تحفه الاولياء ( ترجمه اصول كافي)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : تحفه الاولياء ( ترجمه اصول كافي)/ محمد علي بن محمد حسن الاردكاني ؛ تحقيق محمد مرادي

مشخصات نشر : قم: دار الحديث، 1389.

مشخصات ظاهري : ج.

فروست : شروح و حواشي الكافي؛12

پژوهشكده علوم و معارف حديث؛184

مجموعه آثار كنگره بين المللي بزرگداشت ثقه الاسلام كليني(ره)؛15؛18

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

يادداشت : ج.4.( چاپ دوم : 1389)

يادداشت : جلد چهارم تحقيق عبدالهادي مسعودي مي باشد

شماره كتابشناسي ملي : 2491079

ص: 1

جلد 1

اشاره

يادداشت دبير علمى كنگرهكتاب شريف الكافى، تأليف ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى رحمه الله، مهم ترين و برترين اثر مكتوب شيعه به شمار مى رود. اين كتاب كه حاوى احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در عرصه هاى مختلف دينى است، به جهت ويژگى هاى منحصر به فرد، محور شكل گيرى و توليد بخش وسيعى از ادبيات مكتوب شيعه بوده و در طول تاريخ، مورد اهتمام عالمان شيعه قرار گرفته و شرح ها و تعليقه ها و ترجمه هاى فراوان از آن و براى آن، عرضه شده است. آستان حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و مؤسسه علمى _ فرهنگى دار الحديث، سومين همايش از طرح «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» را به بزرگداشت ثقة الاسلام كلينى اختصاص داده است. اهداف مورد نظر در اين بزرگداشت، عبارت اند از: 1. معرفى شخصيت علمى و معنوى ثقه الاسلام كلينى 2. ترويج معارف حديثى اهل بيت عليهم السلام 3. تحقيق و پژوهش در ميراث ثقة الاسلام كلينى 4. شناخت جايگاه و تأثيرگذارى كتاب الكافى. كميته علمى كنگره، پس از برگزارى كنگره بزرگداشت ابوالفتوح رازى در پاييز 1384، كار برنامه ريزى علمى اين كنگره را آغاز كرد و اين برنامه ها را در دستور كار قرار داد: 1. تصحيح و تحقيق آثار مخطوط مربوط به الكافى (اعم از ترجمه، شرح، تعليقه و...) 2. گشودن افق هاى تازه پژوهشى در زمينه الكافى 3. تجزيه و تحليل نقدها و پرسش هاى مربوط به الكافى 4. به دست دادن نسخه تحقيق شده از كتاب الكافى 5. ساماندهى اطلاعات و آثار مكتوب مرتبط با كلينى و الكافى و ارائه آنها در قالب DVD (لوح چند منظوره ديجيتال). آنچه كميته علمى در مدت دو سال و اندى تلاشْ بِدان دست يافت و هم زمان با برگزارى كنگره ارائه مى گردد، از اين قرار است: يك. نسخه تحقيق شده الكافى دو. شروح و تعليقه هاى الكافى سه. مجموعه آثار توليدى كنگره چهار. ويژه نامه هاى مجلاّت پنج. خبرنامه كنگره شش. DVD (لوح چند منظوره ديجيتال). اينك نگاهى مختصر به اين عناوين ششگانه مى افكنيم:

.

ص: 2

يك. الكافىكتاب الكافى، پس از مقابله با نسخ كهن و مورد وثوق و نيز اعراب گذارى، به همراه تعليقه هايى در رفع مشكلات برخى از اسناد و برخى توضيحات فقه الحديثى، در قالب نوينى به زيور طبع، آراسته مى گردد.

دو. شروح و تعليقه هاى الكافىبر كتاب الكافى، شروح و تعليقه هاى بسيارى نوشته شده كه تاكنون اندكى از آن به چاپ رسيده است. كميته علمى تلاش كرد كه اين شروح و تعليقه ها را شناسايى كرده، و تصحيح و عرضه آنها را در دستور كار خود قرار دهد كه براى برپايى كنگره، اين موارد، تصحيح شده، به چاپ خواهد رسيد: 1. الشافى فى شرح الكافى، ملاّ خليل بن غازى قزوينى (م 1089ق)2جلد 2. صافى [در شرح كافى]، ملاّ خليل بن غازى قزوينى (م 1089ق)2جلد 3. الحاشية على اُصول الكافى، ملاّ محمد امين استرآبادى (م 1036ق)1جلد 4. الحاشية على اُصول الكافى، سيد احمد علوى عاملى (زنده در 1050ق)1جلد 5. الحاشية على اُصول الكافى، سيد بدرالدين حسينى عاملى (زنده در 1060ق)1جلد 6. الكشف الوافى فى شرح اُصول الكافى، محمد هادى بن محمد معين الدين آصف شيرازى (م 1081ق)1جلد 7. الحاشية على اُصول الكافى، ميرزا رفيعا (م 1082ق)1جلد 8. الهدايا لشيعة أئمّة الهدى (شرح اُصول الكافى)، شرف الدين محمد بن محمدرضا مجذوب تبريزى (قرن 11ق)2جلد 9. الذريعة إلى حافظ الشريعة (شرح اُصول الكافى)، رفيع الدين محمد بن محمد مؤمن گيلانى (قرن11ق)2جلد 10 و 11. الدرّ المنظوم، شيخ على كبير (م1104ق) و الحاشية على اُصول الكافى، شيخ على صغير (قرن 12)1جلد 12. تحفة الأولياء (ترجمه اُصول الكافى)، محمد على بن محمد حسن فاضل نحوى اردكانى (زنده در 1237ق)4جلد 13. شرح فروع الكافى، محمد هادى بن محمدصالح مازندرانى (م 1120ق)5جلد 14. البضاعة المزجاة (شرح روضة الكافى)، محمد حسين بن قارياغْدى (م1089ق)2جلد 15. منهج اليقين (شرح وصيت امام صادق عليه السلام به شيعيان)، سيد علاء الدين محمد گلستانه (م 1110 ق) 1جلد 16. مجموعه رسائل در شرح احاديثى از كافى2جلد

.

ص: 3

سه. مجموعه آثار توليدى كنگرهمنظور از اين عنوان، آثار توليدى كميته علمى است. در اين حوزه، اين آثار عرضه مى گردد: 1. حياة الشيخ الكلينى/ثامر العميدى1جلد 2. توضيح الأسناد المشكلة فى الكتب الأربعة أسناد الكافى / سيد محمدجواد شبيرى2 جلد 3. العنعنة من صيغ الأداء للحديث الشريف فى الكافى / سيد محمدرضا حسينى جلالى1جلد 4. كافى پژوهى در عرصه نسخه هاى خطى / على صدرايى خويى با همكارى سيّد صادق اشكورى1 جلد 5. كتاب شناسى كلينى و كتاب الكافى / محمد قنبرى1 جلد 6. شناخت نامه كلينى و الكافى / محمد قنبرى4 جلد 7. كافى پژوهى (گزارش پايان نامه هاى مرتبط با كلينى والكافى) / سيد محمدعلى ايازى1جلد 8. مجموعه مقالات همايش / گروهى از پژوهشگران7 جلد 9. مصاحبه ها و ميزگردها1جلد

.

ص: 4

چهار. ويژه نامه هاى مجلاتمجله هاى آينه پژوهش، سفينه، علوم حديث و برخى ديگر از نشريات، هم زمان با برپايى كنگره، ويژه نامه هايى منتشر مى كنند.

پنج. خبرنامهخبرنامه كنگره كه به اطلاع رسانى پيش از برپايى كنگره مى پردازد، تا زمان برگزارى، چهار شماره از آن منتشر خواهد شد.

شش. DVDنرم افزار مجموعه آثار كنگره، همراه با برخى از نسخه هاى خطّى الكافى، و نيز ديگر شروح، تعليقه ها و ترجمه هاى چاپ شده الكافى در قالب DVD ارائه خواهد شد. *** در پايان، از همه فرهيختگان و انديشه مندان، سازمان ها و نهادهاى علمى _ پژوهشى كه در به ثمر رسيدن اين همايشْ سهم داشته اند، سپاس گزارى مى شود، بويژه از: توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه علمى _ فرهنگى دارالحديث، حضرت آية اللّه محمدى رى شهرى، شوراى عالى سياست گذارى، شوراى علمى كنگره، كميته بين الملل، كميته اجرايى، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى، مديران عالى آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، مديران و محققان پژوهشكده علوم و معارف حديث، مسؤلان، اساتيد و دانشجويان دانشكده علوم حديث ، مسؤلان و كاركنان سازمان چاپ و نشر دارالحديث. مهدى مهريزى دبير كميته علمى بهار 1387

.

ص: 5

آغاز سخنكتاب كافى از زمان تدوين و تأليف از حدود يازده قرن پيش تا كنون در كانون توجه همه حديث پژوهان و دانشمندان شيعه بوده است و تبديل به مرجعى شده كه هيچ فقيه و محدثى و هيچ عالم و دانشورى از مراجعه به آن بى نياز نيست. كافى نخستين كتابى است كه احاديث را در اين گستردگى و با سامانى خاص گردآورى نموده، بگونه اى كه بعد از آن، مراجعه به اصول چهارصدگانه حديثى از رونق افتاد و خود مصدر اوليه حديث شيعه شد، و از اين جهت است كه بزرگان علماى شيعه اين كتاب را در حد بسيار عالى ستوده اند و شيخ مفيد آن را با عبارت «أجلّ كتب الشيعة و أكثرها فائدة» معرفى كرده است. وجود بيش از بيست شرح و سى حاشيه و هزار و ششصد نسخه خطى و بيست بار چاپ، نشانِ اهميت اين ميراث ارزشمند است. سوگمندانه بيشتر آثارِ مربوط به كافى يا به صورت دست نوشته باقى مانده و يا به شكل مطلوبى به چاپ نرسيده است. واحد احياء آثار بر آن است كه همراه با تصحيح كافى، تمام شروح، حواشى، ترجمه ها و تك نگارى هاى مربوط به كافى را تحت عنوان «شروح و حواشى الكافى» تصحيح كرده و منتشر سازد كه تصحيح تحفة الأولياء در همين راستا است. تحفة الأولياء (ترجمه اصول كافى) اثر ميرزا محمّد على بن محمّد حسن نحوى اردكانى يزدى از علماى قرن سيزدهم هجرى است . وى عالمى اديب و لغت شناس بوده و از همين جهت است كه به «فاضل نحوى» لقب يافته است . او از خود آثار متعدد و متنوّعى به يادگار گذاشته و تنوّع آثار وى در حديث ، شرح حديث ، فقه ، تجويد ، تعبير خواب و ترجمه كتاب هاى حديثى ، فقهى و ... از وى شخصيتى جامع به نمايش گذاشته است . تحفة الأولياء از ترجمه هاى نسبتا كهن اصول كافى است كه هم به لحاظ فرهنگى از ميراث فرهنگى ايران به شمار مى رود و هم بخشى از تاريخ فعاليت هاى علمى عالمان دينى است و هم به لحاظ علمى تجربه اى است سودمند براى تمام كسانى كه به ترجمه علاقه مند هستند . بدون ترديد ، اين گونه آثار ، خود بخش بزرگى از راه ترجمه متون دينى را هموار مى كند و تجربه گران قيمتى را به نسل هاى بعد منتقل مى نمايد . برجستگى ها ، كاستى ها و ويژگى ها و حتى نوع نگارش متون دينى و ترجمه آنها ، خود اندوخته هايى ارزشمند محسوب مى شوند ، و تحفة الأولياء كه عالمى لغت شناس آن را به رشته تحرير در آورده و اطلاعات جانبى فراوانى در زمينه هاى تفسير ، حديث ، عقائد ، فلسفه ، تاريخ و لغت در آن ارائه شده به مثابه سرمايه اى است ارزشمند كه نبايد در عرصه پژوهش هاى حديثى و ترجمه متون دينى ناديده گرفته شود . اردكانى در اين ترجمه ، سعى كرده به قلمى روان ، اصول كافى را به گونه اى ترجمه كند كه براى همگان ، خواندن و فهم آن آسان شود و به اين جهت در بسيارى از موارد به جهت ساختار محتوايى كتاب و ناتوانى قلم از نگارش كوتاه همه مطالبى كه در متن آمده ، مجبور شده به شرحِ متن نيز اقدام كند و اين امر ، جذابيت ترجمه او را دو چندان ساخته است . به سامان رسيدن اين اثر مرهون همت و تلاش فاضل ارجمند حجة الاسلام جناب آقاى مرادى و عالم فرزانه حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى عبد الهادى مسعودى و جمعى از همكارانشان مى باشد كه بدين وسيله ضمن تشكر و قدر دانى از آن عزيزان ، مزيد توفيق همه را از خداوند متعال خواستاريم . گروه احياء آثار پژوهشكده علوم و معارف حديث محمدحسين درايتى

.

ص: 6

. .

ص: 7

پيشگفتار

اشاره

پيشگفتارالكافى، نوشته محمد بن يعقوب نام بردار به كلينى (م 328/ 329ه)، نامى است كه بعدها بر اساس گزارش مؤلف در مقدمه خود، از كسى كه از وى كتابى جامع و كافى در فنون علم دين را درخواست كرده بود، بر اين كتاب گذاشته شد، (1) و از جمله چهار كتاب اصلى شيعه و مهم ترين آنهاست. اين كتاب، نقشى بى بديل در تشكيل باورها و فرهنگ شيعى دارد. و مى توان با قاطعيت گفت كه سه دانش اصلى دينى، كلام و اخلاق و فقه شيعى، بر آن استوار شده است؛ به گونه اى كه هيچ متكلم و فقيه شيعى براى درس و پژوهش دينى خود، و نيز هيچ شيعه پژوهى، هرگز از اين كتاب بى نياز نيست. عبارت هاى «كتاب كافى»، «كافى كلينى»، «كتاب الكافى» و «الكافى»، پربسامدترين كتاب به عنوان مصدر حديثى در فرهنگ نوشتارى و گفتارى شيعه است كه گاه در آثار و فرهنگ غير شيعى نيز خودنمايى مى كند. جايگاه برجسته اين كتاب و نياز رجوع به آن در طول زمان، باعث شد كه كسانى در انديشه حاشيه نگارى، تعليقه نويسى و بررسى هاى رجالى و شرح احاديث آن بر آيند و كسانى ديگر به ترجمه آن اقدام نمايند، كه اين اخيرى، و مترجمان، موضوع اين نوشته است.

.


1- . احتمال هم دارد بر اساس نوشته اى در پايان كتاب طهارت فروع الكافى، و از سوى مؤلف -رحمه اللّه - باشد (ج3، ص 263).

ص: 8

ترجمه هاى كافى

ترجمه هاى كافىدر آغاز، بايدم گفت كه به دليل ساختار آموزشى و نيز جايگاه ويژه مباحث دينى، عالمان و دانشمندان دينى، چندان روا نديده اند و يا شرايط را مساعد نيافته اند كه همه علوم و آموزه هاى اسلامى را در حوزه مكتوب، همگانى كنند، به گونه اى كه توده هاى مردم، خود به صورت مستقيم، از آنها بهره ببرند. از اين رو، آن گونه كه امر تبليغ شفاهى و وعظ و خطابه، رونق و رواج داشته، ترجمه متون دينى به زبان فارسى و يا هر زبانى كه مسلمانان به آن زبان سخن مى گويند، از دوران هاى كهن، چندان جايگاهى در فعاليت هاى تبليغى و آموزشى مراكز علمى و آموزشى دينى نداشته و از اين رو، دانش آموخته متخصص در امر ترجمه دين هم پروريده نشده، و ترجمه هاى دينى، غالباً بنياد علمى و اساس درستى ندارند. و از اين جهت است كه به رغم اهميت بى نظير كتاب كافى، و با وجود نياز مسلمانان غير عرب به آن، تا كنون ترجمه هاى خوشايند و يا به سخن بهتر، ترجمه هاى متناسبى از آن به عمل نيامده، و آنچه در قرن هاى اخير و بلكه در قرن اخير انجام شده، با آنچه بايد مى شده، چندان نسبتى ندارد. ديرينه ترين ترجمه كافى به دوران صفويه، بيش از سه قرن پيش باز مى گردد كه يكى از عالمان قزوين در اول قرن يازدهم ه به درخواست پادشاه وقت، به آن اقدام كرده است. البته، سعيد نفيسى (1274 - 1345)، فهرست نگار كتابخانه مجلس شوراى ملى ايران، نسخه اى از شرحى فارسى بر كافى يا ترجمه يكى از شروح الكافى را به صورت احتمال از سده ششم هجرى دانسته است ، كه بنا براين، اولين ترجمه الكافى بشمار مى آيد. تا كنون عالمان رسالت شناسى، بر اساس نياز زمانه، به ترجمه بخش هايى از كتاب اصول الكافى و پاره اى همه آن، و كسانى هم روضه و يا به ترجمه فروع آن و گاهى احاديثى برگزيده از آن ، مبادرت كرده اند - كه سعيشان مشكور باد -. برخى از اين ترجمه ها خطى است، و برخى ديگر به چاپ رسيده است. ترجمه هاى خطى گزارش شده در فهارس نسخ خطى، از اين قرار است: 1. شرح كافى يا ترجمه اى از يكى از شروح كافى از شخصى به نام مير حسين كه احتمال داده شده كه مير حسين هروى است، و نسخه اى كه گويا مربوط به قرن ششم است. اين اثر، شامل كتاب الحجة يعنى باب چهارم اصول كافى، در 78 باب است و 1041 حديث و تا مبحث غيبت را در بر مى گيرد. اين اثر، 295 برگ 18 سطرى دارد و در كتاب خانه مجلس به شماره 2037 نگه دارى مى شود. سعيد نفيسى، فهرست نگار كتابخانه مجلس شوراى ملى، پس از نام بردن از چند حسين و حسينى به عنوان مترجمان احتمالى كتاب، و رد آنها، مير حسين هروى را ترجيح مى دهد و دليل خود را بر اين ترجيح، نزديكى سبك نگارش كتاب به سبك قرن ششم هجرى مى داند. (1) 2. توضيح الكافي، شرح و ترجمه اى است از كتاب الايمان و الكفر الكافى در 77 برگ از محمد قاسم بن محمد رضا شريف، زنده در قرن دوازدهم كه در جمادى الاولى 1118 نگاشته شده است. يك نسخه از اين كتاب به شماره 529 در گنجينه نسخ خطى كتاب خانه آيت اللّه مرعشى -طاب ثراه- نگه دارى مى شود. (2) اين ترجمه، به درخواست شاه سلطان حسين صفوى (1105 - 1135 ه ) به انجام رسيده است. سلطان حسين صفوى ... اين مجرم ضعيف، ابن محمد رضا را شرح احاديث ايمان و كفر كتاب كافى به لغت فارسى، مأمور و انعكاس پرتو مهر الطاف خويش را بر مزرع اميد اين ذره بى مقدار منظور داشت. (3) مترجم، ابتدا حديث را نقل، سپس ترجمه و آن گاه آن را شرح كرده و در شرح، بيشتر به جنبه هاى عقيدتى و فلسفى توجه داشته است. اين ترجمه و شرح، كتاب الايمان و الكفر تا باب اذا أراد اللّه بخلق المؤمن را در بر مى گيرد. نسخه ديگرى از اين اثر در كتاب خانه ملى فارس در شيراز نگه دارى مى شود. (4) 3. ترجمه اصول كافى، از عباس بن احمد خوانسارى (زنده به 1296 ه ) در 211 برگ. اين ترجمه به صورت تحت اللفظى است و اسناد احاديث در ترجمه حذف شده، و به تشخيص مترجم، برخى از ابواب غير قابل استفاده براى عموم مردم، ترجمه نشده است. كتابت جزء نخست اين ترجمه، در روز شنبه 23 صفر 1296 ه به اتمام رسيده است. نسخه اين اثر، در كتاب خانه آيت اللّه مرعشى -رحمة اللّه عليه- به شماره 5446 نگه دارى مى شود. (5) 4. ترجمه كتاب العقل و الجهل كافى، از محمد بن محمد على خاورى است كه به شماره 1269 كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه مشهد نگه دارى مى شود. اين ترجمه در ضمن يك مجموعه حاوى چند رساله است. (6) 5. شرح فروع كافى، كه در كتاب خانه سيد محمد مشكات بوده، و بنا به گزارش حسين محفوظ، اين نسخه، شامل ترجمه فروع كافى هم مى شود و از اين رو، وى آن را از جمله ترجمه هاى الكافى بر شمرده است. (7) 6. تحفة الاولياء، از محمد على بن محمد حسن فاضل نحوى اردكانى، از عالمان قرن سيزدهم ه، است. درباره اين كتاب به تفصيل در چند صفحه بعد سخن گفته شده است. (8) اما ترجمه هاى چاپ شده الكافى، كه بيشتر آنها از بخش هايى از اين كتاب است كه جهت اطلاع، سياهه ترجمه هاى گزيده تقديم، و سپس ترجمه هاى اصول و روضه به تفصيل گزارش مى شود. 7 . گزيده اى از اصول كافى در مبانى دين اسلام با ترجمه حاج على اصغر خسروى شبسترى، كه كتابفروشى اميرى در تهران به سال 1351 شمسى در يك جلد و در 270 + سى و يك صفحه و چاپ سوم آن، به سال 1361 و هر دو در تهران منتشر شده است. بر اين كتاب، حسين عمادزاده اصفهانى (1285 - 1369) مقدمه نوشته است. 8. آداب معاشرت، كتابى است غيرچاپى و با دست خط نوشته شده، و به سال 1354 در طهران افست و چاپ شده است. اين اثر با سرمايه حاج مهدى سلامت شريف، جمع آورى و چاپ شده و ترجمه آن بر گرفته از ترجمه مصطفوى است. 9. كتاب ديگرى با نام انتخابى از كتاب اصول كافى با ترجمه مرحوم مصطفوى و با سرمايه حاج مهدى سلامت شريف، در تهران به سال 1394 قمرى برابر با 1351 شمسى در يك جلد و در 840 صفحه به چاپ رسيده است. 10. برگزيده اى از اصول كافى، از سيد جواد رضوى (1313 -)، شامل 1200 حديث اخلاقى، فرهنگى، عقيدتى، اقتصادى، سياسى، و ساير رشته هاى علوم اسلامى است (9) كه در 1380 چاپ و منتشر شده است. 11. گلچينى از اصول كافى از رضا فيروزى كه انتشارات آذر سبلان، در زمستان 1380 آن را منتشر كرده است. مؤلف احاديث سرفصل هاى اصول كافى را در 92 صفحه گلچين كرده و با استفاده از ترجمه مصطفوى آن را بسامان و چاپ كرده است. 12. واژه هاى اخلاقى منتخب از اصول كافى، گزيده اى است از اصول كافى، كه به همت ابراهيم پيشوايى ملايرى (1311 -) به سال 1357 و با استفاده از ترجمه مصطفوى تدوين شده، و با مقدمه آيت اللّه على مشكينى (1299- 1386) در يك جلد، در 177 صفحه از سوى انتشارات ياسر قم در 1361 منتشر شده است. 13. مختصر اصول كافى، از عبدالصمد اسلامى(1313 -). اين گزيده با ترجمه سيد جواد مصطفوى فراهم شده (10) و آن را انتشارات نصايح قم در تابستان 1381 در 288 صفحه به چاپ رسانده است. 14. شرح و ترجمه اصول كافى، از مرحوم شيخ عباس حايرى تهرانى (م 1360 ه ) كه بر كتاب اصول كافى، شرح نوشته و همزمان آن را ترجمه نيز نموده كه در يك جلد و در 308 صفحه يك بار بى جا و بى نام، در 1358 و بار ديگر در همان سال از سوى حاجى عبدالرحيم صابرى و ديگران چاپ و منتشر شده است. اين ترجمه به نام كتاب عقل و جهل هم چاپ شده است. 15. احاديث منتخبه از روضه كافى، ترجمه تعدادى از احاديث روضه كافى است كه از سوى حاج شيخ محمّد امين رضوى سُلدوزى (م 1380 ش) در 14 ربيع الثانى 1392 قمرى برابر 7 خرداد 1351 به انجام رسيده و از سوى هيئت مكتب النبى تهران در 219 صفحه و در 1350 چاپ شده است. همين كتاب در 1361 از سوى انتشارات فرخى در 209 صفحه به زينت طبع آراسته شده است. 16. صافى، در شرح و ترجمه اصول و فروع و روضه كافى از شيخ خليل بن غازى قزوينى (م 1089 ه ) است كه بخش اصول آن ، از سوى سيد تصديق حسين صاحب رضوى تصحيح و در (1322-1324 ه / 1905-1906 م) در هفت جزء بر حسب اجزاى كافى (153 + 280 + 376 + 372 + 358 + 363 + 263 + 68 صفحه) و در دو مجلد رحلى با چاپ سنگى در چاپخانه نول كشور لكهنو در هندوستان به چاپ رسيده است. ملا خليل قزوينى دو شرح براى كافى نوشته است: يكى به زبان عربى به نام الشافى و ديگرى فارسى به همراه ترجمه به نام صافى است. وى كه مؤلف كتاب هاى حاشية عدّة الاُصول (11) ، رسالة في صلاة الجمعة (12) و حاشيه بر مجمع البيان (13) بوده (14) ، اين هر دو شرح را به دستور شاه عباس دوم صفوى (م 1077 ق) به نگارش در آمده است. (15) ويژگى اين ترجمه فارسى، بنا به نوشته مترجم، چنين نوشته است: مخفى نماند كه اگر ترجمه، همه موافق لفظ عربى باشد، فارسى ابان نمى شود و اگر اكتفا به مضمون شود، [خوانندگان ]نمى توانند دانست كه هر لفظى از عربى چه معنا دارد. پس ما ميانه بر مى گزينيم. (16) وى شرح و ترجمه را در سال 1064 ه شروع كرده و در مدت 20 سال، يعنى به مدت سال هاى تأليف الكافى، در 34 جلد به پايان رسانده است. تاريخ اتمام جلد نخست، محرم 1066 ق و جلد پايانى آن، يعنى شرح روضه، 1084ق است. ترجمه قزوينى، نه پس از متن عربى احاديث، و نه پس از شرح، بلكه در لا به لاى شرح گنجانده شده، و البته به صورتى مشخص و مجزا و بدون عنوان ترجمه، و تنها اهل تشخيص مى توانند آن را تشخيص دهند. اين ترجمه، همان طور كه مترجم اذعان كرده، لفظى است. «ترجمه لفظى آن مرسوم گرديد». (17) اين ترجمه، هر چند از دقت خوبى برخوردار است، اما چندان گيرا و جذاب نيست. مؤلف متن را زير عنوان اصل ، و شرح را با همين عنوان نوشته و از آوردن ترجمه به صورت مجزا پرهيز كرده است. بيش از 300 نسخه از اين كتاب در كتاب خانه هاى ايران گزارش شده است . (18) و از جمله ، در كتاب خانه آيت اللّه مرعشى نجفى به شماره هاى 16/60/135 و 17/60/135 نگه دارى مى شود. 17. الاصول من الكافى با ترجمه فارسى از آية اللّه محمد باقر كمره اى (1283 _ 1374). اين ترجمه، در چهار جلد (500 + 654 + 489 + 508 صفحه) از سوى كتابفروشى اسلاميه تهران، بدون ذكر تاريخ ، چاپ و منتشر شده است. اين اثر، بر اساس مقدمه مترجم در جلد چهارم، در 4 ذى قعده 1381 ه برابر با 14 اردى بهشت 1341 ش به پايان رسيده است. چاپ ديگر اين ترجمه، در شش مجلد ( 656 + 893 + 783 + 864 + 789 + 664) به سال 1372 ش از سوى انتشارات اسوه بدون هيچ مقدمه و توضيحى از سوى ناشر و با حذف مقدمه مترجم، در قم تجديد چاپ شده است. مترجم، براى سه جلد از چهار جلد اثرش مقدمه نوشته و در مقدمه جلد اول، از كلينى، حضور وى در بغداد و تأليف كافى، و دوران او و فرمانروايان و تحولات سياسى عصر او، و كتابش كافى و نقش آن، و جايگاه اهل بيت در تبليغ دين، سخن گفته و امتيازات كتاب را بر شمرده و از شرح ها و تعليقه ها و حواشى و ترجمه ها و غرائب الحديث ياد كرده، و از كافى نبودن شرح ها و ترجمه هاى گذشته براى عصر حاضر، داد سخن داده و يادآورى كرده كه ترجمه هاى كافى، براى جوانان مناسب نيست. مقدمه جلد دوم وى حاوى مباحثى در باره كلينى، دوران او وتحولات زمانش و نقش او در تجديد حيات مذهب است. وى اين مقدمه را در جمادى الاولى 1381 ه برابر با 22 آذر 1340 ش نگاشته است. مقدمه ديگر مترجم بر جلد چهارم كتاب است كه در آن، باز هم از كافى و كلينى و از علامه مجلسى و كتاب هايش بخصوص بحارالانوار و شرح وى بر كافى مرآة العقول سخن گفته است. كمره اى، از دوران كلينى و آشفتگى اوضاع عقيدتى و بر آمدن فرقه هاى مذهبى و سردرگمى مردم به ويژه در زمينه امام غايب نيز گزارش داده است. وى همچنين از اين كه كتاب كافى تا چند قرن قبل كتاب درسى شيعه بوده، و بر اثر مسامحه و غفلت، مدت ها است كه از رونق افتاده، اظهار تأسف كرده است. (19) كمره اى در مقدمه جلد نخست از چند ترجمه از جمله تحفة الاولياء و صافى، و شرح فروع الكافى از ملا خليل قزوينى هم ياد كرده است. (20) يادكرد وى از ترجمه اى خطى و يا چاپ سنگى ياد شده، اين گمان را تقويت مى كند كه او از آنها در ترجمه اش استفاده كرده است. بر اين بايد بيفزايم سبك ترجمه وى را كه باترجمه هاى پيشين بسى نزديك است و همه آنها در ترجمه خود، به شرح نيز پرداخته اند. ترجمه كمره اى را مى توان اولين ترجمه كامل اصول كافى دانست، كه به صورت عمومى منتشر شده است. اين ترجمه، بى ترديد در ترجمه هاى بعدى نقش اساسى ايفا كرده است. اين ترجمه، اگر چه چندان روان نيست و با قلمى و عباراتى سنگين به نگارش در آمده، و براى عموم مردم قابل استفاده نيست، اما در ميان ترجمه هاى ديگر، با توجه به شرح آن، از جايگاهى برتر برخورداراست. مترجم كوشيده تا با «عبارتى فارسى و شيرين و توضيحات مختصر و رسا، به ترجمه و شرح» (21) كافى بپردازد. ترجمه كمره اى را مى توان چنين توصيف كرد: 1. ترجمه اى است متقن و عالمانه. 2. مترجم براى رعايت اختصار و احتمالا به كار خواننده نيامدن سلسله اسناد، آنها را در ترجمه نياورده و تنها به ترجمه متن حديث از گوينده آن پرداخته است. هر چند، گاهى آخرين راوى در پاره اى از روايات در ترجمه آمده است. 3. مترجم كوشيده در آن دسته از احاديث كه ترجمه به خوبى گويايى لازم را نداشته، از توضيح و شرح استفاده كند. وى توضيح ها و شرح ها را كاملا از ترجمه مجزا كرده، و پس از ترجمه حديث با استفاده از كلمه شرح و يا توضيح كه با قلم درشت و سياه حروف نگارى شده، نوشته است. اين شرح ها، به عنوان پيش در آمد ورود به حديث، و گاه در جمع احاديث متعارض و يا احاديثى كه در بدو نظر شبهه آفرين مى نمايد را شامل مى شود. 4. ترجمه در نيمه دوم هر صفحه و متن احاديث در بخش فرازين صفحه آمده است و بدين ترتيب، متن عربى و ترجمه فارسى در كنار هم آمده اند كه كتاب را براى مطالعه كننده سودمندتر كرده است. 5. گاه براى برطرف كردن اجمال و ابهام، مترجم از جمله هايى در ترجمه استفاده كرده و براى مخلوط نشدن ترجمه و توضيح، نوشته هايى را بين دو هلال آورده است. گاه مترجم به نسخه بدل هاى متن عربى هم توجه كرده و ترجمه اى هم بر اساس آن نوشته است. 18. اصول كافى با ترجمه و شرح، از سيد جواد مصطفوى خراسانى (1301 - 1368). ترجمه اى كامل از اصول كافى است كه در دهه 1340 شمسى به نگارش در آمده و از سوى دفتر نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام بدون ذكر تاريخ منتشر شده است. سه جلد از اين ترجمه، از سوى سيد جواد مصطفوى و جلد چهارم و پايانى آن، از باب حبّ الدنيا و الحرص عليها از كتاب الايمان و الكفر از سوى آقاى سيد هاشم رسولى محلاتى (1311 _ ) به فارسى برگردانده شده است. مترجم نخست، جلد دوم ترجمه را در تاريخ 14 بهمن 1344 ش برابر با 15 شوال 1385 ه ، و جلد اول آن را چهار سال بعد در 1348ش برابر با 9 جمادى الاولى 1389 ه به پايان برده و براى جلد سوم هيچ تاريخى ثبت نكرده است. مترجم دوم، ترجمه اش را به تاريخ 1386 ه و در قريه امام زاده قاسم شميران به پايان برده است. هر دو مترجم از كتاب هاى مرآة العقول مجلسى (22) ، الوافى فيض كاشانى (23) و ساير كتاب هاى مربوط، براى ترجمه و شرح استفاده كرده اند. با توجه به مقدم بودن ترجمه كمره اى بر اين ترجمه، مصطفوى از آن ترجمه اثر پذيرفته و حتى صفحه پردازى كتاب مصطفوى هم همانند كتاب كمره اى است. شرح هاى مصطفوى، مختصرتر از كمره اى است و ترجمه وى روان تر و گوياتر. برابرى اين دو ترجمه، چنان است كه گويى مترجم دوم، ترجمه پيشين را اصل قرار داده و آن را اصلاح و روان تر كرده و شرح هايى را كه طولانى و زايد ديده، حذف و يا مختصرتر كرده است. البته شرح هاى ترجمه دوم از فيض كاشانى نقل شده و گاه عين عبارات مجلسى است كه مترجم پيشين در ترجمه اش آورده است. (24) 19. ترجمه شرح اصول كافى، از محمد خواجوى (1313 -). محمد بن ابراهيم شيرازى نام بردار به ملا صدرا و صدر المتألهين (م 1050ه)، شرحى ژرف بر اصول كافى نوشته كه شرح وى از سوى خواجوى به فارسى ترجمه شده است. مترجم در ترجمه اين اثر در احاديث از ترجمه سيد جواد مصطفوى استفاده كرده است. اين اثر را مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى در 1366 و باز در 1383 به چاپ رسانده است. 20. گزيده كافى، از محمد باقر بهبودى( 1308 -) است كه آن دسته از روايات كافى را كه صحيح تشخيص داده برگزيده و با نام الصحيح من الكافى، و يا زبدة الكافى به چاپ رسانده است. وى اين گزيده و يا صحيح را ترجمه نيز نموده و با نام گزيده كافى، در شش جلد ( 375 + 388 + 414 + 482 + 431 + 407 صفحه) به بازار كتاب عرضه كرده است. اين كتاب از سوى دفتر نشر فرهنگ اسلامى و به سال 1363 از سوى شركت انتشارات علمى و فرهنگى چاپ و منتشر شده است. اين گزيده، شامل همه بخش هاى كافى، از اصول و فروع و روضه است. مؤلف ابتدا احاديث برگزيده را با سلسله سند آورده و ذيل هر صفحه عربى، به ترجمه آنها مبادرت ورزيده است. عنوان هاى كتاب و ابواب كافى به عربى همان است كه در اصل كتاب آمده ولى در فارسى بر اساس سليقه مترجم (25) ، تغيير يافته و وى بر اساس مفاد احاديث، آنها را عنوان گذارى كرده است. مترجم كوشيده تا ترجمه اى روان و قابل فهم ارائه كند و ازاين رو، خود را چندان در بند واژه ها نگه نداشته و گاه از تعابيرى بر ساخته هم سود جسته كه چندان رايج نيستند و خود اين، گاه باعث نقض غرض شده است. 21. ترجمه اصول كافى، از صادق حسن زاده (1342 -) كه در پاييز سال 1383 و از سوى نشر صلوات در 687 + 684 + 768 + 751 صفحه منتشر شده و حاوى نمايه هاى آيات، احاديث، و اشعار است. در اين ترجمه، احاديث علاوه بر شماره ابواب، شماره گذارى مسلسل شده است. اين اثر، همانند دو ترجمه كامل پيشين، همراه با متن عربى اعراب گذارى شده و با اين تفاوت است كه شرح و توضيح هاى آن دو را ندارد. در اين ترجمه هم اسناد روايات آورده نشده و عنوان ها را هم در ترجمه لحاظ شده است. در اين كتاب، متن حديث در يك صفحه و ترجمه آن در صفحه مقابل قرار گرفته است. اين ترجمه با استفاده از ترجمه هاى كمره اى، مصطفوى و رسولى محلاتى فراهم شده است. مؤلف، احاديث كتابش را نيز به كتاب هاى ياد شده، ارجاع داده است. 22. الروضة من الكافى. الروضة، جلد هشتم و پايانى كافى است و در آن احاديثى با محتواى گوناگون آورده شده و از همين رو، به نام الروضة ناميده شده است. اين بخش از كافى هم به دليل ياد شده، كاركردى فراتر از بخش هاى فقهى دارد كه تخصصى اند. از اين رو، آن هم مانند بخش نخست كافى، يعنى اصول، ترجمه شده و در دسترس فارسى خوانان قرار گرفته است. اين كتاب، از سوى محمد باقر كمره اى ترجمه شده و در دو مجلد و از سوى مكتبة الاسلامية به سال 1382 ه به چاپ رسيده است. روضه كافى از سوى مترجم ديگر اصول كافى، سيد هاشم رسولى محلاتى انجام گرفته و در دو جلد در سال 1350 ش از سوى انتشارات علميه تهران چاپ و منتشر شده است. 23. بهشت كافى ترجمه روضه كافى، حميد رضا آژير (1337 -)، قم : انتشارات سرور، 1381، 448 صفحه. مترجم، بر اساس شماره گذارى روضه تصحيح محمد جعفر شمس الدين، و با حذف سلسله اسناد روايات، اقدام به ترجمه روضه كرده و عنوان هايى را هم فارغ از متن عربى برگزيده است. مترجم از آوردن متن عربى احاديث خوددارى كرده و تنها به آوردن متن عربى آيات در متن ترجمه اكتفا نموده و آنها را در پاروقى ترجمه كرده و در تاريخ 21 محرم 1419 قمرى برابر 28 اردى بهشت 1377 خورشيدى به انجام رسيده است. اين كتاب، حاوى احاديثى پراكنده و به تعبير مترجم آن، كشكولى از سخنان منسوب به ائمه است. (26) و دليل انتخاب آنها، تنوع مطالب و ملال آور نبودن، عنوان شده است. داستان، پند، نكات اعتقادى، معجزه، كرامت، رفتارهاى اخلاقى، بيان پاره اى از واقعيات، نامه هايى از ائمه، ظهور امام زمان و نشانه هاى آن، سخنانى از انبيا و گاه مباحثى فقهى، محورهاى احاديث برگزيده را تشكيل مى دهند. از جمله ترجمه هاى كتاب الكافى كه در قرن دوازدهم هجرى نگاشته شده، تحفة الأولياء ترجمه دانشمندى از ديار اردكان يزد ، به نام محمد على فاضل نحوى است.

.


1- . فهرست كتابخانه مجلس شوراى ملى، ج6، ص 34، سعيد نفيسى، 1344.
2- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه عمومى آيت اللّه نجفى مرعشى، ج2، ص 135 و 136، سيد احمد حسينى، چاپ دوم، بى تا.
3- . همان ص 4، مقدمه.
4- . فهرست ملى فارس ، ج 1 ، ص 202 ، ش 228 .
5- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه مرعشى، ج14، ص 230، سيد احمد حسينى، 1366.
6- . فهرست نسخه هاى خطى دانشكده الهيات و معارف اسلامى مشهد، ج2، ص 413، محمود فاضل، 1361.
7- . الكافي، ج1، مقدمه حسين على محفوظ، ص 34.
8- . در فهرست كتابخانه ملك شرحى فارسى بر روضه كافى به محمّد مهدى بن على اصغر قزوينى (د 1129 ه ) نسبت داده شده است . اين كتاب نسخه اى از الصافى ملا خليل قزوينى ، از بخش روضه كافى است . نسخه داراى مقدمه اى در فهرست مطالب و ابواب از قزوينى است كه باعث شده فهرست نگار آن را شرح مستقلى بر روضه كافى از قزوينى بپندارد . ن . ك : فهرست كتاب هاى خطى كتابخانه ملك ، ج 3 ، ص 515-516 .
9- . گزيده اى از اصول كافى، ص 26 مقدمه.
10- . ص 36 مقدمه.
11- . الذريعة ، ج 6 ، ص 148 .
12- . الذريعة ، ج 15 ، ص 71 .
13- . الذريعة ، ح 6 ، ص 191 .
14- . الصافى، جزء پنجم، ص 263.
15- . الصافي، جزء1، ص 3.
16- . همان ، ص 4.
17- . الصافي ، جزء 1، ص 2.
18- . ن . ك : فهرستگان نسخه هاى خطى حديث و علوم حديث شيعه ، ج 4 ، ص 281-514 .
19- . الاُصول من الكافى با ترجمه فارسى ، ج 4، ص 11 مقدمه مترجم.
20- . همان ، ج 1، ص 20.
21- . ج4، صص 11 و 12.
22- . نگاه كنيد به: ج 3، ص 430.
23- . نگاه كنيد به: ج4، صفحه استدراك پايان كتاب.
24- . براى نمونه، ن. ك : ج4، ص 147 و ج4، 159.
25- . محمد باقر بهبودى، در ترجمه قرآن نيز كه به نام معانى القرآن چاپ شده، اسامى تمامى سوره هاى قرآن را با نظرداشت محتوا، و بر حسب برداشتش از آيات، به فارسى نام گذارى كرده است.
26- . ص 6 مقدمه.

ص: 9

. .

ص: 10

. .

ص: 11

. .

ص: 12

. .

ص: 13

. .

ص: 14

. .

ص: 15

. .

ص: 16

. .

ص: 17

. .

ص: 18

شيخ محمد على فاضل اردكانى

شيخ محمد على فاضل اردكانىنام مترجم تحفة الأولياء بنا بر نوشته خود وى در مقدمه همين كتاب، محمد على بن محمد حسن اردكانى است. از شرح حال وى چندان اطلاعاتى در دست نيست. تاريخ نگاران و شرح حال نويسان، از او، ذيل عنوان ملا محمد على بن محمد حسن يزدى نحوى، (1) فاضل نحوى (2) ، ملا محمد على نحوى، (3) فاضل اردكانى، (4) به اختصار ياد كرده اند. در تراجم الرجال از وى چنين ياد شده است: محمد على بن محمد حسن الأردكاني اليزدي من العلماء المقيمين بكربلاء فى القرن الثالث عشر و هو أديب جليل، عارف بعلوم اللغة، له كشف النقاب. (5) ياد كردن از فاضل اردكانى، به عنوان اديب و لغت شناس در آثار ديگر نويسندگان هم آمده است. و چنان است كه از وى به فاضل نحوى ياد كرده اند. حسين محفوظ مقدمه نگار الكافى، تنها از شاگردى وى نزد سيد بحرالعلوم (م 1212 ه) ياد كرده (6) و بس و هيچ توضيح ديگرى در باره او نداده است. مؤلف دانشنامه مشاهير يزد هم در باره زندگى وى، به افزودن ميرزا به نام او، چنين نوشته : ميرزا محمد على اردكانى،... مشهور به فاضل نحوى، در يزد سكونت داشت و از شاگردان علامه بحر العلوم بوده (7) . در مقدمه كتاب الفوائد الرجاليه سيد مهدى بحرالعلوم (8) در زمره شاگردان وى، از اردكانى به محمد على اردكانى نحوى ياد شده است. (9) سپهرى نگارنده تاريخ اردكان، احتمال داده كه فاضل نحوى از شاگردان خواجه شرف الدين عقدايى، از نوادگان خواجه نصير الدين طوسى باشد، (10) و همين نظر را مؤلف آيينه دانشوران نيز گفته است. (11) و نيز او را از شاگردان شيخ جعفر كاشف الغطاء (1262 ه ) ياد كرده اند و بيش از اين در باره او نگفته اند. و البته از پاره اى نوشته ها استفاده مى شود كه او در يزد موقعيت ممتازى داشته و مورد توجه والى آن ديار بوده است. در دانشنامه يزد آمده كه: او، با شاهزاده محمد ولى ميرزا، والى يزد به سال هاى 1236 - 1243، ارتباط داشته است. (12) در اين كه وى با شاهزاده والى ارتباط داشته، علاوه بر مقدمه هايى كه در ترجمه آثار او آمده، و او شاهزاده را ستوده و سفارش او را به ترجمه برخى از آثار يادآورى كرده، ذكر اين ماجرا از سوى نائينى است كه در كتابش آورده است. نائينى در باره تعبير خواب مترجم براى شاهزاده چنين آورده است: و نيز حين توجه شاهزاده به طهران در اردكان، شبى بعد از آن كه فراش نوم مى گسترانند، و شاهزاده شرايط استنامت به عمل مى آورد، در عالم رؤيا مى بيند كه دست هاى وى را گرفته، گوشش را تيغ زدند. چون به زلال تباشير صبح ديده از خواب فرو مى شويد، استفسار تعبير خواب دوشينه از فاضل اردكانى، آخوند ملا محمد على نحوى كه اطراف علوم تعبير را مستطرف است، مى نمايد، آن جناب به استماع خبر خوش آن رؤيا را معبر مى دارد. (13) از تاريخ مرگ اردكانى هم اطلاع دقيقى در دست نيست، مؤلف گنجينه دانشمندان، مرگ وى را به سال 1235 دانسته (14) ، ولى در دانشنامه مشاهير يزد، بى آن كه در باره تاريخ درگذشت وى، سخنى به ميان آورده شود، به اين تاريخ اعتراض شده است (15) . و البته اين نظر مؤلف ياد شده، با تاريخ كتابت آثار وى نيز تطبيق نمى كند؛ چه اين كه بر اساس آنچه در تاريخ كتابت تأليفات وى آمده، برخى از آنها پس از اين تاريخ به نگارش در آمده اند. (16) آنچه مسلم است، اين است كه اردكانى در گورستان قديم اردكان، باغ ملى فعلى، مدفون است. (17) خدايش رحمت كند و جايگاهش را بهشت رضوان گرداند. آمين. به هر روى، تنوع نوشته هاى فاضل نحوى اردكانى، از فقه و شرح فقه، و لغت و تعبير خواب و تجويد و ترجمه كتاب هاى حديثى كه غالب آنها احاديث اعتقادى و كلامى است، و حاوى نكات بسيار دقيق و سخت، نشان مى دهد كه او به حقيقت شخصيتى فاضل بوده است. همين ترجمه پيش رو، نيز با كثرت اطلاعات موجود در آن، و اظهار نظر مترجم در باره بسيارى از مسايل عقيدتى صعب و دشوار، و احاطه وى بر آيات قرآن و تفسير آن، و پرداختن به مباحث فلسفى ريز و دقيق، توجه به رخدادهاى تاريخى، قرينه و شاهد بسيار گويايى است بر دانش گسترده مترجم و علم او. روانش شاد و خداى بنده نواز، او را در جايگاه برين جاى دهد.

.


1- . آيينه دانشوران، ص 681، انتشارات كتاب خانه آيت اللّه مرعشى نجفى، 1372.
2- . دانشنامه مشاهير يزد، ج2، ص 1077.
3- . گنجينه دانشمندان، ج7، ص 435 و 436.
4- . همان.
5- . تراجم الرجال، ج3، ص 328 و 329، سيد احمد اشكورى.
6- . الكافى، ج1، مقدمه، ص 34.
7- . دانشنامه مشاهير يزد، ج2، ص 1077، به اهتمام ميرزا محمد كاظمينى، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى استان يزد، بنياد فرهنگى پژوهشى ريحانة الرسول، 1382.
8- . سيد محمد مهدى بحر العلوم، كه به دليل فراوانى فضلش ،از سوى استاد خود، به بحر العلوم ملقب شد، از شاگردان اصولى وحيد بهبهانى (م 1206 ه )، و فقهى شيخ يوسف بحرانى (م 1186ه) و فلسفى ميرزا مهدى خراسانى (شهيد 1218 ه ) است.
9- . الفوائد الرجالية، ص 69.
10- . تاريخ اردكان، ص 283.
11- . آيينه دانشوران، ص 682.
12- . دانشنامه مشاهير يزد، ج2، ص 1077.
13- . تاريخ جعفرى، ص 627 و 628.
14- . گنجينه دانشمندان، ج 7، ص 436.
15- . ج2، ص 1077.
16- . براى نمونه، در تاريخ كتابت كتاب مصائب الاسلام 1239 ه و در هداية الاعلام 1240 ه و در المطالب السنية 1246 ه آمده است.
17- . آيينه دانشوران، ص 682. مؤلف اين كتاب، ياد آورى كرده كه شرح حال مرحوم اردكانى را از مرحوم ? ملا عبدالصمد عقدائى در قم شنيده است.

ص: 19

. .

ص: 20

. .

ص: 21

آثار و تأليفات مترجم

آثار و تأليفات مترجمملا محمد على فاضل نحوى اردكانى، غالب نوشته هايش ترجمه است و گويى از آثار وى تا كنون يك كتاب ترجمه بيشتر منتشر نشده است. وى علاوه بر ترجمه، فهرست نگارى كرده و نيز برخى آثار تأليفى هم از خود بر جاى گذاشته است. آثار وى بنا بر گزارش فهرست نگاران، و يادداشت هاى وى در آثارش، و نيز آثار بر جاى مانده در برخى كتاب خانه ها، به اين شرح است: 1. كشف النقاب، اين كتاب، فهرست كتاب شرح العدة در لغت است. اين كتاب كه نام كامل آن، شرح العدة فى أقرب مدة از نويسنده اى ناشناس است، حاوى لغات مترادف بوده و مؤلف آن، آن را با نظم و نسق درستى تأليف نكرده، و از اين رو، يافتن لغات مورد نظر در صفحات آن، بسى دشوار است. اردكانى براى آن فهرستى تنظيم كرده و در آغاز همان كتاب، سياهه لغت ها را به ترتيب الفبا آورده است. او كه در يادداشت خود در مقدمه، از اين كتاب به حدائق (=باغ ها) ياد كرده، و از نابسامانى آن هم سخن گفته، علاوه بر تنظيم فهرست، در حاشيه هر يك از صفحات كتاب، لغت بحث شده در آن صفحات را با خط قرمز نوشته است. وى در مقدمه اش بر آن مى نويسد: أقل عبيده و مقبل وصيده، المستقوى بالتأييد الربّاني محمد على بن محمد حسن اليزدي الأردكاني غفر اللّه له و لوالديه، مقيلاً لعثرته و عثرتهما، بحبّه و حبّهما محمداً و علياً - صلى اللّه عليهما و آلهما - رأيت حدائق كتاب شرح العدة فى اللغة المترادفة و المتناسبة غلباً و اجتنائه آثارها لمريدها كالممتنع، لكونها كقلعة غير مبوبة مع كون جدرها حجراً صلباً، وضعت هذا الفهرس ليكون لها كالسدة... و سمّيته كشف النقاب. (1) اين كتاب، از نسخه هاى خطى و ظاهراً منحصر به فرد كتاب خانه آيت اللّه مرعشى نجفى - رحمة اللّه عليه - است، و به شماره 7323 در گنجينه آن نگه دارى مى شود. گويى اين اثر، از سوى فهرست نگار، از آغاز تا پايان با خطى بسيار زيبا در دو رنگ سياه و قرمز، بازنويسى شده و متأسفانه هيچ اطلاعاتى هم از مؤلف آن در دست نيست. مؤلف فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه آيت اللّه مرعشى، هم از آن به همين نام ياد كرده است. (2) در فهرست كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، به شماره 142، از اين اثر به عنوان تأليف مترجم، به جاى كشف النقاب، شرح العدة فى أقرب مدة ياد شده و يادآورى گرديده كه آغاز آن افتادگى دارد. (3) 2. رساله در ممنوعيت نام بردن از حضرت صاحب در زمان تقيه و خوف، كه از اين رساله خود در كتاب تحفة الاولياء در ذيل باب النهي عن الاسم، نام برده است. او هنگامى كه ديدگاهش را در باره رواياتى كه در آنها، ذكر نام امام زمان منع شده، بيان كرده، ياد آورى نموده كه اين دسته روايات، به دوران خوف و تقيه مربوط است، و با صراحت از اين نوشته خود ياد كرده است. از اين نوشته، هيچ اثرى در جايى يافت نشد. 3. تعبير مرآة الرائى، نام ديگر اثرى است كه مترجم از آن ياد كرده و گفته كه: تفسير اين حديث را فى الجمله در تعبير مرات الرائى ذكر كرده ام كه هر خواهد به آن كتاب رجوع كند. (4) آقا بزرگ تهرانى تعبير الرؤيا براى اردكانى نام مى برد كه نزد سيد محمّد رضا بن سيد اسماعيل واعظ اردكانى موجود بوده است. (5) مؤلف تاريخ اردكان هم در معرفى آثار فاضل، از اين اثر ياد كرده و نوشته كه اين كتاب، در مدرسه علميه اردكان كه كتاب خانه آن به نام فاضل اردكانى است موجود است. (6) مؤلف آيينه دانشوران، درباره اين كتاب نوشته كه پيش وى بوده، و از آن استفاده مى كند و نسخه آن به خط سيد محمد اسماعيل بن سيد ابوالحسن العريضى يزدى است و با نسخه اصل مقابله شده و آن را نَسّاخ در سال 1233 ه براى دائيش سيد محمد نوشته است. و گويى كتاب به سال 1232 ه نوشته شده است. (7) همين مؤلف درباره كتاب ديگر مترجم، به همين نام، نوشته كه كتاب كوچكى در تعبير خواب، غير از كتاب كبير مرآة الرائى سابق الذكر آميخته ترجمه شيخ ابوطاهر ابراهيم بن يحيى بن غنام حنبلى (م 693 ه ) است. وى از كشف الظنون حاجى خليفه نقل كرده كه او از اين كتاب به تعبير ناجح ياد كرده است. (8) در كتاب معجم مؤلفى الشيعة در ترجمه الاردكانى، محمد بن حسن النحوى، مؤلف، اين كتاب به اضافه چند اثر ديگر را از آثار اردكانى ياد كرده است. (9) 4. تحفه حسينيه، مترجم از اين اثر خود نيز در همين ترجمه ياد كرده است. اردكانى در باب فيه نكت و نتف من التنزيل فى الولاية در توضيح ولايت، نوشته: «چنانچه در تحفه حسينيه شرح و بيان كرده ام». (10) 5. مصائب الاسلام اين اثر، ترجمه مجلداتى از عوالم العلوم است. شايان گفتن است كه كتاب عوالم العلوم و المعارف و الأحول من الآيات و الاخبار و الأقوال تأليف شيخ عبداللّه بن نوراللّه / نور الدين بحرانى اصفهانى (م 1130ه) ، از شاگردان مرحوم علامه مجلسى است. اين اثر، كتابى است حجيم بمانند بحار الانوار و مؤلف، آن را بر اساس كتاب بحار با تنقيح و تبويب جديد نوشته كه تا كنون مجلدات زيادى از آن از سوى مدرسة الامام المهدى تصحيح و چاپ شده است. نويسنده گنجينه دانشمندان در يادكرد آثار فاضل نحوى، از اين اثر او هم ياد كرده است (11) . نويسنده جامع جعفرى، در فصلى از كتابش درباره اين كتاب چنين نوشته است: ذكر كتب و رسائلى كه در ايام واليگرى و صاحب اختيارى خراسان و يزد به موجب مطاع، علماى اعلام به نام نامى شاهزاده تأليف نموده اند. وى از آثار محمد على بن فاضل نحوى اينها را ياد كرده است: چهاردهم. ترجمه يكى ديگر از مجلدات كتاب عوالم العلوم كه در بيان غصب خلافت است كه مترجم آن، علامى آخوند ملا محمد فاضل نحوى اردكانى است. پانزدهم. ترجمه ديگر از مجلدات كتاب مزبور است كه نيز در غصب خلافت است و مترجم آن... (12) مؤلف آيينه دانشوران، در باره اين اثر نويسنده، آن را به درخواست شاهزاده محمد ولى ميرزا دانسته و تاريخ ترجمه را به سال 1239ه و در 284 صفحه معرفى كرده و نوشته كه در كتاب خانه ملك تهران به شماره 2190 نگه دارى مى شود. (13) اشكورى در يادكرد از كتاب هاى خطى اردكان، در شماره هاى 134 و 135 كتاب نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، از دو جلد اين كتاب ياد كرده و تعداد صفحه هاى يكى را 195، و ديگرى را 210 صفحه و آن را ترجمه كتاب عوالم العلوم و المعارف ملا عبداللّه شوشترى بحرانى معرفى كرده است. (14) 6. مدارك الآيات، اثرى است كه بنا به نوشته آيينه دانشوران، مؤلف در كتابش مرآت الرائى زير عنوان مار از آن ياد كرده است. (15) 7. هداية الاعلام فى ترجمة كفاية الاحكام، كتاب كفايه، از محقق عاليقدر محمد باقر سبزوارى (م 1090 ه) است. اين كتاب از ابتداى باب تجارت تا آخر كتاب ارث است و به درخواست ، شاهزاده ولى ميرزا انجام شده است . (16) در تاريخ جعفرى درباره اين كتاب چنين آمده است: دويم از كتب فقه، ترجمه معاملات كتاب كفاية الاحكام است كه مترجم آن، علامى آخوند ملا محمد على فاضل نحوى اردكانى است. (17) در فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، به شماره 287 و 289، به معرفى اين اثر پرداخته شده، و يادآورى گرديده كه افتادگى دارد و تاريخ پايان ترجمه جلد نخست 1240 ه است. (18) گفتنى است كه نويسنده، اين اثر را با عنوان كفاية المقتصد ياد كرده، كه كفاية الاحكام درست است. دو نسخه نيز از اين كتاب به خط مؤلف با شماره هاى 52 و 32 در كتاب خانه مجلس نگه دارى مى شود. (19) 8. لوامع التنزيل، كه كتابى است در علم تجويد. شيخ آقا بزرگ تهرانى در باره اين كتاب نوشته است: لوامع التنزيل فى التجويد، شرح للشاطبية لمؤلفه، اصله العربى، الموجود كما يأتى، و هو المولى محمد على بن حاج حسن الاردكانى، المعروف بالنحوى، من تلاميذ آية اللّه بحر العلوم السيد محمد مهدى الطباطبائى، توجد نسخة الترجمة عند السيد محمد رضا المعاصر ابن الحاج السيد اسماعيل الاردكانى الذى توفى سنة 1317 ه (20) از اين عبارت الذريعة بر مى آيد، كه مترجم، كتاب لوامع شاطبى را ترجمه كرده و تأليف مستقلى نيست. نسخه اى از اين كتاب در مدرسه علميه اردكان وجود دارد كه فهرست نگار درباره آن نوشته كه مؤلف، كتابى در شرح قصيده شاطبيه در تجويد به عربى نگاشته، كه در كتاب حاضر آن را به فارسى برگردانده و در آن به شرح قصيده و اضافه آنچه كه در كتب مفسرين از وجوه و قرائات يافته، پرداخته و در دو شنبه 15 ربيع الثانى 1238 ه از آن فارغ شده است. اين اثر در 225 برگ است. (21) 9. المطالب السنية فى شرح الدرة الالفية، اثرى است چهار جلدى در فقه، كه شرح كتاب الالفيه ابو عبداللّه شمس الدين محمد بن جمال الدين مكى عاملى نباطى نام بردار به شهيد اول (734 - 786 ه) است. اين اثر، در كتاب معجم مؤلفى الشيعة، در ذيل الاردكانى، محمد على بن حسن النحوى، از نوشته هاى مترجم معرفى شده، (22) اما همين نويسنده كه الالفية و النفلية شهيد را تحقيق و به چاپ رسانده و براى الالفية 28 و براى النفلية 27 شرح و تعليقه بر شمرده، در شمار شرح نويسان و حاشيه نگاران اين دو اثر، از اردكانى نام نبرده است. (23) مؤلف آيينه دانشوران به نقل از مرحوم آيت اللّه سيد روح اللّه خاتمى (م 1376 ش) يادآورى كرده كه اين كتاب، شرحى مفيد و پر ارزش است. و جلدى از آن به تاريخ 1243 ه نبشته آمده و تمام مجلدات آن فعلاً در اردكان در كتاب خانه آقاى خاتمى موجود است. (24) آقا بزرگ تهرانى وجود نسخه اى از اين كتاب را به خط مؤلف نزد سيد محمّد رضا بن حاج سيد اسماعيل اردكانى گزارش كرده است . (25) در فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام ، از اين اثر به شماره هاى 141، 375، 376، 383، 412، ياد شده است. شماره 412، بر اساس اين نوشته، مشتمل بر فصل اول در مقدمات است كه در شب جمعه هفتم جمادى الاولى 1246 ه، و در 319 برگ به نگارش در آمده است. شماره 375، مشتمل بر سفر اول و به سال 1242 ه و در 97 برگ نوشته شده، و شماره 376، مشتمل بر سفر چهارم و به روز پنجشنبه 19 شعبان 1246 ه و شماره 383، مشتمل بر سفر سوم و در رمضان 1243 ه در 200 برگ نوشته شده است. (26) نگارنده، در توصيف شماره 141 آن، شرح مفصلى بر رساله الالفيه نوشته و آن را مشتمل بر چهار سفر دانسته و اين شماره را مشتمل بر سفر اول و تاريخ تأليف آن را 1235 ه و در 90 صفحه معرفى كرده است. (27) 10. اسرار توحيد يا ترجمه كتاب التوحيد، ترجمه كتاب التوحيد شيخ صدوق است در 507 صفحه و تنها كتابى است كه از مترجم چاپ شده است. مترجم پس از ايراد خطبه عربى، در باره انگيزه ترجمه اين اثر مى نويسد: اما بعد، چنين گويد: مستمند فيوض ازلى، ابن محمد حسن الاردكانى، محمد على غفر اللّه تعالى جميع ذنوبهما كه امر اشرف شاهزاده محمد ولى ميرزا عز صدور يافت كه اين ذره بى مقدار و خادم اخبار ائمه اخيار - صلوات اللّه عليهم ما طلعت شمس النهار و أهلة الشهور و اورقت الاشجار - كتاب مستطاب توحيد ابن بابويه - رحمة اللّه و رضوانه عليه - را به حليه ترجمه در آورد، تا هر كسى بتواند كه از آن بهره ببرد... و بعد شرح حال صدوق را مى نگارد و آن گاه شروع به ترجمه كتاب مى كند. انتشارات علميه تهران، انتشارات نور و انتشارات توس سه ناشر هستند كه اين كتاب را به چاپ رسانده اند. مؤلف آيينه دانشوران در باره كتاب نوشته است: كتاب ابن بابويه را... ترجمه كرده و الحق نيكو ترجمه كرده است. (28) 11. الرائق فى توصيف لغات الفائق، تأليف شده در سال 1233 ه، و شرحى است بر الفائق فى غريب الحديث اثر ماندگار مفسر مشهور معتزلى، جار اللّه محمود بن عمر زمخشرى (م 583 ه). اين اثر اردكانى، شامل نصف اول كتاب ، از حرف الف تا پايان صاد است و در سه شنبه 8 شوال 1233 ه ، تأليف آن به پايان رسيده است. (29) سيد ريحان اللّه يزدى در معرفى اين اثر، اين نوشته مؤلف را آورده است: تمّ النصف الاول من كتاب الرائق فى توصيف لغات الفائق بعون اللّه و تأييده بيد مؤلفه الخاطى الجانى محمد على بن محمد حسن اليزيدى الاردكانى يوم الثلاثاء الثامن شهر شوال المكرم سنة ثلث و ثلاثين و مأتين بعدالالف من هجرة الرسول اشرف بنى آدم و يتلوه فى النصف الاخر حرف الصاد الى الياء. و در ادامه مى افزايد: آگاهى من به اين تأليفات، به ويژه لغت نحوى، از اطلاعات بسيار ذى قيمت نگارنده است. (30) 12. رسالة الغوافي في شرح لغات العروض و القوافي، اين اثر بعلاوه كتاب پيشين، بر اساس نوشته سيد ريحان اللّه يزدى، به تاريخ 1228 ه نوشته شده و به تاريخ 1230 ه به خط مؤلف تجديد كتابت گرديده است. (31) در دانشنامه مشاهير يزد هم از اين اثر ياد شده است (32) . 13. القرّة في شرح الدرّة، كتابى است در شرح منظومه الدرّة البهية تأليف سيد بحرالعلوم، استاد نويسنده. (33) 14. كهف الورى، ترجمه بخش دعا و قرآن اصول الكافى است كه خود مترجم اين نام را براى آن برگزيده و در معرفى نسخه هاى كتاب حاضر از آن ياد مى شود. 15. وى بنا بر نوشته سپهرى، كتاب هاى زيادى را هم استنساخ كرده ، ولى اين نويسنده، از آنها يادى نكرده است (34) . 16. تحفة الأولياء (كتاب حاضر) مترجم، اين كتاب را كه ترجمه بخش اصول الكافي است، بنا به دستور شاهزاده محمد ولى ميرزا، والى وقت يزد، 35 نگاشته و تلاش كرده تا ترجمه اى روان پديد آورد و تا جايى كه مى تواند مشكلات پاره اى از اصطلاحات را كه فهم آنها براى خوانندگان مشكل است، حل نمايد. وى در مقدمه و آغاز كتاب، صفحاتى را به توضيح پاره اى از اصطلاحات حديثى و رجالى اختصاص داده و در آن در سه فايده سخن گفته است : «فايده نخست ، انواع حديث و اصطلاحات مربوط به آن را بر شمرده و آنها را تعريف كرده ، و در فايده دوم، اصطلاحات موجود در كتاب الكافى را در نقل خبر با اسناد خاص، مانند روى اصحابنا را مشخص كرده و در فايده سوم هم برخى اصطلاحات مؤلف را در سند و گويندگان مانند العالم، ابوالحسن و... تعريف نموده است. مقدمه مترجم، با بسم اللّه و «مفتاح فلاحى كه ابواب جنان بلاد الامين دين مبين را به واسطه آن توان گشود» آغاز مى شود، و با اين جمله ها خاتمه مى يابد: تمام شد كتاب عشرت و به تمام شدن آن، جزء اول از اجزاء كتاب كافى تمام شد. و الحمد للّه و الصلاة و السلام على سيّدنا محمد و آله و صحبه الأكرمين و سلّم تسليما و الحمد للّه رب العالمين و لعنة اللّه على أعدائهم الى يوم الدين. استدعا از برادران ايمانى كه از اين مائده نعمت روحانى بهره مند شوند در حال حيات يا بعد از وفات اين سالك باديه سرگردانى، آن كه او را از دعاى خير و طلب مغفرت از حضرت رب العزّة ياد فرمايند. مترجم در مقدمه اين بخش پس از ذكر القاب فراوان براى محمد ولى ميرزا نوشته: داعى را به نوشتن كتابى ديگر امر فرمودند و به امر اشرف والا زمام اختيار در اين باب در كف اين داعى قرار و استقرار يافت كه آنچه صلاح داند و به نظر قاصر رسيد از احاديث جمع نموده و كتابى سازد و به ترتيب دادن مجلدى ديگر بپردازد، و بيش از اين، به امر اشرف والا از اول كتاب مستطاب اصول كافى تا آخر كتاب ايمان و كفر را ترجمه كرده، كتاب ديگر كه عبارت است از كتاب دعا و كتاب قرآن و كتاب عشرت باقى مانده بود، به نظر قاصر چنين رسيد كه تتمه را تمام كند؛ چرا كه ناتمام بودن آن موافق همت بلند و مناعت عزيمت ارجمند نواب اشرف والا نبود، و چون تمام خلق در امور معاش و معاد به دعا و قرآن و عترت احتياج دارند، و بايد كه در همه احوال به آنها پناه برند، آن را به كهف الورى مسمى ساختم و به ترجمه نمودن آن به سياق سابق پرداختم، مگر آن كه ترجمه دعاها را كه در اين كتاب در زير آنها نوشتم و به آخر نينداختم. (35) در برگ 3 در باره اتمام و سفارش آن از سوى محمد ولى ميرزا و ورود كتاب به كتاب خانه، آمده: ترجمه كتاب دعا و قرآن و عشرت اصول كافى كه آن را ملا محمد على فاضل اردكانى از جهت سركار شوكت مدار نواب محمد ولى ميرزا - ادام اللّه شوكته - ترجمه كرد و در روز چهارشنبه بيست و دوم شهر ذوالقعده سنه 1239 داخل كتاب خانه مباركه شد. نسخه هاى اين اثر، تقريباً مشابهت تام به يكديگر دارند، و كپى پاره اى از صفحات نسخه منسوب به مترجم، سياهى دارد كه قابل خوانش نيست، و طبعاً در اين صفحات مصدر اصلى، نسخه پسر است و گرنه، در تحقيق، از هر دو به يكسان استفاده شد، و در بخش كتاب الدعا تا پايان اصول كافى ، و كتاب قرآن موسوم به كهف الورى، از تك نسخه سوم استفاده گرديد.

.


1- . كشف النقاب، ورق 1، مقدمه كتاب.
2- . فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه آيت اللّه مرعشى، جلد 19، صص 115 و 116، ش 7323.
3- . ج1، ص 126.
4- . ترجمه حديث 274.
5- . الذريعة ، ج 4 ، ص 208.
6- . تاريخ اردكان، ج1، ص 283، على سپهرى اردكانى، نشر كانون كتاب ولى عصر اردكان، 1364.
7- . آيينه دانشوران، سيد ريحان اللّه يزدى، ص 681.
8- . همان، ص 681 و 682.
9- . معجم مؤلفى الشيعة، ص 20، على فاضل قائينى نجفى، وزارت ارشاد اسلامى، 1405.
10- . تحفة الاولياء ، باب فيه نكت و نتف...
11- . گنجينه دانشمندان، ج7، ص 435 و 436.
12- . جامع جعفرى (تاريخ يزد در دوران نادرى و زندى و عصر سلطنت فتحعلى شاه قاجار) ص 602 و 603، تأليف محمد جعفر بن محمد حسين نائينى، به كوشش ايرج افشار، 1353.
13- . آيينه دانشوران، ص 682.
14- . فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، ج1، ص 121 و 122.
15- . آيينه دانشوران، ص 682.
16- . الذريعة ، ج 25 ، ص 170.
17- . تاريخ جعفرى، ص 603.
18- . فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام ، ج2، صص 35 و 36.
19- . فهرست مجلس ، ج 2 ، ص 23 .
20- . الذريعة، ج4، ص 132.
21- . فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، ج1، ص 225.
22- . معجم مؤلفي الشيعة، ص 20 .
23- . ر.ك: الالفية و النفلية، تحقيق على قائينى نجفى، صص 29 - 32.
24- . آيينه دانشوران، ص 22. گفتنى است كه بنا به گفته جناب آقاى تابش، از نوادگان مرحوم آيت اللّه سيد روح اللّه خاتمى، كتاب خانه ياد شده، به حوزه علميه اردكان واگذار شده و اكنون اين كتاب ها، در كتاب خانه فاضل نحوى اردكان نگه دارى مى شوند.
25- . الذريعه ، ج 21 ، ص 139.
26- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، ج2، صص 107، 108، 112 و 134.
27- . همان، ج1، ص 126.
28- . آيينه دانشوران، ص 681.
29- . الذريعه ، ج 13 ، ص 378 ؛ فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، ج2، ص 224.
30- . آيينه دانشوران، ص 23.
31- . آيينه دانشوران، ص 23.
32- . دانشنامه مشاهير يزد، ج 2، ص 1077.
33- . فهرست كتاب خانه نسخه هاى خطى حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، ج1، ص 54، شماره 63.
34- . تاريخ اردكان، ج1، ص 283.
35- . ص 5.

ص: 22

. .

ص: 23

. .

ص: 24

. .

ص: 25

. .

ص: 26

. .

ص: 27

. .

ص: 28

. .

ص: 29

. .

ص: 30

. .

ص: 31

نسخه هاى تحفة الأولياء

نسخه هاى تحفة الأولياءاز اين كتاب، سه نسخه موجود است به اين شرح: 1. نسخه پسر مترجم، شيخ زين العابدين اردكانى كه در كتاب خانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 634 از مجموعه كتب اهدايى مرحوم سيد محمّد مشكوة ، نگه دارى مى شود. (1) در برگ نخست اين نسخه نوشته شده است: نسخه نفيس و بى نظير تحفة الأولياء در شرح و ترجمه اصول كافى تأليف محمد على بن محمد حسن اردكانى؛ نسخه مخصوص خود مؤلف در آخر ص 351 و آخر ص 561 خط و مهر خود مؤلف جليل القدر آن ديده مى شود. زمان تأليف و تحرير نسخه، 1237 قمرى است. و در ادامه افزوده: در فهرست ها و منابع معموله مانند الذريعة الى تصانيف الشيعة نام اين كتاب ذكر نشده، و در فهرست كتاب خانه هاى معتبر و مهم مثل مسجد سپهسالار و مجلس شوراى ملى و كتاب خانه موزه ايران هم مراجعه شد و نسخه ديگر آن ديده نشد. شايان ذكر است كه اين نوشته فهرست نگار محترم، مربوط به زمانى است كه مؤلف عاليقدر الذريعة كتاب را تا بخش «تا» نگاشته بوده، و به دليل بى اطلاعى از نسخه، از آن نام نبرده، اما مرحوم شيخ آغا بزرگ تهرانى - رضوان خدا بر او - در مستدرك كتابش، آن را جبران كرده، و تنها از نسخه پسر مترجم، چنين گزارش داده است: تحفة الاولياء، ترجمة اصول الكافي للمولى محمد على بن محمد حسن الأردكانى، ترجمه بأمر محمد على ميرزا ابن فتح على شاه و النسخة موجودة منه فى مكتبة السيد محمد المشكاة من كتاب العقل و الجهل الى آخر كتاب الايمان و الكفر و فرغ منه فى رجب سنة 1238 و قد كتبه ولد المؤلف المسمّى بزين العابدين فى تلك السنة فى حياة المؤلف (2) گفتنى است كه مؤلف گرانقدر الذريعة، در اين جا محمد ولى ميرزا را به اشتباه، محمد على ميرزا پسر ديگر فتحعلى شاه، كه در آن زمان، والى استان هاى كرمانشاه، لرستان، ايلام و خوزستان بوده، ذكر كرده است. اين نسخه حاوى يك فهرست در آغاز است كه در عنوان آن آمده است: فهرس جلد اول كتاب تحفة الأولياء مشتمل بر سه فائده و سه كتاب. فهرست، در جدولى تنظيم شده در پنج خانه افقى و هشت خانه عمودى و در خانه هاى رديف اول، فائده اول تا سوم و از خانه چهار به بعد، ابواب الكافى به ترتيب كتاب الكافى فهرست شده، و شماره ورق هاى كتاب هم قيد شده است. اين فهرست، در چهار برگ و بر اساس خانه هاى جدول، حاوى 196 عنوان فهرست براى مجلد نخست و حاوى 244 عنوان براى مجلد دوم است. در پايان اين فهرست ها آمده است: حرّره العبد الذليل، ابن السيد أبوالحسن الموسوى العريضى اسماعيل فى غرّة شهر رمضان المبارك 1237. بر اساس اين نوشته، تهيه كننده اين فهرست، شخصى به نام سيد ابوالحسن موسوى عريضى است كه بر اساس همين نسخه، آن را به دستور ديگرى، فراهم كرده و آن را پرداخته است. حسب الامر نوّاب مستطاب مالك رقاب أرفع والا، به ترقيم و تسطير اين فهرست پرداخت. اين نسخه، با خط نسخ خوب و خوانا نوشته شده و در برگ 234 است كه پايان مجلد اول اصول الكافى است، چنين آمده: تمام شد جزء دوم از كتاب حجت از كتاب... و نگارش آن در 1238 در ماه رجب، به پايان رسيد. و نوشته است: و كان الفراغ من كتابة ترجمة هذه النسخة على يد الاقلّ الخاطي الجاني ابن محمد علي الأردكاني، زين العابدين فى يوم السبت الثاني من شهر رجب المرجب سنة ثمان و ثلاثين و مأتين بعد الألف من هجرة من اوتى القرآن و سبعا من المثاني - صلى اللّه عليه و آله الطاهرين المبرئين من الكسل و التوانى - و لعنة اللّه على أعدائهم المستغرقين فى بحار الآمال والاماني. به رسم رايج در ميان پيشنيان كه براى صرفه جويى در قلم و كاغذ و چاپ و شايد دليل و يا انگيزه هاى ديگر، همه مطالب در اين نسخه، پشت سر هم و بدون پاراگراف بندى، قلمى شده و تمام يك صفحه كتاب در 31 سطر كتابت شده است. براى تفكيك آغاز و پايان احاديث، غالباً علامت دايره شكلى در پايان احاديث گذاشته شده، و در برخى از احاديث هم چنين علامتى گذاشته نشده است، و نيز خطى افقى بر بالاى سند و رجال احاديث كشيده شده و بس. البته براى برجسته شدن آيات قرآن كريم، و اشعار عربى و يا ديگر عبارت هاى عربى و گاهى پاره اى از توضيحات افزوده، در ترجمه هم اين روش انجام شده است. تعداد اواق جزء نخست اين نسخه، 234 صفحه است. نوع نگارش اين نسخه، حسب معمول نوشته پيشينيان، بدون آوا و سجاوند و به هم چسبيدن نوع حروف ربط به كلمات و نيز آن دسته از كلماتى است كه قابل الصاقند است. نسخه شيخ زين العابدين كه 377 صفحه دارد، و در 1238 ه كتابت آن تمام شده، چنين پايان يافته: و كان الفراغ من كتابة ترجمة هذه النسخة، على يد الأقل الخاطي الجاني ابن محمد على الاردكاني، زين العابدين، يوم السبت الثالث و العشرين من شهر جُمادى الثانية ثمان و ثلاثين و مأتين بعد الالف من هجرة. وى نوشته خود را با اين اشعار خاتمه داده: غريق رحمت ايزد كسى بادكه كاتب را به الحمدى كند ياد گر بر هم زده بينى خط من، عيب مكنكه مرا محنت ايام به هم بر زده است 2. نسخه دوم تحفة الاولياء كه به شماره 2639 نسخ خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران نگه دارى مى شود (3) ، مرحوم استاد دانش پژوه اين نسخه را نسخه اصل مؤلف دانسته است و گويا چنين نسبتى، بر اساس نوشته اى در پايان نسخه است. و كان الفراغ من ترجمة هذه النسخة على يد... و اين عبارت، البته حاكى از ترجمه اصول الكافى از سوى اردكانى است، و دلالت روشن بر كتابت آن از سوى وى ندارد. هر برگ اين نسخه، بيست و يك سطر نوشته دارد، و با نسخه پسر، چندان از جهت نگارش و قلم تفاوتى ندارد. و همان علائم و اختصارات كه در نسخه پيش گفته شد، در اين نسخه هم ديده مى شود. با اين تفاوت كه در اين نسخه، عنوان باب ها، بر بالاى برگ ها نوشته شده، و در پايان هر چند برگ، مهر مترجم را هم بر خود دارد. البته كه گويى حاشيه و افزوده دارد. چه اين كه در متن فعلى چنين است: در پايانِ جزء نخست اين نسخه آمده است: تمام شد جزء دوم از كتاب حجت از كتاب مستطاب كافى كه اين كتاب، ترجمه آن است و در عقب اين كتاب، در مى آيد كتاب ايمان و كفر ان شاء اللّه . و در دو سوى اين كلمات، نوشته شده: صورت خط المترجم ادام اللّه أيّامه. اين عبارت هم كتابت نسخه را مؤلف با ترديد مواجه مى كند؛ چه اين كه در پايان نسخه، همان گونه كه آمد، نشانى از خط مترجم داده شده، و مهرى بر پايان آن دارد كه بر بالايش نوشته شده: صحّ. كه مترجم بر آن صحه گذاشته است. و در پايان همين جزء ياد شده چنين آمده است: و كان الفراغ من ترجمة هذه النسخة على يد مترجمه الخاطي الجاني ابن محمد حسن، محمد على الأردكاني فى ليلة الأربعاء الحادي و العشرين من شهر ربيع الثاني، سنة سبع و ثلثين و مأتين بعد الألف من هجرة من اوتي القرآن العظيم و سبعاً من المثاني - صلّى اللّه عليه و آله الطاهرين المبرئين من الكسل و التواني - و لعنة اللّه على أعدائهم المستغرقين فى بحار الآمال و الأماني. دو طرف اين عبارت به خط مغاير نوشته : «صورة خط المترجم ادام اللّه أيّامه» . كه صريح است در اين كه صورت خط مؤلف نقل شده و اصلِ خط مؤلف نيست . و اين عبارت در نسخه هاى خطى زياد به كار رفته است . و در نسخه اى كه بعد از اين معرفي مى شود نيز همين عبارت «صورت خط مترجم» وجود دارد ، كه استاد دانش پژوه در معرفى آن نسخه ، گفته اند كه از روى خط مؤلف كتابت شده است. بر اساس اين، ترجمه اين اثر در فلان تاريخ و از سوى مترجم اعلام شده، اما اين كه وى، خود اقدام به نگارش آن كرده باشد، مشخص نيست و عبارت، گوياى آن نيست. بعلاوه، در حاشيه همين متن، چنين نوشته و در پايان آن هم مهرى زده است: أجلت فى هذا الكتاب من أوله الى آخره نظري، فرأيت ما آتاه لسان القلم ما زاغ عنه بصري و أنا عبداللّه العلي المذنب محمد علي. و در آغاز نسخه جلد دوم مترجم _ رحمه اللّه - پس از بسم اللّه الرحمن الرحيم چنين آمده: كتاب ايمان و كفر، و ايمان به كسر همزه، در لغت به معنى گرويدن،... (4) . ترجمه اين بخش از نسخه در روز جمعه دوم رجب 1237 به پايان رسيده است. و در پايان آن، چنين آمده است: صورت خط المترجم دام ظلّه العالى و مهرى از وى در آن مشاهده مى شود و بر بالاى مهر نوشته شده: أجلت فى هذا الكتاب من أوله الى آخره نظرى، فرأيت ما أتأته يد الغفلة الا ما زاغ بصرى و أنأ أضعف العباد و أقوى عباد اللّه جرماً و جرماً. اين نسخه، 571 صفحه دارد. 3. نسخه سوم، از كاتبى بى نام است كه شامل بخش دعا و قرآن و عشرت است، و داراى مقدمه اى جداگانه از سوى مترجم - رحمه اللّه - است. اين نسخه، به شماره 6406 از نسخ خطى دانشگاه تهران است. (5) اين بخش از ترجمه كه 140 صفحه دارد، به مهر مترجم ممهور شده و بالاى آن نوشته شده: رأيت ما أثأت الغفلاتو أنا الراجى عفو غافر الخطيئات و در انتهاى متن آن نيز صورت خط مترجم نقل شده كه چنين است : و كان الفراغ من ترجمة هذا الكتاب على يد مترجمه المفخم محمد على بن محمد حسن الأردكانى يوم السبت من شهر شوّال المكرّم سنة تسع و ثلاثين و مأتين بعد الالف من هجرة سيد العالم المبعوث الى المشرق و المغرب على أهلهما من العرب و العجم صلى اللّه عليه و على عترته و سلم. بالاى اين عبارت نوشته اند : «صورت خط مترجم» . كه نشان از اين دارد كه از روى خط مترجم كتابت شده است. اين نسخه هم با خطى زيبا و در هر صفحه 20 سطر نوشته شده است. در اين بخش، كه شامل ادعيه الكافى است، متن عربى دعاها در ترجمه آورده و در ذيل آنها ترجمه آنها نوشته شده است. و ترجمه اين بخش ها به خط شكسته نستعليق است.

.


1- . فهرست دانشگاه تهران ، ج 5 ، ص 1197 .
2- . الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج26، ص 162.
3- . فهرست دانشگاه تهران ، ج 10 ، ص 1517 .
4- . ص 351.
5- . فهرست دانشگاه تهران ، ج 16 ، ص 259-260 .

ص: 32

. .

ص: 33

. .

ص: 34

. .

ص: 35

. .

ص: 36

شيوه ترجمه اردكانى

شيوه ترجمه اردكانى1. مترجم، چنان كه در مقدمه تصريح كرده، قصد داشته، اصول الكافى را ترجمه نمايد آن سان كه براى همگان خواندن و فهم آن آسان شود، اما ساختار زبانى كتاب، و ناتوانى قلم از نگارش ساده و كوتاه همه مطالبى كه در متن آمده، او را وادار كرده كه در موارد فراوان، به شرح متن اقدام كند. بنا بر اين، تحفة الاولياء را مى توان ترجمه اى شرح گونه به شمار آورد. 2. ترجمه اين كتاب، اگر چه شرح گونه است و بنا براين بايد فراتر از ترجمه تحت اللفظى باشد، اما او چنان پابند كلمات بوده كه كتاب را به روش لفظى و كلمه به كلمه ترجمه كرده و حتى همه واوها و فاها و ثمّ ها و امثال اينها را در هر جاى كلام كه بوده، به فارسى برگردانده است. براى نمونه «عمّن ذكره» ترجمه شده به «از آن كه او را ذكر كرده است». و «رفعه» ترجمه شده به: «آن را مرفوع ساخته به سوى او»، و «تنقلبوا على أعقابكم» را ترجمه كرده به: «بر مى گرديد به پاشنه هاى خويش». (1) و گاهى براى رعايت ترجمه همه الفاظ و حروف، جملات چنان كش دار است كه تا پايان احاديث، گويى تمامى ندارد. اين ترجمه، در عين صفت ياد شده، گاهى هم ترجمه آزاد است و از لفظى بودن فاصله گرفته و حاصل معنا قلمى شده است. 3. شرح و تفسير احاديث، شامل همه آنها نمى شود، و بيشتر احاديث مشكل و پيچيده را در بر مى گيرد. گاهى اين شرح ها با ترجمه آميخته، و گاهى هم تفكيك شده هستند. شرح حديث ها هم يك نواخت انجام نگرفته، گاهى در توضيح يك روايت، به ذيل روايت ديگرى ارجاع شده، و گاهى هم حتى به كتابى كه در شرح حديث است ارجاع گرديده است. براى نمونه، در شرح حديث 275، از كتاب خود تعبير مرآت الرائى ياد كره كه تفسير حديث را در آن آورده است. شرح حديث ها مربوط به ذكر بسيارى از جاى ها، مكان ها، اشخاص گم نام، مفاهيم غير رايج و ناشناخته، اصطلاحات حديثى، باورهاى اعتقادى كه چندان وضوح و روشنى ندارد، رخدادهاى تاريخى، وقايع پر اهميت ناظر به باورهاى عقيدتى، و... هستند. در اين شرح ها، مترجم، غالباً شرح خود را نوشته و گاهى هم از ديگران استفاده كرده است. او در شرح لغات، گاهى وجوه معنايى آنها را نوشته و گاهى آنها را ريشه يابى كرده و احتمال ريشه هاى لغت ها را بازگو كرده است. 4. همه افزوده هاى مترجم بر ترجمه كتاب، شامل شرح و توضيح هاى مربوط به بحث هاى ياد شده نيستند، و گاهى، اين توضيح ها در آغاز ابواب و به مناسبت ورود به بحثى مناقشه برانگيز و يا اصطلاحى غريب است، و گاهى در پايان آنها و براى جمع بندى است، و گاهى هم در ميانه احاديث و كشف حقيقت معنا و هويدا ساختن منظور، قلمى شده اند. 5. مترجم، براى رعايت ترجمه الفاظ و به جهت وفادارى به متن حديث، گاهى در ترجمه، نوشته را چنان پيچانده كه روشنى لازم را از دست داده، و ساختار جمله عربى را گرته بردارى كرده و همان را در فارسى آورده، به گونه اى كه ترجمه، تنها با مراجعه به متن عربى قابل فهم است. از اين رو، خود وى پس از ترجمه متن، و به ناگزير، با عنوان: «حاصل اين كه» اقدام به نتيجه گيرى نموده تا ابهام نوشته را برطرف سازد. 6. مترجم، متن عربى بيشتر آيات را در ترجمه آورده و آنها را بر همان روش ترجمه احاديث، ترجمه كرده و گاهى هم براى آنها تفسير نوشته، و گاهى چندين قول تفسيرى را ذكر كرده، و يا از تفاسير ديگر نقل قول كرده، و گاهى هم براى پرهيز از تكرار، ترجمه آنها را به گذشته و يا آينده حواله داده است. گاهى هم تنها به ترجمه بسنده كرده، و گاهى تمامى بخشى از يك آيه اى را كه در روايتى مورد استشهاد بوده، براى تكميل مطالب آيه، با قيد «بقيه آيه» آورده و آن را ترجمه كرده است. 7. نسخه الكافى كه در اختيار مترجم بوده، برخى از آيات ذكر شده در روايات آن، با آيات موجود در قرآن، متفاوت بوده، و از اين رو، گاهى وى به آن تصريح مى كند، و گاهى به دليل متفاوت بودن آيه ذكر شده در روايت با قرآن، پس از ذكر آيه روايت، آن را از قرآن نقل، و به ترجمه آن مبادرت كرده، و گاهى از آوردن آيات در ترجمه به دليل تفاوت داشتن با قرآن، خوددارى كرده است. براى نمونه در روايت 527 كه بصراحت گفته است: و تا از اينجا ترجمه آياتى است كه حضرت عليه السلام آنها را ذكر فرموده به طريق اقتباس و تضمين در كلام خويش، و چون فى الجمله تصرّفى در آيات شده بود، كه با ذكر آن، موهم اين بود كه آيه چنين باشد، و بدون آن درست نبود، لهذا حقير به ترجمه آن اكتفا نمود. 8. نكته قابل توجه در اين ترجمه، اين است كه در تعدادى از روايات الكافى، متن گفتار معصوم با آيه اى از قرآن، به صورت اقتباسى ، تأويلى و يا تفسيرى آورده شده، و از اين رو با متن قرآن تفاوت دارد. در چنين موارد، مترجم به صراحت در ترجمه، از اين كه كلام، اقتباس از آيه قرآن و يا خطاى راوى است، و يا تصريح به اين كه فلان فراز ذكر شده، در قرآن نيست، متن آيه را ذكر و به ترجمه آن اقدام كرده است. و در چندين جا هم مترجم، به رغم حساسيتش بر موضوع و تصريح به ناسازگارى آيه مذكور در روايت با قرآن، بدون توجه به لوازم كلامش، آن را نسبت به قرآن ديگرى غير از قرآن موجود مى دهد كه به گفته وى، در نزد اهل بيت بوده است. اين انتساب و نظر بى دليل و مبتنى بر حدس و گمان، پايه هاى بسيار و يا همه باورهاى مذهب را به هم مى ريزد، و همه چيز و از جمله ختم نبوت را زير سؤال مى برد. گويى آخرين كتاب آسمانى كه خداوند متعال آن را آخرين حجت خود بر تمامى مردمان عالم قرار داده، همانند كتاب هاى پيشين، يا تحريف شده و يا بدتر از تحريف، از دسترس خارج شده و امت، بى جهت به كتابى دل خوش كرده اند كه آن را كتاب آسمانى تلقى مى كنند. و تعالى اللّه اگر چنين باشد كه خداوند وعده اش را در باره كتابش عملى نكرده، و آن را براى امت حفظ نكرده باشد. و يا اصل آن را در جايى قرار داده باشد و نسخه دومى را كه احياناً با نسخه اصلى تفاوت دارد، در دسترس بندگانش قرار داده باشد. 9. بر اساس آنچه در نوشته مترجم آمده، او چندين نسخه از الكافى در اختيار داشته كه از آنها «در بعضى از نسخ كافى چنين است» ياد كرده، و در ترجمه، براى انتخاب بهترين ترجمه، و هم اصلاح برخى از عبارت ها، به آنها مراجعه كرده است. براى نمونه حديث شماره 219 است كه مى نويسد: ظاهر اين است كه از نسخه هاى كافى در ميانه سؤال و جواب، آخر سؤال و جوابى افتاده باشد؛ زيرا... بعلاوه، مترجم با تعبير «در نسخ ديگر كافى»، دو و گاهى چند بار يك متن را ترجمه كرده است. و گاهى هم نسخه بدلى براى حديث يافته و آن را ذكر و ترجمه كرده است و نظر خود را در باره مناسب تر بودن متن و ظاهرتر بودن برخى از معانى برخى از نسخه ها را نوشته است. براى نمونه، در حديث 355، از نهج البلاغه نسخه بدل حديث را آورده و گفته كه اين، انسب است. 10. مترجم گاهى متن يك حديث را ناتمام تشخيص داده و از مصادر ديگر براى تكميل آن استفاده كرده، و به صورت جداگانه در ادامه نوشته خود آن را افزوده است. اين منابع، كتاب هايى چون نهج البلاغه، التوحيد، علل الشرايع، هستند. 11. ادبيات و كلمه هاى به كار رفته در اين ترجمه، يكسان نيست، گاهى فاخر، گاهى عاميانه، گاهى غريب، گاهى محلى و گاهى با استفاده از ادبيات رايج دربارى و تعابيرى ملوكانه است. براى نمونه براى دست نوشت و توقيعات صادر شده از ناحيه امام معصوم - عليه صلوات اللّه - تعبيرهايى همچون فرمان همايونى به خط مبارك آن حضرت (2) به كار برده شده است. همچنين، مترجم از عبارت ها و كلمات مترادف و هم معنا، از عربى و فارسى، بسيار استفاده كرده كه باعث حجم زياد ترجمه گرديده است. 12. قالب زبان و غالب واژه هاى به كار گرفته شده در اين ترجمه، فارسى است، در عين اين كه از واژه هاى عربى هم در ترجمه به فراوانى بهره گرفته شده است. كاربرد واژه هاى فارسى در اين ترجمه، نشان از آن دارد كه مترجم، كاملاً به ادبيات و كاربرد واژه هاى فارسى تسلط داشته است. 13. از روش موجود در اين ترجمه، تعيين موارد و مصاديق خارجى و عينى اشخاص و اشيا و اماكن و رخدادها و به سخنى، از اجمال در آوردن كلام است. بعلاوه، مترجم گاهى براى نشان دادن معناى دوم عبارت، از «يا» استفاده كرده است. 14. مترجم، در جاهايى كه حديث و يا آيه اى تكرارى بوده، از ترجمه مجدد آن خودارى كرده، و تنها اشاره كرده كه در فلان جاى كتاب، چه پيش تر و چه پس تر، ترجمه شده است. 15. مترجم، گاهى در مباحث مناقشه برانگيز، برخى ديدگاه ها را ذكر كرده و خود نيز به اظهار نظر پرداخته است. و اين نشان از درايت وى از يك سو و توانايى او از سوى ديگر دارد. براى نمونه در تفسير آيه «وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ مِنكُمْ خَآصَّةً» (3) گفته است: گمان من، اين است كه لام در «لَا تُصِيبَنَّ» از سوى ناسخان قرآن، به اشتباه كتابت شده، و درست آن «لتُصِيبَنَّ» است، و دليل آورده كه در رسم الخط عثمانى، «لا» و «ل » هر دو يك گونه نوشته مى شده، و از اين رو ناسخان، به اشتباه افتاده اند. و در ادامه از مجمع البيان هم قرائت بى الف را كه به امام امير المؤمنين و امام باقر عليهماالسلام منسوب است، نقل كرده است. و در جاى ديگر، در بحث تفويض امر دين به پيامبر، پس از ذكر ديدگاه ها و ديدگاه كلينى، مى نويسد: آنچه گمان فقير است، اين است كه مراد آنان كه به تفويض قائل نيستند، آن است كه نمى شود كه امر دين به رسول مفوّض باشد از جانب خدا، غلط است؛ زيرا چه فرق است در ميان آن كه خدا به رسول خويش در هر واقعه وحى فرمايد كه: حكم اين واقعه اين است، يا بر طريقه عموم و اجمال به او وحى كند كه: آنچه بگويى در هر واقعه اى، همان حكم من است و در نزد من است به واسطه كمال عقل و عصمتى كه داشت، و مانع آن حضرت بود از جهل و حيف و ميل. (4) و نيز در روايتى كه در آن ، به اعبيس و ذريه اش لعن روا داشته شده، و يكى از منظورهاى احتمالى اعبيس، عباس است ، مترجم، پس از ذكر احتمال چنين منظورى، نوشته است: وليكن اعتقاد به ملعونيت ايشان جرأت مى خواهد، خصوص با ضعف حديث و اختلاف نسخه. (5) 16. مترجم علاوه بر ترجمه و شرح متن، گاهى به نقد و بررسى مطالب ذكر شده هم پرداخته، و از هر آنچه نوشته، به آسانى عبور نكرده است. براى نمونه، وى در باب ارواح ائمه، كه در آن حديثى آورده شده كه پس از آن كه پيامبر قبض روح شد، روح القدس به ائمه حلول مى كند، چنين نوشته است: مراد حضرت از روح القدس، اگر غير فرشته باشد، مراد از انتقال آن به امام، انتقال مثلى آن است؛ زيرا كه تناسخ باطل است. (6) و نيز گاهى به دليل حساسيت برانگيز بودن يك موضوع، به دقت و درنگ فراخوانده و توصيه كرده كه در اين موارد، به اهلش رجوع شود. مثلاً در «باب فيه نكت و نتف من التنزيل ...» ياد آورى كرده كه: آنچه در اين باب ذكر مى شود، نشانه اى است از امر ولايت، كه محتاج است به فكر و دقت؛ زيرا كه آنها از بطون و معانى قرآن است كه احتياج به بيان معصوم دارد. 17. مترجم در ترجمه، اسناد احاديث را حذف نكرده و همه آنها را در ترجمه آورده، با اين تفاوت كه گاهى به جاى اسم راوى و يا معصوم، از كنيه و يا لقب و گاهى هم اسم آنها را استفاده كرده است.

.


1- . حديث 648
2- . حديث 282.
3- . انفال، 24.
4- . توضيحات باب 52، باب التفويض.
5- . ر.ك به: ترجمه آخرين حديث از باب اشاره و نص مربوط به امام محمد تقى عليه السلام .
6- . حديث 718.

ص: 37

. .

ص: 38

. .

ص: 39

. .

ص: 40

. .

ص: 41

. .

ص: 42

انگيزه تحقيق

انگيزه تحقيقاين اثر، به دليل قدمتى نزديك به دويست سال، از مواريث فرهنگى دينى كشور است. از اين رو، هم مى تواند بازگوكننده فعاليت هاى عالمان دينى در گستره نشر باورها و آموزه هاى دينى و توسعه فرهنگ و تعاليم اهل بيت عليهم السلام باشد، و هم اثرى است كه مى تواند زمينه ساز گسترش فعاليت ترجمه متون دينى به شمار آيد. بر اساس توجه به تجربيات عالمان دينى در فهم و شرح و تفسير و ترجمه متون دينى، اين دسته از آثار، خود، بخش بزرگى از راه ترجمه متون دينى را هموار مى كنند و تجربه گران قيمتى را به نسل هاى بعد منتقل مى نمايند. برجستگى ها، كاستى ها، ويژگى ها و حتى نوع نگارش متون دينى و ترجمه آنها، خود اندوخته هايى گران بها هستند. راه هاى نا همواره نارفته، بايد با دقت و وسواس ويژه طى و هموار شوند و هر چه پيشينه تجربه هاى علمى بيشتر و بيشتر كشف و پيموده شده باشد، آيندگان، بخشى از راه پژوهشى و تجربه علمى آن راه را در پيش رو دارند. اگر ترجمه متون دينى ، از همين امروز آغاز مى شد، حجم بسيار بالايى از فرصت و نيروى انسانى مترجمان ، بايد هزينه آن مى شد، تا به مقطعى كه اكنون در آن هستيم، برسيم، و سوگمندانه بايدم گفت كه در حوزه ترجمه متون دينى ، دير شروع كرده ايم و كم كارى داشته ايم و از اين رو، به هر ميزان تجربه از محققان و نويسندگان دينى در پيش رو داشته باشيم، غنيمتى است مغتنم . با اين توصف، اثرى همچون تحفة الاولياء كه عالمى اديب و لغت شناس، با فراغت و دقت آن را به رشته تحرير در آورده و اطلاعات فراوانى در زمينه هاى گوناگون عقيدتى، تاريخى، تفسيرى، حديثى و لغوى در آن نگاشته، به مثابه سرمايه اى است كه نبايد در عرصه پژوهش هاى حديثى و ترجمه متون دينى ناديده گرفته شود. اين ترجمه شايد در يك نگاه ابتدايى، چندان به حساب نيايد و براى خوانندگانى قابل فهم و روان نباشد، و يا امروزين نباشد اما اين، همه واقعيت نيست. آثار بسيارى در عرصه انديشه دينى نوشته شده اند كه نه چند خوانا و روان هستند و نه امروزين، و نياز به شرح و تفسير و بازخوانى دارند، اما از واجبات علمى انديشه دينى اند كه بايد به آنها پرداخته شود، و پرداخته هم مى شود. اين اثر، هر چند از شمار آنها نيست، اما مى تواند دو نقش مهم ايفا كند: انتقال تجربه ترجمه حديث، و بسط عمومى سازى فرهنگ دينى و حديثى.

.

ص: 43

نكته ها و گفته ها در باره تحقيق

نكته ها و گفته ها در باره تحقيق1. در تحقيق و احياى اين اثر، از هر دو نسخه موجود ترجمه استفاده كرده ايم، و پس از حروف نگارى، و مقابله دقيق با نسخه ها، و بر طرف كردن پاره اى مشكلات نگارشى و ويرايشى، يك بار نيز همه ترجمه با متن كتاب الكافى مقابله شد تا افتادگى ها، افزوده ها، ترجمه، شرح و خطاهاى ترجمه شناخته شود، و پاراگراف بندى به درستى انجام گيرد. 2. رسم الخط مترجم در تعدادى از كلمات، با رسم الخط رايج متفاوت بوده كه اين دسته از كلمات به دليل تصرف به حساب نيامدن در نوشتار مترجم ، و نيز خوانا كردن متن، تبديل به رسم الخط رايج شد. از اين قبيل است: تاى گرد عربى كه به جاى آن تاى كشيده نوشته شده و نيز كلمات عربى كه در آنها به جاى الف از واو استفاده مى شود؛ مانند حيوة و زكوة. مترجم به جاى «اى» اضافه در كلماتى مانند خانه اى، غالبا از همزه استفاده كرده كه به جاى همزه آخر روى يك كلمه، از «اى» استفاده شد. مترجم در ترجمه هذا و يا كلماتى از اين دست ، كه به شخص و يا شى ء اشاره دارد، به جاى «اين كه» و «او» از كلمه «اينك» استفاده كرده، كه به همين صورت «اينك» باقى ماند. 3. مترجم از حرف ربط «كه» بسيار استفاده كرده ، به گونه اى كه از آغاز تا پايان ، يك متن مرتبط، با حرف كه ربط داده شده است. براى امانتدارى، و به رغم سخت تر شدن قرائت متن، همچنان اين حرف در متن مترجم باقى گذاشته شد. 4. كلماتى كه با رسم الخط غلط نوشته شده و غلط آن محرز بود، بدون پا نوشت، درست آن ثبت شد. و در مواردى هم به دليل وجود ترديد، در پانوشت ياد آورى گرديد. 5. آيات قرآن، كه گاهى غلط نوشته شده بود، اصلاح شد. در همين رابطه گفتنى است كه مترجم از نسخه اى استفاده كرده كه آيه هايى از قرآن در آن نسخه، با آنچه در قرآن فعلى موجود است، متفاوت بوده و در اين موارد، مترجم، در ترجمه به آن توجه داده و ترجمه قرائت رايج و موجود را نوشته، و گاهى احتمال ديگرى را هم مطرح كرده است. در تحقيق جديد الكافي از سوى دارالحديث، به دليل مورد توجه قرار دادن نسخه هاى زياد، و موافق بودن پاره اى از نسخه ها با رسم الخط قرآن موجود، غالب اين آيات، همانى است كه در قرآن هست. و بنا براين، گاهى آنچه در ترجمه تحفه الاولياء آمده، با تحقيق دارالحديث ناسازگار است، و ما نسخه دارالحديث را اصل قرا داده ايم و در صورت نياز، به آن اشاره كرده ايم. گفتنى است كه آيات قرآن با قلم سياه و در ميان دو هلال آورده شده، و ديگر متن هاى عربى موجود در ترجمه نيز با قلم سياه حروف نگارى شده است. 6. در آن دسته از روايات، كه آيات به صورت تلفيقى از آيه و تفسير و تأويل آن است، افزوده هاى تفسيرى و تأويلى در ميان دو كروشه گذاشته شد. 7. آن دسته از آيات و احاديث و اقوالى كه در نوشته مترجم به آنها استناد شده، مصدريابى و مصادر آنها مشخص گرديد. 8. در جايى كه ترجمه افتادگى داشت، اصلاح شد. و گاهى هم مترجم براى پرهيز از تكرار، آن را ارجاع داده كه در تحقيق، اين دسته از ارجاع ها در پاورقى آورده شد. 9. مترجم در آن جاهايى كه حديثى را شرح كرده، و آنها را با ترجمه به صورت آميخته و ممزوج آورده، تلاش شد كه شرح ها، تا جايى كه امكان دارد و به مطلب آسيبى وارد نمى كند، از ترجمه تفكيك شود. اين كار، با قرار دادن شرح و توضيح ها در ميان دو هلال انجام شد. اين روش در عنوان مطالب و ابواب نيز، عمل گرديد. در چنين مواردى، گاهى ترجمه، شرح گونه است و امكان تفكيك آنها وجود نداشت، كه به همان شكل باقى گذاشته شد. 10. افزوده هايى زايد بر شرح و ترجمه، در نوشته مترجم وجود دارد كه به توضيح پاره اى از اصطلاحات به كار رفته در الكافى، مانند نوادر، و يا واقعه اى تاريخى، و يا شخصيت و يا نام مكان و جايى است و يا معنا كردن واژه و لغتى است. در چنين جاهايى ،به دليل خارج از شرح و ترجمه بودن اين نوشته ها، به پاورقى برده شد، و در پايان آنها كلمه «مترجم» قيد گرديد. گفتنى است كه توضيح هاى اضافى پاورقى ها كه بدون قيد مترجم است ، از سوى محققان مى باشد . نيز از جمله مباحث خارج از موضوع ترجمه و شرح، كه به پاورقى انتقال داده شد، توضيحاتى است در آغاز ابواب است كه مترجم در باره آنها اظهار نظر كرده و توضيح داده است. 11. در صورتى كه نوشته اى نياز به توضيح داشته، و يا متنى كامل نبوده و نياز به تكميل داشته، در ميان دو كروشه در متن افزوده شد، و گاهى نياز به توضيح بيشتر داشت و يا خارج از موضوع متن بود، مانند لغات مشكل فارسى كه مترجم به كار برده، در پاورقى نوشته شد. 12. براى مشخص شدن دقيق ترجمه كلام معصومان عليهم السلام ، آنها در ميان دو گيومه قرار داده شدند. 13. در تعدادى از روايات، به اختلاف ديدگاهاى شيعه و ديگر مسلمانان اشاره شده، و يا به برخى از شخصيت هاى صدر اول اشارات رفته كه مترجم آنها را از اشاره به صراحت تبديل و گاهى تعبيرهايى تند در باره آنها به كار برده، كه در تحقيق، به همان متن اشاره حديث بسنده شد. و جايى كه تنش زا و فتنه انگيز است، حذف شد و نقطه چين گرديد. 14. برخى از كلمات ديگر عربى فارسى كه داراى رسم الخط متفاوتى هستند، بر اساس رسم الخط فارسى نوشته شد. و كلماتى كه خوانش آنها بدون اعراب مشكل است، آوا نگارى شد. 15. مترجم در باره عبارت هاى تكريم و تعظيم، دو گونه عمل كرده است: گاهى آنها را در برابر اسامى مقدس به كار برده و گاهى به كار نبرده، ما هم به همان شكل عمل كرديم.

.

ص: 44

. .

ص: 45

. .

ص: 46

و در پايان

و در پايانگفتنى است كه اين اثر، به مناسبت كنگره جهانى دانشمند بى نظير قرن چهارم، محدث عالى مقام، ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى - رحمة اللّه عليه و جعل الجنة مثواه - به انجام رسيد. بخش نخست اين تحقيق، كه شامل جلد نخست الكافى است، از سوى اين جانب، و بخش دوم، شامل ترجمه جلد دوم آن از سوى دوست فاضل دانشورم، حجت الاسلام و المسلمين عبدالهادى مسعودى، انجام شد. پيش از شروع كار نشست هايى با ايشان و مسئول گروه احياى دارالحديث، فاضل گرامى حجت الاسلام و المسملين محمّد حسين درايتى، برگزار شد تا هماهنگى هايى لازم در امر تحقيق صورت بگيرد، و شيوه نامكى تدوين شد، و بر اساس آن كار تحقيق به انجام رسيد. با اين حال، ممكن است اختلاف هايى جزيى و گاهى سليقه اى در اين دو بخش، وجود داشته باشد. نيز گفتنى است پس از اتمام كار هر دو بخش، برادر دانشور ارجمندم، حجت الاسلام و المسلمين محمد رضا جديدى نژاد، از آغاز تا پايان، هر دو بخش را ملاحظه و اصلاحاتى را انجام داد كه از ايشان سپاسگزارم و توفيق وى را از خداى منان آرزومندم. و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمين قم بهار 1387 بنده خدا محمد مرادى

.

ص: 47

. .

ص: 48

. .

ص: 49

. .

ص: 50

. .

ص: 51

. .

ص: 52

. .

ص: 53

. .

ص: 54

. .

ص: 55

. .

ص: 56

. .

ص: 57

تحفة الأولياء

مقدمه مترجم

[ مقدّمه مترجم ]«بِسْمِ اللّه الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ وَ بِهِ نَسْتَعين» جواهر كلامى كه غوّاصان بحار معرفت را تلفظ به آن در اصل اصول دين كافى و در اكمال تهذيب قلوب و استبصار عيون اهل توحيد و يقين، وافى باشد، حمد واجب الوجود و شكر خالق معبودى است كه عقل را نور وجود بخشيد و به استعدادى كه در وى قرار داد، او را مقرب ساحت عزت خود گردانيد و صلوات و سلام بسيار نثار مرقد ميمون و مضجع همايون، مبعوث مقام محمود، كه آسمان و زمين و آنچه در زير و زبر آن و اين است، به طفيل وجودش موجود گرديد. و بر آل پاكش كه ايشان را به كرامتى كه در خور قابليتشان بود، نواخت و به جهت اتمام حجت بر تمام أنام ايشان را در بوته محنت و بلا گداخت. و لعنت خدا بر منافقان جاهل كه ذلت كفر را بر عزت ايمان بر گزيدند و به اظهار اسلام و ايمان حجاب عفت و پرده عصمت اين و آن را دريدند. اما بعد، بامداد مداد ترجمان، خامه سر شكسته دو زبان، بنده فقير خاكسار، و ذره حقير بى مقدار، سالك باديه سرگردانى، محمد على بن محمد حسن اردكانى، _ سترت عيوبهما و غفرت ذنوبهما _ بر لوح عرض أساطين سلطنت عظمى و حجاب بارگاه رفعت و اعتلا، مى نگارد كه چون از جانب سعادت جوانب، بندگان جلالت توأمان، نواب كامياب، فلك جناب، سپهر ركاب، مظاهر الطاف ربانى و مهبط فيوض سبحانى، فرّخ طالع بلند اختر، و فرخنده رأى خجسته منظر، جهان گير عالم آراى و عدو بند كشور گشاى، دوحه (1) اقبال بوستان پادشاهى و گل هميشه بهار گلستان ظلّ اللهى، انجمن افروز محفل عدل و داد، و شعله جان سوز نهال جور و بيداد، فروزان اختر اوج سلطنت و تاجدارى، درخشان كوكب برج ابّهت و شهريارى، مفهوم مرفوع درجه رفيعه «نَرْفَعُ دَرَجَ_تٍ مَّن نَّشَآءُ» (2) و مصداق مخصوص آيه كريمه «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَآءُ» (3) ملك زاده اى كه باز بلند پرواز و همت والانهمتش (4) را با عقاب چرخ دعواى همسرى، و شاهزاده اى كه شاهين سعادت قرين اقبال همايون فالش را با هماى سپهر، و طاير زرّين جناح مهر هواى برترى، اطواق عبوديتش، زينت اعناق گردنكشان جهان و آرزوى ادراك سعادت خدمتش، مكنون خاطر سروران دوران، مزارع آمال پژمردگان، از أمطار سحاب عطايش خرّم و سيراب، و از صفير عندليب (5) خوش الحان خامه عدالت نگارش، اندوه در زواياى خاطرها ناياب، مستمسك عروة الوثقاى عقل كامل، و مستعصم حبل المتين عدل شامل، ممهّد (6) اساس اعلاى دين مبين، و مشيّد بناى والاى شرع متين، خجسته رأى نيك بخت، و زيبنده تاج و تخت، فرمان فرماى فرمان روا، شاهزاده محمد ولى ميرزا، مدّ اللّه ظلال جلاله على مفارق العالمين و شدّ أطناب دولته بأوتاد ظهور خاتم الوصيين _ صلوات اللّه عليه و على آبائه الأبرار ما طلعت شمس النهار و أهلّة الشهور و أورقت الأشجار _ أمر أشرف والا، عزّ صدور يافت كه اين داعى از اول كتاب عقل و جهل تا آخر كتاب ايمان و كفر از كتاب مستطاب كافى را كه تأليف ثقة الاسلام و المسلمين رئيس العلماء و المحدّثين شيخ الفقهاء الكاملين، آية اللّه في العالمين أبو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كليني رازي _ رضوان اللّه عليه _ است، به لغت فارسى مأنوس به طورى كه قريب به فهم باشد، ترجمه نمايد و در بند حسن عبارت و نيكى كنايت و استعارت نباشد، و در حلّ اشكال و رفع اعضال (7) كه در خلال عبارات فصاحت و بلاغت علامات احاديث آن است، چيزى مذكور نشود، مگر آنچه تعلق به صحت و سقم نسخه و عبارت داشته باشد، و آنچه عرض آن موجب طول و ملال و باعث زوال و اخلال مقصود اصلى و مطلوب كلى، كه فهميدن اصل ترجمه است، نباشد تا نفعش اعم و فايده اش در اين باب اتم بوده باشد؛ زيرا كه عامه شيعيان و كافه مؤمنان از فهميدن بيانى كه از براى حل احاديث مشكله و اخبار معضله مى شود، عاجزاند. چه كم است كه خالى باشد از مطالب و اصطلاحاتى كه غير علما را فهميدن آن ممكن باشد و سند تمام احاديث را به طريقى كه مؤلف _ رحمة اللّه عليه _ ذكر كرده، نمايد و متوجه صحت و ضعف آن نشود. مَخلص مطلب، آن كه ترجمه كتاب كافى فارسى باشد، اين فقير بى بضاعت با وجود عدم قابليت، امتثالاً لامره المطاع و حكمه الهاتف بالاتّباع، سر انگشت اطاعت را بر ديده اجابت گذاشته، به ترجمه نمودن آن، به طورى كه مأمور بود، پرداخت و اين ترجمه را به تحفة الأولياء موسوم ساخت. اميد كه چون به نظر الهام منظر رسد، مقبول طبع أشرف شود، و مثوبات آن به روزگار فرخنده آثار، عائد گردد. بمحمد و آله الطاهرين و اللّه هو الموفق و المعين. پيش از شروع در مقصود، به موقف عرض اقدس مى رساند كه چون معرفت صحت سند احاديث و ضعف آن، امرى است عمده و در بعضى از احاديث كتاب نير لفظى چند ذكر مى شود كه فهميدن آنها بدون بيان مراد از آنها، ممكن نيست، لهذا معانى آنها را در ضمن سه فائده ايراد مى نمايد: فائده اول. متقدمين علماى ما _ رضوان اللّه عليهم _ هر حديثى كه مقترن بوده به چيزى كه مقتضى اعتماد ايشان بر آن بوده، آن را صحيح مى شمرده اند و عمل به آن مى نموده اند، و غير آن را اعتبار نمى كرده اند و متأخرين ايشان خبر غير متواتر كه آن را خبر واحد مى گويند، به اعتبار اختلاف احوال راويان آن در اتصال به عدالت و ايمان و ضبط و غير آن، به چهار قسم تقسيم نموده اند و تفصيل آن بر وجه اجمال اين است كه: راويانى كه در سند حديث مذكوراند، يا همه عادل ضابط امامى مذهب اند يا نه؟ و اول صحيح است و دويم، يا عدالت معلوم نيست و لكن امامى بودن ثابت است و آن حَسَن است؛ به شرط آن كه ايشان را مدح كرده باشند و مذمتى كه مقبول باشد در باب ايشان، نباشد. يا امامى بودن منتفى است و عدالت ثابت است و آن موثّق است و آن را قوى نيز گويند. يا عدالت منتفى است و خلاف آن ثابت، و آن ضعيف است؛ خواه آن غير عادل، امامى باشد و خواه غير امامى و در سه قسم اخير، ضرور[ى] نيست كه همه شرايط صحت در جميع راويان مفقود باشد. بلكه اگر يك نفر از ايشان متصف به شرايط صحت نباشد، در عدم صحت كفايت مى كند؛ چه حديث و سند آن در توصيف، تابع پست ترين راويان است. پس اگر يك نفر امامى ممدوح است بدون ثبوت عدالت، آن حديث و سند حَسن است، و اگر عادل است و امامى نيست، موثق و غير اين دو، ضعيف است؛ اگر چه باقى راويان همه چون ابوذر و سلمان باشند. و از براى خبر اقسام ديگر ذكر كرده اند به اعتبارات مختلفه كه تمام آنها برگشتش به اين چهار قسم است؛ اگر چه بعضى از آنها اختصاص دارد به ضعيف و بعضى در ميان همه فى الجمله مشترك است، و تفصيل آن در علم دراية حديث مذكور است. و مجمل آنچه در اين كتاب به كار مى آيد، آن است كه مسند، حديثى است كه سند آن به معصوم عليه السلام متصل باشد، بى آن كه آن را قطعى حاصل شود به واسطه سقوط شخصى از آن. و مرفوع، آن است كه قولى يا فعلى يا تقريرى به معصوم منسوب باشد؛ خواه آن را قطعى يا ارسالى در سند عارض شود و خواه نشود. و مرسل، آن است كه آن را از معصوم يا غير او روايت كند، آن كس كه او را در نيافته و ملاقات نكرده، بدون ذكر واسطه يا با ذكر واسطه نامعين، مثل اين كه مى گويد كه مردى از اصحاب ما، يا مردى يا بعضى از اصحاب ما، يا بعضى و امثال اينها. و مقطوع _ و گاهى آن را منقطع نيز مى گويند _ آن است كه در آن وقف [شود] بر يكى از تابعى و كسى كه در حكم او باشد، و گاهى آن را بر چيزى اطلاق مى كنند كه شمولش از اين بيشتر است؛ به حيثيتى كه شامل معلّق و مُرسل و منقطع الوسط و غير آن مى باشد. پس اگر آنچه از سند افتاده، بيش از يكى است، آن را مُعضَل مى گويند. يعنى: مشكل و اگر نه، آن را منقطع گويند. و معلّق آن است كه از اول اسناد آن يكى يا بيشتر افتاده باشد. فائده دويم. علامه حلى _ رحمه اللّه _ در خاتمه كتاب خلاصه در فائده سيم مى فرمايد كه: شيخ صدوق محمد بن يعقوب كلينى، در كتاب كافى خود در بسيارى از اخبار فرموده است كه: چند نفر از اصحاب ما از أحمد بن محمد بن عيسى و از او نقل كرده كه فرموده است كه: مراد گفته من كه گفته ام چند نفر از اصحاب ما، محمد بن يحيى و على بن موسى كميذانى و داود بن كوره و احمد بن ادريس و على بن ابراهيم بن هاشم است. و فرموده است كه: در هر جايى از كتاب مشار اليه خويش ذكر كرده ام كه چند نفر از اصحاب ما از أحمد بن محمد بن خالد برقى، آنها على بن ابراهيم و على بن محمد بن عبداللّه بن اُذينه و احمد بن عبداللّه بن أبيه و على بن حسن اند و فرموده است كه: در هر جايى از كتاب مشار اليه خود ذكر كرده ام كه چند نفر از اصحاب ما از سهل بن زياد، آنها على بن محمد بن علّان و محمد بن ابى عبداللّه و محمد بن حسن و محمد بن عقيل كلينى اند. فايده سيم. كلينى و غير او در بسيارى از اخبار حضرات ائمه معصومين را _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _ به لقب و كنيت ياد كرده اند و بعضى از آنها مختص است و بعضى از آنها اشتراك دارد، و گفته اند كه أبوجعفر بدون قيد، مراد از آن، امام محمد باقر و أبوجعفر ثانى، امام محمد تقى است و أبوالحسن اول، على بن ابي طالب است و بعضى گفته اند كه امام موسى بن جعفر است و اين، اظهر است. و آن حضرت را أبوالحسن مى گويند بدون قيد اول يا با قيد ماضى؛ چنانچه آن حضرت را عالم و عبد صالح و فقيه و غير آن، چون رجل و شيخ نيز مى گويند. و به هر تقدير، أبوالحسن ثانى، امام رضا است و أبوالحسن ثالث، امام على نقى و أبو عبداللّه ، امام جعفر صادق است و هر گاه شهيد به آن ضم شود، حضرت امام حسين است _ صلوات اللّه و سلامه عليه _. و ابوالقاسم، صاحب الزمان است و أبو محمد، امام حسن مجتبى است و بعضى گفته اند كه امام حسن عسكرى است و ظاهر، دويم است، و چون مراد حضرت عسكرى باشد، حسن بن على نيز به آن ضم مى شود. و أحدهما كه به معنى يكى از اين دو است، امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلاماست و چون اين قاعده فى الجمله تخلفى داشت، لهذا در ترجمه تصريح به اسم يا لقب يا كنيت مختص هر يك مى شود تا اشتباه لازم نيايد.

.


1- . درخت تناور و بزرگ.
2- . انعام، 83.
3- . بقره، 105.
4- . غايت آرزو و كمال مقصود.
5- . هزاردستان، بلبل هزار آواز كه به آوازهاى گوناگون بانگ كند.
6- . زمينه ساز.
7- . پيچيده.

ص: 58

. .

ص: 59

. .

ص: 60

. .

ص: 61

. .

ص: 62

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلّهِ الْمَحْمُودِ لِنِعْمَتِهِ ، الْمَعْبُودِ لِقُدْرَتِهِ ، الْمُطَاعِ فِي سُلْطَانِهِ ، الْمَرْهُوبِ لِجَلَالِهِ ، الْمَرْغُوبِ إِلَيْهِ فِيمَا عِنْدَهُ ، النَّافِذِ أَمْرُهُ فِي جَميعِ خَلْقِهِ ؛ عَلَا فَاسْتَعْلى ، ودَنَا فَتَعَالى ، وَارْتَفَعَ فَوْقَ كُلِّ مَنْظَرٍ ؛ الَّذي لَا بَدْءَ لِأَوَّلِيَّتِهِ ، وَلَاغَايَةَ لِأَزَلِيَّتِهِ ، القَائِمُِ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ ، وَالدَّائِمُِ الَّذِي بِهِ قِوَامُهَا ، وَالْقَاهِرُِ الَّذِي لَايَؤُودُهُ حِفْظُهَا ، وَالْقَادِرُِ الَّذِي بِعَظَمَتِهِ تَفَرَّدَ بِالْمَلَكُوتِ ، وَبِقُدْرَتِهِ تَوَحَّدَ بِالْجَبَرُوتِ ، وَبِحِكْمَتِهِ أَظْهَرَ حُجَجَهُ عَلى خَلْقِهِ . اِخْتَرَعَ الْأَشْيَاءَ إِنْشَاءً ، وَابْتَدَعَهَا ابْتِدَاءً بِقُدْرَتِهِ وَحِكْمَتِهِ ، لَا مِنْ شَيْءٍ ؛ فَيَبْطُلَ الاخْتِرَاعُ ، ولَالِعِلَّةٍ ؛ فَلَا يَصِحَّ الْابْتِدَاعُ . خَلَقَ مَاشَاءَ كَيْفَ شَاءَ مُتَوَحِّدا بِذلِكَ ؛ لِاءِظْهَارِ حِكْمَتِهِ ، وَحَقِيقَةِ رُبُوبِيَّتِهِ . لَا تَضْبِطُهُ الْعُقُولُ ، وَلَا تَبْلُغُهُ الْأَوْهَامُ ، وَلَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ ، وَلَا يُحِيطُ بِهِ مِقْدَارٌ . عَجَزَتْ دُونَهُ الْعِبَارَةُ ، وَكَلَّتْ دُونَهُ الْأَبْصَارُ ، وضَلَّ فِيهِ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ . اِحْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ ، وَاسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ ، عُرِفَ بِغَيْرِ رُؤْيَةٍ ، وَوُصِفَ بِغَيْرِ صُورَةٍ ، وَنُعِتَ بِغَيْرِ جِسْمٍ ، لَا إِلهَ إلَّا اللّه ُ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ . ضَلَّتِ الْأَوْهَامُ عَنْ بُلُوغِ كُنْهِهِ ، وَذَهَلَتِ الْعُقُولُ أَنْ تَبْلُغَ غَايَةَ نِهَايَتِهِ ، لَايَبْلُغُهُ حَدُّ وَهْمٍ ، وَلَا يُدْرِكُهُ نَفَاذُ بَصَرٍ ، وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ . اِحْتَجَّ عَلى خَلْقِهِ بِرُسُلِهِ ، وَأَوْضَحَ الأُْمُورَ بِدَلَائِلِهِ ، وَابْتَعَثَ الرُّسُلَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ ؛ «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَا مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ» ، وَلِيَعْقِلَ الْعِبَادُ عَن رَبِّهِمْ مَا جَهِلُوهُ ؛ فَيَعْرِفُوهُ بِرُبُوِبِيَّتِهِ بَعْدَ مَا أَنْكَرُوهُ ، وَيُوَحِّدُوهُ بِالْاءِلهِيَّةِ بَعْدَ مَا أَضَدُّوهُ . أَحْمَدُهُ حَمْدَا يَشْفِي النُّفُوسَ ، وَيَبْلُغُ رِضَاهُ ، وَيُؤَدِّي شُكْرَ مَا وَصَلَ إِلَيْنَا مِنْ سَوَابِغِ النَّعْمَاءِ ، وَجَزِيلِ الْالَاءِ ، وَجَميلِ الْبَلَاءِ . وَأَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، إِلها وَاحِدا أَحَدا صَمَدا لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَلَا وَلَدا . وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَبْدٌ انْتَجَبَهُ ، وَرَسُولٌ ابْتَعَثَهُ ، عَلى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ ، وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ ، وَانْبِسَاطٍ مِنَ الْجَهْلِ ، وَاعْتِرَاضٍ مِنَ الْفِتْنَةِ ، وَانْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ ، وَعَمىً عَنِ الْحَقِّ ، وَاعْتِسَافٍ مِنَ الْجَوْرِ ، وَامْتِحَاقٍ مِنَ الدِّينِ . وَأَنْزَلَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ ، فِيهِ الْبَيَانُ والتِّبْيَانُ «قُرْءَانًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِى عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» قَد بَيَّنَهُ لِلنّاسِ وَنَهَجَهُ ، بِعِلْمٍ قَدْ فَصَّلَهُ ، وَدِينٍ قَدْ أَوْضَحَهُ ، وَفَرَائِضَ قَدْ أَوْجَبَهَا ، وَأُمُورٍ قَدْ كَشَفَهَا لِخَلْقِهِ وَأَعْلَنَهَا ، فِيهَا دَلَالَةٌ إِلَى النَّجَاةِ ، وَمَعَالِمُ تَدْعُو إِلى هُدَاهُ . فَبَلَّغَ صلى الله عليه و آله مَا أُرْسِلَ بِهِ ، وَصَدَعَ بِمَا أُمِرَ ، وَأَدَّى مَا حُمِّلَ مِنْ أَثْقَالِ النُّبُوَّةِ ، وَصَبَرَ لِرَبِّهِ ، وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِهِ ، وَنَصَحَ لِأُمَّتِهِ ، وَدَعَاهُمْ إِلَى النَّجَاةِ ، وَحَثَّهُمْ عَلَى الذِّكْرِ ، وَدَلَّهُمْ عَلى سَبِيلِ الْهُدى مِنْ بَعْدِهِ ، بِمَنَاهِجَ وَدَوَاعٍ أَسَّسَ لِلْعِبَادِ أَسَاسَهَا ، وَمَنَائِرَ رَفَعَ لَهُمْ أَعْلَامَهَا ؛ لِكَيْ لَا يَضِلُّوا مِنْ بَعدِهِ ، وَكَانَ بِهِمْ رَؤُوفا رَحِيما . فَلَمَّا انْقَضَتْ مُدَّتُهُ ، وَاستُكْمِلَتْ أَيَّامُهُ ، تَوَفَّاهُ اللّه ُ وَقَبَضَهُ إِلَيْهِ ، وَهُوَ عِنْدَ اللّه ِ مَرْضِيٌّ عَمَلُهُ ، وَافِرٌ حَظُّهُ ، عَظِيمٌ خَطَرُهُ . فَمَضى صلى الله عليه و آله وَخَلَّفَ فِي أُمَّتِهِ كِتَابَ اللّه ِ ، وَوَصِيَّهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنينَ وَإِمَامَ الْمُتَّقِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ ، صَاحِبَيْنِ مُؤْتَلِفَيْنِ ، يَشْهَدُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا لِصَاحِبِهِ بِالتَّصْدِيقِ . يَنْطِقُ الْاءِمَامُ عَنِ اللّه ِ فِي الْكِتَابِ بمَا أَوْجَبَ اللّه ُ فِيهِ عَلَى الْعِبادِ مِنْ طَاعَتِهِ ، وطَاعَةِ الإِمَامِ وَوِلَايَتِهِ ، وَوَاجِبِ حَقِّهِ ، الَّذِي أَرَادَ مِنِ اسْتِكْمَالِ دِينِهِ ، وَإِظْهَارِ أَمْرِهِ ، وَالْاحْتِجَاجِ بِحُجَجِهِ ، وَالْاسْتِضَاءَةِ بِنُورِهِ ، فِي مَعَادِنِ أَهْلِ صَفْوَتِهِ ، وَمُصْطَفَيْ أَهْلِ خِيَرَتِهِ . فَأَوْضَحَ اللّه ُ تَعَالى بِأَئِمَّةِ الْهُدى مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّنَا عَنْ دِينِهِ، وَأَبْلَجَ بِهِمْ عَنْ سَبِيلِ مَنَاهِجِهِ، وَفَتَحَ بِهِمْ عَنْ بَاطِنِ يَنَابِيعِ عِلْمِهِ، وَجَعَلَهُمْ مَسَالِكَ لِمَعْرِفَتِهِ ، وَمَعَالِمَ لِدِينِهِ ، وَحُجَّابا بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ ، وَالْبَابَ الْمُؤَدِّيَ إِلى مَعْرِفَةِ حَقِّهِ ، وَ أَطْلَعَهُمْ عَلَى الْمَكْنُونِ مِنْ غَيْبِ سِرِّهِ . كُلَّمَا مَضى مِنْهُمْ إمَامٌ ، نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ عَقِبِهِ إِمَاما بَيِّنا ، وَهادِيا نَيِّرا ، وَإِمَاما قَيِّما، يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وبِهِ يَعْدِلُونَ . حُجَجُ اللّه ِ وَدُعَاتُهُ وَرُعَاتُهُ عَلى خَلْقِهِ، يَدِينُ بَهَدْيِهِمُ الْعِبَادُ ، وَتَسْتَهِلُّ بِنُورِهِمُ الْبِلَادُ . جَعَلَهُمُ اللّه ُ حَيَاةً لِلْأَنَامِ ، وَمَصَابِيحَ لِلظَّلَامِ ، وَمَفَاتِيحَ لِلْكَلَامِ ، وَدَعَائِمَ لِلْاءِسْلَامِ. وَجَعَلَ نِظَامَ طَاعَتِهِ وَتَمَامَ فَرْضِهِ التَّسْلِيمَ لَهُمْ فِيمَا عُلِمَ ، وَالرَّدَّ إِلَيْهِمْ فِيمَا جُهِلَ، وَحَظُرَ عَلى غَيْرِهِمُ التَّهَجُّمَ عَلَى الْقَوْلِ بِمَا يَجْهَلُونَ ، وَمَنَعَهُمْ جَحْدَ مَا لَا يَعْلَمُونَ ؛ لِمَا أَرَادَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالَى _ مِنِ اسْتِنْقَاذِ مَنْ شَاءَ مِنْ خَلْقِهِ مِنْ مُلِمَّاتِ الظُّلَمِ ، وَمَغْشِيَّاتِ الْبُهَمِ . وَصَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ الْأَخْيَارِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللّه ُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهِيرا . أَمَّا بَعْدُ ، فَقَد فَهِمْتُ يَا أَخِي مَا شَكَوْتَ مِنِ اصْطِلَاحِ أَهْلِ دَهْرِنَا عَلَى الْجَهَالَةِ ، وَتَوَازُرِهِمْ وَسَعْيِهِمْ فِي عِمَارَةِ طُرُقِهَا ، وَمُبَايَنَتِهِمُ الْعِلْمَ وَأَهْلَهُ ، حَتّى كَادَ الْعِلْمُ مَعَهُمْ أَنْ يَأْرِزَ كُلُّهُ ، وَتَنْقَطِعَ مَوَادُّهُ ؛ لِمَا قَدْ رَضُوا أَنْ يَسْتَنِدُوا إِلَى الْجَهْلِ ، وَيُضَيِّعُوا الْعِلْمَ وَأَهْلَهُ . وَسَأَلْتَ : هَلْ يَسَعُ النَّاسَ الْمُقَامُ عَلَى الْجَهَالَةِ ، وَالتَّدَيُّنُ بِغَيْرِ عِلْمٍ ، إذْ كَانُوا دَاخِلِينَ فِي الدِّينِ ، مُقِرِّينَ بِجَمِيعِ أُمُورِهِ عَلى جِهَةِ الْاسْتِحْسَانِ وَالنُّشُوءِ عَلَيْهِ ، والتَّقْلِيدِ لِلْابَاءِ وَالْأَسْلَافِ وَالْكُبَرَاءِ ، وَالْاتِّكَالِ عَلَى عُقُولِهِمْ فِي دَقِيقِ الْأَشْيَاءِ وَجَلِيلِهَا ؟ فَاعْلَمْ يَا أَخِي _ رَحِمَكَ اللّه ُ _ أَنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ خَلَقَ عِبَادَهُ خِلْقَةً مُنْفَصِلَةً مِنَ الْبَهَائِمِ فِي الْفِطَنِ وَالْعُقُولِ الْمُرَكَّبَةِ فِيهِمْ ، مُحْتَمِلَةً لِلْأَمْرِ وَالنَّهْيِ ، وَجَعَلَهُمْ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ صِنْفَيْنِ : صِنْفا مِنْهُمْ أَهْلَ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ ، وَصِنْفا مِنْهُمْ أَهْلَ الضَّرَرِ وَالزَّمَانَةِ ؛ فَخَصَّ أَهْلَ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ بِالْأَمْرِ وَالنَّهْيِ ، بَعْدَ مَا أَكْمَلَ لَهُمْ آلَةَ التَّكْلِيفِ ، وَوَضَعَ التَّكْلِيفَ عَنْ أَهْلِ الزَّمَانَةِ وَالضَّرَرِ ؛ إِذْ قَدْ خَلَقَهُمْ خِلْقَةً غَيْرَ مُحْتَمِلَةٍ لِلْأَدَبِ وَالتَّعْلِيمِ ، وَجَعَلَ عَزَّ وَجَلَّ سَبَبَ بَقَائِهِمْ أَهْلَ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ ، وَجَعَل بَقَاءَ أَهْلِ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ بِالْأَدَبِ وَالتَّعْلِيمِ . فَلَوْ كَانَتِ الْجَهَالَةُ جَائِزَةً لِأَهْلِ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ ، لَجَازَ وَضْعُ التَّكْلِيفِ عَنْهُمْ ، وَفِي جَوازِ ذلِكَ بُطْلَانُ الْكُتُبِ وَالرُّسُلِ وَالْادَابِ ، وَفِي رَفْعِ الْكُتُبِ وَالرُّسُلِ وَالْادَابِ فَسَادُ التَّدْبِيرِ ، وَالرُّجُوعُ إِلى قَوْلِ أَهْلِ الدَّهْرِ ؛ فَوَجَبَ في عَدْلِ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَحِكْمَتِهِ أَن يَخُصَّ مَنْ خَلَقَ مِنْ خَلْقِهِ خِلْقَةً مُحْتَمِلَةً لِلْأَمْرِ وَالنَّهْيِ بِالْأَمْرِ وَالنَّهْيِ؛ لِئَلَا يَكُونُوا سَدًى مُهْمَلِينَ ؛ وَلِيُعَظِّمُوهُ ، وَيُوَحِّدُوهُ ، ويُقِرُّوا لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ ؛ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّهُ خَالِقُهُمْ وَرَازِقُهُمْ ؛ إِذ شَوَاهِدُ رُبُوبِيَّتِهِ دَالَّةٌ ظَاهِرَةٌ ، وَحُجَجُهُ نَيِّرَةٌ وَاضِحَةٌ ، وَأَعْلَامُهُ لَائِحَةٌ تَدْعُوهُمْ إِلى تَوْحِيدِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ ، وَتَشْهَدُ عَلى أَنْفُسِهَا لِصَانِعِهَا بِالرُّبُوبِيَّةِ وَالْاءِلهِيَّةِ ؛ لِمَا فِيهَا مِنْ آثَارِ صُنْعِهِ ، وَعَجَائِبِ تَدْبِيرِهِ ، فَنَدَبَهُمْ إِلى مَعْرِفَتِهِ ؛ لِئَلَا يُبِيحَ لَهُمْ أَنْ يَجْهَلُوهُ وَيَجْهَلُوا دِينَهُ وَأَحْكَامَهُ ؛ لِأَنَّ الْحَكِيمَ لَا يُبِيحُ الْجَهْلَ بِهِ وَالْاءِنْكارَ لِدِينِهِ ، فَقَالَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ : «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لَايَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَا الْحَقَّ» ، وَقَالَ : «بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ» ، فَكَانُوا مَحْصُورِينَ بِالْأَمْرِ وَالنَّهْيِ ، مَأْمُورِينَ بِقَوْلِ الْحَقِّ ، غَيْرَ مُرَخَّصٍ لَهُم فِي الْمُقَامِ عَلَى الْجَهْلِ ؛ أَمَرَهُمْ بِالسُّؤَالِ وَالتَّفَقُّهِ فِي الدِّينِ ، فَقَالَ عَزَّوَجَلَّ : «فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ» ، وَقَالَ : «فَسْئلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» . فَلَوْ كَانَ يَسَعُ أَهْلَ الصِّحَّةِ والسَّلَامَةِ الْمُقَامُ عَلَى الْجَهْلِ ، لَمَا أَمَرَهُمْ بِالسُّؤَالِ ، وَلَمْ يَكُنْ يَحْتَاجُ إِلى بَعْثَةِ الرُّسُلِ بِالْكُتُبِ وَالْادَابِ ، وَكَانُوا يَكُونُونَ عِندَ ذلِكَ بِمَنْزِلةِ الْبَهَائِمِ ، وَمَنْزِلةِ أَهْلِ الضَّرَرِ وَالزَّمَانَةِ ، وَلَوْ كَانُوا كَذلِكَ ، لَمَا بَقُوا طَرْفَةَ عَيْنٍ ، فَلَمَّا لَمْ يَجُزْ بَقاؤُهُمْ إِلَا بِالْأَدَبِ وَالتَّعْلِيمِ ، وَجَبَ أَنَّهُ لَابُدَّ لِكُلِّ صَحِيحِ الْخِلْقَةِ ، كَامِلِ الْالَةِ مِنْ مُؤَدِّبٍ وَدَلِيلٍ وَمُشِيرٍ ، وَآمِرٍ وَنَاهٍ ، وَأَدَبٍ وَتَعْلِيمٍ ، وَسُؤَالٍ وَمَسْأَلَةٍ . فَأَحَقُّ مَا اقْتَبَسَهُ الْعَاقِلُ ، وَالْتَمَسَهُ الْمُتَدَبِّرُ الْفَطِنُ ، وَسَعى لَهُ الْمُوَفَّقُ الْمُصِيبُ ، الْعِلْمُ بِالدِّينِ ، وَمعرِفَةُ مَا اسْتَعْبَدَ اللّه ُ بِهِ خَلْقَهُ مِنْ تَوْحِيدِهِ ، وَشَرَائِعِهِ وَأَحْكَامِهِ ، وَأَمْرِهِ وَنَهْيِهِ ، وَزَوَاجِرِهِ وَآدَابِهِ ؛ إِذْ كانَتِ الْحُجَّةُ ثَابِتَةً ، وَالتَّكْلِيفُ لَازِما ، وَالْعُمْرُ يَسِيرا ، وَالتَّسْويفُ غَيْرَ مَقْبُولٍ . وَالشَّرْطُ مِنَ اللّه ِ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ فيمَا اسْتَعْبَدَ بِهِ خَلْقَهُ أَنْ يُؤَدُّوا جَمِيعَ فَرَائِضِهِ بِعِلْمٍ وَيَقِينٍ وَبَصِيرَةٍ ؛ لِيَكُونَ الْمُؤَدِّي لَهَا مَحْمُودا عِنْدَ رَبِّهِ ، مُسْتَوْجِبا لِثَوَابِهِ وَعَظِيمِ جَزَائِهِ ؛ لِأَنَّ الَّذِي يُؤَدِّي بِغَيْرِ عِلْمٍ وَبَصِيرَةٍ لَايَدْرِي مَا يُؤدِّي ، وَلَايَدْرِي إِلى مَنْ يُؤَدِّي ، وَإذا كانَ جَاهِلاً ، لَم يَكُنْ عَلى ثِقَةٍ مِمَّا أَدّى ، وَلَا مُصَدِّقا ؛ لِأَنَّ الْمُصَدِّقَ لَا يَكُونُ مُصَدِّقا حَتّى يَكُونَ عَارِفا بِمَا صَدَّقَ بِهِ مِنْ غَيْرِ شَكٍّ وَلَا شُبْهَةٍ ؛ لأَنَّ الشَّاكَّ لَا يَكُونُ لَهُ مِنَ الرَّغْبَةِ والرَّهْبَةِ وَالْخُضُوعِ وَالتَّقَرُّبِ مِثْلُ مَا يَكُونُ مِن الْعَالِمِ الْمُسْتَيْقِنِ ، وَقَدْ قَالَ اللّه ُ عَزَّ وَجَلَّ : «إِلَا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» فَصَارَتِ الشَّهَادَةُ مَقْبُولَةً لِعِلَّةِ الْعِلْمِ بِالشَّهَادَةِ ، وَلَوْ لَا الْعِلْمُ بالشَّهَادَةِ ، لَمْ تَكُنِ الشَّهَادَةُ مَقْبُولَةً . وَالْأَمْرُ فِي الشَّاكِّ _ المُؤَدِّي بِغَيْرِ عِلْمٍ وَبَصِيرَة _ إِلَى اللّه ِ جَلَّ ذِكْرُهُ ، إِنْ شَاءَ تَطَوَّلَ عَلَيْهِ ، فَقَبِلَ عَمَلَهُ ، وَإِنْ شَاءَ رَدَّ عَلَيْهِ ؛ لأَنَّ الشَّرْطَ عَلَيْهِ مِنَ اللّه ِ أَنْ يُؤَدِّيَ الْمَفْرُوضَ بِعِلْمٍ وَبَصِيرَةٍ وَيَقِينٍ ؛ كَيْ لَا يَكُونَ مِمَّنْ وَصَفَهُ اللّه ُ ، فَقَالَ تَبارَكَ وَتَعَالَى : «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ» ؛ لِأَنَّهُ كانَ دَاخِلاً فِيهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا يَقِينٍ ، فَلِذلِكَ صَارَ خُرُوجُهُ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا يَقِينٍ . وَقَدْ قَالَ الْعَالِمُ عليه السلام : «مَنْ دَخَلَ فِي الْاءِيمَانِ بِعِلْمٍ ، ثَبَتَ فِيهِ ، وَنَفَعَهُ إِيمَانُهُ ، وَمَن دَخَلَ فِيهِ بِغَيرِ عِلْمٍ ، خَرَجَ مِنْهُ كَمَا دَخَلَ فِيهِ» . وَقَالَ عليه السلام : «مَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنْ كِتَابِ اللّه ِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ _ صَلَوَات اللّه ِ عَلَيْه وَآلِهِ _ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ يَزُولَ ، وَمَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ ، رَدَّتْهُ الرِّجَالُ». وَقَالَ عليه السلام : «مَنْ لَمْ يَعْرِفْ أَمْرَنَا مِنَ الْقُرْآنِ ، لَمْ يَتَنَكَّبِ الْفِتَنَ» . وَلِهذِهِ الْعِلَّةِ انْبَثَقَتْ عَلى أَهْلِ دَهْرِنَا بُثُوقُ هذِهِ الْأَدْيَانِ الْفَاسِدَةِ ، وَالْمَذَاهِبِ المُسْتَشْنَعَةِ ، الَّتِي قَدِ اسْتَوْفَتْ شَرَائِطَ الْكُفْرِ وَالشِّرْكِ كُلَّهَا ، وَذلِكَ بِتَوفِيقِ اللّه ِ تَعالى وَخِذْلَانِهِ ، فَمَنْ أَرَادَ اللّه ُ تَوْفِيقَهُ وَأَنْ يَكُونَ إِيمَانُهُ ثَابِتا مُسْتَقِرّا ، سَبَّبَ لَهُ الْأَسْبَابَ الَّتِي تُؤَدِّيهِ إِلى أَنْ يَأَخُذَ دِينَهُ مِنْ كِتَابِ اللّه ِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيهِ وَآلِهِ _ بِعِلْمٍ وَيَقِينٍ وَبَصِيرَةٍ ، فَذَاكَ أَثْبَتُ فِي دِينِهِ مِنَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِي . وَمَنْ أَرَادَ اللّه ُ خِذْلَانَهُ وَأَنْ يَكُونَ دِينُهُ مُعَارا مُسْتَوْدَعا _ نَعُوذُ بِاللّه ِ مِنْهُ _ سَبَّبَ لَهُ أَسْبَابَ الاسْتِحْسَانِ وَالتَّقْلِيدِ وَالتَّأْوِيلِ مِنْ غَيْرِ عِلْمٍ وَبَصِيرَةٍ، فَذَاكَ فِي الْمَشِيئَةِ ، إِنْ شَاءَ اللّه ُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَتَمَّ إِيمَانَهُ، وَإِنْ شَاءَ ، سَلَبَهُ إِيَّاهُ ، وَلَا يُؤْمَنُ عَلَيْهِ أَنْ يُصْبِحَ مُؤْمِنا وَيُمْسِيَ كَافِرا ، أَو يُمْسِيَ مُؤْمِنا وَيُصْبِحَ كَافِرا ؛ لِأَنَّهُ كُلَّمَا رَأى كَبِيرا مِن الْكُبَرَاءِ ، مَالَ مَعَهُ ، وَكُلَّمَا رَأى شَيْئا اسْتَحْسَنَ ظَاهِرَهُ ، قَبِلَهُ ؛ وَقَدْ قَالَ الْعَالِمُ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلَقَ النَّبِيِّينَ عَلَى النَّبُوَّةِ ، فَلَا يَكُونُونَ إِلَا أَنْبِيَاءَ ، وَخَلَقَ الْأَوْصِيَاءَ عَلَى الْوَصِيَّةِ ، فَلَا يَكُونُونَ إِلَا أَوْصِيَاءَ ، وَأَعَارَ قَوْمَا إِيمَانَا ، فَإِنْ شَاءَ تَمَّمَهُ لَهُمْ ، وإِنْ شَاءَ سَلَبَهُمْ إِيَّاهُ» ، قالَ : «وَفِيهِمْ جَرى قَوْلُهُ تَعَالى : «فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ» » . وَذَكَرْتَ أَنَّ أُمُورا قَدْ أَشْكَلَتْ عَلَيْكَ ، لَاتَعْرِفُ حَقَائِقَهَا ؛ لِاخْتِلَافِ الرِّوَايَةِ فِيهَا ، وَأَنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ اخْتِلَافَ الرِّوايَةِ فِيهَا لِاخْتِلَافِ عِلَلِهَا وَأَسْبَابِهَا ، وَأَنَّكَ لَا تَجِدُ بِحَضْرَتِكَ مَنْ تُذَاكِرُهُ وَتُفَاوِضُهُ مِمَّنْ تَثِقُ بِعِلْمِهِ فِيهَا . وَقُلْتَ : إِنَّكَ تُحِبُّ أَنْ يَكُونَ عِندَكَ كِتَابٌ كَافٍ يُجْمَعُ فِيهِ مِنْ جَمِيعِ فُنُونِ عِلْمِ الدِّينِ ، مَايَكْتَفِي بِهِ الْمُتَعَلِّمُ ، وَيَرْجِعُ إِلَيْهِ الْمُسْتَرْشِدُ ، وَيَأْخُذُ مِنْهُ مَنْ يُرِيدُ عِلْمَ الدِّينِ وَالْعَمَلَ بِهِ بِالْاثارِ الصَّحِيحَةِ عَنِ الصَّادِقِينَ عليهم السلام وَالسُّنَنِ الْقَائِمَةِ الَّتِي عَلَيْهَا الْعَمَلُ ، وَبِهَا يُؤَدَّى فَرْضُ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَسُنَّةُ نَبيِّهِ صلى الله عليه و آله . وَقُلْتَ : لَوْ كَانَ ذلِكَ ، رَجَوْتُ أَنْ يَكُونَ ذلِكَ سَبَبا يَتَدَارَكُ اللّه ُ تَعَالى بِمَعُونَتِهِ وَتَوْفِيقِهِ إِخْوَانَنَا وَأَهْلَ مِلَّتِنَا ، وَيُقْبِلُ بِهِمْ إِلى مَرَاشِدِهِمْ . فَاعْلَمْ يَا أَخِي _ أَرْشَدَكَ اللّه ُ _ أَنَّهُ لَا يَسَعُ أَحَدا تَمْيِيزُ شَيْءٍ مِمَّا اخْتَلفَتِ الرِّوَايَةُ فِيهِ عَنِ الْعُلَمَاءِ عليهم السلام بِرَأْيِهِ ، إِلَا عَلى مَا أَطْلَقَهُ الْعَالِمُ عليه السلام بِقَوْلِهِ : «اِعْرِضُوهَا عَلى كِتَابِ اللّه ِ ، فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللّه ِ _ عَزَّوَجَلَّ _ فَخُذُوهُ ، وَمَا خَالَفَ كِتَابَ اللّه ِ فرُدُّوهُ» . وَقَوْلِهِ عليه السلام : «دَعُوا مَا وَافَقَ القَوْمَ ؛ فَإِنَّ الرُّشْدَ فِي خِلَافِهِمْ» . وَقَوْلِهِ عليه السلام : «خُذُوا بِالْمُجْمَعِ عَلَيْهِ ؛ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَارَيْبَ فِيهِ» . وَنَحْنُ لَا نَعْرِفُ مِنْ جَمِيعِ ذلِكَ إِلَا أَقَلَّهُ ، وَلَا نَجِدُ شَيْئا أَحْوَطَ وَلَا أَوْسَعَ مِنْ رَدِّ عِلْمِ ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَى الْعَالِمِ عليه السلام ، وَقَبُولِ مَا وَسَّعَ مِنَ الْأَمْرِ فِيهِ بِقَوْلِهِ عليه السلام : «بِأَيِّمَا أَخَذْتُمْ مِنْ بَابِ التَّسْلِيمِ وَسِعَكُمْ» . وَقَدْ يَسَّرَ اللّه ُ _ وَلَه الْحَمْدُ _ تَأْلِيفَ مَا سَأَلْتَ ، وَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ بِحَيْثُ تَوَخَّيْتَ ، فَمَهْمَا كَانَ فِيهِ مِنْ تَقْصِيرٍ فَلَمْ تُقَصِّرْ نِيَّتُنَا فِي إِهْدَاءِ النَّصِيحَةِ ؛ إِذْ كَانَتْ وَاجِبَةً لِاءِخْوَانِنَا وَأَهْلِ مِلَّتِنَا ، مَعَ مَا رَجَوْنَا أَنْ نَكُونَ مُشَارِكِينَ لِكُلِّ مَنِ اقْتَبَسَ مِنْهُ ، وَعَمِلَ بِمَا فِيهِ فِي دَهْرِنَا هذَا ، وَفِي غَابِرِهِ إِلَى انْقِضَاءِ الدُّنْيَا ؛ إِذِ الرَّبُّ _ عَزَّوَجَلَّ _ وَاحِدٌ ، وَالرَّسُولُ مُحَمَّدٌ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ وَسَلَامُهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ _ وَاحِدٌ ، وَالشَّرِيعَةُ وَاحِدةٌ ، وَحَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ ، وَحَرَامُهُ حَرَامٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ . وَوَسَّعْنَا قَلِيلاً كِتَابَ الْحُجَّةِ وَإِنْ لَمْ نُكَمِّلْهُ عَلَى اسْتِحْقَاقِهِ ؛ لِأَنَّا كَرِهْنَا أَنْ نَبْخَسَ حُظُوظَهُ كُلَّهَا . وَأَرْجُو أَنْ يُسَهِّلَ اللّه ُ _ عَزَّوَجَلَّ _ إِمْضَاءَ مَا قَدَّمْنَا مِنَ النِّيَّةِ ، إِنْ تَأَخَّرَ الْأَجَلُ صَنَّفْنَا كِتَابا أَوْسَعَ وَأَكْمَلَ مِنْهُ ، نُوَفِّيهِ حُقُوقَهُ كُلَّهَا إِنْ شَاءَ اللّه ُ تَعَالى ، وَبِهِ الْحَوْلُ وَالْقُوَّةُ ، وَإِلَيْهِ الرَّغْبَةُ فِي الزِّيَادَةِ فِي الْمَعُونَةِ وَالتَّوْفِيقِ . وَالصَّلَاةُ عَلى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ . وَأَوَّلُ مَا أَبْتَدِئُ بِهِ وَأَفْتَتِحُ بِهِ كِتَابِي هذَا كِتَابُ الْعَقْلِ وَفَضَائِلِ الْعِلْمِ ، وَارْتِفَاعِ دَرَجَةِ أَهْلِهِ ، وَعُلُوِّ قَدْرِهِمْ ، وَنَقْصِ الْجَهْلِ ، وَخَسَاسَةِ أَهْلِهِ ، وَسُقُوطِ مَنْزِلَتِهِمْ ؛ إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ ، وَبِهِ يُحْتَجُّ ، وَلَهُ الثَّوَابُ ، وَعَليْهِ الْعِقَابُ ، وَاللّه ُ المُوَفِّقُ .

.

ص: 63

خطبه كافى

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ ستايش خداى راست كه براى نعمتش ستوده، و براى قدرتش پرستيده شده، و در سلطنتش فرمان برى گرديده، و به جهت شوكتش، از او بيم دارند. به آنچه در نزد اوست، رغبت دارند، و فرمانش بر همگان جارى است. والاست، پس برترى يافته است، و نزديك است، در عين بلند مرتبگى، و فراتر از هر ديدى است، كسى است كه آغازى ندارد و پايانى برايش نيست. پيش از همه چيز بر جا بوده، و ماندگارى است كه نگهدار آنهاست. و زبردستى كه نگهدارى همه چيز او را خسته نمى كند، و توانمندى است كه با بزرگى اش يگانه ملكوت است، و با قدرتش در بزرگ منشى يكه و با حكمتش، حجت هايش را براى بندگانش آشكار كرده است. همه چيز را به صورت انشا پديد آورد، و با توان و حكمتش آنها را آغاز نمود؛ اما نه از چيزى، پس اختراع باطل شد، و نه براى علتى؛ پس آغاز و ابتكار هم درست نبود. هر چه خواست و هر گونه كه خواست، آفريد، تنهاى تنها، براى آشكار نمودن حكمت و حقيقت و ربوبيتش. عقل ها او را فرانگيرند، و وهم ها به كنهش نرسند، و ديدگان او را نبينند، و اندازه او را فرانگيرد. بيان از توصيفش ناتوان است، و ديدگان از مشاهده اش نابينا، و هر گونه تعريفى از او نارسا. بى آن كه حجابى وجود داشته باشد، محجوب و پوشيده است، و بدون وجود هر گونه پوششى، در پرده. بدون ديدن شناخته شده و بدون آن كه صورتى داشته باشد، تعريف شده، و بدون اين كه ماده اى داشته باشد، تعريف گرديده است. هيچ معبودى نيست به جز خداى بزرگ و والا. وهم ها از رسيدن به كنهش در حيرتند، و خردها از اين كه بتوانند به نهايتش برسند، سر درگم. هيچ تعريفى او را در بر نگيرد، و هيچ ديد نافذ و تيزبينى درك او نتواند كرد. و او شنواى داناست. با بندگانش، به وسيله فرستادگانش احتجاج مى كند و كارها را با دلائل خودش روشن مى سازد. فرستادگان را فرستاد، تا بشارت و هشدار دهنده باشند. تا هر كس كه هلاك مى شود، با بينه هلاك شده باشد و هر كس كه زنده و ماندگار مى شود، بر اساس بينه زنده و ماندگار شود. و تا بندگان نسبت به آنچه از خدا نمى دانند، بشناسند، و به ربوبيت او عالم شوند؛ پس از آن كه انكار كرده اند. و او را به يگانگى در الوهيت بشناسند، پس از آن كه برايش شريك مى پنداشتند. او را مى ستايم، ستايشى كه جان ها را درمان مى كند، و به رضايتش منجر مى شود، و شكر آنچه به ما رسيده از نعمت هاى فراوان، و فراوانى عطاها و نيكى آزمايش. گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست، تنهاى بى شريك، معبود يگانه و بى نياز، كه نه همسرى دارد و نه فرزندى. و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده اى است كه او را بر گزيده، و برانگيخته اى است كه او را فرستاده در طول زمانى كه پيامبرانى مبعوث نشدند، و در آن مدتى كه ملت ها در خواب، و در نادانى گسترده بودند، و در سركشى قتنه، و اساس از هم گسيخته، و ديده ها كور از دريافت حق، و ستم، سركشى كرده، و دين نابود شده. و خداوند قرآن را به سوى او فرو فرستاد كه در آن بيان و روشنگرى بود، قرآنى عربى و بدون كجى، تا شايد كه راه تقوا پيش گيرند. آن را براى مردم بيان كرد و توضيح داد، با دانشى كه تشريحش كرد، و دينى كه توضيحش داد، و واجباتى كه آنها را الزامى ساخت، و كارهايى كه براى مردم آشكار نمود و بر ملا كرد، در آنها راهنمايى به رهايى، و نشان هايى به سوى هدايت بود. پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را كه به او فرستاده شده بود، براى مردم ابلاغ كرد، و مأموريتش را آشكار نمود، و تكليفش را كه بار نبوت بود، به منزل رسانيد، و براى رضاى پروردگار، صبر پيشه كرد، و در راه او تلاش نمود، و براى امتش خيرخواهى كرد، و آنان را به نجات فراخواند، و تشويق به ذكر كرد، و به راه هاى هدايت پس از خود رهنمون ساخت، به وسيله راه هاى روشن، و انگيزه هايى كه براى بندگان پايه گذارى نمود، و نشان هايى كه آنها را بالا برد، تا پس از او گمراه نشوند، و او به آنان دلسوز و مهربان بود. وقتى زمانش سپرى شد، و دورانش سر آمد، خداوند او را گرفت و به سوى خود برد، و عمل او مورد رضايت خدا است، و بهره اش فراوان، و جايگاهش با عظمت. او صلى الله عليه و آله در گذشت و در ميان امتش كتاب خدا و وصيش امير المؤمنين و پيشواى متقين را - كه صلوات خدا بر او - بر جا گذاشت، دو همراه جداناپذير، كه هر يك گواه ديگرى است در درستى. امام از جانب خدا، بيان مى كند آنچه را كه در كتابش واجب كرده بر بندگان، طاعت خودش را و طاعت امام و ولايت او را و حق واجبش را، كه از تكميل دين خود اراده كرده، و آشكار نمودن دستورش را، و احتجاج به حجت هايش را، و پرتو گرفتن به نورش را، در معدن هاى بندگان برگزيده اش، و انتخاب شدگان از بندگان نيكنش. خداوند با امامان هدايت، از خاندان پيامبر ما صلى الله عليه و آله ، دينش را روشن ساخت، و راهاى روشنش را به وسيله آنها آشكار نمود، و باطن چشمه هاى علمش را با آنان گشود، و آنها را راهاى شناخت خود قرار داد، و نشان هاى دينش ساخت، و پرده داران ميان خود و خلقش كرد، و درى كه منجر به شناخت حق او مى شود. و آنان را بر رازهاى پوشيده و غيبش مطلع كرد. هر گاه امامى از آنان در مى گذشت، امام ديگرى در پى او منصوب مى شد، كه پيشوايى آشكار، و هدايت گرى روشن، و رهبرى نگهدار، كه به حق رهنمون مى شدند، و به وسيله آن به حق حكم مى نمودند. حجت هاى خدا و دعوت كنندگان او، و سرپرستان خلقش. بندگان به وسيله آنان متدين مى شوند، و با نور آنها شهر نور مى گيرد. خداوند آنان را مايه حيات مردم و چراغ هاى تاريكى و كليدهاى سخنورى، و پايه هاى اسلام قرار داده، و نظام طاعت و تماميت واجبش را تسليم شدن در برابر آنان قرار داد، در آنجايى كه معلوم است، و ارجاع كردن به آنان در جايى كه نامعلوم است. و ممنوع ساخت پيش دستى كردن ديگران را در اعتقاد به آنچه نمى دانند، و انكار آنچه مى دانند، چون خداى تبارك و تعالى خواست دست كسانى از مخلوقاتش را در پيش آمدهاى تاريك و مجهولات پوشيده، بگيرد. و درود خدا بر محمد صلى الله عليه و آله و خاندان نيكش كه پليدى را از آنان برده، و بكلى پاك پاكشان كرده است. (1) كلينى _ رحمه اللّه _ بعد از حمد قادر متعال و نعت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و آل، فرموده است: اما بعد، به حقيقت كه فهميدم اى برادر من، آنچه را كه شكايت كردى از اصطلاح اهل اين زمان بر جهالت و يارى كردن يكديگر و سعى ايشان در آبادانى راه هاى آن و جدايى ايشان از علم و اهل آن، تا آن كه نزديك است كه همه علم با ايشان باطل و ضائع شود و ماده آن منقطع گردد، به جهت رضاى ايشان كه به سوى جهالت پناه برند و پشت به آن باز دهند و علم و اهل آن را تلف كنند، و سؤال نمودى كه آيا مردم را مى رسد كه بر سر جهالت و ديندارى بدون علم بايستند؛ زيرا كه ايشان در اين دين داخل شدند در حالى كه اقرار كنندگان بودند به همه امور آن، به طور استحسان و نشو و نما كردن بر آن، و پيروى كردن پدران و پيشينيان و بزرگان، و اعتماد نمودن بر عقل هاى ايشان در چيزهاى دقيق و بزرگ آن. پس بدان اى برادر من، خدا تو را رحمت كند كه خداى _ تبارك و تعالى _ بندگان خويش را به نوعى از آفرينش آفريده كه از چارپايان جدا شده اند در فطانت و عقل ها كه در ايشان تركيب كرده، كه متحمل امر و نهى او مى شوند و خداى _ علا ذكره _ ايشان را دو قسم قرار داده، كه يك قسم از ايشان اهل صحت و سلامت اند، و قسم ديگر از ايشان، اهل ضرر و آفت. پس اهل صحت و سلامت را مخصوص گردانيده به امر و نهى، بعد از آن كه آلت تكليف را از براى ايشان كامل ساخته و تكليف را از اهل ضرر و آفت بر داشته است؛ زيرا كه ايشان را به نوعى از آفرينش آفريده كه تاب تحمل و بر داشتن ادب، و تعليم گرفتن ندارند، و خداى _ عزّوجلّ _ اهل صحت و سلامت را سبب ماندن ايشان قرار داده، و ماندن اهل صحت و سلامت را به ادب و تعليم گرفتن گردانيده، پس اگر جهالت روا مى بود از براى اهل صحت و سلامت، هر آينه روا بود كه تكليف از ايشان برداشته شود، و در جواز اين بطلان، كتاب هاى خدا و پيغمبران و آداب است و در بر داشتن كتاب ها و پيغمبران و آداب از ميان فساد تدبير و بازگشت به سوى گفتار اهل دهر لازم مى آيد. پس در عدالت و حكمت خدا واجب است كه مخصوص گرداند از خلق خويش به امر و نهى، كسانى را كه ايشان را خلق كرده به نوعى از خلقت كه تاب تحمل امر و نهى داشته باشند، تا آن كه مهمل و ضايع و معطل نباشد و او را تعظيم كنند، و به يگانگى او قائل گردند و اقرار كنند از براى او به پروردگارى، و بدانند كه آن جناب خالق و رازق ايشان است؛ زيرا كه گواهان پروردگارى او رهبران هويدا و حجت هاى آن نورانى و روشن و نشان هاى آن پيداست كه ايشان را به سوى توحيد خداى _ عزّوجلّ _ مى خواند، و بر خويشتن از براى صانعشان به پروردگارى و خدايى گواهى مى دهند، به جهت آنچه در آنهاست از آثار صنعت و عجائب تدبير آن حضرت. پس ايشان را به سوى معرفت خويش خوانده تا از براى ايشان مباح نگرداند كه به او و به دين و احكامش جاهل باشند؛ زيرا كه حكيم، جهل مردم به خويش و انكار دين خويش را روا نمى دارد. پس فرمود _ جلّ ثناؤه _ كه: «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لَايَقُولُواْ عَلَى اللّه إِلَا الْحَقَّ» (2) و فرموده: «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ» (3) . پس اهل صحت و سلامت، محصور شدند به امر و نهى و مأمور شدند به گفتار حق، و ايشان را رخصت نداد در ايستادن بر جهل، و ايشان را امر فرمود به سؤال كردن و طلب دانش در دين نمودن، و فرمود: «فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » (4) . و فرموده است: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ » (5) . پس اگر اهل صحت و سلامت را مى رسيد كه ايستادگى بر سر جهل داشته باشند، هر آينه ايشان را امر به سؤال نمى فرمود، و احتياجى به سوى فرستادن پيغمبران با كتاب ها و آداب نبود. و در اين هنگام به منزله چهارپايان بودند و با اهل ضرر و آفت فرقى نداشتند، و اگر چنين مى بودند، يك چشم بر هم زدن باقى نمى ماندند، و چون بقاى ايشان جائز نبود مگر به ادب و تعليم گرفتن، ثابت شد آن كه چاره نيست از براى هر كه خلقتش درست و آلت تكليفش تمام باشد، از كسى كه مؤدب و دليل و مشير و آمر و ناهى از او باشد، و ناچار است از ادب و تعليم و سؤال و مسئلت. پس سزاوارتر چيزى كه عاقل، آن را اقتباس كند و شخص ديندار صاحب فكر زيرك، آن را طلبد و صاحب توفيق به صواب رسيده به جهت آن كوشش نمايد، علم به دين و معرفت آن چيرى است كه خدا خلق خويش را به آن طلب عبادت و بندگى نموده، از: توحيد و شرائع احكام و امر و نهى و زواجر و آداب او؛ زيرا كه حجت ثابت است و تكليف لازم و عمر اندك و تأخير كردن مقبول نيست، و خداى _ جل ذكره _ شرط فرموده در آنچه خلق خود را به آن خواهش پرستش نموده آن كه: همه واجبات او را با علم و يقين و بصيرت به جا آورند تا آن كه آنها را به جا مى آورد در نزد پروردگارش ستوده و محمود باشد، و مستوجب ثواب و جزاى بزرگ گردد؛ زيرا آن كه چيزى را به جا مى آورد بدون علم و بصيرت، نمى داند كه چه به جا مى آورد و آن را از براى كه به جا مى آورد. و هر گاه جاهل باشد اعتمادى بر آنچه آن را به جا آورده، ندارد و صاحب تصديق نيست؛ زيرا كه مصدق، مصدق نمى باشد تا عارف باشد به آنچه به آن تصديق نموده است؛ چه صاحب شك را رغبت و خوف و رهبت و خضوع و خشوع و تقربى كه عالم صاحب يقين دارد، نمى باشد. و خداى _ عزّوجلّ _ فرموده است: «إِلَا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» (6) ، يعنى: مگر آنان كه شهادت داده اند به حق، و ايشان مى دانند آن را كه به زبان شهادت داده اند (به اين كه شهادت ايشان از روى علم و يقين بوده باشد، نه به محض قول). پس شهادت مقبول گرديده است به جهت علم به شهادت، و اگر علم به شهادت نبود، شهادت، مقبول نبود، و امر در شخص شك دار كه فعل را به جا مى آورد بدون علم و بصيرت، واگذاشته است به صلاح خداى _ جل ذكره _ اگر خواهد بر او تفضّل مى كند و عمل او را قبول مى فرمايد، و اگر خواهد آن را بر او ردّ مى كند؛ زيرا كه بر وى شرط شده است از جانب خدا كه واجب را با علم و بصيرت و يقين به جا آورد تا نباشد از آنان كه خدا ايشان را وصف نموده و فرموده _ تبارك و تعالى _: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللّه عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةَ ذَ لِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ » (7) ؛ زيرا كه او در اين دين داخل شده بود بدون علم و يقين، و به همين راه بيرون رفتنش از آن بدون علم و يقين گرديد. و حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود كه: «هر كه در ايمان داخل شود با علم به آن، و در آن ثابت بماند، ايمانش او را نفع بخشد، و هر كه در آن داخل شود بدون علم، از آن بيرون رود چنانچه در آن داخل شده است». و آن حضرت عليه السلام فرمود: «هر كه دين خويش را از كتاب خدا و سنت پيغمبرش فراگيرد، كوه ها زائل مى شوند پيش از آن كه او زايل گردد. و هر كه دين خود را از دهان مردان بگيرد، آن مردها او را از دين برگردانند». و فرمود: «هر كه امر ما را از قرآن نشناسد، از فتنه ها دور نباشد و ايمن نگردد». و به همين علت، جارى شده بر مردم اين زمان، شكاف هاى سيل اين دين هاى فاسد و مذهب هاى شنيع كه همه شرايط كفر و شرك را فراگرفته است و اين به واسطه توفيق و خذلان و واگذاشتن خدا است. پس آن كه خدا توفيق او را خواهد و خواهد كه ايمانش ثابت و مستقر باشد، آماده گرداند از براى او اسبابى چند كه او را برسانند به سوى اين كه دين خود را از كتاب خدا و سنت پيغمبرش _ صلوات اللّه عليه و آله _ فرا گيرد با علم و يقين و بصيرت. و چنين كسى در دين خويش ثابت تر است از كوه هاى استوار. و هر كه خدا خواهد كه او را واگذارد و دينش عاريه و امانت باشد (كه چند روزى به رسم امانت به او داده باشند). _ پناه مى بريم به خدا از آن _ آماده گرداند از براى او اسباب استحسان كه به عقل سخيف خود عمل كند، و آنچه را كه خود خوب و بد داند، پيروى نمايد و اسباب تقليد كردن و تأويل نمودن بدون علم و بصيرت از برايش مهيا سازد، و امر چنين كسى در مشيت و خواست خدا است، اگر خداى تبارك و تعالى خواهد ايمان او را كامل و تمام مى گرداند (به اين كه او را توفيق رفتن در راه نجات عطا مى فرمايد). و اگر خواهد آن را از او مى ربايد. و بر او ايمن نمى توان بود از آن كه صبح كند و مؤمن باشد و شام كند و كافر باشد، يا شام كند و مؤمن باشد و صبح كند و كافر باشد؛ زيرا كه در هر زمان كه بزرگى از بزرگان را مى بيند با او ميل مى كند و او را پيروى و فرمان بردارى مى نمايد، و هر وقت كه چيزى را مى بيند كه ظاهرش را نيكو مى شمارد، آن را قبول مى كند، يا آن كه آن چيز او را مى گرداند. حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: «به درستى كه خداى عزّوجلّ پيغمبران را بر صفت پيغمبرى خلق كرده، پس نمى باشند مگر پيغمبران و اوصياى ايشان را بر صفت وصيت آفريده، پس نمى باشند مگر اوصياى ايشان. و ايمان را به گروهى به عاريت داده است. پس اگر خواهد آن را از براى ايشان تمام مى گرداند، و اگر خواهد آن را از ايشان مى ربايد». بعد از آن فرمود: «و در ايشان جارى است فرموده خداى تعالى «فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ» (8) ». و مذكور ساختى كه امورى چند بر تو مشكل شده است كه حقيقت آنها را نمى شناسى، به جهت اختلاف روايت در آنها، و اين كه تو مى دانى كه اختلاف روايت در آنها به جهت اختلاف علت ها و اسباب آنهاست، و اين كه در نزد خويش كسى را نمى يابى كه با او مذاكره و مباحثه نمايى از آنان كه وثوق و اعتماد بر ايشان دارى. و گفتى كه دوست مى دارى كه در نزد تو كتابى باشد كافى، كه جمع كند از همه انواع علم و دين، آنچه را كه متعلم، به آن اكتفا نمايد، و هر كه طالب ارشاد است، به سوى آن رجوع كند، و هر كه اراده دانستن دين و عمل به آن داشته باشد، از آن فراگيرد به آثار صحيحه از صادقين كه ائمه هدايند عليهم السلام و سنت ها كه بر پايند و دوام دارند تا روز قيامت، و واجب است كه عمل بر مضمون آنها باشد و به آنها وجوب خداى عزّوجلّ و آنچه از طريقه پيغمبرش صلى الله عليه و آله معلوم گرديده به جا آورده مى شود. و گفتى: اگر چنين كتابى موجود باشد، اميدوارى كه سببى باشد كه خدا به يارى و توفيق خويش آنچه را كه از برادران و اهل ملت ما فوت شده، تدارك نمايد و تلافى فرمايد، و ايشان را بر اين بدارد كه رو به راه راست آورند. پس بدان اى برادر من، خدا تو را به حق رهنمايى كند كه كسى را ممكن نيست تمييز چيزى از آنچه روايت از علما، كه ائمه اند عليهم السلام در آن مختلف باشد و نمى تواند كه براى خود حق و باطل آن را از هم جدا كند، مگر بنا بر آنچه حضرت امام موسى كاظم عليه السلام آن را اطلاق فرموده در فرموده خويش كه: «آنها را بر كتاب خدا عرض كنيد، پس آنچه با كتاب خداى عزّوجلّ موافقت دارد، آن را بگيريد و آنچه با كتاب خدا مخالفت داشته باشد، آن را رد كنيد». و در فرموده آن حضرت كه: «آنچه را كه با مخالفان موافقت دارد، واگذاريد كه راه راست در مخالفت ايشان است». و در فرموده آن جناب كه: «آنچه اجماع و اتفاق بر آن شده، آن را بگيريد؛ زيرا كه آنچه اجماع بر آن شده، شكى در آن نيست». و ما نمى شناسيم از همه اينها، مگر كم ترى از آن را و نمى يابيم چيزى را كه احتياطش بيشتر و وسيع تر باشد از رد علمِ همه اينها به سوى آن حضرت، و قبول امرى كه در اين باب وسعت داده در فرموده خويش كه: «هر يك را كه بگيريد از باب تسليم و انقياد، شما را مى رسد و جائز است». و خدا ميسر گردانيد تأليف آنچه را كه خواستى و او راست حمد و ستايش. و اميد دارم كه اين مؤلَّف، چنان باشد كه قصد نمودى. پس هر تقصير و كوتاهى كه در آن رفته باشد، ما را معذور دار؛ زيرا كه قصد ما در هديه دادن خيرخواهى، كوتاهى نكرد؛ چه خيرخواهى از براى برادران و اهل ملت ما، واجب است با آن كه اميدواريم كه شريك باشيم با هر كه از اين كتاب نور علم را فراگيرد، و از آن فائده به او رسد و به آنچه در آن است عمل كند، در اين روزگار و روزگار آينده تا دنيا تمام شود؛ زيرا كه پروردگار عزّوجلّ يكى است، و رسول او كه محمد خاتم پبغمبران است صلى الله عليه و آله يكى، و شريعت يكى، و حلال محمد، حلال و حرام او، حرام است تا روز قيامت. و كتاب حجت را اندكى بسط و وسعت داديم، اگر چه آن را بر اندازه استحقاقى كه دارد، تمام نكرديم؛ زيرا كه ناخوش داشتيم كه همه بهره آن را كم و ناقص گردانيم، و اميد دارم كه خداى عزّوجلّ امضا و اجراى نيت آنچه را كه مقدم داشتيم، آسان گرداند، كه اگر أجل به تأخير افتد، كتابى را كه از آن واسع تر و كامل تر باشد، تصنيف خواهيم كرد كه در آن به همه حقوق آن نيك وفا نماييم؛ اگر خداى تعالى خواهد. و به استعانت اوست گرديدن از معصيت و توانايى بر طاعت، و به سوى اوست رغبت در زيادتى يارى كردن و توفيق دادن و رحمت خدا بر آقاى ما محمد كه پيغمبر اوست و آل او كه پاكيزگان و پاكان و نيكوكارانند. اول چيزى كه با آن آغاز مى كنم و اين كتاب خويش را با آن مى گشايم، كتاب عقل است و فضائل علم و بلندى درجه اهل آن و بزرگوارى قدر ايشان، و نقصان جهل و ناكس بودن اهل آن، و سقوط منزله ايشان؛ زيرا كه عقل، چون قطب است كه مدار تكليف بر آن است. (9) و به عقل استدلال مى توان كرد، و به آن حجت بر خصم مى توان آورد، و ثواب از براى او و عقاب و بازخواست بر او خواهد بود.

.


1- . از آغاز مقدمه مرحوم كلينى تا اينجا، همان گونه كه در نوشته مترجم - رحمه اللّه - مشاهده مى شود، از سوى ايشان، ترجمه نشده است.
2- . اعراف، 169.
3- . يونس، 39.
4- . توبه، 122.
5- . نحل، 43.
6- . زخرف، 84.
7- . حج، 11.
8- . انعام، 98.
9- . و قطب ميخى است كه آسيا بر دور آن مى گردد و مهتر و سپهسالار را نيز قطب گويند. (مترجم)

ص: 64

. .

ص: 65

. .

ص: 66

. .

ص: 67

. .

ص: 68

. .

ص: 69

. .

ص: 70

. .

ص: 71

. .

ص: 72

. .

ص: 73

. .

ص: 74

. .

ص: 75

. .

ص: 76

. .

ص: 77

. .

ص: 78

. .

ص: 79

. .

ص: 80

. .

ص: 81

[1] كتاب عقل و جهل

( 1 ) كتاب عقل و جهل

.

ص: 82

[ 1 ] كِتَابُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ849.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از زياد بن ابى زياد _ ) أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ ، قَالَ : حَدَّثَنِي عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ : مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا خَلَقَ اللّه ُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقَاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ ، وَلَا أَكْمَلْتُكَ إِلَا فِي مَنْ أُحِبُّ، أَمَا إِنِّي إِيَّاكَ آمُرُ وَإِيَّاكَ أَنْهى، وَإِيَّاكَ أُثِيبُ وَإِيَّاكَ أُعَاقِبُ».848.المعجم الأوسط ( _ به نقل از عميرة بن سعد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ ، عَنْ عَلِيٍّ عليه السلام ، قَالَ :«هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلى آدَمَ عليه السلام ، فَقَالَ : يَا آدَمُ ، إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ ، فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَيْنِ ، فَقَالَ لَهُ آدَمُ عليه السلام : يَا جَبْرَئِيلُ ، وَمَا الثَّلَاثُ؟ فَقَالَ : الْعَقْلُ ، وَالْحَيَاءُ ، وَالدِّينُ ، فَقَالَ آدَمُ عليه السلام : إِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام لِلْحَيَاءِ وَالدِّينِ : انْصَرِفَا وَدَعَاهُ ، فَقَالَا : يَا جَبْرَئِيلُ ، إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ ، قَالَ : فَشَأْنَكُمَا ، وَعَرَجَ» . .

ص: 83

(1) كتاب عقل و جهل846.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از زيد بن ارقم _ ) خبر داد ما را ابوجعفر محمد بن يعقوب و گفت: حديث كردند مرا چند نفر از اصحاب ما كه از ايشان است محمد بن يحيى عطّار، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود كه:«چون خدا عقل را آفريد، با او سخن نمود (يا از او خواست كه سخن گويد)، بعد از آن فرمود كه: رو بياور (يعنى: متوجه شو به سوى آنچه رو به آن توان آورد؛ چون طاعت ها و مقامات عاليه و درجات رفيعه. بنابر قولى). عقل قبول كرد و رو آورد. بعد از آن فرمود كه: پشت كن (يعنى: رو بگردان از آنچه رو به آن نبايد آورد؛ چون معصيت ها و مقامات پست و درجات خسيسه. چنانكه بعضى گفته اند). آن را نيز قبول نمود و پشت گردانيد. پس خداى تعالى فرمود: به عزّت (يا غلبه خويش بر همه ممكنات)، و بزرگواريى كه دارم، سوگند ياد مى نمايم كه هيچ آفريده را نيافريدم كه دوست تر باشد به سوى من از تو، و تو را تمام نگردانيدم مگر در آن كس كه او را دوست مى دارم. بدان و آگاه باش، كه من تو را امر مى كنم به نيكى ها و تو را نهى مى نمايم از بدى ها، و تو را عقاب مى كنم از نافرمانى ها و تو را ثواب مى دهم بر فرمان بردارى ها» (يعنى با غير تو چنين نخواهم كرد. و غرض، مبالغه است در اشتراط تكليف به آن).849.مسند ابن حنبل عن زياد بن أبي زياد :على بن محمد، از سهل بن زياد، از عمرو بن عثمان، از مفضّل بن صالح، از سعد بن طَريف، از اصبغ بن نُباته، از على عليه السلام روايت نموده است كه آن حضرت فرمود:«جبرئيل عليه السلام بر آدم فرود آمد و فرمود كه: اى آدم، به درستى كه من مأمور شده ام كه تو را بر اين بدارم كه يكى از سه چيز را برگزينى، پس آن را برگزين و دو تا را واگذار. حضرت آدم عليه السلام فرمود: اى جبرئيل، آن سه چيز كدام است؟ گفت كه: عقل و حيا و دين. آدم عليه السلام فرمود كه: من عقل را برگزيدم. جبرئيل به حيا و دين فرمود كه: باز گرديد و او را واگذاريد. گفتند كه: اى جبرئيل، به درستى كه ما مأمور شده ايم كه با عقل باشيم؛ در هر جا كه باشد. جبرئيل گفت كه: پس به كار خويش مشغول باشيد و به آسمان بالا رفت». .

ص: 84

848.المعجم الأوسط عن عميرة بن سعد :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ : «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ ، وَاكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ». قَالَ : قُلْتُ : فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ؟ فَقَالَ : «تِلْكَ النَّكْرَاءُ ، تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ ، وَهِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَلَيْسَتْ بِالْعَقْلِ» .847.مسند ابن حنبل عن زاذان بن عمر :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، قَالَ :سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ : «صَدِيقُ كُلِّ امْرِىً?عَقْلُهُ ، وَعَدُوُّهُ جَهْلُهُ» .846.مسند ابن حنبل عن زيد بن أرقم :وَعَنْهُ، عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً لَهُمْ مَحَبَّةٌ وَلَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعَزِيمَةُ ، يَقُولُونَ بِهذَا الْقَوْلِ ، فَقَالَ عليه السلام : «لَيْسَ أُولئِكَ مِمَّنْ عَاتَبَ اللّه ُ تَعَالى ، إِنَّمَا قَالَ اللّه ُ : « فَاعْتَبِرُواْ يَ_أُوْلِى الْأَبْصَ_رِ » » .845.اُسْد الغابة ( _ به نقل از ابو طفيل _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الرَّازِيِّ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «مَنْ كَانَ عَاقِلاً ، كَانَ لَهُ دِينٌ ، وَمَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ ، دَخَلَ الْجَنَّةَ» .844.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو طُفَيل _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّمَا يُدَاقُّ اللّه ُ الْعِبَادَ فِي الْحِسَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيَا» .845.اُسد الغابة عن أبي الطفيل :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَدِينِهِ وَفَضْلِهِ كَذَا ، فَقَالَ عليه السلام :«كَيْفَ عَقْلُهُ؟» قُلْتُ : لَا أَدْرِي ، فَقَالَ عليه السلام : «إِنَّ الثَّوَابَ عَلى قَدْرِ الْعَقْلِ ؛ إِنَّ رَجُلاً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ يَعْبُدُ اللّه َ فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ ، خَضْرَاءَ ، نَضِرَةٍ ، كَثِيرَةِ الشَّجَرِ ، ظَاهِرَةِ الْمَاءِ ، وَإِنَّ مَلَكَاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ مَرَّ بِهِ ، فَقَالَ : يَا رَبِّ ، أَرِنِي ثَوَابَ عَبْدِكَ هذَا ، فَأَرَاهُ اللّه ُ تَعَالى ذلِكَ ، فَاسْتَقَلَّهُ الْمَلَكُ ، فَأَوْحَى اللّه ُ تَعَالى إِلَيْهِ أَنِ اصْحَبْهُ ، فَأَتَاهُ الْمَلَكُ فِي صُورَةِ إِنْسِيٍّ ، فَقَالَ لَهُ : مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ : أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنِي مَكَانُكَ وعِبَادَتُكَ فِي هذَا الْمَكَانِ ، فَأَتَيْتُكَ لِأَعْبُدَ اللّه َ مَعَكَ ، فَكَانَ مَعَهُ يَوْمَهُ ذلِكَ ، فَلَمَّا أَصْبَحَ ، قَالَ لَهُ الْمَلَكُ : إِنَّ مَكَانَكَ لَنَزِهٌ وَمَا يَصْلُحُ إِلَا لِلْعِبَادَةِ ، فَقَالَ لَهُ الْعَابِدُ : إِنَّ لِمَكَانِنَا هذَا عَيْباً ، فَقَالَ لَهُ : وَمَا هُوَ؟ قَالَ : لَيْسَ لِرَبِّنَا بَهِيمَةٌ ، فَلَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ رَعَيْنَاهُ فِي هذَا المَوْضِعِ ؛ فَإِنَّ هذَا الْحَشِيشَ يَضِيعُ ، فَقَالَ لَهُ الْمَلَكُ : وَمَا لِرَبِّكَ حِمَارٌ؟ فَقَالَ : لَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ مَا كَانَ يَضِيعُ مِثْلُ هذَا الْحَشِيشِ ، فَأَوْحَى اللّه ُ تَعَالى إِلَى الْمَلَكِ : إِنَّمَا أُثِيبُهُ عَلى قَدْرِ عَقْلِهِ» . .

ص: 85

844.مسند ابن حنبل عن أبي الطفيل :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار روايت كرده است، از بعضى از اصحاب ما كه آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام و گفته است كه: به آن جناب عرض كردم كه: عقل چيست؟ فرمود:«چيزى است كه خداوند مهربان به آن بندگى و پرستيده شود، و بهشت ها به آن كسب شود». راوى مى گويد: گفتم: چه بود آنچه در معاويه بود؟ حضرت فرمود كه: «آن، زيركى بود و دريافت و شيطنت و اين شباهت دارد به عقل، و عقل نيست».843.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از ابو على همدانى _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن فضّال، از حسن بن جَهم روايت كرده است كه گفت: شنيدم از حضرت امام رضا عليه السلام كه مى فرمود:«دوست هر مردى، عقل اوست و دشمن وى جهل اوست».843.الأمالي ل_لمفيد ع_ن أبي عليّ الهمداني :از احمد بن محمد، از ابن فَضّال، از حسن بن جَهم روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم: در نزد ما گروهى هستند كه ايشان را دوستى با شما هست، وليكن اين رأى و اعتقاد و عزيمت نيست و اين قول را مى گويند. آن حضرت فرمود كه:«اين گروه نيستند از آنها كه خدا ايشان را عقاب فرموده است. خدا مى فرمايد كه: «فَاعْتَبِرُواْ يَ_أُوْلِى الْأَبْصَ_رِ » (1) ، يعنى: پس پند و عبرت گيريد اى صاحبان بينايى ها و ديدها».842.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش كه در بازگشت از نهروان نوشت و فرمان ) احمد بن ادريس، از محمد بن حسّان، از ابومحمد رازى، از سيف بن عَميره، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«هر كه عاقل باشد، او را دينى و كيشى خواهد بود، و هر كه را دينى باشد، داخل بهشت مى شود».841.المناقب ، ابن شهر آشوب :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از حسن بن على بن يقطين، از محمد بن سِنان، از ابى الجارود، از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«خدا با بندگان خويش در حساب در روز قيامت دقت مى كند بر اندازه عقل ها كه ايشان را عطا فرموده است در دنيا».842.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ كَتَبَهُ بَعدَ مُنصَرَفِهِ مِنَ النّ ) على بن محمد بن عبداللّه ، از ابراهيم بن اسحاق احمر، از محمد بن سليمان ديلمى، از پدرش روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه فلان شخص از بندگى و فضيلت و دينى كه دارد، به مرتبه بلندى رسيده، آن حضرت فرمود كه:«عقلش چگونه است؟» عرض كردم كه: نمى دانم. فرمود: «به درستى كه ثواب بر اندازه عقل است». و حضرت فرمود كه: «مردى بود از بنى اسرائيل كه خدا را عبادت مى نمود در جزيره اى از جزيره هاى دريا كه سبز و خرم و نيكو بود. درختان بسيارى داشت و آب آن بر روى زمين روان (يا پاك و پاكيزه و صاف) بود. و فرشته اى از فرشتگان خدا به او گذشت، پس گفت كه: اى پروردگار من، ثواب اين بنده خود را به من بنما. خدا آن را به وى نمود. آن فرشته آن را كم شمرد. خداى تعالى به سوى او وحى فرمود كه: با او مصاحبت كن. آن فرشته به نزديك عابد آمد در صورت آدمى. عابد گفت كه: تو كيستى؟ گفت: من مرد عابدى هستم، خبر خوبى مكان تو و عبادتى كه در اين مكان مى كنى به من رسيد، به نزد تو آمده ام كه با تو خدا را عبادت كنم. پس آن فرشته در آن روز و شب با وى به سر برد. چون صبح شد، به عابد گفت: اين مكانى كه تو دارى، هر آينه خرّم و نيكو است و صلاحيت ندارد مگر از براى عبادت. عابد گفت كه: اين مكان ما يك عيب دارد. گفت كه: آن عيب چيست؟ گفت كه: پروردگار ما را چارپايى نيست، پس اگر او را خرى مى بود، آن را در اين مكان مى چرانيديم؛ زيرا كه اين علف تلف مى شود. فرشته گفت كه: پروردگار تو را خرى نمى باشد. عابد گفت كه: اگر او را خرى مى بود مثل اين علف تلف نمى شد. پس خدا به سوى آن فرشته وحى فرمود: او را بر اندازه عقلش ثواب دادم». .


1- . حشر، 2.

ص: 86

841.المناقب لابن شهر آشوب :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِذَا بَلَغَكُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالٍ ، فَانْظُرُوا فِي حُسْنِ عَقْلِهِ ؛ فَإِنَّمَا يُجَازى بِعَقْلِهِ» .840.امام على عليه السلام ( _ در سخنش، هنگامى كه براى جنگ با معاويه عازم شام ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ :ذَكَرْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام رَجُلاً مُبْتَلىً بِالْوُضُوءِ وَالصَّلَاةِ ، وَقُلْتُ : هُوَ رَجُلٌ عَاقِلٌ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «وَأَيُّ عَقْلٍ لَهُ وَهُوَ يُطِيعُ الشَّيْطَانَ؟!» فَقُلْتُ لَهُ : وَكَيْفَ يُطِيعُ الشَّيْطَانَ؟ فَقَالَ عليه السلام : «سَلْهُ : هذَا الَّذِي يَأْتِيهِ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ هُوَ؟ فَإِنَّهُ يَقُولُ لَكَ : مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ» . .

ص: 87

840.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامِهِ عليه السلام لَمّا عَزَمَ عَلَى الم ) على بن ابراهيم، از پدرش، از نوفلى، از سَكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت نموده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر گاه حال خوشى از مردى به شما برسد، در نيكى عقل او نظر كنيد كه او را به عقلش جزا مى دهند».839.الاحتجاج :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از عبداللّه بن سِنان، روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام ذكر كردم مردى را كه مبتلا شده بود به وسواس در وضو و نماز، و عرض كردم كه: آن مرد، مرد عاقلى است. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«او را چه عقل است؟ با آن كه شيطان را اطاعت مى كند». به آن حضرت عرض كردم كه: چگونه شيطان را اطاعت مى كند؟ فرمود كه: «او را بپرس از اين كه به او مى رسد، كه از چه چيز است؟ او به تو خواهد گفت: از كارهاى شيطان است». .

ص: 88

838.فاطمه عليها السلام ( _ خطاب به گروهى كه براى بيعت گرفتن از امير مؤمنان ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَا قَسَمَ اللّه ُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ ؛ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ ، وَإِقَامَةُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجَاهِلِ ، وَلَا بَعَثَ اللّه نَبِيّاً وَلاَ رَسُولاً حَتّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ ، وَيَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَمِيعِ أُمَّتِهِ ، وَمَا يُضْمِرُ النَّبِيُّ فِي نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اجْتِهَادِ الْمُجْتَهِدِينَ ، وَمَا أَدَّى الْعَبْدُ فَرَائِضَ اللّه ِ حَتّى عَقَلَ عَنْهُ ، وَلا بَلَغَ جَمِيعُ الْعَابِدِينَ فِي فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ الْعَاقِلُ ، وَالْعُقَلاءُ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ الَّذِينَ قَالَ اللّه ُ تَعَالى : «إنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ» .837.فاطمه عليها السلام :أَبُو عَبْدِ اللّه ِ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا هِشَامُ ، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ بَشَّرَ أهْلَ الْعَقْلِ وَالْفَهْمِ فِي كِتَابِهِ ، فَقَالَ : «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللّه ُ وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ» .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَكْمَلَ لِلنَّاسِ الْحُجَجَ بِالْعُقُولِ ، وَنَصَرَ النَّبِيِّينَ بِالْبَيَانِ ، وَدَلَّهُمْ عَلى رُبُوبِيَّتِهِ بِالْأَدِلَّةِ ، فَقَالَ : «وَإِلهُكُمْ إِلَهٌ واحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ * إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّه ُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَبَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَايَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» .

يَا هِشَامُ ، قَدْ جَعَلَ اللّه ُ ذلِكَ دَلِيلاً عَلى مَعْرِفَتِهِ بِأَنَّ لَهُمْ مُدَبِّراً ، فَقَالَ : «وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَايَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلَاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخَاً وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلَاً مُسَمّىً وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» وَقَالَ : (إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنْزَلَ اللّه ُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ لَايَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ) وَقَالَ : «يُحْىِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْايَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «وَجَنّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الاُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «وَمِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ البَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «قُلْ تَعالَوْا أتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ألّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَلا تَقْتُلُوا أوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيّاهُمْ وَلا تَقْرَبُوا الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وما بَطَنَ وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّه ُ إِلّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْنَاكُمْ فَأنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» .

يَا هِشَامُ ، ثُمَّ وَعَظَ أَهْلَ الْعَقْلِ ، وَرَغَّبَهُمْ فِي الْاخِرَةِ ، فَقَالَ : «وَمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْاخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» .

يَا هِشَامُ ، ثُمَّ خَوَّفَ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ عِقَابَهُ ، فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ : «ثُمَّ دَمَّرْنَا الآخَرِينَ * وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ * وَبِاللَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ * وَلَقَدْ تَرَكْنَا مِنْهَا آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْمِ ، فَقَالَ : «وَتِلْكَ الْأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَما يَعْقِلُهَا إِلَا العَالِمُونَ» .

يَا هِشَامُ ، ثُمَّ ذَمَّ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ ، فَقَالَ : «وَإِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّه ُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ» وَقَالَ : «وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لا يَسْمَعُ إِلّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لَا يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً» وَقَالَ : «لا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلَا فِى قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَقُلُوبُهُمْ شَتّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الكِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ» .

يَا هِشَامُ ، ثُمَّ ذَمَّ اللّه ُ الْكَثْرَةَ ، فَقَالَ : «وَإِنْ تُطِعْ أكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّه ِ» وَقَالَ : «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّه ُ قُلِ الْحَمْدُ للّه ِِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» وَقَالَ : «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأحْيَا بِهِ الأرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللّه ُ قُلِ الْحَمْدُ للّه ِِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ» .

يَا هِشَامُ، ثُمَّ مَدَحَ الْقِلَّةَ، فَقَالَ : «وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ» وَقَالَ: «وَقَلِيلٌ مَا هُمْ» وَقَالَ : «وَقالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أنْ يَقُولَ رَبِّىَ اللّه ُ» وَقَالَ : «وَمَنْ آمَنَ وَما آمَنَ مَعَهُ إِلّا قَلِيلٌ» وَقَالَ : «وَلكِنَّ أكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ» وَقَالَ : «وَأكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : (وَأكْثَرُهُمْ لا يَشْعُرُونَ) .

يَا هِشَامُ ، ثُمَّ ذَكَرَ أُولِي الْأَلْبَابِ بِأَحْسَنِ الذِّكْرِ ، وَحَلَاهُمْ بِأَحْسَنِ الْحِلْيَةِ ، فَقَالَ : «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَما يَذَّكَّرُ إِلّا أُولُوا الْألْبَابِ» وَقَالَ : «وَالرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَا أُولُوا الْألْبَابِ» وَقَالَ : «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِأُولِى الْألْبَابِ» وَقَالَ : «أَفَمَنْ يَعْلَمُ أنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولوُا الألْبَابِ» وَقَالَ : «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْاخِرَةَ وَيَرْجُواْ رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْألْبَابِ» وَقَالَ : «كِتَابٌ أنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوِلُوا الألْبابِ» وَقَالَ : «وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَأوْرَثْنَا بَنِى إِسْرائِيلَ الْكِتَابَ * هُدىً وَذِكْرى لِأُولِى الْأَلْبَابِ» وَقَالَ : «وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ المُؤْمِنِينَ» .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ اللّه َ تَعَالى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ : «إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ» يَعْنِي عَقْلٌ، وَقَالَ: «وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الحِكْمَةَ» قَالَ : الْفَهْمَ وَالْعَقْلَ. يَا هِشَامُ ، إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ : تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ ، وَإِنَّ الْكَيْسَ لَدَى الْحَقِّ يَسِيرٌ ، يَا بُنَيَّ إِنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ ، فَلْتَكُنْ سَفِينَتُكَ فِيهَا تَقْوَى اللّه ِ ، وَحَشْوُهَا الْاءِيمَانَ ، وَشِرَاعُهَا التَّوَكُّلَ ، وَقَيِّمُهَا الْعَقْلَ ، وَدَلِيلُهَا الْعِلْمَ ، وَسُكَّانُهَا الصَّبْرَ .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ دَلِيلاً ، وَدَلِيلُ الْعَقْلِ التَّفَكُّرُ ، وَدَلِيلُ التَّفَكُّرِ الصَّمْتُ ؛ وَلِكُلِّ شَيْءٍ مَطِيَّةً ، وَمَطِيَّةُ الْعَقْلِ التَّوَاضُعُ ؛ وَكَفى بِكَ جَهْلاً أَنْ تَرْكَبَ مَا نُهِيتَ عَنْهُ .

يَا هِشَامُ ، مَا بَعَثَ اللّه ُ أَنْبِيَاءَهُ وَرُسُلَهُ إِلى عِبَادِهِ إِلَا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللّه ِ ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً ، وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّه ِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلاً ، وَأَكْمَلُهُمْ عَقْلاً أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ : حُجَّةً ظَاهِرَةً ، وَحُجَّةً بَاطِنَةً ، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالْأَنْبِيَاءُ وَالْأَئِمَّةُ ، وَأَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ .

يَا هِشَامُ، إِنَّ الْعَاقِلَ ، الَّذِي لَا يَشْغَلُ الْحَلالُ شُكْرَهُ، وَلَا يَغْلِبُ الْحَرَامُ صَبْرَهُ.

يَا هِشَامُ ، مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ ، فَكَأنَّمَا أَعَانَ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ : مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ ، وَمَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ ، وَأَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ ، فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلى هَدْمِ عَقْلِهِ ، وَمَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ ، أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَدُنْيَاهُ .

يَا هِشَامُ ، كَيْفَ يَزْكُو عِنْدَ اللّه ِ عَمَلُكَ ، وَأَنْتَ قَدْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ عَنْ أَمْرِ رَبِّكَ ، وَأَطَعْتَ هَوَاكَ عَلى غَلَبَةِ عَقْلِكَ؟!

يَا هِشَامُ ، الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلَامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّه ِ ، اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيَا وَالرَّاغِبِينَ فِيهَا ، وَرَغِبَ فِيمَا عِنْدَ اللّه ِ ، وَكَانَ اللّه ُ أُنْسَهُ فِي الْوَحْشَةِ ، وَصَاحِبَهُ فِي الْوَحْدَةِ ، وَغِنَاهُ فِي الْعَيْلَةِ ، وَمُعِزَّهُ مِنْ غَيْرِ عَشِيرَةٍ .

يَا هِشَامُ ، نُصِبُ الْحَقُّ لِطَاعَةِ اللّه ِ ، وَلَا نَجَاةَ إِلَا بِالطَّاعَةِ ، وَالطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ ، وَالْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ ، وَالتَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ ، وَلَا عِلْمَ إِلَا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِيٍّ ، وَمَعْرِفَةُ الْعِلْمِ بِالْعَقْلِ .

يَا هِشَامُ ، قَلِيلُ الْعَمَلِ مِنَ الْعَالِمِ مَقْبُولٌ مُضَاعَفٌ ، وَكَثِيرُ الْعَمَلِ مِنْ أَهْلِ الْهَوى وَالْجَهْلِ مَرْدُودٌ .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَاقِلَ رَضِيَ بِالدُّونِ مِنَ الدُّنْيَا مَعَ الْحِكْمَةِ ، وَلَمْ يَرْضَ بِالدُّونِ مِنَ الْحِكْمَةِ مَعَ الدُّنْيَا ؛ فَلِذلِكَ رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعُقَلَاءَ تَرَكُوا فُضُولَ الدُّنْيَا ، فَكَيْفَ الذُّنُوبَ ، وَتَرْكُ الدُّنْيَا مِنَ الْفَضْلِ ، وَتَرْكُ الذُّنُوبِ مِنَ الْفَرْضِ .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَاقِلَ نَظَرَ إِلَى الدُّنْيَا وَ إِلى أَهْلِهَا ، فَعَلِمَ أَنَّهَا لَا تُنَالُ إِلَا بِالْمَشَقَّةِ ، وَنَظَرَ إِلَى الْاخِرَةِ ، فَعَلِمَ أَنَّهَا لَا تُنَالُ إِلَا بِالْمَشَقَّةِ ، فَطَلَبَ بِالْمَشَقَّةِ أَبْقَاهُمَا .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعُقَلَاءَ زَهِدُوا فِي الدُّنْيَا وَرَغِبُوا فِي الْاخِرَةِ ؛ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا طَالِبَةٌ مَطْلُوبَةٌ ، وَالْاخِرَةَ طَالِبَةٌ وَمَطْلُوبَةٌ ، فَمَنْ طَلَبَ الْاخِرَةَ ، طَلَبَتْهُ الدُّنْيَا حَتّى يَسْتَوْفِيَ مِنْهَا رِزْقَهُ ، وَمَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا ، طَلَبَتْهُ الْاخِرَةُ ، فَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ فَيُفْسِدُ عَلَيْهِ دُنْيَاهُ وَآخِرَتَهُ .

يَا هِشَامُ ، مَنْ أَرَادَ الْغِنى بِلَا مَالٍ ، وَرَاحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ ، وَالسَّلامَةَ فِي الدِّينِ ، فَلْيَتَضَرَّعْ إِلَى اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِي مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ يُكَمِّلَ عَقْلَهُ ؛ فَمَنْ عَقَلَ ، قَنِعَ بِمَا يَكْفِيهِ ، وَمَنْ قَنِعَ بِمَا يَكْفِيهِ ، اسْتَغْنَى ، وَمَنْ لَمْ يَقْنَعْ بِمَا يَكْفِيهِ ، لَمْ يُدْرِكِ الْغِنى أَبَداً .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ اللّه َ حَكى عَنْ قَوْمٍ صَالِحِينَ أَنَّهُمْ قَالُوا : « رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ » حِينَ عَلِمُوا أَنَّ الْقُلُوبَ تَزِيغُ وَتَعُودُ إِلى عَمَاهَا وَرَدَاهَا ؛ إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللّه َ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللّه ِ ، وَمَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللّه ِ ، لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَيَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِهِ ، وَلَا يَكُونُ أَحَدٌ كَذلِكَ إِلَا مَنْ كَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً ، وَسِرُّهُ لِعَلَانِيَتِهِ مُوَافِقاً ؛ لِأَنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ اسْمُهُ _ لَمْ يَدُلَّ عَلَى الْبَاطِنِ الْخَفِيِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَا بِظَاهِرٍ مِنْهُ وَنَاطِقٍ عَنْهُ .

يَا هِشَامُ ، كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : مَا عُبِدَ اللّه ُ بِشَيْءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ ، وَمَا تَمَّ عَقْلُ امْرِىً?حَتّى يَكُونَ فِيهِ خِصَالٌ شَتّى : الْكُفْرُ وَالشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونَانِ ، وَالرُّشْدُ وَالْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولَانِ ، وَفَضْلُ مَالِهِ مَبْذُولٌ ، وَفَضْلُ قَوْلِهِ مَكْفُوفٌ ، وَنَصِيبُهُ مِنَ الدُّنْيَا الْقُوتُ ، لَا يَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ دَهْرَهُ ، الذُّلُّ أَحَبُّ إِلَيْهِ مَعَ اللّه ِ مِنَ الْعِزِّ مَعَ غَيْرِهِ ، وَالتَّوَاضُعُ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الشَّرَفِ ، يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِهِ ، وَيَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْمَعْرُوفِ مِنْ نَفْسِهِ ، وَيَرَى النَّاسَ كُلَّهُمْ خَيْراً مِنْهُ ، وَأَنَّهُ شَرُّهُمْ فِي نَفْسِهِ ، وَهُوَ تَمَامُ الْأَمْرِ .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَاقِلَ لَا يَكْذِبُ وَإِنْ كَانَ فِيهِ هَوَاهُ .

يَا هِشَامُ ، لَا دِينَ لِمَنْ لا مُرُوءَةَ لَهُ ، وَلَا مُرُوءَةَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ ، وَإِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِي لَا يَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِهِ خَطَراً ، أَمَا إِنَّ أَبْدَانَكُمْ لَيْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَا الْجَنَّةُ ، فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام كَانَ يَقُولُ : إِنَّ مِنْ عَلَامَةِ الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ : يُجِيبُ إِذَا سُئِلَ ، وَيَنْطِقُ إِذَا عَجَزَ الْقَوْمُ عَنِ الْكَلَامِ ، وَيُشِيرُ بِالرَّأْيِ الَّذِي يَكُونُ فِيهِ صَلَاحُ أَهْلِهِ ، فَمَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ مِنْ هذِهِ الْخِصَالِ الثَّلَاثِ شَيْءٌ ؛ فَهُوَ أَحْمَقُ ؛ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ : لَا يَجْلِسُ فِي صَدْرِ الْمَجْلِسِ إِلَا رَجُلٌ فِيهِ هذِهِ الْخِصَالُ الثَّلَاثُ ، أَوْ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ ، فَمَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ شَيْءٌ مِنْهُنَّ فَجَلَسَ ، فَهُوَ أَحْمَقُ .

وَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام : إِذَا طَلَبْتُمُ الْحَوَائِجَ ، فَاطْلُبُوهَا مِنْ أَهْلِهَا ، قِيلَ : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ ، وَمَنْ أَهْلُهَا؟ قَالَ : الَّذِينَ قَصَّ اللّه ُ فِي كِتَابِهِ وَذَكَرَهُمْ ، فَقَالَ : «إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» قَالَ : هُمْ أُولُو الْعُقُولِ .

وَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام : مُجَالَسَةُ الصَّالِحِينَ دَاعِيَةٌ إِلَى الصَّلاحِ ، وَإِدْآبُ الْعُلَمَاءِ زِيَادَةٌ فِي الْعَقْلِ ، وَطَاعَةُ وُلَاةِ الْعَدْلِ تَمَامُ الْعِزِّ ، وَاسْتِثْمَارُ الْمَالِ تَمَامُ الْمُرُوءَةِ ، وَإِرْشَادُ الْمُسْتَشِيرِ قَضَاءٌ لِحَقِّ النِّعْمَةِ ، وَكَفُّ الْأَذى مِنْ كَمَالِ الْعَقْلِ ، وَفِيهِ رَاحَةُ الْبَدَنِ عَاجِلاً وَآجِلاً .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَاقِلَ لَا يُحَدِّثُ مَنْ يَخَافُ تَكْذِيبَهُ ، وَلَا يَسْأَلُ مَنْ يَخَافُ مَنْعَهُ ، وَلَا يَعِدُ مَا لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ ، وَلَا يَرْجُو مَا يُعَنَّفُ بِرَجَائِهِ ، وَلَا يُقْدِمُ عَلى مَا يَخَافُ فَوْتَهُ بِالْعَجْزِ عَنْهُ» . .

ص: 89

836.فاطمه عليها السلام ( _ چون از فَدَكْ باز داشته شد، با انصار گفتگو كرد ) چند نفر از اصحاب ما روايت نموده اند از احمد بن محمد بن خالد، از بعض از اصحابش كه آن را مرفوع ساخته كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه:«خدا قسمت نكرده است از براى بندگان چيزى را كه بهتر باشد از عقل. پس خواب عاقل از شب بيدارى هاى جاهل بهتر است، و ماندن عاقل به جاى خويش، بهتر است از بيرون رفتن جاهل از مكان خود به سوى حجّ و جهاد و مانند آن. و خدا هيچ پيغمبر و رسولى را نفرستاده، مگر بعد از آن كه عقل خويش كامل و تمام گردانيده باشد و عقل او از عقل هاى همه امتانش افزون تر باشد. و آنچه پيغمبر در دل مى گيرد، بهتر است از كوشش آنان كه كوشش مى نمايند در جستن رأى صواب. و هيچ بنده واجبات خدا را به جا نياورده و نمى آورد تا آن كه از او بگيرد به واسطه پيغمبر و بفهمد، و همه عبادت كنندگان با فضل عبادتى كه دارند، به آنچه عاقل به آن رسيده، نرسيده اند، و عاقلانند كه اصحاب ألباب اند و آنان كه خداى تعالى در باب ايشان فرموده است كه: «إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ » (1) ، يعنى: و حتما به ياد مى آورند صاحبان عقل هاى خالص» . (2) (و مراد آن حضرت اين است كه هر كس كه متذكر نمى شود، عاقل نيست).839.الاحتجاج :ابوعبد اللّه اشعرى روايت كرده است از بعضى از اصحاب ما كه مرفوع ساخته آن را از هشام بن حكم كه گفت: ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام به من فرمود كه:«اى هشام، به درستى كه خداى تبارك و تعالى در كتاب خويش صاحبان عقل و فهم را مژده داده و فرموده است كه: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَهُمُ اللّه وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ » (3) ، يعنى: «پس مژده ده بندگان مرا، آنان كه گوش مى دهند كه گفتار حق را بشنوند، پس پيروى مى كنند نيكوتر آن را. اين گروه، آنانند كه خدا ايشان را راه راست نموده و اين گروه، ايشانند كه صاحبان عقل هاى صافى اند» .

اى هشام، به درستى كه خداى تبارك و تعالى حجت هاى خويش را از براى مردم تمام ساخت به عقل ها، و پيغمبران خود را يارى نمود به فصاحت و معجزات و توانايى بر آنچه احتياج به آن اتفاق افتد، و ايشان را رهنمايى نمود بر پروردگار خويش به دليل ها و فرمود كه: «وَ إِلَ_هُكُمْ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الرَّحْمَانُ الرَّحِيمُ * إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَ مَآ أَنزَلَ اللّه مِنَ السَّمَآءِ مِن مَّآءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ لَأَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (4) ، يعنى: «و خداى شما خدايى است يكتا. نيست خدايى مگر او كه بسيار بخشاينده و مهربان است. به درستى كه در آفريدن آسمان ها و زمين، و در آمد و شد شب و روز بر پى يكديگر (يا اختلاف اين دو در درازى و كوتاهى)، و در كشتى ها كه روان مى شوند در دريا به آنچه نفع مى بخشند مردمان را، و در آنچه فرو فرستاد خدا از آسمان (يا از جانب آن) از آب باران، پس زنده گردانيد به آن آب، زمين را از پس مردن و پژمردگى آن، و در آنچه پراكنده ساخت در آن از هر جنبنده، و در گردانيدن بادها از هر جهتى، و در ابر رام گردانيده شده كه بفرموده او كار مى كنند در ميان آسمان و زمين، هر آينه كه نشانه است از براى گروهى كه عقل دارند و مى فهمند».

اى هشام، به حقيقت كه خدا اين را دليلى بر شناختن خويش قرار داده با آن كه ايشان را مدبر و صلاح انديشنده هست. پس فرمود كه: «وَسَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَ تُ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (5) ، يعنى: «مسخر و رام گردانيده خدا از براى شما شب و روز و آفتاب و ماه و ستارگان را، در حالتى كه رام شدگانند (يا ستارگان مسخراند بفرموده او) . به درستى كه در اين، هر آينه نشانه است از براى گروهى كه عقل دارند و مى فهمند».

و فرموده است كه: «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُواْ شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ » (6) ، يعنى: «خدا، آن است كه آفريد شما را از خاك، بعد از آن از آب منى، پس از پاره خون بسته، بعد از آن، بيرون مى آورد شما را (يعنى از شكم مادران) در حالتى كه كودكانى هستيد تازه از مادر متولد شده، بعد از آن، از براى آن كه برسيد سخت ترين قوت خويش را (كه نهايت سن جوانى است. و آن از سى سالگى است تا چهل سالگى. و بعضى گفته اند كه هجده سالگى يا بيست سالگى است؛ بنابر اختلاف تفاسير). پس، از براى آن كه بگرديد شما پيران، و از شما كسانى هستند كه تمام داده مى شوند مدت عمرشان (و لازم اين، آن است كه مى ميرند پيش از آن كه به پيرى رسند). و از براى آن كه برسيد مدت و نهايت عمرى را كه نام برده شده است، و شايد كه شما عاقل شويد» (خدا اين چنين نمود).

و فرموده است كه: «إنَّ فِى وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَ مَآ أَنزَلَ اللّه مِنَ السَّمَآءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ ءَايَاتٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (7) ، يعنى: «به درستى كه در آمد و شد شب و روز و در آنچه فرو فرستاده خدا از آسمان از آبى كه سبب روزى است، پس زنده گردانيد به آن آب، زمين را از پس مردن آن، و در سخت گردانيدن بادها از هر جهت. هر آينه نشانه است از براى گروهى كه عقل دارند و مى فهمند».

و فرموده است كه: «يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْأَيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ » (8) ، يعنى: «خدا زنده مى گرداند زمين را از پس مردن آن، به حقيقت كه آشكارا نموديم از براى شما نشانه هاى خويش را، شايد كه شما عاقل شويد و بفهميد».

و فرموده است كه: «وَ جَنَّاتٌ مِّنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَآءٍ وَ حِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِى الْأُكُلِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (9)

، يعنى: «و در زمين، باغ ها و بوستان ها از انگور و كشت ها و درختان خرما، كه از يك اصل بر آمده اند، و درختان ديگر كه از يك اصل بر نيامده اند، بلكه هر يك را اصلى است على حده كه آب داده مى شود هر يك از اينها به يك آب، و زيادتى مى دهيم بعضى از اينها را بر بعضى ديگر در خوردنى و ميوه. به درستى كه در اين، هر آينه نشان ها است از براى گروهى كه عقل دارند و مى فهمند».

و فرموده است كه: «وَ مِنْ ءَايَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَيُحْىِ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَآ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (10) ، يعنى: «و از جمله نشانه هاى خدا، آن است كه مى نمايد به شما برق را به جهت ترسيدن و اميد داشتن شما (بنا بر اظهر در ترجمه آيه) و فرو مى فرستد از آسمان آبى پر منفعت را، پس زنده مى گرداند به واسطه آن زمين را از پس مردن آن. به درستى كه در اين، هر آينه نشانه است از براى گروهى كه عقل دارند».

و فرموده است كه: «قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَا تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئا وَبِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُواْ أَوْلَادَكُم مِّنْ إِمْلَاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُواْ الْفَوَ حِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّه إِلَا بِالْحَقِّ ذَ لِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ » (11) ، يعنى: «بگو كه: بياييد تا بخوانم آنچه را كه حرام گردانيده است پروردگار شما بر شما، و آن اين است كه: شريك نگردانيد با او چيزى را (يا معنى آن است كه بر شما است كه شريك نگردانيد با او چيزى را از بتان و غير آن). و نيكى كنيد با پدر و مادر خويش، نيكى كردن به غايت، و مكشيد فرزندان خويش را به جهت درويشى و احتياج، كه ما روزى مى دهيم شما و ايشان را، و نزديكى مكنيد كارهاى زشت و ناپسنديده را، آنچه هويدا باشد از آنها، و آنچه نهان باشد. و مكشيد آن تنى را كه خدا حرام گردانيده است كشتن آن را؛ مگر به حق كه سزاوار كشتن باشد (چون قصاص و مانند آن). اين كه مذكور شد، خدا وصيت كرد شما را به آن و امر فرمود شايد كه شما عاقل شويد و دريابيد».

و فرموده است كه: «هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن شُرَكَآءَ فِى مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَآءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (12) ، يعنى: «آيا از براى شما اى آزادگان، از آنان كه مالك شده است ايشان را دست هاى راست شما (يعنى غلامان و كنيزان شما)، شريك ها هستند در آنچه روزى كرده ايم شما را. پس شما و ايشان در آن برابر باشيد كه بترسيد از ايشان چون ترسيدن شما از يكديگر. همچنين آشكارا و جدا مى كنيم نشانه هاى خويش را از براى گروهى كه عقل دارند».

اى هشام، بعد از اين، صاحبان عقل را پند داده و ايشان را در آخرت راغب ساخته و فرموده است: «وَمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إِلَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ » (13) ، يعنى: «و نيست زندگانى اين جهان، مگر بازى و بازيچه كودكان و مشغولى بى خبران كه صاحب خود را از عمل خير باز دارد. و هر آينه خانه آن جهان بهتر است، از براى آنان كه مى ترسند از خداوند عالميان. آيا پس عقل نداريد و نمى فهميد؟».

اى هشام، بعد از آن، آنان را كه عقل ندارند، از عقاب و بازخواست خويش ترسانيده و فرموده است كه: «ثُمَّ دَمَّرْنَا الْأَخَرِينَ * وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ * وَ بِالَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ » (14) ، يعنى: «پس از رهانيدن لوط و خاندان او غير از زنش، هلاك گردانيديم و ديگران را. و به درستى كه شما هر آينه مى گذريد بر ايشان، در حالى كه در صباح در آيند، اين دو در شب. آيا پس عقل نداريد؟».

و فرموده است كه: «إِنَّا مُنزِلُونَ عَلَى أَهْلِ هَ_ذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزًا مِّنَ السَّمَآءِ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ * وَ لَقَد تَّرَكْنَا مِنْهَآ ءَايَةَ بَيِّنَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (15) ، يعنى: «به درستى كه ما فرود آورندگانيم بر مردم اين ده ، عذابى را از آسمان، به سبب فسق ايشان (يا به واسطه آنچه بودند كه فسق مى نمودند، و از دايره فرمان بيرون مى رفتند). و هر آينه به حقيقت كه واگذاشتيم از آن [ده ]نشانه روشنى را از براى گروهى كه عقل دارند».

اى هشام، به درستى كه عقل با علم و دانش است، و خداى تعالى فرموده است كه: «وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَآ إِلَا الْعَالِمُونَ » (16) ، يعنى: «و اين داستان ها كه گذشت، بيان مى كنيم آنها را از براى مردمان و در نمى يابند آنها را مگر علما و دانايان».

اى هشام، بعد از اين، آنان را كه عقل ندارند، مذمت فرموده و فرموده است كه: «وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ اللّه قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَآ أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَآ أَوَ لَوْ كَانَ ءَابَآؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئا وَ لَا يَهْتَدُونَ » (17) ، يعنى: «و چون گفته شود به ايشان كه پيروى كنيد آنچه را كه خدا فرو فرستاده، مى گويند: بلكه پيروى مى كنيم آنچه را كه يافتيم پدران خويش را بر آن. آيا (ايشان را پيروى مى نماييد) هر چند كه بوده باشند پدران ايشان كه در نيابند چيزى را و راه راست نيابند».

و فرموده است كه: «وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَا دُعَآءً وَ نِدَآءً صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ » (18) ، يعنى: «و داستان آنان كه كافر شدند، چون داستان كسى است كه بانگ مى زند به آنچه نمى شنود، مگر خواندن و آوا؛ زيرا ايشان كرانند از شنيدن سخن حق، گنگانند از گفتن آن، كورانند از ديدن راه راست. پس ايشان عقل ندارند».

و فرموده است كه: «وَ مِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كَانُواْ لَا يَعْقِلُونَ » (19) ، يعنى: «و از ايشان كيست كه گوش مى دهد به سوى تو؟ آيا پس تو مى شنوانى كران را؛ هر چند بوده باشند كه درنيابند و تعقل نكنند».

و فرموده است كه: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً » (20) ، يعنى: «بلكه آيا مى پندارى آن كه بيشتر ايشان مى شنوند يا عقل دارند و مى يابند؟ نيستند ايشان مگر چون چهارپايان، بلكه ايشان گمراه ترند از روى راه».

و فرموده است كه: «لَا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَا فِى قُرًى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَآئِ جُدُرِ بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ » (21) ، يعنى: «جنگ نمى كنند با شما در حالتى كه مجتمع و متفق باشند، مگر در ده هاى حصاردار يا استوار شده (و بمانند خندق و برج و حصار) يا از پس ديوارها. كارزار ايشان در ميان خودشان سخت است. مى پندارى ايشان را مجتمع و متفق و دل هاى ايشان پراكنده و پريشان است. اين كه مذكور شد به سبب آن است كه ايشان گروهى اند كه عقل ندارند».

و فرموده است كه: «وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ » (22) ، يعنى: «و فراموش مى كنيد خودتان را و شما مى خوانيد كتاب خدا را (كه تورات است) آيا پس عقل نداريد؟».

اى هشام، بعد از آن، خدا بسيارى را مذمت نموده و فرموده كه: «وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّه » (23) ، يعنى: «و اگر فرمان بردارى كنى بيشتر آنان را كه در زمينند، گمراه مى گردانند تو را از راه خدا».

و فرموده كه: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَ تِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّه قُلِ الْحَمْدُ للّه بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ » (24) ، يعنى: «و هر آينه اگر بپرسى ايشان را (يعنى كافران) كه چه كسى آفريده آسمان ها و زمين را؟ هر آينه مى گويند: خدا. بگو: سپاس و ستايش از براى خدا است، بلكه بيشتر ايشان عقل ندارند».

و فرموده كه: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللّه قُلِ الْحَمْدُ للّه بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ » (25) ، يعنى: «و هر آينه اگر بپرسى ايشان را كه، كه فرو فرستاده از آسمان آب باران را، پس زنده ساخته به آن زمين را از پس مردن آن؟ هر آينه مى گويند: خدا. بگو كه سپاس و ستايش از براى خدا است».

اى هشام، بعد از آن، [عده] كمى را مدح نموده و فرموده كه: «وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ » (26) ، يعنى: «و اندكى از بندگان من بسيار شاكرند». و فرموده كه: «وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ (27) » ، يعنى: «و بسيار كم اند ايشان» (يعنى: شريكانى كه بر شريكان ستم نكنند) . و فرموده كه: «وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبِّىَ اللّه » (28) ، يعنى: «گفت مردى كه ايمان آورده بود به موسى از خويشان فرعون _ كه ايمان خويش را مى پوشيد _ : آيا مى كشيد مردى را براى آن كه مى گويد: پروردگار من خدا است؟».

و فرموده كه: «وَ مَنْ ءَامَنَ وَ مَآ ءَامَنَ مَعَهُ إِلَا قَلِيلٌ » (29) ، يعنى: [و نيز بر دار اى نوح، در كشتى ]«هر كه را ايمان آورده (از غير اهل خويش) ، و ايمان نياورده بود با او، مگر اندكى از مردمان».

و فرموده كه: «وَلَ_كِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ » (30) ، يعنى: «وليكن بيشتر [ايشان] نمى دانند». و فرموده كه: «وَأَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ » (31) ، يعنى: «بيشتر ايشان عقل ندارند». و فرموده كه: «وَأَكْثَرُهُمْ لَا يَشْعُرونَ » ، يعنى: «بيشتر ايشان شعور ندارند».

اى هشام، بعد از آن صاحبان عقل ها را به نيكوتر ذكرى ذكر فرموده و ايشان را به خوشترا دانشى آرايش داده و وصف نموده، پس فرموده كه: «يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَآءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَا أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» ، يعنى: «مى دهد خداى تعالى حكمت را به هر كه مى خواهد (32)

و هر كه داده شود، حكمت را، پس به حقيقت كه داده شده است نيكى بسيار، و پند پذير نمى شوند، مگر صاحبان عقل هاى خالص» (از پيروى هوا و هوس).

و فرموده كه: «وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَا أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» (33) ، يعنى: «و نمى داند تأويل متشابه از قرآن را كسى، مگر خدا و آنان كه ثابت قدم اند در دانش و متمكن اند در بينش (يا معنى آن است كه راسخان در علم مى گويند كه: گرويديم به متشابه) همه محكمات و متشابهات از نزد پروردگار ما است، و پندپذير نمى شوند مگر صاحبان عقل هاى صافيه» (از قذرات (34) كجى و اختلال).

و فرمود كه: «إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَ تِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَأَيَاتٍ لِّأُوْلِى الْأَلْبَابِ» (35) ، يعنى: «به درستى كه در آفريدن آسمان ها و زمين ها و در آمد و شد شب و روز، هر آينه نشانه است از براى صاحبان عقل هاى خالص».

و فرموده كه: «أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» ، يعنى: «آيا پس كسى كه مى داند آن كه آنچه فرو فرستاده شده به سوى تو از جانب پروردگار تو، راست و درست است، مانند كسى است كه او كور و نابيناست؟ جز اين نيست كه پندپذير مى شوند صاحبان عقل هاى صافى» (از معارضه و وهم و شبهه).

و فرموده كه: «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ ءَانَآءَ الَّيْلِ سَاجِدًا وَ قَآءِمًا يَحْذَرُ الْأَخِرَةَ وَ يَرْجُواْ رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ » ، يعنى: «آيا كسى كه او را فرمان برنده و يا دعا خواننده باشد در نماز در ساعت هاى شب، در حالتى كه سجده كننده و ايستاده است، كه مى ترسد از آن جهان و عذاب آن و اميد داشته باشد بخشش پروردگار خويش را، چون كسى است كه چنين نباشد (بنابر بعضى از تقادير در آيه، بگو: آيا برابر مى باشند آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند؟) جز اين نيست كه پندپذير مى شوند صاحبان عقل هاى خالص».

و فرموده كه: «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُواْ ءَايَاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ » ، يعنى: «اين قرآن، كتابى است كه فرو فرستاديم آن را به سوى تو كه بركت داده شده است (يعنى: پر خير و منفعت است). و فرو فرستادن آن از براى آن است كه تدبر و انديشه نمايند آيت هاى آن را (كه تأمل در حقيقت معانى آن نمايند)، تا پندپذير شوند صاحبان عقل هاى صافى».

و فرموده كه: «وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْهُدَى وَ أَوْرَثْنَا بَنِى إِسْرَ ءِيلَ الْكِتَابَ * هُدًى وَ ذِكْرَى لِأُوْلِى الْأَلْبَابِ » ، يعنى: «هر آينه به حقيقت كه داديم موسى را راه راست (يا راه راست نمودن به واسطه معجزات و احكام شرايع) و تورات و به ميراث داديم پسران يعقوب را كتابى كه آن تورات است، به جهت راه حق نمودن و پند دادن (يا در حالتى كه راه حق، نمايند). و يادگار است از براى صاحبان عقول خالصه».

و فرموده كه: «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ» ، يعنى: «پند بده. پس به درستى كه پند دادن صاحبان ايمان را نفع مى بخشد».

اى هشام، به درستى كه خداى تعالى در كتاب خويش مى فرمايد كه: « إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ» ، يعنى: «به درستى كه در اين كه مذكور شد، هر آينه پند و ياد كردنى است از براى آن كه او را دلى باشد» يعنى عقلى داشته باشد.

و فرموده كه: «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ» ، يعنى: «هر آينه به حقيقت داديم لقمان را حكمت». حضرت فرمود كه: «يعنى فهم و عقل را به او داديم».

«اى هشام، به درستى كه لقمان به پسرش فرمود: فروتنى كن از براى حق تا از همه مردم عاقل تر باشى و زيرك در نزد حق، كم است. اى فرزند من، به درستى كه دنيا، دريايى است گود كه غرق شده اند در آن، جهان بسيار. پس بايد كه كشتى تو در آن پرهيزگارى و آنچه در آن مى گذارى ايمان، و بادبان آن توكل بر خدا، و چرخ هاى آب آن عقل، و ناخداى آن علم، و دنباله آن صبر و شكيبايى باشد.

اى هشام، به درستى كه هر چيزى را نشانه اى است و نشانه عقل، انديشه كردن و نشانه انديشه كردن، خاموشى است، و هر چيزى را حيوان سوارى است، و حيوان سوارى عقل، فروتنى است. همين جهالت تو را بس است كه مرتكب شوى آنچه را كه تو را از آن نهى كرده اند.

اى هشام، خدا، پيغمبران و رسولان خويش را به سوى بندگانش نفرستاده، مگر از براى اين كه دريابند از جانب خدا، پس آن كه معرفتش به آنچه پيغمبران آورده اند نيكوتر باشد، استجابت او نيكوتر خواهد بود، و آن كه عقلش نيكوتر، بفرموده خدا، داناتر باشد، و آن كه عقلش تمام تر، پله و پايه او در دنيا و آخرت، بلندتر است.

اى هشام، به درستى كه خدا را بر مردمان دو حجت است: يكى حجتى است هويدا و ديگرى حجتى است نهان. اما حجت هويدا، رسولان و پيغمبران و امامانند. و اما حجت نهان، عقل است.

اى هشام، به درستى كه عاقل، آن است كه حلال، مانع شكرگزارى او نشود، و حرام، بر صبر و شكيبايى او، غالب نگردد.

اى هشام، هر كه سه چيز را بر سه چيز مسلط گرداند، گو يا كه بر خرابى عقل خويش يارى نموده: يكى آن كه نور انديشه خويش را با آروزى دور و دراز تاريك سازد. دويم آن كه حكمت هاى تازه خويش را به سخن هاى لغو بى مصرف محو كند. سيم آن كه نور پندگيرى خود را به خواهش هايى كه نفس او را دارد، فرو نشاند. پس گويا كه خواهش خويش را بر خرابى عقلش يارى نموده، و هر كه عقلش را ويران كند، دين و دنياى او بر وى تباه شود.

اى هشام، چگونه عمل تو در نزد خدا بيفزايد و تو دل خويش را مشغول ساخته از فرموده پروردگار خود، و خواهش خود را در غالب شدن بر عقلت فرمان بردارى كرده اى؟!

اى هشام، صبر بر تنهايى، نشانه قوت عقل است. پس هر كه چيزها را از جانب خدا بفهمد، از اهل دنيا و آنان كه در آن رغبت دارند، دورى گزيند و راغب شود در آنچه در نزد خدا است، و خدا انيس و مونس او باشد در وحشت و اندوه، و يار او باشد در تنهايى، و بى نيازى او باشد در وقت درويشى، و او را عزيز گرداند بى آن كه او را خويشاوندى باشد.

اى هشام، حق بر پا شده است از براى فرمان بردارى خدا، و نجاتى نيست مگر به فرمان بردارى، و فرمان بردارى، به علم و دانش است. و دانش، با آموختن و آموختن، به عقل در دل قرار مى گيرد و محكم مى شود، و بدون آن، صورت نمى پذيرد. و هيچ علمى موجود نيست مگر آن علمى كه از عالم خداشناس باشد و شناختن علم، به عقل است.

اى هشام، عمل اندكْ از عالم، مقبول مى شود و دو چندان مى گردد و عمل بسيار، از صاحب خواهش و جهل رد مى شود.

اى هشام، به درستى كه عاقل، خشنود مى باشد به چيز پستى از دنيا با حكمت، و خشنود نمى باشد به چيز كمى از حكمت با دنياى فراوان، و به اين جهت تجارت و بازرگانى ايشان سودمند شده.

اى هشام، به درستى كه عاقلان، آنچه را كه زيادتى باشد از دنيا واگذاشتند. پس چگونه مرتكب گناهان مى گردند و حال آن كه ترك دنيا از مستحبات و ترك گناهان از جمله واجبات است.

اى هشام، به درستى كه عاقل، به سوى دنيا و اهل آن نگريست، پس دانست كه به آن نمى توان رسيد مگر به مشقت و دشوارى، و به سوى آخرت نظر كرد، پس دانست كه به آن نمى توان رسيد، مگر به دشوارى. پس باقى تر از اين دو را به دشوارى جستجو نمود.

اى هشام، به درستى كه عاقلان، در دنيا رغبت ننمودند و در آخرت، رغبت نمودند؛ زيرا كه ايشان دانستند كه دنيا جوينده اى است كه جستجوى آن مى شود و آخرت، جوينده و جستجو شده است كه بايد جستجوى آن بشود.

(خلاصه معنى آن كه، طالبيت و مطلوبيت دنيا، عين يكديگر است. پس در تحصيل آن نبايد كوشش نمايد؛ زيرا طالبيت آن، از مطلوبيت كفايت مى كند، به خلاف طالبيت و مطلوبيت آخرت كه غير يكديگرند. پس در تحصيل آن بايد كوشيد؛ زيرا كه طالبيت آن از مطلوبيت كفايت نمى كند). پس هر كه آخرت را طلب كند، دنيا او را طلب مى نمايد تا آن كه روزى خود را از آن تمام فراگيرد، و هر كه دنيا را طلب كند، آخرت او را طلب نمايد بعد از آن، او را مرگ در رسد و دنيا و آخرت او را بر وى تباه گرداند.

اى هشام، هر كه بى نيازى را خواسته باشد بى آن كه مالى داشته باشد، و آسايش دل را از حسد و سلامتى در دين را طالب باشد، به سوى خداى عزّوجلّ تضرع و زارى كند در سؤال خويش، به اين كه عقل او را كامل گرداند؛ زيرا كه هر كه عاقل باشد، قانع شود به آنچه او را كفايت كند، و هر كه قانع گردد به آنچه او را كفايت كند، بى نياز گردد. و آن كه قناعت نكند به آنچه او را كفايت كند، هرگز به بى نيازى نرسد.

اى هشام، به درستى كه خدا حكايت فرموده از گروهى نيكوكار كه ايشان گفته اند كه: «رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ» (36) ، يعنى: «اى پروردگار ما، دل هاى ما را مپيچان از حق به سوى غير آن، از پس آن كه ما را راه راست نمودى، و ببخش ما را از نزد خويش، بخششى. به درستى كه تويى بسيار بخشاينده». اين را گفتند در هنگامى كه دانستند كه دل ها مى پيچد و بر مى گردد به سوى كورى جهالت و هلاكتى كه دارد. به درستى كه از خدا نترسد آن كه از جانب خدا نيابد و هر كه از خدا نفهمد، دل خويش را نبندد بر شناختى كه پا بر جا باشد و آن را ببيند و حقيقت آن را در دل خويش بيابد و كسى چنين نخواهد بود، مگر آن كس كه گفتار او، مصدق كردار و نهان او، موافق آشكار او باشد؛ زيرا كه خداى تعالى كسى را رهنمايى نفرموده بر عقلى كه پنهان و پوشيده است، مگر به آنچه ظاهر باشد از آن و به آن كه از جانب آن سخن كند.

اى هشام، امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه: خدا پرستيده نشده به چيزى كه از عقل بهتر باشد، و عقل هيچ مردى كامل نگرديد تا آن كه چندين خصلت در او باشد: يكى آن كه كفر و بدى، از او ايمن باشد (كه از او سر نزند)، و ديگر آن كه، مردم خوبى و راستى را از او اميد داشته باشند، و زيادتى مال خويش را به مردم دهد، و خود را از گفتار بيهوده نگاه دارد، و بهره او از دنيا، قوتى باشد كه به آن زنده بماند، و در مدت زندگى خويش، از علم سير نشود، و خوارى به سوى او كه با خدا باشد، دوست تر باشد از عزت با غير خدا، و فروتنى دوست تر باشد به سوى او از بزرگوارى، اندكى از نيكى كه از غير به او رسد آن را پر شمارد، و بسيارى از نيكى كه از او به غير رسد آن را كم شمارد، و همه مردمان را از خود بهتر داند، و در پيش خود چنين داند كه او از همه ايشان بدتر است و اين، كمال عقل است.

اى هشام، به درستى كه عاقل، دروغ نمى گويد و هر چند كه خواهش او در آن باشد.

اى هشام، هر كه را مروت و جوان مردى نيست، دين ندارد و هر كه را عقل نيست، مروت ندارد. و به درستى كه بزرگ ترين مردم، از روى قدر و مرتبه و منزلت، آن است كه در دنيا از براى خويش مرتبه و جاه و منزلتى نبيند. بدانيد و آگاه باشيد كه تنهاى شما را بهايى نيست، مگر بهشت، پس آنها را به جز بهشت مفروشيد.

اى هشام، به درستى كه امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه: از نشانه عاقل اين است كه سه خصلت در او باشد: جواب دهد هر گاه از او سؤال شود، و حرف زند هرگاه گروه مردم از سخنى كه به گفتن آن احتياج افتاده باشد، درمانده باشند، و اشاره كند به آن رأى كه صلاح اهل او در آن باشد. پس هر كه چيزى از اين خصلت هاى سه گانه در او نباشد، احمق است. و امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه: در صدر مجلس ننشيند، مگر مردى كه اين سه خصلت يا يكى از اينها در او باشد. پس هر كه چيزى از اينها در او نباشد و در صدر نشيند، احمق است.

و حضرت حسن بن على عليه السلام فرمود: چون حاجت هاى خويش را طلب نماييد، آنها را از اهل آن طلب كنيد. به آن حضرت عرض شد: اى فرزند رسول خدا، اهل آنها كيانند؟ فرمود: آنانند كه خدا قصه فرموده در كتاب خويش و ايشان را ياد نموده و فرموده: «إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ » (37) ». حضرت فرمود كه: «ايشان، صاحبان عقل هايند».

«حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمود كه: هم نشينى با نيكوكاران، به سوى صلاح مى خواند، و ادب علما و دانايان را به جا آوردن، باعث زيادتى عقل است. فرمان بردارى واليان كه عادل باشند، كمال عزت است. و زياد كردن مال به تجارت يا زكات دادن، كمال جوان مردى است. و راه حق نمودن به آن كه مشورت كند، اداى حق نعمت پروردگار است. و بازداشتن آزار خويش از مردم، از كمال و آسايش تن در آن است در دنيا و آخرت.

اى هشام، به درستى كه عاقل، حديث نمى كند با آن كس كه مى ترسد كه او را به دروغ نسبت دهد، و سؤال نمى كند از كسى كه مى ترسد كه او را منع كند، و آنچه را كه قدرت بر آن نداشته باشد وعده ندهد، و آنچه او را به اميدوارى آن ملامت و سرزنش كنند اميدوار نباشد، و پيشى نگيرد بر آنچه از فوت آن ترسد به واسطه درماندن از آن». .


1- . زمر، 9.
2- . چه لُبّ به ضمّ لام و تشديد با، به معناى مغز و خالص هر چيزى است و شايد كه مطلق عقل را لبّ گويند، به واسطه خلوصى كه نسبت به غير خويش دارد. (مترجم)
3- . زمر، 17 و 18.
4- . بقره، 163 و 164.
5- . نحل، 12.
6- . غافر، 67.
7- . جاثيه، 5.
8- . حديد، 17.
9- . رعد، 4.
10- . روم، 24.
11- . انعام، 151.
12- . روم، 28.
13- . انعام، 32.
14- . صافات، 136 _ 138.
15- . عنكبوت، 34 و 35.
16- . عنكبوت، 43.
17- . بقره، 170.
18- . بقره، 171.
19- . يونس، 42.
20- . فرقان، 44.
21- . حشر، 14.
22- . بقره، 44.
23- . انعام، 116.
24- . لقمان، 25.
25- . عنكبوت، 63.
26- . سبأ، 13.
27- . ص ، 24.
28- . غافر، 27.
29- . هود، 40.
30- . انعام، 37.
31- . مائده، 103.
32- . و حكمت در لغت به معناى دانش و دانستن حقيقت هر چيزى است. از ابن سينا منقول است كه در بعضى از رسائل خويش، گفته كه حكمت، درست كردارى و راست گفتارى است (مترجم).
33- . آل عمران، 7.
34- . پليدى.
35- . آل عمران، 190.
36- . آل عمران، 8 .
37- . رعد، 19.

ص: 90

. .

ص: 91

. .

ص: 92

. .

ص: 93

. .

ص: 94

. .

ص: 95

. .

ص: 96

. .

ص: 97

. .

ص: 98

. .

ص: 99

. .

ص: 100

. .

ص: 101

. .

ص: 102

. .

ص: 103

. .

ص: 104

. .

ص: 105

. .

ص: 106

. .

ص: 107

. .

ص: 108

. .

ص: 109

. .

ص: 110

. .

ص: 111

. .

ص: 112

838.عنها عليها السلام ( _ خِطابا لِقَومٍ وَقَفوا خَلفَ بابِ بَيتِها لِأَخ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، رَفَعَهُ ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ المُؤْمِنِينَ عليه السلام :«العَقْلُ غِطَاءٌ سَتِيرٌ ، وَالْفَضْلُ جَمَالٌ ظَاهِرٌ ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِكَ بِفَضْلِكَ ، وَقَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِكَ ، تَسْلَمْ لَكَ الْمَوَدَّةُ ، وَتَظْهَرْ لَكَ الْمَحَبَّةُ».837.عنها عليها السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام وَعِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِيهِ ، فَجَرى ذِكْرُ الْعَقْلِ وَالْجَهْلِ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَجُنْدَهُ، وَالْجَهْلَ وَجُنْدَهُ ، تَهْتَدُوا».

قَالَ سَمَاعَةُ : فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، لَا نَعْرِفُ إِلَا مَا عَرَّفْتَنَا ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّوَجَلَّ _ خَلَقَ الْعَقْلَ _ وَهُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ _ مِنْ نُورِهِ ، فَقَالَ لَهُ: أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، فَقَالَ اللّه ُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً ، وَكَرَّمْتُكَ عَلى جَمِيعِ خَلْقِي».

قَالَ : «ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً ، فَقَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَلَمْ يُقْبِلْ ، فَقَالَ لَهُ : اسْتَكْبَرْتَ ، فَلَعَنَهُ .

ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَسَبْعِينَ جُنْداً، فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ اللّه ُ بِهِ الْعَقْلَ وَمَا أَعْطَاهُ ، أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ ، فَقَالَ الْجَهْلُ : يَا رَبِّ ، هذَا خَلْقٌ مِثْلِي خَلَقْتَهُ وَكَرَّمْتَهُ وَقَوَّيْتَهُ ، وَأَنَا ضِدُّهُ وَلَا قُوَّةَ لِي بِهِ ، فَأَعْطِنِي مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَيْتَهُ ، فَقَالَ : نَعَمْ ، فَإِنْ عَصَيْتَ بَعْدَ ذلِكَ ، أَخْرَجْتُكَ وَجُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِي ، قَالَ : قَدْ رَضِيتُ ، فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَسَبْعِينَ جُنْداً .

فَكَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَالسَّبْعِينَ الْجُنْدَ :

الْخَيْرُ ، وَهُوَ وَزِيرُ الْعَقْلِ ، وَجَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ ، وَهُوَ وَزِيرُ الْجَهْلِ .

وَالْاءيمَانُ وَضِدَّهُ الْكُفْرَ ؛ وَالتَّصْدِيقُ وَضِدَّهُ الْجُحُودَ ؛ وَالرَّجَاءُ وَضِدَّهُ الْقُنُوطَ ؛ وَالْعَدْلُ وَضِدَّهُ الْجَوْرَ ؛ وَالرِّضَا وَضِدَّهُ السُّخْطَ ؛ وَالشُّكْرُ وَضِدَّهُ الْكُفْرَانَ ؛ وَالطَّمَعُ وَضِدَّهُ الْيَأْسَ ؛ وَالتَّوَكُّلُ وَضِدَّهُ الْحِرْصَ ؛ وَالرَّأْفَةُ وَضِدَّهَا الْقَسْوَةَ ؛ وَالرَّحْمَةُ وَضِدَّهَا الْغَضَبَ ؛ وَالْعِلْمُ وَضِدَّهُ الْجَهْلَ ؛ وَالْفَهْمُ وَضِدَّهُ الْحُمْقَ ؛ وَالْعِفَّةُ وَضِدَّهَا التَّهَتُّكَ ؛ وَالزُّهْدُ وَضِدَّهُ الرَّغْبَةَ ؛ وَالرِّفْقُ وَضِدَّهُ الْخُرْقَ ؛ وَالرَّهْبَةُ وَضِدَّهَا الْجُرْأَةَ ؛ وَالتَّوَاضُعُ وَضِدَّهُ الْكِبْرَ ؛ وَالتُّؤَدَةُ وَضِدَّهَا التَّسَرُّعَ ؛ وَالْحِلْمُ وَضِدَّهُ السَّفَهَ ؛ وَالصَّمْتُ وَضِدَّهُ الْهَذَرَ ؛ وَالِاسْتِسْلَامُ وَضِدَّهُ الِاسْتِكْبَارَ ؛ وَالتَّسْلِيمُ وَضِدَّهُ الشَّكَّ ؛ وَالصَّبْرُ وَضِدَّهُ الْجَزَعَ ؛ وَالصَّفْحُ وَضِدَّهُ الِانْتِقَامَ ؛ وَالْغِنى وَضِدَّهُ الْفَقْرَ ؛ وَالتَّذَكُّرُ وَضِدَّهُ السَّهْوَ ؛ وَالْحِفْظُ وَضِدَّهُ النِّسْيَانَ ؛ وَالتَّعَطُّفُ وَضِدَّهُ الْقَطِيعَةَ ؛ وَالْقُنُوعُ وَضِدَّهُ الْحِرْصَ ؛ وَالْمُوَاسَاةُ وَضِدَّهَا الْمَنْعَ ؛ وَالْمَوَدَّةُ وَضِدَّهَا الْعَدَاوَةَ ؛ وَالْوَفَاءُ وَضِدَّهُ الْغَدْرَ ؛ وَالطَّاعَةُ وَضِدَّهَا الْمَعْصِيَةَ ؛ وَالْخُضُوعُ وَضِدَّهُ التَّطَاوُلَ ؛ وَالسَّلَامَةُ وَضِدَّهَا الْبَلَاءَ ؛ وَالْحُبُّ وَضِدَّهُ الْبُغْضَ ؛ وَالصِّدْقُ وَضِدَّهُ الْكَذِبَ ؛ وَالْحَقُّ وَضِدَّهُ الْبَاطِلَ ؛ وَالْأَمَانَةُ وَضِدَّهَا الْخِيَانَةَ ؛ وَالْاءِخْلَاصُ وَضِدَّهُ الشَّوْبَ ؛ وَالشَّهَامَةُ وَضِدَّهَا الْبَلَادَةَ ؛ وَالْفَهْمُ وَضِدَّهُ الْغَبَاوَةَ ؛ وَالْمَعْرِفَةُ وَضِدَّهَا الْاءِنْكَارَ ؛ وَالْمُدَارَاةُ وَضِدَّهَا الْمُكَاشَفَةَ .وَسَلَامَةُ الْغَيْبِ وَضِدَّهَا الْمُمَاكَرَةَ ؛وَالْكِتْمَانُ وَضِدَّهُ الْاءِفْشَاءَ ؛ وَالصَّلَاةُ وَضِدَّهَا الْاءِضَاعَةَ ؛وَالصَّوْمُ وَضِدَّهُ الْاءِفْطَارَ ؛وَالْجِهَادُ وَضِدَّهُ النُّكُولَ ؛وَالْحَجُّ وَضِدَّهُ نَبْذَ الْمِيثَاقِ ؛ وَصَوْنُ الْحَدِيثِ وَضِدَّهُ النَّمِيمَةَ ؛وَبِرُّ الْوَالِدَيْنِ وَضِدَّهُ الْعُقُوقَ ؛ وَالْحَقِيقَةُ وَضِدَّهَا الرِّيَاءَ ؛وَالْمَعْرُوفُ وَضِدَّهُ الْمُنْكَرَ ؛وَالسَّتْرُ وَضِدَّهُ التَّبَرُّجَ ؛ وَالتَّقِيَّةُ وَضِدَّهَا الْاءِذَاعَةَ ؛وَالْاءِنْصَافُ وَضِدَّهُ الْحَمِيَّةَ ؛وَالتَّهْيِئَةُ وَضِدَّهَا الْبَغْيَ ؛وَالنَّظَافَةُ وَضِدَّهَا الْقَذَرَ ؛ وَالْحَيَاءُ وَضِدَّهُ الْجَلَعَ ؛وَالْقَصْدُ وَضِدَّهُ الْعُدْوَانَ ؛وَالرَّاحَةُ وَضِدَّهَا التَّعَبَ ؛ وَالسُّهُولَةُ وَضِدَّهَا الصُّعُوبَةَ ؛وَالْبَرَكَةُ وَضِدَّهَا الْمَحْقَ ؛ وَالْعَافِيَةُ وَضِدَّهَا الْبَلَاءَ ؛وَالْقَوَامُ وَضِدَّهُ الْمُكَاثَرَةَ ؛وَالْحِكْمَةُ وَضِدَّهَا الْهَوى ؛وَالْوَقَارُ وَضِدَّهُ الْخِفَّةَ ؛ وَالسَّعَادَةُ وَضِدَّهَا الشَّقَاوَةَ ؛وَالتَّوْبَةُ وَضِدَّهَا الْاءِصْرَارَ ؛وَالِاسْتِغْفَارُ وَضِدَّهُ الِاغْتِرَارَ ؛ وَالْمُحَافَظَةُ وَضِدَّهَا التَّهَاوُنَ ؛وَالدُّعَاءُ وَضِدَّهُ الِاسْتِنْكَافَ ؛ وَالنَّشَاطُ وَضِدَّهُ الْكَسَلَ ؛وَالْفَرَحُ وَضِدَّهُ الْحَزَنَ ؛وَالْأُلْفَةُ وَضِدَّهَا الْفُرْقَةَ ؛وَالسَّخَاءُ وَضِدَّهُ الْبُخْلَ .

فَلا تَجْتَمِعُ هذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَا فِي نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللّه ُ قَلْبَهُ لِلْاءِيمَانِ ، وَأَمَّا سَائِرُ ذلِكَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هذِهِ الْجُنُودِ حَتّى يَسْتَكْمِلَ وَيَنْقى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ ، فَعِنْدَ ذلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَالْأَوْصِيَاءِ ، وَإِنَّمَا يُدْرَكُ ذلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَجُنُودِهِ ، وَبِمُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَجُنُودِهِ ؛ وَفَّقَنَا اللّه ُ وَإِيَّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَمَرْضَاتِهِ» . .

ص: 113

836.فاطمة عليها السلام ( _ لَمّا مُنِعَت فَدَكَ وخاطَبَتِ الأَنصارَ ، فَقا ) على بن محمد روايت كرده است از سهل بن زياد كه آن را مرفوع ساخته كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«عقل، پوششى است پوشنده و فضل و نيكويى جمال، و زيبى است هويدا. پس خوى هاى بد خويش را به فضل خود بپوشان و با خواهش نفس خود به عقلى كه دارى، كارزار نما، تا دوستى تو با خلائق سالم بماند و دوستى خلائق با تو ظاهر گردد».835.المناقب ، ابن شهر آشوب :چند نفر از اصحاب ما از احمد بن محمد، از على بن حديد، از سَماعه بن مهران روايت كرده اند كه گفت: در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم و در نزد آن حضرت گروهى از دوستان او بودند كه ذكر عقل و جهل در ميان آمد. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«عقل و لشكر او، و جهل و سپاه او را بشناسيد تا راه راست يابيد».

سماعه گفت كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، ما چيزى را نشناسيم، مگر آنچه تو ما را بشناسانى. آن حضرت فرمود كه: «خدا عقل را آفريد، و آن اول آفريده اى است از روحانيان (و آنها جسم هاى لطيف اند كه به چشم در نيايند). از طرف راست عرش از نور خويش. پس فرمود كه: پشت كن، عقل پشت كرد، و بعد از آن فرمود كه: رو كن، رو كرد. خداى تبارك و تعالى فرمود كه: تو را آفريدم آفريده بزرگ و تو را بر همه آفريدگان خود تكريم دادم و نواختم».

حضرت فرمود كه: «بعد از آن، جهل را آفريد از درياى تلخ كه تاريك بود. پس فرمود كه: پشت كن (يعنى از عالم ملكوت و نور) ، جهل قبول كرد و پشت نمود. بعد از آن فرمود كه: رو كن، قبول ننموده و رو نياورد. خداى تعالى فرمود كه: سربلندى كردى و او را لعنت فرمود.

بعد از آن، از براى عقل هفتاد و پنج لشكر قرار داد. چون جهل آنچه را كه خدا عقل را به آن گرامى داشت، ديد با آنچه او را عطا فرمود دشمنى او را، در دل گرفت، و گفت كه: اى پروردگار من، اينك آفريده اى است مانند من كه او را آفريدى و نوازش فرمودى و تقويت كردى، و من ضدّ اويم كه كمال دشمنى و مخالفت با او دارم، و مرا هيچ قوت و توانايى نيست كه با او برابرى نمايم. پس عطا كن به من از سپاه، مانند آنچه به او عطا فرمودى. خداى تعالى فرمود كه: چنين مى كنم. پس اگر بعد از اين نافرمانى از تو صادر شود، تو را و سپاه تو را از رحمت خويش بيرون مى كنم. جهل گفت كه: خشنود شدم و به اين راضيم. خداى تعالى، هفتاد و پنج سپاه به او نيز عطا فرمود و از جمله هفتاد و پنج لشگر كه خدا به عقل عطا فرمود، خير و خوبى بود و آن، وزير عقل است و ضد آن را شرّ و بدى قرار داد و آن، وزير جهل است؛ و لشكر ديگر ايمان است و ضد آن كفر؛ و تصديق و باور داشتن، و ضد آن انكار؛ و اميدوارى، و ضد آن نا اميدى؛ و عدل و داد، و ضد آن ستم كردن؛ و خشنودى، و ضد آن ناخشنودى و خشم گرفتن؛ و شكرگزارى، و ضد آن كفران و ناسپاسى؛ و اميد، و ضد آن نا اميدى است.

(ظاهر اين است كه اين دو لشكر، تكرار دو لشكر سوم باشد كه در بعضى از نسخ كافى بدل آن بوده و بعد از آن به واسطه اشتباه كاتب در اصل داخل شده است و مؤيد اين، آن است كه جميع آنچه در كتاب مسطور است، هفتاد و هشت لشكر است، از براى هر يك از عقل و جهل، با آن كه هر يك را بيش از هفتاد و پنج لشكر نيست؛ چنانچه در سه موضع اين حديث شريف مذكور است و شايد كه دو فقره ديگر كه زياد است، يكى بدلى باشد كه تعلق به فهم و ديگرى تعلق به بلاء داشته كه در يك جا فرموده: و الفهم و ضدّه الحمق و در جاى ديگر فرموده: و الفهم و ضدّه الغباوة و در يك جا فرموده: والسلامة و ضدّها البلاء و در جاى ديگر فرموده: و العافية و ضدها البلاء. بنابر اين، حمق، بدل غباوة بوده يا به عكس، و عافيت، بدل سلامت بوده باشد يا به عكس و هر دو نوشته شده است، و مى تواند كه يكى از اين دو، بدلى باشد كه تعلق به دوستى و دشمنى داشته باشد؛ چه در يك موضع فرموده: و المودّة و ضدّها العداوة و در موضع ديگر فرموده: والحبّ و ضدّه البغض. اگر چه در ميان عداوت و حب، چون عداوت و بغض فى الجمله فرقى هست).

و ديگر توكل و اعتماد بر خدا است و اعتراف به عجز خويش، و ضد آن حريص شدن؛ و رأفت و مهربانى، و ضد آن سخت دل شدن؛ و رحمت و دل نرمى، و ضد آن غضب و خشم گرفتن؛ و علم و دانش، و ضد آن جهل و نادانى (و اين جهل غير از جهل صاحب لشكر است؛ چه اين كه مقابل علم است و آن مقابل عقل و چنانچه علم و عقل غير يكديگراند. اين جهل و آن جهل نيز غير يكديگراند) و دريافتن، و ضد آن حماقت؛ و عفت و پرهيزكارى، و ضد آن رسوايى و پرده درى؛ و زهد و بى رغبتى در دنيا، و ضد آن رغبت در آن؛ و رفق و نرمى، و ضد آن درشتى نمودن؛ و سخت ترسيدن، و ضد آن جرأت و دليرى كردن؛ و فروتنى، و ضد آن، بزرگى و تكبر؛ و درنگ و آهستگى، و ضد آن، شتابيدن؛ و حلم و بردبارى، و ضد آن سبكى؛ و خاموشى، و ضد آن بيهوده گفتن؛ و گردن نهادن، و ضد آن سربلندى؛ و تسليم شدن، و ضد آن شك وبه گمان افتادن؛ و صبر و شكيبايى، و ضد آن ناشكيبايى كردن؛ و فرو گذاشتن و گذرانيدن، و ضد آن كينه كشيدن؛ و بى نيازى و ضد آن، فقر و درويشى؛ و ياد كردن و ياد آوردن و ضد آن، غفلت و فراموشى؛ و حفظ و نگاه داشتن، و ضد آن فراموشى و واگذاشتن؛ و عطوفت و مهربانى كردن با ميل، و ضد آن، جدايى كردن و بريدن؛ و قناعت و رضا شدن به هر چيز باشد و ضد آن، حرص و شدت احتياج؛ و يارى نمودن و كسى را با خود برابر كردن، و ضد آن بازداشتن و بخل ورزيدن؛ و مودت و دوستى كردن و ضد آن عداوت و دشمنى نمودن؛ و وفا و پيمان نگاه دارى، و ضد آن بى وفايى و پيمان شكستن؛ و فرمان بردارى، و ضد آن نافرمانى كردن؛ و خضوع و شكستگى، و ضد آن گردن كشى؛ و سلامت و رستگارى، و ضد آن زحمت و بلا؛ و محبت و دوستى، و ضد آن بغض و دشمنى؛ و راستگويى، و ضد آن دروغ گفتن؛ و حق، و ضد آن باطل؛ و امانت دارى، و ضد آن خيانت؛ و اخلاص و بى ريايى است و قطع نظر از غير خدا، و ضد آن آميختن با غير؛ و زيركى، و ضد آن كند ذهنى؛ و فهم، و ضد آن كند فهم شدن؛ و معرفت و شناختن، و ضد آن انكار و باور نداشتن؛ و مدارايى كردن، و ضد آن با يكديگر جنگ و دشمنى آشكار كردن؛ و سلامتى در نهانى، و ضد آن با يكديگر مكر و حيله كردن؛ و پوشيدن آنچه پوشيدنى باشد، و ضد آن آشكار كردن؛ و نماز كردن، و ضد آن ضايع كردن آن؛ و روزه داشتن، و ضد آن روزه نگرفتن؛ و جهاد و كارزار با كفار كردن، و ضد آن باز رميدن و ترسيدن از ايشان؛ و حج به جا آوردن، و ضد آن انداختن پيمان؛ و نگاه داشتن حديث و سخن مردمان، و ضد آن سخن چينى كردن؛ و نيكى با پدر و مادر، و ضد آن، نافرمانى كردن ايشان؛ و حقيقت، و ضد آن ريا (يعنى كارى كه براى روى مردم كنند)؛ و معروف و عمل شايسته، و ضد آن منكر و ناشايسته؛ و پوشيدن آنچه اظهارش حرام باشد، و ضد آن اظهار كردن آن؛ و تقيه و پرهيز كردن، و ضد آن آشكار نمودن؛ و انصاف و مسلّم داشتن چيزى را كه حق باشد، و ضد آن ننگ و عار داشتن از آن؛ و ساختن و فرمان بردارى حق نمودن، و ضد آن ستم كردن و از حد درگذشتن؛ و پاكى و پاكيزگى، و ضد آن پليدى؛ و حيا و شرم داشتن، و ضد آن بى شرمى و فحش گفتن؛ و ميانه روى، و ضد آن از حدود گذشتن؛ و راحت و آسايش، و ضد آن رنج و مشقت كشيدن؛ و آسانى، و ضد آن دشوارى؛ و بركت و افزونى، و ضد آن كاهيدن و بردن آن؛ و عافيت و دورى از بدى، و ضد آن بلا و زحمت؛ و اعتدال و برابرى، و ضد آن معارضه كردن با كسى و غلبه كردن بر او به بسيارى؛ و حكمت و راست گفتارى و درست كردارى، و ضد آن آنچه نفس خواهش داشته باشد؛ و وقار و آرامى و ضد آن سبكى؛ و سعادت و نيك بختى، و ضد آن شقاوت و بدبختى؛ و توبه و بازگشت از گناهان؛ و ضد آن بر معصيت ايستادن و پيوسته بر گناه بودن؛ و طلب آمرزش نمودن، و ضد آن فريفته شدن؛ و محافظت و نگهبانى، و ضد آن خوار داشتن و سستى ورزيدن؛ و دعا كردن و خدا را خواندن، و ضد آن ننگ و عار داشتن؛ و نشاط و خرمى و شادمانى، و ضد آن كاهلى و كسالت؛ و شادى، و ضد آن اندوه؛ و الفت و آميزش، و ضد آن جدايى؛ و سخاوت، و ضد آن بخل است.

و همه اين خصلت ها، از لشكران عقل به هم جمع نمى شوند، مگر در پيغمبر يا وصى پيغمبر، يا مؤمنى كه خدا دل او را امتحان كرده و نيك آزموده، يا آن را شناخته باشد از براى ايمان، و اما باقى مردمان از دوستان ما كه يكى از ايشان خالى نمى باشد از اين كه بعضى از اين لشكران در او باشد، تا آن كه كامل گردد و از لشكران جهل پاك و پاكيزه شود، پس در اين هنگام در درجه بلندتر، با پيغمبران و اوصياى ايشان خواهد بود. و به اين نمى توان رسيد، مگر به شناختن عقل و لشكران او و دورى كردن از جهل و لشكران او. خدا ما و شما را از براى فرمان بردارى و خشنودى خويش توفيق دهد». .

ص: 114

. .

ص: 115

. .

ص: 116

. .

ص: 117

. .

ص: 118

835.المناقب لابن شهر آشوب :جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ» .

وَقَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِنَّا _ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ _ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ» .834.تفسير القُرطُبى ( _ در تفسير گفته خداى متعال : {Q} «خواهنده اى تقاض ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِنَّ قُلُوبَ الْجُهَّالِ تَسْتَفِزُّهَا الْأَطْمَاعُ ، وَتَرْتَهِنُهَا الْمُنى ، وَتَسْتَعْلِقُهَا الْخَدَائِعُ» .834.تفسير القرطبي ( _ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : {Q} «سَأَلَ سَآئِلٌ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنْ عُبَيْدِ اللّه ِ الدِّهْقَانِ ، عَنْ دُرُسْتَ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَكْمَلُ النَّاسِ عَقْلاً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً» . .

ص: 119

833.السيرة الحلبيّة :گروهى از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن على بن فضّال، از بعضى از اصحاب ما، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا، هرگز با بندگان خدا به كُنه و پايان عقل خويش سخن نگفت». و فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه ما گروه پيغمبران، مأمور شده ايم كه با مردمان سخن كنيم بر اندازه عقل ايشان».833.السيرة الحلبيّة :على بن محمد، از سهل بن زياد، از نوفلى، از سَكونى، از امام جعفر صادق از پدرش عليهماالسلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: اميدها، دل هاى جاهلان را از جا به در مى آورد و آرزوها آن را به گرو مى ستاند و فريب ها آن را به ريسمان ها مى بندد» (بنابر بعضى از نسخه هاى كافى، معنى اين است كه آن را مضطرب مى سازد).832.تأويل الآيات الظاهرة ( _ به نقل از حسين بن محمّد _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از جعفر بن محمد اشعرى، از عبيداللّه دهقان، از دُرست، از ابراهيم بن عبدالحميد روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«كامل ترين مردمان از روى عقل خويش، خوش خلق تر ايشان است». .

ص: 120

832.تأويل الآيات الظاهرة عن حسين بن محمّد :عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :كُنَّا عِنْدَ الرِّضَا عليه السلام ، فَتَذَاكَرْنَا الْعَقْلَ وَالْأَدَبَ ، فَقَالَ : «يَا أَبَا هَاشِمٍ ، الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللّه ِ ، وَالْأَدَبُ كُلْفَةٌ ؛ فَمَنْ تَكَلَّفَ الْأَدَبَ ، قَدَرَ عَلَيْهِ ؛ وَمَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ ، لَمْ يَزْدَدْ بِذلِكَ إِلَا جَهْلاً» .831.امام باقر عليه السلام ( _ درباره امام على عليه السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ لِي جَاراً كَثِيرَ الصَّلَاةِ ، كَثِيرَ الصَّدَقَةِ ، كَثِيرَ الْحَجِّ ، لا بَأْسَ بِهِ ، قَالَ : فَقَالَ عليه السلام : «يَا إِسْحَاقُ، كَيْفَ عَقْلُهُ؟» قَالَ : قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، لَيْسَ لَهُ عَقْلٌ ، قَالَ : فَقَالَ : «لا يَرْتَفِعُ بِذلِكَ مِنْهُ» .877.امام صادق عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّيَّارِيِّ ، عَنْ أَبِي يَعْقُوبَ الْبَغْدَادِيِّ ، قَالَ :قَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : لِمَاذَا بَعَثَ اللّه ُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ عليه السلام بِالْعَصَا وَيَدِهِ الْبَيْضَاءِ وَآلَةِ السِّحْرِ ، وَبَعَثَ عِيسى عليه السلام بِآلَةِ الطِّبِّ ، وَبَعَثَ مُحَمَّداً _ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَعَلى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ _ بِالْكَلَامِ وَالْخُطَبِ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ لَمَّا بَعَثَ مُوسى عليه السلام كَانَ الْغَالِبُ عَلى أَهْلِ عَصْرِهِ السِّحْرَ ، فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وُسْعِهِمْ مِثْلُهُ ، وَمَا أَبْطَلَ بِهِ سِحْرَهُمْ ، وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ ؛ وَإِنَّ اللّه َ بَعَثَ عِيسى عليه السلام فِي وَقْتٍ قَدْ ظَهَرَتْ فِيهِ الزَّمَانَاتُ ، وَاحْتَاجَ النَّاسُ إِلَى الطِّبِّ ، فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ تَعَالى بِمَا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ مِثْلُهُ ، وَبِمَا أَحْيَا لَهُمُ الْمَوْتى وَأَبْرَأَ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللّه ِ تَعَالى ، وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ ؛ وَإِنَّ اللّه َ تَعَالى بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله فِي وَقْتٍ كَانَ الْغَالِبُ عَلى أَهْلِ عَصْرِهِ الْخُطَبَ وَالْكَلَامَ _ وَأَظُنُّهُ قَالَ : الشِّعْرَ _ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ تَعَالى مِنْ مَوَاعِظِهِ وَحِكَمِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهُمْ ، وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ» .

قَالَ : فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ : تَاللّه ِ، مَا رَأَيْتُ مِثْلَكَ قَطُّ ، فَمَا الْحُجَّةُ عَلَى الْخَلْقِ الْيَوْمَ؟

قَالَ : فَقَالَ عليه السلام : «الْعَقْلُ ؛ يَعْرِفُ بِهِ الصَّادِقَ عَلَى اللّه ِ فَيُصَدِّقُهُ ، وَالْكَاذِبَ عَلَى اللّه ِ فَيُكَذِّبُهُ» .

قَالَ : فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ : هذَا وَاللّه ِ هُوَ الْجَوَابُ . .

ص: 121

876.امام صادق عليه السلام :على، از ابى هاشم جعفرى روايت كرده است كه گفت: در خدمت حضرت امام رضا عليه السلام بوديم و عقل و ادب را ذكر نموديم، حضرت فرمود كه:«اى ابوهاشم، عقل، عطيه اى است از جانب خدا و ادب (كه خوش رفتارى و خوش گفتارى است در گفتن و نوشتن و زيستن)، كسبى است كه به رنج و زحمت، حاصل مى توان كرد. پس هر كه ادب را به خود بندد، بر آن قادر گردد، و هر كه عقل را به خود بندد، چيزى را زياد نمى كند به سبب اين، مگر جهل».879.الإمام الكاظم عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از يحيى بن مبارك، از عبداللّه بن جَبَله، از اسحاق بن عمار، از امام جعفر صادق روايت كرده است كه گفت: به خدمت آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، به درستى كه مرا همسايه اى است كه بسيار نماز مى كند و صدقه بسيار مى دهد و حج بسيار به جا مى آورد و هيچ ناخوشى در او نيست. حضرت فرمود كه:«اى اسحاق، عقلش چگونه است؟» اسحاق گفت كه: گفتم: فداى تو گردم او را عقل درستى نيست. حضرت فرمود كه: «عملش بالا نمى رود و مقبول نمى شود، به واسطه بى عقلى كه دارد».878.بشارة المصطفى عن إبراهيم بن رجاء الشيباني :حسين بن محمد، از احمد بن محمد سيّارى، از ابو يعقوب بغدادى روايت كرده است كه گفت: ابن سكيت به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام عرض كرد كه: چرا خدا موسى بن عمران را با عصا و يد بيضا (كه سفيدى آن به طورى بود كه شعاع آن بر شعاع آفتاب غلبه مى نمود) و با آلت سحر و جادو (چيزى چند كه به جادوگرى مى مانست)، فرستاد و حضرت عيسى را با آلت طبابت مبعوث گردانيد و جناب محمد را _ صلى اللّه عليه و آله و على جميع الانبياء _ به معجزه سخن و خطبه هاى فصيحه بليغه فرستاد؟ حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه:«خدا چون موسى عليه السلام را مبعوث گردانيد، سحر بر اهل عصرش غالب بود (چه ساحران در آن زمان بسيار بودند). پس از نزد خدا به سوى ايشان چيزى را آورد كه مثل آن در قوه ايشان نبود، و آورد آنچه را كه سحر ايشان به آن را باطل گردانيد، و به واسطه آن حجت را بر ايشان تمام كرد. و خدا عيسى عليه السلام را فرستاد در هنگامى كه ناخوشى هاى مزمن كه بهْ شدن آن دشوار بود در آن زمان ظاهر شده بود، و مردم به طبابت محتاج بودند، پس از نزد خدا ايشان را چيزى چند آورد كه مثل آن در قوه ايشان نبود؛ چون مردگان را از براى ايشان زنده گردانيدن و كور مادرزاد و پيس را چاق نمودن به فرمان خدا، و به اين علت، حجت خدا را بر ايشان تمام ساخت. خدا محمد صلى الله عليه و آله را فرستاد در وقتى كه غالب بر مردم آن روزگار، خطبه ها و سخنان بليغ و فصيح بود _ ابو يعقوب راوى گفت كه: گمان مى كنم كه آن جناب، به جاى «سخن» لفظ «شعر» را فرمود (يعنى: غالبِ بر ايشان شعر گفتن بود) _ پس آن جناب از نزد خدا آن قدر از مواعظ و احكام را از براى ايشان آورد كه گفتار ايشان را به آن باطل ساخت و به سبب آن حجت خدا را بر ايشان تمام گردانيد».

ابن سكيت گفت: به خدا سوگند كه هرگز مثل تو را نديدم، پس بفرما كه امروز حجت خدا بر خلق چه چيز است؟ آن حضرت فرمود كه: «امروز حجت خدا بر خلق، عقل است كه به واسطه آن مى شناسد آن كه را بر خدا راست مى گويد و او را تصديق مى كند و آن كه را بر خدا دروغ مى گويد، مى شناسد و او را تكذيب مى كند».

ابن سكيت گفت: به خدا سوگند كه جواب حق و درست همين است. .

ص: 122

877.عنه عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنِ الْمُثَنَّى الْحَنَّاطِ ، عَنْ قُتَيْبَةَ الْأَعْشى ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ مَوْلىً لِبَنِي شَيْبَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا قَامَ قَائِمُنَا ، وَضَعَ اللّه ُ يَدَهُ عَلى رُؤُوسِ الْعِبَادِ ، فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَكَمَلَتْ بِهِ أَحْلامُهُمْ» .876.الإمام الصادق عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«حُجَّةُ اللّه ِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ ، وَالْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَبَيْنَ اللّه ِ الْعَقْلُ» .875.امام صادق عليه السلام ( _ به نقل از پدرش _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ مُرْسَلاً ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «دِعَامَةُ الْاءِنْسَانِ الْعَقْلُ ، وَالْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَةُ وَالْفَهْمُ وَالْحِفْظُ وَالْعِلْمُ ، وَبِالْعَقْلِ يَكْمُلُ ، وَهُوَ دَلِيلُهُ وَمُبْصِرُهُ وَمِفْتَاحُ أَمْرِهِ ، فَإِذَا كَانَ تَأْيِيدُ عَقْلِهِ مِنَ النُّورِ ، كَانَ عَالِماً ، حَافِظاً ، ذَاكِراً ، فَطِناً ، فَهِماً ، فَعَلِمَ بِذلِكَ كَيْفَ ، وَلِمَ ، وَحَيْثُ ، وَعَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَمَنْ غَشَّهُ ، فَإِذَا عَرَفَ ذلِكَ ، عَرَفَ مَجْرَاهُ وَمَوْصُولَهُ وَمَفْصُولَهُ ، وَأَخْلَصَ الْوَحْدَانِيَّةَ لِلّهِ وَالْاءِقْرَارَ بِالطَّاعَةِ ، فَإِذَا فَعَلَ ذلِكَ ، كَانَ مُسْتَدْرِكاً لِمَا فَاتَ ، وَوَارِداً عَلى مَا هُوَ آتٍ ، يَعْرِفُ مَا هُوَ فِيهِ ، وَلِأَيِّ شَيْءٍ هُوَ هاهُنَا ، وَمِنْ أَيْنَ يَأْتِيهِ ، وَإِلى مَا هُوَ صَائِرٌ ؛ وَذلِكَ كُلُّهُ مِنْ تَأْيِيدِ الْعَقْلِ» . .

ص: 123

874.معانى الأخبار ( _ به نقل از ابان بن تغلب _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از مُثنّى حنّاط، از قُتيبه اعشى، از ابن ابى يعفور، از مولاى بنى شيبان، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«چون قائم ما بر پا شود و ظاهر گردد، خدا دست قدرت و رحمت خويش را بر سرهاى بندگان گذارد و عقل هاى ايشان را در آن جمع گرداند (يا به واسطه آن اختلاف از ميانه ايشان برخيزد). و عقل هر يك به سر حد كمال رسد».873.معانى الأخبار ( _ به نقل از ابو اسحاق _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن سليمان، از على بن ابراهيم، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«حجت خدا بر بندگان، پيغمبر است ، و عقلْ حجت است در آنچه ميانه بندگان و خدا است».872.امام حسين عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد به طور مرسل كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«ستون انسان و آنچه به آن برپا مى شود، عقل است، و از عقل، فطانت و زيركى و فهم و محافظت و علم به هم مى رسد. و هر يك از اينها به واسطه عقل كامل مى شود، و عقل، رهبر و محل ديدن و كليد امر اوست (كه تمام امر او به وى روشن شود). پس هرگاه تقويت عقل او از نور باشد، عالم و حافظ و ذاكر و صاحب فطانت و فهم گردد، و به اين، سبب چگونگى و جهت و حيثيت هر چيزى را بداند، و هر كه او را خيرخواهى كند و هر كه به او خيانت كند، همه را بشناسد. و چون اين را شناخت، مجراى كار خويش و آنچه باعث پيوند و جدايى آنْ باشد، بشناسد (به اين كه هر چه از او سر زند و به آنچه موجب امداد و اخلال آن باشد، دانا گرداند). و يگانگى را از براى خدا و اقرار به فرمان بردارى را خالص گرداند. و چون اين را به عمل آورد، آنچه را كه از او فوت شده، دريابد و بر آنچه آمدنى است فرود آيد (كه بر آن مسلط گردد). و آنچه را كه در آن است بشناسد و بداند كه آن، از براى چه چيز در اينجاست و از كجا به او مى رسد، و به سوى چه بازخواهد گشت، و همه اينها از تأييد و تقويت عقل است». .

ص: 124

875.الإمام الصادق عن أبيه عليهما السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«الْعَقْلُ دَلِيلُ الْمُؤْمِنِ» .874.معاني الأخبار عن أبان بن تغلب :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنِ السَّرِيِّ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : يَا عَلِيُّ ، لا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ ، وَلَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ» .873.معاني الأخبار عن أبي إسحاق :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا خَلَقَ اللّه ُ الْعَقْلَ ، قَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، فَقَالَ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحْسَنَ مِنْكَ ، إِيَّاكَ آمُرُ ، وَإِيَّاكَ أَنْهى ، وَإِيَّاكَ أُثِيبُ ، وَإِيَّاكَ أُعَاقِبُ» .872.الإمام الحسين عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ أَبِي مَسْرُوقٍ النَّهْدِيِّ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : الرَّجُلُ آتِيهِ وَأُكَلِّمُهُ بِبَعْضِ كَلَامِي ، فَيَعْرِفُهُ كُلَّهُ ؛ وَمِنْهُمْ مَنْ آتِيهِ فَأُكَلِّمُهُ بِالْكَلَامِ ، فَيَسْتَوْفِي كَلَامِي كُلَّهُ ، ثُمَّ يَرُدُّهُ عَلَيَّ كَمَا كَلَّمْتُهُ ؛ وَمِنْهُمْ مَنْ آتِيهِ فَأُكَلِّمُهُ ، فَيَقُولُ : أَعِدْ عَلَيَّ؟

فَقَالَ : «يَا إِسْحَاقُ ، وَمَا تَدْرِي لِمَ هذَا؟» قُلْتُ : لَا ، قَالَ : «الَّذِي تُكَلِّمُهُ بِبَعْضِ كَلَامِكَ ، فَيَعْرِفُهُ كُلَّهُ ، فَذَاكَ مَنْ عُجِنَتْ نُطْفَتُهُ بِعَقْلِهِ ؛ وَأَمَّا الَّذِي تُكَلِّمُهُ ، فَيَسْتَوْفِي كَلَامَكَ ، ثُمَّ يُجِيبُكَ عَلى كَلَامِكَ ، فَذَاكَ الَّذِي رُكِّبَ عَقْلُهُ فِيهِ فِي بَطْنِ أُمِّهِ ؛ وَأَمَّا الَّذِي تُكَلِّمُهُ بِالْكَلَامِ ، فَيَقُولُ : أَعِدْ عَلَيَّ ، فَذَاكَ الَّذِي رُكِّبَ عَقْلُهُ فِيهِ بَعْدَ مَا كَبِرَ ، فَهُوَ يَقُولُ لَكَ : أَعِدْ عَلَيَّ» . .

ص: 125

871.الخصال ( _ به نقل از جابر بن يزيد جعفى، از جابر بن عبد الل ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از اسماعيل بن مهران، از بعضى از مردان خويش كه راوى حديث اند، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«عقل رهنماى مؤمن است».871.الخصال عن جابر بن يزيد الجعفيّ عن جابر بن عبد اللحسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از حمّاد بن عثمان، از سَرى بن خالد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن جناب فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود كه: يا على، هيچ درويشيى، سخت تر از جهل و هيچ مالى، پر نفع تر از عقل نيست».870.شرح نهج البلاغة :محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از ابن ابى نجران، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«چون خدا عقل را آفريد، فرمود كه: رو كن، عقل رو كرد، و بعد از آن فرمود كه: پشت كن، پشت كرد. فرمود: به عزت و جلال خويش سوگند ياد مى كنم كه: هيچ خلقى را نيافريدم كه از تو نيكوتر باشد. تو را امر مى كنم و تو را نهى مى نمايم و تو را ثواب مى دهم و تو را عقاب مى كنم».869.الإرشاد ( _ به نقل از ابو سلمان مؤذّن، از زيد بن ارقم _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از هيثم بن ابى مسروق نَهدى، از حسين بن خالد، از اسحاق بن عمار كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: مردى هست كه به نزد او مى آيم و با او سخن مى گويم به پاره اى از سخنان خويش، و او همه آن را مى فهمد. و از جمله مردمان كسى هست كه به نزد او مى آيم و سخنى كه دارم با او مى گويم و او همه سخنان مرا فرا مى گيرد، بعد از آن، آن را بر من رد مى كند؛ چنانچه با او سخن كرده ام. و از جمله مردمان كسى هست كه به نزد او مى آيم و با او سخن مى گويم، بعد از آن، مى گويد كه آن را دو مرتبه بگو. حضرت فرمود كه:«اى اسحاق، آيا نمى دانى كه اين از چه راه است؟» عرض كردم كه: نه. حضرت فرمود كه: «آن كه با او سخن مى كنى به بعضى از سخنان خويش، و او همه آن را مى شناسد، اينك كسى است كه نطفه اى كه او از آن به وجود آمده، با عقلش سرشته شده، و اما آن كه با او سخن مى گويى و او همه سخنان تو را فرا مى گيرد، و بعد از آن، تو را بر آنچه گفته اى جواب مى گويد، اينك آن است كه عقلش در شكم مادرش در او تركيب شده. اما آن كه سخنى كه دارى با او مى گويى و مى گويد كه دو مرتبه بگو، اينك آن است كه عقلش در او تركيب شده بعد از آن كه بزرگ شده است، و به اين جهت به تو مى گويد كه دو مرتبه بگو». .

ص: 126

868.المعجم الكبير ( _ به نقل از ابو سلمان مؤذّن، از زيد بن ارقم _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ مَنْ رَفَعَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّجُلَ كَثِيرَ الصَّلَاةِ ، كَثِيرَ الصِّيَامِ ، فَلَا تُبَاهُوا بِهِ حَتّى تَنْظُرُوا كَيْفَ عَقْلُهُ» .830.امام على عليه السلام :بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«يَا مُفَضَّلُ ، لَا يُفْلِحُ مَنْ لَا يَعْقِلُ ، وَلَا يَعْقِلُ مَنْ لَا يَعْلَمُ ، وَسَوْفَ يَنْجُبُ مَنْ يَفْهَمُ ، وَيَظْفَرُ مَنْ يَحْلُمُ ، وَالْعِلْمُ جُنَّةٌ ، وَالصِّدْقُ عِزٌّ ، وَالجَهْلُ ذُلٌّ ، وَالْفَهْمُ مَجْدٌ ، وَالْجُودُ نُجْحٌ ، وَحُسْنُ الْخُلُقِ مَجْلَبَةٌ لِلْمَوَدَّةِ ، وَالْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِسُ ، وَالْحَزْمُ مَسَاءَةُ الظَّنِّ ، وَبَيْنَ الْمَرْءِ وَالْحِكْمَةِ نِعْمَةُ الْعَالِمِ ، وَالْجَاهِلُ شَقِيٌّ بَيْنَهُمَا ، وَاللّه ُ وَلِيُّ مَنْ عَرَفَهُ ، وَعَدُوُّ مَنْ تَكَلَّفَهُ ، وَالْعَاقِلُ غَفُورٌ ، وَالْجَاهِلُ خَتُورٌ ؛ وَإِنْ شِئْتَ أَنْ تُكْرَمَ ، فَلِنْ ؛ وَإِنْ شِئْتَ أَنْ تُهَانَ ، فَاخْشُنْ ؛ وَمَنْ كَرُمَ أَصْلُهُ ، لَانَ قَلْبُهُ ؛ وَمَنْ خَشُنَ عُنْصُرُهُ ، غَلُظَ كَبِدُهُ ؛ وَمَنْ فَرَّطَ ، تَوَرَّطَ ؛ وَمَنْ خَافَ الْعَاقِبَةَ ، تَثَبَّتَ عَنِ التَّوَغُّلِ فِيمَا لَا يَعْلَمُ ؛ وَمَنْ هَجَمَ عَلى أَمْرٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ ، جَدَعَ أَنْفَ نَفْسِهِ ؛ وَمَنْ لَمْ يَعْلَمْ ، لَمْ يَفْهَمْ ؛ وَمَنْ لَمْ يَفْهَمْ ، لَمْ يَسْلَمْ ؛ وَمَنْ لَمْ يَسْلَمْ ، لَمْ يُكْرَمْ ؛ وَمَنْ لَمْ يُكْرَمْ ، يُهْضَمْ ؛ وَمَنْ يُهْضَمْ ، كَانَ أَلْوَمَ ؛ وَمَنْ كَانَ كَذلِكَ ، كَانَ أَحْرى أَنْ يَنْدَمَ» . .

ص: 127

831.الإمام الباقر عن الإمام عليّ عليهما السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از بعضى از آنان كه آن را مرفوع ساخته اند، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: چون مردى را ديديد كه بسيار نماز مى كند و روزه بسيار مى گيرد، به او تفاخر و مباهات مكنيد، تا نظر نماييد و ببينيد كه عقلش چگونه است» .830.الإمام عليّ عليه السلام :بعضى از اصحاب ما روايت كرده اند و آن را مرفوع ساخته اند، از مفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«اى مفضل، رستگارى نمى يابد آن كه عقل ندارد و آن كه علم ندارد، عاقل نمى شود و فكر نمى كند. و زود باشد آن كه مى فهمد برگزيده و بزرگوار گردد، و آن كه حلم ورزد و بردبارى نمايد فيروزى يابد. و علم و دانش، سپر است از براى آنچه ناشايسته باشد، و راست گويى عزت است، و جهل خوارى است، و فهم بزرگوارى است، و بخشش موجب فيروزى يافتن و آسان شدن كار و روا شدن حاجت است، و خوش خلقى باعث جلب دوستى مردمان است، و آن كه بر روزگار خويش عالم و داناست، آشفتگى ها ناگهان بر او وارد نشود.

هوشيارى و دورانديشى، موجب بدگمانى مى شود و واسطه در ميان مرد و حكمت، نعمت عالم است (و آن، لذتى است كه در حل مشكلات مى يابد). و جاهل، در ميان اين دو، محروم است (حاصل معنى، آن كه عالم، به نعمت خود لذت مى برد و جاهل، بهره از آن ندارد). خدا، دوست آن است كه او را بشناسد، و دشمن آن است كه معرفت او را بر خود ببندد، و عاقل، آمرزگار است (كه از بدى ها مى گذرد). و جاهل، غدار و مكار و خيانت كار. و اگر خواهى كه مردم تو را گرامى دارند، نرمى پيشه خويش گردان و اگر خواسته باشى كه تو را خوارى رسانند، درشتى كن. و آن كه اصلش گران مايه باشد، دلش نرم خواهد بود، و آن كه سرشت و بنيادش درشت باشد، جگرش سخت مى باشد، و آن كه پيش دستى كند، در ورطه هلاكت گرفتار شود (كه بيرون آمدنش از آن دشوار باشد). و آن كه از عاقبت و آخر چيزى ترسد، از فرورفتن در آنچه نمى داند درنگ كند و از جا به در نرود، و آن كه ناگاه بر امرى وارد شود، بى آن كه علم و دانشى داشته باشد، بينى خويش را ببرّد (كه بسيار خوار و بى مقدار شود)، و آن كه دانا نباشد، در نيابد، و آن كه در نيابد، سالم نماند، و آن كه سالم نماند، او را گرامى ندارند، و آن كه او را گرامى ندارند، بر او ستم كنند، و شكست بر او وارد آيد و آن كه او را شكست دهند، ملامتش بيش از آن است كه مذكور شد، و آن كه چنين باشد، سزاوارتر است از همه كس به آن كه پشيمان شود». .

ص: 128

829.تذكرة الخواصّ :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى رَفَعَهُ ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «مَنِ اسْتَحْكَمَتْ لِي فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ ، احْتَمَلْتُهُ عَلَيْهَا ، وَاغْتَفَرْتُ فَقْدَ مَا سِوَاهَا ، وَلَا أَغْتَفِرُ فَقْدَ عَقْلٍ وَلَا دِينٍ ؛ لِأَنَّ مُفَارَقَةَ الدِّينِ مُفَارَقَةُ الْأَمْنِ ، فَلَا يَتَهَنَّأُ بِحَيَاةٍ مَعَ مَخَافَةٍ ، وَفَقْدُ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَيَاةِ ، وَلَا يُقَاسُ إِلَا بِالْأَمْوَاتِ» .828.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از ابو سعيد _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمُحَارِبِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسى ، عَنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِ اللّه ِ ، عَنْ مَيْمُونِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلِيلٌ عَلى ضَعْفِ عَقْلِهِ» .829.تذكرة الخواصّ :أَبُو عَبْدِ اللّه ِ الْعَاصِمِيُّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :ذُكِرَ عِنْدَهُ أَصْحَابُنَا وَذُكِرَ الْعَقْلُ ، قَالَ : فَقَالَ : «لَا يُعْبَأُ بِأَهْلِ الدِّينِ مِمَّنْ لَا عَقْلَ لَهُ» .

قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ مِمَّنْ يَصِفُ هذَا الْأَمْرَ قَوْماً لَا بَأْسَ بِهِمْ عِنْدَنَا، وَلَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعُقُولُ؟

فَقَالَ : «لَيْسَ هؤُلَاءِ مِمَّنْ خَاطَبَ اللّه ُ ، إِنَّ اللّه َ تَعَالى خَلَقَ الْعَقْلَ ، فَقَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، وَقَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، فَقَالَ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي، مَا خَلَقْتُ شَيْئاً أَحْسَنَ مِنْكَ _ أَوْ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكَ _ بِكَ آخُذُ ، وَبِكَ أُعْطِي» .828.الأمالي للصدوق عن أبي سعيد :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لَيْسَ بَيْنَ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ إِلَا قِلَّةُ الْعَقْلِ» .

قِيلَ : وَ كَيْفَ ذَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ؟

قَالَ : «إِنَّ الْعَبْدَ يَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إِلى مَخْلُوقٍ ، فَلَوْ أَخْلَصَ نِيَّتَهُ لِلّهِ ، لَأَتَاهُ الَّذِي يُرِيدُ فِي أَسْرَعَ مِنْ ذلِكَ» . .

ص: 129

827.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از ابو سعيد خُدرى _ ) محمد بن يحيى روايت كرده و آن را مرفوع ساخته، گفت كه: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«هر كه خصلتى از خصلت هاى خوب در او از براى من استوار گردد، او را بر آن بار مى كنم و از نبودن آنچه غير آن باشد، مى گذرم و نمى گذرم از نبودن عقل و نه از نبودن دين؛ زيرا كه جدا شدن از دين، جدايى از ايمنى است و گوارايى نمى باشد و بازندگى كه با ترس باشد و نيستى عقل، نيستى زندگى است و چنين كسى را قياس نمى توان كرد مگر به مردگان».826.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم بن هاشم، از موسى بن ابراهيم مُحاربى، از حسن بن موسى، از موسى بن عبداللّه ، از ميمون بن على، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: خوش آمدن مرد از خودش، دليل است بر آن كه عقلش ضعيف است».825.امام على عليه السلام :ابو عبداللّه عاصمى، از على بن حسن، از على بن اسباط، از حسن بن جَهم، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: اصحاب ما گروه اماميه، در نزد آن حضرت مذكور شدند و ذكر عقل در ميان آمد، آن حضرت فرمود كه:«اعتنايى نمى شود به شأن صاحبان اين دين، از آنان كه ايشان را عقلى نيست». گفتم كه: فداى تو گردم، به درستى كه از جمله آنان كه امر امامت را وصف مى كنند و به آن قائل اند، گروهى هستند كه با ايشان ناخوشى در گفتار و كردار نيست، و ايشان را اين عقل ها نمى باشد. آن حضرت فرمود كه: «اين گروه، نيستند از آنها كه خدا با ايشان خطاب فرموده است: به درستى كه خدا، چون عقل را آفريد به او فرمود: رو كن، رو كرد. و فرمود: پشت كن، پشت كرد. و پس فرمود كه: به عزت خويش سوگند ياد مى كنم كه چيزى را نيافريدم كه از تو نيكوتر باشد، - يا دوست تر باشد - به سوى من از تو، پس به تو مى گيرم و به واسطه تو عطا مى كنم».827.المناقب للخوارزمي عن أبي سعيد الخدري :على بن محمد، از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از بعضى از اصحاب ما، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن جناب فرمود كه:«در ميانه ايمان و كفر، واسطه اى نيست مگر كمىِ عقل».

به آن حضرت عرض شد كه: اى پسر رسول خدا، معنى اين، چه چيز است؟

فرمود كه: «بنده خدا، حاجت خويش را به سوى مخلوق مى برد. پس اگر نيت خويش را از براى خدا خالص گرداند، هر آينه مى آيد او را آنچه خواسته باشد در زمانى كه از اين شتابان تر باشند». .

ص: 130

826.عنه عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عُبَيْدِ اللّه ِ الدِّهْقَانِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : بِالْعَقْلِ اسْتُخْرِجَ غَوْرُ الْحِكْمَةِ ، وَبِالْحِكْمَةِ اسْتُخْرِجَ غَوْرُ الْعَقْلِ ، وَبِحُسْنِ السِّيَاسَةِ يَكُونُ الْأَدَبُ الصَّالِحُ ».

قَالَ : «وَكَانَ يَقُولُ : التَّفَكُّرُ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ ، كَمَا يَمْشِي الْمَاشِي فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَقِلَّةِ التَّرَبُّصِ» .825.الإمام عليّ عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ الْبَزَّازِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ :«إِنَّ أَوَّلَ الْأُمُورِ وَمَبْدَأَهَا وَقُوَّتَهَا وَعِمَارَتَهَا _ الَّتِي لَا يُنْتَفَعُ بِشَيْءٍ إِلَا بِهِ _ الْعَقْلُ الَّذِي جَعَلَهُ اللّه ُ زِينَةً لِخَلْقِهِ وَنُوراً لَهُمْ ، فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ ، وَأَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ ، وَأَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ ، وَأَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُونَ ، وَأَنَّهُ الْبَاقِي وَهُمُ الْفَانُونَ ، وَاسْتَدَلُّوا بِعُقُولِهِمْ عَلى مَا رَأَوْا مِنْ خَلْقِهِ: مِنْ سَمَائِهِ وَأَرْضِهِ وَشَمْسِهِ وَقَمَرِهِ وَلَيْلِهِ وَنَهَارِهِ ، وَبِأَنَّ لَهُ وَلَهُمْ خَالِقاً وَمُدَبِّراً لَمْ يَزَلْ وَلَا يَزُولُ ؛ وَعَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيحِ ، وَأَنَّ الظُّلْمَةَ فِي الْجَهْلِ ، وَأَنَّ النُّورَ فِي الْعِلْمِ ، فَهذَا مَا دَلَّهُمْ عَلَيْهِ الْعَقْلُ» .

قِيلَ لَهُ : فَهَلْ يَكْتَفِي الْعِبَادُ بِالْعَقْلِ دُونَ غَيْرِهِ؟

قَالَ : «إِنَّ الْعَاقِلَ لِدَلَالَةِ عَقْلِهِ _ الَّذِي جَعَلَهُ اللّه ُ قِوَامَهُ وَزِينَتَهُ وَهِدَايَتَهُ _ عَلِمَ أَنَّ اللّه َ هُوَ الْحَقُّ ، وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّهُ ، وَعَلِمَ أَنَّ لِخَالِقِهِ مَحَبَّةً ، وَأَنَّ لَهُ كَرَاهِيَةً ، وَأَنَّ لَهُ طَاعَةً ، وَأَنَّ لَهُ مَعْصِيَةً ، فَلَمْ يَجِدْ عَقْلَهُ يَدُلُّهُ عَلى ذلِكَ ، وَعَلِمَ أَنَّهُ لَا يُوصَلُ إِلَيْهِ إِلَا بِالْعِلْمِ وَطَلَبِهِ ، وَأَنَّهُ لَا يَنْتَفِعُ بِعَقْلِهِ إِنْ لَمْ يُصِبْ ذلِكَ بِعِلْمِهِ ، فَوَجَبَ عَلَى الْعَاقِلِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَالْأَدَبِ الَّذِي لَا قِوَامَ لَهُ إِلَا بِهِ» . .

ص: 131

824.شرح الأخبار ( _ به نقل از عبد اللّه بن عمر _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از سهل بن زياد، از عبيداللّه دهقان، از احمد بن عمر حلبى، از يحيى بن عمران، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه: به عقل، قعر حكمت بيرون آورده شد و به حكمت، قعر عقل بيرون آورده شد، و به نيكى سياست و قهر كردن بر بدكار، ادب شايسته به هم مى رسد».

و فرمود كه: «مى فرمود كه: انديشه كردن، باعث زندگى دل بينا است؛ چنانچه دونده مى رود در تاريكى ها به روشنى، به واسطه نيكى رهايى و رستن و كمى چشم داشت».823.خصائص أمير المؤمنين ، نسايى ( _ به نقل از سعد _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از عبداللّه بزّاز، از محمد بن عبدالرحمان بن حمّاد، از حسن بن عمّار، از امام جعفر صادق عليه السلام كه در ضمن حديث طولانى فرمود كه:«اولِ امور و آغازش، و قوت و آبادانى اش كه هيچ چيزى جز به آن سودمند نيست، عقلى است كه خداوند زينت آفريده هايش و نور آنها قرار داده است. پس با عقل، بندگان، آفريدگارشان را مى شناسند و مى فهمند كه آنها آفريده شده اند. و اين كه خدا، مدبر آنهاست و آنها تدبير مى شوند. و نيز مى فهمند كه خدا، ماندگار و آنها رفتنى اند. مردم با عقلشان استدلال مى كنند بر آنچه از آفريده خدا ديده اند، از آسمان و زمين و خورشيد و ماه و شب و روز خدا و مردم و اين كه خدا، آفريدگارمردم و اينهاست، و تدبير كننده شان هميشه بوده و خواهد بود. و با او، خوب و بد را مى شناسند، و ظلمت را در نادانى مى دانند، و نور را در علم اين آن چيزى است كه عقل به آن راهنمايى مى كند».

به ايشان گفته شد كه: آيا براى بندگان عقل كافى است و نه غير عقل؟

فرمود كه: «عاقل، به خاطر دلالت عقلش كه خدا آن را مايه قوام و زينت و هدايت او قرار داده، مى فهمد كه خدا حق است. و خدا، پروردگار اوست و مى داند كه پروردگارش خوشى و ناخوشى دارد، و طاعت و معصيت دارد. و در مى يابد كه عقلش به خوشى و ناخوشى خدا، راه نمى برد، و مى فهمد كه به او دست نمى يابد جز با طلب علم و ادب كه قوامى جز به او ندارد». .

ص: 132

824.شرح الأخبار عن عبد اللّه بن عمر :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ حُمْرَانَ وَصَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ الْجَمَّالِ ، قَالَا : سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ :«لَا غِنى أَخْصَبُ مِنَ الْعَقْلِ ، وَلَا فَقْرَ أَحَطُّ مِنَ الْحُمْقِ ، وَلَا اسْتِظْهَارَ فِي أَمْرٍ بِأَكْثَرَ مِنَ الْمَشُورَةِ فِيهِ» .وَ هذَا آخِرُ كِتَابِ الْعَقْلِ [وَالْجَهْلِ] وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَحْدَهُ ، وَصَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ، وَسَلَّمَ تَسْلِيماً .

.

ص: 133

822.تاريخ دمشق ( _ به نقل از سعد بن ابى وقّاص _ ) على بن محمد، از برخى از اصحاب ، از ابن ابى عمير، از نَضر بن سُويد، از حمران و صفوان بن مهران جّمال كه گفتند: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيديم كه مى فرمود:«ثروتى برتر از عقل، و درويشى بدتر از حماقت نيست و پشتيبانى در چيزى، بالاتر از مشورت نمى باشد». (1)و اين، آخر كتاب عقل [ و جهل] است. و سپاس و ستايش از براى خدا است كه پرورنده همه جانيان است به تنهايى. و خدا رحمت فرستد بر محمد و خاندان او و سلام گويد بر ايشان.

.


1- . ترجمه دو حديث 35 و 36 در نوشته مترجم - رحمه اللّه - نبود.

ص: 134

. .

ص: 135

[2] كتاب فضيلت علم

اشاره

( 2 ) كتاب فضيلت علم

.

ص: 136

[ 2 ] كِتَابُ فَضْلِ الْعِلْمِبِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

1 _ بَابُ فَرْضِ الْعِلْمِ وَوُجُوبِ طَلَبِهِ وَالْحَثِّ عَلَيْهِ819.خصائص أمير المؤمنين ، نسايى ( _ به نقل از ابو طُفَيل، از زيد بن ارقم _ ) أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي الْحُسَيْنِ الْفَارِسِيِّ، عَنْ عَبْدِاللّه ِ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ، أَلَا إِنَّ اللّه َ يُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْمِ».818.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از زيد بن ارقم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْعُمَرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ».819.خصائص أمير المؤمنين للنسائي عن أبي الطفيل عن زيدعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، قَالَ :سُئِلَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : هَلْ يَسَعُ النَّاسَ تَرْكُ الْمَسْأَلَةِ عَمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ؟ فَقَالَ: «لَا». .

ص: 137

1. باب در بيان فرض علم و وجوب طلب نمودن آن و ترغيب كردن بر آن

( 2) كتاب فضيلت علمبسم اللّه الرحمن الرحيم

1. باب در بيان فرض علم و وجوب طلب نمودن آن و ترغيب كردن بر آن (1)816.الخصال ( _ به نقل از حذيفة بن أسيد _ ) خبر داد ما را محمد بن يعقوب، از على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از حسن بن ابى الحسين فارسى، از عبداللّه (2) بن زيد، از پدرش، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: طلب كردن علم، واجب است بر هر مسلمانى. بدان و آگاه باش كه خدا، طلب كنندگان علم را دوست مى دارد».816.الخصال عن حذيفه بن أسيد:محمد بن يحيى عطّار، از محمد بن حسين، از محمد بن عبداللّه ، از عيسى بن عبداللّه عُمرى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«طلب كردن علم، واجب است».815.المعجم الكبير ( _ به نقل از حذيفة بن اُسيد غفارى _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از بعضى از اصحاب خويش روايت كرده است كه گفت:از امام موسى كاظم عليه السلام سؤال شد كه: آيا مردم را مى رسد كه ترك كنند سؤال از آنچه به آن محتاج اند؟ فرمود كه: «نه».

.


1- . در بيشتر نسخه ها پيش از اين، مذكور است: كتاب «فضل علم» و مؤيد اول است به آنچه از شيخ طوسى منقول است كه كتاب «عقل و فضل علم» را يك باب از كتاب هاى كافى شمرده [است] و آنچه از نجاشى _ رحمة اللّه عليه _ مروى است كه كتاب «فضل علم» را از كتاب هاى كافى شمرده، بعد از آن كه كتاب عقل را ياد نموده، مؤيد دوم است و كلام كلينى _ رضوان اللّه عليه _ در اين باب اضطراب تمام دارد؛ زيرا كه پيش از اين باب، تصريح به اين كه آخر كتاب عقل است فرموده، و در آخر اين باب نيز، فرموده كه: تمام شد كتاب عقل؛ و اگر چه در بعضى از نسخه ها به جاى عقل، فضل علم واقع بوده، و در آخر كتاب توحيد مى فرمايد: تمام شد كتاب «عقل و توحيد» از كتاب كافى. و از ديباچه نيز چنين ظاهر مى شود كه علم را كتاب عليحده نباشد، بلكه آن، جزو كتاب عقل است و اين، اظهر و اصح است. (مترجم)
2- . در نسخه مترجم _ رحمه اللّه _ عبدالرحمان است .

ص: 138

815.المعجم الكبير عن حذيفة بن أسيد الغفاري :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَغَيْرُهُ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، قَالَ :سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: «أَيُّهَا النَّاسُ، اعْلَمُوا أَنَّ كَمَالَ الدِّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَالْعَمَلُ بِهِ، أَلَا وَإِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أَوْجَبُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمَالِ؛ إِنَّ الْمَالَ مَقْسُومٌ مَضْمُونٌ لَكُمْ، قَدْ قَسَمَهُ عَادِلٌ بَيْنَكُمْ، وَضَمِنَهُ، وَسَيَفِي لَكُمْ، وَالْعِلْمُ مَخْزُونٌ عِنْدَ أَهْلِهِ، وَقَدْ أُمِرْتُمْ بِطَلَبِهِ مِنْ أَهْلِهِ؛ فَاطْلُبُوهُ».814.تاريخ دمشق ( _ به نقل از حُبْشى بن جناده _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ _ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا _ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ».813.المعجم الكبير ( _ به نقل از جرير _ ) وَفِي حَدِيثٍ آخَرَ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِم، أَلَا وَإِنَّ اللّه َ يُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْمِ».814.تاريخ دمشق عن حبشي بن جنادة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «تَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ؛ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ مِنْكُمْ فِي الدِّينِ، فَهُوَ أَعْرَابِيٌّ؛ إِنَّ اللّه َ تَعَالى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: «لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَلِيُنْذِرُواقَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» ».813.المعجم الكبير عن جرير :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِيعِ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «عَلَيْكُمْ بِالتَّفَقُّهِ فِي دِينِ اللّه ِ، وَلَا تَكُونُوا أَعْرَاباً؛ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فِي دِينِ اللّه ِ، لَمْ يَنْظُرِ اللّه ُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَلَمْ يُزَكِّ لَهُ عَمَلاً». .

ص: 139

812.تاريخ دمشق ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) على بن محمد و غير او، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، همه روايت كرده اند از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از ابو حمزه، از ابواسحاق سبيعى، از آن كه او را حديث كرده كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«اى مردمان، بدانيد كه كمال دين، طلب كردن علم و عمل كردن به آن است. آگاه باشيد كه طلب كردن علم، واجب تر است بر شما از طلب كردن مال؛ زيرا كه مال قسمت شده و مضمون است از براى شما، كه خداوند عادل آن را در ميان شما قسمت نموده و آن را ضامن شده، و زود باشد كه وفا كند از براى شما و علم در نزد اهلش، مخزون است و شما مأموريد به طلب كردن آن از اهلش. پس آن را طلب كنيد».811.سير أعلام النبلاء ( _ به نقل از عبد اللّه بن محمّد بن عقيل _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد برقى، از يعقوب بن يزيد، از ابو عبداللّه - كه مردى است از اصحاب ما - و آن را مرفوع ساخته كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: طلب كردن علم، واجب است».812.تاريخ دمشق عن جابر بن عبد اللّه :و در حديث ديگر گفت كه: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: طلب كردن علم، واجب است بر هر مسلمانى. بدان و آگاه باش كه خدا طلب كنندگان علم را دوست مى دارد».811.سير أعلام النبلاء عن عبد اللّه بن محمّد بن عقيل :على بن محمد بن عبداللّه ، از احمد بن محمد بن خالد، از عثمان بن عيسى، از على بن ابو حمزه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود كه:«طلب دانش كنيد در دين اسلام و فقه بياموزيد؛ زيرا هر كه از شما طلب دانش نكند در دين خويش و فقه نياموزد، اعرابى و بيابانى است. به درستى كه خدا در كتاب خود مى فرمايد: «لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (1) ، يعنى: طلب دانش كنند در دين و فقه آموزند و تا بترسانند آنان كه تفقه نموده اند و علم فقه آموخته اند گروه خويش را چون بازگردند به سوى ايشان، تا باشد كه قوم ايشان بترسند از آنچه ترسانيده مى شوند».810.المصنّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از جابر بن عبداللّه _ ) حسين بن محمد، از جعفر بن محمد، از قاسم بن ربيع، از مُفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود كه:«بر شما است كه در دين خدا طلب دانش نماييد و فقه بياموزيد و چون باديه نشينان نباشيد؛ زيرا هر كه در دين خدا تفقه نكند، خدا در روز قيامت نظر رحمت به سوى او نكند و هيچ عملى را از براى او پاك نگرداند» (يعنى قبول نفرمايد). .


1- . توبه، 122.

ص: 140

809.تاريخ دمشق ( _ به نقل از براء بن عازب و زيد بن اَرقم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لَوَدِدْتُ أَنَّ أَصْحَابِي ضُرِبَتْ رُؤُوسُهُمْ بِالسِّيَاطِ حَتّى يَتَفَقَّهُوا».808.سنن ابن ماجة ( _ به نقل از براء بن عازب _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لَهُ رَجُلٌ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، رَجُلٌ عَرَفَ هذَا الْأَمْرَ لَزِمَ بَيْتَهُ وَلَمْ يَتَعَرَّفْ إِلى أَحَدٍ مِنْ إِخْوَانِهِ؟ قَالَ: فَقَالَ: «كَيْفَ يَتَفَقَّهُ هذَا فِي دِينِهِ؟!».2 _ بَابُ صِفَةِ الْعِلْمِ وَفَضْلِهِ وَفَضْلِ الْعُلَمَاءِ809.تاريخ دمشق عن البراء بن عازب وزيد بن أرقم :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عُبَيْدِ اللّه ِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الدِّهْقَانِ، عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِيِّ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :«دَخَلَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الْمَسْجِدَ، فَإِذَا جَمَاعَةٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ، فَقَالَ: مَا هذَا؟ فَقِيلَ: عَلَامَةٌ، فَقَالَ: وَمَا الْعَلَامَةُ؟ فَقَالُوا لَهُ: أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَوَقَائِعِهَا وَأَيَّامِ الْجَاهِلِيَّةِ وَالْأَشْعَارِ وَالْعَرَبِيَّةِ» .

قَالَ: «فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ذَاكَ عِلْمٌ لَا يَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ، وَلَا يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ، ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ، أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ، وَمَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ».808.سنن ابن ماجة عن البراء بن عازب :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ، وَذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَلَا دِينَاراً، وَإِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِيثَ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ، فَمَنْ أَخَذَ بِشَيْءٍ مِنْهَا، فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً، فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ؟ فَإِنَّ فِينَا _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَانْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَتَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ». .

ص: 141

2. باب در بيان صفت علم و فضيلت آن و فضيلت علما

807.المصنّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از ابو يزيد اودى، از پدرش _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از ابن ابى عُمير، از جميل بن درّاج، از ابان بن تَغلِب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هر آينه دوست مى دارم كه اصحاب و ياران من، تازيانه ها بر سرهاى ايشان زنند، تا طلب دانش كنند و فقه بياموزند».806.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو هريره _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى، از آن كه آن را از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت:مردى به خدمت آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، مردى كه امر امامت را شناخته و اعتقاد درست دارد، ملازم خانه خويش شده، از آن بيرون نمى آيد و به واسطه بيرون نرفتن، در نزد هيچ يك از برادرانش معروف نشده. آن حضرت فرمود كه: «اين مرد، چگونه در دين خويش طلب دانش مى كند و فقه مى آموزد؟».2. باب در بيان صفت علم و فضيلت آن و فضيلت علما806.أنساب الأشراف عن أبي هريرة :محمد بن حسن و على بن محمد روايت كرده اند از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى، از عبيداللّه بن عبداللّه دهقان، از دُرست واسطى، از ابراهيم بن عبدالحميد، از امام موسى كاظم عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل مسجد شد، ديد كه گروهى بر گرد مردى برآمده اند. فرمود كه: اين مرد، چه كاره است؟ به آن حضرت عرض شد كه: مردى است بسيار دانا. فرمود كه: بسيار دانا چيست؟ (يعنى: چه علمى را خوب مى داند؟) به آن حضرت عرض كردند كه: داناترين مردمان است به نسب هاى عرب و جنگ هايى كه در ميان ايشان وقوع يافته و روزهايى كه در جاهليت معروف بوده و شعرهاى ايشان و عربيت را خوب مى داند» . حضرت گفت كه: «جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: اين علمى است كه ضرر نمى رساند به آن كه آن را نداند، و نفع نمى بخشد به آن كه آن را بداند. بعد از آن پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: جز اين نيست كه علم، سه علم است: آيه محكمه كه مبيّن و مفصّل است (و در لفظ و معنى، هيچ اشكالى نيست) يا واجبى راست و درست (كه كجى و عيبى در آن نباشد). يا سنتى كه بر پا است و آنچه غير از اينها است، زياده است» (كه به كار كسى نمى آيد).805.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عبد اللّه بن شريك، از سهم بن حصين اسد ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن خالد، از ابوالبَخترى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«به درستى كه علما وارث هاى پيغمبرانند و وجه اين، آن است كه پيعمبران درم و دينارى را وانگذاشته اند كه از ايشان ارث برند، و جز اين نيست كه ميراث داده اند احاديثى چند از احاديث خويش را. پس هر كه چيزى از آنها را فراگيرد و به آن چنگ در زند، به حقيقت كه بهره تمامى را فراگرفته است. پس نظر كنيد به اين علم خويش كه آن را از كه فرامى گيريد؛ زيرا كه در ميانه ما اهل بيت، در هر عصرى عدولى چند هستند كه تحريف گردانيدن غاليان و به خود بستن تباهكاران و كج روان و تأويل كردن جاهلان را از آن دور مى كنند».

.

ص: 142

804.امام صادق عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا أَرَادَ اللّه ُ بِعَبْدٍ خَيْراً، فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ».805.تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن شريك عن سهم بن حصين المُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ: التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ، وَالصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ، وَتَقْدِيرُ الْمَعِيشَةِ».804.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«الْعُلَمَاءُ أُمَنَاءُ، وَالْأَتْقِيَاءُ حُصُونٌ، وَالْأَوْصِيَاءُ سَادَةٌ».803.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو هريره _ ) وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى:«الْعُلَمَاءُ مَنَارٌ، وَالْأَتْقِيَاءُ حُصُونٌ، وَالْأَوْصِيَاءُ سَادَةٌ».802.المناقب ، كوفى ( _ به نقل از براء بن عازب _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ إِدْرِيسَ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْكِنْدِيِّ، عَنْ بَشِير الدَّهَّانِ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «لَا خَيْرَ فِيمَنْ لَا يَتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا، يَا بَشِيرُ، إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ إِذَا لَمْ يَسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ، احْتَاجَ إِلَيْهِمْ، فَإِذَا احْتَاجَ إِلَيْهِمْ، أَدْخَلُوهُ فِي بَابِ ضَلَالَتِهِمْ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ».803.تاريخ دمشق عن أبي هريرة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَا خَيْرَ فِي الْعَيْشِ إِلَا لِرَجُلَيْنِ: عَالِمٍ مُطَاعٍ، أَوْ مُسْتَمِعٍ وَاعٍ». .

ص: 143

802.المناقب للكوفي عن البراء بن عازب :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از حمّاد بن عثمان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«چون خدا خواسته باشد كه خيرى به بنده برساند، او را در دين خويش فقيه و دانشمند گرداند».801.تاريخ دمشق ( _ به نقل از براء بن عازب _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از مردى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«كمالى كه به سر حد كمال رسيده باشد، طلب دانش كردن است در دين، و صبر كردن بر مصيبت (و سختى كه به كسى رسد) و اندازه كردن آنچه به آن زندگانى كنند بى زياده و نقصان».800.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از بَراء بن عازب _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن سِنان، از اسماعيل بن جابر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«علما، امين هايند كه بر ايشان اعتماد باشد و پرهيزگاران، حصارهايند و اوصياى پيغمبران، سرداران و آقايان».801.تاريخ دمشق عن البراء بن عازب :و در روايت ديگر، چنين واقع شده كه:«علما، نشانه هاى راه هدايتند و پرهيزگاران، حصارها و اوصيا، سردارانند».800.مسند ابن حنبل عن البراء بن عازب :احمد بن ادريس، از محمد بن حسّان، از ادريس بن حسن، از ابواسحاق كِندى، از بشير دهّان روايت كرده است كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«هيچ خير و خوبى نيست در آن كه طلب دانش نمى كند از اصحاب ما اى بشير. به درستى كه مردى از ايشان، چون به فقه و دانش خويش بى نياز نگردد، به مخالفان محتاج شود. و چون به ايشان محتاج شود، او را در دَرِ گمراهى خويش داخل گردانند و او نمى داند».799.الإرشاد ( _ در ذكر آنچه پس از خطبه پيامبر صلى الله عليه و آ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از نوفلى، از سَكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرانش روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هيچ خوبى در زندگى و زيستن دنيا نيست مگر از براى دو مرد: يكى عالمى كه فرمان او برند و ديگرى، گوش دهنده كه آنچه مى شنود نگاه دارد و به آن نفع يابد». .

ص: 144

798.الاحتجاج ( _ به نقل از اُبىّ بن كعب، در احتجاجش بر قوم به اي ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ أَلْفَ عَابِدٍ».797.الفضائل ( _ به نقل از ابوذر _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : رَجُلٌ رَاوِيَةٌ لِحَدِيثِكُمْ يَبُثُّ ذلِكَ فِي النَّاسِ، وَيُشَدِّدُهُ فِي قُلُوبِهِمْ وَ قُلُوبِ شِيعَتِكُمْ، وَلَعَلَّ عَابِداً مِنْ شِيعَتِكُمْ لَيْسَتْ لَهُ هذِهِ الرِّوَايَةُ، أَيُّهُمَا أَفْضَلُ؟

قَالَ: «الرَّاوِيَةُ لِحَدِيثِنَا يَشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شِيعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ».3 _ بَابُ أَصْنَافِ النَّاسِ798.الاحتجاج عن اُبيّ بن كعب ( _ فِي احتِجاجِهِ عَلَى القَومِ بِأَحَقِّيَّةِ عَل ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ النَّاسَ آلُوا بَعْدَ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إِلى ثَلَاثَةٍ: آلُوا إِلى عَالِمٍ عَلى هُدًى مِنَ اللّه ِ قَدْ أَغْنَاهُ اللّه ُ بِمَا عَلِمَ عَنْ عِلْمِ غَيْرِهِ، وَجَاهِلٍ مُدَّعٍ لِلْعِلْمِ لَا عِلْمَ لَهُ، مُعْجَبٍ بِمَا عِنْدَهُ قَدْ فَتَنَتْهُ الدُّنْيَا وَفَتَنَ غَيْرَهُ، وَمُتَعَلِّمٍ مِنْ عَالِمٍ عَلى سَبِيلِ هُدًى مِنَ اللّه ِ وَنَجَاةٍ، ثُمَّ هَلَكَ مَنِ ادَّعى، وَخَابَ مَنِ افْتَرى».797.الفضائل عن أبي ذرّ :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ سَالِمِ بْنِ مُكْرَمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: عَالِمٌ، وَمُتَعَلِّمٌ، وَغُثَاءٌ». .

ص: 145

3. باب در بيان اقسام مردمان

796.الإرشاد ( _ به نقل از بريدة بن حصيب اسلمى _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير؛ و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى عمير، از سيف بن عَميره، از ابوحمزه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود كه:«عالمى كه مردم به علم او منتفع شوند، يا خود به علم خويش منتفع شود، بهتر است از هفتاد هزار عابد».795.تاريخ دمشق ( _ به نقل از بريده اسلمى _ ) حسين بن محمد، از احمد بن اسحاق، از سعدان بن مسلم، از معاويه بن عمّار روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: مردى هست كه بسيار حديث شما را روايت مى كند و آن را در ميان مردمان منتشر مى سازد، و در دل هاى ايشان و دل هاى شيعيان شما سخت و محكم مى گرداند، و شايد عابدى از شيعيان شما او را اين روايت نيست. كدام يك از اين دو بهتراند؟ فرمود كه:«آن كه بسيار روايت كننده حديث ما است كه به سبب آن، در دل هاى شيعيان ما سختى و استحكام به هم مى رسد، از هزار عابد بهتر است».3. باب در بيان اقسام مردمان793.امام حسين عليه السلام :على بن محمد، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، همه از ابن محبوب، از ابى اُسامه، از هشام بن سالم، از ابوحمزه، از ابو اسحاق سبيعى، از آن كه او را حديث كرده، از كسانى كه اعتماد بر ايشان مى باشد، روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از امير المؤمنين عليه السلام كه مى فرمود:«مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله بازگشتند به سوى سه كس: يكى عالمى كه بر هدايت است از جانب خدا، كه خدا او را غنى و بى نياز گردانيده به آنچه دانسته از علم غير خويش، و ديگر، جاهلى كه ادعاى علم مى كند و او را هيچ علمى نيست و به آنچه در نزد اوست او را خوش مى آيد. به حقيقت كه دنيا او را فريفته و او غير خويش را فريفته است، و ديگرى، متعلمى كه تعليم گرفته از عالمى كه بر راه راست است، از جانب خدا و بر نجات از عذاب آخرت بعد از آن كه ادعاى باطل نمود به هلاكت رسيد و آن كه دروغ به هم بافت، نا اميد گرديد».796.الإرشاد عن بريدة بن الحصيب الأسلمي :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابى خديجه سالم بن مكرّم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«مردمان سه قسم اند: عالم و متعلم كه طالب علم است و فرومايگان» (كه قدر و منزلتى ندارند).

.

ص: 146

795.تاريخ دمشق عن بريدة الأسلمي :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «اغْدُ عَالِماً، أَوْ مُتَعَلِّماً، أَوْ أَحِبَّ أَهْلَ الْعِلْمِ، وَلَا تَكُنْ رَابِعاً؛ فَتَهْلِكَ بِبُغْضِهِمْ».794.الأمالي للطوسي عن بريدة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ جَمِيلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«يَغْدُو النَّاسُ عَلى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ: عَالِمٍ، وَمُتَعَلِّمٍ، وَغُثَاءٍ، فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ، وَشِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ، وَسَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ».4 _ بَابُ ثَوَابِ الْعَالِمِ وَالْمُتَعَلِّمِ792.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً، سَلَكَ اللّه ُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ، وَإِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِهِ، وَإِنَّهُ لَيَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِي السَّمَاءِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ، وَفَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سَائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، وَإِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ؛ إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَلَا دِرْهَماً، وَلكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ، أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ».791.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الَّذِي يُعَلِّمُ الْعِلْمَ مِنْكُمْ لَهُ أَجْرٌ مِثْلُ أَجْرِ الْمُتَعَلِّمِ، وَلَهُ الْفَضْلُ عَلَيْهِ، فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مِنْ حَمَلَةِ الْعِلْمِ، وَعَلِّمُوهُ إِخْوَانَكُمْ كَمَا عَلَّمَكُمُوهُ الْعُلَمَاءُ». .

ص: 147

4. باب در بيان ثواب عالم و متعلّم

790.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در خطبه غدير _ ) محمد بن يحيى، از عبداللّه بن محمد، از على بن حكم، از علاء بن رَزين، از محمد بن مسلم، از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه:«عالم باش يا متعلم (كه علم را طلب كنى) يا اهل علم را دوست دار و قسم چهارم مباش كه به دشمنى ايشان هلاك مى شوى».789.الأمان ( _ به نقل از عبد اللّه بن بُسر _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از جميل، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:«مردم، صبح مى كنند بر سه قسم: عالم و متعلم و فرومايه. پس ماييم علما و شيعيان مايند كه متعلمانند و باقى مردمان فرومايگان و اراذل اند».4. باب در بيان ثواب عالم و متعلّم791.الإمام الصادق عليه السلام :محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، همه، از جعفر بن محمد اشعرى، از عبداللّه بن ميمون قدّاح و على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از قدّاح، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه در راهى رود كه در رفتن آن، علمى را طلب كند، خدا او را در راهى به سوى بهشت در آورد. و به درستى كه فرشتگان بال هاى خويش را بر زمين مى گذارند از براى طالب علم از روى رضا و خشنودى به آن. و هر كه در آسمان و هر كه و هر چه در زمين است، طلب آمرزش مى نمايند از براى طالب علم؛ حتى ماهى در دريا. و فضيلت عالم بر عابد، چون فضيلت ماه است بر ساير ستارگان در شب چهارده.

و به درستى كه علما، وارث هاى پيغمبرانند و پيغمبران، دينار و درمى را به ميراث نداده اند، وليكن علم را به ميراث داده اند. پس هر كه از آن فراگيرد، بهره تمامى را فراگرفته است».790.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في خُطبَةِ الغَديرِ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از جميل بن صالح، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه آن كه علم را تعليم مردم كند از شما، او را مزدى است، چون مزد آن كه از او تعليم گرفته و او را فضل و زيادتى است بر متعلم. پس علم را از حاملان علم كه ائمه هدايند، بياموزيد و آن را به برادران خويش تعليم دهيد؛ چنانچه علما آن را به شما تعليم داده اند».

.

ص: 148

789.الأمان عن عبد اللّه بن بسر :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ عَلَّمَ خَيْراً، فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ» .

قُلْتُ: فَإِنْ عَلَّمَهُ غَيْرَهُ، يَجْرِي ذلِكَ لَهُ؟ قَالَ: «إِنْ عَلَّمَهُ النَّاسَ كُلَّهُمْ، جَرى لَهُ». قُلْتُ: فَإِنْ مَاتَ؟ قَالَ: «وَإِنْ مَاتَ».788.امام زين العابدين عليه السلام :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ عَلَّمَ بَابَ هُدًى، فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَلَا يُنْقَصُ أُولئِكَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئاً، وَمَنْ عَلَّمَ بَابَ ضَلَالٍ، كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ أَوْزَارِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَلَا يُنْقَصُ أُولئِكَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَيْئاً».787.الأمان ( _ به نقل از عبد اللّه بن بُسر _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام، قَالَ :«لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي طَلَبِ الْعِلْمِ، لَطَلَبُوهُ وَلَوْ بِسَفْكِ الْمُهَجِ، وَخَوْضِ اللُّجَجِ، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَوْحى إِلى دَانِيَالَ: أَنَّ أَمْقَتَ عَبِيدِي إِلَيَّ الْجَاهِلُ الْمُسْتَخِفُّ بِحَقِّ أَهْلِ الْعِلْمِ، التَّارِكُ لِلِاقْتِدَاءِ بِهِمْ؛ وَأَنَّ أَحَبَّ عَبِيدِي إِلَيَّ التَّقِيُّ الطَّالِبُ لِلثَّوَابِ الْجَزِيلِ، اللَازِمُ لِلْعُلَمَاءِ، التَّابِعُ لِلْحُلَمَاءِ، الْقَابِلُ عَنِ الْحُكَمَاءِ».786.اُسد الغابة ( _ به نقل از عبد الأعلى بن عدى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَعَمِلَ بِهِ وَعَلَّمَ لِلّهِ، دُعِيَ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِيماً، فَقِيلَ: تَعَلَّمَ لِلّهِ ، وَعَمِلَ لِلّهِ ، وَعَلَّمَ لِلّهِ». .

ص: 149

785.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از احمد بن محمد برقى، از على بن ابوحمزه، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود كه:«هر كه خيرى را به كسى تعليم كند، او را چون مزد كسى است كه به آن عمل نمايد». به خدمت آن حضرت عرض كردم كه: پس اگر متعلم آن علم را به غير خويش تعليم دهد، اين مزد از براى معلم اول جارى خواهد بود. حضرت فرمود كه: «اگر آن را به همه مردمان تعليم دهد، اين مزد از براى او جارى گردد». عرض كردم كه: پس اگر بميرد نيز چنين خواهد بود؟ حضرت فرمود كه: «و هر چند بميرد».788.الإمام زين العابدين عليه السلام :به همين اسناد، از محمد بن عبدالحميد، از علاء بن رزين، از ابو عُبيده حذّاء، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود كه:«هر كه باب هدايتى را تعليم كسى دهد، او را چون مزد كسى است كه به آن عمل كند و اين گروه عاملان، چيزى از مزدهاى ايشان كم نمى شود. و هر كه باب ضلالتى را تعليم كسى دهد، بر او چون گناهان آنان است كه به آن عمل كرده اند و اين گروه عاملان، چيزى از گناهان ايشان كم نمى شود».787.الأمان عن عبد اللّه بن بسر :حسين بن محمد، از على بن محمد بن سعد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته، از ابوحمزه، از على بن الحسين عليه السلام كه فرمود آن حضرت:«اگر مردم بدانند كه چه منفعت ها در طلب كردن علم است، هر آينه آن را طلب كنند؛ هر چند كه به ريختن خون ها و فرورفتن در درياها باشد.

به درستى كه خداى تبارك و تعالى وحى فرمود به سوى دانيال، كه دشمن ترين بندگان من به سوى من، آن جاهلى است كه حق اهل علم را سبك شمارد و اقتداى به ايشان را ترك نمايد. و به درستى كه دوست ترين بندگان من به سوى من، آن پرهيزگارى است كه طالب ثواب بزرگ باشد و هميشه با علما باشد و حليمان را پيرو و از حكيمان قبول كند» (مراد از علما - چنان چه بعضى گفته اند - علماى شيعه است و از حكيمان، اوصيا و از حكيمان، پيغمبران).786.اُسد الغابة عن عبد الأعلى بن عدي :على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن محمد، از سليمان بن داوود مِنقرى، از حَفص بن غياث روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه:«هر كه علم را بياموزد و به آن عمل نمايد و به جهت رضاى خدا به مردم تعليم دهد، او را در ملكوت آسمان ها كه موضع ربوبيت و پادشاهى و عجايب و بدائع خدا است، بزرگ نامند، و گويند كه: از براى خدا آموخت و از براى خدا عمل نمود و از براى خدا تعليم داد». .

ص: 150

5 _ بَابُ صِفَةِ الْعُلَمَاءِ784.تاريخ اليعقوبى :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ، وَتَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَالْوَقَارِ، وَتَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ، وَتَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ، وَلَا تَكُونُوا عُلَمَاءَ جَبَّارِينَ؛ فَيَذْهَبَ بَاطِلُكُمْ بِحَقِّكُمْ».783.علل الشرائع ( _ به نقل از اسحاق بن اسماعيل نيشابورى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ النَّصْرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: «إِنَّما يَخْشَى اللّه َ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» قَالَ:«يَعْنِي بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَهُ، وَمَنْ لَمْ يُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ، فَلَيْسَ بِعَالِمٍ».784.تاريخ اليعقوبي :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ، عَنِ الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَلَا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقِيهِ حَقِّ الْفَقِيهِ؟ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللّه ِ، وَلَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللّه ِ، وَلَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ فِي مَعَاصِي اللّه ِ، وَلَمْ يَتْرُكِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى غَيْرِهِ؛ أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَفَكُّرٌ».

وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى: «أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَا فِقْهَ فِيهَا، أَلَا لَا خَيْرَ فِي نُسُكٍ لَا وَرَعَ فِيهِ». .

ص: 151

5. باب در بيان صفت علما

5. باب در بيان صفت علما782.امام باقر عليه السلام :محمد بن يحيى عطّار، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از معاوية بن وهْب روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«علم را طلب كنيد و با آن، به حلم و بردبارى و آرام آراسته شويد و فروتنى نماييد از براى آن كه آن را به وى تعليم مى دهيد، و فروتنى كنيد از براى آن كه علم را از وى طلب نموده ايد. و علماى ستم كار مباشيد كه باطل شما حق شما را مى برد و آن را ضايع مى كند».782.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ ل ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از حمّاد بن عثمان، از حارث بن مغيره نصرى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در فرموده خداى عزّوجلّ «إِنَّمَا يَخْشَى اللّه مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_آُ» (1) ، يعنى:«جز اين نيست كه مى ترسند خدا را بعضى از بندگان او كه علما و دانايانند». آن حضرت فرمود: «مقصود خدا از علما، كسى است كه كردار او، مصدّق گفتارش باشد. و هر كه كردارش گفتارش را تصديق نكند (كه قول و فعلش مخالف يكديگر باشد) عالم نيست».781.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد برقى، از اسماعيل بن مهران، از ابوسعيد قمّاط، از حلبى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام فرمود كه: آيا شما را خبر ندهم با آن كس كه فقاهت و دانشمندى او به مرتبه كمال رسيده، و چنين كسى آن است كه مردم را از رحمت خدا نا اميد نسازد و ايشان را از عذاب خدا ايمن نگرداند در نافرمانى هاى خدا و ايشان را رخصت ندهد، و قرآن را از روى بى رغبتى ترك نكند كه به سوى غير آن رغبت كند.

بدانيد و آگاه باشيد كه خيرى نيست در علمى كه دريافتى در آن نباشد. آگاه باشيد كه خيرى نيست در خواندنى كه تأمل و عاقبت انديشى در آن نباشد. آگاه باشيد كه خيرى نيست در عبادتى كه تفكرى در آن نباشد».

در روايت ديگر چنين است كه: «آگاه باشيد كه خيرى نيست در علمى كه دريافتى در آن نباشد. آگاه باشيد كه خيرى نيست در خواندنى كه تدبرى در آن نباشد. آگاه باشيد كه خيرى نيست در عبادتى كه دانشى در آن نباشد. آگاه باشيد كه خيرى نيست در قربانى كردن، يا خدا را پرستيدنى، كه پرهيزكارى در آن نباشد».

.


1- . فاطر، 28.

ص: 152

780.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ النَّيْسَابُورِيِّ جَمِيعاً، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ مِنْ عَلَامَاتِ الْفَقِيهِ الْحِلْمَ وَالصَّمْتَ».779.امام على عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«لَا يَكُونُ السَّفَهُ وَالْغِرَّةُ فِي قَلْبِ الْعَالِمِ».781.عنه عليه السلام :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ رَفَعَهُ، قَالَ :«قَالَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام : يَا مَعْشَرَ الْحَوَارِيِّينَ، لِي إِلَيْكُمْ حَاجَةٌ اقْضُوهَا لِي، قَالُوا: قُضِيَتْ حَاجَتُكَ يَا رُوحَ اللّه ِ، فَقَامَ، فَغَسَلَ أَقْدَامَهُمْ، فَقَالُوا: كُنَّا نَحْنُ أَحَقَّ بِهذَا يَا رُوحَ اللّه ِ، فَقَالَ: إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِالْخِدْمَةِ الْعَالِمُ، إِنَّمَا تَوَاضَعْتُ هكَذَا لِكَيْمَا تَتَوَاضَعُوا بَعْدِي فِي النَّاسِ كَتَوَاضُعِي لَكُمْ.

ثُمَّ قَالَ عِيسى عليه السلام : بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ، لَا بِالتَّكَبُّرِ؛ وَكَذلِكَ فِي السَّهْلِ يَنْبُتُ الزَّرْعُ، لَا فِي الْجَبَلِ».780.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: يَا طَالِبَ الْعِلْمِ، إِنَّ لِلْعَالِمِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ: الْعِلْمَ، وَالْحِلْمَ ، وَالصَّمْتَ، و لِلْمُتَكَلِّفِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ: يُنَازِعُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، وَيَظْلِمُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ ، وَيُظَاهِرُ الظَّلَمَةَ». .

ص: 153

779.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى و محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان نيشابورى، همه از صفوان بن يحيى، از حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود كه:«از نشانه هاى فقه و دانش، بردبارى و خاموشى است».778.تاريخ بغداد ( _ به نقل از ابو هريره _ ) احمد بن عبداللّه ، از احمد بن محمد برقى، از بعضى از اصحاب خويش روايت كرده است و آن را مرفوع ساخته كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«سبكى و غفلت، در دل عالم نمى باشد».777.الدرّ المنثور ( _ به نقل از ابو هريره _ ) به همين اسناد از محمد بن خالد، از محمد بن سنان مروى است و آن را مرفوع ساخته كه گفت:«عيسى بن مريم عليه السلام به حواريان فرمود كه: اى گروه حواريان، مرا به سوى شما، حاجتى است، آن را از براى من روا كنيد . گفتند كه: يا روح اللّه ، حاجت تو برآورده است. پس عيسى برخاست و پاى هاى ايشان را شست (در بعضى از نسخه ها مذكور است كه آن را بوسيد). گفتند كه: يا روح اللّه ، ما به اين، از تو سزاوارتر بوديم. حضرت عيسى فرمود كه: سزاوارترين مردمان به خدمت، كه كارى كردن است براى رضاى خدا با فروتنى، آن است كه عالم باشد. جز اين نيست كه من، اين چنين فروتنى نمودم از براى آن كه شما بعد از من در ميان مردمان فروتنى كنيد؛ چون فروتنى كردن من از براى شما بعد از آن بود .

سپس حضرت عيسى عليه السلام فرمود كه: به فروتنى، حكمت، درست كردارى و راست گفتارى، آبادان مى شود، نه به تكبر و سربلندى. همچنين در زمين نرم و دشت، كشت مى رويد، نه در كوه» .776.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از على بن معبد، از آن كه او را ذكر كرده، از معاوية بن وهْب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه: اى طلب كننده علم، به درستى كه عالم را سه نشانه است: علم و حلم و خاموشى. و از براى آن كه علم را به خود مى بندد، سه نشانه است: با آن كه از او بالاتر است، منازعه مى كند، به نافرمانى و بى ادبى ستم مى كند بر آن كه از او پست تر است، به غالب شدن بر او، و ظالمان و ستم كاران را يارى مى نمايد و پشت به پشت ايشان مى گذارد». .

ص: 154

6 _ بَابُ حَقِّ الْعَالِمِ777.الدرّ المنثور عن أبي هريرة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: إِنَّ مِنْ حَقِّ الْعَالِمِ أَنْ لَا تُكْثِرَ عَلَيْهِ السُّؤَالَ، وَلَا تَأْخُذَ بِثَوْبِهِ ، وَإِذَا دَخَلْتَ عَلَيْهِ _ وَعِنْدَهُ قَوْمٌ _ فَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ جَمِيعاً ، وَخُصَّهُ بِالتَّحِيَّةِ دُونَهُمْ، وَاجْلِسْ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَلَا تَجْلِسْ خَلْفَهُ، وَلا تَغْمِزْ بِعَيْنِكَ، وَلَا تُشِرْ بِيَدِكَ، وَلَا تُكْثِرْ مِنْ قَوْلِ : قَالَ فُلَانٌ وَقَالَ فُلَانٌ خِلَافاً لِقَوْلِهِ، وَلَا تَضْجَرْ بِطُولِ صُحْبَتِهِ؛ فَإِنَّمَا مَثَلُ الْعَالِمِ مَثَلُ النَّخْلَةِ تَنْتَظِرُهَا مَتى يَسْقُطُ عَلَيْكَ مِنْهَا شَيْءٌ، وَالْعَالِمُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ، الْغَازِي فِي سَبِيلِ اللّه ِ».7 _ بَابُ فَقْدِ الْعُلَمَاءِ775.تفسير الفخر الرازى ( _ در ذيل گفته خداى متعال : {Q} «اى پيامبر! ابلاغ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبَّ إِلى إِبْلِيسَ مِنْ مَوْتِ فَقِيهٍ».774.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از ابن عبّاس و جابر بن عبد اللّه _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِيهُ، ثُلِمَ فِي الْاءِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ».775.تفسير الفخر الرازي ( _ في ذَيلِ قَولِهِ تَعالى : {Q} «يَ_أَيُّهَا الرّ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ، بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَبِقَاعُ الْأَرْضِ، الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللّه َ عَلَيْهَا، وَأَبْوَابُ السَّمَاءِ، الَّتِي كَانَ يُصْعَدُ فِيهَا بِأَعْمَالِهِ، وَثُلِمَ فِي الْاءِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ؛ لِأَنَّ الْمُؤْمِنِينَ الْفُقَهَاءَ حُصُونُ الْاءِسْلَامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَهَا». .

ص: 155

6. باب در بيان حق عالم
7. باب در بيان ضرر مردن علما

6. باب در بيان حق عالم773.بشارة المصطفى ( _ به نقل از ابن عبّاس، درباره سخن خداى عز و جل : ) على بن محمد بن عبداللّه ، از احمد بن محمد، از محمد بن خالد، از سليمان بن جعفر جعفرى، از آن كه او را ذكر كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود: از جمله حق عالم آن است كه پر اصرار نكنى بر او در سؤال كردن و جامه آن را نگيرى، چون بر او داخل شوى و در نزد او گروهى باشند، بر همه ايشان سلام كن و او را به تحيت و سلام تخصيص ده (بر ايشان عموماً سلام كن و بر او خصوصاً) و در پيش روى او بنشين و در پشت سر او منشين، و به چشم و دست خويش اشاره مكن، و بسيار مگو كه فلان كس چنين گفته، و فلان كس چنين گفته، به جهت مخالفت گفتار او. به طول صحبت او، دل تنگ مشو؛ زيرا كه داستان علم، چون داستان درخت خرما است كه آن را انتظار مى برى تا چيزى از آن بر تو فرود آيد. اجر عالم بزرگ تر است از اجر آن كه روزها روزه بدارد و شب ها به عبادت ايستاده باشد و در راه خدا با كافران جهاد كند».7. باب در بيان ضرر مردن علما771.مشكل الآثار ( _ به نقل از عمر بن على، از پدرش امام على عليه الس ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن خالد، از عثمان بن عيسى، از ابو ايّوب خرّاز، از سليمان بن خالد، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«هيچ كس از مؤمنان نمى ميرد كه مردنش دوست تر باشد به سوى شيطان از مردن فقيه دانشمند».773.بشارة المصطفى عن ابن عبّاس ( _ في قَولِهِ عز و جل : {Q} «يَ_أَيُّهَا الرَّسُول ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از بعضى از اصحاب خويش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«چون مؤمن فقيه بميرد، در دين اسلام چنان شكافى به هم رسد كه هيچ چيز آن را مسدود نكند».772.إثبات الوصيّة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از على بن ابى حمزه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام كه مى فرمود:«چون مؤمن بميرد، فرشتگان خدا، بقعه هاى زمينى كه خدا را بر روى آن عبادت مى كرده و درهاى آسمان كه عمل هاى او در آن بالا مى رفته، همه بر او بگريند، و در دين اسلام چنان شكافى به هم رسد كه چيزى آن را نبندد؛ زيرا كه مؤمنان فقيه، حصارهاى اسلام اند (كه آن را محافظت مى نمايند)؛ چنانچه حصار شهر آن را از دشمن محافظت مى كند».

.

ص: 156

771.مشكل الآثار عن عمر بن عليّ عن الإمام عليّ عليه الوَعَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبَّ إِلى إِبْلِيسَ مِنْ مَوْتِ فَقِيهٍ».770.امام باقر عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ عَمِّهِ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ أَبِي كَانَ يَقُولُ: إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَا يَقْبِضُ الْعِلْمَ بَعْدَ مَا يُهْبِطُهُ ، وَلكِنْ يَمُوتُ الْعَالِمُ، فَيَذْهَبُ بِمَا يَعْلَمُ، فَتَلِيهِمُ الْجُفَاةُ، فَيَضِلُّونَ وَيُضِلُّونَ، وَلَا خَيْرَ فِي شَيْءٍ لَيْسَ لَهُ أَصْلٌ».770.الإمام الباقر عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام يَقُولُ: إِنَّهُ يُسَخِّي نَفْسِي فِي سُرْعَةِ الْمَوْتِ وَالْقَتْلِ فِينَا قَوْلُ اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ : «أَ وَلَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» وَهُوَ ذَهَابُ الْعُلَمَاءِ».8 _ بَابُ مُجَالَسَةِ الْعُلَمَاءِ وَصُحْبَتِهِمْ769.شواهد التنزيل عن زياد بن المنذر :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ رَفَعَهُ، قَالَ :«قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ: يَا بُنَيَّ، اخْتَرِ الْمَجَالِسَ عَلى عَيْنِكَ، فَإِنْ رَأَيْتَ قَوْماً يَذْكُرُونَ اللّه َ جَلَّ وَعَزَّ، فَاجْلِسْ مَعَهُمْ؛ فَإِنْ تَكُنْ عَالِماً، نَفَعَكَ عِلْمُكَ، وَإِنْ تَكُنْ جَاهِلاً، عَلَّمُوكَ، وَلَعَلَّ اللّه َ أَنْ يُظِلَّهُمْ بِرَحْمَتِهِ؛ فَتَعُمَّكَ مَعَهُمْ، وَإِذَا رَأَيْتَ قَوْماً لَا يَذْكُرُونَ اللّه َ، فَلَا تَجْلِسْ مَعَهُمْ؛ فَإِنْ تَكُنْ عَالِماً، لَمْ يَنْفَعْكَ عِلْمُكَ، وَإِنْ كُنْتَ جَاهِلاً، يَزِيدُوكَ جَهْلاً ، وَلَعَلَّ اللّه َ أَنْ يُظِلَّهُمْ بِعُقُوبَةٍ؛ فَتَعُمَّكَ مَعَهُمْ». .

ص: 157

8. باب در بيان هم نشينى با علما و صحبت ايشان

768.امام باقر عليه السلام :از او، از احمد، از ابن محبوب، از ابو ايّوب خرّاز، از سليمان بن خالد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«كسى از مؤمنان نمى ميرد، كه مردن او دوست تر باشد به سوى شيطان، از مردن فقيه دانشمند».768.عنه عليه السلام :على بن محمد، از سهل بن زياد، از على بن اسباط، از عمويش يعقوب بن سالم، از داود بن فرقد روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«پدرم فرمود: به درستى كه خداى عزّوجلّ علم را نمى گيرد، بعد از آن كه آن را فرو فرستاده است، و لكن عالم مى ميرد و آنچه را كه مى داند، با خود مى برد. پس جفاكاران جاهل كه از حق دوراند، متوجه امور مردم مى شوند و گمراه مى گردند، و مردم را گمراه مى گردانند، و هيچ خيرى نيست در چيزى كه آن را اصلى نباشد» (و مراد از آن، علم است؛ چه آن اصل همه خوبى ها است) .767.امام باقر عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن على، از آن كه او را ذكر كرده از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«حضرت على بن الحسين عليه السلام [فرموده] كه : «فرموده خداى تعالى: «أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا» (1) ، مرا سخى مى گرداند در باب شتاب مرگ و كشتن در ميانه ما». «آيا نديدند و ندانستند آن كه ما مى آييم (يعنى فرمان ما مى آيد) زمين را در حالتى كه كم مى كنيم آن را از كنارهاى آن». حضرت فرمود كه: «آن رفتن علما است».8. باب در بيان هم نشينى با علما و صحبت ايشان767.عنه عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى روايت كرده، از يونس و آن را مرفوع ساخته كه گفت:«لقمان به پسر خود فرمود كه: اى فرزند من، مجلس ها را برگزين با بينايى و معرفت به حال آنها. پس اگر ديدى گروهى را كه خداى عزّوجلّ را ياد مى كنند، با ايشان بنشين؛ زيرا كه اگر تو عالم باشى، علم تو، تو را نفع مى بخشد و اگر جاهل باشى، تو را تعليم مى نمايند. و شايد كه خدا سايه رحمت خويش را بر ايشان افكند، پس تو را با ايشان فراگيرد. و هر گاه گروهى را ديدى كه خدا را ياد نمى كنند، با ايشان منشين؛ زيرا كه اگر عالم باشى، علم تو، تو را نفع نمى بخشد و اگر جاهل باشى، جهل تو را زياد مى كنند، و شايد كه خدا عقوبتى را برايشان فرود آورد، پس تو را با ايشان فراگيرد».

.


1- . رعد، 41.

ص: 158

766.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «يَ_أَيُّهَا الرَّسُولُ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مُحَادَثَةُ الْعَالِمِ عَلَى الْمَزَابِلِ خَيْرٌ مِنْ مُحَادَثَةِ الْجَاهِلِ عَلَى الزَّرَابِيِّ».765.امام حسين عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ شَرِيفِ بْنِ سَابِقٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : قَالَتِ الْحَوَارِيُّونَ لِعِيسى: يَا رُوحَ اللّه ِ، مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ: مَنْ تُذَكِّرُكُمُ اللّه َ رُؤْيَتُهُ، وَيَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ، وَيُرَغِّبُكُمْ فِي الْاخِرَةِ عَمَلُهُ».764.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مُجَالَسَةُ أَهْلِ الدِّينِ شَرَفُ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ».747.كمال الدين ( _ به نقل از عبد الرحمان بن سمره _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِيِّ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، عَنْ مِسْعَرِ بْنِ كِدَامٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «لَمَجْلِسٌ أَجْلِسُهُ إِلى مَنْ أَثِقُ بِهِ أَوْثَقُ فِي نَفْسِي مِنْ عَمَلِ سَنَةٍ».9 _ بَابُ سُؤَالِ الْعَالِمِ وَتَذَاكُرِهِ749.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ مَجْدُورٍ أَصَابَتْهُ جَنَابَةٌ، فَغَسَّلُوهُ، فَمَاتَ، قَالَ: «قَتَلُوهُ، أَلَا سَأَلُوا؛ فَإِنَّ دَوَاءَ الْعِيِّ السُّؤَالُ».750.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ وَمُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَبُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، قَالُوا: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام لِحُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ فِي شَيْءٍ سَأَلَهُ:«إِنَّمَا يَهْلِكُ النَّاسُ؛ لِأَنَّهُمْ لَا يَسْأَلُونَ». .

ص: 159

9. باب در بيان سؤال كردن از عالم و مذاكره نمودن با او

751.عنه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى همه روايت كرده اند، از ابن محبوب، از دُرست بن ابى منصور، از ابراهيم بن عبد الحميد، از ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«حديث كردن و صحبت داشتن با عالم كه بر سر مزبل ها نشسته باشى، بهتر است از صحبت داشتن با جاهل كه بر روى فرش هاى فاخر پر پهنا نشسته باشى».752.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد برقى، از شريف بن سابق، از فضل بن ابى قُرّه، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: حواريان به عيسى عليه السلام عرض كردند كه: يا روح اللّه ، با كه هم نشينى كنيم؟ فرمود: با آن كه ديدن او، خدا را به ياد شما آورد و سخن او، باعث زيادتى در علم شما باشد و عمل او، شما را در آخرت راغب گرداند».753.تاريخ دمشق عن أنس :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از ابن ابى عُمير، از منصور بن حازم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هم نشينى با اهل دين، باعث شرف و بزرگوارى دنيا و آخرت است».754.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن محمد اصبهانى، از سليمان بن داود مِنقرى، از سفيان بن عُينيه، از مِسعر بن كِدام، روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«هر آينه مجلسى كه در آن بنشينم با آن كه بر او اعتماد داشته باشم، در نزد من وثوقش از عمل يك سال بيشتر است».9. باب در بيان سؤال كردن از عالم و مذاكره نمودن با او751.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از بعضى اصحاب ما، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت:از آن حضرت پرسيدم از آبله دارى كه جُنب شده بود و او را غسل دادند، بعد از آن مرد. حضرت فرمود كه: «او را كشتند، و چرا نپرسيدند كه چه بايد كرد؟ زيرا كه چاره دشوارى و درماندگى پرسيدن است».752.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حمّاد بن عيسى، از حريز، از زراره و محمد بن مسلم و بُريد عِجلى، روايت كرده است كه گفتند: امام جعفر صادق عليه السلام به حمران بن اعيَن فرمود در بابِ چيزى كه از آن حضرت سؤال كرده بود كه:«جز اين نيست كه مردم هلاك مى شوند به جهت آن كه سؤال نمى كنند، و آنچه را نمى دانند نمى پرسند» .

.

ص: 160

753.تاريخ دمشق ( _ به نقل از اَنَس _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «إِنَّ هذَا الْعِلْمَ عَلَيْهِ قُفْلٌ، وَمِفْتَاحُهُ الْمَسْأَلَةُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام مِثْلَهُ.754.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا يَسَعُ النَّاسَ حَتّى يَسْأَلُوا، وَيَتَفَقَّهُوا وَيَعْرِفُوا إِمَامَهُمْ ، وَيَسَعُهُمْ أَنْ يَأْخُذُوا بِمَا يَقُولُ وَإِنْ كَانَ تَقِيَّةً».755.امام حسن عليه السلام :عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : أُفٍّ لِرَجُلٍ لَا يُفَرِّغُ نَفْسَهُ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ لِأَمْرِ دِينِهِ؛ فَيَتَعَاهَدَهُ وَيَسْأَلَ عَنْ دِينِهِ».

وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى: «لِكُلِّ مُسْلِمٍ».756.الإرشاد عن أنس : ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ: تَذَاكُرُ الْعِلْمِ بَيْنَ عِبَادِي مِمَّا تَحْيَا عَلَيْهِ الْقُلُوبُ الْمَيْتَةُ إِذَا هُمُ انْتَهَوْا فِيهِ إِلى أَمْرِي».757.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «رَحِمَ اللّه ُ عَبْداً أَحْيَا الْعِلْمَ». قَالَ: قُلْتُ: وَمَا إِحْيَاؤُهُ؟ قَالَ: «أَنْ يُذَاكِرَ بِهِ أَهْلَ الدِّينِ وَأَهْلَ الْوَرَعِ». .

ص: 161

758.عنه صلى الله عليه و آله :على بن محمد، از سهل بن زياد، از جعفر بن محمد اشعرى، از عبداللّه بن ميمون قدّاح، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«به درستى كه اين علم، بر آن قفلى هست و كليد آن، پرسيدن است».

على بن ابراهيم، از پدرش، از نوفلى، از سَكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده است.759.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عبيد، از يونس بن عبدالرحمان، از ابو جعفر أحول از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«مردم را نمى رسد (و رخصت ندارند) تا سؤال كنند (و طلب دانش نمايند) و امام خويش را بشناسند، و ايشان را مى رسد كه عمل كنند به آنچه امام مى فرمايد و هر چند كه آن فرموده تقيه باشد».756.الإرشاد ( _ به نقل از انس _ ) على، از محمد بن عيسى، از يونس، از آن كه او را ذكر كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تف بر آن مردى كه در هر روز جمعه خويش را فارغ نسازد از براى كار دين خود، تا آن را وارسى و بازجويى كند و از دين و آنچه در آن در كار است، سؤال نمايد».

در روايت ديگرى به جاى «تف بر آن مردى» ، «تف بر هر مسلمانى» واقع شده.757.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد كه: با يكديگر علم را ياد كردن در ميان بندگان من، از آنهاست كه دل هاى مرده بر آن زنده مى شود، هر گاه ايشان در آن، به سوى فرمان من منتهى شوند، كه از آن كه من امر كرده ام گرفته باشند».758.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن سِنان، از ابوالجارود، روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«خدا رحمت كند بنده را كه علم را زنده دارد». ابوالجارود گفت كه: عرض كردم كه: زنده داشتن آن چيست؟ فرمود: «آن است كه با اهل دين و صاحبان پرهيزگارى، آن را ياد نمايد». .

ص: 162

759.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَجَّالِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «تَذَاكَرُوا وَتَلَاقَوْا وَتَحَدَّثُوا؛ فَإِنَّ الْحَدِيثَ جِلَاءٌ لِلْقُلُوبِ؛ إِنَّ الْقُلُوبَ لَتَرِينُ كَمَا يَرِينُ السَّيْفُ، وَجِلَاؤُهَا الْحَدِيثُ».760.الإمام عليّ عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ، عَنْ مَنْصُورٍ الصَّيْقَلِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «تَذَاكُرُ الْعِلْمِ دِرَاسَةٌ، وَالدِّرَاسَةُ صَلَاةٌ حَسَنَةٌ».10 _ بَابُ بَذْلِ الْعِلْمِ762.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَرَأْتُ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام : إِنَّ اللّه َ لَمْ يَأْخُذْ عَلَى الْجُهَّالِ عَهْداً بِطَلَبِ الْعِلْمِ حَتّى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ الْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ؛ لِأَنَّ الْعِلْمَ كَانَ قَبْلَ الْجَهْلِ».760.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَمُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي هذِهِ الْايَةِ: «وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّاسِ» قَالَ:«لِيَكُنِ النَّاسُ عِنْدَكَ فِي الْعِلْمِ سَوَاءً».761.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«زَكَاةُ الْعِلْمِ أَنْ تُعَلِّمَهُ عِبَادَ اللّه ِ». .

ص: 163

10. باب در بيان بذل و بخشش علم

762.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از عبداللّه بن محمد حجّال، از بعضى از اصحاب خويش روايت كرده و آن را مرفوع ساخته كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:«با يكديگر ذكر و ملاقات كنيد، و در ميانه خويش تكلم كنيد به حديث؛ زيرا كه حديث، باعث جلاى دل ها است. به درستى كه دل ها، زنگ مى گيرد؛ چنان كه شمشير زنگ مى گيرد و جلاى آن، به حديث است».763.الغدير :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از فَضاله بن ايّوب، از عمر بن ابان، از منصور صيقل كه گفت: شنيدم از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«تذاكر علم (و آن را با يكديگر ياد كردن)، به منزله خواندن و بازجويى (و حفظ و تازگى عهد با) آن است و چنين خواندنى چون نمازى است كه مقبول باشد» .10. باب در بيان بذل و بخشش علم764.تاريخ دمشق عن أبي سعيد الخدري :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن اسماعيل بن بَزيع، از منصور بن حازم (1) ، از طلحة بن زيد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«در كتاب على عليه السلام خواندم كه: خدا بر جاهلان عهد و پيمان در طلب كردن علم نگرفت تا [اين كه] بر علما، عهد و پيمان گرفت به بذل و بخشش علم از براى جاهلان؛ زيرا كه علم، پيش از جهل بوده است».765.الإمام الحسين عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد برقى، از پدرش، از عبداللّه بن مغيره و محمد بن سِنان، از طلحة بن زيد، از امام جعفر صادق عليه السلام درباره آيه «وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ» (2) ، كه ترجمه آن اين است كه:«و مگردان رخ خويش را به جهت مردمان» (يعنى روى خويش را به يك سو مبر و ميل مده). كه آن حضرت فرمود: «بايد كه مردمان در نزد تو در علم برابر باشند» (چنان نباشى كه به بعضى عطا كنى و به بعضى نه. يكى را بر ديگرى بدون مرجحى ترجيح دهى كما و كيفا).878.بشارة المصطفى ( _ به نقل از ابراهيم بن رجاء شيبانى _ ) به همين اسناد از پدرش، از احمد بن نضر، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود:«زكات علم، به اين است كه آن را به بندگان خدا تعليم دهيد».

.


1- . در نسخه مترجم _ رحمه اللّه _ منصور بن حازم است .
2- . لقمان، 18.

ص: 164

879.امام كاظم عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَامَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام خَطِيباً فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ، فَقَالَ: يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ، لَا تُحَدِّثُوا الْجُهَّالَ بِالْحِكْمَةِ؛ فَتَظْلِمُوهَا، وَلَا تَمْنَعُوهَا أَهْلَهَا؛ فَتَظْلِمُوهُمْ».11 _ بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْقَوْلِ بِغَيْرِ عِلْمٍ880.الكافى ( _ به نقل از عبد العزيز بن مسلم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ وَعَبْدِاللّه ِ ابْنَيْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ يَزِيدَ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَنْهَاكَ عَنْ خَصْلَتَيْنِ، فِيهِمَا هُلْكُ الرِّجَالِ: أَنْهَاكَ أَنْ تَدِينَ اللّه َ بِالْبَاطِلِ، وَتُفْتِيَ النَّاسَ بِمَا لَا تَعْلَمُ».881.كشف الغمّة عن الحسن بن ظريف :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِيَّاكَ وَخَصْلَتَيْنِ؛ فَفِيهِمَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ: إِيَّاكَ أَنْ تُفْتِيَ النَّاسَ بِرَأْيِكَ، أَوْ تَدِينَ بِمَا لَا تَعْلَمُ».882.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى، لَعَنَتْهُ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلَائِكَةُ الْعَذَابِ، وَلَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْيَاهُ».883.الإمام الحسين عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ، عَنْ زِيَادِ بْنِ أَبِي رَجَاءٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَا عَلِمْتُمْ فَقُولُوا، وَمَا لَمْ تَعْلَمُوا فَقُولُوا: اللّه ُ أَعْلَمُ؛ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَنْتَزِ عُ الْايَةَ مِنَ الْقُرْآنِ يَخِرُّ فِيهَا أَبْعَدَ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ». .

ص: 165

11. باب در بيان نهى از گفتار بى علم

881.كشف الغُمّة ( _ به نقل از حسن بن ظريف _ ) محمد بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از يونس بن عبدالرحمان، از آن كه او را ذكر كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«عيسى بن مريم، بر پا ايستاد، خطبه خواند در ميانه بنى اسرائيل، پس فرمود كه: اى بنى اسرائيل، حكمت را بر جاهلان مگوييد، كه بر آن ستم كرده باشيد، و آن را از اهلش كه طالب آن باشند و قابليت آن را داشته باشند، منع مكنيد كه بر ايشان ستم نموده باشيد».11. باب در بيان نهى از گفتار بى علم883.امام حسين عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد و عبداللّه - پسران محمد بن عيسى - از على بن حكم، از سيف بن عَميره، از مُفضّل بن يزيد روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«تو را نهى مى كنم از دو خصلت كه در اين دو خصلت، مردان هلاك شده اند: يكى آن كه تو را نهى مى كنم از آن كه خدا را عبادت كنى به باطل كه خدا آن را نفرموده باشد، و ديگر، آن كه مردم را فتوا دهى به آنچه نمى دانى».884.الكافي عن الحسن بن راشد عن الإمام الصادق عليه السعلى بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عبيد، از يونس، از عبدالرحمان بن حجاج روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه:«پرهيز كنيد از دو خصلت كه در اين دو خصلت، هلاك شده هر كه هلاك شده: بپرهيز از آن كه مردم را فتوا دهى براى خويش يا عبادت كنى به آنچه نمى دانى».885.الكافي عن سالم :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از على بن رئاب، از ابو عبيده حذّاء، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«هر كه مردم را فتوا دهد، بى آن كه علمى داشته باشد، و هدايتى يافته باشد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب، او را لعنت كنند و به او ملحق شود گناه هر كه به فتواى او عمل كند».884.الكافى ( _ به نقل از حسن بن راشد _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از حسن بن على وشّاء، از ابان اَحمر از زياد بن ابى رجاء، از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«آنچه را دانستيد بگوييد، و آنچه را ندانستيد، بگوييد كه: خدا، بهتر مى داند. به درستى كه مردى هست كه آيه را از قرآن بيرون مى آورد (به اين كه آن را بر معنيى حمل مى كند براى خويش) و در باب آن آيه، از بلندى به پستى مى افتد به آنچه دورتر است از مسافتى كه در ميانه آسمان و زمين است».

(بنا بر آنچه در بعضى نسخه ها واقع شده، معنى آن مى شود كه در آن آيه، در غير راهى كه دارد مى رود و آن را مى دزدد. بنا بر بعضى نسخه ها، معنى آن است كه آن آيه را تحريف مى كند. ظاهر اين است كه هر دو، تحريف باشد و اول صحيح است. و خطاب حضرت در اين حديث، با علما اصحاب خويش بوده).

.

ص: 166

885.الكافى ( _ به نقل از سالم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لِلْعَالِمِ _ إِذَا سُئِلَ عَنْ شَيْءٍ وَهُوَ لَا يَعْلَمُهُ _ أَنْ يَقُولَ: اللّه ُ أَعْلَمُ، وَلَيْسَ لِغَيْرِ الْعَالِمِ أَنْ يَقُولَ ذلِكَ».886.الخصال عن المفضّل بن عمر:عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا سُئِلَ الرَّجُلُ مِنْكُمْ عَمَّا لَا يَعْلَمُ، فَلْيَقُلْ: لَا أَدْرِي، وَلَا يَقُلْ: اللّه ُ أَعْلَمُ؛ فَيُوقِعَ فِي قَلْبِ صَاحِبِهِ شَكّاً، وَإِذَا قَالَ الْمَسْؤُولُ: لَا أَدْرِي، فَلَا يَتَّهِمُهُ السَّائِلُ».887.الإقبال عن أبيالحسن الليثي عن الإمام الصادق عليهالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام : مَا حَقُّ اللّه ِ عَلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: «أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ، وَيَقِفُوا عِنْدَ مَا لَا يَعْلَمُونَ».886.الخصال ( _ به نقل از مفضّل بن عمر_ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي يَعْقُوبَ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ خَصَّ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ: أَنْ لَا يَقُولُوا حَتّى يَعْلَمُوا، وَلَا يَرُدُّوا مَا لَمْ يَعْلَمُوا ، وَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ: «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَنْ لَا يَقُولُوا عَلَى اللّه ِ إِلَا الْحَقَّ» وَقَالَ: «بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ» ». .

ص: 167

887.الإقبال ( _ به نقل از ابو الحسن ليثى ، درباره امام صادق علي ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه:«عالم را مى رسد آن كه بگويد كه: خدا بهتر مى داند، چون او را سؤال كنند از چيزى و حال آن كه او را نمى داند، و غير عالم را روا نيست كه اين را بگويد».888.الأمالي للشجري عن صفوان بن يحيى :على بن ابراهيم، از احمد بن محمد بن خالد، از حمّاد بن عيسى، از حريز بن عبداللّه ، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه:«چون يكى از شما را سؤال كنند از آنچه نمى داند، بگويد كه: نمى دانم و نگويد كه: خدا بهتر مى داند؛ زيرا آن شكى در دل صاحبش مى اندازد كه او نيز مى داند. و چون آن كه از وى سؤال شده بگويد كه: نمى دانم، سائل او را متهم نمى سازد».888.الأمالى ، شجرى ( _ به نقل از صفوان بن يحيى _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از على بن اسباط، از جعفر بن سَماعه، از چند نفر، از ابان، از زرارة بن اعيَن روايت كرده كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم كه حق خدا بر بندگان چيست؟ فرمود:«آن كه بگويند آنچه را كه مى دانند، و بايستند در نزد آنچه نمى دانند» (كه چيزى نگويند).889.مصباح المتهجِّد عن أبي هارون عمّار بن حريز العبديعلى بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از يونس، از ابو يعقوب _ كه اسحاق بن عبداللّه است _ از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خدا بندگان خويش را ترغيب كرده به دو آيه از كتاب خود: يكى آن كه نگويند تا بدانند، و ديگر آن كه رد نكنند آنچه را كه نمى دانند. خداى عز و جلّ فرموده است: «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لَايَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلَا الْحَقَّ» (1)

، يعنى: «آيا گرفته نشد برايشان پيمانى كه در كتاب است (يعنى تورات) تا آن كه نگويند بر خدا مگر سخن راست و آنچه را كه حق باشد».

و فرموده است: «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ» (2) ، يعنى: بلكه تكذيب كردند به آنچه احاطت نكرده اند به دانش آن كه گرداگرد آن را فرو گرفته باشند و هنوز نيامده ايشان را تأويل حقيقت معنى آن» . .


1- . اعراف، 169.
2- . يونس، 39.

ص: 168

890.الإمام الصادق عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنِ ابْنِ شُبْرُمَةَ، قَالَ :مَا ذَكَرْتُ حَدِيثاً سَمِعْتُهُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام إِلَا كَادَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي، قَالَ: «حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ جَدِّي، عَنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ».

قَالَ ابْنُ شُبْرُمَةَ: وَأُقْسِمُ بِاللّه ِ مَا كَذَبَ أَبُوهُ عَلى جَدِّهِ، وَلَا جَدُّهُ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْ عَمِلَ بِالْمَقَايِيسِ، فَقَدْ هَلَكَ وَأَهْلَكَ ، وَمَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ _ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ وَالْمُحْكَمَ مِنَ الْمُتَشَابِهِ _ فَقَدْ هَلَكَ وَأَهْلَكَ».12 _ بَابُ مَنْ عَمِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ889.مصباح المتهجّد ( _ به نقل از ابو هارون عمّار بن حريز عبدى _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «الْعَامِلُ عَلى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلى غَيْرِ الطَّرِيقِ، لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَا بُعْداً».890.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «لَا يَقْبَلُ اللّه ُ عَمَلاً إِلَا بِمَعْرِفَةٍ، وَلَا مَعْرِفَةً إِلَا بِعَمَلٍ؛ فَمَنْ عَرَفَ، دَلَّتْهُ الْمَعْرِفَةُ عَلَى الْعَمَلِ ، وَمَنْ لَمْ يَعْمَلْ، فَلَا مَعْرِفَةَ لَهُ، أَلَا إِنَّ الْاءِيمَانَ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ».891.الإقبال :عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ،عَمَّنْ رَوَاهُ ، عَنْ أَبِيعَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْمٍ، كَانَ مَا يُفْسِدُ أَكْثَرَ مِمَّا يُصْلِحُ». .

ص: 169

12. باب در بيان آن كه عمل مى كند بى علم

892.الإمام الرضا عليه السلام ( _ في بَيانِ فَضلِ يَومِ الغَديرِ _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از داود بن فَرقد، از آن كه او را حديث كرده، از ابن شُبرُمه روايت كرده است كه گفت: به خاطر نياوردم آن حديثى را كه از جعفر بن محمد عليه السلام شنيدم، مگر آن كه نزديك بود كه دلم شكافته شود. حضرت فرمود كه:«حديث كرد مرا پدرم، از جدّم، از رسول خدا صلى الله عليه و آله ». ابن شبرمه گفت: و به خدا سوگند ياد مى كنم كه نه پدرش بر جدش دروغ گفت و نه جدش بر رسول خدا صلى الله عليه و آله . فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه به قياس ها عمل كند، به حقيقت كه خود هلاك شده و ديگران را هلاك گردانيده، و هر كه مردم را فتوا دهد بدون علم و حال آن كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه نداند، و اينها را از يكديگر تميز ندهد، به حقيقت كه خود هلاك شده و ديگران را هلاك گردانيده».12. باب در بيان آن كه عمل مى كند بى علم892.امام رضا عليه السلام ( _ در بيان فضيلت روز غدير _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از محمد بن سِنان، از طلحة بن زيد كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«آن كه عمل مى كند بى آن كه بصيرت و بينايى داشته باشد، چون رونده اى است كه در بى راهه مى رود كه شتاب در رفتن، او را به جز دورى از راه چيزى نمى افزايد».893.مصباح المتهجّد ( _ به نقل از درباره فيّاض بن محمّد طرسوسى _ ) محمد بن يحيى، از احمد محمد بن عيسى، از محمد بن سِنان، از ابن مُسكان، از حسين بن صيقل (1) روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«خدا عملى را قبول نمى كند، مگر با معرفت، و نه معرفتى را مگر با عمل. پس هر كه عارف شد، معرفت او را دلالت مى كند بر عمل، و هر كه عمل نكند، او را معرفتى نباشد. به درستى كه ايمان، بعضى از آن، از بعضى ديگر حاصل مى شود» (چه اجزاى آن به يكديگر پيوسته است) .894.تهذيب الأحكام عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر :از او، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از آن كه او را روايت كرده از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه عمل كند بدون علم، آنچه را كه فاسد و تباه مى سازد، بيشتر است از آنچه را كه اصلاح مى كند».

.


1- . در نسخه مترجم _ رحمه اللّه _ حسين بن صيقل است .

ص: 170

13 _ بَابُ اسْتِعْمَالِ الْعِلْمِ895.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُحَدِّثُ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أنَّهُ قَالَ فِي كَلَامٍ لَهُ:«الْعُلَمَاءُ رَجُلَانِ: رَجُلٌ عَالِمٌ آخِذٌ بِعِلْمِهِ، فَهذَا نَاجٍ، وَعَالِمٌ تَارِكٌ لِعِلْمِهِ، فَهذَا هَالِكٌ، وَإِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَيَتَأَذَّوْنَ مِنْ رِيحِ الْعَالِمِ التَّارِكِ لِعِلْمِهِ، وَإِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَحَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللّه ِ، فَاسْتَجَابَ لَهُ وَقَبِلَ مِنْهُ، فَأَطَاعَ اللّه َ، فَأَدْخَلَهُ اللّه ُ الْجَنَّةَ، وَأَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ، وَاتِّبَاعِهِ الْهَوى، وَطُولِ الْأَمَلِ، أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَطُولُ الْأَمَلِ يُنْسِي الْاخِرَةَ».895.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ؛ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ، وَمَنْ عَمِلَ عَلِمَ، وَالْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ، وَإِلَا ارْتَحَلَ عَنْهُ».896.الإمام الهادي عليه السلام ( _ في زِيارَةٍ زارَ بِها في يَومِ الغَديرِ فِي الس ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ، زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَمَا يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا».896.امام هادى عليه السلام ( _ در هنگام زيارت [ قبر امير مؤمنان ]در روز غديرِ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ :جَاءَ رَجُلٌ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَسَأَلَهُ عَنْ مَسَائِلَ فَأَجَابَ، ثُمَّ عَادَ لِيَسْأَلَ عَنْ مِثْلِهَا ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام :«مَكْتُوبٌ فِي الْاءِنْجِيلِ: لَا تَطْلُبُوا عِلْمَ مَا لَا تَعْلَمُونَ وَلَمَّا تَعْمَلُوا بِمَا عَلِمْتُمْ؛ فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا لَمْ يُعْمَلْ بِهِ، لَمْ يَزْدَدْ صَاحِبُهُ إِلَا كُفْراً ، وَلَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللّه ِ إِلَا بُعْداً». .

ص: 171

13. باب در بيان عمل كردن به علم

13. باب در بيان عمل كردن به علم898.الكافي عن حسّان الجمّال :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حمّاد بن عيسى، از عمر بن اُذينه، از ابان بن ابى عيّاش، از سُليم بن قيس هِلالى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امير المؤمنين عليه السلام كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله حديث مى كرد كه آن جناب در بعضى از سخنان خويش فرمود كه:«علما دو قسمند: يكى عالمى است كه به علم خود عمل مى كند. چنين عالمى نجات خواهد يافت، و ديگر، عالمى است كه به علم خود عمل نمى كند و چنين كسى هلاك خواهد شد.

به درستى كه اهل جهنم، متأذّى مى شوند از بوى عالمى كه به علم خود عمل نكرده باشد. به درستى كه سخت ترين اهل جهنم از روى پشيمانى و اندوه بردن بر چيزى كه فوت شده، مردى است كه بنده را به سوى خدا خوانده، و آن بنده او را استجابت نموده و از وى قبول فرموده و خدا را اطاعت كرده، بعد از آن كه خدا او را داخل بهشت گردانيده و دعوت كننده را داخل جهنم كرده باشد به واسطه آن كه به علم خود عمل نكرده و پيروى خواهش نفس و آروزى دراز نموده، اما پيروى خواهش نفس اين كس را از حق باز مى دارد و آرزوى دراز آخرت را از ياد اين كس مى برد».899.الإمام الصادق عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از اسماعيل بن جابر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«علم، به عمل پيوسته است. پس هر كه عالم باشد، عمل كند و هر كه عمل كند، عالم باشد. و علم، عمل را آواز مى دهد، پس اگر او را جواب داد، مى ماند و اگر نه، از او مفارقت مى كند».900.الكافي عن عبد الرحمن بن الحجّاج :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از على بن محمد قاشانى، از آن كه او را ذكر كرده، از عبداللّه بن قاسم جعفرى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه عالم، هر گاه به علم خود عمل نكند، موعظه او از دل ها مى لغزد؛ چنانچه باران از سنگى كه در نهايت نرمى و هموارى باشد، مى لغزد».897.امام باقر عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن محمد، از مِنقرى، از على بن هاشم بن بَريد، از پدرش روايت كرده است كه گفت: مردى به خدمت على بن الحسين عليه السلام آمد و از آن حضرت مسايلى چند سؤال نمود و آن جناب جواب او را فرمود. بعد از آن بر گشت تا از مثل آن مسايل سؤال كند، حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمود كه:«در انجيل نوشته شده است كه: آنچه را كه نمى دانيد طلب دانستن آن مكنيد، با وجودى كه به آنچه دانا شده ايد، عمل نكرده باشيد؛ زيرا كه علم، هر گاه به آن عمل نشود، ثمره ندارد، مگر آن كه صاحبش بر كفر خويش مى افزايد و از خدا دورتر مى شود».

.

ص: 172

898.الكافى ( _ به نقل از حَسّانِ جمّال ( شتربان ) _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: بِمَ يُعْرَفُ النَّاجِي؟ قَالَ: «مَنْ كَانَ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً، فَأَثْبِتْ لَهُ الشَّهَادَةَ، وَمَنْ لَمْ يَكُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً، فَإِنَّمَا ذلِكَ مُسْتَوْدَعٌ».899.امام صادق عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي كَلَامٍ لَهُ خَطَبَ بِهِ عَلَى الْمِنْبَرِ: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا بِمَا عَلِمْتُمْ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ؛ إِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَيْرِهِ كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِي لَا يَسْتَفِيقُ عَنْ جَهْلِهِ، بَلْ قَدْ رَأَيْتُ أَنَّ الْحُجَّةَ عَلَيْهِ أَعْظَمُ، وَالْحَسْرَةَ أَدْوَمُ عَلى هذَا الْعَالِمِ الْمُنْسَلِخِ مِنْ عِلْمِهِ مِنْهَا عَلى هذَا الْجَاهِلِ الْمُتَحَيِّرِ فِي جَهْلِهِ، وَكِلَاهُمَا حَائِرٌ بَائِرٌ، لَا تَرْتَابُوا فَتَشُكُّوا، وَلَا تَشُكُّوا فَتَكْفُرُوا، وَلَا تُرَخِّصُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَتُدْهِنُوا، وَلَا تُدْهِنُوا فِي الْحَقِّ فَتَخْسَرُوا، وَإِنَّ مِنَ الْحَقِّ أَنْ تَفَقَّهُوا، وَمِنَ الْفِقْهِ أَنْ لَا تَغْتَرُّوا، وَإِنَّ أَنْصَحَكُمْ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُكُمْ لِرَبِّهِ، وَأَغَشَّكُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاكُمْ لِرَبِّهِ، وَمَنْ يُطِعِ اللّه َ يَأْمَنْ وَيَسْتَبْشِرْ، وَمَنْ يَعْصِ اللّه َ يَخِبْ وَيَنْدَمْ». .

ص: 173

900.الكافى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن حَجّاج _ ) محمد بن يحيى از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن سِنان، از مفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: ناجى، به چه چيزى شناخته مى شود؟ فرمود كه:«هر كه كردارش موافق گفتارش باشد، شهادت خدا به نجات از براى او ثابت است. و هر كه كردار او موافق گفتارش نباشد، موضع وديعه و امانت است» (يا امانت را به او سپرده اند. يعنى: ايمان و اعتقادش به طور عاريه است كه از او خواهند گرفت).901.صحيح البخاري عن الزهري عن عبيد اللّه بن عبد اللّهچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، و آن را مرفوع ساخته كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود در بعضى از سخنان خود كه به آن خطبه خواند، بر سر منبر كه:«اى گروه مردمان، چون بدانيد، عمل كنيد به آنچه دانستيد تا باشد كه شما راه راست يابيد. به درستى كه عالمى كه به غير علم خود عمل نمايد، چون جاهل سر گردانى است كه از بى خودى جهل خود به هوش باز نيايد. بلكه به حقيقت چنين دانستم كه حجت بر او بزرگ تر است و حسرت و اندوه بر اين عالم كه از علم خويش بيرون آمده (چنانچه مار از پوست بيرون آيد). يعنى: از آن اعراض نموده، بيشتر است از حسرت بر اين جاهل كه در جهل خويش سرگردان است؛ هر چند كه هر دو سرگردانند و هلاك خواهند گرديد.

و خويش را در اضطراب ميفكنيد كه شك مى كنيد و شك مى كنيد كه كافر مى شويد و خويش را رخصت و دستورى مدهيد كه سهل انگارى مى كنيد و در حق، سهل انگارى مكنيد كه نقصان مى كنيد. به درستى كه از جمله حق خدا بر شما آن است كه در دين دانا شويد و از جمله دانش آن است كه فريفته نشويد. به درستى كه خيرخواه ترين شما از براى خويش، آن است كه اطاعت پروردگار خويش را بيشتر نمايد و از همه شما فرمان برنده تر باشد. خيانت كارترين شما با خويش، معصيت كارترين شما است كه پروردگار خويش را بيش از همه نافرمانى كند. هر كه خدا را اطاعت كند، ايمن و شاد گردد و هر كه خدا را معصيت نمايد، نوميد و پشيمان شود». .

ص: 174

901.صحيح البخارى ( _ به نقل از زُهْرى، از عبيد اللّه بن عبد اللّه ، ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي لَيْلى، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «إِذَا سَمِعْتُمُ الْعِلْمَ فَاسْتَعْمِلُوهُ، وَلْتَتَّسِعْ قُلُوبُكُمْ؛ فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا كَثُرَ فِي قَلْبِ رَجُلٍ لَا يَحْتَمِلُهُ، قَدَرَ الشَّيْطَانُ عَلَيْهِ، فَإِذَا خَاصَمَكُمُ الشَّيْطَانُ، فَأَقْبِلُوا عَلَيْهِ بِمَا تَعْرِفُونَ؛ فَ «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً» ».

فَقُلْتُ: وَمَا الَّذِي نَعْرِفُهُ ؟ قَالَ: «خَاصِمُوهُ بِمَا ظَهَرَ لَكُمْ مِنْ قُدْرَةِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ».14 _ بَابُ الْمُسْتَأْكِلِ بِعِلْمِهِ وَالْمُبَاهِي بِهِ903.صحيح مسلم عن سعيد بن جبير عن ابن عبّاس :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْهُومَانِ لا يَشْبَعَانِ: طَالِبُ دُنْيَا، وَطَالِبُ عِلْمٍ؛ فَمَنِ اقْتَصَرَ مِنَ الدُّنْيَا عَلى مَا أَحَلَّ اللّه ُ لَهُ، سَلِمَ؛ وَمَنْ تَنَاوَلَهَا مِنْ غَيْرِ حِلِّهَا، هَلَكَ إِلَا أَنْ يَتُوبَ أَوْ يُرَاجِعَ؛ وَمَنْ أَخَذَ الْعِلْمَ مِنْ أَهْلِهِ وَعَمِلَ بِعِلْمِهِ، نَجَا؛ وَمَنْ أَرَادَ بِهِ الدُّنْيَا، فَهِيَ حَظُّهُ».904.مسند ابن حنبل عن جابر :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَرَادَ الْحَدِيثَ لِمَنْفَعَةِ الدُّنْيَا، لَمْ يَكُنْ لَهُ فِي الْاخِرَةِ نَصِيبٌ؛ وَمَنْ أَرَادَ بِهِ خَيْرَ الْاخِرَةِ، أَعْطَاهُ اللّه ُ خَيْرَ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ».905.الإرشاد ( _ في قَضِيَّةِ وَفاةِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله علي ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْاَ?ْبَهَانِيِّ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَرَادَ الْحَدِيثَ لِمَنْفَعَةِ الدُّنْيَا، لَمْ يَكُنْ لَهُ فِي الْاخِرَةِ نَصِيبٌ». .

ص: 175

14. باب در بيان آن كه علم خويش را آلت خوردن مال مردم ساخته و آن كه به آن فخر و

902.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از آن كه او را ذكر كرده، از محمد بن عبدالرحمان بن ابى ليلى، از پدرش، كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«چون علم را شنيديد و دانستيد، به آن عمل نماييد. و بايد كه دل هاى شما، گشاده باشد؛ زيرا كه علم، چون بسيار شود در دل آن كسى كه تاب تحمل آن نداشته باشد، شيطان بر او دست يابد. پس چون شيطان با شما خصومت و جدال كند، رو به او آوريد به آنچه مى شناسيد؛ زيرا كه مكر و حيله شيطان، سست و ضعيف است». عرض كردم كه: آنچه را كه مى شناسيم چيست (تا با آن با وى مخاصمه نماييم)؟ فرمود كه: «با او مخاصمه كنيد به آنچه از براى شما ظاهر شده از قدرت خداى عزّوجلّ».14. باب در بيان آن كه علم خويش را آلت خوردن مال مردم ساخته و آن كه به آن فخر و مباهات مى نمايد904.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از جابر _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى و على بن ابراهيم، از پدرش، همه روايت كرده اند از حمّاد بن عيسى، از عمر بن اُذينه، از ابان بن ابى عيّاش، از سُليم بن قيس كه گفت: شنيدم از امير المؤمنين عليه السلام كه مى فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: دو پر اشتهاى پر خورند كه سير نمى شوند: يكى طلب كننده دنيا، و ديگرى طلب كننده علم. پس هر كه اقتصار كند از دنيا بر آنچه خدا از براى او حلال گردانيده، سالم مى ماند. و هر كه آن را بگيرد از جايى كه حلال نباشد، هلاك مى شود؛ مگر آن كه توبه كند و آن حرام را به صاحبش برگرداند. و هر كه علم را از اهل آن فرا گيرد، و به علم خود عمل نمايد، نجات يابد و هر كه دنيا را به علم اراده كند، همان دنيا بهره اوست».905.الإرشاد ( _ در ماجراى وفات پيامبر خدا _ ) حسين بن محمد بن عامر، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابى خديجه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«هر كه حديث را خواهد به جهت منفعت دنيا، او را در آخرت نصيبى نخواهد بود. و هر كه خير آخرت را به آن اراده كند، خدا خير دنيا و آخرت را به او عطا فرمايد».906.شرح نهج البلاغة عن ابن عبّاس :على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن محمد اصبهانى، از مِنقرى، از حفص بن غياث، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هر كه حديث را به جهت منفعت دنيا اراده كند، او را در آخرت نصيبى نباشد».

.

ص: 176

906.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا رَأَيْتُمُ الْعَالِمَ مُحِبّاً لِدُنْيَاهُ، فَاتَّهِمُوهُ عَلى دِينِكُمْ؛ فَإِنَّ كُلَّ مُحِبٍّ لِشَيْءٍ يَحُوطُ مَا أَحَبَّ» .

وَقَالَ عليه السلام : «أَوْحَى اللّه ُ _ عَزَّوَجَلَّ _ إِلى دَاوُدَ عليه السلام : لَا تَجْعَلْ بَيْنِي وَبَيْنَكَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْيَا؛ فَيَصُدَّكَ عَنْ طَرِيقِ مَحَبَّتِي؛ فَإِنَّ أُولئِكَ قُطَّاعُ طَرِيقِ عِبَادِيَ الْمُرِيدِينَ، إِنَّ أَدْنى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِ عَ حَلَاوَةَ مُنَاجَاتِي مِنْ قُلُوبِهِمْ».907.شرح نهج البلاغة عن ابن عبّاس :عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ مَا لَمْ يَدْخُلُوا فِي الدُّنْيَا، قِيلَ: يَا رَسُولَ اللّه ِ، وَمَا دُخُولُهُمْ فِيالدُّنْيَا؟ قَالَ:اتِّبَاعُ السُّلْطَانِ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلِكَ،فَاحْذَرُوهُمْ عَلى دِينِكُمْ».907.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِيُبَاهِيَ بِهِ الْعُلَمَاءَ، أَوْ يُمَارِيَ بِهِ السُّفَهَاءَ، أَوْ يَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَيْهِ، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ؛ إِنَّ الرِّئَاسَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَا لِأَهْلِهَا».15 _ بَابُ لُزُومِ الْحُجَّةِ عَلَى الْعَالِمِ وَتَشْدِيدِ الْأَمْرِ عَلَيْهِ909.الطبقات الكبرى عن ابن عمر :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «يَا حَفْصُ، يُغْفَرُ لِلْجَاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعَالِمِ ذَنْبٌ وَاحِدٌ».910.الطبقات الكبرى عن حَنَش :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«قَالَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ _ عَلى نَبِيِّنَا وَآلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلامُ _ : وَيْلٌ لِعُلَمَاءِ السَّوْءِ كَيْفَ تَلَظّى عَلَيْهِمُ النَّارُ ؟!».908.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عُروة بن زبير _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِذَا بَلَغَتِ النَّفْسُ هَاهُنَا _ وَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلى حَلْقِهِ _ لَمْ يَكُنْ لِلْعَالِمِ تَوْبَةٌ»، ثُمَّ قَرَأَ : «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّه ِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ» ». .

ص: 177

15. باب در بيان لزوم حجّت بر عالم و سخت گرفتن امر بر او

909.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از ابن عمر _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم، از منقرى، از حفص بن غياث، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود كه:«چون عالم را ببينيد كه با دنياى خويش محبّت داشته باشد، او را بر دين خود متهم كنيد؛ زيرا كه هر كه دوست چيزى باشد، آنچه را كه دوست مى دارد، رعايت مى نمايد». و فرمود كه: «خدا به سوى داود عليه السلام وحى فرمود كه: در ميانه من و خود، عالمى قرار مده كه فريفته دنيا باشد، كه تو را از راه دوستى من باز مى دارد؛ زيرا كه اين گروه، راه زنان بندگان منند كه مرا مى خواهند. به درستى كه پست تر چيزى كه كه من با ايشان مى كنم، آن است كه شيرينى لذّت مناجات با خود را از دل هاى ايشان بر مى كنم».910.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از حَنَش _ ) على، از پدرش، از نوفلى، از سَكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: فقها، امين هاى پيغمبرانند؛ مادام كه در دنيا داخل نشوند . به آن حضرت عرض شد كه: يا رسول اللّه ، مراد از دخول ايشان در دنيا چيست؟ فرمود كه: پيروى كردن از سلطان و چون چنين كنند، از ايشان حذر كنيد بر دين خويش».911.أنساب الأشراف :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از آن كه او را حديث كرده، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه:«هر كه طلب علم كند از براى آن كه فخر و مباهات كند با علما، يا با سفيهان كم عقل به آن جدال و ستيزه نمايد، يا به آن روى مردم را به سوى خويش گرداند، جاى خويش را در جهنم آماده داند؛ زيرا كه رياست و مهترى صلاحيت ندارد، مگر از براى اهل آن».15. باب در بيان لزوم حجّت بر عالم و سخت گرفتن امر بر او913.دلائل النبوّة للبيهقي :على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از قاسم بن محمد، از مِنقرى، از حفص بن غياث، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود:«اى حفص، از براى جاهل هفتاد گناه آمرزيده مى شود، پيش از آن كه يك گناه از براى عالم آمرزيده شود».914.الطبقات الكبرى عن عروة:به همين اسناد از او روايت شده كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«عيسى بن مريم فرمود: واى بر علماى بد! كسى نمى داند كه آتش بر ايشان چگونه زبانه مى كشد».915.شرح نهج البلاغة :على بن ابراهيم، از پدرش، و محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، همه روايت كرده اند از ابن ابى عُمير، از جميل بن درّاج، كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«چون روح به اين جا رسيد _ و با دست خود اشاره به حلقوم خويش فرمود _ عالم را توبه نمى باشد». پس اين آيه را خواند: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ» (1) ، يعنى: «جز اين نيست كه قبول توبه بر خدا واجب است به مقتضاى وعده و لطف از براى آنان كه بدى را به جا مى آورند به نادانى و سفاهت نه از روى علم و دانش».

.


1- . نساء، 17.

ص: 178

916.الطبقات الكبرى عن هشام بن عروة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْمُكَارِي، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ : «فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَالْغَاوُونَ» ، قَالَ:«هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلى غَيْرِهِ».16 _ بَابُ النَّوَادِرِ912.المغازى ( _ در يادكردِ سپاه اسامه _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ رَفَعَهُ، قَالَ :كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : «رَوِّحُوا أَنْفُسَكُمْ بِبَدِيعِ الْحِكْمَةِ؛ فَإِنَّهَا تَكِلُّ كَمَا تَكِلُّ الْأَبْدَانُ».913.دلائل النبوّة ، بيهقى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ النَّيْسَابُورِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللّه ِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الدِّهْقَانِ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ عُرْوَةَ بْنِ أَخِي شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ، عَنْ شُعَيْبٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: يَا طَالِبَ الْعِلْمِ، إِنَّ الْعِلْمَ ذُو فَضَائِلَ كَثِيرَةٍ؛ فَرَأْسُهُ التَّوَاضُعُ، وَعَيْنُهُ الْبَرَاءَةُ مِنَ الْحَسَدِ، وَأُذُنُهُ الْفَهْمُ، وَلِسَانُهُ الصِّدْقُ، وَحِفْظُهُ الْفَحْصُ، وَقَلْبُهُ حُسْنُ النِّيَّةِ، وَعَقْلُهُ مَعْرِفَةُ الْأَشْيَاءِ وَالْأُمُورِ، وَيَدُهُ الرَّحْمَةُ، وَرِجْلُهُ زِيَارَةُ الْعُلَمَاءِ ، وَهِمَّتُهُ السَّلَامَةُ، وَحِكْمَتُهُ الْوَرَعُ، وَمُسْتَقَرُّهُ النَّجَاةُ، وَقَائِدُهُ الْعَافِيَةُ، وَمَرْكَبُهُ الْوَفَاءُ، وَسِلاحُهُ لِينُ الْكَلِمَةِ، وَسَيْفُهُ الرِّضَا، وَقَوْسُهُ الْمُدَارَاةُ، وَجَيْشُهُ مُحَاوَرَةُ الْعُلَمَاءِ، وَمَالُهُ الْأَدَبُ، وَذَخِيرَتُهُ اجْتِنَابُ الذُّنُوبِ، وَزَادُهُ الْمَعْرُوفُ، وَمَأْوَاهُ الْمُوَادَعَةُ، وَدَلِيلُهُ الْهُدى، وَرَفِيقُهُ مَحَبَّةُ الْأَخْيَارِ». .

ص: 179

16. باب نوادر

914.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عروه _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از ابو سعيد مُكارى، از ابوبصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه در فرموده خداى عزّوجلّ: «فَكُبْكِبُواْ فِيهَا هُمْ وَ الْغَاوُونَ » (1) ، كه ترجمه ظاهر آن اين است:«پس در افكنده شوند به روى در جهنم ايشان و گمراهان» (يعنى: بتان و پرستندگان ايشان). آن حضرت فرمود: «ايشان گروهى هستند كه عدالت يا هر امر حقى را وصف نمودند به زبان هاى خويش، بعد از آن، آن را مخالفت كردند. و به سوى غير آن رفتند و آن را به عمل آوردند».16. باب نوادر (2)916.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از هشام بن عروه _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير روايت كرده از حفص بن بَخترى و آن را مرفوع ساخته كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه:«راحت دهيد روح هاى خويش را به حكمت هاى تازه و علم هاى نافع؛ زيرا كه ارواح مانده مى شوند، چنانچه بدن ها مانده مى شوند».917.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از نوح بن شُعيب نيشابورى، از عبيداللّه بن عبداللّه دهقان، از دُرست بن ابى منصور، از عروه پسر برادر شعيب عَقَرقوفى، از شعيب، از ابوبصير كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود: اى طلب كننده علم، به درستى كه علم، صاحب فضيلت هاى بسيار است. پس سرِ آن فروتنى است، و چشمش بيزارى از حسد، و گوشش فهميدن، و زبانش راست گويى، و حافظه اش تفحص و جستجو، و دلش نيكى نيت، و عقلش شناختن چيزها و كارها، و دستش رحمت و دل نرمى، و پايش ديدن علما، و همتش سلامتى مردم از صاحبش، و حكمتش پرهيزگارى، و قرارگاهش نجات، و لشكركشش دورى از بدى ها، و حيوان سواريش نگاه داشتن عهد، و حربه اش نرمى سخن، و شمشيرش رضا و خشنودى، و كمانش مدارا با دشمنان، و لشكرش گفت وگوى با علما (كه با ايشان بگويد و بشنود)، و مالش ادب، و ذخيره اش دورى و پرهيز كردن از گناهان، و توشه اش نيكى، و آرامگاهش مصالحه و ترك دشمنى، و رهبرش هدايت، و يارش دوستى نيكان است».

.


1- . شعراء، 94.
2- . بابى است كه آنچه در آن است با ابواب سابق مناسب داشته باشد، بلكه در اصل مطلب، با آنها يكى باشد، وليكن به واسطه كمى و قلّت آنچه در باب نوادر ذكر مى شود، يا به جهت اشتمال آن بر مطالب بسيار، محدثين را ممكن نبود كه عنوانى از براى آن قرار دهند؛ چنانچه از براى آنچه در غير باب نوادر مذكور است، عنوانات متعدده على حده قرار داده و مى دهند؛ زيرا كه عنوان قرار دادن از براى همه احاديث يا همه مطالب آن، باعث طول و از براى بعضى دون بعضى، موجب اخلال يا ترجيح بلا مرجح است و آن معقول نيست. لهذا آن را به باب نوادر معنون گردانيدند. ذكر باب نوادر، در هر كتاب، كه باب نوادر دارد، معنى و علتش اين است. (مترجم)

ص: 180

918.الإرشاد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : نِعْمَ وَزِيرُ الْاءِيمَانِ الْعِلْمُ، وَنِعْمَ وَزِيرُ الْعِلْمِ الْحِلْمُ، وَنِعْمَ وَزِيرُ الْحِلْمِ الرِّفْقُّ، وَنِعْمَ وَزِيرُ الرِّفْقِ الْعِبْرَةُ».919.الإرشاد :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، قَالَ :«جَاءَ رَجُلٌ إِلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّه ِ، مَا الْعِلْمُ؟ قَالَ: الْاءِنْصَاتُ، قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: الِاسْتِمَاعُ، قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: الْحِفْظُ؟ قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: الْعَمَلُ بِهِ، قَالَ: ثُمَّ مَهْ يَا رَسُولَ اللّه ِ؟ قَالَ: نَشْرُهُ».917.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، رَفَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«طَلَبَةُ العِلْمِ ثَلاثَةٌ، فَاعْرِفْهُمْ بِأَعْيَانِهِمْ وَصِفَاتِهِمْ: صِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلْجَهْلِ وَالْمِرَاءِ، وَصِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلاِسْتِطَالَةِ وَالْخَتْلِ ، وَصِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلْفِقْهِ وَالْعَقْلِ، فَصَاحِبُ الْجَهْلِ وَالْمِرَاءِ مُوذٍ، مُمَارٍ، مُتَعَرِّضٌ لِلْمَقَالِ فِي أَنْدِيَةِ الرِّجَالِ بِتَذَاكُرِ الْعِلْمِ وَصِفَةِ الْحِلْمِ، قَدْ تَسَرْبَلَ بِالْخُشُوعِ ، وَتَخَلّى مِنَ الْوَرَعِ، فَدَقَّ اللّه ُ مِنْ هذَا خَيْشُومَهُ، وَقَطَعَ مِنْهُ حَيْزُومَهُ؛ وَصَاحِبُ الاِسْتِطَالَةِ وَالْخَتْلِ ذُو خِبٍّ وَمَلَقٍ، يَسْتَطِيلُ عَلى مِثْلِهِ مِنْ أَشْبَاهِهِ، وَيَتَوَاضَعُ لِلْأَغْنِيَاءِ مِنْ دُونِهِ، فَهُوَ لِحَلْوَائِهِمْ هَاضِمٌ، وَلِدِينِهِ حَاطِمٌ، فَأَعْمَى اللّه ُ عَلى هذَا خَبَرَهُ، وَقَطَعَ مِنْ آثَارِ الْعُلَمَاءِ أَثَرَهُ؛ وَصَاحِبُ الْفِقْهِ وَالْعَقْلِ ذُو كَآبَةٍ وَحَزَنٍ وَسَهَرٍ، قَدْ تَحَنَّكَ فِي بُرْنُسِهِ، وَقَامَ اللَّيْلَ فِي حِنْدِسِهِ، يَعْمَلُ وَيَخْشى وَجِلاً دَاعِياً مُشْفِقاً، مُقْبِلاً عَلى شَأْنِهِ ، عَارِفاً بِأَهْلِ زَمَانِهِ، مُسْتَوْحِشاً مِنْ أَوْثَقِ إِخْوَانِهِ، فَشَدَّ اللّه ُ مِنْ هذَا أَرْكَانَهُ، وَأَعْطَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمَانَهُ».

وَحَدَّثَنِي بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ مَحْمُودٍ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ الْقَزْوِينِيُّ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّيْقَلِ بِقَزْوِينَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى الْعَلَوِيِّ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ صُهَيْبٍ الْبَصْرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام . .

ص: 181

918.الإرشاد :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حمّاد بن عثمان، ازامام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: علم، خوب وزيرى است از براى ايمان، و حلم، خوب وزيرى است از براى علم، و مدارا، خوب وزيرى است از براى حلم، و صبر، خوب وزيرى است از براى مدارا» (در بعضى از نسخه ها، به جاى صبر، عبرت است. و معنى آن، پند گرفتن است).919.الإرشاد :على بن محمد، از سهل بن زياد، از جعفر بن محمد اشعرى، از عبداللّه بن ميمون قدّاح، از امام جعفر صادق عليه السلام ، از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«مردى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه: يا رسول اللّه ، چيست كه باعث حصول علم مى شود؟ فرمود: خاموشى. عرض كرد كه: بعد از آن چيست؟ فرمود كه: گوش دادن و شنيدن. عرض كرد كه: بعد از آن چيست؟ فرمود كه: حفظ و ضبط كردن. عرض كرد كه: بعد از آن چيست؟ فرمود كه: عمل كردن به آن. عرض كرد كه: بعد از آن چيست يا رسول اللّه ؟ فرمود كه: آشكار كردن و پراكنده نمودن آن ميان مردمان».920.السيرة النبويّة لابن هشام عن عروة بن الزبير وغيرهعلى بن ابراهيم، روايت كرده و آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«طلب كنندگان علم، سه قسم اند. پس ايشان را به ذات و صفات ايشان بشناسيم: يك قسم آن را طلب مى كند از براى استخفاف و استهزا كه لازم جهل است، تا آن كه با غير خود جدال كند. و قسم ديگر، آن كه آن را مى طلبد از براى گردن كشى كردن و زيادتى جستن و فريب دادن. و قسم ديگر، آن را مى طلبد از براى دانش و عمل كردن (در بعضى نسخه ها به جاى عمل، عقل، واقع شده و بنا بر اين نسخه، مراد آن است كه طلب كردن از براى تحصيل بصيرت كامل است در دين، و اطلاع بر احوال آخرت و حقارت دنيا و بى اعتبارى آن).

پس صاحب جهل و جدال، مردم را اذيت مى رساند و مجادله مى كند و در مجالس مردمان به گفت وگو مى پردازد و علم و صفت حلم را بسيار ياد مى كند و در ظاهر، فروتنى را شعار خود ساخته و در باطن، از پرهيزگارى عارى است. پس خدا، به جهت اين عمل، از صاحب آن، استخوان بينى او را بكوبد (يعنى روى او را قبيح گرداند. چه، صورت، به بينى است؛ چنانچه مى بينى). و گرداگرد سينه او را ببرد. و صاحب گردن كشى و فريب، و صاحب فريب و گريز و خيانت و چاپلوسى است كه به زبان دوستى اظهار مى كند و در دل، خلاف آن را دارد، و بر مثل خود از علما تفوق مى جويد و طريق گردن كشى مى پويد، و از براى مالداران كه از او پست ترند، فروتنى مى نمايد و به جهت شيرينى يا بخشش ايشان، شكسته نفسى مى كند و دين خويش را در هم مى شكند. خدا بر چنين طالبى، خيرش را كور گرداند كه از خود هم خبر نداشته باشد، و اثرش را از ميان آثار علما بر طرف كند. و صاحب دانش و عمل و يا عقل، صاحب بدحالى و اندوهى است كه او را درهم شكسته و پيوسته محزون است و شب ها بيدارخوابى مى كشد از براى عبادت و تحت الحنك مى بندد بر كلاهى كه بر سر اوست و در تاريكى شب، به عبادت مى ايستد و عمل مى كند و پيوسته مى ترسد كه مبادا عملش قبول درگاه خدا نشود و مشغول دعا و زارى مى باشد و رو به كار خويش كرده، متوجه اصلاح حال خود است و مردم زمانه خويش را مى شناسد و از معتمدين برادران خويش وحشت دارد، و به كسى انس نمى گيرد. پس خدا اركان اين چنين كسى را سخت و محكم گرداند و ايمنى خويش را در روز قيامت به [او ]عطا فرمايد».

حديث كرد مرا به اين حديث، محمد بن محمود _ كه ابو عبداللّه قزوينى است _ از چند نفر از اصحاب ما، كه از ايشان است جعفر بن محمد صيقل در قزوين، از احمد بن عيسى علوى، از عباد بن صهيب بصرى، از امام جعفر صادق عليه السلام . .

ص: 182

920.السيرة النبويّة ، ابن هشام ( _ به نقل از عروة بن زبير و غير او _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ رُوَاةَ الْكِتَابِ كَثِيرٌ، وَإِنَّ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ، وَكَمْ مِنْ مُسْتَنْصِحٍ لِلْحَدِيثِ مُسْتَغِشٌّ لِلْكِتَابِ، فَالْعُلَمَاءُ يَحْزُنُهُمْ تَرْكُ الرِّعَايَةِ، وَالْجُهَّالُ يَحْزُنُهُمْ حِفْظُ الرِّوَايَةِ، فَرَاعٍ يَرْعى حَيَاتَهُ، وَرَاعٍ يَرْعى هَلَكَتَهُ، فَعِنْدَ ذلِكَ اخْتَلَفَ الرَّاعِيَانِ، وَتَغَايَرَ الْفَرِيقَانِ». .

ص: 183

921.الإمام عليّ عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن يحيى، از طلحة بن زيد، روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«راويان كتاب خدا (كه قرآن است يا كتابى كه مشتمل باشد بر علومى كه در دين به كار آيد، و حافظان آن از غلط و تحريف و لحن و تصحيف) بسيارند. به درستى كه رعايت كنندگان آن (كه عالم باشند به مراد آن و عامل باشند به مقصود آن) كم اند و چه بسيار است آن كه حديث را تصديق مى كند و عمل مى كند به آنچه در آن است و كتاب خدا را تصديق نمى كند و عمل نمى كند به آنچه در آن است. پس رعايت نكردن، علما را اندوهناك مى گرداند. حفظ كردن روايت جاهلان را رسوا و خوار مى سازد (در بعضى از نسخه ها، رعايت، به جاى روايت واقع شده. در اين نسخه ها يحزنهم به حاى حطى و نون كلمن است؛ چون فقره اولى. و ترجمه آن اين مى شود: جاهلان حفظ رعايت ايشان، اندوهناك مى گردند و نسخه اوّلى، أصح است. و تتمه حديث:) پس رعايت كننده اى است كه حيات خود را رعايت مى كند و رعايت كننده اى است كه هلاكت خويش را رعايت مى كند و در اين هنگام، اين دو رعايت كننده، با هم اختلاف كردند و اين دو گروه، غير يكديگر شدند». .

ص: 184

921.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ حَفِظَ مِنْ أَحَادِيثِنَا أَرْبَعِينَ حَدِيثاً، بَعَثَهُ اللّه ُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَالِماً فَقِيهاً».922.سنن الدارمي عن عِكرِمَة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَلْيَنْظُرِ الْاءِنْسَانُ إِلى طَعَامِهِ» قَالَ: قُلْتُ: مَا طَعَامُهُ؟ قَالَ:«عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ، عَمَّنْ يَأْخُذُهُ؟».922.سنن الدارِمى ( _ به نقل از عِكْرمه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُسْكَانَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الزُّهْرِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«الْوُقُوفُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَةِ، وَتَرْكُكَ حَدِيثاً لَمْ تُرْوِهِ خَيْرٌ مِنْ رِوَايَتِكَ حَدِيثاً لَمْ تُحْصِهِ». .

ص: 185

923.الطبقات الكبرى عن عائشة:حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از عبدالرحمان بن ابى نجران، از آن كه او را ذكر كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«هر كه چهل حديث از احاديث ما را حفظ نمايد، خدا او را در روز قيامت، عالم محشور گرداند و فقيه».924.تاريخ اليعقوبي ( _ في ذِكرِ وَفاةِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از آن كه او را ذكر كرده، از زيد شحّام، از امام محمد باقر عليه السلام در فرموده خداى عزّوجلّ: «فَلْيَنظُرِ الْاءِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ » (1) . ترجمه ظاهر آن اين است:«پس بايد آدمى نظر كند به ديده بصيرت و عبرت به سوى خوردنى خويش». گفت: عرض كردم كه: طعام او چيست؟ حضرت فرمود: «علم او كه آن را فرا مى گيرد، بنگرد كه آن را از كه فرا مى گيرد».923.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عايشه _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن نُعمان، از عبداللّه بن مُسكان، از داود بن فَرقد، از ابى سعيد زُهرى، از امام محمد باقر روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«توقف كردن در نزد چيزى كه مشتبه و پوشيده باشد، بهتر است از آن كه بى باكانه خويش را در هلاكت افكند. و ترك كردن تو حديثى را كه كسى تو را به آن خبر نداده باشد، يا آن را درست روايت نتوانى كرد، بهتر است از آن كه حديثى را روايت كنى كه آن را درست ندانسته باشى». .


1- . عبس، 24.

ص: 186

924.تاريخ اليعقوبى ( _ در ياد كردِ وفات پيامبر خدا _ ) مُحَمَّدٌ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ، أَنَّهُ عَرَضَ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام بَعْضَ خُطَبِ أَبِيهِ، حَتّى إِذَا بَلَغَ مَوْضِعاً مِنْهَا، قَالَ لَهُ:«كُفَّ وَاسْكُتْ». ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «لا يَسَعُكُمْ فِيمَا يَنْزِلُ بِكُمْ مِمَّا لَا تَعْلَمُونَ إِلَا الْكَفُّ عَنْهُ وَالتَّثَبُّتُ وَالرَّدُّ إِلى أَئِمَّةِ الْهُدى حَتّى يَحْمِلُوكُمْ فِيهِ عَلَى الْقَصْدِ، وَيَجْلُوا عَنْكُمْ فِيهِ الْعَمى، وَيُعَرِّفُوكُمْ فِيهِ الْحَقَّ، قَالَ اللّه ُ تَعَالى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» ».925.صحيح البخاري عن عائشة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ كُلَّهُ فِي أَرْبَعٍ: أَوَّلُهَا: أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ، وَالثَّانِي: أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ، وَالثَّالِثُ: أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ، وَالرَّابِعُ: أَنْ تَعْرِفَ مَا يُخْرِجُكَ مِنْ دِينِكَ».926.دلائل النبوّة للبيهقي عن عُروَة ( _ في ذِكرِ وَفاةِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : مَا حَقُّ اللّه ِ عَلى خَلْقِهِ؟ فَقَالَ: «أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ، وَيَكُفُّوا عَمَّا لَا يَعْلَمُونَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلِكَ فَقَدْ أَدَّوْا إِلَى اللّه ِ حَقَّهُ».925.صحيح البخارى ( _ به نقل از عايشه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ الْعِجْلِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَنْظَلَةَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «اعْرِفُوا مَنَازِلَ النَّاسِ عَلى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ عَنَّا».1184.الجمل عن الحسن بن سعد :الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَكَرِيَّا الْغَلاَبِيِّ، عَنِ ابْنِ عَائِشَةَ الْبَصْرِيِّ رَفَعَهُ، أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ فِي بَعْضِ خُطَبِهِ:«أَيُّهَا النَّاسُ، اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ بِعَاقِلٍ مَنِ انْزَعَجَ مِنْ قَوْلِ الزُّورِ فِيهِ، وَلَا بِحَكِيمٍ مَنْ رَضِيَ بِثَنَاءِ الْجَاهِلِ عَلَيْهِ؛ النَّاسُ أَبْنَاءُ مَا يُحْسِنُونَ، وَقَدْرُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُ، فَتَكَلَّمُوا فِي الْعِلْمِ؛ تَبَيَّنْ أَقْدَارُكُمْ». .

ص: 187

1183.الفتوح :محمد، از احمد، از ابن فضّال، از ابن ابى بُكير، از حمزة بن طيّار روايت كرده است كه بر امام جعفر صادق عليه السلام بعضى از خطبه هاى پدرش را عرض كرد تا چون به جايى از آن رسيد، حضرت فرمود كه:«باز ايست و ساكت شو»، بعد از آن حضرت فرمود كه: «شما را نمى رسد در باب آنچه به شما فرود آيد، از آنچه نمى دانيد، مگر باز ايستادن از آن و درنگ نمودن و رد كردن آن به سوى ائمه هدى، تا شما را در آن به راه راست بدارند و زنگ كورى و جهالت را در آن از شما بزدايند، و جلا دهند، و در آن حق را به شما بشناسانند. خداى تعالى فرموده است: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ » (1) ، يعنى: پس بپرسيد اهل ذكر را _ كه خاندان پيغمبراند، چنانچه بعد از اين خواهد آمد _ اگر هستيد كه نمى دانيد».1182.تاريخ اليعقوبى :على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن محمد، از مِنقرى، از سفيان عُيَيْنه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«همه علم مردم را كه نفعى داشته باشد در آخرت، در چهار چيز يافتم: اول آنها آن است كه پروردگار خويش را بشناسى، و دوم آن كه بدانى كه با تو چه كرده است، و سوم آن كه بدانى كه از تو چه خواسته است، و چهارم آن كه آنچه تو را از دينى كه دارى بيرون مى برد، بشناسى».1181.الإمامة و السياسة ( _ در يادكردِ نامه طلحه به اهالى مصر براى گرد آمدن ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از هشام بن سالم روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: حق خدا بر خلقش چه چيز است؟ فرمود كه:«آن است كه آنچه را كه مى دانند، بگويند و آنچه را نمى دانند، باز ايستند، و چون اين را به جا آورند، حق خدا را ادا نموده اند».1182.تاريخ اليعقوبي :محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از ابن سنان، از محمد بن مروان عِجلى، از على بن حنظله روايت كرده است كه شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«منزلت ها و مرتبه هاى مردم را بشناسيد بر اندازه روايت كردن ايشان از ما» (كه هر كه روايتش از ما بيشتر، جاه و منزلتش عظيم تر است) .1181.الإمامة والسياسة ( _ في ذِكرِ كِتابِ طَلحَةَ إلى أهلِ مِصرَ لِاجتِما ) حسين بن حسن، از محمد ين زكريا غَلابى، روايت كرده است از ابن عائشه بصرى و آن را مرفوع ساخته كه امير المؤمنين عليه السلام در بعضى از خطبه هاى خويش فرموده كه:«اى گروه مردمان، بدانيد كه عاقل نيست آن كه گفتار دروغ و بهتان در باب او، مضطرب مى شود و از جا به در مى رود. و حكيم نيست آن كه به مدح و ثناى جاهل بر او، خشنود مى گردد. مردمان، پسرانند از براى آنچه آن را (بدانند يا) نيكوكار شمارند (يعنى منسوب اند به سوى آن) پس اگر علم و عمل را نيكو بدانند، يا نيكو شمارند ابناى آخرت را، اهل آنند. و اگر در دنيا و زينت آن را بدانند يا نيكو شمارند ابناى دنيا را، اهل آنند) . و اندازه بزرگى هر مردى به اندازه آن است كه آن را مى داند (پس اگر هيچ عمل ندارد، هيچ قدر و اندازه ندارد. و اگر علم دارد، قدرش به قدر آن است. هر كه علمش بيشتر، جاه و مرتبه اش بيشتر است) . پس در علم سخن گوييد تا قدر و اندازه هاى شما ظاهر شود». .


1- . نحل، 43.

ص: 188

1180.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن يسار _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سُلَيْمَانَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ وَعِنْدَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ يُقَالُ لَهُ: عُثْمَانُ الْأَعْمى، وَهُوَ يَقُولُ: إِنَّ الْحَسَنَ الْبَصْرِيَّ يَزْعُمُ أَنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ الْعِلْمَ يُؤْذِي رِيحُ بُطُونِهِمْ أَهْلَ النَّارِ.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «فَهَلَكَ إِذَنْ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ، مَا زَالَ الْعِلْمُ مَكْتُوماً مُنْذُ بَعَثَ اللّه ُ نُوحاً، فَلْيَذْهَبِ الْحَسَنُ يَمِيناً وَشِمَالاً، فَوَ اللّه ِ مَا يُوجَدُ الْعِلْمُ إِلَا هاهُنَا».17 _ بَابُ رِوَايَةِ الْكُتُبِ وَالْحَدِيثِ وَفَضْلِ الْكِتَابَةِ وَالتَّمَسُّكِ بِالْكُتُبِ1179.الفتوح :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : قَوْلُ اللّه ِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» ؟ قَالَ:«هُوَ الرَّجُلُ يَسْمَعُ الْحَدِيثَ، فَيُحَدِّثُ بِهِ كَمَا سَمِعَهُ، لَا يَزِيدُ فِيهِ وَلَا يَنْقُصُ مِنْهُ». .

ص: 189

17. باب در بيان روايت كردن كتاب ها و حديث و فضيلت نوشتن به توشيحات

1179.الفتوح :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از ابان بن عثمان، از عبداللّه بن سليمان روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه تكلم مى فرمود و در خدمت آن حضرت مردى از اهل بصره بود كه او را عثمان أعمى مى گفتند و آن مرد مى گفت: حسن بصرى گمان مى كند كه كسانى كه علم را مى پوشند، بوى بد شكم هاى ايشان اهل جهنم را آزار مى رساند. امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«پس، از اين لازم مى آيد كه مؤمن آل فرعون، هلاك شده باشد و علم خويش را به خدايى خدا و پيغمبرى موسى مى پوشيد و كتمان مى كرد». بعد از آن فرمود كه: «هميشه علم پوشيده بوده است از آن روزى كه خداى تعالى نوح را به پيغمبرى فرستاد تا امروز. پس حسن به هر طرف كه مى خواهد از راست و چپ برود و آنچه مى خواهد بگويد. به خدا سوگند كه علم يافت نمى شود، مگر در اينجا» (يعنى خانه نبوت و معدن خلافت، يا مكان شريف آن حضرت. و ممكن است كه آن جناب اشاره به سينه خود فرموده باشد).17. باب در بيان روايت كردن كتاب ها و حديث و فضيلت نوشتن به توشيحات1178.مروج الذهب :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از منصور بن يونس، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: چيست معنى فرموده خداى جلّ ثناؤه: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (1) ؟ (كه ترجمه آن گذشت). حضرت فرمود كه:«مقصود، آن مردى است كه حديث را مى شنود، بعد از آن، كسى را به آن، حديث مى كند؛ چنانچه آن را شنيده. چيزى را در آن نمى افزايد و از آن چيزى را كم نمى كند».

.


1- . زمر، 18.

ص: 190

1177.أنساب الأشراف :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : أَسْمَعُ الْحَدِيثَ مِنْكَ، فَأَزِيدُ وَأَنْقُصُ؟ قَالَ: «إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ مَعَانِيَهُ، فَلَا بَأْسَ».1177.أنساب الأشراف :وَعَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : إِنِّي أَسْمَعُ الْكَلَامَ مِنْكَ، فَأُرِيدُ أَنْ أَرْوِيَهُ كَمَا سَمِعْتُهُ مِنْكَ فَلَا يَجِيءُ؟ قَالَ: «فَتَتَعَمَّدُ ذلِكَ؟». قُلْتُ: لَا، فَقَالَ: «تُرِيدُ الْمَعَانِيَ؟». قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «فَلَا بَأْسَ».1176.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از شعبى ، در گزارش تبعيدشدگان كوفه _ ) وَعَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : الْحَدِيثُ أَسْمَعُهُ مِنْكَ أَرْوِيهِ عَنْ أَبِيكَ، أَوْ أَسْمَعُهُ مِنْ أَبِيكَ أَرْوِيهِ عَنْكَ؟ قَالَ: «سَوَاءٌ ، إِلَا أَنَّكَ تَرْوِيهِ عَنْ أَبِي أَحَبُّ إِلَيَّ» .

وَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام لِجَمِيلٍ: «مَا سَمِعْتَ مِنِّي فَارْوِهِ عَنْ أَبِي».1175.أنساب الأشراف :وَعَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : يَجِيئُنِي الْقَوْمُ ، فَيَسْتَمِعُونَ مِنِّي حَدِيثَكُمْ ، فَأَضْجَرُ وَلَا أَقْوى؟ قَالَ: «فَاقْرَأْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَوَّلِهِ حَدِيثاً، وَمِنْ وَسَطِهِ حَدِيثاً، وَمِنْ آخِرِهِ حَدِيثاً».1176.تاريخ الطبري عن الشَّعبي ( _ في خَبَرِ مُسَيَّرَةِ الكوفَةِ _ ) عَنْهُ بِإِسْنَادِهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَالِ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : الرَّجُلُ مِنْ أَصْحَابِنَا يُعْطِينِي الْكِتَابَ، وَلَا يَقُولُ: ارْوِهِ عَنِّي، يَجُوزُ لِي أَنْ أَرْوِيَهُ عَنْهُ؟

قَالَ: فَقَالَ: «إِذَا عَلِمْتَ أَنَّ الْكِتَابَ لَهُ، فَارْوِهِ عَنْهُ». .

ص: 191

1175.أنساب الأشراف :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: حديث را از تو مى شنوم، پس آن را زياد و كم مى كنم. فرمود كه:«اگر اراده دارى كه معانى و آنچه را كه مقصود از آن است، بگويى، باكى بر تو نيست».1174.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از شعبى _ ) و از او روايت است، از محمد بن حسين، از ابن سنان، از داود بن فَرقد كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد كه: سخن را از تو مى شنوم، پس اراده مى كنم كه آن را چنانچه از تو شنيده ام روايت كنم، ميسر نمى شود. حضرت فرمود كه:«آيا آن را چنانچه خود مى خواهى مى گويى؛ خواه زياد باشد و خواه كم و خواه آن مضمون باشد و خواه غير آن؟». عرض كردم كه: نه، چنين نمى كنم. فرمود كه: «مى خواهى معانى آن را روايت كنى با الفاظى كه شنيده باشى، بى زياده و نقصان؟» عرض كردم: بلى. فرمود كه: «باكى بر تو نيست».1174.تاريخ الطبري عن الشعبي :و از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت:به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: حديث را از تو مى شنوم و آن را از پدرت روايت مى كنم، يا آن را از پدرت مى شنوم و از تو روايت مى كنم. حضرت فرمود كه: «هر دو برابرند و تفاوتى ندارند، مگر آن كه تو آن را از پدرم روايت كنى دوست تر است به سوى من».

امام جعفر صادق عليه السلام به جميل فرمود كه: «آنچه را كه از من شنيده اى، از پدرم روايت كن».1173.أنساب الأشراف :از او، از احمد بن محمد و محمد بن حسين، از ابن محبوب، از عبداللّه بن سِنان روايت كرده است كه گفت:به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: گروهى در نزد من حديث مى خوانند و به نزد من مى آيند و حديث شما را از من مى شنوند و من دل تنگ مى شوم و نمى توانم كه همه آن حديث را بر ايشان بخوانم. حضرت فرمود كه: «پس، از اول كتاب يك حديث و از ميان آن يك حديث و از آخر آن يك حديث را برايشان بخوان».1172.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از علاء بن عبد اللّه بن زيد عنبرى _ ) از او روايت شده كه به اسناد خويش، از احمد بن عمر حلاّل روايت كرده است كه گفت:به خدمت ابوالحسن امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: مردى از اصحاب ما كتاب حديث را به من مى دهد و نمى گويد كه اين را از من روايت كن. آيا مرا جايز است كه آن را از وى روايت كنم؟ احمد گفت كه: حضرت فرمود: «هرگاه بدانى كه آن كتاب، تأليف اوست، آن را روايت كن». .

ص: 192

1173.أنساب الأشراف :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ وَعَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِذَا حَدَّثْتُمْ بِحَدِيثٍ، فَأَسْنِدُوهُ إِلَى الَّذِي حَدَّثَكُمْ، فَإِنْ كَانَ حَقّاً فَلَكُمْ، وَإِنْ كَانَ كَذِباً فَعَلَيْهِ».1172.تاريخ الطبري عن العلاء بن عبد اللّه بن زيد العنبرعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْمَدَنِيِّ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حُسَيْنٍ الْأَحْمَسِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«الْقَلْبُ يَتَّكِلُ عَلَى الْكِتَابَةِ».1171.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مِخنَفْ لوط بن يحيى و غير او _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «اكْتُبُوا، فَإِنَّكُمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتّى تَكْتُبُوا».1170.المعارف :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «احْتَفِظُوا بِكُتُبِكُمْ؛ فَإِنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَيْهَا».1169.تاريخ اليعقوبى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخَيْبَرِيِّ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «اكْتُبْ، وَبُثَّ عِلْمَكَ فِي إِخْوَانِكَ، فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ؛ فَإِنَّهُ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لَا يَأْنَسُونَ فِيهِ إِلَا بِكُتُبِهِمْ».1171.أنساب الأشراف عن أبي مِخنَف لوط بن يحيى وغيره :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِيَّاكُمْ وَالْكَذِبَ الْمُفْتَرِ عَ». قِيلَ لَهُ: وَمَا الْكَذِبُ الْمُفْتَرِ عُ؟ قَالَ: «أَنْ يُحَدِّثَكَ الرَّجُلُ بِالْحَدِيثِ، فَتَتْرُكَهُ وَتَرْوِيَهُ عَنِ الَّذِي حَدَّثَكَ عَنْهُ». .

ص: 193

1170.المعارف :على بن ابراهيم، از پدرش و از احمد بن محمد بن خالد، از نوفلى، از سَكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود: هر گاه حديثى را به كسى نقل كنيد، آن را نسبت دهيد به سوى كسى كه شما را حديث كرده. پس اگر آن حديث راست و درست باشد، نفع آن به شما عائد شود و اگر دروغ باشد، وبالش بر آن است كه دروغ گفته».1169.تاريخ اليعقوبي :على بن محمد بن عبداللّه ، از احمد بن محمد، از ابو أيّوب مدنى، از ابن ابى عُمير، از حسين احمسى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«دل، اعتماد مى كند بر نوشتن، يا نوشته».1168.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مِخْنَف و عَوانه _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از عاصم بن حُميد، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«بنويسيد (يعنى حديث ما را) به درستى كه شما حفظ نمى كنيد تا بنويسيد».1167.تاريخ المدينة ( _ به نقل از اسماعيل بن ابى خالد _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن على بن فضّال، از ابن بُكير، از عُبيد بن زراره روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:«كتاب هاى خويش را نيكو محافظت نماييد. پس به درستى كه زود باشد كه شمابه سوى آنها محتاج شويد».1166.تاريخ المدينة ( _ به نقل از اسماعيل بن ابى خالد _ ) چند نفر از اصحاب ما، روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد برقى، از بعضى از اصحابش، از ابوسعيد خيبرى، از مفضّل بن عمر كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه:«بنويس و علم خود را در ميان برادرانت منتشر ساز. پس اگر بميرى، كتاب هاى خويش را به ميراث بده به پسرانت؛ زيرا كه بر مردم زمانى خواهد آمد كه فتنه و قتل و گفت وگو در آن بسيار باشد و اهل حق و باطل، با هم ممزوج باشند و در آن زمان انس نگيرند، مگر به كتاب هاى خويش».1168.أنساب الأشراف عن أبي مخنف وعوانة :به همين اسناد، از محمد بن على مروى است و آن را مرفوع ساخته كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«بپرهيزيد از دروغى كه مانع باشد ميان راوى و قبول روايتش» (يا دروغى كه در آن، دست به بالا زده شده باشد). به آن حضرت عرض شد كه: مراد از اين دروغ چيست؟ فرمود: «آن است كه مردى تو را حديث كند به حديثى كه از كسى روايت كرده است، پس تو او را واگذارى و آن را روايت كنى از آن كه محدث تو را حديث كرده» (مثلا زيد تو را حديث مى كند به حديثى كه از عمرو شنيده و تو در وقت روايت، زيد را ترك مى كنى و از عمرو روايت مى نمايى). .

ص: 194

1167.تاريخ المدينة عن إسماعيل بن أبي خالد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَعْرِبُوا حَدِيثَنَا؛ فَإِنَّا قَوْمٌ فُصَحَاءُ».1166.تاريخ المدينة عن إسماعيل بن أبي خالد :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَحَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ وَغَيْرِهِ، قَالُوا: سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«حَدِيثِي حَدِيثُ أَبِي ، وَحَدِيثُ أَبِي حَدِيثُ جَدِّي، وَحَدِيثُ جَدِّي حَدِيثُ الْحُسَيْنِ، وَحَدِيثُ الْحُسَيْنِ حَدِيثُ الْحَسَنِ، وَحَدِيثُ الْحَسَنِ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَحَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَدِيثُ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وَ حَدِيثُ رَسُولِ اللّه ِ قَوْلُ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ».1165.الفتوح ( _ در گزارش وفات ابو ذر _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي خَالِدٍ شَيْنُولَةَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنَّ مَشَايِخَنَا رَوَوْا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عَلَيْهِمَا السَّلَام وَكَانَتِ التَّقِيَّةُ شَدِيدَةً ، فَكَتَمُوا كُتُبَهُمْ وَلَمْ تُرْوَ عَنْهُمْ، فَلَمَّا مَاتُوا، صَارَتِ الْكُتُبُ إِلَيْنَا، فَقَالَ: «حَدِّثُوا بِهَا؛ فَإِنَّهَا حَقٌّ».18 _ بَابُ التَّقْلِيدِ1164.الإمامة و السياسة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ يَحْيى، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه ِ» ؟ فَقَالَ: «أَمَا وَاللّه ِ، مَا دَعَوْهُمْ إِلى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ، وَلَوْ دَعَوْهُمْ مَا أَجَابُوهُمْ، وَلكِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً، وَحَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالاً، فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ». .

ص: 195

18. باب در بيان تقليد

1163.الاستيعاب :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از جميل بن درّاج روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«حديث ما را اعراب دهيد (يعنى حركات و سكنات و حروف و كلمات آن را چنانچه مقتضاى لغت عرب است، به جا آوريد و در آن غلط مكنيد)؛ زيرا كه ما گروه فصحاييم». (1)1162.أنساب الأشراف :على بن محمد، از سهل بن زياد، از احمد بن محمد، از عمر بن عبدالعزيز، از هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و غير او، روايت كرده است كه گفت: شنيديم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«حديث من، حديث پدر من است و حديث پدر من، حديث پدر پدر من، و حديث پدر پدر من، حديث حضرت امام حسين عليه السلام ، و حديث حضرت امام حسين عليه السلام ، حديث حضرت امام حسن عليه السلام ، و حديث حضرت امام حسن عليه السلام ، حديث حضرت امير المؤمنين عليه السلام ، و حديث حضرت امير المؤمنين عليه السلام ، حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله و حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله ، فرموده خداى عزّوجلّ است».1164.الإمامة والسياسة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از محمد بن حسن بن ابى خالد شَينولَه كه گفت: به خدمت امام محمد تقى عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، به درستى كه مشايخ و استادان ما از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده اند و تقيه سخت و شديد بوده و ايشان به اين علت كتاب هاى خود را پنهان كرده اند و لهذا آنها از ايشان روايت نشده، و چون مردند، آن كتاب ها به ما رسيد. حضرت فرمود كه:«مردم را به آنها حديث كنيد كه آنها را راست و درست است».18. باب در بيان تقليد1162.أنساب الأشراف :چند نفر، از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از عبداللّه بن يحيى، از ابن مُسكان، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» (2) ، يعنى:«فرا گرفتند جهودان و ترسايان (اما جهودان، علما و دانشمندان خويش را، و اما ترسايان، زاهدان خود را كه ديرانيان و صومعه داران ايشانند)، پروردگار و خدايان به جز خداوند عالميان».

حضرت فرمود كه: «بدان و آگاه باش، به خدا سوگند كه ايشان را به سوى بندگى و پرستيدن خود، نخواندند و اگر ايشان را مى خواندند، ايشان را اجابت نمى نمودند، ولكن حرامى را از براى ايشان حلال گردانيدند و حلالى را از براى ايشان حرام كردند. پس ايشان را پرستيدند از آنجا كه نمى دانند».

.


1- . و فصيح، آن است كه در كلامش چيزى نباشد كه بر آن عيب شود. (مترجم)
2- . توبه، 31.

ص: 196

1161.تاريخ المدينة ( _ به نقل از مُغيره _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدَةَ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «يَا مُحَمَّدُ، أَنْتُمْ أَشَدُّ تَقْلِيداً أَمِ الْمُرْجِئَةُ؟» قَالَ: قُلْتُ: قَلَّدْنَا وَقَلَّدُوا، فَقَالَ: «لَمْ أَسْأَلْكَ عَنْ هذَا». فَلَمْ يَكُنْ عِنْدِي جَوَابٌ أَكْثَرُ مِنَ الْجَوَابِ الْأَوَّلِ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ الْمُرْجِئَةَ نَصَبَتْ رَجُلاً لَمْ تَفْرِضْ طَاعَتَهُ وَقَلَّدُوهُ، وَأَنْتُمْ نَصَبْتُمْ رَجُلاً وَفَرَضْتُمْ طَاعَتَهُ ثُمَّ لَمْ تُقَلِّدُوهُ، فَهُمْ أَشَدُّ مِنْكُمْ تَقْلِيداً».1160.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مخنف _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه ِ» فَقَالَ:«وَاللّه ِ، مَا صَامُوا لَهُمْ وَلَا صَلَّوْا لَهُمْ ، وَلكِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً، وَحَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالاً، فَاتَّبَعُوهُمْ».19 _ بَابُ الْبِدَعِ وَالرَّأْيِ وَالْمَقَايِيسِ1160.أنساب الأشراف عن أبي مِخنَف ( _ في إسنادِهِ _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ؛ وَعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ جَمِيعاً، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام النَّاسَ، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ، وَأَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ، يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللّه ِ، يَتَوَلّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالاً، فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ، لَمْ يَخْفَ عَلى ذِي حِجًى، وَلَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ، لَمْ يَكُنِ اخْتِلافٌ، وَلكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هذَا ضِغْثٌ، وَمِنْ هذَا ضِغْثٌ، فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً، فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلى أَوْلِيَائِهِ، وَنَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللّه ِ الْحُسْنى». .

ص: 197

19. باب در بيان حرمت بدعت ها و رأى و قياس ها

1159.مروج الذهب ( _ در يادكردِ اعتراض هايى كه به عثمان شد _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از ابراهيم بن محمد همدانى، از محمد بن عُبيده روايت كرده است كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام به من فرمود كه:«اى محمد، آيا شما سخت تريد از روى تقليد و پيروى كردن يا مرجئه؟» (و مراد از ايشان، يا مطلق سنيان است، يا فرقه اى از ايشان كه مقابل توعيديه اند. و ايشانند كه مى گويند كه هيچ معصيتى، با ايمان ضرر نمى رساند؛ چنانچه بيايد). محمد گفت كه: گفتم: ما تقليد كرديم و ايشان تقليد كردند. حضرت فرمود كه: «تو را از اين سؤال نكردم». پس در نزد من جوابى بيشتر از جواب اول نبود . حضرت امام موسى عليه السلام فرمود: «به درستى كه مرجئه، مردى را نصب كردند كه طاعتش واجب نبود و او را تقليد كردند، و شما مردى را نصب كرديد و طاعتش را واجب دانستيد. بعد از آن، او را تقليد نكرديد. پس ايشان سخت ترند از شما از روى تقليد كردن».1159.مُروج الذّهب ( _ في ذِكرِ ما طُعِنَ بِهِ عَلى عُثمانَ _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام در فرموده خداى عزّوجلّ: «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به خدا سوگند كه روزه نگرفتند و نماز نكردند از براى ايشان، ولكن حرامى را از براى ايشان حلال كردند و حلالى را از براى ايشان حرام كردند، پس ايشان راپيروى نمودند».19. باب در بيان حرمت بدعت ها و رأى و قياس ها1158.تاريخ اليعقوبي :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء؛

و چند نفر از اصحاب ما، روايت كرده اند از احمد بن محمد، از ابن فضّال، همگى از عاصم بن حُميد، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام از براى مردم خطبه خواند و پس فرمود كه: اى گروه مردمان، جز اين نيست كه منشأ وقوع فتنه ها و ضلالت ها (كه موجب امتحان خلائق است)، خواهش هاى نفس است كه پيروى آنها مى شود، و احكامى چند كه از سر نو پيدا مى گردد كه در آنها با كتاب خدا مخالفت مى شود، و در آن مردانى چند، مردانى را دوست خود مى گردانند و يكديگر را اعانت و يارى مى نمايند.

پس اگر باطل، خالص و ساده مى بود (كه چيزى از حق در آن نبود)، بر هيچ صاحب عقل و فطانت پوشيده نبود، و اگر حق خالص مى بود (كه چيزى از باطل با آن نبود)، اختلافى به هم نمى رسيد. وليكن از آن، مشتى و از آن، مشتى فراگرفته مى شود، پس با هم آميخته مى شوند و با هم مى آيند و در اين هنگام، شيطان بر دوستان خويش مستولى مى شود و بر ايشان دست مى يابد و نجات مى يابند آنان كه پيشى گرفته از براى ايشان از جانب خدا سابقه نيكوتر كه سعادت دنيا و آخرت است».

.

ص: 198

1157.شرح نهج البلاغة :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّيِّ يَرْفَعُهُ، قَالَ :قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :«إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي، فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ، فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّه ِ».1157.شرح نهج البلاغة :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ رَفَعَهُ، قَالَ :«مَنْ أَتى ذَا بِدْعَةٍ فَعَظَّمَهُ، فَإِنَّمَا يَسْعى فِي هَدْمِ الْاءِسْلَامِ».1156.تاريخ الطبرى :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «أَبَى اللّه ُ لِصَاحِبِ الْبِدْعَةِ بِالتَّوْبَةِ» قِيلَ: يَا رَسُولَ اللّه ِ، وَكَيْفَ ذلِكَ؟ قَالَ: «إِنَّهُ قَدْ أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا». .

ص: 199

1155.تاريخ اليعقوبى :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد روايت كرده است، از محمد بن جمهور عَمّى، و آن را مرفوع مى سازد كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه:«هر گاه بدعت ها در ميان امت من ظاهر گردد، بايد كه عالم علم خود را ظاهر كند (و بيان كند كه آن بدعت است). پس هر كه آن را اظهار نكند، لعنت خدا بر او باد».1156.تاريخ الطبري :و به همين اسناد، از محمد بن جمهور روايت است و آن را مرفوع ساخته كه آن جناب صلى الله عليه و آله فرمود:«هر كه بيايد به نزد صاحب بدعتى و او را تعظيم نمايد و بزرگ دارد، جز اين نيست كه در خرابى دين اسلام كوشش مى نمايد».1155.تاريخ اليعقوبي :و به همين اسناد، از محمد بن جمهور روايت است و آن را مرفوع ساخته كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه:«خدا اِبا فرموده از براى صاحب بدعت كه توبه كند، يا توبه او را قبول فرمايد». به آن حضرت عرض شد كه: يا رسول اللّه ، چرا صاحب بدعت توبه نمى كند، يا چگونه مى شود كه توبه او مقبول نباشد؟ فرمود: «زيرا كه دلش، دوستى آن بدعت، نوشانيده شده» (و آن بر وجهى در دل او در آمده كه در آن رسوخ به هم رسانيده و جا گرفته كه از آن بيرون نمى رود. از كلام آن جناب چنين ظاهر مى شود كه معنى اول، كه صاحب بدعت توفيق توبه نمى يابد، مراد باشد، اگر چه، در معنى دوم نيز احتمال دارد). .

ص: 200

1154.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از مطّلب بن عبد اللّه بن حنطب _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ عِنْدَ كُلِّ بِدْعَةٍ _ تَكُونُ مِنْ بَعْدِي يُكَادُ بِهَا الْاءِيمَانُ _ وَلِيّاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، مُوَكَّلاً بِهِ ، يَذُبُّ عَنْهُ، يَنْطِقُ بِإِلْهَامٍ مِنَ اللّه ِ، وَيُعْلِنُ الْحَقَّ، وَيُنَوِّرُهُ، وَيَرُدُّ كَيْدَ الْكَائِدِينَ، يُعَبِّرُ عَنِ الضُّعَفَاءِ، فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ، وَتَوَكَّلُوا عَلَى اللّه ِ».1153.أنساب الأشراف ( _ به نقل از غياث بن ابراهيم ، در يادكردِ خطبه عثم ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ رَفَعَهُ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ :«إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الْخَلْقِ إِلَى اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَرَجُلَيْنِ:

رَجُلٌ وَكَلَهُ اللّه ُ إِلى نَفْسِهِ، فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ، مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ، قَدْ لَهِجَ بِالصَّوْمِ وَالصَّلاةِ، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَبَعْدَ مَوْتِهِ، حَمَّالُ خَطَايَا غَيْرِهِ، رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ.

وَرَجُلٌ قَمَشَ جَهْلاً فِي جُهَّالِ النَّاسِ، عَانٍ بِأَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ، قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً، وَلَمْ يَغْنَ فِيهِ يَوْماً سَالِماً، بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ، مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ، حَتّى إِذَا ارْتَوى مِنْ آجِنٍ وَاكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ، جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلى غَيْرِهِ، وَإِنْ خَالَفَ قَاضِياً سَبَقَهُ، لَمْ يَأْمَنْ أَنْ يَنْقُضَ حُكْمَهُ مَنْ يَأْتِي بَعْدَهُ، كَفِعْلِهِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ، وَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ الْمُعْضِلَاتِ، هَيَّأَ لَهَا حَشْواً مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ، فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ غَزْلِ الْعَنْكَبُوتِ ، لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ، لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْءٍ مِمَّا أَنْكَرَ، وَلَا يَرى أَنَّ وَرَاءَ مَا بَلَغَ فِيهِ مَذْهَباً،إِنْ قَاسَ شَيْئاً بِشَيْءٍ، لَمْ يُكَذِّبْ نَظَرَهُ، وَإِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ، اكْتَتَمَ بِهِ؛ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ؛ لِكَيْ لَا يُقَالَ لَهُ: لَا يَعْلَمُ، ثُمَّ جَسَرَ فَقَضى، فَهُوَ مِفْتَاحُ عَشَوَاتٍ، رَكَّابُ شُبُهَاتٍ، خَبَّاطُ جَهَالَاتٍ، لَا يَعْتَذِرُ مِمَّا لَا يَعْلَمُ؛ فَيَسْلَمَ، وَلَا يَعَضُّ فِي الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ؛ فَيَغْنَمَ، يَذْرِي الرِّوَايَاتِ ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ، تَبْكِي مِنْهُ الْمَوَارِيثُ، وَتَصْرُخُ مِنْهُ الدِّمَاءُ ، يُسْتَحَلُّ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَرَامُ، وَيُحَرَّمُ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَلَالُ، لَا مَلِيءٌ بِإِصْدَارِ مَا عَلَيْهِ وَرَدَ، وَلَا هُوَ أَهْلٌ لِمَا مِنْهُ فَرَطَ مِنِ ادِّعَائِهِ عِلْمَ الْحَقِّ» . .

ص: 201

1152.تاريخ اليعقوبى :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از معاوية بن وهْب، روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه در نزد هر بدعتى كه بعد از من مى باشد و اراده مى شود كه به آن، با ايمان مكر و حيله شود، ياورى است از اهل بيت من، كه گماشته است بر ايمان و از اين دفع مى نمايد آنچه را كه بد باشد و به الهام و افهام خدا، سخن مى گويد و حق را آشكار مى كند و آن را روشن مى سازد و مكر و حيله مكاران را رد مى كند و از جانب ضعيفان بيان مى كند. پس پند گيريد اى صاحبان ديده ها، و بر خدا توكل كنيد».1154.الطبقات الكبرى عن المُطَّلب بن عبد اللّه بن حنطبمحمد بن يحيى، از بعضى از اصحاب خويش و على بن ابراهيم، از پدرش، از هارون بن مسلم، از مَسعدة بن صَدقه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند و على بن ابراهيم، از پدرش روايت كرده از ابن محبوب كه آن را مرفوع ساخته از امير المؤمنين عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«از جمله دشمن ترين خلق به سوى خداى عزّوجلّ دو مردند: يكى مردى كه خدا او را به خود واگذاشته (و امور او را به اصلاح نمى آورد)، و آن مرد، از راه راست ميل كرده (و سرگردان است) و سخنى كه بدعت باشد، پرده دلش را شكافته و به درون آن، جا گرفته (يا به واسطه دوستى آن، دل سوخته و شيفته و بيمار شده است. و اين، كنايه است از شدت محبت است). و حريص شده به روزه داشتن و نماز كردن و چنين كسى، فتنه و آزمايشى است از براى آن كه به واسطه او در فتنه افتاده و گمراه است از طريقه هدايت آن كه پيش از او بوده، و گمراه كننده كسى است كه به او اقتدا كند، و در اين بدعت، او را پيروى نمايد؛ خواه در وقت زندگى او باشد و خواه بعد از مرگ او. و گناهان غير خود كه او را در اين بدعت تبعيت كرده اند، بر خواهد داشت. و خود، به گناه خود در گرو است كه نمى تواند خود را باز رهاند .

و ديگر مردى است كه جهل را از مواضع مختلف فراهم آورده است در ميان مردمان جاهل و اهتمام دارد به تاريكى هاى فتنه و آنها كه در صورت به آدميان شباهت دارند، و در حقيقت انسان نيستند، او را عالم مى نامند و در اين شغل، روزى درنگ نكرده كه سالم باشد، و در هر روز، هر كسى را پيشى مى گيرد به سوى جهالات و بسيار تحصيل مى كند آنچه را كه هر چه كم باشد، از آن، بهتر است از آنچه بسيار باشد تا چون سيراب شود از آب گنديده بد بو (يعنى جهالات را جمع كند آن قدر كه به اعتقاد خودْ آن را كافى داند و شكمش چنان پر شود كه بر آيد از آنچه نفع و فايده نداشته باشد). در ميان مردمان بنشيند و قاضى باشد (كه در ميان ايشان حكم كند) و در موضع اشتباه آنچه بر غير او مشتبه است، خلاصه آن را بگيرد (و چيزى بگويد كه مورد بحث نگردد) و اگر با قاضيى كه بر او پيشى گرفته، مخالفت ورزد، ايمن نباشد از آن كه كسى كه بعد از آن مى آيد حكم او را زند، چنان كه او با كسى پيش از او بوده، چنين نموده، و اگر يكى از مسايل مشكله (كه فهميدن آن دشوار باشد) بر او فرود آيد، رأى در ميان افتاده بى مصرف خويش را از براى آن آماده باشد، و درهم بافد، بعد از آن، به آن قطع كند و جزم به هم رساند.

پس چنين كسى، از شك و آشفتگى و آميزش شبهه ها، در مثل تار عنكبوت است (كه به اندك چيزى نيست و نابود مى شود)، نمى داند درست گفته يا خطا كرده است. و علم را در غيرآنچه مى داند نمى پندارد (و يا آن را علم نمى شمارد و اعتقاد نمى كند كه از پس آنچه در آن رسيده راهى باشد)، و چنان مى داند كه به اعلا درجه علم رسيده، و اگر چيزى را به چيزى قياس كند، نظر و فكر خويش را تكذيب نكند و آن را باور دارد. و اگر امر بر او مشكل باشد، آن را بپوشاند و پنهان كند به جهت جهل خود كه خود مى داند و مى داند كه نمى داند تا آن كه در باره او نگويند كه نمى داند. بعد از آن جرأت مى نمايد و حكم مى كند در ميان مردمان. پس او كليد پوشيده ها و تاريكى ها و مشكلات است (كه بسيار مشكلات به واسطه او به ظهور رسد) و بر شبهه ها بسيار سوار شود (به آن كه آنها را مرتكب گردد)، و خود را در جهالت ها افكند و هيچ پروا نكند و دست و پا ببازالاند، (1) و عذر نخواهد از آنچه نمى داند تا سالم باشد، و دندان نزند به دندان برنده تا غنيمت يابد (و اين، مثل است از براى آن كه علم را درست ندانسته و آن را محكم نساخته است). روايت ها را پراكنده مى كند؛ چون پراكندن كردن باد گياه خشك را (كه آن از زمين بر مى كند و به هر سو مى برد. يا روايت ها را به هم مى بافد؛ چنان كه باد گياه را به هم مى پيچد. و اول اظهر است). و ميراث ها از تقسيم او مى گريند، و خون ها از دست او فرياد و فغان مى كنند، و فرج حرام را به حكم خويش حلال مى گرداند، و فرج حلال را به حكم خويش حرام مى كند. نه مردى است استوار كه تواند آنچه كه بر او وارد مى شود، باز گرداند (به اين كه آنچه از او مى پرسند جواب گويد). نه سزاوار چيزى كه به سبب آن، پيش دستى نموده، يا به واسطه آن مردم او را مدح كرده اند از آنچه ادعا نموده كه علم حق را نمى داند». .


1- . باز كند و بگشايد.

ص: 202

. .

ص: 203

. .

ص: 204

1153.أنساب الأشراف عن غياث بن إبراهيم ( _ في ذِكرِ خُطبَةِ عُثمانَ في أوَّلِ خِلافَتِهِ _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي شَيْبَةَ الْخُرَاسَانِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ أَصْحَابَ الْمَقَايِيسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْمَقَايِيسِ، فَلَمْ تَزِدْهُمُ الْمَقَايِيسُ مِنَ الْحَقِّ إِلَا بُعْداً، وَإِنَّ دِينَ اللّه ِ لَا يُصَابُ بِالْمَقَايِيسِ».1152.تاريخ اليعقوبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليهماالسلام، قَالَا:«كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ، وَكُلُّ ضَلَالَةٍ سَبِيلُهَا إِلَى النَّارِ».1151.السنن الكبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن عبيد بن عمير _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، فُقِّهْنَا فِي الدِّينِ، وَأَغْنَانَا اللّه ُ بِكُمْ عَنِ النَّاسِ، حَتّى أَنَّ الْجَمَاعَةَ مِنَّا لَتَكُونُ فِي الْمَجْلِسِ مَا يَسْأَلُ رَجُلٌ صَاحِبَهُ تَحْضُرُهُ الْمَسْأَلَةُ وَيَحْضُرُهُ جَوَابُهَا فِيمَا مَنَّ اللّه ُ عَلَيْنَا بِكُمْ، فَرُبَّمَا وَرَدَ عَلَيْنَا الشَّيْءُ لَمْ يَأْتِنَا فِيهِ عَنْكَ وَلَا عَنْ آبَائِكَ شَيْءٌ، فَنَظَرْنَا إِلى أَحْسَنِ مَا يَحْضُرُنَا، وَأَوْفَقِ الْأَشْيَاءِ لِمَا جَاءَنَا عَنْكُمْ، فَنَأْخُذُ بِهِ؟

فَقَالَ: «هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ، فِي ذلِكَ وَاللّه ِ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ يَا ابْنَ حَكِيمٍ». قَالَ: ثُمَّ قَالَ: «لَعَنَ اللّه ُ أَبَا حَنِيفَةَ؛ كَانَ يَقُولُ : قَالَ عَلِيٌّ وَقُلْتُ». قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَكِيمٍ لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ: وَاللّه ِ، مَا أَرَدْتُ إِلَا أَنْ يُرَخِّصَ لِي فِي الْقِيَاسِ.1151.السنن الكبرى عن عبد اللّه بن عُبَيد بن عُمَير :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ رَفَعَهُ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام : بِمَا أُوَحِّدُ اللّه َ عَزَّ وَجَلَّ؟ فَقَالَ: «يَا يُونُسُ، لَا تَكُونَنَّ مُبْتَدِعاً، مَنْ نَظَرَ بِرَأْيِهِ هَلَكَ ، وَمَنْ تَرَكَ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ضَلَّ، وَمَنْ تَرَكَ كِتَابَ اللّه ِ وَقَوْلَ نَبِيِّهِ كَفَرَ».1150.أنساب الأشراف ( _ درباره وليد بن عُقْبه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : تَرِدُ عَلَيْنَا أَشْيَاءُ لَيْسَ نَعْرِفُهَا فِي كِتَابِ اللّه ِ، وَلَا سُنَّةٍ فَنَنْظُرُ فِيهَا؟

فَقَالَ: «لَا، أَمَا إِنَّكَ إِنْ أَصَبْتَ، لَمْ تُؤْجَرْ؛ وَإِنْ أَخْطَأْتَ، كَذَبْتَ عَلَى اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ». .

ص: 205

1150.أنساب الأشراف ( _ فِي الوَليدِ بنِ عُقبَةَ _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از ابان بن عثمان، از ابو شيبه خراسانى، روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه صاحبان قياس ها، علم را به قياس ها طلب كردند. پس آن قياس ها ايشان را نيفزود، مگر دورى از حق. به درستى كه به قياس ها، به دين خدا نمى توان رسيد».1149.أنساب الأشراف ( _ به نقل از مسروق ، درباره وليد بن عقبه _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، و محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان و آن را مرفوع ساخته، از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلامكه فرمودند:«هر بدعتى ضلالت و گمراهى، و هر ضلالتى راهش به سوى آتش جهنم است».1149.أنساب الأشراف عن مسروق ( _ في الوَليدِ بنِ عُقبَةَ _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از محمد بن حكيم روايت كرده است كه گفت: به خدمت ابوالحسن حضرت امام موسى عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، در دين فقيه و دانا شديم و خدا ما را به واسطه شما از مردمان بى نياز گردانيد، تا آن كه گروهى از ما در مجلسى مى باشند و آنچه مردم از صاحب خويش مى پرسند از مسأله و جواب آن، در نزد او حاضر است، وليكن در هر چيزى وارد مى شود كه در باب آن از تو و پدران تو چيزى به ما نرسيده، پس نظر مى كنيم به سوى نيكوتر از آنچه در نزد ما حاضر باشد، و موافقش به آنچه از جانب شما به ما رسيده، بيشتر باشد، آن را مى گيريم و به آن عمل مى نماييم. حضرت فرمود كه:«دور است، دور، آنچه مى كنيد از قياس كردن. اى پسر حكيم، به خدا سوگند، در اين باب هلاك شد هر كه هلاك شد». حضرت بعد از آن فرمود كه: «خدا ابو حنيفه [را] لعنت كند كه مى گفت كه: على گفت و من گفتم».

محمد بن حكيم راوى به هشام گفت: به خدا سوگند، اراده نداشتم مگر آن كه آن حضرت مرا رخصت دهد در قياس كردن.1148.مروج الذهب :محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از يونس بن عبدالرحمان كه گفت: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: [به چه] خدا را به يگانگى بپرستم؟ فرمود كه:«اى يونس، البته صاحب بدعت مباش، كه هر كه براى خود در دين نظر كند، هلاك گردد، و هر كه اهل بيت پيغمبر خود را واگذارد، گمراه مى شود. و هر كه كتاب خدا و فرموده پيغمبر او را ترك كند، كافر شود».1148.مروج الذهب :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد از وشّاء، از مثنّى حنّاط، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: چيزى بر ما وارد مى شود كه حكم آنها را در قرآن و حديث نمى بينيم و نمى شناسيم. پس در آنها نظر مى كنيم (يعنى به قياس). حضرت فرمود كه:«چنين مكن؛ زيرا كه اگر به صواب برسى، و درست بگويى، مزدى نيابى و اگر خطا كنى، بر خداى عزّوجلّ دروغ گفته باشى» (احتمال دارد كه مراد ابوبصير از نظر، نظر در كتاب و خبر و استنباط باشد، و بى مزدى، به جهت تقصير يا كوتاهى در تتبع باشد. و اول اظهر است). .

ص: 206

1147.الاستيعاب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْكَلْبِيِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ، وَكُلُّ ضَلَالَةٍ فِي النَّارِ».1146.أنساب الأشراف :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّه ُ، إِنَّا نَجْتَمِعُ فَنَتَذَاكَرُ مَا عِنْدَنَا، فَلَا يَرِدُ عَلَيْنَا شَيْءٌ إِلَا وَعِنْدَنَا فِيهِ شَيْءٌ مُسَطَّرٌ، وَذلِكَ مِمَّا أَنْعَمَ اللّه ُ بِهِ عَلَيْنَا بِكُمْ، ثُمَّ يَرِدُ عَلَيْنَا الشَّيْءُ الصَّغِيرُ لَيْسَ عِنْدَنَا فِيهِ شَيْءٌ، فَيَنْظُرُ بَعْضُنَا إِلى بَعْضٍ وَعِنْدَنَا مَا يُشْبِهُهُ ، فَنَقِيسُ عَلى أَحْسَنِهِ؟

فَقَالَ: «وَمَا لَكُمْ وَلِلْقِيَاسِ؟ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِالْقِيَاسِ».

ثُمَّ قَالَ: «إِذَا جَاءَكُمْ مَا تَعْلَمُونَ، فَقُولُوا بِهِ، وَإِنْ جَاءَكُمْ مَا لَا تَعْلَمُونَ، فَهَا» وَأَهْوَى بِيَدِهِ إِلى فِيهِ، ثُمَّ قَالَ: «لَعَنَ اللّه ُ أَبَا حَنِيفَةَ؛ كَانَ يَقُولُ: قَالَ عَلِيٌّ وَقُلْتُ أَنَا، وَقَالَتِ الصَّحَابَةُ وَقُلْتُ» ثُمَّ قَالَ: «أَ كُنْتَ تَجْلِسُ إِلَيْهِ؟» فَقُلْتُ: لَا، وَلكِنْ هذَا كَلَامُهُ.

فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّه ُ، أَتى رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله النَّاسَ بِمَا يَكْتَفُونَ بِهِ فِي عَهْدِهِ؟ فقَالَ: «نَعَمْ، وَمَا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ».

فَقُلْتُ: فَضَاعَ مِنْ ذلِكَ شَيْءٌ؟ فَقَالَ: «لَا، هُوَ عِنْدَ أَهْلِهِ». .

ص: 207

1147.الاستيعاب :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حكم، از عمر بن ابان كلبى، از عبدالرحيم قصير، از امام جعفر صادق عليه السلام . آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر بدعتى، گمراهى است و هر گمراهى در آتش است».1146.أنساب الأشراف :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از يونس بن عبدالرحمان، از سَماعه بن مهران، از ابوالحسن حضرت امام موسى عليه السلام روايت كرده است كه گفت: گفتم كه: خدا تو را به اصلاح آورد. به درستى كه ما جمع مى شويم و آنچه را كه در نزد ما است، با يكديگر ياد مى نماييم. پس چيزى بر ما وارد نمى شود، مگر آن كه در نزد ما در باب آن چيزى هست كه نوشته شده است، و اين از جمله آنها است كه خدا بر ما به آن، انعام فرموده به واسطه شما. بعد از آن مسأله جزيى بر ما وارد مى شود كه در باب آن، چيزى در نزد ما نيست. پس بعضى از ما در بعضى مى نگرد و در نزد ما چيزى هست كه به آن، شباهت دارد. آيا جايز است كه بر نيكوتر آن قياس كنيم؟ حضرت فرمود كه:«شما را به قياس چه كار؟ جز اين نيست كه هلاك شد هر كه پيش از شما هلاك شد به واسطه قياس».

بعد از آن فرمود كه: «هر گاه بيايد شما را آنچه مى دانيد، آن را بگوييد و اگر وارد شود بر شما آنچه را كه نمى دانيد، پس بگيريد». و دست خويش را برداشت به سوى دهان مباركش (يعنى آن را از دهان ما بگيريد و از ما بشنويد، يا ساكت باشيد). بعد از آن فرمود كه: به اندازه يك سطر افتادگى دارد . اگر در نسخه نيست با اورد كروشه اضافه شود . «خدا لعنت كند ابو حنيفه را كه مى گفت : على چنين گفته و من چنين مى گويم . صاحبه چنين گفته اند و من هم چنين مى گويم» . آن گاه مى فرمود : «آيا با او مى نشينى؟» عرض كردم كه: نه، وليكن اين سخن اوست. بعد از آن عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله از براى مردم آورد آنچه را كه به آن اكتفا كنند در زمان؟ آن حضرت فرمود: «بلى، نيز آورد آنچه را كه مردم به سوى آن محتاجند تا روز قيامت». عرض كردم كه: پس چيزى از آن تلف شد؟ فرمود: «چيزى از آن تلف نشد، وليكن در نزد اهل آن است» (كه حضرات معصومين اند _ سلام اللّه عليهم اجمعين _ ). .

ص: 208

1145.مروج الذهب :عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ أَبِي شَيْبَةَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ : «ضَلَّ عِلْمُ ابْنِ شُبْرُمَةَ عِنْدَ الْجَامِعَةِ _ إِمْلَاءِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَخَطِّ عَلِيٍّ عليه السلام بِيَدِهِ _ إِنَّ الْجَامِعَةَ لَمْ تَدَعْ لِأَحَدٍ كَلَاماً، فِيهَا عِلْمُ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ، إِنَّ أَصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ، فَلَمْ يَزْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ إِلَا بُعْداً؛ إِنَّ دِينَ اللّه ِ لَا يُصَابُ بِالْقِيَاسِ».1144.الأغانى ( _ به نقل از حسن _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ السُّنَّةَ لَا تُقَاسُ، أَ لَا تَرى أَنَّ الْمَرْأَةَ تَقْضِي صَوْمَهَا وَلَا تَقْضِي صَلَاتَهَا؟ يَا أَبَانُ، إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ».1143.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام عَنِ الْقِيَاسِ، فَقَالَ: «مَا لَكُمْ وَالْقِيَاسَ؟ إِنَّ اللّه َ لَا يُسْأَلُ كَيْفَ أَحَلَّ وَكَيْفَ حَرَّمَ».1145.مروج الذهب :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، قَالَ :حَدَّثَنِي جَعْفَرٌ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام ، «أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام قَالَ: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلْقِيَاسِ، لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي الْتِبَاسٍ، وَمَنْ دَانَ اللّه َ بِالرَّأْيِ، لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي ارْتِمَاسٍ» قَالَ:

وَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِرَأْيِهِ، فَقَدْ دَانَ اللّه َ بِمَا لَا يَعْلَمُ، وَمَنْ دَانَ اللّه َ بِمَا لَا يَعْلَمُ، فَقَدْ ضَادَّ اللّه َ؛ حَيْثُ أَحَلَّ وَحَرَّمَ فِيمَا لَا يَعْلَمُ».1144.الأغاني عن الحسن :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيَّاحٍ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ إِبْلِيسَ قَاسَ نَفْسَهُ بِآدَمَ، فَقَالَ: «خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» ، فَلَوْ قَاسَ الْجَوْهَرَ الَّذِي خَلَقَ اللّه ُ مِنْهُ آدَمَ بِالنَّارِ، كَانَ ذلِكَ أَكْثَرَ نُوراً وَضِيَاءً مِنَ النَّارِ». .

ص: 209

1143.شرح نهج البلاغة :از او، از محمد، از يونس، از ابان، از ابو شيبه روايت است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«قياس ابن شُبرُمه، در نزد جامعه ضايع و نابود است. و آن، كتابى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از بر فرموده و على عليه السلام ، به دست خويش نوشته است. به درستى كه جامعه، سخنى را از براى كسى نگذاشته است و علم حلال و حرام خدا همه در آن است. صاحبان قياس به واسطه قياس، علم را طلب كردند، پس از حق، بيشتر دور شدند و به واسطه قياس، به دين خدا نمى توان رسيد».1142.تاريخ الطبرى ( _ از نامه اى كه به فرمان معتضد عبّاسى درباره بنى ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان بن يحيى، از عبدالرحمان بن حجّاج، از ابان بن تغلب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«به درستى كه سنت را قياس نمى توان كرد. آيا نمى بينى كه زن هر گاه روزه خود را خورد، قضا مى كند و نمازى را كه به جا نياورده (يعنى در ايام حيض) قضا نمى كند. اى ابان، به درستى كه سنت، هر گاه قياس شود، محو و باطل گردد».1141.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از عثمان بن عيسى كه گفت: از ابوالحسن امام موسى عليه السلام از قياس سؤال نمودم. فرمود:«شما را با قياس چه كار؟ به درستى كه خدا را نمى توان پرسيد كه چگونه حلال كرده و چگونه حرام كرده است؟».1140.البداية و النهاية :على بن ابراهيم، از هارون بن مسلم، از مَسعدة بن صَدقة روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام كه على عليه السلام فرمود:«هر كه خود را از براى قياس و عمل به آن نصب نمايد، هميشه در دنيا در اشتباه و آشتفتگى خواهد بود. و هر كه خدا را عبادت كند از براى خود، هميشه در مدت عمر، خود در باطل غوطه خواهد خورد». و فرمود كه: «حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: هر كه مردم را فتوا دهد براى خود، خدا را پرستش نموده به چيزى كه نمى داند، با خدا دشمنى و مخالفت ورزيده، از آنجا كه حلال و حرام قرار داده، در چيزى كه نمى داند».1139.أنساب الأشراف :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن على بن يقطين، از حسين بن ميّاح، از پدرش، ازامام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه شيطان، خود را به آدم قياس كرد. پس گفت: «خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ و مِن طِينٍ » (1) ، يعنى: «آفريدى مرا از آتش و آفريدى او را از گل». پس اگر جوهرى كه خدا آدم را از آن آفريد (و آن نور عقلانى است كه در آدم بود)، به آتش قياس مى نمود، نور و روشنى آن، از آتش بيشتر بود» (چه، به آن ظاهر مى شود آنچه به آتش ظاهر نمى شود، چون معقولات. و در محسوسات، هر دو شريكند كه آنچه به آن ظاهر شده از اين نيز هويدا مى گردد). .


1- . اعراف، 12.

ص: 210

1142.تاريخ الطبري ( _ فِي الكِتابِ الَّذي كُتِبَ بِأَمرِ المُعتَضِد ل ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنِ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ، فَقَالَ: «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَحَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، لَا يَكُونُ غَيْرُهُ وَلَا يَجِيءُ غَيْرُهُ».

وَقَالَ: «قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : مَا أَحَدٌ ابْتَدَعَ بِدْعَةً إِلَا تَرَكَ بِهَا سُنَّةً».1141.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْعَقِيلِيِّ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْقُرَشِيِّ، قَالَ :دَخَلَ أَبُو حَنِيفَةَ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ: «يَا أَبَا حَنِيفَةَ، بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقِيسُ؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «لا تَقِسْ؛ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ حِينَ قَالَ: «خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» فَقَاسَ مَا بَيْنَ النَّارِ وَالطِّينِ، وَلَوْ قَاسَ نُورِيَّةَ آدَمَ بِنُورِيَّةِ النَّارِ، عَرَفَ فَضْلَ مَا بَيْنَ النُّورَيْنِ، وَصَفَاءَ أَحَدِهِمَا عَلَى الْاخَرِ».1140.البداية والنهاية :عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ قُتَيْبَةَ، قَالَ :سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ مَسْأَلَةٍ، فَأَجَابَهُ فِيهَا، فَقَالَ الرَّجُلُ: أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ كَذَا وَكَذَا، مَا كَانَ يَكُونُ الْقَوْلُ فِيهَا؟

فَقَالَ لَهُ: «مَهْ، مَا أَجَبْتُكَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ، فَهُوَ عَنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، لَسْنَا مِنْ «أَ رَأَيْتَ» فِي شَيْءٍ». .

ص: 211

1139.أنساب الأشراف :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از يونس، از حريز، از زراره روايت است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام از حلال و حرام سؤال كردم، فرمود كه:«حلال محمد، هميشه حلال است تا روز قيامت و حرام او، حرام است تا روز قيامت كه غير آن نمى باشد. و شريعتى غير آن نمى آورد».

و فرمود كه: «على عليه السلام فرمود كه: هيچ كس بدعتى را اختراع نكرد، مگر آن كه سنتى را ترك كرد».1138.أنساب الأشراف :على بن ابراهيم، از پدرش، از احمد بن عبداللّه عقيلى، از عيسى بن عبداللّه قُرشى، روايت كرده است كه گفت: ابوحنيفه بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام داخل شد، پس آن حضرت فرمود كه:«خبر به من رسيده كه تو قياس مى كنى». عرض كرد كه: بلى. فرمود كه: «قياس مكن؛ زيرا كه اول كسى كه قياس نمود، شيطان بود. در هنگامى كه گفت: «خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ و مِن طِينٍ » ، پس قياس نمود آنچه را كه در ميانه آتش و گل بود. و اگر نورانى بودن آدم را به نور آتش قياس مى كرد، زيادتى آنچه در ميانه اين دو نور است، صفا و پاكى و بى غشّى يكى از اين دو را برابر ديگرى مى شناخت».1137.مروج الذهب :على، از محمد بن عيسى، از يونس، از قُتيبه روايت كرده است كه گفت: مردى از امام جعفر صادق عليه السلام از مسأله اى سؤال نمود، پس آن حضرت او را در آن مسأله جواب فرمود. آن مرد عرض كرد كه: مرا خبر ده كه اگر چنين و چنين باشد، رأى تو در اين مسأله چه خواهد بود؟ حضرت فرمود كه:«بس كن، آنچه تو را به آن جواب دهم در باب آنچه مى پرسى و هر چه بگويم همان جواب از رسول خدا است صلى الله عليه و آله . و دأب ما اين نيست كه به رأى عمل كنيم، تا كسى از ما بپرسد كه رأى شما در اين مسأله چيست». .

ص: 212

1138.أنساب الأشراف :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ مُرْسَلاً، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «لَا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّه ِ وَلِيجَةً، فَلَا تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ؛ فَإِنَّ كُلَّ سَبَبٍ وَنَسَبٍ وَقَرَابَةٍ وَوَلِيجَةٍ وَبِدْعَةٍ وَشُبْهَةٍ مُنْقَطِعٌ، إِلَا مَا أَثْبَتَهُ الْقُرْآنُ».20 _ بَابُ الرَّدِّ إِلَى الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ ، وَأَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ مِنَ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ وَجَمِيعِ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ إِلَا وَ قَدْ جَاءَ فِيهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ1136.إرشاد القلوب ( _ به نقل از حذيفة بن يمان _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ، عَنْ مُرَازِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَنْزَلَ فِي الْقُرْآنِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ، حَتّى وَاللّه ِ ، مَا تَرَكَ اللّه ُ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْعِبَادُ حَتّى لَا يَسْتَطِيعَ عَبْدٌ يَقُولُ: لَوْ كَانَ هذَا أُنْزِلَ فِي الْقُرْآنِ إِلَا وَقَدْ أَنْزَلَهُ اللّه ُ فِيهِ».1135.تاريخ المدينة ( _ به نقل از مدائنى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ الْمُنْذِرِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ قَيْسٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ لَمْ يَدَعْ شَيْئاً تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَا أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ، وَبَيَّنَهُ لِرَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ حَدّاً، وَجَعَلَ عَلَيْهِ دَلِيلاً يَدُلُّ عَلَيْهِ، وَجَعَلَ عَلى مَنْ تَعَدّى ذلِكَ الْحَدَّ حَدّاً».1134.الآثار ( _ به نقل از ابو حنيفه _ ) عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ هَارُونَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «مَا خَلَقَ اللّه ُ حَلَالاً وَلَا حَرَاماً إِلَا وَلَهُ حَدٌّ كَحَدِّ الدَّارِ، فَمَا كَانَ مِنَ الطَّرِيقِ، فَهُوَ مِنَ الطَّرِيقِ ، وَمَا كَانَ مِنَ الدَّارِ، فَهُوَ مِنَ الدَّارِ حَتّى أَرْشِ الْخَدْشِ فَمَا سِوَاهُ، وَالْجَلْدَةِ وَنِصْفِ الْجَلْدَةِ». .

ص: 213

20. باب در بيان وجوب رد به سوى كتاب خدا و سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله و بيان اين كه چيزى

1136.إرشاد القلوب عن حُذَيفَة بن اليَمانِ :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، به طور مرسل كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود:«فرا مگيريد به غير از خدا دوست نهانى را كه با وى افشاى رازها كنيد، تا با اين سبب مؤمن باشيد؛ زيرا كه پيوند و نسب (يعنى نژاد و باز خواندن كسى به كسى چون فلان پسر فلان) و هر خويشى و دوستى و بدعت و شبهه بريده شده است، مگر آنچه قرآن آن راثابت گرداند».20. باب در بيان وجوب رد به سوى كتاب خدا و سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله و بيان اين كه چيزى نيست از حلال و حرام و همه آنچه مردم به سوى آن محتاجند، مگر آن كه كتاب و يا سنتى در باب آن وارد شده است1134.الآثار عن أبي حنيفة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حديد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خدا تبارك و تعالى در قرآن، بيان هر چيزى را فرو فرستاد، تا آن كه به خدا سوگند كه خدا وانگذاشت چيزى را كه بندگان به سوى آن احتياج دارند، مگر آن كه آن را در قرآن فرو فرستاد تا آن كه بنده نتواند كه بگويد كه: اگر اين بود، در قرآن فرو فرستاده مى شد».1133.أنساب الأشراف ( _ به نقل از هشام كلبى ، از پدرش _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از حسين بن مُنذر، از عمر بن قيس، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:«به درستى كه خداى تبارك و تعالى، وانگذاشت چيزى را كه امت پيغمبر به سوى آن محتاج باشند، مگر اين كه آن را در كتاب خويش فرو فرستاد و آن را از براى رسولش بيان فرمود. و از براى هر چيزى حد و اندازه قرار داد و بر آن دليلى قرار داد كه بر آن دلالت كند. و بر هر كس كه از آن اندازه، به در رود، عقوبتى قرار داد».1133.أنساب الأشراف عن هشام الكلبي عن أبيه :على، از محمد، از يونس، از ابان، از سليمان بن هارون روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:«خدا، حلال و حرامى را نيافريد، مگر اين كه آن را حدى است چون حد خانه. پس آنچه از راه باشد، از راه است كه به خانه مدخليتى ندارد و آنچه از خانه است، كه به راه مدخليتى ندارد. (1) و هر چيزى را حدى است، حتى ديه خراش. و آنچه غير آن باشد؛ يك تازيانه زدن و نصف تازيانه زدن».

.


1- . حد، چيزى است كه فاصل باشد ميان دو چيز و مانع آنها باشد از رسيدن به يكديگر. (مترجم)

ص: 214

1132.العقد الفريد :عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَا وَفِيهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ».1131.تاريخ اليعقوبى :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِذَا حَدَّثْتُكُمْ بِشَيْءٍ، فَاسْأَلُونِي مِنْ كِتَابِ اللّه ِ». ثُمَّ قَالَ فِي بَعْضِ حَدِيثِهِ: «إِنَّ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله نَهى عَنِ الْقِيلِ وَالْقَالِ ، وَفَسَادِ الْمَالِ، وَكَثْرَةِ السُّؤَالِ» فَقِيلَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، أَيْنَ هذَا مِنْ كِتَابِ اللّه ِ؟ قَالَ: «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ: «لَا خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحٍ بَيْنَ النّاسِ» وَقَالَ: «وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللّه ُ لَكُمْ قِيامَاً» وَقَالَ: «لاتَسْئَلُواعَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» ». .

ص: 215

1130.مروج الذهب :على، از محمد بن عيسى، از يونس، از حمّاد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«هيچ چيز نيست مگر اين كه در باب آن، حكمى است در كتاب خدا، يا سنت پيغمبر».1132.العقد الفريد :على بن ابراهيم، از يونس، از حمّاد، از عبداللّه بن سِنان، از ابي الجارود روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«هر گاه شما را به چيزى خبر دهم، مرا سؤال كنيد از كتاب خدا» (يعنى بپرسيد كه كدام آيه به اين دلالت دارد). بعد از آن، در بعضى از حديث خويش فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى فرمود از قيل و قال و گفتار بسيار با كثرت جواب و سؤال (يا سخنان بيهوده كه به كار نيايد)، و از فاسد نمودن مال به ترك اصلاح آن (يا صرف كردن آن در غير مصرف)، و از بسيارى سؤال». به آن حضرت عرض شد كه: يا ابن رسول اللّه ، اين در چه موضع از كتاب خدا مذكور است؟ فرمود: «به درستى كه كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «لَا خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَهُمْ إِلَا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحِ بَيْنَ النَّاسِ» (1) ، يعنى: «هيچ خوبى نيست در بسيارى از راز ايشان، مگر راز آن كه امر كند به صدقه دادن و يا هر چه در شرع حسن و مستحسن باشد، يا به اصلاح كردن در ميان مردم به رفع كدورت از دل هاى ايشان و الفت دادن ايشان به يكديگر» (بنا بر بعضى احتمالات كه در آيه مى رود).

و فرموده است: «وَلَا تُؤْتُواْ السُّفَهَآءَ أَمْوَ لَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَ_مًا» (2) ، يعنى: «مدهيد به سفيهان و كم خردان مال هاى خويش را و مال هاى ايشان را كه در تحت تصرف شما است و بر آن تسلط داريد. اى اولياى ايشان، آن مال ها كه خدا آنها را از براى شما سبب قيام معيشت و رابطه مقام امور دين قرار داده» (يا مال ها كه از جنس چيزى است كه خدا آن را چنين قرار داده؛ چه ايشان به جهت سفاهت، ضبط آن نكنند و آن را تلف گردانند و شما، يا خود را بى چيز گردانند. بنا بر هر دو تفسير كه در آيه ذكر شده است).

و فرموده است: «لَا تَسْئلُواْ عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» (3) ، يعنى: مپرسيد از چيزى چند كه اگر آشكار شود از براى شما (يعنى جواب آنها) شما را ناخوش دارد و اندوهناك سازد» (چه كثرت سؤال، لازم دارد جوابى را كه موجب اندوه اين كس باشد، يا به حسب دنيا يا به حسب آخرت). .


1- . نساء، 114.
2- . نساء، 5.
3- . مائده، 101.

ص: 216

1131.تاريخ اليعقوبي :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَا وَلَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ، وَلكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ».1130.مروج الذهب :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَرْسَلَ إِلَيْكُمُ الرَّسُولَ صلى الله عليه و آله ، وَأَنْزَلَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَأَنْتُمْ أُمِّيُّونَ عَنِ الْكِتَابِ وَمَنْ أَنْزَلَهُ، وَعَنِ الرَّسُولِ وَمَنْ أَرْسَلَهُ عَلى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ، وَانْبِسَاطٍ مِنَ الْجَهْلِ، وَاعْتِرَاضٍ مِنَ الْفِتْنَةِ، وَانْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ، وَعَمًى عَنِ الْحَقِّ، وَاعْتِسَافٍ مِنَ الْجَوْرِ، وَامْتِحَاقٍ مِنَ الدِّينِ، وَتَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ عَلى حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ رِيَاضِ جَنَّاتِ الدُّنْيَا، وَيُبْسٍ مِنْ أَغْصَانِهَا، وَانْتِثَارٍ مِنْ وَرَقِهَا ، وَيَأْسٍ مِنْ ثَمَرِهَا، وَاغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا، قَدْ دَرَسَتْ أَعْلَامُ الْهُدى، وَظَهَرَتْ أَعْلَامُ الرَّدى، فَالدُّنْيَا مُتَجَهِّمَةٌ فِي وُجُوهِ أَهْلِهَا مُكْفَهِرَّةٌ، مُدْبِرَةٌ غَيْرُ مُقْبِلَةٍ، ثَمَرَتُهَا الْفِتْنَةُ، وَطَعَامُهَا الْجِيفَةُ، وَشِعَارُهَا الْخَوْفُ ، وَدِثَارُهَا السَّيْفُ، مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ، وَقَدْ أَعْمَتْ عُيُونُ أَهْلِهَا، وَأَظْلَمَتْ عَلَيْهَا أَيَّامُهَا، قَدْ قَطَعُوا أَرْحَامَهُمْ، وَسَفَكُوا دِمَاءَهُمْ، وَدَفَنُوا فِي التُّرَابِ الْمَوْؤُودَةَ بَيْنَهُمْ مِنْ أَوْلَادِهِمْ، يَجْتَازُ دُونَهُمْ طِيبُ الْعَيْشِ وَرَفَاهِيَةُ خُفُوضِ الدُّنْيَا، لَا يَرْجُونَ مِنَ اللّه ِ ثَوَاباً، وَلَا يَخَافُونَ _ وَاللّه ِ _ مِنْهُ عِقَاباً، حَيُّهُمْ أَعْمى نَجِسٌ، وَمَيِّتُهُمْ فِي النَّارِ مُبْلِسٌ، فَجَاءَهُمْ بِنُسْخَةِ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولى، وَتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ، وَتَفْصِيلِ الْحَلَالِ مِنْ رَيْبِ الْحَرَامِ، ذلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَلَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ، أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ؛ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا مَضى وَعِلْمَ مَا يَأْتِي إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَحُكْمَ مَا بَيْنَكُمْ، وَبَيَانَ مَا أَصْبَحْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ، فَلَوْ سَأَلْتُمُونِي عَنْهُ، لَعَلَّمْتُكُمْ». .

ص: 217

1129.أنساب الأشراف ( _ به نقل از زُهْرى _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن فَضّال، از ثعلبة بن ميمون، از آن كه او را حديث كرده، از مُعلّى بن خُنيس روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«هيچ امرى نيست كه دو نفر در آن با هم مخالفت كنند، مگر آن كه آن را اصلى است در كتاب خداى عزّوجلّ، وليكن عقل هاى مردان به آن نمى رسد».1128.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عثمان _ ) محمد بن يحيى، از بعضى از اصحاب خويش، از هارون بن مسلم، از مَسعدة بن صَدقه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: اى گروه مردمان، به درستى كه خداى تبارك و تعالى رسول خويش را به سوى شما فرستاد و كتاب خود را به سوى فرود آورده و از آن رسول و كسى كه او را فرستاده در هنگامى رسولان و پيغمبران فتور و انقطاعى به هم رسانيده و امت ها در طول خفتن و غفلت بودند و جهل انبساطى داشت و فتنه پيش آمده بود، و آنچه محكم در هم بافته بود، از هم باز شده و همه از ديدن حق كور و نابينا بودند، و ستم كاران از راه به در رفته بودند، و دين باطل شده و اثر آن بر طرف گرديده بود، و آتش جنگ ها زبانه مى كشيد، و در هنگامى كه مرغزار و بوستان و باغ هاى دنيا زرد گرديده و شاخ هاى درختان آن خشكيده و برگ هاى آن پراكنده شده بود، از ميوه هاى آنها نوميد بودند، و آب آنها به زمين فرو رفته و نشان هاى هدايت مندرس و كهنه گرديده، و نشان هاى هلاكت ظاهر گشته بود، در دنيا در آمده بود با ناخوشى تمام و در روى اهل خويش ترش و ابرو درهم كشيده و پشت نموده بود و به كسى رو نمى آورد.

ثمره آن، فتنه و طعام آن، مردار بود و جامه اى كه در زير مى پوشيد، ترس بود و جامه اى كه در بالا پوشيده بود، شمشير بود. شما پراكنده شده بوديد به پراكندگى و دنيا چشم هاى اهل خويش را كور گردانيده و روزهاى آن پريشان و تيره و تار كرده بود. رحم هاى خويش را قطع كرده بودند و خون هاى يكديگر را ريخته بودند و در خاك پنهان كرده بودند. از فرزندان خود دختران را كه ايشان را زنده در گور كردند (اين فعل در ميان ايشان متعارف بود) و خوشى زندگانى و رفاهيت كه راحت و فراغت هاى دنياست، در نزد ايشان بر گزيده و مختار بود (به اين جهت، اين فعل قبيح را به عمل مى آوردند، چون چنين دانستند كه مطلوب ايشان از اين، به عمل مى آيد)، و از خدا اميد ثوابى نداشتند. به خدا سوگند، كه از او، ترس عقابى نه.

زنده ايشان كورى بود نا تمام و پژمرده و مرده ايشان در آتش جهنم غمناك و در هم شكسته، كه پيغمبر، ايشان را كتابى آورد كه آنچه در نامه ها و كتاب هاى پيشين بود، همه در آن است. مصدِق آن چيزى است كه پيش از اين بوده؛ از كتاب هاى خدا و موافق آنهاست در راستى و درستى، و بيان كننده حلال است از گمان حرام. و آن كتاب، همين قرآن است. پس از آن، در خواهيد كه سخن گويد و هرگز براى شما سخن نخواهد گفت. من شما را از جانب آن خبر مى دهم. در آن است علم آنچه گذشته و علم به آنچه مى آيد، تا روز قيامت و حكم آنچه در ميان شما است و بيان آنچه شما صبح كرديد و در آن اختلاف داريد. پس اگر مرا از آن سؤال كنيد، هر آينه شما را تعليم مى دهم». .

ص: 218

1127.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مِخنَف _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «قَدْ وَلَدَنِي رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَأَنَا أَعْلَمُ كِتَابَ اللّه ِ، وَفِيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَمَا هُوَ كَائِنٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَفِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَخَبَرُ الْأَرْضِ، وَخَبَرُ الْجَنَّةِ وَخَبَرُ النَّارِ، وَخَبَرُ مَا كَانَ وَخَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ، أَعْلَمُ ذلِكَ كَمَا أَنْظُرُ إِلى كَفِّي، إِنَّ اللّه َ يَقُولُ : فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ».1129.أنساب الأشراف عن الزُّهري :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«كِتَابُ اللّه ِ فِيهِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ، وَخَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ، وَفَصْلُ مَا بَيْنَكُمْ، وَنَحْنُ نَعْلَمُهُ».1128.تاريخ الطبري عن عثمان :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: أَكُلُّ شَيْءٍ فِي كِتَابِ اللّه ِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ، أَوْ تَقُولُونَ فِيهِ؟

قَالَ: «بَلْ كُلُّ شَيْءٍ فِي كِتَابِ اللّه ِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ». .

ص: 219

1127.أنساب الأشراف عن أبي مِخنَف ( _ في إسنادِهِ _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن عبدالجبّار، از ابن فضّال، از حمّاد بن عثمان، از عبدالأعلى بن اعين روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«من از رسول خدا متولد شده ام. من كتاب خدا را مى دانم. در آن است ابتداى خلق و آفرينش موجودات، و كيفيت آن و آنچه خواهد بود، تا روز قيامت. در آن است خبر آسمان و زمين، و خبر بهشت و دوزخ و خبر آنچه خواهد بود. من همه اين را مى دانم؛ چنانچه به سوى كف دست خود نظر مى كنم. به درستى كه خدا مى فرمايد: وَ فيهِ تِبْيَ_ان كُلِّ شَىْ ءٍ، يعنى: در قرآن، بيان هر چيزى هست» (مخفى نماند كه در قرآن چنين كلامى نيست، ليكن در سوره نحل است كه «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ» (1) . پس مراد، حاصل است. و احتمال دارد كه در قرآنى كه در نزد اهل بيت عليهم السلام است، چنين لفظى بوده باشد) . (2)1126.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از سالم بن ابى جعد _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن نُعمان، از اسماعيل بن جابر، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«در كتاب خدا خبر آنچه پيش از شما بوده، موجود است و همچنين آنچه بعد از شما است و سخنى كه جدا كننده ميان حق و باطل باشد در آنچه در ميانه شما است و ما همه آنها مى دانيم».1125.العقد الفريد ( _ به نقل از عبد اللّه بن سنان _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از اسماعيل بن مهران، از سيف بن عَميره، از ابوالمَغْراء، از سَماعه، از ابوالحسن حضرت امام موسى عليه السلام كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: آيا هر چيزى در كتاب خدا و سنت پيغمبرش صلى الله عليه و آله موجود است، يا شما در آن براى خود سخن مى گوييد؟ فرمود كه:«هر چيزى در كتاب خدا و پيغمبرش صلى الله عليه و آله موجود است». .


1- . نحل، 89.
2- . اين احتمال بعيد و دور از حقيقت و واقعيت است. خداوند متعال دو كتاب نفرستاده، كه يكى در نزد گروهى از مردم، و ديگرى به صورت پنهانى در دست گروهى ديگر باشد. و فرض پنهان ماندن قرآن واقعى، خلاف منظور و هدف ارسال آخرين كتاب آسمانى است و با ختم نبوت سازگار نيست.

ص: 220

21 _ بَابُ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ1126.مسند ابن حنبل عن سالم بن أبي الجعد :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلالِيِّ، قَالَ :قُلْتُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِنِّي سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَالْمِقْدَادِ وَأَبِي ذَرٍّ شَيْئاً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ، وَأَحَادِيثَ عَنْ نَبِيِّ اللّه ِ صلى الله عليه و آله غَيْرَ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ، ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْكَ تَصْدِيقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ، وَرَأَيْتُ فِي أَيْدِي النَّاسِ أَشْيَاءَ كَثِيرَةً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَمِنَ الْأَحَادِيثِ عَنْ نَبِيِّ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِيهَا، وَتَزْعُمُونَ أَنَّ ذلِكَ كُلَّهُ بَاطِلٌ، أَفَتَرَى النَّاسَ يَكْذِبُونَ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مُتَعَمِّدِينَ، وَيُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ؟

قَالَ: فَأَقْبَلَ عَلَيَّ، فَقَالَ: «قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ ، إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حَقّاً وَبَاطِلاً، وَصِدْقاً وَكَذِباً، وَنَاسِخاً وَمَنْسُوخاً، وَعَامّاً وَخَاصّاً، وَمُحْكَماً وَمُتَشَابِهاً، وَحِفْظاً وَوَهَماً، وَقَدْ كُذِبَ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَلى عَهْدِهِ، حَتّى قَامَ خَطِيباً، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ ، فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ، ثُمَّ كُذِبَ عَلَيْهِ مِنْ بَعْدِهِ، وَإِنَّمَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ مِنْ أَرْبَعَةٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ:

رَجُلٍ مُنَافِقٍ يُظْهِرُ الْاءِيمَانَ، مُتَصَنِّعٍ بِالْاءِسْلَامِ، لَا يَتَأَثَّمُ وَلَا يَتَحَرَّجُ أَنْ يَكْذِبَ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مُتَعَمِّداً، فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَذَّابٌ، لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَلَمْ يُصَدِّقُوهُ، وَلكِنَّهُمْ قَالُوا: هذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَرَآهُ وَسَمِعَ مِنْهُ، وَأَخَذُوا عَنْهُ وَهُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَالَهُ؛ وَقَدْ أَخْبَرَهُ اللّه ُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَهُ، وَوَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ، فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ: «وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ، فَتَقَرَّبُوا إِلى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَالدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَالْكَذِبِ وَالْبُهْتَانِ، فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ، وَحَمَلُوهُمْ عَلى رِقَابِ النَّاسِ، وَأَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا، وَإِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَالدُّنْيَا إِلَا مَنْ عَصَمَ اللّه ُ، فَهذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ.

وَرَجُلٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله شَيْئاً لَمْ يَحْفَظْهُ عَلى وَجْهِهِ وَوَهِمَ فِيهِ وَلَمْ يَتَعَمَّدْ كَذِباً، فَهُوَ فِي يَدِهِ، يَقُولُ بِهِ، وَيَعْمَلُ بِهِ ، وَيَرْوِيهِ، فَيَقُولُ: أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ لَمْ يَقْبَلُوهُ، وَلَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهِمَ لَرَفَضَهُ.

وَرَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله شَيْئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهى عَنْهُ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ، أَوْ سَمِعَهُ يَنْهى عَنْ شَيْءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ، فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَلَمْ يَحْفَظِ النَّاسِخَ، فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ، وَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ _ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ _ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ.

وَآخَرَ رَابِعٍ لَمْ يَكْذِبْ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ؛ خَوْفاً مِنَ اللّه ِ تَعَالى وَتَعْظِيماً لِرَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، لَمْ يَنْسَهُ، بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلى وَجْهِهِ، فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَلَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ، وَعَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ، فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَرَفَضَ الْمَنْسُوخَ، فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِثْلُ الْقُرْآنِ، نَاسِخٌ وَمَنْسُوخٌ، وَخَاصٌّ وَعَامٌّ، وَمُحْكَمٌ وَمُتَشَابِهٌ، قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الْكَلامُ لَهُ وَجْهَانِ: كَلَامٌ عَامٌّ وَكَلَامٌ خَاصٌّ مِثْلُ الْقُرْآنِ، وَقَالَ اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِي كِتَابِهِ: «ماآتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» فَيَشْتَبِهُ عَلى مَنْ لَمْ يَعْرِفْ وَلَمْ يَدْرِ مَا عَنَى اللّه ُ بِهِ وَرَسُولُهُ صلى الله عليه و آله ، وَلَيْسَ كُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَسْأَلُهُ عَنِ الشَّيْءِ فَيَفْهَمُ، وَكَانَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْأَلُهُ وَلَا يَسْتَفْهِمُهُ، حَتّى أَنْ كَانُوا لَيُحِبُّونَ أَنْ يَجِيءَ الْأَعْرَابِيُّ وَالطَّارِئُ فَيَسْأَلَ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله حَتّى يَسْمَعُوا.

وَقَدْ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كُلَّ يَوْمٍ دَخْلَةً وَكُلَّ لَيْلَةٍ دَخْلَةً، فَيُخْلِينِي فِيهَا، أَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ، وَقَدْ عَلِمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ لَمْ يَصْنَعْ ذلِكَ بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ غَيْرِي، فَرُبَّمَا كَانَ فِي بَيْتِي يَأْتِينِي رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أَكْثَرُ ذلِكَ فِي بَيْتِي، وَكُنْتُ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ بَعْضَ مَنَازِلِهِ، أَخْلَانِي وَأَقَامَ عَنِّي نِسَاءَهُ، فَلَا يَبْقى عِنْدَهُ غَيْرِي، وَإِذَا أَتَانِي لِلْخَلْوَةِ مَعِي فِي مَنْزِلِي، لَمْ يُقِمْ عَنِّي فَاطِمَةَ وَلَا أَحَدا مِنْ بَنِيَّ، وَكُنْتُ إِذَا سَأَلْتُهُ أَجَابَنِي، وَإِذَا سَكَتُّ عَنْهُ وَفَنِيَتْ مَسَائِلِي ابْتَدَأَنِي، فَمَا نَزَلَتْ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَا أَقْرَأَنِيهَا، وَأَمْلَاهَا عَلَيَّ، فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّي، وَعَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا وَتَفْسِيرَهَا، وَنَاسِخَهَا وَمَنْسُوخَهَا، وَمُحْكَمَهَا وَمُتَشَابِهَهَا، وَخَاصَّهَا وَعَامَّهَا، وَدَعَا اللّه َ أَنْ يُعْطِيَنِي فَهْمَهَا وَحِفْظَهَا، فَمَا نَسِيتُ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللّه ِ وَلا عِلْماً أَمْلَاهُ عَلَيَّ وَكَتَبْتُهُ مُنْذُ دَعَا اللّه َ لِي بِمَا دَعَا، وَمَا تَرَكَ شَيْئاً عَلَّمَهُ اللّه ُ مِنْ حَلَالٍ وَلَا حَرَامٍ، وَلَا أَمْرٍ وَلَا نَهْيٍ، كَانَ أَوْ يَكُونُ، وَلَا كِتَابٍ مُنْزَلٍ عَلى أَحَدٍ قَبْلَهُ مِنْ طَاعَةٍ أَوْ مَعْصِيَةٍ إِلَا عَلَّمَنِيهِ وَحَفِظْتُهُ، فَلَمْ أَنْسَ حَرْفاً وَاحِداً، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدْرِي، وَدَعَا اللّه َ لِي أَنْ يَمْلَأَ قَلْبِي عِلْماً وَفَهْماً وَحُكْماً وَنُوراً.

فَقُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللّه ِ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي ، مُنْذُ دَعَوْتَ اللّه َ لِي بِمَا دَعَوْتَ لَمْ أَنْسَ شَيْئاً، وَلَمْ يَفُتْنِي شَيْءٌ لَمْ أَكْتُبْهُ، أَفَتَتَخَوَّفُ عَلَيَّ النِّسْيَانَ فِيمَا بَعْدُ؟ فَقَالَ: لَا، لَسْتُ أَتَخَوَّفُ عَلَيْكَ النِّسْيَانَ وَالْجَهْلَ». .

ص: 221

21. باب در بيان وجه اختلاف كه در حديث است

21. باب در بيان وجه اختلاف كه در حديث است1124.أنساب الأشراف عن أبي مِخنَف :على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى، از ابان بن ابى عيّاش، از سليمان بن قيس هلالى روايت كرده كه گفت: به امير المؤمنين عليه السلام عرض كردم كه: من شنيدم از سلمان و مقداد و ابوذر چيزى از تفسير قرآن و احاديثى چند را كه از پيغمبر روايت كردند غير از آنچه در دست مردم است، بعد از آن، از تو شنيدم كه تصديق فرمودى آنچه را كه من از ايشان شنيده بودم و از تفسير قرآن و احاديثى كه از پيغمبر مروى است بسيار چيزها در دست مردم ديدم كه شما با ايشان در آنها مخالفت داريد. و چنان مى دانيد كه همه آنها باطل است. آيا مردم را چنين مى دانى كه از روى عمد بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ مى گويند و قرآن را به رأى خود تفسير مى كنند؟

سليم مى گويد كه: آن حضرت رو به من كرد و فرمود:«سؤال كردى، پس جواب آن را بفهم. به درستى كه حق و باطل و راست و دروغ، و ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و محكم ومتشابه، و آنچه درست حفظ شده و آنچه غلط واقع شده، همه در دست مردم هست. و در زمان رسول خدا، آن قدر بر آن حضرت دروغ گفتند كه خود بر خاست و خطبه خواند و فرمود كه: اى گروه مردم، دروغ گويان كه بر من دروغ مى گويند، بسيار شده اند، پس هر كه بر من دروغ گويد از روى عمد، جاى خويش را در جهنم آماده داند.

بعد از وفات آن حضرت نيز بر او دروغ بستند، و جز اين نيست كه از چهار كس حديث به شما رسيده كه پنجم ندارند: يكى منافقى كه اظهار ايمان مى كند و اسلام را به خود مى بندد و پروا نمى كند از اين كه عمداً دروغ بر رسول خدا صلى الله عليه و آله بگويد و بر خويش تنگ نمى گيرد. پس اگر مردم، مى دانستند كه او منافق و دروغ گوست از او قبول نمى كردند، و او را تصديق نمى نمودند، وليكن مردم، گفتند كه اين مرد با رسول خدا صلى الله عليه و آله مصاحبت نموده و آن حضرت را ديده و از او شنيده و ايشان از حال او خبر نداشتند. و خدا پيغمبران را از حال منافقان خبر داده به آنچه او را خبر داده و ايشان را وصف فرموده به آنچه وصف فرموده (كه: زبان از بيان آن عاجز است و گوش تاب شنيدن آن را ندارد). و بعد از آن خداى عزّوجلّ فرموده: «وَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَ إِن يَقُولُواْ تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» (1) ، يعنى: «هر گاه ببينى منافقان را بشگفت مى آورد تو را تن هاى ايشان (و تو را از جسم هاى ايشان به جهت جسامت و صباحت خوش آيد). و اگر سخن گويند، گوش فرا مى دهى از براى گفتار ايشان (به جهت طلاقت زبان و حلاوت و فصاحت سخنان ايشان). و به اين سبب، آنچه مى گويند (از سوگندهاى دروغ و ادعاى ايمان بى فروغ)، قبول مى كنى و قبول مى فرمايى» (مراد اين است كه هر گاه پيغمبر با آن حال او در باب منافقان چنين باشد، حال مردمان با آن حالى كه دارند در باب ايشان، چه عجب كه چنين باشد؟) و آنها بعد از آن حضرت باقى ماندند و به واسطه باطل و ناحق و دروغ و بهتان به سوى پيشوايان ضلالت و خوانندگان مردم به سوى آتش دوزخ تقرب جستند. پس پيشوايان گمراه ايشان را عاملان خويش گردانيدند و ايشان را بر گردن مردمان سوار كردند و به واسطه ايشان دنيا را خوردند.

جز اين نيست كه مردم با پادشاهان و دنيايند و ميل به ايشان دارند، مگر كسى كه خدا او را نگه دارد (اين كه مذكور شد، از چهار راوى است).

دويم، مردى است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى را شنيده، وليكن آن را به وضعى كه داشته، بر نداشته و در آن غلط و اشتباه كرده، و عمداً دروغ نگفته، پس آن حديث در دست اوست كه به آن اعتقاد دارد و عملش به آن است و آن را روايت مى كند و مى گويد: من اين را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده ام. پس اگر مسلمانان مى دانستند كه غلط و اشتباه كرده است، آن را قبول نمى كردند و اگر خود نيز مى دانست كه اشتباه كرده، آن را ترك مى نمود.

سيم، مردى است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى را كه آن حضرت به آن امر فرمود، بعد از آن نهى فرمود و او نمى دانست، يا از آن حضرت شنيد كه از چيز نهى فرمود، بعد از آن، به آن امر فرمود، در حالى كه او نمى دانست و منسوخ را حفظ كرد و ناسخ را حفظ نكرد، و اگر مى دانست كه آن منسوخ است، آن را ترك مى كرد و اگر مسلمانان در آن هنگام كه آن حديث را از وى شنيدند، مى دانستند كه آن حديث منسوخ است، آن را ترك مى كردند.

چهارم، كسى است كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ نگفته و دروغ را دشمن مى دارد، به جهت ترس خدا و تعظيم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سهو و فراموشى او را دست نداده، بلكه آنچه را كه شنيده، به وضعى كه بوده، حفظ نموده و آن را چنانچه آورده، شنيده كه در آن چيزى نيفزوده و از آن چيزى كم ننموده و ناسخ را از منسوخ دانسته و در ميانه اين دو تميز داده، پس به ناسخ عمل كرده و منسوخ را واگذاشته؛ زيرا كه حديث پيغمبر، چون قرآن ناسخ است و منسوخ و خاص و عام و محكم و متشابه.

و گاه بود كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله سخنى سر مى زد كه آن را دو وجه بود و سخنى بود كه عام بود و همه را فرا مى گرفت و سخنى بود كه خاص بود و اختصاص به بعضى داشت و از آن بعض، به سوى غير آن در نمى گذشت؛ چون قرآن كه عام و خاص دارد و خداى عزّوجلّ در كتاب خود فرموده است: «وَ مَآ ءَاتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ» (2) ، يعنى: «آنچه بياورد رسول شما را فرستاده ما كه محمد است، پس آن را فرا گيريد و آنچه شما را از آن نهى فرمايد، پس باز ايستيد». و آنچه خدا و رسولش صلى الله عليه و آله به آن قصد فرموده بودند، مشتبه مى شد بر كسى كه نمى شناخت و نمى دانست كه مقصود چيست و هر يك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از آن حضرت در باب چيزى سؤال مى كردند، جواب را نمى فهميدند و از جمله ايشان كسى بود كه آن حضرت را از چيزى سؤال مى نمود، و در بند فهميدن آن نبود، حتى آن كه دوست مى داشتند كه يكى از باديه نشينان، يا كسى كه تازه به خدمت پيغمبر رسيده باشد، بيايد و از آن حضرت سؤال نمايد تا ايشان بشنوند كه چه مى فرمايد.

من هر روز يك مرتبه و هر شب يك مرتبه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل مى شدم و در وقتى به خدمت آن حضرت مى رسيدم، با من خلوت مى فرمود. با آن حضرت هر جا كه مى گشت مى گشتم. همه اصحاب رسول خدا دانستند كه آن حضرت، با هيچ يك از مردمان غير از من، چنين نكرد. بسا بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه من تشريف ارزانى مى فرمود، بيش از آن كه من به خانه خود مى رفتم. و چون بر آن حضرت داخل مى شدم، در بعضى از منزل ها كه داشت، با من خلوت مى كرد و زنان خويش را به جهت من امر مى فرمود كه بر خيزند و در نزد ما نباشند و در نزد آن حضرت كسى غير از من نمى ماند.

و چون به جهت خلوت با من به منزل من تشريف مى آورد، فاطمه و هيچ يك از پسران من بر نمى خواستند و از من دور نمى شدند. و چون از آن حضرت سؤال مى كردم، مرا جواب مى فرمود و چون ساكت مى شدم و از سؤال نمى كردم و مسائلى را كه داشتم تمام مى شد، ابتدا مى نمود.

و آيه اى از قرآن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل نشد، مگر اين كه آن را بر من خواند و آن را از بر فرمود و من به خط خويش نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من تعليم نمود. و خدا را خواند كه فهم و حفظ آن را به من عطا فرمايد و آن زمان كه از براى من دعا كرد و به آنچه دعا كرد، تا امروز آيه اى از كتاب خدا و علمى كه فرموده بود و من آن را نوشته بودم، فراموش نكردم.

روا نگذاشت چيزى را كه خدا به او تعليم داده بود؛ از حلال و حرام و امر و نهى كه بوده، يا خواهد بود و نه كتابى كه نازل شده است بر يكى از پيغمبران كه پيش از آن حضرت بوده اند، از اطاعت يا معصيتى، مگر آن را به من تعليم نمود و من آن را حفظ كردم. و يك حرف آن را فراموش نكردم بعد از آن كه دست خويش را بر سينه من گذاشت و دعا كرد كه خدا دل مرا پر از علم و فهم و نور گرداند.

من عرض كردم كه: اى پيغمبر خدا، پدر و مادرم فداى تو باد، از آن زمان كه دعا كردى براى من به آنچه دعا كردى، تا امروز چيزى را فراموش نكردم و آنچه را كه ننوشته بودم، از من فوت نشد. آيا ترس آن دارى كه من بعد از آن فراموش كنم؟ فرمود كه: چنين نيست. بر تو از فراموشى و جهل نمى ترسم».

.


1- . منافقون، 4.
2- . حشر، 7.

ص: 222

. .

ص: 223

. .

ص: 224

. .

ص: 225

. .

ص: 226

1123.تاريخ اليعقوبى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن يسار _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَرْوُونَ عَنْ فُلَانٍ وَفُلَانٍ عَنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لَا يُتَّهَمُونَ بِالْكَذِبِ، فَيَجِيءُ مِنْكُمْ خِلَافُهُ؟ قَالَ: «إِنَّ الْحَدِيثَ يُنْسَخُ كَمَا يُنْسَخُ الْقُرْآنُ».1122.تاريخ اليعقوبى :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : مَا بَالِي أَسْأَلُكَ عَنِ الْمَسْأَلَةِ، فَتُجِيبُنِي فِيهَا بِالْجَوَابِ، ثُمَّ يَجِيئُكَ غَيْرِي، فَتُجِيبُهُ فِيهَا بِجَوَابٍ آخَرَ؟

فَقَالَ: «إِنَّا نُجِيبُ النَّاسَ عَلَى الزِّيَادَةِ وَالنُّقْصَانِ».

قَالَ: قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِي عَنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله صَدَقُوا عَلى مُحَمَّدٍ أَمْ كَذَبُوا؟

قَالَ: «بَلْ صَدَقُوا».

قَالَ: قُلْتُ: فَمَا بَالُهُمُ اخْتَلَفُوا؟

فَقَالَ: «أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ الرَّجُلَ كَانَ يَأْتِي رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَيَسْأَلُهُ عَنِ الْمَسْأَلَةِ، فَيُجِيبُهُ فِيهَا بِالْجَوَابِ، ثُمَّ يُجِيبُهُ بَعْدَ ذلِكَ بمَا يَنْسَخُ ذلِكَ الْجَوَابَ، فَنَسَخَتِ الْأَحَادِيثُ بَعْضُهَا بَعْضاً». .

ص: 227

1123.تاريخ اليعقوبي عن عبد الرحمن بن يَسار :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از عثمان بن عيسى، از ابو ايوب خرّاز، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: چيست حال گروهى چند كه از فلان و فلان از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كنند و متهم به دروغ نمى شوند، و خلاف آن از شما وارد مى شود؟ آن حضرت فرمود كه:«حديث منسوخ مى شود؛ چنانچه قرآن منسوخ مى شود».1122.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى نجران، از عاصم بن حُميد، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: مرا چه مى شود كه تو را از مسأله اى سؤال مى كنم و تو در آن مسأله مرا جوابى مى فرمايى آن گاه كس ديگرى نزد تو مى آيد و همان سؤال را مى پرسد و تو جواب ديگرى مى دهى؟ آن حضرت فرمود كه:«ما مردم را جواب مى دهيم به زياده و نقصان در جواب» (يا به حسب فهم ايشان و يا به حسب حكم به واسطه تقيه) .

عرض كردم كه: مرا خبر ده از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه آيا بر محمد صلى الله عليه و آله راست گفتند، يا دروغ گفتند، يا دروغ بستند؟ فرمود كه: «بلكه راست گفتند». عرض كردم كه: پس چرا اختلاف به هم رسانيدند؟ فرمود كه: «آيا نمى دانى كه مردى به خدمت پيغمبر مى آيد و او را از مسأله اى سؤال مى كرد، و آن حضرت او را در آن جواب مى فرمود و بعد از اين، او را جواب مى فرمود به چيزى كه جواب اول را نسخ مى نمود؛ زيرا كه احاديث آن حضرت بعضى از آنها بعضى ديگر را نسخ مى كند». (1) .


1- . مراد از نسخ قرآن و حديث، آن است كه حكم آن زايل شود و تكليف الهى به عمل كردن به مضمون آن ساقط گردد. (مترجم)

ص: 228

1121.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از محمّد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لِي: «يَا زِيَادُ، مَا تَقُولُ لَوْ أَفْتَيْنَا رَجُلاً مِمَّنْ يَتَوَلَانَا بِشَيْءٍ مِنَ التَّقِيَّةِ؟» قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَنْتَ أَعْلَمُ جُعِلْتُ فِدَاكَ، قَالَ : «إِنْ أَخَذَ بِهِ، فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَأَعْظَمُ أَجْراً».

وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى: «إِنْ أَخَذَ بِهِ أُوجِرَ؛ وَإِنْ تَرَكَهُ وَاللّه ِ أَثِمَ».1120.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عثمان بن شريد _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَنِي، ثُمَّ جَاءَهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْهَا، فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي، ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ آخَرُ، فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي وَأَجَابَ صَاحِبِي.

فَلَمَّا خَرَجَ الرَّجُلَانِ، قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ مِنْ شِيعَتِكُمْ قَدِمَا يَسْأَلَانِ، فَأَجَبْتَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِغَيْرِ مَا أَجَبْتَ بِهِ صَاحِبَهُ؟

فَقَالَ: «يَا زُرَارَةُ، إِنَّ هذَا خَيْرٌ لَنَا، وَأَبْقى لَنَا وَلَكُمْ ، وَلَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلى أَمْرٍ وَاحِدٍ، لَصَدَّقَكُمُ النَّاسُ عَلَيْنَا، وَلَكَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَبَقَائِكُمْ».

قَالَ: ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : شِيعَتُكُمْ لَوْ حَمَلْتُمُوهُمْ عَلَى الْأَسِنَّةِ أَوْ عَلَى النَّارِ لَمَضَوْا ، وَهُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ عِنْدِكُمْ مُخْتَلِفِينَ؟ قَالَ: فَأَجَابَنِي بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ. .

ص: 229

1119.تاريخ المدينة ( _ به نقل از عبد اللّه بن صامت ، در بيان ورود ابو ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از ابن محبوب، از على بن رئاب، از ابو عُبيده، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت به من فرمود كه:«اى زياد، چه مى گويى اگر ما يكى از كسانى كه ما را دوست مى دارند، فتوا دهيم به چيزى كه موافق تقيه باشد؟» أبو عبيده مى گويد كه: به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، تو بهتر مى دانى. آن حضرت فرمود كه: «اگر به آن عمل كند، از برايش بهتر و مزدش بزرگ تر است» .

در روايت ديگر چنين است كه: «اگر به آن عمل كند، مزدش به او مى رسد و اگر آن را ترك كند، به خدا سوگند كه گناه كرده است».1118.مروج الذهب ( _ در يادكردِ ثروت عبد الرحمان بن عوف زُهْرى _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از حسن بن على، از ثعلبة بن ميمون، از زرارة بن اعيَن، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را از مسأله اى سؤال كردم و مرا جواب فرمود و بعد از آن، مردى به خدمت آن حضرت آمد و او را از همان مسأله سؤال نمود. حضرت او را جواب فرمود به غير آنچه مرا جواب فرموده بود. بعد از آن ديگرى آمد و او را همان مسأله سؤال كرد و او را جواب داد، به غير آنچه به من و صاحب من فرموده بود. چون اين دو مرد بيرون رفتند، عرض كردم كه: يا ابن رسول اللّه ، دو نفر از مردم عراق كه از شيعيان شما بودند، آمدند و سؤال كردند و تو هر يك از ايشان را جواب دادى به خلاف آنچه ديگرى را به آن جواب فرمودى.

فرمود كه:«اى زراره، به درستى كه آنچه من كردم، از براى ما بهتر است، و ما و شما را بيشتر باقى مى دارد. اگر شما بر يك امر اجتماع كنيد و اختلافى در ميانه شما نباشد، عامه شما را تصديق مى كنند و مى دانند كه آن را از ما روايت كرده ايد و راست مى گوييد و از دوستان ماييد. و اين باعث قلت بقاى ما و بقاى شما است و ما و شما را به كشتن مى دهد». زراره مى گويد كه: بعد از آن به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: اگر شما شيعيان خويش را رو به سنان و نيزه و آتش بفرستيد، هر آينه مى روند و سر باز نمى زنند، سهل است كه ايشان از نزد شما بيرون مى روند و در ميانه ايشان اختلافى باشد. آن حضرت، مرا جواب داد به مثل جوابى كه پدرش فرموده بود. .

ص: 230

1121.الطبقات الكبرى عن محمّد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ نَصْرٍ الْخَثْعَمِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «مَنْ عَرَفَ أَنَّا لَا نَقُولُ إِلَا حَقّاً، فَلْيَكْتَفِ بِمَا يَعْلَمُ مِنَّا، فَإِنْ سَمِعَ مِنَّا خِلَافَ مَا يَعْلَمُ، فَلْيَعْلَمْ أَنَّ ذلِكَ دِفَاعٌ مِنَّا عَنْهُ».1120.الطبقات الكبرى عن عثمان بن الشريد :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى وَالْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ جَمِيعاً، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ اخْتَلَفَ عَلَيْهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ دِينِهِ فِي أَمْرٍ كِلَاهُمَا يَرْوِيهِ، أَحَدُهُمَا يَأْمُرُ بِأَخْذِهِ، وَالْاخَرُ يَنْهَاهُ عَنْهُ، كَيْفَ يَصْنَعُ؟

فَقَالَ: «يُرْجِئُهُ حَتّى يَلْقى مَنْ يُخْبِرُهُ، فَهُوَ فِي سَعَةٍ حَتّى يَلْقَاهُ».

وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى: «بِأَيِّهِمَا أَخَذْتَ مِنْ بَابِ التَّسْلِيمِ وَسِعَكَ». .

ص: 231

1119.تاريخ المدينة عن عبد اللّه بن الصامت ( _ في خَبرِ دُخولِ أبي ذَرٍّ عَلى عُثمانَ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن سنان، از نصر خَثعمى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«هر كه مى داند كه ما نمى گوييم مگر آنچه حق باشد، بايد كه به آنچه مى داند كه از ما است، اكتفا نمايد. پس اگر خلاف آنچه مى داند كه از ما است، بشنود، بداند كه آن، باز داشتنى از جانب ما است. مقصود ما آن است كه دفع ضرر مخالفان از او كرده باشيم».1118.مروج الذهب ( _ في ذِكرِ ثَروَةِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ الزّ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از عثمان بن عيسى، و حسن بن محبوب، همه، از سَماعه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم از مردى كه دو نفر از اهل دين او، در امرى بر او مختلف شدند و هر دو او را روايت مى كنند از ايشان، امر به اخذ آن مى كند و ديگرى او را نهى مى كند. آيا آن مرد چه كند؟ فرمود كه:«آن را به تأخير مى افكند تا ملاقات كند كسى را كه او را خبر دهد و او در وسعت و فراخى است تا آن كس را ملاقات كند».

در روايت ديگر، چنين است: «به هر يك از اين دو روايت كه عمل كنى، از باب تسليم و انقياد امام و رضاى به آن، تو را مى رسد و جائز است». .

ص: 232

1117.تاريخ المدينة ( _ به نقل از عثمان ، خطاب به عبد الرحمان بن عوف _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«أَرَأَيْتَكَ لَوْ حَدَّثْتُكَ بِحَدِيثٍ الْعَامَ، ثُمَّ جِئْتَنِي مِنْ قَابِلٍ فَحَدَّثْتُكَ بِخِلَافِهِ ، بِأَيِّهِمَا كُنْتَ تَأْخُذُ؟» قَالَ: قُلْتُ: كُنْتُ آخُذُ بِالأَْخِيرِ، فَقَالَ لِي: «رَحِمَكَ اللّه ُ».1116.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عُروه _ ) وَعَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : إِذَا جَاءَ حَدِيثٌ عَنْ أَوَّلِكُمْ وَحَدِيثٌ عَنْ آخِرِكُمْ ، بِأَيِّهِمَا نَأْخُذُ؟

فَقَالَ: «خُذُوا بِهِ حَتّى يَبْلُغَكُمْ عَنِ الْحَيِّ، فَإِنْ بَلَغَكُمْ عَنِ الْحَيِّ، فَخُذُوا بِقَوْلِهِ».

قَالَ: ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّا وَاللّه ِ لَا نُدْخِلُكُمْ إِلَا فِيمَا يَسَعُكُمْ».

وَفِي حَدِيثٍ آخَرَ : «خُذُوا بِالْأَحْدَثِ».1115.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از ابو حُصَين _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ، فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَ إِلَى الْقُضَاةِ ، أَيَحِلُّ ذلِكَ؟

قَالَ: «مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ، فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ، وَمَا يَحْكُمُ لَهُ فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتاً وَإِنْ كَانَ حَقّاً ثَابِتاً لَهُ ؛ لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ ، وَقَدْ أَمَرَ اللّه ُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ، قَالَ اللّه ُ تَعَالى: «يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أنْ يَكْفُرُوابِهِ» » .

قُلْتُ: فَكَيْفَ يَصْنَعَانِ؟

قَالَ: «يَنْظُرَانِ إِلى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَدِيثَنَا، وَنَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَحَرَامِنَا، وَعَرَفَ أَحْكَامَنَا، فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً؛ فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً، فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ، فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللّه ِ وَعَلَيْنَا رَدَّ، وَالرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللّه ِ وَهُوَ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّه ِ».

قُلْتُ: فَإِنْ كَانَ كُلُّ رَجُلٍ اخْتَارَ رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِنَا، فَرَضِيَا أَنْ يَكُونَا النَّاظِرَيْنِ فِي حَقِّهِمَا، وَاخْتَلَفَا فِيمَا حَكَمَا ، وَكِلَاهُمَا اخْتَلَفَ فِي حَدِيثِكُمْ؟

قَالَ : «الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَعْدَلُهُمَا وَأَفْقَهُهُمَا وَأَصْدَقُهُمَا فِي الْحَدِيثِ وَأَوْرَعُهُمَا، وَلَا يَلْتَفِتْ إِلى مَا يَحْكُمُ بِهِ الْاخَرُ».

قَالَ: قُلْتُ: فَإِنَّهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيَّانِ عِنْدَ أَصْحَابِنَا، لَا يُفَضَّلُ وَاحِدٌ مِنْهُمَا عَلى صَاحِبِهِ؟

قَالَ: فَقَالَ: «يُنْظَرُ إِلى مَا كَانَ مِنْ رِوَايَتِهِمْ عَنَّا فِي ذلِكَ الَّذِي حَكَمَا بِهِ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ مِنْ أَصْحَابِكَ، فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِنَا، وَيُتْرَكُ الشَّاذُّ الَّذِي لَيْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ؛ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَا رَيْبَ فِيهِ . وَإِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ: أَمْرٌ بَي_ِّنٌ رُشْدُهُ فَيُتَّبَعُ، وَأَمْرٌ بَي_ِّنٌ غَيُّهُ فَيُجْتَنَبُ، وَأَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ عِلْمُهُ إِلَى اللّه ِ وَإِلى رَسُولِهِ؛ قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : حَلَالٌ بَيِّنٌ، وَحَرَامٌ بَيِّنٌ، وَشُبُهَاتٌ بَيْنَ ذلِكَ، فَمَنْ تَرَكَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَمَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَكَبَ الْمُحَرَّمَاتِ ، وَهَلَكَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ».

قُلْتُ: فَإِنْ كَانَ الْخَبَرَانِ عَنْكُمْ مَشْهُورَيْنِ قَدْ رَوَاهُمَا الثِّقَاتُ عَنْكُمْ؟

قَالَ: «يُنْظَرُ، فَمَا وَافَقَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَخَالَفَ الْعَامَّةَ، فَيُؤْخَذُ بِهِ، وَيُتْرَكُ مَا خَالَفَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَوَافَقَ الْعَامَّةَ».

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَرَأَيْتَ، إِنْ كَانَ الْفَقِيهَانِ عَرَفَا حُكْمَهُ مِنَ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ، وَوَجَدْنَا أَحَدَ الْخَبَرَيْنِ مُوَافِقاً لِلْعَامَّةِ، وَالْاخَرَ مُخَالِفاً لَهُمْ ، بِأَيِّ الْخَبَرَيْنِ يُؤْخَذُ؟

قَالَ: «مَا خَالَفَ الْعَامَّةَ، فَفِيهِ الرَّشَادُ».

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَإِنْ وَافَقَهُمَا الْخَبَرَانِ جَمِيعاً؟

قَالَ: «يُنْظَرُ إِلى مَا هُمْ إِلَيْهِ أَمْيَلُ حُكَّامُهُمْ وَقُضَاتُهُمْ ، فَيُتْرَكُ، وَيُؤْخَذُ بِالْاخَرِ».

قُلْتُ: فَإِنْ وَافَقَ حُكَّامُهُمُ الْخَبَرَيْنِ جَمِيعاً؟

قَالَ: «إِذَا كَانَ ذلِكَ، فَأَرْجِهْ حَتّى تَلْقى إِمَامَكَ؛ فَإِنَّ الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَاتِ». .

ص: 233

1117.تاريخ المدينة عن عثمان ( _ لِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از عثمان بن عيسى، از حسين بن مختار، از بعضى از اصحاب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«مرا خبر ده كه اگر تو را به حديثى حديث كنم در اين سال، بعد از آن در سال آينده به نزد من آيى و تو را به خلاف آن حديث كنم، به كدام يك از اينها عمل مى نمايى؟» رواى مى گويد كه: عرض كردم كه: آخرى را مى گيرم و به آن عمل مى كنم. حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند» .1116.الطبقات الكبرى عن عُروَة :از او از پدرش ، روايت است، از اسماعيل بن مرّار ، از يونس، از داود بن فَرقد، از مُعلّى بن خُنيس كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: هر گاه حديثى از اول شما و حديثى از آخر شما وارد شود، به كدام يك از آنها عمل كنيم؟ فرمود كه:«به آن عمل كنيد تا از امام كه زنده است، حديثى به شما برسد. پس اگر از زنده حديثى به شما رسيد، فرموده او را بگيريد و به آن عمل كنيد».

مُعلّى مى گويد كه: بعد از آن، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: «به خدا سوگند، ما شما را داخل نمى كنيم، مگر در آن چيزى كه در وسع و طاقت شما باشد».

در روايت ديگر است كه: «تازه تر را بگيريد و به آن عمل نماييد».1115.الطبقات الكبرى عن أبي حصين :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن عيسى، از صفوان بن يحيى، از داود بن حُصين، از عمر بن حَنظله روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كرد از دو نفر از اصحاب ما كه در ميان ايشان نزاع واقع شده بود در باب قرض يا ميراثى. پس مرافعه را بردند به سوى پادشاه يا قاضيان اهل سنت، آيا حلال است آنچه كردند؟ آن حضرت فرمود كه:«هر كه مرافعه را به سوى ايشان ببرد، در حق باشد، يا باطل، جز اين نيست كه مرافعه را به سوى طاغوت برده (1) و آنچه طاغوت از براى او حكم كند، و به حكم وى آن را بگيرد، حرامى گرفته كه خير و بركت ندارد؛ هر چند كه آن حقى باشد كه از برايش ثابت باشد؛ زيرا كه آن را به حكم طاغوت گرفته و خدا امر فرموده كه به آن كافر باشند، و نگروند. خداى تعالى فرموده است: «يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ» (2) »، يعنى: مى خواهند كه مرافعه كنند به سوى كسى كه طاغى و باغى است. به تحقيق كه مأمور شده اند به اين كه نگروند به طاغوت و حكم او» .

عرض كردم كه: پس چه كنند؟ فرمود كه: «نظر مى كنند به سوى كسى كه از شما گروه شيعيان باشد، از آن كه حديث ما را روايت كرده باشد و در حلال و حرام ما نظر كرده و احكام ما را شناخته و دانسته باشد. پس به او راضى باشند كه حَكم باشد و او را حاكم سازند؛ زيرا كه من او را بر شما حاكم گردانيده ام. پس هر گاه به حكم ما، حكم كند، و او قبول نشود، آن كه آن را قبول نكرده، به حكم خدا استخفاف و خوارى رسانيده (و آن را سبك شمرده) و بر ما اهل بيت رده كرده. و آن كه ما رد كرده، بر خدا رد كرده، و آن، در مرتبه شرك به خدا است».

عرض كردم كه: پس اگر هر يك از ايشان مردى از اصحاب ما را اختيار كند، و هر دو راضى شوند كه اين برگزيدگان در حق ايشان نظر كنند و در ميانه ايشان حكم نمايند و اين دو، حاكم در آنچه حكم مى كنند با هم مختلف شوند و هر دو در حديث شما مختلف باشند؟ فرمود كه: «حكم، همان است كه آن كه در عدالت و فقاهت و راست گويى او در حديث و پرهيزگاريش بيشتر است، به آن حكم نموده و التفات نمى شود به سوى آنچه ديگرى به آن حكم كرده».

عرض كردم كه: هر دو در نزد اصحاب ما عادل و پسنديده اند و هيچ يك بر ديگرى تفضيل و زيادتى ندارند.

عمر مى گويد كه: آن حضرت فرمود كه: «نظر مى شود به سوى آن چيزى كه از ما روايت كرده اند در باب آنچه اين دو حاكم به آن حكم كرده اند، و اجماع بر آن شده باشد از اصحاب تو. پس گرفته مى شود از حكمى كه ما او را حَكم ساخته ايم، به آن عمل مى شود و آن از حكم ما است كه از جانب خدا و رسول گفته ايم. و شاذّى كه در نزد اصحاب تو شهرتى ندارد، ترك مى شود. (3) به درستى كه آنچه اجماع بر آن باشد، شكى و شبهه اى در آن نيست.

و جز اين نيست كه همه امرها سه قسم است: امرى است كه راستى از آن ظاهر و هويداست، پس تبعيت آن مى شود. و امرى است كه ضلالت و گمراهى آن پيداست و بايد كه از آن اجتناب شود. و امرى است مشكل كه بطلان و صحت و موافقت و مخالفت آن با كتب و سنت معلوم نيست و علم آن، به سوى خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله رد مى شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: حلالى است آشكارا و حرامى است آشكارا و شبهه ها و پوشيده هايى چند در ميان حلال و حرام است. پس هر كه شبهه ها را ترك كند، از محرمات نجات يابد، و هر كه شبهه ها را عمل نمايد، مرتكب محرمات شود و هلاك گردد، از آنجا كه نمى داند».

عرض كردم كه: اگر هر دو خبر كه از شما روايت شده، مشهور باشد كه ثِقات و معتمدان آنها را از شما روايت كرده باشند، چه كنند؟ فرمود كه: «در آن نظر مى شود، پس آنچه حكم آن با حكم كتاب و سنت موافقت داشته باشد، و با سنيان مخالف باشد، آن را مى گيرند و به آن عمل مى نمايند، و آنچه را كه حكمش با حكم كتاب و سنت مخالفت دارد و با سنيان موافق است، وامى گذارند».

عرض كردم كه: فدايت گردم، مرا خبر ده كه اگر آن دو فقيه حكم آن را از كتاب و سنت دانسته باشند و ما يكى از آن دو خبر را با سنيان و ديگرى را مخالف ايشان يابيم، به كدام يك از اين دو خبر بايد كه عمل شود؟ آن حضرت فرمود كه: «آنچه با سنيان مخالفت دارد، راه راست در آن است».

عرض كردم كه: فداى تو گردم، پس اگر هر دو خبر با سنيان موافقت داشته باشد، چه بايد كرد؟ فرمود كه: «نظر مى شود به سوى آن چيزى كه حكام و قاضيان ايشان به آن بيشتر ميل دارند، پس آن را وا مى گذارند و ديگرى را مى گيرند و به آن عمل مى نمايند».

عرض كردم كه: اگر حاكمان ايشان با هر دو خبر موافقت داشته باشند و به يكى از آنها مايل تر نباشند، چه كنم؟ فرمود كه: «آن را به تأخير انداز تا امام خويش را ملاقات كنى؛ زيرا كه توقف و ايستادن در نزد شبهه ها بهتر است از آن كه خود را در آورى در چيزى چند كه باعث هلاكت تو باشد». .


1- . طاغوت سردار و مقتداى گمراهان است و بت و هر كه را جز خداى پرستند، طاغوت گويند. و آن از طغيان است به معنى از حد گذشتن. (مترجم)
2- . نساء، 60.
3- . و شاذّ، تنها مانده و نادر و مخالف قياس را گويند. (مترجم)

ص: 234

. .

ص: 235

. .

ص: 236

. .

ص: 237

. .

ص: 238

22 _ بَابُ الْأَخْذِ بِالسُّنَّةِ وَشَوَاهِدِ الْكِتَابِ1113.تاريخ الطبرى :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ ،عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ عَلى كُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً، وَعَلى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً، فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللّه ِ فَخُذُوهُ، وَمَا خَالَفَ كِتَابَ اللّه ِ فَدَعُوهُ».1112.تاريخ المدينة ( _ به نقل از موسى بن طلحه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ. قَالَ : وَحَدَّثَنِي حُسَيْنُ بْنُ أَبِي الْعَلَاءِ أَنَّهُ حَضَرَ ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ فِي هذَا الْمَجْلِسِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنِ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ يَرْوِيهِ مَنْ نَثِقُ بِهِ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَا نَثِقُ بِهِ؟ قَالَ: «إِذَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ حَدِيثٌ، فَوَجَدْتُمْ لَهُ شَاهِداً مِنْ كِتَابِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ، أَوْ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وَإِلّا فَالَّذِي جَاءَكُمْ بِهِ أَوْلى بِهِ».1111.أنساب الأشراف ( _ به نقل از موسى بن طلحه _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «كُلُّ شَيْءٍ مَرْدُودٌ إِلَى الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ، وَكُلُّ حَدِيثٍ لَا يُوَافِقُ كِتَابَ اللّه ِ، فَهُوَ زُخْرُفٌ».1110.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از سحيم بن حفص _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا لَمْ يُوَافِقْ مِنَ الْحَدِيثِ الْقُرْآنَ، فَهُوَ زُخْرُفٌ». .

ص: 239

22. باب در بيان فراگفتن سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله و گواهان كتاب خدا

22. باب در بيان فراگفتن سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله و گواهان كتاب خدا1113.تاريخ الطبري :على بن ابراهيم، از پدرش، از نوفلى، از سكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه بر هر حقى حقيقتى مؤكل است (و آن رعايت كردن چيزى است كه در تميز آن از باطل واجب باشد)، و بر هر صوابى نور برهان گماشته كه آن را از خطا جدا مى سازد. پس آنچه با كتاب خدا موافقت دارد، آن را بگيريد و آنچه با كتاب خدا مخالفت دارد، آن را واگذايد».1112.تاريخ المدينة عن موسى بن طَلحَة :محمد بن يحيى روايت كرده است، از عبداللّه بن محمد، از على بن حكم، از ابان بن عثمان، از عبداللّه بن ابى يعفور . و ابان گفت: حديث كرد مرا حسين بن ابى العلاء كه حاضر بود در نزد ابن ابى يعفور در آن مجلس، كه ابن ابى يعفور، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كرد. ابن ابى يعفور گفت كه: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال نمودم از اختلاف حديثى كه به ما رسيده و مى رسد و آن را كسى روايت مى كند كه بر او اعتماد داريم و از جمله ايشان كسى است كه بر او اعتماد نداريم.

فرمود كه:«چون حديثى بر شما وارد شود، و از براى آن شاهد و گواهى از كتاب خداى عزّوجلّ يا از فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله بيابيد كه در حقيقت آن دلالت كند، آن را قبول كنيد. و گر نه، آن كه آن را به نزد شما آورده به آن سزاوارتر است» (يعنى از وى قبول نكنيد).1111.أنساب الأشراف عن موسى بن طلحة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از ايوب بن حرّ كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«هر چيزى كه برگردانيده مى شود به سوى كتاب خدا و سنت پيغمبر و هر حديثى كه كه با كتاب خدا موافقت نداشته باشد، زُخرُف است (1) ».1110.تاريخ الطبري عن سحيم بن حَفصٍ :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن فضّال، از على بن عُقبه، از ايوب بن راشد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«حديثى كه با قرآن موافقت ندارد، زُخرف است». (2)

.


1- . زُخرف است، يعنى: دروغى است آب دار و آراسته و در ظاهر نيك و درست كه در آن تدليس شده باشد؛ چون زر ناسره كه آن را روكشى داده اند و ته آن معيوب است. (مترجم)
2- . يعنى: دروغى است راست نما. (مترجم)

ص: 240

1109.مروج الذهب ( _ به نقل از سعيد بن مُسَيَّب _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَغَيْرِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«خَطَبَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِمِنى، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، مَا جَاءَكُمْ عَنِّي يُوَافِقُ كِتَابَ اللّه ِ، فَأَنَا قُلْتُهُ، وَمَا جَاءَكُمْ يُخَالِفُ كِتَابَ اللّه ِ ، فَلَمْ أَقُلْهُ».1108.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مِخْنَف _ ) وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «مَنْ خَالَفَ كِتَابَ اللّه ِ وَسُنَّةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَقَدْ كَفَرَ».1107.أنساب الأشراف :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلّام : «إِنَّ أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ عِنْدَ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مَا عُمِلَ بِالسُّنَّةِ وَإِنْ قَلَّ».1106.الشافى ( _ به نقل از واقدى _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ وَ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَ فِيهَا، قَالَ: فَقَالَ الرَّجُلُ: إِنَّ الْفُقَهَاءَ لَا يَقُولُونَ هذَا.

فَقَالَ:«يَا وَيْحَكَ، وَهَلْ رَأَيْتَ فَقِيهاً قَطُّ؟! إِنَّ الْفَقِيهَ _ حَقَّ الْفَقِيهِ _ الزَّاهِدُ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبُ فِي الْاخِرَةِ، الْمُتَمَسِّكُ بِسُنَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ».1109.مروج الذهب عن سعيد بن المُسَيَّب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَزْدِيِّ، عَنْ أَبِي عُثْمَانَ الْعَبْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ آبَائِهِ ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليهم السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَا قَوْلَ إِلَا بِعَمَلٍ، وَلَا قَوْلَ وَلَا عَمَلَ إِلَا بِنِيَّةٍ، وَلَا قَوْلَ وَلَا عَمَلَ وَلَا نِيَّةَ إِلَا بِإِصَابَةِ السُّنَّةِ». .

ص: 241

1108.أنساب الأشراف عن أبي مِخنَف :محمد بن اسماعيل روايت كرده است، از فضل بن شاذان، از ابن ابى عُمير، از هشام بن حَكم و غير او، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«پيغمبر در منا خطبه خواند و فرمود كه: اى گروه مردمان، آنچه از من به شما رسيده و با كتاب خدا موافقت دارد، من آن را گفته ام و آنچه به شما رسيده و با كتاب خدا مخالفت دارد، من آن را نگفته ام».1107.أنساب الأشراف :به همين اسناد روايت كرده است، از ابن ابى عُمير، از بعضى از اصحاب خويش كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«هر كه با كتاب خدا و سنت محمد صلى الله عليه و آله مخالفت كند، به حقيقت كه كافر شده است».1106.الشافي عن الواقدي :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از يونس، و آن را مرفوع ساخته كه گفت: حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمود:«بهترين اعمال ما در نزد خداى عزّوجلّ، عمل كردن است به سنت پيغمبر؛ هر چند كه كم باشد».1105.شرح نهج البلاغة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از اسماعيل بن مهران، از ابوسعيد قمّاط، و صالح بن سعيد، از ابان بن تغلب، از امام محمد باقر عليه السلام كه مردى مسأله از آن حضرت پرسيد و آن حضرت او را جواب فرمود. آن مرد عرض كرد كه: فقها چنين نمى گويند. حضرت فرمود كه:«واى بر تو، هر گز فقيهى را نديده اى. به درستى كه فقيه كامل كه او را فقيه مى توان گفت، آن است كه در دنيا بى رغبت باشد و در آخرت رغبت داشته باشد و چنگ در زند به سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله ».1104.الكامل فى التاريخ :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از ابى اسماعيل، _ كه ابراهيم بن اسحاق ازدى است _ از ابوعثمان عبدى، از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرانش، از امير المؤمنين عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: قول بى عمل، به كار نيايد و قول بى نيت، اعتبار ندارد، و قول و عمل و نيت، در وقتى نفع مى بخشد كه موافق سنت و طريقه پيغمبر باشد و بدعتى در آن نباشد». .

ص: 242

1103.شرح نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَا وَلَهُ شِرَّةٌ وَفَتْرَةٌ، فَمَنْ كَانَتْ فَتْرَتُهُ إِلَى سُنَّةٍ، فَقَدِ اهْتَدى، وَمَنْ كَانَتْ فَتْرَتُهُ إِلى بِدْعَةٍ، فَقَدْ غَوى».1105.شرح نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كُلُّ مَنْ تَعَدَّى السُّنَّةَ، رُدَّ إِلَى السُّنَّةِ».1104.الكامل في التاريخ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : السُّنَّةُ سُنَّتَانِ : سُنَّةٌ فِي فَرِيضَةٍ، الْأَخْذُ بِهَا هُدًى، وَتَرْكُهَا ضَلَالَةٌ؛ وَسُنَّةٌ فِي غَيْرِ فَرِيضَةٍ ، الْأَخْذُ بِهَا فَضِيلَةٌ، وَتَرْكُهَا إِلى غَيْرِ خَطِيئَةٍ».[تَمَّ كِتَابُ فَضْلِ الْعِلْمِ، وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَصَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.]

.

ص: 243

1102.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مِخنَف و واقدى _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از احمد بن نضر، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«كسى نيست مگر اين كه او را تيزى و نشاط و حرص و كندى و شكستگى و مستى مى باشد. پس هر كه سستى او به سوى سنت منتهى شود (به اين كه در تحصيل آن سعى و كوشش كند و زحمت و مشقت بكشد، تا به آن برسد، هدايت يافته است. و هر كه سستى و آرامش [او] به سوى بدعت منتهى گردد، گمراه شده است».1102.أنساب الأشراف عن أبي مِخنَف والواقِدي :على بن محمد، از احمد بن محمد بَرقى، از على بن حسّان، و محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از على بن حَسّان، از موسى بن بَكر، از زرارة بن اعين، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود:«هر كه از سنت در گذرد، او را به سوى سنت رد مى كنند» (و غير از طريقه پيغمبر، از كسى مقبول نيست) .1101.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مِخْنَف _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از نوفلى، از سكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام ، از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود: «سنت پيغمبر دو قسم است: سنتى است كه در بيان واجب است و عمل كردن به آن هدايت و ترك آن، گمراهى و ضلالت است. و سنتى است كه در بيان واجب نيست و عمل كردن به آن، فضيلت و ترك آن، و عمل كردن به غير آن، گناه است». (1)تمام شد كتاب عقل . (2) حمد و ستايش از براى خدا است كه پرودگار عالميان است و خداى رحمت فرستد بر آقاى ما محمد و آل او كه پاكان و پاكيزگانند از هر چه بد باشد.

.


1- . ظاهراً اين عبارت، معنايى جز اين دارد. مترجم _ رحمه اللّه _ گويى خطيئة را خبر گرفته است كه در اين صورت، همان معنا مى شود. در حالى كه خطيئه، مضاف اليه غير است و بنا بر اين، ترجمه صحيح آن، چنين است: عمل كردن به غير آن، به خطا منجر نمى شود.
2- . در ترجمه، چنين آمده است. ولى بر اساس اين نسخه، بايد چنين باشد: تمام شد كتاب علم.

ص: 244

. .

ص: 245

[3] كتاب توحيد

اشاره

( 3 ) كتاب توحيد

.

ص: 246

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

[ 3 ] كِتَابُ التَّوْحِيدِ1 _ بَابُ حُدُوثِ الْعَالَمِ وَإِثْبَاتِ الْمُحْدِثِ1097.شرح نهج البلاغة :أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، قَالَ :حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَنْصُورٍ، قَالَ : قَالَ لِي هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ: كَانَ بِمِصْرَ زِنْدِيقٌ يَبْلُغُهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام أَشْيَاءُ، فَخَرَجَ إِلَى الْمَدِينَةِ لِيُنَاظِرَهُ، فَلَمْ يُصَادِفْهُ بِهَا، وَقِيلَ لَهُ: إِنَّهُ خَارِجٌ بِمَكَّةَ، فَخَرَجَ إِلى مَكَّةَ وَنَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَصَادَفَنَا وَنَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي الطَّوَافِ، وَكَانَ اسْمَهُ عَبْدُ الْمَلِكِ، وَكُنْيَتَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ، فَضَرَبَ كَتِفَهُ كَتِفَ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «مَا اسْمُكَ»؟ فَقَالَ: اسْمِي عَبْدُ الْمَلِكِ، قَالَ: «فَمَا كُنْيَتُكَ؟» قَالَ: كُنْيَتِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «فَمَنْ هذَا الْمَلِكُ الَّذِي أَنْتَ عَبْدُهُ؟ أَمِنْ مُلُوكِ الْأَرْضِ ، أَمْ مِنْ مُلُوكِ السَّمَاءِ؟ وَأَخْبِرْنِي عَنِ ابْنِكَ: عَبْدُ إِلَهِ السَّمَاءِ، أَمْ عَبْدُ إِلَهِ الْأَرْضِ؟ قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ».

قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ: فَقُلْتُ لِلزِّنْدِيقِ: أَمَا تَرُدُّ عَلَيْهِ؟ قَالَ: فَقَبَّحَ قَوْلِي، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِذَا فَرَغْتُ مِنَ الطَّوَافِ ، فَأْتِنَا».

فَلَمَّا فَرَغَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، أَتَاهُ الزِّنْدِيقُ، فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام وَنَحْنُ مُجْتَمِعُونَ عِنْدَهُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام لِلزِّنْدِيقِ: «أَتَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَفَوْقاً؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا؟» قَالَ: لَا، قَالَ: «فَمَا يُدْرِيكَ مَا تَحْتَهَا؟» قَالَ: لَا أَدْرِي ، إِلَا أَنِّي أَظُنُّ أَنْ لَيْسَ تَحْتَهَا شَيْءٌ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «فَالظَّنُّ عَجْزٌ لِمَا لَا تَسْتَيْقِنُ».

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَفَصَعِدْتَ السَّمَاءَ؟» قَالَ: لَا، قَالَ: «أَفَتَدْرِي مَا فِيهَا؟» قَالَ: لَا ، قَالَ: «عَجَباً لَكَ! لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ، وَلَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ، وَلَمْ تَنْزِلِ الْأَرْضَ، وَلَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ، وَلَمْ تَجُزْ هُنَاكَ؛ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وَأَنْتَ جَاحِدٌ بِمَا فِيهِنَّ؟! وَهَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِفُ؟».

قَالَ الزِّنْدِيقُ: مَا كَلَّمَنِي بِهذَا أَحَدٌ غَيْرُكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «فَأَنْتَ مِنْ ذلِكَ فِي شَكٍّ، فَلَعَلَّهُ هُوَ، وَلَعَلَّهُ لَيْسَ هُوَ» . فَقَالَ الزِّنْدِيقُ: وَلَعَلَّ ذلِكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَيُّهَا الرَّجُلُ، لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلى مَنْ يَعْلَمُ، وَلا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ ، يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ، تَفَهَّمْ عَنِّي؛ فَإِنَّا لَا نَشُكُّ فِي اللّه ِ أَبَداً، أَمَا تَرَى الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ، وَاللَّيْلَ وَالنَّهَارَ يَلِجَانِ فَلَا يَشْتَبِهَانِ، وَيَرْجِعَانِ قَدِ اضْطُرَّا لَيْسَ لَهُمَا مَكَانٌ إِلَا مَكَانُهُمَا، فَإِنْ كَانَا يَقْدِرَانِ عَلى أَنْ يَذْهَبَا، فَلِمَ يَرْجِعَانِ؟ وَإِنْ كَانَا غَيْرَ مُضْطَرَّيْنِ، فَلِمَ لَا يَصِيرُ اللَّيْلُ نَهَاراً، وَالنَّهَارُ لَيْلاً؟ اضْطُرَّا _ وَاللّه ِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ _ إِلى دَوَامِهِمَا، وَالَّذِي اضْطَرَّهُمَا أَحْكَمُ مِنْهُمَا وَأَكْبَرُ» . فَقَالَ الزِّنْدِيقُ: صَدَقْتَ.

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ، إِنَّ الَّذِي تَذْهَبُونَ إِلَيْهِ، وَتَظُنُّونَ أَنَّهُ الدَّهْرُ، إِنْ كَانَ الدَّهْرُ يَذْهَبُ بِهِمْ، لِمَ لَا يَرُدُّهُمْ؟ وَإِنْ كَانَ يَرُدُّهُمْ، لِمَ لَا يَذْهَبُ بِهِمْ؟ الْقَوْمُ مُضْطَرُّونَ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ، لِمَ السَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ ، وَالْأَرْضُ مَوْضُوعَةٌ؟ لِمَ لَا تَسْقُطُ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ؟ لِمَ لَا تَنْحَدِرُ الْأَرْضُ فَوْقَ طِبَاقِهَا، وَلَا يَتَمَاسَكَانِ، وَلَا يَتَمَاسَكُ مَنْ عَلَيْهَا؟» . قَالَ الزِّنْدِيقُ: أَمْسَكَهُمَا اللّه ُ رَبُّهُمَا وَسَيِّدُهُمَا.

قَالَ: فَ_آمَنَ الزِّنْدِيقُ عَلى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنْ آمَنَتِ الزَّنَادِقَةُ عَلى يَدَيْكَ فَقَدْ آمَنَ الْكُفَّارُ عَلى يَدَيْ أَبِيكَ.

فَقَالَ الْمُؤْمِنُ الَّذِي آمَنَ عَلى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : اجْعَلْنِي مِنْ تَلَامِذَتِكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ، خُذْهُ إِلَيْكَ وَعَلِّمْهُ» فَعَلَّمَهُ هِشَامٌ؛ فَكَانَ مُعَلِّمَ أَهْلِ الشَّامِ وَأَهْلِ مِصْرَ الْاءِيمَانَ ، وَحَسُنَتْ طَهَارَتُهُ حَتّى رَضِيَ بِهَا أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام . .

ص: 247

1. باب در بيان حدوث (و از سرنو پيدا شدن عالم و

بسم اللّه الرحمن الرحيم

( 3) كتاب توحيد (1)1. باب در بيان حدوث (و از سرنو پيدا شدن عالم و اثبات آن كه آن را احداث فرموده)1098.تاريخ المدينة عن محمّد بن سلام عن أبيه :خبر داد ما را ابو جعفر محمد بن يعقوب _ رضى اللّه عنه _ گفت كه: حديث كرد مرا على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از حسن بن ابراهيم، از يونس بن عبدالرحمان، از على بن منصور، كه گفت: هشام بن حكم، به من گفت: در مصر زنديقى بود كه اسمش عبد الملك و كنيتش ابوعبداللّه بود، و از امام جعفر صادق عليه السلام به او چيزى چند به او مى رسيد (يا در باب توحيد و يا در باب فضل و كمال آن حضرت يا مذمتى كه زنديقان را مى فرمود). آن زنديق (2) ، از مصر بيرون آمد به قصد اين كه به مدينه آيد، تا با آن حضرت مباحثه نمايد. چون به مدينه رسيد، آن حضرت را در آنجا نديد. احوال پرسيد، او را گفتند كه به مكه تشريف برده است.

پس از آنجا بيرون آمده، روانه مكه گرديد. و ما در آن سفر، در خدمت آن حضرت بوديم. آن زنديق به ما رسيد و ما با آن حضرت در طواف بوديم. پس شانه خويش را به شانه آن حضرت زد. حضرت فرمود كه:«اسم تو چيست؟» گفت: اسم من عبدالملك. فرمود كه: «كنيت تو چيست؟» گفت: كنيت من ابوعبداللّه . حضرت فرمود كه: «آيا اين پادشاهى كه تو بنده اويى، كيست؟ آيا از پادشاهان زمين است، يا از پادشاهان آسمان؟ مرا خبر ده از پسر خويش كه بنده خداى آسمان، يا بنده خداى زمين است؟ هر چه مى خواهى بگو تا با تو خصومت كنم».

هشام بن حَكم مى گويد كه: من به آن زنديق گفتم كه: آيا جواب او را نمى گويى؟ گفتار مرا قبيح شمرد، بعد از آن، حضرت فرمود كه: «چون از طواف فارغ شوم، بيا به نزد ما». چون آن حضرت از طواف فارغ شد، آمد و در پيش روى آن حضرت نشست، و ما در نزد آن حضرت جمع بوديم. حضرت به آن زنديق فرمود كه: «آيا مى دانى كه زمين را زير و بالايى هست؟» عرض كرد: بلى. فرمود كه: «در زير آن داخل شده اى؟» عرض كرد: نه. فرمود: «پس چه مى دانى كه در زير آن چه چيز است؟» عرض كرد كه: نمى دانم مگر اين كه مظنّه دارم كه در زير آن چيزى نيست. حضرت فرمود كه: «مظنّه، عجز و درماندگى است از براى آن كه يقين نمى داند».

بعد از آن حضرت فرمود كه: «آيا به آسمان رفته اى؟» عرض كرد كه: نه. فرمود كه: «مى دانى كه در آن، چه چيز است؟» عرض كرد: نه. فرمود: «از تو تعجب مى كنم كه به مشرق نرسيدى و مغرب را نديدى، و در زمين فرو نرفتى و به آسمان بالا نرفتى، و از آنجا نگذشتى كه آنچه در پس آنهاست بدانى و حال آن كه تو آنچه را كه در اينهاست انكار مى كنى. آيا عاقل انكار مى كند آنچه را كه نمى داند؟» زنديق گفت كه: هيچ كس غير از تو با من به اين طريق سخن نگفت. حضرت فرمود: «پس تو از آنچه شنيدى در شك و شبهه اى، و مى گويى كه شايد چنين باشد و شايد كه نباشد». زنديق عرض كرد كه: شايد اين باشد. حضرت فرمود كه: «اى مرد، آن كه نمى داند، حجتى ندارد بر آن كه مى داند و از براى جاهل، حجتى نيست. اى مرد مصرى، از من بفهم و يادگير؛ زيرا كه ما در خدا هر گز شك نمى كنيم. آيا آفتاب و ماه را نمى بينى؟ و شب و روز را نمى نگرى كه در يكديگر داخل مى شوند و به يكديگر مشتبه نمى شوند با اين كه بر يك نسق اند و بر مى گردند تا به مرتبه اى كه داشته اند، مى رسند و از اين چاره اى ندارند و ايشان را مكانى نيست، مگر همان مكانى كه دارند در وقت رفتن و برگشتن. پس اگر قدرت بر رفتن دارند، چرا بر مى گردند و اگر ناچار نباشند، چرا شب، روز نمى گردد و روز، شب نمى شود؟ اى مرد مصرى، به خدا سوگند كه اينها چاره اى ندارند و اينها را مى كشند به سوى دوامى كه دارند. پس آن كه اينها را مضطر و ناچار گردانيده، محكم كارتر است از اينها و بزرگ تر است از آن كه به صفت ناچار متصف شود». زنديق عرض كرد كه: راست گفتى.

پس آن حضرت فرمود كه: «اى مرد مصرى، به درستى كه آنچه شما گروه دهريان، به سوى آن رفته ايد و آن را مذهب ساخته ايد و گمان مى كنيد كه آن كه اين افعال از او سر مى زند، دهر و روزگار است، باطل است؛ زيرا كه اگر دهر ايشان را مى برد، چرا ايشان را بر نمى گرداند؟ و اگر ايشان را بر مى گرداند، چرا ايشان را نمى برد؟ اين گروه ناچارند واختيار ندارند. اى مرد مصرى، چرا آسمان بلند شده و چرا زمين پست شده؟ چرا آسمان بر زمين نمى افتد؟ چرا زمين سرازير نمى شود و در بالاى طبقات خود قرار و اقرار دارد؟ چون چنين شود، هيچ يك نتوانند كه خود را نگاه دارند و آن كه بر روى زمين است، قادر نباشد بر نگاه دارى خود».

زنديق گفت كه: خدا پروردگار و آقاى اينهاست. اينها را نگاه داشته است.

هشام مى گويد كه: آن زنديق، بر دست آن حضرت ايمان آورد. حمران به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، اگر زنديقان بر دست تو ايمان آورند، عجب نيست؛ زيرا كه كافران بر دست پدرت ايمان آورده اند.

پس آن مؤمنى كه بر دست آن حضرت ايمان آورده بود، عرض كرد كه: مرا از شاگردان خويش گردان. حضرت فرمود كه: «اى هشام بن حكم، او را با خود بگير كه در نزد باشد و او را تعليم ده». هشام او را تعليم داد و آن شخص معلم اهل شام و اهل مصر شد كه ايمان را به ايشان تعليم مى داد، و طهارت و پاكى و پاكيزگى او به مرتبه اى رسد كه آن حضرت به آن راضى و خشنود بود.

.


1- . توحيد در اصل لغت، يكى گفتن و يكى كردن است. مراد از آن در امثال اين مقام، خدا را به يگانگى پرستيدن و در اينجا شامل است هر چه را كه بر خدا روا باشد و يا نباشد. مترجم.
2- . زنديق، معرب زن دين است. و مراد از آن، كسى است كه به خدا قائل نيست، يا آنها كه به دو خدا قائلند و نور و ظلمت را هر دو خدا مى دانند. (مترجم)

ص: 248

. .

ص: 249

. .

ص: 250

1097.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَسِّنٍ الْمِيثَمِيِّ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي مَنْصُورٍ الْمُتَطَبِّبِ، فَقَالَ: أَخْبَرَنِي رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِي، قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَعَبْدُ اللّه ِ بْنُ الْمُقَفَّعِ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ: تَرَوْنَ هذَا الْخَلْقَ؟ _ وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى مَوْضِعِ الطَّوَافِ _ مَا مِنْهُمْ أَحَدٌ أُوجِبُ لَهُ اسْمَ الْاءِنْسَانِيَّةِ إِلَا ذلِكَ الشَّيْخُ الْجَالِسُ _ يَعْنِي أَبَا عَبْدِ اللّه ِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام _ فَأَمَّا الْبَاقُونَ، فَرَعَاعٌ وَبَهَائِمُ.

فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ: وَكَيْفَ أَوْجَبْتَ هذَا الِاسْمَ لِهذَا الشَّيْخِ دُونَ هؤُلَاءِ؟ قَالَ: لِأَنِّي رَأَيْتُ عِنْدَهُ مَا لَمْ أَرَهُ عِنْدَهُمْ، فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ: لَابُدَّ مِنِ اخْتِبَارِ مَا قُلْتَ فِيهِ مِنْهُ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْمُقَفَّعِ: لَا تَفْعَلْ؛ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يُفْسِدَ عَلَيْكَ مَا فِي يَدِكَ، فَقَالَ: لَيْسَ ذَا رَأْيَكَ، وَلكِنْ تَخَافُ أَنْ يَضْعُفَ رَأْيُكَ عِنْدِي فِي إِحْلَالِكَ إِيَّاهُ الْمَحَلَّ الَّذِي وَصَفْتَ، فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ: أَمَا إِذَا تَوَهَّمْتَ عَلَيَّ هذَا، فَقُمْ إِلَيْهِ، وَتَحَفَّظْ مَا اسْتَطَعْتَ مِنَ الزَّلَلِ، وَلَا تَثْنِي عِنَانَكَ إِلَى اسْتِرْسَالٍ؛ فَيُسَلِّمَكَ إِلى عِقَالٍ، وَسِمْهُ مَا لَكَ أَوْ عَلَيْكَ.

قَالَ: فَقَامَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ، وَبَقِيتُ أَنَا وَابْنُ الْمُقَفَّعِ جَالِسَيْنِ، فَلَمَّا رَجَعَ إِلَيْنَا ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ، قَالَ: وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْمُقَفَّعِ، مَا هذَا بِبَشَرٍ، وَإِنْ كَانَ فِي الدُّنْيَا رُوحَانِيٌّ يَتَجَسَّدُ إِذَا شَاءَ ظَاهِراً، وَيَتَرَوَّحُ إِذَا شَاءَ بَاطِناً، فَهُوَ هذَا، فَقَالَ لَهُ: وَكَيْفَ ذلِكَ؟ قَالَ: جَلَسْتُ إِلَيْهِ، فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ عِنْدَهُ غَيْرِي، ابْتَدَأَنِي، فَقَالَ: «إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلى مَا يَقُولُ هؤُلَاءِ _ وَهُوَ عَلى مَا يَقُولُونَ ، يَعْنِي أَهْلَ الطَّوَافِ _ فَقَدْ سَلِمُوا وَعَطِبْتُمْ، وَإِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلى مَا تَقُولُونَ _ وَلَيْسَ كَمَا تَقُولُونَ _ فَقَدِ اسْتَوَيْتُمْ، وَهُمْ».

فَقُلْتُ لَهُ: يَرْحَمُكَ اللّه ُ، وَأَيَّ شَيْءٍ نَقُولُ؟ وَأَيَّ شَيْءٍ يَقُولُونَ؟ مَا قَوْلِي وَقَوْلُهُمْ إِلَا وَاحِداً، فَقَالَ: «وَكَيْفَ يَكُونُ قَوْلُكَ وَقَوْلُهُمْ وَاحِداً وَهُمْ يَقُولُونَ: إِنَّ لَهُمْ مَعَاداً وَثَوَاباً وَعِقَاباً، وَيَدِينُونَ بِأَنَّ فِي السَّمَاءِ إِلهاً، وَأَنَّهَا عُمْرَانٌ، وَأَنْتُمْ تَزْعُمُونَ أَنَّ السَّمَاءَ خَرَابٌ لَيْسَ فِيهَا أَحَدٌ؟!».

قَالَ: فَاغْتَنَمْتُهَا مِنْهُ، فَقُلْتُ لَهُ: مَا مَنَعَهُ _ إِنْ كَانَ الْأَمْرُ كَمَا يَقُولُونَ _ أَنْ يَظْهَرَ لِخَلْقِهِ، وَيَدْعُوَهُمْ إِلى عِبَادَتِهِ حَتّى لَا يَخْتَلِفَ مِنْهُمُ اثْنَانِ؟ وَلِمَ احْتَجَبَ عَنْهُمْ وَأَرْسَلَ إِلَيْهِمُ الرُّسُلَ؟ وَلَوْ بَاشَرَهُمْ بِنَفْسِهِ، كَانَ أَقْرَبَ إِلَى الْاءِيمَانِ بِهِ .

فَقَالَ لِي : «وَيْلَكَ، وَكَيْفَ احْتَجَبَ عَنْكَ مَنْ أَرَاكَ قُدْرَتَهُ فِي نَفْسِكَ؟! نُشُوءَكَ وَلَمْ تَكُنْ، وَكِبَرَكَ بَعْدَ صِغَرِكَ، وَقُوَّتَكَ بَعْدَ ضَعْفِكَ، وَضَعْفَكَ بَعْدَ قُوَّتِكَ، وَسُقْمَكَ بَعْدَ صِحَّتِكَ، وَصِحَّتَكَ بَعْدَ سُقْمِكَ، وَرِضَاكَ بَعْدَ غَضَبِكَ، وَغَضَبَكَ بَعْدَ رِضَاكَ، وَحَزَنَكَ بَعْدَ فَرَحِكَ، وَفَرَحَكَ بَعْدَ حَزَنِكَ، وَحُبَّكَ بَعْدَ بُغْضِكَ، وَبُغْضَكَ بَعْدَ حُبِّكَ، وَعَزْمَكَ بَعْدَ أَنَاتِكَ ، وَأَنَاتَكَ بَعْدَ عَزْمِكَ، وَشَهْوَتَكَ بَعْدَ كَرَاهَتِكَ، وَكَرَاهَتَكَ بَعْدَ شَهْوَتِكَ، وَرَغْبَتَكَ بَعْدَ رَهْبَتِكَ ، وَرَهْبَتَكَ بَعْدَ رَغْبَتِكَ، وَرَجَاءَكَ بَعْدَ يَأْسِكَ، وَيَأْسَكَ بَعْدَ رَجَائِكَ، وَخَاطِرَكَ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وَهْمِكَ، وَعُزُوبَ مَا أَنْتَ مُعْتَقِدُهُ عَنْ ذِهْنِكَ». وَمَا زَالَ يُعَدِّدُ عَلَيَّ قُدْرَتَهُ _ الَّتِي هِيَ فِي نَفْسِي، الَّتِي لَا أَدْفَعُهَا _ حَتّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيَظْهَرُ فِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَهُ. .

ص: 251

1096.أنساب الأشراف عن اُمّ بكر عن أبيها :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از محمد بن على، از عبد الرحمان بن محمد بن ابى هاشم، از احمد بن محسّن ميثمى كه گفت: در نزد ابو منصور متطبّب بودم كه گفت: مردى از اصحاب من خبر داد و گفت كه: من و ابن ابى العوجاء و عبداللّه بن مقفّع در مسجد الحرام بوديم. پس ابن مقفّع گفت كه: اين خلق را مى بينيد؟ _ و به دست خويش به سوى موضع طواف اشاره نمود _ از ايشان يك نفر نيست كه من اسم انسانيت را از براى او ثابت گردانم، مگر آن شيخ كه نشسته است. يعنى ابو عبداللّه جعفر بن محمد عليهماالسلاماما باقى ماندگان، فرومايگان اراذل و چهارپايانند .

ابن ابى العوجاء گفت كه: چگونه اين اسم را از براى اين شيخ ثابت مى گردانى و از براى اين گروه ثابت نمى دانى؟ گفت: زيرا كه من در نزد او چيزى چند ديده ام كه آن را در نزد ايشان نديده ام. ابن ابى العوجاء گفت كه: ناچار بايد كه آنچه در شأن او گفتى، از او امتحان كنيم تا معلوم شود.

راوى مى گويد كه: ابن مقفّع گفت كه: اين را به فعل مياور؛ زيرا كه من مى ترسم كه آنچه را كه در دست دارى، بر تو فاسد كرده اند و طريقه اى كه دارى به دليل و برهان باطل سازند. ابن ابى العوجاء گفت كه: اعتقاد تو اين نيست، وليكن مى ترسى كه اعتقاد تو در خصوص مدح آن حضرت و فرود آوردن تو او را در محلى كه وصف كردى در نزد من، سست و ضعيف گردد.

ابن مقفّع گفت كه: چون در مادّه من اين توهم نمودى، و در باب من اين دروغ را گمان كردى، برخيز و به خدمتش برو و آنچه مى توانى خود را از لغزش محافظت كن و دقيقه اى غافل مشو و عنان خويش را به سوى مدارايى و سهل انگارى ميل مده، بلكه آن را محكم نگاه دار كه به محض اندك سهل انگارى، تو را به بندى مبتلا مى كند كه از آن خلاصى نداشته باشى، و با او آنچه به تو نفع مى بخشد و تو را ضرر مى رساند، از بحث و جواب، نهايت جد و جهد را به عمل آور و هر چه مى توانى بحث و گفت وگو بكن؛ چنانچه در بيع و شرا مماكست (1) و مبصّرى (2) مى نمايند و قيمت مبيع را كم و زياد مى كنند.

راوى مى گويد كه: ابن ابى العوجاء بر خواست و من و ابن مقفّع مانديم و در آنجا با هم نسشتيم. چون ابن ابى العوجاء به سوى ما باز گشت، گفت: واى بر تو اى پسر مقفّع، اين شيخ انسان و آدمى زاده نيست؛ چه آنچه در اوست، معهود آدمى نمى باشد، و اين كمال، نه در خور بشر است. اگر در دنيا روحانى باشد، كه چون او خواهد ظاهر گردد، صاحب جسم و جسد شود، و چون خواهد كه از نظرها پنهان گردد، روح صرف شود، كه از علايق بدنيه فارغ باشد، منحصر است در همين شخص.

ابن مقفّع به او گفت كه: چه وضع اتفاق افتاد كه چنين مى گويى؟ گفت: با وى نشستم، چون در نزد او كسى غير از من باقى نماند، مرا ابتدا فرمود. و فرمود كه:«اگر امر به وضعى باشد كه اين گروه _ يعنى اهل طواف كه مسلمانند - مى گويند - و حال آن كه چنان است كه ايشان مى گويند _ ايشان سالم اند و شما هلاك شده ايد. و اگر امر به وضعى باشد كه شما مى گوييد _ و حال آن كه چنان نيست كه شما مى گوييد _ پس شما و ايشان باهم برابريد».

به آن حضرت عرض كردم كه: خدا تو را رحمت كند، ما چه مى گوييم و ايشان چه مى گويند؟ گفتار ما و ايشان يكى است و فرقى ندارد. حضرت فرمود كه: «چگونه گفتار تو و ايشان يكى باشد، با آن كه ايشان مى گويند كه ايشان را معادى هست و ثواب و عقابى دارند و اعتقاد دارند به اين كه آسمان را خدايى است كه او را در آن عبادت مى كنند و آن كه آسمان آبادان است. و شما گمان مى كنيد كه آسمان خراب و ويران است كه هيچ كس در آن نيست».

ابن ابى العوجاء گفت كه: من اين را از آن حضرت غنيمت شمردم و عرض كردم كه: اگر امر به وضعى باشد كه مسلمانان مى گويند، چه چيز خدا را باز داشته است از آن كه از براى خلق خويش ظاهر شود و ايشان را به سوى عبادت خود بخواند تا دو نفر از ايشان با هم اختلاف نكنند، و چرا از ايشان محتجب شده و در پرده رفته است كه كسى او را نمى بيند؟ و چرا رسولان خويش را به سوى ايشان فرستاده؟ اگر خود متوجه ايشان مى شد، نزديك تر بود به سوى آن كه به او ايمان آورند.

حضرت فرمود كه: «اى واى بر تو، چگونه از تو محتجب شده است آن كه قدرت خويش را در نفس تو به تو نموده است. تو را موجود ساخته و هيچ نبودى و وجود نداشتى، و بزرگ كرده بعد از آن كه خرد بودى، و قوت داده بعد از آن كه ضعف داشتى، و ضعف داده بعد از آن كه قوت داشتى، و بيمار كرده، بعد از آن كه تندرست بودى، و تندرستى داده بعد از آن كه بيمار بودى، و خشنودى داده، بعد از آن كه خشم داشتى، و خشم داده، بعد از آن كه خشنود بودى، و اندوه داده بعد از آن كه شادى داشتى، و شادى داده بعد از آن كه اندوه داشتى، و دوستى داده بعد از آن كه دشمنى داشتى، و دشمنى داده بعد از آن كه دوستى داشتى، و عزم و آهنگ داده كه دل بر كارى گذارى، بعد از آن كه سستى داشتى، و سستى داده بعد از آن كه عزم و آهنگ داشتى، و خواهش داده بعد از آن كه ناخوش داشتى، و كراهت داده بعد از آن كه خواهش داشتى، و رغبت داده بعد از آن كه ترس داشتى، و ترس داده بعد از آن كه رغبت داشتى، و اميدوارى داده بعد از آن كه نوميد بودى، و نوميدى داده بعد از آن كه اميد داشتى، و آنچه در خيال تو نبود، به خاطر تو آورده كه در دلت خطور كند، و آنچه در دلت قرار و استقرار گرفته، و محكم گرديده از ذهن تو بيرون برده است». و متصل، قدرت هاى خدا را كه در نفس من بود، مى شمرد و هر آن چيزى كه بود كه من آنها را دفع نمى توانستم نمود، تا آن كه گمان كردم كه نزديك است كه بر من غالب شود در آنچه ميان من و او بود. .


1- . چانه زدن.
2- . تلاش براى كشف حقيقت قيمت جنس.

ص: 252

. .

ص: 253

. .

ص: 254

. .

ص: 255

. .

ص: 256

1095.المعارف لابن قتيبة :عَنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ، وَزَادَ فِي حَدِيثِ ابْنِ أَبِي الْعَوْجَاءِ حِينَ سَأَلَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :عَادَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي إِلى مَجْلِسِ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَجَلَسَ وَهُوَ سَاكِتٌ لَا يَنْطِقُ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«كَأَنَّكَ جِئْتَ تُعِيدُ بَعْضَ مَا كُنَّا فِيهِ». فَقَالَ: أَرَدْتُ ذلِكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «مَا أَعْجَبَ هذَا! تُنْكِرُ اللّه َ وَتَشْهَدُ أَنِّي ابْنُ رَسُولِ اللّه ِ!» . فَقَالَ: الْعَادَةُ تَحْمِلُنِي عَلى ذلِكَ، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ عليه السلام : «فَمَا يَمْنَعُكَ مِنَ الْكَلَامِ؟» قَالَ: إِجْلَالاً لَكَ وَمَهَابَةً مَا يَنْطَلِقُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ؛ فَإِنِّي شَاهَدْتُ الْعُلَمَاءَ، وَنَاظَرْتُ الْمُتَكَلِّمِينَ، فَمَا تَدَاخَلَنِي هَيْبَةٌ قَطُّ مِثْلُ مَا تَدَاخَلَنِي مِنْ هَيْبَتِكَ، قَالَ: «يَكُونُ ذلِكَ، وَلكِنْ أَفْتَحُ عَلَيْكَ بِسُؤَالٍ» وَأَقْبَلَ عَلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ: «أَ مَصْنُوعٌ أَنْتَ، أَوْ غَيْرُ مَصْنُوعٍ؟» فَقَالَ عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ: بَلْ أَنَا غَيْرُ مَصْنُوعٍ، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ عليه السلام : «فَصِفْ لِي : لَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً، كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ؟» فَبَقِيَ عَبْدُ الْكَرِيمِ مَلِيّاً لَا يُحِيرُ جَوَاباً، وَوَلِعَ بِخَشَبَةٍ كَانَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُوَ يَقُولُ: طَوِيلٌ عَرِيضٌ، عَمِيقٌ قَصِيرٌ، مُتَحَرِّكٌ سَاكِنٌ، كُلُّ ذلِكَ صِفَةُ خَلْقِهِ، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ عليه السلام : «فَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَعْلَمْ صِفَةَ الصَّنْعَةِ غَيْرَهَا، فَاجْعَلْ نَفْسَكَ مَصْنُوعاً؛ لِمَا تَجِدُ فِي نَفْسِكَ مِمَّا يَحْدُثُ مِنْ هذِهِ الْأُمُورِ».

فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْكَرِيمِ: سَأَلْتَنِي عَنْ مَسْأَلَةٍ لَمْ يَسْأَلْنِي عَنْهَا أَحَدٌ قَبْلَكَ، وَلَا يَسْأَلُنِي أَحَدٌ بَعْدَكَ عَنْ مِثْلِهَا، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «هَبْكَ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُسْأَلْ فِيمَا مَضى ، فَمَا عَلَّمَكَ أَنَّكَ لَا تُسْأَلُ فِيمَا بَعْدُ؟ عَلى أَنَّكَ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ، نَقَضْتَ قَوْلَكَ؛ لِأَنَّكَ تَزْعُمُ أَنَّ الْأَشْيَاءَ مِنَ الْأَوَّلِ سَوَاءٌ، فَكَيْفَ قَدَّمْتَ وَأَخَّرْتَ؟!».

ثُمَّ قَالَ: «يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ، أَزِيدُكَ وُضُوحاً، أَ رَأَيْتَ، لَوْ كَانَ مَعَكَ كِيسٌ فِيهِ جَوَاهِرُ، فَقَالَ لَكَ قائِلٌ: هَلْ فِي الْكِيسِ دِينَارٌ؟ فَنَفَيْتَ كَوْنَ الدِّينَارِ فِي الْكِيسِ، فَقَالَ لَكَ قَائِلٌ: صِفْ لِيَ الدِّينَارَ، وَكُنْتَ غَيْرَ عَالِمٍ بِصِفَتِهِ، هَلْ كَانَ لَكَ أَنْ تَنْفِيَ كَوْنَ الدِّينَارِ فِي الْكِيسِ وَأَنْتَ لَا تَعْلَمُ؟» قَالَ: لَا، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «فَالْعَالَمُ أَكْبَرُ وَأَطْوَلُ وَأَعْرَضُ مِنَ الْكِيسِ، فَلَعَلَّ فِي الْعَالَمِ صَنْعَةً؛ مِنْ حَيْثُ لَا تَعْلَمُ صِفَةَ الصَّنْعَةِ مِنْ غَيْرِ الصَّنْعَةِ» .

فَانْقَطَعَ عَبْدُ الْكَرِيمِ، وَأَجَابَ إِلَى الْاءِسْلَامِ بَعْضُ أَصْحَابِهِ، وَبَقِيَ مَعَهُ بَعْضٌ.

فَعَادَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ، فَقَالَ: أَقْلِبُ السُّؤَالَ؟ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «سَلْ عَمَّا شِئْتَ» ، فَقَالَ: مَا الدَّلِيلُ عَلى حُدُوثِ الْأَجْسَامِ؟ فَقَالَ: «إِنِّي مَا وَجَدْتُ شَيْئاً _ صَغِيراً وَلَا كَبِيراً _ إِلَا وَإِذَا ضُمَّ إِلَيْهِ مِثْلُهُ، صَارَ أَكْبَرَ، وَفِي ذلِكَ زَوَالٌ وَانْتِقَالٌ مِنَ الْحَالَةِ الْأُولى، وَلَوْ كَانَ قَدِيماً، مَا زَالَ وَلَا حَالَ؛ لِأَنَّ الَّذِي يَزُولُ وَيَحُولُ يَجُوزُ أَنْ يُوجَدَ وَيُبْطَلَ، فَيَكُونُ بِوُجُودِهِ بَعْدَ عَدَمِهِ دُخُولٌ فِي الْحَدَثِ، وَفِي كَوْنِهِ فِي الْأَزَلِ دُخُولُهُ فِي الْقِدَمِ، وَلَنْ تَجْتَمِعَ صِفَةُ الْأَزَلِ وَالْعَدَمِ، وَالْحُدُوثِ وَالْقِدَمِ فِي شَيْءٍ وَاحِدٍ».

فَقَالَ عَبْدُ الْكَرِيمِ: هَبْكَ عَلِمْتَ فِي جَرْيِ الْحَالَتَيْنِ وَالزَّمَانَيْنِ _ عَلى مَا ذَكَرْتَ _ فَاسْتَدْلَلْتَ بِذلِكَ عَلى حُدُوثِهَا، فَلَوْ بَقِيَتِ الْأَشْيَاءُ عَلى صِغَرِهَا، مِنْ أَيْنَ كَانَ لَكَ أَنْ تَسْتَدِلَّ عَلى حُدُوثِهِا؟ فَقَالَ الْعَالِمُ عليه السلام : «إِنَّمَا نَتَكَلَّمُ عَلى هذَا الْعَالَمِ الْمَوْضُوعِ، فَلَوْ رَفَعْنَاهُ وَوَضَعْنَا عَالَماً آخَرَ، كَانَ لَا شَيْءَ أَدَلَّ عَلَى الْحَدَثِ مِنْ رَفْعِنَا إِيَّاهُ وَوَضْعِنَا غَيْرَهُ، وَلكِنْ أُجِيبُكَ مِنْ حَيْثُ قَدَّرْتَ أَنْ تُلْزِمَنَا وَنَقُولُ: إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَوْ دَامَتْ عَلى صِغَرِهَا، لَكَانَ فِي الْوَهْمِ أَنَّهُ مَتى ضُمَّ شَيْءٌ إِلى مِثْلِهِ، كَانَ أَكْبَرَ، وَفِي جَوَازِ التَّغَيُّرِ عَلَيْهِ خُرُوجُهُ مِنَ الْقِدَمِ، كَمَا أَنَّ فِي تَغَيُّرِهِ دُخُولَهُ فِي الْحَدَثِ، لَيْسَ لَكَ وَرَاءَهُ شَيْءٌ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ» . فَانْقَطَعَ وَخُزِيَ.

فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْعَامِ الْقَابِلِ، الْتَقى مَعَهُ فِي الْحَرَمِ، فَقَالَ لَهُ بَعْضُ شِيعَتِهِ: إِنَّ ابْنَ أَبِي الْعَوْجَاءِ قَدْ أَسْلَمَ، فَقَالَ الْعَالِمُ عليه السلام : «هُوَ أَعْمى مِنْ ذلِكَ ، لَا يُسْلِمُ» فَلَمَّا بَصُرَ بِالْعَالِمِ عليه السلام ، قَالَ: سَيِّدِي وَمَوْلَايَ، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ عليه السلام : «مَا جَاءَ بِكَ إِلى هذَا الْمَوْضِعِ؟» فَقَالَ: عَادَةُ الْجَسَدِ وَسُنَّةُ الْبَلَدِ، وَلِنَنْظُرَ مَا النَّاسُ فِيهِ مِنَ الْجُنُونِ، وَالْحَلْقِ، وَرَمْيِ الْحِجَارَةِ، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ عليه السلام : «أَنْتَ بَعْدُ عَلى عُتُوِّكَ وَضَلَالِكَ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ». فَذَهَبَ يَتَكَلَّمُ، فَقَالَ لَهُ عليه السلام : «لَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ» وَنَفَضَ رِدَاءَهُ مِنْ يَدِهِ، وَقَالَ: «إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ كَمَا تَقُولُ _ وَلَيْسَ كَمَا تَقُولُ _ نَجَوْنَا وَنَجَوْتَ، وَإِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ كَمَا نَقُولُ _ وَهُوَ كَمَا نَقُولُ _ نَجَوْنَا وَهَلَكْتَ» .

فَأَقْبَلَ عَبْدُ الْكَرِيمِ عَلى مَنْ مَعَهُ، فَقَالَ: وَجَدْتُ فِي قَلْبِي حَزَازَةً فَرُدُّونِي، فَرَدُّوهُ، فَمَاتَ لَا رَحِمَهُ اللّه ُ. .

ص: 257

1094.أنساب الأشراف ( _ به نقل از اُمّ بَكر، دختر مِسوَر _ ) از او از بعضى از اصحاب ما كه مرفوع ساخته آن را و در حديث ابن ابى العوجاء افزوده، آن گاه كه از او پرسيد امام صادق عليه السلام . گفت كه: ابن ابى العوجاء، در روز دويم، به مجلس امام صادق عليه السلام بازگشت در هر حالى ساكت بود و حرفى نمى زد. امام صادق عليه السلام به او فرمود كه:«گويى تو آمده اى تا آنچه را كه بر آن بوديم، اعاده كنى؟»

ابن ابى العوجاء گفت كه: يا ابن رسول اللّه ، من چنين مى خواهم. امام صادق عليه السلام به او فرمود كه: «اين، خيلى عجيب است! تو خدا را انكار مى كنى و آن وقت گواهى مى دهى كه من پسر رسول خدايم!».

ابن ابى العوجاء گفت كه: عادت مرا به چنين چيزى وامى دارد. امام صادق عليه السلام به او فرمود كه: «چه چيز باعث خوددارى تو از سخن گفتن مى شود؟» او جواب داد كه: بزرگى و هيبت تو، باعث مى شود كه زبان من در پيش تو سخن نگويد. من عالمان زيادى را ديده ام، و با متكلمان زيادى مناظره كرده ام، هرگز ترس و هيبتى كه از سوى تو بر من وارد شد، از كسى وارد نشد. امام صادق عليه السلام فرمود كه: «اين هست، وليكن من سؤال را از تو آغاز مى كنم». و آن حضرت عليه السلام رو كرد به ابن ابى العوجاء و به او فرمود كه: «آيا تو ساخته شده هستى، يا ساخته نشده اى؟»

عبدالكريم بن ابى العوجاء عرض كرد كه: بلكه من ساخته شده نيستم. امام صادق عليه السلام فرمود كه: «براى من تعريف كن كه اگر ساخته بودى، چه وضعى داشتى؟» ابن ابى العوجاء مقدارى تأمل كرد و در جواب حيران ماند. و شروع كرد با چوبى كه در برابرش بود، با شدت تمام ور رفتن و مى گفت كه: بلند پهن، گود كوتاه، با حركت ساكن، و همه اينها صفت خلق اويند. آن حضرت فرمود كه: «اگر صفت ساخته شده اى غير از آنها را ندانستى، پس خودت را مصنوع و ساخته شده فرض كن، در خودت از چيزهايى كه از اين دست از امور حادث مى شوند، نمى يابى».

عبدالكريم، به امام صادق عليه السلام عرض كرد كه: از مسأله اى سؤال كردى كه پيش از تو هيچ كس از آن سؤال نكرده بود. و هيچ كس از من بعد از تو هم آن مسأله را سؤال نمى كند. امام صادق عليه السلام فرمود كه: «اين گونه فرض كن كه فهميدى كه در گذشته كسى از تو سؤال نكرده، پس چه چيزى به تو فهماند كه در آينده هم از تو سؤال نخواهد شد؟ اى عبدالكريم، حرف خود را نقض كردى؛ زيرا گمان بردى كه همه چيز از روز نخست، يكسان بوده، پس چگونه پيش انداختى و چگونه به تأخير انداختى؟».

آن گاه فرمود كه: «اى عبدالكريم، بيشتر روشنت كنم، آيا اگر با تو تعدادى كيسه جواهر باشد، و كسى به تو بگويد كه: آيا در كيسه دينار هست؟ و تو بودن دينار را در كيسه انكار كنى، و آن شخص به تو بگويد كه دينار را براى من توصيف كن، و تو آن را نشناسى، آيا مى توانى بودن دينار را در كيسه انكار كنى و حال آن كه نمى دانى؟». ابن ابى العوجاء گفت كه: نه. امام صادق عليه السلام فرمود كه: «پس عالم، بزرگ تر و طولانى تر و پهن تر از كيسه است، پس چه بسا كه در عالم، ساخته شده اى باشد؛ از آنجايى كه تو صفت ساخته شده را از غير ساخته شده، نمى شناسى».

عبدالكريم، ماند و بعضى از دوستانش به دعوت به اسلام جواب دادند و بعضى ديگر با او باقى ماندند.

ابن ابى العوجاء در روز سيم آمد، و عرض كرد كه: من سؤال را بر مى گردانم. پس امام صادق عليه السلام به او گفت كه: «هر چه مى خواهى بپرس». ابن ابى العوجاء گفت: دليل حدوث اجسام چيست؟ امام صادق عليه السلام فرمود كه: «من چيزى را از كوچك و بزرگ، نيافتم، مگر اين كه وقتى مانند آن را به آن ضميمه مى كنند، بزرگ تر مى شود، و در آن از ميان رفتنى و انتقالى از حالت اول آن هست. و اگر آن چيز قديم بود، نه از بين مى رفت و نه متحول مى شد؛ زيرا آن چيزى كه از ميان مى رود و متحول مى شود، جايز است كه به وجود آيد و باطل شود و از ميان برود. پس با به وجود آمدن آن بعد از عدم، داخل در حدث مى شود و از اين كه در ازل بوده، داخل در قديم مى شود و صفت ازل و عدم، و حدوث و قِدم هرگز در يك چيز با هم جمع نمى شوند».

عبدالكريم گفت كه: اين گونه فرض كن كه - همان گونه گفتى - دانستى كه در دو حالت و دو زمان، بنا بر آنچه استدلال كردى به حدوثش، پس اگر اشيا به همان حالت كوچكى بمانند، از كجا حدوث آنها را به دست مى آورى؟ امام صادق عليه السلام فرمود كه: «هر آينه ما در باره عالم وضع شده حرف مى زنيم، اگر آن را برداريم و عالم ديگرى را به جاى آن قرار دهيم، هيچ چيزى دلالتش بر حدوث آن از برداشتن ما آن را و قرار دادن چيز ديگرى را به جاى آن، بيشتر نيست. وليكن من جواب مى دهم تو را از همام جهتى كه تو فرض كردى و ملزم كردى ما را، و مى گوييم كه: اگر اشيا به همان حالت كوچكى باقى بمانند، در وهم چنين است كه هر گاه به آن همانند آن را ضميمه كنيم، بزرگ تر خواهد شد، و در جواز تغير آن، خارج شدن آن است از قِدم، همان گونه كه در تغير آن، داخل شدن آن است در حدوث، و وراى اين چيزى نيست، اى عبدالكريم». پس عبدالكريم سخنش تمام شد و ناتوان گرديد.

پس در سال آينده، بعضى از ياران ابن ابى العوجاء امام صادق عليه السلام را در حرم ديدند و به ايشان عرض كردند كه: ابن ابى العوجاء اسلام آورد، امام صادق عليه السلام فرمود كه: «او كوردل تر از آن است كه اسلام بياورد، او اسلام نمى آورد».

پس وقتى ابن ابى العوجاء، امام صادق عليه السلام را ديد، به ايشان عرض كرد: اى آقا و مولاى من. آن حضرت عليه السلام به ايشان فرمود كه: «تو را چه چيزى واداشت كه به اين مكان بيايى؟» او عرض كرد كه: عادت تن و سنت شهر و تا اين كه ببينيم آنچه را كه مردم در آنند؛ از ديوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى. امام صادق عليه السلام به او فرمود كه: «اى عبدالكريم، تو هنوز در همان يك دندگى و گمراهى هستى؟» و او تا رفت كه حرف بزند، آن حضرت فرمود كه: «جدال در حجّ نيست». و رداى خود را گذاشت و به ابن ابى العوجاء فرمود كه: «اگر كار چنان است كه تو مى گويى - و چنان نيست كه تو مى گويى - ما و تو نجات يافته ايم، اما اگر كار چنان است كه ما مى گوييم - و چنان است كه ما مى گوييم - ما نجات يافته ايم و تو بيچاره شده اى».

پس عبدالكريم رو كرد به كسانى كه همراهش بودن و به آنها گفت: در دلم دردى احساس مى كنم، پس مرا برگردانيد، و او را برگرداندند و مرد. خدا نيامرزدش. (1) .


1- . از عبارت عنه عن بعض اصحابنا... تا اينجا، در ترجمه مترجم - رحمه اللّه - نبود و ترجمه شد.

ص: 258

. .

ص: 259

. .

ص: 260

1093.شرح نهج البلاغة :حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْأَسَدِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيِّ الرَّازِيِّ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ بُرْدٍ الدِّينَوَرِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْخُرَاسَانِيِّ خَادِمِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنَادِقَةِ عَلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام وَعِنْدَهُ جَمَاعَةٌ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «أَيُّهَا الرَّجُلُ، أَ رَأَيْتَ، إِنْ كَانَ الْقَوْلُ قَوْلَكُمْ _ وَلَيْسَ هُوَ كَمَا تَقُولُونَ _ أَ لَسْنَا وَإِيَّاكُمْ شَرَعاً سَوَاءً، لَا يَضُرُّنَا مَا صَلَّيْنَا وَصُمْنَا، وَزَكَّيْنَا وَأَقْرَرْنَا؟» فَسَكَتَ الرَّجُلُ.

ثُمَّ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «وَإِنْ كَانَ الْقَوْلُ قَوْلَنَا _ وَهُوَ قَوْلُنَا _ أَلَسْتُمْ قَدْ هَلَكْتُمْ وَنَجَوْنَا؟» . فَقَالَ: رَحِمَكَ اللّه ُ، أَوْجِدْنِي كَيْفَ هُوَ؟ وَأَيْنَ هُوَ؟

فَقَالَ: «وَيْلَكَ، إِنَّ الَّذِي ذَهَبْتَ إِلَيْهِ غَلَطٌ؛ هُوَ أَيَّنَ الْأَيْنَ بِلَا أَيْنٍ، وَكَيَّفَ الْكَيْفَ بِلَا كَيْفٍ، فَلَا يُعْرَفُ بِالْكَيْفُوفِيَّةِ، وَلَا بِأَيْنُونِيَّةٍ، وَلَا يُدْرَكُ بِحَاسَّةٍ، وَلَا يُقَاسُ بِشَيْءٍ».

فَقَالَ الرَّجُلُ: فَإِذاً إِنَّهُ لَا شَيْءَ إِذَا لَمْ يُدْرَكْ بِحَاسَّةٍ مِنَ الْحَوَاسِّ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «وَيْلَكَ، لَمَّا عَجَزَتْ حَوَاسُّكَ عَنْ إِدْرَاكِهِ، أَنْكَرْتَ رُبُوبِيَّتَهُ، وَنَحْنُ إِذَا عَجَزَتْ حَوَاسُّنَا عَنْ إِدْرَاكِهِ، أَيْقَنَّا أَنَّهُ رَبُّنَا بِخِلَافِ شَيْءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ».

قَالَ الرَّجُلُ: فَأَخْبِرْنِي مَتى كَانَ؟ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «أَخْبِرْنِي مَتى لَمْ يَكُنْ؛ فَأُخْبِرَكَ مَتى كَانَ؟» قَالَ الرَّجُلُ: فَمَا الدَّلِيلُ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنِّي لَمَّا نَظَرْتُ إِلى جَسَدِي، وَلَمْ يُمْكِنِّي فِيهِ زِيَادَةٌ وَلَا نُقْصَانٌ فِي الْعَرْضِ وَالطُّولِ، وَدَفْعِ الْمَكَارِهِ عَنْهُ، وَجَرِّ الْمَنْفَعَةِ إِلَيْهِ، عَلِمْتُ أَنَّ لِهذَا الْبُنْيَانِ بَانِياً، فَأَقْرَرْتُ بِهِ؛ مَعَ مَا أَرى _ مِنْ دَوَرَانِ الْفَلَكِ بِقُدْرَتِهِ، وَإِنْشَاءِ السَّحَابِ، وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ، وَمَجْرَى الشَّمْسِ وَالْقَمَرِ وَالنُّجُومِ، وَغَيْرِ ذلِكَ مِنَ الْايَاتِ الْعَجِيبَاتِ الْمُبَيِّنَاتِ _ عَلِمْتُ أَنَّ لِهذَا مُقَدِّراً وَمُنْشِئاً». .

ص: 261

1092.تاريخ أبى الفداء :حديث كرد مرا محمد بن جعفر اسدى _ رحمة اللّه عليه _ از محمد بن اسماعيل برمكى، از حسين بن حسن بن بُرد دينورى، از محمد بن على ، از محمد بن عبداللّه خراسانى _ خادم حضرت امام رضا عليه السلام _ كه گفت: يكى از زنديقان بر حضرت امام رضا عليه السلام داخل شد و در نزد آن حضرت، جماعتى بودند. امام رضا عليه السلام فرمود:«اى مرد، مرا خبر ده كه اگر گفتار درست، گفتار شما باشد _ و آن چنان نيست كه شما مى گوييد _ آيا ما و شما چون يكديگر و با هم برابر نيستيم كه آنچه نماز كرده ايم و روزه داشته ايم و زكات داده ايم و اقرار نموده ايم، به ما ضرر نرساند؟» آن مرد ساكت شد. بعد از آن، حضرت فرمود: «اگر قول درست، قول ما باشد _ و حال آن كه قول ما است _ آيا چنان نيست كه شما هلاك شده باشيد و ما نجات يافته باشيم؟».

آن مرد گفت كه: خدا تو را رحمت كند، مرا به جواب خويش بى نياز ساز كه ديگر احتياج به سؤال نداشته باشم. بفرما كه خدا چگونه و چون است و در كجا مى باشد؟ حضرت فرمود كه: «واى بر تو، به درستى كه آنچه تو به سوى آن رفتى و مذهب خود ساختى، غلط و اشتباهى است كه كردى. خدا، حقيقت كو و كجا را موجود فرموده بى آن كه كو و كجايى باشد؛ چه آن سؤال است كه مكان و مكانى نبوده كه از آن سؤال شود و او حقيقت و چگونه را به عرصه وجود آورده، بى آن كه چون و چگونگى وجود داشته باشد (چه آن سؤال از حال است و حال، فرع صاحب حال است. و صاحب حالى نبوده كه حالى داشته باشد كه از او سؤال شود و آن كه چيزى را خلق مى كند، خود متصف به آن نمى شود؛ زيرا كه اتصاف بيرون رفتن است از قابليت به سوى فعليت و قابلى كه خالى باشد از وصف پيش از اتصاف، آن را ندارد. و آن كه چيزى ندارد آن را عطا نمى تواند كرد و خدايى كه آفريننده است، به خود چيزى نمى دهد كه به آن كامل گردد و چون معلوم شد كه كجا و چون مخلوق اوست، و آن جناب بر آنها مقدم است، پس نمى توان كه او را به چگونه بودن و در كجا بودن بشناسد). و به هيچ حاسّه كه چيزها را دريابد، او را نمى توان دريافت نمود. و او را به چيزى نمى توان قياس كرد».

آن مرد عرض كرد كه: در [اين] هنگام خدا چيزى نخواهد بود، هر گاه به هيچ حاسّه از حواس ادراك او ممكن نباشد. حضرت رضا عليه السلام فرمود كه: «واى بر تو، چون حواس تو از دريافتن او عاجز شدند، پروردگارى او را انكار كردى، ما حواسى كه داريم، چون از ادراك او عاجز شدند، و از دريافتش درماندند، يقين كرديم كه آن جناب پروردگار ما است. به خلاف چيزى از چيزهاست كه محسوس مى شود كه او چنين نيست».

آن مرد عرض كردكه: پس مرا خبر ده كه در چه زمان بوده و كى موجود شده؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود : به من بگو كى نبوده تا بگويم در چه زمانى بوده؟ آن مرد عرض كرد : دليل بر او چيست؟ آن حضرت فرمود كه: «من چون نظر كردم به سوى بدن خود و مرا ممكن نشد كه در پهنا و درازاى آن زيادتى و نقصانى به عمل آورم، و ناخوشى ها را از او دفع نمايم، و منفعت را به سوى او بكشانم، دانستم كه اين بنا را بنا گذارنده اى هست، پس به سوى او اقرار و اعتراف نمودم، با آن كه مى بينم از گردش چرخ به قدرت او و به ديد آوردن ابرها و گردانيدن بادها و روان شدن آفتاب و ماه و ستارگان و غير اين، از آيت هاى عجيبه كه هويدا و ظاهر كننده اند، دانستم كه هر يك از اينها را تقدير كننده اى است (كه اين تقديرات نموده) و پديدار آورنده اى است كه اينها را پديد آورده».

(ظاهر اين است كه از نسخه هاى كافى، در ميانه سؤال و جواب آخر، جواب و سؤالى افتاده باشد؛ زيرا كه رابطه اى در ميان اينها نيست و با هم مناسبتى ندارند. امين الاسلام محمد بن على بن حسين بن بابويه _ رحمة اللّه عليه _ اين حديث شريف را در كتاب توحيد و عيون ايراد نموده و بعد از سؤال آن زنديق، چنين است كه: ابوالحسن، يعنى حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه: «مرا خبر ده كه در چه زمانى نبوده تا تو را خبر كنم كه بوده؟» آن مرد عرض كرد كه: پس دليل بر او چيست؟ آن حضرت فرمود كه: «چون نظر كردم...» تا آخر آنچه كه گذشت. و به جاى آيات مبينات كه ترجمه آن گذشت، متقنات كه به معنى محكمات است، ذكر كرده و بعد از آنچه مذكور گرديد، چند سؤال و جواب ديگر را نيز ايراد فرموده كه تتمه حديث است). .

ص: 262

. .

ص: 263

. .

ص: 264

1076.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْخَفَّافِ، أَوْ عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، قَالَ :إِنَّ عَبْدَ اللّه ِ الدَّيَصَانِيَّ سَأَلَ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ، فَقَالَ لَهُ: أَلَكَ رَبٌّ؟ فَقَالَ: بَلى، قَالَ: أَقَادِرٌ هُوَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَادِرٌ قَاهِرٌ، قَالَ: يَقْدِرُ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا الْبَيْضَةَ ، لَا تَكْبُرُ الْبَيْضَةُ وَلَا تَصْغُرُ الدُّنْيَا؟ قَالَ هِشَامٌ: النَّظِرَةَ، فَقَالَ لَهُ: قَدْ أَنْظَرْتُكَ حَوْلاً، ثُمَّ خَرَجَ عَنْهُ.

فَرَكِبَ هِشَامٌ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ، فَأَذِنَ لَهُ، فَقَالَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، أَتَانِي عَبْدُ اللّه ِ الدَّيَصَانِيُّ بِمَسْأَلَةٍ لَيْسَ الْمُعَوَّلُ فِيهَا إِلَا عَلَى اللّه ِ وَعَلَيْكَ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «عَمَّا ذَا سَأَلَكَ؟» فَقَالَ: قَالَ لِي: كَيْتَ وَكَيْتَ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا هِشَامُ، كَمْ حَوَاسُّكَ؟» قَالَ: خَمْسٌ، قَالَ: «أَيُّهَا أَصْغَرُ؟» قَالَ: النَّاظِرُ، قَالَ: «وَكَمْ قَدْرُ النَّاظِرِ؟» قَالَ: مِثْلُ الْعَدَسَةِ أَوْ أَقَلُّ مِنْهَا، فَقَالَ لَهُ: «يَا هِشَامُ، فَانْظُرْ أَمَامَكَ وَفَوْقَكَ وَأَخْبِرْنِي بِمَا تَرى» فَقَالَ: أَرى سَمَاءً وَأَرْضاً وَدُوراً وَقُصُوراً وَبَرَارِيَ وَجِبَالاً وَأَنْهَاراً، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ الَّذِي قَدَرَ أَنْ يُدْخِلَ الَّذِي تَرَاهُ الْعَدَسَةَ أَوْ أَقَلَّ مِنْهَا قَادِرٌ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا الْبَيْضَةَ لَا تَصْغُرُ الدُّنْيَا وَلَا تَكْبُرُ الْبَيْضَةُ».

فَأَكَبَّ هِشَامٌ عَلَيْهِ، وَقَبَّلَ يَدَيْهِ وَرَأْسَهُ وَرِجْلَيْهِ، وَقَالَ: حَسْبِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، وَانْصَرَفَ إِلى مَنْزِلِهِ، وَغَدَا عَلَيْهِ الدَّيَصَانِيُّ، فَقَالَ لَهُ: يَا هِشَامُ، إِنِّي جِئْتُكَ مُسَلِّماً، وَلَمْ أَجِئْكَ مُتَقَاضِياً لِلْجَوَابِ، فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ: إِنْ كُنْتَ جِئْتَ مُتَقَاضِياً، فَهَاكَ الْجَوَابَ.

فَخَرَجَ الدَّيَصَانِيُّ عَنْهُ حَتّى أَتى بَابَ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ، فَأَذِنَ لَهُ، فَلَمَّا قَعَدَ، قَالَ لَهُ: يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، دُلَّنِي عَلى مَعْبُودِي ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «مَا اسْمُكَ؟» فَخَرَجَ عَنْهُ، وَلَمْ يُخْبِرْهُ بِاسْمِهِ، فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ: كَيْفَ لَمْ تُخْبِرْهُ بِاسْمِكَ؟ قَالَ: لَوْ كُنْتُ قُلْتُ لَهُ: عَبْدُ اللّه ِ، كَانَ يَقُولُ: مَنْ هذَا الَّذِي أَنْتَ لَهُ عَبْدٌ؟ فَقَالُوا لَهُ: عُدْ إِلَيْهِ، وَقُلْ لَهُ: يَدُلُّكَ عَلى مَعْبُودِكَ، وَلَا يَسْأَلُكَ عَنِ اسْمِكَ.

فَرَجَعَ إِلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ: يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، دُلَّنِي عَلى مَعْبُودِي، وَلَا تَسْأَلْنِي عَنِ اسْمِي، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «اجْلِسْ» وَإِذَا غُلَامٌ لَهُ صَغِيرٌ ، فِي كَفِّهِ بَيْضَةٌ يَلْعَبُ بِهَا، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «نَاوِلْنِي يَا غُلَامُ الْبَيْضَةَ»، فَنَاوَلَهُ إِيَّاهَا ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا دَيَصَانِيُّ، هذَا حِصْنٌ مَكْنُونٌ، لَهُ جِلْدٌ غَلِيظٌ، وَتَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِيظِ جِلْدٌ رَقِيقٌ ، وَتَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقِيقِ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ، وَفِضَّةٌ ذَائِبَةٌ، فَلَا الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائِبَةِ، وَلَا الفِضَّةُ الذَّائِبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ الْمَائِعَةِ، فَهِيَ عَلى حَالِهَا، لَمْ يَخْرُجْ مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ؛ فَيُخْبِرَ عَنْ صَلَاحِهَا، وَلَا دَخَلَ فِيهَا مُفْسِدٌ؛ فَيُخْبِرَ عَنْ فَسَادِهَا، لَا يُدْرى لِلذَّكَرِ خُلِقَتْ أَمْ لِلْأُنْثى، تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ أَلْوَانِ الطَّوَاوِيسِ، أَتَرى لَهَا مُدَبِّراً؟».

قَالَ: فَأَطْرَقَ مَلِيّاً، ثُمَّ قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَأَنَّكَ إِمَامٌ وَحُجَّةٌ مِنَ اللّه ِ عَلى خَلْقِهِ، وَأَنَا تَائِبٌ مِمَّا كُنْتُ فِيهِ. .

ص: 265

1068.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم، از محمد بن اسحاق خفّاف، يا از پدرش ابراهيم، از محمد بن اسحاق روايت كرده است كه گفت: عبداللّه ديصانى، از هشام بن حكم سؤال كرد و گفت كه: آيا تو را پروردگارى هست كه تو را پرورش دهد؟ گفت: بلى. ديصانى گفت كه: آيا پروردگار قدرت دارد؟ گفت: بلى، قدرت دارد و بر همه كس و بر همه چيز قهر و غلبه دارد. ديصانى گفت: مى تواند كه همه دنيا را در يك تخم مرغ داخل كند كه تخم بزرگ نشود و دنيا كوچك نگردد.

هشام گفت كه: مرا مهلت ده تا تو را در اين باب جواب گويم. گفت كه: يك سال تو را مهلت دادم و بعد از آن از نزد هشام بيرون آمد و هشام سوار شد و به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام روانه گرديد. چون بر درِ خانه آن حضرت رسيد، و اذن دخول طلبيد، او را اذن دادند و داخل خانه گرديد. به حضرت عرض كرد: يا ابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، عبداللّه ديصانى مسأله اى از من پرسيده كه بسيار مشكل است و در جواب آن اعتماد بر كسى ندارم، مگر بر خدا و تو.

آن حضرت فرمود:«تو را از چه چيز سؤال نمود؟» عرض كرد كه: چنين و چنان به من گفت و قصه را در نزد آن حضرت شرح كرد. حضرت فرمود كه: «اى هشام، چند حواس دارى؟» عرض كرد: پنج حواس. فرمود: «كدام يك از اينها كوچك تر است؟» عرض كرد كه: ناظر و آن مردمك ديده است. فرمود كه: «قدر ناظر چقدر است؟» عرض كرد كه: مانند يك دانه عدس، يا از آن كوچك تر. فرمود كه: «اى هشام، در پيش روى خود و در بالاى سر نظر كن و مرا به آنچه مى بينى خبر ده». عرض كرد كه: آسمان و زمين و خان ها و قصرها و بيابان ها و كوه ها و نهرها را مى بينم. حضرت فرمود كه: «آن كسى كه قدرت دارد كه آنچه تو آن را مى بينى در چيزى كه به قدر دانه عدس، يا كوچك تر از آن باشد، داخل گرداند، قادر است كه همه دنيا را در تخم مرغى داخل كند، و دنيا كوچك نشود و آن تخم بزرگ نگردد».

هشام نگون گرديد و دست و پاى هاى آن جناب را بوسيد و عرض كرد كه: يا ابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، آنچه فرمودى مرا بس است. و به منزل خود بازگشت. بامداد كه شد، ديصانى به نزد وى آمد و گفت كه: اى هشام، به نزد تو آمده ام كه بر تو سلام كنم و نيامده ام كه جواب خواسته باشم. هشام گفت كه: اگر آمده اى كه جواب را بستانى، اين جواب را بگير. ديصانى از پيش هشام بيرون رفت و آمد تا به در خانه امام جعفر صادق عليه السلام رسيد و اذن خواست كه بر آن حضرت داخل گردد، او را اذن دادند. چون داخل شد، و نشست، به خدمت آن حضرت عرض كرد: يا جعفر بن محمد، مرا بر معبودى كه دارم، رهنمايى كن. حضرت فرمود كه: «اسم تو چيست؟» برخواست و از نزد آن حضرت بيرون آمد و او را به اسم خود خبر نداد.

ياران ديصانى با وى گفتند كه: چرا اسم خويش را به آن حضرت نگفتى؟ گفت كه: اگر مى گفتم كه اسم من عبداللّه است، مى فرمود: كيست آن كسى كه تو بنده اويى؟ گفتند كه: به سوى او برگرد و بگو كه: تو را بر معبودت دلالت كند و تو را از نامى كه دارى سؤال نكند. برگشت و به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد كه: يا جعفر بن محمد، مرا به آن كه بايد او را عبادت كنم، دلالت كن و مرا از اسمم سؤال مكن. حضرت فرمود: «بنشين».

ناگاه پسر كوچكى از آن جناب پيدا شد كه تخمى در دست داشت و با آن بازى مى كرد. حضرت فرمود كه: «اى پسر، اين تخم را به من ده» آن را به خدمت آن حضرت داد. حضرت فرمود كه: «اى ديصانى، اين حصارى است محكم و سرپوشيده كه آن را پوستى است ستبر و در زير آن پوست ستبر، پوست نازكى است و در زير آن پوست نازك، زرده اى است چون پارچه اى از طلا گداخته و سفيده اى است مانند پارچه اى از نقره گداخته، نه آن زرده اى كه چون طلاى روان است، با سفيده اى كه مانند نقره گداخته است، بياميزد و نه سفيده اى كه مانند نقره گداخته است با زرده اى كه چون طلاى روان است، مخلوط مى گردد. و اين تخم بر حال خود گذاشته، هيچ صاحب اصلاحى از آن بيرون نيامده كه از صلاح و نيكى آن خبر دهد و هيچ مفسدى در آن داخل نشده كه از فساد و تباهى آن خبر آورد. و معلوم نيست كه از براى نر خلق شده يا از براى ماده، كه مى شكافد و از آن رنگ ها بيرون مى آيد؛ چون رنگ هاى طاووسان. آيا از براى اين تخم مدبرى را مى بينى كه تدبير و صلاح انديشى آن نموده باشد؟».

راوى مى گويد كه: ديصانى مدتى طولانى سر خويش را به زير انداخت، بعد از آن گفت كه: شهادت مى دهم كه نيست خدايى مگر خدا كه جامع جميع صفات كمال است، در حالتى كه يگانه است و او را شريكى نه. و آن كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و رسول او ست و تو امام و پيشوا و حجتى از جانب خدا بر خلقش و من توبه كارم از آنچه بودم. .

ص: 266

. .

ص: 267

. .

ص: 268

1054.المصنّف عن عبد الرحمن القاري :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو الْفُقَيْمِيِّ؛ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فِي حَدِيثِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي أَتى أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام وَكَانَ مِنْ قَوْلِ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«لَا يَخْلُو قَوْلُكَ: «إِنَّهُمَا اثْنَانِ» مِنْ أَنْ يَكُونَا قَدِيمَيْنِ قَوِيَّيْنِ، أَوْ يَكُونَا ضَعِيفَيْنِ، أَوْ يَكُونَ أَحَدُهُمَا قَوِيّاً وَالْاخَرُ ضَعِيفاً، فَإِنْ كَانَا قَوِيَّيْنِ، فَلِمَ لَا يَدْفَعُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ، وَيَتَفَرَّدَ بِالتَّدْبِيرِ؟ وَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّ أَحَدَهُمَا قَوِيٌّ، وَالْاخَرَ ضَعِيفٌ، ثَبَتَ أَنَّهُ وَاحِدٌ كَمَا نَقُولُ؛ لِلْعَجْزِ الظَّاهِرِ فِي الثَّانِي.

فَإِنْ قُلْتَ: إِنَّهُمَا اثْنَانِ، لَمْ يَخْلُ مِنْ أَنْ يَكُونَا مُتَّفِقَيْنِ مِنْ كُلِّ جِهَةٍ، أَوْ مُفْتَرِقَيْنِ مِنْ كُلِّ جِهَةٍ، فَلَمَّا رَأَيْنَا الْخَلْقَ مُنْتَظِماً، وَالْفَلَكَ جَارِياً، وَالتَّدْبِيرَ وَاحِداً، وَاللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ، دَلَّ صِحَّةُ الْأَمْرِ وَالتَّدْبِيرِ، وَائْتِلَافُ الْأَمْرِ عَلى أَنَّ الْمُدَبِّرَ وَاحِدٌ.

ثُمَّ يَلْزَمُكَ _ إِنِ ادَّعَيْتَ اثْنَيْنِ _ فُرْجَةٌ مَّا بَيْنَهُمَا حَتّى يَكُونَا اثْنَيْنِ، فَصَارَتِ الْفُرْجَةُ ثَالِثاً بَيْنَهُمَا، قَدِيماً مَعَهُمَا، فَيَلْزَمُكَ ثَلَاثَةٌ، فَإِنِ ادَّعَيْتَ ثَلَاثَةً، لَزِمَكَ مَا قُلْتُ فِي الِاثْنَيْنِ حَتّى يَكُونَ بَيْنَهُمْ فُرْجَةٌ، فَيَكُونُوا خَمْسَةً، ثُمَّ يَتَنَاهى فِي الْعَدَدِ إِلى مَا لَا نِهَايَةَ لَهُ فِي الْكَثْرَةِ».

قَالَ هِشَامٌ: فَكَانَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِيقِ أَنْ قَالَ: فَمَا الدَّلِيلُ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «وُجُودُ الْأَفَاعِيلِ دَلَّتْ عَلى أَنَّ صَانِعاً صَنَعَهَا، أَلَا تَرى أَنَّكَ إِذَا نَظَرْتَ إِلى بِنَاءٍ مُشَيَّدٍ مَبْنِيٍّ، عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ بَانِياً وَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَرَ الْبَانِيَ وَلَمْ تُشَاهِدْهُ؟» قَالَ: فَمَا هُوَ؟ قَالَ: «شَيْءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ؛ ارْجِعْ بِقَوْلِي إِلى إِثْبَاتِ مَعْنىً، وَأَنَّهُ شَيْءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ ، غَيْرَ أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ، وَلَا يُحَسُّ وَلَا يُجَسُّ، وَلَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ الْخَمْسِ، لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ، وَلَا تَنْقُصُهُ الدُّهُورُ، وَلَا تُغَيِّرُهُ الْأَزْمَانُ». .

ص: 269

1041.امام على عليه السلام ( _ در سخنش در پاسخ عمر ، كه درباره شركت كردن خويش ) على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو فُقَيمى، از هشام بن حكم روايت كرده است در حديث زنديقى كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آمد و از جمله آنچه آن حضرت با او فرمود كه:«آنچه تو مى گويى كه خدا دو تاست، خالى از اين نيست كه يا هر دو قديم اند و قوّت دارند و بر هر فعلى كه اراده آن دارند و خواسته باشند كه در آن منفرد باشند كه هر يك ديگرى را مدخليت ندهد، يا هر دو ضعيف اند كه هيچ يك از ايشان به تنهايى قدرت بر آن ندارد و يا دارد و اراده آن ندارد و هر يك قوه و قدرت بر پاره اى از كارها دارد و يا يكى از اين دو قوى است و ديگرى ضعيف است. پس اگر هر دو قوى باشند، چرا هر يك از دو خدا ديگرى را دفع نمى كند كه منفرد و تنها باشد در تدبير عالم؟ چه خواهش غلبه و استعلا در هر صاحب قوتى مركوز است. و به قدر قوت و قدرت خويش به عمل مى آورد. و اين مستلزم نفى هر دو است؛ چه ممكن است كه اراده هر يك به نفى ديگرى تعلق گيرد. و اگر گمان كنى كه يكى از اين دو قوى و ديگرى ضعيف است، ثابت مى شود كه خدا يكى است؛ چنانچه ما مى گوييم؛ به جهت عجزى كه ظاهر و هويداست در دويم (چه آن محتاج است به سوى قوى؛ زيرا كه قوى وجودش اقوى است و از او ضعف وجود تصور نمى شود، مگر به جواز خالى بودن ماهيت از وجود) .

پس اگر بگويى كه ايشان دواند، خالى از اين نيست كه يا هر دو از هر جهت با هم اتفاق دارند (و در حقيقت كه ما به الامتيازى در ميانه ايشان نيست و اين، مستلزم نفى تعدد است، _ چنانچه بيايد _ ) و يا هر دو از هر وجهى با هم اختلاف دارند و چون ديديم كه خلائق انتظام دارند و چرخ را ديديم كه مى گردد و تدبير را يكى ديديم كه اختلافى در آن نيست و شب و روز و آفتاب و ماه را ديديم كه در ايشان نيز كمال انتظام است، صحت اين امر و تدبير عالم و تناسب امر دلالت نمود بر اين كه مدبر عالم، يكى است.

بعد از آن بر تو لازم مى آيد دو خدا را ادعا كنى كه در ميانه ايشان فُرجه (1) نباشد تا به واسطه آن دو تا شوند (در اين، إشعارى است به اين كه مخاطب فهم درستى نداشته باشد و تا چيزى محسوس او نمى شد، آن را نمى فهميد و حضرت فرمود كه:) اين فرجه در ميان ايشان سيم مى شود كه قدم دارد با اينها و او نيز بايد كه خدا باشد . پس بر تو لازم مى آيد كه به سه خدا قائل شوى با آن كه دو خدا را ادعا مى كنى و اگر سه خدا را ادعا كنى، آنچه در دو خدا گفتم، بر تو لازم مى آيد و آن، صورت نبندد تا در ميانه هر يك از ايشان با ديگرى فرجه باشد، و به واسطه دو فرجه، سه خدا را كه ادعا مى كنى، پنچ خدا مى شوند. پس كلام متناهى مى شود در عدد به سوى آنچه آن را در بسيارى، نهايتى نباشد».

هشام گفت كه: از جمله سؤال آن زنديق اين بود كه عرض كرد: دليل بر خدا چيست؟ حضرت فرمود كه: «وجود كارهاى غريبه كه در غايت استحكام و متانت است، دلالت مى كند بر اين كه صانعى اينها را ساخته است. آيا نمى بينى كه هر گاه نظر كنى به سوى عمارت بلند افراشته يا گچ كارى كرده اى كه آن را ساخته اند، مى دانى كه آن را بنا كننده اى هست، هر چند كه آن بانى را نديده باشى و او را مشاهده نكرده باشى كه آن را مى سازد».

زنديق عرض كرد كه: پس آن جناب چه چيز است؟ فرمود كه: «به خلاف چيزها كه به هيچ يك از آنها نمى ماند. برگشت قول من به سوى ثابت كردن مقصود از لفظ است و آن كه چيزى است كه موصوف است به حقيقت چيزى بودن و به اين اعتبار چيزى بر او اطلاق مى شود و او را چيز مى گويند، غير از آن كه نه جسم است و نه صورت، و محسوس نمى شود و به حس در نمى آيد (در بعضى نسخ اين زيادتى نيز هست كه و ملموس نمى گردد كه به دست يا غير آن، او را لمس كنند و دست بر او مالند). و به حواس پنچگانه (كه سمع و بصر و ذوق و شمّ و لمس است) ، او را نتوان يافت. و وهم ها و خيال ها او را در نيابد، و مرور ايام او را ناقص نكرده اند، و زمان ها او را تغيير ندهند (كه پير و شل و كور و كر و بيمار نشود، و همچنين ساير ناخوشى ها كه بر مُعمّرين وارد مى شود، در او راه نيابد). (2) .


1- . فرجه، به معنى رخنه و شكاف است و مراد از آن در اينجا، چيزى است كه موجب امتياز يكى از اين، از ديگرى گردد كه اين دو را از هم جدا كند؛ چه از فاصله ميان دو جسم به فرجه و شكاف و رخنه تعبير مى كنند. (مترجم)
2- . اين سؤال و جواب اخير را در باب، بعد از اين ذكر نموده با تتمه حديث كه بعد از اين، مذكور خواهد شد.(مترجم)

ص: 270

1042.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لِعُمَرَ لَمَّا استَشارَ النّاسَ في أن يَسيرَ ف ) مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، قَالَ :حَدَّثَنِي عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الزُّهْرِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «كَفى لِأُولِي الْأَلْبَابِ بِخَلْقِ الرَّبِّ الْمُسَخِّرِ، وَمُلْكِ الرَّبِّ الْقَاهِرِ، وَجَلَالِ الرَّبِّ الظَّاهِرِ، وَنُورِ الرَّبِّ الْبَاهِرِ، وَبُرْهَانِ الرَّبِّ الصَّادِقِ، وَمَا أَنْطَقَ بِهِ أَلْسُنَ الْعِبَادِ، وَمَا أَرْسَلَ بِهِ الرُّسُلَ، وَمَا أَنْزَلَ عَلَى الْعِبَادِ ، دَلِيلاً عَلَى الرَّبِّ عَزَّ وَجَلَّ». .

ص: 271

1041.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كَلامٍ لَهُ وقَدِ استَشارَهُ عُمَرُ في الشُّ ) چند نفراز اصحاب ما، از احمد بن محمد برقى، از پدرش، از على بن نُعمان، از ابن مُسكان، از داود بن فَرقد، از ابو سعيد زُهرى، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«كافى است از براى صاحبان عقل ها دليلى كه دلالت كند بر پروردگار عالميان، آفريدن آن حضرت كه همه كس و همه چيز را مسخر گردانيده، يا آفريدگان او كه مسخرند، و پادشاهى آن حضرت كه بر همه قهر و غلبه دارد، و جلال و بزرگوارى وى كه ظاهر و هويداست، و نور او كه غالب است بر هر نورى و درخشان است، و حجت و برهانش كه راست و نيكوست و راستگوست، و آنچه زبان بندگان را به آن گويا نموده و آنچه رسولان را به آن ارسال فرموده، و آنچه فرو فرستاده». .

ص: 272

2 _ بَابُ إِطْلَاقِ الْقَوْلِ بِأَنَّهُ شَيْءٌ1029.تاريخ المدينة ( _ به نقل از اسلم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ التَّوْحِيدِ، فَقُلْتُ: أَتَوَهَّمُ شَيْئاً؟ فَقَالَ: «نَعَمْ، غَيْرَ مَعْقُولٍ، وَلَا مَحْدُودٍ، فَمَا وَقَعَ وَهْمُكَ عَلَيْهِ مِنْ شَيْءٍ، فَهُوَ خِلَافُهُ، لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، وَلَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ، كَيْفَ تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَهُوَ خِلَافُ مَا يُعْقَلُ، وَخِلَافُ مَا يُتَصَوَّرُ فِي الْأَوْهَامِ؟! إِنَّمَا يُتَوَهَّمُ شَيْءٌ غَيْرُ مَعْقُولٍ وَلَا مَحْدُودٍ».1032.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، قَالَ :سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام : يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ لِلّهِ: إِنَّهُ شَيْءٌ؟

قَالَ: «نَعَمْ، يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَدَّيْنِ:

حَدِّ التَّعْطِيلِ، وَحَدِّ التَّشْبِيهِ». .

ص: 273

2. باب در بيان اطلاق و بى قيدى گفتار به آن كه خدا چيزى است

2. باب در بيان اطلاق و بى قيدى گفتار به آن كه خدا چيزى است1030.تاريخ الطبري عن قيس :محمد بن يعقوب، از على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از عبدالرحمان بن ابى نجران روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از توحيد و عرض كردم كه: چيزى را توهم مى كنم و تصور مى كنم. حضرت فرمود:«بلى، او را چيزى توهم و تصور مى كنى، در حالتى كه درك كنه دانش به ادراك كلى، به عقل نيست و به حدود عقلى، يا حسى محدود و معين نمى شود؛ زيرا كه هر چيزى كه وهم تو بر آن واقع شود، و آن را به قوه وهميه ادراك نمايى، با ادراك كلى خداى تعالى، خلاف آن است و چيزى با او شباهت ندارد. و وهم ها او را در نيابد. و چگونه او را دريابد و حال آن كه آن جناب خلاف آن چيزى است كه آن را تعقل مى نمايد و غير آن چيزى است كه آن در وهم ها تصور مى كنند. جز اين نيست كه او را توهم مى نمايند، در حالى كه چيزى است معقول و محدود نيست».1029.تاريخ المدينة عن أسلَم :محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از حسين بن حسن، از بكر بن صالح، از حسين بن سعيد روايت كرده است كه گفت: از امام جواد عليه السلام سؤال شد كه آيا جايز است كه در شأن خدا بگويند كه چيزى است؟ فرمود:«بلى، او را بيرون مى برى از دو حد: يكى حد تعطيل (1) ( و مراد از آن در اين مكان، آن است كه آن حضرت را بيرون برند از وجود و هستى و از صفات كماليه ذاتيه و فعليه و اضافيه) و ديگرى، حد تشبيه» (و مراد از آن، اتصاف آن جناب است به صفات ممكنات و اشتراك با ايشان در حقيقت صفات).

.


1- . تعطيل در لغت، به معنى بيكار كردن و فرو گذاشتن و بى زيور كردن و چيزى را تعهد نكردن و خرابه ساختن زمين است. (مترجم)

ص: 274

1028.تاريخ الطبرى به نقل از محمّد بن ابراهيم بن حارث :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «إِنَّ اللّه َ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ، وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ، وَكُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ «شَيْءٍ» فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلَا اللّه َ».1027.تاريخ اليعقوبى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ اللّه َ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ، وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ، وَكُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ «شَيْءٍ» مَا خَلَا اللّه َ، فَهُوَ مَخْلُوقٌ، وَاللّه ُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ، تَبَارَكَ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ».1026.امام على عليه السلام ( _ در توصيف به خلافت رسيدن عمر بن خطّاب _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ خَيْثَمَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ، وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ، وَكُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ «شَيْءٍ» مَا خَلَا اللّه َ تَعَالى، فَهُوَ مَخْلُوقٌ، وَاللّه ُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ».1026.الإمام عليّ عليه السلام ( _ يَصِفُ استِعمالَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو الْفُقَيْمِيِّ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ حِينَ سَأَلَهُ: مَا هُوَ؟ قَالَ:«هُوَ شَيْءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ، ارْجِعْ بِقَوْلِي إِلى إِثْبَاتِ مَعْنىً، وَأَنَّهُ شَيْءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ ، غَيْرَ أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ، وَلَا يُحَسُّ وَلَا يُجَسُّ، وَلَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ الْخَمْسِ، لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ، وَلَا تَنْقُصُهُ الدُّهُورُ، وَلَا تُغَيِّرُهُ الْأَزْمَانُ».

فَقَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَتَقُولُ: إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؟

قَالَ: «هُوَ سَمِيعٌ، بَصِيرٌ؛ سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ، وَبَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ، بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَيُبْصِرُ بِنَفْسِهِ، لَيْسَ قَوْلِي: إِنَّهُ سَمِيعٌ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَبَصِيرٌ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَيْءٌ، وَالنَّفْسُ شَيْءٌ آخَرُ، وَلكِنْ أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي؛ إِذْ كُنْتُ مَسْؤُولاً، وَإِفْهَاماً لَكَ؛ إِذْ كُنْتَ سَائِلاً، فَأَقُولُ: إِنَّهُ سَمِيعٌ بِكُلِّهِ، لَا أَنَّ الْكُلَّ مِنْهُ لَهُ بَعْضٌ ، وَلكِنِّي أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ، وَالتَّعْبِيرُ عَنْ نَفْسِي، وَلَيْسَ مَرْجِعِي فِي ذلِكَ إِلَا إِلى أَنَّهُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، الْعَالِمُ الْخَبِيرُ ، بِلَا اخْتِلَافِ الذَّاتِ، وَلَا اخْتِلَافِ الْمَعْنى».

قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَمَا هُوَ؟

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «هُوَ الرَّبُّ، وَهُوَ الْمَعْبُودُ، وَهُوَ اللّه ُ، وَلَيْسَ قَوْليَ: «اللّه ُ» إِثْبَاتَ هذِهِ الْحُرُوفِ: أَلِفٍ وَلَامٍ وَهاءٍ ، وَلَا رَاءٍ وَلَا بَاءٍ، وَلكِنِ ارْجِعْ إِلى مَعْنىً وَشَيْءٍ خَالِقِ الْأَشْيَاءِ وَصَانِعِهَا، وَنَعْتِ هَذِهِ الْحُرُوفِ وَهُوَ الْمَعْنى سُمِّيَ بِهِ اللّه ُ، وَالرَّحْمنُ ، وَالرَّحِيمُ وَالْعَزِيزُ ، وَأَشْبَاهُ ذلِكَ مِنْ أَسْمَائِهِ، وَهُوَ الْمَعْبُودُ جَلَّ وَعَزَّ».

قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَإِنَّا لَمْ نَجِدْ مَوْهُوماً إِلَا مَخْلُوقاً .

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «لَوْ كَانَ ذلِكَ كَمَا تَقُولُ، لَكَانَ التَّوْحِيدُ عَنَّا مُرْتَفِعاً؛ لِأَنَّا لَمْ نُكَلَّفْ غَيْرَ مَوْهُومٍ، وَلكِنَّا نَقُولُ: كُلُّ مَوْهُومٍ بِالْحَوَاسِّ مُدْرَكٍ بِهَا تَحُدُّهُ الْحَوَاسُّ وَتُمَثِّلُهُ؛ فَهُوَ مَخْلُوقٌ [وَلَابُدَّ مِنْ إِثْبَاتِ صَانِعِ الْأَشْيَاءِ خَارِجاً مِنَ الْجِهَتَيْنِ الْمَذْمُومَتَيْنِ: إِحْدَاهُمَا: النَّفْيُ]؛ إِذْ كَانَ النَّفْيُ هُوَ الْاءِبْطَالَ وَالْعَدَمَ ، وَالْجِهَةُ الثَّانِيَةُ: التَّشْبِيهُ؛ إِذْ كَانَ التَّشْبِيهُ هُوَ صِفَةَ الْمَخْلُوقِ الظَّاهِرِ التَّرْكِيبِ وَالتَّأْلِيفِ، فَلَمْ يَكُنْ بُدٌّ مِنْ إِثْبَاتِ الصَّانِعِ؛ لِوُجُودِ الْمَصْنُوعِينَ وَالِاضْطِرَارِ إِلَيْهِمْ أَنَّهُمْ مَصْنُوعُونَ، وَأَنَّ صَانِعَهُمْ غَيْرُهُمْ، وَلَيْسَ مِثْلَهُمْ؛ إِذْ كَانَ مِثْلُهُمْ شَبِيهاً بِهِمْ فِي ظَاهِرِ التَّرْكِيبِ وَالتَّأْلِيفِ، وَفِيمَا يَجْرِي عَلَيْهِمْ مِنْ حُدُوثِهِمْ بَعْدَ إِذْ لَمْ يَكُونُوا ، وَتَنَقُّلِهِمْ مِنَ صِغَرٍ إِلى كِبَرٍ، وَسَوَادٍ إِلى بَيَاضٍ، وَقُوَّةٍ إِلى ضَعْفٍ، وَأَحْوَالٍ مَوْجُودَةٍ لَا حَاجَةَ بِنَا إِلى تَفْسِيرِهَا؛ لِبَيَانِهَا وَوُجُودِهَا».

قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَقَدْ حَدَدْتَهُ إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ.

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «لَمْ أَحُدَّهُ، وَلكِنِّي أَثْبَتُّهُ؛ إِذْ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ النَّفْيِ وَالْاءِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ».

قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَلَهُ إِنِّيَّةٌ وَمَائِيَّةٌ؟

قَالَ: «نَعَمْ، لَا يُثْبَتُ الشَّيْءُ إِلَا بِإِنِّيَّةٍ وَمَائِيَّةٍ».

قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَلَهُ كَيْفِيَّةٌ؟

قَالَ: «لَا؛ لِأَنَّ الْكَيْفِيَّةَ جِهَةُ الصِّفَةِ وَالْاءِحَاطَةِ، وَلكِنْ لَابُدَّ مِنَ الْخُرُوجِ مِنْ جِهَةِ التَّعْطِيلِ وَالتَّشْبِيهِ؛ لِأَنَّ مَنْ نَفَاهُ، فَقَدْ أَنْكَرَهُ وَدَفَعَ رُبُوبِيَّتَهُ وَأَبْطَلَهُ، وَمَنْ شَبَّهَهُ بِغَيْرِهِ، فَقَدْ أَثْبَتَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْمَصْنُوعِينَ الَّذِينَ لَا يَسْتَحِقُّونَ الرُّبُوبِيَّةَ، وَلكِنْ لَا بُدَّ مِنْ إِثْبَاتِ أَنَّ لَهُ كَيْفِيَّةً لَا يَسْتَحِقُّهَا غَيْرُهُ، وَلَا يُشَارَكُ فِيهَا، وَلَا يُحَاطُ بِهَا، وَلَا يَعْلَمُهَا غَيْرُهُ».

قَالَ السَّائِلُ: فَيُعَانِي الْأَشْيَاءَ بِنَفْسِهِ ؟

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «هُوَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ يُعَانِيَ الْأَشْيَاءَ بِمُبَاشَرَةٍ وَمُعَالَجَةٍ؛ لِأَنَّ ذلِكَ صِفَةُ الْمَخْلُوقِ الَّذِي لَا تَجِيءُ الْأَشْيَاءُ لَهُ إِلَا بِالْمُبَاشَرَةِ وَالْمُعَالَجَةِ وَهُوَ مُتَعَالٍ، نَافِذُ الْاءِرَادَةِ وَالْمَشِيئَةِ، فَعَّالٌ لِمَا يَشَاءُ». .

ص: 275

1025.تاريخ دمشق ( _ به نقل از نافع _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس روايت كرده است از ابوالمَغراء و آن را مرفوع ساخته، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«خدا خالى است از خلق خود و خلق خدا از او خالى اند (يعنى آن جناب، متصف نمى شود به چيزى كه با او مغايرت داشته باشد و به آن متقوم نمى گردد و جزء يا صفت چيزى نمى باشد؛ زيرا كه هر چه با مغايرت دارد، آفريده اوست و محال است كه به آفريده خويش متصف شود. چنان كه پيش از اين معلوم شد. و حكم عكس از اينجا معلوم مى شود). و هر چيز كه نام چيز بر آن واقع شود، مخلوق و آفريده است غير از خدا».1024.غريب الحديث :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد برقى، از پدرش، از نضر بن سويد، از يحيى حلبى، از ابن مُسكان، از زرارة بن اعين، از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«خدا از خلق خود خالى است و خلق خدا از خدا خالى اند. و هر چه اسم چيز بر آن واقع شود، واو را چيز توان گفت، غير از خدا، مخلوق است و خدا، خالق و آفريننده هر چيزى است در ابتدا و بزرگوار و كثير الخير و برتر است؛ آن خدايى كه همچو او چيزى نيست، و مانند صفت او صفتى، نه. و اوست شنوا و بينا كه آنچه شنيدنى باشد، بشنود و آنچه ديدنى باشد، ببيند».1023.تاريخ الإسلام ( _ به نقل از ابو بكر _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از على بن عطيه، از خيثمه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا از خلق خويش خالى است و خلق خدا از خدا خالى اند. و هر چه اسم چيز بر آن واقع شود، مخلوق است و خدا ، آفريننده هر چيزى است».1025.تاريخ دمشق عن نافع :على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو فُقَيمى، از هشام بن حكم، از امام جعفر عليه السلام روايت كرده است كه در وقتى كه زنديق، از آن حضرت سؤال نمود كه خدا چيست؟ فرمود كه:«آن جناب چيزى است به خلاف چيزها. بازگشت گفتار من به سوى ثابت نمودن مقصود از لفظ است (1) و آن كه او چيزى است كه موصوف است به حقيقت چيزى بودن (چنان كه مذكور شد)، مگر آن كه آن جناب، نه جسم است و نه صورت و محسوس نمى شود، و به حواس پنچ گانه او را نتوان يافت، و خيال ها او را در نيابد، و مرور دهور و گردش روزگار، او را ناقص نمى گرداند، و زمان ها او را تغيير نمى دهد» (چنان كه معلوم شد).

سائل عرض كرد كه: پس مى گويى كه خدا شنوا و بيناست؟ حضرت فرمود كه: «آن جناب شنوا و بيناست، وليكن شنواست بى آن كه گوشى داشته باشد، و بيناست بى آن كه چشمى داشته باشد، بلكه به نفس خويش مى شنود و به نفس خويش مى بيند. اين كه مى گويم كه به نفس خويش مى شنود و به نفس خويش مى بيند، مقصود من، اين نيست كه خدا، چيزى است و نفس چيز ديگر، وليكن خواستم كه از پيش خود تعبير كنم؛ زيرا كه از من سؤال شده بود و بايست كه از آن جواب گويم. و خواستم كه تو را بفهمانم؛ زيرا كه سؤال كرده اى و جواب مى خواهى. پس مى گويم كه: همه خدا شنواست، نه به اين معنى كه همه از او، آن را بعضى است، وليكن خواستم كه تو را بفهمانم و به جانب خويش از اين مطلب تعبير كنم. و بازگشت من، در اين تعبير و جواب نيست، مگر به سوى آن كه خدا شنوا و بينا و دانا و آگاه است، بى آن كه ذات مقدس اختلافى به هم رساند، يا معنى مختلف شود».

(حاصل معنى آن كه غير خدا شنواست به گوش و بيناست به چشم و آلت ديدن و شنيدنش، غير يكديگر است. و با آنچه مى شنود، نمى بيند و با آنچه مى بيند، نمى شنود. و بدون اينها، نمى شنود و نمى بيند. و خدا را آلت ديدن و شنيدن نيست، بلكه ذات مقدس، هم شنوا و هم بيناست).

آن سائل عرض كرد كه: هر گاه امر بر اين منوال باشد، پس خدا چيست؟ حضرت فرمود كه: «آن جناب، رب و پروردگارى است كه پرورش مى دهد و معبود است كه خلائق او را بندگى مى كنند و اللّه است كه جميع صفات كمال را جمع فرموده، و اين كه مى گويم كه آن جناب اللّه است، مراد من ثابت كردن اين حروف - كه الف و لام و ها است - نيست. و نه آن كه مرادم از ربّ، را و با باشد، ليكن بازگشت من به سوى مقصود از اين لفظ است (2)

و اين كه آن جناب چيزى است كه چيزها را آفريده و مى آفريند. و صانع آنهاست و بيان صفت اين الفاظ، بيش از آن نيست كه اينها حروفند، و آنچه مقصود اثبات آن است، معنى است كه به لفظ اللّه و رحمن و رحيم و عزيز و امثال اين، از نام هاى آن جناب مسمى شده است. و همان، معنى است كه بندگان آن را عبادت مى كنند. جلّ و عزّ».

سائل عرض كرد: ما موهومى را نيافتيم، مگر آن كه آن را مخلوق يافتيم. حضرت فرمود كه: «اگر اين امر، چنان باشد كه تو مى گويى، توحيد خدا از ما برداشته خواهد بود؛ زيرا كه ما به غير موهوم، مكلّف نيستيم، وليكن مى گوييم: هر موهومى كه در وهم و خيال در آيد، به واسطه حواس درك آن شود، به يكى از دو راه: يكى آن كه حواس آن را تحديد و تعيين كند و به حقيقت آن احاطه نمايد و ديگر، آن كه ممثل و مصور گرداند به صورت و كالبدى كه دارد، و آن مخلوق است؛ زيرا كه نفى آن در وهم يا رفتن آن از آن، موجب باطل ساختن و نيستى حقيقت است؛ چه، هر چه معدوم باشد، يا عدم و نيستى او را عارض گردد، ممكن است، نه واجب.

جهت دويم، كه حصول صورت است، متضمّن تشبيه است و آن بر خدا روا نيست؛ زيرا كه تشبيه مماثلت است و در هيئت و صفت مخلوق است كه تركيب و تأليف او ظاهر و هويدا است، يا از اجزا و يا از ذات و صفت، و لازم نيست كه آنچه به وهم درك شود، حقيقت آن در وهم در آيد. پس چاره اى نيست از اثبات صانع، به جهت وجود آنها كه مصنوع اند و ثبوت اضطرار و احتياجى كه دارند؛ زيرا ايشان، مصنوع اند و مصنوع بدون صانع ممتنع است و آن كه صانع ايشان غير ايشان است و مانند ايشان نيست؛ زيرا كه مثل ايشان در تركيب و تأليف ظاهرى، به ايشان شباهت دارد و چنانچه در آنچه مذكور گرديد، دلالت است بر وجود صانع، نيز دلالت است در آنچه بر ايشان جارى مى شود از آن كه حادث مى شوند و از سر نو پيدا مى گردند، بعد از آن كه وجود نداشتند و از كوچكى به سوى بزرگى منتقل مى شوند و از سياهى به سوى سفيدى و از قوّت و توانايى به سوى ضعف و ناتوانى مى روند و احوالى چند كه موجودند و ما را احتياجى به تفسير و بيان آنها نيست، به جهت بيان وجود آنها».

سائل عرض كرد كه: هر گاه چنين باشد، تو او را تحديد كردى؛ زيرا كه وجود هستى او را ثابت نمودى.

حضرت فرمود كه: «او را تحديد نكردم و حدّى از برايش نگفتم، وليكن او را ثابت كردم؛ زيرا كه در ميانه نفى و اثبات، منزله و واسطه نيست كه كسى به آن قائل شود، و چون نفى و نيستى بر طرف و منتفى شد، ثبوت، ثابت گرديد، و وجود، از صفاتى نيست كه تحديدى با آن باشد».

سائل عرض كرد كه: پس او را وجود انتزاعى و حقيقى است، كه وجود از آن انتزاع مى شود.

حضرت فرمود كه: «بلى، چيزى موجود نمى باشد، مگر با حقيقت و وجود كه وجود از آن انتزاع مى شود».

سائل عرض كرد كه: پس او را كيفيت و چگونگى خواهد بود؟

حضرت فرمود كه: «نه، زيرا كه كيفيت و چگونگى، جهت صفت را احاطه است، وليكن چاره اى نيست از بيرون رفتن از جهت تعطيل و تشبيه به آن معنى كه مذكور شد؛ زيرا كه هر كه او را نفى كند، به آن طريقى كه مذكور شد، او را انكار كرده و ربوبيت و پروردگارى او را دفع نموده، و آن جناب را بيكار قرار داده، و هر كه او را به غير او تشبيه كرده، او را ثابت گردانيده به صفت آفريدگان كه مصنوع اند و سزاوار ربوبيت نيستند، وليكن چاره اى نيست از اثبات اين كه او را كيفيت و چگونگى است كه غير او، مستحق و سزاوار آن نيست، و ممكن نيست كه آن كيفيت، از براى غير آن جناب متحقق شود و در آن، با او مشاركت نمى شود و احاطه به آن واقع نمى گردد و غير از او، كسى آن را نمى داند؛ چه آن كيفيتى است خلاف آنچه ما مى دانيم».

سائل عرض كرد كه: هر گاه چنين باشد، پس رنج و زحمت خلق چيزها را خود مى كشد؟

آن حضرت فرمود كه: «جلالت و بزرگوارى آن جناب بيشتر از اين است كه رنج و زحمت آفريدن چيزها را بكشد، به واسطه متوجه شدن و چاره و درمان آن نمودن؛ زيرا كه اين تعب و مشقت، صفت مخلوق است كه حصول چيزها از برايش ميسر نمى شود، مگر به متوجه شدن و چاره آن كردن و آن جناب برتر از همه، و يا بلند مرتبه است از وضع خلق و متعالى است از آن، و اراده و مشيت آن حضرت در آن است كه آنچه را كه اراده كند، موجود مى شود و هر چه خواهد، مى كند». .


1- . كلمه ارجع ، بنا بر نسخه فعلى، امر است و بنا براين، بايد اين گونه معنا شود: با اين گفته من، به سراغ اثبات معنايى برو و اين كه او....
2- . برگرد و دقت كن در منظور و معناى لفظ.

ص: 276

. .

ص: 277

. .

ص: 278

. .

ص: 279

. .

ص: 280

1024.غريب الحديث :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، قَالَ :سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : أَيَجُوزُ أَنْ يُقَالَ: إِنَّ اللّه َ شَيْءٌ؟ قَالَ: «نَعَمْ، يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَدَّيْنِ: حَدِّ التَّعْطِيلِ، وَحَدِّ التَّشْبِيهِ». .

ص: 281

1023.تاريخ الإسلام عن أبي بكر :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از محمد بن عيسى، از آن كه او را ذكر كرده است كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال شد كه: آيا جائز است كه گفته شود: خدا چيزى است؟ فرمود:«بلى، بيرون مى برى او رااز دو حد: حد تعطيل و حد تشبيه».(و همين حديث بسند ديگر در اول همين باب گذشت).

.

ص: 282

3 _ بَابُ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ إِلَا بِهِ1022.الفتوح ( _ بَعدَ ذِكرِ قَضِيَّةِ ارتِدادِ الأَشعَثِ وعَزمِ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ السَّكَنِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : اعْرِفُوا اللّه َ بِاللّه ِ، وَالرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ، وَأُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْر بِالْمَعْرُوفِ وَالْعَدْلِ وَالْاءِحْسَانِ».

وَ مَعْنى قَوْلِهِ عليه السلام : «اعْرِفُوا اللّه َ بِاللّه ِ» يَعْنِي أَنَّ اللّه َ خَلَقَ الْأَشْخَاصَ وَالْأَنْوَارَ وَالْجَوَاهِرَ وَالْأَعْيَانَ، فَالْأَعْيَانُ: الْأَبْدَانُ، وَالْجَوَاهِرُ: الْأَرْوَاحُ، وَهُوَ _ جَلَّ وَعَزَّ _ لَا يُشْبِهُ جِسْماً وَلَا رُوحاً، وَلَيْسَ لِأَحَدٍ فِي خَلْقِ الرُّوحِ الْحَسَّاسِ الدَّرَّاكِ أَمْرٌ وَلَا سَبَبٌ، هُوَ الْمُتَفَرِّدُ بِخَلْقِ الْأَرْوَاحِ وَالْأَجْسَامِ، فَإِذَا نَفى عَنْهُ الشَّبَهَيْنِ: شَبَهَ الْأَبْدَانِ، وَشَبَهَ الْأَرْوَاحِ، فَقَدْ عَرَفَ اللّه َ بِاللّه ِ، وَإِذَا شَبَّهَهُ بِالرُّوحِ أَوِ الْبَدَنِ أَوِ النُّورِ، فَلَمْ يَعْرِفِ اللّه َ بِاللّه ِ.1021.تاريخ اليعقوبي :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ بْنِ قَيْسِ بْنِ سِمْعَانَ بْنِ أَبِي رُبَيْحَةَ مَوْلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، قَالَ :سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ؟ قَالَ: «بِمَا عَرَّفَنِي نَفْسَهُ». قِيلَ: وَكَيْفَ عَرَّفَكَ نَفْسَهُ؟ قَالَ: «لَا يُشْبِهُهُ صُورَةٌ، وَلَا يُحَسُّ بِالْحَوَاسِّ، وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، قَرِيبٌ فِي بُعْدِهِ، بَعِيدٌ فِي قُرْبِهِ، فَوْقَ كُلِّ شَيْءٍ، وَلَا يُقَالُ: شَيْءٌ فَوْقَهُ ، أَمَامَ كُلِّ شَيْءٍ، وَلَا يُقَالُ: لَهُ أَمَامٌ، دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْءٍ ، وَخَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْءٍ، سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هكَذَا وَلَا هكَذَا غَيْرُهُ، وَلِكُلِّ شَيْءٍ مُبْتَدَأٌ». .

ص: 283

3. باب در بيان آن كه خدا شناخته نمى شود، مگر به خود آن جناب بر خويش

3. باب در بيان آن كه خدا شناخته نمى شود، مگر به خود آن جناب بر خويش1019.تاريخ اليعقوبى ( _ به نقل از عمر بن خطّاب _ ) على بن محمد روايت كرده است از آن كه او را ذكر كرده، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن حمران، از فضل بن سَكن، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: خدا را به خدا بشناسيد (يعنى خود آن جناب بر خويش دلالت دارد و در معرفتش احتياج به سوى غير نيست). و رسول او را به رسالت و پيغمبرى بشناسيد و بشناسيد صاحبان امر را و فرمان را (يعنى كسانى را كه خدا اطاعت شان را مقرون به اطاعت خود و رسول خود فرموده) به معروف و نيكى، كه موافق شرع باشد و راستى در همه چيز؛ خواه در اعتقاد و خواه در اعمال كه مرادف عصمت است و نيكويى كردن در طاعات كماً و كيفاً يا در آنچه اعم از آن باشد».

كلينى فرموده است: معنى قول آن حضرت كه «خدا را به خدا بشناسيد» آن است كه خدا شخص ها و نورها و جوهرها و ذات ها و بدن ها و جوهر روح ها را آفريده و آن جناب _ جلّ و عزّ _ شباهت به جسم و روحى ندارد، و كسى در آفريدن روح كه نهايت حسّ و دريافت را دارد، امرى و سببى نيست و در آفريدن ارواح و اجسام يگانه است، كه شريكى ندارد. پس هر گاه كسى در شباهت به ابدان است، و ديگرى شباهت به ارواح، خدا را به خدا شناخته و هر گاه او را به روح يا بدن يا نور تشبيه كند، خدا را به خدا نشناخته است.1018.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از ابو هيثم بن تَيَّهان ، پيش از جنگ جمل ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از بعضى از اصحاب ما، از على بن عُقبة بن قيس بن سِمعان از ابى رُبيحه _ غلام آزاد شده رسول خدا صلى الله عليه و آله _ گفت: از امير المؤمنين عليه السلام سؤال شد كه پروردگار خويش را به چه شناختى؟ فرمود كه:«به آنچه خويش را به من شناسانيده». به آن حضرت عرض شد كه: چگونه خويش را به تو شناسانيده؟ فرمود كه: «هيچ صورت به او شباهت ندارد و به حواس، او را در نتوان يافت و او را با مردمان قياس نمى توان نمود، و با وجود دورى كه از همه دارد، نزديك است و با وجود نزديكى كه به همه دارد، دور است. در بالاى هر چيز است به واسطه قدرت و غلبه بر آن. نمى توان گفت كه: چيزى در بالاى اوست، در پيش روى هر چيزى است، بر همه پيشى دارد و نمى توان گفت كه: چيزى بر او پيشى گرفته. در همه داخل است، اما نه چون چيزى است كه در چيزى ديگر داخل باشد. از همه چيز خارج است نه مانند چيز كه از چيزى ديگر خارج باشد. پاك و منزه است، آن كه همين اوست كه چنين است و غير او، چنين نيست. هر چيزى را ابتدا و آغازى است».

.

ص: 284

1020.صحيح البخاري عن ابن عبّاس:مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : إِنِّي نَاظَرْتُ قَوْماً، فَقُلْتُ لَهُمْ: إِنَّ اللّه َ _ جَلَّ جَلَالُهُ _ أَجَلُّ وَأَعَزُّ وَأَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ، بَلِ الْعِبَادُ يُعْرَفُونَ بِاللّه ِ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّه ُ».4 _ بَابُ أَدْنَى الْمَعْرِفَةِ1018.الأمالي للمفيد عن أبي الهَيثَم بن التَّيِّهان ( _ قَبلَ حَربِ الجَمَلِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِيِّ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُخْتَارِ الْهَمْدَانِيِّ جَمِيعاً، عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ أَدْنَى الْمَعْرِفَةِ، فَقَالَ: «الْاءِقْرَارُ بِأَنَّهُ لَا إِلهَ غَيْرُهُ، وَلَا شِبْهَ لَهُ وَلَا نَظِيرَ، وَأَنَّهُ قَدِيمٌ مُثْبَتٌ، مَوْجُودٌ غَيْرُ فَقِيدٍ ، وَأَنَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ».1017.الأخبار الموفّقيّات ( _ به نقل از ابن عبّاس ، در پاسخ عثمان _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ طَاهِرِ بْنِ حَاتِمٍ فِي حَالِ اسْتِقَامَتِهِ، أَنَّهُ كَتَبَ إِلَى الرَّجُلِ : مَا الَّذِي لَا يُجْتَزَأُ فِي مَعْرِفَةِ الْخَالِقِ بِدُونِهِ؟ فَكَتَبَ إِلَيْهِ:«لَمْ يَزَلْ عَالِماً وَسَامِعاً وَبَصِيراً، وَهُوَ الْفَعَّالُ لِمَا يُرِيدُ».

وَسُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ الَّذِي لَا يُجْتَزَأُ بِدُونِ ذلِكَ مِنْ مَعْرِفَةِ الْخَالِقِ، فَقَالَ: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، وَلَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، لَمْ يَزَلْ عَالِماً، سَمِيعاً، بَصِيراً».1017.الأخبار الموفّقيّات عن ابن عبّاس ( _ في جَوابِ عُثمانَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ بْنِ بَقَّاحٍ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ أَمْرَ اللّه ِ كُلَّهُ عَجِيبٌ إِلَا أَنَّهُ قَدِ احْتَجَّ عَلَيْكُمْ بِمَا قَدْ عَرَّفَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ». .

ص: 285

4. باب در بيان كم تر چيزى از شناختن خدا كه كافى باشد

1016.فرائد السمطين ( _ به نقل از نبيط بن شريط _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان بن يحيى، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: من با گروهى گفت وگو نمودم و به ايشان گفتم كه: خداى جلّ جلاله، از آن بزرگوارتر و گرامى تر است كه به خلق خود شناخته مى شود، بلكه بندگان به خدا شناخته مى شوند. حضرت فرمود كه:«خداوند تو را رحمت كند».4. باب در بيان كم تر چيزى از شناختن خدا كه كافى باشد1016.فرائد السّمطَين عن نبيط بن شريط :محمد بن حسن، از عبداللّه بن حسن علوى و على بن ابراهيم، از مختار بن محمد بن مختار همدانى، همه روايت كرده اند، از فتح بن يزيد، از امام موسى كاظم عليه السلام كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از پست ترين و كم ترين معرفت اللّه ، كه كم تر از آن، شناختن آن جناب به عمل نمى آيد. فرمود كه:«اقرار كردن به وجود آفريدگارى است كه سزاوار پرستش باشد و غير از او، خدايى نيست. او را مانند و نظيرى نه، و آن كه محتاج نيست به علت كه او را از عدم به سوى وجود آورده باشد، بلكه هميشه ثبوت داشته و به خودى خود، موجود بوده و مفقود نخواهد شد. و آن كه چيزى مانند او نيست» (نه در ذات و نه در صفات و نه در غير اينها) .1015.شرح نهج البلاغة ( _ في عِلَّةِ شِدَّةِ بُغضِ الوَليدِ عَلِيّا عليه ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از طاهر بن حاتم، در حال استقامت و راستى وى (كه هنوز غالى نشده بود) روايت كرده است كه به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشت كه: چيست آنچه در معرفت آفريدگار به غير آن اكتفا نمى شود؟ حضرت به سوى او نوشت كه:«اعتقاد به اين كه خدا هميشه دانا و شنوا و بينا بوده و مى باشد. اوست كه هر چيزى را اراده كند، به فعل مى آورد».

و از امام محمد باقر عليه السلام سؤال شد از آنچه در خداشناسى بدون آن اكتفا نمى شود. حضرت فرمود كه: «هيچ چيز، در چيزى مانند او نيست و چيزى به او شباهت ندارد. هميشه دانا و شنوا و بينا بوده و خواهد بود».1014.نثر الدرّ ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين از حسن بن على بن يوسف بن بقّاح، از سيف بن عَميره، از ابراهيم بن عمر روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«همه كارهاى خدا عجيب و غريب است. به درستى كه بر شما حجت آورده به آنچه معرفت آن را از خود به شما عطا فرموده است» (يعنى شما او را به آنچه خود عطا فرموده، بشناسيد و آنچه به شما عطا نفرموده، شما را به آن تكليف ننموده).

.

ص: 286

5 _ بَابُ الْمَعْبُودِ1013.أخبار الدولة العبّاسيّة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، وَعَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ عَبَدَ اللّه َ بِالتَّوَهُّمِ، فَقَدْ كَفَرَ؛ وَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنى، فَقَدْ كَفَرَ؛ وَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَالْمَعْنى، فَقَدْ أَشْرَكَ؛ وَمَنْ عَبَدَ الْمَعْنى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ، فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ، وَنَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَعَلَانِيَتِهِ، فَأُولئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام حَقّاً».

وَفِي حَدِيثٍ آخَرَ : «أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً».1012.محاضرات الاُدباء ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ أَسْمَاءِ اللّه ِ وَاشْتِقَاقِهَا: اللّه ُ مِمَّا هُوَ مُشْتَقٌّ؟قَالَ: فَقَالَ لِي: «يَا هِشَامُ، اللّه ُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلهٍ ، وَالْاءِلهُ يَقْتَضِي مَأْلُوهاً، وَالِاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمّى، فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ المَعْنى، فَقَدْ كَفَرَ وَلَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً؛ وَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَالْمَعْنى، فَقَدْ كَفَرَ وَعَبَدَ اثْنَيْنِ؛ وَمَنْ عَبَدَ الْمَعْنى دُونَ الِاسْمِ، فَذَاكَ التَّوْحِيدُ، أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ؟».

قَالَ: فَقُلْتُ: زِدْنِي، قَالَ: «إِنَّ لِلّهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ اسْماً، فَلَوْ كَانَ الِاسْمُ هُوَ الْمُسَمّى، لَكَانَ كُلُّ اسْمٍ مِنْهَا إِلهاً، وَلكِنَّ اللّه َ مَعْنىً يُدَلُّ عَلَيْهِ بِهذِهِ الْأَسْمَاءِ وَكُلُّهَا غَيْرُهُ؛ يَا هِشَامُ، الْخُبْزُ اسْمٌ لِلْمَأْكُولِ، وَالْمَاءُ اسْمٌ لِلْمَشْرُوبِ، وَالثَّوْبُ اسْمٌ لِلْمَلْبُوسِ، وَالنَّارُ اسْمٌ لِلْمُحْرِقِ، أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ، فَهْماً تَدْفَعُ بِهِ وَتُنَاضِلُ بِهِ أَعْدَاءَنَا وَالْمُتَّخِذِينَ مَعَ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ غَيْرَهُ؟» قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: فَقَالَ: «نَفَعَكَ اللّه ُ بِهِ، وَثَبَّتَكَ يَا هِشَامُ» .

قَالَ هِشَامٌ: فَوَ اللّه ِ ، مَا قَهَرَنِي أَحَدٌ فِي التَّوْحِيدِ حَتّى قُمْتُ مَقَامِي هذَا. .

ص: 287

5. باب در بيان معبود و آن كه او را پرستش مى نمايند

5. باب در بيان معبود و آن كه او را پرستش مى نمايند1012.محاضرات الاُدباء عن ابن عبّاس :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از حسن بن محبوب، از ابن رئاب و از چند نفر ديگر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هر كه خدا را عبادت كند به توهّم و گمان، بى آن كه يقين به وجود آن جناب داشته باشد، كافر است. و آن كه اسم خدا را عبادت كند، به واسطه حروف يا مفهوم وضعى، نه آن كه معنى آن را كه از آن به اين اسم تعبير مى شود، عبادت كند، كافر است. و آن كه اسم و معنى هر دو را عبادت كند، مشرك است و آن كه معنى را عبادت كند، و اسم هاى آن جناب را بر او واقع سازد، با آن صفاتى كه خدا خويش را به آنها وصف فرموده، و دل خود را بر آن محكم گرداند، كه به آن اعتقاد به هم رساند، و زبانش به آن گويا گردد، و در نهان و آشكار خويش، اين گروهْ اصحابِ امير المؤمنين اند عليه السلام از روى حق و راستى».

در حديث ديگر چنين است: «اين گروه، ايشانند گرويدگان به گرويدنى درست و راست و خالص از شك و ريب و كاملان در ايمانند».1003.الأمالي للمفيد عن أبي عليّ الهَمداني :على بن ابراهيم، از پدرش، از نضر بن سُويد، از هشام بن حكم، روايت كرده است كه امام جعفر صادق عليه السلام را از اسم هاى خدا و اشتقاق آن سؤال نمود. (1) عرض كرد كه: اللّه ، از چه چيز مشتق شده است؟ حضرت فرمود كه:«اى هشام، اللّه ، مشتق است از إله، و إله، مألوه و معبودى مى خواهد (چه آن فِعال است از الاهت واُلوهيّت كه به معنى عبادت و عبوديت است و آن به معنى پرستيدن و پرستش است). و اسم، غير مسمى است (چه اسم همان مركب از حروف است، چون زيد كه مركب است از زا و يا و دال و مسمى، آن شحص معين و مشخصى است كه اين اسم بر او دلالت مى كند). پس هر كه اسم خدا را عبادت كند، نه معنى [را]، كافر است، و چيزى را عبادت نكرده، و هر كه اسم و معنى را هر دو عبادت كند، كافر است و دو چيز را عبادت كرده و اين مستلزم شرك است و هر كه معنى را عبادت كند و نه اسم، اين عبادت، توحيد است و خدا را به يگانگى پرستيدن. اى هشام، آيا آنچه گفتم، فهميدى؟».

هشام گفت: عرض كردم كه: به من بيشتر بفرما. فرمود: «به درستى كه خدا را نود و نه اسم است. پس اگر اسم همان مسمى باشد، هر آينه هر اسمى از آنها خدايى خواهد بود، وليكن خدا معنى است كه دلالت مى شود بر او، به واسطه اين اسم ها و همه اين اسم ها غير اويند. اى هشام، نان، اسم است از براى آنچه آن را مى خورند و آب، اسم است از براى آنچه آن را مى نوشند و جامه، اسم است از براى آنچه آن را مى پوشند و آتش، اسم است از براى آنچه مى سوزاند. اى هشام، آيا فهميدى چنان فهميدنى كه به آن دفع كنى و مخاصمه نمايى با دشمنان ما و آنان كه غير خداى جلّ وعزّ را با او قرار مى دهند؟»

عرض كردم: بلى. حضرت فرمود كه: «اى هشام، خدا تو را نفع بخشد، و تو را ثابت و پا بر جاى دارد». هشام گفت: به خدا سوگند، بعد از آن كه از اين مجلس برخاستم، كسى در باب توحيد خدا، بر من غالب نشد.

.


1- . و اشتقاق، شكافتن سخن است از سخن، كه سخنى را از سخنى ديگر بيرون آورند. (مترجم)

ص: 288

1002.الإمام الحسن عليه السلام ( _ في خُطبَتِهِ حينَ أجمَعَ عَلى صُلحِ مُعاوِيَةَ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، أَوْ قُلْتُ لَهُ: جَعَلَنِي اللّه ُ فِدَاكَ، نَعْبُدُ الرَّحْمنَ الرَّحِيمَ الْوَاحِدَ الْأَحَدَ الصَّمَدَ؟ قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمُسَمّى بِالْأَسْمَاءِ ، فَقَدْ أَشْرَكَ وَكَفَرَ وَجَحَدَ وَلَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً، بَلِ اعْبُدِ اللّه َ الْوَاحِدَ الْأَحَدَ الصَّمَدَ _ الْمُسَمّى بِهذِهِ الْأَسْمَاءِ _ دُونَ الْأَسْمَاءِ؛ إِنَّ الْأَسْمَاءَ صِفَاتٌ وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ».6 _ بَابُ الْكَوْنِ وَالْمَكَانِ997.الشافي عن موسى بن عبد اللّه بن الحسن :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ :سَأَلَ نَافِعُ بْنُ الْأَزْرَقِ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنِ اللّه ِ مَتى كَانَ؟ فَقَالَ: «مَتى لَمْ يَكُنْ حَتّى أُخْبِرَكَ مَتى كَانَ؟ سُبْحَانَ مَنْ لَمْ يَزَلْ وَلَا يَزَالُ فَرْداً صَمَداً، لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَلَا وَلَداً». .

ص: 289

6. باب در بيان كون و مكان (كه بودن و جاى بودن است)

996.عنه عليه السلام ( _ مِن خُطبَتِهِ قَبلَ حَربِ الجَمَلِ _ ) على بن ابراهيم، از عباس بن معروف، از عبد الرحمان بن ابى نجران روايت كرده است كه گفت: به خدمات امام محمد باقر عليه السلام نوشتم، يا به آن حضرت عرض كردم كه: خدا مرا فداى تو گرداند، ما رحمان و رحيم را كه احد و صمد است، عبادت مى كنيم؟ حضرت فرمود كه:«هر كه اسم را عبادت كند، نه آن را كه مسمى است به اين اسم ها، مشرك و كافر است و جاحد و منكر، و چيزى را عبادت نكرده. بلكه عبادت كن خداى يكتاى يگانه را كه پناه محتاجان است و به اين اسم ها مسمى شده است، نه آن كه اسم هاى او را عبادت كنى؛ زيرا اسم ها صفاتى چنداند كه خدا خويش را به آنهاوصف فرموده است».6. باب در بيان كون و مكان (كه بودن و جاى بودن است)994.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از عبد اللّه بن جُناده _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از ابو حمزه، روايت كرده است كه نافع بن ازرق از امام محمد باقر عليه السلام سؤال نمود و عرض كرد كه: مرا خبر ده از خدا كه در چه زمان بود؟ آن حضرت فرمود كه:«كى نبود تا تو را خبر دهم كه كى بود؟ پاك و منزّه است آن كه هميشه بوده و خواهد بود. تنها و پناه نيازمندان كه زن و فرزندى را فرا نگرفته».

.

ص: 290

995.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن خُطبَتِهِ بِذي قارٍ {-1-} _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ :جَاءَ رَجُلٌ إِلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام مِنْ وَرَاءِ نَهَرِ بَلْخَ ، فَقَالَ : إِنِّي أَسأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ ، فَإِنْ أَجَبْتَنِي فِيهَا بِمَا عِنْدِي ، قُلْتُ بِإِمَامَتِكَ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «سَلْ عَمَّا شِئْتَ» .

فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنْ رَبِّكَ مَتى كَانَ؟ وَكَيْفَ كَانَ؟ وَعَلى أَيِّ شَيْءٍ كَانَ اعْتِمَادُهُ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَيَّنَ الْأَيْنَ بِلَا أَيْنٍ، وَكَيَّفَ الْكَيْفَ بِلَا كَيْفٍ، وَكَانَ اعْتِمَادُهُ عَلى قُدْرَتِهِ» .

فَقَامَ إِلَيْهِ الرَّجُلُ ، فَقَبَّلَ رَأْسَهُ، وَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه ِ، وَأَنَّ عَلِيّاً وَصِيُّ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وَالْقَيِّمُ بَعْدَهُ بِمَا قَامَ بِهِ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وَأَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الصَّادِقُونَ، وَأَنَّكَ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِهِمْ .994.شرح نهج البلاغة عن عبد اللّه بن جُنادَة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَن الْقَاسِمِ بْنِ مَحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :جَاءَ رَجُلٌ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ : أَخْبِرْنِي عَنْ رَبِّكَ مَتى كَانَ؟

فَقَالَ : «وَيْلَكَ ، إِنَّمَا يُقَالُ لِشَيْءٍ لَمْ يَكُنْ : مَتى كَانَ؛ إِنَّ رَبِّي _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ كَانَ وَلَمْ يَزَلْ حَيّاً بِلَا كَيْفٍ _ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ «كَانَ»، وَلَا كَانَ لِكَوْنِهِ كَوْنُ كَيْفٍ، وَلَا كَانَ لَهُ أَيْنٌ، وَلَا كَانَ فِي شَيْءٍ، وَلَا كَانَ عَلى شَيْءٍ، وَلَا ابْتَدَعَ لِمَكَانِهِ مَكَاناً، وَلَا قَوِيَ بَعْدَ مَا كَوَّنَ الْأَشْيَاءَ، وَلَا كَانَ ضَعِيفاً قَبْلَ أَنْ يُكَوِّنَ شَيْئاً، وَلَا كَانَ مُسْتَوْحِشاً قَبْلَ أَنْ يَبْتَدِعَ شَيْئاً، وَلَا يُشْبِهُ شَيْئاً مَذْكُوراً، وَلَا كَانَ خِلْواً مِنْ الْمُلْكِ قَبْلَ إِنْشَائِهِ، وَلَا يَكُونُ مِنْهُ خِلْواً بَعْدَ ذَهَابِهِ، لَمْ يَزَلْ حَيّاً بِلَا حَيَاةٍ، وَمَلِكاً قَادِراً قَبْلَ أَنْ يُنْشِئَ شَيْئاً، وَمَلِكاً جَبَّاراً بَعْدَ إِنْشَائِهِ لِلْكَوْنِ؛ فَلَيْسَ لِكَوْنِهِ كَيْفٌ، وَلَا لَهُ أَيْنٌ، وَلَا لَهُ حَدٌّ، وَلَا يُعْرَفُ بِشَيْءٍ يُشْبِهُهُ، وَلَا يَهْرَمُ لِطُولِ الْبَقَاءِ، وَلَا يَصْعَقُ لِشَيْءٍ، بَلْ لِخَوْفِهِ تَصْعَقُ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا، كَانَ حَيّاً بِلَا حَيَاةٍ حَادِثَةٍ، وَلَا كَوْنٍ مَوْصُوفٍ، وَلَا كَيْفٍ مَحْدُودٍ، وَلَا أَيْنٍ مَوْقُوفٍ عَلَيْهِ، وَلَا مَكَانٍ جَاوَرَ شَيْئاً، بَلْ حَيٌّ يُعْرَفُ، وَمَلِكٌ لَمْ يَزَلْ لَهُ الْقُدْرَةُ وَالْمُلْكُ، أَنْشَأَ مَا شَاءَ حِينَ شَاءَ بِمَشِيئَتِهِ ، لَا يُحَدُّ، وَلَا يُبَعَّضُ، وَلَا يَفْنى، كَانَ أَوَّلاً بِلَا كَيْفٍ، وَيَكُونُ آخِراً بِلَا أَيْنٍ، وَ «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَا وَجْهَهُ» ، «لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ، تَبَارَكَ اللّه ُ رَبُّ الْعَالَمِينَ» .

وَيْلَكَ أَيُّهَا السَّائِلُ، إِنَّ رَبِّي لَا تَغْشَاهُ الْأَوْهَامُ، وَلَا تَنْزِلُ بِهِ الشُّبُهَاتُ، وَلَا يَحَارُ، وَلَا يُجَاوِزُهُ شَيْءٌ ، وَلَا يَنْزِلُ بِهِ الْأَحْدَاثُ، وَلَا يُسْأَلُ عَنْ شَيْءٍ، وَلَا يَنْدَمُ عَلى شَيْءٍ، وَ «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» ، «لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَاتَحْتَ الثَّرى» ». .

ص: 291

993.الشافى ( _ به نقل از سفيان بن فَروه ، از پدرش _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از احمد بن محمد بن ابى نصر كه گفت: مردى از پس نهر بلخ _ كه آن را جيحون مى گويند _ به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام آمد و عرض كرد كه: من تو را از مسأله اى سؤال مى كنم، اگر آن مسأله را جواب دادى، به آنچه در نزد من است، يعنى از حق، كه آن را به دليل و برهان يافته ام، يا از معصومين به من رسيده، به امامت تو قائل مى شوم.

حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه:«از هر چه مى خواهى سؤال كن». عرض كرد كه: مرا خبر ده از پروردگار خويش كه در چه زمان بوده و چگونه بوده و اعتمادش (يعنى در آفريدن آنچه آفريده)، بر چه چيز بوده؟ (و چون سؤال از زمان صحت ندارد، مگر در باب آنچه در زمان باشد و زمان نيست، مگر از براى صاحب ماده جسمانيه كه مكان لازم اوست، لهذا) حضرت در رد سائل فرمود كه: «خداى تبارك و تعالى، حقيقت مكان كه كو و كجا را سؤال از وقت موجود فرموده، بى آن كه كو و كجايى باشد . (چه از نفى آن، نفى زمان لازم مى آيد؛ زيرا كه اين دو، لازم و ملزومند و نبود يكى، نبود ديگرى را لازم دارد .

ابن بابويه رحمه الله، در عيون اخبار الرضا عليه السلام سؤال سائل را به اين روش وارد آورده است: در كجا بود؟ و اين، أظهر است . حضرت فرمود كه:) حقيقت حال را كه چگونه و چون، سؤال از آن است، به عرصه وجود آورده، بى آن كه چگونگى و چونى باشد و اعتماد آن جناب بر قدرت خويش بوده» (كه مراد از آن، ذات مقدس است). آن مرد برخاست و به خدمت آن حضرت آمد و سر مباركش را بوسيد و گفت كه: شهادت مى دهم به آن كه خدايى نيست، مگر خدا و آن كه محمد رسول خدا و على وصى رسول خدا است و بعد از آن حضرت قيم بود به آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر پا كرده بود كه حافظ و نگه دار آن بود، و حق آن را به جا مى آرود؛ چنان كه آن حضرت به جا مى آورد و آن كه شما امامان راستگوييد و آن كه جانشين ايشانى بعد از ايشان.992.الشافى ( _ به نقل از موسى بن عبد اللّه بن حسن _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، روايت كرده است كه گفت: مردى به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام آمد و به آن حضرت عرض كرد كه: مرا خبر ده از پروردگار خويش كه در چه زمان بود؟

حضرت فرمود كه:«واى بر تو، در باب چيزى كه نبوده، مى گويند كه در چه زمان بوده. به درستى كه پروردگار من تبارك و تعالى بود و هميشه زنده بود، بدون چون و چگونگى و او را بودى كه دلالت بر تجدد و حدوث كند، نبود (يا آن كه ثابت بود و بودنش را بودنى كه متصف به كيفيتى باشد، نبود). و او را كو و كجايى نبود و در چيزى و بر چيزى نبود، و از براى بودن (يا جاى بودن) خويش مكانى را اختراع نفرمود و بعد از آن كه چيزها را به عرصه وجود آورد، قوى نشد و پيش از آن كه چيزى را به وجود آورد، ضعف نداشت و پيش از آن كه چيزى را از نو پديد آورد، وحشت و اندوه نداشت. و شباهت ندارد به چيزى كه ذكر آن شده باشد و از پادشاهى خالى نبود، پيش از آن كه ممكنات را به وجود آورد و بعد از رفتن آنها نيز از آن خالى نيست و هميشه زنده بوده است، بى زندگى كه زائد بر ذات مقدس باشد، و پادشاه صاحب قدرت بوده پيش از آن كه چيزى را ايجاد كند، و پادشاه بزرگوار و عظيم الشأن بوده، بعد از آن كه بودن را ايجاد فرموده.

پس بودن او را چون و چگونگى و آن را كو و كجا و او را حد و تعريفى نيست، و به چيزى كه شباهت داشته باشد، او را نمى توان شناخت؛ چه او را شبيهى نيست و به جهت طول بقا و ماندن، پير نمى شود و از براى چيزى بى هوش نمى گردد، بلكه به جهت ترس او، همه چيزها از هوش مى روند.

زنده بود بى زندگى كه حادث باشد و بى بودنى كه به وصف در آيد، و چگونگى كه محدود و معلوم باشد و مكانى كه بر او احاطه داشته باشد، يا آن جناب بر آن قرار و استقرار داشته باشد و جايى كه از چيزى در گذشته باشد، بلكه زنده اى است كه همه چيز را مى شناسد، يا صاحبان عقل ها او را مى شناسند، و پادشاهى است كه هميشه قدرت و پادشاهى داشته و خواسته آنچه را كه خواسته، به خواست خويش در آن هنگام كه خواسته و او را اندازه نمى توان كرد و پاره پاره نمى شود و فانى نمى گردد. اولى بود، بى چگونگى و آخرى خواهد بود، بى آن كه مكانى داشته باشد، كه از آن سؤال شود كه در كجاست. هر چيزى فانى است و نيست شونده، مگر ذات او. و از براى اوست آفريدن همه مخلوقات و مكوّنات و امر نافذ كه مقرون به مصلحت است «أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالأَْمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ » (1) ؛ «بزرگ است خدا كه پروردگار همه عالميان است».

واى بر تو اى سائل، به درستى كه پروردگار من، خيال ها او را احاطه نمى كند، و شبهه ها بر او فرود نمى آيد، و از چيزى حيران نمى شود، و چيزى با او مجاورت نمى كند، و تازه ها بر او فرود نمى آيد، و از چيزى سؤال نمى كند، و بر چيزى پشيمان نمى باشد «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» (2) ؛ «و فرا نمى گيرد او را پينكى و نه خواب». «لَهُ مَا فِى السَّمَاوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى » (3) ؛ او راست آنچه در آسمان ها و در زمين و آنچه در ميان هر دو و آنچه در زير طبقات خاك است». .


1- . اعراف، 54.
2- . بقره، 254.
3- . طه، 6.

ص: 292

. .

ص: 293

. .

ص: 294

991.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ، قَالَ :اجْتَمَعَتِ الْيَهُودُ إِلى رَأْسِ الْجَالُوتِ، فَقَالُوا لَهُ: إِنَّ هذَا الرَّجُلَ عَالِمٌ _ يَعْنُونَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام _ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَيْهِ؛ نَسْأَلْهُ، فَأَتَوْهُ، فَقِيلَ لَهُمْ: هُوَ فِي الْقَصْرِ، فَانْتَظَرُوهُ حَتّى خَرَجَ، فَقَالَ لَهُ رَأْسُ الْجَالُوتِ: جِئْنَاكَ نَسْأَلُكَ، فَقَالَ: «سَلْ يَا يَهُودِيُّ، عَمَّا بَدَا لَكَ» فَقَالَ: أَسْأَلُكَ عَنْ رَبِّكَ: مَتى كَانَ؟

فَقَالَ: «كَانَ بِلَا كَيْنُونِيَّةٍ، كَانَ بِلَا كَيْفٍ، كَانَ لَمْ يَزَلْ بِلَا كَمٍّ وَبِلَا كَيْفٍ، كَانَ لَيْسَ لَهُ قَبْلٌ، هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَلَا غَايَةٍ وَلَا مُنْتَهىً، انْقَطَعَتْ عَنْهُ الْغَايَةُ وَهُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ».

فَقَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ: امْضُوا بِنَا؛ فَهُوَ أَعْلَمُ مِمَّا يُقَالُ فِيهِ.990.شرح نهج البلاغة ( _ در يادكردِ داستان سقيفه _ ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«جَاءَ حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَتى كَانَ رَبُّكَ؟

فَقَالَ لَهُ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ، وَمَتى لَمْ يَكُنْ حَتّى يُقَالَ: مَتى كَانَ؟ كَانَ رَبِّي قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ، وَبَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ، وَلَا غَايَةَ وَلَا مُنْتَهى لِغَايَتِهِ، انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عِنْدَهُ، فَهُوَ مُنْتَهى كُلِّ غَايَةٍ.

فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَفَنَبِيٌّ أَنْتَ؟

فَقَالَ: وَيْلَكَ، إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ».

وَرُوِيَ أَنَّهُ سُئِلَ عليه السلام : أَيْنَ كَانَ رَبُّنَا قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ سَمَاءً وَأَرْضاً؟ فَقَالَ عليه السلام : «أَيْنَ سُؤَالٌ عَنْ مَكَانٍ ، وَكَانَ اللّه ُ وَلَا مَكَانَ». .

ص: 295

993.الشافي عن سفيان بن فَروَة عن أبيه :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش و آن را مرفوع ساخته كه گفت: جهودان به نزد رأس الجالوت جمع شدند و گفتند كه: اين مرد، عالم و داناست - و مقصود ايشان از آن، امير المؤمنين عليه السلام بود - با ما بيا تا به نزد او برويم و او را سؤال كنيم. پس خدمت آن حضرت آمدند، و به ايشان گفتند كه آن حضرت به شستن جامه مشغول است. انتظار او را كشيدند تا بيرون آمد. رأس الجالوت به خدمت آن حضرت عرض كرد كه: به نزد تو آمده ايم كه از تو سؤال كنيم.

حضرت فرمود كه:«اى يهودى، سؤال كن از آنچه براى تو ظاهر شده است». عرض كرد كه: تو را سؤال مى كنم از پروردگارت كه در چه زمان بوده؟ فرمود كه: «آن جناب بود، بى بودنى كه حادث باشد و بى چگونگى كه از نو پيدا شده باشد، و هميشه بى چند و چون بوده، و او را پيشى نيست، و او پيش از پيش است بى پيشى و بى آخر و پايان، و آخر از او بريده شده و او آخر هر آخر است». رأس الجالوت، با يهودان گفت كه: بياييد تا برويم كه او داناتر است از آنچه در شأن او مى گويند.992.الشافي عن موسى بن عبد اللّه بن الحسن :به همين اسناد روايت است از احمد بن محمد بن ابى نصر، از ابوالحسن موصلى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت كه:«عالمى از علماى يهود، به خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، پروردگار تو، در چه در زمان بوده؟

حضرت فرمود كه: مادرت به مرگت نشيند، و در چه زمان نبوده تا آن كه گفته شود كه در چه زمان بوده؟ پروردگار من، پيش از پيش بوده بى آن كه پيشى باشد و بعد از بعد خواهد بود بى آن كه بعدى باشد و آخر و پايانى از براى آخر او نيست. آخرها در نزد او بريده شده است. پس آن جناب پايان هر آخرى است . آن عالم يهودى عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، آيا تو پيغمبرى؟ حضرت فرمود كه: «واى بر تو، جز اين نيست كه من بنده اى از بندگان محمدم صلى الله عليه و آله ».

و روايت شده است كه از آن حضرت عليه السلام سؤال شد كه پروردگار ما در كجا بود پيش از آن كه آسمان و زمين را بيافريند؟ آن حضرت فرمود كه: «كجا، سؤال است از مكان، و خدا بود و هيچ مكانى نبود». .

ص: 296

991.شرح نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ لِلْيَهُودِ: إِنَّ الْمُسْلِمِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام مِنْ أَجْدَلِ النَّاسِ وَأَعْلَمِهِمْ، اذْهَبُوا بِنَا إِلَيْهِ لَعَلِّي أَسْأَلُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ، وَأُخَطِّئُهُ فِيهَا، فَأَتَاهُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ، قَالَ: سَلْ عَمَّا شِئْتَ، قَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَتى كَانَ رَبُّنَا؟ قَالَ لَهُ: يَا يَهُودِيُّ، إِنَّمَا يُقَالُ: «مَتى كَانَ» لِمَنْ لَمْ يَكُنْ؛ فَكَانَ «مَتى كَانَ»، هُوَ كَائِنٌ بِلَا كَيْنُونِيَّةٍ كَائِنٍ، كَانَ بِلَا كَيْفٍ يَكُونُ، بَلى يَا يَهُودِيُّ، ثُمَّ بَلى يَا يَهُودِيُّ، كَيْفَ يَكُونُ لَهُ قَبْلٌ؟! هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا غَايَةٍ، وَلَا مُنْتَهى غَايَةٍ، وَلَا غَايَةَ إِلَيْهَا، انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عِنْدَهُ، هُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ، فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّ دِينَكَ الْحَقُّ ، وَأَنَّ مَا خَالَفَهُ بَاطِلٌ».990.شرح نهج البلاغة ( _ في ذِكرِ حَديثِ السَّقيفَةِ _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أَكَانَ اللّه ُ وَلَا شَيْءَ؟ قَالَ: «نَعَمْ، كَانَ وَلَا شَيْءَ» . قُلْتُ: فَأَيْنَ كَانَ يَكُونُ؟ قَالَ: وَكَانَ مُتَّكِئاً فَاسْتَوى جَالِساً، وَقَالَ: «أَحَلْتَ يَا زُرَارَةُ ، وَسَأَلْتَ عَنِ الْمَكَانِ؛ إِذْ لَا مَكَانَ».989.مروج الذهب :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«أَتى حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَتى كَانَ رَبُّكَ؟

قَالَ: وَيْلَكَ، إِنَّمَا يُقَالُ: «مَتى كَانَ» لِمَا لَمْ يَكُنْ، فَأَمَّا مَا كَانَ، فَلَا يُقَالُ: «مَتى كَانَ»، كَانَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ، وَبَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ، وَلَا مُنْتَهى غَايَةٍ لِتَنْتَهِيَ غَايَتُهُ.

فَقَالَ لَهُ: أَنَبِيٌّ أَنْتَ؟

فَقَالَ: لِأُمِّكَ الْهَبَلُ، إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ». .

ص: 297

988.الإمامة و السياسة :على بن محمد، از سهل بن زياد، از عمرو بن عثمان، از محمد بن يحيى، از محمد بن سَماعه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«رأس الجالوت به جهودان گفت كه: مسلمانان گمان مى كنند كه على عليه السلام جدال و علمش از همه مردمان بيشتر است. بياييد تا با هم به نزد او رويم تا باشد كه من او را از مسأله اى سؤال كنم و در آن، او را به خطا منسوب سازم. بعد از آن رأس الجالوت به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، مى خواهم كه تو را از مسأله اى سؤال كنم.

فرمود كه: از هر چه مى خواهى بپرس . عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، پروردگار ما، در چه زمان بود؟ حضرت فرمود كه: اى يهودى، جز اين نيست كه اين سخن، گفته مى شود در باب آن كه نبود و بعد از آن، بود. آن جناب، بوده و مى باشد؛ بى بودنى كه حادث باشد و بى چگونگى كه تحقق يابد. بلى اى يهودى، بعد از آن چگونه او را پيشى باشد با آن كه آن جناب پيش از پيش است، بى آن كه آخرى داشته باشد از طرف ازل و بى پايان آخر و بى آخرى كه به آخر رسد از طرف ابد. همه آخرها در نزد او بريده شده و آن جناب آخر هر آخرى است .

يهودى گفت كه: شهادت مى دهم به اين كه خدايى نيست مگر خدا و اين كه دين تو حق است آنچه به آن مخالفت داشته باشد، باطل است» .987.صحيح البخارى ( _ به نقل از عايشه _ ) على بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از زُراره كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: آيا چنين بود كه خدا باشد و چيزى نباشد؟ فرمود كه:«بلى، خدا بود و هيچ چيز نبود». عرض كردم كه: پس خدا در كجا مى بود؟ زراره مى گويد كه: آن حضرت تكيه فرموده بود، پس راست نشست و فرمود كه: «اى زراره، چيزى را گفتى كه محال است، از آنجا كه از مكان سؤال نمودى؛ زيرا كه مكانى نبود».986.الكامل فى التاريخ ( _ به نقل از زُهْرى _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد، از ابن ابى نصر، از ابى ابراهيم موصلى (و در بعضى از نسخه ها از ابوالحسن موصلى، از ابو ابراهيم، از پدرش) از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«عالمى از علماى يهود به خدمت امير المؤمنين آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، پروردگار تو در چه زمان بود؟

حضرت فرمود كه: واى بر تو، جز اين نيست كه اين سخن را در باب كسى مى گويند كه نبوده باشد، اما آنچه بوده است، نمى گويند كه در چه زمان بود. آن جناب پيش از پيش بوده است، بى آن كه پيشى وجود داشته باشد و بعد از بعد خواهد بود، بى آن كه بعدى موجود باشد و به پايان رسيدن، آخرى نيست تا آن كه آخر او را به پايان رسد . آن يهودى به خدمت حضرت عرض كرد كه: آيا تو پيغمبرى؟ حضرت فرمود كه: مادرت به مرگت نشيند، جز اين نيست كه من بنده اى از بندگان رسول خدايم» . .

ص: 298

7 _ بَابُ النِّسْبَةِ988.الإمامة والسياسة :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْيَهُودَ سَأَلُوا رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالُوا: انْسِبْ لَنَا رَبَّكَ، فَلَبِثَ ثَلَاثاً لَا يُجِيبُهُمْ، ثُمَّ نَزَلَتْ: «قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ» إِلى آخِرِهَا».

وَ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ.987.صحيح البخاري عن عائشة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو النَّصِيبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ «قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ» فَقَالَ: «نِسْبَةُ اللّه ِ إِلى خَلْقِهِ أَحَداً، صَمَداً، أَزَلِيّاً، صَمَدِيّاً، لَا ظِلَّ لَهُ يُمْسِكُهُ ، وَهُوَ يُمْسِكُ الْأَشْيَاءَ بِأَظِلَّتِهَا، عَارِفٌ بِالْمَجْهُولِ، مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِلٍ، فَرْدَانِيّاً، لَا خَلْقُهُ فِيهِ، وَلَا هُوَ فِي خَلْقِهِ، غَيْرُ مَحْسُوسٍ وَلَا مَجْسُوسٍ، لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ، عَلَا فَقَرُبَ ، وَدَنَا فَبَعُدَ، وَعُصِيَ فَغَفَرَ، وَأُطِيعَ فَشَكَرَ، لَا تَحْوِيهِ أَرْضُهُ، وَلَا تُقِلُّهُ سَمَاوَاتُهُ، حَامِلُ الْأَشْيَاءِ بِقُدْرَتِهِ، دَيْمُومِيٌّ، أَزَلِيٌّ، لَا يَنْسى وَلَا يَلْهُو، وَلَا يَغْلَطُ وَلَا يَلْعَبُ، وَلَا لِاءِرَادَتِهِ فَصْلٌ، وَفَصْلُهُ جَزَاءٌ، وَأَمْرُهُ وَاقِعٌ «لَمْ يَلِدْ» فَيُورَثَ «وَلَمْ يُولَدْ» فَيُشَارَكَ، «وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» ». .

ص: 299

7. باب در بيان نسبت و وصف پروردگار

7. باب در بيان نسبت و وصف پروردگار985.مروج الذهب :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از ابو ايّوب، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«جهودان از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال نمودند و عرض كردند كه: پروردگار خويش را از براى ما وصف كن و نسبت او را بيان فرما. آن حضرت سه روز درنگ فرمود كه ايشان را هيچ جواب نمى فرمود، بعد از آن، سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (1) تا آخر آن فرود آمد» . و ترجمه ظاهر آن اين است كه: «بگو: اوست خداى جامع جميع صفات كمال معبودى كه پناه محتاجان است. نزاد (يعنى چيزى از آن بيرون نيامد؛ خواه آن چيز كثيف باشد، چون فرزند و خواه لطيف باشد، چون نفس) و زاده نشد (كه از چيزى بيرون نيامد، چنانچه جزء كثيف از عنصر خود بيرون مى آيد، چون حصول حيوان از حيوان ديگر؛ چنانچه چيز لطيف از مركز خود بيرون مى آيد، چون ديدن از چشم). نبود و نيست او را هيچ كس مماثل و همتا» (يعنى او را مانندى در ذات و صفات نيست).

و روايت كرده است اين را محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از ابو ايّوب984.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به معاويه _ ) و از محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى و محمد بن حسين، از ابن محبوب، از حمّاد بن عمرو نصيبى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت: آن حضرت را از «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» سؤال كردم، فرمود كه:«آن نسبت و وصف خدا است كه به سوى خلق فرو فرستاده، در حالتى كه يگانه است و او را دويمى نيست و پناه نيازمندان است (كه همه كس در همه امور رو به او مى آورند) و هميشه بودنش را ابتدايى نبوده، بى آن كه او را به طعام و شراب احتياجى باشد، و او را مثال و حافظى از روح و غير آن نبود كه او را از عروض زوال و حدوث تغيّر نگاه دارد، و آن جناب همه چيز را با حافظ آنها از روح و غير آن نگاه مى دارد، و عارف است به هر چه خلائق به آن جهل دارند، و در نزد هر جاهلى معروف است (كه همه او را مى شناسند)، و تنهاست، نه خلقِ او در او قرار دارند و نه او در خلق خود استقرارى دارد، و به حسّ در نيايد و ملموس نگردد (كه دست يا غير آن، بر او بمالند)، و ديده ها او را درنيابد.

برترى جست بر همه چيز و به اين سبب نزديك گرديد همه چيز و به اين جهت از آنها دور شد، و او را نافرمانى كردند و آمرزيد، و فرمان او را بردند و جزاى آن را عطا فرمود، و زمين گرداگرد او را فرو نمى تواند گرفت و آسمان ها او را بر نمى تواند داشت، و همه چيز را به قدرت خويش بر مى دارد، و هميشه بوده كه هيچ كس با وى نبوده، و او را اوّلى نيست كه ابتدا وجود باشد، و فراموشى ندارد، و از خوبى بر نمى گردد، يا زن و فرزندى ندارد كه او را از خوبى باز دارند، و غلط از او سر نمى زند و بازى نمى كند، و اراده او را قطع كننده نيست (كه مانع تعلق آن باشد، به مراد) و فصل و جدايى او در ميان افعال بندگان، جزاى ايشان است بر آنچه كرده اند (كه مطيع را ثواب مى دهد و عاصى را عقاب مى كند). و آنچه بفرمايد البته واقع خواهد شد. نزاد كه كسى از او ارث بَرَد و زاده نشد كه كسى شريك او باشد. و هيچ كس او را مماثل و همتا نيست».

.


1- . توحيد، 1.

ص: 300

985.مروج الذهب :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، قَالَ :قَالَ: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام عَنِ التَّوْحِيدِ، فَقَالَ : «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ؛ فَأَنْزَلَ اللّه ُ تَعَالى «قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ» وَالْايَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلى قَوْلِهِ: «وَهُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ، فَقَدْ هَلَكَ». .

ص: 301

984.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از عاصم بن حُميد روايت كرده است كه گفت: از حضرت على بن الحسين عليه السلام سؤال شد از توحيد و خداشناسى، فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ دانست كه در آخرالزمان گروهى به هم خواهند رسيد كه متعمق باشند و در باب توحيد خدا پر دقت نمايند، به اين سبب سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و آياتى چند از اول سوره حديد را تا فرموده آن جناب: «عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» (1) ، فرو فرستاد كه خدا را به اين نحو بشناسند. پس هر كه بالاتر از آن را قصد كند، هلاك مى گردد» (و در اول سوره حديد مذكور است كه: «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * لَهُ و مُلْكُ السَّمَاوَ تِ وَ الْأَرْضِ يُحْىِ ى وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ * هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ * هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَآءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * لَّهُ و مُلْكُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ * يُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ » (2) ، يعنى: «تسبيح و تنزيه كرد خدا را آنچه در آسمان ها است از: فرشتگان و آفتاب و ماه و ستارگان و غير آن، و آنچه در زمين است، از: حيوانات و نباتات و غير آن. اوست غالب در هر چه خواهد، و دانا به هر چه فرمايد.

از براى اوست پادشاهى در آسمان ها و زمين. زنده مى گرداند مردگان را و مى ميراند زندگان را و بر همه چيز نهايت قدرت و توانايى دارد. اوست اول و پيش از همه موجودات كه پيش از او چيزى نبوده و آخر بعد از فناى ممكنات، كه بعد از او چيزى نخواهد بود؛ چه او را نهايتى نيست و ظاهر و هويدا كه وجودش در هر چه بنگرى پيدا است، و باطن و پنهان كه حقيقت ذات مقدس او را تعقل نتوان كرد. و او را به همه چيز هميشه عالم و دانا است و ظاهر و باطن در پيش او يكسان است.

اوست آن كه آفريد آسمان ها و زمين را در مدت شش روز (يا آن كه يوم، عبارت است از يك دوره فلك اطلس و آن، آسمان نيست بلكه آسمان منحصر است در افلاك كواكب سبعه سياره و روز كه مقابل شب است، و تازى آن، نهار است و آن از حركت آسمانِ آفتاب _ كه آسمان چهارم است _ به هم مى رسد. پس مراد آن است كه آسمان هاى هفت گانه و زمين را در شش دوره فلك اطلس آفريد و زمان دوره آن يك شبانه روز است) پس مستولى شد بر عرش (يا قصد تدبر آن فرمود). مى داند آنچه را كه در آيد در زمين، چون تخم ها و مردگان و غير آن و آنچه را كه بيرون آيد از آن، چون نباتات و معادن و مانند آن و آنچه را كه فرود آيد از آسمان، چون احكام و فرشتگان و تگرگ و برف و باران و آنچه را كه بالا رود و در آيد در آن چون ارواح و اعمال بندگان و دعوت ايشان و فرشتگان، نويسندگان كردار ايشان و امثال آن و او با شما است به علم و قدرت عموما، و به فضل و رحمت خصوصا؛ در هر جا كه باشيد و خدا به آنچه مى كنيد _ از خير و شر _ بينايى تمام دارد و اوست پادشاهى آسمان ها و زمين كه حكم گذارى و فرمان روايى او در آنها است، و به سوى خدا بازگردانيده مى شود عاقبت همه كارها.

در مى آورد شب را در روز (يعنى در آنْ افزايد چون ايام بهار و زمستان) و در مى آورد روز را در شب؛ چون فصل پاييز و تابستان و او دانا است به آنچه در دل ها است» (از امور مكنونه از عزائم و اعتقادات و ارادات، و چيزى از آنها پوشيده و پنهان نيست). .


1- . حديد، 5.
2- . حديد، 1 تا 6.

ص: 302

. .

ص: 303

. .

ص: 304

983.العقد الفريد ( _ به نقل از مالك بن دينار _ ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ رَفَعَهُ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْمُهْتَدِي، قَالَ :سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام عَنِ التَّوْحِيدِ، فَقَالَ:«كُلُّ مَنْ قَرَأَ «قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ» وَآمَنَ بِهَا، فَقَدْ عَرَفَ التَّوْحِيدَ» . قُلْتُ: كَيْفَ يَقْرَؤُهَا؟ قَالَ: «كَمَا يَقْرَؤُهَا النَّاسُ، وَزَادَ فِيهِ: كَذلِكَ اللّه ُ رَبِّي، كَذلِكَ اللّه ُ رَبِّي».8 _ بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْكَلَامِ فِي الْكَيْفِيَّةِ982.نزهة الناظر :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «تَكَلَّمُوا فِي خَلْقِ اللّه ِ، وَلَا تَتَكَلَّمُوا فِي اللّه ِ؛ فَإِنَّ الْكَلَامَ فِي اللّه ِ لَا يَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلَا تَحَيُّراً».982.نُزهَة الناظر :وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى، عَنْ حَرِيزٍ:«تَكَلَّمُوا فِي كُلِّ شَيْءٍ، وَلَا تَتَكَلَّمُوا فِي ذَاتِ اللّه ِ».978.الإرشاد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ: «وَأَنَّ إِلى رَبِّكَ المُنْتَهى» فَإِذَا انْتَهَى الْكَلَامُ إِلَى اللّه ِ، فَأَمْسِكُوا». .

ص: 305

8. باب در بيان نهى از سخن گفتن در كيفيت و چگونگى خدا

978.الإرشاد :محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از عبدالعزيز بن مهتدى كه گفت: از حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم از توحيد، آن حضرت فرمود كه:«هر كه سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را بخواند و به آن ايمان آورد، توحيد را شناخته». عرض كردم كه: آن را چگونه بخواند، يا تو آن را به چه وضع مى خوانى؟ فرمود كه: «چنانچه مردم آن را مى خوانند» و دو مرتبه كذلك اللّه ربّىرا در آخر آن زياد فرمود. يعنى: «چنين است خدا كه پروردگار من است».8. باب در بيان نهى از سخن گفتن در كيفيت و چگونگى خدا976.تاريخ اليعقوبى :محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از حسن بن محبوب، از على بن رِئاب، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود:«در خلق خدا و عجايب صنع او، سخن گوييد و در خدا سخن مگوييد؛ زيرا كه سخن گفتن در خدا، ثمره اى ندارد، مگر آن كه سرگردانى صاحب خويش را بيش مى كند».975.شرح نهج البلاغة ( _ از نامه مشهور معاويه به على عليه السلام _ ) در روايت ديگر از حريز چنين است كه:«در هر چيز سخن گوييد و در ذات خدا سخن مگوييد».977.الكافي عن أبي الهَيثَم بن التَّيِّهان :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى عُمير، از عبدالرحمان بن حجّاج، از سليمان بن خالد روايت كرده است كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«خدا مى فرمايد كه: «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى » (1) ، يعنى: «و نيز در صحف موسى و ابراهيم مذكور است، اين كه: به سوى پروردگار تو است پايان كار» (و رجوع همه خلائق بعد از انقطاع عمل، تا هر يك را بر وفق آنچه كرده از خير و شر جزا دهد. و بعضى گفته اند كه معنى آيه، آن است كه: نهايت فكرت به سوى اوست؛ يعنى: قوه فكريه قدرت دارد بر تفكر در جميع مكوّنات، اما چون به او سبحانه رسد، متحيّر شود و بايستد. و اين حديث، مؤيّد اين معنى است. و لهذا حضرت بعد از ذكر آيه فرمود كه:) پس هرگاه سخن به خدا منتهى شود، و از آن باز ايستيد و خويشتن را نگاه داريد» .

.


1- . نجم، 42.

ص: 306

976.تاريخ اليعقوبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا مُحَمَّدُ، إِنَّ النَّاسَ لَا يَزَالُ بِهِمُ الْمَنْطِقُ حَتّى يَتَكَلَّمُوا فِي اللّه ِ، فَإِذَا سَمِعْتُمْ ذلِكَ، فَقُولُوا: لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ الْوَاحِدُ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ».967.امام على عليه السلام ( _ در خطبه اى كه از امر خلافت شِكوه مى كند _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا زِيَادُ، إِيَّاكَ وَالْخُصُومَاتِ؛ فَإِنَّهَا تُورِثُ الشَّكَّ، وَتُحْبِطُ الْعَمَلَ، وَتُرْدِي صَاحِبَهَا، وَعَسى أَنْ يَتَكَلَّمَ بِالشَّيْءِ، فَلَا يُغْفَرَ لَهُ؛ إِنَّهُ كَانَ فِيمَا مَضى قَوْمٌ تَرَكُوا عِلْمَ مَا وُكِّلُوا بِهِ، وَطَلَبُوا عِلْمَ مَا كُفُوهُ، حَتّى انْتَهى كَلَامُهُمْ إِلَى اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فَتَحَيَّرُوا ، حَتّى أَنْ كَانَ الرَّجُلُ لَيُدْعى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ، فَيُجِيبُ مِنْ خَلْفِهِ، وَيُدْعى مِنْ خَلْفِهِ، فَيُجِيبُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ».

وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى : «حَتّى تَاهُوا فِي الْأَرْضِ».968.عنه عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيَّاحٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «مَنْ نَظَرَ فِي اللّه ِ: كَيْفَ هُوَ، هَلَكَ».959.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ مَلِكاً عَظِيمَ الشَّأْنِ كَانَ فِي مَجْلِسٍ لَهُ، فَتَنَاوَلَ الرَّبَّ تَبَارَكَ وَتَعَالى، فَفُقِدَ، فَمَا يُدْرى أَيْنَ هُوَ». .

ص: 307

962.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از ابو ايّوب، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:«اى محمد، مردم هر سخن كه بگويند، ايشان را جايز است تا آن كه در خدا سخن گويند. پس چون اين را بشنويد بگوييد كه: نيست خدايى مگر خداى يكتا و يگانه كه چيزى مانند او نيست».961.تاريخ الطبري عن زياد بن كُلَيب :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از محمد بن حمران، از ابو عبيده حذّاء، كه گفت حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه:«بپرهيز از مجادلات و گفت وگوها كه به جهت اظهار حق نباشد؛ زيرا كه آنها موجب شك مى شوند و عمل را فرو مى ريزند، و صاحب خويش را هلاك مى گردانند. و شايد كه به چيزى تكلّم مى كند كه آمرزيده نمى شود. به درستى كه در زمان گذشته، گروهى بودند كه ترك نمودند دانستن چيزى را كه به آن موكل و مكلف بودند و طلب كردند دانستن چيزى را كه از ايشان كفايت شده بود (يا از آن ممنوع بودند) تا آن كه سخن ايشان به خدا منتهى شد، پس حيران و سرگشته شدند، به مرتبه اى كه چنين شده بود كه مردى بود، كه او را از پيش رويش مى خواندند، و او از پشت سر جواب مى داد، و او را از پشت سر مى خواندند، او از پيش رو جواب مى داد» (كه پيش رو و پس سر را از يكديگر تميز نمى داد) .

و در روايت ديگر، چنين است كه: «تا آن كه در زمين سرگشته شدند».960.أنساب الأشراف عن سليمان التيمي وعن ابن عَون:چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از بعضى از اصحاب خويش، از حسين بن ميّاح، از پدرش كه گفت: شنيدم از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«هر كه در خدا نظر كند كه آن جناب چگونه است، هلاك مى گردد».959.أنساب الاشراف عن ابن عبّاس :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن فضّال، از ابن بُكير، از زُرارة بن اعيَن، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«پادشاه عظيم الشّأنى در مجلس خويش نشسته بود و در كيفيت ذات پروردگار و كبريايى او - تبارك و تعالى - تكلّم نمود، پس مفقود شد كه كسى نمى داند كه در كجا رفت». .

ص: 308

958.خصائص الأئمّة عليهم السلامعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِيَّاكُمْ وَالتَّفَكُّرَ فِي اللّه ِ، وَلكِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلى عَظَمَتِهِ، فَانْظُرُوا إِلى عَظِيمِ خَلْقِهِ».949.الاحتجاج ( _ به نقل از محمّد بن عبد اللّه شيبانى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا ابْنَ آدَمَ، لَوْ أَكَلَ قَلْبَكَ طَائِرٌ، لَمْ يُشْبِعْهُ، وَبَصَرُكَ لَوْ وُضِعَ عَلَيْهِ خَرْقُ إِبْرَةٍ، لَغَطَّاهُ، تُرِيدُ أَنْ تَعْرِفَ بِهِمَا مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؟ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً، فَهذِهِ الشَّمْسُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللّه ِ، فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تَمْلَأَ عَيْنَيْكَ مِنْهَا ، فَهُوَ كَمَا تَقُولُ».948.العِقد الفريد ( _ به نقل از ابو منذر هشام بن محمّد كلبى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنِ الْبَعْقُوبِيِّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى مَوْلى آلِ سَامٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ يَهُودِيّاً يُقَالُ لَهُ: «سُبِحَتْ» جَاءَ إِلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّه ِ، جِئْتُ أَسْأَلُكَ عَنْ رَبِّكَ، فَإِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنِي عَمَّا أَسْأَلُكَ عَنْهُ، وَإِلَا رَجَعْتُ.

قَالَ: سَلْ عَمَّا شِئْتَ، قَالَ: أَيْنَ رَبُّكَ؟ قَالَ: هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ ، وَلَيْسَ فِي شَيْءٍ مِنَ الْمَكَانِ الْمَحْدُودِ، قَالَ: وَكَيْفَ هُوَ؟ قَالَ: وَكَيْفَ أَصِفُ رَبِّي بِالْكَيْفِ وَالْكَيْفُ مَخْلُوقٌ، وَاللّه ُ لَا يُوصَفُ بِخَلْقِهِ؟ قَالَ: فَمِنْ أَيْنَ يُعْلَمُ أَنَّكَ نَبِيُّ اللّه ِ؟» ، قَالَ: «فَمَا بَقِيَ حَوْلَهُ حَجَرٌ وَلَا غَيْرُ ذلِكَ إِلَا تَكَلَّمَ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ: يَا سُبِحَتُ، إِنَّهُ رَسُولُ اللّه ِ.

فَقَالَ سُبِحَتْ : مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ أَمْراً أَبْيَنَ مِنْ هذَا، ثُمَّ قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ، وَأَنَّكَ رَسُولُ اللّه ِ».947.مُروج الذَّهَب :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَثْعَمِيِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ عَتِيكٍ الْقَصِيرِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ شَيْءٍ مِنَ الصِّفَةِ، فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ، ثُمَّ قَالَ:«تَعَالَى الْجَبَّارُ، تَعَالَى الْجَبَّارُ، مَنْ تَعَاطى مَا ثَمَّ هَلَكَ». .

ص: 309

950.شرح نهج البلاغة ( _ في ذِكرِ سَعدِ بنِ عُبادَةَ _ ) و چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از محمد بن عبدالحميد، از علاء بن رَزين، از محمد بن مسلم از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«بپرهيزيد از فكر كردن در خدا، وليكن چون خواسته باشيد كه به سوى عظمت و بزرگى او نظر كنيد، به سوى بزرگى آفريدگان او [نظر كنيد]».949.الاحتجاج عن محمّد بن عبد اللّه الشيباني :محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده و آن را مرفوع ساخته كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اى فرزند آدم، اگر مرغى دل تو را بخورد، او را سير نكند، و اگر سوراخ سوزنى بر ديده تو گذارند، هر آينه آن را بپوشاند. مى خواهى كه با اينها ملكوت آسمان ها و زمين را بشناسى و كيفيت آنها را بدانى؟ اگر راست گويى، اينك آفتاب، آفريده اى از آفريدگان خدا است، اگر مى توانى كه چشم هاى خويش را از نور آن پر كنى (كه جرم آن را چنانچه هست ببينى) ، امر چنان است كه تو مى گويى».940.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم، از پدرش، از حسن بن على، از بعقوبى، از بعضى از اصحاب ما، از عبدالأعلى _ مولاى آل سام _ از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«يهوديى بود كه او را سُبِحَت مى گفتند، به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه: يا رسول اللّه ، آمده ام تو را از پروردگارت سؤال كنم كه، اگر مرا جواب دادى از آنچه تو را سؤال مى كنم، ايمان مى آوردم و به پيغمبرى تو قائل مى شوم، و اگر نه، بر مى گردم.

حضرت فرمود كه: از هر چه خواهى سؤال كن . عرض كرد كه: پروردگار تو در كجاست؟ فرمود كه: در هر مكانى هست و در مكان معينى نيست . عرض كرد كه: آن جناب چگونه است؟ فرمود كه: چگونه وصف كنم پروردگار خود را به چون و چگونگى و حال آن كه چون و چگونه مخلوق است كه خدا آن را آفريد و خدا به آفريده خود موصوف نمى شود . و يهودى عرض كرد: پس تو از كجا مى دانى، يا از كجا دانسته مى شود كه تو پيغمبر خدايى؟» .

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «گرداگرد آن حضرت سنگ و غير سنگى نماند، مگر آن كه به زبان عربى روشن و فصيح سخن گفت _ و گفت: اى سُبِحَت _ به درستى كه او رسول خدا است . سُبحت گفت كه: من در هيچ زمان چون امروز امرى را از اين روشن تر نديدم. بعد از آن، گفت: شهادت مى دهم كه نيست خدايى مگر خدا و آن كه تو رسول خدايى» .939.شرح نهج البلاغة :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از محمد بن يحيى خثعمى، از عبدالرحمان بن عَتيك القصير روايت كرده است كه گفت: حضرت امام محمد باقر عليه السلام را از چيزى از صفت خدا سؤال نمودم، آن حضرت دست خويش را به سوى آسمان بلند كرد، بعد از آن دو مرتبه فرمود كه:«خداوند بزرگوار عظيم الشّأن برتر است». و فرمود: «كسى كه بگيرد آنچه را كه در اينجا است و متعرض تحقيق آن شود، هلاك مى شود». .

ص: 310

9 _ بَابٌ فِي إِبْطَالِ الرُّؤْيَةِ937.تاريخ اليعقوبى :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام أَسْأَلُهُ: كَيْفَ يَعْبُدُ الْعَبْدُ رَبَّهُ وَهُوَ لَا يَرَاهُ؟ فَوَقَّعَ عليه السلام : «يَا أَبَا يُوسُفَ، جَلَّ سَيِّدِي وَمَوْلَايَ وَالْمُنْعِمُ عَلَيَّ وَعَلى آبَائِي أَنْ يُرى».

قَالَ: وَسَأَلْتُهُ: هَلْ رَأى رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله رَبَّهُ؟ فَوَقَّعَ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَرى رَسُولَهُ بِقَلْبِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ مَا أَحَبَّ».929.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبي عَأَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، قَالَ :سَأَلَنِي أَبُو قُرَّةَ الْمُحَدِّثُ أَنْ أُدْخِلَهُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، فَاسْتَأْذَنْتُهُ فِي ذلِكَ، فَأَذِنَ لِي فَدَخَلَ عَلَيْهِ، فَسَأَلَهُ عَنِ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ وَالْأَحْكَامِ حَتّى بَلَغَ سُؤَالُهُ إِلَى التَّوْحِيدِ، فَقَالَ أَبُو قُرَّةَ: إِنَّا رُوِّينَا أَنَّ اللّه َ قَسَمَ الرُّؤْيَةَ وَالْكَلَامَ بَيْنَ نَبِيَّيْنِ، فَقَسَمَ الْكَلَامَ لِمُوسى، وَلِمُحَمَّدٍ الرُّؤْيَةَ.

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «فَمَنِ الْمُبَلِّغُ عَنِ اللّه ِ إِلَى الثَّقَلَيْنِ مِنَ الْجِنِّ وَالْاءنْسِ «لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» وَ «لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً» وَ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» ؟ أَ لَيْسَ مُحَمَّدٌ؟» قَالَ: بَلى، قَالَ: «كَيْفَ يَجِيءُ رَجُلٌ إِلَى الْخَلْقِ جَمِيعاً، فَيُخْبِرُهُمْ أَنَّهُ جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ، وَأَنَّهُ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللّه ِ بِأَمْرِ اللّه ِ، فَيَقُولُ: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» ، وَ «لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً» وَ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» ثُمَّ يَقُولُ: أَنَا رَأَيْتُهُ بِعَيْنِي، وَأَحَطْتُ بِهِ عِلْماً، وَهُوَ عَلى صُورَةِ الْبَشَرِ؟! أَمَا تَسْتَحُونَ؟ مَا قَدَرَتِ الزَّنَادِقَةُ أَنْ تَرْمِيَهُ بِهذَا أَنْ يَكُونَ يَأْتِي مِنْ عِنْدِ اللّه ِ بِشَيْءٍ، ثُمَّ يَأْتِي بِخِلَافِهِ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ».

قَالَ أَبُو قُرَّةَ: فَإِنَّهُ يَقُولُ: «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى» ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ بَعْدَ هذِهِ الْايَةِ مَا يَدُلُّ عَلى مَا رَأى؛ حَيْثُ قَالَ: «ماكَذَبَ الفُؤادُ ما رَأى» يَقُولُ: مَا كَذَبَ فُؤَادُ مُحَمَّدٍ مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ، ثُمَّ أَخْبَرَ بِمَا رَأى، فَقَالَ : «لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى» فَآيَاتُ اللّه ِ غَيْرُ اللّه ِ، وَقَدْ قَالَ اللّه ُ: «وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً» فَإِذَا رَأَتْهُ الْأَبْصَارُ ، فَقَدْ أَحَاطَتْ بِهِ الْعِلْمَ، وَوَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ».

فَقَالَ أَبُو قُرَّةَ: فَتُكَذِّبُ بِالرِّوَايَاتِ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِذَا كَانَتِ الرِّوَايَاتُ مُخَالِفَةً لِلْقُرْآنِ، كَذَّبْتُهَا، وَمَا أَجْمَعَ الْمُسْلِمُونَ عَلَيْهِ أَنَّهُ لَا يُحَاطُ بِهِ عِلْماً، وَ «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» وَ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» ». .

ص: 311

9. باب در بيان باطل كردن ديدن خدا به چشم سر (در دنيا و در آخرت)

9. باب در بيان باطل كردن ديدن خدا به چشم سر (در دنيا و در آخرت)927.صحيح البخارى ( _ به نقل از اَنَس بن مالك _ ) محمد بن ابى عبداللّه ، از على بن ابى القاسم، از يعقوب بن اسحاق روايت كرده است كه گفت: به سوى حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم و از آن حضرت سؤال كردم كه بنده خدا چگونه پروردگار خويش را عبادت مى كند و حال آن كه او را نمى بيند؟ فرمان همايون رسيد كه:«اى ابو يوسف، سيد و آقاى من و آن كه بر من و پدران من انعام فرموده است، از اين بزرگوارتر است كه ديده شود» و گفت كه: از آن حضرت سؤال كردم كه: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله پروردگار خويش را ديد؟ در جواب نوشت كه: «خداى تبارك و تعالى به رسول خود، نمود از نور عظمت خويش آنچه دوست مى داشت و مى خواست كه به او بنمايد و آن را در دل او افكند كه به دل خويش آن را ديد».926.دلائل النبوّة ، بيهقى ( _ به نقل از عُروه ، در ياد كردِ وفات پيامبر خدا _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه گفت: ابو قُرّه محدث از من خواهش نمود كه او را به خدمت امام رضا عليه السلام برسانم. در اين باب، از آن حضرت اذن خواستم و مرا اذن داد و بعد از آن ابو قُرّه به خدمت آن حضرت رسيد و او را از حلال و حرام و احكام خدا سؤال نمود، تا آن كه سؤال او به توحيد و خداشناسى رسيد. ابو قُرّه عرض كرد كه: روايت به ما رسيده كه خدا ديدن و سخن گفتن را در ميانه دو پيغمبر قسمت فرموده. پس قسمت موسى را سخن گفتن و قسمت محمد را ديدن قرار داده.

حضرت فرمود كه:«پس كيست آن كه تبليغ رسالت نموده از جانب خدا به سوى ثقلين؛ از جنّ و انس كه: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ» و «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا» و «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» . آيا اين رساننده محمد نيست؟» أبو قُرّه عرض كرد كه: بلى. حضرت فرمود كه: «چگونه مردى مى آيد به سوى همه خلائق و ايشان را خبر مى دهد كه از جانب خدا آمده است، و اين كه ايشان را به سوى خدا دعوت مى كند به فرموده خدا و مى گويد كه: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ» و «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا» و «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» . بعد از آن مى گويد كه: من او را به چشم خود ديدم و احاطه كردم به ذات او از روى دانش و او بر صورت آدمى است؟ آيا شرم نمى كنيد كه اين نوع نسبت ها به پيغمبر و خدا مى دهيد؟ آيا زنديقان نتوانستند كه آن حضرت را متهم كنند به اين كه چنين باشد كه از نزد خدا چيزى را بياورد و بعد از آن خلاف آن را بياورد از راه ديگر» (يعنى: وجوه اتهام بسيار است، چرا اين وجه را كه بطلان اين ظاهر و هويدا است برگزيدند. و مى تواند كه كلام استفهام نباشد، بلكه خبر باشد و معنى آن اين باشد كه: زنادقه بر چنين چيزى قدرت ندارند، چه از احوال آن حضرت بر هر كه او را شناخته، معلوم است كه ساحت معرفتش به غبار اين نوع اتهام آلوده نمى گردد. و بنا بر بعضى از نسخه ها، احتمال ديگر مى رود و ليكن اول ظاهرتر است).

ابو قُرّه عرض كرد كه: آن جناب مى فرمايد كه: «وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى » (1) ، يعنى: «و هر آينه كه به حقيقت كه ديد پيغمبر بر او يكبار ديگر». حضرت فرمود كه: «بعد از اين آيه، چيزى هست كه دلالت كند بر آن كه، چه ديده در آنجا كه فرموده: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» ، يعنى: دروغ نگفت دل آنچه را كه ديد». حضرت فرمود كه: «خدا مى فرمايد كه دروغ نگفت دل محمد، آن چيزى را كه چشم هاى آن حضرت ديد». (2) و حضرت فرمود كه: «خدا بعد از آن، به آنچه پيغمبر ديده، خبر داده و فرموده كه: «لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى » (3) ، يعنى: هر آينه به حقيقت كه ديد محمد صلى الله عليه و آله از نشانه هاى پروردگار خويش، نشانه بزرگ تر» (يا از نشانه هاى بزرگ ترين او را از حيثيت دلالت بر كمال قدرت حضرت عزت مانند ديدن جبرئيل به صورت اصلى و غير آن كه در تفاسير مذكور است).

و حضرت فرمود كه: «پس آيات و نشانه هاى خدا، غير خدا است (چه مضاف و مضاف اليه غير يكديگراند) ، و حال آن كه خدا فرموده كه: «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا » (4) ، يعنى: «و احاطه نمى توانند نمود به ذات خدا از روى علم و دانش». پس هر گاه چشم ها او را ببينند، و به او احاطه نموده از روى علم و معرفت خدا واقع شود».

ابو قُرّه عرض كرد كه: پس روايت ها را تكذيب مى كنى و آنها را به دروغ نسبت مى دهى؟ حضرت فرمود كه: «هر گاه روايات، با قرآن مخالفت داشته باشد، آنها را تكذيب مى كنم به آنچه مسلمانان بر آن اجماع كرده اند كه: احاطه نمى شود به او از روى علم و چشم ها او را در نيابد و هيچ چيز مانند او نيست».

.


1- . نجم، 13.
2- . و اين آيه در قرآن مجيد، پيش از آيه اول است نه به عكس؛ چنانچه در اين حديث است و وجه آن، اين است كه يا راوى اشتباه كرده يا كاتب غلط كرده يا در قرآن اهل بيت عليهم السلام چنين است. (مترجم)
3- . نجم، 18.
4- . طه، 110.

ص: 312

. .

ص: 313

. .

ص: 314

1198.تاريخ الطبرى :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدٍ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الرُّؤْيَةِ وَمَا تَرْوِيهِ الْعَامَّةُ وَالْخَاصَّةُ، وَسَأَلْتُهُ أَنْ يَشْرَحَ لِي ذلِكَ.

فَكَتَبَ بِخَطِّهِ: «اتَّفَقَ الْجَمِيعُ _ لَا تَمَانُعَ بَيْنَهُمْ _ أَنَّ الْمَعْرِفَةَ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ ضَرُورَةٌ، فَإِذَا جَازَ أَنْ يُرَى اللّه ُ بِالْعَيْنِ، وَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ ضَرُورَةً، ثُمَّ لَمْ تَخْلُ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ أَنْ تَكُونَ إِيمَاناً، أَوْ لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ، فَإِنْ كَانَتْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً، فَالْمَعْرِفَةُ الَّتِي فِي دَارِ الدُّنْيَا مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ؛ لِأَنَّهَا ضِدُّهُ، فَلَا يَكُونُ فِي الدُّنْيَا مُؤْمِنٌ؛ لِأَنَّهُمْ لَمْ يَرَوُا اللّه َ عَزَّ ذِكْرُهُ، وَإِنْ لَمْ تَكُنْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ الَّتِي مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً، لَمْ تَخْلُ هذِهِ الْمَعْرِفَةُ _ الَّتِي مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ _ أَنْ تَزُولَ، وَلَا تَزُولُ فِي الْمَعَادِ، فَهذَا دَلِيلٌ عَلى أَنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَا يُرى بِالْعَيْنِ؛ إِذِ الْعَيْنُ تُؤَدِّي إِلى مَا وَصَفْنَاهُ».1200.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن محمّد عن أبيه :وَعَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الرُّؤْيَةِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ النَّاسُ.

فَكَتَبَ عليه السلام : «لَا تَجُوزُ الرُّؤْيَةُ مَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الرَّائِي وَالْمَرْئِيِّ هَوَاءٌ يَنْفُذُهُ الْبَصَرُ، فَإِذَا انْقَطَعَ الْهَوَاءُ عَنِ الرَّائِي وَالْمَرْئِيِّ، لَمْ تَصِحَّ الرُّؤْيَةُ، وَكَانَ فِي ذلِكَ الِاشْتِبَاهُ؛ لِأَنَّ الرَّائِيَ مَتى سَاوَى الْمَرْئِيَّ فِي السَّبَبِ الْمُوجِبِ بَيْنَهُمَا فِي الرُّؤْيَةِ، وَجَبَ الِاشْتِبَاهُ، وَكَانَ ذلِكَ التَّشْبِيهَ؛ لِأَنَّ الْأَسْبَابَ لَا بُدَّ مِنِ اتِّصَالِهَا بِالْمُسَبَّبَاتِ». .

ص: 315

1199.أنساب الأشراف عن عثمان بن الشريد :احمد بن ادريس، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن سيف، از محمد بن عُبيد روايت كرده است كه گفت: به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام نوشتم و آن حضرت را سؤال كردم از ديدن خدا (يعنى در آخرت) و آنچه سنّى و شيعه آن را روايت مى كنند از جواز و عدم آن و از آن حضرت سؤال نمودم كه اين مطلب را براى من شرح و بيان فرمايد.

به خط شريف خويش در جواب نوشت كه:«همه امّت اتفاق كرده اند _ به وضعى كه در ميان ايشان تمانعى نيست، كه يكى از ايشان ديگرى را منع كند _ كه معرفتى كه از راه ديدن باشد، بديهى است. پس هرگاه جائز باشد كه خدا به چشم ديده شود، بالبديهه معرفت واقع مى شود بعد از آن. اين معرفت خالى نيست از آن كه با ايمان خواهد بود و يا ايمان نيست.

پس اگر اين معرفت كه از روى ديدن است، ايمان باشد، آن معرفتى كه در دار دنيا از روى اكتساب و استدلال به هم رسيده، ايمان نخواهد بود؛ زيرا كه اين معرفت، ضدّ آن است. پس در دنيا مؤمنى نمى باشد؛ زيرا كه ايشان خداى عزّ ذكرُه را نديده اند. و اگر اين معرفت كه از راه ديدن به هم رسيده، ايمان نباشد، معرفتى كه از راه استدلال به هم رسيده، ناچار بايد كه برطرف شود؛ چه محال است كه معرفت بديهى و معرفتى كه حصولش به فكر و استدلال باشد، با هم جمع شوند و حال آن كه معرفتى كه با استدلال حاصل شد، در معاد زائل نمى گردد؛ چه حشر مؤمن بدون ايمان به اتفاق كسانى كه به معاد قائل اند، باطل است. پس آنچه مذكور شد، دليل است بر آن كه خداى عزّ ذكره به چشم ديده نمى شود؛ زيرا كه چشم و ديدن، به آن مى كشاند به سوى آنچه ما آن را وصف كرديم».1198.تاريخ الطبري :و از او، از احمد بن اسحاق روايت است كه گفت: به خدمت حضرت امام على نقى عليه السلام نوشتم و از آن حضرت سؤال كردم از ديدن خدا و آنچه خدا و آنچه مردم در آن اختلاف كردند، حضرت در جواب نوشت كه:«ديدن ممكن نيست مادامى كه ميانه بيننده و آنچه مى بيند، هوايى نباشد كه بينايى در آن نفوذ تواند كرد (به اين كه شفاف باشد).

پس هرگاه هوا از بيننده و آنچه ديده، مى تواند شد، بريده شود ديدن و ميسر نشود و در توسط روشنى و هوا، ميانه اين دو تشابه هر يك از اينها است به ديگرى كه بايد مانند يكديگر باشند در احتياج به متوسّط بودن در سمت و جهت؛ زيرا كه بيننده در هر زمان كه با ديده شده، مساوى و برابر باشد در سببى كه موجب ديدن مى شود در ميانه ايشان و لازم مى آيد كه مانند يكديگر باشند. و اعتبار مشابهت و مماثلت، مستلزم تشبيه است؛ زيرا كه چاره اى نيست از اين كه اسبابْ به مسببّات خويش متصل باشند و تخلف آنها از يكديگر ممكن نيست». .

ص: 316

1197.أنساب الأشراف :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ :حَضَرْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ، فَقَالَ لَهُ: يَا أَبَا جَعْفَرٍ، أَيَّ شَيْءٍ تَعْبُدُ؟ قَالَ: «اللّه َ تَعَالى» قَالَ: رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: «بَلْ لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْاءِبْصَارِ، وَلكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْاءِيمَانِ، لَا يُعْرَفُ بِالْقِيَاسِ، وَلَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ، وَلَا يُشَبَّهُ بِالنَّاسِ، مَوْصُوفٌ بِالْايَاتِ، مَعْرُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ، لَا يَجُورُ فِي حُكْمِهِ ، ذلِكَ اللّه ُ لَا إِلهَ إِلَا هُوَ».

قَالَ: فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَهُوَ يَقُولُ: اللّه ُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ.1196.الفتوح :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«جَاءَ حِبْرٌ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟»

قَالَ : «فَقَالَ: وَيْلَكَ، مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ، قَالَ: وَكَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: وَيْلَكَ، لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ، وَلكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْاءِيمَانِ». .

ص: 317

1195.تاريخ المدينة ( _ به نقل از غَسّان بن عبد الحميد _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از على بن معبد، از عبداللّه بن سِنان، از پدرش روايت كرده است كه در نزد حضرت امام محمد باقر عليه السلام حضور داشتم كه مردى از خوارج بر آن حضرت داخل شد و عرض كرد كه: يا ابا جعفر، چه چيز را عبادت مى كنى؟ فرمود كه:«خدا را عبادت مى كنم». عرض كرد كه: او را ديده اى؟ فرمود كه: «بلكه چشم ها او را نديده به وضعى كه ديده ها او را مشاهده نمايد، يا مشاهده اى كه ديدن باشد، وليكن دل ها او را به حقايق و اركان ايمان ديده، و خدا، به قياس، شناخته نمى شود و به حواس، درك او نمى توان نمود، و به مردم شباهت ندارد، بلكه وصف او را با آيات مى كنند، و او را به علامات مى شناسند، و در حكم خويش ستم نمى كنند. اين است خدا، كه خدايى نيست مگر او».

سِنان گفت كه: آن مرد خارجى بيرون رفت و مى گفت كه: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ» (1) ، يعنى: «خدا داناتر است به موضعى كه پيغام ها يا پيغام خويش را در آن قرار مى دهد» (يعنى آن جناب از همه كس بهتر مى داند كه كى قابليت و صلاحيت دارد كه محل رسالت و شاهد نبوت باشد. پس او را بر مى گزيند، و مخصوص به آن مى سازد).1197.أنساب الأشراف :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از ابوالحسن موصلى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«يكى از علماى يهود به خدمت امير المؤمنين آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، آيا پروردگار خويش را ديدى، در هنگامى كه او را عبادت كردى؟ حضرت فرمود كه: واى بر تو، عادت من اين نيست كه عبادت پروردگارى كنم كه او را نديده باشم . سائل عرض كرد كه: او را چون ديدى؟ و به چه كيفيت بود؟ حضرت فرمود كه: واى بر تو، چشم ها او را نمى توانند ديد در مشاهده ديدن يا ديدها، وليكن دل ها او را به حقايق ايمان ديده است». .


1- . انعام، 124.

ص: 318

1196.الفتوح :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ،قَالَ :ذَاكَرْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِيمَا يَرْوُونَ مِنَ الرُّؤْيَةِ، فَقَالَ: «الشَّمْسُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ الْكُرْسِيِّ، وَالْكُرْسِيُّ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ الْعَرْشِ، وَالْعَرْشُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ الْحِجَابِ، وَالْحِجَابُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ السِّتْرِ، فَإِنْ كَانُوا صَادِقِينَ، فَلْيَمْلَؤُوا أَعْيُنَهُمْ مِنَ الشَّمْسِ لَيْسَ دُونَهَا سَحَابٌ».1195.تاريخ المدينة عن غسّان بن عبد الحميد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَغَيْرُهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ، بَلَغَ بِي جَبْرَئِيلُ مَكَاناً لَمْ يَطَأْهُ قَطُّ جَبْرَئِيلُ، فَكُشِفَ لَهُ، فَأَرَاهُ اللّه ُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ مَا أَحَبَّ».

فِي قَوْلِهِ تَعَالى: «لَا تُدْرِكُهُ الأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» .1194.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو عون ، وابسته مِسوَر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلامفِي قَوْلِهِ: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» قَالَ: «إِحَاطَةُ الْوَهْمِ؛ أَ لَا تَرى إِلى قَوْلِهِ: «قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ» ؟ لَيْسَ يَعْنِي بَصَرَ الْعُيُونِ «فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ» : لَيْسَ يَعْنِي مِنَ الْبَصَرِ بِعَيْنِهِ «وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَيْها» : لَيْسَ يَعْنِي عَمَى الْعُيُونِ، إِنَّمَا عَنى إِحَاطَةَ الْوَهْمِ، كَمَا يُقَالُ: فُلَانٌ بَصِيرٌ بِالشِّعْرِ، وَفُلَانٌ بَصِيرٌ بِالْفِقْهِ، وَفُلَانٌ بَصِيرٌ بِالدَّرَاهِمِ، وَفُلَانٌ بَصِيرٌ بِالثِّيَابِ، اللّه ُ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يُرى بِالْعَيْنِ». .

ص: 319

1193.اُسد الغابة :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از عاصم بن حُميد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: با آن حضرت در باب آنچه سنّيان از ديدن خدا روايت مى كنند، مذاكره نموديم و آن را ياد كرديم. حضرت فرمود كه:«نور آفتاب يك جزو است از هفتاد جزو از نور كرسى، كه روشنى كرسى هفتاد برابر آفتاب است، و نور كرسى، يك جزو از هفتاد جزو نور عرش است، و نور عرش يك جزو از هفتاد جزو نور حجاب است، و نور حجاب، جزوى است از هفتاد جزو از نور ستر» (و حجاب و ستر، هر دو به معنى پرده است و مراد به آنها، معنى حقيقى كه آنها معروف است نيست، بلكه مقصود دو مقام، از مقامات تجليات نور عظمت پروردگار است).

بعد از آن حضرت فرمود: «پس اگر از اين گروه، راست گويانند در باب ديدن آن جناب، چشم هاى خويش را از نور آفتاب پر كنند، در حالى كه ابرى در نزد آن نباشد كه حايل باشد».1194.تاريخ الطبري عن أبي عون مولى المِسْور :محمد بن يحيى و غير او روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن ابى نصر، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: چون مرا به آسمان بردند، جبرئيل عليه السلام مرا به جايى رسانيد كه هرگز پا در آنجا نگذاشته بود و به آنجا نرسيده بود، بعد از آن، پرده از پيش روى او برداشته شد و خدا از نور عظمت خويش آن قدر كه دوست داشت و خواست به او نمود».

در بيان فرموده خدا: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ» (1) . كه ترجمه آن اين است كه: «درك نمى كنند خدا را ديده ها و خدا، ديده ها را درك مى كند و در مى يابد». (2)1193.اُسد الغابة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن ابى نجران، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در فرموده خداى تعالى «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» كه آن حضرت فرمود كه:«وهم و خيال او را احاطه نمى كند». و فرمود: «آيا نظر نمى كنى به سوى فرموده آن جناب « قَدْ جَآءَكُم بَصَآءِرُ مِن رَّبِّكُمْ» (3) ، يعنى: «به حقيقت كه آمد و شما را بينايى ها و آنچه موجب بينايى و دانش شما است از نشانه هاى روشن و دلايل ظاهره از جانب پروردگار شما» كه مقصود خدا، ديدن به چشم ها نيست (چه در بصيرت و بينايى از براى نفس ناطقه، چون بصر و چشم است از براى بدن . پس آن كه گفته كه وضوح دلايل بر وجهى است كه گويا قوه باصره آن را مى تواند ديد، درست نديده) «فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ» ، يعنى: پس هر كه بينا شود پس از براى نفس اوست» (يعنى: منفعت بينايى به خودش عائد گردد) .

و حضرت فرمود كه: «مقصود خدا، ديدن به چشم خويش نيست «وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا» ، يعنى: و هر كه نابينا شود، پس بر آن است يعنى ضرر و وبال نابينايى است كه از براى نفس اوست». و نيز حضرت فرمود كه: «مقصود خدا، كورى چشم ها نيست، بلكه نابينايى در مقابل بينايى است كه از براى نفس است». و فرمود: «جز اين نيست كه مقصود خدا از آيه، اين است كه وهم و خيال به او احاطه نمى كند، چنان كه مى گويند كه فلانى بيناست به شعر، و فلانى بيناست به فقه، و فلانى بيناست به درم ها، و فلانى بيناست به جاها؛ چه معلوم است كه مراد اين نيست كه ايشان، شعر و فقه و درم و جامه را مى بيند (بلكه مقصود اين است كه در اينها مهارت دارند، و احوال اينها را خوب مى دانند، و در آن، صاحبان سررشته اند) و خدا، از اين بزرگ تر است كه به چشم سر ديده شود» (و مقصود حضرت، اين است كه مرئى نشدن خدا، امرى است بديهى كه احتياج به بيان و ردّ آن كس كه خلاف آن را گمان كرده، نيست. و اما ادراك آن جناب به وهم و خيال، گاه هست كه از براى عوام محلّ شبهه شود و احتمال دارد كه مراد، اين باشد كه هر گاه ادراك آن جناب، به عقل ميسر نشود، و به چشم سر به طريق اولى ميسر نخواهد شد). .


1- . انعام، 103.
2- . و بعضى اين را عنوان مستقل دانسته اند كه ربطى به سابق ندارد. و نيز احتمال داده اند كه عطف بر سابق باشد و عاطف، محذوف باشد. يعنى اين بابى است در بيان آيه مذكوره. (مترجم)
3- . انعام، 104.

ص: 320

1192.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از محمّد بن سليمان _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنِ اللّه ِ: هَلْ يُوصَفُ؟ فَقَالَ: «أَ مَا تَقْرَأُ الْقُرْآنَ؟»، قُلْتُ: بَلى ، قَالَ: «أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَهُ تَعَالى: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» ؟»، قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «فَتَعْرِفُونَ الْأَبْصَارَ؟»، قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «مَا هِيَ؟»، قُلْتُ: أَبْصَارُ الْعُيُونِ، فَقَالَ: «إِنَّ أَوْهَامَ الْقُلُوبِ أَكْبَرُ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ، فَهُوَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ، وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَوْهَامَ». .

ص: 321

1191.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از عبيد بن حارثه _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابو هاشم جعفرى، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از خدا كه آيا جائز است كه او را وصف كنند و نشان دهند؟ حضرت فرمود:«آيا قرآن را نمى توانى بخوانى، يا نمى خوانى؟» عرض كردم كه: مى توانم، يا مى خوانم. فرمود كه: «آيا فرموده خدا را كه «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ» (1) نمى خوانى؟» عرض كردم كه: مى خوانم. فرمود كه: «ابصار را مى شناسيد و مى دانيد كه معنى آن چيست؟» عرض كردم كه: مى دانم. فرمود كه: «ابصار چه چيز است؟» عرض كردم كه: ابصار، عبارت از چشم ها است. فرمود: «به درستى كه وهم ها و خيال ها كه در دل ها سر مى زند، از ديدن چشم ها بزرگ تر و بيشتر است و خيال ها او را در نمى يابد و او خيال ها را در مى يابد و همه را مى داند». .


1- . انعام، 103.

ص: 322

1190.العقد الفريد ( _ به نقل از ابن سيرين _ ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» ؟ فَقَالَ: «يَا أَبَا هَاشِمٍ، أَوْهَامُ الْقُلُوبِ أَدَقُّ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ؛ أَنْتَ قَدْ تُدْرِكُ بِوَهْمِكَ السِّنْدَ وَالْهِنْدَ وَالْبُلْدَانَ الَّتِي لَمْ تَدْخُلْهَا وَلَا تُدْرِكُهَا بِبَصَرِكَ، وَأَوْهَامُ الْقُلُوبِ لَا تُدْرِكُهُ، فَكَيْفَ أَبْصَارُ الْعُيُونِ؟!»1192.شرح نهج البلاغة عن محمّد بن سليمان :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، قَالَ :الْأَشْيَاءُ _ كُلُّهَا _ لَا تُدْرَكُ إِلَا بِأَمْرَيْنِ: بِالْحَوَاسِّ، وَالْقَلْبِ؛ وَالْحَوَاسُّ إِدْرَاكُهَا عَلى ثَلَاثَةِ مَعَانٍ: إِدْرَاكاً بِالْمُدَاخَلَةِ ، وَإِدْرَاكاً بِالْمُمَاسَّةِ، وَإِدْرَاكاً بِلَا مُدَاخَلَةٍ وَلَا مُمَاسَّةٍ.

فَأَمَّا الْاءِدْرَاكُ الَّذِي بِالْمُدَاخَلَةِ، فَالْأَصْوَاتُ وَالْمَشَامُّ وَالطُّعُومُ.

وَأَمَّا الْاءِدْرَاكُ بِالْمُمَاسَّةِ، فَمَعْرِفَةُ الْأَشْكَالِ مِنَ التَّرْبِيعِ وَالتَّثْلِيثِ، وَمَعْرِفَةُ اللَّيِّنِ وَالْخَشِنِ، وَالْحَرِّ وَالْبَرْدِ.

وَأَمَّا الْاءِدْرَاكُ بِلَا مُمَاسَّةٍ وَلَا مُدَاخَلَةٍ، فَالْبَصَرُ؛ فَإِنَّهُ يُدْرِكُ الْأَشْيَاءَ بِلَا مُمَاسَّةٍ وَلَا مُدَاخَلَةٍ فِي حَيِّزِ غَيْرِهِ وَلَا فِي حَيِّزِهِ، وَإِدْرَاكُ الْبَصَرِ لَهُ سَبِيلٌ وَسَبَبٌ، فَسَبِيلُهُ الْهَوَاءُ ، وَسَبَبُهُ الضِّيَاءُ، فَإِذَا كَانَ السَّبِيلُ مُتَّصِلاً بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْمَرْئِيِّ وَالسَّبَبُ قَائِمٌ، أَدْرَكَ مَا يُلَاقِي مِنَ الْأَلْوَانِ وَالْأَشْخَاصِ، فَإِذَا حُمِلَ الْبَصَرُ عَلى مَا لَا سَبِيلَ لَهُ فِيهِ، رَجَعَ رَاجِعاً ، فَحَكى مَا وَرَاءَهُ ، كَالنَّاظِرِ فِي الْمِرْآةِ لَا يَنْفُذُ بَصَرُهُ فِي الْمِرْآةِ، فَإِذَا لَمْ يَكُنْ لَهُ سَبِيلٌ، رَجَعَ رَاجِعاً يَحْكِي مَا وَرَاءَهُ ، وَكَذلِكَ النَّاظِرُ فِي الْمَاءِ الصَّافِي ، يَرْجِعُ رَاجِعاً فَيَحْكِي مَا وَرَاءَهُ؛ إِذْ لَا سَبِيلَ لَهُ فِي إِنْفَاذِ بَصَرِهِ.

فَأَمَّا الْقَلْبُ فَإِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الْهَوَاءِ، فَهُوَ يُدْرِكُ جَمِيعَ مَا فِي الْهَوَاءِ وَيَتَوَهَّمُهُ، فَإِذَا حُمِلَ الْقَلْبُ عَلى مَا لَيْسَ فِي الْهَوَاءِ مَوْجُوداً، رَجَعَ رَاجِعاً فَحَكى مَا فِي الْهَوَاءِ.

فَلَا يَنْبَغِي لِلْعَاقِلِ أَنْ يَحْمِلَ قَلْبَهُ عَلى مَا لَيْسَ مَوْجُوداً فِي الْهَوَاءِ مِنْ أَمْرِ التَّوْحِيدِ جَلَّ اللّه ُ وَعَزَّ؛ فَإِنَّهُ إِنْ فَعَلَ ذلِكَ، لَمْ يَتَوَهَّمْ إِلَا مَا فِي الْهَوَاءِ مَوْجُودٌ ، كَمَا قُلْنَا فِي أَمْرِ الْبَصَرِ ، تَعَالَى اللّه ُ أَنْ يُشْبِهَهُ خَلْقُهُ. .

ص: 323

1191.شرح نهج البلاغة عن عبيد بن حارثة :محمد بن ابى عبداللّه از آن كه او را ذكر كرده، از محمد بن عيسى، از داود بن قاسم _ كه ابوهاشم جعفرى است _ روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ» . حضرت فرمود كه:«اى ابوهاشم، خيال ها كه در دل سر مى زند، از ديدن چشم ها باريك تر و وسيع تر است. و تو گاه هست كه به خيال خود، سِند و هند و شهرهايى را كه در آن داخل نشدى، درك مى نمايى و به چشم خويش نمى توانى كه آنها را دريابى، و خيالات كه در دل سر مى زند، نمى تواند كه خدا را دريابد. پس حال چشم ها چه خواهد بود؟».1190.العقد الفريد عن ابن سيرين :على بن ابراهيم، از پدرش، از بعضى از اصحاب خويش، از هشام بن حكم روايت كرده است كه گفت:چيزها را در نمى توان يافت، مگر به دو چيز: يكى حواس و ديگرى دل. اما حواس، ادراك و دريافت آنها بر سه وجه است: يكى ادراكى است كه به دخول چيزى در چيزى حاصل مى شود، و ديگرى ادراكى است كه به ماليدن چيزى به چيزى ديگر به هم مى رسد، و سوم ادراكى است كه بدون اين دو، دست به هم مى دهد.

اما آن ادراك كه به واسطه دخول حاصل مى شود، آوازها و بوها و مزه ها است (چه هواى متكيّف به صوت تا در گوش داخل نشود و به قوه سامعه نخورد، صاحب آن چيزى را نمى شنود. تا هواى متكيّف به بوى در دماغ نيايد و به قوه شامّه نرسد، بوى چيزى را نمى توان فهميد. و تا ترى كه در دهان مى باشد، بعد از تكيّف به مزه به قوه ذائقه نرسد، مزه چيزى معلوم نمى شود).

و آن ادراك كه به جهت مالش به هم مى رسد، شناختن چيزى است كه سه گوش و چهار گوش و غير آن از شكل ها باشد، و شناختن نرمى و درشتى و گرمى و سردى. و آن ادراك كه به جهت غير اينها به هم مى رسد، ديدن ديده است كه چيزها را بدون مس و دخول در يكديگر در مكان غير خويش كه موضع چيزى است كه ديده مى شود، درك مى كند و در مكان خويش درك نمى كند (چنانچه اهل انطباع مى گويند و اين كلام از هشام صريح است در اين كه ديدن، به خروج شعاع است، نه انطباع كه به معنى انتقاش است. به اين معنى كه آنچه ديده مى شود، در حيّز بصر داخل شود كه صورت آن در آن منتقش گردد و ديده، ديدنى را در مكان خود درك نمايد). و از براى دريافتن چشم، راهى و سببى هست، پس راه آن، هواست و ظاهر از آن، همان است كه در ميانه آسمان و زمين است و سببش روشنى است.

پس هرگاه آن راه در ميانه آن و آنچه ديده مى شود، متصل و به هم پيوند باشد و سبب آن بر پا و موجود باشد، آنچه را كه ملاقى آن، يعنى شعاع آن، مى شود از رنگ ها و شخص ها، درك مى كند. پس هرگاه كسى ديده را حمل مى كند بر آنچه او را در آن راهى نيست، بر مى گردد در حالتى كه برگردنده است (يعنى به نوعى از برگشت، چه برگشتنى هاى آن تفاوت دارد به حسب تفاوت آنچه ديده مى شود در صفا و جلا) و آنچه را كه در پس آن، يعنى شعاع آن است (كه عبارت است از آنچه در حال رجوع خويش با آن ملاقات مى نمايد، حكايت مى كند، و مى نمايد)، مانند كسى كه در آيينه نظر مى كند و ديده آن، يعنى شعاعى كه از آن بيرون مى آيد، در آن نفوذ نمى تواند نمود.

پس هرگاه آن را راهى نباشد، بر مى گردد به نوعى از برگشت _ چنانچه گذشت _ و آنچه را كه در پس آن است، مى نمايد، و همچنين كسى كه در آب صافى نظر مى كند، نظرش بر مى گردد و ماوراى آن را مى نمايد؛ زيرا كه او را راهى در گذرانيدن نظر خويش نيست.

اما قدرت دل، كه مراد از آن، نفس ناطقه است و تسلط آن، يعنى در ادراك بر وجه جزئى، يا آنچه جارى مجراى آن باشد، بر هواست (همه آنچه را كه در آن است، درك مى تواند نمود)، و آن را توهم مى نمايد و در خيال در مى آورد (و بر غير آن قدرت و تسلطى ندارد). پس هرگاه دل را حمل كند بر آنچه در هواى عالم امكان موجود نيست، بر مى گردد به سوى هوا و آنچه را كه در هواست، مى نمايد.

و چون چنين است، عاقل را سزاوار نيست كه دل خويش را متوجه سازد و بار كند بر آنچه در هوا موجود نيست و آن، امر توحيد است - جل اللّه و عزّ -؛ زيرا كه اگر چنين كند، توهم نمى كند، مگر آنچه را كه در هوا موجود باشد؛ چنانكه در امر چشم گفتيم و خدا است برتر از اين كه آفريدگانش به او شباهت داشته باشند، يا او را به چيزى تشبيه كنند. .

ص: 324

. .

ص: 325

. .

ص: 326

10 _ بَابُ النَّهْيِ عَنِ الصِّفَةِ بِغَيْرِ مَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ تَعَالى1188.العقد الفريد :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ بْنِ عَتِيكٍ الْقَصِيرِ، قَالَ :كَتَبْتُ عَلى يَدَيْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : أَنَّ قَوْماً بِالْعِرَاقِ يَصِفُونَ اللّه َ بِالصُّورَةِ وَبِالتَّخْطِيطِ، فَإِنْ رَأَيْتَ _ جَعَلَنِيَ اللّه ُ فِدَاكَ _ أَنْ تَكْتُبَ إِلَيَّ بِالْمَذْهَبِ الصَّحِيحِ مِنَ التَّوْحِيدِ.

فَكَتَبَ إِلَيَّ: «سَأَلْتَ _ رَحِمَكَ اللّه ُ _ عَنِ التَّوْحِيدِ وَمَا ذَهَبَ إِلَيْهِ مَنْ قِبَلَكَ، فَتَعَالَى اللّه ُ الَّذِي «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» ، تَعَالى عَمَّا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ، الْمُشَبِّهُونَ اللّه َ بِخَلْقِهِ، الْمُفْتَرُونَ عَلَى اللّه ِ، فَاعْلَمْ _ رَحِمَكَ اللّه ُ _ أَنَّ الْمَذْهَبَ الصَّحِيحَ فِي التَّوْحِيدِ مَا نَزَلَ بِهِ الْقُرْآنُ مِنْ صِفَاتِ اللّه ِ جَلَّ وَعَزَّ، فَانْفِ عَنِ اللّه ِ تَعَالَى الْبُطْلَانَ وَالتَّشْبِيهَ، فَلَا نَفْيَ وَلَا تَشْبِيهَ ، هُوَ اللّه ُ الثَّابِتُ الْمَوْجُودُ، تَعَالَى اللّه ُ عَمَّا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ، وَلَا تَعْدُوا الْقُرْآنَ؛ فَتَضِلُّوا بَعْدَ الْبَيَانِ».1187.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :قَالَ لِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام: «يَا أَبَا حَمْزَةَ، إِنَّ اللّه َ لَا يُوصَفُ بِمَحْدُودِيَّةٍ، عَظُمَ رَبُّنَا عَنِ الصِّفَةِ، فَكَيْفَ يُوصَفُ بِمَحْدُودِيَّةٍ مَنْ لَا يُحَدُّ وَ «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُوَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» ؟!». .

ص: 327

10. باب در بيان نهى از وصف كردن خدا به غير آنچه خويش را به آن وصف فرموده

10. باب در بيان نهى از وصف كردن خدا به غير آنچه خويش را به آن وصف فرموده - جلّ و تعالى-1188.العقد الفريد :على بن ابراهيم، از عباس بن معروف، از ابن ابى نجران، از حمّاد بن عثمان، از عبدالرحيم بن عَتيك قصير روايت كرده است كه گفت: عريضه به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام نوشتم و به دست عبدالملك بن اعيَن دادم كه به آن حضرت برساند، به اين مضمون كه: گروهى در عراق، خداى تعالى را به صورت و شكل وصف مى كنند و مى گويند كه در صورت انسان است، و بعضى مى گويند كه جوانى است نو خط كه خطش تازه دميده. پس اگر صلاح دانى _ خدا مرا فداى تو گرداند _ كه مذهب درست از توحيد را به سوى من بنويسى، بنويس كه بسيار به جا است.

پس حضرت به سوى من نوشت كه:«سؤال نمودى _ خدا تو را رحمت كند _ از توحيد و آنچه به سوى آن رفته اند كسانى كه در نزد تواند، برتر است آن كسى كه مانند او چيزى نيست، و او شنواست و بينا، و برتر است از آنچه وصف كنندگانى كه خدا را به خلق تشبيه مى كنند، آن را وصف مى نمايند، و بر خدا افترا مى بندند.

پس بدان _ خدا تو را رحمت كند _ كه مذهب صحيح در توحيد، آن چيزى است كه قرآن با آن فرود آمده از صفات خدا. پس از خدا بطلان و تشبيه را دور كن كه نفى و تشبيه، روا نيست. اوست خدا كه ثابت و موجود است و برتر است از آنچه وصف كنندگان آن را وصف مى كنند. و از قرآن در مگذريد كه بعد از بيان، گمراه مى شويد».1187.شرح نهج البلاغة :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از ابن ابى عُمير، از ابراهيم بن عبد الحميد، از ابو حمزه روايت كرده است كه حضرت على بن الحسين عليه السلام به من فرمود كه:«اى ابو حمزه، خدا را به محدوديت وصف نمى توان نمود كه او را تعريف نمايند و اندازه اى از براى او قرار دهند. پروردگار ما از آن كه خلائق او را وصف كنند بزرگ تر است و چگونه به محدوديت وصف شود، آن كه حد و اندازه اى ندارد: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ » (1) ، يعنى: خيال ها او را در نيابد و او خيال ها را دريابد، و اوست رسنده به دقايق اشيا، كه به اسرار همه خلائق آگاه است، و داناست به تدابير و مصالح ايشان، و همه افعال ايشان را مى داند».

.


1- . انعام، 103.

ص: 328

1186.المصنَّف ( _ به نقل از ابو كعب حارثى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخَزَّازِ وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، قَالَا:دَخَلْنَا عَلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، فَحَكَيْنَا لَهُ أَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله رَأى رَبَّهُ فِي صُورَةِ الشَّابِّ الْمُوَفَّقِ فِي سِنِّ أَبْنَاءِ ثَلَاثِينَ سَنَةً، وَقُلْنَا: إِنَّ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَصَاحِبَ الطَّاقِ وَالْمِيثَمِيَّ يَقُولُونَ: إِنَّهُ أَجْوَفُ إِلَى السُّرَّةِ، وَالْبَقِيَّةُ صَمَدٌ.

فَخَرَّ سَاجِداً لِلّهِ، ثُمَّ قَالَ: «سُبْحَانَكَ مَا عَرَفُوكَ، وَلَا وَحَّدُوكَ، فَمِنْ أَجْلِ ذلِكَ وَصَفُوكَ، سُبْحَانَكَ لَوْ عَرَفُوكَ، لَوَصَفُوكَ بِمَا وَصَفْتَ بِهِ نَفْسَكَ، سُبْحَانَكَ كَيْفَ طَاوَعَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ يُشَبِّهُوكَ بِغَيْرِكَ؟! اللّهُمَّ ، لَا أَصِفُكَ إِلَا بِمَا وَصَفْتَ بِهِ نَفْسَكَ، وَلَا أُشَبِّهُكَ بِخَلْقِكَ، أَنْتَ أَهْلٌ لِكُلِّ خَيْرٍ، فَلَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيْنَا، فَقَالَ: «مَا تَوَهَّمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَوَهَّمُوا اللّه َ غَيْرَهُ» . ثُمَّ قَالَ: «نَحْنُ _ آلَ مُحَمَّدٍ _ النَّمَطُ الْأَوْسَطُ الَّذِي لَا يُدْرِكُنَا الْغَالِي، وَلَا يَسْبِقُنَا التَّالِي؛ يَا مُحَمَّدُ، إِنَّ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله حِينَ نَظَرَ إِلى عَظَمَةِ رَبِّهِ كَانَ فِي هَيْئَةِ الشَّابِّ الْمُوَفَّقِ، وَسِنِّ أَبْنَاءِ ثَلَاثِينَ سَنَةً؛ يَا مُحَمَّدُ، عَظُمَ رَبِّي وَجَلَّ أَنْ يَكُونَ فِي صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ».

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَنْ كَانَتْ رِجْلَاهُ فِي خُضْرَةٍ؟

قَالَ: «ذاكَ مُحَمَّدٌ، كَانَ إِذَا نَظَرَ إِلى رَبِّهِ بِقَلْبِهِ، جَعَلَهُ فِي نُورٍ مِثْلِ نُورِ الْحُجُبِ حَتّى يَسْتَبِينَ لَهُ مَا فِي الْحُجُبِ؛ إِنَّ نُورَ اللّه ِ: مِنْهُ أَخْضَرُ، وَمِنْهُ أَحْمَرُ، وَمِنْهُ أَبْيَضُ، وَمِنْهُ غَيْرُ ذلِكَ؛ يَا مُحَمَّدُ، مَا شَهِدَ لَهُ الْكِتَابُ وَالسُّنَّةُ، فَنَحْنُ الْقَائِلُونَ بِهِ». .

ص: 329

1185.الجمل ( _ به نقل از حكيم بن عبد اللّه _ ) محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از حسين بن حسن، از بكر بن صالح، از حسن بن سعيد، از ابراهيم بن محمد خزّاز و محمد بن حسين روايت كرده است كه گفتند: به خدمت ابوالحسن حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام رفتيم و از براى آن حضرت حكايت نموديم آنچه را كه مشبّهه مى گويند كه محمد، پروردگار خويش را ديد در هيئت و صورت جوان مستوى الخلقه خوش اندام (يا كم سال كه به حد كمال رسيده باشد)، يا لايق به هر چيز در سن پسران سى ساله و عرض كرديم كه: هشام بن سالم و صاحب طاق و ميثمى مى گويند كه آن جناب، از پايين تا ناف، ميان خالى است، و بقيه بدنش توپر است كه ميان ندارد.

حضرت بر رو در افتاد و از براى خدا سجده نمود و گفت كه:«تسبيح مى كنم تو را و تو را پاك و منزه مى شمارم از نقص و عيب تشبيه. تو را نشناختند و تو را به يگانگى پرستش نكردند. پس از اين جهت، تو را وصف كردند و تو را پاك و منزه مى شمارم، اگر تو را مى شناختند، هر آينه تو را وصف مى نمودند به آنچه تو خويش را با آن وصف فرموده اى و تو را تسبيح مى كنم. آيا چگونه نفس هاى ايشان، ايشان را فرمان بردارى نمود كه تو را به غير تو تشبيه كنند؟ بار خدايا، تو را وصف نمى كنم، مگر به آنچه تو خود را با آن وصف فرموده اى، و تو را با آفريدگان تو تشبيه نمى كنم، و تويى سزاوار هر خوبى. پس مرا از گروه ستم كاران مگردان».

بعد از آن، به جانب ما التفات نمود و فرمود كه: «آنچه را كه توهم كنيد و به خيال شما در آيد، خدا را غير از آن توهم كنيد». بعد از آن فرمود كه: «ما آل محمد، گروهى هستيم به يك روش و ميانه رو، كه آن كس كه از حق در گذشته (يا دست بالا گرفته)، ما را در نيابد، و آن كه در پهلو در آمده، ما را سبقت نگيرد، يا به سوى ما نشتابد» (حاصل معنى، آن كه آنها كه از حد در گذشته اند، به سوى ايشان باز نمى گردند و آنان كه تقصير كرده اند، به ايشان ملحق نمى شوند).

بعد از آن حضرت فرمود كه: «اى محمد، به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن هنگام كه به سوى عظمت و بزرگى پروردگار خويش نظر نمود در هيئت جوان مذكور و در سن پسران سى ساله بود. اى محمد، پروردگار من، از آن عظيم تر است و جلالتش از اين بيشتر كه در صفت آفريدگان باشد».

محمد گفت كه: به خدمت آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، كه بود آن كه پايهاى او در سبزى بود؟ (چه تتمه حديث اين است كه: پاى هاى او در سبزى بود). حضرت فرمود كه: «آن، محمد است كه عادتش اين بود كه چون به دل خويش به سوى پروردگارش مى نگريست، او را در نورى چون نور حجاب ها قرار مى داد، تا آن كه ظاهر كرد از براى او آنچه در آن حجاب ها است. به درستى كه نور خدا، پاره اى از آن، سبز و پاره اى از آن، سرخ و پاره اى از آن، سفيد و پاره اى از آن، غير از اينها است. اى محمد، آنچه كتاب خدا و سنت رسول صلى الله عليه و آله از براى آن شهادت دهد، ما به آن قائليم» (و تفسير اين حديث را فى الجمله در تعبير مرات الرائى ذكر كرده ام؛ هر كه خواهد به آن كتاب رجوع كند). .

ص: 330

1184.الجمل ( _ به نقل از حسن بن سعد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ بَشِيرٍ الْبَرْقِيِّ، قَالَ :حَدَّثَنِي عَبَّاسُ بْنُ عَامِرٍ الْقَصَبَانِيُّ، قَالَ : أَخْبَرَنِي هَارُونُ بْنُ الْجَهْمِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام، قَالَ : قَالَ: «لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَنْ يَصِفُوا اللّه َ بِعَظَمَتِهِ، لَمْ يَقْدِرُوا».1183.الفتوح :سَهْلٌ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِيِّ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلَى الرَّجُلِ عليه السلام : أَنَّ مَنْ قِبَلَنَا مِنْ مَوَالِيكَ قَدِ اخْتَلَفُوا فِي التَّوْحِيدِ: فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: جِسْمٌ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ : صُورَةٌ.

فَكَتَبَ عليه السلام بِخَطِّهِ: «سُبْحَانَ مَنْ لَا يُحَدُّ، وَلَا يُوصَفُ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ _ أَوْ قَالَ _ : الْبَصِيرُ».1186.المصنّف عن أبي كعب الحارثي :سَهْلٌ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ :كَتَبَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليهماالسلامإِلى أَبِي: «أَنَّ اللّه َ أَعْلى وَأَجَلُّ وَأَعْظَمُ مِنْ أَنْ يُبْلَغَ كُنْهُ صِفَتِهِ؛ فَصِفُوهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَكُفُّوا عَمَّا سِوى ذلِكَ».1185.الجمل عن حكيم بن عبد اللّه :سَهْلٌ، عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ الرَّبِيعِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَفْصٍ أَخِي مُرَازِمٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ، قَالَ :سَأَ لْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام عَنْ شَيْءٍ مِنَ الصِّفَةِ، فَقَالَ : «لَا تَجَاوَزْ مَا فِي الْقُرْآنِ».927.صحيح البخاري عن أنس بن مالك :سَهْلٌ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْقَاسَانِيِّ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلَيْهِ عليه السلام : أَنَّ مَنْ قِبَلَنَا قَدِ اخْتَلَفُوا فِي التَّوْحِيدِ.

قَالَ: فَكَتَبَ عليه السلام : «سُبْحَانَ مَنْ لَا يُحَدُّ، وَلَا يُوصَفُ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» ». .

ص: 331

928.صحيح ابن حبّان عن أنس بن مالك :على بن محمد و محمد بن حسن روايت كرده اند از سهل بن زياد، از احمد بن بشير برقى كه گفت: عباس بن عامر قَصَبانى مرا حديث كرد و گفت كه: خبر داد مرا هارون بن جَهم از ابوحمزه، از حضرت على بن الحسين عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«اگر اهل آسمان و زمين جمع شوند كه خدا را به عظمت و بزرگى كه دارد وصف كنند، نتوانند».1199.أنساب الأشراف ( _ به نقل از عثمان بن شريد _ ) سهل، از ابراهيم بن محمد همدانى روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام على نقى عليه السلام نوشتم كه: كسانى كه در نزد ما هستند از مواليان شما، در باب توحيد اختلاف به هم رسانيده اند. بعضى از ايشان مى گويد كه: خدا جسم است و بعضى از ايشان مى گويد كه: صورت است. حضرت به خط مبارك خويش در جواب نوشت كه:«پاك و منزه است آن كه به اندازه در نيايد، و او را وصف نتوان نمود، و چيزى مانند او نيست، و اوست شنواى دانا» . يا به جاى دانا، بينا فرمود.1200.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن محمّد ، از پدرش _ ) سهل از محمد بن عيسى، از ابراهيم، از محمد بن حكيم روايت كرده است كه گفت: ابوالحسن حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به پدرم نوشت كه:«خدا از آن بلندتر و بزرگوارتر و بزرگ تر است كه كسى به كُنه و پايان صفت او تواند رسيد. پس، او را وصف كنيد به آنچه خويش را با آن وصف فرموده و از آنچه غير آن باشد، باز ايستيد».1201.نهج البلاغة :سهل، از سِندى بن ربيع، از ابن ابى عُمير، از حفص _ برادر مُرازِم _ از مفضّل روايت كرده است كه حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام را سؤال كردم از چيزى از صفت حق تعالى. آن حضرت فرمود كه:«در مگذر از آنچه در قرآن است».929.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن عبد الرحمان بن ابى عمره ) سهل، از محمد بن على قاسانى روايت كرده است كه گفت: به سوى آن حضرت نوشتم كه: كسانى كه در نزد ما هستند، در باب توحيد خدا مختلف شده اند. حضرت در جواب نوشت كه:«پاك و منزه است آن كه او را اندازه نمى توان كرد و وصف نتوان نمود «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ » (1)

» (و ترجمه آن گذشت). .


1- . شورى، 11.

ص: 332

930.صحيح البخاري عن عائشة :سَهْلٌ، عَنْ بِشْرِ بْنِ بَشَّارٍ النَّيْسَابُورِيِّ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلَى الرَّجُلِ عليه السلام : أَنَّ مَنْ قِبَلَنَا قَدِ اخْتَلَفُوا فِي التَّوْحِيدِ: فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: هُوَ جِسْمٌ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: هُوَ صُورَةٌ.

فَكَتَبَ إِلَيَّ: «سُبْحَانَ مَنْ لَا يُحَدُّ، وَلَا يُوصَفُ، وَلَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، وَ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» ».931.تاريخ الطبري عن الضحّاك بن خليفة :سَهْلٌ قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام سَنَةَ خَمْسٍ وَخَمْسِينَ وَمِائَتَيْنِ: قَدِ اخْتَلَفَ يَا سَيِّدِي، أَصْحَابُنَا فِي التَّوْحِيدِ: مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: هُوَ جِسْمٌ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: هُوَ صُورَةٌ، فَإِنْ رَأَيْتَ يَا سَيِّدِي، أَنْ تُعَلِّمَنِي مِنْ ذلِكَ مَا أَقِفُ عَلَيْهِ وَلَا أَجُوزُهُ ، فَعَلْتَ مُتَطَوِّلاً عَلى عَبْدِكَ.

فَوَقَّعَ بِخَطِّهِ عليه السلام : «سَأَلْتَ عَنِ التَّوْحِيدِ، وَهذَا عَنْكُمْ مَعْزُولٌ، اللّه ُ وَاحِدٌ أَحَدٌ «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» ، خَالِقٌ وَلَيْسَ بِمَخْلُوقٍ، يَخْلُقُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ مَا يَشَاءُ مِنَ الْأَجْسَامِ وَغَيْرِ ذلِكَ وَلَيْسَ بِجِسْمٍ، وَيُصَوِّرُ مَا يَشَاءُ وَلَيْسَ بِصُورَةٍ، جَلَّ ثَنَاؤُهُ وَتَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ شِبْهٌ، هُوَ لَا غَيْرُهُ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌوَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» ».930.صحيح البخارى ( _ به نقل از عايشه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ اللّه َ لَا يُوصَفُ، وَكَيْفَ يُوصَفُ وَقَدْ قَالَ فِي كِتَابِهِ: «وَما قَدَرُوا اللّه َ حَقَّ قَدْرِهِ» ؟! فَلَا يُوصَفُ بِقَدَرٍ إِلَا كَانَ أَعْظَمَ مِنْ ذلِكَ». .

ص: 333

931.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ضحّاك بن خليفه _ ) سهل، از بِشر بن بشّار نيشابورى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم كه: كسانى كه در نزد ما هستند، در باب توحيد اختلاف نموده اند. پس بعضى از ايشان، كسى است كه مى گويد: خدا جسم است و بعضى از ايشان، كسى است كه مى گويد: صورت است. حضرت به من نوشت كه:«پاك و منزه است آن كه محدود و موصوف نمى شود، و چيزى به او شباهت ندارد، و چيزى مانند او نيست، و اوست شنواى بينا».932.صحيح البخاري عن ابن عبّاس عن عمر ( _ مِن خُطبَتِهِ فِي أواخِرِ عُمُرِهِ _ ) سهل گفت كه: در سال دويست و پنجاه و پنج از هجرت، به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم كه: اى آقاى من، اصحاب ما در باب توحيد اختلاف كرده اند. بعضى از ايشان كسى است كه مى گويد: آن جناب جسم است و بعضى از ايشان كسى است كه مى گويد: صورت است. پس اى آقاى من، اگر صلاح دانى كه به من تعليم كنى از اين باب، آنچه را كه بر آن واقف شوم و از آن در نگذرم، به فعل خواهى آورد كه بر بنده خود تفضل و انعام كرده اى. فرمان همايونى كه به خط مبارك آن حضرت عليه السلام بود رسيد كه:«از توحيد سؤال كردى و اين را از شما باز داشته اند. خدا يكتاست و يگانه « لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ » (1) (به آن معنى كه گذشت)، آفريننده اى است كه آفريده نشد و آن جناب - تبارك و تعالى - مى آفريند آنچه را كه خواسته باشد؛ از اجسام و غير آن، و خود جسم نيست و تصوير مى كند و مى نگارد، هر چه را كه مى خواهد و خود صورت نيست. ثناى او از آن بزرگوارتر و نام هاى او از اين پاك تر است كه او را همتايى باشد. اوست نه غير او «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ » ».932.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابن عبّاس ، از خطبه عمر در روزهاى پاي ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«خدا را وصف نمى توان نمود. و چگونه او را وصف توان نمود و حال آن كه در كتاب خويش فرموده كه: «وَمَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» (2) ، يعنى: «و اندازه نكردند خدا را حق اندازه» (كه او را تعظيم نكردند؛ چنانچه سزاى تعظيم اوست و او را نشناختند؛ چنانچه حق شناخت او باشد) . پس وصف نمى شود به قدر و اندازه، مگر آن كه از آن بزرگ تر است». .


1- . اخلاص، 3 و 4.
2- . انعام، 91.

ص: 334

933.تاريخ اليعقوبي ( _ في ذِكرِ السَّقيفَةِ _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ أَوْ عَنْ غَيْرِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ : «إِنَّ اللّه َ عَظِيمٌ رَفِيعٌ، لَا يَقْدِرُ الْعِبَادُ عَلى صِفَتِهِ، وَلَا يَبْلُغُونَ كُنْهَ عَظَمَتِهِ، «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» وَلَا يُوصَفُ بِكَيْفٍ، وَلَا أَيْنٍ وَحَيْثٍ، وَكَيْفَ أَصِفُهُ بِالْكَيْفِ وَهُوَ الَّذِي كَيَّفَ الْكَيْفَ حَتّى صَارَ كَيْفاً، فَعُرِفَتِ الْكَيْفُ بِمَا كَيَّفَ لَنَا مِنَ الْكَيْفِ؟! أَمْ كَيْفَ أَصِفُهُ بِأَيْنٍ وَهُوَ الَّذِي أَيَّنَ الْأَيْنَ حَتّى صَارَ أَيْناً، فَعُرِفَتِ الْأَيْنُ بِمَا أَيَّنَ لَنَا مِنَ الْأَيْنِ؟! أَمْ كَيْفَ أَصِفُهُ بِحَيْثٍ وَهُوَ الَّذِي حَيَّثَ الْحَيْثَ حَتّى صَارَ حَيْثاً ، فَعُرِفَتِ الْحَيْثُ بِمَا حَيَّثَ لَنَا مِنَ الْحَيْثِ؟! فَاللّه ُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ دَاخِلٌ فِي كُلِّ مَكَانٍ، وَخَارِجٌ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ» لَا إِلهَ إِلَا هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ «وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» ».11 _ بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْجِسْمِ وَ الصُّورَةِ934.الردّة عن زيد بن الأَرقَم :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ يَرْوِي عَنْكُمْ: أَنَّ اللّه َ جِسْمٌ صَمَدِيٌّ نُورِيٌّ، مَعْرِفَتُهُ ضَرُورَةٌ، يَمُنُّ بِهَا عَلى مَنْ يَشَاءُ مِنْ خَلْقِهِ.

فَقَالَ عليه السلام : «سُبْحَانَ مَنْ لَا يَعْلَمُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَ إِلَا هُوَ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» لَا يُحَدُّ، وَلَا يُحَسُّ، وَلَا يُجَسُّ، وَلَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَلَا الْحَوَاسُّ، وَلَا يُحِيطُ بِهِ شَيْءٌ، وَلَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ، وَلَا تَخْطِيطٌ وَلَا تَحْدِيدٌ». .

ص: 335

11. باب در بيان نهى از جسم و صورت

935.تاريخ الطبري عن أبي بكر بن محمّد الخُزاعيّ :على بن محمد، از سهل بن زياد _ يا از غير او _ از محمد بن سليمان، از على بن ابراهيم، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«خدا بزرگ و بلند مرتبه است و بندگان نمى توانند كه او را وصف نمايند و به كُنه عظمت و بزرگى او نمى رسند «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ » (1) . و به چون و كجا و اينجا، يا آنجا، پاكى او را وصف نمى توان كرد؛ كه كسى بگويد كه آن جناب چون است؟ يا در كجا مى باشد؟ يا در مكان مخصوصى است؟ يا در چه زمان بوده؟ و چگونه او را به چون، وصف كنم و حال آن كه او همان است كه حقيقت چون را موجود فرموده، تا آن كه چون، چون شده. پس چون را، با آن چون كه از براى ما چون نموده، شناختم. يا چگونه او را به كجا وصف نمايم و حال آن كه او همان است كه حقيقت كجا را وجود داده، تا آن كه كجا، كجا شده. پس كجا را با آن كجا كه از براى ما كجا نموده، شناختم. يا چگونه او را به حيثيت وصف كنم، حال آن كه او همان است كه حقيقت حيثيت را به وجود آورده تا آن كه حيثيت، حيثيت شده. پس حيثيت را با آن كه از حيثيت براى ما حيثيت نموده، شناختم. پس خداى تبارك و تعالى، در هر مكانى داخل و از هر چيزى بيرون است؛ «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ» .

و نيست خدايى مگر او كه برتر است از حد وهم، يا متعالى از امثال و اشباه. و اوست رسنده به دقايق اشيا كه به اسرار همه خلائق آگاه است. و داناست به تدبير و مصلحت ايشان و همه كردار و گفتار ايشان را مى داند».11. باب در بيان نهى از جسم و صورت934.الرِّدَّة ( _ به نقل از زيد بن ارقم _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از على بن ابى حمزه روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه از هشام بن حكم شنيدم كه از شما روايت مى كرد كه: خدا جسمى است توپر (كه ميان ندارد)، و نورانى است، و معرفتش بديهى است (كه احتياج به نظر و استدلال ندارد). و خدا به آن منت مى گذارد بر هر كه مى خواهد از خلق خويش. حضرت فرمود كه:«پاك و منزه است آن كه هيچ كس نمى داند كه او چگونه است، مگر خودش و چيزى مانند او نيست. و اوست شنوا و بينا. و به اندازه در نمى آيد، و محسوس نمى شود، و حواس او را در نمى يابد. و چيزى به او احاطه نمى كند، و جسم و صورت نيست و خط (يا سطحى كه خط ها بر آن فرض شود) نيست (يا جوان نو خط نمى باشد)، و او را محدود نمى توان ساخت» (با اين كه جسم توپر يا غير آن است) .

.


1- . انعام، 103.

ص: 336

935.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو بكر بن محمّد خُزاعى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الْجِسْمِ وَالصُّورَةِ، فَكَتَبَ: «سُبْحَانَ مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، لَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ».

وَ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ إِلَا أَنَّهُ لَمْ يُسَمِّ الرَّجُلَ.936.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از انس بن مالك _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ :جِئْتُ إِلَى الرِّضَا عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ التَّوْحِيدِ، فَأَمْلى عَلَيَّ: «الْحَمْدُ لِلّهِ فَاطِرِ الْأَشْيَاءِ إِنْشَاءً، وَمُبْتَدِعِهَا ابْتِدَاعاً بِقُدْرَتِهِ وَحِكْمَتِهِ، لَا مِنْ شَيْءٍ؛ فَيَبْطُلَ الِاخْتِرَاعُ، وَلَا لِعِلَّةٍ؛ فَلَا يَصِحَّ الِابْتِدَاعُ، خَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ، مُتَوَحِّداً بِذلِكَ لِاءِظْهَارِ حِكْمَتِهِ، وَحَقِيقَةِ رُبُوبِيَّتِهِ، لَا تَضْبِطُهُ الْعُقُولُ، وَلَا تَبْلُغُهُ الْأَوْهَامُ ، لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ، وَلَا يُحِيطُ بِهِ مِقْدَارٌ، عَجَزَتْ دُونَهُ الْعِبَارَةُ، وَكَلَّتْ دُونَهُ الْأَبْصَارُ، وَضَلَّ فِيهِ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ، احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ، وَاسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ، عُرِفَ بِغَيْرِ رُؤْيَةٍ، وَوُصِفَ بِغَيْرِ صُورَةٍ، وَنُعِتَ بِغَيْرِ جِسْمٍ، لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ». .

ص: 337

937.تاريخ اليعقوبي :محمد حسن، از سهل بن زياد، از حمزة بن محمد روايت كرده است كه گفت: عريضه اى به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم و او را از جسم و صورت كه مشبهه مى گويند، سؤال نمودم. حضرت در جواب نوشت كه:«پاك و منزه است آن كه چيزى مانند او نيست. و آن جناب، نه جسم است و نه صورت».

و محمد بن ابى عبداللّه همين را روايت كرده است، مگر آن كه گفته: به سوى آن مرد نوشتم (و آن مرد را نام نبرده، وليكن مراد آن حضرت است).938.الأخبار الموفّقيّات :محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن اسماعيل بن بَزيع، از محمد بن زيد روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام رسيدم كه او را از توحيد خدا سؤال كنم. آن حضرت از بر فرمود و من نوشتم كه:«هر ستايش و سپاسى كه بود و هست و خواهد بود، ثابت است از براى خدا كه چيزها را شكافته و به ديد آورده، از كتم عدم به صحراى وجود؛ به ديد آوردنى بدون ماده و مثال و نمونه، و آنها را اختراع فرموده و از سر نو پيدا نموده؛ اختراعى بدون علت و صورت، به قدرت و حكمت خويش، نه آنها را از چيزى آفريده كه اختراع باطل شود و نه به جهت علتى خلق فرموده كه ابتداع صحيح نباشد (چه اختراع از نو چيزى پيدا كردن، و ابتداع چيز نو آوردن است). آفريده آنچه را كه خواسته، به آن كيفيتى كه خواسته، در حالتى كه متوحد و تنها است در اين آفرينش، به جهت اظهار درست كردارى و حقيقت پروردگارى خويش.

عقل ها او را ضبط نمى توانند نمود، و خيال ها به او نمى رسد، و ديدها او را درنيابند، و اندازه به او احاطه نمى كند. عبارت و سخن، در نزد بيان وصف او عاجز و درمانده، و ديدها در نزد او كند و وامانده، و گردش صفات در او گمراه شده و راهى نجسته است. در پرده رفته بى پرده اى كه از نظرها دور باشد، و پنهان شده بى پوششى كه مستور باشد؛ چه در عين خفا، كمال ظهور دارد، و معروف است بدون ديدن، و موصوف است به غير صورت، و منعوت است به غير جسم، كه نه جسم است و نه صورت. نيست خدايى مگر خداى بزرگوار عظيم الشأن كه برتر از همه يا بلند مرتبه است». .

ص: 338

939.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ :وَصَفْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام قَوْلَ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ الْجَوَالِيقِيِّ، وَحَكَيْتُ لَهُ قَوْلَ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، أَنَّهُ جِسْمٌ.

فَقَالَ : «إِنَّ اللّه َ تَعَالى لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، أَيُّ فُحْشٍ أَوْ خَناً أَعْظَمُ مِنْ قَوْلِ مَنْ يَصِفُ خَالِقَ الْأَشْيَاءِ بِجِسْمٍ أَوْ صُورَةٍ، أَوْ بِخِلْقَةٍ، أَوْ بِتَحْدِيدٍ وَأَعْضَاءٍ؟ تَعَالَى اللّه ُ عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً».1201.نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ الرُّخَّجِيِّ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَمَّا قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ فِي الجِسْمِ، وَهِشَامُ بْنُ سَالِمٍ فِي الصُّورَةِ.

فَكَتَبَ عليه السلام : «دَعْ عَنْكَ حَيْرَةَ الْحَيْرَانِ، وَاسْتَعِذْ بِاللّه ِ مِنَ الشَّيْطَانِ، لَيْسَ الْقَوْلُ مَا قَالَ الْهِشَامَانِ».1202.شرح نهج البلاغة عن ابن عبّاس :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ، قَالَ :سَمِعْتُ يُونُسَ بْنَ ظَبْيَانَ يَقُولُ: دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ يَقُولُ قَوْلاً عَظِيماً إِلَا أَنِّي أَخْتَصِرُ لَكَ مِنْهُ أَحْرُفاً، فَزَعَمَ أَنَّ اللّه َ جِسْمٌ؛ لِأَنَّ الْأَشْيَاءَ شَيْئَانِ: جِسْمٌ، وَفِعْلُ الْجِسْمِ، فَلَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ الصَّانِعُ بِمَعْنَى الْفِعْلِ، وَيَجُوزُ أَنْ يَكُونَ بِمَعْنَى الْفَاعِلِ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «وَيْحَهُ، أَمَا عَلِمَ أَنَّ الْجِسْمَ مَحْدُودٌ مُتَنَاهٍ، وَالصُّورَةَ مَحْدُودَةٌ مُتَنَاهِيَةٌ؟ فَإِذَا احْتَمَلَ الْحَدَّ، احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ وَالنُّقْصَانَ، وَإِذَا احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ وَالنُّقْصَانَ، كَانَ مَخْلُوقاً».

قَالَ: قُلْتُ: فَمَا أَقُولُ؟

قَالَ: «لَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ، وَهُوَ مُجَسِّمُ الْأَجْسَامِ، وَمُصَوِّرُ الصُّوَرِ ، لَمْ يَتَجَزَّأْ، وَلَمْ يَتَنَاهَ،وَلَمْ يَتَزَايَدْ، وَلَمْ يَتَنَاقَصْ، لَوْ كَانَ كَمَا يَقُولُونَ، لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْخَالِقِ وَالْمَخْلُوقِ فَرْقٌ، وَلَا بَيْنَ الْمُنْشِئِ وَالْمُنْشَاَ? لكِنْ هُوَ الْمُنْشِئُ، فَرَّقَ بَيْنَ مَنْ جَسَّمَهُ وَصَوَّرَهُ وَأَنْشَأَهُ؛ إِذْ كَانَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، وَلَا يُشْبِهُ هُوَ شَيْئاً». .

ص: 339

1202.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) محمد بن ابى عبداللّه ، از آن كه او را ذكر كرده، از على بن عباس، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از محمد بن حكيم روايت كرده است كه گفت: قول هشام بن سالم جواليقى را از براى امام موسى كاظم عليه السلام شرح كردم و گفتار هشام بن حكم را كه خدا جسم است از برايش حكايت نمودم. آن حضرت فرمود كه:«چيزى كه به خداى تبارك و تعالى نمى ماند. كدام سخن زشت و ناسزا يا بيهوده اى بزرگ تر است از گفتار كسى كه وصف مى كند آفريننده همه چيز را به جسم، يا صورت، يا به يكى از آفريدگانش، يا به تحديد و اندازه نمودن، يا به اعضا كه از براى او عضوها قرار دهد. برتر است خدا از اين عيب كه ايشان مى گويند؛ برترى بزرگ».1203.الفتوح :على بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته، از محمد بن فرج رُخَجى كه گفت: عريضه اى به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم و آن حضرت سؤال كردم از آنچه هشام بن حكم در باب جسم و هشام بن سالم در باب صورت گفتند. در جواب نوشت كه:«سرگشتگى سرگردان را واگذار و آن را از خود دور كن. از شرّ شيطان به خدا پناه بر، كه آنچه دو هشام گفته اند، گفتار حق و درست نيست» (و مى تواند كه معنى اين باشد كه، هشام ها اين قول را نگفته اند و اين بهتانى است كه بر ايشان بسته اند؛ چه هشام ها از عدول و رؤساى اصحاب آن حضرت اند).940.تاريخ اليعقوبى :محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از حسين بن حسن، از بكر بن صالح، از حسن بن سعيد، از عبداللّه بن مغيره، از محمد بن زياد روايت كرده است كه گفت: شنيدم از يونس بن ظَبيان كه مى گفت: بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و عرض كردم كه: هشام بن حكم، گفتار بزرگى مى گويد، مگر آن كه من چند كلمه اى از آن را از براى تو مختصر مى كنم. گمان كرده است كه خدا جسم است؛ زيرا كه همه چيزها بر دو قسم اند: يكى جسم و ديگرى، فعل جسم. و جائز نيست كه صانع عالم، به معنى فعل باشد و جائز است كه به معنى فاعل باشد، و فاعل فعل، جسم است؛ نظر به انحصارى كه مذكور شد. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:«واى بر او، آيا ندانسته است كه جسم و صورت، محدود و متناهى اند كه به اندازه در مى آيند و به پايان مى رسند، و هرگاه اندازه احتمال داشته باشد، زياده و نقصان احتمال مى دارد، و هرگاه احتمال زياده و نقصان متحقق شود، آفريده خواهد بود، نه آفريدگار».

يونس گفت كه: عرض كردم كه: پس من، چه بگويم و چه اعتقاد داشته باشم؟ حضرت فرمود كه: «بگو: نه جسم است و نه صورت. و اوست كه جسم ها را جسم گردانيده، و صورت ها را تصوير كرده و نگاشته است. پاره پاره نمى شود، و به پايان نمى رسد، و زياد نمى شود، و نقصان به هم نمى رساند، و اگر امر چنان باشد كه مى گويند، در ميانه خالق و مخلوق فرقى نخواهد بود، و در ميانه سازنده چيزها و آن كه صانع او را ساخته، چيزى كه موجب جدايى باشد، به هم نرسد، وليكن اوست پديدآورنده اى كه در ميان آنها كه ايشان را مجسم و مصور گردانيده، تميز داده (يعنى: در ميانه چيزها و آنچه باعث امتياز آنها باشد، در ايجاد، فرق قرار داده، به اين كه بعضى را جسم، و بعضى را صورت گردانيده، و آن را بر وفق حكمت ايجاد فرموده)؛ زيرا كه بود يا در آن هنگام كه بود و چيزى با او نبود كه با او شباهت داشته باشد، يا آن جناب به چيزى شباهت داشته باشد در ذات يا صفات». .

ص: 340

941.تاريخ اليعقوبي :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْحِمَّانِيِّ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلام: إِنَّ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ زَعَمَ أَنَّ اللّه َ جِسْمٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، عَالِمٌ، سَمِيعٌ ، بَصِيرٌ، قَادِرٌ، مُتَكَلِّمٌ، نَاطِقٌ، وَالْكَلَامُ وَالْقُدْرَةُ وَالْعِلْمُ يَجْرِي مَجْرى وَاحِدٍ، لَيْسَ شَيْءٌ مِنْهَا مَخْلُوقاً.

فَقَالَ: «قَاتَلَهُ اللّه ُ ، أَ مَا عَلِمَ أَنَّ الْجِسْمَ مَحْدُودٌ، وَالْكَلَامَ غَيْرُ الْمُتَكَلِّمِ؟ مَعَاذَ اللّه ِ، وَأَبْرَأُ إِلَى اللّه ِ مِنْ هذَا الْقَوْلِ، لَا جِسْمٌ، وَلَا صُورَةٌ، وَلَا تَحْدِيدٌ، وَكُلُّ شَيْءٍ سِوَاهُ مَخْلُوقٌ، إِنَّمَا تُكَوَّنُ الْأَشْيَاءُ بِإِرَادَتِهِ وَمَشِيئَتِهِ، مِنْ غَيْرِ كَلَامٍ، وَلَا تَرَدُّدٍ فِي نَفَسٍ، وَلَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ».942.أنساب الأشراف عن صالح بن كيسان :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ :وَصَفْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام قَوْلَ هِشَامٍ الْجَوَالِيقِيِّ وَمَا يَقُولُ فِي الشَّابِّ الْمُوَفَّقِ، وَوَصَفْتُ لَهُ قَوْلَ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، فَقَالَ: «إِنَّ اللّه َ لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ». .

ص: 341

941.تاريخ اليعقوبى :محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از على بن عباس، از حسن بن عبدالرحمان حِمّانى روايت كرده است كه گفت: به حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم كه: هشام بن حكم گمان كرده است كه خدا، جسمى است كه چيزى مانند او نيست و دانا و شنوا و بينا و توانا و سخن گو و ناطق است و سخن گويى و توانايى و دانش او، به يك روش جارى مى گردد، و چيزى از اينها آفريده نيست.

حضرت فرمود كه:«خدا او را بكشد. آيا ندانسته است كه جسم به اندازه در مى آيد و سخن غير از سخن گو است. پناه مى برم به خدا و بيزارى مى جويم به سوى آن جناب، از اين گفتار ناصواب. خدا، نه جسم است و نه صورت و نه او را اندازه مى توان نمود، و هر چه غير از اوست آفريده شده. جز اين نيست كه همه چيز به اراده و خواست او موجود مى شود، بى آن كه سخن گويد و بدون تردد و تفكر در نفس يا تكرار نفس و حرف زدن به زبان».942.أنساب الأشراف ( _ به نقل از صالح بن كيسان _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از محمد بن حكيم روايت كرده است كه گفت: وصف كردم از براى حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام گفتار هشام جواليقى را و آنچه در جوان مستوى الخلقه مى گويد (چنانچه مذكور شد). و گفته هشام بن حكم را نيز از براى آن حضرت وصف نمودم، فرمود كه:«چيزى به آن جناب شباهت ندارد». .

ص: 342

12 _ بَابُ صِفَاتِ الذَّاتِ944.شرح نهج البلاغة ( _ في ذِكرِ قِصَّةِ السَّقيفَةِ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الطَّيَالِسِيِّ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «لَمْ يَزَلِ اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ رَبَّنَا، وَالْعِلْمُ ذَاتُهُ وَلَا مَعْلُومَ، وَالسَّمْعُ ذَاتُهُ وَلَا مَسْمُوعَ، وَالْبَصَرُ ذَاتُهُ وَلَا مُبْصَرَ، وَالْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَلَا مَقْدُورَ، فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْيَاءَ وَكَانَ الْمَعْلُومُ، وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ، وَالسَّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ، وَالْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ، وَالْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُورِ».

قَالَ: قُلْتُ: فَلَمْ يَزَلِ اللّه ُ مُتَحَرِّكاً؟

قَالَ: فَقَالَ: «تَعَالَى اللّه ُ عَنْ ذلِكَ؛ إِنَّ الْحَرَكَةَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ بِالْفِعْلِ».

قَالَ: قُلْتُ: فَلَمْ يَزَلِ اللّه ُ مُتَكَلِّماً؟

قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ الْكَلَامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَيْسَتْ بِأَزَلِيَّةٍ، كَانَ اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَلَا مُتَكَلِّمَ».943.شرح نهج البلاغة ( _ در يادكردِ داستان سقيفه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «كَانَ اللّه ُ وَلَا شَيْءَ غَيْرُهُ، وَلَمْ يَزَلْ عَالِماً بِمَا يَكُونُ؛ فَعِلْمُهُ بِهِ قَبْلَ كَوْنِهِ كَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ كَوْنِهِ».944.شرح نهج البلاغة ( _ در يادكردِ داستان سقيفه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنِ الْكَاهِلِيِّ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : فِي دُعَاءٍ: الْحَمْدُ لِلّهِ مُنْتَهى عِلْمِهِ؟

فَكَتَبَ إِلَيَّ: «لَا تَقُولَنَّ مُنْتَهى عِلْمِهِ؛ فَلَيْسَ لِعِلْمِهِ مُنْتَهىً، وَلكِنْ قُلْ: مُنْتَهى رِضَاهُ».945.أنساب الأشراف عن ابن جُعدُبة عن صالح بن كَيسان وعمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ، أَنَّهُ كَتَبَ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام يَسْأَلُهُ عَنِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: أَ كَانَ يَعْلَمُ الْأَشْيَاءَ قَبْلَ أَنْ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ وَكَوَّنَهَا، أَوْ لَمْ يَعْلَمْ ذلِكَ حَتّى خَلَقَهَا وَأَرَادَ خَلْقَهَا وَتَكْوِينَهَا، فَعَلِمَ مَا خَلَقَ عِنْدَ مَا خَلَقَ، وَمَا كَوَّنَ عِنْدَ مَا كَوَّنَ؟فَوَقَّعَ بِخَطِّهِ عليه السلام : «لَمْ يَزَلِ اللّه ُ عَالِماً بِالْأَشْيَاءِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْأَشْيَاءَ كَعِلْمِهِ بِالْأَشْيَاءِ بَعْدَ مَا خَلَقَ الْأَشْيَاءَ». .

ص: 343

12. باب در بيان صفات ذات مقدس خدا

12. باب در بيان صفات ذات مقدس خدا945.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابن جَعدَبَه ، از صالح بن كيسان و ابو ) على بن ابراهيم، از محمد بن خالد طَيالسى، از صفوان بن يحيى، از ابن مُسكان، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«خداى عزّوجلّ كه پروردگار ما است، هميشه بود و علم، ذات او بود. و هيچ معلومى نبود كه در حيطه علم و دانش در آيد، و همچنين شنوايى و بينايى و قدرت و توانايى، ذات مقدس او بود، و چيزى كه در حيطه شنيدن يا ديدن يا توانايى در آيد، نبود. بعد از آن، چون چيزها را احداث فرمود و آنها را از سر نو به ديد آورد و معلوم و مسموع و مبصر و مقدور و موجود شد، و علم از آن جناب بر آنچه در حيطه علم در آيد، واقع گرديد، و همچنين شنوايى و آنچه شنيده شود و ديدن بر آنچه ديده شود و قدرت بر آنچه مقدور باشد».

ابو بصير گفت كه: عرض كردم: پس خدا هميشه متحرك بوده؟ حضرت فرمود كه: «خدا برتر است از اين كه حركت كند؛ زيرا كه حركت، صفتى است كه به فعل حادث مى شود».

گفت كه: عرض كردم: پس خدا هميشه سخن گو بوده است؟ فرمود كه: «سخن گفتن، صفتى است كه حادث مى گردد و ازلى و هميشه نيست، و خداى عزّوجلّ بود و هيچ سخن گويى نبود».946.أنساب الأشراف ( _ در احوال سعد بن عباده _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابن ابى عُمير، از هشام بن سالم، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«خداى عزّوجلّ بود و چيزى غير او نبود، و هميشه عالم و دانا بود و به آنچه خواهد بود. پس علم آن جناب، به آن چيز پيش از بودنش، چون علم او به آن است بعد از بودنش» (كه علمش به چيزى پيش از وجود و بعد از وجود تفاوتى ندارد).947.مروج الذهب :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان بن يحيى، از كاهلى روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم در دعايى كه حمد از براى خدا است به اندازه منتهى و پايان علم آن حضرت. به من نوشت كه:«البته مگو كه منتهاى علم خدا، كه علم او را منتهى و پايانى نيست، وليكن بگو كه: منتهاى خشنودى خدا» (چه منتهاى رضاى آن جناب از بندگان خويش، اين است كه آنچه را كه به آن امر فرموده، به جا آورند و آنچه را كه از آن نهى كرده، ترك نمايند و اين، چيزى است كه نهايت دارد) .948.العِقد الفريد عن أبي المُنذِر هشام بن محمّد الكلبمحمد بن يحيى، از سعد بن عبداللّه ، از محمد بن عيسى، از ايّوب بن نوح روايت كرده است كه به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشت و از آن حضرت سؤال نمود از خداى عزّوجلّ كه آيا آن جناب چيزها را مى دانست پيش از آن كه آنها را بيافريند و در وجود آورد، يا آن كه آن را ندانست تا آن كه آنها را آفريد، اراده آفريدن و در وجود آوردن آنها نمود، و بعد از آن، دانست آنچه را كه آفريد و در نزد آفريدن آن و آنچه را كه در وجود آوردن آن؟

فرمان همايون به خط آن حضرت رسيد كه:«خدا، هميشه عالم بود به چيزها پيش از آن كه آنها را بيافريند، چون علم او به آنها بعد از آن كه آنها را آفريد».

.

ص: 344

1203.الفتوح :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَمْزَةَ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلَى الرَّجُلِ عليه السلام أَسْأَلُهُ أَنَّ مَوَالِيَكَ اخْتَلَفُوا فِي الْعِلْمِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: لَمْ يَزَلِ اللّه ُ عَالِماً قَبْلَ فِعْلِ الْأَشْيَاءِ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: لَا نَقُولُ: لَمْ يَزَلِ اللّه ُ عَالِماً؛ لِأَنَّ مَعْنى «يَعْلَمُ» «يَفْعَلُ»، فَإِنْ أَثْبَتْنَا الْعِلْمَ، فَقَدْ أَثْبَتْنَا فِي الْأَزَلِ مَعَهُ شَيْئاً، فَإِنْ رَأَيْتَ _ جَعَلَنِيَ اللّه ُ فِدَاكَ _ أَنْ تُعَلِّمَنِي مِنْ ذلِكَ مَا أَقِفُ عَلَيْهِ وَلَا أَجُوزُهُ .

فَكَتَبَ بِخَطِّهِ عليه السلام : «لَمْ يَزَلِ اللّه ُ عَالِماً تَبَارَكَ وَتَعَالى ذِكْرُهُ».1204.تاريخ الطبري عن عامر بن سعد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ سُكَّرَةَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُعَلِّمَنِي هَلْ كَانَ اللّه ُ _ جَلَّ وَجْهُهُ _ يَعْلَمُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ أَنَّهُ وَحْدَهُ؟ فَقَدِ اخْتَلَفَ مَوَالِيكَ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: قَدْ كَانَ يَعْلَمُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ شَيْئاً مِنْ خَلْقِهِ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: إِنَّمَا مَعْنى «يَعْلَمُ» «يَفْعَلُ» ، فَهُوَ الْيَوْمَ يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا غَيْرُهُ قَبْلَ فِعْلِ الْأَشْيَاءِ، فَقَالُوا: إِنْ أَثْبَتْنَا أَنَّهُ لَمْ يَزَلْ عَالِماً بِأَنَّهُ لَا غَيْرُهُ، فَقَدْ أَثْبَتْنَا مَعَهُ غَيْرَهُ فِي أَزَلِيَّتِهِ، فَإِنْ رَأَيْتَ يَا سَيِّدِي، أَنْ تُعَلِّمَنِي مَا لَا أَعْدُوهُ إِلى غَيْرِهِ.

فَكَتَبَ عليه السلام : «مَا زَالَ اللّه ُ عَالِماً تَبَارَكَ وَتَعَالى ذِكْرُهُ». .

ص: 345

1205.أنساب الأشراف عن الواقدي :على بن محمد، از سهل بن زياد، از جعفر بن محمد بن حمزه روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم و از آن حضرت سؤال كردم كه مواليان تو در علم خدا اختلاف كردند. بعضى از ايشان گفت كه: خدا هميشه عالم بود، پيش از آن كه چيزها را به فعل آورد. و بعضى از ايشان گفت: مگو كه خدا هميشه عالم بود؛ زيرا كه معنىِ مى داند آن است كه مى كند و دانش را به وجود مى آورد (بنابر اين كه علم ادراك است و آنْ فعل خدا است. و گويا كه اين قائل، توهم كرده است كه علم، از صفات فعلية است، چون خالق و رازق و امثال آن، و تحقق صفات فعليه، اقتضا مى كند كه غير او، با او باشد و لهذا گفت آنچه را كه راوى از او نقل كرده كه:) پس اگر علم را ثابت دانيم و بگوييم كه خدا هميشه عالم بوده، لازم مى آيد كه در ازل چيزى را با او ثابت كرده باشيم (و آن علمى است كه مصنوع آن جناب و زائد بر اصل ذات است، و ازل هميشگى و زمانى است كه آن را ابتدا نباشد). پس اگر صلاح دانى، _ خدا مرا فداى تو گرداند _ كه به من تعليم كنى از اين باب آنچه را كه بر آن مطلع شوم و از آن در نگذرم، بسيار انعام فرموده اى بر من.

آن حضرت عليه السلام به خط خويش نوشت كه:«خداى _ تبارك و تعالى ذكره _ هميشه عالم بوده و خواهد بود» (و حضرت متعرض رد توهم قائل كه راوى روايت نموده، نگرديد؛ چه بطلان آن كمال ظهور دارد).1204.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عامر بن سعد _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از عبدالصمد بن بشير، از فُضيل بن سُكّره روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، اگر صلاح دانى كه مرا تعليم كنى، تعليم كن كه: آيا خداى _ جلّ وجهه _ پيش از آن كه خلائق را بيافريند، مى دانست كه تنهاست و شريكى در وجود ذاتى ندارد؟ يا آن كه موجود است تنها، بى آن كه ديگرى وجود داشته باشد؟ زيرا كه مواليان تو اختلاف به هم رسانيدند، پس بعضى از ايشان گفت كه: مى دانست پيش از آن كه چيزى از آفريدگان خويش را بيافريند. و بعضى از ايشان گفت كه: معنىِ مى داند، آن است كه مى كند (چنانچه در حديث سابق مذكور شد).

پس آن جناب امروز كه چيزها را آفريد، مى داند كه او بوده نه غير او، پيش از آن كه چيزها را به فعل آورد. و گفت: اگر ثابت كنيم كه خدا هميشه عالم بوده به اين كه اوست كه وجود دارد نه غير او، غير او را با او در أزليت و دوامى كه دارد، ثابت نموده ايم. پس اگر صلاح دانى اى آقاى من، كه به من تعليم نمايى آنچه را كه از آن به سوى غير در نگذرم، تعليم فرما.

حضرت در جواب نوشت كه:«هميشه خداى _ تبارك و تعالى ذكره _ ، عالم بوده». .

ص: 346

13 _ بَابٌ آخَرُ وَ هُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّلِ950.شرح نهج البلاغة ( _ درباره سعد بن عباده _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ فِي صِفَةِ الْقَدِيمِ:«إِنَّهُ وَاحِدٌ، صَمَدٌ، أَحَدِيُّ الْمَعْنى، لَيْسَ بِمَعَانٍ كَثِيرَةٍ مُخْتَلِفَةٍ».

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، يَزْعُمُ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ أَنَّهُ يَسْمَعُ بِغَيْرِ الَّذِي يُبْصِرُ، وَيُبْصِرُ بِغَيْرِ الَّذِي يَسْمَعُ؟

قَالَ: فَقَالَ: «كَذَبُوا، وَأَلْحَدُوا، وَشَبَّهُوا ، تَعَالَى اللّه ُ عَنْ ذلِكَ؛ إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ، يَسْمَعُ بِمَا يُبْصِرُ، وَيُبْصِرُ بِمَا يَسْمَعُ».

قَالَ: قُلْتُ: يَزْعُمُونَ أَنَّهُ بَصِيرٌ عَلى مَا يَعْقِلُونَهُ؟

قَالَ: فَقَالَ: «تَعَالَى اللّه ُ، إِنَّمَا يُعْقَلُ مَا كَانَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِ وَلَيْسَ اللّه ُ كَذلِكَ».951.شرح نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، قَالَ :فِي حَدِيثِ الزِّنْدِيقِ _ الَّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام _ أَنَّهُ قَالَ لَهُ: أَ تَقُولُ: إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «هُوَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ، سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ، وَبَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ، بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَيُبْصِرُ بِنَفْسِهِ، وَلَيْسَ قَوْلِي: إِنَّهُ سَمِيعٌ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَيْءٌ وَالنَّفْسُ شَيْءٌ آخَرُ، وَلكِنِّي أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي؛ إِذْ كُنْتُ مَسْؤُولاً ، وَإِفْهَاماً لَكَ؛ إِذْ كُنْتَ سَائِلاً، فَأَقُولُ: يَسْمَعُ بِكُلِّهِ لَا أَنَّ كُلَّهُ لَهُ بَعْضٌ؛ لِأَنَّ الْكُلَّ لَنَا لَهُ بَعْضٌ ، ولكِنْ أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ، وَالتَّعْبِيرَ عَنْ نَفْسِي، وَلَيْسَ مَرْجِعِي فِي ذلِكَ كُلِّهِ إِلَا إِلى أَنَّهُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ، الْعَالِمُ الْخَبِيرُ، بِلَا اخْتِلَافِ الذَّاتِ، وَلَا اخْتِلَافِ مَعْنىً». .

ص: 347

13. باب ديگر و آن، از قبيل باب اول است (كه در آن است آنچه در آن است با

13. باب ديگر و آن، از قبيل باب اول است (كه در آن است آنچه در آن است با زيادتى نفى تشبيه و تركيب و امثال آن چنانچه مذكور خواهد شد)952.أنساب الأشراف عن أبي عمرو الجوني :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از حمّاد، از حريز، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت در وصف خداوند قديم فرمود كه:«آن جناب، يگانه و پناه محتاجان است. أحدي المعنى است. كه معانى كثيره مختلفه نيست» (كه سر به هم آورده باشد از جهت تعدد در ذات و صفات؛ نه در خارج و نه در ذهن).

محمد گفت: عرض كردم: فداى تو گردم، گروهى از اهل عراق گمان مى كنند كه خدا، مى شنود به غير آنچه مى بيند، و مى بيند به غير آنچه مى شنود. حضرت فرمود كه: «دروغ گفتند و ملحد شدند (كه از راه حق ميل نموده اند)، و خدا را به خلق تشبيه كردند. خدا از اين برتر است. به درستى كه آن جناب شنوا و بيناست، كه مى شنود به آنچه مى بيند، و مى بيند به آنچه مى شنود».

عرض كردم كه: گمان مى كنند كه بيناست، به طورى كه آن را تعقل مى نمايند و مى فهمند (و بنا بر بعضى از نسخ كافى، معنى آن است كه به وضعى كه ايشان مى كنند).

حضرت فرمود كه: «خدا برتر است از اين. جز اين نيست كه آنچه به صفت مخلوق باشد، معقول مى شود (و عقل آن را تعقل مى كند) و خدا چنين نيست».953.شرح نهج البلاغة :على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو، از هشام بن حكم روايت كرده است كه گفت: در حديث زنديقى كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال نمود كه: زنديق به آن حضرت عرض كرد كه: آيا گمان مى كنى كه خدا شنوا و بيناست؟ حضرت فرمود كه:«آن جناب، شنوا و بيناست؛ شنواست، بى عضو و جارحه، و بيناست بى آلت، بلكه به نفس خود مى شنود و به نفس خود مى بيند و اين كه مى گويم كه شنواست به نفس خود، مراد من اين نيست كه خدا چيزى است و نفس چيزى ديگر، وليكن خواستم كه از پيش خود عبارتى بگويم؛ زيرا كه از من سؤال شده بود و خواستم كه تو را بفهمانم؛ زيرا كه سؤال كرده و جواب مى خواهى، پس مى گويم كه: همه خدا مى شنود، نه به اين معنى كه همه او، آن را بعضى هست، وليكن خواستم كه تو را بفهمانم و از جانب خويش از اين مطلب تعبير كنم، و بازگشت من در همه اين تعبير و جواب نيست، مگر به سوى آن كه خدا شنوا و بينا و دانا و آگاه است، بى آن كه ذات مقدس اختلافى به هم رساند، يا آن كه معنى مختلف شود».

(حاصل معنى آن كه همه اينها به ذات است و عضو و جارحه و آلتى ندارد، چنانچه پيش از اين نيز مذكور شد).

.

ص: 348

14 _ بَابُ الْاءِرَادَةِ أَنَّهَا مِنْ صِفَاتِ الْفِعْلِ، وَ سَائِرِ صِفَاتِ الْفِعْلِ953.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ الْأَهْوَازِيِّ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ: لَمْ يَزَلِ اللّه ُ مُرِيداً؟ قَالَ: «إِنَّ الْمُرِيدَ لَا يَكُونُ إِلَا لِمُرَادٍ مَعَهُ، لَمْ يَزَلِ اللّه ُ عَالِماً قَادِراً، ثُمَّ أَرَادَ».954.الاحتجاج عن أبان بن تَغلِب :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : عِلْمُ اللّه ِ وَمَشِيئَتُهُ هُمَا مُخْتَلِفَانِ أَوْ مُتَّفِقَانِ؟

فَقَالَ: «الْعِلْمُ لَيْسَ هُوَ الْمَشِيئَةَ؛ أَ لَا تَرى أَنَّكَ تَقُولُ: سَأَفْعَلُ كَذَا إِنْ شَاءَ اللّه ُ، وَلَا تَقُولُ: سَأَفْعَلُ كَذَا إِنْ عَلِمَ اللّه ُ، فَقَوْلُكَ: «إِنْ شَاءَ اللّه ُ» دَلِيلٌ عَلى أَنَّهُ لَمْ يَشَأْ؛ فَإِذَا شَاءَ، كَانَ الَّذِي شَاءَ كَمَا شَاءَ ، وَعِلْمُ اللّه ِ السَّابِقُ لِلْمَشِيئَةِ». .

ص: 349

14. باب در بيان اراده خدا و اين كه آن از صفات فعل اوست

14. باب در بيان اراده خدا و اين كه آن از صفات فعل اوست (1)954.الاحتجاج ( _ به نقل از اَبان بن تَغلب _ ) محمد بن يحيى عطّار، از احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، از حسين بن سعيد اهوازى، از نضر بن سُويد، از عاصم بن حُميد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به خدمت آن حضرت عرض كردم كه خداى تعالى، هميشه مريد و صاحب اراده بود؟ و حضرت فرمود كه:«مريد نمى باشد، مگر آن كه مراد با او مى باشد، و هميشه خدا عالم و قادر بوده و بعد از آن اراده فرموده».955.الإرشاد :محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از حسين بن حسن، از بكير بن صالح، از على بن اسباط، از حسن بن جَهم، از بكر بن أعيَن روايت كرده است كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: علم و مشيت (كه خواست خدا است) مختلف اند، يا با هم اتفاق دارند؟ فرمود كه:«علم، مشيت نيست. آيا نمى بينى كه تو مى گويى كه زود باشد كه چنين كنم، اگر خدا خواسته باشد و نمى گويى كه زود باشد كه چنين كنم، اگر خدا داند. پس گفتار تو كه مى گويى: اگر خدا خواهد، دليل بر آن كه آن جناب نخواسته است؛ چه احتمال دارد كه نخواسته باشد. پس هر گاه خواهد آنچه را كه خواهد چنانچه خواسته، متحقق مى شود و علم خدا بر مشيت پيشى گرفته است».

.


1- . بيان باقى صفات فعل و ضابطه فرقى كه كلينى رحمه الله در ميان صفات فعل و صفات ذات قرار داده. (مترجم)

ص: 350

956.نهج البلاغة :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : أَخْبِرْنِي عَنِ الْاءِرَادَةِ مِنَ اللّه ِ وَمِنَ الْخَلْقِ؟

قَالَ: فَقَالَ: «الْاءِرَادَةُ مِنَ الْخَلْقِ: الضَّمِيرُ وَمَا يَبْدُو لَهُمْ بَعْدَ ذلِكَ مِنَ الْفِعْلِ، وَأَمَّا مِنَ اللّه ِ تَعَالى، فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَا غَيْرُ ذلِكَ؛ لِأَنَّهُ لَا يُرَوِّي، وَلَا يَهُمُّ، وَلَا يَتَفَكَّرُ، وَهذِهِ الصِّفَاتُ مَنْفِيَّةٌ عَنْهُ، وَهِيَ صِفَاتُ الْخَلْقِ؛ فَإِرَادَةُ اللّه ِ الْفِعْلُ لَا غَيْرُ ذلِكَ؛ يَقُولُ لَهُ: «كُنْ» فَيَكُونُ بِلَا لَفْظٍ، وَلَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ، وَلَا هِمَّةٍ، وَلَا تَفَكُّرٍ؛ وَلَا كَيْفَ لِذلِكَ، كَمَا أَنَّهُ لَا كَيْفَ لَهُ».957.نثر الدرّ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«خَلَقَ اللّه ُ الْمَشِيئَةَ بِنَفْسِهَا، ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيئَةِ».956.نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْمَشْرِقِيِّ حَمْزَةَ بْنِ الْمُرْتَفِعِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، قَالَ :كُنْتُ فِي مَجْلِسِ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ، فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، قَوْلُ اللّه ِ تَبَارَكَ وَتَعَالى: «وَ مَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِى فَقَدْ هَوى» مَا ذلِكَ الْغَضَبُ؟

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «هُوَ الْعِقَابُ يَا عَمْرُو؛ إِنَّهُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّه َ قَدْ زَالَ مِنْ شَيْءٍ إِلى شَيْءٍ، فَقَدْ وَصَفَهُ صِفَةَ مَخْلُوقٍ، وَ إِنَّ اللّه َ تَعَالى لَا يَسْتَفِزُّهُ شَيْءٌ؛ فَيُغَيِّرَهُ». .

ص: 351

957.نثر الدُّرّ :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: مرا خبر ده از اراده نسبت به خدا و نسبت به خلق. حضرت فرمود كه:«اراده نسبت به خلق، انديشه خاطر است كه در دل مى گيرند و كارى را تصور مى كنند و ذهن به سوى آن متوجه مى شود و آنچه ظاهر مى شود از براى ايشان از فعل، و اما نسبت به خدا، اراده او، احداث و ايجاد است و غير آن، چيزى نيست؛ زيرا كه آن جناب، انديشه نمى كند و قصد و تفكر نمى نمايد كه خوبى و بدى چيزى را بداند و اين صفات از او دور است و اينها صفات خلق است (چه اينها از لوازم جهل و نقصان است). پس اراده خدا، فعل است نه غير آن. مى فرمايد به آنچه اراده آن دارد كه باش، پس مى باشد، بدون صورت و سخنى كه به زبان گفته شود و بى قصد و انديشه اى كه در او به هم رسد، و چون و چگونگى از براى آن نمى باشد؛ چنانچه او را چون و چگونگى نيست».958.خصائص الأئمّة عليهم السلامعلى بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از عمر بن اُذينه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا مشيت خويش را آفريد به خود آن، بى آن كه چيزى در خلقت آن، واسطه باشد، بعد از آن چيزها را به وساطت مشيت آفريد» .

(نسبت داده اند به امير محمد باقر حسينى داماد رحمه الله كه گمان كرده است كه مراد از مشيت، مشيت بندگان و از چيزها، كردار ايشان است. و اين معنى دور است، چنانچه بر ناقد خبير مستور نيست، اگر چه خالى از حسنى نيست).1206.تاريخ الطبري عن عثمان بن الشريد :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد برقى، از محمد بن عيسى، از مَشرفى - به فاء سعفص نه قاف قرشت _ (1) از حمزة بن مرتفع (و در توحيد صدوق، به جاى مرتفع، ربيع است و بعضى آن را صحيح شمرده اند و آنچه را كه در كافى است تحريف ناسخين گفته اند)، از بعضى از اصحاب ما كه گفت: در مجلس حضرت امام محمد باقر عليه السلام بودم در هنگامى كه عمرو بن عُبيد بر آن حضرت داخل شد و عرض كرد كه: فداى تو گردم، قول خداى تبارك و تعالى «وَ مَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِى فَقَدْ هَوَى » (2) ، كه ترجمه آن اين است كه:«و هر كه فرود آيد بر او خشم من، پس به حقيقت كه هلاك شده و از اوج سعادت (به حضيض شقاوت، يا) در هاويه افتاده». مراد از خشم خدا كه در آن ذكر شده، چه چيز است؟

حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «خشم خدا، عقاب است. اى عمرو! به درستى كه هر كه گمان كرده كه خدا از چيزى زايل مى شود و به سوى چيزى ديگر مى رود (كه از صفتى به صفتى مى گردد، و متغير و متبدل مى شود) او را به صفت مخلوق وصف كرده، و خداى عزّوجلّ چيزى او را از جا به در نمى آورد كه او را تغيير دهد از حالى به حالى و از وصفى به وصفى». .


1- . بر خلاف نوشته مترجم - رحمه اللّه - بر اساس نسخه موجود، مشرقى است و نه مشرفى.
2- . طه، 81 .

ص: 352

1207.تاريخ الطبري عن عِكرِمة عن ابن عبّاس ( _ قالَ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، فِي حَدِيثِ الزِّنْدِيقِ _ الَّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام _ فَكَانَ مِنْ سُؤَالِهِ: أَنْ قَالَ لَهُ: فَلَهُ رِضا وَسَخَطٌ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«نَعَمْ، وَلكِنْ لَيْسَ ذلِكَ عَلى مَا يُوجَدُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ؛ وَذلِكَ أَنَّ الرِّضَا حَالٌ تَدْخُلُ عَلَيْهِ، فَتَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلى حَالٍ؛ لِأَنَّ الْمَخْلُوقَ أَجْوَفُ، مُعْتَمِلٌ، مُرَكَّبٌ، لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ مَدْخَلٌ، وَخَالِقُنَا لَا مَدْخَلَ لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ؛ لِأَنَّهُ وَاحِدٌ: وَاحِدِيُّ الذَّاتِ، وَاحِدِيُّ الْمَعْنى؛ فَرِضَاهُ ثَوَابُهُ، وَسَخَطُهُ عِقَابُهُ، مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ يَتَدَاخَلُهُ؛ فَيُهَيِّجُهُ وَيَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلى حَالٍ؛ لِأَنَّ ذلِكَ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْعَاجِزِينَ الْمُحْتَاجِينَ». .

ص: 353

1208.مروج الذهب :على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو، از هشام بن حكم روايت كرده است در حديث زنديقى كه از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال نمود و از جمله سؤال او اين بود كه به حضرت عرض نمود كه: خدا را خشنودى و خشمى هست؟

حضرت عليه السلام فرمود:«بلى، وليكن آن به روشى كه از آفريدگان يافت مى شود، نيست. و بيان اين، آن است كه خشنودى، حالتى است كه بر مخلوق داخل مى شود، و او را از حالتى به حالت ديگر مى برد؛ زيرا كه مخلوق ميان خالى است و مضطرب مى شود و مركب است از اجزاى متنافيه (يا از ذات و صفت)، و چيزها را در او مدخليتى هست (چه آنها كه در صورت و كيفيت، مغايرت دارند و هر يك از آنها را خواهش تغيّر ديگر و شكستن صورت آن است، مدخليتى در تحقق حقيقت او دارند كه با حقيقت تغير منافات ندارد. و مى تواند كه معنى اين باشد كه ادراكات و كيفيات نفسى، چون خشنودى و خشم، در او داخل مى شود و او را از حالى به حالى مى گرداند). و آفريدگار ما چيزها را در او مدخليتى نيست؛ زيرا كه آن جناب، يكتا و يگانه است كه تركيبى در او نيست؛ نه در خارج و نه در ذهن و أحدي الذات است (كه وجودش زائد نيست بر ذات مقدسش) و أحدي المعنى (كه او را صفات متكثره متغايره نمى باشد). پس خشنودى آن جناب، ثوابى است كه عطا مى كند، و خشم او، عقابى است كه مى فرمايد؛ بى آن كه چيزى در او داخل شود كه او را به هيجان آورد و از حالتى او را به حالت ديگر نقل كند؛ زيرا كه اين، صفت آفريدگان است كه عاجز و محتاج اند».

(و چه خوش گفته آن كه گفته: خذ الغايات و اترك المبادي، يعنى: «آخرها و آنچه را كه مقصود باشد، بگير و ابتداها و آنچه را كه مقدمات مقصود است واگذار». آيا نمى بينى كه مخلوق در حين اراده انتقام از خصم اول مقدمات آن در او متحقق مى شود و بعد از آن بازخواست مى كند؟ و خداى تعالى آنچه مقصود از خشم است، اول آن را به عمل مى آورد، بى حصول مقدمات و همچنين است ساير صفات). .

ص: 354

1206.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عثمان بن شريد _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمَشِيئَةُ مُحْدَثَةٌ».جُمْلَةُ الْقَوْلِ فِي صِفَاتِ الذَّاتِ وَصِفَاتِ الْفِعْلِإِنَّ كُلَّ شَيْئَيْنِ وَصَفْتَ اللّه َ بِهِمَا، وَكَانَا جَمِيعاً فِي الْوُجُودِ، فَذلِكَ صِفَةُ فِعْلٍ؛ وَتَفْسِيرُ هذِهِ الْجُمْلَةِ: أَنَّكَ تُثْبِتُ فِي الْوُجُودِ مَا يُرِيدُ وَمَا لَا يُرِيدُ، وَمَا يَرْضَاهُ وَمَا يَسْخَطُهُ، وَمَا يُحِبُّ وَمَا يُبْغِضُ، فَلَوْ كَانَتِ الْاءِرَادَةُ مِنْ صِفَاتِ الذَّاتِ مِثْلِ الْعِلْمِ وَالْقُدْرَةِ، كَانَ مَا لَا يُرِيدُ نَاقِضاً لِتِلْكَ الصِّفَةِ، وَلَوْ كَانَ مَا يُحِبُّ مِنْ صِفَاتِ الذَّاتِ، كَانَ مَا يُبْغِضُ نَاقِضاً لِتِلْكَ الصِّفَةِ؛ أَ لَا تَرى أَنَّا لَا نَجِدُ فِي الْوُجُودِ مَا لَا يَعْلَمُ وَمَا لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ ، وَكَذلِكَ صِفَاتُ ذَاتِهِ الْأَزَلِيِّ لَسْنَا نَصِفُهُ بِقُدْرَةٍ وَعَجْزٍ، وَعِلْمٍ وَجَهْلٍ، وَسَفَهٍ وَحِكْمَةٍ وَخَطَا? وَعِزٍّ وَذِلَّةٍ، وَيَجُوزُ أَنْ يُقَالَ: يُحِبُّ مَنْ أَطَاعَهُ، وَيُبْغِضُ مَنْ عَصَاهُ، وَيُوَالِي مَنْ أَطَاعَهُ، وَيُعَادِي مَنْ عَصَاهُ، وَإِنَّهُ يَرْضى وَيَسْخَطُ؛ وَيُقَالُ فِي الدُّعَاءِ: اللّهُمَّ ارْضَ عَنِّي، وَلَا تَسْخَطْ عَلَيَّ، وَتَوَلَّنِي وَلَا تُعَادِنِي. وَلَا يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ: يَقْدِرُ أَنْ يَعْلَمَ وَلَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَعْلَمَ، وَيَقْدِرُ أَنْ يَمْلِكَ ولَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَمْلِكَ، وَيَقْدِرُ أَنْ يَكُونَ عَزِيزاً حَكِيماً وَلَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَكُونَ عَزِيزاً حَكِيماً، وَيَقْدِرُ أَنْ يَكُونَ جَوَاداً وَلَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَكُونَ جَوَاداً، وَيَقْدِرُ أَنْ يَكُونَ غَفُوراً وَلَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَكُونَ غَفُوراً. ولَا يَجُوزُ أَيْضاً أَنْ يُقَالَ: أَرَادَ أَنْ يَكُونَ رَبّاً وَقَدِيماً وَعَزِيزاً وَحَكِيماً وَمَالِكاً وَعَالِماً وَقَادِراً؛ لِأَنَّ هذِهِ مِنْ صِفَاتِ الذَّاتِ، وَالْاءِرَادَةُ مِنْ صِفَاتِ الْفِعْلِ؛ أَ لَا تَرى أَنَّهُ يُقَالُ: أَرَادَ هذَا وَلَمْ يُرِدْ هذَا، وَصِفَاتُ الذَّاتِ تَنْفِي عَنْهُ بِكُلِّ صِفَةٍ مِنْهَا ضِدَّهَا؛ يُقَالُ: حَيٌّ وَعَالِمٌ وَسَمِيعٌ وَبَصِيرٌ وَعَزِيزٌ وَحَكِيمٌ، غَنِيٌّ، مَلِكٌ، حَلِيمٌ، عَدْلٌ، كَرِيمٌ؛ فَالْعِلْمُ ضِدُّهُ الْجَهْلُ، وَالْقُدْرَةُ ضِدُّهَا الْعَجْزُ، وَالْحَيَاةُ ضِدُّهَا الْمَوْتُ، وَالْعِزَّةُ ضِدُّهَا الذِّلَّةُ، وَالْحِكْمَةُ ضِدُّهَا الْخَطَأُ، وَضِدُّ الْحِلْمِ الْعَجَلَةُ وَالْجَهْلُ، وَضِدُّ الْعَدْلِ الْجَوْرُ وَالْظُّلْمُ.

.

ص: 355

مجمع قول در صفات ذات و صفات فعل

960.أنساب الأشراف ( _ به نقل از سليمان تَيمى و ابن عون _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«مشيت خدا تازه به هم رسيده است».مجمع قول در صفات ذات و صفات فعلكلينى - رحمه اللّه - فرموده است كه: مجمل قول در صفات ذات و صفات فعل اين است كه: هر دو چيز، كه خدا را به آن وصف نمايى، كه هر يك از نفى و اثبات را استعمال كنى، و هر دو در وجود، تحقق داشته باشند، آن صفت صفت فعل است. و بيان اين مجمل، آن است كه تو ثابت مى كنى در وجود، آنچه را كه خدا اراده دارد و آنچه را كه اراده ندارد، و آنچه را كه از او راضى و خشنود است و آنچه را كه خشم مى گيرد، و آنچه را كه دوست مى دارد، و آنچه را كه دشمن مى دارد. پس اگر اراده، از صفات ذات مى بود، چون علم و قدرت، اراده نداشتن آنچه را كه اراده آن ندارد، ناقض اين صفت بود و جمع آن ممكن نبود؛ چه اجتماع نقيضين محال و ممتنع است. و اگر دوستى آنچه دوست مى دارد، از صفات ذات مى بود و دشمنى آنچه دشمن مى دارد، نقيض اين صفت مى بود. آيا نمى بينى كه ما در وجود نمى يابيم چيزى را كه خدا نداند، و چيزى را كه بر آن قدرت نداشته باشد. و همچنين است ساير صفات ذات ازلى آن جناب، و ما او را به قدرت و عجز و ذلت وصف نمى كنيم. و جايز است كه كسى بگويد كه: خدا دوست مى دارد هر كه او را اطاعت كند و دشمن مى دارد هر كه او را معصيت كند، و با آن كه او را فرمان بردارى نمود، موالات مى ورزد و با هر كه او را نافرمانى نمود، معادات مى نمايد. و نيز جايز است كه بگويد: آن جناب خشنود مى شود و خشم مى گيرد. و در دعا مى گويند كه بار خدايا، از من راضى باش و بر من غضب مكن و مرا دوست دار و دشمن مدار. و جايز نيست كه كسى بگويد كه: خدا مى تواند كه بداند و مى تواند كه نداند و مى تواند كه مالك، يا پادشاه باشد، و مى تواند مالك يا پادشاه نباشد، و مى تواند كه صاحب عزت و حكمت باشد، و مى تواند عزيز و حكيم نباشد، و مى تواند كه وجود داشته باشد، و مى تواند كه وجود نداشته باشد، و مى تواند كه آمرزگار باشد، و مى تواند كه آمرزگار نباشد (و بودن نحو مغفرت، چون علم و قدرت _ چنانچه كلينى گمان فرموده _ على الظاهر مورد بحث است). و نيز جايز نيست كه كسى بگويد كه: خدا اراده فرموده كه پروردگار و قديم و عزيز و حكيم و مالك و عالم و قادر باشد؛ زيرا كه اين صفات، از صفات ذات است و اراده، از صفات فعل است. آيا نمى بينى كه مى گويند كه: خدا اين را اراده نمود و اين را اراده نفرمود، و صفات ذات، آن است كه به هر صفتى از آن، ضد آن را از خدا دور گردانى. گفته مى شود كه: خدا زنده و دانا و شنوا و بينا و عزيز و حكيم و بى نياز و بردبار و عادل و كريم است. پس ضد دانش نادانى، و ضد قدرت عجز، و ضد زندگى مرگ، و ضد عزت خوارى، و ضد حكمت خطا، و ضد بردبارى سبكى و تندى و نادانى، و ضد عدالت جور و ستم است (و در بيان ضد ضد، بعضى از صفات را كه ذكر فرموده، ذكر نفرموده و ضد بعضى از صفات را كه ذكر نفرموده، ذكر فرموده و اين ظاهر و هويدا است).

.

ص: 356

15 _ بَابُ حُدُوثِ الْأَسْمَاءِ963.الإمامة و السياسة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ خَلَقَ اسْماً بِالْحُرُوفِ غَيْرَ مُتَصَوَّتٍ، وَبِاللَّفْظِ غَيْرَ مُنْطَقٍ ، وَبِالشَّخْصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ، وَبِالتَّشْبِيهِ غَيْرَ مَوْصُوفٍ، وَبِاللَّوْنِ غَيْرَ مَصْبُوغٍ، مَنْفِيٌّ عَنْهُ الْأَقْطَارُ، مُبَعَّدٌ عَنْهُ الْحُدُودُ، مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسُّ كُلِّ مُتَوَهِّمٍ، مُسْتَتِرٌ غَيْرُ مَسْتُورٍ.

فَجَعَلَهُ كَلِمَةً تَامَّةً عَلى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مَعاً، لَيْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ الْاخَرِ، فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَاءٍ؛ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَيْهَا، وَحَجَبَ مِنْهَا وَاحِداً ، وَهُوَ الِاسْمُ الْمَكْنُونُ الْمَخْزُونُ.

فَهذِهِ الْأَسْمَاءُ الَّتِي ظَهَرَتْ ، فَالظَّاهِرُ هُوَ اللّه ُ تَبَارَكَ وَتَعَالى، وَسَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِنْ هذِهِ الْأَسْمَاءِ أَرْبَعَةَ أَرْكَانٍ، فَذلِكَ اثْنَا عَشَرَ رُكْناً، ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ مِنْهَا ثَلَاثِينَ اسْماً فِعْلاً مَنْسُوباً إِلَيْهَا، فَهُوَ الرَّحْمنُ، الرَّحِيمُ، الْمَلِكُ، الْقُدُّوسُ، الْخَالِقُ، الْبَارِئُ، الْمُصَوِّرُ «الْحَىُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» الْعَلِيمُ، الْخَبِيرُ، السَّمِيعُ، الْبَصِيرُ، الْحَكِيمُ، الْعَزِيزُ، الْجَبَّارُ، الْمُتَكَبِّرُ، الْعَلِيُّ، الْعَظِيمُ، الْمُقْتَدِرُ، الْقَادِرُ، السَّلَامُ، الْمُؤْمِنُ، الْمُهَيْمِنُ ، الْبَارِئُ، الْمُنْشِئُ، الْبَدِيعُ، الرَّفِيعُ، الْجَلِيلُ، الْكَرِيمُ، الرَّازِقُ، الْمُحْيِي، الْمُمِيتُ، الْبَاعِثُ، الْوَارِثُ.

فَهذِهِ الْأَسْمَاءُ وَمَا كَانَ مِنَ الْأَسْمَاءِ الْحُسْنى _ حَتّى تَتِمَّ ثَلَاثَمِائَةٍ وَسِتِّينَ اسْماً _ فَهِيَ نِسْبَةٌ لِهذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ، وَهذِهِ الْأَسْمَاءُ الثَّلَاثَةُ أَرْكَانٌ، وَحَجَبَ الِاسْمَ الْوَاحِدَ الْمَكْنُونَ الْمَخْزُونَ بِهذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ، وَذلِكَ قَوْلُهُ تَعَالى: «قُلِ ادْعُواْ اللَّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَانَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى» ». .

ص: 357

15. باب در بيان حادث شدن نام هاى خداى تعالى

15. باب در بيان حادث شدن نام هاى خداى تعالى964.تاريخ اليعقوبى ( _ به نقل از ابو بكر ، اندكى پيش از درگذشتش _ ) على بن محمد، از صالح بن ابى حمّاد، از حسين بن يزيد، از حسن بن على بن ابى حمزه، از ابراهيم بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خداى تبارك و تعالى، نامى را آفريد بى آن كه صوتى از او سرزند و به حروف آن آواز دهد، و بدون آن، به لفظى تلفظ كند، يا جسدى داشته باشد كامل در مرتبه جسميت، كه سياهى آن از دور نمايان باشد، و موصوف نبود به تشبيه (كه كسى او را به چيزى تشبيه كند)، و به رنگى رنگ نشده بود، گوشه و كنارها از او برده شده، و اندازه ها از او دور شده بود.

حس و شعور هر صاحب توهمى، از او پوشيده پنهانى بود كه پوشيده نبود (چه كُنه ذات و حقيقتش، از خلق پنهان و آثارش هويدا و ظاهر است. يا آن كه در كمال پنهانى، نهايت ظهور دارد و مى تواند همه اينها، بيان احوال آن نام مخلوق باشد. و در بعضى از نسخه ها در صدر حديث، نام ها به جاى نام است و مؤيد اول است آنچه بعد از اين مى فرمايد). كه بعد از آن، آن نام را كلمه تمام و كاملى گردانيد كه مشتمل بود بر چهار جزء، كه هر يك از آن اجزا، نامى هستند با هم كه يكى از آنها پيش از ديگرى نبود. پس سه نام از آن نام ها را ظاهر گردانيد، به جهت احتياج خلائق به سوى آنها، و يك نام از آن نام ها را محجوب و مستور ساخت، و آن نامى است پوشيده از نظر جميع خلائق كه در خزانه علم خدا است، كه غير از او كسى آن را نمى داند و اين نام هاى سه گانه، كه ظاهر شدند، آنچه در ميانه آنها كمال ظهور دارد، لفظ اللّه است تبارك و تعالى.

و حق سبحانه از براى هر نامى از اين نام ها چهار ركن را رام و مسخر گردانيد، پس آنچه مذكور شد دوازده ركن مى شود (كه از ضرب سه در چهار، يا چهار در سه به هم مى رسد). بعد از آن، از براى هر ركنى از اين ركن هاى دوازده گانه، سى نام را آفريد (كه هر يك از آنها دلالت مى كند بر فعلى از افعال او) كه به آن ركن ها منسوب اند (و مجموع سيصد و شصت نام مى شود چه حاصل از ضرب دوازده در سى، سيصد و شصت است). و آن: رحمان و رحيم و مالك و قدّوس و خالق و بارى ء و مصوّر و حىّ و قيّوم و لا تأخذه سنة و لا نوم و عليم و خبير و سميع و بصير و حكيم و عزيز و جبّار و متكبّر و علىّ و عظيم و مقتدر و قادر و سلام و مؤمن و مهيمن و باري و منشى ء و بديع و رفيع و جليل و كريم و رزاق و محيى و مميت و باعث و وارث است».

(و ترجمه اين نام ها به طريق اجمال، اين است كه:) اللّه ، خدا است كه بر وجوب وجود و جامعيت صفات كمال، مستحق پرستش است. و رحمن، بسيار بخشاينده است بر خلق دنيا از مؤمن و كافر و نيكوكار و بدكار . و رحيم، نيك بخشاينده است بر مؤمنان كه در عاقبت، ايشان را بر رحمت خويش تخصيص مى دهد . و ملك، پادشاه است و خداوند ملك و جميع ممالك ملكوت اوست، و همه چيز در تحت تصرف و فرمان اويند .

و قدّوس، پاك است از هر عيبى و وصفى كه لايق نباشد به او و منزه است از همه قبايح . و بعضى گفته اند كه: قدّوس، به معنى مبارك است و بعضى گفته اند كه: به معنى مُمّجد است و اشتقاق آن، از قدس است و آن، طهارت و پاكى و پاكيزگى است . و خالق، آفريدگار است و در وجود آورنده معدومات، مقدر به تقدير و حكمت . و بارى ء _ با همزه _ آفريننده است و بى مثال. سابق و مصوّر، نگارنده صورت هاست به هر وجه كه خواسته باشد . و بعضى گفته اند كه معنى آن، مميز ميان صورت ها است به اختلاف تأليف و تركيب .

و حىّ، زنده است به حيات ابدى كه هرگز نمى ميرد و فنا و نيستى بر او روا نيست . و قيّوم، پاينده است بر وجه دوام و يا قائم به حفظ و اصلاح امر مخلوقات. و «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» ، يعنى: «فرا نمى گيرد او را پينكى و نه خواب» . و شمردن اين جمله فعليه از اسماء الهى، سببش آن است كه مراد به اسم در اينجا، هر چيزى است كه دلالت بر ذات، يا صفات آن جناب كند؛ خواه اسم باشد و خواه فعل و خواه مفرد باشد و خواه جمله . و عليم، داناى نهان و آشكار است . و چيزى نيست كه نداند؛ خواه جزيى باشد و خواه كلى . و خبير، آگاه است به اسرار بندگان و دانا به تدابير و مصالح و افعال ايشان، و سميع، شنواست به ذات خويش كه همه چيز را مى شنود .

و بصير، بيناست به ذات خويش كه هر چيزى را مى بيند؛ حتى نشانه پاى مورچه بر سنگ خارا در شب تاريك و آنچه از آن پنهان تر باشد . و حكيم، راست گفتار و درست كردار است كه شائبه عيب و نقص نيست در آنچه مى گويد و مى كند . و عزيز، ارجمند است يا غالب در حكم و هيچ كس به وجهى چاره او نتواند كرد . و جبار، شكننده گام هاست و آن كه شكسته را درست كند . و بعضى گفته اند كه جبر كند بندگان خود را اگر خواهد، و كسى او را عاجز نمى تواند كرد. و بعضى گفته اند كه معنى آن است كه دست ها به او نرسد. و عرب مى گويد: كه نخلة جبّارة، يعنى درخت خرماى بلندى كه دست ها به آن نرسد .

و متكبر، بزرگوار است و متعالى از همه قبايح ، و اصل كبريا، امتناع از انقياد است . و علىّ، بلند مرتبه و عظيم، بزرگ است . و در حديث بعد از اين نيز هر دو مذكورند . و مقتدر، قادر و تواناست و در اقتدار، شدتى است كه در قدرت نيست و چيزى از نفوذ قدرت آن جناب در آن سر باز نمى زند و طاقت و امتناع ندارد . و سلام، مسلم و مبرّاست از همه ناشايست و نابايست. و مؤمن، تصديق كننده انبيا و رسولان خويش است يا آن كه بندگان خود را ايمن داشته از ظلم خود كه بر كسى ستم نمى كند، يا تصديق مؤمنان مى كند در توحيد، يا همه راست گويان در آنچه راست گويند . و مهيمن، امين است يا شاهد و گواه بر خلاف، يا مصدق، يا مأمون الجنايه كه خلق از ظلم او ايمن باشند، يا رقيب و نگهبان، يا قاضى و حاكم، يا مهربان، يا رهنما. و از ابن كيسان منقول است كه تأويل اين نام را غير از خدا كسى نمى داند .

و باري با ياء، آفريننده است از خاك چه غير از آدم خلق بسيارى را نيز از خاك آفريده و مى آفريند. و بعضى، اين نام را مكرر دانسته اند و به اشتباه كاتب . و منشى ء، پديدآورنده چيزها است كه آنها را از كتم عدم به عرصه وجود آورده . و بديع، به معنى مبدع است و مُبدع آن است كه از سر نو چيزى را پديد مى آورد . و رفيع، بلند مرتبه و بزرگوار است. و جليل، بزرگ و بزرگوار و صاحب جلال است ، و جلال ضد جمال است و صفات حق تعالى بر دو نوع است: يكى جمال و ديگرى جلال. پس آنچه در آن رفق و لطف باشد، آن را جمال گويند و آنچه در آن، قهر و غلبه باشد، آن را جلال گويند. و نيز صفات باطن را جلال نامند و صفات ظاهر را جمال . و كريم، بخشنده بزرگوار و گرانمايه است. و رازق، روزى دهنده است كه جميع خلائق را روزى مى دهد؛ اگر چه آن روزى خورنده در شكم سنگ خارا باشد. و آنجا كه عيان است چه حاجت است به بيان . و محيى، زنده كننده است كه تمام مردگان را زنده مى سازد .

و مميت، ميراننده است كه همه زندگان را مى ميراند . و باعث، برانگيزنده است كه جميع آنها را كه در قبرهايند بيرون مى آورد و در قيامت ايشان را محشور مى نمايد . و وارث، ميراث برنده است و به هر كه داده بعد از مردن، به خود آن جناب بر مى گردد. و اصل وارث، به معنى باقى است و در اينجاست كه وارث را وارث مى گويند؛ چون كه بعد از ميت مانده).

«پس اين نام ها و آنچه از نام ها نيكوتر آن جناب باشد غير از اينها تا آن كه سيصد و شصت نام تمام شود، همه به اين نام هاى سه گانه منسوب اند و اين نام هاى سه گانه، اركانند و آن يك نام، مكنون و مخزون به واسطه اين نام هاى سه گانه و ظهور و كفايت اينها، محجوب و مستور شده و اين است معنى فرموده خداى تعالى « قُلِ ادْعُواْ اللَّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَانَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى» (1) ، يعنى: بگو: بخوانيد خدا را اللّه بخوانيد او را يا رحمن (يعنى ذات مقدس را مى خواهيد اللّه بناميد و مى خواهيد رحمن نام كنيد) ، به هر يك از اين دو نام كه او را بخوانيد و او را به آن مسمى گردانيد، روا است؛ زيرا كه او را نام هاى نيكوتر است» (و معنى همه، يك چيز است و آن، ذات مقدس است) .

.


1- . اسرا، 110.

ص: 358

. .

ص: 359

. .

ص: 360

. .

ص: 361

. .

ص: 362

965.الردّة :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ وَمُوسَى بْنِ عُمَرَ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : هَلْ كَانَ اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَارِفاً بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ؟ قَالَ: «نَعَمْ».

قُلْتُ: يَرَاهَا وَيَسْمَعُهَا؟ قَالَ: «مَا كَانَ مُحْتَاجاً إِلى ذلِكَ؛ لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ يَسْأَلُهَا، وَلَا يَطْلُبُ مِنْهَا، هُوَ نَفْسُهُ، وَنَفْسُهُ هُوَ، قُدْرَتُهُ نَافِذَةٌ، فَلَيْسَ يَحْتَاجُ إلى أَنْ يُسَمِّيَ نَفْسَهُ، وَ لكِنَّهُ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَيْرِهِ يَدْعُوهُ بِهَا؛ لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يُدْعَ بِاسْمِهِ، لَمْ يُعْرَفْ، فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ: الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ؛ لِأَنَّهُ أَعْلَى الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا، فَمَعْنَاهُ: اللّه ُ، وَاسْمُهُ: الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ، هُوَ أَوَّلُ أَسْمَائِهِ عَلَا عَلى كُلِّ شَيْءٍ». .

ص: 363

965.الرِّدَّة :احمد بن ادريس، از حسين بن عبداللّه ، از محمد بن عبداللّه و موسى بن عمر و حسن بن على بن عثمان، از ابن سِنان روايت كرده است كه گفت: از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم كه: آيا خداى عزّوجلّ عارف بود به خود پيش از آن كه خلائق را بيافريند؟ فرمود:«بلى». عرض كردم كه خويش را مى ديد و به آن سخنى را مى شنوانيد (يعنى چنانچه يكى از ما نفس خويش را مى بيند و گاهى با آن صحبت مى دارد و او را وعده مى دهد كه فردا چنين مى كنم، و آن را فرمان مى دهد كه چنين كن، آن جناب نيز چنين بود؟).

حضرت فرمود كه: «به اين محتاج نبود؛ زيرا كه از نفس خود سؤال نمى كرد و از آن طلب نمى فرمود. آن جناب، نفس خويش و نفس او، آن جناب بود. قدرتش نافذ بود و محتاج به سوى اين نبود كه خود را به نامى مسمى گرداند، وليكن از براى خود به جهت غير خويش نامى چند را برگزيد كه آن غير او را به آن نام ها بخواند؛ زيرا كه هرگاه آن جناب را به نامش بخوانند، كسى او را نشناسد.

پس اول نامى كه از براى خود برگزيد، علىّ عظيم بود (يعنى برتر از حد وهم و بزرگ تر از انديشه فهم)؛ زيرا كه آن جناب از همه چيز برتر و بر همه برترى دارد. پس معنى آن اللّه و ذات مقدس است، و نامش علىّ عظيم و آن، اول نام هاى اوست كه بر هر چيز برترى گرفته است». .

ص: 364

966.شرح نهج البلاغة عن سعيد بن كثير بن عُفير الأنصاري ( _ في ذِكرِ يَومِ السَّقيفَةِ _ ) وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنِ الِاسْمِ: مَا هُوَ؟ قَالَ: «صِفَةٌ لِمَوْصُوفٍ».966.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از سعيد بن كثير بن عُفَير انصارى ، دربار ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدِ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«اسْمُ اللّه ِ غَيْرُهُ، وَكُلُّ شَيْءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ «شَيْءٍ» فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلَا اللّه َ، فَأَمَّا مَا عَبَّرَتْهُ الْأَلْسُنُ أَوْ عَمِلَتِ الْأَيْدِي، فَهُوَ مَخْلُوقٌ، وَاللّه ُ غَايَةُ مَنْ غَايَاهُ، وَالْمُغَيَّا غَيْرُ الْغَايَةِ، وَالْغَايَةُ مَوْصُوفَةٌ، وَكُلُّ مَوْصُوفٍ مَصْنُوعٌ، وَصَانِعُ الْأَشْيَاءِ غَيْرُ مَوْصُوفٍ بِحَدٍّ مُسَمّىً، لَمْ يَتَكَوَّنْ؛ فَيُعْرَفَ كَيْنُونِيَّتُهُ بِصُنْعِ غَيْرِهِ، وَلَمْ يَتَنَاهَ إِلى غَايَةٍ إِلَا كَانَتْ غَيْرَهُ، لَا يَزِلُّ مَنْ فَهِمَ هذَا الْحُكْمَ أَبَداً، وَهُوَ التَّوْحِيدُ الْخَالِصُ، فَارْعَوْهُ، وَصَدِّقُوهُ، وَتَفَهَّمُوهُ بِإِذْنِ اللّه ِ.

مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللّه َ بِحِجَابٍ أَوْ بِصُورَةٍ أَوْ بِمِثَالٍ، فَهُوَ مُشْرِكٌ؛ لِأَنَّ حِجَابَهُ وَمِثَالَهُ وَصُورَتَهُ غَيْرُهُ، وَإِنَّمَا هُوَ وَاحِدٌ، مُتَوَحِّدٌ، فَكَيْفَ يُوَحِّدُهُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ؟! وَإِنَّمَا عَرَفَ اللّه َ مَنْ عَرَفَهُ بِاللّه ِ، فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ، فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ، إِنَّمَا يَعْرِفُ غَيْرَهُ، لَيْسَ بَيْنَ الْخَالِقِ وَالْمَخْلُوقِ شَيْءٌ، وَاللّه ُ خَالِقُ الْأَشْيَاءِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ، وَاللّه ُ يُسَمّى بِأَسْمَائِهِ وَهُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ، وَالْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ». .

ص: 365

967.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ تَشتَمِلُ عَلَى الشَّكوى مِن أمرِ ال ) به همين اسناد، از محمد بن سِنان روايت است كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم از نام خدا كه آن چيست؟ فرمود كه:«صفتى است از براى موصوف» (يعنى نشانه اى است از براى مسمىّ) .1209.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن محمّد عن أبيه :محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از بعضى از اصحاب خويش، از بكر صالح، از على بن صالح، از حسن بن محمد بن خالد بن يزيد ، از عبدالاعلى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«اسم خدا غير اوست، و هر چيزى كه نام چيزى بر آن واقع شود، مخلوق است، مگر خداى تعالى.

اما آنچه زبان ها آن را تعبير كند، يا دست ها آن را بسازد چون نوشته، مخلوق است. و لفظ اللّه (كه فارسى آن خدا است) غايتى از غايات و نامى از نام هاى اوست كه نظر خلائق به آن مى رسد و غايت نظر ايشان واقع مى شود، و معنى كه ذات مقدس است، غايت نيست (و در بعضى از نسخه ها مغيىّ با غين مفتوحه نقطه دار و ضمّ ميم و ياى مشدده واقع شده و مراد از آن، نيز ذات مقدس است كه غايت از براى آن قرار داده اند، و در شرح اين عبارت، غير از اين نيز گفته اند). و غايت كه نظر خلق به آن منتهى شود و موصوف است به وصف معلوم و هر چه به وصف در آيد، مصنوع است، و صانع چيزها، موصوف نمى شود به اندازه معين و كسى او را در وجود نياورده كه هستى او را به صنعت غير او بشناسد، و متناهى نشده تا غايتى، مگر آن كه آن غايت، غير اوست و هر كه اين حكم را كه بيان كرديم، بفهمد هرگز خوار نگردد و اين توحيدى است خالص. پس آن را رعايت كنيد و به آن تصديق نماييد و بفهميد به اذن خدا.

و هر كه گمان كند كه خدا را مى شناسد به حجاب و واسطه ميان او و خلائق يا به صورت عقلى، يا به مثال خيالى، مشرك است؛ زيرا كه حجاب و صورت مثالى كه قرار داده، غير خدا است و جز اين نيست كه آن جناب، يگانه اى است كه او را به يگانگى پرستيده اند، و چگونه او را به يگانگى ياد نموده آن كه گمان مى كند كه او را به غير او شناخته، و هر كه خدا را شناخته، خدا را به خدا شناخته، پس هر كه آن جناب را به خودش نشناخته، او را نمى شناسد، بلكه غير او را مى شناسد و در ميانه خالق و مخلوق چيزى واسطه نيست، و خدا آفريننده همه چيز است؛ نه از ماده و مثالى كه تحقق داشته باشد. و خدا را به نام هايى كه دارد بايد ناميد و آن جناب، غير از نام هاى خود و نام ها غير اويند». .

ص: 366

16 _ بَابُ مَعَانِي الْأَسْمَاءِ وَ اشْتِقَاقِهَا968.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيى، عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ تَفْسِيرِ «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيم» فَقَالَ: «الْبَاءُ بَهَاءُ اللّه ِ، وَالسِّينُ سَنَاءُ اللّه ِ، وَالْمِيمُ مَجْدُ اللّه ِ _ وَرَوى بَعْضُهُمْ: الْمِيمُ مُلْكُ اللّه ِ _ وَاللّه ُ إِلهُ كُلِّ شَيْءٍ، الرَّحْمنُ بِجَمِيعِ خَلْقِهِ، وَالرَّحِيمُ بِالْمُؤْمِنِينَ خَاصَّةً».969.عنه عليه السلام ( _ يَصِفُ حالَهُ قَبلَ البَيعَةِ لَهُ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ أَسْمَاءِ اللّه ِ وَاشْتِقَاقِهَا: اللّه ُ مِمَّا هُوَ مُشْتَقٌّ؟ فَقَالَ:«يَا هِشَامُ ، اللّه ُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلهٍ، وَالْاءِلهُ يَقْتَضِي مَأْلُوهاً، وَالِاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمّى، فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنى، فَقَدْ كَفَرَ وَلَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً؛ وَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَالْمَعْنى، فَقَدْ أَشْرَكَ وَعَبَدَ اثْنَيْنِ؛ وَمَنْ عَبَدَ الْمَعْنى دُونَ الِاسْمِ، فَذَاكَ التَّوْحِيدُ، أَفَهِمْتَ يَا هِشَامُ؟».

قَالَ: قُلْتُ: زِدْنِي، قَالَ: «لِلّهِ تِسْعَةٌ وَتِسْعُونَ اسْماً، فَلَوْ كَانَ الِاسْمُ هُوَ الْمُسَمّى ، لَكَانَ كُلُّ اسْمٍ مِنْهَا إِلهاً ، وَلكِنَّ اللّه َ مَعْنىً يُدَلُّ عَلَيْهِ بِهذِهِ الْأَسْمَاءِ وَكُلُّهَا غَيْرُهُ.

يَا هِشَامُ، الْخُبْزُ اسْمٌ لِلْمَأْكُولِ، وَالْمَاءُ اسْمٌ لِلْمَشْرُوبِ، وَالثَّوْبُ اسْمٌ لِلْمَلْبُوسِ، وَالنَّارُ اسْمٌ لِلْمُحْرِقِ؛ أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ فَهْماً تَدْفَعُ بِهِ، وَتُنَاضِلُ بِهِ أَعْدَاءَنَا الْمُتَّخِذِينَ مَعَ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ غَيْرَهُ؟» قُلْتُ: نَعَمْ، فَقَالَ: «نَفَعَكَ اللّه ُ بِهِ وَثَبَّتَكَ يَا هِشَامُ».

قَالَ هِشَامٌ: فَوَ اللّه ِ، مَا قَهَرَنِي أَحَدٌ فِي التَّوْحِيدِ حَتّى قُمْتُ مَقَامِي هذَا. .

ص: 367

16. در باب بيان معانى نام هاى خدا و اشتقاق آنها

16. در باب بيان معانى نام هاى خدا و اشتقاق آنها971.الإمام زين العابدين عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از قاسم بن يحيى، از جدش حسن بن راشد، از عبداللّه بن سِنان كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از تفسير و شرح «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ » (1) آن حضرت فرمود كه:«باى آن، بها و روشنى و حسن خدا است. و سين، سنا و رفعت و شرف خدا است. و ميم، مجد و كرم و كثرت عطاى خدا است».

و بعضى از ايشان، روايت كرده است كه: «ميم، مالك و مالكيت (يا پادشاهى) خدا است و اللّه ، إله و معبود هر چيزى است و رحمن و بخشاينده است به همه آفريدگان خويش (يعنى در دنيا) و رحيم و مهربان است به مؤمنان بخصوص» (يعنى در آخرت) .969.امام على عليه السلام ( _ در توصيف وضعيّتش ، پيش از آن كه با وى بيعت كنند ) على بن ابراهيم، از پدرش، از نضر بن سُويد، از هشام بن حكم روايت كرده است كه امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از نام هاى خدا و اشتقاق آنها و اين كه اللّه از چه چيزى مشتق شده است؟

فرمود:«اى هشام، اللّه ، مشتق است از إله و إله، مألوه و معبودى مى خواهد (چه آن فِعال است از الاهت واُلوهيّت كه به معنى عبادت و عبوديت است و آن به معنى پرستيدن و پرستش است). و اسم، غير مسمى است (چه اسم همان مركب از حروف است، چون زيد كه مركب است از زا و يا و دال و مسمى، آن شخص معين و مشخصى است كه اين اسم بر او دلالت مى كند). پس هر كه اسم خدا را عبادت كند، نه معنى [را]، كافر است، و چيزى را عبادت نكرده، و هر كه اسم و معنى را هر دو عبادت كند، كافر است و دو چيز را عبادت كرده و اين مستلزم شرك است و هر كه معنى را عبادت كند و نه اسم، اين عبادت، توحيد است و خدا را به يگانگى پرستيدن. اى هشام، آيا آنچه گفتم، فهميدى؟»

هشام گفت: عرض كردم كه: به من بيشتر بفرما. فرمود: «به درستى كه خدا را نود و نه اسم است. پس اگر اسم همان مسمى باشد، هر آينه هر اسمى از آنها خدايى خواهد بود، وليكن خدا معنى است كه دلالت مى شود بر او، به واسطه اين اسم ها و همه اين اسم ها غير اويند. اى هشام، نان، اسم است از براى آنچه آن را مى خورند و آب، اسم است از براى آنچه آن را مى نوشند و جامه، اسم است از براى آنچه آن را مى پوشند و آتش، اسم است از براى آنچه مى سوزاند.

اى هشام، آيا فهميدى چنان فهميدنى كه به آن دفع كنى و مخاصمه نمايى با دشمنان ما و آنان كه غير خداى جلّ وعزّ را با او قرار مى دهند؟». عرض كردم: بلى. حضرت فرمود كه: «اى هشام، خدا تو را نفع بخشد، و تو را ثابت و پا بر جاى دارد». هشام گفت: به خدا سوگند، بعد از آن كه از اين مجلس برخاستم، كسى در باب توحيد خدا، بر من غالب نشد. (2)

.


1- . فاتحه، 1.
2- . مترجم با عبارت «تا آخر آنچه در باب معبود گذشت، و چون محض تكرار بود لهذا ذكر نشد». اين حديث را ترجمه نكرده، كه عين ترجمه وى در اينجا آورده شد.

ص: 368

970.امام على عليه السلام ( _ در دادخواهى و شكايت از قريش _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيى، عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سُئِلَ عَنْ مَعْنَى اللّه ِ، فَقَالَ: «اسْتَوْلى عَلى مَا دَقَّ وَجَلَّ».971.امام زين العابدين عليه السلام : ( _ كه درودهاى خداوند بر او باد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «اللَّهُ نُورُ السَّمَوتِ وَالْأَرْضِ» فَقَالَ: «هَادٍ لِأَهْلِ السَّمَاءِ، وَهَادٍ لِأَهْلِ الْأَرْضِ».

وَفِي رِوَايَةِ الْبَرْقِيِّ: «هُدى مَنْ فِي السَّمَاءِ، وَهُدى مَنْ فِي الْأَرْضِ». .

ص: 369

972.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لِبَعضِ أصحابِهِ وقَد سَأَلَهُ : كَيفَ دَفَعَكُ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد برقى، از قاسم بن يحيى، از جدش حسن بن راشد، از ابوالحسن حضرت موسى بن جعفر عليه السلام كه گفت: از آن حضرت از معنى اللّه سؤال شد، فرمود كه:«يعنى مستولى شده بر آنچه دقيق و جليل باشد» (حاصل معنى آن كه بر همه چيز غلبه دارد).972.امام على عليه السلام ( _ خطاب به يكى از يارانش كه پرسيد : چگونه قومتان ( ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از يعقوب بن يزيد، از عباس بن هلال روايت كرده است كه امام رضا عليه السلام را پرسيدم از معنى فرموده خداى عزّوجلّ «اللّه ُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ» (1) كه ترجمه ظاهر آن اين است كه:«خدا روشنى آسمان ها و زمين است». حضرت فرمود كه: «رهنماى اهل آسمان ها و رهنماى اهل زمين است».

و در روايت برقى چنين است كه: «خدا، هدايت كسانى است كه در آسمان هايند و هدايت كسانى است كه در زمين اند» (چه، آن جناب به طريقى اهل اينها را به راه راست رهبرى نموده كه گويا نفس هدايت و حقيقت، راه راست نمودن است و از اينجا است كه نور را به منور و ذوالنور و روشنى را به روشن سازنده و خداوند روشنى تفسير و تقدير مى كند). .


1- . نور، 35.

ص: 370

973.الإمامة والسياسة :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْاخِرُ» وَقُلْتُ: أَمَّا «الْأَوَّلُ» فَقَدْ عَرَفْنَاهُ، وَأَمَّا «الْاخِرُ» فَبَيِّنْ لَنَا تَفْسِيرَهُ.

فَقَالَ: «إِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ إِلَا أَنْ يَبِيدَ أَوْ يَتَغَيَّرَ، أَوْ يَدْخُلَهُ التَّغَيُّرُ وَالزَّوَالُ، أَوْ يَنْتَقِلَ مِنْ لَوْنٍ إِلى لَوْنٍ، وَمِنْ هَيْئَةٍ إِلى هَيْئَةٍ، وَمِنْ صِفَةٍ إِلى صِفَةٍ، وَمِنْ زِيَادَةٍ إِلى نُقْصَانٍ، وَمِنْ نُقْصَانٍ إِلى زِيَادَةٍ إِلَا رَبَّ الْعَالَمِينَ؛ فَإِنَّهُ لَمْ يَزَلْ وَلَا يَزَالُ بِحَالَةٍ وَاحِدَةٍ، هُوَ الْأَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ، وَهُوَ الْاخِرُ عَلى مَا لَمْ يَزَلْ، وَلَا تَخْتَلِفُ عَلَيْهِ الصِّفَاتُ وَالْأَسْمَاءُ كَمَا تَخْتَلِفُ عَلى غَيْرِهِ، مِثْلُ الْاءِنْسَانِ الَّذِي يَكُونُ تُرَاباً مَرَّةً، وَمَرَّةً لَحْماً وَدَماً، وَمَرَّةً رُفَاتاً وَرَمِيماً، وَكَالْبُسْرِ الَّذِي يَكُونُ مَرَّةً بَلَحاً ، وَمَرَّةً بُسْراً، وَمَرَّةً رُطَباً، وَمَرَّةً تَمْراً، فَتَتَبَدَّلُ عَلَيْهِ الْأَسْمَاءُ وَالصِّفَاتُ، وَاللّه ُ _ جَلَّ وَعَزَّ _ بِخِلَافِ ذلِكَ».974.كتاب سليم بن قيس :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، عَنْ مَيْمُونٍ الْبَانِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام وَقَدْ سُئِلَ عَنِ الْأَوَّلِ وَالْاخِرِ، فَقَالَ: «الْأَوَّلُ لَا عَنْ أَوَّلٍ قَبْلَهُ، وَلَا عَنْ بَدْءٍ سَبَقَهُ؛ وَالْاخِرُ لَا عَنْ نِهَايَةٍ كَمَا يُعْقَلُ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ، وَلكِنْ قَدِيمٌ، أَوَّلٌ، آخِرٌ، لَمْ يَزَلْ، وَلَا يَزُولُ، بِلَا بَدْءٍ وَلَا نِهَايَةٍ، لَا يَقَعُ عَلَيْهِ الْحُدُوثُ ، وَلَا يَحُولُ مِنْ حَالٍ إِلى حَالٍ، خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ». .

ص: 371

973.الإمامة و السياسة :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از فُضيل بن عثمان، از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدم از فرموده خداى عزّوجلّ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ» (1) و عرض كردم كه اول را شناختيم و معنى آن را دانستيم، تفسير آخر و معنى آن را براى ما بيان فرما.

حضرت فرمود كه:«هيچ چيز نيست، مگر اين كه هلاك مى شود يا متغير مى گردد، و يا يك نحو تغيّر و زوال در آن راه مى يابد، يا از رنگى به رنگى، يا از هيأتى به هيأتى، يا از صفتى به صفتى مى گردد. و از زيادتى به سوى نقصان، و از نقصان به سوى زيادتى، انتقال مى يابد، مگر پروردگار عالميان كه آن جناب، هميشه به يك حال بوده و خواهد بود. اوست اول پيش از هر چيزى، و اوست آخر بر آن نحوى كه در اول بوده، بدون تغير، و صفات و نام ها بر او مختلف نمى شود؛ چنانچه بر غير او مختلف مى شود، مثل انسانى كه يك مرتبه خاك مى باشد و يك مرتبه گوشت و خون و يك مرتبه خُرد و مُرد شده و در هم شكسته و پوسيده و از هم پاشيده است و مانند خرماى نيم رس كه يك مرتبه غوره مى باشد و يك مرتبه خرماى نيم رس و يك مرتبه خرماى تر و يك مرتبه خرماى خشك. پس نام ها و صفات بر هر يك از اينها متبدل مى شود و خداى عزّوجلّ بر خلاف اين است».974.كتاب سُلَيم بن قيس :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از محمد بن حكيم، از ميمون البان روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم در حالى كه از او سؤال شد از معنى اول و آخر كه حضرت فرمود:«اول است بى آن كه اولى پيش از او باشد، يا پديدآورنده اى كه بر او پيشى گرفته باشد. و آخر است بى آن كه انتهايى داشته باشد؛ چنانچه از صفت آفريدگان تعقل مى شود، وليكن قديم است و اول و آخر كه هميشه بوده و هميشه خواهد بود، بى ابتدا و نهايت و حدوث بر او واقع نمى شود، و از حالى به حالى نمى گردد و آفريننده هر چيزى است». .


1- . حديد، 3.

ص: 372

975.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ رَفَعَهُ إِلى أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام ، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ، فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنِ الرَّبِّ تَبَارَكَ وَتَعَالى، لَهُ أَسْمَاءٌ وَصِفَاتٌ فِي كِتَابِهِ، وَأَسْمَاؤُهُ وَصِفَاتُهُ هِيَ هُوَ؟

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ لِهذَا الْكَلَامِ وَجْهَيْنِ: إِنْ كُنْتَ تَقُولُ: «هِيَ هُوَ» ، أَيْ إِنَّهُ ذُو عَدَدٍ وَكَثْرَةٍ، فَتَعَالَى اللّه ُ عَنْ ذلِكَ؛ وَإِنْ كُنْتَ تَقُولُ: هذِهِ الصِّفَاتُ وَالْأَسْمَاءُ لَمْ تَزَلْ، فَإِنَّ «لَمْ تَزَلْ» مُحْتَمِلٌ مَعْنَيَيْنِ : فَإِنْ قُلْتَ: لَمْ تَزَلْ عِنْدَهُ فِي عِلْمِهِ وَهُوَ مُسْتَحِقُّهَا، فَنَعَمْ؛ وَإِنْ كُنْتَ تَقُولُ: لَمْ يَزَلْ تَصْوِيرُهَا وَهِجَاؤُهَا وَتَقْطِيعُ حُرُوفِهَا، فَمَعَاذَ اللّه ِ أَنْ يَكُونَ مَعَهُ شَيْءٌ غَيْرُهُ، بَلْ كَانَ اللّه ُ وَلَا خَلْقَ، ثُمَّ خَلَقَهَا وَسِيلَةً بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ، يَتَضَرَّعُونَ بِهَا إِلَيْهِ، وَيَعْبُدُونَهُ وَهِيَ ذِكْرُهُ، وَكَانَ اللّه ُ وَلَا ذِكْرَ، وَالْمَذْكُورُ بِالذِّكْرِ هُوَ اللّه ُ الْقَدِيمُ الَّذِي لَمْ يَزَلْ، وَالْأَسْمَاءُ وَالصِّفَاتُ مَخْلُوقَاتٌ، وَالْمَعَانِي، وَالْمَعْنِيُّ بِهَا هُوَ اللّه ُ الَّذِي لَا يَلِيقُ بِهِ الِاخْتِلَافُ وَلَا الِائْتِلَافُ، وَإِنَّمَا يَخْتَلِفُ وَيَأْتَلِفُ الْمُتَجَزِّئُ، فَلَا يُقَالُ: اللّه ُ مُؤْتَلِفٌ، وَلَا اللّه ُ قَلِيلٌ ولَا كَثِيرٌ، وَلكِنَّهُ الْقَدِيمُ فِي ذَاتِهِ؛ لِأَنَّ مَا سِوَى الْوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ، وَاللّه ُ وَاحِدٌ، لَا مُتَجَزِّئٌ وَلَا مُتَوَهَّمٌ بِالْقِلَّةِ وَالْكَثْرَةِ ، وَكُلُّ مُتَجَزِّئٍ أَوْ مُتَوَهَّمٍ بِالْقِلَّةِ وَالْكَثْرَةِ، فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالٌّ عَلى خَالِقٍ لَهُ؛ فَقَوْلُكَ: «إِنَّ اللّه َ قَدِيرٌ» خَبَّرْتَ أَنَّهُ لَا يُعْجِزُهُ شَيْءٌ، فَنَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْعَجْزَ، وَجَعَلْتَ الْعَجْزَ سِوَاهُ، وَكَذلِكَ قَوْلُكَ: «عَالِمٌ» إِنَّمَا نَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْجَهْلَ ، وَجَعَلْتَ الْجَهْلَ سِوَاهُ، وَإِذَا أَفْنَى اللّه ُ الْأَشْيَاءَ ، أَفْنَى الصُّورَةَ وَالْهِجَاءَ وَالتَّقْطِيعَ، وَلَا يَزَالُ مَنْ لَمْ يَزَلْ عَالِماً».

فَقَالَ الرَّجُلُ: فَكَيْفَ سَمَّيْنَا رَبَّنَا سَمِيعاً؟ فَقَالَ: «لِأَنَّهُ لَا يَخْفى عَلَيْهِ مَا يُدْرَكُ بِالْأَسْمَاعِ، وَلَمْ نَصِفْهُ بِالسَّمْعِ الْمَعْقُولِ فِي الرَّأْسِ.

وَكَذلِكَ سَمَّيْنَاهُ بَصِيراً؛ لِأَنَّهُ لَا يَخْفى عَلَيْهِ مَا يُدْرَكُ بِالْأَبْصَارِ مِنْ لَوْنٍ أَوْ شَخْصٍ أَوْ غَيْرِ ذلِكَ، وَلَمْ نَصِفْهُ بِبَصَرِ لَحْظَةِ الْعَيْنِ.

وَكَذلِكَ سَمَّيْنَاهُ لَطِيفاً؛ لِعِلْمِهِ بِالشَّيْءِ اللَّطِيفِ مِثْلِ الْبَعُوضَةِ وَأَخْفى مِنْ ذلِكَ، وَمَوْضِعِ النُّشُوءِ مِنْهَا، وَالْعَقْلِ وَالشَّهْوَةِ؛ لِلسَّفَادِ وَالْحَدَبِ عَلى نَسْلِهَا، وَإِقَامِ بَعْضِهَا عَلى بَعْضٍ، وَنَقْلِهَا الطَّعَامَ وَالشَّرَابَ إِلى أَوْلَادِهَا فِي الْجِبَالِ وَالْمَفَاوِزِ وَالْأَوْدِيَةِ وَالْقِفَارِ، فَعَلِمْنَا أَنَّ خَالِقَهَا لَطِيفٌ بِلَا كَيْفٍ، وَإِنَّمَا الْكَيْفِيَّةُ لِلْمَخْلُوقِ الْمُكَيَّفِ.

وَكَذلِكَ سَمَّيْنَا رَبَّنَا قَوِيّاً لَا بِقُوَّةِ الْبَطْشِ الْمَعْرُوفِ مِنَ الْمَخْلُوقِ، وَلَوْ كَانَتْ قُوَّتُهُ قُوَّةَ الْبَطْشِ الْمَعْرُوفِ مِنَ الْمَخْلُوقِ، لَوَقَعَ التَّشْبِيهُ، وَلَاحْتَمَلَ الزِّيَادَةَ ، ومَا احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ احْتَمَلَ النُّقْصَانَ، وَمَا كَانَ نَاقِصاً كَانَ غَيْرَ قَدِيمٍ، وَمَا كَانَ غَيْرَ قَدِيمٍ كَانَ عَاجِزاً، فَرَبُّنَا _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ لَا شِبْهَ لَهُ وَلَا ضِدَّ، وَلَا نِدَّ وَلَا كَيْفَ، وَلَا نِهَايَةَ، وَلَا تَبْصَارَ بَصَرٍ ، وَمُحَرَّمٌ عَلَى الْقُلُوبِ أَنْ تُمَثِّلَهُ، وَعَلَى الْأَوْهَامِ أَنْ تَحُدَّهُ، وَعَلَى الضَّمَائِرِ أَنْ تُكَوِّنَهُ ، جَلَّ وَعَزَّ عَنْ إِدَاتِ خَلْقِهِ ، سِمَاتِ بَرِيَّتِهِ، وَتَعَالى عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً». .

ص: 373

1210.تاريخ الطبري عن عليّ بن عمر عن أبيه :محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده و آن را مرفوع ساخته به سوى ابو هاشم جعفرى كه گفت: در نزد حضرت امام محمد تقى عليه السلام بودم مردى از آن حضرت سؤال نمود و عرض كرد كه: مرا خبر ده از پروردگار عالم _ تبارك و تعالى _ كه او را نام ها و صفاتى چند است در كتابش كه قرآن است ، آيا نام ها و صفات آن جناب، خود آن جناب است؟

حضرت فرمود كه:«اين سخن، دو وجه دارد: اگر مى گويى كه اينها آن جناب اند، به اين معنى كه خدا صاحب عدد و كثرت است، خدا از اين برتر است. و اگر مى گويى كه اين صفات و نام ها هميشه بوده اند، اين لفظ هميشه دو معنى را احتمال دارد. پس اگر مى گويى كه هميشه اينها در نزد خدا در علم او بوده اند و آن جناب سزاوار اينها بوده، بلى، و اگر مى گويى كه هميشه تصوير و تعداد حروف و تقطيع حروف اينها بوده، معاذ اللّه ، پناه مى بريم به خدا از آن كه با او چيزى غير از او باشد. بلكه خداى تعالى بود و هيچ آفريده اى نبود، بعد از آن، نام ها و صفات را آفريد تا دست آويزى باشد در ميانه او و خلائقش كه با اينها به سوى آن جناب تضرع و زارى نمايند، و او را عبادت كنند، و اينها ياد و يادگار آن جناب اند كه مردم او را فراموش نكنند.

و خدا بود و يادى نبود و آن كه به ذكر مذكور مى شود، خدايى است قديم كه هميشه بوده و نام ها و صفات با معانى لغوى و مفهومات عرفى آنها كه به نفوس و عقول برپايند، آفريدگانند (و بنا بر بعضى از نسخ كافى، معانى نام ها و صفات مخلوق است) و مقصود از اينها، خدا است كه اختلاف و ائتلاف، لائق به شأن او نيست. و جز اين نيست كه آنچه پاره پاره باشد، جمع و پراكنده مى شود. پس نمى توان گفت كه: خدا چيزى است به هم آميخته و نه آن كه آن جناب اندك است و نه بسيار، وليكن فى حد ذاته قديم است؛ زيرا كه آنچه غير از او يكى باشد، صاحب اجزاست و خدا، يكى است و يگانه، كه جزئى ندارد و او را به كمى و بسيارى توهم نمى توان كرد، و هر چه جزء داشته باشد، يا به كمى و بسيارى توهم شود، مخلوق است كه دلالت مى كند بر آن كه او را خالقى هست.

پس گفتار تو كه خدا تواناست، خبر داده اى كه چيزى او را عاجز نمى كند، و به همين كلمه، عجز را از او دور نموده اى و عجز را غير از او قرار داده اى، و همچنين گفتار تو كه مى گويى كه: خدا دانا است، به همين كلمه، جهل را از او نفى كرده اى و آن را غير او قرار داده اى، و چون خداى تعالى چيزها را نيست و نابود گرداند، صورت لفظى و معنوى و حروف هجا و تقطيع آن را نيست و نابود كند، و آن كه هميشه عالم و دانا بوده، برطرف نمى شود».

آن مرد عرض كرد كه: پس ما چگونه پروردگار خويش را شنوا ناميديم؟ حضرت فرمود: «زيرا كه آنچه به گوش ها درك مى شود، بر او پوشيده و پنهان نيست و او را وصف نكرديم به گوشى كه در سرْ تعقل مى شود و همچنين او را بينا ناميديم؛ زيرا كه آنچه به چشم ها درك مى شود، از رنگ يا شخص يا غير اينها، بر او پوشيده نمى باشد، و او را به چشمى كه آن را بر هم مى زنند، وصف نكرديم و همچنين او را لطيف ناميديم، به جهت علم آن جناب به چيز كوچك و ريزه، چون پشه بسيار خُرد و آنچه از آن خُردتر است، و موضع نشو و نما و عقل و خواهش مجامعت نر با ماده و محبت آنها با فرزندان خويش، و حفظ و نگاه دارى بعضى از آنها كه بر بعضى گماشته اند، و آب و دانه كه به جانب فرزندان خويش مى برند در كوه ها و بيابان ها و رودخانه ها و صحراهاى خشك بى آب و علف، همه را مى داند. پس دانستيم كه خالق اينها، لطيف است كه علم به اين امور لطيفه دارد. خالق اين امور لطيفه است بدون چون و چگونگى. و جز اين نيست كه كيفيت و چگونگى از براى مخلوق است كه به چون و چگونه متصف مى گردد.

و همچنين پروردگار خويش را توانا ناميديم، نه به آن توانايى كه سخت گرفتن و حمله بردن باشد كه از مخلوق معروف است و اگر چنانچه توانايى او، اين نوع توانايى بود كه از خلق معلوم است، هر آينه تشبيه او به خلائق لازم مى آمد و احتمال زيادتى داشت و آنچه احتمال زيادتى داشته باشد، احتمال نقصان نيز دارد و آنچه ناقص و ناتمام باشد، قديم نخواهد بود و آنچه قديم نباشد، عاجز و درمانده است. پس پروردگار ما _ تبارك و تعالى _ شبيه و ضد و همتا ندارد. و او را چون و نهايتى نيست و به چشم سر نه مى بيند. و حرام است بر دل ها كه او را ممثل و مصور سازند و بر وهم ها كه او را اندازه نمايند، و بر انديشه هاى خاطر كه هويت و مائيت او را تصور كنند. بزرگوارتر از اين است كه هويات و صفات آفريدگان يا آلت ديدن و شنيدن كه در ايشان است، در او باشد. و عزيزتر از اين است كه علامات و نشانه ها كه در خاكيانى كه ايشان را از خاك آفريده، داشته باشد. برتر است از اين برترى به غايت بزرگ». .

ص: 374

1210.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از على بن عمر ، از پدرش _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ: اللّه ُ أَكْبَرُ، فَقَالَ: «اللّه ُ أَكْبَرُ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ؟» فَقَالَ: مِنْ كُلِّ شَيْءٍ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «حَدَّدْتَهُ» فَقَالَ الرَّجُلُ: كَيْفَ أَقُولُ؟ قَالَ: «قُلْ: اللّه ُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ». .

ص: 375

1211.تاريخ الطبري عن عبّاد بن عبد اللّه بن الزبير :على بن محمد، از سهل بن زياد، از ابن محبوب، از آن كه او را ذكر كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: مردى در خدمت آن حضرت عليه السلام اللّه اكبر گفت (يعنى خدا بزرگ تر است). حضرت فرمود كه:«خدا از چه چيز بزرگ تر است؟» عرض كرد كه: از هر چيز؟ حضرت فرمود كه:«خدا را به اندازه در آوردى». آن مرد عرض كرد كه: به چه وضع بگويم؟ فرمود كه: «بگو: خدا بزرگ تر است از آن كه به وصف در آيد». .

ص: 376

1211.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبّاد بن عبد اللّه بن زبير _ ) وَرَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ جُمَيْعِ بْنِ عُمَيْرٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَيُّ شَيْءٍ اللّه ُ أَكْبَرُ؟» فَقُلْتُ: اللّه ُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ، فَقَالَ: «وَكَانَ ثَمَّ شَيْءٌ؛ فَيَكُونَ أَكْبَرَ مِنْهُ؟» فَقُلْتُ: فَمَا هُوَ؟ قَالَ: «اللّه ُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ».1212.الإمامة والسياسة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ «سُبْحَانَ اللّه ِ» فَقَالَ: «أَنَفَةٌ لِلّهِ».1213.تاريخ الطبري عن عليّ بن عمر عن أبيه ( _ في ذِكرِ عُثمانَ بَعدَ أن خَطَبَ الخُطبَةَ الَّ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْحَسَنِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ مَوْلى طِرْبَالٍ، عَنْ هِشَامٍ الْجَوَالِيقِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «سُبْحَانَ اللَّهِ» : مَا يُعْنى بِهِ؟ قَالَ: «تَنْزِيهُهُ».1212.الإمامة و السياسة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِيَ عليه السلام : مَا مَعْنَى «الْوَاحِدِ»؟ فَقَالَ: «إِجْمَاعُ الْأَلْسُنِ عَلَيْهِ بِالْوَحْدَانِيَّةِ، كَقَوْلِهِ تَعَالى: «وَ لَ_ئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» » . .

ص: 377

979.أنساب الأشراف عن الحسين عن أبيه :و همين مضمون را محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از مَروك بن عُبيد، از جُميع بن عُمير روايت كرده است كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«خدا بزرگ تر است يعنى چه؟ و تقدير آن چون مى شود؟» عرض كردم كه: خدا از هر چيزى بزرگ تر است. حضرت فرمود كه: «آيا در ازل چيزى بود كه خدا از آن بزرگ تر باشد؟» عرض كردم كه: پس بفرما كه معنى آن چيست و تقدير آن چون است؟ فرمود: «خدا بزرگ تر است از آن كه به وصف در آيد».980.تاريخ الطبري عن عَوانَة :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عبيد، از يونس، از هشام بن حكم روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از «سبحان اللّه » كه معنى آن اين است كه:«پاك مى دانم خدا را از همه عيوب و نقائص؛ پاك دانستنى». حضرت فرمود كه: «كلمه اى است كه مى فهماند ننگ و عار خدا را از آنچه لايق او نباشد».981.تاريخ اليعقوبي ( _ بَعدَ بَيعَةِ أبي بَكرٍ فِي السَّقيفَةِ _ ) احمد بن مهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از على بن اسباط، از سليمان _ مولاى طِربال _ ، از هشام جواليقى روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از فرموده خدا «سبحان اللّه » (1) از آن، چه قصد مى شود؟ حضرت فرمود كه:«دور كردن آن جناب را از صفات زشت، يا دور بودن از آن».979.أنساب الأشراف ( _ به نقل از حسين ، از پدرش _ ) على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، همه از ابو هاشم جعفرى روايت كرده اند كه گفت: از امام محمد تقى عليه السلام سؤال كردم كه معنى واحد در نام هاى خدا چيست؟ حضرت فرمود كه:«اجماع و اتفاق زبان ها بر او به يگانگى؛ چنانچه مى فرمايد: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» (2) ، يعنى: هر آينه اگر از كافران سؤال كنى كه كى ايشان را آفريده؟ البته خواهند گفت كه: خدا» . .


1- . يوسف ، 108 ؛ مؤمنون ، 91 .
2- . زخرف، 87 .

ص: 378

17 _ بَابٌ آخَرُ وَ هُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّلِ إِلَا أَنَّ فِيهِ زِيَادَةً وَ هُوَ الْفَرْقُ مَا بَيْنَ الْمَعَانِي الَّتِي تَحْتَ أَسْمَاءِ اللّه ِ وَأَسْمَاءِالْمَخْلُوقِينَ981.تاريخ اليعقوبى ( _ پس از بيعت ابو بكر در سقيفه _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُخْتَارِ الْهَمْدَانِيِّ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِيِّ جَمِيعاً، عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ الْجُرْجَانِيِّ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ، السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» ، لَوْ كَانَ كَمَا يَقُولُ الْمُشَبِّهَةُ، لَمْ يُعْرَفِ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ ، وَلَا الْمُنْشِئُ مِنَ الْمُنْشَاَ? لكِنَّهُ الْمُنْشِئُ، فَرَّقَ بَيْنَ مَنْ جَسَّمَهُ وَصَوَّرَهُ وَأَنْشَأَهُ؛ إِذْ كَانَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، وَلَا يُشْبِهُ هُوَ شَيْئاً».

قُلْتُ: أَجَلْ _ جَعَلَنِيَ اللّه ُ فِدَاكَ _ لكِنَّكَ قُلْتَ: الْأَحَدُ الصَّمَدُ، وَقُلْتَ: لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، وَاللّه ُ وَاحِدٌ، وَالْاءِنْسَانُ وَاحِدٌ، أَ لَيْسَ قَدْ تَشَابَهَتِ الْوَحْدَانِيَّةُ؟

قَالَ: «يَا فَتْحُ، أَحَلْتَ _ ثَبَّتَكَ اللّه ُ _ إِنَّمَا التَّشْبِيهُ فِي الْمَعَانِي، فَأَمَّا فِي الْأَسْمَاءِ، فَهِيَ وَاحِدَةٌ، وَهِيَ دَلَالَةٌ عَلَى الْمُسَمّى، وَذلِكَ أَنَّ الْاءِنْسَانَ وَإِنْ قِيلَ: وَاحِدٌ ، فَإِنَّهُ يُخْبَرُ أَنَّهُ جُثَّةٌ وَاحِدَةٌ وَلَيْسَ بِاثْنَيْنِ، وَالْاءِنْسَانُ نَفْسُهُ لَيْسَ بِوَاحِدٍ؛ لِأَنَّ أَعْضَاءَهُ مُخْتَلِفَةٌ، وَأَلْوَانَهُ مُخْتَلِفَةٌ، وَمَنْ أَلْوَانُهُ مُخْتَلِفَةٌ غَيْرُ وَاحِدٍ، وَهُوَ أَجْزَاءٌ مُجَزَّأَةٌ لَيْسَتْ بِسَوَاءٍ: دَمُهُ غَيْرُ لَحْمِهِ، وَلَحْمُهُ غَيْرُ دَمِهِ، وَعَصَبُهُ غَيْرُ عُرُوقِهِ، وَشَعْرُهُ غَيْرُ بَشَرِهِ، وَسَوَادُهُ غَيْرُ بَيَاضِهِ، وَكَذلِكَ سَائِرُ جَمِيعِ الْخَلْقِ؛ فَالْاءِنْسَانُ وَاحِدٌ فِي الِاسْمِ، وَلَا وَاحِدٌ فِي الْمَعْنى، وَاللّه ُ _ جَلَّ جَلَالُهُ _ هُوَ وَاحِدٌ لَا وَاحِدَ غَيْرُهُ، لَا اخْتِلَافَ فِيهِ وَلَا تَفَاوُتَ، وَلَا زِيَادَةَ وَلَا نُقْصَانَ، فَأَمَّا الْاءِنْسَانُ الْمَخْلُوقُ الْمَصْنُوعُ الْمُؤَلَّفُ مِنْ أَجْزَاءٍ مُخْتَلِفَةٍ وَجَوَاهِرَ شَتّى غَيْرَ أَنَّهُ بِالِاجْتِمَاعِ شَيْءٌ وَاحِدٌ».

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَرَّجْتَ عَنِّي فَرَّجَ اللّه ُ عَنْكَ، فَقَوْلَكَ: اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ فَسِّرْهُ لِي كَمَا فَسَّرْتَ الْوَاحِدَ؛ فَإِنِّي أَعْلَمُ أَنَّ لُطْفَهُ عَلى خِلَافِ لُطْفِ خَلْقِهِ لِلْفَصْلِ، غَيْرَ أَنِّي أُحِبُّ أَنْ تَشْرَحَ ذلِكَ لِي، فَقَالَ: «يَا فَتْحُ، إِنَّمَا قُلْنَا: اللَّطِيفُ؛ لِلْخَلْقِ اللَّطِيفِ، وَ لِعِلْمِهِ بِالشَّيْءِ اللَّطِيفِ، أَ وَلَا تَرى _ وَفَّقَكَ اللّه ُ وَثَبَّتَكَ _ إِلى أَثَرِ صُنْعِهِ فِي النَّبَاتِ اللَّطِيفِ وَغَيْرِ اللَّطِيفِ؛ وَمِنَ الْخَلْقِ اللَّطِيفِ، وَمِنَ الْحَيَوَانِ الصُّغَارِ، وَمِنَ الْبَعُوضِ وَالْجِرْجِسِ ، وَمَا هُوَ أَصْغَرُ مِنْهَا مَا لَا يَكَادُ تَسْتَبِينُهُ الْعُيُونُ، بَلْ لَا يَكَادُ يُسْتَبَانُ _ لِصِغَرِهِ _ الذَّكَرُ مِنَ الْاُنْثى، وَالْحَدَثُ الْمَوْلُودُ مِنَ الْقَدِيمِ.

فَلَمَّا رَأَيْنَا صِغَرَ ذلِكَ فِي لُطْفِهِ، وَاهْتِدَاءَهُ لِلسَّفَادِ ، والْهَرَبَ مِنَ الْمَوْتِ، وَالْجَمْعَ لِمَا يُصْلِحُهُ، وَمَا فِي لُجَجِ الْبِحَارِ، وَمَا فِي لِحَاءِ الْأَشْجَارِ وَالْمَفَاوِزِ وَالْقِفَارِ، وَإِفْهَامَ بَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ مَنْطِقَهَا، وَمَا يَفْهَمُ بِهِ أَوْلَادُهَا عَنْهَا، وَنَقْلَهَا الْغِذَاءَ إِلَيْهَا ، ثُمَّ تَأْلِيفَ أَلْوَانِهَا : حُمْرَةٍ مَعَ صُفْرَةٍ ، وَبَيَاضٍ مَعَ حُمْرَةٍ، وَأَنَّهُ مَا لَا تَكَادُ عُيُونُنَا تَسْتَبِينُهُ، لِدَمَامَةِ خَلْقِهَا لَا تَرَاهُ عُيُونُنَا، وَلَا تَلْمِسُهُ أَيْدِينَا، عَلِمْنَا أَنَّ خَالِقَ هذَا الْخَلْقِ لَطِيفٌ، لَطُفَ بِخَلْقِ مَا سَمَّيْنَاهُ بِلَا عِلَاجٍ وَلَا أَدَاةٍ وَلَا آلَةٍ، وَأَنَّ كُلَّ صَانِعِ شَيْءٍ فَمِنْ شَيْءٍ صَنَعَ، وَاللّه ُ _ الْخَالِقُ اللَّطِيفُ الْجَلِيلُ _ خَلَقَ وَصَنَعَ لَا مِنْ شَيْءٍ». .

ص: 379

17. باب ديگر و آن، از قبيل باب اول است كه در اوست آنچه در آن است؛ مگر

17. باب ديگر و آن، از قبيل باب اول است كه در اوست آنچه در آن است؛ مگر آن كه در اين باب زيادتى است كه در باب سابق نيست و آن فرق ميانه معانى است كه در تحت نام هاى خدا و نام هاى آفريدگان است1214.تاريخ الطبري ( _ في ذِكرِ ما حَدَثَ بَعدَ رُجوعِ المِصرِيّينَ _ ) على بن ابراهيم، از مختار بن محمد همدانى و محمد بن حسن، از عبداللّه بن حسن علوى همه روايت كرده اند، از فتح بن يزيد جُرجانى، از حضرت ابوالحسن (كه مراد از آن، امام رضا عليه السلام است. چنانچه از توحيد صدوق ظاهر مى شود و بعضى گفته اند كه از كشف الغمه اربلى بر مى آيد، كه مراد از آن، حضرت امام على نقى عليه السلام باشد با آن كه مقتضاى قاعده اطلاق، بايست كه مراد، حضرت امام موسى كاظم عليه السلام باشد. و على اى تقدير) فتح راوى گفت كه:از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:«خدا، لطيف و آگاه و شنوا و بينا و يكتا و يگانه است و پناه محتاجان است. كسى را نزاد و كسى او را نزاد، و هيچ كس او را همتا نبوده و نخواهد بود. خالق از مخلوق، و سازنده از ساخته شده، شناخته نشده و نمى شود، وليكن اوست پديد آورنده اى كه معروف است، و در ميانه آنها كه مجسم و مصور گردانيده، فرق قرار داده (به اين كه در ميانه چيزها و آنچه باعث امتياز از آنها باشد، در ايجاد، ما به الامتيازى قرار داد نموده)، كه بعضى را جسم و بعضى را صورت گردانيده و آن را بر وفق حكمت ايجاد فرموده؛ زيرا كه بود يا در هنگامى كه بود و چيزى با او نبود كه به او شباهت داشته باشد، يا آن جناب به چيزى شباهت داشته باشد» (در ذات، يا صفات؟)

عرض كردم: بلى، چنين است وليكن تو فرمودى كه: خدا يكى است و پناه نيازمندان و فرمودى كه: چيزى با آن جناب شباهت ندارد و خدا يكى است، و انسان نيز يكى است. آيا يگانگى به هم شباهت ندارد؟

و حضرت فرمود كه: «اى فتح، قول محالى گفتى (يا معنى آن است كه آيا از اعتقاد خود دست برداشتى؟) خدا تو را ثبات داد كه از اعتقاد حق دست بر ندارى. جز اين نيست كه آن تشبيه كه جايز نيست، در معانى است. اما در نام ها، پس آنها يكى است و خاصيت آنها دلالت بر مسمى است. و بيان آنچه مذكور شد، به اين وجه است كه آدمى و هر چند كسى بگويد كه يكى است، خبر مى دهد كه جثّه و تن او يكى است و دوتا نيست، وليكن خود آدمى يكى نيست؛ زيرا كه اعضا و رنگ هاى او با هم اختلاف دارند، و آن كه رنگ هاى او مختلف باشند، يكى نمى باشد، بلكه آن اجزايى است پاره پاره، كه به هم وصل شده اند و با هم برابر نيستند؛ خون او، غير گوشت و گوشت او، غير خون او و پى او، غير رگ هاى او و موى او، غير پوست او و سياهى او، غير سفيدى اوست. و همچنين باقى مانده اعضا و رنگ هاى او و ساير خلائق. پس آدمى در اسم يكى است، وليكن در معنى يكى نيست. و خداى _ جلّ جلاله _ يكى و يگانه اى است كه غير او يكى و يگانه نيست. و در آن جناب اختلاف و خِلل و اعوجاج و عدم تناسبى نيست، و زياد نمى شود و كم نمى گردد. و اما آدمى كه مخلوق و مصنوع اوست، مركب است از اجزاى مختلفه و جوهرهاى پراكنده كه سر به هم آورده و به واسطه اجتماع با هم، يك چيز شده».

عرض كردم كه: فداى تو گردم، اندوه مرا بردى، خدا اندوه تو را زائل گرداند! پس تفسير لطيف و خبير را براى من بيان فرما، چنانچه تفسير يكى را بيان فرمودى؛ به درستى كه من اجمالاً مى دانم كه لطف خدا، بر خلاف لطف خلق اوست، به جهت فرق ظاهرى كه در ميانه او و ايشان است، مگر آن كه دوست مى دارم كه تو آن را براى من شرح و بيان فرمايى.

حضرت فرمود كه: «اى فتح، ما خدا را لطيف ناميديم به جهت خلق امور لطيفه و علمى كه به چيز لطيف دارد. (1) اى فتح، خداى تعالى توفيق دهد تو را و تو را ثابت بدارد. آيا نظر نمى كنى به سوى نشانه صنعت آن جناب در گياه لطيف و غير لطيف و غير آن، از خلق لطيف و از حيوان هاى ريزه و از بَعوض و جِرِجس (كه دو نوع از پشه هاى ريزه اند) و آنچه از اينها خُردتر است كه از غايت ريزكى، نزديك است كه چشم ها آن را درنيابد، بلكه نزديك است كه به جهت خُردى كه دارد، نر آن از ماده و آنچه تازه متولد شده از آنچه پيش بوده، معلوم نگردد، و ما چون كوچكى و ريزكى آن را ديديم، با آن لطافتى كه دارد و ديديم كه را به سوى مجامعت برده و كيفيت آن را دانسته، و ديديم كه از مرگ و آنچه موجب تلف و اذيت اوست، مى گريزد و آنچه را كه صلاح او در آن است جمع مى كند، و ديديم آنچه را كه در قعر درياها و آنچه در پوست درختان و بيابان ها و صحراهاى خشك و بى آب و علف آفريده، و ديديم كه سخن يكديگر را مى فهمند، يا به رموز و اشارات آنچه در نظر دارند حالى يكديگر مى نمايند، و آنچه فرزندان آنها به واسطه آن از ايشان مى فهمند و آنها مطالب خويش را چگونه به ايشان مى فهمانند، و ديديم كه روزى را به سوى ايشان مى برند، بعد از آن ديديم كه رنگ هاى ايشان را با مناسبت تمام با هم تركيب كرده، كه سرخى را با زردى و سفيدى را با سرخى به هم ضمّ فرمود، و ديديم آنچه را كه نزديك است كه به چشم هاى ما در نيايد، به جهت ريزكى خلقتى كه دارد، بلكه چشم هاى ما آن را در نيابد، و دست هاى ما نتواند كه آن را لمس نمايد، دانستيم كه خالق اين خلق و صانعى كه دارد، لطيف است و در آفريدن آنچه نام آن برديم، بسيار لطف به كار برده بى مباشرت عضو و جارحه و بى ارادت و اسباب و بدون ماده و مدّه، با آن كه مى دانيم كه صانع هر چيزى آن را از چيزى ساخته و خداى آفريدگار و صاحب لطف و بزرگوار چيزى را از چيزى نيافريده و نساخته» (بلكه به قلم و صنع پرگار قدرت بر لوح عدم چنين نسخه ها نوشته و اين نقوش و صورت ها را نگاشته و به آب زندگى گلستان وجود را با اين گل هاى صنعت آراسته).

.


1- . و لطيف به معنى نازك و ريزه و كوچك است. (مترجم)

ص: 380

. .

ص: 381

. .

ص: 382

1214.تاريخ الطبرى ( _ در يادكردِ آنچه پس از بازگشت مصريان رخ داد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ مُرْسَلاً، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «اعْلَمْ _ عَلَّمَكَ اللّه ُ الْخَيْرَ _ أَنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ قَدِيمٌ، وَالْقِدَمُ صِفَتُهُ الَّتِي دَلَّتِ الْعَاقِلَ عَلى أَنَّهُ لَا شَيْءَ قَبْلَهُ ، وَلَا شَيْءَ مَعَهُ فِي دَيْمُومِيَّتِهِ، فَقَدْ بَانَ لَنَا بِإِقْرَارِ الْعَامَّةِ مُعْجِزَةَ الصِّفَةِ أَنَّهُ لَا شَيْءَ قَبْلَ اللّه ِ، وَلَا شَيْءَ مَعَ اللّه ِ فِي بَقَائِهِ ، بَطَلَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ كَانَ قَبْلَهُ أَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْءٌ؛ وَذلِكَ أَنَّهُ لَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْءٌ فِي بَقَائِهِ، لَمْ يَجُزْ أَنْ يَكُونَ خَالِقاً لَهُ؛ لِأَنَّهُ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ، فَكَيْفَ يَكُونُ خَالِقاً لِمَنْ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ؟! وَلَوْ كَانَ قَبْلَهُ شَيْءٌ، كَانَ الْأَوَّلَ ذلِكَ الشَّيْءُ ، لَا هذَا ، وَكَانَ الْأَوَّلُ أَوْلى بِأَنْ يَكُونَ خَالِقاً لِلثَّانِي.

ثُمَّ وَصَفَ نَفْسَهُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ بِأَسْمَاءٍ دَعَا الْخَلْقَ _ إِذْ خَلَقَهُمْ وَتَعَبَّدَهُمْ وَابْتَلَاهُمْ _ إِلى أَنْ يَدْعُوهُ بِهَا، فَسَمّى نَفْسَهُ سَمِيعاً، بَصِيراً، قَادِراً، قَائِماً، نَاطِقاً، ظَاهِراً، بَاطِناً، لَطِيفاً، خَبِيراً، قَوِيّاً، عَزِيزاً ، حَكِيماً، عَلِيماً، وَمَا أَشْبَهَ هذِهِ الْأَسْمَاءَ.

فَلَمَّا رَأى ذلِكَ مِنْ أَسْمَائِهِ الْغَالُونَ الْمُكَذِّبُونَ _ وَقَدْ سَمِعُونَا نُحَدِّثُ عَنِ اللّه ِ أَنَّهُ لَا شَيْءَ مِثْلُهُ، وَلَا شَيْءَ مِنَ الْخَلْقِ فِي حَالِهِ _ قَالُوا: أَخْبِرُونَا _ إِذَا زَعَمْتُمْ أَنَّهُ لَا مِثْلَ لِلّهِ وَلَا شِبْهَ لَهُ _ كَيْفَ شَارَكْتُمُوهُ فِي أَسْمَائِهِ الْحُسْنى، فَتَسَمَّيْتُمْ بِجَمِيعِهَا؟! فَإِنَّ فِي ذلِكَ دَلِيلاً عَلى أَنَّكُمْ مِثْلُهُ فِي حَالَاتِهِ كُلِّهَا، أَوْ فِي بَعْضِهَا دُونَ بَعْضٍ؛ إِذْ جَمَعْتُمُ الْأَسْمَاءَ الطَّيِّبَةَ.

قِيلَ لَهُمْ: إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَلْزَمَ الْعِبَادَ أَسْمَاءً مِنْ أَسْمَائِهِ عَلَى اخْتِلَافِ الْمَعَانِي؛ وَذلِكَ كَمَا يَجْمَعُ الِاسْمُ الْوَاحِدُ مَعْنَيَيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ، وَالدَّلِيلُ عَلى ذلِكَ قَوْلُ النَّاسِ الْجَائِزُ عِنْدَهُمُ الشَّائِعُ، وَهُوَ الَّذِي خَاطَبَ اللّه ُ بِهِ الْخَلْقَ، فَكَلَّمَهُمْ بِمَا يَعْقِلُونَ لِيَكُونَ عَلَيْهِمْ حُجَّةً فِي تَضْيِيعِ مَا ضَيَّعُوا؛ فَقَدْ يُقَالُ لِلرَّجُلِ: كَلْبٌ، وَحِمَارٌ، وَثَوْرٌ، وَسُكَّرَةٌ، وَعَلْقَمَةٌ، وَأَسَدٌ، كُلُّ ذلِكَ عَلى خِلَافِهِ وَحَالَاتِهِ، لَمْ تَقَعِ الْأَسَامِي عَلى مَعَانِيهَا الَّتِي كَانَتْ بُنِيَتْ عَلَيْهَا؛ لِأَنَّ الْاءِنْسَانَ لَيْسَ بِأَسَدٍ وَلَا كَلْبٍ، فَافْهَمْ ذلِكَ رَحِمَكَ اللّه ُ.

وَإِنَّمَا سُمِّيَ اللّه ُ تَعَالى بِالْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ حَادِثٍ عَلِمَ بِهِ الْأَشْيَاءَ، اسْتَعَانَ بِهِ عَلى حِفْظِ مَا يُسْتَقْبَلُ مِنْ أَمْرِهِ، وَالرَّوِيَّةِ فِيمَا يَخْلُقُ مِنْ خَلْقِهِ، وَيُفْسِدُ مَا مَضى مِمَّا أَفْنى مِنْ خَلْقِهِ، مِمَّا لَوْ لَمْ يَحْضُرْهُ ذلِكَ الْعِلْمُ وَيَغِيبُهُ كَانَ جَاهِلاً ضَعِيفاً، كَمَا أَنَّا لَوْ رَأَيْنَا عُلَمَاءَ الْخَلْقِ إِنَّمَا سُمُّوا بِالْعِلْمِ لِعِلْمٍ حَادِثٍ؛ إِذْ كَانُوا فِيهِ جَهَلَةً ، وَرُبَّمَا فَارَقَهُمُ الْعِلْمُ بِالْأَشْيَاءِ، فَعَادُوا إِلَى الْجَهْلِ.

وَإِنَّمَا سُمِّيَ اللّه ُ عَالِماً؛ لِأَنَّهُ لَا يَجْهَلُ شَيْئاً، فَقَدْ جَمَعَ الْخَالِقَ وَالْمَخْلُوقَ اسْمُ الْعَالِمِ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى عَلى مَا رَأَيْتَ.

وَسُمِّيَ رَبُّنَا سَمِيعاً لَا بِخَرْتٍ فِيهِ يَسْمَعُ بِهِ الصَّوْتَ وَلَا يُبْصِرُ بِهِ، كَمَا أَنَّ خَرْتَنَا _ الَّذِي بِهِ نَسْمَعُ _ لَا نَقْوى بِهِ عَلَى الْبَصَرِ، وَلَكِنَّهُ أَخْبَرَ أَنَّهُ لَا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْءٌ مِنَ الْأَصْوَاتِ، لَيْسَ عَلى حَدِّ مَا سُمِّينَا نَحْنُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ بِالسَّمْعِ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.

وَهكَذَا الْبَصَرُ لَا بِخَرْتٍ مِنْهُ أَبْصَرَ، كَمَا أَنَّا نُبْصِرُ بِخَرْتٍ مِنَّا لَا نَنْتَفِعُ بِهِ فِي غَيْرِهِ، وَلكِنَّ اللّه َ بَصِيرٌ لَا يَحْتَمِلُ شَخْصاً مَنْظُوراً إِلَيْهِ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.

وَهُوَ قَائِمٌ لَيْسَ عَلى مَعْنَى انْتِصَابٍ وَقِيَامٍ عَلى سَاقٍ فِي كَبَدٍ كَمَا قَامَتِ الْأَشْيَاءُ، وَلكِنْ «قَائِمٌ» يُخْبِرُ أَنَّهُ حَافِظٌ ، كَقَوْلِ الرَّجُلِ: الْقَائِمُ بِأَمْرِنَا فُلَانٌ، وَاللّه ُ هُوَ الْقَائِمُ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ، وَالْقَائِمُ أَيْضاً فِي كَلَامِ النَّاسِ: الْبَاقِي؛ وَالْقَائِمُ أَيْضاً يُخْبِرُ عَنِ الْكِفَايَةِ، كَقَوْلِكَ لِلرَّجُلِ: قُمْ بِأَمْرِ بَنِي فُلَانٍ، أَيِ اكْفِهِمْ، وَالْقَائِمُ مِنَّا قَائِمٌ عَلى سَاقٍ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ وَلَمْ نَجْمَعِ الْمَعْنى.

وَأَمَّا اللَّطِيفُ، فَلَيْسَ عَلى قِلَّةٍ وَقَضَافَةٍ وَصِغَرٍ، وَلكِنْ ذلِكَ عَلَى النَّفَاذِ فِي الْأَشْيَاءِ وَالِامْتِنَاعِ مِنْ أَنْ يُدْرَكَ، كَقَوْلِكَ لِلرَّجُلِ: لَطُفَ عَنِّي هذَا الْأَمْرُ، وَلَطُفَ فُلَانٌ فِي مَذْهَبِهِ وَقَوْلِهِ، يُخْبِرُكَ أَنَّهُ غَمَضَ فِيهِ الْعَقْلُ وَفَاتَ الطَّلَبُ، وَعَادَ مُتَعَمِّقاً مُتَلَطِّفاً لَا يُدْرِكُهُ الْوَهْمُ، فَكَذلِكَ لَطُفَ اللّه ُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ عَنْ أَنْ يُدْرَكَ بِحَدٍّ، أَوْ يُحَدَّ بِوَصْفٍ؛ وَاللَّطَافَةُ مِنَّا : الصِّغَرُ وَالْقِلَّةُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.

وَأَمَّا الْخَبِيرُ، فَالَّذِي لَا يَعْزُبُ عَنْهُ شَيْءٌ، وَلَا يَفُوتُهُ، لَيْسَ لِلتَّجْرِبَةِ وَلَا لِلِاعْتِبَارِ بِالْأَشْيَاءِ، فَعِنْدَ التَّجْرِبَةِ وَالِاعْتِبَارِ عِلْمَانِ وَلَوْ لَا هُمَا مَا عُلِمَ؛ لِأَنَّ مَنْ كَانَ كَذلِكَ، كَانَ جَاهِلاً وَاللّه ُ لَمْ يَزَلْ خَبِيراً بِمَا يَخْلُقُ، وَالْخَبِيرُ مِنَ النَّاسِ : الْمُسْتَخْبِرُ عَنْ جَهْلٍ، الْمُتَعَلِّمُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.

وَأَمَّا الظَّاهِرُ، فَلَيْسَ مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ عَلَا الْأَشْيَاءَ بِرُكُوبٍ فَوْقَهَا، وَقُعُودٍ عَلَيْهَا، وَتَسَنُّمٍ لِذُرَاهَا، وَلكِنْ ذلِكَ لِقَهْرِهِ وَلِغَلَبَتِهِ الْأَشْيَاءَ وَقُدْرَتِهِ عَلَيْهَا، كَقَوْلِ الرَّجُلِ: ظَهَرْتُ عَلى أَعْدَائِي، وَأَظْهَرَنِي اللّه ُ عَلى خَصْمِي، يُخْبِرُ عَنِ الْفَلْجِ وَالْغَلَبَةِ، فَهكَذَا ظُهُورُ اللّه ِ عَلَى الْأَشْيَاءِ.

وَوَجْهٌ آخَرُ أَنَّهُ الظَّاهِرُ لِمَنْ أَرَادَهُ وَلَا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْءٌ، وَأَنَّهُ مُدَبِّرٌ لِكُلِّ مَا بَرَأَ، فَأَيُّ ظَاهِرٍ أَظْهَرُ وَأَوْضَحُ مِنَ اللّه ِ تَبَارَكَ وَتَعَالى؟ لِأَنَّكَ لَا تَعْدَمُ صَنْعَتَهُ حَيْثُمَا تَوَجَّهْتَ، وَفِيكَ مِنْ آثَارِهِ مَا يُغْنِيكَ، وَالظَّاهِرُ مِنَّا: الْبَارِزُ بِنَفْسِهِ، وَالْمَعْلُومُ بِحَدِّهِ، فَقَدْ جَمَعَنَا الِاسْمُ وَلَمْ يَجْمَعْنَا الْمَعْنى.

وَأَمَّا الْبَاطِنُ، فَلَيْسَ عَلى مَعْنَى الِاسْتِبْطَانِ لِلْأَشْيَاءِ بِأَنْ يَغُورَ فِيهَا، وَلكِنْ ذلِكَ مِنْهُ عَلَى اسْتِبْطَانِهِ لِلْأَشْيَاءِ عِلْماً وَحِفْظاً وَتَدْبِيراً، كَقَوْلِ الْقَائِلِ: أَبْطَنْتُهُ: يَعْنِي خَبَرْتُهُ وَعَلِمْتُ مَكْتُومَ سِرِّهِ، وَالْبَاطِنُ مِنَّا: الْغَائِبُ فِي الشَّيْءِ، الْمُسْتَتِرُ، وَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.

وَأَمَّا الْقَاهِرُ، فَلَيْسَ عَلى مَعْنى عِلَاجٍ وَنَصَبٍ وَاحْتِيَالٍ وَمُدَارَاةٍ وَمَكْرٍ، كَمَا يَقْهَرُ الْعِبَادُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً ، وَالْمَقْهُورُ مِنْهُمْ يَعُودُ قَاهِراً، وَالْقَاهِرُ يَعُودُ مَقْهُوراً، وَلكِنْ ذلِكَ مِنَ اللّه ِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ عَلى أَنَّ جَمِيعَ مَا خَلَقَ مُلَبَّسٌ بِهِ الذُّلُّ لِفَاعِلِهِ، وَقِلَّةُ الِامْتِنَاعِ لِمَا أَرَادَ بِهِ، لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَنْ يَقُولَ لَهُ: «كُنْ» فَيَكُونُ ، وَالْقَاهِرُ مِنَّا عَلى مَا ذَكَرْتُ وَوَصَفْتُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.

وَهكَذَا جَمِيعُ الْأَسْمَاءِ وَإِنْ كُنَّا لَمْ نَسْتَجْمِعْهَا كُلَّهَا ، فَقَدْ يَكْتَفِي الِاعْتِبَارُ بِمَا أَلْقَيْنَا إِلَيْكَ، وَاللّه ُ عَوْنُكَ وَعَوْنُنَا فِي إِرْشَادِنَا وَتَوْفِيقِنَا». .

ص: 383

1215.تاريخ الطبري عن أبي عَون :على بن محمد به طريق مرسل، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا خير و خوبى را به تو تعليم فرمايد. بدان كه خداى تبارك و تعالى، قديم است و قديم بودن، صفت اوست كه عاقل را دلالت مى كند بر اين كه چيزى پيش از او نبوده، و نيز هيچ چيز در وجود ازلى هميشه با او نبوده، پس ظاهر شد از براى ما به اقرار و اعتراف عامه مردمان (يا همه آفريدگان به زبان حال يا مقال)، به واسطه صفتى كه ايشان را عاجز نموده كه به آن متصف شوند، كه چيزى پيش از خدا نبوده و چيزى در ماندن دائمى با او نخواهد بود. و باطل شد گفته كسى كه گمان نمود كه پيش از او، يا با او هميشه چيزى بوده است. و بيانش اين است كه اگر هميشه چيزى در ماندن با او مى بود، جائز نبود كه خدا خالق آن چيز باشد؛ زيرا كه هميشه با او بوده.

پس چگونه مى شود كه خالق كسى باشد كه هميشه با او بوده و اگر چيزى پيش از او مى بود، آن چيز اول مى بود، نه اين كه تو او را خدا مى دانى و آن اول، أولى و أحقّ بود به اين كه خالق باشد از براى دوم كه تو او را اول فرض كردى، بعد از آن كه خداى تبارك و تعالى خويش را وصف نمود به نامى چند به جهت دعا و خواندن آن جناب خلائق را به سوى اين كه او را با اين نام ها بخوانند؛ زيرا كه ايشان را آفريد و ايشان را فرمود كه: در بندگى او مشغول باشند و ايشان را امتحان فرمود و مبتلى گردانيد؛ چه اگر نامى نداشت، خواندن و بندگى ممكن نبود. و خود را ناميد به سميع و بصير و قادر و قائم و ناطق و ظاهر و باطن و لطيف و خبير و قوى و عزيز و حكيم و عليم و آنچه به اين نام ها شباهت داشته باشد.

پس چون غاليان _ كه از حد در گذشته اند _ يا دشمنان و تكذيب كنندگان ما، از نام هاى خدا اين را ديدند و حال آن كه از ما شنيده بودند كه از جانب خدا حديث مى كرديم كه چيزى مانند او نيست، و هيچ خلقى در حال و صفت، با او موافقت ندارد، بر ما اعتراض كردند و گفتند كه: چون شما گمان مى كنيد كه خدا را مثل و شبيهى نيست، ما را خبر دهيد كه چگونه با او مشاركت نموده ايد در نام هاى نيك آن جناب، و به همه اين نام ها خود را ناميده ايد؟ پس همين دليل است بر اين كه شما مثل اوييد در همه حالاتى كه دارد، يا در بعضى از آنها و هر چند كه در بعضى ديگر مانند او نباشيد؛ زيرا كه شما نام هاى پاكيزه او را جمع كرده ايد و به اين صفات متصف و در آن با خدا شريكيد؟

به ايشان گفتيم كه: خداى تبارك و تعالى، نامى از نام هاى خود را بر سبيل الزام به بندگان خويش شناسانيده و تعليم فرموده، با اختلاف معانى اين نام ها كه بر او و بر ايشان اطلاق مى شود، و اين اختلاف، چنان است كه يك نام دو معنى مختلف را جمع مى كند، و دليل بر اين، گفته مردمان است كه در نزد ايشان جائز و شايع است و اين طريقه، همان است كه خدا خلق خود را با آن خطاب فرموده، و با ايشان به آنچه مى فهمند، تكلّم نموده تا آن كه حجتى باشد بر ايشان در باب ضايع كردن آنچه را كه ضايع كردند، و گاه است كه مردى را كلب و حمار و ثور و سُكَّره و علقمه و اسد مى گويند. چه، اين اعلام، در ميانه عرب شايع بوده و هست و هر يك از اينها بر خلاف معنى آن و خلاف حالات و اوصاف آن است و اين نام ها واقع نشده اند بر معانى كه بر آنها بنا شده اند و واضع لغت عرب، اين الفاظ را از براى آنها وضع نموده و استعمال فرموده (زيرا كه كلب در اصل لغت، به معنى سگ است و حمار، به معنى خر و ثور، به معنى گاو و يا گاو نر و سُكره، به معنى پارچه شكر، و علقمه به معنى پارچه چيز تلخ، يا درخت حنظل، يا درخت تلخ، و اسد، به معنى شير است). و آدمى، شير و سگ نيست و همچنين ساير آنچه مذكور گرديده. پس اين را به فهم، خدا تو را رحمت كند.

و جز اين نيست كه خداى تعالى، به علم و عالم ناميده شده، به جهت غير علمى كه حادث باشد و عارض او گرديده كه به واسطه آن چيزها را دانسته باشد و به سبب آن بر حفظ و نگاه دارى آنچه از امرش كه به او رو آورده و بر نظر و تفكر در خلق كردن خلائقى كه آفريده، و در فاسد كردن آنچه فانى گردانيده از خلائق كه در گذشته اند، يارى جسته باشد، كه اگر آن علم در نزد او حاضر نباشد و از او غايب و نهان باشد، جاهل و ضعيف باشد، چنانچه ما اگر علماى خلق را ببينيم كه به عالم ناميده شده اند، مى دانيم كه به جهت علمى است كه حادث شده؛ زيرا كه در باب آن جاهل بودند و به علم حادثى عالم شده اند و بسا است كه علم به چيزها از ايشان مفارقت مى نمايد و باز جاهل مى شوند و خدا را عالم ناميدند؛ زيرا كه همه چيز را مى داند و به چيزى جاهل نيست. پس خالق و مخلوق، نام عالم را جمع نموده در آن اشتراك دارند و معنى مختلف است به وضعى كه ديدى.

و پروردگار ما را سميع ناميدند، نه به اعتبار سوراخ گوشى كه در او باشد كه به واسطه آن آواز را بشنود و به آن نتواند ديد، چنانچه سوراخ گوشى كه ما با آن مى شنويم نمى توانيم با آن ببينيم، وليكن خدا، با اين نام خبر داده است به اين كه هيچ آوازى بر او پوشيده و پنهان نيست، نه به طورى كه ما را سميع مى نامند؛ چه ما در شنيدن محتاج به اين عضويم و ما را شنيدن بدون آن ميسر نمى شود. و پس ما و خدا، اسم شنوايى را جمع نموده، شركت لفظى داريم و معنى مختلف است.

و همچنين چشم و ديدن به آن، كه خدا را بصير و بينا مى نامند، نه به اعتبار سوراخ چشمى است كه داشته باشد و از آن ديده باشد، چنانچه ما به سوراخ چشمى كه داريم مى بينيم و به آن، در غير ديدن، منتفع نمى شويم، وليكن خدا بيناست كه شخصى را كه به او نگريسته مى شود بر نمى دارد. يعنى: صورتش در آن جناب نقش نمى بندد (و اين كلام ظاهر است در آن كه ديدن به انطباع است نه به خروج شعاع) پس ما و خدا اسم را جمع نموده ايم و معنى مختلف است.

و آن جناب، قائم است، نه به اين معنى كه راست ايستاده باشد و بر ساق پا بر پا باشد با سختى و رنج و انواع مشقت، چنانچه چيزها چنين بر پا شده اند، وليكن اين لفظ قائم، خبر مى دهد كه خدا حفظ كننده و مطلع است بر احوال خلق، چنانچه مردى مى گويد كه: قائم به امر ما و آن كه متوجه اصلاح امور ما است، فلانى است. و خدا است كه نگهبان است بر هر نفسى به آنچه مى كند؛ از نيكى و بدى. و قائم در كلام عرب، به معنى باقى نيز آمده؛ چه آن جناب را زوالى نيست، و قائم نيز خبر مى دهد از كفايت، چنانچه به مردى مى گويى كه: به امر پسران فلانى قائم باش. يعنى: مهمات ايشان را كفايت كن. و قائم از ما گروه خلائق بر ساق پا ايستاده باشد. پس اسم را جمع نموديم و معنى آن را جمع نكرديم و در آن با خدا اشتراكى نداريم.

و اما لطيف در باب خدا، به معنى كمى و لاغرى و كوچكى نيست؛ چنانچه در خلائق است، وليكن معنى لطف آن جناب، آن است كه علم و قدرت و حكم او در همه چيز نفوذ كرده؛ در كوچك و بزرگ آن جارى است، و ممتنع است كه او را ادراك نمايند، چنانچه به مردى مى گويى: «لَطُفَ عنّى هذا الامر»، يعنى: «به فلان امر پى نبردم». و «لَطُفَ فلان فى مذهبه و قوله»، يعنى: «كسى به مذهب و اعتقاد و طريقه فلانى پى نمى تواند برد». و همين قول تو را خبر مى دهد كه عقل، در آن، به جهت دورى از فهم، چشم فرو خوابانيده و آن را نمى بيند و به آنچه مطلوب است نمى رسد، و نهايت عمق و لطافت به هم رسانيده كه وهم و خيال، درك آن نمى تواند نمود. پس همچنين خداى تبارك و تعالى لطافت دارد از آن كه او را به حد و اندازه درك نمايند، يا او را به وصفى تعريف كنند، و لطافتى كه ما داريم، كوچكى و كمى است. پس اسم را جمع نموديم و معنى مختلف است.

اما خبير در باب خدا، به معنى آن است كه چيزى از او پوشيده نباشد، و از او فوت نشود، نه به جهت تجربه و اعتبار كه به انديشه و فكر در پى آن رفته باشد؛ زيرا كه در نزد تجربه و اعتبار دو علم است (يكى تجربه كه ضرورى و بديهى است و ديگرى، اعتبارى كه به فكر احتياج دارد) . و اگر چنانچه تجربه و اعتبار نمى بودند، چيزى را نمى دانست؛ زيرا كه هر كه چنين باشد، جاهل خواهد بود و خداى تبارك و تعالى هميشه به آنچه آفريده، خبير و آگاه بوده و مى باشد. و خبير از مردمان، آن است كه بعد از جهل خبير و آگاه شده و متعلم است كه از تعليم و تجربه و امتحان، چيزى مى آموزد. و اسم را جمع نموديم و معنى، مختلف است.

و اما ظاهر در باب خدا، نه از اين راه است كه بر بالاى چيزها بر آمده باشد، به آن كه در بالاى آن سوار شده باشد، يا بر آن نشسته باشد، يا به اعلا مرتبه آن بالا رفته باشد، وليكن ظهورش به جهت قهر و غلبه اوست بر همه چيز و قدرتى كه بر آنها دارد؛ چه همگى مقهور قدرت اويند، چنانچه مردى مى گويد كه: «ظهرت على اعدائى»، «يعنى: بر دشمنان خويش غالب شدم». و «أظهرنى اللّه على خصمى»، يعنى: «خدا مرا بر دشمنم غالب گردانيد» (و لهذا حضرت در بيان معنى اين دو عبارت فرمود كه: اين قائل خبر مى دهد از پيروزى و غلبه خويش). پس همچنين است ظهور خدا بر جميع اشيا . و ظهور خدا را وجهى ديگر است، و آن اين است كه خدا، ظاهر و آشكار است براى آن كه او را اراده نمايد و چيزى بر او پوشيده و پنهان نيست و تدبير مى فرمايد هر چه را كه آفريده. پس كدام ظاهرى از خداى تبارك و تعالى ظاهرتر و روشن تر است؛ زيرا كه تو در هر جا كه رو آورى، غير از صنعت او چيزى را مشاهده ننمايى و از آثار قدرتش آن قدر در تو هست كه تو را بس باشد و احتياج به غير آن نداشته باشى. و ظاهر از ما، آن است كه به خود آشكارا باشد و آن كه او را به حدش بشناسد. پس اسم را جمع كرديم و معنى مختلف است.

و اما باطن در باب خدا، نه به معنى زير چيزى پنهان شدن است؛ به طورى كه در آن فرورفته باشد، وليكن اين وصف نسبت به آن جناب، به اين معنى است كه علم و حفظ و تدبيرش در باطن همه چيز سرايت مى كرده، چنانچه قائل مى گويد كه «ابطنته»، يعنى: به آن آگاهى به هم رسانيدم و راز پوشيده او را دانستم. و باطن نسبت به ما، آن است كه در چيزى نا پيدا شده و در پرده رفته باشد. و ما و خدا اسم را جمع كرديم و معنى مختلف است.

و اما قاهر در باب خدا، نه به اين معنى است كه به چاره و زحمت و حيله و آميزش و خلطت و مكر، بر كسى غالب شود؛ چنانچه بعضى از بندگان بر بعضى به اين اسباب و آلت غالب مى شوند، و مغلوب از ايشان، غالب مى شود و غالب، مغلوب مى گردد، وليكن اين وصف نسبت به خداى تبارك و تعالى، به اين معنى است كه فاعل و خالق همه چيز است و تمام آنچه آفريده جامه خوارى و فروتنى از براى او بر خود پوشيده، همه مقهور و مغلوب قدرت اويند و نمى توانند كه امتناع كنند و قبول ننمايند آنچه را كه نسبت به ايشان اراده فرمود و يك چشم بر هم زدن از آن بيرون نمى رود، آن سلطنتى كه دارد به وضعى كه به هر چيز مى گويد كه باش، مى باشد. و قاهر نسبت به ما، به آن معنى است كه ذكر كردم و وصف نمودم. پس اسم را جمع نموديم و معنى مختلف است.

همه نام هاى خدا چنين است و هر چند كه ما تمام آنها را جمع ننموده و نام نبرده باشيم؛ زيرا كه گاهى اعتبار اكتفا مى كند به چيزى كه به سوى تو افكنديم و تو را تعليم نموديم و خدا ياور تو و ياور ما است در ارشاد و توفيق ما». .

ص: 384

. .

ص: 385

. .

ص: 386

. .

ص: 387

. .

ص: 388

. .

ص: 389

. .

ص: 390

18 _ بَابُ تَأْوِيلِ الصَّمَدِ1216.تاريخ الطبري عن العَلاء بن عبد اللّه بن زَيد العنعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ _ وَلَقَبُهُ شَبَابٌ الصَّيْرَفِيُّ _ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَا الصَّمَدُ؟ قَالَ: «السَّيِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَيْهِ فِي الْقَلِيلِ وَالْكَثِيرِ». .

ص: 391

18. باب در بيان تفسير صمد

18. باب در بيان تفسير صمد1217.الفتوح :على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد _ و لقب او شباب صَيرفى است _ از داود بن قاسم جعفرى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد تقى عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، معنى صمد چه چيز است؟ حضرت فرمود كه:«سيد و بزرگى كه تمام خلق به سوى او قصد كنند در اندك و بسيار».

.

ص: 392

1217.الفتوح :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ السَّرِيِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ شَيْءٍ مِنَ التَّوْحِيدِ، فَقَالَ: «إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَتْ أَسْمَاؤُهُ الَّتِي يُدْعى بِهَا، وَتَعَالى فِي عُلُوِّ كُنْهِهِ _ وَاحِدٌ تَوَحَّدَ بِالتَّوْحِيدِ فِي تَوَحُّدِهِ، ثُمَّ أَجْرَاهُ عَلى خَلْقِهِ؛ فَهُوَ وَاحِدٌ، صَمَدٌ، قُدُّوسٌ، يَعْبُدُهُ كُلُّ شَيْءٍ، وَيَصْمُدُ إِلَيْهِ كُلُّ شَيْءٍ، وَوَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً».قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الْكُلَيْنِي: فَهذَا هُوَ الْمَعْنَى الصَّحِيحُ فِي تَأْوِيلِ الصَّمَدِ، لَا مَا ذَهَبَ إِلَيْهِ الْمُشَبِّهَةُ أَنَّ تَأْوِيلَ الصَّمَدِ : الْمُصْمَتُ الَّذِي لَا جَوْفَ لَهُ؛ لِأَنَّ ذلِكَ لَا يَكُونُ إِلَا مِنْ صِفَةِ الْجِسْمِ، وَاللّه ُ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ مُتَعَالٍ عَنْ ذلِكَ، هُوَ أَعْظَمُ وَأَجَلُّ مِنْ أَنْ تَقَعَ الْأَوْهَامُ عَلى صِفَتِهِ، أَوْ تُدْرِكَ كُنْهَ عَظَمَتِهِ، وَلَوْ كَانَ تَأْوِيلُ الصَّمَدِ فِي صِفَةِ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ الْمُصْمَتَ، لَكَانَ مُخَالِفاً لِقَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ : «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» ؛ لِأَنَّ ذلِكَ مِنْ صِفَةِ الْأَجْسَامِ الْمُصْمَتَةِ الَّتِي لَا أَجْوَافَ لَهَا، مِثْلِ الْحَجَرِ وَالْحَدِيدِ وَسَائِرِ الْأَشْيَاءِ الْمُصْمَتَةِ الَّتِي لَا أَجْوَافَ لَهَا، تَعَالَى اللّه ُ عَنْ ذلِكَ عُلُوّا كَبِيراً، فَأَمَّا مَا جَاءَ فِي الْأَخْبَارِ مِنْ ذَلِكَ، فَالْعَالِمُ عليه السلام أَعْلَمُ بِمَا قَالَ. وَهذَا الَّذِي قَالَ عليه السلام _ أَنَّ الصَّمَدَ هُوَ السَّيِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَيْهِ _ هُوَ مَعْنًى صَحِيحٌ مُوَافِقٌ لِقَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» . وَالْمَصْمُودُ إِلَيْهِ: الْمَقْصُودُ فِي اللُّغَةِ. قَالَ أَبُو طَالِبٍ فِي بَعْضِ مَا كَانَ يَمْدَحُ بِهِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله مِنْ شِعْرِهِ: وَ بِالْجَمْرَةِ الْقُصْوى إِذَا صَمَدُوا لَهَايَؤُمُّونَ قَذْفاً رَأْسَهَا بِالْجَنَادِلِ يَعْنِي قَصَدُوا نَحْوَهَا يَرْمُونَهَا بِالْجَنَادِلِ، يَعْنِي الْحَصَى الصِّغَارَ الَّتِي تُسَمّى بِالْجِمَارِ. وَقَالَ بَعْضُ شُعَرَاءِ الْجَاهِلِيَّةِ شِعْراً: مَا كُنْتُ أَحْسَبُ أَنَّ بَيْتاً ظَاهِراًلِلّهِ فِي أَكْنَافِ مَكَّةَ يُصْمَدُ يَعْنِي: يُقْصَدُ. وَقَالَ الزِّبْرِقَانُ: [ ...................................]وَ لَا رَهِيبَةَ إِلّا سَيِّدٌ صَمَدٌ وَ قَالَ شَدَّادُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فِي حُذَيْفَةَ بْنِ بَدْرٍ: عَلَوْتُهُ بِحُسَامٍ ثُمَّ قُلْتُ لَهُخُذْهَا حُذَيْفُ فَأَنْتَ السَّيِّدُ الصَّمَدُ وَ مِثْلُ هذَا كَثِيرٌ، وَاللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ هُوَ السَّيِّدُ الصَّمَدُ الَّذِي جَمِيعُ الْخَلْقِ _ مِنَ الْجِنِّ وَالْاءِنْسِ _ إِلَيْهِ يَصْمُدُونَ فِي الْحَوَائِجِ، وَإِلَيْهِ يَلْجَؤُونَ عِنْدَ الشَّدَائِدِ، وَمِنْهُ يَرْجُونَ الرَّخَاءَ وَدَوَامَ النَّعْمَاءِ لِيَدْفَعَ عَنْهُمُ الشَّدَائِدَ.

.

ص: 393

1247.الفتوح :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن ابو عبداللّه ، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از حسن بن سَرى، از جابر بن يزيد جُعفى كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از چيزى از توحيد خدا. حضرت فرمود:«به درستى كه خدا مبارك و مطهر است، نام هاى او، كه مردم او را به آنها مى خوانند و برتر است از آن كه كسى غير از آن جناب به بلندىِ كُنه و حقيقت او برسد و آن را دريابد. يكى است كه در وجود ذاتى، دوم ندارد و ذات و صفات او را كثرتى نيست. و به توحيد خود در حال توحد و تفرد، متفرد و تنها بود (چه در ازل پيش از ايجاد و خلق، خويش را به يگانگى ياد مى فرمود، بى آن كه شريكى داشته باشد در وجود) . بعد از آن، توحيد را بر خلائق جارى نمود كه او را به وحدانيت بشناسند .

پس اوست كه يگانه است و پناه نيازمندان و در نهايت نزاهت از شوب نقص و عيب. و هر چيزى او را مى پرستد، و همه چيز به سوى او قصد مى كنند، و علمش به همه چيز رسيده و به آن احاطه فرموده».و كلينى رضى الله عنه فرموده: و اين كه همان معنى درست است در تفسير و بيان صمد، نه آنچه فرقه مشبهه به سوى آن رفته و گفته اند كه تفسير صمد، توپر است كه اندرون ندارد؛ زيرا كه اين تفسير كه ايشان مى گويند نمى باشد، مگر از صفت و حالت جسم. و خداى _ جلّ ذكره _ برتر است از اين عيب و نقص، و آن جناب بزرگ تر و بزرگوارتر است از اين كه خيال ها بر صفتش واقع شوند كه آن را بفهمند، يا اين كه كسى به كُنه عظمت و بزرگى او تواند رسيد. و اگر تفسير صمد در صفت خداى عزّوجلّ، توپر باشد يا فرموده خداى عزّوجلّ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» (1) ، كه ترجمه آن اين است كه: «هيچ چيز در ذات و صفات مانند او نيست». مخالفت دارد؛ زيرا كه اين، از صفت اجسام توپر است كه جوف ندارند، چون سنگ و آهن و ساير چيزهاى توپر كه آنها را جوفى نيست. و خدا برتر است از اين نقص؛ برترى بزرگ (و اما آنچه در اخبار وارد شده از آن كه معنى صمد، توپر است، عالم كه مراد از آن، يكى از حضرات ائمه معصومين _ عليه و عليهم السلام _ است به آنچه فرموده داناتر است و آن حضرت معنى آن را بهتر مى داند) و اين كه حضرت امام محمد تقى عليه السلام فرمود كه: صمد، سيد مصمود اليه است (و ترجمه آن در اول باب مذكور گرديد)، معنى درستى است كه به فرموده خداى عزّوجلّ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» موافقت دارد. و مصمود اليه، در لغت عرب، به معنى مقصود است و ابوطالب پدر امير المؤمنين عليه السلام در بعضى از اشعار خويش كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را به آن مدح فرموده، مى فرمايد: و بالجمرة القصوى اذا صمدوا لهايؤمّون قذفا رأسها بالجنادل يعنى «و به جمره دورتر از همه جمرات ثلاث كه در منى است - يعنى جمره عقبه - چون قصد آن نمايند، سر آن را مى شكنند، يا قصد سر آن مى كنند و به سنگ ها كه به سوى آن مى افكنند» (و در بعضى از نسخ كافى، به جاى قذفا، و رَضْخَا واقع شده و رَضَخْ به فتح اول و سكون دوم، سنگ بر چيزى انداختن و كوفتن و شكستن است). و كلينى در بيان شرح اين بيت، فرموده كه: يعنى جانب آن را قصد كردند و آن را به سنگ ها مى زدند، يعنى: سنگ ريزه هاى كوچك كه آنها را جِمار مى نامند. (2) و بعضى از شعراى جاهليت، گفته است كه: ما كنت أحسب ان بيتاً ظاهرااللّه فى أكناف مكَّة يصمد يعنى «نبودم كه بپندارم كه خدا را خانه اى است هويدا در نواحى مكّه، كه مصمود _ يعنى مقصود _ باشد كه مردم، قصد آن كنند و به زيارت آن روند. و مراد از آن، خانه كعبه است _ رزقنا اللّه و اِيّاكم زيارتها _ ) . وزبرقان گفته كه: ولا رهيبة الا سيّد صمد. يعنى: «و نيست رهيبه كه اسم ممدوح اوست، مگر بزرگى كه مردم قصد او مى كنند، در حوائجى كه دارند». و شدّاد بن معاويه در باب حذيفة بن بدر گفته كه: عَلَوتُهُ بِحُسامٍ ثمّ قلت لهخذها حذيف فأنت السيّد الصمد. يعنى: «بلند نمودم او را شمشيرى جان ستان، پس به او گفتم كه: اين ضربت را بگير اى حذيفه كه تويى بزرگى كه مردم در حاجات خويش قصد تو مى كنند» (و شدّاد اين را از روى استهزا و ريشخند به حذيفه گفت؛ چنانچه فرشتگان به فرموده خدا به گناه كار بعد از آن كه به قهر و عنف، او را گرفته و در ميان جهنم كشيده و آب جوش بر سر او ريخته اند كه بدنش به آن گداخته شود، از روى ريشخند مى فرمايند كه «ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ» (3) ، يعنى: «بچش و اين عذاب را بكش. به درستى كه تويى عزيز و بزرگوار») . بعد از آن كلينى فرموده كه: و مثل اين _ يعنى اشعارى كه در باب صمد مذكور شد _ بسيار است و خداى عزّوجلّ، سيد صمد است كه تمام خلق از جن و انس به سوى او قصد مى كنند، در جميع حوائج و به او در سختى ها و پناه مى برند (كه آنها را از ايشان دفع و رفع نمايد)، و فراخى خوشحالى و دوام نعمت ها را از او اميد دارند.

.


1- . شورا ، 11.
2- . و جِمار به كسر ميم، جمع جَمره به فتح جيم و سكون ميم است و آن در اصل لغت، به معنى سنگ ريزه است. (مترجم)
3- . دخان، 49.

ص: 394

. .

ص: 395

. .

ص: 396

19 _ بَابُ الْحَرَكَةِ وَ الِانْتِقَالِ1248.الفتوح ( _ في ذِكرِ خُروجِ عائِشَةَ إلَى الحَجِّ لَمّا حوص ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبَّاسٍ الْجَرَاذِينِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ، عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، قَالَ :ذُكِرَ عِنْدَهُ قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ يَنْزِلُ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا، فَقَالَ: «إِنَّ اللّه َ لَا يَنْزِلُ، وَلَا يَحْتَاجُ إِلى أَنْ يَنْزِلَ، إِنَّمَا مَنْظَرُهُ فِي الْقُرْبِ وَالْبُعْدِ سَوَاءٌ ، لَمْ يَبْعُدْ مِنْهُ قَرِيبٌ، وَلَمْ يَقْرُبْ مِنْهُ بَعِيدٌ، وَلَمْ يَحْتَجْ إِلى شَيْءٍ، بَلْ يُحْتَاجُ إِلَيْهِ، وَهُوَ ذُو الطَّوْلِ، لَا إِلهَ إِلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

أَمَّا قَوْلُ الْوَاصِفِينَ: إِنَّهُ يَنْزِلُ تَبَارَكَ وَتَعَالى، فَإِنَّمَا يَقُولُ ذلِكَ مَنْ يَنْسُبُهُ إِلى نَقْصٍ أَوْ زِيَادَةٍ، وَكُلُّ مُتَحَرِّكٍ مُحْتَاجٌ إِلى مَنْ يُحَرِّكُهُ أَوْ يَتَحَرَّكُ بِهِ، فَمَنْ ظَنَّ بِاللّه ِ الظُّنُونَ، هَلَكَ؛ فَاحْذَرُوا فِي صِفَاتِهِ مِنْ أَنْ تَقِفُوا لَهُ عَلى حَدٍّ تَحُدُّونَهُ بِنَقْصٍ، أَوْ زِيَادَةٍ، أَوْ تَحْرِيكٍ، أَوْ تَحَرُّكٍ، أَوْ زَوَالٍ، أَوِ اسْتِنْزَالٍ، أَوْ نُهُوضٍ، أَوْ قُعُودٍ؛ فَإِنَّ اللّه َ جَلَّ وَعَزَّ عَنْ صِفَةِ الْوَاصِفِينَ، وَنَعْتِ النَّاعِتِينَ، وَتَوَهُّمِ الْمُتَوَهِّمِينَ «وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِالرَّحِيمِ الَّذِى يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ وَتَقَلُّبَكَ فِى السَّاجِدِينَ» ». .

ص: 397

19. باب در بيان امتناع حركت و انتقال خدا

19. باب در بيان امتناع حركت و انتقال خدا1248.الفتوح ( _ در يادكردِ بيرون رفتن عايشه [ از مدينه ]به قصد ) محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل برمكى، از على بن عباس جراذينى، از حسن بن راشد، از يعقوب بن جعفر جعفرى، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: در نزد آن حضرت مذكور شد كه گروهى گمان مى كنند كه خداى تبارك و تعالى فرود مى آيد به سوى آسمان دنيا. آن حضرت فرمود كه:«خدا، فرود نمى آيد و احتياجى به سوى فرود آمدن ندارد؛ زيرا كه اطلاع آن جناب بر هر چيز در نزديك و دور، برابر است؛ به وضعى كه هيچ نزديكى، از او دور و هيچ دورى، از او نزديك نيست. و به چيزى احتياج نداشته و ندارد، بلكه همه چيز به سوى او محتاج است و اوست صاحب نعمت واسعه ممتده (بر بندگان از روى فضل و احسان). و نيست خدايى كه مستحق عبادت باشد، مگر او كه بر همه غالب است و استوار (در گفتار و كردار).

اما گفته آنها كه خداى تبارك و تعالى را وصف مى كنند به اين كه فرود مى آيد، صورت ندارد و كفر است؛ زيرا كه اين سخن را كسى مى گويد كه او را نسبت مى دهد به سوى نقصان و زيادتى، و هر متحركى محتاج است به سوى آن كه آن را به حركت در آورد (اگر حركت، حركت قسرى و جبرى باشد)، يا چيزى كه به واسطه آن متحرك شود (اگر حركت، حركت ارادى و طبعى باشد). پس هر كه اين گمان ها به خداى تعالى مى برد، هلاك مى شود.

پس بپرهيزيد در باب صفات خدا از اين كه بايستيد بر حد و اندازه اى كه از براى او قرار مى دهيد. آيا او را به اندازه در مى آوريد به نقصان، يا زيادتى، يا تحريك غير كه او را حركت دهد، يا خود حركت كند، يا به زوال و نيستى، يا فرود آمدن، يا برپا شدن، يا نشستن؟ و خداى تعالى جليل و عزيزتر است از وصف آنها كه او را وصف مى كنند، و از نعت آنها كه نعت او مى گويند، و از توهم آنها كه در باب او توهم مى نمايند «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ * الَّذِى يَرَكَ حِينَ تَقُومُ * وَ تَقَلُّبَكَ فِى السَّ_جِدِينَ » (1) ، يعنى: و توكل نما بر خداوند غالب مهربانى كه تو را مى بيند در هنگامى كه بر مى خيزى، و مى بيند كه گرديدن تو را در ميان نماز گزارندگان» (يا در صلب خدا پرستان).

.


1- . شعرا، 217 _ 219.

ص: 398

1249.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) وَعَنْهُ رَفَعَهُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ :«لَا أَقُولُ: إِنَّهُ قَائِمٌ؛ فَأُزِيلَهُ عَنْ مَكَانِهِ، وَلَا أَحُدُّهُ بِمَكَانٍ يَكُونُ فِيهِ، وَلَا أَحُدُّهُ أَنْ يَتَحَرَّكَ فِي شَيْءٍ مِنَ الأَرْكَانِ وَالْجَوَارِحِ، وَلَا أَحُدُّهُ بِلَفْظِ شَقِّ فَمٍ، وَلكِنْ كَمَا قَالَ اللّه ُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : «كُن فَيَكُونُ» بِمَشِيئَتِهِ مِنْ غَيْرِ تَرَدُّدٍ فِي نَفْسٍ، صَمَداً فَرْداً، لَمْ يَحْتَجْ إِلى شَرِيكٍ يَذْكُرُ لَهُ مُلْكَهُ، وَلَا يَفْتَحُ لَهُ أَبْوَابَ عِلْمِهِ».1250.تاريخ الطبري عن عبيد بن عمرو القرشي :وَعَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عِيسَى بْنِ يُونُسَ، قَالَ :قَالَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي بَعْضِ مَا كَانَ يُحَاوِرُهُ: ذَكَرْتَ اللّه َ، فَأَحَلْتَ عَلى غَائِبٍ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «وَيْلَكَ، كَيْفَ يَكُونُ غَائِباً مَنْ هُوَ مَعَ خَلْقِهِ شَاهِدٌ، وَإِلَيْهِمْ أَقْرَبُ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ، يَسْمَعُ كَلَامَهُمْ، وَيَرى أَشْخَاصَهُمْ، وَيَعْلَمُ أَسْرَارَهُمْ؟!» فَقَالَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ: أَ هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ؟ أَ لَيْسَ إِذَا كَانَ فِي السَّمَاءِ، كَيْفَ يَكُونُ فِي الْأَرْضِ؟! وَإِذَا كَانَ فِي الْأَرْضِ، كَيْفَ يَكُونُ فِي السَّمَاءِ؟! فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّمَا وَصَفْتَ الْمَخْلُوقَ الَّذِي إِذَا انْتَقَلَ عَنْ مَكَانٍ، اشْتَغَلَ بِهِ مَكَانٌ، وَخَلَا مِنْهُ مَكَانٌ، فَلَا يَدْرِي فِي الْمَكَانِ الَّذِي صَارَ إِلَيْهِ مَا يَحْدُثُ فِي الْمَكَانِ الَّذِي كَانَ فِيهِ، فَأَمَّا اللّه ُ _ الْعَظِيمُ الشَّأْنِ، الْمَلِكُ، الدَّيَّانُ _ فَلَا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ، وَلَا يَشْتَغِلُ بِهِ مَكَانٌ ، وَلَا يَكُونُ إِلى مَكَانٍ أَقْرَبَ مِنْهُ إِلى مَكَانٍ». .

ص: 399

1251.تاريخ اليعقوبي :از او روايت است و آن را مرفوع ساخته، از حسن بن راشد، از يعقوب بن جعفر، از امام موسى كاظم عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«نمى گويم كه خدا قائم است (به معنى متعارف كه ايستادن بر ساق پا باشد، تا لازم آيد) كه او را از مكانى كه دارد، زائل كرده باشم (يا آن جناب را از مرتبه و درجه الوهيت انداخته باشم)، و او را وصف و اندازه نمى كنم به مكانى كه در آن قرار و استقرار داشته باشد، و نه به اين كه متحرك مى شود در چيزى از اركان و جوارح (چون ذات و چشم و دست و امثال آن، يا اعضاى باطن و ظاهر)، و نه به لفظى كه از شكاف دهان بيرون آمده باشد، وليكن مى گويم چنانچه خداى تبارك و تعالى فرموده است كه: «كُن فَيَكُونُ» (1) ، يعنى: «باش! پس مى باشد»، به مشيت و خواست او، بى آن كه در نفس ترددى به هم رسد، در حالتى كه پناه نيازمندان و تنها است، و احتياج ندارد به شريكى كه ملك و مملكت او را به خاطرش آورد، و نه آن كه درهاى علم خود را از برايش بگشايد» .1250.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبيد بن عمرو قرشى _ ) و از او (يعنى كلينى، رضى اللّه . اگر اين سخن از شاگردهاى او باشد و اگر نه، بايد ما بعد آن، بدل يا بيان باشد، يعنى:) از محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از داود بن عبداللّه ، از عمرو بن محمد، از عيسى بن يونس كه روايت است گفت: ابن ابى العوجاء به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد در بعضى از آنچه به آن حضرت در آن گفت شنود مى نمود، كه : خدا را مذكور ساختى و حواله نمودى بر غايب و آنچه پيدا نيست .

حضرت فرمود:«واى بر تو! چگونه غايب مى باشد كسى كه با خلق خويش در همه جا حاضر است و از رگ گردن به ايشان نزديك تر است، و سخن ايشان را مى شنود، و شخص هاى ايشان را مى بيند، و رازهاى ايشان را مى داند؟»

ابن ابى العوجاء عرض كرد كه: آيا مى گويى كه آن جناب در هر مكانى هست؟ آيا چنين نيست كه هرگاه در آسمان باشد، چگونه مى تواند كه در زمين باشد، و هرگاه در زمين باشد چگونه در آسمان مى تواند بود؟ حضرت فرمود: «جز اين نيست كه تو وصف كردى مخلوق را كه چون از مكانى منتقل شود، مكانى ديگر به آن اشتغال به هم رساند و مكانى ديگر از آن خالى گردد و در مكانى كه به سوى آن منتقل شده، نمى داند كه در مكانى كه پيش از اين در آن بوده، چه روى داده و چه حادث شده، اما خداى عظيم الشأن كه پادشاه جزا دهنده است، هيچ مكان از او خالى نمى باشد و هيچ مكان به واسطه او مشتغل نمى شود و به مكانى از خويش نزديك تر نمى باشد به مكانى ديگر». .


1- . بقره، 117.

ص: 400

1251.تاريخ اليعقوبى :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام: جَعَلَنِيَ اللّه ُ فِدَاكَ يَا سَيِّدِي، قَدْ رُوِيَ لَنَا أَنَّ اللّه َ فِي مَوْضِعٍ دُونَ مَوْضِعٍ، عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى، وَأَنَّهُ يَنْزِلُ كُلَّ لَيْلَةٍ فِي النِّصْفِ الْأَخِيرِ مِنَ اللَّيْلِ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا.

وَرُوِيَ أَنَّهُ يَنْزِلُ عَشِيَّةَ عَرَفَةَ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلى مَوْضِعِهِ، فَقَالَ بَعْضُ مَوَالِيكَ فِي ذلِكَ: إِذَا كَانَ فِي مَوْضِعٍ دُونَ مَوْضِعٍ ،فَقَدْ يُلَاقِيهِ الْهَوَاءُ، وَيَتَكَنَّفُ عَلَيْهِ، وَالْهَوَاءُ جِسْمٌ رَقِيقٌ يَتَكَنَّفُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ بِقَدْرِهِ، فَكَيْفَ يَتَكَنَّفُ عَلَيْهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ عَلى هذَا الْمِثَالِ؟!

فَوَقَّعَ عليه السلام : «عِلْمُ ذلِكَ عِنْدَهُ، وَهُوَ الْمُقَدِّرُ لَهُ بِمَا هُوَ أَحْسَنُ تَقْدِيراً . وَاعْلَمْ أَنَّهُ إِذَا كَانَ فِي السَّمَاءِ الدُّنْيَا، فَهُوَ كَمَا هُوَ عَلَى الْعَرْشِ، وَالأَشْيَاءُ كُلُّهَا لَهُ سَوَاءٌ عِلْماً وقُدْرَةً وَمُلْكاً وَإِحَاطَةً».

وَ عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْكُوفِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى مِثْلُهُ.

وَ فِي قَوْلِهِ تَعَالى: «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوى ثَلثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ» : .

ص: 401

1219.مروج الذهب ( _ بَعدَ ذِكرِ حَلِّ اختِلافِ المِصرِيِّينَ مَعَ ع ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام على نقى عليه السلام نوشتم كه: خدا مرا فداى تو گرداند اى آقاى من، از براى ما روايت شده كه خدا در بعضى از مواضع عرش قرار گرفته، و نيز روايت شده كه در هر شب در نصف آخر آن، به سوى آسمان دنيا فرود مى آيد.

و نيز روايت شده كه در شبانگاه عرفه فرود مى آيد، بعد از آن، به جاى خويش بر مى گردد. و بعضى از مواليان تو در اين باب گفته اند كه: هر گاه خدا در بعضى از مواضع باشد و در بعضى نباشد، هوا به او بر مى خورد و بر او مى تند و احاطه مى كند و هوا، جسمى است رقيق و نرم كه بر هر چيزى احاطه مى كند، به اندازه آن در كوچكى و بزرگى. پس هوا چگونه بر او _ جلّ ثناؤه _ احاطه مى كند؟

بر اين مثال حضرت عليه السلام فرمان همايون نوشت كه:«علم اين در نزد خدا است (چه اين، از جمله متشابهات است كه تفسير آن را خدا و راسخون در علم مى دانند) . و اوست كه اين را مقدر فرموده و اندازه نموده، به آنچه نيكوتر است از روى اندازه نمودن» (وليكن در ضمن آنچه فرموده، اشاره است به اين كه مراد به نزول خدا، نزول رحمت و تقدير آن است) . بعد از آن، حضرت فرمود كه: «بدان كه چون خدا در آسمان دنيا باشد، چنان است كه بر بالاى عرش باشد و همه چيزها از براى او برابر است از روى علم و قدرت و پادشاهى و احاطت» (و در اين، تنبيه است كه خدا را مكانى نيست؛ چه اگر مكانى مى بود، همه مكان ها در بر او برابر نبود) .

و از او - يعنى از على بن محمد - از محمد بن جعفر كوفى، از محمد بن عيسى مثل اين روايت است .

در بيان فرموده خداى تعالى: «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ_ثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ» (1) . .


1- . مجادله، 7.

ص: 402

1218.تاريخ المدينة ( _ به نقل از هارون بن عَنتره ، از پدرش _ ) عَنْهُ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى: «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوى ثَلاثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَاخَمْسَةٍ إِلَا هُوَ سَادِسُهُمْ» فَقَالَ:«هُوَ وَاحِدٌ وَاحِدِيُّ الذَّاتِ، بَائِنٌ مِنْ خَلْقِهِ، وَبِذَاكَ وَصَفَ نَفْسَهُ، وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ بِالْاءِشْرَافِ وَالْاءِحَاطَةِ وَالْقُدْرَةِ «لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِى السَّماواتِ وَلَا فِى الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَلَا أَكْبَرُ» بِالْاءِحَاطَةِ وَالْعِلْمِ، لَا بِالذَّاتِ؛ لِأَنَّ الْأَمَاكِنَ مَحْدُودَةٌ تَحْوِيهَا حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ، فَإِذَا كَانَ بِالذَّاتِ لَزِمَهَا الْحَوَايَةُ».

فِي قَوْلِهِ: «الرَّحْمَانُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» .

ص: 403

1219.مروج الذهب ( _ پس از يادكردِ حلّ اختلاف مصريان با عثمان و بازگ ) از او _ يعنى از كلينى رضى الله عنه _ [از] چند نفر از اصحاب ما، از احمد بن محمد بن خالد، از يعقوب بن يزيد، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است در فرموده خداى تعالى: «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ_ثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَا هُوَ سَادِسُهُمْ» (1) ، يعنى:«نمى باشد و واقع نمى شود از راز گفتن سه كس، مگر اين كه خدا چهارم ايشان است، و نه راز گفتن پنج كس، مگر آن كه او ششم ايشان است»، (و نه پست تر و كم تر از اين كه دو باشد، يا چهار، و نه بيشتر از اين كه شش است تا آنچه نهايت ندارد، مگر آن كه او با ايشان است، در هر جا كه باشند؛ از اقطار آسمان ها و نواحى زمين) .

كه حضرت فرمود: «خدا يكى است و يگانه (كه شريك و نظير ندارد) واحدي الذات است (كه جزء مادى و صورى ندارد؛ نه در ذهن و نه در خارج) و از خلق خود جدا است (كه در ميانه او و ايشان مباينت است) و به همين، خويش را وصف نموده (چه در بسيارى از مواضع قرآن فرموده كه: چيزى مانند او نيست)، و خدا به هر چيز احاطه دارد، و به طور اطلاع بر وجه استعلا و احاطه و قدرت: «لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ لَا فِى الْأَرْضِ وَ لَا أَصْغَرُ مِن ذَ لِكَ وَ لَا أَكْبَرُ» (2) ، يعنى: «دور شود و پوشيده نگردد از او هم سنگ مورچه خُرد، يا به وزن ذره اى از ذرات هوا در آسمان ها، و نه در زمين، و نه خُردتر از آن، و نه بزرگ تر از اين»، وليكن به طور احاطه و علم (يعنى: علم آن جناب رفيق آنها است و محيط و مطلع بر ايشان) ، نه به اعتبار و ذات مقدس؛ زيرا كه مكان ها به اندازه در مى آيند، و حدود چهارگانه گرداگرد آن را فرا مى گيرد».

(و مراد از حدود چهارگانه، جهات شش گانه است كه عبارت است از بالا و زير و راست و چپ و پيش و پس، وليكن چون غير از بالا و زير، فى حد ذاته متميز نبود، بلكه تميز و تحقق آن به امر اعتبارى بود، لهذا حضرت راست و چپ را يك حد قرار داد، چنانچه پيش و پس را يك حد حساب نمود). بعد از آن فرمود كه: «پس اگر احاطه خدا بر چيزها به اعتبار ذات باشد، و بر ذات لازم مى آيد كه اين حدود، گرداگرد آن را فرو گرفته باشند» .

در بيان فرموده خداى تعالى: «الرَّحْمَ_نُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» (3) . .


1- . مجادله، 7.
2- . سبأ، 3.
3- . طه، 5.

ص: 404

1220.الطبقات الكبرى عن جابر بن عبد اللّه :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: «الرَّحْمَانُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» فَقَالَ:«اسْتَوى عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ؛ فَلَيْسَ شَىْ ءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَىْ ءٍ».1221.سير أعلام النبلاء :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ سَهْلٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَارِدٍ، أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «الرَّحْمَانُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» فَقَالَ:«اسْتَوى مِنْ كُلِّ شَيْءٍ؛ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَيْءٍ».1222.الشافي عن ابن أبي جعفر القاري مولى بني مخزوم :وَعَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «الرَّحْمَانُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» فَقَالَ: «اسْتَوى فِي كُلِّ شَيْءٍ؛ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَيْءٍ، لَمْ يَبْعُدْ مِنْهُ بَعِيدٌ، وَلَمْ يَقْرُبْ مِنْهُ قَرِيبٌ، اسْتَوى فِي كُلِّ شَيْءٍ».1220.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) وَعَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّه َ مِنْ شَيْءٍ، أَوْ فِي شَيْءٍ، أَوْ عَلى شَيْءٍ، فَقَدْ كَفَرَ». قُلْتُ: فَسِّرْ لِي، قَالَ : «أَعْنِي بِالْحَوَايَةِ مِنَ الشَّيْءِ لَهُ، أَوْ بِإِمْسَاكٍ لَهُ، أَوْ مِنْ شَيْءٍ سَبَقَهُ». .

ص: 405

1221.سير أعلام النبلاء :على بن محمد و محمد بن حسن روايت كرده اند، از سهل بن زياد، از حسن بن موسى خشّاب، از بعضى از مردان خويش كه راوى حديث اند، از امام جعفر صادق عليه السلام كه از آن حضرت سؤال شد از فرموده خداى عزّوجلّ: «الرَّحْمَ_نُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» ، يعنى:«خداوند رحمن بر عرش استوا دارد». حضرت فرمود كه: «هر چيزى نسبت به او برابر است و بر همه استيلا دارد. پس چيزى نسبت به او از چيز ديگر نزديك تر نيست».1222.الشافى ( _ به نقل از ابو جعفر قارى ، هم پيمان بنى مخزوم _ ) و به همين اسناد، از سهل، از حسن بن محبوب، از محمد بن مارد روايت شده است كه از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شد از قول خداى عزّوجلّ: «الرَّحْمَ_نُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» . حضرت فرمود كه:«نسبت به هر چيز برابر است، پس چيزى به سوى او نزديك تر از چيز ديگر نيست».1223.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن الزبير عن أبيه :و از او، از محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان بن يحيى، از عبدالرحمان بن حجّاج روايت است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «الرَّحْمَ_نُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» . حضرت فرمود كه:«در هر چيزى برابر است، پس چيزى به سوى او نزديك تر از چيز ديگر نيست ؛ به اين معنى كه هيچ دورى از او دور نباشد، و هيچ نزديكى به او نزديك نباشد . و در هر چيزى برابر است».996.امام على عليه السلام ( _ در خطبه اش پيش از جنگ جمل _ ) و از او، از محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از عاصم بن حُميد، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود كه:«هر كه گمان كند كه خدا از چيزى، يا در چيزى، يا بر چيزى است، كافر است». عرض كردم كه: آنچه فرمودى، از براى من تفسير فرما. فرمود كه: «مقصود من، آن است كه گمان آن كس چنين باشد كه چيزى گرداگرد او را فرا گرفته، يا او را نگاه داشته، يا از چيزى به هم رسيده كه بر او پيشى گرفته باشد» (و تفسير آن حضرت، به طريق لفّ و نشر مشوّش است؛ چه اول به دوم، و دوم به سوم، و سوم به اول، تعلق دارد). .

ص: 406

997.الشافى ( _ به نقل از موسى بن عبد اللّه بن حسن _ ) وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى:«مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّه َ مِنْ شَيْءٍ، فَقَدْ جَعَلَهُ مُحْدَثاً؛ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ فِي شَيْءٍ، فَقَدْ جَعَلَهُ مَحْصُوراً؛ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَلى شَيْءٍ، فَقَدْ جَعَلَهُ مَحْمُولاً».

فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَهٌ» 998.الطرائف ( _ به نقل از ابو طُفَيل عامر بن واثله _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، قَالَ :قَالَ أَبُو شَاكِرٍ الدَّيَصَانِيُّ: إِنَّ فِي الْقُرْآنِ آيَةً هِيَ قَوْلُنَا، قُلْتُ: مَا هِيَ؟ فَقَالَ: «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَ_هٌ» فَلَمْ أَدْرِ بِمَا أُجِيبُهُ، فَحَجَجْتُ ، فَخَبَّرْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَقَالَ : «هذَا كَلَامُ زِنْدِيقٍ خَبِيثٍ، إِذَا رَجَعْتَ إِلَيْهِ، فَقُلْ لَهُ: مَا اسْمُكَ بِالْكُوفَةِ؟ فَإِنَّهُ يَقُولُ: فُلَانٌ، فَقُلْ لَهُ: مَا اسْمُكَ بِالْبَصْرَةِ؟ فَإِنَّهُ يَقُولُ: فُلَانٌ، فَقُلْ: كَذلِكَ اللّه ُ رَبُّنَا فِي السَّمَاءِ إِلهٌ، وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ، وَفِي الْبِحَارِ إِلهٌ، وَفِي الْقِفَارِ إِلهٌ، وَفِي كُلِّ مَكَانٍ إِلهٌ».

قَالَ: فَقَدِمْتُ، فَأَتَيْتُ أَبَا شَاكِرٍ، فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: هذِهِ نُقِلَتْ مِنَ الْحِجَازِ. .

ص: 407

999.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى أهلِ مِصرَ مَعَ مَالِكٍ الأَشتَ ) و در روايت ديگر چنين است كه:«هر كه گمان كند كه خداى عزّوجلّ از چيزى به هم رسيده، او را حادث قرار داده و اعتقاد نموده كه كسى او را از سر نو پديد آورده، و هر كه گمان كند كه خدا در چيزى مى باشد، او را محصور گردانيده به آن مكانى كه حاصر اوست و گرداگرد او را فرا گرفته، و هر كه گمان كند كه خدا بر بالاى چيزى قرار دارد، او را محمول ساخته» (كه چيزى او را برداشته است) .

در بيان فرموده خداى تعالى: «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَ_هٌ» (1)1000.شرح نهج البلاغة :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از هشام بن حكم روايت كرده است كه گفت: ابو شاكر ديصانى گفت: در قرآن آيه اى هست كه موافق اعتقادات ما است، كه خدا را دو تا مى دانيم. گفتم: آن آيه كدام است؟ گفت: «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَ_هٌ» ، يعنى:«او آن خدايى است كه در آسمان خدا و معبود فرشتگان، و در زمين خدا و معبود جن و انس است» (و مراد، آن است كه آن جناب، مستحق آن است كه جميع خلائق او را عبادت كنند و روى ارادت به سوى او آورند).

هشام مى گويد: پس ندانستم كه او را چه جوابى گويم، بعد از آن به حجّ رفتم و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را به اين خبر دادم، فرمود كه: «اين سخن، سخن زنديق خبيث پليد است، چون به سوى او برگردى، به او بگو كه: نام تو در كوفه چيست؟ كه او خواهد گفت: فلانى. بعد از آن، به او بگو كه: نام تو در بصره چيست؟ خواهد گفت كه: فلانى. و چون همان نام را بگويد، بگو كه: همچنين است خدا كه پروردگار ما است. در آسمان، خدا است و در زمين، خدا است و در درياها، خدا است و در بيابان ها و صحراهاى خشك و بى آب و علف، خدا است و در هر جا و هر مكانى، خدا است».

هشام مى گويد كه: از سفر باز آمدم و به نزد ابو شاكر رفتم و او را خبر دادم به آنچه حضرت به من تعليم داده بود، گفت كه: اين جواب از حجاز به اين جا نقل شده (و از مدينه، يا مكّه آمده است) . .


1- . زخرف، 84.

ص: 408

20 _ بَابُ الْعَرْشِ وَ الْكُرْسِيِّ999.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به مردم مصر كه همراه مالك اَشتر فرست ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ رَفَعَهُ، قَالَ :سَأَلَ الْجَاثَلِيقُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ : أَخْبِرْنِي عَنِ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَحْمِلُ الْعَرْشَ أَمِ الْعَرْشُ يَحْمِلُهُ؟ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «اللّه ُ _ عَزَّ وجَلَّ _ حَامِلُ الْعَرْشِ وَالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِمَا وَمَا بَيْنَهُمَا، وَذلِكَ قَوْلُ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاو تِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا وَ لَ_ئِن زَالَتَآ إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا» ».

قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِهِ: «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَ_ئِذٍ ثَمَانِيَةٌ» فَكَيْفَ قَالَ ذلِكَ، وَقُلْتَ: إِنَّهُ يَحْمِلُ الْعَرْشَ وَالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ؟! فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «إِنَّ الْعَرْشَ خَلَقَهُ اللّه ُ تَعَالى مِنْ أَنْوَارٍ أَرْبَعَةٍ: نُورٍ أَحْمَرَ ، مِنْهُ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ، وَنُورٍ أَخْضَرَ ، مِنْهُ اخْضَرَّتِ الْخُضْرَةُ، وَنُورٍ أَصْفَرَ ، مِنْهُ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ، وَنُورٍ أَبْيَضَ ، مِنْهُ الْبَيَاضُ، وَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِي حَمَّلَهُ اللّه ُ الْحَمَلَةَ، وَذلِكَ نُورٌ مِنْ عَظَمَتِهِ، فَبِعَظَمَتِهِ وَنُورِهِ أَبْصَرَ قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ ، وَبِعَظَمَتِهِ وَنُورِهِ عَادَاهُ الْجَاهِلُونَ، وَبِعَظَمَتِهِ وَنُورِهِ ابْتَغى مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مِنْ جَمِيعِ خَلَائِقِهِ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ بِالْأَعْمَالِ الْمُخْتَلِفَةِ وَالْأَدْيَانِ الْمُشْتَبِهَةِ، فَكُلُّ مَحْمُولٍ _ يَحْمِلُهُ اللّه ُ بِنُورِهِ وَعَظَمَتِهِ وَقُدْرَتِهِ _ لَا يَسْتَطِيعُ لِنَفْسِهِ ضَرّاً وَلَا نَفْعاً وَلَا مَوْتاً وَلَا حَيَاةً وَلَا نُشُوراً، فَكُلُّ شَيْءٍ مَحْمُولٌ، وَاللّه ُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ الْمُمْسِكُ لَهُمَا أَنْ تَزُولَا، وَالْمُحِيطُ بِهِمَا مِنْ شَيْءٍ، وَهُوَ حَيَاةُ كُلِّ شَيْءٍ، وَنُورُ كُلِّ شَيْءٍ «سُبْحَانَهُ وَتَعَالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاًكَبِيراً» ».

قَالَ لَهُ: فَأَخْبِرْنِي عَنِ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَيْنَ هُوَ؟ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «هُوَ هَاهُنَا، وَهَاهُنَا، وَفَوْقُ، وَتَحْتُ، مُحِيطٌ بِنَا، وَمَعَنَا، وَهُوَ قَوْلُهُ تَعَالى : «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوى ثَلَاثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَا أَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لَا أَكْثَرَ إِلَا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُواْ» فَالْكُرْسِيُّ مُحِيطٌ بِالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرى «وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى» ، وَذلِكَ قَوْلُهُ تَعَالى: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَ تِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَئودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ» فَالَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ هُمُ الْعُلَمَاءُ الَّذِينَ حَمَّلَهُمُ اللّه ُ عِلْمَهُ، وَلَيْسَ يَخْرُجُ عَنْ هذِهِ الْأَرْبَعَةِ شَيْءٌ خَلَقَ اللّه ُ فِي مَلَكُوتِهِ ، وَهُوَ الْمَلَكوُتُ الَّذِي أَرَاهُ اللّه ُ أَصْفِيَاءَهُ وَأَرَاهُ خَلِيلَهُ عليه السلام ، فَقَالَ: «وَكَذَ لِكَ نُرِى إِبْرَ هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» وَكَيْفَ يَحْمِلُ حَمَلَةُ الْعَرْشِ اللّه َ ، وَبِحَيَاتِهِ حَيِيَتْ قُلُوبُهُمْ، وَبِنُورِهِ اهْتَدَوْا إِلى مَعْرِفَتِهِ؟!». .

ص: 409

20. باب در بيان عرش و كرسى

20. باب در بيان عرش و كرسى1001.امام باقر عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد برقى و آن را مرفوع ساخته كه گفت: جاثليق (كه سردار نصارى است) از امير المؤمين عليه السلام سؤال كرد و به آن حضرت عرض نمود كه: مرا خبر ده از خداى عزّوجلّ كه آيا آن جناب، عرش را بر مى دارد يا عرش، او را بر مى دارد؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«خداى عزّوجلّ، حامل عرش و آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست. و همين معنى، فرموده خدا است كه مى فرمايد: « إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَ لَئِن زَالَتَآ إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا » (1) ، يعنى: به درستى كه خدا نگاه مى دارد آسمان ها و زمين را از آن كه زايل شوند، يا به جهت كراهت و نخواستن آن كه از مكان خود بروند، و هر آينه اگر زايل شوند، هيچ كس آنها را نگاه ندارد و به جاى خود نياورد، بعد از خدا (يا پس از خرابى و زوال آن). به درستى كه خدا، بردبار و آمرزگار بوده و خواهد بود».

جاثليق عرض كرد: پس مرا خبر ده از فرموده آن جناب: «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَ_نِيَةٌ » (2) ، يعنى: «و بر مى دارند عرش پروردگار تو را در بالاى فرشتگان، كه بر كنارهاى آسمان مى باشند، و در آن روز كه روز قيامت است، هشت فرشته» (يا هشت كس). كه خدا چگونه اين را فرموده و تو مى گويى كه خدا عرش و آسمان ها و زمين را بر مى دارد؟

امير المؤمنين عليه السلام فرمود: «به درستى كه خدا عرش را آفريد از چهار نور: نور سرخى كه سرخى، از آن سرخ شد و نور سبزى كه سبزى، از آن سبز شد و نور زردى كه زردى، از آن زرد شد و نور سفيدى كه سفيدى، از آن به هم رسيده است، و آن، علمى است كه خدا آن را بر حاملان آن حمل نموده و آن، نورى است از عظمت و بزرگى خدا. پس به عظمت و نور او، دل هاى مؤمنان بينا شد، و به عظمت و نورى كه دارد، جاهلان با او دشمنى ورزيدند، و به عظمت و نور وى هر كه در آسمان و زمين است، از همه خلائق به سوى آن جناب وسيله و دست آويز طلبيدند، با اعمال مختلف و دين هاى مشتبه.

پس هر كه محمولى از موجودات كه خدا آن را به نور و عظمت و قدرت خويش بر مى دارد، توانايى ندارد، از براى نفس خويش بازداشتن ضررى و نه جذب منفعتى و نه مردن و نه زنده كردن، يا بقاى زندگى، و نه بعث و زنده شدن در روز قيامت. پس هر چيزى محمول است و خداى تبارك و تعالى آسمان و زمين را از زوال نگاه مى دارد و به آنها و آنچه احاطه نموده اند، از هر چه باشد، احاطه فرموده و آن جناب، باعث حيات هر چيزى و نور همه چيز است. همه چيز به واسطه او از ممكن عدم به عرصه ظهور رسيده اند. و خدا پاك و منزه و برتر است از آنچه مى گويند؛ برترى و بزرگ».

جاثليق به آن حضرت عرض كرد كه: پس مرا خبر ده از خداى عزّوجلّ كه آن جناب در كجا است؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: «خدا در اينجا و در آنجا و در بالا و زير است، و به ما احاطه فرموده و با ما است. و اين است معنى فرموده آن جناب كه مى فرمايد: «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ_ثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَا أَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لَا أَكْثَرَ إِلَا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُواْ» (3) (كه ترجمه آن در باب سابق گذشت). پس كرسى، احاطه دارد به آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آسمان ها و زمين و آنچه در زير خاك است «وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى » (4) ، يعنى: «و اگر آشكار نمايى گفتار خويش را و آواز را بلند سازى، پس به درستى كه او مى داند آن پوشيده و پوشيده تر از پوشيده را» (مانند آنچه در دل پنهان مى دارند). و همين معنى فرموده خداى تعالى است كه فرموده: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَئودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ» (5) ، يعنى: «وسيع است كرسى خدا (كه مراد از آن، علم است، يعنى: فراگرفته است علم او) همه آسمان ها و زمين را. در رنج نيفكند او را و بر او گران نيايد نگاه داشتن آسمان ها و زمين و اوست برتر (از حدِّ وَهْم، و يا متعالى از امثال و اشباه) و بزرگ تر از انديشه فهم و در نهايت بزرگوارى».

پس كسانى كه عرش را بر مى دارند، علمايى هستند كه خدا علم خويش را بر ايشان بار فرموده و ايشان را حاملان آن نموده، و بيرون نيست از اين چهار چيز: (كه عرش و كرسى و آسمان ها و زمين است، يا چهار نور) چيزى كه خدا آن را در ملكوت خويش آفريده، و همين ملكوتى است كه خدا آن را به برگزيدگان خويش نموده، و به خليل خود ابراهيم همين را نمود، پس فرمود كه: «وَكَذَ لِكَ نُرِى إِبْرَ هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ » (6) ، يعنى: «و همچنان كه ابراهيم عليه السلام را بينا كرديم بر گمراهى قوم او، همچنين نموديم ابراهيم را ربوبيت و پادشاهى و عجائب و بدائع آسمان ها و زمين از ذروه (7) عرش تا تحت الثرى. (8) (يعنى همه را بر او منكشف ساختيم، تا به واسطه آنها استدلال كند بر قدرت كامله ما) و تا از صاحبات يقين باشد» (در وحدانيت ما. و يا تقدير آن است كه: تا آن كه از صاحبان يقين باشد، چنين كرديم). و چگونه حاملان عرش، خدا را بر مى دارند و حال آن كه به حياتى كه به ايشان عطا فرموده، دل هاى ايشان زنده شده و به واسطه نور او به سوى معرفت آن جناب راه راست يافته اند».

.


1- . فاطر، 84 .
2- . حاقه، 17 .
3- . مجادله، 7 .
4- . طه، 7 .
5- . بقره، 255.
6- . انعام، 75.
7- . بلندا و قله.
8- . نقطه زيرين خاك و زمين.

ص: 410

. .

ص: 411

. .

ص: 412

1223.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن زبير ، از پدرش _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، قَالَ :سَأَلَنِي أَبُو قُرَّةَ الْمُحَدِّثُ أَنْ أُدْخِلَهُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، فَاسْتَأْذَنْتُهُ، فَأَذِنَ لِي، فَدَخَلَ فَسَأَلَهُ عَنِ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَ فَتُقِرُّ أَنَّ اللّه َ مَحْمُولٌ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «كُلُّ مَحْمُولٍ مَفْعُولٌ بِهِ، مُضَافٌ إِلى غَيْرِهِ، مُحْتَاجٌ، وَالْمَحْمُولُ اسْمُ نَقْصٍ فِي اللَّفْظِ، وَالْحَامِلُ فَاعِلٌ وَهُوَ فِي اللَّفْظِ مِدْحَةٌ، وَكَذلِكَ قَوْلُ الْقَائِلِ: فَوْقَ، وَتَحْتَ، وَأَعْلى، وَأَسْفَلَ، وَقَدْ قَالَ اللّه ُ تَعَالى : «وَلِلّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» وَلَمْ يَقُلْ فِي كُتُبِهِ: إِنَّهُ الْمَحْمُولُ، بَلْ قَالَ: إِنَّهُ الْحَامِلُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ، وَالْمُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا، وَالْمَحْمُولُ مَا سِوَى اللّه ِ، وَلَمْ يُسْمَعْ أَحَدٌ آمَنَ بِاللّه ِ وَعَظَمَتِهِ قَطُّ قَالَ فِي دُعَائِهِ: يَا مَحْمُولُ».

قَالَ أَبُو قُرَّةَ: فَإِنَّهُ قَالَ : «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَ_ئِذٍ ثَمَانِيَةٌ» وقَالَ : «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ» ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «الْعَرْشُ لَيْسَ هُوَ اللّه َ، وَالْعَرْشُ اسْمُ عِلْمٍ وَقُدْرَةٍ وَعَرْشٍ فِيهِ كُلُّ شَيْءٍ، ثُمَّ أَضَافَ الْحَمْلَ إِلى غَيْرِهِ خَلْقٍ مِنْ خَلْقِهِ؛ لِأَنَّهُ اسْتَعْبَدَ خَلْقَهُ بِحَمْلِ عَرْشِهِ وَهُمْ حَمَلَةُ عِلْمِهِ، وَخَلْقاً يُسَبِّحُونَ حَوْلَ عَرْشِهِ وَهُمْ يَعْمَلُونَ بِعِلْمِهِ، وَمَلَائِكَةً يَكْتُبُونَ أَعْمَالَ عِبَادِهِ، وَاسْتَعْبَدَ أَهْلَ الْأَرْضِ بِالطَّوَافِ حَوْلَ بَيْتِهِ، وَاللّه ُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى كَمَا قَالَ. وَالْعَرْشُ وَمَنْ يَحْمِلُهُ وَمَنْ حَوْلَ الْعَرْشِ ، وَاللّه ُ الْحَامِلُ لَهُمُ، الْحَافِظُ لَهُمُ، الْمُمْسِكُ، الْقَائِمُ عَلى كُلِّ نَفْسٍ، وَفَوْقَ كُلِّ شَيْءٍ، وَعَلى كُلِّ شَيْءٍ، وَلَا يُقَالُ: مَحْمُولٌ، وَلَا أَسْفَلُ _ قَوْلاً مُفْرَداً لَا يُوصَلُ بِشَيْءٍ _ فَيَفْسُدُ اللَّفْظُ وَالْمَعْنى».

قَالَ أَبُو قُرَّةَ: فَتُكَذِّبُ بِالرِّوَايَةِ الَّتِي جَاءَتْ: أَنَّ اللّه َ إِذَا غَضِبَ إِنَّمَا يُعْرَفُ غَضَبُهُ أَنَّ الْمَلَائِكَةَ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ يَجِدُونَ ثِقَلَهُ عَلى كَوَاهِلِهِمْ، فَيَخِرُّونَ سُجَّداً، فَإِذَا ذَهَبَ الْغَضَبُ، خَفَّ وَرَجَعُوا إِلى مَوَاقِفِهِمْ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «أَخْبِرْنِي عَنِ اللّه ِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ مُنْذُ لَعَنَ إِبْلِيسَ، إِلى يَوْمِكَ هذَا هُوَ غَضْبَانُ عَلَيْهِ، فَمَتى رَضِيَ؟ وَهُوَ فِي صِفَتِكَ لَمْ يَزَلْ غَضْبَانَ عَلَيْهِ وَعَلى أَوْلِيَائِهِ وَعَلى أَتْبَاعِهِ، كَيْفَ تَجْتَرِئُ أَنْ تَصِفَ رَبَّكَ بِالتَّغَيُّرِ مِنْ حَالٍ إِلى حَالٍ، وَأَنَّهُ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا يَجْرِي عَلَى الْمَخْلُوقِينَ؟! سُبْحَانَهُ وَتَعَالى، لَمْ يَزُلْ مَعَ الزَّائِلِينَ، وَلَمْ يَتَغَيَّرْ مَعَ الْمُتَغَيِّرِينَ، وَلَمْ يَتَبَدَّلْ مَعَ الْمُتَبَدِّلِينَ، وَمَنْ دُونَهُ فِي يَدِهِ وَتَدْبِيرِهِ، وَكُلُّهُمْ إِلَيْهِ مُحْتَاجٌ، وَهُوَ غَنِيٌّ عَمَّنْ سِوَاهُ». .

ص: 413

1224.تاريخ اليعقوبي :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه گفت: ابو قُرّه محدث از من خواهش كرد كه او را به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام برم. پس، از آن حضرت اذن خواستم و مرا اذن داد، بعد از آن، ابو قُرّه به خدمت آن حضرت رسيد و از آن حضرت از حلال و حرام خدا پرسيد. بعد از آن، به آن حضرت عرض كرد كه: آيا اقرار و اعتراف دارى به اين كه خدا محمول است؟ (كه او را برداشته اند).

امام رضا عليه السلام فرمود كه:«هر محمولى، مفعول به است (كه با او كارى شده) و منسوب است به سوى غير خود (كه عبارت است از حامل كه فاعل اين فعل است) و به اين غير محتاج است (چه فعل، بدون فاعل محال و ممتنع است) و محمول _ چون اسم مفعول است _ اسمى است كه دلالت مى كند بر نقصان، به حسب ظاهر مفهوم لفظ و صريح منطوق آن و حامل، فاعل است و آن، در لفظ مدح و ثنا است، و همچنين است گفتار قائل كه مى گويد: بالا و زير و بالاتر و پايين تر (چه اول و سوم، دلالت مى كند بر مدح و دوم و چهارم بر مذمت) و خداى تعالى فرموده است كه: خدا را نام هاى نيكوتر است، پس او را با آن نام ها بخوانيد (1) و در كتاب هاى خود نفرموده كه خدا محمول است، بلكه فرموده كه: آن جناب حامل و بردارنده است در بيابان و دريا (چنانچه در سوره بنى اسرائيل تصريح به آن فرموده). و آسمان ها و زمين را از زوال و نيستى نگاه مى دارد (2) و آنچه غير خدا باشد، محمول است، و هرگز نشنيده از كسى كه به خدا و عظمت او ايمان آورده باشد، كه در دعاى خويش در نداى خدا، گفته باشد كه: اى محمول».

ابوُقرّه عرض كرد كه: خدا فرموده است كه: «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَ_نِيَةٌ » (3) و فرموده كه: «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ» (4) ، يعنى: «آنان كه عرش را بر مى دارند». حضرت فرمود كه: «عرش، خدا نيست كه برداشتن آن، برداشتن خدا باشد؛ بلكه عرش، علم و اسم و قدرت است، و هر چيزى در عرش است. بعد از آن حمل را به غير خويش نسبت داده و آن خلقى است از خلائق كه آنها را خلق فرموده؛ زيرا كه آن جناب از خلق خويش طلب بندگى فرموده به برداشتن عرش خود، و ايشان، حاملان علم خدايند و عبادت خلقى ديگر را از اين قرار داده كه تنزيه خدا كنند، و او را به پاكيزگى ياد نمايند در گرداگرد عرش آن جناب. و ايشان، به مقتضاى علم او عمل مى كنند و از آن در نمى گذرند. و عبادت بعضى از فرشتگان را نوشتن كردار بندگان خويش قرار داده (كه آنها را مى نويسند) و از اهل زمين طلب بندگى فرموده، به اين كه در گرداگرد خانه او (كه خانه كعبه است)، طواف كنند و خدا بر عرش استوا دارد (كه همه چيز نسبت به او برابر است) چنانچه فرموده (و آيه و شرح آن گذشت) و عرش و هر كه آن را بر مى دارد، و هر كه گرداگرد عرش است، همه نسبت به خدا برابرند و تفاوتى ندارند، و خدا حامل ايشان است و ايشان را محافظت مى نمايد و نگاه مى دارد، و بر هر نفسى نگهبان است و در بالاى هر چيزى و بر هر چيزى بلندى دارد، و كسى نمى گويد كه خدا، محمول و پايين تر است؛ گفتنى تنها كه به چيزى وصل و پيوند نشود، و به آن سبب لفظ و معنى فاسد گردد».

(و بنا براين معنى، بايد كه با پيوند به قرينه صارفه از ظاهر لفظ يا غير آن، آنچه به آن وصل شود، اطلاق محمول و اسفل بر خدا روا باشد، و تأملى در جواز آن است و مى تواند كه معنى اين باشد كه: اطلاق اين دو لفظ بر او نمى شود، و همه كس به اين قائل اند، و در اين مسأله يك قول بيش نيست و نبايد كه اين قول را وصل كنند به چيزى كه إشعار به خلاف داشته باشد؛ مثل آن كه كسى بگويد كه خدا در نزد مجسمه، محمول است).

ابوقُرّه عرض كرد كه: پس تكذيب مى كنى و دروغ مى دانى آن روايتى را كه وارد شده است كه چون خدا به غضب آيد، غضبش معلوم مى شود، و نشانه اش آن است كه فرشتگانى كه عرش را بر مى دارند، سنگينى آن را بر دوش هاى خويش مى يابند، پس بر رو در مى افتند، در حالتى كه سجده كنندگان، و چون غضب خدا بر طرف شود، عرش سبك گردد، و فرشتگان برگردند به جاى خود كه در آن مى ايستند.

حضرت على عليه السلام فرمود كه: «مرا خبر ده از خداى تعالى كه از آن زمان كه شيطان را لعنت فرمود تا امروز كه تو در آنى، بر او غضبناك است. پس در چه زمان از او راضى و خشنود گرديد و حال آن كه آن جناب، بنا بر آنچه تو را وصف مى كنى، هميشه غضبناك بوده بر آن ملعون و بر دوستان و پيروان او، چگونه جرأت مى نمايى كه وصف كنى پروردگار خويش را به تغيّر از حالتى به حالتى ديگر، و آن كه بر او جارى شود آنچه بر آفريدگان جارى مى شود؟ آن جناب پاك و منزه است و برتر از آنچه تو مى گويى.

خدا با زايل شوندگان، زايل نمى شود و نيست و نابود نمى گردد، و به آنها كه متغير مى شوند، متغير نخواهد شد، و با آنان كه تبدل در ايشان به هم مى رسد، متبدل نمى شود، و هر كه غير از اوست و در دست او و در تدبير اوست كه آنچه خواهد و بايد، با ايشان مى كند و همه ايشان به سوى او محتاج اند و آن جناب از هر كه غير او باشد، بى نياز است». .


1- . در متن حديث به آيه 180 سوره اعراف استشهاد شده كه مى فرمايد: «وَلِلَّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا...».
2- . مقصود مترجم، آيه 41 سوره فاطر است «إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ» و در سوره بنى اسرائيل (اسرا) چنين آيه اى نيست.
3- . حاقه، 17.
4- . غافر، 7 .

ص: 414

. .

ص: 415

. .

ص: 416

1002.امام حسن عليه السلام ( _ در خطبه اش ، هنگامى كه تصميم به صلح با معاويه گ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَ تِ وَالْأَرْضَ» فَقَالَ: «يَا فُضَيْلُ، كُلُّ شَيْءٍ فِي الْكُرْسِيِّ، السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَكُلُّ شَيْءٍ فِي الْكُرْسِيِّ».1003.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از ابو على همدانى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ ثَعْلَبَةَ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ» : السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَسِعْنَ الْكُرْسِيَّ، أَمِ الْكُرْسِيُّ وَسِعَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ؟ فَقَالَ: «بَلِ الْكُرْسِيُّ وَسِعَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَالْعَرْشَ، وَكُلُّ شَيْءٍ وَسِعَ الْكُرْسِيُّ».1004.الكافي عن سدير :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ» : السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَسِعْنَ الْكُرْسِيَّ، أَوِ الْكُرْسِيُّ وَسِعَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ؟ فَقَالَ : «إِنَّ كُلَّ شَيْءٍ فِي الْكُرْسِيِّ». .

ص: 417

1004.الكافى ( _ به نقل از سدير _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ» (1) . فرمود كه:«اى فُضيل، هر چيزى كه در كرسى است: آسمان ها و زمين. و هر چيزى، در كرسى است» (و فقره اوّلى در توحيد صدوق موجود نيست و اين، اظهر است).1005.المناقب لابن شهر آشوب :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حجّال، از ثَعلبة، از زرارة بن اعين روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ» ، كه آيا آسمان ها و زمين كرسى را فرو گرفته اند يا كرسى آسمان ها و زمين را فرا گرفته؟ حضرت فرمود:«بلى، كرسى آسمان ها و زمين و عرش را فرا گرفته و كرسى، هر چيزى را فرا گرفته است».1006.الإمام الصادق عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از فضالة بن ايّوب، از عبداللّه بن بكير، از زرارة بن اعين روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدم از قول خداى عزّوجلّ: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ» ، كه آيا آسمان ها و زمين، كرسى را فرا گرفته اند، يا كرسى آسمان ها و زمين را فرا گرفته؟ حضرت فرمود كه:«هر چيزى در كرسى است، و كرسى همه را فرا گرفته». .


1- . بقره، 255.

ص: 418

1007.تاريخ الطبري عن ابن عبّاس :مُحَمَّدٌ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«حَمَلَةُ الْعَرْشِ _ وَالْعَرْشُ: الْعِلْمُ _ ثَمَانِيَةٌ: أَرْبَعَةٌ مِنَّا، وَأَرْبَعَةٌ مِمَّنْ شَاءَ اللّه ُ».1005.المناقب ، ابن شهر آشوب :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ» فَقَالَ: «مَا يَقُولُونَ؟» قُلْتُ: يَقُولُونَ: إِنَّ الْعَرْشَ كَانَ عَلَى الْمَاءِ، وَالرَّبُّ فَوْقَهُ، فَقَالَ: «كَذَبُوا، مَنْ زَعَمَ هذَا، فَقَدْ صَيَّرَ اللّه َ مَحْمُولاً، وَوَصَفَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِ، وَلَزِمَهُ أَنَّ الشَّيْءَ الَّذِي يَحْمِلُهُ أَقْوى مِنْهُ».

قُلْتُ: بَيِّنْ لِي جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَقَالَ : «إِنَّ اللّه َ حَمَّلَ دِينَهُ وَعِلْمَهُ الْمَاءَ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ أَرْضٌ أَوْ سَمَاءٌ، أَوْ جِنٌّ أَوْ إِنْسٌ، أَوْ شَمْسٌ أَوْ قَمَرٌ، فَلَمَّا أَرَادَ اللّه ُ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ، نَثَرَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لَهُمْ: مَنْ رَبُّكُمْ؟ فَأَوَّلُ مَنْ نَطَقَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَالْأَئِمَّةُ عليهم السلام ، فَقَالُوا: أَنْتَ رَبُّنَا، فَحَمَّلَهُمُ الْعِلْمَ وَالدِّينَ، ثُمَّ قَالَ لِلْمَلَائِكَةِ: هؤُلَاءِ حَمَلَةُ دِينِي وَعِلْمِي، وَأُمَنَائِي فِي خَلْقِي، وَهُمُ الْمَسْؤُولُونَ، ثُمَّ قَالَ لِبَنِي آدَمَ: أَقِرُّوا لِلّهِ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَلِهؤُلَاءِ النَّفَرِ بِالْوَلَايَةِ وَالطَّاعَةِ، فَقَالُوا: نَعَمْ، رَبَّنَا أَقْرَرْنَا، فَقَالَ اللّه ُ لِلْمَلَائِكَةِ: اشْهَدُوا، فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ: شَهِدْنَا عَلى أَنْ لَا يَقُولُوا غَداً: «إِنَّا كُنَّا عَنْ هَ_ذَا غَافِلِينَ» أَوْ يَقُولُوا : «إِنَّمَآ أَشْرَكَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَافَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» يَا دَاوُدُ، وَلَايَتُنَا مُؤَكَّدَةٌ عَلَيْهِمْ فِي الْمِيثَاقِ». .

ص: 419

1006.امام صادق عليه السلام :محمد، از احمد بن محمد بن عيسى، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«حاملان عرش (و عرش، علم خدا است) هشت نفراند: چهار نفر از ما و چهار نفر از كسانى كه خدا خواسته» (و از احاديث ظاهر مى شود كه چهار نفر اول، محمد و على و حسن و حسين _ صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين _ باشند. و بعضى به جاى محمد، فاطمه _ صلوات اللّه و سلامه عليها _ را ذكر كرده اند. و اما چهار نفر ديگر، بعضى گفته اند كه نوح و ابراهيم و موسى و عيسى اند _ كه پيغمبران اولوالعزم اند _ و بعضى گمان كرده اند كه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بن ياسراند).1007.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از ابن محبوب، از عبدالرحمان بن كثير، از داود بن كثير رقّى روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از تفسير قول خداى عزّوجلّ: «وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ» (1) ، يعنى:«و بود عرش خداى _ سبحانه و تعالى _ بر روى آب». حضرت فرمود كه: «سنيان در تفسير اين آيه، چه مى گويند؟» عرض كردم كه: مى گويند: عرش بر روى آب بود و پروردگار عالميان در بالاى آن.

فرمود: «دروغ مى گويند. هر كه اين را گمان كند، كه خدا را محمول گردانيده و او را به صفت مخلوقات وصف كرده، و بر او لازم مى آيد كه آن چيز كه او را برداشته، از او قوى تر باشد».

عرض كردم: فداى تو گردم، تفسير آيه را از براى من بيان فرما. حضرت فرمود: «به درستى كه خدا دين و علم خويش را بر آب بار كرد و آن را حامل اين دو گردانيد، پيش از آن كه زمين، يا آسمان، يا جنّ، يا انسان، يا آفتاب، يا ماه وجود داشته باشد. بعد از آن، چون اراده نمود كه خلائق را بيافريند، ايشان را پراكنده و پريشان نمود در ميان دو دست خويش (كه از آن به پيش رو تعبير مى شود. و مراد اين است كه آنها را در نزد علم خويش پهن نمود). پس به ايشان فرمود كه: پروردگار شما كيست؟ اول كسى كه سخن نمود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين عليه السلام و ائمه هدى _ صلوات اللّه عليهم _ بودند و عرض نمودند كه: تويى پروردگار ما. پس خدا ايشان را حامل دين و علم خويش نمود، بعد از آن، به فرشتگان فرمود كه: اين گروه حاملان دين و علم من و امينان من هستند در باب خلق من، و ايشانند كه در روز قيامت از ايشان سؤال خواهد شد در باب اداى امانت و حفظ آن و طاعت خلائق و معصيت ايشان و آنچه مى دانند، به خدا عرض خواهند كرد.

بعد از آن به فرزندان آدم فرمود كه: اقرار كنيد براى خدا به پروردگارى و ربوبيت و براى اين چند نفر به فرمان بردارى و ولايت. فرزندان آدم عرض كردند كه: آرى اى پروردگار ما، ما اقرار كرديم. پس خدا به فرشتگان خويش فرمود كه: گواه باشيد. فرشتگان عرض كردند كه: ما گواه شديم بر اقرار ايشان، تا در فرداى قيامت نگويند: به درستى كه ما از اين اقرار بى خبران بوديم، يا نگويند كه: جز اين نيست كه پدران ما شرك آوردند، پيش از زمان ما و ما فرزندانى چند بوديم بعد از ايشان. آيا پس تو ما را هلاك مى گردانى و معذب مى سازى به آنچه آن كج روان گمراه كردند؟ (2) اى داود، ولايت و صاحب اختيارى ما بر ايشان در وقت پيمان گرفتن خدا استوار شده». .


1- . هود، 7 .
2- . اعراف، 172 و 173.

ص: 420

21 _ بَابُ الرُّوحِ1009.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنِ الْأَحْوَلِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنِ الرُّوحِ الَّتِي فِي آدَمَ، قَوْلُهُ: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» قَالَ: «هذِهِ رُوحٌ مَخْلُوقَةٌ، وَالرُّوحُ الَّتِي فِي عِيسى مَخْلُوقَةٌ».1008.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ ثَعْلَبَةَ، عَنْ حُمْرَانَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَرُوحٌ مِّنْهُ» قَالَ: «هِيَ رُوحُ اللّه ِ مَخْلُوقَةٌ، خَلَقَهَا اللّه ُ فِي آدَمَ وَعِيسى». .

ص: 421

21. باب در بيان روح خدا و معنى آن

21. باب در بيان روح خدا و معنى آن1010.الإمامة والسياسة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه از احول كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از آن روحى كه در حضرت آدم بود و فرموده خداى تعالى: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» (1) ، يعنى:«پس راست كنم او را (يعنى صورت آدم) بر وجهى كه مستعد دميدن روح باشد، و بدمم در او روح خويش را، پس بيفتيد براى او سجده كنندگان». حضرت فرمود كه: «آن، روحى است آفريده شده، كه خدا آن را آفريده، و روحى كه در عيسى بود، آفريده شده بود» (و خدا كه روح آدم و عيسى را به خويش نسبت داده، معنى آن مى آيد).1011.تاريخ دمشق عن ابن عبّاس :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از حجّال، از ثَعلبه، از حُمران كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از تفسير قول خداى تعالى: «وَرُوحٌ مِّنْهُ» (2) ، يعنى:«جز اين نيست كه عيسى، پسر مريم فرستاده خدا و كلمه اوست كه خداوند آن را به سوى مريم افكند» (يعنى كه او را به كلمه كُن موجود فرمود بى پدر و ديگر، عيسى روحى است از حق تعالى) حضرت فرمود كه: «آن روحى است مخلوق كه خدا آن را آفريد و در آدم و عيسى عليهماالسلامقرار داد».

.


1- . حجر، 29.
2- . نساء، 171.

ص: 422

1010.الإمامة و السياسة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» : كَيْفَ هذَا النَّفْخُ؟ فَقَالَ : «إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّكٌ كَالرِّيحِ، وَإِنَّمَا سُمِّيَ رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتَقَّ اسْمَهُ مِنَ الرِّيحِ، وَإِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَةِ الرِّيحِ؛ لِأَنَّ الْأَرْوَاحَ مُجَانِسَةٌ لِلرِّيحِ، وَإِنَّمَا أَضَافَهُ إِلى نَفْسِهِ لِأَنَّهُ اصْطَفَاهُ عَلى سَائِرِ الْأَرْوَاحِ، كَمَا قَالَ لِبَيْتٍ مِنَ الْبُيُوتِ : بَيْتِي، وَلِرَسُولٍ مِنَ الرُّسُلِ: خَلِيلِي، وَأَشْبَاهِ ذلِكَ ، وَكُلُّ ذلِكَ مَخْلُوقٌ، مَصْنُوعٌ، مُحْدَثٌ، مَرْبُوبٌ، مُدَبَّرٌ».1011.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ بَحْرٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَمَّا يَرْوُونَ أَنَّ اللّه َ خَلَقَ آدَمَ عَلى صُورَتِهِ، فَقَالَ: «هِيَ صُورَةٌ مُحْدَثَةٌ مَخْلُوقَةٌ ، اصْطَفَاهَا اللّه ُ وَاخْتَارَهَا عَلى سَائِرِ الصُّوَرِ الْمُخْتَلِفَةِ، فَأَضَافَهَا إِلى نَفْسِهِ، كَمَا أَضَافَ الْكَعْبَةَ إِلى نَفْسِهِ، وَالرُّوحَ إِلى نَفْسِهِ؛ فَقَالَ: وَ «بَيْتِىَ» وَ «نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» ». .

ص: 423

1225.الإمامة والسياسة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن خالد، از قاسم بن عُروه، از عبدالحميد طائى، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» (1) كه اين دميدن به چه وضع بود؟ حضرت فرمود كه:«روح متحرك است؛ چون باد و آن را روح ناميده اند؛ زيرا كه نام آن از ريح كه به معنى باد است، مشتق شده و از اين ماده بيرون آمده (چه وسط ريح نيز واو بوده و به جهت اعلال صرفى به يا مبدل شده) و اين روح را موافق لفظ ريح، يا از آن بيرون آورده؛ زيرا كه روح ها با ريح مجانست دارند و هر دو، از يك جنس اند (چه روح آدم در سرعت حركت در جميع بدن و جريان آثار آن در اندرون همه اعضا و اضلاع آن، چون جريان باد است در اجزاى عالم). و خدا روح آدم را به خويش نسبت داده؛ زيرا كه آن را بر سائر روح ها برگزيده، چنانچه در باب خانه اى از خانه ها كه خانه كعبه است، فرموده كه: خانه من (2) و در باب رسولى از رسولان خود كه ابراهيم عليه السلام است فرموده كه: خليل من (3) (و خليل كسى است كه او را به دوستى مخصوص ساخته باشى). و امثال اينها از آنچه خدا به خويش نسبت داده از مخلوقات، و همه اينها مخلوق اند كه خدا ايشان را آفريده و ساخته، و از سر نو پديد آورده، و ايشان را تربيت فرموده و مى فرمايد: و تدبير ايشان و امور ايشان را چنانچه بايد و شايد، به عمل آورده و مى آورد».1226.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن عيّاش بن أبي ربيعة:چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از عبداللّه بن بحر، از ابو ايّوب خرّاز، از محمد بن مسلم كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از آنچه سنيان روايت مى كنند كه خدا، آدم را بر صورت خويش آفريد. حضرت فرمود كه:«آن صورت، صورتى بود كه خدا آن را احداث و خلق فرمود، و آن را برگزيد و بر ساير صورت هاى مختلفه كه خلق نموده بود، اختيار كرد. بعد از آن، آن صورت را به خويش نسبت داد؛ چنانچه خانه كعبه و روح را به خويش نسبت داد و فرمود كه: خانه من (4) و: بدمم در آن، از روح خويش». .


1- . حجر، 29.
2- . بقره، 125؛ حج، 26.
3- . اشاره به آيه 125 سوره نساء است «وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَ هِيمَ خَلِيلاً».
4- . بقره، 125.

ص: 424

22 _ بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِيدِ1225.الإمامة و السياسة :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً ، رَفَعَاهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِي حَرْبِ مُعَاوِيَةَ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ، فَلَمَّا حَشَدَ النَّاسُ ، قَامَ خَطِيباً، فَقَالَ:

الْحَمْدُ لِلّهِ الْوَاحِدِ، الْأَحَدِ، الصَّمَدِ، الْمُتَفَرِّدِ، الَّذِي لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ، وَلَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ، قُدْرَةٌ بَانَ بِهَا مِنَ الْأَشْيَاءِ، وَبَانَتِ الْأَشْيَاءُ مِنْهُ، فَلَيْسَتْ لَهُ صِفَةٌ تُنَالُ، وَلَا حَدٌّ يُضْرَبُ لَهُ فِيهِ الأَمْثَالُ، كَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِيرُ اللُّغَاتِ، وَضَلَّ هُنَاكَ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ، وَحَارَ فِي مَلَكُوتِهِ عَمِيقَاتُ مَذَاهِبِ التَّفْكِيرِ، وَانْقَطَعَ دُونَ الرُّسُوخِ فِي عِلْمِهِ جَوَامِعُ التَّفْسِيرِ ، وَحَالَ دُونَ غَيْبِهِ الْمَكْنُونِ حُجُبٌ مِنَ الْغُيُوبِ، تَاهَتْ فِي أَدْنى أَدَانِيهَا طَامِحَاتُ الْعُقُولِ فِي لَطِيفَاتِ الْأُمُورِ.

فَتَبَارَكَ اللّه ُ الَّذِي لَا يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، وَتَعَالَى الَّذِي لَيْسَ لَهُ وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَلَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ، وَلَا نَعْتٌ مَحْدُودٌ، سُبْحَانَ الَّذِي لَيْسَ لَهُ أَوَّلٌ مُبْتَدَأٌ، وَلَا غَايَةٌ مُنْتَهىً، وَلَا آخِرٌ يَفْنى .

سُبْحَانَهُ هُوَ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ، وَالْوَاصِفُونَ لَا يَبْلُغُونَ نَعْتَهُ، وَحَدَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا عِنْدَ خَلْقِهِ؛ إِبَانَةً لَهَا مِنْ شِبْهِهِ، وَإِبَانَةً لَهُ مِنْ شِبْهِهَا، فَلَمْ يَحْلُلْ فِيهَا؛ فَيُقَالَ: هُوَ فِيهَا كَائِنٌ، وَلَمْ يَنْأَ عَنْهَا؛ فَيُقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ، وَلَمْ يَخْلُ مِنْهَا؛ فَيُقَالَ لَهُ: أَيْنَ، لكِنَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ، وَأَتْقَنَهَا صُنْعُهُ، وَأَحْصَاهَا حِفْظُهُ، لَمْ يَعْزُبْ عَنْهُ خَفِيَّاتُ غُيُوبِ الْهَوَاءِ، وَلَا غَوَامِضُ مَكْنُونِ ظُلَمِ الدُّجى، وَلَا مَا فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلى إِلَى الْأَرَضِينَ السُّفْلى، لِكُلِّ شَيْءٍ مِنْهَا حَافِظٌ وَرَقِيبٌ ، وَكُلُّ شَيْءٍ مِنْهَا بِشَيْءٍ مُحِيطٌ، وَالْمُحِيطُ بِمَا أَحَاطَ مِنْهَا الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ، الَّذِي لَا يُغَيِّرُهُ صُرُوفُ الْأَزْمَانِ، وَلَا يَتَكَأَّدُهُ صُنْعُ شَيْءٍ كَانَ،إِنَّمَا قَالَ لِمَا شَاءَ: «كُنْ» فَكَانَ.

ابْتَدَعَ مَا خَلَقَ بِلَا مِثَالٍ سَبَقَ، وَلَا تَعَبٍ وَلَا نَصَبٍ، وَكُلُّ صَانِعِ شَيْءٍ فَمِنْ شَيْءٍ صَنَعَ، وَاللّه ُ لَا مِنْ شَيْءٍ صَنَعَ مَا خَلَقَ، وَكُلُّ عَالِمٍ فَمِنْ بَعْدِ جَهْلٍ تَعَلَّمَ، وَاللّه ُ لَمْ يَجْهَلْ وَلَمْ يَتَعَلَّمْ، أَحَاطَ بِالْأَشْيَاءِ عِلْماً قَبْلَ كَوْنِهَا، فَلَمْ يَزْدَدْ بِكَوْنِهَا عِلْماً، عِلْمُهُ بِهَا قَبْلَ أَنْ يُكَوِّنَهَا كَعِلْمِهِ بَعْدَ تَكْوِينِهَا، لَمْ يُكَوِّنْهَا لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ، وَلَا خَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَلَا نُقْصَانٍ، وَلَا اسْتِعَانَةٍ عَلى ضِدٍّ مُنَاوٍ، وَلَا نِدٍّ مُكَاثِرٍ، وَلَا شَرِيكٍ مُكَابِرٍ، لكِنْ خَلَائِقُ مَرْبُوبُونَ، وَعِبَادٌ دَاخِرُونَ .

فَسُبْحَانَ الَّذِي لَا يَؤُودُهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ، وَلَا تَدْبِيرُ مَا بَرَأَ، وَلَا مِنْ عَجْزٍ وَلَا مِنْ فَتْرَةٍ بِمَا خَلَقَ اكْتَفى، عَلِمَ مَا خَلَقَ، وَخَلَقَ مَا عَلِمَ، لَا بِالتَّفْكِيرِ فِي عِلْمٍ حَادِثٍ أَصَابَ مَا خَلَقَ، وَلَا شُبْهَةٍ دَخَلَتْ عَلَيْهِ فِيمَا لَمْ يَخْلُقْ، لكِنْ قَضَاءٌ مُبْرَمٌ، وَعِلْمٌ مُحْكَمٌ ، وَأَمْرٌ مُتْقَنٌ .

تَوَحَّدَ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَخَصَّ نَفْسَهُ بِالْوَحْدَانِيَّةِ، وَاسْتَخْلَصَ بِالْمَجْدِ وَالثَّنَاءِ، وَتَفَرَّدَ بِالتَّوْحِيدِ وَالْمَجْدِ وَالسَّنَاءِ، وَتَوَحَّدَ بِالتَّحْمِيدِ، وَتَمَجَّدَ بِالتَّمْجِيدِ، وَعَلَا عَنِ اتِّخَاذِ الْأَبْنَاءِ، وَتَطَهَّرَ وَتَقَدَّسَ عَنْ مُلَامَسَةِ النِّسَاءِ، وَعَزَّ و جَلَّ عَنْ مُجَاوَرَةِ الشُّرَكَاءِ، فَلَيْسَ لَهُ فِيمَا خَلَقَ ضِدٌّ، وَلَا لَهُ فِيمَا مَلَكَ نِدٌّ، وَلَمْ يَشْرَكْهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ، الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ، الْمُبِيدُ لِلْأَبَدِ، وَالْوَارِثُ لِلْأَمَدِ، الَّذِي لَمْ يَزَلْ وَلَا يَزَالُ وَحْدَانِيّاً أَزَلِيّاً قَبْلَ بَدْءِ الدُّهُورِ، وَبَعْدَ صُرُوفِ الْأُمُورِ، الَّذِي لَا يَبِيدُ وَلَا يَنْفَدُ.

بِذلِكَ أَصِفُ رَبِّي، فَلَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ مِنْ عَظِيمٍ مَا أَعْظَمَهُ! وَمِنْ جَلِيلٍ مَا أَجَلَّهُ! وَمِنْ عَزِيزٍ مَا أَعَزَّهُ! وَتَعَالى عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً». .

ص: 425

22. باب در بيان جوامع توحيد و كلماتى كه جامع انواع صفات سلبى و ثبوتى خدا است

22. باب در بيان جوامع توحيد و كلماتى كه جامع انواع صفات سلبى و ثبوتى خدا است1227.الفتوح :محمد بن ابى عبداللّه و محمد بن يحيى هر دو روايت كرده اند و آن را مرفوع ساخته اند به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه :«امير المؤمنين عليه السلام مردم را امر فرمود كه مهياى جنگ معاويه شوند در نوبت دوم، و ايشان را در اين باب ترغيب و تحريص نمود. پس چون فراهم آمدند، برخاست و خطبه اى ادا فرمود و فرمود كه:

سپاس و ستايش خدايى را سزد كه يكى است و يگانه و پناه نيازمندان و متفرّد و تنها است. نه از چيزى بوده و نه از چيزى آفريده و به عرصه وجود آورده. و آنچه را موجود و ثابت فرموده، به قدرت كامله اى كه به واسطه آن از همه چيز جدا شده و همه چيز از او جدا شده اند (كه در ميانه آن جناب و ايشان به هيچ وجه مناسبتى نيست)، پس او را صفتى نيست كه به آن توان رسيد و اندازه اى ندارد كه داستان ها از برايش در باب آن بيان توان نمود. سخنان ساخته پرداخته از هر لغت كه در باب صفات او گفته مى شود، به آن نرسيده، كلال (1) به هم رسانيده اند، و گردانيدن صفات به تبدل و تغير، يا به انواعى كه تصور مى شوند، در اينجا گمراه و سرگردانند، و در ملكوت مصنوعات او، راه هاى افكار و انديشه هاى عميقه و خيال هاى دقيقه، سر گشته اند، و جوامع تفسير و بيان كه مجمع و جامع آنند، بدون آن كه در علم او (كه عين ذات است)، رسوخ به هم رسانند، و در آن فرو روند، منقطع گرديده اند، و پرده هاى غيب نورانى در نزد غيبى كه اسرار ربوبيت است، و از همه پوشيده و حايل و مانع شده اند، و عقل هاى بلند (كه بلندى ها را مى نگرند) و در امور لطيفه و چيزهاى دقيقه تسلط دارند، در كم تر از كم ترين و پست تر از پست ترين آن حجاب ها حيرانند.

پس بزرگوار است آن كه همت هاى دور كه به هر چيز دورى رسيده، به او نمى رسند و فطانت هاى فرو رونده در درياى مشكلات، او را نمى يابند. و برتر است آن كه او را هنگامى نيست كه به شماره در آيد، و مدتى ندارد كه به سر آيد، و او را نعت و صفتى نباشد كه به اندازه معين شود. پاك و منزه است آن كه اولى ندارد كه به آن ابتدا شود، و پايانى ندارد كه به پايان رسد، و اخرى ندارد كه فانى گردد.

او را پاك و منزه مى شمارم از آنچه لايق به او نباشد. و آن جناب چنان است كه خويش را وصف نموده و وصف كنندگان به صفت او نمى رسند. همه چيز را در آن هنگام كه آفريد، جدا جدا آفريد، تا برايشان ظاهر سازد كه به او شباهتى ندارند، و آن جناب به ايشان شباهتى ندارد. پس در آنها حلول نكرده تا توان گفت كه: آن جناب در آنهاست، و از آنها دور نشده تا توان گفت كه: از آنها جداست، و از آنها خالى نيست تا توان گفت كه: در كجاست. ليكن خداى سبحانه، علمش به همه اينها احاطه فرموده، و ساختنش آنها را استوار كرده، و منتظم ساخته بر وجهى كه سزد و شايد، بر وفق مصلحت و حكمت، و محافظتش آنها را شمرده و ضبط نموده، و غيب ها كه در هوا پوشيده و پنهان است و آنچه غايت پوشيدگى دارد، و در تاريكى هاى بسيار تاريك مى باشد، از او دور و پوشيده نيست. و همچنين بر او پوشيده نيست آنچه در آسمان هاى برتر است تا زمين هاى پست تر. و از براى هر چيزى از اينها نگاه دارنده و نگهبانى قرار داده، و هر چيزى از اينها به چيزى ديگر احاطه دارد، و آن كس كه احاطه دارد به آنچه احاطه نموده از اينها، خدايى است كه يكى و يگانه و پناه محتاجان است، كه گردش روزگار او را متغير نسازد، و ساختن چيزى كه از كتم عدم به عرصه وجود آمده و مى آيد، او را به دشوارى و زحمت نيفكند.

جز اين نيست كه به آنچه خواسته، فرموده كه: باش، پس بوده و موجود شده و آنچه را آفريده، اختراع فرموده، بدون مثال و صورتى كه پيشى گرفته باشد، و بى رنج و مشقتى كه به او رسيده باشد. و هر سازنده چيزى آن را از چيزى ساخته و خدا آنچه را آفريده از چيزى نساخته. و هر عالمى بعد از جهل، عالم شده و تعليم گرفته و خدا هرگز جاهل نبوده و از كسى تعليم نگرفته، و به همه چيز احاطه فرموده از روى علم و دانش پيش از وجود آنها، پس به واسطه آنها بر علمش نيفزوده.

(حاصل مراد، آن كه علم آن جناب، به همه چيز پيش از آن كه آنها را در وجود آورد، چون علم اوست بعد از آن كه آنها را موجود ساخته بدون زياده و نقصان).

و اين خلائق را كه موجود كرده، نه به جهت آن است كه پادشاهى و سلطنت خويش را سخت و محكم سازد، يا ترسيده باشد كه سلطنتش تمام شود، يا نقصان پذيرد، يا خواسته كه به سبب ايشان بر دشمنى كه جنگجو باشد، يا همتايى كه در باب غلبه معارضه كند، يا شريكى كه در بزرگى نزاع داشته باشد، يارى جويد. وليكن اينها آفريدگانند، پرورش داده شدگان و بندگانى اند ذليل و خوار شدگان.

پس پاك و منزه است آن كه بر آن گران نيايد آفريدن آنچه آغاز كرده و نه تدبير آنچه آفريده. و به آنچه آفريده، اكتفا فرموده (نه از روى عجز و رهگذر سستى؛ چه قادر است كه در هر دقيقه، بلكه كم تر از صد هزار برابر آنچه آفريده، بلكه بيشتر، بيافريند، وليكن مصلحت اقتضا نمود كه به همين قدر از خلائق اكتفا نمايد، چنانچه مى تواند كه از براى هر كسى سه چشم يا بيشتر خلق كند. وليكن مصلحت مقتضى آن است كه عادتا دو چشم بيشتر نباشد. و آن حضرت به سوى اين اشاره فرمود كه فرموده). دانست آنچه را آفريد، و آفريد آنچه را دانست، نه به انديشه در علم حادث. درست دانست آنچه را آفريد، نه به واسطه آن به اينها رسيد و نه شبهه اى بر او داخل شد در آنچه نيافريد. وليكن حكمى است درهم بافته و علمى است محكم و استوار، و كارى است در نهايت متانت.

متوحد است به پروردگارى كه در آن شريك ندارد، و خويش را به يگانگى مخصوص ساخته، و بزرگى و ستايش را از براى خود خالص گردانيده، و متفرد است به يگانگى و بزرگوارى و ثنا و مدح. و متوحد است به حمد خلائق، و اظهار بزرگى نموده به آنچه خلائق او را به بزرگوارى ياد كنند. و برتر است از فرا گرفتن پسران و پاك و پاكيزه است از ملامست و مجامعت با زنان و عزيزتر و بزرگوارتر است از همسايگى شريكان.

پس او را در آنچه آفريده، ضد و دشمنى نيست كه با او مخالفت كند و نه در آنچه مالك آن گرديده، همتايى هست كه با او برابرى كند. و هيچ كس در پادشاهى كه دارد، شريك آن جناب نيست. يكى است و يگانه و پناه نيازمندان. كه هميشه را نيست و نابود مى گرداند و هلاك مى كند و آخر را ميراث مى برد. آن كه هميشه بوده و خواهد بود، در حالتى كه يگانه است (كه شايبه كثرت و تركيب در او نيست)، و ازلى است (كه آغاز و انجام ندارد). پيش از اول همه روزگار، و بعد از گردش هاى هر كار، چنين بوده و مى باشد. آن كه هلاك نمى شود و به نهايت نمى رسد.

به اين طريق پروردگار خويش را وصف مى كنم. پس خدايى نيست مگر خدا، كه بزرگى است در غايت بزرگى! و بزرگوارى است در نهايت بزرگوارى! و عزيزى است در منتهاى عزت! و برتر است از آنچه ستم كاران مى گويند؛ برترى بزرگ».

.


1- . مانده و رنجور و ناتوان.

ص: 426

. .

ص: 427

. .

ص: 428

. .

ص: 429

. .

ص: 430

وَ هذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِهِ عليه السلام حَتّى لَقَدِ ابْتَذَلَهَا الْعَامَّةُ، وَهِيَ كَافِيَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِيدِ إِذَا تَدَبَّرَهَا وَفَهِمَ مَا فِيهَا، فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَالْاءِنْسِ _ لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ _ عَلى أَنْ يُبَيِّنُوا التَّوْحِيدَ بِمِثْلِ مَا أَتى بِهِ _ بِأَبِي وَأُمِّي _ مَا قَدَرُوا عَلَيْهِ، وَلَوْ لَا إِبَانَتُهُ عليه السلام ، مَا عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ يَسْلُكُونَ سَبِيلَ التَّوْحِيدِ. أَ لَا تَرَوْنَ إِلى قَوْلِهِ: «لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ، وَلَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» فَنَفى بِقَوْلِهِ: «لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ» مَعْنَى الْحُدُوثِ، وَكَيْفَ أَوْقَعَ عَلى مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَالِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَلَا مِثَالٍ؛ نَفْياً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ: إِنَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا مُحْدَثَةٌ، بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ؛ وَإِبْطَالاً لِقَوْلِ الثَّنَوِيَّةِ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا يُحْدِثُ شَيْئاً إِلَا مِنْ أَصْلٍ، وَلَا يُدَبِّرُ إِلَا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ، فَدَفَعَ عليه السلام بِقَوْلِهِ: «لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» جَمِيعَ حُجَجِ الثَّنَوِيَّةِ وَشُبَهِهِمْ؛ لِأَنَّ أَكْثَرَ مَا يَعْتَمِدُ الثَّنَوِيَّةُ فِي حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ يَقُولُوا: لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ مِنْ شَيْءٍ، أَوْ مِنْ لَا شَيْءٍ، فَقَوْلُهُمْ: «مِنْ شَيْءٍ» خَطَأٌ، وَقَوْلُهُمْ: «مِنْ لَا شَيْءٍ» مُنَاقَضَةٌ وَإِحَالَةٌ؛ لِأَنَّ «مِنْ» تُوجِبُ شَيْئاً، وَ«لَا شَيْءٍ» تَنْفِيهِ، فَأَخْرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام هذِهِ اللَّفْظَةَ عَلى أَبْلَغِ الْأَلْفَاظِ وَأَصَحِّهَا، فَقَالَ عليه السلام : «لا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» فَنَفى «مِنْ»؛ إِذْ كَانَتْ تُوجِبُ شَيْئاً، وَنَفَى الشَّيْءَ؛ إِذْ كَانَ كُلُّ شَيْءٍ مَخْلُوقاً مُحْدَثاً، لَا مِنْ أَصْلٍ أَحْدَثَهُ الْخَالِقُ كَمَا قَالَتِ الثَّنَوِيَّةُ: إِنَّهُ خَلَقَ مِنْ أَصْلٍ قَدِيمٍ، فَلَا يَكُونُ تَدْبِيرٌ إِلَا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ. ثُمَّ قَوْلِهِ عليه السلام : «لَيْسَتْ لَهُ صِفَةٌ تُنَالُ، وَلَا حَدٌّ يُضْرَبُ لَهُ فِيهِ الْأَمْثَالُ، كَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِيرُ اللُّغَاتِ» فَنَفى عليه السلام أَقَاوِيلَ الْمُشَبِّهَةِ حِينَ شَبَّهُوهُ بِالسَّبِيكَةِ وَالْبِلَّوْرَةِ، وَغَيْرَ ذلِكَ مِنْ أَقَاوِيلِهِمْ مِنَ الطُّولِ وَالِاسْتِوَاءِ، وَقَوْلَهُمْ: «مَتى مَا لَمْ تَعْقِدِ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلى كَيْفِيَّةٍ، وَلَمْ تَرْجِعْ إِلى إِثْبَاتِ هَيْئَةٍ، لَمْ تَعْقِلْ شَيْئاً، فَلَمْ تُثْبِتْ صَانِعاً» فَفَسَّرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّهُ وَاحِدٌ بِلَا كَيْفِيَّةٍ، وَأَنَّ الْقُلُوبَ تَعْرِفُهُ بِلَا تَصْوِيرٍ وَلَا إِحَاطَةٍ. ثُمَّ قَوْلِهِ عليه السلام : «الَّذِي لَا يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، وَتَعَالَى الَّذِي لَيْسَ لَهُ وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَلَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ، وَلَا نَعْتٌ مَحْدُودٌ». ثُمَّ قَوْلِهِ عليه السلام : «لَمْ يَحْلُلْ فِي الْأَشْيَاءِ؛ فَيُقَالَ: هُوَ فِيهَا كَائِنٌ، وَلَمْ يَنْأَ عَنْهَا؛ فَيُقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ» فَنَفى عليه السلام بِهَاتَيْنِ الْكَلِمَتَيْنِ صِفَةَ الْأَعْرَاضِ وَالْأَجْسَامِ؛ لِأَنَّ مِنْ صِفَةِ الْأَجْسَامِ التَّبَاعُدَ وَالْمُبَايَنَةَ، وَمِنْ صِفَةِ الْأَعْرَاضِ الْكَوْنَ فِي الْأَجْسَامِ بِالْحُلُولِ عَلى غَيْرِ مُمَاسَّةٍ وَمُبَايَنَةِ الْأَجْسَامِ عَلى تَرَاخِي الْمَسَافَةِ. ثُمَّ قَالَ عليه السلام : «لكِنْ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ، وَأَتْقَنَهَا صُنْعُهُ» أَيْ هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ بِالْاءِحَاطَةِ وَالتَّدْبِيرِ، وَ عَلى غَيْرِ مُلَامَسَةٍ.

.

ص: 431

و كلينى رضى الله عنه خود فرموده كه: اين خطبه از خطبه هاى مشهوره آن حضرت عليه السلام است. حتى آن كه سنيان آن را مبتذل و كم قدر ساخته اند از بس آن را در كتب خويش ذكر نموده اند. همين خطبه كفايت مى كند از براى هر كه علم توحيد و خداشناسى را طلب كند، هر گاه در آن تدبر و تأمل نمايد و آنچه را كه در آن است بفهمد. پس اگر زبان هاى جن و انس كه زبان پيغمبرى در ميان آنها نباشد، بر اين جمع شوند كه توحيد خدا را بيان كنند، به طورى كه آن حضرت آورده، و در كلام خويش بيان كرده، بر آن قدرت ندارند و نمى توانند. پدر و مادرم فداى او باد. و اگر، نه اين بود كه آن حضرت توحيد را چنين ظاهر ساخته بود، مردم نمى دانستند كه چگونه راه توحيد را سلوك كنند و در آن در آيند. و آيا نظر نمى كنيد به فرموده آن حضرت كه مى فرمايد: «نه از چيزى موجود شده و نه از چيزى آفريده آنچه را كه موجود شده». پس به فرموده خويش عليه السلام كه نه از چيزى موجود شده، معنى حدوث و تازگى را نفى فرموده. و نمى بينيد كه چگونه واقع ساخته صفت آفرينش و اختراع بدون ماده و صورت را بر آنچه خدا آن را احداث فرموده و از سر نو پديد آورده به جهت رد گفته آن كه گفته كه: همه چيزهاى جزئيه غير متناهيه، حادث شده اند، و بعضى از آنها از بعضى به هم رسيده اند. و مى گويند كه نوع آن، قديم است و به جهت باطل كردن گفته ثنويّه كه به دو خدا قائل اند و آنها از آنند كه گمان كرده اند كه خدا چيزى را احداث نمى فرمايد، مگر از اصل و ماده، و تدبير نمى كند مگر به اندازه صورت، و برابر كردن با آن. (و بعضى گفته اند كه: ظاهر اين است كه مراد از ثنويه، حكماى فلاسفه است، نه ثنويه مشهور؛ زيرا كه آنچه را كه ذكر نموده، مذهب حكما است از آن كه هر حادثى مسبوق است به ماده و مدت، و وجه ناميدن ايشان به ثنويّه، براى آن است كه ايشان به مؤثريت عقول قائل اند، و آنها را صاحب اثر مى دانند). پس آن حضرت عليه السلام به فرموده خويش كه: «نه از چيزى آفريد آنچه را كه موجود شده»، همه حجت ها و شبهه هاى جماعت ثنويّه را دفع نموده؛ زيرا كه بيشتر آنچه ثنويّه در باب رد حدوث عالم، اعتماد بر آن دارند، آن است كه مى گويند: خالى از اين نيست كه آفريدگار، يا چيزها را از چيزى آفريده، يا از لا شئى (كه به معنى هيچ است) آفريده. پس گفته ايشان كه خدا چيزها را از چيزى آفريده، خطا است؛ چه آن، تسلسل را لازم دارد، و گفته ايشان كه از لا شئى و هيچ آفريده، مناقضه است، كه بعضى از اين، سخن بعضى را باطل مى كند، و منع مى نمايد، و قولى است محال و ممتنع؛ زيرا كه لفظ چيزى را اثبات مى كند و لفظ هيچ آن را نفى مى كند. پس امير المؤمنين عليه السلام اين سخن را به وضعى ادا فرموده كه از همه لفظ ها بليغ تر و صحيح تر است؛ زيرا كه آن حضرت عليه السلام فرمود كه: «نه از چيزى آفريده آنچه را كه موجود شده»، پس او را نفى نموده به جهت آن كه چيزى را اثبات مى كرد، و همان چيز را نفى مى نمود؛ زيرا كه هر چيزى آفريده شده و حادث گرديده، نه از اصل و ماده كه آفريدگار آن را احداث فرموده باشد، چنانچه ثنويه گفته اند كه خدا از ماده قديم كه پيش بوده، خلق فرموده. پس تدبيرى متحقق نمى شود، مگر به اندازه مثال و برابرى با آن. بعد از آن نظر كنيد به فرموده آن حضرت كه «او را صفتى نيست كه به آن توان رسيد، و اندازه اى ندارد كه داستان ها از برايش در آن بيان توان نمود، سخنان ساخته پرداخته از هر لغت كه در باب صفات او گفته مى شود، به آن نرسيده، كلال به هم رسانيده اند» كه آن حضرت عليه السلام نفى فرموده سخنان ناصواب فرقه مشبّهه را كه تشبيه مى كنند خدا را به شمش طلا و نقره و بلور و غير آن، از سخنان نادرست ايشان از درازى قامت و راستى و اعتدال، يا نشستن بر عرش، و گفته ايشان را كه در هر زمان كه دل ها نسبت به او بر كيفيتى بسته نشود، و به سوى اثبات هيئتى برنگردد، كه نفس او را به كيفيت خاصه تصور كند، چيزى را نمى فهمد و صانعى را اثبات نمى كند. پس امير المؤمنين عليه السلام بيان فرمود كه: «آن جناب يكى است، بى آن كه كيفيتى داشته باشد؛ زيرا كه دل ها او را مى شناسند، بدون تصوير و احاطه». بعد از آن فرموده: بنگريد بفرموده آن حضرت عليه السلام كه «او كسى است كه همت هاى دور كه به هر چيز دورى رسيده، به او نمى رسند و فطانت هاى فرو رونده او را نمى يابند، و برتر است آن كه او را هنگامى نيست كه به شماره در آيد و مدتى ندارد كه به سر آيد و نعت و صفتى نه، كه به اندازه اى معين شود». بعد از آن، به فرموده آن حضرت صلى الله عليه و آله كه «در چيزها حلول نكرده، تا توان گفت كه آن جناب در آنهاست، و از آنها دور نشده، تا توان گفت كه از آنها جداست»، كه به اين دو سخن و دو فقره، صفت اعراض و اجسام را از آن جناب نفى فرموده؛ زيرا كه از جمله صفات اجسام، دورى و جدايى از يكديگر است، و از جمله صفات اعراض، بودن در اجسام است به واسطه حلول به طريقه اى كه هيچ يك از آنها به هم نمى رسند، و با اجسام از يكديگر جدا نمى باشند، با تراخى و دورى مسافت كه در ميانه فاصله باشد. بعد از آن فرموده است كه: «ليكن علم آن جناب به چيزها احاطه فرموده و صنعتش آنها را استوار كرده»، يعنى: آن جناب در هر چيز است به طريقه احاطه و تدبير، بدون آن كه يكديگر را لمس نموده باشند.

.

ص: 432

. .

ص: 433

. .

ص: 434

1228.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد بن مَسلَمَه ، در يادكردِ اجتماع ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ تَبَارَكَ اسْمُهُ، وَتَعَالى ذِكْرُهُ، وَجَلَّ ثَنَاؤُهُ سُبْحَانَهُ وَتَقَدَّسَ وَتَفَرَّدَ وَتَوَحَّدَ، وَلَمْ يَزَلْ وَلَا يَزَالُ ، وَ «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْاخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ» ، فَلَا أَوَّلَ لِأَوَّلِيَّتِهِ، رَفِيعاً فِي أَعْلى عُلُوِّهِ، شَامِخُ الْأَرْكَانِ، رَفِيعُ الْبُنْيَانِ، عَظِيمُ السُّلْطَانِ، مُنِيفُ الْا لَاءِ، سَنِيُّ الْعَلْيَاءِ، الَّذِي يَعْجِزُ الْوَاصِفُونَ عَنْ كُنْهِ صِفَتِهِ، وَلَا يُطِيقُونَ حَمْلَ مَعْرِفَةِ إِلهِيَّتِهِ، وَلَا يَحُدُّونَ حُدُودَهُ؛ لِأَنَّهُ بِالْكَيْفِيَّةِ لَا يُتَنَاهى إِلَيْهِ». .

ص: 435

1229.تاريخ الطبري عن سفيان بن أبي العوجاء :على بن محمد، از صالح بن ابى حمّاد، از حسين بن يزيد، از حسن بن على بن ابى حمزه، از ابراهيم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«خداى تعالى نامش بزرگوار و كثير البركات و از عيوب و نقايص مبرّاست، و آوازه اش برتر از بيان مدح، و ثنايش بزرگ است و پاك و منزه و پاكيزه است، و متفرّد است در الوهيت و متوحّد است به ربوبيت. و هميشه بوده و خواهد بود «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ» (1) ؛ «و اوست اول (كه پيش از او چيزى نبوده)، و آخر (كه بعد از او چيزى نمى باشد)، و ظاهر و هويداست (به حسب آثار و آيات)، و باطن و نهان است» (به حسب ذات). پس اوّليت او را اوّلى نيست، در حالى كه در اعلا علوّ خود، بلندى و بزرگوارى دارد، و اركان آن جناب (كه مراد از آن، علم و قدرت و امثال آن است)، در غايت علو و ارتفاع است (چون كوه هاى بلند كه انظار عقول عاليه به آن نمى رسند، و بنياد ديوار ربوبيتش در نهايت رفعت است، كه ديده هاى اوهام آن را نمى بينند) و تسلط و قهرش عظيم (يا حجت و برهانش بزرگ)، و نعمت هايش افزون (و از حد حصر بيرون) است. و مكان بلند و مرتبه ارجمندش در نهايت بلندى است (كه بر همه چيز مشرف است). آن كه همه وصف كنندگان از وصف كُنه صفتش عاجز و درمانده اند و نمى توانند كه بار معرفت خدايى او را بردارند، و حدودش را بيان نمى توانند كرد؛ زيرا كه به سبب كيفيت و چگونگى به او نمى توان رسيد» (كه كُنهش ادراك شود). .


1- . حديد، 3.

ص: 436

1230.تاريخ الطبري عن محمّد بن السائب الكلبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُخْتَارِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِيِّ جَمِيعاً، عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ الْجُرْجَانِيِّ، قَالَ :ضَمَّنِي وَأَبَا الْحَسَنِ عليه السلام الطَّرِيقُ فِي مُنْصَرَفِي مِنْ مَكَّةَ إِلى خُرَاسَانَ، وَهُوَ سَائِرٌ إِلَى الْعِرَاقِ، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: «مَنِ اتَّقَى اللّه َ يُتَّقى؛ وَمَنْ أَطَاعَ اللّه َ، يُطَاعُ» فَتَلَطَّفْتُ فِي الْوُصُولِ إِلَيْهِ، فَوَصَلْتُ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلَامَ ، ثُمَّ قَالَ:

«يَا فَتْحُ، مَنْ أَرْضَى الْخَالِقَ، لَمْ يُبَالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقِ؛ وَمَنْ أَسْخَطَ الْخَالِقَ، فَقَمَنٌ أَنْ يُسَلِّطَ اللّه ُ عَلَيْهِ سَخَطَ الْمَخْلُوقِ، وَإِنَّ الْخَالِقَ لَا يُوصَفُ إِلَا بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَأَنّى يُوصَفُ الَّذِي تَعْجِزُ الْحَوَاسُّ أَنْ تُدْرِكَهُ، وَالْأَوْهَامُ أَنْ تَنَالَهُ، وَالْخَطَرَاتُ أَنْ تَحُدَّهُ، وَالْأَبْصَارُ عَنِ الْاءِحَاطَةِ بِهِ؟ جَلَّ عَمَّا وَصَفَهُ الْوَاصِفُونَ، وَتَعَالى عَمَّا يَنْعَتُهُ النَّاعِتُونَ، نَأى فِي قُرْبِهِ، وَقَرُبَ فِي نَأْيِهِ، فَهُوَ فِي نَأْيِهِ قَرِيبٌ، وَفِي قُرْبِهِ بَعِيدٌ، كَيَّفَ الْكَيْفَ، فَلَا يُقَالُ: كَيْفَ؟ وَأَيَّنَ الْأَيْنَ، فَلَا يُقَالُ: أَيْنَ؟ إِذْ هُوَ مُنْقَطِعُ الْكَيْفُوفِيَّةِ وَالْأَيْنُونِيَّةِ».1229.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از سفيان بن ابى عَوجاء _ ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«بَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَخْطُبُ عَلى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ _ يُقَالُ لَهُ: ذِعْلِبٌ _ ذُو لِسَانٍ بَلِيغٍ فِي الْخُطَبِ ، شُجَاعُ الْقَلْبِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟ قَالَ: وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ، وَلكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْاءِيمَانِ ، وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، إِنَّ رَبِّي لَطِيفُ اللَّطَافَةِ لَا يُوصَفُ بِاللُّطْفِ، عَظِيمُ الْعَظَمَةِ لَا يُوصَفُ بِالْعِظَمِ، كَبِيرُ الْكِبْرِيَاءِ لَا يُوصَفُ بِالْكِبَرِ، جَلِيلُ الْجَلَالَةِ لَا يُوصَفُ بِالْغِلَظِ، قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ، لَا يُقَالُ: شَيْءٌ قَبْلَهُ، وَبَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ، لَا يُقَالُ: لَهُ بَعْدٌ، شَاءَ الْأَشْيَاءَ لَا بِهِمَّةٍ، دَرَّاكٌ لَا بِخَدِيعَةٍ، فِي الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا، غَيْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا، وَلَا بَائِنٍ مِنْهَا، ظَاهِرٌ لَا بِتَأْوِيلِ الْمُبَاشَرَةِ، مُتَجَلٍّ لَا بِاسْتِهْلَالِ رُؤْيَةٍ، نَاءٍ لَا بِمَسَافَةٍ، قَرِيبٌ لَا بِمُدَانَاةٍ، لَطِيفٌ لَا بِتَجَسُّمٍ، مَوْجُودٌ لَا بَعْدَ عَدَمٍ، فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَارٍ، مُقَدِّرٌ لَا بِحَرَكَةٍ، مُرِيدٌ لَا بِهَمَامَةٍ، سَمِيعٌ لَا بِآلَةٍ، بَصِيرٌ لَا بِأَدَاةٍ، لَا تَحْوِيهِ الْأَمَاكِنُ، وَلَا تَضَمَّنُهُ الْأَوْقَاتُ، وَلَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ، وَلَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ، سَبَقَ الْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ، وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَالِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ، بِتَشْعِيرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ، وَبِتَجْهِيرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَهُ، وَبِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ الْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ، وَبِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ الْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِينَ لَهُ، ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَالْيُبْسَ بِالْبَلَلِ، وَالْخَشِنَ بِاللَّيِّنِ، وَالصَّرْدَ بِالْحَرُورِ، مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا، وَمُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا، دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلى مُفَرِّقِهَا، وَبِتَأْلِيفِهَا عَلى مُؤلِّفِهَا، وَذلِكَ قَوْلُهُ تَعَالى : «وَ مِن كُلِّ شَىْ ءٍخَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» فَفَرَّقَ بَيْنَ قَبْلٍ وَبَعْدٍ؛ لِيُعْلَمَ أَنْ لَا قَبْلَ لَهُ وَلَا بَعْدَ لَهُ، شَاهِدَةً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لَا غَرِيزَةَ لِمُغْرِزِهَا، مُخْبِرَةً بِتَوْقِيتِهَا أَنْ لَا وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا، حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ؛ لِيُعْلَمَ أَنْ لَا حِجَابَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ، كَانَ رَبّاً إِذْ لَا مَرْبُوبَ، وَإِلهاً إِذْ لَا مَأْلُوهَ، وَعَالِماً إِذْ لَا مَعْلُومَ، وَسَمِيعاً إِذْ لَا مَسْمُوعَ». .

ص: 437

1230.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد بن سائب كلبى _ ) على بن ابراهيم، از مختار بن محمد بن مختار و محمد بن حسن، از عبداللّه بن حسن علوى هر دو روايت كرده اند از فتح بن يزيد جُرجانى كه گفت: در راه با حضرت امام رضا عليه السلام به هم رسيديم، در آن هنگام كه از مكه معظمه بر مى گشتيم و به جانب خراسان مى رفتيم و آن حضرت به سوى عراق تشريف مى برد، پس شنيديم از او كه مى فرمود:«هر كه از خدا بترسد، همه چيز از او مى ترسند. و هر كس خدا را اطاعت كند، همه مخلوقات او را اطاعت كنند». پس دقت نمودم و راه ادب و آداب پيمودم كه به خدمت آن حضرت مشرف شوم، چون رسيدم و بر آن حضرت سلام كردم، جواب سلام مرا باز داد و فرمود:

«اى فتح، هر كه خدا را راضى و خشنود گرداند، از ناخشنودى خلق پروا نمى كند، و هر كه خدا را به خشم آورد، سزاوار آن است كه خدا غضب مخلوق را بر او مسلط گرداند. و به درستى كه خدا را وصف نمى توان نمود، مگر به آنچه خودْ خويش را به آن وصف فرموده، و كجا ميسر مى شود كه به وصف در آيد آن كه حواس از دريافتش عاجز و درمانده اند و خيال ها نمى توانند كه به او رسند و انديشه ها كه از دل سر مى زنند، قدرت ندارند كه حدّى از برايش قرار دهند، و چشم ها كندند كه به جنابش احاطه نمايند؟ بزرگوارتر است از آنچه وصف كنندگان او را به آن وصف نمودند. و برتر است از آنچه نعت كنندگان در نعت او گفتند. با نزديكى كه دارد، دور شده، و با دورى كه دارد نزديك شده.

پس آن جناب با دورى خويش نزديك است، و با نزديكى خويش دور است. حقيقت كيفيت و چگونگى را به وجود آورده و كيفيت كرده، پس نمى توان گفت كه چگونه است و أينيت و كجا بودن را ثبوت داده و أينيت نموده، پس نمى توان گفت كه در كجا است؛ زيرا كه كيفوفيت و أينونيت _ كه از كيف و أين است _ از او بريده و منقطع گرديده».1231.تاريخ الإسلام عن ابن الزبير وابن عبّاس :محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«در بين خطبه خواندن امير المؤمنين عليه السلام بر منبر مسجد كوفه، مردى به سوى او برخاست كه او را ذِعْلب مى گفتند (و ذعلب مردى بود زبان آور و صاحب بلاغت در خطبه ها و دلير و قوى دل) عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، آيا پروردگار خود را ديده اى؟ حضرت فرمود: واى بر تو اى ذِعلب، من هرگز چنان نبوده ام كه پروردگارى را عبادت كنم كه او را نديده باشم .

عرض كرد: يا امير المؤمنين، او را وصف كن كه چگونه ديدى؟ فرمود: واى بر تو اى ذِعلب، چشم ها او را نديده و نمى تواند ديد به مشاهده ديدن با ديدْها، وليكن دل ها او را به حقايق ايمان، كه اركان آن است، ديده. واى بر تو اى ذعلب، به درستى كه پروردگار من، در غايت لطافت است، وليكن او را به لطافت معروفه وصف نمى توان كرد. و در نهايت عظمت و بزرگى است، وليكن او را به عظمت معهوده شرح نمى توان كرد. و كبريايى و بزرگوارى و فرمان روايى او به منتهى رسيده، وليكن به بزرگى و پيرى متصف نمى شود. و جلالتش به اعلا مرتبه رسيده، وليكن به غلظت و گندكى وصف نمى شود. پيش از هر چيزى بوده است، به وضعى كه نمى توان گفت كه چيزى پيش از اوست، و بعد از هر چيزى خواهد بود، به طورى كه نمى توان گفت كه او را بعدى مى باشد. چيزها را (كه موجودات اند) خواسته، نه به قصد تازه و آهنگى كه ديگران دارند، و همه را درك مى كند و مى يابد، نه به تدبير و كار كردن در آن، چنانچه غير او چنين مى كند. در همه چيز است، اما با آنها ممازجت و آميزش ندارد، و از آنها جدايى نيز ندارد. و ظاهر و هويدا است، نه به تأويل مباشرت كه با كسى روبه رو شود. و آشكار است، نه به آشكارايى رؤيت كه كسى او را ببيند. و دور است، نه به مسافت مكانى و نزديك است، نه به مدانات (كه به واسطه قلّت مسافت به چيزى نزديك شده باشد، بلكه قرب و بُعد آن جناب از مكوّنات، به اعتبار صفات و ذات است)، و لطيف است، نه به اعتبار تجسم (كه جسمى داشته باشد، كوچك و لاغر و نازك، بلكه لطافتش به اعتبار آفريدن اينها است).

و موجود است، نه بعد از عدم (كه در زمانى نبوده و به هم رسيده باشد، بلكه هميشه بوده)، و كارها مى كند، نه به اضطرار و ناچارى (بلكه آنچه مى كند از روى اختيار است، كه اگر نخواهد، نمى كند) و تقدير مى كند، و هر چيزى را اندازه مى دهد، نه به وساطت حركت (چنانچه صانعان به حركت ذهن و بدن محتاج اند)، شنوا است، نه به توسط آلت (كه گوش داشته باشد)، و بيناست، نه به اعتبار ادات (كه چشم داشته باشد) مكان ها او را فرا نمى توانند گرفت، و زمان ها او را در بر نمى توانند كشيد، و صفات او را محدود نمى توانند ساخت، و پينكى ها او را فرا نمى گيرند.

هستى آن جناب بر زمان ها پيشى گرفته و در وجودش بر نيستى سبقت يافته، و هميشگى او، از ابتدا و اول، گوى سبقت ربوده. به واسطه قرار داد مشاعر و حواس از براى خلائق، معلوم شد كه او را مشعر و حاسّه اى نيست، و با ايجاد ماهيات جواهر، شناخته شد كه او را جوهرى نيست. و به واسطه آن كه در ميان چيزها ضديت و مخالفت افكنده، مردم دانستند كه ضدى ندارد، و به اعتبار مقارنت و مصاحبت و وابستگى كه در ميانه چيزها قرار داده، فهميدند كه قرين و ياورى ندارد.

روشنى را با تاريكى دشمنى داده، و همچنين خشكى را باترى، و درشتى را با نرمى، و سردى را با گرمى، در حالتى كه در ميانه چيزى چند كه با هم دشمنى دارند (چون عناصر اربعه) تأليف داده كه به هم ضمّ شده اند، و در ميانه چيزى چند كه به هم نزديكند ، تفريق و جدايى افكنده، (چون تفريق اجزاى عناصر و كليات آنها به جهت تركيب) ، و هر يك از اينها به سبب تفريق و جدايى كه دارند، بر آن كه اينها را از هم جدا ساخته، و به علت تأليف و انضمامى كه دارند، بر آن كه اينها را به هم ضمّ نموده، دلالت دارند، و اين است معنى فرموده خداى تعالى: «وَ مِن كُلِّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ » (1) ، يعنى: و از هر چيزى از اصناف و موجودات آفريديم دو فرد، كه هر يكى جفت ديگرى است» (از حيثيت شكل؛ مانند مرد و زن و نر و ماده هر چيز، يا به جهت تعارف، چون شب و روز و ماه و آفتاب و پاييز و بهار و زمستان و تابستان، و يا به جهت مخالفت ذاتى، چون روشنى و تاريكى و تر و خشك و زمين نرم و دشت و كوه. و بر اين قياس، آسمان و زمين و بيابان و دريا و جن و انسان و غير آن، و يا به طريق مخالفت صفاتى، چون پرخاش و بردبارى و تندرستى و بيمارى و بى نيازى و درويشى و خنده و گريه و شادى و غم، و زندگى و مردگى. حاصل معنى، آن كه آنچه را آفريديم، جفت آفريديم، تا باشد كه شما پندپذير شويد و بدانيد كه تعدد، از خواص ممكنات است و واجب بالذات، قابل تعدد و كثرت و انقسام نيست و به جهت آن، به خالق راه بريد و او را پرستش كنيد) .

و حضرت فرمود كه: «پس در ميانه پيش و بعد، جدايى انداخته، تا معلوم شود كه او را پيش و بعدى نيست، و همه اينها به طبائع خويش و سرشت ها و مزاجى كه دارند، گواهى مى دهند كه آن كه اين طبيعت ها را به ايشان عطا فرموده، خودْ طبيعت و مزاجى ندارد، و به واسطه وقتى كه دارند، خبر مى دهد كه آن كه وقت را از براى اينها پيدا كرده، خود وقتى ندارد، و پاره اى از اينها را بر پاره اى پوشانيده و مستور ساخته، تا معلوم شود كه در ميانه او و آفريدگانش، حجاب و پرده اى نيست (چه نديدنش، به واسطه نقص امكان است كه عين ايشان است) . و آن جناب، پروردگارى داشت در هنگامى كه هيچ مربوبى نبود كه قابل تربيت باشد، و معبوديّت داشت، در زمانى كه هيچ عبادت كننده اى نبود كه عبادت كند، و عالم بود در حينى كه هيچ معلومى نبود كه علم به آن تعلق گيرد، و شنوايى داشت در وقتى كه هيچ مسموعى نبود كه قابليت شنيدن داشته باشد». .


1- . ذاريات، 49

ص: 438

. .

ص: 439

. .

ص: 440

. .

ص: 441

. .

ص: 442

1231.تاريخ الإسلام ( _ به نقل از ابن زبير و ابن عبّاس _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ _ وَاسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْوَلِيدِ _ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، قَالَ :حَدَّثَنِي إِسْمَاعِيلُ بْنُ قُتَيْبَةَ، قَالَ : دَخَلْتُ أَنَا وَعِيسى شَلَقَانُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فَابْتَدَأَنَا، فَقَالَ: «عَجَباً لِأَقْوَامٍ يَدَّعُونَ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مَا لَمْ يَتَكَلَّمْ بِهِ قَطُّ، خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام النَّاسَ بِالْكُوفَةِ، فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ، وَفَاطِرِهِمْ عَلى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِهِ، الدَّالِّ عَلى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ، وَبِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلى أَزَلِهِ، وَبِاشْتِبَاهِهِمْ عَلى أَنْ لَا شِبْهَ لَهُ ، الْمُسْتَشْهِدِ بِآيَاتِهِ عَلى قُدْرَتِهِ، الْمُمْتَنِعَةِ مِنَ الصِّفَاتِ ذَاتُهُ، وَمِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ، وَمِنَ الْأَوْهَامِ الْاءِحَاطَةُ بِهِ، لَا أَمَدَ لِكَوْنِهِ، وَلَا غَايَةَ لِبَقَائِهِ، لَا تَشْمُلُهُ الْمَشَاعِرُ، وَلَا تَحْجُبُهُ الْحُجُبُ، وَالْحِجَابُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ خَلْقُهُ إِيَّاهُمْ؛ لِامْتِنَاعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَوَاتِهِمْ، وَلِاءِمْكَانٍ مِمَّا يَمْتَنِعُ مِنْهُ، وَلِافْتِرَاقِ الصَّانِعِ مِنَ الْمَصْنُوعِ، وَالْحَادِّ مِنَ الْمَحْدُودِ، وَالرَّبِّ مِنَ الْمَرْبُوبِ، الْوَاحِدُ بِلَا تَأْوِيلِ عَدَدٍ، وَالْخَالِقُ لَا بِمَعْنى حَرَكَةٍ، وَالْبَصِيرُ لَا بِأَدَاةٍ، وَالسَّمِيعُ لَا بِتَفْرِيقِ آلَةٍ، وَالشَّاهِدُ لَا بِمُمَاسَّةٍ، وَالْبَاطِنُ لَا بِاجْتِنَانٍ، وَالظَّاهِرُ الْبَائِنُ لَا بِتَرَاخِي مَسَافَةٍ، أَزَلُهُ نُهْيَةٌ لِمَجَاوِلِ الْأَفْكَارِ، وَدَوَامُهُ رَدْعٌ لِطَامِحَاتِ الْعُقُولِ، قَدْ حَسَرَ كُنْهُهُ نَوَافِذَ الْأَبْصَارِ، وَقَمَعَ وُجُودُهُ جَوَائِلَ الْأَوْهَامِ، فَمَنْ وَصَفَ اللّه َ، فَقَدْ حَدَّهُ؛ وَمَنْ حَدَّهُ، فَقَدْ عَدَّهُ؛ وَمَنْ عَدَّهُ، فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ؛ وَمَنْ قَالَ: أَيْنَ؟ فَقَدْ غَيَّاهُ؛ وَمَنْ قَالَ: عَلَامَ؟ فَقَدْ أَخْلى مِنْهُ؛ وَمَنْ قَالَ: فِيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ». .

ص: 443

1232.الفتوح ( _ في ذِكرِ استِنصارِ عُثمانَ عُمَّالَهُ لَمّا أيِ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از شَباب صيرفى - و نامش محمد بن وليد است - از على بن سيف بن عميره روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا اسماعيل بن قُتيبه و گفت كه: من و عيسى شَلَقان بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شديم، پس آن حضرت در ابتدا به ما فرمود كه:«تعجب دارم از گروهى چند كه بر امير المؤمنين عليه السلام چيزى را ادّعا مى كنند كه آن حضرت هرگز به آن تكلم نفرموده. آن حضرت عليه السلام در مسجد كوفه از براى مردم خطبه خواند و فرمود كه: سپاس و ستايش از براى خدا است كه ستايش خود را به بندگان خويش الهام فرموده، و در دل ايشان انداخته تا بفهمند، و ايشان را بر فطرت معرفت ربوبيت و شناخت پروردگارى خويش آفريده، كه اگر ايشان را گمراه نكنند، و بر آنچه مخلوق شده اند واگذارند، هر آينه او را بشناسند، و التزام معرفتش نمايند؛ خدايى كه به آفريدن خلائق (يا با آفريدگان خويش)، بر وجود خود رهنمايى نموده، و به حدوث ايشان بر هميشگى و ازليت خويش دلالت فرموده، و به واسطه شباهت ايشان به يكديگر، بر آن كه او را مانند و نظيرى نيست، رهبرى كرده، و به آيات و علاماتى كه قرار داده، ايشان را بر قدرت و توانايى خود گواه گرفته، آن كه ذات مقدسش از صفات زائده بر آن، امتناع دارد، و ديدنش از چشم ها ابا دارد، و احاطه به او، از خيال ها سر باز مى زند؛ چه چشم ها او را نمى تواند ديد، و خيال ها به او نمى توانند رسيد.

هستى او را مدتى نيست كه تمام شود، و بقاى او را غايتى نه كه به انجام رسد. مشاعر و حواس او را فرا نگيرد، و پرده هاى جسمانى او را نپوشانند، و پرده ميان او و آفريدگانش كه مانع ديدن است، آن است كه ايشان را آفريده؛ زيرا كه آن جناب از آنچه در ذات ايشان ممكن است، امتناع فرموده، و ايشان از آنچه ذات واجب از اتصاف به آن ابا دارد، سرباز نمى زنند؛ زيرا كه ممكن است در ذات ايشان، صفاتى چند از رنگ و روشنى و چند و چون كه در واجب نيست، و نيز به جهت آن كه صانع و مصنوع و حاد و محدود و رب و مربوب از يكديگر جدا شوند، آن كه يكى است بى تأويل عدد و شماره (به اين كه بگويى كه خدا واحد است، يعنى يكمين است؛ چه اين، دلالت بر اين دارد كه دومى هست كه او يكمين آن است، يا بگويى كه: يكى از جنسى است؛ چنانچه مى گويند كه زيد، يكى از افراد انسان است، بلكه معنى وحدت آن جناب، اين است كه: يگانه است در كمالات كه عديل و نظير ندارد، چنانچه مى گويند كه فلانى، يگانه دوران است، يا واحد المعنى است كه انقسام پذير نيست؛ نه در ذهن و نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم).

و آفريننده است، نه به معنى حركت (چنانچه خلائق در صنعت اشيا مى كنند). و بيناست، وليكن نه به واسطه ادات (كه چشم باشد) و شنوا است اما نه به تفريق آلت (كه گوش باشد. و مراد از تفريق آن، تفريق هواى متكيف است در سوراخ گوش و دخول آن در مسامات خُلل و فُرجى كه دارد. يا مراد، تقسيم قوه سامعه است بر مسموعات كه يك مرتبه آن را متوجه شنيدن اين و يك بار مهياى شنيدن آن گرداند).

و در همه جا حاضر است، نه به طورى كه با خلائق يكديگر را مس كنند، كه عضوى را به عضوى رسانند. و از هر چيزى پنهان است، نه به طريق پنهان شدن و دفن كردن چيزها، و ظاهر و هويداست، كه از هر چيزى جدا است، اما نه به وضع دورى مسافتى كه در ميان، فاصله اى باشد. ازل و هميشگى اش، افكار جولان كار را كه در هر جا مى گردند و سير مى كنند، نهى نموده و دوام و هميشه بودنش، عقولى را كه به اعلا مدارج كمال مى نگرند، منع فرموده.

كُنه حقيقتش بينايى هايى را كه در هر چيزى فرو مى روند و در آن روان و جارى مى شوند، خسته كرده، و وجودش خيالاتى را كه جولان مى زنند، از ريشه برآورده. پس هر كه خدا را وصف كند به كنه، حقيقت او را به اندازه در آورده، و حدى از برايش قرار داده، و هر كه او را به اندازه در آورده، او را به شماره در آورده (چه حد و اندازه، كثرت را لازم دارد؛ زيرا كه آن مركب است از جنس و فصل)، و هر كه او را به شماره در آورد و جزء از برايش قرار دهد، ازليت او را باطل گردانيده (چه جزء داشتن با آن منافات دارد). و هر كه بگويد كه: خدا، در كجا است؟ از برايش غايتى قرار داده (چه هر چه در مكانى باشد، آن را اطراف و غايات و نهايات لازم است) و هر كه بگويد كه: بر روى چيست؟ بعضى از مكان ها را از او خالى ساخته، و او را اختصاص به مكانى داده. و هر كه بگويد كه: در چه چيز است؟ او را در ضمن چيزى قرار داده و محيط را محاط ساخته». .

ص: 444

. .

ص: 445

. .

ص: 446

1233.تاريخ اليعقوبي :وَرَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ، عَنْ فَتْحِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ مَوْلى بَنِي هَاشِمٍ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنْ شَيْءٍ مِنَ التَّوْحِيدِ، فَكَتَبَ إِلَيَّ بِخَطِّهِ: «الْحَمْدُ لِلّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ». وَ ذَكَرَ مِثْلَ مَا رَوَاهُ سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ إِلى قَوْلِهِ: «وَقَمَعَ وُجُودُهُ جَوَائِلَ الْأَوْهَامِ». ثُمَّ زَادَ فِيهِ :

«أَوَّلُ الدِّيَانَةِ بِهِ مَعْرِفَتُهُ، وَكَمَالُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحِيدُهُ، وَكَمَالُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ؛ بِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ، وَشَهَادَةِ الْمَوْصُوفِ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ، وَشَهَادَتِهِمَا جَمِيعاً بِالتَّثْنِيَةِ الْمُمْتَنِعِ مِنْهُ الْأَزَلُ، فَمَنْ وَصَفَ اللّه َ، فَقَدْ حَدَّهُ؛ وَمَنْ حَدَّهُ، فَقَدْ عَدَّهُ؛ وَمَنْ عَدَّهُ، فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ؛ وَمَنْ قَالَ: كَيْفَ؟ فَقَدِ اسْتَوْصَفَهُ؛ وَمَنْ قَالَ: فِيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ؛ وَمَنْ قَالَ: عَلَامَ؟ فَقَدْ جَهِلَهُ؛ وَمَنْ قَالَ : أَيْنَ؟ فَقَدْ أَخْلى مِنْهُ؛ وَمَنْ قَالَ: مَا هُوَ؟ فَقَدْ نَعَتَهُ؛ وَمَنْ قَالَ إِلَامَ ؟ فَقَدْ غَايَاهُ، عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ، وَخَالِقٌ إِذْ لَا مَخْلُوقَ، وَرَبٌّ إِذْ لَا مَرْبُوبَ، وَكَذلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا ، وَ فَوْقَ مَا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ». .

ص: 447

1232.الفتوح ( _ در يادكردِ يارى خواستن عثمان از كارگزارانش ، هن ) و محمد بن حسين، از صالح بن حمزه، از فتح بن عبداللّه _ مولاى بنى هاشم _ همين را روايت كرده و گفته است كه: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم و آن حضرت را از چيزى از توحيد خدا سؤال كردم. پس به خط مبارك خود به من نوشت كه:«حمد از براى خدا است، كه حمد خود را به بندگان خويش الهام فرموده». و محمد، يا فتح، مثل آنچه را كه سهل بن زياد روايت كرده است، ذكر نموده، تا فرموده آن حضرت كه «وجودش، خيالات جولان زننده را از ريشه برآورده». بعد از آن، در آن زياد نموده كه: «اول دين دارى و انقياد و فرمان بردارى خدا، معرفت و شناخت اوست، و كمال معرفتش، توحيد و اقرار به يگانگى اوست، و كمال توحيدش، نفى و دورى صفات زائده بر اصل ذات، از اوست، به سبب آن كه هر صفتى گواهى مى دهد كه غير موصوفش است، و موصوف كه آن را به صفتى وصف نمودى، شهادت مى دهد كه غير صفت است، و هر دو شهادت مى دهند به دوئيت و دو تا بودن كه ازليت به علت آن محال و ممتنع است (چه، هرگاه كثرت و تعدد در او باشد، اجزا بر او پيشى دارند و اين، مستلزم حدوث است).

پس هر كه خدا را (به ما به الاشتراك و ما به الامتياز) وصف كند، حدى از برايش قرار داده، و هر كه حدى از براى او قرار دهد، او را به عدد و شماره در آورده، و هر كه او را به شماره در آورد، ازليت او را باطل گردانيده، و هر كه بگويد كه: چگونه است و چه كيفيت دارد؟ او را در معرض صفات زائده و صفات ممكنات در آورده، و هر كه بگويد كه: در چه چيز است؟ او را در ضمن چيزى قرار داده (كه او را در بر گرفته، مانند ظرف و مظروف) و هر كه بگويد كه: بر روى چيست؟ او را محمول قرار داده (كه چيزى حامل اوست و او را برداشته)، و هر كه بگويد: در كجا است؟ بعضى از مكان ها را از او خالى فرض نموده، و هر كه بگويد كه: آن جناب چيست و حقيقتش چون است؟ او را به حد و اندازه وصف كرده، و هر كه بگويد كه: تا چه زمان مى باشد؟ غايت و نهايتى از برايش توهم كرده.

عالم بود در هنگامى كه هيچ معلومى نبود، و خالق بود در وقتى كه هيچ مخلوقى نبود، و پروردگار بود در زمانى كه هيچ پرورده اى نبود كه توانايى آن را داشت. و پروردگار ما را چنين وصف مى بايد كرد و آن جناب بالاتر از آن است كه وصف كنندگان او را به آن وصف مى نمايند». .

ص: 448

1233.تاريخ اليعقوبى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ وَغَيْرِهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ، عَنْ رَجُلٍ سَمَّاهُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ، عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ، قَالَ :خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَوْما خُطْبَةً بَعْدَ الْعَصْرِ، فَعَجِبَ النَّاسُ مِنْ حُسْنِ صِفَتِهِ وَمَا ذَكَرَهُ مِنْ تَعْظِيمِ اللّه ِ جَلَّ جَلَالُهُ؛ قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ: فَقُلْتُ لِلْحَارِثِ: أَ وَمَا حَفِظْتَهَا؟ قَالَ: قَدْ كَتَبْتُهَا، فَأَمْلَاهَا عَلَيْنَا مِنْ كِتَابِهِ:

«الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَا يَمُوتُ، وَلَا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ؛ لِأَنَّهُ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ مِنْ إِحْدَاثِ بَدِيعٍ لَمْ يَكُنِ، الَّذِي لَمْ يَلِدْ؛ فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكاً، وَلَمْ يُولَدْ؛ فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً، وَلَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ؛ فَتُقَدِّرَهُ شَبَحاً مَاثِلاً، وَلَمْ تُدْرِكْهُ الْأَبْصَارُ؛ فَيَكُونَ بَعْدَ انْتِقَالِهَا حَائِلاً، الَّذِي لَيْسَتْ فِي أَوَّلِيَّتِهِ نِهَايَةٌ ، وَلَا لِاخِرِيَّتِهِ حَدٌّ وَلَا غَايَةٌ، الَّذِي لَمْ يَسْبِقْهُ وَقْتٌ، وَلَمْ يَتَقَدَّمْهُ زَمَانٌ، وَلَا يَتَعَاوَرُهُ زِيَادَةٌ وَلَا نُقْصَانٌ، وَلَا يُوصَفُ بِأَيْنٍ وَلَا بِمَ وَلَا مَكَانٍ، الَّذِي بَطَنَ مِنْ خَفِيَّاتِ الْأُمُورِ، وَظَهَرَ فِي الْعُقُولِ بِمَا يُرى فِي خَلْقِهِ مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِيرِ، الَّذِي سُئِلَتِ الْأَنْبِيَاءُ عَنْهُ فَلَمْ تَصِفْهُ بِحَدٍّ وَلَا بِبَعْضٍ ، بَلْ وَصَفَتْهُ بِفِعَالِهِ، وَدَلَّتْ عَلَيْهِ بِآيَاتِهِ، لَا تَسْتَطِيعُ عُقُولُ الْمُتَفَكِّرِينَ جَحْدَهُ؛ لِأَنَّ مَنْ كَانَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ فِطْرَتَهُ وَمَا فِيهِنَّ وَمَا بَيْنَهُنَّ وَهُوَ الصَّانِعُ لَهُنَّ، فَلَا مَدْفَعَ لِقُدْرَتِهِ، الَّذِي نَأى مِنَ الْخَلْقِ، فَلَا شَيْءَ كَمِثْلِهِ، الَّذِي خَلَقَ خَلْقَهُ لِعِبَادَتِهِ، وَأَقْدَرَهُمْ عَلى طَاعَتِهِ بِمَا جَعَلَ فِيهِمْ، وَقَطَعَ عُذْرَهُمْ بِالْحُجَجِ، فَعَنْ بَيِّنَةٍ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ، وَبِمَنِّهِ نَجَا مَنْ نَجَا، وَلِلّهِ الْفَضْلُ مُبْدِئاً وَمُعِيداً.

ثُمَّ إِنَّ اللّه َ _ وَلَهُ الْحَمْدُ _ افْتَتَحَ الْحَمْدَ لِنَفْسِهِ ، وَخَتَمَ أَمْرَ الدُّنْيَا وَمَحَلَّ الْاخِرَةِ بِالْحَمْدِ لِنَفْسِهِ، فَقَالَ: «وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ» .

الْحَمْدُ لِلّهِ اللَابِسِ الْكِبْرِيَاءِ بِلَا تَجْسِيدٍ، وَالْمُرْتَدِي بِالْجَلالِ بِلَا تَمْثِيلٍ، وَالْمُسْتَوِي عَلَى الْعَرْشِ بِغَيْرِ زَوَالٍ ، وَالْمُتَعَالِي عَلَى الْخَلْقِ بِلَا تَبَاعُدٍ مِنْهُمْ وَلَا مُلَامَسَةٍ مِنْهُ لَهُمْ، لَيْسَ لَهُ حَدٌّ يُنْتَهى إِلى حَدِّهِ ، وَ لَا لَهُ مِثْلٌ؛ فَيُعْرَفَ بِمِثْلِهِ، ذَلَّ مَنْ تَجَبَّرَ غَيْرَهُ، وَصَغُرَ مَنْ تَكَبَّرَ دُونَهُ، وَتَوَاضَعَتِ الْأَشْيَاءُ لِعَظَمَتِهِ، وَانْقَادَتْ لِسُلْطَانِهِ وَعِزَّتِهِ، وَكَلَّتْ عَنْ إِدْرَاكِهِ طُرُوفُ الْعُيُونِ، وَقَصُرَتْ دُونَ بُلُوغِ صِفَتِهِ أَوْهَامُ الْخَلَائِقِ، الْأَوَّلِ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا قَبْلَ لَهُ، وَالْاخِرِ بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا بَعْدَ لَهُ ، الظَّاهِرِ عَلى كُلِّ شَيْءٍ بِالْقَهْرِ لَهُ، وَالْمُشَاهِدِ لِجَمِيعِ الْأَمَاكِنِ بِلَا انْتِقَالٍ إِلَيْهَا، لَا تَلْمِسُهُ لَامِسَةٌ، وَلَا تَحُسُّهُ حَاسَّةٌ «هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ» أَتْقَنَ مَا أَرَادَ مِنْ خَلْقِهِ مِنَ الْأَشْبَاحِ كُلِّهَا، لَا بِمِثَالٍ سَبَقَ إِلَيْهِ، وَلَا لُغُوبٍ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي خَلْقِ مَا خَلَقَ لَدَيْهِ، ابْتَدَأَ مَا أَرَادَ ابْتِدَاءَهُ، وَأَنْشَأَ مَا أَرَادَ إِنْشَاءَهُ عَلى مَا أَرَادَ مِنَ الثَّقَلَيْنِ: الْجِنِّ وَالْاءِنْسِ؛ لِيَعْرِفُوا بِذلِكَ رُبُوبِيَّتَهُ، وَتَمَكَّنَ فِيهِمْ طَاعَتُهُ، نَحْمَدُهُ بِجَمِيعِ مَحَامِدِهِ كُلِّهَا عَلى جَمِيعِ نَعْمَائِهِ كُلِّهَا، وَنَسْتَهْدِيهِ لِمَرَاشِدِ أُمُورِنَا، وَنَعُوذُ بِهِ مِنْ سَيِّئَاتِ أَعْمَالِنَا، وَنَسْتَغْفِرُهُ لِلذُّنُوبِ الَّتِي سَبَقَتْ مِنَّا، وَنَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، بَعَثَهُ بِالْحَقِّ نَبِيّاً دَالًا عَلَيْهِ، وَهَادِياً إِلَيْهِ، فَهَدى بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ، وَاسْتَنْقَذَنَا بِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ؛ «مَنْ يُطِعِ اللّه َ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً» وَنَالَ ثَوَاباً جَزِيلاً؛ وَمَنْ يَعْصِ اللّه َ وَرَسُولَهُ، فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُبِيناً، وَاسْتَحَقَّ عَذَاباً أَلِيماً، فَأَنْجِعُوا بِمَا يَحِقُّ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ وَإِخْلَاصِ النَّصِيحَةِ وَحُسْنِ الْمُؤَازَرَةِ ، وَأَعِينُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ بِلُزُومِ الطَّرِيقَةِ الْمُسْتَقِيمَةِ، وَهَجْرِ الْأُمُورِ الْمَكْرُوهَةِ، وَتَعَاطَوُا الْحَقَّ بَيْنَكُمْ، وَتَعَاوَنُوا بِهِ دُونِي، وَخُذُوا عَلى يَدِ الظَّالِمِ السَّفِيهِ، وَمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ، وَانْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ، وَاعْرِفُوا لِذَوِي الْفَضْلِ فَضْلَهُمْ، عَصَمَنَا اللّه ُ وَإِيَّاكُمْ بِالْهُدى، وَثَبَّتَنَا وَإِيَّاكُمْ عَلَى التَّقْوى، وَأَسْتَغْفِرُ اللّه َ لِي وَلَكُمْ». .

ص: 449

1234.تاريخ المدينة عن جعفر بن سليمان الضّبعي :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از احمد بن نَضْر، و غير او از آن كه او را ذكر كرده، از عمرو بن ثابت، از مردى كه او را نام برده، از ابو اسحاق سبيعى، از حارث اعور كه گفت: روزى امير المؤمنين عليه السلام بعد از نماز عصر خطبه اى ادا فرمود و مردم از حُسن وصف كردن آن حضرت و آنچه را كه ذكر فرمود از تعظيم خداى _ جلّ جلاله _ تعجب كردند. ابو اسحاق مى گويد كه: به حارث گفتم: آيا تو آن خطبه را حفظ نكردى؟ گفت: حفظ نكردم، وليكن آن را نوشته ام.

پس آن را از روى كتاب و نوشته خويش بر ما خواند و ما نوشتيم كه:«حمد از براى خدايى است كه نمى ميرد، و عجايب و غرائبش تمام نمى شود و به آخر نمى رسد؛ زيرا كه آن جناب هر روز و هر زمان، در كارى است؛ از پديد آوردن تازه اى كه پيش از آن نبوده. آن كه نزاد كسى را تا آن كه در عزت شريكى به هم رساند (چه فرزند عزيز عادتا عزيز است). و كسى او را نزاد تا آن كه از او ميراث برند بعد از مردن او (چه در عادت، آن كه متولد مى شود، عاقبت مى ميرد. تا آن كه شعرا در اشعار خويش اين مضمون را بسته اند كه: بزاييد براى مردن. در ديوان منسوب به امير المؤمنين _ صلوات اللّه و سلامه عليه _ شعرى مذكور است كه ترجمه آن اين است كه:

خدا را فرشته اى است كه در هر روز آواز مى دهد كه: بزاييد از براى مردن و بسازيد از براى ويران شدن. و در نهج البلاغه عكس آنچه در اينجا است، مسطور است. به اين روش كه كسى خداى سبحانه را نزاد تا آن كه در عزت شريكى داشته باشد، و كسى را نزاد تا آن كه از او، ارث برده شود و هلاك گردد و اين انسب است). و خيال ها بر او واقع نمى توانند شد، تا آن كه او را شبحى ايستاده فرض كنند. (1) و ديده ها خدا را درنيابد، تا آن كه بعد از انتقال آنها از وى، متغير گردد و منقلب شود از حالتى كه در نزد ديدن داشت (و آن محاذات و مقابله است). آن كه در اوليتش نهايتى نيست (چه عدم، وجود ازلى را پيشى نگرفته) و آخريتش را اندازه و غايتى نيست (چه نيستى به هستى ازلى راهى ندارد). و آن كه وقتى بر او سبقت نگرفته، و زمانى بر او تقدم نجسته است. و زياده و نقصان او را بر سبيل تناوب و تبادل فرا نگرفته اند (كه گاهى اين بر او وارد شود و گاهى آن). و او را وصف نمى توان كرد كه در كجا است؟ و نه به آن كه چه چيز است؟ و نه به مكانى كه جاى معينى از برايش قرار دهند.

آن كه باطن امور پوشيده را ادراك نموده، و علمش در آن نفوذ فرموده، تا به امور ظاهره چه رسد (و بعضى گفته اند كه: احتمال دارد كه مراد از آنها، مجردات باشد. به اين معنى كه آن جناب از مجردات پوشيده و پنهان است تا به ماديات چه رسد). و در عقول، كمال ظهور دارد، به واسطه آنچه در خلقتش ديده مى شود از علامات تدبير. آن كه پيغمبران را از او سؤال كردند، پس او را به حد و بعض وصف نكردند، بلكه او را به كردار نيكى كه دارد، وصف فرمودند و به آيات و علامات آن جناب بر او دلالت نمودند. عقل هاى صاحبان انديشه نمى توانند كه او را انكار نمايند؛ زيرا كه هر كه در آسمان ها و زمين و آنچه در اينها و آنچه در ميانه اينهاست، همه آفرينش اوست، و اوست صانع اينها كه همه اينها را آفريده. پس چيزى نيست كه دفع نمايد قدرت او را. آن كه از خلق، به وساطت عدم مشابهت دور شده، پس هيچ چيز مانند او نيست، و آن كه خلق را براى عبادت و بندگى خويش آفريده و ايشان را بر طاعت خود توانايى داده، به سبب آنچه در ايشان قرار داده از شرايط تكليف، مانند عقل و علم و غير آن و به جهت ها عذر و بهانه ايشان را قطع فرموده، پس از روى حجتى ظاهر هلاك شد، هر كه هلاك شد، و به عطاى او نجات يافت، آن كه نجات يافت. و از براى خدا است فضل و احسان در حال ايجاد و اعاده ايشان (بعد از فنا در دنيا و آخرت و بعد از اينها).

به درستى كه خدا و او راست سپاس و ستايش، كتاب خويش را به حمد خود گشوده (يا به آن مطلقا آغاز نموده)، و امر دنيا و آبله آخرت را (كه مراد از آن شدت و مصيبت است) به حمد ذات مقدس خود ختم فرموده و فرموده: «وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ » (2) ، يعنى: و حكم كرده شود كه خداى تعالى حكم كند ميان بندگان خود. به راستى كه هر كس را به مقام و منزلى كه در خور حال او باشد، از بهشت و دوزخ، فرود آورد و گفته شود (يعنى: مؤمنان مى گويند كه): سپاس از براى خدا است كه پروردگار عالميان است» (بر حكم كردن او ميان ما به حق و فرود آوردن هر يك از ما به منزلى كه فراخور حال و درخور اعمال اوست بنا بر بعضى از تفاسير).

بعد از آن حضرت فرمود كه: «حمد از براى خدا است كه بزرگوارى و پادشاهى را در پوشيده، بى آن كه صاحب تن باشد، و جلال و بزرگى را رداى خويش ساخته، بدون آن كه مانند چيزى از جسمانيات باشد، و بر عرش مملكت خويش مستولى است، بدون زوالى كه به او رو آورد و بر خلائق برترى دارد، اما بى آن كه ايشان از آن جناب دور باشند، يا آن جناب ايشان را سوده و لمس نموده باشد. و آن جناب را حدى نيست كه به آن حدّ و اندازه منتهى شود و به پايان رسد، و او را مانند و نظيرى نه، تا به مانند خويش شناخته شود.

هر كه غير از خدا جبروت را به خود بست، خوار و بى مقدار گرديد، و هر كه غير از آن جناب اظهار بزرگى نمود، كوچك شد. همه چيز به جهت عظمت آن جناب فروتنى نمودند، و از براى سلطنتش و عزتش، طريقه انقياد پيمودند. چشم هايى كه به كرانه مى نگرند، از دريافتش كلال (3) به هم رسانيده، و خيالات خلائق به صفتش نرسيده، ايستاده اند. آن كه اول و پيش از هر چيزى است و او را پيشى نيست، و آخر است بعد از هر چيزى، و او را بعدى نيست (كه قبل و بعد عارض ذات مقدسش نمى شود). و بر همه چيز غالب است، به واسطه غلبه و قهرى كه بر وجود و فناى آنها دارد. و همه مكان ها را مشاهده مى كند، و در آنها حضور دارد، بى آن كه به سوى آنها منتقل شود. هيچ صاحب لمسى او را لمس نكند، و هيچ حاسه اى او را در نيابد «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَ_هٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ » (4) ؛ «اوست آن كه در آسمان خدا است و در زمين خدا است، و اوست راست كار و درست كردار در تدبير امر خلائق، و دانا به مصالح ايشان» محكم ساخته آنچه را كه خواسته نسبت به خلق خويش از همه اشخاص و صور كه غير يكديگرند، وليكن نه به واسطه مثالى كه پيشى گرفته شده باشد به سوى آن (و بعضى گفته اند كه مراد از مثال، صورت علميه است، يعنى: خلق فرمود آنچه را كه اراده نموده) ، نه به صورت علميه زائده كه به سوى مراد، پيشى گرفته باشد (چه علم آن جناب انفعالى نيست و ماندگى و ملالى بر او داخل نشد. و در آفريدن آنچه آفريده در نزد خويش، و مراد، مانند عرش و كرسى است، تا به غير اينها چه رسد. و احتمال دارد كه مراد، جميع آفريدگان باشد و آخر كلام به جهت سجع زياد شده باشد).

ابتدا فرمود به آنچه ابتداى به آن را اراده نمود، و موجود ساخت آنچه ايجاد آن را خواست . آنچه خواست بر وفق اراده كامله و حكمت بالغه از دو گروه سنگين عظيم القدر كه جن و انس اند، تا آن كه به سبب اين آفرينش پروردگارى او را بشناسند، و فرمان بردارى او در ايشان جاى گيرد. ستايش مى كنيم آن جناب را به همه ستايش ها كه يكى از آن بيرون نباشد بر تمام نعمت هاى او (به وضعى كه فردى از آن ياد نرود)، و از او طلب و خواهش مى نماييم كه ما را به راه هاى راست كه به امور مطلوبه ما (كه مراد از آن، مصادف با احكام و اخلاق است)، مى رساند، هدايت فرمايد، و از بدى هاى اعمال خود به او پناه مى بريم، و به جهت گناهانى كه از ما پيش از اين سر زده، آرزوى طلب آمرزش مى نماييم، و توبه مى كنيم.

و گواهى مى دهيم كه خدايى نيست، مگر خداى تعالى كه تنهاست، و آن كه محمد، بنده و رسول اوست، كه او را به حق و راستى پيغمبرى فرستاده تا بر او دلالت نمايد، و همه را به سوى او هدايت فرمايد. پس به وساطت آن حضرت ما را از ضلالت هدايت فرموده، از گمراهى به راه رسانيد، و به سبب او ما را از جهالت و نادانى خلاصى داد و رهانيد. و هر كه خدا و رسول او را فرمان بردارى كند، رستگارى يافته؛ رستگارى بزرگ و به ثواب عظيمى رسيده. و هر كه خدا و رسول او را نافرمانى نمايد، زيان كرده؛ زيانى هويدا و سزاوار عذابى دردناك، يا درد آورنده شده.

پس مبالغه نماييد در جا آوردن آنچه بر شما واجب و لازم است، از شنيدن و قبول كردن و فرمان بردن، و خيرخواهى را پاك و پاكيزه نمودن، به وضعى كه شائبه غشّ و خيانت در آن نباشد، و بار سنگين از دوش يكديگر برداشتن و به دوش خود گرفتن، به طور خوشى كه هيچ دلتنگى و منت در آن نباشد، و در اينها بر نفس خويش غالب شويد و آن را بكشيد، و خويش را بر نفس هاى خود يارى دهيد، به ملازمت راه راست (كه از آن دست بر نداريد)، و به دورى كردن از امور ناخوش (كه پيرامون آن نگرديد)، و حق را در ميان خويش جارى سازيد، و در آن يكديگر را يارى كنيد، پيش از آن كه به من رسد (يا آن كه در باب حق، يارى شما به من نرسد كه من به آن احتياج ندارم)، و دست هاى ظالم بى عقل را بگيريد و آن را از سر مظلوم كوتاه كنيد. و امر به معروف و نهى از منكر را به عمل آوريد، و فضل صاحبان را بشناسيد. خدا ما و شما را به سبب هدايت، از بدى ها نگاه دارد، و ما و شما را پرهيزگارى ثابت بدارد، و از براى خود و شما طلب آمرزش مى كنم از خدا». .


1- . و شبح، كالبد و تن را گويند. و نيز سياهى كه از دور زند. (مترجم)
2- . زمر، 75.
3- . ناتوانى و رنجورى.
4- . زخرف، 84 .

ص: 450

. .

ص: 451

. .

ص: 452

. .

ص: 453

. .

ص: 454

. .

ص: 455

. .

ص: 456

23 _ بَابُ النَّوَادِرِ1236.الإمامة والسياسة ( _ في كِتابِ أبي أيّوبَ إلى مُعاوِيَةَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ النَّصْرِيِّ، قَالَ :سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ تَبَارَكَ وَتَعَالى : «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَا وَجْهَهُ» فَقَالَ: «مَا يَقُولُونَ فِيهِ؟» قُلْتُ: يَقُولُونَ: يَهْلِكُ كُلُّ شَيْءٍ إِلَا وَجْهَ اللّه ِ، فَقَالَ: «سُبْحَانَ اللّه ِ! لَقَدْ قَالُوا قَوْلاً عَظِيماً، إِنَّمَا عَنى بِذلِكَ وَجْهَ اللّه ِ الَّذِي يُؤْتى مِنْهُ».1237.سير أعلام النبلاء عن جويرية بن أسماء :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَا وَجْهَهُ» قَالَ:«مَنْ أَتَى اللّه َ بِمَا أُمِرَ بِهِ مِنْ طَاعَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَهُوَ الْوَجْهُ الَّذِي لَا يَهْلِكُ، وَكَذلِكَ قَالَ: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» ». .

ص: 457

23. باب نوادر

23. باب نوادر1235.تاريخ المدينة ( _ به نقل از غَسّان بن عبد الحميد _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن نعمان، از سيف بن عَميره، از آن كه او را ذكر كرده، از حارث بن مُغيره نصرى روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شد از تفسير قول خداى عزّوجلّ «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَا وَجْهَهُ» (1) (كه مفسرين آن را ترجمه نموده اند به چند وجه: اولى آن كه هر چيز فانى است و نيست شونده، مگر ذات او سبحانه. دوم آن كه هر چيز به اعتبار امكان ذاتى فى حد ذاته هالك و معدوم است. سوم آن كه هر عمل باطل است، مگر آن عمل كه به جهت رضاى خدا قربة الى اللّه باشد. چهارم آن كه هر صاحب عملى باطل و ضائع است، مگر آن كس كه غرضش در عمل وجه اللّه باشد. و گفته اند كه تعبير كردن از ذات، به وجه (كه عبارت است از رو) در كلام عرب بسيار است. و نيز تفسير شده است به اين كه هر چيزى نابود مى شود، مگر اصل و حقيقت آن چيز كه عبارت از هويت آن است. بنابر آن كه ضمير در وجهه به شى ء كه به معنى چيزى است برگردد، و نه آن كه به سوى خدا راجع باشد، چنانچه اكثر علما چنين فهميده اند، و ظاهر آيه نيز آن است).

راوى مى گويد كه: حضرت فرمود كه:«سنيان در آن، چه مى گويند؟» عرض كردم كه مى گويند: هر چيزى هلاك مى شود، مگر روى خدا. حضرت فرمود: «سبحان اللّه ! پاك و منزه است خدا از امثال اين نقايص. هر آينه گفته بزرگى را گفته اند جز اين نيست كه مقصود از اين وجه، وجه خدا است كه مردم از آن رو به خدا مى روند». (2) (و مراد حضرت از وجه مذكور، حضرات معصومين اند كه ابواب ايمانند، و مردم را به خدا مى رسانند. و از جمله لطايف آن كه، عدد وجه به حساب جمل، چهارده است چون عدد معصومين _ صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين _).1236.الإمامة و السياسة ( _ در نامه ابو ايّوب به معاويه _ ) چند نفر از اصحاب ما، از احمد بن محمد بن خالد، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از صفوان جمّال، از امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير قول خداى عزّوجلّ «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَا وَجْهَهُ» كه آن حضرت فرمود:«هر كه بيايد خدا را به آنچه به آن امر فرموده از فرمان بردارى محمد صلى الله عليه و آله ، آن وجهى است كه هلاك نمى شود. و همچنين فرمود كه: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» (3) ، يعنى: هر كه فرمان برد رسول خدا را _ كه محمد است صلى الله عليه و آله _ پس به حقيقت كه خدا را فرمان برده» .

(و ابن بابويه رحمه اللهدر كتاب توحيد همين حديث را ذكر كرده و بعد از ذكر محمد، ائمه بعد از آن حضرت عليهم السلام را نيز ذكر كرده و آخر حديث در آن به اين طريق است كه پس حضرت خواند: « مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» . و اين ظاهرتر است).

.


1- . قصص، 88 .
2- . و وجه در لغت، به معنى رو است، و طور و طريقه و برابر و اول روز و آنچه مدد معاش از سلاطين و ملوك متعين مى شود. (مترجم)
3- . نساء، 80 .

ص: 458

1237.سير أعلام النبلاء ( _ به نقل از جويرية بن اسماء _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي سَلَامٍ النَّخَّاسِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«نَحْنُ الْمَثَانِي الَّتِي أَعْطَاها اللّه ُ نَبِيَّنَا مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، وَ نَحْنُ وَجْهُ اللّه ِ نَتَقَلَّبُ فِي الْأَرْضِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ، وَنَحْنُ عَيْنُ اللّه ِ فِي خَلْقِهِ، وَيَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلى عِبَادِهِ، عَرَفْنَا مَنْ عَرَفَنَا، وَجَهِلْنَا مَنْ جَهِلَنَا وَإِمَامَةَ الْمُتَّقِينَ». .

ص: 459

1238.تاريخ الخلفاء عن أبي الطُّفيل عامِر بن واثِلة الصمحمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن سِنان، از ابو سلّام نَخّاس، از بعضى از اصحاب ما، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«ماييم دوتا دوتاهايى كه خدا به پيغمبر ما محمد صلى الله عليه و آله عطا فرموده».

(و مراد آن حضرت، تفسير قول خداى تعالى است كه: « وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَ_كَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِى وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ » (1) ، يعنى: «و هر آينه به حقيقت كه داديم تو را هفت از دو تا دو تاها كه مكرر شده اند، و قرآن بزرگ و بزرگوار را» . و اكثر مفسرين اين هفت را به هفت آيه تفسير كرده اند، و گفته اند كه: مراد از آن، سوره حمد است؛ چه آن، هفت آيه است و لهذا آن سوره را سبع المثانى نيز مى گويند. و در وجه دوئيت آن گفته اند كه، از آن راه است كه در نماز لا اقل دو بار خوانده مى شود، و خروج نماز وتر بر فرضى كه از شفع جدا باشد، ضررى ندارد، يا به جهت آن است كه اكثر الفاظ آن مكرر واقع شده، يا به جهت تكرار نزول آن است كه يك بار در مكه نازل شده و يك بار در مدينه. و بنا بر آنچه آن حضرت فرموده مى تواند كه وجه هفت بودن ايشان، اين باشد كه نام هاى ايشان هفت است: على و فاطمه و حسن و حسين و محمد و جعفر و موسى _ سلام اللّه عليهم _ و تتمه، مكرر است و وجه تكرار و دوئيت از اينجا معلوم مى شود، يا دوئيت ايشان به اعتبار انضمام ايشان با قرآن باشد و احتمال دارد كه مثانى از ثناء باشد؛ زيرا كه ايشان ثناى خدا را به جا آوردند؛ چنانچه حق ثناى اوست به حسب طاقت بشرى. تتمه حديث آن كه: حضرت فرمود :) «و ماييم روى خدا و راه او (چه، خلائق به وساطت ما به خدا مى رسند، و متوجه معارف الهى مى شوند). و با اين حال در ميان شما مى گرديم. و ماييم چشم خدا در ميان آفريدگانش (كه به واسطه ما به سوى ايشان مى نگرند، نه چنانچه كند چشمان به وساطت عينك به خطوط نظر مى كنند). و ماييم دست خدا كه بر بندگان خويش به رحمت گشوده. مى شناسيم هر كه ما را شناسد، و نمى شناسيم هر كه ما را نمى شناسد (و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه: هر كه پيش از اين در عالم ذرّ، ما را شناخت امروز نيز ما را مى شناسد و هر كه در آنجا ما را نشناخت، در اينجا نيز ما را نمى شناسد. و مى تواند كه مراد اين باشد كه: اين اوصاف از براى ما ثابت است؛ خواه مردم ما را به اين اوصاف بشناسند و خواه نشناسند).

و پيشوايى پرهيزگاران از براى ما است» (كه اهل تقوى به ما اقتدا مى كنند در امور دين. و ظاهر اين است كه اين فقره، تصحيف باشد كه امامة اليقين به امامة المتقين بدل شده باشد.

على بن ابراهيم در تفسير خود، همين حديث را به سندى ديگر از آن حضرت روايت كرده از اول حديث تا آن كه ذكر فرموده كه: «هر كه ما را شناسد، ما او را شناسيم. پس هر كه ما را شناخت، يقين در پيش روى اوست و هر كه ما را نشناسد، ما او را نشناسيم. پس هر كه ما را نشناخت، آتش افروخته در پيش روى اوست». و مراد از يقين، مرگ است؛ چه آن، تحفه مؤمن است كه از رنج دنيا خلاص مى شود و به اين شناخت منتفع مى گردد و در بهشت جاودانى قرار مى گيرد. و بعضى احتمال داده اند كه مراد، اين باشد كه اين معرفت كه به دليل حاصل شده به مشاهده و عين اليقين، از براى او حاصل خواهد شد. و به قرينه مقابله، اول ظاهرتر است.

و در توحيد صدوق همين حديث به سندى ديگر مذكور است، و در آخر آن چنين است كه: «هر كه ما را شناسد، ما او را شناسيم و هر كه ما را نشناسد، يقين در پيش روى اوست». و معنى احتمالى بنا بر آنچه در توحيد است، مناسبت تمام دارد). .


1- . حجر، 87 .

ص: 460

1238.تاريخ الخلفاء ( _ درباره ابو طُفَيل ، عامر بن واثله صحابى _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَلِلَّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» قَالَ :«نَحْنُ _ وَاللّه ِ _ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي لَا يَقْبَلُ اللّه ُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلاً إِلَا بِمَعْرِفَتِنَا». .

ص: 461

1027.تاريخ اليعقوبي :حسين بن محمد اشعرى و محمد بن يحيى هر دو روايت كرده اند از احمد بن اسحاق، از سَعدان بن مسلم، از معاوية بن عمّار، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «وَلِلَّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» (1)

، يعنى:«خدا راست نام هاى نيكوتر، پس بخوانيد او را به آنها»، كه حضرت فرمود: «به خدا سوگند، ماييم نام هاى نيكوتر خدا كه خدا از بندگان عملى را قبول نمى فرمايد، مگر به معرفت ما» (چه هر نامى، نشانه صاحب نام است و ذوات قدسيه ايشان نشانه هاى هويداست براى وجود ذات و صفات آن جناب). .


1- . اعراف، 180.

ص: 462

1028.تاريخ الطبري عن محمّد بن إبراهيم بن الحارث :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مَرْوَانَ بْنِ صَبَّاحٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ خَلَقَنَا، فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا؛ وَصَوَّرَنَا، فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا؛ وَجَعَلَنَا عَيْنَهُ فِي عِبَادِهِ، وَلِسَانَهُ النَّاطِقَ فِي خَلْقِهِ، وَيَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ عَلى عِبَادِهِ بِالرَّأْفَةِ وَالرَّحْمَةِ، وَوَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتى مِنْهُ، وَبَابَهُ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ، وَخُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَأَرْضِهِ؛ بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ، وَأَيْنَعَتِ الثِّمَارُ، وَجَرَتِ الْأَنْهَارُ؛ وَبِنَا يَنْزِلُ غَيْثُ السَّمَاءِ ، وَيَنْبُتُ عُشْبُ الْأَرْضِ؛ وَبِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللّه ُ، وَلَوْ لا نَحْنُ مَا عُبِدَ اللّه ُ».1239.أنساب الأشراف :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ عَمِّهِ حَمْزَةَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «فَلَمَّآ ءَاسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ» فَقَالَ:«إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَا يَأْسَفُ كَأَسَفِنَا، وَلكِنَّهُ خَلَقَ أَوْلِيَاءَ لِنَفْسِهِ يَأْسَفُونَ وَيَرْضَوْنَ وَهُمْ مَخْلُوقُونَ مَرْبُوبُونَ، فَجَعَلَ رِضَاهُمْ رِضَا نَفْسِهِ ، وَسَخَطَهُمْ سَخَطَ نَفْسِهِ؛ لِأَنَّهُ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ إِلَيْهِ، وَالْأَدِلَاءَ عَلَيْهِ، فَلِذلِكَ صَارُوا كَذلِكَ، وَلَيْسَ أَنَّ ذلِكَ يَصِلُ إِلَى اللّه ِ كَمَا يَصِلُ إِلى خَلْقِهِ، لكِنْ هذَا مَعْنى مَا قَالَ مِنْ ذلِكَ، وَقَدْ قَالَ : «مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً، فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ، وَدَعَانِي إِلَيْهَا» وَقَالَ: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» وَقَالَ: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» فَكُلُّ هذَا وَشِبْهُهُ عَلى مَا ذَكَرْتُ لَكَ، وَهكَذَا الرِّضَا وَالْغَضَبُ وَغَيْرُهُمَا مِنَ الْأَشْيَاءِ مِمَّا يُشَاكِلُ ذلِكَ، وَلَوْ كَانَ يَصِلُ إِلَى اللّه ِ الْأَسَفُ وَالضَّجَرُ _ وَهُوَ الَّذِي خَلَقَهُمَا وَأَنْشَأَهُمَا _ لَجَازَ لِقَائِلِ هذَا أَنْ يَقُولَ: إِنَّ الْخَالِقَ يَبِيدُ يَوْماً مَا؛ لِأَنَّهُ إِذَا دَخَلَهُ الْغَضَبُ وَالضَّجَرُ، دَخَلَهُ التَّغَيُّرُ ، وَإِذَا دَخَلَهُ التَّغَيُّرُ لَمْ يُؤْمَنْ عَلَيْهِ الْاءِبَادَةُ، ثُمَّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُكَوِّنُ مِنَ الْمُكَوَّنِ ، وَلَا الْقَادِرُ مِنَ الْمَقْدُورِ عَلَيْهِ، وَلَا الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ، تَعَالَى اللّه ُ عَنْ هذَا الْقَوْلِ عُلُوّاً كَبِيراً؛ بَلْ هُوَ الْخَالِقُ لِلْأَشْيَاءِ لَا لِحَاجَةٍ، فَإِذَا كَانَ لَا لِحَاجَةٍ، اسْتَحَالَ الْحَدُّ وَالْكَيْفُ فِيهِ، فَافْهَمْ إِنْ شَاءَ اللّه ُ تَعَالى». .

ص: 463

1240.الفتوح عن معاوية :محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از حسين بن حسن، از بكر بن صالح، از حسن بن سعيد، از هَيثم بن عبداللّه ، از مروان بن صبّاح روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«خداى تعالى ما را آفريد، پس آفرينش ما را نيكو گردانيد، و ما را تصوير نمود و نگاشت. پس صورت هاى ما را نيكو ساخت و ما را در ميان بندگان خود چشم خويش گردانيد، و زبان گوياى خويش در ميانه خلائق (چه، ايشان چون زبان اوامر و نواهى او را به مردمان مى رسانند) و دست خود كه بر بندگانش به رأفت و رحمت گشوده، و وجه خود كه مردم از آن رو به او مى روند، و به جنابش مى رسند، و درهاى معرفت خويش كه بر او دلالت مى كنند، و خزينه داران خويش درآسمان و زمين، و به واسطه ما درختان ميوه آوردند و ميوه ها رسيدند، و جوى ها روان شدند، و به ما باران از آسمان (يا از جانب آن)، فرود مى آيد، و گياه از زمين مى رويد، و به عبادت ما خدا معبود شد. و اگر ما نمى بوديم، كسى خدا را عبادت نمى نمود» (چه، اساس بندگى را ايشان به مردم تعليم دادند).1241.شرح نهج البلاغة ( _ في كِتابِ ابنِ عَبّاسٍ إلى مُعاوِيَةَ _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل بن بَزيع، از عمويش حمزة بن بزيع، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در فرموده خداى عزّوجلّ: «فَلَمَّآ ءَاسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ» (1) ، يعنى:«پس آن هنگام كه ما را سخت خشمناك و اندوهگين ساختند، از ايشان كينه كشيديم»، كه آن حضرت فرمود: «خداى عزّوجلّ اندوه نمى خورد و خشم نمى گيرد چون اندوه و خشم ما، وليكن آن جناب دوستانى چند را از براى خود آفريده كه اندوه مى خورند و خشم مى گيرند و خشنود مى گردند، و ايشان آفريدگانى چنداند كه خدا ايشان را پرورش داده و مى دهد. پس خدا خشنودى ايشان را خشنودى خويش و خشم ايشان را خشم خويش گردانيده؛ زيرا كه آن جناب ايشان را خوانندگان مردمان به سوى خويش و رهنمايان بر خويش قرار داده، و از براى همين، چنين بلند مرتبه شده اند كه به مرتبه اتحاد و يگانگى رسيده اند.

و مقصود خدا اين نيست كه اين اندوه و خشم، به خدا مى رسد چنانچه به آفريدگانش مى رسد، وليكن همين كه مذكور شد، معنى آن چيزى است كه فرموده. و در حديث قدسى فرموده كه: هر كه دوستى از دوستان مرا اهانت رساند و خوار گرداند، پس به حقيقت كه با من مبارزه نموده است، (2) به جنگ با من، و مرا به سوى آن خوانده (حاصل آن كه مُهين (مَهين)، به ميدان من آمده و مرا مبارز مى طلبد) و فرموده است كه: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» (3) . و فرموده كه: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» (4) ، يعنى: «به درستى كه آنان كه با تو بيعت مى كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند. دست خدا در بالاى دست هاى ايشان است» (و مراد، دست پيغمبر است كه در حكم دست خدا است. چه، آن جناب منزه است از اعضا و جوارح كه از صفات اجسام است).

پس اين و هر چه مانند اين باشد، بر وجهى است كه براى تو ذكر كردم. و همچنين است خشنودى و خشم خدا و غير اينها، از هر چه باشد كه به اين شباهت داشته باشد در اين كه اتصاف خدا به آن روا نباشد، و اگر چنين باشد كه خشم و اندوه و دلتنگى به خدا رسد، با آن كه آن جناب همان است كه اينها را آفريده و ايجاد فرموده، هر آينه جايز است از براى آن كه اين سخن را مى گويد كه بگويد كه: حضرت آفريدگار در روزگارى هلاك مى گردد، و نيست و نابود مى شود؛ زيرا كه چون خشم و دلتنگى بر او داخل گردد، تغيير مزاجى در او راه يابد، و چون تغيير در او راه يابد، بر او ايمن نمى توان بود از هلاكت. بعد از اينها ناخوشى ديگر لازم مى آيد كه هستى دهنده از آن كه او را هستى داده، و قادر و توانا از آن كه بر او توانايى مى توان داشت، و آفريدگار از آفريده شده شناخته نشود، و كسى نتواند كه او و ايشان را از يكديگر تميز دهد. خدا برتر است از اين گفتار و اعتقاد؛ برترى بزرگ. بلكه اوست كه چيزها را آفريده، بى آن كه حاجتى به آنها داشته باشد. پس هرگاه آفرينش براى احتياج نباشد، بايد كه اندازه و چون و چگونگى را در باب آن جناب ممتنع و محال شمرد. پس بفهم اگر خداى تعالى خواسته باشد». .


1- . زخرف، 55.
2- . و مبارزه از ميان صف بيرون شدن است از براى جنگ. (مترجم)
3- . نساء، 88 .
4- . فتح، 10.

ص: 464

1242.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ في جَوابِ مُعاوِيَةَ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ أَسْوَدَ بْنِ سَعِيدٍ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَأَنْشَأَ يَقُولُ _ ابْتِدَاءً مِنْهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ أَسْأَلَهُ _: «نَحْنُ حُجَّةُ اللّه ِ ، وَنَحْنُ بَابُ اللّه ِ، وَنَحْنُ لِسَانُ اللّه ِ، وَ نَحْنُ وَجْهُ اللّه ِ، وَنَحْنُ عَيْنُ اللّه ِ فِي خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللّه ِ فِي عِبَادِهِ». .

ص: 465

1239.أنساب الأشراف :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از ابن ابى نصر، از محمد بن حمران، از اسود بن سعيد كه گفت در خدمت امام محمد باقر عليه السلام بودم پس آن حضرت شروع فرمود كه - مى فرمود از روى ابتدا كه خود آغاز نمود بى آن كه من او را سؤال كنم كه -:«ماييم حجت خدا، و ماييم درِ علم و توحيد خدا، و ماييم زبان خدا، و ماييم روى خدا، و ماييم چشم خدا در ميانه آفريدگانش، و ماييم واليان امر خدا در ميان بندگانش». .

ص: 466

1240.الفتوح ( _ به نقل از معاويه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ حَسَّانَ الْجَمَّالِ، قَالَ :حَدَّثَنِي هَاشِمُ بْنُ أَبِي عَمَّارٍ الْجَنْبِيُّ، قَالَ : سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: «أَنَا عَيْنُ اللّه ِ، وَأَنَا يَدُ اللّه ِ، وَأَنَا جَنْبُ اللّه ِ، وَأَنَا بَابُ اللّه ِ» .1241.شرح نهج البلاغة ( _ در نامه ابن عبّاس به معاويه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ عَمِّهِ حَمْزَةَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلامفِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «يَاحَسْرَتَى عَلَى مَافَرَّطتُ فِى جَنبِ اللَّهِ» قَالَ:«جَنْبُ اللّه ِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، وَكَذلِكَ مَا كَانَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ بِالْمَكَانِ الرَّفِيعِ إِلى أَنْ يَنْتَهِيَ الْأَمْرُ إِلى آخِرِهِمْ».1242.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش در پاسخ به معاويه _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الصَّلْتِ، عَنِ الْحَكَمِ وَإِسْمَاعِيلَ ابْنَيْ حَبِيبٍ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «بِنَا عُبِدَ اللّه ُ، وَبِنَا عُرِفَ اللّه ُ، وَبِنَا وُحِّدَ اللّه ُ تَبَارَكَ وَتَعَالى، وَمُحَمَّدٌ حِجَابُ اللّه ِ تَبَارَكَ وَتَعَالى».1030.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از قيس _ ) بَعْضُ أَصْحَابِنَا، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ عَبْدِ الْوَهَّابِ بْنِ بِشْرٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ قَادِمٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ مَا ظَ_لَمُونَا وَ لَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» قَالَ: «إِنَّ اللّه َ تَعَالى أَعْظَمُ وَأَعَزُّ وَأَجَلُّ وَأَمْنَعُ مِنْ أَنْ يُظْلَمَ، وَلكِنَّهُ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ، وَوَلَايَتَنَا وَلَايَتَهُ؛ حَيْثُ يَقُولُ: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ» يَعْنِي الْأَئِمَّةَ مِنَّا». ثُمَّ قَالَ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ: «وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَهُ. .

ص: 467

1031.الإمامة و السياسة ( _ درباره نوشتن جانشينى عمر _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حسّان جمّال روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا هاشم بن ابى عمّار جَنبى و گفت: شنيدم از امير المؤمنين عليه السلام كه مى فرمود:«منم چشم خدا، و منم دست خدا، و منم جنب و پهلوى خدا، و منم درِ علم و توحيد خدا».1032.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از عمويش حمزة بن بزيع، از على بن سُويد، از ابوالحسن حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامروايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «يَ_حَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَن_بِ اللَّهِ» (1) ، يعنى:«به جهت كراهت و نخواستن آن كه در نزد ديدن عذاب نفسى، بگويد كه: اى افسوس و پشيمانى بر تقصير و كوتاهى كردن من در باب جنب خدا» (يعنى: در جانب و حق او، يا در امر يا در طلب قرب جوار او، يا طريقه اى كه موصل به رضاى او باشد) ، كه آن حضرت فرمود: «جنب خدا، امير المؤمنين عليه السلام است و همچنين آنچه بعد از او بوده، از اوصياى پيغمبر در اين مكان بلند و مرتبه ارجمندند تا آن كه امر به آخر ايشان منتهى شود» (و چه مرتبه از اين بلندتر كه كسى، جنب اللّه باشد كه تفريط در شأن او موجب حسرت باشد در روز قيامت. و جنب، در لغت، به معنى امير نيز آمده؛ چه ايشان از جانب ملك الملوك امراءند بر مملوكين او).1033.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في ذِكرِ السَّقيفَةِ ومابَعدَها _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جُمهور، از على بن صَلت، از حَكم و اسماعيل _ پسران حبيب _، از بُريد عِجلى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«خدا به وساطت ما پرستيده شد، و به سبب ما شناخته شد، و به جهت ما به يگانگى او _ تبارك و تعالى _ اقرار شد، و محمد، حجاب و پرده خداى تبارك و تعالى است كه واسطه ميان او و خلائق است».1033.امام على عليه السلام ( _ درباره سقيفه و ماجراهاى پس از آن _ ) بعضى از اصحاب ما، از محمد بن عبداللّه ، از عبدالوهّاب بن بِشر، از موسى بن قادم، از سليمان، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه گفت: آن حضرت را از قول خداى عزّوجلّ سؤال كردم كه: «وَ مَا ظَ_لَمُونَا وَ لَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ » (2) ، يعنى:«و بر ما ستم نكردند در ستمى كه كردند، وليكن عادت ايشان اين بود كه بر نفس هاى خويش ستم كنند». حضرت فرمود: «خدا از آن بزرگ تر و بزرگوارتر و استوارتر است كه مظلوم شود؛ كه كسى بر او ظلم و ستم تواند نمود، وليكن آن جناب ما را به نفس خود آميخته و مخلوط گردانيده. پس ستمى را كه بر ما واقع شود، ستم بر خود و ولايت و دوستى با ما را دوستى با خود قرار داده، از آنجا كه مى فرمايد: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ» (3) ، يعنى: جز اين نيست كه صاحب اختيار و اولى به تصرف و حاكم بر امور دينى و دنيوى شما، خدا است و رسول او _ كه محمد است _ و آن كسانى كه ايمان آوردند»، حضرت فرمود: «يعنى ائمه از ما بعد از آن». در موضع ديگر فرمود: «وَ مَا ظَ_لَمُونَا وَ لَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ » پس مثل آن را ذكر فرمود. .


1- . زمر، 56.
2- . بقره، 57.
3- . مائده، 55.

ص: 468

24 _ بَابُ الْبَدَاءِ1035.المستدرك على الصحيحين عن عمر :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ ثَعْلَبَةَ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ :«مَا عُبِدَ اللّه ُ بِشَيْءٍ مِثْلِ الْبَدَاءِ».1036.فضائل الصحابة عن سعيد بن المُسَيّب :وَ فِي رِوَايَةِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«مَا عُظِّمَ اللّه ُ بِمِثْلِ الْبَدَاءِ».1034.تاريخ الإسلام ( _ به نقل از عمر _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَحَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ وَغَيْرِهِمَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ فِي هذِهِ الْايَةِ: «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ» قَالَ: فَقَالَ:«وَهَلْ يُمْحى إِلَا مَا كَانَ ثَابِتاً؟ وَهَلْ يُثْبَتُ إِلَا مَا لَمْ يَكُنْ؟». .

ص: 469

24. باب در بيان جواز بداء بر خدا

24. باب در بيان جواز بداء بر خدا (1)1036.فضائل الصحابة ( _ به نقل از سعيد بن مُسَيَّب _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حجّال، از ابو اسحاق (يعنى ثَعلبه) از زراره، از امام محمد باقر، يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا پرستيده نشد به چيزى مانند بداء و تصديق به جواز و وقوع آن».1037.الكافي عن عمر :و در روايت ابن ابى عُمير، از هشام بن سالم، از امام جعفر صادق عليه السلام چنين است كه آن حضرت فرمود:«تعظيم خدا نشد به چيزى كه مانند بداء باشد».1038.المستدرك على الصحيحين عن سعيد بن المُسَيَّب:على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از هشام بن سالم و حَفص بن بَخترى و غير ايشان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت در اين آيه «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ» (2) ، يعنى:«پاك مى كند خدا نقش آنچه را خواسته باشد و صلاح بداند، از لوح محو و اثبات مى نمايد در آن، صورتِ آنچه را كه خواسته و مصلحت بيند». فرمود كه: «آيا محو مى شود مگر آنچه ثابت باشد، و آيا اثبات مى توان نمود، مگر آنچه نباشد».

.


1- . و بداء بر وزن سلام، به معنى ظاهر شدن چيزى است كه پيش از آن، پوشيده و پنهان باشد و آن، بر خدا روا نيست، وليكن چون در لوح محو و اثبات، تغيير و تبديل در امور به هم مى رسد، اين تغيير را بداء مى گويند و بر خدا روا است، چون اين تغيير، در حقيقت بداء نيست، بلكه بداء نما است و آنچه در احاديث در باب جواز بداء بر خدا وارد شده، مراد از آن، قسم دوم است. و اما قسم اول در امتناع آن در باب خدا، اشكالى نيست؛ زيرا كه مستلزم جهل است و جهل بر خدا محال است. (مترجم)
2- . رعد، 39.

ص: 470

1037.الكافى ( _ به نقل از عمر _ ) عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا بَعَثَ اللّه ُ نَبِيّاً حَتّى يَأْخُذَ عَلَيْهِ ثَلَاثَ خِصَالٍ: الْاءِقْرَارَ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ، وَخَلْعَ الْأَنْدَادِ، وَأَنَّ اللّه َ يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ ، وَيُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ».1038.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از سعيد بن مُسَيَّب _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ» قَالَ : «هُمَا أَجَلَانِ: أَجَلٌ مَحْتُومٌ، وَأَجَلٌ مَوْقُوفٌ».1039.تاريخ اليعقوبي :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْحَسَنِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: «أَوَ لَمْ يَرَ الْاءِنسَ_نُ أَنَّا خَلَقْنَ_هُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئا» قَالَ: فَقَالَ: «لَا مُقَدَّراً وَلَا مُكَوَّناً».

قَالَ: وَسَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ : «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَّذْكُورًا» فَقَالَ: «كَانَ مُقَدَّراً غَيْرَ مَذْكُورٍ». .

ص: 471

1040.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ وقَد شاوَرَهُ عُمَرُ بنُ الخَطّ ) على، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از هشام بن سالم، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا هيچ پيغمبرى را به پيغمبرى مبعوث نمى گردانيد، مگر آن كه در باب سه خصلت از او عهد و پيمان مى گرفت: يكى آن كه اقرار داشته باشد از براى او به بندگى و پرستش، و ديگر آن كه (به يگانگى آن جناب قائل باشد و) شريك ها از براى او قرار ندهد (و از آنها دست بردارد، به وضعى كه هرگز رو به ايشان نرود)، و آن كه اعتراف كند كه خدا هر چه را كه خواهد پيش اندازد، مى اندازد، و هر چه را كه خدا به تأخير افكند، مى افكند».1039.تاريخ اليعقوبى :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از ابن بُكير، از زراره، از حمران، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ» (1) ، يعنى:«خدا حكم فرموده مدتى را و مدتى نام برده شده در نزد اوست». حضرت فرمود كه: «اجل، بر دو قسم است: يكى اجل محتوم (كه خدا آن را واجب ساخته و محكم گردانيده و حكم فرموده)، و ديگرى، اجل موقوف است» (كه توقف دارد بر هستى و نيستى چيزى).1243.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ _ ) احمد بن مِهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از على بن اسباط، از خَلف بن حمّاد، از ابن مُسكان، از مالك جُهَنى روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ:«أَوَ لَمْ يَرَ الْاءِنسَ_نُ أَنَّا خَلَقْنَ_هُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْ_?ا» (2) (و در قرآن به جاى «أوَلم ير الانسان» : «أو لا يذكر» واقع است و اين اشتباه بايد كه از غير راوى اصل، كه مالك است، ناشى شده باشد؛ چه تقرير قولى معصوم در حكم قول معصوم است و حمل آن بر اشاره اى به سوى مضمون آيه به بعيد است). و ترجمه آن بنا بر آنچه در قرآن است، اين است كه: «آيا نمى انديشد و ياد نمى كند آدمى آن كه ما آفريديم او را پيش از اين و حال آن كه چيزى نبود».

راوى مى گويد كه: حضرت فرمود كه: «نه مقدّر بود، و نه مكوّن» (يعنى خدا او را تقدير و اندازه نفرموده بود و هستى و وجود نداده بود).

و مالك گفت كه: از آن حضرت سؤال كردم از تفسير قول خداى تعالى: «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَ_نِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَّذْكُورًا» (3) ، يعنى: «آيا آمد (و مراد، اين است كه به تحقيق آمد) بر آدمى هنگامى از روزگار كه نبود چيزى ياد شده؟» (كه كسى او را ياد نمى نمود)، پس حضرت فرمود كه: «مقدّر الوجود بود (كه در لوح محفوظ تقدير وجود او شده بود)، وليكن مذكور نبود» (و كسى او را ياد نمى نمود). .


1- . انعام، 2.
2- . نص قرآن سوره مريم ، آيه 67 چنين است : « أَوَ لَا يَذْكُرُ الْاءِنسَ_نُ أَنَّا خَلَقْنَ_هُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْ_?ا » و در سوره يس ، آيه 77 چنين است : « أَوَ لَمْ يَرَ الْاءِنسَ_نُ أَنَّا خَلَقْنَ_هُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ » .
3- . انسان، 1.

ص: 472

1244.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ: فَعِلْمٌ عِنْدَ اللّه ِ مَخْزُونٌ لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ؛ وَعِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَرُسُلَهُ، فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَرُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَيَكُونُ؛ لَا يُكَذِّبُ نَفْسَهُ وَلَا مَلَائِكَتَهُ وَلَا رُسُلَهُ؛ وَعِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ، يُقَدِّمُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ، وَيُؤَخِّرُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ، وَيُثْبِتُ مَا يَشَاءُ».1245.تاريخ المدينة عن يحيى بن سعيد الأنصاري :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ رِبْعِىٍّ، عَنِ الْفُضَيْلِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «مِنَ الْأُمُورِ أُمُورٌ مَوْقُوفَةٌ عِنْدَ اللّه ِ، يُقَدِّمُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ، وَيُؤَخِّرُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ».1243.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به معاويه _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ؛ وَوُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ عِلْمَيْنِ: عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا يَعْلَمُهُ إِلَا هُوَ، مِنْ ذلِكَ يَكُونُ الْبَدَاءُ؛ وَعِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَرُسُلَهُ وَأَنْبِيَاءَهُ، فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ».1042.امام على عليه السلام ( _ خطاب به عمر ، هنگامى كه او از مردم ، درباره همر ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا بَدَا لِلّهِ فِي شَيْءٍ إِلَا كَانَ فِي عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ يَبْدُوَ لَهُ». .

ص: 473

1043.الإرشاد عن أبي بكر الهُذَلِيّ :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«علم، بر دو قسم است: يكى علمى است كه در نزد خدا مخزون است، كه هيچ كس را برآن مطلع نساخته و ديگر، علمى است كه به فرشتگان و رسولان خويش تعليم فرموده. پس آنچه به فرشتگان و رسل خويش آموخته، البته در خارج موجود مى شود و خدا خود و فرشته ها و رسول هاى خود را به دروغ نمى اندازد (و چنان نمى كند كه در نزد غير، دروغ گو در آيند). و علمى كه در نزد خودش مخزون است، آنچه خواهد از آن مقدّم مى دارد، و آنچه خواهد از آن به تأخير مى اندازد، و آنچه خواهد ثابت مى گرداند».1043.الإرشاد ( _ به نقل از ابو بكر هُذَلى _ ) و به همين اسناد، از حمّاد، از رِبعى، از فُضيل روايت است كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:«از جمله امور، امورى چند است كه موقوف است در نزد خدا كه مقدم مى دارد از آنها و مؤخر مى اندازد از آنها، آنچه را كه خواسته باشد».1044.الفتوح :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن ابى عُمير، از جعفر بن عثمان، از سَماعه، از ابو بصير و وُهيب بن حَفص، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«خدا را دو علم است: يكى علم مكنون و مخزون (كه از غير خويش پوشيده)، و كسى آن را نمى داند، مگر آن جناب و بداء از اين علم تحقق مى يابد. و ديگر، علمى است كه به فرشتگان و رسولان و پيغمبران خويش تعليم داده، و ما آن را مى دانيم».1044.الفتوح :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حسن بن محبوب، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا را در چيزى بداء به هم نرسيد، مگر آن كه در علم آن جناب بود كه بداء به هم مى رسد و آن را تغيير مى دهد، پيش از آن كه بداء از براى او به هم رسد». .

ص: 474

1045.تاريخ اليعقوبي:عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ الْجُهَنِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ لَمْ يَبْدُ لَهُ مِنْ جَهْلٍ».1046.نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : هَلْ يَكُونُ الْيَوْمَ شَيْءٌ لَمْ يَكُنْ فِي عِلْمِ اللّه ِ بِالْأَمْسِ؟ قَالَ: «لَا ،مَنْ قَالَ هذَا، فَأَخْزَاهُ اللّه ُ» . قُلْتُ: أَ رَأَيْتَ، مَا كَانَ وَمَا هُوَ كَائِنٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَ لَيْسَ فِي عِلْمِ اللّه ِ؟ قَالَ: «بَلى، قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ».1045.تاريخ اليعقوبى :عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِي الْقَوْلِ بِالْبَدَاءِ مِنَ الْأَجْرِ، مَا فَتَرُوا عَنِ الْكَلَامِ فِيهِ».1046.نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو الْكُوفِيِّ أَخِي يَحْيى، عَنْ مُرَازِمِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «مَا تَنَبَّأَ نَبِيٌّ قَطُّ حَتّى يُقِرَّ لِلّهِ بِخَمْسِ خِصَالٍ: بِالْبَدَاءِ، وَالْمَشِيئَةِ، وَالسُّجُودِ، وَالْعُبُودِيَّةِ، وَالطَّاعَةِ».1047.تاريخ الطبري عن ابن عمر :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ جَهْمِ بْنِ أَبِي جَهْمَةَ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَخْبَرَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِمَا كَانَ مُنْذُ كَانَتِ الدُّنْيَا، وَبِمَا يَكُونُ إِلَى انْقِضَاءِ الدُّنْيَا، وَأَخْبَرَهُ بِالْمَحْتُومِ مِنْ ذلِكَ، وَاسْتَثْنى عَلَيْهِ فِيمَا سِوَاهُ». .

ص: 475

1047.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابن عمر _ ) از او، از حسن بن على بن فضّال، از داود بن فَرقد، از عمرو بن عثمان جُهَنى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه از براى خدا، بداء نمى شود از جهل» (يعنى: در آنچه تغيير مى دهد، جهالتى نداشته كه بعد از آن دانسته باشد، بلكه تغيير از روى مصلحت است).1048.الطبقات الكبرى عن المِسوَرِ بن مَخرَمَةِ :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم كه: آيا مى شود كه امروز چيزى موجود شود كه ديروز در علم خدا نبوده باشد؟ حضرت فرمود:«نه، هر كه اين سخن را بگويد، خدا او را خوار و رسوا گرداند».

عرض كردم كه: مرا خبر ده كه آيا چنين نيست كه آنچه بوده و آنچه خواهد بود تا روز قيامت، همه در علم خدا باشد؟ فرمود: «بلى، چنين است و چنين بود پيش از آن كه خلائق را بيافريند».1049.الكامل في التاريخ عن عمر بن الخطّاب ( _ قَبلَ الوَفاةِ _ ) على، از محمد، از يونس، از مالك جُهنى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«اگر مردم مى دانستند كه در قول به بداء و اعتقاد داشتن به جواز آن، چه قدر ثواب است، از سخن گفتن در آن سستى نمى ورزيدند».1048.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از مِسوَر بن مَخرَمه _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از بعضى از اصحاب ما، از محمد بن عمرو كوفى _ برادر يحيى _ از مُرازِم بن حكيم كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«هرگز هيچ پيغمبرى به منصب پيغمبرى نمى رسيد (يا آن كه خدا او را به پيغمبرى نمى فرستاد)، تا آن كه از براى خدا پنج خصلت اقرار مى كرد و آن: اقرار به بداء است و مشيت و سجود و عبوديت و طاعت».1049.الكامل فى التاريخ ( _ به نقل از عمر بن خطّاب ، پيش از وفاتش _ ) و به همين اسناد، از احمد بن محمد، از جعفر بن محمد، از يونس، از جَهم بن ابى جَهمه، از آن كه او را حديث كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ محمد صلى الله عليه و آله را خبر داد به آنچه بوده، از آن زمان كه دنيا بر پا شده، و به آنچه خواهد بود تا آن كه دنيا تمام شود. و خبر داد او را به محتوم از آنها كه تغيير و تبديل در آن راه ندارد، و در آنچه غير آن بوده بر آن، استثنا فرمود» (يعنى: فرمود كه: اگر خواسته باشم چنين خواهد بود، و اگر نخواهم تغيير مى دهم). .

ص: 476

1050.تاريخ اليعقوبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ، قَالَ :سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ: «مَا بَعَثَ اللّه ُ نَبِيّاً قَطُّ إِلَا بِتَحْرِيمِ الْخَمْرِ، وَأَنْ يُقِرَّ لِلّهِ بِالْبَدَاءِ».1050.تاريخ اليعقوبى :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ :سُئِلَ الْعَالِمُ عليه السلام : كَيْفَ عِلْمُ اللّه ِ؟ قَالَ: «عَلِمَ وَشَاءَ، وَأَرَادَ وَقَدَّرَ، وَقَضى وَأَمْضى ؛ فَأَمْضى مَا قَضى، وَقَضى مَا قَدَّرَ، وَقَدَّرَ مَا أَرَادَ؛ فَبِعِلْمِهِ كَانَتِ الْمَشِيئَةُ، وَبِمَشِيئَتِهِ كَانَتِ الْاءِرَادَةُ، وَبِإِرَادَتِهِ كَانَ التَّقْدِيرُ، وَبِتَقْدِيرِهِ كَانَ الْقَضَاءُ ، وَبِقَضَائِهِ كَانَ الْاءِمْضَاءُ ، وَالْعِلْمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى الْمَشِيئَةِ، وَالْمَشِيئَةُ ثَانِيَةٌ، وَالْاءِرَادَةُ ثَالِثَةٌ، وَالتَّقْدِيرُ وَاقِعٌ عَلَى الْقَضَاءِ بِالْاءِمْضَاءِ؛ فَلِلّهِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ الْبَدَاءُ فِيمَا عَلِمَ مَتى شَاءَ، وَفِيمَا أَرَادَ لِتَقْدِيرِ الْأَشْيَاءِ، فَإِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالْاءِمْضَاءِ، فَلَا بَدَاءَ، فَالْعِلْمُ بِالْمَعْلُومِ قَبْلَ كَوْنِهِ، وَالْمَشِيئَةُ فِي الْمُنْشَاَ?قَبْلَ عَيْنِهِ، وَالْاءِرَادَةُ فِي الْمُرَادِ قَبْلَ قِيَامِهِ، وَالتَّقْدِيرُ لِهذِهِ الْمَعْلُومَاتِ قَبْلَ تَفْصِيلِهَا وَتَوْصِيلِهَا عِيَاناً وَوَقْتاً، وَالْقَضَاءُ بِالْاءِمْضَاءِ هُوَ الْمُبْرَمُ مِنَ الْمَفْعُولاتِ ذَوَاتِ الْأَجْسَامِ الْمُدْرَكَاتِ بِالْحَوَاسِّ مِنْ ذَوِي لَوْنٍ وَرِيحٍ وَوَزْنٍ وَكَيْلٍ، وَمَا دَبَّ وَدَرَجَ مِنْ إِنْسٍ وَجِنٍّ وَطَيْرٍ وَسِبَاعٍ ، وَغَيْرِ ذلِكَ مِمَّا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ، فَلِلّهِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ فِيهِ الْبَدَاءُ مِمَّا لَا عَيْنَ لَهُ، فَإِذَا وَقَعَ الْعَيْنُ الْمَفْهُومُ الْمُدْرَكُ، فَلَا بَدَاءَ، وَاللّه ُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ؛ فَبِالْعِلْمِ عَلِمَ الْأَشْيَاءَ قَبْلَ كَوْنِهَا؛ وَبِالْمَشِيئَةِ عَرَّفَ صِفَاتِهَا وَحُدُودَهَا، وَأَنْشَأَهَا قَبْلَ إِظْهَارِهَا؛ وَبِالْاءِرَادَةِ مَيَّزَ أَنْفُسَهَا فِي أَلْوَانِهَا وَصِفَاتِهَا؛ وَبِالتَّقْدِيرِ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَعَرَّفَ أَوَّلَهَا وَآخِرَهَا؛ وَبِالْقَضَاءِ أَبَانَ لِلنَّاسِ أَمَاكِنَهَا، وَدَلَّهُمْ عَلَيْهَا؛ وَبِالْاءِمْضَاءِ شَرَحَ عِلَلَهَا، وَأَبَانَ أَمْرَهَا، وَذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ». .

ص: 477

1051.صحيح البخاري عن عمرو بن ميمون :على بن ابراهيم، از پدرش، از رَيّان بن صَلت روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام رضا عليه السلام كه مى فرمود:«خدا هرگز پيغمبرى را مبعوث نگردانيد، مگر با تحريم شراب (كه آن را حرام داند) و با اقرار به بداء از براى خدا».1052.تاريخ اليعقوبي :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد روايت كرده است كه از امام على نقى عليه السلام سؤال شد كه علم خدا چگونه است؟ حضرت فرمود كه:«دانست و خواست و اراده نمود، و تقدير كرد و اندازه فرمود (كه طول و عرض و عمق و باقى مشخصات آن مقدّر را معيّن گردانيد)، و حكم فرمود به وجود، و امضاى حكم خويش نمود (كه آن را نافذ و جارى ساخت)، پس امضا فرمود آنچه را حكم فرموده بود، و حكم كرد به آنچه تقدير كرده بود، و تقدير نمود آنچه را كه اراده نموده بود، و همچنين اراده نمود آنچه را كه خواسته بود. پس به سبب علم آن جناب، مشيت و خواست تحقق يافت، و به مشيت او، اراده به هم رسيد و به اراده اش تقدير موجود شد، و به تقدير وى، قضا حادث گرديد، و به قضايى كه فرمود، امضا به عمل آمد، و علم بر مشيت پيشى دارد، و مشيت در مرتبه دوم و اراده در مرتبه سوم است، و تقدير واقع مى شود بر آن قضا كه با امضا باشد.

پس از براى خدا _ تبارك و تعالى _ بداء جايز است و آنچه دانسته در هر زمان كه خواسته باشد، و در آنچه اراده فرموده به جهت تقدير فرمودن چيزها. پس چون قضايى كه با امضاست واقع شود، بدائى بعد از آن نباشد. پس علم تعلق به معلوم مى گيرد، پيش از بودن آن، و مشيت تعلق دارد به آنچه ايجاد آن را خواسته، پيش از وجود آن در خارج، و اراده متعلق است به مراد، پيش از قيام و بر پاشدنش در آن و تقدير اين معلومات پيش از آن است كه بعضى از آنها از بعضى جدا شود، يا پاره اى از آنها به پاره اى پيوند شود و بچسبد در خارج و در وقتى از اوقات».

(مثال آنچه حضرت فرموده، چون بلندى آسمان، و پستى زمين، و قرار دادن بعضى چيزها در زمانى و بعضى از آن در زمان ديگر، و اتصال بعضى از اجسام به بعضى، و ايجاد چيزهاى بسيار در يك زمان) و حضرت فرمود: «قضايى كه با امضا باشد، محكم و در هم بافته است (كه تغيير و تبديل در آن نمى شود، از هر چه باشد) از مفعولات و معمولات محكمه كه به عمل آمده، و صاحبان اجسام اند كه به حواس درك مى شوند از صاحبان رنگ و بو و وزن و كيل و پيمانه و آنچه بجنبد بر روى زمين و آنچه آن را در نوردد؛ از آدميان و جنيان و مرغان و درندگان و غير آن، از آنچه به حواس، درك آن ممكن باشد كه از براى خداى تبارك و تعالى در هر يك از آن بداء جائز است، مادام كه در خارج موجود نباشد.

پس هرگاه آن مفهوم كه ادراك مى شود، در خارج واقع شود، بدائى نمى باشد و خدا مى كند آنچه را كه خواسته باشد؛ از بداء و امضا. پس خدا به علم، همه چيز را دانسته، پيش از بودن آنها و به مشيت، صفات و حدود و كيفيت ايجاد آنها را پيش از بروز دادن آنها شناخته كه به آن وضعى كه خواسته، قرار داد فرموده و به اراده آنها را در رنگ ها و صفاتى كه دارند، تميز داده، و به حسب اين، بعضى را از بعضى ممتاز و جدا ساخته و به تقدير، روزى هاى آنها را معيّن و مقدّر ساخته، و اول و آخر آنها را به حسب زمان شناخته، و به قضا، مكان هاى ايشان را براى مردمان ظاهر گردانيده، و ايشان را بر آن دلالت فرموده، و به امضا علت هاى آن را (از علت مادى و فاعلى و صورى) شرح و بيان نموده، و امر آنها را ظاهر و هويدا كرده و اين ايجاد (به ترتيب امور شش گانه) تقدير و اندازه اى است كه خداوند غالب بر همه چيز و دانا به همه آنها مقرر فرموده». .

ص: 478

25 _ بَابٌ فِي أنَّهُ لَا يَكُونُ شَيْءٌ فِي السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِلَابِسَبْعَةٍ1052.تاريخ اليعقوبى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَمُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِيعاً، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ، عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ وَعَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُسْكَانَ جَمِيعاً، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ :«لَا يَكُونُ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ إِلَا بِهذِهِ الْخِصَالِ السَّبْعِ: بِمَشِيئَةٍ، وَإِرَادَةٍ، وَقَدَرٍ، وَقَضَاءٍ ، وَإِذْنٍ ، وَكِتَابٍ، وَأَجَلٍ، فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَقْدِرُ عَلى نَقْضِ وَاحِدَةٍ، فَقَدْ كَفَرَ».

وَ رَوَاهُ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ، عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ وَابْنِ مُسْكَانَ مِثْلَهُ. .

ص: 479

25. باب در بيان آن كه در آسمان و زمين چيزى نمى باشد، مگر به هفت چيز

25. باب در بيان آن كه در آسمان و زمين چيزى نمى باشد، مگر به هفت چيز1053.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد و محمد بن خالد، همه، از فَضالة بن ايّوب، از محمد بن عُماره، از حريز بن عبداللّه و عبداللّه بن مُسكان، هر دو از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«چيزى موجود نمى شود در زمين و نه در آسمان، خواه از افعال خدا باشد و خواه از افعال بندگان، مگر به اين خصلت هاى هفت گانه كه عبارت است از: مشيت و اراده و قدر و قضا و اذن (يعنى منع و زجر نفرمودن) و نوشته (كه ثبوت در لوح محفوظ است) و اجل (كه مراد از آن وقت معين است). پس هر كه گمان كند كه قدرت دارد بر آن كه يكى از اينها را به هم زند، يا كم كند، كافر است».

و على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن حَفص، از محمد بن عُماره، از حريز بن عبداللّه و ابن مُسكان مثل اين را روايت كرده است.

.

ص: 480

1244.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به معاويه _ ) وَرَوَاهُ أَيْضاً عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ عِمْرَانَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلام ، قَالَ :«لَا يَكُونُ شَيْءٌ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ إِلَا بِسَبْعٍ: بِقَضَاءٍ، وَقَدَرٍ، وَإِرَادَةٍ، وَمَشِيئَةٍ، وَكِتَابٍ، وَأَجَلٍ، وَإِذْنٍ، فَمَنْ زَعَمَ غَيْرَ هذَا، فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّه ِ، أَوْ رَدَّ عَلَى اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ».26 _ بَابُ الْمَشِيئَةِ وَ الْاءِرَادَةِ1056.الطبقات الكبرى عن عمرو بن ميمون :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْهَاشِمِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليهماالسلام يَقُولُ: «لَا يَكُونُ شَيْءٌ إِلَا مَا شَاءَ اللّه ُ وَأَرَادَ، وَقَدَّرَ وَقَضى».

قُلْتُ: مَا مَعْنى «شَاءَ»؟ قَالَ: «ابْتِدَاءُ الْفِعْلِ».

قُلْتُ: مَا مَعْنى «قَدَّرَ»؟ قَالَ : «تَقْدِيرُ الشَّيْءِ مِنْ طُولِهِ وَعَرْضِهِ».

قُلْتُ: مَا مَعْنى «قَضى»؟ قَالَ : «إِذَا قَضى أَمْضَاهُ، فَذلِكَ الَّذِي لَا مَرَدَّ لَهُ».1054.المصنَّف ( _ به نقل از عبد الرحمان قارى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : شَاءَ وَأَرَادَ، وَقَدَّرَ وَقَضى؟ قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ: وَأَحَبَّ؟ قَالَ: «لَا». قُلْتُ: وَكَيْفَ شَاءَ وَأَرَادَ ، وَقَدَّرَ وَقَضى وَلَمْ يُحِبَّ؟! قَالَ:

«هكَذَا خَرَجَ إِلَيْنَا».1055.الإمامة و السياسة ( _ به نقل از عمر بن خطّاب ، درباره ماجراى شورا _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ وَاصِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «أَمَرَ اللّه ُ وَلَمْ يَشَأْ، وَشَاءَ وَلَمْ يَأْمُرْ؛ أَمَرَ إِبْلِيسَ أَنْ يَسْجُدَ لِادَمَ، وَشَاءَ أَنْ لَا يَسْجُدَ، وَلَوْ شَاءَ لَسَجَدَ ، وَنَهى آدَمَ عَنْ أَكْلِ الشَّجَرَةِ، وَشَاءَ أَنْ يَأْكُلَ مِنْهَا، وَلَوْ لَمْ يَشَأْ لَمْ يَأْكُلْ». .

ص: 481

26. باب در بيان مشيت و اراده خدا

1056.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عمرو بن ميمون _ ) و نيز روايت كرده از پدرش، از محمد بن خالد، از زكريّا بن عِمران، از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام كه فرمود:«چيزى موجود نمى شود در آسمان ها و نه در زمين، مگر به هفت چيز: به قضا و قدر و اراده و مشيت و كتاب و اجل و اذن (به آن معانى كه مذكور شد). پس هر كه غير از اين را گمان كند، بر خدا دروغ گفته»، يا فرموده كه: «بر خداى عزّوجلّ رد كرده است».26. باب در بيان مشيت و اراده خدا (1)1057.صحيح البخارى ( _ به نقل از عمرو بن ميمون _ ) على بن محمد بن عبداللّه ، از احمد بن عبداللّه ، از پدرش، از محمد بن سليمان ديلمى، از على بن ابراهيم هاشمى روايت كرده است كه گفت: از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليهماالسلامشنيدم كه مى فرمود:«چيزى نمى باشد، مگر آنچه خدا خواست و اراده نمود و اندازه فرمود و حكم كرد». عرض كردم كه: معنى خواست چيست؟ فرمود: «ابتدا فرمودن به فعل». عرض كردم كه معنى اندازه و قدر چه چيز است؟ فرمود: «اندازه نمودن چيزى از درازى و پهناى آن». عرض كردم كه معنى حكم كرد چيست؟ فرمود كه: «چون حكم كند، امضا و اجراى آن مى فرمايد. پس اين قضا و حكم، چيزى است كه آن را رد نمى توان نمود» (چه قضا عبارت است از عزمى كه فعل از آن جدا نمى باشد).1058.تاريخ الطبري :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از ابان، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه آنچه واقع مى شود، خدا آن را خواسته و اراده نموده و تقدير فرموده و حكم كرده؟ فرمود:«بلى». عرض كردم كه با همه اينها آن را دوست داشته؟ فرمود: «نه». عرض كردم: و چگونه خواسته و اراده نموده و تقدير فرموده و حكم كرده و دوست نداشته؟ فرمود كه: «همچنين به سوى ما بيرون آورده و به ما رسيده است».1058.تاريخ الطبرى :على بن ابراهيم، از پدرش، از على بن مَعبد، از واصل بن سليمان، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«خدا، به چيزى امر فرموده و آن را نخواسته، و چيزى را خواسته و به آن امر نفرموده (يعنى: نهى فرموده) . شيطان را امر فرمود كه به جهت آدم سجده به جا آورد، و خواست كه سجده نكند، و اگر مى خواست كه سجده كند (يعنى به خواست حتمى و جبرى) ، هر آينه شيطان سجده مى كرد. و آدم را نهى نمود از خوردن آن درخت معهود، و خواست كه از آن بخورد (يعنى: به خواست تخييرى)، و اگر مى خواست به خواست حتمى آدم آن را نمى خورد».

.


1- . هر دو به معنى خواستن است، وليكن در ميانه اين دو فرقى هست؛ چه ممكن است كه مشيت باشد و اراده نباشد، چنانچه در باب روزه دار پرهيزگارى كه گرسنه و تشنه باشد در روز ماه مبارك رمضان ظاهر است؛ زيرا كه طعام و شراب مى خواهد و اراده ندارد. (مترجم)

ص: 482

1059.الكامل في التاريخ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِيِّ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِيِّ جَمِيعاً، عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ الْجُرْجَانِيِّ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ اِءِرَادَتَيْنِ وَمَشِيئَتَيْنِ: إِرَادَةَ حَتْمٍ، وَإِرَادَةَ عَزْمٍ، يَنْهى وَهُوَ يَشَاءُ، وَيَأْمُرُ وَهُوَ لَا يَشَاءُ؛ أَ وَمَا رَأَيْتَ أَنَّهُ نَهى آدَمَ وَزَوْجَتَهُ أَنْ يَأْكُلَا مِنَ الشَّجَرَةِ وَشَاءَ ذلِكَ؟ وَلَوْ لَمْ يَشَأْ أَنْ يَأْكُلَا، لَمَا غَلَبَتْ مَشِيئَتُهُمَا مَشِيئَةَ اللّه ِ تَعَالى، وَأَمَرَ إِبْرَاهِيمَ أَنْ يَذْبَحَ إِسْحَاقَ وَلَمْ يَشَأْ أَنْ يَذْبَحَهُ، وَلَوْ شَاءَ، لَمَا غَلَبَتْ مَشِيئَةُ إِبْرَاهِيمَ مَشِيئَةَ اللّه ِ تَعَالى».1059.الكامل فى التاريخ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «شَاءَ وَأَرَادَ، وَلَمْ يُحِبَّ وَلَمْ يَرْضَ؛ شَاءَ أَنْ لَا يَكُونَ شَيْءٌ إِلَا بِعِلْمِهِ، وَأَرَادَ مِثْلَ ذلِكَ، وَلَمْ يُحِبَّ أَنْ يُقَالَ: ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ، وَلَمْ يَرْضَ لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ». .

ص: 483

1060.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم روايت كرده است، از مختار بن محمد همْدَانى و محمد بن حسن، از عبداللّه بن حسن علوى، هر دو، از فتح بن يزيد جُرجانى، از امام رضا عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«خدا را دو اراده و دو مشيت است: يكى اراده حتمى (و حتم به معنى محتوم است، يعنى: محكم ساخته و واجب گردانيده و به آن حكم فرموده) ، و ديگرى اراده عزمى (و مراد از آن، اين است كه اراده فرموده كه مكلف افعال خويش را به اختيار خود به جا آورد، نه به جبر). و به اين اراده، گاهى نهى از چيزى مى فرمايد و حال آن كه مى خواهد كه به عمل آيد، و به چيزى امر مى كند و نمى خواهد كه به عمل آيد. آيا نديدى و ندانستى كه آن جناب آدم و زن او را نهى فرمود كه از آن درخت معهود بخورند، و آن را مى خواست، و اگر نمى خواست كه بخورند، مشيت و خواست ايشان بر خواست خداى تعالى غالب نمى شد. و ابراهيم را امر فرمود كه اسحاق را سر بُرد و نمى خواست كه او را سر بُرد و اگر مى خواست، خواست ابراهيم بر خواست خداى تعالى غالب نمى گرديد».

(آنچه در اين حديث مذكور است از امر به سر بريدن اسحاق، خلاف مشهور است و شايد كه وجه آن، تقيه باشد و احتمال غير از اين در آن مى رود. و حق آن است كه امر به سر بريدن اسماعيل بود).1060.تاريخ اليعقوبى :على بن ابراهيم، از پدرش، از على بن مَعبد، از دُرست بن ابى منصور، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«گاه است كه خدا خواسته و اراده فرموده، وليكن دوست نداشته و نپسنديده. و بيان اين آن است كه: خواسته كه چيزى نباشد مگر به علم او (به اين كه آنچه نمى داند نباشد، و آنچه نمى داند آن است كه نباشد، چون شريك و فرزند و زن از براى آن جناب) ، و مثل اين را اراده فرموده و دوست نداشته كه گفته شود كه خدا يكى از سه خدا است (چنانچه طائفه نسطوريه از نصارى مى گويند و عيسى و مريم مادرش را نيز خدا مى دانند). و كفر را از براى بندگان خويش نپسنديده است». .

ص: 484

1061.الأمالي للطوسي عن محمّد بن عمرو بن حزم :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عن أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : «قَالَ اللّه ُ : ابْنَ آدَمَ ، بِمَشِيئَتِي كُنْتَ أَنْتَ الَّذِي تَشَاءُ لِنَفْسِكَ مَا تَشَاءُ، وَبِقُوَّتِي أَدَّيْتَ فَرَائِضِي، وَبِنِعْمَتِي قَوِيتَ عَلى مَعْصِيَتِي، جَعَلْتُكَ سَمِيعاً بَصِيراً قَوِيّاً «مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّه ِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» وَذَاكَ أَنِّي أَوْلى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ، وَأَنْتَ أَوْلى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي، وَذَاكَ أَنَّنِي لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ».27 _ بَابُ الِابْتِلَاءِ وَ الِاخْتِبَارِ1061.الأمالى ، طوسى به نقل از محمّد بن عمرو بن حزم _ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ قَبْضٍ وَلَا بَسْطٍ إِلَا وَلِلّهِ فِيهِ مَشِيئَةٌ وَقَضَاءٌ وَابْتِلَاءٌ».1062.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو وائل _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ فِيهِ قَبْضٌ أَوْ بَسْطٌ _ مِمَّا أَمَرَ اللّه ُ بِهِ أَوْ نَهى عَنْهُ _ إِلَا وَفِيهِ لِلّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ ابْتِلَاءٌ وَقَضَاءٌ» . .

ص: 485

27. باب در بيان ابتلا و اختيار (كه به معنى آزمودن است)

1063.الأمالي للطوسي عن أبي ذرّ :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده است كه گفت: ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام فرمود:«خدا (در حديث قدسى) فرموده كه: اى فرزند آدم، به خواست من، تو چنان شدى كه مى خواهى از براى خويش آنچه مى خواهى (يعنى: خواست تو، از خواست من است) و به قوت و توانايى كه به تو دادم، فريضه ها و واجبات مرا به جا آوردى و به نعمت من بر نافرمانى من توانايى به هم رسانيدى؛ چرا كه من تو را شنوا و بينوا و توانا گردانيدم «مَّآ أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ» (1) ، يعنى: «آنچه به تو رسد از نيكى، پس از جانب خدا است و آنچه به تو رسد از بدى پس از نفس تو است». و اين كه مذكور شد، از براى آن است كه من سزاوارترم به حسنات و نيكى هاى تو از تو، و تو سزاوارترى به بدى ها و گناهان خويش از من، و آن، به اين سبب است كه من سؤال كرده نمى شوم، از آنچه مى كنم (يعنى: بندگان نمى توانند كه از من بپرسند كه چرا چنين كردى؟ چه، هر چه كنم عين حكمت و مصلحت است). و ايشان پرسيده شوند از آنچه مى كنند».27. باب در بيان ابتلا و اختيار (كه به معنى آزمودن است)1064.تاريخ دمشق عن المنهال بن عمرو وعباد بن عبد اللّهعلى بن ابراهيم بن هاشم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از حمزة بن محمد طيّار، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هيچ همّ و غمّ و تنگ گيرى و تنگى و هيچ شادى و خرّمى و گشايشى نيست، مگر آن كه خدا را در آن مشيت و قضا و آزمايشى است كه با بندگان به طريق اهل امتحان رفتار مى كند».1064.تاريخ دمشق ( _ به نقل از منهال بن عمرو و عَبّاد بن عبد اللّه ا ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از فَضالة بن ايّوب، از حمزة بن محمد بن طيّار، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«چيزى نيست از آنچه خدا به آن امر فرموده، يا از آن نهى نموده، كه در آن گرفتگى يا گشايشى باشد، مگر آن كه خداى عزّوجلّ را در آن آزمايش و قضايى هست».

.


1- . نساء، 79.

ص: 486

28 _ بَابُ السَّعَادَةِ وَ الشَّقَاءِ1066.الإمام عليّ عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ خَلَقَ السَّعَادَةَ وَالشَّقَاءَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقَهُ، فَمَنْ خَلَقَهُ اللّه ُ سَعِيداً، لَمْ يُبْغِضْهُ أَبَداً ، وَإِنْ عَمِلَ شَرّاً ، أَبْغَضَ عَمَلَهُ وَلَمْ يُبْغِضْهُ، وَإِنْ كَانَ شَقِيّاً، لَمْ يُحِبَّهُ أَبَداً، وَإِنْ عَمِلَ صَالِحاً، أَحَبَّ عَمَلَهُ وَأَبْغَضَهُ؛ لِمَا يَصِيرُ إِلَيْهِ، فَإِذَا أَحَبَّ اللّه ُ شَيْئاً، لَمْ يُبْغِضْهُ أَبَداً، وَإِذَا أَبْغَضَ شَيْئاً، لَمْ يُحِبَّهُ أَبَداً» .1067.شرح نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ، عَنْ شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :كُنْتُ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام جَالِساً وَقَدْ سَأَلَهُ سَائِلٌ، فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، مِنْ أَيْنَ لَحِقَ الشَّقَاءُ أَهْلَ الْمَعْصِيَةِ حَتّى حَكَمَ اللّه ُ لَهُمْ فِي عِلْمِهِ بِالْعَذَابِ عَلى عَمَلِهِمْ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَيُّهَا السَّائِلُ، حُكْمُ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَا يَقُومُ لَهُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ بِحَقِّهِ، فَلَمَّا حَكَمَ بِذلِكَ، وَهَبَ لِأَهْلِ مَحَبَّتِهِ الْقُوَّةَ عَلى مَعْرِفَتِهِ، وَوَضَعَ عَنْهُمْ ثِقَلَ الْعَمَلِ بِحَقِيقَةِ مَا هُمْ أَهْلُهُ، وَوَهَبَ لِأَهْلِ الْمَعْصِيَةِ الْقُوَّةَ عَلى مَعْصِيَتِهِمْ؛ لِسَبْقِ عِلْمِهِ فِيهِمْ، وَمَنَعَهُمْ إِطَاقَةَ الْقَبُولِ مِنْهُ، فَوَاقَعُوا مَا سَبَقَ لَهُمْ فِي عِلْمِهِ، وَلَمْ يَقْدِرُوا أَنْ يَأْتُوا حَالاً تُنْجِيهِمْ مِنْ عَذَابِهِ؛ لِأَنَّ عِلْمَهُ أَوْلى بِحَقِيقَةِ التَّصْدِيقِ وَهُوَ مَعْنى «شَاءَ مَا شَاءَ» وَهُوَ سِرُّهُ».1065.شرح نهج البلاغة ( _ در يادكردِ حوادث بيعت يوم الدار (روز برگزارى شو ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ، عَنْ مُعَلّى أَبِي عُثْمَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَنْظَلَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ :«يُسْلَكُ بِالسَّعِيدِ فِي طَرِيقِ الْأَشْقِيَاءِ حَتّى يَقُولَ النَّاسُ: مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ، بَلْ هُوَ مِنْهُمْ! ثُمَّ يَتَدَارَكُهُ السَّعَادَةُ . وَقَدْ يُسْلَكُ بِالشَّقِيِّ طَرِيقَ السُّعَدَاءِ حَتّى يَقُولَ النَّاسُ: مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ، بَلْ هُوَ مِنْهُمْ! ثُمَّ يَتَدَارَكُهُ الشَّقَاءُ؛ إِنَّ مَنْ كَتَبَهُ اللّه ُ سَعِيداً _ وَإِنْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَا فُوَاقُ نَاقَةٍ _ خَتَمَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ». .

ص: 487

28. باب در بيان سعادت و شقاوت (كه به معنى نيك بختى و بد بختى است)

28. باب در بيان سعادت و شقاوت (كه به معنى نيك بختى و بد بختى است)1067.شرح نهج البلاغة :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان بن يحيى، از منصور بن حازم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خدا نيك بختى و بد بختى را آفريد، پيش از آن كه خلق خود را بيافريند. پس هر كه خدا او را نيك بخت آفريد، هرگز او را دشمن ندارد، و اگر بدى را به عمل آورد، عمل او را دشمن دارد و او را دشمن ندارد، و اگر آن آفريده بدبخت باشد، هرگز او را دوست ندارد، و اگر كردار شايسته از او سر زند، آن كردار را دوست دارد، و او را دشمن دارد، به جهت آنچه به سوى آن باز مى گردد. پس هرگاه خدا چيزى را دوست دارد، هرگز آن را دشمن ندارد و هرگاه چيزى را دشمن دارد، هرگز آن را دوست ندارد».1245.تاريخ المدينة ( _ به نقل از يحيى بن سعيد انصارى _ ) و على بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته، از شعيب عَقرقوفى، از ابوبصير كه گفت: در پيش روى امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم كه كسى آن حضرت را سؤال نمود و عرض كرد كه: يا ابن رسول اللّه ، فداى تو گردم، از كجا شقاوت و بدبختى اهل معصيت را دريافته، يا خدا آن را با ايشان ملحق ساخته، تا آن كه حكم فرموده از براى ايشان در علم خويش، به آن كه ايشان را بر كارشان عذاب فرمايد؟ حضرت عليه السلام فرمود كه:«اى سائل، حكم خداى عزّوجلّ چنان است كه كسى از خلائق براى آن، به حقى كه دارد قيام نمى تواند نمود. پس چون به اين حكم فرمود (يعنى در تكليف اول در روز ميثاق)، توانايى بر معرفت خويش را به اهل محبت و دوستان خود بخشيد، و سنگينى عمل را از ايشان برداشت، به حقيقت آنچه ايشان اهل و سزاوار آن بودند، و بخشيد به اهل معصيت توانايى معصيتى كه از ايشان سر مى زند، به جهت سبقت علم آن جناب در باب ايشان و منع فرمود از ايشان توانستن و سهولت قبول را كه از او بپذيرند. پس موافقت نمودند با آنچه از براى ايشان در علم خدا پيشى گرفته بود و نتوانستند كه حالتى را بياورند كه ايشان را از عذاب خدا برهاند (به اين كه حقيقت و ماهيت خويش را بگردانند و ارواح خود را از جنس ارواح نيك بختان قرار دهند) زيرا كه علم آن جناب به حقيقت تصديق (كه تغيير در آن به هم نرسد)، سزاوارتر است و همين بخشش مذكور به هر دو گروه، معنى آن است كه «خدا خواست آنچه خواست». و اين سرّ خدا است» (كه هر كسى آن را نمى فهمد).1069.تاريخ الطبري :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از نضر بن سُويد، از يحيى بن عمران حلبى، از مُعلّى بن ابى عثمان، از على بن حَنظله، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«گاه است كه نيك بخت در آورده مى شود در راه بدبختان؛ به مرتبه اى كه مردمان مى گويند كه: چه بسيار شباهت به بدبختان دارد، بلكه او از جمله ايشان است. بعد از آن، نيك بختى او را در مى يابد. و گاه است كه بدبخت در آورده مى شود در راه نيك بختان، به مرتبه اى كه مردمان مى گويند كه: چه بسيار شباهت دارد به نيك بختان، بلكه او از جمله ايشان است. بعد از آن، بدبختى او را دريابد. به درستى كه هر كه خدا او را نيك بخت نوشته باشد، ختم مى شود از براى او به نيك بختى و آخر كارش به سعادت منتهى مى گردد؛ و هر چند كه از دنيا باقى نماند از براى او، مگر زمانى اندك كه عبارت است از زمان مابين دو بار دوشيدن شتر در يك ساعت. (و در طرف بدبختى نيز چنين است و به جهت وضوح، به قرينه مقابله، حضرت آن را بيان نفرموده است) .

.

ص: 488

29 _ بَابُ الْخَيْرِ وَ الشَّرِّ1069.تاريخ الطبرى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ وَعَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ مِمَّا أَوْحَى اللّه ُ إِلى مُوسى عليه السلام ، وَأَنْزَلَ عَلَيْهِ فِي التَّوْرَاةِ: أَنِّي أَنَا اللّه ُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا ، خَلَقْتُ الْخَلْقَ، وَخَلَقْتُ الْخَيْرَ، وَأَجْرَيْتُهُ عَلى يَدَيْ مَنْ أُحِبُّ، فَطُوبى لِمَنْ أَجْرَيْتُهُ عَلى يَدَيْهِ، وَأَنَا اللّه ُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا، خَلَقْتُ الْخَلْقَ، وَخَلَقْتُ الشَّرَّ، وَأَجْرَيْتُهُ عَلى يَدَيْ مَنْ أُرِيدُهُ، فَوَيْلٌ لِمَنْ أَجْرَيْتُهُ عَلى يَدَيْهِ» .1070.الإرشاد عن أبي صادِق :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ فِي بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللّه ُ مِنْ كُتُبِهِ: أَنِّي أَنَا اللّه ُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا، خَلَقْتُ الْخَيْرَ، وَخَلَقْتُ الشَّرَّ، فَطُوبى لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلى يَدَيْهِ الْخَيْرَ، وَوَيْلٌ لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلى يَدَيْهِ الشَّرَّ، وَوَيْلٌ لِمَنْ يَقُولُ: كَيْفَ ذَا؟ وَكَيْفَ ذَا؟». .

ص: 489

29. باب در بيان خير و شر (كه به معنى خوبى و بدى است)

29. باب در بيان خير و شر (كه به معنى خوبى و بدى است)1070.الإرشاد ( _ به نقل از ابو صادق _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده از احمد بن محمد بن خالد، از ابن محبوب و على بن حَكم، از معاوية بن وَهْب كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه از جمله آنچه خدا به سوى موسى عليه السلام وحى فرمود و بر او در تورات فرو فرستاد، اين بود كه: منم خدا كه هيچ خدايى نيست، مگر من. خلائق را آفريدم، و خير را خلق كردم، و آن را جارى ساختم بر دست هاى آن كه او را دوست داشتم، و اجراى آن بر دست او خواستم. پس خوشا حال كسى كه من آن را بر دست هاى او جارى ساختم. و منم خدا كه هيچ خدايى نيست، مگر من. خلائق را آفريدم، و شرّ را خلق كردم و آن را جارى ساختم بر دست هاى آن كه او را اراده كردم. پس واى بر كسى كه من آن را بر دست هاى او جارى ساختم».1071.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از قُطب راوندى _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از محمد بن حكيم، از محمد بن مسلم كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه در بعضى از آنچه خدا فرو فرستاده از كتاب هاى خويش، مذكور است كه: منم خدا، كه خدايى نيست غير از من. خير و شر را آفريدم. پس خوشا حال كسى كه خير را بر دست او جارى كنم، و واى بر آن كس كه شر را بر دست او روان گردانم. و واى بر آن كه بگويد كه: اين چگونه مى شود و اين چگونه مى شود؟» (يعنى از روى انكار چنانچه بيايد).

.

ص: 490

1072.تاريخ الطبري :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ بَكَّارِ بْنِ كَرْدَمٍ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَعَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْأَنْصَارِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ : أَنَا اللّه ُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا، خَالِقُ الْخَيْرِ وَالشَّرِّ، فَطُوبى لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلى يَدَيْهِ الْخَيْرَ، وَوَيْلٌ لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلى يَدَيْهِ الشَّرَّ، وَوَيْلٌ لِمَنْ يَقُولُ: كَيْفَ ذَا؟ وَكَيْفَ هذَا؟».

قَالَ يُونُسُ: يَعْنِي مَنْ يُنْكِرُ هذَا الْأَمْرَ بِتَفَقُّهٍ فِيهِ.30 _ بَابُ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ وَ الْأَمْرِ بَيْنَ الْأَمْرَيْنِ1074.عنه عليه السلام ( _ في عُمَرَ وجَعلِهِ الخِلافَةَ في سِتَّةِ أشخاصٍ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَإِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَغَيْرِهِمَا رَفَعُوهُ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام جَالِساً بِالْكُوفَةِ بَعْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنْ صِفِّينَ إِذْ أَقْبَلَ شَيْخٌ فَجَثَا بَيْنَ يَدَيْهِ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنَا عَنْ مَسِيرِنَا إِلى أَهْلِ الشَّامِ، أَ بِقَضَاءٍ مِنَ اللّه ِ وَقَدَرٍ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَجَلْ يَا شَيْخُ، مَا عَلَوْتُمْ تَلْعَةً وَلَا هَبَطْتُمْ بَطْنَ وَادٍ إِلَا بِقَضَاءٍ مِنَ اللّه ِ وَقَدَرٍ.

فَقَالَ لَهُ الشَّيْخُ: عِنْدَ اللّه ِ أَحْتَسِبُ عَنَائِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَقَالَ لَهُ: مَهْ يَا شَيْخُ، فَوَ اللّه ِ، لَقَدْ عَظَّمَ اللّه ُ لَكُمُ الْأَجْرَ فِي مَسِيرِكُمْ وَأَنْتُمْ سَائِرُونَ، وَفِي مُقَامِكُمْ وَأَنْتُمْ مُقِيمُونَ، وَفِي مُنْصَرَفِكُمْ وَأَنْتُمْ مُنْصَرِفُونَ، وَلَمْ تَكُونُوا فِي شَيْءٍ مِنْ حَالَاتِكُمْ مُكْرَهِينَ، وَلَا إِلَيْهِ مُضْطَرِّينَ.

فَقَالَ لَهُ الشَّيْخُ: وَكَيْفَ لَمْ نَكُنْ فِي شَيْءٍ مِنْ حَالَاتِنَا مُكْرَهِينَ، وَلَا إِلَيْهِ مُضْطَرِّينَ ، وَكَانَ بِالْقَضَاءِ وَالْقَدَرِ مَسِيرُنَا وَمُنْقَلَبُنَا وَمُنْصَرَفُنَا؟!

فَقَالَ لَهُ: وَتَظُنُّ أَنَّهُ كَانَ قَضَاءً حَتْماً ، وَقَدَراً لَازِماً؛ إِنَّهُ لَوْ كَانَ كَذلِكَ، لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ، وَالْأَمْرُ وَالنَّهْيُ وَالزَّجْرُ مِنَ اللّه ِ، وَسَقَطَ مَعْنَى الْوَعْدِ وَالْوَعِيدِ، فَلَمْ تَكُنْ لَائِمَةٌ لِلْمُذْنِبِ، وَلَا مَحْمَدَةٌ لِلْمُحْسِنِ، وَلَكَانَ المُذْنِبُ أَوْلى بِالْاءِحْسَانِ مِنَ الْمُحْسِنِ، وَلَكَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلى بِالْعُقُوبَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ، تِلْكَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ، وَخُصَمَاءِ الرَّحْمنِ، وَحِزْبِ الشَّيْطَانِ، وَقَدَرِيَّةِ هذِهِ الْأُمَّةِ وَمَجُوسِهَا، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ كَلَّفَ تَخْيِيراً، وَنَهى تَحْذِيراً، وَأَعْطى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً، وَلَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً، وَلَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً، وَلَمْ يُمَلِّكْ مُفَوِّضاً، وَلَمْ يَخْلُقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً، وَلَمْ يَبْعَثِ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ عَبَثاً «ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ» ،

فَأَنْشَأَ الشَّيْخُ يَقُولُ:

أَنْتَ الْاءِمَامُ الَّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِيَوْمَ النَّجَاةِ مِنَ الرَّحْمنِ غُفْرَاناً أَوْضَحْتَ مِنْ أَمْرِنَا مَا كَانَ مُلْتَبِساًجَزَاكَ رَبُّكَ بِالْاءِحْسَانِ إِحْسَاناً». .

ص: 491

30. باب در بيان ابطال جبر و قدر و اثبات امر بين الامرين

1075.تاريخ الطبري عن المِسوَر بن مَخرَمَة عن الإمام عل ( _ في خُطبَتِهِ في قَضِيَّةِ الشّورى _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از بكّار بن كَرْدَم، از مفضّل بن عمر و عبدالمؤمن انصارى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خداى عزّوجلّ فرموده كه: منم خدا، كه نيست خدايى مگر من، كه خالق خير و شرم. پس خوشا حال كسى كه خير بر دست هاى او جارى سازم، و واى بر كسى كه شر بر دست هاى او جارى كنم. و واى بر كسى كه مى گويد: اين چگونه مى شود؟».

يونس كه از جمله راويان اين حديث است گفته كه: يعنى آن كه اين را انكار مى كند؛ نه آن كه در آن تفقه و طلب دانش مى نمايد.30. باب در بيان ابطال جبر و قدر و اثبات امر بين الامرين (1)1073.امام على عليه السلام ( _ در بخشى از سخنش ، هنگامى كه اعضاى شورا تصميم به ) على بن محمد روايت كرده است، از سهل بن زياد و اسحاق بن محمد و غير ايشان و آن را مرفوع ساخته اند، كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام بعد از مراجعت از جنگ صفين، در مسجد كوفه نشسته بود كه ناگاه مرد پيرى رو آورد و به خدمت آن حضرت آمد و در پيش رويش به زانو در آمده، بر هيئت نشستن خصوم (2) در نزد قاضيان، بر سر پا نشست. پس به آن حضرت عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، ما را خبر ده از رفتن ما به سوى مردم شام و جنگ با ايشان كه آيا به قضا و قدر خدا بود يا نه؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود:«بلى اى شيخ، بر تلّى بالا نرفتيد و در درون رودخانه اى فرود نيامديد، مگر به قضا و قدر خداى عزّوجلّ».

آن شيخ عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، رنج و مشقت من در اين باب در نزد خدا محسوب نخواهد شد و مزدى ندارم؛ چه اين فعل به اختيار من نبوده، بلكه به قضا و قدر خدا بوده. حضرت فرمود كه: «بس كن اى شيخ، پس به خدا سوگند كه خدا، مزد شما را بزرگ گردانيد در باب رفتن شما و شما خود مى رفتيد، و در باب ايستادن شما در جنگ، گاه خود در آن ايستادگى داشتيد، و در باب بازگشتن شما از جنگ، و خود باز مى گشتيد. چه، كسى شما را بر اين افعال جبر نكرد و در هيچ حالت از حالات خويش چنان نبوديد كه خدا به جبر شما را بر آن داشته باشد، يا شما را به سوى آن ناچار نموده باشد».

آن شيخ عرض كرد كه: چگونه ما در حالتى از حالات مجبور و به سوى آن مضطر و ناچار نبوديم، با آن كه رفتن و گشتن و بازگشتن ما، همه به قضا و قدر خدا بود؟ حضرت فرمود كه: «آيا چنان گمان مى كنى كه آن قضا و قدر كه گفتم، قضاى حتمى و قدر لازمى است كه خواهى نخواهى بايد به عمل آيد؟ اگر امر چنين باشد، هر آينه ثواب و عقاب و امر و نهى و زجر، كه از جانب خدا به ما رسيده، باطل خواهد بود، و معنى وعده نيك و بدى كه فرموده، ساقط مى شود و گناه كار را سرزنشى و نيكوكار را ستايشى نباشد. و هر آينه گناه كار به احسان، از نيكوكار سزاوارتر و نيكوكار به عقوبت، از گناه كار سزاوارتر بود. آنچه گفتى سخن بت پرستان و دشمنان خداوند رحمان و لشكران شيطان و جماعت قَدَريه اين امت و كُبرايشان است. به درستى كه خداى تبارك و تعالى، تكليف نموده از روى تخيير (كه مكلفان را مختار گردانيده) و نهى فرموده از روى تحذير (كه ايشان را ترسانيده) و بر عمل اندك ثواب بسيار عطا فرموده، و كسى كه او را نافرمانى كرده، او را مغلوب و منكوب نساخته و كسى كه او را فرمان بردارى نموده، خدا او را بر آن جبر و اكراه نفرموده؛ چه، مطيع بر نكردن طاعت، توانا، چنانچه آن جناب بر منع عاصى از معصيت، قادر است. و كسى را كه مالك چيزى ساخته، امر را به او وانگذاشته كه آنچه خواهد كند، و آسمان ها و زمين و آنچه را كه در ميان آنها است، نيافريده آفريدنى باطل و بيهوده (كه غرضى بر آن مترتب نباشد و حكمت و مصلحتى در آن نباشد ، بلكه براى آن است كه استدلال كنند بر وجود واجب الوجود و قدرت كامله و حكمت شامله آن جناب و هر يك از اينها را خاصيتى، بلكه خاصيت ها است) . و نفرستاده پيغمبران را مژده دهندگان و بيم كنندگان، به عبث و بى فايده (يعنى آن آفريدن چيزها بر وجه باطل كه حكمت و مصلحتى در آن نباشد و همچنين فرستادن پيغمبران كه عبث و بى فايده باشد) «ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ» (3) ، يعنى: آن آفريدن چيزها بر وجه باطل (كه حكمت و مصلحتى درآن نباشد، و همچنين فرستادن پيغمبران كه عبث و بى فايده باشد)، گمان آنان است كه كافر شدند و به حكمت آن نگرويدند. پس واى بر آنها كه نگرويدند و گمان باطل بردند از آتش دوزخ».

پس آن شيخ شروع كرد كه مى گفت.

أنت الامام الّذى نرجوا به طاعته يومالنجاة من الرحمن غفرانا أوضحت من أمرنا ما كان ملتبساجزاك ربّك بالإحسان احساناً

يعنى: تويى پيشوايى كه ما اميد داريم به واسطه فرمان بردارى او در روز رهايى يافتن از سختى ها كه روز قيامت است، آمرزش را از خداوند بخشاينده. روشن ساختى از امر ما آنچه را كه مشتبه و پوشيده بود. پروردگارت تو را جزاى نيكو عطا فرمايد به اين نيكى كه با ما كردى.

.


1- . جبر، معروف است و قدْر به فتح دال، گاهى به معنى تقدير كردن حق تعالى چيزى را و آفريدن و نوشتن و واجب گردانيدن است، و اين مرادف جبر است. و گاهى به معنى توانايى است، و اين مرادف اختيار و تفويض است. و مراد از عنوان، معنى دوم است و هر چند كه در تضاعيف باب به هر دو معنى مذكور است. و امر ميانه اين دو امر، آن است كه نه صرف جبر باشد و نه محض قدر و تفويض؛ بلكه امر ثالثى است كه به شكستن سورت هر يك مزاجى يافته، غير از مزاج هر يك، نظير سكنجبين نسبت به سركه و انگبين، نه آن كه قدرى از آن است و قدرى از اين. (مترجم)
2- . مدعى و منازع.
3- . ص ، 27.

ص: 492

. .

ص: 493

. .

ص: 494

1074.امام على عليه السلام ( _ درباره عمر و قرار دادن خلافت در ميان شش نفر _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّه َ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ، فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّه ِ؛ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّ الْخَيْرَ وَالشَّرَّ إِلَيْهِ ، فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّه ِ».1075.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از مِسوَر بن مَخرَمه ، از امام على عليه ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ، فَقُلْتُ: اللّه ُ فَوَّضَ الْأَمْرَ إِلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: «اللّه ُ أَعَزُّ مِنْ ذلِكَ».

قُلْتُ: فَجَبَرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِي؟ قَالَ: «اللّه ُ أَعْدَلُ وَأَحْكَمُ مِنْ ذلِكَ». قَالَ: ثُمَّ قَالَ: «قَالَ اللّه ُ: يَا ابْنَ آدَمَ، أَنَا أَوْلى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ ، وَأَنْتَ أَوْلى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي؛ عَمِلْتَ الْمَعَاصِيَ بِقُوَّتِيَ الَّتِي جَعَلْتُهَا فِيكَ».1076.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : «يَا يُونُسُ، لَا تَقُلْ بِقَوْلِ الْقَدَرِيَّةِ؛ فَإِنَّ الْقَدَرِيَّةَ لَمْ يَقُولُوا بِقَوْلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَلَا بِقَوْلِ أَهْلِ النَّارِ، وَلَا بِقَوْلِ إِبْلِيسَ؛ فَإِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ قَالُوا: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى هَدَينَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلآَ أَنْ هَدَينَا اللّهُ» وَقَالَ أَهْلُ النَّارِ : «رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْمًا ضَآلِّينَ» وَقَالَ إِبْلِيسُ: (رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِى)» .

فَقُلْتُ: وَاللّه ِ، مَا أَقُولُ بِقَوْلِهِمْ، وَلكِنِّي أَقُولُ: لَا يَكُونُ إِلَا بِمَا شَاءَ اللّه ُ وَأَرَادَ، وَقَدَّرَ وَقَضى، فَقَالَ: «يَا يُونُسُ ، لَيْسَ هكَذَا، لَا يَكُونُ إِلَا مَا شَاءَ اللّه ُ وَأَرَادَ، وَقَدَّرَ وَقَضى؛ يَا يُونُسُ، تَعْلَمُ مَا الْمَشِيئَةُ؟» ، قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ الذِّكْرُ الْأَوَّلُ، فَتَعْلَمُ مَا الْاءِرَادَةُ؟» ، قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ الْعَزِيمَةُ عَلى مَا يَشَاءُ، فَتَعْلَمُ مَا الْقَدَرُ؟» ، قُلْتُ: لَا، قَالَ : «هِيَ الْهَنْدَسَةُ ، وَوَضْعُ الْحُدُودِ مِنَ الْبَقَاءِ وَالْفَنَاءِ».

قَالَ : ثُمَّ قَالَ: «وَالْقَضَاءُ هُوَ الْاءِبْرَامُ وَإِقَامَةُ الْعَيْنِ». قَالَ: فَاسْتَأْذَنْتُهُ أَنْ أُقَبِّلَ رَأْسَهُ، وَقُلْتُ: فَتَحْتَ لِي شَيْئاً كُنْتُ عَنْهُ فِي غَفْلَةٍ. .

ص: 495

1077.الإرشاد عن جُندب بن عبد اللّه :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از حمّاد بن عثمان، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هر كه گمان كند كه خدا امر مى فرمايد به زشتى و نا پسندى در گفتار، يا كردار، بر خدا دروغ گفته، و هر كه گمان كند كه خوبى و بدى به سوى خدا منسوب است، بر خدا دروغ گفته است».1246.تاريخ اليعقوبي :حسين، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم و عرض كردم كه: آيا خدا امر را به سوى بندگان تفويض فرموده و آن را به ايشان واگذاشته كه آنچه خواهند مى كنند؟ و فرمود كه:«خدا از آن عزيزتر و غلبه اش بر بندگان بيشتر است كه امر را به ايشان مفوّض فرمايد».

عرض كردم كه: پس ايشان را بر معصيت ها جبر فرموده؟ فرمود كه: «خدا از اين عادل تر و محكم كارتر است كه ايشان را بر گناهان جبر نمايد، وانگهى ايشان را بر آن عقاب فرمايد». حسن مى گويد كه: پس آن حضرت فرمود كه: «خداى عزّوجلّ فرموده است كه: اى فرزند آدم، من به حسنات تو از تو سزاوارترم و تو از من به بدى ها و گناهان خويش سزاوارترى. معصيت ها را به عمل آوردى به توانايى من، كه آن را در تو قرار دادم».1077.الإرشاد ( _ به نقل از جُندَب بن عبد اللّه _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از اسماعيل بن مَرّار، از يونس بن عبدالرحمان روايت كرده است كه گفت: ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام به من فرمود كه:«اى يونس، قائل مشو به گفتار طائفه قَدَريه (كه همه چيز را به قضا و قدر مى دانند و بندگان را در فعل و ترك آن مجبور)؛ زيرا كه قدريه، نه به گفتار اهل بهشت قائل اند، نه به گفتار اهل جهنّم و نه به گفتار شيطان؛ زيرا كه اهل بهشت (چون منازل خويش را بينند) مى گويند كه: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَنَا لِهَ_ذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلآَ أَنْ هَدَنَا اللَّهُ» (1) ، يعنى: «حمد و ثنا خداى راست كه راه راست نمود ما را به اين مقام و نبوديم ما كه راه راست يابيم (به قوت خود، بى توفيق و لطف او به اين منازل) اگر نه اين بود كه خدا ما را هدايت فرموده بود». و اهل جهنّم در جهنّم مى گويند كه: «رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْمًا ضَآلِّينَ» (2) ، يعنى: «اى پروردگار ما، غالب شد بر ما بدبختى ما و بوديم گروهى گمراهان از راه حق». و شيطان (در هنگامى كه ملعون شد به نافرمانى)، به خدا عرض كرد كه: «رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِى...» (3) ، يعنى: پروردگارا، به سبب آن كه مرا اغوا كردى و گمراه ساختى» (هر آينه بيارايم گناهان را از براى فرزندان آدم و همه ايشان را گمراه گردانم).

راوى مى گويد: پس به آن حضرت عرض كردم: به خدا سوگند كه من به گفته قدريه قائل نيستم، وليكن مى گويم كه: چيزى موجود نمى شود، مگر به سبب مشيت و اراده و قدر و قضاى خدا. فرمود كه: «اى يونس، امر چنان نيست كه تو مى گويى كه چيزى نمى باشد، مگر آنچه خدا خواسته و اراده نموده و تقدير فرموده و حكم كرده (يا معنى آن است كه البته هيچ چيز موجود نمى شود، مگر آنچه متعلق خواست و اراده و تقدير و حكم او باشد). وليكن اى يونس، مى دانى كه مشيت و خواست خدا چيست؟» عرض كردم: نه. فرمود كه: «مشيت، همان ياد كردن أول است. پس مى دانى كه اراده چه چيز است؟» عرض كردم: نه. فرمود: «اراده، همان عزيمت است بر آنچه خواسته باشد. پس مى دانى كه قدر چه چيز است؟» عرض كردم: نه. فرمود كه: «قدر، همان اندازه كردن و قرار داد حدود و اندازه ها است از باقى ماندن و فانى شدن و مقدار آنها».

(و صاحب شرح عده لغت در شرح و بيان الفاظى كه دلالت بر ظن و تخمين دارند، مى گويد كه: تقدير بر معروف است، يعنى: همه كس آن را مى شناسند و آن تقدير كردن چيزى و اندازه نمودن آن بعد از آن عمل كردن آن است).

راوى مى گويد كه: حضرت بعد از آن فرمود كه: «قضا، همان استوار كردن و بر پا كردن هستى آن است كه در خارج، آن را ثابت گرداند». يونس گفت كه: از آن حضرت سؤال كردم و دستورى خواستم كه مرا مرخص فرمايد و در اين كه سر او را ببوسم و عرض كردم كه: گشادى از براى من، چيزى را كه من در بى خبرى از آن بودم. و مشيت و اراده و قضا و قدر را اسباب فعل مى دانستم. .


1- . اعراف، 43.
2- . مؤمنون، 106.
3- . حجر، 39.

ص: 496

. .

ص: 497

. .

ص: 498

1078.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن خُطبَةٍ لَه عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ خَلَقَ الْخَلْقَ، فَعَلِمَ مَا هُمْ صَائِرُونَ إِلَيْهِ، وَأَمَرَهُمْ وَنَهَاهُمْ، فَمَا أَمَرَهُمْ بِهِ مِنْ شَيْءٍ، فَقَدْ جَعَلَ لَهُمُ السَّبِيلَ إِلى تَرْكِهِ، وَلَا يَكُونُونَ آخِذِينَ وَلَا تَارِكِينَ إِلَا بِإِذْنِ اللّه ِ».1078.امام على عليه السلام ( _ در يكى از خطبه هايش _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ حَفْصِ بْنِ قُرْطٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّه َ يَأْمُرُ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ، فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّه ِ؛ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّ الْخَيْرَ وَالشَّرَّ بِغَيْرِ مَشِيئَةِ اللّه ِ، فَقَدْ أَخْرَجَ اللّه َ مِنْ سُلْطَانِهِ؛ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّ الْمَعَاصِيَ بِغَيْرِ قُوَّةِ اللّه ِ، فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّه ِ؛ وَمَنْ كَذَبَ عَلَى اللّه ِ، أَدْخَلَهُ اللّه ُ النَّارَ» .1079.مروج الذهب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، قَالَ :كَانَ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَتَكَلَّمُ فِي الْقَدَرِ وَالنَّاسُ مُجْتَمِعُونَ، قَالَ: فَقُلْتُ: يَا هذَا، أَسْأَلُكَ؟ قَالَ: سَلْ ، قُلْتُ: يَكُونُ فِي مُلْكِ اللّه ِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ مَا لَا يُرِيدُ؟ قَالَ: فَأَطْرَقَ طَوِيلاً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيَّ ، فَقَالَ: يَا هذَا، لَئِنْ قُلْتُ: إِنَّهُ يَكُونُ فِي مُلْكِهِ مَا لَا يُرِيدُ، إِنَّهُ لَمَقْهُورٌ، وَلَئِنْ قُلْتُ: لَا يَكُونُ فِي مُلْكِهِ إِلَا مَا يُرِيدُ، أَقْرَرْتُ لَكَ بِالْمَعَاصِي، قَالَ: فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : سَأَلْتُ هذَا الْقَدَرِيَّ، فَكَانَ مِنْ جَوَابِهِ كَذَا وَكَذَا، فَقَالَ: «لِنَفْسِهِ نَظَرَ، أَمَا لَوْ قَالَ غَيْرَ مَا قَالَ، لَهَلَكَ». .

ص: 499

1080.الطبقات الكبرى عن عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عُتبمحمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا، خلائق را آفريد، پس دانست آنچه را به سوى آن باز خواهند گشت از خوبى و بدى، و ايشان را امر و نهى فرمود. پس هر چيزى كه خدا ايشان را به آن امر فرموده، از براى ايشان راهى به سوى ترك آن قرار داده كه توانند آن را ترك نمايند و چيزى را عمل نمى كنند و وانمى گذارند، مگر به اذن خدا و توفيق و خذلان او».1079.مروج الذهب :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از حَفْص بن قُرْط، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه گمان كند كه خدا امر مى فرمايد به چيز بد و زشت و ناپسند، بر خدا دروغ گفته، و هر كه گمان كند كه خير و شر بى خواست خدا است، خدا را از سلطنت و پادشاهى كه دارد بيرون كرده، و هر كه گمان كند كه معصيت ها به غير توانايى است كه خدا داده، بر خدا دروغ گفته، و هر كه بر خدا دروغ گويد، خدا او را داخل جهنم گرداند».1080.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عتبه _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن ابى عبداللّه ، از عثمان بن عيسى، از اسماعيل بن جابر كه گفت:در مسجد مدينه مردى بود كه در باب مسأله قدر تكلم مى نمود و مردم در نزد او جمع شده بودند. من گفتم كه: اى مرد، مى خواهم از تو چيزى بپرسم. گفت: بپرس. گفتم: در مملكت خداى تبارك و تعالى چيزى به هم مى رسد كه خدا آن را اراده نداشته باشد؟ اسماعيل مى گويد كه: آن قدَرى مذهب، زمانى طولانى سر به زير افكند، بعد از آن سر خود را به سوى من بالا كرد و گفت: اى مرد، اگر بگويم كه در ملك خدا مى باشد آنچه خدا نمى خواهد، لازم مى آيد كه خدا مقهور و مغلوب باشد، و اگر بگويم كه در ملك او نمى باشد، مگر آنچه مى خواهد، از براى تو به گناهان بندگان اقرار كرده ام. اسماعيل مى گويد كه: بعد از اين، به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: از اين قَدَرى مذهب سؤال كردم و چنين و چنين جواب داد.

حضرت فرمود كه: «از براى خويش فكر كرده و خود را از هلاكت محافظت نموده. بدان و آگاه باش كه اگر غير آنچه گفت، مى گفت، هلاك مى شد». .

ص: 500

1081.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن عامر :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ زَعْلَانَ، عَنْ أَبِي طَالِبٍ الْقُمِّيِّ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ : أَجْبَرَ اللّه ُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِي؟ قَالَ: «لَا». قال: قُلْتُ: فَفَوَّضَ إِلَيْهِمُ الْأَمْرَ؟ قَالَ: «لَا». قَالَ: قُلْتُ : فَمَا ذَا؟ قَالَ: «لُطْفٌ مِنْ رَبِّكَ بَيْنَ ذلِكَ».1082.أنساب الأشراف عن سُلَيم أبي عامر :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليهماالسلام، قَالَا:«إِنَّ اللّه َ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ يُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَى الذُّنُوبِ، ثُمَّ يُعَذِّبَهُمْ عَلَيْهَا، وَاللّه ُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُرِيدَ أَمْراً؛ فَلَا يَكُونَ».

قَالَ: فَسُئِلَا عليهماالسلام: هَلْ بَيْنَ الْجَبْرِ وَالْقَدَرِ مَنْزِلَةٌ ثَالِثَةٌ؟ قَالَا: «نَعَمْ، أَوْسَعُ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ».1083.الطبقات الكبرى عن محمّد بن ربيعة بن الحارث :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سُئِلَ عَنِ الْجَبْرِ وَالْقَدَرِ، فَقَالَ: «لَا جَبْرَ وَلَا قَدَرَ، وَلكِنْ مَنْزِلَةٌ بَيْنَهُمَا فِيهَا الْحَقُّ؛ الَّتِي بَيْنَهُمَا لَا يَعْلَمُهَا إِلَا الْعَالِمُ، أَوْ مَنْ عَلَّمَهَا إِيَّاهُ الْعَالِمُ».1084.الصواعق المحرقة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ عِدَّةٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لَهُ رَجُلٌ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَجْبَرَ اللّه ُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِي؟ فَقَالَ: «اللّه ُ أَعْدَلُ مِنْ أَنْ يُجْبِرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِي ، ثُمَّ يُعَذِّبَهُمْ عَلَيْهَا».

فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَفَوَّضَ اللّه ُ إِلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: فَقَالَ: «لَوْ فَوَّضَ إِلَيْهِمْ، لَمْ يَحْصُرْهُمْ بِالْأَمْرِ وَالنَّهْيِ».

فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَبَيْنَهُمَا مَنْزِلَةٌ؟ قَالَ : فَقَالَ: «نَعَمْ، أَوْسَعُ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ».1085.الأخبار الموفّقيّات عن الزُّهري :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ وَغَيْرُهُ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : إِنَّ بَعْضَ أَصْحَابِنَا يَقُولُ بِالْجَبْرِ، وَبَعْضَهُمْ يَقُولُ بِالِاسْتِطَاعَةِ، قَالَ: فَقَالَ عليه السلام لِي: «اكْتُبْ: بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام: قَالَ اللّه ُ عَزَّ وَجَلَّ : يَا ابْنَ آدَمَ، بِمَشِيئَتِي كُنْتَ أَنْتَ الَّذِي تَشَاءُ، وَبِقُوَّتِي أَدَّيْتَ إِلَيَّ فَرَائِضِي، وَبِنِعْمَتِي قَوِيتَ عَلى مَعْصِيَتِي؛ جَعَلْتُكَ سَمِيعاً بَصِيراً «مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّه ِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» ، وَذلِكَ أَنِّي أَوْلى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ، وَأَنْتَ أَوْلى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي، وَذلِكَ أَنِّي لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ، قَدْ نَظَمْتُ لَكَ كُلَّ شَيْءٍ تُرِيدُ». .

ص: 501

1081.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن عامر _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن حسن زَعلان، از ابوطالب قمّى، از مردى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: آيا خدا بندگان خويش را بر گناهان جبر فرموده؟ فرمود:«نه». عرض كردم كه: پس امر را به ايشان تفويض كرده؟ فرمود: «نه». عرض كردم كه: پس چه وضع است و كيفيت امر چيست؟ فرمود: «امر دقيق و باريكى است از جانب پروردگار تو در ميان اين و آن».1082.أنساب الأشراف ( _ به نقل از سليم ، ابو عامر _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از چندين نفر از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمودند:«خدا به خلق خود از آن مهربان تر است كه ايشان را جبر كند بر گناهان، بعد از آن ايشان را بر آنها عذاب كند. و خدا از اين عزيزتر و غالب تر است كه چيزى را اراده فرمايد و آن چيز موجود نشود». بعد از آن، از ايشان سؤال شد كه آيا ميان جبر و قَدَر منزله اى هست كه سوم باشد؟ فرمودند: «بلى، مرتبه اى است وسيع تر از مسافتى كه در ميان آسمان و زمين است».1083.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از محمّد بن ربيعة بن حارث _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از صالح بن سهل، از بعضى از اصحاب خويش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: سؤال شد از آن حضرت از جبر و قَدَر، فرمود:«نه جبر است، و نه قدر، وليكن در ميان اين دو، منزله اى است كه حق در آن است و آن منزله را نمى داند مگر عالم، يا آن كه عالم آن منزله را به او تعليم فرموده باشد» (و مراد از عالم در اينجا، معصوم است؛ چه هر عالمى آن را نمى داند مگر آن كس كه آن را از اخبار ايشان استفاده نموده باشد).1084.الصواعق المُحرِقة :على بن ابراهيم، از محمد، از يونس، از چند نفر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است و گفته است كه: مردى به خدمت آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، آيا خدا بندگان خود را بر گناهان جبر فرموده؟ فرمود كه:«خدا از آن عادل تر است كه ايشان را بر گناهان جبر فرمايد، بعد از آن، ايشان را بر آنها عذاب كند». عرض كرد كه: فداى تو گردم، پس خدا امر را به ايشان واگذاشته؟ فرمود كه: «اگر امر را به ايشان واگذاشته بود، ايشان را به امر و نهى محصور و ممنوع نمى نمود و تكليف نمى فرمود». عرض كرد كه: فداى تو گردم، پس در ميانه اين دو منزله اى هست كه سوم باشد؟ حضرت فرمود: «بلى، وسيع تر از آنچه در ميان آسمان تا زمين است».1085.الأخبار الموفّقيّات ( _ به نقل از زُهْرى _ ) محمد بن ابى عبداللّه و غير او، از سهل بن زياد، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده اند كه گفت: به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: بعضى از اصحاب ما به جبر قائل اند و بعضى قائل اند به استطاعت (و توانايى بر فعل و ترك به طور استقلال كه مرادف تفويض است). محمد مى گويد كه: حضرت به من فرمود كه:«بنويس: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ » ، حضرت على بن الحسين عليهماالسلامفرمود كه: خداى عزّوجلّ فرموده است كه: اى فرزند آدم، به خواست من چنان شدى كه مى خواهى، و به قوت من فرايض و واجبات مرا به سوى من رسانيدى، و آنها را به جا آوردى، و به نعمت من بر نافرمانى من قوت به هم رسانيدى. من تو را شنوا و بينا گردانيدم. آنچه به تو رسد از نيكى، پس از جانب خدا است و آنچه به تو رسد از بدى، پس از نفس تو است. و اين، به جهت آن است كه من به حسنات تو از تو سزاوارترم و تو به گناهان و بدى هاى خود از من سزاوارترى. و آن، براى اين است كه من پرسيده نمى شوم از آنچه مى كنم و بندگان پرسيده مى شوند. به حقيقت كه هر خوبى را كه خواسته باشى براى تو در رشته كشيدم و به هم پيوند نمودم».

(و اين فقره از كلام امام رضا عليه السلام است كه به محمد بن ابى نصر فرمود و از تتمه حديث قدسى نيست، چنانچه همين حديث در باب مشيت و ارادت گذشت و در آخر آن، اين فقره نبود). .

ص: 502

1086.تاريخ اليعقوبي :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا جَبْرَ وَلَا تَفْوِيضَ، وَلكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ».

قَالَ: قُلْتُ: وَمَا أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ؟ قَالَ: «مَثَلُ ذلِكَ: رَجُلٌ رَأَيْتَهُ عَلى مَعْصِيَةٍ، فَنَهَيْتَهُ، فَلَمْ يَنْتَهِ، فَتَرَكْتَهُ، فَفَعَلَ تِلْكَ الْمَعْصِيَةَ؛ فَلَيْسَ حَيْثُ لَمْ يَقْبَلْ مِنْكَ فَتَرَكْتَهُ كُنْتَ أَنْتَ الَّذِي أَمَرْتَهُ بِالْمَعْصِيَةِ».1087.دول الإسلام ( _ فِي الثَّورَةِ عَلى عُثمانَ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«اللّه ُ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُكَلِّفَ النَّاسَ مَا لَا يُطِيقُونَ، وَاللّه ُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يَكُونَ فِي سُلْطَانِهِ مَا لَا يُرِيدُ». .

ص: 503

1088.العِقد الفريد :محمد بن ابى عبداللّه ، از حسين بن محمد، از محمد بن عيسى يا يحيى، از آن كه او را حديث كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«نه جبر است و نه تفويض؛ كه امر به بندگان واگذاشته باشد، يا هيچ اختيار نداشته باشند، وليكن امرى است ميان دو امر». عرض كردم كه: امر ميانه دو امر چيست؟ فرمود كه: «مَثل اين، آن است كه مردى را ديدى كه مشغول گناهى است، يا اراده آن را داشته و بر كردن آن گناه مصمم شده بود، پس او را نهى نمودى و كيفيتى كه اين را به عمل مى آورد و آن گناه كار از گفته تو از آن باز نايستاد. و پس او را واگذاشتى و آن گناه را كرد. پس چنان نيست كه تو چنان باشى كه او را امر كرده باشى به آن گناه، از آنجا كه از تو قبول نكرده باشد و تو او را واگذاشته باشى».1086.تاريخ اليعقوبى :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد برقى، از على بن حَكم، از هشام بن سالم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«خدا از آن كريم تر است كه مردم را تكليف كند به آنچه طاقت آن را ندارند و نتوانند كه آن را به جا آورند. و خدا از اين عزيزتر است كه در سلطنت او آنچه نمى خواهد، تحقق يابد و موجود شود». .

ص: 504

31 _ بَابُ الِاسْتِطَاعَةِ1088.العِقد الفريد :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ، فَقَالَ: «يَسْتَطِيعُ الْعَبْدُ بَعْدَ أَرْبَعِ خِصَالٍ: أَنْ يَكُونَ مُخَلَّى السَّرْبِ، صَحِيحَ الْجِسْمِ، سَلِيمَ الْجَوَارِحِ، لَهُ سَبَبٌ وَارِدٌ مِنَ اللّه ِ».

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَسِّرْ لِي هذَا، قَالَ: «أَنْ يَكُونَ الْعَبْدُ مُخَلَّى السَّرْبِ، صَحِيحَ الْجِسْمِ، سَلِيمَ الْجَوَارِحِ يُرِيدُ أَنْ يَزْنِيَ، فَلَا يَجِدُ امْرَأَةً ثُمَّ يَجِدُهَا، فَإِمَّا أَنْ يَعْصِمَ نَفْسَهُ، فَيَمْتَنِعَ كَمَا امْتَنَعَ يُوسُفُ عليه السلام ، أَوْ يُخَلِّيَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ إِرَادَتِهِ، فَيَزْنِيَ ، فَيُسَمّى زَانِياً، وَلَمْ يُطِعِ اللّه َ بِإِكْرَاهٍ، وَلَمْ يَعْصِهِ بِغَلَبَةٍ».1089.أنساب الأشراف عن ابن عبّاس :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ جَمِيعاً، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ وَعَبْدِ اللّه ِ بْنِ يَزِيدَ جَمِيعاً، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ، فَقَالَ: «أَ تَسْتَطِيعُ أَنْ تَعْمَلَ مَا لَمْ يُكَوَّنْ؟» ، قَالَ: لَا، قَالَ: «فَتَسْتَطِيعُ أَنْ تَنْتَهِيَ عَمَّا قَدْ كُوِّنَ؟» قَالَ: لَا، قَالَ: فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «فَمَتى أَنْتَ مُسْتَطِيعٌ؟» ، قَالَ: لَا أَدْرِي.

قَالَ: فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ خَلَقَ خَلْقاً، فَجَعَلَ فِيهِمْ آلَةَ الِاسْتِطَاعَةِ، ثُمَّ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِمْ، فَهُمْ مُسْتَطِيعُونَ لِلْفِعْلِ وَقْتَ الْفِعْلِ مَعَ الْفِعْلِ إِذَا فَعَلُوا ذلِكَ الْفِعْلَ، فَإِذَا لَمْ يَفْعَلُوهُ فِي مُلْكِهِ، لَمْ يَكُونُوا مُسْتَطِيعِينَ أَنْ يَفْعَلُوا فِعْلاً لَمْ يَفْعَلُوهُ ؛ لِأَنَّ اللّه َ _ عَزَّ وجَلَّ _ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُضَادَّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ».

قَالَ الْبَصْرِيُّ: فَالنَّاسُ مَجْبُورُونَ؟ قَالَ : «لَوْ كَانُوا مَجْبُورِينَ، كَانُوا مَعْذُورِينَ». قَالَ: فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ؟ قَالَ : «لَا» . قَالَ : فَمَا هُمْ؟ قَالَ: «عَلِمَ مِنْهُمْ فِعْلاً، فَجَعَلَ فِيهِمْ آلَةَ الْفِعْلِ، فَإِذَا فَعَلُوا كَانُوا مَعَ الْفِعْلِ مُسْتَطِيعِينَ».

قَالَ الْبَصْرِيُّ: أَشْهَدُ أَنَّهُ الْحَقُّ، وَأَنَّكُمْ أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَالرِّسَالَةِ. .

ص: 505

31. باب در بيان استطاعت

31. باب در بيان استطاعت (1)1091.أنساب الأشراف عن عبد اللّه بن الزُّبير :على بن ابراهيم، از حسن بن محمد، از على بن محمد قاسانى، از على بن اسباط روايت كرده است كه گفت: از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم از استطاعت و توانايى بندگان. فرمود كه:«بنده خدا، استطاعت به هم مى رساند، بعد از چهار خصلت: يكى آن كه گشاده راه باشد كه از آنچه او را منع كند، خالى باشد. دوم آن كه تندرست باشد كه بيمار نباشد. سوم آن كه اعضا و جوارح او سالم باشد كه موقوف نباشد. چهارم آن كه او را سببى باشد كه بر او وارد شود و استطاعت موقوف بر آن باشد».

على مى گويد كه: عرض كردم: فداى تو گردم، اين سبب را براى من تفسير و بيان فرما، حضرت فرمود كه: «بنده خدا، گشاده راه و تندرست و سليم الاعضا مى باشد و مى خواهد كه زنا كند، ليكن زنى را نمى يابد كه با او زنا كند، بعد از آن، آن را مى يابد. پس يا اين است كه خدا او را نگاه مى دارد و از زنا امتناع مى كند؛ چنانچه يوسف عليه السلام از آن امتناع فرمود، يا او را وا مى گذارد، ميان او و اراده اش، پس زنا مى كند و ناميده مى شود به زانى (كه او را زناكار مى گويند)، و خدا را با اكراه و جبر اطاعت نكرده؛ چه او نفس خود را با همه اسباب نگاه داشته و آن جناب را به غلبه بر او نافرمانى نكرده» (چه غلبه در صورت اراده نداشتن، گناه است به اراده حتمى).1089.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) محمد بن يحيى و على بن ابراهيم هر دو روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حَكم و عبداللّه بن يزيد و هر دو، از مردى از اهل بصره كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از استطاعت و توانايى. حضرت عليه السلام فرمود كه:«آيا مى توانى كه به عمل آورى آنچه را كه خدا آن را هستى نداده» (و در لوح محفوظ نوشته نشده و مقدّر نفرموده، يا مراد آن است كه مى توانى بكنى آنچه را كه اسباب وجودش تمام نشده باشد؟) عرض كرد: نه. حضرت فرمود: «پس مى توانى كه باز ايستى از آنچه خدا آن را هستى داده؟» (و در لوح محفوظ ثبت فرموده و مقدّر نموده، يا اسباب وجودش به حصول پيوسته) عرض كرد: نه.

حضرت عليه السلام فرمود كه: «پس تو در چه زمان توانايى دارى؟» عرض كرد: نمى دانم. حضرت عليه السلام فرمود: «به درستى كه خدا آفريدگانى چند را آفريد، پس آلت استطاعت را در ايشان قرار داد و كار را به ايشان وانگذاشت، پس ايشان صاحب استطاعت اند و مى توانند كه فعل را به جا آورند، و در وقت فعل با فعل. (يعنى: هرگاه آن فعل را به جا آورند). پس هرگاه آن را به جا نياورند، در پادشاهى و ولايت خدا چنان نيستند كه توانايى داشته باشند كه كارى را كه نكرده اند بكنند؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ از اين عزيزتر است كه كسى در مملكت و پادشاهى او، با او دشمنى و برابرى تواند نمود».

بصرى عرض كرد كه: پس مردم مجبورند؟ حضرت فرمود كه: «اگر مجبور بودند، معذور مى بودند، كه خدا بهانه ايشان را مى پذيرفت و بدى ايشان را محو مى نمود و عقوبت و عذاب از ايشان بر مى داشت؛ چه عذاب كردن بر فعلى كه اختيارى نباشد زشت است و خدا از آن منزه است». عرض كرد كه: پس امر را به ايشان واگذاشته؟ حضرت فرمود: «نه». بصرى عرض كرد كه: هر گاه مردم مجبور نباشند و امر به ايشان مفوّض نباشد، پس حال ايشان چه خواهد بود و بر چه صفت هستند؟ حضرت فرمود كه: «خدا دانست كارى را كه از ايشان سر مى زند، پس آلت و اسباب آن كار را در ايشان قرار داد. پس هرگاه آن را بكنند، استطاعت دارند با آن فعل كه به جا مى آورند».

بصرى گفت كه: گواهى مى دهم كه اين كه فرمودى، حق و درست است و آن كه شما خاندان پيغمبرى و رسالت خداييد.

.


1- . كه به معنى توانايى است و بيان بطلان آن در حق بندگان و اثبات آن در باره ايشان به اعتبار اختلاف معنى و مراد از آن. (مترجم)

ص: 506

1090.تاريخ اليعقوبى :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ صَالِحٍ النِّيلِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : هَلْ لِلْعِبَادِ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ شَيْءٌ؟ قَالَ: فَقَالَ لِي: «إِذَا فَعَلُوا الْفِعْلَ، كَانُوا مُسْتَطِيعِينَ بِالِاسْتِطَاعَةِ الَّتِي جَعَلَهَا اللّه ُ فِيهِمْ».

قَالَ: قُلْتُ: وَمَا هِيَ؟ قَالَ: «الْالَةُ مِثْلُ الزَّانِي إِذَا زَنى، كَانَ مُسْتَطِيعاً لِلزِّنى حِينَ زَنى : وَلَوْ أَنَّهُ تَرَكَ الزِّنى وَلَمْ يَزْنِ، كَانَ مُسْتَطِيعاً لِتَرْكِهِ إِذَا تَرَكَ».

قَالَ: ثُمَّ قَالَ : «لَيْسَ لَهُ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ قَبْلَ الْفِعْلِ قَلِيلٌ وَلَا كَثِيرٌ، وَلكِنْ مَعَ الْفِعْلِ وَالتَّرْكِ كَانَ مُسْتَطِيعاً».

قُلْتُ: فَعَلى مَا ذَا يُعَذِّبُهُ؟ قَالَ: «بِالْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ وَالْالَةِ الَّتِي رَكَّبَ فِيهِمْ؛ إِنَّ اللّه َ لَمْ يُجْبِرْ أَحَداً عَلى مَعْصِيَتِهِ، وَلَا أَرَادَ _ إِرَادَةَ حَتْمٍ _ الْكُفْرَ مِنْ أَحَدٍ، وَلكِنْ حِينَ كَفَرَ كَانَ فِي إِرَادَةِ اللّه ِ أَنْ يَكْفُرَ، وَهُمْ فِي إِرَادَةِ اللّه ِ وَفِي عِلْمِهِ أَنْ لَا يَصِيرُوا إِلى شَيْءٍ مِنَ الْخَيْرِ».

قُلْتُ: أَرَادَ مِنْهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا؟ قَالَ: «لَيْسَ هكَذَا أَقُولُ، وَلكِنِّي أَقُولُ: عَلِمَ أَنَّهُمْ سَيَكْفُرُونَ، فَأَرَادَ الْكُفْرَ ؛ لِعِلْمِهِ فِيهِمْ، وَلَيْسَتْ هِيَ إِرَادَةَ حَتْمٍ، إِنَّمَا هِيَ إِرَادَةُ اخْتِيَارٍ». .

ص: 507

1091.أنساب الأشراف ( _ به نقل از عبد اللّه بن زبير _ ) محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده است، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم، از احمد بن محمد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، همه، از على بن حَكم، از صالح نيلى كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم كه: آيا بندگان را چيزى از استطاعت هست كه توانايى بر كارى داشته باشند؟ حضرت فرمود كه:«هر گاه فعل را به جا آورند، صاحبان استطاعت اند؛ به آن استطاعتى كه خدا آن را در ايشان قرار داده». صالح مى گويد كه: عرض كردم كه: آن استطاعت چه چيز است؟ حضرت فرمود كه: «آلت و اسبابى كه فعل از آن حاصل مى شود؛ مانند زناكار هرگاه زنا كند، مى تواند كه زنا را به عمل آورد، در هنگامى كه زنا مى كند و اگر آن زانى زنا را ترك مى كرد و زنا نمى كرد، مى توانست كه آن را ترك كند، هرگاه ترك مى كرد».

بعد از آن حضرت فرمود كه: «او را پيش از فعل، هيچ استطاعتى و توانايى نيست؛ نه كم و نه بسيار، وليكن با فعل و ترك تواناست». عرض كرد كه: هرگاه چنين باشد، پس خدا او را بر چه چيز عذاب مى فرمايد؟ فرمود: «به حجّت رسا (كه به نهايت صحت و متانت و قوت بر اثبات حقّ و ابطال رسيده؛ از ارسال رسل و انزال كتب و اوامر و نواهى جناب اقدس الهى و حضرت رسالت پناهى كه به ماه تا به ماهى رسيده همه مكلفين به آن آگهى به هم رسانيده اند)، و به آلت و اسبابى كه خدا در ايشان تركيب كرده (و در ايشان موجود است؛ چون قوا و جوارح و استعدادى كه به ايشان داده).

به درستى كه خدا هيچ كس را بر گناه جبر نفرموده و از كسى كفر را اراده ننموده به اراده حتمى، وليكن در هنگامى كه كافر شده، در اراده خدا بود كه كافر شود، و حال آن كه ايشان در اراده خدا و در علم او چنانند كه به سوى هيچ خير و خوبى باز نمى گردند و به آن ميل نمى كنند». عرض كردم كه: از ايشان خواسته و اراده فرموده كه: كافر شوند؟

حضرت فرمود كه: «من چنين نمى گويم، وليكن مى گويم كه: خدا دانست كه زود باشد كه ايشان كافر شوند، پس كفر را اراده فرمود، به جهت علم خويش در باب ايشان؛ چه علم آن جناب تابع معلومات است، نه علت آنها. و اين اراده اراده حتمى نيست كه خدا البته كفر را از ايشان خواسته باشد، بلكه اراده اختيارى است كه بعد از علم به كفر ايشان، ايشان را به خود واگذاشته و بر ترك آن ايشان را جبر نفرموده». .

ص: 508

1092.تاريخ أبي الفداء :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ :حَدَّثَنِي حَمْزَةُ بْنُ حُمْرَانَ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ فَلَمْ يُجِبْنِي، فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ دَخْلَةً أُخْرى ، فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّه ُ، إِنَّهُ قَدْ وَقَعَ فِي قَلْبِي مِنْهَا شَيْءٌ لَا يُخْرِجُهُ إِلَا شَيْءٌ أَسْمَعُهُ مِنْكَ، قَالَ: «فَإِنَّهُ لَا يَضُرُّكَ مَا كَانَ فِي قَلْبِكَ».

قُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّه ُ، إِنِّي أَقُولُ: إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ لَمْ يُكَلِّفِ الْعِبَادَ مَا لَا يَسْتَطِيعُونَ، وَلَمْ يُكَلِّفْهُمْ إِلَا مَا يُطِيقُونَ، وَأَنَّهُمْ لَا يَصْنَعُونَ شَيْئاً مِنْ ذلِكَ إِلَا بِإِرَادَةِ اللّه ِ وَمَشِيئَتِهِ وَقَضَائِهِ وَقَدَرِهِ، قَالَ: فَقَالَ: «هذَا دِينُ اللّه ِ الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ وَآبَائِي». أَوْ كَمَا قَالَ. .

ص: 509

1093.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى روايت كرده است از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از بعضى از اصحاب ما، از عبيد بن زراره كه گفت: حديث كرد مرا حمزة بن حمران و گفت كه: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از استطاعت و توانايى بندگان و آن حضرت مرا جواب نفرمود، بعد از آن در نوبت ديگر كه بر آن حضرت داخل شدم، عرض كردم كه: خدا امور تو را به اصلاح آورد، در دل من از استطاعت چيزى واقع شده كه آن را از دل من بيرون نمى كند، مگر چيزى كه آن را از تو بشنوم. حضرت فرمود كه:«آنچه در دل تو است، تو را ضرر نمى رساند».

عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، من مى گويم كه: خداى تبارك و تعالى بندگان را تكليف نفرموده به چيزى كه نتوانند آن را به جا آورند، و ايشان را تكليف نفرموده مگر آنچه را كه طاقت و توانايى دارند. و مى گويم كه ايشان چيزى از آن را نمى كنند، مگر به اراده و مشيت و قضا و قدر خدا. حمزه مى گويد كه: بعد از آن كه من اعتقاد خويش را عرض كردم، حضرت فرمود كه: «اين، دين خدا است كه من و پدران من بر آنيم» يا مثل اين را فرمود. .

ص: 510

32 _ بَابُ الْبَيَانِ وَ التَّعْرِيفِ وَ لُزُومِ الْحُجَّةِ1252.تاريخ الطبري عن أسد بن عبد اللّه عمّن أدرك من أهلمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَغَيْرُهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنِ ابْنِ الطَّيَّارِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ احْتَجَّ عَلَى النَّاسِ بِمَا آتَاهُمْ وَعَرَّفَهُمْ».

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، مِثْلَهُ.1252.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از اسد بن عبد اللّه ، از عالِمى كه محضرش ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَغَيْرُهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : الْمَعْرِفَةُ مِنْ صُنْعِ مَنْ هِيَ؟ قَالَ: «مِنْ صُنْعِ اللّه ِ، لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ».1253.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في دِفاعِهِ عَن عُثمانَ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ» ، قَالَ :«حَتّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَمَا يُسْخِطُهُ».

وَقَالَ: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا» ، قَالَ: «بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَمَا تَتْرُكُ».

وَقَالَ: «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا» ، قَالَ: «عَرَّفْنَاهُ ، إِمَّا آخِذٌ وَإِمَّا تَارِكٌ».

وَعَنْ قَوْلِهِ: «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّواْ الْعَمَى عَلَى الْهُدَى» ، قَالَ: «عَرَّفْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى وَهُمْ يَعْرِفُونَ».

وَفِي رِوَايَةٍ: «بَيَّنَّا لَهُمْ». .

ص: 511

32. باب در بيان لزوم و تعريف حجت بر خدا (تا حجت بر بندگان تمام شود)

32. باب در بيان لزوم و تعريف حجت بر خدا (تا حجت بر بندگان تمام شود)1253.امام على عليه السلام ( _ در دفاعش از عثمان _ ) محمد بن يحيى و غير او روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از ابن ابى عُمير، از جميل بن درّاج، از ابن طيّار، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خدا حجت را بر مردم تمام فرموده، به آنچه ايشان را عطا نموده و آن را به ايشان شناسانيده».

محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از ابن ابى عُمير، از جميل بن درّاج مثل اين را روايت كرده است.1254.امام زين العابدين عليه السلام :محمد بن يحيى و غير او روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن ابى عُمير، از محمد بن حكيم كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: شناخت، از صنع و كاريگرى كيست؟ حضرت فرمود كه:«از كاريگرى خدا است كه بندگان را در آن هيچ كاريگرى نيست» (چه خدا مسائل را به بنده خويش مى شناساند به سخن خويش، يا زبان پيغمبر، يا به حمل كردن او را بر فكر، با آن كه اعطاى قدرت و تمكين و قوا و آلات همه از خدا است؛ خصوصا بنا بر مذهب حق كه نتيجه از جانب خدا بر بندگان فائض مى شود، و ترتيب دادن مقدمات، فيضان نتيجه را آماده و مهيا مى سازد و حمل حديث بر اين كه عقول مفيد كمال معرفت نيستند، بلكه آن به تعريف خدا است نه اصل معرفت، دور است).1255.تاريخ الطبري عن حكيم بن جابر :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از ابن فضّال، از ثَعلبه بن ميمون، از حمزة بن محمد طيّار، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ إِذْ هَدَهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ» (1) ، يعنى:«و نيست خدا كه اضلال فرمايد (مراد آن است كه در حكمت آن جناب روا نيست كه گروهى را باطل و هلاك و ضايع گرداند كه نام ضلالت و گمراهى را بر ايشان گذارد) و بعد از آن كه ايشان را راه راست نموده باشد (و به اسلام هدايت فرموده باشد)، تا روشن سازد از براى ايشان آنچه را كه واجب است كه از آن پرهيز كنند»، كه آن حضرت فرمود: «معنى آن است كه تا بشناساند به ايشان آنچه او را خشنود مى گرداند، و آنچه او را به خشم مى آورد» (يعنى آنچه پرهيز از آن بايد نمود؛ خواه پرهيز از فعل آن باشد؛ چون شرب خمر و لواط و زنا و غير آن، از محرمات و خواه پرهيز از ترك آن باشد؛ چون نماز و روزه و خمس و زكات و حج و غير آن، از واجبات). و فرموده است كه: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَهَا» (2) ؛ «پس الهام داد خدا نفس را نابكارى و بى باكى آن و پرهيزگارى و نيكوكارى و فرمان بردارى آن را».

حضرت فرمود: «يعنى بيان فرمود از براى نفس، آنچه را كه مى آورد و آنچه را كه وا مى گذارد» (يعنى آنچه بايد كه بياورد و واگذارد، او را اعلام فرموده، و راه خير و شر و طريق طاعت و معصيت را به او شناسانيده و او را در ميان اين دو راه مخير ساخته تا اگر خواهد اختيار خير كند، مستحق ثواب شود، يا اختيار شر كند، مستوجب عذاب و عقاب گردد). و فرموده كه: «إِنَّا هَدَيْنَ_هُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا» (3) ، يعنى: «به درستى كه ما راه راست به آدمى نموديم (به بيان و ارشاد و انواع الطاف تا راه حق را از راه باطل بداند و صواب را از خطا و خير را از شر تميز دهد، به اعطاى سمع و بصر كه آلت ادراك آنها است. و اشاره است به هر دو قسم دليل از نقلى و عقلى)، در حالتى كه اين آدمى يا شكر كننده يا كافر است».

و حضرت فرمود كه: «آدمى را تعريف كرديم و خير و شر را به او شناسانيدم و آدمى، يا فراگيرنده و يا واگذارنده است». و حمزه مى گويد كه: آن حضرت را سؤال كردم از قول آن جناب «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَ_هُمْ فَاسْتَحَبُّواْ الْعَمَى عَلَى الْهُدَى» (4) ، يعنى: «و اما قبيله ثمود _ كه قوم صالح اند _ پس راه راست را به ايشان نموديم و ايشان را هدايت فرموديم، پس ايشان نابينايى ضلالت كفر را بر هدايت و راه راست ايمان برگزيدند».

و حضرت فرمود كه: «يعنى ايشان را شناسا گردانيديم، پس كورى را بر هدايت برگزيدند و حال آن كه مى شناختند و مى دانستند».

در روايتى، به جاى عَرَّفناهم (كه ترجمه آن گذشت)، بَييَّنَّا لَهم، كه ترجمه آن اين است كه: «بيان و روشن كرديم از براى ايشان»، واقع شده (و به حسب اصل معنى، تفاوتى ندارند) .

.


1- . توبه، 115.
2- . شمس، 8 .
3- . دهر، 2.
4- . فصّلت، 17.

ص: 512

1256.تاريخ المدينة عن الكلبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ» قَالَ: «نَجْدَ الْخَيْرِ وَالشَّرِّ». .

ص: 513

1255.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از حكيم بن جابر _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از ابن بُكير، از حمزة بن محمد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَ هَدَيْنَ_هُ النَّجْدَيْنِ» (1) ، يعنى:«و هدايت نموديم آدمى را به دو راه». حضرت فرمود كه: «يعنى نجد خير و شر» (و نجد در لغت به معنى راه بلند و زمين بلند است و اكثر مفسرين نيز نجدين را به دو طريق _ كه طريق خير و راه شر است _ تفسير كرده اند و اگر چه در شر، بلندى و علوّى نيست، ليكن به جهت تغليب، آن را بلند ناميده، چنانچه عرب بامداد و شبانگاه را جديدين و عصرين و بَردين مى گويد. و نظير اين كلام ايشان بسيار است و در تفسير حضرت نيز اشعارى است به اين؛ چه، در شر، ذكر نجد ننموده و به آوردن آن در خير اكتفا فرموده و در آن غير وجهى كه ذكر شد نيز گفته اند). .


1- . بلد، 10.

ص: 514

1256.تاريخ المدينة ( _ به نقل از كلبى _ ) وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : أَصْلَحَكَ اللّه ُ، هَلْ جُعِلَ فِي النَّاسِ أَدَاةٌ يَنَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: فَقَالَ: «لَا».

قُلْتُ: فَهَلْ كُلِّفُوا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: «لَا، عَلَى اللّه ِ الْبَيَانُ «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَاوُسْعَهَا» وَ «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا مَآ ءَاتَاهَا» ».

قَالَ: وَسَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالى: «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْما بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ» قَالَ: «حَتّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَمَا يُسْخِطُهُ».1257.تاريخ المدينة عن الشَّعبي :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ سَعْدَانَ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ لَمْ يُنْعِمْ عَلى عَبْدٍ نِعْمَةً إِلَا وَقَدْ أَلْزَمَهُ فِيهَا الْحُجَّةَ مِنَ اللّه ِ، فَمَنْ مَنَّ اللّه ُ عَلَيْهِ فَجَعَلَهُ قَوِيّاً، فَحُجَّتُهُ عَلَيْهِ الْقِيَامُ بِمَا كَلَّفَهُ، وَاحْتِمَالُ مَنْ هُوَ دُونَهُ مِمَّنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُ؛ وَمَنْ مَنَّ اللّه ُ عَلَيْهِ فَجَعَلَهُ مُوَسَّعاً عَلَيْهِ، فَحُجَّتُهُ عَلَيْهِ مَالُهُ ، ثُمَّ تَعَاهُدُهُ الْفُقَرَاءَ بَعْدُ بِنَوَافِلِهِ؛ وَمَنْ مَنَّ اللّه ُ عَلَيْهِ فَجَعَلَهُ شَرِيفاً فِي بَيْتِهِ، جَمِيلاً فِي صُورَتِهِ، فَحُجَّتُهُ عَلَيْهِ أَنْ يَحْمَدَ اللّه َ تَعَالى عَلى ذلِكَ، وَأَنْ لَا يَتَطَاوَلَ عَلى غَيْرِهِ؛ فَيَمْنَعَ حُقُوقَ الضُّعَفَاءِ لِحَالِ شَرَفِهِ وَجَمَالِهِ». .

ص: 515

1258.الإمامة والسياسة :و به همين اسناد، از يونس، از حمّاد، از عبدالاعلى روايت است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: خدا كارهاى تو را به اصلاح آورد، آيا خدا در مردم ادات و آلت حصولى قرار داده كه به سبب آن، معرفت و شناخت را بيابند؟ حضرت فرمود:«نه». عرض كردم كه: پس مكلف اند كه تمام اسباب معرفت را تحصيل كنند؟ (تا معرفت به هم رسانند بدون تعريف خدا؟) فرمود: «نه، بر خدا لازم است كه بيان فرمايد. «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا وُسْعَهَا» (1) ، يعنى: «تكليف نمى فرمايد خداى تعالى و در رنج نمى افكند هيچ تنى را، مگر آن مقدار كه طاقت و توانايى و قدرت و گنجايش آن باشد» (بلكه آن را كم تر از قدر طاقت تكليف فرموده، چه طاقت فوق وسع است) . «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا مَآ ءَاتَ_هَا» (2) ، يعنى: و تكليف نكند خداى تعالى هيچ نفسى را، مگر آنچه او را عطا فرموده و شناختن آن را به نفس داده» .

و حمزه گفت كه: آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى تعالى: «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ إِذْ هَدَهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ» (3) . حضرت فرمود: «تا بشناساند و آگاه گرداند ايشان را آنچه او را خشنود مى سازد، و آنچه او را به خشم مى آورد». (و همين حديث بسند ديگر در اين باب گذشت).1257.تاريخ المدينة ( _ به نقل از شعبى _ ) و به همين اسناد، از يونس، از سعدان روايت است و آن را مرفوع ساخته، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«خدا هيچ نعمتى را بر بنده اى از بندگان انعام نفرموده، مگر آن كه در باب آن، حجتى از جانب خود بر او لازم آورده، و از آن سؤال خواهد فرمود. پس هر كه خدا بر او منّت گذاشت، و او را توانا ساخت، حجتش بر او قيام به آنچه او را تكليف فرموده و محافظت آن است، و قيام به تحمل مشقت آن كه از او پست تر است به حسب مرتبه؛ از آنان كه از او ضعيف تراند. و هر كه خدا بر او منت گذاشت و او را توانگر ساخت، حجتش بر او (آنچه از براى خدا است از حقوق واجبه، چون زكات و خمس، يا حجت خدا بر اين بنده) اموال اوست (و اين معنى ظاهرتر است).

بعد از آن تعهد و بازجويى فقرا و احوال ايشان، بعد از اداى واجبات به مستحبات و نوافلى كه دارد. و هر كه خدا بر او منت گذاشت، و او را بزرگوار گردانيد در خانه خويش (كه مراد از آن، قبيله و عشيره است) و او را صاحب جمال گردانيد (در صورتى كه دارد، يعنى در نزد مردم معروف و روشناس شد) حجت خدا بر او، آن است كه خدا را حمد و ثنا كند بر اين نعمت و بر غير خويش ترفّع نورزد، و گردن نكشد، و حقوق ضعفا و ناتوانان را منع نكند، به جهت شرف و بزرگوارى و جمال و شهرتى كه دارد». .


1- . بقره، 286 .
2- . طلاق، 7 .
3- . توبه، 115.

ص: 516

33 _ بَابُ اخْتِلَافِ الْحُجَّةِ عَلى عِبَادِهِ1259.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لِعَبدِ اللّه ِ بنِ العَبّاسِ وقَد جاءَهُ بِرِس ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«سِتَّةُ أَشْيَاءَ لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ: الْمَعْرِفَةُ، وَالْجَهْلُ، وَالرِّضَا، وَالْغَضَبُ، وَالنَّوْمُ، وَالْيَقَظَةُ».34 _ بَابُ حُجَجِ اللّه ِ عَلى خَلْقِهِ1259.امام على عليه السلام ( _ خطاب به عبد اللّه بن عبّاس ، هنگامى كه نامه اى ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ أَبِي شُعَيْبٍ الْمَحَامِلِيِّ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لَيْسَ لِلّهِ عَلى خَلْقِهِ أَنْ يَعْرِفُوا، وَلِلْخَلْقِ عَلَى اللّه ِ أَنْ يُعَرِّفَهُمْ، وَلِلّهِ عَلَى الْخَلْقِ إِذَا عَرَّفَهُمْ أَنْ يَقْبَلُوا». .

ص: 517

33. باب در بيان حجت هاى خدا در خلق خود
34. باب در بيان حجت هاى خدا بر خلق خود

33. باب در بيان حجت هاى خدا در خلق خود1261.تاريخ المدينة عن مولى سهل بن يسار عن أبيه ( _ بَعدَ كَلامِ عُثمانَ وإمساكِ النّاسِ عَن قَتلِه ) محمد بن ابى عبداللّه ، از سهل بن زياد، از على بن اسباط ، از حسين بن زيد، از دُرست بن ابى منصور، از آن كه او را حديث كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«شش چيز است كه بندگان را در آنها هيچ صنعت و كاريگرى نيست (يعنى از صنعت خدا است، نه آن كه صانعى ندارد): يكى معرفت و شناخت (چنانچه مذكور شد) دوم جهل و نادانى (كه مقابل عقل يا علم است و اولى اصل است، و صاحب جند و دوم از جمله جنود اوست و بعضى گمان كرده اند كه مراد از آن، فراموشى است به گمان آن كه آن، امرى است عدمى و احتياج به صانع ندارد). سوم و چهارم رضا و غضب (يعنى عروض صفت خشنودى و خشم، و اما مقتضاى آنها، به اختيار بندگان). و پنجم و ششم خواب و بيدارى».34. باب در بيان حجت هاى خدا بر خلق خود1261.تاريخ المدينة ( _ به نقل از آزادشده سهل بن يسار ، از پدرش ، پس از ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابو شعيب مَحاملى، از دُرست بن ابى منصور، از بُريد بن معاويه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«خدا را بر آفريدگان خويش، حق شناختن نيست كه خودْ معرفت به هم رسانند و خلق را بر خدا حق تعريف است كه آن جناب ايشان را شناسا گرداند، وليكن خدا را بر خلق، آن حق است كه چون به ايشان شناساند، و ايشان را آگاه گرداند، قبول كنند و مطيع و منقاد شوند».

.

ص: 518

1262.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو حفصه يمانى {-1-} _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : مَنْ لَمْ يَعْرِفْ شَيْئاً هَلْ عَلَيْهِ شَيْءٌ؟ قَالَ: «لَا».1263.مروج الذهب :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا حَجَبَ اللّه ُ عَنِ الْعِبَادِ، فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ».1263.مروج الذهب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانِ الْأَحْمَرِ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لِي: «اكْتُبْ»، فَأَمْلى عَلَيَّ: «إِنَّ مِنْ قَوْلِنَا: إِنَّ اللّه َ يَحْتَجُّ عَلَى الْعِبَادِ بِمَا آتَاهُمْ وَعَرَّفَهُمْ، ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَيْهِمْ رَسُولاً، وَأَنْزَلَ عَلَيْهِمُ الْكِتَابَ، فَأَمَرَ فِيهِ وَنَهى: أَمَرَ فِيهِ بِالصَّلَاةِ وَالصِّيَامِ، فَنَامَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَنِ الصَّلَاةِ ، فَقَالَ: أَنَا أُنِيمُكَ، وَأَنَا أُوقِظُكَ ، فَإِذَا قُمْتَ فَصَلِّ؛ لِيَعْلَمُوا إِذَا أَصَابَهُمْ ذلِكَ كَيْفَ يَصْنَعُونَ، لَيْسَ كَمَا يَقُولُونَ: إِذَا نَامَ عَنْهَا هَلَكَ ؛ وَكَذلِكَ الصِّيَامُ، أَنَا أُمْرِضُكَ، وَأَنَا أُصِحُّكَ، فَإِذَا شَفَيْتُكَ فَاقْضِهِ».

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «وَكَذلِكَ إِذَا نَظَرْتَ فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ، لَمْ تَجِدْ أَحَداً فِي ضِيقٍ، وَلَمْ تَجِدْ أَحَداً إِلَا وَلِلّهِ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ، وَلِلّهِ فِيهِ الْمَشِيئَةُ، وَلَا أَقُولُ: إِنَّهُمْ مَا شَاؤُوا صَنَعُوا».

ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ اللّه َ يَهْدِي وَيُضِلُّ» . وَقَالَ: «وَمَا أُمِرُوا إِلَا بِدُونِ سَعَتِهِمْ، وَكُلُّ شَيْءٍ أُمِرَ النَّاسُ بِهِ، فَهُمْ يَسَعُونَ لَهُ، وَكُلُّ شَيْءٍ لَا يَسَعُونَ لَهُ، فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ، وَلكِنَّ النَّاسَ لَا خَيْرَ فِيهِمْ».

ثُمَّ تَلَا عليه السلام : «لَّيْسَ عَلَى الضُّعَفَآءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ» فَوُضِعَ عَنْهُمْ «عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَآ أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ» قَالَ: «فَوُضِعَ عَنْهُمْ؛ لِأَنَّهُمْ لَا يَجِدُونَ». .

ص: 519

1264.تاريخ الطبري عن عبد الرحمن بن أبزي :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از حجّال، از ثَعلبة بن ميمون، از عبدالاعلى بن اعيَن كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم كه: هر كه خودْ چيزى را نشناسد، يا خدا او را نشناساند و تعريف نفرمايد، به هر وضع كه باشد، به واسطه يا بى واسطه، آيا بر او چيزى هست از وجوب و مؤاخذه بر آن، يا سؤال از آن و عقاب به سبب ترك آن؟ حضرت فرمود:«نه».1265.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن فضّال، از داود بن فرقد، از ابوالحسن زكريّا بن يحيى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«آن چيزى كه خدا از بندگان پوشيده، از ايشان بر داشته شده و در آن تكليفى ندارند».1266.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ في قَتلِ عُثمانَ _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از على بن حكم، از ابان احمر، از حمزة بن طيّار، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: آن حضرت به من فرمود كه:«بنويس». پس به قلم من داد (يعنى فرمود و من نوشتم) كه: «از قول و اعتقاد ما، آن است كه خدا بر بندگان حجت مى آورد به آنچه ايشان را آورده و عطا فرموده و به ايشان شناسانيده . پس رسولى را به سوى ايشان فرستاد و كتاب خويش را بر ايشان فرود آورد و در آن، امر و نهى فرمود، امر فرمود در آن به نماز و روزه.

بعد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله از خواب بر نخاست و نمازش قضا شد، پس خدا فرمود كه: من تو را به خواب مى كنم و من تو را بيدار مى كنم. پس چون از خواب برنخاستى، نماز كن تا مردم بدانند كه هرگاه چنين امرى به ايشان برسد، ايشان را چه بايد كرد و امر چنان نيست كه مى گويند: هرگاه بخوابد و نمازش قضا شود، هلاك شده. و همچنين است امر در باب روزه كه من تو را بيمار مى كنم و من تو را تندرست مى گردانم. پس چون تو را از بيمارى شفا دادم، آن را بعد از آن قضا كن».

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «و همچنين هرگاه نظر كنى در همه چيزها، هيچ كس را در تنگى نيابى و نيابى هيچ كس را مگر آن كه خدا را بر او حجتى است تمام و خدا را در باب او مشيت و خواستى است. و نمى گويم كه ايشان آنچه مى خواهند، مى كنند». بعد از آن فرمود: «به درستى كه خدا راه راست مى نمايد و گمراه مى گرداند» (يعنى به خود وا مى گذارد) و فرمود كه: «مردم مأمور نشده اند، مگر به چيزى كه پست تر و كم تر از طاقت ايشان است. و هر چيزى كه مردم به آن مأمور شده اند، مى توانند كه آن را به جا آورند، و هر چيزى كه طاقت آن را ندارند، از ايشان برداشته شده، وليكن مردم هيچ خوبى در ايشان نيست».

پس آن حضرت عليه السلام اين آيه را خواند: «لَّيْسَ عَلَى الضُّعَفَآءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ» ، يعنى: «نيست بر ناتوانان و عاجزان، و نه بيماران، و نه بر آنان كه نيابد چيزى را كه خرج كنند، حرجى و گناهى». حضرت فرمود: «پس خدا تكليف را از ايشان برداشته . «مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ * وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَآ أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ» (1) ، يعنى: نيست بر نيكوكاران هيچ راه ملامتى و عتابى و خدا آمرزنده و مهربان است. و نيز حرجى و گناهى نيست بر آنها كه از درماندگى چون آمدند به سوى تو تا ايشان را سوار كنى». حضرت فرمود: «پس تكليف را از ايشان برداشته ؛ زيرا كه ايشان حيوانى را نمى يافتند» (كه بر آن سوار شوند و وسعت نداشتند كه آن را بخرند، يا پياده به جهاد روند. و حضرت عليه السلام قدرى از ميان آيه اول و قدرى از آخر آيه دوم را ذكر نفرموده، بلكه آنچه محل استشهاد بوده بر همان اقتصار نموده). .


1- . توبه، 91 و 92.

ص: 520

35 _ بَابُ الْهِدَايَةِ أَنَّهَا مِنَ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ1264.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن اَبزى _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ السَّرَّاجِ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ ثَابِتٍ أَبِي سَعِيدٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا ثَابِتُ، مَا لَكُمْ وَلِلنَّاسِ، كُفُّوا عَنِ النَّاسِ، وَلَا تَدْعُوا أَحَداً إِلى أَمْرِكُمْ؛ فَوَ اللّه ِ، لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَأَهْلَ الْأَرَضِينَ اجْتَمَعُوا عَلى أَنْ يَهْدُوا عَبْداً يُرِيدُ اللّه ُ ضَلَالَتَهُ، مَا اسْتَطَاعُوا عَلى أَنْ يَهْدُوهُ؛ وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَأَهْلَ الْأَرَضِينَ اجْتَمَعُوا عَلى أَنْ يُضِلُّوا عَبْداً يُرِيدُ اللّه ُ هِدَايَتَهُ، مَا اسْتَطَاعُوا أَنْ يُضِلُّوهُ، كُفُّوا عَنِ النَّاسِ، وَلَا يَقُولُ أَحَدٌ: عَمِّي وَأَخِي وَابْنُ عَمِّي وَجَارِي؛ فَإِنَّ اللّه َ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً، طَيَّبَ رُوحَهُ، فَلَا يَسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلَا عَرَفَهُ، وَلَا مُنْكَراً إِلَا أَنْكَرَهُ، ثُمَّ يَقْذِفُ اللّه ُ فِي قَلْبِهِ كَلِمَةً يَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ». .

ص: 521

35. باب در بيان آن كه هدايت از جانب خداى عزّوجلّ است

35. باب در بيان آن كه هدايت از جانب خداى عزّوجلّ است (1)1266.امام على عليه السلام ( _ درباره كشته شدن عثمان _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن اسماعيل، از اسماعيل سرّاج، از ابن مُسكان، از ثابت بن ابى سعيد كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اى ثابت، شما را با مردمان چه كار است؟ دست از دلالت ايشان برداريد و كسى را به سوى امر خويش مخوانيد. پس به خدا سوگند كه اگر همه اهل آسمان ها و اهل زمين ها اجتماع كنند بر آن كه هدايت كنند بنده اى را كه خدا ضلالت او را خواسته باشد، نتوانند كه او را هدايت كنند.

و اگر اهل آسمان ها و اهل زمين ها اجتماع كنند بر آن كه گمراه گردانند بنده اى را كه خدا هدايت او را خواسته باشد، نتوانند كه او را گمراه كنند. دست از مردم برداريد و هيچ كس نگويد كه اين عموى من است، يا برادر من، يا پسر عموى من، يا همسايه من، پس بايد كه در باب هدايت او سعى خويش را به عمل آورم؛ زيرا كه خدا هرگاه خوبى را به بنده اى اراده كند، روح او را پاكيزه گرداند. پس هيچ نيكى و معروفى را نشنود، مگر آن كه آن را بشناسد و فراگيرد، و هيچ منكرى و ناشايسته اى را نشنود مگر آن كه آن را انكار كند و واگذارد. پس خدا سخنى را در دل او اندازد كه به سبب آن، امر او را جمع گرداند و همان باعث توفيق او گردد».

.


1- . هدايت در لغت، به معنى ارشاد و دلالت است بر جاده راست كه كجى و اعوجاجى در آن نباشد و تواند كه اين كس را به مقصد برساند. (مترجم)

ص: 522

1267.نثر الدرّ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً، نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ، وَفَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ، وَوَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ، وَإِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً، نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ ، وَسَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ ، وَوَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ».

ثُمَّ تَلَا هذِهِ الْايَةَ: «فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاءِسْلَامِ وَمَن يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِى السَّمَآءِ» .1268.نثر الدرّ :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «اجْعَلُوا أَمْرَكُمْ لِلّهِ ، وَلَا تَجْعَلُوهُ لِلنَّاسِ؛ فَإِنَّهُ مَا كَانَ لِلّهِ ، فَهُوَ لِلّهِ ؛ وَمَا كَانَ لِلنَّاسِ، فَلَا يَصْعَدُ إِلَى اللّه ِ، وَلَا تُخَاصِمُوا النَّاسَ لِدِينِكُمْ؛ فَإِنَّ الْمُخَاصَمَةَ مَمْرَضَةٌ لِلْقَلْبِ؛ إِنَّ اللّه َ تَعَالى قَالَ لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «إِنَّكَ لَا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَ_كِنَّ اللّهَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ»

وَقَالَ: «أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ» ذَرُوا النَّاسَ؛ فَإِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا عَنِ النَّاسِ ، وَإِنَّكُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، إِنِّي سَمِعْتُ أَبِي عليه السلام يَقُولُ : إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِذَا كَتَبَ عَلى عَبْدٍ أَنْ يَدْخُلَ فِي هذَا الْأَمْرِ، كَانَ أَسْرَعَ إِلَيْهِ مِنَ الطَّيْرِ إِلى وَكْرِهِ». .

ص: 523

1269.تاريخ الطبري عن عبد الرحمن بن عبيد ( _ في حَربِ صِفّينَ _ ) على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از محمد بن حمران، از سليمان بن خالد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود:«به درستى كه خدا، هرگاه خوبى را به بنده اى اراده كند، در دلش نشانه اى را از نور پديد آورد، و گوش هاى دل او را بگشايد و فرشته اى را بر او بگمارد كه او را به راستى و صواب بدارد. و هرگاه بدى را به بنده اى اراده فرمايد، در دلش نشانه سياهى را پديد آورد، و گوش هاى دل او را ببندد، و شيطانى را بر او بگمارد كه او را گمراه گرداند». پس اين آيه را تلاوت فرمود: «فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاءِسْلَ_مِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِى السَّمَآءِ» (1) ، يعنى: «پس هر كه خدا خواهد او را راه راست نمايد، مى گشايد براى او سينه او را از براى قبول اسلام. و هر كه خدا خواهد كه او [را ]گمراه كند (يعنى او را فروگذارد) ، مى گرداند سينه او را تنگ، بسيار تنگ كه گويا بالا مى رود در آسمان».1268.نثر الدرّ :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از على بن عُقبه، از پدرش، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«كار خويش را از براى خدا و رضاى او قرار دهيد، و آن را از براى مردم و نمودن به ايشان قرار مدهيد؛ زيرا كه آنچه از براى خدا باشد، از براى خدا است (يعنى خدا آن را قبول مى فرمايد و به او نفع مى رساند). و آنچه از براى مردم باشد، به سوى خدا بالا نمى رود. و با مردم به جهت دين خويش مخاصمه و گفت وگو مكنيد؛ زيرا كه مخاصمه، دل را بيمار مى گرداند.

به درستى كه خداى تبارك و تعالى به پيغمبرش صلى الله عليه و آله فرمود: «إِنَّكَ لَا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَ_كِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ» (2) ، يعنى: «به درستى كه تو هدايت نمى كنى هر كه را كه دوست دارى، وليكن خدا هدايت مى كند هر كه را مى خواهد». و فرموده كه: «أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ» (3) ، يعنى: آيا پس تو اكراه مى كنى مردمان را تا مؤمن شوند و ايمان آورند». و حضرت فرمود كه: «مردم را واگذاريد؛ زيرا كه مردم، دين خويش را از مردم گرفتند و شما آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله گرفتيد .

و به درستى كه از پدرم عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هرگاه خداى عزّوجلّ بنويسد و واجب كند بر بنده اى كه در اين امر (كه تشيع است) داخل شود، به سوى آن شتابان تر باشد از مرغ به سوى آشيانه خويش». .


1- . انعام، 125.
2- . قصص، 56 .
3- . يونس، 99.

ص: 524

1269.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن عبيد ، در جنگ صفّين _ ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : نَدْعُو النَّاسَ إِلى هذَا الْأَمْرِ؟ فَقَالَ: «لَا ، يَا فُضَيْلُ، إِنَّ اللّه َ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً، أَمَرَ مَلَكاً فَأَخَذَ بِعُنُقِهِ، فَأَدْخَلَهُ فِي هذَا الْأَمْرِ طَائِعاً أَوْ كَارِهاً».تَمَّ كِتَابُ الْعَقْلِ وَالْعِلْمِ وَالتَّوْحِيدِ مِنْ كِتَابِ الْكَافِي، وَيَتْلُوهُ كِتَابُ الْحُجَّةِ فِي الْجُزْءِ الثَّانِي مِنْ كِتَابِ الْكَافِي تَأْلِيفِ الشَّيْخِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيِّ رَحْمَةُ اللّه ِ عَلَيْهِ.

.

ص: 525

1271.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن ك_تابٍ لَ_هُ إل_ى مُ_عاوِيَةَ _ ) ابو على اشعرى، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از محمد بن مروان، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: مردم را به سوى تشيع بخوانيم؟ حضرت فرمود:«نه اى فضيل. به درستى كه هرگاه خداى عزّوجلّ خيرى را خواست به بنده اراده داشته باشد، فرشته اى را امر فرمايد كه گردن او را بگيرد و او را در اين امر داخل گرداند؛ خواه رغبت داشته باشد و خواه كراهت».تمام شد كتاب عقل و توحيد از كتاب كافى، و در پهلوى آن در مى آيد كتاب حجت در جزء دوم از كتاب كافى كه تأليف شيخ ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينى است. رحمت خدا بر او باد.

.

ص: 526

. .

ص: 527

[4] كتاب حجت

اشاره

( 4 ) كتاب حجت

.

ص: 528

[ 4 ] كِتَابُ الْحُجَّةِبِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

1 _ بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّةِ1273.امام على عليه السلام ( _ هنگامى كه سعد بن ابى وقّاص به نزدش آمد و از او ) قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ، مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ، مُصَنِّفُ هذَا الْكِتَابِ رَحِمَهُ اللّهُ : حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو الْفُقَيْمِيِّ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَهُ: مِنْ أَيْنَ أَثْبَتَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الرُّسُلَ؟ قَالَ :«إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً، صَانِعاً، مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ، وَ كَانَ ذلِكَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً، لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا يُ_لَامِسُوهُ؛ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ، وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ، ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ، وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ، فَثَبَتَ الْامِرُونَ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ، وَ الْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ، وَ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ عليهم السلام وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ، حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِ، مَبْعُوثِينَ بِهَا، غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ _ عَلى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ _ فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ، مُؤَيَّدِينَ مِنْ عِنْدِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ، ثُمَّ ثَبَتَ ذلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ مِنَ الدَّلَائِلِ وَ الْبَرَاهِينِ؛ لِكَيْ_لَا تَخْلُوَ أَرْضُ اللّهِ مِنْ حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ». .

ص: 529

1. باب در بيان اضطرار (و ناچار بودن خلائق به سوى حجت)

(4) كتاب حجت (1)بسم اللّه الرحمن الرحيم

1. باب در بيان اضطرار (و ناچار بودن خلائق به سوى حجت)1275.العقد الفريد ( _ به نقل از محمّد بن سيرين _ ) ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينى رضى الله عنهمصنف اين كتاب (يعنى كتاب كافى كه اين كتاب ترجمه آن است) فرمود كه: حديث كرد ما را على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو فُقَيمى، از هشام بن حكم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت عليه السلام به زنديقى كه او را سؤال نمود كه از كجا و به چه دليل پيغمبران و رسولان خدا را اثبات كردى؟

فرمود كه:«ما چون ثابت كرديم كه ما را آفريننده اى هست كه ما را ساخته و برترى دارد از ما و صفات ما و از همه آنچه آفريده، و اين صانع، حكيمى است برتر از حكيمان، كه بناى تمام امورش بر وفق حكمت و مصلحت است، و جايز نبود كه خلائق او را مشاهده نمايند و او را لمس كنند (كه دست يا غير آن از اعضاى خويش را به او بمالند)، تا توانند كه با يكديگر روبه رو شوند و با هم مكالمه و محاجّه و گفت وگو كنند، ثابت شد كه آن جناب را ايل چيانى (2) هستند در ميان خلائق، كه امور ايشان را به اصلاح مى آورند، و از جانب آن جناب، تعبير مى كنند و فرمان او را به سوى خلائق و بندگانش مى رسانند، و ايشان را راهنمايى مى نمايند بر آنچه مصلحت ايشان در آن و آنچه باعث نفع ايشان است، و دلالت مى فرمايند بر چيزى كه بقاى ايشان به واسطه آن و در ترك آن، فناى ايشان است.

پس ثابت شد كه بايد جماعتى باشند كه از جانب خداوند حكيم عليم در ميانه خلائق، مردم را امر و نهى فرمايند. پس آنان كه از جانب خداى جلّ و عزّ تعبير مى كنند و آنچه مى فرمايد به مردم مى فرمايند، پيغمبران و برگزيدگان خدايند، از خلائق كه حكيمان و تأديب دهندگان مردمانند به حكمت، و با آن مبعوث شده اند و با وجودى كه در آفرينش و صورت و تركيب، با عامه مردمان شركت دارند در چيزى از احوال، از اخلاق و صفات با ايشان مشاركت ندارند، و از نزد خداوند حكيم عليم مؤيدند به حكمت، كه ايشان را (به معجزات و دلايل و براهين و شواهد، كه بر حقيقت ايشان شهادت مى دهند) يارى نموده و تقويت فرموده.

بعد از آن (همين كه مذكور شد) در هر روزگار و زمانى از زمان ها، ثابت گرديد به آنچه رسولان و پيغمبران آورده اند از دلايل و براهين (كه جحت هاى خدا و ايشان را بر خلائق روشن ساخته و مى سازد)، تا آن كه زمين خدا خالى نباشد از حجتى كه با او علمى باشد، كه بر راستى گفتارش در دعوت و روايى عدالتش دلالت داشته باشد».

.


1- . و حجت، گواه بر دعوى است و سخن درست و طريقه اى كه به واسطه آن در خصومت بر خصم ظفر يابند. و مراد از آن در اينجا، چيزى است كه خدا حجت را بر خلق خود تمام فرموده؛ خواه پيغمبر باشد و خواه امام و خواه سخن ايشان باشد و خواه غير آن. (مترجم)
2- . سفير و فرستادگان.

ص: 530

1276.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى أهلِ الكوفَةِ عِندَ مَسيرِهِ مِ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ ، بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللّهِ، قَالَ: «صَدَقْتَ».

قُلْتُ: إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً، فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً، وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ، فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ، فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ، فَإِذَا لَقِيَهُمْ، عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ، وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ؛ وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ: تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ؟ قَالُوا: بَلى.

قُلْتُ: فَحِينَ مَضى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ عَلى خَلْقِهِ؟ فَقَالُوا: الْقُرْآنُ، فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ، فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ الَّذِي لَا يُؤْمِنُ بِهِ حَتّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ، فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا يَكُونُ حُجَّةً إِلَا بِقَيِّمٍ، فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ، كَانَ حَقّاً، فَقُلْتُ لَهُمْ : مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ؟ فَقَالُوا: ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ، وَ عُمَرُ يَعْلَمُ، وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ، قُلْتُ: كُلَّهُ؟ قَالُوا: لَا ، فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ: إِنَّهُ يَعْرِفُ ذلِكَ كُلَّهُ إِلَا عَلِيّاً عليه السلام ، وَ إِذَا كَانَ الشَّيْءُ بَيْنَ الْقَوْمِ ، فَقَالَ هذَا:لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا : لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: أَنَا أَدْرِي، فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ، فَهُوَ حَقٌّ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ». .

ص: 531

1277.عنه عليه السلام :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان بن يحيى، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: خدا از آن بزرگوارتر و كرامتش از اين بيشتر است كه به واسطه خلق خود و مشابهت به ايشان، شناخته شود، بلكه خلق به آن جناب شناخته مى شوند. و حضرت فرمود كه:«راست گفتى».

عرض كردم كه : هر كه بشناسد و بداند كه او را پروردگارى هست، سزاوار است از براى او كه بداند كه اين پروردگار را خشنودى و غضبى مى باشد، و بداند كه او نمى تواند كه خشنودى و غضب آن جناب را بشناسد، مگر به وحى يا به وساطت رسول. هر كه وحى بر او نازل نشود و پيغمبر نباشد، او را سزاوار است كه رسولان را طلب كند و جستجو و تفحص نمايد، پس چون ايشان را ملاقات نمود، مى فهمد كه ايشان حجت خدا بر خلائق اند و از براى ايشان است فرمان بردارى خلائق كه خدا آن را واجب گردانيده. و به مردم گفتم كه: آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حجت بود از جانب خدا بر تمام خلائق؟ گفتند: بلى.

گفتم: پس در آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، حجت بر خلق از جانب خدا كه بود؟ گفتند: قرآن. پس من در قرآن نظر كردم ديدم كه مرجئه و قَدَرى و زنديقى كه به آن ايمان نياورده و اعتقاد ندارد، به آن، مخاصمه و گفت وگو مى كنند و آن را دليل مى آورند بر صحت مذهب خويش، به مرتبه اى كه چنين زنديق بى ايمان به خصومت خويش يا به وساطت خصومت كردن به قرآن، بر مردان غالب مى شود، پس دانستم كه قرآن حجت نمى تواند بود مگر با قيّم و نگهبانى كه بر اسرار آن مطلع باشد (كه آنچه در آن بفرمايد حق و درست باشد).

به ايشان گفتم كه: قيّم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود آن را مى دانست، و عمر مى دانست، و حذيفه مى دانست. گفتم: همه آن را مى دانستند؟ گفتند: نه. پس كسى را نيافتم كه در باب او گفته شود كه همه آن را مى داند، مگر على بن ابى طالب _ صلوات اللّه عليه _. و هرگاه چيزى باشد كه در ميانه گروهى دعوى و نزاع باشد و اين بگويد كه: من نمى دانم و آن بگويد كه: من نمى دانم، و يكى بگويد كه: من مى دانم، معلوم مى شود كه حق با اوست (چه، مفروض اين است كه بايد يك نفر در ميان ايشان باشد كه آن را بداند و همه به جهل خويش معترف اند، مگر يك نفر كه مى گويد من آن را مى دانم. و لهذا راوى قيموميت على عليه السلام را جزاى شرط اختلاف قرار داد و به حضرت عرض كرد _ در آنچه عرض مى نمود _ كه:) هرگاه چنين باشد، پس من گواهى مى دهم كه على عليه السلام قيّم قرآن بوده، و اطاعتش بر همه كس واجب و حجت خدا بوده بر مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و هر چه در [مورد] قرآن فرموده راست و درست است. حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند» . .

ص: 532

1276.امام على عليه السلام ( _ در نامه اى به كوفيان ، هنگام حركت از مدينه به س ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، قَالَ :كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطَّيَّارُ ، وَجَمَاعَةٌ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ شَابٌّ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا هِشَامُ، أَ لَا تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ؟ وَ كَيْفَ سَأَلْتَهُ؟» فَقَالَ هِشَامٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، إِنِّي أُجِلُّكَ وَ أَسْتَحْيِيكَ، وَ لَا يَعْمَلُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ، فَافْعَلُوا».

قَالَ هِشَامٌ: بَلَغَنِي مَا كَانَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِي مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ، فَعَظُمَ ذلِكَ عَلَيَّ، فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَأَتَيْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ، فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ كَبِيرَةٍ فِيهَا عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ، وَ عَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ، وَ شَمْلَةٌ مُرْتَدِياً بِهَا وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَهُ، فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ، فَأَفْرَجُوا لِي ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ عَلى رُكْبَتَيَّ.

ثُمَّ قُلْتُ: أَيُّهَا الْعَالِمُ، إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ؟ فَقَالَ لِي: نَعَمْ، فَقُلْتُ لَهُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ، أَيُّ شَيْءٍ هذَا مِنَ السُّؤَالِ؟ وَ شَيْءٌ تَرَاهُ كَيْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ؟! فَقُلْتُ: هكَذَا مَسْأَلَتِي، فَقَالَ: يَا بُنَيَّ، سَلْ وَ إِنْ كَانَتْ مَسْأَلَتُكَ حَمْقَاءَ، قُلْتُ: أَجِبْنِي فِيهَا، قَالَ لِي: سَلْ.

قُلْتُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَرى بِهَا الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ.

قُلْتُ: فَلَكَ أَنْفٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ.

قُلْتُ: أَ لَكَ فَمٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ.

قُلْتُ: فَلَكَ أُذُنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ.

قُلْتُ: أَ لَكَ قَلْبٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّ مَا وَرَدَ عَلى هذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسِّ.

قُلْتُ: أَ وَ لَيْسَ فِي هذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ؟ فَقَالَ: لَا.

قُلْتُ: وَ كَيْفَ ذلِكَ وَ هِيَ صَحِيحَةٌ سَلِيمَةٌ؟! قَالَ: يَا بُنَيَّ، إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَيْءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ، رَدَّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَتَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ، وَ تُبْطِلُ الشَّكَ.

قَالَ هِشَامٌ: فَقُلْتُ لَهُ: فَإِنَّمَا أَقَامَ اللّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِحِ؟ قَالَ: نَعَمْ.

قُلْتُ: لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ، وَ إِلَا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوَارِحُ؟ قَالَ: نَعَمْ.

فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا مَرْوَانَ، فَاللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ، وَ تَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شَكَّتْ فِيهِ، وَ يَتْرُكُ هذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ ، لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ، وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ؟

قَالَ: فَسَكَتَ، وَ لَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ، فَقَالَ لِي: أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ؟ فَقُلْتُ: لَا، قَالَ: أَ مِنْ جُلَسَائِهِ؟ قُلْتُ: لَا، قَالَ: فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ؟ قَالَ: قُلْتُ: مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ، قَالَ: فَأَنْتَ إِذاً هُوَ، ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ، وَ أَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ، وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ، وَ مَا نَطَقَ حَتّى قُمْتُ.

قَالَ: فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ قَالَ: «يَا هِشَامُ، مَنْ عَلَّمَكَ هذَا؟» قُلْتُ: شَيْءٌ أَخَذْتُهُ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ، فَقَالَ : «هذَا وَاللّهِ مَكْتُوبٌ فِي صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسى». .

ص: 533

1277.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از حسن بن ابراهيم، از يونس بن يعقوب روايت كرده است كه گفت: گروهى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام در خدمت آن حضرت بودند _ كه از جمله ايشان حمران بن اعين و محمد بن نُعمان و هشام بن سالم و طيّار و جماعتى بودند _ و هشام بن حكم در ميان ايشان بود و او در سن شباب بود. حضرت عليه السلام فرمود كه:«اى هشام، آيا مرا خبر نمى دهى كه با عمرو بن عُبيد چه كردى و چگونه از او سؤال نمودى؟» هشام عرض كرد كه: يا ابن رسول اللّه ، من تو را اجلال و تعظيم مى نمايم، و از تو شرم مى كنم و زبانم ياراى آن ندارد كه در حضور تو چيزى بگويد و به سخن در آيد. حضرت عليه السلام فرمود كه: «چون شما را به چيزى امر كنم، به عمل آوريد» (چه اطاعت من بر شما واجب است) .

هشام عرض كرد كه: آوازه عمرو بن عُبيد و آنچه در آن اشتغال داشت از ترويج مذهب معتزله، به من رسيد و شنيدم كه در مسجد بصره مى نشيند و كتب معتزله را درس مى گويد. اين امر بر من بزرگ و گران آمد، بيرون رفتم كه به نزد او روم و در روز جمعه داخل بصره شدم و به مسجد بصره رفتم، ناگاه ديدم كه مردم بسيارى حلقه دور نشسته اند و عمرو بن عُبيد در ميان آن حلقه نشسته و بر او دو جامه سياه بود از پشم: يكى را لنگ كرده و ديگرى را ردا، و مردم از او سؤال مى كردند. خواستم كه مردم را از يكديگر دور كنم تا شكافى به هم رسد كه به نزد او روم. به ايشان گفتم كه: راه دهيد مرا. راه دادند و داخل آن مجلس شدم، و در آخر آن گروه بر سر زانوى خويش نشستم و به عمرو گفتم:

اى عالم، من مرد غريبم، مرا رخصت مى دهى در باب مسأله اى كه مى خواهم از تو سؤال كنم؟ گفت: بلى. با وى گفتم كه: چشم دارى؟ گفت: اى فرزند من، اين چه دخلى به سؤال دارد و اين چه سؤال است كه مى كنى و چيزى را كه مى بينى چگونه از آن مى پرسى؟ گفتم كه: سؤال من همچنين است. گفت: اى فرزند من، بپرس و هر چند كه سؤال تو سؤال احمقانه باشد. گفتم: مرا جواب كو در آن مسأله اى كه از تو پرسيدم؟ گفت: بار ديگر بپرس. گفتم: چشم دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: رنگ ها و شخص ها را با آن مى بينم. گفتم: بينى دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: بوى چيزها را با آن مى بويم. گفتم: دهان دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: مزه چيزها را با آن مى چشم. گفتم: گوش دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: با آن آواز مى شنوم. گفتم: آيا دل دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: با آن تميز مى كنم ميان هر چه وارد شود بر اين اعضا و جوارح و حواس و مشاعر. گفتم: آيا اين جوارح از دل بى نياز نيستند؟ گفت: نه. گفتم: چگونه مى شود كه اين اعضا و جوارح به دل احتياج داشته باشد با آن كه اينها صحيح و سالم اند و در كار خود تمام اند و نقصى ندارند؟ گفت: اى فرزند من، به درستى كه اين جوارح، چون شك كنند در چيزى كه آن را بوييده باشند، يا ديده باشند، يا چشيده باشند، يا شنيده باشند، آن را به سوى دل بر مى گردانند، و از استفساره مى نمايند. پس دل يقين را متيقن و بى شك مى سازد و شك را باطل مى گرداند.

هشام مى گويد كه: گفتم: هرگاه امر بر اين منوال باشد، پس خدا دل را در بدن به پا داشته و آن را مقرر ساخته براى رفع شك اعضا و جوارح؟ گفت: بلى. گفتم: پس ناچار بايد كه دل در كالبد باشد و اگر نباشد، جوارح را چيزى محقق و معلوم نمى شود و امور آنها منسّق و منتظم نمى گردد؟ گفت: بلى. گفتم: اى ابو مروان، پس بنا بر اين، خداى تبارك و تعالى اعضا و جوارح تو را وانگذاشته تا آن كه از براى آنها امامى قرار داده كه آنچه را كه درست يافته اند، تصديق آنها مى كند و حكم مى نمايد به صحت آن و آنچه را كه در آن شك داشته باشند به واسطه آن، متيقن مى شود و شكى كه دارند، بر طرف مى گردد، و همه اين خلق را در حيرت و سرگردانى و شك و اختلافى كه دارند، وامى گذارد و امامى از براى ايشان اقامه نمى كند كه شك و حيرت خود را به سوى او بازگردانند كه آنها را از ايشان رفع كند و از براى تو جوارحى كه دارى، امامى بر پا مى كند كه حيرت و شك خويش را به سوى آن برگردانى؟

هشام مى گويد: پس عمرو بن عُبيد ساكت شد و هيچ نگفت. بعد از آن، به جانب من ملتفت شد و گفت: تو هشام بن حكمى؟ گفتم: نه. گفت: آيا تو از هم نشينان اويى؟ گفتم: نه. گفت: پس تو از اهل كجايى و مردم كدام شهرى؟ گفتم: از اهل كوفه ام. گفت: هر گاه چنين باشد، البته تو هشامى، پس مرا در بر گرفت و به جاى خويش نشانيد، و از جاى خود بيرون رفت و سخن نگفت تا من برخاستم.

حضرت صادق عليه السلام خنديد و فرمود كه: «اى هشام، كه اين را به تو تعليم كرد؟» عرض كردم كه: اين چيزى است كه از تو فرا گرفتم و خود آن را تأليف كردم و به هم ضمّ نمودم. حضرت فرمود: «به خدا سوگند، كه همين استدلال در صحف ابراهيم و موسى عليهماالسلام نوشته است». .

ص: 534

. .

ص: 535

. .

ص: 536

1278.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى طَلحَةَ والزُّبَيرِ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَوَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، فَقَالَ: إِنِّي رَجُلٌ صَاحِبُ كَ_لَامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ، وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «كَ_لَامُكَ مِنْ كَ_لَامِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَوْ مِنْ عِنْدِكَ؟» فَقَالَ: مِنْ كَ_لَامِ رَسُولِ اللّهِ عليه السلام وَ مِنْ عِنْدِي، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «فَأَنْتَ إِذاً شَرِيكَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟» قَالَ : لَا، قَالَ : «فَسَمِعْتَ الْوَحْيَ عَنِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يُخْبِرُكَ؟» قَالَ: لَا، قَالَ: «فَتَجِبُ طَاعَتُكَ كَمَا تَجِبُ طَاعَةُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟» قَالَ: لَا.

فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِلَيَّ، فَقَالَ: «يَا يُونُسَ بْنَ يَعْقُوبَ، هذَا قَدْ خَصَمَ نَفْسَهُ قَبْلَ أَنْ يَتَكَلَّمَ». ثُمَّ قَالَ: «يَا يُونُسُ، لَوْ كُنْتَ تُحْسِنُ الْكَ_لَامَ كَلَّمْتَهُ». قَالَ يُونُسُ: فَيَا لَهَا مِنْ حَسْرَةٍ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنِّي سَمِعْتُكَ تَنْهى عَنِ الْكَ_لَامِ، وَ تَقُولُ: وَيْلٌ لِأَصْحَابِ الْكَ_لَامِ؛ يَقُولُونَ: هذَا يَنْقَادُ وَ هذَا لَا يَنْقَادُ، وَ هذَا يَنْسَاقُ وَ هذَا لَا يَنْسَاقُ، وَ هذَا نَعْقِلُهُ وَ هذَا لَا نَعْقِلُهُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّمَا قُلْتُ: فَوَيْلٌ لَهُمْ إِنْ تَرَكُوا مَا أَقُولُ، وَ ذَهَبُوا إِلى مَا يُرِيدُونَ».

ثُمَّ قَالَ لِي: «اخْرُجْ إِلَى الْبَابِ، فَانْظُرْ مَنْ تَرى مِنَ الْمُتَكَلِّمِينَ فَأَدْخِلْهُ». قَالَ: فَأَدْخَلْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْيَنَ وَكَانَ يُحْسِنُ الْكَ_لَامَ ، وَأَدْخَلْتُ الْأَحْوَلَ وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَ_لَامَ ، وَأَدْخَلْتُ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَكَانَ يُحْسِنُ الْكَ_لَامَ ، وَأَدْخَلْتُ قَيْسا الْمَاصِرَ وَكَانَ عِنْدِي أَحْسَنَهُمْ كَ_لَاماً، وَ كَانَ قَدْ تَعَلَّمَ الْكَ_لَامَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام .

فَلَمَّا اسْتَقَرَّ بِنَا الْمَجْلِسُ _ وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَبْلَ الْحَجِّ يَسْتَقِرُّ أَيَّاماً فِي جَبَلٍ فِي طَرَفِ الْحَرَمِ فِي فَازَةٍ لَهُ مَضْرُوبَةٍ _ قَالَ: فَأَخْرَجَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام رَأْسَهُ مِنْ فَازَتِهِ، فَإِذَا هُوَ بِبَعِيرٍ يَخُبُّ، فَقَالَ: «هِشَامٌ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ». قَالَ: فَظَنَنَّا أَنَّ هِشَاماً رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ عَقِيلٍ كَانَ شَدِيدَ الْمَحَبَّةِ لَهُ ، قَالَ: فَوَرَدَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ، وَهُوَ أَوَّلَ مَا اخْتَطَّتْ لِحْيَتُهُ، وَ لَيْسَ فِينَا إِلَا مَنْ هُوَ أَكْبَرُ سِنّاً مِنْهُ، قَالَ : فَوَسَّعَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ قَالَ: «نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ».

ثُمَّ قَالَ: «يَا حُمْرَانُ، كَلِّمِ الرَّجُلَ». فَكَلَّمَهُ، فَظَهَرَ عَلَيْهِ حُمْرَانُ.

ثُمَّ قَالَ: «يَا طَاقِيُّ، كَلِّمْهُ». فَكَلَّمَهُ، فَظَهَرَ عَلَيْهِ الْأَحْوَلُ.

ثُمَّ قَالَ: «يَا هِشَامَ بْن سَالِمٍ، كَلِّمْهُ». فَتَعَارَفَا.

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام لِقَيْسٍ الْمَاصِرِ : «كَلِّمْهُ». فَكَلَّمَهُ، فَأَقْبَلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَضْحَكُ مِنْ كَ_لَامِهِمَا مِمَّا قَدْ أَصَابَ الشَّامِيَّ، فَقَالَ لِلشَّامِيِّ: «كَلِّمْ هذَا الْغُ_لَامَ» يَعْنِي هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ، فَقَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ لِهِشَامٍ: يَا غُ_لَامُ ، سَلْنِي فِي إِمَامَةِ هذَا، فَغَضِبَ هِشَامٌ حَتَّى ارْتَعَدَ، ثُمَّ قَالَ لِلشَّامِيِّ: يَا هذَا، أَرَبُّكَ أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ أَمْ خَلْقُهُ لِأَنْفُسِهِمْ؟ فَقَالَ الشَّامِيُّ: بَلْ رَبِّي أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ، قَالَ: فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُمْ مَا ذَا؟ قَالَ: أَقَامَ لَهُمْ حُجَّةً وَ دَلِيلًا كَيْ_لَا يَتَشَتَّتُوا، أَوْ يَخْتَلِفُوا، يَتَأَلَّفُهُمْ، وَ يُقِيمُ أَوَدَهُمْ، وَ يُخْبِرُهُمْ بِفَرْضِ رَبِّهِمْ، قَالَ: فَمَنْ هُوَ؟ قَالَ: رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قَالَ هِشَامٌ: فَبَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَنْ؟ قَالَ: الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ، قَالَ هِشَامٌ: فَهَلْ نَفَعَنَا الْيَوْمَ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ فِي رَفْعِ الِاخْتِ_لَافِ عَنَّا؟ قَالَ الشَّامِيُّ: نَعَمْ، قَالَ: فَلِمَ اخْتَلَفْنَا أَنَا وَ أَنْتَ، وَ صِرْتَ إِلَيْنَا مِنَ الشَّامِ فِي مُخَالَفَتِنَا إِيَّاكَ؟

قَالَ: فَسَكَتَ الشَّامِيُّ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام لِلشَّامِيِّ: «مَا لَكَ لَا تَتَكَلَّمُ؟» قَالَ الشَّامِيُّ: إِنْ قُلْتُ : لَمْ نَخْتَلِفْ ، كَذَبْتُ؛ وَإِنْ قُلْتُ: إِنَّ الْكِتَابَ وَ السُّنَّةَ يَرْفَعَانِ عَنَّا الِاخْتِ_لَافَ، أَبْطَلْتُ؛ لِأَنَّهُمَا يَحْتَمِ_لَانِ الْوُجُوهَ؛ وَ إِنْ قُلْتُ: قَدِ اخْتَلَفْنَا وَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا يَدَّعِي الْحَقَّ، فَلَمْ يَنْفَعْنَا إِذَنِ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ إِلَا أَنَّ لِي عَلَيْهِ هذِهِ الْحُجَّةَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «سَلْهُ تَجِدْهُ مَلِيّاً».

فَقَالَ الشَّامِيُّ: يَا هذَا، مَنْ أَنْظَرُ لِلْخَلْقِ؟ أَ رَبُّهُمْ أَوْ أَنْفُسُهُمْ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: رَبُّهُمْ أَنْظَرُ لَهُمْ مِنْهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ، فَقَالَ الشَّامِيُّ: فَهَلْ أَقَامَ لَهُمْ مَنْ يَجْمَعُ لَهُمْ كَلِمَتَهُمْ، وَ يُقِيمُ أَوَدَهُمْ، وَ يُخْبِرُهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ بَاطِلِهِمْ؟ قَالَ هِشَامٌ : فِي وَقْتِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَوِ السَّاعَةِ؟ قَالَ الشَّامِيُّ: فِي وَقْتِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ السَّاعَةِ مَنْ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: هذَا الْقَاعِدُ الَّذِي تُشَدُّ إِلَيْهِ الرِّحَالُ، وَ يُخْبِرُنَا بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وِرَاثَةً عَنْ أَبٍ عَنْ جَدٍّ.

قَالَ الشَّامِيُّ: فَكَيْفَ لِي أَنْ أَعْلَمَ ذلِكَ؟ قَالَ هِشَامٌ: سَلْهُ عَمَّا بَدَا لَكَ، قَالَ الشَّامِيُّ: قَطَعْتَ عُذْرِي فَعَلَيَّ السُّؤَالُ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا شَامِيُّ، أُخْبِرُكَ كَيْفَ كَانَ سَفَرُكَ، وَ كَيْفَ كَانَ طَرِيقُكَ، كَانَ كَذَا وَ كاَنَ كَذَا».

فَأَقْبَلَ الشَّامِيُّ يَقُولُ: صَدَقْتَ، أَسْلَمْتُ لِلّهِ السَّاعَةَ .

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «بَلْ آمَنْتَ بِاللّهِ السَّاعَةَ؛ إِنَّ الْاءِسْ_لَامَ قَبْلَ الْاءِيمَانِ، وَ عَلَيْهِ يَتَوَارَثُونَ وَ يَتَنَاكَحُونَ ، وَ الْاءِيمَانُ عَلَيْهِ يُثَابُونَ» . فَقَالَ الشَّامِيُّ: صَدَقْتَ، فَأَنَا السَّاعَةَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، وَ أَنَّكَ وَصِيُّ الْأَوْصِيَاءِ.

ثُمَّ الْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِلى حُمْرَانَ، فَقَالَ: «تُجْرِي الْكَ_لَامَ عَلَى الْأَثَرِ فَتُصِيبُ».

وَ الْتَفَتَ إِلى هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، فَقَالَ: «تُرِيدُ الْأَثَرَ وَ لَا تَعْرِفُهُ».

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْأَحْوَلِ ، فَقَالَ: «قَيَّاسٌ رَوَّاغٌ ، تَكْسِرُ بَاطِلاً بِبَاطِلٍ ، إِلَا أَنَّ بَاطِلَكَ أَظْهَرُ».

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلى قَيْسٍ الْمَاصِرِ، فَقَالَ: «تَتَكَلَّمُ، وَ أَقْرَبُ مَا يَكُونُ مِنَ الْخَبَرِ عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَبْعَدُ مَا يَكُونُ مِنْهُ، تَمْزُجُ الْحَقَّ مَعَ الْبَاطِلِ، وَ قَلِيلُ الْحَقِّ يَكْفِي عَنْ كَثِيرِ الْبَاطِلِ، أَنْتَ وَ الْأَحْوَلُ قَفَّازَانِ حَاذِقَانِ».

قَالَ يُونُسُ: فَظَنَنْتُ _ وَ اللّهِ _ أَنَّهُ يَقُولُ لِهِشَامٍ قَرِيباً مِمَّا قَالَ لَهُمَا، ثُمَّ قَالَ: «يَا هِشَامُ، لَا تَكَادُ تَقَعُ، تَلْوِي رِجْلَيْكَ إِذَا هَمَمْتَ بِالْأَرْضِ طِرْتَ، مِثْلُكَ فَلْيُكَلِّمِ النَّاسَ، فَاتَّقِ الزَّلَّةَ، وَ الشَّفَاعَةُ مِنْ وَرَائِهَا إِنْ شَاءَ اللّهُ». .

ص: 537

1279.الفتوح :على بن ابراهيم، از پدرش، از آن كه او را ذكر كرده، از يونس بن يعقوب روايت كرده است كه گفت: در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و عرض كرد كه: من مردى هستم، صاحب كلام و فقه و فرائض (كه علم كلام و فقه و واجبات يا مواريث را مى دانم)، و آمده ام كه با اصحاب تو مباحثه و گفت وگو نمايم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:«سخن تو از سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله است، يا از پيش خود مى گويى؟» عرض كرد كه: از سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و از پيش خود؛ هر دو مى گويم. حضرت عليه السلام فرمود: «پس تو در اين هنگام شريك رسول خدايى صلى الله عليه و آله ؟» عرض كرد: نه. حضرت فرمود: «پس وحى را از جانب خدا شنيده اى كه تو را خبر دهد؟» عرض كرد: نه. فرمود: «پس فرمان بردارى تو واجب است؛ چنانچه فرمان بردارى رسول خدا صلى الله عليه و آله واجب است؟» عرض كرد: نه. حضرت عليه السلام به جانب من التفات فرمود و فرمود كه: «اى يونس بن يعقوب، اين مرد با خود خصومت نمود و سخن خويش را باطل ساخت، پيش از آن كه سخن گويد». بعد از آن فرمود كه: «اى يونس، اگر علم كلام را نيكو مى دانستى، با او تكلم مى كردى».

يونس عرض كرد: زهى حسرت و ندامت بر جهالت من به آن. يونس مى گويد كه: بعد از آن به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، من از تو شنيدم كه از علم كلام نهى مى فرمودى و مى فرمودى كه: «واى بر اصحاب كلام! مى گويند كه: اين منقاد و رام مى شود و اين منقاد نمى شود و اين منساق و روان مى گردد و اين منساق نمى گردد، و اين را تعقل مى كنيم و مى فهمم و اين را تعقل نمى كنيم» (يعنى: پس بسيار بحث و جدال مى كنند و از پيش خود سخنان مى گويند و اثبات و نفى مى كنند. و بعضى گفته اند كه: معنى آن، اين است كه اصحاب كلام مى گويند كه چاره اى نيست از قبول و اذعان به اين كه همه افعال از خداى تعالى است، و واجب نيست اذعان به اين كه بنده را فعل اختيارى مى باشد. و مى گويند كه: قياس در اين موضع جارى مى شود، و در اين موضع جارى نمى شود. و اين در نزد عقل مستحسن است (كه عقل آن را نيكو مى شمارد)، و اين، در نزد عقل مستحسن نيست. مجملا آن كه، ايشان به جبر و قياس و استحسان قائل اند).

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «جز اين نيست كه من گفتم. واى بر ايشان، اگر ترك كنند آنچه را كه من مى گويم و بروند به سوى آنچه خود مى خواهند». بعد از آن به من فرمود كه: «بيرون رو تا درِ خانه و نظر كن هر كه را از متكلمان كه ديدى، بياور». يونس گفت كه: حمران بن اعين و ابو جعفر احول و هشام بن سالم و قيس ماصر را داخل كردم و همه علم كلام را خوب مى دانستند و در آن صاحب تسلط بودند، و قيس ماصر به اعتقاد من، از همه ايشان متكلم تر بود و علم كلام را بهتر مى دانست و آن را از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامتعليم گرفته بود. و ما چون در مجلس نشستيم، در آن مكانى بود در منا و عادت آن حضرت چنين بود كه پيش از وقت حج چند روزى در كوهى كه در طرف حرم است، در خيمه كوچكى كه از براى آن حضرت برپا مى كردند، مى نشست. حضرت عليه السلام سر خود را از خيمه بيرون كرد، ديد كه شترى به شتاب مى آيد، فرمود كه: «به پروردگار خانه كعبه سوگند مى خورم كه هشام است كه مى آيد». ما گمان كرديم كه هشام، يكى از فرزندان عقيل است كه بسيار او را دوست مى دارد.

راوى مى گويد كه: بعد از آن، هشام بن حكم وارد شد و او جوانى بود كه خطش تازه دميده بود، و در ميانه ما كسى نبود كه سنش از او بيشتر نباشد. حضرت جاى او را نمود، و فرمود كه: «هشام، ياور ما است به دل و زبان و دست خويش». بعد از آن فرمود كه: «اى حمران، با اين مرد شامى گفت وگو كن». حمران با شامى گفت وگو كرد و بر او غالب آمد. و بعد از آن، فرمود كه: «اى طاقى (كه مراد از آن ابوجعفر احول است)، با او گفت وگو كن». أحول با وى گفت وگو نمود و بر او نيز بر او غالب شد. بعد از آن، فرمود كه: «اى هشام بن سالم، با اين مرد تكلم نما». پس هشام بن سالم و شامى در بحث قرين يكديگر بودند، و هيچ يك بر ديگرى غالب نشدند (و بنابر بعضى از نسخ كافى، معنى اين است كه يكديگر را شناختند و قدر علم هر يك بر ديگرى معلوم شد). بعد از آن به قيس ماصر فرمود كه: «با اين شامى مباحثه كن». قيس با وى تكلم نمود و حضرت عليه السلام شروع فرمود به خنديدن (كه از سخنان ايشان مى خنديد) چه، در آن غلط و اشتباه بسيارى بود و از خجالتى كه به شامى رسيد، يا بر قيس غالب گرديد.

بعد از آن به شامى فرمود كه: «با اين غلام _ يعنى هشام بن حكم _ سخن بگو». عرض كرد. آرى، با او سخن مى گويم. پس شامى به هشام گفت كه: اى پسر، در باب امامت اين، از من سؤال كن. هشام به خشم آمد، به مرتبه اى كه بر خود لرزيد، بعد از آن، به شامى گفت: اى مرد، آيا پروردگار تو مصلحت خلق خود را بهتر مى داند يا خلق آن را بهتر مى دانند؟ شامى گفت: بلكه پروردگار من آن را بهتر مى داند از ايشان. هشام گفت: پس با اعلميت به صلاح حال ايشان، با ايشان چه كرده؟ گفت: حجت و دليلى از براى ايشان بر پا كرده، تا آن كه آن را پراكنده نشوند، و اختلاف در ميانه ايشان به هم نرسد، و ايشان را با يكديگر الفت و آميزش دهد، و كجى ايشان را راست كند، و ايشان را خبر دهد به واجبات خداى تعالى.

هشام گفت كه: كيست آن كه مى گويى؟ گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله است. هشام گفت كه: بعد از رسول خدا كيست؟ گفت: كتاب و سنت پيغمبر. هشام گفت: پس آيا كتاب و سنت امروز به ما نفع مى رسانند در رفع اختلاف از ما؟ شامى گفت: بلى. گفت: پس چرا من و تو با هم اختلاف داريم؟ و تو از شام به نزد ما آمده اى در باب مخالفت ما با تو. شامى ساكت شد و هيچ نگفت.

حضرت صادق عليه السلام به شامى فرمود كه: «تو را چه شد كه سخن نمى گويى؟» عرض كرد كه: اگر بگويم كه اختلاف نداريم، دروغ گفته ام و اگر بگويم كتاب و سنت اختلاف را از ميانه ما بر مى دارند، سخن باطلى گفته ام؛ زيرا كه كتاب و سنت، احتمال وجوه و معانى بسيار دارند. و اگر بگويم كه با هم اختلاف داريم و هر يك از ما حق را ادعا مى كند، و در اين هنگام كتاب و سنت به ما نفع نمى بخشد، مگر آن كه مرا بر او همان حجتى است كه به آن اشاره شد، بى زياده و نقصان .

حضرت عليه السلام فرمود كه: «از او سؤال كن كه او را استوار و عالم مى يابى، و هر چه مى خواهى در نزد او هست و مى تواند كه از عهده برآيد». شامى به هشام گفت كه: اى پسر، كه مصلحت خلق را بهتر مى داند، پروردگار ايشان يا خود ايشان؟ هشام گفت: پروردگار ايشان مصلحت ايشان را از خود ايشان بهتر مى داند. شامى گفت كه: آيا كسى را براى ايشان بر پا كرده كه ايشان را بر يك قول بدارد كه با هم اختلاف نكنند و كجى ايشان را راست و درست نمايد و ايشان را به حق و باطل كه در دست دارند، خبر دهد؟

هشام گفت: در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله يا در اين زمان؟ شامى گفت: در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و در اين زمان كيست؟ هشام گفت كه: همين كه نشسته است و همه كس، از همه جا، بارها مى بندند و به خدمتش مى آيند، و ما را به خبرهاى آسمان خبر مى دهد، و اين را ابا عن جدٍّ ميراث دارد. شامى گفت: مرا چگونه ميسر مى شود كه اين را بدانم؟

هشام گفت: او را سؤال كن از آنچه خواسته باشى و در ذهن تو در آيد. شامى گفت: عذر مرا قطع كردى (كه ديگر بهانه اى ندارم). پس بر من واجب است كه از او سؤال كنم. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «اى شامى، تو را خبر دهم كه سفرت چگونه بود و راهى كه آمدى به چه كيفيت بود، يا در آنچه اتفاقى افتاد؟» و حضرت فرمود كه: «چنين و چنين بود» و تفصيل اين اجمال را بيان فرمود. شامى شروع كرد به تصديق كردن آن حضرت و مى گفت: راست گفتى. و من مسلمان شدم و گردن نهادم از براى خدا در اين زمان.

حضرت عليه السلام فرمود: «بلكه در آن زمان به خدا ايمان آوردى؛ چه پيش از اين مسلمان بودى؛ زيرا كه اسلام، پيش از ايمان است و مردم بر آن از يكديگر ميراث مى برند، و دختر و زن را از يكديگر مى گيرند، و مناكحه در ميان ايشان واقع مى شود، وليكن بر ايمان ثواب داده مى شوند، كه خدا بدون آن ثواب عطا نمى فرمايد».

شامى گفت: راست گفتى و من در اين ساعت شهادت مى دهم كه نيست خدايى مگر خدا و آن كه محمد رسول خداست و آن كه تو وصى و جانشين اوصياى پيغمبرى. پس حضرت عليه السلام به جانب حمران التفات نمود و فرمود كه: «سخن را مطابق حديث رسول جارى مى سازى و درست مى گويى و خطا نمى كنى». و به جانب هشام بن سالم ملتفت شد و فرمود كه: «تو مى خواهى كه موافق حديث رسول صلى الله عليه و آله سخن كنى، وليكن آن را نمى شناسى و نمى دانى». بعد از آن به سوى احول متوجه شد و فرمود كه: «تو بسيار قياس مى كنى و به آن عمل مى نمايى و روباه بازى در مى آورى (و به مكر و حيله سخن مى گويى)، و سخن باطل را به باطلى ديگر مى شكنى و باطل مى سازى، مگر اين كه باطل تو را از باطل خصم ظاهرتر و قوى تر است». پس به سوى قيس ماصر التفات فرمود و فرمود كه: «تو تكلم مى كنى و خبرى كه به اعتقاد تو از همه خبرها كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده، نزديك تر باشد، از هر چيزى به آن دورتر است (يعنى: آنچه در بحث و جدل ذكر مى نمايى، به اعتقاد خود به قول رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك مى دانى، وليكن در واقع از همه چيز نسبت به آن دوريش بيشتر است). و حق را با باطل ممزوج مى سازى، و كمى از حق، از بسيارى از باطل كفايت مى كند (كه به آن حاجتى نباشد)، و تو و احول بسيار بر مى جهيد (و از جاى خود به در مى رويد و از شاخ به شاخى مى دويد و بر چيزى قرار نمى گيريد)، وليكن در جدل استاد و صاحب وقوفيد».

يونس مى گويد: به خدا سوگند كه گمان كردم كه آن حضرت به هشام بن حكم مى فرمايد نزديك است به آنچه به هشام بن سالم و ابوجعفر احول فرموده بود. پس فرمود: «اى هشام، نزديك نمى شوى به فرود آمدن بر زمين و پاى هاى خويش را مى پيچى و به هم ضمّ مى كنى و چون قصد مى نمايى كه به مكانى روى، پرواز مى كنى (و اين كنايه است از كمال ثبات او در مقام جدال و سرعت در بحث و جواب كه خصم را مغلوب و منكوب مى سازد). و بايد كه مردم، چون تو گفت وگو كنند، يا چون تو بايد كه با مردم گفت وگو نمايد. پس، از لغزش بپرهيز و شفاعت ما بعد از وقوع آن خواهد بود اگر خداى تعالى خواسته باشد». .

ص: 538

. .

ص: 539

. .

ص: 540

. .

ص: 541

. .

ص: 542

. .

ص: 543

. .

ص: 544

1280.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَتِهِ بَعدَ البَيعَةِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانٍ، قَالَ :أَخْبَرَنِي الْأَحْوَلُ أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام بَعَثَ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ، قَالَ: فَأَتَيْتُهُ، فَقَالَ لِي: يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَكَ طَارِقٌ مِنَّا؟ أَ تَخْرُجُ مَعَهُ؟ قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: إِنْ كَانَ أَبَاكَ أَوْ أَخَاكَ، خَرَجْتُ مَعَهُ، قَالَ: فَقَالَ لِي: فَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ هؤُلَاءِ الْقَوْمَ، فَاخْرُجْ مَعِي، قَالَ: قُلْتُ: لَا، مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ.

قَالَ: فَقَالَ لِي: أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِكَ عَنِّي؟ قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّمَا هِيَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ، فَإِنْ كَانَ لِلّهِ فِي الْأَرْضِ حُجَّةٌ، فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ نَاجٍ، وَ الْخَارِجُ مَعَكَ هَالِكَ، وَ إِنْ لَا يَكُنْ لِلّهِ حُجَّةٌ فِي الْأَرْضِ، فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ سَوَاءٌ.

قَالَ: فَقَالَ لِي: يَا أَبَا جَعْفَرٍ، كُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِي عَلَى الْخِوَانِ، فَيُلْقِمُنِي الْبَضْعَةَ السَّمِينَةَ، وَ يُبَرِّدُ لِيَ اللُّقْمَةَ الْحَارَّةَ حَتّى تَبْرُدَ؛ شَفَقَةً عَلَيَّ وَ لَمْ يُشْفِقْ عَلَيَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ إِذْ أَخْبَرَكَ بِالدِّينِ وَ لَمْ يُخْبِرْنِي بِهِ؟ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَيْكَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ يُخْبِرْكَ، خَافَ عَلَيْكَ أَنْ لَا تَقْبَلَهُ، فَتَدْخُلَ النَّارَ، وَ أَخْبَرَنِي أَنَا، فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ، وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ يُبَالِ أَنْ أَدْخُلَ النَّارَ.

ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ الْأَنْبِيَاءُ؟ قَالَ: بَلِ الْأَنْبِيَاءُ، قُلْتُ: يَقُولُ يَعْقُوبُ لِيُوسُفَ: «يَا بُنَىَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً» ، لِمَ لَمْ يُخْبِرْهُمْ حَتّى كَانُوا لَا يَكِيدُونَهُ؟ وَ لكِنْ كَتَمَهُمْ ذلِكَ، فَكَذَا أَبُوكَ كَتَمَكَ؛ لِأَنَّهُ خَافَ عَلَيْكَ.

قَالَ: فَقَالَ: أَمَا وَاللّهِ، لَئِنْ قُلْتَ ذلِكَ لَقَدْ حَدَّثَنِي صَاحِبُكَ بِالْمَدِينَةِ أَنِّي أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْكُنَاسَةِ، وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِيفَةً فِيهَا قَتْلِي وَ صَلْبِي، فَحَجَجْتُ، فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بِمَقَالَةِ زَيْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ، فَقَالَ لِي : «أَخَذْتَهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ، وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ، وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ، وَ لَمْ تَتْرُكْ لَهُ مَسْلَكاً يَسْلُكُهُ». .

ص: 545

1278.امام على عليه السلام ( _ در نامه اى به طلحه و زبير _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حكم از ابان كه گفت: ابوجعفر احول مرا خبر داد كه: زيد بن على الحسين عليهماالسلام به سوى او فرستاد، و زيد خويش را از دشمنان پنهان ساخته بود. احول گفت: به نزد او آمدم، به من گفت: اى ابو جعفر، چه مى گويى اگر درْ كوبنده اى از ما، درِ خانه تو را بكوبد، يا شب در آينده اى از ما، در شب به نزد تو آيد؟ (حاصل معنى، آن كه اگر يكى از ما، يا فرستادگان ما به نزد تو آيد و خواسته باشد كه با او بيرون آيى، آيا با او بيرون مى آيى و بر دشمن ما خروج مى كنى يا نه؟).

احول مى گويد: به زيد گفتم كه: اگر آن كس پدر، يا برادر تو باشد، با او بيرون مى آيم و خروج مى كنم. زيد گفت: من مى خواهم كه خروج نمايم و با اين گروه، مجاهده و كارزار كنم. پس تو با من بيرون آى. گفتم: نه، اين را نخواهم كرد، فداى تو گردم. زيد گفت: آيا خوددارى و تن پرورى مى كنى و جان خويش را از من مضايقه مى نمايى؟ گفتم: جز اين نيست كه اين نفس، يك نفس است (يعنى من يك نفرم و از اين تن تنها، چه آيد در اين امر عظيمى كه تو در نظر دارى؟ يا مراد اين است كه نفس، يكى است و او را چاره اى نيست از فرمان بردارى خدا و متعدد نيست كه اگر به يكى از نافرمانى به عمل آيد، به ديگرى تدارك آن شود. و اين معنى اَنسب است به آنچه بعد از اين مى گويد كه:) پس اگر براى خدا در زمين، حجتى باشد، آن كه از تو تخلّف ورزيده و بازمانده، رستگار، و آن كه با تو خروج نموده، هلاك گرديده است. و اگر خدا را در زمين حجتى نباشد، آن كه از تو تخلف ورزيده و آن كه همراه تو آمده، با هم برابرند.

زيد گفت كه: اى ابوجعفر، من با پدرم بر سر سفره مى نشستم و پدرم پارچه گوشت فربه و پاكيزه را به من لقمه مى داد و لقمه اى كه گرم بود، براى من سرد مى نمود، و بعد از آن كه سرد مى شد، به من عطا مى فرمود از روى شفقت (و مهربانى كه نسبت به من داشت و مى ترسيد كه طعام گرم مرا اذيت رساند). آيا با اين مهربانى كه با من داشت، شفقت نداشت و بر من نترسيد از آتش جهنّم كه مرا اذيت كند در هنگامى كه تو را به امر دين خبر داد، و مرا به آن خبر نداد؟ گفتم كه: فداى تو گردم، از شفقت آن جناب با تو و از ترس گرمى آتش جهنم، تو را خبر نداده؛ زيرا كه بر تو ترسيده كه آن را قبول نكنى، و به اين سبب داخل جهنّم شوى و مرا خبر داد؛ زيرا كه با من چنان نبود كه با تو بود. پس اگر قبول كنم، نجات يابم و اگر قبول نكنم، پروايى ندارد كه من داخل جهنّم شوم.

بعد از آن، به زيد گفتم كه: فداى تو گردم، آيا شما بهتريد يا پيغمبران؟ گفت: بلكه پيغمبران بهترند. گفتم كه: يعقوب به يوسف مى فرمايد كه: «يَ_بُنَىَّ لَا تَقْصُصْ رُءْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا» (1) ، يعنى:«اى فرزند من، قصّه مكن خواب خويش را بر برادران خود (و آن را به ايشان نقل مكن)، پس حيله كنند از براى تو؛ حيله كردنى به غايت». آيا مى دانى كه چرا ايشان را خبر نداد به پيغمبرى و مرتبه يوسف، تا آن كه برادران او با حيله و مكرى ننمايند (يا معنى، آن است كه چرا ايشان را خبر نداد تا باشد كه با وى مكر نكنند)، وليكن اين امر را از ايشان پوشيد (نه از راه عداوت با يوسف و رضا به آنچه با او كردند، و محبت با پسران ديگر و رضا به فعل ايشان، بلكه چون مى دانست كه اگر ايشان را خبر دهد، هر آينه با يوسف مى كنند با علم پيغمبرى او، آنچه با او كردند با جهل به آن، كه اگر مى دانستند موجب كفر ايشان بود). پس همچنين پدرت از تو كتمان كرده و پوشيد؛ زيرا كه آن حضرت بر تو ترسيده كه اگر بگويد، قبول نكنى.

احول مى گويد كه: زيد گفت: به خدا سوگند كه هر آينه اگر اين سخن را مى گويى و در مادّه من اين گمان مى نمايى، بدان كه صاحب تو (حضرت باقر، يا صادق عليهماالسلام) در مدينه مرا خبر داد كه: من كشته مى شوم و در كُناسه كوفه، مرا به دار مى كشند. و مرا خبر داد كه صحيفه اى در نزد اوست كه خبر كشته شدن و بر دار زدن من، در آن است (يعنى: اگر تو آنچه را گفتى براى اين مى گويى كه من طالب رياست نباشم، يا از خروج ممنوع شوم و قتال نكنم، فايده ندارد؛ زيرا كه من بالاتر از اين را دانسته و شنيده ام و ممنوع نشدم، و آن همان است كه از باقر، يا صادق عليهماالسلامشنيدم كه كشته مى شوم و بر دار مى روم، و با آن كه صدق گفتار ايشان را مى دانم و به امامت ايشان اقرار و اعتراف دارم؛ چه مجاهده من به جهت طلب رياست نيست، بلكه به جهت رفع و دفع دشمنان دين است و لهذا از كشته شدن و بر دار رفتن پروا ندارم).

احول مى گويد كه: بعد از آن، به حجّ رفتم و امام جعفر صادق عليه السلام خبر دادم و به گفتار زيد و آنچه من با او گفته بودم، و حضرت فرمود كه: «او را گرفته اى از همه اطرافش از پيش رو و از پشت سر و از جانب راست و جانب چپ و از بالاى سر و از زير پاى ها و از براى او، راهى را وانگذاشته اى كه در آن تواند رفت» (و آنچه حضرت صادق عليه السلام به احول فرمود، از قبيل آن است كه در حديث سابق فرمود، نه تصويب و اظهار رضامندى به آنچه با زيد رضى الله عنه كرده است؛ چنانچه مطلع بر حال زيد، پوشيده نيست). .


1- . يوسف، 5 .

ص: 546

. .

ص: 547

. .

ص: 548

2 _ بَابُ طَبَقَاتِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ وَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام1280.امام على عليه السلام ( _ در سخنرانى اش پس از بيعت _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْهُ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «الْأَنْبِيَاءُ وَ الْمُرْسَلُونَ عَلى أَرْبَعِ طَبَقَاتٍ: فَنَبِيٌّ مُنَبَّأٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهَا؛ وَ نَبِيٌّ يَرى فِي النَّوْمِ، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَلَا يُعَايِنُهُ فِي الْيَقَظَةِ، وَ لَمْ يُبْعَثْ إِلى أَحَدٍ، وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مِثْلُ مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ عَلى لُوطٍ عليهماالسلام؛ وَ نَبِيٌّ يَرى فِي مَنَامِهِ، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ يُعَايِنُ الْمَلَكَ وَ قَدْ أُرْسِلَ إِلى طَائِفَةٍ قَلُّوا أَوْ كَثُرُوا كَيُونُسَ _ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ _ لِيُونُسَ : «وَ أَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِاْئَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» قَالَ: يَزِيدُونَ ثَ_لَاثِينَ أَلْفاً، وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ؛ وَ الَّذِي يَرى فِي نَوْمِهِ، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ يُعَايِنُ فِي الْيَقَظَةِ ، وَ هُوَ إِمَامٌ مِثْلُ أُولِي الْعَزْمِ ، وَ قَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ عليه السلام نَبِيّاً، وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ حَتّى قَالَ اللّهُ : «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى» فَقَالَ اللّهُ : «لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّلِمِينَ» مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً، لَا يَكُونُ إِمَاماً». .

ص: 549

2. باب در بيان طبقات و مراتب انبيا و رسل و ائمه عليهم السلام (كه به معنى

2. باب در بيان طبقات و مراتب انبيا و رسل و ائمه عليهم السلام (كه به معنى پيغمبران و فرستادگان و پيشوايانند و بيان تفاوت مراتب ايشان در پستى و بلندى نسبت به يكديگر)1282.تاريخ الطبري عن محمّد وطَلحَة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابو يحيى واسطى، از هشام بن سالم و دُرست بن ابى منصور، از او روايت كرده اند كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«انبيا و رسولان، بر چهار طبقه اند: اول، پيغمبرى است كه خبر داده مى شود در باب احكام و بر نفس خويش، بر سبيل الهام و پيغمبر خود است (كه در او انحصار دارد)، و از خود به غير تجاوز نمى كند. دوم، پيغمبرى است كه اوامر و نواهى، در عالم خواب به او مى رسد (يا فرشته را در خواب مى بيند)، و او از او در بيدارى مى شنود، وليكن او را معاينه نمى بيند (كه با يكديگر روبه رو شوند و هر يك به چشم خود ديگرى را ببيند)، و به سوى كسى مبعوث نشده و بر او امامى گماشته كه پيشواى اوست كه در تمام امور، به او اقتدا مى كند، (1) چون امامت ابراهيم عليه السلام بر لوط. و سوم، پيغمبرى است كه در خواب مى بيند آنچه را كه مذكور شد، و در بيدارى آواز را مى شنود، و فرشته را معاينه مى بيند، و خدا او را به سوى گروهى فرستاده؛ خواه آن گروه كم باشند و خواه بسيار، چون يونس و خدا در باب يونس فرموده: «وَ أَرْسَلْنَ_هُ إِلَى مِاْئَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» (2) ، يعنى: فرستاديم او را _ يعنى يونس را _ ديگر باره، بعد از بيرون آمدن از شكم ماهى به سوى صد هزار كس، يا زياده از آن بودند» .

و حضرت عليه السلام فرمود كه: «سى هزار از صد هزار زياده بودند (و آن كه گفته كه، يعنى گفتيم به يونس كه: مخيّرى در رفتن به سوى گروهى كه صد هزار نفرند، يا به سوى جمعى كه از آن بيشترند، خلاف ظاهرى را مرتكب شده، و در باب ترديدى كه مفاد لفظ اوست، كه در آيه وقوع يافته، وجوه بسيار گفته اند، و اقوى و اظهر آنها، اين است كه از براى ابهام باشد. و اين كلام، اشاره است به كثرت عدد ايشان در رأى العين)، و بر آن حضرت امامى گماشته بود كه به او اقتدا مى نمود. و چهارم، آن است كه در خواب مى بيند، و در بيدارى آواز را مى شنود، و فرشته را معاينه مى بيند، و حال آن كه او امام است، چون پيغمبران اولوالعزم (كه به معنى صاحبان صبر و ثبات و جدّ و جهد است و ايشان، اصحاب شريعت هاى تازه اند كه در تأسيس و تقرير آنها سعى تمام نموده اند، و بر تحمل مشقت ها و جهاد و مقاتله و آزار كشيدن از سفيهان امت، مراسم صبر و شكيبايى به تقديم رسانيده اند. و آنها پنج اند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد _ صلوات اللّه عليه و عليهم _ چنانچه بيايد). و حضرت ابراهيم عليه السلام پيغمبر بود و امام نبود، تا آن كه خدا به او فرمود كه: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» ، يعنى: «به درستى كه من گرداننده ام تو را از براى مردمان پيشوايى در دين» (كه همه به تو اقتدا نمايند). «قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى» ، يعنى: «ابراهيم به خدا عرض كرد كه: و بعضى از فرزندان و نبيرگان مرا نيز امام گردان». «قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّ__لِمِينَ » (3) ، يعنى: حق تعالى در جواب ابراهيم فرمود كه: نمى رسد عهد من (كه امامت است) به ستم كاران». و حضرت صادق عليه السلام فرمود: «يعنى هر كه صنم و وثنى را پرستش نمود، امام نمى باشد». (4)

.


1- . چه امام، در اصل، رشته، يا چوبكى است كه بنّايان با آن بنا را راست دارند. (مترجم)
2- . صافات، 147.
3- . بقره، 124.
4- . و صنم و وَثَن _ به تحريك _ هر دو، بت است و فرق ميان آن دو، آن است كه صنم، آن است كه صورتى داشته باشد و وثن، آن است كه او را جثّه اى باشد؛ خواه آن جثّه از چوب باشد و خواه از سنگ و خواه از مس باشد و خواه از طلا و نقره يا جوهر. (مترجم)

ص: 550

. .

ص: 551

. .

ص: 552

1281.تاريخ الطبرى ( _ از ابو بشير عابدى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً، وَ إِنَّ اللّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولاً، وَ إِنَّ اللّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلاً، وَ إِنَّ اللّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلاً قَبْلَ أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً، فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْيَاءَ، قَالَ: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» قَالَ: «فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» »، قَالَ: «لَا يَكُونُ السَّفِيهُ إِمَامَ التَّقِيِّ».1282.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمد و طلحه _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَثْعَمِيِّ، عَنْ هِشَامٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «سَادَةُ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ خَمْسَةٌ ، وَ هُمْ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ عَلَيْهِمْ دَارَتِ الرَّحى: نُوحٌ، وَ إِبْرَاهِيمُ، وَ مُوسى، وَ عِيسى، وَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ».1283.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ لَمّا أرادَهُ النّاسُ عَلَى الب ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ أَبِي السَّفَاتِجِ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «إِنَّ اللّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً، وَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا، وَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا، وَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً، فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هذِهِ الْأَشْيَاءَ وَ قَبَضَ يَدَهُ ، قَالَ لَهُ: يَا إِبْرَاهِيمُ «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ : يَا رَبِّ «وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» ». .

ص: 553

1284.تاريخ الطبري عن محمّد ابن الحنفيّة :محمد بن حسن، از آن كه او را ذكر كرده، از محمد بن خالد، از محمد بن سِنان، از زيد شحّام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود كه:«خداى تبارك و تعالى ابراهيم را بنده خود گردانيد، پيش از آن كه او را پيغمبر گرداند، و او را پيغمبر گردانيد، پيش از آن كه او را رسول گرداند، و او را رسول گردانيد، پيش از آن كه او را خليل گرداند، (1) و او را خليل خود گردانيد، پيش از آن كه او را امام گرداند. پس چون خدا همه چيز را از براى او جمع فرمود، فرمود كه: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» ؛ به درستى من تو را از براى مردمان پيشوا مى گردانم، كه همه به تو اقتدا كنند».

حضرت فرمود كه: «پس به جهت بزرگى امامت و بلندى مرتبه آن در چشم حضرت ابراهيم گفت: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّ__لِمِينَ » ؛ و بعضى از ذريه مرا نيز امام و پيشواى مردم گردان. خدا فرمود كه: عهد من (كه امامت است) به ستم كاران نمى رسد». حضرت فرمود كه: «سفيه نادان و ضعيف زبون، امام و پيشواى پرهيزگاران نمى باشد».1285.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ في جَوابِ طَلحَةَ والزُّبَيرِ _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن يحيى خَثعمى، از هشام، از ابن ابى يعفور كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«سادات و رؤساى پيغمبران و رسولان، پنج اند (و ايشان، صاحبان صبر و ثبات و جد و جهد از رسولان خدايند، كه شريعت هاى تازه داشته اند، و در تأسيس و تقرير آنها سعى تمام نموده اند، و بر تحمل سختى ها و جهاد و آزار كشيدن از سفيهان امت، مراسم صبر و شكيبايى به تقديم رسانيده اند)، و آسياى شريعت خدا بر سر ايشان گرديده، و ايشان: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمداند _ صلى اللّه عليه و آله و على جميع الأنبياء _ ».1283.امام على عليه السلام ( _ از سخنان وى هنگامى كه پس از كشته شدن عثمان ، مر ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن حسين، از اسحاق بن عبدالعزيز _ كه ابوالسفاتج است _ ، از جابر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:«به درستى كه خدا، ابراهيم را بنده خود گردانيد، پيش از آن كه او را پيغمبر گرداند، و او را پيغمبر گردانيد، پيش از آن كه او را رسول گرداند، و او را رسول گردانيد، پيش از آن كه او را خليل گرداند، و او را خليل گردانيد، پيش از آن كه او را امام گرداند. پس چون اين مراتب را از براى او جمع نمود، دست او را گرفت (كه او را بلند مرتبه ساخت، يا خدا دست خود را نگاه داشت؛ به اين كه صنعت خويش را در باب او كامل گردانيد)، به ابراهيم فرمود كه: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» ؛ «اى ابراهيم، به درستى كه من تو را پيشواى مردمان مى گردانم». پس به جهت بزرگى امامت در چشم ابراهيم، عرض كرد كه: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى» ؛ «اى پروردگار من، و بعضى از ذريه مرا نيز امام گردان». خدا فرمود كه: «قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّ__لِمِينَ » ؛ عهد من به ستم كاران نمى رسد». .


1- . و خُلّت، خالى ساختن دل باشد از غير خدا، يا مخصوص كردن كسى را به دوستى، و اين مرتبه، از رسالت بلندتر است. (مترجم)

ص: 554

3 _ بَابُ الْفَرْقِ بَيْنَ الرَّسُولِ وَالنَّبِيِّ وَالْمُحَدَّثِ1285.امام على عليه السلام ( _ از سخنان وى در پاسخ طلحه و زبير _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا» : مَا الرَّسُولُ؟ وَ مَا النَّبِيُّ؟ قَالَ: «النَّبِيُّ: الَّذِي يَرى فِي مَنَامِهِ، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ لَا يُعَايِنُ الْمَلَكَ. وَ الرَّسُولُ: الَّذِي يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ يَرى فِي الْمَنَامِ، وَ يُعَايِنُ الْمَلَكَ».

قُلْتُ: الْاءِمَامُ مَا مَنْزِلَتُهُ؟ قَالَ: «يَسْمَعُ الصَّوْتَ ، وَ لَا يَرى، وَ لَا يُعَايِنُ الْمَلَكَ». ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لَا نَبِىٍّ (وَلَا مُحَدَّثٍ)» . .

ص: 555

3. باب در بيان فرق ميان رسول و نبى و محدث

3. باب در بيان فرق ميان رسول و نبى و محدث (1)1286.امام على عليه السلام ( _ از سخنان او به هنگام حركت به سوى ذى قار _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از ثعلبة بن ميمون، از زراره كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا » (2) ، يعنى: «و بود موسى فرستاده اى از نزد حضرت عزت» (كه خبر دهنده خلق بود از جانب جناب احديت با بلندى قدر و علو منزلت). كه رسول چيست و نبى چه معنى دارد؟ و حضرت فرمود كه:«نبى، آن است كه فرشته را در خواب مى بيند، و در بيدارى آواز را مى شنود، و فرشته را معاينه نمى بيند، و رسول، آن است كه آواز را مى شنود، و فرشته را در خواب مى بيند، و در بيدارى معاينه او را مى بيند» .

عرض كردم كه: منزلت امام چيست كه در بيدارى آواز را مى شنود، و فرشته را در خواب نمى بيند، و در بيدارى او را معاينه نمى نمايد؟ پس اين آيه را تلاوت فرمود: «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لَا نَبِىٍّ» 3 ولا محدّث، يعنى: «و نفرستاديم پيش از فرستادن تو، هيچ رسولى و هيچ پيغمبرى و هيچ محدثى را، مگر آن كه چون تلاوت مى كرد، يا آرزو مى نمود، مى افكند شيطان در تلاوت، يا آرزوى او، آنچه را كه مى خواست».

.


1- . محدّث، بر وزن محمّد، در لغت آن است كه ظنّ صائبى داشته باشد كه هر چه گمان كند، درست باشد؛ كه گويا كسى او را به آن خبر داده، وليكن مراد از محدّث، در اينجا آن است كه مَلك او را حديث كند از جانب خدا، چون فاطمه زهرا و ائمه معصومين - سلام اللّه عليهم اجمعين -. (مترجم)
2- . مريم، 51.

ص: 556

1287.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ، قَالَ :كَتَبَ الْحَسَنُ بْنُ الْعَبَّاسِ الْمَعْرُوفِيُّ إِلَى الرِّضَا عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَخْبِرْنِي: مَا الْفَرْقُ بَيْنَ الرَّسُولِ وَ النَّبِيِّ وَ الْاءِمَامِ؟ قَالَ: فَكَتَبَ أَوْ قَالَ: «الْفَرْقُ بَيْنَ الرَّسُولِ وَ النَّبِيِّ وَ الْاءِمَامِ أَنَّ الرَّسُولَ: الَّذِي يَنْزِلُ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ، فَيَرَاهُ، وَ يَسْمَعُ كَ_لَامَهُ، وَ يَنْزِلُ عَلَيْهِ الْوَحْيُ، وَ رُبَّمَا رَأى فِي مَنَامِهِ نَحْوَ رُؤْيَا إِبْرَاهِيمَ عليه السلام . وَ النَّبِيُّ رُبَّمَا سَمِعَ الْكَ_لَامَ، وَ رُبَّمَا رَأَى الشَّخْصَ وَ لَمْ يَسْمَعْ. وَ الْاءِمَامُ هُوَ الَّذِي يَسْمَعُ الْكَ_لَامَ، وَ لَا يَرَى الشَّخْصَ».1288.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ يُبَيِّنُ سَبَبَ طَلَبِهِ الحُك ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْأَحْوَلِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ الرَّسُولِ وَ النَّبِيِّ وَ الْمُحَدَّثِ، قَالَ: «الرَّسُولُ: الَّذِي يَأْتِيهِ جَبْرَئِيلُ قُبُلاً، فَيَرَاهُ، وَ يُكَلِّمُهُ، فَهذَا الرَّسُولُ.

وَ أَمَّا النَّبِيُّ، فَهُوَ الَّذِي يَرى فِي مَنَامِهِ نَحْوَ رُؤْيَا إِبْرَاهِيمَ، وَ نَحْوَ مَا كَانَ رَأى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ أَسْبَابِ النُّبُوَّةِ قَبْلَ الْوَحْيِ حَتّى أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السلام مِنْ عِنْدِ اللّهِ بِالرِّسَالَةِ، وَ كَانَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله _ حِينَ جُمِعَ لَهُ النُّبُوَّةُ ، وَ جَاءَتْهُ الرِّسَالَةُ مِنْ عِنْدِ اللّهِ _ يَجِيئُهُ بِهَا جَبْرَئِيلُ، وَ يُكَلِّمُهُ بِهَا قُبُلًا، وَ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ مَنْ جُمِعَ لَهُ النُّبُوَّةُ، وَ يَرى فِي مَنَامِهِ، وَ يَأْتِيهِ الرُّوحُ، وَ يُكَلِّمُهُ، وَ يُحَدِّثُهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ يَرى فِي الْيَقَظَةِ.

وَ أَمَّا الْمُحَدَّثُ، فَهُوَ الَّذِي يُحَدَّثُ، فَيَسْمَعُ، وَ لَا يُعَايِنُ، وَ لَا يَرى فِي مَنَامِهِ».1289.عنه عليه السلام ( _ في الحِكَمِ المَنسوبَة إِلَيهِ _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَعْقُوبَ الْهَاشِمِيِّ، عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ بُرَيْدٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لَا نَبِىٍّ (وَلَا مُحَدَّثٍ)» قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ، لَيْسَتْ هذِهِ قِرَاءَتَنَا، فَمَا الرَّسُولُ وَ النَّبِيُّ وَ الْمُحَدَّثُ؟قَالَ: «الرَّسُولُ: الَّذِي يَظْهَرُ لَهُ الْمَلَكَ، فَيُكَلِّمُهُ. وَ النَّبِيُّ هُوَ الَّذِي يَرى فِي مَنَامِهِ، وَ رُبَّمَا اجْتَمَعَتِ النُّبُوَّةُ وَ الرِّسَالَةُ لِوَاحِدٍ. وَ الْمُحَدَّثُ: الَّذِي يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ لَا يَرَى الصُّورَةَ».

قَالَ: قُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّهُ، كَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّ الَّذِي رَأى فِي النَّوْمِ حَقٌّ، وَ أَنَّهُ مِنَ الْمَلَك؟

قَالَ: «يُوَفَّقُ لِذلِكَ حَتّى يَعْرِفَهُ، لَقَدْ خَتَمَ اللّهُ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ، وَ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ الْأَنْبِيَاءَ». .

ص: 557

1287.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از اسماعيل بن مرّار روايت كرده است كه گفت: حسن بن عباس معروفى، به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام نوشت كه: فداى تو گردم، مرا خبر ده كه فرق ميان رسول و نبى و امام چه چيز است؟ گفت كه: پس آن حضرت نوشت كه _ يا زبانى فرمود كه _ :«فرق ميان رسول و نبى و امام، آن است كه رسول، آن است كه جبرئيل بر او فرود آيد، و او جبرئيل را ببيند، و سخن او را بشنود، و وحى بر او نازل شود، و بساست كه در خواب ديده، مانند خواب ديدن ابراهيم عليه السلام كه فرزند خود را سر بُرد. و نبى، بسا است كه سخن فرشته را مى شنود، و بساست كه شخص و جثّه او را ديده و چيزى نشنيده. و امام، آن است كه سخن را مى شنود و شخص را نمى بيند».1288.امام على عليه السلام ( _ از سخنان او كه اسباب پذيرش حكومت را بيان مى دار ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از احول روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از رسول و نبى و محدّث. حضرت فرمود كه:«رسول، آن است كه جبرئيل به نزد او مى آيد روبه رو، پس او را مى بيند، و با او تكلم مى كند. پس چنين كسى رسول است. و اما نبى، آن است كه در خواب بيند، چون خواب ديدن ابراهيم و مثل آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب مى ديد از اسباب پيغمبرى پيش از وحى تا جبرئيل از جانب خدا به نزد او آمد و رسالت را از برايش آورد، و محمد در هنگامى كه اسباب نبوت از برايش جمع شد و رسالت از جانب خدا به او رسيد، جبرئيل به وساطت آن، به خدمت آن حضرت مى آمد و به سبب آن، با او روبه رو سخن مى گفت و از جمله پيغمبران، پيغمبرى بود كه اسباب پيغمبرى از برايش جمع شده بود و در خواب مى ديد و روح (كه فرشته بزرگى است) به نزد او مى آمد و با او سخن مى گفت و او را حديث مى كرد، و خبر مى داد در بيدارى، بى آن كه او را ببيند. و اما محدث، كسى است كه فرشته او را خبر مى دهد و به او حديث مى كند و صحبت مى دارد. پس آواز را مى شنود، وليكن او را معاينه نمى بيند و در خواب نمى بيند».1289.امام على عليه السلام ( _ از حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) احمد بن محمد (يا على بن محمد) و محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از على بن حسّان، از ابن فضّال، از على بن يعقوب هاشمى، از مروان بن مسلم، از بُريد، از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده اند كه در قول خداى عزّوجلّ، همچنين فرمودند كه: «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لَا نَبِىٍّ» (1) ولا محدّث . بريد مى گويد كه: عرض كردم كه فداى تو گردم، اين قرائت، قرائت ما نيست (و ما با اين وضع نمى خوانيم؛ چه در قرآن لفظ ولا محدّث وجود ندارد، و شايد كه در قرآن اهل بيت چنين بوده). بُريد، عرض كرد كه: پس رسول و نبى و محدّث كيانند و صفت ايشان چيست؟ حضرت فرمود كه:«رسول، آن است كه فرشته از برايش ظاهر مى شود، و با او سخن مى گويد. و نبى، آن است كه در خواب مى بيند و بسا است كه نبوت و رسالت از براى يكى جمع مى شود. و محدّث آن است كه آواز فرشته را مى شنود و صورت او را نمى بيند».

بريد مى گويد كه: عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، چگونه مى داند كه آنچه در خواب ديده، حق و درست است و اين كه آن سخن از فرشته است؟ حضرت فرمود كه: «خدا او را توفيق مى دهد از براى آن تا آن را بشناسد و بداند كه از جانب خداست. و هر آينه خدا، كتاب هاى آسمانى را به كتاب شما _ كه قرآن است _ ختم نمود (كه قرآن، آخر كتاب ها است كه بعد از آن، كتابى از آسمان فرود نيايد)، و پيغمبر شما _ كه محمد است _ پيغمبران را ختم فرموده» (كه آخرين ايشان است كه بعد از او پيغمبرى مبعوث نشود). .


1- . حج، 52.

ص: 558

4 _ بَابُ أَنَّ الْحُجَّةَ لَا تَقُومُ لِلّهِ عَلى خَلْقِهِ إِلَا بِإِمَامٍ1291.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ، عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْحُجَّةَ لَا تَقُومُ لِلّهِ عَلى خَلْقِهِ إِلَا بِإِمَامٍ حَتّى يُعْرَفَ».1292.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى أهلِ الكوفَةِ _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، قَالَ :سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُجَّةَ لَا تَقُومُ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلى خَلْقِهِ إِلَا بِإِمَامٍ حَتّى يُعْرَفَ». .

ص: 559

4. باب در بيان اين كه حجت برپا نمى شود از براى خدا بر خلائق، مگر به واسطه امام

4. باب در بيان اين كه حجت برپا نمى شود از براى خدا بر خلائق، مگر به واسطه امام1530.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به يكى از كارگزاران كه او را براى گر ) محمد بن يحيى عطّار، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن ابى عُمير، از حسن بن محبوب، از داود رقّى، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«حجت برپا نمى شود از براى خدا بر آفريدگانش (كه در روز قيامت ايشان را بازخواست كند، كه چرا چنين كرديد و چرا چنان نكرديد؟) مگر به واسطه امام، تا خدا با امام شناخته شود، يا شناسانيده شود» (كه امام عليه السلام او را به مردم بشناساند، يا او امام را به مردم بشناساند تا بشناساند به ايشان آنچه را كه در دين ضرور است. و كلام احتمال غير اين را نيز دارد و اظهر احتمالات، احتمال دوم است؛ زيرا كه در بعضى از نسخه هاى كافى، به جاى حتى يعرف، حىّ يعرف است و ترجمه آن، اين است كه مگر با امام زنده اى كه معروف باشد و مردم او را بشناسند).1529.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر ، در بيان طبقات م ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام رضا عليه السلام كه مى فرمود:«امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: حجت برپا نمى شود از براى خداى عزّوجلّ بر خلقش، مگر با امام، تا شناخته شود» (يا با امام زنده اى كه معروف باشد؛ چنانچه گذشت).

.

ص: 560

1528.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر (بر پايه گزارش تح ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْحُجَّةَ لَا تَقُومُ لِلّهِ عَلى خَلْقِهِ إِلَا بِإِمَامٍ حَتّى يُعْرَفَ».1531.دعائم الإسلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْبَرْقِيِّ، عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ، وَ مَعَ الْخَلْقِ، وَ بَعْدَ الْخَلْقِ».5 _ بَابُ أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ1529.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ ، وهُوَ في بَيا ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : تَكُونُ الْأَرْضُ لَيْسَ فِيهَا إِمَامٌ؟ قَالَ:«لَا». قُلْتُ: يَكُونُ إِمَامَانِ؟ قَالَ: «لَا، إِلَا وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ».1528.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ (في روايَةِ تُح ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ وَ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو إِلَا وَ فِيهَا إِمَامٌ، كَيْمَا إِنْ زَادَ الْمُؤْمِنُونَ شَيْئاً، رَدَّهُمْ، وَ إِنْ نَقَصُوا شَيْئاً، أَتَمَّهُ لَهُمْ».1527.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ رَبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُسْلِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ الْعَامِرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا زَالَتِ الْأَرْضُ إِلَا وَ لِلّهِ فِيهَا الْحُجَّةُ، يُعَرِّفُ الْحَ_لَالَ وَ الْحَرَامَ، وَ يَدْعُو النَّاسَ إِلى سَبِيلِ اللّهِ». .

ص: 561

5. باب در بيان اين كه زمين از حجت خدا خالى نمى باشد

1526.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به قثم بن عباس _ ) احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از عبّاد بن سليمان، از سعد بن سعد، از محمد بن عُمارة، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«حجّت برپا نمى شود از براى خدا بر خلقش، مگر با امامى تا بشناساند» (يا امام زنده اى كه معروف باشد؛ چنانچه كه معلوم شد).1527.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از برقى، از خلف بن حمّاد، از ابان بن تغلب روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«حجت پيش از خلق و با خلق و بعد از خلق بوده و هست و خواهد بود».5. باب در بيان اين كه زمين از حجت خدا خالى نمى باشد1525.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از محمد بن ابى حمزه ، از مردى كه اميرمؤم ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن ابى عُمير، از حسين بن ابى العلاء كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: آيا مى شود كه زمين باشد و امامى در آن نباشد؟ حضرت فرمود:«نه». عرض كردم كه دو امام، در آن مى باشند؟ فرمود: «نه، مگر آن كه يكى از اين دو امام، ساكت باشد» (يعنى از دعوت و تعريف از پيش خود).1524.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن ابى عُمير، از منصور بن يونس و سعدان بن مسلم، از اسحاق بن عمار، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«به درستى كه زمين از خلائق خالى نمى گردد، مگر آن كه در آن امامى هست، تا آن كه اگر مؤمنان چيزى را در دين زياد كنند، ايشان را بر گرداند، و اگر چيزى را كم كنند، آن را از براى ايشان تمام گرداند».1523.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از على بن حَكم، از ربيع بن محمد مُسْلى، از عبداللّه بن سليمان عامرى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«زمين از حالى به حالى نمى گردد، مگر آن كه خدا را در آن حجتى است كه حلال و حرام را به مردم مى شناساند، و ايشان را به سوى راه خدا مى خواند».

.

ص: 562

1522.امام على عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: «لَا».1525.تهذيب الأحكام عن محمّد بن أبي حمزة عن رجل بلغ بهعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ :قَالَ: «إِنَّ اللّهَ لَمْ يَدَعِ الْأَرْضَ بِغَيْرِ عَالِمٍ، وَ لَوْ لَا ذلِكَ لَمْ يُعْرَفِ الْحَقُّ مِنَ الْبَاطِلِ».1524.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَتْرُكَ الْأَرْضَ بِغَيْرِ إِمَامٍ عَادِلٍ».1523.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ وَ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَمَّنْ يَثِقُ بِهِ مِنْ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ: «اللَّهُمَّ، إِنَّكَ لَا تُخْلِي أَرْضَكَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلى خَلْقِكَ».1522.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «وَ اللّهِ، مَا تَرَكَ اللّهُ أَرْضاً مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ آدَمَ عليه السلام إِلَا وَ فِيهَا إِمَامٌ يُهْتَدى بِهِ إِلَى اللّهِ، وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلى عِبَادِهِ، وَ لَا تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ حُجَّةٍ لِلّهِ عَلى عِبَادِهِ».1521.امام على عليه السلام ( _ درباره گروهى از مردمان مدينه كه به معاويه پيوست ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَلِيِّ بْنِ رَاشِدٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ، وَ أَنَا وَ اللّهِ ذلِكَ الْحُجَّةُ».1520.امام على عليه السلام ( _ در نكوهش ياران نافرمانش _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: «لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ، لَسَاخَتْ». .

ص: 563

1519.الغارات ( _ به نقل از مغيره ضبّى _ ) احمد بن مهران، از محمد بن على، از حسين بن ابى العلاء، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: زمين بى امام باقى مى ماند؟ حضرت فرمود:«نه».1521.عنه عليه السلام ( _ في قَومٍ مِن أهلِ المَدينَةِ لَحِقوا بِمُعاوِيَ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از ابن مُسكان، از ابو بصير، از امام محمد باقر عليه السلام يا امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«خداى عزّوجلّ، زمين را بى عالم _ كه مراد از آن، امام و حجت خداست _ وانگذاشته و اگر اين عالم نمى بود، حق از باطل شناخته نمى شد».1520.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في ذَمِّ العاصينَ مِن أصحابِهِ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا از آن جليل تر و عظيم تر است كه زمين را بى عالم واگذارد».1519.الغارات عن المغيرة الضَّبّيّ :على بن محمد، از سهل بن زياد، از حسن بن محبوب، از ابو اسامه و على بن ابراهيم، از پدرش، از حسن بن محبوب، از ابو اسامه و هشام بن سالم، از ابوحمزه، از ابو اسحاق، از آن كه بر او وثوق و اعتمادى داشته، از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده اند كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«بار خدايا، به درستى كه تو زمين خويش را خالى نمى گذارى از حجتى كه از براى تو باشد بر آفريدگانت».1518.الجمل :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود:«به خدا سوگند كه خدا زمين را وانگذاشته از وقتى كه قبض روح آدم فرموده تا امروز، مگر آن كه در آن، امام و پيشوا بوده كه به سبب او راه يافتن به سوى خدا به عمل آيد. و امام، و حجت خداست بر بندگان او و زمين باقى نمى ماند بدون امامى كه حجت است از براى خدا بر بندگانش».1517.مروج الذهب ( _ در گزارش جنگ جمل _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از بعضى از اصحاب ما، از ابو على بن راشد روايت كرده است كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام فرمود:«به درستى كه زمين از حجتى خالى نمى باشد. و من، به خدا سوگند كه همان حجتم».1516.مروج الذهب :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از محمد بن فُضيل، از ابو حمزه روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: آيا زمين بى امام باقى مى ماند؟ فرمود كه:«اگر زمين بى امام باقى مى ماند، فرو مى رفت و پنهان مى شد» (و شايد كه اين كنايه باشد از هلاكت اهل زمين). .

ص: 564

1518.الجمل :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: أَ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: «لَا» . قُلْتُ: فَإِنَّا نُرَوّى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّهَا لَا تَبْقى بِغَيْرِ إِمَامٍ إِلَا أَنْ يَسْخَطَ اللّهُ تَعَالى عَلى أَهْلِ الْأَرْضِ، أَوْ عَلَى الْعِبَادِ؟ فَقَالَ: «لَا، لَا تَبْقى ، إِذاً لَسَاخَتْ».1517.مروج الذهب ( _ في ذِكرِ حَربِ الجَمَلِ _ ) عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْمُؤْمِنِ، عَنْ أَبِي هَرَاسَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَوْ أَنَّ الْاءِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ سَاعَةً، لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا كَمَا يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ».1516.مُروج الذَّهَب :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : هَلْ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: «لَا». قُلْتُ: إِنَّا نُرَوّى أَنَّهَا لَا تَبْقى إِلَا أَنْ يَسْخَطَ اللّهُ _ عَزَّوَجَلَّ _ عَلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: «لَا تَبْقى ، إِذاً لَسَاخَتْ».6 _ بَابُ أَنَّهُ لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الْأَرْضِ إِلَا رَجُ_لَانِ، لَكَانَ أَحَدُهُمَاالْحُجَّةَ1514.تاريخ دمشق ( _ به نقل از كليب _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ ابْنِ الطَّيَّارِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الْأَرْضِ إِلَا اثْنَانِ، لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ».1513.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از حكيم بن اوس _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَوْ بَقِيَ اثْنَانِ، لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ عَلى صَاحِبِهِ».

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى؛ مِثْلَهُ. .

ص: 565

6. باب در بيان اين كه اگر در زمين باقى نمانند مگر دو مرد، البته يكى از

1512.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از فضالة بن عبدالملك ، از كريمه ، دختر ه ) على بن ابراهيم، از محمد عيسى، از محمد بن فُضيل، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: آيا زمين بى امام باقى مى ماند؟ فرمود:«نه». عرض كردم كه: روايت به ما رسيده از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرموده است كه: «زمين، بى امام باقى نمى ماند، مگر اين كه خدا غضب كند بر اهل زمين يا بر بندگان». حضرت فرمود: «نه، چنان باقى نخواهد ماند، و در آن هنگام كه امام عليه السلام در آن نباشد، هر آينه فرو مى رود».1515.الغارات عن كُلَيب الجَرمِيّ :على از محمد بن عيسى، از ابو عبداللّه مؤمن، از ابو هَراسه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«اگر امام يك ساعت از زمين برداشته شود (كه در آن نباشد)، هر آينه زمين به موج در آيد و اهلش در آن فرو روند؛ چنانچه دريا به موج مى آيد و اهل خويش را غرق مى كند».1514.تاريخ دمشق عن كليب :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء روايت كرده است كه گفت: از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم كه: آيا زمين بى امام مى ماند؟ فرمود:«نه». عرض كردم كه: روايت به ما مى رسد كه زمين، باقى نمى ماند (يعنى بى امام) ، مگر آن كه خداى عزّوجلّ بر بندگان خشم گيرد. حضرت فرمود كه: «باقى نمى ماند و در هنگامى كه امام در آن نباشد، هر آينه فرو خواهد رفت» .6. باب در بيان اين كه اگر در زمين باقى نمانند مگر دو مرد، البته يكى از اين دو حجت خواهد بود1512.فضائل الصحابة لابن حنبل عن فَضالَة بن عبد المَلِكمحمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن سِنان، از ابن طيّار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«اگر در زمين باقى نماند مگر دو نفر، هر آينه يكى از اين دو حجت است».1511.أنساب الأشراف ( _ به نقل از حارث _ ) احمد بن ادريس و محمد بن يحيى، هر دو روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از محمد بن سِنان، از حمزة بن طيّار، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«اگر دو نفر در دنيا باقى بمانند، هر آينه يكى از اين دو، حجت است بر صاحب و رفيق خود».

محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى، مثل اين را روايت كرده است.

.

ص: 566

1510.أنساب الأشراف ( _ به نقل از مصعب _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ كَرَّامٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَوْ كَانَ النَّاسُ رَجُلَيْنِ، لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْاءِمَامَ». وَ قَالَ: «إِنَّ آخِرَ مَنْ يَمُوتُ الْاءِمَامُ؛ لِئَلَا يَحْتَجَّ أَحَدٌ عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ __ أَنَّهُ تَرَكَهُ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لِلّهِ عَلَيْهِ».1509.أنساب الأشراف ( _ به نقل از حارث _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الْأَرْضِ إِلَا اثْنَانِ، لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ ، أَوْ الثَّانِي الْحُجَّةَ».

الشَّكُّ مِنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ.1511.أنساب الأشراف عن الحارث :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنِ النَّهْدِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الْأَرْضِ إِلَا اثْنَانِ، لَكَانَ الْاءِمَامُ أَحَدَهُمَا».7 _ بَابُ مَعْرِفَةِ الْاءِمَامِ وَ الرَّدِّ إِلَيْهِ1509.أنساب الأشراف عن الحارث :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، قَالَ :حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّمَا يَعْبُدُ اللّهَ مَنْ يَعْرِفُ اللّهَ، فَأَمَّا مَنْ لَا يَعْرِفُ اللّهَ فَإِنَّمَا يَعْبُدُهُ هكَذَا ضَ_لَالاً».

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَمَا مَعْرِفَةُ اللّهِ؟ قَالَ: «تَصْدِيقُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ تَصْدِيقُ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَ مُوَالَاةُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَ الِائْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدى عليهم السلام ، وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ، هكَذَا يُعْرَفُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».1508.الغارات ( _ به نقل از ابو اسحاق همدانى _ ) الْحُسَيْنُ، عَنْ مُعَلّىً، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، قَالَ :حَدَّثَنَا غَيْرُ وَاحِدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام أَنَّهُ قَالَ: «لَا يَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتّى يَعْرِفَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ كُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ، وَ يَرُدَّ إِلَيْهِ، وَ يُسَلِّمَ لَهُ». ثُمَّ قَالَ: «كَيْفَ يَعْرِفُ الْاخِرَ وَ هُوَ يَجْهَلُ الْأَوَّلَ؟!». .

ص: 567

7. باب در بيان معرفت و شناخت امام و وجوب رد كردن امر به سوى او

1507.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به حذيفة بن يمان ، فرماندار مدائن _ ) محمد بن يحيى، از آن كه او را ذكر كرده، از حسن بن موسى خشّاب، از جعفر بن محمد، از كرّام روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اگر مردم همه دو نفر باشند، كه يكى از اين دو نفر البته امام خواهد بود». و فرمود كه: «به تحقيق كه آخر كسى كه مى ميرد، امام است تا آن كه كسى بر خداى عزّوجلّ حجت نتواند آورد، كه او را واگذاشته بى آن كه حجت خدا بر او تمام باشد».1506.امام على عليه السلام ( _ از نامه او به مصقلة بن هبيره شيبانى ، كارگزارش ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد برقى، از على بن اسماعيل، از ابن سِنان، از حمزة بن طيّار كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«اگر در زمين باقى نماند مگر دو نفر، يكى از اين دو، حجت خواهد بود». يا فرمود كه: «دوم، حجت است». و شك از احمد بن محمد ناشى شده است.1505.امام على عليه السلام ( _ از سخنرانى وى هنگامى كه بر تقسيم برابر ثروت ها ) احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از نَهدى، از پدرش، از يونس بن يعقوب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«اگر در زمين هيچ كس نباشد مگر دو نفر، البته امام يكى از اين دو خواهد بود».7. باب در بيان معرفت و شناخت امام و وجوب رد كردن امر به سوى او1507.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى حُذَيفَةَ بنِ اليَمانِ والِي ا ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را محمد بن فُضيل، از ابوحمزه كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود كه:«خدا را عبادت و بندگى نمى كند، مگر آن كس كه خدا را بشناسد. اما آن كس كه خدا را نمى شناسد، جز اين نيست كه عبادت مى كند همچنين كه مى بيند از مردم از روى ضلالت و گمراهى، يا در حالى كه گمراه است». عرض كردم كه: فداى تو گردم، پس شناخت خدا چه چيز است؟ حضرت فرمود كه: «تصديق كردن خداى عزّوجلّ و تصديق رسول او در آنچه آن جناب فرموده. و آن حضرت آورده، و موالات و دوستى با على، و اقتداى به آن حضرت در اعتقاد و گفتار و كردار، و به ائمه هدى عليهم السلام ، و برائت و بيزارى به سوى خداى عزّوجلّ از دشمنان ايشان. و خداى عزّوجلّ همچنين شناخته مى شود».1506.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى مُصقَلَةَ بنَ هُبَيرةَ الشَّيب ) حسين ، از مُعلّى ، از حسن بن على، از احمد بن عائذ، از پدرش، از ابن اُذينه روايت كرده است كه گفت: حديث كردند ما را چندين نفر، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام كه آن حضرت فرمود كه:«بنده خدا مؤمن نمى باشد تا آن كه خدا و رسول خدا و همه ائمه هدى را بشناسد، و امام زمان خويش را بشناسد، و مشكلاتى كه دارد به سوى او برگرداند، و در معضلات به او رجوع نمايد، و او را تصديق نمايد در آنچه مى فرمايد». بعد از آن فرمود كه: «چگونه آخر را مى شناسد و حال آن كه او اول را نمى داند، و معرفتى به حالش ندارد؟» (و شايد كه مراد از اول، خدا و رسول باشد. پس مراد از آخر، ائمه باشد. و مى تواند كه مراد از آخر، امام زمان باشد، و بنابر اين، مراد از اول، امامان پيش از او باشد. و معنى دوم در نزد حقير ظاهرتر است).

.

ص: 568

1505.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن خُطبَةٍ لَهُ عِندما عوتِبَ عَلَى التَّسوِيَ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ :قُلْتُ: لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أَخْبِرْنِي عَنْ مَعْرِفَةِ الْاءِمَامِ مِنْكُمْ وَاجِبَةٌ عَلى جَمِيعِ الْخَلْقِ؟ فَقَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله إِلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ رَسُولًا وَ حُجَّةً لِلّهِ عَلى جَمِيعِ خَلْقِهِ فِي أَرْضِهِ، فَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللّهِ، وَ اتَّبَعَهُ، وَ صَدَّقَهُ، فَإِنَّ مَعْرِفَةَ الْاءِمَامِ مِنَّا وَاجِبَةٌ عَلَيْهِ؛ وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ، وَ لَمْ يَتَّبِعْهُ وَ لَمْ يُصَدِّقْهُ وَ يَعْرِفْ حَقَّهُمَا، فَكَيْفَ يَجِبُ عَلَيْهِ مَعْرِفَةُ الْاءِمَامِ وَ هُوَ لَا يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ يَعْرِفُ حَقَّهُمَا؟!»

قَالَ: قُلْتُ: فَمَا تَقُولُ فِيمَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ يُصَدِّقُ رَسُولَهُ فِي جَمِيعِ مَا أَنْزَلَ اللّهُ؟ أَيَجِبُ عَلى أُولئِكَ حَقُّ مَعْرِفَتِكُمْ؟ قَالَ: «نَعَمْ، أَ لَيْسَ هؤُلَاءِ يَعْرِفُونَ فُ_لَاناً وَ فُ_لَاناً؟» قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «أَ تَرى أَنَّ اللّهَ هُوَ الَّذِي أَوْقَعَ فِي قُلُوبِهِمْ مَعْرِفَةَ هؤُلَاءِ؟ وَ اللّهِ، مَا أَوْقَعَ ذلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ إِلَا الشَّيْطَانُ ، لَا وَاللّهِ، مَا أَلْهَمَ الْمُؤْمِنِينَ حَقَّنَا إِلَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ». .

ص: 569

1504.الكافى ( _ به نقل از ابو مخنف _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از هشام بن سالم، از زراره روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: مرا خبر ده كه آيا شناختن امامى كه از شما اهل بيت باشد، بر همه خلائق واجب است؟ حضرت فرمود كه:«خداى عزّوجلّ محمد صلى الله عليه و آله را به سوى همه مردمان مبعوث فرمود، تا آن كه رسول و حجتى باشد از براى خدا بر تمام خلق در زمين، كه سكنى دارند. پس هر كه به خدا ايمان آورد و به محمد (كه رسول خداست صلى الله عليه و آله ) ايمان آورد، و او را پيروى كند و تصديق نمايد، معرفت امامى كه از ما باشد، بر او واجب است. و هر كه به خدا ايمان نياورده، و بر رسول خدا نگرويده، و او را پيروى ننموده و تصديق نكرده، و حق خدا و رسول را نشناخته، چگونه معرفت امام بر او واجب است؟ با آن كه به خدا و رسول خدا ايمان ندارد، و حق ايشان را نمى شناسد» (چه معرفت امام، فرع معرفت ايشان است و آنچه اوّلاً و بالذات واجب است، معرفت خدا و رسول و ايمان به ايشان است، و بعد از آن، معرفت امام عليه السلام واجب مى شود).

زراره مى گويد كه عرض كردم: پس چه مى فرمايى در باب كسى كه به خدا و رسول خدا ايمان مى آورد، و رسول خدا را تصديق مى كند در تمام آنچه خدا بر او فرو فرستاده، آيا بر اين گروه واجب است كه شما را چنانچه بايد بشناسد؟ (يعنى با اين حال به سوى امام چه حاجت است؟ و گويا زراره قول امام عليه السلام را كه پيغمبر را تصديق كند، حمل نموده بر تصديق اجمالى به آنچه آن حضرت آورده، و لهذا تصديق تفصيلى را مورد سؤال كرده از احتياج به امام، با اين حال سؤال كرد). و حضرت اشاره به جهت احتياج فرمود و فرمود كه: «آرى. آيا چنين نيست كه اين گروه مخالفان فلان و فلان را بشناسد و اعتقاد به خلافت و امامت اينها داشته باشند؟» عرض كردم: بلى. فرمود كه: «آيا گمان دارى كه خدا كسى است كه معرفت اين خلفاى جور را در دل هاى ايشان افكنده باشد؟ به خدا سوگند، كه اين را در دل هاى ايشان نينداخته، مگر شيطان؛ چه اين عارفان تصديق را داشتند و شيطان ايشان را گمراه گردانيد تا آن كه كردند آنچه كردند (پس صاحب تصديق از اضلال شيطان، ايمن نيست و بايد كه امامى باشد كه در مقابل ضلالت آن ملعون، مردم را هدايت فرمايد. و مى تواند كه سؤال زراره در مرتبه دوم از وجود امام و وجوب معرفت او باشد، بر هر كه ايمان به خدا و رسول آورد تا روز قيامت. و سؤال اول از حال گذشتگان باشد و جواب حضرت محمول باشد بر اين كه همه امت اتفاق دارند بر وجوب وجود امام، مگر آن كه مخالفان در تعيين آن خطا و غلط كرده اند به علت اغواى شيطان. و مؤيد اين وجه است آنچه حضرت در آخر حديث فرمود كه:) به خدا سوگند كه به مؤمنين حق ما را كسى الهام نكرده، مگر خداى عزّوجلّ». .

ص: 570

1503.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از ابراهيم بن صالح انماطى _ ) عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ، عَنْ جَابِرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّمَا يَعْرِفُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ يَعْبُدُهُ مَنْ عَرَفَ اللّهَ وَ عَرَفَ إِمَامَهُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ؛ وَ مَنْ لَا يَعْرِفِ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ لَا يَعْرِفِ الْاءِمَامَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، فَإِنَّمَا يَعْرِفُ وَ يَعْبُدُ غَيْرَ اللّهِ هكَذَا _ وَ اللّهِ _ ضَ_لَالاً».1502.الاختصاص ( _ در توصيف خصلت ها وفضيلت هاى امام على عليه السلا ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، عَنْ ذَرِيحٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْأَئِمَّةِ بَعْدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِمَاماً، ثُمَّ كَانَ الْحَسَنُ عليه السلام إِمَاماً، ثُمَّ كَانَ الْحُسَيْنُ عليه السلام إِمَاماً، ثُمَّ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام إِمَاماً، ثُمَّ كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلامإِمَاماً، مَنْ أَنْكَرَ ذلِكَ، كَانَ كَمَنْ أَنْكَرَ مَعْرِفَةَ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ وَ مَعْرِفَةَ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ».

ثُمَّ قَالَ: قُلْتُ: ثُمَّ أَنْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَأَعَدْتُهَا عَلَيْهِ ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ، فَقَالَ لي : «إِنِّي إِنَّمَا حَدَّثْتُكَ لِتَكُونَ مِنْ شُهَدَاءِ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فِي أَرْضِهِ».1504.الكافي عن أبي مِخنَف :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي لَيْلى، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّكُمْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتّى تَعْرِفُوا ، وَ لَا تَعْرِفُوا حَتّى تُصَدِّقُوا، وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتّى تُسَلِّمُوا أَبْوَاباً أَرْبَعَةً لَا يَصْلُحُ أَوَّلُهَا إِلَا بِآخِرِهَا، ضَلَّ أَصْحَابُ الثَّ_لَاثَةِ، وَ تَاهُوا تَيْهاً بَعِيداً؛ إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ لَا يَقْبَلُ إِلَا الْعَمَلَ الصَّالِحَ، وَ لَا يَقْبَلُ اللّهُ إِلَا الْوَفَاءَ بِالشُّرُوطِ وَ الْعُهُودِ، فَمَنْ وَفى لِلّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِشَرْطِهِ، وَ اسْتَعْمَلَ مَا وَصَفَ فِي عَهْدِهِ، نَالَ مَا عِنْدَهُ، وَ اسْتَكْمَلَ وَعْدَهُ؛ إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ أَخْبَرَ الْعِبَادَ بِطُرُقِ الْهُدى، وَ شَرَعَ لَهُمْ فِيهَا الْمَنَارَ، وَ أَخْبَرَهُمْ كَيْفَ يَسْلُكُونَ، فَقَالَ: «وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَنْ تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى» وَ قَالَ: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» فَمَنِ اتَّقَى اللّهَ فِيمَا أَمَرَهُ، لَقِيَ اللّهَ مُؤْمِناً بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ، فَاتَ قَوْمٌ، وَ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يَهْتَدُوا، وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ آمَنُوا ، وَ أَشْرَكُوا مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ؛ إِنَّهُ مَنْ أَتَى الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا، اهْتَدى؛ وَ مَنْ أَخَذَ فِي غَيْرِهَا، سَلَكَ طَرِيقَ الرَّدى؛ وَصَلَ اللّهُ طَاعَةَ وَلِيِّ أَمْرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ، وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ، فَمَنْ تَرَكَ طَاعَةَ وُلَاةِ الْأَمْرِ، لَمْ يُطِعِ اللّهَ وَ لَا رَسُولَهُ، وَ هُوَ الْاءِقْرَارُ بِمَا أُنْزِلَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ» ، وَ الْتَمِسُوا الْبُيُوتَ الَّتِي أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ؛ فَإِنَّهُ أَخْبَرَكُمْ أَنَّهُمْ «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقَامِ الصَّلوةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصَارُ» إِنَّ اللّهَ قَدِ اسْتَخْلَصَ الرُّسُلَ لِأَمْرِهِ، ثُمَّ اسْتَخْلَصَهُمْ مُصَدِّقِينَ بِذلِكَ فِي نُذُرِهِ، فَقَالَ: «وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ» تَاهَ مَنْ جَهِلَ، وَ اهْتَدى مَنْ أَبْصَرَ وَ عَقَلَ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَ لَ_كِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ» وَ كَيْفَ يَهْتَدِي مَنْ لَمْ يُبْصِرْ؟! وَ كَيْفَ يُبْصِرُ مَنْ لَمْ يَتَدَبَّرْ؟! اتَّبِعُوا رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ أَهْلَ بَيْتِهِ عليهم السلام ، وَ أَقِرُّوا بِمَا نَزَلَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ، وَ اتَّبِعُوا آثَارَ الْهُدى؛ فَإِنَّهُمْ عَ_لَامَاتُ الْأَمَانَةِ وَ التُّقى.

وَ اعْلَمُوا: أَنَّهُ لَوْ أَنْكَرَ رَجُلٌ عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ عليه السلام ، وَ أَقَرَّ بِمَنْ سِوَاهُ مِنَ الرُّسُلِ، لَمْ يُؤْمِنْ؛ اقْتَصُّوا الطَّرِيقَ بِالْتِمَاسِ الْمَنَارِ، وَ الْتَمِسُوا مِنْ وَرَاءِ الْحُجُبِ الْاثَارَ؛ تَسْتَكْمِلُوا أَمْرَ دِينِكُمْ، وَ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ». .

ص: 571

1503.الأمالي للطوسي عن إبراهيم بن صالح الأنماطي رفعه :از او، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از عمرو بن ابى المِقدام، از جابر روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«جز اين نيست كه خدا را مى شناسد و او را عبادت مى كند، هر كه خدا و امام او را از ما اهل بيت شناخته باشد. و هر كه خداى عزّوجلّ را نشناسد و امامى را كه از ما اهل بيت باشد، نداند، همچنين به خدا سوگند، غير خدا را مى شناسد و مى پرستد از روى گمراهى».1502.الاختصاص ( _ في بَيانِ خِصالِ وفَضائِلِ الإِمامِ عَلِيٍّ علي ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از فَضالة بن ايّوب، از معاوية بن وهْب، از ذَريح روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را از امامان بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله سؤال كردم . حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام امام بود، پس امام حسن، بعد از آن امام حسين، بعد از آن حضرت على الحسين، بعد از آن حضرت محمد بن على امام بودند. و هر كه اين را انكار كند، چون كسى است كه معرفت خداى تبارك و تعالى و معرفت رسول صلى الله عليه و آله را انكار كرده باشد».

ذَريح مى گويد كه: من عرض كردم كه: بعد از آن، امام تويى _ پس سه مرتبه اين مقاله را مكرر كردم _ حضرت فرمود كه: «تو را حديث نكردم مگر به جهت آن كه تو از جمله گواهان خداى تبارك و تعالى، يا شهيدان راه او باشى در زمين» (چه مؤمنان در نزد خدا شهيدان و به منزله ايشانند).1501.الدعوات :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از آن كه او را ذكر كرده، از محمد بن عبدالرحمان بن ابى ليلى، از پدرش، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«صالح و نيكو نمى باشيد تا عارف شويد و خدا را بشناسيد، و عارف نمى باشيد تا تصديق كنيد، و تصديق نمى كنيد تا تسليم كنيد و گردن گذاريد درهاى چهارگانه را (كه عبارت است از: توبه كردن از شرك، و ايمان به وحدانيت، و عمل صالح، و هدايت يافتن به حجت هاى خدا كه در آيه بعد مذكور است. و بعضى گمان كرده اند كه درهاى چهارگانه: محمد و على و حسن و حسين اند _ صلوات اللّه عليهم _ ) و اول اين درها، صلاحيت ندارد مگر به آخر آن، و تسليم آن، بدون تسليم باقى نفع نمى بخشد، و اصحاب سه در از اين چهار در _ كه مخالفانند كه درِ حجت را ندارند _ گمراه شده اند و حيران گرديده اند؛ حيرانى دورى (تا به آنان كه صاحب هيچ درْ يا يك درْ و يا دو درند چه رسد). و به درستى كه خداى تبارك و تعالى قبول نمى فرمايد، مگر عملى را كه شايسته باشد، و نمى پذيرد از بندگان، مگر وفاى به شرط ها و عهدهاى آن جناب (كه كنايه است از امور چهارگانه كه شروط آمرزش اند).

پس هر كه با خداى عزّوجلّ به آن شروطى كه مقرر فرموده، وفا كند، و كار كند آنچه را كه در عهد و كتاب خويش وصف نموده، مى رسد به آنچه در نزد خداست از درجات بلند و آنچه را كه به او وعده داده، تمام آن را مى گيرد. به درستى كه خداى تبارك و تعالى بندگان خويش را به راه هاى هدايت خبر كرده، و در آن راه ها نشانه را از براى ايشان قرار داده، كه راستى آنها را با آن نشانه ها بفهمد، و ايشان را خبر داده كه چگونه سلوك كنند، و به چه وضع در آن راه روند .

پس فرمود: «وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَ__لِحًا ثُمَّ اهْتَدَى» (1) ، يعنى: «به درستى كه من هر آينه به غايت آمرزنده ام كسى را كه توبه نمود از شرك، و از آن بازگشت و ايمان آورد به وحدانيت من و به آنچه پيغمبران من از نزد من آورده اند، و عمل شايسته اى را به جا آورد. پس راه راست يافت». و فرموده كه: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» (2) ، يعنى: «جز اين نيست كه خداى تعالى عمل را قبول مى فرمايد از پرهيزگاران». پس هر كه از خدا پرهيز كند و بترسد از مخالفت او، در باب آنچه او را به آن امر فرموده، خدا را ملاقات كند و حال آن كه مؤمن باشد به آنچه محمد صلى الله عليه و آله آورده، وليكن اين پرهيزگارى و ملاقات بسيار دور است. و گروهى مردند و مردند پيش از آن كه راه راست يابند، و گمان كردند كه ايمان آورده اند و شرك آورده بودند، از آنجا كه نمى دانستند كه آن شرك است. به درستى كه هر كه در آيد به خانه ها از درهاى آن، راه راست يافته و هر كه در غير آن رفته، در راه هلاكت سلوك نموده. خدا طاعت و فرمان بردارى ولى و صاحب امر خود را به طاعت رسول خويش پيوند نموده، و طاعت رسول خويش را به طاعت خود وصل فرموده. پس هر كه طاعت واليان امر خدا را ترك كند، خدا و رسول او را اطاعت نكرده، و آن طاعت اقرار و اعتراف است به آنچه از نزد خداى عزّوجلّ فرود آمده: «خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ» (3) ، يعنى: «فراگيريد آرايش خويش را در نزد هر مسجدى» (و مراد امام عليه السلام ، اين است كه در نزد هر عبادتى، معرفت امام را داشته باشيد، و خود را به آن زينت دهيد). و بجوييد خانه هايى را كه خدا اذن داده و امر فرموده به آن كه برداشته شود و بلند گردد كه به تعظيم، آن را بلند قدر و بزرگ دانند و در آنها نام خدا ياد شود و احكام و آيات او را در آن خانه ها مذكور سازند.

پس به درستى كه خدا شما را خبر داده: «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَ_رَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَوةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَ_رُ » (4) ، يعنى: «در سوره نور كه ايشان _ يعنى صاحبان آن خانه ها _ مردانى چنداند كه از غايت استغراق در عبادت و انقياد امر او سبحانه، مشغول نمى سازد و باز نمى دارد ايشان را تجارت و بازرگانى، از ياد كردن خدا و به پا داشتن نماز و از دادن زكات، و با وجود مبادرت به طاعت و استغراق در بندگى و عبادت، مى ترسند از روزى كه دل ها بگردند در آن از دريافتن، و ديده ها از ديدن» (يا از هر طرف گردند تا بلكه بدانند كه چاره چيست، و ببينند كه نامه ايشان از كجا به ديد مى آيد، و اين ترجمه آيه اى است كه حضرت به طريق اقتباس در كلام خويش تضمين فرموده و نظم آيه چنين است).

به درستى كه خدا رسولان را براى امر خويش خالص گردانيده (كه از غير او فارغند). بعد از آن، ايشان را خالص گردانيده؛ در حالتى كه تصديق شدگان بودند به سبب خلوص و اخلاص در باب انذارات خدا و ترسى كه به مردم مى دادند (از عقوبت هاى دنيوى و اخروى به معجزات يا اين كه هر يك از اين رسولان، تصديق همه را مى نمودند در ميانه پيغمبران منذر كه خدا ايشان را براى ترسانيدن خلائق فرستاد). پس فرمود: «وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ» (5) ، يعنى: «و نيست هيچ امتى از امم سابقه، مگر آن كه گذشت در ميان ايشان به پيغمبرى بيم كننده كه مردم را مى ترساند». و هر كه جاهل باشد و امام خود را نشناسد، سرگردان و متحير است، و هر كه بينا و عاقل باشد، و امام خويش را بشناسد، راه راست يافته است.

به درستى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَ_رُ وَ لَ_كِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ» (6) ، يعنى: «پس به درستى كه قصه اين است كه: كور و نابينا نيست ظاهر ايشان؛ چه همه چيز را مى بينند، وليكن نابينا است از مشاهده اعتبار دل هايى كه در سينه هاى ايشان است». چگونه راه راست يابد آن كه بينايى ندارد؟ و چگونه بينايى به هم رساند آن كه تدبر و عاقبت انديشى نمى كند؟ پيروى كنيد رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او را و اقرار كنيد به آنچه از نزد خدا فرود آمده و آثار هدايت را (كه آثار ائمه هدى است) پيروى نماييد؛ زيرا كه ايشان نشانه هاى امانت و پرهيزگارى اند.

و بدانيد كه اگر مردى عيسى، پسر مريم را انكار كند و به هر كه غير او باشد از پيغمبران، اقرار داشته باشد، ايمان ندارد. و راه الهى را پيروى كنيد، به جستن نشانه آن (كه ائمه اند) و آثار ايشان را بجوييد از پس پرده هاى ظلمانى (كه عنكبوت، زبان مخالفان آن را تنيده)، تا امر دين خود را كامل گردانيد و به خدا كه _ پروردگار شما است _ ايمان آوريد». .


1- . طه، 82 .
2- . مائده، 27.
3- . اعراف، 31.
4- . نور، 37.
5- . فاطر، 24.
6- . حج، 46 .

ص: 572

. .

ص: 573

. .

ص: 574

. .

ص: 575

. .

ص: 576

1500.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو صالح سمّان _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ صَغِيرٍ ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ :«أَبَى اللّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَا بِأَسْبَابٍ؛ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ سَبَباً، وَ جَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً، وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَرْحٍ عِلْماً، وَ جَعَلَ لِكُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً ، عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ، ذَاكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَنَحْنُ».1501.الدعوات :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «كُلُّ مَنْ دَانَ اللّه _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللّهِ، فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ ، وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ، وَ اللّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ، وَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِيهَا وَ قَطِيعِهَا، فَهَجَمَتْ ذَاهِبَةً وَ جَائِيَةً يَوْمَهَا، فَلَمَّا جَنَّهَا اللَّيْلُ، بَصُرَتْ بِقَطِيعِ غَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا ، فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا، فَبَاتَتْ مَعَهَا فِي مَرْبِضِهَا، فَلَمَّا أَنْ سَاقَ الرَّاعِي قَطِيعَهُ ، أَنْكَرَتْ رَاعِيَهَا وَ قَطِيعَهَا، فَهَجَمَتْ مُتَحَيِّرَةً تَطْلُبُ رَاعِيَهَا وَ قَطِيعَهَا، فَبَصُرَتْ بِغَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا ، فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا، فَصَاحَ بِهَا الرَّاعِي: الْحَقِي بِرَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ؛ فَأَنْتِ تَائِهَةٌ مُتَحَيِّرَةٌ عَنْ رَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ، فَهَجَمَتْ ذَعِرَةً مُتَحَيِّرَةً تَائِهَةً لَا رَاعِيَ لَهَا يُرْشِدُهَا إِلى مَرْعَاهَا أَوْ يَرُدُّهَا، فَبَيْنَا هِيَ كَذلِكَ إِذَا اغْتَنَمَ الذِّئْبُ ضَيْعَتَهَا، فَأَكَلَهَا .

وَ كَذلِكَ وَ اللّهِ يَا مُحَمَّدُ، مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ظَاهِرٌ عَادِلٌ، أَصْبَحَ ضَالًا تَائِهاً، وَ إِنْ مَاتَ عَلى هذِهِ الْحَالَةِ، مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ.

وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدُ، إِنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِينِ اللّهِ، قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا؛ فَأَعْمَالُهُمُ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا «كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ لَا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَىْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّ_لَالُ الْبَعِيدُ» » . .

ص: 577

1500.تاريخ دمشق عن أبي صالح السمّان :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از محمد بن حسين بن صغير، از آن كه او را حديث كرده، از رِبعى بن عبداللّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«خدا ابا و امتناع فرموده از آن كه چيزها جارى و موجود شوند، مگر به اسباب. پس از براى هر چيزى از ممكنات، سببى قرار داده و براى هر سببى شرحى قرار داده (كه عبارت است از حد و رسم، و مسمّى است به قول شارح)، و هر شرحى را علم و دانشى قرار داده، و هر علمى را درى و حجتى ناطق قرار داده (كه سخن گويد)، و هر كه آن در را شناخته، شرح و علم را شناخته، و هر كه آن را نشناخته، اين را نيز نشناخته و اين علم و در، رسول خدا صلى الله عليه و آله و ماييم» (كه منم شهر علم و على در آن شهر است).1499.امام باقر عليه السلام :محمد ين يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان بن يحيى، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«هر كه خداى عزّوجلّ را اطاعت و عبادت كند، به عبادتى كه نفس خود را در آن به زحمت و مشقت اندازد، و او را امامى از جانب خدا نباشد، سعى و كوشش كه كرده، مقبول نمى گردد، و حال آن كه او گمراه و سرگردان و حيران است و خدا اعمال او را دشمن مى دارد و داستان اين كس، چون داستان گوسفندى است كه راه غلط كرد، و از شبان و گله خود دور افتاد، پس ناگاه مى رفت و مى آمد و آرام نمى گرفت، و در همه آن روز در حركت بود. پس چون پرده شب او را پوشيد و جهان تيره و تار گرديد، گله گوسفندى را ديد كه با شبان خود مى روند، پس به سوى آن گله ميل نمود و بى جستجو با آن همراه شد، به گمان آن كه اين گله و شبان اوست، و به واسطه آن فريفته شد و گول خورد. پس با آنها شب به روز آورد در آرامگاه و آغلى كه داشتند. پس چون هوا روشن شد و آن شبان گلّه خويش را بيرون كرد و راند كه آنها را به چراگاه برد، اين گوسفند ديد كه اين شبان و گله را نمى شناسد، رم برداشت و ناگاه به اين طرف و آن طرف مى دويد حيران و سرگردان و شبان و گله خود را مى طلبيد. پس گله ديگرى را ديد كه با شبان خود مى رفتند، به سوى آن ميل كرد و به آن نيز فريفته شد، آن شبان بر او بانگ زد و گفت: به شبان و گله خود ملحق شو كه تو عبث در زمين مى گردى و حيران و سرگردانى؛ زيرا كه از شبان و گله خود دور افتاده اى، باز رم برداشت و ترسان و حيران بود و در زمين مى گشت و او را شبانى نبود كه او را راهنمايى كند به سوى چراگاهى كه در آن چراكند، يا او را به سوى گله خود برگرداند. پس در بين اين كه آن گوسفند همچنين سرگشته و حيران بود، ناگاه گرگ تلف و هلاكت آن را غنيمت شمرد و آن را خورد.

و همچنين به خدا سوگند اى محمد، هر كه از اين امت چنان شود كه او را امامى نباشد از جانب خداى عزّوجلّ كه پاك باشد از گناهان، يا ظاهر باشد (يعنى وجودش هويدا باشد، و هر چند كه به حسب شخص پيدا نباشد، يا شخصش ظاهر باشد و اگر چه در بعضى از اوقات از براى پاره اى از اشخاص باشد، يا غالب باشد بر تمام خلق در علم و عمل و غير آن) و عادل باشد، صبح مى كند با گمراهى و سرگردانى. و اگر بر اين حال بميرد، بر كفر و نفاق مرده.

و بدان اى محمد، كه ائمه جور و پيشوايان ستم و پيروان ايشان، هر آينه دور شدگانند از دين خدا و خود گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند. پس كردارهاى ايشان كه آنها را به جا مى آورند، چون خاكسترى است كه باد آن را سخت بگيرد، و به او برخورد در روزِ صاحب باد تند و آن را به نوعى پراكنده سازد كه اثرى از آن باقى نماند، در حالى كه توانايى ندارد از آنچه كار كرده اند بر چيزى (يعنى مطلقا و اصلا بر آن ثوابى نيابد). اين كه مذكور شد، همان گمراهى دور است» (و اين، ترجمه آيه اى است كه حضرت به طور اقتباس در كلام خود تضمين فرموده، و نظم آيه در سوره ابراهيم، چنين است كه: «مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ لَا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَىْ ءٍ ذَ لِكَ هُوَ الضَّلَ_لُ الْبَعِيدُ» (1) ). .


1- . ابراهيم، 18 .

ص: 578

. .

ص: 579

. .

ص: 580

1498.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از شعبى _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ، عَنْ مُقَرِّنٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «جَاءَ ابْنُ الْكَوَّاءِ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ «وَعَلَى الأَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَا بِسِيمَاهُمْ» ؟ فَقَالَ: نَحْنُ عَلَى الْأَعْرَافِ نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِيمَاهُمْ؛ وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِي لَا يُعْرَفُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا؛ وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ يُعَرِّفُنَا اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ؛ فَ_لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ؛ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ؛ إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ لَوْ شَاء، لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ، وَ لكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتى مِنْهُ، فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا، أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا، فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ ، فَ_لَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ، وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يَفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ، وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا، لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ». .

ص: 581

1497.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از عبدالرحمان بن عجلان _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از عبداللّه بن عبدالرحمان، از هيثم بن واقد، از مُقرّن روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«ابن كّواء به خدمت امير المؤمنين آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، « وَعَلَى الأَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَا بِسِيمَاهُمْ» (1) ، يعنى: «و بر اعراف و اعالى، مردانى چند باشد كه بشناسند هر يك از اهل بهشت و دوزخ را به نشانى كه در روى ايشان باشد» (چه، بهشتيان سفيد رو باشند و دوزخيان سياه رو ، و چون مقصود ابن كواء سؤال از هر يك از رجال و اعراف بود، كه در آيه مذكور است حضرت او را جواب فرمود به بيان كردن مقصود از رجال و اشاره نمودن به معانى اعراف (2) ).

پس فرمود كه: ما بر اعراف و باروى ميان بهشت و دوزخيم، و ياوران خويش را به نشانه اى كه در روى ايشان است مى شناسيم. و ماييم اعراف و كارگزاران مردم كه خداى عزّوجلّ را نشناسد، مگر به راه معرفت و شناخت ما (بنا بر آن كه اعراف، جمع عريف بر وزن شريف باشد و آن به معنى كارگزار قوم و نقيب مردم است و به معنى دوم رئيس و دانا و شناسنده نيز مى باشد، و ايشان حامل معرفت خدا و در آن اصيل اند و غير به وساطت ايشان خدا را مى شناسند). و ماييم اعراف و معرفتى كه آنچه مقصود است به معرفت آن به عمل مى آيد، و خداى عزّوجلّ در روز قيامت بر روى جسر (3) جهنّم ما را شناسا مى گرداند. پس داخل بهشت نمى شود مگر آن كه ما را شناسد، و ما او را شناسيم، و داخل جهنم نشود مگر آن كس كه ما را نشناسد، و ما او را نشناسيم. به درستى كه خداى تبارك و تعالى اگر مى خواست خويش را به بندگان مى شناسانيد، وليكن ما را درها و راه هاى خويش قرار داده، و وجهى كه آمدن به سوى او از آن است. پس آنان كه از ولايت و دوستى ما ميل كنند، يا غير ما را بر ما تفضيل و زيادتى دهند، از راه برگشتگانند.

و پس برابر نيستند آنان كه مردم به ايشان چنگ در زدند و مساوات ندارند؛ زيرا كه اكثر مردم رفته اند به سوى چشمه هاى تيره و ناصاف، كه به جهت كثرت امتلا، پاره اى از آنها از پاره اى مى ريزد، و هر كه به سوى ما آمده، به سوى چشمه هاى صاف آمده كه به فرمان پروردگار خود روان مى شوند، و آنها را نيستى و بريدگى نمى باشد». .


1- . اعراف، 46.
2- . و اعراف، بارويى است در ميان بهشت و دوزخ، و در غير آن نيز، استعمال مى شود؛ چنانچه بيايد. (مترجم)
3- . پل.

ص: 582

1499.الإمام الباقر عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ شَبِيبٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا أَبَا حَمْزَةَ، يَخْرُجُ أَحَدُكُمْ فَرَاسِخَ، فَيَطْلُبُ لِنَفْسِهِ دَلِيلاً، وَ أَنْتَ بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَجْهَلُ مِنْكَ بِطُرُقِ الْأَرْضِ، فَاطْلُبْ لِنَفْسِكَ دَلِيلاً».1498.شرح نهج البلاغة عن الشَّعبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خيرا كَثِيرًا» فَقَالَ:«طَاعَةُ اللّهِ، وَمَعْرِفَةُ الْاءِمَامِ».1497.شرح نهج البلاغة عن عبد الرحمن بن عَجلان :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «هَلْ عَرَفْتَ إِمَامَكَ؟» قَالَ: قُلْتُ: إِي وَ اللّهِ، قَبْلَ أَنْ أَخْرُجَ مِنَ الْكُوفَةِ، فَقَالَ: «حَسْبُكَ إِذاً».1496.الغارات ( _ به نقل از ضحاك بن مزاحم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ بُرَيْدٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ فِي قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ» فَقَالَ: «مَيْتٌ لَا يَعْرِفُ شَيْئاً» ،وَ «نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ» : «إِمَاماً يُؤْتَمُّ بِهِ»، «كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا» قَالَ: «الَّذِي لَا يَعْرِفُ الْاءِمَامَ». .

ص: 583

1495.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از هلال بن مسلم جحدرى _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از على بن محمد، از بكر بن صالح از ريّان بن شبيب، از يونس، از أبو ايّوب خرّاز، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«اى ابوحمزه، يكى از شما بيرون مى رود و چند فرسنگى در نظر دارد، پس براى خود بلدى طلب مى كند. و تو به راه هاى آسمان از خود نادان ترى بر راه هاى زمين، پس براى خود بلدى طلب كن».1494.مروج الذهب ( _ در ذكر حوادث سال 38 هجرى _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از أيّوب بن حرّ، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا» (1) ، كه آن حضرت فرمود كه:«حكمت، فرمان بردن خدا و شناختن امام است» (و آيه در باب عقل گذشت).1496.الغارات عن الضحّاك بن مزاحم عن الإمام عليّ عليه امحمد بن يحيى، از عبداللّه بن محمد، از على بن حكم، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود كه:«آيا امام خود را شناخته اى؟» عرض كردم: بلى، به خدا سوگند پيش از آن كه از كوفه بيرون روم. حضرت فرمود: «در اين هنگام تو را بس است».1495.الأمالي للطوسي عن هلال بن مسلم الجَحدَريّ :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن اسماعيل، از منصور بن يونس، از بُريد روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه تكلم مى فرمود در تفسير قول خداى تبارك و تعالى «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَ_هُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ» (2) ، يعنى:«آيا آن كس كه مرده بود، پس زنده كرديم او را و قرار داديم او را نور و روشنى كه مى رود به آن نور در ميان مردمان» [چون كسى است كه داستانش يا خودش در تاريكى ها مانده چنان نباشد كه بيرون آيد از آن].

پس حضرت فرمود كه: «مرده در اين آيه، كسى است كه چيزى را نمى شناسد». و نورى كه به آن در ميان مردمان مى رود، «امامى است كه به او اقتدا مى شود» «كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّ_لُمَ_تِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا» (3) (كه ترجمه شد با صدر آيه). حضرت فرمود كه: «كسى است كه امام را نمى شناسد». .


1- . بقره، 269.
2- . انعام، 122.
3- . انعام، 122.

ص: 584

1494.مروج الذهب ( _ في حَوادِثِ سَنَةِ 38 ه _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : دَخَلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ الْجَدَلِيُّ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ عليه السلام : يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ، أَ لَا أُخْبِرُكَ، بِقَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَ_ئِذٍ ءَامِنُونَ وَ مَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِى النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» ؟ قَالَ: بَلى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَقَالَ: الْحَسَنَةُ: مَعْرِفَةُ الْوَلَايَةِ وَحُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، وَالسَّيِّئَةُ: إِنْكَارُ الْوَلَايَةِ وَ بُغْضُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، ثُمَّ قَرَأَ عَلَيْهِ هذِهِ الْايَةَ».8 _ بَابُ فَرْضِ طَاعَةِ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام1492.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از مجمّع التيمى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَا الرَّحْمنِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ الطَّاعَةُ لِلْاءِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ». ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يَقُولُ: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَآ أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا» ». .

ص: 585

8. باب در بيان وجوب فرمان بردارى ائمه عليهم السلام

1491.الغارات ( _ به نقل از مجمّع التيمى _ ) حسين بن محمد روايت كرده است، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمه و محمد بن عبداللّه ، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: ابو عبداللّه جدلى بر امير المؤمنين عليه السلام داخل شد، حضرت فرمود كه: اى ابو عبداللّه ، مى خواهى تو را خبر دهم به تفسير قول خداى عزّوجلّ «مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ ءَامِنُونَ * وَ مَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِى النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (1) . ابوعبداللّه عرض كرد: [بله] يا امير المؤمنين، فداى تو گردم. امير المؤمنين فرمود كه: حسنه در آيه، شناختن ولايت و دوستى ما اهل بيت و سيئه، انكار ولايت و دشمنى ما اهل بيت است. بعد از آن ، حضرت اين آيه را بر او خواند». و ترجمه آيه، اين است كه: «هر كه بياورد حسنه و خصلت نيكى را، پس او را جزايى است بهتر از آن و از فضل آن، و ايشان كه حسنه از ايشان صادر شده از ترس و هول عظيم، در روز قيامت ايمنند، و هر كه بياورد سيئه و خصلت بدى را، پس نگون سار شود روى هاى ايشان در آتش (كه ايشان را سرنگون به آتش دوزخ اندازند)، پس خازنان دوزخ به ايشان گويند كه: آيا جزا داده مى شويد؟ (يعنى: خدا جزا نداد شما را) مگر جزاى آنچه بوديد در دنيا كه مى كرديد» (و آن را به جا مى آورديد).8. باب در بيان وجوب فرمان بردارى ائمه عليهم السلام1489.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو صالح سمّان _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از حريز، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«بالاترين موضع امر و كوهان و ميان و كليد آن، و در و باب چيزها، و خشنودى خداوند رحمن _ تبارك و تعالى _ طاعت امام است، بعد از معرفت خدا». بعد از آن فرمود كه: «خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَآ أَرْسَلْنَ_كَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا» (2) ، يعنى: هر كه فرمان برد رسول خدا را، پس به حقيقت كه فرمان برده خدا را، و هر كه اعراض كند از فرمان، پس نفرستاديم تو را بر ايشان نگاهبانى كه به جبر و اكراه ايشان را از گناهان باز دارى» .

.


1- . نمل، 89 و 90.
2- . نساء، 80.

ص: 586

1493.تاريخ دمشق عن أبي حكيم صاحب الحفاء عن أبيه :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ، قَالَ :أَشْهَدُ أَنِّي سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ الْحَسَنَ إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ».1492.فضائل الصحابة لابن حنبل عن مُجَمِّعٍ التَّيميّ :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، قَالَ :حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ عُثْمَانَ، عَنْ بَشِيرٍ الْعَطَّارِ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَنَا، وَ أَنْتُمْ تَأْتَمُّونَ بِمَنْ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِهِ».1491.الغارات عن مُجَمِّعٍ التَّيميّ :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» قَالَ:«الطَّاعَةُ الْمَفْرُوضَةُ».1490.الغارات عن بكر بن عيسى ( _ في ذِكرِ سِيرَةِ الإِمامِ عَليِّ عليه السلام _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْعَطَّارِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «أُشْرِكَ بَيْنَ الْأَوْصِيَاءِ وَ الرُّسُلِ فِي الطَّاعَةِ». .

ص: 587

1489.أنساب الأشراف عن أبي صالح السَّمّان :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از اَبان بن عثمان، از ابوالصبّاح روايت كرده است كه گفت: گواهى مى دهم كه شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«شهادت مى دهم كه على، امامى است كه خدا طاعت و فرمان بردارى او را واجب گردانيده، و آن كه امام حسن، امامى است كه خدا طاعت او را واجب گردانيده، و آن كه امام حسين، امامى است كه خدا طاعت او را واجب گردانيده، و آن كه حضرت على بن الحسين، امامى است كه خدا طاعت او را واجب گردانيده، و آن كه حضرت محمد بن على، امامى است كه خدا طاعت او را واجب گردانيده است».1488.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر (بر پايه گزارش تح ) و به همين اسناد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را حمّاد بن عثمان، از بشير عطّار كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«ما گروهى هستيم كه خدا، طاعت ما را واجب گردانيده، و شما اقتدا مى كنيد به كسى كه مردم به جهالت و نادانى در باب او، معذور نيستند، و خدا بهانه ايشان را از ايشان نمى پذيرد».1488.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكِ الأَشتَرِ (في رِوايَةِ تُ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حمّاد بن عيسى، از حسين بن مختار، از بعضى از اصحاب ما، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در فرموده خداى عزّوجلّ: «وَءَاتَيْنَ_هُم مُّلْكًا عَظِيمًا» (1) ، يعنى:«و داديم اولاد ابراهيم را پادشاهى بزرگى». كه آن حضرت فرمود كه: «آن، طاعت مفروضه است» (كه خدا فرمان بردارى ما را بر مردم واجب گردانيده).1487.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن سِنان، از ابو خالد قمّاط ، از ابوالحسن عطّار كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«شركت قرار ده در ميانه اوصيا و پيغمبران در وجوب فرمان بردارى» (و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه: «خدا شركت قرار داده، يا من قرار مى دهم». و بنا بر جميع احتمالات، قرار داد شركت بر تمام رعيت آن حضرت، واجب است). .


1- . نساء، 54.

ص: 588

1487.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرٍ _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ طَاعَتَنَا، لَنَا الْأَنْفَالُ، وَ لَنَا صَفْوُ الْمَالِ، وَ نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ: «يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ» ».1486.امام على عليه السلام ( _ از سفارشى كه براى كارگزاران ماليات ها مى نگاشت ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ، قَالَ :ذَكَرْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَوْلَنَا فِي الْأَوْصِيَاءِ: إِنَّ طَاعَتَهُمْ مُفْتَرَضَةٌ، قَالَ: فَقَالَ: «نَعَمْ، هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» وَ هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا» ».1485.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به يكى از كارگزاران كه او را براى ما ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ، قَالَ :سَأَلَ رَجُلٌ فَارِسِيٌّ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقَالَ: طَاعَتُكَ مُفْتَرَضَةٌ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ» . قَالَ: مِثْلُ طَاعَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ».1486.عنه عليه السلام ( _ مِن وَصِيَّةٍ لَهُ كانَ يَكتُبُها لِمَن يَستَعم ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنِ الْأَئِمَّةِ : هَلْ يَجْرُونَ فِي الْأَمْرِ وَ الطَّاعَةِ مَجْرىً وَاحِدا؟ قَالَ عليه السلام : «نَعَمْ». .

ص: 589

1485.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن عَهدِهِ إلى بَعضِ عُمّالِهِ وقَد بَعَثَهُ ع ) از احمد بن محمد (و در بعضى از نسخ كافى، چنين است كه از ايشان ، از احمد بن محمد) از محمد بن ابى عُمير، از سيف بن عَميره، از ابوالصبّاح كِنانى روايت است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«ما گروهى هستيم كه خداى عزّوجلّ فرمان بردارى ما را واجب گردانيده و از براى ما است انفال (و انفال غنيمت هاست كه از كافران حربى دچار مى شود و غير آن از آنچه فقها _ رضوان اللّه عليهم _ در كتاب خمس ذكر كرده اند). و از براى ما است، مال هاى پاكيزه و نفيس (كه قطعه باشد و پادشاه كافران حربى آنها را برگزيده باشد). و ماييم راسخون در علم (كه خدا در قرآن ذكر فرموده و در دانستن تأويل متشابهات با خود قرين نموده و آيه آن مذكور گرديد). و ماييم حسد برده شدگان (كه مردم به ما حسد ورزيدند). و آنان كه خدا در باب ايشان فرموده: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَ_هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» (1) ، يعنى: بلكه آيا حسد مى برند مردم را بر آنچه خدا داده ايشان را از فضل خود».1484.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عبدالملك بن عمير _ ) احمد بن محمد، از على بن حَكم، از حسين بن ابى العلاء روايت كرده است كه گفت: اعتقاد خويش را در باب اوصيا براى امام جعفر صادق عليه السلام ذكر كردم و عرض كردم كه: اعتقاد ما اين است كه: طاعت ايشان، واجب است. حضرت فرمود:«آرى، ايشان آنانند كه خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» (2) ، يعنى: «فرمان بريد خدا را و فرمان بريد رسول او را (كه محمد است) و خداوندان امر امامت را از خودتان» (كه ائمه هدايند _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _ . بنابر مذهب شيعيان، و سنيان اولى الامر را پادشاهان مى دانند). و حضرت عليه السلام فرمود: «و ايشان، آنانند كه خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا» (3) » (كه ترجمه آن گذشت).1484.تاريخ دمشق عن عبد المَلِك بن عُمَير :و به همين اسناد از احمد بن محمد، از مُعمّر بن خلّاد روايت است كه گفت: مرد فارسى زبانى از امام موسى كاظم عليه السلام سؤال نمود و عرض كرد كه: فرمان بردارى تو واجب است؟ فرمود:«آرى». عرض كرد كه: مثل طاعت على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «آرى».1483.السنن الكبرى ( _ به نقل از عبدالملك بن عمير _ ) احمد بن محمد، از على بن حكم، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم از امامان كه: آيا در فرمان و طاعت، به يك روش جارى مى شوند؟ فرمود:«آرى». .


1- . نساء، 54.
2- . نساء، 59.
3- . مائده، 55.

ص: 590

1482.الكافى ( _ به نقل از مهاجر ، از مردى از قبيله ثقيف _ ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ الطَّبَرِيِّ، قَالَ :كُنْتُ قَائِماً عَلى رَأْسِ الرِّضَا عليه السلام بِخُرَاسَانَ _ وَ عِنْدَهُ عِدَّةٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ فِيهِمْ إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى بْنِ عِيسَى الْعَبَّاسِيُّ _ فَقَالَ: «يَا إِسْحَاقُ، بَلَغَنِي أَنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ: إِنَّا نَزْعُمُ أَنَّ النَّاسَ عَبِيدٌ لَنَا، لَا وَ قَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَا قُلْتُهُ قَطُّ، وَ لَا سَمِعْتُهُ مِنْ أَحَدٍ مِنْ آبَائِي قَالَهُ، وَ لَا بَلَغَنِي عَنْ أَحَدٍ مِنْ آبَائِي قَالَهُ، وَ لكِنِّي أَقُولُ: النَّاسُ عَبِيدٌ لَنَا فِي الطَّاعَةِ، مَوَالٍ لَنَا فِي الدِّينِ، فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ».1483.السنن الكبرى عن عبد الملك بن عمير :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «نَحْنُ الَّذِينَ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَنَا، لَا يَسَعُ النَّاسَ إِلَا مَعْرِفَتُنَا، وَ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِنَا؛ مَنْ عَرَفَنَا، كَانَ مُؤْمِناً؛ وَ مَنْ أَنْكَرَنَا، كَانَ كَافِراً؛ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنَا وَ لَمْ يُنْكِرْنَا، كَانَ ضَالّاً حَتّى يَرْجِعَ إِلَى الْهُدَى الَّذِي افْتَرَضَ اللّهُ عَلَيْهِ مِنْ طَاعَتِنَا الْوَاجِبَةِ، فَإِنْ يَمُتْ عَلى ضَ_لَالَتِهِ، يَفْعَلِ اللّهُ بِهِ مَا يَشَاءُ».1482.الكافي عن مهاجر عَن رَجُلٍ مِن ثَقيفٍ :عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ أَفْضَلِ مَا يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعِبَادُ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، قَالَ: «أَفْضَلُ مَا يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعِبَادُ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ طَاعَةُ اللّهِ وَ طَاعَةُ رَسُولِهِ وَ طَاعَةُ أُولِي الْأَمْرِ، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : حُبُّنَا إِيمَانٌ، وَ بُغْضُنَا كُفْرٌ».1481.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به مأموران ماليات _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أَعْرِضُ عَلَيْكَ دِينِيَ الَّذِي أَدِينُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ؟ قَالَ: فَقَالَ : «هَاتِ». قَالَ: فَقُلْتُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ الْاءِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ، وَ أَنَّ عَلِيّاً كَانَ إِمَاماً فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، ثُمَّ كَانَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ إِمَاماً فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، ثُمَّ كَانَ بَعْدَهُ الْحُسَيْنُ إِمَاماً فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، ثُمَّ كَانَ بَعْدَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ إِمَاماً فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ حَتَّى انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَيْهِ، ثُمَّ قُلْتُ: أَنْتَ يَرْحَمُكَ اللّهُ، قَالَ: فَقَالَ: «هذَا دِينُ اللّهِ وَ دِينُ مَ_لَائِكَتِهِ». .

ص: 591

1481.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى اُمَراءِ الخَراجِ _ ) و به همين اسناد، از مَروَك بن عُبيد، از محمد بن زيد طبرى روايت است كه گفت: در خراسان بر بالاى سر امام رضا عليه السلام ايستاده بودم و نزد آن حضرت چند نفر از بنى هاشم بودند و اسحاق بن موسى بن عيسى عباسى در ميان ايشان بود. پس حضرت فرمود كه:«اى اسحاق، به من خبر رسيده كه مردم مى گويند كه: ما گمان داريم كه همه مردمان بندگان مايند. نه، به حق خويشى كه من با رسول خدا دارم، سوگند مى خورم كه من، هرگز اين را نگفته ام، و اين را از يكى از پدران خود نشنيده ام كه بگويد، و به من نيز نرسيده از يكى از پدران خود كه اين را گفته باشد، وليكن مى گويم كه: مردمان، بندگان مايند در فرمان بردارى و مواليان مايند در باب دين. پس بايد كه آن كه حاضر است به غائب برساند».1480.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) على بن ابراهيم، از صالح بن سِندى، از جعفر بن بشير، از ابو سلمه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«ماييم آنان كه خدا اطاعت ما را واجب گردانيده، و مردم را نمى رسد و جائز نيست مگر معرفت ما، و مردم به جهالتى كه در باب ما داشته باشند، معذور نباشند. هر كه ما را شناسد، مؤمن است و هر كه ما را نشناسد و انكار كند، كافر است. و هر كه ما را نشناسد و انكار نكند، گمراه است تا برگردد به سوى راه راستى كه خدا بر او واجب گردانيده، از فرمان بردارى ما كه واجب است. پس اگر بميرد با اين گمراهى كه دارد، خدا به او آنچه خواهد، مى كند».1479.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به رفاعه _ ) على، از محمد بن عيسى، از يونس، از محمد بن فُضيل روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم او را از بهتر چيزى كه بندگان به وساطت آن به سوى خداى عزّوجلّ تقرب مى جويند فرمود كه:«بهتر چيزى كه بندگان به آن تقرب مى جويند به سوى خداى عزّوجلّ، اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا و اطاعت صاحبان امر از شما است. _ امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: دوستى ما، ايمان و دشمنى ما، كفر است».1478.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از يزيد بن عدى بن عثمان _ ) محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى، از فَضالة بن ايّوب، از ابان، از عبداللّه بن سِنان، از اسماعيل بن جابر روايت كرده است كه به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: مى خواهم بر تو عرض كنم دين خود را كه خداى عزّوجلّ را به آن دين اطاعت و دين دارى مى نمايم. حضرت فرمود:«بيار آنچه دارى». اسماعيل مى گويد كه: پس عرض كردم كه: شهادت مى دهم كه نيست خدايى مگر خدا، در حالى كه تنهاست و او را شريكى نيست، و آن كه محمد، بنده و رسول اوست، با آن كه اقرار دارم به آنچه آن را از نزد خدا آورده است، و آن كه على عليه السلام ، امامى بوده كه خدا اطاعت او را واجب فرموده، و بعد از آن حضرت امام حسن عليه السلام ، امامى بوده كه خدا اطاعت او را واجب فرموده، و بعد از آن امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام ، امامى بوده كه خدا اطاعت او را واجب فرموده، و بعد از امام حسين عليه السلام ، حضرت على بن الحسين عليه السلام ، امامى بوده كه خدا اطاعت او را واجب فرموده، تا آن كه امر امامت و خلافت به سوى آن حضرت منتهى شد. بعد از آن، عرض كردم كه: تو امامى به طريق مزبور _ خدا تو را رحمت كند _ حضرت فرمود كه: «اين دين خدا و دين فرشتگان اوست». .

ص: 592

1480.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِينٌ يُدَانُ اللّهُ بِهِ، وَ طَاعَتَهُ مَكْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ، مَمْحَاةٌ لِلسَّيِّئَاتِ، وَ ذَخِيرَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ، وَ رِفْعَةٌ فِيهِمْ فِي حَيَاتِهِمْ، وَ جَمِيلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ».1479.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى رِفاعَةَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ، بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللّهِ، قَالَ: «صَدَقْتَ».

قُلْتُ: إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً، وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ، فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ، فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ، فَإِذَا لَقِيَهُمْ، عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ، وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ.

فَقُلْتُ لِلنَّاسِ: أَ لَيْسَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ؟ قَالُوا: بَلى، قُلْتُ : فَحِينَ مَضى صلى الله عليه و آله مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ؟ قَالُوا: الْقُرْآنُ، فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ _ الَّذِي لَا يُؤْمِنُ بِهِ حَتّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ _ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا يَكُونُ حُجَّةً إِلَا بِقَيِّمٍ، فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ، كَانَ حَقّاً .

فَقُلْتُ لَهُمْ: مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ؟ فَقَالُوا: ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ، وَ عُمَرُ يَعْلَمُ، وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ، قُلْتُ: كُلَّهُ؟ قَالُوا: لَا، فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ: إِنَّهُ يَعْلَمُ الْقُرْآنَ كُلَّهُ إِلَا عَلِيّاً صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ، وَ إِذَا كَانَ الشَّيْءُ بَيْنَ الْقَوْمِ، فَقَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: أَنَا أَدْرِي، فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ».

فَقُلْتُ: إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام ، لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ، كَمَا تَرَكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَنَّ الْحُجَّةَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ، وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ عليه السلام أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ، كَمَا تَرَكَ أَبُوهُ وَ جَدُّهُ، وَ أَنَّ الْحُجَّةَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُسَيْنُ عليه السلام ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ». فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، وَ قُلْتُ : وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ». فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، وَقُلْتُ: وَ أَشْهَدُ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ».

قُلْتُ : أَعْطِنِي رَأْسَكَ حَتّى أُقَبِّلَهُ ، فَضَحِكَ.

قُلْتُ : أَصْلَحَكَ اللّهُ، قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَبَاكَ لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ، كَمَا تَرَكَ أَبُوهُ، وَ أَشْهَدُ بِاللّهِ أَنَّكَ أَنْتَ الْحُجَّةُ، وَ أَنَّ طَاعَتَكَ مُفْتَرَضَةٌ، فَقَالَ: «كُفَّ رَحِمَكَ اللّهُ».

قُلْتُ : أَعْطِنِي رَأْسَكَ أُقَبِّلْهُ، فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، فَضَحِكَ، وَ قَالَ: «سَلْنِي عَمَّا شِئْتَ، فَ_لَا أُنْكِرُكَ بَعْدَ الْيَوْمِ أَبَداً». .

ص: 593

1478.تاريخ الطبري عن يزيد بن عدي بن عثمان :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از ابوحمزه، از ابو اسحاق، از بعضى از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«بدانيد كه صحبت با عالم - يعنى امام - و پيروى كردن او، دينى است كه خدا به آن اطاعت مى شود و اطاعت امام، محل و آلت است از براى كسب حسنات و نيكى ها و مكان و آلت محو سيئات است (كه گناهان را از نامه عمل پاك مى كند)، و ذخيره اى است از براى مؤمنان (كه در روز قيامت ايشان را نفع مى بخشد)، و رفعت است در مقام ايشان (كه با آن، به مقامات بلند مى رسند در زمان حيات ايشان)، و زينت تمامى است بعد از مردن ايشان».1477.مكارم الأخلاق ( _ به نقل از مختار تمّار _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان يحيى، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: خدا، از آن بزرگوارتر و كرامتش از اين بيشتر است كه به واسطه خلق خود و مشابهت به ايشان، شناخته شود، بلكه خلق به آن جناب شناخته مى شوند. و حضرت فرمود كه:«راست گفتى».

عرض كردم كه هر كه بشناسد و بداند كه او را پروردگارى هست، سزاوار است از براى او كه بداند كه اين پروردگار را خشنودى و غضبى مى باشد، و بداند كه او نمى تواند كه خشنودى و غضب آن جناب را بشناسد، مگر به وحى يا به وساطت رسول. هر كه وحى بر او نازل نشود و پيغمبر نباشد، او را سزاوار است كه رسولان را طلب كند و جستجو و تفحص نمايد، پس چون ايشان را ملاقات نمود، مى فهمد كه ايشان حجت خدا بر خلائق اند و از براى ايشان است فرمان بردارى خلائق كه خدا آن را واجب گردانيده. و به مردم گفتم كه: آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حجت بود از جانب خدا بر تمام خلائق؟ گفتند: بلى.

گفتم: پس در آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، حجت بر خلق از جانب خدا كه بود؟ گفتند: قرآن. پس من در قرآن نظر كردم ديدم كه مرجئه و قَدَرى و زنديقى كه به آن ايمان نياورده و اعتقاد ندارد، به آن، مخاصمه و گفت وگو مى كنند و آن را دليل مى آورند بر صحت مذهب خويش، به مرتبه اى كه چنين زنديق بى ايمان به خصومت خويش يا به وساطت خصومت كردن به قرآن، بر مردان غالب مى شود، پس دانستم كه قرآن حجت نمى تواند بود مگر با قيّم و نگهبانى كه بر اسرار آن مطلع باشد (كه آنچه در آن بفرمايد حق و درست باشد) .

به ايشان گفتم كه: قيّم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود آن را مى دانست، و عمر مى دانست، و حذيفه مى دانست. گفتم: همه آن را مى دانستند؟ گفتند: نه. پس كسى را نيافتم كه در باب او گفته شود كه همه آن را مى داند، مگر على بن ابى طالب _ صلوات اللّه عليه _. و هرگاه چيزى باشد كه در ميانه گروهى دعوى و نزاع باشد و اين بگويد كه: من نمى دانم و آن بگويد كه: من نمى دانم، و يكى بگويد كه: من مى دانم، معلوم مى شود كه حق با اوست (چه، مفروض اين است كه بايد يك نفر در ميان ايشان باشد كه آن را بداند و همه به جهل خويش معترف اند، مگر يك نفر كه مى گويد من آن را مى دانم. و لهذا راوى قيموميت على عليه السلام را جزاى شرط اختلاف قرار داد و به حضرت عرض كرد _ در آنچه عرض مى نمود _ كه:) هرگاه چنين باشد، پس من گواهى مى دهم كه على عليه السلام قيّم قرآن بوده، و اطاعتش بر همه كس واجب و حجت خدا بوده بر مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و هر چه در قرآن فرموده راست و درست است. حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند». (1)

(و كلينى رضى الله عنه در اينجا ذكر كرده آنچه را كه در باب اضطرار خلق به سوى حجت ذكر كرده، و ترجمه آن مذكور شد؛ بدون زياده و نقصان و لهذا حقير در آنجا آن را ترجمه ننموده به آنجا حواله نمود، اما حديث را تتمه هست كه در آنجا ذكر نفرموده و در اينجا مذكور است و آن، اين است كه منصور مى گويد).

پس به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه: على عليه السلام از دنيا نرفت تا آن كه حجتى را بعد از خويش واگذاشت، چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله واگذاشت و گواهى مى دهم كه: حجت خدا بر خلائق بعد از على عليه السلام ، حسن بن على است و شهادت مى دهم بر امام حسن كه آن حضرت از دنيا نرفت تا آن كه حجتى را بعد از خود وا گذاشت، چنانچه پدر و جدش واگذاشتند، و گواهى مى دهم كه حجت خدا بعد از امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام است و اطاعت آن حضرت واجب بود. حضرت فرمود كه:«تو را خدا رحمت كند». پس سر آن حضرت را بوسيدم و عرض كردم كه: نيز گواهى مى دهم بر حضرت امام حسين عليه السلام ، كه آن حضرت از دنيا نرفت تا آن كه بعد از خود حجتى را واگذاشت، و آن حجت حضرت على بن حسين عليه السلام است و اطاعت آن حضرت واجب بود . حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند» .

پس سر آن حضرت را بوسيدم و گفتم كه: نيز شهادت مى دهم بر حضرت على بن الحسين عليهماالسلام، كه آن حضرت از دنيا نرفت تا آن كه بعد از خود، حجتى را واگذاشت و آن حجت، حضرت ابو جعفر محمد بن على عليه السلام است و اطاعت آن حضرت، واجب بود. فرمود: «خدا تو را رحمت كند». عرض كردم كه: سر خويش را به من عطا فرما تا آن را ببوسم. حضرت خنديد. عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، به حقيقت دانستم كه پدر تو از دنيا نرفت، تا واگذاشت حجتى را بعد از خود، چنانچه پدرش واگذاشت. و گواهى مى دهم به خدا، كه تويى حجت خدا و اين كه اطاعت تو واجب است. حضرت فرمود كه: «باز ايست و ساكت شو، خدا تو را رحمت كند». عرض كردم كه: سر خود را به من ده تا آن را ببوسم. پس سر آن حضرت را بوسيدم. حضرت خنديد و فرمود كه: «مرا از هر چه خواهى بپرس كه بعد از امروز، هرگز تو را انكار نخواهم كرد» (كه حق تو را نشناسم و استحقاق تو را ندانم كه قابليت جواب حق و صريح بدون تقيه دارى و چيزى را از تو پنهان نمى دارم). .


1- . همان گونه كه مترجم - رحمه اللّه - يادآورى كرده، از آغاز حديث تا اين بخش را به دليل تكرارى بودن، ترجمه نكرده، كه از ترجمه همان حديث به اينجا منتقل شد.

ص: 594

. .

ص: 595

. .

ص: 596

1476.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ از ابو مطر بصرى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : الْأَوْصِيَاءُ طَاعَتُهُمْ مُفْتَرَضَةٌ؟ قَالَ: «نَعَمْ، هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» وَ هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ» ». .

ص: 597

1477.مكارم الأخلاق عن مُختار التمّار :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن خالد برقى، از قاسم بن محمد جوهرى، از حسين بن ابى العلاء روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: اوصيا، اطاعت ايشان بر مردم از جانب خدا واجب است؟ فرمود:«آرى، ايشان، آنانند كه خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» (1) و ايشان، آنانند كه خداى عزّوجلّ فرموده: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ» (2) (و ترجمه صدر آيه در باب نوادر باب جوامع توحيد گذشت و ترجمه تتمه آن اين است كه:) همانا ولى شما، خدا و رسول اوست و كسانى [كه] ايمان آورده اند؛ آنان كه متصف اند به اين كه به پا مى دارند نماز را (با شرايط و اركان)، و مى دهند زكات را و حال آن كه ايشان ركوع كنندگانند».

(و عطا فرمودن امير المؤمنين انگشتر خويش را به سائل در حال ركوع، و نزول اين آيه در شأن او در ميان عامه و خاصه، مشهور و در كتب حديث و تفاسير فريقين مدون و مسطور است، و نسبت آن به سائر ائمه، يا بر سبيل مجاز است؛ چه، هر گاه فعلى از بعضى از قومى سر زند، جايز است كه آن را نسبت به همه آن قوم دهند، و مدار كلام خدا، بلكه لغت عرب، اكثر اوقات بر اين است. يا اين نسبت به طريق حقيقت است، به اعتبار وقوع اين فعل از هر يك از ايشان. و در روايتى ديدم كه هر يك از حضرات، در ركوع انگشتر خويش را به سائل دادند و آن سائل، فرشته بود كه خدا او را فرستاده بود. و حديث حله، مى آيد). .


1- . نساء، 59.
2- . مائده، 55.

ص: 598

1476.فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي مَطَرٍ البصري :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «السَّمْعُ وَ الطَّاعَةُ أَبْوَابُ الْخَيْرِ ، السَّامِعُ الْمُطِيعُ لَا حُجَّةَ عَلَيْهِ، وَ السَّامِعُ الْعَاصِي لَا حُجَّةَ لَهُ، وَ إِمَامُ الْمُسْلِمِينَ تَمَّتْ حُجَّتُهُ وَ احْتِجَاجُهُ يَوْمَ يَلْقَى اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» ثُمَّ قَالَ: «يَقُولُ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِمْ» ».9 _ بَابٌ فِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام شُهَدَاءُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلى خَلْقِهِ1474.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از جرموز _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ زِيَادٍ الْقَنْدِيِّ، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّة بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَ_ؤُلَاءِ شَهِيدًا» قَالَ : «نَزَلَتْ فِي أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله خَاصَّةً، فِي كُلِّ قَرْنٍ مِنْهُمْ إِمَامٌ مِنَّا شَاهِدٌ عَلَيْهِمْ، وَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله شَاهِدٌ عَلَيْنَا». .

ص: 599

9. باب در بيان آن كه ائمه عليهم السلام گواهان خداى عزّوجلّ اند بر خلق

1473.مكارم الأخلاق ( _ به نقل از وشيكه _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از حمّاد، از عبدالأعلى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«شنيدن و فرمان بردن، درهاى خير و خوبى است. آن كه بشنود و فرمان برد، بر او حجتى نيست، و آن كه بشنود و فرمان نبرد، او را حجتى نيست. و امام و پيشواى مسلمانان، حجت و حجت آوردن او تمام است در روزى كه خداى عزّوجلّ را ملاقات نمايد».

بعد از آن فرمود كه: «خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَ_مِهِمْ» (1) ، يعنى: ياد كن روزى را كه مى خوانيم هر گروهى از مردمان را به پيشواى ايشان كه در مذهب پيروى او نموده باشند» (چنانكه مى گويند: اى شيعيان على عليه السلام ، بياييد. اى سنيان، اى حنفيان، اى شافعيان، بياييد و امثال اينها. يا ظاهر گروهى را با امام ايشان مى خوانيم و همه را در موقف حساب در مى آوريم).9. باب در بيان آن كه ائمه عليهم السلام گواهان خداى عزّوجلّ اند بر خلق1475.مكارم الأخلاق عن عبد اللّه بن عبّاس :از على بن محمد، از سهل بن زياد، از يعقوب بن يزيد، از زياد قندى (يعنى قندهارى)، از سَماعه روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام در شرح قول خداى عزّوجلّ: «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةِ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَ_ؤُلَاءِ شَهِيدًا» (2) ، فرمود كه:«اين آيه در شأن امت محمد صلى الله عليه و آله نازل شده، در حالتى كه اختصاص به ايشان دارد (و عام نيست در ايشان و ساير امم سابقه كه همه را فرا گيرد، و هر امت كه در آيه مذكور است، محمول است بر هر جماعت موجوده از امت آن حضرت، در هر قرن و زمان معينى از براى رياست امامى از ائمه . و به سوى اين اشاره فرموده مى فرمايد كه:) در هر قرنى از ايشان (يعنى امت محمد صلى الله عليه و آله ) امامى از ما هست كه گواه است بر ايشان، و محمد صلى الله عليه و آله گواه است بر ما» .

پس ترجمه آيه اين مى شود: «پس چگونه باشد و چه نوع بود حال كافران و ظالمان، وقتى كه بياوريم از هر گروهى از امت هاى تو يا محمد، گواهى را (و آن امام ايشان خواهد بود كه بر افعال و اعمال قبيحه و حسنه و عقايد فاسده و حقه ايشان گواهى مى دهد) و بياوريم تو را بر اين گواهان (كه امامان امت تواند) گواه، تا گواهى دهى بر ايشان» (در باب رسانيدن آنچه بايد به مردم برسانند).

.


1- . اسرا، 71 .
2- . نساء، 41.

ص: 600

1474.الطبقات الكبرى عن جُرموز :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عليه السلام عَزَّ وَ جَلَّ : «وَكَذ لِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ» فقَالَ: «نَحْنُ الْأُمَّةُ الْوُسْطى، وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ فِي أَرْضِهِ».

قُلْتُ: قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَ هِيمَ» ؟ قَالَ: «إِيَّانَا عَنى خَاصَّةً ، «هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ» فِي الْكُتُبِ الَّتِي مَضَتْ «وَ فِى هَ_ذَا» الْقُرْآنِ «لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ» ؛ فَرَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الشَّهِيدُ عَلَيْنَا بِمَا بَلَّغَنَا عَنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ نَحْنُ الشُّهَدَاءُ عَلَى النَّاسِ، فَمَنْ صَدَّقَ، صَدَّقْنَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ وَ مَنْ كَذَّبَ، كَذَّبْنَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». .

ص: 601

1473.مكارم الأخلاق عن وشيكة :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از احمد بن عائذ، از عمر بن اُذينه، از بُريد عِجلى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از تفسير قول خداى عزّوجلّ: «وَكَذَ لِكَ جَعَلْنَ_كُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ» (1) ، پس حضرت فرمود كه:«ماييم امّت و گروهى كه افضل امّت ها و اشرف ايشانيم. و ماييم گواهان خدا بر خلقش و حجت هاى او در زمينش». و ترجمه آيه بنابر اين، آن است كه: «و هم چنان كه شما را از راه يافتگان گردانيديم، گردانيديم شما را گروهى برگزيده و بزرگوار و ميانه و راست (كه اعوجاجى در اعتقاد و فعل و قول شما نيست. و اين، مرادف عصمت است). تا باشيد گواهان بر مردمان» (كه امت محمداند) .

بريد مى گويد كه: عرض كردم كه قول خداى عزّوجلّ كه مى فرمايد: «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَ هِيمَ» (2) ، كه ترجمه آن اين است كه: «مانند واسع گردانيدن كيش پدر شما كه ابراهيم است» و تنگ گيرى نكردن در آن (يعنى در دين اسلام، تنگ گيرى نيست، چنانكه در ملت ابراهيم نيست. و يا در تقدير، آن است كه پيروى كنيد و لازم خود گردانيد ملت پدر خويش، ابراهيم را. مقصود خدا از مخاطبين كه به ايشان فرموده كه: پدر شما كيانند). حضرت فرمود كه: «ما را قصد فرموده بخصوص» (يعنى: نه جميع امت، به اعتبار آن كه آن حضرت پدر حضرت پيغمبر است و پيغمبر، پدر امت و پدر پدر، در حكم پدر است. يا به اعتبار تخصيص خطاب به عرب كه اكثر ايشان از ذريه اويند، و در آن تغليب باشد، چنانچه اكثر مفسرين گفته اند).

«هُوَ سَمَّ_كُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ» (3) ، يعنى: «خدا، ناميده شما را مسلمانان پيش از اين».

حضرت فرمود: «در كتاب هايى كه گذشته است». «وَ فِى هَ_ذَا» . و در اين قرآن (و اين آيه، در سوره حج است، و لفظ «عَلَيْكُمْ» در آن، بعد از «شَهِيدًا» واقع شده، وليكن در آنچه از نُسخ كافى كه به نظر رسيد، لفظ پيش است و اين اشتباه، از راوى يا ناسخ است. و بعضى گفته اند كه اين آيه نيست، بلكه اشاره به مضمون آيه است، و از اين جهت همه آيه را ذكر نفرموده، و به فهم مخاطب حواله نموده، و نظير اين در اين كتاب بسيار است). و ترجمه آن، بنابر نظم قرآن، اين است كه: «تا باشد رسول (كه محمد صلى الله عليه و آله است) گواه بر شما».

حضرت فرمود: «پس رسول خدا صلى الله عليه و آله گواه است بر ما (به آنچه به ما رسيده از جانب خداى عزّوجلّ، يا) به آنچه ما به امت رسانيديم از جانب آن جناب، به وساطت آن حضرت. و ماييم گواهان خدا بر مردمان به طاعت، و هر كه تكذيب كند (و ما را به دروغ نسبت دهد)، او را در روز قيامت تكذيب مى كنيم. پس هر كه ما را تصديق كند، او را در روز قيامت تصديق مى كنيم». .


1- . بقره، 143.
2- . حج، 78.
3- . حج، 78 .

ص: 602

1472.تاريخ دمشق عن زاذان :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَالِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ» فَقَالَ: «أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ الشَّاهِدُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ».1471.ربيع الأبرار :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : قَوْلُ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا» ؟

قَالَ: «نَحْنُ الْأُمَّةُ الْوَسَطُ، وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ عَلى خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ فِي أَرْضِهِ».

قُلْتُ: قَوْلُهُ تَعَالى: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ارْكَعُواْ وَ اسْجُدُواْ وَ اعْبُدُواْ رَبَّكُمْ وَ افْعَلُواْ الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَ جَاهِدُواْ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ» .

قَالَ: «إِيَّانَا عَنى، وَ نَحْنُ الْمُجْتَبَوْنَ، وَ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ، فَالْحَرَجُ أَشَدُّ مِنَ الضِّيقِ «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَ هِيمَ» : إِيَّانَا عَنى خَاصَّةً وَ «هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمينَ» : اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ سَمَّانَا الْمُسْلِمِينَ «مِنْ قَبْلُ» فِي الْكُتُبِ الَّتِي مَضَتْ «وَ فِى هَ_ذَا» الْقُرْآنِ «لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ» فَرَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الشَّهِيدُ عَلَيْنَا بِمَا بَلَّغَنَا عَنِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى، وَ نَحْنُ الشُّهَدَاءُ عَلَى النَّاسِ، فَمَنْ صَدَّقَ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ صَدَّقْنَاهُ، وَ مَنْ كَذَّبَ كَذَّبْنَاهُ». .

ص: 603

1470.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو سعيد _ ) به همين اسناد ، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على، از احمد بن عمر حلّال روايت است كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام را سؤال كردم از معنى قول خداى عزّوجل: «أ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» (1) . حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام ، شاهد و گواه بر رسول خداست، و رسول خدا صلى الله عليه و آله بر برهانى روشن از جانب پروردگار خويش قرار و استقرار دارد». و ترجمه آيه اين است كه: «آيا پس آن كسى كه بر برهانى روشن باشد از جانب پروردگار خويش (كه معجزه است) و در پهلو در آيد او را گواهى از خدا (كه به صحتش گواهى دهد)، برابر است با آن كس كه چنين نيست».1469.دعائم الإسلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از بُريد عِجلى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه قول خداى تبارك و تعالى: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطا لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدًا» (2) ، (كه ترجمه آن گذشت). مراد از امّت و گواهان كه در آن مذكور است، كيانند؟ حضرت فرمود كه:«ماييم امّت و گروهى كه افضل امّت ها و اشرف ايشانيم. و ماييم گواهان خدا بر خلق او و حجّت هاى او در زمين او» (و همين جزو حديث به سندى ديگر گذشت).

بُريد مى گويد كه: عرض كردم كه: كيست مقصود از قول خداى تعالى: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جاهِدُوا فى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ» (3) ، يعنى: «اى كسانى كه گرويده ايد و ايمان آورده ايد، ركوع كنيد و سجود كنيد و بپرستيد پروردگار خويش را در تمام آنچه به آن متعبديد؛ از نماز و روزه و حج و غير آن. بكنيد نيكويى را (يعنى كارى را كه در شرع پسنديده باشد؛ چون نوافل و طاعات و صله ارحام و مكارم اخلاق و امثال آن)، شايد كه شما رستگار شويد. و جهاد و كارزار كنيد با كافران، در راه خدا (و محض فرمان بردارى)؛ چنانچه سزاوار جهاد او باشد (و قابليت ساحت ميدان عزّت و جلالت او را داشته باشد كه كمال جدّ و جهد در آن باشد، و خالص باشد از براى رضاى خدا، و غبار غير بر آن ديده نشود). او سبحانه، برگزيد شما را براى دين خود و نصرت آن».

آن حضرت فرمود كه: «ما را قصد فرموده. و ماييم برگزيدگان خدا» و حضرت اشاره به شرح مضمون «وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فى الدّينِ مِنْ حَرَجٍ» كه بعد از آنچه گذشت واقع شده، فرموده، مى فرمايد كه: «و قرار نداده خداى تبارك و تعالى در دين هيچ ضيق و تنگى را (پس حرج از ضيق سخت تر و شدّتش بيشتر است). «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَ هِيمَ» » . حضرت فرمود كه: «ما را بخصوص قصد فرموده». و همچنين و «هُوَ سَمَّ_كُمُ الْمُسْلِمِينَ» ، (اشاره به مضمون آيه است، والا آيه، واو ندارد، بلكه هو به جاى واو است) و فرمود كه: «خداى عزّوجل ما را مسلمانان ناميده». «مِن قَبْلُ» ، يعنى: «پيش از قرآن». حضرت فرمود: «در كتاب هايى كه گذشته». «وَ فِى هَ_ذَا» . «يعنى در اين قرآن» و همچنين «لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ» (4) (كه ترجمه آن گذشت. و وجه تقديم و تأخير كه در آن است، مذكور شد. و حضرت در اين حديث، فرموده آنچه در حديث سابق گذشت كه) «پس رسول خدا صلى الله عليه و آله گواه است بر ما، به آنچه به ما رسيده از جانب خداى تبارك و تعالى (يا به آنچه ما به امت رسانيديم از جانب آن جناب، به وساطت آن حضرت) . و ماييم گواهان بر مردمان در روز قيامت. پس هر كه تصديق نموده او را تصديق نماييم، و هر كه تكذيب كرده او را تكذيب فرماييم». .


1- . هود، 17.
2- . بقره، 143.
3- . حج، 77 و 78.
4- . حج، 78.

ص: 604

. .

ص: 605

. .

ص: 606

1468.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از ابوالصهباء _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِ_لَالِيِّ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا، وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلى خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ، وَ جَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ، وَ جَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا، لَا نُفَارِقُهُ، وَ لَا يُفَارِقُنَا».10 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام هُمُ الْهُدَاةُ1470.تاريخ دمشق عن أبي سعيد :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ وَ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنِ الْفُضَيْلِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» فَقَالَ : «كُلُّ إِمَامٍ هَادٍ لِلْقَرْنِ الَّذِي هُوَ فِيهِمْ».1469.دعائم الإسلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» فَقَالَ: «رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُنْذِرُ ، وَ لِكُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ يَهْدِيهِمْ إِلى مَا جَاءَ بِهِ نَبِيُّ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِيٌّ، ثُمَّ الْأَوْصِيَاءُ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ». .

ص: 607

10. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام راهنمايان همه خلق اند به راه راست

1468.فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي الصَّهباء :على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى، از سليم بن قيس هلالى، از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خداى تبارك و تعالى ما را پاك و پاكيزه گردانيده از آنچه نبايد كرد، و نگاه داشته از آن كه نشايد به جا آورد، و ما را گواهان خود بر خلق خود و حجّت خود در زمين خود ساخته، و ما را با قرآن قرار داده و قرآن را با ما قرار داده» (كه ما از آن جدا نمى شويم و آن از ما جدا نمى شود) .10. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام راهنمايان همه خلق اند به راه راست1467.الإمام الحسين عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد از نضر بن سُويد و فَضالة بن ايّوب، از موسى بن بكر، از فُضيل كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از تفسير قول خداى عزّوجل «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (1) (كه ترجمه آن در حديث بعدى مى آيد)، پس حضرت فرمود كه:«هر امامى، راه نماينده است قرنى را كه آن امام، در ميان ايشان است». (2)1466.امام باقر عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن ابى عمير، از ابن اُذينه ، از بريد عجلى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در شرح قول خداى عزّوجل «إنَّما أنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (3) كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله منذر و ترساننده اى است كه خدا فرموده، و مردم هر زمانى را هادى و راه نماينده اى از ما هست كه ايشان را راهنمايى مى كند به سوى آنچه پيغمبر صلى الله عليه و آله آن را آورده. پس رهنمايان بعد از آن حضرت، على عليه السلام است و اوصياى بعد از او يك به يك».

و ترجمه آيه اين است كه: «جز اين نيست كه تو بيم كننده و ترساننده اى (كه مردم را از عذاب خدا مى ترسانى. يعنى فرستاده شده براى ترسانيدن و بر تو همين بلاغ و رسانيدن است و بس؛ به اظهار معجزات دالّه بر صدق تو، و تو را به آيات مقترحه كه كفّار خواهش دارند، و به اظهار آن بدون اراده ما چه كار؟) و هر گروهى را ره نماينده اى است كه ايشان را راهنمايى مى كند» .

.


1- . رعد، 7.
2- . و قرن، اهل و مردم هر روزگارى است، و نيز مقدار عمر اهل آن است به طور متوسط، و غير از اين در معنى قرن گفته اند. (مترجم)
3- . رعد، 7.

ص: 608

1465.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر (بر پايه گزارش تح ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ سَعْدَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» ؟ فَقَالَ: «رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُنْذِرُ، وَ عَلِيٌّ الْهَادِي، يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، هَلْ مِنْ هَادٍ الْيَوْمَ؟» قُلْتُ: بَلى جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَا زَالَ مِنْكُمْ هَادٍ مِنْ بَعْدِ هَادٍ حَتّى دُفِعَتْ إِلَيْكَ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، لَوْ كَانَتْ إِذَا نَزَلَتْ آيَةٌ عَلى رَجُلٍ، ثُمَّ مَاتَ ذلِكَ الرَّجُلُ مَاتَتِ الْايَةُ، مَاتَ الْكِتَابُ، وَ لكِنَّهُ حَيٌّ يَجْرِي فِيمَنْ بَقِيَ كَمَا جَرى فِيمَنْ مَضى».1464.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» فَقَالَ:«رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُنْذِرُ، وَ عَلِيٌّ الْهَادِي، أَمَا وَ اللّهِ، مَا ذَهَبَتْ مِنَّا، وَ مَا زَالَتْ فِينَا إِلَى السَّاعَةِ». .

ص: 609

1466.الإمام الباقر عليه السلام :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جُمهور، از محمد بن اسماعيل، از سَعدان، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: «إنَّما أنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» يعنى چه؟ فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله ترساننده اى است كه خدا فرموده، و على - صلوات اللّه عليه - همان رهنما است كه در آيه مذكور است. اى ابو محمد! آيا امروز هيچ رهنمايى هست؟» عرض كردم: بلى! فداى تو گردم، هميشه از شما رهنمايى بعد از رهنمايى بوده، تا آن كه هدايت به تو داده شد، و خلافت به تو رسيد.

حضرت فرمود: «خدا تو را رحمت كند اى ابو محمد! اگر قصّه چنان باشد كه هرگاه آيه اى بر مردى فرود آيد، پس آن مرد بميرد، آن آيه بميرد (و مصداق خارجى نداشته باشد)، كتاب خدا مى ميرد و معطّل و بيكار مى ماند و بيانش فوت مى شود (چه بنابر اين فرض، رهنمايى نيست كه مردم را به سوى احكام و اسرار آن راهنمايى كند). وليكن اين كتاب خدا زنده است كه جارى مى شود در كسانى كه باقى مانده اند؛ چنانچه در آنان كه در گذشته اند جارى شده و امر و نهى آن به همه رسيده و مى رسد».1465.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ (في روايَةِ تُح ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از صَفوان، از منصور، از عبدالرّحيم قصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در تفسير قول خداى تبارك و تعالى: «إنَّما أنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» ، كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا، ترساننده است و على عليه السلام ، رهنماينده كه در اين آيه مذكوراند. بدان و آگاه باش! كه اين هدايت و رهنمايى، با آيه مذكوره از ما نرفته، و حكم آن، نسبت به ما برطرف نشده و هميشه در شأن ما جارى بوده تا اين ساعت كه در آنيم» (يا جارى است تا قيامت). .

ص: 610

11 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام وُلَاةُ أَمْرِ اللّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِهِ1463.امام على عليه السلام ( _ به مسلمان غير عرب _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللّهِ، وَ خَزَنَةُ عِلْمِ اللّهِ، وَ عَيْبَةُ وَحْيِ اللّهِ».1462.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ أَبِيهِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ سَوْرَةَ بْنِ كُلَيْبٍ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «وَ اللّهِ، إِنَّا لَخُزَّانُ اللّهِ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ، لَا عَلى ذَهَبٍ، وَ لَا عَلى فِضَّةٍ ، إِلَا عَلى عِلْمِهِ».1461.تفسير العياشى ( _ به نقل از محمد بن خالد ضَبّى _ ) عَلِيُّ بْنُ مُوسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ رَفَعَهُ، عَنْ سَدِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَا أَنْتُمْ؟ قَالَ: «نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللّهِ، وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْيِ اللّهِ، وَ نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ».1460.الكافى ( _ به نقل از امّ حسن نخعى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ : اسْتِكْمَالُ حُجَّتِي عَلَى الْأَشْقِيَاءِ مِنْ أُمَّتِكَ مِنْ تَرْكِ وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِكَ؛ فَإِنَّ فِيهِمْ سُنَّتَكَ وَ سُنَّةَ الْأَنْبِيَاءِ مِنْ قَبْلِكَ، وَ هُمْ خُزَّانِي عَلى عِلْمِي مِنْ بَعْدِكَ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَقَدْ أَنْبَأَنِي جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ».1459.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ، إِنَّ اللّهَ وَاحِدٌ، مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِيَّةِ، مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ، فَخَلَقَ خَلْقاً فَقَدَّرَهُمْ لِذلِكَ الْأَمْرِ، فَنَحْنُ هُمْ يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ، فَنَحْنُ حُجَجُ اللّهِ فِي عِبَادِهِ، وَ خُزَّانُهُ عَلى عِلْمِهِ، وَ الْقَائِمُونَ بِذلِكَ». .

ص: 611

11. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام واليان امر خدا و خزانه داران علم اويند

11. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام واليان امر خدا و خزانه داران علم اويند1462.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى عطّار، از احمد بن ابى زاهر، از حسن بن موسى، از على بن حسّان، از عبد الرحمان بن كثير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«ماييم واليان امر خدا و خزانه داران علم خدا و صندوق وحى خدا».1461.تفسير العيّاشي عن محمّد بن خالد الضَّبِّيّ :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از على بن اسباط، از پدرش اسباط ، از سَورة بن كُليب كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود كه:«به خدا سوگند، هر آينه ما خزانه داران خداييم در آسمان و زمين او، اما نه بر طلا و نه بر نقره، ليكن بر علم آن جناب».1460.الكافي عن اُمّ الحسن النَّخَعِيَّة :على بن موسى روايت كرده است از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد و محمد بن خالد برقى، از نضر بن سُويد كه آن را مرفوع ساخته از سَدير، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، شما چه صفت داريد؟ فرمود:«ماييم خزانه داران علم خدا و ماييم ترجمه هاى وحى خدا و ترجمان هاى آن. (1) و ماييم حجّت بالغه خدا و رسا بر هر كه در زير آسمان و هر كه در بالاى زمين است».1459.عنه عليه السلام ( _ في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين، از نَضر بن شُعيب، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: خداى تبارك و تعالى فرموده است كه: تمام كردن حجت من به غايت بر بدبختان از امّت تو است. و ايشان، آنانند كه ولايت على و اوصياى بعد از تو را ترك كنند؛ زيرا كه در ايشان است سنّت و طريقه تو و راه و روش پيغمبران پيش از تو، و ايشان خازنان علم منند بعد از تو. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل عليه السلام مرا خبر داد به نام هاى ايشان و نام هاى پدران ايشان عليهم السلام ».1458.امام على عليه السلام :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از محمد بن خالد ، از فَضالة بن ايّوب، از عبداللّه بن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اى پسر ابى يعفور، به درستى كه خدا يكى است و يگانه و متفرّد به يگانگى، و تنهاست به امر خويش (كه امر شريعت است، يا امر خلافت) كه در تعيين و تقدير و نصب آن شريكى ندارد. پس خلقى را آفريد و ايشان را براى اين امر و توضيح و بيان آن، معيّن فرمود. پس ما همان خلق معيّن و مقدّريم كه خدا تقدير و تعيين نموده. اى پسر ابى يعفور، پس ما حجت هاى خداييم در ميان بندگانش و خزانه داران بر علمش و نگهبانيم به اين حجّت».

.


1- . و ترجمه به فتح تا و جيم، بيان كردن لغتى است به لغتى ديگر و لغتى كه بيان لغتى ديگر باشد. و تُرجمان به ضم تا و جيم، و به فتح هر دو و به ضم يكى و فتح ديگرى، معنى است كه معنى لغت ديگر باشد؛ چون ترجمه و بيان كننده زبانى به زبانى ديگر چون مترجم. و ابن اثير در نهايه مى گويد كه: ترجمان، به ضمّ و فتح، كسى است كه سخن را ترجمه مى كند و آن را نقل مى كند از لغتى به لغتى ديگر و جمع آن تراجم است. (مترجم)

ص: 612

1457.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُعَاوِيَةَ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا، وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا، وَ جَعَلَنَا خُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ، وَ لَنَا نَطَقَتِ الشَّجَرَةُ، وَ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللّهُ».12 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام خُلَفَاءُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي أَرْضِهِ وَ أَبْوَابُهُ الَّتِيمِنْهَا يُؤْتى1455.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ، عَنِ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ: «الْأَئِمَّةُ خُلَفَاءُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي أَرْضِهِ».1458.عنه عليه السلام :عَنْهُ، عَنْ مُعَلىًّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «الْأَوْصِيَاءُ هُمْ أَبْوَابُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الَّتِي يُؤْتى مِنْهَا، وَلَوْلَاهُمْ مَا عُرِفَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ بِهِمُ احْتَجَّ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ عَلى خَلْقِهِ». .

ص: 613

12. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام ، خليفه هاى خداى عزّوجلّ اند در زمين و

1457.الإمام عليّ عليه السلام :على بن محمد، از سهل بن زياد، از موسى بن قاسم بن معاويه و محمد بن يحيى، از عَمْرَكَى بن على هر دو، روايت كرده اند، از على بن جعفر، از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام كه فرمود كه:«امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: خداى عزّوجلّ ما را آفريد، پس آفرينش ما را نيكو گردانيد، و ما را تصوير نمود و نگاشت، پس صورت هاى ما را نيكو ساخت، و ما را در آسمان و زمين، خزانه داران خود گردانيد و درخت از براى ما سخن گفت و به عبادت و بندگى كردن ما، خدا معبود و پرستيده شد. و اگر ما نمى بوديم، خداى عزّوجلّ معبود نمى شد» (چه مردم نمى دانستند كه چه بايد كرد).12. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام ، خليفه هاى خداى عزّوجلّ اند در زمين و درهاى اويند كه از آنها آمده مى شود (1)1455.عنه عليه السلام :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از احمد بن محمد، از ابى مسعود، از جعفرى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود:«ائمه هدى، جانشينان خدايند در زمين».1454.امام على عليه السلام :از او، از مُعلّى ، از محمد بن جمهور ، از سليمان بن سَماعه، از عبداللّه بن قاسم، از ابوبصير روايت است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اوصياى پيغمبر، درهاى خداى عزوّجلّ اند كه از آنها آمده مى شود (كه بايد مردم از آن در به سوى خدا روند و از آن راه به معرفتش رسند و احكام آن را بدانند و راه بهشت پيمايند). و اگر ايشان نمى بودند، خداى عزّوجلّ شناخته نمى شد، و به ايشان خداى تبارك و تعالى حجّت را بر خلق خود تمام كرده است».

.


1- . خليفه، به معنى پادشاه و قائم مقام است؛ چه خِلافت به كسر خا، به جاى كسى بودن است در كارى، و مراد از در، راه به سوى شناختن خداست و دانستن احكام او و به سوى بهشت. (مترجم)

ص: 614

1453.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ جَلَّ جَ_لَالُهُ : «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ» قال: «هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ».13 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام نُورُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ1451.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مِرْدَاسٍ، قَالَ :حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ يَحْيى وَ الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا» فَقَالَ: «يَا أَبَا خَالِدٍ، النُّورُ وَ اللّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَهُمْ وَاللّهِ نُورُ اللّهِ الَّذِي أَنْزَلَ، وَ هُمْ وَ اللّهِ نُورُ اللّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ، وَاللّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ، لَنُورُ الْاءِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ، وَهُمْ وَاللّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ يَحْجُبُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ، فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ، وَ اللّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ، لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَانَا حَتّى يُطَهِّرَ اللّهُ قَلْبَهُ، وَ لَا يُطَهِّرُ اللّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتّى يُسَلِّمَ لَنَا، وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا، فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ، وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ».1454.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بِإِسْنَادِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَعَالى: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِى التَّوْرَاةِ وَالإِْنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ _ إِلى قَوْلِهِ _ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِى أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَ_ئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» قَالَ:«النُّورُ فِي هذَا الْمَوْضِعِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ». .

ص: 615

13. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام نور خداى عزّوجلّ اند

1453.عنه عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّا، از عبداللّه بن سِنان روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از امام جعفر صادق عليه السلام از معنى قول خداى جلّ جلاله: «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فى اْلأَرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (1)

، كه حضرت فرمود كه:«ايشان ائمّه اند». و ترجمه آيه اين است كه: «وعده داد خدا آنان را كه ايمان آورده اند از شما و كردند كارهاى شايسته را، كه هر آينه خليفه گرداند البته ايشان را در زمين، چنانكه خليفه گردانيد آنان را كه پيش از ايشان بوده اند» (يا چنانچه خليفه گردانيده شدند) .13. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام نور خداى عزّوجلّ اند1451.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إِلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از على بن مِرداس روايت كرده است كه گفت: حديث كردند ما را صفوان بن يحيى و حسن بن محبوب، از ابو ايّوب، از ابو خالد كابلى كه گفت: سؤال كردم از امام محمد باقر عليه السلام از قول خداى عزّوجلّ: «فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذى أنْزَلْنا» (2) ، يعنى:«پس ايمان آوريد و بگرويد به خدا و فرستاده او (كه محمد است) و آن، نور و روشنى كه فرو فرستاديم».

حضرت فرمود كه: «اى ابو خالد، به خدا سوگند كه اين، نور امامان از اولاد محمداند صلى الله عليه و آله تا روز قيامت. و به خدا سوگند، كه ايشان، نور خدايند كه آن را فرو فرستاده. و به خدا سوگند، كه ايشان نور خدايند در آسمان ها و زمين. اى ابو خالد، به خدا سوگند، هر آينه نور امام در دل هاى مؤمنان روشن تر است از آفتاب روشنى بخش درخشان در روز. و به خدا سوگند، كه ايشان دل هاى مؤمنان را روشن مى سازند و خداى عزّوجلّ نور ايشان را مى پوشد از هر كه مى خواهد، پس دل هاى ايشان تاريك مى شود.

اى ابو خالد، به خدا سوگند كه هيچ بنده اى ما را دوست ندارد و با ما موالات نورزد، تا خدا دل او را پاك و پاكيزه گرداند از عقايد فاسده و خدا دل بنده را پاك نمى گرداند تا تسليم كند از براى ما و منقاد ما باشد در همه حال و در همه چيز و با ما در مقام آشتى باشد. پس چون با ما در مقام آشتى باشد و در مقام جنگ و نزاع نباشد، خدا او را از حساب سخت سالم بدارد و ايمن گرداند او را از ترس بزرگ تر روز قيامت تا به بزرگ و كوچك آنچه رسد».1450.شرح نهج البلاغة ( _ در گزارش صدقه هاى امير مؤمنان _ ) على بن ابراهيم، به اسناد خويش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذى يَجِدُونَهُ مَكْتُوبا عِنْدَهُمْ فى التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ» تا قول آن جناب «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذى اُنْزِلَ مَعَهُ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ، كه آن حضرت فرمود كه:«نور در اين موضع، امير المؤمنين على و امامانند عليهم السلام ». (و آنچه از آيه ذكر نشده، اين است كه: «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ» (3) ). و ترجمه آن به ترتيب آيه اين است كه: «پرهيزكاران و مؤمنان كه رحمت براى ايشان مى فرستيم، آنانند كه پيروى مى كنند فرستاده خدا را كه محمد است. و صفتش اين است كه پيغمبرى است نانويسنده و ناخواننده (يا منسوب است به مكّه كه امّ القرى است كه در مكّه متولّد گرديده). آن كه مى يابند او را (يعنى نام و وصف او را) نوشته نزد ايشان در تورات موسى و در انجيل عيسى. امر مى فرمايد ايشان را به نيكى (كه توحيد است و توابع آن) و باز مى دارد ايشان را از كار ناشايست (كه شرك است و لوازم آن)، و حلال مى كند از براى ايشان چيزهاى پاكيزه را، و حرام مى گرداند بر ايشان چيزهاى پليد را، و وضع مى كند از ايشان، بار گران ايشان را (كه تكاليف شاقّه را از ايشان برمى دارد و نيز بر مى دارد از ايشان غل ها و بندهايى كه بود بر ايشان، چون تعيين قصاص در قتل، بدون جواز عفو و ديه و غير آن از آنچه در زمان موسى عليه السلام بود كه آنها را مانند غل ها در گردن داشتند). پس آنان كه ايمان آوردند به اين پيغمبر، و تعظيم كردند او را، و يارى دادند او را بر دشمنان، و پيروى نمودند آن نورى را كه فرو فرستاده شد با او، اين گروه مذكورين، ايشانند رستگاران از عذاب و رسندگان به رحمت و ثواب».

.


1- . نور، 55.
2- . تغابن، 8.
3- . اعراف ، 157.

ص: 616

1449.امام على عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : لَقَدْ آتَى اللّهُ أَهْلَ الْكِتَابِ خَيْراً كَثِيراً، قَالَ: «وَ مَا ذَاكَ؟» قُلْتُ: قَوْلُ اللّهِ تَعَالى : «الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ _ إِلى قَوْلِهِ _ أُوْلَ_ئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا» قَالَ: فَقَالَ: «قَدْ آتَاكُمُ اللّهُ كَمَا آتَاهُمْ» ثُمَّ تَ_لَا: «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ» «يَعْنِي إِماما تَأْتَمُّونَ بِهِ». .

ص: 617

1448.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به فرزندش حسن عليه السلام _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبد الجبّار، از ابن فَضّال، از ثعلبة بن ميمون، از ابوالجارود روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه هر آينه به حقيقت كه خدا اهل كتاب را خير و نيكى بسيارى عطا فرموده است. حضرت فرمود كه:«آن چه چيز است؟» عرض كردم كه: قول خداى عزّوجلّ: «الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ» تا قول آن جناب «اُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا» (1) (و آنچه در ميانه دو آيه است كه ذكر نشده، اين است كه: «وَ إذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنّا بِهِ إنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إنّا كُنّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمينَ» (2) )، يعنى: «آنان كه داديم ايشان را تورات، يا انجيل پيش از قرآن، ايشان به قرآن مى گروند و چون خوانده شود قرآن بر ايشان، گويند كه ايمان آورديم به آن و دانستيم كه آن، كلام خداست. به درستى كه آن راست و درست است كه فرود آمده از جانب پروردگار ما. به درستى كه ما بوديم پيش از نزول آن، يا پيش از تلاوت آن بر ما، گردن نهادگان. اين گروه از اهل تورات، يا انجيل داده مى شوند (يعنى خدا مى دهد به ايشان ، مزد ايشان را دو بار ، به سبب صبر و شكيبايى ايشان بر ايمان» (به تورات يا انجيل و قرآن، يا بر ايمان به قرآن، پيش از نزول، يا تلاوت آن يا بر دين خود يا اذيّت كافران).

ابوالجارود مى گويد كه پس حضرت فرمود كه: «خدا شما را عطا فرموده، چنانچه ايشان را عطا نموده». پس اين آيه را خواند: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ» (3) ، يعنى: «اى آنان كه گرويده ايد به رسولان گذشته، بترسيد از خدا و ايمان آوريد به رسول او (كه محمد صلى الله عليه و آله است) تا بدهد شما را دو نصيب بزرگ از بخشايش خويش (يكى براى ايمان به پيغمبران گذشته، و يكى براى ايمان به محمد صلى الله عليه و آله ) ، و تا قرار دهد از براى شما نور و روشنى را كه برويد به آن».

و حضرت فرمود كه: «يعنى امامى كه به او اقتدا كنيد». .


1- . قصص، 52 _ 54.
2- . قصص، 53.
3- . حديد، 28.

ص: 618

1447.امام على عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَعَالى: «فَئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا» .

فَقَالَ: «يَا أَبَا خَالِدٍ، النُّورُ وَاللّهِ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ؛ يَا أَبَا خَالِدٍ، لَنُورُ الْاءِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ، وَ هُمُ الَّذِينَ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ يَحْجُبُ اللّهُ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ، فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ، وَ يَغْشَاهُمْ بِهَا».1450.شرح نهج البلاغة ( _ فيذِكرِ صَدَقاتِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْأَصَمِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ الْهَمْدَانِيِّ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَعَالى : «اللَّهُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ» : «فَاطِمَةُ عليهاالسلام» «فِيهَا مِصْبَاحٌ» : «الْحَسَنُ» «الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ» : «الْحُسَيْنُ» «الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ» : «فَاطِمَةُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ بَيْنَ نِسَاءِ أَهْلِ الدُّنْيَا» «يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ» : «إِبْرَاهِيمُ عليه السلام » «زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ» : «لَا يَهُودِيَّةٍ وَلَا نَصْرَانِيَّةٍ» «يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِىءُ» : «يَكَادُ الْعِلْمُ يَنْفَجِرُ بِهَا» «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ» : «إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَامٍ» «يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَآءُ» : «يَهْدِي اللّهُ لِلْأَئِمَّةِ عليهم السلام مَنْ يَشَاءُ «وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ» ».

قُلْتُ: «أَوْ كَظُ_لُمَاتٍ» ؟

قَالَ: «الْأَوَّلُ وَ صَاحِبُهُ ، «يَغْشَاهُ مَوْجٌ» : الثَّالِثُ «مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ [مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ]ظُ_لُمَاتٌ» الثَّانِي «بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» : مُعَاوِيَةُ لَعَنَهُ اللّه ُ وَ فِتَنُ بَنِي أُمَيَّةَ «إِذَآ أَخْرَجَ يَدَهُ» الْمُؤْمِنُ فِي ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ «لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا» : إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام «فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ» : إِمَامٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».

وَ قَالَ فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِم» : «أَئِمَّةُ الْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَسْعى بَيْنَ يَدَيِ الْمُؤْمِنِينَ وَ بِأَيْمَانِهِمْ حَتّى يُنْزِلُوهُمْ مَنَازِلَ أَهْلِ الْجَنَّةِ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام ، عَنْ أَخِيهِ مُوسى عليه السلام ، مِثْلَهُ. .

ص: 619

1449.عنه عليه السلام :احمد بن مهران روايت كرده است كه از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از على بن اسباط و حسن بن محبوب، از ابو ايّوب، از ابو خالد كابلى كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذى أنْزَلْنا» (1) . حضرت فرمود كه:«اى ابو خالد، به خدا سوگند كه اين نور، ائمه عليهم السلام اند. اى ابو خالد، هر آينه نور امام در دل هاى مؤمنان روشن تر است از آفتاب و روشنى بخش درخشان در روز. ايشان كسانى هستند كه دل هاى مؤمنان را روشن مى سازند و خدا نور ايشان را مى پوشد از هر كه مى خواهد. پس دل هاى ايشان تيره و تار مى گردد و ايشان را به آن تاريكى فرو گرفته، ايشان را مى پوشد و آن ظلمت به ايشان احاطه مى كند».1448.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ لابنِهِ الحَسَن عليه السلام _ ) على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن حسن بن شمّون، از عبداللّه بن عبدالرحمان أصمّ، از عبداللّه بن قاسم، از صالح بن سهل همدانى روايت كرده اند كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:«در قول خداى عزّوجلّ «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ» ، كه مراد از مشكات، فاطمه عليهاالسلام است». (2) و ترجمه «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ» اين است كه: «خداوند نور آسمان ها و زمين است. داستان نور خدا (و قصّه غريبه و صفت عجيبه آن)، مانند روزنه يا قنديلى است كه «فيها مِصْباحٌ» ، يعنى: در آن مشكات چراغى است افروخته و به غايت روشن».

و حضرت فرمود كه: «مراد از مصباح، حضرت امام حسن است». «الْمِصْباحُ فى زُجاجَةٍ» ، يعنى كه: «آن چراغ در قنديلى است از آبگينه كه چراغ در آن نورانى تر و صاف تر است» (و باد مانع آن نمى شود). و حضرت فرمود كه: «مراد از المصباح، حضرت امام حسين است».

(پس بايد كه الف و لام در آن، از براى عهد نباشد، تا با مصباح اوّل يكى نشود. و ممكن است كه از براى عهد باشد، و وجه اتّحاد، اين باشد كه هر دو فى الحقيقَه، يك نورند، و مؤيّد اين آن است كه در زيارتى از زيارات على بن الحسين عليه السلام مذكور است كه: سلام بر تو اى پسر حضرت امام حسن و امام حسين عليهم السلام ). «الزُّجاجَةُ كَأنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيُّ» ، يعنى: «آن آبگينه از غايت لطافت و صفا گويا ستاره اى است درخشنده» (كه دفع تاريكى از خود مى كند، يا منسوب است به سوى دو دُرّ صفا و تلألؤ و آبدارى).

و حضرت فرمود كه: «فاطمه، ستاره اى است درخشان در ميان زنان و مردمان جهان». «يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ» ، يعنى: «افروخته مى شود آن زجاجه و قنديل و چراغى كه در آن است، از درخت پر نفع و با بركت» (كه ابتداى افروختگى و روشنى آن از آن درخت است. و فتيله آن در روغن آن درخت سرشته است).

و حضرت فرمود كه: «مراد از اين درخت، ابراهيم عليه السلام است» (يعنى كه فاطمه عليهاالسلام، از نسل آن حضرت است). «زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ» ، (3) يعنى: «آن درخت، درخت زيتونى است كه نه در جانب شرقى معموره است (چون درياى چين و خطا (4) ) و نه در طرف غربى معموره است» (چون طرطوس (5) و قيروان (6) ، بلكه در وسط معموره است، كه آن اراضى و جبال ولايت شام است كه زيتون آن، اجود زيتون است. و يا آن كه معنى آن است كه: نه در شرق است و نه در غرب، كه آفتاب در آن در بعضى از اوقات روز باشد كه آن وقت شروق و غروب است، بلكه در همه طول نهار آفتاب بر آن مى تابد، مانند زيتونى كه در سر كوه يا در صحراى واسع و هامون (7) است و به جهت آن، ميوه آن پخته تر است و روغن آن صافى تر. و يا نه دائم در آفتاب است تا بسوزد و نه هميشه در سايه است تا ميوه آن، خام بماند، بلكه هم از شعاع آفتاب بهره مند و هم از حمايت سايه محفوظ است).

و حضرت فرمود كه: «آن درخت (يعنى ابراهيم عليه السلام )، نه يهودى است و نه نصرانى» (و اين اشاره است به آنچه خداى تعالى در شأن آن حضرت فرموده كه: «ما كانَ إبْراهيمُ يَهُودِيّا وَ لا نَصْرانِيّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفا مُسْلِما وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ» (8) . پس مراد، آن است كه آن حضرت عليه السلام ، چكيده اهل توحيد است). «يَكادُ زَيْتُها يُضى ءُ» ، يعنى: «نزديك است كه زيت و روغن آن درخت، خود روشن شود و روشنى دهد». و حضرت فرمود كه: «نزديك است كه علم جارى و روان شود از آن حضرت و به سبب او». «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ» ، يعنى: «و اگر چه نرسيده باشد به آن زيت، آتشى (يعنى از غايت صفا و درخشندگى به مرتبه اى است كه نزديك است كه بى آتش، روشن شود و روشنايى بخشد) و اين نور و روشنى است افزوده بر روشنى و بر بالاى آن» .

و حضرت فرمود كه: «مراد، امامى است كه از آن حضرت عليه السلام به هم مى رسد بعد از امامى ديگر». «يَهْدى اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ» ، يعنى: «راه مى نمايد خدا به نور خويش هر كه را كه مى خواهد». و حضرت فرمود كه: «خدا راه مى نمايد به ائمّه عليهم السلام ، هر كه را مى خواهد». «وَ يَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ» (9) ، يعنى: «و بيان مى كند خدا اين مثل ها را از براى مردمان» (و معقولات را در صورت محسوسات در مى آورد، تا همه مردمان بفهمند).

صالح راوى مى گويد كه: به آن حضرت عرض كردم كه: «أوْ كَظُلُماتٍ» (يعنى چه اراده شده از قول خداى تعالى: «أوْ كَظُلُماتٍ فى بَحْرٍ لُجِّيِّ» ؟ كه ترجمه آن اين است كه: يا كردارهاى كافران مانند تاريكى هاى متراكم است و در درياى عميق بسيار آب) . حضرت فرمود كه: «مراد از ظلمات، اوّلى، و رفيق اوست» «يَغْشاهُ مَوْجٌ» ، يعنى: «آن دريايى كه دَمْبِدَمْ مى پوشد آن را موجى».

حضرت فرمود كه: «موج، سيُم است» . «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» ، يعنى: «از زير موج دويم، ابرى است كه روشنى ستاره ها را مى پوشد تاريكى ها كه پاره اى از آن، در بالاى پاره اى است». حضرت فرمود كه: «ظلمات، دويم كه در مرتبه دويم ذكر شده، و بعضى از آن، در بالاى بعضى است، معاويه و فتنه هاى بنى اميّه است».

«إذا أخْرَجَ يَدَهُ» . حضرت فرمود كه: «چون مؤمن دست خويش را در تاريكى فتنه ايشان بيرون آورد». «لَمْ يَكَدْ يَراها» ، يعنى: «نزديك نباشد كه آن را ببيند» (و هرگاه دست خود را كه اقرب اعضايى است كه ديده مى شوند، نبيند، به طريق اولى غير آن را نبيند. و حضرت در اين حديث، تفسير سحاب را نفرمودند و مى تواند كه ظلمات دويم، بدل آن باشد. و مى تواند ... كه جنگ جمل را بر پا كردند).

«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا» ، يعنى: «و هر كه قرار نداد خدا از براى او روشنى را». حضرت فرمود: «يعنى امامى را از فرزندان فاطمه عليهاالسلام». «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (10) ؛ «پس نيست از براى او هيچ نورى». فرمود: «يعنى امامى در روز قيامت» .

و در تفسير قول آن جناب كه: «يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أيْديهِمْ وَ بِأيْمانِهِمْ» (11) ، يعنى: «نور آنان كه ايمان آورده اند، با پيغمبر مى شتابد و مى رود در پيش روى و به جانب راست ايشان». فرمود كه: «نور امامان فرقه مؤمنانند، كه در روز قيامت مى شتابند در پيش روى مؤمنان و به جانب راست ايشان، تا آن كه ايشان را در منازل و درجاتى كه اهل بهشت دارند، فرود آورند».

على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از موسى بن قاسم بَجَلى؛

و محمد بن يحيى، از عَمْرَكى بن على، همه از على بن جعفر، از برادرش حضرت امام موسى كاظم عليه السلام مثل اين را روايت كرده اند. .


1- . تغابن، 8.
2- . و مشكات، لفظى است عربى. و بعضى گفته اند كه هندى است، و در معنى آن نيز خلاف است. بعضى گفته اند كه روزنه اى است در ديوار، كه نهايت آن به بيرون راه نداشته باشد، مانند طاقچه بُن بسته. و بعضى گفته اند كه چراغ دان است، چون فانوس و قنديل. و بعضى گفته اند كه انبونه و بندى از آهن است كه در وسط قنديل باشد. و بنابر دو معنى اوّل، مراد از مصباح كه بعد از اين مذكور است، چراغ است و بنا بر معنى اخير، فتيله آن است كه روشن باشد. (مترجم)
3- . نور ، 35 .
4- . نام شهرى است در تركستان و مشك خيز. همه مرز چين با خطا و ختن/ گرفتش به بازوى شمشير زن.
5- . شهرى است در شام و مشرف بر دريا، نزديك مرقب و عكا.
6- . اطراف مجموعه عالم. و يا شهرى كه در زمان معاويه به صورت شهر در آمده و در اقليم سوم عالم قرار دارد و طول آن 31 درجه و عرض آن 30 درجه و 40 دقيقه است.
7- . دشت و صحرا و بيابان هموار و خالى از بلندى و پستى.
8- . آل عمران، 67.
9- . نور، 35.
10- . نور، 40.
11- . حديد، 12.

ص: 620

. .

ص: 621

. .

ص: 622

. .

ص: 623

. .

ص: 624

1429.امام على عليه السلام ( _ در پاسخ پرسش كننده اى كه از مشكلى پرسيده بود _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُوسَى بْنِ عُمَرَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَ هِهِمْ» قَالَ: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بِأَفْوَاهِهِمْ».

قُلْتُ: قَوْلُهُ تَعَالى : «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» ؟ قَالَ: «يَقُولُ: وَ اللّهُ مُتِمُّ الْاءِمَامَةِ، وَ الْاءِمَامَةُ هِيَ النُّورُ، وَ ذلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا» »، قَالَ: «النُّورُ هُوَ الْاءِمَامُ». .

ص: 625

1432.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ (في روايَةِ تُح ) احمد بن ادريس روايت كرده است، از حسين بن عبيداللّه ، از محمد بن حسين و موسى بن عُمر، از حسن بن محبوب، از محمد بن فُضيل، از امام موسى كاظم عليه السلام كه گفت: سؤال كردم آن حضرت را از قول خداى تبارك و تعالى: «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأفْواهِهِمْ» ، يعنى: «البته مى خواهند آن كه فرو نشانند نور خدا را به دهان هاى خويش». حضرت فرمود كه:«مى خواهند آن كه فرو نشانند ولايت امير المؤمنين عليه السلام را به دهان هاى خويش» .

عرض كردم كه: قول آن جناب «وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» (1) يعنى چه؟ فرمود كه: «مى فرمايد: و خدا تمام گرداننده امامت است، كه آن را پرورش مى دهد و آن را به نهايت مى رساند تا روز قيامت. و امامت است كه نور خداست» و دليل بر اين ، فرموده اوست كه: «فآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذى أنْزَلْنا» (2)

» . و آن حضرت فرمود كه: «نور، امام است» (و همين آيه در صدر باب گذشت با ذكر فاء در فآمِنُوا و در قرآن نيز چنين است). .


1- . صف، 8 .
2- . تغابن، 8.

ص: 626

14 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام هُمْ أَرْكَانُ الْأَرْضِ1430.عنه عليه السلام ( _ لِرَجُلٍ سَأَلَهُ رَجُلٌ أن يُعَرِّفَهُ الإِيما ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا جَاءَ بِهِ عَلِيٌّ عليه السلام آخُذُ بِهِ، وَ مَا نَهى عَنْهُ أَنْتَهِي عَنْهُ، جَرى لَهُ مِنَ الْفَضْلِ مِثْلُ مَا جَرى لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله الْفَضْلُ عَلى جَمِيعِ مَنْ خَلَقَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، الْمُتَعَقِّبُ عَلَيْهِ فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْكَامِهِ كَالْمُتَعَقِّبِ عَلَى اللّهِ وَ عَلى رَسُولِهِ، وَ الرَّادُّ عَلَيْهِ فِي صَغِيرَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّهِ؛ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بَابَ اللّهِ الَّذِي لَا يُؤْتى إِلَا مِنْهُ، وَ سَبِيلَهُ الَّذِي مَنْ سَلَكَ بِغَيْرِهِ هَلَكَ، وَ كَذلِكَ يَجْرِي لِأَئِمَّةِ الْهُدى وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ، جَعَلَهُمُ اللّهُ أَرْكَانَ الْأَرْضِ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا، وَ حُجَّتَهُ الْبَالِغَةَ عَلى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى.

وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ كَثِيراً مَا يَقُولُ: أَنَا قَسِيمُ اللّهِ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، وَ أَنَا الْفَارُوقُ الْأَكْبَرُ، وَ أَنَا صَاحِبُ الْعَصَا وَ الْمِيسَمِ، وَ لَقَدْ أَقَرَّتْ لِي جَمِيعُ الْمَ_لَائِكَةِ وَ الرُّوحُ وَ الرُّسُلُ بِمِثْلِ مَا أَقَرُّوا بِهِ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ لَقَدْ حُمِلْتُ عَلى مِثْلِ حَمُولَتِهِ وَ هِيَ حَمُولَةُ الرَّبِّ، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُدْعى فَيُكْسى وَأُدْعى فَأُكْسى، وَ يُسْتَنْطَقُ وَ أُسْتَنْطَقُ، فَأَنْطِقُ عَلى حَدِّ مَنْطِقِهِ، وَ لَقَدْ أُعْطِيتُ خِصَالاً مَا سَبَقَنِي إِلَيْهَا أَحَدٌ قَبْلِي: عُلِّمْتُ الْمَنَايَا وَ الْبَ_لَايَا وَ الْأَنْسَابَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ، فَلَمْ يَفُتْنِي مَا سَبَقَنِي، وَ لَمْ يَعْزُبْ عَنِّي مَا غَابَ عَنِّي، أُبَشِّرُ بِإِذْنِ اللّهِ، وَ أُؤَدِّي عَنْهُ، كُلُّ ذلِكَ مِنَ اللّهِ، مَكَّنَنِي فِيهِ بِعِلْمِهِ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْمُفَضَّلُ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ، ثُمَّ ذَكَرَ الْحَدِيثَ الْأَوَّلَ. .

ص: 627

14. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام ركن هاى زمين اند

14. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام ركن هاى زمين اند (1)1419.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى بَعضِ عُمّالِهِ _ ) احمد بن مهران، از محمد بن على و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد هر دو روايت كرده اند، از محمد بن سِنان، از مُفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«آنچه على عليه السلام آن را آورده، به آن عمل مى كنم و آن را فرا مى گيرم، و از آنچه نهى فرموده، باز مى ايستم از آن. و جارى است از براى او فضل و افزونى، مانند آنچه از براى محمد صلى الله عليه و آله جارى بوده، و محمد را زيادتى است بر تمام آنها كه خداى عزّوجلّ ايشان را آفريده. آن كه پاپى آن حضرت شود، در حكمى از احكام كه مى فرمايد به اين كه طالب وجه آن باشد، بى آن كه در حقيقت آن، يقين داشته باشد، چون كسى است كه پاپى خدا و رسول شود در آنچه فرموده اند. و آن كه بر او رد كند در چيزى، خواه آن چيز كوچك باشد و خواه بزرگ، بر حدّ شرك به خداست (چه اسلام واسطه ميان ايمان و شرك است و متاخم (2) است با هر يك از اينها. و آن كه ردّ امام عليه السلام مى كند، از درجه ايمان تنزّل كرده به درجه اسلام مى رسد و به واسطه متأخمه آن با شرك، به اغواى شياطين، بساست كه در شرك مى افتد).

و امير المؤمنين على عليه السلام ، درى از درهاى خدا بود كه نمى توان به نزد خدا رفت، مگر از آن در، و راهى كه هر كه در غير آن در آيد، هلاك مى گردد. و همچنين اين حكم از براى ائمّه هدى، يك به يك، به ترتيب جارى و روان است. و خدا ايشان را ركن هاى زمين گردانيده، تا اهل خويش را نجنباند، و يا به جهت كراهت آن كه حركت كند و ساكنان خود را متحرّك سازد. و حجّت رساى خداست بر هر كه در بالاى زمين و هر كه در زير خاك است.

و امير المؤمنين عليه السلام در بسيارى از اوقات مى فرمود كه: منم قسمت كننده از جانب خدا در ميانه بهشت و دوزخ. و منم فاروق بزرگ تر كه در ميانه حق و باطل، به غايت فرق مى كنم و جدايى مى افكنم. و منم صاحب عصاى موسى و داعى و آلت نشان (يا انگشتر سليمان كه در زمان رجعت، آن را ميان دو چشم كافر يا بينى او، مى زند كه نقش مى بندد كه: اين كافر است. يا رويش سياه مى شود؛ چنانكه در احاديث مذكور است). و هر آينه اقرار كردند از براى من، همه فرشتگان و روح القدس (يا روح الأمين، يا روح مؤمنان) و تمام رسولان خدا، به مثل آنچه از براى محمد صلى الله عليه و آله به آن اقرار نمودند (يعنى چنانچه از براى محمد صلى الله عليه و آله به رسالت و تقدّم و شرافت آن حضرت بر همه ايشان اقرار نمودند، از براى من نيز اقرار به ولايت و امامت و تقدّم و شرافت من بر همه ايشان كردند).

و هر آينه بار شدم بر حموله اى كه مثل حموله آن حضرت است. (3) (و بنابراين، معنى عبارت آن است كه بار شده است بر من، بارها كه مانند بارهايى است كه بر آن حضرت بار شده بود). در اين حموله، حموله اى است كه به سوى پروردگار منسوب است (و مراد از آن، معارف الهيّه، يا خلافت و تكاليف و علوم است و اينها از راه كه صاحب خويش را به مقام انس و منزل قرب مى رسانند، حامل و بار كشند و از آن راه كه حالتى هستند در مكلّف و صفتى از صفات او، محمول اند كه مكلّف آنها را بر مى دارد).

و به درستى كه خدا، رسول صلى الله عليه و آله خود را مى طلبد و او را خلعت كرامت مى پوشاند، و مرا نيز مى طلبد و خلعت مى پوشاند و او را امر مى فرمايد كه سخن گويد و مرا نيز مى فرمايد كه سخن گويم. پس من سخن مى گويم به وضع سخن گفتن آن حضرت. و هر آينه خدا خصلت هاى چند را به من عطا فرموده كه كسى كه پيش از من، مرا به سوى آنها پيشى نگرفته، و آنها اين است كه: علم مرگ ها و بلاها و نسب هاى مردمان و فصل خطاب را به من تعليم داده (كه مى دانم كه: هر كسى در چه وقت مى ميرد و هر كسى را چه بلا و ناخوشى مى رسد، و حلال زاده و حرام زاده را مى شناسم. و مى دانم كه هر كسى پسر كيست و به كه منسوب است و فصل الخطاب را مى دانم. (4) و حاصل مراد، آن كه علم احكام قضايا و حكومت و تدبيرات ملكى و سياست را مى دانم و حكم مى كنم در ميان خلائق و حق را از باطل جدا مى كنم).

پس آنچه از من پيشى گرفته، از من فوت نشده و آنچه از من غائب و پنهان است، از من پوشيده و دور نيست. مژده مى دهم به اذن خدا، آن را كه اهل مژده باشد، و از جانب او به هر كه بايد مى رسانم، و به جا مى آورم. و همه اينها از خداست كه مرا از آن تمكين و دست رس داده به علم خويش».

حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور عمّى، از محمد بن سِنان روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را مُفضّل و گفت كه: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود، و حديث اول را ذكر كرده است.

.


1- . ركن به ضمّ را و سكون كاف، جزء و جانب قوى تر از هر چيز است كه بقاى آن، چيز بدون آن ممكن نباشد. و زمين، به ايشان بر پاست و اگر ايشان نمى بودند زمين و اهل آن هلاك و ويران مى شدند. (مترجم)
2- . آنچه كه حدش به حدّ ديگر متصل است.
3- . و حَموله، به فتح حا و ضمّ ميم، شتر است و غير آن، از هر چه بر آن بار كنند. و به ضمّ حا، بارها را گويند. (مترجم)
4- . و فصل الخطاب، كلامى است كه فصيح و روشن و خالص و پاكيزه باشد از التباس و شبهه، كه مخاطب بر وجه سهولت، مقصود را از آن بفهمد، و يا سخنى كه جدا كننده خصمان باشد؛ به سبب تميز صواب از خطا و حق از باطل و صحيح از فاسد؛ چه فصل، به معنى بريدن و جدا كردن و جدا شدن است، و لهذا يك بخش از سخن و غير آن و سخن راست و ظاهر و حكم درست و فاصل ميان حقّ و باطل و موسمى از چهار موسم سال را فصل گويند. و خطاب به معنى گفتن و گفت وگو است. و اين كه امّا بعد را فصل الخطاب مى گويند، به جهت آن است كه آن، كلمه اى است كه فاصله است ميان حمد جناب الهى و نعت حضرت رسالت پناهى و ميان غرضى كه مقصود است از كتاب. (مترجم)

ص: 628

. .

ص: 629

. .

ص: 630

1410.دعائم الإسلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ، قَالَ :حَدَّثَنَا سَعِيدٌ الْأَعْرَجُ، قَالَ : دَخَلْتُ أَنَا وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَابْتَدَأَنَا، فَقَالَ: «يَا سُلَيْمَانُ، مَا جَاءَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُؤْخَذُ بِهِ، وَ مَا نَهى عَنْهُ يُنْتَهى عَنْهُ، جَرى لَهُ مِنَ الْفَضْلِ مَا جَرى لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْفَضْلُ عَلى جَمِيعِ مَنْ خَلَقَ اللّهُ، الْمُعَيِّبُ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْكَامِهِ كَالْمُعَيِّبِ عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ عَلى رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَ الرَّادُّ عَلَيْهِ فِي صَغِيرَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّهِ؛ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بَابَ اللّهِ الَّذِي لَا يُؤْتى إِلَا مِنْهُ، وَ سَبِيلَهُ الَّذِي مَنْ سَلَكَ بِغَيْرِهِ هَلَكَ، وَ بِذلِكَ جَرَتِ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ، جَعَلَهُمُ اللّهُ أَرْكَانَ الْأَرْضِ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ، وَ الْحُجَّةَ الْبَالِغَةَ عَلى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى».

وَ قَالَ: «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَنَا قَسِيمُ اللّهِ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، وَ أَنَا الْفَارُوقُ الْأَكْبَرُ، وَ أَنَا صَاحِبُ الْعَصَا وَ الْمِيسَمِ، وَ لَقَدْ أَقَرَّتْ لِي جَمِيعُ الْمَ_لَائِكَةِ وَ الرُّوحُ بِمِثْلِ مَا أَقَرَّتْ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ لَقَدْ حُمِلْتُ عَلى مِثْلِ حَمُولَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ هِيَ حَمُولَةُ الرَّبِّ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله يُدْعى فَيُكْسى وَ يُسْتَنْطَقُ، وَ أُدْعى فَأُكْسى وَأُسْتَنْطَقُ، فَأَنْطِقُ عَلى حَدِّ مَنْطِقِهِ، وَ لَقَدْ أُعْطِيتُ خِصَالًا لَمْ يُعْطَهُنَّ أَحَدٌ قَبْلِي: عُلِّمْتُ عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْبَ_لَايَا وَ الْأَنْسَابَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ، فَلَمْ يَفُتْنِي مَا سَبَقَنِي، وَ لَمْ يَعْزُبْ عَنِّي مَا غَابَ عَنِّي، أُبَشِّرُ بِإِذْنِ اللّهِ، وَ أُؤَدِّي عَنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، كُلُّ ذلِكَ مَكَّنَنِيَ اللّهُ فِيهِ بِإِذْنِهِ». .

ص: 631

1409.الاستيعاب :على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد _ كه شباب صيرفى است _ روايت كرده اند كه گفت: سعيد اعرج ما را حديث كرد و گفت كه: من و سليمان بن خالد بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شديم، پس ما را ابتدا فرمود به سخن كردن بى آن كه ما از آن حضرت سؤال كنيم، و فرمود كه:«اى سليمان، آنچه از امير المؤمنين آمده و روايت شده، بايد كه مردم آن را بگيرند و به آن عمل كنند. و آنچه از آن نهى و منع فرموده، بايد كه از آن باز ايستند. جارى است از براى آن حضرت از فضل و افزونى، مانند آنچه از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله جارى است، و رسول خدا صلى الله عليه و آله را زيادتى است بر تمام آنها كه خدا ايشان را آفريده.

آن كه بر امير المؤمنين عليه السلام عيب كند در حكمى از احكام آن حضرت، و چيزى از آن را زشت شمارد، مانند كسى است كه بر خداى عزّوجلّ و بر رسول او صلى الله عليه و آله عيب كرده (و بنابر بعضى از نسخ كافى، معنى آن، چنان است كه در حديث سابق گذشت). و آن كه بر اورد كند در چيزى؛ خواه آن چيز كوچك باشد و خواه بزرگ، بر حدّ شرك به خداست. و امير المؤمنين عليه السلام ، درى از درهاى خدا بود كه نمى توان به نزد او رفت، مگر از آن در. و نيز راه خدا بود كه هر كه در غير آن در آمد، هلاك گرديد. و به اين روش احوال ائمّه عليهم السلام جارى شده يك به يك، به ترتيب. و خدا ايشان را ركن هاى زمين گردانيده تا اهل خويش را به حركت نياورد. و نيز آن حضرت حجّت رساى خداست (يا خدا حضرات ائمّه را حجّت رساى خود گردانيده)، بر هر كه در بالاى زمين و هر كه در زير خاك است».

و حضرت فرمود كه: «امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: منم قسمت كننده از جانب خدا در ميان بهشت و دوزخ، و منم فاروق اكبر، و منم صاحب عصا و ميسم. و هر آينه همه فرشتگان و روح اقرار كردند براى من، مثل آنچه براى محمد صلى الله عليه و آله اقرار كردند. هر آينه بار شدم بر مركوب بار بردارنده كه مانند مركوب محمد است (يا بار شده است بر من بارها كه مثل بارهاست كه بر آن حضرت بار شده بود)، و اين بارها است (يا باربردارى است) كه منسوب است به سوى پروردگار.

و به درستى كه خدا محمد را صلى الله عليه و آله مى خواند و خلعت مى پوشاند و مى فرمايد كه سخن گويد و مرا نيز مى خواند و خلعت مى پوشاند و مى فرمايد كه سخن گويم. پس من سخن مى گويم بر اندازه گفتار آن حضرت و هر آينه خدا خصلت هاى چند را به من عطا فرموده كه آنها را به كسى كه پيش از من بوده، عطا نفرموده و آنها اين است كه، علم مرگ ها و بلاها و نسب هاى مردم و فصل خطاب را به من تعليم داده. پس آنچه مرا پيشى گرفته، از من در نگذشته، و آنچه از من پنهان است در ظاهر، در حقيقت از من دور نيست. مژده مى دهم به اذن خدا و از جانب خداى عزّوجلّ مى رسانم و خدا، مرا در همه اينها به اذن خويش تمكين و دست رس داده است». .

ص: 632

1396.نثر الدرّ :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، قَالَ :حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ الرِّيَاحِيُّ، عَنْ أَبِي الصَّامِتِ الْحُلْوَانِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «فَضْلُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : مَا جَاءَ بِهِ آخُذُ بِهِ، وَ مَا نَهى عَنْهُ أَنْتَهِي عَنْهُ، جَرى لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَا لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ الْفَضْلُ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، الْمُتَقَدِّمُ بَيْنَ يَدَيْهِ كَالْمُتَقَدِّمِ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ الْمُتَفَضِّلُ عَلَيْهِ كَالْمُتَفَضِّلِ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ الرَّادُّ عَلَيْهِ فِي صَغِيرَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّهِ؛ فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَابُ اللّهِ الَّذِي لَا يُؤْتى إِلَا مِنْهُ، وَ سَبِيلُهُ الَّذِي مَنْ سَلَكَهُ وَصَلَ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ كَذلِكَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مِنْ بَعْدِهِ، وَ جَرى لِلْأَئِمَّةِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ .

جَعَلَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَرْكَانَ الْأَرْضِ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا، وَ عُمُدَ الْاءِسْ_لَامِ، وَ رَابِطَةً عَلى سَبِيلِ هُدَاهُ، لَا يَهْتَدِي هَادٍ إِلَا بِهُدَاهُمْ، وَ لَا يَضِلُّ خَارِجٌ مِنَ الْهُدى إِلَا بِتَقْصِيرٍ عَنْ حَقِّهِمْ، أُمَنَاءُ اللّهِ عَلى مَا أَهْبَطَ مِنْ عِلْمٍ أَوْ عُذُرٍ أَوْ نُذُرٍ، وَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلى مَنْ فِي الْأَرْضِ، يَجْرِي لِاخِرِهِمْ مِنَ اللّهِ مِثْلُ الَّذِي جَرى لِأَوَّلِهِمْ، وَ لَا يَصِلُ أَحَدٌ إِلى ذلِكَ إِلَا بِعَوْنِ اللّهِ.

وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَنَا قَسِيمُ اللّهِ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، لَا يَدْخُلُهَا دَاخِلٌ إِلَا عَلى حَدِّ قَسْمِي، وَ أَنَا الْفَارُوقُ الْأَكْبَرُ، وَ أَنَا الْاءِمَامُ لِمَنْ بَعْدِي، وَ الْمُؤَدِّي عَمَّنْ كَانَ قَبْلِي، لَا يَتَقَدَّمُنِي أَحَدٌ إِلَا أَحْمَدُ صلى الله عليه و آله ، وَ إِنِّي وَ إِيَّاهُ لَعَلى سَبِيلٍ وَاحِدٍ ، إِلَا أَنَّهُ هُوَ الْمَدْعُوُّ بِاسْمِهِ، وَ لَقَدْ أُعْطِيتُ السِّتَّ: عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْبَ_لَايَا وَ الْوَصَايَا وَ فَصْلَ الْخِطَابِ، وَ إِنِّي لَصَاحِبُ الْكَرَّاتِ وَ دَوْلَةِ الدُّوَلِ، وَ إِنِّي لَصَاحِبُ الْعَصَا وَ الْمِيسَمِ، وَ الدَّابَّةُ الَّتِي تُكَلِّمُ النَّاسَ». .

ص: 633

1388.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى و احمد بن محمد هر دو روايت كرده اند، از محمد بن حسن، از على بن حسّان كه گفت: ابوعبداللّه رياحى مرا حديث كرد، از ابوصامت حُلوانى، از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام بر ساير خلق زيادتى دارد (يا او را بر ايشان زيادتى ده) در همه چيز آنچه را كه آورده، آن را فرا مى گيرم، و به آن عمل مى نمايم، و از آنچه نهى فرموده، از آن باز مى ايستم، و جارى است از براى او، از وجوب فرمان بردارى بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، آنچه از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله ثابت و جارى بود، و محمد را صلى الله عليه و آله بر او زيادتى است و غير از محمد كسى بر او زيادتى ندارد (و يا همان فضيلت كه از براى آن حضرت ثابت است، فضيلتى است كه از براى محمد است؛ چه ايشان به منزله يك نفس اند). و آن كه در پيش روى او تقدّم جويد در رفتار و گفتار و كردار و مرتبه، چون كسى است كه در پيش روى خدا و رسول او تقدّم جسته. و هر كه خود را بر او زيادتى دهد و آن را بر خود ببندد، مانند كسى است كه اظهار زيادتى خويش بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نموده، و آن كه بر او ردّ مى كند در چيزى؛ كه كوچك يا بزرگ باشد، بر حدّ شرك به خداست؛ زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دَرِ معرفت خداست، كه نمى توان به نزد خدا رفت و او را شناخت، مگر از آن دَر و راه آن جناب است كه هر كه در آن، دَر آيد، به خداى عزّوجلّ مى رسد.

و امير المؤمنين عليه السلام نيز همچنين بود بعد از آن حضرت. و همين حكم جارى است از براى ائمّه، هر يك بعد از ديگرى. و خداى عزّوجلّ ايشان را ركن هاى زمين گردانيده، تا اهل خويش را به حركت در نياورد، و نيز ايشان را ستون هاى دين اسلام و رابطه (يا رابط خويش) بر راه هدايت قرار داده. (1) (حاصل آن كه خدا، ايشان را گروهى قرار داده كه لازمِ راه هدايت اند و از آن، دست بر نمى دارند. يا جماعتى كه بر سر راه هدايت نشسته، نمى گذارند كه شيطان و اتباع او در آن در آيند و فساد و خرابى در آن به هم رسانند؛ چنانچه مستحفظين سرْ حدّ دم دهنه را گرفته، مملكت را از داخل شدن غير، محافظت مى نمايند با نهايت دليرى و آرميدگى).

هيچ راه راست گيرنده، به راه راست نمى رسد، مگر به رهنماى ايشان و هيچ بيرون رونده از راه راست، گمراه نمى شود، مگر به سبب كوتاهى كردن در حق ايشان. و امينان خدايند بر آنچه فرو فرستاده (كه زياد و كم نمى كنند)، خواه علم باشد (چون معارف الهى و اسرار پروردگارى و غير آن، از آنچه تعلّق به مصالح دنيا و آخرت داشته باشد) و خواه محو بدى محقّان درست كردار، يا بيم كردن مبطلان تبه روزگار باشد. و حجت بالغه اويند بر هر كه در زمين ساكن اند. و از جانب خدا جارى مى شود از براى آخر ايشان، مثل آنچه از براى اوّل ايشان جارى شده (كه هر حكمى از براى اوّل ايشان است، از براى آخر نيز مى باشد. و در آن، همه با هم برابرند). و هيچ كس به اين مرتبه نمى رسد، مگر به يارى خداى تعالى.

و امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: منم قسمت كننده از جانب خدا ميان بهشت و دوزخ (كه كسى داخل آنها نمى شود، مگر بر اندازه قسمت من). و منم فاروق اكبر. و منم امام هر كه بعد از من است (كه امامت من منسوخ نمى شود و تا قيامت باقى است). و به امّت مى رسانم از جانب آن كه پيش از من بوده است (و ظاهر اين است كه مراد، رسول صلى الله عليه و آله باشد). و هيچ كس بر من پيشى ندارد، مگر احمد صلى الله عليه و آله . و به درستى كه من و آن حضرت بر يك راهيم (مگر اين كه احمد را به نام مختص آن حضرت مى خوانند، چون رسول و نبى و مراد اين است كه فرق ميان من و محمد صلى الله عليه و آله ، دو صفت پيغمبرى است كه آن حضرت به اين وصف متّصف مى شود و من آن را ندارم، و امّا در ساير صفات كماليّه فرقى نداريم).

و هر آينه شش چيز به من عطا شده است: يكى دانستن مرگ ها و بلاها و وصيّت ها (كه تمام وصيّت ها كه پيغمبران به اوصياى خويش كردند، مى دانم. و اين، مى تواند كه وصاياى دويم، شش چيز باشد كه تمام وصيتّ هاى ايشان به آن حضرت عطا شده باشد. يا مراد، وصيّت هاى رسول صلى الله عليه و آله باشد و جمع آن، به اعتبار و تعدّد و كثرت متعلّقات آن باشد) و فصل خطاب . و ديگر آن كه، منم صاحب برگشتن ها (كه چند نوبت به دنيا برخواهم گشت. يا صاحب حمله ها در جنگ، يا فيروزى ها و غلبه ها كه بر دشمنان مكرر غالب شده ام، و نيز غالب خواهم شد. و در شرح اين كلام، غير از اين نيز گفته اند وليكن اظهر معنى اوّل است). و دولت دول (2) . يعنى و منم صاحب دولت دولت ها (و آن دولتى است كه از همه دولت ها بالاتر است (3) ).

و به درستى كه منم صاحب عصا و ميسم، و منم آن دابّه و جنبنده كه با مردم سخن مى گويد» (و اين، اشاره است به قول خداى تعالى كه: «وَ إذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ اْلأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ» (4) ، يعنى: «و چون واقع شود گفتار، كه آن وعده عذاب است، بر ايشان بيرون آوريم از براى ايشان جنبنده را از زمين كه سخن گويد با ايشان، آن كه مردمان چنان بودند كه به آيات و دلايل ما متيّقن نمى شدند، و از روى يقين تصديق آنها نمى كردند».

و در حديثى مذكور است كه حضرت عليه السلام فرمود: أنا دابّة الارض (5) ، يعنى: «منم جنبنده در زمين». و ناميدن آن حضرت عليه السلام به اين نام، به جهت آن است كه چون حكم خدا به خروج او صادر شود، فى الفور از مَكمن غيب خود بيرون آيد، و در رفتن شتاب فرمايد، و در اندك زمانى، روى زمين را احاطه نمايد، و احاديث در باب اين كه دابة آن حضرت است، بسيار است. پس آن كه گمان كرده كه دابّة در حديث، عطف بر عصاست، معنى اين مى شود كه «منم صاحب آن دابة كه با مردم سخن مى گويد»، اشتباه كرده است). .


1- . و رابطه و رابط، هر دو به معنى، چيزى است كه به واسطه آن چيزى را به چيزى باز بندند. و رابط، به معنى سخت دل و آرميده دل نيز مى باشد و رابطه جماعتى اند كه چنين باشند. و ممكن است كه از رباط و مرابطه باشد، و آن مقيم بودن است در سر حد و جاى ترس و گذرگاه دشمن كه تعبير مى شود از آن، به دهنه و دندانه. (مترجم)
2- . بر وزن زُحل عطف است بر كرات. (مترجم)
3- . و دولت به فتح دال و به ضمّ آن، در نزد بعضى به يك معنى است. و ديگران گفته اند كه به فتح دال، گردش زمانه است به يكى و اقبال و ظفر و غالب شدن يكى از دو گروه بر ديگرى در جنگ و اقبال. و به ضمّ آن، به بى نيازى و مالدارى است، و آنچه در ميان مردمان گردش دارد، چون عاريه كه هر روز نوبت كسى است. و بعضى گفته اند كه اوّل، در ملك و پادشاهى استعمال مى شود و دويم، در مال. (مترجم)
4- . نمل، 82.
5- . بحارالانوار، ج39، ص243، ج53، ص48، 100، 110، 117؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج2، ص297.

ص: 634

. .

ص: 635

. .

ص: 636

. .

ص: 637

. .

ص: 638

15 _ بَابٌ نَادِرٌ جَامِعٌ فِي فَضْلِ الْاءِمَامِ عليه السلام وَ صِفَاتِهِ1377.عنه عليه السلام ( _ في وَصِيَّتِهِ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسل ) أَبُو مُحَمَّدٍ الْقَاسِمُ بْنُ الْعَ_لَاءِ _ رَحِمَهُ اللّهُ _ رَفَعَهُ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :كُنَّا مَعَ الرِّضَا عليه السلام بِمَرْوَ، فَاجْتَمَعْنَا فِي الْجَامِعِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فِي بَدْءِ مَقْدَمِنَا، فَأَدَارُوا أَمْرَ الْاءِمَامَةِ، وَ ذَكَرُوا كَثْرَةَ اخْتِ_لَافِ النَّاسِ فِيهَا، فَدَخَلْتُ عَلى سَيِّدِي عليه السلام ، فَأَعْلَمْتُهُ خَوْضَ النَّاسِ فِيهِ، فَتَبَسَّمَ عليه السلام ، ثُمَّ قَالَ:

«يَا عَبْدَ الْعَزِيزِ، جَهِلَ الْقَوْمُ، وَ خُدِعُوا عَنْ آرَائِهِمْ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله حَتّى أَكْمَلَ لَهُ الدِّينَ، وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنَ، فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ، بَيَّنَ فِيهِ الْحَ_لَالَ وَ الْحَرَامَ ، وَ الْحُدُودَ وَ الْأَحْكَامَ ، وَ جَمِيعَ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ النَّاسُ كَمَلاً، فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ: «مَّا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَىْ ءٍ» وَ أَنْزَلَ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ _ وَ هِيَ آخِرُ عُمُرِهِ صلى الله عليه و آله _ : «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْاءِسْلَامَ دِينًا» وَ أَمْرُ الْاءِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّينِ، وَ لَمْ يَمْضِ صلى الله عليه و آله حَتّى بَيَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِينِهِمْ، وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سَبِيلَهُمْ، وَ تَرَكَهُمْ عَلى قَصْدِ سَبِيلِ الْحَقِّ، وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِيّاً عليه السلام عَلَماً وَ إِمَاماً، وَ مَا تَرَكَ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَا بَيَّنَهُ، فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ يُكْمِلْ دِينَهُ، فَقَدْ رَدَّ كِتَابَ اللّهِ، وَ مَنْ رَدَّ كِتَابَ اللّهِ، فَهُوَ كَافِرٌ بِهِ.

هَلْ يَعْرِفُونَ قَدْرَ الْاءِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ؛ فَيَجُوزَ فِيهَا اخْتِيَارُهُمْ؟ إِنَّ الْاءِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً، وَ أَعْظَمُ شَأْناً، وَ أَعْلى مَكَاناً، وَ أَمْنَعُ جَانِباً، وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ، أَوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ، أَوْ يُقِيمُوا إِمَاماً بِاخْتِيَارِهِمْ .

إِنَّ الْاءِمَامَةَ خَصَّ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهَا إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلَ عليه السلام بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَ الْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً، وَ فَضِيلَةً شَرَّفَهُ بِهَا، وَ أَشَادَ بِهَا ذِكْرَهُ، فَقَالَ: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» فَقَالَ الْخَلِيلُ عليه السلام سُرُوراً بِهَا: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى» قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» فَأَبْطَلَتْ هذِهِ الْايَةُ إِمَامَةَ كُلِّ ظَالِمٍ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ صَارَتْ فِي الصَّفْوَةِ.

ثُمَّ أَكْرَمَهُ اللّهُ تَعَالى بِأَنْ جَعَلَهَا فِي ذُرِّيَّتِهِ أَهْلِ الصَّفْوَةِ وَ الطَّهَارَةِ، فَقَالَ : «وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِينَ وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُواْ لَنَا عَابِدِينَ» .

فَلَمْ تَزَلْ فِي ذُرِّيَّتِهِ، يَرِثُهَا بَعْضٌ عَنْ بَعْضٍ قَرْناً فَقَرْناً حَتّى وَرَّثَهَا اللّهُ تَعَالَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ جَلَّ وَ تَعَالى: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَ_ذَا النَّبِىُّ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَاللَّهُ وَلِىُّ الْمُؤْمِنِينَ» فَكَانَتْ لَهُ خَاصَّةً، فَقَلَّدَهَا صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام بِأَمْرِ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَلى رَسْمِ مَا فَرَضَ اللّهُ، فَصَارَتْ فِي ذُرِّيَّتِهِ الْأَصْفِيَاءِ الَّذِينَ آتَاهُمُ اللّهُ الْعِلْمَ وَ الْاءِيمَانَ بِقَوْلِهِ تَعَالى: «وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ الْاءِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِى كِتَابِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْبَعْثِ» فَهِيَ فِي وُلْدِ عَلِيٍّ عليه السلام خَاصَّةً إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ إِذْ لَا نَبِيَّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَمِنْ أَيْنَ يَخْتَارُ هؤُلَاءِ الْجُهَّالُ؟

إِنَّ الْاءِمَامَةَ هِيَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ إِرْثُ الْأَوْصِيَاءِ ، إِنَّ الْاءِمَامَةَ خِ_لَافَةُ اللّهِ وَ خِ_لَافَةُ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله ، وَ مَقَامُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، وَ مِيرَاثُ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عليهماالسلام.

إِنَّ الْاءِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ، وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ، وَ صَ_لَاحُ الدُّنْيَا، وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ ؛ إِنَّ الْاءِمَامَةَ أُسُّ الْاءِسْ_لَامِ النَّامِي، وَ فَرْعُهُ السَّامِي؛ بِالْاءِمَامِ تَمَامُ الصَّ_لَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ، وَ تَوْفِيرُ الْفَيْءِ وَ الصَّدَقَاتِ، وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْكَامِ، وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأَطْرَافِ.

الْاءِمَامُ يُحِلُّ حَ_لَالَ اللّهِ، وَ يُحَرِّمُ حَرَامَ اللّهِ، وَ يُقِيمُ حُدُودَ اللّهِ، وَ يَذُبُّ عَنْ دِينِ اللّهِ، وَ يَدْعُو إِلى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ الْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ.

الْاءِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ، الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ، وَ هِيَ فِي الْأُفُقِ بِحَيْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَيْدِي وَ الْأَبْصَارُ.

الْاءِمَامُ : الْبَدْرُ الْمُنِيرُ، وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ، وَ النُّورُ السَّاطِعُ، وَ النَّجْمُ الْهَادِي فِي غَيَاهِبِ الدُّجى، وَ أَجْوَازِ الْبُلْدَانِ وَ الْقِفَارِ، وَ لُجَجِ الْبِحَارِ.

الْاءِمَامُ : الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَى الظَّمَاَ? وَ الدَّالُّ عَلَى الْهُدى، وَ الْمُنْجِي مِنَ الرَّدى.

الْاءِمَامُ : النَّارُ عَلَى الْيَفَاعِ، الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلى بِهِ، وَ الدَّلِيلُ فِي الْمَهَالِكِ، مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِكٌ.

الْاءِمَامُ : السَّحَابُ الْمَاطِرُ، وَ الْغَيْثُ الْهَاطِلُ، وَ الشَّمْسُ الْمُضِيئَةُ، وَ السَّمَاءُ الظَّلِيلَةُ، وَ الْأَرْضُ الْبَسِيطَةُ، وَ الْعَيْنُ الْغَزِيرَةُ، وَ الْغَدِيرُ وَ الرَّوْضَةُ.

الْاءِمَامُ : الْأَنِيسُ الرَّفِيقُ، وَ الْوَالِدُ الشَّفِيقُ، وَ الْأَخُ الشَّقِيقُ، وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِيرِ، وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِي الدَّاهِيَةِ النَّآدِ.

الْاءِمَامُ : أَمِينُ اللّهِ فِي خَلْقِهِ، وَ حُجَّتُهُ عَلى عِبَادِهِ، وَ خَلِيفَتُهُ فِي بِ_لَادِهِ، وَ الدَّاعِي إِلَى اللّهِ، وَ الذَّابُّ عَنْ حُرَمِ اللّهِ.

الْاءِمَامُ : الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ الْمُبَرَّأُ عَنِ الْعُيُوبِ، الْمَخْصُوصُ بِالْعِلْمِ، الْمَوْسُومُ بِالْحِلْمِ، نِظَامُ الدِّينِ، وَ عِزُّ الْمُسْلِمِينَ، وَ غَيْظُ الْمُنَافِقِينَ، وَ بَوَارُ الْكَافِرِينَ.

الْاءِمَامُ : وَاحِدُ دَهْرِهِ، لَا يُدَانِيهِ أَحَدٌ، وَ لَا يُعَادِلُهُ عَالِمٌ، وَ لَا يُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ، وَ لَا لَهُ مِثْلٌ وَ لَا نَظِيرٌ، مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَيْرِ طَلَبٍ مِنْهُ لَهُ وَ لَا اكْتِسَابٍ، بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ.

فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْاءِمَامِ، أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيَارُهُ؟ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ، ضَلَّتِ الْعُقُولُ، وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ، وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ، وَ خَسَأَتِ الْعُيُونُ، وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ، وَ تَحَيَّرَتِ الْحُكَمَاءُ، وَ تَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ، وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ، وَ جَهِلَتِ الْأَلِبَّاءُ، وَ كَلَّتِ الشُّعَرَاءُ، وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ، وَ عَيِيَتِ الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ، أَوْ فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ، وَ أَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَ التَّقْصِيرِ، وَ كَيْفَ يُوصَفُ بِكُلِّهِ، أَوْ يُنْعَتُ بِكُنْهِهِ، أَوْ يُفْهَمُ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِهِ، أَوْ يُوجَدُ مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ، وَ يُغْنِي غِنَاهُ؟ لَا، كَيْفَ؟ وَ أَنّى؟ وَ هُوَ بِحَيْثُ النَّجْمُِ مِنْ يَدِ الْمُتَنَاوِلِينَ، وَ وَصْفِ الْوَاصِفِينَ، فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هذَا؟ وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هذَا؟ وَ أَيْنَ يُوجَدُ مِثْلُ هذَا؟

أَ تَظُنُّونَ أَنَّ ذلِكَ يُوجَدُ فِي غَيْرِ آلِ الرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؟ كَذَبَتْهُمْ وَاللّهِ أَنْفُسُهُمْ، وَ مَنَّتْهُمُ الْأَبَاطِيلَ، فَارْتَقَوْا مُرْتَقاً صَعْباً دَحْضاً تَزِلُّ عَنْهُ إِلَى الْحَضِيضِ أَقْدَامُهُمْ، رَامُوا إِقَامَةَ الْاءِمَامِ بِعُقُولٍ حَائِرَةٍ بَائِرَةٍ نَاقِصَةٍ، وَ آرَاءٍ مُضِلَّةٍ، فَلَمْ يَزْدَادُوا مِنْهُ إِلَا بُعْداً ، قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ .

وَ لَقَدْ رَامُوا صَعْباً، وَ قَالُوا إِفْكاً، وَ ضَلُّوا ضَ_لَالاً بَعِيداً، وَ وَقَعُوا فِي الْحَيْرَةِ إِذْ تَرَكُوا الْاءِمَامَ عَنْ بَصِيرَةٍ، وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ، فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كَانُوا مُسْتَبْصِرِينَ .

رَغِبُوا عَنِ اخْتِيَارِ اللّهِ وَ اخْتِيَارِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ أَهْلِ بَيْتِهِ إِلَى اخْتِيَارِهِمْ، وَ الْقُرْآنُ يُنَادِيهِمْ: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» مِنْ أَمْرِهِمْ «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» الْايَةَ، وَ قَالَ: «مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ أَمْ لَكُمْ أَيْمَانٌ عَلَيْنَا بَالِغَةٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَمَا تَحْكُمُونَ سَلْهُمْ أَيُّهُم بِذَ لِكَ زَعِيمٌ أَمْ لَهُمْ شُرَكَآءُ فَلْيَأْتُواْ بِشُرَكَآئِهِمْ إِن كَانُواْ صَادِقِينَ» .

وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ» أَمْ «طُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ» أَمْ «قَالُواْ سَمِعْنَا وَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ إِنَّ شَرَّ الدَّوَآبِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْرا لأََّسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ» أَمْ «قَالُواْ سَمِعْنَا وَ عَصَيْنَا» بَلْ هُوَ «فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» فَكَيْفَ لَهُمْ بِاخْتِيَارِ الْاءِمَامِ؟!

وَ الْاءِمَامُ : عَالِمٌ لَا يَجْهَلُ، وَ رَاعٍ لَا يَنْكُلُ، مَعْدِنُ الْقُدْسِ وَ الطَّهَارَةِ، وَ النُّسُكِ وَ الزَّهَادَةِ، وَ الْعِلْمِ وَ الْعِبَادَةِ، مَخْصُوصٌ بِدَعْوَةِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله ، وَ نَسْلِ الْمُطَهَّرَةِ الْبَتُولِ، لَا مَغْمَزَ فِيهِ فِي نَسَبٍ، وَ لَا يُدَانِيهِ ذُو حَسَبٍ، فِي الْبَيْتِ مِنْ قُرَيْشٍ، وَ الذِّرْوَةِ مِنْ هَاشِمٍ، وَ الْعِتْرَةِ مِنَ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله ، وَ الرِّضَا مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، شَرَفُ الْأَشْرَافِ، وَ الْفَرْعُ مِنْ عَبْدِ مَنَافٍ، نَامِي الْعِلْمِ، كَامِلُ الْحِلْمِ، مُضْطَلِعٌ بِالْاءِمَامَةِ، عَالِمٌ بِالسِّيَاسَةِ، مَفْرُوضُ الطَّاعَةِ، قَائِمٌ بِأَمْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللّهِ، حَافِظٌ لِدِينِ اللّهِ.

إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ _ يُوَفِّقُهُمُ اللّهُ، وَ يُؤْتِيهِمْ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حِكَمِهِ مَا لَا يُؤْتِيهِ غَيْرَهُمْ؛ فَيَكُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ عِلْمِ أَهْلِ الزَّمَانِ ، فِي قَوْلِهِ تَعَالَى :

«أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَا يَهِدِّى إِلَا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» وَ قَوْلِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى: «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا» وَ قَوْلِهِ فِي طَالُوتَ: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَن يَشَآءُ وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ» وَ قَالَ لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «وَأَنزَلَ] اللَّهُ] عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا» وَ قَالَ فِي الْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّهِ وَ عِتْرَتِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ : «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا فَمِنْهُم مَّنْ ءَامَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا» .

وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِأُمُورِ عِبَادِهِ، شَرَحَ صَدْرَهُ لِذلِكَ، وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ، وَ أَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهَاماً؛ فَلَمْ يَعْيَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ، وَ لَا تَحَيَّزَ فِيهِ عَنِ الصَّوَابِ؛ فَهُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ، مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ، قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَأِ وَ الزَّلَلِ وَ الْعِثَارِ، يَخُصُّهُ اللّهُ بِذلِكَ لِيَكُونَ حُجَّتَهُ عَلى عِبَادِهِ، وَ شَاهِدَهُ عَلى خَلْقِهِ، وَ «ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ، وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» .

فَهَلْ يَقْدِرُونَ عَلى مِثْلِ هذَا فَيَخْتَارُونَهُ ؟ أَوْ يَكُونُ مُخْتَارُهُمْ بِهذِهِ الصِّفَةِ فَيُقَدِّمُونَهُ؟ تَعَدَّوْا _ وَ بَيْتِ اللّهِ _ الْحَقَّ، وَ نَبَذُوا كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ، وَ فِي كِتَابِ اللّهِ الْهُدى وَ الشِّفَاءُ، فَنَبَذُوهُ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ، فَذَمَّهُمُ اللّهُ وَ مَقَّتَهُمْ وَ أَتْعَسَهُمْ، فَقَالَ جَلَّ وَ تَعَالى: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» وَ قَالَ: «فَتَعْسًا لَّهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ» وَ قَالَ: «كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبٍ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» وَ صَلَّى اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً». .

ص: 639

15. باب نادر جامعى كه در بيان فضل امام عليه السلام و صفات اوست

15. باب نادر جامعى كه در بيان فضل امام عليه السلام و صفات اوست1371.حلية الأولياء عن عبد الواحد الدمشقي :ابو محمد كه قاسم بن علاء - رحمه اللّه - است، روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از عبدالعزيز بن مسلم كه گفت: با حضرت امام رضا عليه السلام در مرو بوديم و در روز جمعه در مسجد جامع مرو در ابتداى ورود خويش، جمع شديم، پس مردم امر امامت را در ميان آوردند، و آن را دست به دست گردانيدند، كه هر يك در آن سخنى گفتند، و كثرت اختلاف مردمان را در آن ذكر كردند، بعد از آن، من بر آقاى خود حضرت امام رضا عليه السلام داخل شدم و آن حضرت را فرو رفتن مردم و گفت وگوى ايشان را در امر امامت اعلام نمودم. پس تبسّم فرمود و فرمود كه:«اى عبدالعزيز، اين گروه ندانستند و گول خوردند كه به رأى هاى خويش عمل كردند.

به درستى كه خداى عزّوجلّ پيغمبر خويش صلى الله عليه و آله را از دنيا نبرد، تا آن كه دين خود را از براى آن حضرت كامل و تمام گردانيد، و قرآن را بر او فرو فرستاد كه بيان هر چيزى در آن است. و در آن حلال و حرام و حدود و احكام و هر چه مردم به سوى آن احتياج دارند، تمام و كمال بيان فرمود، پس فرمود: «ما فَرَّطْنا فى الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» (1)

، يعنى: «فرو نگذاشتيم در اين كتاب (كه قرآن است) هيچ چيز را». و در حجة الوداع - و آن، آخر عمر آن حضرت صلى الله عليه و آله بود كه بعد از آن، از دنيا رحلت فرمود - اين آيه فرو فرستاده شد كه: «الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينا» (2) ، يعنى: «امروز كامل گردانيدم از براى شما، دين شما را و تمام كردم بر شما، نعمت خويش را و پسنديدم از براى شما، اسلام و مسلمانى را» (دينى پاكيزه از همه دين ها كه نزد من، همين دين باشد تا قيام قيامت، نه دين ديگر) ، و امر امامت، از تمامى دين است .

و آن حضرت صلى الله عليه و آله از دنيا نرفت تا بيان فرمود از براى امّت خويش معالم و نشان هاى دين ايشان را و راه ايشان را براى ايشان روشن ساخت، و ايشان را بر راه ميانه (كه به سبيل حقّ و راه درست است)، واگذاشت و على عليه السلام را از براى ايشان نصب فرمود كه نشانه هدايت و امام و پيشواى ايشان باشد. و چيزى را وانگذاشت كه امّت آن حضرت به آن احتياج داشته باشند، مگر آن كه آن را بيان فرمود و آشكار نمود.

پس هر كه گمان كند كه خداى عزّوجلّ دين خود، يا او را كامل نگردانيده، كتاب خدا را ردّ كرده است. و هر كه كتاب خدا را ردّ نمود، كافر است. آيا مردم قدر امامت را مى شناسند و جاى قابليّت آن را از امّت مى دانند تا اختيار ايشان در آن مجوّز باشد و آن كس را كه از براى امامت اختيار مى كنند، خدا قبول فرمايد؟ (يعنى: البته چنين نيست كه ايشان توانند كه آن را بشناسند؛ زيرا كه) امامت، قدرش جليل تر و شأنش عظيم تر و مكانش عالى تر و جانبش منيع تر و كُنهش دورتر از اين است كه مردم به عقل هاى خويش به آن توانند رسيد، و با رأى هاى خود آن را توانند يافت، يا به اختيار خويش امامى را نصب توانند كرد.

به درستى كه امامت، مرتبه اى است كه خداى عزّوجلّ ابراهيم خليل عليه السلام را به آن مخصوص گردانيد، بعد از مرتبه پيغمبرى و خُلّت (كه دوستى و آشنايى است) و آن مرتبه سيم است كه از پيغمبرى و دوستى بالاتر است، و فضيلتى است كه خدا او را به سبب آن مشرّف گردانيد، و آوازه او را به آن بلند ساخت، پس فرمود: «إنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إماما» ؛ «من تو را امام مردم مى كنم». ابراهيم خليل عليه السلام از روى سرور و شادى به اين مرتبه امامت عرض كرد: «و مِنْ ذُرِّيَّتى» ؛ «و بعضى از فرزندان مرا نيز امام گردان». خداى تبارك و تعالى فرمود: «لا يَنالُ عَهْدى الظّالِمينَ» (3) ؛ «امامت به ستم كاران نمى رسد». پس اين آيه، امامت هر ستم كارى را تا روز قيامت باطل گردانيد (چه در صدق مشتق مطلقا، يا در امثال اين مقامات بقاى مبدأ شرط نيست). و امامت در برگزيدگان، كه از گناهان پاك و پاكيزه اند، قرار گرفت.

بعد از آن خداى تعالى ابراهيم عليه السلام را گرامى داشت به اين كه امامت را در نسل او، كه اهل صفوت و طهارت بودند، قرار داد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحينَ * وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّةً يَهْدُونَ بِأمْرِنا وَ أوْحَيْنا إلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ» (4) ، يعنى: «و بخشيديم ابراهيم را پسرى اسحاق نام و نبيره اى كه يعقوب، نام داشت؛ در حالتى كه هر دو محض عطيّه بودند از جانب ما (يا در حالتى كه يعقوب نبيره آن حضرت بود). و همه ايشان را گردانيديم نيكان و شايستگان، و گردانيديم ايشان را امامان و پيشوايانى چند، كه مردمان در گفتار و كردار به ايشان اقتدا كنند. و كار ايشان، اين بود كه مردم را راه راست مى نمودند به فرمان ما و وحى كرديم به سوى ايشان، كردن نيكويى ها و به پا داشتن نماز و دادن زكات را و بودند ما را پرستندگان» (نه غير ما را).

پس هميشه امامت در ذريّه آن حضرت بود كه بعضى از ايشان از بعضى ميراث مى برد در قرن و زمانى تا آن كه خداى عزّوجلّ آن را به پيغمبر ميراث داد و فرمود جلّ و تعالى: «إنَّ أوْلَى النّاسِ بِإبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ» (5) ، يعنى: «به درستى كه سزاوارترين مردمان به ابراهيم و دين او، هر آينه آنانند كه پيروى نمودند او را و ديگر، اين پيغمبر است و آنان كه ايمان آورده اند به او و خدا دوست مؤمنان و سازنده كار ايشان و يارى دهنده و صاحب اختيار ايشان است». و اين امامت، از براى آن حضرت بخصوص ثابت بود. پس آن را به گردن على عليه السلام انداخت به امر خداى عزّوجلّ، بنابر نشانه اى كه عبارت است از آنچه خدا واجب گردانيده در امام و امامت، در آن حضرت.

پس امامت در ذريّه آن حضرت _ كه پاكيزگانند _ قرار گرفت و ايشان كسانى اند كه خدا علم و ايمان را به ايشان عطا فرموده به فرموده خويش جلّ و علا: «وَ قالَ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتابِ اللّهِ إلى يَوْمِ الْبَعْثِ» (6) ، يعنى: «و گويند آنان كه داده شدند علم و ايمان را كه: هر آينه به حقيقت درنگ نموديد در كتاب خدا (كه قبر است)، روز بر انگيختن» (كه روز قيامت است، يا درنگ كرديد در دنيا در لوح محفوظ، يا در قرآن، يا در علم خدا، يا قضاى او كه در اينها مكث شما در دنيا ثبت شده است. و على بن ابراهيم در تفسير خود در اين آيه به تقديم و تأخيرى قايل شده است. و بنابر آن، ترجمه اين مى شود كه: مى گويند كسانى كه داده شدند علم و ايمان را در كتاب خدا كه درنگ نموديد تا روز بعث).

پس امامت در ميان فرزندان على عليه السلام و مخصوص ايشان است تا روز قيامت؛ زيرا كه بعد از محمد صلى الله عليه و آله ، هيچ پيغمبرى نمى باشد. پس اين گروه جاهلان از كجا اختيار امامت مى كنند؟ (يا به چه دليل از براى امامت برگزيده مى شوند؟. يعنى البته ايشان را ميسّر نشود؛ زيرا كه) امامت مرتبه پيغمبران و ميراث اوصياى ايشان است .

به درستى كه امامت، خلافت و جانشينى خدا و جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مقام امير المؤمنين و ميراث امام حسن و امام حسين عليهم السلام است.

و به درستى كه امامت، مهار و افسار دين است؛ چه ضبط و حفظ آن به امامت مى شود و نظام مسلمانان است. (7) و امامت صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است (چه اگر امام نباشد، هرج و مرج و قتل و غارت دنيا را تباه مى كند. و خدا بى خبران مؤمنان را كه از خدا مى ترسند، ذليل مى گرداند). و به درستى كه امامت، اصل و بنيان اسلامى است كه مى بالد و شاخه آن است كه بلند مى شود. و به امام، نماز و زكات روزه و حجّ و جهاد تمام مى شود، و غنيمت و صدقات، بر وفق قانون شرع تقسيم مى شود (كه حيف و ميلى در آن نباشد)، و اجراى حدود خدا و احكام او به عمل مى آيد، و سدّ ثغور و اطراف مى شود كه رخنه ها بسته گردد (تا دشمنان دين در ولايت اسلام دست بُردى نكنند).

و امام حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام مى گرداند، و حدود خدا را بر پاى مى دارد، و از دين خدا دفع مى كند آنچه را كه موجب تضييع آن باشد (يا لايق آن نباشد). و مردم را مى خواند به راه پروردگار خويش (كه دين حق، اسلام است) به دليلى كه حقّ را ثابت كند، و شبهه ها را زايل گرداند، و به پند نيكو و سخنان نافع و حجّت كامل (كه در آن كوتاهى نباشد).

و امام، چون آفتابى است براينده كه جهان را به نور خود پوشانيده (يا روشن ساخته)، و حال آن كه آن آفتاب در كران آسمان است و به وضعى است كه دست هاى بندگان به آن نتواند رسيد، و چشم هاى ايشان آن را نتواند ديد (چه امام در كران آسمان عقلى، چون آفتاب بر آمده، جهان عقل را به نور خويش روشن ساخته، دست هاى وهم و خيال به او نمى رسد و چشم هاى عقول او را نمى تواند ديد).

و امام، مانند ماه شب چهاردهى است تابنده، و چراغى است درخشنده، و نورى است بالا رونده، و ستاره اى است راه نماينده در تاريكى هاى شب و ميان هاى شهرهاى خراب و گرداب هاى درياها.

و امام، چون آب شيرين خوش گوارا است بعد از تشنگى كه لب ها به آن خشكيده باشد، و امام دلالت مى كند به راه راست و از هلاكت نجات مى بخشد.

و امام چون آتشى است كه بر بالاى بلندى باشد، كه همه كس آن را ببينند، و گرم كند هر كس را كه اراده داشته باشد كه به او گرم شود (چه امام خنكى عقلى را كه از باد سرد نفس دشمنان دين به هم رسيده، دفع مى فرمايد). و امام رهنما است در مواضع هلاكت. هر كه از امام جدا شود، البتّه هلاك مى شود.

و امام چون ابرى است صاحب باران، و بارانى است ريزان، و آفتابى است درخشان، و آسمانى است هميشه سايه كننده، و زمينى است گسترده، و چشمه اى است پر آب، و سنگ آبى است كه هميشه آب خوشگوار در آن ايستاده، و در حصول فرح و شادى به ديدنش چون بوستان و مرغزار است.

و امام، انيسى است چون يار موافق و پدر مشفق و مادر بسيار مهربان به فرزند خود، و پناه بندگان در سختى زمانه، و امر عظيمى كه بسيار سخت باشد.

و امام، امين خداست در ميانه خلائق، و حجّت اوست در ميان بندگان، و خليفه اوست در تمام شهرها، و مردم را به سوى خدا مى خواند، و دفع مى كند از حرم خدا (كه خانه كعبه است. يا هر چه صاحب حرمت باشد از جانب خدا آنچه را كه به آن لايق نباشد).

و امام، از همه گناهان پاك و پاكيزه است (خواه آن گناه كوچك باشد و خواه بزرگ، و خواه علمى باشد و خواه عملى) و مبرّا است از جميع عيب ها، و مخصوص است به علم، و موسوم است به حلم، و نظام دين و عزّت مسلمين، و موجب خشم منافقين و هلاك كافرين است.

و امام، يگانه عصر خود است، كه هيچ كس به او نزديك نشود، و هيچ عالمى با او برابرى نكند (چه از همه كس اعلم باشد و در زمان حياتش، بدلى از او يافت نشود كه استحقاق امامت و خلافت داشته باشد). با وجود او، او را مانندى در شرف ذاتى و نسبى و نظيرى در فضل و كمال نباشد، و مخصوص باشد به همه فضيلت ها، بى آن كه آن را طلب نموده باشد (به اين كه به درس خواندن و شنيدن از علما و امثال آن حاصل نموده باشد). و بدون آن كه به اجتهاد و استنباط آن را كسب نموده باشد، بلكه آن اختصاصى است از جانب خداوند صاحب تفضّل بسيار بخشاينده كه او را به آن مخصوص ساخته و برگزيده.

پس، كه مى تواند به معرفت امام برسد؟ يا اختيار امام او را ممكن و ميّسر باشد؟ اين معرفت و اختيار بسيار دور است، و عقل هاى بسيار متين و خالص، همه گمراه و سرگردان و حيران شده اند از وصف كردن حالى از احوال امام، يا فضيلتى از فضايل او، و همچنين همه چشم ها از آن خيرگى كرده اند، و بزرگان كوچك شده اند، و حكيمان متحيّر گرديده اند، و حليمان باز مانده اند و سخنوران اظهار عجز نموده اند، و عاقلان جاهل گشته اند، و شاعران كلال به هم رسانيده اند، و هنرمندان كه به قوانين عقل و نقل عارف اند درمانده اند، و صاحبان بلاغت به تنگ آمده اند، و همگى اقرار به عجز و تقصير خويش از وصف كردن حالى از احوال، يا فضيلتى از فضايل امام نموده اند. و چگونه به همه فضائل خويش به وصف در آيد، يا به كُنه و پايانش منعوت گردد، يا چيزى از امر وى مفهوم شود، يا كسى يافت شود كه به جاى او بايستد، و فائده اى كه چون فائده او باشد به مردم برساند، كه ايشان را كفايت كند و در امرى از امور معطّل نباشند؟ چنين نيست. و چگونه و از كجا به اين طريق موصوف و منعوت و مفهوم و مبدّل مى تواند شد؟ و حال آن كه امام، در علوّ قدر و منزلت در مكان ستاره آسمان است نسبت به دست آنها كه مى خواهند او را فرا گيرند، و نسبت به وصف كسانى كه اراده دارند كه او را وصف نمايند و چنانچه دست كسى به آن نمى رسد، به امام نيز نخواهد رسيد. پس اختيار مردم به امامت، چه نسبت دارد؟ و عقول را در باب آن، چه دخل و تصرّف باشد؟ و در كجا مثل امام يافت مى تواند شد؟

آيا گمان مى كنند كه امام و امامت در غير اولاد رسول خدا (محمد صلى الله عليه و آله ) يافت مى شود؟ به خدا سوگند كه نفس هاى ايشان، ايشان را تكذيب مى كند؛ چه خود مى دانند كه آن كه را كه امام كرده اند از غير اولاد رسول صلى الله عليه و آله ، امام نيست و سخنانى كه هيچ اصل نداشت ايشان را از برگشتِ به حق، سُست گردانيد، يا ايشان را در آرزوهاى فاسد افكند. پس به جاى بلند دشوارى بالا رفتند كه پاى هاى ايشان در آن به جايى بند نمى شود، و از آن به جانب نشيب مى لغزد. و قصد كردند كه امام را نصب كنند به واسطه عقل هاى حيرانِ نابودِ تباه كه هيچ منفعت در آنها نبود و در مرتبه خود نيز ناتمام بودند، و بر رأى هايى كه ايشان را گمراه نمود. پس نيفزودند چيزى را مگر دورى از امام. «قاتَلَهُمُ اللّهُ أنّى يُؤْفَكُونَ» (8) ، يعنى: «خدا ايشان را بكشد (و هلاك گرداند ايشان را و ايشان را لعنت كند و رسواى دنيا و آخرت گرداند) چگونه برگردانيده مى شوند از راه حق» (با وجود كثرت دلائل هاديه).

و هر آينه به تحقيق كه كار دشوارى را قصد كردند و دروغ بزرگى گفتند، و گمراه شدند؛ گمراهى دورى كه به راه رسيدن ايشان مشكل باشد. و در سرگردانى افتادند؛ زيرا كه امام را از روى بينايى وا گذاشتند. «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرينَ» (9) ، يعنى: «و شيطان بياراست از براى ايشان كردارهاى ايشان را، پس باز داشت ايشان را از راه حق و حال آن كه بينايان بودند». و از اختيار و مختار خدا و اختيار رسول صلى الله عليه و آله گردانيدند، و به سوى اختيار خويش رو آوردند، و قرآن ايشان را آواز مى كند كه: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللّهِ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ» (10) ، يعنى: «و پروردگار تو مى آفريند هر چه را كه مى خواهد و بر مى گزيند (يعنى از براى امامت)، هر كه را كه مى خواهد. نيست و نباشد ايشان را اختيار آن». «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ» ؛ «منزه و پاك مى شمارم خدا را از آن كه او را شريك و منازعى در خلق به هم رسد» (و از آن كه در بالاى اختيارى او اختيارى باشد. يا كسى بر او جرأت نمايد اختيار كردن آنچه آن جناب اختيار آن نفرموده، و بلندمرتبه و برتر است از مشاركت آنچه با او شريك مى سازند، يا از اشراك مشركان).

و خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أمْرًا أنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أمْرِهِمْ» (11) (تا آخر آيه). «كه نيست و نباشد (يعنى: نسزد و نرسد) هيچ مرد مؤمن و نه هيچ زن مؤمنه را چون حكم كنند خدا و رسول او (كه محمد است صلى الله عليه و آله ) كارى را آن كه اختيار از براى ايشان بوده باشد از كار خويش (بلكه بايد كه خود را تابع خدا و رسول صلى الله عليه و آله سازند). و هر كه نافرمانى كند خدا و رسول او را، پس به حقيقت كه گمراه شده؛ گمراهى هويدا».

و فرموده است كه: «ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ * أمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ * إنَّ لَكُمْ فيهِ لَما تَخَيَّرُونَ * أمْ لَكُمْ أيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ * سَلْهُمْ أيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ * أمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إنْ كانُوا صادِقينَ» (12) ، يعنى: «چيست شما را و شما را چه مى شود و چگونه حكم مى كنيد؟ آيا شما راست كتاب و نوشته اى كه از آسمان آمده باشد كه در آن اين را بخوانيد كه: به درستى كه شما راست در آن، هر آينه آنچه را كه اختيار كنيد و برگزينيد و تمنّا نماييد (يعنى كتابى كه اين مضمون در آن نوشته باشد). يا شما را است عمود و مواثيق مؤكّده به سوگندها بر ما، كه خداوند شماييم كه رسنده باشد به نهايت تأكيد تا روز قيامت كه: به درستى كه شما راست آنچه حكم كنيد. بپرس ايشان را كه كدام يك از ايشان به اين حكم كفيل و ضامن است (كه در آخرت از عهده آن بيرون آيد كه قيام نمايد بر امضاى آن، و احتجاج بر صحّت آن، چون كسى كه از جانب جماعتى سخن گويد و متكفّل امور ايشان باشد)، يا ايشان را است شريكانى چند. پس بايد كه بياورند شريكان خويش را (تا با ايشان موافقت نمايند، يا تصديق ايشان كنند)، اگر هستند راست گويان» (و مراد حقّ تعالى نفى هر چيزى است كه به آن تمسّك توان جست از دليل عقلى و نقلى، تا بر ايشان ظاهر شود كه در دعوى خويش، غير از تقليد كه از توهّم و تخيّل نفسانى و تسويل شيطانى برخواسته، چيزى ندارند).

و حضرت فرمود كه: «خداى تعالى فرموده است: «أ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أمْ عَلى قُلُوبٍ أقْفالُها» (13) ، يعنى: «آيا پس تفكّر نمى كنند در قرآن (و مواعظ و زواجر آن را به سمع قبول اصغا (14) نمى نمايند، و به ديده اعتبار نمى نگرند؟ تا به راه راست، شناختى پيدا كرده، از باديه گمراهى رهايى يابند) ، بلكه بر دل هاى پاره اى از ايشان، قفل هاى آنهاست» (كه با قفل هاى متعارف مناسبتى ندارد؛ چه قفل هاى متعارف، به كليدى كه دارند، گشوده مى شوند، و قفل دل هاى ايشان به هيچ چيز گشوده نشود و آن عبارت از ختم و طبعى كه مانع است از دخول حقّ در آنهاست) . «فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ» (15) ؛ «يا بلكه مهر زده است خدا بر دل هاى ايشان (يعنى نشانى در آنها پديد آورده است تا فرشتگان به آن نشان، علم به كفر و نفاق ايشان پيدا كنند و بر ايشان لعنت كنند. و يا آن كه چون با وجود ظهور آيات داله بر حقيّت حق، قبول حق نمى كنند، به جهت فرط عناد و جحود، پس گويا خداى تعالى بر دل هاى ايشان مهر زده) پس ايشان هيچ چيز را نمى فهمند» .

[أم] «قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ * إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ * وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» ؛ «يا بلكه گفتند : شنيديم، و حال آن كه ايشان نمى شوند؛ شنيدنى كه به آن، نفع يابند. پس گويا نمى شنوند. به درستى كه بدترين جنبندگان روى زمين و حيوانات در نزد خداى تعالى، كر از شنيدن حقّ، كه گنگانند در گفتن آن؛ آنان كه در نمى يابند (يعنى خود را بر اين مى دارند كه حقّ را نفهمند). و اگر خداى تعالى دانستى در ايشان خوبى را كه آن نفع يافتن است، هر آينه ايشان را شنوا مى كرد، و لطف و توفيق به ايشان ارزانى مى فرمود. و اگر ايشان را به واسطه لطف، شنوا مى گردانيد، هر آينه بر مى گشتند از آن و ايشان، اعراض كنندگان بودند» (يا گروهى اند كه عادت ايشان رو گردانيدن از حقّ و قبول آن است . يعنى چون لطف، فائده به ايشان نمى رسانيد، ما ايشان را واگذاشتيم) ، يا «قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا» «بلكه گفتند كه: شنيديم و نافرمانى نموديم». بلكه هر يك از امامت و معرفت آن و شنيدن آن به سمع قبول «فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» «مزيّت نعمت و افزونى كرم خداى تعالى است كه مى دهد آن را بر سبيل تفضّل، هر كه را كه مى خواهد از بندگان (كه به آن، از غير، ممتاز و سرافراز مى گردد) و خداى تعالى، خداوند فضل بزرگ است» (كه نعم دنيا و آخرت در جنب آن، مُحقّر و مختصر مى نمايد. و تا از اينجا ترجمه آياتى است كه حضرت عليه السلام آنها را ذكر فرموده به طريق اقتباس و تضمين در كلام خويش، و چون فى الجمله تصرّفى در آيات شده بود، كه با ذكر آن، موهم اين بود كه آيه چنين باشد و بدون آن درست نبود، لهذا حقير به ترجمه آن اكتفا نمود). (16)

بعد از آن، حضرت فرمود كه: «پس چگونه ايشان را دخلى به اختيار امام و نصب كردن او باشد؟ و حال آن كه امام، عالمى است كه جهل ندارد (و همه چيز را مى داند از آنچه امّت به آن محتاج باشند، يا نباشند مگر آنچه علمش مخصوص خدا باشد) . و امّت را مى خواند به سوى حقّ، يا حافظ ايشان است، چون شبان (كه گلّه را محافظت مى كند). و جُبن و بيدلى نورزد، و ناتوانى و ضعف ندارد (كه از اجراى امور عاجز شود)، و معدن پاكيزگى و پاكى است (كه تقدّس و طهارت از عيب ها و گناهان، از او جدا نمى شود)، و محلّ خداپرستى و بى رغبتى در دنيا، و معدن علم و عبادت است، و مخصوص است به آن كه رسول صلى الله عليه و آله ، او را به سوى امامت خوانده باشد (نه آن كه خلق او را به سوى آن خوانده باشند. و مى تواند كه معنى اين باشد كه: مخصوص باشد به دعاى پيغمبر؛ مثل آنچه در غدير خم در باب على عليه السلام فرمود كه: بار خدايا، دوست دار هر كه او را دوست دارد، و غير از اين، از آنچه فرمود. يا معنى آن است كه، به سوى رسول صلى الله عليه و آله منسوب باشد). و بايد كه از نسل فاطمه طاهره بتول باشد (كه خدا او را از جميع گناهان پاك نموده، و از زنان منقطع گرديده) از روى فضل و دين و حسب، و از دنيا بريده شده، هميشه روى نياز به درگاه خدا داشت، و چيزى در نسب او نباشد كه محلّ طعن در او باشد (يعنى حرام زاده يا از اولاد حرام زاده نباشد، و ولد شبهه نيز نباشد). و هيچ صاحب حسبى با او نزديك نمى تواند شد». (17)

و حضرت فرمود كه: «امام بايد در خانه آباد قريش و بلندترين از همه نسل هاشم باشد (كه بر جميع قريش، و از همه ايشان بلندترند) و از عترت رسول صلى الله عليه و آله باشد. (18) و از نزد خداى عزّوجلّ مرضى و پسنديده باشد، و از هر شريفى شريف تر، و از فرزندان عبد مناف باشد، و علمش بيفزايد (به واسطه آن كه محدَّث است كه فرشته او را از جانب خدا حديث مى كند، يا آن را به امّت برساند از هر چه بايد رسانيد). و حلمش كامل باشد، و قوّت داشته باشد (كه بار سنگين امامت را بر دارد). و عالم باشد به سياست (و قهر كردن بر بدكار، كه به واسطه آن امور امّت منسّق و منتظم گردد). و فرمان بردارى او از جانب خدا، واجب و لازم باشد، و قائم باشد به فرمان خداى عزّوجلّ (كه در آن، نهايت سعى و اهتمام داشته باشد). و بندگان خدا را خير خواه باشد، و دين خدا را حفظ كند.

به درستى كه خدا، پيغمبران و امامان عليهم السلام توفيق مى دهد و به ايشان عطا مى فرمايد از مخزون علم و حكمت هاى خويش، آنچه را كه به غير ايشان نمى دهد. پس علم ايشان بالاى علم اهل زمان ايشان، و بيشتر از آن مى باشد در فرموده آن جناب جلّ و تعالى است كه: «أ فَمَنْ يَهْدى إلَى الْحَقِّ أحَقُّ أنْ يُتَّبَعَ أمَّنْ لا يَهِدّى إلاّ أنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (19) ، يعنى: «آيا پس آن كه رهنمايى مى كند به سوى حقّ و راستى، سزاوارتر است به آن كه پيروى شود، يا آن كه راه راست نيابد مگر آن كه رهنموده شود؟ (كه كسى او را راه راست نمايد). پس چيست از براى شما؟ (و شما را چه مى شود؟) چگونه حكم و داورى مى كنيد در تسويه ميان اين دو؟» در فرموده آن جناب تبارك و تعالى است كه: «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِيَ خَيْرًا كَثيرًا» (20) . و در قول اوست در شأن طالوت كه: «إنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّهُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ» (21) ، يعنى: «به درستى كه خدا برگزيد طالوت را بر شما و افزونى داد او را به گشادگى و بسيارى در دانش و در تن (چه طالوت، مرد نمايان و با جمال بود، و به يك سر و گردن از اهل زمان خود بلندتر، و در سياست و تدبير مملكت دارى و در حفظ عدالت ميان رعيّت، عديل و نظير نداشت). و خدا كه مالك است، ملك و مملكت خويش را مى دهد به هر كه مى خواهد (ومى داند كه او را صلاحيّت ملك دارى هست).وخدا بسيار فضل وداناست».

و به پيغمبر خود صلى الله عليه و آله فرموده كه: «أنْزَلَ [اللّهُ ]عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيما» (22) . (و در قرآن چنين است كه: «و انزل اللّه عليك الكتاب») ، يعنى: «و فرو فرستاد خدا بر تو قرآن و حكمت را كه بيان احكام آن است، و آموخت تو را آنچه نبودى كه به خودى خود بدانى، و فضل خدا بر تو بزرگ است» (كه علوم غير متناهيه را به تو تعليم داده). و در شأن ائمّه از اهل بيت پيغمبر خويش و عترت و ذرّيّه او فرموده است كه: «أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما * فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيرًا» (23) .

و به درستى كه چون خداى عزّوجلّ بنده را بر گزيند براى امور بندگان خويش، سينه او را از براى آن بگشايد، و چشمه هاى حكمت را در دل او بسپارد، و علم را به او الهام فرمايد؛ چنان الهامى كه بعد از آن، از جواب چيزى در نماند و در آن جوابى نگويد كه از طريقه صواب مائل باشد. پس او معصوم است كه خدا او را از همه گناهان نگاه داشته، و مؤيّد است (كه او را تقويت داده و يارى نموده) و موفّق است (كه توفيق هر خوبى به او عطا فرموده) و مسدّد است (كه او را راست و درست نموده، كه هيچ كجى در او و در كار او نيست)، و از خطا و لغزش و به سر در آمدن، ايمن است، و خدا او را به اين مخصوص مى سازد تا آن كه حجّت او باشد بر بندگانش، و گواه او باشد بر آفريدگانش. و «ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» (24) .

پس آيا مردم قدرت دارند بر شناختن مثل اين امام كه مذكور شد، تا او را اختيار نمايند؟ يا برگزيده ايشان به اين صفت باشد، تا او را بر همه كس مقدم دارند؟ به خانه خدا سوگند، كه از حقّ در گذشتند، و كتاب خدا را (كه قرآن است) در پس پشت هاى خويش افكندند، كه گويا نمى دانند كه آن كتاب خداست.

و در كتاب خداست، راه راست و شفا از هر ناخوشى. پس آن را انداختند و خواهش هاى خود را پيروى كردند. بعد از آن، خدا ايشان را مذمّت فرمود و ايشان را به غايت دشمن داشت و هلاك گردانيد، پس فرمود جلّ و تعالى: «وَ مَنْ أضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللّهِ إنَّ اللّهَ لا يَهْدى الْقَوْمَ الظّالِمينَ» (25) ، يعنى: «و كيست گمراه تر از آن كس كه پيروى نمود خواهش خويش را بى راهنمونى، و بيان و بصيرتى از جانب خدا؟ (يعنى: هيچ كس گمراه تر از چنين كسى نيست). به درستى كه خدا راه را نمى نمايد و به سر منزل نجات نمى رساند گروه ستمكاران را».

و فرموده است كه: «فَتَعْسا لَهُمْ وَ أضَلَّ أعْمالَهُمْ» (26) ، يعنى: «پس خدا ايشان را هلاك گردانيد؛ هلاكتى سخت، و كردارهاى ايشان را نابود ساخت» (يا خدا ايشان را هلاك سازد . و كردارهاى ايشان را نابود گرداند) . و فرموده است كه: «كَبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ» (27) ، يعنى: «بسيار بزرگ است از روى دشمنى، مجادله ايشان در آيات خدا، بى حجّت و برهانى كه آمده باشد به ايشان در نزد خدا و نزد آنان كه ايمان آورده اند، همچنان كه مهر گذاشت بر دل هاى اين گروه، مهر مى گذارد خدا بر همه دل هر متكّبرى كه از فرمان بردارى سر كشيده باشد و گردن كشى نمايد» (كه خود را برتر داند). و خدا رحمت فرستد بر محمد و آل او و درود فرستد بر ايشان؛ درود فرستادنى فراوان».

.


1- . انعام، 38.
2- . مائده، 3.
3- . بقره، 124.
4- . انبيا، 72 و 73.
5- . آل عمران، 68.
6- . روم، 56.
7- . و نِظام به كسر نون، رشته اى است كه مُهره در آن كشند و صلاح كار و راستى آن و آن كه كار به او منتظم و راست شود. (مترجم)
8- . توبه، 30.
9- . عنكبوت، 38.
10- . قصص، 68.
11- . احزاب، 36.
12- . قلم، 36 تا 42.
13- . محمّد، 24.
14- . گوش فرا دادن.
15- . منافقون ، 3.
16- . مترجم - رحمه اللّه - آيات را كه در متن فعلى هست، و احتمالاً با نسخه اى كه در نزدش بوده، متفاوت بوده و منطبق با آيات قرآن نبوده، ذكر نكرده، و به ترجمه آنها بسنده كرده كه با توجه به نسخه فعلى، در داخل پرانتز آورده شد.
17- . و حسب، شمردن افعال و مآثر جميله است، و حسب هر مردى مآثر پدران اوست. و خليل بن احمد گفته است كه: شرف و بزرگوارى است كه در پدران ثابت باشد، و اصل از آن، حساب است، به معنى شمار؛ چه هرگاه مردم تفاخر كنند هر يك مناقب خويش، مفاخر پدران را مى شمارند. (مترجم)
18- . و عترت در لغت، فرزندان و خويشان نزديكند؛ چون پسران عمّ. (مترجم)
19- . يونس، 35.
20- . بقره، 269.
21- . بقره، 247.
22- . نساء، 113.
23- . نساء، 54 و 55.
24- . حديد، 21.
25- . قصص، 50.
26- . محمّد ، 8 .
27- . غافر، 35.

ص: 640

. .

ص: 641

. .

ص: 642

. .

ص: 643

. .

ص: 644

. .

ص: 645

. .

ص: 646

. .

ص: 647

. .

ص: 648

. .

ص: 649

. .

ص: 650

. .

ص: 651

. .

ص: 652

. .

ص: 653

. .

ص: 654

. .

ص: 655

. .

ص: 656

. .

ص: 657

. .

ص: 658

. .

ص: 659

. .

ص: 660

1364.الإمام الباقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي خُطْبَةٍ لَهُ يَذْكُرُ فِيهَا حَالَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام وَ صِفَاتِهِمْ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَوْضَحَ بِأَئِمَّةِ الْهُدى مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّنَا عَنْ دِينِهِ، وَ أَبْلَجَ بِهِمْ عَنْ سَبِيلِ مِنْهَاجِهِ، وَ فَتَحَ بِهِمْ عَنْ بَاطِنِ يَنَابِيعِ عِلْمِهِ؛ فَمَنْ عَرَفَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَاجِبَ حَقِّ إِمَامِهِ، وَجَدَ طَعْمَ حَ_لَاوَةِ إِيمَانِهِ، وَ عَلِمَ فَضْلَ طُ_لَاوَةِ إِسْ_لَامِهِ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ نَصَبَ الْاءِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُ حُجَّةً عَلى أَهْلِ مَوَادِّهِ وَ عَالَمِهِ، وَ أَلْبَسَهُ اللّهُ تَاجَ الْوَقَارِ، وَ غَشَّاهُ مِنْ نُورِ الْجَبَّارِ، يَمُدُّ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ، لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ مَوَادُّهُ ، وَ لَا يُنَالُ مَا عِنْدَ اللّهِ إِلَا بِجِهَةِ أَسْبَابِهِ، وَ لَا يَقْبَلُ اللّهُ أَعْمَالَ الْعِبَادِ إِلَا بِمَعْرِفَتِهِ؛ فَهُوَ عَالِمٌ بِمَا يَرِدُ عَلَيْهِ مِنْ مُلْتَبِسَاتِ الدُّجى، وَ مُعَمِّيَاتِ السُّنَنِ، وَ مُشَبِّهَاتِ الْفِتَنِ .

فَلَمْ يَزَلِ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يَخْتَارُهُمْ لِخَلْقِهِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ عليه السلام مِنْ عَقِبِ كُلِّ إِمَامٍ يَصْطَفِيهِمْ لِذلِكَ وَ يَجْتَبِيهِمْ، وَ يَرْضى بِهِمْ لِخَلْقِهِ وَ يَرْتَضِيهِمْ، كُلَّمَا مَضى مِنْهُمْ إِمَامٌ، نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ عَقِبِهِ إِمَاماً عَلَماً بَيِّناً، وَ هَادِياً نَيِّراً، وَ إِمَاماً قَيِّماً، وَ حُجَّةً عَالِماً، أَئِمَّةً مِنَ اللّهِ، يَهْدُونَ بِالْحَقِّ، وَ بِهِ يَعْدِلُونَ، حُجَجُ اللّهِ وَ دُعَاتُهُ وَ رُعَاتُهُ عَلى خَلْقِهِ، يَدِينُ بِهَدْيِهِمُ الْعِبَادُ، وَ تَسْتَهِلُّ بِنُورِهِمُ الْبِ_لَادُ، وَ يَنْمُو بِبَرَكَتِهِمُ التِّ_لَادُ، جَعَلَهُمُ اللّهُ حَيَاةً لِلْأَنَامِ، وَ مَصَابِيحَ لِلظَّ_لَامِ، وَ مَفَاتِيحَ لِلْكَ_لَامِ، وَ دَعَائِمَ لِلْاءِسْ_لَامِ، جَرَتْ بِذلِكَ فِيهِمْ مَقَادِيرُ اللّهِ عَلى مَحْتُومِهَا.

فَالْاءِمَامُ هُوَ الْمُنْتَجَبُ الْمُرْتَضى، وَ الْهَادِي الْمُنْتَجى، وَ الْقَائِمُ الْمُرْتَجَى، اصْطَفَاهُ اللّهُ بِذلِكَ، وَ اصْطَنَعَهُ عَلى عَيْنِهِ فِي الذَّرِّ حِينَ ذَرَأَهُ، وَ فِي الْبَرِيَّةِ حِينَ بَرَأَهُ ظِلاًّ قَبْلَ خَلْقِ نَسَمَةٍ، عَنْ يَمِينِ عَرْشِهِ، مَحْبُوّاً بِالْحِكْمَةِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَهُ، اخْتَارَهُ بِعِلْمِهِ، وَ انْتَجَبَهُ لِطُهْرِهِ؛ بَقِيَّةً مِنْ آدَمَ عليه السلام ، وَ خِيَرَةً مِنْ ذُرِّيَّةِ نُوحٍ، وَ مُصْطَفىً مِنْ آلِ إِبْرَاهِيمَ ، وَ سُ_لَالَةً مِنْ إِسْمَاعِيلَ، وَ صَفْوَةً مِنْ عِتْرَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، لَمْ يَزَلْ مَرْعِيّاً بِعَيْنِ اللّهِ يَحْفَظُهُ وَ يَكْلَؤُهُ بِسِتْرِهِ، مَطْرُوداً عَنْهُ حَبَائِلُ إِبْلِيسَ وَ جُنُودِهِ ، مَدْفُوعاً عَنْهُ وُقُوبُ الْغَوَاسِقِ، وَ نُفُوثُ كُلِّ فَاسِقٍ، مَصْرُوفاً عَنْهُ قَوَارِفُ السُّوءِ ، مُبَرَّأً مِنَ الْعَاهَاتِ، مَحْجُوباً عَنِ الْافَاتِ، مَعْصُوماً مِنَ الزَّلَاتِ، مَصُوناً عَنِ الْفَوَاحِشِ كُلِّهَا، مَعْرُوفاً بِالْحِلْمِ وَ الْبِرِّ فِي يَفَاعِهِ، مَنْسُوباً إِلَى الْعَفَافِ وَ الْعِلْمِ وَ الْفَضْلِ عِنْدَ انْتِهَائِهِ، مُسْنَداً إِلَيْهِ أَمْرُ وَالِدِهِ، صَامِتاً عَنِ الْمَنْطِقِ فِي حَيَاتِهِ.

فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّةُ وَالِدِهِ، إِلى أَنِ انْتَهَتْ بِهِ مَقَادِيرُ اللّهِ إِلى مَشِيئَتِهِ، وَ جَاءَتِ الْاءِرَادَةُ مِنَ اللّهِ فِيهِ إِلى مَحَبَّتِهِ، وَ بَلَغَ مُنْتَهى مُدَّةِ وَالِدِهِ عليه السلام ، فَمَضى وَ صَارَ أَمْرُ اللّهِ إِلَيْهِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ قَلَّدَهُ دِينَهُ، وَ جَعَلَهُ الْحُجَّةَ عَلى عِبَادِهِ، وَ قَيِّمَهُ فِي بِ_لَادِهِ، وَ أَيَّدَهُ بِرُوحِهِ، وَ آتَاهُ عِلْمَهُ، وَ أَنْبَأَهُ فَصْلَ بَيَانِهِ، وَ اسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ، وَ انْتَدَبَهُ لِعَظِيمِ أَمْرِهِ، وَ أَنْبَأَهُ فَضْلَ بَيَانِ عِلْمِهِ، وَ نَصَبَهُ عَلَماً لِخَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُ حُجَّةً عَلى أَهْلِ عَالَمِهِ، وَ ضِيَاءً لِأَهْلِ دِينِهِ، وَ الْقَيِّمَ عَلى عِبَادِهِ، رَضِيَ اللّهُ بِهِ إِمَاماً لَهُمُ، اسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ، وَ اسْتَحْفَظَهُ عِلْمَهُ، وَ اسْتَخْبَأَهُ حِكْمَتَهُ، وَ اسْتَرْعَاهُ لِدِينِهِ،وَ انْتَدَبَهُ لِعَظِيمِ أَمْرِهِ، وَ أَحْيَا بِهِ مَنَاهِجَ سَبِيلِهِ، وَ فَرَائِضَهُ وَ حُدُودَهُ، فَقَامَ بِالْعَدْلِ عِنْدَ تَحْيِيرِ أَهْلِ الْجَهْلِ ، وَ تَحْبِيرِ أَهْلِ الْجَدَلِ، بِالنُّورِ السَّاطِعِ ، وَ الشِّفَاءِ النَّافِعِ، بِالْحَقِّ الْأَبْلَجِ، وَ الْبَيَانِ اللَائِحِ مِنْ كُلِّ مَخْرَجٍ، عَلى طَرِيقِ الْمَنْهَجِ، الَّذِي مَضى عَلَيْهِ الصَّادِقُونَ مِنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، فَلَيْسَ يَجْهَلُ حَقَّ هذَا الْعَالِمِ إِلَا شَقِيٌّ، وَ لَا يَجْحَدُهُ إِلَا غَوِيٌّ، وَ لَا يَصُدُّ عَنْهُ إِلَا جَرِيٌّ عَلَى اللّهِ جَلَّ وَ عَ_لَا». .

ص: 661

1359.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به مصريان هنگامى كه اشتر را بر آنان ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از اسحاق بن غالب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت _ در خطبه اى از خطبه هاى خويش كه در آن، حال ائمّه عليهم السلام و صفات ايشان را ياد مى فرمايد _ فرمود كه:«خداى عزّوجلّ به واسطه ائمّه هدى از اهل بيت پيغمبر ما، دين خويش را روشن ساخت، و پرده را از روى آن برداشت. و به سبب ايشان شارع، راه راست خود را ظاهر و هويدا گردانيد. و به ايشان چشم هاى علم نهانى خويش را گشود، و از پوشيدگى بيرون آورد (و بنابر بعضى از نسخ كافى، آن را به ايشان عطا فرمود، يا به مردم به سبب ايشان بخشيد).

پس هر كه از امّت محمد صلى الله عليه و آله كه حقّ واجب امام خويش را شناسد، مزه شيرينى ايمان خود را بيابد، و افزونى صفا و مقبولى اسلام خويش را بداند؛ زيرا كه خداى تبارك و تعالى، امام را نصب فرموده كه نشانه اى باشد از براى خلق او. يعنى از براى شناختن راه خدا و او را حجّت بر اهل موادّ و جهان خويش گردانيده (بعضى گفته اند كه: مراد از موادّ خدا، فيض هاى اوست كه از او به اهل آن مى رسد و اهل موادّ، آنانند كه ايشان را زيادتى اختصاص به فيض هاى آن جناب باشد، از صاحبان عقول خالصه. و عالم، مجموع خلائق اند؛ خواه آسمانى باشند و خواه زمينى و خواه از علويّات (1) باشند و خواه از سفليّات، (2) يا آنچه در تحت افلاكند، و مراد از عالِم خدا، كسى است كه او را زيادتى ارتباط و اختصاص به خداى سبحانه باشد، و ايشان صاحبان عقول اند. يا مراد، عالمى است كه صدور و وجود آن، مستند به سوى خداى سبحانه است. و بعضى گفته اند كه مراد از اهل موادّ، عقول است كه ماده هاى معرفت اويند. و مراد از جهان يا اهل آن، غير عقول است؛ زيرا كه امام، بر جميع مخلوقات حجّت است. و احتمال داده اند كه مراد از اوّل عالم، زمانيّات و جسمانيّات و از دويم، عالم مجرّدات و روحانيّات باشد. و بعضى موادّ را جمع مودّة گرفته اند كه به معنى دوستى است و عالم را بر غير ايشان حمل كرده اند. و بعضى دويم را عين اوّل و تفسير آن دانسته اند).

و خداى تعالى امام را تاج تعظيم و توقير در پوشانيده، و او را از نور و علم خداوند جبّار پوشانيده؛ در حالتى كه كشيده مى شود به ريسمانى به سوى آسمان (يا خدا او را به آن ريسمان يا راهى از راه ها به سوى آسمان مى كشد). و مواد آن نور، از امام _ يا از نور او _ بريده نشود (حاصل معنى، آن كه خداى تعالى راهى به عالم علوى از براى امام عليه السلام قرار مى دهد كه افاضه علوم از آنجا به او مى شود؛ آنا فآنا). و كسى نتواند كه برسد به آنچه در نزد خداست، از فضل و كرامت و ثواب، مگر به جهت اسباب و طرق و ابواب مقرّره آن جناب (كه از جمله آنها، امام است) و خدا اعمال بندگان را قبول نمى فرمايد، مگر به معرفت امام، و امام داناست به آنچه بر او وارد مى شود، از امور مشتبهه (كه در هم آميخته باشد و تاريكى اشكال آن را فرا گرفته باشد، كه فرق ميان آنها بسيار دشوار باشد). و داناست به سنت هاى پيغمبر كه بسيار خفا داشته باشد (و اسرارى باشد كه كسى آن را نداند، مگر به تعليم پيغمبر يا به الهام خدا) و به فتنه هايى كه امور باطله آن، شباهت به حقّ دارد.

پس هميشه خداى تبارك و تعالى ايشان را از براى خلق خود بر مى گزيند از فرزندان حضرت امام حسين عليه السلام از نسل هر امامى، و ايشان را از براى اين امر بر مى گزيند، و همه خوبى ها را در ايشان جمع مى كند، و به ايشان از براى بندگان خويش راضى مى گردد، و ايشان را مى پسندد، و در هر زمان كه امامى از ايشان در گذرد، از براى خلق خود امامى ديگر را از نسل آن حضرت نصب كند تا نشانه باشد آشكارا و رهنمايى روشن بخش، چون خورشيد عالم آرا و پيشوايى مستقيم در عقايد و كردار و گفتار، يا قائم به امر امامت و امّت، و تا حجّتى باشد دانا. و ايشان امامانى چنداند كه خلائق را رهنمايى مى كنند به حقّ (كه دين اسلام است) و حدود آن - و به حق - عدالت مى كنند در احكام آن، و حجّت هاى خدايند بر خلق او و داعيان اويند بر ايشان، و حافظان اويند كه مردم را از مكاره و قبايح محافظت مى كنند و ايشان را به سوى معرفت و محاسن و مصالح مى خوانند و خدا، به همين حجّت، خويش را بر خلائق تمام مى كند، و بندگان خدا به هدايت ايشان، دين دارى مى كنند، و جميع شهرها به نور ايشان روشن مى شود، و مال هاى قديمى به بركت ايشان افزون مى شود، و خدا ايشان را حيات خلائقى كه بر روى زمين اند و چراغ ها از براى رفع تاريكى جهالت و ضلالت و كليدها از براى سخن گفتن و ستون هاى دين اسلام گردانيده، و تقديرات خدا به اين نصب در ايشان، جارى شده، در حالتى كه بر محتوم و واجب آنها _ كه مستلزم حصول امضاست _ قرار و استقرار دارد كه تغيير و تبديل در آن راه نيابد.

پس امام، برگزيده خداست، و پسنديده او و رهنمايى است كه مخصوص است به هم رازى آن جناب، و به امر خلائق قيام دارد، و ايشان، در جلب منفعت و دفع مضرّت، از او اميدوارى دارند، و خدا او را به اين برگزيده و او را بر چشم خود ساخته و آفريده (يعنى منظور نظر، تربيت آن جناب بوده و بر نگهداشتى و محافظت او، پروريده شده، در عالم ذر _ كه خدا خلائق را تفريق نمود و ايشان را از صلب آدم چون مورچگان كوچك بيرون آورد _) در هنگامى كه او را آفريد، و در ميان مخلوقات، در وقتى كه او را ساخت، و حال آن كه روحى بود پيش از آن كه جسم او را خلق كند، از طرف راست عرش خويش و حكمت به او عطا شده بود در علم غيب در نزد خدا، و خدا، او را اختيار فرمود به سبب علمى كه داشت، و او را برگزيد به جهت اتّصاف او به پاكى و پاكيزگى از جميع رذائل و صفات ناپسنديده.

و امام، باقى مانده اى است از آدم عليه السلام و برگزيده، يا ذخيره اى است از نسل نوح، و مختارى است از اولاد ابراهيم، و سلاله اى است از اسماعيل (3) ، و صفوه اى است از عترت محمد صلى الله عليه و آله (4) و هميشه به عين عنايت خدا مراعات او، منظور است (كه او را حفظ و حراست مى فرمايد) به پرده خويش (كه عبارت است از قوّه نفسانيّه كه ميانه آن حضرت و معصيت مانع است و تعبير مى شود از آن، به عصمت).

و دام هاى شيطان و لشكران او، از امام دور شده، و در آمدن موذيات كه ناگاه ضرر مى رسانند، از او دفع شده، و همچنين دميدن هر فاسقى كه بر سبيل سِحر بر چيزى مى دمد (و محتمل است كه مراد از اين فقره، محفوظ بودن امام باشد از شرّ شياطين انس؛ چنانچه فقره سابقه در باب محفوظيّتش از شياطين جنّ است، و كسب هاى بد و آنچه او را به سوى آنها كشد از او گردانيده). و از جميع عاهات و آفات مبّرا و محجوب است. (5) و از لغزش ها معصوم و از همه بدى ها و زشتى ها و آنچه ناشايست باشد، مصون و محفوظ باشد، و معروف باشد به بردبارى و نيكوكارى در اوايل بلوغ (كه به حدّ مردى رسد يا قريب به آن) و منسوب باشد به سوى عفّت و علم و فضل در نزد انتهاى عمرش (يا مراد از فقره اوّل، اين است كه با علوّ و شرف و غلبه اى كه دارد، حليم و بردبار باشد. و از فقره دويم، اين كه اين صفات جميله در او بر وجه كمال باشد). و امر پدرش كه عبارت از امامت است، مسند به سوى او باشد و در ايّام حيات پدر خويش، از سخن گفتن بر وجه استقلال از جانب خود، ساكت باشد.

پس هرگاه مدّت امامت پدر بزرگوارش به سر آيد، تا آن كه تقديرات خدا، او را منتهى سازد به سوى مشيّت و خواست او و اراده خدا به حجيّت فرزند تعلّق گيرد، و منتهاى مدّت پدرش صلى الله عليه و آله برسد، پس در گذرد و از دنيا رحلت نمايد، و امر خدا بعد از وفات پدرش به سوى او منتقل شود، و خدا دين خود را به گردن او اندازد، و او را حجّت بر بندگان خود و قيّم خويش در جميع شهرها گرداند، و او را به روح خود تأييد فرمايد - چنانچه شرح آن بيايد _ و علم خويش را به او عطا نمايد، و او را خبر دهد به فضل بيان خويش كه در ميانه حقّ و باطل چگونه تفريق بايد نمود، و اسرار و رازهاى نهان خويش را به او بسپارد، و او را چنان قرار دهد كه به سوى امر عظيم خدا كه رياست عامّه خلق و تحملّ تَعب و مشقّت آن است، شتابد، و آن جناب را اجابت كند و به زيادتى بيان علم خويش، او را خبر دهد، و او را نصب كند كه نشانه باشد از براى آفريدگانش، و او را حجّت گرداند بر مردم جهان و روشنى از براى اهل دين، و قيّم بر بندگان خويش، و به او راضى شود كه امامى باشد از براى ايشان كه راز خويش را به او سپرده، و او را حافظ علم خود ساخته، و حكمت خود را به او عطا فرموده، و او را نگاه به آن دين خود گردانيده، و او را شتابان به سوى كار بزرگ خود كرده، و راه هاى راست و واجبات و حدود خويش را به او زنده گردانيده و روشن ساخته.

پس آن امام بر پا شود با عدل در نزد سرگردانى اهل جهل، و تحيّر اهل جدل، به سبب و دستيارى نور ساطع (علم لامع كه به آسمان بالا مى رود)، و شفاى نافع (برهان قاطع كه سود مى دهد)، با حقّ روشنى كه بر كسى مشتبه نشود، و با بيان هر موضع كه حقّ از آن بيرون مى رود از براى قاصرين، و قيامش بر راه حقّى باشد كه راست گويان از پدرانش عليهم السلام بر آن رفته اند. پس هيچ كس حقّ اين عالم را جاهل نباشد، مگر بدبخت و او را انكار نكند، مگر گمراه و از او باز ندارد، مگر آن كه بر خداى جلّ و علا جرأت كند و از او نترسد». .


1- . موجودات عالم بالا.
2- . موجودات مادى كه در عالم ماده قرار دارند.
3- . و سُلاله به ضم سين، در لغت، به معنى نطفه است و آنچه بيرون كشيده شود از چيزى و مراد از آن، فرزند است در اينجا. (مترجم)
4- . و صفوه، به هر سه حركت، به معنى برگزيده است و آنچه از تيرگى غشّ، صافى باشد. (مترجم)
5- . و عاهت و آفت، به يك معنى است، و آن، عبارت است از بيرون رفتن عضو از مزاج طبيعى خود. و ممكن است كه از يكى، تمام امراض نفسانى مقصود باشد و از ديگرى، بعضى از امراض بدنى؛ چون خوره و پيسى و لنگى و امثال آن. (مترجم)

ص: 662

. .

ص: 663

. .

ص: 664

. .

ص: 665

. .

ص: 666

. .

ص: 667

. .

ص: 668

16 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام وُلَاةُ الْأَمْرِ وَ هُمُ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ1357.امام على عليه السلام ( _ در جنگ صفّين _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ :حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْوَشَّاءُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» فَكَانَ جَوَابُهُ:

« «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَ_ؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلاً» يَقُولُونَ لِأَئِمَّةِ الضَّ_لَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ: هؤُلاءِ أَهْدى مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ سَبِيلًا «أُوْلَ_ئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَمَن يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ» يَعْنِي الْاءِمَامَةَ وَ الْخِ_لَافَةَ «فَإِذًا لَا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا» نَحْنُ النَّاسُ الَّذِينَ عَنَى اللّهُ. وَ النَّقِيرُ : النُّقْطَةُ الَّتِي فِي وَسَطِ النَّوَاةِ «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» نَحْنُ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ عَلى مَا آتَانَا اللّهُ مِنَ الْاءِمَامَةِ دُونَ خَلْقِ اللّهِ أَجْمَعِينَ «فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» يَقُولُ: جَعَلْنَا مِنْهُمُ الرُّسُلَ وَ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ، فَكَيْفَ يُقِرُّونَ بِهِ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، وَ يُنْكِرُونَهُ فِي آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؟! «فَمِنْهُم مَّنْ ءَامَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِئايَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا» ». .

ص: 669

16. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام واليان امر خدايند و ايشان مردمانى هستند كه

16. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام واليان امر خدايند و ايشان مردمانى هستند كه مردم بر ايشان حسد برده اند كه خداى عزّوجلّ ايشان را ذكر فرموده است1359.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى أهلِ مِصرَ لَمّا وَلّى عَلَيهِ ) حسين بن محمد بن عامر اشعرى، از مُعلّى بن محمد روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا حسن بن على وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابن اُذَينه، از بُريد عِجلى كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از تفسير قول خداى عزّوجلّ: «أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ» (1) . پس جواب آن حضرت از سؤال من، اين آيه بود كه: «أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ اُوتُوا نَصيبا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً» ، يعنى:«آيا نمى نگرى به سوى كسانى كه داده شده اند بهره اى از كتاب (يعنى قرآن، چنانچه بيايد) ايمان مى آورند به دو بت قريش، كه جبت و طاغوت اند، و مى گويند براى آنان كه كافر شدند (يعنى در باب ايشان مى گويند در حال غيبت، چنانچه گويا در نزد ايشان حاضرند) كه اين گروه كفّار، راه ايشان راست تر است از راه آنان كه ايمان آورده اند».

و حضرت فرمود كه: «مى گويند براى پيشوايان گمراهى و خوانندگان مردم به سوى آتش جهنّم، كه اين گروه، راه يافته تراند از آل محمد و راه ايشان راست تر است از راه ايشان. «اُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرًا * أمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ» ، يعنى: اين گروه معاندين، آنانند كه خدا ايشان را لعنت فرموده و از رحمت خود دور ساخته، و هر كه را خدا لعنت كند و براند، پس نمى يابى او را يارى دهنده اى كه او را يارى دهد، بلكه آيا ايشان راست بهره اى از پادشاهى». و حضرت فرمود: «يعنى امامت و خلافت».

«فَإذًا لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيرًا» ، يعنى: «پس آن هنگام كه بهره اى از آن داشته باشد، نمى دهند مردمان را آن مقدار كوى» (2) (كه بر پشت دانه خرما است ، به شكل ناوه) (3) . و حضرت فرمود كه: «ماييم مردمان، كه خدا قصد فرموده». «أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ» حضرت فرمود: «ماييم ناس و مردمان، كه مردم بر ما حسد برده اند بر آنچه خدا به ما عطا فرموده از امامت؛ نه همه خلق خدا». «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما» حضرت فرمود كه: «مى فرمايد از ايشان رسولان و پيغمبران و امامان قرار داديم. پس چگونه به آن اقرار مى كنند در اولاد ابراهيم و آن را در آل محمد انكار مى كنند؟ «فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيرًا * إنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ نارًا كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إنَّ اللّهَ كانَ عَزيزًا حَكيما» (4) ، يعنى: پس از جمله ايشان كسى هست كه به آن ايمان آورده و از ايشان كسى هست كه از آن اعراض كرده و ايمان نياورده و كافى است جهنّم، آتشى افروخته، براى اعراض كنندگان. به درستى كه آنان كه كافر شدند به آيات ما، زود باشد كه در آوريم ايشان را در آتشى بزرگ (كه آتش دوزخ است) در هر زمان كه پخته شود پوست هاى ايشان، يا بسوزد، بدل كنيم ايشان را پوست هايى غير از آنها (يعنى پوستى چند را غير از پوست هايى كه پخته و سوخته اند به ايشان دهيم بر صورت ديگر) تا بچشند عذاب را پى در پى. به درستى كه خدا غالب و داناست به عقوبت اهل جهنّم، بر وجه حكمت» (و كسى او را بر تعذيب ايشان منع نمى تواند نمود).

.


1- . نساء، 59.
2- . غلاف نازك روى هسته خرما.
3- . و نقير، نقطه اى است در ميان استخوان خرما. و بعضى احتمال داده اند كه مراد از نقطه، همان كو باشد. (مترجم)
4- . نساء، 51 _ 56 .

ص: 670

. .

ص: 671

. .

ص: 672

1358.عنه عليه السلام ( _ فِي الشَّكوى مِمَّن يَميلُ إلى مُعاوِيَةَ مِن أ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» قَالَ:«نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ».1357.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في حَربِ صِفّينَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْأَحْوَلِ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَابَ» ؟ فَقَالَ: «النُّبُوَّةَ». قُلْتُ : «وَالْحِكْمَةَ» ؟ قَالَ : «الْفَهْمَ وَ الْقَضَاءَ». قُلْتُ: «وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» ؟ فَقَالَ: «الطَّاعَةَ».1356.الإرشاد :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» فَقَالَ: «يَا أَبَا الصَّبَّاحِ، نَحْنُ وَاللّهِ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ». .

ص: 673

1355.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از محمد بن فُضيل از امام موسى كاظم عليه السلام در قول خداى تبارك و تعالى: «أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ» كه آن حضرت فرمود:«ماييم كه بر ما حسد برده اند».1354.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از محمد احول، از حمران بن اعيَن روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: چيست معنى قول خداى عزّوجلّ: «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ» ؟ حضرت فرمود كه:«كتاب، پيغمبرى است». عرض كردم كه: حكمت چيست؟ فرمود: «فهم و حكم كردن». عرض كردم كه: «وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما» ؟ حضرت فرمود كه:«ملك عظيم، فرمان بردارى مردم است از براى ايشان» (و بعضى از مفسرين، اين آيه را به اين روش ترجمه نموده كه: پس به درستى كه ما عطا كرديم اولاد ابراهيم را _ كه موسى و داود و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله است _ تورات و زبور و انجيل و فرقان و علم حلال و حرام، و داديم ايشان را پادشاهى بزرگ كه نبوّت است يا مملكت دارى).1356.الإرشاد :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از حمّاد بن عثمان، از ابوالصبّاح روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ» . فرمود كه:«اى ابو الصبّاح، به خدا سوگند كه ماييم آن مردمان كه مردم بر ايشان حسد برده اند». .

ص: 674

1355.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» قَالَ:«جَعَلَ مِنْهُمُ الرُّسُلَ وَ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ، فَكَيْفَ يُقِرُّونَ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، وَ يُنْكِرُونَهُ فِي آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؟!» قَالَ: قُلْتُ: «وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» ؟ قَالَ: «الْمُلْكُ الْعَظِيمُ أَنْ جَعَلَ فِيهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ أَطَاعَ اللّهَ؛ وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللّهَ؛ فَهُوَ الْمُلْكُ الْعَظِيمُ».17 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام هُمُ الْعَ_لَامَاتُ الَّتِي ذَكَرَهَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ1353.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ، قَالَ :حَدَّثَنَا دَاوُدُ الْجَصَّاصُ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «وَ عَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» فَقَالَ : «النَّجْمُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ الْعَ_لَامَاتُ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ».1352.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ :سَأَلَ الْهَيْثَمُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ وَ أَنَا عِنْدَهُ _ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ عَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» فَقَالَ : «رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النَّجْمُ، وَ الْعَ_لَامَاتُ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ».1351.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ :سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ عَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» قَالَ: «نَحْنُ الْعَ_لَامَاتُ، وَ النَّجْمُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ». .

ص: 675

17. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام علامات و نشانه هايى اند كه خداى عزّوجلّ آنها را

1350.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن ابى عُمير، از عمر بن اُذَينه، از بُريد عِجلى از امام محمد باقر در قول خداى عزّوجلّ: «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما» . روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«از ايشان، رسولان و پيغمبران و امامان قرار داد. پس چگونه اقرار مى كنند در اولاد ابراهيم عليه السلام و در آل محمد صلى الله عليه و آله آن را انكار مى كنند؟».

بريد مى گويد كه: عرض كردم: «وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما» ؟ حضرت فرمود كه: «ملك عظيم و پادشاهى بزرگ، آن است كه در ايشان، امامانى چند قرار داده كه هر كه ايشان را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده، و هر كه ايشان را نافرمانى كند، خدا را نافرمانى كرده. پس اين است آن پادشاهى بزرگ كه خدا فرموده است».17. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام علامات و نشانه هايى اند كه خداى عزّوجلّ آنها را در كتاب خويش ذكر فرموده است1352.عنه عليه السلام :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از ابو داود مُستَرِق روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را داود جصّاص و گفت كه: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود: «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» (1) ، يعنى:«و خدا پيدا نمود نشانه هاى راه براى روندگان (تا در بيابان ها هلاك نشوند و به سر منزل مراد برسند) و به ستاره ايشان راه يابند». و حضرت فرمود كه: «اين ستاره، رسول خداست صلى الله عليه و آله و اين نشانه ها، ائمّه عليهم السلام اند».1351.عنه عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از اسباط بن سالم روايت كرده است كه گفت: هيثم از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كرد _ و من در خدمت آن حضرت بودم _ از قول خداى عزّوجلّ: «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» ، فرمود كه:«رسول خدا، نجم است و علامات، ائمّه عليهم السلام اند».1350.الإمام عليّ عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجل: «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» ، فرمود كه:«ماييم علامات، و نجم، رسول خداست».

.


1- . نحل، 16.

ص: 676

18 _ بَابُ أَنَّ الْايَاتِ الَّتِي ذَكَرَهَا اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي كِتَابِهِ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام1340.امام على عليه السلام ( _ پس از آن كه با او بيعت شد و گروهى از صحابيان به ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِ_لَالٍ، عَنْ أُمَيَّةَ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ مَا تُغْنِى الْايَاتُ وَ النُّذُرُ عَن قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ» قَالَ : « الْايَاتُ هُمُ الْأَئِمَّةُ، وَ النُّذُرُ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ».1331.الطبقات الكبرى عن سيف المازِنِيّ :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ، عَنْ مُوسَى بْنِ مُحَمَّدٍ الْعِجْلِيِّ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «كَذَّبُواْ بِ_آيَاتِنَا كُلِّهَا» :«يَعْنِي الْأَوْصِيَاءَ كُلَّهُمْ».1330.الطبقات الكبرى عن نافع :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ أَوْ غَيْرِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنَّ الشِّيعَةَ يَسْأَلُونَكَ عَنْ تَفْسِيرِ هذِهِ الْايَةِ : «عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» ؟ قَالَ: «ذلِكَ إِلَيَّ إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ، وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُمْ» ثُمَّ قَالَ: «لكِنِّي أُخْبِرُكَ بِتَفْسِيرِهَا».

قُلْتُ: «عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ» ؟ قَالَ: فَقَالَ : «هِيَ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ ، كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : مَا لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي، وَ لَا لِلّهِ مِنْ نَبَأٍ أَعْظَمُ مِنِّي». .

ص: 677

18. باب در بيان اين كه آيات و معجزاتى كه خداى عزّوجلّ آنها را در كتاب

18. باب در بيان اين كه آيات و معجزاتى كه خداى عزّوجلّ آنها را در كتاب خويش ذكر فرموده، ائمّه عليهم السلام اند1322.تاريخ الطبري :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از احمد بن هلال، از اميّه بن على، از داود رِقّى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَ ما تُغْنى اْلآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ» (1) ، يعنى:«و دفع نمى كنند آيه ها و نشانه هاى خدا و ترس ها (يا ترسانندگان او كه مردم را از عذاب حقّ تعالى مى ترسانند)، از گروهى كه ايمان نمى آورند» (و بر كفر خواهند مرد). حضرت فرمود كه: «آيات، ائمّه اند و نُذُر، پيغمبرانند. - صلوات اللّه عليهم اجمعين -».1321.شرح نهج البلاغة :احمد بن مهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از موسى بن محمد عِجلى، از يونس بن يعقوب روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته از امام محمد باقر عليه السلام كه در قول خداى عزّوجل: «كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها» (2) ، يعنى:«تكذيب نمودند به همه آيت هاى ما و آنها را قبول نكردند». فرمود كه: «مقصود از آيات، همه اوصيايند».1321.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى عُمير، يا از غير او، از محمد بن فُضيل، از ابو حمزه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، به درستى كه شيعيان، تو را از تفسير اين آيه سؤال مى كنند كه: «عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإ الْعَظيمِ» (3) ، يعنى:«از چه چيز يكديگر را سؤال مى كنند؟ از چيزى بزرگ». حضرت فرمود كه: «تفسير كردن اين آيه به من وا گذاشته است، اگر خواهم ايشان را خبر مى دهم، و اگر خواهم ايشان را خبر نمى دهم». بعد از آن، فرمود: «ليكن تو را به تفسير آن خبر مى دهم».

عرض كردم معنى «عَمَّ يَتَساءَلُونَ» چيست؟ ابوحمزه مى گويد كه: حضرت فرمود كه: «اين آيه، در شأن امير المؤمنين است. و امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه: خداى عزّوجلّ را هيچ آيه اى نيست كه از من بزرگ تر باشد و نيز خدا را خبرى نيست كه از من عظيم تر باشد».

.


1- . يونس، 101.
2- . نبأ، 28.
3- . نبأ، 1 و 2.

ص: 678

19 _ بَابُ مَا فَرَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ رَسُولُهُ صلى الله عليه و آله مِنَ الْكَوْنِ مَعَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام1320.تاريخ الطبري عن أبي المليح ( _ في ذِكرِ بَعضِ ما جَرى عِندَ بَيعَةِ الإِمامِ ع ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيِّ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ» قَالَ: «إِيَّانَا عَنى».1319.الجمل ( _ به نقل از ابو مخنف _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ» قَالَ عليه السلام : «الصَّادِقُونَ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام وَ الصِّدِّيقُونَ بِطَاعَتِهِمْ».1311.الطبقات الكبرى :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحسَنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَحْيَا حَيَاةً تُشْبِهُ حَيَاةَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ يَمُوتَ مِيتَةً تُشْبِهُ مِيتَةَ الشُّهَدَاءِ، وَ يَسْكُنَ الْجِنَانَ الَّتِي غَرَسَهَا الرَّحْمنُ، فَلْيَتَوَلَّ عَلِيّاً، وَ لْيُوَالِ وَلِيَّهُ، وَ لْيَقْتَدِ بِالْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ؛ فَإِنَّهُمْ عِتْرَتِي ، خُلِقُوا مِنْ طِينَتِي ؛ اللّهُمَّ ارْزُقْهُمْ فَهْمِي وَ عِلْمِي، وَ وَيْلٌ لِلْمُخَالِفِينَ لَهُمْ مِنْ أُمَّتِي؛ اللّهُمَّ لَا تُنِلْهُمْ شَفَاعَتِي». .

ص: 679

19. باب در بيان آنچه خداى عزّوجلّ و رسول او واجب گردانيده اند از بودن با ائمّه عليهم السلام

19. باب در بيان آنچه خداى عزّوجلّ و رسول او واجب گردانيده اند از بودن با ائمّه عليهم السلام1309.امام على عليه السلام ( _ در پاسخ نامه معاويه _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى ابن محمد، از وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابن اُذينه، از بُريد بن معاويه عِجلى روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ» (1) ، حضرت فرمود كه:«از صادقين، ما را قصد فرمود».1311.الطبقات الكبرى :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى نصر، از حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ» ، يعنى:«اى گروه مؤمنان، بپرهيزيد از عذاب خداوند عالميان و باشيد با راست گويان».

حضرت فرمود كه: «راست گويان، امامانند و صدّيقان، به فرمان بردارى ايشان» (و صِدّيق، به كسر صاد و دال مشدّد آن كه بسيار راست گو باشد و آن كه گفتار خويش را به كردار، راست گرداند و آن كه به غايت كسى را تصديق كند. پس اگر مراد از آن، ائمّه عليهم السلام باشد، معنى حديث اين مى شود كه صادقان _ كه خدا امر به بودن با ايشان فرموده _ صدّيقانند؛ به هر سه معنى به سبب فرمان بردارى ايشان خدا و رسول را و در اين، اشعارى است به دليل انحصار صادقين در ايشان؛ چه اگر صدق فى الجمله كفايت كند، بايد كه مؤمنين، يا همه كس باشند؛ زيرا كه كم كسى است كه فى الجمله راست نگويد، بلكه وجود ندارد و غير از ائمّه معصومين، كسى نيست كه در همه چيز و در همه حال و در هر زمان، صادق باشد. و اگر مراد از صديق، غير امام باشد، از آنها كه به غايت تصديق ائمّه مى نموده اند، چون سلمان و ابوذر و مانند ايشان، پس امر به بودن با ايشان، به اعتبار آن است كه ايشان با ائمّه اند. و بعضى گفته اند كه معنى حديث، اين است كه صديقان، به سبب طاعت ائمّه صديق شده اند).1310.الفتوح :احمد بن محمد و محمد بن يحيى روايت كرده اند، از محمد بن حسن ، از محمد بن عبدالحميد، از منصور بن يونس، از سعد بن طَريف، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه دوست دارد كه زندگانى كند، آن زندگانى كه شباهت به زندگانى پيغمبران داشته باشد، و بميرد آن مردنى كه به مردن شهيدان ماند، و ساكن شود در بهشت هايى كه خداوند رحمان درخت هاى آن را نشانيده، پس بايد كه على عليه السلام را دوست دارد و با دوست او دوست باشد، و به امامان بعد از او، اقتدا كند، و در همه چيز پيرو ايشان باشد. پس به درستى كه ايشان عترت من اند كه از طينت و سرشت من خلق شده اند. بار خدايا، فهم و علم مرا به ايشان روزى كن. و واى بر آنها كه ايشان را مخالفت كنند از امّت من. بار خدايا، شفاعت مرا به ايشان مرسان».

.


1- . توبه، 119.

ص: 680

1309.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في جَوابِ كِتابِ مُعاوِيَةَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يَقُولُ: اسْتِكْمَالُ حُجَّتِي عَلَى الْأَشْقِيَاءِ مِنْ أُمَّتِكَ: مَنْ تَرَكَ وَلَايَةَ عَلِيٍّ، وَ وَالى أَعْدَاءَهُ، وَأَنْكَرَ فَضْلَهُ وَ فَضْلَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ ، فَإِنَّ فَضْلَكَ فَضْلُهُمْ، وَ طَاعَتَكَ طَاعَتُهُمْ، وَحَقَّكَ حَقُّهُمْ، وَ مَعْصِيَتَكَ مَعْصِيَتُهُمْ، وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِكَ، جَرى فِيهِمْ رُوحُكَ ، وَ رُوحُكَ مَا جَرى فِيكَ مِنْ رَبِّكَ، وَ هُمْ عِتْرَتُكَ مِنْ طِينَتِكَ وَ لَحْمِكَ وَ دَمِكَ، وَ قَدْ أَجْرَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيهِمْ سُنَّتَكَ وَ سُنَّةَ الْأَنْبِيَاءِ قَبْلَكَ، وَ هُمْ خُزَّانِي عَلى عِلْمِي مِنْ بَعْدِكَ، حَقٌّ عَلَيَّ لَقَدِ اصْطَفَيْتُهُمْ وَ انْتَجَبْتُهُمْ وَ أَخْلَصْتُهُمْ وَ ارْتَضَيْتُهُمْ، وَنَجَا مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ وَالَاهُمْ وَ سَلَّمَ لِفَضْلِهِمْ، وَ لَقَدْ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ أَحِبَّائِهِمْ وَ الْمُسَلِّمِينَ لِفَضْلِهِمْ».1295.الجمل ( _ به نقل از زيد بن اَسلَم _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَرَادَ أَنْ يَحْيَا حَيَاتِي، وَ يَمُوتَ مِيتَتِي ، وَ يَدْخُلَ جَنَّةَ عَدْنٍ الَّتِي غَرَسَهَا اللّهُ رَبِّي بِيَدِهِ، فَلْيَتَوَلَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ، وَ لْيَتَوَلَّ وَلِيَّهُ، وَلْيُعَادِ عَدُوَّهُ، وَ لْيُسَلِّمْ لِلْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ؛ فَإِنَّهُمْ عِتْرَتِي مِنْ لَحْمِي وَ دَمِي، أَعْطَاهُمُ اللّهُ فَهْمِي وَ عِلْمِي، إِلَى اللّهِ أَشْكُو أَمْرَ أُمَّتِي الْمُنْكِرِينَ لِفَضْلِهِمْ، الْقَاطِعِينَ فِيهِمْ صِلَتِي، وَ ايْمُ اللّهِ، لَيَقْتُلُنَّ ابْنِي، لَا أَنَالَهُمُ اللّهُ شَفَاعَتِي». .

ص: 681

1294.الكامل فى التاريخ :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از نضر بن شُعيب، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه ثُمالى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه: تمام كردن حجّت من به غايت بر بدبختان از امّت تو است. و ايشان كسانى هستند كه ولايت على بن ابى طالب را ترك كنند، و دشمنان او را دوست دارند، و فضل او و فضل اوصياى بعد از او را انكار كنند (كه ايشان را بهترين خلق خدا ندانند). زيرا كه فضل تو، فضل ايشان، و فرمان بردارى تو، و فرمان بردارى ايشان، و حقّ تو، حقّ ايشان، و نافرمانى تو، نافرمانى ايشان است. و ايشانند پيشوايانى كه راه راست نمايند، كه آنانند بعد از تو، و روح تو در ايشان جارى شده و روح تو آن است كه در تو روان شده از جانب پروردگار تو، و ايشان عترت تواند كه از سرشت و طينت تو خلق شده اند و از گوشت و خون تو، به هم رسيده اند.

و به حقيقت كه خداى عزّوجلّ سنّت و طريقه تو و طريقه پيغمبران پيش از تو را در ايشان جارى ساخته، كه جميع كمالات تو و ايشان غير از پيغمبرى هم در ايشان است و ايشان، خزانه داران منند بر علم من بعد از تو. به حقّ خود سوگند ياد مى كنم كه هر آينه به حقيقت كه ايشان را برگزيدم به انواع برگزيدگى و ايشان را خالص گردانيدم (از غير خويش، در باب توحيد كه آميزشى در ايشان نيست). و ايشان را پسنديدم، و هر كه ايشان را دوست داشت و با ايشان دوستى ورزيد، و فضل ايشان را تسليم نمود، نجات يافت.

و پيغمبر صلى الله عليه و آله خود فرمود كه: هر آينه جبرئيل به نزد من آمد و نام هاى ايشان را با نام هاى پدران ايشان و دوستان ايشان و آنان كه افزونى ايشان را بر خلائق مسلّم دارند، به نزد من آورد».1295.الجمل عن زيد بن أسلم :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از فَضالة بن ايّوب، از ابو المغراء ، از محمد بن سالم، از ابان بن تغلب كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه خواسته باشد كه به روش زندگانى من زندگانى كند، و به روش مردن من بميرد، و داخل شود در جنّت عدن (كه بهشتى است كه محلّ اقامه پرهيزكاران است و خدا درختان آن را به دست قدرت خويش نشانيده)، پس بايد كه على بن ابى طالب را عليه السلام دوست دارد و با دوست او، دوستى كند، و با دشمن او، دشمنى ورزد، و به امامت اوصياى بعد از او، قائل باشد .

پس به درستى كه ايشان عترت منند كه از گوشت و خون من به هم رسيده اند. خدا فهم و علم مرا به ايشان عطا كند (يا آن را به ايشان عطا فرموده). و به سوى خدا شكايت مى كنم از امّت خويش كه فضل ايشان را انكار مى كنند، و جائزه مرا (كه خلافت است)، در باب ايشان قطع مى كنند، و نمى گذارند كه به ايشان برسد (يا صله و پيوند مرا در حقّ ايشان قطع مى كنند و آن را رعايت نمى كنند). و به خدا سوگند، كه پسر مرا خواهند كشت، خدا شفاعت مرا به ايشان نرساند» . .

ص: 682

1294.الكامل في التاريخ :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ عَبْدِ الْقَهَّارِ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَحْيَا حَيَاتِي، وَ يَمُوتَ مِيتَتِي ، وَ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ الَّتِي وَعَدَنِيهَا رَبِّي، وَ يَتَمَسَّكَ بِقَضِيبٍ غَرَسَهُ رَبِّي بِيَدِهِ، فَلْيَتَوَلَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام وَ أَوْصِيَاءَهُ مِنْ بَعْدِهِ؛ فَإِنَّهُمْ لَا يُدْخِلُونَكُمْ فِي بَابِ ضَلَالٍ، وَ لَا يُخْرِجُونَكُمْ مِنْ بَابِ هُدًى، فَ_لَا تُعَلِّمُوهُمْ؛ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ، وَ إِنِّي سَأَلْتُ رَبِّي أَلَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْكِتَابِ حَتّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ هكَذَا _ وَ ضَمَّ بَيْنَ إِصْبَعَيْهِ _ وَ عَرْضُهُ مَا بَيْنَ صَنْعَاءَ إِلى أَيْلَةَ، فِيهِ قُدْحَانُ فِضَّةٍ وَ ذَهَبٍ عَدَدَ النُّجُومِ». .

ص: 683

1293.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از موسى بن سعدان، از عبداللّه بن قاسم، از عبد القهّار ، از جابر جُعفى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه او را شاد گرداند كه به روش زندگى من زندگى كند، و به روش مردن من بميرد، و داخل شود در آن بهشتى كه پروردگار من مرا وعده فرموده، و چنگ زند به شاخ درختى كه پروردگار من آن را به دست قدرت خود غَرس فرموده، پس بايد كه على بن ابى طالب عليه السلام و اوصياى بعد از او را دوست دارد.

پس به درستى كه ايشان شما را در راه گمراهى داخل نمى كنند، و شما را از درِ راه راست، بيرون نمى برند. پس ايشان را تعليم مدهيد؛ زيرا كه ايشان، از شما داناترند. و به درستى كه من، از پروردگار خويش درخواستم كه در ميانه ايشان و كتاب خود (كه قرآن است) جدايى نيندازد، تا در نزد حوض كوثر بر من وارد شوند همچنين _ و حضرت دو انگشت سبابه خويش را به هم ضمّ فرمود _ و فرمود كه: پهناى آن حوض به قدر مسافت ميان صنعاء و اَيله است. (1) (و به هر تقدير، مراد حضرت عليه السلام بيان وسعت آن حوض است، نه تقدير اندازه آن؛ زيرا كه اندازه آن بسيار بيش از اين است). و در كنار آن حوض، قدح هاى نقره و طلا است، به شماره ستارگان». .


1- . و صنعاء شهرى است در يمن. و أيله به فتح همزه، كوهى است در ميانه مكّه و مدينه، و شهرى است در ميانه يَنْبُعْ و مصر و به كسر همزه، دهى است در باخرز. (مترجم)

ص: 684

1292.امام على عليه السلام ( _ در نامه ايشان به كوفيان _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَةَ وَ الْفَلْجَ وَ الْعَوْنَ وَ النَّجَاحَ وَ الْبَرَكَةَ وَ الْكَرَامَةَ وَ الْمَغْفِرَةَ وَ الْمُعَافَاةَ وَ الْيُسْرَ وَ الْبُشْرى وَ الرِّضْوَانَ وَ الْقُرْبَ وَ النَّصْرَ وَ التَّمَكُّنَ وَ الرَّجَاءَ وَ الْمَحَبَّةَ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَنْ تَوَلّى عَلِيّاً وَ ائْتَمَّ بِهِ، وَ بَرِئَ مِنْ عَدُوِّهِ، وَ سَلَّمَ لِفَضْلِهِ وَ لِلْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ، حَقّاً عَلَيَّ أَنْ أُدْخِلَهُمْ فِي شَفَاعَتِي، وَ حَقٌّ عَلى رَبِّي _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ أَنْ يَسْتَجِيبَ لِي فِيهِمْ؛ فَإِنَّهُمْ أَتْبَاعِي، وَ مَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي».20 _ بَابُ أَنَّ أَهْلَ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرَ اللّهُ الْخَلْقَ بِسُؤَالِهِمْ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام1290.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَجْ_لَانَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الذِّكْرُ أَنَا ، وَ الْأَئِمَّةُ أَهْلُ الذِّكْرِ».

وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئلُونَ» قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «نَحْنُ قَوْمُهُ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ».1293.عنه عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» ؟ قَالَ: «الذِّكْرُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، وَ نَحْنُ أَهْلُهُ الْمَسْؤُولُونَ».

قَالَ: قُلْتُ: قَوْلُهُ: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئلُونَ» ؟ قَالَ: «إِيَّانَا عَنى، وَ نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ». .

ص: 685

20. باب در بيان اين كه اهل ذكر كه خدا خلائق را امر فرموده به سؤال كردن از

1575.عنه عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از فَضالة بن ايّوب، از حسن بن زياد، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«رَوح و راحت و رستگارى و اعانت، و بر آمدن حاجت، و زيادى و بركت، و كرامت و عزّت و حرمت و مغفرت، و عافيت و آسانى، و بشارت و خشنودى، و قرب و نصرت و تمكّن و اقتدار و اميدوارى، و محبّت از جانب خداى عزّوجلّ، از براى كسى است كه على عليه السلام را دوست دارد، و به آن حضرت اقتدا كند، و از دشمنان او بيزار باشد، و فضل او را مسلّم دارد، و اوصياى بعد از او را تصديق كند، و با ايشان در مقام تسليم باشد.

واجب است بر من كه ايشان را در شفاعت خود داخل گردانم، و بر پروردگار من _ تبارك و تعالى _ واجب و سزاوار است كه مرا در باب شفاعت، اجابت فرمايد؛ زيرا كه ايشان پيروان منند و هر كه مرا پيروى كند، از من است».20. باب در بيان اين كه اهل ذكر (1) كه خدا خلائق را امر فرموده به سؤال كردن از ايشان، ائمّه عليهم السلام اند (نه غير ايشان)1573.امام على عليه السلام ( _ از سخنش به هنگامى كه بر برابرى در بخشش ، سرزنش ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از عبداللّه بن عَجْلان، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در شرح قول خداى عزّوجلّ: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (2) ، يعنى:«پس بپرسيد از اهل ذكر اگر هستيد كه نمى دانيد»، كه آن حضرت فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: ذكر، منم و ائمّه عليهم السلام ، اهل ذكرند». و در قول آن جناب عزّوجلّ: «وَ إنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» (3) ، يعنى: «و به درستى كه آن وحى (يعنى قرآن) هر آينه شرف و عزّتى است تو را و قوم تو را كه گروه مخصوصى هستند و زود باشد كه پرسيده شويد». از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم. فرمود كه: «ما قوم آن حضرتيم و ماييم سؤال شدگان» (كه پرسيده خواهيم شد).1572.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به محمد بن ابى بكر ، هنگامى كه ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمَه، از على بن حسّان، از عمويش عبدالرحمان بن كثير روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (4) . حضرت فرمود كه:«ذكر، محمد است صلى الله عليه و آله ، و ما، اهل اوييم كه سؤال مى شويم» (يعنى بايد كه از ما سؤال شود). راوى مى گويد كه: عرض كردم كه: مقصود از قول آن جناب: «وَ إنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» (5) ، كيست؟ حضرت فرمود كه: «ما را قصد فرموده و ما اهل ذكريم، و ماييم سؤال شدگان».

.


1- . و ذكر، به كسر ذال و سكون كاف، ثنا است و شرف و آوازه، و ياد گرفتن و ياد آوردن. و محمد صلى الله عليه و آله و قرآن را نيز ذكر گويند و ائمّه هدى عليهم السلام ، اهليت همه را دارند. (مترجم)
2- . نحل، 43.
3- . زخرف، 44.
4- . نحل، 43.
5- . زخرف، 44.

ص: 686

1571.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ :سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» ؟ فَقَالَ: «نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ».

قُلْتُ: فَأَنْتُمُ الْمَسْؤُولُونَ، وَ نَحْنُ السَّائِلُونَ؟ قَالَ: «نَعَمْ».

قُلْتُ: حَقّاً عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ؟ قَالَ: «نَعَمْ».

قُلْتُ: حَقّاً عَلَيْكُمْ أَنْ تُجِيبُونَا؟ قَالَ: «لَا، ذَاكَ إِلَيْنَا، إِنْ شِئْنَا فَعَلْنَا، وَ إِنْ شِئْنَا لَمْ نَفْعَلْ، أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالى : «هَ_ذَا عَطَ_آؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ» ؟».1574.عنه عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئلُونَ» :«فَرَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الذِّكْرُ، وَ أَهْلُ بَيْتِهِ عليهم السلام الْمَسْئُولُونَ ، وَ هُمْ أَهْلُ الذِّكْرِ». .

ص: 687

1573.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ لَمّا عوتِبَ عَلَى التَّسوِيَةِ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم و عرض كردم كه: فداى تو گردم «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ، حضرت فرمود:«ما اهل ذكريم، و ماييم سؤال شدگان». عرض كردم: پس شماييد سؤال شدگان و ماييم سؤال كنندگان؟ فرمود: «آرى». عرض كردم كه: بر ما واجب است كه از شما سؤال كنيم؟ فرمود: «آرى». عرض كردم كه: واجب است بر شما كه ما را جواب فرماييد؟ فرمود: «نه، اختيار اين، با ما است ؛ اگر خواهيم مى كنيم، و اگر خواهيم نمى كنيم. آيا قول خداى عزّوجلّ را نمى شنوى كه مى فرمايد: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أوْ أمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» (1) ، يعنى: اين پادشاهى، به اين عظمت و شوكت، بخشش ما است به تو. پس عطا كن از آن به هر كه خواهى، يا منع بخشش كن و باز دار آن را از هر كه خواهى» (يعنى تصرّف در آن، بسته به خواست تو است. در حالتى كه اين عطا، از شمار بيرون است، يا منّت و امساك تو در روز حساب، بر آن حسابى نيست. و هر چند كه نزول اين آيه در شأن سليمان است، ليكن در باب پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمّه جارى است).1572.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ حينَ قَل ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از عاصم بن حُميد، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه در قول خداى عزّوجلّ: «وَ إنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» ، فرمود كه:«پس رسول خدا صلى الله عليه و آله ، ذكر است و اهل بيت او عليهم السلام ، سؤال شوندگانند و ايشان، اهل ذكرند» (و در تفريع ذكر بودن پيغمبر صلى الله عليه و آله بر آيه، اشكالى هست تا آن كه بعضى گمان كرده اند كه از حديث چيزى افتاده يا اين آيه به جاى آيه «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ» ، واقع شده؛ به اشتباه راوى، يا كاتب. و بعضى توجيه آن را به اين وضع نموده اند كه معنى اين كه قرآن ذكر است، آن است كه مذكَّر است بر وزن محمد، يعنى به ياد آورده شده. پس معنى ذكر بودن محمد اين است كه مذكِّر است بر وزن محدِّث، يعنى به ياد آورنده. و نيز گفته اند كه هرگاه قرآن، ذكر شده باشد، لازم مى آيد كه رسول نيز ذكر باشد، به جهت شدّت ارتباط و اختصاصى كه به يكديگر دارند). .


1- . ص، 39.

ص: 688

1571.عنه عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ رِبْعِيٍّ، عَنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئلُونَ» قَالَ:«الذِّكْرُ : الْقُرْآنُ، وَ نَحْنُ قَوْمُهُ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ».1570.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به اسود بن قطبه ، فرمانده لشكر حُلْو ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام وَ دَخَلَ عَلَيْهِ الْوَرْدُ أَخُو الْكُمَيْتِ، فَقَالَ: جَعَلَنِيَ اللّهُ فِدَاكَ، اخْتَرْتُ لَكَ سَبْعِينَ مَسْأَلَةً مَا تَحْضُرُنِي مِنْهَا مَسْأَلَةٌ وَاحِدَةٌ، قَالَ: «وَ لَا وَاحِدَةٌ يَا وَرْدُ؟» قَالَ: بَلى ، قَدْ حَضَرَنِي مِنْهَا وَاحِدَةٌ، قَالَ: «وَ مَا هِيَ؟» قَالَ: قَوْلُ اللّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالى : «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» : مَنْ هُمْ؟ قَالَ: «نَحْنُ». قَالَ: قُلْتُ: عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ؟ قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ: عَلَيْكُمْ أَنْ تُجِيبُونَا؟ قَالَ : «ذَاكَ إِلَيْنَا».1569.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنِ الْعَ_لَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا يَزْعُمُونَ أَنَّ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» أَنَّهُمُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارى؟ قَالَ : «إِذاً يَدْعُونَكُمْ إِلى دِينِهِمْ». قَالَ: ثُمَّ قَالَ بِيَدِهِ إِلى صَدْرِهِ: «نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ». .

ص: 689

1568.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به ابن عباس _ ) احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حمّاد، از رِبعى، از فُضيل، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «وَ إنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» ، كه فرمود:«ذكر، قرآن است، و ما قوم پيغمبريم، و ماييم سؤال شوندگان».1570.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلَى الأَسوَدِ بنِ قُطبَةَ صاحِبِ ج ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل، از منصور بن يونس، از ابوبكر حضرمى روايت كرده است كه گفت: در نزد امام محمد باقر عليه السلام بودكه وَرد _ برادر كُميت _ بر آن حضرت داخل شد و عرض كرد كه: خدا مرا فداى تو گرداند، هفتاد مسأله را اختيار كردم براى تو كه آنها را از تو بپرسم. يك مسأله از آنها در خاطرم نيست، و همه را فراموش كرده ام. حضرت فرمود كه:«اى وَرد، يك مسأله را نيز در خاطر ندارى؟» عرض كرد: بلى، يكى از آنها به خاطرم آمد. فرمود كه: «آن يكى كدام است؟» عرض كرد كه: قول خداى تبارك و تعالى «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ايشان كيستند؟ حضرت فرمود كه: «ماييم». ابوبكر مى گويد كه: من عرض كردم كه: بر ما است كه از شما سؤال كنيم؟ فرمود: «آرى». عرض كردم كه: بر شما واجب است كه ما را جواب بفرماييد؟ فرمود كه: «اين با ما است» .1569.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان بن يحيى، از علاء بن رَزين، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه به آن حضرت عرض كردم كه: كسانى كه نزد ما هستند، گمان مى كنند كه قول خداى عزّوجلّ: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ، اهل ذكرى كه در آن مذكورند، يهود و نصارايند (يعنى علماى ايشان _ چنانچه جمهور مفسرين به اين وضع تفسير نموده اند _ ). حضرت فرمود:«در اين هنگام كه مراد ايشان باشند، شما را به سوى دين خويش مى خوانند» (چه، معلوم است كه ايشان طالب زوال دين اسلام بوده و مى باشند، و در هنگامى كه مقبول القول و مسئول مسلمانان باشند، اسباب اضلال در اعلا مرتبه مهيّايى خواهد بود). راوى مى گويد كه: پس حضرت به دست خويش اشاره به سينه مبارك خود فرمود، و فرمود كه: «ماييم اهل ذكر و ماييم سؤال شدگان». .

ص: 690

1568.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ لِابنِ عَبّاسٍ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام : عَلَى الْأَئِمَّةِ مِنَ الْفَرْضِ مَا لَيْسَ عَلى شِيعَتِهِمْ، وَ عَلى شِيعَتِنَا مَا لَيْسَ عَلَيْنَا، أَمَرَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ يَسْأَلُونَا، قَالَ: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَسْأَلُونَا، وَ لَيْسَ عَلَيْنَا الْجَوَابُ، إِنْ شِئْنَا أَجَبْنَا، وَ إِنْ شِئْنَا أَمْسَكْنَا».1567.الغارات ( _ به نقل از ابو رجاء _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلَى الرِّضَا عليه السلام كِتَاباً، فَكَانَ فِي بَعْضِ مَا كَتَبْتُ: قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» وَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» فَقَدْ فُرِضَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْأَلَةُ، وَ لَمْ يُفْرَضْ عَلَيْكُمُ الْجَوَابُ؟ قَالَ: «قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُواْ لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَآءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ» ». .

ص: 691

1566.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عبدالرحمان بن ابى بكره _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از وشّاء، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«حضرت على بن الحسين عليهم السلام فرمود كه: از جمله واجبات بر ائمّه، چيزى است كه بر شيعيان ايشان واجب نيست. و بر شيعيان ما گروه ائمّه، چيزى واجب است كه بر ما واجب نيست. خداى عزّوجلّ ايشان را امر فرموده كه از ما سؤال كنند، و فرموده كه: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ، پس ايشان را امر فرموده كه از ما بپرسند و جواب ايشان بر ما واجب نيست. اگر خواهيم جواب مى دهيم و اگر خواهيم باز مى ايستيم».1567.الغارات عن أبي رجاء :احمد بن محمد، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده است كه گفت: عريضه اى به خدمت امام رضا عليه السلام نوشتم و در بعضى از آنچه نوشتم، اين بود كه: خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ، و باز خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إذا رَجَعُوا إلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (1) ، يعنى:«و روا نيست و نشايد مؤمنان را كه بيرون روند همه ايشان» (2) (تا آخر آنچه در باب فرض علم گذشت). پس سؤال كردن بر ايشان واجب شده، و حال آن كه جواب ايشان بر شما واجب نيست؟ حضرت فرمود كه: «خداى تبارك و تعالى فرموده است كه: «فَإنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أنَّما يَتَّبِعُونَ أهْواءَهُمْ وَ مَنْ أضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ» (3) ، يعنى: پس اگر اجابت نكنند تو را، پس بدان كه جز اين نيست كه ايشان پيروى مى كنند خواهش هاى خويش را. چه كسى گمراه تر است از آن كه پيروى كند خواهش خويش را» (و مقصود حضرت از ذكر آيه، اين است كه از اين آيه معلوم مى شود كه كسانى هستند كه اجابت نمى كنند، و پيروى حقّ نمى نمايند، و آن را قبول نخواهند كرد، پس جواب عبث است و حكيم، فعل عبث از او سر نمى زند. و از مفهوم آيه و منطوق غير آن، محقّق مى شود كه جواب آنان را كه اجابت مى نموده اند، مى فرموده اند، مگر آن كه در ضمن آن، مفسده بوده) . .


1- . توبه، 122.
2- . اما چرا تعدادى از آنها بيرون نروند، و كوچ نكنند تا در دين تفقه كنند، و قوم خودشان را پس از آن كه به سوى قومشان بازگشتند، انذار نمايند، تا شايد كه قومشان حذر كنند.
3- . قصص، 50.

ص: 692

21 _ بَابُ أَنَّ مَنْ وَصَفَهُ اللّهُ تَعَالى فِي كِتَابِهِ بِالْعِلْمِ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام1565.الاختصاص ( _ در گزارش غذاى امام على عليه السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ بْنِ الْقَاسِمِ الْأَنْصَارِيِّ، عَنْ سَعْدٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ» قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«إِنَّمَا نَحْنُ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ، وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ عَدُوُّنَا، وَ شِيعَتُنَا أُولُو الْأَلْبَابِ».1565.الاختصاص ( _ في ذِكرِ طعامِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» قال :«نَحْنُ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ ، وَعَدُوُّنَا الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ، وَ شِيعَتُنَا أُولُو الْأَلْبَابِ».22 _ بَابُ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام1563.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عنتره _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ وَ عِمْرَانَ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ».1562.الجمل ( _ به نقل از ابو مِخْنَف لوط بن يحيى ، از استادانش ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَا اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ» :«فَرَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ، قَدْ عَلَّمَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ جَمِيعَ مَا أَنْزَلَ عَلَيْهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَ التَّأْوِيلِ، وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيُنْزِلَ عَلَيْهِ شَيْئاً لَمْ يُعَلِّمْهُ تَأْوِيلَهُ، وَ أَوْصِيَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ يَعْلَمُونَهُ كُلَّهُ، وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ تَأْوِيلَهُ إِذَا قَالَ الْعَالِمُ فِيهِمْ بِعِلْمٍ، فَأَجَابَهُمُ اللّهُ بِقَوْلِهِ: «يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا» وَ الْقُرْآنُ خَاصٌّ وَ عَامٌّ، وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ، وَ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ، فَالرَّاسِخُونُ فِي الْعِلْمِ يَعْلَمُونَهُ». .

ص: 693

21. باب در بيان اين كه كسانى كه خدا ايشان را به علم وصف فرموده در كتاب
22. باب در بيان اين كه راسخين در علم، ائمّه عليهم السلام اند

21. باب در بيان اين كه كسانى كه خدا ايشان را به علم وصف فرموده در كتاب خويش، ائمّه عليهم السلام اند1564.الغارات عن زاذان :على بن ابراهيم، از پدرش، از عبداللّه بن مغيره، از عبدالمؤمن بن قاسم انصارى، از سعد، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در فرموده خداى عزّوجلّ: «هَلْ يَسْتَوى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إنَّما يَتَذَكَّرُ اُولُوا اْلأَلْبابِ» (1) ، كه آن حضرت عليه السلام فرمود كه:«جز اين نيست كه ماييم آنان كه مى دانند، و آنان كه نمى دانند، دشمنان مايند. و شيعيان ما، صاحبان عقل هاى خالص اند».1563.تاريخ دمشق عن عَنتَرَة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «هَلْ يَسْتَوى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إنَّما يَتَذَكَّرُ اُولُوا اْلأَلْبابِ» ، آن حضرت فرمود كه:«ماييم آنان كه مى دانند، و دشمنان ما، آنانند كه نمى دانند. و شيعيان ما، صاحبان عقول خالص اند» .22. باب در بيان اين كه راسخين در علم، ائمّه عليهم السلام اند (2)1561.الغارات عن بكر بن عيسى :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از ايّوب بن حُرّ و عمران بن على، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«ماييم راسخون در علم كه خدا فرموده، و ما تأويل آن را مى دانيم» (و تأويل، تفسير و بيان باشد. و اگر مراد از آن، احتمال مرجوح از لفظ باشد، معنى اين مى شود كه: تأويل متشابه را مى دانيم).1560.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از اَعمش _ ) على بن محمد، از عبداللّه بن على، از ابراهيم بن اسحاق، از عبداللّه بن حمّاد، از بُريد بن معاويه، از امام محمد باقر، يا امام جعفر صادق عليهماالسلامدر قول خداى عزّوجلّ: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فى الْعِلْمِ» (3) ، روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«پس رسول خدا صلى الله عليه و آله ، افضل راسخين در علم است كه خداى عزّوجلّ همه آنچه را كه به سوى او فرو فرستاده، از تنزيل و تأويل، به او تعليم فرمود، و خدا چنين نبود كه بر او فرو فرستد چيزى را كه تأويل و معنى آن را به او تعليم نفرمايد، و اوصياى پيغمبر صلى الله عليه و آله بعد از آن حضرت (كه بهترين راسخين در علم اند، يا ايشان بعد از آن حضرت)، همه آن را مى دانند. و كسانى كه تأويل آن را نمى دانند، هرگاه عالم راسخ در علم (كه مراد از آن، امام عليه السلام است)، در باب ايشان (يا تأويل از روى علم) سخنى بفرمايد، خدا ايشان را از جانب نادانانِ به تأويل، جواب فرموده (يا اين نادان را قبول نموده و مدح فرموده به فرموده خويش)، كه «يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلُّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» (4) » (و حاصل مراد آن كه: شيعيان كه تأويل متشابه را نمى دانند، در مقام تصديق و قبول اند در باب تأويل كه از پيغمبر يا ائمّه عليهم السلام مى شنوند).

و حضرت فرمود كه: «قرآن خاص و عام و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ است (كه بر جميع اينها مشتمل است). و راسخين در علم، همه آنها را مى دانند».

.


1- . زمر، 9.
2- . و راسخ، استوار و ثابت و پا بر جاى را گويند. (مترجم)
3- . آل عمران، 7.
4- . آل عمران ، 7 .

ص: 694

1559.مكارم الأخلاق ( _ به نقل از عقيل بن عبد الرحمان خولانى _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ : أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ عليهم السلام ».23 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام قَدْ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ أُثْبِتَ فِي صُدُورِهِمْ1557.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به كارگزارانش _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ فِي هذِهِ الْايَةِ: «بَلْ هُوَ ءَايَات بَيِّنَ_تٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى صَدْرِهِ.1560.فضائل الصحابة لابن حنبل عن الأعمش :عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعَبْدِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلامفِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «بَلْ هُوَ ءَايَات بَيِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» قَالَ: «هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ». .

ص: 695

23. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام علم را عطا شده اند و خدا آن را در

1559.مكارم الأخلاق عن عقيل بن عبد الرحمن الخَولانيّ :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمه، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«راسخين در علم، امير المؤمنين و امامان بعد از اواند عليهم السلام ».23. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام علم را عطا شده اند و خدا آن را در سينه هاى ايشان ثابت فرمود1557.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى عُمّالِهِ _ ) احمد بن مهران، از محمد بن على، از حمّاد بن عيسى، از حسين بن مختار، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه تكلّم مى فرمود در اين آيه شريفه «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» (1) ، يعنى:«بلكه قرآن آيت هاى روشن است در سينه هاى آنان كه داده شدند علم را». پس حضرت به دست خود اشاره به سينه خويش فرمود.1556.المصنَّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از اُمّ عثمان كه كنيزى صاحب فرزندْ از عل ) از او، از محمد بن على، از ابن محبوب، از عبدالعزيز عبدى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است در قول خداى عزّوجلّ: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» ، كه آن حضرت فرمود كه:«ايشان، ائمّه عليهم السلام اند».

.


1- . عنكبوت، 49.

ص: 696

1555.الاختصاص:وَ عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام فِي هذِهِ الْايَةِ : «بَلْ هُوَ ءَايَات بَيِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» ثُمَّ قَالَ: «أَمَا وَ اللّهِ، يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، مَا قَالَ: بَيْنَ دَفَّتَيِ الْمُصْحَفِ» . قُلْتُ: مَنْ هُمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ: «مَنْ عَسى أَنْ يَكُونُوا غَيْرَنَا؟!».1556.المصنّف لابن أبي شيبة عن اُمّ عثمان اُمّ ولد لعلِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ يَزِيدَ شَعَرٍ، عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «بَلْ هُوَ ءَايَ_ت بَيِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» قَالَ: «هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام خَاصَّةً».1555.الاختصاص :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «بَلْ هُوَ ءَايَ_ت بَيِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» قَالَ : «هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام خَاصَّةً».24 _ بَابٌ فِي أَنَّ مَنِ اصْطَفَاهُ اللّهُ مِنْ عِبَادِهِ وَ أَوْرَثَهُمْ كِتَابَهُ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام1553.الغارات ( _ به نقل از حبيب بن ابى ثابت _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ، عَنْ سَالِمٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَافَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقُم بِالْخَيْرَ تِ بِإِذْنِ اللَّهِ» قَالَ : «السَّابِقُ بِالْخَيْرَاتِ: الْاءِمَامُ، وَ الْمُقْتَصِدُ: الْعَارِفُ لِلْاءِمَامِ، وَ الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ: الَّذِي لَا يَعْرِفُ الْاءِمَامَ». .

ص: 697

24. باب در بيان اين كه كسانى كه خدا ايشان را برگزيده و كتاب خويش را به

1554.أنساب الأشراف عن مسلم صاحب الحناء :و از او، از محمد بن على، از عثمان بن عيسى، از سَماعه، از ابوبصير روايت است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«اين آيه «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» ، دليل علم ما است و آن كه ما، حافظ قرآنيم». يا اين آيه را خواند و بعد از آن فرمود كه: «اى ابا محمد، به خدا سوگند كه خدا نفرموده كه اين قرآن، آيت هاى روشن است در ميان دو پهلوى مصحف؛ چه، در آيه است كه در سينه هاى اهل علم است».

ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، ايشان كيانند؟ حضرت فرمود كه: «كيست كه احتمال دهد كه ايشان غير ما باشند؟».1553.الغارات عن حبيب بن أبي ثابت :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از يزيد شَعر، از هارون بن حمزه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» ، و فرمود كه:«ايشان، ائمّه عليهم السلام بخصوص اند و غير ايشان را شامل نيست».1552.المناقب ، ابن شهر آشوب :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از محمد بن فُضيل كه گفت: از او سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» ، فرمود كه:«ايشان، ائمّه عليهم السلام اند بخصوص و غير ايشان مراد نيست».24. باب در بيان اين كه كسانى كه خدا ايشان را برگزيده و كتاب خويش را به ايشان ميراث داده، ائمّه عليهم السلام اند (نه غير ايشان)1551.امام على عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از حمّاد بن عيسى، از عبدالمؤمن، از سالم روايت كرده است كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «ثُمَّ أوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإذْنِ اللّهِ» (1) ، يعنى:«بعد از آن كه ما به سوى تو وحى فرموديم، ميراث داديم و عطا نموديم اين كتاب كامل را (كه قرآن است) به آنان كه برگزيديم ايشان را بندگان از خويش، پس پاره اى از ايشان، ستم كار است بر نفس خويش، و برخى از ايشان، متوسط الحال و ميانه رو است، و بعضى از ايشان، پيشى گيرنده است به جميع خوبى ها» (كه پيوسته عمل به احكام اين كتاب مى نمايد). حضرت فرمود كه: «آن كه به خوبى ها پيشى گرفته، امام است و آن كه ميانه رو است، كسى است كه امام را بشناسد، و ستم كار بر نفس خويش، آن است كه امام را نمى شناسد».

.


1- . فاطر، 32.

ص: 698

1550.امام صادق عليه السلام :الْحُسَيْنُ، عَنْ مُعَلّىً، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالى : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا» ؟ فَقَالَ: «أَيَّ شَيْءٍ تَقُولُونَ أَنْتُمْ؟» قُلْتُ : نَقُولُ: إِنَّهَا فِي الْفَاطِمِيِّينَ، قَالَ: «لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ، لَيْسَ يَدْخُلُ فِي هذَا مَنْ أَشَارَ بِسَيْفِهِ، وَ دَعَا النَّاسَ إِلى خِ_لَافٍ».

فَقُلْتُ: فَأَيُّ شَيْءٍ الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ؟ قَالَ: «الْجَالِسُ فِي بَيْتِهِ لَا يَعْرِفُ حَقَّ الْاءِمَامِ، وَ الْمُقْتَصِدُ: الْعَارِفُ بِحَقِّ الْاءِمَامِ، وَ السَّابِقُ بِالْخَيْرَاتِ: الْاءِمَامُ».1551.الإمام عليّ عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا» الْايَةَ ، قَالَ: فَقَالَ: «وُلْدُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، وَ السَّابِقُ بِالْخَيْرَاتِ: الْاءِمَامُ، وَ الْمُقْتَصِدُ: الْعَارِفُ بِالْاءِمَامِ، وَ الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ: الَّذِي لَا يَعْرِفُ الْاءِمَامَ».1550.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي وَلَادٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُوْلَ_ئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ» قَالَ : «هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ». .

ص: 699

1549.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از على بن ابى رافع _ ) حسين، از مُعلّى ، از وشّاء، از عبدالكريم، از سليمان بن خالد، از امام جعفر صادق روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى تعالى: «ثُمَّ أوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» ، فرمود:«شما در تفسير آن، چه چيز مى گوييد؟» عرض كردم كه: مى گوييم كه اين آيه، در شأن همه فرزندان فاطمه عليهاالسلام است. حضرت فرمود كه: «امر، چنان نيست كه تو به سوى آن رفته اى (كه در همه فرزندان آن حضرت باشد). و آن كس كه به شمشير خود اشاره نموده و به آن خروج كرده و مردم را به سوى مخالفت يا ضلالت خوانده، در برگزيدگان داخل نمى باشد».

عرض كردم كه: پس معنى ستم كار بر نفس خويش، چه چيز است و مراد از آن كيست؟ فرمود كه: «آن كه در خانه خود نشسته، حقّ امام را نمى شناسد. و ميانه رو، آن است كه عارف است به حقّ امام، و پيشى گيرنده به خوبى ها، امام است».1548.المصنَّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از ابورافع _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد ، از حسن، از احمد بن عمر روايت كرده است كه گفت: از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «ثُمَّ أوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» تا آخر آيه. راوى مى گويد كه: پس حضرت فرمود كه:«ايشان، فرزندان فاطمه عليهاالسلاماند و پيشى گيرنده به خوبى ها، امام است. و ميانه رو، عارف به امام است. و ستم كار بر نفس خود، كسى است كه امام را نمى شناسد».1547.الاختصاص :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از ابو ولّاد روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ اُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِه» (1) ، يعنى:«آنان كه عطا كرديم به ايشان اين كتاب را (كه قرآن است) آن را مى خوانند و پيروى آن مى نمايند؛ چنان كه حقّ خواندن و پيروى كردن آن است (بدون تقصير و تغيير)، اين گروه ايمان مى آورند به آن» (و پيوسته در اين فضل اند). حضرت فرمود كه: «ايشان، ائمّه عليهم السلام اند». .


1- . بقره، 121.

ص: 700

25 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ فِي كِتَابِ اللّهِ إِمَامَانِ: إِمَامٌ يَدْعُو إِلَى اللّهِ، وَإِمَامٌ يَدْعُو إِلَى النَّارِ1549.تهذيب الأحكام عن عليّ بن أبي رافع :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ غَالِبٍ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «لَمَّا نَزَلَتْ هذِهِ الْايَةُ : «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِمْ» ، قَالَ الْمُسْلِمُونَ: يَا رَسُولَ اللّهِ، أَ لَسْتَ إِمَامَ النَّاسِ كُلِّهِمْ أَجْمَعِينَ؟ قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَنَا رَسُولُ اللّهِ إِلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ، وَ لكِنْ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةٌ عَلَى النَّاسِ مِنَ اللّهِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يَقُومُونَ فِي النَّاسِ، فَيُكَذَّبُونَ، وَ يَظْلِمُهُمْ أَئِمَّةُ الْكُفْرِ وَ الضَّ_لَالِ وَ أَشْيَاعُهُمْ، فَمَنْ وَالَاهُمْ وَ اتَّبَعَهُمْ وَ صَدَّقَهُمْ، فَهُوَ مِنِّي وَ مَعِي وَ سَيَلْقَانِي، أَلَا وَ مَنْ ظَلَمَهُمْ وَ كَذَّبَهُمْ، فَلَيْسَ مِنِّي وَ لَا مَعِي، وَ أَنَا مِنْهُ بَرِيءٌ».1548.المصنَّف لابن أبي شيبة عن أبي رافع :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِي كِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِمَامَانِ ، قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» لَا بِأَمْرِ النَّاسِ، يُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ، وَ حُكْمَ اللّهِ قَبْلَ حُكْمِهِمْ، قَالَ: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» يُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللّهِ، وَ حُكْمَهُمْ قَبْلَ حُكْمِ اللّهِ ، وَ يَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِ_لَافَ مَا فِي كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».26 _ بَابُ أَنَّ الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلْاءِمَامِ1546.الإمام الباقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَ لِىَ مِمَّا تَرَكَ الْوَ لِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ» قَالَ: «إِنَّمَا عَنى بِذلِكَ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام ، بِهِمْ عَقَدَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَيْمَانَكُمْ». .

ص: 701

25. باب در بيان اين كه امامان در كتاب خدا بر دو قسم اند: امامى است كه مردم
26. باب [در بيان اين كه قرآن به امامان هدايت مى كند]

25. باب در بيان اين كه امامان در كتاب خدا بر دو قسم اند: امامى است كه مردم را به سوى خدا مى خواند، و امامى است كه ايشان را به سوى آتش جهنم مى خواند1544.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از ابو صالح _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از عبداللّه بن غالب، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«چون اين آيه نازل شد: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِإمامِهِمْ» (1) ، مسلمانان گفته اند كه: يا رسول اللّه ، آيا تو امام و پيشواى همه مردمان نيستى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: منم رسول خدا به سوى همه مردمان، وليكن زود باشد كه بعد از من، امامانى چند از اهل بيت من باشند، كه از جانب خدا بر مردم گماشته باشند. پس ايشان را تكذيب كنند و پيشوايان كفر و ضلالت و پيروان ايشان بر ايشان ستم كنند. پس هر كه ايشان را دوست دارد، و پيروى و تصديق نمايد، ايشان را از من و با من است، و زود باشد كه مرا ملاقات كند. و بدانيد كه هر كه بر ايشان ستم كند، و تكذيب كند ايشان را، از من نيست و با من نخواهد بود و من از او بيزارم».1543.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از خالد بن معمر سدوسى، خطاب به علباء بن ) محمد بن يحيى روايت كرده است، از احمد بن محمد و محمد بن حسين، از محمد بن يحيى، از طلحة بن زيد، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«امامان در كتاب خداى عزّوجلّ دو قسم اند: خداى تبارك و تعالى فرموده است كه: «وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّةً يَهْدُونَ بِأمْرِنا» (2) كه هدايت كردن ايشان به امر ما است ، نه به امر مردمان، و امر خدا را مقدّم مى دارند پيش از امر ايشان، و حكم خدا را پيش از حكم ايشان، و فرموده است كه: «وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّةً يَدْعُونَ إلَى النّارِ» (3) ، يعنى: «و گردانيديم ايشان را امامانى كه مى خوانند مردم را به سوى آتش دوزخ». و ايشان امر خويش را مقدّم مى دارند پيش از امر خدا، و حكم خويش را پيش از حكم خدا، و به خواهش هاى خويش، خلاف آنچه را كه در كتاب خداى عزّوجلّ است، مى گيرند و به آن عمل مى كنند».26. باب [در بيان اين كه قرآن به امامان هدايت مى كند]1544.فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي صالح :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب روايت كرده است كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَ لِكُلِّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أيْمانُكُمْ» (4) . حضرت فرمود كه:«جز اين نيست كه خداى عزّوجلّ قصد فرموده به اين آيه، ائمّه عليهم السلام را كه به ايشان، عهدها و قسم هاى شما را بسته». و بنابراين، ظاهر در ترجمه، اين است كه: و براى هر شخصى معيّن گردانيديم ميراث برندگان و اولى به تصرّفى چند را (كه به جهت خويشى و ولايت، تصرّف در نصيب خود كنند از آنچه واگذاشته بعد از مردن خويش) و ايشان، پدر و مادرند و خويشان نزديك تر و كسانى كه دست هاى راست شما با ايشان عقد بيعت بر امامت ايشان بسته (و تأخير ائمّه از وارثان ديگر در ذكر، به جهت تأخير ايشان است در حكم؛ زيرا كه امام وارث كسى است كه او را وارثى غير از امام عليه السلام نباشد) .

.


1- . اسرا، 71.
2- . انبيا، 73.
3- . قصص، 41.
4- . نساء، 33.

ص: 702

1543.شرح نهج البلاغة عن خالد بن مُعَمَّر السَّدوسيّ ( _ لِعِلباء بنِ الهَيثَمِ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ مُوسَى بْنِ أُكَيْلٍ النُّمَيْرِيِّ، عَنِ الْعَ_لَاءِ بْنِ سَيَابَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «إِنَّ هَ_ذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ» قَالَ:«يَهْدِي إِلَى الْاءِمَامِ».27 _ بَابُ أَنَّ النِّعْمَةَ الَّتِي ذَكَرَهَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام1541.الاختصاص ( _ در گزارش مناقب امير مؤمنان عليه السلام _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بِسْطَامَ بْنِ مُرَّةَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ حَسَّانَ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْعَبْدِيِّ، عَنْ سَعْدٍ الْاءِسْكَافِ، عَنِ الْأَصْبَغِ ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «مَا بَالُ أَقْوَامٍ غَيَّرُوا سُنَّةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ عَدَلُوا عَنْ وَصِيِّهِ، لَا يَتَخَوَّفُونَ أَنْ يَنْزِلَ بِهِمُ الْعَذَابُ؟» ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ : «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ جَهَنَّمَ» ثُمَّ قَالَ : «نَحْنُ النِّعْمَةُ الَّتِي أَنْعَمَ اللّهُ بِهَا عَلى عِبَادِهِ، وَ بِنَا يَفُوزُ مَنْ فَازَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». .

ص: 703

27. باب در بيان اين كه نعمتى كه خداى عزّوجلّ آن را در كتاب

1540.الاستيعاب :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از ابراهيم بن عبدالحميد، از موسى بن اُكيل نُميرى، از علاء بن سيابه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «إنَّ هذا الْقُرْآنَ يَهْدى لِلَّتى هِيَ أقْوَمُ» (1) ، يعنى:«به درستى كه اين قرآن، رهنمايى مى كند مردم را به سوى فرقه اى كه از ايشان، راست ترى نيست و پاينده ترند از همه كس». حضرت فرمود كه: «رهنمايى مى كند به سوى امام».27. باب در بيان اين كه نعمتى كه خداى عزّوجلّ آن را در كتاب خويش ذكر فرموده، ائمّه عليهم السلام اند1541.الاختصاص ( _ في ذِكرِ مَناقِبِ الإِمامِ أميرِ المُؤمِنينَ عل ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از بِسطام بن مُرّه، از اسحاق بن حسّان، از هيثم بن واقد، از على بن حسين عبدى، از سعد إسكاف، از اصبغ روايت كرده است كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«چيست حال گروهى چند كه طريقه رسول خدا صلى الله عليه و آله را تغيير داده اند، و از وصيّت او تجاوز نموده اند، و نمى ترسند كه عذاب خدا بر ايشان فرود آيد؟» بعد از آن، اين آيه را تلاوت فرمود: «أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْرًا وَ أحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ * جَهَنَّمَ» (2) ، يعنى: «آيا نظر نكردى به سوى كسانى كه تبديل كردند نعمت خدا را به كفر و ناسپاسى و فرود آوردند قوم خويش را (يعنى پيروان خود را) در خانه هلاكت كه دوزخ است؟»، پس حضرت فرمود كه: «ماييم آن نعمتى كه خدا به آن، بر بندگان خود انعام فرموده، و به ما رستگار مى شود هر كه رستگار شده در روز قيامت».

.


1- . اسرا، 9.
2- . ابراهيم، 28 و 29.

ص: 704

1540.الاستيعاب :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ،رَفَعَهُ فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَبِأَىِّ ءَالَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» :«أَ بِالنَّبِيِّ، أَمْ بِالْوَصِيِّ تُكَذِّبَانِ؟» نَزَلَتْ فِي «الرَّحْمنِ».1539.دعائم الإسلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ، عَنْ أَبِي يُوسُفَ الْبَزَّازِ، قَالَ :تَ_لَا أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام هذِهِ الْايَةَ : «فَاذْكُرُواْ ءَالآَءَ اللَّهِ» قَالَ: «أَ تَدْرِي مَا آلَاءُ اللّهِ؟» قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ أَعْظَمُ نِعَمِ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ وَ هِيَ وَلَايَتُنَا».1538.امام على عليه السلام ( _ از سخن وى با عبداللّه بن زمعه كه از پيروان او ب ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا» الْايَةَ، قَالَ: «عَنى بِهَا قُرَيْشاً قَاطِبَةً، الَّذِينَ عَادَوْا رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ نَصَبُوا لَهُ الْحَرْبَ، وَ جَحَدُوا وَصِيَّةَ وَصِيِّهِ».28 _ بَابُ أَنَّ الْمُتَوَسِّمِينَ _ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللّهُ تَعَالى فِي كِتَابِهِ _ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام وَ السَّبِيلُ فِيهِمْ مُقِيمٌ1539.دعائم الإسلام :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، قَالَ :أَخْبَرَنِي أَسْبَاطٌ بَيَّاعُ الزُّطِّيِّ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَايَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ وَ إِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ» قَالَ: فَقَالَ: «نَحْنُ الْمُتَوَسِّمُونَ، وَ السَّبِيلُ فِينَا مُقِيمٌ». .

ص: 705

28. باب در بيان اين كه متوسمّين (و به فراست دريابندگانى) كه خداى عزّوجلّ

1538.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ كَلَّمَ بِهِ عَبدَ اللّه ِ بن ز ) حسين بن محمد روايت كرده است از مُعلّى بن محمد كه آن را مرفوع ساخته در قول خداى عزّوجلّ: «فَبِأيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» (1) ، يعنى:«پس به كدام نعمت از نعمت هاى پروردگار خود تكذيب و انكار مى كنيد؟»، كه گفت: «آيا به پيغمبر تكذيب مى كنيد، يا به وصيى پيغمبر؟» و اين آيه در سوره الرحمن فرود آمد .1537.الإمام عليّ عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از عبداللّه بن عبدالرّحمان، از هيثم بن واقد، از ابو يوسف بزّاز روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود: «فَاذْكُرُوا آلاء اللّهَ» (2) ، يعنى:«و به ياد آوريد نعمت هاى خدا را». حضرت فرمود كه: «آيا مى دانى كه نعمت هاى خدا چيست؟» عرض كردم: نه. فرمود كه: «آن بزرگ ترين نعمت هاى خداست بر خلق خويش و آن، ولايت و دوستى ما است».1536.كشف اليقين :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمه، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْرًا وَ أحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ» (3) . حضرت فرمود كه:«مقصود از آن، همه قريش اند؛ آنان كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله دشمنى نمودند، و براى او جنگ بر پا كردند، و وصيّت وصىّ او را انكار كردند» .28. باب در بيان اين كه متوسمّين (و به فراست دريابندگانى) كه خداى عزّوجلّ ايشان را در كتاب خويش ذكر فرموده، ائمّه عليهم السلام اند و سبيل امامت در ايشان ثابت و لازم است1535.المناقب ، ابن شهر آشوب :احمد بن مهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از ابن ابى عُمير روايت كرده است كه گفت: خبر داد مرا اسباط زُطّى فروش (4) و اسباط گفت كه: در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم، پس سائلى آن حضرت را سؤال كرد از قول خداى عزّوجلّ: «فى ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ * وَ إنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ» (5) ، يعنى:«به درستى كه در اين (يعنى هلاك كردن ما قوم لوط را) هر آينه نشان هاست از براى عبرت و پند صاحبان فراست را (كه به فطانت در چيزها نگرند و حقيقت و علامت آن را بشناسند). و به درستى كه شهرهاى مؤتفكه هر آينه در سر راهى است دائم السلوك و ممّر قافله». اسباط مى گويد كه: حضرت فرمود كه: «ماييم متوسمّين (كه در چيزها مى نگريم و هر چه در آنهاست مى بينيم) و اين راه (كه امامت يا فراست است) در ما ثابت و دايم است».

.


1- . الرحمن، 13.
2- . اعراف، 69.
3- . ابراهيم، 28.
4- . و زطّى، جامه اى است منسوب به سوى زُطّ، به ضمّ زاى معجمه و تشديد طاى مهمله، كه طائفه اى از اهل هندند. (مترجم)
5- . حجر، 75 و 76.

ص: 706

1534.أنساب الأشراف ( _ به نقل از حَكَم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ يَحْيَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ :حَدَّثَنِي أَسْبَاطُ بْنُ سَالِمٍ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ هِيتَ، فَقَالَ لَهُ: أَصْلَحَكَ اللّهُ، مَا تَقُولُ فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ» ؟ قَالَ: «نَحْنُ الْمُتَوَسِّمُونَ ، وَ السَّبِيلُ فِينَا مُقِيمٌ».1535.المناقب لابن شهر آشوب :مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَايَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ» قَالَ:«هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ، قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ؛ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فِي قَوْلِ اللّهِ تَعَالى: «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأيَ_تٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ» ».1534.أنساب الأشراف عن الحَكَم :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ، عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأيَ_تٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ» فَقَالَ :«هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام » ، «وَ إِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ» قَالَ: «لَا يَخْرُجُ مِنَّا أَبَداً».1533.ربيع الأبرار ( _ به نقل از ابوطفيل _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى: «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ» قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُتَوَسِّمَ، وَ أَنَا مِنْ بَعْدِهِ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِي الْمُتَوَسِّمُونَ».

وَ فِي نُسْخَةٍ أُخْرى: عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَيُّوبَ بِإِسْنَادِهِ، مِثْلُهُ. .

ص: 707

1532.الكافى ( _ به نقل از حبيب بن ابى ثابت _ ) محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از يحيى بن ابراهيم روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا اسباط ابن سالم و گفت كه: در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه مردى از اهل هيت (1) بر آن حضرت داخل شد، و به حضرت عرض كرد كه: خدا تو را به اصلاح آورد، چه مى فرمايى در قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ» ؟ حضرت فرمود كه:«ماييم متوسمّين و اين راه در ما مقيم و ثابت است».1533.ربيع الأبرار عن أبي الطُّفيل :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبْعى بن عبداللّه ، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ» ، كه آن حضرت فرمود كه:«ايشان، ائمّه عليهم السلام اند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: بپرهيزيد از فراست مؤمن و نيك نگريستن او براى دريافت چيزى؛ زيرا كه مؤمن در چيزها نظر مى كند به نور خداى عزّوجلّ در فرموده خداى عزّوجلّ است كه: «إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ» ».1532.الكافي عن حبيب بن أبي ثابت :محمد بن يحيى، از حسن بن على كوفى، از عُبيس بن هشام، از عبداللّه بن سليمان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ» ، كه فرمود:«ايشان، ائمه اند». و در «إنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ» ، فرمود كه: «اين سبيل، هرگز از ما بيرون نمى رود».1576.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسلم، از ابراهيم بن ايّوب، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ» ، فرمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله متوسّم و دانا به نشانه و علامت هر چيزى بود، و من بعد از آن حضرت و امامان از فرزندان من، همه متوسميم».

و كلينى _ رضى اللّه عنه _ فرمود كه: و در نسخه ديگر و يكى، يعنى از اصول چهار صد گانه، از احمد بن مهران، از محمد بن على، از محمد بن اسلم، از ابراهيم بن ايّوب به اسناد خويش مثل اين روايت شده است. .


1- . هِيت، شهرى در حوالى بغداد، بالاتر از انبار و در كنار رود فرات.

ص: 708

29 _ بَابُ عَرْضِ الْأَعْمَالِ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام1578.الكامل في التاريخ ( _ في ذِكرِ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ الحُرِّ الجُعفِيِّ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«تُعْرَضُ الْأَعْمَالُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ أَعْمَالُ الْعِبَادِ _ كُلَّ صَبَاحٍ: أَبْرَارُهَا وَ فُجَّارُهَا؛ فَاحْذَرُوهَا، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ تَعَالى: «اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ» » وَ سَكَتَ.1575.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ،عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» قَالَ: «هُمُ الْأَئِمَّةُ».1576.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«مَا لَكُمْ تَسُوؤُونَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟» فَقَالَ رَجُلٌ: كَيْفَ نَسُوؤُهُ؟ فَقَالَ: «أَ مَا تَعْلَمُونَ أَنَّ أَعْمَالَكُمْ تُعْرَضُ عَلَيْهِ ، فَإِذَا رَأى فِيهَا مَعْصِيَةً سَاءَهُ ذلِكَ؟ فَ_لَا تَسُوؤُوا رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ سُرُّوهُ». .

ص: 709

29. باب در بيان عرض اعمال بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام (و نمودن آنها به ايشان)

29. باب در بيان عرض اعمال بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام (و نمودن آنها به ايشان)1578.الكامل فى التاريخ ( _ در گزارش از عبيد اللّه بن حرّ جُعفى {-1-} _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابوبصير از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«جميع اعمال بر رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض مى شود و در هر بامداد، اعمال بندگان به آن حضرت عرض مى شود؛ خواه آن اعمال نيكويى ها و طاعات باشد، و خواه بدى ها و معاصى (و مى تواند كه معنى اين باشد كه: خواه آن بندگان نيكوكار باشند و خواه نابكار). پس، از اعمال زشت حذر كنيد. و همين معنى فرموده خداى عزّوجلّ است كه: «اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ» (1) ، يعنى: عمل كنيد اى تائبان، يا هر كار كه خواهيد بكنيد اى بندگان، پس زود باشد كه خدا و رسول او، كار شما را ببينند». و حضرت ساكت شد (و مؤمنان را كه مراد از آن، ائمّه عليهم السلام است، ذكر نفرمود؛ به جهت مصلحتى، كه ظاهر اين است كه تقيّه باشد).1579.تاريخ اليعقوبي عن الزُّهري :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از عبدالحميد طائى، از يعقوب بن شعيب كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را از قول خداى عزّوجلّ: «اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» ، سؤال كردم. حضرت فرمود كه:«ايشان (يعنى مؤمنان كه در آيه مذكورند)، ائمّه عليهم السلام اند».1296.الإمامة والسياسة ( _ في ذِكرِ بَيعَةِ الإِمامِ عَليٍّ عليه السلام _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از عثمان بن عيسى، از سَماعه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«چيست شما را و شما را چه مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را غمناك مى كنيد؟» كسى به آن حضرت عرض كرد كه: چگونه او را غمگين مى كنيم؟ فرمود كه: «آيا نمى دانيد كه اعمال شما بر آن حضرت عرض مى شود. پس چون گناهى را در ميان آنها ببيند، همين او را غمگين كند، و از ديدن آن او را بد آيد. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله را غمگين مكنيد و او را شاد و خوشحال گردانيد».

.


1- . توبه، 105.

ص: 710

1297.العِقد الفريد :عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الزَّيَّاتِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبَانٍ الزَّيَّاتِ _ وَ كَانَ مَكِيناً عِنْدَ الرِّضَا عليه السلام _ قَالَ :قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام : ادْعُ اللّهَ لِي وَ لِأَهْلِ بَيْتِي، فَقَالَ: «أَ وَ لَسْتُ أَفْعَلُ؟ وَ اللّهِ، إِنَّ أَعْمَالَكُمْ لَتُعْرَضُ عَلَيَّ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ» . قَالَ: فَاسْتَعْظَمْتُ ذلِكَ، فَقَالَ لِي : «أَ مَا تَقْرَأُ كِتَابَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» ؟» قَالَ: «هُوَ وَاللّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ».1296.الامامة و السياسة ( _ در گزارش بيعت امام على عليه السلام _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الصَّامِتِ، عَنْ يَحْيَى بْنِ مُسَاوِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أَنَّهُ ذَكَرَ هذِهِ الْايَةَ: «فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» قَالَ:«هُوَ وَ اللّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ».1297.العقد الفريد :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ :سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ الْأَعْمَالَ تُعْرَضُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَبْرَارَهَا وَ فُجَّارَهَا».30 _ بَابُ أَنَّ الطَّرِيقَةَ الَّتِي حُثَّ عَلَى الِاسْتِقَامَةِ عَلَيْهَا وَلَايَهُ عَلِيٍّ عليه السلام1298.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از سعيدبن مسيّب _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ، عَنْ مُوسَى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى: «وَ أَنْ لَّوِ اسْتَقَامُواْ عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّآءً غَدَقًا» قَالَ:«يَعْنِي لَوِ اسْتَقَامُوا عَلى وَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِهِ عليه السلام ، وَ قَبِلُوا طَاعَتَهُمْ فِي أَمْرِهِمْ وَ نَهْيِهِمْ «لَأَسْقَيْنَاهُم مَّآءً غَدَقًا» يَقُولُ: لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْاءِيمَانَ. وَ الطَّرِيقَةُ هِيَ الْاءِيمَانُ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ الْأَوْصِيَاءِ عليهم السلام ». .

ص: 711

30. باب در بيان اين كه راهى كه تشويق به استقامت در آن شده، ولايت على عليه السلام است

1299.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في وَصفِ بَيعَتِهِ _ ) على روايت كرده از پدرش، از قاسم بن محمد زيّات، از عبداللّه بن ابان زيّات و او در نزد امام رضا عليه السلام صاحب قدر و جاه بود كه گفت: به خدمت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه دعا كن براى من و براى اهل خانه من. حضرت فرمود كه:«آيا من چنانم كه اين را نكنم؟ به خدا سوگند كه اعمال شما در هر روز و هر شب بر من عرض مى شود». راوى مى گويد كه: من اين را بسيار بزرگ شمردم. حضرت به من فرمود كه: «آيا كتاب خداى عزّوجل را نمى خوانى: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» ؟» فرمود: «به خدا سوگند كه مؤمن، على بن ابى طالب عليه السلام است» (و باقى امامان نيز مؤمنانند كه در آيه مذكورند و چون امير المؤمنين عليه السلام رأس و رئيس ايشان است، و علاوه بر اين، آنچه از براى آن حضرت ثابت است، از راه امامت از براى ايشان نيز ثابت است، لهذا حضرت به ذكر آن حضرت اكتفا نمود. و قطع نظر از اين كرده، اختصاص با مطلوب و صدر حديث، منافات دارد).1299.امام على عليه السلام ( _ در توصيف بيعت خود _ ) احمد بن مهران، از محمد بن على، از ابوعبداللّه صامت، از يحيى بن مُساور، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت اين آيه را ذكر فرمود كه: «فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» ، و فرمود:«به خدا سوگند كه مؤمن، على ابن ابى طالب عليه السلام است».1300.عنه عليه السلام ( _ في صِفَةِ النّاسِ عِندَ بَيعَتِهِ _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از وشّاء كه گفت: شنيدم كه امام رضا عليه السلام مى فرمود:«اعمال شما بر رسول خدا عرضه مى شود؛ خواه آن اعمال نيكويى ها و طاعات باشد و خواه بدى ها و معاصى».30. باب در بيان اين كه راهى كه تشويق به استقامت در آن شده، ولايت على عليه السلام است (و در بعضى از نسخ كافى، چنين است كه: باب در بيان تفسير بعضى از آيات كه در شأن ائمّه فرود آمده است).1302.عنه عليه السلام ( _ في ذِكرِ نَكثِ طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ بَيعَتَهُ _ ) احمد بن مهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از موسى بن محمد، از يونس بن يعقوب، از آن كه او را ذكر كرده، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «وَ أنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا» (1) ، يعنى:«و ديگر وحى شده است به سوى من، آن كه، اگر مستقيم مى بودند و راست مى ايستادند بر راه حق، هر آينه ايشان را آب مى داديم؛ آبى بسيار» (و مراد آن است كه بر ايشان در روزى وسعت مى داديم). و حضرت فرمود كه: «يعنى اگر بر ولايت امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و اوصياى از فرزندان آن حضرت عليهم السلام ، استقامت مى داشتند، و فرمان بردارى ايشان را در امر و نهى كه مى فرمودند، قبول مى كردند، هر آينه ايشان را آب بسيارى مى داديم». فرمود كه: مى فرمايد كه: «هر آينه ايمان را به دل هاى ايشان مى نوشانيديم، بر وجهى كه از آن بيرون نرود و اين طريقه، همان ايمان است به ولايت على و اوصياى آن حضرت».

.


1- . جن، 16.

ص: 712

1303.عنه عليه السلام ( _ في وَصفِ بَيعَتِهِ _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُواْ» فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «اسْتَقَامُوا عَلَى الْأَئِمَّةِ وَاحِدًا بَعْدَ وَاحِدٍ «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَئِكَةُ أَلَا تَخافُوا وَ لَا تَحْزَنُواْ وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ» » .31 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَ_لَائِكَةِ1301.امام على عليه السلام ( _ در گزارش بيعت {-1-} _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْجَارُودِ، قَالَ :قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام : «مَا يَنْقِمُ النَّاسُ مِنَّا؛ فَنَحْنُ وَ اللّهِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ بَيْتُ الرَّحْمَةِ، وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَ_لَائِكَةِ». .

ص: 713

31. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام معدن علم و درخت پيغمبرى و محلّ تردد و

1302.امام على عليه السلام ( _ به هنگام گزارش بيعت شكنى طلحه و زبير _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از فَضالة بن ايّوب، از حسين بن عثمان، از ابو ايّوب، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «الَّذينَ قالُوا رَبُّنا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» ، يعنى:«به درستى كه آنان كه گفتند كه: پروردگار ما، خداى به حقّ است، پس استقامت به هم رسانيدند» (كه بر اين اعتقاد راست ايستادند. و اصلاً منحرف نگشتند). و حضرت صادق عليه السلام فرمود: «يعنى مستقيم شدند بر ائمّه عليهم السلام و اقرار به ايشان و متابعت ايشان يك به يك به ترتيب «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ ألاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (1) ، يعنى: فرود مى آيند بر ايشان فرشتگان (در نزد مردن يا برزخ، يا در هنگام بيرون آمدن از قبر، يا در قيامت) و مى گويند كه: مترسيد و اندوهناك مباشيد، و مژده باد شما را به آن بهشتى كه بوديد كه وعده داده مى شديد پيش از اين».31. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام معدن علم و درخت پيغمبرى و محلّ تردد و آمد و شد فرشتگانند (2)1304.وقعة صفّين عن خفاف بن عبد اللّه :احمد بن مهران، از محمد بن على، از چندين نفر، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه بن جارود روايت كرده است كه گفت: حضرت على بن الحسين عليهم السلام فرمود كه:«مردم (يعنى سنيان)، چه چيز از ما را مى توانند كه انكار و بر ما عيب كنند؟ پس به خدا سوگند، كه ماييم درخت پيغمبرى و خانه رحمت و مهربانى (كه عطوفت و احسان خداست. و آنچه ايشان را روزى فرموده، يا مراد، رحمت ايشان نسبت به ديگران است). و ماييم معدن و جاى علم تردّد و آمد و شد فرشتگان».

.


1- . فصّلت، 30.
2- . معدِن، به كسر دال، جاى عَدَن است و عدن، به معنى دوام اقامه و هميشه بر جاى بودن است. (مترجم)

ص: 714

1305.شرح نهج البلاغة عن ابن عبّاس :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِنَّا _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَ_لَائِكَةِ، وَ بَيْتُ الرَّحْمَةِ، وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ».1306.الفتوح :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْخَشَّابِ، قَالَ :حَدَّثَنَا بَعْضُ أَصْحَابِنَا، عَنْ خَيْثَمَةَ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا خَيْثَمَةُ، نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ بَيْتُ الرَّحْمَةِ، وَ مَفَاتِيحُ الْحِكْمَةِ، وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ، وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَ_لَائِكَةِ، وَ مَوْضِعُ سِرِّ اللّهِ؛ وَ نَحْنُ وَدِيعَةُ اللّهِ فِي عِبَادِهِ؛ وَ نَحْنُ حَرَمُ اللّهِ الْأَكْبَرُ؛ وَ نَحْنُ ذِمَّةُ اللّهِ؛ وَ نَحْنُ عَهْدُ اللّهِ؛ فَمَنْ وَفى بِعَهْدِنَا، فَقَدْ وَفى بِعَهْدِ اللّهِ؛ وَ مَنْ خَفَرَهَا، فَقَدْ خَفَرَ ذِمَّةَ اللّهِ وَ عَهْدَهُ».32 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام وَرَثَةُ الْعِلْمِ يَرِثُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً الْعِلْمَ1305.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ عَالِماً، وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ، وَ لَنْ يَهْلِكَ عَالِمٌ إِلَا بَقِيَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْلَمُ عِلْمَهُ ، أَوْ مَا شَاءَ اللّهُ».1306.الفتوح :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ وَ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَمْ يُرْفَعْ، وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ، وَ كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام عَالِمَ هذِهِ الْأُمَّةِ، وَ إِنَّهُ لَمْ يَهْلِكْ مِنَّا عَالِمٌ قَطُّ إِلَا خَلَفَهُ مِنْ أَهْلِهِ مَنْ عَلِمَ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللّهُ» . .

ص: 715

32. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام ، وارثان علم اند كه بعضى از ايشان علم را

1307.الجمل عن عبد الحَميد بن عبد الرحمن عن ابنِ أبزى :محمد بن يحيى، از عبداللّه بن محمد بن عيسى، از پدرش، از عبداللّه بن مغيره، از اسماعيل بن ابى زياد، از جعفر بن محمد عليهماالسلام، از پدرش، روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: ما اهل بيت، درخت نبوّت و موضع رسالت و آمد و شد فرشتگان و خانه رحمت و معدن علميم».1308.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَة _ ) احمد بن محمد، از محمد بن حسين، از عبداللّه بن محمد، از خشّاب روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را بعضى از اصحاب ما، از خيثمه كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه:«اى خيثمه، ماييم درخت نبوّت و خانه رحمت، و كليدهاى حكمت، و معدن علم، و موضع رسالت، و محلّ تردّد فرشتگان، و موضع سرّ خدا (كه رازهاى خويش را به ما سپرده). و ماييم امانت خدا در ميانه بندگان آن جناب (كه ما را به ايشان سپرده). و ماييم حرم بزرگ تر خدا (كه ما را پيش از همه خلائق تعظيم نموده، و حمايت فرموده و هتك حرمت ما را روا نداشته). و ماييم امان و زنهار خدا، و ماييم عهد خدا (كه با مردمان بسته). پس هر كه به عهد ما وفا كند، به عهد خدا وفا نموده، و هر كه آن را بشكند، امان خدا و عهد او را شكسته است».32. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام ، وارثان علم اند كه بعضى از ايشان علم را به بعضى ميراث مى دهند1308.امام على عليه السلام ( _ از نامه اى به معاويه _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از بُريد بن معاويه، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«على عليه السلام عالم بود. و علم، از يكديگر ميراث برده مى شود، و هرگز عالمى نميرد، مگر آن كه بعد از او، كسى باقى مى ماند كه آنچه را كه او مى دانسته، مى داند، يا آنچه خدا خواسته باشد» (كه بر علم سابق زياد باشد).1580.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في صِفّينَ _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن يحيى، از حريز، از زراره و فُضيل، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«آن علم كه با آدم عليه السلام فرود آمد (خدا آن را بر نداشت، يا) به آسمان بالا نرفت. و علم از يكديگر ميراث برده مى شود، و على عليه السلام ، عالم اين امّت بود. و به درستى كه هرگز عالمى از ما از دنيا نرفت، مگر آن كه خدا خليفه او گردانيد از اهلش كسى را كه مثل علم او را مى دانست، يا به آنچه خدا مى خواست» كه بر علم او زياد مى نمود) .

.

ص: 716

1579.تاريخ اليعقوبى ( _ به نقل از زهرى _ ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ فِي عَلِيٍّ عليه السلام سُنَّةَ أَلْفِ نَبِيٍّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَمْ يُرْفَعْ، وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ؛ وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ».1580.امام على عليه السلام ( _ در صفّين _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَمْ يُرْفَعْ، وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ».1581.عنه عليه السلام :مُحَمَّدٌ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَمُصُّونَ الثِّمَادَ، وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ». قِيلَ لَهُ : وَ مَا النَّهَرُ الْعَظِيمُ؟ قَالَ: «رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ الْعِلْمُ الَّذِي أَعْطَاهُ اللّهُ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله سُنَنَ النَّبِيِّينَ مِنْ آدَمَ _ وَ هَلُمَّ جَرّاً _ إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله » .

قِيلَ لَهُ: وَ مَا تِلْكَ السُّنَنُ؟ قَالَ: «عِلْمُ النَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَيَّرَ ذلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام » .

فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، فَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «اسْمَعُوا مَا يَقُولُ؟! إِنَّ اللّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ؛ إِنِّي حَدَّثْتُهُ: أَنَّ اللّهَ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عِلْمَ النَّبِيِّينَ، وَ أَنَّهُ جَمَعَ ذلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ هُوَ يَسْأَلُنِي: أَ هُوَ أَعْلَمُ ، أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ؟». .

ص: 717

1581.امام على عليه السلام :ابوعلى اشعرى، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان، از موسى بن بكر، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه على عليه السلام ، كمالات هزار پيغمبر از پيغمبران گذشته بود. و آن علم كه با آدم عليه السلام فرود آمد، برداشته نشد، يا به آسمان بالا نرفت، و هيچ عالمى از ما از دنيا نرفت كه علمش ضايع شود. و علم از يكديگر ميراث برده مى شود».1582.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از فَضالة بن ايّوب، از عُمَر بن ابان روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«آن علم كه با آدم عليه السلام فرود آمد، مرفوع نشد و هيچ عالمى نمرد كه علمش ضايع شود».1312.تاريخ اليعقوبي ( _ بَعدَ ذِكرِ بَيعَةِ النّاسِ لِعَلِيٍّ عليه السل ) محمد، از احمد، از على بن نعمان روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت: آن حضرت عليه السلام فرمود كه:«مردم، آب كمى را كه هيچ مادّه اى ندارد مى مكند، و جوى بزرگ را وا مى گذارند». به آن حضرت عرض شد كه جوى بزرگ چيست؟ فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله است، و آن علم كه خدا به او عطا فرموده.

به درستى كه خداى عزّوجلّ جمع فرمود از براى محمد صلى الله عليه و آله ، همه سنّت هاى پيغمبران را از آدم، و بكش بيا تا محمد صلى الله عليه و آله ». به آن حضرت عرض شد كه: اين سنّت ها چيست؟ فرمود كه: «جميع علوم پيغمبران. و به درستى كه رسول صلى الله عليه و آله ، همه آنها را به امير المؤمنين عليه السلام منتقل ساخت، و او را تعليم نمود».

مردى به آن حضرت عرض كرد كه: يا ابن رسول اللّه ، پس امير المؤمنين عليه السلام ، اعلم و افضل بوده، يا بعضى از پيغمبران؟ حضرت باقر عليه السلام فرمود: «بشنويد آنچه مى گويد. به درستى كه خدا، گوش هاى هر كه خواهد مى گشايد، من او را خبر مى دهم كه خدا، علم همه پيغمبران را از براى محمد صلى الله عليه و آله جمع فرموده، و آن حضرت، همه آنها را نزد امير المؤمنين جمع نموده، و اين مرد، از من مى پرسد كه آيا آن حضرت داناتر است يا بعضى از پيغمبران؟». .

ص: 718

1312.تاريخ اليعقوبى ( _ پس از گزارش بيعت مردم با على عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْبَرْقِيِّ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ الْعِلْمَ يُتَوَارَثُ؛ فَ_لَا يَمُوتُ عَالِمٌ إِلَا تَرَكَ مَنْ يَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ ، أَوْ مَا شَاءَ اللّهُ».1313.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامِهِ حينَ تَخَلَّفَ عَن بَيعَتِهِ عَبدُ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَمْ يُرْفَعْ، وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ إِلَا وَ قَدْ وَرَّثَ عِلْمَهُ؛ إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَبْقى بِغَيْرِ عَالِمٍ».33 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ وَرِثُوا عِلْمَ النَّبِيِّ وَ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَالْأَوْصِيَاءِ عليهم السلام الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ1313.امام على عليه السلام ( _ از سخنان ايشان به هنگام سر باز زدن عبداللّه بن ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْمُهْتَدِي، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُنْدَبٍ، أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ الرِّضَا عليه السلام :«أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله كَانَ أَمِينَ اللّهِ فِي خَلْقِهِ، فَلَمَّا قُبِضَ عليه السلام كُنَّا _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ وَرَثَتَهُ؛ فَنَحْنُ أُمَنَاءُ اللّهِ فِي أَرْضِهِ، عِنْدَنَا عِلْمُ الْبَ_لَايَا وَالْمَنَايَا، وَ أَنْسَابُ الْعَرَبِ ، وَ مَوْلِدُ الْاءِسْ_لَامِ، وَ إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْاءِيمَانِ وَ حَقِيقَةِ النِّفَاقِ، وَ إِنَّ شِيعَتَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ، أَخَذَ اللّهُ عَلَيْنَا وَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ، يَرِدُونَ مَوْرِدَنَا، وَ يَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا، لَيْسَ عَلى مِلَّةِ الْاءِسْ_لَامِ غَيْرُنَا وَ غَيْرُهُمْ، نَحْنُ النُّجَبَاءُ النُّجَاةُ، وَ نَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ، وَ نَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ، وَ نَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ نَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِكِتَابِ اللّهِ ، وَنَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ نَحْنُ الَّذِينَ شَرَعَ اللّهُ لَنَا دِينَهُ، فَقَالَ فِي كِتَابِهِ: «شَرَعَ لَكُم» يَا آلَ مُحَمَّدٍ «مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا» قَدْ وَصَّانَا بِمَا وَصّى بِهِ نُوحا «وَ الَّذِى أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ» يَا مُحَمَّدُ «وَ مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى» ، فَقَدْ عَلَّمَنَا وَ بَلَّغَنَا عِلْمَ مَا عَلَّمَنَا، وَ اسْتَوْدَعَنَا عِلْمَهُمْ، نَحْنُ وَرَثَةُ أُولِي الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ «أَنْ أَقِيمُواْ الدِّينَ» يَا آلَ مُحَمَّدٍ «وَ لَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِ» وَ كُونُوا عَلى جَمَاعَةٍ « كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ» : مَنْ أَشْرَكَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ «مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ» مِنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ إِنَّ «اللَّهُ» يَا مُحَمَّدُ «يَهْدِى إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ» : مَنْ يُجِيبُكَ إِلى وَلَايَةِ عَلِيٍّ عليه السلام ». .

ص: 719

33. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام ميراث بردند علم پيغمبر صلى الله عليه و آله را و علم همه پيغمبران و

1314.مُروج الذهب :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از برقى، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از عبدالحميد طائى، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«علم، از يكديگر ميراث برده مى شود. پس عالمى نمى ميرد، مگر آن كه كسى را وا مى گذارد كه مثل علم او را مى داند، يا آنچه خدا خواهد كه زياد باشد».1315.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از حارث بن مُغيره روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه آن علم كه با آدم عليه السلام فرود آمد، بالا نرفت، و هيچ عالمى نمرد، مگر آن كه علمش ميراث برده شد. به درستى كه زمين باقى نمى ماند بى عالمى كه در آن باشد».33. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام ميراث بردند علم پيغمبر صلى الله عليه و آله را و علم همه پيغمبران و اوصياى ايشان عليهم السلام كه پيش از ايشان بوده اند1316.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن الحسن :على بن ابراهيم، از پدرش، از عبدالعزيز بن مهتدى، از عبداللّه بن جُندب روايت كرده است كه حضرت امام رضا عليه السلام به سوى او نوشت كه:«امّا بعد، به درستى كه محمد صلى الله عليه و آله ، امين خدا بود در خلق او. پس چون قبض روح آن حضرت عليه السلام شد، ما _ گروه اهل بيت _ ميراث برندگان او بوديم. پس ماييم امينان خدا در زمين او، و در نزد ما است علم بلاها و مرگ ها و نسب هاى عرب (كه صحيح و فاسد آن را مى دانيم)، و موضع تولّد اسلام و محلّ ظهور آن را آگاهيم (چه ايشان مى دانند كه اسلام از كه ظاهر مى شود، و همچنين كفر).

و به درستى كه ما، هر مردى را مى شناسيم، چون آن را ببينيم به حقيقت ايمان و حقيقت نفاق (كه بدانيم كه او مؤمن است، يا منافق)، زيرا كه نام هاى شيعيان ما نوشته شده است (يعنى در نامه مخصوصى) و نام هاى پدران ايشان. و خدا بر ما و بر ايشان پيمان گرفته كه ما تبليغ احكام او نماييم، و ايشان از ما قبول كنند و ايشان وارد مى شوند در جايى كه ما وارد مى شويم، و داخل مى شوند در آنچه ما داخل مى شويم، و غير از ما و ايشان، كسى بر ملّت و كيش اسلام نيست.

و ماييم برگزيدگان و بزرگواران و پُرمايگان و رستگاران، و ماييم پيشروان پيغمبران به سوى كرامت خداى تعالى، و ماييم پسران اوصياى پيغمبران، و ماييم مخصوص (به مدح، يا امامت) در كتاب خداى عزّوجلّ. و ماييم سزاوارترين مردمان به كتاب خدا، و ما سزاوارترين مردمانيم به رسول خدا صلى الله عليه و آله . و ماييم آنان كه خدا دين خويش را از براى ما بيان فرموده، و واضح و روشن نموده، پس در كتاب خويش فرموده كه: «شَرَعَ لَكُمْ» ؛ يعنى : «بيان و روشن كرد خداى تعالى از براى شما» (و حضرت، مخاطبين را بيان فرمود و فرمود:) اى فرزندان محمد، «مِنَ الدّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحا» ؛ از دينى كه به آن متمسّك شديد، آنچه امر فرمود به آن نوح را».

و حضرت فرمود: «به تحقيق كه ما را امر فرمود، به آنچه نوح را به آن امر فرمود. «وَ الَّذى أوْحَيْنا إلَيْكَ» ؛ و آنچه را كه وحى كرديم به سوى تو». و حضرت فرمود: «يا محمد، «وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى» ؛ و آنچه را كه امر فرموديم به آن، ابراهيم و موسى و عيسى را» .

و حضرت فرمود: «پس به تحقيق كه مردم را تعليم داديم و به ايشان رسانيديم علم آنچه به ما تعليم داد، و علم ايشان را به وديعت به ما سپرد. و ماييم وارثان پيغمبران اولوالعزم (يعنى آنان كه در آيه مذكورند). «أنْ أقيمُوا الدّينَ» ، يعنى: (و مضمون آن وصيّت و امر، اين است كه:) به پاى داريد دين اسلام را». و حضرت فرمود: «اى اولاد محمد، «وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ» ؛ و پراكنده مشويد در آن». حضرت فرمود: «بر يك امر جمع و متّفق باشيد . «كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ» ؛ بزرگ و دشوار و گران است بر مشركين». و حضرت فرمود كه: «آنان كه شرك آورده اند به ولايت على عليه السلام «ما تَدْعُوهُمْ إلَيْهِ» ؛ آنچه مى خوانيد ايشان را به سوى آن». فرمود: «از ولايت على عليه السلام . يا محمد، به درستى كه خدا راه مى نمايد به سوى خويش هر كه را كه باز كرد، و رو به سوى حقّ آورد كه تو را اجابت كند به سوى ولايت على عليه السلام » (و حضرت بعضى از آيه را ذكر نفرموده و آن اين است كه: «اللّهُ يَجْتَبى إلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدى إلَيْهِ مَنْ يُنيبُ» (1) . به اين سبب، تغيير سياق داده مضمون آن را ذكر فرموده تا بدانند كه آن حضرت به جهت غرضى انداخته، آنچه را كه از آيه انداخته؛ زيرا كه غرض به شرح آن تعلّق نگرفته . و ترجمه آن اين است كه: «خدا بر مى گزيند براى خود به جهت رسالت از رسولان خويش، هر كه را كه خواسته باشد» ، بنا بر احد التّفسيرين).

.


1- . شورا ، 13 .

ص: 720

1317.وقعة صفّين عن عمر بن سعد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ أَوَّلَ وَصِيٍّ كَانَ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ هِبَةُ اللّهِ بْنُ آدَمَ ، وَ مَا مِنْ نَبِيٍّ مَضى إِلَا وَ لَهُ وَصِيٌّ. وَ كَانَ جَمِيعُ الْأَنْبِيَاءِ مِائَةَ أَلْفِ نَبِيٍّ وَ عِشْرِينَ أَلْفَ نَبِيٍّ، مِنْهُمْ خَمْسَةٌ أُولُو الْعَزْمِ: نُوحٌ، وَ إِبْرَاهِيمُ، وَ مُوسى، وَ عِيسى، وَ مُحَمَّدٌ عليهم السلام ، وَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام كَانَ هِبَةَ اللّهِ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ وَرِثَ عِلْمَ الْأَوْصِيَاءِ وَ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ، أَمَا إِنَّ مُحَمَّداً وَرِثَ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ؛ عَلى قَائِمَةِ الْعَرْشِ مَكْتُوبٌ: حَمْزَةُ أَسَدُ اللّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ؛ وَ فِي ذُؤَابَةِ الْعَرْشِ : عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ؛ فَهذِهِ حُجَّتُنَا عَلى مَنْ أَنْكَرَ حَقَّنَا وَ جَحَدَ مِيرَاثَنَا، وَمَا مَنَعَنَا مِنَ الْكَ_لَامِ وَ أَمَامَنَا الْيَقِينُ؟ فَأَيُّ حُجَّةٍ تَكُونُ أَبْلَغَ مِنْ هذَا؟». .

ص: 721

1316.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبداللّه بن حسن _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از عبدالرّحمان بن كثير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: اوّل وصييى كه بر روى زمين بود، هبة اللّه پسر آدم بود» (كه مسمّى است به شيث). و فرمود كه: «هيچ پيغمبرى از دنيا نرفته، مگر آن كه او را وصيى بوده، و همه پيغمبران صد و بيست هزار پيغمبر بودند، و پنج تن از ايشان، اولوالعزم اند (كه معنى آن گذشت): نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد عليهم السلام . و به درستى كه على بن ابى طالب، بخشش خدا بود براى محمد صلى الله عليه و آله (يا از براى محمد صلى الله عليه و آله به منزله هبة اللّه بود از براى آدم)، و علم همه اوصيا را ميراث برد، و همچنين علم كسانى را كه پيش از او بوده اند. و آگاه باشيد كه: محمد صلى الله عليه و آله ميراث برده علم آنها را كه پيش از او بوده اند از پيغمبران و رسولان.

و بر ساق عرش نوشته كه: حمزه، شير خدا و شير رسول خدا و سيّد شهيدان است، و در پيشانى يا بالاى عرش نوشته كه: على، پادشاه مؤمنان است. پس اين حجّت ما است بر هر كه حقّ ما را انكار كرد، و ميراث ما را دانسته اقرار نكرده. چه چيز ما را منع كرده از سخن گفتن و اظهار حقّ خود كردن؟ و حال آن كه ما، مرگ را در پيش داريم. پس چه حجّت از اين رساتر مى تواند بود؟». .

ص: 722

1317.وقعة صفّين ( _ به نقل از عمر بن سعد _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ زُرْعَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّ سُلَيْمَانَ وَرِثَ دَاوُدَ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً وَرِثَ سُلَيْمَانَ، وَ إِنَّا وَرِثْنَا مُحَمَّداً، وَ إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ التَّوْرَاةِ وَ الْاءِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ، وَ تِبْيَانَ مَا فِي الْأَلْوَاحِ» .

قَالَ: قُلْتُ: إِنَّ هذَا لَهُوَ الْعِلْمُ.

قَالَ: «لَيْسَ هذَا هُوَ الْعِلْمَ؛ إِنَّ الْعِلْمَ: الَّذِي يَحْدُثُ يَوْماً بَعْدَ يَوْمٍ وَ سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ».1318.المستدرك على الصحيحين ( _ بَعدَ ذِكرِ الأَخبارِ الوارِدَةِ في بَيعَةِ الن ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ شُعَيْبٍ الْحَدَّادِ، عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ عِنْدَهُ أَبُو بَصِيرٍ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّ دَاوُدَ وَرِثَ عِلْمَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ إِنَّ سُلَيْمَانَ وَرِثَ دَاوُدَ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَرِثَ سُلَيْمَانَ، وَ إِنَّا وَرِثْنَا مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، وَ إِنَّ عِنْدَنَا صُحُفَ إِبْرَاهِيمَ وَ أَلْوَاحَ مُوسى».

فَقَالَ أَبُو بَصِيرٍ: إِنَّ هذَا لَهُوَ الْعِلْمُ.

فَقَالَ: «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، لَيْسَ هذَا هُوَ الْعِلْمَ، إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْماً بِيَوْمٍ، وَ سَاعَةً بِسَاعَةٍ». .

ص: 723

1319.الجمل عن أبي مِخنَف :محمد بن يحيى، از سلمة بن خَطّاب، از عبداللّه بن محمد، از عبداللّه بن قاسم، از زُرعة بن محمد، از مُفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«سليمان از داود ارث برد، و محمد صلى الله عليه و آله از سليمان ارث برد، و ما از محمد ارث برديم. و به درستى كه در نزد ما است علم تورات و انجيل و زبور و قرآن و بيان آنچه در الواح موسى است».

مفّضل مى گويد كه: عرض كردم كه: علم كامل همين است، و منحصر است در اين. حضرت فرمود كه: «اين علم، آن علم كه تو گمان كرده اى نيست؛ زيرا كه آن علم، علمى است كه تازه به هم مى رسد، روز به روز و ساعت به ساعت».1318.المستدرك على الصحيحين ( _ پس از نقل روايت هايى در باب بيعت مردم با امير م ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از شعيب حدّاد، از ضُريس كُناسىّ روايت كرده است كه گفت: در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم و ابوبصير در خدمت آن حضرت بود. حضرت عليه السلام فرمود كه:«داود وارث علم پيغمبران بود، و سليمان وارث علم داود، و محمد وارث سليمان، و ما از محمد صلى الله عليه و آله ميراث برديم. و به درستى كه در نزد ما است صُحف ابراهيم و لوح هاى موسى».

ابوبصير عرض كرد به آن حضرت كه: علم كامل همين است و منحصر است در اين؟ حضرت فرمود كه: «اى ابا محمد، اين علم، آن علم كه تو گمان نموده اى نيست. جز اين نيست كه آن علم، علمى است كه در شب و روز حادث مى شود؛ روز به روز و ساعت به ساعت». .

ص: 724

1583.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لِي: «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ يُعْطِ الْأَنْبِيَاءَ شَيْئاً إِلَا وَ قَدْ أَعْطَاهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ». قَالَ: «وَ قَدْ أَعْطى مُحَمَّداً جَمِيعَ مَا أَعْطَى الْأَنْبِيَاءَ، وَ عِنْدَنَا الصُّحُفُ الَّتِي قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «صُحُفِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى» ».

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، هِيَ الْأَلْوَاحُ ؟ قَالَ: «نَعَمْ».1584.عنه عليه السلام :مُحَمَّدٌ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ» : مَا الزَّبُورُ؟ وَ مَا الذِّكْرُ؟ قَالَ:«الذِّكْرُ عِنْدَ اللّهِ، وَ الزَّبُورُ: الَّذِي أُنْزِلَ عَلى دَاوُدَ؛ وَ كُلُّ كِتَابٍ نَزَلَ فَهُوَ عِنْدَ أَهْلِ الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ هُمْ».1585.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ أَوْ غَيْرِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ أَخِيهِ أَحْمَدَ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَخْبِرْنِي عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَرِثَ النَّبِيِّينَ كُلَّهُمْ؟ قَالَ : «نَعَمْ».

قُلْتُ: مِنْ لَدُنْ آدَمَ حَتَّى انْتَهى إِلى نَفْسِهِ؟ قَالَ: «مَا بَعَثَ اللّهُ نَبِيّاً إِلَا وَمُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله أَعْلَمُ مِنْهُ».

قَالَ: قُلْتُ: إِنَّ عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ كَانَ يُحْيِي الْمَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ، قَالَ: «صَدَقْتَ»، وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ كَانَ يَفْهَمُ مَنْطِقَ الطَّيْرِ، وَ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقْدِرُ عَلى هذِهِ الْمَنَازِلِ؟

قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ قَالَ لِلْهُدْهُدِ حِينَ فَقَدَهُ وَ شَكَّ فِي أَمْرِهِ، فَقَالَ: «مَا لِىَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَآئِبِينَ» حِينَ فَقَدَهُ ، فَغَضِبَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ» وَ إِنَّمَا غَضِبَ لِأَنَّهُ كَانَ يَدُلُّهُ عَلَى الْمَاءِ، فَهذَا _ وَ هُوَ طَائِرٌ _ قَدْ أُعْطِيَ مَا لَمْ يُعْطَ سُلَيْمَانُ، وَ قَدْ كَانَتِ الرِّيحُ وَ النَّمْلُ وَ الْاءِنْسُ وَ الْجِنُّ وَ الشَّيَاطِينُ الْمَرَدَةُ لَهُ طَائِعِينَ ، وَ لَمْ يَكُنْ يَعْرِفُ الْمَاءَ تَحْتَ الْهَوَاءِ، وَ كَانَ الطَّيْرُ يَعْرِفُهُ، وَ إِنَّ اللّهَ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَانًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى» . وَ قَدْ وَرِثْنَا نَحْنُ هذَا الْقُرْآنَ الَّذِي فِيهِ مَا تُسَيَّرُ بِهِ الْجِبَالُ، وَ تُقَطَّعُ بِهِ الْبُلْدَانُ، وَ تُحْيَا بِهِ الْمَوْتى، وَ نَحْنُ نَعْرِفُ الْمَاءَ تَحْتَ الْهَوَاءِ، وَ إِنَّ فِي كِتَابِ اللّهِ لَايَاتٍ مَا يُرَادُ بِهَا أَمْرٌ إِلَا أَنْ يَأْذَنَ اللّهُ بِهِ مَعَ مَا قَدْ يَأْذَنُ اللّهُ مِمَّا كَتَبَهُ الْمَاضُونَ، جَعَلَهُ اللّهُ لَنَا فِي أُمِّ الْكِتَابِ؛ إِنَّ اللّهَ يَقُولُ: «وَ مَا مِنْ غَآئِبَةٍ فِى السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ إِلَا فِى كِتَابٍ مُّبِينٍ» ثُمَّ قَالَ: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا» فَنَحْنُ الَّذِينَ اصْطَفَانَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَأَوْرَثَنَا هذَا الَّذِي فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ». .

ص: 725

1586.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن عبدالجبّار از محمد بن اسماعيل، از على بن نُعمان، از ابن مُسكان از ابوبصير از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت به من فرمود كه:«اى ابا محمد، به درستى كه خداى عزّوجل به پيغمبران چيزى را عطا نكرد، مگر آن كه همان را به محمد عطا فرموده» و فرمود كه: «خدا به محمد عطا فرمود تمام آنچه به همه پيغمبران عطا فرمود، و در نزد ما است آن صحيفه ها كه خداى عزّوجلّ فرموده كه: «صُحُفِ إبْراهيمَ وَ مُوسى» (1) ، يعنى: صحيفه هاى ابراهيم خليل عليه السلام (كه ده است). و صحيفه هاى موسى» .

ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم كه فداى تو گردم، صحيفه هاى موسى، همان الواح است كه در قرآن مذكور است؟ حضرت فرمود: «آرى».1587.عنه عليه السلام :محمد، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه عبداللّه آن حضرت را سؤال كرد از قول خداى عزّوجلّ: «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ» (2) ، يعنى:«و هر آينه به حقيقت كه نوشتيم در زبور بعد از ذكر» (كه زبور كدام است و ذكر چيست). فرمود كه: «ذكر، نزد خداست و زبور، آن چيزى است كه بر داود فرود آمد، و هر كتابى كه از آسمان فرود آمده در نزد اهل علم است، و ماييم اهل همان علم».1582.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر يا غير او، از محمد بن حمّاد، از برادرش احمد بن حمّاد، از ابراهيم، از پدرش، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، مرا خبر ده از پيغمبر صلى الله عليه و آله كه از همه پيغمبران ميراث برد؟ فرمود:«آرى». عرض كردم كه: از نزد آدم تا آن كه به خودش منتهى شد؟ فرمود كه: «خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نگردانيد، مگر آن كه محمد صلى الله عليه و آله از او داناتر است» .

راوى مى گويد كه: عرض كردم كه: عيسى بن مريم، مردگان را به اذن خدا زنده مى گردانيد. فرمود: «راست گفتى». و عرض كردم كه: سليمان بن داود گفتار مرغان را مى فهميد. و آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين مراتب قدرت داشت؟ حضرت فرمود كه: «سليمان بن داود در باب هدهد تكلّم نمود در هنگامى كه او را نيافت و در كار آن شك داشت. «فَقالَ ما لِيَ لا أرَى الْهُدْهُدَ أمْ كانَ مِنَ الْغائِبينَ» (3) ، يعنى: «پس سليمان گفت: چيست مرا و مرا چه مى شود كه در ميان مرغان هدهد را نمى بينم؟ (آيا به جهت ساترى چشم من به وى نمى اُفتد؟) يا هست از غايب شدگان؟» (كه از نظر پنهان شده)، و در آن هنگام كه او را نيافت و غيبت آن بر او متحقّق شد، و بر او خشم گرفت، پس فرمود: «لأُعَذِّبَنَّهُ عَذابا شَديدًا أوْ َلأَذْبَحَنَّهُ أوْ لَيَأْتِيَنّى بِسُلْطانٍ مُبينٍ» (4) ، يعنى: «به خدا سوگند، هر آينه عذاب كنم او را عذابى سخت، يا او را سر برم، يا بياورد مرا حجّتى روشن (كه سبب غيبت او چه بوده)، تا باعث عذر او شود در غيبت».

و جز اين نيست كه سليمان، خشم گرفت براى آن كه هدهد او را بر آب دلالت مى نمود. پس اين هدهد مرغى است كه خدا به او عطا فرموده بود آنچه را كه به سليمان عطا نفرموده بود، و حال آن كه باد و مورچه و آدميان و جنّيان و شياطين و همه سركشان، او را فرمان مى بردند، و آب را در زير زمين نمى شناخت (و نمى دانست كه آن در كجاست) و آن مرغ اين را مى شناخت. و به درستى كه خدا در كتاب خويش مى فرمايد: «وَ لَوْ أنَّ قُرْآنا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أوْ قُطِّعَتْ بِهِ اْلأَرْضُ أوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى» (5) ، يعنى: «و اگر در عالم پاره اى از قرآن باشد كه كوه ها به آن و خواندن آن بر آن، روان گردانيده شوند، بعد از كنده شدن از جاى خويش، بر روى زمين، يا در هوا، يا شكافته شود زمين به واسطه آن و پاره پاره گردد، يا مردگان به تلاوت آن به سخن در آورده شوند، هر آينه اين قرآن، خواهد بود» (به جهت عظمت محلّ و علوّ امر و جلالت قدرى كه دارد).

و به تحقيق كه ما ميراث برديم اين قرآن را كه در آن است آنچه كوه ها به سبب آن روان گردد، و شهرها به وساطت آن ويران شود، و مردگان به آن زنده شوند، و ما آب را در زير زمين مى شناسيم. و به درستى كه در كتاب خدا آياتى چند هست كه هيچ كار مشكلى به استعانت به آن، اراده نمى شود مگر آن كه خدا به آن دستورى مى دهد و آن را سهل و آسان مى گرداند با آنچه كه هست، كه خدا به واسطه آن در حصول مشكلات اذن مى دهد و آسان مى سازد، از آنچه گذشتگان آن را نوشته اند. كه خدا آن را از براى ما قرار داده در اصل كتاب (كه عبارت است از: لوح محفوظ، يا قرآن، يا سوره حمد). به درستى كه خدا مى فرمايد: «وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فى السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إلاّ فى كِتابٍ مُبينٍ» (6) ، يعنى: «و نيست هيچ پوشيده اى كه پوشيدگى و خفاى آن بسيار و سخت باشد از حوادث و نوازل و غير آن در آسمان و زمين، مگر آن كه در كتاب مبين است (كه عبارت است از قرآن) و نوشته اى است روشن يا روشن كننده». بعد از آن فرمود كه: «ثُمَّ أوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» (7) ؛ پس ماييم آنان كه خداى عزّوجل ما را برگزيده و به ما ميراث داده، اين كتابى را كه در اوست بيان هر چيزى» . .


1- . اَعلى، 19.
2- . انبيا، 105.
3- . نمل، 20.
4- . نمل، 21.
5- . رعد، 31.
6- . نمل، 75.
7- . فاطر، 32.

ص: 726

. .

ص: 727

. .

ص: 728

34 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام عِنْدَهُمْ جَمِيعُ الْكُتُبِ الَّتِي نَزَلَتْ مِنْ عِنْدِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَأَنَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا عَلَى اخْتِ_لَافِ أَلْسِنَتِهَا1324.الطبقات الكبرى عن أبي حصين :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، فِي حَدِيثِ بُرَيْهٍ أَنَّهُ لَمَّا جَاءَ مَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَلَقِيَ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَحَكى لَهُ هِشَامٌ الْحِكَايَةَ، فَلَمَّا فَرَغَ، قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام لِبُرَيْهٍ :«يَا بُرَيْهُ، كَيْفَ عِلْمُكَ بِكِتَابِكَ؟» ، قَالَ: أَنَا بِهِ عَالِمٌ، ثُمَّ قَالَ: «كَيْفَ ثِقَتُكَ بِتَأْوِيلِهِ؟» قَالَ: مَا أَوْثَقَنِي بِعِلْمِي فِيهِ! قَالَ: فَابْتَدَأَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام يَقْرَأُ الْاءِنْجِيلَ ، فَقَالَ بُرَيْهٌ : إِيَّاكَ كُنْتُ أَطْلُبُ مُنْذُ خَمْسِينَ سَنَةً أَوْ مِثْلَكَ.

قَالَ: فَآمَنَ بُرَيْهٌ، وَ حَسُنَ إِيمَانُهُ، وَ آمَنَتِ الْمَرْأَةُ الَّتِي كَانَتْ مَعَهُ، فَدَخَلَ هِشَامٌ وَ بُرَيْهٌ وَ الْمَرْأَةُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَحَكَى لَهُ هِشَامٌ الْكَ_لَامَ الَّذِي جَرى بَيْنَ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام وَ بَيْنَ بُرَيْهٍ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : « «ذُرِّيَّة بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» ».

فَقَالَ بُرَيْهٌ: أَنّى لَكُمُ التَّوْرَاةُ وَ الْاءِنْجِيلُ وَ كُتُبُ الْأَنْبِيَاءِ؟ قَالَ: «هِيَ عِنْدَنَا وِرَاثَةً مِنْ عِنْدِهِمْ، نَقْرَؤُهَا كَمَا قَرَؤُوهَا، وَ نَقُولُهَا كَمَا قَالُوا؛ إِنَّ اللّهَ لَا يَجْعَلُ حُجَّةً فِي أَرْضِهِ يُسْأَلُ عَنْ شَيْءٍ، فَيَقُولُ: لَا أَدْرِي». .

ص: 729

34. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام در نزد ايشان است همه آن كتاب ها كه از نزد خداى عزّوجلّ

34. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام در نزد ايشان است همه آن كتاب ها كه از نزد خداى عزّوجلّ فرود آمده و بيان اين كه آن آنها را با اختلاف لغات آنها مى دانند1323.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد و طلحه _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از حسن بن ابراهيم، از يونس، از هشام بن حكم در حديث بريه (1) روايت كرده است كه چون بريه با هشام به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام آمد، بعد از آن با ابوالحسن حضرت موسى بن جعفر عليهم السلام ملاقات نمود و هشام اين حكايت را به آن حضرت عرض نمود (و كلينى ذكر نفرموده كه آن حكايت چيست. و بعضى گفته اند كه شايد مراد از آن، حكايتِ علم و نصرانيّت او باشد، و تمام آن در توحيد صدوق است (2) ). هشام چون فارغ شد، حضرت عليه السلام به بريه فرمود كه:«اى بريه، دانش تو به كتاب خويش (كه انجيل است) چگونه است؟ آيا آن را مى دانى؟» گفت كه: من دانايم به آن. بعد از آن، حضرت فرمود كه: «اعتماد تو بر تأويل و تفسير آنچه قدر است؟» عرض كرد: بسيار بر خود اعتماد دارم به دانشى كه در آن دارم.

هشام مى گويد كه پس حضرت كاظم عليه السلام شروع فرمود كه: انجيل را مى خواند. بريه عرض كرد كه: مدّت پنجاه سال است كه تو يا مثل تو را طلب مى كردم، پس بريه ايمان آورد و مؤمن بسيار خوبى شد، و آن زنى كه با او بود نيز ايمان آورد. بعد از آن، هشام و بريه و آن زن، به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام آمدند و هشام آن سخنى را كه در ميان ابوالحسن حضرت امام موسى عليه السلام و بريه جارى شده بود، از براى آن حضرت حكايت نمود، حضرت فرمود: « «ذُرّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ» (3) ، يعنى: ايشان فرزندانى اند كه بعضى از ايشان از بعضى ديگر زاده شده اند (يعنى اولاد پسنديده از پدران برگزيده)، و خدا شنواست به اقوال مردمان، داناست به اعمال ايشان».

بريه عرض كرد كه: از كجا شما را تورات و انجيل و كتاب هاى پيغمبران و علم به آنها دست به هم داده؟ حضرت فرمود كه: «اينها در نزد ما است به طريقه ميراث از نزد ايشان و اينها را مى خوانيم؛ چنانچه ايشان خوانده اند و اينها را مى گوييم و تفسير مى نماييم؛ چنانچه ايشان گفته اند. به درستى كه خدا در زمين خويش حجّتى را قرار نمى دهد كه از چيزى سؤال شود، پس بگويد كه نمى دانم».

.


1- . بر وزن قريه، يا بُريه بر وزن حسين كه تصغير ابراهيم است. و در بعضى از نسخ كافى، بُريهه بر وزن غفيله، مردى بود نصرانى كه عالم بود به انجيل و مسلمان شد؛ چنانچه مذكور خواهد شد. (مترجم)
2- . التوحيد، ص 275، باب الرد (37) ح 1.
3- . آل عمران، 34.

ص: 730

1324.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از ابو حصين _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ :أَتَيْنَا بَابَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ نَحْنُ نُرِيدُ الْاءِذْنَ عَلَيْهِ، فَسَمِعْنَاهُ يَتَكَلَّمُ بِكَ_لَامٍ لَيْسَ بِالْعَرَبِيَّةِ، فَتَوَهَّمْنَا أَنَّهُ بِالسُّرْيَانِيَّةِ، ثُمَّ بَكى فَبَكَيْنَا لِبُكَائِهِ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَيْنَا الْغُ_لَامُ، فَأَذِنَ لَنَا ، فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ، فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّهُ، أَتَيْنَاكَ نُرِيدُ الْاءِذْنَ عَلَيْكَ، فَسَمِعْنَاكَ تَتَكَلَّمُ بِكَ_لَامٍ لَيْسَ بِالْعَرَبِيَّةِ، فَتَوَهَّمْنَا أَنَّهُ بِالسُّرْيَانِيَّةِ، ثُمَّ بَكَيْتَ فَبَكَيْنَا لِبُكَائِكَ.

فَقَالَ: «نَعَمْ، ذَكَرْتُ إِلْيَاسَ النَّبِيَّ ، وَ كَانَ مِنْ عُبَّادِ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ ، فَقُلْتُ كَمَا كَانَ يَقُولُ فِي سُجُودِهِ» .

ثُمَّ انْدَفَعَ فِيهِ بِالسُّرْيَانِيَّةِ، فَ_لَا وَ اللّهِ ، مَا رَأَيْنَا قَسّاً وَ لَا جَاثَلِيقاً أَفْصَحَ لَهْجَةً مِنْهُ بِهِ.

ثُمَّ فَسَّرَهُ لَنَا بِالْعَرَبِيَّةِ، فَقَالَ: «كَانَ يَقُولُ فِي سُجُودِهِ: أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ أَظْمَأْتُ لَكَ هَوَاجِرِي؟ أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ عَفَّرْتُ لَكَ فِي التُّرَابِ وَجْهِي؟ أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدِ اجْتَنَبْتُ لَكَ الْمَعَاصِيَ؟ أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ أَسْهَرْتُ لَكَ لَيْلِي».

قَالَ: «فَأَوْحَى اللّهُ إِلَيْهِ: أَنِ ارْفَعْ رَأْسَكَ؛ فَإِنِّي غَيْرُ مُعَذِّبِكَ» .

قَالَ: «فَقَالَ: إِنْ قُلْتَ: لَا أُعَذِّبُكَ ثُمَّ عَذَّبْتَنِي مَا ذَا؟ أَ لَسْتُ عَبْدَكَ وَ أَنْتَ رَبِّي؟» .

قَالَ: «فَأَوْحَى اللّهُ إِلَيْهِ: أَنِ ارْفَعْ رَأْسَكَ؛ فَإِنِّي غَيْرُ مُعَذِّبِكَ؛ إِنِّي إِذَا وَعَدْتُ وَعْداً وَفَيْتُ بِهِ». .

ص: 731

1325.الاستيعاب :على بن محمد و محمد بن حسن روايت كرده اند، از سهل بن زياد، از بكر بن صالح، از محمد بن سنان، از مُفضّل بن عُمر كه گفت:بر در خانه امام جعفر صادق عليه السلام آمديم و ما مى خواستيم كه اذن بگيريم كه به خدمت آن حضرت برسيم، پس آواز آن حضرت را شنيديم كه تكلّم مى فرمود به كلامى كه لغت عرب نبود، و ما توهّم كرديم كه آن لغت سُريانى است. پس آن حضرت گريست و ما نيز به جهت گريه او، گريستيم. بعد از آن، غلام آن حضرت به سوى ما بيرون آمد و ما را اذن داد، پس بر آن حضرت داخل شديم، من عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، بر در خانه تو آمديم و مى خواستيم كه اذن حاصل كنيم تا بر تو داخل شويم، پس آواز تو را شنيديم كه تكلّم مى فرمودى به كلامى كه لغت عرب نبود، و ما توهّم كرديم كه آن لغت سُريانى است، بعد از آن گريستى و ما نيز به جهت گريه تو گريستيم.

حضرت فرمود: «بلى، الياس پيغمبر را به خاطر آوردم، و آن حضرت از جمله عبّاد پيغمبران بنى اسرائيل بود، و چنانچه در سجده خويش تكلّم مى كرد و دعا مى كرد، من تكلّم نمودم». بعد از آن، حضرت از عربى رفت به سريانى و شروع نمود به زبان سريانى حرف زدن در اين باب، پس به خدا سوگند، كه هيچ قسّ و جاثليقى را نديدم كه لهجه و زبانش از آن حضرت فصيح تر باشد (و قَسّ به فتح قاف و تشديد سين و جاثليق، دو رئيس اند از رؤساى نصارى در علم، و جاثليق از همه بالاتر است، و بعد از او مطران است، و بعد از او اُسقف، و بعد از او قَسّ كه او را قسيّس نيز گويند، و بعد از او شيماس كه از همه پست تر است).

بعد از آن، حضرت كلام اِلياس را به زبان عربى از براى ما تفسير فرمود و فرمود كه: «در سجده مى گفت كه: «أتُراكَ مُعَذِّبى وَ قَدْ اَظْمَاَتُ لك هواجري؟ أتراك معذّبى و قد عفّرتُ لك فى التراب وجهى؟ أتراك معذّبى و قد اجتنبتُ لك المعاصى؟ أتراك معذّبى و قد أسهرتُ لك ليلى» ، يعنى: آيا خود را چنان مى بينى كه مرا عذاب كنى و حال آن كه ساعت هاى بسيار گرم (كه ساعت پنجم از روز است) مرا براى رضاى تو تشنه گردانيده؟ (و بعضى گفته اند كه هاجره كه جمع آن هواجر است، نصف النّهار است در نزد سخت شدن گرما در نزد زوال آفتاب، يا از آن وقت تا عصر. و مى تواند كه معنى اين باشد كه به جهت تو تشنگى كشيدم در ساعت هاى گرم كه هوا در غايت گرمى بوده. و به هر تقدير، كنايه است از روزه شدن آن حضرت در تابستان). آيا خود را چنان مى بينى كه مرا عذاب كنى با آن كه روى خويش را به جهت تو در خاك ماليدم؟ آيا خود را چنان مى بينى كه مرا عذاب كنى و من به جهت تو از جميع گناهان دورى گزيدم؟ آيا خود را چنان مى بينى كه مرا عذاب كنى و من به جهت تو شب خويش را بيدار كردم؟ يا در آن بيدار خوابى كشيدم».

حضرت فرمود كه: «پس خدا به سوى او وحى فرمود كه: سر خويش را بردار كه من تو را عذاب نخواهم كرد». حضرت فرمود كه: «الياس عرض كرد كه اگر بفرمايى كه تو را عذاب نمى كنم و بعد از آن مرا عذاب كنى، چه شود و من چه كنم؟ آيا من بنده تو نيستم و تو پروردگار من نيستى؟» (يعنى: كه تو پرودگار منى و من بنده توام و بنده را بر آقا چه اعتراض مى تواند بود اگر آقا به آنچه فرموده عمل نكند؟ و اين را در مقام عجز و اظهار عبوديّت مى گفت، يا احتمال مى داد كه وعده خدا در حقيقت و نفس الأمر، مشروط به شرطى باشد؛ نه آن كه به وعده خدا اعتماد نداشت). حضرت فرمود كه: «خدا به سوى او وحى فرمود كه: سر خود را بر دار كه من تو را عذاب نمى كنم؛ زيرا كه من چون چيزى را وعده دهم، به آن وفا مى كنم». .

ص: 732

35 _ بَابُ أَنَّهُ لَمْ يَجْمَعِ الْقُرْآنَ كُلَّهُ إِلَا الْأَئِمَّةُ عليهم السلام وَ أَنَّهُمْ يَعْلَمُونَ عِلْمَهُ كُلَّهُ1327.فتح الباري :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ، عَنْ جَابِرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «مَا ادَّعى أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ أَنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ كُلَّهُ كَمَا أُنْزِلَ إِلَا كَذَّابٌ، وَ مَا جَمَعَهُ وَ حَفِظَهُ كَمَا نَزَّلَهُ اللّهُ تَعَالى إِلَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ عليهم السلام ». .

ص: 733

35. باب در بيان اين كه هيچ كس همه قرآن و علم آن را جمع نكرده، مگر ائمه عليهم السلام كه

35. باب در بيان اين كه هيچ كس همه قرآن و علم آن را جمع نكرده، مگر ائمه عليهم السلام كه ايشان همه علوم آن را مى دانند1326.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از نافع _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از عَمرو بن ابى المِقدام، از جابر روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود كه:«از مردمان هيچ كس ادّعا نكرده كه همه قرآن را جمع نموده، چنانچه فرو فرستاده شده، مگر آن كه به غايت دروغ گو باشد و آن را چنانچه خدا فرو فرستاده، جمع و حفظ نكرده، مگر على بن ابى طالب و امامان بعد از آن حضرت عليهم السلام » .

.

ص: 734

1327.فتح البارى :مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنِ الْمُنَخَّلِ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ :«مَا يَسْتَطِيعُ أَحَدٌ أَنْ يَدَّعِيَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِيعَ الْقُرْآنِ كُلِّهِ ظَاهِرِهِ وَ بَاطِنِهِ غَيْرُ الْأَوْصِيَاءِ».1328.صحيح البخاري عن عبد اللّه بن دينار :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِيعِ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ الصَّيْرَفِيِّ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُصْعَبٍ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ مِنْ عِلْمِ مَا أُوتِينَا تَفْسِيرَ الْقُرْآنِ، وَ أَحْكَامَهُ، وَ عِلْمَ تَغْيِيرِ الزَّمَانِ وَ حَدَثَانِهِ، إِذَا أَرَادَ اللّهُ بِقَوْمٍ خَيْراً، أَسْمَعَهُمْ، وَ لَوْ أَسْمَعَ مَنْ لَمْ يَسْمَعْ، لَوَلّى مُعْرِضاً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْ» . ثُمَّ أَمْسَكَ هُنَيْئَةً، ثُمَّ قَالَ: «وَ لَوْ وَجَدْنَا أَوْعِيَةً أَوْ مُسْتَرَاحاً لَقُلْنَا، وَ اللّهُ الْمُسْتَعَانُ».1583.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْمُؤْمِنِ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى مَوْلى آلِ سَامٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «وَ اللّهِ، إِنِّي لَأَعْلَمُ كِتَابَ اللّهِ مِنْ أَوَّلِهِ إِلى آخِرِهِ كَأَنَّهُ فِي كَفِّي، فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ ، وَ خَبَرُ الْأَرْضِ ، وَ خَبَرُ مَا كَانَ، وَ خَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ». .

ص: 735

1584.امام على عليه السلام :محمد بن حسين، از محمد بن حسين، از محمد بن سِنان، از عمّار بن مروان، از مُنَخَّل، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هيچ كس نمى تواند كه ادّعا نمايد كه تمام قرآن و همه ظاهر و باطن آن، نزد اوست، و آنها را مى داند غير از اوصياى پيغمبر».1585.امام على عليه السلام :على بن محمد، و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از قاسم بن ربيع، از عبيد بن عبداللّه بن ابى هاشم صَيرفى، از عمرو بن مُصعب، از سلمة بن مُحْرِز روايت كرده است كه گفت: شنيدم: از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«از جمله علم آنچه به ما عطا شده، تفسير قرآن و احكام آن، و علم تغيير زمان و انتقال و انقلاب آن از حالى به حالى و از وصفى به وصفى، و واقعه تازه يا نوىِ و تازگى آن است. و چون خدا به گروهى خوبى را اراده فرمايد، ايشان را شنوا گرداند، و اگر شنوا گرداند، به گوش هاى ظاهرى آن كه را كه نمى شنود، به گوش باطن هر آينه پشت بگرداند و اعراض كند، به مرتبه اى كه گويا نشنيده است».

پس حضرت اندكى ساكت شد بعد از آن فرمود: «و اگر مى يافتيم ظرف ها و جاى استراحت و آسايش را (كه مراد از آن، دل هاى گشاده كه حافظ معارف حقيقيّه است و دلى كه خالى باشد، از مشاغلى كه مانع از ادراك حقّ و قبول آن باشد)، هر آينه مى گفتيم آنچه مى گفتيم (كه زبان تاب گفتن و گوش طاقت شنيدن آن را ندارد)، و خدا يارى خواسته شده است (كه در همه امور از او يارى مى جوييم).1328.صحيح البخارى ( _ به نقل از عبداللّه بن دينار _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن عيسى، از ابوعبداللّه مؤمن، از عبدالأعلى _ مولاى آل سام _ روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به خدا سوگند، كه من كتاب خدا را از اوّل تا آخر آن مى دانم، كه گويا همه آن در كف دست من نوشته است، و در آن است خبر آسمان و زمين و خبر آنچه بوده و آنچه خواهد بود. خداى عزّوجلّ فرموده است: «فيه تِبْيان لِكُلِّ شَيْءٍ» ».

(در باب وجوب ردّ به سوى كتاب خدا و سنّت پيغمبر صلى الله عليه و آله نظير اين حديث مذكور شد، و مذكور شد كه اين آيه در قرآن نيست، و با توجيه آن). .

ص: 736

1329.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ، عَنِ الْخَشَّابِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :« «قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ» » قَالَ: فَفَرَّجَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بَيْنَ أَصَابِعِهِ ، فَوَضَعَهَا فِي صَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: «وَ عِنْدَنَا وَاللّهِ ، عِلْمُ الْكِتَابِ كُلِّهِ».1330.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از نافع _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، قَالَ:قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَا بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» قَالَ : «إِيَّانَا عَنى، وَ عَلِيٌّ عليه السلام أَوَّلُنَا وَ أَفْضَلُنَا وَ خَيْرُنَا بَعْدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ».36 _ بَابُ مَا أُعْطِيَ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام مِنِ اسْمِ اللّهِ الْأَعْظَمِ1332.المستدرك على الصحيحين عن عبد اللّه بن عمر :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ غَيْرُهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، قَالَ :أَخْبَرَنِي شُرَيْسٌ الْوَابِشِيُّ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «إِنَّ اسْمَ اللّهِ الْأَعْظَمَ عَلى ثَ_لَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً، وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ، فَتَكَلَّمَ بِهِ ، فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ حَتّى تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ، ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ، وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً، وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللّهِ _ تبارك و تَعَالى _ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَهُ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ». .

ص: 737

36. باب در بيان آنچه ائمّه عليهم السلام عطا شده اند از اسم اعظم خدا

1333.الطبقات الكبرى عن حبيب بن أبي ثابت :محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر، از خشّاب، از على بن حسّان، از عبدالرّحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :« «قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أنا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أنْ يَرْتَدَّ إلَيْكَ طَرْفُكَ» (1) ، يعنى: گفت آن كسى كه در نزد او دانش كمى از كتاب بود (و آن آصف بن برخيا است و زير سليمان و خواهرزاده و ولىّ عهد و خليفه او كه كتب الهى را خوانده بود، و بعضى از اسم اعظم را مى دانست ) كه گفت: من مى آورم تخت بلقيس را در نزد تو، پيش از آن كه چشم تو به سوى تو باز گردد» .

راوى مى گويد كه: حضرت صادق عليه السلام انگشتان خويش را گشود و در ميانه آنها فرجه قرار داد، بعد از آن، آنها را بر سينه خود گذاشت و فرمود: «به خدا سوگند، كه در نزد ما است علم همه كتاب».1332.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از عبداللّه بن عمر _ ) على بن ابراهيم، از پدرش و محمد بن يحيى، از محمد بن حسن، از آن كه او را ذكر كرده، هر دو، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از بُريد بن معاويه، روايت كرده اند كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: «قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» (2) ، يعنى:«بگو كه خداى تعالى كافى است در حالتى كه گواه ميان من و شما باشد (در اين كه من رسول اويم)، و ديگر كسى كه در نزد اوست علم كتاب» (كه همه آن را مى داند). حضرت فرمود كه: «ما را قصد فرموده، و على اوّل و افضل و بهتر ما است بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله » .36. باب در بيان آنچه ائمّه عليهم السلام عطا شده اند از اسم اعظم خدا1334.المستدرك على الصحيحين عن خَيثَمَة بن عبد الرحمن :محمد بن يحيى و غير او، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از محمد بن فُضيل روايت كرده اند كه گفت: خبر داد مرا شُرَيس وابشى، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«اسم اعظم خدا، هفتاد و سه اسم است و جز اين نيست كه يك اسم از آنها در نزد آصف بود و به آن تكلّم نمود، پس زمينى كه در مسافت ميان او و تخت بلقيس بود، پيچيده شد و ناقص گرديد، تا آن كه آصف، آن تخت را به دست خويش گرفت. بعد از آن، زمين چنانچه بود، گرديد در زمانى كه از يك چشم بر هم زدن سريع تر بود. و ما هفتاد و دو اسم از اسم اعظم را مى دانيم، و يك اسم در نزد خداى سبحانه است كه خويش را به آن تخصيص داده در علم غيبى كه نزد اوست، و هيچ كس بر آن مطلع نيست، و حول و قوتى نيست، مگر به خدايى كه على و عظيم است» .

.


1- . نمل، 40.
2- . رعد، 43.

ص: 738

1335.مُروج الذَّهَب عن ابن عائشة وغيره ( _ بَعدَ أن مَدَحَ سَعدٌ عَلِيّا عليه السلام وذَكَ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ عِمْرَانَ الْقُمِّيِّ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ لَمْ أَحْفَظ اسْمَهُ _ قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ عليه السلام أُعْطِيَ حَرْفَيْنِ كَانَ يَعْمَلُ بِهِمَا، وَ أُعْطِيَ مُوسى أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ، وَ أُعْطِيَ إِبْرَاهِيمُ ثَمَانِيَةَ أَحْرُفٍ، وَ أُعْطِيَ نُوحٌ خَمْسَةَ عَشَرَ حَرْفاً، وَ أُعْطِيَ آدَمُ خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً، وَ إِنَّ اللّهَ تَعَالى جَمَعَ ذلِكَ كُلَّهُ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ إِنَّ اسْمَ اللّهِ الْأَعْظَمَ ثَ_لَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً ، أُعْطِيَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً، وَ حُجِبَ عَنْهُ حَرْفٌ وَاحِدٌ».1334.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از خيثمة بن عبدالرحمان _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيِّ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ صَاحِبِ الْعَسْكَرِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «اسْمُ اللّهِ الْأَعْظَمُ ثَ_لَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً، كَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ، فَتَكَلَّمَ بِهِ، فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَبَاً? فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِيسَ حَتّى صَيَّرَهُ إِلى سُلَيْمَانَ، ثُمَّ انْبَسَطَتِ الْأَرْضُ فِي أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ؛ وَ عِنْدَنَا مِنْهُ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً، وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللّهِ مُسْتَأْثِرٌ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ».37 _ بَابُ مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ مِنْ آيَاتِ الْأَنْبِيَاءِ عليهم السلام1336.المستدرك على الصحيحين عن عُروَة عن صفيّة بنت عبدمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مَنِيعِ بْنِ الْحَجَّاجِ الْبَصْرِيِّ ، عَنْ مُجَاشِعٍ ، عَنْ مُعَلًّى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَيْضِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَتْ عَصَا مُوسى لِادَمَ عليه السلام ، فَصَارَتْ إِلى شُعَيْبٍ ، ثُمَّ صَارَتْ إِلى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ، وَ إِنَّهَا لَعِنْدَنَا ، وَ إِنَّ عَهْدِي بِهَا آنِفاً ، وَ هِيَ خَضْرَاءُ كَهَيْئَتِهَا حِينَ انْتُزِعَتْ مِنْ شَجَرَتِهَا ، وَ إِنَّهَا لَتَنْطِقُ إِذَا اسْتُنْطِقَتْ ، أُعِدَّتْ لِقَائِمِنَا عليه السلام يَصْنَعُ بِهَا مَا كَانَ يَصْنَعُ مُوسى ، وَ إِنَّهَا لَتُرَوِّعُ وَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ ، وَ تَصْنَعُ مَا تُؤْمَرُ بِهِ ، إِنَّهَا _ حَيْثُ أَقْبَلَتْ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ _ يُفْتَحُ لَهَا شُعْبَتَانِ : إِحْدَاهُمَا فِي الْأَرْضِ ، وَ الْأُخْرى فِي السَّقْفِ ، وَ بَيْنَهُمَا أَرْبَعُونَ ذِرَاعاً ، تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ بِلِسَانِهَا» . .

ص: 739

37. باب در بيان آنچه در نزد ائمّه عليهم السلام است از آيات و اسباب معجزات پيغمبران عليهم السلام

1336.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از عروه ، از صفيه دختر عبدالمطّلب _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد و محمد بن خالد، از زكريّا بن عمران قمىّ، از هارون بن جَهم، از مردى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام كه _ كه نام او در نظرم نيست _ روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به عيسى بن مريم دو اسم اعظم عطا شده بود و به آن دو اسم، عمل مى نمود و به موسى چهار اسم، و به ابراهيم هشت اسم، و به نوح پانزده اسم، و به آدم بيست و پنج اسم، عطا شده بود. و به درستى كه خداى تبارك و تعالى همه آنها را براى محمد جمع فرموده كه همه آن پنجاه و چهار اسم را به او عطا فرمود. و اسم اعظم، هفتاد و سه اسم است، و خدا هفتاد و دو اسم را به محمد صلى الله عليه و آله عطا كرد و يك اسم از او پوشيده شد» (كه آن را نمى دانست) .1337.شرح نهج البلاغة عن أبي جعفر الإِسكافيّ :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از على بن محمد نوفلى، از امام على نقّى عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«اسم اعظم خدا، هفتاد و سه اسم است، و در نزد آصف، يك اسم بود و به آن تكلّم نمود، پس زمينى كه در ما بين او و شهر سبا بود براى او شكافت و آصف تخت بلقيس را برداشت تا آن را به نزد سليمان آورد. بعد از آن، زمين گسترده شد در زمانى كه از يك چشم بر هم زدن كم تر بود، و در نزد ما هفتاد و دو اسم از اسم اعظم است، و يك اسم در نزد خداست كه در علم غيب به آن مخصوص شده».37. باب در بيان آنچه در نزد ائمّه عليهم السلام است از آيات و اسباب معجزات پيغمبران عليهم السلام1338.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في أوَّلِ خُطبَةٍ خَطَبَها بَعدَ بَيعَةِ النّاس ) محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از عبداللّه بن محمد، از مَنيع بن حجّاج بصرى، از مُجاشع، از مُعلّى ، از محمد بن فيض، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«عصاى موسى عليه السلام در نزد آدم عليه السلام بود، بعد از آن به شعيب منتقل شد، پس به موسى بن عمران رسيد. و به درستى كه آن عصا نزد ما است ، و من در اين نزديكى آن را ديدم، به مرتبه اى سبز و تازه بود كه گويا الحال از درخت خود جدا شده بود. و به درستى كه اين عصا، سخن مى گويد چون مأمور شود به سخن گفتن، و براى قائم ما مهيّا و آماده شده، و قائم ما به آن عصا مى كند آنچه موسى به آن مى كرد. و به درستى كه اين عصا، به ترس مى افكند هر كه آن را ببيند و فرو مى برد آنچه دشمنان ما تزوير مى كنند و به دروغ آن را به خلق مى نمايند، و مى كند آنچه را كه به آن مأمور شود. به درستى كه اين عصا، كه در آنجا كه شروع كرد كه فرو برد آنچه را كه به دروغ به مردم مى نمودند، و همان را باز مى كرد و آن را دو شعبه (يعنى: دو طرف) بود: بالا و پايين. و يكى از دو شعبه، در زمين و ديگرى در سقف بود، و ميانه لب بالا و پايين آن چهل ذراع بود. (1) و به زبان خويش، آنچه را كه به تزوير و حيله ساخته بودند، فرو مى برد».

.


1- . و ذِراع به كسر ذال، به معنى گز و ساق دست است، و به فتح ذال، به معنى مسافت دو دست چون باز كنند نيز مى باشد. (مترجم)

ص: 740

1338.امام على عليه السلام ( _ در نخستين سخنرانى اش پس از بيعتِ مردم و كشته شد ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسى ، عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَغْدَادِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «أَلْوَاحُ مُوسى عليه السلام عِنْدَنَا ، وَ عَصَا مُوسى عِنْدَنَا ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ النَّبِيِّينَ».1339.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامِهِ لَمّا بويِعَ فِي المَدينَةِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُرَاسَانِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، إِنَّ الْقَائِمَ إِذَا قَامَ بِمَكَّةَ وَ أَرَادَ أَنْ يَتَوَجَّهَ إِلَى الْكُوفَةِ ، نَادى مُنَادِيهِ : أَلَا لَا يَحْمِلْ أَحَدٌ مِنْكُمْ طَعَاماً وَ لَا شَرَاباً ، وَ يَحْمِلُ حَجَرَ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عليه السلام وَ هُوَ وِقْرُ بَعِيرٍ ، فَ_لَا يَنْزِلُ مَنْزِلًا إِلَا انْبَعَثَ عَيْنٌ مِنْهُ ، فَمَنْ كَانَ جَائِعاً ، شَبِعَ ؛ وَ مَنْ كَانَ ظَامِئاً ، رَوِيَ ؛ فَهُوَ زَادُهُمْ حَتّى يَنْزِلُوا النَّجَفَ مِنْ ظَهْرِ الْكُوفَةِ».1339.امام على عليه السلام ( _ از سخنرانى اش در مدينه به هنگامى كه با او بيعت ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَسَدِيِّ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«خَرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ذَاتَ لَيْلَةٍ بَعْدَ عَتَمَةٍ وَ هُوَ يَقُولُ _ هَمْهَمَةً هَمْهَمَةً ، وَ لَيْلَةً مُظْلِمَةً _ : خَرَجَ عَلَيْكُمُ الْاءِمَامُ عَلَيْهِ قَمِيصُ آدَمَ ، وَ فِي يَدِهِ خَاتَمُ سُلَيْمَانَ وَ عَصَا مُوسى عليهماالسلام». .

ص: 741

1340.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ بَعدَما بويِعَ بِالخِلافَةِ ، و ) احمد بن ادريس، از عمران بن موسى، از موسى بن جعفر بغدادى، از على بن اسباط، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه ثُمالى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«الواح موسى عليه السلام ، در نزد ما است ، و عصاى موسى در نزد ما است ، و ماييم وارث هاى پيغمبران».1586.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از موسى بن سعدان، از عبداللّه بن قاسم، از ابوسعيد خراسانى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: قائم ما چون در مكّه قيام كند، و اراده نمايد كه متوجه كوفه گردد، جارچى آن حضرت جار كند كه: هيچ از شما طعام و شراب و آب و نان را بر ندارد، و سنگ موسى بن عمران را بردارد، و آن يك بار شتر است. پس در هيچ منزلى فرود نيايد، مگر آن كه از آن سنگ چشمه جارى شود. پس هر كه از آن بخورد و گرسنه باشد، سير شود و هر كه تشنه باشد سيراب گردد، و همان توشه ايشان است تا در نجف اشرف فرود آيد از پشت كوفه».1341.تاريخ اليعقوبي :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از موسى بن سعدان، از ابوالحسن اسدى، از ابوبصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام در ساعتى از شب از خانه بيرون آمد، بعد از عَتمَهٍ (1) ، و آن حضرت مى فرمود كه: اين كه مى گويم: همهمه اى است كه در عالم، همهمه كمال آهستگى دارد (2) ، و امشب شبى است است تاريك، امام شما بيرون آمده به سوى شما با عُلوّى كه نسبت به شما دارد، و پيراهن آدم عليه السلام را پوشيده و انگشتر سليمان و عصاى موسى در دست اوست». .


1- . كه ساعت سيم از شب است يا بعد از نماز خفتن. (مترجم)
2- . و همهمه، آواز گردانيدن است در حلق. (مترجم)

ص: 742

1342.الاختصاص :مُحَمَّدٌ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ السَّرَّاجِ ، عَنْ بِشْرِ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «أَ تَدْرِي مَا كَانَ قَمِيصُ يُوسُفَ عليه السلام ؟» . قَالَ : قُلْتُ : لَا ، قَالَ : «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام لَمَّا أُوقِدَتْ لَهُ النَّارُ ، أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِثَوْبٍ مِنْ ثِيَابِ الْجَنَّةِ ، فَأَلْبَسَهُ إِيَّاهُ ، فَلَمْ يَضُرَّهُ مَعَهُ حَرٌّ وَ لَا بَرْدٌ ، فَلَمَّا حَضَرَ إِبْرَاهِيمَ الْمَوْتُ ، جَعَلَهُ فِي تَمِيمَةٍ وَ عَلَّقَهُ عَلى إِسْحَاقَ ، وَ عَلَّقَهُ إِسْحَاقُ عَلى يَعْقُوبَ ، فَلَمَّا وُلِدَ يُوسُفُ عليه السلام عَلَّقَهُ عَلَيْهِ ، فَكَانَ فِي عَضُدِهِ حَتّى كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ ، فَلَمَّا أَخْرَجَهُ يُوسُفُ بِمِصْرَ مِنَ التَّمِيمَةِ ، وَجَدَ يَعْقُوبُ رِيحَهُ ، وَ هُوَ قَوْلُهُ : «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» فَهُوَ ذلِكَ الْقَمِيصُ الَّذِي أَنْزَلَهُ اللّهُ مِنَ الْجَنَّةِ».

قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَإِلى مَنْ صَارَ ذلِكَ الْقَمِيصُ ؟ قَالَ : «إِلى أَهْلِهِ». ثُمَّ قَالَ : «كُلُّ نَبِيٍّ وَرِثَ عِلْماً أَوْ غَيْرَهُ ، فَقَدِ انْتَهى إِلى آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ».38 _ بَابُ مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام مِنْ سِ_لَاحِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ مَتَاعِهِ1341.تاريخ اليعقوبى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ سَعِيدٍ السَّمَّانِ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُ_لَانِ مِنَ الزَّيْدِيَّةِ ، فَقَالَا لَهُ : أَ فِيكُمْ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ ؟ قَالَ : فَقَالَ : «لَا».

قَالَ : فَقَالَا لَهُ : قَدْ أَخْبَرَنَا عَنْكَ الثِّقَاتُ أَنَّكَ تُفْتِي وَ تُقِرُّ وَ تَقُولُ بِهِ ، وَنُسَمِّيهِمْ لَكَ : فُ_لَانٌ وَ فُ_لَانٌ ، وَ هُمْ أَصْحَابُ وَرَعٍ وَ تَشْمِيرٍ ، وَ هُمْ مِمَّنْ لَا يَكْذِبُ . فَغَضِبَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَقَالَ : «مَا أَمَرْتُهُمْ بِهذَا». فَلَمَّا رَأَيَا الْغَضَبَ فِي وَجْهِهِ ، خَرَجَا .

فَقَالَ لِي : «أَ تَعْرِفُ هذَيْنِ ؟» ، قُلْتُ : نَعَمْ ، هُمَا مِنْ أَهْلِ سُوقِنَا ، وَ هُمَا مِنَ الزَّيْدِيَّةِ ، وَ هُمَا يَزْعُمَانِ أَنَّ سَيْفَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِنْدَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ ، فَقَالَ : «كَذَبَا _ لَعَنَهُمَا اللّهُ _ وَ اللّهِ مَا رَآهُ عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْحَسَنِ بِعَيْنَيْهِ ، وَ لَا بِوَاحِدَةٍ مِنْ عَيْنَيْهِ ، وَ لَا رَآهُ أَبُوهُ ، اللّهُمَّ إِلَا أَنْ يَكُونَ رَآهُ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، فَإِنْ كَانَا صَادِقَيْنِ ، فَمَا عَ_لَامَةٌ فِي مَقْبِضِهِ ؟ وَ مَا أَثَرٌ فِي مَوْضِعِ مَضْرَبِهِ ؟

وَ إِنَّ عِنْدِي لَسَيْفَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ إِنَّ عِنْدِي لَرَايَةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ دِرْعَهُ وَ لَامَتَهُ وَ مِغْفَرَهُ ، فَإِنْ كَانَا صَادِقَيْنِ ، فَمَا عَ_لَامَةٌ فِي دِرْعِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ وَ إِنَّ عِنْدِي لَرَايَةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُغَلَّبَةَ ، وَ إِنَّ عِنْدِي أَلْوَاحَ مُوسى وَ عَصَاهُ ، وَ إِنَّ عِنْدِي لَخَاتَمَ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عليه السلام ، وَ إِنَّ عِنْدِي الطَّسْتَ الَّذِي كَانَ مُوسى يُقَرِّبُ بِهِ الْقُرْبَانَ ، وَ إِنَّ عِنْدِي الِاسْمَ الَّذِي كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا وَضَعَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُشْرِكِينَ ، لَمْ يَصِلْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِلَى الْمُسْلِمِينَ نُشَّابَةٌ ، وَ إِنَّ عِنْدِي لَمِثْلَ الَّذِي جَاءَتْ بِهِ الْمَ_لَائِكَةُ .

وَ مَثَلُ السِّ_لَاحِ فِينَا كَمَثَلِ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ فِي أَيِّ أَهْلِ بَيْتٍ وُجِدَ التَّابُوتُ عَلى أَبْوَابِهِمْ أُوتُوا النُّبُوَّةَ ، وَ مَنْ صَارَ إِلَيْهِ السِّ_لَاحُ مِنَّا أُوتِيَ الْاءِمَامَةَ ، وَ لَقَدْ لَبِسَ أَبِي دِرْعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَخَطَّتْ عَلَى الْأَرْضِ خَطِيطاً ، وَ لَبِسْتُهَا أَنَا ، فَكَانَتْ وَ كَانَتْ ، وَ قَائِمُنَا مَنْ إِذَا لَبِسَهَا مَلَأَهَا إِنْ شَاءَ اللّهُ». .

ص: 743

38. باب در بيان آنچه در نزد ائمّه عليهم السلام است از سلاح و آلت كارزار رسول خدا صلى الله عليه و آله و

1342.الاختصاص :محمد، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل، از ابو اسماعيل سرّاج، از بِشر بن جعفر، از مُفضّل بن عُمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«آيا مى دانى كه پيراهن يوسف عليه السلام چه بود؟» عرض كردم: نه. حضرت فرمود كه: «چون آتش را از براى ابراهيم عليه السلام افروختند، جبرئيل عليه السلام جامه اى از جامه هاى بهشت را به نزد آن حضرت آورد و آن را بر او پوشانيد. بعد از آن، تا آن جامه با آن حضرت بود، گرما و سرما او را ضرر نرسانيد، و چون ابراهيم را مرگ در رسيد، آن را در بازوبندى قرار داد و بر اسحاق آويخت، و اسحاق آن را بر يعقوب آويخت. پس چون يوسف متولّد شد، يعقوب آن را بر يوسف آويخت، و آن پيراهن در بازوى او بسته بود، تا واقع شد از امر او، آنچه واقع شد، و بود آنچه بود از پادشاهى و سلطنت، و آنچه خدا به او عطا فرمود. پس چون يوسف در شهر مصر آن را از بازوبند بيرون آورد، يعقوب در كنعان به وى آن را يافت. و اين است معنى قول خداى تعالى كه از يعقوب حكايت مى فرمايد كه: «إنّى َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أنْ تُفَنِّدُونِ» (1) ، يعنى: «به درستى كه من، هر آينه بوى يوسف را مى يابم، اگر مرا به نقصان عقل نسبت نكنيد» (و نگوييد كه من پير شده ام و مرا خرافت رسيده). و اين پيراهن يوسف، همان پيراهنى است كه خدا آن را از بهشت فرو فرستاده».

راوى مى گويد كه: عرض كردم: فداى تو گردم ،آن پيراهن به كه منتقل شد؟ فرمود: «به سوى آن كه اهل آن بود». بعد از آن فرمود كه: «هر پيغمبرى كه علم يا غير آن را ميراث گذاشت، همه آنها به سوى آل محمد صلى الله عليه و آله منتهى شد و به ايشان رسيد».38. باب در بيان آنچه در نزد ائمّه عليهم السلام است از سلاح و آلت كارزار رسول خدا صلى الله عليه و آله و متاع آن حضرت (از رخت و غير آن)1344.تاريخ الطبري عن ابن عبّاس :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حَكم، از معاوية بن وهْب، از سعيد سمّان كه گفت: نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه ناگاه دو نفر از طايفه زيديّه بر آن حضرت داخل شدند، و به آن حضرت گفتند كه: آيا در ميان شما امامى هست كه طاعت او واجب باشد؟ حضرت فرمود:«نه». گفتند كه: چند نفر از معتمدين ما را از جانب تو خبر دادند كه تو به آن فتوا مى دهى، و به آن اقرار و اعتقاد دارى، و ما نام هاى ايشان را براى تو ذكر مى كنيم فلانى و فلانى، و ايشان اصحاب ورع و پارسايى اند، و در عبادت، دامن هاى خويش را بر زده، كمال جدّ و جهد دارند، و از كسانى هستند كه دروغ نمى گويند.

پس حضرت غضبناك شد و فرمود كه: «من ايشان را به اين امر نكرده ام». چون آثار غضب در روى مبارك آن حضرت ديدند، بيرون رفتند. حضرت به من فرمود كه: «اين دو مرد را مى شناسى؟» عرض كردم: آرى، اينها از اهل بازار و هم چراغ هاى ما مى باشند. و ايشان از طايفه زيديّه اند و گمان دارند كه شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله در نزد عبداللّه پسر حسن است (يعنى حسن مثنّى ).

حضرت فرمود: «دروغ گفتند. خدا ايشان را لعنت كند، به خدا سوگند كه عبداللّه پسر حسن، آن شمشير را به دو چشم خود و به يك چشم از دو چشم خود نديده. و پدرش (يعنى حسن مثنّى) نيز آن را نديده. بار خدايا، مگر آن كه آن را در نزد على بن الحسين ديده باشد. پس اگر اين دو مرد راست گويند، بگويند كه نشانه دسته آن چيست و اثرى كه در موضع دم آن است چيست؟ و به درستى كه در نزد من است شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله و در نزد من است، رايت و عَلَم رسول صلى الله عليه و آله ، و زره و چهار آينه و كلاه خُود آن حضرت. پس اگر راست گويند، بگويند كه چيست آن نشانه كه در زره رسول خدا صلى الله عليه و آله است؟ و به درستى كه در نزد من است آن عَلَمْ رسول خدا كه خدا آن را منشأ غلبه و بر خصم قرار داده، و در نزد من است الواح موسى و عصاى او، و در نزد من است انگشتر سليمان پسر داود، و در نزد من است آن طشتى كه موسى در آن گوسفند قربانى را قربانى مى كرد، و در نزد من است آن نامى كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را در ميان مسلمانان و مشركان مى گذاشت، تير مشركان به مسلمانان نمى رسيد و در نزد من است مانند آنچه فرشتگان آن را آوردند و بر مى داشتند (يعنى تابوت).

و داستان سلاح رسول خدا در ميان ما چون داستان تابوت است در ميان بنى اسرائيل، كه در هر خاندانى كه آن تابوت بر درِ خانه هاى ايشان يافت مى شد، پيغمبرى به ايشان عطا مى شد، و هر كه از ما كه اين سلاح به او منتقل شد، امامت به او رسيد. و هر آينه پدرم زره رسول خدا صلى الله عليه و آله را پوشيد و چون از اندام آن حضرت زياد بود، آن را بر زمين مى كشيد و به واسطه زيادتى، آن زره، بر روى زمين خطى را هويدا نمود و من نيز آن را پوشيدم پس به همان وضعى كه نسبت به پدرم بود، با من نيز چنان بود. و قائم ما كسى است كه چون آن را بپوشد، پر كند آن را و بر قامتش راست آيد. ان شاءاللّه تعالى».

.


1- . يوسف، 94.

ص: 744

. .

ص: 745

. .

ص: 746

1344.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «عِنْدِي سِ_لَاحُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَا أُنَازَعُ فِيهِ».

ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ السِّ_لَاحَ مَدْفُوعٌ عَنْهُ ، لَوْ وُضِعَ عِنْدَ شَرِّ خَلْقِ اللّهِ ، لَكَانَ خَيْرَهُمْ». ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ هذَا الْأَمْرَ يَصِيرُ إِلى مَنْ يُلْوى لَهُ الْحَنَكُ ، فَإِذَا كَانَتْ مِنَ اللّهِ فِيهِ الْمَشِيئَةُ خَرَجَ ، فَيَقُولُ النَّاسُ : مَا هذَا الَّذِي كَانَ ؟! وَ يَضَعُ اللّهُ لَهُ يَداً عَلى رَأْسِ رَعِيَّتِهِ».1345.شرح نهج البلاغة عن المدائني ( _ في ذِكرِ مَجلِسٍ حَضَرَ فيهِ ابنُ عَبّاسٍ ومُعا ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ : «تَرَكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي الْمَتَاعِ سَيْفاً وَ دِرْعاً وَ عَنَزَةً وَ رَحْلاً وَ بَغْلَتَهُ الشَّهْبَاءَ ، فَوَرِثَ ذلِكَ كُلَّهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ».1345.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از مدائنى در گزارش جلسه اى كه در آن ، اب ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَالَ :«لَبِسَ أَبِي دِرْعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذَاتَ الْفُضُولِ ، فَخَطَّتْ ، وَ لَبِسْتُهَا أَنَا فَفَضَلَتْ» . .

ص: 747

1346.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ فيما رَدَّهُ عَلَى المُسلِمينَ ) حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از حمّاد بن عثمان، از عبدالأعلى بن اعيَن روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«در نزد من است سلاح رسول خدا، و كسى نمى تواند كه با من در باب آن منازعه كند». بعد از آن فرمود كه: «از اين سلاح دفع شده (هر معصيت كارى كه مالك آن نمى تواند شد)، و اگر در نزد بدترين خلق خدا گذاشته بود، بهترين ايشان بود». پس فرمود كه: «اين امر (يعنى امامت) منتقل مى شود به سوى كسى كه زير زنخ ها به جهت او پيچيده شود (و مراد آن است كه مردمان در نزد او گردن ها را كج كنند؛ زيرا كه در كج كردن گردن، پيچى در حَنك به هم مى رسد). پس چون از جانب خداى عزّوجلّ در باب او مشيّت واقع شود، بيرون آيد، و مردم از روى تعجّب مى گويند كه: اين كس كه تازه به هم رسيده، كيست و چه كاره است؟ (يا اين، آن كه بود، نيست، يعنى: پيش از اين چنين نبود). و خدا به جهت او دست حمايت بر سر رعيّتش گذارد».1347.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از ابن مُسكان، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان متاع (يا از جمله متاع خويش)، شمشيرى وا گذاشت، و همچنين زرهى، و نيز عصا و پالان و استر شهباى خود (كه سفيدى آن بر سياهى غالب بود). پس همه آنها را به على بن ابى طالب عليه السلام ميراث داد».1346.امام على عليه السلام ( _ از سخنان او درباره بازگرداندن زمين هايى كه عثما ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از ابان بن عثمان، از فضيل بن يَسار، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«پدرم، زره گشاد رسول خدا صلى الله عليه و آله را پوشيد (يا معنى آن است كه آن زرهى را پوشيد كه مُسمّى بود به ذات الفضول، پس آن زره به واسطه بلندى كه داشت)، خطّى را در زمين احداث نمود، و من آن را پوشيدم پس زياد آمد» (يا در درازى و يا در پهنى و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه خطّى كه در هنگام پوشيدن من احداث نمود، زياد بود از آن خطّى كه در وقت پوشيدن پدرم به هم رسيد. و اظهر اين است كه معنى اين باشد كه: زيادتى به مرتبه اى نبود كه موجب احداث خطّ باشد، و هر چند كه موافق نبود). .

ص: 748

1347.شرح نهج البلاغة ( _ اين سخنرانى را كلبى به صورت روايتى مرفوع ، به ا ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ ذِي الْفَقَارِ سَيْفِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِنْ أَيْنَ هُوَ ؟ قَالَ : «هَبَطَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام مِنَ السَّمَاءِ ، وَ كَانَتْ حِلْيَتُهُ مِنْ فِضَّةٍ وَ هُوَ عِنْدِي» .1348.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ ، عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، قَالَ :«السِّلَاحُ مَوْضُوعٌ عِنْدَنَا ، مَدْفُوعٌ عَنْهُ ، لَوْ وُضِعَ عِنْدَ شَرِّ خَلْقِ اللّهِ ، لَكَانَ خَيْرَهُمْ ، لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي أَنَّهُ حَيْثُ بَنى بِالثَّقَفِيَّةِ _ وَ كَانَ قَدْ شُقَّ لَهُ فِي الْجِدَارِ _ فَنُجِّدَ الْبَيْتُ ، فَلَمَّا كَانَتْ صَبِيحَةُ عُرْسِهِ ، رَمى بِبَصَرِهِ فَرَأى حَذْوَهُ خَمْسَةَ عَشَرَ مِسْمَاراً ، فَفَزِعَ لِذلِكَ ، وَ قَالَ لَهَا : تَحَوَّلِي ؛ فَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَدْعُوَ مَوَالِيَّ فِي حَاجَةٍ ، فَكَشَطَهُ ، فَمَا مِنْهَا مِسْمَارٌ إِلَا وَجَدَهُ مُصْرَفاً طَرَفُهُ عَنِ السَّيْفِ، وَمَا وَصَلَ إِلَيْهِ مِنْهَا شَيْءٌ».1349.الكافي عن سُلَيم بن قيس :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ حُجْرٍ ، عَنْ حُمْرَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَمَّا يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّهُ دُفِعَتْ إِلى أُمِّ سَلَمَةَ صَحِيفَةٌ مَخْتُومَةٌ ، فَقَالَ : «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمَّا قُبِضَ ، وَرِثَ عَلِيٌّ عليه السلام عِلْمَهُ وَ سِ_لَاحَهُ وَ مَا هُنَاكَ ، ثُمَّ صَارَ إِلَى الْحَسَنِ ، ثُمَّ صَارَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، فَلَمَّا خَشِيَنَا أَنْ نُغْشَى ، اسْتَوْدَعَهَا أُمَّ سَلَمَةَ ، ثُمَّ قَبَضَهَا بَعْدَ ذلِكَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام ». قَالَ : فَقُلْتُ : نَعَمْ ، ثُمَّ صَارَ إِلى أَبِيكَ ، ثُمَّ انْتَهى إِلَيْكَ ، وَ صَارَ بَعْدَ ذلِكَ إِلَيْكَ ؟ قَالَ : «نَعَمْ». .

ص: 749

1348.امام على عليه السلام :احمد بن محمد و محمد بن يحيى، از محمد بن حسن، از محمد بن عيسى، از احمد بن ابى عبداللّه ، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده اند كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم از ذوالفقار شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از كجا آمد؟ حضرت فرمود كه:«جبرئيل آن را از آسمان فرود آورد، و زيور آن نقره بود، و آن شمشير در نزد من است».1587.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از محمد بن حكيم، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«سلاح رسول خدا، در نزد ما گذاشته، و هر بدكارى از آن دفع شده، كه اگر در نزد بدترين خلق خدا گذاشته شود، بهترين ايشان باشد.

و پدرم حضرت صادق عليه السلام مرا خبر داد كه: در زمانى كه زنى از قبيله ثقيف را كه تزويج كرده بود به خانه آورد و پيش از آن، ديوار خانه را شكافته بود و آن شمير را در ميان آن شكاف گذارده، روى آن را پوشيده بود، و زنان به جهت عروسى خانه را از آرايش كردند، چون صبح دامادى آن حضرت شد، چشم آن حضرت بر آن موضع افتاد، ديد كه در مُحاذى آن موضع، پانزده ميخ آهنين كوبيده اند از براى آن كه پرده ها را بياويزند. حضرت به جهت آن بسيار مشوّش شد كه مبادا آن ميخ به شمشير ضررى رسانيده باشد، به زن خويش فرمود كه: از اينجا بيرون رو كه من اراده دارم كه بعضى از خدمت كاران خود را طلب كنم و ايشان را كار دارم. چون آن زن بيرون رفت، حضرت آن موضع را شكافت، هيچ ميخى از آن ميخ ها را نديد، مگر آن كه ديد كه سر آن از شمشير ميل كرده و برگرديده و هيچ يك از آنها به شمشير نرسيده بود».1588.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان بن يحيى، از ابن مُسكان، از حُجْر، از حُمران، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم از بيان آنچه در ميان مردم مشهور است و همه مى گويند كه نامه سر به مهرى به امّ سَلمه دفع شده است. حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله چون از دنيا رفت، على عليه السلام ، علم آن حضرت و سلاح او و آنچه را كه در اينجا بود، به ميراث برد. پس آنها به امام حسن عليه السلام منتقل شد، بعد از آن به امام حسين عليه السلام رسيد، و چون آن حضرت بر ما ترسيد كه هلاك و مغلوب شويم و آنها را از ما بگيرند، آنها را به امّ سلمه سپرد (يعنى: پيش از بيرون آمدن از مدينه مشرّفه؛ زيرا كه آن حضرت عليه السلام از شهادت خويش و اسير شدن امام زين العابدين عليه السلام و ساير منسوبان كه همراه آن حضرت بودند و به غارت رفتن آنچه را كه با خود داشت، خبر داشت). و بعد از آن، حضرت على بن الحسين عليهماالسلام آنها را قبض فرمود و در حيطه تصرّف خود در آورد». حمران مى گويد كه: عرض كردم: آرى، چنين است. بعد از آن، به پدر تو منتقل شد، بعد از آن، امر به تو منتهى شد و آنها به تو رسيد؟ فرمود: «آرى». .

ص: 750

1589.عنه عليه السلام :مُحَمَّدٌ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ فَضَالَةَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَمَّا يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّهُ دُفِعَ إِلى أُمِّ سَلَمَةَ صَحِيفَةٌ مَخْتُومَةٌ ، فَقَالَ : «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمَّا قُبِضَ وَرِثَ عَلِيٌّ عليه السلام عِلْمَهُ وَ سِ_لَاحَهُ وَ مَا هُنَاكَ ، ثُمَّ صَارَ إِلَى الْحَسَنِ ، ثُمَّ صَارَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليهماالسلام» . قَالَ : قُلْتُ : ثُمَّ صَارَ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، ثُمَّ صَارَ إِلَى ابْنِهِ ، ثُمَّ انْتَهى إِلَيْكَ ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ» .1590.عنه عليه السلام ( _ بَعدَ سَماعِهِ لِأَمرِ الحَكَمَينِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْوَفَاةُ ، دَعَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ لِلْعَبَّاسِ : يَا عَمَّ مُحَمَّدٍ ، تَأْخُذُ تُرَاثَ مُحَمَّدٍ ، وَ تَقْضِي دَيْنَهُ ، وَ تُنْجِزُ عِدَاتِهِ ؟ فَرَدَّ عَلَيْهِ ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، شَيْخٌ كَثِيرُ الْعِيَالِ ، قَلِيلُ الْمَالِ ، مَنْ يُطِيقُكَ وَ أَنْتَ تُبَارِي الرِّيحَ؟» .

قَالَ : «فَأَطْرَقَ صلى الله عليه و آله هُنَيْئَةً ، ثُمَّ قَالَ : يَا عَبَّاسُ ، أَ تَأْخُذُ تُرَاثَ مُحَمَّدٍ ، وَ تُنْجِزُ عِدَاتِهِ وَ تَقْضِي دَيْنَهُ ؟ فَقَالَ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، شَيْخٌ كَثِيرُ الْعِيَالِ ، قَلِيلُ الْمَالِ ، وَ أَنْتَ تُبَارِي الرِّيحَ .

قَالَ : أَمَا إِنِّي سَأُعْطِيهَا مَنْ يَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا ، ثُمَّ قَالَ : يَا عَلِيُّ ، يَا أَخَا مُحَمَّدٍ ، أَتُنْجِزُ عِدَاتِ مُحَمَّدٍ ، وَ تَقْضِي دَيْنَهُ ، وَ تَقْبِضُ تُرَاثَهُ ؟ فَقَالَ : نَعَمْ ، بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، ذاكَ عَلَيَّ وَ لِي ، قَالَ : فَنَظَرْتُ إِلَيْهِ حَتّى نَزَعَ خَاتَمَهُ مِنْ إِصْبَعِهِ ، فَقَالَ : تَخَتَّمْ بِهذَا فِي حَيَاتِي ، قَالَ : فَنَظَرْتُ إِلَى الْخَاتَمِ حِينَ وَضَعْتُهُ فِي إِصْبَعِي ، فَتَمَنَّيْتُ مِنْ جَمِيعِ مَا تَرَكَ الْخَاتَمَ .

ثُمَّ صَاحَ : يَا بِ_لَالُ ، عَلَيَّ بِالْمِغْفَرِ وَ الدِّرْعِ وَ الرَّايَةِ وَ الْقَمِيصِ وَ ذِي الْفَقَارِ وَ السَّحَابِ وَ الْبُرْدِ وَ الْأَبْرَقَةِ وَ الْقَضِيبِ ، قَالَ : فَوَ اللّهِ ، مَا رَأَيْتُهَا غَيْرَ سَاعَتِي تِلْكَ _ يَعْنِي الْأَبْرَقَةَ _ فَجِيءَ بِشِقَّةٍ كَادَتْ تَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ، فَإِذَا هِيَ مِنْ أَبْرُقِ الْجَنَّةِ ، فَقَالَ : يَا عَلِيُّ ، إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَانِي بِهَا ، وَ قَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، اجْعَلْهَا فِي حَلْقَةِ الدِّرْعِ ، وَ اسْتَذْفِرْ بِهَا مَكَانَ الْمِنْطَقَةِ .

ثُمَّ دَعَا بِزَوْجَيْ نِعَالٍ عَرَبِيَّيْنِ جَمِيعاً : أَحَدُهُمَا مَخْصُوفٌ ، وَ الْاخَرُ غَيْرُ مَخْصُوفٍ ، وَ الْقَمِيصَيْنِ : الْقَمِيصِ الَّذِي أُسْرِيَ بِهِ فِيهِ ، وَ الْقَمِيصِ الَّذِي خَرَجَ فِيهِ يَوْمَ أُحُدٍ ، وَالْقَ_لَانِسِ الثَّ_لَاثِ : قَلَنْسُوَةِ السَّفَرِ ، وَ قَلَنْسُوَةِ الْعِيدَيْنِ وَ الْجُمَعِ ، وَ قَلَنْسُوَةٍ كَانَ يَلْبَسُهَا وَ يَقْعُدُ مَعَ أَصْحَابِهِ .

ثُمَّ قَالَ : يَا بِ_لَالُ ، عَلَيَّ بِالْبَغْلَتَيْنِ : الشَّهْبَاءِ ، وَ الدُّلْدُلِ ؛ وَ النَّاقَتَيْنِ : الْعَضْبَاءِ ، وَ الْقَصْوَاءِ ؛ وَ الْفَرَسَيْنِ : الْجَنَاحِ _ كَانَتْ تُوقَفُ بِبَابِ الْمَسْجِدِ لِحَوَائِجِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَبْعَثُ الرَّجُلَ فِي حَاجَتِهِ ، فَيَرْكَبُهُ فَيَرْكُضُهُ فِي حَاجَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ وَ حَيْزُومٍ _ وَ هُوَ الَّذِي كَانَ يَقُولُ : أَقْدِمْ يَا حَيْزُومُ _ وَ الْحِمَارِ عُفَيْرٍ ، فَقَالَ : اقْبِضْهَا فِي حَيَاتِي .

فَذَكَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّ أَوَّلَ شَيْءٍ مِنَ الدَّوَابِّ تُوُفِّيَ عُفَيْرٌ سَاعَةَ قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قَطَعَ خِطَامَهُ ، ثُمَّ مَرَّ يَرْكُضُ حَتّى أَتى بِئْرَ بَنِي خَطْمَةَ بِقُبَا ، فَرَمى بِنَفْسِهِ فِيهَا ، فَكَانَتْ قَبْرَهُ».

وَ رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ : «إِنَّ ذلِكَ الْحِمَارَ كَلَّمَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ كَانَ مَعَ نُوحٍ فِي السَّفِينَةِ ، فَقَامَ إِلَيْهِ نُوحٌ ، فَمَسَحَ عَلى كَفَلِهِ ، ثُمَّ قَالَ : يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِ هذَا الْحِمَارِ حِمَارٌ يَرْكَبُهُ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ وَ خَاتَمُهُمْ ، فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَنِي ذلِكَ الْحِمَارَ». .

ص: 751

1591.عنه عليه السلام ( _ في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) محمد، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از فضاله، از عمر بن ابان روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از آنچه در ميان مردم مشهور است كه نامه سر به مهرى به امّ سلمه دفع شده است. حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله چون رحلت نمود، على عليه السلام ، علم و سلاح آن حضرت و آنچه را كه در آنجا بود، ميراث برد. بعد از آن، به امام حسن عليه السلام منتقل شد، بعد از آن به امام حسين عليه السلام ». عمر مى گويد كه: عرض كردم كه: بعد از آن، به حضرت على بن الحسين عليهماالسلام منتقل شد، بعد از آن به پسرش امام محمد باقر عليه السلام رسيد، بعد از آن به تو منتهى شد؟ فرمود: «آرى».1592.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد _ كه شباب صيرفى است _ از ابان بن عثمان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود:«چون رسول خدا صلى الله عليه و آله را هنگام وفات رسيد، عبّاس بن عبدالمطّلب و امير المؤمنين عليه السلام را طلبيد. پس به عباس فرمود كه: اى عموى محمد، ميراث محمد را مى گيرى، و قرض او را ادا مى نمايى، و وعده هاى او به زودى وفا مى كنى. عبّاس بر آن حضرت رد نمود و وصيّتش را قبول نكرد، و عرض كرد: يا رسول اللّه ، پدر و مادرم فداى تو باد، من پيرم و عيال بسيارى دارم، و مالى ندارم يا مال كمى دارم، و كه را طاقت آن است كه حقوق تو را ادا كند و حال آن كه تو با باد (كه به كثرت سخاوت مشهور است)، معارضه دارى؟» (و آنچه او مى كند نيز تو مى كنى. و مراد آن است كه تو باد دستى و سخاوت بسيار دارى، و چيز من وفا به وعده ها و بخشش ها و قرض تو نمى كند).

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «پيغمبر صلى الله عليه و آله اندك زمانى سر خويش را به زير افكند، بعد از آن فرمود كه: اى عبّاس، آيا ميراث محمد را مى گيرى و وعده هاى او را به زودى به عمل مى آورى و قرض او را ادا مى كنى؟ عباس عرض كرد كه: پدرم و مادرم فداى تو باد، پيرم و عيال بسيارى دارم و مالى ندارم و تو سخى و باد دستى. پيغمبر فرمود كه: بدان و آگاه باش كه من اينها (يا وصيّت) را به كسى دهم كه آن را بگيرد و قبول كند؛ چنانچه حقّ قبول و سزاوار آن باشد. بعد از آن فرمود كه: يا على، اى برادر محمد، آيا به وعده هاى محمد به زودى وفا مى نمايى و قرض او را ادا مى كنى و ميراث او را مى گيرى؟ عرض كرد: آرى، پدر و مادرم فداى تو باد. حقوق تو بر من و ميراث تو براى من. امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد كه: پس به سوى آن حضرت نظر كردم تا آنكه انگشتر خويش از انگشت مباركش بيرون كرد و فرمود: همين انگشتر را در زمان من بپوش. امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: نظر كردم به سوى آن انگشتر در هنگامى كه آن را در انگشت خويش كردم، پس از همه متروكات آن حضرت آن انگشتر را آرزو داشتم، ودر دل خويش مى گفتم كه: اگر متروكات آن حضرت، غير از اين انگشتر نبود، مرا كفايت مى نمود و همان شرف و عزّت و فخر مرا بس بود.

(حاصل آن كه با عطاى انگشتر، بسيار شاد و خوشحال گرديدم؛ چنانچه آن كه آرزوى چيزى دارد بعد از حصول آن از برايش شاد و خوشحال مى گردد). بعد از آن، پيغمبر آواز داد كه: اى بلال، خود و زره و علم و پيراهن و ذوالفقار و عمّامه سحاب نام، و ردا و كمربند سياه و سفيد و چوب دست مرا بياور. امير المؤمنين عليه السلام فرمود: به خدا سوگند كه من، آن كمربند را پيش از آن ساعت نديده بودم. پس بلال پارچه اى را آورد كه نزديك بود كه چشم ها را بربايد، چون نيك نظر كردم ديدم كه آن كمربند، از پارچه هاى بهشت بود. پيغمبر فرمود كه: يا على، جبرئيل اين را به نزد من آورد و گفت: يا محمد، اين را در حلقه زره خود قرار ده و به جاى كمربند بر كمر بند. بعد از آن، هر دو جفت كفش عربى را طلبيد كه يكى از آنها پينه خورده بود و ديگرى پينه نخورده، و دو پيراهن يكى پيراهنى كه در بر داشت و او را به آسمان بردند در شب معراج و ديگر پيراهنى كه در روز جنگ احد پوشيده بود، و سه كلاه، يكى كلاهى كه در سفر مى پوشيد، و يكى كلاهى كه در دو عيد (كه عيد فطر است و عيد اضحى) و در روز جمعه ها مى پوشيد، و يكى كلاهى كه آن را مى پوشيد و با اصحاب خود مى نشست.

بعد از آن فرمود كه: اى بلال، به نزد من آور دو استر مرا يكى شهبا و ديگرى دلدل، و دو شتر مرا يكى عضبا و ديگرى قصوا، و دو اسب مرا يكى جناح و آن اسبى بود كه هميشه بر در مسجد ايستاده بود براى حوائج رسول خدا صلى الله عليه و آله ، كه چون كسى را در پى كار خويش مى فرستاد بر آن سوار مى شد، و آن را مى دوانيد در باب فيصل دادن شغل رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و ديگرى حَيزوم و آن اسبى بود كه پيغمبر مى فرمود دلير شو و پيش رو اى حيزوم، و دراز گوش مرا عُفير.

بعد از آن، به امير المؤمنين فرمود كه: بگير اينها را در زمان حيات من و امير المؤمنين عليه السلام ذكر فرمود كه: اوّل حيوانى كه از حيوانات آن حضرت وفات كرد، عُفير بود در همان ساعت كه قبض روح رسول خدا شد، عُفير افسار خويش را پاره كرد و بيرون آمد و مى دويد تا بر سر چاه بنى خَطمَه كه در قباست، رسيد پس خود را در آن چاه انداخت و همان چاه قبر او گرديد» .

و روايت شده است كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: «اين درازگوش، با رسول خدا صلى الله عليه و آله سخن گفت و عرض كرد كه: پدرم و مادرم فداى تو باد، به درستى كه پدرم حديث كرد مرا از پدرش، از جدّش، از پدرش كه با حضرت نوح در كشتى بود، پس نوح برخواست و به نزد او آمد و دست بر كَفَلش ماليد و فرمود كه: از صلب اين درازگوش، دراز گوشى بيرون آيد كه سيّد رسولان و پيغمبران و خاتم ايشان بر آن سوار شود. پس سپاس و ستايش خداى را كه مرا آن درازگوش گردانيد». .

ص: 752

. .

ص: 753

. .

ص: 754

39 _ بَابُ أَنَّ مَثَلَ سِ_لَاحِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ1589.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ سَعِيدٍ السَّمَّانِ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّمَا مَثَلُ السِّ_لَاحِ فِينَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ أَيُّ أَهْلِ بَيْتٍ وُجِدَ التَّابُوتُ عَلى بَابِهِمْ أُوتُوا النُّبُوَّةَ ، فَمَنْ صَارَ إِلَيْهِ السِّ_لَاحُ مِنَّا أُوتِيَ الْاءِمَامَةَ» .1590.امام على عليه السلام ( _ پس از شنيدن داستان حَكَميت _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السُّكَيْنِ ، عَنْ نُوحِ بْنِ دَرَّاجٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّمَا مَثَلُ السِّ_لَاحِ فِينَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، حَيْثُمَا دَارَ التَّابُوتُ دَارَ الْمُلْكَ ، فَأَيْنَمَا دَارَ السِّ_لَاحُ فِينَا دَارَ الْعِلْمُ».1591.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : إِنَّمَا مَثَلُ السِّ_لَاحِ فِينَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، حَيْثُمَا دَارَ التَّابُوتُ أُوتُوا النُّبُوَّةَ ، وَ حَيْثُمَا دَارَ السِّ_لَاحُ فِينَا فَثَمَّ الْأَمْرُ». قُلْتُ : فَيَكُونُ السِّ_لَاحُ مُزَايِلاً لِلْعِلْمِ ؟ قَالَ : «لَا» . .

ص: 755

39. باب در بيان آن كه داستان سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله چون داستان تابوت و

39. باب در بيان آن كه داستان سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله چون داستان تابوت و صندوق است در ميانه بنى اسرائيل1593.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از معاوية بن وهْب، از سعيد سمّان كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«جز اين نيست كه داستان سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان ما، چون داستان تابوت است در ميان بنى اسرائيل، و هر خاندانى كه از بنى اسرائيل كه چنان بودند كه آن تابوت بر در خانه ايشان يافت شد، پيغمبرى به ايشان عطا شد. پس هر كه از ما سلاح به او منتقل شد، امامت به او رسيد».1594.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از محمد بن سُكين، از نوح بن دَرّاج، از عبداللّه بن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود كه:«جز اين نيست كه داستان سلاح در ميان ما، چون داستان تابوت است در ميان بنى اسرائيل، در هر جا كه آن تابوت مى گرديد، پادشاهى دور مى زد. پس در هر جا كه سلاح در ميان ما دور زند، علم و امامت دور زند».1593.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان ،از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امام محمد باقر عليه السلام مى فرمود كه: جز اين نيست كه داستان سلاح در ميان ما چون داستان تابوت است در ميان بنى اسرائيل، در هر جا كه تابوت دور مى زد، به پيغمبرى مى رسيدند، و در هر جا كه سلاح دور زند، امر امامت در آنجاست». عرض كردم كه مى شود كه سلاح از علم جدا شود كه هر يك از نزد كسى باشند؟ فرمود: «نه».

.

ص: 756

1594.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : إِنَّمَا مَثَلُ السِّ_لَاحِ فِينَا كَمَثَلِ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، أَيْنَمَا دَارَ التَّابُوتُ دَارَ الْمُلْكُ ، وَ أَيْنَمَا دَارَ السِّ_لَاحُ فِينَا دَارَ الْعِلْمُ» .40 _ بَابٌ فِيهِ ذِكْرُ الصَّحِيفَةِ وَ الْجَفْرِ وَ الْجَامِعَةِ وَ مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام1596.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ الْحَجَّالِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ ، هَاهُنَا أَحَدٌ يَسْمَعُ كَ_لَامِي ؟ قَالَ : فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام سِتْراً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ بَيْتٍ آخَرَ ، فَاطَّلَعَ فِيهِ ، ثُمَّ قَالَ : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ».

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ شِيعَتَكَ يَتَحَدَّثُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَّمَ عَلِيّاً عليه السلام بَاباً يُفْتَحُ لَهُ مِنْهُ أَلْفُ بَابٍ ؟ قَالَ : فَقَالَ : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام أَلْفَ بَابٍ يُفْتَحُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ».

قَالَ : قُلْتُ : هذَا وَاللّهِ الْعِلْمُ ، قَالَ : فَنَكَتَ سَاعَةً فِي الْأَرْضِ ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ مَا هُوَ بِذَاكَ».

قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ ، وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَامِعَةُ ؟» .

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَ مَا الْجَامِعَةُ ؟ قَالَ : «صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ إِمْ_لَائِهِ مِنْ فَلْقِ فِيهِ وَ خَطِّ عَلِيٍّ عليه السلام بِيَمِينِهِ ، فِيهَا كُلُّ حَ_لَالٍ وَ حَرَامٍ ، وَ كُلُّ شَيْءٍ يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ حَتَّى الْأَرْشُ فِي الْخَدْشِ» . وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَيَّ ، فَقَالَ : «تَأْذَنُ لِي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ؟» .

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّمَا أَنَا لَكَ ، فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ ، قَالَ : فَغَمَزَنِي بِيَدِهِ ، وَ قَالَ : «حَتّى أَرْشُ هذَا» كَأَنَّهُ مُغْضَبٌ .

قَالَ : قُلْتُ : هذَا وَ اللّهِ الْعِلْمُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ لَيْسَ بِذَاكَ».

ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ : «وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ ، وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَفْرُ؟ » قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا الْجَفْرُ ؟ قَالَ : «وِعَاءٌ مِنْ أَدَمٍ فِيهِ عِلْمُ النَّبِيِّينَ وَ الْوَصِيِّينَ ، وَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ الَّذِينَ مَضَوْا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ» .

قَالَ : قُلْتُ : إِنَّ هذَا هُوَ الْعِلْمُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ لَيْسَ بِذَاكَ».

ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ : «وَ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ؟» . قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ؟ قَالَ : «مُصْحَفٌ فِيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هذَا ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ ، وَ اللّهِ مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ».

قَالَ : قُلْتُ : هذَا وَ اللّهِ الْعِلْمُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ مَا هُوَ بِذَاكَ» .

ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا كَانَ ، وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ».

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، هذَا وَ اللّهِ هُوَ الْعِلْمُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ لَيْسَ بِذَاكَ».

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَأَيُّ شَيْءٍ الْعِلْمُ ؟ قَالَ : «مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ ، الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِ الْأَمْرِ ، وَ الشَّيْءُ بَعْدَ الشَّيْءِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» . .

ص: 757

40. اين باب بابى است كه ذكر جفر و جامعه و مصحف فاطمه عليهاالسلام در آن است

1597.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى قُثَمِ بنِ العَبّاسِ وهُوَ عام ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن ابى نصر از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: جز اين نيست كه داستان سلاح در ميان ما، چون داستان تابوت است در ميان بنى اسرائيل. در هر جا كه آن تابوت دور مى زد، پادشاهى دور مى زد. و در هر جا كه سلاح دور زند، علم دور مى زند».40. اين باب بابى است كه ذكر جفر و جامعه و مصحف فاطمه عليهاالسلامدر آن است1596.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از عبداللّه حجّال، از احمد بن عمر حلبى، از ابوبصير كه گفت: بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و عرض كردم كه: فداى تو گردم، مى خواهم كه تو را از مسأله اى سؤال كنم. آيا در اينجا كسى هست كه سخن مرا بشنود؟ ابوبصير مى گويد كه: پس حضرت عليه السلام پرده اى را كه در ميان او و اطاقى ديگر بود، بالا گرفت و در آن نگريست، بعد از آن فرمود كه:«اى ابا محمد، بپرس از هر چه به خاطرت رسيده» .

ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، به درستى كه شيعيان تو حديث مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درى از علم را به على عليه السلام تعليم داد كه هزار در از براى او گشوده مى شد. حضرت فرمود كه: «اى ابا محمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام هزار در را تعليم داد كه از هر درى هزار در از برايش گشوده مى شد». ابوبصير مى گويد: گفتم: به خدا سوگند كه علم، همين است و منحصر است در اين. حضرت ساعتى سر انگشت يا طرف عصا را بر زمين زد و متفكّرانه بود، پس فرمود كه: «اين، علم كاملى است، وليكن اين علم، آنچه ما مى دانيم نيست». بعد از آن فرمود كه: «اى ابا محمد، به درستى كه جامعه در نزد ما است ، و ايشان چه مى دانند كه جامعه چيست؟»

عرض كردم كه: فداى تو گردم، جامعه چه چيز است؟ فرمود كه: «صحيفه اى است كه طول آن هفتاد ذراع است، به ذراع رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و رسول آن را بالا داده از شكاف دهان خويش، و على عليه السلام به دست راست خود نوشته (يا به املاى رسول و خط على است)، و در آن است هر حلال و حرامى، و هر چيزى كه مردمان به آن احتياج دارند، حتّى ديه اى كه در خَراش است». و دست خويش را به سوى من آورد و بر بعضى از اعضاى من گذاشت، بعد از آن به من فرمود كه: «اى ابا محمد، اذن مى دهى كه به دست خويش تو را فشارى دهم؟» ابوبصير مى گويد: كه عرض كردم كه: فداى تو گردم، جز اين نيست كه من بنده توام، پس بكن آنچه خواهى. پس به دست خويش مرا فشارى داد و فرمود كه: «حتّى ديه اين در آن است». در حالتى كه گويا كسى آن حضرت را به خشم آورده بود (يعنى: حضرت در وقت گفتن اين قول، به كسى مى مانست كه غضب داشته باشد؛ زيرا كه در نزد تذكّر اينها و ملاحظه انكار خلق و احوال ايشان اسباب تغيّر و غيظ در سر حدّ كمال است).

ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم: به خدا سوگند كه علم، همين است و منحصر است در اين. فرمود كه: «اين، علم كاملى است، وليكن اين علم آنچه ما مى دانيم نيست». پس ساعتى ساكت شد، بعد از آن فرمود كه: «جفر، در نزد ما است ، و ايشان چه مى دانند كه جفر چه چيز است؟» ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم كه جفر چيست؟ فرمود: «ظرفى است از پوست، كه علم همه پيغمبران و اوصياى ايشان و علم علماى از بنى اسرائيل كه در گذشته اند، همه در آن است». عرض كردم كه: اين علم، همان علمى است كه شما داريد؟ حضرت فرمود كه: «اين، علم تمامى است، وليكن اين علم آن نيست». پس ساعتى ساكت شد، بعد از آن فرمود: «مصحف فاطمه عليهاالسلام، در نزد ما است ، و ايشان چه مى دانند كه مصحف فاطمه چه چيز است؟» ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم كه: مصحف فاطمه چيست؟ حضرت فرمود كه: «مصحفى است كه در آن است سه برابر همين قرآنى كه شما داريد. و به خدا سوگند، كه يك حرف از قرآن شما در آن نيست» (يعنى: به طور آيه و طريق قرآنيّت).

ابوبصير مى گويد كه: گفتم: به خدا سوگند، كه علم منحصر است در اين. حضرت فرمود كه: «اين، علم كاملى است، وليكن اين علم آن نيست كه ما مى دانيم». پس ساعتى ساكت شد، بعد از آن فرمود كه: «نزد ما است علم آنچه بوده، و علم آنچه خواهد بود تا قيامت برپا شود». ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم: فداى تو گردم، به خدا سوگند كه اين، آن علمى است كه شما را باشد. فرمود كه: «اين، علم بسيار كاملى است، وليكن اين علم آن نيست كه ما مى دانيم». ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم: فداى تو گردم، پس از علم كه شما داريد چه چيز است؟ فرمود: «آنچه در شب و روز به هم مى رسد، امرى بعد از امر ديگر، و چيزى بعد از چيزى ديگر تا روز قيامت».

.

ص: 758

. .

ص: 759

. .

ص: 760

1597.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به قثم بن عباس ، كارگزارش در مكّه _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «تَظْهَرُ الزَّنَادِقَةُ فِي سَنَةِ ثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةٍ ، وَ ذلِكَ أَنِّي نَظَرْتُ فِي مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام» .

قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ؟ قَالَ : «إِنَّ اللّهَ تَعَالى لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله ، دَخَلَ عَلى فَاطِمَةَ عليهاالسلام مِنْ وَفَاتِهِ مِنَ الْحُزْنِ مَا لَا يَعْلَمُهُ إِلَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَأَرْسَلَ اللّهُ إِلَيْهَا مَلَكاً يُسَلِّي غَمَّهَا ، وَ يُحَدِّثُهَا ، فَشَكَتْ ذلِكَ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ لَهَا : إِذَا أَحْسَسْتِ بِذلِكَ وَ سَمِعْتِ الصَّوْتَ ، قُولِي لِي ، فَأَعْلَمَتْهُ بِذلِكَ ، فَجَعَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَكْتُبُ كُلَّ مَا سَمِعَ حَتّى أَثْبَتَ مِنْ ذلِكَ مُصْحَفاً». قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ مِنَ الْحَ_لَالَ وَ الْحَرَامِ ، وَ لكِنْ فِيهِ عِلْمُ مَا يَكُونُ».1598.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ لِاُمَراءِ الخَراجِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ عِنْدِي الْجَفْرَ الْأَبْيَضَ».

قَالَ : قُلْتُ : فَأَيُّ شَيْءٍ فِيهِ ؟ قَالَ : «زَبُورُ دَاوُدَ ، وَ تَوْرَاةُ مُوسى ، وَ إِنْجِيلُ عِيسى ، وَ صُحُفُ إِبْرَاهِيمَ ، وَ الْحَ_لَالُ وَ الْحَرَامُ ، وَ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، مَا أَزْعُمُ أَنَّ فِيهِ قُرْآناً ، وَ فِيهِ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْنَا وَ لَا نَحْتَاجُ إِلى أَحَدٍ ، حَتّى فِيهِ الْجَلْدَةُ وَ نِصْفُ الْجَلْدَةِ ، وَ رُبُعُ الْجَلْدَةِ ، وَ أَرْشُ الْخَدْشِ ؛ وَ عِنْدِي الْجَفْرَ الْأَحْمَرَ».

قَالَ : قُلْتُ : وَ أَيُّ شَيْءٍ فِي الْجَفْرِ الْأَحْمَرِ ؟ قَالَ : «السِّ_لَاحُ ، وَ ذلِكَ إِنَّمَا يُفْتَحُ لِلدَّمِ ، يَفْتَحُهُ صَاحِبُ السَّيْفِ لِلْقَتْلِ».

فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللّهِ بْنُ أَبِي يَعْفُورٍ : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، أَ يَعْرِفُ هذَا بَنُو الْحَسَنِ ؟ فَقَالَ : «إِي وَ اللّهِ ، كَمَا يَعْرِفُونَ اللَّيْلَ أَنَّهُ لَيْلٌ ، وَ النَّهَارَ أَنَّهُ نَهَارٌ ، وَ لكِنَّهُمْ يَحْمِلُهُمُ الْحَسَدُ وَ طَلَبُ الدُّنْيَا عَلَى الْجُحُودِ وَ الْاءِنْكَارِ ، وَ لَوْ طَلَبُوا الْحَقَّ بِالْحَقِّ ، لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ» . .

ص: 761

1360.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از عمر بن عبدالعزيز، از حمّاد بن عثمان كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«زنادقه، در سال صد و بيست و هشت از هجرت، ظاهر خواهند شد و اين كه مى گويم، به سبب آن است كه من در مصحف فاطمه عليهاالسلام نظر كردم، و اين را در آن ديدم». حمّاد مى گويد كه: عرض كردم كه مصحف فاطمه چيست؟ فرمود: «چون خدا روح پيغمبر خويش را قبض فرمود، بر حضرت فاطمه عليهاالسلام از وفات آن حضرت آن قدر از اندوه داخل شد كه هيچ كس اندازه آن را نمى دانست، مگر خداى عزّوجلّ. پس خدا فرشته اى را به سوى او فرستاد كه او را دلخوشى دهد و اندوه را از دل او بيرون برد و او را خبر دهد (يعنى: به مصائب و مِحَن و آنچه بر اعداى ايشان واقع خواهد شد از عذاب ها، و هر كه در اين امّت دولت و سلطنتى به حق يا باطل خواهد يافت تا روز قيامت). پس فاطمه عليهاالسلاماين مطلب را به امير المؤمنين عليه السلام شكايت كرد (چه آن حضرت بر محافظت تمام اين امور قدرت نداشت؛ چنان چه كه گفته اند، و ظاهر اين است كه شكايت، به جهت احتياط از خوف فوات آن بود). آن حضرت به فاطمه فرمود كه: چون اين را احساس كنى و آمدن فرشته را دريابى و بدانى و آواز را بشنوى، به من بگو. بعد از آن فاطمه آن حضرت را به آمدن فرشته اعلام كرد. پس امير المؤمنين عليه السلام شروع فرمود كه مى نوشت، هر چه را كه از آن فرشته مى شنيد، تا آن كه مصحفى را از آن نوشت».

حمّاد مى گويد كه: بعد از آن، حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «امّا بدانيد كه چيزى از حلال و حرام خدا در آن نيست، وليكن در آن است علم آنچه خواهد بود».1361.عنه عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از حسين بن ابى العلاء كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه در نزد من است جفر سفيد». راوى مى گويد كه عرض كردم كه: چه چيز در آن است؟ حضرت فرمود كه: «زبور داود، و تورات موسى، و انجيل عيسى، و صحيفه هاى ابراهيم، و حلال و حرام خدا، و مصحف فاطمه، و گمان ندارم (يعنى: چنان مى دانم) كه قرآن در جفر سفيد نيست، و در آن است آنچه مردم به سوى ما احتياج دارند، و ما به كسى محتاج نيستيم، حتّى آن كه حكم يك تازيانه زدن و نصف يك تازيانه و چهار يك تازيانه و ديه خراش در آن است، و در نزد من است جفر سرخ».

راوى مى گويد: عرض كردم كه: در جفر سرخ چه چيز است؟ فرمود كه: «سلاح رسول خدا. و جز اين نيست كه اين جفر سرخ گشوده مى شود براى خود و در هنگام ريختن آن و صاحب شمشير (كه صاحب الامر عليه السلام است) آن را خواهد گشود براى كشتن». پس عبداللّه بن ابى يعفور به آن حضرت عرض كرد كه: خدا تو را به اصلاح آورد، آيا پسران امام حسن عليه السلام اين را مى شناسند؟ (يعنى: مى دانند كه اين در نزد شما است و با وجود اين، ادّعاى امامت مى كنند؟) حضرت فرمود: «بلى، به خدا سوگند كه مى دانند؛ چنانچه شب را مى شناسند كه شب است، و روز را مى شناسند كه روز است، وليكن حسد و طلب دنيا ايشان را بر عدم اقرار و بر انكار حق مى دارد، و اگر حقّ را به حقّ و راستى طلب مى كردند، از براى ايشان بهتر بود». .

ص: 762

1362.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّ فِي الْجَفْرِ الَّذِي يَذْكُرُونَهُ لَمَا يَسُوؤُهُمْ ؛ لِأَنَّهُمْ لَا يَقُولُونَ الْحَقَّ وَ الْحَقُّ فِيهِ ، فَلْيُخْرِجُوا قَضَايَا عَلِيٍّ وَ فَرَائِضَهُ إِنْ كَانُوا صَادِقِينَ ، وَ سَلُوهُمْ عَنِ الْخَالَاتِ وَ الْعَمَّاتِ ، وَ لْيُخْرِجُوا مُصْحَفَ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ؛ فَإِنَّ فِيهِ وَصِيَّةَ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، وَ مَعَهُ سِ_لَاحُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ : «(فَأْتُواْ) بِكِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَ_ذَآ أَوْ أَثَ_رَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» » . .

ص: 763

1363.عنه عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از آن كه او را ذكر كرده، از سليمان بن خالد روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«در جفرى كه پسران امام حسن عليه السلام آن را ذكر مى كنند و ادّعا دارند كه در نزد ايشان است، هر آينه چيزى است كه ايشان را مكدّر و غمگين مى سازد؛ زيرا كه ايشان حقّ نمى گويند و حال آن كه حق در جفر است. پس ايشان قضايا و احكام على عليه السلام و فريضه هاى او را در باب ميراث بيرون آورند، اگر در اين ادّعا راست گويانند (چه تمام احكام و فرايض آن حضرت در آن موجود است). و ايشان را سؤال كنيد از عمّه ها و خاله ها» (چه حكم ايشان در باب عمّه و خاله با حكم آن حضرت مخالفت دارد؛ زيرا كه ايشان عمّه و همچنين خالو و خاله را از خويشان قرار مى دهند كه مرتبه عُصبه است و عمو را از عصبه مى دانند و مى گويند كه: بودن عمّو از عصبه، باعث اين نمى شود كه خواهرش نيز از عصبه باشد). و حضرت فرمود كه: «بايد مصحف فاطمه عليهاالسلام را نيز بيرون آورند؛ زيرا كه وصيّت فاطمه عليهاالسلام در آن است (و مراد آن وصيّتى است كه به على عليه السلام كرد كه او را در شب دفن كند). و سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله با مصحف فاطمه است، و از يكديگر جدا نمى شود. به درستى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «[فأتُونى ]بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أوْ أثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» » (1) (و در قرآن چنين نيست، بلكه در آن «ائْتُونى بِكِتابٍ» است. پس يا از قبيل نقل به معنى است، يا اشتباه از راوى يا كاتب است). و ترجمه آيه چنانچه در قرآن است: «بياريد مرا كتابى كه فرود آمده باشد، پيش از آمدن اين كتاب (كه قرآن است) يا بياريد بقيّه اى از اثر علم (يعنى: خطى كه باقى مانده باشد) از علوم پيشينيان (يا روايتى از انبياى سابقه) اگر شما راست گويان هستيد در دعوى خود» (و نزول اين آيه براى الزام مشركين بود كه به تعدّد خدا قايل بودند، و خدا بعد از الزام به دليل عقلى ايشان را به دليل نقلى نيز الزام نمود، و حضرت عليه السلام در الزام پسران حضرت امام حسن عليه السلام همين طريقه را سلوك نمود). .


1- . احقاف، 4.

ص: 764

1599.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ عليه السلام إلى اُمَرائِهِ عَلَى ا ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ ، قَالَ :سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ الْجَفْرِ ، فَقَالَ : «هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَمْلُوءٌ عِلْماً».

قَالَ لَهُ : فَالْجَامِعَةُ ؟ قَالَ : «تِلْكَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِي عَرْضِ الْأَدِيمِ مِثْلُ فَخِذِ الْفَالِجِ ، فِيهَا كُلُّ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ ، وَ لَيْسَ مِنْ قَضِيَّةٍ إِلَا وَ هِيَ فِيهَا حَتّى أَرْشُ الْخَدْشِ».

قَالَ : فَمُصْحَفُ فَاطِمَةَ ؟ قَالَ : فَسَكَتَ طَوِيلاً ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّكُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمَّا تُرِيدُونَ وَ عَمَّا لَا تُرِيدُونَ ، إِنَّ فَاطِمَةَ عليهاالسلاممَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً ، وَ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلى أَبِيهَا ، وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام يَأْتِيهَا ، فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلى أَبِيهَا ، وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا ، وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ ، وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا ، وَ كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَكْتُبُ ذلِكَ ، فَهذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام» .1365.الغارات ( _ في ذِكرِ النَّجاشِي الشّاعِرِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي بِشْرٍ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ كَرِبٍ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ عِنْدَنَا مَا لَا نَحْتَاجُ مَعَهُ إِلَى النَّاسِ ، وَ إِنَّ النَّاسَ لَيَحْتَاجُونَ إِلَيْنَا ، وَ إِنَّ عِنْدَنَا كِتَاباً إِمْ_لَاءُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ خَطُّ عَلِيٍّ عليه السلام ، صَحِيفَةً فِيهَا كُلُّ حَ_لَالٍ وَ حَرَامٍ ، وَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَّا بِالْأَمْرِ ، فَنَعْرِفُ إِذَا أَخَذْتُمْ بِهِ ، وَ نَعْرِفُ إِذَا تَرَكْتُمُوهُ». .

ص: 765

1361.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از ابن رئاب، از ابو عُبيده روايت كرده است كه گفت: بعضى از اصحاب ما امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كرد از جفر. حضرت فرمود كه:«جفر، پوست گاوى است كه پر است از علم». سائل عرض كرد كه: جامعه را نيز بيان فرما كه چيست؟ فرمود كه: «جامعه صحيفه اى است كه طول آن، هفتاد ذراع است و عرضش به قدر عرض پوست گاو است، و مانند ران شتر تنومند دو كوهانى است (يعنى: چون پيچيده شود ضخامت آن به قدر ضخامت اين مى شود). و در آن است هر چه مردمان به آن احتياج داشته باشند. و هيچ حكمى نيست مگر آن كه در آن مذكور است؛ حتّى ديه خراش» .

سائل عرض كرد كه: مصحف فاطمه را نيز تفسير فرما. حضرت مدّتى طولانى سكوت نمود، بعد از آن فرمود كه: «شما تفحّص و كاوش مى كنيد از آنچه مى خواهيد و از آنچه نمى خواهيد (يعنى: بحث مى كنيد از آنچه دانستن آن ضرور باشد و به كار شما آيد، و از آنچه دانستن آن ضرور نيست و به كار شما نيايد). به درستى كه فاطمه عليهاالسلام، بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله ، هفتاد و پنج روز در دنيا ماند، و آن حضرت را اندوه سختى بر وفات پدر بزرگوارش رخ نموده بود، و جبرئيل عليه السلام به نزد او مى آمد و او را بر مصيبت پدرش تسلّى مى داد، به وضع خوبى و دل او را خوش مى داشت، و او را خبر مى داد از پدرش و از قرب و منزلت و جاه و مرتبت آن حضرت در نزد حضرت عزت، و خبر مى داد او را به آنچه بعد از او و ذريّه آن حضرت خواهد بود، و على عليه السلام آن را مى نوشت و مصحف فاطمه عليهاالسلاماين است».1362.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از صالح بن سعيد، از احمد بن ابى بِشْر ، از بكر بن كَرِب صيرفى كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:«در نزد ما است آنچه ما به آن، به سوى مردمان احتياجى نداريم، و همه مردم به ما احتياج دارند. و به درستى كه در نزد ما است كتابى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله املاء فرموده و بالا داده و على عليه السلام آن را نوشته، و صحيفه اى كه هر حلال و حرامى در آن است. و به درستى كه شما امرى را به جا مى آوريد، پس ما مى شناسيم هرگاه شما آن را فرا گيريد، و مى شناسيم هرگاه آن را ترك نماييد» (و مراد اين است كه جزئيات و كليّات امور شما در آن صحيفه مكتوب است و ما همه را مى دانيم). .

ص: 766

1363.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ وَ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ وَ زُرَارَةَ ، أَنَّ عَبْدَ الْمَلِكِ بْنَ أَعْيَنَ قَالَ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :إِنَّ الزَّيْدِيَّةَ وَ الْمُعْتَزِلَةَ قَدْ أَطَافُوا بِمُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، فَهَلْ لَهُ سُلْطَانٌ؟ فَقَالَ : «وَ اللّهِ ، إِنَّ عِنْدِي لَكِتَابَيْنِ فِيهِمَا تَسْمِيَةُ كُلِّ نَبِيٍّ وَ كُلِّ مَلِكٍ يَمْلِكُ الْأَرْضَ ؛ لَا وَ اللّهِ ، مَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ فِي وَاحِدٍ مِنْهُمَا» .1364.امام باقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ سُكَّرَةَ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : فَقَالَ : «يَا فُضَيْلُ ، أَ تَدْرِي فِي أَيِّ شَيْءٍ كُنْتُ أَنْظُرُ قُبَيْلُ ؟» قَالَ : قُلْتُ : لَا ، قَالَ : «كُنْتُ أَنْظُرُ فِي كِتَابِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام لَيْسَ مِنْ مَلِكٍ يَمْلِكُ الْأَرْضَ إِلَا وَ هُوَ مَكْتُوبٌ فِيهِ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيهِ ، وَ مَا وَجَدْتُ لِوُلْدِ الْحَسَنِ فِيهِ شَيْئاً» .41 _ بَابٌ فِي شَأْنِ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» وَ تَفْسِيرِهَا1366.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْحَرِيشِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام ، قَالَ عليه السلام :«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : بَيْنَا أَبِي عليه السلام يَطُوفُ بِالْكَعْبَةِ إِذَا رَجُلٌ مُعْتَجِرٌ قَدْ قُيِّضَ لَهُ ، فَقَطَعَ عَلَيْهِ أُسْبُوعَهُ حَتّى أَدْخَلَهُ إِلى دَارٍ جَنْبَ الصَّفَا ، فَأَرْسَلَ إِلَيَّ فَكُنَّا ثَ_لَاثَةً ، فَقَالَ : مَرْحَباً يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأْسِي ، وَ قَالَ : بَارَكَ اللّهُ فِيكَ يَا أَمِينَ اللّهِ بَعْدَ آبَائِهِ .

يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، إِنْ شِئْتَ فَأَخْبِرْنِي ، وَ إِنْ شِئْتَ فَأَخْبَرْتُكَ ، وَ إِنْ شِئْتَ سَلْنِي ، وَ إِنْ شِئْتَ سَأَلْتُكَ ، وَ إِنْ شِئْتَ فَاصْدُقْنِي، وَإِنْ شِئْتَ صَدَقْتُكَ ، قَالَ: كُلَّ ذلِكَ أَشَاءُ.

قَالَ : فَإِيَّاكَ أَنْ يَنْطِقَ لِسَانُكَ عِنْدَ مَسْأَلَتِي بِأَمْرٍ تُضْمِرُ لِي غَيْرَهُ ، قَالَ : إِنَّمَا يَفْعَلُ ذلِكَ مَنْ فِي قَلْبِهِ عِلْمَانِ يُخَالِفُ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ ، وَ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَبى أَنْ يَكُونَ لَهُ عِلْمٌ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ .

قَالَ : هذِهِ مَسْأَلَتِي وَ قَدْ فَسَّرْتَ طَرَفاً مِنْهَا ، أَخْبِرْنِي عَنْ هذَا الْعِلْمِ _ الَّذِي لَيْسَ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ _ مَنْ يَعْلَمُهُ ؟

قَالَ : أَمَّا جُمْلَةُ الْعِلْمِ ، فَعِنْدَ اللّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ . وَ أَمَّا مَا لَا بُدَّ لِلْعِبَادِ مِنْهُ ، فَعِنْدَ الْأَوْصِيَاءِ .

قَالَ : فَفَتَحَ الرَّجُلُ عَجِيرَتَهُ ، وَ اسْتَوى جَالِساً ، وَ تَهَلَّلَ وَجْهُهُ ، وَ قَالَ : هذِهِ أَرَدْتُ ، وَ لَهَا أَتَيْتُ ، زَعَمْتَ أَنَّ عِلْمَ مَا لَا اخْتِ_لَافَ فِيهِ مِنَ الْعِلْمِ عِنْدَ الْأَوْصِيَاءِ ؛ فَكَيْفَ يَعْلَمُونَهُ ؟

قَالَ : كَمَا كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَعْلَمُهُ ، إِلَا أَنَّهُمْ لَا يَرَوْنَ مَا كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَرى ؛ لِأَنَّهُ كَانَ نَبِيّاً وَ هُمْ مُحَدَّثُونَ ؛ وَ أَنَّهُ كَانَ يَفِدُ إِلَى اللّهِ جَلَّ جَلَالُهُ ، فَيَسْمَعُ الْوَحْيَ ، وَ هُمْ لَا يَسْمَعُونَ .

فَقَالَ : صَدَقْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، سَآتِيكَ بِمَسْأَلَةٍ صَعْبَةٍ : أَخْبِرْنِي عَنْ هذَا الْعِلْمِ ، مَا لَهُ لَا يَظْهَرُ كَمَا كَانَ يَظْهَرُ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟

قَالَ : فَضَحِكَ أَبِي عليه السلام ، وَ قَالَ : أَبَى اللّهُ أَنْ يُطْلِعَ عَلى عِلْمِهِ إِلَا مُمْتَحَناً لِلْاءِيمَانِ بِهِ ، كَمَا قَضى عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَنْ يَصْبِرَ عَلى أَذى قَوْمِهِ ، وَ لَا يُجَاهِدَهُمْ إِلَا بِأَمْرِهِ ، فَكَمْ مِنِ اكْتِتَامٍ قَدِ اكْتَتَمَ بِهِ حَتّى قِيلَ لَهُ : «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ» وَ ايْمُ اللّهِ أَنْ لَوْ صَدَعَ قَبْلَ ذلِكَ لَكَانَ آمِناً ، وَ لكِنَّهُ إِنَّمَا نَظَرَ فِي الطَّاعَةِ وَ خَافَ الْخِ_لَافَ ، فَلِذلِكَ كَفَّ ، فَوَدِدْتُ أَنَّ عَيْنَكَ تَكُونُ مَعَ مَهْدِيِّ هذِهِ الْأُمَّةِ ، وَ الْمَ_لَائِكَةُ بِسُيُوفِ آلِ دَاوُدَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ تُعَذِّبُ أَرْوَاحَ الْكَفَرَةِ مِنَ الْأَمْوَاتِ ، وَ تُلْحِقُ بِهِمْ أَرْوَاحَ أَشْبَاهِهِمْ مِنَ الْأَحْيَاءِ .

ثُمَّ أَخْرَجَ سَيْفاً ، ثُمَّ قَالَ : هَا ، إِنَّ هذَا مِنْهَا ، قَالَ : فَقَالَ أَبِي : إِي وَ الَّذِي اصْطَفى مُحَمَّداً عَلَى الْبَشَرِ .

قَالَ : فَرَدَّ الرَّجُلُ اعْتِجَارَهُ ، وَ قَالَ : أَنَا إِلْيَاسُ ، مَا سَأَلْتُكَ عَنْ أَمْرِكَ وَ بِي مِنْهُ جَهَالَةٌ ، غَيْرَ أَنِّي أَحْبَبْتُ أَنْ يَكُونَ هذَا الْحَدِيثُ قُوَّةً لِأَصْحَابِكَ ، وَ سَأُخْبِرُكَ بِآيَةٍ أَنْتَ تَعْرِفُهَا ، إِنْ خَاصَمُوا بِهَا فَلَجُوا .

قَالَ : فَقَالَ لَهُ أَبِي : إِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُكَ بِهَا ، قَالَ : قَدْ شِئْتُ ، قَالَ : إِنَّ شِيعَتَنَا إِنْ قَالُوا لِأَهْلِ الْخِ_لَافِ لَنَا : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ لِرَسُولِهِ صلى الله عليه و آله : «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» إِلى آخِرِهَا فَهَلْ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَعْلَمُ مِنَ الْعِلْمِ شَيْئاً لَا يَعْلَمُهُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ ، أَوْ يَأْتِيهِ بِهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام فِي غَيْرِهَا ؟ فَإِنَّهُمْ سَيَقُولُونَ : لَا ، فَقُلْ لَهُمْ : فَهَلْ كَانَ لِمَا عَلِمَ بُدٌّ مِنْ أَنْ يُظْهِرَ ؟ فَيَقُولُونَ : لَا ، فَقُلْ لَهُمْ : فَهَلْ كَانَ فِيمَا أَظْهَرَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ عِلْمِ اللّهِ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ اخْتِ_لَافٌ ؟

فَإِنْ قَالُوا : لَا ، فَقُلْ لَهُمْ : فَمَنْ حَكَمَ بِحُكْمِ اللّهِ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ ، فَهَلْ خَالَفَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَيَقُولُونَ : نَعَمْ _ فَإِنْ قَالُوا : لَا ، فَقَدْ نَقَضُوا أَوَّلَ كَ_لَامِهِمْ _ فَقُلْ لَهُمْ : «مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَا اللّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» .

فَإِنْ قَالُوا : مَنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ؟ فَقُلْ : مَنْ لَا يَخْتَلِفُ فِي عِلْمِهِ .

فَإِنْ قَالُوا : فَمَنْ هُوَ ذَاكَ ؟ فَقُلْ : كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَاحِبَ ذلِكَ ، فَهَلْ بَلَّغَ أَوْ لَا ؟ فَإِنْ قَالُوا : قَدْ بَلَّغَ ، فَقُلْ : فَهَلْ مَاتَ صلى الله عليه و آله وَ الْخَلِيفَةُ مِنْ بَعْدِهِ يَعْلَمُ عِلْماً لَيْسَ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ ؟ فَإِنْ قَالُوا : لَا ، فَقُلْ : إِنَّ خَلِيفَةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُؤَيَّدٌ ، وَ لَا يَسْتَخْلِفُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلَا مَنْ يَحْكُمُ بِحُكْمِهِ ، وَ إِلَا مَنْ يَكُونُ مِثْلَهُ إِلَا النُّبُوَّةَ ، وَ إِنْ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمْ يَسْتَخْلِفْ فِي عِلْمِهِ أَحَداً ، فَقَدْ ضَيَّعَ مَنْ فِي أَصْ_لَابِ الرِّجَالِ مِمَّنْ يَكُونُ بَعْدَهُ .

فَإِنْ قَالُوا لَكَ : فَإِنَّ عِلْمَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ مِنَ الْقُرْآنِ ، فَقُلْ : «حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» إِلى قَوْلِهِ : «إِنّا كُنّا مُرْسِلِينَ» .

فَإِنْ قَالُوا لَكَ : لَا يُرْسِلُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَا إِلى نَبِيٍّ ، فَقُلْ : هذَا الْأَمْرُ الْحَكِيمُ _ الَّذِي يُفْرَقُ فِيهِ _ هُوَ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ وَ الرُّوحِ الَّتِي تَنْزِلُ مِنْ سَمَاءٍ إِلى سَمَاءٍ ، أَوْ مِنْ سَمَاءٍ إِلى أَرْضٍ ؟

فَإِنْ قَالُوا : مِنْ سَمَاءٍ إِلى سَمَاءٍ ، فَلَيْسَ فِي السَّمَاءِ أَحَدٌ يَرْجِعُ مِنْ طَاعَةٍ إِلى مَعْصِيَةٍ ، فَإِنْ قَالُوا : مِنْ سَمَاءٍ إِلى أَرْضٍ، وَأَهْلُ الْأَرْضِ أَحْوَجُ الْخَلْقِ إِلى ذلِكَ، فَقُلْ : فَهَلْ لَهُمْ بُدٌّ مِنْ سَيِّدٍ يَتَحَاكَمُونَ إِلَيْهِ ؟ فَإِنْ قَالُوا : فَإِنَّ الْخَلِيفَةَ هُوَ حَكَمُهُمْ ، فَقُلْ : «اللّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» إِلى قَوْلِهِ «خالِدُونَ» لَعَمْرِي ، مَا فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي السَّمَاءِ وَلِيٌّ لِلّهِ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ إِلَا وَ هُوَ مُؤَيَّدٌ ، وَ مَنْ أُيِّدَ لَمْ يُخْطِ ؛ وَ مَا فِي الْأَرْضِ عَدُوٌّ لِلّهِ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ إِلَا وَ هُوَ مَخْذُولٌ ، وَ مَنْ خُذِلَ لَمْ يُصِبْ ، كَمَا أَنَّ الْأَمْرَ لَا بُدَّ مِنْ تَنْزِيلِهِ مِنَ السَّمَاءِ يَحْكُمُ بِهِ أَهْلُ الْأَرْضِ ، كَذلِكَ لَا بُدَّ مِنْ وَالٍ .

فَإِنْ قَالُوا : لَا نَعْرِفُ هذَا ، فَقُلْ لَهُمْ : قُولُوا مَا أَحْبَبْتُمْ ، أَبَى اللّهُ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أَنْ يَتْرُكَ الْعِبَادَ وَ لَا حُجَّةَ عَلَيْهِمْ .

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : ثُمَّ وَقَفَ ، فَقَالَ : هَاهُنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ بَابٌ غَامِضٌ ، أَ رَأَيْتَ إِنْ قَالُوا : حُجَّةُ اللّهِ الْقُرْآنُ ؟ قَالَ : إِذَنْ أَقُولَ لَهُمْ : إِنَّ الْقُرْآنَ لَيْسَ بِنَاطِقٍ يَأْمُرُ وَ يَنْهى ، وَ لكِنْ لِلْقُرْآنِ أَهْلٌ يَأْمُرُونَ وَ يَنْهَوْنَ .

وَ أَقُولَ : قَدْ عَرَضَتْ لِبَعْضِ أَهْلِ الْأَرْضِ مُصِيبَةٌ مَا هِيَ فِي السُّنَّةِ وَ الْحُكْمِ الَّذِي لَيْسَ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ ، وَ لَيْسَتْ فِي الْقُرْآنِ ، أَبَى اللّهُ _ لِعِلْمِهِ بِتِلْكَ الْفِتْنَةِ _ أَنْ تَظْهَرَ فِي الْأَرْضِ ، وَ لَيْسَ فِي حُكْمِهِ رَادٌّ لَهَا وَ مُفَرِّجٌ عَنْ أَهْلِهَا .

فَقَالَ : هَاهُنَا تَفْلُجُونَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، أَشْهَدُ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ قَدْ عَلِمَ بِمَا يُصِيبُ الْخَلْقَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ ، أَوْ فِي أَنْفُسِهِمْ مِنَ الدِّينِ أَوْ غَيْرِهِ ، فَوَضَعَ الْقُرْآنَ دَلِيلاً .

قَالَ : فَقَالَ الرَّجُلُ : هَلْ تَدْرِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، دَلِيلُهُ مَا هُوَ ؟

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : نَعَمْ ، فِيهِ جُمَلُ الْحُدُودِ ، وَ تَفْسِيرُهَا عِنْدَ الْحَكَمِ ، فَقَالَ : أَبَى اللّهُ أَنْ يُصِيبَ عَبْداً بِمُصِيبَةٍ فِي دِينِهِ أَوْ فِي نَفْسِهِ أَوْ مَالِهِ لَيْسَ فِي أَرْضِهِ مَنْ حُكْمُهُ قَاضٍ بِالصَّوَابِ فِي تِلْكَ الْمُصِيبَةِ .

قَالَ : فَقَالَ الرَّجُلُ : أَمَّا فِي هذَا الْبَابِ ، فَقَدْ فَلَجْتَهُمْ بِحُجَّةٍ إِلَا أَنْ يَفْتَرِيَ خَصْمُكُمْ عَلَى اللّهِ ، فَيَقُولَ : لَيْسَ لِلّهِ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ حُجَّةٌ .

وَلكِنْ أَخْبِرْنِي عَنْ تَفْسِيرِ «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ» : مِمَّا خُصَّ بِهِ عَلِيٌّ عليه السلام «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» قَالَ : فِي أَبِي فُ_لَانٍ وَ أَصْحَابِهِ ، وَاحِدَةٌ مُقَدِّمَةٌ ، وَ وَاحِدَةٌ مُؤَخِّرَةٌ «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ» مِمَّا خُصَّ بِهِ عَلِيٌّ عليه السلام «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» مِنَ الْفِتْنَةِ الَّتِي عَرَضَتْ لَكُمْ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَقَالَ الرَّجُلُ : أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَصْحَابُ الْحُكْمِ الَّذِي لَا اخْتِ_لَافَ فِيهِ ، ثُمَّ قَامَ الرَّجُلُ وَ ذَهَبَ ، فَلَمْ أَرَهُ». .

ص: 767

41. باب در شأن سوره (إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ) و تفسير و بيان آن

1367.الإمام عليّ عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از عمر بن اُذينه ، از فُضيل بن يسار و بُريد بن معاويه و زراره روايت كرده است كه عبدالملك بن اعين به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد كه: طايفه زيديّه و معتزله، دور محمد بن عبداللّه را گرفته اند، آيا او را هيچ سلطنت و پادشاهى هست؟ حضرت فرمود:«به خدا سوگند كه در نزد من، دو كتاب است كه در آنها نام هر پيغمبرى و هر پادشاهى كه زمين را مالك مى شود، مذكور است. به خدا سوگند، كه محمد بن عبداللّه در هيچ يك از آنها مذكور نيست» (و همين محمد، محمد بن عبداللّه بن حسن است كه ملّقب است به نفس زكيّه، كه بر منصور دوانيقى كه دويم خلفاى بنى عبّاس است، خروج نمود).1368.عنه عليه السلام ( _ لَمّا أرادَهُ النّاسُ عَلَى البَيعَةِ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از عبدالصّمد بن بشير، از فضيل بن سُكَّره روايت كرده است كه گفت: بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم، فرمود كه:«اى فضيل، آيا مى دانى كه در اندك زمانى پيش از اين، در چه چيز نظر مى كردم؟» فضيل مى گويد كه: عرض كردم: نه. حضرت فرمود: «نظر مى كردم در كتاب فاطمه عليهاالسلام و هيچ پادشاهى نيست كه پادشاه شود، مگر آن كه نام او و نام پدرش در آن نوشته، و در آن، از براى فرزندان امام حسن عليه السلام چيزى را نيافتم».41. باب در شأن سوره «إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» و تفسير و بيان آن1367.امام على عليه السلام :محمد بن ابى عبداللّه و محمد بن حسن، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، همه روايت كرده اند، از حسن بن عبّاس بن حَريش، از امام محمد تقى عليه السلام كه فرمود:«امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: در بين آن كه پدرم امام محمد باقر در دور خانه كعبه طواف مى نمود، ناگاه مردى نقاب بسته پيدا شد، كه او را مقدّر شده بود (يعنى: خدا آن نقابْ بسته را به نزد پدرم آورده بود و از براى آن حضرت چنين مقدّر فرموده بود. و مراد اين است كه آن ملاقات، از اتّفاقات خدايى بود كه كسى آن را گمان نداشت). پس هفت شوط طواف را بر پدرم قطع نمود (و نگذاشت كه آن را تمام كند)، تا آن كه او را در خانه اى كه در پهلوى صفا بود، داخل گردانيد. بعد از آن به سوى من فرستاد و من كه رفتم، همه سه نفر بوديم: من و آن مرد و پدرم. پس گفت: مرحبا خوش آمدى يا ابن رسول اللّه ، بعد از آن دست خويش را بر سر من گذاشت و گفت: خدا در تو بركت دهد و خير تو را زياد گرداند اى امين خدا، بعد از پدران خويش. و بعد از آن كه از اين فارغ شد، به حضرت پدرم عرض كرد كه: اى ابوجعفر، اگر خواهى تو مرا خبر ده، و اگر خواهى من تو را خبر دهم، و اگر خواهى تو از من سؤال كن، و اگر خواهى من از تو سؤال مى كنم، و اگر خواهى تو به من راست بگو، و اگر خواهى من به تو راست گويم.

پدرم فرمود كه: هر يك از اين را مى خواهم. آن مرد گفت كه: پس بپرهيز از آن كه زبانت سخن كند در نزد سؤال من، به امرى كه غير آن را براى من در دل پنهان مى دارى (يعنى: به جهت تقيّه به خلاف اعتقاد خويش با من سخن مگو). پدرم فرمود كه: جز اين نيست كه اين را كسى مى كند كه در دل او دو علم باشد كه يكى از آنها با صاحب خود مخالفت داشته باشد؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ اِبا فرموده است از آن كه او را علمى باشد كه در آن اختلاف باشد.

آن مرد گفت كه: سؤال من همين است و تو قدرى از آن را بيان نمودى (يعنى: سؤال من مركّب است از دو چيزى كه آن كه در علم خدا اختلاف جائز است يا نه و بر تقدير عدم جواز اين، علم در نزد كيست)، و خبر ده مرا از اين علم كه در او اختلافى نيست، كيست كه آن را مى داند؟

پدرم عليه السلام فرمود كه: امّا مجموع علم در نزد خداست _ جلّ ذكره _ و امّا آنچه بندگان را از آن چاره اى نيست كه امر ايشان بى آن منسّق و منتظم نمى شود، در نزد اوصياست. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: پس آن مرد، نقاب خود را گشود و روى خويش را باز نمود و درست نشست، و آثار بشاشت و سرور در روى او ظاهر گرديد، و گفت: همين را مى خواستم و براى همين آمده ام. تو گمان كردى كه دانش آنچه در آن اختلافى نيست از علم، در نزد اوصياست، پس بگو كه اوصيا چگونه آن علم را مى دانند و طريق آموختن و حُصُول آن، چه وضع مى باشد؟

پدرم فرمود كه: چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را مى دانست كه از فرشتگان مى شنيد، مگر آن كه ايشان نمى بينند آنچه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى ديد (چه، آن حضرت جبرئيل و ساير فرشتگان را مى ديد و اوصيا ايشان را نمى ديدند، بلكه آواز ايشان را مى شنيدند) ؛ زيرا كه آن حضرت پيغمبر بود و ايشان محدّث بودند. و مگر آن كه پيغمبر به سوى خداى جلّ جلاله مى خراميد و بر او وارد مى شد، پس وحى را مى شنيد (يعنى: بلاواسطه) و ايشان نمى شنوند. آن مرد گفت: راست گفتى يا ابن رسول اللّه ، ليكن زود باشد كه مسأله دشوارى را به نزد تو آورم. مرا خبر ده از اين علم كه با اوصياست، آن را چه مى شود كه ظاهر نمى شود، چنانچه با رسول خدا صلى الله عليه و آله ظاهر مى شد؟

حضرت فرمود كه: پس پدرم عليه السلام خنديد و فرمود كه: خدا اِبا فرموده كه مطّلع سازد بر علم خويش، مگر آن كس را كه براى ايمان به او آزموده باشد، چنانچه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله واجب گردانيد و حكم فرمود كه: بر اذيّت و آزار قوم خويش صبر كند، و با ايشان جهاد نكند، مگر به امر آن جناب. پس چه بسيار از امور مكتومه بود كه پيغمبر آن را پوشيد تا آن كه به آن حضرت گفته شد كه: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ» (1) ، يعنى: «پس آشكارا كن آنچه را كه به آن امر مى شوى (و امر را چنان آشكارا كن كه محو نشود (چنانچه شكاف آبگينه سر به هم نمى آورد. چه، صدع در اصل لغت، به معنى شكستن شيشه است) و رويگردان از شرك آورندگان» (و به سخن ايشان التفات مكن). و به خدا سوگند، كه اگر پيش از آن، حق را آشكارا مى نمود، هر آينه ايمن بود، وليكن آن حضرت در طاعت خدا نظر مى نمود، و از مخالفت آن جناب مى ترسيد. پس براى همين باز ايستاد و من بسيار دوست مى دارم كه چشم هاى تو با مهدى اين امّت باشد، و بر آن حضرت افتد، و ببينى كه فرشتگان با شمشيرهاى آل داود در ميان آسمان و زمين ارواح كافرانى را كه مرده باشند، عذاب كنند و ارواح امثال ايشان را از زندگان، به ايشان ملحق سازند.

بعد از آن، مرد شمشيرى را بيرون آورد و عرض كرد كه بگير (يا بيا). به درستى كه اين شمشير، از آنهاست. حضرت فرمود كه: پدرم فرمود، يا فرمود در حالتى كه متوجّه به سوى من بود: بلى، چنين است، قسم به آن كسى كه محمد صلى الله عليه و آله را بر تمام آدميان برگزيد.

حضرت فرمود كه: پس آن مرد نقابْ بسته، نقاب خويش را برگردانيد و گفت: منم الياس و تو را از امر تو سؤال نكردم، و حال آن كه با من در باب آن، جهالتى باشد، غير از آن كه من دوست داشتم كه اين حديث قوّتى باشد براى اصحاب تو در مناظره با خصم، و زود باشد كه تو را خبر دهم به آيه اى كه تو آن را مى شناسى و مى دانى كه اگر اصحاب تو به آن آيه، با خصم گفت وگو كنند، بر ايشان ظفر يابند و غالب شوند.

حضرت فرمود كه: پدرم به الياس فرمود كه: اگر مى خواهى تو را به آن آيه اى كه اراده دارى خبر دهم و بگويم كه چه آيه است؟ الياس گفت: خواهان آن هستم. پدرم گفت: به درستى كه شيعيان ما، اگر به مخالفان ما بگويند كه خداى عزّوجلّ به رسول خويش مى فرمايد: «إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ، تا آخر سوره (2) . «به درستى كه ما فرو فرستاديم اين قرآن مشهور و معروف را (از لوح محفوظ به آسمان دنيا) در شب قدر (كه شب نوزدهم يا بيست و يكم يا بيست و سيّم ماه مبارك رمضان است، و در بيت المعمور، سپرده روح الأمين در مدّت بيست و سه سال، كه زمان رسالت پيغمبر بود، كه در آن زنده بود آيه آيه و سوره سوره به حسب مصالح، بر آن حضرت فرود آورد، يا ابتداى نزول آن از لوح به دنيا در اين شب بود، و اين قول با بودن مبعث روز بيست و هفتم رجب و نزول قرآن در آن درست نمى آيد) و چه چيز دانا گردانيد تو را تا بدانى كه چيست شب قدر؟ شب قدر بهتر است از هزار ماه (كه عبارت است از هشتاد و سه سال و چهار ماه كه ايّام سلطنت بنى اميّه لعنهم اللّه است)، فرود آيند (بر سبيل استمرار در هر سال) فرشتگان و روح (كه فرشته اى است بزرگ تر از روح الأمين چنان كه گفته اند، يا روح الأمين) در آن شب به زمين به فرمان پروردگار خويش از براى هر كارى كه حق تعالى قضا فرموده، نيست اين شب، مگر سلامتى» (يا سلام، به جهت كثرت سلام فرشتگان در آن تا دميدن سفيده صبح).

پس آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى مى دانست كه آن را در اين شب نداند، يا جبرئيل عليه السلام آن را در غير اين شب به نزد او آورد؟ (حاصل مراد، آن كه علم رسول خدا صلى الله عليه و آله همه از نزد خداى تعالى بود كه به او مى رسيد يا در شب قدر يا در غير آن و غير از آن حضرت را علمى نبود كه از غير خدا باشد). پس به درستى كه مخالفان زود باشد كه بگويند: نه (چه، ايشان اعتراف دارند كه آن حضرت آنچه مى دانست، يا در شب قدر به او تعليم مى شد، يا در غير آن از ساير اوقات در سال، به وساطت جبرئيل عليه السلام . پس اگر بگويند: نه) به ايشان بگو كه: آيا آنچه را دانست چاره اى از اظهار آن بود (و مى توانست كه آن را اظهار نكند؟) پس خواهند گفت: نه، و چون اين را گفتند، به ايشان بگو كه: اختلافى بود در آنچه رسول خدا از علم خداى عزّ ذكره اظهار نمود؟

پس اگر بگويند: نه، پس به ايشان بگو كه: هر كه به حكم خدا حكم كند كه در آن حكمى كه كرده، اختلافى باشد، آيا با رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالفت كرده؟ خواهند گفت: آرى، پس اگر بگويند: نه، سخن اوّل خويش را باطل كرده اند (چه در اوّل گفتند كه در كلام رسول خدا اختلافى نبود). پس به ايشان بگو كه: «ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فى الْعِلْمِ» (3) ، يعنى: «تأويل و تفسير متشابه را (كه منشأ اختلاف است)، كسى نمى داند، مگر خدا و مگر راسخين در علم». پس اگر بگويند كه راسخين در علم كيانند؟ بگو كه: آن كه در علمش مختلَف نباشند (به اين كه در امرى در زمانى حكمى از او صادر نشود، و بعد از آن، در همان امر و همان زمان، حكمى ديگر كه مخالف حكم اوّل باشد از او سر زند).

پس اگر بگويند كه: آن كه در علم او اصلاً اختلافى نيست، كيست؟ بگو كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله صاحب چنين علمى بود. پس آيا رسول صلى الله عليه و آله اين علم را به مردم رسانيد يا نرسانيد؟ پس اگر بگويند كه: رسانيد، بگو كه: آيا كه پيغمبر صلى الله عليه و آله كه رحلت نمود، خليفه بعد از او مى دانست علمى را كه در آن اختلاف نباشد، پس اگر بگويند: نه، بگو كه: خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله بايد كه من عنداللّه مؤيد باشد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله خليفه خود نمى گرداند مگر آن كس را كه به حكم او حكم كند، و مگر آن كه را كه مثل او باشد در جميع صفات، مگر پيغمبرى. و اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بوده كه در علم خويش كسى را خليفه نفرموده، كسانى را كه در اصلاب مردان بوده اند از آنان كه بعد از او موجود شده و مى شوند، ضايع نموده.

پس اگر به تو بگويند كه: علم رسول خدا صلى الله عليه و آله از قرآن بوده، بگو: «حم * وَ الْكِتابِ الْمُبينِ * إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إنّا كُنّا مُنْذِرينَ * فيها يُفْرَقُ كُلُّ أمْرٍ حَكيمٍ * أمْرًا مِنْ عِنْدِنا إنّا كُنّا [مُرْسِلينَ]» (و آنچه از قرآن كه طىّ ذكر آن در اينجا شده، اين است كه: «إنّا كُنّا مُنْذِرينَ * فيها يُفْرَقُ كُلُّ أمْرٍ حَكيمٍ * أمْرًا مِنْ عِنْدِنا» (4) )، يعنى: «سوگند به حكمت و حلم و حمايت و ملك و مجد و منّت ما (بنابر بعضى از تفاسير)، و به اين كتاب روشن يا روشنى بخش (يعنى: قرآن) كه به درستى و حقيقت كه ما فرو فرستاديم آن را در شبى با بركت و عظمت (كه شب قدر است). به درستى كه ما هستيم بيم كنندگان. در آن شب جدا كرده شود و فيصل داده شود هر كارى كه حكم كرده شده (و محكم گرديده شده در همه سال، در هر سال بر سبيل استمرار و اتّصال؛ زيرا كه فعل مضارع (يعنى: يفرق) دلالت بر تجدّد و حدوث دارد، و آن مستلزم استمرار است) در حالتى كه اين امر، حكيم (يا مقصود از آن) امرى است كه حاصل است از نزد ما. به درستى كه ما هستيم فرستندگان».

پس اگر به تو بگويند كه: خداى عزّوجلّ فرشتگان را نمى فرستد مگر به سوى آن كه پيغمبر باشد، بگو كه: اين امر حكيم، كه در آن شب جدا مى شود از فرشتگان و روح كه فرود مى آيند به حكم آيه كريمه سوره قدر، آيا از آسمان به سوى آسمانى ديگر، يا از آسمان به سوى زمين است؟ پس اگر بگويند كه: از آسمان به سوى آسمانى ديگر فرود مى آيد، فاسد است؛ زيرا كه در آسمان، كسى نيست كه از طاعت به سوى معصيت رجوع كند؛ چه اهل آن فرشتگانند و مرتكب معصيت نمى شوند كه محتاج به منع و زجر باشند. پس اگر بگويند كه: از آسمان به سوى زمين فرود مى آيد، و حال آن كه اهل زمين، محتاج ترين خلائق اند به سوى اين، بگو كه: آيا ايشان را چاره اى مى باشد از سيّد و بزرگى كه به سوى او محاكمه كنند.

پس اگر بگويند كه: خليفه (يعنى: سلطان عصر و خلفاى جور حاكم ايشان است) ، بگو كه: «اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إلَى النُّورِ» تا «خالِدُونَ» (5) ، يعنى: «خدا دوست و يار كسانى است كه ايمان آورده اند و متولىّ امر ايشان است، بيرون مى آورد ايشان را به توفيق و هدايت، از تاريكى هاى كفر و ضلالت به سوى نور ايمان (كه هدايت به آن است)، و آنان كه كافر شده اند (و حقّ را پوشيده اند)، دوستان ايشان شياطين اند، و ساير اهل ضلالت و غوايت (كه طاغوت بر ايشان اطلاق مى شود)، بيرون مى آورند اين طواغيت، كافران را از نور ايمان به سوى تاريكى هاى كفر و ضلالت (اين گروه طاغوت، با كافران ملازمان آتش دوزخ اند) و ايشان در آن آتش جاويد مانندگانند» (كه از آن بيرون نخواهند آمد).

و حضرت فرمود كه: به جان خودم سوگند كه در زمين و در آسمان، هيچ ولىّ و دوستى از براى خداى عزّ ذكره نيست، مگر آن كه مؤيّد است (كه خدا او را تأييد و تقويت فرموده)، و هر كه مؤيّد شد، خطا نمى كند، و هيچ دشمنى از براى خداى عزّ ذكره در زمين نيست، مگر آن كه مخذول است (كه خدا او را به خود واگذاشته)، و هر كه مخذول شد، درست نمى رود و صواب نمى گويد. و چنانچه ناچار است كه امر از آسمان فرود آيد تا اهل زمين به آن حكم كنند، همچنين چاره اى نيست از اين كه بايد والى و حافظى باشد.

پس اگر بگويند كه ما، اين والى را نمى شناسيم (يا اين مطلب را نمى فهميديم)، به ايشان بگو كه: هر چه دوست داريد و خواهيد، بگوييد كه: خدا، اِبا فرموده بعد از محمد كه بندگان راوا گذارد، و حال آن كه حجّتى بر ايشان نباشد.

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: پس الياس ايستاد (به جهت تعظيم و رعايت ادب)، يا توقّفى كرد، بعد از آن گفت: يا ابن رسول اللّه ، در اينجا بابى است كه خفايى دارد، مرا خبر ده، كه اگر بگويند كه: قرآن، حجت خداست، چه جواب مى گويى؟ پدرم فرمود كه: در اين هنگام به ايشان مى گويم كه: قرآن، سخن گو نيست كه امر و نهى كند، وليكن قرآن را اهلى است كه امر و نهى مى كنند، و نيز مى گويم كه: بعضى از اهل زمين را مصيبتى رسيده (يعنى: قضيّه مشكله و مسأله معظله روى داده) كه حكم آن در سنّت پيغمبر و در حكم اتّفاقى كه در آن اختلاف نباشد، نيست و در قرآن نيز مذكور نيست، و خدا به جهت علمى كه به اين فتنه و آزمايش دارد، اِبا فرموده كه چنين چيزى در زمين ظاهر شود، و در حكم خدا چيزى كه آن را ردّ كند و اندوه را از اهل آن برطرف نمايد، نباشد.

الياس گفت: در اينجا بر خصم غالب مى شويد. يا ابن رسول اللّه ، گواهى مى دهم كه خداى عزّ ذكره به يقين دانسته و علم دارد به آنچه به خلق مى رسد از هر مصيبتى در زمين كه خارج از نفس ايشان است، چون مال يا در نفس هاى ايشان از دين يا غير آن، پس قرآن را وضع نموده تا دليل بر آن و حكم آن باشد. بعد از آن، الياس گفت كه: يا ابن رسول اللّه ، آيا مى دانى كه قرآن دليل چيست؟ حضرت باقر عليه السلام فرمود: آرى، مجمل همه حدود خدا در آن است، و تفسير و بيان آنها نزد حاكم و امام است. بعد از آن فرمود كه: خدا اِبا فرموده از اين كه بنده اى را مبتلا گرداند به مصيبتى در دين، يا در نفس، يا در مال آن بنده و در زمين خدا، حاكمى از جانب او نباشد كه در اين مصيبت به صواب حكم كند.

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: الياس به پدرم گفت كه: امّا در اين باب كه اثبات امام است به سوره قدر و غير آن، از آنچه مذكور شد، بر دشمن غالبيد به حجّتى كه داريد، مگر آن كه دشمن شما بر خدا افترا بندد، و بگويد كه: خداى جلّ ذكره را حجّتى نيست، وليكن مرا خبر ده از تفسير «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ» (6) ، يعنى: [«نرسيده و نخواهد رسيد هيچ بليّه در زمين و نه در نفس هاى شما، مگر آن كه در لوح محفوظ ثبت شده، پيش از آن كه نفسها يا آن مصيبت را بيافرينيم] تا اندوهگين نشويد و غم نخوريد بر آنچه از شما فوت شده». حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: اين آيه، از جمله آن چيزهاست كه على عليه السلام به آن مخصوص گرديده (و مراد، اين است كه على عليه السلام مخاطب است به اين خطاب كه در باب فوت امامت ظاهرى و اظهار حق باطنى اندوه نخورد). «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» (7) ، يعنى: «شادمان مگرديد به آنچه داد شما را».

حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: اين آيه نازل شد در شأن ابى فلان (يعنى... و ياران او...) يكى مقدّم است و يكى مؤخّر (اما مقدّم، خلافت على است كه پيش از فوت رسول تصريح به آن شد، و امّا مؤخّر، فتنه خلافت... است كه بعد از وفات رسول برپا كردند و حضرت هر دو را بيان فرموده و مى فرمايد:) غم مخوريد بر آنچه شما را فوت شده از آنچه على عليه السلام به آن مخصوص بود، و شاد مشويد به آنچه به شما داده از آن فتنه اى كه بعد از رسول خدا شما را عارض شد .

پس الياس گفت كه: شهادت مى دهم به اين كه شما صاحبان حكمى هستيد كه اختلافى در آن نيست. بعد از آن، بر خاست و رفت و او را نديدم» (يعنى: از نظر غايب شد).

.


1- . حجر، 94.
2- . قدر، 1 - 5.
3- . آل عمران، 6.
4- . دخان، 1 _ 5.
5- . بقره، 257.
6- . حديد، 23.
7- . همان.

ص: 768

. .

ص: 769

. .

ص: 770

. .

ص: 771

. .

ص: 772

. .

ص: 773

. .

ص: 774

. .

ص: 775

. .

ص: 776

. .

ص: 777

. .

ص: 778

. .

ص: 779

. .

ص: 780

1368.امام على عليه السلام ( _ هنگامى كه مردم ، او را براى بيعت خواستند _ ) وَعَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«بَيْنَا أَبِي جَالِسٌ وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ إِذَا اسْتَضْحَكَ حَتَّى اغْرَوْرَقَتْ عَيْنَاهُ دُمُوعاً ، ثُمَّ قَالَ : هَلْ تَدْرُونَ مَا أَضْحَكَنِي ؟ قَالَ : فَقَالُوا : لَا ، قَالَ : زَعَمَ ابْنُ عَبَّاسٍ أَنَّهُ مِنَ «الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» ، فَقُلْتُ لَهُ : هَلْ رَأَيْتَ الْمَ_لَائِكَةَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ ، تُخْبِرُكَ بِوَلَايَتِهَا لَكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ مَعَ الْأَمْنِ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْحُزْنِ ؟ قَالَ : فَقَالَ : إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يَقُولُ : «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» وَ قَدْ دَخَلَ فِي هذَا جَمِيعُ الْأُمَّةِ ، فَاسْتَضْحَكْتُ .

ثُمَّ قُلْتُ : صَدَقْتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ ، أَنْشُدُكَ اللّهَ هَلْ فِي حُكْمِ اللّهِ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ اخْتِ_لَافٌ ؟ قَالَ : فَقَالَ : لَا ، فَقُلْتُ : مَا تَرى فِي رَجُلٍ ضَرَبَ رَجُلاً أَصَابِعَهُ بِالسَّيْفِ حَتّى سَقَطَتْ ، ثُمَّ ذَهَبَ وَ أَتى رَجُلٌ آخَرُ ، فَأَطَارَ كَفَّهُ ، فَأُتِيَ بِهِ إِلَيْكَ وَ أَنْتَ قَاضٍ ، كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ ؟

قَالَ : أَقُولُ لِهذَا الْقَاطِعِ : أَعْطِهِ دِيَةَ كَفِّهِ ، وَ أَقُولُ لِهذَا الْمَقْطُوعِ : صَالِحْهُ عَلى مَا شِئْتَ ، وَ ابْعَثْ بِهِ إِلى ذَوَيْ عَدْلٍ .

قُلْتُ : جَاءَ الِاخْتِ_لَافُ فِي حُكْمِ اللّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ ، وَ نَقَضْتَ الْقَوْلَ الْأَوَّلَ ، أَبَى اللّهُ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ أَنْ يُحْدِثَ فِي خَلْقِهِ شَيْئاً مِنَ الْحُدُودِ لَيْسَ تَفْسِيرُهُ فِي الْأَرْضِ ؛ اقْطَعْ قَاطِعَ الْكَفِّ أَصْلاً ، ثُمَّ أَعْطِهِ دِيَةَ الْأَصَابِعِ ، هكَذَا حُكْمُ اللّهِ لَيْلَةً يَنْزِلُ فِيهَا أَمْرُهُ ، إِنْ جَحَدْتَهَا بَعْدَ مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَدْخَلَكَ اللّهُ النَّارَ ، كَمَا أَعْمى بَصَرَكَ يَوْمَ جَحَدْتَهَا عَلَى ابْنِ أَبِي طَالِبٍ ، قَالَ : فَلِذلِكَ عَمِيَ بَصَرِي ، قَالَ : وَ مَا عِلْمُكَ بِذلِكَ ؟ فَوَ اللّهِ ، إِنْ عَمِيَ بَصَرُهُ إِلَا مِنْ صَفْقَةِ جَنَاحِ الْمَلَكِ ، قَالَ : فَاسْتَضْحَكْتُ ، ثُمَّ تَرَكْتُهُ يَوْمَهُ ذلِكَ لِسَخَافَةِ عَقْلِهِ .

ثُمَّ لَقِيتُهُ ، فَقُلْتُ : يَا ابْنَ عَبَّاسٍ ، مَا تَكَلَّمْتَ بِصِدْقٍ مِثْلِ أَمْسِ ، قَالَ لَكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ : إِنَّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ فِي كُلِّ سَنَةٍ ، وَ إِنَّهُ يَنْزِلُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ أَمْرُ السَّنَةِ ، وَ إِنَّ لِذلِكَ الْأَمْرِ وُلَاةً بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقُلْتَ : مَنْ هُمْ ؟ فَقَالَ : أَنَا وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبِي أَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ ، فَقُلْتَ : لَا أَرَاهَا كَانَتْ إِلَا مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَتَبَدّى لَكَ الْمَلَكُ الَّذِي يُحَدِّثُهُ ، فَقَالَ : كَذَبْتَ يَا عَبْدَ اللّهِ ، رَأَتْ عَيْنَايَ الَّذِي حَدَّثَكَ بِهِ عَلِيٌّ _ وَ لَمْ تَرَهُ عَيْنَاهُ ، وَ لكِنْ وَعى قَلْبُهُ ، وَ وُقِرَ فِي سَمْعِهِ _ ثُمَّ صَفَقَكَ بِجَنَاحِهِ فَعَمِيتَ .

قَالَ : فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : مَا اخْتَلَفْنَا فِي شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللّهِ ، فَقُلْتُ لَهُ : فَهَلْ حَكَمَ اللّهُ فِي حُكْمٍ مِنْ حُكْمِهِ بِأَمْرَيْنِ ؟ قَالَ : لَا ، فَقُلْتُ : هَاهُنَا هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ» . .

ص: 781

1369.عنه عليه السلام :از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:«در بين اين كه پدرم حضرت باقر عليه السلام نشسته بود و در نزد آن حضرت جماعتى بودند، ناگاه به خنده افتاد و چنان خنديد كه چشم هاى آن حضرت پر از اشك شد، بعد از آن فرمود كه: آيا مى دانيد كه چه چيز مرا به خنده آورده؟». امام صادق فرمود كه: «آن جماعت عرض كردند: نه، پدرم فرمود كه: ابن عبّاس گمان كرده بود كه از جمله كسانى است كه گفتند: پروردگار ما خداست، بعد از آن استقامت به هم رسانيدند. (1) به او گفتم كه: اى پسر عباس، آيا فرشتگان را ديده اى كه تو را خبر دهند به دوستى خويش با تو در دنيا و آخرت با ايمنى از ترس و اندوه؟ حضرت فرمود كه: ابن عباس گفت: به درستى كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه: «إنَّما الْمُؤْمِنُونَ إخْوَةٌ» (2) ، يعنى: «جز اين نيست كه مؤمنان برادرانند». و همه امت در اين حكم داخل اند. پس من خنديدم. چه، آيه بر مطلب دلالت نمى كند. بعد از آن، گفتم: راست گفتى كه مؤمنان برادرانند، يا در آنچه گمان كرده اى بر سبيل تسليم. اى پسر عبّاس، خدا را به خاطر تو مى آورم و تو را به او سوگند مى دهم كه آيا در حكم خداى جلّ ذكره اختلافى هست؟

ابن عبّاس گفت: نه. گفتم: چه مى بينى در باب مردى كه شمشير به انگشتان مردى بزند تا آن كه آنها بيفتد بعد از آن برود و مردى ديگر بيايد و كف دست او را بپراند و جدا كند، و اين مرافعه را به نزد تو آورند، و تو قاضى و حاكم باشى، چه خواهى كرد؟ ابن عبّاس گفت كه: به اين قطع كننده كف مى گويم كه: ديه كف دست او را بده و به اين مقطوع كه كف او جدا شده، مى گويم كه: با او مصالحه كن بر آنچه خواهى، و او را مى فرستم به سوى دو خداوند عدل. من گفتم كه: اختلاف در حكم خداى عزّ ذكره لازم آمد، و قول اوّل را بر هم زدى (چه، در اوّل به مطالحه امر كرد و دويم حواله به دو عادل نمود، و در رجوع به سوى دو خداوندان عدل، اختلاف لازم مى آيد، به جهت اختلاف تقويم مقوّمين.

و اگر مراد ابن عبّاس حكومت باشد كه آزاده را در اين باب تابع بنده قرار دهد، وجه اختلاف، ظاهر است؛ زيرا كه حكومت و حكم به اعطاى ديه هر يك، مستلزم قدر معين اند و مصالحه بر خلاف آن است). و خدا اِبا فرموده از اين كه در خلق خود چيزى از حدود را احداث فرمايد كه تفسير و بيان آن در زمين نباشد. آن كه اصل كف را قطع كرده، كف او را قطع كن، بعد از آن ديه انگشتان را به او بده. و اين حكم خداست در شبى كه امر او در آن فرود مى آيد (كه عبارت است از شب قدر) كه اگر آن را انكار كنى بعد از آن كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده اى، خدا تو را داخل جهنم گرداند، چنان كه چشم تو را كور گردانيد در روزى كه آن شب را انكار كردى در نزد على بن ابى طالب عليه السلام .

ابن عبّاس از روى انكار و تعجّب يا تصديق آن حضرت، گفت كه: به جهت همين انكار (يعنى: انكار شب قدر) چشم من كور شد؟ و حضرت فرمود كه: تو علم به اين ندارى، پس به خدا سوگند، كه كورى چشم ابن عبّاس نبود، مگر از زدن بال فرشته . و حضرت فرمود كه: پس خنديدم و او را وا گذاشتم آن روز، به جهت آن كه عقل پا بر جايى نداشت. بعد از آن، او را ملاقات كردم و گفتم: اى پسر عبّاس، هرگز تكلّم به سخن راستى نكردى، چون ديروز كه اقرار نمودى كه كورى چشمت براى انكار شب قدر است، على بن ابى طالب عليه السلام به تو فرمود كه: شب قدر در هر سالى هست، و در آن شب، همه امرى كه در سال اتّفاق مى افتد، فرود مى آيد و بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، اين امر را واليان چنداند. تو به آن حضرت عرض كردى كه: ايشان كيانند؟

فرمود كه: من و يازده تن از صلب من كه امامان محدّث اند. تو عرض كردى كه: شب قدر را اعتقاد ندارم كه بوده باشد، مگر با رسول خدا صلى الله عليه و آله (كه چون آن حضرت از دنيا رفت، شب قدر تمام شد) . پس آن فرشته كه على عليه السلام را حديث مى كرد، از براى تو ظاهر شد و گفت: اى عبداللّه ، دروغ گفتى، چشم هاى من ديد آنچه را كه على عليه السلام تو را به آن خبر داد و چشم هاى آن حضرت آن را نديد (يعنى: من آن فرشته كه على را حديث مى كرد، ديدم و على عليه السلام او را نديد وليكن آنچه آن فرشته گفت در دل آن حضرت جا كرد و در گوش او قرار گرفت). بعد از آن، آن فرشته بال خويش را به تو زد و به اين سبب كور شدى.

حضرت فرمود كه: پس ابن عبّاس گفت كه: آنچه ما در آن اختلاف كرديم، حكم آن مفوّض است به خدا. من به او گفتم كه: آيا خدا در حكمى از احكام خود به دو امر حكم فرموده؟ گفت: نه. گفتم: در اينجا خود هلاك شدى و ديگران را هلاك گردانيدى». .


1- . الَّذينَ قالُوا رَبُّنا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا (فصّلت، 30).
2- . حجرات، 10.

ص: 782

. .

ص: 783

. .

ص: 784

1370.عنه عليه السلام :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ : «فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» يَقُولُ : يَنْزِلُ فِيهَا كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ . وَ الْمُحْكَمُ لَيْسَ بِشَيْئَيْنِ ، إِنَّمَا هُوَ شَيْءٌ وَاحِدٌ ، فَمَنْ حَكَمَ بِمَا لَيْسَ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ ، فَحُكْمُهُ مِنْ حُكْمِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ وَ مَنْ حَكَمَ بِأَمْرٍ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ ، فَرَأى أَنَّهُ مُصِيبٌ ، فَقَدْ حَكَمَ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ ؛ إِنَّهُ لَيَنْزِلُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ إِلى وَلِيِّ الْأَمْرِ تَفْسِيرُ الْأُمُورِ سَنَةً سَنَةً ، يُؤْمَرُ فِيهَا فِي أَمْرِ نَفْسِهِ بِكَذَا وَ كَذَا ، وَ فِي أَمْرِ النَّاسِ بِكَذَا وَ كَذَا ، وَ إِنَّهُ لَيَحْدُثُ لِوَلِيِّ الْأَمْرِ سِوى ذلِكَ كُلَّ يَوْمٍ عِلْمُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْخَاصُّ وَ الْمَكْنُونُ الْعَجِيبُ الْمَخْزُونُ مِثْلُ مَا يَنْزِلُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنَ الْأَمْرِ». ثُمَّ قَرَأَ : «وَ لَوْ أَنَّ ما فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» . .

ص: 785

1600.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى قَيسِ بنِ سَعدٍ _ ) و به همين اسناد از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود:«خداى عزّوجلّ در باب شب قدر فرموده است كه: «فيها يُفْرَقُ كُلُّ أمْرٍ حَكيمٍ» (1) ». حضرت فرمود كه: «خدا مى فرمايد كه: هر امر محكمى در شب قدر فرود مى آيد. و محكم، دو چيز نيست، بلكه آن يك چيز است. پس هر كه حكم كند به چيزى كه در آن اختلافى نباشد ، به حكم خداى عزّوجلّ حكم كرده است . پس هر كه حكم كند به چيزى كه در آن اختلافى باشد و چنان بيند كه صوابْ كار است، به حكم طاغوت حكم كرده است. به درستى كه در شب قدر، تفسير همه امور، سال به سال، بر ولىّ اين امر (كه امام است) فرود مى آيد، و در آن مأمور مى شود در امر خويش به امورى چند كه چنين و چنين (كنايه است از آن) و در امر مردم، به امورى چند همچنين.

و به درستى كه حادث مى شود از براى ولىّ اين امر، علم خاصّ خداى عزّوجلّ و آنچه مكنون و عجيب و مخزون است در هر روز غير از اين، به قدر آنچه در اين شب فرود مى آيد از امر». بعد از آن، اين آيه را خواند كه: «وَ لَوْ أنَّ ما فى اْلأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ إنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ» (2) ، يعنى: «و اگر بودى آنچه در زمين است از درختان، قلم ها و درياى محيط (با وسعتى كه دارد) مداد دهد آن را از پس آن، و بعد از فناى آب مداد شده آن، هفت درياى ديگر مانند آن، و به آن قلم ها و اين مدادها كتابت كنند، علوم خدا به پايان نرسد و تمام نشود. به درستى كه خدا، غالب است بر هر چيز و داناست به همه چيز» (كه چيزى از فرمان و علم و حكمت او بيرون نيست). .


1- . دخان، 4.
2- . لقمان، 27.

ص: 786

1372.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ يَقُولُ : «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» صَدَقَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، أَنْزَلَ اللّهُ الْقُرْآنَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ «وَما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ» قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَا أَدْرِي .

قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» لَيْسَ فِيهَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ ، قَالَ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وَ هَلْ تَدْرِي لِمَ هِيَ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : لِأَنَّهَا «تَنَزَّلُ الْمَلَ_ئِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ» وَ إِذَا أَذِنَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِشَيْءٍ ، فَقَدْ رَضِيَهُ.

«سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» يَقُولُ : تُسَلِّمُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ ، مَ_لَائِكَتِي وَ رُوحِي بِسَ_لَامِي مِنْ أَوَّلِ مَا يَهْبِطُونَ إِلى مَطْلَعِ الْفَجْرِ.

ثُمَّ قَالَ فِي بَعْضِ كِتَابِهِ : «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً» فِي «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ، وَ قَالَ فِي بَعْضِ كِتَابِهِ «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللّهُ الشّاكِرِينَ» .

يَقُولُ فِي الْايَةِ الْأُولى : إِنَّ مُحَمَّداً حِينَ يَمُوتُ يَقُولُ أَهْلُ الْخِ_لَافِ لِأَمْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : مَضَتْ لَيْلَةُ الْقَدْرِ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ فَهذِهِ فِتْنَةٌ أَصَابَتْهُمْ خَاصَّةً ، وَ بِهَا ارْتَدُّوا عَلى أَعْقَابِهِمْ ؛ لِأَنَّهُمْ إِنْ قَالُوا : لَمْ تَذْهَبْ ، فَ_لَا بُدَّ أَنْ يَكُونَ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيهَا أَمْرٌ ، وَ إِذَا أَقَرُّوا بِالْأَمْرِ ، لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنْ صَاحِبٍ بُدٌّ» . .

ص: 787

1369.امام على عليه السلام :و به همين اسناد از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:«حضرت على بن الحسين عليه السلام مى فرمود: «إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ، راست گفته است خداى عزّوجلّ كه قرآن را در شب قدر فرو فرستاده است. «وَ ما أدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ» (1) ، رسول خدا فرمود: نمى دانم كه شب قدر چيست و چه حكم دارد؟ خداى عزّوجلّ فرمود كه: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ» (2) ، يعنى: «شب قدر بهتر است از هزار ماهى كه شب قدر در آن نباشد» . خدا به رسول خود فرمود كه: آيا مى دانى كه چرا اين شب از هزار ماه بهتر است؟ رسول عرض كرد: نه، خدا فرمود كه: از براى اين كه اين شب چنان است كه فرشتگان و روح در آن فرود مى آيند به اذن پروردگار خويش، از هر كارى. و هرگاه خدا در چيزى اذن دهد، البته آن را پسنديده و به آن راضى است. «سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» خدا مى فرمايد كه: فرشتگان و روح من سلام مى كنند بر تو يا محمد، به سلام من (يعنى: سلام مرا به تو مى رسانند)، از اوّل فرود آمدن ايشان تا طلوع صبح بعد از آن.

در بعضى از كتاب خويش (كه قرآن است) يا در بعضى از مواضع آن، فرموده است كه: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً» (3) ، يعنى: «و بپرهيزيد فتنه را كه البته نمى رسد به كسانى كه ستم كرده اند از شما در حالتى كه اختصاص داشته باشد به ايشان» (بلكه عام باشد و به ظالم و غير ظالم اثر آن برسد، و شآمت آن به همه سرايت كند. و گمان فقير چنان است كه ناسخين اين آيه را غلط نوشته اند و در روايت لتصيبنّ بوده، چنانچه آخر روايت صريح است در اين. و در مجمع البيان اين قرائت را نسبت به امير المؤمنين و امام محمد باقر عليه السلام و ربيع بن انس و زيد بن ثابت و ابوالعاليه داده، و اين روايت دلالت مى كند بر اين كه حضرت سيّد السّاجدين زين العابدين عليه السلام نيز چنين قرائت مى فرموده و ناسخين كه لا تصيبن نوشته اند، منشأ اشتباه ايشان آن است كه در قرآن، لا تصيبّن مكتوب است و قرائت مشهوره نيز آن است، و در رسم الخط قرآنى، بنابر طريقه عثمانى كه در نوشتن قرآن معمول بوده، امثال اين الف نوشته نمى شده و لا تصيبّن و لتصيبّن در صورت كتابت، با هم فرقى نداشته اند، بلكه فرق در تلفّظ و إعراب آن بوده، كه در اوّل، بر سر لام، خنجرى مى گذاشتند و در دويم، فتحه. و بنابر اين معنى آيه اين مى شود كه: آن فتنه عموم ندارد بلكه مخصوص ظالمان است).

و حضرت فرمود كه: «اين آيه و فتنه اى كه در آن مذكور است، در باب «إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» است و خدا در بعضى از مواضع كتاب خويش فرموده: «وَ ما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أ فَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئا وَ سَيَجْزى اللّهُ الشّاكِرينَ» (4) ، يعنى: و نيست محمد (كه بنده ستوده خداست)، مگر فرستاده اى از نزد خدا كه فرستادگان بسيار پيش از او گذشته اند. پس مردن بر او محال نيست، و او نيز در گذرد. آيا پس اگر محمد بميرد يا كشته شود، باز مى گرديد بر پاشنه هاى خويش؟ (يعنى: مرتد مى شويد؟) و هر كه باز گردد بر پاشنه هاى خويش، پس هرگز خدا را ضرر نرساند به چيزى از ضرر و زود باشد كه خدا شكر كنندگان را جزا دهد».

و حضرت فرمود كه: «خدا در آيه اوّل مى فرمايد كه: در هنگامى كه محمد صلى الله عليه و آله مى ميرد، آنها كه مخالفت امر خداى عزّوجلّ مى كنند، مى گويند كه شب قدر با رسول خدا گذشت و به مردن آن حضرت برطرف شد. پس همين فتنه و آزمايشى است كه به ايشان رسيد؛ در حالتى كه اختصاص به ايشان داشت و به همين فتنه بر پاشنه هاى خويش بر گشتند و مرتد شدند؛ زيرا كه ايشان اگر بگويند كه شب قدر نرفته، بلكه در هر سال هست، پس چاره اى نيست از اين كه خداى عزّوجلّ را در آن امرى مى باشد و چون به امر اقرار كنند، آن را چاره اى نيست از صاحبى و بايد كه امر به صاحب امر برسد». .


1- . قدر، 1 و 2.
2- . قدر، 3.
3- . انفال، 25.
4- . آل عمران، 144.

ص: 788

1370.امام على عليه السلام :وَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام كَثِيراً مَا يَقُولُ : اجْتَمَعَ التَّيْمِيُّ وَ الْعَدَوِيُّ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ هُوَ يَقْرَأُ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ» بِتَخَشُّعٍ وَ بُكَاءٍ، فَيَقُولَانِ : مَا أَشَدَّ رِقَّتَكَ لِهذِهِ السُّورَةِ! فَيَقُولُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لِمَا رَأَتْ عَيْنِي ، وَ وَعى قَلْبِي ، وَ لِمَا يَرى قَلْبُ هذَا مِنْ بَعْدِي .

فَيَقُولَانِ : وَ مَا الَّذِي رَأَيْتَ ؟ وَ مَا الَّذِي يَرى ؟

قَالَ : فَيَكْتُبُ لَهُمَا فِي التُّرَابِ : «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» قَالَ : ثُمَّ يَقُولُ : هَلْ بَقِيَ شَيْءٌ بَعْدَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «كُلِّ أَمْرٍ» ؟ فَيَقُولَانِ : لَا ، فَيَقُولُ : هَلْ تَعْلَمَانِ مَنِ الْمُنْزَلُ إِلَيْهِ بِذلِكَ ؟ فَيَقُولَانِ : أَنْتَ يَا رَسُولَ اللّهِ ، فَيَقُولُ : نَعَمْ .

فَيَقُولُ : هَلْ تَكُونُ لَيْلَةُ الْقَدْرِ مِنْ بَعْدِي ؟ فَيَقُولَانِ : نَعَمْ ، قَالَ : فَيَقُولُ : فَهَلْ يَنْزِلُ ذلِكَ الْأَمْرُ فِيهَا ؟ فَيَقُولَانِ : نَعَمْ ، قَالَ : فَيَقُولُ : إِلى مَنْ؟ فَيَقُولَانِ : لَا نَدْرِي ، فَيَأْخُذُ بِرَأْسِي وَ يَقُولُ : إِنْ لَمْ تَدْرِيَا فَادْرِيَا ، هُوَ هذَا مِنْ بَعْدِي .

قَالَ : فَإِنْ كَانَا لَيَعْرِفَانِ تِلْكَ اللَّيْلَةَ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ شِدَّةِ مَا يُدَاخِلُهُمَا مِنَ الرُّعْبِ» . .

ص: 789

1371.حلية الأولياء ( _ به نقل از عبد الواحد دمشقى _ ) و از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود كه:«على عليه السلام ، در بسيارى از اوقات مى فرمود كه: تيمى و عدوى (كه ابوبكر و عمراند)، در نزد رسول خدا جمع مى شدند، و آن حضرت سوره انّا انزلناه را مى خواند، با خشوع و نهايت فروتنى و گريه، پس به آن حضرت گفتند كه: چه چيز رقّت تو را سخت گردانيده يا چه سخت است رقّت و گريه تو براى اين سوره؟ رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه: گريه من براى آن چيزى است كه چشم من ديده، و در دل من جا گرفته، و به جهت آن چيزى است كه دل اين (يعنى: على عليه السلام )، مى بيند كه بعد از من، چه خواهد شد.

ايشان گفتند كه آنچه تو ديده اى و آنچه او مى بيند چه چيز است؟ حضرت فرمود كه: پيغمبر اين آيه را كه «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أمْرٍ» است، از براى آن ابوبكر و عمر در خاك با انگشت نوشت، بعد از آن فرمود كه: آيا چيزى باقى مانده كه فرود نيامده باشد بعد از قول خداى عزّوجلّ كه مى فرمايد: «كُلِّ أمْرٍ» ، يعنى: «هر امرى و هر چيزى». آن دو گفتند: نه. پيغمبر فرمود: آيا مى دانيد كه كيست آن كه اين امر به سوى او فرود آورده مى شود؟ گفتند كه: تويى اى رسول خدا. پيغمبر فرمود: آرى، بعد از آن، فرمود كه: آيا شب قدر بعد از من مى باشد؟ گفتند: آرى. پيغمبر فرمود كه: آيا اين امر، در آن فرود مى آيد؟ گفتند: آرى. فرمود كه: به سوى كى فرود مى آيد؟ گفتند: نمى دانيم. پس پيغمبر سر مرا گرفت و فرمود؟ اگر نمى دانيد، بدانيد كه آن كه اين امر بر او فرود مى آيد بعد از من، همين است .

حضرت فرمود كه: ابوبكر و عمر به يقين اين شب قدر را مى شناختند و مى دانستند از سختى آنچه در دل ايشان داخل مى شد از كمال خوف» (يعنى: در شب قدر). .

ص: 790

1372.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ ، خَاصِمُوا بِسُورَةِ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ» تَفْلُجُوا ، فَوَ اللّهِ ، إِنَّهَا لَحُجَّةُ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ عَلَى الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ إِنَّهَا لَسَيِّدَةُ دِينِكُمْ ، وَ إِنَّهَا لَغَايَةُ عِلْمِنَا .

يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ ، خَاصِمُوا بِ «حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ» فَإِنَّهَا لِوُلَاةِ الْأَمْرِ خَاصَّةً بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ ، يَقُولُ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلّا خَلا فِيها نَذِيرٌ» » .

قِيلَ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، نَذِيرُهَا مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، قَالَ : «صَدَقْتَ ، فَهَلْ كَانَ نَذِيرٌ _ وَ هُوَ حَيٌّ _ مِنَ الْبَعَثَةِ فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ ؟» فَقَالَ السَّائِلُ : لَا ، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «أَ رَأَيْتَ بَعِيثَهُ ، أَ لَيْسَ نَذِيرَهُ ، كَمَا أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي بِعْثَتِهِ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نَذِيرٌ ؟» فَقَالَ : بَلى ، قَالَ : «فَكَذلِكَ لَمْ يَمُتْ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله إِلَا وَ لَهُ بَعِيثٌ نَذِيرٌ».

قَالَ : «فَإِنْ قُلْتُ : لَا ، فَقَدْ ضَيَّعَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَنْ فِي أَصْ_لَابِ الرِّجَالِ مِنْ أُمَّتِهِ» . قَالَ : وَ مَا يَكْفِيهِمُ الْقُرْآنُ؟ قَالَ : «بَلى ، إِنْ وَجَدُوا لَهُ مُفَسِّراً». قَالَ : وَ مَا فَسَّرَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قَالَ : «بَلى ، قَدْ فَسَّرَهُ لِرَجُلٍ وَاحِدٍ ، وَ فَسَّرَ لِلْأُمَّةِ شَأْنَ ذلِكَ الرَّجُلِ ، وَهُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ».

قَالَ السَّائِلُ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، كَأَنَّ هذَا أَمْرٌ خَاصٌّ لَا يَحْتَمِلُهُ الْعَامَّةُ ؟ قَالَ : «أَبَى اللّهُ أَنْ يُعْبَدَ إِلَا سِرّاً حَتّى يَأْتِيَ إِبَّانُ أَجَلِهِ الَّذِي يَظْهَرُ فِيهِ دِينُهُ ، كَمَا أَنَّهُ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَعَ خَدِيجَةَ مُسْتَتِراً حَتّى أُمِرَ بِالْاءِعْ_لَانِ».

قَالَ السَّائِلُ : يَنْبَغِي لِصَاحِبِ هذَا الدِّينِ أَنْ يَكْتُمَ ؟ قَالَ : «أَ وَ مَا كَتَمَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام يَوْمَ أَسْلَمَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى ظَهَرَ أَمْرُهُ ؟» قَالَ : بَلى ، قَالَ : «فَكَذلِكَ أَمْرُنَا حَتّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ». .

ص: 791

1373.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى اُمَراءِ الخَراجِ _ ) و از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود كه:«اى گروه شيعيان، با مخالفان گفت وگو كنيد به سوره انّا انزلناه تا برايشان غالب شويد. پس به خدا سوگند كه اين سوره حجّت خداى تبارك و تعالى است بر جميع خلائق بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله . و به درستى كه اين سوره، سيّد و بزرگ دين شما است و اين سوره، غايت و منتهاى علم ما است (چه در شب قدر، تفصيل امور محتومه كه در عرض سال حادث مى شود به ايشان تعليم مى شود).

اى گروه شيعيان، گفت وگو كنيد با دشمنان ما به «حم * وَ الْكِتابِ الْمُبينِ * إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إنّا كُنّا مُنْذِرينَ» (1) ؛ زيرا كه اين شب، از براى واليان امر امامت است؛ بخصوص بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله .

اى گروه شيعيان، خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه: «وَ إنْ مِنْ اُمَّةٍ إلّا خَلا فيها نَذيرٌ» (2) ». به حضرت عرض شد كه: يا ابا جعفر، نذير و ترساننده اين امّت، محمد صلى الله عليه و آله است. حضرت فرمود كه: «راست گفتى، پس آيا نذيرى بود در حال حيات آن حضرت از جهت فرستادن يا از فرستادگان او در اطراف زمين؟» سائل عرض كرد: نه. حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «مرا خبر ده كه آيا فرستاده آن حضرت نذير نبود از جانب او، چنانچه رسول صلى الله عليه و آله در بعثت خويش از جانب خداى عزّوجلّ نذير بود؟» سائل عرض كرد: بلى، نذير بود. حضرت فرمود: «پس همچنين محمد صلى الله عليه و آله از دنيا نرفت، مگر آن كه او را فرستاده اى است كه نذير است».

و فرمود كه: «اگر بگويى: نه، لازم مى آيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ضايع گذاشته باشد كسانى را كه در صلب هاى مردانند از امّت خود». سائل عرض كرد كه: قرآن ايشان را كفايت نمى كند؟ حضرت فرمود: «بلى، كفايت مى كند، وليكن اگر از براى آن مفسّرى را بيابند كه آن را تفسير كند». سائل عرض كرد كه: رسول خدا آن را تفسير نفرمود؟ فرمود: «بلى، تفسير فرمود، امّا آن را از براى يك كس تفسير فرمود و براى امّت حال و فضايل آن كس را بيان فرمود و آن، على بن ابى طالب است». سائل عرض كرد كه: يا ابا جعفر، گويا اين امرى است كه سنّيان آن را قبول ندارند. حضرت فرمود كه: «خدا اِبا فرموده از آن كه پرستيده شود مگر از روى پنهانى، تا آن كه بيابد زمان حلول مدّتى كه خدا قرار داده كه دين آن جناب در آن هويدا گردد، چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله با خديجه عليهاالسلاماسلام را از مشركان پنهان مى نمود، تا به آشكار كردن آن مأمور شد».

سائل عرض كرد كه: صاحب اين دين را سزاوار است كه كتمان كند؟ حضرت فرمود كه: «آيا على بن ابى طالب عليه السلام كتمان نفرمود در روزى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله اسلام آورد تا امر آن حضرت ظاهر گرديد؟» سائل عرض كرد: بلى، حضرت فرمود كه: «پس همچنين است كار ما (يا ما چنين مأمور شده ايم و امر مى فرماييم) «حَتّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أجَلَهُ» (3) ، يعنى: تا برسد كتاب (يعنى: آنچه خدا آن را نوشته و واجب گردانيده)، به غايت مدّت خود» (و مدّت آن منقتضى گردد). .


1- . دخان، 1 _ 3.
2- . فاطر، 24.
3- . بقره، 235.

ص: 792

1374.عنه عليه السلام :وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَقَدْ خَلَقَ اللّهُ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ لَيْلَةَ الْقَدْرِ أَوَّلَ مَا خَلَقَ الدُّنْيَا ؛ وَ لَقَدْ خَلَقَ فِيهَا أَوَّلَ نَبِيٍّ يَكُونُ ، وَ أَوَّلَ وَصِيٍّ يَكُونُ ؛ وَ لَقَدْ قَضى أَنْ يَكُونَ فِي كُلِّ سَنَةٍ لَيْلَةٌ يَهْبِطُ فِيهَا بِتَفْسِيرِ الْأُمُورِ إِلى مِثْلِهَا مِنَ السَّنَةِ الْمُقْبِلَةِ ؛ مَنْ جَحَدَ ذلِكَ ، فَقَدْ رَدَّ عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عِلْمَهُ ؛ لِأَنَّهُ لَا يَقُومُ الْأَنْبِيَاءُ وَ الرُّسُلُ وَ الْمُحَدَّثُونَ إِلَا أَنْ تَكُونَ عَلَيْهِمْ حُجَّةٌ بِمَا يَأْتِيهِمْ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مَعَ الْحُجَّةِ الَّتِي يَأْتِيهِمْ بِهَا جَبْرَئِيلُ عليه السلام ».

قُلْتُ : وَ الْمُحَدَّثُونَ أَيْضاً يَأْتِيهِمْ جَبْرَئِيلُ أَوْ غَيْرُهُ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ عليهم السلام ؟

قَالَ : «أَمَّا الْأَنْبِيَاءُ وَ الرُّسُلُ _ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِمْ _ فَ_لَا شَكَّ ، وَ لَا بُدَّ لِمَنْ سِوَاهُمْ _ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ خُلِقَتْ فِيهِ الْأَرْضُ إِلى آخِرِ فَنَاءِ الدُّنْيَا _ أَنْ يَكُونَ عَلى أَهْلِ الْأَرْضِ حُجَّةٌ ، يَنْزِلُ ذلِكَ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ إِلى مَنْ أَحَبَّ مِنْ عِبَادِهِ .

وَ ايْمُ اللّهِ ، لَقَدْ نَزَلَ الرُّوحُ وَ الْمَ_لَائِكَةُ بِالْأَمْرِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ عَلى آدَمَ ؛ وَ ايْمُ اللّهِ ، مَا مَاتَ آدَمُ إِلَا وَ لَهُ وَصِيٌّ ، وَ كُلُّ مَنْ بَعْدَ آدَمَ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ قَدْ أَتَاهُ الْأَمْرُ فِيهَا ، وَ وَضَعَ لِوَصِيِّهِ مِنْ بَعْدِهِ .

وَ ايْمُ اللّهِ ، إِنْ كَانَ النَّبِيُّ لَيُؤْمَرُ فِيمَا يَأْتِيهِ مِنَ الْأَمْرِ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنْ آدَمَ إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله : أَنْ أَوْصِ إِلى فُ_لَانٍ ، وَ لَقَدْ قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي كِتَابِهِ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله خَاصَّةً : «وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» إِلى قَوْلِهِ : «فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» يَقُولُ : أَسْتَخْلِفُكُمْ لِعِلْمِي وَ دِينِي وَ عِبَادَتِي بَعْدَ نَبِيِّكُمْ كَمَا اسْتَخْلَفَ وُصَاةَ آدَمَ مِنْ بَعْدِهِ حَتّى يَبْعَثَ النَّبِيَّ الَّذِي يَلِيهِ «يَعْبُدُونَنِى لا يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً» يَقُولُ : يَعْبُدُونَنِي بِإِيمَانٍ لَا نَبِيَّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَمَنْ قَالَ غَيْرَ ذلِكَ «فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» .

فَقَدْ مَكَّنَ وُلَاةَ الْأَمْرِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِالْعِلْمِ ، وَ نَحْنُ هُمْ ؛ فَاسْأَلُونَا ، فَإِنْ صَدَقْنَاكُمْ فَأَقِرُّوا ، وَ مَا أَنْتُمْ بِفَاعِلِينَ ؛ أَمَّا عِلْمُنَا فَظَاهِرٌ ؛ وَ أَمَّا إِبَّانُ أَجَلِنَا _ الَّذِي يَظْهَرُ فِيهِ الدِّينُ مِنَّا حَتّى لَا يَكُونَ بَيْنَ النَّاسِ اخْتِ_لَافٌ _ فَإِنَّ لَهُ أَجَلاً مِنْ مَمَرِّ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ إِذَا أَتى ظَهَرَ ، وَ كَانَ الْأَمْرُ وَاحِداً .

وَ ايْمُ اللّهِ ، لَقَدْ قُضِيَ الْأَمْرُ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ اخْتِ_لَافٌ ، وَ لِذلِكَ جَعَلَهُمْ شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ لِيَشْهَدَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله عَلَيْنَا ، وَ لِنَشْهَدَ عَلى شِيعَتِنَا ، وَ لِتَشْهَدَ شِيعَتُنَا عَلَى النَّاسِ ، أَبَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ يَكُونَ فِي حُكْمِهِ اخْتِ_لَافٌ ، أَوْ بَيْنَ أَهْلِ عِلْمِهِ تَنَاقُضٌ».

ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «فَضْلُ إِيمَانِ الْمُؤْمِنِ بِجُمْلَةِ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ» وَ بِتَفْسِيرِهَا عَلى مَنْ لَيْسَ مِثْلَهُ فِي الْاءِيمَانِ بِهَا كَفَضْلِ الْاءِنْسَانِ عَلَى الْبَهَائِمِ ، وَ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَيَدْفَعُ بِالْمُؤْمِنِينَ بِهَا عَنِ الْجَاحِدِينَ لَهَا فِي الدُّنْيَا _ لِكَمَالِ عَذَابِ الْاخِرَةِ لِمَنْ عَلِمَ أَنَّهُ لَا يَتُوبُ مِنْهُمْ _ مَا يَدْفَعُ بِالْمُجَاهِدِينَ عَنِ الْقَاعِدِينَ ، وَ لَا أَعْلَمُ أَنَّ فِي هذَا الزَّمَانِ جِهَاداً إِلَا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ وَ الْجِوَارَ» . .

ص: 793

1375.عنه عليه السلام :و از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود كه:«هر آينه خداى جلّ ذكره شب قدر را آفريد در اوّل آفريدن دنيا، و آفريد در آن شب، اول پيغمبرى را كه موجود مى شد، و اوّل جانشين پيغمبرى را كه به هم مى رسيد. و به تحقيق كه خدا حكم فرموده كه در هر سال، شبى باشد كه فرشتگان در آن فرود آيند با بيان تمام امور كه اتّفاق مى افتد تا مثل آن شب از سال آينده. و هر كه اين را انكار كند، علم خداى عزّوجلّ را بر او ردّ كرده است؛ زيرا كه پيغمبران و رسولان و محدّثان برپا نمى باشند، مگر اين كه بر ايشان حجّتى باشد به وساطت آنچه به ايشان مى رسد در اين شب، يا حجّتى كه جبرئيل عليه السلام در اوقات ديگر به نزد ايشان مى آورد».

راوى مى گويد كه: گفتم: محدَّثان نيز جبرئيل عليه السلام ، يا غير او از فرشتگان به نزد ايشان مى آيند؟ حضرت فرمود كه: «امّا پيغمبران و رسولان، پس شكّى در نزول جبرئيل و فرشتگان بر ايشان نيست، و چاره اى نيست كسى را كه غير ايشان باشد از روز اوّل كه زمين در آن خلق شده تا آخر تمام شدن دنيا از اين كه بر اهل زمين حجّتى باشد، و اين حجّت در آن شب فرود مى آيد به سوى كسى كه محبوب تر است از بندگان خدا (كه خدا او را از جميع بندگان خويش دوست تر مى دارد). و هر آينه به خدا سوگند، كه روح و فرشتگان در شب قدر فرود آمدند با امر بر حضرت آدم. و به خدا سوگند، كه آدم از دنيا نرفت مگر آن كه او را وصيى بود، و هر كه بعد از آدم بود از پيغمبران، او را در اين شب آن امر آمده، و آن را از براى وصى خويش، وضع فرموده و قرار داد نموده، و به خدا سوگند، كه هر پيغمبرى از آدم تا محمد صلى الله عليه و آله ، مأمور مى گرديد و در آنچه از امر در اين شب بر او وارد مى شد، كه وصيّت كن به سوى فلان و او را جانشين خود گردان.

و هر آينه به حقيقت كه خداى عزّوجلّ در كتاب خويش، به واليان امر بعد از محمد صلى الله عليه و آله ، بخصوص فرموده كه: «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فى اْلأَرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ» تا فرموده آن جناب: «فَاُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» » (و آنچه از وسط آيه شريفه ذكر نشده اين است كه: «الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذى ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أمْنا يَعْبُدُونَنى لا يُشْرِكُونَ بى شَيْئا وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ» (1) )؛ «خداوند به كسانى از شما كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده داده است كه هر آينه حتما آنها را در زمين خليفه گرداند، همان طور كه قبل تر از آنها را خليفه قرار داد. هر آينه متمكّن و ثابت و پا بر جاى گرداند از براى ايشان دين ايشان را، آن دينى كه خدا پسنديده براى ايشان، و هر آينه بدل دهد ايشان را از پس ترس ايشان ايمنى، در حالتى كه بترسند مرا (كه شريك نسازند به من چيزى را). و هر كه كافر شود بعد از اين، پس آن گروه كه كافر شده اند، ايشان كاملان در فسق اند». و حضرت فرمود كه: «خدا مى فرمايد كه: شما را خليفه مى گردانم براى علم و دين و عبادت خويش، بعد از پيغمبر شما؛ چنانچه خليفه گردانيده شدند اوصياى آدم بعد از آدم تا برانگيخته مى شد آن پيغمبرى كه او را در پهلو در مى آمد و بعد از او بود».

حضرت در بيان «يَعْبُدُونَنى لا يُشْرِكُونَ بى شَيْئا» ، فرمود كه: «مى فرمايد: مرا عبادت مى كنند، با ايمان به اين كه هيچ پيغمبرى بعد از محمد صلى الله عليه و آله نيست. پس هر كه غير اين را بگويد، پس آن گروه كاملانِ در فسق اند.

پس به حقيقت كه خدا واليان امر را بعد از محمد صلى الله عليه و آله ، تمكن و دسترس داده است به علم. و ماييم آن واليان كه به علم آراسته ايم. پس از ما سؤال كنيد اگر ما را راست گو يافتيد، به ولايت ما اقرار كنيد، و حال آن كه شما كننده اين كار نيستيد، و اقرار نخواهيد كرد، امّا علم ما ظاهر و هويداست، و امّا زمان حلول مدّت ما كه دين خدا در آن زمان از ما ظاهر مى گردد، به مرتبه اى كه در ميان مردمان اختلافى نباشد، و آن را وقتى است و نهايتى كه از گذشتن شب ها و روزها به هم خواهد رسيد، و چون آن زمان بيايد، دين خدا ظاهر شود و امر، يكى گردد.

و به خدا سوگند كه كارى كه حكم خدا به آن تعلّق گرفته، گذارده شده و آن امر، اين است كه در ميان مؤمنان، اختلافى نباشد. و براى همين، خدا ايشان را گواهان بر مردمان گردانيده تا آن كه محمد صلى الله عليه و آله بر ما گواهى دهد، و ما بر شيعيان خويش گواهى دهيم، و شيعيان ما بر ساير مردم گواهى دهند، و خداى عزّوجلّ اِبا و امتناع فرموده از اين كه در حكمش اختلافى باشد، يا در ميانه اهل علمش، تناقص باشد» (كه با يكديگر ضدّيت داشته باشند).

بعد از آن حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «افزونى ايمان مؤمن به تمام سوره انّا انزلناه (يا بر وجه كلّى كه بر جزئيّات آن منطبق شود، يا به مجمل آن) و تفسير آن بر كسى كه در ايمان به آن، مثل او نباشد، چون افزونى انسان بر چهارپايان است.

(و در بعضى از نُسَخ كافى به جاى بجملة انّا انزلناه. بحمله انّا انزلناه به حاى حطىّ و اضافه به ضمير غايب، كه راجع به مؤمن است، واقع شده و معنى آن اين است كه: اين فضيلت، به سبب حمل انّا انزلناه و اعتقاد به آن است).

و به درستى كه خداى عزّوجلّ به وساطت آنها كه به اين سوره ايمان دارند، در دنيا عذاب را دفع مى كنند از كسانى كه اين سوره را انكار دارند، تا عذاب آخرت كامل باشد براى آن كسى كه خدا مى داند كه توبه نخواهد كرد از اين جماعت منكرين، به اندازه آنچه به سبب آنان كه در راه خدا جهاد مى كنند، از آنان كه تخلّف ورزيده به جهاد نمى روند، دفع مى نمايد و عذاب نمى فرمايد. و چنان نمى دانم كه در اين زمان جهادى بوده باشد، مگر حج كردن و عمره به جا آوردن و كسى را زنهار و امان دادن» (يا در مسجد معتكف شدن، يا درست همسايگى كردن ، كه به همسايگان ضرر نرساند و اوّل از اين سه معنى ظاهرتر است) . .


1- . نور ، 55 .

ص: 794

. .

ص: 795

. .

ص: 796

. .

ص: 797

. .

ص: 798

1601.عنه عليه السلام :قَالَ :وَ قَالَ رَجُلٌ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، لَا تَغْضَبْ عَلَيَّ ، «لِمَا ذَا ؟» لِمَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ ، «قُلْ». وَ لَا تَغْضَبُ ؟ «وَ لَا أَغْضَبُ» . أَ رَأَيْتَ قَوْلَكَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ تَنَزُّلِ الْمَ_لَائِكَةِ وَ الرُّوحِ فِيهَا إِلَى الْأَوْصِيَاءِ : يَأْتُونَهُمْ بِأَمْرٍ لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَدْ عَلِمَهُ ، أَوْ يَأْتُونَهُمْ بِأَمْرٍ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَعْلَمُهُ ، وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَاتَ وَ لَيْسَ مِنْ عِلْمِهِ شَيْءٌ إِلَا وَ عَلِيٌّ عليه السلام لَهُ وَاعٍ ؟

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «مَا لِي وَ لَكَ أَيُّهَا الرَّجُلُ ؟ وَ مَنْ أَدْخَلَكَ عَلَيَّ ؟» أَدْخَلَنِي عَلَيْكَ الْقَضَاءُ لِطَلَبِ الدِّينِ .

«فَافْهَمْ مَا أَقُولُ لَكَ : إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمَّا أُسْرِيَ بِهِ ، لَمْ يَهْبِطْ حَتّى أَعْلَمَهُ اللّهُ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ عِلْمَ مَا قَدْ كَانَ وَ مَا سَيَكُونُ ، وَ كَانَ كَثِيرٌ مِنْ عِلْمِهِ ذلِكَ جُمَلاً يَأْتِي تَفْسِيرُهَا فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ، وَ كَذلِكَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام قَدْ عَلِمَ جُمَلَ الْعِلْمِ ، وَ يَأْتِي تَفْسِيرُهُ فِي لَيَالِي الْقَدْرِ كَمَا كَانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».

قَالَ السَّائِلُ : أَ وَ مَا كَانَ فِي الْجُمَلِ تَفْسِيرٌ ؟

«بَلى ، وَ لكِنَّهُ إِنَّمَا يَأْتِي بِالْأَمْرِ مِنَ اللّهِ تَعَالى فِي لَيَالِي الْقَدْرِ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ إِلَى الْأَوْصِيَاءِ : افْعَلْ كَذَا وَ كَذَا ، لِأَمْرٍ قَدْ كَانُوا عَلِمُوهُ ، أُمِرُوا كَيْفَ يَعْمَلُونَ فِيهِ».

قُلْتُ فَسِّرْ لِي هذَا . «لَمْ يَمُتْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلَا حَافِظاً لِجُمْلَةِ الْعِلْمِ وَ تَفْسِيرِهِ».

قُلْتُ : فَالَّذِي كَانَ يَأْتِيهِ فِي لَيَالِي الْقَدْرِ عِلْمُ مَا هُوَ ؟

«الْأَمْرُ وَ الْيُسْرُ فِيمَا كَانَ قَدْ عَلِمَ».

قَالَ السَّائِلُ : فَمَا يَحْدُثُ لَهُمْ فِي لَيَالِي الْقَدْرِ عِلْمٌ سِوى مَا عَلِمُوا ؟

«هذَا مِمَّا أُمِرُوا بِكِتْمَانِهِ ، وَ لَا يَعْلَمُ تَفْسِيرَ مَا سَأَلْتَ عَنْهُ إِلَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».

قَالَ السَّائِلُ : فَهَلْ يَعْلَمُ الْأَوْصِيَاءُ مَا لَا يَعْلَمُ الْأَنْبِيَاءُ ؟

«لَا ، وَ كَيْفَ يَعْلَمُ وَصِيٌّ غَيْرَ عِلْمِ مَا أُوصِيَ إِلَيْهِ؟!» .

قَالَ السَّائِلُ : فَهَلْ يَسَعُنَا أَنْ نَقُولَ : إِنَّ أَحَداً مِنَ الْوُصَاةِ يَعْلَمُ مَا لَا يَعْلَمُ الْاخَرُ ؟

«لَا ، لَمْ يَمُتْ نَبِيٌّ إِلَا وَ عِلْمُهُ فِي جَوْفِ وَصِيِّهِ ، وَ إِنَّمَا تَنَزَّلُ الْمَ_لَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ بِالْحُكْمِ الَّذِي يَحْكُمُ بِهِ بَيْنَ الْعِبَادِ».

قَالَ السَّائِلُ : وَ مَا كَانُوا عَلِمُوا ذلِكَ الْحُكْمَ ؟

«بَلى ، قَدْ عَلِمُوهُ ، وَ لكِنَّهُمْ لَا يَسْتَطِيعُونَ إِمْضَاءَ شَيْءٍ مِنْهُ حَتّى يُؤْمَرُوا فِي لَيَالِي الْقَدْرِ كَيْفَ يَصْنَعُونَ إِلَى السَّنَةِ الْمُقْبِلَةِ».

قَالَ السَّائِلُ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، لَا أَسْتَطِيعُ إِنْكَارَ هذَا ؟

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «مَنْ أَنْكَرَهُ فَلَيْسَ مِنَّا».

قَالَ السَّائِلُ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، أَ رَأَيْتَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله هَلْ كَانَ يَأْتِيهِ فِي لَيَالِي الْقَدْرِ شَيْءٌ لَمْ يَكُنْ عَلِمَهُ ؟

«لَا يَحِلُّ لَكَ أَنْ تَسْأَلَ عَنْ هذَا ، أَمَّا عِلْمُ مَا كَانَ وَ مَا سَيَكُونُ ، فَلَيْسَ يَمُوتُ نَبِيٌّ وَ لَا وَصِيٌّ إِلَا وَ الْوَصِيُّ الَّذِي بَعْدَهُ يَعْلَمُهُ ، أَمَّا هذَا الْعِلْمُ الَّذِي تَسْأَلُ عَنْهُ ، فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ عَلَا _ أَبى أَنْ يُطْلِعَ الْأَوْصِيَاءَ عَلَيْهِ إِلَا أَنْفُسَهُمْ».

قَالَ السَّائِلُ : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، كَيْفَ أَعْرِفُ أَنَّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ تَكُونُ فِي كُلِّ سَنَةٍ ؟

«إِذَا أَتى شَهْرُ رَمَضَانَ ، فَاقْرَأْ سُورَةَ الدُّخَانِ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ مِائَةَ مَرَّةٍ ، فَإِذَا أَتَتْ لَيْلَةُ ثَ_لَاثٍ وَ عِشْرِينَ ، فَإِنَّكَ نَاظِرٌ إِلى تَصْدِيقِ الَّذِي سَأَلْتَ عَنْهُ». .

ص: 799

1602.الإمام عليّ عليه السلام :راوى گفت كه: مردى به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كرد كه: يا ابن رسول اللّه ، بر من غضب مكن. حضرت فرمود كه:«براى چه غضب كنم؟» عرض كرد كه: به جهت آنچه مى خواهم كه تو را از آن سؤال كنم. فرمود كه: «آنچه مى خواهى سؤال كنى، بگو». عرض كرد كه: غضب نمى فرمايى؟ فرمود كه: «سؤال كن كه غضب نمى كنم». آن مرد عرض كرد كه: مرا خبر ده از فرموده خويش در باب شب قدر و فرود آمدن فرشتگان و روح به سوى اوصياى پيغمبر، كه آيا آن امرى را كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله نمى دانسته، به نزد ايشان مى آورند، يا امرى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى دانسته، به نزد ايشان مى آورند و حال آن كه من مى دانم يا تو مى دانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و چيزى از علم آن حضرت نبود كه على عليه السلام آن را حفظ نكرده باشد و در دل خويش جا نداده باشد.

حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «اى مرد، من و تو را چه فايده از اين سؤال و جواب آن حاصل مى شود كه باعث شده كه تو بر من داخل شوى؟» (يعنى: كى تو را به اينجا فرستاده كه از اين مقوله سؤال كنى؟).

سائل عرض كرد كه: قضاى خدا مرا بر تو داخل كرده براى طلب كردن دين. حضرت فرمود: «چون چنين است، پس بفهم آنچه را كه به تو مى گويم. به درستى كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله را به آسمان بردند، فرود نيامد تا آن كه خداى جلّ ذكره، علم آنچه را كه بود و آنچه خواهد بود، او را اعلام فرمود، و بسيارى از اين علوم كه به آن حضرت تعليم داده، مجملات بود كه تفسير و بيان آنها در شب قدر مى آمد. و على بن ابى طالب نيز همچنين بود كه مجملات علم را دانسته بود و تفسير آنها در شب هاى قدر مى آمد؛ چنانچه آن علم با رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و به همين طريق كه از خدا تعليم گرفته بود، به على عليه السلام تعليم داد».

سائل عرض كرد كه: آيا در مجملات تفسيرى نبود؟ حضرت فرمود: «بلى، تفسير بود، وليكن جز اين نيست كه اين تفسير با امرى بود كه از جانب خداى تبارك و تعالى مى آمد در شب هاى قدر به سوى پيغمبر و اوصياى او كه چنين و چنين بكن، ايشان آن امر را دانسته بودند وليكن مأمور شدند كه در آن، به چه كيفيّت عمل كنند».

سائل مى گويد كه: عرض كردم كه: اين را از براى من بيان فرما. حضرت فرمود كه: «رسول خدا از دنيا نرفت، مگر در حالتى كه حافظ مجمل علم و تفسير آن بود». عرض كردم كه: پس آنچه در شب هاى قدر به او مى رسيد، علم چه چيز بود؟ حضرت فرمود كه: «امر و آسانى در آنچه دانسته بود» (ملخص بيان تفسير آن حضرت، آن كه حضرت رسول، علم كلّى داشت و در شب قدر تشخيص و تعيين آن مى شد، و وضع مى گرديد كه او را ميّسر مى گرديد كه به مردم بفهماند. و داستان اين، چون داستان متعلّم است كه علم را تعليم مى كند و مى فهمد، وليكن او را ميّسر نيست كه آن را به غير تعليم دهد، امّا چون در ذهن او متعيّن شود به طور جزئيّت و به اطراف آن احاطه نمايد، او را تعليم غير ممكن مى شود).

سائل عرض كرد كه: پس آنچه ايشان را در شب هاى قدر حادث مى شود، علمى است غير از آنچه پيش دانسته اند؟ حضرت فرمود كه: «اين از جمله آنهاست كه پيغمبر و ائمه مأمورند به كتمان آن، و بايد كه به كسى نگويند و تفسير آنچه را كه از آن سؤال كردى، غير از خداى عزّوجلّ كسى نمى داند». سائل عرض كرد كه: آيا اوصيا مى دانند آنچه را كه پيغمبران ايشان نمى دانند؟ حضرت فرمود: «نه، زيرا كه چگونه مى شود كه وصيّى غير علم آنچه را كه به سوى او وصيت شده، بداند».

سائل عرض كرد كه: آيا ما را مى رسد كه بگوييم كه: يكى از اوصيا مى داند آنچه را كه ديگرى از ايشان نمى داند؟ حضرت فرمود: «نه، هيچ پيغمبرى از دنيا نرفت، مگر آن كه علمى كه داشت، در جوف وصى او (كه مراد از آن نفس ناطقه است) قرار گرفت. و جز اين نيست كه فرشتگان و روح، در شب قدر فرود مى آيند، با آن حكمى كه در ميان بندگان، به آن حكم مى شود». سائل عرض كرد كه: آيا اين حكم را دانسته بودند؟ حضرت فرمود: «بلى، آن را دانسته بودند، وليكن بر امضا و اجراى چيزى از آن استطاعت آن نداشتند تا آن كه در شب هاى قدر، مأمور شوند كه به چه كيفيت كار كنند تا سال آينده».

سائل عرض كرد كه: يا ابا جعفر، نمى توانم كه اين را انكار كنم. حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «هر كه اين را انكار كند، از ما نيست». سائل عرض كرد كه: يا اباجعفر، مرا خبر ده كه آيا پيغمبر را در شب هاى قدر چيزى مى آمد كه آن را ندانسته باشد؟ حضرت فرمود كه: «حلال نيست تو را كه از اين سؤال كنى، امّا علم آنچه بوده و آنچه خواهد بود . هيچ پيغمبرى و وصيّى نمى ميرد، مگر آن كه وصيّيى كه بعد از اوست، آن را مى داند و امّا اين علم كه تو از آن سؤال مى كنى (كه عبارت است از علم به خصوصيات شب قدر، از محتوميّت آنچه محتوم نبوده و بدا) به درستى كه خداى عزّوجلّ اِبا و امتناع فرموده از آن كه، غير از پيغمبران و اوصيا را بر آن مطلّع گرداند».

سائل عرض كرد كه: يا ابن رسول اللّه ، چگونه بشناسم كه شب قدر در هر سال مى باشد؟ حضرت فرمود كه: «چون ماه رمضان بيايد، سوره دخان را در هر شب، صد مرتبه بخوان. پس چون شب بيست و سيم بيايد، البته تو نظر خواهى كرد به سوى آنچه موجب تصديق اين باشد، كه از آن سؤال كردى». .

ص: 800

. .

ص: 801

. .

ص: 802

1378.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) وَ قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «لَمَا تَرَوْنَ مَنْ بَعَثَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِلشَّقَاءِ عَلى أَهْلِ الضَّ_لَالَةِ مِنْ أَجْنَادِ الشَّيَاطِينِ وَ أَزْوَاجِهِمْ أَكْثَرُ مِمَّا تَرَوْنَ خَلِيفَةَ اللّهِ الَّذِي بَعَثَهُ لِلْعَدْلِ وَ الصَّوَابِ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ».

قِيلَ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، وَ كَيْفَ يَكُونُ شَيْءٌ أَكْثَرَ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ ؟

قَالَ : «كَمَا شَاءَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».

قَالَ السَّائِلُ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، إِنِّي لَوْ حَدَّثْتُ بَعْضَ الشِّيعَةِ بِهذَا الْحَدِيثِ ، لَأَنْكَرُوهُ .

قَالَ : «كَيْفَ يُنْكِرُونَهُ ؟» قَالَ : يَقُولُونَ : إِنَّ الْمَ_لَائِكَةَ أَكْثَرُ مِنَ الشَّيَاطِينِ .

قَالَ : «صَدَقْتَ ، افْهَمْ عَنِّي مَا أَقُولُ أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ يَوْمٍ وَ لَا لَيْلَةٍ إِلَا وَ جَمِيعُ الْجِنِّ وَ الشَّيَاطِينِ تَزُورُ أَئِمَّةَ الضَّ_لَالَةِ ، وَ يَزُورُ إِمَامَ الْهُدى عَدَدُهُمْ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ ، حَتّى إِذَا أَتَتْ لَيْلَةُ الْقَدْرِ فَيَهْبِطُ فِيهَا مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ إِلى وَلِيِّ الْأَمْرِ ، خَلَقَ اللّهُ _ أَوْ قَالَ : قَيَّضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الشَّيَاطِينِ بِعَدَدِهِمْ ، ثُمَّ زَارُوا وَلِيَّ الضَّ_لَالَةِ ، فَأَتَوْهُ بِالْاءِفْكَ وَ الْكَذِبِ حَتّى لَعَلَّهُ يُصْبِحُ فَيَقُولُ : رَأَيْتُ كَذَا وَ كَذَا ، فَلَوْ سَأَلَ وَلِيَّ الْأَمْرِ عَنْ ذلِكَ ، لَقَالَ : رَأَيْتَ شَيْطَاناً أَخْبَرَكَ بِكَذَا وَ كَذَا حَتّى يُفَسِّرَ لَهُ تَفْسِيراً ، وَ يُعْلِمَهُ الضَّ_لَالَةَ الَّتِي هُوَ عَلَيْهَا .

وَ ايْمُ اللّهِ ، إِنَّ مَنْ صَدَّقَ بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ لَيَعْلَمُ أَنَّهَا لَنَا خَاصَّةً ؛ لِقَوْلِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ عليه السلام حِينَ دَنَا مَوْتُهُ : هذَا وَلِيُّكُمْ مِنْ بَعْدِي ، فَإِنْ أَطَعْتُمُوهُ رَشَدْتُمْ ، وَ لكِنْ مَنْ لَا يُؤْمِنُ بِمَا فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مُنْكِرٌ ، وَ مَنْ آمَنَ بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ _ مِمَّنْ عَلى غَيْرِ رَأْيِنَا _ فَإِنَّهُ لَا يَسَعُهُ فِي الصِّدْقِ إِلَا أَنْ يَقُولَ : إِنَّهَا لَنَا ، وَ مَنْ لَمْ يَقُلْ فَإِنَّهُ كَاذِبٌ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يُنَزِّلَ الْأَمْرَ مَعَ الرُّوحِ وَ الْمَ_لَائِكَةِ إِلى كَافِرٍ فَاسِقٍ .

فَإِنْ قَالَ : إِنَّهُ يُنَزِّلُ إِلَى الْخَلِيفَةِ الَّذِي هُوَ عَلَيْهَا ، فَلَيْسَ قَوْلُهُمْ ذلِكَ بِشَيْءٍ .

وَ إِنْ قَالُوا : إِنَّهُ لَيْسَ يُنَزِّلُ إِلى أَحَدٍ ، فَ_لَا يَكُونُ أَنْ يُنَزَّلَ شَيْءٌ إِلى غَيْرِ شَيْءٍ .

وَ إِنْ قَالُوا _ وَ سَيَقُولُونَ _ : لَيْسَ هذَا بِشَيْءٍ ، فَقَدْ ضَلُّوا ضَ_لَالاً بَعِيداً» . .

ص: 803

1373.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به سرپرستان خراج _ ) و راوى گفت كه: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«هر آينه مى بينيد كسانى را كه خداى عزّوجلّ ايشان را مبعوث گردانيده براى بدبختى بر اهل ضلالت از لشكرهاى شياطين و ارواح ايشان، كه بيشترند از آنچه مى بينيد، با خليفه خدا كه خدا او را مبعوث گردانيده از براى عدل و داد و صواب، كه ظلم و خطا از او سر نزند از فرشتگان».

به آن حضرت عرض شد كه: يا ابا جعفر، چگونه چيزى بيشتر از فرشتگان مى باشد؟ فرمود: «چنانچه خداى عزّوجلّ خواسته». سائل عرض كرد كه: يا اباجعفر، اگر من، بعضى از شيعيان را به اين حديث، حديث كنم، هر آينه آن را انكار مى نمايند. حضرت فرمود كه: «چگونه اين را انكار مى كنند؟» عرض كرد كه: مى گويند كه: فرشتگان، از شياطين بيشترند. حضرت فرمود: «راست گفتى. بفهم از من آنچه را كه مى گويم. به درستى كه هيچ روز و شبى نيست، مگر آن كه همه جنّيان و شياطين، پيشوايان ضلالت را زيارت و ديدن مى كنند و به شماره ايشان از فرشتگان پيشواى هدايت را زيارت مى كنند، تا آن كه چون شب قدر بيايد، پس فرشتگان يا بعضى از ايشان در آن شب به سوى ولىّ امر (كه امام است)، فرود آيند، خدا خلق كند، يا آن كه آن حضرت فرمود كه: خداى عزّوجلّ مقدّر گرداند از شياطين، به شماره فرشتگان، بعد از آن ولىّ ضلالت را زيارت كنند و انواع دروغ به نزد او آورند، و او را به آنها رهنمايى كنند تا آن كه شايد كه اين صاحب ضلالت، صبح مى كند و مى گويد كه: چنين و چنين ديدم.

پس اگر از ولىّ امر از آنچه شياطين به نزد او آورده اند، سؤال كند، هر آينه به او مى گويد كه: تو شيطانى را ديده اى كه تو را به چنين و چنين خبر داده، تا آن كه بيان كند براى او بيانى كه كافى باشد و او را اعلام كند به آن گمراهى كه ولّى ضلالت به آن قرار و استقرار دارد. و به خدا سوگند، كه هر كه به شب قدر، تصديق كند، بايد كه بداند، يا مى داند كه آن شب، از براى ما و مخصوص ما است ؛ به جهت فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام در هنگامى كه وفاتش نزديك شد. كه: اين ولىّ و صاحب اختيار شما است بعد از من. پس اگر او را اطاعت كنيد، راه راست يابيد، وليكن هر كه به آنچه در شب قدر است ايمان نياورد، انكار خواهد كرد، و هر كه ايمان آورد به شب قدر، از كسانى كه بر غير اعتقاد ما هستند، جايز نيست كه در ايمان تصديق او كنند، مگر آن كه اعتقاد كند كه آن شب از براى ما است و هر كه به آن قائل نباشد، دروغ گوست.

به درستى كه خداى عزوجل از اين بزرگ تر است كه امر را به ارواح و فرشتگان، به سوى كافر فاسقى فرود آورد. پس اگر بگويد به سوى خليفه فرود مى آيد، آنچه خليفه بر آن استقرار دارد از امور رياست، همين گفته ايشان چيزى نيست كه جواب داشته باشد (و لهذا حضرت نفى شيئيت از آن فرموده، جواب از آن نفرمود). پس اگر بگويند كه: چنان نيست كه به سوى كسى فرود آيد، پس ممكن نيست كه چيزى فرود آيد به سوى هيچ، كه چيزى نباشد. و اگر از رهگذر بى فكرى اين را بگويند، زود باشد كه قائل و معترف شوند كه: اين كه گفته اند هيچ نيست، پس به حقيقت كه گمراه شده اند؛ گمراهى دورى». .

ص: 804

42 _ بَابٌ فِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام يَزْدَادُونَ فِي لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ1375.امام على عليه السلام :حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ الْقُمِّيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ أَبِي يَحْيَى الصَّنْعَانِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لِي : «يَا أَبَا يَحْيى ، إِنَّ لَنَا فِي لَيَالِي الْجُمُعَةِ لَشَأْناً مِنَ الشَّأْنِ».

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَ مَا ذَاكَ الشَّأْنُ ؟

قَالَ : «يُؤْذَنُ لِأَرْوَاحِ الْأَنْبِيَاءِ الْمَوْتى عليهم السلام ، وَ أَرْوَاحِ الْأَوْصِيَاءِ الْمَوْتى ، وَ رُوحِ الْوَصِيِّ الَّذِي بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ يُعْرَجُ بِهَا إِلَى السَّمَاءِ حَتّى تُوَافِيَ عَرْشَ رَبِّهَا ، فَتَطُوفَ بِهِ أُسْبُوعاً ، وَ تُصَلِّيَ عِنْدَ كُلِّ قَائِمَةٍ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ رَكْعَتَيْنِ ، ثُمَّ تُرَدُّ إِلَى الْأَبْدَانِ الَّتِي كَانَتْ فِيهَا ، فَتُصْبِحُ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ قَدْ مُلِئُوا سُرُوراً ، وَ يُصْبِحُ الْوَصِيُّ الَّذِي بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ وَ قَدْ زِيدَ فِي عِلْمِهِ مِثْلُ جَمِّ الْغَفِيرِ». .

ص: 805

42. باب در بيان اين كه علم ائمه عليهم السلام در شب جمعه زياد مى شود

42. باب در بيان اين كه علم ائمه عليهم السلام در شب جمعه زياد مى شود1377.امام على عليه السلام ( _ در سفارشى به حسن و حسين عليهماالسلامهنگامى كه ا ) حديث كردند مرا احمد بن ادريس قمّى و محمد بن يحيى، از حسن بن على كوفى، از موسى بن سعدان، از عبداللّه بن ايّوب، از ابو يحيى صنعانى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: آن حضرت به من فرمود كه:«اى ابو يحيى، به درستى كه ما را در شب هاى جمعه حالتى است از حالات، و شأن و عظمتى داريم كه در ساير اوقات هفته نداريم». راوى مى گويد كه: عرض كردم كه فداى تو گردم، آن شأنى كه مى فرمايى، چيست؟ حضرت فرمود كه: «خدا اذن مى دهد ارواح پيغمبرانِ مردگان و ارواح اوصياى ايشان را كه مرده اند، و روح وصييى كه در ميانه شما است ، با ارواح اوصيا و انبيا به سوى آسمان عروج مى كنند و بالا مى روند، تا آن كه به عرش پروردگار خويش مى رسند، پس هفت مرتبه به دور عرش مى گردند، و در نزد هر پايه اى از پايه هاى عرش، دو ركعت نماز مى كنند، بعد از آن خدا آن ارواح را به سوى بدن هاى اصلى (يا مثالى كه در آنها بوده اند)، بر مى گرداند. پس انبيا و اوصيا صبح مى كنند، و حال آن كه مملوّند از سرور و شادى، و وصييى كه در ميان شما است صبح مى كند و در علم او زياد شده، مانند اين جمع كثير» (از انبيا و اوصيا) .

.

ص: 806

1378.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ ، عَنْ يُوسُفَ الْأَبْزَارِيِّ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ذَاتَ يَوْمٍ _ وَ كَانَ لَا يُكَنِّينِي قَبْلَ ذلِكَ _ : «يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ». قَالَ : قُلْتُ : لَبَّيْكَ ، قَالَ : «إِنَّ لَنَا فِي كُلِّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ سُرُوراً». قُلْتُ : زَادَكَ اللّهُ ، وَ مَا ذَاكَ؟ قَالَ : «إِذَا كَانَ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ ، وَافى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْعَرْشَ ، وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ عليهم السلام مَعَهُ ، وَ وَافَيْنَا مَعَهُمْ ، فَ_لَا تُرَدُّ أَرْوَاحُنَا إِلى أَبْدَانِنَا إِلَا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ ، وَ لَوْ لَا ذلِكَ لَأَنْفَدْنَا».1379.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ يُونُسَ أَوِ الْمُفَضَّلِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ إِلَا وَ لِأَوْلِيَاءِ اللّهِ فِيهَا سُرُورٌ» .

قُلْتُ : كَيْفَ ذلِكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟

قَالَ : «إِذَا كَانَ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ ، وَافى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْعَرْشَ ، وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ ، وَ وَافَيْتُ مَعَهُمْ ، فَمَا أَرْجِعُ إِلَا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ ، وَ لَوْ لَا ذلِكَ لَنَفِدَ مَا عِنْدِي» .43 _ بَابُ لَوْ لَا أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام يَزْدَادُونَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَهُمْ1381.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ : «كَانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام يَقُولُ : لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام مِثْلَهُ .1382.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى رِفاعَةَ قاضِيهِ عَلَى الأَهوا ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ ، عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا ذَرِيحُ ، لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا» . .

ص: 807

43. باب در بيان اين كه اگر علم ائمّه عليهم السلام زياد نمى شد آنچه در نزد ايشان بود تمام مى شد

1379.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر، از جعفر بن محمد كوفى، از يوسف ابزارى، از مفضّل روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام روزى به من فرمود كه:«اى ابو عبداللّه » - و پيش از آن مرا به كنيت نمى خواند _ مفضّل مى گويد كه: عرض كردم: لبيك، به خدمت تو ايستاده ام. فرمود كه: «ما را در هر شب جمعه، سرور و شادى است». عرض كردم كه: خدا سرور تو را زياد كند و آن سرورى كه مى فرمايى، چيست؟ فرمود كه: «چون شب جمعه مى شود، رسول خدا صلى الله عليه و آله به عرش مى آيد، و ائمّه عليهم السلام با آن حضرت مى آيند، و ما با ايشان مى آييم، پس ارواح ما ردّ نمى شود به سوى بدن هاى ما، مگر با علمى كه استفاده شده و اگر اين نبود، ما بى علم مى شديم».1380.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از سلمة بن خطّاب، از عبداللّه بن محمد، از حسين بن احمد منقرى، از يونس، يا از مفضّل، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هيچ شب جمعه نيست، مگر آن كه دوستان خدا را در آن سرورى است عظيم». عرض كردم كه: اين سرور، چگونه است؟ فداى تو گردم، فرمود كه: «چون شب جمعه مى شود، رسول خدا صلى الله عليه و آله به عرش مى رود، و ائمّه نيز مى روند، و من با ايشان مى روم، پس بر نمى گردم، مگر با علمى كه استفاده نموده ام و اگر اين نبود، آنچه نزد من بود تمام مى شد» .43. باب در بيان اين كه اگر علم ائمّه عليهم السلام زياد نمى شد آنچه در نزد ايشان بود تمام مى شد1382.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به رفاعه ، قاضى او در اهواز _ ) على بن محمد و محمد بن حسن روايت كرده اند، از سهل بن زياد، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از صفوان بن يحيى كه گفت: شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود:«جعفر بن محمد عليه السلام مى فرمود كه: اگر نه اين بود كه علم ما زياد مى شود، هر آينه بى علم مى شديم».

محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن خالد، از صفوان، از امام موسى كاظم عليه السلام مثل اين را روايت كرده است.1383.عنه عليه السلام ( _ يَصِفُ الإِمامَ الحَقَّ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد از ابن ، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از ذَريح مُحاربى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اى ذَريح، اگر نه اين بود كه علم ما زياد مى شود، هر آينه بى علم مى شديم».

.

ص: 808

1384.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا». قَالَ : قُلْتُ : تَزْدَادُونَ شَيْئاً لَا يَعْلَمُهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟

قَالَ : «أَمَا إِنَّهُ إِذَا كَانَ ذلِكَ ، عُرِضَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ عَلَى الْأَئِمَّةِ ، ثُمَّ انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَيْنَا» .1385.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَيْسَ يَخْرُجُ شَيْءٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَتّى يَبْدَأَ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، ثُمَّ بِوَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ ؛ لِكَيْ_لَا يَكُونَ آخِرُنَا أَعْلَمَ مِنْ أَوَّلِنَا» .44 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام يَعْلَمُونَ جَمِيعَ الْعُلُومِ الَّتِي خَرَجَتْ إِلَى الْمَ_لَائِكَةِ وَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ عليهم السلام1598.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به مأموران خراج _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ سَمَاعَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ عِلْمَيْنِ : عِلْماً أَظْهَرَ عَلَيْهِ مَ_لَائِكَتَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ ، فَمَا أَظْهَرَ عَلَيْهِ مَ_لَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ فَقَدْ عَلِمْنَاهُ ، وَ عِلْماً اسْتَأْثَرَ بِهِ ؛ فَإِذَا بَدَا لِلّهِ فِي شَيْءٍ مِنْهُ ، أَعْلَمَنَا ذلِكَ ، وَ عَرَضَ عَلَى الْأَئِمَّةِ الَّذِينَ كَانُوا مِنْ قَبْلِنَا» .

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلام ، مِثْلَهُ .1599.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به فرماندهان ارتش _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عِلْمَيْنِ : عِلْماً عِنْدَهُ لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ ، وَ عِلْماً نَبَذَهُ إِلى مَ_لَائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ ، فَمَا نَبَذَهُ إِلى مَ_لَائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ ، فَقَدِ انْتَهى إِلَيْنَا» . .

ص: 809

44. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام مى دانند همه علومى را كه بيرون آيد به سوى فرشتگان و

1383.امام على عليه السلام ( _ در توصيف پيشواى حق _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد ابى نصر، از ثعلبه، از زراره روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«اگر نه اين بود كه علم ما زياد مى شود، هر آينه بى علم مى شديم». زراره مى گويد كه: عرض كردم كه: شما زياد مى شويد چيزى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را نداند؟ حضرت فرمود كه: «آگاه باش كه چون اين علم به هم رسد، اوّل به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض مى شود، بعد از آن بر ائمّه، پس امر به سوى ما منتهى مى شود».1384.امام على عليه السلام ( _ از حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرّحمان، از بعضى از اصحاب خويش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«نيست چيزى كه از نزد خداى عزّوجلّ بيرون آيد، مگر آن كه ابتدا مى شود به رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بعد از آن به امير المؤمنين عليه السلام ، پس يك به يك از ائمّه به ترتيب تا آن كه آخر ما داناتر از اوّل ما نباشد».44. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام مى دانند همه علومى را كه بيرون آيد به سوى فرشتگان و پيغمبران و رسولان عليهم السلام1386.امام على عليه السلام :على بن محمد و محمد بن حسن روايت كرده اند، از سهل بن زياد، از محمد بن حسن بن شموّن، از عبداللّه بن عبدالرّحمان، از عبداللّه بن قاسم، از سَماعه، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«به درستى كه خداى تبارك و تعالى را دو علم است: يكى علمى است كه فرشتگان و پيغمبران و رسولان خويش را بر آن مطلّع گردانيده، پس آنچه فرشتگان و رسولان و پيغمبران خويش را بر آن مطلّع ساخته، ما آن را دانستيم (يا خدا آن را به ما تعليم داد)، و ديگر علمى است كه مخصوص خود ساخته، پس چون خدا را در چيزى از آن بدا واقع شود، آن را به ما اعلام مى فرمايد، و اوّل عرض مى شود بر امامانى كه پيش از ما بوده اند».

على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از موسى بن قاسم و محمد بن يحيى، از عَمْركى بن على، همه از على بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر عليهماالسلام مثل اين را روايت كرده اند.1387.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ را دو علم است: علمى است در نزد او كه كسى از خلق خود را بر آن مطلّع نساخته، و علمى است كه آن را به سوى فرشتگان و رسولان خويش افكنده. پس آنچه را كه به سوى فرشتگان و رسولان خويش افكنده، به ما منتهى شده است».

.

ص: 810

1388.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ ضُرَيْسٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عِلْمَيْنِ : عِلْمٌ مَبْذُولٌ ، وَ عِلْمٌ مَكْفُوفٌ . فَأَمَّا الْمَبْذُولُ ، فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْءٍ تَعْلَمُهُ الْمَ_لَائِكَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَا نَحْنُ نَعْلَمُهُ . وَ أَمَّا الْمَكْفُوفُ ، فَهُوَ الَّذِي عِنْدَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي أُمِّ الْكِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ» .1389.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ سُوَيْدٍ الْقَلَاءِ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عِلْمَيْنِ : عِلْمٌ لَا يَعْلَمُهُ إِلَا هُوَ ، وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَ_لَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ ، فَمَا عَلَّمَهُ مَ_لَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ عليهم السلام فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ» .45 _ بَابٌ نَادِرٌ فِيهِ ذِكْرُ الْغَيْبِ1391.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ ، قَالَ :سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ ، فَقَالَ لَهُ : أَ تَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ؟ فَقَالَ : «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : يُبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ ، فَنَعْلَمُ ، وَ يُقْبَضُ عَنَّا ، فَ_لَا نَعْلَمُ ، وَ قَالَ : سِرُّ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَسَرَّهُ إِلى جَبْرَئِيلَ عليه السلام ، وَ أَسَرَّهُ جَبْرَئِيلُ إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ أَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ إِلى مَنْ شَاءَ اللّهُ» .1389.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْيَنَ يَسْأَلُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا بِعِلْمِهِ عَلى غَيْرِ مِثَالٍ كَانَ قَبْلَهُ ، فَابْتَدَعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ ، وَ لَمْ يَكُنْ قَبْلَهُنَّ سَمَاوَاتٌ وَ لَا أَرَضُونَ ، أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ تَعَالى : «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» ؟»

فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ : أَ رَأَيْتَ قَوْلَهُ جَلَّ ذِكْرُهُ : «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً» ؟

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : « «إِلّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» وَ كَانَ وَاللّهِ مُحَمَّدٌ مِمَّنِ ارْتَضَاهُ .

وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «عالِمُ الْغَيْبِ» فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَالِمٌ بِمَا غَابَ عَنْ خَلْقِهِ _ فِيمَا يُقَدِّرُ مِنْ شَيْءٍ ، يَقْضِيهِ فِي عِلْمِهِ _ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَهُ وَ قَبْلَ أَنْ يُفْضِيَهُ إِلَى الْمَ_لَائِكَةِ ؛ فَذلِكَ يَا حُمْرَانُ ، عِلْمٌ مَوْقُوفٌ عِنْدَهُ ، إِلَيْهِ فِيهِ الْمَشِيئَةُ ، فَيَقْضِيهِ إِذَا أَرَادَ ، وَ يَبْدُو لَهُ فِيهِ ، فَ_لَا يُمْضِيهِ ؛ فَأَمَّا الْعِلْمُ الَّذِي يُقَدِّرُهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ويَقْضِيهِ وَ يُمْضِيهِ ، فَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِي انْتَهى إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثُمَّ إِلَيْنَا» . .

ص: 811

45. باب نادرى كه ذكر غيب در آن است

1390.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به كعب بن مالك {-1-} _ ) على بن ابراهيم، از صالح بن سندى، از جعفر بن بشير، از ضُريس روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ را دو علم است: علمى است كه آن را بذل و بخشش فرموده، و علمى است كه آن را از خلائق پوشيده. امّا آنچه بذل فرموده، چيزى نيست كه فرشتگان و رسولان آن را بدانند، مگر آن كه ما آن را مى دانيم. و امّا آنچه از خلائق مستور است، آن علمى است كه در نزد خداى عزّوجلّ است در لوح محفوظ كه چون بيرون آيد نافذ و جارى است».1391.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) ابوعلى اشعرى، از محمد بن عبدالجبّار، از محمد بن اسماعيل، از على بن نعمان، از سُويد قَلّاء ، از ابو ايّوب، از ابوبصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ را دو علم است: علمى كه غير از او كسى آن را نمى داند، و علمى كه آن را به فرشتگان و رسولان خويش تعليم فرموده. پس آنچه را كه به فرشتگان و رسولان خويش تعليم فرموده، ما آن را مى دانيم».45. باب نادرى كه ذكر غيب در آن است1393.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از مُعمّر بن خلّاد كه گفت: مردى از اهل فارس، از امام موسى كاظم عليه السلام سؤال نمود و به آن حضرت عرض كرد كه: شما غيب را مى دانيد؟ حضرت فرمود كه:«امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: علم از براى ما گشايش به هم مى رساند، پس مى دانيم و از ما قبض و گرفته مى شود، پس نمى دانيم . و فرمود كه: غيب، راز خداى عزّوجلّ است كه خدا آن را پنهان به جبرئيل عليه السلام رسانيد، و جبرئيل آن را پنهان به محمد صلى الله عليه و آله رسانيد، و محمد آن را پنهان به هر كه خدا مى خواست رسانيد».1394.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) محمد بن يحيى، از عبداللّه بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از على بن رئاب، از سَدير صَيرفى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از حُمران بن أَعْيَن كه از امام محمد باقر عليه السلام سؤال مى كرد از قول خداى عزّوجلّ: «بَديعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ» (1) ، يعنى:«اوست كه از نو پديد آورنده آسمان ها و زمين است» (يا پديد آورنده آسمان ها و زمين است).

حضرت باقر عليه السلام فرمود: «به درستى كه خداى عزّوجلّ، همه چيزها را اختراع فرمود به علم خويش، بر غير مثال و صورتى كه پيش از آن بوده باشد. پس آسمان ها و زمين ها را اختراع فرمود و آسمان ها و زمين هايى پيش از اينها نبود. آيا گوش نمى دهى به قول خداى تعالى كه مى فرمايد: «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» (2) ؟». حُمران به آن حضرت عرض كرد كه: مرا خبر ده از خداى جلّ ذكره: «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أحَدًا» (3) ، يعنى: «خداست داناى غيب و پوشيده ها، پس مطلّع نگرداند بر غيب خويش يكى را». حضرت باقر عليه السلام به حمران فرمود كه: « «إلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» (4) ، يعنى: مگر آن كه را كه پسنديده و برگزيده باشد از رسول و فرستاده خويش» (كه مراد از آن، محمد است يا همه رسولان).

و حضرت فرمود: «به خدا سوگند، كه محمد، از كسانى بود كه خدا ايشان را برگزيده و پسنديده بود. و امّا فرموده خدا كه خدا، داناى غيب است، پس به درستى كه خداى عزّوجلّ داناست به آنچه از خلق او پنهان باشد، در حال تقدير و قضاى چيزى در علم خويش، پيش از آن كه آن را خلق كند و پيش از آن كه آن را به فرشتگان برساند. اى حمران، اين كه مذكور شد، علمى است كه موقوف است در نزد خدا، كه مشيّت در آن به سوى او مفوّض است، پس آن را حكم مى فرمايد و به جا مى آورد، هرگاه خواسته باشد. و از براى آن جناب در آن، بدا مى شود، پس آن را مُمْضى نمى دارد. و امّا آن علمى كه به آن تقدير مى فرمايد و آن را به جا مى آورد و مُمضى مى دارد، آن علمى است كه به سوى رسول صلى الله عليه و آله منتهى شده، بعد از آن به سوى ما».

.


1- . بقره 117.
2- . هود، 7.
3- . جن، 26.
4- . جن، 27.

ص: 812

1392.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر (درباره نظارت بر ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ سَدِيرٍ ، قَالَ :كُنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ يَحْيَى الْبَزَّازُ وَ دَاوُدُ بْنُ كَثِيرٍ فِي مَجْلِسِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذْ خَرَجَ إِلَيْنَا وَ هُوَ مُغْضَبٌ ، فَلَمَّا أَخَذَ مَجْلِسَهُ ، قَالَ : «يَا عَجَباً لِأَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ الْغَيْبَ ، مَا يَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِيَتِي فُ_لَانَةَ ، فَهَرَبَتْ مِنِّي ، فَمَا عَلِمْتُ فِي أَيِّ بُيُوتِ الدَّارِ هِيَ ؟» .

قَالَ سَدِيرٌ : فَلَمَّا أَنْ قَامَ مِنْ مَجْلِسِهِ وَ صَارَ فِي مَنْزِلِهِ ، دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ مُيَسِّرٌ ، وَ قُلْنَا لَهُ : جُعِلْنَا فِدَاكَ ، سَمِعْنَاكَ وَ أَنْتَ تَقُولُ كَذَا وَ كَذَا فِي أَمْرِ جَارِيَتِكَ ، وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَّكَ تَعْلَمُ عِلْماً كَثِيراً ، وَ لَا نَنْسُبُكَ إِلى عِلْمِ الْغَيْبِ .

قَالَ : فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، أَ لَمْ تَقْرَأِ الْقُرْآنَ ؟» قُلْتُ : بَلى .

قَالَ : «فَهَلْ وَجَدْتَ فِيمَا قَرَأْتَ مِنْ كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ» ؟» قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَدْ قَرَأْتُهُ .

قَالَ : «فَهَلْ عَرَفْتَ الرَّجُلَ ؟ وَ هَلْ عَلِمْتَ مَا كَانَ عِنْدَهُ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ ؟» قَالَ : قُلْتُ : أَخْبِرْنِي بِهِ.

قَالَ : «قَدْرُ قَطْرَةٍ مِنَ الْمَاءِ فِي الْبَحْرِ الْأَخْضَرِ ، فَمَا يَكُونُ ذلِكَ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ ؟» قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا أَقَلَّ هذَا !

فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، مَا أَكْثَرَ هذَا أَنْ يَنْسُبَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَى الْعِلْمِ الَّذِي أُخْبِرُكَ بِهِ . يَا سَدِيرُ ، فَهَلْ وَجَدْتَ فِيمَا قَرَأْتَ مِنْ كِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَيْضاً : «قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» ؟» . قَالَ : قُلْتُ : قَدْ قَرَأْتُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ .

قَالَ : «فَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ أَفْهَمُ ، أَمْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ بَعْضُهُ ؟» قُلْتُ : لَا ، بَلْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ ، قَالَ : فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى صَدْرِهِ ، وَ قَالَ : «عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللّهِ كُلُّهُ عِنْدَنَا ، عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللّهِ كُلُّهُ عِنْدَنَا» . .

ص: 813

1393.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر ، هنگامى كه او را ) احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از عبّاد بن سليمان، از محمد بن سليمان، از پدرش، از سَدير روايت كرده است كه گفت: من و ابوبصير و يحيى بزّاز و داود بن كثير، در مجلس امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بوديم كه ناگاه آن حضرت به سوى ما بيرون آمد و كسى آن حضرت را به خشم آورده بود، چون در جاى خود نشست، فرمود:«زهى تعجّب از گروهى چند كه گمان مى كنند كه ما غيب را مى دانيم، و غيب را نمى داند مگر خداى عزّوجلّ . هر آينه قصد كردم كه كنيز خود فلانه را بزنم، از من گريخت، پس من ندانستم كه آن كنيز در كدام يك از اطاق هاى خانه پنهان است».

سدير مى گويد كه: چون حضرت از جاى خويش برخاست و در منزل خود تشريف برد، من و ابوبصير و ميّسر بر آن حضرت داخل شديم و عرض كرديم كه: فداى تو گرديم، از تو شنيديم كه در باب كنيز خويش چنين و چنين مى فرمودى، ما مى دانيم كه علم بسيارى را مى دانى، و تو را به علم غيب نسبت نمى دهيم. سدير مى گويد كه: حضرت فرمود كه: «اى سدير آيا قرآن را نخوانده اى؟» عرض كردم كه: خوانده ام. فرمود كه: «آيا در آنچه از كتاب خداى عزّوجلّ خواندى، اين را يافتى كه: «قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أنا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أنْ يَرْتَدَّ إلَيْكَ طَرْفُكَ» (1) ». سدير مى گويد كه: عرض كردم كه فداى تو گردم، اين را خوانده ام. فرمود كه: «آيا آن كسى كه چيزى از علم كتاب در نزد او بوده، شناختى كه كيست و آيا دانستى كه چقدر از علم كتاب در نزد او بوده است؟»

سدير مى گويد كه: عرض كردم كه: مرا به آن خبر ده. حضرت فرمود كه: «آنچه دانسته بود، به قدر قطره اى از آب بود نسبت به بحر اخضر (آن درياى سياه است و ناميدن آن دريا به اين اسم، به جهت سياهى آب آن و دورى تك آن است و مراد از آن _ چنان كه گفته اند _ درياى محيط است و اهل هيئات، آن را خليج و شعبه اى از خليج هاى بحر اعظم مى دانند و بعضى از اهل لغت گفته كه بحر اخضر، نام درياى عظيم است). پس اين علم، (يعنى: علم آصف) چقدر مى باشد، نسبت به علم همه كتاب؟» سدير مى گويد كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، اين علم چه بسيار كم است؟ حضرت فرمود كه: «اى سدير، اين علم چه بسيار است؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ آن را نسبت داده به سوى علمى كه من تو را به آن خبر مى دهم (يا آصف را نسبت داده به آن علم كه تو را در كتاب خويش به اثر آن خبر داده كه به واسطه آن، تخت بلقيس را در زمان كمى با دورى مسافت به نزد حضرت سليمان حاضر ساخت) . اى سدير، آيا در آنچه از كتاب خداى عزّوجلّ خوانده اى، اين را نيز يافته اى كه: «قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» (2) ؟».

سدير مى گويد كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، اين را خوانده ام. فرمود كه: «پس كسى كه علم همه كتاب در نزد او باشد، فهمش بيشتر است، يا آنكه در نزد او علم بعضى از كتاب باشد؟» عرض كردم: نه، بلكه آن كس كه علم همه كتاب در نزد او باشد، فهمش بيشتر است. پس حضرت به دست خود به سينه خويش اشاره فرمود و دو مرتبه فرمود: «به خدا سوگند، كه علم همه كتاب در نزد ما است». .


1- . نمل، 40.
2- . رعد، 43.

ص: 814

. .

ص: 815

. .

ص: 816

1394.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ ، عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْاءِمَامِ : يَعْلَمُ الْغَيْبَ ؟ فَقَالَ : «لَا ، وَ لكِنْ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَعْلَمَ الشَّيْءَ ، أَعْلَمَهُ اللّهُ ذلِكَ» .46 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام إِذَا شَاؤُوا أَنْ يَعْلَمُوا عُلِّمُوا1600.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به كارگزارش ، قيس بن سعد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ بَدْرِ بْنِ الْوَلِيدِ ، عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْاءِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ ، عُلِّمَ» .1395.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به اشعث بن قيس ، كارگزار آذربايجان _ ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ بَدْرِ بْنِ الْوَلِيدِ ، عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْاءِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ ، أُعْلِمَ» .1396.نثر الدرّ :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسى ، عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ الْمَدَائِنِيِّ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْمَدَائِنِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا أَرَادَ الْاءِمَامُ أَنْ يَعْلَمَ شَيْئاً ، أَعْلَمَهُ اللّهُ ذلِكَ» .47 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام يَعْلَمُونَ مَتى يَمُوتُونَ ، وَ أَنَّهُمْ لَا يَمُوتُونَ إِلَا بِاخْتِيَارٍ مِنْهُمْ1398.أنساب الأشراف :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ وَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْبَطَلِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَيُّ إِمَامٍ لَا يَعْلَمُ مَا يُصِيبُهُ وَ إِلى مَا يَصِيرُ ، فَلَيْسَ ذلِكَ بِحُجَّةٍ لِلّهِ عَلى خَلْقِهِ» . .

ص: 817

46. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام هرگاه خواسته باشند بدانند (مى دانند، يا) به ايشان
47. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام مى دانند كه كى مى ميرند، و بيان اين كه ايشان

1399.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى زِيادٍ ، وكانَ عامِلَهُ عَلى فا ) احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از احمد بن حسن بن على، از عمرو بن سعيد، از مصدّق بن صَدقه، از عمّار ساباطى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از امام كه آيا غيب را مى داند؟ فرمود:«نه، وليكن هرگاه خواسته باشد كه چيزى را بداند، خدا آن را به او اعلام فرمايد».46. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام هرگاه خواسته باشند بدانند (مى دانند، يا) به ايشان تعليم (يا اعلام) مى شود (بنابر اختلاف نسخ كافى و احتمالى كه در لفظ عنوان مى رود)1398.أنساب الأشراف :على بن محمد و غير او، از سهل بن زياد، از ايّوب بن نوح، از صفوان بن يحيى، از ابن مُسكان، از بدر بن وليد، از ابوالربيع شامى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«به درستى كه امام، چون خواهد كه بداند (مى داند، يا) تعليم او مى شود».1399.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به زياد كه فرماندار وى در فارس بود _ ) ابوعلى اشعرى، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان، از ابن مُسكان، از بدر بن وليد، از ابوالرّبيع، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«به درستى كه امام، چون خواهد كه بداند، به او اعلام مى شود».1400.نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از عمران بن موسى، از موسى بن جعفر، از عمرو بن سعيد مدائنى، از ابوعبيده مدائنى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:«چون امام اراده كند كه چيزى را بداند، خدا آن را به او اعلام كند».47. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام مى دانند كه كى مى ميرند، و بيان اين كه ايشان نمى ميرند مگر به اين كه خود آن را اختيار كنند1401.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِمّا كَتَبَهُ إلى عَبدِ اللّه ِ بنِ عَبّاسٍ ، ) محمد بن يحيى، از سلمة بن خطّاب، از سليمان بن سَماعه و عبداللّه بن محمد، از عبداللّه بن قاسم بَطَل، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«هر امامى كه نمى داند او را چه مى رسد، و بازگشت و مآل امر او به سوى چه خواهد بود، چنين امامى حجّت نيست از براى خدا بر خلائق».

.

ص: 818

1401.امام على عليه السلام ( _ از نامه اى كه به عبد اللّه بن عبّاس ، كارگزارش ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ بَشَّارٍ ، قَالَ :حَدَّثَنِي شَيْخٌ مِنْ أَهْلِ قَطِيعَهِ الرَّبِيعِ مِنَ الْعَامَّةِ بِبَغْدَادَ مِمَّنْ كَانَ يُنْقَلُ عَنْهُ ، قَالَ : قَالَ لِي : قَدْ رَأَيْتُ بَعْضَ مَنْ يَقُولُونَ بِفَضْلِهِ مِنْ أَهْلِ هذَا الْبَيْتِ ، فَمَا رَأَيْتُ مِثْلَهُ قَطُّ فِي فَضْلِهِ وَ نُسُكِهِ ، فَقُلْتُ لَهُ : مَنْ ؟ وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ ؟ قَالَ :

جُمِعْنَا أَيَّامَ السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ ثَمَانِينَ رَجُلاً مِنَ الْوُجُوهِ الْمَنْسُوبِينَ إِلَى الْخَيْرِ ، فَأُدْخِلْنَا عَلى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلام ، فَقَالَ لَنَا السِّنْدِيُّ : يَا هؤُلَاءِ ، انْظُرُوا إِلى هذَا الرَّجُلِ هَلْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ ؟ فَإِنَّ النَّاسَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ قَدْ فُعِلَ بِهِ ، وَ يُكْثِرُونَ فِي ذلِكَ ، وَ هذَا مَنْزِلُهُ وَ فِرَاشُهُ مُوَسَّعٌ عَلَيْهِ غَيْرُ مُضَيَّقٍ ، وَ لَمْ يُرِدْ بِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ سُوءاً ، وَ إِنَّمَا يَنْتَظِرُ بِهِ أَنْ يَقْدَمَ فَيُنَاظِرَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ هذَا هُوَ صَحِيحٌ ، مُوَسَّعٌ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ ، فَسَلُوهُ .

قَالَ : وَ نَحْنُ لَيْسَ لَنَا هَمٌّ إِلَا النَّظَرُ إِلَى الرَّجُلِ وَ إِلى فَضْلِهِ وَ سَمْتِهِ ، فَقَالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليهماالسلام : «أَمَّا مَا ذَكَرَ مِنَ التَّوْسِعَةِ وَ مَا أَشْبَهَهَا ، فَهُوَ عَلى مَا ذَكَرَ ، غَيْرَ أَنِّي أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّفَرُ ، أَنِّي قَدْ سُقِيتُ السَّمَّ فِي سَبْعِ تَمَرَاتٍ ، وَ أَنَا غَداً أَخْضَرُّ ، وَ بَعْدَ غَدٍ أَمُوتُ».

قَالَ : فَنَظَرْتُ إِلَى السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ يَضْطَرِبُ ، وَ يَرْتَعِدُ مِثْلَ السَّعَفَةِ . .

ص: 819

1402.عنه عليه السلام _ مِن كِتابِهِ إلَى ابنِ عَبّاسٍعلى بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از حسن بن محمد بن بشّار روايت كرده است كه گفت: شيخى از سنّيان، كه از اهل قطيعة الرّبيع بود (1) در بغداد، مرا خبر داد و از كسانى بود كه از ايشان نقل مى شد (يعنى: از معتبرين و عدول بود كه مردم بر او اعتماد داشتند و از او روايت مى كردند) و محمد مى گويد كه: آن شيخ، به من گفت كه: ديدم بعضى از آنان را كه شيعيان به فضل ايشان قائل اند از اهل بيت پيغمبر، پس هرگز مثل او را در فضل و عبادتى كه داشته نديدم. به آن شيخ گفتم كه: كه را ديدى؟ و او را چگونه ديدى؟ گفت كه: ايّام سندى بن شاهك ما را جمع نمود (يا در ايّام او ما را جمع كردند) و ما هشتاد مرد بوديم از مشاهير و اعيان كه به سوى خير و خوبى منسوب بوديم (كه همه كس ما را به خوبى ياد مى كردند)، بعد از آن ما را بر موسى بن جعفر عليه السلام داخل كردند، پس سندى به ما گفت كه: اى جماعت معتبرين، به سوى اين مرد نظر كنيد و ببينيد كه آيا آسيبى به او رسيده؟ زيرا كه مردم گمان مى كنند كه نسبت به او بدى و ناخوشى شده كه موجب هلاك و تلف اوست، و در اين باب بسيار سخن مى گويند، و اين منزل و فرش اوست كه مى بينيد، و بر او توسعه داده ايم و تنگ گيرى نمى كنيم، و امير المؤمنين (يعنى: هارون الرّشيد) نسبت به او بدى و ناخوشى را اراده ندارد، و او را براى همين نگاه داشته كه بيايد و با امير المؤمنين گفت وگو كند و صحبت بدارد، و اينك همان است كه مى بينيد، صحيح و سالم نشسته و هيچ ناخوشى ندارد، و در تمام امور خويش، توسعه دارد (كه در هيچ باب، بر او تنگ گيرى نشده)، پس از او بپرسيد.

آن شيخ گفت كه: در تمام مجلس قصد و همّت ما مصروف بود در نظر كردن به سوى آن مرد و به سوى فضل و آثار خير و خوبى و نجابت كه در او ظاهر بود و ما را قصدى و همّتى غير از اين نبود. پس موسى بن جعفر عليه السلام فرمود كه:«امّا آنچه ذكر كرد از توسعه و آنچه مانند آن باشد، بر آن وضعى است كه ذكر كرد، مگر اين كه من شما را خبر مى دهم. اى گروه، كه مرا زهر خورانيده اند در هفت دانه خرما، و من فردا (محتضر مى شوم يا) رنگم سبز مى شود، و پس فردا مى ميرم» .

آن شيخ گفت: پس نظر كردم به سوى سندى بن شاهك، ديدم كه مضطرب است و مانند شاخه درخت خرما مى لرزد. .


1- . محلّى است در بغداد. (مترجم)

ص: 820

1403.الإمام عليّ عليه السلام _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى عُثمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ ، قَالَ :حَدَّثَنِي أَخِي ، عَنْ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِيهِ : «أَنَّهُ أَتى عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام لَيْلَةً قُبِضَ فِيهَا بِشَرَابٍ ، فَقَالَ : يَا أَبَتِ ، اشْرَبْ هذَا ، فَقَالَ : يَا بُنَيَّ ، إِنَّ هذِهِ اللَّيْلَةُ الَّتِي أُقْبَضُ فِيهَا ، وَ هِيَ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُبِضَ فِيهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».1402.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به ابن عبّاس _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، قَالَ :قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام : إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَدْ عَرَفَ قَاتِلَهُ ، وَ اللَّيْلَةَ الَّتِي يُقْتَلُ فِيهَا ، وَ الْمَوْضِعَ الَّذِي يُقْتَلُ فِيهِ ؛ وَ قَوْلُهُ _ لَمَّا سَمِعَ صِيَاحَ الْاءِوَزِّ فِي الدَّارِ _ : «صَوَائِحُ تَتْبَعُهَا نَوَائِحُ» وَ قَوْلُ أُمِّ كُلْثُومٍ : لَوْ صَلَّيْتَ اللَّيْلَةَ دَاخِلَ الدَّارِ ، وَ أَمَرْتَ غَيْرَكَ يُصَلِّي بِالنَّاسِ ؛ فَأَبى عَلَيْهَا ، وَ كَثُرَ دُخُولُهُ وَ خُرُوجُهُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ بِ_لَا سِ_لَاحٍ ، وَ قَدْ عَرَفَ عليه السلام أَنَّ ابْنَ مُلْجَمٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ قَاتِلُهُ بِالسَّيْفِ ، كَانَ هذَا مِمَّا لَمْ يَجُزْ تَعَرُّضُهُ .

فَقَالَ : «ذلِكَ كَانَ ، وَ لكِنَّهُ خُيِّرَ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ ؛ لِتَمْضِيَ مَقَادِيرُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ». .

ص: 821

1403.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به عثمان بن حنيف انصارى كه كارگزارش ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از ابى جميله، از عبداللّه بن امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا برادرم، از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام كه :«در شبى كه حضرت على بن الحسين عليه السلام از دنيا رحلت نمود، و روح مطهّرش در آن قبض شد، شربتى به نزد آن حضرت آوردند، امام محمد باقر عليه السلام عرض كرد كه: اى پدر بزگوار، اين شربت را بنوش. حضرت فرمود كه: اى فرزند عزيز من، به درستى كه امشب، شبى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن از دنيا رفته است».1404.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى قُدامَةَ بنِ عَجلانَ عامِلِهِ ع ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن عبدالحميد، از حسن بن جَهم روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: امير المؤمنين عليه السلام كشنده خويش را مى شناخت، و شبى را كه در آن كشته مى شد و موضعى را كه در آن شهيد مى گرديد، مى دانست؟ با آن كه چون بانگ و فرياد مرغابيانى را كه در خانه بودند، شنيد، فرمود كه:«اينها فريادكنندگان چنداند كه نوحه كنندگان از پى ايشان خواهند بود». و قول امّ كلثوم كه به آن حضرت عرض نمود كه: كاش امشب نماز را در اندرون خانه به جا مى آورد و غير از خود كسى را امر مى فرمودى كه با مردم نماز كند. پس آن حضرت اِبا و امتناع فرمود كه تمنّاى امّ كلثوم را به عمل آورد، و در آن شب، بسيار از خانه بيرون مى رفت و داخل مى شد بى سلاح و حربه، و حال آن كه آن حضرت عليه السلام مى دانست كه ابن ملجم _ لعنه اللّه _ كشنده اوست با شمشير. گويا آنچه كرد از جمله چيزهاست كه تعرّض و توجّه آن جائز نبود (و در بعضى از نُسَخ كافى، چنين است كه خوش نبود و در بعضى، اين است كه حلال نبود، يا وقت آن نيامده بود و همه در اصل مقصود راوى شريكند كه آنچه از حضرت سر زد، خلاف تقيّه و حفظ نفس بود).

پس حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه: «اينها اتّفاق افتاد، وليكن آن حضرت در آن شب مخيّر شده بود (يعنى در ماندن ميان دنيا و رفتن به سوى رفيق اعلى)، تا امضاى تقديرات خداى عزّوجلّ به عمل آيد» (چه، آن حضرت از دنيا به تنگ آمده بود و به محض تخيير به اسقاط وجوب حفظ نفس، يقين است كه اختيار شهادت مى فرمود؛ چنانچه در روايت وارد شده كه در شبى كه در صبح آن ضربت خورد، در صحراى نجف اشرف با خداى تعالى مناجات مى نمود، و از جمله آنچه مى گفت اين بود كه: «مرا نمانده است، مگر يك چيز كه انتظار مى برم كه اين ملجم مرادى بيايد و آن را به عمل آورد. خداوندا، شقاوت او را نزديك گردان و مرا به سعادت شهادت برسان. خداوندا، پيغمبر تو مرا وعده داده بود كه هرگاه من از تو لقاى تو را سؤال كنم، تو مرا به لقاى خود برسانى. خداوندا، از دنيا به تنگ آمده ام و سعادت لقاى تو را مى خواهم».

و در بعضى از نُسَخ كافى، به جاى خيّر كه ترجمه و شرح آن مذكور شد، حيّر به حاى حطّى واقع شده و معنى آن، اين است كه در آن شب، متحيّر و سرگشته بود، امّا نه حيرتى كه اهل دنيا در امور خويش دارند، بلكه حيران جمال خدا كه در نظر انورش جلوه نموده بود كه ديده آن حضرت را از جا به در آورده بود با ديدن امور آخرت و ارواح مقربين ملأ اَعلى كه به استقبال روح آن حضرت و غير او و از اوصيا مى آيند، كه وصى را بالكليّه متوجّه عالم بالا مى نمايند، كه به هيچ وجه، متلفت دنيا و امور آن نباشد.

و در بعضى از نسخ حيّن با حاء حطّى و نون كلمن واقع شده، و آن، مشتق است از حين به كسر حا، كه به معنى زمان است. و ممكن است كه از حَين به فتح حا باشد كه به معنى هلاكت و مردن است، و معنى آن اين مى شود كه: وفات آن حضرت در آن شب مقدّر شده بود، و تقدير خدا البته جارى مى گرديد.

و در بعضى از نسخ جبّن، و جيم و باى ابجد واقع شده كه از جُبن بر وزن قُفل باشد، و آن به معنى ترس و بى دلى است، يعنى: كه آن حضرت در آن شب بى دل شده بود و مى ترسيد و اگرچه در حديث وارد شده كه چون امّ كلثوم دختر آن حضرت رضى الله عنهاحوال آن حضرت را مشاهده نمود و بى آرامى او را ديد، و عرض كرد كه: اى پدر، چرا امشب خواب بر تو حرام گرديده و استراحت نمى فرمايى؟ فرمود كه: «اى دختر، با شجاعان بسيار جنگ كرده ام و خود را به اهوال عظيم افكنده ام و هرگز رعبى و ترسى در دلم به هم نرسيده و امشب بسيار ترسانم». وليكن با علّت امضاى تقدير و آنچه پيش از آن است، در ظاهر نمى سازد، مگر به اعانتى كه به آن منضمّ شود.

و در بعضى از نُسَخ غير اين چهار وجه نيز واقع شده، وليكن على الظّاهر آنچه در نسخه اوّل است، صحيح تر است به قرينه عنوان باب و احاديثى كه بعد از اين مى آيد). .

ص: 822

1405.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مَصقَلَةَ بنِ هُبَيرَةَ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ غَضِبَ عَلَى الشِّيعَةِ ، فَخَيَّرَنِي نَفْسِي أَوْ هُمْ ، فَوَقَيْتُهُمْ _ وَ اللّهِ _ بِنَفْسِي» . .

ص: 823

1404.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به قدامة بن عجلان ، كارگزار وى در كَ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از بعضى از اصحاب ما، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«خداى عزّوجلّ بر شيعيان غضب كرد بعد از آن مرا مخيّر گردانيد در ميان هلاك نفس خودم، يا ايشان. پس - به خدا سوگند كه - من ايشان را به جان خويش نگاهدارى نمودم» (كه اختيار هلاك خويش كردم تا آسيبى به ايشان نرسد) . .

ص: 824

1405.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به مصقلة بن هبيره _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مُسَافِرٍ ، أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام قَالَ لَهُ :«يَا مُسَافِرُ ، هذِهِ الْقَنَاةُ فِيهَا حِيتَانٌ ؟» قَالَ : نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَقَالَ : «إِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْبَارِحَةَ وَ هُوَ يَقُولُ : يَا عَلِيُّ ، مَا عِنْدَنَا خَيْرٌ لَكَ» .1406.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مَصقَلَة _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي فِي الْيَوْمِ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ ، فَأَوْصَانِي بِأَشْيَاءَ فِي غُسْلِهِ وَ فِي كَفْنِهِ وَ فِي دُخُولِهِ قَبْرَهُ ، فَقُلْتُ : يَا أَبَاهْ ، وَ اللّهِ ، مَا رَأَيْتُكَ مُنْذُ اشْتَكَيْتَ أَحْسَنَ مِنْكَ الْيَوْمَ ، مَا رَأَيْتُ عَلَيْكَ أَثَرَ الْمَوْتِ ، فَقَالَ : يَا بُنَيَّ ، أَ مَا سَمِعْتَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاميُنَادِي مِنْ وَرَاءِ الْجِدَارِ : يَا مُحَمَّدُ ، تَعَالَ ، عَجِّلْ؟» .1407.الغارات عن ذُهَل بن الحارِث :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ النَّصْرَ عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام حَتّى كَانَ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ، ثُمَّ خُيِّرَ النَّصْرَ أَوْ لِقَاءَ اللّهِ ، فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».48 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام يَعْلَمُونَ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ ، وَ أَنَّهُ لَا يَخْفى عَلَيْهِمُ الشَّيْءُ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ1407.الغارات ( _ به نقل از ذهل بن حارث _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ ، قَالَ :كُنَّا مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام جَمَاعَةً مِنَ الشِّيعَةِ فِي الْحِجْرِ ، فَقَالَ : «عَلَيْنَا عَيْنٌ؟» فَالْتَفَتْنَا يَمْنَةً وَ يَسْرَةً ، فَلَمْ نَرَ أَحَداً ، فَقُلْنَا : لَيْسَ عَلَيْنَا عَيْنٌ ، فَقَالَ : «وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ وَ رَبِّ الْبَنِيَّةِ _ ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ _ لَوْ كُنْتُ بَيْنَ مُوسى وَ الْخَضِرِ ، لَأَخْبَرْتُهُمَا أَنِّي أَعْلَمُ مِنْهُمَا ، وَ لَأَنْبَأْتُهُمَا بِمَا لَيْسَ فِي أَيْدِيهِمَا ؛ لِأَنَّ مُوسى وَ الْخَضِرَ عليهماالسلام أُعْطِيَا عِلْمَ مَا كَانَ ، وَ لَمْ يُعْطَيَا عِلْمَ مَا يَكُونُ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ حَتّى تَقُومَ السَّاعَةُ ، وَ قَدْ وَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وِرَاثَةً» . .

ص: 825

48. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام آنچه را كه بوده و آنچه خواهد بود مى دانند و

1408.أنساب الأشراف :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از وشّاء، از مسافر روايت كرده است كه گفت: حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام به او گفت كه:«اى مسافر، ماهيان در اين چشمه بسيارند؟» عرض كرد: آرى، فداى تو گردم. حضرت فرمود كه: «ديشب رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم، و آن حضرت مى فرمود كه: يا على، آنچه در نزد ما است ، از براى تو بهتر است».1408.أنساب الأشراف :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابو خديجه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«در نزد پدرم امام محمد باقر عليه السلام بودم در روزى كه در آن وفات فرمود و مرا وصيّت نمود به چيزى چند در باب غسل و در خصوص كفن و در امر دخول آن حضرت در قبر. عرض كردم كه: اى پدر بزرگوار، به خدا سوگند كه از آن زمان كه بيمار شدى، هيچ روز تو را از امروز بهتر نديدم، و اثر مردن را در تو نمى بينم. فرمود كه: اى فرزند عزيز من، آيا نشنيدى كه على بن الحسين عليه السلام از پس ديوار آواز مى داد كه: يا محمد بيا و تعجيل كن».1601.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از سيف بن عَميره، از عبدالملك بن اعيَن، از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«خداى عزّوجلّ اسباب يارى را بر امام حسين عليه السلام فرو فرستاد، به مرتبه اى كه ما بين آسمان و زمين از فرشتگان پر شد. بعد از آن حضرت مخيّر شد در ميان اين كه هر يك از نصرت، يا لقاى خدا را كه مى خواهد، اختيار كند. پس آن حضرت، لقاى خداى عزّوجلّ را اختيار كرد».48. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام آنچه را كه بوده و آنچه خواهد بود مى دانند، و بيان اين كه چيزى بر ايشان پوشيده و پنهان نمى باشد _ صلوات اللّه عليهم _1409.الاستيعاب :احمد بن محمد و محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابراهيم بن اسحاق احمر، از عبداللّه بن حمّاد، از سيف تمّار روايت كرده اند كه گفت: با حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بوديم در حِجْر اسماعيل و ما گروهى بوديم از شيعيان، حضرت فرمود كه:«جاسوسى متوجّه ما است» . به طرف راست و چپ نظر كرديم و كسى را نديديم . عرض كرديم كه: جاسوسى را نمى بينيم كه متوجّه ما باشد. حضرت سه مرتبه فرمود كه: «سوگند به پرودگار كعبه و پروردگار بَنيّه (يعنى: كعبه) كه اگر در ميان خضر و موسى مى بودم، هر آينه ايشان را خبر مى دادم به اين كه من از ايشان داناترم، و هر آينه ايشان را خبر مى دادم به آنچه در دست ايشان نبود و آن را نمى دانستند؛ زيرا كه به موسى و خضر، عطا شده بود علم آنچه پيش از ايشان بود و به ايشان علم آنچه هست و آنچه خواهد بود تا قيامت بر پا شود، عطا نشده بود و ما آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله ميراث برده ايم، و همه آن به طريق وراثت به ما رسيده».

.

ص: 826

1410.دعائم الإسلام:عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا _ مِنْهُمْ : عَبْدُ الْأَعْلى وَ أَبُو عُبَيْدَةَ وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيُّ _ سَمِعُوا أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ ، وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ أَعْلَمُ مَا فِي النَّارِ ، وَ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ» .

قَالَ : ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً ، فَرَأى أَنَّ ذلِكَ كَبُرَ عَلى مَنْ سَمِعَهُ مِنْهُ ، فَقَالَ : «عَلِمْتُ ذلِكَ مِنْ كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ : فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ» .1411.الفصول المُهِمّة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ ، عَنْ جَمَاعَةَ بْنِ سَعْدٍ الْخَثْعَمِيِّ ، أَنَّهُ قَالَ :كَانَ الْمُفَضَّلُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ الْمُفَضَّلُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، يَفْرِضُ اللّهُ طَاعَةَ عَبْدٍ عَلَى الْعِبَادِ وَ يَحْجُبُ عَنْهُ خَبَرَ السَّمَاءِ ؟

قَالَ : «لَا ، اللّهُ أَكْرَمُ وَ أَرْحَمُ وَ أَرْأَفُ بِعِبَادِهِ مِنْ أَنْ يَفْرِضَ طَاعَةَ عَبْدٍ عَلَى الْعِبَادِ ، ثُمَّ يَحْجُبَ عَنْهُ خَبَرَ السَّمَاءِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً» .1411.الفصول المهمة ( _ از سوده دختر عماره همدانيه كه پس از مرگ على علي ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ _ وَ عِنْدَهُ أُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ _ : «عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ يَتَوَلَّوْنَا ، وَ يَجْعَلُونَا أَئِمَّةً ، وَ يَصِفُونَ أَنَّ طَاعَتَنَا مُفْتَرَضَةٌ عَلَيْهِمْ كَطَاعَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ يَكْسِرُونَ حُجَّتَهُمْ ، وَ يَخْصِمُونَ أَنْفُسَهُمْ بِضَعْفِ قُلُوبِهِمْ ، فَيَنْقُصُونَا حَقَّنَا ، وَ يَعِيبُونَ ذلِكَ عَلى مَنْ أَعْطَاهُ اللّهُ بُرْهَانَ حَقِّ مَعْرِفَتِنَا وَ التَّسْلِيمَ لِأَمْرِنَا ؛ أَ تَرَوْنَ أَنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ افْتَرَضَ طَاعَةَ أَوْلِيَائِهِ عَلى عِبَادِهِ ، ثُمَّ يُخْفِي عَنْهُمْ أَخْبَارَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ، وَ يَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ الْعِلْمِ فِيمَا يَرِدُ عَلَيْهِمْ مِمَّا فِيهِ قِوَامُ دِينِهِمْ ؟» .

فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَ رَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ قِيَامِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهم السلام ، وَ خُرُوجِهِمْ وَ قِيَامِهِمْ بِدِينِ اللّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ ، وَ مَا أُصِيبُوا مِنْ قَتْلِ الطَّوَاغِيتِ إِيَّاهُمْ وَ الظَّفَرِ بِهِمْ حَتّى قُتِلُوا وَ غُلِبُوا؟

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا حُمْرَانُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ قَدْ كَانَ قَدَّرَ ذلِكَ عَلَيْهِمْ ، وَ قَضَاهُ ، وَ أَمْضَاهُ ، وَ حَتَمَهُ عَلى سَبِيلِ الِاخْتِيَارِ ، ثُمَّ أَجْرَاهُ ، فَبِتَقَدُّمِ عِلْمٍ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عليهم السلام ، وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا ؛ وَ لَوْ أَنَّهُمْ يَا حُمْرَانُ حَيْثُ نَزَلَ بِهِمْ مَا نَزَلَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ إِظْهَارِ الطَّوَاغِيتِ عَلَيْهِمْ ، سَأَلُوا اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ يَدْفَعَ عَنْهُمْ ذلِكَ ، وَ أَلَحُّوا عَلَيْهِ فِي طَلَبِ إِزَالَةِ مُلْكِ الطَّوَاغِيتِ وَ ذَهَابِ مُلْكِهِمْ ، إِذاً لَأَجَابَهُمْ ، وَ دَفَعَ ذلِكَ عَنْهُمْ ، ثُمَّ كَانَ انْقِضَاءُ مُدَّةِ الطَّوَاغِيتِ وَ ذَهَابُ مُلْكِهِمْ أَسْرَعَ مِنْ سِلْكِ مَنْظُومٍ انْقَطَعَ فَتَبَدَّدَ ، وَ مَا كَانَ ذلِكَ الَّذِي أَصَابَهُمْ _ يَا حُمْرَانُ _ لِذَنْبٍ اقْتَرَفُوهُ ، وَ لَا لِعُقُوبَةِ مَعْصِيَةٍ خَالَفُوا اللّهَ فِيهَا ، وَ لكِنْ لِمَنَازِلَ وَ كَرَامَةٍ مِنَ اللّهِ أَرَادَ أَنْ يَبْلُغُوهَا ؛ فَ_لَا تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ فِيهِمْ». .

ص: 827

1412.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لَمَّا استَدرَكَ عَلَى ابنِ هَرمَةَ خِيانَةً ، ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از يونس بن يعقوب ، از حارث بن مغيره و چند نفر از اصحاب ما كه از جمله ايشانند : عبدالاعلى و ابو عُبيده و عبداللّه بن بِشْر خَثعمى كه شنيدند از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«من آنچه را كه در آسمان ها و آنچه را كه در زمين است مى دانم، و آنچه در بهشت است مى دانم، و آنچه در جهنّم است مى دانم، و آنچه بوده و آنچه خواهد بود مى دانم». راوى مى گويد كه: پس حضرت اندك زمانى درنگ فرمود و ديد كه آن سخن بر كسانى كه اين را از او شنيدند، گران آمد، پس فرمود كه: «اين را از كتاب خداى عزّوجلّ دانستم. به درستى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد كه: «تِبْيانا لِكُلِّ شَيْءٍ» (1) ؛ در آن بيان هر چيزى هست».1412.امام على عليه السلام ( _ هنگامى كه آن حضرت ، خيانت ابن هَرمَه ، مأمور با ) على بن محمد، از سهل، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از عبدالكريم، از جماعة بن سعد خثعمى (چنان كه در نُسَخ كافى است، و جعفى، چنانچه در كتب رجال است) روايت كرده است كه گفت: مفضّل در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بود، پس به آن حضرت عرض نمود كه: فداى تو گردم، آيا خدا اطاعت بنده اى را بر تمام بندگان خود واجب مى گرداند با آن كه خبر آسمان را از او پوشيده و پنهان دارد؟ حضرت فرمود:«نه، خدا از اين كريم تر و رحيم تر و مهربان تر است كه اطاعت بنده اى را بر بندگان واجب گرداند، بعد از آن خبر آسمان را از او در هر صبح و شام پوشيده دارد».1413.عنه عليه السلام ( _ مِن عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ في مُراقَبَةِ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از ابن رئاب، از ضُريس كُناسى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود _ و در نزد آن حضرت گروهى از اصحابش بودند _ كه:«تعجب دارم از گروهى كه ما را دوست مى دارند، و ما را ائمّه قرا رمى دهند، و اعتقاد به امامت ما دارند، و وصف مى كنند كه اطاعت ما بر ايشان واجب است، مانند وجوب اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بعد از آن، حجّت خويش را مى شكنند و باطل مى كنند و با خويش خصومت مى كنند، به واسطه ضعف دل ها و عقول ايشان. پس حقّ ما را كم مى كنند و عيب مى كنند بر آن كه خداى تعالى او را برهان و دليل قاطع از براى شناخت ما چنانچه بايد و مسلّم داشتن امر ما عطا فرموده، و بر او طعن مى زنند كه اعتقاد كرده به دانش ما به آنچه بوده و خواهد بود. آيا اعتقاد مى كنيد كه خداى تبارك و تعالى اطاعت دوستان خود را بر بندگان خود واجب گرداند، بعد از آن، خبرهاى آسمان ها و زمين را از ايشان پوشيده و پنهان دارد، و مادّه علم را از ايشان قطع كند در آنچه بر ايشان وارد مى شود از آنچه قوام دين ايشان در آن است كه دين بى آن بر پا نشود و منسّق و منتظم نگردد؟».

حُمران به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، مرا خبر ده از آنچه اتّفاق افتاد از امر قيام على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و خروج و قيام ايشان به دين خداى عزّ ذكره و آنچه به ايشان رسيد از اين كه رؤساى اهل كفر و شياطين انس، ايشان را كشتند، و بر ايشان ظفر يافتند، به مرتبه اى كه مقتول و مغلوب شدند. امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: «اى حُمران، به درستى كه خداى تبارك و تعالى چنان بود كه اين را بر ايشان مقدّر كرده بود، و قضا و امضاى آن به عمل آمده بود، و آن را بر سبيل امتحان واجب گردانيده بود، بعد از آن، آن را جارى ساخت. پس على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام به سبب پيشى گرفتن علمى از جانب رسول خدا به امر دين و جهاد قيام نمودند، و هر كه از ما ساكت شد، به سبب همين علم ساكت شد (حاصل آن كه قيام و قعود و نطق و سكوت ما ائمّه، به امر خدا و رسول است و در جميع امور خويش تابع ايشانيم، و از پيش خود امرى از ما سر نمى زند).

اى حُمران، اگر ايشان در آن زمان كه فرود آمد بر ايشان، آنچه فرود آمد از امر خداى عزّوجلّ و غالب گردانيدن جماعت طاغوت كه در عصيان خدا كوتاهى نمى كردند بر ايشان، از خداى عزّوجلّ سؤال مى كردند كه اين بلا را از ايشان دفع كند و در بر طرف كردن اين جماعت طاغوت بر آن جناب مبالغه مى كردند، و در اين باب ايستادگى مى نمودند، و رفتن پادشاهى ايشان را خواهش مى نمودند، البته ايشان را اجابت مى فرمود، و آن بلا را از ايشان دفع مى نمود، و نمى گذاشت كه به ايشان برسد، و به سر آمدن مدّت اين جماعت طاغوت و تمام شدن پادشاهى ايشان، سريع تر بود از زمانى كه رشته مرواريد و غير آن از هر چه در رشته كشيده باشد پاره شود، و آن رشته كشيده پراكنده شود.

اى حُمران، آنچه به ايشان رسيد، به جهت گناهى نبود كه به جا آورده باشند، و نه به جهت معصيتى كه در آن با خدا مخالفت كرده باشند، وليكن اينها به جهت درجات و كرامتى از جانب خداى عزّوجلّ بود كه خواست به آنها برسند، پس بايد كه مذهب هاى فاسد و گمان هاى بد در حقّ ايشان تو را به راهى كه كج باشد، نبرد». .


1- . نحل، 89.

ص: 828

. .

ص: 829

. .

ص: 830

1414.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بِمِنى عَنْ خَمْسِمِائَةِ حَرْفٍ مِنَ الْكَ_لَامِ ، فَأَقْبَلْتُ أَقُولُ : يَقُولُونَ كَذَا وَ كَذَا ، قَالَ : فَيَقُولُ : «قُلْ كَذَا وَ كَذَا». قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، هذَا الْحَ_لَالُ وَ هذَا الْحَرَامُ أَعْلَمُ أَنَّكَ صَاحِبُهُ ، وَ أَنَّكَ أَعْلَمُ النَّاسِ بِهِ ، وَ هذَا هُوَ الْكَ_لَامُ ، فَقَالَ لِي : «وَيْكَ يَا هِشَامُ ، لَا يَحْتَجُّ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ عَلى خَلْقِهِ بِحُجَّةٍ لَا يَكُونُ عِنْدَهُ كُلُّ مَا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ» .1415.أخبار القُضاة عن عليّ بن ربيعة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «لَا وَ اللّهِ ، لَا يَكُونُ عَالِمٌ جَاهِلاً أَبَداً : عَالِماً بِشَيْءٍ ، جَاهِلًا بِشَيْءٍ». ثُمَّ قَالَ : «اللّهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يَفْرِضَ طَاعَةَ عَبْدٍ يَحْجُبُ عَنْهُ عِلْمَ سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ» ، ثُمَّ قَالَ : «لَا يَحْجُبُ ذلِكَ عَنْهُ» .49 _ بَابُ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ يُعَلِّمْ نَبِيَّهُ عِلْماً إِلَا أَمَرَهُ أَنْ يُعَلِّمَهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ أَنَّهُ كَانَ شَرِيكَهُ فِي الْعِلْمِ عليهماالسلام1414.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ جَبْرَئِيلَ عليه السلام أَتى رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِرُمَّانَتَيْنِ ، فَأَكَلَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِحْدَاهُمَا ، وَ كَسَرَ الْأُخْرى بِنِصْفَيْنِ ، فَأَكَلَ نِصْفاً ، وَ أَطْعَمَ عَلِيّاً عليه السلام نِصْفاً ، ثُمَّ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا أَخِي ، هَلْ تَدْرِي مَا هَاتَانِ الرُّمَّانَتَانِ ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : أَمَّا الْأُولى فَالنُّبُوَّةُ ، لَيْسَ لَكَ فِيهَا نَصِيبٌ ؛ وَ أَمَّا الْأُخْرى فَالْعِلْمُ ، أَنْتَ شَرِيكِي فِيهِ».

فَقُلْتُ : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، كَيْفَ كَانَ يَكُونُ شَرِيكَهُ فِيهِ ؟ قَالَ : «لَمْ يُعَلِّمِ اللّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عِلْماً إِلَا وَ أَمَرَهُ أَنْ يُعَلِّمَهُ عَلِيّاً عليه السلام ». .

ص: 831

49. باب در بيان اين كه خداى عزّوجلّ هيچ علمى را به پيغمبر صلى الله عليه و آله خود تعليم نفرمود،

1415.أخبار القضاة ( _ به نقل از على بن ربيعه آورده است _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از على بن معبد، از هشام بن حكم روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را در منا از پانصد مسأله از علم كلام سؤال كردم، پس شروع مى كردم كه بگويم كه متكلمين چنين و چنين مى گويند كه حضرت مى فرمود:«كه چنين و چنين بگو». عرض كردم: كه فداى تو گردم، اين حلال و حرامى كه هست، مى دانم كه تو صاحب آنى، و مى دانم كه به آن، از همه مردمان داناترى، و اين مسائل كه من عرض كردم، علم كلام است. حضرت به من فرمود كه: «اى هشام، آيا خداى تبارك و تعالى بر خلق خود حجّت را تمام مى كند به حجّتى كه هر چه خلق به آن محتاج باشند در نزد او نباشد؟».1416.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ ذَكَرَ فيها تَعامُلَهُ مَعَ عَقيلٍ ع ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از عمر بن عبد العزيز، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«نه، به خدا سوگند عالمى (يعنى: امامى) هرگز جاهل نمى باشد كه به چيزى عالم و به چيزى جاهل باشد» . بعد از آن فرمود كه: «خدا از اين جليل تر و عزيزتر و كريم تر است كه واجب گرداند اطاعت بنده اى را، كه خبر آسمان و زمين خويش را از او مى پوشد»، پس فرمود كه:«اين خبر از او پوشيده نمى شود» (يا خدا اين را از او نمى پوشاند).49. باب در بيان اين كه خداى عزّوجلّ هيچ علمى را به پيغمبر صلى الله عليه و آله خود تعليم نفرمود، مگر آن كه او را امر فرمود كه آن را به امير المؤمنين عليه السلام تعليم نمايد، و بيان اين كه شريك آن حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در علم بود1418.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از عبداللّه بن سليمان، از حمران بن اعيَن، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«جبرئيل عليه السلام دو انار به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى از آنها را شكافت و تناول فرمود و ديگرى را دو نصف كرد و نصفى را خود تناول فرمود، نصف ديگر را به على عليه السلام داد تا تناول فرمود. بعد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود كه: اى برادر من، آيا مى دانى كه اين دو انار چه بود؟ على عليه السلام عرض كرد: نه، پيغمبر فرمود: امّا انار اوّل، پيغمبرى بود كه تو را در آن بهره اى نيست و امّا انار ديگر، علم بود كه تو در آن شريك منى».

حمران مى گويد كه: به حضرت عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، چگونه مى شود كه على عليه السلام شريك آن حضرت باشد در علم؟ حضرت فرمود كه: «خدا هيچ علمى را به محمد صلى الله عليه و آله تعليم نفرمود، مگر آن كه او را امر فرمود كه: آن را به على عليه السلام تعليم كند».

.

ص: 832

1416.امام على عليه السلام ( _ از سخنرانى وى كه در آن ، برخوردش را با عقيل بيا ) عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِرُمَّانَتَيْنِ مِنَ الْجَنَّةِ ، فَأَعْطَاهُ إِيَّاهُمَا ، فَأَكَلَ وَاحِدَةً ، وَ كَسَرَ الْأُخْرى بِنِصْفَيْنِ ، فَأَعْطى عَلِيّاً عليه السلام نِصْفَهَا ، فَأَكَلَهَا ، فَقَالَ : يَا عَلِيُّ ، أَمَّا الرُّمَّانَةُ الْأُولَى الَّتِي أَكَلْتُهَا فَالنُّبُوَّةُ ، لَيْسَ لَكَ فِيهَا شَيْءٌ ؛ وَ أَمَّا الْأُخْرى فَهُوَ الْعِلْمُ ، فَأَنْتَ شَرِيكِي فِيهِ» .1417.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به يكى از كارگزارانش _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِرُمَّانَتَيْنِ مِنَ الْجَنَّةِ ، فَلَقِيَهُ عَلِيٌّ عليه السلام ، فَقَالَ : مَا هَاتَانِ الرُّمَّانَتَانِ اللَّتَانِ فِي يَدِكَ ؟ فَقَالَ : أَمَّا هذِهِ فَالنُّبُوَّةُ ، لَيْسَ لَكَ فِيهَا نَصِيبٌ ، وَ أَمَّا هذِهِ فَالْعِلْمُ ، ثُمَّ فَلَقَهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِنِصْفَيْنِ ، فَأَعْطَاهُ نِصْفَهَا ، وَ أَخَذَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله نِصْفَهَا ، ثُمَّ قَالَ : أَنْتَ شَرِيكِي فِيهِ ، وَ أَنَا شَرِيكُكَ فِيهِ».

قَالَ : «فَلَمْ يَعْلَمْ وَ اللّهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَرْفاً مِمَّا عَلَّمَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَا وَ قَدْ عَلَّمَهُ عَلِيّاً عليه السلام ، ثُمَّ انْتَهَى الْعِلْمُ إِلَيْنَا».

ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدْرِهِ.50 _ بَابُ جِهَاتِ عُلُومِ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام1603.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ عَمِّهِ حَمْزَةَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ عَلِيٍّ السَّائِيِّ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :قَالَ : «مَبْلَغُ عِلْمِنَا عَلى ثَ_لَاثَةِ وُجُوهٍ : مَاضٍ ، وَ غَابِرٍ ، وَ حَادِثٍ ؛ فَأَمَّا الْمَاضِي ، فَمُفَسَّرٌ ؛ وَ أَمَّا الْغَابِرُ ، فَمَزْبُورٌ ؛ وَ أَمَّا الْحَادِثُ ، فَقَذْفٌ فِي الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِي الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا ، وَ لَا نَبِيَّ بَعْدَ نَبِيِّنَا» . .

ص: 833

50. باب در بيان جهات و وجوه علوم ائمه عليهم السلام

1419.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به يكى از كارگزارانش _ ) على، از پدرش، از ابن ابى عمير، از ابن اُذينه، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«جبرئيل عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله فرود آمد با دو انار بهشت، و هر دو را به پيغمبر داد. پيغمبر يكى از آنها را تناول فرمود، و ديگرى را نصف نمود و نصف آن را به على عليه السلام عطا فرمود، و آن حضرت آن را تناول نمود. پيغمبر فرمود كه: يا على، امّا انار اوّل كه من آن را خوردم، پيغمبرى است كه تو را در آن بهره اى نيست، و امّا انار ديگر، علم است كه تو در آن شريك منى».1420.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسن، از محمد بن عبدالحميد، از منصور بن يونس، از ابن اُذينه، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«جبرئيل عليه السلام بر محمد صلى الله عليه و آله فرود آمد با دو انار بهشت، على عليه السلام آن حضرت را ملاقات كرد و عرض كرد كه: اين دو انار چيست كه در دست تو است؟ فرمود كه: امّا اين انار، پيغمبرى است كه تو را در آن بهره اى نيست و امّا اين انار، علم است. بعد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله ، آن انار را شكافت و دو نصف كرد و يك نصف آن را به على عليه السلام عطا فرمود و نصف ديگر را رسول خدا صلى الله عليه و آله خود برداشت. پس فرمود كه: تو شريك منى در علم و من در آن شريك توام. و به خدا سوگند، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ندانست يك حرف را از آنچه خداى عزّوجلّ به او تعليم كرد، مگر آن كه آن را به على عليه السلام تعليم كرد، بعد، از آن، علم به سوى ما منتهى شد». پس دست خود را بر سينه خويش گذاشت.50. باب در بيان جهات و وجوه علوم ائمه عليهم السلام1422.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن اسماعيل، از عمويش حمزة بن بَزيع، از على سائى، از ابوالحسن اوّل حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«نهايت و غايت رسيدن علم ما بر سه وجه است: گذشته و آينده و آنچه حادث و متجدّد مى شود آنا فَآنا.

امّا آنچه گذشته، از براى ما تفسير و بيان شده، و امّا آينده و آنچه آمدنش بر سبيل حتم و وجوب باشد كه در مستقبل واقع شود، نوشته شده (يعنى: در جفر و جامعه و غير آن) و امّا آنچه در حال حادث مى شود، انداختنى است در دل ها و دميدنى است در گوش ها» (يعنى: در هر زمان در دل ما مى افتد و فرشته در گوش ما مى گويد كه چنين و چنين اتّفاق افتاد كه تمام حوادث به طريق الهام و تحديث مى دانيم). و حضرت فرمود كه: «اين علم، از همه علوم ما افضل است و هيچ پيغمبرى بعد از پيغمبر ما نيست».

.

ص: 834

1423.الإمام الباقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسى ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ : أَخْبِرْنِي عَنْ عِلْمِ عَالِمِكُمْ ، قَالَ : «وِرَاثَةٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ مِنْ عَلِيٍّ عليه السلام » .

قَالَ : قُلْتُ : إِنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّهُ يُقْذَفُ فِي قُلُوبِكُمْ ، وَ يُنْكَتُ فِي آذَانِكُمْ ؟ قَالَ : «أَوْ ذَاكَ».1424.إرشاد القلوب :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : رُوِّينَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ : «إِنَّ عِلْمَنَا غَابِرٌ ، وَ مَزْبُورٌ ، وَ نَكْتٌ فِي الْقُلُوبِ ، وَ نَقْرٌ فِي الْأَسْمَاعِ»، فَقَالَ : «أَمَّا الْغَابِرُ ، فَمَا تَقَدَّمَ مِنْ عِلْمِنَا ؛ وَ أَمَّا الْمَزْبُورُ ، فَمَا يَأْتِينَا ؛ وَ أَمَّا النَّكْتُ فِي الْقُلُوبِ ، فَإِلْهَامٌ ؛ وَ أَمَّا النَّقْرُ فِي الْأَسْمَاعِ ، فَأَمْرُ الْمَلَكِ» . .

ص: 835

1420.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر، از على بن موسى، از صفوان بن يحيى، از حارث بن مغيره از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: مرا خبر ده از علم عالم شما. فرمود كه:«از راه وراثت است از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و از على عليه السلام ». حارث مى گويد كه: عرض كردم كه: ما يكديگر را حديث مى كنيم كه علم در دل هاى شما افكنده مى شود و در گوش هاى شما دميده مى شود (و در بعضى از نُسَخ كافى به جاى شما، ايشان است و هر دو، به يك معنى است و اختلاف در خطاب و غيبت به اعتبار خطاب و حكايت است). حضرت فرمود كه: «يا اين» (يعنى: علم ما بر دو قسم است: يكى به طريق وراثت از رسول و على ؛ و ديگرى، به طريق الهام و تحديث).1421.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از آن كه او را حديث كرده ، از مُفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: به امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: از امام جعفر صادق عليه السلام روايت به ما رسيده كه آن حضرت فرمود كه:«علم ما گذشته و نوشته و زدنى است در دل ها و دميدنى است در گوش ها». حضرت فرمود: «امّا گذشته، آن چيزى است كه تقدّم يافته از علم ما، و امّا نوشته، آن چيزى است كه ما را مى آيد، و امّا زدن در دل ها، الهام است كه خدا آن را در دل ما مى اندازد، و امّا دميدن در گوش ها، كار فرشته است كه در گوش ما مى گويد». .

ص: 836

51 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام لَوْ سُتِرَ عَلَيْهِمْ لَأَخْبَرُوا كُلَّ امْرِئً بِمَا لَهُ وَ عَلَيْهِ1423.امام باقر عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «لَوْ كَانَ لِأَلْسِنَتِكُمْ أَوْكِيَةٌ ، لَحَدَّثْتُ كُلَّ امْرِىً?بِمَا لَهُ وَ عَلَيْهِ».1424.إرشاد القلوب :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا بَصِيرٍ يَقُولُ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مِنْ أَيْنَ أَصَابَ أَصْحَابَ عَلِيٍّ عليه السلام مَا أَصَابَهُمْ مَعَ عِلْمِهِمْ بِمَنَايَاهُمْ وَ بَ_لَايَاهُمْ ؟ قَالَ : فَأَجَابَنِي _ شِبْهَ الْمُغْضَبِ _ : «مِمَّنْ ذلِكَ إِلَا مِنْهُمْ ؟!» .

فَقُلْتُ : مَا يَمْنَعُكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟

قَالَ : «ذلِكَ بَابٌ أُغْلِقَ إِلَا أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا _ فَتَحَ مِنْهُ شَيْئاً يَسِيراً» ، ثُمَّ قَالَ : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، إِنَّ أُولئِكَ كَانَتْ عَلى أَفْوَاهِهِمْ أَوْكِيَةٌ». .

ص: 837

51. باب در بيان اين كه اگر مردم بر ائمّه عليهم السلام مى پوشيدند و سخن ايشان را فاش

51. باب در بيان اين كه اگر مردم بر ائمّه عليهم السلام مى پوشيدند و سخن ايشان را فاش نمى كردند، هر آينه هر فردى را به آنچه براى او و بر او بود، خبر مى دادند1426.الغارات عن سالِم بن أبِي الجَعد :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از فَضالة بن ايّوب، از ابان بن عثمان، از عبدالواحد بن مختار كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«اگر زبان هاى شما را بندها مى بود، هر آينه حديث مى كردم هر مردى را به آنچه باعث نفع و موجب ضرر او باشد» (و بند زبان داشتن، كنايه است از آن كه آنچه مى شنود، به كسى نگويد).1427.شرح نهج البلاغة :و به همين اسناد، از احمد بن محمد، از ابن سِنان، از عبداللّه بن مُسكان روايت است كه گفت: شنيدم از ابوبصير كه مى گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: از كجا به اصحاب على عليه السلام رسيد آنچه به ايشان رسيد با دانش ايشان به مرگ ها و بلاهاى خويش (و مراد از آن، امور غريبه اى است كه حضرت ايشان را به آن خبر داده بود، در حالى كه زائد بر آن، علم به مرگ و بلاى خويش داشتند. و بعضى گمان كرده اند كه مراد، استبعاد سائل است كه با وجود علم به مرگ و بلا، چگونه رسيد به ايشان آنچه رسيد. حضرت فرمود كه:«از بدى خود ايشان بود». و عنوان و آخر حديث، هر دو، دلالت بر ردّ اين توهم مى كنند. و مراد از اصحاب آن حضرت، خواصّ اصحاب اند كه قابل اين علوم بودند) .

ابوبصير مى گويد كه: پس آن حضرت مرا جواب فرمود مانند كسى كه به خشم آمده باشد و فرمود كه: «اين امر از كه بود؟» و خود جواب خويش را فرمود و فرمود كه: «از خود ايشان بود» (و بنابر بعضى از نُسَخ از كه بود اين امر، مگر از خودشان، يعنى: چيزى چند در ايشان بود كه باعث قابليّت تعليم ايشان بود). ابوبصير مى گويد كه عرض كردم كه: چه چيز تو را منع مى كند از اظهار آنچه على عليه السلام بر اصحاب خود اظهار فرمود، فداى تو گردم؟ حضرت فرمود كه: «اين درى است كه بسته شده بود، مگر آن كه حسين بن على عليه السلام چيز كمى را از آن گشود». بعد از آن فرمود كه: «اى ابا محمد، به درستى كه آن گروه، بندها بر دهان هاى ايشان بود».

.

ص: 838

52 _ بَابُ التَّفْوِيضِ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ عليهم السلام فِي أَمْرِ الدِّينِ1425.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از علباء بن احمر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ النَّحْوِيِّ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَدَّبَ نَبِيَّهُ عَلى مَحَبَّتِهِ ، فَقَالَ : «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» ، ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ ، فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» ، وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ» » .

قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «وَ إِنَّ نَبِيَّ اللّهِ فَوَّضَ إِلى عَلِيٍّ وَ ائْتَمَنَهُ ، فَسَلَّمْتُمْ وَ جَحَدَ النَّاسُ ؛ فَوَ اللّهِ لَنُحِبُّكُمْ أَنْ تَقُولُوا إِذَا قُلْنَا ، وَ أَنْ تَصْمُتُوا إِذَا صَمَتْنَا ، وَ نَحْنُ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ مَا جَعَلَ اللّهُ لِأَحَدٍ خَيْراً فِي خِ_لَافِ أَمْرِنَا».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ ، ثُمَّ ذَكَرَ نَحْوَهُ . .

ص: 839

52. باب در بيان تفويض به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و به سوى ائمّه عليهم السلام در امر دين

52. باب در بيان تفويض به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و به سوى ائمّه عليهم السلام در امر دين 11427.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر، از على بن اسماعيل، از صفوان بن يحيى، از عاصم بن حُميد، از ابواسحاق نحوى روايت كرده است كه گفت: بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم، پس شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ پيغمبر خويش را ادب كرد، و آنچه را كه داعى بود به مَحامد از اعمال صالحه و اخلاق فاضله، به آن حضرت تعليم فرمود؛ در حالتى كه بر دوستى آن حضرت صلى الله عليه و آله قائم بود (يا آن حضرت بر دوستى آن جناب _ تقدّس و تعالى _ قرار و استقرار داشت). پس فرمود: «وَ إنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» (1) ، يعنى: «و به درستى كه تو هر آينه بر خو و عادت بزرگى استقرار دارى» (كه كسى غير تو بر آن نيست). بعد از آن، به وى تفويض نمود، پس آن جناب _ عزّوجلّ _ فرمود: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (2) (و آيه در باب اختلاف حديث مذكور شد) و نيز خداى عزّوجلّ فرموده: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أطاعَ اللّهَ» (3) » بعد از آن، حضرت صادق عليه السلام فرمود: «و به درستى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله ، به على عليه السلام تفويض نمود، و او را امين داشت. پس شما را تسليم كرديد و قبول نموديد و مردم دانسته انكار كردند. پس به خدا سوگند كه شما را دوست مى داريم كه بگوييد، چون ما بگوييم، و اين كه ساكت شويد، چون ما ساكت شويم (و ممكن است كه معنى اين باشد كه: ما شما را دوست مى داريم، اگر چنين باشيد كه در سخن گفتن و نگفتن پيرو ما باشيد). و ما واسطه ايم در ما بين شما و خداى عزّوجلّ و خدا از براى هيچ كس خوبى را در مخالفت امر ما قرار نداده».

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن ابى نجران، از عاصم بن حُميد، از ابو اسحاق كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود. بعد از آن مثل حديث سابق را ذكر كرده است.

.


1- . قلم، 4.
2- . حشر، 7.
3- . نساء، 80.

ص: 840

1428.امام على عليه السلام ( _ از نامه وى به قُثَم بن عباس كه كارگزار وى در مك ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي عِمْرَانَ ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ بَكَّارِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ ، عَنْ مُوسَى بْنِ أَشْيَمَ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَأَخْبَرَهُ بِهَا ، ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْهِ دَاخِلٌ ، فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْكَ الْايَةِ ، فَأَخْبَرَهُ بِخِ_لَافِ مَا أَخْبَرَ بِهِ الْأَوَّلَ، فَدَخَلَنِي مِنْ ذلِكَ مَا شَاءَ اللّهُ حَتّى كَأَنَّ قَلْبِي يُشْرَحُ بِالسَّكَاكِينِ ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : تَرَكْتُ أَبَا قَتَادَةَ بِالشَّامِ لَا يُخْطِئُ فِي الْوَاوِ وَ شِبْهِهِ ، وَ جِئْتُ إِلى هذَا يُخْطِئُ هذَا الْخَطَأَ كُلَّهُ ، فَبَيْنَا أَنَا كَذلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ آخَرُ ، فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْكَ الْايَةِ ، فَأَخْبَرَهُ بِخِ_لَافِ مَا أَخْبَرَنِي وَ أَخْبَرَ صَاحِبَيَّ ، فَسَكَنَتْ نَفْسِي ، فَعَلِمْتُ أَنَّ ذلِكَ مِنْهُ تَقِيَّةٌ .

قَالَ : ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ ، فَقَالَ لِي : «يَا ابْنَ أَشْيَمَ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَوَّضَ إِلى سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عليه السلام ، فَقَالَ : «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكَ بِغَيْرِ حِسابٍ» ، وَ فَوَّضَ إِلى نَبِيِّهِ عليه السلام ، فَقَالَ : «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» فَمَا فَوَّضَ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَيْنَا». .

ص: 841

1604.عنه عليه السلام ( _ في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از يحيى بن ابى عمران، از يونس، از بكّار بن ابى بكر، از موسى بن اَشيم روايت كرده است كه گفت: در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم، پس مردى از آن حضرت سؤال كرد از معنى آيه اى از كتاب خداى عزّوجلّ و آن حضرت او را به آن، خبر و جواب داد. و بعد از آن، ديگرى بر آن حضرت داخل شد و او را از همان آيه سؤال نمود، پس حضرت او را خبر داد به خلاف آنچه اوّل را خبر داده بود. پس در من از ديدن اين مخالفت، داخل شد آنچه خدا خواست، يعنى: اندوه بسيار در دلم به هم رسيد، به مرتبه اى كه گويا دل من به كاردها بريده و پاره پاره مى شد. در دل خود گفتم كه ابو قتاده را در شام وا گذاشتم كه در واو و مانند آن خطا نمى كند، و آمدم به سوى اين مرد كه اين نوع خطا از او سر مى زند كه همه مطلب را خطا مى كند. پس در بين اين كه من همچنين محزون و متفكّر بودم، ناگاه ديگرى بر او داخل شد، و او را از همان آيه سؤال كرد، پس او را خبر داد به خلاف آنچه مرا خبر داده بود (يعنى: اعلام فرموده بود؛ زيرا كه حضرت او را جواب و خبرى نداده بود و به خلاف آنچه رفيق مرا خبر داده بود). پس دل من آرام گرفت و دانستم كه اين نوع رفتار و گفتار كه از آن حضرت سر مى زند، تقيّه است.

موسى مى گويد كه: بعد از آن، حضرت به جانب من التفات نمود و فرمود كه:«اى پسر اشيم، به درستى كه خداى عزّوجلّ به سليمان بن داود عليه السلام تفويض نمود، پس فرمود كه: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أوْ أمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» (1) (كه در باب اهل ذكر گذشت) و خدا به پيغمبر خود صلى الله عليه و آله تفويض نمود، بعد از آن فرمود: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (2) . پس آنچه به رسول خدا تفويض شد، آن را به ما تفويض فرمود» . .


1- . ص، 39.
2- . حشر، 7.

ص: 842

1605.عنه عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام يَقُولَانِ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَوَّضَ إِلى نَبِيِّهِ عليه السلام أَمْرَ خَلْقِهِ لِيَنْظُرَ كَيْفَ طَاعَتُهُمْ». ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ : «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» .1606.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَيْسٍ الْمَاصِرِ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَدَّبَ نَبِيَّهُ ، فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ ، فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ ، قَالَ : «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» ، ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ ، فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» ، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً ، مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ ، لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِي شَيْءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ ، فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللّهِ .

ثُمَّ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَرَضَ الصَّ_لَاةَ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ عَشْرَ رَكَعَاتٍ ، فَأَضَافَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلَى الرَّكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ ، وَ إِلَى الْمَغْرِبِ رَكْعَةً ، فَصَارَتْ عَدِيلَ الْفَرِيضَةِ، لَا يَجُوزُ تَرْكُهُنَّ إِلَا فِي السَّفَرِ ، وَ أَفْرَدَ الرَّكْعَةَ فِي الْمَغْرِبِ فَتَرَكَهَا قَائِمَةً فِي السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ ، فَأَجَازَ اللّهُ لَهُ ذلِكَ كُلَّهُ ، فَصَارَتِ الْفَرِيضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَكْعَةً .

ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَ_لَاثِينَ رَكْعَةً مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ ، فَأَجَازَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ ذلِكَ ، وَ الْفَرِيضَةُ وَ النَّافِلَةُ إِحْدى وَ خَمْسُونَ رَكْعَةً ، مِنْهَا رَكْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدَّانِ بِرَكْعَةٍ مَكَانَ الْوَتْرِ .

وَ فَرَضَ اللّهُ فِي السَّنَةِ صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ . وَ سَنَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَوْمَ شَعْبَانَ وَ ثَ_لَاثَةَ أَيَّامٍ فِي كُلِّ شَهْرٍ مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ ، فَأَجَازَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ ذلِكَ .

وَ حَرَّمَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْخَمْرَ بِعَيْنِهَا ، وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُسْكِرَ مِنْ كُلِّ شَرَابٍ ، فَأَجَازَ اللّهُ لَهُ ذلِكَ .

وَ عَافَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَشْيَاءَ وَ كَرَّهَهَا ، لَمْ يَنْهَ عَنْهَا نَهْيَ حَرَامٍ ، إِنَّمَا نَهى عَنْهَا نَهْيَ إِعَافَةٍ وَ كَرَاهَةٍ ، ثُمَّ رَخَّصَ فِيهَا ، فَصَارَ الْأَخْذُ بِرُخَصِهِ وَاجِباً عَلَى الْعِبَادِ كَوُجُوبِ مَا يَأْخُذُونَ بِنَهْيِهِ وَ عَزَائِمِهِ ، وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِيمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ ، وَ لَا فِيمَا أَمَرَ بِهِ أَمْرَ فَرْضٍ لَازِمٍ ، فَكَثِيرُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرِبَةِ نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ ، لَمْ يُرَخِّصْ فِيهِ لِأَحَدٍ ، وَ لَمْ يُرَخِّصْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَحَدٍ تَقْصِيرَ الرَّكْعَتَيْنِ اللَّتَيْنِ ضَمَّهُمَا إِلى مَا فَرَضَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، بَلْ أَلْزَمَهُمْ ذلِكَ إِلْزَاماً وَاجِباً ، لَمْ يُرَخِّصْ لِأَحَدٍ فِي شَيْءٍ مِنْ ذلِكَ إِلَا لِلْمُسَافِرِ ، وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُرَخِّصَ مَا لَمْ يُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَمْرَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ نَهْيُهُ نَهْيَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِيمُ لَهُ كَالتَّسْلِيمِ لِلّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى» . .

ص: 843

1607.عنه عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حجّال، از ثعلبه، از زراره كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام كه مى فرمودند:«خداى عزّوجلّ به سوى پيغمبر خويش، امر خلق خود را تفويض فرمود تا نظر كند كه فرمان بردارى ايشان، چگونه است» پس اين آيه را تلاوت نمود: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» .1608.عنه عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از عمر بن اُذينه، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه به بعضى از اصحاب قيس ماصر مى فرمود كه:«خداى عزّوجلّ پيغمبر خويش را ادب آموخت و ادب او را نيكو ساخت. پس چون ادب را از براى او كامل گردانيد، فرمود: «إنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» (1) ، بعد از آن، امر دين و امّت را به او تفويض فرمود تا بندگان او را سياست كند، و متوجّه امور ايشان باشد، و خداى عزّوجلّ فرمود كه: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» . و به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بر راه راست بود كه خدا او را تسديد فرموده بود، و موفّق و مؤيّد بود به روح القدس، كه لغزش نمى نمود و خطا نمى كرد در چيزى، از آنچه خلائق را به آن سياست و ادب مى فرمود، و به آداب خدا ادب مند گرديد.

پس به درستى كه خداى عزّوجلّ نماز را دو ركعت دو ركعت واجب گردانيد كه همه آن ده ركعت بود. بعد از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى آن دو ركعت، دو ركعت ديگر و به سوى نماز شام، يك ركعت ديگر را اضافه فرمود، و اضافه آن حضرت، همتاى فريضه شد در وجوب كه ترك آنها جائز نيست، مگر در سفر و يك ركعت را در نماز شام زياد كرد، و آن را ثابت و برپا قرار داد در سفر و حضر كه ترك آن، در هيچ يك تجويز نكرد. پس خدا همه اينها را از براى او اجازه فرمود و ممضى داشت و به اين سبب، نماز فريضه هفده ركعت شد.

بعد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله نمازهاى نافله و مستحبّه را سى و چهار ركعت قرار داد، و برابر فريضه، و خداى عزّوجلّ اين را از براى او اجازه فرمود و همه فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت است كه از جمله آنهاست دو ركعت بعد از نماز خفتن كه مصلّى آن را نشسته به جا مى آورد كه به يك ركعت حساب مى شود و به جاى وتر است، و خدا در سال، روزه ماه رمضان را واجب گردانيد و رسول خدا صلى الله عليه و آله روزه شعبان را و سه روز در هر ماهى قرار داد به طريق استحباب كه دو چند فريضه باشد، و خداى عزّوجلّ اين را از براى او اجازه فرمود.

و خداى عزّوجلّ شراب انگور را به خصوص حرام گردانيد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله مست كننده اى از هر شرابى را حرام گرانيد و خدا اين را از براى او اجازه فرمود. و رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى چند را مرتكب نشد و آنها را ناخوش داشت و از آنها نهى نفرمود به نهيى كه مستلزم حرمت آن باشد، بلكه نهى كرد از آنها به نهيى كه موجب دورى و كراهت است. بعد از آن، در آنها رخصت داد. پس عمل كردن به رخصت، واجب شد بر بندگان، مانند وجوب عمل كردن به نهى و عزيمت هاى او (كه مراد محرّمات و واجبات است)، و رسول خدا صلى الله عليه و آله ايشان را رخصت نداد در آنچه ايشان را از آن نهى فرمود به نهيى كه مفيد حرمت است و نه در آنچه امر فرمود به امرى كه دلالت بر وجوب كند، و لزوم داشته باشد. پس بسيار از مست كننده از همه شراب ها كه ايشان را از آن نهى فرمود به نهى تحريمى، و هيچ كس را در آن رخصت نداد، و همچنين در اندك آن، اگرچه به قدر سر سوزنى باشد (و ظاهر عبارت حديث، كه دلالت مى كند بر رخصت در خوردن كمى از مست كننده، متروك است بالنص و الأجماع).

و رسول خدا صلى الله عليه و آله هيچ كس را رخصت نداد در تقصير كردن دو ركعتى كه آنها را ضمّ فرمود به سوى آنچه خداى عزّوجلّ واجب گردانيده، بلكه آن را بر ايشان الزام فرمود؛ الزامى واجب كه هيچ كس را در چيزى از آن، رخصت نداد، مگر از براى مسافر و كسى را نمى رسد كه رخصت دهد آنچه را كه رسول صلى الله عليه و آله آن را رخصت نداده. پس امر و نهى رسول خدا صلى الله عليه و آله با امر و نهى خداى عزّوجلّ موافق آمد، و بر بندگان واجب است كه پيغمبر امر او را تسليم كنند، مانند تسليم كردن ايشان خداى تبارك و تعالى و امر او را». .


1- . قلم، 4.

ص: 844

1430.امام على عليه السلام ( _ در پاسخ مردى كه از او خواست تا ايمان را برايش م ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام يَقُولَانِ :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فَوَّضَ إِلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله أَمْرَ خَلْقِهِ ؛ لِيَنْظُرَ كَيْفَ طَاعَتُهُمْ»، ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ : «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، مِثْلَهُ . .

ص: 845

1431.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) ابوعلى اشعرىّ، از محمد بن عبدالجّبار، از ابن فضّال، از ثعلبة بن ميمون، از زراره روايت كرده است كه شنيد از امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمودند كه:«خداى تبارك و تعالى امر خلق خود را به سوى پيغمبر خويش صلى الله عليه و آله تفويض فرمود، تا نظر كند كه فرمان بردارى ايشان چگونه است». پس اين آيه را تلاوت فرمود: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» .

محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حجّال، از ثعلبة بن ميمون، از زراره مثل اين را روايت كرده است. .

ص: 846

1432.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر (طبق گزارش تحف ال ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ أَدَّبَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا انْتَهى بِهِ إِلى مَا أَرَادَ ، قَالَ لَهُ : «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» ، فَفَوَّضَ إِلَيْهِ دِينَهُ ، فَقَالَ : «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» وَ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَرَضَ الْفَرَائِضَ ، وَ لَمْ يَقْسِمْ لِلْجَدِّ شَيْئاً ، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَطْعَمَهُ السُّدُسَ ، فَأَجَازَ اللّهُ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ لَهُ ذلِكَ ؛ وَ ذلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكَ بِغَيْرِ حِسابٍ» » .1433.الإمام عليّ عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«وَضَعَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله دِيَةَ الْعَيْنِ وَ دِيَةَ النَّفْسِ ، وَ حَرَّمَ النَّبِيذَ وَ كُلَّ مُسْكِرٍ». فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ : وَضَعَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ جَاءَ فِيهِ شَيْءٌ ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، لِيُعْلَمَ مَنْ يُطِيعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَعْصِيهِ» .1434.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، قَالَ :وَجَدْتُ فِي نَوَادِرِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَا وَ اللّهِ ، مَا فَوَّضَ اللّهُ إِلى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ إِلَا إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ عليهم السلام ، قَالَ اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ» ، وَ هِيَ جَارِيَةٌ فِي الْأَوْصِيَاءِ عليهم السلام ». .

ص: 847

1433.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان، از اسحاق بن عمّار، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود كه:«خداى تبارك و تعالى، پيغمبر خود صلى الله عليه و آله را تأديب فرمود و چون او را به منتهاى آنچه مى خواست رسانيد، به او فرمود كه: «إنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» (1) . پس دين خود را به او مفوّض فرمود و فرمود كه: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» . به درستى كه خداى عزّوجلّ در باب ميراث ، فرائض و سهامى چند را واجب گردانيد و از براى جد (كه پدر پدر، يا پدر مادر ميّت است)، چيزى را قسمت نفرمود.

به تحقيق كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شش يكِ اصل مال را به او طعمه داد و خداى جلّ ذكره آن را از براى او اجازه فرمود. و اين است معنى قول خداى عزّوجلّ: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أوْ أمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» (2) ».1434.امام صادق عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از حمّاد بن عثمان، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله ، ديه چشم و ديه نفس و تن را وضع نمود، و قرار داد فرمود و شراب خرما و هر مست كننده اى را حرام گردانيد». كسى به آن حضرت عرض نمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله وضع فرمود بى آن كه چيزى در باب آن آمده باشد (يعنى: از جانب خدا در قرآن يا غير آن خصوصا). حضرت فرمود: «آرى، تا خدا بداند آن كه را كه رسول را فرمان مى برد، از آن كه او را فرمان نمى برد» (يعنى: تا هر يك را جزاى عالم به حال ايشان بدهد، يا اين دو فرقه را تميز دهد و از هم جدا كند تا مردم بدانند و ايشان را از هم جدا كنند. و بنابر بعضى از نسخ كافى، معنى اين است كه: تا بداند كه كى رسول را اطاعت مى كند و كى او را معصيت مى نمايد).1435.نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از محمد بن حسن روايت كرده است كه گفت: در نوادر محمد بن سنان يافتم كه روايت كرده بود از عبداللّه بن سنان كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:«نه، به خدا سوگند كه خدا به سوى هيچ يك از خلق خود تفويض نفرمود، مگر به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و به سوى ائمّه عليهم السلام . خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «إنّا أنْزَلْنا إلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أراكَ اللّهُ» (3) ، يعنى: به درستى كه ما فرو فرستاديم به سوى تو اين كتاب كامل را كه (قرآن است) به درستى و راستى تا حكم كنى در ميان مردمان به آنچه خدا آن را براى تو رأى گردانيده».

و حضرت فرمود كه: «اين آيه، در اوصياى پيغمبر صلى الله عليه و آله جارى است» (و بعضى از سنّيان، اين آيه را دليل بر اين گرفته كه پيغمبر صلى الله عليه و آله متعبّد بود به اجتهاد كردن به آن وضعى كه به آن استدلال كرده اند، و با وجود ضعف دلالت آيه بر مطلب ايشان، ظهورش از دلالت آن بر تفويض بيشتر است؛ چه معلّل كردن انزال قرآن به حكم كردن به قرار داد خويش، با هم نمى سازند. پس بايد كه اين حديث فى الحقيقه از معصوم نباشد، يا اگر از معصوم باشد، در آن خلاف ظاهرى را مرتكب شده باشد، به طريقه تأويل كه خود آن را مى داند . و معنى آيه بنابر ظاهر لفظ آن، اين است كه: تا حكم كنى به آنچه خدا آن را به تو نموده و وحى فرموده، يا به نمودن و اعلام خدا تو را كه چگونه حكم كنى در ميان مردمان) . .


1- . قلم، 4.
2- . ص ، 39.
3- . نساء، 105.

ص: 848

1436.نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَدَّبَ رَسُولَهُ حَتّى قَوَّمَهُ عَلى مَا أَرَادَ ، ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ ، فَقَالَ عَزَّ ذِكْرُهُ : «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» فَمَا فَوَّضَ اللّهُ إِلى رَسُولِهِ ، فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَيْنَا».1437.الإمام الصادق عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ صَنْدَلٍ الْخَيَّاطِ ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكَ بِغَيْرِ حِسابٍ» قَالَ : «أَعْطى سُلَيْمَانَ مُلْكاً عَظِيماً ، ثُمَّ جَرَتْ هذِهِ الْايَةُ فِي رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَكَانَ لَهُ أَنْ يُعْطِيَ مَا شَاءَ مَنْ شَاءَ ، وَ يَمْنَعَ مَنْ شَاءَ ، وَ أَعْطَاهُ اللّهُ أَفْضَلَ مِمَّا أَعْطى سُلَيْمَانَ ؛ لِقَوْلِهِ تَعَالى : «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» ». .

ص: 849

1435.نهج البلاغه :محمد بن يحيى، از محمد بن حسن، از يعقوب بن يزيد، از حسن بن زياد، از محمد بن حسن ميثمى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ پيغمبر خود را تأديب كرد تا آن كه او را راست گردانيد بر آن وضعى كه اراده داشت. بعد از آن، به سوى او تفويض كرد و آن جناب _ عزّ ذكره _ فرمود كه: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» . پس آنچه خدا به سوى پيغمبر خود تفويض فرمود، همان را به سوى ما تفويض فرمود».1436.نهج البلاغه :على بن محمد، از بعضى از اصحاب ما، از حسين بن عبدالرّحمان، از صَنْدل خيّاط، از زيد شحّام روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم در باب قول خداى تعالى: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أوْ أمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» . حضرت فرمود كه:«پادشاهى بزرگى به سليمان عطا شده بود، بعد از آن، اين آيه در باب رسول خدا صلى الله عليه و آله جارى گرديد. پس آن حضرت را مى رسيد كه عطا كند به هر كه خواهد، آنچه را كه خواهد، و منع كند هر كه را كه خواهد، و خدا به او عطا فرمود، بهتر از آنچه سليمان را عطا فرموده بود، به جهت فرموده آن جناب: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» ». .

ص: 850

53 _ بَابٌ فِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام بِمَنْ يُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضى وَ كَرَاهِيَةِ الْقَوْلِ فِيهِمْ بِالنُّبُوَّةِ1438.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ بَعدَ ذِكرِ خَص ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : مَا مَوْضِعُ الْعُلَمَاءِ ؟ قَالَ : «مِثْلُ ذِي الْقَرْنَيْنِ ، وَ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ ، وَ صَاحِبِ مُوسى عليهم السلام » .1439.عنه عليه السلام ( _ في جَوابِ مَن قالَ : أنتَ أميرُنا ونَحنُ رَعِيّ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّمَا الْوُقُوفُ عَلَيْنَا فِي الْحَ_لَالِ وَ الْحَرَامِ ، فَأَمَّا النُّبُوَّةُ فَ_لَا» .1438.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر ، پس از بازگويى و ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْبَرْقِيِّ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ النَّبِيِّينَ ؛ فَ_لَا نَبِيَّ بَعْدَهُ أَبَداً ، وَ خَتَمَ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ ؛ فَ_لَا كِتَابَ بَعْدَهُ أَبَداً ، وَ أَنْزَلَ فِيهِ : تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ ، وَ خَلْقَكُمْ ، وَ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ، وَ نَبَأَ مَا قَبْلَكُمْ ، وَ فَصْلَ مَا بَيْنَكُمْ ، وَ خَبَرَ مَا بَعْدَكُمْ ، وَ أَمْرَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ ، وَ مَا أَنْتُمْ صَائِرُونَ إِلَيْهِ» .1439.امام على عليه السلام ( _ در پاسخ كسى كه گفت : تو امير مايى و ما فرمانبرا ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ مُحَدَّثاً» ، فَقُلْتُ : فَتَقُولُ : نَبِيٌّ ؟ قَالَ : فَحَرَّكَ بِيَدِهِ هكَذَا ، ثُمَّ قَالَ : «أَوْ كَصَاحِبِ سُلَيْمَانَ ، أَوْ كَصَاحِبِ مُوسى ، أَوْ كَذِي الْقَرْنَيْنِ ، أَ وَ مَا بَلَغَكُمْ أَنَّهُ قَالَ : وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ؟!» . .

ص: 851

53. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام به كدام يك از اوصياى گذشتگان شباهت دارند، و

53. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام به كدام يك از اوصياى گذشتگان شباهت دارند، و حرمت قول به پيغمبرى در باب ايشان1440.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از اصبغ بن نباته _ ) ابو على اشعرى، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از حُمران بن اعين، روايت كرده است كه گفت: به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: مرتبه علما (يعنى: ائمّه) چيست؟ فرمود كه:«ايشان مانند ذوالقرنين و صاحب سليمان و صاحب موسى عليهم السلام اند» (يعنى: اسكندر و آصف بن برخيا و يوشع بن نون. و بعضى گمان كرده اند كه مراد از اخير، خضر يا هرون است و اوّل اصحّ است؛ زيرا كه مقصود اثبات وصايت است و نفى نبوّت و خضر و هرون هر دو پيغمبر بودند).1441.البيان والتبيين :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير ، از حسين بن ابى العلاء، روايت كرده است كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«جز اين نيست كه وقوف بر ما (يعنى: مقيم شدن در درگاه ما) و رجوع به سوى ما در باب حلال و حرام است (و اين حصر، نسبى است، نسبت به پيغمبرى و لهذا بعد از اين مى فرمايد كه:) امّا پيغمبرى را ما نداريم».1441.البيان والتبيين :محمد بن يحيى اشعرى، از احمد بن محمد، از برقى، از نضربن سُويد، از يحيى بن عمران حلبى، از ايّوب بن حرّ روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه خداى عزّ ذكره پيغمبران را به پيغمبر شما ختم نمود. كه هيچ پيغمبرى هرگز بعد از آن حضرت نخواهد بود، و به كتاب شما (كه قرآن است) همه كتاب ها را ختم فرمود، كه هرگز كتابى بعد از آن نخواهد بود. و فرو فرستاد در آن بيان هر چيزى و كيفيّت آفريدن شما و آفريدن آسمان ها و زمين و خبر آنچه پيش از شما بوده، و جدا ساختن حقّ از باطن، در آنچه در ميانه شما است و خبر آنچه بعد از شما خواهد بود، و امر بهشت و دوزخ و آنچه شما به سوى آن باز خواهيد گشت».1442.الإمام عليّ عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حمّاد بن عيسى، از حسين بن مختار، از حارث بن مغيره كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«على عليه السلام ، محدّث بود». پس من عرض كردم كه: بگوييم كه پيغمبر بود؟ حارث مى گويد كه: حضرت دست خويش را همچنين حركت داد (يعنى: به آن اشاره فرمود كه: نه)، بعد از آن، فرمود كه: «يا آن حضرت مانند صاحب سليمان، يا چون صاحب موسى، يا مثل ذوالقرنين بود. آيا به شما نرسيده كه آن حضرت در قصّه ذوالقرنين فرمود كه: در ميان شما مثل او هست».

.

ص: 852

1443.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : مَا مَنْزِلَتُكُمْ ؟ وَ مَنْ تُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضى ؟ قَالَ : «صَاحِبَ مُوسى وَ ذَا الْقَرْنَيْنِ كَانَا عَالِمَيْنِ ، وَلَمْ يَكُونَا نَبِيَّيْنِ» .1444.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ أَبِي طَالِبٍ ، عَنْ سَدِيرٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّكُمْ آلِهَةٌ ، يَتْلُونَ عَلَيْنَا بِذلِكَ قُرْآناً «وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ» ؟

فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ شَعْرِي مِنْ هؤُلَاءِ بَرَاءٌ ، وَ بَرِئَ اللّهُ مِنْهُمْ ، مَا هؤُلَاءِ عَلى دِينِي ، وَ لَا عَلى دِينِ آبَائِي ؛ وَ اللّهِ ، لَا يَجْمَعُنِي اللّهُ وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَا وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ».

قَالَ : قُلْتُ : وَ عِنْدَنَا قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنَّكُمْ رُسُلٌ ، يَقْرَؤُونَ عَلَيْنَا بِذلِكَ قُرْآناً: «يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّى بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ» ؟

فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي مِنْ هؤُلَاءِ بَرَاءٌ ، وَ بَرِئَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ رَسُولُهُ ، مَا هؤُلَاءِ عَلى دِينِي ، وَ لَا عَلى دِينِ آبَائِي ؛ وَ اللّهِ ، لَا يَجْمَعُنِي اللّهُ وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَا وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ».

قَالَ : قُلْتُ : فَمَا أَنْتُمْ ؟

قَالَ : «نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللّهِ ، نَحْنُ تَرَاجِمَةُ أَمْرِ اللّهِ ، نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ ، أَمَرَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ بِطَاعَتِنَا ، وَ نَهى عَنْ مَعْصِيَتِنَا ، نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ فَوْقَ الْأَرْضِ» . .

ص: 853

1445.عنه عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از ابن اُذنيه، از بريد بن معاويه، از امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه به آن حضرت عرض كردم كه: مرتبه شما چه قدر است و به كه شباهت داريد از آنان كه در گذشته اند؟ فرمود كه:«صاحب موسى و ذوالقرنين كه هر دو عالم بودند و پيغمبر نبودند».1446.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از برقى، از ابوطالب، از سَدير روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: گروهى گمان مى كنند كه شما خدايانيد، و در اين باب آيه اى از قرآن را بر ما مى خوانند كه: «وَ هُوَ الَّذى فى السَّماءِ إلهٌ وَ فى اْلأَرْضِ إلهٌ» (1) . فرمود كه:«اى سدير، گوش و چشم و گوشت و بشره و خون و موى من، از اين گروه بيزار است، و خدا از ايشان بيزار باشد (يا بيزار است). اين گروه بر دين من و بر دين پدران من نيستند، و خدا مرا با ايشان جمع نمى فرمايد در روز قيامت، مگر در حالى كه بر ايشان خشمناك باشد».

سدير مى گويد كه: عرض كردم: و در نزد ما گروهى ديگر هستند كه گمان مى كنند كه شما رسولان و فرستادگان خداييد، و در اين باب بر ما آيه اى را از قرآن مى خوانند كه: «يا أيُّها الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحا إنّى بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ» (2) ، يعنى: «اى گروه رسولان و فرستادگان خدا، بخوريد از طعام هاى پاكيزه و حلال و كار نيكو و شايسته را بكنيد. به درستى كه من به آنچه شما مى كنيد دانايم».

حضرت فرمود كه: «اى سدير، گوش و چشم و مو و بشره و گوشت و خون من، از اين گروه بيزار است، خدا و رسول او از ايشان بيزار باشند. اين گروه، بر دين من و بر دين پدران من نيستند. و خدا مرا با ايشان در روز قيامت جمع نخواهد فرمود، مگر در حالى كه بر ايشان خشمناك باشد».

سدير مى گويد كه: عرض كردم پس شما چه چيزيد؟ (يعنى: چه صفت داريد و به چه منصب آراسته ايد؟) فرمود: «ما خزانه داران علم خداييم، و ماييم ترجمان هاى امر خدا (كه آن را براى مردم بيان مى كنيم). و ماييم گروه معصومين كه خدا ما را از گناهان نگاه داشته، و خداى تبارك و تعالى امر فرموده به فرمان بردارى ما و از نافرمانى ما نهى فرموده. و ماييم حجت بالغه خدا بر هر كه در زير آسمان و در بالاى زمين است». .


1- . زخرف، 84.
2- . مؤمنون، 51.

ص: 854

1442.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بَحْرٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «الْأَئِمَّةُ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلَا أَنَّهُمْ لَيْسُوا بِأَنْبِيَاءَ ، وَ لَا يَحِلُّ لَهُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَا يَحِلُّ لِلنَّبِيِّ ، فَأَمَّا مَا خَ_لَا ذلِكَ ، فَهُمْ فِيهِ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».54 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ1444.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ ، قَالَ :أَرْسَلَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام إِلى زُرَارَةَ : أَنْ يُعْلِمَ الْحَكَمَ بْنَ عُتَيْبَةَ : «أَنَّ أَوْصِيَاءَ مُحَمَّدٍ _ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّ_لَامُ _ مُحَدَّثُونَ» .1445.امام على عليه السلام :مُحَمَّدٌ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ زِيَادِ بْنِ سُوقَةَ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاميَوْماً ، فَقَالَ : «يَا حَكَمُ ، هَلْ تَدْرِي الْايَةَ الَّتِي كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام يَعْرِفُ قَاتِلَهُ بِهَا ، وَ يَعْرِفُ بِهَا الْأُمُورَ الْعِظَامَ الَّتِي كَانَ يُحَدِّثُ بِهَا النَّاسَ ؟» .

قَالَ الْحَكَمُ : فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : قَدْ وَقَعْتُ عَلى عِلْمٍ مِنْ عِلْمِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، أَعْلَمُ بِذلِكَ تِلْكَ الْأُمُورَ الْعِظَامَ ، قَالَ : فَقُلْتُ : لَا وَ اللّهِ ، لَا أَعْلَمُ ، قَالَ : ثُمَّ قُلْتُ : مَا الْايَةُ ؟ تُخْبِرُنِي بِهَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ؟

قَالَ : «هُوَ وَ اللّهِ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ : «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِىٍّ (وَ لَا مُحَدَّثٍ)» وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام مُحَدَّثاً».

فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ _ يُقَالُ لَهُ : عَبْدُ اللّهِ بْنُ زَيْدٍ ، كَانَ أَخَا عَلِيٍّ لِأُمِّهِ _ : سُبْحَانَ اللّهِ! مُحَدَّثاً ؟ كَأَنَّهُ يُنْكِرُ ذلِكَ ، فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ : «أَمَا وَاللّهِ إِنَّ ابْنَ أُمِّكَ بَعْدُ قَدْ كَانَ يَعْرِفُ ذلِكَ».

قَالَ : فَلَمَّا قَالَ ذلِكَ سَكَتَ الرَّجُلُ ، فَقَالَ : «هِيَ الَّتِي هَلَكَ فِيهَا أَبُوالْخَطَّابِ ، فَلَمْ يَدْرِ مَا تَأْوِيلُ الْمُحَدَّثِ وَ النَّبِيِّ» . .

ص: 855

54. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام محدّث و مفهّم اند (كه فرشته ايشان را تحديث مى نمايد و

1446.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از عبداللّه بن بحر، از ابن مُسكان، از عبدالرحمان بن ابى عبداللّه ، از محمد بن مسلم كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«ائمّه، به منزله رسول خدا صلى الله عليه و آله اند، مگر آن كه ايشان پيغمبر نيستند و ايشان را حلال نيست از زنان آنچه پيغمبر را حلال مى بود» (يعنى: بيش از چهار زن به نكاح دوام بر سبيل اجتماع، و نيز زنى كه خويش را به پيغمبر مى بخشيد، و به محض اين، بر آن حضرت حلال مى شد بدون اجراى صيغه نكاح. و اين مخصوص آن حضرت بود؛ چنانچه حق تعالى در قرآن تصريح به آن فرموده). و حضرت فرمود كه: «امّا آنچه غير از اين باشد، ايشان در آن به منزله رسول خدايند».54. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام محدّث و مفهّم اند (كه فرشته ايشان را تحديث مى نمايد و خبر مى دهد و ايشان را تفهيم مى نمايد و مى فهماند)1609.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد ، از حجّال، از قاسم بن محمد، از عبيد بن زراره روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام به سوى زراره فرستاد كه حَكَم بن عُتيبه را اعلام كند كه :«اوصياى محمد - عليه و عليهم السلام - محدّث اند» .1610.عنه عليه السلام ( _ فيما كَتَبَهُ لِحُذَيفَةَ بنَ اليمانِ _ ) محمد، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از جميل بن صالح، از زياد بن سوقه، از حكم بن عُتيبه روايت كرده است كه گفت: روزى بر حضرت على بن الحسين عليه السلام داخل شدم، پس فرمود كه:«اى حكم، آيا مى دانى آن آيه را كه على بن ابى طالب عليه السلام كشنده خود را به آن مى شناخت، و مى شناخت به آن امور عظيمه اى را كه مردمان را به آن حديث مى كرد؟» حكم مى گويد كه: من با خود گفتم كه بر علمى از علوم على بن الحسين مطلّع شدم كه به واسطه آن همه اين امور عظيمه را خواهم دانست (يعنى: از كلام آن حضرت چنين مستفاد مى شود كه او نيز اين آيه را مى داند، از او استدعا مى كنم كه آن را به من تعليم كند).

حكم مى گويد كه: پس عرض كردم: نه، به خدا سوگند، كه من آن آيه را نمى دانم. و گفت كه: بعد از آن، عرض كردم كه: يا ابن رسول اللّه ، آيه اى كه فرمودى، مرا به آن خبر مى دهى كه چه آيه بود؟ حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه آن آيه، فرموده خداى عزّوجلّ است كه: «وَ ما أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيِّ» (1) [و لا محدّث]. و على بن ابى طالب عليه السلام محدّث بود» .

مردى كه او را عبداللّه بن زيد مى گفتند و برادر مادرى على بن الحسين بود (يعنى: مادرش مادرخوانده آن حضرت بود. و بعضى گفته اند كه مادر رضاعى آن حضرت بود و به هر تقدير). عبداللّه به حضرت عرض كرد از روى تعجّب كه: سبحان اللّه ، على عليه السلام ، محدّث بود؟ گويا كه اين را انكار داشت . حضرت امام محمد باقر عليه السلام رو به او آورد و فرمود كه: «بدان كه به خدا سوگند كه پسر مادرت بعد از آن حضرت اين را مى شناسد». حكم مى گويد كه چون حضرت اين سخن را فرمود، عبداللّه ساكت شد. پس فرمود كه: «همين آيه است كه ابوالخّطاب (كه محمد بن مقلاص است) در آن هلاك گرديد؛ زيرا كه ندانست كه تفسير محدّث و نبى چيست» (و هر دو را يكى دانست) .

.


1- . حج، 52.

ص: 856

1611.عنه عليه السلام ( _ فيما كَتَبَهُ إلى أهلِ المَدائِنِ _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ : «الْأَئِمَّةُ عُلَمَاءُ صَادِقُونَ، مُفَهَّمُونَ ، مُحَدَّثُونَ» .1603.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :ذُكِرَ الْمُحَدَّثُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ : «إِنَّهُ يَسْمَعُ الصَّوْتَ ، وَ لَا يَرَى الشَّخْصَ» . فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ، كَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّهُ كَ_لَامُ الْمَلَكِ ؟ قَالَ : «إِنَّهُ يُعْطَى السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ حَتّى يَعْلَمَ أَنَّهُ كَ_لَامُ مَلَكٍ» .1604.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ مُحَدَّثاً». فَخَرَجْتُ إِلى أَصْحَابِي ، فَقُلْتُ : جِئْتُكُمْ بِعَجِيبَةٍ ، فَقَالُوا : وَ مَا هِيَ ؟ فَقُلْتُ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام مُحَدَّثاً» . فَقَالُوا : مَا صَنَعْتَ شَيْئاً ، أَلَا سَأَلْتَهُ : مَنْ كَانَ يُحَدِّثُهُ؟

فَرَجَعْتُ إِلَيْهِ ، فَقُلْتُ : إِنِّي حَدَّثْتُ أَصْحَابِي بِمَا حَدَّثْتَنِي، فَقَالُوا : مَا صَنَعْتَ شَيْئاً ، أَلَا سَأَلْتَهُ : مَنْ كَانَ يُحَدِّثُهُ ؟ فَقَالَ لِي : «يُحَدِّثُهُ مَلَكٌ». قُلْتُ : تَقُولُ : إِنَّهُ نَبِيٌّ ؟ قَالَ : فَحَرَّكَ يَدَهُ هكَذَا : «أَوْ كَصَاحِبِ سُلَيْمَانَ ، أَوْ كَصَاحِبِ مُوسى ، أَوْ كَذِي الْقَرْنَيْنِ ؛ أَوَ مَا بَلَغَكُمْ أَنَّهُ قَالَ : وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ؟!» . .

ص: 857

1605.امام على عليه السلام :احمد بن محمد و محمد بن يحيى، از محمد بن حسن، از يعقوب بن يزيد، از محمد بن اسماعيل روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود:«ائمّه، علماى راست گويان و تفهيم شدگان محدّث اند».1606.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از مردى، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: محدَّث در نزد امام جعفر صادق عليه السلام مذكور شد، فرمود كه:«محدَّث، آواز فرشته را مى شنود و شخص را نمى بيند». به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، چگونه مى داند كه آن سخن فرشته است؟ فرمود كه: «خدا او را آسايش و آرامى عطا مى فرمايد كه هيچ تشكيك و تزلزل با او نمى باشد تا آن كه مى داند كه آن سخن فرشته است».1607.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حمّاد بن عيسى، از حسين بن مختار، از حارث بن مغيره، از حُمران بن اعيَن، روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«على عليه السلام ، محدَّث بود». پس من بيرون آمدم و به ياران خويش گفتم كه قصه عجيبه اى را براى شما آورده ام. گفتند كه: آن قصه چه چيز است؟ گفتم كه: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود: «على عليه السلام ، محدّث بود». گفتند كه: كار خوبى نكردى. چرا از آن حضرت سؤال نكردى كه كى او را حديث مى كند؟ پس من به سوى آن حضرت برگشتم و عرض كردم كه: من ياران خويش را خبر دادم به آنچه مرا به آن خبر داده بودى، گفتند كه كار خوبى نكردى، چرا از او سؤال نكردى كه كى آن حضرت را حديث مى كند و به او خبر مى دهد؟ حضرت به من فرمود كه: «فرشته اى او را حديث مى كند». عرض كردم كه: مى فرمايى كه آن حضرت، پيغمبر است؟ حضرت دست خويش را همچنين حركت داد و فرمود كه:«يا آن حضرت مانند صاحب سليمان، يا چون صاحب موسى، يا مثل ذوالقرنين بود. آيا به شما نرسيده كه آن حضرت در قصه ذوالقرنين فرموده: در ميان شما است مثل او». .

ص: 858

55 _ بَابٌ فِيهِ ذِكْرُ الْأَرْوَاحِ الَّتِي فِي الْأَئِمَّةِ عليهم السلام1609.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا جَابِرُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ خَلَقَ الْخَلْقَ ثَ_لَاثَةَ أَصْنَافٍ ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ » .

فَالسَّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللّهِ عليهم السلام وَ خَاصَّةُ اللّهِ مِنْ خَلْقِهِ ، جَعَلَ فِيهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ : أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ ، فَبِهِ عَرَفُوا الْأَشْيَاءَ ؛ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْاءِيمَانِ ، فَبِهِ خَافُوا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّةِ ، فَبِهِ قَدَرُوا عَلى طَاعَةِ اللّهِ ؛ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ ، فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ كَرِهُوا مَعْصِيَتَهُ ؛ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي بِهِ يَذْهَبُ النَّاسُ وَ يَجِيئُونَ .

وَ جَعَلَ فِي الْمُؤْمِنِينَ _ أَصْحَابِ الْمَيْمَنَةِ _ رُوحَ الْاءِيمَانِ ، فَبِهِ خَافُوا اللّهَ ؛ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْقُوَّةِ ، فَبِهِ قَدَرُوا عَلى طَاعَةِ اللّهِ ؛ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللّهِ ؛ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي بِهِ يَذْهَبُ النَّاسُ وَ يَجِيئُونَ». .

ص: 859

55. بابى كه در آن ذكر ارواحى است كه در ائمّه عليهم السلام است

55. بابى كه در آن ذكر ارواحى است كه در ائمّه عليهم السلام است1611.امام على عليه السلام ( _ در ضمن نامه اى كه براى مردمان مدائن نگاشت _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى، از جابر جعفى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اى جابر، به درستى كه خداى تبارك و تعالى خلق را سه قسم آفريد و اين است معنى قول خداى عزّوجلّ: «وَ كُنْتُمْ أزْواجا ثَلاثَةً * فَأصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أصْحابُ الْمَيْمَنَةِ * وَ أصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أصْحابُ الْمَشْئَمَةِ * وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ * اُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» (1) ، يعنى: و بوديد، يا خواهيد بود اصناف سه گانه، هر صنفى بر مرتبه اى: پس اصحاب دست راست، چه اند اصحاب دست راست؟ و اصحاب دست چپ، چه اند اصحاب دست چپ؟ و پيشى گيرندگان، پيشى گيرندگانند اين گروه پيشى گيرندگان. نزديك گردانيده شده اند از روى درجه و مرتبه».

حضرت فرمود كه: «پس پيشى گيرندگان، رسولان خدا عليهم السلام اند و خاصه هاى خدا از خلق او كه به آن جناب اختصاص دارند، و ديگرى را در ايشان هيچ مدخليّتى نيست، و خدا پنج روح را در ايشان قرار داده است، و ايشان را تقويت فرموده به روح القدس كه به آن، همه چيز را شناختند، و ايشان را تقويت فرموده و به روح ايمان كه به آن، از خداى عزّوجلّ ترسيدند، و ايشان را تقويت فرموده به روح قوّت و قدرت كه به آن، بر طاعت خداى عزّوجلّ توانايى به هم رسانيدند، و ايشان را تقويت فرموده به روح و شهوت و خواهش كه به آن، خواهش طاعت و فرمان بردارى خداى عزّوجلّ به هم رسانيدند، و نافرمانى او را ناخوش داشتند، و روح حركت كردن و در نورديدن و رفتن را در ايشان قرار داده و آن، روحى است كه مردمان به آن مى روند و مى آيند.

و در مؤمنان كه اصحاب دست راست اند، روح ايمان را قرار داد كه به آن، از خدا ترسيدند، و روح قوّت را در ايشان قرار داد كه به آن، بر طاعت خدا قوّت و قدرت به هم رسانيدند و روح شهوت را در ايشان قرار داد كه به آن، خواهشمند طاعت خدا شدند، و روح حركت كردن و درنورديدن و رفتن را در ايشان قرار داد كه مردمان به آن، مى روند و مى آيند».

.


1- . واقعه، 7 _ 11.

ص: 860

1612.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّد بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنِ الْمُنَخَّلِ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْعَالِمِ ، فَقَالَ لِي : «يَا جَابِرُ ، إِنَّ فِي الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ : رُوحَ الْقُدُسِ ، وَ رُوحَ الْاءِيمَانِ ، وَ رُوحَ الْحَيَاةِ ، وَ رُوحَ الْقُوَّةِ ، وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، فَبِرُوحِ الْقُدُسِ يَا جَابِرُ ، عَرَفُوا مَا تَحْتَ الْعَرْشِ إِلى مَا تَحْتَ الثَّرى».

ثُمَّ قَالَ : «يَا جَابِرُ ، إِنَّ هذِهِ الْأَرْبَعَةَ أَرْوَاحٌ يُصِيبُهَا الْحَدَثَانُ إِلَا رُوحَ الْقُدُسِ ؛ فَإِنَّهَا لَا تَلْهُو وَ لَا تَلْعَبُ» .1613.عنه عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْاءِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ ، فَقَالَ : «يَا مُفَضَّلُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ جَعَلَ فِي النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ : رُوحَ الْحَيَاةِ ، فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ ؛ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ ، فَبِهِ نَهَضَ وَ جَاهَدَ ؛ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، فَبِهِ أَكَلَ وَ شَرِبَ وَ أَتَى النِّسَاءَ مِنَ الْحَ_لَالِ ؛ وَ رُوحَ الْاءِيمَانِ ، فَبِهِ آمَنَ وَ عَدَلَ ؛ وَ رُوحَ الْقُدُسِ ، فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّةَ ؛ فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ ، فَصَارَ إِلَى الْاءِمَامِ ، وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَزْهُو ، وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحِ تَنَامُ وَ تَغْفُلُ وَ تَزْهُو وَ تَلْهُو ، وَ رُوحُ الْقُدُسِ كَانَ يَرى بِهِ» . .

ص: 861

1614.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن احمد، از موسى بن عمر، از محمد بن سِنان، از عمّار بن مروان، از مُنخَّل، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را از علم عالم (يعنى: امام عليه السلام ) سؤال كردم. به من فرمود كه:«اى جابر، به درستى كه در پيغمبران و اوصياى ايشان، پنج روح است: روح القدس، و روح ايمان، و روح حيات، و روح قوّت، و روح شهوت. اى جابر، پس ايشان به روح القدس شناختند آنچه را كه در زير عرش است، تا آنچه در زير خاك مى باشد». بعد از آن، فرمود كه: «اى جابر، به درستى كه اين ارواح چهارگانه، ارواحى چنداند كه حوادث به ايشان مى رسد، مگر روح القدس؛ زيرا كه روح القدس مشغول لهو و لعب نمى گردد».1615.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن وَصِيَّتِهِ لِابنِ عَبّاسٍ عِندَ استِخلافِه ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از عبداللّه بن ادريس، از محمد بن سنان، از مُفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از وجه دانستن امام به آنچه در اطراف زمين واقع مى شود، و حال آن حضرت در خانه خود نشسته و پرده بر او آويخته است.

حضرت فرمود كه:«اى مفضّل، به درستى كه خداى تبارك و تعالى در پيغمبر صلى الله عليه و آله پنج روح را قرار داد: روح حيات كه به آن حركت نمود و راه پيمود، و روح قوّت كه به آن برخاست و جهاد فرمود، و روح شهوت كه به آن خورد و آشاميد و با زنان از حلال مجامعت نمود، و روح ايمان كه به آن ايمان آورد و عدالت كرد، و روح القدس كه به آن بار نبوّت را برداشت، و چون قبض روح مُطهّر پيغمبر شد، روح القدس از آن حضرت منتقل شد و به سوى امام آمد، و روح القدس خواب نمى كند و غافل نمى شود، و مشغول لهو و لعب نمى گردد، و فخر و تكبّر ندارد. و چهار روح ديگر، خواب مى كنند و غافل مى شوند، و مشغول لهو و لعب مى گردند، و فخر و تكبّر دارند. و امام به روح القدس مى بيند و مى داند».

(و مراد حضرت عليه السلام از روح القدس، اگر غير فرشته باشد، مراد از انتقال آن، به امام عليه السلام ، انتقال مثل آن است؛ زيرا كه تناسخ باطل است و اگر مراد از آن، فرشته باشد، انتقال خود آن است). .

ص: 862

56 _ بَابُ الرُّوحِ الَّتِي يُسَدِّدُ اللّهُ بِهَا الْأَئِمَّةَ عليهم السلام1617.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتابُ وَ لَا الْاءِيمانُ» قَالَ : «خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ ، كَانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُخْبِرُهُ ، وَ يُسَدِّدُهُ ، وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ» .1612.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ ، قَالَ :سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ هِيتَ _ وَ أَنَا حَاضِرٌ _ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» ، فَقَالَ : «مُنْذُ أَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ذلِكَ الرُّوحَ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مَا صَعِدَ إِلَى السَّمَاءِ ، وَ إِنَّهُ لَفِينَا» .1613.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى» ، قَالَ : «خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ ، كَانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ ، وَ هُوَ مِنَ الْمَلَكُوتِ» . .

ص: 863

56. باب در ذكر روحى كه خدا ائمّه عليهم السلام را به آن تسديد مى فرمايد

56. باب در ذكر روحى كه خدا ائمّه عليهم السلام را به آن تسديد مى فرمايد (1)1615.امام على عليه السلام ( _ از سفارشش به ابن عباس ، هنگامى كه او را در بصره ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين سعيد، از نضر بن سُوَيد، از يحيى حلبى، از ابوالصّباح كِنانى، از ابوبصير كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى تبارك و تعالى: «وَ كَذلِكَ أوْحَيْنا إلَيْكَ رُوحا مِنْ أمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرى ما الْكِتابُ وَ لاَ اْلإيمانُ» (2) ، يعنى:«و همچنان كه وحى كرديم به سوى پيغمبران پيش از تو، وحى كرديم به سوى تو روحى را از فرمان خدا، نبودى كه بدانى پيش از وحى كه كتاب، چه چيز است و نمى دانستى كه ايمان چيست» (و به دعوت كردن به آن يا به شرايع و احكام آن عالم نبودى).

حضرت فرمود كه: «روح، آفريده اى است از آفريدگان خداى عزّوجلّ كه از جبرئيل و ميكائيل و بزرگ تر است، و با رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، كه او را خبر مى داد و تسديد آن حضرت مى نمود (كه هيچ كجى در امر او نباشد) و آن روح بعد از پيغمبر با ائمّه عليهم السلام است».1616.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از على بن اسباط، از اسباط بن سالم روايت كرده است كه گفت: مردى از اهل هيت از آن حضرت سؤال كرد از قول خداى عزّوجلّ: «وَ كَذلِكَ أوْحَيْنا إلَيْكَ رُوحا مِنْ أمْرِنا» ، و من حاضر بودم، حضرت فرمود كه:«از آن زمان كه خداى عزّوجلّ اين روح را بر محمد فرو فرستاده، به سوى آسمان بالا نرفته و به درستى كه آن روح، در ما قرار دارد».1617.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از ابن مُسكان، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْرِ رَبّى» (3) ، يعنى:«مى پرسند تو را از روح، بگو كه: روح، از امر پروردگار من است».

حضرت فرمود كه: «روح، آفريده اى است بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و آن روح، با ائمّه است و آن روح، از ملكوت است» (يعنى: عالم ارواح و غيب).

.


1- . و تسديد در لغت، راست گردانيدن و توفيق دادن است براى راستى و صواب. (مترجم)
2- . شورا، 52.
3- . اسرا، 85.

ص: 864

1618.عنه عليه السلام ( _ في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» قَالَ : «خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ ، لَمْ يَكُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضى غَيْرِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ يُسَدِّدُهُمْ ، وَ لَيْسَ كُلُّ مَا طُلِبَ وُجِدَ» .1619.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسى ، عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْعِلْمِ : أَ هُوَ عِلْمٌ يَتَعَلَّمُهُ الْعَالِمُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ ، أَمْ فِي الْكِتَابِ عِنْدَكُمْ تَقْرَؤُونَهُ فَتَعْلَمُونَ مِنْهُ ؟

قَالَ : «الْأَمْرُ أَعْظَمُ مِنْ ذلِكَ وَ أَوْجَبُ ؛ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتابُ وَ لَا الْاءِيمانُ» ؟» .

ثُمَّ قَالَ : «أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُ أَصْحَابُكُمْ فِي هذِهِ الْايَةِ ؟ أَ يُقِرُّونَ أَنَّهُ كَانَ فِي حَالٍ لَا يَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْاءِيمَانُ ؟» .

فَقُلْتُ : لَا أَدْرِي جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا يَقُولُونَ .

فَقَالَ : «بَلى ، قَدْ كَانَ فِي حَالٍ لَا يَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْاءِيمَانُ حَتّى بَعَثَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الرُّوحَ الَّتِي ذَكَرَ فِي الْكِتَابِ ، فَلَمَّا أَوْحَاهَا إِلَيْهِ عَلَّمَ بِهَا الْعِلْمَ وَ الْفَهْمَ ، وَ هِيَ الرُّوحُ الَّتِي يُعْطِيهَا اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَنْ شَاءَ ، فَإِذَا أَعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ» . .

ص: 865

1620.عنه عليه السلام :على، از پدرش، از ابن ابى عمير، از ابو ايّوب خزّاز، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه اين آيه را مى خواند: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْرِ رَبّى» و فرمود كه:«روح، خلقى است بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل، و با هيچ يك از كسانى كه در گذشته اند، نبوده غير از محمد صلى الله عليه و آله و آن روح، با ائمّه است كه ايشان را تسديد مى كند و راست و درست مى دارد، و هر چه طلب مى شود، چنان نيست كه يافت شود» (و مراد حضرت اين است كه: اين روح كه با محمد بوده و با ما هست، چنان نيست كه نبودنش با غير ما، به جهت طلب نكردن آن باشد، بلكه غير از ما كسى قابليّت آن را ندارد).1621.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) محمد بن يحيى، از عمران بن موسى، از موسى بن جعفر، از على بن اسباط، از محمد بن فُضيل، از ابو حمزه روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از علم امام كه آيا آن علم چيزى است كه عالم (يعنى: امام) آن را از دهان هاى مردان تعليم مى گيرد، و از استادان مى شنود، يا آن را مى خوانيد در كتابى كه در نزد شما است ؟ (يعنى: مطالعه مى كنيد و از آن علم به هم مى رسانيد؟).

حضرت فرمود كه:«امر علم ما، از اين بزرگ تر و سزاوارتر است كه به درس خواندن و مطالعه كردن حاصل شود. آيا قول خداى عزّوجلّ را نشنيده اى كه مى فرمايد: «وَ كَذلِكَ أوْحَيْنا إلَيْكَ رُوحا مِنْ أمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرى ما الْكِتابُ وَ لاَ اْلإيمانُ» ». بعد از آن فرمود كه: «اصحاب شما در اين آيه، چه چيز مى گويند، آيا اقرار مى كنند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در حالى چنان بود كه نمى دانست كه كتاب و ايمان چيست؟». من عرض كردم كه: فداى تو گردم، نمى دانم كه ايشان چه مى گويند؟ حضرت فرمود: «بلى، پيغمبر در حالى چنان بود كه نمى دانست كه كتاب و ايمان چيست، تا آن كه خداى عزّوجلّ مبعوث گردانيد آن روح را كه در كتاب خود ذكر فرموده، و چون آن روح را به سوى آن حضرت وحى فرمود، به واسطه آن، علم و فهم را دانست و آن، روحى است كه خداى عزّوجلّ به هر كه خواهد، آن را عطا مى فرمايد. پس چون آن را به بنده اى عطا كند، فهم را به او تعليم دهد». .

ص: 866

1622.الإمام عليّ عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ ، عَنْ سَعْدٍ الْاءِسْكَافِ ، قَالَ :أَتى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَسْأَلُهُ عَنِ الرُّوحِ أَ لَيْسَ هُوَ جَبْرَئِيلَ ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«جَبْرَئِيلُ عليه السلام مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ وَ الرُّوحُ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ» فَكَرَّرَ ذلِكَ عَلَى الرَّجُلِ .

فَقَالَ لَهُ : لَقَدْ قُلْتَ عَظِيماً مِنَ الْقَوْلِ ، مَا أَحَدٌ يَزْعُمُ أَنَّ الرُّوحَ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ .

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «إِنَّكَ ضَالٌّ ، تَرْوِي عَنْ أَهْلِ الضَّ_لَالِ ، يَقُولُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِنَبِيِّهِ عليه السلام : «أَتى أَمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ» وَ الرُّوحُ غَيْرُ الْمَ_لَائِكَةِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ» .57 _ بَابُ وَقْتِ مَا يَعْلَمُ الْاءِمَامُ جَمِيعَ عِلْمِ الْاءِمَامِ الَّذِي قَبْلَهُ عَلَيْهِمْ جَمِيعا السَّلَامُ1619.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَتى يَعْرِفُ الْأَخِيرُ مَا عِنْدَ الْأَوَّلِ؟ قَالَ : «فِي آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقى مِنْ رُوحِهِ» .1620.امام على عليه السلام :مُحَمَّدٌ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ وَ جَمَاعَةٍ مَعَهُ ، قَالُوا : سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«يَعْرِفُ الَّذِي بَعْدَ الْاءِمَامِ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ فِي آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقى مِنْ رُوحِهِ» . .

ص: 867

57. باب در بيان وقت دانستن امام تمام علم امامى كه پيش از اوست _ عليهم جميعا السلام _

1621.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از على بن اسباط، از حسين بن ابى العلاء، از سعد اسكاف روايت كرده است كه گفت: مردى به خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمد و آن حضرت را از روح سؤال مى كرد كه: آيا روح، جبرئيل نيست؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«جبرئيل عليه السلام ، از فرشتگان است و روح، غير جبرئيل است». و اين را بر آن مرد تكرار فرمود. آن مرد به حضرت عرض كرد كه: قول بزرگى را گفتى، و كسى نيست كه گمان داشته باشد كه روح، غير جبرئيل است. امير المؤمنين عليه السلام به آن مرد فرمود: «به درستى كه تو گمراهى و از اهل ضلالت روايت مى كنى. خداى عزّوجلّ به پيغمبر خويش صلى الله عليه و آله مى فرمايد كه: «أتى أمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ * يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ» (1) ، يعنى: «آمد (و مراد، اين است كه نزديك است كه بيايد) فرمان خدا، پس شتافتن آن را نخواهيد. پاك و منزه است آن جناب و برترى دارد از آنچه ايشان شريك او مى گردانند (يا از شريك ساختن ايشان)، فرو مى فرستد فرشتگان را با روح». پس روح غير فرشتگان است - صلوات اللّه عليهم اجمعين _» (چه، اگر از فرشتگان باشد، بالرّوح زياد و بى مصرف بلكه بى معنى است؛ زيرا كه فرود آمدن چيزى با خود آن چيز، غلط است و بودن آن، از قبيل ذكر خاص بعد از عام، در صورتى صورت دارد كه اتّحاد جنس معلوم و محقق باشد).57. باب در بيان وقت دانستن امام تمام علم امامى كه پيش از اوست _ عليهم جميعا السلام _1623.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از على بن اسباط، از حكم بن مسكين، از بعضى از اصحاب ما روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: در چه زمان امام آخر آنچه را كه در نزد امام اوّل است، مى داند فرمود كه:«در دقيقه آخر كه از جان اوّل باقى مانده باشد».1624.عنه عليه السلام :محمد، از محمد بن حسين، از على بن اسباط، از حكم بن مسكين، از عبيد بن زراره و جماعتى كه با او بودند روايت كرده است كه گفتند: شنيديم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«آن امامى كه بعد از امام اوّل است، علم آن كسى را كه پيش از اوست، مى داند در دقيقه آخر كه از جان امام پيش باقى مانده باشد».

.


1- . نحل، 1 و 2.

ص: 868

1625.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : الْاءِمَامُ مَتى يَعْرِفُ إِمَامَتَهُ ، وَ يَنْتَهِي الْأَمْرُ إِلَيْهِ؟ قَالَ : «فِي آخِرِ دَقِيقَةٍ مِنْ حَيَاةِ الْأَوَّلِ» .58 _ بَابٌ فِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام فِي الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ الطَّاعَةِ سَوَاءٌ1627.الإمام الباقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ ، عَنِ الْخَشَّابِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّهُ تَعَالى : «الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَىْ ءٍ» » ، قَالَ : «الَّذِينَ آمَنُوا : النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ؛ وَ ذُرِّيَّتُهُ : الْأَئِمَّةُ وَ الْأَوْصِيَاءُ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ ، أَلْحَقْنَا بِهِمْ ، وَ لَمْ نَنْقُصْ ذُرِّيَّتَهُمُ الْحُجَّةَ الَّتِي جَاءَ بِهَا مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله فِي عَلِيٍّ عليه السلام وَ حُجَّتُهُمْ وَاحِدَةٌ ، وَ طَاعَتُهُمْ وَاحِدَةٌ» .1623.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ دَاوُدَ النَّهْدِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لِي : «نَحْنُ فِي الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ سَوَاءٌ ، وَ فِي الْعَطَايَا عَلى قَدْرِ مَا نُؤْمَرُ» . .

ص: 869

58. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام در علم و شجاعت و وجوب طاعت برابرند

1624.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از يعقوب بن يزيد، از على بن اسباط، از بعضى از اصحاب خويش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: امام كى امامت خود را مى داند و امر امامت به سوى او منتهى مى شود؟ فرمود كه:«در دقيقه آخر از زندگى امام اوّل».58. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام در علم و شجاعت و وجوب طاعت برابرند1626.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر، از خشّاب، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت اين آيه را خواند كه: «الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ ألْحَقْنا بِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ ما ألَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ» (1) و فرمود كه:«مراد از الذّين آمنوا پيغمبر و امير المؤمنين عليهماالسلاماست و مراد از ذريّه آن حضرت ائمّه و اوصيايند عليهم السلام » (و ضمير در ألحقنا بهم اگر چه حضرت در آن چيزى نفرموده، وليكن معلوم است كه راجع است به الذّين امنوا كه مراد از آن، رسول و امير المؤمنين عليهماالسلام است و آنچه گمان كرده كه ظاهر ضمير تثنيه بود كه بهما باشد، اشتباه كرده است، و ضمير در ألتناهم را راجع به سوى ذريّه فرموده)، مى فرمايد كه: «و كم نكرديم از فرزندان ايشان آن حجّتى را كه محمد صلى الله عليه و آله با آن آمد در باب على عليه السلام و حجّت ايشان (يعنى: رسول و ائمّه يا ائمّه) يكى و فرمان بردارى ايشان يكى است».

(و بنابراين، ترجمه آيه اين مى شود كه: آن كسانى كه ايمان آوردند و فرزندان ايشان، ايشان را پيروى نمودند به ايمان، در رسانيديم فرزندان ايشان را به ايشان و كم نكرديم از كردار و حجّت و طاعت فرزندان چيزى را) .1627.امام باقر عليه السلام :على بن محمد بن عبداللّه ، از پدرش، از محمد بن عيسى، از داود نهدى، از على بن جعفر، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه به من فرمود كه:«ما در علم و شجاعت برابريم، و در بخشش ها كه به مردم عطا مى كنيم، بر اندازه آن چيزى است كه به آن مأمور شويم» (و مراد، اين است كه جواب هاى ما از سؤال مردم به وضعى است كه خدا ما را امر مى فرمايد و اختلاف آنها به اعتبار تفاوت مراتب قابليّت و استعداد اشخاص است. و مى تواند كه بخشش مال مراد باشد).

.


1- . طور، 21.

ص: 870

1628.الاختصاص :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : نَحْنُ فِي الْأَمْرِ وَ الْفَهْمِ وَ الْحَ_لَالِ وَ الْحَرَامِ نَجْرِي مَجْرًى وَاحِداً . فَأَمَّا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ عَلِيٌّ عليه السلام ، فَلَهُمَا فَضْلُهُمَا» .59 _ بَابُ أَنَّ الْاءِمَامَ يَعْرِفُ الْاءِمَامَ الَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ ، وَ أَنَّ قَوْلَ اللّهِ تَعَالى : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا» فِيهِمْ عليهم السلام نَزَلَتْ1629.الكافي عن أسيد بن صَفوانَ صاحبِ رسولِ اللّه صلى االْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ : «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلَى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ» .

قَالَ : «إِيَّانَا عَنى ، أَنْ يُؤَدِّيَ الْأَوَّلُ إِلَى الْاءِمَامِ الَّذِي بَعْدَهُ الْكُتُبَ وَ الْعِلْمَ وَ السِّ_لَاحَ «وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ» الَّذِي فِي أَيْدِيكُمْ ؛ ثُمَّ قَالَ لِلنَّاسِ : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» إِيَّانَا عَنى خَاصَّةً ؛ أَمَرَ جَمِيع َ الْمُؤْمِنِينَ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِطَاعَتِنَا «فَإِنْ خِفْتُمْ تَنَازُعاً فِي أَمْرٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» كَذَا نَزَلَتْ ، وَ كَيْفَ يَأْمُرُهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِطَاعَةِ وُلَاةِ الْأَمْرِ ، وَ يُرَخِّصُ فِي مُنَازَعَتِهِمْ ؟! إِنَّمَا قِيلَ ذلِكَ لِلْمَأْمُورِينَ الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ : «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» ». .

ص: 871

59. باب در بيان اين كه امام عليه السلام ، امامى را كه بعد از اوست مى شناسد، و

1629.الكافى ( _ به نقل از اُسيد بن صفوان ، صحابى پيامبر خدا صلى ) احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از على بن اسماعيل، از صفوان بن يحيى، از ابن مسكان، از حارث بن مغيره از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: ما در امر آنچه امّت به آن محتاج باشند، و در فهم و حلال و حرام، جارى مجراى يك نفريم. و امّا رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام ، ايشان را آن فضيلت و زيادتى است كه دارند».59. باب در بيان اين كه امام عليه السلام ، امامى را كه بعد از اوست مى شناسد، و بيان اين كه قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إلى أهْلِها» در شأن ايشان نازل شد1631.الأوائل لأبي هلال عن محمّد بنِ سيرينَ :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابن اُذينه، از بُريد عِجلى روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از امام محمد باقر عليه السلام از قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إلى أهْلِها وَ إذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ» (1) ، يعنى:«به درستى كه خدا امر مى فرمايد شما را به آن كه ادا كنيد امانت ها را به سوى اهل آنها (كه آنها را به صاحبان آنها برسانيد) و چون خواهيد كه حكم كنيد در ميان مردمان به آن كه حكم كنيد، به راستى و انصاف» (كه بر طريقه شريعت مقدّسه باشد و خالى باشد از شائبه حيف و ميل).

حضرت فرمود كه: «خدا ما را قصد فرموده و امر نموده كه امام اوّل برساند به امامى كه بعد از اوست، كتاب ها و علم و سلاح پيغمبر را و چون حكم كنيد در ميان مردمان به آن كه حكم كنيد به آن عدل و راستى كه در دست شما است . بعد از آن به مردمان فرموده كه: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ» » (كه ترجمه آن گذشت) و حضرت فرمود كه: «خدا ما را به خصوص قصد نموده و همه مؤمنان را تا روز قيامت به طاعت و فرمان بردارى ما امر فرموده، و بعد از آنچه مذكور شد در قرآن چنين است كه: «فَإنْ تَنازَعْتُمْ فى شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ» ، يعنى: «پس اگر با هم نزاع و خلافى داشته باشيد در چيزى _ از امور دينيّه _ پس باز گردانيد آن را به سوى خدا و فرستاده او كه محمد است» (يعنى: به حكم خدا و محمد رجوع كنيد. و چون سنيّان مخاطبين تنازعتم و ما بعد آن را واليان امر و ساير امّت گرفته اند، حضرت اشاره به ردّ ايشان و دليل آن فرموده، مى فرمايد آنچه را كه در روايت ذكر شده كه: فان خفتم تنازعا فى امر فردّوه الى اللّه و الى الرّسول و الى اولى الأمر منكم، يعنى: «پس اگر از تنازع و دشمنى در امرى ترسيد، پس آن را باز گردانيد به سوى خدا و به سوى رسول او و به سوى صاحبان امر از خود».

و فرمود كه: «آيه همچنين نازل شد، و چگونه خداى عزّوجلّ ايشان را امر مى فرمايد به فرمان بردارى واليان امر و ايشان را در منازعه با ايشان رخصت مى دهد؟ جز اين نيست كه خدا اين را به مأمورينى فرموده كه به ايشان فرموده كه: «أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ» (2) ».

.


1- . نساء، 58.
2- . نساء، 59.

ص: 872

1632.شرح نهج البلاغة :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها» قَالَ : «هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، أَنْ يُؤَدِّيَ الْاءِمَامُ الْأَمَانَةَ إِلى مَنْ بَعْدَهُ ، وَ لَا يَخُصَّ بِهَا غَيْرَهُ ، وَ لَا يَزْوِيَهَا عَنْهُ» .1633.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لِأَصحابِهِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها» قَالَ :«هُمُ الْأَئِمَّةُ يُؤَدِّي الْاءِمَامُ إِلَى الْاءِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ ، وَ لَا يَخُصُّ بِهَا غَيْرَهُ ، وَ لَا يَزْوِيهَا عَنْهُ».1634.الإمام عليّ عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها» قَالَ : «أَمَرَ اللّهُ الْاءِمَامَ الْأَوَّلَ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى الْاءِمَامِ الَّذِي بَعْدَهُ كُلَّ شَيْءٍ عِنْدَهُ» .1630.صبح الأعشى :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْعَ_لَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا يَمُوتُ الْاءِمَامُ حَتّى يَعْلَمَ مَنْ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ ، فَيُوصِيَ إِلَيْهِ» . .

ص: 873

1631.الأوائل ، ابو هلال ( _ به نقل از محمد بن سيرين _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از احمد بن عمر روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إلى أهْلِها» (1) ، فرمود كه:«ايشان ائمّه از آل محمدند صلى الله عليه و آله كه خدا امر فرموده كه امام، امامت را برساند به آن كه بعد از اوست، و غير او را به آن مخصوص نسازد، و امامت را از اهل آن باز نگيرد، و پنهان ننمايد».1632.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از محمد بن فضيل، از حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إلى أهْلِها» ، كه آن حضرت فرمود كه:«ايشان، ائمّه اند و امام مى رساند به سوى امامى كه بعد از اوست، و غير را به آن امانت مخصوص نمى گرداند، و آن را از امام بعد ازخود نمى پوشاند».1633.امام على عليه السلام ( _ به يارانش _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از اسحاق بن عمّار، از ابن ابى يعفور، از مُعلّى بن خُنيس روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إلى أهْلِها» ، حضرت فرمود كه:«خدا امام اوّل را امر فرموده كه دفع كند به سوى امامى كه بعد از اوست، هر چيزى را كه در نزد او باشد».1634.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابن محبوب، از علاء بن رزين، از عبداللّه بن ابى يعفور، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«امام نمى ميرد تا بداند كسى را كه بعد از او امام مى باشد، پس او را وصىّ خود مى گرداند». .


1- . نساء، 58.

ص: 874

1635.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كتابٍ لَهُ إلى أبي موسَى الأَشعَرِيِّ جَواب ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ مُعَلّى أَبِي عُثْمَانَ ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْاءِمَامَ يَعْرِفُ الْاءِمَامَ الَّذِي مِنْ بَعْدِهِ ، فَيُوصِي إِلَيْهِ» .1636.عنه عليه السلام ( _ في التَّحذيرِ مِنَ الفِتَنِ _ ) أَحْمَدُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مَاتَ عَالِمٌ حَتّى يُعْلِمَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى مَنْ يُوصِي» .60 _ بَابُ أَنَّ الْاءِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلى وَاحِدٍ عليهم السلام1635.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به ابو موسى اشعرى ، در پاسخ به مسئله ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي عُمَرُ بْنُ أَبَانٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَذَكَرُوا الْأَوْصِيَاءَ ، وَ ذَكَرْتُ إِسْمَاعِيلَ ، فَقَالَ : «لَا وَ اللّهِ ، يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، مَا ذَاكَ إِلَيْنَا ، وَ مَا هُوَ إِلَا إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، يُنْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ» .1636.امام على عليه السلام ( _ در پرهيز دادن از فتنه ها _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «أَ تَرَوْنَ الْمُوصِيَ مِنَّا يُوصِي إِلى مَنْ يُرِيدُ ؟ لَا وَ اللّهِ ، وَ لكِنْ عَهْدٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتّى يَنْتَهِيَ الْأَمْرُ إِلى صَاحِبِهِ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مِنْهَالٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، مِثْلَهُ . .

ص: 875

60. باب در بيان اين كه امامت عهد و پيمانى است از جانب خداى عزّوجلّ كه معهود و

1637.امام على عليه السلام ( _ از سخنش با خوارج _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از معلّى ابى عثمان، از مُعلّى بن خُنيس، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«به درستى كه امام مى شناسد امامى را كه بعد از اوست، پس به سوى او وصيّت مى كند».1638.عنه عليه السلام :احمد، از محمد بن عبدالجبّار، از ابوعبداللّه برقى، از فَضالة بن ايّوب، از سليمان بن خالد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هيچ امامى نمى ميرد تا آن كه خداى عزّوجلّ او را اعلام فرمايد كه به سوى كى وصيّت كند و كه را جانشين خود گرداند».60. باب در بيان اين كه امامت عهد و پيمانى است از جانب خداى عزّوجلّ كه معهود و معروف است از امامى به سوى امامى ديگر عليهم السلام1640.عنه عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا عمر بن ابان، از ابوبصير كه گفت: در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم، پس اوصيا را ذكر كردند و من اسماعيل را ذكر كردم (يعنى: گفتم كه اسماعيل پسر آن حضرت، امام خواهد بود)، حضرت فرمود:«نه، به خدا سوگند اى ابا محمد، تعيين امام به سوى ما تفويض نشده، و نيست اين امر، مگر مفوّض به سوى خداى عزّوجلّ كه يك به يك را به ترتيب در جاى خويش فرود مى آورد».1641.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از ابن ابى عمير، از حمّاد بن عثمان، از عمرو بن اشعث روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«آيا چنان مى دانيد كه وصيّت كننده از ما امامان، به سوى هر كه اراده داشته باشد وصيّت مى كند، نه، به خدا سوگند كه چنين نيست، وليكن عهد و پيمانى است از جانب خدا و رسول او صلى الله عليه و آله ، براى مردانى چند به ترتيب تا آن كه منتهى شود به صاحب آن» (يعنى: صاحب الأمر _ عجّل اللّه ظهوره _ ).

حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از حمّاد بن عيسى، از منهال، از عمرو بن اشعث، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده است.

.

ص: 876

1642.عنه عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ عَيْثَمِ بْنِ أَسْلَمَ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْاءِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّيْنَ ، لَيْسَ لِلْاءِمَامِ أَنْ يَزْوِيَهَا عَنِ الَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ .

إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ أَوْحى إِلى دَاوُدَ عليه السلام : أَنِ اتَّخِذْ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِكَ ؛ فَإِنَّهُ قَدْ سَبَقَ فِي عِلْمِي أَنْ لَا أَبْعَثَ نَبِيّاً إِلَا وَ لَهُ وَصِيٌّ مِنْ أَهْلِهِ ، وَ كَانَ لِدَاوُدَ عليه السلام أَوْلَادٌ عِدَّةٌ ، وَ فِيهِمْ غُ_لَامٌ كَانَتْ أُمُّهُ عِنْدَ دَاوُدَ ، وَ كَانَ لَهَا مُحِبّاً ، فَدَخَلَ دَاوُدُ عليه السلام عَلَيْهَا حِينَ أَتَاهُ الْوَحْيُ ، فَقَالَ لَهَا : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَوْحى إِلَيَّ يَأْمُرُنِي أَنْ أَتَّخِذَ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِي ، فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ : فَلْيَكُنِ ابْنِي ، قَالَ : ذَاكَ أُرِيدُ ، وَ كَانَ السَّابِقُ فِي عِلْمِ اللّهِ الْمَحْتُومِ عِنْدَهُ أَنَّهُ سُلَيْمَانُ .

فَأَوْحَى اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ إِلى دَاوُدَ : أَنْ لَا تَعْجَلْ دُونَ أَنْ يَأْتِيَكَ أَمْرِي ، فَلَمْ يَلْبَثْ دَاوُدُ أَنْ وَرَدَ عَلَيْهِ رَجُ_لَانِ يَخْتَصِمَانِ فِي الْغَنَمِ وَ الْكَرْمِ ، فَأَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى دَاوُدَ : أَنِ اجْمَعْ وُلْدَكَ ، فَمَنْ قَضى بِهذِهِ الْقَضِيَّةِ فَأَصَابَ ، فَهُوَ وَصِيُّكَ مِنْ بَعْدِكَ .

فَجَمَعَ دَاوُدُ عليه السلام وُلْدَهُ ، فَلَمَّا أَنْ قَصَّ الْخَصْمَانِ ، قَالَ سُلَيْمَانُ عليه السلام : يَا صَاحِبَ الْكَرْمِ ، مَتى دَخَلَتْ غَنَمُ هذَا الرَّجُلِ كَرْمَكَ ؟ قَالَ : دَخَلَتْهُ لَيْلًا ، قَالَ : قَدْ قَضَيْتُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الْغَنَمِ ، بِأَوْلَادِ غَنَمِكَ وَ أَصْوَافِهَا فِي عَامِكَ هذَا .

ثُمَّ قَالَ لَهُ دَاوُدُ: فَكَيْفَ لَمْ تَقْضِ بِرِقَابِ الْغَنَمِ ، وَ قَدْ قَوَّمَ ذلِكَ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ، وَ كَانَ ثَمَنُ الْكَرْمِ قِيمَةَ الْغَنَمِ؟

فَقَالَ سُلَيْمَانُ : إِنَّ الْكَرْمَ لَمْ يُجْتَثَّ مِنْ أَصْلِهِ ، وَ إِنَّمَا أُكِلَ حِمْلُهُ وَ هُوَ عَائِدٌ فِي قَابِلٍ .

فَأَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى دَاوُدَ : إِنَّ الْقَضَاءَ فِي هذِهِ الْقَضِيَّةِ مَا قَضى سُلَيْمَانُ بِهِ ؛ يَا دَاوُدُ ، أَرَدْتَ أَمْراً وَ أَرَدْنَا أَمْراً غَيْرَهُ .

فَدَخَلَ دَاوُدُ عَلَى امْرَأَتِهِ ، فَقَالَ : أَرَدْنَا أَمْراً وَ أَرَادَ اللّهُ أَمْراً غَيْرَهُ ، وَ لَمْ يَكُنْ إِلَا مَا أَرَادَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَقَدْ رَضِينَا بِأَمْرِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ سَلَّمْنَا ؛ وَ كَذلِكَ الْأَوْصِيَاءُ عليهم السلام لَيْسَ لَهُمْ أَنْ يَتَعَدَّوْا بِهذَا الْأَمْرِ ، فَيُجَاوِزُونَ صَاحِبَهُ إِلى غَيْرِهِ» . .

ص: 877

1638.امام على عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از على بن محمد، از بكر بن صالح، از محمد بن سليمان، از عَيثم بن اسلم، از معاوية بن عمّار، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امامت، وصيّت و پيمانى است از جانب خداى عزّوجلّ كه معروف است، و هميشه رعايت آن شده و مى شود از براى مردانى چند كه نام برده شده اند و معهود و معيّن اند. و امام پيش را نمى رسد كه آن را دور گرداند و منع كند از آن امامى كه بعد از او مى باشد. به درستى كه خداى تبارك و تعالى به سوى داود عليه السلام وحى فرمود كه: وصيّى را از اهل خود فراگير؛ زيرا كه در علم من، سبقت گرفته كه هيچ پيغمبرى را مبعوث نگردانم، مگر آن كه او را وصيّى باشد از اهلش. و داود را چندين اولاد بود و در ميان ايشان پسرى بود كه مادرش در نزد داود عليه السلام بود، و داود آن زن را دوست مى داشت، بعد از آن داود عليه السلام بر آن زن داخل شد در هنگامى كه او را وحى آمده بود و به آن زن فرمود كه: خداى عزّوجلّ به سوى من وحى فرموده كه وصى را از اهل خود فرا گيرم. زن داود به آن حضرت عرض نمود كه: بايد آن وصى پسر من باشد. داود فرمود كه: من نيز همين را اراده دارم، و آنچه در علم خدا پيشى گرفته بود و در نزد او محتوم بود كه تغيير و تبديل آن ممكن نبود، اين بود كه وصىّ داود، سليمان باشد.

پس خداى تبارك و تعالى وحى فرمود به سوى داود كه: شتاب مكن پيش از آن كه امر من به تو آيد. بعد از آن، داود مكثى نفرمود، كه دو مرد بر او وارد شدند كه با هم گفت وگو و دعوى داشتند در باب گوسفندان و تاك انگور كه گوسفندان آن را خورده بودند.

خداى عزّوجلّ به سوى داود وحى فرمود كه: پسران خود را جمع كن، پس هر كه در اين قضيّه حكم كند و درست بگويد، وصىّ تو است بعد از تو. بعد از آن، داود عليه السلام پسران خود را جمع نمود، چون مدّعى و مدّعى عليه، ماجرا را حكايت كردند، سليمان عليه السلام فرمود كه: اى صاحب تاك انگور، گوسفندان اين مرد در چه وقت داخل تاك تو شده اند؟ عرض كرد كه: در شب داخل آن شده اند. سليمان فرمود كه: اى صاحب گوسفندان، حكم كردم بر تو، كه فرزندان و پشم هاى گوسفندان خود را كه در اين سال حاصل شود، به صاحب تاك دهى.

پس داود به سليمان فرمود كه: چگونه حكم نكردى كه اصل گوسفندان را به صاحب تاك دهد و حال آن كه همه علماى بنى اسرائيل اين را قيمت كردند، و بهاى تاك، قيمت گوسفندان بود. سليمان عرض كرد كه: تاك، از ريشه برآورده نشده و جز اين نيست كه بار و ميوه آن خورده شده و اين بار، در سال آينده عود خواهد كرد.

بعد از آن، خداى عزّوجلّ به سوى داود وحى فرمود كه: حكم در اين واقعه، همان است كه سليمان به آن حكم نمود. اى داود، تو امرى را اراده نمودى و ما امرى غير از آن را اراده كرديم. پس داود عليه السلام ، بر زن خود داخل شد و فرمود كه: ما امرى را اراده كرديم، و خدا امرى غير از آن را اراده نمود. و نبود مگر آنچه خداى عزّوجلّ اراده فرمود و ما به امر خداى عزّوجلّ راضى شديم و تسليم گشتيم.

و همچنين اوصياى عليهم السلام ايشان را جايز نيست كه در اين امر خلافت، تعدّى كنند و از صاحب آن در گذرند به سوى غير او» (كه آن را از براى غير قرار دهند). .

ص: 878

قَالَ الْكُلَيْنِيُّ : مَعْنَى الْحَدِيثِ الْأَوَّلِ أَنَّ الْغَنَمَ لَوْ دَخَلَتِ الْكَرْمَ نَهَاراً ، لَمْ يَكُنْ عَلى صَاحِبِ الْغَنَمِ شَيْءٌ ؛ لِأَنَّ لِصَاحِبِ الْغَنَمِ أَنْ يُسَرِّحَ غَنَمَهُ بِالنَّهَارِ تَرْعَى ، وَ عَلى صَاحِبِ الْكَرْمِ حِفْظُهُ ، وَ عَلى صَاحِبِ الْغَنَمِ أَنْ يَرْبِطَ غَنَمَهُ لَيْلًا ، وَ لِصَاحِبِ الْكَرْمِ أَنْ يَنَامَ فِي بَيْتِهِ .

1640.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ وَ جَمِيلٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُصْعَبٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «أَ تَرَوْنَ أَنَّ الْمُوصِيَ مِنَّا يُوصِي إِلى مَنْ يُرِيدُ ؟ لَا وَ اللّهِ ، وَ لكِنَّهُ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلى رَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتّى انْتَهى إِلى نَفْسِهِ» .61 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام لَمْ يَفْعَلُوا شَيْئاً وَ لَا يَفْعَلُونَ إِلَا بِعَهْدٍ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ أَمْرٍ مِنْهُ لَا يَتَجَاوَزُونَهُ1642.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْوَصِيَّةَ نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ عَلى مُحَمَّدٍ كِتَاباً لَمْ يَنْزِلْ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله كِتَابٌ مَخْتُومٌ إِلَا الْوَصِيَّةُ ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام : يَا مُحَمَّدُ ، هذِهِ وَصِيَّتُكَ فِي أُمَّتِكَ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِكَ ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَيُّ أَهْلِ بَيْتِي يَا جَبْرَئِيلُ ؟ قَالَ : نَجِيبُ اللّهِ مِنْهُمْ وَ ذُرِّيَّتُهُ ، لِيَرِثَكَ عِلْمَ النُّبُوَّةِ كَمَا وَرِثَهُ إِبْرَاهِيمُ صلى الله عليه و آله ، وَ مِيرَاثُهُ لِعَلِيٍّ عليه السلام وَ ذُرِّيَّتِكَ مِنْ صُلْبِهِ».

قَالَ : «وَ كَانَ عَلَيْهَا خَوَاتِيمُ» قَالَ : «فَفَتَحَ عَلِيٌّ عليه السلام الْخَاتَمَ الْأَوَّلَ ، وَ مَضى لِمَا فِيهَا ؛ ثُمَّ فَتَحَ الْحَسَنُ عليه السلام الْخَاتَمَ الثَّانِيَ ، وَ مَضى لِمَا أُمِرَ بِهِ فِيهَا ؛ فَلَمَّا تُوُفِّيَ الْحَسَنُ عليه السلام وَ مَضى فَتَحَ الْحُسَيْنُ عليه السلام الْخَاتَمَ الثَّالِثَ ، فَوَجَدَ فِيهَا : أَنْ قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَتُقْتَلُ ، وَ اخْرُجْ بِأَقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ ، لَا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلَا مَعَكَ» قَالَ : «فَفَعَلَ عليه السلام ؛ فَلَمَّا مَضى دَفَعَهَا إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلامقَبْلَ ذلِكَ ، فَفَتَحَ الْخَاتَمَ الرَّابِعَ ، فَوَجَدَ فِيهَا : أَنِ اصْمُتْ وَ أَطْرِقْ ؛ لِمَا حُجِبَ الْعِلْمُ ؛ فَلَمَّا تُوُفِّيَ وَ مَضى ، دَفَعَهَا إِلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَفَتَحَ الْخَاتَمَ الْخَامِسَ ، فَوَجَدَ فِيهَا : أَنْ فَسِّرْ كِتَابَ اللّهِ تَعَالى ، وَ صَدِّقْ أَبَاكَ ، وَ وَرِّثِ ابْنَكَ ، وَ اصْطَنِعِ الْأُمَّةَ ، وَ قُمْ بِحَقِّ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ قُلِ الْحَقَّ فِي الْخَوْفِ وَ الْأَمْنِ ، وَ لَا تَخْشَ إِلَا اللّهَ ؛ فَفَعَلَ ، ثُمَّ دَفَعَهَا إِلَى الَّذِي يَلِيهِ».

قَالَ : قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَأَنْتَ هُوَ ؟ قَالَ : فَقَالَ : «مَا بِي إِلَا أَنْ تَذْهَبَ يَا مُعَاذُ ، فَتَرْوِيَ عَلَيَّ».

قَالَ : فَقُلْتُ : أَسْأَلُ اللّهَ _ الَّذِي رَزَقَكَ مِنْ آبَائِكَ هذِهِ الْمَنْزِلَةَ _ أَنْ يَرْزُقَكَ مِنْ عَقِبِكَ مِثْلَهَا قَبْلَ الْمَمَاتِ ، قَالَ: «قَدْ فَعَلَ اللّهُ ذلِكَ يَا مُعَاذُ»، قَالَ : فَقُلْتُ : فَمَنْ هُوَ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟ قَالَ : «هذَا الرَّاقِدُ» وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ هُوَ رَاقِدٌ . .

ص: 879

61. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام چيزى را به جا نياورده و نمى آورند، مگر به عهد و

و كلينى رضى الله عنه بعد از ذكر حديث، مى فرمايد كه: كلينى گفته است كه: معنى حديث اوّل (يعنى جزء اول آن، كه حضرت سليمان عليه السلام سؤال كرد كه گوسفندان در چه زمان داخل تاك شده اند) اين است كه گوسفندان، اگر در روز داخل تاك شده بودند، بر صاحب گوسفندان چيزى نبود؛ زيرا كه صاحب گوسفندان را جايز است كه گوسفندان خويش را در روز رها كند كه بچرند و بر صاحب تاك واجب است كه تاك را محافظت كند، و بر صاحب گوسفندان واجب است كه در شب، گوسفندان خويش را ببندد و صاحب تاك را جايز است كه در خانه خود بخوابد.

1643.امام على عليه السلام ( _ در پرهيز دادن امّت از پراكندگى _ ) محمد بن يحيى روايت كرده است، از احمد بن محمد، از ابن ابى عُمير، از ابن بُكير و جميل، از عمرو بن مصعب كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«آيا چنان مى دانيد كه وصيّت كننده اى از ما وصيّت مى كند به سوى آن كه اراده دارد؟ نه، به خدا سوگند كه چنين نيست، وليكن آن عهد و پيمانى است از رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى مردانى چند _ و شمرد تا به خود آن حضرت منتهى شد _».61. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام چيزى را به جا نياورده و نمى آورند، مگر به عهد و وصيّتى از جانب خداى عزّوجلّ و امرى از جانب آن جناب كه از آن تجاوز نمى كردند1645.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) محمد بن يحيى، و حسين بن محمد، از جعفر بن محمد، از على بن حسين بن على، از اسماعيل بن مهران، از ابو جميله، از معاذ بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود كه:«وصيّت، از آسمان فرود آمد بر محمد صلى الله عليه و آله ، در حالى كه نوشته اى بود سر به مهر. و هيچ نوشته اى سر به مهرى بر محمد صلى الله عليه و آله فرود نيامد، مگر وصيّت نامه. پس جبرئيل عليه السلام عرض كرد كه: يا محمد، اين وصيّت نامه تو است در باب امّت تو كه به وديعه در نزد بهترين اهل بيت تو بايد باشد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: اى جبرئيل، كدام يك از اهل بيت من؟ جبرئيل عرض كرد: نجيب خدا (و آن كه از جانب خدا نجابت دارد) از ايشان و فرزندان او، تا آن كه علم پيغمبرى را از تو ميراث برد؛ چنانچه ابراهيم عليه السلام علم را به ميراث گذاشت، و ميراث ابراهيم (يا علم پيغمبرى) از براى على و فرزندان تو است از صلب او» .

حضرت فرمود كه: «بر آن وصيّت نامه چندين مهر زده بود»، و فرمود كه: «بعد از آن، على عليه السلام مهر اوّل را گشود و به آنچه در آن وصيّت نامه بود، عمل فرمود. بعد از آن، حضرت امام حسن مهر دويم را گشود و به آنچه در آن به آن مأمور شده بود، عمل نمود. و چون ايّام حياتش تمام شد و از دنيا درگذشت، حضرت امام حسين عليه السلام مهر سيم را گشود و يافت كه در آن، چه نوشته بود كه مقاتله و محاربه كن و بكش و تو كشته خواهى شد، و بيرون رو با گروهى چند از براى شهادت كه ايشان را شهادتى نيست مگر با تو، و البته بايد كه با تو شهيد شوند».

و حضرت فرمود كه: «حضرت امام حسين آن را به جا آورد و چون درگذشت، و آن وصيّت نامه را پيش از آن به حضرت على بن الحسين عليه السلام دفع نموده بود، حضرت مهر چهارم را گشود و يافت كه در آن نوشته بود كه: خاموش باش و سر در پيش افكن در هنگامى كه علم محجوب باشد (و بنابر بعضى از نُسَخ كافى، به جهت محجوب شدن علم و اين ظاهرتر است). و چون مدّت زندگانى اش تمام شد و از دنيا در گذشت، آن را به حضرت محمد بن على عليه السلام داد و حضرت مهر پنجم را گشود، يافت كه در آن نوشته بود كه كتاب خدا را تفسير و بيان كن، و پدران خويش را تصديق نما، و پسر خود را ميراث بده، و با امّت نيكويى كن، و ايشان را تربيت ده، و به حقّ خداى عزّوجلّ قيام نما، و در حال ترس و ايمنى آنچه را كه حق باشد، بگو، و از غير خدا مترس. پس آن حضرت، همه اينها را به جا آورد، بعد از آن، وصيّت نامه را دفع كرد به كسى كه بعد از او بود».

معاذ مى گويد كه: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، تو همانى كه وصيّت نامه به او رسيده؟ حضرت فرمود كه: «با من هيچ مانعى نيست كه مرا از اظهار حقّ منع كند، مگر اين كه مى ترسم اى معاذ كه، بروى و روايت كنى به وضعى كه از براى من ضررى داشته باشد».

معاذ مى گويد كه: عرض كردم كه سؤال مى كنم از خدا كه تو را اين مرتبه از پدرانت روزى نموده آن كه مثل اين مرتبه را از فرزندت به تو روزى كند پيش از آن كه از دنيا رحلت كنى. حضرت فرمود كه: «اى معاذ، خدا اين را به عمل آورده است». معاذ مى گويد كه: عرض كردم كه: كيست آن كه مى فرمايى فداى تو گردم؟ حضرت فرمود كه: «همين خفته» و به دست خود، به سوى امام موسى كاظم عليه السلام اشاره فرمود و آن حضرت خفته بود .

.

ص: 880

. .

ص: 881

. .

ص: 882

1644.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْكِنَانِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ نَجِيحٍ الْكِنْدِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ الْعُمَرِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْزَلَ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله كِتَاباً قَبْلَ وَفَاتِهِ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، هذِهِ وَصِيَّتُكَ إِلَى النُّجَبَةِ مِنْ أَهْلِكَ ، قَالَ : وَ مَا النُّجَبَةُ يَا جَبْرَئِيلُ ؟ فَقَالَ : عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ وُلْدُهُ عليهم السلام .

وَ كَانَ عَلَى الْكِتَابِ خَوَاتِيمُ مِنْ ذَهَبٍ ، فَدَفَعَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، وَ أَمَرَهُ أَنْ يَفُكَّ خَاتَماً مِنْهُ ، وَ يَعْمَلَ بِمَا فِيهِ ، فَفَكَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام خَاتَماً ، وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ .

ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ عليه السلام ، فَفَكَّ خَاتَماً ، وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ .

ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَفَكَّ خَاتَماً ، فَوَجَدَ فِيهِ : أَنِ اخْرُجْ بِقَوْمٍ إِلَى الشَّهَادَةِ ؛ فَ_لَا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلَا مَعَكَ ، وَ اشْرِ نَفْسَكَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَفَعَلَ .

ثُمَّ دَفَعَهُ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، فَفَكَّ خَاتَماً ، فَوَجَدَ فِيهِ : أَنْ أَطْرِقْ وَاصْمُتْ ، وَ الْزَمْ مَنْزِلَكَ ، وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ ، فَفَعَلَ .

ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَفَكَ خَاتَماً ، فَوَجَدَ فِيهِ : حَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفْتِهِمْ ، وَ لَا تَخَافَنَّ إِلَا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ فَإِنَّهُ لَا سَبِيلَ لِأَحَدٍ عَلَيْكَ ، فَفَعَلَ .

ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ جَعْفَرٍ ، فَفَكَّ خَاتَماً ، فَوَجَدَ فِيهِ : حَدِّثِ النَّاسَ ، وَ أَفْتِهِمْ ، وَ انْشُرْ عُلُومَ أَهْلِ بَيْتِكَ ، وَ صَدِّقْ آبَاءَكَ الصَّالِحِينَ ، وَ لَا تَخَافَنَّ إِلَا اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ أَنْتَ فِي حِرْزٍ وَ أَمَانٍ ، فَفَعَلَ .

ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُوسى عليه السلام ، وَ كَذلِكَ يَدْفَعُهُ مُوسى إِلَى الَّذِي بَعْدَهُ ، ثُمَّ كَذلِكَ إِلى قِيَامِ الْمَهْدِيِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ» . .

ص: 883

1645.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) احمد بن محمد و محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از احمد بن محمد، از ابوالحسن كِنانى، از جعفر بن نَجيح كِنْدى، از محمد بن احمد بن عبيداللّه عُمَرى، از پدرش، از جدّش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود كه:«خداى عزّوجلّ بر پيغمبر خود نامه اى را فرو فرستاد پيش از وفات آن حضرت و فرمود كه: يا محمد، اين وصيّت تو است به نُجَبه (بر وزن هُمَزه، يعنى: برگزيده و بزگوار) از اهلت. پيغمبر فرمود كه: اى جبرئيل، نُجبه كيست؟ جبرئيل عرض كرد كه: على بن ابى طالب و فرزندان آن حضرت عليهم السلام (و در بعضى از نُسَخ كافى نجبا به جاى نجبه واقع شده، و معنى آن برگزيدگان و بزرگواران است) و بر آن نامه مهرها بود از طلا.

پس پيغمبر صلى الله عليه و آله آن نامه را به امير المؤمنين عليه السلام داد و او را امر فرمود كه: يك مهر از آن را برگيرد و به آنچه در آن است عمل نمايد. پس امير المؤمنين عليه السلام يك مهر را برگرفت و به آنچه در آن بود، عمل نمود. بعد از آن، آن را به پسرش حضرت امام حسن عليه السلام تسليم نمود، و آن حضرت يك مهر را برگرفت و به آنچه در آن بود، عمل نمود. بعد از آن، آن را به سوى حضرت امام حسين عليه السلام دفع كرد، پس آن حضرت مهرى را برگرفت و يافت كه در آن نوشته بود كه بيرون رو با گروهى به سوى شهادت، كه ايشان را شهادتى نيست مگر با تو، و البتّه بايد كه با تو شهيد شوند و جان خويش را به جهت رضاى خداى عزّوجلّ بفروش، و آن را در راه او در باز، و آن حضرت چنين كرد.

بعد از آن، نامه را به حضرت على بن الحسين عليه السلام داد و آن حضرت مهرى را برگرفت و يافت كه در آن نوشته بود كه: سر در پيش افكن و خاموش باش، و ملازم منزل خود باش، و پروردگار خود را عبادت كن تا تو را مرگ در رسد، پس آن حضرت چنين كرد. بعد از آن، نامه را به حضرت محمد بن على عليه السلام داد و آن حضرت مهرى را برگرفت و يافت كه در آن نوشته بود كه مردمان را حديث كن، و ايشان را فتوا بده، و البتّه از غير خداى عزّوجلّ مترس، كه كسى را بر تو راهى و تسلّطى نيست. بعد از آن، نامه را به پسرش حضرت امام جعفر عليه السلام سپرد و آن حضرت مهرى را برگرفت و يافت كه در آن نوشته بود كه: مردمان را حديث كن، و ايشان را فتوا بده، و علوم اهل بيت خود را پهن كن، و پدران شايسته خويش را تصديق كن، و البتّه از غير خداى عزّوجلّ مترس، و تو در حِرز و اَمانى (كه هيچ كس تو را ضررى نمى تواند رسانيد)، پس آن حضرت، چنين كرد و آن نامه را به سوى پسرش حضرت امام موسى عليه السلام دفع نمود، و همچنين حضرت امام موسى آن را مى دهد به آن كسى كه بعد از اوست. بعد از آن، هميشه همچنين است كه هر يك، آن را به ديگرى تسليم نمايد، تا قيام حضرت مهدى آل محمد صلى الله عليه و آله ». .

ص: 884

1646.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لَهُ حُمْرَانُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَرَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهم السلام وَ خُرُوجِهِمْ وَ قِيَامِهِمْ بِدِينِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ مَا أُصِيبُوا مِنْ قَتْلِ الطَّوَاغِيتِ إِيَّاهُمْ وَ الظَّفَرِ بِهِمْ حَتّى قُتِلُوا وَ غُلِبُوا ؟

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا حُمْرَانُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ قَدْ كَانَ قَدَّرَ ذلِكَ عَلَيْهِمْ وَ قَضَاهُ ، وَ أَمْضَاهُ ، وَ حَتَمَهُ ، ثُمَّ أَجْرَاهُ ؛ فَبِتَقَدُّمِ عِلْمِ ذلِكَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عليهم السلام ، وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا» .1647.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لِشُرَيحٍ _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ يَقْطِينٍ ، عَنْ عِيسَى بْنِ الْمُسْتَفَادِ أَبِي مُوسَى الضَّرِيرِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليهماالسلام ، قَالَ :«قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَ لَيْسَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام كَاتِبَ الْوَصِيَّةِ ، وَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُمْلِي عَلَيْهِ ، وَ جَبْرَئِيلُ وَ الْمَ_لَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ عليهم السلام شُهُودٌ ؟» .

قَالَ : «فَأَطْرَقَ طَوِيلاً ، ثُمَّ قَالَ : يَا أَبَا الْحَسَنِ ، قَدْ كَانَ مَا قُلْتَ ، وَ لكِنْ حِينَ نَزَلَ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْأَمْرُ نَزَلَتِ الْوَصِيَّةُ مِنْ عِنْدِ اللّهِ كِتَاباً مُسَجَّلاً ، نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ مَعَ أُمَنَاءِ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : يَا مُحَمَّدُ ، مُرْ بِإِخْرَاجِ مَنْ عِنْدَكَ إِلَا وَصِيَّكَ ؛ لِيَقْبِضَهَا مِنَّا ، وَ تُشْهِدَنَا بِدَفْعِكَ إِيَّاهَا إِلَيْهِ ، ضَامِناً لَهَا _ يَعْنِي عَلِيّاً عليه السلام _ فَأَمَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِإِخْرَاجِ مَنْ كَانَ فِي الْبَيْتِ مَا خَ_لَا عَلِيّاً ، وَ فَاطِمَةُ فِيمَا بَيْنَ السِّتْرِ وَ الْبَابِ .

فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : يَا مُحَمَّدُ ، رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّ_لَامَ ، وَ يَقُولُ : هذَا كِتَابُ مَا كُنْتُ عَهِدْتُ إِلَيْكَ ، وَ شَرَطْتُ عَلَيْكَ ، وَ شَهِدْتُ بِهِ عَلَيْكَ ، وَ أَشْهَدْتُ بِهِ عَلَيْكَ مَ_لَائِكَتِي ، وَ كَفى بِي يَا مُحَمَّدُ شَهِيداً .

قَالَ : فَارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وَقَالَ : يَا جَبْرَئِيلُ ، رَبِّي هُوَ السَّ_لَامُ ، وَ مِنْهُ السَّ_لَامُ ، وَ إِلَيْهِ يَعُودُ السَّ_لَامُ ، صَدَقَ عَزَّ وَ جَلَّ وَبَرَّ ، هَاتِ الْكِتَابَ ، فَدَفَعَهُ إِلَيْهِ ، وَ أَمَرَهُ بِدَفْعِهِ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ : اقْرَأْهُ ، فَقَرَأَهُ حَرْفاً حَرْفاً ، فَقَالَ : يَا عَلِيُّ ، هذَا عَهْدُ رَبِّي _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ إِلَيَّ ، وَ شَرْطُهُ عَلَيَّ وَ أَمَانَتُهُ ، وَ قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ وَ أَدَّيْتُ .

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : وَ أَنَا أَشْهَدُ لَكَ _ بِأَبِي وَ أُمِّي أَنْتَ _ بِالْبَ_لَاغِ وَ النَّصِيحَةِ وَ التَّصْدِيقِ عَلى مَا قُلْتَ ، وَ يَشْهَدُ لَكَ بِهِ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام : وَ أَنَا لَكُمَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشَّاهِدِينَ .

فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا عَلِيُّ ، أَخَذْتَ وَصِيَّتِي وَ عَرَفْتَهَا وَ ضَمِنْتَ لِلّهِ وَ لِيَ الْوَفَاءَ بِمَا فِيهَا ؟ فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : نَعَمْ _ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي _ عَلَيَّ ضَمَانُهَا ، وَ عَلَى اللّهِ عَوْنِي وَ تَوْفِيقِي عَلى أَدَائِهَا .

فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا عَلِيُّ ، إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُشْهِدَ عَلَيْكَ بِمُوَافَاتِي بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ ، فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : نَعَمْ أَشْهِدْ ، فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إِنَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ الْانَ ، وَ هُمَا حَاضِرَانِ ، مَعَهُمَا الْمَ_لَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ لِأُشْهِدَهُمْ عَلَيْكَ ، فَقَالَ : نَعَمْ ، لِيَشْهَدُوا ، وَ أَنَا _ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي _ أُشْهِدُهُمْ ، فَأَشْهَدَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

وَ كَانَ فِيمَا اشْتَرَطَ عَلَيْهِ النَّبِيُّ بِأَمْرِ جَبْرَئِيلَ فِيمَا أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ قَالَ لَهُ : يَا عَلِيُّ ، تَفِي بِمَا فِيهَا ؛ مِنْ مُوَالَاةِ مَنْ وَالَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ الْبَرَاءَةِ وَ الْعَدَاوَةِ لِمَنْ عَادَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ عَلَى الصَّبْرِ مِنْكَ ، وَ عَلى كَظْمِ الْغَيْظِ ، وَ عَلى ذَهَابِ حَقِّكَ وَ غَصْبِ خُمُسِكَ وَ انْتِهَاكِ حُرْمَتِكَ؟

فَقَالَ : نَعَمْ ، يَا رَسُولَ اللّهِ .

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ ، لَقَدْ سَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ عليه السلام يَقُولُ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله : يَا مُحَمَّدُ ، عَرِّفْهُ أَنَّهُ يُنْتَهَكُ الْحُرْمَةُ ، وَ هِيَ حُرْمَةُ اللّهِ وَ حُرْمَةُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ عَلى أَنْ تُخْضَبَ لِحْيَتُهُ مِنْ رَأْسِهِ بِدَمٍ عَبِيطٍ .

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : فَصَعِقْتُ حِينَ فَهِمْتُ الْكَلِمَةَ مِنَ الْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ حَتّى سَقَطْتُ عَلى وَجْهِي ، وَ قُلْتُ : نَعَمْ ، قَبِلْتُ وَ رَضِيتُ وَ إِنِ انْتَهَكَتِ الْحُرْمَةُ ، وَ عُطِّلَتِ السُّنَنُ ، وَ مُزِّقَ الْكِتَابُ ، وَ هُدِّمَتِ الْكَعْبَةُ ، وَ خُضِبَتْ لِحْيَتِي مِنْ رَأْسِي بِدَمٍ عَبِيطٍ صَابِراً مُحْتَسِباً أَبَداً حَتّى أَقْدَمَ عَلَيْكَ .

ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ، وَ أَعْلَمَهُمْ مِثْلَ مَا أَعْلَمَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، فَقَالُوا مِثْلَ قَوْلِهِ ، فَخُتِمَتِ الْوَصِيَّةُ بِخَوَاتِيمَ مِنْ ذَهَبٍ لَمْ تَمَسَّهُ النَّارُ ، وَ دُفِعَتْ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ».

فَقُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، أَ لَا تَذْكُرُ مَا كَانَ فِي الْوَصِيَّةِ ؟ فَقَالَ : «سُنَنُ اللّهِ وَ سُنَنُ رَسُولِهِ».

فَقُلْتُ : أَ كَانَ فِي الْوَصِيَّةِ تَوَثُّبُهُمْ وَ خِ_لَافُهُمْ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ؟

فَقَالَ : «نَعَمْ وَ اللّهِ ، شَيْئاً شَيْئاً ، وَ حَرْفاً حَرْفاً ، أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ» وَ اللّهِ ، لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةَ عليهاالسلام : أَ لَيْسَ قَدْ فَهِمْتُمَا مَا تَقَدَّمْتُ بِهِ إِلَيْكُمَا وَ قَبِلْتُمَاهُ ؟ فَقَالَا : بَلى ، وَ صَبَرْنَا عَلى مَا سَاءَنَا وَ غَاظَنَا» . .

ص: 885

1646.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از ابن رئاب ، از ضُريس كُناسى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: حُمران به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، مرا خبر ده از آنچه اتّفاق افتاد از امر على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و خروج و قيام كه ايشان به دين خداى عزّوجلّ و آنچه به ايشان رسيد، از آن كه جماعت طاغوت ايشان را كشتند، و بر ايشان ظفر يافتند، به مرتبه اى كه مقتول و مغلوب شدند.

امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«اى حُمران، به درستى كه خداى تبارك و تعالى چنان بود كه اين را بر ايشان مقدّر كرده بود، و قضا و امضاى آن به عمل آمده بود، و آن را واجب گردانيده بود، بعد از آن، جارى ساخت، پس به واسطه پيشى گرفتن علم، اين امر به سوى ايشان از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام قيام نمودند، و به سبب علم، ساكت شد هر كه ساكت شد از ما» (و همين حديث با سند مذكور، و پيش و بعد آن مذكور شد).1647.امام على عليه السلام ( _ به شريح _ ) حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از احمد بن محمد از حارث بن جعفر، از على بن اسماعيل بن يقطين، از عيسى بن مستفاد - كه ابوموسى ضرير است - روايت كرده كه گفت: حديث كرد مرا حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام و فرمود كه:«به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: آيا چنين نبود كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام ، نويسنده وصيّت نامه خود بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بر آن حضرت املاء مى فرمود، كه او فرمود، و او نوشت، و جبرئيل و فرشتگان مقرّب عليهم السلام ، گواه بودند».

حضرت امام موسى مى فرمايد كه: «حضرت صادق عليه السلام مدّتى طولانى سر به زير افكند، بعد از آن، فرمود كه: اى ابوالحسن، آنچه گفتى، واقع شد، وليكن در هنگامى كه امر خدا _ كه عبارت است از مردن _ بر رسول خدا صلى الله عليه و آله فرود آمد، و هنگام وفات آن حضرت رسيد، وصيّت نامه از نزد خدا فرود آمد، در حالتى كه نوشته بود محكم، و جبرئيل آن را فرود آورد، و با امينان خداى تبارك و تعالى از فرشتگان. پس جبرئيل عليه السلام عرض كرد كه: يا محمد صلى الله عليه و آله ، بفرما كه هر كه را نزد تو است، بيرون كنند، مگر وصىّ تو تا وصيّت نامه را از ما بگيرد، و تو ما را شاهد بگيرى به اين كه آن نامه را به سوى او دفع نمودى و او ضامن شد كه عمل كند به آنچه در آن است و مقصود جبرئيل عليه السلام از وصىّ، على عليه السلام بود.

پس پيغمبر صلى الله عليه و آله امر فرمود كه: هر كه را كه در آن اطاق يا خانه بود، بيرون كردند، غير از على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام در ميانه پرده و در بود. پس جبرئيل عليه السلام عرض نمود كه: يا محمد، پروردگارت تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه: اين نوشته آن چيزى است كه پيش از اين با تو عهد كرده بودم و خبر داده بودم، و بر تو شرط كرده بودم و به اين نوشته بر تو شاهد شدم، و فرشتگان خود را در باب آن بر تو شاهد گرفتم، و من يا محمد، كافيم كه شاهد باشم.

حضرت فرمود كه: پس جميع مفاصل و بندهاى پيغمبر صلى الله عليه و آله به لرزه در آمد و رعشه در اندامش افتاد و فرمود كه: اى جبرئيل، پروردگار من است كه سلام است (يعنى: سالم از عيب ها و نقائص) و سلامتى ها تمام از اوست، و همه سلام ها و تحيّت ها به سوى او بر مى گردد. راست فرموده پروردگار من عزّوجلّ، و نيك وفا به وعده نموده، نامه را بياور. پس جبرئيل نامه را تسليم آن حضرت نمود، و او را از جانب خدا امر فرمود كه: به حضرت امير المؤمنين عليه السلام تسليم نمايد. چون پيغمبر نامه را تسليم امير المؤمنين عليه السلام نمود، فرمود كه: اين را بخوان. پس امير المؤمنين آن را حرف به حرف خواند. پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه: يا على، اين عهد و وصيّت پروردگار من تبارك و تعالى است كه با من كرده بود، و پيمان شرطى است كه بر من گرفته، و امانت اوست كه در نزد من بود، و من تبليغ رسالت كردم و خيرخواهى نمودم، و اداى امانت كردم.

پس على عليه السلام عرض كرد كه: و من شهادت مى دهم از براى تو، پدر و مادرم فداى تو باد، به آن كه تو تبليغ رسالت خدا كردى، و خيرخواهى نمودى، و تصديق كردى بر آنچه فرمودى، و شهادت مى دهد به اين، از براى تو گوش و چشم و گوشت و خون من. جبرئيل عرض كرد كه: و من از براى شما هر دو بر اين مطلب و راستى آن، از جمله گواهانم. بعد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: يا على، وصيّت مرا گرفتى و شناختى آن را و ضامن شدى براى خدا و براى من كه وفا كنى به آنچه در آن است.

على عليه السلام عرض كرد: آرى، پدر و مادرم فداى تو باد، بر من است ضمان آن و بر خداست كه مرا يارى كند و توفيق دهد، كه آنها را به جا آورم. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: يا على، من اراده دارم كه بر تو شاهد بگيرم تا در روز قيامت براى من شهادت دهند كه من آن را به تو تسليم كردم، و از تو پيمان گرفتم.

على عليه السلام عرض كرد: آرى، شاهد بگير. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل و ميكائيل اكنون در اين كارند كه ميان من و تو است، و مشغول تنسيق و انتظام آنند و هر دو حضور دارند، و فرشتگان مقرّب با ايشانند، و هر آينه ايشان را بر تو شاهد مى گيرم. على عليه السلام عرض كرد: آرى، بايد كه ايشان شاهد باشند و من نيز ايشان را شاهد مى گيرم، پدر و مادرم فداى تو باد.

پس رسول خدا صلى الله عليه و آله ايشان را شاهد گرفت و در آنچه پيغمبر بر على شرط نمود به امر جبرئيل در آنچه خداى عزّوجلّ او را امر فرموده بود، اين بود كه به آن حضرت فرمود كه: يا على، وفا مى كنى به آنچه در اين وصيّت نامه نوشته شده است از: دوستى هر كه خدا و رسول او را دوست دارد، و بيزارى و دشمنى با هر كه خدا و رسول او را دشمن دارد، و تبرّى نمودن از ايشان، در حالتى كه قرار داشته باشى بر صبرى كه از تو ناشى شود، بر فرو خوردن خشم، و بر رفتن حقّت، و غصب كردن خمست، و دريدن پرده حرمتت (كه آن را رعايت نكنند).

عرض كرد: آرى، يا رسول اللّه ، قبول كردم. پس حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: سوگند ياد مى كنم به آن كسى كه دانه را شكافته و گياه را بيرون آورده و بندگان را آفريده، كه هر آينه شنيدم كه جبرئيل عليه السلام به حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله مى گفت كه: يا محمد، به على بشناسان و او را اعلام كن كه هتك حرمت او خواهد شد و حرمت او حرمت خدا و حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله است و او را مطلّع كن بر اين كه ريشش به خون تازه كه از سرش مى آيد، رنگ خواهد شد. امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: در هنگامى كه اين سخن را از امين خدا جبرئيل عليه السلام فهميدم، مدهوش گرديدم، به مرتبه اى كه بر رو در افتادم و گفتم: آرى، قبول كردم و راضى شدم، و هر چند كه هتك حرمت من شود و سنّت هاى پيغمبر معطّل و بيكاره گردد، و كتاب خدا دريده و پاره پاره شود، و خانه كعبه خراب شود، و ريشم به خون تازه كه از سرم آيد، رنگ شود. و صبر خواهم كرد، و رضاى خدا را طلب خواهم نمود تا بر تو وارد شوم.

بعد از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام را طلبيد، و بر ايشان اعلام فرمود مثل آنچه را كه به امير المؤمنين اعلام فرموده بود، و ايشان، مثل آنچه آن حضرت عرض كرده بود، عرض كردند. پس وصيّت نامه مهر شده به مهرهايى از طلا كه آتش به آن نرسيده بود، تسليم امير المؤمنين عليه السلام شد».

عيسى مى گويد كه: به خدمت حضرت امام موسى عليه السلام عرض كردم كه: پدر و مادرم فداى تو باد، آيا ذكر نمى فرمايى كه در آن وصيّت نامه چه بود؟ حضرت فرمود كه: «سنّت هاى خدا و سنّت هاى رسول او». عرض كردم كه: آيا در وصيّت نامه بود كه بر امير المؤمنين عليه السلام مستولى خواهند شد، و با آن حضرت عليه السلام مخالفت خواهند كرد؟ حضرت فرمود: «آرى، به خدا سوگند كه چيز به چيز و حرف به حرف در آن بود (يعنى: تمام گفتار و كردار ايشان، يا تمام وقايع كلّى و جزئى در آن درج بود). آيا قول خداى عزّوجلّ را نشنيده اى كه مى فرمايد: «إنّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْناهُ في إمامٍ مُبينٍ» (1) ، يعنى: و به درستى كه ما زنده مى گردانيم مردگان را و مى نويسيم آنچه را كه پيش فرستاده اند و نشانه هاى قدم هاى ايشان را (يا آنچه را كه بعد از ايشان بماند از اثر افعال ايشان)، و هر چيزى را شمرده ايم، و آن را بيان كرده ايم» (يعنى: نوشته ايم در دفترى كه پيشواى روشن است كه سر دفتر تمام دفترهاست. و در امام مبين خلاف است و بعضى آن را لوح محفوظ مى دانند، و بعضى نامه اعمال و به امير المؤمنين عليه السلام نيز تفسير شده، وليكن ظاهر اين حديث، وصيّت نامه است). و حضرت فرمود: «به خدا سوگند، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به امير المؤمنين عليه السلام و فاطمه عليهاالسلامفرمود كه: آيا چنين نيست كه فهميده باشيد آنچه را كه پيش داشتم به سوى شما و آن را قبول كرده باشيد؟ عرض كردند: بلى، فهميديم و قبول نموديم و صبر كرديم بر آنچه ما را اندوهناك گردانيد و به خشم آورد ما را». .


1- . يس، 12.

ص: 886

. .

ص: 887

. .

ص: 888

. .

ص: 889

. .

ص: 890

1648.الكافي عن أحمد بن أبي عبد اللّه رفعه :وَ فِي نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ زِيَادَةٌ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْأَصَمِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْبَزَّازِ ، عَنْ حَرِيزٍ ، قَالَ :

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا أَقَلَّ بَقَاءَكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ ، وَ أَقْرَبَ آجَالَكُمْ بَعْضَهَا مِنْ بَعْضٍ مَعَ حَاجَةِ النَّاسِ إِلَيْكُمْ!

فَقَالَ : «إِنَّ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنَّا صَحِيفَةً ، فِيهَا مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ أَنْ يَعْمَلَ بِهِ فِي مُدَّتِهِ ، فَإِذَا انْقَضى مَا فِيهَا مِمَّا أُمِرَ بِهِ ، عَرَفَ أَنَّ أَجَلَهُ قَدْ حَضَرَ ، فَأَتَاهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَنْعى إِلَيْهِ نَفْسَهُ ، وَ أَخْبَرَهُ بِمَا لَهُ عِنْدَ اللّهِ ، وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ عليه السلام قَرَأَ صَحِيفَتَهُ الَّتِي أُعْطِيَهَا ، وَ فُسِّرَ لَهُ مَا يَأْتِي بِنَعْيٍ ، وَ بَقِيَ فِيهَا أَشْيَاءُ لَمْ تُقْضَ ، فَخَرَجَ لِلْقِتَالِ .

وَ كَانَتْ تِلْكَ الْأُمُورُ الَّتِي بَقِيَتْ : أَنَّ الْمَ_لَائِكَةَ سَأَلَتِ اللّهَ فِي نُصْرَتِهِ ، فَأَذِنَ لَهَا ، وَمَكَثَتْ تَسْتَعِدُّ لِلْقِتَالِ ، وَ تَتَأَهَّبُ لِذلِكَ حَتّى قُتِلَ ، فَنَزَلَتْ وَ قَدِ انْقَطَعَتْ مُدَّتُهُ وَقُتِلَ عليه السلام ، فَقَالَتِ الْمَ_لَائِكَةُ : يَا رَبِّ ، أَذِنْتَ لَنَا فِي الِانْحِدَارِ ، وَ أَذِنْتَ لَنَافِي نُصْرَتِهِ ، فَانْحَدَرْنَا وَ قَدْ قَبَضْتَهُ ، فَأَوْحَى اللّهُ إِلَيْهِمْ : أَنِ الْزَمُوا قَبْرَهُ حَتّى تَرَوْهُ وَ قَدْ خَرَجَ ، فَانْصُرُوهُ وَ ابْكُوا عَلَيْهِ وَ عَلى مَا فَاتَكُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ ؛ فَإِنَّكُمْ قَدْ خُصِّصْتُمْ بِنُصْرَتِهِ وَ بِالْبُكَاءِ عَلَيْهِ ، فَبَكَتِ الْمَ_لَائِكَةُ تَعَزِّياً وَ حُزْناً عَلى مَا فَاتَهُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ ، فَإِذَا خَرَجَ ، يَكُونُونَ أَنْصَارَهُ» . .

ص: 891

1648.الكافى ( _ به نقل از احمد بن ابى عبداللّه (به صورت مرفوع) ) كلينى رضى الله عنه فرموده است: و در نسخه صفوان زيادتى هست (و مراد از صفوانى، محمد بن احمد بن عبداللّه بن قضاعة بن صفوان بن مهران جمّال است):

على بن ابراهيم، از پدرش، از عبداللّه بن عبدالرّحمان اصمّ، از ابوعبداللّه بزّاز، از حَريز روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، چه كم است بقاى شما اهل بيت و چه نزديك است بعضى از اجل هاى ما به بعضى ديگر، با آن كه مردم به شما احتياج دارند؟

حضرت فرمود:«به درستى كه هر يك از ما را صحيفه اى است كه آنچه به آن محتاج است كه در مدّت حيات خويش به آن عمل كند، در آن صحيفه هست و چون آنچه در آن نوشته از آنچه به آن مأمور گرديده تمام مى شود، مى فهمد كه اجلش در رسيده، و وقت آن شده كه به سراى باقى ارتحال فرمايد. پس حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به نزد او مى آيد و وى را خبر مى دهد كه هنگام وفاتش رسيده و به آنچه از براى اوست در نزد خدا از مثوبات و رفعت درجه، او را خبر مى دهد.

و به درستى كه حضرت امام حسين عليه السلام خواند آن صحيفه را كه به آن حضرت عطا شده بود و در آن، آنچه به آن حضرت مى رسيد و بايست كه به آن عمل كند، بيان شده بود با خبر دادن وفات آن حضرت و حال آن كه در آن صحيفه، چيزى باقى مانده بود كه هنوز از قوّه به فعل نيامده بود. پس آن حضرت به سوى قتال و براى جنگ بيرون رفت و آن امور كه باقى مانده بود، اين بود كه فرشتگان در باب يارى كردن آن حضرت از خدا مسئلت نمودند، و خدا ايشان را رخصت داد.

پس فرشتگان درنگ نمودند كه مستعدّ قتال گردند، و خويشتن را بسازند، و اسباب آن را آماده نموده مهيّاى جنگ شوند، تا آن كه حضرت شهيد شد. پس فرشتگان فرود آمدند و حال آن كه مدّت جنگ منقطع گرديده (يا زمان حيات آن حضرت بريده گشته) و آن حضرت عليه السلام شهيد شده بود. فرشتگان به درگاه خدا عرض كردند كه: اى پروردگار، ما را رخصت دادى در فرود آمدن به سوى زمين، و اذن دادى ما را در يارى نمودن آن حضرت، پس ما فرود آمديم و تو روح مقدّس او را قبض فرموده اى؟ خداى تعالى به سوى ايشان وحى فرمود كه: ملازم قبر او باشيد تا او را ببينيد كه از قبر بيرون آمده، و در آن هنگام او را يارى كنيد، و بگرييد بر او و بر آنچه شما را فوت شد از نصرت او؛ زيرا كه شما مخصوص گرديده ايد به نصرت آن حضرت و گريستن بر او. پس فرشتگان گريستند به جهت تعزيه و اندوه بر آنچه ايشان را فوت شد از نصرت آن حضرت و چون از قبر بيرون آيد (يعنى: در وقت رجعت) آن فرشتگان ياوران او خواهند بود». .

ص: 892

. .

ص: 893

. .

ص: 894

62 _ بَابُ الْأُمُورِ الَّتِي تُوجِبُ حُجَّةَ الْاءِمَامِ عليه السلام1650.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى رِفاعَةَ لَمَّا استَقضاهُ عَلَ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : إِذَا مَاتَ الْاءِمَامُ بِمَ يُعْرَفُ الَّذِي بَعْدَهُ ؟ فَقَالَ : «لِلْاءِمَامِ عَ_لَامَاتٌ : مِنْهَا أَنْ يَكُونَ أَكْبَرَ وُلْدِ أَبِيهِ ، وَ يَكُونَ فِيهِ الْفَضْلُ وَ الْوَصِيَّةُ ، وَ يَقْدَمَ الرَّكْبُ ، فَيَقُولَ : إِلى مَنْ أَوْصى فُ_لَانٌ ؟ فَيُقَالَ : إِلى فُ_لَانٍ ؛ وَ السِّ_لَاحُ فِينَا بِمَنْزِلَةِ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، تَكُونُ الْاءِمَامَةُ مَعَ السِّ_لَاحِ حَيْثُمَا كَانَ» .1649.امام على عليه السلام ( _ هنگامى كه به وى خبر رسيد كه شريح در خانه اش داو ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ يَزِيدَ شَعَرٍ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَةَ ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : الْمُتَوَثِّبُ عَلى هذَا الْأَمْرِ ، الْمُدَّعِي لَهُ ، مَا الْحُجَّةُ عَلَيْهِ ؟

قَالَ : «يُسْأَلُ عَنِ الْحَ_لَالِ وَ الْحَرَامِ» . قَالَ : ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ ، فَقَالَ : «ثَ_لَاثَةٌ مِنَ الْحُجَّةِ لَمْ تَجْتَمِعْ فِي أَحَدٍ إِلَا كَانَ صَاحِبَ هذَا الْأَمْرِ : أَنْ يَكُونَ أَوْلَى النَّاسِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ ، وَ يَكُونَ عِنْدَهُ السِّ_لَاحُ ، وَ يَكُونَ صَاحِبَ الْوَصِيَّةِ الظَّاهِرَةِ الَّتِي إِذَا قَدِمْتَ الْمَدِينَةَ سَأَلْتَ عَنْهَا الْعَامَّةَ وَ الصِّبْيَانَ : إِلى مَنْ أَوْصى فُ_لَانٌ؟ فَيَقُولُونَ : إِلى فُ_لَانِ بْنِ فُ_لَانٍ» .1650.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به رفاعه ، هنگامى كه او را براى داور ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قِيلَ لَهُ : بِأَيِّ شَيْءٍ يُعْرَفُ الْاءِمَامُ ؟ قَالَ : «بِالْوَصِيَّةِ الظَّاهِرَةِ ، وَ بِالْفَضْلِ ؛ إِنَّ الْاءِمَامَ لَا يَسْتَطِيعُ أَحَدٌ أَنْ يَطْعُنَ عَلَيْهِ فِي فَمٍ وَ لَا بَطْنٍ وَ لَا فَرْجٍ ؛ فَيُقَالَ : كَذَّابٌ ، وَ يَأْكُلُ أَمْوَالَ النَّاسِ ، وَ مَا أَشْبَهَ هذَا» . .

ص: 895

62. باب در بيان امورى كه حجّت امام عليه السلام را ثابت مى گرداند

62. باب در بيان امورى كه حجّت امام عليه السلام را ثابت مى گرداند1652.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى نصر روايت كرده است كه گفت: به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: چون امام از دنيا برود، امامى كه بعد از اوست، به چه چيز شناخته مى شود؟ فرمود كه:«امام را علاماتى چند است: از جمله آنها، آن است كه از همه فرزندان پدرش بزرگ تر باشد، و در او فضل (كه مراد از آن، صلاح و كمال نفس و علم به شرايع است) باشد، و وصيّت ظاهره به او تعلّق گرفته باشد، و سواران كه وارد شهر مى گردند و مى گويند كه فلان كس به سوى كى وصيّت كرده، همه كس بگويند كه: به سوى فلان. و سلاح پيغمبر در ميان ما، به منزله تابوت است در ميان بنى اسرائيل، و امامت با سلاح مى باشد، در هر جا كه باشد».1653.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از يزيد شَعَر، از هارون بن حمزه، از عبدالأعلى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: آن كه بر اين امر مستولى مى شود و آن را ادّعا مى نمايد، چه حجّت بر او مى توان آورد كه امامتش معلوم شود؟ فرمود كه:«از او سؤال مى شود از حلال و حرام خدا». راوى مى گويد كه: بعد از آن، حضرت رو به من آورد و فرمود كه: «سه حجّت است كه در كسى جمع نمى شود، مگر اين كه آن كس صاحب امر امامت باشد: يكى آن كه سزاوارترين مردمان باشد نسبت به آن كه پيش از او بوده (يعنى: از همه كس به او نزديك تر باشد). دويم آن كه سلاح رسول صلى الله عليه و آله در نزد او باشد. سيم آن كه صاحب وصيّت ظاهره باشد، كه چون در مدينه رسول صلى الله عليه و آله يا در شهر او، وارد شوى، سؤال كنى، عامّه مردمان و كودكان را از امامت، كه فلان كس به سوى كى وصيّت كرده، بگويند كه: به سوى فلان پسر فلان».1654.عنه عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از هشام بن سالم و حفص بن بخترى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض شد كه: امام به چه چيز شناخته مى شود؟ فرمود:«به وصيّت ظاهره، و به فضل (به آن معنى كه مذكور شد). به درستى كه امام، بايد كه چنان باشد كه كسى نتواند كه بر او طعنه زند در باب دهان و شكم و فرج، كه گفته شود كه: دروغ گو است، و مال هاى مردم را مى خورد، و آنچه شباهت به اين داشته باشد» (و به جهت شدّت عفّت و طيب ازار، متعلّق به فرج را كه زنا و لواط است ذكر نفرموده، و به مجمل شباهت اكتفا فرموده).

.

ص: 896

1655.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام : مَا عَ_لَامَةُ الْاءِمَامِ الَّذِي بَعْدَ الْاءِمَامِ؟ فَقَالَ : «طَهَارَةُ الْوِلَادَةِ ، وَ حُسْنُ الْمَنْشَاَ?، وَ لَا يَلْهُو ، وَ لَا يَلْعَبُ» .1656.عوالي اللآلي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنِ الدَّلَالَةِ عَلى صَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ ، فَقَالَ : «الدَّلَالَةُ عَلَيْهِ : الْكِبَرُ ، وَ الْفَضْلُ ، وَ الْوَصِيَّةُ ، إِذَا قَدِمَ الرَّكْبُ الْمَدِينَةَ فَقَالُوا : إِلى مَنْ أَوْصى فُ_لَانٌ ؟ قِيلَ : إِلى فُ_لَانِ بْنِ فُ_لَانٍ ، وَ دُورُوا مَعَ السِّ_لَاحِ حَيْثُمَا دَارَ ؛ فَأَمَّا الْمَسَائِلُ ، فَلَيْسَ فِيهَا حُجَّةٌ» .1651.امام على عليه السلام ( _ به رفاعه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الْأَمْرَ فِي الْكَبِيرِ مَا لَمْ تَكُنْ بِهِ عَاهَةٌ» .1652.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به محمّد بن ابى بكر _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، بِمَ يُعْرَفُ الْاءِمَامُ؟ قَالَ : فَقَالَ : «بِخِصَالٍ: أَمَّا أَوَّلُهَا ، فَإِنَّهُ بِشَيْءٍ قَدْ تَقَدَّمَ مِنْ أَبِيهِ فِيهِ وَأَشَارَ إِلَيْهِ لِيَكُونَ عَلَيْهِمْ حُجَّةً ؛ وَ يُسْأَلُ فَيُجِيبُ ؛ وَ إِنْ سُكِتَ عَنْهُ ابْتَدَأَ ؛ وَ يُخْبِرُ بِمَا فِي غَدٍ ؛ وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ بِكُلِّ لِسَانٍ».

ثُمَّ قَالَ لِي : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، أُعْطِيكَ عَ_لَامَةً قَبْلَ أَنْ تَقُومَ» فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ دَخَلَ عَلَيْنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ ، فَكَلَّمَهُ الْخُرَاسَانِيُّ بِالْعَرَبِيَّةِ ، فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام بِالْفَارِسِيَّةِ ، فَقَالَ لَهُ الْخُرَاسَانِيُّ : وَ اللّهِ _ جُعِلْتُ فِدَاكَ _ مَا مَنَعَنِي أَنْ أُكَلِّمَكَ بِالْخُرَاسَانِيَّةِ غَيْرُ أَنِّي ظَنَنْتُ أَنَّكَ لَا تُحْسِنُهَا ، فَقَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! إِذَا كُنْتُ لَا أُحْسِنُ أُجِيبُكَ ، فَمَا فَضْلِي عَلَيْكَ ؟» .

ثُمَّ قَالَ لِي : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، إِنَّ الْاءِمَامَ لَا يَخْفى عَلَيْهِ كَ_لَامُ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ ، وَ لَا طَيْرٍ ، وَ لَا بَهِيمَةٍ ، وَ لَا شَيْءٍ فِيهِ الرُّوحُ ، فَمَنْ لَمْ تَكُنْ هذِهِ الْخِصَالُ فِيهِ ، فَلَيْسَ هُوَ بِإِمَامٍ» . .

ص: 897

1653.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن اسماعيل، از على بن حكم، از معاوية بن وهب روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: چيست علامت امامى كه بعد از امام است؟ فرمود كه:«حلال زادگى، و حسن منشأ (كه نشو و نماى او در تقوا و صلاح باشد. و مى تواند كه معنى اين باشد كه، از سلسله اى عظيم الشّأن باشد)، و از ياد خدا غافل نشود، و كارى كه نفعى بر آن مترتّب نشود، از او سر نزند».1654.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از احمد بن عمر، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از آن حضرت از آنچه دلالت بر صاحب اين امر مى كند. فرمود كه:«دليل بر او، بزرگى است به اعتبار سال و فضل و وصيّت، كه چون سواران وارد مدينه شوند و بگويند كه: فلان كس به سوى كى وصيّت نمود، گفته شود كه: به سوى فلان پسر فلان، و بگرديد با سلاح پيغمبر صلى الله عليه و آله در هر جا كه بگردد (يعنى: در هر جا كه سلاح باشد صاحب آن را امام دانيد) و امّا مسائل حجّتى در آن نيست» (يعنى: از براى عوام؛ زيرا كه عقول و افهام ايشان، درك حقّ و باطل جوابى كه مى شنوند، نمى توانند كرد).1655.امام صادق عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابو يحيى واسطى، از هشام بن سالم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه:«امر امامت در پسر بزرگ تر است، مادام كه آفتى با او نباشد» (و آفت، شامل آفت ظاهرى و باطنى هر دو مى باشد).1656.عوالى اللآلى :احمد بن مهران، از محمد بن على، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، امام به چه چيز شناخته مى شود؟ فرمود:«به چند خصلت: امّا اوّل آنها به سبب چيزى است كه از پدرش در باب او پيشى گرفته، و به سوى آن اشاره فرموده (يعنى: وصيّت) تا آن كه حجّت بر مردم ثابت شود، و از او سؤال كه مى شود جواب گويد و عاجز نشود. و اگر از پرسيدن از او سكوت شود، خود ابتدا فرمايد و مطلب ايشان را بيان كند، و خبر دهد به آنچه در فردا (يعنى: آينده) واقع خواهد شد و با مردم به هر زبانى سخن گويد».

بعد از آن، به من فرمود كه: «اى اَبا محمد، تو را علامتى از اينها عطا كنم، پيش از آن كه برخيزى» . پس درنگ نكردم كه مردى از اهل خراسان بر ما داخل شد، پس آن خراسانى به زبان عربى با آن حضرت سخن گفت و آن حضرت عليه السلام او را به زبان فارسى جواب داد. آن خراسانى عرض كرد كه: فداى تو گردم، به خدا سوگند كه چيزى مرا مانع نشد از اين كه با تو به زبان خراسانى سخن كنم، مگر آن كه من گمان كردم كه تو آن را نيك نمى دانى. حضرت فرمود: «سبحان اللّه ، هرگاه من چنان باشم كه نتوانم تو را درست جواب دهم به زبان تو، پس زيادتى من بر تو چه چيز است؟» بعد از آن، به من فرمود كه: «اى ابا محمد، به درستى كه امام، سخن هيچ يك از مردمان و مرغان و چهارپايان و چيزى كه روح در آن باشد، بر او پوشيده نباشد. پس هر كه اين خصلت ها در او نباشد، البتّه آن كس امام نيست». .

ص: 898

63 _ بَابُ ثَبَاتِ الْاءِمَامَةِ فِي الْأَعْقَابِ ، وَ أَنَّهَا لَا تَعُودُ فِي أَخٍ وَ لَا عَمٍّ وَ لَا غَيْرِهِمَا مِنَ الْقَرَابَاتِ1658.عنه عليه السلام ( _ لِشُرَيحٍ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرِ بْنِ أَبِي فَاخِتَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا تَعُودُ الْاءِمَامَةُ فِي أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ أَبَداً ، إِنَّمَا جَرَتْ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ كَمَا قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللّهِ» فَ_لَا تَكُونُ بَعْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِلَا فِي الْأَعْقَابِ وَ أَعْقَابِ الْأَعْقَابِ» .1659.الإمام الصادق عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ سَمِعَهُ يَقُولُ :«أَبَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَهَا لِأَخَوَيْنِ ، بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام» .1660.الإمام عليّ عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام :أَنَّهُ سُئِلَ : أَ تَكُونُ الْاءِمَامَةُ فِي عَمٍّ أَوْ خَالٍ ؟ فَقَالَ : «لَا» ، فَقُلْتُ : فَفِي أَخٍ ؟ قَالَ : «لَا»، قُلْتُ : فَفِي مَنْ ؟ قَالَ : «فِي وَلَدِي» وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ لَا وَلَدَ لَهُ . .

ص: 899

63. باب در بيان ثبوت امامت در فرزندان، و بيان اين كه امامت بر نمى گردد در برادر و

63. باب در بيان ثبوت امامت در فرزندان، و بيان اين كه امامت بر نمى گردد در برادر و نه در عمو و نه غير ايشان از خويشان، وليكن در غير امام حسن و امام حسين عليهماالسلامچنانچه بيايد1657.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر ، پس از آن كه چگو ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از حسين بن ثُوير بن ابى فاخته، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«امامت، هرگز در دو برادر بر نمى گردد (كه يك مرتبه، آن برادر امام باشد و يك مرتبه ديگر، برادر ديگر) بعد از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام. جز اين نيست كه امامت فرزند بعد از پدر به طريق استمرار جارى شده است از حضرت على بن الحسين عليه السلام ، چنانچه خداى تبارك و تعالى فرموده است كه: «وَ اُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ» (1) ، يعنى: و صاحبان خويشى ها بعضى از ايشان سزاوارترند به بعضى ديگر از غير ايشان در ميراث بردن در كتاب خدا» (كه لوح محفوظ است، يا قرآن، يا در حكم خدا ) و حضرت فرمود كه: «امامت بعد از على بن الحسين نمى باشد مگر در فرزندان و فرزندان آن فرزندان».1658.امام على عليه السلام ( _ به شريح _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد، از يونس بن يعقوب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه يونس از آن حضرت شنيد كه مى فرمود:«خدا اِبا فرموده است كه امامت را از براى دو برادر قرار دهد، بعد از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام».1659.امام صادق عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال شد كه: آيا امامت در عمو يا خالو مى باشد؟ فرمود:«نه». راوى مى گويد كه: من عرض كردم كه در برادر مى باشد؟ فرمود: «نه». عرض كردم كه: پس در كه مى باشد؟ فرمود كه: «در فرزند من». و آن حضرت در آن روز كه اين سخن را فرمود، هنوز او را فرزندى نبود.

.


1- . انفال، 85.

ص: 900

1660.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ :«لَا تَجْتَمِعُ الْاءِمَامَةُ فِي أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ، إِنَّمَا هِيَ فِي الْأَعْقَابِ وَ أَعْقَابِ الْأَعْقَابِ» .1661.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : إِنْ كَانَ كَوْنٌ _ وَ لَا أَرَانِي اللّهُ _ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ؟ فَأَوْمَأَ إِلَى ابْنِهِ مُوسى عليه السلام . قَالَ : قُلْتُ : فَإِنْ حَدَثَ بِمُوسى حَدَثٌ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ ؟ قَالَ : «بِوَلَدِهِ». قُلْتُ : فَإِنْ حَدَثَ بِوَلَدِهِ حَدَثٌ ، وَ تَرَكَ أَخاً كَبِيراً وَ ابْناً صَغِيراً ، فَبِمَنْ أَئْتَمُّ؟ قَالَ : «بِوَلَدِهِ ، ثُمَّ وَاحِداً فَوَاحِداً».

وَ فِي نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ : «ثُمَّ هكَذَا أَبَداً» . .

ص: 901

1662.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از عبدالرّحمان بن ابى نجران، از سليمان بن جعفر جعفرى، از حمّاد بن عيسى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امامت در دو برادر جمع نمى شود، بعد از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، جز اين نيست كه امامت در فرزندان و فرزندان آن فرزندان است».1662.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابن ابى نجران، از عيسى بن عبداللّه بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به خدمت آن حضرت عرض كردم كه: اگر حادثه روى دهد و خدا آن را به من ننمايد، به كه اقتدا كنم؟ پس حضرت اشاره فرمود به سوى پسرش حضرت امام موسى عليه السلام . راوى مى گويد كه: عرض كردم كه: اگر حادثه اى به حضرت موسى عليه السلام رخ نمايد، به كه اقتدا نمايم؟ فرمود:«به فرزندش». عرض كردم كه: اگر به فرزندش حادثه اى رو آورد و برادر بزرگى و پسر كوچكى را واگذارد، به كه اقتدا كنم؟ فرمود: «به فرزندش، بعد از آن يك به يك به ترتيب» .

كلينى رضى الله عنه فرموده كه در نسخه صفوانى است كه: «بعد از آن، هميشه همچنين است». .

ص: 902

. .

ص: 903

فهرست .

ص: 904

. .

ص: 905

. .

ص: 906

. .

ص: 907

. .

ص: 908

. .

جلد 2

اشاره

ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

تتمه كتاب حجت

اشاره

تتمه كتاب حجت

.

ص: 6

64 _ بَابُ مَا نَصَّ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ عَلَى الْأَئِمَّةِ عليهم السلام وَاحِداً فَوَاحِداً51.الكامل فى التاريخ:عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ؛وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ أَبِي سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» فَقَالَ : «نَزَلَتْ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهم السلام ».

فَقُلْتُ لَهُ : إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ : فَمَا لَهُ لَمْ يُسَمِّ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ عليهم السلام فِي كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؟

قَالَ : فَقَالَ : «قُولُوا لَهُمْ : إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَزَلَتْ عَلَيْهِ الصَّ_لَاةُ ، وَ لَمْ يُسَمِّ اللّهُ لَهُمْ ثَ_لَاثاً وَ لَا أَرْبَعاً حَتّى كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذلِكَ لَهُمْ ؛ وَ نَزَلَتْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ ، وَ لَمْ يُسَمِّ لَهُمْ مِنْ كُلِّ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً دِرْهَمٌ حَتّى كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذلِكَ لَهُمْ ؛ وَ نَزَلَ الْحَجُّ ، فَلَمْ يَقُلْ لَهُمْ : طُوفُوا أُسْبُوعاً حَتّى كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذلِكَ لَهُمْ ؛ وَ نَزَلَتْ «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» وَ نَزَلَتْ فِي عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهم السلام ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي عَلِيٍّ عليه السلام : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ ؛ وَ قَالَ صلى الله عليه و آله : أُوصِيكُمْ بِكِتَابِ اللّهِ وَ أَهْلِ بَيْتِي ؛ فَإِنِّي سَأَلْتُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتّى يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ ، فَأَعْطَانِي ذلِكَ ؛ وَ قَالَ : لَا تُعَلِّمُوهُمْ ؛ فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ ، وَ قَالَ : إِنَّهُمْ لَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ بَابِ هُدًى ، وَ لَنْ يُدْخِلُوكُمْ فِي بَابِ ضَ_لَالَةٍ ، فَلَوْ سَكَتَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلَمْ يُبَيِّنْ مَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ لَادَّعَاهَا آلُ فُ_لَانٍ وَ آلُ فُلَانٍ ، وَ لكِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ ، تَصْدِيقاً لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» فَكَانَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ فَاطِمَةُ عليهم السلام ، فَأَدْخَلَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَحْتَ الْكِسَاءِ فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ ، ثُمَّ قَالَ : اللّهُمَّ ، إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ أَهْلاً وَ ثَقَلاً ، وَ هؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ ثَقَلِي ، فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ : أَ لَسْتُ مِنْ أَهْلِكَ ؟ فَقَالَ : إِنَّكَ إِلى خَيْرٍ ، وَ لَكِنَّ هؤُلَاءِ أَهْلِي وَ ثَقَلِي .

فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، كَانَ عَلِيٌّ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ ؛ لِكَثْرَةِ مَا بَلَّغَ فِيهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ إِقَامَتِهِ لِلنَّاسِ ، وَ أَخْذِهِ بِيَدِهِ .

فَلَمَّا مَضى عَلِيٌّ عليه السلام ، لَمْ يَكُنْ يَسْتَطِيعُ عَلِيٌّ _ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ _ أَنْ يُدْخِلَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ لَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيٍّ وَ لَا وَاحِداً مِنْ وُلْدِهِ ، إِذاً لَقَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ : إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ أَنْزَلَ فِينَا كَمَا أَنْزَلَ فِيكَ ، فَأَمَرَ بِطَاعَتِنَا كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ ، وَ بَلَّغَ فِينَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَمَا بَلَّغَ فِيكَ ، وَ أَذْهَبَ عَنَّا الرِّجْسَ كَمَا أَذْهَبَهُ عَنْكَ .

فَلَمَّا مَضى عَلِيٌّ عليه السلام ، كَانَ الْحَسَنُ عليه السلام أَوْلى بِهَا ؛ لِكِبَرِهِ .

فَلَمَّا تُوُفِّيَ ، لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُدْخِلَ وُلْدَهُ ، وَ لَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ ذلِكَ ، وَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ : «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللّهِ» فَيَجْعَلَهَا فِي وُلْدِهِ ، إِذاً لَقَالَ الْحُسَيْنُ عليه السلام : أَمَرَ اللّهُ بِطَاعَتِي كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ أَبِيكَ ، وَ بَلَّغَ فِيَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَمَا بَلَّغَ فِيكَ وَ فِي أَبِيكَ ، وَ أَذْهَبَ اللّهُ عَنِّي الرِّجْسَ كَمَا أَذْهَبَ عَنْكَ وَ عَنْ أَبِيكَ .

فَلَمَّا صَارَتْ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام ، لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَدَّعِيَ عَلَيْهِ كَمَا كَانَ هُوَ يَدَّعِي عَلى أَخِيهِ وَ عَلى أَبِيهِ لَوْ أَرَادَا أَنْ يَصْرِفَا الْأَمْرَ عَنْهُ ، وَ لَمْ يَكُونَا لِيَفْعَ_لَا ؛ ثُمَّ صَارَتْ حِينَ أَفْضَتْ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَجَرى تَأْوِيلُ هذِهِ الْايَةِ : «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللّهِ» ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيًّ عليهم السلام ». وَ قَالَ : «الرِّجْسُ هُوَ الشَّكُّ ، وَ اللّهِ لَا نَشُكُّ فِي رَبِّنَا أَبَداً» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ وَ عِمْرَانَ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام مِثْلَ ذلِكَ . .

ص: 7

64. باب در بيان نصّ و تصريح خدا و رسول او بر ائمّه عليهم السلام يك به يك به ترتيب

64. باب در بيان نصّ و تصريح خدا و رسول او بر ائمّه عليهم السلام يك به يك به ترتيب41.تذكرة الخواص:على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس و على بن محمد، از سهل بن زياد _ كه مُكّنى است به ابو سعيد _ از محمد بن عيسى ، از يونس، از ابن مسكان، از ابوبصير روايت كرده اند كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از فرموده خداى عزّوجلّ: «أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ» (1) ، حضرت فرمود كه:«اين آيه، در شأن حضرت على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين عليهم السلام نازل شد» .

به آن حضرت عرض كردم كه: سنيان مى گويند كه: خدا را چه مانع شده كه على و اهل بيت او را در كتاب خود نام نبرده؟ ابوبصير مى گويد كه: حضرت فرمود: «به ايشان بگوييد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز بر او نازل شد، و خدا از براى ايشان نام سه ركعت و چهار ركعت را نبرد، كه تا آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را از براى ايشان بيان فرمود. و زكات بر او نازل شد، و از براى ايشان نام نبرد كه از هر چهل درم شرعى يك درم بايد داد (2) تا آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را از براى ايشان بيان فرمود. و حج فرود آمد، و به ايشان نفرمود كه هفت شوط طواف كنيد تا آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را از براى ايشان بيان فرمود، و اين آيه فرود آمد كه: «أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ» ، و در شأن على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام نازل شد.

پس رسول خدا صلى الله عليه و آله در شأن على عليه السلام فرمود كه: هر كه من آقا و صاحب اختيار اويم، على آقا و صاحب اختيار اوست. و آن حضرت عليه السلام نيز فرمود كه: وصيّت مى كنم شما را به كتاب خدا و اهل بيت من. به درستى كه من از خداى عزّوجلّ درخواستم كه در ميانه قرآن و ايشان جدايى نيندازد، تا ايشان را در نزد حوض كوثر بر من وارد سازد، و خدا اين را به من عطا فرمود. و باز فرمود كه: ايشان را تعليم مدهيد؛ زيرا كه ايشان از شما داناترند. و فرمود: به درستى كه ايشان، هرگز شما را از درِ هدايت بيرون نمى برند و هرگز شما را در ضلالت در نمى آورند. پس اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله ساكت مى شد و بيان نمى فرمود كه: اهل بيت او كيست، هر آينه آل فلان و آل فلان (يعنى: آل تيم و آل عدى كه) ولايت و امامت را ادّعا مى كردند (و مى توانستند كه اين را ادّعا كنند) ، وليكن خداى عزّوجلّ بيان اهل بيت را در كتاب خود فرو فرستاد به جهت تصديق پيغمبر خويش و فرمود كه: «إنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا» (3) ، يعنى: جز اين نيست كه مى خواهد خدا كه ببرد از شما پليدى گناه را اى اهل بيت و خاندان پيغمبر، و پاك و پاكيزه گرداند شما را از گناهان، پاك گردانيدنى» (به غايت بر سبيل دوام و استمرار. حاصل معنى آن كه: اى خاندان محمد صلى الله عليه و آله ، اراده جناب اقدس الهى تعلّق گرفته به اين كه جنس گناه را از شما دور دارد، به وضعى كه يك فرد از افراد آن، خواه صغيره باشد و خواه كبيره و خواه از روى سهو و فراموشى باشد و خواه از روى عمد، از شما به وجود نيايد، تا دامن عصمت شما را به گرد گناه آلوده نگردد و در باب شما غير از اين را اراده نخواهد فرمود).

و حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «پس على و حسن و حسين و فاطمه پيدا عليهم السلام شدند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله ايشان را در زير عباى خود داخل گردانيد در حجره امّ سَلمه، بعد از آن، گفت: بار خدايا، به درستى كه هر پيغمبرى را اهلى و چيز بزرگى بوده كه اهتمام به شأن آن داشته، و اين گروه، اهل من و آن چيز بزرگ منند كه به شأن ايشان اهتمام دارم. پس امّ سلمه عرض كرد كه: آيا من از جمله اهل تو نيستم؟ پيغمبر در جواب فرمود كه: بازگشت تو به خير و خوبى خواهد بود، وليكن اين گروه اهل منند، و آنچه من به آن اهتمام دارم.

و چون قبض روح رسول خدا صلى الله عليه و آله شد، على عليه السلام سزاوارترين مردمان بود به مردمان در تصرّف نمودن در امور ايشان، به جهت بسيارى آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شأن او به مردم رسانيد از مدايح، و به پا داشتن او براى مردم و گرفتن آن حضرت دست او را (يعنى: در غدير غم) و چون على عليه السلام مُشرف بر موت شد و هنگام رحلتش رسيد، قادر نبود بر اين كه محمد بن على يا عبّاس بن على يا يكى از فرزندان خود را كه غير ايشان بودند در اين امر داخل گرداند، و على عليه السلام چنان نبود كه اين نعل از او سر زند و اگر بر فرض محال، چنين امرى از او سر مى زد، هر آينه حضرت امام حسن و امام حسين عليه السلام در آن هنگام مى گفتند كه: خداى تبارك و تعالى در شأن ما آيه اى فرو فرستاده، چنانچه در شأن تو فرو فرستاده و به فرمان بردارى ما امر فرموده، چنانچه به فرمان بردارى تو امر فرموده، و رسول خدا صلى الله عليه و آله در باب ما تبليغ رسالت فرموده، چنان كه در باب تو تبليغ رسالت فرموده، و خدا از ما گناه را برده، چنانچه آن را از تو برده است.

و چون على عليه السلام از دنيا رحلت نمود، حضرت امام حسن عليه السلام به امامت سزاوارتر بود، به جهت آن كه از حضرت امام حسين عليه السلام بزرگ تر بود، و چون ايّام حياتش به سر آمد، نمى توانست كه فرزندان خويش را در اين امر داخل گرداند، و آن حضرت چنان نبود كه اين را به فعل آورد، و خداى عزّوجلّ مى فرمايد كه: «وَ اُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ» (4) . پس آن را در فرزندان خود قرار دهد، و در هنگامى كه چنين مى كرد، حضرت امام حسين عليه السلام مى گفت كه: خدا به طاعت من امر فرموده، چنانچه امر فرموده به طاعت تو و طاعت پدر تو، و رسول خدا صلى الله عليه و آله در باب من تبليغ رسالت فرموده، چنانچه در باب تو در باب پدر تو تبليغ رسالت فرموده، و خدا رجس را از من برده، چنانچه از تو و از پدر تو برده است.

(حاصل آن كه اولاد امام حسن و تابعان ايشان نمى توانند كه در باب اولويّت خويش به امامت به آيه «اُولُوا اْلأَرْحامِ» متمسّك شوند؛ زيرا كه در اثبات امامت از براى خويش به اين آيه، نفى آن است، به جهت آن كه امام حسين چون امام حسن، امامت را از امير المؤمنين عليه السلام ميراث برد و تأخر آن حضرت به جهت آن است كه كوچك تر بود و اجتماع ممكن نبود).

و چون امامت به امام حسين عليه السلام منتقل شد، يكى از اهل بيت آن حضرت نمى توانست كه بر او ادّعا كند، چنانچه او بر برادر و پدرش ادّعا مى نمود، و اگر مى خواستند كه اين امر را از او بگردانند، و حال آن كه چنان نبودند كه چنين كنند، پس در هنگامى كه امامت به امام حسين عليه السلام رسيد، چنان شد كه تأويل اين آيه «وَ اُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ» در آن جارى گرديد، و بعد از آن حضرت، به حضرت على بن الحسين منتقل گرديد، و بعد از على بن الحسين به حضرت محمد بن على عليهم السلام رسيد».

پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «مراد از رجس كه در آيه مذكور است، شكّ است. و به خدا سوگند، كه ما هرگز در پروردگار خويش شكّ نمى كنيم».

محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن خالد و حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى بن عمران حلبى از ايّوب بن حرّ و عمران بن على حلبى، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده اند .

.


1- .نساء، 59.
2- .و درم شرعى، نيم مثقال صيرفى و شش عشر يك نخود نقره مسكوك است. مترجم
3- .احزاب، 33.
4- .انفال، 85.

ص: 8

. .

ص: 9

. .

ص: 10

. .

ص: 11

. .

ص: 12

40.علل الشرائع ( _ به نقل از ابن عمر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ بْنِ رَوْحٍ الْقَصِيرِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللّهِ» فِيمَنْ نَزَلَتْ ؟فَقَالَ : «نَزَلَتْ فِي الْاءِمْرَةِ ، إِنَّ هذِهِ الْايَةَ جَرَتْ فِي وُلْدِ الْحُسَيْنِ مِنْ بَعْدِهِ ، فَنَحْنُ أَوْلى بِالْأَمْرِ وَ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ».

قُلْتُ : فَوُلْدُ جَعْفَرٍ لَهُمْ فِيهَا نَصِيبٌ ؟ قَالَ : «لَا». قُلْتُ : فَلِوُلْدِ الْعَبَّاسِ فِيهَا نَصِيبٌ ؟ فَقَالَ : «لَا» ، فَعَدَدْتُ عَلَيْهِ بُطُونَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، كُلَّ ذلِكَ يَقُولُ : «لَا».

قَالَ : وَ نَسِيتُ وُلْدَ الْحَسَنِ عليه السلام ، فَدَخَلْتُ بَعْدَ ذلِكَ عَلَيْهِ ، فَقُلْتُ لَهُ : هَلْ لِوُلْدِ الْحَسَنِ فِيهَا نَصِيبٌ ؟ فَقَالَ : «لَا وَ اللّهِ يَا عَبْدَ الرَّحِيمِ ، مَا لِمُحَمَّدِيٍّ فِيهَا نَصِيبٌ غَيْرَنَا» . .

ص: 13

35.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از عمّار بن ياسر _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از پدرش، از عبداللّه بن مغيره، از ابن مسكان، از عبدالرّحيم بن روح قصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «النَّبِيُّ أوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ وَ أزْواجُهُ اُمَّهاتُهُمْ وَ اُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ» (1) ، يعنى:«اين پيغمبر صلى الله عليه و آله (كه محمد است)، سزاوارتر است به همه مؤمنان از نفس هاى ايشان در كار دين و دنيا، و زنان او، مادران ايشانند (در تحريم و احترام نه در باقى احكام) و صاحبان خويشى ها بعضى از ايشان، سزاوارترند به بعضى ديگر از غير ايشان، در ميراث بردن در كتاب خدا».

راوى گفت كه: از آن حضرت سؤال كردم كه اين آيه، در شأن كى نازل شد؟ فرمود كه: «نازل شد در باب امارت و ولايت. به درستى كه اين آيه (يعنى: «وَ اُولُوا اْلأَرْحامِ» تا آخر) جارى شده است در فرزندان امام حسين عليه السلام بعد از آن حضرت. پس ما سزاوارتريم به امر امامت و به رسول خدا صلى الله عليه و آله از همه مؤمنان و مهاجران و انصار».

عرض كردم كه: از براى فرزندان جعفر در آن بهره اى هست؟ فرمود: «نه». عرض كردم كه: فرزندان عبّاس را در آن، نصيبى هست؟ فرمود: «نه». پس من همه قبايل پسران عبدالمطّلب را بر آن حضرت شمردم و هر يك از آنها را كه مذكور مى ساختم، مى فرمود: نه.

راوى مى گويد كه: فرزندان امام حسن عليه السلام را فراموش كردم. بعد از آن، بر آن حضرت داخل شدم و عرض كردم كه: آيا فرزندان امام حسن را در امامت بهره اى هست؟ فرمود: «نه، اى عبد الرّحيم، به خدا سوگند كه از براى كسى كه منسوب به سوى محمد صلى الله عليه و آله باشد، در آن بهره اى نيست غير از ما». .


1- .احزاب، 6.

ص: 14

34.الطبقات الكبرى ( _ در ذكر غزوه ذات العُشَيره _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَاشِمِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» قَالَ :«إِنَّمَا يَعْنِي أَوْلى بِكُمْ ، أَيْ أَحَقُّ بِكُمْ وَ بِأُمُورِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَمْوَالِكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ الَّذِينَ آمَنُوا : يَعْنِي عَلِيّاً وَ أَوْلَادَهُ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ .

ثُمَّ وَصَفَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَقَالَ : «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ» وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي صَ_لَاةِ الظُّهْرِ وَ قَدْ صَلّى رَكْعَتَيْنِ وَ هُوَ رَاكِعٌ ، وَ عَلَيْهِ حُلَّةٌ قِيمَتُهَا أَلْفُ دِينَارٍ ، وَ كَانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله كَسَاهُ إِيَّاهَا ، وَ كَانَ النَّجَاشِيُّ أَهْدَاهَا لَهُ ، فَجَاءَ سَائِلٌ ، فَقَالَ : السَّ_لَامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللّهِ وَ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، تَصَدَّقْ عَلى مِسْكِينٍ ، فَطَرَحَ الْحُلَّةَ إِلَيْهِ ، وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَيْهِ : أَنِ احْمِلْهَا ، فَأَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيهِ هذِهِ الْايَةَ ، وَ صَيَّرَ نِعْمَةَ أَوْلَادِهِ بِنِعْمَتِهِ ، فَكُلُّ مَنْ بَلَغَ مِنْ أَوْلَادِهِ مَبْلَغَ الْاءِمَامَةِ يَكُونُ بِهذِهِ الصِّفَةِ مِثْلَهُ ، فَيَتَصَدَّقُونَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ ، وَ السَّائِلُ الَّذِي سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ ، وَ الَّذِينَ يَسْأَلُونَ الْأَئِمَّةَ مِنْ أَوْلَادِهِ يَكُونُونَ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ» .33.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ ،عَنْ زُرَارَةَ وَ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ وَ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ وَ أَبِي الْجَارُودِ جَمِيعاً ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ رَسُولَهُ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ ، وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ : «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ» وَ فَرَضَ وَلَايَةَ أُولِي الْأَمْرِ ، فَلَمْ يَدْرُوا مَا هِيَ ؟ فَأَمَرَ اللّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله أَنْ يُفَسِّرَ لَهُمُ الْوَلَايَةَ كَمَا فَسَّرَ لَهُمُ الصَّ_لَاةَ وَ الزَّكَاةَ وَ الصَّوْمَ وَ الْحَجَّ ، فَلَمَّا أَتَاهُ ذلِكَ مِنَ اللّهِ ، ضَاقَ بِذلِكَ صَدْرُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ تَخَوَّفَ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنْ دِينِهِمْ وَ أَنْ يُكَذِّبُوهُ ، فَضَاقَ صَدْرُهُ ، وَ رَاجَعَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَأَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَيْهِ : «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ» فَصَدَعَ بِأَمْرِ اللّهِ _ تَعَالى ذِكْرُهُ _ فَقَامَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ عليه السلام يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ ، فَنَادَى : الصَّ_لَاةَ جَامِعَةً ، وَ أَمَرَ النَّاسَ أَنْ يُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ».

قَالَ عُمَرُ بْنُ أُذَيْنَةَ : قَالُوا جَمِيعاً غَيْرَ أَبِي الْجَارُودِ : وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «وَ كَانَتِ الْفَرِيضَةُ تَنْزِلُ بَعْدَ الْفَرِيضَةِ الْأُخْرى ، وَ كَانَتِ الْوَلَايَةُ آخِرَ الْفَرَائِضِ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى» » .

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : لَا أُنْزِلُ عَلَيْكُمْ بَعْدَ هذِهِ فَرِيضَةً ، قَدْ أَكْمَلْتُ لَكُمُ الْفَرَائِضَ» . .

ص: 15

35.مسند ابن حنبل عن عمّار بن ياسر :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از احمد بن محمد، از حسن بن محمد هاشمى، از پدرش، از احمد بن عيسى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا» (1) ، كه آن حضرت فرمود:«جز اين نيست كه مقصود از وليّكم، أولى بكم است، يعنى: احقّ و سزاوارتر به شما و به امور شما از نفس هاى شما و مال هاى شما، خداست و رسول او و آنان كه ايمان آورند، يعنى: على و اولاد او كه ائمّه اند عليهم السلام تا روز قيامت.

بعد از آن، خداى عزّوجلّ ايشان را وصف نموده و فرموده كه: «الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (2) . و امير المؤمنين عليه السلام در نماز ظهر بود و دو ركعت را گذارده بود، و آن حضرت در ركوع بود، و بر او حلّه بود كه قيمت آن هزار دينار شرعى بود (كه به حساب اين زمان، از قرار طلا مثقالى يك تومان و يك هزار و دويست دينار فلوس، هفتصد و چهل تومان مى شود؛ زيرا كه دينار شرعى، يك مثقال شرعى طلاى مسكوك است و آن، سه چهار يك مثقال صيرفى باشد). و پيغمبر صلى الله عليه و آله آن حُلّه را به على عليه السلام پوشانيده بود، و نجاشى آن را به رسم هديه از براى آن حضرت فرستاده بود. پس سائلى آمد و عرض كرد كه: سلام بر تو باد اى ولىّ خدا، و سزاوارتر به مؤمنان از نفس هاى ايشان، بر گدا تصدّق فرما. حضرت آن حُلّه را به جانب سائل افكند، و به دست خويش اشاره به سوى او فرمود كه: اين را بردار.

بعد از آن، خداى عزّوجلّ اين آيه را در شأن او فرو فرستاد و نعمت اولاد او را به نعمت او جفت و قرين گردانيد.

پس هر كه از اولاد آن حضرت، به مبلغ امامت رسيدند، به اين نعمت و اين صفت متّصف مى باشند، پس تصدّق مى كنند و حال آن كه ايشان ركوع كنندگانند. و آن سائلى كه از امير المؤمنين عليه السلام سؤال نمود، از فرشتگان بود، و كسانى كه از امامان از فرزندان آن حضرت سؤال مى كنند، از فرشتگان مى باشند».20.روضة الواعظين عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري :على بن ابراهيم روايت كرده است از پدرش، از ابن ابى عمير، از ابن اُذينه، از زراره و فُضيل بن يسار و بُكير بن اعين و محمد بن مسلم و بُريد بن معاويه و ابوالجارود و همه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«خداى عزّوجلّ رسول خود را امر فرمود به ولايت على عليه السلام (و اين كه آن حضرت را بر مردم والى و امير گرداند)، و اين آيه را بر او فرو فرستاد كه: «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» ، و ولايت صاحبان امر را واجب گردانيد. پس مردم ندانستند كه ولايت چيست.

خداى تعالى محمد صلى الله عليه و آله را امر فرمود كه: ولايت را از براى ايشان بيان فرمايد، چنانچه نماز و زكات و روزه و حج را از براى ايشان بيان فرمود. چون اين تكليف از جانب خداى عزّوجلّ بر او وارد شد، به سبب آن سينه رسول خدا صلى الله عليه و آله تنگ شد، و ترسيد كه مردم از دين خويش بر گردند، و او را به دروغ نسبت دهند، و به آن جهت سينه اش تنگ شد، و با پروردگار خود عزّوجلّ بازگشت نمود، و استدعا كرد كه اين تكليف را از آن حضرت بردارد.

پس خداى عزّوجلّ به سوى او وحى فرمود كه: «يا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ» (3) ، يعنى: «اى فرستاده به حقّ، برسان به همه مردمان آنچه را كه فرو فرستاده شد به سوى تو از جانب پروردگارت، و اگر نرسانى، پس نرسانيده اى پيغام يا پيغام هاى او را (چه كتمان، بعضى موجب تضييع بعضى ديگر مى شود؛ زيرا كه اجزاى رسالت، به هم پيوسته است، چون نماز. يا معنى آن است كه گويا هيچ چيز را نرسانيده اى؛ به جهت آن كه كتمان بعضى و كل، يكسان است در قباحت و استيجاب عقوبت). و خدا نگاه مى دارد تو را از شرّ مردمان. به درستى كه خدا راه نمى نمايد گروه كافران را». پس آن حضرت امر خداى عزّ ذكره را آشكار نمود و در باب آن، علانية تكلّم فرمود و بر ولايت على عليه السلام در روز غدير خم قيام فرمود، و ندا فرمود كه: به نماز جماعت حاضر شويد، و مردم را امر فرمود كه: آن كه حاضر است به غايب برساند» .

و عمر بن اُذينه گفت كه: همه راويان كه مذكور شدند غير از ابوالجارود، گفتند كه: امام محمد باقر عليه السلام اين را نيز فرمود كه: «فريضه خدا چنان بود كه به ترتيب مى آيد كه هر فريضه اى بعد از فريضه ديگر فرود مى آمد، و ولايت، آخر فريضه هاى خدا بود. پس خداى عزّوجلّ اين آيه را فرو فرستاد كه: «الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى» 4 ».

حضرت باقر عليه السلام در تفسير آن فرمود كه: «خداى عزّوجلّ مى فرمايد كه: بعد از اين فريضه، فريضه اى ديگر را بر شما فرو نخواهم فرستاد، و جميع فريضه ها را براى شما كامل گردانيدم». .


1- .مائده، 55.
2- .مائده، 67.
3- .مائده، 3.

ص: 16

. .

ص: 17

. .

ص: 18

19.المستدرك على الصحيحين :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَهُ جَالِساً ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ : حَدِّثْنِي عَنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ أَ مِنَ اللّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ ؟ فَغَضِبَ ، ثُمَّ قَالَ : «وَيْحَكَ ، كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَخْوَفَ لِلّهِ مِنْ أَنْ يَقُولَ مَا لَمْ يَأْمُرْهُ بِهِ اللّهُ ، بَلِ افْتَرَضَهُ كَمَا افْتَرَضَ اللّهُ الصَّ_لَاةَ وَ الزَّكَاةَ وَ الصَّوْمَ وَ الْحَجَّ» .18.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ جَمِيعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «فَرَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَى الْعِبَادِ خَمْساً ، أَخَذُوا أَرْبَعاً ، وَ تَرَكُوا وَاحِدَةً» .

قُلْتُ : أَ تُسَمِّيهِنَّ لِي جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟

فَقَالَ : «الصَّ_لَاةُ ، وَ كَانَ النَّاسُ لَا يَدْرُونَ كَيْفَ يُصَلُّونَ ، فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، أَخْبِرْهُمْ بِمَوَاقِيتِ صَ_لَاتِهِمْ .

ثُمَّ نَزَلَتِ الزَّكَاةُ ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، أَخْبِرْهُمْ مِنْ زَكَاتِهِمْ مَا أَخْبَرْتَهُمْ مِنْ صَ_لَاتِهِمْ .

ثُمَّ نَزَلَ الصَّوْمُ ، فَكَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا كَانَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ ، بَعَثَ إِلى مَا حَوْلَهُ مِنَ الْقُرى ، فَصَامُوا ذلِكَ الْيَوْمَ ، فَنَزَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ بَيْنَ شَعْبَانَ وَ شَوَّالٍ .

ثُمَّ نَزَلَ الْحَجُّ ، فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام ، فَقَالَ : أَخْبِرْهُمْ مِنْ حَجِّهِمْ مَا أَخْبَرْتَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ وَ زَكَاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ .

ثُمَّ نَزَلَتِ الْوَلَايَةُ ، وَ إِنَّمَا أَتَاهُ ذلِكَ فِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ بِعَرَفَةَ ، أَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى» وَ كَانَ كَمَالُ الدِّينِ بِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ، فَقَالَ عِنْدَ ذلِكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أُمَّتِي حَدِيثُو عَهْدٍ بِالْجَاهِلِيَّةِ ، وَ مَتى أَخْبَرْتُهُمْ بِهذَا فِي ابْنِ عَمِّي ، يَقُولُ قَائِلٌ ، وَ يَقُولُ قَائِلٌ _ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْطِقَ بِهِ لِسَانِي _ فَأَتَتْنِي عَزِيمَةٌ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بَتْلَةٌ أَوْعَدَنِي إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ أَنْ يُعَذِّبَنِي ، فَنَزَلَتْ : «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» فَأَخَذَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَدِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقَالَ : أَيُّهَا النَّاسُ ، إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ نَبِيٌّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ مِمَّنْ كَانَ قَبْلِي إِلَا وَ قَدْ عَمَّرَهُ اللّهُ ، ثُمَّ دَعَاهُ فَأَجَابَهُ ، فَأَوْشَكَ أَنْ أُدْعى فَأُجِيبَ ، وَ أَنَا مَسْؤُولٌ وَ أَنْتُمْ مَسْؤُولُونَ ؛ فَمَا ذَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ ؟

فَقَالُوا : نَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ ، وَ نَصَحْتَ ، وَ أَدَّيْتَ مَا عَلَيْكَ ؛ فَجَزَاكَ اللّهُ أَفْضَلَ جَزَاءِ الْمُرْسَلِينَ .

فَقَالَ : اللّهُمَّ اشْهَدْ _ ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ _ ثُمَّ قَالَ : يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ ، هذَا وَلِيُّكُمْ مِنْ بَعْدِي ؛ فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْكُمُ الْغَائِبَ».

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «كَانَ وَاللّهِ أَمِينَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ وَ غَيْبِهِ وَ دِينِهِ الَّذِي ارْتَضَاهُ لِنَفْسِهِ .

ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَضَرَهُ الَّذِي حَضَرَ ، فَدَعَا عَلِيّاً عليه السلام ، فَقَالَ : يَا عَلِيُّ ، إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَئْتَمِنَكَ عَلى مَا ائْتَمَنَنِيَ اللّهُ عَلَيْهِ مِنْ غَيْبِهِ وَ عِلْمِهِ ، وَ مِنْ خَلْقِهِ ، وَ مِنْ دِينِهِ الَّذِي ارْتَضَاهُ لِنَفْسِهِ ، فَلَمْ يُشْرِكْ وَاللّهِ فِيهَا _ يَا زِيَادُ _ أَحَداً مِنَ الْخَلْقِ .

ثُمَّ إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام حَضَرَهُ الَّذِي حَضَرَهُ ، فَدَعَا وُلْدَهُ _ وَ كَانُوا اثْنَيْ عَشَرَ ذَكَراً _ فَقَالَ لَهُمْ : يَا بَنِيَّ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ قَدْ أَبى إِلَا أَنْ يَجْعَلَ فِيَّ سُنَّةً مِنْ يَعْقُوبَ ، وَ إِنَّ يَعْقُوبَ دَعَا وُلْدَهُ _ وَ كَانُوا اثْنَيْ عَشَرَ ذَكَراً _ فَأَخْبَرَهُمْ بِصَاحِبِهِمْ ، أَلَا وَ إِنِّي أُخْبِرُكُمْ بِصَاحِبِكُمْ ، أَلَا إِنَّ هذَيْنِ ابْنَا رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عليهماالسلام ، فَاسْمَعُوا لَهُمَا ، وَ أَطِيعُوا ، وَ وَازِرُوهُمَا ؛ فَإِنِّي قَدِ ائْتَمَنْتُهُمَا عَلى مَا ائْتَمَنَنِي عَلَيْهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِمَّا ائْتَمَنَهُ اللّهُ عَلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ ، وَ مِنْ غَيْبِهِ ، وَ مِنْ دِينِهِ الَّذِي ارْتَضَاهُ لِنَفْسِهِ ، فَأَوْجَبَ اللّهُ لَهُمَا مِنْ عَلِيٍّ عليه السلام مَا أَوْجَبَ لِعَلِيٍّ عليه السلام مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ مِنْهُمَا فَضْلٌ عَلى صَاحِبِهِ إِلَا بِكِبَرِهِ ، وَ إِنَّ الْحُسَيْنَ عليه السلام كَانَ إِذَا حَضَرَ الْحَسَنُ عليه السلام لَمْ يَنْطِقْ فِي ذلِكَ الْمَجْلِسِ حَتّى يَقُومَ .

ثُمَّ إِنَّ الْحَسَنَ عليه السلام حَضَرَهُ الَّذِي حَضَرَهُ ، فَسَلَّمَ ذلِكَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام .

ثُمَّ إِنَّ حُسَيْناً عليه السلام حَضَرَهُ الَّذِي حَضَرَهُ ، فَدَعَا ابْنَتَهُ الْكُبْرى فَاطِمَةَ بِنْتَ الْحُسَيْنِ ، فَدَفَعَ إِلَيْهَا كِتَاباً مَلْفُوفاً ، وَ وَصِيَّةً ظَاهِرَةً _ وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام مَبْطُوناً لَا يَرَوْنَ إِلَا أَنَّهُ لِمَا بِهِ _ فَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ الْكِتَابَ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، ثُمَّ صَارَ وَاللّهِ ذلِكَ الْكِتَابُ إِلَيْنَا» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، مِثْلَهُ . .

ص: 19

17.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از صالح بن سندى، از جعفر بن بشير، از هارون بن خارجه، از ابوبصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: در نزد آن حضرت نشسته بودم، مردى به آن حضرت عرض كرد كه: مرا خبر ده از ولايت على بن ابى طالب عليه السلام كه آيا از جانب خدا بود، يا از جانب رسول او؟ حضرت غضبناك شد و فرمود كه:«واى بر تو، رسول خدا، از خدا بيش از آن مى ترسيد كه آنچه را كه خدا او را به آن امر نفرموده بود بگويد، بلكه خدا آن را واجب گردانيد؛ چنانچه نماز و زكات و روزه و حج را واجب گردانيد».16.الكافى ( _ به نقل از عبداللّه بن مسكان _ ) محمد بن يحيى روايت كرده است، از احمد بن محمد و محمد بن حسين و هر دو، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابوالجارود، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت: شنيدم از آن حضرت عليه السلام كه مى فرمود:«خداى عزّوجلّ، پنج چيز را بر بندگان واجب گردانيد، و سنيّان چهار چيز را گرفتند و يكى را وا گذاشتند».

عرض كردم كه: فداى تو گردم، آيا آنها را براى من نام مى برى؟ فرمود كه: «نماز؛ و مردم نمى دانستند كه چگونه نماز كنند، بعد از آن، جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت: يا محمد صلى الله عليه و آله ، ايشان را به وقت هاى نمازى كه بايد به جا آورند، خبر ده.

بعد از آن وجوب زكات فرود آمد و گفت: يا محمد، ايشان را از امر زكات ايشان خبر ده به وضعى كه ايشان را از امر نماز ايشان خبر دادى.

بعد از آن، وجوب روزه فرود آمد، پس چون روز عاشورا مى شد (كه عبارت است از روز دهم محرّم)، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرستاد به سوى اهل ده ها كه گرداگرد آن حضرت و در حوالى مدينه بودند، پس آن روز را روزه مى گرفتند. بعد از آن، وجوب روزه ماه مبارك رمضان كه در ميانه ماه شعبان و شوّال است، نازل شد.

بعد از آن، وجوب حجّ بيت اللّه فرود آمد. پس جبرئيل نازل شد و گفت كه: ايشان را خبر ده از كيفيّت حجّ ايشان، به طورى كه از چگونگى نماز و زكات و روزه ايشان، ايشان را خبر دادى.

بعد از آن، ولايت و وجوب اظهار آن نازل شد. و اين امر به رسول آمد در روز جمعه در عرفه و مراد از آن، امرى است كه خداى عزّوجلّ در باب آن فرو فرستاد كه: «الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى» (1) و كمال دين به ولايت على بن ابى طالب عليه السلام بود. و رسول خدا صلى الله عليه و آله در نزد نزول ولايت، فرمود كه: امّت من تازه عهدند به جاهليّت و در اين تازگى، از كفر بيرون آمده، در اسلام در آمده اند. و در آن زمان كه ايشان را به اين امر خبر دهم، در باب پسر عموى خويش هر كسى سخنى خواهد گفت و پيغمبر فرمود كه: من اين را در دل خويش گفتم و به خاطرم خطور نمود، بى آن كه زبانم به آن گويا شود. پس مرا عزيمت قطعيّه اى از جانب خداى عزّوجلّ آمد كه دلالت مى كرد كه اين اظهار، بر سبيل رخصت نيست، بلكه بر سبيل عزم و حتم است، و خدا مرا ترسانيد كه اگر در اين باب، تبليغ رسالت نكنم، مرا عذاب كند.

پس اين آيه فرود آمد كه: «يا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إنَّ اللّهَ لا يَهْدى الْقَوْمَ الْكافِرينَ» (2) . پس رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على را گرفت، و فرمود: اى گروه مردمان، به درستى كه هيچ پيغمبرى نبوده از آن پيغمبرانى كه پيش از من بوده اند، مگر آن كه خدا او را در دنيا عمرى داده، بعد از آن، او را طلب فرموده و آن پيغمبر خدا را اجابت كرده، از دنيا رحلت نموده و عن قريب مرا مى طلبد و من اجابت مى كنم و از من سؤال خواهد و از شما نيز سؤال مى شود. پس شما در جواب چه خواهيد؟ گفت همه گفتند كه: شهادت مى دهيم كه تو تبليغ رسالت خدا كردى و خيرخواهى نمودى، و آنچه بر تو بود، به جا آوردى. پس خدا تو را جزا دهد؛ بهترين جزاى پيغمبران مرسل.

پيغمبر سه مرتبه گفت:بار خدايا، شاهد باش. بعد از آن، فرمود: اى گروه مسلمانان، اين ولّى و صاحب اختيار شما است بعد از من، پس بايد كه آن كه حاضر است از شما، به غايب برساند».

و امام محمد باقر عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند، كه پيغمبر، امين خدا بود بر خلائق و احكام و دين خدا، كه آن را براى خويش پسنديده. بعد از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله را هنگام وفات رسيد، على عليه السلام را طلبيد و فرمود: يا على، مى خواهم كه تو را امين دارم بر آنچه خدا مرا بر آن امين داشته از احكام و علم و خلق و دين خويش كه آن را براى خود پسنديده اى زياد. پس به خدا سوگند، كه پيغمبر كسى را از خلائق در خلافت و امامت شريك آن حضرت نگردانيد.

بعد از آن، على عليه السلام را هنگام وفات رسيد، پس فرزندان خويش را طلبيد و ايشان دوازده پسر بودند، و به پسران خود فرمود كه: اى پسران من، به درستى كه خداى عزّوجلّ اِبا فرموده، مگر آنچه در من سنّت و طريقه اى از يعقوب قرار دهد و به درستى كه يعقوب، فرزندان خويش را طلبيد و ايشان دوازده پسر بودند. پس ايشان را به صاحب ايشان خبر داد. و آگاه باشيد كه من به صاحبتان خبر مى دهم. بدانيد كه اين دو پسر من، حسن و حسين عليهماالسلام، پسران رسول خدايند صلى الله عليه و آله . پس بشنويد از ايشان و ايشان را اجابت كنيد، و امر ايشان را اطاعت نماييد، و يارى كنيد ايشان را؛ زيرا كه من ايشان را امين داشتم بر آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا بر آن امين داشته از خلق و احكام و دين خود كه آن را براى خويش پسنديده.

پس خدا واجب گردانيد از براى حسنين عليهماالسلام از جانب على عليه السلام ، آنچه را كه از براى على عليه السلام واجب گردانيد از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله . پس يكى از اين دو را فضيلتى و زيادتى بر صاحب خويش نبود، مگر به كِبر سنّ و بزرگ ترى كه امام حسن عليه السلام داشت. و به درستى كه امام حسين عليه السلام ، چون در نزد امام حسن حاضر مى شد، در آن مجلس سخن نمى گفت تا بر مى خاست.

بعد از آن، امام حسن عليه السلام را هنگام رحلت رسيد، اين امر را به امام حسين عليه السلام تسليم نمود. بعد از آن، امام حسين عليه السلام را هنگام شهادت رسيد، دختر بزرگ خود فاطمه دختر امام حسين عليه السلام را طلبيد و نامه پيچيده و وصيّت نامه ظاهرى را به او تسليم فرمود، و حضرت على بن الحسين عليه السلام ناخوشى اسهال داشت، و مردم چنان اعتقاد داشتند كه آن حضرت از آن آزار، جان نخواهد برد، و بعد از آن، فاطمه نامه را به على بن الحسين عليه السلام داد. و به خدا سوگند كه آن نامه، به ما منتقل شد».

حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابوالجارود، از امام محمد باقر عليه السلام مثل اين را روايت كرده است. .


1- .مائده، 2.
2- .مائده، 67.

ص: 20

. .

ص: 21

. .

ص: 22

18.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ صَبَّاحٍ الْأَزْرَقِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : إِنَّ رَجُلًا مِنَ الْمُخْتَارِيَّةِ لَقِيَنِي ، فَزَعَمَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِيَّةِ إِمَامٌ ؟

فَغَضِبَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، ثُمَّ قَالَ : «أَ فَ_لَا قُلْتَ لَهُ ؟» قَالَ : قُلْتُ : لَا وَ اللّهِ ، مَا دَرَيْتُ مَا أَقُولُ .

قَالَ : «أَ فَ_لَا قُلْتَ لَهُ : إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَوْصى إِلى عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ، فَلَمَّا مَضى عَلِيٌّ عليه السلام ، أَوْصى إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ، وَ لَوْ ذَهَبَ يَزْوِيهَا عَنْهُمَا ، لَقَالَا لَهُ : نَحْنُ وَصِيَّانِ مِثْلُكَ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ ذلِكَ .

وَ أَوْصَى الْحَسَنُ إِلَى الْحُسَيْنِ ، وَ لَوْ ذَهَبَ يَزْوِيهَا عَنْهُ ، لَقَالَ : أَنَا وَصِيٌّ مِثْلُكَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ مِنْ أَبِي، وَ لَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ ذلِكَ ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» هِيَ فِينَا وَ فِي أَبْنَائِنَا» . .

ص: 23

17.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى، از صفوان بن يحيى، از صبّاح ازرق، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: مردى از طايفه مختاريّه (كه ايشان را كيسانيّه نيز مى گويند)، مرا ملاقات كرد، و گمان داشت كه محمد بن حنفيّه امام است. حضرت باقر عليه السلام غضبناك شد و فرمود كه:«آيا به او هيچ نگفتى؟» ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم: نه، به خدا سوگند كه نمى دانستم چه بگويم.

حضرت فرمود كه: «آيا به او نگفتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على و حسن و حسين عليهم السلام را وصىّ خود گردانيد و چون على عليه السلام درگذشت، حسن و حسين را وصىّ خود نمود، و اگر مى رفت كه امامت را از ايشان بگرداند به آن حضرت، مى گفتند كه ما هر دو وصيّى پيغمبريم مانند تو، و على عليه السلام چنان نبود كه اين امر از او سر زند، و امام حسن و امام حسين را وصىّ خود كرد، و اگر مى رفت كه وصيّت را از او بگرداند، هر آينه به او مى گفت كه: من وصيّم، مانند تو از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله و از جانب پدرم، و امام حسن چنان نبود كه اين كار را به جا آورد، و خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «وَ اُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ» (1) . و اين آيه، در شأن ما و در شأن پسران ما است». .


1- .انفال، 75.

ص: 24

65 _ بَابُ الْاءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام15.المناقب ، ابن شهر آشوب :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ زَيْدِ بْنِ الْجَهْمِ الْهِ_لَالِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«لَمَّا نَزَلَتْ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ، وَ كَانَ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : سَلِّمُوا عَلى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ ، فَكَانَ مِمَّا أَكَّدَ اللّهُ عَلَيْهِمَا فِي ذلِكَ الْيَوْمِ يَا زَيْدُ ، قَوْلُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَهُمَا : قُومَا فَسَلِّمَا عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ ، فَقَالَا : أَ مِنَ اللّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ يَا رَسُولَ اللّهِ؟ فَقَالَ لَهُمَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِنَ اللّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ .

فَأَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ» يَعْنِي بِهِ قَوْلَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَهُمَا ، وَ قَوْلَهُمَا : أَ مِنَ اللّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ؟ «وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ (أَئِمَّةٌ هِيَ أَزْكَى مِنْ أَئِمَّتِكُمْ)» ».

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَئِمَّةٌ ؟ قَالَ : «إِي وَ اللّهِ أَئِمَّةٌ» قُلْتُ : فَإِنَّا نَقْرَأُ «أَرْبى» فَقَالَ : «مَا أَرْبى؟ _ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ فَطَرَحَهَا _ «إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ» يَعْنِي بِعَلِيٍّ عليه السلام «وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ» يَوْمَ الْقِيَامَةِ «عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» يَعْنِي بَعْدَ مَقَالَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي عَلِيٍّ عليه السلام «وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ» يَعْنِي بِهِ عَلِيّاً عليه السلام «وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ» » . .

ص: 25

65. باب در بيان اشاره و نصّ بر امير المؤمنين عليه السلام

65. باب در بيان اشاره و نصّ بر امير المؤمنين عليه السلام (1)15.المناقب لابن شهر آشوب :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل، از منصور بن يونس، از زيد بن جَهم هِلالى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«چون ولايت على بن ابى طالب عليه السلام نازل شد، و از جمله آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردم فرمود، اين بود كه: بر على عليه السلام سلام كنيد به امير المؤمنين بودن (يعنى: به اين روش بر او سلام كنيد كه: السّلام عليك يا امير المؤمنين). از جمله آنچه خدا در آن روز بر آن دو (ابوبكر و عمر)، استوار فرمود اى زيد، آن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود كه: اى ابوبكر و عمر، برخيزيد و بر على عليه السلام سلام كنيد به امير المؤمنين بودن. ابوبكر و عمر گفتند كه: يا رسول اللّه ، آيا اين كه مى گويى از جانب خداست، يا از جانب رسول او؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: از جانب خدا و از جانب رسول اوست. بعد از آن، خداى عزّوجلّ اين آيات را فرو فرستاد كه: «وَ لا تَنْقُضُوا اْلأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً إنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ» (2) ، يعنى: و مشكنيد سوگندها را (يعنى: پيمان ها را كه در باب بيعت نموديد)، بعد از استوار گردانيدن آنها به سوگند به خدا، و حال آن كه گردانيده ايد خدا را بر پيمان هاى خود گواه و نگهبان. به درستى كه خدا مى داند آنچه را كه شما مى كنيد» .

و حضرت فرمود كه: «مقصود خدا از اين، فرموده رسول خداست صلى الله عليه و آله به ابوبكر و عمر و گفته ابوبكر و عمر كه آيا از جانب خداست يا از جانب رسول او؟ «وَ لا تَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أنْكاثا تَتَّخِذُونَ أيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أنْ تَكُونَ» [أئمَّةٌ هِيَ أزْكى مِنْ أئمَّتكم] ، يعنى: و مباشيد مانند زنى كه رشته خويش را تاب باز دارد بعد از قوّت و استحكام، در حالتى كه رشته ها تاب باز داده شده باشند. فرا مى گيريد سوگندهاى خويش را دغلى و اسباب مكر و خديعه در ميان خويش، به سبب آن كه امامانى چند پاك تر و بهتر از امامان شما باشند» (يا به جهت كراهت آن كه امامانى چند پاك تر از امامان شما باشند. و بنابر اوّل، مراد از امامان اوّل، ائمّه جورند و ائمّه دويم، ائمّه هدى. و بنابر ثانى، به عكس است).

راوى مى گويد كه: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، در قرآن به جاى امّة، ائمّة است؟ حضرت فرمود: «بلى، به خدا سوگند ائمّة است». عرض كردم كه: ما به جاى أزكى، أربى مى خوانيم. حضرت فرمود كه: «أربى چيست؟» و به دست خويش اشاره فرمود (يعنى: به سوى سينه خويش به اين معنى كه مراد از ائمّه، ماييم). بعد از آن، دست خويش را انداخت (يعنى: آن را از سينه برداشت. و مى تواند كه مراد اين باشد كه آن حضرت، به دست خويش اشاره به طرح قرائت مشهوره فرموده باشد. بلكه اين اظهر است. و در تفسير على بن ابراهيم است كه به دست خويش اشاره فرمود به طرح آن. و آنچه در قرآنِ موجود است چنين است كه آن «تَكُونَ اُمَّةٌ هِيَ أرْبى مِنْ اُمَّةٍ» . و ترجمه آن اين است كه: «به سبب آن كه هستند گروهى (يعنى: كفّار) كه ايشان زياده اند از گروهى ديگر كه مسلمانانند» (يا باشند گروهى زياده از گروهى ديگر در عدد و مال، يعنى: حيله بازى آغاز كرده مى خواهند كه باز به كفر خود رجوع كنند و طريقه اهل جاهليّت پيش گيرند).

«إنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ» ، يعنى: «جز اين نيست كه خدا شما را مى آزمايد به امر به وفاى به عهد» (يا به بودن زيادتى گروهى بر گروهى ديگر؛ چنانچه مفسّرين گفته اند). و حضرت فرمود: «يعنى: به على عليه السلام ».

«وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ * وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ اُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدى مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * وَ لا تَتَّخِذُوا أيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» ، يعنى: «و هر آينه خدا آشكار كند از براى شما در روز قيامت، آنچه را كه بوديد كه در آن اختلاف مى كرديد، و اگر خدا مى خواست هر آينه شما را يك گروه مى گردانيد (يعنى: به اجبار و اكراه شما را بر دين اسلام متّفق مى ساخت)، وليكن فرو مى گذارد در خذلان، هر كه را كه خواهد، و راه مى نمايد به توفيق و لطف هر كه را خواهد، و هر آينه پرسيده مى شويد در قيامت، از آنچه بوديد كه كار مى كرديد و فرا مگيريد سوگندهاى خويش را اسباب مكر و خديعه و دغلى در ميان خويش. پس بلغزد قدمى و پايى از شارع اسلام بعد از ثبوت آن».

و حضرت فرمود: «يعنى: بعد از گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله در شأن على عليه السلام ». «وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ» ، يعنى: «و بچشيد عذاب را به سبب باز ايستادن (يا باز داشتن شما مردم را) از راه خدا». و حضرت فرمود كه: «مقصود از آن (يعنى: راه خدا)، على عليه السلام است». «وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ» (3) ، يعنى: «و براى شما است عذابى بزرگ در آخرت».

.


1- .در بعضى از نسخ كافى، اين عنوان موجود نيست. مترجم
2- .نحل، 91.
3- .نحل ، 92 _ 94 .

ص: 26

. .

ص: 27

. .

ص: 28

14.فضائل الصحابة عن مصعب الزبيري :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «لَمَّا أَنْ قَضى مُحَمَّدٌ نُبُوَّتَهُ ، وَ اسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ ، أَوْحَى اللّهُ _ عزَّ وَ جَلَّ _ إِلَيْهِ : أَنْ يَا مُحَمَّدُ ، قَدْ قَضَيْتَ نُبُوَّتَكَ ، وَ اسْتَكْمَلْتَ أَيَّامَكَ ؛ فَاجْعَلِ الْعِلْمَ الَّذِي عِنْدَكَ وَ الْاءِيْمَانَ وَ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ فِي أَهْلِ بَيْتِكَ، عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ؛ فَإِنِّي لَنْ أَقْطَعَ الْعِلْمَ وَ الْاءِيمَانَ وَالِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَمِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ مِنَ الْعَقِبِ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ ، كَمَا لَمْ أَقْطَعْهَا مِنْ ذُرِّيَّاتِ الْأَنْبِيَاءِ عليهم السلام ».13.إيمان أبى طالب ( _ به نقل از حسن بن جمهور عمى كه حديث را به پيشيني ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ غَيْرُهُ ، عَنْ سَهْلٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ؛وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ جَمِيعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ وَ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ أَبِي الدَّيْلَمِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :

«أَوْصى مُوسى عليه السلام إِلى يُوشَعَ بْنِ نُونٍ ، وَ أَوْصى يُوشَعُ بْنُ نُونٍ إِلى وَلَدِ هَارُونَ ، وَ لَمْ يُوصِ إِلى وَلَدِهِ ، وَ لَا إِلى وَلَدِ مُوسى ؛ إِنَّ اللّهَ _ عزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ الْخِيَرَةُ ، يَخْتَارُ مَنْ يَشَاءُ مِمَّنْ يَشَاءُ ، وَ بَشَّرَ مُوسى وَ يُوشَعُ بِالْمَسِيحِ عليهم السلام .

فَلَمَّا أَنْ بَعَثَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْمَسِيحَ عليه السلام ، قَالَ الْمَسِيحُ عليه السلام لَهُمْ : إِنَّهُ سَوْفَ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي نَبِيٌّ اسْمُهُ أَحْمَدُ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ عليه السلام ، يَجِيءُ بِتَصْدِيقِي وَ تَصْدِيقِكُمْ ، وَ عُذْرِي وَ عُذْرِكُمْ ، وَ جَرَتْ مِنْ بَعْدِهِ فِي الْحَوَارِيِّينَ فِي الْمُسْتَحْفَظِينَ .

وَ إِنَّمَا سَمَّاهُمُ اللّهُ _ عزَّ وَ جَلَّ _ الْمُسْتَحْفَظِينَ ؛ لِأَنَّهُمُ اسْتُحْفِظُوا الِاسْمَ الْأَكْبَرَ ، وَ هُوَ الْكِتَابُ الَّذِي يُعْلَمُ بِهِ عِلْمُ كُلِّ شَيْءٍ الَّذِي كَانَ مَعَ الْأَنْبِيَاءِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ ، يَقُولُ اللّهُ عزَّ وَ جَلَّ : «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنا بِالبَيِّنَاتِ مِنْ قَبْلِكَ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ» الْكِتَابُ : الِاسْمُ الْأَكْبَرُ ، وَ إِنَّمَا عُرِفَ _ مِمَّا يُدْعَى الْكِتَابَ _ التَّوْرَاةُ وَ الْاءِنْجِيلُ وَ الْفُرْقَانُ ، فِيهَا كِتَابُ نُوحٍ عليه السلام ، وَ فِيهَا كِتَابُ صَالِحٍ وَ شُعَيْبٍ وَ إِبْرَاهِيمَ عليهم السلام ، فَأَخْبَرَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ هذا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولى صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى» فَأَيْنَ صُحُفُ إِبْرَاهِيمَ ؟ إِنَّمَا صُحُفُ إِبْرَاهِيمَ الِاسْمُ الْأَكْبَرُ ، وَ صُحُفُ مُوسَى الِاسْمُ الْأَكْبَرُ .

فَلَمْ تَزَلِ الْوَصِيَّةُ فِي عَالِمٍ بَعْدَ عَالِمٍ حَتّى دَفَعُوهَا إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا بَعَثَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، أَسْلَمَ لَهُ الْعَقِبُ مِنَ الْمُسْتَحْفَظِينَ ، وَ كَذَّبَهُ بَنُو إِسْرَائِيلَ ، وَ دَعَا إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِهِ .

ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ عَلَيْهِ : أَنْ أَعْلِنْ فَضْلَ وَصِيِّكَ ، فَقَالَ : رَبِّ ، إِنَّ الْعَرَبَ قَوْمٌ جُفَاةٌ ، لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ كِتَابٌ ، وَ لَمْ يُبْعَثْ إِلَيْهِمْ نَبِيٌّ ، وَ لَا يَعْرِفُونَ فَضْلَ نُبُوَّاتِ الْأَنْبِيَاءِ ، وَ لَا شَرَفَهُمْ ، وَ لَا يُؤْمِنُونَ بِي إِنْ أَنَا أَخْبَرْتُهُمْ بِفَضْلِ أَهْلِ بَيْتِي ، فَقَالَ اللّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ : «وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ» وَ «قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ» .

فَذَكَرَ مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ ذِكْراً ، فَوَقَعَ النِّفَاقُ فِي قُلُوبِهِمْ ، فَعَلِمَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذلِكَ وَ مَا يَقُولُونَ ، فَقَالَ اللّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ : يَا مُحَمَّدُ ، «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ» ، «فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمِينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ» لكِنَّهُمْ يَجْحَدُونَ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لَهُمْ .

وَ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَتَأَلَّفُهُمْ ، وَ يَسْتَعِينُ بِبَعْضِهِمْ عَلى بَعْضٍ ، وَ لَا يَزَالُ يُخْرِجُ لَهُمْ شَيْئاً فِي فَضْلِ وَصِيِّهِ حَتّى نَزَلَتْ هذِهِ السُّورَةُ ، فَاحْتَجَّ عَلَيْهِمْ حِينَ أُعْلِمَ بِمَوْتِهِ وَ نُعِيَتْ إِلَيْهِ نَفْسُهُ ، فَقَالَ اللّهُ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ : «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ» يَقُولُ : فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ عَلَمَكَ ، وَ أَعْلِنْ وَصِيَّكَ ، فَأَعْلِمْهُمْ فَضْلَهُ عَ_لَانِيَةً ، فَقَالَ عليه السلام : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ ، اللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ؛ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ .

ثُمَّ قَالَ : لَأَبْعَثَنَّ رَجُلًا يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ ، لَيْسَ بِفَرَّارٍ ، يُعَرِّضُ بِمَنْ رَجَعَ ، يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ يُجَبِّنُونَهُ .

وَ قَالَ صلى الله عليه و آله : عَلِيٌّ سَيِّدُ الْمُؤْمِنِينَ .

وَ قَالَ : عَلِيٌّ عَمُودُ الدِّينِ .

وَ قَالَ : هذَا هُوَ الَّذِي يَضْرِبُ النَّاسَ بِالسَّيْفِ عَلَى الْحَقِّ بَعْدِي .

وَ قَالَ : الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ أَيْنَمَا مَالَ .

وَ قَالَ : إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا : كِتَابَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ أَهْلَ بَيْتِي عِتْرَتِي ؛ أَيُّهَا النَّاسُ ، اسْمَعُوا وَ قَدْ بَلَّغْتُ ، إِنَّكُمْ سَتَرِدُونَ عَلَيَّ الْحَوْضَ ، فَأَسْأَلُكُمْ عَمَّا فَعَلْتُمْ فِي الثَّقَلَيْنِ ، وَ الثَّقَ_لَانِ كِتَابُ اللّهِ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ وَ أَهْلُ بَيْتِي ، فَ_لَا تَسْبِقُوهُمْ ؛ فَتَهْلِكُوا ، وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ ؛ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ .

فَوَقَعَتِ الْحُجَّةُ بِقَوْلِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ بِالْكِتَابِ الَّذِي يَقْرَؤُهُ النَّاسُ ، فَلَمْ يَزَلْ يُلْقِي فَضْلَ أَهْلِ بَيْتِهِ بِالْكَ_لَامِ ، وَ يُبَيِّنُ لَهُمْ بِالْقُرْآنِ : «إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» وَ قَالَ عَزَّ ذِكْرُهُ : «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى» ثُمَّ قَالَ جَلَّ ذِكْرُهُ : «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» .

فَكَانَ عَلِيٌّ عليه السلام ، وَ كَانَ حَقُّهُ الْوَصِيَّةَ الَّتِي جُعِلَتْ لَهُ ، وَ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ ، وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ ، وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ، فَقَالَ : «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» ثُمَّ قَالَ : «وَ إِذَا (الْمَوَدَّةُ) سُئِلَتْ بِأَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ» يَقُولُ : أَسْأَلُكُمْ عَنِ الْمَوَدَّةِ _ الَّتِي أَنْزَلْتُ عَلَيْكُمْ فَضْلَهَا _ مَوَدَّةِ الْقُرْبى بِأَيِّ ذَنْبٍ قَتَلْتُمُوهُمْ .

وَ قَالَ جَلَّ ذِكْرُهُ : «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ : الْكِتَابُ : الذِّكْرُ ، وَ أَهْلُهُ : آلُ مُحَمَّدٍ عليهم السلام ، أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِسُؤَالِهِمْ ، وَ لَمْ يُؤْمَرُوا بِسُؤَالِ الْجُهَّالِ ، وَ سَمَّى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْقُرْآنَ ذِكْراً ، فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» .

وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» فَرَدَّ الْأَمْرَ _ أَمْرَ النَّاسِ _ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمُ الَّذِينَ أَمَرَ بِطَاعَتِهِمْ وَ بِالرَّدِّ إِلَيْهِمْ .

فَلَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ ، نَزَلَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام ، فَقَالَ : «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» فَنَادَى النَّاسَ ؛ فَاجْتَمَعُوا ، وَ أَمَرَ بِسَمُرَاتٍ ؛ فَقُمَّ شَوْكُهُنَّ ، ثُمَّ قَالَ صلى الله عليه و آله : يَا أَيُّهَا النَّاسُ ، مَنْ وَلِيُّكُمْ وَ أَوْلى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ ؟ فَقَالُوا : اللّهُ وَ رَسُولُهُ ، فَقَالَ : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ ، اللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ؛ ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ.

فَوَقَعَتْ حَسَكَةُ النِّفَاقِ فِي قُلُوبِ الْقَوْمِ ، وَ قَالُوا : مَا أَنْزَلَ اللّهُ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ هذَا عَلى مُحَمَّدٍ قَطُّ ، وَ مَا يُرِيدُ إِلَا أَنْ يَرْفَعَ بِضَبْعِ ابْنِ عَمِّهِ .

فَلَمَّا قَدِمَ الْمَدِينَةَ ، أَتَتْهُ الْأَنْصَارُ ، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللّهِ ، إِنَّ اللّهَ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ قَدْ أَحْسَنَ إِلَيْنَا ، وَ شَرَّفَنَا بِكَ وَ بِنُزُولِكَ بَيْنَ ظَهْرَانَيْنَا ، فَقَدْ فَرَّحَ اللّهُ صَدِيقَنَا ، وَ كَبَتَ عَدُوَّنَا ، وَ قَدْ يَأْتِيكَ وُفُودٌ ، فَ_لَا تَجِدُ مَا تُعْطِيهِمْ ، فَيَشْمَتُ بِكَ الْعَدُوُّ ، فَنُحِبُّ أَنْ تَأْخُذَ ثُلُثَ أَمْوَالِنَا حَتّى إِذَا قَدِمَ عَلَيْكَ وَفْدُ مَكَّةَ ، وَجَدْتَ مَا تُعْطِيهِمْ ، فَلَمْ يَرُدَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَيْهِمْ شَيْئاً ، وَ كَانَ يَنْتَظِرُ مَا يَأْتِيهِ مِنْ رَبِّهِ ، فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام ، وَ قَالَ : «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» ، وَلَمْ يَقْبَلْ أَمْوَالَهُمْ .

فَقَالَ الْمُنَافِقُونَ : مَا أَنْزَلَ اللّهُ هذَا عَلى مُحَمَّدٍ ، وَ مَا يُرِيدُ إِلَا أَنْ يَرْفَعَ بِضَبْعِ ابْنِ عَمِّهِ ، وَ يَحْمِلَ عَلَيْنَا أَهْلَ بَيْتِهِ ، يَقُولُ أَمْسِ : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ ، وَ الْيَوْمَ : «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» ، ثُمَّ نَزَلَ عَلَيْهِ آيَةُ الْخُمُسِ ، فَقَالُوا : يُرِيدُ أَنْ يُعْطِيَهُمْ أَمْوَالَنَا وَ فَيْئَنَا .

ثُمَّ أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، إِنَّكَ قَدْ قَضَيْتَ نُبُوَّتَكَ ، وَ اسْتَكْمَلْتَ أَيَّامَكَ ، فَاجْعَلِ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَمِيرَاثَ الْعِلْمِ وَآثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ عِنْدَ عَلِيٍّ ؛ فَإِنِّي لَمْ أَتْرُكِ الْأَرْضَ إِلَا وَ لِيَ فِيهَا عَالِمٌ تُعْرَفُ بِهِ طَاعَتِي ، وَ تُعْرَفُ بِهِ وَلَايَتِي ، وَ يَكُونُ حُجَّةً لِمَنْ يُولَدُ بَيْنَ قَبْضِ النَّبِيِّ إِلى خُرُوجِ النَّبِيِّ الْاخَرِ ، قَالَ : فَأَوْصى إِلَيْهِ بِالِاسْمِ الْأَكْبَرِ وَ مِيرَاثِ الْعِلْمِ وَ آثَارِ عِلْمِ النُّبُوَّةِ ، وَ أَوْصى إِلَيْهِ بِأَلْفِ كَلِمَةٍ وَ أَلْفِ بَابٍ ، يَفْتَحُ كُلُّ كَلِمَةٍ وَ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ كَلِمَةٍ وَ أَلْفَ بَابٍ» . .

ص: 29

13.إيمان أبي طالب عن الحسن بن جمهور العمي يرفعه :محمد بن يحيى روايت كرده است، از محمد بن حسين و احمد بن محمد، از ابن محبوب، از محمد بن فضيل، از ابوحمزه ثمالى، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«چون محمد صلى الله عليه و آله ، پيغمبرى خود را محكم و تمام كرد، و ايّام حيات خويش را كامل ساخت، خداى عزّوجلّ به سوى او وحى فرمود كه: يا محمد، پيغمبرى خويش را تمام ساختى و ايّام خود را كامل گردانيدى. پس قرار ده آن علمى را كه در نزد تو است، با عهود و مواثيق ولايت، با آنچه ايمان به آن، واجب است از آنچه از نزد من به تو رسيده، و اسم اكبر (كه اسم اعظم است، يا كتابى جامع كه از آسمان فرود آمده باشد)، و ميراث علم (كه عبارت است از ولايت عظمى و خلافت كبرى يعنى: رياست دارين و خلافت كونين)، و آثار علم پيغمبرى (كه ارشاد خلائق و هدايت ايشان است و غير آن از معجزات و كرامات)، در ميان اهل بيت خويش، در نزد على بن ابى طالب عليه السلام ؛ زيرا كه من، علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را از فرزندان ذريّه تو هرگز قطع نخواهم كرد ، چنانچه آنها را از ذريّه هاى پيغمبران عليهم السلام قطع نكردم».4197.امام على عليه السلام :محمد بن حسن (1) و غير او، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى؛ و محمد بن يحيى از محمد بن حسين همه، از محمد بن سنان، از اسماعيل بن جابر و عبدالكريم بن عمرو، از عبدالحميد بن ابى ديلم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«موسى عليه السلام ، يوشع بن نون را وصىّ خود گردانيد و يوشع بن نون، فرزندان هارون را وصىّ خود نمود، و فرزندان خويش و فرزندان موسى را وصى نفرمود. به درستى كه خداى عزّوجلّ راست اختيار كردن و برگزيدن. بر مى گزيند هر كه را مى خواهد از هر كه مى خواهد.

و موسى و يوشع به مسيح عليه السلام و آمدن او مژده دادند، و چون خداى عزّوجلّ مسيح را به پيغمبرى مبعوث گردانيد، مسيح عليه السلام به بنى اسرائيل فرمود كه: زود باشد كه پيغمبرى بعد از من بيايد كه نامش احمد و از فرزندان اسماعيل است، و مى آيد با تصديق من (يعنى: در رسالت و طيب ولادت و ردّ تعدّد) و تصديق شما در ايمان و متابعت، و عذر من و عذر شما (و مراد از عذر، حجّت است يا محو اسائت). و وصيّت، بعد از او جارى شد در حواريّان و در مستحفظان كه مأمور به محافظت بودند.

و خداى عزّوجل ايشان را مستحفظان نناميد، مگر به جهت آن كه ايشان مأمور بودند به محافظت اسم اكبر و آن، كتابى است كه هر چيزى كه با پيغمبران عليهم السلام بوده، به آن معلوم مى شود. خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «لَقَدْ أرْسَلْنا [رسلا] بِالْبَيِّناتِ وَ أنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ» (و چنين آيه اى در قرآن نيست. بلى در سوره حديد واقع است كه: «لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أنْزَلْنا» (2) تا آخر آنچه مذكور شد . و ترجمه آن، چنانچه در قرآن است، اين است كه: «هر آينه به حقيقت كه ما فرستاديم فرستادگان خويش را با حجت هاى روشن، و فرو فرستاديم با ايشان، كتاب و ترازو را» كه مراد از آن، چنانچه بعضى گفته اند، عدل است كه سبب انتظام امور است) .

و حضرت فرمود كه: «كتاب، اسم اكبر است و جز اين نيست كه معروف در ميان مردم از آنچه به كتاب آسمانى ناميده مى شود، تورات موسى و انجيل عيسى و فرقان محمد صلى الله عليه و آله است، و در ميان كتاب هاى آسمانى، كتاب نوح عليه السلام است. و نيز در ميان آنها كتاب صالح و شعيب و ابراهيم عليهم السلام است. و خداى عزّوجلّ خبر داده است كه: «إنَّ هذا لَفى الصُّحُفِ اْلأُولى * صُحُفِ إبْراهيمَ وَ مُوسى» ، يعنى: به درستى كه اين سخن (يعنى: مضمون «قَدْ أفْلَحَ مَنْ تَزَكّى * وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى * بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا * وَ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أبْقى * إنَّ هذا لَفى الصُّحُفِ اْلأُولى * صُحُفِ إبْراهيمَ وَ مُوسى» (3) ، يا آنچه محمد صلى الله عليه و آله آن را از جانب خدا آورده است) هر آينه در صحيفه هاى پيشين است، يعنى: كتاب هاى نخستين صحيفه هاى ابراهيم و موسى». و حضرت فرمود: «پس كجاست صحيفه هاى ابراهيم؟ جز اين نيست كه صحيفه هاى ابراهيم، اسم اكبر و صحيفه هاى موسى نيز اسم اكبر است.

پس هميشه وصيّت در باب عالمى بعد از عالمى بوده، تا آن كه آن را به محمد صلى الله عليه و آله تسليم كردند، و چون خداى عزّوجلّ محمد را به پيغمبرى مبعوث گردانيد، فرزندان مستحفظان مطيع و منقاد آن حضرت گرديدند، و بنى اسرائيل (كه جهودانند)، او را به دروغ نسبت دادند، و آن حضرت مردم را خواند به سوى خداى عزّوجلّ و در راه آن جناب با كافران، جهاد فرمود.

بعد از آن، خداى جلّ ذكره، بر او فرو فرستاد كه فضل وصىّ خود را آشكار كن. پيغمبر عرض كرد كه: پروردگار، به درستى كه عرب، گروهى ستم كارانند كه كتابى در ميانه ايشان نبوده، و پيغمبرى به سوى ايشان مبعوث نشده، و فضيلت پيغمبرى را كه پيغمبران داشته اند، نمى شناسند، و شرف و بزرگوارى ايشان را نمى دانند، و به من ايمان نخواهند آورد، اگر ايشان را به فضل اهل بيت خويش خبر دهم.

پس خداى جلّ ذكره فرمود: «وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ» (4) و «وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ» (5) ، يعنى: «و اندوهناك مباش بر ايشان و بر ايمان نياوردن ايشان». «و بگو كه: بر شما است سلام (هجران و مجانبت، نه سلام تحيّت و كرامت). پس زود باشد كه بدانند در آخرت وبال امر و بدى عاقبت خود را» (و اين آيه در آخر سوره زخرف است و به جاى و لا تحزن عليهم فاصفح عنهم است، و ترجمه آن اين است كه: «پس رو به گردان از ايشان و اغماض كن از مكافات ايشان». مگر آن كه دو موضع از قرآن، با هم نقل شده باشد؛ چه در آخر سوره حجر است كه: «وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ» ).

بعد از آن پيغمبر چيزى از فضل وصىّ خود را مذكور ساخت، و نفاق در دل هاى ايشان واقع شد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله اين نفاق را دانست و دانست آنچه را كه مى گفتند. پس خداى جلّ ذكره فرمود كه: يا محمد، «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أنَّكَ يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ» (6) «فَإنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ» (7) (و ظاهر كتاب اين است كه نظم آيه در قرآن چنين باشد، و چنين نيست؛ زيرا كه از اوّل آيه تا يقولون در سوره حجر است، و تتّمه در سوره انعام و پيش از آن، اين است كه: «قَدْ نَعْلَمُ إنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذى يَقُولُونَ» (8) ). و ترجمه آنچه در سوره حجر است، اين است كه: «و هر آينه به حقيقت كه ما مى دانيم آن كه تو تنگ مى شود سينه ات به آنچه مى گويند». و ترجمه آنچه در سوره انعام است اين است كه: «به تحقيق كه ما مى دانيم به درستى كه اندوهناك مى گرداند تو را آنچه مى گويند. پس به درستى كه ايشان تكذيب نمى كنند تو را فى الحقيقه و به راستىِ تو اعتقاد دارند، هر چند كه در ظاهر تو را تكذيب كنند (يا آن كه تو را دروغ گو نمى يابند، بنابر قرائت سكون كاف و تخفيف ذال. چنانچه در قرائت اهل بيت عليهم السلام واقع شده) وليكن ستم كاران آيات و نشانه هاى توحيد خدا را انكار مى كنند».

و حضرت فرمود: «ليكن ايشان انكار مى كنند بى حجّت و دليلى كه ايشان را باشد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله ايشان را به هم پيوند و آميزش مى داد، و به واسطه بعضى از ايشان بر بعضى يارى مى جست، و هميشه بر سبيل تدريج چيز كمى را در باب فضل وصىّ خويش براى ايشان اظهار مى فرمود، تا آن كه اين سوره (با اين آيه، كه بعد از اين مذكور مى شود، نازل شد). پس حجّت را برايشان تمام كرد در هنگامى كه به مردن خويش اعلام شد و خبر وفاتش به او رسيد، و خداى جلّ ذكره فرمود كه: «فَإذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ * وَ إلى رَبِّكَ فَارْغَبْ» (9) ، يعنى: پس چون فارغ شوى از تبليغ رسالت، پس رنج كش در مراسم عبادت و به سوى پروردگار خود، پس رغبت كن» (چنانچه بعضى از مفسّرين گفته اند).

و حضرت فرمود كه: «خدا مى فرمايد كه: چون فارغ شوى، عَلَم و نشانه خويش را بر پاى دار، و وصىّ خود را آشكار كن» (و اين تفسير، بنابر كسر صاد فَانصب است كه از نَصَبَ يَنصبُ به فتح عين در ماضى و كسر آن در مستقبل باشد كه مشتّق است از نَصب به سكون صاد كه به معنى برپا داشتن است. و امّا قرائت مشهوره از نصب ينصب به كسر عين در ماضى و فتح آن در مستقبل است كه از نصب به فتح صاد است، به معنى تعب كشيدن. پس يا قرائت اهل بيت عليهم السلام به كسر صاد است، يا فتح صاد فانصب. بنابر مزاوجت و مناسبت، فارغب، يا بنا بر تفسير ظاهر كه نوعى از تأويل و قسمى از تفسير است، يا بيان حاصل معنى است و در تفسير آيه از اهل بيت عليهم السلام مروى است كه چون از حجّة الوداع فارغ شوى، و اداى تبليغ رسالت كنى، على عليه السلام را نصب كن براى امامت و وصايت و خلافت خود و رغبت به جانب او احداث كن، و از اين سراى فانى خود را به دار الخلود رسان، و به فراغت تمام در دارالسّلام قرار گير) .

و حضرت فرمود: «پس پيغمبر، فضل وصىّ خود را به ايشان اعلام فرمود، در آشكار و سه مرتبه فرمود كه: هر كه من مولاى او بودم، پس على مولاى اوست. بار خدايا، دوست دار هر كه او را دوست دارد و دشمن دار هر كه او را دشمن دارد. و نيز در روز فتح خيبر فرمود كه: هر آينه خواهم فرستاد مردى را كه خدا و رسول او را دوست دارد، و خدا و رسولش او را دوست دارند، و به غايت گريزان نباشد، در حالتى كه پيغمبر كنايه مى گفت به آن كه برگشته و از جنگ گريخته بود و اصحاب خويش را بى دل مى گردانيد و ايشان او را بى دل مى گردانيدند (كه يكديگر را مى ترسانيدند از دشمن، يا نسبت بى دلى به هم مى دادند ، و مراد ابوبكر و عمرند كه از جنگ خيبر گريختند) و آن حضرت صلى الله عليه و آله فرمود كه: على عليه السلام ، آقا و بزرگ مؤمنان است .

و فرمود كه: على عليه السلام ، ستون دين است (و بنابر بعضى از نسَخ، ستون ايمان است).

و فرمود كه: اينك همان است كه مردمان را به شمشير مى زند بر حقّ بعد از من.

و فرمود كه: حق، با على است؛ در هر جا كه ميل كند.

و فرمود كه: من دو امر را در ميان شما وا مى گذارم كه اگر آنها را بگيريد، هرگز گمراه نشويد، و آنها: كتاب خداى عزّوجلّ است و اهل بيت من (كه عترت من اند). اى گروه مردمان، بشنويد و من تبليغ رسالت نمودم، كه زود باشد كه شما در كنار حوض كوثر بر من وارد شويد. پس شما را سؤال خواهم كرد از آنچه شما در حقّ دو چيز بزرگ كرده ايد، و آن دو چيز بزرگ: كتاب خداست جلّ ذكره و اهل بيت من. پس بر ايشان پيشى مگيريد كه هلاك مى شويد، و ايشان را تعليم مدهيد؛ زيرا كه ايشان از شما داناترند.

پس حجّت لازم شد به فرموده پيغمبر صلى الله عليه و آله و به كتاب خدا كه مردمان آن را مى خوانند، و پيغمبر صلى الله عليه و آله ، هميشه فضل اهل بيت خود را بر امّت القا مى فرمود به كلام معجز نظام، و براى ايشان به قرآن بيان مى نمود كه: «إنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا» (10) . و خداى عزّ ذكره فرموده كه: «وَ اعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذى الْقُرْبى» (11) ، يعنى: «و بدانيد كه آنچه غنيمت گرفته ايد از كافران (يا كسب كرده ايد از هر چه، و نام چيز بر آن اطلاق شود)، پس خدا را پنج يك آن و رسول خدا را و صاحب خويشى آن حضرت را ثابت است» (يا واجب بر شما، بودن پنج يك آن است براى ايشان). بعد از آن خداى جلّ ذكره فرموده: «وَ آتِ ذا الْقُرْبى حَقَّهُ» (12) ، يعنى: و بده خداوند خويشى را آنچه حقّ اوست» .

و حضرت فرمود: «پس على، ذوالقربى و صاحب خويشى بود و حقّ آن حضرت وصيّتى بود كه از برايش قرار داده شد با اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى، پس خدا فرمود كه: «قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْرًا إلاَّ الْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى» (13) ، يعنى: «بگو: يا محمد، كه نمى خواهم از شما بر تبليغ رسالت مزدى را و از براى امر به معروف و نهى از منكر توقّع اجرى ندارم، وليكن طلب مى كنم از شما دوستى ثابت و متمكّن در خويشى من كه خويشان مرا دوست داريد».

و فرمود كه: «وَ إذا [الْمَوَدَّةُ ]سُئِلَتْ * بِأيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ» (14) . حضرت فرمود كه: «خدا فرمايد كه: سؤال مى كنم شما را از دوستى (يعنى: دوستى صاحب خويشى پيغمبر)، كه فضل آن را بر شما فرو فرستادم كه به كدام گناه ايشان را كشتيد» (و اين تفسير، بنابر ظاهر، يا بنابر قرائت مودّت به فتح ميم و واو و تشديد دال بر وزن محبّت است، چنانچه از اهل بيت عليهم السلام مروى است. اما بنا بر قرائت مشهوره كه مؤودة است بر وزن محبوبه، ترجمه آن اين است كه: و چون دختر زنده در گور شده پرسيده شود كه به كدام گناهى كشته شده).

و خداى جلّ ذكره فرموده كه: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (15) حضرت فرمود كه: «كتاب خدا، ذكر است و اهل آن، آل محمد عليهم السلام اند، و خداى عزّوجلّ مردم را امر فرموده به سؤال كردن از ايشان، و مأمور نشده اند به سؤال كردن از جاهلان، و خداى عزّوجلّ قرآن را ذكر ناميده، پس آن جناب تبارك و تعالى فرموده است كه: «وَ أنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (16) ، يعنى: «و فرو فرستاديم به سوى تو ذكر را (كه عبارت است از قرآن)، تا بيان كنى از براى مردمان آنچه را كه فرو فرستاده شد به سوى ايشان، و شايد كه ايشان تفكّر نمايند». و فرموده كه: «وَ إنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» (17) ، و فرموده كه: «أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ» (18) ، و فرموده كه: «وَ لَوْ رَدُّوهُ إلَى [اللّهِ وَ إلىَ]الرَّسُولِ وَ إلى اُولى اْلأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» (19) ، يعنى: و اگر بر مى گردانيدند امر را به سوى خدا، و به سوى رسول، و به سوى صاحبان امر از ايشان، هر آينه مى دانستند آن را آنان كه استخراج مى كنند امر را از پيغمبر و اولوالامر». (و در قرآن الى اللّه مذكور نيست، بلكه چنين است كه «وَ لَوْ رَدُّوهُ إلَى الرَّسُولِ» تا آخر آنچه گذشت). و حضرت فرمود كه: «پس خدا ردّ فرموده امر را (يعنى: امر مردمان) به سوى صاحبان امر از ايشان، كه امر فرموده به طاعت ايشان و به رد نمودن به سوى ايشان .

و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجّة الوداع مراجعت فرمود، جبرئيل بر او فرود آمد و گفت كه: «يا أيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إنَّ اللّهَ لا يَهْدى الْقَوْمَ الْكافِرينَ» 20 . پس پيغمبر مردمان را آواز داد و همگى جمع شدند، و چون خار مغيلان در آنجا بسيار بود، امر فرمود كه آن خارها را قطع كردند، و خار و خاشاك آن را روبيدند. بعد از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: اى گروه مردمان، كيست صاحب اختيار شما و سزاوارتر به شما از خودتان؟ گفتند: خدا و رسول او. پس آن حضرت صلى الله عليه و آله سه مرتبه فرمود كه: هر كه من، صاحب اختيار او بودم و هستم، على صاحب اختيار اوست. بار خدايا دوستى كن با هر كه با او دوستى كند و دشمنى كن با هر كه با او دشمنى كند. پس خار سه پهلوىِ نفاق در دل هاى آن قوم خليد و گفتند كه: هرگز خداى جلّ ذكره اين را بر محمد صلى الله عليه و آله فرو نفرستاده و اراده ندارد، مگر آن كه مى خواهد كه بازوى پسر عموى خويش را بلند كند و او را عالى قدر و بلندمرتبه گرداند.

و چون به مدينه رسيد، انصار به خدمت آن حضرت آمدند و عرض كردند كه: يا رسول اللّه ، به درستى كه خداى جلّ ذكره، با ما احسان نمود و ما را به تو و به فرود آمدن تو در ميان ما مشرّف فرمود، و خدا دوستان ما را شاد گردانيد، و دشمنان ما را خوار و غمناك ساخت، و گاهى مى شود كه ميهمانى چند بر تو وارد مى شوند، و تو چيزى را نمى يابى كه به ايشان عطا فرمايى، و به اين سبب دشمنان، تو را شماتت مى كنند، و ما دوست مى داريم و بسيار خواهان اين مطلبيم كه تو سه يكِ جميع اموال ما را بگيرى كه چون واردين مكّه به نزد تو آيند، چيزى داشته باشى كه به ايشان عطا كنى. و رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باب، هيچ جواب نمى فرمود (كه نه رد مى كرد و نه قبول مى نمود)، و انتظار مى كشيد كه از جانب پروردگارش او را چه فرمان رسد. بعد از آن، جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت كه: «قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْرًا إلاَّ الْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى» 21 و مال هاى ايشان را قبول نكرد.

پس منافقان گفتند كه: خدا اين را بر محمد فرو نفرستاده و اراده ندارد، مگر آن كه مى خواهد كه بازوى پسر عموى خويش را بلند سازد و اهل بيت خود را بر ما بار كند (كه ايشان را بر ما مسلّط گرداند و ما را مسخّر ايشان سازد كه محكوم حكم ايشان باشيم). ديروز مى گويد كه: هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. و امروز مى گويد كه: «قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْرًا إلاَّ الْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى» . بعد از آن، آيه خمس بر آن حضرت نازل شد، گفتند: مى خواهد كه مال ها و غنيمت ما را به ايشان عطا كند.

پس جبرئيل عليه السلام به نزد آن حضرت آمد و گفت: يا محمد، به درستى كه تو پيغمبرى خود را تمام و محكم ساختى (و ايّام خويش را كامل گردانيدى)، پس قرار ده اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را در نزد على عليه السلام ؛ زيرا كه من زمين را وا نمى گذارم مگر آن كه مرا در آن عالمى باشد كه طاعت من به سبب او شناخته شود، و ولايت من به وساطت او معروف گردد، و حجّتى باشد از براى هر كه متولّد مى شود، و در زمان ميانه رحلت پيغمبر تا وقت بيرون آمدن پيغمبر ديگر». و حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «پس پيغمبر وصيّت نمود به سوى على به اسم اكبر، و ميراث علم، و آثار علم پيغمبرى، و وصيّت كرد به سوى او به هزار سخن و هزار باب از علم، كه هر سخنى، هزار سخن و هر بابى، هزار باب را مى گشايد». .


1- .در نوشته مترجم - رحمه اللّه - محمد بن حسين است.
2- .حديد، 25.
3- .اعلى، 14 _ 19.
4- .نحل، 127.
5- .زخرف، 89.
6- .حجر، 97.
7- .انعام، 33.
8- .شرح ، 7 و 8 .
9- .احزاب، 33.
10- .انفال، 41.
11- .اسرا ، 26 و روم ، 38 .
12- .شورا، 23.
13- .تكوير، 8 و 9.
14- .نحل، 43.
15- .نحل، 44.
16- .زخرف، 44.
17- .نساء، 59.
18- .نساء، 83.
19- .مائده، 63.

ص: 30

. .

ص: 31

. .

ص: 32

. .

ص: 33

. .

ص: 34

. .

ص: 35

. .

ص: 36

. .

ص: 37

. .

ص: 38

. .

ص: 39

. .

ص: 40

. .

ص: 41

. .

ص: 42

4196.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ وَ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ مُعَمَّرٍ الْعَطَّارِ ، عَنْ بَشِيرٍ الدَّهَّانِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ : ادْعُوا لِي خَلِيلِي ، فَأَرْسَلَتَا إِلى أَبَوَيْهِمَا ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِمَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَعْرَضَ عَنْهُمَا ، ثُمَّ قَالَ : ادْعُوا لِي خَلِيلِي ، فَأُرْسِلَ إِلى عَلِيٍّ عليه السلام ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ أَكَبَّ عَلَيْهِ يُحَدِّثُهُ ، فَلَمَّا خَرَجَ ، لَقِيَاهُ فَقَالَا لَهُ : مَا حَدَّثَكَ خَلِيلُكَ ؟ فَقَالَ : حَدَّثَنِي أَلْفَ بَابٍ ، يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ» . .

ص: 43

4195.الإرشاد :على بن ابراهيم روايت كرده است از پدرش و صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير، از يحيى بن معمّر عطّار، از بشير دهّان از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله در بيمارى خويش، كه در آن وفات فرمود، فرمود كه: دوست مرا براى من بخوانيد. پس عائشه و حفصه به سوى پدران خود فرستادند، چون حاضر شدند و رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى ايشان نظر كرد، روى مبارك از ايشان گردانيد.

بعد از آن فرمود كه: دوست مرا براى من بخوانيد. پس به سوى على عليه السلام فرستادند، چون حاضر شد و رسول خدا به سوى او نظر كرد، سر خود را فرود آورد و با آن حضرت حديث مى كرد. چون على عليه السلام بيرون آمد، ابوبكر و عمر او را ملاقات كردند، و به آن حضرت عرض كردند كه: دوست تو، تو را چه خبر داد؟ فرمود كه: هزار باب مرا خبر داد كه هر بابى، هزار باب را مى گشايد». .

ص: 44

4198.نهج البلاغة ( _ فِي الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام أَلْفَ حَرْفٍ ، كُلُّ حَرْفٍ يَفْتَحُ أَلْفَ حَرْفٍ» .4197.عنه عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ فِي ذُؤَابَةِ سَيْفِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَحِيفَةٌ صَغِيرَةٌ». فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَيُّ شَيْءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ؟ قَالَ : «هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ». قَالَ أَبُو بَصِيرٍ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «فَمَا خَرَجَ مِنْهَا حَرْفَانِ حَتَّى السَّاعَةِ» .4196.الإمام عليّ عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ سُكَّرَةَ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، هَلْ لِلْمَاءِ الَّذِي يُغَسَّلُ بِهِ الْمَيِّتُ حَدٌّ مَحْدُودٌ ؟

قَالَ : «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ لِعَلِيٍّ عليه السلام : إِذَا أَنَا مِتُّ فَاسْتَقِ سِتَّ قِرَبٍ مِنْ مَاءِ بِئْرِ غَرْسٍ ، فَغَسِّلْنِي وَ كَفِّنِّي وَ حَنِّطْنِي ، فَإِذَا فَرَغْتَ مِنْ غُسْلِي وَ كَفْنِي ، فَخُذْ بِجَوَامِعِ كَفَنِي ، وَ أَجْلِسْنِي ، ثُمَّ سَلْنِي عَمَّا شِئْتَ ، فَوَ اللّهِ ، لَا تَسْأَلُنِي عَنْ شَيْءٍ إِلَا أَجَبْتُكَ فِيهِ» .4195.الإرشاد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنِ ابْنِ أَبِي سَعِيدٍ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا حَضَرَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمَوْتُ ، دَخَلَ عَلَيْهِ عَلِيٌّ عليه السلام ، فَأَدْخَلَ رَأْسَهُ ، ثُمَّ قَالَ : يَا عَلِيُّ ، إِذَا أَنَا مِتُّ ، فَغَسِّلْنِي ، وَ كَفِّنِّي ، ثُمَّ أَقْعِدْنِي ، وَ سَلْنِي ، وَ اكْتُبْ» . .

ص: 45

4194.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از محمد بن اسماعيل، از منصور بن يونس، از ابوبكر حضرمى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله هزار حرف را به على عليه السلام تعليم داد كه هر حرفى، هزار حرف را مى گشايد».4194.مسند ابن حنبل عن أبي سعيد الخدري :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از على بن ابى حمزه، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود كه:«در سر قبضه شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله نامه كوچكى بود». به خدمت حضرت عليه السلام عرض كردم كه: چه چيز در آن نامه بود؟ فرمود كه: «همان حرف هايى كه هر حرفى از آن، هزار حرف را مى گشايد».

ابوبصير مى گويد كه: حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «از آن حرف ها تا اين ساعت دو حرف بيرون نيامده است».4193.امام عسكرى عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن ابى نصر، از فُضيل بن سُكَّره كه گفت: به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، آيا از براى آبى كه مرده را به آن غسل مى دهند، قدر معينى هست؟ حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: چون من بميرم، شش مشك از آب چاه غَرس بكش. (1) حضرت فرمود: پس مرا غسل ده و كفن و حنوط كن و چون از غسل و كفن من فارغ شدى، جوامع كفن مرا (كه گريبان آن است) بگير و مرا بنشان، پس سؤال كن مرا از هر چه خواهى، پس به خدا سوگند كه مرا از چيزى سؤال نمى كنى، مگر آن كه تو را در آن جواب مى گويم».4192.تاريخ دمشق ( _ به نقل از صالح بن ابى الأسود ، از شاهدى كه براى ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابن ابى سعيد، از ابان بن تغلب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«چون هنگام وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، على عليه السلام ، بر آن حضرت داخل گرديد و سر خويش را در زير لحاف آن حضرت داخل كرد (يا آن حضرت سر على عليه السلام را در زير آن در آورد). بعد از آن فرمود: يا على، چون من بميرم، مرا غسل ده و كفن كن، بعد از آن، مرا بنشان و از من سؤال كن و آنچه مى گويم، بنويس». .


1- .و غَرس، به فتح غين نقطه دار و سكون را بى نقطه و سين سعفص، چاهى است در مدينه نزديك مسجد قبا. مترجم

ص: 46

4191.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از ابوالحسن بلخى ، درباره امام على عليه ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ رِبَاطٍ ، قَالَ :دَخَلْتُ أَنَا وَ كَامِلٌ التَّمَّارُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ كَامِلٌ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، حَدِيثٌ رَوَاهُ فُ_لَانٌ ؟ فَقَالَ :«اذْكُرْهُ». فَقَالَ : حَدَّثَنِي أَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله حَدَّثَ عَلِيّاً عليه السلام بِأَلْفِ بَابٍ يَوْمَ تُوُِّيَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، كُلُّ بَابٍ يَفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ ، فَذلِكَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ ؟ فَقَالَ : «لَقَدْ كَانَ ذلِكَ».

قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَظَهَرَ ذلِكَ لِشِيعَتِكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ؟ فَقَالَ : «يَا كَامِلُ ، بَابٌ أَوْ بَابَانِ».

فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَمَا يُرْوى مِنْ فَضْلِكُمْ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ بَابٍ إِلَا بَابٌ أَوْ بَابَانِ ؟ قَالَ : فَقَالَ : «وَ مَا عَسَيْتُمْ أَنْ تَرْوُوا مِنْ فَضْلِنَا ، مَا تَرْوُونَ مِنْ فَضْلِنَا إِلَا أَلِفاً غَيْرَ مَعْطُوفَةٍ» . .

ص: 47

4190.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از ابو طالب مكّى _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد _ كه شباب صيرفى است _ ، از يونس بن رباط روايت كرده است كه گفت: من و كامل تمّار بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شديم، كامل به خدمت آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، حديثى را فلان كس روايت كرد. فرمود كه:«آن حديث را ذكر كن». عرض كرد كه: مرا حديث كرد كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را حديث فرمود به هزار باب، در روزى كه وفات نمود، كه هر بابى از آن، هزار باب را مى گشايد، پس اين هزار هزار باب مى شود. حضرت فرمود كه: «چنين بود».

كامل مى گويد كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، اين هزار هزار باب از براى شيعيان و مواليان شما ظاهر شد؟ فرمود كه: «اى كامل، يك باب يا دو باب ظاهر شد». عرض كردم كه: فداى تو گردم، پس از فضل شما از هزار هزار باب روايت نمى شود، مگر يك باب يا دو باب؟ حضرت فرمود: «و نشايد از شما آن كه روايت كند از فضل ما آنچه را كه هست، و از فضل ما روايت نمى كنيد مگر اَلِفى را كه عطف نداشته باشد» (و الف بى عطف، چنانچه بعضى گفته اند، احتراز است از همزه، و كنايه است از وحدت و تنهايى، يا اشاره است به الف منقوشه كه پيش از آن صفرى نباشد، يا پيش و بعد آن حرفى ديگر نباشد. و بعضى گفته اند كه: مراد از آن، يك باب ناتمام است؛ زيرا كه الف، بنابر رسم الخطّ كوفى صورت آن همچنين است.

و بى عطفى آن، كه عبارت است از نداشتن ميلى كه در طرف آن است، كنايه است از ناتمامى آن. و دو باب سابق را كه دلالت بر ظهور باب تمام و باب ناتمام دارد، بر ابواب فروع حمل نموده و اين باب ناتمام را كه از آن به الف بى عطف، تعبير شده، بر بابى از ابواب اصول.

و بعضى احتمال داده اند كه الف به كسر لام، نباشد، بلكه به سكون لام باشد، كه به معنى هزار است، و مراد از آن، يك باب باشد از هزار باب، و تعبير از آن يك باب به هزار، براى آن است كه هر بابى از آن، منحلّ به هزار باب مى شود با اظهار كثرت. و مراد از غير معطوفه، آن است كه معطوف با آن نباشد و آن معطوف قول سائل است كه گفت: يا دو باب. و معنى اين مى شود كه: يك باب، نه دو باب. و اين معنى، بسيار بعيد است، بلكه به حسب عربيّت درست نيست؛ زيرا كه اَلْفْ به معنى هزار مذكر است، و غير معطوفه مؤنث، و مؤنث، صفت مذكّر نمى شود؛ زيرا كه صفت و موصوف بايد كه در تذكير و تأنيث موافق باشند؛ چنانچه در محلّ خود بيان شده). .

ص: 48

66 _ بَابُ الْاءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام4193.الإمام العسكري عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ وَ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ ، قَالَ :شَهِدْتُ وَصِيَّةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام حِينَ أَوْصى إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ عليه السلام ، وَ أَشْهَدَ عَلى وَصِيَّتِهِ الْحُسَيْنَ وَ مُحَمَّداً عليهماالسلام ، وَ جَمِيعَ وُلْدِهِ ، وَ رُؤَسَاءَ شِيعَتِهِ ، وَ أَهْلَ بَيْتِهِ ، ثُمَّ دَفَعَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ وَ السِّ_لَاحَ ، وَ قَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ عليه السلام : «يَا بُنَيَّ ، أَمَرَنِي رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَنْ أُوصِيَ إِلَيْكَ ، وَ أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكَ كُتُبِي وَ سِ_لَاحِي ، كَمَا أَوْصى إِلَيَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَدَفَعَ إِلَيَّ كُتُبَهُ وَسِلَاحَهُ ، وَ أَمَرَنِي أَنْ آمُرَكَ إِذَا حَضَرَكَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَهَا إِلى أَخِيكَ الْحُسَيْنِ» . ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى ابْنِهِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَقَالَ : «وَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَنْ تَدْفَعَهَا إِلى ابْنِكَ هذَا» . ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، ثُمَّ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ : «وَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَى ابْنِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، وَ أَقْرِئْهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ مِنِّي السَّ_لَامَ» .4192.تاريخ دمشق عن صالح بن أبي الأسود عمّن حدّثه :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ لَمَّا حَضَرَهُ الَّذِي حَضَرَهُ ، قَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ عليه السلام : ادْنُ مِنِّي حَتّى أُسِرَّ إِلَيْكَ مَا أَسَرَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلَيَّ ، وَ أَئْتَمِنَكَ عَلى مَا ائْتَمَنَنِي عَلَيْهِ ، فَفَعَلَ» .4191.المناقب لابن شهر آشوب عن أبي الحسن البلخي ( _ فِي الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ ، قَالَ :حَدَّثَنِي الْأَجْلَحُ وَ سَلَمَةُ بْنُ كُهَيْلٍ وَ دَاوُدُ بْنُ أَبِي يَزِيدَ وَ زَيْدٌ الْيَمَامِيُّ ، قَالُوا : حَدَّثَنَا شَهْرُ بْنُ حَوْشَبٍ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام حِينَ سَارَ إِلَى الْكُوفَةِ ، اسْتَوْدَعَ أُمَّ سَلَمَةَ كُتُبَهُ وَ الْوَصِيَّةَ ، فَلَمَّا رَجَعَ الْحَسَنُ عليه السلام ، دَفَعَتْهَا إِلَيْهِ . .

ص: 49

66. باب در بيان اشاره و نصّ بر حضرت حسن بن على عليهماالسلام

66. باب در بيان اشاره و نصّ بر حضرت حسن بن على عليهماالسلام4189.الغارات عن صالح :على بن ابراهيم روايت كرده است از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى و عمر بن اُذينه، از سُليم بن قيس كه گفت: وصيّت امير المؤمنين عليه السلام را مشاهده نمودم و حاضر بودم در هنگامى كه پسر خودْ حضرت امام حسن عليه السلام را وصىّ خود گردانيد، و حضرت امام حسين عليه السلام و محمد بن حنفيّه و جميع فرزندان و سركرده هاى شيعه و اهل بيت خود را بر وصيّتش شاهد گرفت، و كتاب الهى و سلاح حضرت رسالت پناهى را به آن حضرت تسليم فرمود، و به پسر خويش امام حسن عليه السلام فرمود كه:«اى فرزند عزيز من، رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا امر فرموده كه تو را وصىّ خود گردانم، و كتاب ها و سلاحى را كه نزد من است به تو تسليم كنم؛ چنانچه رسول خدا مرا وصىّ خود گردانيد، و كتاب ها و سلاحى كه نزد او بود، به من تسليم فرمود، و مرا امر فرمود كه تو را امر كنم، كه چون تو را مرگ در رسد، اين را به برادرت حسين عليه السلام تسليم كنى».

پس رو به پسرش امام حسين عليه السلام آورد و فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را امر فرموده كه اين ها را به پسرت، همين كه در اينجاست، تسليم نمايى». بعد از آن، دست حضرت على بن الحسين را گرفت و به على بن الحسين فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را امر فرموده كه اينها را به پسرت محمد بن على تسليم نمايى و او را از جانب رسول خدا و از جانب من او را سلام برسان».4188.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از صالحِ لباس فروش ، از مادرش و يا مادر ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از عبدالصمد بن بشير، از ابوالجارود، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون امير المؤمنين عليه السلام را هنگام وفات رسيد، به پسرش حضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه: نزديك من آى تا پنهان به تو بگويم آنچه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به من پنهان فرمود، و تو را امين گردانم بر آنچه مرا بر آن امين گردانيد». پس حضرت چنان كرد.4187.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از زادان _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از سيف بن عَميره، از ابوبكر حضرمى كه گفت: حديث كردند مرا اجلح و سَلَمة بن كهيل و داود بن ابى يزيد و زيد يمامى و گفتند كه: حديث كرد ما را شهر بن حوشب كه:على عليه السلام در هنگامى كه اراده فرمود كه به سوى كوفه رود، كتاب هايى كه نزد آن حضرت بود، و وصيّت نامه را به امّ سلمه سپرد، و چون امام حسن عليه السلام از كوفه برگشت امّ سلمه آنها را به حضرت تسليم نمود.

.

ص: 50

4188.فضائل الصحابة لابن حنبل عن صالح بيّاع الأكسية عنوَ فِي نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ : أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفٍ ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ عَلِيّاً _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ حِينَ سَارَ إِلَى الْكُوفَةِ ، اسْتَوْدَعَ أُمَّ سَلَمَةَ كُتُبَهُ وَ الْوَصِيَّةَ ، فَلَمَّا رَجَعَ الْحَسَنُ عليه السلام ، دَفَعَتْهَا إِلَيْهِ» .4187.فضائل الصحابة لابن حنبل عن زاذان :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَوْصى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِلَى الْحَسَنِ عليه السلام ، وَ أَشْهَدَ عَلى وَصِيَّتِهِ الْحُسَيْنَ وَ مُحَمَّداً عليهماالسلام ، وَ جَمِيعَ وُلْدِهِ ، وَ رُؤَسَاءَ شِيعَتِهِ ، وَ أَهْلَ بَيْتِهِ ، ثُمَّ دَفَعَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ وَ السِّ_لَاحَ ، ثُمَّ قَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ : يَا بُنَيَّ ، أَمَرَنِي رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَنْ أُوصِيَ إِلَيْكَ ، وَ أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكَ كُتُبِي وَ سِ_لَاحِي ، كَمَا أَوْصى إِلَيَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ دَفَعَ إِلَيَّ كُتُبَهُ وَ سِ_لَاحَهُ ، وَ أَمَرَنِي أَنْ آمُرَكَ إِذَا حَضَرَكَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَهُ إِلى أَخِيكَ الْحُسَيْنِ .

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلى ابْنِهِ الْحُسَيْنِ ، وَ قَالَ : أَمَرَكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَى ابْنِكَ هذَا ، ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ ابْنِ ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، ثُمَّ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ : يَا بُنَيَّ ، وَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَى ابْنِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، وَ أَقْرِئْهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ مِنِّي السَّ_لَامَ .

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ ، فَقَالَ : يَا بُنَيَّ ، أَنْتَ وَلِيُّ الْأَمْرِ وَ وَلِيُّ الدَّمِ ، فَإِنْ عَفَوْتَ فَلَكَ ، وَ إِنْ قَتَلْتَ فَضَرْبَةٌ مَكَانَ ضَرْبَةٍ ، وَ لَا تَأْثَمْ» . .

ص: 51

4186.شرح نهج البلاغة ( _ در بيان فضايل على عليه السلام _ ) كلينى _ رضى اللّه عنه _ فرموده كه: در نسخه صفوانى چنين است كه: احمد بن محمد، از على بن حكم، از سيف ، از ابوبكر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه:«على عليه السلام در هنگامى كه اراده فرمود كه به سوى كوفه رود، كتاب هايى كه در نزد آن حضرت بود، و وصيّت نامه را به امّ سلمه سپرد. و چون امام حسن عليه السلام از كوفه برگشت، امّ سلمه آنها را به وى تسليم نمود».4185.شرح نهج البلاغة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حمّاد بن عيسى، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام امام حسن را وصىّ خود گردانيد، و امام حسين و محمد بن حنفيه و جميع فرزندان و سركرده هاى شيعه و اهل بيت خود را بر وصيّتش شاهد گرفت، و كتاب [و] سلاح را تسليم او نمود. پس به پسر خود امام حسن عليه السلام فرمود كه:

اى فرزند دلبند من، رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا امر فرمود كه تو را وصىّ خود گردانم، و كتاب ها و سلاحى را كه نزد من است به تو تسليم نمايم؛ چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا وصىّ خود گردانيد، و كتاب ها و سلاحى را كه نزد او بود به من تسليم فرمود، و مرا امر فرمود كه تو را امر كنم كه چون تو را مرگ در رسد، اين را به برادرت حسين عليه السلام تسليم نمايى. پس رو به پسرش امام حسين عليه السلام آورد و فرمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را امر فرموده كه اين را به پسرت، همين كه در اينجا است، تسليم نمايى .

بعد از آن، دست فرزندِ فرزند خويش، حضرت على بن الحسين را گرفت و به على بن الحسين عليه السلام فرمود كه: اى فرزند عزيز من، رسول خدا تو را امر فرموده كه اين را به پسرت محمد بن على تسليم نمايى، و او را از جانب رسول خدا و از من سلام برسان . پس رو كرد به پسرش حضرت امام حسن و فرمود كه: اى فرزند گرامى من، تويى صاحب امر امامت و خلافت و صاحب اختيار خون من، اگر عفو كنى اختيار با تو است، و اگر بكشى او را، يك ضربت به يك ضربت كه به من زده (يا يك ضربت به جاى يك ضربت است) و گناه كار مشو».

(يعنى: در اين باب، كارى مكن كه گناه باشد؛ مانند آن كه ملعون را مثله كنى (كه دست و پا و گوش و بينى و اعضاى او را ببرى، و جدا سازى) و به آتش بسوزانى، يا غير كشنده مرا بكشى، چنانچه دأب عرب بود كه قبيله اى را به جاى يك نفر مى كشتند. و نهى به جهت تعليم امت است؛ زيرا كه امام حسن عليه السلام فعل خلاف اولى را را به عمل نمى آورد، تا به مكروه چه رسد. پس چگونه مرتكب حرام مى گردد؟ و هر كه از اين كلام، غير ازاين معنى كه مذكور شد، بفهمد، درست نفهميده). .

ص: 52

4184.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از شَعبى ، در توصيف بخشش امام عليه السلا ) الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْحَسَنِيُّ رَفَعَهُ ؛وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِيِّ رَفَعَهُ ، قَالَ :

لَمَّا ضُرِبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، حَفَّ بِهِ الْعُوَّادُ ، وَ قِيلَ لَهُ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، أَوْصِ ، فَقَالَ : «اثْنُوا لِي وِسَادَةً» ، ثُمَّ قَالَ : «الْحَمْدُ لِلّهِ حَقَّ قَدْرِهِ مُتَّبِعِينَ أَمْرَهُ، وَ أَحْمَدُهُ كَمَا أَحَبَّ ، وَ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ كَمَا انْتَسَبَ .

أَيُّهَا النَّاسُ ، كُلُّ امْرِىً لَاقٍ فِي فِرَارِهِ مَا مِنْهُ يَفِرُّ ، وَ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ إِلَيْهِ ، وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ ، كَمْ أَطْرَدْتُ الْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هذَا الْأَمْرِ ، فَأَبَى اللّهُ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ إِلَا إِخْفَاءَهُ ، هَيْهَاتَ عِلْمٌ مَكْنُونٌ .

أَمَّا وَصِيَّتِي ، فَأَنْ لَا تُشْرِكُوا بِاللّهِ _ جَلَّ ثَنَاؤُهُ _ شَيْئاً ، وَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله فَ_لَا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ ، أَقِيمُوا هذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ ، وَ أَوْقِدُوا هذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ ، وَ خَ_لَاكُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا ، حُمِّلَ كُلُّ امْرِىًءمَجْهُودَهُ ، وَ خُفِّفَ عَنِ الْجَهَلَةِ ، رَبٌّ رَحِيمٌ ، وَ إِمَامٌ عَلِيمٌ ، وَ دِينٌ قَوِيمٌ .

أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ ، وَ الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ ، وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ ، إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِي هذِهِ الْمَزَلَّةِ ، فَذَاكَ الْمُرَادُ ، وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ ، فَإِنَّا كُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ ، وَ ذَرى رِيَاحٍ ، وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامَةٍ اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفِّقُهَا ، وَ عَفَا فِي الْأَرْضِ مَحَظُّهَا .

وَ إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً ، وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَ_لَاءً ، سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَكَةٍ ، وَ كَاظِمَةً بَعْدَ نُطْقٍ ؛ لِيَعِظَكُمْ هُدُوِّي ، وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي ، وَ سُكُونُ أَطْرَافِي ؛ فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لَكُمْ مِنَ النَّاطِقِ الْبَلِيغِ .

وَدَّعْتُكُمْ وَدَاعَ مُرْصِدٍ لِلتَّ_لَاقِي ، غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي ، وَ يَكْشِفُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَنْ سَرَائِرِي ، وَ تَعْرِفُونِّي بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي ، وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي .

إِنْ أَبْقَ ، فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي ؛ وَ إِنْ أَفْنَ ، فَالْفَنَاءُ مِيعَادِي ؛ وَ إِنْ أَعْفُ ، فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةٌ ، وَ لَكُمْ حَسَنَةٌ ، فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا ، أَ لَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ ؟

فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً ، أَوْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلى شِقْوَةٍ ؛ جَعَلَنَا اللّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لَا يَقْصُرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ اللّهِ رَغْبَةٌ ، أَوْ تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَقِمَةٌ ، فَإِنَّمَا نَحْنُ لَهُ وَ بِهِ».

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقَالَ : «يَا بُنَيَّ ، ضَرْبَةً مَكَانَ ضَرْبَةٍ ، وَ لَا تَأْثَمْ» . .

ص: 53

4177.شرح نهج البلاغة :حسين بن حسن حسينى روايت كرده و آن را مرفوع ساخته؛ و نيز محمد بن حسن، از ابراهيم بن اسحاق احمرى روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته كه چون امير المؤمنين ضربت خورد، اصحاب بر دور آن حضرت بر آمدند به جهت عيادت، و به آن حضرت عرض كردند كه: يا امير المؤمنين، ما را وصيّت فرما.

حضرت فرمود كه:«بالشى براى من دوته (1) كنيد تا بر آن تكيه دهم». پس فرمود كه: «حمد مى كنم خدا را به حمدى كه در خور بزرگوارى و سزاوارى و به قدر اندازه عظمت و برترى آن جناب باشد، در حالتى كه فرمان او را پيروى مى نماييم. و او را حمد مى كنم چنانچه خواسته و دوست داشته، و نيست خدايى مگر خداى يكتا و يگانه كه پناه نيازمندان است، چنانچه خود را به آن وصف فرموده و نسبت خويش را در سوره توحيد (كه مسمّى است به نسبت الرّبّ)، بيان نموده.

اى گروه مردمان، هر مردى ملاقات خواهد كرد در گريختن خويش، مرگى را كه از آن مى گريزد، و مدّت عمر، موضع راندن نفس است به سوى آن (يا اجل مقدّر، راندن نفس به سوى آن است كه هر جانى را مى كشند به سوى آن)، و گريختن از آن، عين رسيدن به آن است. چه بسيار روزگار، متفّرقه را به هم پيوند كردم، در حالتى كه در آنها تفحّص مى نمودم از مكنون اين امر» (كه عبارت است از سرّ خفاى حقّ و مظلوميت اهل آن، و ظهور باطل و تسلّط اهل آن. و بعضى احتمال داده اند كه مراد از اين امر، قتل و ضربت خوردن آن حضرت باشد، و مراد از مكنون، وقت و مكان و كيفيت آن باشد به تفصيل، و هر چند كه همه را بر سبيل اجمال مى دانست. و حقير اين معنى را درست نمى داند، و محتمل است كه معنى اين باشد كه: بسيار تفكّر كردم در امر روزگار و مكنون قضا و قدر پروردگار).

حضرت مى فرمايد كه: «پس خداى عزّوجلّ إبا فرموده، مگر پوشيدن آن را و اين علم از ما دور است، و آن، علمى است مكنون كه خدا آن را از غير خود پوشيده (و نخواسته كه ظاهر گردد).

امّا وصيّت من به شما، آن است كه چيزى را با خداى جلّ ثناؤه، شريك نگردانيد، و محمد را تعظيم و توقير نماييد، و سنّت و طريقه آن حضرت را ضايع نكنيد، و اين دو ستون را (كه توحيد و نبوّت يا كتاب و سنّت است)، بر پاى داريد و اين دو چراغ را بيفروزيد و روشن داريد. و مذمّت و ملامت از شما دور است، مادام كه متفّرق نشويد، و از طريق مستقيم بيرون نرويد. و هر مردى از شما، به قدر طاقتش بر او بار شده و از جاهلان، بار تكليف سبك شده، پروردگار شما، پروردگارى است مهربان و پيشواى شما، پيشوايى است دانا و دين شما، دينى است درست.

و من ديروز (امام يا) مصاحب شما بودم، و امروز عبرت و پندم از براى شما، و فردا از شما مفارقت مى نمايم. اگر قدمم در اين ناخوشى كه موضع لغزش است، ثابت بماند و شفا يابم، همين مراد من است (كه كشف مى كند از مراد حق تعالى). و اگر قدمم بلغزد و از دنيا مفارقت كنم، تشويشى ندارم؛ زيرا كه ما در دنيا چنان بوديم كه گويا در سايه هاى شاخه هاى درختان نشسته بوديم (كه سايه آنها از سر ما گرديد)، يا در ميانه خاشاكى چند بوديم كه بادها آن را پراكنده و متفّرق گردانيد، يا آن كه در زير سايه پاره ابرى بوديم كه اجتماع آن در هوا مضمحل و نابود گرديد، و جاى نزول و وقوع سايه آن در زمين خراب و ناپديد شد (و بعضى گفته اند كه مراد از شاخه ها، عناصر چهارگانه، و از سايه ها، تركيب آن است كه در معرض زوال است. و مراد از بادها، ارواح و از خاشاك پراكنده آن، بدن ها است. و مراد از ابر، اسباب غريزيّه از حركات آسمانى، و روزى ها كه افاضه مى شود بر آدمى در اين عالم، كه سبب بقاى او است، و مضمحل شدن اجتماع آن در هوا، عبارت است از تفرّق اين اسباب و زوال آنها و خرابى و ناپديدى جاى وقوع سايه آن، كنايه است از فانى شدن آثار آن در بدن ها).

و جز اين نيست كه من، شريك و همسايه اى بودم از براى شما كه تنم در چند روزى (كه عبارت است از مدّت حيات)، با شما شراكت نمود (و امّا نفس قدسى آن حضرت، متعلّق به عالم بالا و ملأ اعلى بود) و به زودى در پى در آورده شويد به دل من، تنى را كه خالى باشد از روح و ساكن باشد بعد از حركت (يا آن حركت هاى عجيبه كه از آن مى ديديد، و شجاعت ها كه از آن مشاهده مى كرديد)، و خاموش باشد بعد از سخن گفتن (يا آن سخنانى كه از آن مى شنيديد و علوم الهى و معارف نامتناهى كه از آن فرا مى گرفتيد)، بايد كه شما را پند دهد سكون من، و فرو افتادن آواز ضربت هاى من (يا آرميدن قواى من) و بيكار شدن اعضاى من؛ زيرا كه آن پند دهنده تر است شما را از سخن گوى بليغ.

وداع مى كنم شما را مانند وداع كسى كه منتظر ملاقات باشد و در فردا (رجعت يا قيامت) روزهاى مرا خواهيد ديد و بزرگى هاى مرا مشاهده خواهيد كرد و خداى عزّوجلّ امور نهانى مرا آشكار مى نمايد، و پرده از روى آن بر خواهد داشت (كه آنچه كردم به جهت رضاى خدا و بر پا داشتن ملّت و ترويج شريعت بوده، نه براى طلب دنيا و رياست). و مرا مى شناسيد بعد از آن كه جاى من خالى شود (كه من از ميان شما بروم و غير من به جاى من بشيند).

اگر باقى بمانم، خود ولىّ خون خود خواهم بود، و اگر باقى نمانم، فنا و نيستى وعده گاه ما است . پس عفو كردن و گذشتن از گناه بدكار از براى من قربت و عبادتى است عظيم، و از براى شما ثوابى است بزرگ. پس عفو كنيد گناهى را كه از گناه كاران صادر شده، و روى بگردانيد از انتقام و از آن در گذريد. «أ لا تُحِبُّونَ أنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ» (2) ، يعنى: «آيا دوست نمى داريد كه خدا شما را بيامرزد؟».

(و مراد اين است كه چنانچه شما دوست مى داريد كه خدا شما را بيامرزد و مورد عتاب و مؤاخذه نشويد، همچنين از براى برادران خويش دوست داريد كه مورد عتاب و مؤاخذه نباشند، با آن كه عفو شما موجب آمرزش شما است).

پس زهى حسرت و ندامت بر صاحب غفلتى كه عمرش بر او حجّت باشد، يا ايّام زندگانيش او را به سوى بدبختى بكشاند. خداى تعالى ما و شما را بگرداند از آنها كه رغبت دنيا دست ايشان را از طاعت خدا كوتاه نمى گرداند، و مانع ايشان نمى باشد، و بعد از مردن، شدّتى بر ايشان فرود نمى آيد (كه باعث زشتى كار ايشان باشد). و جز اين نيست كه ما از آن خداونديم (و به كمند بندگى او در بند)، و به واسطه او موجوديم» (و بعضى گفته اند كه ما از براى مرگ آفريده شده ايم و بازگشت ما به سوى مرگ است).

پس رو به سوى امام حسن عليه السلام آورد و فرمود كه: «اى فرزند دل بند من، او را يك ضربت بزن به جاى يك ضربت كه بر من زده، و گناه كار مشو» (يعنى: كارى مكن در اين باب كه موجب گناه باشد؛ چنانچه گذشت). .


1- .دوته، به معناى دولا و منحنى و خميده كردن است.
2- .نور، 22.

ص: 54

. .

ص: 55

. .

ص: 56

. .

ص: 57

. .

ص: 58

4179.المناقب لابن شهر آشوب عن محمّد بن الصمة عن أبيه عمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْعَقِيلِيِّ يَرْفَعُهُ ، قَالَ :قَالَ : لَمَّا ضَرَبَ ابْنُ مُلْجَمٍ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، قَالَ لِلْحَسَنِ : «يَا بُنَيَّ ، إِذَا أَنَا مِتُّ ، فَاقْتُلِ ابْنَ مُلْجَمٍ ، وَ احْفِرْ لَهُ فِي الْكُنَاسَةِ _ وَ وَصَفَ الْعَقِيلِيُّ الْمَوْضِعَ : عَلى بَابِ طَاقِ الْمَحَامِلِ ، مَوْضِعُ الشُّوَّاءِ وَ الرُّؤَّاسِ _ ثُمَّ ارْمِ بِهِ فِيهِ ؛ فَإِنَّهُ وَادٍ مِنْ أَوْدِيَةِ جَهَنَّمَ» .67 _ بَابُ الْاءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام4177.شرح نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ؛قَالَ الْكُلَيْنِيُّ : وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنِ ابْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :

سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «لَمَّا حَضَرَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسلام الْوَفَاةُ ، قَالَ لِلْحُسَيْنِ عليه السلام : يَا أَخِي ، إِنِّي أُوصِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا : إِذَا أَنَا مِتُّ فَهَيِّئْنِي ، ثُمَّ وَجِّهْنِي إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأُحْدِثَ بِهِ عَهْداً ، ثُمَّ اصْرِفْنِي إِلى أُمِّي عليهاالسلام ، ثُمَّ رُدَّنِي فَادْفِنِّي بِالْبَقِيعِ ، وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سَيُصِيبُنِي مِنْ عَائِشَةَ مَا يَعْلَمُ اللّهُ وَ النَّاسُ صَنِيعَهَا وَ عَدَاوَتَهَا لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ عَدَاوَتَهَا لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ .

فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ عليه السلام وَ وُضِعَ عَلَى السَّرِيرِ ، ثُمَّ انْطَلَقُوا بِهِ إِلى مُصَلّى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ عَلَى الْجَنَائِزِ _ فَصَلّى عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ عليه السلام ، وَ حُمِلَ ، وَ أُدْخِلَ إِلَى الْمَسْجِدِ ، فَلَمَّا أُوقِفَ عَلى قَبْرِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ذَهَبَ ذُو الْعَيْنَيْنِ إِلى عَائِشَةَ ، فَقَالَ لَهَا : إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ لِيَدْفِنُوهُ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَخَرَجَتْ _ مُبَادِرَةً _ عَلى بَغْلٍ بِسَرْجٍ ، فَكَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَكِبَتْ فِي الْاءِسْ_لَامِ سَرْجاً ، فَقَالَتْ : نَحُّوا ابْنَكُمْ عَنْ بَيْتِي ؛ فَإِنَّهُ لَا يُدْفَنُ فِي بَيْتِي ، وَ يُهْتَكُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حِجَابُهُ .

فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ عليه السلام : قَدِيماً هَتَكْتِ أَنْتِ وَ أَبُوكِ حِجَابَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَدْخَلْتِ عَلَيْهِ بَيْتَهُ مَنْ لَا يُحِبُّ قُرْبَهُ ، وَ إِنَّ اللّهَ تَعَالى سَائِلُكِ عَنْ ذلِكِ يَا عَائِشَةُ» . .

ص: 59

67. باب در بيان اشاره به سوى حضرت حسين بن على عليهماالسلام

4176.تاريخ دمشق ( _ به نقل از اصبغ بن نباته ، از امام على عليه السل ) محمد بن يحيى، از على بن حسن، از على بن ابراهيم عقيلى روايت كرده كه آن را مرفوع مى ساخت و گفت كه: عقيلى گفت: چون ابن ملجم _ عليه اللّعنة _ امير المؤمنين عليه السلام را ضربت زد، امير المؤمنين به امام حسن عليه السلام فرمود كه:«اى فرزند عزيز من، چون من بميرم، ابن ملجم را بكش و در كُناسه كوفه از براى او گودالى بكن» _ و عقيلى آن موضع را وصف نمود كه جايى بود بر در طاق المحامل كه موضع كبابى وكلّه فروشى وكلّه پزى بود _ وحضرت فرمود: «بعد از آن، آن ملعون را در آن گودال انداز؛ كه آن واديى است از وادى هاى جهنّم».67. باب در بيان اشاره به سوى حضرت حسين بن على عليهماالسلام4175.ربيع الأبرار :على بن ابراهيم، از پدرش، از بكر بن صالح روايت كرده؛ و كلينى رضى الله عنهمى گويد: و چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از ابن زياد، از محمد بن سليمان ديلمى، از هارون بن جَهم، از محمد بن مسلم كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«چون حضرت حسن بن على عليه السلام را هنگام وفات رسيد، به حضرت امام حسين عليه السلام فرمود كه: اى برادر من، تو را يك وصيّت مى كنم، پس آن را حفظ كن. چون من بميرم، مرا مهيّا ساز (يعنى: غسل ده و كفن و حنوط كن) بعد از آن مرا ببر به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله تا آن كه با آن حضرت عهد را تازه كنم. پس مرا برگردان به سوى مادرم، بعد از آن، مرا برگردان و در قبرستان بقيع دفن كن. و بدان كه زود باشد كه از عائشه به من رسد آنچه خدا و خلق زشتى كردار او (و بنابر بعضى از نسخ، دشمنى او) را بدانند، و بدانند كه با خدا و رسول او، عداوت دارد و با ما اهل بيت دشمنى دارد .

و چون قبض روح مطهّر آن حضرت شد، او را بر روى تختى گذاشتند و بردند به مصلاّى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، كه آن حضرت در آنجا بر مردگان نماز مى كرد، پس حضرت امام حسين عليه السلام بر او نماز كرد، و جنازه را برداشتند، و داخل مسجد رسول صلى الله عليه و آله كردند، و چون آن حضرت را محاذى قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله باز داشتند، جاسوسى به نزد عائشه رفت (و بعضى گفته اند كه مروان بن حكم _ عليهما اللّعنة _ بود) پس به او گفت كه: اينها حسن را آورده اند براى آن كه او را با رسول خدا صلى الله عليه و آله دفن كنند. عائشه بيرون آمد در حالتى كه بر ياوران خود پيشى گرفته بود، و بر استر زين دارى سوار بود. و اوّل زنى كه در اسلام بر زين سوار شد او بود. پس گفت كه: پسر خويش را از خانه من دور كنيد؛ زيرا كه جائز نيست كه در خانه من دفن شود، و پرده حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله دريده شود.

حضرت امام حسين عليه السلام به عائشه فرمود كه: در چندين سال پيش از اين، تو و پدرت پرده رسول خدا صلى الله عليه و آله را دريديد و هتك حرمت او كرديد. و تو اى عائشه، داخل گردانيدى در خانه رسول ، كسى را كه آن حضرت نزديكى او را دوست نمى داشت. به درستى كه خداى تعالى تو را اى عائشه از اين سؤال خواهد كرد».

.

ص: 60

4168.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسلام الْوَفَاةُ ، قَالَ : يَا قَنْبَرُ ، انْظُرْ هَلْ تَرى مِنْ وَرَاءِ بَابِكَ مُؤْمِناً مِنْ غَيْرِ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام ؟ فَقَالَ : اللّهُ تَعَالى وَ رَسُولُهُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي ، قَالَ : ادْعُ لِي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ، فَأَتَيْتُهُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ ، قَالَ : هَلْ حَدَثَ إِلَا خَيْرٌ ؟ قُلْتُ : أَجِبْ أَبَا مُحَمَّدٍ ، فَعَجَّلَ عَلى شِسْعِ نَعْلِهِ ، فَلَمْ يُسَوِّهِ ، وَ خَرَجَ مَعِي يَعْدُو .

فَلَمَّا قَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ ، سَلَّمَ ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام : اجْلِسْ ؛ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِثْلُكَ يَغِيبُ عَنْ سَمَاعِ كَ_لَامٍ يَحْيَا بِهِ الْأَمْوَاتُ ، وَ يَمُوتُ بِهِ الْأَحْيَاءُ ، كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدى ؛ فَإِنَّ ضَوْءَ النَّهَارِ بَعْضُهُ أَضْوَأُ مِنْ بَعْضٍ .

أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ جَعَلَ وُلْدَ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَئِمَّةً ، وَ فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ ، وَ آتى دَاوُدَ عليه السلام زَبُوراً ، وَ قَدْ عَلِمْتَ بِمَا اسْتَأْثَرَ بِهِ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله .

يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ، إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ الْحَسَدَ ، وَ إِنَّمَا وَصَفَ اللّهُ بِهِ الْكَافِرِينَ ، فَقَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ» وَ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِلشَّيْطَانِ عَلَيْكَ سُلْطَاناً .

يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ، أَ لَا أُخْبِرُكَ بِمَا سَمِعْتُ مِنْ أَبِيكَ فِيكَ ؟ قَالَ : بَلى ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَاكَ عليه السلام يَقُولُ يَوْمَ الْبَصْرَةِ : مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَبَرَّنِي فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ ، فَلْيَبَرَّ مُحَمَّداً وَلَدِي .

يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ، لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَكَ وَ أَنْتَ نُطْفَةٌ فِي ظَهْرِ أَبِيكَ ، لَأَخْبَرْتُكَ .

يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسلام بَعْدَ وَفَاةِ نَفْسِي وَ مُفَارَقَةِ رُوحِي جِسْمِي إِمَامٌ مِنْ بَعْدِي ، وَ عِنْدَ اللّهِ _ جَلَّ اسْمُهُ _ فِي الْكِتَابِ وِرَاثَةً مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَضَافَهَا اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ فِي وِرَاثَةِ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ ، فَعَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ خِيَرَةُ خَلْقِهِ ، فَاصْطَفى مِنْكُمْ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّاً عليه السلام ، وَ اخْتَارَنِي عَلِيٌّ عليه السلام بِالْاءِمَامَةِ ، وَ اخْتَرْتُ أَنَا الْحُسَيْنَ عليه السلام ؟

فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ : أَنْتَ إِمَامٌ ، وَ أَنْتَ وَسِيلَتِي إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؛ وَ اللّهِ ، لَوَدِدْتُ أَنَّ نَفْسِي ذَهَبَتْ قَبْلَ أَنْ أَسْمَعَ مِنْكَ هذَا الْكَ_لَامَ .

أَلَا وَ إِنَّ فِي رَأْسِي كَ_لَاماً لَا تَنْزِفُهُ الدِّلَاءُ ، وَ لَا تُغَيِّرُهُ نَغْمَةُ الرِّيَاحِ ، كَالْكِتَابِ الْمُعْجَمِ ، فِي الرَّقِّ الْمُنَمْنَمِ ، أَهُمُّ بِإِبْدَائِهِ ، فَأَجِدُنِي سُبِقْتُ إِلَيْهِ ، سَبَقَ الْكِتَابُ الْمُنْزَلُ أَوْ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ ، وَ إِنَّهُ لَكَ_لَامٌ يَكِلُّ بِهِ لِسَانُ النَّاطِقِ وَ يَدُ الْكَاتِبِ حَتّى لَا يَجِدَ قَلَماً ، وَ يُؤْتَوْا بِالْقِرْطَاسِ حُمَماً ، فَ_لَا يَبْلُغُ فَضْلَكَ ، وَ كَذلِكَ يَجْزِي اللّهُ الْمُحْسِنِينَ ، وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ :

الْحُسَيْنُ عليه السلام أَعْلَمُنَا عِلْماً ، وَ أَثْقَلُنَا حِلْماً ، وَ أَقْرَبُنَا مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَحِماً ، كَانَ فَقِيهاً قَبْلَ أَنْ يُخْلَقَ ، وَ قَرَأَ الْوَحْيَ قَبْلَ أَنْ يَنْطِقَ ، وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فِي أَحَدٍ خَيْراً ، مَا اصْطَفى مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا اخْتَارَ اللّهُ مُحَمَّداً ، وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّاً عليه السلام ، وَ اخْتَارَكَ عَلِيٌّ إِمَاماً ، وَ اخْتَرْتَ الْحُسَيْنَ ، سَلَّمْنَا وَ رَضِينَا ؛ مَنْ بِغَيْرِهِ يَرْضَى ؟ وَ مَنْ كُنَّا نَسْلَمُ بِهِ مِنْ مُشْكِ_لَاتِ أَمْرِنَا؟» . .

ص: 61

4164.الكامل في التاريخ عن الحسن بن صالح :محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن سليمان ديلمى، از بعضى از اصحاب ما، از مفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«چون حضرت حسن بن على عليه السلام را هنگام وفات رسيد، فرمود كه: اى قنبر، بنگر كه آيا از پسِ درِ خويش، مؤمنى را از غير آل محمد عليهم السلام مى بينى؟ (و بعضى گفته اند كه: مراد از اين نظر، نظر باطنى است، نه به چشم سر؛ زيرا كه قنبر از اصحاب اسرار بود). پس قنبر عرض كرد كه: خدا و رسول و پسر رسول او به اين امر از من داناترند. حضرت فرمود كه: محمد بن على (يعنى: ابن حنفيّه را) براى من بطلب.

قنبر مى گويد كه به نزد محمد بن على رفتم، چون بر او داخل شدم، گفت: آيا حادثه اى رو داده؟ و ان شاءاللّه چيزى واقع نشده باشد، مگر خير و خوبى. عرض كردم كه: ابا محمد، حضرت امام حسن عليه السلام را اجابت كن كه تو را طلبيده. محمد به تعجيل برخاست و با آن كه بند نعلينش گسسته بود، آن را نبست و با من بيرون آمد و همه جا مى دويد تا به خدمت آن حضرت رسيد. چون در پيش روى آن حضرت ايستاد، سلام كرد. حضرت حسن بن على عليه السلام به محمد فرمود: بنشين كه مثل تو نبايد كه غايب باشد از شنيدن سخنى كه مردگان به آن زنده مى شوند، و زندگان به آن مى ميرند. شما ظرف هاى علم و چراغ هاى راه هدايت باشيد. پس به درستى كه روشنى روز بعضى از آن، از بعضى روشن تر است (چه ساعات آن تفاوت دارد).

آيا نمى دانى كه خداى تبارك و تعالى فرزندان ابراهيم را ائمّه قرار داده، و بعضى از ايشان را بر بعضى زيادتى داده؟ و داود عليه السلام را زبور عطا فرموده و مى دانى آنچه را كه محمد صلى الله عليه و آله را به آن برگزيده و مخصوص گردانيده.

اى محمد بن على، به درستى كه من بر تو مى ترسم از حسد، و جز اين نيست كه خداى عزّوجلّ كافران را به آن وصف نموده، پس فرموده كه: «كُفّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ» (1) ، يعنى: «دوست داشتند بسيارى از اهل كتاب آن كه بگردانند شما را بعد از ايمان آوردن شما، كافران (يعنى: آرزو دارند كه شما را كافر گردانند به جهت حسد بردن بر شما كه صادر شده از نزد نفس هاى ايشان) بعد از روشن شدن حقّ و راستى از براى ايشان». و خداى عزّوجلّ، شيطان را بر تو تسلّطى قرار نداده.

اى محمد بن على، آيا نمى خواهى تو را خبر دهم به آنچه از پدرت شنيدم و در شأن تو؟ محمد عرض كرد كه: مرا خبر ده. فرمود كه: شنيدم از پدرت عليه السلام در روز جنگ بصره كه مى فرمود: هر كه دوست دارد كه با من نيكى كند در دنيا و آخرت، بايد كه نيكى كند با محمد فرزند من. اى محمد بن على، اگر خواهم كه تو را خبر دهم و تو نطفه بودى در پشت پدرت، هر آينه تو را خبر مى دهم. اى محمد بن على، آيا ندانستى كه حسين بن على عليه السلام بعد از وفات من و مفارقت روح من از بدنم، امام كسى است كه بعد از من است؟ و اين در نزد خداى جلّ اسمه در لوح محفوظ ميراثى است از پيغمبر صلى الله عليه و آله كه خداى عزّوجلّ آن را در ميراث پدر و مادر او صلى الله عليه و آله زياد فرموده، و خدا دانست كه شما بهترين خلق اوييد. پس محمد صلى الله عليه و آله را از ميانه شما برگزيد و محمد صلى الله عليه و آله ، على را برگزيد، و على عليه السلام ، مرا به امامت برگزيد، و من، حسين عليه السلام را اختيار كردم.

پس محمد بن على، به آن حضرت عرض كرد كه: تو امامى و تويى وسيله و دست آويز من به سوى محمد صلى الله عليه و آله . و به خدا سوگند، كه هر آينه دوست مى داشتم كه جانم برود پيش از آن كه اين سخن را از تو بشنوم. و به درستى كه در سر من، سخنى چند هست (يعنى: در نعت تو) چون آب شيرين كه دلوهاى بيان، تمام آن را بر نتواند كشيد، و وزيدن بادهاى خطرات نفسانى و همزات شيطانى، آن را تغيير نمى تواند داد، و در جلا و ثبوت، چون نوشته اى است كه به نقطه و اعراب عجميّت و گنگى آن رفته در مقصود، كمال ظهور داشته باشد و نوشته باشد و در پوست آهوى منّقش و مكرّر قصد مى كنم كه آن را ظاهر كنم. پس خويش را در اين باب مسبوق مى يابم كه كتاب منزل (يعنى: قرآن) و آنچه رسولان و پيغمبران آن را آورده اند، مرا به سوى آن پيشى گرفته اند.

و به درستى كه آنچه در سر من است، سخنى است كه زبان گويا به واسطه آن كلال به هم رساند (و در بعضى از نُسَخ كافى، اين زيادتى نيز هست كه تا به مرتبه اى رسد كه بالمرّه از گفتن عاجز شود) و در ماند و دست نويسنده مانده گردد، به جهت بسيارى حركت و نوشتن، كه تمام قلم ها را به مصرف برساند تا آن كه ديگر قلمى را نيابد كه بنويسد و مردم كاغذها را از جانب اين نويسنده بياورند، در حالتى كه سياه باشد و بر همه آن، نوشته باشد، بى آن كه حاشيه و ما بين السّطورى داشته باشد، و نويسنده يا كاغذ به فضل تو نرسد.

(حاصل معنى آن كه آنچه در قوه حافظه من قرار دارد در فضايل تو، نه به طورى است كه چيزى تواند آن را محو كند، و هيچ زبانى ياراى گفتن و هيچ دستى طاقت نوشتن آن را ندارد، و در هيچ كتابى نمى گنجد). و خدا نيكوكاران را چنين جزا مى دهد و هيچ توانايى نيست مگر به خدا.

و حسين عليه السلام از همه ما داناتر و حلمش از همه ما گران تر و به رسول خدا صلى الله عليه و آله از همه ما نزديك تر است، از روى خويشى. فقيه و دانا بود، پيش از آن كه خلق شود (يعنى: خدا جسم مباركش را بيافريند)، و وحى خدا را خوانده بود، پيش از آن كه به سخن در آيد، و اگر خدا در كسى خوبى را مى دانست، محمد صلى الله عليه و آله را بر نمى گزيد، پس چون خدا محمد صلى الله عليه و آله را اختيار فرمود، و محمد صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را اختيار نمود، و على تو را اختيار كرد، و تو حسين عليه السلام را اختيار كردى، ما تسليم نموديم و راضى شديم. كيست كه به غير آن حضرت راضى شود؟ (و بنابر بعضى از نسخ كافى كيست به غير از آن حضرت كه ما به او راضى شويم). و كيست كه به وساطت او از مشكلات كار خويش سالم باشيم؟» (يعنى: ما به امامت آن حضرت خوشنوديم و در مشكلات به او پناه خواهيم برد و در مشتبهات، از او هدايت خواهيم يافت). .


1- .بقره، 109.

ص: 62

. .

ص: 63

. .

ص: 64

4161.الاستيعاب :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ سَهْلٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «لَمَّا احْتُضِرَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، قَالَ لِلْحُسَيْنِ عليه السلام : يَا أَخِي ، إِنِّي أُوصِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا ، فَإِذَا أَنَا مِتُّ فَهَيِّئْنِي ، ثُمَّ وَجِّهْنِي إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأُحْدِثَ بِهِ عَهْداً ، ثُمَّ اصْرِفْنِي إِلى أُمِّي فَاطِمَةَ عَلَيْها مِنَ اللّهِ السَّلَامُ ، ثُمَّ رُدَّنِي فَادْفِنِّي بِالْبَقِيعِ ، وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سَيُصِيبُنِي مِنَ الْحُمَيْرَاءِ مَا يَعْلَمُ النَّاسُ مِنْ صَنِيعِهَا وَ عَدَاوَتِهَا لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ صلى الله عليه و آله وَ عَدَاوَتِهَا لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ .

فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ عليه السلام ، وُضِعَ عَلى سَرِيرِهِ ، وَانْطَلَقُوا بِهِ إِلى مُصَلّى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ عَلَى الْجَنَائِزِ _ فَصَلّى عَلَى الْحَسَنِ عليه السلام ، فَلَمَّا أَنْ صَلّى عَلَيْهِ ، حُمِلَ فَأُدْخِلَ الْمَسْجِدَ ، فَلَمَّا أُوقِفَ عَلى قَبْرِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، بَلَغَ عَائِشَةَ الْخَبَرُ ، وَ قِيلَ لَهَا : إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ لِيُدْفَنَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَخَرَجَتْ _ مُبَادِرَةً _ عَلى بَغْلٍ بِسَرْجٍ ، فَكَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَكِبَتْ فِي الْاءِسْ_لَامِ سَرْجاً ، فَوَقَفَتْ وَ قَالَتْ : نَحُّوا ابْنَكُمْ عَنْ بَيْتِي ؛ فَإِنَّهُ لَا يُدْفَنُ فِيهِ شَيْءٌ ، وَ لَا يُهْتَكُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حِجَابُهُ .

فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا : قَدِيماً هَتَكْتِ أَنْتِ وَ أَبُوكِ حِجَابَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَدْخَلْتِ بَيْتَهُ مَنْ لَا يُحِبُّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قُرْبَهُ ، وَ إِنَّ اللّهَ سَائِلُكِ عَنْ ذلِكِ يَا عَائِشَةُ ؛ إِنَّ أَخِي أَمَرَنِي أَنْ أُقَرِّبَهُ مِنْ أَبِيهِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِيُحْدِثَ بِهِ عَهْداً .

وَ اعْلَمِي أَنَّ أَخِي أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ، وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِيلِ كِتَابِهِ مِنْ أَنْ يَهْتِكَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله سِتْرَهُ ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يَقُولُ : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ» وَ قَدْ أَدْخَلْتِ أَنْتِ بَيْتَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الرِّجَالَ بِغَيْرِ إِذْنِهِ ، وَ قَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ» وَ لَعَمْرِي لَقَدْ ضَرَبْتِ أَنْتِ لِأَبِيكِ وَ فَارُوقِهِ عِنْدَ أُذُنِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمَعَاوِلَ ، وَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى» وَ لَعَمْرِي لَقَدْ أَدْخَلَ أَبُوكِ وَ فَارُوقُهُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِقُرْبِهِمَا مِنْهُ الْأَذى ،وَ مَا رَعَيَا مِنْ حَقِّهِ مَا أَمَرَهُمَا اللّهُ بِهِ عَلى لِسَانِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْيَاءً ؛ وَ تَاللّهِ ، يَا عَائِشَةُ ، لَوْ كَانَ هذَا الَّذِي كَرِهْتِيهِ _ مِنْ دَفْنِ الْحَسَنِ عِنْدَ أَبِيهِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا _ جَائِزاً فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللّهِ ، لَعَلِمْتِ أَنَّهُ سَيُدْفَنُ وَ إِنْ رَغِمَ مَعْطِسُكِ».

قَالَ : «ثُمَّ تَكَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ ، وَ قَالَ : يَا عَائِشَةُ ، يَوْماً عَلى بَغْلٍ ، وَ يَوْماً عَلى جَمَلٍ ، فَمَا تَمْلِكِينَ نَفْسَكِ ، وَ لَا تَمْلِكِينَ الْأَرْضَ عَدَاوَةً لِبَنِي هَاشِمٍ .

قَالَ : «فَأَقْبَلَتْ عَلَيْهِ ، فَقَالَتْ : يَا ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ ، هؤُلَاءِ الْفَوَاطِمُ يَتَكَلَّمُونَ ، فَمَا كَ_لَامُكَ ؟ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ عليه السلام : وَ أَنّى تُبْعِدِينَ مُحَمَّداً مِنَ الْفَوَاطِمِ ، فَوَ اللّهِ ، لَقَدْ وَلَدَتْهُ ثَ_لَاثُ فَوَاطِمَ : فَاطِمَةُ بِنْتُ عِمْرَانَ بْنِ عَائِذِ بْنِ عَمْرِو بْنِ مَخْزُومٍ ، وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هَاشِمٍ ، وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ زَائِدَةَ بْنِ الْأَصَمِّ بْنِ رَوَاحَةَ بْنِ حِجْرِ بْنِ عَبْدِ مَعِيصِ بْنِ عَامِرٍ».

قَالَ : «فَقَالَتْ عَائِشَةُ لِلْحُسَيْنِ عليه السلام : نَحُّوا ابْنَكُمْ ، وَ اذْهَبُوا بِهِ ؛ فَإِنَّكُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ».

قَالَ : «فَمَضَى الْحُسَيْنُ عليه السلام إِلى قَبْرِ أُمِّهِ ، ثُمَّ أَخْرَجَهُ ، فَدَفَنَهُ بِالْبَقِيعِ» . .

ص: 65

4157.الكامل في التاريخ :به همين اسناد، از سهل، از محمد بن سليمان، از هارون بن جَهم، از محمد بن مسلم روايت است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«چون حضرت حسن بن على عليه السلام ، محتضر شد، به حضرت امام حسين عليه السلام فرمود كه: اى برادر من، تو را به چيزى وصيّت مى كنم، پس آن را حفظ كن. چون من بميرم، مرا آماده ساز به غسل دادن و غير آن، بعد از آن مرا ببر به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله تا به آن حضرت عهد را تازه كنم، پس برگردان مرا به سوى مادرم فاطمه عليهاالسلام، بعد از آن مرا برگردان و در قبرستان بقيع دفن كن. و بدان كه زود باشد كه از عائشه به من رسد، آنچه مردم بدانند از زشتى كردار و عداوت او با خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و دشمنى او با ما اهل بيت عليهم السلام .

و چون قبض روح مطّهر امام حسن عليه السلام شد آن حضرت را بر روى سرير گذاشتند و بردند به مصلاّى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، كه آن حضرت در آنجا بر مردگان نماز مى كرد، و بر آن حضرت نماز كردند، و چون از نماز بر او فارغ شدند، جنازه را بر داشتند و در مسجد رسول صلى الله عليه و آله در آوردند، و چون آن حضرت را محاذى قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله باز داشتند، اين خبر به عائشه رسيد و به او گفتند كه: اينها حسن بن على عليه السلام را آورده اند تا آن كه او را با رسول خدا صلى الله عليه و آله دفن كنند. پس عائشه بيرون آمد، در حالتى كه پيش از همه بود و بر استر زين دارى سوار بود _ و اوّل زنى كه در اسلام بر زين سوار شد او بود _ بعد از آن، ايستاد و گفت كه: پسر خويش را از خانه من دور كنيد؛ زيرا كه جايز نيست كه چيزى در آن دفن شود، و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله پرده او را نمى توان دريد، و هتك حرمت آن حضرت روا نيست.

حضرت حسين بن على عليهماالسلام به عائشه فرمود كه: در چندين سال پيش از اين، تو و پدرت، پرده رسول خدا را دريديد و هتك حرمت آن حضرت نموديد. و تو اى عائشه، در خانه آن حضرت كسى را داخل كردى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديكى او را دوست نمى داشت. و به درستى كه خدا تو را از اين سؤال خواهد فرمود.

اى عائشه، برادر من، مرا امر فرمود كه او را به پدرش رسول خدا نزديك گردانم، تا آن كه عهد را با او تازه كند. و بدان كه برادر من، داناترين مردم بود به خدا و رسول او و داناتر بود به تأويل كتاب خدا از اين كه پرده رسول خدا را بر او بدرد؛ زيرا كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إلاّ أنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ» (1)

، يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد و به خدا و رسول گرويده ايد، در مياييد به خانه و اطاق هاى پيغمبر، مگر اين كه دستور و اذن از براى شما حاصل شود» (كه آن حضرت شما را رخصت دهد).

و تو در خانه رسول خدا مردان را داخل كردى بى رخصت آن حضرت، و خداى عزّوجلّ فرموده كه: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ» (2) ، يعنى: «اى آنان كه ايمان آورده ايد، بلند مكنيد آوازهاى خود را بالاى آوازهاى پيغمبر» (كه در حضور آن حضرت، بلندتر از آن حضرت حرف مزنيد). و به جان خودم سوگند كه تو براى پدرت و فاروق او (يعنى: عمر) نزد گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله كلنگ ها زدى و خداى عزّوجلّ فرموده كه: «إنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ اُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى» (3) ، يعنى: «به درستى كه آنان كه فرو مى خوابانند و نرم مى سازند آوازهاى خود را (كه آهسته سخن مى گويند) در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله (كه محمد است) آن گروه آنانند كه خدا امتحان فرموده و نيك آزموده دل هاى ايشان را براى پرهيزكارى». و به جان خودم سوگند، كه هر آينه پدرت و فاروق او، به رسول خدا آزار رسانيدند، به سبب نزديكى خويش به آن حضرت، و رعايت نكردند از حقّش، آنچه خدا ايشان را به آن امر فرموده بود بر زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله .

و به درستى كه خدا حرام گردانيده از مؤمنان و نسبت به ايشان، در حالى كه مرده باشند، آنچه را كه حرام گردانيده نسبت به ايشان در هنگامى كه زنده باشند. و به خدا سوگند اى عائشه كه، اگر آنچه تو آن را ناخوش دارى از دفن حسن در نزد پدرش صلى الله عليه و آله ، در ميان ما و خدا روا مى بود، هر آينه مى دانستى كه به زودى دفن مى شد؛ و هر چند كه بينى تو بر خاك ماليده مى شد».

و حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «پس محمد بن حنفيّه به سخن در آمد و گفت: اى عائشه، يك روز بر استر سوار مى شوى، و روزى بر شتر، پس ضبط خود نمى كنى و در زمين قرار ندارى، و به يك جا آرام نمى گيرى به جهت دشمنى كه با بنى هاشم دارى».

حضرت فرمود كه: «پس عائشه، رو به محمد آورد و گفت: اى پسر حنفيّه، اينها منسوب اند به فاطمه كه سخن مى گويند، پس سخن تو چيست؟ امام حسين عليه السلام به او فرمود كه: چرا محمد را از فاطمى ها دور مى كنى؟ پس به خدا سوگند، كه از سه فاطمه متولّد شده: فاطمه بنت عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم، و فاطمه بنت اسد بن هاشم، و فاطمه بنت زائدة بن أصمّ بن رواحة بن حجر بن عبد معيص بن عامر.

عائشه، به حضرت امام حسين عليه السلام گفت كه: پسر خود را دور كنيد و او را ببريد، كه شما گروهى هستيد شديد الخصومت و حريص بر لجاجت».

و حضرت فرمود كه: «بعد از آن، امام حسين عليه السلام رفت به جانب قبر مادر بزرگوار خويش، پس حضرت امام حسن عليه السلام را بيرون آورد، و او را در قبرستان بقيع دفن كرد». .


1- .احزاب، 53.
2- .حجرات، 2.
3- .حجرات، 3.

ص: 66

. .

ص: 67

. .

ص: 68

. .

ص: 69

. .

ص: 70

68 _ بَابُ الْاءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا4155.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسلاملَمَّا حَضَرَهُ الَّذِي حَضَرَهُ ، دَعَا ابْنَتَهُ الْكُبْرى فَاطِمَةَ بِنْتَ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَدَفَعَ إِلَيْهَا كِتَاباً مَلْفُوفاً ، وَ وَصِيَّةً ظَاهِرَةً ، وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاممَبْطُوناً مَعَهُمْ لَا يَرَوْنَ إِلَا أَنَّهُ لِمَا بِهِ ، فَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ الْكِتَابَ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، ثُمَّ صَارَ وَ اللّهِ ذلِكَ الْكِتَابُ إِلَيْنَا يَا زِيَادُ».

قَالَ : قُلْتُ : مَا فِي ذلِكَ الْكِتَابِ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِدَاكَ؟ قَالَ : «فِيهِ وَ اللّهِ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وُلْدُ آدَمَ مُنْذُ خَلَقَ اللّهُ آدَمَ إِلى أَنْ تَفْنَى الدُّنْيَا ؛ وَ اللّهِ ، إِنَّ فِيهِ الْحُدُودَ حَتّى أَنَّ فِيهِ أَرْشَ الْخَدْشِ» .4154.امام صادق عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا حَضَرَ الْحُسَيْنَ عليه السلام مَا حَضَرَهُ ، دَفَعَ وَصِيَّتَهُ إِلَى ابْنَتِهِ فَاطِمَةَ ، ظَاهِرَةً فِي كِتَابٍ مُدْرَجٍ ، فَلَمَّا أَنْ كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام مَا كَانَ ، دَفَعَتْ ذلِكَ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ».

قُلْتُ لَهُ : فَمَا فِيهِ يَرْحَمُكَ اللّهُ ؟ فَقَالَ : «مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وُلْدُ آدَمَ مُنْذُ كَانَتِ الدُّنْيَا إِلى أَنْ تَفْنى» .4153.تاريخ دمشق ( _ به نقل از علاء _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْحُسَيْنَ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ لَمَّا صَارَ إِلَى الْعِرَاقِ ، اسْتَوْدَعَ أُمَّ سَلَمَةَ _ رَضِيَ اللّهُ عَنْهَا _ الْكُتُبَ وَ الْوَصِيَّةَ ، فَلَمَّا رَجَعَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، دَفَعَتْهَا إِلَيْهِ» . .

ص: 71

68. باب در بيان اشاره و نصّ بر حضرت على بن الحسين - صلوات اللّه عليهما -

68. باب در بيان اشاره و نصّ بر حضرت على بن الحسين - صلوات اللّه عليهما -4155.عنه عليه السلام :روايت كرده است محمد بن يحيى، از محمد بن حسين و احمد بن محمد، از محمد بن اسماعيل، از منصور بن يونس، از ابوالجارود، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«چون حضرت حسين بن على عليهماالسلام را هنگام شهادت رسيد، دختر بزرگ خود، فاطمه بنت الحسين عليه السلام را طلبيد و نامه اى پيچيده و وصيت نامه ظاهرى را به او تسليم فرمود، و حضرت على بن الحسين عليه السلام با ايشان بود و ناخوشى اسهال داشت، و مردم چنان اعتقاد داشتند كه آن حضرت از آن آزار، جان نخواهد برد. بعد از آن، فاطمه نامه را به على بن الحسين عليه السلام داد».

و حضرت به ابوالجارود فرمود كه: «اى زياد، به خدا سوگند كه آن نامه به ما منتقل شد». ابوالجارود مى گويد كه: عرض كردم: خدا مرا فداى تو گرداند، در آن نامه چيست؟ فرمود كه: «به خدا سوگند كه در آن است آنچه فرزندان آدم به آن محتاج اند؛ از آن زمان كه خدا آدم را آفريد تا آن كه دنيا تمام شود. به خدا سوگند، كه تمام حدود، در آن موجود است تا آن كه ديه خراش نيز در آن است».4154.الإمام الصادق عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از ابن سِنان، از ابوالجارود، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«چون هنگام شهادت حضرت امام حسين عليه السلام رسيد، وصيّت نامه اى ظاهرى را با نامه در هم پيچيده اى به دختر خود فاطمه تسليم فرمود، و چون از امر امام حسين عليه السلام واقع شد آنچه شد، فاطمه آن را به حضرت على بن الحسين داد».

راوى مى گويد كه: به آن حضرت عرض كردم كه: خدا تو را رحمت كند، در آنچه بود؟ فرمود كه: «آنچه فرزندان آدم به آن محتاج اند؛ از آن وقتى كه دنيا به وجود شده تا هنگامى كه فانى شود».4153.تاريخ دمشق عن العلاء :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن على بن حكم، از سيف بن عَميره، از ابوبكر حضرمى از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«چون حضرت حسين بن على عليه السلام اراده فرمود كه از مدينه به جانب عراق رود، كتاب ها و وصيّت نامه به امّ سلمه سپرد، و چون على بن الحسين از سفر مراجعت فرمود، امّ سلمه آنها را به حضرت تسليم نمود».

.

ص: 72

4152.الإمام عليّ عليه السلام :وَ فِي نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ : عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ ، عَنْ فُلَيْحِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ الشَّيْبَانِيِّ ، قَالَ :وَ اللّهِ ، إِنِّي لَجَالِسٌ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عِنْدَهُ وُلْدُهُ إِذْ جَاءَهُ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْأَنْصَارِيُّ ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ، ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَخَ_لَا بِهِ ، فَقَالَ : إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَخْبَرَنِي أَنِّي سَأُدْرِكُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ يُقَالُ لَهُ : مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ يُكَنّى أَبَا جَعْفَرٍ ، فَإِذَا أَدْرَكْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّ_لَامَ .

قَالَ : وَ مَضى جَابِرٌ ، وَ رَجَعَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَجَلَسَ مَعَ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاموَ إِخْوَتِهِ ، فَلَمَّا صَلَّى الْمَغْرِبَ ، قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : «أَيَّ شَيْءٍ قَالَ لَكَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْأَنْصَارِيُّ ؟» فَقَالَ : «قَالَ : إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ : إِنَّكَ سَتُدْرِكُ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِيَ اسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ، يُكَنّى أَبَا جَعْفَرٍ ، فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّ_لَامَ».

فَقَالَ لَهُ أَبُوهُ : «هَنِيئاً لَكَ _ يَا بُنَيَّ _ مَا خَصَّكَ اللّهُ بِهِ مِنْ رَسُولِهِ مِنْ بَيْنِ أَهْلِ بَيْتِكَ ، لَا تُطْلِعْ إِخْوَتَكَ عَلى هذَا ، فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً ، كَمَا كَادَ إِخْوَةُ يُوسُفَ لِيُوسُفَ عليه السلام » .69 _ بَابُ الْاءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام4150.امام على عليه السلام ( _ هنگامى كه جامه اى كهنه و وصله دار بر تن داشت و ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ أَبِي الْقَاسِمِ الْكُوفِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِ_لَادِ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُحَمَّدِبْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا حَضَرَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلامالْوَفَاةُ قَبْلَ ذلِكَ ، أَخْرَجَ سَفَطاً أَوْ صُنْدُوقاً عِنْدَهُ ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، احْمِلْ هذَا الصُّنْدُوقَ» . قَالَ : «فَحَمَلَ بَيْنَ أَرْبَعَةٍ ، فَلَمَّا تُوُفِّيَ ، جَاءَ إِخْوَتُهُ يَدَّعُونَ فِي الصُّنْدُوقِ ، فَقَالُوا : أَعْطِنَا نَصِيبَنَا فِي الصُّنْدُوقِ ، فَقَالَ : وَاللّهِ ، مَا لَكُمْ فِيهِ شَيْءٌ ، وَ لَوْ كَانَ لَكُمْ فِيهِ شَيْءٌ ، مَا دَفَعَهُ إِلَيَّ وَ كَانَ فِي الصُّنْدُوقِ سِ_لَاحُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ كُتُبُهُ ». .

ص: 73

69. باب در بيان اشاره و نصّ بر ابوجعفر حضرت امام محمد باقر عليه السلام

4149.شرح الأخبار ( _ به نقل از زُهْرى _ ) و در نسخه صفوانى است كه على بن ابراهيم، از پدرش، از حنان بن سدير، از فُلَيح بن ابى بكر شيبانى روايت كرده است كه گفت: به خدا سوگند، كه من در خدمت حضرت على بن الحسين نشسته بودم و پسرش حضرت باقر عليه السلام در نزد آن حضرت بود، در هنگامى كه جابر بن عبداللّه انصارى به خدمت آن حضرت آمد و بر او سلام كرد، پس دست امام محمد باقر عليه السلام را گرفت، و با آن حضرت خلوت نمود و عرض كرد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا خبر داد كه زود باشد كه مردى را از اهل بيت آن حضرت دريابم كه او را محمد بن على مى گويند و كُنيتش ابوجعفر مى باشد. و آن حضرت عليه السلام فرمود كه چون او را دريابى، سلام مرا به او برسان.

راوى مى گويد كه: جابر رفت و حضرت باقر عليه السلام برگشت و با پدرش على بن الحسين عليه السلام و برادران خود، نشست و چون نماز شام به جا آورده شد، على بن الحسين عليه السلام به حضرت باقر عليه السلام فرمود كه:«جابر بن عبداللّه انصارى چه چيز به تو گفت؟». حضرت باقر عليه السلام عرض كرد كه: «جابر گفت كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: زود باشد كه مردى را از اهل بيت من دريابى كه نامش محمد بن على و كُنيتش ابوجعفر باشد، چون او را دريابى، سلام مرا به او برسان». پدرش به او فرمود كه: «اى فرزند دلبند من، گوارا باد تو را آنچه خدا تو را به آن مخصوص ساخته از رسول خويش در ميان اهل بيت. اى فرزند، برادران خود را بر اين مطلّع مكن كه از براى تو مكرى مى كنند؛ چنانچه برادران يوسف با يوسف عليه السلام مكر كردند».69. باب در بيان اشاره و نصّ بر ابوجعفر حضرت امام محمد باقر عليه السلام4151.الزهد عن أبي النوار بيّاع الكرابيس :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از ابوالقاسم كوفى، از محمد بن سهل، از ابراهيم بن ابى البِلاد، از اسماعيل بن محمد بن عبداللّه بن على بن الحسين، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه « : چون هنگام وفات حضرت على بن الحسين رسيد، پيش از آن، سبدى يا صندوقى را كه در نزد او بود، بيرون آورد و فرمود كه: اى محمد، اين صندوق را بردار». حضرت فرمود كه:«پس چهار نفر آن صندوق را در ميان گرفتند و برداشتند، و چون آن حضرت رحلت فرمود، برادران باقر عليه السلام آمدند و در باب آن صندوق ادّعا داشتند و گفتند كه: حصّه ما را از آن صندوق بده. حضرت فرموده: به خدا سوگند، كه از براى شما در آن چيزى نيست و اگر از براى شما در آن چيزى مى بود، پدرم آن را به من تسليم نمى فرمود، و در آن صندوق، سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله و كتاب هاى آن حضرت بود».

.

ص: 74

4150.الإمام عليّ عليه السلام ( _ حينَ رُئِيَ عَلَيهِ إزارٌ خَلَقٌ مَرقوعٌ فَقيلَ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، قَالَ :الْتَفَتَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام إِلى وُلْدِهِ _ وَ هُوَ فِي الْمَوْتِ وَ هُمْ مُجْتَمِعُونَ عِنْدَهُ _ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، فَقَالَ : «يَا مُحَمَّدُ ، هذَا الصُّنْدُوقُ اذْهَبْ بِهِ إِلى بَيْتِكَ» ، قَالَ : «أَمَا إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ فِيهِ دِينَارٌ وَ لَا دِرْهَمٌ ، وَ لكِنْ كَانَ مَمْلُوءاً عِلْماً» .4149.شرح الأخبار عن الزهري :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «إِنَّ عُمَرَ بْنَ عَبْدِ الْعَزِيزِ كَتَبَ إِلَى ابْنِ حَزْمٍ : أَنْ يُرْسِلَ إِلَيْهِ بِصَدَقَةِ عَلِيٍّ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ ، وَ إِنَّ ابْنَ حَزْمٍ بَعَثَ إِلى زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ _ وَ كَانَ أَكْبَرَهُمْ _ فَسَأَلَهُ الصَّدَقَةَ ، فَقَالَ زَيْدٌ : إِنَّ الْوَالِيَ كَانَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنَ ، وَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُسَيْنَ ، وَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ، وَ بَعْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ عليهم السلام فَابْعَثْ إِلَيْهِ ؛ فَبَعَثَ ابْنُ حَزْمٍ إِلى أَبِي ، فَأَرْسَلَنِي أَبِي بِالْكِتَابِ إِلَيْهِ حَتّى دَفَعْتُهُ إِلَى ابْنِ حَزْمٍ» .

فَقَالَ لَهُ بَعْضُنَا : يَعْرِفُ هذَا وُلْدُ الْحَسَنِ ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، كَمَا يَعْرِفُونَ أَنَّ هذَا لَيْلٌ ، وَ لكِنَّهُمْ يَحْمِلُهُمُ الْحَسَدُ ، وَ لَوْ طَلَبُوا الْحَقَّ بِالْحَقِّ ، لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ ، وَ لكِنَّهُمْ يَطْلُبُونَ الدُّنْيَا» .4148.المحاسن عن حبّة العرني :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ عُمَرَ بْنَ عَبْدِ الْعَزِيزِ كَتَبَ إِلَى ابْنِ حَزْمٍ» ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَهُ إِلَا أَنَّهُ قَالَ : «بَعَثَ ابْنُ حَزْمٍ إِلى زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ وَ كَانَ أَكْبَرَ مِنْ أَبِي عليه السلام » .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ مِثْلَهُ . .

ص: 75

315.الطبقات الكبرى عن ابن جُريج عن أبي جعفر محمّد بنمحمد بن يحيى، از عمران بن موسى، از محمد بن حسين، از محمد بن عبداللّه ، از عيسى بن عبداللّه ، از پدرش، از جدّش روايت كرده است كه گفت: حضرت على بن الحسين عليه السلام به سوى فرزندان خود التفات فرمود و آن حضرت در كار مردن بود، و همه ايشان در نزد آن حضرت جمع بودند. بعد از آن، به جانب محمد بن على التفات نمود و فرمود كه:«اى محمد، اين صندوق را ببر به حجره خود». راوى مى گويد كه: دينار و درمى در آن نبود، وليكن پر بود از علم.314.تاريخ الطبري عن ابن إسحاق :محمد بن حسن، از سهل، از محمد بن عيسى، از فَضالة بن ايّوب، از حسين بن ابى العلاء از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«عمر بن عبدالعزيز به ابن حزم نوشت كه: دفتر صدقات و موقوفات على و عمر و عثمان را به سوى او فرستد، و ابن حزم فرستاد به نزد زيد بن حسن - كه به حسب سنّ از همه بنى هاشم بزرگ تر بود - و او را از دفتر صدقه سؤال نمود. زيد در جواب گفت كه: والى بعد از على، حسن بود و بعد از حسن، حسين و بعد از حسين، على بن الحسين، و بعد از على بن الحسين، محمد بن على است. پس به سوى او بفرست و ابن حزم به سوى پدرم فرستاد، و پدرم مرا با آن كتاب به سوى او فرستاد تا آن كه آن را به ابن حزم تسليم نمودم».

بعد از آن، بعضى از كسان ما به آن حضرت عرض كرد كه: فرزندان امام حسن عليه السلام ، اين را مى شناسند ؟ (و مى دانند كه امامت با اولاد امام حسين است و اولاد امام حسن را در آن بهره اى نيست) . فرمود: «آرى، چنانچه شما مى شناسيد كه اين زمان شب است، وليكن حسد ايشان را بر اين مى دارد و اگر حق را طلب مى كردند، هر آينه از براى ايشان بهتر بود، وليكن ايشان دنيا را مى طلبند».313.الطبقات الكبرى عن عمر بن عليّ بن أبي طالب :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از عبدالكريم بن عمرو، از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«عمر بن عبدالعزيز به ابن حزم نوشت» پس مثل آنچه را كه گذشت ذكر كرده، مگر آن كه گفته كه: «ابن حزم به نزد زيد بن حسن فرستاد و زيد از پدرم بزرگ تر بود».

چند نفر كه از اصحاب ما روايت كرده، از احمد بن محمد، از وشّاء مثل اين را روايت كرده اند. .

ص: 76

70 _ بَابُ الْاءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا311.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از ابو غَطَفان _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ ، قَالَ :نَظَرَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَمْشِي ، فَقَالَ : «تَرى هذَا ؟ هذَا مِنَ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ» » .310.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از شعبى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا حَضَرَتْ أَبِي عليه السلام الْوَفَاةُ ، قَالَ : يَا جَعْفَرُ ، أُوصِيكَ بِأَصْحَابِي خَيْراً ، قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَ اللّهِ ، لَأَدَعَنَّهُمْ وَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ يَكُونُ فِي الْمِصْرِ ، فَ_لَا يَسْأَلُ أَحَداً» .309.امام زين العابدين عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْمُثَنّى ، عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ مِنْ سَعَادَةِ الرَّجُلِ أَنْ يَكُونَ لَهُ الْوَلَدُ يَعْرِفُ فِيهِ شِبْهَ خَلْقِهِ وَ خُلُقِهِ وَ شَمَائِلِهِ ، وَ إِنِّي لَأَعْرِفُ مِنِ ابْنِي هذَا شِبْهَ خَلْقِي وَ خُلُقِي وَ شَمَائِلِي» يَعْنِي أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام .312.الطبقات الكبرى عن عبد اللّه بن الحارث :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ طَاهِرٍ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَأَقْبَلَ جَعْفَرٌ عليه السلام ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «هذَا خَيْرُ الْبَرِيَّةِ _ أَوْ أَخْيَرُ _ » . .

ص: 77

70. باب در بيان اشاره و نصّ بر ابى عبداللّه حضرت جعفر بن محمد صادق _ صلوات اللّه عليها _

70. باب در بيان اشاره و نصّ بر ابى عبداللّه حضرت جعفر بن محمد صادق - صلوات اللّه عليهما -310.الطبقات الكبرى عن الشعبي :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از ابان بن عثمان، از ابوالصّباح كِنانى روايت كرده است كه گفت: حضرت امام محمد باقر عليه السلام نظر فرمود به امام جعفر صادق عليه السلام كه مى رفت، فرمود كه:«اين را مى بينى؟ اين از جمله كسانى است كه خداى عزّوجلّ فرموده كه: «وَ نُريدُ أنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فى اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ» (1) ، يعنى: و مى خواهيم كه منّت گذاريم بر آنان كه ضعيف و ناتوان شمرده شدند در زمين، و بگردانيم ايشان را پيشوايان در امر دين (و داعيان مردم به خير و صلاح تا در خيرات و مَبرّات به ايشان اقتدا كنند) و بگردانيم ايشان را وارثان» (كه از پيغمبران و رسولان ميراث برند).309.الإمام زين العابدين عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى عمير، از هشام بن سالم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون پدرم را هنگام وفات رسيد، فرمود كه: اى جعفر، تو را وصيّت مى كنم در باب اصحاب خود به خير و خوبى. من عرض كردم كه: فداى تو گردم به خدا سوگند كه ايشان را وا مى گذارم در حالى كه مردى از جمله ايشان در شهر باشد، پس نبايد كه از كسى سؤال كند» (يعنى: همه را چنان كنم كه دانا باشند به امر دين كه نبايد از كسى مسئله دين خود را بپرسند) .308.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از هِشام بن مثنّى، از سَدير صيرفى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه از نيك بختى مرد، آن است كه او را فرزندى باشد كه مانند خُلق و خُوى و خَلق و شمايل و شكل او در آن فرزند، معروف و معلوم گردد (يعنى: در سيرت و صورت مانند او باشد). و به درستى كه من خُلق خوى و شكل و شمايل خود را مى شناسم از همين پسرم». و مقصود آن حضرت، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بود.307.الإرشاد:چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از طاهر كه گفت: در نزد امام محمد باقر عليه السلام بودم كه حضرت صادق عليه السلام مى آمد، امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«اين، خير خلائق است». يا فرمود كه: «أخير خلائق است» (و هر دو به معنى بهتر است، مگر آن كه استعمال اَخْيَر كم است و اصلى است متروك، مگر بر سبيل ندرت؛ زيرا كه خير اَخْيَر بود).

.


1- .قصص، 5.

ص: 78

308.الإمام عليّ عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَنْ طَاهِرٍ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَأَقْبَلَ جَعْفَرٌ عليه السلام ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «هذَا خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» .307.الإرشاد :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ طَاهِرٍ ، قَالَ :كُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَأَقْبَلَ جَعْفَرٌ عليه السلام ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «هذَا خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» .306.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از امّ موسى ، از امّ سلمه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ عليه السلام ، فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ : «هذَا وَ اللّهِ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ».

قَالَ عَنْبَسَةُ : فَلَمَّا قُبِضَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَأَخْبَرْتُهُ بِذلِكَ ، فَقَالَ : «صَدَقَ جَابِرٌ» . ثُمَّ قَالَ : «لَعَلَّكُمْ تَرَوْنَ أَنْ لَيْسَ كُلُّ إِمَامٍ هُوَ الْقَائِمَ بَعْدَ الْاءِمَامِ الَّذِي كَانَ قَبْلَهُ» .305.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ا ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ أَبِي عليه السلام اسْتَوْدَعَنِي مَا هُنَاكَ ، فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ ، قَالَ : ادْعُ لِي شُهُوداً ، فَدَعَوْتُ لَهُ أَرْبَعَةً مِنْ قُرَيْشٍ ، فِيهِمْ نَافِعٌ مَوْلى عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَرَ ، فَقَالَ : اكْتُبْ : هذَا مَا أَوْصى بِهِ يَعْقُوبُ بَنِيهِ : «يا بَنِىَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» ، وَ أَوْصى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ إِلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، وَ أَمَرَهُ أَنْ يُكَفِّنَهُ فِي بُرْدِهِ الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ الْجُمُعَةَ ، وَ أَنْ يُعَمِّمَهُ بِعِمَامَتِهِ ، وَ أَنْ يُرَبِّعَ قَبْرَهُ ، وَ يَرْفَعَهُ أَرْبَعَ أَصَابِعَ ، وَ أَنْ يَحُلَّ عَنْهُ أَطْمَارَهُ عِنْدَ دَفْنِهِ ، ثُمَّ قَالَ لِلشُّهُودِ : انْصَرِفُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ .

فَقُلْتُ لَهُ _ بَعْدَ مَا انْصَرَفُوا _ : يَا أَبَتِ مَا كَانَ فِي هذَا بِأَنْ تُشْهِدَ عَلَيْهِ ؟ فَقَالَ : يَا بُنَيَّ كَرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ ، وَ أَنْ يُقَالَ : إِنَّهُ لَمْ يُوصَ إِلَيْهِ ، فَأَرَدْتُ أَنْ تَكُونَ لَكَ الْحُجَّةُ» . .

ص: 79

304.كنز العمّال ( _ به نقل از حذيفة بن يمان _ ) احمد بن محمد از محمد بن خالد، از بعضى از اصحاب ما، از يونس بن يعقوب، از طاهر روايت كرده است كه گفت: در نزد امام محمد باقر عليه السلام بودم كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مى آمد، حضرت فرمود كه:«اين، بهترين خلائق است».306.مسند ابن حنبل عن اُمّ موسى عن اُمّ سلمة :احمد بن مهران، از محمد بن على، از فُضيل بن عثمان از طاهر روايت كرده است كه گفت: در نزد امام محمد باقر عليه السلام نشسته بودم كه امام جعفر صادق عليه السلام مى آمد، امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«اين، بهترين خلائق است».305.الطبقات الكبرى عن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن علمحمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از هِشام بن سالم، از جابر بن يزيد جُعْفى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت سؤال شد از قائم عليه السلام ، پس دست خود را بر امام جعفر صادق عليه السلام زد و فرمود:«به خدا سوگند، كه اينك قائم آل محمد صلى الله عليه و آله است». عَنْبَسه مى گويد كه: چون امام محمد باقر عليه السلام وفات فرمود، بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و آن حضرت را به اين خبر، خبر دادم، فرمود كه: «جابر راست گفته است». بعد از آن، فرمود: «باشد كه شما چنان مپنداريد كه هر امامى، قائم نباشد بعد از امامى كه پيش از او بوده است».304.كنز العمّال عن حذيفة بن اليمان :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از عبدالأعلى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«پدرم عليه السلام آنچه در اينجاست (يعنى: آنچه مختص به امام عليه السلام است)، به من سپرد. پس چون هنگام وفاتش رسيد، فرمود كه: چند شاهد براى من طلب كن. من چهار كس را از قريش براى آن حضرت طلب نمودم و نافع مولاى عبداللّه پسر عمر در ميان ايشان بود. پس پدرم فرمود كه: بنويس: اين، آن چيزى است كه يعقوب پسران خويش را به آن وصيّت نمود: «يا بَنِيَّ إنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إلاّ وَ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (1) ، يعنى: «اى پسران من، به درستى كه خدا برگزيده براى شما دين اسلام را. پس البتّه بايد كه نميريد مگر در حالى كه شما همه مسلمان باشيد» (يعنى: بر دين اسلام مداومت نماييد تا هنگامى كه مرگ بر شما ظاهر شود).

و محمد بن على، جعفر بن محمد را وصىّ خود گردانيد، و او را امر كرد كه كفن كند او را در بُرد يمانى خودش كه در آن نماز جمعه را به جا مى آورد، و او را به عمامه اش مُعمّم گرداند، و قبر او را چهار گوش نمايد، و آن را مقدار چهار انگشت بر نشاند، و در نزد دفنش بندها و گره هاى آن را كه در نزد سر و پا مى باشد، از او بگشايد (و بعضى گفته اند كه معنى عبارت آن است كه: آن حضرت را در جامه هاى دوخته دفن نكند. و اين، به گمان حقير ظاهرتر است؛ زيرا كه اَطْمار بر وزن انبار كه در اين عبارت است، جمع طِمْر به كسر طا و سكون ميم است، و آن به معنى جامه كهنه است و به معنى بند و گره در كتب لغت به نظر نرسيده). بعد از آن، حضرت به شهود فرمود كه: برگرديد، خدا شما را رحمت كند». حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «بعد از آن، كه برگشتند، من به پدرم عرض كردم كه: اى پدر، در امثال اين امور، احتياج نبود كه بر آن شاهد گرفته شود؟ پدرم فرمود كه: اى فرزند عزيز من، خوش نداشتم كه تو مغلوب شوى، و نمى خواستم كه كسى بگويد كه پدر او را وصىّ خود نگردانيده، و خواستم كه حجّت از براى تو ثابت باشد» (چه وصيّت ظاهره چنانچه مذكور شد دليل بر امامت است). .


1- .بقره، 132.

ص: 80

71 _ بَابُ الْاءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلى أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام303.الإرشاد :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ الْقَلَاءِ ، عَنِ الْفَيْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : خُذْ بِيَدِي مِنَ النَّارِ ، مَنْ لَنَا بَعْدَكَ ؟ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام _ وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ غُ_لَامٌ _ فَقَالَ : «هذَا صَاحِبُكُمْ ، فَتَمَسَّكْ بِهِ» .302.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ ، عَنْ ثُبَيْتٍ ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : أَسْأَلُ اللّهَ _ الَّذِي رَزَقَ أَبَاكَ مِنْكَ هذِهِ الْمَنْزِلَةَ _ أَنْ يَرْزُقَكَ مِنْ عَقِبِكَ قَبْلَ الْمَمَاتِ مِثْلَهَا ، فَقَالَ : «قَدْ فَعَلَ اللّهُ ذلِكَ».

قَالَ : قُلْتُ : مَنْ هُوَ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟ فَأَشَارَ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ هُوَ رَاقِدٌ ، فَقَالَ : «هذَا الرَّاقِدُ» وَ هُوَ غُ_لَامٌ . .

ص: 81

71. باب در بيان اشاره و نصّ بر ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام

71. باب در بيان اشاره و نصّ بر ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام301.امام صادق عليه السلام :احمد بن مهران، از محمد بن على، از عبداللّه قلاء، از فيض بن مختار روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: مرا دستگيرى كن از آتش دوزخ و بفرما كه كى امام است از براى ما بعد از تو؟ پس حضرت امام موسى عليه السلام بر آن حضرت داخل شد و آن حضرت در آن روز كودك، يا پسر امردى (1) بود. حضرت فرمود كه:«همين، صاحب و امام شما است، پس چنگ در زن به او».300.كتاب سليم بن قيس ( _ به نقل از مقداد _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم از ابو ايّوب خرّاز، از ثُبَيت، از معاذ بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: سؤال مى كنم از خدايى - كه پدرت را به جهت تو اين مرتبه را روزى كرده - آن كه تو را به جهت فرزندت مثل آن را پيش از مردن روزى كند. حضرت فرمود كه:«خدا اين را به فعل آورده».

معاذ مى گويد كه: عرض كردم كه: آن كه مى فرمايى كيست؟ فداى تو گردم، پس اشاره فرمود به سوى امام موسى عليه السلام و آن حضرت خفته بود، پس فرمود كه: «همين كه خفته است». و آن حضرت كودكى بود.

.


1- .بى ريش و جوان.

ص: 82

299.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عبد اللّه بن حارث _ ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، قَالَ :حَدَّثَنِي أَبُو عَلِيٍّ الْأَرَّجَانِيُّ الْفَارِسِيُّ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ ، قَالَ : سَأَلْتُ عَبْدَ الرَّحْمنِ فِي السَّنَةِ الَّتِي أُخِذَ فِيهَا أَبُو الْحَسَنِ الْمَاضِي عليه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ : إِنَّ هذَا الرَّجُلَ قَدْ صَارَ فِي يَدِ هذَا ، وَ مَا نَدْرِي إِلى مَا يَصِيرُ ؟ فَهَلْ بَلَغَكَ عَنْهُ فِي أَحَدٍ مِنْ وُلْدِهِ شَيْءٌ ؟

فَقَالَ لِي : مَا ظَنَنْتُ أَنَّ أَحَداً يَسْأَلُنِي عَنْ هذِهِ الْمَسْأَلَةِ ؛ دَخَلْتُ عَلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام فِي مَنْزِلِهِ ، فَإِذَا هُوَ فِي بَيْتٍ كَذَا فِي دَارِهِ فِي مَسْجِدٍ لَهُ ، وَ هُوَ يَدْعُو ، وَ عَلى يَمِينِهِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليه السلام يُؤَمِّنُ عَلى دُعَائِهِ ، فَقُلْتُ لَهُ : جَعَلَنِيَ اللّهُ فِدَاكَ ، قَدْ عَرَفْتَ انْقِطَاعِي إِلَيْكَ ، وَ خِدْمَتِي لَكَ ، فَمَنْ وَلِيُّ النَّاسِ بَعْدَكَ ؟ فَقَالَ : «إِنَّ مُوسى قَدْ لَبِسَ الدِّرْعَ وَ سَاوى عَلَيْهِ» فَقُلْتُ لَهُ : لَا أَحْتَاجُ بَعْدَ هذَا إِلى شَيْءٍ .301.الإمام الصادق عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ مُوسى الصَّيْقَلِ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَدَخَلَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام _ وَهُوَ غُ_لَامٌ _ فَقَالَ : «اسْتَوْصِ بِهِ ، وَ ضَعْ أَمْرَهُ عِنْدَ مَنْ تَثِقُ بِهِ مِنْ أَصْحَابِكَ» .300.كتاب سليم بن قيس عن المقداد :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :حَدَّثَنِي إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي يَوْماً ، فَسَأَلَهُ عَلِيُّ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ ، فَقَالَ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِلى مَنْ نَفْزَعُ وَ يَفْزَعُ النَّاسُ بَعْدَكَ ؟

فَقَالَ : «إِلى صَاحِبِ الثَّوْبَيْنِ الْأَصْفَرَيْنِ وَ الْغَدِيرَتَيْنِ _ يَعْنِي الذُّؤَابَتَيْنِ _ وَ هُوَ الطَّالِعُ عَلَيْكَ مِنْ هذَا الْبَابِ ، يَفْتَحُ الْبَابَيْنِ بِيَدِهِ جَمِيعاً» ، فَمَا لَبِثْنَا أَنْ طَلَعَتْ عَلَيْنَا كَفَّانِ آخِذَةً بِالْبَابَيْنِ ، فَفَتَحَهُمَا ، ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْنَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام . .

ص: 83

299.تاريخ دمشق عن عبداللّه بن الحارث:به همين اسناد، از احمد بن محمد روايت است كه گفت: حديث كرد مرا ابوعلى اَرَّجانى فارسى، از عبدالرّحمان بن حجّاج كه گفت: در سالى كه حضرت امام موسى كاظم عليه السلام را گرفتند و محبوس ساختند، از عبدالرّحمان سؤال كردم و به او گفتم كه: حضرت امام موسى عليه السلام در دست هارون ملعون گرفتار شده و ما نمى دانيم كه بازگشت او به سوى چه خواهد بود؟ آيا از آن حضرت چيزى به تو رسيده در باب يكى از فرزندانش؟ عبدالرّحمان مرا جواب داد كه: من گمان نداشتم كه كسى مرا از اين مسأله سؤال كند، داخل شدم بر جعفر بن محمد عليه السلام در منزل آن حضرت و ديدم كه آن حضرت در فلان اطاق، در خانه خويش كه آن را مسجد خويش ساخته بود، تشريف داشت، و آن حضرت دعا مى كرد و بر طرف راست آن حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بود، و بر دعاى آن حضرت، آمين مى گفت. به آن حضرت عرض كردم كه: خدا مرا فداى تو گرداند، تو خود شناخته اى كه من از غير تو بريده شده ام، و رو به سوى تو دارم، و تو را خدمت مى كنم، پس بفرما كه ولى و امام مردم بعد از تو، كيست؟

حضرت فرمود كه:«موسى زره رسول را پوشيد، و بر اندام او راست آمد» (كه بلندتر و كوتاه تر نبود). پس من به آن حضرت عرض كردم كه: بعد از اين به چيزى احتياج ندارم.298.امام على عليه السلام :احمد بن مهران، از محمد بن على، از موسى صيقل، از مُفضّل بن عمر روايت كرده كه گفت: در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه امام موسى عليه السلام داخل شد و آن حضرت كودكى بود. (1) صادق عليه السلام فرمود:«او را گرامى دار و بگذار امر او را در نزد كسى كه بر او اعتماد داشته باشى از اصحاب خود».297.امام على عليه السلام :احمد بن مهران، از محمد بن على، از يعقوب بن جعفر جعفرى روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا اسحاق بن جعفر و گفت كه: روزى در نزد پدرم بودم كه على بن عمر بن على از آن حضرت سؤال نمود، و عرض كرد كه: فداى تو گردم، به سوى كه پناه بريم و مردم به كه پناه برند بعد از تو؟ پدرم فرمود:«به سوى صاحب دو جامه زرد و صاحب دو گيسو، يا كاكل و او در اين ساعت بر تو طالع مى شود، و بر مى آيد از اين در و در را به هر دو دست مى گشايد». پس درنگ نكرديم كه كف هاى دستى از براى ما پيدا شد و درها را گرفت و آنها را گشود. بعد از آن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام بر ما داخل شد. .


1- .در روايت غلام آمده، كه به معناى نوجوان است.

ص: 84

296.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لَهُ مَنْصُورُ بْنُ حَازِمٍ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، إِنَّ الْأَنْفُسَ يُغْدى عَلَيْهَا وَ يُرَاحُ ، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ ، فَمَنْ ؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِذَا كَانَ ذلِكَ ، فَهُوَ صَاحِبُكُمْ» وَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى مَنْكِبِ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام الْأَيْمَنِ _ فِيمَا أَعْلَمُ _ وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ خُمَاسِيٌّ ، وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَالِسٌ مَعَنَا .298.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : إِنْ كَانَ كَوْنٌ _ وَ لَا أَرَانِي اللّهُ ذلِكَ _ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ ؟ قَالَ : فَأَوْمَأَ إِلَى ابْنِهِ مُوسى .

قُلْتُ : فَإِنْ حَدَثَ بِمُوسى حَدَثٌ ، فَبِمَنْ أَئْتَمُّ ؟ قَالَ : «بِوَلَدِهِ».

قُلْتُ : فَإِنْ حَدَثَ بِوَلَدِهِ حَدَثٌ ، وَ تَرَكَ أَخاً كَبِيراً وَ ابْناً صَغِيراً ، فَبِمَنْ أَئْتَمُّ ؟ قَالَ : «بِوَلَدِهِ» ، ثُمَّ قَالَ : «هكَذَا أَبَداً».

قُلْتُ : فَإِنْ لَمْ أَعْرِفْهُ وَ لَا أَعْرِفْ مَوْضِعَهُ ؟ قَالَ : «تَقُولُ : اللّهُمَّ ، إِنِّي أَتَوَلّى مَنْ بَقِيَ مِنْ حُجَجِكَ مِنْ وُلْدِ الْاءِمَامِ الْمَاضِي ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يُجْزِيكَ إِنْ شَاءَ اللّهُ» .297.عنه عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ الْقَلَاءِ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :ذَكَرَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ أَبَا الْحَسَنِ عليهماالسلام وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ غُ_لَامٌ ، فَقَالَ : «هذَا الْمَوْلُودُ الَّذِي لَمْ يُولَدْ فِينَا مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً عَلى شِيعَتِنَا مِنْهُ» ثُمَّ قَالَ لِي :«لَا تَجْفُوا إِسْمَاعِيلَ». .

ص: 85

296.الإمام عليّ عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى نجران، از صفوان جمّال، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: منصور بن حازم به آن حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد، نفوس در معرض زوال است و اجل آنها در صبح و شام مى رسد و به مرگ بسيار نزديك است. پس هرگاه اين امر (كه عبارت است از رحلت) واقع شود، كى امام خواهد بود؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:«چون اين امر واقع شود، همين امام شما است » و حضرت، دست خويش را بر دوش راست امام موسى كاظم زد. در آنچه من مى دانم، آن حضرت در آن روز، كودك پنج ساله (يا قامت مباركش، پنج شبر بود) و عبداللّه پسر امام جعفر با ما نشسته بود.295.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از عبدالرّحمان بن ابى نجران، از عيسى بن عبداللّه بن محمد بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: هرگاه حادثه اى واقع شود _ و خدا آن را به من ننمايد _ به كه اقتدا كنم؟ راوى مى گويد كه: حضرت اشاره فرمود به سوى پسرش حضرت موسى. عرض كردم كه: اگر حادثه به امام موسى رخ نمايد به كه اقتدا كنم؟ فرمود:«به فرزند او».

عرض كردم كه: اگر به فرزند آن حضرت، امرى روى دهد و برادرى بزرگ و پسر كوچكى را وا گذارد، به كه اقتدا كنم؟ فرمود: «به فرزند او». پس فرمود كه: «هميشه چنين است». عرض كردم كه: اگر امام را نشناسم و مكان او را ندانم؟ فرمود كه: «مى گويى: خداوندا، به درستى كه من دوست مى دارم آن كه را كه باقى مانده از حجّت هاى تو از فرزند امامى كه در گذشته؛ زيرا كه همين تو را كفايت مى كند. ان شاءاللّه » .294.مروج الذهب:احمد بن مهران، از محمد بن على، از عبداللّه قَلّاء ، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام ، امام موسى كاظم عليه السلام را ياد فرمود و آن حضرت در آن روز كودكى بود. پس فرمود كه:«اين، مولودى است كه در ميان ما فرزندى زاده نشد كه بركتش بر شيعيان ما از او عظيم تر باشد».

بعد از آن به من فرمود كه: «با اسماعيل جفا مكنيد و رعايت جانب او منظور داريد» (و بعضى گفته اند كه لا تجفوّا به تشديد فا است و مراد، اين است كه خبر مردن را به او مدهيد، يعنى: او را به آنچه گفتم خبر مدهيد؛ زيرا كه مى داند كه امامت با پسر بزرگ تر است، و اگر او زنده باشد، نبايد كه امامت به غير او برسد و از اين مى داند كه زنده نمى باشد). .

ص: 86

293.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ ، عَنْ فَيْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ فِي أَمْرِ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام حَتّى قَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«هُوَ صَاحِبُكَ الَّذِي سَأَلْتَ عَنْهُ ، فَقُمْ إِلَيْهِ ، فَأَقِرَّ لَهُ بِحَقِّهِ» . فَقُمْتُ حَتّى قَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ يَدَهُ ، وَ دَعَوْتُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَمَا إِنَّهُ لَمْ يُؤْذَنْ لَنَا فِي أَوَّلَ مِنْكَ».

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَأُخْبِرُ بِهِ أَحَداً ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ ، أَهْلَكَ وَ وُلْدَكَ» . وَ كَانَ مَعِي أَهْلِي وَ وُلْدِي وَ رُفَقَائِي ، وَ كَانَ يُونُسُ بْنُ ظَبْيَانَ مِنْ رُفَقَائِي ؛ فَلَمَّا أَخْبَرْتُهُمْ ، حَمِدُوا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ .

وَ قَالَ يُونُسُ : لَا وَ اللّهِ حَتّى أَسْمَعَ ذلِكَ مِنْهُ ، وَ كَانَتْ بِهِ عَجَلَةٌ ، فَخَرَجَ فَأتْبَعْتُهُ ، فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى الْبَابِ ، سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ لَهُ _ وَ قَدْ سَبَقَنِي إِلَيْهِ _ : «يَا يُونُسُ ، الْأَمْرُ كَمَا قَالَ لَكَ فَيْضٌ». قَالَ : فَقَالَ : سَمِعْتُ وَ أَطَعْتُ ، فَقَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «خُذْهُ إِلَيْكَ يَا فَيْضُ» .295.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ فُضَيْلٍ ، عَنْ طَاهِرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :كَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَلُومُ عَبْدَ اللّهِ ، وَ يُعَاتِبُهُ ، وَ يَعِظُهُ ، وَ يَقُولُ : «مَا مَنَعَكَ أَنْ تَكُونَ مِثْلَ أَخِيكَ ، فَوَ اللّهِ ، إِنِّي لَأَعْرِفُ النُّورَ فِي وَجْهِهِ ؟» فَقَالَ عَبْدُ اللّهِ : لِمَ ؟ أَ لَيْسَ أَبِي وَ أَبُوهُ وَاحِداً ، وَ أُمِّي وَ أُمُّهُ وَاحِدَةً؟فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّهُ مِنْ نَفْسِي وَ أَنْتَ ابْنِي» . .

ص: 87

294.مروج الذهب :محمد بن يحيى و احمد بن ادريس روايت كرده اند از محمد بن عبدالجبّار، از حسن بن حسين، از احمد بن حسن ميثمى، از فيض بن مختار در حديث طولانى در امر امام موسى كاظم عليه السلام تا آن كه امام جعفر صادق عليه السلام به فيض فرمود كه:«او امام تو است كه مرا از او سؤال نمودى. پس برخيز و به سوى او برو و براى او به حقّى كه دارد، اقرار كن».

فيض مى گويد كه: برخواستم تا آن كه به خدمتش رفتم و سر و دست او را بوسيدم و او را دعا كردم. پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «ما را رخصت نبود كه اين امر را اعلام كنيم به كسى كه از تو نزديك تر بود».

راوى مى گويد كه: عرض كردم فداى تو گردم، هرگاه امر چنين است، كسى را به اين امر خبر دهم، يا نه، فرمود: «آرى، اهل و عيال و فرزندان خود را خبر ده». و عيال و فرزندانم با من همراه بودند. رفيقى چند داشتم و يونس بن ظبيان از جمله رفقاى من بود. چون ايشان را خبر دادم، خدا را حمد كردند، و يونس گفت: به خدا سوگند كه من، اين را قبول نمى كنم تا آن كه خود اين را از آن حضرت بشنوم، و او را در امور شتابى بود و بى صبرى مى نمود. پس بيرون رفت و من در پى او رفتم. چون بر در خانه حضرت رسيدم، آواز حضرت صادق عليه السلام را شنيدم كه به يونس مى فرمود و حال آن كه بر من پيشى گرفته بود و به خدمت حضرت رسيده بود كه: «اى يونس، امر چنان است كه فيض به تو گفت».

فيض مى گويد كه: يونس گفت كه: شنيدم و اطاعت كردم، بعد از آن حضرت به من فرمود كه: «اى فيض، او را با خود بگير و متوجّه باش كه اين امر را بروز ندهد» (و در اين عبارت غير از اين نيز گفته اند، و ليكن ظهورى ندارد).293.شرح نهج البلاغة : ( _ لَمّا بارَزَ عَلِيٌّ عَمرا _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از جعفر بن بشير، از فُضيل، از طاهر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت، پسرش عبداللّه را سرزنش و عتاب مى نمود و او را موعظه و نصيحت مى كرد و مى فرمود كه:«چه تو را منع كرده مثل برادرت موسى باشى؟ به خدا سوگند كه من، نور را به صورت او مى بينم».

عبداللّه عرض كرد كه: چرا من مثل او نيستم؟ آيا پدر من و پدر او و مادر من و مادر او يكى نيست؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «او از جان و روح من است و تو پسر منى». .

ص: 88

292.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در جنگ احزاب _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ هُوَ وَاقِفٌ عَلى رَأْسِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام وَهُوَ فِي الْمَهْدِ ، فَجَعَلَ يُسَارُّهُ طَوِيلًا ، فَجَلَسْتُ حَتّى فَرَغَ ، فَقُمْتُ إِلَيْهِ ، فَقَالَ لِي : «ادْنُ مِنْ مَوْلَاكَ ، فَسَلِّمْ» ، فَدَنَوْتُ ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ ، فَرَدَّ عَلَيَّ السَّ_لَامَ بِلِسَانٍ فَصِيحٍ ، ثُمَّ قَالَ لِيَ : «اذْهَبْ ، فَغَيِّرِ اسْمَ ابْنَتِكَ الَّتِي سَمَّيْتَهَا أَمْسِ ؛ فَإِنَّهُ اسْمٌ يُبْغِضُهُ اللّهُ» ، وَ كَانَ وُلِدَتْ لِيَ ابْنَةٌ سَمَّيْتُهَا بِالْحُمَيْرَاءِ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «انْتَهِ إِلى أَمْرِهِ ؛ تُرْشَدْ» ، فَغَيَّرْتُ اسْمَهَا .291.اُسد الغابة ( _ به نقل از ابو رافع ، درباره هجرت پيامبر صلى الل ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، قَالَ :دَعَا أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَوْماً وَ نَحْنُ عِنْدَهُ ، فَقَالَ لَنَا : «عَلَيْكُمْ بِهذَا ؛ فَهُوَ وَ اللّهِ صَاحِبُكُمْ بَعْدِي» .290.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلٍ أَوْ غَيْرِهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ زَرْبِيٍّ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ النَّحْوِيِّ ، قَالَ :بَعَثَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ ، فَأَتَيْتُهُ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلى كُرْسِيٍّ ، وَ بَيْنَ يَدَيْهِ شَمْعَةٌ ، وَ فِي يَدِهِ كِتَابٌ ، قَالَ : فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَيْهِ ، رَمى بِالْكِتَابِ إِلَيَّ وَ هُوَ يَبْكِي ، فَقَالَ لِي : هذَا كِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ يُخْبِرُنَا أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ قَدْ مَاتَ ، فَإِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ _ ثَ_لَاثاً _ وَ أَيْنَ مِثْلُ جَعْفَرٍ ؟

ثُمَّ قَالَ لِيَ : اكْتُبْ ، قَالَ : فَكَتَبْتُ صَدْرَ الْكِتَابِ ، ثُمَّ قَالَ : اكْتُبْ : إِنْ كَانَ أَوْصى إِلى رَجُلٍ وَاحِدٍ بِعَيْنِهِ ، فَقَدِّمْهُ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ ، قَالَ : فَرَجَعَ إِلَيْهِ الْجَوَابُ ، أَنَّهُ قَدْ أَوْصى إِلى خَمْسَةٍ ، وَاحِدُهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَيْمَانَ ، وَ عَبْدُ اللّهِ ، وَ مُوسى ، وَ حَمِيدَةُ . .

ص: 89

292.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ يَومَ الأَحزابِ _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از محمد بن سِنان، از يعقوب سرّاج روايت كرده است كه گفت: بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و آن حضرت بر بالاى سر ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ايستاده بود، و آن حضرت در گهواره بود، پس صادق عليه السلام شروع كرد كه با او راز و سرگوشى مى گفت در زمانى طولانى، من نشستم تا آن كه فارغ شد. پس برخاستم و به خدمتش رفتم. به من فرمود كه:«به آقاى خود نزديك شو و بر او سلام كن». پيش رفتم و بر آن حضرت سلام كردم. جواب سلام مرا به زبانى فصيح داد. بعد از آن، به من فرمود كه: «برو و تغيير ده اسم دختر خود را كه ديروز او را اسم گذاشتى؛ زيرا كه آن اسمى است كه خدا آن را دشمن مى دارد».

يعقوب مى گويد كه: مرا دخترى متولّد شده بود كه او را حميرا نام كرده بودم (و حميرا، لقب عائشه است). پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «امر او را قبول كن تا خدا تو را ارشاد كند». بعد از آن، من اسم دخترم را تغيير دادم.291.اُسد الغابة عن أبي رافع ( _ في هِجرَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان، از ابن مُسْكان، از سليمان بن خالد روايت كرده است كه گفت: روزى امام جعفر صادق عليه السلام حضرت امام موسى عليه السلام را طلبيد و ما در خدمت آن حضرت بوديم، پس به ما فرمود كه:«ملازم اين باشيد و از او دست بر مداريد. به خدا سوگند كه او امام شما است بعد از من».290.الإمام عليّ عليه السلام :على بن محمد، از سهل يا غير او، از محمد بن وليد، از يونس، از داود بن زُرْبى، از ابو ايّوب نحوى روايت كرده است كه گفت: ابوجعفر منصور (يعنى: دوانيقى) در دل شب به طلب من فرستاد، بعد از آن كه رفتم و بر او داخل شدم، ديدم او را كه بر كرسى نشسته و در پيش روى او شمعى گذاشته و نامه اى در دست گرفته است. ابو ايّوب مى گويد كه: چون بر او سلام كردم، نامه را به جانب من انداخت و مى گريست، پس به من گفت كه: اين نامه محمد بن سليمان است كه ما را خبر مى دهد كه جعفر بن محمد عليه السلام مرده است. پس سه مرتبه گفت كه: «إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَيْهِ راجِعُونَ» (1) ، يعنى:«به درستى كه ما از آن خداوند (و به كمند بندگى او در بنديم. پس هر چه از مولى به بنده رسد، جز رضا و تسليم چه چاره توان نمود)، و به درستى كه ما به سوى او و جزا و پاداش او باز گردندگانيم و بازگشت ما جز به حضرت آن جناب نخواهد بود». و گفت كه: در كجا مثل جعفر به هم مى رسد؟

بعد از آن به من گفت كه: بنويس. ابو ايّوب مى گويد كه: چون عنوان نامه را نوشتم، گفت: بنويس كه: اگر يك مرد بخصوصى را وصىّ خود كرده، او را بطلب و گردنش را بزن.

ابو ايّوب مى گويد كه: بعد از آن، جواب نامه به او رسيد كه پنج كس را وصىّ خود كرده كه يكى از ايشان، ابو جعفر منصور است، و ساير محمد بن سليمان كه والى مدينه بود و عبداللّه و موسى و حميده. .


1- .بقره، 157.

ص: 90

289.سنن الترمذى ( _ به نقل از شُعبة از عمرو بن مُرّه ، از عبد اللّه ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ : عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ بِنَحْوٍ مِنْ هذَا ، إِلَا أَنَّهُ ذَكَرَ أَنَّهُ أَوْصى إِلى أَبِي جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ ، وَ عَبْدِ اللّهِ ، وَ مُوسى ، وَ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ ، وَمَوْلًى لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ : لَيْسَ إِلى قَتْلِ هؤُلَاءِ سَبِيلٌ .288.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ صَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ ، فَقَالَ : «إِنَّ صَاحِبَ هذَا الْأَمْرِ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ» وَ أَقْبَلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسى وَ هُوَ صَغِيرٌ ، وَ مَعَهُ عَنَاقٌ مَكِّيَّةٌ وَ هُوَ يَقُولُ لَهَا : «اسْجُدِي لِرَبِّكَ» فَأَخَذَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ ، وَ قَالَ : «بِأَبِي وَ أُمِّي مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ» .287.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ ، قَالَ :حَدَّثَنِي عُمَرُ الرُّمَّانِيُّ ، عَنْ فَيْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، قَالَ : إِنِّي لَعِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذْ أَقْبَلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام _ وَ هُوَ غُ_لَامٌ _ فَالْتَزَمْتُهُ وَ قَبَّلْتُهُ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَنْتُمُ السَّفِينَةُ ، وَهذَا مَلَاحُهَا» قَالَ : فَحَجَجْتُ مِنْ قَابِلٍ ، وَ مَعِي أَلْفَا دِينَارٍ ، فَبَعَثْتُ بِأَلْفٍ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَ أَلْفٍ إِلَيْهِ ، فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : «يَا فَيْضُ ، عَدَلْتَهُ بِي ؟» قُلْتُ : إِنَّمَا فَعَلْتُ ذلِكَ لِقَوْلِكَ ، فَقَالَ : «أَمَا وَاللّهِ مَا أَنَا فَعَلْتُ ذلِكَ ، بَلِ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَعَلَهُ بِهِ» . .

ص: 91

289.سنن الترمذي عن شعبة عن عمرو بن مرّة عن عبد اللّهعلى بن ابراهيم، از پدرش، از نضر بن سُويد به اين نحو روايت كرده است، مگر آن كه ذكر كرده كه آن حضرت، ابو جعفر منصور و عبداللّه و موسى و محمد بن جعفر و يكى از آزاد كرده هاى خويش را وصىّ گردانيده بود. راوى مى گويد كه: ابو جعفر گفت كه:راهى به سوى كشتن اين گروه نيست.288.عنه عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از على بن حسن، از صفوان جمّال روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از صاحب امر امامت، فرمود كه:«صاحب اين امر، مرتكب لهو و لعب نمى شود». و ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام مى آمد و آن حضرت طفل كوچكى بود و با آن حضرت بزغاله مكّى بود و به آن بزغاله مى فرمود كه: «سجده كن از براى پروردگار خويش و او را تعظيم نما» . پس حضرت صادق عليه السلام آن حضرت را گرفت و به سينه خود چسبانيد و فرمود: «پدر و مادرم فداى آن كسى كه مرتكب لهو و لعب نمى شود».287.الإمام عليّ عليه السلام :على بن محمد، از بعضى از اصحاب ما، از عُبَيس بن هشام روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا عمر رُمّانى، از فيض بن مختار كه گفت: در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بودم، در هنگامى كه ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام تشريف آورد _ و آن حضرت كودكى بود _ پس او را در بغل گرفتم و بوسيدم. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:«شما چون كشتى هستيد و اين، كشتى بان آن است».

فيض مى گويد كه: در سال آينده، به حج رفتم و با من دو هزار دينار شرعى بود. هزار دينار را به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام فرستادم و هزار دينار ديگر به خدمت امام موسى عليه السلام . پس چون به خدمت حضرت صادق رسيدم فرمود كه: «اى فيض، او را با من برابر كردى؟» عرض كردم كه: جز اين نيست كه من اين كار را به جهت فرموده تو كردم. حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه من اين را نكردم بلكه خداى عزّوجلّ با او چنين كرده است». .

ص: 92

72 _ بَابُ الْاءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام285.مسند البزّار ( _ به نقل از ابو ليلى كه شبانه روز با على عليه الس ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ ، قَالَ :كُنْتُ أَنَا وَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ بِبَغْدَادَ ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ : كُنْتُ عِنْدَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ جَالِساً ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ ابْنُهُ عَلِيٌّ ، فَقَالَ لِي : «يَا عَلِيَّ بْنَ يَقْطِينٍ ، هذَا عَلِيٌّ سَيِّدُ وُلْدِي ، أَمَا إِنِّي قَدْ نَحَلْتُهُ كُنْيَتِي» فَضَرَبَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ بِرَاحَتِهِ جَبْهَتَهُ ، ثُمَّ قَالَ : وَيْحَكَ ، كَيْفَ قُلْتَ ؟ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ : سَمِعْتُ _ وَ اللّهِ _ مِنْهُ كَمَا قُلْتُ ، فَقَالَ هِشَامٌ : أَخْبَرَكَ أَنَّ الْأَمْرَ فِيهِ مِنْ بَعْدِهِ .

أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ _ وَ فِي نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ : قَالَ : كُنْتُ أَنَا _ ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَهُ .286.الغارات عن أبي إسحاق السبيعي :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ ، عَنْ نُعَيْمٍ الْقَابُوسِيِّ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ :«إِنَّ ابْنِي عَلِيّاً أَكْبَرُ وُلْدِي ، وَ أَبَرُّهُمْ عِنْدِي ، وَ أَحَبُّهُمْ إِلَيَّ ، وَ هُوَ يَنْظُرُ مَعِي فِي الْجَفْرِ ، وَ لَمْ يَنْظُرْ فِيهِ إِلَا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ» .285.مسند البزّار عن أبي ليلى :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبَّادٍ الْقَصْرِيِّ جَمِيعاً ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنِّي قَدْ كَبِرَ سِنِّي ، فَخُذْ بِيَدِي مِنَ النَّارِ . قَالَ : فَأَشَارَ إِلَى ابْنِهِ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقَالَ : «هذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي» . .

ص: 93

72. باب در بيان اشاره و نصّ بر حضرت ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام

72. باب در بيان اشاره و نصّ بر حضرت ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام283.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از حسين بن نعيم صحّاف روايت كرده است كه گفت: من و هشام بن حكم و على بن يقطين در بغداد بوديم، پس على بن يقطين گفت كه:در خدمت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام نشسته بودم كه پسرش على عليه السلام ، بر آن حضرت داخل شد. بعد از آن، حضرت كاظم عليه السلام به من فرمود كه: «اى على بن يقطين، اينك على، سيّد فرزندان من است. و بدان كه من كُنيت خود را كه ابوالحسن است، به او بخشيدم».

هشام بن حكم كف دست خود را بر پيشانى خود زد و گفت: واى بر تو! چه گفتى؟ على بن يقطين گفت: به خدا سوگند كه! از آن حضرت شنيدم، چنانچه گفتم. هشام گفت كه: آن حضرت تو را خبر داده است كه امر امامت بعد از او، در حضرت امام رضا عليه السلام قرار دارد.

احمد بن مهران، از محمد بن على، از حسين بن نعيم صحّاف روايت كرده است كه گفت: در نزد حضرت امام موسى عليه السلام بودم . و كلينى رضى الله عنه فرموده كه در نسخه صفوانى است كه گفت: بودم من ، و مثل آنچه را كه گذشت، ذكر نمود.282.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره على عليه السلام _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از معاوية بن حكيم، از نُعيم قابوسى، از امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود:«پسرم، على بزرگ ترين فرزندان من و نيكوكارترين ايشان در نزد من و محبوب ترين ايشان است به سوى من (كه او را از همه ايشان دوست تر مى دارم) و او با من در جفر نظر مى كند، و در آن نظر نكرده، مگر پيغمبر، يا وصىّ پيغمبرى».281.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو ذر _ ) احمد بن مهران روايت كرده است از محمد بن على، از محمد بن سنان و اسماعيل بن عَبّاد قصرى و هر دو از داود رَقّى كه گفت: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم! پير شده ام و سالَم بسيار شده، پس مرا دستگيرى فرما از آتش دوزخ. داود مى گويد كه: حضرت به جانب پسرش امام رضا عليه السلام اشاره نمود و فرمود:«اينك صاحب و امام شما است بعد از من».

.

ص: 94

280.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره على عليه السلام در روز غدير خم _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنِ الْحَسَنِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام : أَ لَا تَدُلُّنِي إِلى مَنْ آخُذُ عَنْهُ دِينِي ؟ فَقَالَ :«هذَا ابْنِي عَلِيٌّ ؛ إِنَّ أَبِي أَخَذَ بِيَدِي ، فَأَدْخَلَنِي إِلى قَبْرِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : يَا بُنَيَّ ، إِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ : «قَالَ إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً» وَ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِذَا قَالَ قَوْلًا ، وَفى بِهِ» .284.سنن ابن ماجة عن عبد الرحمن بن أبي ليلى :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عَمْرٍو ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام : إِنِّي قَدْ كَبِرَتْ سِنِّي ، وَ دَقَّ عَظْمِي ، وَ إِنِّي سَأَلْتُ أَبَاكَ عليه السلام ، فَأَخْبَرَنِي بِكَ ، فَأَخْبِرْنِي مَنْ بَعْدَكَ ؟ فَقَالَ : «هذَا أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا» .283.الإمام عليّ عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ زِيَادِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِيِّ _ وَ كَانَ مِنَ الْوَاقِفَةِ _ قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ عِنْدَهُ ابْنُهُ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقَالَ لِي : «يَا زِيَادُ ، هذَا ابْنِي فُ_لَانٌ ، كِتَابُهُ كِتَابِي ، وَ كَ_لَامُهُ كَ_لَامِي ، وَ رَسُولُهُ رَسُولِي ، وَ مَا قَالَ فَالْقَوْلُ قَوْلُهُ» .282.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي الْمَخْزُومِيُّ _ وَ كَانَتْ أُمُّهُ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام _ قَالَ : بَعَثَ إِلَيْنَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، فَجَمَعَنَا ، ثُمَّ قَالَ لَنَا : «أَ تَدْرُونَ لِمَ دَعَوْتُكُمْ ؟» فَقُلْنَا : لَا ، فَقَالَ : «اشْهَدُوا أَنَّ ابْنِي هذَا وَصِيِّي ، وَالْقَيِّمُ بِأَمْرِي، وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي ، مَنْ كَانَ لَهُ عِنْدِي دَيْنٌ ، فَلْيَأْخُذْهُ مِنِ ابْنِي هذَا ؛ وَ مَنْ كَانَتْ لَهُ عِنْدِي عِدَةٌ ، فَلْيُنْجِزْهَا مِنْهُ ؛ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بُدٌّ مِنْ لِقَائِي ، فَ_لَا يَلْقَنِي إِلَا بِكِتَابِهِ» . .

ص: 95

281.تاريخ دمشق عن أبي ذرّ :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از حسن ،از ابن ابى عمير، از محمد بن اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام موسى كاظم عرض كردم كه: آيا مرا رهنمايى نمى فرمايى به سوى كسى كه دين خويش را از او فرا گيرم؟ فرمود كه:«همين پسر من على. به درستى كه پدرم دست مرا گرفت و مرا برد تا در روضه رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل كرد، پس فرمود كه: اى فرزند عزيز من! به درستى كه خداى عزّوجلّ فرموده كه: «إنّى جاعِلٌ فى اْلأَرْضِ خَليفَةً» (1)

، يعنى: «به درستى كه من قرار دهنده ام در زمين كسى را كه نائب من باشد» (در رواج دادن حقّ و ذليل گردانيدن باطل). و خداى عزّوجلّ هرگاه سخنى را بفرمايد به آن وفا مى فرمايد».280.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ غَديرِ خُمٍّ _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از حسن بن حسين لؤلؤى، از يحيى بن عمرو، از داود رَقّى روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: سالَم بسيار شده و استخوانم باريك گرديده و از پدرت سؤال كردم از امام بعد از آن حضرت، پس مرا خبر داد كه: تويى و تو نيز مرا خبر ده كه امام بعد از تو كيست؟ حضرت فرمود كه:«همين ابوالحسن (كه مسمّى است به) رضا عليه السلام ».279.المعجم الكبير ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) احمد بن مهران، از محمد بن على، از زياد بن مروان قندى _ كه از طايفه واقفيّه بود _ روايت كرده است كه گفت: داخل شدم بر امام موسى كاظم عليه السلام ، و پسرش ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام ، در نزد آن حضرت بود. حضرت كاظم عليه السلام ، به من فرمود كه:«اى زياد، اين پسرم فلانى، نامه او نامه من و سخن او سخن من و فرستاده او فرستاده من است، و آنچه بگويد، گفته گفته اوست».278.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :احمد بن مهران ، از محمد بن على، از محمد بن فضيل روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا مخزومى و مادر او، از فرزندان جعفر بن ابى طالب عليه السلام بود و گفت كه: امام موسى كاظم عليه السلام به طلب ما فرستاد و ما را جمع فرمود، بعد از آن به ما فرمود كه:«آيا مى دانيد كه شما را براى چه طلب كردم؟» عرض كرديم: نه. فرمود كه: «شاهد باشيد كه همين پسرم، وصىّ من است، و به امر من قيام خواهد نمود، و خليفه من است بعد از من. هر كه او را نزد من طلبى باشد، آن را از همين پسرم بگيرد و هر كه را نزد من وعده اى باشد، وفاى به آن را از او طلب كند، و هر كه را دسترس ملاقات من نباشد و خود نتواند كه به نزد من آيد، مرا ملاقات نكند، مگر به نامه خويش كه نامه به نزد من فرستد» (و مى تواند كه معنى اين باشد كه: نامه اى به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام فرستد، و دور نيست كه اين معنى ظاهرتر باشد). .


1- .بقره، 30.

ص: 96

277.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ جَمِيعاً ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، قَالَ :خَرَجَتْ إِلَيْنَا أَلْوَاحٌ مِنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام وَ هُوَ فِي الْحَبْسِ : «عَهْدِي إِلى أَكْبَرِ وُلْدِي أَنْ يَفْعَلَ كَذَا ، وَ أَنْ يَفْعَلَ كَذَا ، وَ فُ_لَانٌ لَا تُنِلْهُ شَيْئاً حَتّى أَلْقَاكَ ، أَوْ يَقْضِيَ اللّهُ عَلَيَّ الْمَوْتَ» .276.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، قَالَ :خَرَجَ إِلَيْنَا مِنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام بِالْبَصْرَةِ أَلْوَاحٌ مَكْتُوبٌ فِيهَا بِالْعَرْضِ : «عَهْدِي إِلى أَكْبَرِ وُلْدِي : يُعْطى فُ_لَانٌ كَذَا ، وَ فُ_لَانٌ كَذَا ، وَ فُ_لَانٌ كَذَا ، وَ فُ_لَانٌ لَا يُعْطى حَتّى أَجِيءَ ، أَوْ يَقْضِيَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَيَّ الْمَوْتَ ؛ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ» .275.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره على عليه السلام _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ ابْنِ مُحْرِزٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :كَتَبَ إِلَيَّ مِنَ الْحَبْسِ : «أَنَّ فُ_لَاناً ابْنِي سَيِّدُ وُلْدِي ، وَ قَدْ نَحَلْتُهُ كُنْيَتِي» .279.المعجم الكبير عن ابن عبّاس :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْخَزَّازِ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَيْمَانَ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : إِنِّي أَخَافُ أَنْ يَحْدُثَ حَدَثٌ وَ لَا أَلْقَاكَ ، فَأَخْبِرْنِي مَنِ الْاءِمَامُ بَعْدَكَ ؟ فَقَالَ : «ابْنِي فُ_لَانٌ» يَعْنِي أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام .278.عنه صلى الله عليه و آله :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي الْجَهْمِ ، عَنْ نَصْرِ بْنِ قَابُوسَ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : إِنِّي سَأَلْتُ أَبَاكَ عليه السلام : مَنِ الَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِكَ ؟ فَأَخْبَرَنِي أَنَّكَ أَنْتَ هُوَ ، فَلَمَّا تُوُفِّيَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، ذَهَبَ النَّاسُ يَمِيناً وَ شِمَالًا ، وَ قُلْتُ فِيكَ أَنَا وَ أَصْحَابِي ؛ فَأَخْبِرْنِي مَنِ الَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِكَ مِنْ وُلْدِكَ ؟ فَقَالَ : «ابْنِي فُ_لَانٌ» . .

ص: 97

277.عنه صلى الله عليه و آله :احمد بن مهران روايت كرده است از محمد بن على، از محمد بن سنان و على بن حكم، و هر دو از حسين بن مختار كه گفت: تخت هايى (1) چند از امام موسى كاظم عليه السلام به سوى ما بيرون آمد، و آن حضرت در حبس هارون بود و بر آنها نوشته بود كه:«وصيّت من به سوى بزرگ ترين فرزندانم، اين است كه چنين كند و چنين كند، و فلان كس را چيزى مده تا تو را ملاقات كنم، يا خدا مرگ را بر من قضا كند» (و حكم فرمايد كه بميرم).276.عنه صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از عبداللّه بن مغيره، از حسين بن مختار كه گفت: بيرون آمد به سوى ما از جانب امام موسى كاظم عليه السلام در بصره الواحى (تخت هايى) چند، كه در آنها نوشته بود به سمت عرض:«وصيّت من به سوى بزرگ ترين فرزندانم آن است كه: به فلان كس، فلان قدر و به فلان كس، فلان قدر و به فلان كس، فلان قدر عطا شود، و به فلان كس چيزى عطا نشود تا خود بيايم، يا خدا مردن را بر من حكم فرمايد. به درستى كه خدا هر چه خواهد مى كند».275.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) احمد بن مهران، از محمد بن على، از ابن محرز، از على بن يقطين، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: حضرت در حبس به من نوشت كه:«پسرم، فلان كس سيد و بزرگ فرزندان من است، و من كنيت خويش را به او بخشيدم».274.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :احمد بن مهران، از محمد بن على، از ابوعلى خزّاز، از داود بن سليمان روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: مى ترسم كه حادثه اى روى دهد و تو را ملاقات نكنم. پس مرا خبر ده كه امام بعد از تو كيست؟ فرمود:«پسرم، فلانى» و مقصود آن حضرت عليه السلام ، امام رضا عليه السلام بود.273.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :احمد بن مهران، از محمد بن على، از سعيد بن ابى جَهم، از نصر بن قابوس روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: از پدرت عليه السلام سؤال نمودم كه كيست آن كه بعد از تو امام مى باشد؟ مرا خبر داد كه تو امامى بعد از او. و چون حضرت صادق عليه السلام وفات فرمود، مردم به طرف راست و چپ رفتند و حيران بودند، و من و يارانم قايل بوديم به امامت در شأن تو. پس تو نيز مرا خبر ده كه كيست آن كه بعد از تو امام مى باشد از فرزندانت؟ فرمود كه:«پسرم فلانى». .


1- .الواح.

ص: 98

272.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عمرو ذو مرّ و سعيد بن وهب و زيد بن يث ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ الضَّحَّاكِ بْنِ الْأَشْعَثِ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ زَرْبِيٍّ ، قَالَ :جِئْتُ إِلى أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام بِمَالٍ ، فَأَخَذَ بَعْضَهُ ، وَ تَرَكَ بَعْضَهُ ، فَقُلْتُ : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، لِأَيِّ شَيْءٍ تَرَكْتَهُ عِنْدِي ؟ قَالَ : «إِنَّ صَاحِبَ هذَا الْأَمْرِ يَطْلُبُهُ مِنْكَ». فَلَمَّا جَاءَنَا نَعْيُهُ ، بَعَثَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ابْنُهُ ، فَسَأَلَنِي ذلِكَ الْمَالَ ، فَدَفَعْتُهُ إِلَيْهِ .274.عنه صلى الله عليه و آله :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي الْحَكَمِ الْأَرْمَنِيِّ ، قَالَ :حَدَّثَنِي عَبْدُ اللّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ الزَّيْدِيِّ ، قَالَ أَبُو الْحَكَمِ : وَ أَخْبَرَنِي عَبْدُ اللّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ الْجَرْمِيُّ ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ ، قَالَ : لَقِيتُ أَبَا إِبْرَاهِيمَ عليه السلام _ وَ نَحْنُ نُرِيدُ الْعُمْرَةَ _ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، هَلْ تُثْبِتُ هذَا الْمَوْضِعَ الَّذِي نَحْنُ فِيهِ ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، فَهَلْ تُثْبِتُهُ أَنْتَ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، إِنِّي أَنَا وَ أَبِي لَقِينَاكَ هَاهُنَا وَ أَنْتَ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَ مَعَهُ إِخْوَتُكَ ، فَقَالَ لَهُ أَبِي : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، أَنْتُمْ كُلُّكُمْ أَئِمَّةٌ مُطَهَّرُونَ ، وَ الْمَوْتُ لَا يَعْرى مِنْهُ أَحَدٌ ، فَأَحْدِثْ إِلَيَّ شَيْئاً أُحَدِّثْ بِهِ مَنْ يَخْلُفُنِي مِنْ بَعْدِي ؛ فَ_لَا يَضِلُّ .

قَالَ : «نَعَمْ يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، هؤُلَاءِ وُلْدِي ، وَ هذَا سَيِّدُهُمْ _ وَ أَشَارَ إِلَيْكَ _ وَ قَدْ عُلِّمَ الْحُكْمَ وَ الْفَهْمَ وَ السَّخَاءَ وَ الْمَعْرِفَةَ بِمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ النَّاسُ ، وَ مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ وَ دُنْيَاهُمْ ، وَ فِيهِ حُسْنُ الْخُلُقِ ، وَ حُسْنُ الْجَوَابِ ، وَ هُوَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ فِيهِ أُخْرى خَيْرٌ مِنْ هذَا كُلِّهِ» .

فَقَالَ لَهُ أَبِي : وَ مَا هِيَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ؟

قَالَ عليه السلام : «يُخْرِجُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْهُ غَوْثَ هذِهِ الْأُمَّةِ وَ غِيَاثَهَا ، وَ عَلَمَهَا وَ نُورَهَا ، وَ فَضْلَهَا وَ حِكْمَتَهَا ، خَيْرُ مَوْلُودٍ ، وَ خَيْرُ نَاشِىًءيَحْقُنُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ الدِّمَاءَ ، وَ يُصْلِحُ بِهِ ذَاتَ الْبَيْنِ ، وَ يَلُمُّ بِهِ الشَّعْثَ ، وَ يَشْعَبُ بِهِ الصَّدْعَ ، وَ يَكْسُو بِهِ الْعَارِيَ ، وَ يُشْبِعُ بِهِ الْجَائِعَ ، وَ يُؤْمِنُ بِهِ الْخَائِفَ ، وَ يُنْزِلُ اللّهُ بِهِ الْقَطْرَ ، وَ يَرْحَمُ بِهِ الْعِبَادَ ، خَيْرُ كَهْلٍ ، وَ خَيْرُ نَاشِىًء، قَوْلُهُ حُكْمٌ ، وَ صَمْتُهُ عِلْمٌ ، يُبَيِّنُ لِلنَّاسِ مَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ ، وَ يَسُودُ عَشِيرَتَهُ مِنْ قَبْلِ أَوَانِ حُلُمِهِ».

فَقَالَ لَهُ أَبِي : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، وَ هَلْ وُلِدَ ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، وَ مَرَّتْ بِهِ سِنُونَ».

قَالَ يَزِيدُ : فَجَاءَنَا مَنْ لَمْ نَسْتَطِعْ مَعَهُ كَ_لَاماً ، قَالَ يَزِيدُ : فَقُلْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : فَأَخْبِرْنِي أَنْتَ بِمِثْلِ مَا أَخْبَرَنِي بِهِ أَبُوكَ عليه السلام ، فَقَالَ لِي : «نَعَمْ ، إِنَّ أَبِي عليه السلام كَانَ فِي زَمَانٍ لَيْسَ هذَا زَمَانَهُ».

فَقُلْتُ لَهُ : فَمَنْ يَرْضى مِنْكَ بِهذَا ، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّهِ ، قَالَ : فَضَحِكَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ضَحِكاً شَدِيداً ، ثُمَّ قَالَ : «أُخْبِرُكَ يَا أَبَا عُمَارَةَ ، إِنِّي خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي ، فَأَوْصَيْتُ إِلَى ابْنِي فُ_لَانٍ ، وَ أَشْرَكْتُ مَعَهُ بَنِيَّ فِي الظَّاهِرِ ، وَ أَوْصَيْتُهُ فِي الْبَاطِنِ ، فَأَفْرَدْتُهُ وَحْدَهُ ، وَ لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيَّ ، لَجَعَلْتُهُ فِي الْقَاسِمِ ابْنِي ؛ لِحُبِّي إِيَّاهُ ، وَ رَأْفَتِي عَلَيْهِ ، وَ لكِنْ ذلِكَ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، يَجْعَلُهُ حَيْثُ يَشَاءُ ، وَ لَقَدْ جَاءَنِي بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ أَرَانِيهِ ، وَ أَرَانِي مَنْ يَكُونُ مَعَهُ ؛ وَ كَذلِكَ لَا يُوصى إِلى أَحَدٍ مِنَّا حَتّى يَأْتِيَ بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ جَدِّي عَلِيٌّ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ ، وَ رَأَيْتُ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَاتَماً وَ سَيْفاً وَ عَصًا وَ كِتَاباً وَ عِمَامَةً ، فَقُلْتُ : مَا هذَا يَا رَسُولَ اللّهِ ؟ فَقَالَ لِي : أَمَّا الْعِمَامَةُ ، فَسُلْطَانُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ وَ أَمَّا السَّيْفُ ، فَعِزُّ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ؛ وَ أَمَّا الْكِتَابُ ، فَنُورُ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ؛ وَ أَمَّا الْعَصَا ، فَقُوَّةُ اللّهِ ؛ وَ أَمَّا الْخَاتَمُ ، فَجَامِعُ هذِهِ الْأُمُورِ .

ثُمَّ قَالَ لِي : وَ الْأَمْرُ قَدْ خَرَجَ مِنْكَ إِلى غَيْرِكَ ، فَقُلْتُ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، أَرِنِيهِ أَيُّهُمْ هُوَ ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا رَأَيْتُ مِنَ الْأَئِمَّةِ أَحَداً أَجْزَعَ عَلى فِرَاقِ هذَا الْأَمْرِ مِنْكَ ، وَ لَوْ كَانَتِ الْاءِمَامَةُ بِالْمَحَبَّةِ ، لَكَانَ إِسْمَاعِيلُ أَحَبَّ إِلى أَبِيكَ مِنْكَ ، وَ لكِنْ ذلِكَ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».

ثُمَّ قَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «وَ رَأَيْتُ وُلْدِي جَمِيعاً : الْأَحْيَاءَ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتَ ، فَقَالَ لِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : هذَا سَيِّدُهُمْ _ وَ أَشَارَ إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ _ فَهُوَ مِنِّي ، وَ أَنَا مِنْهُ ، وَ اللّهُ مَعَ الْمُحْسِنِينَ».

قَالَ يَزِيدُ : ثُمَّ قَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «يَا يَزِيدُ ، إِنَّهَا وَدِيعَةٌ عِنْدَكَ ، فَ_لَا تُخْبِرْ بِهَا إِلَا عَاقِلًا ، أَوْ عَبْداً تَعْرِفُهُ صَادِقاً ، وَ إِنْ سُئِلْتَ عَنِ الشَّهَادَةِ ، فَاشْهَدْ بِهَا ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها» وَ قَالَ لَنَا أَيْضاً : «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ» » .

قَالَ : فَقَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «فَأَقْبَلْتُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقُلْتُ : قَدْ جَمَعْتَهُمْ لِي _ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي _ فَأَيُّهُمْ هُوَ ؟ فَقَالَ : هُوَ الَّذِي يَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ يَسْمَعُ بِفَهْمِهِ ، وَ يَنْطِقُ بِحِكْمَتِهِ ، يُصِيبُ فَ_لَا يُخْطِئُ ، وَ يَعْلَمُ فَ_لَا يَجْهَلُ ، مُعَلَّماً حُكْماً وَ عِلْماً ، هُوَ هذَا _ وَ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ ابْنِي _ ثُمَّ قَالَ : مَا أَقَلَّ مُقَامَكَ مَعَهُ! فَإِذَا رَجَعْتَ مِنْ سَفَرِكَ ، فَأَوْصِ ، وَ أَصْلِحْ أَمْرَكَ ، وَ افْرُغْ مِمَّا أَرَدْتَ ؛ فَإِنَّكَ مُنْتَقِلٌ عَنْهُمْ ، وَ مُجَاوِرٌ غَيْرَهُمْ ، فَإِذَا أَرَدْتَ فَادْعُ عَلِيّاً فَلْيُغَسِّلْكَ وَ لْيُكَفِّنْكَ ؛ فَإِنَّهُ طُهْرٌ لَكَ ، وَ لَا يَسْتَقِيمُ إِلَا ذلِكَ ، وَ ذلِكَ سُنَّةٌ قَدْ مَضَتْ ؛ فَاضْطَجِعْ بَيْنَ يَدَيْهِ ، وَ صُفَّ إِخْوَتَهُ خَلْفَهُ وَ عُمُومَتَهُ ، وَ مُرْهُ فَلْيُكَبِّرْ عَلَيْكَ تِسْعاً ؛ فَإِنَّهُ قَدِ اسْتَقَامَتْ وَصِيَّتُهُ ، وَ وَلِيَكَ وَ أَنْتَ حَيٌّ ، ثُمَّ اجْمَعْ لَهُ وُلْدَكَ مِنْ بَعْدِهِمْ ، فَأَشْهِدْ عَلَيْهِمْ ، وَ أَشْهِدِ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً».

قَالَ يَزِيدُ : ثُمَّ قَالَ لِي أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «إِنِّي أُؤْخَذُ فِي هذِهِ السَّنَةِ ، وَ الْأَمْرُ هُوَ إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ ، سَمِيِّ عَلِيٍّ وَ عَلِيٍّ : فَأَمَّا عَلِيٌّ الْأَوَّلُ ، فَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ، وَ أَمَّا الْاخِرُ ، فَعَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، أُعْطِيَ فَهْمَ الْأَوَّلِ وَ حِلْمَهُ وَ نَصْرَهُ وَ وُدَّهُ وَ دِينَهُ وَ مِحْنَتَهُ وَ مِحْنَةَ الْاخِرِ ، وَ صَبْرَهُ عَلى مَا يَكْرَهُ ، وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يَتَكَلَّمَ إِلَا بَعْدَ مَوْتِ هَارُونَ بِأَرْبَعِ سِنِينَ».

ثُمَّ قَالَ لِي : «يَا يَزِيدُ ، وَ إِذَا مَرَرْتَ بِهذَا الْمَوْضِعِ ، وَ لَقِيتَهُ _ وَ سَتَلْقَاهُ _ فَبَشِّرْهُ أَنَّهُ سَيُولَدُ لَهُ غُ_لَامٌ أَمِينٌ مَأْمُونٌ مُبَارَكٌ ، وَ سَيُعْلِمُكَ أَنَّكَ قَدْ لَقِيتَنِي ، فَأَخْبِرْهُ عِنْدَ ذلِكَ أَنَّ الْجَارِيَةَ الَّتِي يَكُونُ مِنْهَا هذَا الْغُ_لَامُ جَارِيَةٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مَارِيَةَ جَارِيَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أُمِّ إِبْرَاهِيمَ ، فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تُبَلِّغَهَا مِنِّي السَّ_لَامَ ، فَافْعَلْ».

قَالَ يَزِيدُ : فَلَقِيتُ بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام عَلِيّاً عليه السلام ، فَبَدَأَنِي ، فَقَالَ لِي : «يَا يَزِيدُ ، مَا تَقُولُ فِي الْعُمْرَةِ؟» فَقُلْتُ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، ذلِكَ إِلَيْكَ ، وَ مَا عِنْدِي نَفَقَةٌ ، فَقَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! مَا كُنَّا نُكَلِّفُكَ وَ لَا نَكْفِيكَ» فَخَرَجْنَا حَتّى انْتَهَيْنَا إِلى ذلِكَ الْمَوْضِعِ ، فَابْتَدَأَنِي ، فَقَالَ : «يَا يَزِيدُ ، إِنَّ هذَا الْمَوْضِعَ كَثِيراً مَا لَقِيتَ فِيهِ جِيرَتَكَ وَ عُمُومَتَكَ» قُلْتُ : نَعَمْ ، ثُمَّ قَصَصْتُ عَلَيْهِ الْخَبَرَ ، فَقَالَ لِي : «أَمَّا الْجَارِيَةُ ، فَلَمْ تَجِئْ بَعْدُ ، فَإِذَا جَاءَتْ بَلَّغْتُهَا مِنْهُ السَّ_لَامَ» فَانْطَلَقْنَا إِلى مَكَّةَ ، فَاشْتَرَاهَا فِي تِلْكَ السَّنَةِ ، فَلَمْ تَلْبَثْ إِلَا قَلِيلًا حَتّى حَمَلَتْ ، فَوَلَدَتْ ذلِكَ الْغُ_لَامَ .

قَالَ يَزِيدُ : وَ كَانَ إِخْوَةُ عَلِيٍّ يَرْجُونَ أَنْ يَرِثُوهُ ، فَعَادُونِي إِخْوَتُهُ مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ ، فَقَالَ لَهُمْ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ : وَ اللّهِ ، لَقَدْ رَأَيْتُهُ وَ إِنَّهُ لَيَقْعُدُ مِنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ بِالْمَجْلِسِ الَّذِي لَا أَجْلِسُ فِيهِ أَنَا . .

ص: 99

273.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :احمد بن مهران، از محمد بن على، از ضحّاك بن اشعث، از داود بن زَربى روايت كرده است كه گفت: مالى را به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام آوردم، پس بعضى از آن را گرفت، و برخى از آن را وا گذاشت. عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، براى چه آن را در نزد من گذاشتى؟ فرمود:«به درستى كه صاحب امر امامت، اين را از تو طلب خواهد نمود». پس چون خبر وفات آن حضرت به ما رسيد، پسرش، حضرت امام رضا عليه السلام ، مرا طلبيد و آن مال را از من خواست و من آن را تسليم آن حضرت كردم.272.تاريخ دمشق عن عمرو ذو مرّ وسعيد بن وهب وعن زيد بناحمد بن مهران، از محمد بن على، از ابوالحكم ارمنى روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا عبداللّه بن ابراهيم بن على بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب، از يزيد بن سليط زيدى و ابوالحكم گفت: و نيز مرا خبر داد عبداللّه بن محمد بن عماره جَرمى، از يزيد بن سليط كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام را ملاقات كردم در بين راه مكّه و ما اراده عُمره داشتيم. عرض كردم كه: فداى تو گردم، آيا اين موضعى را كه ما در آن هستيم، خوب مى شناسى؟ حضرت فرمود:«آرى، پس آيا تو اين را خوب مى شناسى؟» عرض كردم: آرى، من با پدرم در اينجا تو را ملاقات كرديم، و تو با حضرت صادق عليه السلام بودى و برادران تو با آن حضرت بودند.

پس پدرم به آن حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد! همه شما امامان مطهر و معصوميد و كسى از مرگ، عارى نمى باشد (و هر كسى لباس مرگ را خواهد پوشيد)، پس نشانه اى را براى من بيان فرما كه حديث كنم به آن، كسى را كه بعد از من، مرا جانشين مى شود، تا گمراه نگردد.

فرمود: «آرى اى ابو عبداللّه ، اين جماعت فرزندان منند و اين سيّد و بزرگ ايشان است» و اشاره فرمود به سوى تو و فرمود كه: «به او تعليم شده كه حكمت ها (يا حكم)، در ميان مردمان و فهم و سخاوت و معرفت به آنچه مردم به آن محتاج اند و آنچه در آن اختلاف دارند از امر دين و دنياى خويش، و در اوست خوش خلقى و حسن جواب و او درى است از درهاى خداى عزّوجلّ و در او صفتى ديگر است كه از همه آنچه مذكور شد، بهتر است».

پدرم به آن حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد، آن صفت چيست؟ حضرت عليه السلام فرمود كه: «خداى عزّوجلّ بيرون مى آورد از صلب او، پناه اين امّت و پناه دهنده ايشان را (يا فريادرس و فرياد رسنده ايشان) و نشانه و نور و فضل و حكمت ايشان، كه از هر طفلى كه متولّد شده بهتر است، و از هر نوجوانى خوش تر. خدا به سبب او، خون ها را محافظت مى فرمايد و به وساطت او، حالتى را كه در ميان مردم است از خصومت و منازعت، به اصلاح مى آورد. و امور متفرّقه و پراكنده را به او جمع مى كند، و رخنه ها را مى بندد، و به او برهنه را مى پوشاند، و گرسنه را سير مى گرداند، و ترسان را ايمن مى سازد، و به او باران از آسمان فرو مى آورد، و بر بندگان خود رحم مى فرمايد، و از هر مرد رو مويى (1) بهتر، و از هر صاحب نموّى خوش تر است. گفته او محكم و استوار و سكوت و خاموشى او، علم است. از براى مردمان بيان مى كند آنچه را كه در آن اختلاف دارند، و بزرگ قبيله خود مى گردد، پيش از وقتى كه به حدّ بلوغ برسد».

پس پدرم به آن حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد، آيا آن كه مى فرمايى، متولّد شده؟ حضرت فرمود: «آرى، و سال ها بر او گذشته است». يزيد مى گويد كه: پس كسى پيش ما آمد كه با وجود او، هيچ سخن نتوانستيم گفت. يزيد مى گويد كه: بعد از آن، به امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: پس تو نيز مرا خبر ده به مثل آنچه پدرت مرا خبر داد. حضرت در جواب فرمود: «آرى، به درستى كه پدرم عليه السلام در روزگارى بود كه اين زمان چون روزگار او نيست» (چه تقيّه در اين وقت شديدتر است).

من به آن حضرت عرض كردم كه: هر كه به همين سكوت و هيچ نگفتن به جهت تقيّه، از تو راضى شود (كه به اين اكتفا كند)، لعنت خدا بر او باد!

يزيد مى گويد كه: حضرت امام موسى عليه السلام خنديد و خنده اى سختى كرد، بعد از آن فرمود كه: «تو را خبر مى دهم اى ابو عُماره، كه من از منزل خود بيرون آمدم و پسرم فلانى را وصىّ خود گردانيدم، و پسران خود را در ظاهر با او شريك ساختم، و در باطن او را وصىّ خود كردم، و او را تنها و منفرد ساختم. و اگر امر امامت به من مفوّض بود، آن را در قاسم پسرم

قرار مى دادم، به جهت آن كه من او را دوست مى دارم، و بر او رأفت و مهربانى دارم، وليكن اين امر مفوّض به خداى عزّوجلّ است و اختيار با اوست كه آن را قرار مى دهد در هر جا كه خواهد. و هر آينه به حقيقت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر وصىّ مرا به نزد من آورد، بعد از آن او را به من نمود و به من فرمود: هر كه با او و از شيعيان او خواهد بود. و همچنين هيچ يك از ما وصىّ نمى شود تا آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر او را بياورد.

با جدّم اميرالمؤمنين على - صلوات اللّه عليه - و من با رسول خدا صلى الله عليه و آله انگشتر و شمشير و عصا و كتاب و دستارى را ديدم، عرض كردم كه: يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، اينها چيست؟ در جواب من فرمود كه: امّا دستار، نشانه سلطنت خداى عزّوجلّ است، و امّا شمشير، علامت عزّت خداى تبارك و تعالى، و امّا كتاب، نور و علوم خداى تبارك و تعالى، و امّا عصا، قوّت خدا، و امّا انگشتر، جامع جميع اين امور است كه هر كس آن را دارد، همه را دارد.

پس پيغمبر صلى الله عليه و آله به من فرمود كه: امر امامت، از تو بيرون رفت و به غير تو منتقل شد. عرض كردم كه: يا رسول اللّه ، او را به من بنما تا ببينم كه كدام يك از فرزندان من، امام است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: نديدم هيچ يك را از امامان كه جَزعش بر جدايى اين امر، از تو بيشتر باشد. و اگر امامت به دوستى مى بود، هر آينه اسماعيل به سوى پدرت از تو محبوب تر بود، وليكن اين امر از جانب خداى عزّوجلّ است».

بعد از آن، امام موسى كاظم عليه السلام فرمود كه: «همه فرزندان خود را ديدم (آنچه از ايشان كه زنده اند و آنچه مرده اند)، پس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه: اين سيّد ايشان است، و اشاره فرمود به جانب پسرم على. پس على از من است و من از اويم، و خدا با نيكوكاران است».

يزيد مى گويد كه: بعد از آن، امام موسى عليه السلام فرمود كه: «اى يزيد، اين امانتى است در نزد تو، پس خبر مده به اين، مگر كسى را كه عاقل باشد، يا بنده اى كه او را راستگو شناسى. و اگر سؤال شوى از شهادت، به اين، شهادت بده و اين است معنى قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إلى أهْلِها» (2) . و به ما نيز فرموده: «وَ مَنْ أظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ» (3) ، يعنى: و كى ستم كارتر است (و مراد اين است كه كسى ستم كارتر نيست) از آن كه بپوشد شهادتى را كه در نزد اوست از خدا» (يا شهادتى كه از جانب خدا باشد).

يزيد مى گويد كه: پس امام موسى عليه السلام فرمود كه: «بعد از آن، رو كردم به رسول خدا، و عرض كردم كه: پدر و مادرم فداى تو باد، همه فرزندان مرا براى من جمع فرمودى، پس كدام يك از ايشان، امام است؟ فرمود كه: آن كسى است كه به نور خدا نظر مى كند، و به فهم او، مى شنود و به حكمت او، سخن مى كند، درست مى گويد و خطا نمى كند، و مى داند و جاهل نمى باشد، در حالتى كه حكم و علم به او تعليم شده (يا آن را به ديگران تعليم مى دهد)، و آن، همين است. - و دست پسرم على را گرفت - و فرمود كه: چه بسيار كم است ماندن تو با او. پس چون از سفر خويش برگردى، وصيّت كن و امر خود را اصلاح كن، و فارغ گردان خود را از آنچه اراده دارى؛ زيرا كه تو از ايشان بيرون مى روى و با غير ايشان مجاورت مى نمايى، و چون اراده نمايى كه از مدينه بيرون روى، على را طلب كن تا تو را غسل دهد و كفن كند؛ كه همان موجب طهارت و پاكى تو است. و استقامت ندارد، مگر همين كه على تو را غسل دهد، و اين طريقه اى است كه پيش از اين، گذشته؛ پس در پيش روى او بخواب و برادران على و عموهاى او در پشت سرش صف ببندند، و او را امر كن كه بر تو، نه تكبير بگويد.

پس به درستى كه وصى بودن او، استقامت به هم رسانيد و راست ايستاد و او ولىّ تو است و حال آن كه تو زنده اى. بعد از آن، جمع گردان از براى او فرزندان خويش را از آنها كه ايشان را به حساب مى آورى، و اعتنا به شأن ايشان دارى. پس بر ايشان شاهد بگير و خداى عزّوجلّ را شاهد گردان و خدا كافى است كه شاهد باشد».

يزيد مى گويد كه: بعد از آن، حضرت امام موسى عليه السلام فرمود كه: «من، در همين سال محبوس مى شوم و امر امامت مفوّض است به پسرم على كه همنام دو على است: امّا على اوّل، على بن ابى طالب عليه السلام ، و امّا على آخر، على بن الحسين عليه السلام است. و خدا به او عطا فرموده فهم على اوّل و حلم و يارى و دوستى در دل هاى مردمان و دين و محنت او را و محنت على آخر و صبر او را بر آنچه ناخوش دارد. و او را جايز نيست كه در باب امامت، سخن گويد، مگر چهار سال بعد از مردن هارون».

بعد از آن، به من فرمود كه: «اى يزيد، چون بعد از اين، به اين موضع بگذرى و امام رضا عليه السلام را ملاقات كنى _ و زود باشد كه او را ملاقات كنى _ بشارت ده او را كه زود باشد كه او را پسرى متولّد شود كه امين و مأمون و مبارك باشد. و زود باشد كه حضرت امام رضا عليه السلام تو را اعلام كند كه مرا در اين موضع، ملاقات كرده، پس در آن هنگام او را خبر ده كه آن كنيزى كه اين پسر از او به هم مى رسد، كنيزى است از خاندان ماريه، كنيز رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مادر ابراهيم بود، پس اگر بتوانى كه از جانب من، آن كنيز را سلام برسانى، برسان».

يزيد مى گويد كه: بعد از رحلت امام موسى عليه السلام ، على بن موسى الرّضا عليه السلام را ملاقات كردم، پس مرا ابتدا به سخن فرمود و فرمود كه: «اى يزيد، چه مى گويى در باب عُمره؟» (يعنى: نمى خواهى كه آن را به جا آوريم؟) يزيد مى گويد كه: عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو باد، اين امر با تو است (و اختيار تو دارى)، وليكن من خرجى ندارم. حضرت فرمود: «سبحان اللّه ! عادت ما چنان نيست كه تو را تكليف كنيم و امور تو را كفايت نكنيم و متكفّل احوالت نشويم».

پس بيرون رفتيم تا به آن موضع رسيديم، مرا ابتدا به سخن فرمود و فرمود كه: «اين موضعى است كه در آن بسيار همسايگان و عموهاى خود را ملاقات كرده اى». عرض كردم: آرى، پس آن خبر را از اوّل تا آخر بر او خواندم، و قصّه را باز گفتم. حضرت فرمود كه: «امّا آن كنيز، هنوز نيامده است، چون بيايد سلام پدرم را به او مى رسانم» (يا مى رسانى). پس رفتيم تا مكّه معظّمه و حضرت در آن سال، آن كنيز را خريد و زمانى نگذشت تا آن كه حامله شد و آن پسر را زاييد.

يزيد مى گويد كه: برادران على بن موسى الرّضا عليه السلام اميدوارى داشتند كه از او ارث برند، چون چنين شد، با من دشمنى ورزيدند، و حال آن كه من گناه و تقصيرى نداشتم. پس اسحاق بن جعفر به ايشان گفت: به خدا سوگند، كه يزيد را ديدم كه در مجلس امام موسى عليه السلام در جايى مى نشست كه من در آنجا نمى نشستم. .


1- .ميان سال.
2- .نساء، 58.
3- .بقره، 140.

ص: 100

. .

ص: 101

. .

ص: 102

. .

ص: 103

. .

ص: 104

. .

ص: 105

. .

ص: 106

271.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در حَجّة الوداع _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي الْحَكَمِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي عَبْدُ اللّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيُّ وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ ، قَالَ : لَمَّا أَوْصى أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، أَشْهَدَ إِبْرَاهِيمَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيَّ ، وَ إِسْحَاقَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيَّ ، وَ إِسْحَاقَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، وَ جَعْفَرَ بْنَ صَالِحٍ ، وَ مُعَاوِيَةَ الْجَعْفَرِيَّ ، وَ يَحْيَى بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ ، وَ سَعْدَ بْنَ عِمْرَانَ الْأَنْصَارِيَّ ، وَ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَنْصَارِيَّ ، وَ يَزِيدَ بْنَ سَلِيطٍ الْأَنْصَارِيَّ ، وَ مُحَمَّدَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ سَعْدٍ الْأَسْلَمِيَّ _ وَ هُوَ كَاتِبُ الْوَصِيَّةِ الْأُولى _ أَشْهَدَهُمْ أَنَّهُ «يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا ، وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ ، وَ أَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ ، وَ أَنَّ الْوَعْدَ حَقٌّ ، وَ أَنَّ الْحِسَابَ حَقٌّ ، وَ الْقَضَاءَ حَقٌّ ، وَ أَنَّ الْوُقُوفَ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ حَقٌّ ، وَ أَنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله حَقٌّ ، وَ أَنَّ مَا نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ حَقٌّ ، عَلى ذلِكَ أَحْيَا ، وَ عَلَيْهِ أَمُوتُ ، وَ عَلَيْهِ أُبْعَثُ إِنْ شَاءَ اللّهُ».

وَ أَشْهَدَهُمْ أَنَّ «هذِهِ وَصِيَّتِي بِخَطِّي ، وَ قَدْ نَسَخْتُ وَصِيَّةَ جَدِّي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ، وَ وَصِيَّةَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَبْلَ ذلِكَ ، نَسَخْتُهَا حَرْفاً بِحَرْفٍ ، وَ وَصِيَّةَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلى مِثْلِ ذلِكَ ، وَ إِنِّي قَدْ أَوْصَيْتُ إِلى عَلِيٍّ ، وَ بَنِيَّ بَعْدُ مَعَهُ إِنْ شَاءَ وَ آنَسَ مِنْهُمْ رُشْداً وَ أَحَبَّ أَنْ يُقِرَّهُمْ ، فَذَاكَ لَهُ ، وَ إِنْ كَرِهَهُمْ وَ أَحَبَّ أَنْ يُخْرِجَهُمْ ، فَذَاكَ لَهُ ، وَ لَا أَمْرَ لَهُمْ مَعَهُ .

وَ أَوْصَيْتُ إِلَيْهِ بِصَدَقَاتِي وَ أَمْوَالِي وَ مَوَالِيَّ وَ صِبْيَانِيَ الَّذِينَ خَلَّفْتُ وَ وُلْدِي ، وَ إِلى إِبْرَاهِيمَ وَ الْعَبَّاسِ وَ قَاسِمٍ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ أَحْمَدَ وَ أُمِّ أَحْمَدَ ، وَ إِلى عَلِيٍّ أَمْرُ نِسَائِي دُونَهُمْ ، وَ ثُلُثُ صَدَقَةِ أَبِي وَ ثُلُثِي ، يَضَعُهُ حَيْثُ يَرى ، وَ يَجْعَلُ فِيهِ مَا يَجْعَلُ ذُو الْمَالِ فِي مَالِهِ ، فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ يَبِيعَ أَوْ يَهَبَ أَوْ يَنْحَلَ أَوْ يَتَصَدَّقَ بِهَا عَلى مَنْ سَمَّيْتُ لَهُ وَ عَلى غَيْرِ مَنْ سَمَّيْتُ ، فَذَاكَ لَهُ .

وَ هُوَ أَنَا فِي وَصِيَّتِي فِي مَالِي وَ فِي أَهْلِي وَ وُلْدِي ، وَ إِنْ يَرى أَنْ يُقِرَّ إِخْوَتَهُ _ الَّذِينَ سَمَّيْتُهُمْ فِي كِتَابِي هذَا _ أَقَرَّهُمْ ؛ وَ إِنْ كَرِهَ ، فَلَهُ أَنْ يُخْرِجَهُمْ غَيْرَ مُثَرَّبٍ عَلَيْهِ وَ لَا مَرْدُودٍ ؛ فَإِنْ آنَسَ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي فَارَقْتُهُمْ عَلَيْهِ ، فَأَحَبَّ أَنْ يَرُدَّهُمْ فِي وَلَايَةٍ ، فَذَاكَ لَهُ ؛ وَ إِنْ أَرَادَ رَجُلٌ مِنْهُمْ أَنْ يُزَوِّجَ أُخْتَهُ ، فَلَيْسَ لَهُ أَنْ يُزَوِّجَهَا إِلَا بِإِذْنِهِ وَ أَمْرِهِ ، فَإِنَّهُ أَعْرَفُ بِمَنَاكِحِ قَوْمِهِ .

وَ أَيُّ سُلْطَانٍ أَوْ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ كَفَّهُ عَنْ شَيْءٍ ، أَوْ حَالَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ شَيْءٍ _ مِمَّا ذَكَرْتُ فِي كِتَابِي هذَا _ أَوْ أَحَدٍ مِمَّنْ ذَكَرْتُ ، فَهُوَ مِنَ اللّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ بَرِيءٌ ، وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْهُ بُرَآءُ ، وَ عَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ ، وَ لَعْنَةُ اللَاعِنِينَ وَ الْمَ_لَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ جَمَاعَةِ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ مِنَ السَّ_لَاطِينِ أَنْ يَكُفَّهُ عَنْ شَيْءٍ ، وَ لَيْسَ لِي عِنْدَهُ تَبِعَةٌ وَ لَا تِبَاعَةٌ ، وَ لَا لِأَحَدٍ مِنْ وُلْدِي لَهُ قِبَلِي مَالٌ ؛ وَهُوَ مُصَدَّقٌ فِيمَا ذَكَرَ ، فَإِنْ أَقَلَّ ، فَهُوَ أَعْلَمُ ؛ وَ إِنْ أَكْثَرَ ، فَهُوَ الصَّادِقُ كَذلِكَ .

وَإِنَّمَا أَرَدْتُ بِإِدْخَالِ الَّذِينَ أَدْخَلْتُهُمْ مَعَهُ مِنْ وُلْدِي التَّنْوِيهَ بِأَسْمَائِهِمْ ، وَ التَّشْرِيفَ لَهُمْ ؛ وَ أُمَّهَاتُ أَوْلَادِي مَنْ أَقَامَتْ مِنْهُنَّ فِي مَنْزِلِهَا وَ حِجَابِهَا ، فَلَهَا مَا كَانَ يَجْرِي عَلَيْهَا فِي حَيَاتِي إِنْ رَأى ذلِكَ ، وَ مَنْ خَرَجَتْ مِنْهُنَّ إِلى زَوْجٍ ، فَلَيْسَ لَهَا أَنْ تَرْجِعَ إِلى مَحْوَايَ إِلَا أَنْ يَرى عَلِيٌّ غَيْرَ ذلِكَ ، وَ بَنَاتِي بِمِثْلِ ذلِكَ ، وَ لَا يُزَوِّجُ بَنَاتِي أَحَدٌمِنْ إِخْوَتِهِنَّ مِنْ أُمَّهَاتِهِنَّ وَ لَا سُلْطَانٌ وَ لَا عَمٌّ إِلَا بِرَأْيِهِ وَ مَشُورَتِهِ ، فَإِنْ فَعَلُوا غَيْرَ ذلِكَ ، فَقَدْ خَالَفُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ جَاهَدُوهُ فِي مُلْكِهِ ، وَ هُوَ أَعْرَفُ بِمَنَاكِحِ قَوْمِهِ ، فَإِنْ أَرَادَ أَنْ يُزَوِّجَ زَوَّجَ ، وَ إِنْ أَرَادَ أَنْ يَتْرُكَ تَرَكَ .

وَقَدْ أَوْصَيْتُهُنَّ بِمِثْلِ مَا ذَكَرْتُ فِي كِتَابِي هذَا ، وَ جَعَلْتُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَيْهِنَّ شَهِيداً ، وَ هُوَ وَ أُمُّ أَحْمَدَ ؛ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَكْشِفَ وَصِيَّتِي وَ لَا يَنْشُرَهَا وَ هُوَ مِنْهَا عَلى غَيْرِ مَا ذَكَرْتُ وَ سَمَّيْتُ ؛ فَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهِ ، وَ مَنْ أَحْسَنَ فَلِنَفْسِهِ ، وَ مَا رَبُّكَ بِظَلَامٍ لِلْعَبِيدِ ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ .

وَلَيْسَ لِأَحَدٍ مِنْ سُلْطَانٍ وَ لَا غَيْرِهِ أَنْ يَفُضَّ كِتَابِي هذَا الَّذِي خَتَمْتُ عَلَيْهِ الْأَسْفَلَ ، فَمَنْ فَعَلَ ذلِكَ ، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ ، وَ لَعْنَةُ اللَاعِنِينَ وَ الْمَ_لَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ جَمَاعَةِ الْمُرْسَلِينَ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ ، وَ عَلى مَنْ فَضَّ كِتَابِي هذَا . وَ كَتَبَ وَ خَتَمَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ وَ الشُّهُودُ ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ».

قَالَ أَبُو الْحَكَمِ : فَحَدَّثَنِي عَبْدُ اللّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيُّ ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ ، قَالَ :

كَانَ أَبُو عِمْرَانَ الطَّلْحِيُّ قَاضِيَ الْمَدِينَةِ ، فَلَمَّا مَضى مُوسى عليه السلام قَدَّمَهُ إِخْوَتُهُ إِلَى الطَّلْحِيِّ الْقَاضِي ، فَقَالَ الْعَبَّاسُ بْنُ مُوسى : أَصْلَحَكَ اللّهُ وَ أَمْتَعَ بِكَ ، إِنَّ فِي أَسْفَلِ هذَا الْكِتَابِ كَنْزاً وَ جَوْهَراً ، وَ يُرِيدُ أَنْ يَحْتَجِبَهُ وَ يَأْخُذَهُ دُونَنَا ، وَ لَمْ يَدَعْ أَبُونَا _ رَحِمَهُ اللّهُ _ شَيْئاً إِلَا أَلْجَأَهُ إِلَيْهِ ، وَ تَرَكَنَا عَالَةً ، وَ لَوْ لَا أَنِّي أَكُفُّ نَفْسِي ، لَأَخْبَرْتُكَ بِشَيْءٍ عَلى رُؤُوسِ الْمَلَاَء، فَوَثَبَ إِلَيْهِ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، فَقَالَ : إِذاً وَاللّهِ ، تُخْبِرَ بِمَا لَا نَقْبَلُهُ مِنْكَ وَ لَا نُصَدِّقُكَ عَلَيْهِ ، ثُمَّ تَكُونُ عِنْدَنَا مَلُوماً مَدْحُوراً ؛ نَعْرِفُكَ بِالْكَذِبِ صَغِيراً وَ كَبِيراً ، وَ كَانَ أَبُوكَ أَعْرَفَ بِكَ لَوْ كَانَ فِيكَ خَيْرٌ ، وَ إِنْ كَانَ أَبُوكَ لَعَارِفاً بِكَ فِي الظَّاهِرِ وَ الْبَاطِنِ ، وَ مَا كَانَ لِيَأْمَنَكَ عَلى تَمْرَتَيْنِ .

ثُمَّ وَثَبَ إِلَيْهِ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ عَمُّهُ ، فَأَخَذَ بِتَلْبِيبِهِ ، فَقَالَ لَهُ : إِنَّكَ لَسَفِيهٌ ضَعِيفٌ أَحْمَقُ ، اجْمَعْ هذَا مَعَ مَا كَانَ بِالْأَمْسِ مِنْكَ ، وَ أَعَانَهُ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ .

فَقَالَ أَبُو عِمْرَانَ الْقَاضِي لِعَلِيٍّ : قُمْ يَا أَبَا الْحَسَنِ ، حَسْبِي مَا لَعَنَنِي أَبُوكَ الْيَوْمَ ، وَ قَدْ وَسَّعَ لَكَ أَبُوكَ ، وَ لَا وَ اللّهِ ، مَا أَحَدٌ أَعْرَفَ بِالْوَلَدِ مِنْ وَالِدِهِ ، وَ لَا وَ اللّهِ ، مَا كَانَ أَبُوكَ عِنْدَنَا بِمُسْتَخَفٍّ فِي عَقْلِهِ ، وَ لَا ضَعِيفٍ فِي رَأْيِهِ .

فَقَالَ الْعَبَّاسُ لِلْقَاضِي : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، فُضَّ الْخَاتَمَ وَ اقْرَأْ مَا تَحْتَهُ ، فَقَالَ أَبُو عِمْرَانَ : لَا أَفُضُّهُ ، حَسْبِي مَا لَعَنَنِي أَبُوكَ مُنْذُ الْيَوْمِ ، فَقَالَ الْعَبَّاسُ : فَأَنَا أَفُضُّهُ ، فَقَالَ : ذَاكَ إِلَيْكَ ، فَفَضَّ الْعَبَّاسُ الْخَاتَمَ ، فَإِذَا فِيهِ إِخْرَاجُهُمْ وَ إِقْرَارُ عَلِيٍّ لَهَا وَحْدَهُ ، وَ إِدْخَالُهُ إِيَّاهُمْ فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ إِنْ أَحَبُّوا أَوْ كَرِهُوا ، وَ إِخْرَاجُهُمْ مِنْ حَدِّ الصَّدَقَةِ وَ غَيْرِهَا ،وَ كَانَ فَتْحُهُ عَلَيْهِمْ بَ_لَاءً وَ فَضِيحَةً وَ ذِلَّةً ، وَ لِعَلِيٍّ عليه السلام خِيَرَةً .

وَ كَانَ فِي الْوَصِيَّةِ الَّتِي فَضَّ الْعَبَّاسُ تَحْتَ الْخَاتَمِ : هؤُلَاءِ الشُّهُودُ : إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، وَ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ ، وَ جَعْفَرُ بْنُ صَالِحٍ ، وَ سَعِيدُ بْنُ عِمْرَانَ ؛ وَ أَبْرَزُوا وَجْهَ أُمِّ أَحْمَدَ فِي مَجْلِسِ الْقَاضِي ، وَ ادَّعَوْا أَنَّهَا لَيْسَتْ إِيَّاهَا حَتّى كَشَفُوا عَنْهَا وَ عَرَفُوهَا ، فَقَالَتْ عِنْدَ ذلِكَ : قَدْ وَاللّهِ ، قَالَ سَيِّدِي هذَا : إِنَّكِ سَتُؤْخَذِينَ جَبْراً ، وَ تُخْرَجِينَ إِلَى الْمَجَالِسِ ؛ فَزَجَرَهَا إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ ، وَ قَالَ : اسْكُتِي ؛ فَإِنَّ النِّسَاءَ إِلَى الضَّعْفِ ، مَا أَظُنُّهُ قَالَ مِنْ هذَا شَيْئاً .

ثُمَّ إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام الْتَفَتَ إِلَى الْعَبَّاسِ ، فَقَالَ : «يَا أَخِي ، إِنِّي أَعْلَمُ أَنَّهُ إِنَّمَا حَمَلَكُمْ عَلى هذِهِ الْغَرَائِمُ وَ الدُّيُونُ الَّتِي عَلَيْكُمْ ، فَانْطَلِقْ يَا سَعِيدُ ، فَتَعَيَّنْ لِي مَا عَلَيْهِمْ ، ثُمَّ اقْضِ عَنْهُمْ ، وَ لَا وَ اللّهِ ، لَا أَدَعُ مُؤَاسَاتَكُمْ وَ بِرَّكُمْ مَا مَشَيْتُ عَلَى الْأَرْضِ ، فَقُولُوا مَا شِئْتُمْ».

فَقَالَ الْعَبَّاسُ : مَا تُعْطِينَا إِلَا مِنْ فُضُولِ أَمْوَالِنَا ، و مَا لَنَا عِنْدَكَ أَكْثَرُ ، فَقَالَ : «قُولُوا مَا شِئْتُمْ ، فَالْعِرْضُ عِرْضُكُمْ ، فَإِنْ تُحْسِنُوا فَذَاكَ لَكُمْ عِنْدَ اللّهِ ، وَ إِنْ تُسِيئُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ؛ وَ اللّهِ ، إِنَّكُمْ لَتَعْرِفُونَ أَنَّهُ مَا لِي يَوْمِي هذَا وَلَدٌ وَ لَا وَارِثٌ غَيْرُكُمْ ، وَ لَئِنْ حَبَسْتُ شَيْئاً مِمَّا تَظُنُّونَ ، أَوِ ادَّخَرْتُهُ ، فَإِنَّمَا هُوَ لَكُمْ ، وَ مَرْجِعُهُ إِلَيْكُمْ ، وَ اللّهِ ، مَا مَلَكْتُ مُنْذُ مَضى أَبُوكُمْ _ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُ _ شَيْئاً إِلَا وَ قَدْ سَيَّبْتُهُ حَيْثُ رَأَيْتُمْ».

فَوَثَبَ الْعَبَّاسُ ، فَقَالَ : وَ اللّهِ ، مَا هُوَ كَذلِكَ ، وَ مَا جَعَلَ اللّهُ لَكَ مِنْ رَأْيٍ عَلَيْنَا ، وَ لكِنْ حَسَدُ أَبِينَا لَنَا وَ إِرَادَتُهُ مَا أَرَادَ مِمَّا لَا يُسَوِّغُهُ اللّهُ إِيَّاهُ ، وَ لَا إِيَّاكَ ، وَ إِنَّكَ لَتَعْرِفُ أَنِّي أَعْرِفُ صَفْوَانَ بْنَ يَحْيى بَيَّاعَ السَّابِرِيِّ بِالْكُوفَةِ ، وَ لَئِنْ سَلِمْتُ لَأُغْصِصَنَّهُ بِرِيقِهِ وَ أَنْتَ مَعَهُ .

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ ، أَمَّا إِنِّي يَا إِخْوَتِي ، فَحَرِيصٌ عَلى مَسَرَّتِكُمْ ، اللّهُ يَعْلَمُ ؛ اللّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي أُحِبُّ صَ_لَاحَهُمْ ، وَ أَنِّي بَارٌّ بِهِمْ ، وَاصِلٌ لَهُمْ ، رَفِيقٌ عَلَيْهِمْ ، أُعْنى بِأُمُورِهِمْ لَيْلًا وَ نَهَاراً ، فَاجْزِنِي بِهِ خَيْراً ، وَ إِنْ كُنْتُ عَلى غَيْرِ ذلِكَ ، فَأَنْتَ عَلَامُ الْغُيُوبِ ، فَاجْزِنِي بِهِ مَا أَنَا أَهْلُهُ ، إِنْ كَانَ شَرّاً فَشَرّاً ، وَ إِنْ كَانَ خَيْراً فَخَيْراً ؛ اللّهُمَّ أَصْلِحْهُمْ ، وَ أَصْلِحْ لَهُمْ ، وَ اخْسَأْ عَنَّا وَ عَنْهُمُ الشَّيْطَانَ ، وَ أَعِنْهُمْ عَلى طَاعَتِكَ ، وَ وَفِّقْهُمْ لِرُشْدِكَ ؛ أَمَّا أَنَا يَا أَخِي ، فَحَرِيصٌ عَلى مَسَرَّتِكُمْ ، جَاهِدٌ عَلى صَ_لَاحِكُمْ ، وَ اللّهُ عَلى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ».

فَقَالَ الْعَبَّاسُ : مَا أَعْرَفَنِي بِلِسَانِكَ! وَ لَيْسَ لِمِسْحَاتِكَ عِنْدِي طِينٌ . فَافْتَرَقَ الْقَوْمُ عَلى هذَا ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ . .

ص: 107

270.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در روز غدير خم _ ) احمد بن مهران، از محمد بن على، از ابوالحكم روايت كرده است كه گفت: حديث كردند مرا عبداللّه بن ابراهيم جعفرى و عبداللّه بن محمد بن عُماره، از يزيد بن سليط كه گفت: چون امام موسى كاظم عليه السلام وصيّت فرمود، ابراهيم بن محمد جعفرى و اسحاق بن محمد جعفرى و اسحاق بن جعفر بن محمد و جعفر بن صالح و معاويه جعفرى و يحيى بن حسين بن زيد بن على و سعد بن عمران انصارى و محمد بن حارث انصارى و يزيد بن سليط انصارى و محمد بن جعفر بن سعد اسلمى را شاهد گردانيد. و محمد بن جعفر، نويسنده وصيّت نامه اوّل بود. و حضرت ايشان را شاهد گرفت بر اين كه آن حضرت شهادت مى دهد به اين كه:

«نيست خدايى مگر خدا (كه مستجمع جميع صفات كمال است)، در حالتى كه تنهاست و او را شريكى نيست، و آن كه محمد صلى الله عليه و آله ، بنده و رسول اوست و آن كه، قيامت آمدنى است و در آن، هيچ شكّى نيست، و آن كه خدا برخواهد انگيخت كسانى را كه در قبرهايند، و آن كه زنده شدن بعد از مردن، راست است، و آن كه وعده خدا راست است، و آن كه حساب روز قيامت راست است، و قضا و قدر خدا و حكم بر وفق حكمت راست است (يا مراد، حكم به خلود بهشتيان در بهشت و دوزخيان در دوزخ است، و اين معنى انسب است به مقام)، و آن كه ايستادن در نزد خدا راست است، و آن كه آنچه محمد صلى الله عليه و آله آورده راست است، و آن كه آنچه روح الامين (كه جبرئيل است) به آن فرود آمده راست است. بر اين اعتقاد زندگى مى كنم و بر آن مى ميرم و بر آن مبعوث مى گردم، اگر خدا خواسته باشد».

و ايشان را شاهد گرفت كه:«اين وصيّت نامه من است به خطّ من، و وصيّت نامه جدّم اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و وصيّت نامه محمد بن على عليه السلام را پيش از اين نوشته ام، و اين نسخه را از روى آن، حرف به حرف نوشته ام (كه يك حرف از اين زياده و كم تر از آن نيست)، و وصيّت نامه جعفر بن محمد مثل اين است.

و به درستى كه من، على را وصىّ خود گردانيدم، و پسران خويش را بعد از آن، با او شريك ساختم، اگر على خواسته باشد و سلوك راه راست را از ايشان مشاهده نمايد، و دوست دارد كه ايشان را بر وصايت وا گذارد و ثابت دارد، اختيار با اوست، و اگر ايشان را ناخوش دارد و دوست دارد كه ايشان را از وصايت بيرون كند، اختيار دارد، و ايشان را با وجود او، هيچ امرى نيست و رجوعى ندارند.

و على را وصىّ خود گردانيدم، در باب صدقات و موقوفات و اموال و مواليان و كودكان خويش، كه ايشان را وا گذارده ام بعد از خود، و فرزندان من با انضمام ابراهيم و عبّاس و قاسم و اسماعيل و احمد و مادر احمد، و امر زنان من، با على است، نه ايشان. و نيز با اوست ثلث موقوفات پدرم، و ثلث مال خودم، كه آن را در هر جا كه صلاح داند، قرار دهد. و بكند در آن آنچه صاحب مال در باب مال خود مى كند. پس اگر دوست دارد كه بفروشد، يا ببخشد، يا عطا كند، يا به آن تصدّق كند بر آن كه من از براى او معين كرده ام و نام برده ام، و بر غير كسى كه نام برده ام، اختيار با اوست.

و على، به منزله من است (كه هر دو يكى هستيم)، در باب وصيّت من در خصوص مال، و در باب اهل و عيال و فرزندان من. و اگر رأى او باشد كه ثابت دارد برادران خود را كه من ايشان را در اين وصيّت نامه خويش نام برده ام، ثابت بدارد، و اگر ناخوش دارد، او را مى رسد كه ايشان را بيرون كند، در حالتى كه كسى نمى تواند كه بر او سرزنش نمايد، يا او را ردّ كند. پس اگر از ايشان، غير آنچه را كه من ايشان را بر آن مفارقت كردم، مشاهده نمايد، و دوست دارد كه ايشان را باز گرداند در باب ولايت و اختيار در امرى، اختيار با اوست. و اگر مردى از ايشان خواسته باشد كه خواهر خود را به شوهر دهد، او را روا نيست كه خواهرش را به شوهر دهد، مگر به رخصت و فرمان آن حضرت؛ زيرا كه او كسانى را كه موضع نكاح اند از قوم خود و قابليت دارند، بهتر مى شناسد.

و هر پادشاهى، يا يكى از مردمان كه او را باز دارد از چيزى، يا مانع شود در ميانه او و ميان چيزى از آنچه در اين وصيّت نامه خود ذكر كردم، يا يكى از آنها كه ايشان را ياد نمودم، از خدا و از رسول او بيزار است، و خدا و رسولش از او بيزارند، و بر او باد لعنت خدا و غضب او، و لعنت همه لعنت كنندگان و جميع فرشتگان مقرّب خدا و پيغمبران و رسولان و گروه مؤمنان. و يكى از پادشاهان را نمى رسد كه او را از چيزى باز دارند (و مراد در نزد او، مظلمه و وبال مالى و حقّى نيست؛ خواه مالى باشد و خواه غير آن) و يكى از فرزندان مرا پيش من مالى نيست و از من طلبى ندارد. و على در آنچه ذكر كند، مصدَّق است (كه بايد او را تصديق نمود). پس اگر كم قرار دهد، خود بهتر مى داند، و اگر بسيار قرار دهد، خود راست گو است و بهتر مى داند.

و جز اين نيست كه اراده كردم به داخل كردن خود، آنان را كه با او داخل كردم از فرزندان خويش كه نام هاى ايشان را بلند گردانم تا معروف و صاحب اسم شوند و ايشان را تشريف دهم. و مادران فرزندان من، هر يك از ايشان كه در منزل خود قرار داشته باشد و در پرده خود مستوره باشد، از براى اوست آنچه در ايّام حيات من بر او جارى بوده؛ از نفقه و غير آن، اگر على اين را صلاح بداند. و هر كدام از ايشان، كه بيرون رفت و شوهرى ديگر گرفت، او را نمى رسد كه به سوى منزل من برگردد، مگر آن كه على، غير اين را صلاح بداند. و دختران من، به همين طريق با ايشان سلوك شود، و دختران مرا به شوهر ندهد، يكى از برادران ايشان كه از مادران ايشان است، يا پادشاه يا عمو، مگر به رأى و مشورت او. پس اگر غير از اين كنند، با خدا و رسول او مخالفت كرده اند، و با آن جناب در پادشاهى و مملكت او جنگ كرده اند، و او كسانى را كه موضع نكاح اند از قوم خود و قابليّت آن را دارند، بهتر مى شناسد.

پس اگر اراده كند كه تزويج نمايد، تزويج نمايد و اگر خواسته باشد كه ترك كند، ترك كند.

و زنان، يا زنان و دختران خويش را به همين نحو كه در اين وصيّت نامه، مذكور است، وصيّت كرده ام و خداى عزّوجلّ را بر ايشان شاهد گردانيدم، و على و مادر احمد نيز شاهدند، و كسى را جايز نيست كه وصيّت نامه مرا بروز دهد، يا آن را منتشر سازد، يا از هم باز كند، و حال آن كه نسبت به اين وصيّت نامه، بر طريقه باشد غير از آنچه ذكر كردم (و مى تواند كه معنى اين باشد كه: على، به اين وصيّت نامه بر غير آنچه ذكر كردم و نوشتم، قرار و استقرار دارد؛ چه زبانى به او آنچه بايد بگويم، گفته ام).

پس هر كه بد كند، وبال آن بر خودش خواهد بود، و هر كه نيكى كند، منفعت آن، به خودش برگردد. «وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ» (1) ، يعنى: «و نيست پروردگار تو ستم كننده بر بندگان خود». و خدا رحمت فرستد بر محمد و آل او.

و كسى را روا نيست، از پادشاه و غير او، كه بشكند مهر اين وصيّت نامه مرا كه مهر زده ام بر آن در آخر (و مهر آن را باز كند). پس هر كه مهر آن را بر هم زند، لعنت خدا و غضب او و لعنت همه لعنت كنندگان و تمام فرشتگان مقرّب خدا و گروه رسولان و مؤمنان و مسلمانان بر او باد، و بر هر كه مهر اصل اين وصيّت نامه مرا بشكند و از هم باز كند!

و ابو ابراهيم حضرت امام موسى عليه السلام و گواهان نوشتند و مهر كردند و خدا رحمت فرستد بر محمد و آل او» .

ابوالحكم مى گويد كه: عبداللّه بن ابراهيم (2) جعفرى مرا حديث كرد، از يزيد بن سليط كه گفت: ابو عمران طلحى، قاضى مدينه بود، و چون حضرت امام موسى عليه السلام از دنيا درگذشت، برادران امام رضا عليه السلام آن حضرت را به نزد طلحى قاضى بردند. پس عبّاس بن موسى به قاضى گفت كه: خدا تو را به اصلاح آورد، و ما را به وجود تو بهرمند گرداند. به درستى كه در پايين اين وصيّت نامه، گنج و گوهرى هست و على مى خواهد كه آن را بپوشاند، و خود آن را فرا گيرد، و به ما ندهد و پدر ما _ خدا او را رحمت كند _ چيزى را وا نگذاشته، مگر آن كه على آن را به خود نسبت داده (يا آن كه پدر ما آن را به على نسبت داده)، و ما را درويش و محتاج گردانيده. و اگر نه اين بود كه من خويش را نگهدارى مى كنم، هر آينه تو را خبر مى دادم به چيزى در حضور اين گروه بزرگواران.

پس ابراهيم بن محمد به سوى او راست شد و گفت: در آن هنگام، به خدا سوگند، خبر مى دهى به چيزى كه ما آن را از تو قبول نخواهيم كرد، و تو را بر آن تصديق نمى كنيم. بعد از آن، در نزد ما چنان باشى كه تو را ملامت كنيم و از خود دور گردانيم و برانيم. ما تو را به دروغ مى شناسيم، در حال كوچكى و بزرگى. پدرت تو را بهتر مى شناخت. اگر در تو خوبى بود، و به درستى كه پدرت تو را در آشكار و نهان مى شناخت، و هرگز تو را بر دو دانه خرما امين نمى گردانيد.

بعد از آن، اسحاق بن جعفر، عموى عبّاس برجست و به سوى او رفت و گريبان او را گرفت و كشيد، و گفت: به درستى كه تو سفيه و ضعيف و احمقى، اين را جمع كن با آنچه در ديروز از تو واقع شد از سفاهت و منازعت. و همه آن گروه، اسحاق را يارى نمودند.

پس ابو عمران قاضى، به حضرت على (بن موسى الرّضا) عليه السلام عرض كرد كه: يا اباالحسن، برخيز كه امروز مرا بس است آن لعنتى كه پدرت بر من كرد، و پدرت از براى تو وسعت داده (كه اختيار به دست تو داده). و به خدا سوگند، كه هيچ كس فرزند را بهتر از پدرش نمى شناسد. و به خدا سوگند، كه پدر تو در نزد ما كم عقل و ضعيف رأى نبود.

پس عباس به قاضى گفت كه: خدا تو را به اصلاح آورد، مهر را بشكن و آنچه در زير آن است، بخوان. ابوعمران گفت: من آن را نمى شكنم و بس است مرا امروز آن لعنتى كه پدرت بر من كرد. عبّاس گفت: من آن را مى شكنم. قاضى گفت كه: اختيار دارى. پس عبّاس آن مهر را شكست، ناگاه ديدند كه در آن، ايشان را از وصايت بيرون كرده، و على را تنها ثابت داشته و ايشان را در ولايت و حكم على داخل گردانيده؛ خواه دوست دارند و خواه كراهت داشته باشند. و ايشان را از حدّ صدقه و غير آن بيرون نموده. و گشودن آن وصيّت نامه بر ايشان بلا و رسوايى و خوارى، و از براى حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام خير و خوبى بود.

و در آن وصيّت نامه كه عباس مهر آن را شكست، در زير مهر، نام هاى اين شهود نوشته بود: ابراهيم بن محمد و اسحاق بن جعفر و جعفر بن صالح و سعيد بن عمران. و در مجلس قاضى، روى مادر احمد را باز كردند؛ زيرا كه چون شهادت داد، ادّعا نمودند كه اين مادر احمد نيست، تا اين كه روى او را باز كردند و او را شناختند. پس مادر احمد، در آن هنگام گفت: به خدا سوگند كه سيّد و آقاى من، همين كه در اينجاست (يعنى: حضرت امام رضا عليه السلام ) فرمود كه: «زود باشد كه تو را از روى جبر و ستم بگيرند و از خانه خود بيرون آورده و به مجلس ها برند».

اسحاق بن جعفر (به جهت تقيّه او را منع كرد و) گفت: ساكت شو. به درستى كه زنان منسوب اند به ضعف عقل (يا ناتوانى). و من گمان ندارم او را كه از اينها كه تو مى گويى، چيزى گفته باشد.

بعد از آن، على بن موسى الرّضا عليه السلام به جانب عبّاس التفات فرمود و فرمود كه: «اى برادر من، من مى دانم كه چيزى شما را بر اين دعوى باطل نداشته، مگر غرامت ها و قرض هايى كه بر شما بار است». و حضرت به غلام خود فرمود كه: «برو اى سعيد، و آنچه بر ايشان است، براى من معلوم كن و قدر آن را سياهه كن (يا آن را در ذمّه من قرار ده) بعد از آن، قرض ايشان را بده». و فرمود: «نه به خدا سوگند كه مواسات با شما و احسان به شما را ترك نخواهم كرد، مادامى كه بر روى زمين راه روم».

عبّاس گفت كه: به ما نمى دهى، مگر از زيادتى هاى اموال ما، و مال ما (يا آنچه از براى ما است) در نزد تو، از اين بيشتر است. حضرت فرمود كه: «هر چه خواهيد بگوييد؛ زيرا كه عِرض من، عِرض شما است . و چنان نپنداريد كه عِرض مرا بر باد مى دهيد و خود سالم مى مانيد، بلكه آنچه با من مى كنيد، با خود كرده ايد. پس اگر نيكى كنيد، نفع آن از براى شما است در نزد خدا و اگر بدى كنيد، خدا آمرزنده و مهربان است. به خدا سوگند كه شما مى دانيد و خبر داريد كه امروز كه در آنم، مرا فرزندى نيست، و وارثى غير از شما ندارم، و اگر چيزى را نگاه دارم از آنچه شما گمان مى كنيد، يا آن را ذخيره كنم، از براى شما است و بازگشت آن به سوى شما خواهد بود. به خدا سوگند، كه از آن روزى كه پدر شما رضى الله عنه درگذشته تا امروز، چيزى را مالك نشدم، مگر آن كه آن را متفرّق ساختم و به مستحّق دادم، از آنجا كه ديديد».

پس عبّاس برجست و گفت: به خدا سوگند كه چنين نيست، و خدا تو را بر ما زيادتى نداده از روى رأى و انديشه كه پدر نموده باشد، وليكن به جهت حسدى ظاهر كه با ما داشت، و اراده آنچه مى خواست، از آنچه خدا آن را براى او و براى هيچ يك روا نمى دارد، كرد آنچه كرد. و به درستى كه تو مى دانى كه من، صفوان بن يحيى وكيل تو را كه در كوفه پارچه سابرى فروش است، مى شناسم و اگر سالم بمانم، هر آينه چنان گلوى او را بگيرم كه آب دهان خود را فرو نتواند برد؛ و حال آن كه تو با او باشى.

حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام فرمود: «لا حول و لا قوّة اِلا باللّه العلّى العظيم. امّا من اى برادران من، خدا مى داند كه بر آنچه باعث شادى شما باشد، حرص دارم. بار خدايا، اگر چنين مى دانى كه من صلاح ايشان را دوست مى دارم، و به ايشان نيكوكارم، و با ايشان صله پرورى مى كنم، و بر ايشان مهربانم، و در امور ايشان تعب مى كشم، و سعى و اهتمام خود را به عمل مى آورم در شب و روز، مرا به سبب آن جزاى خيرى عطا كن، و اگر بر غير اين حال باشم، تويى داناى غيب ها به غايت، پس مرا جزا ده به واسطه آنچه من سزاوار آن باشم؛ اگر بد باشد، جزاى بد و اگر خوب باشد جزاى خوب. بار خدايا، ايشان را به اصلاح آور، و امور ايشان را به اصلاح آور، و شيطان را از ما و از ايشان دور كن، و ايشان را بر طاعت خود يارى كن، و از براى راه راست خويش ايشان را توفيق ده.

امّا اى برادر من، حرص دارم بر آنچه باعث شادى شما باشد، و سعى تمام در صلاح شما مى كنم و خدا وكيل است بر آنچه ما مى گوييم».

عبّاس گفت: من زبان تو را چه خوب مى شناسم، و بيل تو پيش من گِلى بر نمى دارد. بعد از آن، آن قوم بر اين حال از يكديگر جدا شدند. و خدا رحمت فرستد بر محمد و آل محمد. .


1- .فصّلت، 46.
2- .در نسخه مترجم _ رحمه اللّه _ عبداللّه بن آدم است .

ص: 108

. .

ص: 109

. .

ص: 110

. .

ص: 111

. .

ص: 112

. .

ص: 113

. .

ص: 114

. .

ص: 115

. .

ص: 116

. .

ص: 117

. .

ص: 118

269.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ الْمَرْزُبَانِ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْدَمَ الْعِرَاقَ بِسَنَةٍ وَ عَلِيٌّ ابْنُهُ جَالِسٌ بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَنَظَرَ إِلَيَّ ، فَقَالَ :«يَا مُحَمَّدُ ، أَمَا إِنَّهُ سَيَكُونُ فِي هذِهِ السَّنَةِ حَرَكَةٌ ، فَ_لَا تَجْزَعْ لِذلِكَ».

قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا يَكُونُ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؛ فَقَدْ أَقْلَقَنِي مَا ذَكَرْتَ ؟ فَقَالَ : «أَصِيرُ إِلَى الطَّاغِيَةِ ، أَمَا إِنَّهُ لَا يَبْدَأُنِي مِنْهُ سُوءٌ وَ مِنَ الَّذِي يَكُونُ بَعْدَهُ».

قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا يَكُونُ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟ قَالَ : «يُضِلُّ اللّهُ الظَّالِمِينَ ، وَ يَفْعَلُ اللّهُ مَا يَشَاءُ».

قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا ذَاكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟ قَالَ : «مَنْ ظَلَمَ ابْنِي هذَا حَقَّهُ ، وَ جَحَدَ إِمَامَتَهُ مِنْ بَعْدِي ، كَانَ كَمَنْ ظَلَمَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام حَقَّهُ ، وَ جَحَدَهُ إِمَامَتَهُ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».

قَالَ : قُلْتُ : وَ اللّهِ ، لَئِنْ مَدَّ اللّهُ لِي فِي الْعُمُرِ ، لَأُسَلِّمَنَّ لَهُ حَقَّهُ ، وَ لَأُقِرَّنَّ لَهُ بِإِمَامَتِهِ ، قَالَ : «صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ ، يَمُدُّ اللّهُ فِي عُمُرِكَ ، وَ تُسَلِّمُ لَهُ حَقَّهُ ، وَ تُقِرُّ لَهُ بِإِمَامَتِهِ وَ إِمَامَةِ مَنْ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ».

قَالَ : قُلْتُ : وَ مَنْ ذَاكَ ؟ قَالَ : «مُحَمَّدٌ ابْنُهُ». قَالَ : قُلْتُ لَهُ : الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ . .

ص: 119

268.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن حسن روايت كرده است از سهل بن زياد، از محمد بن على و عبيداللّه بن مرزبان، از ابن سِنان كه گفت: داخل شدم بر ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ، يك سال پيش از آن كه به جانب عراق رود و پسرش على بن موسى الرّضا عليه السلام در پيش روى آن حضرت نشسته بود. پس به من نظر كرد و فرمود كه: «اى محمد، زود باشد كه در اين سال حركتى واقع شود، پس براى آن جزع مكن».

محمد مى گويد كه: عرض كردم كه: چه واقع شد؟ فداى تو گردم، كه آنچه ذكر فرمودى، مرا مضطرب گردانيد. فرمود كه:«مى روم به سوى اين جبّار متكبّرِ (يعنى: مهدى عبّاسى) امّا بدان كه بدى از او نسبت به من به ظهور نمى رسد، و نه از كسى كه بعد از او خواهد بود» (يعنى: هادى، پسر آن ملعون) .

محمد مى گويد كه: عرض كردم: فداى تو گردم، بعد از آن، چه خواهد بود؟ فرمود كه: «خدا ستم كاران را گمراه مى گرداند و به خود وا مى گذارد، و خدا آنچه خواهد، به فعل مى آورد».

محمد مى گويد كه: عرض كردم: مراد از اين، چيست؟ فداى تو گردم، فرمود كه: «هر كه بر اين پسرم، ستم كند و حقّ او را ناقص گرداند، و امامت او را بعد از من انكار كند، چون كسى خواهد بود كه بر على بن ابى طالب عليه السلام ستم كرده، و حقّ او را ناقص گردانيده، و امامت او را بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله انكار كرده».

محمد مى گويد كه: عرض كردم: به خدا سوگند، كه اگر خدا طول عمرى به من كرامت كند، حقّ او را برايش تسليم مى نمايم، و براى او به امامتش اقرار مى كنم. حضرت فرمود كه: «راست مى گويى اى محمد، خدا عمر تو را دراز خواهد كرد، و حقّ او را از برايش تسليم مى نمايى، و براى او به امامتش اقرار مى كنى، و اقرار مى كنى به امامت آن كه بعد از او خواهد بود».

محمد مى گويد كه: عرض كردم كه: كيست آن كه بعد از او خواهد بود؟ فرمود: «پسرش محمد» عرض كردم كه: به او راضى و در مقام تسليم . .

ص: 120

73 _ بَابُ الْاءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام271.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في حَجَّةِ الوَداعِ _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ حَبِيبٍ الزَّيَّاتِ ، قَالَ :أَخْبَرَنِي مَنْ كَانَ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام جَالِساً ، فَلَمَّا نَهَضُوا ، قَالَ لَهُمُ : «الْقَوْا أَبَا جَعْفَرٍ ، فَسَلِّمُوا عَلَيْهِ ، وَ أَحْدِثُوا بِهِ عَهْداً» فَلَمَّا نَهَضَ الْقَوْمُ ، الْتَفَتَ إِلَيَّ ، فَقَالَ : «يَرْحَمُ اللّهُ الْمُفَضَّلَ ؛ إِنَّهُ كَانَ لَيَقْنَعُ بِدُونِ هذَا» .270.عنه صلى الله عليه و آله ( _ يَومَ غَديرِ خُمٍّ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام _ وَ ذَكَرَ شَيْئاً _ فَقَالَ : «مَا حَاجَتُكُمْ إِلى ذلِكَ ؟ هذَا أَبُو جَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ مَجْلِسِي ، وَ صَيَّرْتُهُ مَكَانِي». وَ قَالَ : «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ يَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَكَابِرِنَا الْقُذَّةَ بِالْقُذَّةِ» .269.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام ، فَنَاظَرَنِي فِي أَشْيَاءَ ، ثُمَّ قَالَ لِي : «يَا أَبَا عَلِيٍّ ، ارْتَفَعَ الشَّكُ ، مَا لِأَبِي غَيْرِي» . .

ص: 121

73. باب در بيان اشاره و نصّ بر ابوجعفر ثانى حضرت امام محمد تقى عليه السلام

73. باب در بيان اشاره و نصّ بر ابوجعفر ثانى حضرت امام محمد تقى عليه السلام267.عنه صلى الله عليه و آله :على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد، از يحيى بن حبيب زيّات روايت كرده است كه گفت: خبر داد مرا كسى كه در نزد ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام نشسته بود كه چون برخاستند، حضرت به ايشان فرمود كه:«ابوجعفر را ملاقات كنيد، و بر او سلام كنيد، و عهد را با او تازه نماييد». پس چون آن گروه بر خاستند، به جانب من التفات نمود و فرمود كه: «خدا مفضّل را رحمت كند؛ زيرا كه او به كم تر از اين قناعت مى كرد».266.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از مُعمّر بن خَلاد روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام رضا عليه السلام كه چيزى را مذكور ساخت و فرمود كه:«به اين چه حاجت داريد؟ اينك ابوجعفر عليه السلام است كه من او را در مجلس خود نشانيده ام، و او را به جاى خويش قرار داده ام». و فرمود كه: «ما اهل بيتى هستيم كه كوچكان ما از بزرگان ما ارث مى برند؛ مانند پر تير با پر تير كه با يكديگر برابرند».265.الارشاد :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از پدرش محمد بن عيسى روايت كرده است كه گفت:بر امام محمد تقى عليه السلام داخل شدم، پس در چيزى چند كه با من مناظره و گفت وگو فرمود. بعد از آن فرمود كه: «اى ابوعلى، شك در باب امامت من، برداشته شده است؛ زيرا كه پدر مرا غير از من فرزندى نيست».

.

ص: 122

264.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ يَحْيى ، عَنْ مَالِكَ بْنِ أَشْيَمَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ بَشَّارٍ ، قَالَ :كَتَبَ ابْنُ قِيَامَا إِلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام كِتَاباً يَقُولُ فِيهِ : كَيْفَ تَكُونُ إِمَاماً وَ لَيْسَ لَكَ وَلَدٌ ؟! فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام _ شِبْهَ الْمُغْضَبِ _ : «وَ مَا عَلَّمَكَ أَنَّهُ لَا يَكُونُ لِي وَلَدٌ ؟ وَ اللّهِ ، لَا تَمْضِي الْأَيَّامُ وَ اللَّيَالِي حَتّى يَرْزُقَنِيَ اللّهُ وَلَداً ذَكَراً يَفْرُقُ بِهِ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ» .266.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :بَعْضُ أَصْحَابِنَا ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، قَالَ :قَالَ لِيَ ابْنُ النَّجَاشِيِّ : مَنِ الْاءِمَامُ بَعْدَ صَاحِبِكَ ؛ فَأَشْتَهِي أَنْ تَسْأَلَهُ حَتّى أَعْلَمَ ؟ فَدَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا عليه السلام ، فَأَخْبَرْتُهُ ، قَالَ : فَقَالَ لِي : «الْاءِمَامُ ابْنِي». ثُمَّ قَالَ : «هَلْ يَتَجَرَّأُ أَحَدٌ أَنْ يَقُولَ : ابْنِي وَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ؟» .265.الإرشاد :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ ، قَالَ :ذَكَرْنَا عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام شَيْئاً بَعْدَ مَا وُلِدَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ : «مَا حَاجَتُكُمْ إِلى ذلِكَ ؟ هذَا أَبُو جَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ مَجْلِسِي ، وَ صَيَّرْتُهُ فِي مَكَانِي» .264.الإمام عليّ عليه السلام :أَحْمَدُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ ابْنِ قِيَامَا الْوَاسِطِيِّ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى عَلِيِّ بْنِ مُوسى عليهماالسلام ، فَقُلْتُ لَهُ : أَ يَكُونُ إِمَامَانِ ؟ قَالَ : «لَا ، إِلَا وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ». فَقُلْتُ لَهُ : هُوَ ذَا أَنْتَ ، لَيْسَ لَكَ صَامِتٌ _ وَ لَمْ يَكُنْ وُلِدَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام بَعْدُ _ فَقَالَ لِي : «وَ اللّهِ ، لَيَجْعَلَنَّ اللّهُ مِنِّي مَا يُثْبِتُ بِهِ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ ، وَ يَمْحَقُ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ». فَوُلِدَ لَهُ بَعْدَ سَنَةٍ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، وَ كَانَ ابْنُ قِيَامَا وَاقِفِيّاً . .

ص: 123

263.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از جعفر بن يحيى، از مالك بن اَشْيَم، از حسين بن بشّار كه گفت: ابن قِياما عريضه اى به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام نوشت و سخنش در آن عريضه اين بود كه چگونه تو امام باشى، با آن كه تو را فرزندى نيست؟ پس حضرت امام رضا عليه السلام او را جواب فرمود مانند كسى كه به خشم آمده باشد كه:«تو چه مى دانى كه مرا فرزندى نخواهد بود، و چند روز و چند شب بيش نگذرد تا آن كه خدا مرا پسرى روزى كند كه به واسطه او، ميان حقّ و باطل جدا شود».262.امام على عليه السلام :بعضى از اصحاب ما، از محمد بن على، از معاوية بن حُكيم، از ابن ابى نصر روايت كرده است كه گفت: ابن نجاشى به من گفت كه: كيست امام بعد از صاحب تو؛ (يعنى: امام رضا عليه السلام ) و خواهش دارم كه تو او را سؤال كنى تا بدانم؟ ابن ابى نصر مى گويد كه: بعد از آن، بر امام رضا عليه السلام داخل شدم و آن حضرت را به ماجرا خبر دادم. فرمود كه:«امام بعد از من، پسر من است». بعد از آن فرمود كه: «آيا هيچ كس جرأت مى كند كه بگويد: پسر من و او را فرزندى نباشد».

(و مخفى نماند كه اين كلام، اگر صريح نباشد در اين كه امام محمد تقى عليه السلام در آن وقت متولّد نشده بود، لااقل در آن ظهور دارد، و آن كه گمان كرده كه آن حضرت در حين جواب موجود بوده، اشتباه كرده است. و مؤيّد اين، آن است كه در ارشاد شيخ مفيد، اين تتّمه نيز هست كه: و حال آن كه ابو جعفر عليه السلام متولّد نشده بود. پس چند روز بيش نگذشت تا آن كه آن حضرت عليه السلام متولّد شد).261.امام على عليه السلام :احمد بن مهران، از محمد بن على، از معمّر بن خلاد روايت كرده است كه گفت: در نزد حضرت امام رضا عليه السلام چيزى را مذكور ساختيم، بعد از آن كه امام محمد تقى عليه السلام از براى او متولّد شده بود، فرمود كه:«شما را به اين سؤال چه حاجت؟ اينك ابوجعفر است كه من او را در مجلس خود نشانيده ام، و او را به جاى خويش قرار داده ام».263.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :احمد، از محمد بن على، از ابن قياماى واسطى روايت كرده است كه گفت: بر على بن موسى الرّضا عليه السلام داخل شدم و به آن حضرت عرض كردم كه: آيا دو امام در يك وقت مى باشند؟ فرمود:«نه، مگر آن كه يكى از اين دو، ساكت باشد». به آن حضرت عرض كردم كه: امام ناطق توئى و تو را فرزندى نيست كه امامِ ساكت باشد. و هنور ابوجعفر از برايش متولّد نشده بود. فرمود: «به خدا سوگند كه خدا از نسل من، كسى را قرار مى دهد كه حق و اهل آن را به سبب او ثابت گرداند، و به واسطه او، باطل و اهل آن را هلاك و نابود سازد». پس بعد از يك سال، ابوجعفر از برايش متولّد شد، و ابن قياما واقفى بود (و واقفيّه، طائفه اى از شعيه اند كه بعد از امام موسى عليه السلام به امامى قائل نيستند). .

ص: 124

262.عنه عليه السلام :أَحْمَدُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، قَالَ :كُنْتُ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام جَالِساً ، فَدَعَا بِابْنِهِ وَ هُوَ صَغِيرٌ ، فَأَجْلَسَهُ فِي حِجْرِي ، فَقَالَ لِي : «جَرِّدْهُ ، وَ انْزِعْ قَمِيصَهُ». فَنَزَعْتُهُ ، فَقَالَ لِيَ : «انْظُرْ بَيْنَ كَتِفَيْهِ» فَنَظَرْتُ ، فَإِذَا فِي أَحَدِ كَتِفَيْهِ شَبِيهٌ بِالْخَاتَمِ ، دَاخِلٌ فِي اللَّحْمِ ، ثُمَّ قَالَ : «أَ تَرى هذَا ؟ كَانَ مِثْلُهُ فِي هذَا الْمَوْضِعِ مِنْ أَبِي عليه السلام » .261.الإمام عليّ عليه السلام :عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي يَحْيَى الصَّنْعَانِيِّ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، فَجِيءَ بِابْنِهِ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام وَ هُوَ صَغِيرٌ ، فَقَالَ : «هذَا الْمَوْلُودُ الَّذِي لَمْ يُولَدْ مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً عَلى شِيعَتِنَا مِنْهُ» .260.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، قَالَ :قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام : قَدْ كُنَّا نَسْأَلُكَ قَبْلَ أَنْ يَهَبَ اللّهُ لَكَ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَكُنْتَ تَقُولُ : «يَهَبُ اللّهُ لِي غُ_لَاماً» فَقَدْ وَهَبَهُ اللّهُ لَكَ ، فَأَقَرَّ عُيُونَنَا ، فَ_لَا أَرَانَا اللّهُ يَوْمَكَ ، فَإِنْ كَانَ كَوْنٌ ، فَإِلى مَنْ ؟ فَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام وَ هُوَ قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، هذَا ابْنُ ثَ_لَاثِ سِنِينَ ؟ فَقَالَ : «وَ مَا يَضُرُّهُ مِنْ ذلِكَ ، فَقَدْ قَامَ عِيسى عليه السلام بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَ_لَاثِ سِنِينَ» .259.امام باقر عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ إِسْمَاعِيلَ بْنَ إِبْرَاهِيمَ يَقُولُ لِلرِّضَا عليه السلام : إِنَّ ابْنِي فِي لِسَانِهِ ثِقْلٌ ، فَأَنَا أَبْعَثُ بِهِ إِلَيْكَ غَداً تَمْسَحُ عَلى رَأْسِهِ وَ تَدْعُو لَهُ ؛ فَإِنَّهُ مَوْلَاكَ ، فَقَالَ : «هُوَ مَوْلى أَبِي جَعْفَرٍ ؛ فَابْعَثْ بِهِ غَداً إِلَيْهِ» . .

ص: 125

258.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :احمد، از محمد بن على، از حسن بن جَهم روايت كرده است كه گفت: با امام رضا عليه السلام نشسته بودم كه پسر خويش را طلبيد و آن حضرت طفل خُردى بود، پس او را در دامن نشانيد و فرمود كه:«او را برهنه كن و پيراهنش را بكن». چون پيراهن او را كندم، فرمود: «در ميانه دو شانه او نظر كن». پس نظر كردم، ناگاه ديدم كه: در يكى از شانه هاى او چيزى بود مانند مهر كه در گوشت فرو رفته بود. بعد از آن فرمود كه: «آيا اين را مى بينى؟ مثل اين علامت در همين موضع، از شانه پدرم عليه السلام بود».260.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :از او، از محمد بن على، از ابويحيى صنعانى روايت است كه گفت: در خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام بودم كه پسرش ابوجعفر عليه السلام را آوردند و آن حضرت طفل خُردى بود. حضرت فرمود كه:«اين مولودى است كه فرزندى متولّد نشده كه بركتش بر شيعيان ما از او عظيم تر باشد».259.الإمام الباقر عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: از تو سؤال مى كرديم پيش از آن كه خدا ابوجعفر را به تو ببخشد، و تو مى فرمودى كه خدا تو را پسرى خواهد بخشيد، پس خدا آن را به تو بخشيد، و چشم هاى ما را روشن گردانيد. و خدا به ما ننمايد آن روزى را كه تو نباشى، پس اگر واقعه اى اتّفاق افتد، به سوى كى پناه بريم؟ حضرت به دست خود به جانب ابوجعفر اشاره فرمود و ابوجعفر در پيش روى آن حضرت ايستاده بود. عرض كردم كه: فداى تو گردم، اينك پسر سه ساله است. فرمود كه:«از اين خُرد سالى به او چه زيان مى رسد؛ زيرا كه عيسى به حجّت بر پا شد و حال آن كه او پسر سه ساله بود».258.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از معمّر بن خلّاد روايت كرده است كه گفت شنيدم: از اسماعيل بن ابراهيم كه به حضرت امام رضا عليه السلام عرض مى كرد كه: در زبان پسرم سنگينى هست، و من فردا او را به خدمت تو مى فرستم كه دست بر سر او بمالى و برايش دعا كنى؛ زيرا كه او غلام تو است. حضرت فرمود كه:«او غلام ابوجعفر است، و من فردا ابوجعفر را به سوى او مى فرستم». .

ص: 126

257.الإرشاد :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَلَادٍ الصَّيْقَلِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَالِساً بِالْمَدِينَةِ ، وَ كُنْتُ أَقَمْتُ عِنْدَهُ سَنَتَيْنِ أَكْتُبُ عَنْهُ مَا يَسْمَعُ مِنْ أَخِيهِ _ يَعْنِي أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام _ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الرِّضَا عليه السلام الْمَسْجِدَ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله ، فَوَثَبَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ بِ_لَا حِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ ، فَقَبَّلَ يَدَهُ ، وَ عَظَّمَهُ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا عَمِّ ، اجْلِسْ رَحِمَكَ اللّهُ» . فَقَالَ : يَا سَيِّدِي ، كَيْفَ أَجْلِسُ وَ أَنْتَ قَائِمٌ ؟!

فَلَمَّا رَجَعَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ إِلى مَجْلِسِهِ ، جَعَلَ أَصْحَابُهُ يُوَبِّخُونَهُ ، وَ يَقُولُونَ : أَنْتَ عَمُّ أَبِيهِ وَ أَنْتَ تَفْعَلُ بِهِ هذَا الْفِعْلَ ؟ فَقَالَ : اسْكُتُوا ، إِذَا كَانَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ قَبَضَ عَلى لِحْيَتِهِ _ لَمْ يُؤَهِّلْ هذِهِ الشَّيْبَةَ ، وَ أَهَّلَ هذَا الْفَتى ، وَ وَضَعَهُ حَيْثُ وَضَعَهُ ، أُنْكِرُ فَضْلَهُ؟ نَعُوذُ بِاللّهِ مِمَّا تَقُولُونَ ، بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ .256.السيرة النبويّة ، ابن هشام ( _ به نقل از ابو عمرو مدنى _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْخَيْرَانِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :كُنْتُ وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام بِخُرَاسَانَ ، فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ : يَا سَيِّدِي ، إِنْ كَانَ كَوْنٌ فَإِلى مَنْ ؟ قَالَ : «إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ابْنِي» فَكَأَنَّ الْقَائِلَ اسْتَصْغَرَ سِنَّ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ بَعَثَ عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ رَسُولاً نَبِيّاً ، صَاحِبَ شَرِيعَةٍ مُبْتَدَأَةٍ ، فِي أَصْغَرَ مِنَ السِّنِّ الَّذِي فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام » .255.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً ، عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى بْنِ النُّعْمَانِ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ جَعْفَرٍ يُحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، فَقَالَ : وَ اللّهِ ، لَقَدْ نَصَرَ اللّهُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ : إِي وَ اللّهِ ، جُعِلْتُ فِدَاكَ ، لَقَدْ بَغى عَلَيْهِ إِخْوَتُهُ ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ : إِيوَ اللّهِ ، وَ نَحْنُ عُمُومَتُهُ بَغَيْنَا عَلَيْهِ ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، كَيْفَ صَنَعْتُمْ ، فَإِنِّي لَمْ أَحْضُرْكُمْ ؟ قَالَ : قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ نَحْنُ أَيْضاً : مَا كَانَ فِينَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ اللَّوْنِ ، فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا عليه السلام : «هُوَ ابْنِي». قَالُوا : فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَدْ قَضى بِالْقَافَةِ ، فَبَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ الْقَافَةُ ، قَالَ : «ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَيْهِمْ ، فَأَمَّا أَنَا فَ_لَا ، وَ لَا تُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ ، وَ لْتَكُونُوا فِي بُيُوتِكُمْ».

فَلَمَّا جَاؤُوا أَقْعَدُونَا فِي الْبُسْتَانِ ، وَ اصْطَفَّ عُمُومَتُهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ أَخَوَاتُهُ ، وَ أَخَذُوا الرِّضَا عليه السلام وَ أَلْبَسُوهُ جُبَّةَ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةً مِنْهَا ، وَ وَضَعُوا عَلى عُنُقِهِ مِسْحَاةً ، وَ قَالُوا لَهُ : ادْخُلِ الْبُسْتَانَ كَأَنَّكَ تَعْمَلُ فِيهِ ، ثُمَّ جَاؤُوا بِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالُوا : أَلْحِقُوا هذَا الْغُ_لَامَ بِأَبِيهِ ، فَقَالُوا : لَيْسَ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ ، وَ لكِنَّ هذَا عَمُّ أَبِيهِ ، وَ هذَا عَمُّ أَبِيهِ ، وَ هذَا عَمُّهُ ، وَ هذِهِ عَمَّتُهُ ، وَ إِنْ يَكُنْ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ ، فَهُوَ صَاحِبُ الْبُسْتَانِ ؛ فَإِنَّ قَدَمَيْهِ وَ قَدَمَيْهِ وَاحِدَةٌ ، فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالُوا : هذَا أَبُوهُ .

قَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ : فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ رِيقَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، ثُمَّ قُلْتُ لَهُ : أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامِي عِنْدَ اللّهِ ، فَبَكَى الرِّضَا عليه السلام ، ثُمَّ قَالَ : «يَا عَمِّ ، أَ لَمْ تَسْمَعْ أَبِي وَ هُوَ يَقُولُ : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : بِأَبِي ابْنُ خِيَرَةِ الْاءِمَاءِ ، ابْنُ النُّوبِيَّةِ الطَّيِّبَةِ الْفَمِ ، الْمُنْتَجَبَةِ الرَّحِمِ ، وَيْلَهُمْ لَعَنَ اللّهُ الْأُعَيْبِسَ وَ ذُرِّيَّتَهُ صَاحِبَ الْفِتْنَةِ ، وَ يَقْتُلُهُمْ سِنِينَ وَ شُهُوراً وَ أَيَّاماً ،يَسُومُهُمْ خَسْفاً ، وَ يَسْقِيهِمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً ، وَ هُوَ الطَّرِيدُ الشَّرِيدُ ، الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ وَ جَدِّهِ ، صَاحِبُ الْغَيْبَةِ ، يُقَالُ : مَاتَ أَوْ هَلَكَ ، أَيَّ وَادٍ سَلَكَ ، أَ فَيَكُونُ هذَا يَا عَمِّ إِلَا مِنِّي ؟» . فَقُلْتُ : صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ . .

ص: 127

254.امام على عليه السلام :حسين بن محمد، از محمد بن احمد نَهْدى، از محمد بن خلّاد صيقل، از محمد بن حسن بن عمّار روايت كرده است كه گفت: در مدينه در نزد على بن جعفر بن محمد نشسته بودم، و دو سال و (بنابر بعضى از نسخ كافى سال ها) در نزد او مانده بودم كه مى نوشتم از او آنچه كه از برادرش - يعنى: امام موسى عليه السلام - شنيده بود، كه ناگاه ابوجعفر محمد بن على بن موسى الرضا عليه السلام بر او داخل شد، در مسجدى كه مشهور است به مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله . پس على بن جعفر از جاى خود بر جست و پاى برهنه و بى ردا پيش رفت، و دست او را بوسيد و او را تعظيم نمود. ابوجعفر عليه السلام به او فرمود كه:«اى عمو بنشين _ خدا تو را رحمت كند _» على گفت: اى آقاى من، چگونه بنشينم و تو ايستاده باشى؟ چون على بن جعفر به جاى خويش برگشت و ياران او شروع كردند كه او را سرزنش مى نمودند و مى گفتند كه: تو عموى پدر اويى، با او، اين نوع رفتار مى كنى؟ على گفت كه: ساكت شويد و ريش خود را گرفت، و گفت كه: هرگاه خداى عزّوجلّ اين ريش سفيد را سزاوارى و قابليّت امامت ندهد، و اين جوان را اهليّت آن بدهد، و آن را قرار دهد در جايى كه قرار داده، فضل او را انكار كنم؟ پناه مى برم به خدا از آنچه مى گوييد، بلكه من بنده اويم.257.الإرشاد :حسين بن محمد، از خيرانى، از پدرش روايت كرده است كه گفت: در خراسان در پيش روى امام رضا عليه السلام ايستاده بودم كه كسى به آن حضرت عرض كرد: اى آقاى من، اگر حادثه واقع شود، به كى پناه بريم؟ فرمود:«به سوى پسرم ابوجعفر». پس گويا آن سائل ابوجعفر را كم شمرد. حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: «به درستى كه خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم را به پيغمبرى فرستاد، و از جاب خدا خبر مى داد، و صاحب شريعت تازه اى بود، در سنى كه كم تر بود از سنّى كه ابوجعفر عليه السلام در آن است».256.السيرة النبويّة لابن هشام عن أبي عمرو المدني :على بن ابراهيم، از پدرش و على بن محمد قاسانى هر دو، از زكريّا بن يحيى بن نعمان (مصرى يا) صيرفى (بنابر اختلاف نسخ كافى) روايت كرده است كه گفت: شنيدم از على بن جعفر كه حسن بن حسين بن على بن الحسين را حديث مى كرد و پس گفت: به خدا سوگند كه خدا حضرت امام رضا عليه السلام را يارى نمود. حسن گفت: بلى به خدا سوگند، چنين است فداى تو گردم، برادرانش بر او ستم كردند. على بن جعفر گفت: بلى به خدا سوگند كه ما عموهاى او نيز بر او ستم كرديم. حسن گفت: فداى تو گردم، چه كرديد و به چه كيفيّت با او سلوك نموديد؟ زيرا كه من در نزد شما حاضر نبودم تا بدانم. على گفت كه: برادران آن حضرت با وى گفتند و ما نيز گفتيم كه هرگز در ميان ما امامى نبود كه رنگش متغيّر باشد (چه رنگ امام محمدتقى عليه السلام به سياهى مى زد).

پس امام رضا عليه السلام به ايشان فرمود كه:«او پسر من است». گفتند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم فرمود به سخن اهل قيافه، (1)

پس آنان كه علم قيافه را دارند، در ميانه ما و تو حَكَم باشند. حضرت فرمود كه: «شما كسى به طلب ايشان فرستيد، اما من اين كار را نخواهم كرد، و شما كه مى فرستيد، ايشان را اعلام مكنيد كه از براى چه مطلب ايشان را طلب نموده ايد، و بايد كه اين امر در خانه هاى شما باشد».

پس چون اهل قيافه آمدند، برادران امام رضا عليه السلام ما را در باغ نشانيدند، و عموها و برادران و خواهران آن حضرت، صف كشيدند و امام رضا عليه السلام را گرفتند و او را جُبّه پشمينه و كلاهى از جنس آن جبّه پوشانيدند، و بيلى بر سر دوش او گذاردند و به آن حضرت گفتند كه: در اين باغ، داخل شو كه گويا در آن كار مى كنى. بعد از آن، امام محمدتقى عليه السلام را آوردند و با اهل قيافه گفتند كه: اين پسر را به پدرش ملحق كنيد.

گفتند كه: او را در اين جا پدرى نيست (و هيچ يك از اينها پدر او نيستند)، وليكن اينك عموى پدر او، و اينك عموى او و اينك عمّه اويند. و اگر او را در اين جا پدرى باشد، همان صاحب باغ است كه در باغ كار مى كند؛ زيرا كه پاى هاى او با پاى هاى آن صاحب باغ يكى است. و چون امام رضا عليه السلام برگشت و در آنجا آمد، گفتند كه: همين پدر اوست.

على بن جعفر مى گويد كه: پس من برخواستم و زبان امام محمد تقى عليه السلام را در دهان خود گذاشتم، و آب دهان او را مكيدم، بعد از آن گفتم كه: شهادت مى دهم كه تو امام منى در نزد خدا. پس حضرت امام رضا عليه السلام گريست و فرمود كه: «اى عمو، آيا از پدرم نشنيدى كه مى فرمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پدرم فداى پسر بهترين كنيزان باد، پسر كنيزى كه از اهل نوبيه است. (2) و از صفات آن كنيز، اين است كه دهانش خوشبو، و رحمش فرزند نجيب را مى پروراند. واى بر ايشان! خدا لعنت كند اُعَيبس و فرزندان او را كه صاحب فتنه اند. (3)

(و در بعضى از نسخ، اعبس (4) و اُعيبس با عين بى نقطه است، و در تفسير آن، چند قول است: يكى آل عباس، و ديگر خليفه از اولاد او، و ديگر خود عبّاس يا عبداللّه پسرش. و هر چند كه علماى رجال در باب عبّاس و عبداللّه پسرش، اختلاف بسيار دارند، وليكن اعتقاد به ملعونيّت ايشان جرأت مى خواهد؛ خصوص با ضعف حديث، و اختلاف نسخ كه مراد از آن معلوم نمى شود. و تتمه حديث آن كه آن حضرت فرمود كه:)

خدا ايشان را در هر سال و هر ماه و هر روز بكشد، و ايشان را به زمين فرو برد، و جامى كه آلت دهان تلخى باشد (يا صبر كه از هر چيزى تلخ تر است در آن ريخته) به ايشان بنوشاند» (و آنچه مذكور شد، بنابر اين است كه مراد از پسر، بهترين كنيزان، امام محمدتقى عليه السلام باشد، نه صاحب الامر عليه السلام ، والاّ ممكن است كه فاعل اين افعال، حضرت صاحب _ صلوات اللّه عليه _ باشد. و مؤيد اين، آن است كه).

حضرت مى فرمايد كه: «و اوست رانده و رميده كه پدر و جدّ او را كشتند، و انتقام خون ايشان را نكشيده، و صاحب غيبت طولانى است كه مردم مى گويند: مرد، يا هلاك گرديد، و نمى دانيم كه در كدام وادى سلوك نمود» (وليكن در ارشاد و كشف الغمّه، چنين است كه: از فرزندان اوست، آن رانده و رميده، و اين، مؤيّد وجه اوّل است، با آن كه مادرِ صاحب عليه السلام ، نوبيّه نبود، مگر آن كه مادرِ به واسطه مراد باشد).

على بن جعفر مى گويد كه: پس امام رضا عليه السلام فرمود كه: «اى عمو، آيا اين فرزند موجود مى شود مگر از من؟» من عرض كردم كه: راست گفتى فداى تو گردم. .


1- .قيافه شناسان.
2- .و نوبه، به ضمّ نون، شهر بزرگى است كه سياهان در آنجا سكنى دارند، و نيز طايفه اى است از سياهان. مترجم
3- .و أعبس، به فتح اوّل و سيم، و سكون دويم، نوعى از گرگ است. و مراد از آن، در اينجا، خليفه اى از خلفاى بنى عبّاس است. و در بعضى از نسخ كافى، اُعيبس بر وزن مُهيمن واقع شده، و آن تصغير اعبس است، يعنى: بچّه گرگ. مترجم
4- .در نوشته مترجم - رحمه اللّه - أغبس و اغييس آمده، كه بر اساس نسخه موجود تصحيح شد.

ص: 128

. .

ص: 129

. .

ص: 130

74 _ بَابُ الْاءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلى أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ عليه السلام254.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، قَالَ :لَمَّا خَرَجَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام مِنَ الْمَدِينَةِ إِلى بَغْدَادَ فِي الدَّفْعَةِ الْأُولى مِنْ خَرْجَتَيْهِ ، قُلْتُ لَهُ عِنْدَ خُرُوجِهِ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ فِي هذَا الْوَجْهِ ، فَإِلى مَنِ الْأَمْرُ بَعْدَكَ ؟فَكَرَّ بِوَجْهِهِ إِلَيَّ ضَاحِكاً ، وَ قَالَ : «لَيْسَ الْغَيْبَةُ حَيْثُ ظَنَنْتَ فِي هذِهِ السَّنَةِ».

فَلَمَّا أُخْرِجَ بِهِ الثَّانِيَةَ إِلَى الْمُعْتَصِمِ ، صِرْتُ إِلَيْهِ ، فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَنْتَ خَارِجٌ ، فَإِلى مَنْ هذَا الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِكَ ؟ فَبَكى حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ ، فَقَالَ : «عِنْدَ هذِهِ يُخَافُ عَلَيَّ ، الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِي إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ» . .

ص: 131

74. باب در بيان اشاره و نصّ بر ابوالحسن ثالث حضرت امام على نقى عليه السلام

74. باب در بيان اشاره و نصّ بر ابوالحسن ثالث حضرت امام على نقى عليه السلام252.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو اسحاق از بَراء بن عازب _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از اسماعيل بن مهران روايت كرده است كه گفت: چون امام محمد تقى عليه السلام از مدينه به سوى بغداد بيرون مى رفت، و در نوبت اوّل از دو سفر خويش كه به جانب بغداد تشريف برد، در هنگامى كه بيرون مى رفت، به خدمت آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، من در اين سفر بر تو مى ترسم، پس بفرما كه امر امامت بعد از تو با كيست؟ حضرت رو به من كرد، در حالى كه خندان بود و فرمود كه:«اين سفر، چنان نيست كه تو گمان كرده اى، و در اين سال، آسيبى به من نمى رسد».

و چون در دفعه دويم آن حضرت را بيرون بردند كه به نزد معتصم برند، به خدمتش رفتم و عرض كردم: فداى تو گردم، تو بيرون مى روى، بفرما كه اين امر بعد از تو با كه خواهد بود؟ حضرت آن قدر گريست كه ريش مباركش تر شد، بعد از آن، به جانب من التفات نمود، و فرمود كه: «در اين دفعه، بر من ترس كشتن هست، و امر امامت بعد از من، با پسرم على نقى است».

.

ص: 132

236.امام صادق عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْخَيْرَانِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، أَنَّهُ قَالَ :كَانَ يَلْزَمُ بَابَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام لِلْخِدْمَةِ الَّتِي كَانَ وُكِّلَ بِهَا ، وَ كَانَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى يَجِيءُ فِي السَّحَرِ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ لِيَعْرِفَ خَبَرَ عِلَّةِ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، وَ كَانَ الرَّسُولُ _ الَّذِي يَخْتَلِفُ بَيْنَ أَبِي جَعْفَرٍ وَ بَيْنَ أَبِي _ إِذَا حَضَرَ ، قَامَ أَحْمَدُ وَ خَ_لَا بِهِ أَبِي ، فَخَرَجْتُ ذَاتَ لَيْلَةٍ ، وَ قَامَ أَحْمَدُ عَنِ الْمَجْلِسِ وَ خَ_لَا أَبِي بِالرَّسُولِ ، وَ اسْتَدَارَ أَحْمَدُ ، فَوَقَفَ حَيْثُ يَسْمَعُ الْكَ_لَامَ ، فَقَالَ الرَّسُولُ لِأَبِي : إِنَّ مَوْلَاكَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّ_لَامَ ، وَ يَقُولُ لَكَ : «إِنِّي مَاضٍ وَ الْأَمْرُ صَائِرٌ إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ ، وَ لَهُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي مَا كَانَ لِي عَلَيْكُمْ بَعْدَ أَبِي» ثُمَّ مَضَى الرَّسُولُ وَ رَجَعَ أَحْمَدُ إِلى مَوْضِعِهِ ، وَ قَالَ لِأَبِي : مَا الَّذِي قَدْ قَالَ لَكَ ؟ قَالَ : خَيْراً . قَالَ : قَدْ سَمِعْتُ مَا قَالَ فَلِمَ تَكْتُمُهُ ؟ وَ أَعَادَ مَا سَمِعَ ، فَقَالَ لَهُ أَبِي : قَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْكَ مَا فَعَلْتَ ؛ لِأَنَّ اللّهَ تَعَالى يَقُولُ : «وَ لا تَجَسَّسُوا» فَاحْفَظِ الشَّهَادَةَ ، لَعَلَّنَا نَحْتَاجُ إِلَيْهَا يَوْماً مَا ، وَ إِيَّاكَ أَنْ تُظْهِرَهَا إِلى وَقْتِهَا .

فَلَمَّا أَصْبَحَ أَبِي ، كَتَبَ نُسْخَةَ الرِّسَالَةِ فِي عَشْرِ رِقَاعٍ ، وَ خَتَمَهَا ، وَ دَفَعَهَا إِلى عَشْرَةٍ مِنْ وُجُوهِ الْعِصَابَةِ ، وَ قَالَ : إِنْ حَدَثَ بِي حَدَثُ الْمَوْتِ قَبْلَ أَنْ أُطَالِبَكُمْ بِهَا ، فَافْتَحُوهَا ، وَ اعْمَلُوا بِمَا فِيهَا ، فَلَمَّا مَضى أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، ذَكَرَ أَبِي أَنَّهُ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتّى قَطَعَ عَلى يَدَيْهِ نَحْوٌ مِنْ أَرْبَعِمِائَةِ إِنْسَانٍ ، وَ اجْتَمَعَ رُؤَسَاءُ الْعِصَابَةِ عِنْدَ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ يَتَفَاوَضُونَ هذَا الْأَمْرَ ، فَكَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ الْفَرَجِ إِلى أَبِي يُعْلِمُهُ بِاجْتِمَاعِهِمْ عِنْدَهُ ، وَ أَنَّهُ لَوْ لَا مَخَافَةُ الشُّهْرَةِ ، لَصَارَ مَعَهُمْ إِلَيْهِ ، وَ يَسْأَلُهُ أَنْ يَأْتِيَهُ ، فَرَكِبَ أَبِي وَ صَارَ إِلَيْهِ ، فَوَجَدَ الْقَوْمَ مُجْتَمِعِينَ عِنْدَهُ ، فَقَالُوا لِأَبِي : مَا تَقُولُ فِي هذَا الْأَمْرِ ؟ فَقَالَ أَبِي لِمَنْ عِنْدَهُ الرِّقَاعُ : أَحْضِرُوا الرِّقَاعَ ، فَأَحْضَرُوهَا ، فَقَالَ لَهُمْ : هذَا مَا أُمِرْتُ بِهِ ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ : قَدْ كُنَّا نُحِبُّ أَنْ يَكُونَ مَعَكَ فِي هذَا الْأَمْرِ شَاهِدٌ آخَرُ ، فَقَالَ لَهُمْ : قَدْ أَتَاكُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ ، هذَا أَبُو جَعْفَرٍ الْأَشْعَرِيُّ يَشْهَدُ لِي بِسَمَاعِ هذِهِ الرِّسَالَةِ ، وَ سَأَلَهُ أَنْ يَشْهَدَ بِمَا عِنْدَهُ ، فَأَنْكَرَ أَحْمَدُ أَنْ يَكُونَ سَمِعَ مِنْ هذَا شَيْئاً ، فَدَعَاهُ أَبِي إِلَى الْمُبَاهَلَةِ ، فَقَالَ : لَمَّا حَقَّقَ عَلَيْهِ ، قَالَ : قَدْ سَمِعْتُ ذلِكَ ، وَ هذِهِ مَكْرُمَةٌ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ تَكُونَ لِرَجُلٍ مِنَ الْعَرَبِ ، لَا لِرَجُلٍ مِنَ الْعَجَمِ ، فَلَمْ يَبْرَحِ الْقَوْمُ حَتّى قَالُوا بِالْحَقِّ جَمِيعاً . .

ص: 133

229.تاريخ اليعقوبى:حسين بن محمد، از خيرانى، از پدرش روايت كرده است كه خيرانى گفت كه: پدرم هميشه بر در خانه امام محمد تقى عليه السلام بود به جهت خدمتى كه به آن موكّل بود، و احمد بن محمد بن عيسى در اوقات ناخوشى آن حضرت، در هر شب، در وقت سحر مى آمد كه احوال آن حضرت را بگيرد تا بداند كه ناخوشى تخفيف يافته يا نه؟ و فرستاده اى كه در ميانه امام محمد تقى عليه السلام و پدرم تردّد مى كرد و پيغام حضرت را به پدرم مى رسانيد، چون به نزد پدرم مى آمد، احمد بر مى خاست و پدرم با فرستاده حضرت خلوت مى كردند.

پس شبى بيرون آمدم (1) و احمد از آن مجلس برخاست، و پدرم با فرستاده خلوت كردند، و احمد دور مى زد، پس ايستاد در جايى كه سخن مى شنيد، رسول به پدرم گفت كه: آقايت تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه:«من از دنيا مى روم، و امر امامت به پسرم على منتقل مى شود، و او را بر شما بعد از من، آن چيزى است كه مرا بر شما بود، بعد از پدرم». پس رسول حضرت رفت و احمد به جاى خود برگشت، و به پدرم گفت كه: قاصد به تو چه گفت؟ پدرم گفت كه: چيز خوبى گفت. احمد گفت كه: من شنيدم آنچه به تو گفت. پس براى چه آن را پنهان مى كنى؟ و آنچه شنيده بود، دوباره بيان نمود. پدرم به احمد گفت كه: خدا بر تو حرام گردانيده آنچه را كه كردى؛ زيرا كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه: «وَ لاتَجَسّسُوا» (2) ، يعنى: «جستجو مكنيد چيزى را كه بر شما مخفى باشد». و الحال كه چنين كردى، اين شهادت را حفظ كن، باشد كه ما روزى به آن محتاج شويم. و بپرهيز از آن كه اين را ظاهر كنى تا وقت آن برسد. و چون صبح شد، پدرم نسخه پيغام را در ده پاره كاغذ نوشت و سر آنها را مهر كرد و آنها را به ده كس از سر كردكان و معتبران گروه شيعه تسليم نمود و گفت كه: اگر مرا حادثه مرگ روى دهد و بميرم، پيش از آن كه رقعه ها را از شما مطالبه نمايم، اينها را بگشاييد و به آنچه در اينها است، عمل نماييد.

پس چون امام محمد تقى عليه السلام رحلت نمود، پدرم ذكر كرد كه از منزل خود بيرون نيامد، تا آن كه از جماعتى كه قريب به چهارصد كس بودند، بيعت گرفت از براى امام على نقى عليه السلام كه هم به دست او قطع و جزم به هم رسانيدند، و سر كردگان فرقه شيعه، در نزد محمد بن فَرج جمع شدند، و در امر امامت گفت وگو مى كردند.

پس محمد بن فَرج، به پدرم نوشت و در آن نوشته او را اعلام نموده بود كه آن جماعت در نزد او جمع شده اند، و آن كه اگر ترس شهرت اين امر نبود، خود با آن گروه به نزد پدرم مى آمدند و از پدرم خواهش نموده بود كه به نزد او رود. پس پدرم سوار شد و به نزد او رفت، و آن گروه را در نزد او مجتمع يافت. بعد از آن، به پدرم گفتند كه: در اين امر چه مى گويى؟ پدرم به كسانى كه رقعه ها در نزد ايشان بود، گفت كه: رقعه ها را حاضر كنيد. چون آنها را حاضر كردند، به ايشان گفت كه: اينك آن چيزى است كه من به آن مأمور شده ام.

بعضى از ايشان گفتند كه: ما دوست مى داشتيم كه با تو در اين امر شاهدى ديگر باشد. پدرم به ايشان گفت كه: خداى عزّوجلّ همين خواهش را به شما عطا فرموده. اينك ابوجعفر اشعرى است (يعنى: احمد بن محمد بن عيسى) كه براى من شهادت مى دهد به شنيدن اين پيغام، اگر به آنچه در نزد اوست، شهادت دهد. پس احمد انكار كرد كه چيزى از اين را شنيده باشد. پدرم او را به سوى مباهله خواند. (3) پس چون امر مباهله بر احمد محقّق شد، و دانست كه مباهله به عمل مى آيد، گفت: به تحقيق كه اين را شنيدم و اين خبر باعث بزرگوارى و چيز بسيار خوبى است. خواستم كه از براى مردى از عرب باشد و براى مردى از عجم نباشد (چه خيرانى و پدرش، از عجم بودند). پس آن گروه از جاى خود نرفتند تا آن كه همه به حق قائل شدند. .


1- .در نوشته مترجم - رحمه اللّه - چنين آمده است: پس شبى يكى از كنيزان، يا غلامان يا غير ايشان، بيرون آمد و احمد از....
2- .حجرات، 12.
3- .و مباهله به ضمّ ميم و فتح ها، يكديگر را نفرين كردن است. مترجم

ص: 134

220.عنه عليه السلام ( _ في رِسالَتِهِ إلى سَهلِ بنِ حُنَيفٍ _ ) وَ فِي نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ : مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْكُوفِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ الْوَاسِطِيِّ ، أَنَّهُ سَمِعَ أَحْمَدَ بْنَ أَبِي خَالِدٍ _ مَوْلى أَبِي جَعْفَرٍ _ يَحْكِي أَنَّهُ أَشْهَدَهُ عَلى هذِهِ الْوَصِيَّةِ الْمَنْسُوخَةِ :شَهِدَ أَحْمَدُ بْنُ أَبِي خَالِدٍ مَوْلى أَبِي جَعْفَرٍ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليهم السلام أَشْهَدَهُ أَنَّهُ أَوْصى إِلى عَلِيٍّ ابْنِهِ بِنَفْسِهِ وَ أَخَوَاتِهِ ، وَ جَعَلَ أَمْرَ مُوسى _ إِذَا بَلَغَ _ إِلَيْهِ ، وَ جَعَلَ عَبْدَ اللّهِ بْنَ الْمُسَاوِرِ قَائِماً عَلى تَرِكَتِهِ مِنَ الضِّيَاعِ وَ الْأَمْوَالِ وَ النَّفَقَاتِ وَ الرَّقِيقِ وَغَيْرِ ذلِكَ إِلى أَنْ يَبْلُغَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، صَيَّرَ عَبْدُاللّهِ بْنُ الْمُسَاوِرِ ذلِكَ الْيَوْمَ إِلَيْهِ ، يَقُومُ بِأَمْرِ نَفْسِهِ وَ أَخَوَاتِهِ ، وَ يُصَيِّرُ أَمْرَ مُوسى إِلَيْهِ ، يَقُومُ لِنَفْسِهِ بَعْدَهُمَا عَلى شَرْطِ أَبِيهِمَا فِي صَدَقَاتِهِ الَّتِي تَصَدَّقَ بِهَا ، وَ ذلِكَ يَوْمُ الْأَحَدِ لِثَ_لَاثِ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ سَنَةَ عِشْرِينَ وَ مِائَتَيْنِ ، وَ كَتَبَ أَحْمَدُ بْنُ أَبِي خَالِدٍ شَهَادَتَهُ بِخَطِّهِ .

وَ شَهِدَ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليهم السلام _ وَ هُوَ الْجَوَّانِيُّ _ عَلى مِثْلِ شَهَادَةِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي خَالِدٍ فِي صَدْرِ هذَا الْكِتَابِ ، وَ كَتَبَ شَهَادَتَهُ بِيَدِهِ .

وَ شَهِدَ نَصْرٌ الْخَادِمُ ، وَ كَتَبَ شَهَادَتَهُ بِيَدِهِ . .

ص: 135

209.صحيح مسلم عن سلمة :و در نسخه صفوانى است كه : محمد بن جعفر كوفى (1)

، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از محمد بن حسين واسطى روايت كرده است كه شنيد از احمد بن ابى خالد _ مولاى امام محمد تقى عليه السلام _ كه حكايت مى نمود كه آن حضرت او را شاهد گرفت بر اين وصيّت نوشته شده به اين مضمون _ كه:شهادت داد احمد بن ابى خالد _ مولاى امام محمد تقى _ كه ابوجعفر محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام او را شاهد گرفت كه آن حضرت، پسر خويش امام على نقى را وصىّ نمود در امور خود و خواهرانش (و در نسخه اى از كافى برادرانش) و امر موسى را چون به حدّ بلوغ رسد، به خودش مفوّض نمود، و عبداللّه بن مُساور را قيّم نمود بر تركه خويش از زمين هاى ملكى و مال ها و نفقه ها و بنده و غير آن، تا آن كه على بن محمد عليه السلام به حد بلوغ رسد، و چون به حدّ بلوغ رسيد، عبداللّه بن مُساور امرى را كه به او مفوّض شده بود، به او تفويض نمايد، تا على به امر خود و (برادران يا) خواهران خود قيام نمايد، و امر موسى را به خودش مفوضّ نمايد، تا آنكه خود براى امور خود قيام نمايد.

بعد از عبداللّه بن مساور و برادرش على، بر آن شرطى كه پدر ايشان قرار داده در صدقات و اوقاف خود كه به آنها تصدّق فرموده. و اين وصيّت نامه، نوشته شد در روز يك شنبه در وقتى كه سه شب از ماه ذى الحجة گذشته بود، و در سال دويست و بيست از هجرت، و احمد بن ابى خالد، شهادت خود را به خطّ خويش نوشت و حسن بن محمد بن عبيداللّه بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام كه ملقّب است به جَوّانى، شاهد شد بر مثل شهادت احمد بن ابى خالد در صدر اين نامه، و شهادت خويش را به دست خود نوشت. و نصر خادم شاهد شد و شهادت خود را به دست خويش نوشت . .


1- .در نسخه مترجم _ رحمه اللّه _ چنين است : در نسخه صفوانى است كه پدرم از محمد بن ... .

ص: 136

75 _ بَابُ الْاءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام207.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابو هُرَيره _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ يَسَارٍ الْقَنْبَرِيِّ ، قَالَ :أَوْصى أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ قَبْلَ مُضِيِّهِ بِأَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ ، وَ أَشْهَدَنِي عَلى ذلِكَ وَ جَمَاعَةً مِنَ الْمَوَالِي .206.صحيح البخارى ( _ به نقل از سهل بن سعد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ ، عَنْ بَشَّارِ بْنِ أَحْمَدَ الْبَصْرِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ النَّوْفَلِيِّ ، قَالَ :كُنْتُ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام فِي صَحْنِ دَارِهِ ، فَمَرَّ بِنَا مُحَمَّدٌ ابْنُهُ ، فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، هذَا صَاحِبُنَا بَعْدَكَ؟ فَقَالَ : «لَا ، صَاحِبُكُمْ بَعْدِيَ الْحَسَنُ». .

ص: 137

75. باب در بيان اشاره و نصّ بر ابو محمد حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام

75. باب در بيان اشاره و نصّ بر ابو محمد حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام200.مسند ابن حنبل عن أبي سعيد الخدريّ :على بن محمد، از محمد بن احمد نَهدى، از يحيى بن يسار قنبرى روايت كرده است كه گفت:امام على نقى عليه السلام پسر خود امام حسن عسكرى را وصى گردانيد چهار ماه پيش از وفات خويش، و من و جماعتى را از مواليان بر اين مطلب شاهد گرفت.199.مجمع الزوائد عن ابن عبّاس :على بن محمد، از جعفر بن محمد كوفى، از بشّار بن احمد بصرى، از على بن عمر نوفلى روايت كرده است كه گفت: با امام على نقى عليه السلام در صحن خانه آن حضرت بوديم كه پسرش محمد، به ما گذشت. من به آن حضرت كردم كه: فداى تو گردم، اينك صاحب ما است بعد از تو؟ فرمود:«نه، صاحب شما بعد از من، حسن عليه السلام است».

.

ص: 138

198.امام على عليه السلام ( _ در فتح خيبر _ ) عَنْهُ ، عَنْ بَشَّارِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْفَهَانِيِّ ، قَالَ :قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «صَاحِبُكُمْ بَعْدِيَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيَّ». قَالَ : وَ لَمْ نَعْرِفْ أَبَا مُحَمَّدٍ قَبْلَ ذلِكَ ، قَالَ : فَخَرَجَ أَبُو مُحَمَّدٍ ، فَصَلّى عَلَيْهِ .197.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در روز فتح خيبر _ ) وَ عَنْهُ ، عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ :كُنْتُ حَاضِراً أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام لَمَّا تُوُفِّيَ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ ، فَقَالَ لِلْحَسَنِ : «يَا بُنَيَّ ، أَحْدِثْ لِلّهِ شُكْراً ؛ فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً» .198.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في فَتحِ خَيبَرَ _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَرْوَانَ الْأَنْبَارِيِّ ، قَالَ :كُنْتُ حَاضِراً عِنْدَ مُضِيِّ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَجَاءَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ، فَوُضِعَ لَهُ كُرْسِيٌّ ، فَجَلَسَ عَلَيْهِ وَ حَوْلَهُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ قَائِمٌ فِي نَاحِيَةٍ ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ أَمْرِ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، الْتَفَتَ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَقَالَ : «يَا بُنَيَّ ، أَحْدِثْ لِلّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ شُكْراً ؛ فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً» .197.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في يَومِ فَتحِ خَيبَرَ _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَ_لَانِسِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَمْرٍو ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : إِنْ كَانَ كَوْنٌ _ وَ أَعُوذُ بِاللّهِ _ فَإِلى مَنْ ؟ قَالَ :«عَهْدِي إِلَى الْأَكْبَرِ مِنْ وَلَدَيَّ» .196.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْاءِسْبَارِقِينِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَمْرٍو الْعَطَّارِ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ عليه السلام وَ أَبُو جَعْفَرٍ ابْنُهُ فِي الْأَحْيَاءِ ، وَ أَنَا أَظُنُّ أَنَّهُ هُوَ ، فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَنْ أَخُصُّ مِنْ وُلْدِكَ ؟ فَقَالَ : «لَا تَخُصُّوا أَحَداً حَتّى يَخْرُجَ إِلَيْكُمْ أَمْرِي».

قَالَ : فَكَتَبْتُ إِلَيْهِ بَعْدُ : فِيمَنْ يَكُونُ هذَا الْأَمْرُ ؟ قَالَ : فَكَتَبَ إِلَيَّ : «فِي الْكَبِيرِ مِنْ وَلَدَيَّ». قَالَ : وَ كَانَ أَبُو مُحَمَّدٍ أَكْبَرَ مِنْ جَعْفَرٍ . .

ص: 139

195.صحيح البخارى ( _ به نقل از براء بن عازب _ ) از او، از بشّار بن احمد، از عبداللّه بن محمد اصفهانى روايت است كه گفت: امام على نقى عليه السلام فرمود كه:«صاحب شما بعد از من، آن كسى است كه بر من نماز خواهد كرد». راوى مى گويد كه: ما امام حسن را پيش از آن نمى شناختيم، و گفت كه: چون آن حضرت فوت شد، امام حسن بيرون آمد و بر او نماز كرد.196.الإمام عليّ عليه السلام :و از او، موسى بن جعفر بن وهب، از على بن جعفر روايت است كه گفت: در نزد امام على نقى عليه السلام حاضر بودم در هنگامى كه پسرش محمد وفات يافت، پس به امام حسن عليه السلام فرمود كه:«اى فرزند عزيز من، از براى خدا شكر تازه به جا آور كه امر بزرگى را در باب تو به پديد آورده».185.المستدرك على الصحيحين عن ابن إسحاق :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه بن مروان انبارى روايت كرده است كه گفت: در نزد وفات ابوجعفر محمد بن على حاضر بودم، پس امام على نقى عليه السلام آمد و كرسى براى آن حضرت گذاشتند و حضرت بر روى آن نشست و اهل بيت آن حضرت گرداگرد او بودند و امام حسن عليه السلام در گوشه اى ايستاد بود و چون از امر ابوجعفر فارغ شد، به جانب امام حسن عليه السلام التفات فرمود و فرمود كه:«اى فرزند دلبند من، از براى خداى تبارك و تعالى شكر تازه را به جا آور كه امر بزرگى را در تو احداث فرمود».174.الإمام الباقر عليه السلام :على بن محمد، از محمد بن احمد قَلانِسى، از على بن حسين بن عمرو، از على بن مهزيار روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام على نقى عليه السلام عرض كردم كه: اگر واقعه اى روى دهد _ و پناه مى برم به خدا _ بفرما كه امامت با كيست و به سوى كه پناه بريم؟ فرمود كه:«وصيّت من به سوى بزرگترين فرزندان من است».173.الإرشاد عن سعيد بن المسيّب :على بن محمد، از ابو محمد إسبارِقينى، از على بن عمرو عطّار روايت كرده است كه گفت: بر حضرت امام على نقى عليه السلام داخل شدم و پسرش ابوجعفر در زمره زندگان داخل و از جمله ايشان بود و من گمان مى كردم كه ابوجعفر، امام خواهد بود، پس عرض كردم كه: فداى تو گردم، از فرزندان تو كه را مخصوص سازم به امامت؟ فرمود كه:«كسى را مخصوص مسازيد تا امر و فرمان من به سوى شما بيرون آيد».

راوى مى گويد كه: بعد از آن، به آن حضرت نوشتم كه امر امامت در كه خواهد بود؟ در جواب من نوشت كه: «اين امر، در بزرگِ از فرزندان من است». و على مى گويد كه: امام حسن عليه السلام از ابوجعفر بزرگ تر بود. .

ص: 140

172.المغازى ( _ به نقل از امام على عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ غَيْرُهُ ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ مِنْهُمُ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْأَفْطَسُ ، أَنَّهُمْ حَضَرُوا _ يَوْمَ تُوُفِّيَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ _ بَابَ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام يُعَزُّونَهُ ، وَ قَدْ بُسِطَ لَهُ فِي صَحْنِ دَارِهِ وَ النَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ _ فَقَالُوا : قَدَّرْنَا أَنْ يَكُونَ حَوْلَهُ مِنْ آلِ أَبِي طَالِبٍ وَ بَنِي هَاشِمٍ وَ قُرَيْشٍ مِائَةٌ وَ خَمْسُونَ رَجُلاً سِوى مَوَالِيهِ وَ سَائِرِ النَّاسِ _ إِذْ نَظَرَ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السلام قَدْ جَاءَ مَشْقُوقَ الْجَيْبِ حَتّى قَامَ عَنْ يَمِينِهِ ، وَ نَحْنُ لَا نَعْرِفُهُ ، فَنَظَرَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام بَعْدَ سَاعَةٍ ، فَقَالَ :«يَا بُنَيَّ ، أَحْدِثْ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ شُكْراً ؛ فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً». فَبَكَى الْفَتى ، وَ حَمِدَ اللّهَ ، وَ اسْتَرْجَعَ ، وَ قَالَ : «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، وَ أَنَا أَسْأَلُ اللّهَ تَمَامَ نِعَمِهِ لَنَا فِيكَ ، وَ إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ». فَسَأَلْنَا عَنْهُ ، فَقِيلَ : هذَا الْحَسَنُ ابْنُهُ _ وَ قَدَّرْنَا لَهُ فِي ذلِكَ الْوَقْتِ عِشْرِينَ سَنَةً أَوْ أَرْجَحَ _ فَيَوْمَئِذٍ عَرَفْنَاهُ ، وَ عَلِمْنَا أَنَّهُ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ بِالْاءِمَامَةِ ، وَ أَقَامَهُ مَقَامَهُ .171.امام على عليه السلام ( _ هنگامى كه از جنگ اُحد بازگشت و شمشيرش را به فاط ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ دَرْيَابَ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي جَعْفَرٍ ، فَعَزَّيْتُهُ عَنْهُ _ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام جَالِسٌ _ فَبَكى أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ قَدْ جَعَلَ فِيكَ خَلَفاً مِنْهُ ؛ فَاحْمَدِ اللّهَ» .172.المغازي عن الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام بَعْدَ مَا مَضَى ابْنُهُ أَبُو جَعْفَرٍ ، وَ إِنِّي لَأُفَكِّرُ فِي نَفْسِي أُرِيدُ أَنْ أَقُولَ : كَأَنَّهُمَا _ أَعْنِي أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا مُحَمَّدٍ _ فِي هذَا الْوَقْتِ كَأَبِي الْحَسَنِ مُوسى وَ إِسْمَاعِيلَ ابْنَيْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام ، وَ إِنَّ قِصَّتَهُمَا كَقِصَّتِهِمَا ؛ إِذْ كَانَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْمُرْجى بَعْدَ أَبِي جَعْفَرٍ .

فَأَقْبَلَ عَلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام قَبْلَ أَنْ أَنْطِقَ ، فَقَالَ : «نَعَمْ يَا أَبَا هَاشِمٍ ، بَدَا لِلّهِ فِي أَبِي مُحَمَّدٍ بَعْدَ أَبِي جَعْفَرٍ مَا لَمْ يَكُنْ يُعْرَفُ لَهُ ، كَمَا بَدَا لَهُ فِي مُوسى بَعْدَ مُضِيِّ إِسْمَاعِيلَ مَا كَشَفَ بِهِ عَنْ حَالِهِ ، وَ هُوَ كَمَا حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ وَ إِنْ كَرِهَ الْمُبْطِلُونَ ، وَ أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنِي الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِي ، عِنْدَهُ عِلْمُ مَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ ، وَ مَعَهُ آلَةُ الْاءِمَامَةِ» . .

ص: 141

159.المعجم الكبير ( _ به نقل از ابو رافع _ ) محمدبن يحيى و غير او، از سعد بن عبداللّه ، از گروهى از بنى هاشم _ كه از ايشان است حسن بن حسن افطس _ روايت كرده اند كه ايشان، در روزى كه محمد بن على بن محمد عليه السلام وفات كرد، در خانه امام على نقى عليه السلام حاضر شدند كه آن حضرت را تعزيت بگويند، و در صحن خانه فرشى از برايش گسترده بودند و مردم گرداگرد آن حضرت نشسته بودند، گفتند كه: ما تخمين كرديم در حوالى آن حضرت از اولاد ابوطالب و بنى هاشم و قريش، صد و پنجاه مرد بودند. غير از ملازمان آن حضرت و سائر مردمان، كه ناگاه نظر كرديم به سوى حسن بن على عليه السلام ، در حالى كه آمد با گريبان چاك تا در جانب آن حضرت ايستاد و ما او را نمى شناختيم. و امام على نقى عليه السلام بعد از ساعتى به سوى او نظر نمود، و فرمود كه:«اى فرزند عزيز من، از براى خداى عزّوجلّ شكر تازه اى را به جا آور، كه امر بزرگى را در تو احداث فرمود».

پس آن جوان گريست و خدا را حمد كرد و استرجاع را به جا آورد و گفت: «الحَمد للّهِ ربِّ العالَمين؛ «همه ستايش ها خداى راست كه پروردگار همه جهانيان است». و من از خدا سؤال مى كنم كه نعمت هاى خود را در بقاى تو براى ما تمام كند. و «انّا للّه و انّا اليه راجعون» ». و ما از احوال او سؤال كرديم، گفتند كه: اينك حسن، پسر آن حضرت است. و در آن وقت، بيست سال يا زياده از آن، براى او تخمين كرديم. پس در آن روز، او را شناختيم و دانستيم كه آن حضرت، اشاره فرمود به سوى او به امامت و پاى داشتن او به جاى خويش.161.الإرشاد عن عبد اللّه بن مسعود ( _ في ذِكرِ غَزوَةِ اُحُدٍ _ ) على بن محمد، از اسحاق بن محمد از محمد بن يحيى بن دَرياب روايت كرده است كه گفت: داخل شدم بر امام على نقى عليه السلام ، بعد از وفات ابوجعفر، پس آن حضرت را از وفات او، تعزيه دادم و امام حسن عليه السلام نشسته بود، پس امام حسن گريست. امام على نقى عليه السلام رو به او كرد و فرمود:«به درستى كه خداى تبارك و تعالى در تو خَلَفى از او قرار داد، پس خداى عزّوجلّ را حمد كن».160.تاريخ الطبري عن أبي رافع :على بن محمد، از اسحاق بن محمد، از ابوهاشم جعفرى روايت كرده است كه گفت: در نزد امام على نقى عليه السلام بودم بعد از وفات پسرش، ابوجعفر و من با خود فكر مى كردم و اراده داشتم كه بگويم: گويا اين دو _ و مقصودم ابوجعفر و ابومحمد بود _ در اين وقت مثل ابوالحسن موسى و اسماعيل پسران جعفر بن محمد عليهم السلام اند و قصّه و حكايت ايشان، چون قصّه ايشان است؛ زيرا كه ابو محمد، حسن بن على به تأخير افتاده، بعد از ابوجعفر.

حضرت امام على نقى عليه السلام روى به من آورد، پيش از آن كه سخن گويم، و فرمود كه:«آرى اى ابوهاشم، خدا حكم فرمود (يا از براى او بدا حاصل شد)، در باب ابو محمد، بعد از ابوجعفر، آنچه از براى او معروف نبود (كه مردم آن را نمى شناختند)، چنانچه از براى او بدا شد در باب امام موسى بعد از وفات اسماعيل آنچه به سبب آن، حال او را ظاهر ساخت. و اين امر، چنان است كه نفس تو با تو حديث مى كرد؛ و هر چند كه كج روان تبه روزگار ناخوش داشته باشد. و ابومحمد، پسر من خَلَف و جانشين من است بعد از من، و در نزد اوست علم آنچه مردم به آن احتياج دارند، و با اوست آلت و اسباب امامت». .

ص: 142

159.المعجم الكبير عن أبي رافع :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ دَرْيَابَ ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْفَهْفَكِيِّ ، قَالَ :كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنِي أَنْصَحُ آلِ مُحَمَّدٍ غَرِيزَةً ، وَ أَوْثَقُهُمْ حُجَّةً ، وَ هُوَ الْأَكْبَرُ مِنْ وَلَدَيَّ ، وَ هُوَ الْخَلَفُ ، وَ إِلَيْهِ يَنْتَهِي عُرَى الْاءِمَامَةِ وَ أَحْكَامُهَا ، فَمَا كُنْتَ سَائِلِي ، فَسَلْهُ عَنْهُ ؛ فَعِنْدَهُ مَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ» .158.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از زيد بن على از پدرانش عليهم السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ شَاهَوَيْهِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْجَلَابِ ، قَالَ :كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام فِي كِتَابٍ : «أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ عَنِ الْخَلَفِ بَعْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ، وَ قَلِقْتَ لِذلِكَ ، فَ_لَا تَغْتَمَّ ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَا يُضِلُّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ ، وَ صَاحِبُكَ بَعْدِي أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنِي ، وَ عِنْدَهُ مَا تَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ ، يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ اللّهُ ، وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ اللّهُ «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها» قَدْ كَتَبْتُ بِمَا فِيهِ بَيَانٌ وَ قِنَاعٌ لِذِي عَقْلٍ يَقْظَانَ» . .

ص: 143

157.السيرة النبوية ، ابن هشام ( _ به نقل از مسلمة بن علقمه مازنى _ ) على بن محمد، از اسحاق بن محمد، از محمد بن يحيى بن درياب، از ابوبكر فَهْفَكى روايت كرده است كه امام على نقى عليه السلام به من نوشت كه:«ابو محمد، پسر من از همه آل محمد خيرخواه تر است از روى طبيعت، و استوارترين ايشان است از روى حجّت، و او بزرگ ترين فرزندان من است و اوست كه جانشين من است، و دست هاى امامت (كه مراد از آن، آلات و اسباب آن است)، و احكام آن به سوى او منتهى مى شود. پس آنچه پيش از اين، از من سؤال مى كردى، بعد از اين از او سؤال كن؛ كه در نزد اوست آنچه به آن محتاج باشى» (يا مردم به آن احتياج داشته باشند).158.المناقب لابن شهر آشوب عن زيد بن عليّ عن آبائه عليعلى بن محمد، از اسحاق بن محمد، از شاهويه بن عبداللّه جَلّاب روايت كرده است كه گفت: امام على نقى عليه السلام به من نوشت در نامه كه:«اراده كردى كه سؤال كنى از خَلَف بعد از ابوجعفر، و براى اين مضطرب شدى، پس غمناك مباش؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ نام گمراهى را بر گروهى نمى گذارد، بعد از آن كه ايشان را راه راست نموده باشد، تا روشن سازد از براى ايشان، آنچه را كه واجب است كه از آن پرهيز كنند (و آنچه او را خشنود گرداند، و آنچه او را به خشم آورد) (1) ، و صاحب تو (يا صاحب شما) بعد از من، ابومحمد، پسر من است. و در نزد اوست آنچه مردم به آن محتاج باشند. و خدا پيش مى اندازد آنچه را كه خواهد، و به تأخير مى افكند آنچه را كه خواهد. «مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَآ أَوْ مِثْلِهَا» (2) ، يعنى: «آنچه را كه منسوخ و برطرف مى كنيم از آيه اى از آيات خود (بر وفق مصلحت مردمان و مقتضاى زمان)، يا فراموش مى گردانيم آن را و از دل ها مى بريم، مى آوريم بهتر از آن آيه منسوخه در نفع بندگان، يا مانند آن در منفعت با وجود رعايت مصلحت».

و نوشتم در اين نامه و اشاره نمودم به آنچه در آن، بيان و قناعت است براى صاحب عقلى كه بيدار و هوشيار باشد و زياده از اين را نخواهد». .


1- .توبه، 115.
2- .بقره، 106.

ص: 144

157.السيرة النبويّة لابن هشام عن مسلمة بن علقمة المازعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِيِّ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ : «الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِيَ الْحَسَنُ ، فَكَيْفَ لَكُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ ؟» فَقُلْتُ : وَ لِمَ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِدَاكَ ؟ فَقَالَ : «إِنَّكُمْ لَا تَرَوْنَ شَخْصَهُ ، وَ لَا يَحِلُّ لَكُمْ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ» . فَقُلْتُ : فَكَيْفَ نَذْكُرُهُ ؟ فَقَالَ : «قُولُوا : الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّ_لَامُ» .76 _ بَابُ الْاءِشَارَةِ وَ النَّصِّ إِلى صَاحِبِ الدَّارِ عليه السلام155.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از سُدّى ، در ذكر جنگ اُحد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ بِ_لَالٍ ، قَالَ :خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام قَبْلَ مُضِيِّهِ بِسَنَتَيْنِ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ قَبْلِ مُضِيِّهِ بِثَ_لَاثَةِ أَيَّامٍ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ .156.الإرشاد عن ابن إسحاق :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام : جَ_لَالَتُكَ تَمْنَعُنِي مِنْ مَسْأَلَتِكَ ، فَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَسْأَلَكَ ؟ فَقَالَ : «سَلْ». قُلْتُ : يَا سَيِّدِي ، هَلْ لَكَ وَلَدٌ ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ». فَقُلْتُ : فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ ، فَأَيْنَ أَسْأَلُ عَنْهُ ؟ قَالَ : «بِالْمَدِينَةِ» .155.تاريخ الطبري عن السدّي ( _ في ذِكرِ غَزوَةِ اُحُدٍ _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَكْفُوفِ ، عَنْ عَمْرٍو الْأَهْوَازِيِّ ، قَالَ :أَرَانِي أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ابْنَهُ ، وَ قَالَ : «هذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي» . .

ص: 145

76. باب در بيان اشاره به سوى صاحب خانه كه مراد از آن، صاحب الزّمان _ صلوات اللّه عليه _ است

154.امام باقر عليه السلام :على بن محمد، از آن كه او را ذكر كرده، از محمدبن احمد علوى، از داود بن قاسم روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام على نقى عليه السلام كه مى فرمود:«خَلَف بعد از من، حسن است. پس چگونه از براى شما خواهد بود علم و معرفت به خَلفى كه بعد از اين خلف است؟». عرض كردم كه: چرا معرفت خلف دويم بر ما مشكل است، خدا مرا فداى تو گرداند؟ فرمود كه: «زيرا كه شما شخص و جثّه او را نمى بينيد، و شما را حلال نيست كه او را به نامش ياد كنيد». عرض كردم: پس چگونه او را ياد كنيم؟ فرمود كه: «بگوييد كه حجّت از آل محمد عليهم السلام ».76. باب در بيان اشاره به سوى صاحب خانه كه مراد از آن، صاحب الزّمان است _ صلوات اللّه عليه _154.الإمام الباقر عليه السلام :على بن محمد، از محمد بن على بن بلال روايت كرده است كه گفت:نامه امام حسن عسكرى عليه السلام به سوى من بيرون آمد، دو سال پيش از وفات آن حضرت، كه مرا خبر مى داد به خَلف بعد از او. بعد از آن، نامه ديگر به سوى من بيرون آمد، سه روز پيش از وفاتش كه مرا به خلف بعد از خود خبر مى داد.153.المناقب ل_لخوارزمي عن الإمام الباقر عليه السلام عمحمد بن يحيى، از احمد بن اسحاق، از ابوهاشم جعفرى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام عرض كردم كه: بزرگوارى تو، مرا منع مى كند از اين كه تو را سؤال كنم. پس مرا رخصت ده تا از تو سؤال كنم. فرمود:«سؤال كن از آنچه اراده دارى». عرض كردم كه: اى آقاى من، آيا تو را فرزندى هست؟ فرمود: «آرى». عرض كردم كه: اگر حادثه به تو رسد، در كجا از حال او سؤال كنم؟ فرمود: «در مدينه».152.الإرشاد:على بن محمد، از جعفر بن محمد كوفى، از جعفر بن محمد مكفوف، از عمرو اهوازى روايت كرده است كه گفت: امام حسن عليه السلام پسر خود را به من نمود و فرمود كه:«اينك صاحب شما است بعد از من».

.

ص: 146

151.تفسير القمّى :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ حَمْدَانَ الْقَ_لَانِسِيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِلْعَمْرِيِّ : قَدْ مَضى أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ؟ فَقَالَ لِي : قَدْ مَضى ، وَ لكِنْ قَدْ خَلَّفَ فِيكُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هذِهِ ، وَ أَشَارَ بِيَدِهِ .150.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ درباره على عليه السلام _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ :خَرَجَ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام حِينَ قُتِلَ الزُّبَيْرِيُّ لَعَنَهُ اللّهُ : «هذَا جَزَاءُ مَنِ اجْتَرَأَ عَلَى اللّهِ فِي أَوْلِيَائِهِ ، يَزْعُمُ أَنَّهُ يَقْتُلُنِي ، وَ لَيْسَ لِي عَقِبٌ ، فَكَيْفَ رَأى قُدْرَةَ اللّهِ فِيهِ؟» .

وَ وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ سَمَّاهُ «م ح م د» فِي سَنَةِ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ .152.الإرشاد :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدٍ ابْنَيْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْعَبْدِيِّ مِنْ عَبْدِ قَيْسٍ ، عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ ، قَالَ :أَتَيْتُ سَامَرَّاءَ ، وَ لَزِمْتُ بَابَ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَدَعَانِي ، فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمْتُ ، فَقَالَ : «مَا الَّذِي أَقْدَمَكَ ؟» قَالَ : قُلْتُ : رَغْبَةٌ فِي خِدْمَتِكَ ، قَالَ : فَقَالَ لِي : «فَالْزَمِ الْبَابَ».

قَالَ : فَكُنْتُ فِي الدَّارِ مَعَ الْخَدَمِ ، ثُمَّ صِرْتُ أَشْتَرِي لَهُمُ الْحَوَائِجَ مِنَ السُّوقِ ، وَ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَيْهِمْ مِنْ غَيْرِ إِذْنٍ إِذَا كَانَ فِي دَارِ الرِّجَالِ ، قَالَ : فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ يَوْماً وَ هُوَ فِي دَارِ الرِّجَالِ ، فَسَمِعْتُ حَرَكَةً فِي الْبَيْتِ ، فَنَادَانِي : «مَكَانَكَ لَا تَبْرَحْ» فَلَمْ أَجْسُرْ أَنْ أَدْخُلَ وَ لَا أَخْرُجَ ، فَخَرَجَتْ عَلَيَّ جَارِيَةٌ مَعَهَا شَيْءٌ مُغَطًّى ، ثُمَّ نَادَانِيَ : «ادْخُلْ» فَدَخَلْتُ ، وَ نَادَى الْجَارِيَةَ ، فَرَجَعَتْ إِلَيْهِ ، فَقَالَ لَهَا : «اكْشِفِي عَمَّا مَعَكَ» فَكَشَفَتْ عَنْ غُ_لَامٍ أَبْيَضَ ، حَسَنِ الْوَجْهِ ، وَ كَشَفَ عَنْ بَطْنِهِ ، فَإِذَا شَعْرٌ نَابِتٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلى سُرَّتِهِ ، أَخْضَرُ ، لَيْسَ بِأَسْوَدَ ، فَقَالَ : «هذَا صَاحِبُكُمْ» ثُمَّ أَمَرَهَا فَحَمَلَتْهُ ، فَمَا رَأَيْتُهُ بَعْدَ ذلِكَ حَتّى مَضى أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام . .

ص: 147

151.تفسير القمّي :على بن محمد، از حمدان قَلانِسى روايت كرده است كه گفت: به عثمان بن سعيد عمروى گفتم كه:امام حسن عليه السلام وفات فرمود؟ وليكن كسى را بعد از خود، در ميان شما گذاشت كه گردن او، مثل اين است و به دست خويش اشاره نمود (و مراد اين است كه گردنش، به قدر يك ذراع است و ممكن است كه درازى كردن، كنايه از جاه و علوّ آن حضرت باشد. و بعضى گفته اند كه مراد از گردن، شخص آن حضرت است و اشاره به دست، به جهت بيان طول قامت).150.المناقب لابن شهر آشوب ( _ في عَليٍّ عليه السلام _ ) حسين بن محمد اشعرى، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه روايت كرده است كه: فرمانى از امام حسن عسكرى عليه السلام بيرون آمد در هنگامى كه زبيرى _ لعنه اللّه _ كشته شد كه:«اين است جزاى هر كه بر خدا جرأت كند در حقّ دوستان آن جناب. زبيرى گمان مى كرد كه او مرا خواهد كشت، و مرا فرزندى نباشد. پس قدرت خدا را در باب خود چگونه ديد؟». و براى آن حضرت فرزندى متولد شد كه او را «م ح م د» نام كرد در سال دويست و پنجاه و شش.149.الفائق ( _ به نقل از سعد بن ابى وقّاص _ ) على بن محمد، از حسين و محمد ، پسران على بن ابراهيم، از محمد بن على بن عبدالرحمان عبدى از عبد قيس، از ضَوء بن على عِجلى، از مردى از اهل فارس كه او را نام برد، روايت كرده است كه گفت: به سامره آمدم و بر در خانه امام حسن عسكرى عليه السلام ماندم، پس مرا طلبيد و بر آن حضرت داخل شدم و سلام كردم. فرمود:«چه باعث شد كه تو را به اين جا آورد؟» عرض كردم كه: رغبت در خدمت و شوق ملازمت تو. فرمود: «پس بر درِ خانه باش».

راوى مى گويد كه: من با خدمت كاران در خانه بودم، بعد از آن، چنان شدم كه آنچه را مى خواستند براى ايشان از بازار مى خريدم، و بر ايشان داخل مى شدم بى آن كه رخصت طلب كنم، هر گاه مردان در خانه بودند. راوى مى گويد كه: بعد از آن، روزى به آن حضرت داخل شدم، و آن حضرت در ديوان خانه تشريف داشت در آن خانه آواز حركتى را شنيدم. پس مرا آواز داد كه : «به جاى خويش باش و به جايى مرو» . پس من جرأت نكردم كه داخل شوم، يا بيرون روم و در همان جا ايستاده بودم كه كنيزى بيرون آمد و رو به من مى آمد، و با آن كنيز چيزى بود كه آن را پوشانيده بودند. پس حضرت مرا را آواز داد كه : «داخل شو» ، چون داخل شدم، كنيز را آواز داد كه برگرد، و پس آن كنيز برگشت و به خدمت آن حضرت آمد. حضرت فرمود كه: «آنچه با تو است، ظاهر كن و پرده را از روى آن بردار». آن كنيز، پسرى را ظاهر ساخت سفيد و خوش رو و جامه را از شكمش دور كرد. پس ديدم كه مويى روييده از ابتداى سينه مبارك آن كودك تا نافش، و آن موى، سبز بود نه سياه.

بعد از آن، حضرت فرمود كه: «اين، صاحب شما است». پس آن كنيز را امر فرمود كه او را برداشت، و من بعد از آن او را نديدم تا آن كه امام حسن عليه السلام وفات فرمود. .

ص: 148

77 _ بَابٌ فِي تَسْمِيَةِ مَنْ رَآهُ عليه السلام149.الفائق عن سعد بن أبي وقّاص :مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ ، قَالَ :اجْتَمَعْتُ أَنَا وَ الشَّيْخُ أَبُو عَمْرٍو _ رَحِمَهُ اللّهُ _ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، فَغَمَزَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ ، فَقُلْتُ لَهُ : يَا أَبَا عَمْرٍو ، إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْءٍ وَ مَا أَنَا بِشَاكٍّ فِيمَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ ؛ فَإِنَّ اعْتِقَادِي وَ دِينِي أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلَا إِذَا كَانَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِأَرْبَعِينَ يَوْماً ، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ رُفِعَتِ الْحُجَّةُ ، وَ أُغْلِقَ بَابُ التَّوْبَةِ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً؛ فَأُولئِكَ أَشْرَارٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ هُمُ الَّذِينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ الْقِيَامَةُ ، وَ لكِنِّي أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدَادَ يَقِيناً ، وَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام سَأَلَ رَبَّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ يُرِيَهُ كَيْفَ يُحْيِي الْمَوْتى ؟ قَالَ : «أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى» .

وَ قَدْ أَخْبَرَنِي أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ : سَأَلْتُهُ وَ قُلْتُ : مَنْ أُعَامِلُ ؟ أَوْ عَمَّنْ آخُذُ ؟ وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ ؟ فَقَالَ لَهُ : «الْعَمْرِيُّ ثِقَتِي ؛ فَمَا أَدّى إِلَيْكَ عَنِّي ، فَعَنِّي يُؤَدِّي ، وَ مَا قَالَ لَكَ عَنِّي ، فَعَنِّي يَقُولُ ؛ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ ؛ فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ».

وَ أَخْبَرَنِي أَبُو عَلِيٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا مُحَمَّدٍ عليه السلام عَنْ مِثْلِ ذلِكَ ، فَقَالَ لَهُ : «الْعَمْرِيُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ ؛ فَمَا أَدَّيَا إِلَيْكَ عَنِّي ، فَعَنِّي يُؤَدِّيَانِ ، وَ مَا قَالَا لَكَ ، فَعَنِّي يَقُولَانِ ؛ فَاسْمَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا ؛ فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ».

فَهذَا قَوْلُ إِمَامَيْنِ قَدْ مَضَيَا فِيكَ ؛ قَالَ : فَخَرَّ أَبُو عَمْرٍو سَاجِداً وَ بَكى ، ثُمَّ قَالَ : سَلْ حَاجَتَكَ ، فَقُلْتُ لَهُ : أَنْتَ رَأَيْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ؟ فَقَالَ : إِي وَ اللّهِ، وَ رَقَبَتُهُ مِثْلُ ذَا ، وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ .

فَقُلْتُ لَهُ : فَبَقِيَتْ وَاحِدَةٌ ، فَقَالَ لِي : هَاتِ ، قُلْتُ : فَالِاسْمُ ؟ قَالَ : مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذلِكَ ، وَ لَا أَقُولُ هذَا مِنْ عِنْدِي ؛ فَلَيْسَ لِي أَنْ أُحَلِّلَ وَ لَا أُحَرِّمَ ، وَ لكِنْ عَنْهُ عليه السلام ؛ فَإِنَّ الْأَمْرَ عِنْدَ السُّلْطَانِ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ عليه السلام مَضى وَ لَمْ يُخَلِّفْ وَلَداً ، وَ قَسَّمَ مِيرَاثَهُ ، وَ أَخَذَهُ مَنْ لَا حَقَّ لَهُ فِيهِ ، وَ هُوَ ذَا عِيَالُهُ يَجُولُونَ لَيْسَ أَحَدٌ يَجْسُرُ أَنْ يَتَعَرَّفَ إِلَيْهِمْ ، أَوْ يُنِيلَهُمْ شَيْئاً ، وَ إِذَا وَقَعَ الِاسْمُ وَقَعَ الطَّلَبُ ؛ فَاتَّقُوا اللّهَ ، وَ أَمْسِكُوا عَنْ ذلِكَ .

قَالَ الْكُلَيْنِيُّ رَحِمَهُ اللّهُ : وَ حَدَّثَنِي شَيْخٌ مِنْ أَصْحَابِنَا _ ذَهَبَ عَنِّي اسْمُهُ _ أَنَّ أَبَا عَمْرٍو سُئِلَ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مِثْلِ هذَا ، فَأَجَابَ بِمِثْلِ هذَا . .

ص: 149

77. باب در بيان نام كسانى كه آن حضرت عليه السلام را ديده اند

77. باب در بيان نام كسانى كه آن حضرت عليه السلام را ديده اند147.الإرشاد ( _ به نقل از زُهْرى _ ) محمد بن عبداللّه و محمد بن يحيى هر دو روايت كرده اند، از عبداللّه بن جعفر حِميرى كه گفت: من و شيخ ابوعمرو _ رحمه اللّه _ در نزد احمد بن اسحاق جمع شديم. پس احمد بن اسحاق به من اشاره كرد كه ابوعمرو را از خَلَف سؤال كنم. من گفتم: اى ابوعمرو، مى خواهم كه تو را از چيزى سؤال كنم و من شك ندارم در آنچه مى خواهم كه تو را از آن سؤال كنم؛ زيرا كه اعتقاد و دين من اين است كه زمين، از حجّت خداى خالى نمى باشد، مگر آن هنگام كه چهل روز پيش از قيامت باشد كه چون آن زمان بيايد، حجّت برداشته شود و درِ توبه بسته گردد. و پس چنان نباشد كه ايمان نفسى كه پيش از آن نبوده كه ايمان آورده باشد، يا كسب كرده باشد نيكويى را (كه عمل پسنديده است) و در ايمان خويش كه آن نفس را نفع رساند (و اين، اقتباسى است كه عبداللّه از آيه سوره انعام نموده) (1) . عبداللّه مى گويد كه: پس آن گروه، بدترين كسانى هستند كه خداى عزّوجلّ ايشان را آفريده و ايشان، آنانند كه قيامت بر ايشان بر پا مى شود، وليكن دوست داشتم كه يقينم زياد شود.

و به درستى كه ابراهيم عليه السلام از پروردگار خويش سؤال كرد كه به او بنمايد كه چگونه مردگان را زنده مى گرداند. «قَالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَ_كِن لِّيَطْمَ_ئِنَّ قَلْبِى» (2) ، يعنى:«خدا فرمود كه: آيا ايمان نياورده و تصديق نكرده به اين كه من، مرده را زنده مى توانم كرد؟ ابراهيم گفت: بلى، ايمان آورده ام و تصديق نموده ام، وليكن اين سؤال و استدعا كه كردم، از براى آن است كه بيارامد دل من و ساكن گردد» (چه يقينى كه در عين اليقين است، از يقينى كه در علم اليقين است، قوى تر است).

و به تحقيق كه احمد بن اسحاق مرا خبر داد از حضرت امام على نقى عليه السلام و گفت كه: او را سؤال كردم و گفتم كه: با كه معامله كنم، يا از كه فراگيرم و گفته كه را قبول كنم؟ و حضرت، به احمد فرموده كه: «عمروى معتمد من است (كه بر او اعتماد و وثوق دارم) . پس آنچه از جانب من به تو رساند، از من مى رساند و آنچه از جانب من به تو گويد از جانب من مى گويد. پس از او بشنو، و سخن او را قبول كن كه او، ثقه و مأمون است» (كه ما او را امين خود داشته ايم) .

و ابوعلى مرا خبر داد كه: از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام از مثل اين سؤال نمود و حضرت به او فرمود كه: «عمروى و پسرش، دو ثقه اند (كه محل وثوق و اعتمادند)، پس آنچه از من به تو رساند، از من مى رسانند، و آنچه به تو گويند، از من مى گويند. پس از ايشان بشنويد و سخن ايشان را قبول كنيد و ايشان را اطاعت كنيد كه ايشان هر دو ثقه و مأمونند».

پس اينك گفته دو امام است در باب تو كه هر دو از دار دنيا رحلت نموده اند. راوى مى گويد كه: پس ابوعمرو بر رو در افتاد سجده كنان و گريست، بعد از آن گفت: سؤال كن. من گفتم كه: تو خَلَف بعد از امام حسن عليه السلام را ديده اى؟ گفت: بلى به خدا سوگند كه او را ديدم، و گردن آن حضرت مثل اين بود. و به دست خود اشاره نمود.

پس به ابوعمرو گفتم كه: يك مسأله باقى ماند. گفت كه: باقى مانده را بياور. گفتم كه: نامش چيست؟ گفت: حرام است بر شما كه از اين سؤال كنيد. و اين را از پيش خود نمى گويم؛ زيرا كه براى من جائز نيست كه چيزى را حلال يا حرام كنم، وليكن از جانب آن حضرت عليه السلام مى گويم. به درستى كه امر در نزد سلطان _ كه مراد از آن معتمد عباسى است _ چنان است كه امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا در گذشت و فرزندى را بعد از خود نگذاشت، و ميراث آن حضرت تقسيم شد، و كسى آن را گرفت كه او را در آن هيچ حقّى نبود (يعنى: جعفر كذّاب) و اينك عيال آن حضرت اند از تبعه و لحقه و كنيزان كه مى گردند و حيران و سرگردانند و كسى نمى تواند كه جرأت نمايد كه خود را به ايشان بشناساند كه ايشان را دوست مى دارد، يا چيزى به ايشان عطا كند. پس هر گاه نام آن حضرت برده شود، طلب واقع شود و در جستجوى آن حضرت، سعى كنند. پس از خدا بپرهيزيد و از اين سؤال باز ايستيد.

كلينى _ رحمه اللّه _ گفته است كه: و حديث كرد مرا شيخى از اصحاب ما كه نامش از خاطرم رفته، كه ابوعمرو، از احمد بن اسحاق، از مثل اين سؤال كرد. پس او به همين نحو جواب داد (و در بعضى از نُسَخ كافى، چنين است كه: در نزد احمد بن اسحاق، از ابوعمرو سؤال شد. و ظاهر اين است كه نسخه اخير، صحيح تر باشد).

.


1- .انعام، 158.
2- .بقره، 260.

ص: 150

. .

ص: 151

. .

ص: 152

146.الإرشاد ( _ به نقل از صالح بن كيسان _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ _ وَ كَانَ أَسَنَّ شَيْخٍ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالْعِرَاقِ _ فَقَالَ :رَأَيْتُهُ بَيْنَ الْمَسْجِدَيْنِ وَ هُوَ غُ_لَامٌ عليه السلام .147.الإرشاد عن الزهري :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ رِزْقِ اللّهِ أَبُو عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَمْزَةَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ : حَدَّثَتْنِي حَكِيمَةُ ابْنَةُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ _ وَ هِيَ عَمَّةُ أَبِيهِ _ أَنَّهَا رَأَتْهُ لَيْلَةَ مَوْلِدِهِ وَ بَعْدَ ذلِكَ .146.الإرشاد عن صالح بن كيسان :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ حَمْدَانَ الْقَ_لَانِسِيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِلْعَمْرِيِّ : قَدْ مَضى أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ؟ فَقَالَ : قَدْ مَضى ، وَ لكِنْ قَدْ خَلَّفَ فِيكُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هذَا ، وَ أَشَارَ بِيَدِهِ .145.الإرشاد:عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ فَتْحٍ مَوْلَى الزُّرَارِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَلِيِّ بْنَ مُطَهَّرٍ يَذْكُرُ أَنَّهُ قَدْ رَآهُ ، وَ وَصَفَ لَهُ قَدَّهُ .144.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَاذَانَ بْنِ نُعَيْمٍ ، عَنْ خَادِمٍ لِاءِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدَةَ النَّيْسَابُورِيِّ أَنَّهَا قَالَتْ :كُنْتُ وَاقِفَةً مَعَ إِبْرَاهِيمَ عَلَى الصَّفَا ، فَجَاءَ عليه السلام حَتّى وَقَفَ عَلى إِبْرَاهِيمَ ، وَ قَبَضَ عَلى كِتَابِ مَنَاسِكِهِ ، وَ حَدَّثَهُ بِأَشْيَاءَ .143.المناقب ، ابن شهر آشوب :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ بْنِ صَالِحٍ ، أَنَّهُ رَآهُ عِنْدَ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ النَّاسُ يَتَجَاذَبُونَ عَلَيْهِ ، وَ هُوَ يَقُولُ :«مَا بِهذَا أُمِرُوا» .145.الإرشاد :عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِي عَلِيٍّ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِدْرِيسَ ، عَنْ أَبِيهِ ، أَنَّهُ قَالَ :رَأَيْتُهُ عليه السلام بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام حِينَ أَيْفَعَ ، وَ قَبَّلْتُ يَدَيْهِ وَ رَأْسَهُ . .

ص: 153

144.الإمام عليّ عليه السلام :على بن محمد، از محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر كه از همه پيران فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در عراق بودند سالش بيشتر بود، روايت كرده است كه گفت:آن حضرت را ديدم در ميانه مسجد كوفه و مسجد سهله و آن حضرت عليه السلام پسرى بود كه ريش بيرون نياورده بود.143.المناقب لابن شهر آشوب :محمد بن يحيى، از حسين بن رِزْق اللّه ، كه مكّنى است به ابوعبداللّه ، روايت كرده است كه گفت:حديث كرد مرا موسى بن محمد بن قاسم بن حمزه بن موسى بن جعفر عليه السلام و گفت كه: حديث كرد مرا حكيمه دختر محمد بن على عليه السلام و او، عمّه پدر حضرت صاحب الامر است _ صلوات اللّه و سلامه عليه _ كه آن حضرت را ديد در شبى كه متولد شد و بعد از آن.142.السيرة النبوية ، ابن هشام ( _ به نقل از ابن اسحاق ، در ذكر وقايع جنگ بدر _ ) على بن محمد، از حمدان قلانِسى روايت كرده است ...تا آخر آنچه در باب پيش از اين گذشت. (1)141.امام زين العابدين عليه السلام :على بن محمد، از فتح _ مولاى زُرارى _ روايت كرده است كه گفت:شنيدم از ابو على بن مطهّر، كه ذكر مى كرد كه آن حضرت عليه السلام را ديد و قامت او را از برايش وصف نمود.142.السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق ( _ في ذِكرِ أحداثِ مَعرَكَةِ بَدرٍ _ ) على بن محمد، از محمد بن شاذان بن نُعيم، از خادم ابراهيم بن عبده نيشابورى روايت كرده است كه گفت:با ابراهيم بر كوه صفا ايستاده بودم كه آن حضرت عليه السلام آمد، تا آن كه بر سر ابراهيم ايستاد و كتاب مناسك و اعمال حجّى كه در دست ابراهيم بود، گرفت و او را به چيزى چند، حديث فرمود.141.الإمام زين العابدين عليه السلام :على بن محمد، از محمد بن على بن ابراهيم، از ابو عبداللّه بن صالح روايت كرده است كه آن حضرت را نزد حجرالاسود ديد و مردم بر سر آن، دعوى و مخاصمه مى كردند (و بنابر بعضى از نسخ، يكديگر را مى كشيدند). و آن حضرت مى فرمود كه:«به اين مأمور نشده اند».140.امام على عليه السلام :على، از ابو على (يعنى: احمد بن ابراهيم بن ادريس) ، از پدرش روايت كرده است كه گفت:آن حضرت عليه السلام را ديدم بعد از وفات امام حسن عليه السلام در هنگامى كه به حدّ مردى رسيده بود و دست ها و سر او را بوسيدم. .


1- .به عمرى گفتم: ابومحمد از دنيا رفته است؟ پس گفت: قطعا از دنيا رفته است، وليكن در ميان شما باقى گذاشته رقبه اش را بمانند اين. و اشاره كرد به دستش.

ص: 154

139.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از محمّد بن حنفيّه _ ) عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ بْنِ صَالِحٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ ، عَنِ الْقَنْبَرِيِّ _ رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ قَنْبَرٍ الْكَبِيرِ _ مَوْلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :جَرى حَدِيثُ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ ، فَذَمَّهُ ، فَقُلْتُ لَهُ : فَلَيْسَ غَيْرُهُ ، فَهَلْ رَأَيْتَهُ ؟ فَقَالَ : لَمْ أَرَهُ ، وَ لكِنْ رَآهُ غَيْرِي ، قُلْتُ : وَ مَنْ رَآهُ ؟ قَالَ : قَدْ رَآهُ جَعْفَرٌ مَرَّتَيْنِ ، وَ لَهُ حَدِيثٌ .140.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْوَجْنَائِيِّ ، أَنَّهُ أَخْبَرَنِي عَمَّنْ رَآهُ ، أَنَّهُ خَرَجَ مِنَ الدَّارِ قَبْلَ الْحَادِثِ بِعَشَرَةِ أَيَّامٍ ، وَ هُوَ يَقُولُ :«اللّهُمَّ ، إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهَا مِنْ أَحَبِّ الْبِقَاعِ لَوْ لَا الطَّرْدُ». أَوْ كَ_لَامٌ هذَا نَحْوُهُ .139.المناقب لابن شهر آشوب عن محمّد بن الحنفيّة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ قَيْسٍ ، عَنْ بَعْضِ جَ_لَاوِزَةِ السَّوَادِ ، قَالَ :شَاهَدْتُ سِيمَا آنِفاً بِسُرَّ مَنْ رَأى وَ قَدْ كَسَرَ بَابَ الدَّارِ ، فَخَرَجَ عَلَيْهِ وَ بِيَدِهِ طَبَرْزِينٌ ، فَقَالَ لَهُ : «مَا تَصْنَعُ فِي دَارِي ؟» . فَقَالَ سِيمَا : إِنَّ جَعْفَراً زَعَمَ أَنَّ أَبَاكَ مَضى وَ لَا وَلَدَ لَهُ ، فَإِنْ كَانَتْ دَارَكَ ، فَقَدِ انْصَرَفْتُ عَنْكَ ، فَخَرَجَ عَنِ الدَّارِ .

قَالَ عَلِيُّ بْنُ قَيْسٍ : فَخَرَجَ عَلَيْنَا خَادِمٌ مِنْ خَدَمِ الدَّارِ ، فَسَأَلْتُهُ عَنْ هذَا الْخَبَرِ ، فَقَالَ لِي : مَنْ حَدَّثَكَ بِهذَا ؟ فَقُلْتُ لَهُ : حَدَّثَنِي بَعْضُ جَ_لَاوِزَةِ السَّوَادِ ، فَقَالَ لِي : لَا يَكَادُ يَخْفى عَلَى النَّاسِ شَيْءٌ . .

ص: 155

138.فضائل الصحابة ( _ به نقل از حارث ، درباره امام على عليه السلام _ ) على، از ابوعبداللّه بن صالح و احمد بن نضر، از قنبرى (كه مردى است از فرزندان قنبر بزرگ) مولاى ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام ، روايت كرده است كه گفت:قصّه جعفر بن على (كه مشهور است به جعفر كذّاب) در ميان آمد، پس قنبرى او را مذمّت كرد. و احمد مى گويد كه: به قنبرى گفتم كه غير جعفر، كسى است كه وارث حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام باشد؟ گفت كه وارث آن حضرت، پسر اوست. گفتم: آيا او را ديده اى؟ گفت: من او را نديده ام، وليكن غير من او را ديده. گفتم كه: كى او را ديده؟ گفت كه: جعفر او را دو مرتبه ديده و او را در باب آن حضرت حديث و سخنى است (و ظاهر اين است كه در ميان قول احمد و قنبرى، چيزى افتاده باشد و آن، همان است كه مذكور شد، يا چون ظهورى داشته، ذكر نشده. و امّا آنچه در كافى مذكور است، خفايى دارد).137.السيرة النبوية ، ابن هشام ( _ به نقل از ابن اسحاق ، در ذكر جنگ بدر _ ) على بن محمد، از ابومحمد وجْنائى روايت كرده است كه خبر داد از آن كه آن حضرت را ديد كه از خانه بيرون آمد، ده روز پيش از آنچه حادث شد (كه عبارت است از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام ، يا تفحّص و جست وجوى آن حضرت و وقوع غيبت صغرى، يا بيرون آمدن از خانه) و حال آن كه مى گفت:«خداوندا، به درستى كه تو مى دانى كه اين خانه، يا بقعه اى كه دشمن مرا از آن بيرون مى كند، از جمله دوست ترين خانه ها و بقعه ها است در نزد من. و اگر نه اين بود كه دشمن مرا بيرون مى كند، بيرون نمى رفتم». يا سخنى فرمود كه اين مانند آن است.130.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از مجاهد _ ) على بن محمد، از على بن قيس، از بعضى از شِحنه (1) شهر (يا كاركنان ديوان و لشكريان) روايت كرده است كه گفت: در اين نزديكى، سيما(ى غلام جعفر كذّاب، يا خليفه) را مشاهده كردم در سُرّ من رأى، كه خانه امام حسن عسكرى عليه السلام را شكست. پس صاحب الامر بيرون آمد و طبرزينى در دستش بود، و به سيما فرمود كه:«چه مى كنى در خانه من؟» سيما گفت كه: جعفر كذّاب گمان كرده كه پدر تو از دنيا رفت و او را فرزندى نيست. اگر اين خانه خانه تو است، من از آن بيرون مى روم و از آن خانه بيرون رفت.

على بن قيس مى گويد كه: بعد از آن، خادمى از خادمان كه در آن خانه بودند، بيرون آمد، و من او را از اين خبر سؤال كردم.گفت كه:كى تو را به اين خبر داد؟ گفتم كه: بعضى از لشكريان خليفه يا شِحنه شهر مرا خبر داد. گفت: نزديك نيست كه چيزى بر مردم پوشيده شود. .


1- .شِحنه، به كسى گفته مى شود كه حاكم و پادشاه او را براى ضبط امور و سياست مردم در شهر نصب نمايد. نگهبان و عسس و نايب، و حاكم نيز معنا مى دهد.

ص: 156

132.الأمالي للطوسي عن اُمّ هانئ بنت أبي طالب :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَكْفُوفِ ، عَنْ عَمْرٍو الْأَهْوَازِيِّ ، قَالَ :أَرَانِيهِ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ، وَ قَالَ : «هذَا صَاحِبُكُمْ» .131.الطبقات الكبرى عن محمّد بن عمارة بن خزيمة بن ثابتمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ النَّيْسَابُورِيِّ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِي نَصْرٍ ظَرِيفٍ الْخَادِمِأَنَّهُ رَآهُ .123.الطبقات الكبرى عن عائشة وابن عبّاس وعائشة بنت قدا ( _ دَخَلَ حَديثُ بَعضِهِم في حَديثِ بَعضٍ _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ ابْنَيْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، أَنَّهُمَا حَدَّثَاهُ فِي سَنَةِ تِسْعٍ وَ سَبْعِينَ وَ مِائَتَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْعَبْدِيِّ ، عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ ،أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ أَرَاهُ إِيَّاهُ .117.الأمالي للطوسي عن أنس :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي أَحْمَدَ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الْمَدَائِنِ ، قَالَ :كُنْتُ حَاجّاً مَعَ رَفِيقٍ لِي ، فَوَافَيْنَا إِلَى الْمَوْقِفِ ، فَإِذَا شَابٌّ قَاعِدٌ ، عَلَيْهِ إِزَارٌ وَ رِدَاءٌ ، وَ فِي رِجْلَيْهِ نَعْلٌ صَفْرَاءُ _ قَوَّمْتُ الْاءِزَارَ وَ الرِّدَاءَ بِمِائَةٍ وَ خَمْسِينَ دِينَاراً _ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ أَثَرُ السَّفَرِ ؛ فَدَنَا مِنَّا سَائِلٌ ، فَرَدَدْنَاهُ ، فَدَنَا مِنَ الشَّابِّ ، فَسَأَلَهُ ، فَحَمَلَ شَيْئاً مِنَ الْأَرْضِ وَ نَاوَلَهُ ، فَدَعَا لَهُ السَّائِلُ ، وَ اجْتَهَدَ فِي الدُّعَاءِ وَ أَطَالَ ، فَقَامَ الشَّابُّ وَ غَابَ عَنَّا .

فَدَنَوْنَا مِنَ السَّائِلِ ، فَقُلْنَا لَهُ : وَيْحَكَ ، مَا أَعْطَاكَ ؟ فَأَرَانَا حَصَاةَ ذَهَبٍ مُضَرَّسَةً _ قَدَّرْنَاهَا عِشْرِينَ مِثْقَالاً _ فَقُلْتُ لِصَاحِبِي : مَوْلَانَا عِنْدَنَا وَ نَحْنُ لَا نَدْرِي .

ثُمَّ ذَهَبْنَا فِي طَلَبِهِ ، فَدُرْنَا الْمَوْقِفَ كُلَّهُ ، فَلَمْ نَقْدِرْ عَلَيْهِ ، فَسَأَلْنَا مَنْ كَانَ حَوْلَهُ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ ، فَقَالُوا : شَابٌّ عَلَوِيٌّ يَحُجُّ فِي كُلِّ سَنَةٍ مَاشِياً . .

ص: 157

116.امام على عليه السلام ( _ خطاب به ابو بكر _ ) على بن محمد، از جعفر بن محمد كوفى، از جعفر بن محمد مكفوف، از عمرو اهوازى روايت كرده است كهتا آخر آنچه در باب پيش از اين باب گذشت، وليكن در آنجا در آخر حديث، بعد از من بود، و در اينجا نيست. (1)116.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لِأَبي بَكرٍ _ ) محمد بن يحيى، از حسن بن على نيشابورى، از ابراهيم بن محمد بن عبداللّه بن موسى بن جعفر، از ابونصر (يعنى: خادم) روايت كرده است كهآن حضرت عليه السلام را ديده.115.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابومريم از امام على عليه السلام _ ) على بن محمد، از محمد و حسن - پسران على بن ابراهيم - روايت كرده است كهدر سال دويست و هفتاد و نه، او را حديث كردند از محمد بن عبدالرحمان عبدى، از ضَوء بن على عِجلى، از مردى از اهل فارس، او را نام برد كه امام حسن عسكرى عليه السلام حضرت صاحب عليه السلام را به او نمود (چنانچه در باب پيش از اين گذشت).111.عنه عليه السلام :على بن محمد، از ابو احمد بن راشد، از بعضى از اهل مدائن روايت كرده است كهبه حجّ رفتم با رفيقى كه داشتم، پس آمديم تا به موقف عرفات، ناگاه ديديم كه جوانى نشسته، و زير جامه اى پوشيده و ردائى به دوش افكنده، و كفش زردى در پاى هاى او بود. و من آن زير جامه و رداء را به صد و پنجاه دينار شرعى قيمت كردم و نشانه سفر بر او ظاهر نبود. سائلى به ما نزديك شد و ما او را ردّ كرديم، به آن جوان نزديك شد و از او سؤال كرد. آن جوان چيزى را از زمين برداشت و به سائل داد. سائل او را دعا كرد و در دعا، نهايت جدّ و جهد به عمل آورد و طول داد. پس آن جوان برخاست و از ما پنهان شد. ما به نزديك آن سائل رفتيم و به او گفتيم كه: واى بر تو، چه چيز به تو عطا كرد؟ سائل پارچه طلاى دندانه دار ناهموار را كه مانند سنگريزه بود، به ما نمود، و ما آن را بيست مثقال تخمين كرديم.

بعد از آن، من به رفيق خود گفتم كه: آقاى ما در نزد ما است و ما نمى دانيم. پس ما در طلب آن حضرت رفتيم و همه موقف را گشتيم، و بر او قدرت نيافتيم و او را نديديم و از آنها كه در حوالى آن حضرت بودند، از اهل مكه و مدينه سؤال كرديم، گفتند: جوانى است علوى كه در هر سال پياده حجّ مى كند. .


1- .ابومحمد را به من نشان داد و فرمود: اين صاحب شما است.

ص: 158

78 _ بَابٌ فِي النَّهْيِ عَنِ الِاسْمِ110.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِيِّ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيَّ عليه السلام يَقُولُ : «الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِي الْحَسَنُ ، فَكَيْفَ لَكُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ؟» . فَقُلْتُ : وَ لِمَ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِدَاكَ ؟ قَالَ : «إِنَّكُمْ لَا تَرَوْنَ شَخْصَهُ ، وَ لَا يَحِلُّ لَكُمْ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ» .

فَقُلْتُ : فَكَيْفَ نَذْكُرُهُ ؟ فَقَالَ : «قُولُوا : الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ وَ سَ_لَامُهُ» .109.مقاتل الطالبيّين ( _ به نقل از ضحاك مشرقى _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الصَّالِحِيِّ ، قَالَ :سَأَلَنِي أَصْحَابُنَا بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام : أَنْ أَسْأَلَ عَنِ الِاسْمِ وَ الْمَكَانِ ، فَخَرَجَ الْجَوَابُ : «إِنْ دَلَلْتُهُمْ عَلَى الِاسْمِ ، أَذَاعُوهُ ؛ وَ إِنْ عَرَفُوا الْمَكَانَ ، دَلُّوا عَلَيْهِ» .109.مقاتل الطالبيّين عن الضحّاك المشرقي :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ _ وَ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ عليه السلام _ فَقَالَ : «لَا يُرى جِسْمُهُ ، وَ لَا يُسَمَّى اسْمُهُ» .108.الأخبار الطِّوال :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«صَاحِبُ هذَا الْأَمْرِ لَا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ إِلَا كَافِرٌ» .79 _ بَابٌ نَادِرٌ فِي حَالِ الْغَيْبَةِ107.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن شريك عامرى ، در ذكر حواد ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ ؛وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :

«أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعِبَادُ مِنَ اللّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ ، وَ أَرْضى مَا يَكُونُ عَنْهُمْ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّةَ اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ وَ لَمْ يَعْلَمُوا مَكَانَهُ ، وَ هُمْ فِي ذلِكَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ لَمْ تَبْطُلْ حُجَّةُ اللّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ لَا مِيثَاقُهُ ، فَعِنْدَهَا فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً ؛ فَإِنَّ أَشَدَّ مَا يَكُونُ غَضَبُ اللّهِ عَلى أَعْدَائِهِ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّتَهُ ، وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ .

وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّ أَوْلِيَاءَهُ لَا يَرْتَابُونَ ، وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُمْ يَرْتَابُونَ مَا غَيَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ ، وَ لَا يَكُونُ ذلِكَ إِلَا عَلى رَأْسِ شِرَارِ النَّاسِ» . .

ص: 159

78. باب در بيان نهى از اسم و نام بردن آن حضرت عليه السلام

79. باب نادرى در بيان حال غيبت قائم _ صلوات اللّه عليه _

78. باب در بيان نهى از اسم و نام بردن آن حضرت عليه السلام (1)97.صحيح البخاري عن أبي موسى :على بن محمد، از آن كه او را ذكر كرده، از محمد بن احمد علوى، از داود بن قاسم جعفرى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام على نقى عليه السلام كه مى فرمود: تا آخر آنچه در باب اشاره و نصّ بر امام حسن عسكرى عليه السلام گذشت.

(حديث چنين است: از ابوالحسن امام عسكرى عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:«خلَف پس از من، حسن است. پس چگونه است برايتان خلف پس از خلف؟» پس عرض كردم: چرا، خداوند مرا فدايت گرداند. فرمود: «شما شخص او را نمى بينيد، و برايتان جايز نيست ياد كردن اسم او». عرض كردم: پس چگونه ياد كنيم او را؟ پس فرمود: «بگوييد: حجت از آل محمد _ صلوات اللّه عليه و سلامه _ »). (2)96.تهذيب الكمال ( _ في تَرجَمَةِ أسماءَ بِنتِ عُمَيسٍ _ ) على بن محمد، از ابوعبداللّه صالحى روايت كرده است كه گفت: اصحاب ما بعد از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام از من سؤال كردند كه سؤال كنم از اسم و مكان حضرت صاحب الزمان _ صلوات اللّه و سلامه عليه _ پس جواب بيرون آمد كه:«اگر ايشان را دلالت كنى بر اسم، آن را فاش مى كنند، و اگر مكان را بشناسند بر او دلالت مى نمايند».95.اُسد الغابة ( _ در شرح احوال اُمامه دختر ابو العاص _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از جعفر بن محمد، از ابن فَضّال، از رَيّان بن صلت كه گفت: شنيدم از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام كه مى فرمود، در حالى كه از قائم عليه السلام سؤال شده بود كه:«تن آن حضرت ديده نمى شود، و نامش را نبايد برد».95.اُسد الغابة ( _ في تَرجَمَةِ اُمامَةَ بِنتِ أبي العاصِ _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از حسن بن محبوب، از ابن رئاب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه:«صاحب اين امر را به نامش مذكور نمى كند مگر كافر».79. باب نادرى در بيان حال غيبت قائم _ صلوات اللّه عليه _89.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن خالد، از آن كه او را حديث كرد، از مفضّل؛ و محمد بن يحيى، از عبداللّه بن محمد بن عيسى، از پدرش، از بعضى از اصحابش، از مفضّل بن عُمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«وقتى كه بندگان به خدا نزديكترند و آن جناب از ايشان خشنودتر است، وقتى است كه حجت خداى عزّوجلّ را نيابند (و از براى ايشان ظاهر نباشد) و مكان او را ندانند، و با اين حال مى دانند كه حجّت خداى جلّ ذكره و پيمان او باطل نشده. پس در نزد آن منتظر فَرَج باشيد در صبح و شام؛ زيرا كه سخت ترين اوقاتى كه خشم خدا بر دشمنان خويش تحقّق دارد، آن وقتى است كه حجّت او را نيابند، و از براى ايشان ظاهر نشود.

و به تحقيق كه خدا مى دانست كه دوستان او با اين حال، شكّ به هم نمى رسانند، و اگر مى دانست كه ايشان شك به هم مى رسانند، در يك چشم بر هم زدن، حجّت خود را از ايشان غائب نمى گردانيد، و اين ظهور (يا غيبت) نمى باشد مگر بر سر بدترين مردمان».

.


1- .ظاهر عنوان اين است كه كلينى _ رضى اللّه _ چون صدوق _ رحمه اللّه _ به حرمت تصريح به اسم آن حضرت _ صلوات اللّه عليه _ قائل باشد و از حديث دويم اين باب و از حديث اول و دويم باب سابق، ظاهر مى شود كه منع از نام بردن آن حضرت عليه السلام و حرمت آن، مخصوص زمان غيبت صغرى است، يا هر جا كه خوف و تقيّه باشد، و بدون آن، ضررى ندارد و فقير، اين مطلب را در رساله على حده تحقيق نمود. مترجم
2- .از حديث «چنين است» تا پايان حديث، در ترجمه مترجم نيست.

ص: 160

90.المصنّف لعبد الرزّاق عن ابن عبّاس :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مِرْدَاسٍ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَيُّمَا أَفْضَلُ : الْعِبَادَةُ فِي السِّرِّ مَعَ الْاءِمَامِ مِنْكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ ، أَوِ الْعِبَادَةُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الْاءِمَامِ مِنْكُمُ الظَّاهِرِ ؟

فَقَالَ : «يَا عَمَّارُ ، الصَّدَقَةُ فِي السِّرِّ وَ اللّهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِي الْعَ_لَانِيَةِ ، وَ كَذلِكَ وَ اللّهِ عِبَادَتُكُمْ فِي السِّرِّ مَعَ إِمَامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ ، وَ تَخَوُّفُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ أَفْضَلُ مِمَّنْ يَعْبُدُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ _ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ ، وَ لَيْسَتِ الْعِبَادَةُ مَعَ الْخَوْفِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مِثْلَ الْعِبَادَةِ وَ الْأَمْنِ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ .

وَ اعْلَمُوا : أَنَّ مَنْ صَلّى مِنْكُمُ الْيَوْمَ صَ_لَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَةٍ مُسْتَتِرا بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فِي وَقْتِهَا ، فَأَتَمَّهَا ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ خَمْسِينَ صَ_لَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَةٍ ؛ وَ مَنْ صَلّى مِنْكُمْ صَ_لَاةً فَرِيضَةً وَحْدَهُ مُسْتَتِراً بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فِي وَقْتِهَا ، فَأَتَمَّهَا ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ بِهَا خَمْساً وَ عِشْرِينَ صَ_لَاةً فَرِيضَةً وَحْدَانِيَّةً ؛ وَ مَنْ صَلّى مِنْكُمْ صَ_لَاةً نَافِلَةً لِوَقْتِهَا ، فَأَتَمَّهَا ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ بِهَا عَشْرَ صَلَوَاتٍ نَوَافِلَ ؛ وَ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ حَسَنَةً ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ بِهَا عِشْرِينَ حَسَنَةً ، وَ يُضَاعِفُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَسَنَاتِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ _ إِذَا أَحْسَنَ أَعْمَالَهُ ، وَ دَانَ بِالتَّقِيَّةِ عَلى دِينِهِ وَ إِمَامِهِ وَ نَفْسِهِ ، وَ أَمْسَكَ مِنْ لِسَانِهِ _ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ كَرِيمٌ».

قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَدْ وَ اللّهِ ، رَغَّبْتَنِي فِي الْعَمَلِ ، وَ حَثَثْتَنِي عَلَيْهِ ، وَ لكِنْ أُحِبُّ أَنْ أَعْلَمَ كَيْفَ صِرْنَا نَحْنُ الْيَوْمَ أَفْضَلَ أَعْمَالًا مِنْ أَصْحَابِ الْاءِمَامِ الظَّاهِرِ مِنْكُمْ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ ، وَ نَحْنُ عَلى دِينٍ وَاحِدٍ؟

فَقَالَ : «إِنَّكُمْ سَبَقْتُمُوهُمْ إِلَى الدُّخُولِ فِي دِينِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ إِلَى الصَّ_لَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ ، وَ إِلى كُلِّ خَيْرٍ وَ فِقْهٍ ، وَ إِلى عِبَادَةِ اللّهِ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ سِرّاً مِنْ عَدُوِّكُمْ مَعَ إِمَامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ ، مُطِيعِينَ لَهُ ، صَابِرِينَ مَعَهُ ، مُنْتَظِرِينَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ ، خَائِفِينَ عَلى إِمَامِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ مِنَ الْمُلُوكِ الظَّلَمَةِ ، تَنْظُرُونَ إِلى حَقِّ إِمَامِكُمْ وَ حُقُوقِكُمْ فِي أَيْدِي الظَّلَمَةِ قَدْ مَنَعُوكُمْ ذلِكَ ، وَ اضْطَرُّوكُمْ إِلى حَرْثِ الدُّنْيَا وَ طَلَبِ الْمَعَاشِ مَعَ الصَّبْرِ عَلى دِينِكُمْ وَ عِبَادَتِكُمْ وَ طَاعَةِ إِمَامِكُمْ وَ الْخَوْفِ مِنْ عَدُوِّكُمْ ، فَبِذَلِكَ ضَاعَفَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَكُمُ الْأَعْمَالَ ؛ فَهَنِيئاً لَكُمْ».

قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَمَا نَرى إِذاً أَنْ نَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ عليه السلام ، وَ يَظْهَرَ الْحَقُّ ، وَ نَحْنُ الْيَوْمَ فِي إِمَامَتِكَ وَ طَاعَتِكَ أَفْضَلُ أَعْمَالاً مِنْ أَصْحَابِ دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ الْعَدْلِ .

فَقَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! أَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ يُظْهِرَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى _ الْحَقَّ وَ الْعَدْلَ فِي الْبِ_لَادِ ، وَ يَجْمَعَ اللّهُ الْكَلِمَةَ ، وَ يُؤَلِّفَ اللّهُ بَيْنَ قُلُوبٍ مُخْتَلِفَةٍ ، وَ لَا يُعْصَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي أَرْضِهِ ، وَ تُقَامَ حُدُودُهُ فِي خَلْقِهِ ، وَ يَرُدَّ اللّهُ الْحَقَّ إِلى أَهْلِهِ ، فَيَظْهَرَ حَتّى لَا يُسْتَخْفى بِشَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ ، مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ ؟ أَمَا وَ اللّهِ يَا عَمَّارُ ، لَا يَمُوتُ مِنْكُمْ مَيِّتٌ عَلَى الْحَالِ الَّتِي أَنْتُمْ عَلَيْهَا إِلَا كَانَ أَفْضَلَ عِنْدَ اللّهِ مِنْ كَثِيرٍ مِنْ شُهَدَاءِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ ؛ فَأَبْشِرُوا» . .

ص: 161

4147.امام على عليه السلام ( _ آن گاه كه مردم مى خواستند با عثمان بيعت كنند _ ) حسين بن محمد اشعرى، از معلّى بن محمد، از على بن مِرداس، از صفوان بن يحيى و حسن بن محبوب، از هشام بن سالم، از عمّار ساباطى روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه كدام يك بهتر است: عبادت در نهان با امامى از شما كه پنهان باشد در دولت باطل، يا عبادت در حال ظهور حق و دولت آن با امامى از شما كه ظاهر باشد؟

حضرت فرمود كه:«اى عمّار، صدقه اى كه در نهان باشد، به خدا سوگند بهتر است از صدقه اى كه در آشكار باشد. و همچنين به خدا سوگند كه عبادت شما در نهان، با امام خويش كه پنهان است در زمان دولت باطل و ترسيدن شما از دشمنان خويش در دولت باطل، و در حال صلح و متاركه، بهتر است از عبادت آن كه خداى عزّذكره را عبادت مى كند در زمان ظهور حقّ با امام حقى كه ظاهر باشد در زمان دولت حق. و عبادتى كه با خوف باشد در دولت باطل، چون عبادتى نيست كه با امن باشد در دولت حق.

و بدانيد كه هر كه از شما امروز يك نماز واجبى را به جاى آورد در جماعت در وقت آن، و آن را از دشمن خويش پنهان كند، و آن را تمام گرداند با كمال امور معتبره در آن، خداى عزّوجلّ ثواب پنجاه نماز واجبى را كه در جماعت به جا آورده باشد، بنويسد. و هر كه از شما يك نماز واجبى را تنها به جا آورد در وقت آن، در حالى كه آن را از دشمن خود پنهان دارد، و با كمال امور معتبره آن را تمام گرداند، خداى عزّوجلّ به آن يك نماز بيست و پنج نماز واجبى كه تنها به جا آورده باشد، از براى او بنويسد. و هر كه از شما يك نماز سنّتى را در وقت خود به جا آورد، خدا از برايش به آن يك نماز، ده نماز سنّتى را بنويسد. و هر كه از شما يك حسنه را به عمل آورد، خدا به آن يك حسنه، بيست حسنه از برايش بنويسد. و خداى عزّوجلّ حسنات مؤمن از شما را افزون مى كند، در حالتى كه افزوده شده باشد مكرّر و پياپى، هرگاه عمل هاى خود را نيكو گرداند، و عبادت و ديندارى كند به تقيّه و پرهيز بر دين و امام و جان خويش و زبان خود را نگاه دارد از آنچه نبايد گفت. به درستى كه خداى عزّوجلّ كريم است».

عرض كردم كه: فداى تو گردم، به خدا سوگند كه مرا در عمل كردن راغب گردانيدى (و برانگيختى مرا بر آن)، وليكن دوست مى دارم كه بدانم چگونه ما در اين روزگار، بهتر شده ايم از روى اعمال از اصحاب امامى كه ظاهر باشد از شما در زمان دولت حقّ، با آن كه ما بر يك دينيم؟ فرمود: «زيرا كه شما بر ايشان پيشى گرفته ايد به سوى داخل شدن در دين خداى عزّوجلّ و به سوى نماز و روزه و حجّ و به سوى هر خوبى و دانشى و به سوى عبادت خداى عزّذكره در حال پنهانى از دشمنان خود، با امام خويش كه پنهان است، و شما او را اطاعت مى كنيد، و با او صبر مى نماييد، و دولت حق را انتظار مى كشيد، و بر امام و جان هاى خود ترسانيد از پادشاهان ستم كار، و نظر مى كنيد به حقّ امام و حقّ هاى خود و مى بينيد كه در دست هاى ستم كاران است كه شما را از آن منع كرده اند، و شما را ناچار ساخته اند به سوى كشت دنيا و تحصيل متاع دنيوى و طلب معاش و اسباب زندگانى با صبر بر دين و عبادت و اطاعت امام، و ترس از دشمنان خويش. پس به اين سبب خداى عزّوجلّ عمل ها را براى شما مضاعف گردانيده، پس گوارا باد شما را».

عرض كردم كه: فداى تو گردم، هر گاه چنين باشد، رأى ما نيست (و بنابر بعضى از نسخ، آرزو نمى كنيم) در اين هنگام، كه از جمله اصحاب حضرت قائم عليه السلام باشيم و حقّ ظاهر شود، با آن كه ما امروز در حال امامت و اطاعت تو افضليم از روى عمل ها از اصحاب دولت حق و عدالت.

حضرت فرمود كه: «سبحان اللّه ! آيا دوست نمى داريد كه خداى تبارك و تعالى حق و عدالت را در جميع بلاد ظاهر گرداند، و سخن را جمع كند (و اختلافى در آن نباشد، كه همه دين ها يك دين شود) و در ميانه دل هايى كه با هم اختلاف دارند، الفت و آميزش دهد، و مردم خداى عزّوجلّ را نافرمانى نكنند، و در زمين حدود خدا در ميان خلائق بر پا شود، و خدا حقّ را به اهل آن برگرداند، و ظاهر گردد تا آن كه چيزى از حقّ، به جهت ترس يكى از خلائق پنهان نباشد.

بدان اى عمّار، به خدا سوگند كه كسى از شما نمى ميرد بر اين حالى كه شما بر آن هستيد، مگر آن كه در نزد خدا از بسيارى از شهيدان بدر و اُحد، افضل باشد، پس مژده باد شما را». .

ص: 162

. .

ص: 163

. .

ص: 164

4146.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ ، عَنْ هِشَامٍ ؛وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ ، قَالَ :

حَدَّثَنِي الثِّقَةُ مِنْ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّهُمْ سَمِعُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ فِي خُطْبَةٍ لَهُ : «اللّهُمَّ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ كُلُّهُ، وَ لَا يَنْقَطِعُ مَوَادُّهُ، وَ أَنَّكَ لَا تُخْلِي أَرْضَكَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلى خَلْقِكَ _ ظَاهِرٍ لَيْسَ بِالْمُطَاعِ ، أَوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ _ كَيْ_لَا تَبْطُلَ حُجَّتُكَ ، وَ لَا يَضِلَّ أَوْلِيَاؤُكَ بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَهُمْ بَلْ أَيْنَ هُمْ ؟ وَ كَمْ ؟ أُولئِكَ الْأَقَلُّونَ عَدَداً ، وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللّهِ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ قَدْراً ، الْمُتَّبِعُونَ لِقَادَةِ الدِّينِ ، الْأَئِمَّةِ الْهَادِينَ ، الَّذِينَ يَتَأَدَّبُونَ بِآدَابِهِمْ ، وَ يَنْهَجُونَ نَهْجَهُمْ ؛ فَعِنْدَ ذلِكَ يَهْجُمُ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلى حَقِيقَةِ الْاءِيمَانِ ، فَتَسْتَجِيبُ أَرْوَاحُهُمْ لِقَادَةِ الْعِلْمِ ، وَ يَسْتَلِينُونَ مِنْ حَدِيثِهِمْ مَا اسْتَوْعَرَ عَلى غَيْرِهِمْ ، وَ يَأْنَسُونَ بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْمُكَذِّبُونَ، وَ أَبَاهُ الْمُسْرِفُونَ، أُولئِكَ أَتْبَاعُ الْعُلَمَاءِ، صَحِبُوا أَهْلَ الدُّنْيَا بِطَاعَةِ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ وَ أَوْلِيَائِهِ ، وَ دَانُوا بِالتَّقِيَّةِ عَنْ دِينِهِمْ ، وَ الْخَوْفِ مِنْ عَدُوِّهِمْ ، فَأَرْوَاحُهُمْ مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلى ، فَعُلَمَاؤُهُمْ وَ أَتْبَاعُهُمْ خُرْسٌ ، صُمْتٌ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ ، مُنْتَظِرُونَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ ،وَ سَيُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ ، وَ يَمْحَقُ الْبَاطِلَ ، هَا ، هَا ؛ طُوبى لَهُمْ عَلى صَبْرِهِمْ عَلى دِينِهِمْ فِي حَالِ هُدْنَتِهِمْ ، وَ يَا شَوْقَاهْ إِلى رُؤْيَتِهِمْ فِي حَالِ ظُهُورِ دَوْلَتِهِمْ ، وَ سَيَجْمَعُنَا اللّهُ وَ إِيَّاهُمْ فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ» . .

ص: 165

4141.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از ابن محبوب، از ابى اُسامه، از هشام؛ و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از ابوحمزه، از ابواسحاق روايت كرده اند كه گفت:حديث كردند مرا معتمدين از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام كه شنيدند از امير المؤمنين عليه السلام كه در خطبه اى از خطبه هاى خود مى گفت:

«بار خدايا، من مى دانم كه همه علم به هم ضمّ نمى شود (كه در نزد اهل آن جمع گردد و بروز نكند) و مادّه هاى آن منقطع نمى گردد، و تو زمين خود را خالى نمى كنى از حجّت خويش بر خلائق، كه يا ظاهر است و مردم او را اطاعت نمى كنند، يا ترسان و پنهان است (چون شمشير، كه در غلاف باشد)، تا آن كه حجّت تو باطل نشود. و دوستان خود را گمراه نمى گردانى، بعد از آن كه ايشان را هدايت كرده باشى، بلكه ايشان در كجايند؟ و چقدرند؟ و اين گروهند كه شماره ايشان كم تر و قدر ايشان در نزد خداى جلّ ذكره عظيم تر است. پيروى مى كنند پيشروان دين را كه ائمّه راه نمايندگانند، و از صفت ايشان، آن است كه به آداب ايشان ادب مند مى شوند، و طريقه ايشان را كه راهى است راست، سلوك مى نمايند.

پس در اين هنگام، علم، ايشان را در مى آورد بر سر حقيقت ايمان، با نهايت تسلّط تا آن را چنانچه هست، بشناسند (يا اركان آن را كه عقائد و اعمال صالحه است، به دست آورند). بعد از آن، ارواح ايشان پيشروان علم را اجابت كنند، با كمال جد و جهد و از حديث ايشان، بيابند آنچه را كه بر غير ايشان دشوار باشد، و انس گيرند به آنچه تكذيب كنندگان از آن وحشت داشته باشند، و اسراف كنندگان آن را اِبا داشته باشند. اين گروه، پيروان علمايند كه با اهل دنيا مصاحبت مى نمايند به طاعت خداى تبارك و تعالى و طاعت دوستان آن جناب، و ديندارى مى كنند به تقيّه و پرهيز كردن از دين خود، و ترسيدن از دشمنان خود، و ارواح ايشان، متعلّق است به محلّ اعلى (كه عالم قدس و ملكوت است).

پس علماى ايشان و پيروان ايشان، گنگان و خاموشانند در زمان دولت باطل به جهت تقيّه، و دولت حقّ را انتظار مى كشند. و زود باشد كه خدا حقّ را ثابت گرداند به آيات و سخنان خود، و باطل را نيست و نابود سازد.

هاى، هاى، خوشا حال ايشان بر صبرى كه بر دين خويش دارند در حال صلح و متاركه ايشان با دشمنان، و زهى شوق و اشتياقى كه به ديدن ايشان دارم در حال ظهور دولت ايشان. و زود باشد كه خدا ما و ايشان را جمع كند در بهشت هاى با اقامت (كه هميشه در آن باشيم)، با هر كه شايسته باشد و به طاعت و ايمان از پدران ايشان، و زنان ايشان و فرزندان ايشان» (و اين، اقتباسى است كه حضرت از آيه سوره رعد فرموده) (1) . .


1- .رعد، 23.

ص: 166

80 _ بَابٌ فِي الْغَيْبَةِ4139.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّيْرَفِيِّ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ يَمَانٍ التَّمَّارِ ، قَالَ :كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام جُلُوساً ، فَقَالَ لَنَا : «إِنَّ لِصَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً ، الْمُتَمَسِّكُ فِيهَا بِدِينِهِ كَالْخَارِطِ لِلْقَتَادِ _ ثُمَّ قَالَ هكَذَا بِيَدِهِ _ فَأَيُّكُمْ يُمْسِكُ شَوْكَ الْقَتَادِ بِيَدِهِ ؟»

ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِيّاً ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ لِصَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً ، فَلْيَتَّقِ اللّهَ عَبْدٌ ، وَ لْيَتَمَسَّكْ بِدِينِهِ».4140.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عِيسَى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ ، فَاللّهَ اللّهَ فِي أَدْيَانِكُمْ ، لَا يُزِيلُكُمْ عَنْهَا أَحَدٌ ؛ يَا بُنَيَّ ، إِنَّهُ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ حَتّى يَرْجِعَ عَنْ هذَا الْأَمْرِ مَنْ كَانَ يَقُولُ بِهِ ، إِنَّمَا هِيَ مِحْنَةٌ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ امْتَحَنَ بِهَا خَلْقَهُ ، لَوْ عَلِمَ آبَاؤُكُمْ وَ أَجْدَادُكُمْ دِيناً أَصَحَّ مِنْ هذَا ، لَاتَّبَعُوهُ».

قَالَ : فَقُلْتُ : يَا سَيِّدِي ، مَنِ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ؟ فَقَالَ : «يَا بُنَيَّ ، عُقُولُكُمْ تَصْغُرُ عَنْ هذَا ، وَ أَحْ_لَامُكُمْ تَضِيقُ عَنْ حَمْلِهِ ، وَ لكِنْ إِنْ تَعِيشُوا فَسَوْفَ تُدْرِكُونَهُ» . .

ص: 167

80. باب در بيان غيبت قائم _ صلوات اللّه عليه _

80. باب در بيان غيبت قائم _ صلوات اللّه عليه _4138.امام على عليه السلام :محمدبن يحيى و حسن بن محمد هر دو، از جعفر بن محمد كوفى، از حسن بن محمد صيرفى، از صالح بن خالد، از يَمان تمّار روايت كرده اند كه گفت: در نزد حضرت صادق عليه السلام نشسته بوديم، پس به ما فرمود:«به درستى كه صاحب اين امر را غيبتى است طولانى، و كسى كه در آن غيبت به دين خود چنگ زند، چون كسى است كه برگ درخت خاردار را فرو ريزد». بعد از آن، فرمود كه: «همچنين به دست خويش» (اين مثلى است كه در مقام اشكال و سختى چيزى مى زنند).

بعد از آن فرمود كه: «پس كدام يك از شما، خار درخت قتاد (1) را به دست خويش نگاه مى دارد؟» پس مدّتى طولانى سر خويش را به زير انداخت، و بعد از آن سر برداشت و فرمود كه: «صاحب اين امر را غيبتى است طولانى، پس بايد كه بنده از خدا بپرهيزد و به دين خود چنگ در زند».4137.امام على عليه السلام ( _ در سخنرانى اش پس از يورش مزدوران معاويه به شهر ) على بن محمد، از حسن بن عيسى بن محمد بن على بن جعفر، از پدرش، از جدّش، از على بن جعفر، از برادرش حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون پنجم از فرزند هفتم مفقود و ناپديد شود، پس از خدا بترسيد در باب دين هاى خويش، كه كسى شما را از آنها دور نگرداند. اى پسران من، به درستى كه صاحب اين امر را چاره نيست از غيبتى طولانى به مرتبه اى كه از اين امر بر گردد آن كه به آن قايل بوده و اعتقاد داشته. و جز اين نيست كه اين غيبت، امتحانى است از خداى عزّوجلّ كه خلق خويش را به آن امتحان نموده. اگر پدران شما و اجداد شما دينى را از اين دين دوست تر مى دانستند، هر آينه آن را پيروى مى كردند».

على مى گويد كه: عرض كردم: اى آقاى من، پنجم از فرزند هفتم كيست؟ فرمود كه: «اى فرزندان من، عقل هاى شما از درك اين، قاصر و اَحلام شما طاقت تحمّل آن ندارد، وليكن اگر زنده بمانيد زود باشد كه او را دريابيد».

.


1- .درختى است خارناك كه خارش همانند سوزن است.

ص: 168

4136.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُسَاوِرِ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِيَّاكُمْ وَ التَّنْوِيهَ ، أَمَا وَ اللّهِ لَيَغِيبَنَّ إِمَامُكُمْ سِنِيناً مِنْ دَهْرِكُمْ ، وَ لَتُمَحَّصُنَّ حَتّى يُقَالَ : مَاتَ ؟ قُتِلَ ؟ هَلَكَ ؟ بِأَيِّ وَادٍ سَلَكَ ؟ وَ لَتَدْمَعَنَّ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ لَتُكْفَؤُنَّ كَمَا تُكْفَأُ السُّفُنُ فِي أَمْوَاجِ الْبَحْرِ ، فَ_لَا يَنْجُو إِلَا مَنْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَهُ ، وَ كَتَبَ فِي قَلْبِهِ الْاءِيمَانَ ، وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ ، وَ لَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ» .

قَالَ : فَبَكَيْتُ ، ثُمَّ قُلْتُ : فَكَيْفَ نَصْنَعُ ؟ قَالَ : فَنَظَرَ إِلى شَمْسٍ دَاخِلَةٍ فِي الصُّفَّةِ ، فَقَالَ : «يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، تَرى هذِهِ الشَّمْسَ ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، فَقَالَ : «وَ اللّهِ ، لَأَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هذِهِ الشَّمْسِ» .4138.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ فِي صَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ شَبَهاً مِنْ يُوسُفَ عليه السلام ». قَالَ : قُلْتُ لَهُ : كَأَنَّكَ تَذْكُرُ حَيَاتَهُ أَوْ غَيْبَتَهُ ؟

قَالَ : فَقَالَ لِي : «وَ مَايُنْكِرُ مِنْ ذلِكَ هذِهِ الْأُمَّةُ أَشْبَاهُ الْخَنَازِيرِ ؟! إِنَّ إِخْوَةَ يُوسُفَ عليه السلام كَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ ، تَاجَرُوا يُوسُفَ وَ بَايَعُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ ، فَلَمْ يَعْرِفُوهُ حَتّى قَالَ : أَنَا يُوسُفُ وَ هذَا أَخِي ، فَمَا تُنْكِرُ هذِهِ الْأُمَّةُ الْمَلْعُونَةُ أَنْ يَفْعَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِحُجَّتِهِ فِي وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ ؟

إِنَّ يُوسُفَ عليه السلام كَانَ إِلَيْهِ مُلْكُ مِصْرَ ، وَ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ وَالِدِهِ مَسِيرَةُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً ، فَلَوْ أَرَادَ أَنْ يُعْلِمَهُ لَقَدَرَ عَلى ذلِكَ ، لَقَدْ سَارَ يَعْقُوبُ عليه السلام وَ وُلْدُهُ عِنْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَيَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلى مِصْرَ ، فَمَا تُنْكِرُ هذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَفْعَلَ اللّهُ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ بِحُجَّتِهِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَمْشِيَ فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأَ بُسُطَهُمْ ، حَتّى يَأْذَنَ اللّهُ فِي ذلِكَ لَهُ كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ : «قَالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ» . .

ص: 169

4137.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن خُطبَتِهِ بَعدَ هُجومِ عُمّالِ مُعاوِيَةَ ع ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى نجران، از محمد بن مُساور، از مُفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«بپرهيزيد از بلند كردن آوازه آن حضرت (يعنى: در نزد مخالفان). و به خدا سوگند كه امام شما غائب خواهد شد سال هاى بسيار از اين روزگار شما، و خدا شما را امتحان خواهد كرد تا آن كه گفته شود كه: مرد، يا كشته شد، يا هلاك گرديد و در كدام وادى سلوك كرد و در آمد. و هر آينه چشم هاى مؤمنان بر او اشك خواهد ريخت و شما سرنگون خواهيد شد؛ چنان كه كشتى ها در هنگام موج هاى دريا سرنگون مى شوند. پس نجات نخواهد يافت، مگر آن كس كه خدا پيمان او را فرا گرفته باشد و ايمان را در دل او نوشته و ثابت گردانيده باشد (كه به شبهه برطرف نشود) و او را تقويت نموده باشد، به چيزى كه به آن دلش زنده شود از نزد خود. و هر آينه دوازده عَلَم بلند خواهد شد كه مشتبه باشند، و دانسته نشود كه هر يك از كيست».

مفضّل مى گويد كه: پس من گريستم و گفتم كه: هر گاه چنين باشد، ما چه كنيم؟ حضرت نظر فرمود به آفتابى كه در صُفّه داخل شده بود، و فرمود كه: «اى ابوعبداللّه ، اين آفتاب را مى بينى؟» عرض كردم: آرى. فرمود كه: «به خدا سوگند كه امر ما از اين آفتاب ظاهرتر است».83.الكافي عن سعيد بن المسيّب :على بن ابراهيم، از محمد بن حسين، از ابن ابى نجران، از فَضالة بن ايّوب، از سَدير صيرفى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه در صاحب اين امر، شباهتى است به حضرت يوسف عليه السلام ». راوى مى گويد كه: به آن حضرت عرض كردم كه: گويا حيات يا غيبت او را ذكر مى فرمايى؟ (و مراد اين است كه از كلام تو چنين مفهوم مى شود كه صاحب الامر، در بعضى از زمان حيات خود غائب خواهد بود). حضرت فرمود كه: «اين امّت كه به خوك ها شباهت دارند، چه چيز از اين را انكار مى توانند كرد؟ به درستى كه برادران يوسف، نبيره ها و فرزندان پيغمبران بودند و با يوسف سودا كردند، و خريد و فروخت در ميان او و ايشان اتّفاق افتاد، و با يكديگر سخن گفتند و ايشان برادران او بودند و او برادر ايشان بود، و با وجود اينها او را نشناختند تا آن كه گفت كه: «قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أخى» (1) ، يعنى: «منم يوسف و اينك (يعنى: ابن يامين) برادر يك مادرى و يك پدرى من است». پس اين امّت ملعونه چه انكار مى كنند؟ كه خداى عزّوجلّ در وقتى از اوقات با حجّت خويش بكند، مثل آنچه را كه با يوسف كرد.

و به درستى كه پادشاهى مصر به يوسف عليه السلام مفوَّض بود و در ميان او و پدرش، هجده روز راه بود. پس اگر مى خواست كه يعقوب را اعلام كند بر اين، قدرت داشت، و يعقوب و فرزندان او وقتى كه مژده را شنيدند، از باديه خويش تا مصر نه روزه رفتند (و آن باديه، زمينى بود در فلسطين، ولايت شام كه يعقوب عليه السلام در آنجا مى نشست و آن قريب به كنعان بود). پس اين امّت چه انكار مى كنند كه خداى عزّوجلّ با حجّت خود بكند، مثل آنچه را كه با يوسف كرد كه در بازارهاى ايشان راه رود و پا بر روى فرش هاى ايشان گذارد، تا آن كه خدا او را در اين باب رخصت دهد؛ چنانچه يوسف را رخصت داد: «قَالُواْ أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ» 2 ، يعنى: برادران يوسف به يوسف گفتند كه: آيا تويى يوسف؟ (و وجه جمع استفهام با اين تأكيدات پى در پى، آن است كه اين استفهام از براى تقرير است، يعنى: البته بايد كه تو يوسف باشى كه اين كمال و جمال ديگرى را نشايد) يوسف گفت كه: منم يوسف». .


1- .يوسف، 90.

ص: 170

82.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از ضحاك بن مزاحم _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُوسى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ لِلْغُ_لَامِ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ» . قَالَ : قُلْتُ : وَ لِمَ ؟ قَالَ : «يَخَافُ» وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى بَطْنِهِ ، ثُمَّ قَالَ : «يَا زُرَارَةُ ، وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ ، وَ هُوَ الَّذِي يُشَكُّ فِي وِلَادَتِهِ : مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ : مَاتَ أَبُوهُ بِ_لَا خَلَفٍ ؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ : حَمْلٌ ؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ : إِنَّهُ وُلِدَ قَبْلَ مَوْتِ أَبِيهِ بِسَنَتَيْنِ ؛ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ ، غَيْرَ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يُحِبُّ أَنْ يَمْتَحِنَ الشِّيعَةَ ، فَعِنْدَ ذلِكَ يَرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ يَا زُرَارَةُ».

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنْ أَدْرَكْتُ ذلِكَ الزَّمَانَ أَيَّ شَيْءٍ أَعْمَلُ ؟

قَالَ : «يَا زُرَارَةُ ، إِذَا أَدْرَكْتَ ذلِكَ الزَّمَانَ ، فَادْعُ بِهذَا الدُّعَاءِ : اللّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ ؛ اللّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ ؛ اللّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي».

ثُمَّ قَالَ : «يَا زُرَارَةُ ، لَا بُدَّ مِنْ قَتْلِ غُ_لَامٍ بِالْمَدِينَةِ» . قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَ لَيْسَ يَقْتُلُهُ جَيْشُ السُّفْيَانِيِّ ؟ قَالَ : «لَا ، وَ لكِنْ يَقْتُلُهُ جَيْشُ آلِ بَنِي فُ_لَانٍ ، يَجِيءُ حَتّى يَدْخُلَ الْمَدِينَةَ ، فَيَأْخُذُ الْغُ_لَامَ فَيَقْتُلُهُ ، فَإِذَا قَتَلَهُ بَغْياً وَ عُدْوَاناً وَ ظُلْماً ، لَا يُمْهَلُونَ ؛ فَعِنْدَ ذلِكَ تَوَقُّعُ الْفَرَجِ إِنْ شَاءَ اللّهُ» . .

ص: 171

81.السنن الكبرى ( _ به نقل از مجاهد ، از امام على عليه السلام _ ) على بن ابراهيم، از حسن بن موسى خشّاب، از عبداللّه بن موسى ، از عبداللّه بن بُكير، از زراره روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه آن پسر را غيبتى باشد، پيش از آن كه به امر امامت قيام نمايد». زراره مى گويد كه: عرض كردم: چرا غايب مى شود؟ فرمود كه: «مى ترسد» و به دست خود اشاره به شكمش فرمود (يعنى: مى ترسد كه شكم او را بشكافند).

بعد از آن، فرمود كه: «اى زراره، و اوست كه انتظار برده شود، و او همان است كه در ولادتش شك خواهد شد. بعضى از ايشان كسانى هستند كه مى گويند: پدرش مُرد، بى آن كه فرزندى از او مانده باشد. و بعضى از ايشان كسانى هستند كه مى گويند كه: حمل است (يعنى: در وقت وفات پدر و در شكم مادر است). و از جمله ايشان كسانى هستند كه مى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش، متولّد شده. و اوست كه انتظارش مى برند، مگر اين كه خداى عزّوجلّ دوست مى دارد كه شيعيان را بيازمايد. پس در آن هنگام تباه كاران و كج روان، در شكّ افتند. اى زراره، هر گاه آن زمان را دريابى، اين دعا را بخوان: اللّهمّ عرِّفنى نفسك فإنّك إن لمْ تُعرِّفنى نفسَك لم أعرِف نبيَّك. اللّهمّ عرِّفنى رسولَك فإنّكَ إن لمْ تُعرِّفنى رسولَك، لم أعرفْ حُجّتك. اللّهمّ عرِّفنى حُجّتَك، فإنّك إن لمْ تُعرِّفنى حُجّتَك، ضللتُ عن دينى، يعنى: بار خدايا، خويش را به من بشناسان. پس به درستى كه تو اگر خويش را به من نشناسانى، پيغمبر تو را نشناسم. خداوندا، رسول خود را به من بشناسان، پس به درستى كه تو اگر رسول خود را به من نشناسانى، حجّت تو را نشناسم. خداوندا، حجّت خود را به من بشناسان، پس به درستى كه تو اگر حجّت خود را به من نشناسانى، از دين خويش گمراه مى شوم».

بعد از آن فرمود كه: «اى زراره، چاره اى نيست از كشته شدن پسرى در مدينه». عرض كردم كه: فداى تو گردم، آيا چنان نيست كه لشكر سفيانى او را بكشند؟ فرمود: «نه، وليكن لشكر اولاد بنى فلان او را خواهند كشت. مى آيند تا داخل مدينه مى شوند، پس آن پسر را مى گيرند و به قتل مى رسانند، و چون او را از روى بغى و عدوان و ظلم بكشند، خدا ايشان را مهلت ندهد. پس در آن هنگام بُردن اندوه را توقّع داشته باش. ان شاءاللّه ». .

ص: 172

82.الأمالي للطوسي عن الضحّاك بن مزاحم :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُثَنّى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «يَفْقِدُ النَّاسُ إِمَامَهُمْ ، يَشْهَدُ الْمَوْسِمَ ، فَيَرَاهُمْ ، وَ لَا يَرَوْنَهُ» .81.السنن الكبرى عن مجاهد عن الإمام عليّ عليه السلامعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، قَالَ :حَدَّثَنِي مُنْذِرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قَابُوسَ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ ، قَالَ : أَتَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَوَجَدْتُهُ مُتَفَكِّراً يَنْكُتُ فِي الْأَرْضِ ، فَقُلْتُ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، مَا لِي أَرَاكَ مُتَفَكِّراً تَنْكُتُ فِي الْأَرْضِ ؟ أَ رَغْبَةً مِنْكَ فِيهَا ؟

فَقَالَ : «لَا وَ اللّهِ ، مَا رَغِبْتُ فِيهَا وَ لَا فِي الدُّنْيَا يَوْماً قَطُّ ، وَ لكِنِّي فَكَّرْتُ فِي مَوْلُودٍ يَكُونُ مِنْ ظَهْرِي، الْحَادِيَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي ، هُوَ الْمَهْدِيُّ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلاً وَ قِسْطاً ، كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً ، يَكُونُ لَهُ غَيْبَةٌ وَ حَيْرَةٌ ، يَضِلُّ فِيهَا أَقْوَامٌ ، وَ يَهْتَدِي فِيهَا آخَرُونَ».

فَقُلْتُ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ كَمْ تَكُونُ الْحَيْرَةُ وَ الْغَيْبَةُ ؟ فَقَالَ : «سِتَّةَ أَيَّامٍ أَوْ سِتَّةَ أَشْهُرٍ أَوْ سِتَّ سِنِينَ» .

فَقُلْتُ : وَ إِنَّ هذَا لَكَائِنٌ ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ ، كَمَا أَنَّهُ مَخْلُوقٌ ، وَ أَنّى لَكَ بِهذَا الْأَمْرِ يَا أَصْبَغُ ، أُولئِكَ خِيَارُ هذِهِ الْأُمَّةِ مَعَ خِيَارِ أَبْرَارِ هذِهِ الْعِتْرَةِ».

فَقُلْتُ : ثُمَّ مَا يَكُونُ بَعْدَ ذلِكَ ؟ فَقَالَ : «ثُمَّ يَفْعَلُ اللّهُ مَا يَشَاءُ ؛ فَإِنَّ لَهُ بَدَاءَاتٍ وَ إِرَادَاتٍ ، وَ غَايَاتٍ وَ نِهَايَاتٍ» . .

ص: 173

80.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از جعفر بن محمد، از اسحاق بن محمد، از يحيى بن مثنّى، از عبداللّه بن بُكير، از عُبيد بن زراره روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«مردم امام خويش را نيابند، و در موسم و هنگام حج، حضور به هم رساند، و ايشان را به بيند و ايشان او را نبينند».79.امام على عليه السلام :على بن محمد، از عبداللّه بن محمد بن خالد روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا منذر بن محمد بن قابوس، از منصور بن سِندى، از ابو داود مسترِق، از ثعلبة بن ميمون، از مالك جُهنى، از حارث بن مغيره، از اصبغ بن نباته كه گفت: به خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمدم و آن حضرت را متفكّر يافتم كه كناره عصا، يا انگشت خويش را بر زمين مى زد. عرض كردم كه: يا امير المؤمنين عليه السلام ، مرا چه مى شود كه تو را متفكّر مى بينم كه زمين را رخنه مى كنى؟ آيا به جهت رغبتى است كه در آن به هم رسانيده اى؟

فرمود:«نه، به خدا سوگند كه هرگز در روزى در آن، و در دنيا رغبت نكرده ام، وليكن فكر كردم در باب مولودى كه از پشت امام يازدهم از فرزندان من به وجود مى آيد (و بنابر بعضى از نسخ كافى، معنى آن اين است كه موجود مى شود از پشت من، يازدهم از فرزندان من). و اوست آن مهدى كه زمين را پر خواهد نمود از عدل و داد و حقّ و راستى، چنانچه پر شده باشد از جور و ستم. و او را غيبت و حيرتى خواهد بود كه گروهى چند در آن گمراه شوند و ديگران در آن هدايت يابند».

عرض كردم كه: يا امير المؤمنين، آن حيرت و غيبت، چه قدر خواهد بود؟ فرمود: «شش روز يا شش ماه يا شش سال».

عرض كردم كه: اين غيبت، البتّه واقع خواهد شد؟ فرمود: «آرى، چنانچه خلقت او محقّق و يقينى است، غيبتش نيز يقينى است و كجا تو را ميسّر شود كه اين امر را دريابى. و آن گروه كه با او باشند، بهترين اين امّت اند، يا بهترين نيكوكاران از اين عترت».

عرض كردم كه: بعد از آن، چه واقع خواهد شد؟ فرمود كه: «بعد از آن، آنچه خدا خواهد به عمل مى آورد؛ زيرا كه او را تقديراتى است تازه و ارادتى است نو و آن تقديرات و ارادات را غايات و نهاياتى چند است». .

ص: 174

78.امام صادق عليه السلام : ( _ تبارك و تعالى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ ، عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّمَا نَحْنُ كَنُجُومِ السَّمَاءِ ، كُلَّمَا غَابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ ، حَتّى إِذَا أَشَرْتُمْ بِأَصَابِعِكُمْ وَ مِلْتُمْ بِأَعْنَاقِكُمْ ، غَيَّبَ اللّهُ عَنْكُمْ نَجْمَكُمْ ، فَاسْتَوَتْ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، فَلَمْ يُعْرَفْ أَيٌّ مِنْ أَيٍّ ، فَإِذَا طَلَعَ نَجْمُكُمْ ، فَاحْمَدُوا رَبَّكُمْ» .77.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به فاطمه عليها السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُعَاوِيَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ لِلْقَائِمِ عليه السلام غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ». قُلْتُ : وَ لِمَ ؟ قَالَ : «إِنَّهُ يَخَافُ» وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى بَطْنِهِ ، يَعْنِي الْقَتْلَ .68.السيرة النبويّة ، ابن هشام ( _ به نقل از ابن اسحاق _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنْ بَلَغَكُمْ عَنْ صَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبَةٌ ، فَ_لَا تُنْكِرُوهَا» .69.شرح نهج البلاغة عن الفضل بن عبّاس :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُعَاوِيَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ خَلَفِ بْنِ عَبَّادٍ الْأَنْمَاطِيِّ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ عِنْدَهُ فِي الْبَيْتِ أُنَاسٌ ، فَظَنَنْتُ أَنَّهُ إِنَّمَا أَرَادَ بِذلِكَ غَيْرِي ، فَقَالَ :«أَمَا وَ اللّهِ لَيَغِيبَنَّ عَنْكُمْ صَاحِبُ هذَا الْأَمْرِ ، وَ لَيَخْمِلَنَّ حَتّى يُقَالَ : مَاتَ ؟ هَلَكَ ؟ فِي أَيِّ وَادٍ سَلَكَ ؟! وَ لَتُكْفَؤُنَّ كَمَا تُكْفَأُ السَّفِينَةُ فِي أَمْوَاجِ الْبَحْرِ ، لَا يَنْجُو إِلَا مَنْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَهُ ، وَ كَتَبَ الْاءِيمَانَ فِي قَلْبِهِ ، وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ ، وَ لَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ».

قَالَ : فَبَكَيْتُ ، فَقَالَ : «مَا يُبْكِيكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ؟» . فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، كَيْفَ لَا أَبْكِي وَ أَنْتَ تَقُولُ : «اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ ؟!» قَالَ : وَ فِي مَجْلِسِهِ كَوَّةٌ تَدْخُلُ فِيهَا الشَّمْسُ ، فَقَالَ : «أَ بَيِّنَةٌ هذِهِ ؟» فَقُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «أَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هذِهِ الشَّمْسِ» . .

ص: 175

62.شرح نهج البلاغة عن الحسين بن زيد بن عليّ بن الحسيعلى بن ابراهيم، از پدرش، از حنان بن سَدير، از معروف بن خَرّبوذ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«جز اين نيست كه ما چون ستارگان آسمانيم، در هر زمان كه ستاره اى فرو رود، ستاره ديگر برآيد، تا آن وقت كه به انگشتان خود اشاره نماييد و گردن هاى خويش را كج كنيد (كه كنايه است از شهرت و زيادت)، خدا ستاره شما را از شما غايب گرداند. پس پسران عبدالمطّلب با هم برابر شوند، كه شناخته نشوند كه كدام كدام اند، و امام، از غير امام معلوم نشود، و چون ستاره شما برآيد، پروردگار خود را ستايش كنيد».61.كشف اليقين عن يزيد بن قعنب :محمد بن يحيى، از جعفر بن محمد، از حسن بن معاويه، از عبداللّه بن جَبله، از عبداللّه بن بُكير، از زراره روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«قائم عليه السلام را غيبتى خواهد بود، پيش از آن كه قائم شود». عرض كردم: چرا غائب مى شود؟ فرمود: «زيرا كه مى ترسد» و به دست خود به شكمش اشاره فرمود (و مقصود آن حضرت كشته شدن بود، يعنى: مى ترسد كه او را بكشند).52.مقاتل الطالبيّين:على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از ابو ايّوب خرّاز، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«اگر شما را از صاحب اين امر، غيبتى برسد، آن را انكار مكنيد».84.تاريخ اليعقوبي ( _ في ذِكرِ زَواجِ فاطِمَةَ عليها السلام _ ) حسين بن محمد و محمد بن يحيى، از جعفر بن محمد، از حسن بن معاويه، از عبداللّه بن جَبَله، از ابراهيم بن خلف بن عَبّاد أنماطى، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم و در خدمت آن حضرت، در آن حجره، گروهى بودند، و من گمان كردم كه حضرت به آن خِطابى كه بعد از اين مى آيد، غير مرا اراده فرمود، پس فرمود:«بدانيد! به خدا سوگند كه صاحب اين امر، البته از شما غائب مى شود، و خمول و گوشه گيرى مى كند، تا آن كه گفته مى شود كه: مرد، يا هلاك گرديد، يا در كدام وادى سلوك نمود. و هر آينه سرنگون مى شويد، چنان كه كشتى در هنگام موج هاى دريا سرنگون مى شود، و نجات نخواهد يافت، مگر آن كس كه خدا پيمان او را فرا گرفته باشد، و ايمان را در دل او نوشته و ثابت گردانيده باشد (كه به شبهه بر طرف نشود)، و او را تقويت نموده باشد به چيزى از نزد خويش كه دلش به آن زنده شود. و هر آينه دوازده عَلَم بر پا خواهد شد كه مشتبه باشد، و دانسته نشود كه هر يك از كيست».

مفضّل مى گويد كه: پس من گريستم. حضرت فرمود كه: «اى ابوعبداللّه ، چه چيز تو را مى گرياند؟» عرض كردم كه: فداى تو گردم، چگونه نگريم و حال آن كه تو مى فرمايى كه: «دوازده عَلم مى باشد كه معلوم نمى شود كه هر يك از كيست؟» مفضّل مى گويد كه: در مجلس آن حضرت روزنه بود كه آفتاب در آن داخل مى شد، پس فرمود كه: «آيا اين آفتاب ظاهر است؟» عرض كردم: آرى. فرمود كه: «امر ما از اين آفتاب روشن تر است». .

ص: 176

85.الأمالي للطوسي :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْأَنْبَارِيِّ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُثَنّى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لِلْقَائِمِ عليه السلام غَيْبَتَانِ ، يَشْهَدُ فِي إِحْدَاهُمَا الْمَوَاسِمَ ، يَرَى النَّاسَ ، وَ لَا يَرَوْنَهُ» .83.الكافى ( _ به نقل از سعيد بن مسيّب _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ غَيْرُهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ممنْ يُوثَقُ بِهِ :

أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام تَكَلَّمَ بِهذَا الْكَ_لَامِ ، وَ حُفِظَ عَنْهُ ، وَ خَطَبَ بِهِ عَلى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ : «اللّهُمَّ إِنَّهُ لَا بُدَّ لَكَ مِنْ حُجَجٍ فِي أَرْضِكَ ، حُجَّةٍ بَعْدَ حُجَّةٍ عَلى خَلْقِكَ ، يَهْدُونَهُمْ إِلى دِينِكَ ، وَ يُعَلِّمُونَهُمْ عِلْمَكَ ، كَيْ_لَا يَتَفَرَّقَ أَتْبَاعُ أَوْلِيَائِكَ ، ظَاهِرٍ غَيْرِ مُطَاعٍ ، أَوْ مُكْتَتَمٍ يُتَرَقَّبُ ، إِنْ غَابَ عَنِ النَّاسِ شَخْصُهُمْ فِي حَالِ هُدْنَتِهِمْ ، فَلَمْ يَغِبْ عَنْهُمْ قَدِيمُ مَبْثُوثِ عِلْمِهِمْ ، وَ آدَابُهُمْ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ مُثْبَتَةٌ ، فَهُمْ بِهَا عَامِلُونَ».

وَ يَقُولُ عليه السلام فِي هذِهِ الْخُطْبَةِ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ :

«فِيمَنْ هذَا ؟ وَ لِهذَا يَأْرِزُ الْعِلْمُ إِذَا لَمْ يُوجَدْ لَهُ حَمَلَةٌ يَحْفَظُونَهُ ، وَ يَرْوُونَهُ كَمَا سَمِعُوهُ مِنَ الْعُلَمَاءِ ، وَ يَصْدُقُونَ عَلَيْهِمْ فِيهِ ؛ اللّهُمَّ فَإِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ كُلُّهُ ، وَ لَا يَنْقَطِعُ مَوَادُّهُ ، وَ إِنَّكَ لَا تُخْلِي أَرْضَكَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلى خَلْقِكَ ، ظَاهِرٍ لَيْسَ بِالْمُطَاعِ ، أَوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ ؛ كَيْ_لَا تَبْطُلَ حُجَّتُكَ ، وَ لَا يَضِلَّ أَوْلِيَاؤُكَ بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَهُمْ ، بَلْ أَيْنَ هُمْ ؟ وَ كَمْ هُمْ ؟ أُولئِكَ الْأَقَلُّونَ عَدَداً ، الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللّهِ قَدْراً» . .

ص: 177

84.تاريخ اليعقوبى ( _ در ذكر ازدواج فاطمه عليها السلام _ ) حسين بن محمد، از جعفر بن محمد، از قاسم بن اسماعيل انبارى، از يحيى بن مثنّى، از عبداللّه بن بُكير، از عُبيد بن زراره، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«قائم عليه السلام را دو غيبت است، و در يكى از اين دو غيبت (كه مراد از آن غيبت كبرى است)، در مواسم حجّ حاضر مى شود و مردم را مى بيند و ايشان او را نمى بينند» (يعنى: بر وجهى كه آن حضرت عليه السلام را بشناسند).85.الأمالى ، طوسى :على بن محمد، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى و غير او، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم، از پدرش، همه از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از ابوحمزه، از ابواسحاق سبيعى، از بعضى از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام ، از آنها كه وثوق و اعتماد بر آنها بود، روايت كرده اند كه: امير المؤمنين عليه السلام به اين كلام تكلّم فرمود و مردم آن را از آن حضرت حفظ كردند و به آن، خطبه خواند بر منبر مسجد كوفه كه:

«خداوندا، به درستى كه تو را چاره اى نيست از حجّت ها در زمينت كه هر حجّتى بعد از حجّت ديگر حجّت است بر خلق تو، كه ايشان را هدايت مى كنند به سوى دين تو، و علم تو را به ايشان تعليم مى دهند، تا آن كه پيروان دوستان تو پراكنده نشوند. و آن حجّت، يا ظاهر است و او را اطاعت نمى كنند، يا پنهان است كه انتظار او را مى كشند. اگر تن ايشان از مردمان پنهان شود در حال صلح و متاركه دشمنان، علم قديمى ايشان كه منتشر شده از ايشان، پنهان نمى شود. و آداب ايشان در دل هاى مؤمنان ثابت شده، پس ايشان به آن آداب عمل كنندگانند».

و آن حضرت در همين خطبه، در جاى ديگر مى فرمايد:«پس از اين راه و براى اين (يعنى: رفتن مردم به سوى مثل اين، و سخن باطل گفتن ايشان) ، علم پاره از آن، به پاره اى ضَمّ مى شود و در نزد اهل آن، جمع مى گردد و بروز نمى كند؛ هر گاه از براى آن يافت نشوند حاملانى كه آن را حفظ و روايت كنند، چنانچه آن را از علما شنيده اند، و بر ايشان در باب آن، راست گويند، و بر ايشان افترا نبندند. بار خدايا، به درستى كه من مى دانم كه همه علم به هم گرفته نمى شود (كه هيچ بروز نكند) و مادّه اى آن منقطع نمى گردد، و تو زمين خود را خالى نمى كنى از حجّت خويش بر خلائق كه، يا ظاهر است و مردم او را اطاعت نمى كنند، يا ترسان و پنهان است (چون شمشير كه در غلاف باشد)، تا آن كه حجّت تو باطل نشود. و دوستان خود را گمراه نمى گردانى بعد از آن كه ايشان را هدايت كرده باشى، بلكه ايشان در كجايند؟ و چه قدراند؟ و اين گروهند كه شماره ايشان كم تر و قدر ايشان در نزد خدا عظيم تر است». .

ص: 178

86.المعجم الأوسط عن جابر بن عبد اللّه :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْبَجَلِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ» قَالَ :«إِذَا غَابَ عَنْكُمْ إِمَامُكُمْ ، فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِإِمَامٍ جَدِيدٍ؟» .87.الطبقات الكبرى عن أسماء بنت عميس ( _ لِاُمِّ جَعفَرٍ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنْ بَلَغَكُمْ عَنْ صَاحِبِكُمْ غَيْبَةٌ ، فَ_لَا تُنْكِرُوهَا» .88.سنن ابن ماجة عن عائشة واُمّ سلمة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ ، وَ لَا بُدَّ لَهُ فِي غَيْبَتِهِ مِنْ عُزْلَةٍ ، وَ نِعْمَ الْمَنْزِلُ طَيْبَةُ ، وَ مَا بِثَ_لَاثِينَ مِنْ وَحْشَةٍ» . .

ص: 179

86.المعجم الأوسط ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از موسى بن قاسم بن معاويه بَجَلى، از على بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ «قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَآؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَآءٍ مَّعِينِ» (1) ، يعنى:«بگو كه: آيا ديديد و دانستيد كه اگر بگردد آب شما فرو رونده به زمين، پس كه مى آورد شما را آبى ظاهر يا روان بر روى زمين؟»، كه آن حضرت فرمود: «هر گاه امام شما از شما پنهان شود، كى شما را امام تازه اى مى آورد؟».4142.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى عامِلِهِ عَلَى البَصرَةِ عُثمان ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از ابو ايّوب خرّاز، از محمد بن مسلم كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«اگر شما را از صاحبتان غيبتى برسد، آن را انكار مكنيد».4141.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلامچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از على بن ابى حمزه، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«صاحب اين امر را چاره اى نيست از غيبت، و بايد كه غايب شود و او را در حال غيبت خويش چاره نيست از آن كه از خلق دورى گزيند. و خوب منزلى است طيبه (كه مدينه پيغمبر است صلى الله عليه و آله . و بعضى گفته اند كه نام محلّى است كه منزل آن حضرت است). و با سى كس وحشتى نمى باشد» (و بعضى احتمال داده اند كه سى سال مراد باشد؛ چه آن حضرت هميشه در صورت سى ساله است و اوّل، ظاهرتر است. و بعضى گمان كرده اند كه مراد از سى كس، اصحاب آن حضرت اند در غيبت صغرى و اختصاص به صغرى صورتى ندارد؛ چه معلوم است كه آن حضرت در غيبت كبرى نيز تنها نيست). .


1- .ملك، 31.

ص: 180

4142.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به كارگزار خود در بصره ، عثمان بن حُ ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«كَيْفَ أَنْتَ إِذَا وَقَعَتِ الْبَطْشَةُ بَيْنَ الْمَسْجِدَيْنِ ، فَيَأْرِزُ الْعِلْمُ كَمَا تَأْرِزُ الْحَيَّةُ فِي جُحْرِهَا ، وَ اخْتَلَفَتِ الشِّيعَةُ ، وَ سَمّى بَعْضُهُمْ بَعْضاً كَذَّابِينَ ، وَ تَفَلَ بَعْضُهُمْ فِي وُجُوهِ بَعْضٍ ؟» قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا عِنْدَ ذلِكَ مِنْ خَيْرٍ ، فَقَالَ لِي : «الْخَيْرُ كُلُّهُ عِنْدَ ذلِكَ» ثَ_لَاثاً .4143.عنه عليه السلام :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ لِلْقَائِمِ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ ؛ إِنَّهُ يَخَافُ» وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى بَطْنِهِ ، يَعْنِي الْقَتْلَ .4143.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لِلْقَائِمِ عليه السلام غَيْبَتَانِ : إِحْدَاهُمَا قَصِيرَةٌ ، وَ الْأُخْرى طَوِيلَةٌ ؛ الْغَيْبَةُ الْأُولى لَا يَعْلَمُ بِمَكَانِهِ فِيهَا إِلَا خَاصَّةُ شِيعَتِهِ ، وَ الْأُخْرى لَا يَعْلَمُ بِمَكَانِهِ فِيهَا إِلَا خَاصَّةُ مَوَالِيهِ» .4144.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «لِصَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبَتَانِ : إِحْدَاهُمَا يَرْجِعُ مِنْهَا إِلى أَهْلِهِ ، وَ الْأُخْرى يُقَالُ : هَلَكَ ، فِي أَيِّ وَادٍ سَلَكَ».

قُلْتُ : كَيْفَ نَصْنَعُ إِذَا كَانَ كَذلِكَ ؟ قَالَ : «إِذَا ادَّعَاهَا مُدَّعٍ ، فَاسْأَلُوهُ عَنْ أَشْيَاءَ يُجِيبُ فِيهَا مِثْلَهُ» . .

ص: 181

4145.عنه عليه السلام :و به همين اسناد، از وشّاء، از على بن حسن، از ابان بن تغلب روايت است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«تو چگونه خواهى بود چون گرفتن سخت و جنگ در ميان دو مسجد واقع شود؟ (كه مسجد مكّه و مسجد مدينه است و مى تواند كه مسجد كوفه و مسجد سهله مراد باشد). بعد از آن علم منقبض شود؛ چنانچه مار در سوارخ خود به هم جمع مى شود و حلقه مى زند. و شيعيان اختلاف به هم رسانند، و بعضى از ايشان بعضى را دروغ گويان نامند، و پاره اى از ايشان در روى هاى پاره اى ديگر آب دهان اندازند؟» من عرض كردم كه: فداى تو گردم، در آن هنگام هيچ خوبى نباشد. سه مرتبه فرمود كه: «همه خوبى ها در آن هنگام است» (چه اينها دلالت مى كنند بر ظهور حضرت قائم).4146.عنه عليه السلام :و به همين اسناد، از احمد بن محمد، از پدرش محمد بن عيسى، از ابن بُكير، از زُراره روايت است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه قائم را غيبتى مى باشد، پيش از آن كه قيام كند به امر امامت؛ زيرا كه مى ترسد». و به دست خود اشاره به سوى شكمش فرمود. - و مقصود آن حضرت قتل بود - .4147.عنه عليه السلام ( _ حينَ عَزَموا عَلى بيعَةِ عُثمانَ _ ) محمدبن يحيى، از محمد بن حسين، از ابن محبوب، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«قائم عليه السلام را دو غيبت است: يكى از اين دو غيبت، كوتاه و ديگرى، دراز است. و در غيبت اوّل مكان او را نمى دانند مگر شيعيان خاصّ آن حضرت، و در غيبت آخر، كسى مكان او را نداند، مگر مواليان خاصّ آن حضرت».4144.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى و احمد بن ادريس، از حسن بن على كوفى، از على بن حسّان، از عمويش عبدالرّحمان بن كثير، از مفضّل بن عمر روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«صاحب اين امر را دو غيبت است: يكى از اين دو غيبت، چنان است كه به سوى اهل خود بر مى گردد، و ديگرى، چنان است كه گفته مى شود كه: هلاك شد و در كدام وادى سلوك نمود».

عرض كردم كه: هر گاه چنين باشد، ما چه كنيم؟ فرمود كه: «هر گاه مدّعى ادّعاى امامت كند، او را از چيزى چند سؤال كنيد، كه مثل صاحب در آنها جواب مى دهد». .

ص: 182

4145.امام على عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ الْخَزَّاز ، عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ شُعَيْبٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ : أَنْتَ صَاحِبُ هذَا الْأَمْرِ ؟ فَقَالَ : «لَا». فَقُلْتُ : فَوَلَدُكَ ؟ فَقَالَ : «لَا» . فَقُلْتُ : فَوَلَدُ وَلَدِكَ هُوَ ؟ قَالَ : «لَا». فَقُلْتُ : فَوَلَدُ وَلَدِ وَلَدِكَ ؟ فَقَالَ : «لَا». قُلْتُ : مَنْ هُوَ ؟

قَالَ : «الَّذِي يَمْلَؤُهَا عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الْأَئِمَّةِ ، كَمَا أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بُعِثَ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ» .87.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از اسماء بنت عُمَيس ، خطاب به اُمّ جعفر ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَغْدَادِيِّ ، عَنْ وَهْبِ بْنِ شَاذَانَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي الرَّبِيعِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ أُمِّ هَانِىًء، قَالَتْ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَعَالى : «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ» قَالَتْ : فَقَالَ : «إِمَامٌ يَخْنِسُ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ ، ثُمَّ يَظْهَرُ كَالشِّهَابِ ، يَتَوَقَّدُ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ ، فَإِنْ أَدْرَكْتِ زَمَانَهُ ، قَرَّتْ عَيْنُكِ» .88.سنن ابن ماجة ( _ به نقل از عايشه و امّ سلمه _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الرَّبِيعِ الْهَمْدَانِيِّ ، قَالَ :حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ ، عَنْ أُسَيْدِ بْنِ ثَعْلَبَةَ ، عَنْ أُمِّ هَانِىًء، قَالَتْ : لَقِيتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَسَأَلْتُهُ عَنْ هذِهِ الْايَةِ : «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ» قَالَ : «الْخُنَّسُ إِمَامٌ يَخْنِسُ فِي زَمَانِهِ عِنْدَ انْقِطَاعٍ مِنْ عِلْمِهِ عِنْدَ النَّاسِ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ ، ثُمَّ يَبْدُو كَالشِّهَابِ الْوَاقِدِ فِي ظُلْمَةِ اللَّيْلِ ، فَإِنْ أَدْرَكْتِ ذلِكَ ، قَرَّتْ عَيْنُكِ» . .

ص: 183

89.الإمام عليّ عليه السلام :احمد بن ادريس، از محمد بن احمد، از جعفر بن قاسم، از محمد بن وليد خزّاز، از وليد بن عُقبه، از حارث بن زياد، از شعيب، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت: بر حضرت صادق عليه السلام داخل شدم و به آن حضرت عرض كردم كه: تويى صاحب اين امر؟ فرمود:«نه». عرض كردم كه: پسر تو است؟ فرمود: «نه». عرض كردم كه: پسرِ پسر تو صاحب است؟ فرمود: «نه». عرض كردم كه: پسرِ پسرِ پسر تو است؟ فرمود: «نه». عرض كردم كه: آن صاحب كيست؟ فرمود: «آن كسى است كه زمين را پر كند از عدل؛ چنانچه از ظلم و جور پر شده باشد، در هنگامى كه امامان در ظاهر فتور و انقطاعى به هم رسانيده باشند، چنانچه رسول خدا عليه السلام مبعوث شد در وقتى كه پيغمبران فتور و انقطاعى به هم رسانيده بودند».313.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عمر بن على بن ابى طالب _ ) على بن محمد، از جعفر بن محمد، از موسى بن جعفر بغدادى، از وَهْب بن شاذان، از حسن بن ابى الربيع، از محمد بن اسحاق، از امّ هانى روايت كرده است كه گفت: از ابوجعفر محمد بن على عليه السلام سؤال كرد از قول خداى تعالى «فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوَارِ الْكُنَّسِ » (1) ، يعنى:«پس البته سوگند ياد مى كنم (بنابر وجهى) به ستارگان رجوع كننده، بعد از رفتن، كه روان و پنهان شوندگانند».

امّ هانى مى گويد كه: حضرت فرمود: «آن، امامى است كه پنهان مى شود در سال دويست و شصت، بعد از آن ظاهر مى شود، چون شعله آتش زبانه دار كه در شب تار افروخته شود. پس اگر زمان او را دريابى، چشم تو روشن شود».314.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابن اسحاق _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از سعد بن عبداللّه ، از احمد بن حسين بن عمر بن يزيد، از حسن بن ربيع همدانى كه گفت: حديث كرد ما را محمد بن اسحاق، از اُسيد بن ثعلبه، از امّ هانى كه گفت: ابوجعفر محمد بن على عليه السلام را ملاقات نمودم و او را از اين آيه سؤال كردم: «فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوَارِ الْكُنَّسِ » . فرمود كه:«خُنّس، امامى است كه غائب مى شود در زمان خويش. نزد انقطاع معلوميّت او در نزد مردمان در سال دويست و شصت، بعد از آن ظاهر مى شود، چون شعله آتش زبانه دار كه فروزان باشد در تاريكى شب. پس اگر او را دريابى، چشمت روشن شود». .


1- .تكوير، 15 و 16.

ص: 184

315.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از ابن جريج ، از امام باقر عليه السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا رُفِعَ عَلَمُكُمْ مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِكُمْ ، فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ مِنْ تَحْتِ أَقْدَامِكُمْ» .316.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ قالَهُ وهُوَ يَلي غُسلَ رَسولِ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : إِنِّي أَرْجُو أَنْ تَكُونَ صَاحِبَ هذَا الْأَمْرِ ، وَ أَنْ يَسُوقَهُ اللّهُ إِلَيْكَ بِغَيْرِ سَيْفٍ ؛ فَقَدْ بُويِعَ لَكَ وَ ضُرِبَتِ الدَّرَاهِمُ بِاسْمِكَ .

فَقَالَ : «مَا مِنَّا أَحَدٌ اخْتَلَفَتْ إِلَيْهِ الْكُتُبُ ، وَ أُشِيرَ إِلَيْهِ بِالْأَصَابِعِ ، وَ سُئِلَ عَنِ الْمَسَائِلِ ، وَ حُمِلَتْ إِلَيْهِ الْأَمْوَالُ إِلَا اغْتِيلَ أَوْ مَاتَ عَلى فِرَاشِهِ ، حَتّى يَبْعَثَ اللّهُ لِهذَا الْأَمْرِ غُ_لَاماً مِنَّا ، خَفِيَّ الْوِلَادَةِ وَ الْمَنْشَاَء، غَيْرَ خَفِيٍّ فِي نَسَبِهِ» .316.امام على عليه السلام ( _ از سخنانش هنگامى كه به غسل و تجهيز پيامبر خدا م ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ ، عَنْ مُوسَى بْنِ هِ_لَالٍ الْكِنْدِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَطَاءٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : إِنَّ شِيعَتَكَ بِالْعِرَاقِ كَثِيرَةٌ ، وَ اللّهِ مَا فِي أَهْلِ بَيْتِكَ مِثْلُكَ ، فَكَيْفَ لَا تَخْرُجُ ؟! قَالَ : فَقَالَ : «يَا عَبْدَ اللّهِ بْنَ عَطَاءٍ ، قَدْ أَخَذْتَ تَفْرُشُ أُذُنَيْكَ لِلنَّوْكى ، إِي وَ اللّهِ ، مَا أَنَا بِصَاحِبِكُمْ».

قَالَ : قُلْتُ لَهُ : فَمَنْ صَاحِبُنَا ؟ قَالَ : «انْظُرُوا مَنْ عَمِيَ عَلَى النَّاسِ وِلَادَتُهُ ، فَذَاكَ صَاحِبُكُمْ ؛ إِنَّهُ لَيْسَ مِنَّا أَحَدٌ يُشَارُ إِلَيْهِ بِالْأَصَابِعِ ، وَ يُمْضَغُ بِالْأَلْسُنِ إِلَا مَاتَ غَيْظاً ، أَوْ رَغِمَ أَنْفُهُ» . .

ص: 185

317.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :على بن محمد، از بعضى از اصحاب ما، از ايّوب بن نوح، از امام على نقى عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون رايت شما بلند شود، در ميان شما بردن اندوه را از زير پاى هاى خود، توقّع داشته باشيد».318.عنه صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، كه از سعد بن عبداللّه ، از ايّوب بن نوح كه گفت: به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: من اميدوارم كه تو صاحب اين امر باشى و خدا آن را بدون شمشير به سوى تو براند (كه بى جنگ، آن را به تو عطا فرمايد) زيرا كه با تو بيعت شده و درهم ها به نام تو سكّه زده اند. حضرت فرمود كه:«هيچ يك از ما نيست كه نامه ها به سوى او بيايد و برود و اشاره شود به سوى او به انگشتان (كه معروف و مشهور گردد) و او را از مسائل سؤال كنند و مال ها به سوى او برند، مگر آن كه ناگاه كشته شود از روى مكر و فريب، يا در رخت خواب خود بميرد، تا آن كه خدا بر انگيزد از براى اين امر، پسرى را كه از ما ولادت و موضع نشو و نماى او پنهان باشد، وليكن در نسب خويش پنهان نباشد».319.عنه صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد و غير او، از جعفر بن محمد، از على بن عبّاس بن عامر، از موسى بن هلال كِندى، از عبداللّه بن عطا، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: شيعيان تو در عراق بسياراند و به خدا سوگند، كه در ميانه اهل بيت تو، مثل تو نيست، پس چرا خروج نمى كنى؟ راوى مى گويد كه: حضرت فرمود كه:«اى عبداللّه پسر عطا، شروع كرده اى كه گوش هاى خويش را فرش كنى از براى احمقان (كه سخن ايشان را بشنوى). آرى، به خدا سوگند كه من، صاحب شما نيستم».

عبداللّه مى گويد كه: به آن حضرت عرض كردم كه: پس صاحب ما كيست؟ فرمود كه: «نظر كنيد آن كه ولادتش بر مردم مشتبه است، همان صاحب شما است. به درستى كه هيچ يك از ما نيست كه به سوى او به انگشتان اشاره شود، و به زبان ها خوانده شود (كه انگشت نما باشد و به سر زبان مردمان افتاده باشد) و به خوبى، يا بدى در باب او سخن گويند، مگر آن كه مى ميرد از روى غيظ يا بينى اش بر خاك ماليده مى شود» (و اين، كنايه است از ذلّت و خوارى). .

ص: 186

317.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«يَقُومُ الْقَائِمُ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ فِي عُنُقِهِ عَهْدٌ وَ لَا عَقْدٌ وَ لَا بَيْعَةٌ» .318.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَطَّارِ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مَنْصُورٍ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ : إِذَا أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَيْتُ لَا أَرى إِمَاماً أَئْتَمُّ بِهِ ، مَا أَصْنَعُ ؟

قَالَ : «فَأَحِبَّ مَنْ كُنْتَ تُحِبُّ ، وَ أَبْغِضْ مَنْ كُنْتَ تُبْغِضُ حَتّى يُظْهِرَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ» .319.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِ_لَالٍ ، قَالَ :حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ عِيسى ، عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِيحٍ ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَا بُدَّ لِلْغُ_لَامِ مِنْ غَيْبَةٍ» . قُلْتُ : وَ لِمَ ؟ قَالَ : «يَخَافُ _ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى بَطْنِهِ _ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ ، وَ هُوَ الَّذِي يَشُكُّ النَّاسُ فِي وِلَادَتِهِ ، فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ : حَمْلٌ ؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ : مَاتَ أَبُوهُ وَ لَمْ يُخَلِّفْ ؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ : وُلِدَ قَبْلَ مَوْتِ أَبِيهِ بِسَنَتَيْنِ».

قَالَ زُرَارَةُ : فَقُلْتُ : وَ مَا تَأْمُرُنِي لَوْ أَدْرَكْتُ ذلِكَ الزَّمَانَ ؟

قَالَ : «ادْعُ اللّهَ بِهذَا الدُّعَاءِ : اللّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ ، لَمْ أَعْرِفْكَ ؛ اللّهُمَّ عَرِّفْنِي نَبِيَّكَ ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَبِيَّكَ ، لَمْ أَعْرِفْهُ قَطُّ ؛ اللّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ؛ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ، ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي».

قَالَ أَحْمَدُ بْنُ هِ_لَالٍ : سَمِعْتُ هذَا الْحَدِيثَ مُنْذُ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ سَنَةً .320.عنه صلى الله عليه و آله :أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّوَ جَلَّ : «فَإِذا نُقِرَ فِى النّاقُورِ» قَالَ :«إِنَّ مِنَّا إِمَاماً مُظَفَّراً مُسْتَتِراً ، فَإِذَا أَرَادَ اللّهُ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ إِظْهَارَ أَمْرِهِ ، نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً ، فَظَهَرَ ، فَقَامَ بِأَمْرِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى» . .

ص: 187

321.إثبات الوصيّة ( _ في خَبرِ دَعوَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از ابن ابى عُمير، از هشام بن سالم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«قائم عليه السلام قيام خواهد نمود در حالى كه از براى كسى در گردن او پيمان و متاركه و صلح و بيعتى نخواهد بود».320.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از حسن بن على عطار، از جعفر بن محمد، از منصور، از آن كه او را ذكر كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: چون صبح و شام كنم؟ و امامى را كه به او اقتدا كنم نبينم، چه كنم؟ فرمود كه:«چون چنين باشد، دوست دار آن كسى را كه دوست مى داشتى، و دشمن دار آن كسى را كه دشمن مى داشتى، تا آن كه خداى عزّوجلّ امام را آشكار كند».321.إثبات الوصيّة ( _ در خبر دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله از بنى ه ) حسين بن احمد، از احمد بن هلال روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را عثمان بن عيسى، از خالد بن نَجيح، از زرارة بن اعين كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«آن پسر را از غيبت چاره نيست». عرض كردم: چرا بايد كه غائب شود؟ فرمود كه: «مى ترسد». و به دست خويش اشاره به شكمش فرمود. «و اوست كه انتظارش مى برند، و او همان است كه مردم در ولادتش شك مى كنند. پس از جمله ايشان كسانى هستند كه مى گويند: در شكم مادر است. و (بنا بر بعضى از نُسخ كافى، بى نام شده است، و اول ظاهرتر است). و بعضى از ايشان، كسانى هستند كه مى گويند: پدرش مُرد و فرزندى نگذاشت، و برخى از ايشان كسانى هستند كه مى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش، متولّد شد».

زراره مى گويد كه: عرض كردم: مرا به چه چيز امر مى فرمايى اگر آن زمان را دريابم؟ فرمود كه: «خدا را به اين دعا بخوان: اللّهمّ عرِّفنى نفسك فإنّك إن لمْ تُعرِّفنى نفسَك، لم أعرِفك؛ اللّهمّ عرِّفنى نَبيك؛ فإنّكَ إن لمْ تُعرِّفنى نَبيك، لم أعرفه قطّ؛ اللّهمّ عرِّفنى حُجّتَك، فإنّك إن لمْ تُعرِّفنى حُجّتَك، ضللتُ عن دينى».

و احمد بن هلال گفت كه: اين حديث و دعا را مدّت پنجاه و شش سال است كه شنيده ام (و همين حديث با سند ديگر با ترجمه دعا در همين باب مذكور شد با اختلافى كمى در الفاظ حديث و دعا).322.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ابو على اشعرى، از محمد بن حسّان، از محمد بن على، از عبداللّه بن قاسم، از مفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «فَإِذَا نُقِرَ فِى النَّاقُورِ » (1) ، يعنى:«پس چون دميده شود در صور و كرناى»، كه حضرت فرمود: «به درستى كه از ما امامى است كه فيروزى خواهد يافت و پنهان خواهد بود، و چون خداى عزّه ذكره اراده نمايد كه امر او را ظاهر سازد، در دلش اثرى را پديد آورد، بعد از آن، ظاهر شود و به امر خداى تبارك و تعالى قيام نمايد». .


1- .مدّثّر، 8.

ص: 188

323.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ ، قَالَ :كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِذَا غَضِبَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ عَلى خَلْقِهِ ، نَحَّانَا عَنْ جِوَارِهِمْ» .81 _ بَابُ مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَى الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِي أَمْرِ الْاءِمَامَةِ4157.الكامل فى التاريخ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ سَ_لَامِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ؛وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِيعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ سَ_لَامِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْهَاشِمِيِّ _ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ : وَ قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْهُ _ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :

«بَعَثَ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ رَجُلاً مِنْ عَبْدِالْقَيْسِ _ يُقَالُ لَهُ: خِدَاشٌ _ إِلى أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ ، وَ قَالَا لَهُ : إِنَّا نَبْعَثُكَ إِلى رَجُلٍ طَالَ مَا كُنَّا نَعْرِفُهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ بِالسِّحْرِ وَ الْكِهَانَةِ ، وَ أَنْتَ أَوْثَقُ مَنْ بِحَضْرَتِنَا مِنْ أَنْفُسِنَا مِنْ أَنْ تَمْتَنِعَ مِنْ ذلِكَ ، وَ أَنْ تُحَاجَّهُ لَنَا حَتّى تَقِفَهُ عَلى أَمْرٍ مَعْلُومٍ ، وَ اعْلَمْ أَنَّهُ أَعْظَمُ النَّاسِ دَعْوًى ، فَ_لَا يَكْسِرَنَّكَ ذلِكَ عَنْهُ ؛ وَ مِنَ الْأَبْوَابِ الَّتِي يَخْدَعُ النَّاسَ بِهَا الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ وَ الْعَسَلُ وَ الدُّهْنُ ، وَ أَنْ يُخَالِيَ الرَّجُلَ ؛ فَ_لَا تَأْكُلْ لَهُ طَعَاماً ، وَ لَا تَشْرَبْ لَهُ شَرَاباً ، وَ لَا تَمَسَّ لَهُ عَسَلاً وَ لَا دُهْناً ، وَ لَا تَخْلُ مَعَهُ ، وَ احْذَرْ هذَا كُلَّهُ مِنْهُ ، وَ انْطَلِقْ عَلى بَرَكَةِ اللّهِ ، فَإِذَا رَأَيْتَهُ ، فَاقْرَأْ آيَةَ السُّخْرَةِ ، وَ تَعَوَّذْ بِاللّهِ مِنْ كَيْدِهِ وَ كَيْدِ الشَّيْطَانِ ، فَإِذَا جَلَسْتَ إِلَيْهِ ، فَ_لَا تُمَكِّنْهُ مِنْ بَصَرِكَ كُلِّهِ ، وَ لَا تَسْتَأْنِسْ بِهِ .

ثُمَّ قُلْ لَهُ : إِنَّ أَخَوَيْكَ فِي الدِّينِ ، وَ ابْنَيْ عَمِّكَ فِي الْقَرَابَةِ يُنَاشِدَانِكَ الْقَطِيعَةَ ، وَ يَقُولَانِ لَكَ : أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّا تَرَكْنَا النَّاسَ لَكَ ، وَ خَالَفْنَا عَشَائِرَنَا فِيكَ مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا نِلْتَ أَدْنى مَنَالٍ ، ضَيَّعْتَ حُرْمَتَنَا ، وَ قَطَعْتَ رَجَاءَنَا ، ثُمَّ قَدْ رَأَيْتَ أَفْعَالَنَا فِيكَ ، وَ قُدْرَتَنَا عَلَى النَّأْيِ عَنْكَ ، وَ سَعَةِ الْبِ_لَادِ دُونَكَ ، وَ أَنَّ مَنْ كَانَ يَصْرِفُكَ عَنَّا وَ عَنْ صِلَتِنَا ، كَانَ أَقَلَّ لَكَ نَفْعاً ، وَ أَضْعَفَ عَنْكَ دَفْعاً مِنَّا ، وَ قَدْ وَضَحَ الصُّبْحُ لِذِي عَيْنَيْنِ ، وَ قَدْ بَلَغَنَا عَنْكَ انْتِهَاكٌ لَنَا ، وَ دُعَاءٌ عَلَيْنَا ، فَمَا الَّذِي يَحْمِلُكَ عَلى ذلِكَ ؟ فَقَدْ كُنَّا نَرى أَنَّكَ أَشْجَعُ فُرْسَانِ الْعَرَبِ ، أَ تَتَّخِذُ اللَّعْنَ لَنَا دِيناً ، وَ تَرى أَنَّ ذلِكَ يَكْسِرُنَا عَنْكَ ؟

فَلَمَّا أَتى خِدَاشٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ ، صَنَعَ مَا أَمَرَاهُ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ عَلِيٌّ عليه السلام _ وَ هُوَ يُنَاجِي نَفْسَهُ _ ضَحِكَ وَ قَالَ : «هَاهُنَا يَا أَخَا عَبْدِ قَيْسٍ» وَأَشَارَ لَهُ إِلى مَجْلِسٍ قَرِيبٍ مِنْهُ؛ فَقَالَ : مَا أَوْسَعَ الْمَكَانَ! أُرِيدُ أَنْ أُؤَدِّيَ إِلَيْكَ رِسَالَةً ، قَالَ : «بَلْ تَطْعَمُ وَ تَشْرَبُ وَ تَحُلُّ ثِيَابَكَ وَ تَدَّهِنُ ، ثُمَّ تُؤَدِّي رِسَالَتَكَ ، قُمْ يَا قَنْبَرُ ، فَأَنْزِلْهُ » .

قَالَ : مَا بِي إِلى شَيْءٍ مِمَّا ذَكَرْتَ حَاجَةٌ ، قَالَ : «فَأَخْلُو بِكَ؟» قَالَ : كُلُّ سِرٍّ لِي عَ_لَانِيَةٌ ، قَالَ : «فَأَنْشُدُكَ» بِاللّهِ الَّذِي هُوَ أَقْرَبُ إِلَيْكَ مِنْ نَفْسِكَ ، الْحَائِلِ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ قَلْبِكَ ، الَّذِي يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ، أَ تَقَدَّمَ إِلَيْكَ الزُّبَيْرُ بِمَا عَرَضْتُ عَلَيْكَ ؟» قَالَ : اللّهُمَّ نَعَمْ ، قَالَ : «لَوْ كَتَمْتَ بَعْدَ مَا سَأَلْتُكَ ، مَا ارْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ؛ فَأَنْشُدُكَ اللّهَ ، هَلْ عَلَّمَكَ كَ_لَاماً تَقُولُهُ إِذَا أَتَيْتَنِي ؟» قَالَ : اللّهُمَّ نَعَمْ ، قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «آيَةَ السُّخْرَةِ» ؟ قَالَ : نَعَمْ ، قَالَ : «فَاقْرَأْهَا» ، فَقَرَأَهَا ، وَ جَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام يُكَرِّرُهَا ، وَ يُرَدِّدُهَا ، وَ يَفْتَحُ عَلَيْهِ إِذَا أَخْطَأَ ، حَتّى إِذَا قَرَأَهَا سَبْعِينَ مَرَّةً ، قَالَ الرَّجُلُ : مَا يَرى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَمْرَهُ بِتَرَدُّدِهَا سَبْعِينَ مَرَّةً ؟ ثُمَّ قَالَ لَهُ : «أَ تَجِدُ قَلْبَكَ اطْمَأَنَّ ؟» قَالَ : إِي وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ .

قَالَ : «فَمَا قَالَا لَكَ ؟» فَأَخْبَرَهُ ، فَقَالَ : «قُلْ لَهُمَا : كَفى بِمَنْطِقِكُمَا حُجَّةً عَلَيْكُمَا ، وَ لكِنَّ اللّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ، زَعَمْتُمَا أَنَّكُمَا أَخَوَايَ فِي الدِّينِ ، وَ ابْنَا عَمِّي فِي النَّسَبِ ؛ فَأَمَّا النَّسَبُ ، فَ_لَا أُنْكِرُهُ ، وَ إِنْ كَانَ النَّسَبُ مَقْطُوعاً إِلَا مَا وَصَلَهُ اللّهُ بِالْاءِسْ_لَامِ .

وَ أَمَّا قَوْلُكُمَا : إِنَّكُمَا أَخَوَايَ فِي الدِّينِ ، فَإِنْ كُنْتُمَا صَادِقَيْنِ ، فَقَدْ فَارَقْتُمَا كِتَابَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ عَصَيْتُمَا أَمْرَهُ بِأَفْعَالِكُمَا فِي أَخِيكُمَا فِي الدِّينِ ، وَ إِلَا فَقَدْ كَذَبْتُمَا وَ افْتَرَيْتُمَا بِادِّعَائِكُمَا أَنَّكُمَا أَخَوَايَ فِي الدِّينِ .

وَ أَمَّا مُفَارَقَتُكُمَا النَّاسَ مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، فَإِنْ كُنْتُمَا فَارَقْتُمَاهُمْ بِحَقٍّ ، فَقَدْ نَقَضْتُمَا ذلِكَ الْحَقَّ بِفِرَاقِكُمَا إِيَّايَ أَخِيراً ، وَ إِنْ فَارَقْتُمَاهُمْ بِبَاطِلٍ ، فَقَدْ وَقَعَ إِثْمُ ذلِكَ الْبَاطِلِ عَلَيْكُمَا مَعَ الْحَدَثِ الَّذِي أَحْدَثْتُمَا ، مَعَ أَنَّ صِفَتَكُمَا بِمُفَارَقَتِكُمَا النَّاسَ لَمْ تَكُنْ إِلَا لِطَمَعِ الدُّنْيَا زَعَمْتُمَا ، وَ ذلِكَ قَوْلُكُمَا : «فَقَطَعْتَ رَجَاءَنَا» لَا تَعِيبَانِ بِحَمْدِ اللّهِ مِنْ دِينِي شَيْئاً .

وَ أَمَّا الَّذِي صَرَفَنِي عَنْ صِلَتِكُمَا ، فَالَّذِي صَرَفَكُمَا عَنِ الْحَقِّ ، وَ حَمَلَكُمَا عَلى خَلْعِهِ مِنْ رِقَابِكُمَا ، كَمَا يَخْلَعُ الْحَرُونُ لِجَامَهُ ، وَ هُوَ اللّهُ رَبِّي لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً ، فَ_لَا تَقُولَا : أَقَلُّ نَفْعاً وَ أَضْعَفُ دَفْعاً ؛ فَتَسْتَحِقَّا اسْمَ الشِّرْكِ مَعَ النِّفَاقِ .

وَ أَمَّا قَوْلُكُمَا : إِنِّي أَشْجَعُ فُرْسَانِ الْعَرَبِ ، وَ هَرَبُكُمَا مِنْ لَعْنِي وَ دُعَائِي ؛ فَإِنَّ لِكُلِّ مَوْقِفٍ عَمَلاً إِذَا اخْتَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ ، وَ مَاجَتْ لُبُودُ الْخَيْلِ ، وَ مَلَأَ سَحَرَاكُمَا أَجْوَافَكُمَا ، فَثَمَّ يَكْفِينِيَ اللّهُ بِكَمَالِ الْقَلْبِ ؛ وَ أَمَّا إِذَا أَبَيْتُمَا بِأَنِّي أَدْعُو اللّهَ ، فَ_لَا تَجْزَعَا مِنْ أَنْ يَدْعُوَ عَلَيْكُمَا رَجُلٌ سَاحِرٌ مِنْ قَوْمٍ سَحَرَةٍ زَعَمْتُمَا ، اللّهُمَّ أَقْعِصِ الزُّبَيْرَ بِشَرِّ قِتْلَةٍ ، وَ اسْفِكَ دَمَهُ عَلى ضَ_لَالَةٍ ، وَ عَرِّفْ طَلْحَةَ الْمَذَلَّةَ ، وَ ادَّخِرْ لَهُمَا فِي الْاخِرَةِ شَرّاً مِنْ ذلِكَ إِنْ كَانَا ظَلَمَانِي ، وَ افْتَرَيَا عَلَيَّ ، وَ كَتَمَا شَهَادَتَهُمَا ، وَ عَصَيَاكَ وَ عَصَيَا رَسُولَكَ فِيَّ ، قُلْ : آمِينَ» ، قَالَ خِدَاشٌ : آمِينَ!

ثُمَّ قَالَ خِدَاشٌ لِنَفْسِهِ : وَ اللّهِ ، مَا رَأَيْتُ لِحْيَةً قَطُّ أَبْيَنَ خَطَأً مِنْكَ ، حَامِلَ حُجَّةٍ يَنْقُضُ بَعْضُهَا بَعْضاً ، لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهَا مِسَاكاً ، أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللّهِ مِنْهُمَا .

قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «ارْجِعْ إِلَيْهِمَا ، وَ أَعْلِمْهُمَا مَا قُلْتُ» .

قَالَ : لَا وَ اللّهِ حَتّى تَسْأَلَ اللّهَ أَنْ يَرُدَّنِي إِلَيْكَ عَاجِلاً ، وَ أَنْ يُوَفِّقَنِي لِرِضَاهُ فِيكَ ؛ فَفَعَلَ ، فَلَمْ يَلْبَثْ أَنِ انْصَرَفَ وَ قُتِلَ مَعَهُ يَوْمَ الْجَمَلِ؛ رَحِمَهُ اللّهُ» . .

ص: 189

81. باب در بيان آنچه به واسطه آن در ميان دعوى آن كه بر حق و آن كه . . .

4158.مكارم الأخلاق عن مجمع :محمد بن يحيى، از جعفر بن محمد، از احمد بن حسين، از محمد بن عبداللّه ، از محمد بن فَرج روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام به من نوشت كه:«چون خداى تبارك و تعالى بر خلق خود خشم كند، ما را از همسايگى ايشان دور گرداند».81. باب در بيان آنچه به واسطه آن در ميان دعوى آن كه بر حق و آن كه بر باطل است در امر امامت، جدايى به هم مى رساند4160.الإمام الحسن عليه السلام ( _ بَعدَ شَهادَةِ أبيهِ عليه السلام _ ) على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از ابن محبوب، از سلام بن عبداللّه و محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل بن زياد و ابو على اشعرى، از محمد بن حسّان، همه از محمد بن على، از على بن اسباط، از سلام بن عبداللّه هاشمى روايت كرده اند و محمد بن على گفت كه: اين حديث را بلاواسطه از سلام بن عبداللّه شنيدم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«طلحه و زبير، مردى را از قبيله عبدالقيس كه او را خِداش مى گفتند، به خدمت امير المؤمنين - صلوات اللّه عليه - فرستادند، و به او گفتند كه: ما تو را مى فرستيم به جانب مردى كه مدّت مديدى است كه او و اهل بيت او را به سِحر و كهانت و افسون و تسخير جنّ مى شناسيم، و تو استوارترين كسانى هستى كه در نزد ما هستند از خويشان و خواصّ ما (يا در دل هاى ما) از آن كه باز ايستى از قبول سِحر و كهانت او، و از آن، سرباز زنى و براى ما با او مخاصمه و معارضه كنى، تا آن كه او را مطّلع گردانى بر امر معلومى كه عبارت است از: غلطى كه نسبت به ما كرده (و در بعضى از نُسَخ كافى، چنان است كه تا آن كه بر آن امر معلوم، مطّلع شوى و بفهمى كه چه كرده است، و اوّل، ظاهرتر است) و بدان كه آن مرد، ادّعايش از همه مردمان بزرگتر است. پس مبادا كه اين ادّعا تو را شكست دهد كه از او بترسى و مضطرب شوى.

و از جمله درها كه از آن در مى آيد و مردم را به آنها فريب مى دهد، آن است كه نان و آب و عسل و روغن مى دهد و با آن كس خلوت مى كند (و در بعضى از نسخ، به جاى عسل، غِسْل به كسر غين معجمه است و از چيزى است كه سر را به آن مى شويند؛ چون خطمى و غير آن. و مراد، اين است كه اسباب نظافت مى دهد و به حمّام مى فرستد). پس نان او را مخور، و آب او را مياشام، و دست به عسل و روغن او مگذار، و با او خلوت مكن، و از همه اينها نسبت به او پرهيز كن، و برو با بركت خداى تعالى. و چون او را ديدى، آيه سخره را بخوان (يعنى: «إنَّ ربَّكُمْ اللّهَ تا ربّ العالَمين» (1) كه در سوره اعراف است) و به خدا پناه بر از مكر و حيله او، و مكر شيطان، و چون با او نشستى، همه چشم خويش را به او دست مده (كه بسيار به سوى او نظر كنى) و به او انس مگير.

بعد از آن، به او بگو: به درستى كه دو برادر تو در دين، و دو پسر عموى تو در خويشى، تو را سوگند مى دهند به قطع رحم، و به تو مى گويند كه: آيا نمى دانى كه ما مردم را براى تو واگذاشتيم، و با تمام قبيله خود در باب تو مخالفت ورزيديم، از آن روز كه خداى عزّوجلّ روح محمد صلى الله عليه و آله را قبض فرمود، و چون اَدْنى منفعت و جاه و قدرت يافتى، حرمت ما را ضايع كردى، و اميد ما را قطع نمودى.

بعد از آن، كردارهاى ما را در حق خود ديدى، و ديدى كه ما قدرت داريم بر اين كه از تو دور شويم، و بلاد وسعتى دارد و نبايد كه در نزد تو باشيم، و ديدى كه آن كسى كه تو را از ما و از عطاى ما رو گردان مى نمود، منفعتش از براى تو كم تر و دفع دشمن كردنش از تو، ضعيف تر از ما بود. و به حقيقت كه صبح روشن شد از براى آن كه دو چشم داشته باشد (و اين مثلى است كه در مقام ظهور و وضوح امرى مى زنند). و از جانب تو خبر به ما رسيد كه ما را دشنام مى دهى، و پرده حرمت ما را مى درى، و بر ما نفرين مى كنى. پس چه تو را بر اين داشته؟ و ما چنان مى دانستيم كه تو از همه سواران و شجاعان عرب شجاع ترى. آيا لعنت كردن بر ما را دين خود فرا مى گيرى و مى پندارى كه اين امر ما را شكست مى دهد (كه از تو بترسيم و مضطرب شويم)؟

بعد از آن، چون خِداش به خدمت امير المؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ آمد، آنچه را كه به او امر كرده بودند، به جا آورد، و چون امير المؤمنين على عليه السلام به جانب او نظر فرمود، و ديد كه با خود راز مى گويد (يعنى: آهسته آهسته چيزى مى خواند)، خنديد، و فرمود كه: اى برادر عبدالقيس، اين جا بيا _ و اشاره فرمود به جايى كه به آن حضرت نزديك بود _. خِداش عرض كرد كه: اين مكان، بسيار گشاده است در اين جا مى نشينم و جا بر كسى تنگ نمى كنم، و مى خواهم كه پيغامى را به تو رسانم.

حضرت فرمود كه: بلكه طعام مى خورى و آب مى آشامى و بند جام هاى خويش را باز مى كنى و استراحت مى نمايى (بنابر بعضى از نسخ، جام هاى خود را پاكيزه مى گردانى و به حمّام مى روى و روغن مى مالى. بعد از آن، پيغام خود را به جا مى رسانى). و به قنبر فرمود كه: برخيز اى قنبر و او را در منزل فرود آور.

خِداش عرض كرد كه: مرا به چيزى از آنچه ذكر كردى، احتياجى نيست. حضرت فرمود: پس با تو خلوت مى كنم. خِداش عرض كرد كه: هر رازى از براى من آشكار است و سخن پوشيده ندارم (كه احتياج به خلوت داشته باشد). حضرت فرمود كه: تو را سوگند مى دهم به آن خدايى كه نزديك تر است به سوى تو از نَفْست و ميان تو و دلت حائل و مانع مى شود (و اين، كنايه است از غايت قرب و نهايت نزديكى آن جناب). آن خدايى كه مى داند خيانت چشم ها را (كه عبارت است از آن كه دزديده به چيزى نگاه كند، كه نگاه كردن به آن، حلال نباشد) و مى داند آن چيزى را كه سينه ها پنهان مى دارند (يعنى: علم او محيط است به ضمائر و سرائر مخلوقات).

آيا زبير به تو گفت آنچه را كه به تو نمودم؟ خِداش گفت: بار خدايا آرى. حضرت فرمود كه: اگر كتمان مى كردى، بعد از آن كه از تو پرسيدم، نظرت به سوى تو بر نمى گشت و بى فاصله هلاك مى شدى. بعد از آن، تو را به خدا سوگند مى دهم كه: آيا سخنى را به تو تعليم نمود كه چون به نزد من آمدى، آن را بخوانى؟ خِداش گفت: آرى بار خدايا. على عليه السلام فرمود كه: آن كلام، آيه سخره بود؟ عرض كرد: آرى. حضرت فرمود: پس آن را بخوان.

خِداش آن را خواند و على عليه السلام شروع فرمود كه آن را بر خِداش تكرار مى نمود و آن را بر مى گردانيد، و چون خطا مى كرد بر او مى گشود و تعليم مى فرمود، تا آن هنگام كه هفتاد مرتبه آن را خواند. خِداش در دل خويش گفت كه: امير المؤمنين عليه السلام چه صلاح مى داند كه او را هفتاد مرتبه به برگردانيدن آن امر فرمود. حضرت عليه السلام فرمود كه: آيا دل خويش را چنان مى يابى كه آرام به هم رسانيده باشد؟ خِداش عرض كرد: آرى، سوگند به آن كه جانم به دست قدرت اوست. حضرت فرمود كه: پس بگو كه: به تو چه گفتند؟ خِداش آن حضرت را خبر داد و به آنچه گفته بودند.

حضرت فرمود: به ايشان بگو كه: همين سخن شما كافى است كه حجّت بر شما باشد، وليكن خدا گروه ستم كاران را هدايت نمى فرمايد. گمان كرده ايد كه شما برادران منيد در دين و پسران عموى منيد در نسب، امّا نسب را انكار نمى كنم؛ و هر چند كه نسب بريده باشد، مگر آنچه خدا آن را به سبب اسلام پيوند نموده باشد، و امّا گفته شما كه شما در دين، برادران منيد، جوابش اين است كه: اگر راستگو باشيد، به حقيقت كه كتاب خداى عزّوجلّ را مفارقت كرديد، و امر او را نافرمانى نموديد به واسطه كردارهاى شما كه در حق برادر دينى خود كرديد. و اگر نه، به حقيقت كه دروغ گفتيد و افترا بستيد به ادّعاى خويش كه شما برادران دينى منيد.

و امّا مفارقت شما با مردم از آن زمان كه خدا روح محمد صلى الله عليه و آله را قبض فرمود، جوابش اين است كه: اگر شما چنان بوديد كه به حقّ از ايشان مفارقت نموديد، اين حق را به جدايى شما از من در آخر شكستيد و باطل ساختيد. و اگر به باطل از ايشان مفارقت نموديد، گناه اين باطل بر شما واقع شده، با آن تازه اى كه احداث گرديد (و بعضى گمان كرده اند كه مراد از آن، بيرون بردن زن رسول خداست، يعنى: عائشه و احداث فتنه در ميانه مسلمانان و خروج كردن بر امام عادل و اين، به گمان فقير درست نيست؛ بلكه مراد، آن است كه با آن فعلى كه به عمل آورديد، يعنى: مرا يارى نموديد با آن كه من به اعتقاد شما بر حقّ نبودم و بايست مرا واگذاريد) و مع ذلك، بيعت شما با من (و بنا بر بعضى از نُسخ) با آن كه وصف كردن شما خويش را به مفارقت شما از مردم نبود، مگر براى طمع دنيايى كه گمان كرديد كه به اين مفارقت، به آن مى رسيد، و دليل بر اين، گفته شما است كه اميد ما را قطع كردى، و به حمداللّه كه نمى توانيد از دين من، چيزى را عيب كنيد.

و امّا آنچه يا آن كه مرا از عطاى شما رو گردان نمود، همان است كه شما را از حق رو گردان ساخت، و شما را بر اين داشت كه آن را از گردن هاى خود بيرون كنيد، چنانچه اسب كاه گير نافرمان، لجام خويش را بيرون مى كند. و اوست خدا كه پروردگار من است و چيزى را با او شريك نمى گردانيم. پس مگوييد كه آن جناب، نفعش كم تر و دفعش ضعيف تر است، كه سزاوار نام شرك شويد، با آن نفاق كه داريد.

و امّا گفته شما كه من از همه سواران عرب شجاع ترم و گريختن شما از لعن و نفرين من، جوابش اين است كه: هر موقف و مكانى را كارى است كه بايد در آنجا به عمل آيد، و چون سرهاى نيزه ها به هم در رود، كه در معركه قتال بلند شود، و نمدهاى زين اسبان به جنبش آيد، كه سواران بر آن حركت كنند، و شُش هاى شما اَندران شما را پر كند و بترسيد (چه شُش در وقت ترس، ورم به هم مى رساند)، و در آنجا خدا مرا به كمال دل و دلدارى كفايت مى فرمايد، و شجاعت مرا ظاهر مى نمايد. و اما شما هر گاه اِبا مى كنيد به واسطه اين كه من خدا را مى خوانم و شما را نفرين مى كنم، نبايد كه جزع به هم رسانيد، از آن كه مرد ساحرى از گروه ساحران كه شما گمان كرده ايد، شما را نفرين كند: بار خدايا در اين زودى زبير را بكش؛ چنان كشتنى كه از همه انواع آن بدتر باشد، و خون او را بريز با استقرارِ بر گمراهى كه توفيق توبه نيابد، و به طلحه خوارى را بشناسان و او را خوار و بى مقدار گردان، و براى ايشان بدتر از اين را در آخرت، ذخيره فرما، اگر مرا ستم كرده باشند و بر من افترا بسته باشند، و شهادت خود را كتمان نموده باشند، و تو را و رسول تو را در باب من نافرمانى كرده باشند. و به خِداش فرمود كه: آمين بگو. خِداش گفت: آمين (يعنى: بار خدايا مستجاب گردان)

بعد از آن، خِداش، با خويش گفت كه: هرگز صاحب ريشى را نديدم كه خطايش از تو ظاهرتر باشد. حامل حجّتى شدى كه پاره اى از آن، پاره اى را باطل مى كند، و خدا آن را چيزى كه به آن، تمسّك توان جست، قرار نداده و اجزاى آن، ربطى به يكديگر ندارند، و من بيزارى مى جويم به سوى خدا از ايشان. على فرمود كه: به سوى ايشان برگرد و آنچه را كه گفتم، به ايشان اعلام كن.

عرض كرد: به خدا سوگند، كه نمى روم تا آن كه از خدا سؤال كنى كه مرا به سوى تو برگرداند در اين زودى، و مرا براى رضاى خويش توفيق دهد در حقّ تو. پس حضرت چنان كرد و خِداش رفت و زمانى نشد كه باز گشت و با آن حضرت در روز جنگ جمل شهيد شد. خدا او را رحمت كند».

.


1- .اعراف، 54.

ص: 190

. .

ص: 191

. .

ص: 192

. .

ص: 193

. .

ص: 194

. .

ص: 195

. .

ص: 196

324.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِيعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ ، عَنْ جَرَّاحِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ رَافِعِ بْنِ سَلَمَةَ ، قَالَ :

كُنْتُ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ يَوْمَ النَّهْرَوَانِ ، فَبَيْنَا عَلِيٌّ عليه السلام جَالِسٌ إِذْ جَاءَ فَارِسٌ ، فَقَالَ : السَّ_لَامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيُّ ، فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : «وَ عَلَيْكَ السَّ_لَامُ ، مَا لَكَ _ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ _ لَمْ تُسَلِّمْ عَلَيَّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ ؟» .

قَالَ بَلى سَأُخْبِرُكَ عَنْ ذلِكَ ، كُنْتُ إِذْ كُنْتَ عَلَى الْحَقِّ بِصِفِّينَ ، فَلَمَّا حَكَّمْتَ الْحَكَمَيْنِ ، بَرِئْتُ مِنْكَ ، وَ سَمَّيْتُكَ مُشْرِكاً ، فَأَصْبَحْتُ لَا أَدْرِي إِلى أَيْنَ أَصْرِفُ وَلَايَتِي ، وَ اللّهِ لَأَنْ أَعْرِفَ هُدَاكَ مِنْ ضَ_لَالَتِكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا .

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ ، قِفْ مِنِّي قَرِيباً أُرِكَ عَ_لَامَاتِ الْهُدى مِنْ عَ_لَامَاتِ الضَّ_لَالَةِ».

فَوَقَفَ الرَّجُلُ قَرِيباً مِنْهُ ، فَبَيْنَمَا هُوَ كَذلِكَ إِذْ أَقْبَلَ فَارِسٌ يَرْكُضُ حَتّى أَتى عَلِيّاً عليه السلام ، فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، أَبْشِرْ بِالْفَتْحِ أَقَرَّ اللّهُ عَيْنَكَ، قَدْ وَ اللّهِ قُتِلَ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ ، فَقَالَ لَهُ : «مِنْ دُونِ النَّهَرِ أَوْ مِنْ خَلْفِهِ ؟» قَالَ: بَلْ مِنْ دُونِهِ ، فَقَالَ : «كَذَبْتَ ، وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَا يَعْبُرُونَ أَبَداً حَتّى يُقْتَلُوا».

فَقَالَ الرَّجُلُ : فَازْدَدْتُ فِيهِ بَصِيرَةً ، فَجَاءَ آخَرُ يَرْكُضُ عَلى فَرَسٍ لَهُ ، فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ذلِكَ ، فَرَدَّ عَلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مِثْلَ الَّذِي رَدَّ عَلى صَاحِبِهِ .

قَالَ الرَّجُلُ الشَّاكُّ : وَ هَمَمْتُ أَنْ أَحْمِلَ عَلى عَلِيٍّ عليه السلام ، فَأَفْلَقَ هَامَتَهُ بِالسَّيْفِ ، ثُمَّ جَاءَ فَارِسَانِ يَرْكُضَانِ قَدْ أَعْرَقَا فَرَسَيْهِمَا ، فَقَالَا : أَقَرَّ اللّهُ عَيْنَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، أَبْشِرْ بِالْفَتْحِ ، قَدْ وَ اللّهِ ، قُتِلَ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ ، فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «أَ مِنْ خَلْفِ النَّهَرِ أَوْ مِنْ دُونِهِ ؟» قَالَا : لَا ، بَلْ مِنْ خَلْفِهِ ؛ إِنَّهُمْ لَمَّا اقْتَحَمُوا خَيْلَهُمُ النَّهْرَوَانَ ، وَ ضَرَبَ الْمَاءُ لَبَّاتِ خُيُولِهِمْ ، رَجَعُوا فَأُصِيبُوا ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «صَدَقْتُمَا» فَنَزَلَ الرَّجُلُ عَنْ فَرَسِهِ ، فَأَخَذَ بِيَدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ بِرِجْلِهِ فَقَبَّلَهُمَا ، فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «هذِهِ لَكَ آيَةٌ» . .

ص: 197

4162.مروج الذهب :على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد و ابو على اشعرى، از محمد بن حسّان، همه از محمد بن على، از نصر بن مزاحم، از عمر بن سعيد، از جَرّاح بن عبداللّه ، از رافع بن سلمه روايت كرده اند كه گفت: در روز جنگ نهروان، با على بن ابى طالب _ صلوات اللّه عليه _ بودم، و در بين آن كه على عليه السلام نشسته بود، ناگاه سوارى آمد و گفت: السّلام عليك يا على، على عليه السلام در جوابش فرمود كه:«و عليك السّلام. تو را چه مى شود مادرت به عزايت نشيند كه بر من سلام نكردى به امير المؤمنين بودن؟» (كه بگويى السّلام عليك يا امير المؤمنين). آن سوار عرض كرد: بلى، زود باشد كه تو را از وجه اين خبر دهم. تو امير المؤمنين بودى در هنگامى كه بر حق بودى در جنگ صفّين (و بعضى گفته اند كه: معنى اين است كه در زمانى كه بر حقّ بودى در صفّين، من نيز در صفّين بودم، و اين معنى بسيار سست است). و چون حكمين را (كه مراد از آنها، ابوموسى اشعرى و عمرو بن عاص است)، قراردادى، از تو بيزار شدم، و تو را مشرك ناميدم. پس صبح كرده ام كه نمى دانم ولايت و دوستى خود را به كجا صرف كنم، و كه را امام خود دانم؟ به خدا سوگند كه شناختن من هدايت تو را از ضلالت تو كه بدانم بر راه راستى يا گمراهى، دوست تر است به سوى من از دنيا و آنچه در آن است.

على عليه السلام به آن سوار فرمود كه: «مادرت به عزايت نشيند، نزديك به من بايست تا نشان هاى هدايت را به تو بنمايم كه از نشان هاى ضلالت جدا شود». پس آن مرد نزديك به آن حضرت ايستاد، و در بين آن كه آن سوار همچنين به نزديك امير المؤمنين عليه السلام ايستاده بود، ناگاه سوارى روى آورد و مى تاخت تا به خدمت على عليه السلام آمد، و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، مژده باد تو رابه فتح (كه لشكر تو دشمن را شكست دادند). خدا چشم تو را روشن گرداند. و به خدا سوگند كه همه آن قوم كشته شدند.

حضرت فرمود كه: «بعد از آن كه از نهر عبور كردند، يا از پشت آن پيش از عبور؟» عرض كرد كه: بعد از آن كه عبور كردند. فرمود: «دروغ گفتى. به حق آن كسى كه دانه را شكافته و گياه را بيرون آورده و بندگان را آفريده، كه ايشان از نهر هرگز عبور نخواهند كرد، تا كشته شوند». آن مرد مى گويد: كه بينايى من در امر آن حضرت، زياد شد. و پس سوارى ديگر آمد و اسب خويش را مى تاخت و مثل آنچه سوار اول به حضرت، عرض كرده بود عرض كرد، و امير المؤمنين عليه السلام بر او ردّ فرمود، مثل آنچه بر صاحبش رد فرموده بود. آن مرد صاحب شك مى گويد كه قصد كردم كه بر على حمله كنم و سرش را با شمشير بشكافم. بعد از آن دو سوار آمدند و مى تاختند، چنانچه اسب هاى خود را به عرق آورده بودند، و عرض كردند كه: خدا چشم تو را روشن گرداند، يا امير المؤمنين، بشارت باد تو را به فتح. و به خدا سوگند كه همه آن قوم كشته شدند. على عليه السلام فرمود كه: «آيا از پشت نهر پيش از عبور، يا بعد از آن كه عبور كردند؟» عرض كردند: نه، بلكه از پشت آن. و ايشان چون اسبان خويش رابه زور داخل نهر نهروان كردند و آب به سينه هاى اسب ايشان زد، برگشتند و كشته شدند. امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: «راست گفتيد». آن مرد از اسب خويش فرود آمد و دست و پاى امير المؤمنين عليه السلام را گرفت و آنها را بوسيد. على عليه السلام فرمود كه: «اينك از براى تو آيه و نشانه اى است» (يعنى: بر آن كه من بر هدايتم). .

ص: 198

. .

ص: 199

. .

ص: 200

4158.مكارم الأخلاق ( _ به نقل از مجمع _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي عَلِيٍّ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْعِجْلِيِّ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى الْمَعْرُوفِ بِكُرْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خُدَاهِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِيِّ ، عَنْ حَبَابَةَ الْوَالِبِيَّةِ ، قَالَتْ :رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي شُرْطَةِ الْخَمِيسِ وَ مَعَهُ دِرَّةٌ ، لَهَا سَبَابَتَانِ ، يَضْرِبُ بِهَا بَيَّاعِي الْجِرِّيِّ وَ الْمَارْمَاهِي وَ الزِّمَّارِ ، وَ يَقُولُ لَهُمْ : «يَا بَيَّاعِي مُسُوخِ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ جُنْدِ بَنِي مَرْوَانَ» .

فَقَامَ إِلَيْهِ فُرَاتُ بْنُ أَحْنَفَ ، فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ مَا جُنْدُ بَنِي مَرْوَانَ ؟ قَالَتْ : فَقَالَ لَهُ : «أَقْوَامٌ حَلَقُوا اللِّحى ، وَ فَتَلُوا الشَّوَارِبَ ، فَمُسِخُوا».

فَلَمْ أَرَ نَاطِقاً أَحْسَنَ نُطْقاً مِنْهُ ، ثُمَّ اتَّبَعْتُهُ ، فَلَمْ أَزَلْ أَقْفُو أَثَرَهُ حَتّى قَعَدَ فِي رَحَبَةِ الْمَسْجِدِ ، فَقُلْتُ لَهُ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، مَا دَلَالَةُ الْاءِمَامَةِ يَرْحَمُكَ اللّهُ ؟

قَالَتْ : فَقَالَ : «ائْتِينِي بِتِلْكَ الْحَصَاةِ» وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلى حَصَاةٍ ، فَأَتَيْتُهُ بِهَا ، فَطَبَعَ لِي فِيهَا بِخَاتَمِهِ ، ثُمَّ قَالَ لِي : «يَا حَبَابَةُ إِذَا ادَّعى مُدَّعٍ الْاءِمَامَةَ ، فَقَدَرَ أَنْ يَطْبَعَ كَمَا رَأَيْتِ ، فَاعْلَمِي أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ ؛ وَ الْاءِمَامُ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ شَيْءٌ يُرِيدُهُ».

قَالَتْ : ثُمَّ انْصَرَفْتُ حَتّى قُبِضَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَجِئْتُ إِلَى الْحَسَنِ عليه السلام وَ هُوَ فِي مَجْلِسِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَهُ ، فَقَالَ : «يَا حَبَابَةُ الْوَالِبِيَّةُ» فَقُلْتُ : نَعَمْ يَا مَوْلَايَ ، فَقَالَ : «هَاتِي مَا مَعَكِ» . قَالَتْ : فَأَعْطَيْتُهُ فَطَبَعَ فِيهَا كَمَا طَبَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام .

قَالَتْ : ثُمَّ أَتَيْتُ الْحُسَيْنَ عليه السلام وَ هُوَ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَرَّبَ وَ رَحَّبَ ، ثُمَّ قَالَ لِي : «إِنَّ فِي الدَّلَالَةِ دَلِيلاً عَلى مَا تُرِيدِينَ ، أَ فَتُرِيدِينَ دَلَالَةَ الْاءِمَامَةِ ؟» فَقُلْتُ : نَعَمْ يَا سَيِّدِي ، فَقَالَ : «هَاتِي مَا مَعَكِ» فَنَاوَلْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِي فِيهَا .

قَالَتْ : ثُمَّ أَتَيْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام وَ قَدْ بَلَغَ بِيَ الْكِبَرُ إِلى أَنْ أُرْعِشْتُ _ وَ أَنَا أَعُدُّ يَوْمَئِذٍ مِائَةً وَ ثَ_لَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً _ فَرَأَيْتُهُ رَاكِعاً وَ سَاجِداً وَ مَشْغُولاً بِالْعِبَادَةِ ، فَيَئِسْتُ مِنَ الدَّلَالَةِ ، فَأَوْمَأَ إِلَيَّ بِالسَّبَّابَةِ ، فَعَادَ إِلَيَّ شَبَابِي ، قَالَتْ : فَقُلْتُ : يَا سَيِّدِي ، كَمْ مَضى مِنَ الدُّنْيَا؟ وَ كَمْ بَقِيَ ؟ فَقَالَ : «أَمَّا مَا مَضى ، فَنَعَمْ ؛ وَ أَمَّا مَا بَقِيَ ، فَ_لَا». قَالَتْ : ثُمَّ قَالَ لِي : «هَاتِي مَا مَعَكِ» فَأَعْطَيْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِي فِيهَا .

ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَطَبَعَ لِي فِيهَا ؛ ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَطَبَعَ لِي فِيهَا ؛ ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، فَطَبَعَ لِي فِيهَا ؛ ثُمَّ أَتَيْتُ الرِّضَا عليه السلام ، فَطَبَعَ لِي فِيهَا .

وَ عَاشَتْ حَبَابَةُ بَعْدَ ذلِكَ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ عَلى مَا ذَكَرَ مُحَمَّدُ بْنُ هِشَامٍ . .

ص: 201

4159.خصائص الأئمّة عليهم السلامعلى بن محمد، از ابو على _ كه محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر است _ از احمد بن قاسم عِجلى، از احمد بن يحيى _ كه معروف است به كُرد _ » از محمد بن خُداهى، از عبداللّه بن ايّوب، از عبداللّه بن هاشم، از عبدالكريم بن عمرو خَثعمى، از حَبابه والِبيّه روايت كرده است كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام را ديدم در شرطة الخميس (كه نام موضعى است در كوفه) (1) و با آن، حضرت دِرّه بود كه آن را دو سر بود، مانند دو انگشت شهادت و جرّى فروشان و مار ماهى و زمار فروشان را با آن درّه مى زد، (2) و به ايشان مى فرمود كه:«اى فروشندگان آنها كه مسخ شده اند از يهود و لشكر پسر مروان».

و حبابه مى گويد كه: فرات بن احنف برخاست و به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، لشكر پسران مروان كيست و كردار ايشان چيست؟ حضرت فرمود كه: «گروهى اند كه ريش ها را تراشيدند و سبيل ها را تابيدند، و به اين سبب مسخ شدند، و از صورت خود گشتند». حبابه مى گويد كه: هيچ سخن گويى را نديدم كه سخنش از آن حضرت خوش تر باشد. بعد از آن، در پى او رفتم و متصل در قفاى آن حضرت مى رفتم، تا آن كه در ميدانى كه بر در مسجد بود نشست (و ممكن است كه مراد از رحبه كه در اين حديث است، تخت گاه مسجد باشد و دور نيست كه اين ظاهرتر باشد).

پس به خدمت آن حضرت عرض كردم كه: يا امير المؤمنين، دليل بر امامت چيست _ خدا تو را رحمت كند _. حبابه مى گويد كه: حضرت فرمود كه: «آن سنگ ريزه را به نزد من آور» و به دست خود به سنگ ريزه اشاره فرمود. من آن سنگ ريزه را به خدمتش آوردم، مهر خود را بر آن سنگ ريزه زد كه نقش گرفت و فرمود كه: «اى حبابه، هرگاه كسى ادعاى امامت كند، و قدرت داشته باشد كه مهر بر سنگ زند كه نقش بندد - چنانچه ديدى - بدان كه او امامى است كه اطاعتش واجب است، و از امام دور نمى باشد چيزى كه آن را اراده مى كند».

حبابه مى گويد كه: برگشتم و بودم تا امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد، پس به خدمت امام حسن عليه السلام آمدم و آن حضرت در مجلس امير المؤمنين عليه السلام بود، و مردم از آن حضرت سؤال مى كردند، فرمود كه: «اى حبابه والبيه»، عرض كردم: بلى اى آقاى من. فرمود: «بياور آنچه را كه با تو است». حبابه مى گويد كه: آن سنگ ريزه را به آن حضرت دادم، مهر خود را به آن زد كه نقش گرفت؛ چنانچه امير المؤمنين عليه السلام مهر كرده بود. حبابه مى گويد كه: بعد از آن، به خدمت امام حسين عليه السلام آمدم و آن حضرت در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و مرا نزديك خود طلبيد، و فرمود: «مرحبا خوش آمدى» و به من فرمود: «به درستى كه در دلالت كردن من تو را دليلى است، بر آنچه اراده دارى. آيا دلالت امامت را مى خواهى؟»

عرض كردم: بلى اى آقاى من، فرمود كه: «بياور آنچه را كه با توست». من آن سنگ ريزه را به حضرت دادم و آن حضرت مهر خود را بر آن زد؛ چنانچه در آن تأثير نمود و نقش بست. بعد از آن به خدمت على بن الحسين آمدم عليه السلام و بزرگ سالى و پيرى به من رسيده بود، تا آن كه به جهت پيرى، رعشه به هم رسانيده بودم (و اعضايم مى لرزيد) و من در آن روز، صد و سيزده سال داشتم. پس آن حضرت را ديدم كه ركوع مى كند و سجده به جا مى آورد، و به عبادت خدا مشغول است. چون چنين ديدم، از دلالت امامت نوميد شدم. آن حضرت به انگشت شهادت به جانب من اشاره فرمود، جوانى من برگشت و بُرنا شدم، و عرض كردم كه: اى آقاى من، چه قدر از دنيا گذشته و چه قدر باقى مانده؟ حضرت فرمود كه: «اما آنچه گذشته، معلوم است و اما آنچه مانده، معلوم نيست» (و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه سؤال از گذشته صورتى دارد، و اما از باقى مانده، صورت ندارد؛ زيرا كه علم آن مختص جناب اقدس الهى است). حبابه مى گويد كه: بعد از آن، به من فرمود كه: «بياور آنچه را كه با تو است». من آن سنگ ريزه را به او دادم در آن مهر زد.

بعد از آن، به خدمت امام محمد باقر عليه السلام آمدم و براى من در آن مهر زد. پس به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام آمدم و براى من در آن مهر زد، بعد از آن به خدمت حضرت ابوالحسن امام موسى كاظم عليه السلام آمدم و براى من در آن مهر زد، پس به خدمت امام رضا عليه السلام آمدم و براى من در آن مهر زد. و حبابه بعد از آن، نه ماه ديگر زنده بود، بنا بر آنچه محمد بن هشام ذكر كرده است. .


1- .شرطة الخميس، نيروى يگان ويژه و انتظامات امير المؤمنين بود. بنا بر اين، تعريف مترجم _ رحمه اللّه _ از آن، به جايگاهى در كوفه، خطا است.
2- .و جِرّى به كسر جيم و راى مشدد، نوعى است از ماهى كه فلس ندارد. و همچنين مارماهى و زمّار. مترجم

ص: 202

. .

ص: 203

. .

ص: 204

4160.امام حسن عليه السلام ( _ پس از شهادت پدرش و درباره وى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِيِّ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَاسْتُؤْذِنَ لِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ عَلَيْهِ ، فَدَخَلَ رَجُلٌ عَبْلٌ طَوِيلٌ جَسِيمٌ ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْوَلَايَةِ ، فَرَدَّ عَلَيْهِ بِالْقَبُولِ ، وَ أَمَرَهُ بِالْجُلُوسِ ، فَجَلَسَ مُ_لَاصِقاً لِي ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : لَيْتَ شِعْرِي مَنْ هذَا ؟

فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام : «هذَا مِنْ وُلْدِ الْأَعْرَابِيَّةِ صَاحِبَةِ الْحَصَاةِ الَّتِي طَبَعَ آبَائِي عليهم السلام فِيهَا بِخَوَاتِيمِهِمْ فَانْطَبَعَتْ ، وَ قَدْ جَاءَ بِهَا مَعَهُ يُرِيدُ أَنْ أَطْبَعَ فِيهَا».

ثُمَّ قَالَ : «هَاتِهَا» فَأَخْرَجَ حَصَاةً وَ فِي جَانِبٍ مِنْهَا مَوْضِعٌ أَمْلَسُ ، فَأَخَذَهَا أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ، ثُمَّ أَخْرَجَ خَاتَمَهُ ، فَطَبَعَ فِيهَا ، فَانْطَبَعَ ، فَكَأَنِّي أَرى نَقْشَ خَاتَمِهِ السَّاعَةَ : «الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ» .

فَقُلْتُ لِلْيَمَانِيِّ : رَأَيْتَهُ قَبْلَ هذَا قَطُّ ؟ قَالَ : لَا وَ اللّهِ ، وَ إِنِّي لَمُنْذُ دَهْرٍ حَرِيصٌ عَلى رُؤْيَتِهِ حَتّى كَانَ السَّاعَةَ أَتَانِي شَابٌّ _ لَسْتُ أَرَاهُ _ فَقَالَ لِي : قُمْ ، فَادْخُلْ ، فَدَخَلْتُ .

ثُمَّ نَهَضَ الْيَمَانِيُّ وَ هُوَ يَقُولُ : رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ ، ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ ، أَشْهَدُ بِاللّهِ إِنَّ حَقَّكَ لَوَاجِبٌ كَوُجُوبِ حَقِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ ، ثُمَّ مَضى فَلَمْ أَرَهُ بَعْدَ ذلِكَ .

قَالَ إِسْحَاقُ : قَالَ أَبُو هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيُّ : وَ سَأَلْتُهُ عَنِ اسْمِهِ ، فَقَالَ : اسْمِي مِهْجَعُ بْنُ الصَّلْتِ بْنِ عُقْبَةَ بْنِ سِمْعَانَ بْنِ غَانِمِ بْنِ أُمِّ غَانِمٍ ، وَ هِيَ الْأَعْرَابِيَّةُ الْيَمَانِيَّةُ ،صَاحِبَةُ الْحَصَاةِ الَّتِي طَبَعَ فِيهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، وَ السِّبْطُ إِلى وَقْتِ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام . .

ص: 205

4161.الاستيعاب :محمد بن ابى عبداللّه و على بن محمد، از اسحاق بن محمد نخعى، از ابو هاشم (يعنى: داود بن قاسم جعفرى) روايت كرده است كه گفت: در نزد امام حسن عسكرى عليه السلام بودم كه از آن حضرت طلب رخصت شد براى مردى از اهل يمن، چون رخصت داد، مرد ستبر بلند تنومندى درآمد و بر آن حضرت سلام كرد و به ولايت كه گفت: السلام عليك يا ولى اللّه (يا گفت: السلام عليك يا مولاى)، يعنى: درود خدا (يا درود من يا همه درودها) بر تو اى صاحب اختيارى كه خدا تو را در امور خود (كه تعلق به خلائق دارد) صاحب اختيار نموده، يا درود بر تو اى آقاى من. حضرت جواب سلام او را باز داد به قبول كردن از وى، و او را امر فرمود كه بنشيند.

داود مى گويد كه: آن مرد در كنار من نشست، به وضعى كه به من چسبيده بود. من با خود گفتم كه: كاش مى دانستم كه اينك كيست؟

حضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه:«اين، از فرزند آن زن اعرابيه صاحب سنگ ريزه است كه پدران من عليهم السلام در آن مهر زدند به مهرهاى خود و نقش گرفت، و آن را با خود آورده، مى خواهد كه من در آن مهر زنم». پس فرمود كه: «آن سنگ ريزه را بياور». آن مرد سنگ ريزه را بيرون آورد و در يك جانب آن، موضع نرم هموارى بود. امام حسن عليه السلام آن را گرفت و مهر خود را بيرون آورد و در آن مهر زد كه نقش گرفت. و گويا من در اين ساعت نقش مهر آن حضرت را مى بينم، و آن نقش اين بود كه: حسن بن على.

من به آن يمنى گفتم كه: پيش از آن، هرگز امام حسن عليه السلام را ديده بودى؟ گفت: نه، به خدا سوگند، و من مدتى است كه بر ديدن آن حضرت حريص بودم، تا آن كه در اين ساعت، جوانى به نزد من آمد، كه او را نديده بودم، و به من گفت كه: بر خيز و داخل شو، پس من داخل شدم. بعد از آن، يمنى برخاست و مى گفت: رحمت خدا و بركت هاى او بر شما اهل بيت پيغمبر، «ذرّيه اى كه بعضى از آن، از بعضى به هم رسيده» (1) . گواهى مى دهم به خدا كه تو، حقى، و حق تو واجب است، مانند وجوب حقّ امير المؤمنين و امامان بعد از او _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _. پس آن، يمنى رفت و بعد از آن، او را نديدم.

اسحاق مى گويد كه: ابوهاشم جعفرى گفت كه: او را از نامش سؤال كردم، گفت: نامم مِهْجع بن صلت بن عُقبة بن سِمعان بن غانم بن امّ غانم است. و امّ غانم، همان زن اعرابيه يمنيه است كه صاحب سنگ ريزه بود كه امير المؤمنين عليه السلام و فرزندزاده هاى آن حضرت، در آن مهر زدند، تا زمان امام رضا عليه السلام (و بعضى گفته اند كه احتمال بعيدى دارد كه مراد، تا زمان امام على نقى عليه السلام باشد). .


1- .آل عمران، 34.

ص: 206

4162.مروج الذهب :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ وَ زُرَارَةَ جَمِيعاً ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ عليه السلام ، أَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلامفَخَ_لَا بِهِ ، فَقَالَ لَهُ : يَا ابْنَ أَخِي ، قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَفَعَ الْوَصِيَّةَ وَ الْاءِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، ثُمَّ إِلَى الْحَسَنِ عليه السلام ، ثُمَّ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام وَ قَدْ قُتِلَ أَبُوكَ _ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُ ، وَ صَلّى عَلى رُوحِهِ _ وَ لَمْ يُوصِ ، وَ أَنَا عَمُّكَ وَ صِنْوُ أَبِيكَ ، وَ وِلَادَتِي مِنْ عَلِيٍّ عليه السلام ؛ فِي سِنِّي وَ قَدِيمِي أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ فِي حَدَاثَتِكَ ، فَ_لَا تُنَازِعْنِي فِي الْوَصِيَّةِ وَ الْاءِمَامَةِ ، وَ لَا تُحَاجَّنِي .

فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام : يَا عَمِّ ، اتَّقِ اللّهَ ، وَ لَا تَدَّعِ مَا لَيْسَ لَكَ بِحَقٍّ «إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» إِنَّ أَبِي يَا عَمِّ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ أَوْصى إِلَيَّ قَبْلَ أَنْ يَتَوَجَّهَ إِلَى الْعِرَاقِ ، وَ عَهِدَ إِلَيَّ فِي ذلِكَ قَبْلَ أَنْ يُسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ ، وَ هذَا سِ_لَاحُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِنْدِي ، فَ_لَا تَتَعَرَّضْ لِهذَا ؛ فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ نَقْصَ الْعُمُرِ وَ تَشَتُّتَ الْحَالِ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ جَعَلَ الْوَصِيَّةَ وَ الْاءِمَامَةَ فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ ذلِكَ ، فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ حَتّى نَتَحَاكَمَ إِلَيْهِ ، وَ نَسْأَلَهُ عَنْ ذلِكَ».

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «وَ كَانَ الْكَ_لَامُ بَيْنَهُمَا بِمَكَّةَ ، فَانْطَلَقَا حَتّى أَتَيَا الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ : ابْدَأْ أَنْتَ فَابْتَهِلْ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ سَلْهُ أَنْ يُنْطِقَ لَكَ الْحَجَرَ ، ثُمَّ سَلْ ؛ فَابْتَهَلَ مُحَمَّدٌ فِي الدُّعَاءِ ، وَ سَأَلَ اللّهَ ، ثُمَّ دَعَا الْحَجَرَ ، فَلَمْ يُجِبْهُ ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام : يَا عَمِّ ، لَوْ كُنْتَ وَصِيّاً وَ إِمَاماً ، لَأَجَابَكَ .

قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : فَادْعُ اللّهَ أَنْتَ يَا ابْنَ أَخِي ، وَ سَلْهُ ، فَدَعَا اللّهَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلامبِمَا أَرَادَ ، ثُمَّ قَالَ : أَسْأَلُكَ بِالَّذِي جَعَلَ فِيكَ مِيثَاقَ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِيثَاقَ الْأَوْصِيَاءِ وَ مِيثَاقَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ لَمَّا أَخْبَرْتَنَا مَنِ الْوَصِيُّ وَ الْاءِمَامُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ؟» قَالَ : «فَتَحَرَّكَ الْحَجَرُ حَتّى كَادَ أَنْ يَزُولَ عَنْ مَوْضِعِهِ ، ثُمَّ أَنْطَقَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ ، فَقَالَ : اللّهُمَّ إِنَّ الْوَصِيَّةَ وَ الْاءِمَامَةَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلامإِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ ابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله » .

قَالَ : «فَانْصَرَفَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ هُوَ يَتَوَلّى عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ حَرِيزٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، مِثْلَهُ . .

ص: 207

4163.مقتل أمير المؤمنين عن قبيصة بن جابر :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از على بن رئاب، از ابو عُبيده و زراره هر دو، روايت كرده است از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«چون امام حسين عليه السلام شهيد شد، محمد بن حنفيه به نزد على بن الحسين عليهماالسلام فرستاد و چون آن حضرت تشريف آورد، محمد با او خلوت كرد، و به آن حضرت عرض كرد كه: اى پسر برادر من، تو مى دانى (يا من مى دانم)، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، وصيت و امامت را بعد از خود، به امير المؤمنين عليه السلام تسليم فرمود. بعد از آن، به امام حسن، پس به امام حسين عليهماالسلامتسليم شد، و پدر تو - كه خدا از او راضى باشد، و بر روح او صلوات فرستد - شهيد شد و وصيت نكرد، و تو مى دانى كه من، عموى توام و اصل من، با اصل پدر تو يكى است؛ چنانچه دو درخت خرما از يك ريشه بر آيند، و من به سبب آن كه از على عليه السلام بلاواسطه متولد شده ام، با سنى كه دارم و پيش از تو بوده ام، به امامت از تو سزاوارترم، با وجود آن كه تو تازه سن و جوانى. پس در باب وصيت و امامت، با من منازعه و گفت وگو مكن.

حضرت على بن الحسين عليهماالسلام فرمود كه: اى عمو، از خدا بترس و ادعا مكن آنچه را كه براى تو درست نيست. «به درستى كه من، تو را پند مى دهم تا آن كه از جمله جاهلان نباشى». (1) اى عمو، به درستى كه پدرم _ صلوات اللّه عليه _ مرا وصىّ گردانيد، پيش از آن كه به جانب كربلا توجه فرمايد، و در اين امر، با من عهد كرد و وصيت فرمود، يك ساعت پيش از آن كه شهيد شود. و اينك سلاح رسول خداست صلى الله عليه و آله كه در نزد من است، پس متعرض اين امر مشو كه من بر تو مى ترسم از نقصان عمر و پراكندگى حال.

به درستى كه خداى عزّوجلّ وصيت و امامت را در فرزند امام حسين عليه السلام قرار داده. پس اگر خواهى كه اين را بدانى، بيا با ما به نزد حجر الاسود تا به سوى آن محاكمه كنيم، و اين مرافعه را به نزد آن بريم، و آن را ازين امر سؤال كنيم».

حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: «اين سخن در ميانه ايشان در مكه اتفاق افتاد، پس رفتند تا به نزد حجر الاسود آمدند. على بن الحسين عليه السلام به محمد بن حنفيه فرمود كه: تو ابتدا كن و به سوى خداى عزّوجلّ زارى نما و از او سؤال كن كه اين سنگ براى تو سخن گويد. پس محمد دست به دعا برداشت و تضرّع و زارى نمود و از خدا سؤال كرد، بعد از آن، حجر الاسود را خواند و حَجر او را جواب نداد. على بن الحسين عليه السلام فرمود كه: اى عمو، اگر وصىّ و امام مى بودى، هر آينه تو را جواب مى داد.

محمد به على عليه السلام عرض كرد كه: اى پسر برادر من، تو خدا را بخوان و از او سؤال كن. على بن الحسين عليه السلام خدا را خواند به آنچه خواست. بعد از آن، به حجر الاسود فرمود كه: سؤال مى كنم تو را به حق آن خدايى كه پيمان پيغمبران و پيمان اوصياى ايشان و پيمان همه مردمان را در تو قرار داده، مگر آن كه ما را خبر دهى كه وصىّ و امام بعد از حسين بن على عليهماالسلامكيست؟»

حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «حجر الاسود به جنبش آمد تا آن كه نزديك بود كه از جاى خود برود، و خداى عزّوجلّ آن را به سخن در آورد، به زبان عربى روشن و فصيح و گفت: بار خدايا، به درستى كه وصيت و امامت بعد از حسين بن على عليهماالسلام، با على بن حسين، پسر فاطمه دختر رسول خدا است». حضرت فرمود كه: «پس محمد بن حنفيه برگرديد، و با على بن الحسين عليهماالسلام دوستى مى ورزيد».

على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از حريز، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام مثل اين را روايت كرده است. .


1- .هود، 46.

ص: 208

322.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، قَالَ : أَخْبَرَنِي سَمَاعَةُ بْنُ مِهْرَانَ ، قَالَ : أَخْبَرَنِي الْكَلْبِيُّ النَّسَّابَةُ ، قَالَ :دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ وَ لَسْتُ أَعْرِفُ شَيْئاً مِنْ هذَا الْأَمْرِ ، فَأَتَيْتُ الْمَسْجِدَ ، فَإِذَا جَمَاعَةٌ مِنْ قُرَيْشٍ ، فَقُلْتُ : أَخْبِرُونِي عَنْ عَالِمِ أَهْلِ هذَا الْبَيْتِ ، فَقَالُوا : عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْحَسَنِ .

فَأَتَيْتُ مَنْزِلَهُ ، فَاسْتَأْذَنْتُ ، فَخَرَجَ إِلَيَّ رَجُلٌ ظَنَنْتُ أَنَّهُ غُ_لَامٌ لَهُ ، فَقُلْتُ لَهُ : اسْتَأْذِنْ لِي عَلى مَوْلَاكَ ، فَدَخَلَ ، ثُمَّ خَرَجَ ، فَقَالَ لِيَ : ادْخُلْ ، فَدَخَلْتُ ، فَإِذَا أَنَابِشَيْخٍ مُعْتَكِفٍ شَدِيدِ الِاجْتِهَادِ ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ ، فَقَالَ لِي : مَنْ أَنْتَ ؟ فَقُلْتُ : أَنَا الْكَلْبِيُّ النَّسَّابَةُ ، فَقَالَ : مَا حَاجَتُكَ ؟ فَقُلْتُ : جِئْتُ أَسْأَلُكَ ، فَقَالَ : أَ مَرَرْتَ بِابْنِي مُحَمَّدٍ ؟ قُلْتُ : بَدَأْتُ بِكَ ، فَقَالَ : سَلْ ، فَقُلْتُ : أَخْبِرْنِي عَنْ رَجُلٍ قَالَ لِامْرَأَتِهِ : أَنْتِ طَالِقٌ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ ، فَقَالَ : تَبِينُ بِرَأْسِ الْجَوْزَاءِ ، وَ الْبَاقِي وِزْرٌ عَلَيْهِ وَ عُقُوبَةٌ ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : وَاحِدَةٌ ، فَقُلْتُ : مَا يَقُولُ الشَّيْخُ فِي الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ ؟ فَقَالَ : قَدْ مَسَحَ قَوْمٌ صَالِحُونَ ، وَ نَحْنُ _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ لَا نَمْسَحُ ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : ثِنْتَانِ ، فَقُلْتُ : مَا تَقُولُ فِي أَكْلِ الْجِرِّيِّ ؟ أَ حَ_لَالٌ هُوَ أَمْ حَرَامٌ ؟ فَقَالَ : حَ_لَالٌ ، إِلَا أَنَّا _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ نَعَافُهُ ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : ثَ_لَاثٌ ، فَقُلْتُ : فَمَا تَقُولُ فِي شُرْبِ النَّبِيذِ ؟ فَقَالَ : حَ_لَالٌ ، إِلَا أَنَّا _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ لَا نَشْرَبُهُ ، فَقُمْتُ ، فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَقُولُ : هذِهِ الْعِصَابَةُ تَكْذِبُ عَلى أَهْلِ هذَا الْبَيْتِ .

فَدَخَلْتُ الْمَسْجِدَ ، فَنَظَرْتُ إِلى جَمَاعَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ وَ غَيْرِهِمْ مِنَ النَّاسِ ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِمْ ، ثُمَّ قُلْتُ لَهُمْ : مَنْ أَعْلَمُ أَهْلِ هذَا الْبَيْتِ ؟ فَقَالُوا : عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْحَسَنِ ، فَقُلْتُ : قَدْ أَتَيْتُهُ ، فَلَمْ أَجِدْ عِنْدَهُ شَيْئاً ، فَرَفَعَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ رَأْسَهُ ، فَقَالَ : ائْتِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام ؛ فَهُوَ أَعْلَمُ أَهْلِ هذَا الْبَيْتِ ، فَ_لَامَهُ بَعْضُ مَنْ كَانَ بِالْحَضْرَةِ _ فَقُلْتُ : إِنَّ الْقَوْمَ إِنَّمَا مَنَعَهُمْ مِنْ إِرْشَادِي إِلَيْهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ الْحَسَدُ _ فَقُلْتُ لَهُ : وَيْحَكَ ، إِيَّاهُ أَرَدْتُ .

فَمَضَيْتُ حَتّى صِرْتُ إِلى مَنْزِلِهِ ، فَقَرَعْتُ الْبَابَ ، فَخَرَجَ غُ_لَامٌ لَهُ ، فَقَالَ : ادْخُلْ يَا أَخَا كَلْبٍ ؛ فَوَ اللّهِ لَقَدْ أَدْهَشَنِي ، فَدَخَلْتُ وَ أَنَا مُضْطَرِبٌ ، وَ نَظَرْتُ فَإِذَا شَيْخٌ عَلى مُصَلًّى بِ_لَا مِرْفَقَةٍ وَ لَا بَرْدَعَةٍ ، فَابْتَدَأَنِي بَعْدَ أَنْ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ ، فَقَالَ لِي : «مَنْ أَنْتَ ؟» فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : يَا سُبْحَانَ اللّهِ! غُ_لَامُهُ يَقُولُ لِي بِالْبَابِ : «ادْخُلْ يَا أَخَا كَلْبٍ» وَ يَسْأَلُنِي الْمَوْلى : «مَنْ أَنْتَ ؟» فَقُلْتُ لَهُ : أَنَا الْكَلْبِيُّ النَّسَّابَةُ ، فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى جَبْهَتِهِ ، وَ قَالَ : «كَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللّهِ ، وَ ضَلُّوا ضَ_لَالاً بَعِيداً ، وَ خَسِرُوا خُسْرَاناً مُبِيناً ؛ يَا أَخَا كَلْبٍ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ : «وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً» أَفَتَنْسِبُهَا أَنْتَ ؟» فَقُلْتُ : لَا ، جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَقَالَ لِي : «أَفَتَنْسِبُ نَفْسَكَ ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، أَنَا فُ_لَانُ بْنُ فُ_لَانِ بْنِ فُ_لَانٍ ، حَتَّى ارْتَفَعْتُ ، فَقَالَ لِي : «قِفْ ؛ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ وَيْحَكَ ، أَ تَدْرِي مَنْ فُ_لَانُ بْنُ فُ_لَانٍ ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، فُ_لَانُ بْنُ فُ_لَانٍ ، قَالَ : «إِنَّ فُ_لَانَ بْنَ فُ_لَانٍ ابْنُ فُ_لَانٍ الرَّاعِي الْكُرْدِيِّ إِنَّمَا كَانَ فُ_لَانٌ الرَّاعِي الْكُرْدِيُّ عَلى جَبَلِ آلِ فُ_لَانٍ ، فَنَزَلَ إِلى فُ_لَانَةَ امْرَأَةِ فُ_لَانٍ مِنْ جَبَلِهِ الَّذِي كَانَ يَرْعى غَنَمَهُ عَلَيْهِ ، فَأَطْعَمَهَا شَيْئاً وَ غَشِيَهَا ، فَوَلَدَتْ فُ_لَاناً ، وَ فُ_لَانُ بْنُ فُ_لَانٍ مِنْ فُ_لَانَةَ وَ فُ_لَانِ بْنِ فُ_لَانٍ» .

ثُمَّ قَالَ : «أَ تَعْرِفُ هذِهِ الْأَسَامِيَ ؟» قُلْتُ : لَا وَ اللّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ

تَكُفَّ عَنْ هذَا فَعَلْتَ ، فَقَالَ : «إِنَّمَا قُلْتَ فَقُلْتُ». فَقُلْتُ : إِنِّي لَا أَعُودُ ، قَالَ : «لَا نَعُودُ إِذاً ، وَ اسْأَلْ عَمَّا جِئْتَ لَهُ».

فَقُلْتُ لَهُ : أَخْبِرْنِي عَنْ رَجُلٍ قَالَ لِامْرَأَتِهِ : أَنْتِ طَالِقٌ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ ، فَقَالَ : «وَيْحَكَ ، أَ مَا تَقْرَأُ سُورَةَ الطَّ_لَاقِ ؟» قُلْتُ : بَلى ، قَالَ : «فَاقْرَأْ»، فَقَرَأْتُ : «فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ» قَالَ : «أَ تَرى هَاهُنَا نُجُومَ السَّمَاءِ؟» قُلْتُ : لَا .

قُلْتُ : فَرَجُلٌ قَالَ لِامْرَأَتِهِ : أَنْتِ طَالِقٌ ثَ_لَاثاً ؟ قَالَ : «تُرَدُّ إِلى كِتَابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ». ثُمَّ قَالَ : «لَا طَ_لَاقَ إِلَا عَلى طُهْرٍ مِنْ غَيْرِ جِمَاعٍ بِشَاهِدَيْنِ مَقْبُولَيْنِ». فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : وَاحِدَةٌ .

ثُمَّ قَالَ : «سَلْ» ، قُلْتُ : مَا تَقُولُ فِي الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ؟ فَتَبَسَّمَ ، ثُمَّ قَالَ : «إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ ، وَ رَدَّ اللّهُ كُلَّ شَيْءٍ إِلى شَيْئِهِ ، وَ رَدَّ الْجِلْدَ إِلَى الْغَنَمِ ، فَتَرى أَصْحَابَ الْمَسْحِ أَيْنَ يَذْهَبُ وُضُوؤُهُمْ ؟» فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : ثِنْتَانِ .

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ ، فَقَالَ : «سَلْ» ، فَقُلْتُ : أَخْبِرْنِي عَنْ أَكْلِ الْجِرِّيِّ ، فَقَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَسَخَ طَائِفَةً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ ؛ فَمَا أَخَذَ مِنْهُمْ بَحْراً ، فَهُوَ الْجِرِّيُّ وَ الزِّمَّارُ وَ الْمَارْمَاهِي وَ مَا سِوى ذلِكَ ؛ وَ مَا أَخَذَ مِنْهُمْ بَرّاً ، فَالْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِيرُ وَ الْوَبْرُ وَ الْوَرَلُ وَ مَا سِوى ذلِكَ». فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : ثَ_لَاثٌ .

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ ، فَقَالَ : «سَلْ وَ قُمْ» فَقُلْتُ : مَا تَقُولُ فِي النَّبِيذِ ؟ فَقَالَ : «حَ_لَالٌ». فَقُلْتُ : إِنَّا نَنْبِذُ فَنَطْرَحُ فِيهِ الْعَكَرَ وَ مَا سِوى ذلِكَ ، وَ نَشْرَبُهُ ؟ فَقَالَ : «شُهْ شُهْ ، تِلْكَ الْخَمْرَةُ الْمُنْتِنَةُ». فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَأَيَّ نَبِيذٍ تَعْنِي ؟ فَقَالَ : «إِنَّ أَهْلَ الْمَدِينَةِ شَكَوْا إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَغْيِيرَ الْمَاءِ وَ فَسَادَ طَبَائِعِهِمْ ، فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَنْبِذُوا ، فَكَانَ الرَّجُلُ يَأْمُرُ خَادِمَهُ أَنْ يَنْبِذَ لَهُ ، فَيَعْمِدُ إِلى كَفٍّ مِنَ التَّمْرِ ، فَيَقْذِفُ بِهِ فِي الشَّنِّ ، فَمِنْهُ شُرْبُهُ ، وَ مِنْهُ طَهُورُهُ».

فَقُلْتُ : وَ كَمْ كَانَ عَدَدُ التَّمْرِ الَّذِي كَانَ فِي الْكَفِّ ؟ فَقَالَ : «مَا حَمَلَ الْكَفُّ». فَقُلْتُ : وَاحِدَةٌ أَوْ ثِنْتَانِ ؟ فَقَالَ : «رُبَّمَا كَانَتْ وَاحِدَةً ، وَ رُبَّمَا كَانَتْ ثِنْتَيْنِ».

فَقُلْتُ : وَ كَمْ كَانَ يَسَعُ الشَّنُّ ؟ فَقَالَ : «مَا بَيْنَ الْأَرْبَعِينَ إِلَى الثَّمَانِينَ إِلى مَا فَوْقَ ذلِكَ». فَقُلْتُ : بِالْأَرْطَالِ ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ ، أَرْطَالٌ بِمِكْيَالِ الْعِرَاقِ».

قَالَ سَمَاعَةُ : قَالَ الْكَلْبِيُّ : ثُمَّ نَهَضَ عليه السلام ، وَ قُمْتُ ، فَخَرَجْتُ وَ أَنَا أَضْرِبُ بِيَدِي عَلَى الْأُخْرى ، وَ أَنَا أَقُولُ : إِنْ كَانَ شَيْءٌ فَهذَا . فَلَمْ يَزَلِ الْكَلْبِيُّ يَدِينُ اللّهَ بِحُبِّ آلِ هذَا الْبَيْتِ حَتّى مَاتَ . .

ص: 209

4165.شرح نهج البلاغة :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن على روايت كرده است كه گفت: خبر داد مرا سَماعة بن مهران و گفت: خبر داد مرا (حسين بن علوان كه معروف است به) كلبى نسّابه (كه به غايت معرفت به نسب مردم داشت). و گفت كه:داخل مدينه شدم و از امر امامت چيزى را نمى دانستم. پس به مسجد رسول آمدم، ديدم كه جماعتى از قريش در مسجداند. گفتم: مرا از عالم و امام اهل بيت پيغمبر خبر دهيد. گفتند: عبداللّه بن حسن. به منزل عبداللّه آمدم و رخصت طلبيدم، مردى به سوى من بيرون آمد و من گمان كردم كه غلام عبداللّه است. به او گفتم كه: براى من رخصت طلب كن تا بر آقاى تو داخل شوم. آن مرد داخل شد و بيرون آمد و به من گفت كه: داخل شو. چون داخل شدم، ديدم كه پيرى بر روى جانماز نشسته، متوجه عبادت است و آثار عبادت و مشقت آن، در او پيداست. بر او سلام كردم، بعد از جواب سلام، به من گفت كه: تو كيستى؟ گفتم: منم كلبى نسّابه. گفت: چه حاجت دارى؟

گفتم: آمده ام كه از تو سؤال كنم. گفت: به پسرم محمد گذشتى و او را ديدى؟ گفتم: به تو ابتدا نمودم، و غير تو كسى را نديدم. گفت: سؤال كن از آنچه مى خواهى. گفتم: مرا خبر ده از مردى كه به زن خود گفته باشد كه تو طالق و رهايى به شماره ستارگان آسمان. گفت بائن و جدا مى شود از شوهر به سر جوزاء (يعنى: به سه طلاق، كه شماره سر جوزا است، چه سر آن جيم است و جيم به حساب ابجد، سه است، يا مراد از آن، سه ستاره است كه آن را رأس الجوزاء و سر آن مى گويند؛ زيرا كه جوزاء، در وسط آسمان نمودار مى شود، به صورت دو كودكى كه دست در گردن يكديگر كرده باشند، يا به صورت مردى كه او را كمربند و شمشيرى باشد و سر آن به جانب شمال و مشرق و پاى آن، به جانب مغرب و جنوب است و سر آن سه ستاره است، يعنى: آن زن سه طلاقه شود). و باقى وزر و وبال و عقوبت است بر شوهر.

كلبى مى گويد كه: با خود گفتم كه: اين يك نشانه است براى آن كه عبداللّه ، عالم و امام نيست. بعد از آن، گفتم كه: شيخ چه مى گويد در باب مسح كردن بر موزه ها؟ گفت كه: گروه نيكان و شايستگان بر آن مسح كرده اند، و ما اهل بيت بر آن مسح نمى كنيم. با خود گفتم كه: اين دو نشان. پس گفتم: چه مى گويى در خوردن جرّى، آيا حلال است يا حرام؟ گفت: حلال است، مگر اين كه ما اهل بيت آن را كراهت داريم. با خود گفتم كه: اين، سه نشان. گفتم: چه مى گويى در نوشيدن شراب خرما؟ گفت: حلال است، مگر اين كه ما اهل بيت آن را نمى آشاميم. پس برخاستم و از پيش او بيرون رفتم و مى گفتم كه: اين گروه قريش دروغ مى گويند بر اهل بيت پيغمبر.

بعد از آن، داخل مسجد شدم و نظر كردم به جماعتى از قريش و غير ايشان از مردمان، و بر ايشان سلام كردم و گفتم كه: داناترين اهل بيت پيغمبر كيست؟ گفتند عبداللّه بن حسن. گفتم: به نزد او رفتم و چيزى در پيش او نيافتم (و او هيچ نمى داند). يكى از آن گروه، سر خود را برداشت و گفت: آيا به نزد جعفر بن محمد عليهماالسلام رفته اى (و بنابر بعضى از نسخ برو به نزد او) كه او عالم اهل بيت پيغمبر است، و از همه داناتر، و بعضى از آنها كه در آنجا حاضر بودند، او را ملامت نمودند. (من دانستم، يا) با خود گفتم كه: جز اين نيست كه در اول بار، حسد آن قوم را مانع شد از رهنمايى من به سوى آن حضرت، و به آن رهنما گفتم كه: رحمت بر تو، من غير از جعفر بن محمد كسى را اراده نداشتم.

بعد از آن رفتم تا به منزل آن حضرت رسيدم و درِ خانه را كوبيدم، غلامى از آن حضرت بيرون آمد و گفت: اى مرد كلبى، داخل شو. پس به خدا سوگند كه اين سخن مرا به دهشت افكند، و داخل شدم و مضطرب بودم، و نظر كردم و ديدم كه پيرى بر بالاى جانمازى نشسته، نه بالشى در پيش اوست و نه فرشى در زير او. بعد از آن كه سلام كردم و جواب داد، مرا، ابتدا به سخن فرمود و فرمود كه: «تو كيستى؟» من از روى تعجب با خود گفتم كه: يا سبحان اللّه ! غلامش بر درِ خانه به من مى گويد كه: اى كلبى داخل شو، و آقايش از من مى پرسد كه: «تو كيستى». به آن حضرت عرض كردم كه: منم كلبى نسّابه . چون اين را شنيد، دست خود را بر پيشانى خويش زد و فرمود كه: «دروغ گفتند آنها كه خود را با خدا برابر ساختند، و گمراه شدند؛ گمراهى دور، و زيان كردند؛ زيانى آشكارا. اى كلبى، به درستى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد كه: «وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً» (1) ، يعنى: و گردانيديم قصهّ عاد و هلاك كردن ايشان را به جهت تكذيب هود نشانه اى، تا مردمان از آن پند گيرند، و همچنين گروه ثمود را كه تكذيب صالح كردند و اصحاب چاه رسّ (كه درخت صنوبر را مى پرسيدند و پيغمبر خود را در آن چاه حبس كردند و او را به زجر تمام كشتند) و اهل قرن هاى بسيار» (كه در ميان اين قبايل عاد و ثمود و اصحاب رس يا ميان نوح و اصحاب رس بودند).

پس حضرت فرمود كه: «تو نسب اينها را مى دانى؟» عرض كردم: نه فداى تو گردم. فرمود كه: «نسب خود را مى دانى؟» عرض كردم: آرى، منم فلان پسر فلان پسر فلان تا آن كه چند پُشته خود را بالا دادم. فرمود: «بايست كه امر چنان نيست كه تو گمان كرده اى. واى بر تو، آيا مى دانى كه فلان پسر فلان كيست؟» عرض كردم: آرى، فلان پسر فلان است. فرمود: «به درستى كه فلان پسر فلان، فلان شبان كُردى است. و جز اين نيست كه فلان شبان كُردى بر بالاى كوه فرزندان فلان بود، پس فرود آمد به سوى فلانه، زن فلان، از آن كوهى كه گوسفندان خود را بر سر آن كوه مى چرانيد، و به آن زن چيزى خورانيد، و با او مجامعت كرد، بعد از آن، فلان را زاييد و فلان پسر فلان، از فلانه است و فلان پسر فلان، از فلان است».

بعد از آن فرمود كه: «آيا اين نام ها را مى شناسى؟» عرض كردم: نه، به خدا سوگند، فداى تو گردم، پس اگر صلاح دانى كه از اين مرحله، باز ايستى و افشاى آن نكنى، چنين كن.

حضرت فرمود كه: «تو گفتى من نسب خود را مى دانم. من گفتم كه نمى دانى». عرض كردم كه: من عود نمى كنم و ديگر ادعاى علم به نسب خود نمى كنم. حضرت فرمود كه: «در اين هنگام، من نيز عود نخواهم كرد. و سؤال كن از آنچه براى آن آمده اى». به آن حضرت عرض كردم كه: مرا خبر ده از مردى كه به زن خود گفته باشد كه تو طالق و رهايى به شماره ستارگان آسمان. فرمود كه: «واى بر تو، آيا سوره طلاق را نمى خوانى؟» عرض كردم: بلى، مى خوانم. فرمود: «بخوان». خواندم كه «فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أحْصُوا الْعِدَّةَ» (2) ، يعنى: «پس طلاق دهيد زنان را در وقت عده ايشان (كه طهرى است كه به ايشان نزديكى نكرده باشيد، در آن؛ چه آن طهرى است كه از ايام عدّه ايشان است) و شمار و ضبط كنيد عدّه زنان را» (زيرا كه ايشان از ضبط آن عاجز يا پُر در بند آن نيستند).

حضرت فرمود كه: «آيا در اين جا ستاره هاى آسمان را مى بينى؟» عرض كردم: نه، و عرض كردم كه: مردى به زن خود گفته باشد كه تو طالق و رهايى به سه طلاق. فرمود كه: «برگردانيده مى شود به سوى كتاب خدا و سنت پيغمبرش محمد»، و فرمود كه: «طلاق، درستى دست به هم نمى دهد، مگر آن طلاقى كه در حال پاكى زن واقع شود، بى آن كه در آن پاكى، با او مجامعت كرده باشد، در حضور دو شاهد مقبول الشهاده» (كه عادل باشند). من با خود گفتم كه: اين، يك نشانه است از براى آن كه حضرت، عالم و امام است.

پس فرمود كه: «سؤال كن». عرض كردم كه: چه مى فرمايى در باب مسح كردن بر مُوزه ها؟ تبسّم فرمود و فرمود كه: «چون روز قيامت شود، و خدا هر چيزى را به اصل خودش برگرداند، و پوست را به گوسفند برگرداند، آنها كه بر موزه مسح مى كنند، خواهند ديد كه وضوى ايشان به كجا مى رود؟» من با خود گفتم كه: اين دو نشان.

بعد از آن، به جانب من التفات نمود و فرمود كه: «سؤال كن». عرض كردم كه: مرا خبر ده از خوردن جرّى. فرمود: «به درستى كه خداى عزّوجلّ طائفه اى از بنى اسرائيل را مسخ نمود، پس آنچه از ايشان، راه دريا گرفت و به دريا رفت، جرّى است و زمّار و مارماهى و آنچه غير از اينها باشد، و آنچه از ايشان راه بيابان را گرفت، ميمون ها و خوك ها و وَبر و وَرَل شدند، و آنچه غير از اينها باشد». (3)

كلبى مى گويد كه: من با خود گفتم كه: اين سه نشان. پس به جانب من التفات نمود و فرمود كه: «سؤال كن و برخيز». عرض كردم كه: چه مى فرمايى در نبيذ؟ فرمود: «حلال است». عرض كردم كه: ما نبيذ مى سازيم و دُردى را در آن مى افكنيم، يا چيزى كه غير از آن باشد و آن را مى آشاميم. فرمود كه: «بسيار بد است و اينك همان شراب گنديده است».

عرض كردم كه: فداى تو گردم، كدام نبيذ را قصد مى فرمايى؟ فرمود كه: «اهل مدينه به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله از تغيير آب و تعفّن آن و فساد طبيعت هاى خويش، شكايت كردند. پس ايشان را امر فرمود كه: نبيذ بسازند و مردى خادم خود را امر مى كرد كه نبيذ از براى او بسازد. پس دست مى كرد و يك كف از خرما را بر مى داشت و آن را در مشك آب مى انداخت، و خوراك و وضوى او از آن آب بود». عرض كردم كه: شماره خرمايى كه در كف بود، چه قدر بود؟ فرمود كه: «آنچه كف آن را بر مى داشت».

عرض كردم كه: يك كف يا دو كف؟ فرمود كه: «بسا بود كه يك كف بود، و بسا بود كه دو كف بود». عرض كردم: آن مشك آب، چقدر آب مى گرفت؟ فرمود كه: «ميان چهل تا هشتاد و آنچه زياده از اين بود». عرض كردم كه: به حساب رطل ها مى فرمايى؟ فرمود: «آرى، رطل ها كه به پيمانه و سنگ عراق باشد». (4)

سماعه مى گويد كه: كلبى گفت: پس حضرت عليه السلام برخاست و من برخاستم و بيرون آمدم، و دست خود را بر دست ديگر مى زدم و مى گفتم كه: اگر امامى باشد، اين مرد خواهد بود. بعد از آن، هميشه كلبى خدا را با دوستى اهل بيت پيغمبر مى پرستيد تا وفات كرد. .


1- .فرقان، 38.
2- .طلاق، 1.
3- .وَبر به فتح واو و سكون با، جانورى است به قدر گربه و خاكسترى رنگ، يا سفيد است و چشم هاى مقبولى دارد. و وَرَل به فتح اول و دويم، جانورى است مانند سوسمار يا كوچك تر، به شكل چلپاسه كه دم دراز و سر كوچكى دارد. و در بعضى از لغات معتبره، مسطور است كه جانورى است مانند ماهى سَقَنقور و به زبان بعضى از عجم، آن را خره كلاش گويند. مترجم
4- .و رطل، به كسر را و فتح آن، با سكون طا در هر دو، بنا بر مشهور، صد و سى درهم است، و هر ده درهم، هفت مثقال شرعى و مثقال شرعى، سه ربع مثقال صيرفى است. پس هر رطلى از ارطال عراقى، شصت و هشت مثقال و چهار يك مثقال صيرفى است. پس مشك آبى كه چهل رطل آب در آن بوده، از قرار سنگ شاهى شانزده عباسى، دو من و پنجاه درم و ده مثقال صيرفى مى شود، و مشك آب هشتاد رطلى، چهار من و يك صد درم و بيست مثقال. و بر اين قياس آنچه كم تر و بيشتر بوده، معلوم مى شود. مترجم

ص: 210

. .

ص: 211

. .

ص: 212

. .

ص: 213

. .

ص: 214

. .

ص: 215

. .

ص: 216

. .

ص: 217

. .

ص: 218

4166.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي يَحْيى الْوَاسِطِيِّ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، قَالَ :كُنَّا بِالْمَدِينَةِ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ ، وَ النَّاسُ مُجْتَمِعُونَ عَلى عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ أَبِيهِ ، فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ ، وَ النَّاسُ عِنْدَهُ ، وَ ذلِكَ أَنَّهُمْ رَوَوْا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ : «إِنَّ الْأَمْرَ فِي الْكَبِيرِ مَا لَمْ تَكُنْ بِهِ عَاهَةٌ». فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ نَسْأَلُهُ عَمَّا كُنَّا نَسْأَلُ عَنْهُ أَبَاهُ ، فَسَأَلْنَاهُ عَنِ الزَّكَاةِ فِي كَمْ تَجِبُ ؟ فَقَالَ : فِي مِائَتَيْنِ خَمْسَةٌ ، فَقُلْنَا : فِي مِائَةٍ ؟ فَقَالَ : دِرْهَمَانِ وَ نِصْفٌ ، فَقُلْنَا : وَ اللّهِ مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ هذَا ، قَالَ : فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ ، فَقَالَ : وَ اللّهِ ، مَا أَدْرِي مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ .

قَالَ : فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ ضُلَالاً لَا نَدْرِي إِلى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ أَنَا وَ أَبُو جَعْفَرٍ الْأَحْوَلُ ، فَقَعَدْنَا فِي بَعْضِ أَزِقَّةِ الْمَدِينَةِ بَاكِينَ حَيَارى لَا نَدْرِي إِلى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ ، وَ لَا مَنْ نَقْصِدُ ، نَقُولُ : إِلَى الْمُرْجِئَةِ ؟ إِلَى الْقَدَرِيَّةِ ؟ إِلَى الزَّيْدِيَّةِ ؟ إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ ؟ إِلَى الْخَوَارِجِ ؟

فَنَحْنُ كَذلِكَ إِذْ رَأَيْتُ رَجُلاً شَيْخاً لَا أَعْرِفُهُ ، يُومِئُ إِلَيَّ بِيَدِهِ ، فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ عَيْناً مِنْ عُيُونِ أَبِي جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ ، وَ ذلِكَ أَنَّهُ كَانَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ جَوَاسِيسُ يَنْظُرُونَ إِلى مَنِ اتَّفَقَتْ شِيعَةُ جَعْفَرٍ عليه السلام عَلَيْهِ ، فَيَضْرِبُونَ عُنُقَهُ ، فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ ، فَقُلْتُ لِلْأَحْوَلِ : تَنَحَّ ؛ فَإِنِّي خَائِفٌ عَلى نَفْسِي وَ عَلَيْكَ ، وَ إِنَّمَا يُرِيدُنِي لَا يُرِيدُكَ ، فَتَنَحَّ عَنِّي لَا تَهْلِكَ ، وَ تُعِينَ عَلى نَفْسِكَ ، فَتَنَحّى غَيْرَ بَعِيدٍ ، وَ تَبِعْتُ الشَّيْخَ _ وَ ذلِكَ أَنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي لَا أَقْدِرُ عَلَى التَّخَلُّصِ مِنْهُ _ فَمَا زِلْتُ أَتْبَعُهُ ، وَ قَدْ عَزَمْتُ عَلَى الْمَوْتِ حَتّى وَرَدَ بِي عَلى بَابِ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، ثُمَّ خَلَانِي وَ مَضى .

فَإِذَا خَادِمٌ بِالْبَابِ ، فَقَالَ لِيَ : ادْخُلْ رَحِمَكَ اللّهُ ، فَدَخَلْتُ ، فَإِذَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، فَقَالَ لِيَ _ ابْتِدَاءً مِنْهُ _ : «لَا إِلَى الْمُرْجِئَةِ ، وَ لَا إِلَى الْقَدَرِيَّةِ ، وَ لَا إِلَى الزَّيْدِيَّةِ ، وَ لَا إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ ، وَ لَا إِلَى الْخَوَارِجِ ، إِلَيَّ إِلَيَّ» .

فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَضى أَبُوكَ ؟ قَالَ : «نَعَمْ». قُلْتُ: مَضى مَوْتاً ؟ قَالَ : «نَعَمْ». قُلْتُ : فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ ؟ فَقَالَ : «إِنْ شَاءَ اللّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ ، هَدَاكَ».

قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ عَبْدَ اللّهِ يَزْعُمُ أَنَّهُ مِنْ بَعْدِ أَبِيهِ؟ قَالَ : «يُرِيدُ عَبْدُ اللّهِ أَنْ لَا يُعْبَدَ اللّهُ» . قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ ؟ قَالَ : «إِنْ شَاءَ اللّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ ، هَدَاكَ». قَالَ : قُلْتُّ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَأَنْتَ هُوَ ؟ قَالَ : «لَا ، مَا أَقُولُ ذلِكَ». قَالَ : فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : لَمْ أُصِبْ طَرِيقَ الْمَسْأَلَةِ .

ثُمَّ قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، عَلَيْكَ إِمَامٌ ؟ قَالَ : «لَا» . فَدَاخَلَنِي شَيْءٌ لَا يَعْلَمُهُ إِلَا اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِعْظَاماً لَهُ وَ هَيْبَةً أَكْثَرَ مِمَّا كَانَ يَحُلُّ بِي مِنْ أَبِيهِ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ .

ثُمَّ قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَسْأَلُكَ كَمَا كُنْتُ أَسْأَلُ أَبَاكَ؟ فَقَالَ : «سَلْ ؛ تُخْبَرْ ، وَ لَا تُذِعْ فَإِنْ أَذَعْتَ ، فَهُوَ الذَّبْحُ» قَالَ : فَسَأَلْتُهُ ، فَإِذَا هُوَ بَحْرٌ لَا يُنْزَفُ .

قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، شِيعَتُكَ وَ شِيعَةُ أَبِيكَ ضُلَالٌ ، فَأُلْقِي إِلَيْهِمْ وَ أَدْعُوهُمْ إِلَيْكَ ، فَقَدْ أَخَذْتَ عَلَيَّ الْكِتْمَانَ ؟ قَالَ : «مَنْ آنَسْتَ مِنْهُ رُشْداً فَأَلْقِ إِلَيْهِ ، وَ خُذْ عَلَيْهِ الْكِتْمَانَ ، فَإِنْ أَذَاعُوا فَهُوَ الذَّبْحُ» وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلى حَلْقِهِ .

قَالَ : فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ ، فَلَقِيتُ أَبَا جَعْفَرٍ الْأَحْوَلَ ، فَقَالَ لِي : مَا وَرَاءَكَ ؟ قُلْتُ : الْهُدى ، فَحَدَّثْتُهُ بِالْقِصَّةِ ، قَالَ : ثُمَّ لَقِينَا الْفُضَيْلَ وَ أَبَا بَصِيرٍ ، فَدَخَ_لَا عَلَيْهِ ، وَ سَمِعَا كَ_لَامَهُ ، وَ سَاءَلَاهُ ، وَ قَطَعَا عَلَيْهِ بِالْاءِمَامَةِ .

ثُمَّ لَقِينَا النَّاسَ أَفْوَاجاً ، فَكُلُّ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ قَطَعَ إِلَا طَائِفَةَ عَمَّارٍ وَ أَصْحَابَهُ ، وَ بَقِيَ عَبْدُ اللّهِ لَا يَدْخُلُ إِلَيْهِ إِلَا قَلِيلٌ مِنَ النَّاسِ ، فَلَمَّا رَأى ذلِكَ ، قَالَ : مَا حَالَ النَّاسَ ؟ فَأُخْبِرَ أَنَّ هِشَاماً صَدَّ عَنْكَ النَّاسَ . قَالَ هِشَامٌ : فَأَقْعَدَ لِي بِالْمَدِينَةِ غَيْرَ وَاحِدٍ لِيَضْرِبُونِي . .

ص: 219

4163.مقتل أمير المؤمنين ( _ به نقل از قبيصة بن جابر _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابو يحيى واسطى، از هشام بن سالم روايت كرده است كه گفت: من و ابو جعفر اَحول صاحب الطاق در مدينه بوديم، بعد از وفات امام جعفر صادق عليه السلام و مردم اتفاق كرده بودند بر عبداللّه بن جعفر (كه او را أفطح مى گفتند، و اعتقاد داشتند كه او صاحب امر امامت است بعد از پدرش. پس من و صاحب الطاق بر او داخل شديم، و مردم در نزد او بودند، و اين اجتماع براى آن بود كه ايشان از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مى كردند كه آن حضرت فرمود كه:«امر امامت در پسر بزرگ است؛ مادامى كه با او آفتى نباشد».

پس بر او داخل شديم كه او را سؤال كنيم از آنچه پدرش را از آن سؤال مى كرديم، و او را سؤال كرديم از زكات كه در چه قدر واجب مى شود؟ گفت: در دويست درم، پنج درم واجب است. گفتيم: در صد درم چقدر واجب است؟ گفت: دو درم و نصف درم. گفتيم: به خدا سوگند، كه طائفه مُرجئه يا سنيان اين را نمى گويند. هشام مى گويد كه: پس عبداللّه دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: به خدا سوگند كه نمى دانم طائفه مرجئه چه مى گويند.

بعد از آن، ما از نزد او گمراهانه بيرون آمديم و نمى دانستيم كه من و ابو جعفر احول به كجا رو آوريم؟ پس در بعضى از كوچه هاى مدينه نشستيم گريان و سر گردان، نمى دانستيم كه به كجا رو كنيم و به سوى كى قصد نماييم؟ و با يكديگر مى گفتيم كه: برويم به سوى طائفه مرجئه يا به جانب جماعت قَدَريّه يا فرقه زيديه، يا گروه معتزله يا خوارج. پس ما همچنين حيران بوديم كه ناگاه مرد پيرى را ديدم كه او را نمى شناختم و به دست خود به جانب من اشاره مى كرد، ترسيدم كه جاسوسى از جاسوسان ابوجعفر منصور دوانيقى باشد. و اين توهّم، براى آن بود كه او را در مدينه جاسوس ها بود كه نظر كنند به آن كه شيعيان امام جعفر صادق عليه السلام براو اتفاق كردند، تا گردن او را بزنند و به اين جهت ترسيدم كه از آنها باشد.

به احول گفتم كه: دور شو؛ زيرا كه من بر خود و بر تو ترسانم، و او مرا مى خواهد و تو را نمى خواهد. پس از من دور شو تا هلاك نشوى و خود اعانت بر هلاكت خود ننموده باشى. پس احول از من دور شد، وليكن پُر دور نرفت و من در پى آن پير رفتم و اين ترس و سفارش براى آن بود كه چنان گمان داشتم كه نمى توانم از دست او خلاص شوم، و متصل در پى او مى رفتم و دل بر مردن گذاشته بودم، تا آن كه مرا بُرد بر درِ خانه امام موسى كاظم عليه السلام . بعد از آن مرا وا گذاشت و خود رفت. پس ديدم كه خادمى به درِ خانه آمد و به من گفت كه: داخل شو _ خدا تو را رحمت كند _ چون داخل شدم، ابوالحسن امام موسى كاظم عليه السلام را ديدم، و در اول مرتبه، خود آغاز فرمود و فرمود كه: «نه به سوى مرجئه بايد رفت، و نه قَدَريّه و نه زيديّه و نه معتزله و نه خوارج»، و دو مرتبه فرمود: «به نزد من بيا».

عرض كردم: فداى تو گردم، پدرت در گذشت؟ فرمود: «آرى». عرض كردم كه: در گذشت از روى مردن كه وفات فرمود. فرمود: «آرى». عرض كردم كه: بعد از او، كى امام است؟ فرمود: «اگر خدا خواهد كه تو را هدايت فرمايد، هدايت خواهد فرمود». و عرض كردم: فداى تو گردم، به درستى كه عبداللّه گمان كرده كه او بعد از پدرش، امام است. فرمود كه: «عبداللّه مى خواهد كه خدا پرستيده نشود» (و يا خدا را عبادت نكند). عرض كردم كه: فداى تو گردم، كى امام ما است بعد از پدرت؟ فرمود: «اگر خدا خواهد كه تو را هدايت كند تو را هدايت مى كند». عرض كردم كه: فداى تو گردم، تو امامى؟ فرمود: «من، اين را نمى گويم».

هشام مى گويد كه: با خود گفتم كه: طريق سؤال را درست نيافتم؛ چه، زمان، زمان تقيه است. پس به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، آيا بر تو امامى گماشته كه تو رعيّت او باشى؟ فرمود: «نه». از اين سخن در دل من چيزى داخل شد كه كسى غير از خداى عزّوجلّ، اندازه آن را نمى داند، به جهت اعظام و هيبت آن حضرت، بيش از آنچه به من فرود مى آمد نسبت به پدرش، چون بر او داخل مى شدم.

پس به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، از تو سؤال مى كنم، چنانچه از پدرت سؤال مى كردم. فرمود: «سؤال كن تا خبر داده شوى، وليكن فاش مكن، كه چون فاش كنى، همان باعث سر بريدن من خواهد شد». هشام مى گويد كه: از آن حضرت سؤال كردم، ديدم دريايى است كه تمام شدن ندارد.

عرض كردم كه: فداى تو گردم، شيعيان تو و شيعيان پدرت گمراهند، اگر صلاح دانى به ايشان القا كنم، و ايشان را به سوى تو دعوت نمايم؛ زيرا كه بر من پيمان گرفتى كه كتمان كنم. فرمود كه: «هر كه از ايشان را ديدى كه رشدى دارد به او القا كن، و بر او پيمان بگير كه كتمان كند؛ زيرا كه اگر كه فاش كنند، همان موجب سر بريدن خواهد بود». و به دست مبارك اشاره به گلوى خويش فرمود.

هشام مى گويد كه: از نزد آن حضرت بيرون آمدم، و ابو جعفر احول را ملاقات كردم، به من گفت كه: بعد از آن كه از يكديگر جدا شديم، چه خبر دارى؟ گفتم: هدايت؛ و او را به آن قصه خبر دادم، بعد از آن فُضيل و ابو بصير را ملاقات كرديم و بر آن حضرت داخل شدند، و سخنش را شنيدند و قطع به امامت او به هم رسانيدند. بعد از آن، فوج فوج مردم را ملاقات مى كرديم، پس هركه بر آن حضرت داخل شد، قطع به هم رسانيد، مگر طائفه عمّار بن موسى ساباطى و اصحابش، و عبداللّه باقى ماند كه كسى بر او داخل نمى شد، مگر كمى از مردمان. چون چنان ديد، پرسيد كه: مردم را چه حال روى داده كه به نزد من نمى آيند؟ او را خبر دادند كه هشام مردم را از تو باز داشته.

هشام مى گويد كه: پس عبداللّه جمعى را در مدينه بر سر راه من نشانيد كه مرا بزنند. .

ص: 220

. .

ص: 221

. .

ص: 222

4164.الكامل فى التاريخ ( _ به نقل از حسن بن صالح _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُ_لَانٍ الْوَاقِفِيِّ ، قَالَ :كَانَ لِيَ ابْنُ عَمٍّ يُقَالُ لَهُ : الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ ، وَ كَانَ زَاهِداً ، وَ كَانَ مِنْ أَعْبَدِ أَهْلِ زَمَانِهِ ، وَ كَانَ يَتَّقِيهِ السُّلْطَانُ ؛ لِجِدِّهِ فِي الدِّينِ وَ اجْتِهَادِهِ ، وَ رُبَّمَا اسْتَقْبَلَ السُّلْطَانَ بِكَ_لَامٍ صَعْبٍ يَعِظُهُ ، وَ يَأْمُرُهُ بِالْمَعْرُوفِ ، وَ يَنْهَاهُ عَنِ الْمُنْكَرِ ، وَ كَانَ السُّلْطَانُ يَحْتَمِلُهُ ؛ لِصَ_لَاحِهِ ، فَلَمْ تَزَلْ هذِهِ حَالَتَهُ حَتّى كَانَ يَوْمٌ مِنَ الْأَيَّامِ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام _ وَ هُوَ فِي الْمَسْجِدِ _ فَرَآهُ ، فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ ، فَأَتَاهُ ، فَقَالَ لَهُ : «يَا أَبَا عَلِيٍّ ، مَا أَحَبَّ إِلَيَّ مَا أَنْتَ فِيهِ وَ أَسَرَّنِي ، إِلَا أَنَّهُ لَيْسَتْ لَكَ مَعْرِفَةٌ ، فَاطْلُبِ الْمَعْرِفَةَ» .

قَالَ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَ مَا الْمَعْرِفَةُ ؟ قَالَ : «اذْهَبْ فَتَفَقَّهْ ، وَ اطْلُبِ الْحَدِيثَ». قَالَ : عَمَّنْ ؟ قَالَ : «عَنْ فُقَهَاءِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ، ثُمَّ اعْرِضْ عَلَيَّ الْحَدِيثَ». قَالَ : فَذَهَبَ ، فَكَتَبَ ، ثُمَّ جَاءَهُ ، فَقَرَأَهُ عَلَيْهِ فَأَسْقَطَهُ كُلَّهُ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : «اذْهَبْ فَاعْرِفِ الْمَعْرِفَةَ».

وَ كَانَ الرَّجُلُ مَعْنِيّاً بِدِينِهِ ، قَالَ : فَلَمْ يَزَلْ يَتَرَصَّدُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام حَتّى خَرَجَ إِلى ضَيْعَةٍ لَهُ ، فَلَقِيَهُ فِي الطَّرِيقِ ، فَقَالَ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنِّي أَحْتَجُّ عَلَيْكَ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ ، فَدُلَّنِي عَلَى الْمَعْرِفَةِ ، قَالَ : فَأَخْبَرَهُ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، وَ مَا كَانَ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ،وَ أَخْبَرَهُ بِأَمْرِ الرَّجُلَيْنِ فَقَبِلَ مِنْهُ . ثُمَّ قَالَ لَهُ : فَمَنْ كَانَ بَعْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ؟ قَالَ : «الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ عليهماالسلام». حَتَّى انْتَهى إِلى نَفْسِهِ ، ثُمَّ سَكَتَ .

قَالَ : فَقَالَ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَمَنْ هُوَ الْيَوْمَ ؟ قَالَ : «إِنْ أَخْبَرْتُكَ ، تَقْبَلُ ؟» قَالَ : بَلى جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَالَ : «أَنَا هُوَ». قَالَ : فَشَيْءٌ أَسْتَدِلُّ بِهِ ؟ قَالَ : «اذْهَبْ إِلى تِلْكَ الشَّجَرَةِ _ وَ أَشَارَ إِلى أُمِّ غَيْ_لَانَ _ فَقُلْ لَهَا : يَقُولُ لَكَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ : أَقْبِلِي».

قَالَ : فَأَتَيْتُهَا ، فَرَأَيْتُهَا وَ اللّهِ تَخُدُّ الْأَرْضَ خَدّاً حَتّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ ، ثُمَّ أَشَارَ إِلَيْهَا ، فَرَجَعَتْ ، قَالَ : فَأَقَرَّ بِهِ ثُمَّ لَزِمَ الصَّمْتَ وَ الْعِبَادَةَ ، فَكَانَ لَا يَرَاهُ أَحَدٌ يَتَكَلَّمُ بَعْدَ ذلِكَ .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ ، مِثْلَهُ . .

ص: 223

4165.شرح نهج البلاغة :على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن فلان واقفى (1) روايت كرده است كه گفت: مرا پسر عمويى بود كه او را حسن بن عبداللّه مى گفتند، و زاهد و تارك دنيا بود، و از همه اهل زمان خود عبادت بيشتر مى كرد، و پادشاه از او مى ترسيد، به جهت كوشش و جهد و اهتمامى كه در امر دين داشت. و بسا بود كه رو به روى پادشاه سخن سختى با وى مى گفت، و او را موعظه مى كرد، و او را امر به معروف و نهى از منكر مى نمود. و پادشاه به جهت صلاح پسر عمويم، آن را متحمّل مى شد و هميشه حالتش اين بود تا آن كه روزى از روزها، ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام بر او داخل شد و او در مسجد بود.

حضرت او را ديد و به سوى او اشاره كرد، چون به خدمت آن حضرت آمد، به او فرمود كه:«اى ابو على، چه، دوست مى دارم آنچه را كه تو در آنى، و بسيار مرا شاد و خوشحال مى گرداند، مگر اين كه تو را معرفتى نيست، پس معرفت را طلب كن». گفت: فداى تو گردم، معرفت چيست؟ فرمود: «برو و در دين تفقّه كن و حديث را طلب نما». عرض كرد كه: از كه طلب كنم؟ فرمود: «از فقهاى اهل مدينه، بعد از آن، آن حديث را بر من عرضه دار».

راوى مى گويد كه: حسن رفت و حديث را نوشت، پس به خدمت آن حضرت آمد و حديث را بر او خواند و حضرت همه آن را باطل ساخت، و امر به انداختن آن فرمود، و به او فرمود كه: «برو و معرفت را طلب كن». و چون آن مرد اهتمام بدين خويش داشت، و هميشه انتظار امام موسى عليه السلام را مى كشيد تا آن كه حضرت بيرون رفت به سوى مزرعه كه داشت، در راه آن حضرت را ملاقات نمود و عرض كرد كه: فداى تو گردم، من در نزد خدا بر تو حجت مى آورم، مرا بر معرفت دلالت كن. حضرت او را به امير المؤمنين و آنچه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله اتفاق افتاده بود خبر داد، و خبر داد او را به امر آن دو (ابوبكر و عمر). پس آن را از حضرت قبول كرد و عرض كرد كه: بعد از امير المؤمنين عليه السلام كه بود؟ فرمود: «امام حسن، بعد از آن، امام حسين» تا آن كه به خودش رسيد، پس ساكت شد. و عرض كرد كه: فداى تو گردم، امروز كى امام است؟ فرمود كه: «اگر تو را خبر دهم، قبول مى كنى؟» عرض كرد: بلى فداى تو گردم. فرمود كه: «من امامم». عرض كرد كه: چيزى با تو هست كه به آن بر امامت تو استدلال كنم؟ فرمود كه: «برو به سوى اين درخت _ و به درخت خار مغيلانى اشاره فرمود _ و به آن بگو كه: موسى بن جعفر به تو مى گويد كه: بيا به نزد ما».

حسن مى گويد كه: به نزد آن درخت آمدم، و پيغام حضرت را رسانيدم. به خدا سوگند، ديدم آن درخت را كه زمين را مى شكافت شكافتنى به غايت، تا آن كه آمد و در پيش روى آن حضرت ايستاد. بعد از آن، به سوى آن درخت اشاره فرمود كه: برگردد، پس به جاى خود برگشت. راوى مى گويد كه: حسن به امامت حضرت امام موسى عليه السلام اقرار كرد. بعد از آن، ملازم خاموشى و عبادت شد و چنان شد كه بعد از آن، هرگز كسى او را نمى ديد كه سخن گويد.

محمد بن يحيى و احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از ابراهيم بن هاشم مثل اين را روايت كرده اند. .


1- .عبارت ترجمه مترجم _ رحمه اللّه _ چنين است: «رافقى يا وافقى بنا بر اختلاف نسخ» كه هر دو خطا است.

ص: 224

4166.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الطَّيِّبِ ، عَنْ عَبْدِ الْوَهَّابِ بْنِ مَنْصُورٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ ، قَالَ :سَمِعْتُ يَحْيَى بْنَ أَكْثَمَ قَاضِيَ سَامَرَّاءَ _ بَعْدَ مَا جَهَدْتُ بِهِ وَ نَاظَرْتُهُ وَ حَاوَرْتُهُ وَ وَاصَلْتُهُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ عُلُومِ آلِ مُحَمَّدٍ _ فَقَالَ : بَيْنَا أَنَا ذَاتَ يَوْمٍ دَخَلْتُ أَطُوفُ بِقَبْرِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَرَأَيْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الرِّضَا عليهماالسلام يَطُوفُ بِهِ ، فَنَاظَرْتُهُ فِي مَسَائِلَ عِنْدِي ، فَأَخْرَجَهَا إِلَيَّ ، فَقُلْتُ لَهُ : وَ اللّهِ ، إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ مَسْأَلَةً ، وَ إِنِّيوَ اللّهِ ، لَأَسْتَحْيِي مِنْ ذلِكَ ، فَقَالَ لِي : «أَنَا أُخْبِرُكَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَنِي ، تَسْأَلُنِي عَنِ الْاءِمَامِ». فَقُلْتُ : هُوَ وَ اللّهِ هذَا ، فَقَالَ : «أَنَا هُوَ» . فَقُلْتُ : عَ_لَامَةً ؟ فَكَانَ فِي يَدِهِ عَصًا ، فَنَطَقَتْ ، وَ قَالَتْ : إِنَّ مَوْلَايَ إِمَامُ هذَا الزَّمَانِ وَ هُوَ الْحُجَّةُ . .

ص: 225

4167.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى و احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از احمد بن حسين، از (احمد يا) محمد بن طيّب، از عبدالوهّاب بن منصور، از محمد بن ابى العلاء روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از يحيى بن اكثم قاضى سامرّا - بعد از آن كه در باب او جدّ و جهد به عمل آوردم، و با او مباحثه و گفت شنود نمودم و با هم خلطه و آشنايى به هم رسانيديم و او را از علوم آل محمد سؤال كردم - كه گفت: من روزى داخل روضه پيغمبر شدم و بر دور قبر رسول خدا طواف مى كردم، پس محمد بن على بن موسى الرضا عليه السلام را ديدم كه بر دور قبر طواف مى كرد. من با آن حضرت در باب مسائلى چند كه مى دانستم، گفت وگو كردم، و آنها را به من تعليم كرد، و جواب همه را بيان فرمود. بعد از آن، به حضرت عرض كردم: به خدا سوگند كه: مى خواهم تو را از مسأله اى سؤال كنم و از آن، شرم دارم. فرمود كه:«من تو را خبر مى دهم پيش از آن كه تو سؤال كنى. مى خواهى كه مرا از امام سؤال كنى». عرض كردم: به خدا سوگند كه سؤال من همين است. فرمود كه: «من امامم». عرض كردم كه: نشانه مى خواهم. عصايى در دست آن حضرت بود، به سخن در آمد و گفت كه: آقاى من، امام اين زمان است، واو است حجت خدا بر خلق. .

ص: 226

4168.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ أَوْ غَيْرِهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا عليه السلام _ وَ أَنَا يَوْمَئِذٍ وَاقِفٌ ، وَ قَدْ كَانَ أَبِي سَأَلَ أَبَاهُ عَنْ سَبْعِ مَسَائِلَ ، فَأَجَابَهُ فِي سِتٍّ وَ أَمْسَكَ عَنِ السَّابِعَةِ _ فَقُلْتُ : وَ اللّهِ ، لَأَسْأَلَنَّهُ عَمَّا سَأَلَ أَبِي أَبَاهُ ، فَإِنْ أَجَابَ بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ ، كَانَتْ دَلَالَةً ، فَسَأَلْتُهُ ، فَأَجَابَ بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ أَبِي فِي الْمَسَائِلِ السِّتِّ ، فَلَمْ يَزِدْ فِي الْجَوَابِ وَاواً وَ لَا يَاءً ، وَ أَمْسَكَ عَنِ السَّابِعَةِ .

وَ قَدْ كَانَ أَبِي قَالَ لِأَبِيهِ : إِنِّي أَحْتَجُّ عَلَيْكَ عِنْدَ اللّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنَّكَ زَعَمْتَ أَنَّ عَبْدَ اللّهِ لَمْ يَكُنْ إِمَاماً ، فَوَضَعَ يَدَهُ عَلى عُنُقِهِ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : «نَعَمِ احْتَجَّ عَلَيَّ بِذلِكَ عِنْدَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَمَا كَانَ فِيهِ مِنْ إِثْمٍ ، فَهُوَ فِي رَقَبَتِي».

فَلَمَّا وَدَّعْتُهُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ مِنْ شِيعَتِنَا يُبْتَلى بِبَلِيَّةٍ أَوْ يَشْتَكِي ، فَيَصْبِرُ عَلى ذلِكَ ، إِلَا كَتَبَ اللّهُ لَهُ أَجْرَ أَلْفِ شَهِيدٍ» .

فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : وَ اللّهِ ، مَا كَانَ لِهذَا ذِكْرٌ ، فَلَمَّا مَضَيْتُ وَ كُنْتُ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ ، خَرَجَ بِي عِرْقُ الْمَدِينِيِّ ، فَلَقِيتُ مِنْهُ شِدَّةً .

فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ ، حَجَجْتُ ، فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ قَدْ بَقِيَ مِنْ وَجَعِي بَقِيَّةٌ ،فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ، وَ قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، عَوِّذْ رِجْلِي _ وَ بَسَطْتُهَا بَيْنَ يَدَيْهِ _ فَقَالَ لِي : «لَيْسَ عَلى رِجْلِكَ هذِهِ بَأْسٌ ، وَ لكِنْ أَرِنِي رِجْلَكَ الصَّحِيحَةَ». فَبَسَطْتُهَا بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَعَوَّذَهَا ، فَلَمَّا خَرَجْتُ ، لَمْ أَلْبَثْ إِلَا يَسِيراً حَتّى خَرَجَ بِيَ الْعِرْقُ ، وَ كَانَ وَجَعُهُ يَسِيراً . .

ص: 227

4167.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد يا غير او، از على بن حَكم، از حسين بن عمر بن يزيد روايت كرده است كه گفت: بر حضرت امام رضا عليه السلام داخل شدم و من در آن روز، واقفى مذهب بودم، و پدرم پدر او را از هفت مسأله سؤال كرد. پس امام موسى عليه السلام پدرم را در شش مسأله جواب فرمود و از مسأله هفتم جواب نفرمود. من با خود گفتم: به خدا سوگند، كه او را سؤال مى كنم از آنچه پدرم از پدرش سؤال نمود. پس اگر به مثل جواب پدرش جواب دهد، همين دليل بر امامت او باشد. پس او را سؤال كردم و جواب فرمود به مثل جوابى كه پدرش به پدرم فرمود در همان شش مسأله، و در جواب، يك واو و يايى را زياد نكرد و از مسأله هفتم جواب نداد، و پدرم به پدر آن حضرت عرض كرد كه: من در روز قيامت، نزد خدا بر تو حجت مى آورم كه تو چنان پنداشتى كه عبداللّه امام نبود. حضرت امام موسى عليه السلام دست مبارك خود را بر گردن خويش گذاشت و به پدرم فرمود كه:«آرى، در نزد خداى عزّوجلّ بر من حجت آور، به اين؛ پس هر گناهى كه در آن باشد، در گردن من».

راوى مى گويد كه: چون حضرت امام رضا عليه السلام را وداع كردم، فرمود كه: «هيچ يك از شيعيان ما نيست كه ببليّه اى مبتلى شود يا در وى داشته باشد، كه باعث شكايت و ناليدن او باشد، و بر آن صبر كند، مگر آن كه خدا، ثواب هزار شهيد از براى او بنويسد».

من با خود گفتم كه: بليّه و مصيبتى مذكور نشد كه اين سخن بر جا باشد، چون رفتم، در بين راه بودم كه عِرق مَدينى از پايم بيرون آمد. (1) راوى مى گويد كه: از آن ناخوشى شدّتى به من رسيد و بسيار سختى كشيدم. و چون سال آينده شد، به حج رفتم و بر آن حضرت داخل شدم و بقيه از آزار آن رشته كه داشتم، مانده بود. و به آن حضرت شكايت كردم و عرض كردم كه: فداى تو گردم، افسونى بر پاى من بخوان و پاى خويش را در پيش روى آن حضرت دراز كردم، به من فرمود كه: «بر اين پاى تو باكى نيست و ناخوشى ندارد، وليكن پاى صحيح خود را به من بنما». من آن پا را در پيش روى آن حضرت دراز كردم، پس افسونى بر آن خواند. چون بيرون آمدم زمانى نگذشت كه عِرق مدينى از پاى صحيحم بيرون آمد، وليكن درد آن كم بود. .


1- .و آن، رشته اى است كه از پا بيرون مى آيد، و مانند مو بزرگ مى شود، و چون آن را بريدند، سر ش را گره مى زنند كه در پا داخل نشود، و اگر از اندران پا ببرند، بهْ شدنش اشكالى دارد، و به فارسى آن را پى گويند. مترجم

ص: 228

323.امام صادق عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ ابْنِ قِيَامَا الْوَاسِطِيِّ _ وَ كَانَ مِنَ الْوَاقِفَةِ _ قَالَ :دَخَلْتُ عَلى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عليهماالسلام ، فَقُلْتُ لَهُ : يَكُونُ إِمَامَانِ ؟ قَالَ : «لَا ، إِلَا وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ» .

فَقُلْتُ لَهُ : هُوَ ذَا أَنْتَ ، لَيْسَ لَكَ صَامِتٌ _ وَ لَمْ يَكُنْ وُلِدَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ بَعْدُ _ فَقَالَ لِي : «وَ اللّهِ ، لَيَجْعَلَنَّ اللّهُ مِنِّي مَا يُثْبِتُ بِهِ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ ، وَ يَمْحَقُ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ». فَوُلِدَ لَهُ بَعْدَ سَنَةٍ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام .

فَقِيلَ لِابْنِ قِيَامَا : أَ لَا تُقْنِعُكَ هذِهِ الْايَةُ ؟ فَقَالَ : أَمَا وَ اللّهِ ، إِنَّهَا لَايَةٌ عَظِيمَةٌ ، وَ لكِنْ كَيْفَ أَصْنَعُ بِمَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي ابْنِهِ؟4169.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، قَالَ :أَتَيْتُ خُرَاسَانَ وَ أَنَا وَاقِفٌ ، فَحَمَلْتُ مَعِي مَتَاعاً ، وَ كَانَ مَعِي ثَوْبٌ وَشِيٌّ فِي بَعْضِ الرِّزَمِ ، وَ لَمْ أَشْعُرْ بِهِ ، وَ لَمْ أَعْرِفْ مَكَانَهُ ، فَلَمَّا قَدِمْتُ مَرْوَ ، وَ نَزَلْتُ فِي بَعْضِ مَنَازِلِهَا ، لَمْ أَشْعُرْ إِلَا وَ رَجُلٌ مَدَنِيٌّ مِنْ بَعْضِ مُوَلَّدِيهَا ، فَقَالَ لِي : إِنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ لَكَ : «ابْعَثْ إِلَيَّ الثَّوْبَ الْوَشِيَّ الَّذِي عِنْدَكَ». قَالَ : فَقُلْتُ : وَ مَنْ أَخْبَرَ أَبَا الْحَسَنِ بِقُدُومِي وَ أَنَا قَدِمْتُ آنِفاً ؟ وَ مَا عِنْدِي ثَوْبٌ وَشِيٌّ ، فَرَجَعَ إِلَيْهِ ، وَ عَادَ إِلَيَّ ، فَقَالَ : يَقُولُ لَكَ : «بَلى هُوَ فِي مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا ، وَ رِزْمَتُهُ كَذَا وَ كَذَا». فَطَلَبْتُهُ حَيْثُ قَالَ ، فَوَجَدْتُهُ فِي أَسْفَلِ الرِّزْمَةِ ، فَبَعَثْتُ بِهِ إِلَيْهِ . .

ص: 229

4170.الإمام عليّ عليه السلام :احمد بن مهران، از محمد بن على، از ابن قياماى واسطى _ كه از طائفه واقفيه بود _ روايت كرده است كه گفت: بر حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام داخل شدم، و به آن حضرت عرض كردم كه: دو امام در يك زمان مى باشد؟ فرمود:«نه، مگر آن كه يكى از آن دو امام، ساكت باشد».

عرض كردم كه: امر چنين است، و تو را امام ساكتى نيست، و هنوز امام محمدتقى عليه السلام از برايش متولد نشده بود. به من فرمود: «به خدا سوگند كه خدا از من قرار خواهد داد فرزندى را كه حق و اهل آن را به واسطه او ثابت گرداند، و باطل و اهل آن را به سبب او، نيست و نابود سازد». پس بعد از يك سال، امام محمد تقى عليه السلام از برايش متولد شد. به ابن قياما گفته شد كه: آيا اين معجزه تو را قانع نمى گرداند كه آن حضرت را امام دانى؟ گفت: به خدا سوگند كه اين، نشانه بزرگى است، وليكن چه كنم با آنچه امام جعفر صادق عليه السلام در باب پسر خويش فرموده (و آن، دروغى است كه واقفه بر حضرت صادق عليه السلام بسته اند و امام موسى عليه السلام را مهدى صاحب الزمان و قائم آل محمد مى دانند).4171.عنه عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء روايت كرده است كه گفت: به خراسان آمدم و من واقفى مذهب بودم، پس با خود متاعى را برداشتم و با من جامه اى چيتى بود كه در بعضى از بسته هاى قماش بود، و من ملتفت اين مطلب نبودم (كه جامه چيتى دارم) و جاى آن را نمى دانستم (كه در ميان كدام بسته است). چون به مرو رسيدم، و در بعضى از منزل هاى آن فرود آمدم، كسى برآمدن بر من مطلع نبود (يا آن كه، كسى را نمى شناختم)، مگر در حالتى كه مردى مدنى از جماعتى كه در مدينه متولد شده بودند از اولاد عجم. به من گفت كه: ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام به تو مى فرمايد كه:«جامه چيتى كه نزد تو است، به سوى من فرست».

وشّاء مى گويد كه: گفتم: كى ابوالحسن را به آمدن من خبر داد، و من در اين نزديكى آمدم و جامه چيتى در نزد من نيست. به سوى آن حضرت برگشت و باز به نزد من آمد و گفت: به تو مى فرمايد كه: «بلكه آن جامه در فلان جا است و بسته آن، چنين و چنين است». پس آن را جستجو كردم در آنجا كه فرموده بود، و در زير بسته آن را يافتم و به خدمت آن حضرت فرستادم. .

ص: 230

4172.سنن الدارقطني عن أبي سعيد :ابْنُ فَضَّالٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، قَالَ :كُنْتُ وَاقِفاً ، وَ حَجَجْتُ عَلى تِلْكَ الْحَالِ ، فَلَمَّا صِرْتُ بِمَكَّةَ ، خَلَجَ فِي صَدْرِي شَيْءٌ ، فَتَعَلَّقْتُ بِالْمُلْتَزَمِ ، ثُمَّ قُلْتُ : اللّهُمَّ قَدْ عَلِمْتَ طَلِبَتِي وَ إِرَادَتِي ، فَأَرْشِدْنِي إِلى خَيْرِ الْأَدْيَانِ .

فَوَقَعَ فِي نَفْسِي أَنْ آتِيَ الرِّضَا عليه السلام ، فَأَتَيْتُ الْمَدِينَةَ ، فَوَقَفْتُ بِبَابِهِ ، وَ قُلْتُ لِلْغُ_لَامِ : قُلْ لِمَوْلَاكَ : رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ بِالْبَابِ ، قَالَ : فَسَمِعْتُ نِدَاءَهُ وَ هُوَ يَقُولُ : «ادْخُلْ يَا عَبْدَ اللّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ ، ادْخُلْ يَا عَبْدَ اللّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ». فَدَخَلْتُ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ ، قَالَ لِي : «قَدْ أَجَابَ اللّهُ دُعَاءَكَ ، وَ هَدَاكَ لِدِينِهِ». فَقُلْتُ : أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللّهِ ، وَ أَمِينُهُ عَلى خَلْقِهِ .4169.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در وصف على عليه السلام _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ :كَانَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ هُلَيْلٍ يَقُولُ بِعَبْدِ اللّهِ ، فَصَارَ إِلَى الْعَسْكَرِ ، فَرَجَعَ عَنْ ذلِكَ ، فَسَأَلْتُهُ عَنْ سَبَبِ رُجُوعِهِ ، فَقَالَ : إِنِّي عَرَضْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ ذلِكَ ، فَوَافَقَنِي فِي طَرِيقٍ ضَيِّقٍ ، فَمَالَ نَحْوِي حَتّى إِذَا حَاذَانِي أَقْبَلَ نَحْوِي بِشَيْءٍ مِنْ فِيهِ ، فَوَقَعَ عَلى صَدْرِي ، فَأَخَذْتُهُ فَإِذَا هُوَ رَقٌّ فِيهِ مَكْتُوبٌ : «مَا كَانَ هُنَالِكَ ، وَ لَا كَذلِكَ» .4170.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا _ ذَكَرَ اسْمَهُ _ قَالَ :حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُوسَى بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، قَالَ : حَدَّثَنِي جَعْفَرُ بْنُ زَيْدِ بْنِ مُوسى ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، قَالُوا : «جَاءَتْ أُمُّ أَسْلَمَ يَوْماً إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _ وَ هُوَ فِي مَنْزِلِ أُمِّ سَلَمَةَ _ فَسَأَلَتْهَا عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَتْ : خَرَجَ فِي بَعْضِ الْحَوَائِجِ وَ السَّاعَةَ يَجِيءُ ، فَانْتَظَرَتْهُ عِنْدَ أُمِّ سَلَمَةَ حَتّى جَاءَ عليه السلام ، فَقَالَتْ أُمُّ أَسْلَمَ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللّهِ ، إِنِّي قَدْ قَرَأْتُ الْكُتُبَ ، وَ عَلِمْتُ كُلَّ نَبِيٍّ وَ وَصِيٍّ ، فَمُوسى كَانَ لَهُ وَصِيٌّ فِي حَيَاتِهِ ، وَ وَصِيٌّ بَعْدَ مَوْتِهِ ، وَ كَذلِكَ عِيسى ، فَمَنْ وَصِيُّكَ يَا رَسُولَ اللّهِ ؟ فَقَالَ لَهَا : يَا أُمَّ أَسْلَمَ ، وَصِيِّي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَمَاتِي وَاحِدٌ .

ثُمَّ قَالَ لَهَا : يَا أُمَّ أَسْلَمَ ، مَنْ فَعَلَ فِعْلِي ، فَهُوَ وَصِيِّي .

ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلى حَصَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ ، فَفَرَكَهَا بِإِصْبَعِهِ ، فَجَعَلَهَا شِبْهَ الدَّقِيقِ ، ثُمَّ عَجَنَهَا ، ثُمَّ طَبَعَهَا بِخَاتَمِهِ ، ثُمَّ قَالَ : مَنْ فَعَلَ فِعْلِي هذَا ، فَهُوَ وَصِيِّي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَمَاتِي.

فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ ، فَأَتَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقُلْتُ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي، أَنْتَ وَصِيُّ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قَالَ : نَعَمْ يَا أُمَّ أَسْلَمَ .

ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلى حَصَاةٍ ، فَفَرَكَهَا ، فَجَعَلَهَا كَهَيْئَةِ الدَّقِيقِ ، ثُمَّ عَجَنَهَا ، وَ خَتَمَهَا بِخَاتَمِهِ ، ثُمَّ قَالَ : يَا أُمَّ أَسْلَمَ ، مَنْ فَعَلَ فِعْلِي هذَا ، فَهُوَ وَصِيِّي.

فَأَتَيْتُ الْحَسَنَ عليه السلام _ وَ هُوَ غُ_لَامٌ _ فَقُلْتُ لَهُ : يَا سَيِّدِي ، أَنْتَ وَصِيُّ أَبِيكَ ؟ فَقَالَ : نَعَمْ يَا أُمَّ أَسْلَمَ ، وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ ، وَ أَخَذَ حَصَاةً ، فَفَعَلَ بِهَا كَفِعْلِهِمَا .

فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ ، فَأَتَيْتُ الْحُسَيْنَ عليه السلام _ وَ إِنِّي لَمُسْتَصْغِرَةٌ لِسِنِّهِ _ فَقُلْتُ لَهُ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، أَنْتَ وَصِيُّ أَخِيكَ ؟ فَقَالَ : نَعَمْ يَا أُمَّ أَسْلَمَ ، ائْتِينِي بِحَصَاةٍ. ثُمَّ فَعَلَ كَفِعْلِهِمْ .

فَعَمَرَتْ أُمُّ أَسْلَمَ حَتّى لَحِقَتْ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بَعْدَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فِي مُنْصَرَفِهِ ، فَسَأَلَتْهُ : أَنْتَ وَصِيُّ أَبِيكَ ؟ فَقَالَ : نَعَمْ . ثُمَّ فَعَلَ كَفِعْلِهِمْ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ» . .

ص: 231

4171.امام على عليه السلام :ابن فضّال، از عبداللّه بن مغيره روايت كرده است كه گفت: من واقفى مذهب بودم، و بر اين حال حج رفتم، چون به مكه رسيدم، در سينه من چيزى خليد، به ملتزم چسبيدم، (1) پس گفتم: بار خدايا مطلوب و اراده مرا مى دانى، پس مرا به بهترين دين ها، رهنمايى كن. در دل من افتاد كه به نزد امام رضا عليه السلام روم، بعد از آن به مدينه آمدم، و به درِ خانه آن حضرت ايستادم، و به غلام آن حضرت گفتم كه به آقاى خود بگو كه: مردى از اهل عراق به در خانه است، و مى خواهد كه به خدمت تو رسد.

عبداللّه مى گويد كه: آواز آن حضرت را شنيدم كه مى فرمود:«اى عبداللّه پسر مغيره، داخل شو. اى عبداللّه پسر مغيره، داخل شو». پس داخل شدم، چون به سوى من نظر كرد، فرمود كه: «خداى تعالى دعاى تو را مستجاب گردانيد، و تو را به دين خود هدايت فرمود». عرض كردم كه: شهادت مى دهم كه تو حجت خدايى و امين او بر خلقش.4172.سنن الدارقطنى ( _ به نقل از ابو سعيد _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه روايت كرده است كه گفت:عبداللّه بن هُلَيل به امامت عبداللّه افطح اعتقاد داشت، بعد از آن، به سامره رفت، و از اين اعتقاد برگشت. من او را از سبب برگشتنش سؤال كردم، گفت كه: من متعرض امام على نقى عليه السلام شدم، كه آن حضرت را از اين امر سؤال كنم، پس اتفاق افتاد كه در راه تنگى به من برخورد، و به جانب من ميل فرمود، تا آن كه چون با من برابر شد، چيزى از دهن خود بيرون آورد، و به جانب من انداخت. پس آن چيز بر سينه من واقع شد، آن را گرفتم، ديدم كه پوستى است كه در آن نوشته كه: «در آنجا نبود و همچنين نبود».

(و شايد كه مراد حضرت، اين باشد كه در ساحت عبداللّه و مرتبه او، چيزى از امر امامت نبود، و عبداللّه سزاوار آن نبود كه چيزى از شروط آن در او باشد).4173.ربيع الأبرار عن محمّد ابن الحنفيّة :على بن محمد، از بعضى از اصحاب ما - كه نام او را ذكر كرده - روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را محمد بن ابراهيم و گفت: خبر داد ما را موسى بن محمد بن اسماعيل بن عبداللّه بن عبيداللّه بن عباس بن على بن ابى طالب و گفت: حديث كرد مرا جعفر بن زيد بن موسى، از پدرش، از پدرانش عليهم السلام كه گفتند:«روزى ام اَسلم به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، و آن حضرت در آن روز در منزل ام سَلمه تشريف داشت، و از امّ سلمه احوال رسول خدا را پرسيد. گفت: در پى بعضى از حاجت هاى خود تشريف برده، و دراين ساعت مى آيد. ام اسلم در نزد امّ سلمه انتظار آن حضرت برد تا تشريف آورد. پس به حضرت عرض كرد كه: يا رسول اللّه ، پدر و مادرم فداى تو باد، به درستى كه من كتاب هاى آسمانى را خوانده ام و هر پيغمبر و وصىّ را دانسته ام، و موسى را وصيى بود در حيات او، و وصيى بود بعد از وفات او، و همچنين عيسى؛ پس وصىّ تو كيست يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله ؟ پيغمبر به امّ اسلم فرمود كه: اى امّ اسلم، وصىّ من در حال حيات و بعد از وفات من، يكى است.

بعد از آن، فرمود كه: اى ام اسلم، هر كه مثل آنچه من كردم بكند، وصىّ من است.

پس دست خود را به سوى سنگ ريزه اى برد و از زمين برداشت و با انگشت خويش آن را مالش داد و آن را مانند آرد گردانيد، پس آن را خمير كرد و به مهر خود آن را مهر كرد، و فرمود كه: هر كه مثل اين كار بكند كه من كردم، وصىّ من است در حيات و بعد از وفات من.

ام اسلم مى گويد كه: از نزد آن حضرت بيرون رفتم و به خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمدم و عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو باد، تو وصىّ رسول خدايى صلى الله عليه و آله ؟ فرمود: آرى اى ام اسلم، پس دست خويش را به سوى سنگ ريزه برد و آن را برداشت و مالش داد تا آن را چون صورت آرد گردانيد، پس آن را خمير كرد و به مهر خود آن را مهر كرد، و فرمود كه: اى ام اسلم، هر كه مثل اين كار كه من كردم بكند، وصىّ من است.

پس به خدمت امام حسن عليه السلام آمدم و آن حضرت پسرى بود كه ريش بيرون نياورده بود و به آن حضرت عرض كردم كه: اى آقاى من، تويى وصىّ پدر خود؟ فرمود: آرى اى ام اسلم، پس دست خود را به جانب سنگ ريزه برد و آن را برداشت و با آن، كرد مانند آنچه پيغمبر و امير المؤمنين كرده بودند، بعد از آن، از نزد او بيرون رفتم و به خدمت امام حسين عليه السلام آمدم، و من سن آن حضرت را بسيار كم مى شمردم، پس به آن حضرت عرض كردم كه: پدر و مادرم فداى تو باد، تويى وصىّ برادر خود؟ فرمود: آرى اى ام اسلم، سنگ ريزه به نزد من آور. بعد از آن كه آوردم، مانند آنچه جدّ و پدر و برادرش كرده بودند، كرد.

ام اسلم زنده بود تا به خدمت على بن الحسين عليه السلام رسيد، در وقتى كه آن حضرت از سفر كربلا يا شام بر مى گشت، و از آن حضرت سؤال كرد كه تويى وصىّ پدر خود؟ فرمود: آرى، و كرد مانند آنچه ايشان كرده بودند _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _ ». .


1- .و ملتزم، يك در است از دو در كعبه معظمه، كه پيش از اين باز بوده، و الحال گرفته. مترجم

ص: 232

. .

ص: 233

. .

ص: 234

4174.المناقب للكوفي عن محمّد بن الحنفيّة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْجَارُودِ ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرِ بْنِ دَابٍ ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ دَخَلَ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السلام، وَ مَعَهُ كُتُبٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ يَدْعُونَهُ فِيهَا إِلى أَنْفُسِهِمْ ، وَ يُخْبِرُونَهُ بِاجْتِمَاعِهِمْ ، وَ يَأْمُرُونَهُ بِالْخُرُوجِ .

فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «هذِهِ الْكُتُبُ ابْتِدَاءٌ مِنْهُمْ ، أَوْ جَوَابُ مَا كَتَبْتَ بِهِ إِلَيْهِمْ وَ دَعَوْتَهُمْ إِلَيْهِ ؟» فَقَالَ : بَلِ ابْتِدَاءٌ مِنَ الْقَوْمِ ؛ لِمَعْرِفَتِهِمْ بِحَقِّنَا وَ بِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ لِمَا يَجِدُونَ فِي كِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْ وُجُوبِ مَوَدَّتِنَا وَ فَرْضِ طَاعَتِنَا ، وَ لِمَا نَحْنُ فِيهِ مِنَ الضِّيقِ وَ الضَّنْكِ وَ الْبَ_لَاءِ .

فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ الطَّاعَةَ مَفْرُوضَةٌ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَسُنَّةٌ أَمْضَاهَا فِي الْأَوَّلِينَ ، وَ كَذلِكَ يُجْرِيهَا فِي الْاخِرِينَ ، وَ الطَّاعَةُ لِوَاحِدٍ مِنَّا ، وَ الْمَوَدَّةُ لِلْجَمِيعِ ، وَ أَمْرُ اللّهِ يَجْرِي لِأَوْلِيَائِهِ بِحُكْمٍ مَوْصُولٍ ، وَ قَضَاءٍ مَفْصُولٍ ، وَ حَتْمٍ مَقْضِيٍّ ، وَ قَدَرٍ مَقْدُورٍ ، وَ أَجَلٍ مُسَمًّى لِوَقْتٍ مَعْلُومٍ ، فَ_لَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ ، إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللّهِ شَيْئاً ، فَ_لَا تَعْجَلْ ؛ فَإِنَّ اللّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ ، وَ لَا تَسْبِقَنَّ اللّهَ ؛ فَتُعْجِزَكَ الْبَلِيَّةُ فَتَصْرَعَكَ».

قَالَ : فَغَضِبَ زَيْدٌ عِنْدَ ذلِكَ ، ثُمَّ قَالَ : لَيْسَ الْاءِمَامُ مِنَّا مَنْ جَلَسَ فِي بَيْتِهِ ، وَ أَرْخى سِتْرَهُ ، وَ ثَبَّطَ عَنِ الْجِهَادِ ، وَ لكِنَّ الْاءِمَامَ مِنَّا مَنْ مَنَعَ حَوْزَتَهُ ، وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ، وَ دَفَعَ عَنْ رَعِيَّتِهِ ، وَ ذَبَّ عَنْ حَرِيمِهِ .

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «هَلْ تَعْرِفُ يَا أَخِي مِنْ نَفْسِكَ شَيْئاً مِمَّا نَسَبْتَهَا إِلَيْهِ ؛ فَتَجِيءَ عَلَيْهِ بِشَاهِدٍ مِنْ كِتَابِ اللّهِ ، أَوْ حُجَّةٍ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أَوْ تَضْرِبَ بِهِ مَثَلًا ؟ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَحَلَّ حَ_لَالاً ، وَ حَرَّمَ حَرَاماً ، وَ فَرَضَ فَرَائِضَ ، وَ ضَرَبَ أَمْثَالاً ، وَ سَنَّ سُنَناً ، وَ لَمْ يَجْعَلِ الْاءِمَامَ الْقَائِمَ بِأَمْرِهِ فِي شُبْهَةٍ فِيمَا فَرَضَ لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ أَنْ يَسْبِقَهُ بِأَمْرٍ قَبْلَ مَحَلِّهِ ، أَوْ يُجَاهِدَ فِيهِ قَبْلَ حُلُولِهِ ؛ وَ قَدْ قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي الصَّيْدِ : «لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ» أَفَقَتْلُ الصَّيْدِ أَعْظَمُ ، أَمْ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ ؟

وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ مَحَلاًّ ، وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ» فَجَعَلَ الشُّهُورَ عِدَّةً مَعْلُومَةً ، فَجَعَلَ مِنْهَا أَرْبَعَةً حُرُماً ، وَ قَالَ : «فَسِيحُوا فِى الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللّهِ» .

ثُمَّ قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» فَجَعَلَ لِذلِكَ مَحَلاًّ ، وَ قَالَ : «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ» فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ مَحَلّاً ، وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً .

فَإِنْ كُنْتَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ ، وَ يَقِينٍ مِنْ أَمْرِكَ ، وَ تِبْيَانٍ مِنْ شَأْنِكَ ، فَشَأْنَكَ ، وَ إِلَا فَ_لَا تَرُومَنَّ أَمْراً أَنْتَ مِنْهُ فِي شَكٍّ وَ شُبْهَةٍ ، وَ لَا تَتَعَاطَ زَوَالَ مُلْكٍ لَمْ يَنْقَضِ أُكُلُهُ ، وَ لَمْ يَنْقَطِعْ مَدَاهُ ، وَ لَمْ يَبْلُغِ الْكِتَابُ أَجَلَهُ ، فَلَوْ قَدْ بَلَغَ مَدَاهُ ، وَ انْقَطَعَ أُكُلُهُ ، وَ بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ ، لَانْقَطَعَ الْفَصْلُ ، وَ تَتَابَعَ النِّظَامُ ، وَ لَأَعْقَبَ اللّهُ فِي التَّابِعِ وَ الْمَتْبُوعِ الذُّلَّ وَ الصَّغَارَ .

أَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ إِمَامٍ ضَلَّ عَنْ وَقْتِهِ ، فَكَانَ التَّابِعُ فِيهِ أَعْلَمَ مِنَ الْمَتْبُوعِ ، أَ تُرِيدُ يَا أَخِي أَنْ تُحْيِيَ مِلَّةَ قَوْمٍ قَدْ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللّهِ ، وَ عَصَوْا رَسُولَهُ ، وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللّهِ ، وَ ادَّعَوُا الْخِ_لَافَةَ بِ_لَا بُرْهَانٍ مِنَ اللّهِ وَ لَا عَهْدٍ مِنْ رَسُولِهِ ؟ أُعِيذُكَ بِاللّهِ يَا أَخِي أَنْ تَكُونَ غَداً الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَةِ».

ثُمَّ ارْفَضَّتْ عَيْنَاهُ ، وَ سَالَتْ دُمُوعُهُ ، ثُمَّ قَالَ : «اللّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مَنْ هَتَكَ سِتْرَنَا ، وَ جَحَدَنَا حَقَّنَا ، وَ أَفْشى سِرَّنَا ، وَ نَسَبَنَا إِلى غَيْرِ جَدِّنَا ، وَ قَالَ فِينَا مَا لَمْ نَقُلْهُ فِي أَنْفُسِنَا» . .

ص: 235

4175.ربيع الأبرار :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حسين بن جارود، از موسى بن بكر بن دابْ، از آن كه او را حديث كرده، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه:زيد بن على بن الحسين عليه السلام بر برادرش، ابو جعفر محمد بن على عليه السلام ، داخل شد و با او نامه اى چند بود از اهل كوفه كه به زيد نوشته بودند و در آن نامه ها او را به سوى ديار خويش خوانده بودند، و به جمعيت خويش خبر داده و از او خواسته بودند كه خروج كند.

امام محمدباقر عليه السلام فرمود كه: «اين نامه ها از جانب ايشان آغاز شده، بى آن كه تو نامه به ايشان نوشته باشى، يا جواب نامه اى است كه به ايشان نوشته اى و ايشان را به سوى خروج خوانده اى؟». زيد عرض كرد كه: بلكه آغاز از جانب اين قوم شده، و بى آن كه من نامه بنويسم، نامه ها به من نوشته اند؛ به جهت معرفت ايشان به حق ما، و به خويشى ما نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و به جهت آنچه در كتاب خداى عزّوجلّ مى يابند از وجوب دوستى ما، و فرض اطاعت ما، و به جهت آنچه ما در آنيم از دلتنگى و دست تنگى و بلا و مكاره دشمنان كه به ما مى رسد.

امام محمد باقر عليه السلام فرمود: «به درستى كه اطاعت واجب گرديد از جانب خداى عزّوجلّ و طريقه اى است كه آن را از پيشينيان امضا فرموده، و همچنين در پسينيان آن را جارى خواهد گردانيد. و طاعت براى يكى از ما (يعنى: امام) و دوستى براى همه است. و امر خدا براى دوستانش جارى مى شود، به حكم پيوسته و قضاى محتوم، و جزم و قطعى (كه ناگريز است از آن، و حكم شده) كه البته واقع خواهد شد، و قدرى تقدير شده، و نافذ يا جارى بر مقدارى كه موافق حكمت باشد، و تفاوت و خللى در آن راه نداشته باشد، و مدتى نام برده شده و محدود در وقتى كه معلوم است. پس بايد كه آنان كه يقين ندارند، تو را بر سبكى ندارند (و وضعى نكنى كه تو را سبك شمارند).

به درستى كه ايشان، هرگز از تو دفع نخواهد كرد از تقدير خدا چيزى را» (اين، اقتباسى است كه حضرت عليه السلام از آيه سوره روم (1) و جاثيه (2) فرموده). و فرمود كه: «پس شتاب مكن؛ زيرا كه خدا به جهت شتاب بندگان شتاب نمى كند، و اراده مكن كه بر اراده خدا پيشى بگيرى كه بليه تو را عاجز مى كند، و مى اندازد و هلاك مى سازد».

راوى مى گويد كه: زيد در نزد اين سخن، به خشم آمد و گفت كه: امام از ما، آن نيست كه در خانه خود نشيند و پرده بر خويش بياويزد، و مردم را از جهاد باز دارد، وليكن امام از ما، كسى است كه اطراف و جوانب خود را از دشمن منع كند (كه دست بردى نكنند) و در راه خدا جهاد كند، چنانچه حقّ جهاد اوست. و دفع كند از رعيّت خود، و منع نمايد از حريم خود (و حريم هر كسى، آن چيزى است كه محافظتش بر او واجب باشد و نگذارد كه هتك حرمت آن شود).

امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: «اى برادر من، آيا از نفس خود مى شناسى چيزى را از آنچه نفس خويش را به آن نسبت دادى، و مى توانى كه بر آن شاهدى بياورى از كتاب خدا، يا حجتى از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله ، يا به آن مثلى را بيان كنى؟ زيرا كه خداى عزّوجلّ چيزى چند را حلال نموده، و چيزى چند را حرام فرموده، و چيزى چند را واجب گردانيده، و مثل ها را بيان كرده، و طريقه اى چند را قرار داده، و امامى را كه به امر او قيام مى نمايد، در شبهه قرار نداده در آنچه براى او واجب ساخته؛ از طاعت تا سبقت گيرد او را در امرى پيش از محل آن، يا در آن مجاهده نمايد پيش از حلول آن، و حال آن كه خداى عزّوجلّ در باب شكارى فرموده: [و] « لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أنْتُمْ حُرُمٌ» (3) (و در قرآن واو پيش از «لاتَقْتُلُوا» نيست؛ بلكه چنين است كه: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أنْتُمْ حُرُمٌ» (4) )، يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد مكشيد شكارى را و حال آن كه شما احرام برندگان باشيد به حج يا عمره» .

حضرت فرمود كه: «آيا كشتن شكارى بزرگتر است، يا كشتن تنى كه خدا حرام گردانيده؟ و براى هر چيزى محلى قرار داده و خداى عزّوجلّ فرموده: «وَ إذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا» ، يعنى: «و چون از احرام بيرون آييد، و حلائل شويد، پس شكار كنيد». و باز خداى عزّوجلّ فرموده: «لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ» (5) ، يعنى: «حلال مداريد و حرمت مشكنيد نشانه هاى خدا را، و حلال مكنيد ماه حرام را» (به قتال و غارت در آن. و خدا ماه ها را شماره معلومى قرار داده، پس چهار ماه از آن را حرام گردانيده، و فرموده: «فَسيحُوا فى اْلأَرْضِ أرْبَعَةَ أشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزى اللّهِ» (6) ، يعنى: «پس بگرديد اى مشركان، در زمين (و بياييد و برويد ايمن از تعرض مسلمانان) در ظرف مدت چهار ماه (كه تفسير شده به يازدهم ذى الحجه تا دهم ربيع الاخر). و بدانيد اى عهد شكنان، آن كه شما نمى توانيد كه خدا را عاجز كنيد». بعد از آن، خداى تبارك و تعالى فرموده كه: «فَإذا انْسَلَخَ اْلأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» (7)

، يعنى: «پس چون بگذرد ماه هاى حرام (كه بيست روز از ذى الحجه و محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز ربيع الاخر است، يا ذى القعده و ذى الحجه و محرم و رجب) پس بكشيد مشركان را در هر جا كه بيابيد ايشان را» (خواه در حرم و خواه در غير آن). و فرموده است كه: «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أجَلَهُ» (8) ، يعنى: «و قصد مكنيد عقد نكاح زنانى را كه در عده اند، تا برسد كتاب (يعنى: آنچه خدا نوشته و واجب گردنيده از عدّه) به غايت مدت خود» (و مدّت آن منقضى گردد). و خداى تعالى براى هر چيزى، محلى قرار داده و براى هر مدتى، نوشته اى را.

پس اگر تو گواهى هستى از جانب پروردگار خود، و با يقين و قطعى كه از اين امر دارى، و بيان شغلى كه مى خواهى متوجه آن شوى، به كار خود مشغول باش، و اگر نه، كارى را قصد مكن كه تو نسبت به آن، در شك و شبهه باشى، و منازعه مكن در باب زوال پادشاهى (بنى اميه) كه بَر و ميوه آن، تمام نشده و مدت آن، منقطع نگرديده، و نوشته به غايت مدت خود نرسيده. پس اگر نهايت آن برسد، و ميوه آن منقطع شود، و نوشته به غايت مدت خود رسد، فاصله اى كه ميان دو دولت حق است (يعنى: دولت باطل) بريده شود، و انتظام امر پياپى گردد. و هر آينه خدا در تابع و متبوع، خوارى و ذلت را در پى در آورد.

پناه مى برم به خدا، از امامى كه وقت آن را نداند. پس تابع در آن، از متبوع داناتر باشد. اى برادر من، آيا مى خواهى كه زنده گردانى ملت قومى را كه به آيات خدا كافر شدند، و رسول او را نافرمانى كردند و خواهش هاى خويش را پيروى نمودند، بى هدايتى از جانب خدا و خلافت را ادعا كردند، بدون آن كه دليل و حجتى روشن از جانب خداى تعالى، يا وصيتى از جانب رسول آن جناب داشته باشند؟ پناه مى دهم تو را به خدا اى برادر من، از آن كه فردا در كُناسه كوفه بردار رفته باشى» .

بعد از آن، آب در چشم هاى آن حضرت گرديد، و قطرات اشك بر رويش روان شد، و فرمود كه: «خدا حكم كند ميان ما و آنها كه پرده ما را دريدند، و حق ما را دانسته، انكار كردند، و راز ما را فاش نمودند، و ما را به سوى غير جدّ ما نسبت دادند (كه ما را پسر پيغمبر ندانستند) و در حق ما گفتند آنچه را كه ما آن را در شأن خود نگفتيم». .


1- .روم، 60.
2- .جاثيه، 19.
3- .مائده، 95.
4- .در نسخه موجود در نزد مترجم _ رحمه اللّه _ چنين بوده و از اين رو، وى متعرض آن شده است.
5- .مائده ، 2 .
6- .توبه، 2.
7- .توبه، 5.
8- .بقره ، 235 .

ص: 236

. .

ص: 237

. .

ص: 238

. .

ص: 239

. .

ص: 240

4173.ربيع الأبرار ، كوفى ( _ به نقل از محمّد بن حنفيّه _ ) بَعْضُ أَصْحَابِنَا ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ مُوسَى بْنِ زَنْجَوَيْهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَكَمِ الْأَرْمَنِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :أَتَيْنَا خَدِيجَةَ _ بِنْتَ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليهماالسلام _ نُعَزِّيهَا بِابْنِ بِنْتِهَا ، فَوَجَدْنَا عِنْدَهَا مُوسَى بْنَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ ، فَإِذَا هِيَ فِي نَاحِيَةٍ قَرِيباً مِنَ النِّسَاءِ ، فَعَزَّيْنَاهُمْ ، ثُمَّ أَقْبَلْنَا عَلَيْهِ ، فَإِذَا هُوَ يَقُولُ لِابْنَةِ أَبِي يَشْكُرَ الرَّاثِيَةِ : قُولِي ، فَقَالَتْ :

اُعْدُدْ رَسُولَ اللّهِ وَ اعْدُدْ بَعْدَهُأَسَدَ الْاءِلهِ وَ ثَالِثاً عَبَّاسَا وَ اعْدُدْ عَلِيَّ الْخَيْرِ وَ اعْدُدْ جَعْفَراًوَ اعْدُدْ عَقِيلاً بَعْدَهُ الرُّوَّاسَا .

فَقَالَ : أَحْسَنْتِ وَ أَطْرَبْتِنِي ، زِيدِينِي ، فَانْدَفَعَتْ تَقُولُ :

وَ مِنَّا إِمَامُ الْمُتَّقِينَ مُحَمَّدٌوَ حَمْزَةُ مِنَّا وَ الْمُهَذَّبُ جَعْفَرُ وَ مِنَّا عَلِيٌّ صِهْرُهُ وَ ابْنُ عَمِّهِوَ فَارِسُهُ ذَاكَ الْاءِمَامُ الْمُطَهَّرُ

فَأَقَمْنَا عِنْدَهَا حَتّى كَادَ اللَّيْلُ أَنْ يَجِيءَ .

ثُمَّ قَالَتْ خَدِيجَةُ : سَمِعْتُ عَمِّي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ وَ هُوَ يَقُولُ : «إِنَّمَا تَحْتَاجُ الْمَرْأَةُ فِي الْمَأْتَمِ إِلَى النَّوْحِ لِتَسِيلَ دَمْعَتُهَا ، وَ لَا يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تَقُولَ هُجْراً ، فَإِذَا جَاءَ اللَّيْلُ ، فَ_لَا تُؤْذِي الْمَ_لَائِكَةَ بِالنَّوْحِ».

ثُمَّ خَرَجْنَا ، فَغَدَوْنَا إِلَيْهَا غُدْوَةً ، فَتَذَاكَرْنَا عِنْدَهَا اخْتِزَالَ مَنْزِلِهَا مِنْ دَارِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، فَقَالَ : هذِهِ دَارٌ تُسَمّى دَارَ السَّرِقَةِ ، فَقَالَتْ : هذَا مَا اصْطَفى مَهْدِيُّنَا _ تَعْنِي مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ تُمَازِحُهُ بِذلِكَ _ فَقَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللّهِ : وَ اللّهِ ، لَأُخْبِرَنَّكُمْ بِالْعَجَبِ :

رَأَيْتُ أَبِي _ رَحِمَهُ اللّهُ _ لَمَّا أَخَذَ فِي أَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، وَ أَجْمَعَ عَلى لِقَاءِ أَصْحَابِهِ ، فَقَالَ : لَا أَجِدُ هذَا الْأَمْرَ يَسْتَقِيمُ إِلَا أَنْ أَلْقى أَبَا عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ، فَانْطَلَقَ _ وَ هُوَ مُتَّكٍ عَلَيَّ _ فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ حَتّى أَتَيْنَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَلَقِينَاهُ خَارِجاً يُرِيدُ الْمَسْجِدَ ، فَاسْتَوْقَفَهُ أَبِي وَ كَلَّمَهُ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَيْسَ هذَا مَوْضِعَ ذلِكَ ، نَلْتَقِي إِنْ شَاءَ اللّهُ» فَرَجَعَ أَبِي مَسْرُوراً .

ثُمَّ أَقَامَ حَتّى إِذَا كَانَ الْغَدُ أَوْ بَعْدَهُ بِيَوْمٍ ، انْطَلَقْنَا حَتّى أَتَيْنَاهُ ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبِي وَ أَنَا مَعَهُ ، فَابْتَدَأَ الْكَ_لَامَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ فِيمَا يَقُولُ : قَدْ عَلِمْتَ _ جُعِلْتُ فِدَاكَ _ أَنَّ السِّنَّ لِي عَلَيْكَ ، وَ أَنَّ فِي قَوْمِكَ مَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْكَ ، وَ لكِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ قَدْ قَدَّمَ لَكَ فَضْلاً لَيْسَ هُوَ لِأَحَدٍ مِنْ قَوْمِكَ ، وَ قَدْ جِئْتُكَ مُعْتَمِداً لِمَا أَعْلَمُ مِنْ بِرِّكَ ، وَ أَعْلَمُ _ فَدَيْتُكَ _ أَنَّكَ إِذَا أَجَبْتَنِي لَمْ يَتَخَلَّفْ عَنِّي أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِكَ ، وَ لَمْ يَخْتَلِفْ عَلَيَّ اثْنَانِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ لَا غَيْرِهِمْ .

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّكَ تَجِدُ غَيْرِي أَطْوَعَ لَكَ مِنِّي ، وَ لَا حَاجَةَ لَكَ فِي ؛ فَوَ اللّهِ ، إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنِّي أُرِيدُ الْبَادِيَةَ أَوْ أَهُمُّ بِهَا ، فَأَثْقُلُ عَنْهَا ، وَ أُرِيدُ الْحَجَّ فَمَا أُدْرِكُهُ إِلَا بَعْدَ كَدٍّ وَ تَعَبٍ وَ مَشَقَّةٍ عَلى نَفْسِي ؛ فَاطْلُبْ غَيْرِي ، وَ سَلْهُ ذلِكَ ، وَ لَا تُعْلِمْهُمْ أَنَّكَ جِئْتَنِي» .

فَقَالَ لَهُ : إِنَّ النَّاسَ مَادُّونَ أَعْنَاقَهُمْ إِلَيْكَ ، وَ إِنْ أَجَبْتَنِي لَمْ يَتَخَلَّفْ عَنِّي أَحَدٌ ، وَ لَكَ أَنْ لَا تُكَلَّفَ قِتَالاً وَ لَا مَكْرُوهاً.

قَالَ : وَ هَجَمَ عَلَيْنَا نَاسٌ فَدَخَلُوا ، وَ قَطَعُوا كَ_لَامَنَا ، فَقَالَ أَبِي : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا تَقُولُ ؟ فَقَالَ : «نَلْتَقِي إِنْ شَاءَ اللّهُ». فَقَالَ : أَ لَيْسَ عَلى مَا أُحِبُّ ؟ فَقَالَ : «عَلى مَا تُحِبُّ _ إِنْ شَاءَ اللّهُ _ مِنْ إِصْ_لَاحِكَ».

ثُمَّ انْصَرَفَ حَتّى جَاءَ الْبَيْتَ ، فَبَعَثَ رَسُولاً إِلى مُحَمَّدٍ فِي جَبَلٍ بِجُهَيْنَةَ _ يُقَالُ لَهُ : الْأَشْقَرُ _ عَلى لَيْلَتَيْنِ مِنَ الْمَدِينَةِ ، فَبَشَّرَهُ ، وَ أَعْلَمَهُ أَنَّهُ قَدْ ظَفِرَ لَهُ بِوَجْهِ حَاجَتِهِ وَ مَا طَلَبَ .

ثُمَّ عَادَ بَعْدَ ثَ_لَاثَةِ أَيَّامٍ ، فَوُقِّفْنَا بِالْبَابِ _ وَ لَمْ نَكُنْ نُحْجَبُ إِذَا جِئْنَا _ فَأَبْطَأَ الرَّسُولُ ، ثُمَّ أَذِنَ لَنَا ، فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ ، فَجَلَسْتُ فِي نَاحِيَةِ الْحُجْرَةِ ، وَ دَنَا أَبِي إِلَيْهِ ، فَقَبَّلَ رَأْسَهُ ، ثُمَّ قَالَ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَدْ عُدْتُ إِلَيْكَ رَاجِياً ، مُؤَمِّلاً ، قَدِ انْبَسَطَ رَجَائِي وَ أَمَلِي ، وَ رَجَوْتُ الدَّرْكَ لِحَاجَتِي .

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا ابْنَ عَمِّ ، إِنِّي أُعِيذُكَ بِاللّهِ مِنَ التَّعَرُّضِ لِهذَا الْأَمْرِ الَّذِي أَمْسَيْتَ فِيهِ ، وَ إِنِّي لَخَائِفٌ عَلَيْكَ أَنْ يَكْسِبَكَ شَرّاً».

فَجَرَى الْكَ_لَامُ بَيْنَهُمَا حَتّى أَفْضى إِلى مَا لَمْ يَكُنْ يُرِيدُ ، وَ كَانَ مِنْ قَوْلِهِ : بِأَيِّ شَيْءٍ كَانَ الْحُسَيْنُ أَحَقَّ بِهَا مِنْ الْحَسَنِ ؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «رَحِمَ اللّهُ الْحَسَنَ وَ رَحِمَ الْحُسَيْنَ عليهماالسلام ، وَ كَيْفَ ذَكَرْتَ هذَا ؟!» قَالَ : لِأَنَّ الْحُسَيْنَ عليه السلام كَانَ يَنْبَغِي لَهُ _ إِذَا عَدَلَ _ أَنْ يَجْعَلَهَا فِي الْأَسَنِّ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ عليه السلام .

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ لَمَّا أَنْ أَوْحى إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، أَوْحى إِلَيْهِ بِمَا شَاءَ ، وَ لَمْ يُؤَامِرْ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ ، وَ أَمَرَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام بِمَا شَاءَ ، فَفَعَلَ مَا أُمِرَ بِهِ ، وَ لَسْنَا نَقُولُ فِيهِ إِلَا مَا قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ تَبْجِيلِهِ وَ تَصْدِيقِهِ ، فَلَوْ كَانَ أَمَرَ الْحُسَيْنَ عليه السلام أَنْ يُصَيِّرَهَا فِي الْأَسَنِّ ، أَوْ يَنْقُلَهَا فِي وُلْدِهِمَا _ يَعْنِي الْوَصِيَّةَ _ لَفَعَلَ ذلِكَ الْحُسَيْنُ عليه السلام ، وَ مَا هُوَ بِالْمُتَّهَمِ عِنْدَنَا فِي الذَّخِيرَةِ لِنَفْسِهِ ، وَ لَقَدْ وَلّى وَ تَرَكَ ذلِكَ ، وَ لكِنَّهُ مَضى لِمَا أُمِرَ بِهِ ، وَ هُوَ جَدُّكَ وَ عَمُّكَ ؛ فَإِنْ قُلْتَ خَيْراً ، فَمَا أَوْلَاكَ بِهِ ، وَ إِنْ قُلْتَ هُجْراً ، فَيَغْفِرُ اللّهُ لَكَ ، أَطِعْنِي يَا ابْنَ عَمِّ ، وَ اسْمَعْ كَ_لَامِي ، فَوَ اللّهِ _ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَا هُوَ _ لَا آلُوكَ نُصْحاً وَ حِرْصاً ، فَكَيْفَ وَ لَا أَرَاكَ تَفْعَلُ ، وَ مَا لِأَمْرِ اللّهِ مِنْ مَرَدٍّ» .

فَسُرَّ أَبِي عِنْدَ ذلِكَ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «وَ اللّهِ ، إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنَّهُ الْأَحْوَلُ الْأَكْشَفُ ، الْأَخْضَرُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ عِنْدَ بَطْنِ مَسِيلِهَا».

فَقَالَ أَبِي : لَيْسَ هُوَ ذلِكَ ، وَ اللّهِ ، لَيُحَارِبَنَّ بِالْيَوْمِ يَوْماً ، وَ بِالسَّاعَةِ سَاعَةً ، وَ بِالسَّنَةِ سَنَةً ، وَ لَيَقُومَنَّ بِثَأْرِ بَنِي أَبِي طَالِبٍ جَمِيعاً .

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَغْفِرُ اللّهُ لَكَ ، مَا أَخْوَفَنِي أَنْ يَكُونَ هذَا الْبَيْتُ يَلْحَقُ صَاحِبَنَا :

[.........................................]مَنَّتْكَ نَفْسُكَ فِي الْخَ_لَاءِ ضَ_لَالاً

لَا وَ اللّهِ ، لَا يَمْلِكُ أَكْثَرَ مِنْ حِيطَانِ الْمَدِينَةِ ، وَ لَا يَبْلُغُ عَمَلُهُ الطَّائِفَ إِذَا أَحْفَلَ _ يَعْنِي إِذَا أَجْهَدَ نَفْسَهُ _ وَ مَا لِلْأَمْرِ مِنْ بُدٍّ أَنْ يَقَعَ ، فَاتَّقِ اللّهَ ، وَ ارْحَمْ نَفْسَكَ وَ بَنِي أَبِيكَ ؛ فَوَ اللّهِ ، إِنِّي لَأَرَاهُ أَشْأَمَ سَلْحَةٍ أَخْرَجَتْهَا أَصْ_لَابُ الرِّجَالِ إِلى أَرْحَامِ النِّسَاءِ ؛ وَ اللّهِ ، إِنَّهُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ بَيْنَ دُورِهَا ؛ وَ اللّهِ ، لَكَأَنِّي بِهِ صَرِيعاً ، مَسْلُوباً بِزَّتَهُ ، بَيْنَ رِجْلَيْهِ لَبِنَةٌ ، وَ لَا يَنْفَعُ هذَا الْغُ_لَامَ مَا يَسْمَعُ _ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللّهِ : يَعْنِينِي _ وَ لَيَخْرُجَنَّ مَعَهُ فَيُهْزَمُ وَ يُقْتَلُ صَاحِبُهُ ، ثُمَّ يَمْضِي ، فَيَخْرُجُ مَعَهُ رَايَةٌ أُخْرى ، فَيُقْتَلُ كَبْشُهَا ، وَ يَتَفَرَّقُ جَيْشُهَا ، فَإِنْ أَطَاعَنِي ، فَلْيَطْلُبِ الْأَمَانَ عِنْدَ ذلِكَ مِنْ بَنِي الْعَبَّاسِ حَتّى يَأْتِيَهُ اللّهُ بِالْفَرَجِ .

وَ لَقَدْ عَلِمْتُ بِأَنَّ هذَا الْأَمْرَ لَا يَتِمُّ ، وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ وَ نَعْلَمُ أَنَّ ابْنَكَ الْأَحْوَلُ الْأَخْضَرُ الْأَكْشَفُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ بَيْنَ دُورِهَا عِنْدَ بَطْنِ مَسِيلِهَا» .

فَقَامَ أَبِي وَ هُوَ يَقُولُ : بَلْ يُغْنِي اللّهُ عَنْكَ ؛ وَ لَتَعُودَنَّ ، أَوْ لَيَقِي اللّهُ بِكَ وَ بِغَيْرِكَ ، وَ مَا أَرَدْتَ بِهذَا إِلَا امْتِنَاعَ غَيْرِكَ ، وَ أَنْ تَكُونَ ذَرِيعَتَهُمْ إِلى ذلِكَ .

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «اللّهُ يَعْلَمُ مَا أُرِيدُ إِلَا نُصْحَكَ وَ رُشْدَكَ ، وَ مَا عَلَيَّ إِلَا الْجَهْدُ».

فَقَامَ أَبِي يَجُرُّ ثَوْبَهُ مُغْضَباً ، فَلَحِقَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ : «أُخْبِرُكَ أَنِّي سَمِعْتُ عَمَّكَ _ وَ هُوَ خَالُكَ _ يَذْكُرُ أَنَّكَ وَ بَنِي أَبِيكَ سَتُقْتَلُونَ ، فَإِنْ أَطَعْتَنِي وَ رَأَيْتَ أَنْ تَدْفَعَ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ، فَافْعَلْ ؛ فَوَ اللّهِ _ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ ، الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ ، الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ عَلى خَلْقِهِ _ لَوَدِدْتُ أَنِّي فَدَيْتُكَ بِوُلْدِي ، وَ بِأَحَبِّهِمْ إِلَيَّ ، وَ بِأَحَبِّ أَهْلِ بَيْتِي إِلَيَّ ، وَ مَا يَعْدِلُكَ عِنْدِي شَيْءٌ ، فَ_لَا تَرى أَنِّي غَشَشْتُكَ». فَخَرَجَ أَبِي مِنْ عِنْدِهِ مُغْضَباً أَسِفاً .

قَالَ : فَمَا أَقَمْنَا بَعْدَ ذلِكَ إِلَا قَلِيلًا _ عِشْرِينَ لَيْلَةً أَوْ نَحْوَهَا _ حَتّى قَدِمَتْ رُسُلُ أَبِي جَعْفَرٍ ، فَأَخَذُوا أَبِي وَ عُمُومَتِي : سُلَيْمَانَ بْنَ حَسَنٍ ، وَ حَسَنَ بْنَ حَسَنٍ ، وَ إِبْرَاهِيمَ بْنَ حَسَنٍ ، وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ ، وَ عَلِيَّ بْنَ حَسَنٍ ، وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ بْنِ حَسَنٍ ، وَ عَلِيَّ بْنَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ حَسَنٍ ، وَ حَسَنَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ حَسَنٍ ، وَ طَبَاطَبَا إِبْرَاهِيمَ بْنَ إِسْمَاعِيلَ بْنِ حَسَنٍ ، وَ عَبْدَ اللّهِ بْنَ دَاوُدَ .

قَالَ : فَصُفِّدُوا فِي الْحَدِيدِ ، ثُمَّ حُمِلُوا فِي مَحَامِلَ أَعْرَاءً لَا وِطَاءَ فِيهَا ، وَ وُقِّفُوا بِالْمُصَلّى لِكَيْ يَشْتِمَهُمُ النَّاسُ .

قَالَ : فَكَفَّ النَّاسُ عَنْهُمْ ، وَ رَقُّوا لَهُمْ لِلْحَالِ الَّتِي هُمْ فِيهَا ، ثُمَّ انْطَلَقُوا بِهِمْ حَتّى وُقِّفُوا عِنْدَ بَابِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

قَالَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيُّ : فَحَدَّثَتْنَا خَدِيجَةُ بِنْتُ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ : أَنَّهُمْ لَمَّا أُوقِفُوا عِنْدَ بَابِ الْمَسْجِدِ _ الْبَابِ الَّذِي يُقَالُ لَهُ : بَابُ جَبْرَئِيلَ _ أَطْلَعَ عَلَيْهِمْ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ وَ عَامَّةُ رِدَائِهِ مَطْرُوحٌ بِالْأَرْضِ _ ثُمَّ أَطْلَعَ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ ، فَقَالَ : «لَعَنَكُمُ اللّهُ يَا مَعَاشِرَ الْأَنْصَارِ _ ثَ_لَاثاً _ مَا عَلى هذَا عَاهَدْتُمْ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ لَا بَايَعْتُمُوهُ ، أَمَا وَ اللّهِ إِنْ كُنْتُ حَرِيصاً ، وَ لَكِنِّي غُلِبْتُ ، وَ لَيْسَ لِلْقَضَاءِ مَدْفَعٌ».

ثُمَّ قَامَ وَ أَخَذَ إِحْدى نَعْلَيْهِ ، فَأَدْخَلَهَا رِجْلَهُ ، وَ الْأُخْرى فِي يَدِهِ ، وَ عَامَّةُ رِدَائِهِ يَجُرُّهُ فِي الْأَرْضِ ، ثُمَّ دَخَلَ بَيْتَهُ ، فَحُمَّ عِشْرِينَ لَيْلَةً لَمْ يَزَلْ يَبْكِي فِيهَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ حَتّى خِفْنَا عَلَيْهِ . فَهَذَا حَدِيثُ خَدِيجَةَ .

قَالَ الْجَعْفَرِيُّ : وَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ : أَنَّهُ لَمَّا طُلِعَ بِالْقَوْمِ فِي الْمَحَامِلِ ، قَامَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام مِنَ الْمَسْجِدِ ، ثُمَّ أَهْوى إِلَى الْمَحْمِلِ الَّذِي فِيهِ عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْحَسَنِ يُرِيدُ كَ_لَامَهُ ، فَمُنِعَ أَشَدَّ الْمَنْعِ ، وَ أَهْوى إِلَيْهِ الْحَرَسِيُّ ، فَدَفَعَهُ ،

وَ قَالَ : تَنَحَّ عَنْ هذَا ؛ فَإِنَّ اللّهَ سَيَكْفِيكَ وَ يَكْفِي غَيْرَكَ ، ثُمَّ دُخِلَ بِهِمُ الزُّقَاقَ ، وَ رَجَعَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِلى مَنْزِلِهِ ، فَلَمْ يُبْلَغْ بِهِمُ الْبَقِيعَ حَتَّى ابْتُلِيَ الْحَرَسِيُّ بَ_لَاءً شَدِيداً ، رَمَحَتْهُ نَاقَتُهُ ، فَدَقَّتْ وَرِكَهُ ، فَمَاتَ فِيهَا ، وَ مُضِيَ بِالْقَوْمِ .

فَأَقَمْنَا بَعْدَ ذلِكَ حِيناً ، ثُمَّ أُتِيَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَسَنٍ ، فَأُخْبِرَ أَنَّ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ قُتِلُوا _ قَتَلَهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ _ إِلَا حَسَنَ بْنَ جَعْفَرٍ وَ طَبَاطَبَا وَ عَلِيَّ بْنَ إِبْرَاهِيمَ وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللّهِ بْنَ دَاوُدَ .

قَالَ : فَظَهَرَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ عِنْدَ ذلِكَ ، وَ دَعَا النَّاسَ لِبَيْعَتِهِ .

قَالَ : فَكُنْتُ ثَالِثَ ثَ_لَاثَةٍ بَايَعُوهُ ، وَ اسْتَوْثَقَ النَّاسَ لِبَيْعَتِهِ ، وَ لَمْ يَخْتَلِفْ عَلَيْهِ قُرَشِيٌّ وَ لَا أَنْصَارِيٌّ وَ لَا عَرَبِيٌّ .

قَالَ : وَ شَاوَرَ عِيسَى بْنَ زَيْدٍ _ وَ كَانَ مِنْ ثِقَاتِهِ وَ كَانَ عَلى شُرَطِهِ _ فَشَاوَرَهُ فِي الْبِعْثَةِ إِلى وُجُوهِ قَوْمِهِ ، فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ : إِنْ دَعَوْتَهُمْ دُعَاءً يَسِيراً ، لَمْ يُجِيبُوكَ ، أَوْ تَغْلُظَ عَلَيْهِمْ ، فَخَلِّنِي وَ إِيَّاهُمْ ، فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : امْضِ إِلى مَنْ أَرَدْتَ مِنْهُمْ ، فَقَالَ : ابْعَثْ إِلى رَئِيسِهِمْ وَ كَبِيرِهِمْ _ يَعْنِي أَبَا عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام _ فَإِنَّكَ إِذَا أَغْلَظْتَ عَلَيْهِ ، عَلِمُوا جَمِيعاً أَنَّكَ سَتُمِرُّهُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الَّتِي أَمْرَرْتَ عَلَيْهَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام .

قَالَ : فَوَ اللّهِ ، مَا لَبِثْنَا أَنْ أُتِيَ بِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام حَتّى أُوقِفَ بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ : أَسْلِمْ ؛ تَسْلَمْ .

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَ حَدَثَتْ نُبُوَّةٌ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؟».

فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : لَا ، وَ لكِنْ بَايِعْ ؛ تَأْمَنْ عَلى نَفْسِكَ وَ مَالِكَ وَ وُلْدِكَ ، وَ لَا تُكَلَّفَنَّ حَرْباً .

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «مَا فِيَّ حَرْبٌ وَ لَا قِتَالٌ ، وَ لَقَدْ تَقَدَّمْتُ إِلى أَبِيكَ ، وَ حَذَّرْتُهُ الَّذِي حَاقَ بِهِ ، وَ لكِنْ لَا يَنْفَعُ حَذَرٌ مِنْ قَدَرٍ ، يَا ابْنَ أَخِي ، عَلَيْكَ بِالشَّبَابِ ، وَ دَعْ عَنْكَ الشُّيُوخَ».

فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : مَا أَقْرَبَ مَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فِي السِّنِّ!

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنِّي لَمْ أُعَازَّكَ ، وَ لَمْ أَجِئْ لِأَتَقَدَّمَ عَلَيْكَ فِي الَّذِي أَنْتَ فِيهِ».

فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : لَا وَ اللّهِ ، لَا بُدَّ مِنْ أَنْ تُبَايِعَ .

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «مَا فِيَّ يَا ابْنَ أَخِي طَلَبٌ وَ لَا حَرْبٌ ، وَ إِنِّي لَأُرِيدُ الْخُرُوجَ إِلَى الْبَادِيَةِ ، فَيَصُدُّنِي ذلِكَ ، وَ يَثْقُلُ عَلَيَّ حَتّى تُكَلِّمَنِي فِي ذلِكَ الْأَهْلُ غَيْرَ مَرَّةٍ ، وَ لَا يَمْنَعُنِي مِنْهُ إِلَا الضَّعْفُ ، وَ اللّهِ وَ الرَّحِمِ أَنْ تُدْبِرَ عَنَّا ، وَ نَشْقى بِكَ».

فَقَالَ لَهُ : يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، قَدْ وَ اللّهِ مَاتَ أَبُو الدَّوَانِيقِ يَعْنِي أَبَا جَعْفَرٍ .

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «وَ مَا تَصْنَعُ بِي وَ قَدْ مَاتَ ؟».

قَالَ : أُرِيدُ الْجَمَالَ بِكَ .

قَالَ : «مَا إِلى مَا تُرِيدُ سَبِيلٌ ، لَا وَ اللّهِ ، مَا مَاتَ أَبُو الدَّوَانِيقِ إِلَا أَنْ يَكُونَ مَاتَ مَوْتَ النَّوْمِ» .

قَالَ : وَ اللّهِ ، لَتُبَايِعُنِي طَائِعاً أَوْ مُكْرَهاً ، وَ لَا تُحْمَدُ فِي بَيْعَتِكَ ، فَأَبى عَلَيْهِ إِبَاءً شَدِيداً ، وَ أَمَرَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ .

فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ : أَمَا إِنْ طَرَحْنَاهُ فِي السِّجْنِ _ وَ قَدْ خَرِبَ السِّجْنُ ، وَ لَيْسَ عَلَيْهِ الْيَوْمَ غَلَقٌ _ خِفْنَا أَنْ يَهْرُبَ مِنْهُ ، فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، ثُمَّ قَالَ : «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ ، أَ وَ تُرَاكَ تَسْجُنُنِي ؟».

قَالَ : نَعَمْ ، وَ الَّذِي أَكْرَمَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِالنُّبُوَّةِ لَأُسْجِنَنَّكَ ، وَ لَأُشَدِّدَنَّ عَلَيْكَ ، فَقَالَ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ : احْبِسُوهُ فِي الْمَخْبَاَء_ وَ ذلِكَ دَارُ رَيْطَةَ الْيَوْمَ _ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَمَا وَ اللّهِ إِنِّي سَأَقُولُ ، ثُمَّ أُصَدَّقُ».

فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ : لَوْ تَكَلَّمْتَ لَكَسَرْتُ فَمَكَ .

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَمَا وَ اللّهِ يَا أَكْشَفُ يَا أَزْرَقُ ، لَكَأَنِّي بِكَ تَطْلُبُ لِنَفْسِكَ جُحْراً تَدْخُلُ فِيهِ ، وَ مَا أَنْتَ فِي الْمَذْكُورِينَ عِنْدَ اللِّقَاءِ ، وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ _ إِذَا صُفِّقَ خَلْفَكَ _ طِرْتَ مِثْلَ الْهَيْقِ النَّافِرِ». فَنَفَرَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ بِانْتِهَارٍ : احْبِسْهُ ، وَ شَدِّدْ عَلَيْهِ ، وَ اغْلُظْ عَلَيْهِ .

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَمَا وَ اللّهِ لَكَأَنِّي بِكَ خَارِجاً مِنْ سُدَّةِ أَشْجَعَ إِلى بَطْنِ الْوَادِي ، وَ قَدْ حَمَلَ عَلَيْكَ فَارِسٌ مُعْلِمٌ ، فِي يَدِهِ طِرَادَةٌ ، نِصْفُهَا أَبْيَضُ ، وَ نِصْفُهَا أَسْوَدُ ، عَلى فَرَسٍ كُمَيْتٍ أَقْرَحَ ، فَطَعَنَكَ ، فَلَمْ يَصْنَعْ فِيكَ شَيْئاً ، وَ ضَرَبْتَ خَيْشُومَ فَرَسِهِ ، فَطَرَحْتَهُ ، وَ حَمَلَ عَلَيْكَ آخَرُ خَارِجٌ مِنْ زُقَاقِ آلِ أَبِي عَمَّارٍ الدُّؤَلِيِّينَ ، عَلَيْهِ غَدِيرَتَانِ مَضْفُورَتَانِ ، وَ قَدْ خَرَجَتَا مِنْ تَحْتِ بَيْضَتِهِ كَثِيرُ شَعْرِ الشَّارِبَيْنِ ، فَهُوَ وَ اللّهِ صَاحِبُكَ ، فَ_لَا رَحِمَ اللّهُ رِمَّتَهُ» .

فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، حَسِبْتَ فَأَخْطَأْتَ . وَ قَامَ إِلَيْهِ السُّرَاقِيُّ بْنُ سَلْخِ الْحُوتِ ، فَدَفَعَ فِي ظَهْرِهِ حَتّى أُدْخِلَ السِّجْنَ ، وَ اصْطُفِيَ مَا كَانَ لَهُ مِنْ مَالٍ ، وَ مَا كَانَ لِقَوْمِهِ مِمَّنْ لَمْ يَخْرُجْ مَعَ مُحَمَّدٍ .

قَالَ : فَطُلِعَ بِإِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، وَ هُوَ شَيْخٌ كَبِيرٌ ضَعِيفٌ ، قَدْ ذَهَبَتْ إِحْدى عَيْنَيْهِ ، وَ ذَهَبَتْ رِجْ_لَاهُ وَ هُوَ يُحْمَلُ حَمْلًا ، فَدَعَاهُ إِلَى الْبَيْعَةِ ،فَقَالَ لَهُ : يَا ابْنَ أَخِي ، إِنِّي شَيْخٌ كَبِيرٌ ضَعِيفٌ ، وَ أَنَا إِلى بِرِّكَ وَ عَوْنِكَ أَحْوَجُ .

فَقَالَ لَهُ : لَا بُدَّ مِنْ أَنْ تُبَايِعَ .

فَقَالَ لَهُ : وَ أَيَّ شَيْءٍ تَنْتَفِعُ ؛ بِبَيْعَتِي ؛ وَ اللّهِ ، إِنِّي لَأُضَيِّقُ عَلَيْكَ مَكَانَ اسْمِ رَجُلٍ إِنْ كَتَبْتَهُ .

قَال : لَا بُدَّ لَكَ أَنْ تَفْعَلَ . وَ أَغْلَظَ لَهُ فِي الْقَوْلِ .

فَقَالَ لَهُ إِسْمَاعِيلُ : ادْعُ لِي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ، فَلَعَلَّنَا نُبَايِعُ جَمِيعاً .

قَالَ : فَدَعَا جَعْفَراً عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ إِسْمَاعِيلُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُبَيِّنَ لَهُ فَافْعَلْ ، لَعَلَّ اللّهَ يَكُفُّهُ عَنَّا .

قَالَ : «قَدْ أَجْمَعْتُ أَلَا أُكَلِّمَهُ ، فَلْيَرَ فِيَّ رَأْيَهُ!» .

فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنْشُدُكَ اللّهَ هَلْ تَذْكُرُ يَوْماً أَتَيْتُ أَبَاكَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسلام وَ عَلَيَّ حُلَّتَانِ صَفْرَاوَانِ ، فَأَدَامَ النَّظَرَ إِلَيَّ ، فَبَكى ، فَقُلْتُ لَهُ : مَا يُبْكِيكَ ؟ فَقَالَ لِي : «يُبْكِينِي أَنَّكَ تُقْتَلُ عِنْدَ كِبَرِ سِنِّكَ ضَيَاعاً ، لَا يَنْتَطِحُ فِي دَمِكَ عَنْزَانِ». قَالَ : فَقُلْتُ : مَتى ذَاكَ ؟ قَالَ : «إِذَا دُعِيتَ إِلَى الْبَاطِلِ فَأَبَيْتَهُ ؛ وَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى الْأَحْوَلِ مَشُومِ قَوْمِهِ يَنْتَمِي مِنْ آلِ الْحَسَنِ عَلى مِنْبَرِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدْعُو إِلى نَفْسِهِ قَدْ تَسَمّى بِغَيْرِ اسْمِهِ ، فَأَحْدِثْ عَهْدَكَ ، وَ اكْتُبْ وَصِيَّتَكَ ؛ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فِي يَوْمِكَ أَوْ مِنْ غَدٍ»!؟

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «نَعَمْ ، وَ هذَا _ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ _ لَا يَصُومُ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَا أَقَلَّهُ ، فَأَسْتَوْدِعُكَ اللّهَ يَا أَبَا الْحَسَنِ ، وَ أَعْظَمَ اللّهُ أَجْرَنَا فِيكَ ، وَ أَحْسَنَ الْخِ_لَافَةَ عَلى مَنْ خَلَّفْتَ ، وَ «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» ».

قَالَ : ثُمَّ احْتُمِلَ إِسْمَاعِيلُ ، وَ رُدَّ جَعْفَرٌ إِلَى الْحَبْسِ . قَالَ : فَوَ اللّهِ ، مَا أَمْسَيْنَا حَتّى دَخَلَ عَلَيْهِ بَنُو أَخِيهِ : بَنُو مُعَاوِيَةَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ ، فَتَوَطَّؤُوهُ حَتّى قَتَلُوهُ ، وَ بَعَثَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ إِلى جَعْفَرٍ ، فَخَلّى سَبِيلَهُ .

قَالَ : وَ أَقَمْنَا بَعْدَ ذلِكَ حَتَّى اسْتَهْلَلْنَا شَهْرَ رَمَضَانَ ، فَبَلَغَنَا خُرُوجُ عِيسَى بْنِ مُوسى يُرِيدُ الْمَدِينَةَ .

قَالَ : فَتَقَدَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ عَلى مُقَدِّمَتِهِ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ ، وَ كَانَ عَلى مُقَدِّمَةِ عِيسَى بْنِ مُوسى : وُلْدُ الْحَسَنِ بْنِ زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ ، وَ قَاسِمٌ ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ زَيْدٍ ، وَ عَلِيٌّ وَ إِبْرَاهِيمُ بَنُو الْحَسَنِ بْنِ زَيْدٍ ، فَهُزِمَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ ، وَ قَدِمَ عِيسَى بْنُ مُوسَى الْمَدِينَةَ ، وَ صَارَ الْقِتَالُ بِالْمَدِينَةِ ، فَنَزَلَ بِذُبَابٍ ، وَ دَخَلَتْ عَلَيْنَا الْمُسَوِّدَةُ مِنْ خَلْفِنَا ، وَ خَرَجَ مُحَمَّدٌ فِي أَصْحَابِهِ حَتّى بَلَغَ السُّوقَ ، فَأَوْصَلَهُمْ ، وَ مَضى ، ثُمَّ تَبِعَهُمْ حَتَّى انْتَهى إِلى مَسْجِدِ الْخَوَّامِينَ ، فَنَظَرَ إِلى مَا هُنَاكَ فَضَاءٍ لَيْسَ فِيهِ مُسَوِّدٌ وَ لَا مُبَيِّضٌ ، فَاسْتَقْدَمَ حَتَّى انْتَهى إِلى شِعْبِ فَزَارَةَ ، ثُمَّ دَخَلَ هُذَيْلَ ، ثُمَّ مَضى إِلى أَشْجَعَ ، فَخَرَجَ إِلَيْهِ الْفَارِسُ _ الَّذِي قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ مِنْ خَلْفِهِ مِنْ سِكَّةِ هُذَيْلَ ، فَطَعَنَهُ ، فَلَمْ يَصْنَعْ فِيهِ شَيْئاً ، وَ حَمَلَ عَلَى الْفَارِسِ ، فَضَرَبَ خَيْشُومَ فَرَسِهِ بِالسَّيْفِ ، فَطَعَنَهُ الْفَارِسُ ، فَأَنْفَذَهُ فِي الدِّرْعِ ، وَ انْثَنى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ ، فَضَرَبَهُ ، فَأَثْخَنَهُ ، وَ خَرَجَ عَلَيْهِ حُمَيْدُ بْنُ قَحْطَبَةَ _ وَ هُوَ مُدْبِرٌ عَلَى الْفَارِسِ يَضْرِبُهُ _ مِنْ زُقَاقِ الْعَمَّارِيِّينَ ، فَطَعَنَهُ طَعْنَةً أَنْفَذَ السِّنَانَ فِيهِ ، فَكُسِرَ الرُّمْحُ ، وَ حَمَلَ عَلى حُمَيْدٍ ، فَطَعَنَهُ حُمَيْدٌ بِزُجِّ الرُّمْحِ ، فَصَرَعَهُ ، ثُمَّ نَزَلَ إِلَيْهِ ، فَضَرَبَهُ حَتّى أَثْخَنَهُ وَ قَتَلَهُ ، وَ أَخَذَ رَأْسَهُ ، وَ دَخَلَ الْجُنْدُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ ، وَ أُخِذَتِ الْمَدِينَةُ ، وَ أُجْلِينَا هَرَباً فِي الْبِ_لَادِ .

قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللّهِ : فَانْطَلَقْتُ حَتّى لَحِقْتُ بِإِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، فَوَجَدْتُ عِيسَى بْنَ زَيْدٍ مُكْمَناً عِنْدَهُ ، فَأَخْبَرْتُهُ بِسُوءِ تَدْبِيرِهِ ، وَ خَرَجْنَا مَعَهُ حَتّى أُصِيبَ _ رَحِمَهُ اللّهُ _ ثُمَّ مَضَيْتُ مَعَ ابْنِ أَخِي الْأَشْتَرِ : عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَسَنٍ حَتّى أُصِيبَ بِالسِّنْدِ ، ثُمَّ رَجَعْتُ شَرِيداً طَرِيداً تَضِيقُ عَلَيَّ الْبِ_لَادُ .

فَلَمَّا ضَاقَتْ عَلَيَّ الْأَرْضُ ، وَ اشْتَدَّ بِيَ الْخَوْفُ ، ذَكَرْتُ مَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَجِئْتُ إِلَى الْمَهْدِيِّ _ وَ قَدْ حَجَّ وَ هُوَ يَخْطُبُ النَّاسَ فِي ظِلِّ الْكَعْبَةِ ، فَمَا شَعَرَ إِلَا وَ أَنِّي قَدْ قُمْتُ مِنْ تَحْتِ الْمِنْبَرِ _ فَقُلْتُ : لِيَ الْأَمَانُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ أَدُلُّكَ عَلى نَصِيحَةٍ لَكَ عِنْدِي ؟ فَقَالَ : نَعَمْ ، مَا هِيَ ؟ قُلْتُ : أَدُلُّكَ عَلى مُوسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَسَنٍ ، فَقَالَ لِي : نَعَمْ ، لَكَ الْأَمَانُ ، فَقُلْتُ لَهُ : أَعْطِنِي مَا أَثِقُ بِهِ ، فَأَخَذْتُ مِنْهُ عُهُوداً وَ مَوَاثِيقَ ، وَ وَثَّقْتُ لِنَفْسِي ، ثُمَّ قُلْتُ : أَنَا مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللّهِ ، فَقَالَ لِي : إِذاً تُكْرَمَ وَ تُحْبى ، فَقُلْتُ لَهُ : أَقْطِعْنِي إِلى بَعْضِ أَهْلِ بَيْتِكَ يَقُومُ بِأَمْرِي عِنْدَكَ ، فَقَالَ لِيَ : انْظُرْ إِلى مَنْ أَرَدْتَ ، فَقُلْتُ : عَمَّكَ الْعَبَّاسَ بْنَ مُحَمَّدٍ ، فَقَالَ الْعَبَّاسُ : لَا حَاجَةَ لِي فِيكَ ، فَقُلْتُ : وَ لكِنْ لِي فِيكَ الْحَاجَةُ ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَا قَبِلْتَنِي ، فَقَبِلَنِي شَاءَ أَوْ أَبى .

وَ قَالَ لِيَ الْمَهْدِيُّ : مَنْ يَعْرِفُكَ ؟ _ وَ حَوْلَهُ أَصْحَابُنَا أَوْ أَكْثَرُهُمْ _ فَقُلْتُ : هذَا الْحَسَنُ بْنُ زَيْدٍ يَعْرِفُنِي ، وَ هذَا مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ يَعْرِفُنِي ، وَ هذَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ يَعْرِفُنِي ، فَقَالُوا : نَعَمْ ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، كَأَنَّهُ لَمْ يَغِبْ عَنَّا .

ثُمَّ قُلْتُ لِلْمَهْدِيِّ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، لَقَدْ أَخْبَرَنِي بِهذَا الْمَقَامِ أَبُو هذَا الرَّجُلِ _ وَ أَشَرْتُ إِلى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام _ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللّهِ : وَ كَذَبْتُ عَلى جَعْفَرٍ كَذِبَةً ، فَقُلْتُ لَهُ : وَ أَمَرَنِي أَنْ أُقْرِئَكَ السَّ_لَامَ ، وَ قَالَ : إِنَّهُ إِمَامُ عَدْلٍ وَ سَخَاءٍ .

قَالَ فَأَمَرَ لِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِخَمْسَةِ آلَافِ دِينَارٍ، فَأَمَرَ لِي مِنْهَا مُوسَى بِأَلْفَيْ دِينَارٍ ، وَ وَصَلَ عَامَّةَ أَصْحَابِهِ وَ وَصَلَنِي ، فَأَحْسَنَ صِلَتِي ، فَحَيْثُ مَا ذُكِرَ وُلْدُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، فَقُولُوا : صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ مَ_لَائِكَتُهُ وَ حَمَلَةُ عَرْشِهِ وَ الْكِرَامُ الْكَاتِبُونَ ، وَ خُصُّوا أَبَا عَبْدِ اللّهِ بِأَطْيَبِ ذلِكَ ، وَ جَزى مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عَنِّي خَيْراً ، فَأَنَا وَاللّهِ مَوْلَاهُمْ بَعْدَ اللّهِ . .

ص: 241

4174.المناقب ، كوفى ( _ به نقل از محمّد بن حنفيّه _ ) بعضى از اصحاب ما، از محمد بن حسّان، از موسى بن رنجويه، از عبداللّه بن حَكَم ارمنى، از عبداللّه بن ابراهيم بن محمد جعفرى روايت كرده است كه گفت:رفتيم به نزد خديجه، دختر عمر بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام كه او را تعزيت دهيم در باب پسر دخترش، پس موسى بن عبداللّه بن حسن مثنّى را در منزل او يافتيم و ديديم كه خديجه در گوشه اى نشسته نزديك به زنان. پس ايشات را تعزيت داديم، و رو به موسى آورديم و ديديم كه به دختر ابويَشكُر نوحه گر مى گويد كه: بگو: دختر ابو يَشكُر گفت:

اُعدد رسول اللّه و اعدد بعدهأسد الاله و ثالثا عبّاسا و اعدد عليّ الخير و اعددجعفرا و اعدد عقيلا بعده الروّاسا

يعنى: «بشمار رسول خدا را و بشمار بعد از او، شير خدا را (كه مراد از آن، حمزه است). و بشمار عباس را در مرتبه سيم، و بشمار على را كه منسوب است به سوى خير و خوبى (و مراد از آن، على بن ابى طالب است و احتمال اراده على بن الحسين عليهماالسلام دور است). و بشمار جعفر را (كه مراد از آن، جعفر طيّار است؛ برادر امير المؤمنين عليه السلام ) . و بشمار عقيل را بعد از جعفر (يا بعد از عقيل) بشمار اين سرداران را» .

موسى گفت كه: خوب گفتى و مرا شاد گردانيدى، براى من زياد كن. دختر ابو يَشكُر شروع كرد كه مى گفت:

و منّا امام المتقين محمدو حمزة منّا و المهذّب جعفر و منّا عَلىّ صهره و ابن عمّهو فارسه ذاك الامام المطهّر

يعنى: «از ما است پيشواى پرهيزكاران محمد صلى الله عليه و آله ، و از ما است حمزه و جعفرى كه خدا او را پاكيزه گردانيده. و از ما است على كه داماد پيغمبر و پسر عموى آن حضرت و سوار اوست، و اينك پيشوايى است كه خدا او را از جميع گناهان پاك و پاكيزه كرده است» .

عبداللّه مى گويد كه: نزد خديجه مانديم، تا آن كه نزديك شد كه شب در آيد.

خديجه گفت كه: شنيدم از عمويم حضرت محمد بن على _ صلوات اللّه عليه _ كه آن حضرت مى فرمود كه: «جز اين نيست كه زن، در مصيبت محتاج است به نوحه و زارى كردن (يا زنان نوحه كننده) تا اشك چشمش روان شود، و او را سزاوار نيست كه سخن زشتى بگويد. پس چون شب در آيد، فرشتگان را به سبب نوحه و زارى، آزار نكنند».

بعد از آن، ما بيرون آمديم و صبح زود به نزد او رفتيم، و در نزد او انقطاع و دورى منزلش را از خانه حضرت ابو عبداللّه جعفر بن محمد عليه السلام مذكور ساختيم (و مراد اين است كه به خديجه گفتيم كه: چرا در اين خانه كه از خانه امام جعفر صادق عليه السلام دور است، سكنى كرده . و آن كه گمان كرده كه مراد، اين است كه چون منزل تو دور است، مكرر نمى توانيم آمدن، اشتباه كرده است). پس موسى گفت (و بعضى گفته اند كه جعفرى گفت كه: اين خانه، يعنى: خانه خديجه، يا خانه حضرت صادق عليه السلام ): خانه اى است كه ناميده مى شود به خانه دزدى (چه محمد، برادر موسى، چون آن حضرت را حبس كرد، آنچه حال آن حضرت و خويش آن حضرت بود از آنها كه با او بيعت نكرده بودند، همه را ضبط كرد. پس آن خانه مسمى شد به خانه دزدى؛ زيرا كه دزدى و غارت در آن واقع شد) پس خديجه گفت كه: اينك آن چيزى است كه مهدى ما برگزيده (و مقصودش از مهدى، محمد بن عبداللّه بن حسن مثنّى بود، و به اين مهدى گفتن، با او مزاح مى كرد). و موسى بن عبداللّه گفت: به خدا سوگند كه شما را به چيز عجيبى خبر مى دهم.

پدرم _ رحمه اللّه _ را ديدم در هنگامى كه شروع كرده بود در تدارك و تهيه اسباب خروج برادرم، محمد بن عبداللّه ، و عزم كرد كه اصحاب خويش را ملاقات كند، پس گفت كه: نمى يابم اين امر بيعت را كه استقامت به هم رساند، مگر آن كه ابو عبداللّه جعفر بن محمد را ملاقات كنم. بعد از آن، پدرم روانه شد در حالتى كه تكيه كننده بود بر من، و با او رفتم تا به نزد امام جعفر صادق عليه السلام آمديم، آن حضرت را ملاقات كرديم، در حالى كه از خانه بيرون آمده بود و اراده مسجد داشت.

پدرم او را باز داشت و با او در اين باب سخن گفت. حضرت صادق عليه السلام به پدرم گفت كه: «اينجا، جاى اين نوع سخنان نيست. ان شاءاللّه تعالى يكديگر را ملاقات خواهيم كرد».

و پدرم شاد و خوشحال برگشت، و ماند تا چون صبح شد، يا يك روز بعد از آن رفتيم، تا به نزد آن حضرت آمديم. پدرم بر او داخل شد و من با او بودم و آغاز سخن گفتن نمود، و در بين آنچه به آن حضرت مى گفت، اين بود كه گفت: تو مى دانى فداى تو گردم، كه مرا بر تو زيادتى سن هست، و به حسب سال از تو بزرگترم، و در ميان خويشان تو، كسى هست كه سالش از تو بيشتر است، وليكن خداى عزّوجلّ براى تو فضيلتى را پيش داشته كه هيچ يك از قوم تو را آن فضيلت نيست، و به نزد تو آمده ام و اعتماد بر تو دارم، به جهت آنچه مى دانم از نيكى تو و مى دانم فداى تو گردم، كه تو چون مرا اجابت كنى و بيعت نمايى، كسى از اصحاب تو از من تخلف نمى كند، و دو كس از قريش و غير ايشان بر من اختلاف نمى نمايند.

حضرت صادق عليه السلام به پدرم فرمود كه: «تو غير مرا از براى خود من فرمان بردارتر مى يابى، و تو را در من حاجتى نيست. پس به خدا سوگند كه تو خود مى دانى كه من اراده باديه مى كنم، يا فرمود كه: قصد آن مى كنم، و از آن سنگينى مى كنم، و بر من دشوار است. و اراده مى كنم كه به حج روم و آن را در نمى يابم، مگر بعد از كوشش و رنج و مشتقت بسيار بر نفس خويش. پس غير مرا طلب كن و اين را از او خواهش نما و ايشان را اعلام مكن كه تو به نزد من آمده اى».

پدرم به حضرت گفت كه: مردم گردن هاى خويش را به سوى تو كشيده اند و اگر تو مرا اجابت كنى، كسى از من تخلف نمى كند، و براى تو اين را قرار مى دهيم كه تو را مكلف به جنگ و جهاد و كار ناخوشى نسازيم. موسى مى گويد كه: ناگاه گروهى بر سر ما هجوم آوردند و داخل شدند و سخن ما را قطع كردند. بعد از آن، پدرم گفت: فداى تو گردم، چه مى گويى؟ فرمود كه: «ان شاء اللّه تعالى با هم ملاقات خواهيم كرد». پدرم گفت كه: آيا چنين نيست كه اين ملاقات به وضعى باشد كه من دوست مى دارم؟ حضرت فرمود: «به وضعى است كه تو دوست مى دارى، ان شاء اللّه تعالى از اصلاح تو».

بعد از آن، پدرم برگشت تا به خانه آمد، و قاصدى را به سوى برادرم، محمد، فرستاد در كوهى كه در جُهينه بود _ و آن را اشقر مى گفتند _ و آن كوه دو شب راه بود تا مدينه، و بشارت داد او را و او را اعلام نمود كه ظفر يافت براى او به طريقه اى كه مى خواست و به آنچه طالب آن بود، و پدرم بعد از سه روز برگشت به نزد حضرت صادق عليه السلام ، پس بر درِ خانه ايستاديم، و پيش از اين، چون مى آمديم كسى ما را منع نمى كرد، و قاصدى كه به اندران فرستاده بوديم، دير كرد، بعد از آن ما را رخصت دادند و بر آن حضرت داخل شديم. و من در گوشه حجره نشستم و پدرم با آن حضرت نزديك شد، و سر او را بوسيد و گفت: فداى تو گردم، به سوى تو باز گشته ام اميدوار و آرزومند، و اميد و آرزويم گشايشى به هم رسانيده، و اميد دارم كه حاجت خود را دريابم.

حضرت صادق عليه السلام به پدرم فرمود كه: «اى پسر عمو، به درستى كه تو را پناه مى دهم به خدا از متعرض شدن اين امرى كه شب را به روز آورده اى و در فكر آن بودى، و من بر تو ترسانم كه اين امر، موجب حصول ناخوشى و بدى باشد براى تو».

و در ميان حضرت و پدرم سخنان مذكور شد، تا آن كه به جايى كشيد كه پدرم نمى خواست كه به آنجا برسد، و از جمله سخنان پدرم اين بود كه: به چه چيز امام حسين از امام حسن به امامت سزاوارتر بود كه بايد اولاد او امام باشند، و اولاد امام حسن امام نباشند؟

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «خدا امام حسن و امام حسين را رحمت كند و چگونه اين را ذكر كردى؟» پدرم گفت: زيرا كه امام حسين عليه السلام را سزاوار بود - هرگاه عدالت مى كرد - كه امامت را قرار دهد در آن كه سالش بيشتر باشد از فرزندان امام حسن. حضرت صادق عليه السلام فرمود: «به درستى كه خداى تبارك و تعالى به سوى محمد صلى الله عليه و آله وحى فرمود آنچه را كه خواست به سوى او وحى فرمود، و با هيچ يك از خلق خود مشورت نفرمود، و محمد صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را امر كرد به آنچه خواست و على آنچه را كه به آن، بود، به جا آورد، و ما در حق آن حضرت نمى گوييم، مگر آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود؛ از تعظيم و تصديق آن حضرت. و اگر حضرت امام حسين عليه السلام مأمور مى بود به اين كه وصيت و امامت را در سال، يا سالدار قرار دهد، يا آن را در فرزندان محمد و على نقل كند، يا از فرزندان خود و امام حسن نقل كند، و به ديگرى برساند، البته آن را به عمل مى آورد، و آن حضرت در نزد ما متهم نيست در باب ذخيره كردن امامت از براى خود، و حال آن كه از دنيا رفت و اين را وا گذاشت، وليكن آن حضرت در گذشت با آنچه به آن مأمور بود. و آن حضرت، جد مادرى و عموى تو است (چه مادر عبداللّه ، فاطمه صغرى بود).

پس اگر سخن خوبى در حق امام حسين عليه السلام بگويى، بسيار به آن سزاوارى، و اگر سخن ركيك وبيهوده زشتى بگويى، خدا تو را مى آمرزد. اى پسر عمو، مرا اطاعت كن و سخن مرا بشنو، پس سوگند ياد مى كنم به آن خدايى كه خدايى نيست مگر او، كه من در باب خيرخواهى و حرص بر اصلاح امر تو، كوتاهى نمى كنم. پس چگونه كوتاهى كنم و حال آن كه تو را چنان نمى بينم كه به جا آورى (و در معنى عبارت، غير از اين نيز گفته اند، وليكن به حسب لفظ ظهورى ندارد). و امر خدا را هيچ ردى نيست، و آنچه مقدر فرموده، كسى نمى تواند كه آن را برگرداند».

پس پدرم در نزد اين سخن شاد شد، بعد از آن، حضرت صادق عليه السلام به پدرم فرمود: «به خدا سوگند كه تو مى دانى كه پسرت محمد، همان احولى است كه دو طرف سرش موى ندارد، و سبز چهره است و در پيشگاه و جلو خان قبيله اشجع، در ميان رودخانه اى كه در آن پيشگاه است، كشته خواهد شد».

پدرم گفت كه: محمد پسرم، آن كه تو مى فرمايى نيست. و به خدا سوگند، كه مكافات هر كسى را خواهد داد، و به يك روز، روزى و به يك ساعت، ساعتى و به يك سال، سالى مكافات مى دهد (يعنى: آنچه دشمنان كرده اند، نعلا بنعل با ايشان رفتار مى كند). و به خون خواهى همه فرزندان ابوطالب قيام مى نمايد.

حضرت صادق عليه السلام به پدرم فرمود: «خدا تو را بيامرزد. بسيار مى ترسم كه به صاحب ما، كه محمد است، يا پدرش عبداللّه ، مضمون اين قول ملحق شود و مصداق آن گردد:

[....................................]و منّتك نفسك فى الخلاء ضلالاً

(و اين مصرع عجز بيتى است كه فرزدق در هجو جرير گفته، و صدر آن اين است كه: أنعق بضأنك يا جرير فانّما و ترجمه آن، اين است كه: بانك زن بر گوسفندان خود اى جرير).

[يعنى] : پس جز اين نيست كه نفس تو، تو را گمراهى عطا نموده (در خلوت و تنهايى به تخيلات فاسده كه خيال آن مى كند، يا تو را در آرزو افكنده)، به جهت ضلالت» (و مراد فرزدق (1) ، آن است كه به جرير مى گويد كه: تو از جمله شبانان و گوسفند چرانانى؛ پس شغل خود مشغول باش و تو را با معارضه كردن با كريمان چه كار و اينها كه نفس تو در خلوت به تو عطا مى كند، خيالات فاسده و ضلالت است).

و حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه بيش از ديوار بست مدينه را مالك نخواهد شد، و عملش به طائف نمى رسد. هرگاه إحفال به عمل آورد (يعنى: هرگاه خويش را در تعب و مشقت اندازد. و اهل لغت، إحفال را به شتاب و رفتن در زمين تفسير كرده اند)، و اين امر را چاره نيست از آن كه واقع شود. پس از خدا بترس و بر خود و پسران پدرت، رحم كن. به خدا سوگند كه من، او را چنان مى بينم كه از هر نطفه خبيثى كه صلب هاى مردان آنها را بيرون آورده و به رحم هاى زنان رسانيده، نحس تر است. و گويا اين پسر تو، از نطفه موجود نشده، بلكه از فضله متخلق شده. و به خدا سوگند كه اوست كه كشته خواهد شد در پيشگاه اشجع در ميان خانه هاى آن قبيله. و به خدا سوگند، كه گويا من او را مى بينم كه كشته شده و بر زمين افتاده و جامه اش به تاراج رفته و در ميان پاى هايش خشت خامى گذاشته كه عورتش پيدا نباشد» (و بعضى در اين عبارت، غير از اين گفته اند، وليكن ظهورى ندارد).

و حضرت فرمود: «اين پسر را سود نمى دهد آنچه مى شنود». موسى بن عبداللّه مى گويد كه: حضرت، مرا قصد مى فرمود و فرمود كه: «اين پسر، با او، بيرون مى رود و صاحب او شكست مى خورد و كشته مى شود. پس اين پسر مى رود و خود خروج مى كند، و با او عَلَمى ديگر خواهد بود، و سردار آن عَلَم، كشته مى شود و لشكرش پراكنده مى گردند. پس اگر اين پسر، مرا اطاعت مى كند و از من مى شنود، در آن هنگام از بنى عباس امان طلبد تا خدا فرجى به او برساند.

و من مى دانم كه اين امر به اتمام نمى رسد، و تو نيز مى دانى و مى دانى كه محمد، پسرت، همان أحول سبز چهره اى است كه دو طرف سرش موى ندارد، و كشته خواهد شد در پيشگاه اشجع، در ميان خانه هاى شان در ميان رودخانه اى كه در آن پيشگاه است».

پس پدرم برخاست و مى گفت: بلكه خدا ما را از تو بى نياز مى گرداند، و البته به سوى ما بازگشت خواهى كرد (يا آن كه خدا تو و غير تو را به سوى ما بر خواهد گردانيد). و به اين بيعت نكردن اراده ندارى، مگر آن كه مى خواهى كه غير تو امتناع ورزد و بيعت نكند. و آن كه تو، وسيله و دست آويز ايشان باشى، به سوى اين إبا و امتناع.

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «خدا مى داند كه من اراده اى ندارم، مگر خيرخواهى و رشد تو را و بر من سواى سعى و جد و جهد چيزى نيست».

پس پدرم برخاست و جامه خود را بر زمين مى كشيد، و خشم آلود بود. حضرت صادق عليه السلام از پى او رفت تا به او رسيد، و فرمود كه: «تو را خبر مى دهم كه: شنيدم از عمويت و او خالوى تو است (يعنى: على بن الحسين عليهماالسلام) كه ذكر مى فرمود كه: تو و فرزندان پدرت، البته كشته خواهيد شد. پس اگر مرا اطاعت كنى و صلاح دانى كه دفع دشمن نمايى به طريقه اى كه نيكوتر است، به عمل آور. و سوگند ياد مى كنم به آن خدايى كه نيست خدايى مگر او، و نهان و حاضر را مى داند، و بسيار بخشاينده و مهربان است، آن بزرگى كه بر تمام آفريدگان خويش برترى دارد، كه من دوست مى دارم كه فرزندان خويش، و دوست ترين ايشان به سوى من و محبوب ترين اهل بيتم در نزد من، همه را فداى تو گردانم، و هيچ چيز نزد من با تو برابرى نمى كند. پس چنان نه پندارى كه من با تو خيانت كردم». پس پدرم از پيش آن حضرت بيرون رفت، خشمناك و اندوهگين.

موسى مى گويد كه: بعد از آن، نمانديم مگر اندك زمانى كه بيست شب بود يا قريب به آن، تا آن كه فرستادگان ابو جعفر منصور دوانيقى آمدند، و پدر مرا گرفتند با عموهاى من، سليمان بن حسن، و حسن بن حسن، و ابراهيم بن حسن، و داود بن حسن، و على بن حسن، و سليمان بن داود بن حسن، و على بن ابراهيم بن حسن، و حسن بن جعفر بن حسن، و طباطبا ابراهيم بن اسماعيل بن حسن، و عبداللّه بن داود.

موسى گفت كه: همه را در غل و زنجير بند كردند، بعد از آن، ايشان را در كجاوه اى بى پوش نشانيدند، و در مصلّى ايشان را باز داشتند تا مردم ايشان را دشنام دهند.

موسى مى گويد كه: مردم از اذيت ايشان باز ايستادند، و ايشان را اذيتى نرسانيدند، و براى ايشان و حالتى كه ايشان در آن بودند، دل ايشان سوخت و گريستند. پس ايشان را بردند تا نزديك در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله .

عبداللّه بن ابراهيم جعفرى مى گويد كه: خديجه، دختر عمر بن على، ما را حديث كرد كه چون ايشان را نزديك درِ مسجد باز داشتند - يعنى: آن درى كه آن را باب جبرئيل مى گويند - حضرت صادق عليه السلام بر ايشان مشرّف شد و بيشترى از رداى آن حضرت بر زمين افتاده بود، كه از شدت خشم آن را جمع نمى فرمود، بعد از آن، از درِ مسجد بيرون آمد و سه مرتبه فرمود كه: «اى گروه انصار، خدا شما را لعنت كند بر اين وضع، با رسول خدا صلى الله عليه و آله عهد و پيمان نكرديد، و با آن حضرت چنين بيعت ننموديد. و به خدا سوگند كه من، حريص بودم بر خيرخواهى، وليكن مغلوب شدم (كه قضاى خدا بر من غالب آمد) و قضا را دفع نمى توان كرد». بعد از آن، برخاست و يكتاى نعلين خود را گرفت و آن را در پاى خود داخل كرد و تاى ديگر در دستش بود، و بيشتر رداى خود را بر زمين مى كشيد و رفت تا داخل خانه خويش شد و تب كرد و تا بيست شب، تب داشت، و در اين مدت، متصل شب و روز مى گريست، تا اين كه بر آن حضرت ترسيديم كه خدا نكرده تلف شود. و حديث خديجه اين بود.

جعفرى مى گويد كه: و حديث كرد ما را موسى بن عبداللّه بن حسن كه چون آن گروه را آوردند در حالى كه در كجاوه ها بودند، حضرت صادق عليه السلام از مسجد برخاست و بيرون آمد و ميل كرد به جانب محملى كه عبداللّه بن حسن در آن بود و مى خواست كه با او سخن گويد، آن حضرت را به سخت تر منعى، منع كردند و نگذاشتند، و پاسبان به جانب آن حضرت ميل كرد، حضرت او را دفع نمود و فرمود كه: از اين دور شو و زود باشد كه خداى تعالى شرّ تو و شرّ غير او را كفايت كند. بعد از آن، ايشان را داخل كوچه ها كردند و حضرت صادق عليه السلام به منزل خود برگشت. هنوز ايشان به بقيع نرسيده بودند كه آن پاسبان به بلاى سختى گرفتار شد، و شترى داشت، او را لگد زد، و نشستگاهش خرد شد، و در آن ناخوشى مرد. و آن قوم را به سوى دوانيقى برد.

بعد از آن، اندك زمانى مانديم. پس كسى به نزد محمد بن عبداللّه بن حسن آمد و او را خبر داد كه پدر و عموهاى او همه كشته شدند - كه ابو جعفر منصور ايشان را كشت _ ، مگر حسن بن جعفر، و طباطبا، و على بن ابراهيم، و سليمان بن داود، و داود بن حسن، و عبداللّه بن داود.

موسى مى گويد: پس محمد بن عبداللّه ظاهر شد در هنگامى كه اين خبر را شنيد و مردم را به بيعت خود دعوت كرد، و من يكى از سه كس بودم كه با او بيعت كردند (يا دو كس كه بيعت كردند، سيم من بودم)، و مردم براى بيعت كردن با او جمع شدند (و بنابر بعضى از نسخ كافى، براى بيعت خويش از مردم عهد و پيمان گرفت)، و هيچ يك از قريش و انصار و عرب بر او اختلاف نكردند.

و محمد با عيسى بن زيد، بناى مشورت گذاشت و عيسى از جمله معتمدين او بود و او را سردار لشكر كرده بود . پس با عيسى مشورت كرد در باب فرستادن به نزد معتبرين قوم خويش و آنها كه روشناس بودند. عيسى بن زيد گفت كه: اگر ايشان را دعوت كنى، دعوتى كه كم و آسان باشد و شدتى در آن نباشد، تو را اجابت نمى كنند، مگر آن كه بر ايشان غلظت و درشتى و بدخويى كنى. پس مرا با ايشان واگذار. محمد گفت: به سوى هر كه از ايشان كه مى خواهى، برو. عيسى گفت: بفرست به سوى سردار و بزرگ ايشان _ يعنى: ابو عبداللّه جعفر بن محمد عليه السلام _ زيرا كه چون تو با او درشتى كنى، همه مى دانند كه البته ايشان را مى دارى بر آن راهى كه صادق عليه السلام را بر آن داشتى، و با ايشان، به همان طريق سلوك خواهى نمود.

موسى مى گويد كه: به خدا سوگند، كه زمانى نگذشت كه امام جعفر صادق عليه السلام را آوردند

تا آن حضرت را در پيش روى محمد باز داشتند. عيسى بن زيد به حضرت گفت كه: و مسلم و فرمان بردار شو تا از آفت و اذيت سالم بمانى.

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «آيا بعد از محمد صلى الله عليه و آله ، نبوت و پيغمبرى تازه به هم رسيده؟» محمد گفت: نه، وليكن بيعت كن تا بر جان و مال و فرزندان خود ايمن شوى و ما تو را تكليف جنگ نمى كنيم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «در من قوت جنگ و قتال نيست (يا آن كه جنگ و قتالى در نظر ندارم تا خاطر تو مشوّش باشد و خواسته باشى كه به جهت اطمينان خاطر از من بيعت بگيرى و اول، ظاهرتر است). و پيش از اين به پدرت گفتم و او را ترسانيدم از آنچه به او رسيد، وليكن حذر از آنچه تقدير شده، نفع نمى دهد. اى پسر برادر من، بر تو باد كه نوجوانان را طلب كنى و پيران را واگذار و از خود دور كن».

محمد گفت كه: بسيار نزديك است ما بين من و تو به حسب سال.

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «من با تو جنگ و گفت وگو نمى كنم (يا نمى خواهم كه بر تو غالب شوم، يا مشقت و زحمتى به تو دهم بنابر اختلاف نسخ كافى) و براى اين نيامده ام كه بر تو تقدّم جويم در باب آنچه تو در آن اشتغال دارى».

محمد گفت: نه، به خدا سوگند كه چاره اى نيست از آن كه بيعت كنى.

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «اى پسر برادر من، در باب من طلب و گريزى نيست (و مراد، اين است كه من حاضرم و نمى گريزم كه بايد به طلب من فرستى كه در باب بيعت گرفتن از من اين قدر اصرار دارى). و به درستى كه من اراده مى كنم كه به سوى باديه بيرون روم، و همين رفتن مرا باز مى دارد و بر من گرانى مى كند تا آن كه اهل خانه مكرر با من در اين باب حرف مى زنند، و دعوى مى كنند و مرا از آن، منع نمى كند، مگر ناتوانى. و خدا و حق خويشى را به خاطر تو مى آورم و تو را به آنها مى ترسانم از آن كه رو بگردانى از ما (يا هلاك شوى) و ما به واسطه تو در زحمت و مشقت افتيم» (حاصل مراد، آن كه از خدا بترس و قطع رحم مكن به واسطه تكليف بيعت؛ زيرا كه چنانچه مقدر شده، تو كشته خواهى شد و خلفاى بنى عباس ما را به سبب بيعت با تو، اذيت مى رسانند).

محمد گفت كه: يا اباعبداللّه ، به خدا سوگند كه صاحب دوانيق _ يعنى: ابو جعفر منصور _ مرد. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «با من چه مى كنى و حال آن كه ابو جعفر مرده است؟».

محمد گفت كه: اراده زينت و جمال دارم به سبب تو.

حضرت فرمود كه: «راهى نيست به سوى آنچه اراده دارى. نه، به خدا سوگند كه صاحب دوانيق نمرده، مگر اين كه مرده باشد به مردنى كه خواب است» (يعنى: بخواب رفته باشد).

محمد گفت: به خدا سوگند كه البته بايد كه بيعت كنى؛ خواه رغبت داشته باشى و خواه به اكراه و جبر باشد (و مى تواند كه معنى اين باشد كه: خواه ناخوش داشته باشى و مكروه طبع تو باشد). و در اين هنگام كه با اكراه بيعت كنى، در بيعت كردن خويش ستوده نشوى. و حضرت بر بيعت، امتناع شديدى نمود، و محمد امر كرد كه آن حضرت را به سوى زندان برند.

عيسى بن زيد به محمد گفت كه: اگراو را در زندان افكنيم، با وجودى كه زندان خراب و ويران شده، و امروز بر آن در و دالانى نيست و در بندى ندارد، مى ترسيم كه از زندان بگريزد. حضرت صادق عليه السلام خنديد و فرمود: «لاحول ولا قوة الا باللّه العليّ العظيم. آيا تو خود را چنان مى مبينى كه مرا در زندان كنى؟» گفت: آرى، سوگند به آن كه محمد صلى الله عليه و آله را به پيغمبرى گرامى داشته، كه تو را در زندان مى كنم و بر تو سخت مى گيرم. عيسى بن زيد گفت كه: او را حبس كنيد در پنهان گاه. و آن امروز، جايى است كه اسب ها را در آن مى بندند.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند كه من سخنى مى گويم و بعد از اين مرا تصديق خواهيد كرد».

عيسى بن زيد به حضرت گفت كه: اگر سخن گويى دهان تو را مى شكنم.

حضرت صادق عليه السلام به عيسى فرمود كه: «اى آن كه دو طرف سرت موى ندارد، و اى كبود چشم، به خدا سوگند كه گويا تو را مى بينم كه به جهت شدت خوف، از براى خويش سوراخ حيوانى را جستجو مى كنى كه در آن داخل شوى و تو از آنها كه در نزد جنگ ياد مى شوند، محسوب نمى شوى. و به درستى كه من تو را چنان گمان مى كنم كه چون كسى در پشت سرت، دست بر دست زند، پرواز مى كنى مانند شترمرغ نرى كه رميده باشد».

پس محمد، عيسى را بر حضرت افزونى داد به زجر و منع حضرت و درشتى با وى. و به عيسى گفت كه: او را حبس كن و بر او سخت بگير و با وى درشتى نما.

حضرت صادق عليه السلام به محمد فرمود: «به خدا سوگند، كه گويا تو را مى بينم كه بيرون آمده از پيشگاه اشجع و رسيده به ميان رودخانه و سوارى كه صاحب نشانه و شجاعت است، بر تو حمله كرده، و در دست آن سوار، نيزه كوتاهى است كه نصف آن سفيد و نيمه آن سياه است، و بر اسب يال و دنباله سياهى كه در پيشانى آن سفيدى كمى است، سوار است (و مى تواند كه معنى اين باشد كه: آن اسب پير يا پنج ساله است) و تو را نيزه زده و در تو هيچ تأثيرى نكرده، و تو بر بينى اسب او زده و او را انداخته اى، و بر تو سوارى ديگر حمله كرده كه بيرون آمده از كوچه آل ابى عمار دؤليها و بر او دو گيسوى بافته است، كه از زير كلاه خود او بيرون آمده، و موى سبيل هاى او بسيار است. پس به خدا سوگند، كه او صاحب تو است كه تو را خواهد كشت. خدا استخوان پوسيده او را رحم نكند».

محمد به حضرت عرض كرد كه: يا اباعبداللّه ، حساب كرده اى يا چنين پنداشته اى و خطا نموده. و سُراقى پسر سَلخ الحوت برخاست به سوى صادق عليه السلام و دست بر پشت آن حضرت زد تا او را داخل زندان كرد، و برگزيد آنچه را كه حضرت داشت از مال، و آنچه را كه خويشان آن حضرت داشتند، از آنها كه با محمد خروج نكرده بودند.

پس اسماعيل بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب را آوردند و او پيرى بود كهن سال و ناتوان، و يكى از چشم هايش نابينا شده، و هر دو پايش از كار رفته بود، و او را بر مى داشتند، و از جايى به جايى مى بردند (چه خود قادر بر حركت كردن نبود). محمد او را به سوى بيعت خواند. اسماعيل در جواب گفت كه: اى پسر برادر من، به درستى كه من پير و سالدار و ناتوانم، و من به سوى نيكى و اعانت تو محتاج ترم.

محمد گفت كه: چاره نيست از آن كه بيعت كنى.

اسماعيل گفت كه: از بيعت من چه نفع به تو مى رسد؟ به خدا سوگند، كه من جاى اسم يك مرد بر تو تنگ مى گردانم، اگر آن را بنويسى (يعنى: ثمره اى كه بر بيعت من مترتب مى شود، و منحصر است در اين كه در آن سياهه كه نام هاى آنها كه با تو بيعت كرده اند، نوشته شده، اگر نام مرا بنويسى، جاى نام مردى را پر مى كند).

محمد گفت: تو را چاره نيست از آن كه بيعت كنى، و با اسماعيل در گفتار درشتى نمود. اسماعيل گفت كه: جعفر بن محمد را براى من بطلب، شايد كه ما همه يك بار بيعت كنيم.

موسى مى گويد كه: محمد، حضرت امام جعفر عليه السلام را طلبيد و اسماعيل به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، اگر مصلحت دانى كه عاقبت امر را براى او بيان كنى، بكن، شايد كه خدا او را از ما باز دارد.

حضرت فرمود كه: «من عزم كرده ام كه با او سخن نگويم. پس رأى خود را در باب من ببيند و آنچه مى خواهد با من بكند».

اسماعيل به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه: تو را به خدا سوگند مى دهم كه آيا به خاطر دارى روزى را كه به خدمت پدرت محمد بن على عليه السلام آمدم و دو حُله زرد پوشيده بودم، پس نگاه بسيارى به سوى من كرد و گريست. به آن حضرت عرض كردم كه: چه چيز تو را مى گرياند؟ فرمود كه: «مرا مى گرياند آن كه تو كشته مى شوى، در حال پيرى، بى آن كه در باب كشتن تو پروايى داشته باشند، و خون تو پامال مى شود و در باب خون تو دو بز شاخ به يكديگر نمى زنند» (و اين مثلى است كه در امر سهل و آسان كه ياور و منكرى در آن به هم نرسد مى زنند) .

اسماعيل مى گويد كه: عرض كردم كه: اين امر، در چه زمان خواهد بود؟ فرمود: «در وقتى كه تو را به سوى باطل بخوانند، و تو آن را قبول نكنى. پس چون نظر كنى به سوى احول كه خويشانش او را شوم دانند، و از اولاد امام حسن عليه السلام باشد و بالا رود بر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و مردم را به سوى خويش دعوت كند، و غير نام خود را به خود ببندد كه خود را مهدى و نفس زكيّه نام نهد، عهد خود را تازه كن، و وصيت نامه خويش را بنويس كه تو در همان روز يا در فرداى آن كشته مى شوى».

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «آرى، و سوگند به پروردگار كعبه، كه محمد بن عبداللّه روزه نمى گيرد از ماه مبارك رمضان، مگر كم ترى از آن را. پس تو را به خدا مى سپارم اى ابوالحسن، و خدا مزد ما را در مصيبت تو بزرگ گرداند، و بر آنها كه بعد از خود مى گذارى، نيكو خلافت و جانشينى نمايد. و انا للّه و انا اليه راجعون».

موسى مى گويد: پس اسماعيل را برداشتند و حضرت امام جعفر عليه السلام را به سوى زندان برگردانيدند، و گفت: به خدا سوگند، كه روز را شب نكرديم كه پسران برادر اسماعيل - كه پسران معاويه بن عبداللّه بن جعفرند - بر او داخل شدند، و لگد بر شكمش ماليدند تا او را كشتند، و محمد بن عبداللّه فرستاد به سوى حضرت امام جعفر عليه السلام و آن حضرت را رها كرد.

موسى مى گويد كه: ما بعد از آن مانديم تا هلال ماه رمضان را ديديم. پس خبر خروج عيسى بن موسى (كه از سرداران ابو جعفر منصور بود) به ما رسيد و شنيديم كه اراده مدينه دارد، و محمد بن عبداللّه پيشى گرفت و يزيد بن معاوية بن عبداللّه بن جعفر بر مقدمه لشكر عيسى بن موسى، پسران حسن بن زيد بن حسن بن حسن، و قاسم بن محمد بن زيد، و على و ابراهيم، پسران حسن بن زيد بودند. پس يزيد بن معاويه شكست خورد، و عيسى بن موسى، به مدينه آمد و جنگ در مدينه واقع شد. بعد از آن، عيسى در ذُباب (كه كوهى است در مدينه) فرود آمد و لشكر دوانيقى كه عيسى سر كرده ايشان را به جهت سياه پوشى، مسودّه نام كرده بود، بر ما داخل شدند، و محمد با لشكر خود بيرون رفت تا رسيد در بازارى كه در نزديكى ذُباب بود، و اصحاب خويش را به آنجا رسانيد، و ايشان را گذاشت و خود در پى كارى رفت. بعد از آن، برگشت و در پى اصحاب خود رفت كه به ايشان ملحق شود تا به مسجد پوست فروشان رسيد و نظر كرد به ميدان گاهى كه در آنجا بود، و ديد كه يك نفر از لشكر عيسى واصحاب مقنع(كه به خلاف بنى عباس سفيد مى پوشيدند)در آنجا نيستند.

محمد پيش آمد تا به محله فزاره رسيد، بعد از آن داخل محله قبيله هُذيل شد و رفت تا به محله قبيله اشجع رسيد. پس سوارى كه امام جعفر صادق عليه السلام فرموده بود، به سوى او بيرون آمد از طرف پشت سرش، از كوچه هُذيل و نيزه اى را حواله او كرد و در او هيچ تأثيرى نكرد، و محمد بر آن سوار حمله كرد، و ضربتى بر بينى اسبش زد، باز آن سوار سِنان نيزه بر او زد كه آن را در زره او فرو برد، و محمد برگشت و بر او حمله كرد، و او را ضربتى زد كه او را سست و بى حال گردانيد (كه ديگر قادر بر جنگ كردن نبود). و حُميد بن قَحطبه از كوچه عَمّارى ها بر او بيرون آمد، در حالتى كه محمد پشتش به سوى حُميد و رويش به جانب آن سوار بود، و او را ضربت مى زد كه حُميد نيزه اى بر او زد؛ چنانچه سنان نيزه در او جا گرفت، و نيزه شكست و محمد بر حميد حمله كرد. پس حُميد آهن بُن نيزه را بر او زد و او را انداخت، و از اسب فرود آمد و به نزد او رفت و او را ضربت بسيارى زد تا آن كه او را سست و بى حال كرد، به مرتبه اى كه قادر بر حركت نبود، و او را كشت و سرش را جدا كرد. و لشكر از هر طرف داخل شدند و مدينه را گرفتند و ما جلاى وطن نموديم و گريزان در شهرها داخل شديم.

موسى بن عبداللّه مى گويد كه: پس من رفتم تا به ابراهيم بن عبداللّه ملحق شدم و عيسى بن زيد را يافتم كه در نزد او پنهان بود، پس او را به بدى تدبيرى كه كرده بود، خبر دادم و با او بيرون آمديم، و با هم بوديم تا آن كه كشته شد، يا مرد _ خدا او را حمت كند _. بعد از آن، با پسر برادر اشتر _ يعنى: عبداللّه بن محمد بن عبداللّه بن حسن _ رفتيم تا در سِند وفات يافت. بعد از آن، برگشتم رميده و رانده، كه شهرها بر من تنگ شده بود.

و در هيچ شهرى جاى من نبود، به جهت خوفى كه از بنى عباس داشتم. چون زمين بر من تنگ گرديد و خوف بر من شديد شد، آنچه را كه امام جعفر صادق عليه السلام فرموده بود، به خاطر آوردم. پس به نزد مهدى پسر منصور آمدم، در حالى كه حج كرده بود و در سايه كعبه مردم را خطبه مى كرد، و مهدى مطلع نشد، مگر در حالى كه من از زير منبر برخاستم و گفتم كه: يا امير المؤمنين، مرا امان مى دهى؟ تا تو را دلالت كنم بر خيرخواهى براى تو كه در نزد من است؟ گفت: آرى، آن خيرخواهى چيست؟ گفتم: تو را دلالت مى كنم بر موسى بن عبداللّه بن حسن. گفت: آرى، تو را امان دادم. گفتم: به من عطا كن آنچه را كه به آن وثوق و اعتمادى داشته باشم، و از او عهدها و پيمان ها گرفتم و خاطر خود را جمع كردم. بعد از آن، گفتم: منم موسى بن عبداللّه . گفت كه: در اين هنگام تو را گرامى مى داريم و به تو عطا مى نماييم.

پس به مهدى گفتم كه: مرا به بعضى از اهل بيت خود بده كه به كار من قيام نمايد، و ميهمان دار من باشد، و در نزد تو باشم. به من گفت كه: نگاه كن هر كه را اراده دارى بگو، تا او را ميهمان دار تو گردانم. گفتم كه: عموى تو عباس بن محمد. عباس گفت: مرا در تو حاجتى نيست. گفتم ليكن مرا در تو حاجت است (و به تو احتياج دارم) و تو را سؤال مى كنم به حق امير المؤمنين و دست بر نمى دارم، مگر آن كه مرا قبول كنى.

پس مرا خواهى نخواهى قبول كرد و مهدى به من گفت كه: كى تو را مى شناسد؟ و در حوالى و گرداگرد او، اصحاب ما، يا بيشتر ايشان بودند. گفتم كه: اينك حسن بن زيد است كه مرا مى شناسد، و اينك موسى بن جعفر است كه مرا مى شناسد، و اينك حسن بن عبداللّه بن عباس است كه مرا مى شناسد. همه گفتند: بلى يا امير المؤمنين، گويا كه او از پيش ما نرفته و از نظر ما پنهان نشده و به همان صورت است كه از اينجا رفت.

بعد از آن، به مهدى گفتم: يا امير المؤمنين، خبر داد مرا به اين مقام (كه عبارت است از آنچه در اين جا اتفاق بود)، پدر اين مرد _ و اشاره كردم به سوى _ موسى بن جعفر عليه السلام .

موسى بن عبداللّه مى گويد كه: با اينها دروغى بر امام جعفر صادق عليه السلام گفتم و به مهدى گفتم كه: جعفر مرا امر فرمود كه: تو را سلام برسانم، و فرمود كه: مهدى، امامى است كه بسيار عدالت و سخاوت دارد. موسى مى گويد كه: پس مهدى امر كرد كه پنج هزار دينار شرعى به موسى بن جعفر عليه السلام دادند. بعد از آن، حضرت امام موسى عليه السلام ، امر فرمودى كه از آن پنج هزار دينار، دو هزار دينار به من دادند. و همه اصحاب خود را بخشش فرمود و بخشش مرا بهتر داد. پس در هر جا كه فرزندان محمد بن على بن الحسين عليهم السلام مذكور شوند، بگوييد كه خدا و فرشتگان و حاملان عرش او و بزرگان از ايشان كه اعمال را مى نويسند، بر ايشان صلوات فرستند. و امام جعفر صادق عليه السلام را به خوش ترين آن مخصوص سازيد. و خدا از جانب من، موسى بن جعفر را جزاى خير دهد. و به خدا سوگند، كه من بعد از خدا غلام و دوست دار ايشانم. .


1- .در نسخه پسر مترجم - رحمه اللّه - به جاى فرزدق، اخطل است.

ص: 242

. .

ص: 243

. .

ص: 244

. .

ص: 245

. .

ص: 246

. .

ص: 247

. .

ص: 248

. .

ص: 249

. .

ص: 250

. .

ص: 251

. .

ص: 252

. .

ص: 253

. .

ص: 254

. .

ص: 255

. .

ص: 256

. .

ص: 257

. .

ص: 258

. .

ص: 259

. .

ص: 260

. .

ص: 261

. .

ص: 262

. .

ص: 263

. .

ص: 264

. .

ص: 265

. .

ص: 266

. .

ص: 267

. .

ص: 268

324.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :حَدَّثَنَا عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْمُفَضَّلِ : مَوْلى عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، قَالَ : لَمَّا خَرَجَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَقْتُولُ بِفَخٍّ ، وَ احْتَوى عَلَى الْمَدِينَةِ ، دَعَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليه السلام إِلَى الْبَيْعَةِ ، فَأَتَاهُ ، فَقَالَ لَهُ : «يَا ابْنَ عَمِّ ، لَا تُكَلِّفْنِي مَا كَلَّفَ ابْنُ عَمِّكَ عَمَّكَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، فَيَخْرُجَ مِنِّي مَا لَا أُرِيدُ ، كَمَا خَرَجَ مِنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ مَا لَمْ يَكُنْ يُرِيدُ».

فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ : إِنَّمَا عَرَضْتُ عَلَيْكَ أَمْراً ، فَإِنْ أَرَدْتَهُ دَخَلْتَ فِيهِ ، وَ إِنْ كَرِهْتَهُ لَمْ أَحْمِلْكَ عَلَيْهِ ، وَ اللّهُ الْمُسْتَعَانُ . ثُمَّ وَدَّعَهُ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليه السلام حِينَ وَدَّعَهُ : «يَا ابْنَ عَمِّ ، إِنَّكَ مَقْتُولٌ ، فَأَجِدَّ الضِّرَابَ ؛ فَإِنَّ الْقَوْمَ فُسَّاقٌ يُظْهِرُونَ إِيمَاناً ، وَ يُسِرُّونَ شِرْكاً ، وَ «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» أَحْتَسِبُكُمْ عِنْدَ اللّهِ مِنْ عُصْبَةٍ». ثُمَّ خَرَجَ الْحُسَيْنُ ، وَ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ ، قُتِلُوا كُلُّهُمْ كَمَا قَالَ عليه السلام .325.الإمام الباقر عليه السلام :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :كَتَبَ يَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ إِلى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلام : أَمَّا بَعْدُ ، فَإِنِّي أُوصِي نَفْسِي بِتَقْوَى اللّهِ ، وَ بِهَا أُوصِيكَ ؛ فَإِنَّهَا وَصِيَّةُ اللّهِ فِي الْأَوَّلِينَ ، وَ وَصِيَّتُهُ فِي الْاخِرِينَ ، خَبَّرَنِي مَنْ وَرَدَ عَلَيَّ مِنْ أَعْوَانِ اللّهِ عَلى دِينِهِ وَ نَشْرِ طَاعَتِهِ بِمَا كَانَ مِنْ تَحَنُّنِكَ مَعَ خِذْلَانِكَ ، وَ قَدْ شَاوَرْتُ فِي الدَّعْوَةِ لِلرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ قَدِ احْتَجَبْتَهَا وَ احْتَجَبَهَا أَبُوكَ مِنْ قَبْلِكَ ، وَ قَدِيماً ادَّعَيْتُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ ، وَ بَسَطْتُمْ آمَالَكُمْ إِلى مَا لَمْ يُعْطِكُمُ اللّهُ ، فَاسْتَهْوَيْتُمْ وَ أَضْلَلْتُمْ ، وَ أَنَا مُحَذِّرُكَ مَا حَذَّرَكَ اللّهُ مِنْ نَفْسِهِ .

فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليه السلام : «مِنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرٍ ، وَ عَلِيٍّ مُشْتَرِكَيْنِ فِي التَّذَلُّلِ لِلّهِ وَ طَاعَتِهِ ، إِلى يَحْيَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَسَنٍ : أَمَّا بَعْدُ ، فَإِنِّي أُحَذِّرُكَ اللّهَ وَ نَفْسِي ، وَ أُعْلِمُكَ أَلِيمَ عَذَابِهِ وَ شَدِيدَ عِقَابِهِ وَ تَكَامُلَ نَقِمَاتِهِ ، وَ أُوصِيكَ وَ نَفْسِي بِتَقْوَى اللّهِ ؛ فَإِنَّهَا زَيْنُ الْكَ_لَامِ وَ تَثْبِيتُ النِّعَمِ ، أَتَانِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ أَنِّي مُدَّعٍ وَ أَبِي مِنْ قَبْلُ ، وَ مَا سَمِعْتَ ذلِكَ مِنِّي وَ «سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ يُسْأَلُونَ» وَ لَمْ يَدَعْ حِرْصُ الدُّنْيَا وَ مَطَالِبُهَا لِأَهْلِهَا مَطْلَباً لآِخِرَتِهِمْ حَتّى يُفْسِدَ عَلَيْهِمْ مَطْلَبَ آخِرَتِهِمْ فِي دُنْيَاهُمْ ، وَ ذَكَرْتَ أَنِّي ثَبَّطْتُ النَّاسَ عَنْكَ لِرَغْبَتِي فِيمَا فِي يَدَيْكَ ، وَ مَا مَنَعَنِي مِنْ مَدْخَلِكَ الَّذِي أَنْتَ فِيهِ _ لَوْ كُنْتُ رَاغِباً _ ضَعْفٌ عَنْ سُنَّةٍ ، وَ لَا قِلَّةُ بَصِيرَةٍ بِحُجَّةٍ ، وَ لكِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ خَلَقَ النَّاسَ أَمْشَاجاً وَ غَرَائِبَ وَ غَرَائِزَ ، فَأَخْبِرْنِي عَنْ حَرْفَيْنِ أَسْأَلُكَ عَنْهُمَا : مَا الْعَتْرَفُ فِي بَدَنِكَ؟ وَ مَا الصَّهْلَجُ فِي الْاءِنْسَانِ ؟ ثُمَّ اكْتُبْ إِلَيَّ بِخَبَرِ ذلِكَ ، وَ أَنَا مُتَقَدِّمٌ إِلَيْكَ ، أُحَذِّرُكَ مَعْصِيَةَ الْخَلِيفَةِ ، وَ أَحُثُّكَ عَلى بِرِّهِ وَ طَاعَتِهِ ، وَ أَنْ تَطْلُبَ لِنَفْسِكَ أَمَاناً قَبْلَ أَنْ تَأْخُذَكَ الْأَظْفَارُ ، وَ يَلْزَمَكَ الْخِنَاقُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ ؛ فَتَرَوَّحَ إِلَى النَّفَسِ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَ لَا تَجِدَهُ حَتّى يَمُنَّ اللّهُ عَلَيْكَ بِمَنِّهِ وَ فَضْلِهِ وَ رِقَّةِ الْخَلِيفَةِ _ أَبْقَاهُ اللّهُ _ فَيُؤْمِنَكَ وَ يَرْحَمَكَ ، وَ يَحْفَظَ فِيكَ أَرْحَامَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله «وَ السَّ_لَامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى إِنَّا قَدْ أُوحِىَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلى مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى» ».

قَالَ الْجَعْفَرِيُّ : فَبَلَغَنِي أَنَّ كِتَابَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام وَقَعَ فِي يَدَيْ هَارُونَ ، فَلَمَّا قَرَأَهُ ، قَالَ : النَّاسُ يَحْمِلُونِّي عَلى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، وَ هُوَ بَرِيءٌ مِمَّا يُرْمَى بِهِ . .

ص: 269

325.امام باقر عليه السلام :و به همين اسناد، از عبداللّه بن جعفر بن ابراهيم جعفرى روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را عبداللّه بن مفضّل _ مولاى عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب _ و گفت:چون حسين بن على كشته شد در فخّ (و آن، رودخانه اى است در مكه معظمه) خروج كرد و بر مدينه مستولى شد، و آن را در حيطه تصرف خود در آورد. موسى بن جعفر را به سوى بيعت دعوت نمود. پس آن حضرت به نزد او آمد و فرمود كه: «اى پسر عمو، مرا تكليف مكن آنچه را كه پسر عموى تو _ يعنى: محمد بن عبداللّه بن حسن _ عمويت امام جعفر صادق عليه السلام را تكليف كرد، تا باعث اين شود كه از من بروز كند آنچه بروز آن را نمى خواهم؛ چنانچه از حضرت صادق عليه السلام آنچه بروز آن را نمى خواست، بروز كرد» (يعنى: او را خبر داد به آن كه كشته خواهد شد و به چه محو كشته مى شود، و كى او را مى كشد و اگر مرا تكليف كنى و اصرار نمايى، من نيز آنچه مى دانم خواهم گفت) .

حسين به خدمت آن حضرت عرض كرد كه: جز اين نيست كه من امرى را بر تو عرض كردم، پس اگر آن را خواسته باشى در آن داخل مى شوى، و اگرآن را ناخوش داشته باشى، تو را بر آن نمى دارم، و خداست كه از او يارى مى جويم. بعد از آن، آن حضرت را وداع نمود و در هنگامى كه حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام را وداع نمود، حضرت به او فرمود كه: «اى پسر عمو، به درستى كه تو كشته خواهى شد. پس نيكو جنگ كن كه اين گروه فاسقى چنداند كه اظهار ايمان مى كنند و شرك را پنهان مى دارند. و انّا للّه و انّا اليه راجعون. من مزد مصيبت شما گروه خويشان را از خدا مى طلبم».

پس حسين بيرون رفت و از امر او اتفاق افتاد، آنچه اتفاق افتاد كه همه كشته شدند چنانچه آن حضرت فرموده بود.326.عنه عليه السلام :و به همين اسناد، از عبداللّه بن ابراهيم جعفرى روايت است كه گفت: يحيى بن عبداللّه بن حسن به حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نوشت كه: اما بعد، به درستى كه من نفس خود را وصيت مى كنم به پرهيز كردن از خدا، و ترسيدن از عذاب او، و تو را به آن وصيت مى كنم؛ زيرا كه آن وصيت خدا است در باره پيشينيان و وصيت اوست در پسينيان. خبر داد مرا آن كه وارد شد بر من، از ياوران خدا بر اظهار دين، و نشر طاعت آن جناب به آنچه ثابت است از مهربانى و ميل تو به من، با آن كه مرا وا گذاشتى و با من بيعت نكردى، و من با مردم مشورت كردم در باب دعوت از براى آن كه پسنديده آل محمد صلى الله عليه و آله بود، و تو آن مشورت را منع كردى و در وقت آن، حاضر نشدى و پيش از تو، پدرت آن را منع كرد، و سال هاست كه شما ادّعا كرده ايد، آنچه را كه براى شما نيست و آرزوهاى خود را پنهان كرده ايد به سوى آنچه خدا به شما عطا نفرموده.

پس مردم را سرگشته و گمراه گردانيديد، و من مى ترسانم تو را از آنچه خدا تو را ترسانيده از ذات خويش و عذابى كه از محض قهّاريت او صادر شده باشد، بى واسطه غيرى. پس ابوالحسن حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به سوى او نوشت كه:«اين نامه اى است از موسى، پسر بنده خدا جعفر و برادرش على، در حالى كه هر دو شريكند در فروتنى كردن از براى خدا و طاعت او به سوى يحيى بن عبداللّه بن حسن. اما بعد، به درستى كه من تو را و خود را از خدا مى ترسانم، و تو را به عذاب دردناك خدا و عقاب سخت و ناخوشى هاى تمام و سختى هاى آن جناب اعلام مى نمايم، و تو را و خود را وصيت مى كنم به پرهيز كردن و ترسيدن از خدا؛ زيرا كه آن، زينت سخن و سبب ثابت داشتن نعمت هاى اوست. و نامه تو به نزد من آمد و در آن ذكر كرده بودى كه من ادعا دارم، و پدرم پيش از اين چنين بوده، و حال آن كه تو، اين را از من نشنيده اى، و زود باشد كه شهادت ايشان نوشته شود و پرسيده شود (و اين اقتباسى است كه از آيه سوره زخرف فرموده) (1) ، و حرص دنيا و مطالب آن مطلبى را براى اهل آن وا نگذاشته تا آن كه مطلب آخرت ايشان در دنياى ايشان بر ايشان تباه گردد. و ذكر كرده بودى كه من مردم را از تو باز داشته ام، به جهت رغبت نمودن من در آنچه در دست تو است، و ناتوانى از سنت و كمى بينايى حجت، مرا نكرده از آن درگاهى كه تو در آن داخل شدى، اگر خواهان آن مى بودم، وليكن خداى تبارك و تعالى مردمان را آفريده از آب هاى آميخته (چه، آب مرد با آب زن و رحم به هم آميخته مى شود)، و از چيزهاى دور و بيگانه و طبيعت ها.

پس مرا خبر ده از دو اسم كه تو را از آنها سؤال مى كنم و بگو كه: چيست عَترف كه در بدن تو است و چيست صَهْلج كه در انسان است؟ بعد از آن، خبر اين را به سوى من بنويس (و در بعضى از نسخ كافى، به جاى عترف، تعرف مذكور است و هيچ يك از اين دو لفظ در كتابى از كتب معتبره لغت، چون صحاح و قاموس و فائق و غير اينها، مذكور نيست و در قاموس، عتريف و عتروف و صملج مذكور است با معانى كه مناسبتى ندارد).

و وصيت مى كنم تو را و تو را از نافرمانى خليفه (يعنى: هارون) مى ترسانم و ترغيب مى كنم تو را بر نيكى و فرمان بردارى او، و بر آن كه از براى خود امان طلب كنى، پيش از آن كه چنگال مرگ تو را بگيرد، و كمند آن به حلقت افتد از هر طرف، و محتاج باشى به نفس كشيدن و از هر جا كه خواسته باشى كه نفس كشى، و به راحت افتى، تو را ميسر نشود، و آن را نيابى تا آن كه خدا بر تو منت گذارد به عطا و فضل خويش و ترحّم كردن خليفه - كه خدا او را باقى بدارد -.

پس تو را ايمن گرداند و بر تو رحم كند و خويشى هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را در حق تو حفظ نمايد «وَالسَّلَ_مُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى * إِنَّا قَدْ أُوحِىَ إِلَيْنَآ أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَن كَذَّبَ وَ تَوَلَّى» (2) ، يعنى: و سلامتى هر دو سرا بر كسى كه پيروى نمود راه راست را. به درستى كه وحى شده به سوى ما كه عذاب دنيا و آخرت، بر كسى است كه تكذيب كرد پيغمبران و حجت هاى خدا را و پشت كرد و اعراض نمود».

جعفرى مى گويد كه: خبر به من رسيد كه نامه موسى بن جعفر به دست هارون افتاد، و چون آن نامه را خواند، گفت كه: مردم مرا بر اين مى دارند كه موسى بن جعفر را اذيت مى كنم، و حال آن كه او بيزار است از آنچه به او نسبت مى دهند و هيچ تقصير ندارد. .


1- .زخرف، 19.
2- .طه، 47 و 48.

ص: 270

. .

ص: 271

. .

ص: 272

تَمَّ الْجُزْءُ الثَّانِي ، مِنْ كِتَابِ الْكَافِي ، وَ يَتْلُوهُ _ بِمَشِيئَةِ اللّهِ وَ عَوْنِهِ _ الْجُزْءُ الثَّالِثُ ، وَ هُوَ بَابُ كَرَاهِيَةِ التَّوْقِيتِ . وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، وَ الصَّ_لَاةُ وَ السَّ_لَامُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ .

.

ص: 273

تمام شد جزوه دويم از كتاب كافى و در پهلو در مى آيد آن را به مشيت و خواست خداى تعالى و يارى او، جزو سيم، و آن، باب حرمت وقت قرار دادن است از براى ظهور قائم _ صلوات اللّه و سلامه عليه _. و ستايش مخصوص خداوند پروردگار عالميان است. و درود و سلام بر محمد و همه خاندانش. (1)

.


1- .فراز «و ستايش مخصوص» تا آخر در ترجمه مترجم - رحمه اللّه - نيست.

ص: 274

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

82 _ بَابُ كَرَاهِيَةِ التَّوْقِيتِ4179.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از محمّد بن صمه ، از پدرش ، از عمويش _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «يَا ثَابِتُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ قَدْ كَانَ وَقَّتَ هذَا الْأَمْرَ فِي السَّبْعِينَ ، فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ اشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ تَعَالى عَلى أَهْلِ الْأَرْضِ ، فَأَخَّرَهُ إِلى أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ ، فَحَدَّثْنَاكُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِيثَ فَكَشَفْتُمْ قِنَاعَ السَّتْرِ ، وَ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ بَعْدَ ذلِكَ وَقْتاً عِنْدَنَا ، وَ «يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ» ».

قَالَ أَبُو حَمْزَةَ : فَحَدَّثْتُ بِذلِكَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ : «قَدْ كَانَ كَذلِكَ» .4180.الرسالة القشيريّة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ مِهْزَمٌ ، فَقَالَ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَخْبِرْنِي عَنْ هذَا الْأَمْرِ الَّذِي نَنْتَظِرُهُ مَتى هُوَ؟

فَقَالَ : «يَا مِهْزَمُ ، كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ ، وَ هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ ، وَ نَجَا الْمُسَلِّمُونَ» .4181.المناقب لابن شهر آشوب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنِ الْقَائِمِ عليه السلام ، فَقَالَ : «كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ ، إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ لَا نُوَقِّتُ» .4182.تفسير فرات عن موسى بن عيسى الأنصاري :أَحْمَدُ بِإِسْنَادِهِ ، قَالَ :قَالَ : «أَبَى اللّهُ إِلَا أَنْ يُخَالِفَ وَقْتَ الْمُوَقِّتِينَ» . .

ص: 275

82. باب در بيان حرمت وقت قرار دادن و معين كردن ظهور قائم _ صلوات اللّه و سلامه عليه _

82. باب در بيان حرمت وقت قرار دادن و معين كردن ظهور قائم _ صلوات اللّه و سلامه عليه _4181.المناقب ، ابن شهر آشوب :على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد؛ و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، همه از حسن بن محبوب، از ابو حمزه ثُمالى روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«اى ثابت، به درستى كه خداى تبارك و تعالى اين امر را در هفتاد سال معين فرموده بود، و چون امام حسين _ صلوات اللّه عليه _ شهيد شد، غضب خداى عزّوجلّ بر اهل زمين شديد گرديده، پس، آن را به تأخير انداخت تا سال صد و چهلم از هجرت، و ما شما را خبر داديم و شما حديث ما را فاش كرديد و پرده اى را كه چون مَعجر بر سران كشيده بود برداشتيد، و خدا براى آن، بعد از اين، وقتى در نزد ما قرار نداده كه آن را بدانيم. «يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتابِ» (1) ».

ابوحمزه مى گويد كه: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را به اين حديث خبر دادم فرمود كه: «چنين بود».4182.تفسير فرات ( _ به نقل از موسى بن عيسى انصارى _ ) محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير روايت كرده است كه گفت: در نزد حضرت صادق عليه السلام بودم در وقتى كه مِهزم بر آن حضرت داخل شد و به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، مرا خبر ده از اين امرى كه ما آن را انتظار مى بريم كه در چه زمان خواهد بود؟ فرمود كه:«اى مِهزم، وقت گويان دروغ گفتند، و آنها كه طالب شتابند، هلاك گرديدند، و آنان كه در مقام تسليم اند و قول ما را قبول كردند، نجات يافتند».4183.المناقب لابن شهر آشوب ( _ في حِلمِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: آن حضرت عليه السلام را سؤال كردم از قائم عليه السلام فرمود كه:«وقت گويان دروغ گفتند. به درستى كه ما اهل بيت، وقت قرار نمى دهيم».4184.شرح نهج البلاغة عن الشعبي ( _ في وَصفِ سَخاءِ الإِمامِ عليه السلام _ ) احمد به اسناد خويش روايت كرده و گفت كه: حضرت فرمود:«خدا ابا و امتناع فرموده، مگر آن كه وقتِ وقت قرار دهندگان را مخالفت فرمايد».

.


1- .رعد، 39.

ص: 276

4185.شرح نهج البلاغة :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْخَزَّازِ ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِيِّ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ : لِهذَا الْأَمْرِ وَقْتٌ ؟ فَقَالَ : «كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ ، كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ ، كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ ؛ إِنَّ مُوسى عليه السلام لَمَّا خَرَجَ وَافِداً إِلى رَبِّهِ ، وَاعَدَهُمْ ثَ_لَاثِينَ يَوْماً ، فَلَمَّا زَادَهُ اللّهُ عَلَى الثَّ_لَاثِينَ عَشْراً ، قَالَ قَوْمُهُ : قَدْ أَخْلَفَنَا مُوسى ، فَصَنَعُوا مَا صَنَعُوا ؛ فَإِذَا حَدَّثْنَاكُمُ الْحَدِيثَ فَجَاءَ عَلى مَا حَدَّثْنَاكُمْ بِهِ ، فَقُولُوا : صَدَقَ اللّهُ ؛ وَ إِذَا حَدَّثْنَاكُمُ الْحَدِيثَ فَجَاءَ عَلى خِ_لَافِ مَا حَدَّثْنَاكُمْ بِهِ ، فَقُولُوا : صَدَقَ اللّهُ ؛ تُؤْجَرُوا مَرَّتَيْنِ» .4186.شرح نهج البلاغة ( _ في بَيانِ فَضائِلِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنِ السَّيَّارِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ ، عَنْ أَخِيهِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «الشِّيعَةُ تُرَبّى بِالْأَمَانِيِّ مُنْذُ مِائَتَيْ سَنَةٍ».

قَالَ : وَ قَالَ يَقْطِينٌ لِابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ : مَا بَالُنَا قِيلَ لَنَا فَكَانَ ، وَ قِيلَ لَكُمْ فَلَمْ يَكُنْ ؟ قَالَ : فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ : إِنَّ الَّذِي قِيلَ لَنَا وَ لَكُمْ كَانَ مِنْ مَخْرَجٍ وَاحِدٍ، غَيْرَ أَنَّ أَمْرَكُمْ حَضَرَ ، فَأُعْطِيتُمْ مَحْضَهُ ، فَكَانَ كَمَا قِيلَ لَكُمْ ، وَ أَنَّ أَمْرَنَا لَمْ يَحْضُرْ ، فَعُلِّلْنَا بِالْأَمَانِيِّ ، فَلَوْ قِيلَ لَنَا : إِنَّ هذَا الْأَمْرَ لَا يَكُونُ إِلَا إِلى مِائَتَيْ سَنَةٍ أَوْ ثَ_لَاثِمِائَةِ سَنَةٍ ، لَقَسَتِ الْقُلُوبُ ، وَ لَرَجَعَ عَامَّةُ النَّاسِ عَنِ الْاءِسْ_لَامِ ، وَ لكِنْ قَالُوا : مَا أَسْرَعَهُ! وَ مَا أَقْرَبَهُ! ؛ تَأَلُّفاً لِقُلُوبِ النَّاسِ ، وَ تَقْرِيباً لِلْفَرَجِ .4183.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ درباره بردبارى على عليه السلام _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْأَنْبَارِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مِهْزَمٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :ذَكَرْنَا عِنْدَهُ مُلُوكَ آلِ فُ_لَانٍ ، فَقَالَ : «إِنَّمَا هَلَكَ النَّاسُ مِنِ اسْتِعْجَالِهِمْ لِهذَا الْأَمْرِ ؛ إِنَّ اللّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ ؛ إِنَّ لِهذَا الْأَمْرِ غَايَةً يَنْتَهِي إِلَيْهَا ، فَلَوْ قَدْ بَلَغُوهَا لَمْ يَسْتَقْدِمُوا سَاعَةً ، وَ لَمْ يَسْتَأْخِرُوا» . .

ص: 277

326.امام باقر عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از حسن بن على خزّاز، از عبدالكريم بن عَمرو خَثعمى، از فُضيل بن يسار، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: آيا اين امر را وقت معينى هست؟ سه مرتبه فرمود كه:«وقت گويان، دروغ گفتند. به درستى كه موسى بن عمران عليه السلام چون بيرون رفت كه بر پروردگار خويش وارد شود، بنى اسرائيل را سى روز وعده داد و چون خدا او را بر سى روز، ده روز زياد كرد، قومش گفتند كه: موسى با ما خُلف وعده نمود. پس، كردند آنچه كردند. و چون ما شما را حديثى بگوييم و آن امر بر طريقه اى كه شما را حديث كرده ايم واقع شود، بگوييد كه خدا راست فرمود، و چون شما را خبرى دهيم، و بر خلاف آنچه شما را به آن حديث نموده ايم واقع شود، بگوييد كه خدا راست فرمود تا دو مرتبه شما را مزد دهد».327.امام صادق عليه السلام :محمد بن يحيى و احمد بن ادريس، از محمد بن احمد، از سيّارى، از حسن بن على بن يقطين، از برادرش حسين، از پدرش على بن يقطين روايت كرده است كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام به من فرمود كه:«مدت دويست سال، شيعيان ما به آرزوها پرورش مى يابند». راوى مى گويد كه: يقطين به پسر خود على بن يقطين گفت كه: چيست حال ما كه گفته شد براى ما، و تحقق به هم رسانيد، و براى شما گفته شد و تحقق نيافت (حاصل مراد، آن كه يقطين كه از پيروان بنى عباس بود، به پسرش على كه از خواصّ اصحاب حضرت امام موسى كاظم عليه السلام بود، بحث كرد كه چرا آنچه در باب دولت ما مذكور شد، به ظهور پيوست و بدا در آن اتفاق نيفتاد، و آنچه در باب دولت شما مذكور شد، به ظهور نپيوست و در آن بدا اتفاق افتاد؟). راوى مى گويد كه: على به پدر خويش گفت: به درستى كه آنچه براى ما و شما گفته شد، از يك جا بيرون آمد؛ غير از آن كه امر شما هنگامش رسيده بود. پس خالص آن به شما عطا شد؛ چنانچه براى شما گفته شده بود. و هنگام امر ما نرسيده بود، پس ما را به آرزوها مشغول ساختند. و اگر به ما مى گفتند كه اين امر نمى باشد تا دويست سال يا سيصد سال، دل ها قساوت به هم مى رسانيد، و هر آينه همه يا بيشتر مردمان از دين اسلام بر مى گشتند، وليكن گفتند كه: اين امر چه سريع و چه نزديك است، به جهت جمع شدن دل هاى مردم و نزديك ساختن فَرج و رفتن غم و اندوه.328.الكامل فى التاريخ :حسين بن محمد، از جعفر بن محمد، از قاسم بن اسماعيل انبارى، از حسن بن على، از ابراهيم بن مِهزم، از پدرش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: در نزد آن حضرت پادشاهان آل فلان (يعنى بنى عباس) را ذكر نموديم، فرمود:«جز اين نيست كه مردم به جهت شتابيدن خويش، هلاك شدند. به درستى كه خدا به جهت شتاب بندگان، شتاب نمى فرمايد؛ زيرا كه اين امر را نهايتى است كه به آن نهايت بايد برسد. پس اگر به آن نهايت برسند، پيشى نگيرند بر آن، ساعتى، و از پس نيايند از آن، ساعتى» (كه آن اجل، به هيچ وجه متقدّم و متأخّر نشود). .

ص: 278

83 _ بَابُ التَّمْحِيصِ وَ الِامْتِحَانِ330.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ وَ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام لَمَّا بُويِعَ بَعْدَ مَقْتَلِ عُثْمَانَ ، صَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ خَطَبَ بِخُطْبَةٍ _ ذَكَرَهَا _ يَقُولُ فِيهَا : أَلَا إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللّهُ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله ، وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ ، لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً ، وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حَتّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْ_لَاكُمْ ، وَ أَعْ_لَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ ، وَ لَيَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا ، وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا ؛ وَ اللّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً ، وَ لَا كَذَبْتُ كَذِبَةً ، وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهذَا الْمَقَامِ وَ هذَا الْيَوْمِ» .331.الإمام الباقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْأَنْبَارِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «وَيْلٌ لِطُغَاةِ الْعَرَبِ مِنْ أَمْرٍ قَدِ اقْتَرَبَ». قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، كَمْ مَعَ الْقَائِمِ مِنَ الْعَرَبِ ؟ قَالَ : «نَفَرٌ يَسِيرٌ».

قُلْتُ : وَ اللّهِ ، إِنَّ مَنْ يَصِفُ هذَا الْأَمْرَ مِنْهُمْ لَكَثِيرٌ ، قَالَ : «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ يُمَحَّصُوا ، وَ يُمَيَّزُوا ، وَ يُغَرْبَلُوا ، وَ يُسْتَخْرَجَ فِي الْغِرْبَالِ خَلْقٌ كَثِيرٌ» . .

ص: 279

83. باب در بيان تحميص و امتحان

83. باب در بيان تحميص و امتحان (1)330.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از حسن بن محبوب، از يعقوب سرّاج و على بن رئاب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه:«چون مردم بعد از كشتن عثمان، با امير المؤمنين - صلوات اللّه عليه - بيعت كردند، آن حضرت بر منبر بر آمد، و خطبه خواند - كه آن حضرت، آن را ذكر فرموده - و در آن خطبه مى فرمايد: به درستى كه بليّه و رنج و سختى شما برگشت به همان صورتى كه داشت، در روزى كه خدا پيغمبر صلى الله عليه و آله خود را مبعوث گردانيد (يعنى كه چون اهل جاهليت صاحب حيرت گرديديد). و سوگند ياد مى كنم به آن خدايى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را به حق مبعوث گردانيده، كه هر آينه در گفتار مختلف شويد، و در رأى هاى شما اختلاف بسيار به هم رسد، و شما را در غربال كنند و ببيزند (چنانچه چيزى را در غربال مى كنند و خوب و بد آن را از هم جدا مى نمايند) تا به مرتبه اى كه زير شما بالا گردد، و بالاى شما زير شود (يعنى معلق و سرنگون شويد. و بعضى گفته اند كه: كوچكان و ذيلان شما، بزرگ و عزيز شوند، و بزرگان و عزيزان شما، كوچك و ذليل گردند). و پيشى گيرندگانى كه در اول امر كوتاهى كردند و بيعت ننمودند، پيشى گيرند و به غايت پيشى گيرندگانى كه در اول امر كوتاهى نكردند و به سوى بيعت پيشى گرفتند، كوتاهى كنند. به خدا سوگند كه يك سخن را نپوشيدم و يك دروغ نگفتم و رسول خدا مرا خبرداد به اين مقام (كه عبارت است از: بيعت و اتفاق بر آن حضرت) و اين روز».331.امام باقر عليه السلام :محمد بن يحيى و حسين بن محمد، از جعفر بن محمد، از قاسم بن اسماعيل انبارى، از حسن بن على، از ابوالمَغراء، از ابن ابى يعفور روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«واى بر اراذل عرب! از امرى كه نزديك رسيده». عرض كردم كه فداى تو گردم، از عرب چه قدر با حضرت قائم خواهند بود؟ فرمود كه: «جماعتى اندك و بسيار كم» (كه نظر به مقتضاى لفظ نفر، كه از ده بيشتر نباشند). عرض كردم: به خدا سوگند، كه آنها كه به اين امر قائل اند از ايشان، بسياراند. فرمود كه: «مردم را چاره اى نيست از آن كه آزموده شوند، و از هم جدا گردند، و با غربال بيخته شوند، و خلق بسيارى در چشمه غربال بيرون روند».

.


1- .و اين دو لفظ، در معنى به يكديگر نزديكند؛ چه تمحيص آزموده گردانيدن و بى گناه كردن، و امتحان، آزمودن و در محنت و نكبت انداختن است. مترجم

ص: 280

332.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّيْرَفِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّيْقَلِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ مَنْصُورٍ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا مَنْصُورُ ، إِنَّ هذَا الْأَمْرَ لَا يَأْتِيكُمْ إِلَا بَعْدَ إِيَاسٍ ، وَ لَا وَ اللّهِ ، حَتّى تُمَيَّزُوا ؛ وَ لَا وَ اللّهِ ، حَتّى تُمَحَّصُوا ؛ وَ لَا وَ اللّهِ ، حَتّى يَشْقى مَنْ يَشْقى ، وَ يَسْعَدَ مَنْ يَسْعَدُ» .333.الإمام الباقر عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ : « «الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» ». ثُمَّ قَالَ لِي : «مَا الْفِتْنَةُ ؟» قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، الَّذِي عِنْدَنَا الْفِتْنَةُ فِي الدِّينِ ، فَقَالَ : «يُفْتَنُونَ كَمَا يُفْتَنُ الذَّهَبُ». ثُمَّ قَالَ : «يُخْلَصُونَ كَمَا يُخْلَصُ الذَّهَبُ» .334.الإمام الصادق عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صَالِحٍ رَفَعَهُ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ : «إِنَّ حَدِيثَكُمْ هذَا لَتَشْمَئِزُّ مِنْهُ قُلُوبُ الرِّجَالِ ، فَمَنْ أَقَرَّ بِهِ فَزِيدُوهُ ؛ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ فَذَرُوهُ ؛ إِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ تَكُونَ فِتْنَةٌ يَسْقُطُ فِيهَا كُلُّ بِطَانَةٍ وَ وَلِيجَةٍ ، حَتّى يَسْقُطَ فِيهَا مَنْ يَشُقُّ الشَّعْرَ بِشَعْرَتَيْنِ ، حَتّى لَا يَبْقى إِلَا نَحْنُ وَ شِيعَتُنَا» . .

ص: 281

335.عنه عليه السلام ( _ في خَبَرِ وَفاةِ موسى عليه السلام _ ) محمد بن يحيى و حسين بن محمد، از جعفر بن محمد، از حسن بن محمد صيرفى، از جعفر بن محمد صيقل، از منصور روايت كرده اند كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه:اى منصور، به درستى كه اين امر نمى آيد شما را مگر بعد از نوميدى. و به خدا سوگند كه، نمى آيد شما را تا از هم جدا شويد. و به خدا سوگند كه، نمى آيد شما را تا آزموده شويد. و به خدا سوگند كه، نمى آيد شما را تا ظاهر شود بدبختى آن كه بدبخت باشد و ظاهر شود نيك بختى آن كه نيك بخت است».336.تاريخ اليعقوبي :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از مُعمّر بن خلّاد كه گفت: شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود:«الم * أ حَسِبَ النّاسُ أنْ يُتْرَكُوا أنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» (1) ، يعنى: منم آن خدا كه همه چيز را مى دانم، و چيزى بر من پوشيده و پنهان نيست. آيا مردمان پنداشتند كه وا گذاشته مى شوند به آن كه بگويند كه ايمان آورديم (يعنى: مى پندارند كه به مجرد اين قول، دست از ايشان بر مى داريم) و حال آن كه ايشان آزموده نشوند و مبتلا نگردند» . بعد از آن، به من فرمود كه: «فتنه چيست؟» عرض كردم كه: فداى تو گردم، آنچه در نزد ما است، آن است كه فتنه در دين، مراد است. (2) پس حضرت فرمود كه: «آزموده مى شوند؛ چنانچه طلا آزموده مى شود». بعد از آن فرمود كه: «صاف و خالص مى شوند؛ چنانچه طلا خالص مى شود».333.امام باقر عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى،از يونس، از سليمان بن صالح روايت كرده و آن را مرفوع ساخته، از امام محمد باقر عليه السلام و گفت كه: آن حضرت فرمود كه:«اين حديث شما، دل هاى مردان از آن درهم گرفته شود، و نفرت به هم رساند. پس هركه به آن اقرار كند، بيشتر به او بگوييد، و هركه آن را انكار كند، او را واگذاريد. به درستى كه چاره اى نيست از اين كه فتنه حادث شود، كه هر دوست باطنى و صاحب سرّ در آن بلغزد تا به مرتبه اى كه آن كه مو را مى شكافد و به دو حصه مى كند، در آن بلغزد، تا كسى باقى نماند مگر ما و شيعيان ما». .


1- .عنكبوت، 1 و 2.
2- .و فتنه، به كسر فاء و سكون تاء، آزمايش و در شر و بلا افكندن است. مترجم

ص: 282

334.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ الصَّيْقَلِ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :كُنْتُ أَنَا وَ الْحَارِثُ بْنُ الْمُغِيرَةِ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا جُلُوساً وَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَسْمَعُ كَ_لَامَنَا ، فَقَالَ لَنَا : «فِي أَيِّ شَيْءٍ أَنْتُمْ ؟ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ؛ لَا وَ اللّهِ ، لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتّى تُغَرْبَلُوا ؛ لَا وَ اللّهِ ، لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتّى تُمَحَّصُوا ؛ لَا وَ اللّهِ ، لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتّى تُمَيَّزُوا ؛ لَا وَ اللّهِ ، لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ إِلَا بَعْدَ إِيَاسٍ ؛ لَا وَ اللّهِ ، لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتّى يَشْقى مَنْ يَشْقى ، وَ يَسْعَدَ مَنْ يَسْعَدُ» .84 _ بَابُ أَنَّهُ مَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ لَمْ يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ336.تاريخ اليعقوبى :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ حَرِيزٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«اعْرِفْ إِمَامَكَ ؛ فَإِنَّكَ إِذَا عَرَفْتَهُ ، لَمْ يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ» .337.تاريخ اليعقوبي :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» فَقَالَ : «يَا فُضَيْلُ ، اعْرِفْ إِمَامَكَ ؛ فَإِنَّكَ إِذَا عَرَفْتَ إِمَامَكَ ، لَمْ يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ ؛ وَ مَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ ، ثُمَّ مَاتَ قَبْلَ أَنْ يَقُومَ صَاحِبُ هذَا الْأَمْرِ ، كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ كَانَ قَاعِداً فِي عَسْكَرِهِ ؛ لَا ، بَلْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ قَعَدَ تَحْتَ لِوَائِهِ».

قَالَ : وَ قَالَ بَعْضُ أَصْحَابِهِ : بِمَنْزِلَةِ مَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . .

ص: 283

84. باب در بيان اين كه هركس امام خود را بشناسد، تقدم اين امر

337.تاريخ اليعقوبى :محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن سِنان، از محمد بن منصور صيقل، از پدرش روايت كرده است كه گفت: من و حارث بن مغيره و جماعتى از اصحاب خويش، نشسته بوديم، و حضرت صادق عليه السلام سخنان ما را كه با يكديگر مى گفتيم، مى شنيد، به ما فرمود كه:«شما در چه چيز با هم حرف مى زنيد؟ بسيار دور است آنچه مى گوييد. نه، به خدا سوگند كه واقع نمى شود آنچه شما چشم هاى خويش را به سوى آن كه كشيده ايد، تا آن كه در غربال بيخته شويد. نه، به خدا سوگند كه آنچه شما چشم هاى خويش را به سوى آن كشيده ايد، نمى باشد تا آن كه آزموده شويد. نه، به خدا سوگند كه آنچه شما چشم هاى خويش را به سوى آن كشيده ايد، نمى باشد تا آن كه از هم جدا شويد. نه، به خدا سوگند كه آنچه شما چشم هاى خويش را به سوى آن كشيده ايد، نمى باشد مگر بعد از نوميدى. نه، به خدا سوگند كه آنچه شما چشم هاى خويش را به سوى آن كشيده ايد، نمى باشد تا آن كه بدبخت شود آن كه بدبخت باشد، و نيك بخت شود آن كه نيك بخت باشد».84. باب در بيان اين كه هركس امام خود را بشناسد، تقدم اين امر (يعنى: ظهور صاحب الامر) و تأخّر آن، او را زيانى نرساند339.عنه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از حريز، از زراره روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«امام خود را بشناس؛ زيرا كه چون او را شناختى، چيزى تو را زيانى نرساند؛ خواه اين امر پيش افتد و خواه به تأخير افتد».340.الإمام عليّ عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از صفوان بن يحيى، از محمد بن مروان، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى تبارك و تعالى: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِإمامِهِمْ» (1) ، فرمود كه:«اى فضيل، امام خود را بشناس؛ زيرا كه چون تو امام خود را شناختى، چيزى تو را زيان نرساند؛ خواه اين امر پيش فتد؛ و خواه به تأخير افتد. و هر كه امام خود را بشناسد، و بعد از آن بميرد، پيش از آن كه صاحب اين امر بر پا شود، به منزله كسى است كه در لشكر آن حضرت نشسته باشد. نه، بلكه به منزله كسى است كه در زير عَلم او نشسته باشد».

راوى مى گويد: و فرمود كه: «بعضى از اصحاب آن حضرت به منزله كسانيند كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله شهيد شده اند».

.


1- .اسرا، 71.

ص: 284

341.إثبات الوصيّة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَتَى الْفَرَجُ ؟

فَقَالَ : «يَا أَبَا بَصِيرٍ ، وَ أَنْتَ مِمَّنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا ، مَنْ عَرَفَ هذَا الْأَمْرَ ، فَقَدْ فُرِّجَ عَنْهُ ؛ لِانْتِظَارِهِ» .338.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخُزَاعِيِّ ، قَالَ :سَأَلَ أَبُو بَصِيرٍ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ أَنَا أَسْمَعُ ، فَقَالَ : تَرَانِي أُدْرِكُ الْقَائِمَ عليه السلام ؟

فَقَالَ : «يَا أَبَا بَصِيرٍ ، أَ لَسْتَ تَعْرِفُ إِمَامَكَ ؟» فَقَالَ : إِي وَ اللّهِ ، وَ أَنْتَ هُوَ _ وَ تَنَاوَلَ يَدَهُ _ فَقَالَ : «وَ اللّهِ ، مَا تُبَالِي يَا أَبَا بَصِيرٍ أَلَا تَكُونَ مُحْتَبِياً بِسَيْفِكَ فِي ظِلِّ رِوَاقِ الْقَائِمِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ» .339.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ ، فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ ؛ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ لِاءِمَامِهِ ، لَمْ يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ ؛ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ لِاءِمَامِهِ ، كَانَ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقَائِمِ فِي فُسْطَاطِهِ» .4198.نهج البلاغة ( _ در باره امام على عليه السلام _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَلَوِيُّ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ الْعُرَنِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ أَبِيهِ ،عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَا ضَرَّ مَنْ مَاتَ مُنْتَظِراً لِأَمْرِنَا أَلَا يَمُوتَ فِي وَسَطِ فُسْطَاطِ الْمَهْدِيِّ أَوْ عَسْكَرِهِ» . .

ص: 285

4199.شرح نهج البلاغة :على بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، در چه زمان غم و اندوه برطرف مى شود؟ فرمود كه:«اى ابوبصير، تو نيز از جمله آنهايى كه دنيا را مى خواهند. هر كه اين امر را شناخت، خدا غم و اندوه را از او برده، به جهت چشم داشتى كه دارد».4199.شرح نهج البلاغة :على بن ابراهيم، از صالح بن سِندى، از جعفر بن بشير، از اسماعيل بن محمد خزاعى روايت كرده است كه گفت: ابوبصير از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كرد، و من مى شنيدم، گفت: مرا چنان مى بينى كه قائم را دريابم؟

فرمود كه:« اى ابوبصير، آيا چنان نيستى كه امام خود را بشناسى؟» عرض كرد: بلى، به خدا سوگند، كه امام خود را مى شناسم و آن تويى، و دست حضرت را گرفت. حضرت فرمود: «به خدا سوگند اى ابوبصير، كه باكى نيست بر تو كه شمشير خويش را حمايل نكرده باشى در سايه رواق حضرت قائم _ صلوات اللّه و سلامه عليه _» (1) .4200.المناقب لابن شهر آشوب عن أبي عليّ سينا :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از على بن نُعمان، از محمد بن مروان، از فُضيل بن يسار كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«هر كه بميرد و او را امامى نباشد، مردنش به روش مردن جاهليت است. و هر كه بميرد و به امام خويش عارف باشد، چيزى او را زيان نرساند؛ خواه اين امر پيش افتد و خواه به تأخير افتد. و هر كه بميرد و به امام خويش عارف باشد، مانند كسى است كه با حضرت قائم عليه السلام باشد، در خيمه آن حضرت».4200.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از ابو على سينا _ ) حسين بن على علوى، از سهل بن جمهور، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از حسن بن حسين عُرَنى، از على بن هاشم، از پدرش، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چه زيان مى رساند كسى را كه بميرد، در حالى كه امر ما را انتظار برد؟ آن كه در ميان خيمه مهدى عليه السلام يا لشكر او نميرد». (2) .


1- .و رواق به كسر را، سقف پيش خانه را گويند، و پرده اى كه در زير سقف خانه مى بندند، و خانه اى كه بريك ستون ساخته باشند. مترجم
2- .ظاهر ترجمه، عبارت چنين است كه ما در متن، استفهامى معنا شده، در حالى كه نافيه است. معنا چنين است: به كسى كه در انتظار امر ما بميرد، برايش ضررى ندارد كه در خيمه و يا اردوگاه قائم عليه السلام نميرد.

ص: 286

1.المناقب لابن المغازلي عن مُصعب بن عبد اللّه :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«اعْرِفِ الْعَ_لَامَةَ ؛ فَإِذَا عَرَفْتَهُ لَمْ يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ : «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» فَمَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ ، كَانَ كَمَنْ كَانَ فِي فُسْطَاطِ الْمُنْتَظَرِ عليه السلام » .85 _ بَابُ مَنِ ادَّعَى الْاءِمَامَةَ وَ لَيْسَ لَهَا بِأَهْلٍ ، وَ مَنْ جَحَدَ الْأَئِمَّةَ أَوْ بَعْضَهُمْ ، وَ مَنْ أَثْبَتَ الْاءِمَامَةَ لِمَنْ لَيْسَ لَهَا بِأَهْلٍ2.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي سَلَامٍ ، عَنْ سَوْرَةَ بْنِ كُلَيْبٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ» ؟ قَالَ : «مَنْ قَالَ : إِنِّي إِمَامٌ وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ» .

قَالَ : قُلْتُ : وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً ؟ قَالَ : «وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً» .

قُلْتُ : وَ إِنْ كَانَ مِنْ وُلْدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ؟ قَالَ : «وَ إِنْ كَانَ» .3.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ عَلى مِنبَرِ البَصرَةِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنِ ادَّعَى الْاءِمَامَهَ وَ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا ، فَهُوَ كَافِرٌ» . .

ص: 287

85. باب در بيان كسى كه ادّعاى امامت مى كند، و اهليت آن را ندارد، و

4.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :على بن محمد، از سهل بن زياد، از حسين بن سعيد، از فضالة بن ايوب، از عمر بن ابان روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«نشانه را بشناس (و بنابر بعضى از نسخ، امامت، و بنابر بعضى از نسخ، آن پسر را بشناس. و اين به حسب لفظ، ظاهرتر است). پس چون او را شناختى، چيزى تو را زيان نرساند؛ خواه اين امر پيش افتد و خواه به تأخير افتد. به درستى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد كه: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِإمامِهِمْ» (1) . پس هر كه امام خود را بشناسد، مانند كسى است كه در خيمه حضرت قائم باشد، كه مردم انتظار او مى برند».85. باب در بيان كسى كه ادّعاى امامت مى كند، و اهليت آن را ندارد، و كسى كه همه امامان، يا بعضى از ايشان را انكار كند، و كسى كه امامت را اثبات كند از براى آن كه اهليت آن را ندارد3.امام على عليه السلام ( _ از سخنانش بر منبر بصره _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن سِنان، از ابو سلّام، از سَورة بن كُليب، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: چيست معنى قول خداى عزّوجلّ: «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ» (2) ؟ يعنى:«در روز قيامت، خواهى ديد آنان را كه دروغ بستند بر خدا، در حالى كه روى هاى ايشان سياه و تيره باشد».

حضرت فرمود كه: «مراد، كسى است كه بگويد: من امامم و حال آن كه امام نباشد». سوره مى گويد كه: عرض كردم كه: و اگرچه منسوب به على عليه السلام باشد؟ فرمود: «و هر چند كه منسوب به على عليه السلام باشد». عرض كردم: و هر چند كه از فرزندان على بن ابى طالب عليه السلام باشد فرمود: «و هر چند كه از فرزندان آن حضرت باشد».4.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از عبداللّه بن محمد بن عيسى، از على بن حكم، از ابان، از فُضيل، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«هر كه امامت را ادّعا كند و از اهل آن نباشد، كافر است».

.


1- .اسرا، 71.
2- .زمر، 60.

ص: 288

5.كمال الدين عن الأصبغ بن نباتة :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ» ؟ قَالَ : «كُلُّ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ إِمَامٌ وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ».

قُلْتُ : وَ إِنْ كَانَ فَاطِمِيّاً عَلَوِيّاً ؟ قَالَ : «وَ إِنْ كَانَ فَاطِمِيّاً عَلَوِيّاً» .6.الإمام الصادق عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ دَاوُدَ الْحَمَّارِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «ثَ_لَاثَةٌ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ : مَنِ ادَّعى إِمَامَةً مِنَ اللّهِ لَيْسَتْ لَهُ ، وَ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ اللّهِ ، وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِي الْاءِسْ_لَامِ نَصِيباً» .7.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ يَحْيى أَخِي أُدَيْمٍ ، عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ هذَا الْأَمْرَ لَا يَدَّعِيهِ غَيْرُ صَاحِبِهِ إِلَا بَتَرَ اللّهُ عُمُرَهُ» .8.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَشْرَكَ مَعَ إِمَامٍ _ إِمَامَتُهُ مِنْ عِنْدِ اللّهِ _ مَنْ لَيْسَتْ إِمَامَتُهُ مِنَ اللّهِ ، كَانَ مُشْرِكاً بِاللّهِ» .9.إيمان أبيطالب عن عليّ بن محمّد الصوفي العلوي العممُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : رَجُلٌ قَالَ لِيَ : اعْرِفِ الْاخِرَ مِنَ الْأَئِمَّةِ ، وَ لَا يَضُرُّكَ أَنْ لَا تَعْرِفَ الْأَوَّلَ ؟

قَالَ : فَقَالَ : «لَعَنَ اللّهُ هذَا ؛ فَإِنِّي أُبْغِضُهُ ، وَ لَا أَعْرِفُهُ ، وَ هَلْ عُرِفَ الْاخِرُ إِلَا بِالْأَوَّلِ؟» . .

ص: 289

5.كمال الدين ( _ به نقل از اصبغ بن نباته _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از عبداللّه بن عبدالرحمان، از حسين بن مختار روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم [مراد اين آيه چيست؟] «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ» . حضرت فرمود كه:«مراد، هر كسى است كه گمان كند كه امام است، و حال آن كه امام نباشد». عرض كردم: و هر چند كه منسوب به فاطمه و على و از فرزندان ايشان باشد؟ فرمود: «و هر چند كه منسوب به فاطمه و على باشد».6.امام صادق عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از وشّاء، از داود حمّار، از ابن ابى يعفور، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«سه كسند كه خدا در روز قيامت با ايشان سخن نمى گويد (و اين كنايه است از بى التفاتى نسبت به ايشان) و ايشان را پاك نمى سازد از پليدى گناه به آب عفو و غفران (يا ايشان را مدح و ثنا نمى كند) و براى ايشان است عذابى دردناك (يا درد آورنده): كسى كه ادعا كند امامت را از جانب خدا و امامت از براى او نباشد، و كسى كه امامى را كه از جانب خداست انكار كند، و كسى كه گمان كند كه اين دو كس را در اسلام بهره اى هست».7.امام صادق عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن سنان، از يحيى برادر اُدَيم، از وليد بن صبيح روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«اين امر را _ كه امامت است _ غير صاحب آن ادعا نمى كند، مگر آن كه خدا عمر او را كوتاه گرداند».8.شرح نهج البلاغه :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن سنان، از طلحة بن زيد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«هركه شريك سازد با امامى كه امامتش از جانب خدا باشد كسى را كه امامتش از جانب خدا نيست، به خدا شرك آورده است».9.إيمان أبى طالب ( _ به نقل از على بن محمّد صوفى علوى عُمَرى _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن اسماعيل، از منصور بن يونس، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم: مردى به من گفت كه: آخر از امامان را بشناس، و تو را زيان نمى رساند آن كه امام اوّل را نشناسى.

راوى مى گويد كه: حضرت فرمود:«خدا اين مرد را لعنت كند، و من او را دشمن مى دارم، و حال آن كه او را نمى شناسم. و آيا ممكن است كه امام آخر شناخته شود، مگر به امام اوّل؟». .

ص: 290

10.إيمان أبي طالب عن ضوء بن صلصال :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، قَالَ :سَأَلْتُ الشَّيْخَ عليه السلام عَنِ الْأَئِمَّةِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ ، قَالَ : «مَنْ أَنْكَرَ وَاحِداً مِنَ الْأَحْيَاءِ ، فَقَدْ أَنْكَرَ الْأَمْوَاتَ» .10.إيمان أبى طالب ( _ به نقل از ضوء بن صلصال _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ أَبِي وَهْبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» .

قَالَ : فَقَالَ : «هَلْ رَأَيْتَ أَحَداً زَعَمَ أَنَّ اللّهَ أَمَرَ بِالزِّنى وَ شُرْبِ الْخَمْرِ ، أَوْ شَيْءٍ مِنْ هذِهِ الْمَحَارِمِ ؟» فَقُلْتُ : لَا .

فَقَالَ : «مَا هذِهِ الْفَاحِشَةُ الَّتِي يَدَّعُونَ أَنَّ اللّهَ أَمَرَهُمْ بِهَا؟» قُلْتُ : اللّهُ أَعْلَمُ وَ وَلِيُّهُ ، فَقَالَ : «فَإِنَّ هذَا فِي أَئِمَّةِ الْجَوْرِ ، ادَّعَوْا أَنَّ اللّهَ أَمَرَهُمْ بِالِائْتِمَامِ بِقَوْمٍ لَمْ يَأْمُرْهُمُ اللّهُ بِالِائْتِمَامِ بِهِمْ ، فَرَدَّ اللّهُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ ، فَأَخْبَرَ أَنَّهُمْ قَدْ قَالُوا عَلَيْهِ الْكَذِبَ ، وَ سَمّى ذلِكَ مِنْهُمْ فَاحِشَةً» .11.الفصول المختارة ( _ في ذِكرِ ما جَرى في شِعبِ أبي طالِبٍ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ أَبِي وَهْبِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ عَبْداً صَالِحاً عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» قَالَ : فَقَالَ :«إِنَّ الْقُرْآنَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ ، فَجَمِيعُ مَا حَرَّمَ اللّهُ فِي الْقُرْآنِ هُوَ الظَّاهِرُ ؛ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذلِكَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ ،وَ جَمِيعُ مَا أَحَلَّ اللّهُ تَعَالى فِي الْكِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ ؛ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذلِكَ أَئِمَّةُ الْحَقِّ» . .

ص: 291

12.الكافي عن إسحاق بن جعفر عن الإمام الصادق عليه السحسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از صفوان، از ابن مسكان روايت كرده كه گفت: سؤال كردم از حضرت صادق عليه السلام از ائمه _ صلوات اللّه عليهم _ فرمود كه:«هر كه يكى از امامان زنده را انكار كند، همه امامان مرده را انكار كرده است».11.الفصول المختارة ( _ در ذكر آنچه در شعب ابوطالب گذشت _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از ابو وهب، از محمد بن منصور كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَ إذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللّهُ أمَرَنا بِها قُلْ إنَّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (1) ، يعنى:«چون فاحشه (و خصلتى را كه در زشتى در سر حد كمال است)، به جا آورند، گويند كه: يافته ايم بر اين عمل زشت پدران خود را، و خدا ما را به آن امر فرموده. بگو: به درستى كه خدا امر نمى فرمايد به زشتى و ناپسند. آيا مى گوييد و افترا مى بنديد به خدا آنچه را كه نمى دانيد؟».

راوى مى گويد كه: حضرت فرمود كه: «آيا كسى را ديده اى كه گمان كرده باشد كه خدا امر فرموده به زنا و آشاميدن شراب، يا چيزى از اين محرمات؟» عرض كردم: نه، فرمود كه: «اين فاحشه كه ادعا مى كنند كه خدا ايشان را به آن امر فرموده، چيست؟» عرض كردم كه: خدا و ولىّ او بهتر مى دانند.

فرمود كه: «اين سخن در شأن ائمه جور است. مخالفان ادعا كردند كه خدا ايشان را امر فرموده به اقتدا كردن به گروهى كه خدا ايشان را به اقتدا كردن به ايشان، امر نفرموده. پس خدا اين را بر ايشان رد فرمود و خبر داد كه ايشان بر او دروغ گفتند، و اين اقتدا را كه از ايشان سر زد، فاحشه ناميد».12.الكافى ( _ به نقل از اسحاق بن جعفر _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از ابو وهب، از محمد بن منصور كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «قُلْ إنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» (2) ، يعنى:«بگو: جز اين نيست كه حرام گردانيده است پروردگار من آن چيزهايى كه متصف اند به زشتى؛ آنچه پيدا و آشكار است از آن و آنچه پنهان است».

راوى مى گويد كه: حضرت فرمود: «به درستى كه قرآن را ظَهر و بطن (يعنى: ظاهر و باطنى) است. پس، همه آنچه خدا در قرآن، حرام گردانيده از اين قبيل، ائمه جوراند، و تمام آنچه خداى تعالى در كتاب خود، حلال گردانيده، ظاهر آن ظاهر و هويداست، و باطن از آن، ائمّه حق اند». .


1- .اعراف، 28.
2- .اعراف، 33.

ص: 292

340.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ» ؟

قَالَ : «هُمْ وَ اللّهِ ، أَوْلِيَاءُ فُ_لَانٍ وَ فُ_لَانٍ ، اتَّخَذُوهُمْ أَئِمَّةً دُونَ الْاءِمَامِ الَّذِي جَعَلَهُ اللّهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً ، فَلِذلِكَ قَالَ : «وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذابِ إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النّارِ» ».

ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «هُمْ _ وَ اللّهِ يَا جَابِرُ _ أَئِمَّةُ الظَّلَمَةِ وَ أَشْيَاعُهُمْ» . .

ص: 293

341.إثبات الوصيّة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از عمرو بن ثابت، از جابر روايت كرده است كه گفت: امام محمدباقر عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أنْدادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ» (1) ، يعنى:«و از جمله مردمان كسانى هستند كه فرا مى گيرند از غير خدا همتايان و شريكانى را كه دوست مى دارند ايشان را چون دوست داشتن خدا».

و حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه ايشان دوستان فلان و فلان اند ... كه ايشان را امامان فرا گرفتند، غير از امامى كه خدا او را براى مردم امام قرار داده. پس، به اين جهت فرموده كه: «وَ لَوْ يَرَى الَّذينَ ظَلَمُوا إذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعا وَ أنَّ اللّهَ شَديدُ الْعَذابِ * إذْ تَبَرَّأ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا وَ رَأوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ * وَ قالَ الَّذينَ اتَّبَعُوا لَوْ أنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّءُوا مِنّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ أعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النّارِ» (2) ، يعنى: و اگر به ببينند و بدانند آنها كه ستم كرده اند در هنگامى كه مى بينند معاينه عذاب جهنم را آن كه همه قوت و توانايى، خداى راست، و اين را نيز بدانند كه خدا، سخت عذاب است (هر آينه بدانند مضرت ستم كردن را و حسرت و ندامت ايشان، بر وجهى باشد كه به وصف در نيايد)، وقتى كه بيزارى جويند و دورى كنند آنان كه پيروى شده اند از آنان كه پيروى كرده اند. و در حالتى كه ببينند اين پيشوايان و پيروان، عذاب خدا را و حال آن كه بريده شده است به ايشان سبب ها و رابطه ها (كه در دنيا با يكديگر داشتند، چون خويشى و دوستى) و گويند آنها كه پيروى نموده اند: كاشكى ما و ايشان را بازگشتى مى بود به سوى دنيا، پس بيزارى مى جستيم از ايشان؛ چنانچه بيزارى جستند از ما. همچنين كه خدا مى نمايد به ايشان در آن روز، اين امر فظيع را، مى نمايد خدا به ايشان كردارهاى ايشان را پشيمانى ها (كه بر ايشان رد كند وقبول نفرمايد) و نيستند ايشان بيرون آيندگان از آتش جهنّم و هميشه در آن باشند».

بعد از آن، حضرت باقر _ صلوات اللّه عليه _ فرمود: «اى جابر، به خدا سوگند، كه ايشان امامان گروه ظالمان و شيعيان ايشانند». .


1- .بقره، 165.
2- .بقره، 165 _ 167.

ص: 294

342.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«ثَ_لَاثَةٌ لَا يَنْظُرُ اللّهُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ، وَ لَا يُزَكِّيهِمْ ، وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ : مَنِ ادَّعى إِمَامَةً مِنَ اللّهِ لَيْسَتْ لَهُ ، وَ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ اللّهِ ، وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِي الْاءِسْ_لَامِ نَصِيباً» .86 _ بَابٌ فِيمَنْ دَانَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِغَيْرِ إِمَامٍ مِنَ اللّهِ جَلَّ جَ_لَالُهُ342.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللّهِ» قَالَ :«يَعْنِي مَنِ اتَّخَذَ دِينَهُ رَأْيَهُ بِغَيْرِ إِمَامٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدى» .343.المعجم الكبير ( _ به نقل از سلمان _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنِ الْعَ_لَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «كُلُّ مَنْ دَانَ اللّهَ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللّهِ ، فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ ، وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ ، وَ اللّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ ، وَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِيهَا وَ قَطِيعِهَا ، فَهَجَمَتْ ذَاهِبَةً وَ جَائِيَةً يَوْمَهَا ، فَلَمَّا جَنَّهَا اللَّيْلُ ، بَصُرَتْ بِقَطِيعٍ مَعَ غَيْرِ رَاعِيهَا ، فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا ، فَبَاتَتْ مَعَهَا فِي رَبَضَتِهَا ، فَلَمَّا أَنْ سَاقَ الرَّاعِي قَطِيعَهُ ، أَنْكَرَتْ رَاعِيَهَا وَ قَطِيعَهَا ، فَهَجَمَتْ مُتَحَيِّرَةً تَطْلُبُ رَاعِيَهَا وَ قَطِيعَهَا ، فَبَصُرَتْ بِغَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا ، فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا ، فَصَاحَ بِهَا الرَّاعِي : الْحَقِي بِرَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ ؛ فَإِنَّكِ تَائِهَةٌ مُتَحَيِّرَةٌ عَنْ رَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ ، فَهَجَمَتْ ذَعِرَةً مُتَحَيِّرَةً نَادَّةً ، لَا رَاعِيَ لَهَا يُرْشِدُهَا إِلى مَرْعَاهَا ، أَوْ يَرُدُّهَا ، فَبَيْنَا هِيَ كَذلِكَ إِذَا اغْتَنَمَ الذِّئْبُ ضَيْعَتَهَا ، فَأَكَلَهَا .

وَ كَذلِكَ _ وَ اللّهِ يَا مُحَمَّدُ _ مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللّهِ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ ظَاهِراً عَادِلاً ، أَصْبَحَ ضَالاًّ تَائِهاً ، وَ إِنْ مَاتَ عَلى هذِهِ الْحَالِ ، مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ .

وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدُ ، أَنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِينِ اللّهِ ، قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا ، فَأَعْمَالُهُمُ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا «كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ لَا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَىْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّ_لَالُ الْبَعِيدُ» » . .

ص: 295

86. باب در بيان حال كسى كه خداى عزّوجلّ را عبادت كند بى امامى كه از جانب

344.فضائل الصحابة عن أنس بن مالك :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از ابو داود مسترق، از على بن ميمون، از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«سه كس كه خدا در روز قيامت به سوى ايشان نظر نمى فرمايد (و اين كنايه از بى التفاتى است؛ چون سخن نگفتن كه در نظير اين حديث گذشت) و ايشان را پاك نمى سازد از پليدى گناه (يا ايشان را مدح نمى كند) و از براى ايشان است عذابى دردناك (يا درد آورنده): كسى كه امامت را از جانب خدا ادعا كند و امامت از براى او نباشد، و كسى كه امامى را كه از جانب خدا باشد انكار كند، و كسى كه گمان كند كه اين دو كس را در اسلام بهره اى هست».86. باب در بيان حال كسى كه خداى عزّوجلّ را عبادت كند بى امامى كه از جانب خداى جلّ جلاله باشد346.كفاية الأثر عن حذيفة بن اليمان :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد از ابن ابى نصر، از امام موسى كاظم عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «وَ مَنْ أضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللّهِ» (1) ، كه آن حضرت فرمود:«مقصود خدا، كسى است كه فرا گيرد دين خويش را رأى خويش (كه در امر دين براى خويش عمل كند)، بى پيروى امامى از ائمه هدى عليه السلام ».347.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ خَطَبَها لأهلِ المَدينَةِ بَعدَ بَيع ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان بن يحيى، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:(تا آخر آنچه در باب معرفت امام عليه السلام مذكور شد، و چون محض تكرار بود لهذا در ترجمه به حواله اكتفا نموده). 2

.


1- .قصص، 50.

ص: 296

344.فضائل الصحابة ( _ به نقل از انس بن مالك _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعَبْدِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :إِنِّي أُخَالِطُ النَّاسَ ، فَيَكْثُرُ عَجَبِي مِنْ أَقْوَامٍ لَا يَتَوَلَّوْنَكُمْ ، وَ يَتَوَلَّوْنَ فُ_لَاناً وَ فُ_لَاناً ، لَهُمْ أَمَانَةٌ وَ صِدْقٌ وَ وَفَاءٌ ، وَ أَقْوَامٍ يَتَوَلَّوْنَكُمْ ، لَيْسَ لَهُمْ تِلْكَ الْأَمَانَةُ وَ لَا الْوَفَاءُ وَ الصِّدْقُ ؟

قَالَ : فَاسْتَوى أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام جَالِساً ، فَأَقْبَلَ عَلَيَّ كَالْغَضْبَانِ ، ثُمَّ قَالَ : «لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ اللّهَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللّهِ ، وَ لَا عَتْبَ عَلى مَنْ دَانَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللّهِ».

قُلْتُ : لَا دِينَ لِأُولئِكَ ، وَ لَا عَتْبَ عَلى هؤُلَاءِ ؟!

قَالَ : «نَعَمْ ، لَا دِينَ لِأُولئِكَ ، وَ لَا عَتْبَ عَلى هؤُلَاءِ» ثُمَّ قَالَ : «أَ لَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «اللّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» يَعْنِي ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلى نُورِ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ ؛ لِوَلَايَتِهِمْ كُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللّهِ ، وَ قَالَ : «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» إِنَّمَا عَنى بِهذَا أَنَّهُمْ كَانُوا عَلى نُورِ الْاءِسْ_لَامِ ، فَلَمَّا أَنْ تَوَلَّوْا كُلَّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ خَرَجُوا بِوَلَايَتِهِمْ إِيَّاهُ مِنْ نُورِ الْاءِسْ_لَامِ إِلى ظُلُمَاتِ الْكُفْرِ ، فَأَوْجَبَ اللّهُ لَهُمُ النَّارَ مَعَ الْكُفَّارِ «فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» » .345.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وَ عَنْهُ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ حَبِيبٍ السِّجِسْتَانِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : لَأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِي الْاءِسْ_لَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ كُلِّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللّهِ ، وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِيَّةً ؛وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ كُلِّ رَعِيَّةٍ فِي الْاءِسْ_لَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ كُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللّهِ ، وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَةً» . .

ص: 297

346.كفاية الأثر ( _ به نقل از حُذيفة بن يَمان _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن محبوب، از عبدالعزيز عبدى، از عبداللّه بن ابى يعفور كه گفت:به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: من با مردم آميزش و معاشرت مى كنم، و تعجب من بسيار مى شود از گروهى چند كه شما را دوست نمى دارند، و فلانى و فلانى را دوست مى دارند، و ايشان را امانت و راستگويى و وفاست، و گروهى چند كه شما را دوست مى دارند، ايشان را اين امانت و وفا و راستگويى نيست. راوى مى گويد كه: حضرت صادق عليه السلام درست نشست و رو به من آورد مانند كسى كه خشمناك باشد، و فرمود كه: «هر كه خدا را عبادت كند با دوستى امام جورى كه از جانب خدا نيست، دين ندارد. و هر كه ديندارى كند با دوستى امام عادلى كه از جانب خدا باشد، عتابى بر او نيست». عرض كردم كه: گروهى كه دوستى امام جور دارند دين ندارند و جماعتى كه دوستى امام عادل دارند، عتاب ندارند؟

فرمود: «آرى، آن گروه دين ندارند، و اين گروه عتاب ندارند». بعد از آن فرمود كه: «آيا گوش نمى دهى به فرموده خداى عزّوجلّ: «اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إلَى النُّورِ» » و حضرت فرمود: «يعنى: خدا مؤمنان را بيرون مى برد از تاريكى هاى گناهان به سوى نور توبه و آمرزش، به جهت دوستى ايشان با هر امام عادلى كه از جانب خداى عزّوجلّ باشد . و فرموده است كه: «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إلَى الظُّلُماتِ» » و فرمود كه: «جز اين نيست كه به اين، قصد فرموده كه ايشان بر نور اسلام بودند، و چون دوستى كردند با هر امام جورى كه از جانب خدا نيست، به سبب دوستى ايشان، با او بيرون رفتند از نور اسلام به سوى تاريكى هاى كفر، و به اين علت، خدا آتش جهنم را از براى ايشان واجب گردانيد با كافران، «[ف]اُولئِكَ أصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ» (1) ». (اين اقتباس است از آيه و آيه، نيست؛ زيرا كه آيه، فا ندارد).347.امام على عليه السلام ( _ ضمن يك سخنرانى ، پس از بيعت مردم با ابو بكر ، خ ) و از او، از هشام بن سالم، از حبيب سَجِستانى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود:«خداى تبارك و تعالى فرموده كه: هر آينه عذاب مى كنم هر رعيتى را در اسلام كه ديندارى كرده باشد به دوستى هر امام جورى كه از جانب خدا نباشد؛ هر چند كه آن رعيت در اعمال خويش نيكوكار و پاكيزه باشد، و هر آينه عفو مى كنم از هر رعيتى در اسلام كه ديندارى نموده باشد، به دوستى هر امام عادلى كه از جانب خدا باشد؛ هر چند كه آن رعيت فى نفسه ستم كار و بدكردار باشد». .


1- .بقره ، 257 .

ص: 298

19.المستدرك على الصحيحين:عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ : «إِنَّ اللّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَيْسَ مِنَ اللّهِ ، وَ إِنْ كَانَتْ فِي أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِيَّةً ؛ وَ إِنَّ اللّهَ لَيَسْتَحْيِي أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ مِنَ اللّهِ ، وَ إِنْ كَانَتْ فِي أَعْمَالِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَةً» .87 _ بَابُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدى وَ هُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّلِ21.الإرشاد :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ :ابْتَدَأَنَا أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَوْماً ، وَ قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ ، فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ».

فَقُلْتُ : قَالَ ذلِكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقَالَ : «إِي وَ اللّهِ قَدْ قَالَ». قُلْتُ : فَكُلُّ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ ، فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ ؟ قَالَ : «نَعَمْ» .22.علل الشرائع عن سعيد بن جبير عن يَزيدُ بنُ قَعنَبٍالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ عَمْرٍو ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ ، فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ». قَالَ : فَقُلْتُ : مِيتَةُ كُفْرٍ؟ قَالَ : «مِيتَةُ ضَ_لَالٍ». قُلْتُ : فَمَنْ مَاتَ الْيَوْمَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ ، فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ» .21.الإرشاد:أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنِ الْفُضَيْلِ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً ؟ قَالَ : «نَعَمْ». قُلْتُ : جَاهِلِيَّةً جَهْ_لَاءَ ، أَوْ جَاهِلِيَّةً لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ ؟ قَالَ : «جَاهِلِيَّةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَ_لَالٍ» . .

ص: 299

87. باب در بيان حال كسى كه بميرد، و او را امامى از ائمه هدى عليهم السلام نباشد. و

22.علل الشرائع ( _ به نقل از سعيد بن جبير ، از يزيد بن قَعنَب _ ) على بن محمد، از ابن جمهور، از پدرش، از صفوان، از ابن مسكان، از عبداللّه بن سنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: حضرت فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ شرم نمى كند كه عذاب كند گروهى را كه ديندارى و اعتقاد مى كنند به امامى كه از جانب خدا نيست؛ هر چند كه در اعمال خويش نيكوكار و پاكيزه باشند. و به درستى كه خدا شرم مى كند كه عذاب كند گروهى را كه ديندارى و اعتقاد مى كنند به امامى كه از جانب خدا باشد؛ هر چند كه در اعمال خويش ستم كار و بدكردار باشند».87. باب در بيان حال كسى كه بميرد، و او را امامى از ائمه هدى عليهم السلام نباشد. و اين باب تتمه باب اول است24.شرح نهج البلاغة :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابن اُذينه، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام روزى ما را در سخن ابتدا فرمود، و فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركه بميرد، و او را امامى نباشد، مردنش به روش مردن جاهليت است».

عرض كردم كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله اين سخن را فرمود؟ فرمود: «بلى، به خدا سوگند كه فرمود». عرض كردم: پس هر كه بميرد، و او را امامى نباشد، مردنش به روش مردن جاهليت است؟ فرمود: «آرى».23.امام باقر عليه السلام ( _ به نقل از امام زين العابدين عليه السلام _ ) حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء كه گفت : حديث كرد مرا عبدالكريم بن عمرو ، از ابن ابى يعفور كه گفت : از امام صادق عليه السلام درباره اين فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله كه :«هر كس بميرد و امامى نداشته باشد ، به مرگ جاهلى مرده» ، عرض كردم : به مرگ جاهلى؟ فرمود : «مرگ در گمراهى ... عرض كردم : هر كس امروز بميرد و امامى نداشته باشد ، به مرگ جاهلى مرده؟ فرمود : «آرى» .24.شرح نهج البلاغة :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان، از فُضيل، از حارث بن مغيره روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه:«هر كه بميرد، و امام خويش را نشناسد، مى ميرد به روش مردن جاهليت؟» فرمود: «آرى». عرض كردم: جاهليتى كه حقيقت جاهليت باشد (كه عبارت است از كفر و نفاق)، يا جاهليتى كه از جهل و نادانى باشد. به اين معنى كه اين كس امام خود را نشناسد؟ فرمود كه: «جاهليتى كه عين كفر و نفاق و ضلالت است».

.

ص: 300

25.ديوان السيّد الحميري ( _ مِن قَصيدَةٍ لَهُ في وِلادَةِ أميرِ المُؤمِنينَ ) بَعْضُ أَصْحَابِنَا ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ ، عَنْ مَالِكَ بْنِ عَامِرٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ زَائِدَةَ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «مَنْ دَانَ اللّهَ بِغَيْرِ سَمَاعٍ عَنْ صَادِقٍ ، أَلْزَمَهُ اللّهُ أَلْبَتَّةَ إِلَى الْعَنَاءِ ، وَ مَنِ ادَّعى سَمَاعاً مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِي فَتَحَهُ اللّهُ ، فَهُوَ مُشْرِكٌ ، وَ ذلِكَ الْبَابُ الْمَأْمُونُ عَلى سِرِّ اللّهِ الْمَكْنُونِ» .88 _ بَابٌ فِيمَنْ عَرَفَ الْحَقَّ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ وَ مَنْ أَنْكَرَ26.علل الشرائع عن فاطمة بنت أسد :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ عَلِيَّ بْنَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليهم السلام وَ امْرَأَتَهُ وَ بَنِيهِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ» . ثُمَّ قَالَ : «مَنْ عَرَفَ هذَا الْأَمْرَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ عليهماالسلام ، لَمْ يَكُنْ كَالنَّاسِ» .27.ينابيع المودّة عن العبّاس بن عبد المطّلب :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، قَالَ :حَدَّثَنِي الْوَشَّاءُ ، قَالَ : حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُمَرَ الْحَلَالُ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : أَخْبِرْنِي عَمَّنْ عَانَدَكَ ، وَ لَمْ يَعْرِفْ حَقَّكَ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام، هُوَ وَ سَائِرُ النَّاسِ سَوَاءٌ فِي الْعِقَابِ ؟

فَقَالَ : «كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام يَقُولُ : عَلَيْهِمْ ضِعْفَا الْعِقَابِ» .26.علل الشرائع ( _ به نقل از فاطمه بنت اسد _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ ، قَالَ :حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْمِيثَمِيُّ ، قَالَ : حَدَّثَنِي رِبْعِيُّ بْنُ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ : قَالَ لِي عَبْدُ الرَّحْمنِ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : الْمُنْكِرُ لِهذَا الْأَمْرِ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ غَيْرِهِمْ سَوَاءٌ ؟ فَقَالَ لِي : «لَا تَقُلِ : الْمُنْكِرُ ، وَ لكِنْ قُلِ : الْجَاحِدُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ غَيْرِهِمْ».

قَالَ أَبُو الْحَسَنِ : فَتَفَكَّرْتُ فِيهِ ، فَذَكَرْتُ قَوْلَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي إِخْوَةِ يُوسُفَ : «فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ» . .

ص: 301

88. باب در بيان حال كسى كه حق را شناخته باشد از اهل بيت و فرزندان پيغمبر و

27.ينابيع المودّة ( _ به نقل از عبّاس بن عبدالمطّلب _ ) بعضى از اصحاب ما، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از مالك بن عامر، از مفضّل بن زائده، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«هر كه خدا را عبادت كند، بى آن كه از راستگويى (كه مراد از آن امام است) شنيده باشد، البته خدا او را الزام فرمايد (و بر گردن او گذارد) كه به سوى رنج و تعب رود. و هر كه ادعا كند شنيدن چيزى را از غير درى كه خدا آن را گشوده، صاحب شرك است و آن در، درى است كه خدا آن را امين داشته بر راز پوشيده خود».88. باب در بيان حال كسى كه حق را شناخته باشد از اهل بيت و فرزندان پيغمبر و كسى كه انكار كند از ايشان29.الإمام عليّ عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حَكم، از سليمان بن جعفر كه گفت: شنيدم از امام رضا عليه السلام كه مى فرمود:«على بن عبداللّه بن حسين بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام و زن و پسران او، از اهل بهشتند». بعد از آن،فرمود كه:«هر كه امر امامت را بشناسد از فرزندان على وفاطمه عليهماالسلام، مانند سائر مردم نيست».28.امام زين العابدين عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا وشّاء و گفت كه: حديث كرد ما را احمد بن عمر حلاّل و گفت كه: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: مرا خبر ده از آن كه با تو عناد ورزد و حق تو را نشناسد از فرزندان فاطمه عليهاالسلام، آيا او با سائر مردم در عقاب برابرند؟ فرمود كه:«على بن الحسين عليهماالسلاممى فرمود كه: بر فرزندان فاطمه دو برابر عقاب سائر مردمان است».29.امام على عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از حسن بن راشد روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را على بن اسماعيل ميثمى و گفت كه: حديث كرد مرا رِبعى بن عبداللّه و گفت كه: عبدالرحمان بن ابى عبداللّه به من گفت كه: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: منكر امامت از بنى هاشم با غير ايشان برابرند؟ به من فرمود كه:«مگو منكر، وليكن بگو: جاحد از بنى هاشم و غير ايشان». عبدالرحمان _ كه مكنّى است به ابوالحسن _ مى گويد كه: پس من در فرق ميان منكر و جاحد فكر كردم، بعد از آن به خاطر آوردم قول خداى عزّوجلّ را كه در باب برادران يوسف مى فرمايد: «فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ» (1) ، يعنى: «پس يوسف برادران خود را شناخت و ايشان او را ناشناسندگان بودند و نمى شناختند» (چه، از آيه استنباط مى شود كه برادران يوسف، يوسف را نشناختند؛ چنانچه يوسف ايشان را شناخت، نه آن كه آن حضرت را شناختند و با وجود آن، انكار كردند تا جاحد بر ايشان صدق كند. حاصل فرق، آن كه: منكر آن است كه نمى شناسد، و جاحد آن است كه مى شناسد، و با وجود شناختن، قبول نمى كند. و مراد حضرت صادق عليه السلام ، يا اين است كه امر امامت در ظهور به مرتبه اى رسيده كه بر كسى پوشيده نيست، پس در انكار خويش، جاحد است؛ زيرا كه امر دانسته را انكار نموده، و يا مراد اين است كه: منكر از بنى هاشم و غير ايشان، فرقى ندارند، بلكه فرق در جاحد ايشان و غير ايشان است. و ذكر اين حديث در اين باب خالى از ناخوشى و بحثى نيست).

.


1- .يوسف، 58.

ص: 302

30.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام ، قُلْتُ لَهُ : الْجَاحِدُ مِنْكُمْ وَ مِنْ غَيْرِكُمْ سَوَاءٌ ؟

فَقَالَ : «الْجَاحِدُ مِنَّا لَهُ ذَنْبَانِ ، وَ الْمُحْسِنُ لَهُ حَسَنَتَانِ» .89 _ بَابُ مَا يَجِبُ عَلَى النَّاسِ عِنْدَ مُضِيِّ الْاءِمَامِ30.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِذَا حَدَثَ عَلَى الْاءِمَامِ حَدَثٌ ، كَيْفَ يَصْنَعُ النَّاسُ ؟

قَالَ : «أَيْنَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» » قَالَ : «هُمْ فِي عُذْرٍ مَا دَامُوا فِي الطَّلَبِ ، وَ هؤُلَاءِ الَّذِينَ يَنْتَظِرُونَهُمْ فِي عُذْرٍ حَتّى يَرْجِعَ إِلَيْهِمْ أَصْحَابُهُمْ» .31.شرح نهج البلاغة:عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، قَالَ :حَدَّثَنَا حَمَّادٌ ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ الْعَامَّةِ :إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ : «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» فَقَالَ : «الْحَقُّ وَ اللّهِ».

قُلْتُ : فَإِنَّ إِمَاماً هَلَكَ وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا يَعْلَمُ مَنْ وَصِيُّهُ لَمْ يَسَعْهُ ذلِكَ ؟ قَالَ : «لَا يَسَعُهُ ؛ إِنَّ الْاءِمَامَ إِذَا هَلَكَ ، وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِيِّهِ عَلى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِي الْبَلَدِ ، وَ حَقَّ النَّفْرُ عَلى مَنْ لَيْسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ : «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» ».

قُلْتُ : فَنَفَرَ قَوْمٌ ، فَهَلَكَ بَعْضُهُمْ قَبْلَ أَنْ يَصِلَ ، فَيَعْلَمَ ؟ قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ يَقُولُ : «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ» » .

قُلْتُ : فَبَلَغَ الْبَلَدَ بَعْضُهُمْ ، فَوَجَدَكَ مُغْلَقاً عَلَيْكَ بَابُكَ ، وَ مُرْخًى عَلَيْكَ سِتْرُكَ لَا تَدْعُوهُمْ إِلى نَفْسِكَ ، وَ لَا يَكُونُ مَنْ يَدُلُّهُمْ عَلَيْكَ ، فَبِمَا يَعْرِفُونَ ذلِكَ ؟ قَالَ : «بِكِتَابِ اللّهِ الْمُنْزَلِ».

قُلْتُ : فَبِقَوْلِ اللّهُ جَلَّ وَ عَزَّ ، كَيْفَ ؟ قَالَ : «أَرَاكَ قَدْ تَكَلَّمْتَ فِي هذَا قَبْلَ الْيَوْمِ». قُلْتُ : أَجَلْ ، قَالَ : «فَذَكِّرْ مَا أَنْزَلَ اللّهُ فِي عَلِيٍّ عليه السلام ، وَ مَا قَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ عليهماالسلام ، وَ مَا خَصَّ اللّهُ بِهِ عَلِيّاً عليه السلام ، وَ مَا قَالَ فِيهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِنْ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِ ، وَ نَصْبِهِ إِيَّاهُ ، وَ مَا يُصِيبُهُمْ ، وَ إِقْرَارِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ بِذلِكَ ، وَ وَصِيَّتِهِ إِلَى الْحَسَنِ ، وَ تَسْلِيمِ الْحُسَيْنِ لَهُ ؛ يَقوُلُ اللّهُ : «النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللّهِ» » .

قُلْتُ : فَإِنَّ النَّاسَ تَكَلَّمُوا فِي أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، وَ يَقُولُونَ : كَيْفَ تَخَطَّتْ مِنْ وُلْدِ أَبِيهِ مَنْ لَهُ مِثْلُ قَرَابَتِهِ وَ مَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْهُ ، وَ قَصُرَتْ عَمَّنْ هُوَ أَصْغَرُ مِنْهُ ؟

فَقَالَ : «يُعْرَفُ صَاحِبُ هذَا الْأَمْرِ بِثَ_لَاثِ خِصَالٍ لَا تَكُونُ فِي غَيْرِهِ : هُوَ أَوْلَى النَّاسِ بِالَّذِي قَبْلَهُ وَ هُوَ وَصِيُّهُ ، وَ عِنْدَهُ سِ_لَاحُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ وَصِيَّتُهُ ، وَ ذلِكَ عِنْدِي لَا أُنَازَعُ فِيهِ».

قُلْتُ : إِنَّ ذلِكَ مَسْتُورٌ مَخَافَةَ السُّلْطَانِ ؟

قَالَ : «لَا يَكُونُ فِي سِتْرٍ إِلَا وَ لَهُ حُجَّةٌ ظَاهِرَةٌ ؛ إِنَّ أَبِي اسْتَوْدَعَنِي مَا هُنَاكَ ، فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ ، قَالَ : ادْعُ لِي شُهُوداً ، فَدَعَوْتُ أَرْبَعَةً مِنْ قُرَيْشٍ ، فِيهِمْ نَافِعٌ مَوْلى عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ : اكْتُبْ : هذَا مَا أَوْصى بِهِ يَعْقُوبُ بَنِيهِ : «يا بَنِىَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» ، وَ أَوْصى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى ابْنِهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، وَ أَمَرَهُ أَنْ يُكَفِّنَهُ فِي بُرْدِهِ الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ الْجُمَعَ ، وَ أَنْ يُعَمِّمَهُ بِعِمَامَتِهِ ، وَ أَنْ يُرَبِّعَ قَبْرَهُ ، وَ يَرْفَعَهُ أَرْبَعَ أَصَابِعَ ، ثُمَّ يُخَلِّيَ عَنْهُ» ، فَقَالَ : «اطْوُوهُ» . ثُمَّ قَالَ لِلشُّهُودِ : «انْصَرِفُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ» .

فَقُلْتُ بَعْدَ مَا انْصَرَفُوا : «مَا كَانَ فِي هذَا يَا أَبَتِ ، أَنْ تُشْهِدَ عَلَيْهِ ؟»

فَقَالَ : «إِنِّي كَرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ ، وَ أَنْ يُقَالَ : إِنَّهُ لَمْ يُوصَ ، فَأَرَدْتُ أَنْ تَكُونَ لَكَ حُجَّةٌ ، فَهُوَ الَّذِي إِذَا قَدِمَ الرَّجُلُ الْبَلَدَ ، قَالَ : مَنْ وَصِيُّ فُ_لَانٍ ؟ قِيلَ : فُ_لَانٌ» . قُلْتُ : فَإِنْ أَشْرَكَ فِي الْوَصِيَّةِ ؟ قَالَ : «تَسْأَلُونَهُ ؛ فَإِنَّهُ سَيُبَيِّنُ لَكُمْ» . .

ص: 303

89. باب در بيان آنچه بر مردم واجب است در نزد وفات امام عليه السلام

32.الإمام عليّ عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن ابى نصر كه گفت: سؤال كردم از حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: جاحد از شما بنى هاشم و از غير شما، با هم برابرند؟ فرمود كه:«جاحد از ما را دو گناه است، و نيكوكار ما را دو ثواب».89. باب در بيان آنچه بر مردم واجب است در نزد وفات امام عليه السلام33.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان، از يعقوب بن شعيب روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: هرگاه حادثه به امام روى دهد، مردم چه مى كنند؟ فرمود كه:«قول خداى عزّوجلّ كجا رفت كه: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إذا رَجَعُوا إلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (1) » و فرمود كه: «جماعتى كه به خدمت امام مى روند، معذوراند؛ مادامى كه مشغول طلب باشند. و اين گروه كه در مكان خود مانده، انتظار مى برند كه فرستادگان، خبر بياورند، معذورند، تا اصحاب ايشان به سوى ايشان برگردند».34.الطبقات الكبرى ( _ في ذِكرِ غَزوَةِ ذِي العُشَيرَةِ _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را حمّاد، از عبدالأعلى كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از گفته سنيان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه:«هر كه بميرد و او را امامى نباشد، مى ميرد به روش مردن جاهليت». فرمود كه: «راست و درست است، به خدا سوگند، و پيغمبر اين را فرمود». عرض كردم كه: امامى از دنيا مى رود و مردى در خراسان است، و نمى داند كه وصىّ او كيست، آيا او را نمى رسد كه از شناختن امام تقاعد ورزد و در پس آن نرود؟

فرمود كه: «او را نمى رسد؛ زيرا كه امام چون از دنيا مى رود، حجتِ وصىّ او، واقع مى شود بر آن كه با وصى يا امام سابق در شهر امام بوده و مى باشد، و بر كسانى كه در نزد امام حاضر نيستند، واجب است كه كوچ كنند و به جستجوى امام بيرون روند، چون خبر وفات امام به ايشان رسد؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد كه: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إذا رَجَعُوا إلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» ». (2)

عرض كردم كه: گروهى از منزل خود بيرون آمدند، و بعضى از ايشان وفات كرد، پيش از آن كه به خدمت امام رسد و بداند. حضرت فرمود كه: «خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِرًا إلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أجْرُهُ عَلَى اللّهِ» (3) ، يعنى: و هر كه بيرون آيد از خانه خود در حالتى كه هجرت كننده باشد به سوى خدا و رسول او صلى الله عليه و آله (كه خاصّه از براى ايشان باشد، نه به جهت غرضى از اغراض ديگر)، پس مرگ او را دريابد (در بين راه و به هجرتگاه نرسد)، پس به تحقيق كه ثابت باشد مزد او بر خدا مانند ثواب چيزى كه واجب باشد».

عرض كردم كه: بعضى از ايشان به شهر امام رسيدند، پس تو را يافتند كه در را بر روى خويش بسته و پرده بر خود آويخته، و ايشان را به جانب خويش نمى خوانى، و كسى يافت نمى شود كه ايشان را بر تو دلالت كند. پس امامت را به چه چيز بشاسند؟

فرمود: «به كتاب خدا كه از آسمان فرو فرستاده». عرض كردم كه: خداى عزّوجلّ چه مى فرمايد؟ حضرت فرمود كه: «تو را چنان مى بينم كه در اين باب، پيش از امروز سخن گفتى، و اين مسأله را از من پرسيدى؟» عرض كردم: بلى. فرمود: «به ياد آور آنچه را كه خدا در شأن على عليه السلام فرو فرستاده، و آنچه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شأن امام حسن و امام حسين عليهماالسلامفرموده، و آنچه را كه خدا على عليه السلام را به آن مخصوص ساخته، و آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شأن او فرمود، از آن كه او را وصىّ خود گردانيد و او را نصب فرمود، و آنچه به ايشان مى رسيد، و اقرار كردن امام حسن و امام حسين به اين، و وصى كردن امير المؤمنين امام حسن را، و تسليم كردن امام حسين از براى او. و خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «النَّبِيُّ أوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ وَأزْواجُهُ اُمَّهاتُهُمْ وَ اُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ» (4) ».

عرض كردم كه: مردم در ماده امام محمد باقر عليه السلام حرف مى زنند و مى گويند كه: چگونه منصب امامت در گذشته از فرزندان پدرش، كسى را كه براى او، مانند خويشى آن حضرت است، و كسى را كه سالش از او بيشتر است، و نرسيده به كسى كه از او كوچك تر است؟ (حاصل بحث آن كه: منصب امامت، يا به واسطه خويشى است، يا به حسب سن؛ خواه به بسيارى آن باشد و خواه به كمى. پس اگر به خويشى باشد، چرا به زيد بن على مثلاً نرسيد؟ و اگر به سن باشد و بزرگ ترى سبب باشد، چرا به زيد بن حسن و امثال او نرسيد؟ و اگر كوچكى مدخليت داشته باشد، كوچك تر از آن حضرت بسيار بودند از فرزندان آن حضرت. پس تخصيص آن حضرت به امامت، از چه راه است؟)

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «صاحب امر، امامت شناخته مى شود به سه خصلت كه در غير او يافت نمى شود و اين خصلت ها آن است كه: امام نزديك ترين مردمان است به امامى كه پيش از او بوده و وصىّ او است (كه به او وصيت فرموده) و در نزد اوست سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله و وصيت آن حضرت و همه آنچه مذكور شد، در نزد من است، و كسى نمى تواند كه در آن، با من منازعه كند».

عرض كردم كه: آن علامات مذكوره به جهت ترس پادشاه پوشيده و پنهان است؟

فرمود كه: «پوشيده نمى باشد، مگر آن كه امام را حجتى است هويدا. به درستى كه پدرم به من سپرد آنچه در اين جاست (يعنى: آلات و اسباب امامت) و چون هنگام وفاتش رسيد، فرمود كه: چند شاهد براى من طلب كن. من چهار كس از قريش را براى آن حضرت طلب نمودم، و نافع مولاى عبداللّه پسر عمر در ميان ايشان بود. پدرم فرمود كه: بنويس: اين، آن چيزى است كه يعقوب پسران خويش را به آن وصيت نمود: [يا ] «بَنِيَّ إنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إلاّ وَ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (5) . و محمد بن على، جعفر بن محمد را وصىّ خود گردانيد و او را امر كرد كه كفن كند او را در بُرد يمانى خودش كه در آن در جمعه ها نماز مى كرد، و او را به عمامه اش، معمم گرداند، و قبر او را چهارگوش نمايد، و آن را مقدار چهار انگشت از زمين بر نشاند، پس او را واگذارد. و بعد از آن فرمود كه: اين نامه را بپيچد و به شهود فرمود كه: برگرديد _ خدا شما را رحمت كند _ .

بعد از آن كه برگشتند، من به پدرم عرض كردم كه: اى پدر، در امثال اين امور، احتياج نبود كه بر آن شاهد گرفته شود . پدرم فرمود كه: من خوش نداشتم كه تو مغلوب شوى، و نمى خواستم كه كسى بگويد كه: پدر او را وصىّ خود نگردانيده، و خواستم كه حجت از براى تو ثابت باشد. پس وصى، آن است كه چون مردى در شهر وارد شود، بگويد كه: وصىّ فلان كس كيست؟ به او بگويند كه: فلان كس». عرض كردم كه: اگر در وصيت چند كس را شريك گرداند؟ فرمود كه: «او را سؤال مى كنيد كه البته از براى شما آشكار خواهد شد» (و مخفى نماند كه بعضى از اين حديث شريف، در باب اشاره و نصّ بر حضرت صادق عليه السلام مذكور شد با اختلاف در سند و متن).

.


1- .توبه، 122.
2- .مترجم - رحمه اللّه - به اشتباه، به جاى اين آيه، آيه «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ...» را كه دو سطر بعد آمده، آورده و از بعد آن مطلب را ادامه داده است.
3- .نساء، 100.
4- .احزاب، 6.
5- .بقره، 132.

ص: 304

. .

ص: 305

. .

ص: 306

. .

ص: 307

. .

ص: 308

348.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، بَلَغَنَا شَكْوَاكَ وَ أَشْفَقْنَا ، فَلَوْ أَعْلَمْتَنَا أَوْ عَلَّمْتَنَا مَنْ ؟ فَقَالَ : «إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ عَالِماً ، وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ ، فَ_لَا يَهْلِكُ عَالِمٌ إِلَا بَقِيَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ ، أَوْ مَا شَاءَ اللّهُ».

قُلْتُ : أَ فَيَسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَلَا يَعْرِفُوا الَّذِي بَعْدَهُ؟ فَقَالَ : «أَمَّا أَهْلُ هذِهِ الْبَلْدَةِ ، فَ_لَا _ يَعْنِي الْمَدِينَةَ _ وَ أَمَّا غَيْرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ ، فَبِقَدْرِ مَسِيرِهِمْ ؛ إِنَّ اللّهَ يَقُولُ: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» ».

قَالَ : قُلْتُ : أَ رَأَيْتَ مَنْ مَاتَ فِي ذلِكَ ؟ فَقَالَ : «هُوَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ، ثُمَّ يُدْرِكُهُ الْمَوْتُ ، فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ».

قَالَ : قُلْتُ : فَإِذَا قَدِمُوا بِأَيِّ شَيْءٍ يَعْرِفُونَ صَاحِبَهُمْ ؟ قَالَ : «يُعْطَى السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ وَ الْهَيْبَةَ» . .

ص: 309

349.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن خالد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از بُريد بن معاويه، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت:به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، خبر ناخوشىِ تو به ما رسيد، و ترسيديم. پس كاش ما را اعلام مى كردى، يا گفت: كاش ما را تعليم مى نمودى كه كى بعد از تو امام است؟ فرمود كه: «على عليه السلام عالم و امام بود، و علم از يكديگر ميراث برده مى شود. پس هيچ عالمى از دنيا نمى رود، مگر آن كه بعد از او، كسى باقى مى ماند كه مثل علم او را بداند، يا آنچه خدا خواهد كه زياد باشد».

عرض كردم: آيا مردم را مى رسد كه چون امام وفات كند، امامى را كه بعد از اوست، نشناسند؟ فرمود: «اما اهل اين شهر (يعنى: مدينه) ايشان را نمى رسد، و اما غير آن از ساير شهرها، به قدر رفتن خويش به خدمت امام معذورند. به درستى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد كه: «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آءِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (1) ».

راوى مى گويد كه: عرض كردم: مرا خبر ده از حال كسى كه در عرض راه بميرد. فرمود كه: «به منزله كسى است كه از خانه خود بيرون آمده، درحالى كه هجرت كننده است به سوى خدا و رسول او، پس مرگ او را دريابد. پس به تحقيق كه ثابت باشد مزد او بر خدا» (2) .

عرض كردم كه: چون به شهر آيند، به چه چيز امام خود را مى شناسند؟ فرمود كه: «خدا آرامِ دل و آرامِ تن و هيبتى به او عطا فرمايد كه به آن شناخته شود». .


1- .توبه، 122.
2- .نساء، 100.

ص: 310

90 _ بَابٌ فِي أَنَّ الْاءِمَامَ مَتى يَعْلَمُ أَنَّ الْأَمْرَ قَدْ صَارَ إِلَيْهِ351.عنه عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ أَبِي جَرِيرٍ الْقُمِّيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَدْ عَرَفْتَ انْقِطَاعِي إِلى أَبِيكَ ، ثُمَّ إِلَيْكَ ، ثُمَّ حَلَفْتُ لَهُ _ وَ حَقِّ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ حَقِّ فُ_لَانٍ وَ فُ_لَانٍ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَيْهِ _ بِأَنَّهُ لَا يَخْرُجُ مِنِّي مَا تُخْبِرُنِي بِهِ إِلى أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ ، وَ سَأَلْتُهُ عَنْ أَبِيهِ : أَ حَيٌّ هُوَ أَوْ مَيِّتٌ ؟ فَقَالَ : «قَدْ وَ اللّهِ مَاتَ».

فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ شِيعَتَكَ يَرْوُونَ أَنَّ فِيهِ سُنَّةَ أَرْبَعَةِ أَنْبِيَاءَ ؟ قَالَ : «قَدْ وَ اللّهِ _ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ _ هَلَكَ» .

قُلْتُ : هَ_لَاكَ غَيْبَةٍ ، أَوْ هَ_لَاكَ مَوْتٍ ؟ قَالَ : «هَ_لَاكَ مَوْتٍ». فَقُلْتُ : لَعَلَّكَ مِنِّي فِي تَقِيَّةٍ ؟ فَقَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ!» . قُلْتُ : فَأَوْصى إِلَيْكَ ؟ قَالَ : «نَعَمْ» . قُلْتُ : فَأَشْرَكَ مَعَكَ فِيهَا أَحَداً ؟ قَالَ : «لَا». قُلْتُ : فَعَلَيْكَ مِنْ إِخْوَتِكَ إِمَامٌ ؟ قَالَ : «لَا». قُلْتُ : فَأَنْتَ الْاءِمَامُ ؟ قَالَ : «نَعَمْ» .36.المعجم الأوسط عن أبي الطفيل :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام : إِنَّ رَجُلاً عَنى أَخَاكَ إِبْرَاهِيمَ ، فَذَكَرَ لَهُ أَنَّ أَبَاكَ فِي الْحَيَاةِ ، وَ أَنَّكَ تَعْلَمُ مِنْ ذلِكَ مَا يَعْلَمُ ؟

فَقَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! يَمُوتُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ لَا يَمُوتُ مُوسى؟! قَدْ وَ اللّهِ مَضى كَمَا مَضى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ لكِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ لَمْ يَزَلْ مُنْذُ قَبَضَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله _ هَلُمَّ جَرّاً _ يَمُنُّ بِهذَا الدِّينِ عَلى أَوْلَادِ الْأَعَاجِمِ ، وَ يَصْرِفُهُ عَنْ قَرَابَةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله _ هَلُمَّ جَرّاً _ فَيُعْطِي هؤُلَاءِ ، وَ يَمْنَعُ هؤُلَاءِ ، لَقَدْ قَضَيْتُ عَنْهُ فِي هِ_لَالِ ذِي الْحِجَّةِ أَلْفَ دِينَارٍ بَعْدَ أَنْ أَشْفى عَلى طَ_لَاقِ نِسَائِهِ وَ عِتْقِ مَمَالِيكِهِ ، وَ لكِنْ قَدْ سَمِعْتُ مَا لَقِيَ يُوسُفُ مِنْ إِخْوَتِهِ» . .

ص: 311

90. باب در بيان آن كه امام در چه زمان مى داند كه امر امامت به سوى او منتقل گرديده

90. باب در بيان آن كه امام در چه زمان مى داند كه امر امامت به سوى او منتقل گرديده38.صحيح مسلم عن أبي حازم عن سهل بن سعد :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان يحيى، از ابى جرير قمّى روايت كرده است كه گفت:به خدمت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، تو خود دانسته اى كه من از غير پدرت بريده شده بودم، و رو به سوى او داشتم، بعد از آن به سوى تو منقطع شده ام، و با تو چنانم كه با او بودم. و از براى آن حضرت، سوگند ياد نمودم به حق رسول خدا و حق هر يك از ائمه، تا به خود آن حضرت رسيدم، به اين كه آنچه مرا به آن خبر مى دهى، از من به سوى يكى از مردمان بيرون نمى رود (و بروز نخواهد كرد)، و او را از حال پدرش سؤال كردم كه: آيا آن حضرت زنده است يا مرده؟ فرمود: «به خدا سوگند، كه مُرد».

عرض كردم كه: فداى تو گردم، شيعيان تو روايت مى كنند كه در او، خصلت چهار پيغمبر است. فرمود: «سوگند به آن خدايى كه هيچ خدايى نيست مگر او، كه هلاك شد».

عرض كردم كه: هلاكت، غيبت يا هلاكت مردن؟ فرمود: «هلاكت مردن». عرض كردم كه: شايد تو از من تقيه كنى؟ فرمود: «سبحان اللّه !». عرض كردم كه: به تو وصيت فرمود؟ فرمود: «آرى». عرض كردم كه: در آن، كسى را با تو شريك ساخت؟ فرمود: «نه». عرض كردم كه: از برادرانت كسى هست كه بر تو امام باشد؟ فرمود: «نه». عرض كردم: پس تو امامى (كه امامت مخصوص تو است)؟ فرمود: «آرى».39.صحيح البخاري عن أبي حازم :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از على بن اسباط روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: مردى برادرت ابراهيم را گول زده، و براى او ذكر كرده كه پدرت در حيات است، و ذكر كرده كه تو مى دانى از اين، آنچه را كه او نمى داند.

حضرت فرمود:«سبحان اللّه ! رسول خدا صلى الله عليه و آله مى ميرد و موسى عليه السلام نمى ميرد. به خدا سوگند، كه موسى از دنيا در گذشت، چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در گذشت، وليكن خداى تبارك و تعالى، هميشه از آن روزى كه روح پيغمبر خود صلى الله عليه و آله را قبض فرموده، و بيا بكش به پايين، تا امروز، بر فرزند از عجم ها به اين دين، منّت گذاشته و مى گذارد، و آن را از خويشان پيغمبر صلى الله عليه و آله و غير ايشان، منع فرموده و مى فرمايد. پس به اين فرزندان عجم ها عطا مى شود، و از اين جماعت خويشان پيغمبر منع مى شود». و فرمود كه: «در اول ماه ذى الحجه هزار اشرفى قرض او را ادا كرده ام، بعد از آن كه نزديك شده بود كه زنان خود را طلاق گويد و بندگان خويش را آزاد كند، وليكن شنيده اى كه يوسف از برادران خود چه كشيد».

.

ص: 312

36.المعجم الأوسط ( _ به نقل از ابو طُفَيل _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : إِنَّهُمْ رَوَوْا عَنْكَ فِي مَوْتِ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام أَنَّ رَجُلًا قَالَ لَكَ : عَلِمْتَ ذلِكَ بِقَوْلِ سَعِيدٍ ؟

فَقَالَ : «جَاءَ سَعِيدٌ بَعْدَ مَا عَلِمْتُ بِهِ قَبْلَ مَجِيئِهِ».

قَالَ : وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «طَلَّقْتُ أُمَّ فَرْوَةَ بِنْتَ إِسْحَاقَ فِي رَجَبٍ بَعْدَ مَوْتِ أَبِي الْحَسَنِ بِيَوْمٍ». قُلْتُ : طَلَّقْتَهَا وَ قَدْ عَلِمْتَ بِمَوْتِ أَبِي الْحَسَنِ ؟ قَالَ : «نَعَمْ». قُلْتُ : قَبْلَ أَنْ يَقْدَمَ عَلَيْكَ سَعِيدٌ ؟ قَالَ : «نَعَمْ» .37.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، قَالَ :قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام : أَخْبِرْنِي عَنِ الْاءِمَامِ ، مَتى يَعْلَمُ أَنَّهُ إِمَامٌ ، حِينَ يَبْلُغُهُ أَنَّ صَاحِبَهُ قَدْ مَضى ، أَوْ حِينَ يَمْضِي ، مِثْلَ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام قُبِضَ بِبَغْدَادَ وَ أَنْتَ هَاهُنَا ؟

قَالَ : «يَعْلَمُ ذلِكَ حِينَ يَمْضِي صَاحِبُهُ». قُلْتُ : بِأَيِّ شَيْءٍ ؟ قَالَ : «يُلْهِمُهُ اللّهُ» . .

ص: 313

38.صحيح مسلم ( _ به نقل از ابوحازم از سهل بن سعد _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: مردم از تو روايت كرده اند در باب وفات امام موسى كاظم عليه السلام ، كه مردى به تو عرض نمود كه: اين را به گفته سعيد _ كه خادم امام موسى است _ دانسته اى؟

حضرت فرمود كه:«سعيد آمد بعد از آن كه من به آن علم به هم رسانيده بودم، پيش از آن كه او بيايد».

وشّاء گفت: و از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: «امّ فَروه _ دختر اسحاق _ را كه يكى از زن هاى امام موسى است، در ماه رجب طلاق گفتم، يك روز بعد از وفات امام موسى عليه السلام ». عرض كردم كه: او را طلاق گفتى با آن كه به وفات امام موسى عليه السلام عالم بودى. فرمود: «آرى». عرض كردم كه: پيش از آن كه سعيد بر تو وارد شود؟ فرمود: «آرى».

(و بعضى اين طلاق را بر معنى لغوى حمل كرده اند و گفته اند كه: كنايه است از بيرون كردن امّ فَروه از خانه آن حضرت. و بعضى گفته اند كه: اين طلاق، به جهت انداختن اوست از زوجيت معصوم، چنانچه رسول، امير المؤمنين _ صلوات اللّه عليهما _ را وكيل فرموده بود در باب طلاق زنان خود؛ كه هر يك از ايشان كه آن حضرت را نافرمانى كند، او را طلاق گويد و از شرافت مادر مؤمنان بودن بيندازد).39.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو حازم _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: مرا خبر ده از امام، كه در چه در زمان مى داند كه او امام است؟ آيا در هنگامى كه خبر به او مى رسد كه امام پيش، از دنيا در گذشته، يا در آن هنگام كه در مى گذرد، و پيش از آن كه خبر وفاتش برسد؟ مثل امام موسى كه در بغداد وفات نمود، و تو در اين جا بودى.

فرمود كه:«اين را مى داند در هنگامى كه امام پيش، از دنيا در مى گذرد». عرض كردم: به چه چيز اين را مى داند؟ فرمود كه: «خدا او را الهام مى فرمايد». .

ص: 314

40.علل الشرائع عن ابن عمر :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي الْفَضْلِ الشَّهْبَانِيِّ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْفَضْلِ ، قَالَ :رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام فِي الْيَوْمِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ : «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ، مَضى أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ». فَقِيلَ لَهُ : وَ كَيْفَ عَرَفْتَ ؟ قَالَ : «لِأَنَّهُ تَدَاخَلَنِي ذِلَّةٌ لِلّهِ لَمْ أَكُنْ أَعْرِفُهَا» .41.تذكرة الخواصّ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُسَافِرٍ ، قَالَ :أَمَرَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام _ حِينَ أُخْرِجَ بِهِ _ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام أَنْ يَنَامَ عَلى بَابِهِ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ أَبَداً مَا كَانَ حَيّاً إِلى أَنْ يَأْتِيَهُ خَبَرُهُ ، قَالَ : فَكُنَّا فِي كُلِّ لَيْلَةٍ نَفْرُشُ لِأَبِي الْحَسَنِ فِي الدِّهْلِيزِ ، ثُمَّ يَأْتِي بَعْدَ الْعِشَاءِ فَيَنَامُ ، فَإِذَا أَصْبَحَ انْصَرَفَ إِلى مَنْزِلِهِ ، قَالَ : فَمَكَثَ عَلى هذِهِ الْحَالِ أَرْبَعَ سِنِينَ ، فَلَمَّا كَانَ لَيْلَةٌ مِنَ اللَّيَالِي ، أَبْطَأَ عَنَّا وَ فُرِشَ لَهُ ، فَلَمْ يَأْتِ كَمَا كَانَ يَأْتِي ، فَاسْتَوْحَشَ الْعِيَالُ وَ ذُعِرُوا ، وَ دَخَلَنَا أَمْرٌ عَظِيمٌ مِنْ إِبْطَائِهِ .

فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ ، أَتَى الدَّارَ ، وَ دَخَلَ إِلَى الْعِيَالِ ، وَ قَصَدَ إِلى أُمِّ أَحْمَدَ ، فَقَالَ لَهَا : «هَاتِ الَّتِي أَوْدَعَكِ أَبِي» . فَصَرَخَتْ ، وَ لَطَمَتْ وَجْهَهَا ، وَ شَقَّتْ جَيْبَهَا ، وَ قَالَتْ : مَاتَ وَ اللّهِ سَيِّدِي ، فَكَفَّهَا ، وَ قَالَ لَهَا : «لَا تَكَلَّمِي بِشَيْءٍ ، وَ لَا تُظْهِرِيهِ حَتّى يَجِيءَ الْخَبَرُ إِلَى الْوَالِي» .

فَأَخْرَجَتْ إِلَيْهِ سَفَطاً ، وَ أَلْفَيْ دِينَارٍ ، أَوْ أَرْبَعَةَ آلَافِ دِينَارٍ ، فَدَفَعَتْ ذلِكَ أَجْمَعَ إِلَيْهِ دُونَ غَيْرِهِ ، وَ قَالَتْ : إِنَّهُ قَالَ لِي فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَهُ _ وَ كَانَتْ أَثِيرَةً عِنْدَهُ _ : «احْتَفِظِي بِهذِهِ الْوَدِيعَةِ عِنْدَكِ ، لَا تُطْلِعِي عَلَيْهَا أَحَداً حَتّى أَمُوتَ ، فَإِذَا مَضَيْتُ ، فَمَنْ أَتَاكِ مِنْ وُلْدِي فَطَلَبَهَا مِنْكِ ، فَادْفَعِيهَا إِلَيْهِ ، وَ اعْلَمِي أَنِّي قَدْ مِتُّ» . وَ قَدْ جَاءَنِي وَ اللّهِ عَ_لَامَةُ سَيِّدِي .

فَقَبَضَ ذلِكَ مِنْهَا ، وَ أَمَرَهُمْ بِالْاءِمْسَاكِ جَمِيعاً إِلى أَنْ وَرَدَ الْخَبَرُ ، وَ انْصَرَفَ فَلَمْ يَعُدْ لِشَيْءٍ مِنَ الْمَبِيتِ ، كَمَا كَانَ يَفْعَلُ ، فَمَا لَبِثْنَا إِلَا أَيَّاماً يَسِيرَةً حَتّى جَاءَتِ الْخَرِيطَةُ بِنَعْيِهِ ، فَعَدَدْنَا الْأَيَّامَ ، وَ تَفَقَّدْنَا الْوَقْتَ ، فَإِذَا هُوَ قَدْ مَاتَ فِي الْوَقْتِ الَّذِي فَعَلَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام مَا فَعَلَ مِنْ تَخَلُّفِهِ عَنِ الْمَبِيتِ وَ قَبْضِهِ لِمَا قَبَضَ . .

ص: 315

352.عنه عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از ابوالفضل شهبانى ، از هارون بن فضل روايت كرده است كه گفت: ابوالحسن حضرت امام على نقى عليه السلام را ديدم در روزى كه امام محمد تقى عليه السلام در آن وفات فرموده بود. پس آن حضرت فرمود:«انا للّه وانا اليه راجعون؛ امام محمد تقى عليه السلام از دنيا در گذشت». به آن حضرت عرض شد كه: چگونه دانستى؟ فرمود كه: «زيرا كه ذلت و خشوعى براى خدا در دل من داخل شد، كه پيش از اين، آن را در خود نمى شناختم، و حالتى در خود مشاهده كردم كه هرگز آن را در خود مشاهده نكرده بودم».353.عنه عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از مسافر روايت كرده است كه گفت:در هنگامى كه امام موسى كاظم عليه السلام را از مدينه بيرون بردند، حضرت امام رضا عليه السلام را امر فرمود كه در هر شب بخوابد در دهليز خانه آن حضرت، هميشه در مدت حيات آن حضرت، تا آن كه خبر وفاتش به او برسد.

مسافر مى گويد كه: عادت ما اين بود كه در هر شب، براى حضرت امام رضا عليه السلام در دهليز خانه، فرش و رختخواب مى انداختيم، و حضرت بعد از [نماز] خفتن، تشريف مى آورد و در آنجا مى خوابيد. و چون صبح مى شد، به منزل خويش بر مى گشت. مسافر مى گويد كه: چهار سال بر اين حال ماند، بعد از آن شبى از شب ها بود كه حضرت از آمدن در نزد ما دير كرد و ما براى او فرش كرده بوديم، پس نيامد، چنانچه پيش از آن مى آمد. اهل و عيال امام موسى عليه السلام وحشتى كردند و ترسيدند و از دير كردن آن حضرت امر عظيمى بر ما داخل شد.

چون صبح شد، به خانه آمد و بر اهل و عيال پدرش داخل شد، و به نزد مادر احمد رفت و فرمود كه: «آنچه را كه پدرم به تو سپرده، بياور». مادر احمد چون اين را شنيد، فرياد و فغان برآورد و طپانچه بر روى خويش زد و گريبان جامه را دريد، و گفت: به خدا سوگند كه: شوهر و آقا و امام من وفات فرموده. حضرت امام رضا عليه السلام او را منع فرمود و فرمود كه: «در اين باب، سخنى مگو و اين را اظهار مكن تا خبر به والى مدينه برسد».

پس مادر احمد صندوقى را بيرون آورد و به نزد آن حضرت گذاشت با دو هزار دينار، يا چهار هزار دينار، و همه آنها را تسليم آن حضرت نمود و به غير او نداد. و مادر احمد در نزد امام موسى عليه السلام مكرّمه و محترمه بود و حضرت او را دوست مى داشت، گفت كه: امام موسى عليه السلام در خلوتى كه در ميانه من و او بود و كسى ديگر نبود، به من فرمود كه: «اين امانت را محافظت كن در نزد خود، و كسى را بر آن مطّلع مگردان، تا من وفات كنم. و چون از دنيا در گذشتم، هر يك از فرزندان من كه به نزد تو آيد و اين امانت را از تو طلب نمايد، آن را به وى تسليم كن، و بدان كه من فوت شده ام». و به خدا سوگند كه نشانه اى كه سيد من قرار داده بود، به من رسيد.

پس حضرت امام رضا عليه السلام آن را از مادر احمد گرفت، و همه ايشان را امر فرمود كه خود را نگه دارند، و چيزى را بروز ندهند تا خبر وفات آن حضرت برسد، و برگشت و ديگر نيامد كه در دهليز شب به سر برد، چنانچه بيشتر چنين مى كرد. و درنگ نكرديم، مگر چند روز كمى تا آن كه كيسه سر بسته وارد شد كه خبر وفات آن حضرت را در كاغذى كه در آن بود، نوشته بودند. ما آن روزها را شمرديم و ملاحظه آن وقت نموديم، ديديم كه آن حضرت وفات فرموده بود در همان وقتى كه امام رضا عليه السلام ، كرد آنچه كرد؛ از آن كه تخلّف فرمود از شب خوابيدن در دهليز و گرفت از مادر احمد آنچه را كه گرفت. .

ص: 316

91 _ بَابُ حَالَاتِ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام فِي السِّنِّ43.الكافي عن عليّ بن أبي حمزة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ يَزِيدَ الْكُنَاسِيِّ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام : أَ كَانَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام _ حِينَ تَكَلَّمَ فِي الْمَهْدِ _ حُجَّةَ اللّهِ عَلى أَهْلِ زَمَانِهِ ؟

فَقَالَ : «كَانَ يَوْمَئِذٍ نَبِيّاً حُجَّةَ اللّهِ غَيْرَ مُرْسَلٍ ؛ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ حِينَ قَالَ : «إِنِّى عَبْدُ اللّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا وَ جَعَلَنِى مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِى بِالصَّلاهِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا» » .

قُلْتُ : فَكَانَ يَوْمَئِذٍ حُجَّةً لِلّهِ عَلى زَكَرِيَّا فِي تِلْكَ الْحَالِ وَ هُوَ فِي الْمَهْدِ ؟

فَقَالَ : «كَانَ عِيسى فِي تِلْكَ الْحَالِ آيَةً لِلنَّاسِ ، وَ رَحْمَةً مِنَ اللّهِ لِمَرْيَمَ حِينَ تَكَلَّمَ ، فَعَبَّرَ عَنْهَا ، وَ كَانَ نَبِيّاً حُجَّةً عَلى مَنْ سَمِعَ كَ_لَامَهُ فِي تِلْكَ الْحَالِ ، ثُمَّ صَمَتَ فَلَمْ يَتَكَلَّمْ حَتّى مَضَتْ لَهُ سَنَتَانِ ، وَ كَانَ زَكَرِيَّا الْحُجَّةَ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ صَمْتِ عِيسى بِسَنَتَيْنِ ، ثُمَّ مَاتَ زَكَرِيَّا ، فَوَرِثَهُ ابْنُهُ يَحْيَى الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ هُوَ صَبِيٌّ صَغِيرٌ ؛ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» .

فَلَمَّا بَلَغَ عِيسى عليه السلام سَبْعَ سِنِينَ ، تَكَلَّمَ بِالنُّبُوَّةِ وَ الرِّسَالَةِ حِينَ أَوْحَى اللّهُ تَعَالى إِلَيْهِ ، فَكَانَ عِيسَى الْحُجَّةَ عَلى يَحْيى وَ عَلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ ، وَ لَيْسَ تَبْقَى الْأَرْضُ _ يَا أَبَا خَالِدٍ _ يَوْماً وَاحِداً بِغَيْرِ حُجَّةٍ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ مُنْذُ يَوْمَ خَلَقَ اللّهُ آدَمَ عليه السلام ، وَ أَسْكَنَهُ الْأَرْضَ».

فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَ كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام حُجَّةً مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ عَلى هذِهِ الْأُمَّةِ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟

فَقَالَ : «نَعَمْ ، يَوْمَ أَقَامَهُ لِلنَّاسِ ، وَ نَصَبَهُ عَلَماً ، وَ دَعَاهُمْ إِلى وَلَايَتِهِ ، وَ أَمَرَهُمْ بِطَاعَتِهِ».

قُلْتُ : وَ كَانَتْ طَاعَةُ عَلِيٍّ عليه السلام وَاجِبَةً عَلَى النَّاسِ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ ؟

فَقَالَ : «نَعَمْ ، وَ لكِنَّهُ صَمَتَ ، فَلَمْ يَتَكَلَّمْ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ كَانَتِ الطَّاعَةُ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى أُمَّتِهِ وَ عَلى عَلِيٍّ عليه السلام فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ كَانَتِ الطَّاعَةُ مِنَ اللّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ عَلَى النَّاسِ كُلِّهِمْ لِعَلِيٍّ عليه السلام بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام حَكِيماً عَالِماً» . .

ص: 317

91. باب در بيان حالت هاى ائمه عليهم السلام در سال

91. باب در بيان حالت هاى ائمه عليهم السلام در سال42.تاريخ دمشق ( _ به نقل از انس بن مالك _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از يَزيد كُناسى كه گفت: سؤال كردم از امام محمد باقر عليه السلام كه: آيا عيسى بن مريم در هنگامى كه سخن گفت در گهواره (يا در دامن مادرش كه به منزله گهواره است) حجت خدا بود بر اهل زمان خويش؟

فرمود كه:«عيسى در آن روز پيغمبر و حجتى بود از براى خدا، وليكن مُرسل نبود (كه خدا او را به سوى كسى فرستاده باشد). آيا گوش نمى دهى به قول عيسى در هنگامى كه گفت: «إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَ_نِىَ الْكِتَ_بَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا * وَ جَعَلَنِى مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَ أَوْصَ_نِى بِالصَّلَوةِ وَ الزَّكَوةِ مَا دُمْتُ حَيًّا» (1) ».

راوى مى گويد كه: عرض كردم: پس عيسى در آن روز، حجتى بود از براى خدا بر زكريّا در اين حال، و آن حضرت در گهواره بود؟ حضرت فرمود كه: «عيسى در آن حال، علامتى بود براى مردمان كه به تدبر در آن، كمال قدرت خدا را در مى يافتند و رحمتى از جانب خدا براى مريم، در آن زمان كه سخن گفت و از جانب او، عبارت سازى و بيان نمود، و او را از ننگ تهمت بيرون آورد، و پيغمبر و حجت بود در آن حال بر هر كه سخن او را شنيد. بعد از آن خاموش شد و سخن نگفت تا دو سال از عمرش گذشت. و بعد از آن كه عيسى در دو سال خاموش شد، زكريا حجت خداى عزّوجلّ بود بر مردم. پس زكريا وفات كرد و پسرش يحيى كتاب خدا را كه عبارت است از تورات و حكمت (كه نبوت است و دانستن احكام تورات)، از او ميراث بُرد، و آن حضرت كودكى خُرد بود.

آيا گوش نمى دهى به قول خداى عزّوجلّ كه مى فرمايد: «يَ_يَحْيَى خُذِ الْكِتَ_بَ بِقُوَّةٍ وَ ءَاتَيْنَ_هُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» (2) ، و چون عيسى به هفت سالگى رسيد، به پيغمبرى و رسالت تكلم نمود، در آن هنگام كه خداى تعالى به سوى او وحى فرمود. و عيسى حجت شد بر يحيى و بر همه مردمان. و چنين نيست اى ابو خالد، كه زمين يك روز بى حجتى از براى خدا بر مردمان باقى مانده باشد، از آن روزى كه خدا آدم عليه السلام را آفريد و او را در زمين ساكن گردانيد».

عرض كردم كه: فداى تو گردم، آيا على عليه السلام از جانب خدا و رسولش، حجت بود بر اين امت، در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله ؟ فرمود: «آرى، در روى زمين كه او را براى مردمان به پاى داشت و او را نصب فرمود كه عَلَم و نشانه باشد از براى راه خدا، و مردم را به سوى ولايت او خواند، و ايشان را به فرمان بردارى او امر فرمود».

عرض كردم كه: اطاعت على عليه السلام در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و بعد از وفات او بر مردم، واجب بود؟ فرمود: «آرى، وليكن آن حضرت با وجود رسول خدا صلى الله عليه و آله ، سخن نگفت و اطاعت از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اُمّتش و بر على عليه السلام واجب بود، در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله . و اطاعت از براى على عليه السلام بر همه مردمان واجب بود از جانب خدا و از جانب رسول آن جناب، بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و على عليه السلام صاحب حكم و حكمت و عالم بود».

.


1- .مريم، 30 _ 31. يعنى: به درستى كه من بنده خدايم. عطا فرموده به من كتاب خويش (را كه عبارت است از انجيل، يعنى: در ازل حكم فرموده كه انجيل را به من عطا فرمايد. و اكثر مفسران گفته اند در همان ساعت كه متولد شد، انجيل را تلاوت نمود) و مرا پيغمبر گردانيده و مرا پر نفع و با بركت ساخته در هر جا كه باشم و مرا وصيت و امر فرموده به نماز كردن و زكات دادن در مدتى كه زنده باشم. (مترجم)
2- .مريم، 12. يعنى: اى يحيى، فراگير كتاب تورات را به توانايى كه تو را بر فرا گرفتن آن داديم و داديم او را پيغمبرى در حالتى كه كودكى بود. مترجم

ص: 318

. .

ص: 319

. .

ص: 320

43.الكافى ( _ به نقل از على بن ابى حمزه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، قَالَ :قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام : قَدْ كُنَّا نَسْأَلُكَ قَبْلَ أَنْ يَهَبَ اللّهُ لَكَ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَكُنْتَ تَقُولُ : «يَهَبُ اللّهُ لِي غُ_لَاماً» فَقَدْ وَهَبَ اللّهُ لَكَ ، فَقَرَّ عُيُونُنَا ، فَ_لَا أَرَانَا اللّهُ يَوْمَكَ ، فَإِنْ كَانَ كَوْنٌ فَإِلى مَنْ ؟ فَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام وَ هُوَ قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْهِ .

فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، هذَا ابْنُ ثَ_لَاثِ سِنِينَ ؟! قَالَ : «وَ مَا يَضُرُّهُ مِنْ ذلِكَ شَيْءٌ ؛ قَدْ قَامَ عِيسى عليه السلام بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَ_لَاثِ سِنِينَ» .44.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : إِنَّهُمْ يَقُولُونَ فِي حَدَاثَةِ سِنِّكَ ، فَقَالَ : «إِنَّ اللّهَ تَعَالى أَوْحى إِلى دَاوُدَ أَنْ يَسْتَخْلِفَ سُلَيْمَانَ وَ هُوَ صَبِيٌّ يَرْعَى الْغَنَمَ ، فَأَنْكَرَ ذلِكَ عُبَّادُ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ عُلَمَاؤُهُمْ ، فَأَوْحَى اللّهُ إِلى دَاوُدَ عليه السلام أَنْ خُذْ عِصِيَّ الْمُتَكَلِّمِينَ وَ عَصَا سُلَيْمَانَ ، وَ اجْعَلْهَا فِي بَيْتٍ ، وَ اخْتِمْ عَلَيْهَا بِخَوَاتِيمِ الْقَوْمِ ، فَإِذَا كَانَ مِنَ الْغَدِ ، فَمَنْ كَانَتْ عَصَاهُ قَدْ أَوْرَقَتْ وَ أَثْمَرَتْ ، فَهُوَ الْخَلِيفَةُ ، فَأَخْبَرَهُمْ دَاوُدُ عليه السلام ، فَقَالُوا : قَدْ رَضِينَا وَ سَلَّمْنَا» .45.معاني الأخبار عن جابر بن يزيد عن أبي جعفر عليه العَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ مُصْعَبٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ أَبُو بَصِيرٍ :دَخَلْتُ إِلَيْهِ _ وَ مَعِي غُ_لَامٌ يَقُودُنِي خُمَاسِيٌّ لَمْ يَبْلُغْ _ فَقَالَ لِي : «كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا احْتَجَّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ سِنِّهِ _ أَوْ قَالَ _ سَيَلِي عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ سِنِّهِ؟» . .

ص: 321

46.الفصول المهمّة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام رضا عليه السلام عرض كردم:... تا آخر آنچه در باب اشاره و نص بر امام محمد تقى عليه السلام روايت كرده است مذكور شد. (1)47.تاج العروس :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از على بن سيف، از بعضى از اصحاب ما، از امام محمد تقى عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: مردم در تازه سالى و كم سنّى تو حرف مى زنند. فرمود:«به درستى كه خداى تبارك و تعالى به سوى داود عليه السلام وحى فرمود كه: سليمان را خليفه خود گرداند، و آن حضرت كودكى بود كه گوسفند مى چرانيد. پس عُبّاد بنى اسرائيل و علماى ايشان اين مطلب را انكار كردند. خدا به سوى داود عليه السلام وحى فرمود كه: چوب دست آنان كه در باب خلافت حرف دارند و چوب دست سليمان را بگير و آنها را در حجره قرار ده، و بر آن مهر بزن به مهرهاى آن گروه. چون فردا شود، هر كه چوب دستى او، برگ بيرون كرده و ميوه آورده، همان خليفه تو است. پس داود عليه السلام ايشان را به اين امر خبر داد. گفتند كه: راضى شديم و تسليم كرديم».45.معانى الأخبار ( _ به نقل از جابر بن يزيد _ ) على بن محمد و غير او، از سهل بن زياد، از يعقوب بن يزيد، از مُصعب، از مسعده، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه: ابو بصير گفت: داخل شدم بر آن حضرت و با من كودكى بود كه عصاى مرا مى كشيد و آن پسر، پنج ساله بود (يا قامتش پنج شبر بود) و بالغ نشده بود. حضرت به من فرمود كه:«شما چگونه خواهيد بود چون بر شما حجت آورده شود به مثل سن اين كودك؟» (كه خدا كسى را امام و حجت شما كند كه در اين سن باشد). .


1- .به خدمت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: از تو سؤال مى كرديم پيش از آن كه خدا ابوجعفر را به تو ببخشد، و تو مى فرمودى كه خدا تو را پسرى خواهد بخشيد، پس خدا آن را به تو بخشيد، و چشم هاى ما را روشن گردانيد. و خدا به ما ننمايد آن روزى را كه تو نباشى، پس اگر واقعه اى اتّفاق افتد، به سوى كى پناه بريم؟ حضرت به دست خود به جانب ابوجعفر اشاره فرمود و ابوجعفر در پيش روى آن حضرت ايستاده بود. عرض كردم كه: فداى تو گردم، اينك پسر سه ساله است. فرمود كه: «از اين خُرد سالى به او چه زيان مى رسد؛ زيرا كه عيسى به حجّت بر پا شد و حال آن كه او پسر سه ساله بود».

ص: 322

46.الفصول المهمّة:سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، قَالَ :سَأَلْتُهُ _ يَعْنِي أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام _ عَنْ شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ الْاءِمَامِ ، فَقُلْتُ : يَكُونُ الْاءِمَامُ ابْنَ أَقَلَّ مِنْ سَبْعِ سِنِينَ ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ ، وَ أَقَلَّ مِنْ خَمْسِ سِنِينَ».

فَقَالَ سَهْلٌ : فَحَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مَهْزِيَارَ بِهذَا فِي سَنَةِ إِحْدى وَ عِشْرِينَ وَ مِائَتَيْنِ .47.تاج العروس:الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْخَيْرَانِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :كُنْتُ وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام بِخُرَاسَانَ ، فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ : يَا سَيِّدِي ، إِنْ كَانَ كَوْنٌ ، فَإِلى مَنْ ؟ قَالَ : «إِلى أَبِي جَعْفَرٍ ابْنِي». فَكَأَنَّ الْقَائِلَ اسْتَصْغَرَ سِنَّ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ بَعَثَ عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ عليه السلام رَسُولًا نَبِيّاً ، صَاحِبَ شَرِيعَةٍ مُبْتَدَأَةٍ ، فِي أَصْغَرَ مِنَ السِّنِّ الَّذِي فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام » .48.الطبقات الكبرى عن إسحاق بن عبد اللّه بن أبي فروةالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، قَالَ :رَأَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام _ وَ قَدْ خَرَجَ عَلَيَّ _ فَأَخَذْتُ النَّظَرَ إِلَيْهِ ، وَ جَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلى رَأْسِهِ وَ رِجْلَيْهِ ، لِأَصِفَ قَامَتَهُ لِأَصْحَابِنَا بِمِصْرَ ، فَبَيْنَا أَنَا كَذلِكَ حَتّى قَعَدَ ، فَقَالَ : «يَا عَلِيُّ ، إِنَّ اللّهَ احْتَجَّ فِي الْاءِمَامَةِ بِمِثْلِ مَا احْتَجَّ بِهِ فِي النُّبُوَّةِ ، فَقَالَ : «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» ؛ «وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» ؛ «وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً» فَقَدْ يَجُوزُ أَنْ يُؤْتَى الْحِكْمَةَ وَ هُوَ صَبِيٌّ ، وَ يَجُوزُأَنْ يُؤْتَاهَا وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعِينَ سَنَةً» . .

ص: 323

49.الغارات عن قدامة بن عتّاب :سهل بن زياد، از على بن مهزيار، از محمد بن اسماعيل بن بزيع روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم او را (يعنى: امام محمد تقى عليه السلام ) از چيزى از امر امام و عرض كردم: مى شود كه امام، پسرى باشد كم تر از هفت ساله؟ فرمود:«آرى و كم تر از پنج ساله نيز مى باشد». و سهل گفت كه: على بن مهزيار مرا به اين حديث، حديث كرد در سال دويست و بيست و يك.48.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از اسحاق بن عبد اللّه بن ابى فروه _ ) حسين بن محمد، از خيرانى، از پدرش روايت كرده است كه گفت:در خراسان در پيش روى حضرت امام رضا عليه السلام ايستاده بودم ... تا آخر آنچه در باب اشاره و نص بر امام محمد تقى عليه السلام گذشت. (1)49.الغارات ( _ به نقل از قدامة بن عتّاب _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از على بن اسباط روايت كرده است كه گفت: امام محمد تقى عليه السلام را ديدم در حالى كه بيرون آمده بود و رو به من مى آمد. پس من به سوى او نيك نظر كردم و شروع كردم كه به سر و پاى هاى او نظر مى كردم تا قامت او را براى اصحاب خويش در مصر وصف كنم. و در بين آن كه من هم چنين نگران بودم، نشست و فرمود كه:«اى على، به درستى كه خدا در باب امامت، حجت آورده، به مثل آنچه در باب نبوت به آن حجت آورده، و فرموده كه: «وَ ءَاتَيْنَ_هُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» (2)

. و فرموده كه: و لما بلغ اشده وبلغ اربعين سنة. (چنين آيه اى در قرآن نيست. بلى، در سوره قصص است كه: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى ءَاتَيْنَ_هُ حُكْمًا وَ عِلْمًا» (3) . و در سوره احقاف است كه: «حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً» (4) . و اين اشتباه از كلينى است يا نويسندگان؛ زيرا كه از محمد بن مسعود عياشى صاحب تفسير، همين حديث را نقل كرده اند كه در تفسير به اسناد خود از على بن اسباط روايت كرده با ذكر آيه، به طريقه اى كه در سوره قصص است. و ترجمه آيه احقاف در احوال حضرت امام حسين _ صلوات اللّه و سلامه عليه _ مى آيد. و ترجمه آيه قصص اين است كه: «چون حضرت موسى به غايت قوت و كمال خويش كه چهل سالگى است رسيد (چنانچه از ابن عباس و مجاهد و قتاده نيز مروى است)، و راست شد قد او (يا عقلش به نهايت نَشوْ و نما رسيد)، داديم او را پيغمبرى و دانش در دين») . آن كه گاهى جائز است كه به پيغمبر، پيغمبرى عطا شود و او كودك باشد، و جائز است كه به او عطا شود و او در سن چهل سالگى باشد». .


1- .اى آقاى من، اگر حادثه واقع شود، به كى پناه بريم؟ فرمود: «به سوى پسرم ابوجعفر». پس گويا آن سائل ابوجعفر را كم شمرد. حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: «به درستى كه خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم را به پيغمبرى فرستاد، و از جانب خدا خبر مى داد، و صاحب شريعت تازه اى بود، در سنى كه كم تر بود از سنّى كه ابوجعفر عليه السلام در آن است».
2- .مريم، 12.
3- .قصص، 14.
4- .احقاف، 15.

ص: 324

50.المناقب لابن شهر آشوب عن المغيرة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :قَالَ عَلِيُّ بْنُ حَسَّانَ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : يَا سَيِّدِي ، إِنَّ النَّاسَ يُنْكِرُونَ عَلَيْكَ حَدَاثَةَ سِنِّكَ ، فَقَالَ : «وَ مَا يُنْكِرُونَ مِنْ ذلِكَ؟ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؟ لَقَدْ قَالَ اللّهُ لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «قُلْ هذِهِ سَبِيلِى أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى» فَوَاللّهِ مَا تَبِعَهُ إِلَا عَلِيٌّ عليه السلام وَ لَهُ تِسْعُ سِنِينَ ، وَ أَنَا ابْنُ تِسْعِ سِنِينَ» .92 _ بَابُ أَنَّ الْاءِمَامَ لَا يَغْسِلُهُ إِلَا إِمَامٌ مِنَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام52.مقاتل الطالبيّين :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَالِ أَوْ غَيْرِهِ ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : إِنَّهُمْ يُحَاجُّونَّا يَقُولُونَ : إِنَّ الْاءِمَامَ لَا يَغْسِلُهُ إِلَا الْاءِمَامُ ؟ قَالَ : فَقَالَ : «مَا يُدْرِيهِمْ مَنْ غَسَلَهُ ؟ فَمَا قُلْتَ لَهُمْ؟» قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قُلْتُ لَهُمْ : إِنْ قَالَ مَوْلَايَ : إِنَّهُ غَسَلَهُ تَحْتَ عَرْشِ رَبِّي ، فَقَدْ صَدَقَ ، وَ إِنْ قَالَ : غَسَلَهُ فِي تُخُومِ الْأَرْضِ ، فَقَدْ صَدَقَ . قَالَ : «لَا هكَذَا» .

قَالَ : فَقُلْتُ : فَمَا أَقُولُ لَهُمْ ؟ قَالَ : «قُلْ لَهُمْ : إِنِّي غَسَلْتُهُ». فَقُلْتُ : أَقُولُ لَهُمْ : إِنَّكَ غَسَلْتَهُ ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ» . .

ص: 325

92. باب در بيان اين كه امام را غسل نمى دهد مگر امامى از ائمه هدى عليهم السلام

53.فضائل الصحابة عن أبي إسحاق :على بن ابراهيم، از پدرش روايت كرده است كه گفت:على بن حَسّان به خدمت امام محمدتقى عليه السلام عرض كرد كه: اى سيد من، مردم كم سالى تو را بر تو انكار دارند و مى گويند كه: طفل است و قابل امامت نيست. فرمود كه: «چگونه قول خدا را از اين باب انكار مى كنند؟ خدا به پيغمبر خود فرموده: «قُلْ هَ_ذِهِ سَبِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى» (1) . پس، به خدا سوگند، كه در اول پيغمبرى كسى او را پيروى نكرد، مگر على عليه السلام و آن حضرت را نه سال بود و من نيز پسر نه ساله ام».92. باب در بيان اين كه امام را غسل نمى دهد مگر امامى از ائمه هدى عليهم السلام402.الإمام الصادق عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از احمد بن عمر حلاّل، يا غير او، از امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت:به آن حضرت عرض كردم كه: واقفيه با ما جدال و گفت وگو مى كنند و مى گويند كه: امام را غسل نمى دهد، مگر امام (و مراد ايشان، نفى امامت امام رضا عليه السلام است؛ زيرا كه امام موسى عليه السلام در بغداد رحلت فرمود، و امام رضا عليه السلام در مدينه بود، و بر آن ملاعين وارد مى آيد كه به امامت امام موسى عليه السلام نيز قائل نباشند؛ چه، اگر امام بود، بايست امامى او را غسل دهد و حال آن كه ايشان بعد از آن حضرت به امامى قائل نيستند. و پيش از اين مذكور شد كه امام موسى عليه السلام مأمور بود كه در وقت بيرون رفتن امام رضا عليه السلام ، امر كند كه او را غسل دهد و بر او نماز كند در حال حيات. و چه امتناع دارد كه امام رضا عليه السلام از راه اعجاز امامت در پنهان به بغداد آمده باشد و او را غسل داده باشد؟ چنانچه در حقيقت و نفس الامر چنين بود. و تتمه حديث آن كه:) راوى مى گويد كه: حضرت فرمود: «ايشان چه مى دانند كه كى آن حضرت عليه السلام را غسل داد؟» و فرمود كه: «به ايشان چه گفتى؟» راوى مى گويد كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، به ايشان گفتم كه: اگر آقاى من بفرمايد كه خود آن حضرت را در زير عرش پروردگار من غسل داده، راست فرموده و اگر بفرمايد كه او را در زير زمين، در جايى كه منتهاى آن باشد، و بعد از آن زمينى نباشد، غسل داده، راست فرموده. حضرت فرمود كه: «هم چنين مگو».

عرض كردم: پس، به ايشان چه بگويم؟ فرمود به ايشان بگو كه: «من او را غسل داده ام». عرض كردم كه: به ايشان خواهم گفت كه: تو او را غسل داده اى (و بنابر بعضى از نُسَخ كافى، آيا به ايشان بگويم كه تو او را غسل داده اى؟) فرمود: «آرى».

.


1- .يوسف، 108. يعنى: بگو: اى محمد كه: اين دعوت به توحيد و آماده شدن براى معاد، راه من است و بر اين امر ثابتم و مى خوانم مردمان را به راه خدا در حالتى كه بر بينايى و مطلعم بر بيان هويدا و حجت روشن بر وجه يقين، من و آن كه مرا پيروى كرده است. مترجم

ص: 326

403.ال_كافي عن ال_حسين ب_ن أب_ي العلاء :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، قَالَ :حَدَّثَنَا أَبُو مَعْمَرٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام عَنِ الْاءِمَامِ يَغْسِلُهُ الْاءِمَامُ ؟ قَالَ : «سُنَّةُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عليه السلام » .402.امام صادق عليه السلام :وَ عَنْهُ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ طَلْحَةَ ، قَالَ :قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام : إِنَّ الْاءِمَامَ لَا يَغْسِلُهُ إِلَا الْاءِمَامُ ؟ فَقَالَ : «أَ مَا تَدْرُونَ مَنْ حَضَرَ ؟ لَعَلَّهُ قَدْ حَضَرَهُ خَيْرٌ مِمَّنْ غَابَ عَنْهُ ، الَّذِينَ حَضَرُوا يُوسُفَ فِي الْجُبِّ حِينَ غَابَ عَنْهُ أَبَوَاهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ» .93 _ بَابُ مَوَالِيدِ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام54.مقاتل الطالبيّين ( _ به نقل از داوود بن عبد الجبّار از ابو اسحاق _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِسْحَاقَ الْعَلَوِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ الرِّزَامِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :حَجَجْنَا مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي السَّنَةِ الَّتِي وُلِدَ فِيهَا ابْنُهُ مُوسى عليه السلام ، فَلَمَّا نَزَلْنَا الْأَبْوَاءَ ، وَضَعَ لَنَا الْغَدَاءَ ، وَ كَانَ إِذَا وَضَعَ الطَّعَامَ لِأَصْحَابِهِ أَكْثَرَ وَ أَطَابَ ، قَالَ : فَبَيْنَا نَحْنُ نَأْكُلُ إِذْ أَتَاهُ رَسُولُ حَمِيدَةَ ، فَقَالَ لَهُ : إِنَّ حَمِيدَةَ تَقُولُ : قَدْ أَنْكَرْتُ نَفْسِي ، وَ قَدْ وَجَدْتُ مَا كُنْتُ أَجِدُ إِذَا حَضَرَتْ وِلَادَتِي ، وَ قَدْ أَمَرْتَنِي أَنْ لَا أَسْتَبِقَكَ بِابْنِكَ هذَا ، فَقَامَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَانْطَلَقَ مَعَ الرَّسُولِ ، فَلَمَّا انْصَرَفَ ، قَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ : سَرَّكَ اللّهُ ، وَ جَعَلَنَا فِدَاكَ ، فَمَا أَنْتَ صَنَعْتَ مِنْ حَمِيدَةَ ؟ قَالَ : «سَلَّمَهَا اللّهُ ، وَ قَدْ وَهَبَ لِي غُ_لَاماً وَ هُوَ خَيْرُ مَنْ بَرَأَ اللّهُ فِي خَلْقِهِ ، وَ لَقَدْ أَخْبَرَتْنِي حَمِيدَةُ عَنْهُ بِأَمْرٍ ظَنَّتْ أَنِّي لَا أَعْرِفُهُ ، وَ لَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمَ بِهِ مِنْهَا».

فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَ مَا الَّذِي أَخْبَرَتْكَ بِهِ حَمِيدَةُ عَنْهُ؟ قَالَ : «ذَكَرَتْ أَنَّهُ سَقَطَ مِنْ بَطْنِهَا _ حِينَ سَقَطَ _ وَاضِعاً يَدَهُ عَلَى الْأَرْضِ ، رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ ، فَأَخْبَرْتُهَا أَنَّ ذلِكَ أَمَارَةُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَمَارَةُ الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ».

فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَ مَا هذَا مِنْ أَمَارَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ أَمَارَةِ الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ ؟ فَقَالَ لِي : «إِنَّهُ لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِجَدِّي ، أَتى آتٍ جَدَّ أَبِي بِكَأْسٍ فِيهِ شَرْبَةٌ أَرَقُّ مِنَ الْمَاءِ ، وَ أَلْيَنُ مِنَ الزُّبْدِ ، وَ أَحْلى مِنَ الشَّهْدِ ، وَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ ، وَ أَبْيَضُ مِنَ اللَّبَنِ ، فَسَقَاهُ إِيَّاهُ ، وَ أَمَرَهُ بِالْجِمَاعِ ، فَقَامَ ، فَجَامَعَ ، فَعُلِقَ بِجَدِّي .

وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِأَبِي ، أَتى آتٍ جَدِّي ، فَسَقَاهُ كَمَا سَقى جَدَّ أَبِي ، وَ أَمَرَهُ بِمِثْلِ الَّذِي أَمَرَهُ ، فَقَامَ ، فَجَامَعَ ، فَعُلِقَ بِأَبِي .

وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِي ، أَتى آتٍ أَبِي ، فَسَقَاهُ بِمَا سَقَاهُمْ ، وَ أَمَرَهُ بِالَّذِي أَمَرَهُمْ بِهِ ، فَقَامَ ، فَجَامَعَ ، فَعُلِقَ بِي .

وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِابْنِي ، أَتَانِي آتٍ كَمَا أَتَاهُمْ ، فَفَعَلَ بِي كَمَا فَعَلَ بِهِمْ ، فَقُمْتُ بِعِلْمِ اللّهِ ، وَ إِنِّي مَسْرُورٌ بِمَا يَهَبُ اللّهُ لِي ، فَجَامَعْتُ ، فَعُلِقَ بِابْنِي هذَا الْمَوْلُودِ ، فَدُونَكُمْ ، فَهُوَ _ وَ اللّهِ _ صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي ؛ إِنَّ نُطْفَةَ الْاءِمَامِ مِمَّا أَخْبَرْتُكَ ، وَ إِذَا سَكَنَتِ النُّطْفَةُ فِي الرَّحِمِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ أُنْشِئَ فِيهَا الرُّوحُ ، بَعَثَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ مَلَكاً ، يُقَالُ لَهُ : حَيَوَانُ ، فَكَتَبَ عَلى عَضُدِهِ الْأَيْمَنِ : «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» وَ إِذَا وَقَعَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ ، وَقَعَ وَاضِعاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ ، رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ ، فَأَمَّا وَضْعُهُ يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ ، فَإِنَّهُ يَقْبِضُ كُلَّ عِلْمٍ لِلّهِ أَنْزَلَهُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ، وَ أَمَّا رَفْعُهُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ ، فَإِنَّ مُنَادِياً يُنَادِي بِهِ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ مِنَ الْأُفُقِ الْأَعْلى بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيهِ يَقُولُ : يَا فُ_لَانَ بْنَ فُ_لَانٍ ، اثْبُتْ تُثْبَتْ ، فَلِعَظِيمٍ مَا خَلَقْتُكَ ، أَنْتَ صَفْوَتِي مِنْ خَلْقِي ، وَ مَوْضِعُ سِرِّي ، وَ عَيْبَةُ عِلْمِي ، وَ أَمِينِي عَلى وَحْيِي ، وَ خَلِيفَتِي فِي أَرْضِي ، لَكَ وَ لِمَنْ تَوَلَاكَ أَوْجَبْتُ رَحْمَتِي ، وَ مَنَحْتُ جِنَانِي ، وَ أَحْلَلْتُ جِوَارِي ، ثُمَّ وَ عِزَّتِي وَ جَ_لَالِي ، لَأَصْلِيَنَّ مَنْ عَادَاكَ أَشَدَّ عَذَابِي وَ إِنْ وَسَّعْتُ عَلَيْهِ فِي دُنْيَايَ مِنْ سَعَةِ رِزْقِي .

فَإِذَا انْقَضَى الصَّوْتُ _ صَوْتُ الْمُنَادِي _ أَجَابَهُ هُوَ ، وَاضِعاً يَدَيْهِ ، رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ ، يَقُولُ : «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» ».

قَالَ : «فَإِذَا قَالَ ذلِكَ ، أَعْطَاهُ اللّهُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْاخِرَ ، وَ اسْتَحَقَّ زِيَارَةَ الرُّوحِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ».

قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، الرُّوحُ لَيْسَ هُوَ جَبْرَئِيلَ ؟ قَالَ : «الرُّوحُ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ ؛ إِنَّ جَبْرَئِيلَ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ ، وَ إِنَّ الرُّوحَ هُوَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ ؛ أَ لَيْسَ يَقُولُ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» ؟» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، مِثْلَهُ . .

ص: 327

93. باب در بيان مواليد ائمه عليهم السلام

55.الطبقات الكبرى عن رزام بن سعد الضبّي :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن جمهور روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را ابو مَعمَر و گفت كه: امام رضا عليه السلام را سؤال كردم از امام، كه [آيا امام ديگر] بايد او را غسل دهد؟ فرمود:«سنت موسى بن عمران عليه السلام است» (چه، آن حضرت، هارون را در تيه غسل داد) .56.وقعة صفّين :و از او، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از يونس، از طلحه روايت است كه گفت: به خدمت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: امام را غسل نمى دهد، مگر امام؟ فرمود كه:«آيا نمى دانيد كه كى حاضر شد؟ (يعنى: در نزد غسل دادن امام موسى عليه السلام ) شايد كه در نزد او حاضر شده باشد بهترين كسانى كه از او غائب بودند (يعنى: امام عليه السلام ) مانند آنان كه در نزد يوسف حاضر شدند در چاه، در هنگامى كه پدر و اهل بيتش از او غائب شدند».93. باب در بيان مواليد ائمه عليهم السلام (1)55.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از رزام بن سعد ضبّى _ ) على بن محمد، از عبداللّه بن اسحاق علوى، از محمد بن زيد رزامى، از محمد بن سليمان ديلمى، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت:با امام جعفر صادق عليه السلام حج كرديم در سالى كه پسرش امام موسى عليه السلام متولد شد، و چون به منزل اَبْواء فرود آمديم، چاشت را براى ما ترتيب داد (2) و عادت آن حضرت اين بود كه چون طعام از براى اصحاب خود مى ساخت، پر و پاكيزه مى ساخت. ابو بصير مى گويد: در بين آن كه ما چيزى مى خورديم، ناگاه فرستاده حميده _ مادر امام موسى عليه السلام _ به خدمت حضرت صادق عليه السلام آمد و به آن حضرت عرض كرد كه: حميده مى گويد كه: در خود حال غير متعارفى را مشاهده مى كنم (كه هرگز چنين حالى را در خود مشاهده نكرده ام؛ نه در وقت زاييدن و نه در وقت ديگر) و مى يابم آنچه را كه پيش از اين مى يافتم چون هنگام زاييدنم مى رسيد. (حاصل آن كه آثار وضع حمل در خود مى بينم) و تو مرا امر فرموده اى كه من تو را در باب اين پسرت، پيشى نگيرم (و در امر او دخل و تصرّفى نكنم).

پس امام جعفر صادق عليه السلام برخاست و با فرستاده حميده تشريف برد، و چون برگشت، اصحاب به آن حضرت عرض كردند كه: خدا تو را شاد گرداند و ما را فداى تو گرداند، از امر حميده چه كردى و چه اتفاق افتاد؟ فرمود كه: «خدا او را به سلامت داشت و مرا پسرى بخشيد، و آن پسر بهترين كسانى است كه خدا ايشان را آفريده در ميان خلائق. و حميده مرا خبر داد در باب آن پسر به امرى كه گمان داشت كه من آن را نمى دانم، و حال آن كه من به آن امر از حميده داناتر بودم».

عرض كردم كه: فداى تو گردم، آن امرى كه حميده تو را در باب پسرت به آن خبر داد، چه بود؟ فرمود كه: «مذكور ساخت كه آن فرزند، در هنگامى كه متولّد شد، فرود آمد و دست خويش را بر زمين گذاشت و سرش را به جانب آسمان بلند كرد. پس، من حميده را خبر دادم كه اين نشانه، نشانه رسول خداست صلى الله عليه و آله در وقت تولد، و نشانه آن كه وصى باشد بعد از او».

عرض كردم كه: فداى تو گردم اين نشانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و نشانه وصىّ بعد از او چيست؟ و اشاره به چه امر است؟ فرمود كه: «چون شبى شد كه نطفه جدّم امام زين العابدين عليه السلام در آن بسته شد، فرشته به نزد جدّ پدرم حضرت باقر (يعنى: حضرت امام حسين عليه السلام ) آمد و جامى را آورده كه يك خوراك آبى در آن بود، از هر آب صافى تر و رقيق تر و از مسكه نرم تر و از عسل شيرين تر و از برف سردتر و از شير سفيدتر، پس آن آب را به جدّ پدرم، حضرت امام حسين عليه السلام ، نوشانيد و او را امر كرد كه مجامعت كند. پس مجامعت نمود و نطفه جدم (على بن الحسين عليه السلام ) منعقد شد.

و چون شبى آمد كه نطفه پدرم در آن منعقد گرديد، فرشته به نزد جدّم (على بن الحسين) آمد و به او نوشانيد، چنانچه به جدّ و پدرم نوشانيده بود، و او را امر كرد به مثل آنچه جدّ پدرم رابه آن امر كرده بود. پس برخاست و مجامعت نمود و نطفه پدرم منعقد شد.

و چون شبى بود كه نطفه من در آن بسته شد، فرشته به نزد پدرم آمد و او را نوشانيد آنچه را كه به پدر و جدّ و جدّم نوشانيده بود، و او را امر كرد به آنچه ايشان را به آن امر كرده بود، پس برخاست و مجامعت كرد و نطفه من منعقد شد .

و چون شبى رسيد كه نطفه پسرم در آن منعقد شد، فرشته اى به نزد من آمد، چنانچه به نزد پد و جدّ و پدر جدّم آمده بود و با من چنان كرد كه با ايشان كرده بود. پس من خاستم به علم خدا و شاد بودم به آنچه خدا به من خواهد بخشيد، و مجامعت كردم و نطفه همين پسرم كه متولّد شده، منعقد شد. پس، از او دست بر مداريد .

به خدا سوگند، كه او صاحب و امام شماست بعد از من. و به درستى كه نطفه امام، از آن چيزى است كه تو را خبر دادم، و چون نطفه امام، چهار ماه در رحم قرار گيرد و روح در آن ايجاد شود، خداى تبارك و تعالى فرشته را بفرستد كه او را حَيَوان مى گويند، پس بازوى راست او بنويسد كه: «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَ_تِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (3) ، يعنى: «و تمام شد سخن پروردگار تو (يعنى: به نهايت كمال رسيد و به غايت انجاميد) از روى راستى در اخبار و بر وجه عدالت در احكام. هيچ كس نيست كه سخنان او را تبديل دهنده باشد، و اوست شنواى همه گفتار و دانا به تمام اسرار». و چون از شكم مادر فرود آيد، فرود مى آيد در حالتى كه دست هاى خويش را بر زمين گذاشته، و سرش را به جانب آسمان بلند كرده باشد. اما دست هاى خود را كه بر زمين مى گذارد، هر علمى كه از آنِ خداست كه آن را از آسمان به سوى زمين فرو فرستاده، مى گيرد و اما سر خود را كه به سوى آسمان بلند مى كند، ندا كننده اى او را ندا مى كند كه از ميان عرش از جانب جناب ربّ العزة از افق اعلى، به نام خودش و نام پدرش و مى گويد كه:

اى فلان پسر فلان، ثابت باش (يا ثابت كن امورى را كه بر تو واجب است در باب امامت) تا خدا او را ثابت بدارد؛ زيرا كه تو را براى امر عظيمى آفريده ام. تويى برگزيده من از خلق من و موضع و سِرّ و محل راز من و صندوق علم و امين من بر وحى من، خليفه من در زمين. من براى تو و براى هر كه تو را دوست دارد، رحمت خود را واجب گردانم، و بهشت هاى خود را ببخشم و در همسايگى خويش فرود آورم. و به عزّت و جلال خود سوگند ياد مى كنم كه در سخت ترين عذاب خويش در آورم هر كه را با تو دشمنى كرده است؛ هر چند كه در دنيا از روزى گشاده خويش بر او وسعت دهم.

و چون آواز منادى تمام شود، امام او را جواب دهد، در حالى كه دست هاى خود را بر زمين گذاشته و سرش را به جانب آسمان بلند ساخته، مى گويد: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ وَالْمَلَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآءِمَا بِالْقِسْطِ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (4) ».

و حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «چون امام مولود، اين را بگويد، خدا علم اوّل و علم آخر را به او عطا فرمايد. و سزاوار آن شود كه روح او را در شب قدر زيارت كند». عرض كردم كه: فداى تو گردم، آيا روح، جبرئيل نيست؟ فرمود كه: «روح از جبرئيل بزرگ تر است. به درستى كه جبرئيل، از فرشتگان است و روح، آفريده اى است بزرگ تر از همه فرشتگان عليهم السلام . آيا خداى تبارك و تعالى نمى فرمايد: «تَنَزَّلُ الْمَلَئِكَةُ وَ الرُّوحُ» (5) » (و ترجمه آيه و وجه دلالت آن بر مقصود مذكور شد).

محمد بن يحيى و احمد بن محمد، از محمد بن حسين، از احمد بن حسن، از مختار بن زياد، از محمد بن سليمان، از پدرش، از ابو بصير مثل اين را روايت كرده اند.

.


1- .مواليد جمع ميلاد است، و ميلاد به كسر ميم، وقت زاييده شدن كسى است و مولود، زاييده شده و تاريخ وقت زاييدن كسى باشد. مترجم
2- .و اَبْواء به فتح همزه و سكون باى ابجد و همزه ممدوده در آخر، كوهى است در ميانه مكّه و مدينه. مترجم
3- .انعام، 115.
4- .آل عمران، 18. يعنى: گواهى داد خدا به نصب دلايل واضحه به اين كه هيچ معبودى سزاوار پرستش نيست، مگر آن جناب و همه فرشتگان و صاحب علم نيز شهادت دادند در حالتى كه او سبحانه، بر پا است به عدل در همه گفتار و كردار. نيست خدايى مگر او كه خدايى است غالب بر جميع ممكنات و محكم كار در هر چه كند و فرمايدمترجم
5- .قدر، 4.

ص: 328

. .

ص: 329

. .

ص: 330

. .

ص: 331

. .

ص: 332

56.وقعة صفّين:مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ إِذَا أَحَبَّ أَنْ يَخْلُقَ الْاءِمَامَ ، أَمَرَ مَلَكاً ، فَأَخَذَ شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ تَحْتَ الْعَرْشِ ، فَيَسْقِيهَا أَبَاهُ ، فَمِنْ ذلِكَ يَخْلُقُ الْاءِمَامَ ، فَيَمْكُثُ أَرْبَعِينَ يَوْماً وَ لَيْلَةً فِي بَطْنِ أُمِّهِ لَا يَسْمَعُ الصَّوْتَ ، ثُمَّ يَسْمَعُ بَعْدَ ذلِكَ الْكَ_لَامَ ، فَإِذَا وُلِدَ ، بَعَثَ ذلِكَ الْمَلَكَ ، فَيَكْتُبُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ : «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» فَإِذَا مَضَى الْاءِمَامُ الَّذِي كَانَ قَبْلَهُ ، رُفِعَ لِهذَا مَنَارٌ مِنْ نُورٍ يَنْظُرُ بِهِ إِلى أَعْمَالِ الْخَ_لَائِقِ ؛ فَبِهذَا يَحْتَجُّ اللّهُ عَلى خَلْقِهِ» .57.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از محمّد بن حبيب بغدادى (صاحب المحبّر) د ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ الْاءِمَامَ مِنَ الْاءِمَامِ ، بَعَثَ مَلَكاً ، فَأَخَذَ شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ تَحْتَ الْعَرْشِ ، ثُمَّ أَوْقَعَهَا أَوْ دَفَعَهَا إِلَى الْاءِمَامِ فَشَرِبَهَا ، فَيَمْكُثُ فِي الرَّحِمِ أَرْبَعِينَ يَوْماً لَا يَسْمَعُ الْكَ_لَامَ ، ثُمَّ يَسْمَعُ الْكَ_لَامَ بَعْدَ ذلِكَ ، فَإِذَا وَضَعَتْهُ أُمُّهُ ، بَعَثَ اللّهُ إِلَيْهِ ذلِكَ الْمَلَكَ الَّذِي أَخَذَ الشَّرْبَةَ ، فَكَتَبَ عَلى عَضُدِهِ الْأَيْمَنِ : «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ» فَإِذَا قَامَ بِهذَا الْأَمْرِ ، رَفَعَ اللّهُ لَهُ فِي كُلِّ بَلْدَةٍ مَنَاراً يَنْظُرُ بِهِ إِلى أَعْمَالِ الْعِبَادِ» . .

ص: 333

58.تاريخ دمشق عن مُدرك :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از موسى بن سعدان، از عبداللّه بن قاسم، از حسن بن راشد روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه چون خداى تبارك و تعالى خواهد كه امام را خلق كند، فرشته اى را امر كند كه شربتى از آب زير عرش را فرا گيرد و آن را به پدر امام بنوشاند، پس امام از اين آب خلق شود، و چهل شبانه روز در شكم مادرش بماند كه آواز را نشنود. بعد از آن، سخن را بشنود و بفهمد، و چون متولّد شود، خدا آن فرشته را بفرستد كه در ميان دو چشم او را بنويسد كه: «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَ_تِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (1) . و چون امامى كه پيش از او بوده از دنيا در گذرد، منادى از نور براى اين امام بلند شود كه به واسطه آن كردارهاى همه خلائق را ببيند، و خدا به همين، حجّت را بر خلق خود تمام مى كند».59.نثر الدرّ :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از على بن حديد، از منصور از يونس بن يونس ، بن ظَبيان روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ چون اراده فرمايد كه امام را از امام خلق كند، فرشته اى را بفرستد كه شربتى از آب زير عرش را فرا گيرد، پس آن را نگاه دارد تا امام آن را بنوشد (يا فرمود كه: آن را به امام تسليم نمايد و امام آن را بياشامد). و بعد از انعقاد نطفه، چهل روز در رحم بماند كه سخن را نشنود، و بعد از آن، سخن را بشنود و بفهمد، و چون مادرش او را بر زمين گذارد، خدا همان فرشته را كه شربت آب زير عرش را فرا گرفته بود، به سوى او فرستد و بر بازوى راستش بنويسد كه: «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَ_تِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» و چون به امر امامت قيام كند، خداى تعالى براى او در هر شهرى، مشعلى از نور را بلند سازد كه به وساطت آن به سوى اعمال بندگان نظر كند». .


1- .انعام، 115.

ص: 334

60.المناقب لابن شهر آشوب عن ابن إسحاق وابن شهاب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الرَّبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُسْلِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ الْاءِمَامَ لَيَسْمَعُ فِي بَطْنِ أُمِّهِ ، فَإِذَا وُلِدَ خُطَّ بَيْنَ كَتِفَيْهِ : «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» فَإِذَا صَارَ الْأَمْرُ إِلَيْهِ ، جَعَلَ اللّهُ لَهُ عَمُوداً مِنْ نُورٍ يُبْصِرُ بِهِ مَا يَعْمَلُ أَهْلُ كُلِّ بَلْدَةٍ» .58.تاريخ دمشق ( _ به نقل از مُدرِك _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ إِسْحَاقَ بْنَ جَعْفَرٍ يَقُولُ : سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ : «الْأَوْصِيَاءُ إِذَا حَمَلَتْ بِهِمْ أُمَّهَاتُهُمْ ، أَصَابَهَا فَتْرَةٌ شِبْهُ الْغَشْيَةِ ، فَأَقَامَتْ فِي ذلِكَ يَوْمَهَا ذلِكَ إِنْ كَانَ نَهَاراً ، أَوْ لَيْلَتَهَا إِنْ كَانَ لَيْلًا ، ثُمَّ تَرى فِي مَنَامِهَا رَجُلًا يُبَشِّرُهَا بِغُ_لَامٍ عَلِيمٍ حَلِيمٍ ، فَتَفْرَحُ لِذلِكَ ، ثُمَّ تَنْتَبِهُ مِنْ نَوْمِهَا ، فَتَسْمَعُ مِنْ جَانِبِهَا الْأَيْمَنِ فِي جَانِبِ الْبَيْتِ صَوْتاً يَقُولُ : حَمَلْتِ بِخَيْرٍ ، وَ تَصِيرِينَ إِلى خَيْرٍ ، وَ جِئْتِ بِخَيْرٍ ، أَبْشِرِي بِغُ_لَامٍ حَلِيمٍ عَلِيمٍ ، وَ تَجِدُ خِفَّةً فِي بَدَنِهَا ، ثُمَّ لَمْ تَجِدْ بَعْدَذلِكَ اتِّسَاعاً مِنْ جَنْبَيْهَا وَ بَطْنِهَا ، فَإِذَا كَانَ لِتِسْعٍ مِنْ شَهْرِهَا ، سَمِعَتْ فِي الْبَيْتِ حِسّاً شَدِيداً ، فَإِذَا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي تَلِدُ فِيهَا ، ظَهَرَ لَهَا فِي الْبَيْتِ نُورٌ تَرَاهُ ، لَا يَرَاهُ غَيْرُهَا إِلَا أَبُوهُ ، فَإِذَا وَلَدَتْهُ ، وَلَدَتْهُ قَاعِداً ، وَ تَفَتَّحَتْ لَهُ حَتّى يَخْرُجَ مُتَرَبِّعاً ، ثُمَّ يَسْتَدِيرُ بَعْدَ وُقُوعِهِ إِلَى الْأَرْضِ ، فَ_لَا يُخْطِئُ الْقِبْلَةَ _ حَيْثُ كَانَتْ _ بِوَجْهِهِ ، ثُمَّ يَعْطِسُ ثَ_لَاثاً ، يُشِيرُ بِإِصْبَعِهِ بِالتَّحْمِيدِ ، وَ يَقَعُ مَسْرُوراً ، مَخْتُوناً ، وَ رَبَاعِيَتَاهُ مِنْ فَوْقٍ وَ أَسْفَلَ وَ نَابَاهُ وَ ضَاحِكَاهُ ، وَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ مِثْلُ سَبِيكَةِ الذَّهَبِ نُورٌ ، وَ يُقِيمُ يَوْمَهُ وَ لَيْلَتَهُ تَسِيلُ يَدَاهُ ذَهَباً ، وَ كَذلِكَ الْأَنْبِيَاءُ إِذَا وُلِدُوا ، وَ إِنَّمَا الْأَوْصِيَاءُ أَعْ_لَاقٌ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ» . .

ص: 335

59.نثر الدرّ:چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از ربيع بن محمد مُسْلى، از محمد بن مروان كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه امام، در شكم مادرش مى شنود و چون متولد شود، در ميانه شانه هاى او نوشته مى شود كه: «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَ_تِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» ، و چون امر امامت به او منتقل شود، خدا از براى او عمودى از نور قرار دهد كه به آن ببيند، هر چه را كه اهل هر شهرى مى كنند».60.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از ابن اسحاق و ابن شهاب _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از ابن مسعود، از عبداللّه بن ابراهيم جعفرى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از اسحاق بن جعفر كه مى گفت: شنيدم از پدرم، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ، كه مى فرمود:«اوصيا چون مادران ايشان به ايشان حامله شوند، سستى مانند غَش به ايشان رسد، و در تمام آن روز اگر روز باشد، و در همه آن شب اگر شب باشد، بر اين حال بماند (كه گويا در غَش است). پس مردى را در خواب ببيند كه او را مژده دهد به پسرى بردبار دانا، و به اين بشارت شاد شود.

بعد از آن، از خواب بيدار شود و از جانب راست خود، از كنار خانه آوازى بشنود كه كسى بگويد كه: حامله شدى به خوبى، و بازگشت تو به خوبى خواهد بود، و چيز خوبى را آوردى. بشارت باد تو را به پسرى بردبار دانا. و در بدن خود سبكى بيابد و بعد از آن، از پهلوها و شكم خويش ناخوشى نيابد، و چون نه ماه از حملش بگذرد، آواز سختى را در خانه بشنود، و صاحب آن را نببيند، و چون شبى كه در آن مى زايد، بيايد از براى او نورى در آن خانه ظاهر شود، آن را ببيند و غير از او، كسى آن را نبيند، مگر پدر امام و چون او را بزايد، بزايد او را نشسته، و به جهت امام چنان از هم باز شود كه امام چهار زانو بيرون آيد، و بعد از آن كه به زمين رسيد، گرد بنشيند و از قبله تجاوز نكند تا آن كه در برابر روى او باشد (يعنى: به هر طرف كه روى او باشد، به جانب قبله بگرداند).

پس، سه مرتبه عطسه كند و به انگشت خويش، اشاره به حمد خدا نمايد، و به زمين آيد ناف بريده و ختنه كرده، و دو دندان پيش او از بالا و پايين و همچنين دو دندان نيشتر و دندان هاى خنده او روئيده باشد (حاصل آن كه امام را در هنگام تولد، دوازده دندان باشد: رباعيات و انياب و ضواحك، و اما طواحن كه آن را دندان آسيا مى گويند و آن دوازده است، و چهار دندان نواجذ كه آن را دندان عقل مى گويند، بعد از آن بيرون مى آيد). و در پيش روى او نور زردى است مانند شمش طلا و در آن روز و در آن شب، چنان مى ماند كه نورى مانند طلا از دست هاى او روان مى شود و پيغمبران همچنين اند، چون متولد شوند، و جز اين نيست كه اوصيا چيزهاى نفيس اند از پيغمبران عليهم السلام ». .

ص: 336

354.الإمام الحسن عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، قَالَ :رَوى غَيْرُ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا أَنَّهُ قَالَ عليه السلام : «لَا تَتَكَلَّمُوا فِي الْاءِمَامِ ؛ فَإِنَّ الْاءِمَامَ يَسْمَعُ الْكَ_لَامَ وَ هُوَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ ، فَإِذَا وَضَعَتْهُ ، كَتَبَ الْمَلَكُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ : «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» فَإِذَا قَامَ بِالْأَمْرِ ، رُفِعَ لَهُ فِي كُلِّ بَلْدَةٍ مَنَارٌ يَنْظُرُ مِنْهُ إِلى أَعْمَالِ الْعِبَادِ» .355.عنه عليه السلام ( _ مِن خُطبَتِهِ بَعدَ استِشهادِ الإِمامِ عَلِيٍّ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ ، قَالَ :كُنْتُ أَنَا وَ ابْنُ فَضَّالٍ جُلُوساً إِذْ أَقْبَلَ يُونُسُ ، فَقَالَ : دَخَلْتُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَدْ أَكْثَرَ النَّاسُ فِي الْعَمُودِ ، قَالَ : فَقَالَ لِي : «يَا يُونُسُ ، مَا تَرَاهُ ؟ أَ تَرَاهُ عَمُوداً مِنْ حَدِيدٍ يُرْفَعُ لِصَاحِبِكَ؟» .

قَالَ : قُلْتُ : مَا أَدْرِي ، قَالَ : «لكِنَّهُ مَلَكٌ مُوَكَّلٌ بِكُلِّ بَلْدَةٍ ، يَرْفَعُ اللّهُ بِهِ أَعْمَالَ تِلْكَ الْبَلْدَةِ».

قَالَ : فَقَامَ ابْنُ فَضَّالٍ ، فَقَبَّلَ رَأْسَهُ ، وَ قَالَ : رَحِمَكَ اللّهُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، لَا تَزَالُ تَجِيءُ بِالْحَدِيثِ الْحَقِّ الَّذِي يُفَرِّجُ اللّهُ بِهِ عَنَّا . .

ص: 337

63.أنساب الأشراف :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حديد، از جميل بن درّاج كه گفت: جماعتى از اصحاب ما روايت كرده اند، از آن حضرت كه فرمود:«در باب امام سخن مگوييد؛ زيرا كه امام سخن را مى شنود و حال آن كه او در شكم مادر است، و چون مادر او را بر زمين گذارد، فرشته در ميان دو چشمش بنويسد كه: «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَ_تِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» ، و چون به امر امامت قيام نمايد، از براى او در هر شهرى منارى بلند شود كه از آن به اعمال بندگان نظر كند».64.تاريخ دمشق عن ابن سلّام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عبيد روايت كرده است كه گفت: من و ابن فَضّال نشسته بوديم در وقتى كه يونس آمد و گفت: بر ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام داخل شدم و بر آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، مردم در باب عمود نورى كه از براى امام نصب مى شود، بسيار حرف ها مى زنند و هر كسى سخنى مى گويد. حضرت فرمود كه:«اى يونس، تو آن را چه چيز مى پندارى و در باب آن اعتقاد دارى؟ آيا آن را چنان مى دانى كه عمودى باشد از آهن كه براى امام تو برپا شود؟» عرض كردم كه: نمى دانم. فرمود: «ليكن آن عمود فرشته اى است كه بر هر شهرى گماشته و خدا به واسطه او اعمال اهل آن شهر را بلند مى گرداند، و به امام مى نمايد».

راوى مى گويد كه: ابن فضّال برخاست و سر يونس را بوسيد و گفت: اى ابا محمد، خدا تو را رحمت كند، هميشه حديث حقى را مى آورى كه خدا به سبب آن، اندوه ما را برطرف مى كند. .

ص: 338

65.مقاتل الطالبيّين عن زيد بن عليّ :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَرِيزٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لِلْاءِمَامِ عَشْرُ عَ_لَامَاتٍ : يُولَدُ مُطَهَّراً مَخْتُوناً ؛ وَ إِذَا وَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ ، وَقَعَ عَلى رَاحَتَيْهِ ، رَافِعاً صَوْتَهُ بِالشَّهَادَتَيْنِ ؛ وَ لَا يُجْنِبُ ؛ وَ تَنَامُ عَيْنُهُ وَ لَا يَنَامُ قَلْبُهُ ؛ وَ لَا يَتَثَاءَبُ وَ لَا يَتَمَطّى ؛ وَ يَرى مِنْ خَلْفِهِ كَمَا يَرى مِنْ أَمَامِهِ ؛ وَ نَجْوُهُ كَرَائِحَةِ الْمِسْكِ ؛ وَ الْأَرْضُ مُوَكَّلَةٌ بِسَتْرِهِ وَ ابْتِ_لَاعِهِ ؛ وَ إِذَا لَبِسَ دِرْعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، كَانَتْ عَلَيْهِ وَفْقاً ، وَ إِذَا لَبِسَهَا غَيْرُهُ مِنَ النَّاسِ _ طَوِيلِهِمْ وَ قَصِيرِهِمْ _ زَادَتْ عَلَيْهِ شِبْراً ؛ وَ هُوَ مُحَدَّثٌ إِلى أَنْ تَنْقَضِيَ أَيَّامُهُ» .94 _ بَابُ خَلْقِ أَبْدَانِ الْأَئِمَّةِ وَ أَرْوَاحِهِمْ وَ قُلُوبِهِمْ عليهم السلام62.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از حسين بن زيد بن على بن حسين عليهما الس ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ خَلَقَنَا مِنْ عِلِّيِّينَ ، وَ خَلَقَ أَرْوَاحَنَا مِنْ فَوْقِ ذلِكَ ، وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا مِنْ عِلِّيِّينَ ، وَ خَلَقَ أَجْسَادَهُمْ مِنْ دُونِ ذلِكَ ، فَمِنْ أَجْلِ ذلِكَ الْقَرَابَةُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ ، وَ قُلُوبُهُمْ تَحِنُّ إِلَيْنَا» . .

ص: 339

94. باب در بيان كيفيت آفريدن بدن هاى ائمه عليهم السلام و ارواح و دل هاى ايشان

63.أنساب الأشراف:على بن محمد، از بعضى از اصحاب ما، از ابن ابى عمير، از حريز، از زُراره از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«امام را ده نشانه است: متولّد مى شود پاكيزه از آلايش خون و غير آن؛ و ختنه كرده؛ و چون از شكم مادر بر زمين فرود آيد، كف هاى دست خويش را بر زمين گذارد؛ و آواز خود را به شهادتين بلند كند (و بگويد: اشهد ان لا اله الا اللّه اشهد ان محمدا رسول اللّه )؛ و محتلم نمى شود؛ و چشمش به خواب مى رود و دلش به خواب نمى رود (يعنى: غفلت از برايش دست به هم نمى دهد و آنچه در آن حال واقع مى شود، مى داند)؛ و خميازه نمى كند؛ و كمانه نمى كشد (كه دست ها را كشد و سينه را پيش كند يا در رفتار ناز نمى كند و نمى خرامد)؛ و از پشت خويش مى بيند، چنانچه از پيش رو مى بيند؛ و بوى آنچه از شكمش بيرون آيد، چون بوى مشك است، و زمين موكّل است به اين كه آن را بپوشاند و فرو برد؛ و چون زره رسول خدا صلى الله عليه و آله را بپوشد، بر قامتش راست آيد (و موافق اندام او باشد)، و هرگاه غير او از مردمان آن را بپوشد، خواه دراز باشد و خواه كوتاه، يك وجب از قامتش زياد باشد؛ و فرشته با او سخن گويد تا ايام حياتش به سرآيد».94. باب در بيان كيفيت آفريدن بدن هاى ائمه عليهم السلام و ارواح و دل هاى ايشان65.مقاتل الطالبيّين ( _ به نقل از زيد بن على _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابو يحيى واسطى، از بعضى از اصحاب ما، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«خداى تعالى ما را از علّيين آفريد (1) ، و ارواح ما را از بالاى آن آفريد، و ارواح شيعيان ما را از عليين آفريد، و تن هاى ايشان را از پايين آن آفريد. پس به جهت اين خويشى و نزديكى در ميان ما و ايشان، به سوى ما ميل دارند».

.


1- .و علّيين بقعه اى است در آسمان، يا سدرة المنتهى است و بيان آن در كتاب ايمان و كفر مى آيد. انشاء اللّه تعالى. مترجم

ص: 340

66.المستدرك على الصحيحين عن مجاهد بن جبر أبي الحجّاجأَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شُعَيْبٍ ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ إِسْحَاقَ الزَّعْفَرَانِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ ، ثُمَّ صَوَّرَ خَلْقَنَا مِنْ طِينَةٍ مَخْزُونَةٍ مَكْنُونَةٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ ، فَأَسْكَنَ ذلِكَ النُّورَ فِيهِ ، فَكُنَّا نَحْنُ خَلْقاً وَ بَشَراً نُورَانِيِّينَ ، لَمْ يَجْعَلْ لِأَحَدٍ فِي مِثْلِ الَّذِي خَلَقَنَا مِنْهُ نَصِيباً ، وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا مِنْ طِينَتِنَا ، وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ طِينَةٍ مَخْزُونَةٍ مَكْنُونَةٍ أَسْفَلَ مِنْ تِلْكَ الطِّينَةِ ، وَ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لِأَحَدٍ فِي مِثْلِ الَّذِي خَلَقَهُمْ مِنْهُ نَصِيباً إِلَا لِلْأَنْبِيَاءِ ، وَ لِذلِكَ صِرْنَا نَحْنُ وَ هُمُ النَّاسَ ، وَ صَارَ سَائِرُ النَّاسِ هَمَجا لِلنَّارِ وَ إِلَى النَّارِ» .67.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَتِهِ المُسَمّاةِ بِالقاصِعَةِ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ وَ غَيْرِهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ رَفَعَهُ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «إِنَّ لِلّهِ نَهَراً دُونَ عَرْشِهِ ، وَ دُونَ النَّهَرِ الَّذِي دُونَ عَرْشِهِ نُورٌ نَوَّرَهُ ؛ وَ إِنَّ فِي حَافَتَيِ النَّهَرِ رُوحَيْنِ مَخْلُوقَيْنِ : رُوحُ الْقُدُسِ ، وَ رُوحٌ مِنْ أَمْرِهِ ؛ وَ إِنَّ لِلّهِ عَشْرَ طِينَاتٍ : خَمْسَةٌ مِنَ الْجَنَّةِ ، وَ خَمْسَةٌ مِنَ الْأَرْضِ» ، فَفَسَّرَ الْجِنَانَ ، وَ فَسَّرَ الْأَرْضَ .

ثُمَّ قَالَ : «مَا مِنْ نَبِيٍّ وَ لَا مَلَكٍ مِنْ بَعْدِهِ جَبَلَهُ إِلَا نَفَخَ فِيهِ مِنْ إِحْدَى الرُّوحَيْنِ ، وَ جَعَلَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله مِنْ إِحْدَى الطِّينَتَيْنِ» .

قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام : مَا الْجَبْلُ؟

فَقَالَ : «الْخَلْقُ غَيْرَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ خَلَقَنَا مِنَ الْعَشْرِ طِينَاتٍ ، وَ نَفَخَ فِينَا مِنَ الرُّوحَيْنِ جَمِيعاً ، فَأَطْيِبْ بِهَا طِيباً» .

وَ رَوى غَيْرُهُ عَنْ أَبِي الصَّامِتِ ، قَالَ : طِينُ الْجِنَانِ : جَنَّةُ عَدْنٍ ، وَ جَنَّةُ الْمَأْوى ، وَ النَّعِيمِ ، وَ الْفِرْدَوْسُ ، وَ الْخُلْدُ ؛ وَ طِينُ الْأَرْضِ : مَكَّةُ ، وَ الْمَدِينَةُ ، وَ الْكُوفَةُ ، وَ بَيْتُ الْمَقْدِسِ ، وَ الْحَائِرُ . .

ص: 341

66.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از مجاهد بن جبر ابو حجّاج _ ) احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از محمد بن شعيب، از عمران بن اسحاق زعفرانى، از محمد بن مروان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«خدا ما را از نور عظمت خويش آفريد. بعد از آن، خلق ما را نگاشت از طينت و سرشت مخزونِ مكنون از زير عرش، و آن نور را در آن ساكن گردانيد. پس ما مخلوق و بشرى بوديم نورانى (بنابر بعضى از نُسَخ كافى، ما چنين بوديم در حالى كه مخلوق و بشر، يا روح و جسدى نورانى بوديم)، و خدا براى هيچ كس در مثل آنچه ما از آن خلق شديم، بهره قرار نداد و ارواح شيعيان ما را از سرشت ما خلق فرمود، و تن هاى ايشان را از سرشت مَخزونِ مكنون كه از اين سرشت پايين تر بود. و خدا براى كسى در مثل آنچه ايشان را از آن خلق فرمود، بهره اى قرار نداد، مگر از براى پيغمبران، و براى اين، ما و ايشان مردمان شديم، و سائر مردمان (كه به صورت ناس اند و در حقيقت، نسناس خر مگسى چندند) كه براى آتش جهنم خلق شده اند و به سوى آتش جهنم باز خواهند گرديد».67.امام على عليه السلام ( _ در خطبه اى به نام «قاصعه» _ ) على بن ابراهيم روايت كرده است، از على بن حَسّان و محمد بن يحيى، از سَلَمة بن خطّاب و غير او، از على بن حسّان، از على بن عطيه، از على بن رئاب كه آن را مرفوع ساخته به سوى امير المؤمنين عليه السلام و گفت كه: امير المؤمنين عليه السلام فرمود:«به درستى كه خدا را نهرى است در زير عرش او، و در زيرِ نهرى كه در زير عرش اوست، نورى است كه آن نهر را منور و روشن گردانيده، و در دو كنار آن نهر، دو روح است كه آنها را آفريده: يكى روح القدس و يكى روحى كه از امر و فرمان خداست. و خداى عزّوجلّ را ده سرشت است: پنج سرشت از بهشت و پنج سرشت از زمين» و حضرت بهشت ها و زمين را هر دو بيان فرمود كه كدام اند .

بعد از آن فرمود كه: «هيچ پيغمبر و فرشته اى نيست كه خدا او را بعد از پيغمبر جَبْل فرمود، مگر آن كه از اين دو روح را در او دميده و پيغمبر را از يكى از اين دو سرشت قرار داده».

على بن رئاب مى گويد كه: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه جَبْل (1) چيست؟ فرمود كه: «خلق و آفريدن (2) غير از ما اهل بيت؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ ما را از ده سرشت آفريد، و از هر دو روح در ما دميد، پس سرشت هاى ما چه بسيار سرشت هاى خوشى هستند؛ از روى خوشى».

غير او از ابوصامت روايت كرده است كه گفت: گِل بهشت ها، گِل جنّت عدن و جنّت المأوى و جنّت النعيم و فردوس و خُلد است، و گِل زمين، گِل مكه و مدينه و كوفه و بيت المقدس و حاير حضرت امام حسين است _ صلوات اللّه و سلامه عليه _ . .


1- .به فتح جيم و سكون باى ابجد. مترجم.
2- .و اين جمله اى است معترضه كه راوى در ميان كلام اميرالمؤمنين بيرون آورده، و تتمه كلام از حضرت. مترجم

ص: 342

68.السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي نَهْشَلٍ ، قَالَ :حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ خَلَقَنَا مِنْ أَعْلى عِلِّيِّينَ ، وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا ، وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذلِكَ ؛ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْنَا ؛ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا». ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ : «كَلّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِى عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» .

«وَ خَلَقَ عَدُوَّنَا مِنْ سِجِّينٍ ، وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِهِمْ مِمَّا خَلَقَهُمْ مِنْهُ ، وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذلِكَ ؛ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْهِمْ ؛ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقُوا مِنْهُ». ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ : «كَلّا إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِى سِجِّين وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ كِتابٌ مَرْقُومٌ» . .

ص: 343

348.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن خالد، از ابى نَهشَل كه گفت: حديث كرد مرا محمد بن اسماعيل ، از ابو حمزه ثُمالى كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه خدا ما را از اعلاى عليين آفريد، و دل هاى شيعيان ما را آفريد از آنچه ما را آفريد. و تن هاى ايشان را از پست تر از آن آفريد، پس دل هاى ايشان به سوى ما ميل مى كند و مى شتابد از غايت شوق؛ زيرا كه آن دل ها آفريده شده است از آنچه ما آفريده شديم». پس اين آيه را تلاوت فرمود: « «كَلَا إِنَّ كِتَ_بَ الْأَبْرَارِ لَفِى عِلِّيِّينَ * وَ مَآ أَدْرَكَ مَا عِلِّيُّونَ * كِتَ_بٌ مَّرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» (1) و دشمنان ما را از سجّين آفريد (و در اكثر نسخ كافى، سجّيل به لام است، به جاى نون و اين، به معنى سجين است كه مذكور خواهد شد، وليكن نظر به آيه بعد، بايد كه سجّيل اشتباه باشد از كاتب، يا كلينى رحمه الله. و تتمه حديث) (2) و دل هاى شيعيان ايشان را آفريد از آنچه ايشان را از آن آفريد، و تن هاى ايشان را از پست تر از آن آفريد. پس دل هاى شيعيان ايشان به سوى ايشان ميل مى كند، و مى شتابد از غايت شوق؛ زيرا كه آن دل ها آفريده شده اند از آنچه ايشان از آن آفريده شده اند. پس اين آيه را تلاوت فرمود: «كَلَا إِنَّ كِتَ_بَ الْفُجَّارِ لَفِى سِجِّينٍ * وَ مَآ أَدْرَكَ مَا سِجِّينٌ * كِتَ_بٌ مَّرْقُومٌ» (3) ». .


1- .مطفّفين، 18 _ 21.
2- .چنان كه مشهود است، بر اساس اين نسخه، همان سجّين است، و نسخه مترجم - رحمه اللّه - سجّيل بوده است.
3- .مطفّفين، 7 _ 8. و ترجمه هر دو آيه در كتاب ايمان و كفر خواهد آمد. ان شاء اللّه تعالى. مترجم

ص: 344

95 _ بَابُ التَّسْلِيمِ وَ فَضْلِ الْمُسَلِّمِينَ69.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از فضل بن عبّاس _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ سَدِيرٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : إِنِّي تَرَكْتُ مَوَالِيَكَ مُخْتَلِفِينَ ، يَتَبَرَّأُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ ؟

قَالَ : فَقَالَ : «وَ مَا أَنْتَ وَ ذَاكَ ، إِنَّمَا كُلِّفَ النَّاسُ ثَ_لَاثَةً : مَعْرِفَةَ الْأَئِمَّةِ ، وَ التَّسْلِيمَ لَهُمْ فِيمَا وَرَدَ عَلَيْهِمْ ، وَ الرَّدَّ إِلَيْهِمْ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ» .70.سنن النسائي عن بريدة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ الْكَاهِلِيِّ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، وَ أَقَامُوا الصَّ_لَاةَ ، وَ آتَوُا الزَّكَاةَ ، وَ حَجُّوا الْبَيْتَ ، وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ، ثُمَّ قَالُوا لِشَيْءٍ صَنَعَهُ اللّهُ ، أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَلَا صَنَعَ خِ_لَافَ الَّذِي صَنَعَ ، أَوْ وَجَدُوا ذلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ ، لَكَانُوا بِذلِكَ مُشْرِكِينَ». ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ : «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً» . ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ» . .

ص: 345

95. باب در بيان تسليم و گردن گذاشتن و فضيلت آنها كه در مقام تسليم اند

95. باب در بيان تسليم و گردن گذاشتن و فضيلت آنها كه در مقام تسليم اند72.الطبقات الكبرى عن عطاء :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن سِنان، از ابن مُسْكان، از سَدير كه گفت: به خدمت امام محمدباقر عليه السلام عرض كردم كه: من مواليان تو را مختلف يافتم، به طورى كه بعضى از ايشان، از بعضى بيزارى مى جويد. سدير مى گويد كه: حضرت فرمود:«تو را چه كار است به اين اختلاف؟ جز اين نيست كه مردم مكلّف اند به سه چيز و آنها: شناختن ائمه است، و تسليم كردن براى ايشان در آنچه بر ايشان وارد شده، و برگردانيدن به سوى ايشان، در چيزى كه در آن اختلاف كنند».73.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد برقى، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حَمّاد بن عثمان، از عبداللّه كاهلى كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اگر گروهى عبادت كنند خدا را كه تنهاست و او را شريكى نيست، و نماز را به پاى دارند و زكات را بدهند و حجّ خانه كعبه را به جا آورند و ماه مبارك رمضان را روزه بگيرند، پس بگويند براى چيزى كه خدا يا رسول او صلى الله عليه و آله آن را كرده باشند، كه چرا هر يك از خدا و رسول خلاف آنچه را كه كردند، نكردند، يا اين را در دل هاى خويش بيابند (كه اين مطلب در خاطر ايشان باشد)، اگر چه به زبان نگويند، به همين سخن و اعتقاد، مشرك باشند».

پس اين آيه را تلاوت فرمود: «فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا» (1) ، يعنى: «پس، نه چنان است كه ايشان گمان كرده اند كه با وجود مخالف حكم تو و راضى نبودن به آن، ايمان داشته باشند. سوگند ياد مى كنم به پروردگار تو، كه ايمان نمى آورند بر وجه حققت و راستى، تا تو را حَكم سازند در آنچه مختلف شده است در ميان ايشان، و تو حكم مى كنى، پس تنگى و گرانى را در نفس هاى خود نيابند از آنچه حكم كرده اى به آن (و هر چند كه مخالف طباع ايشان باشد) و گردن نهند فرمان تو را گردن نهادنى به غايت» (كه ظاهر و باطن آن تفاوتى نداشته باشد) .

بعد از آن، حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «بر شما است كه گردن نهيد و در مقام تسليم باشيد».

.


1- .نساء، 65. يعنى: پس، نه چنان است كه ايشان گمان كرده اند كه با وجود مخالفت حكم تو و راضى نبودن به آن، ايمان داشته باشند. سوگند ياد مى كنم به پروردگار تو كه ايمان نمى آورند بر وجه حقيقت و راستى، تا تو را حَكَم سازند در آنچه مختلف شده است در ميان ايشان، و تو حكم كنى، پس تنگى و گرانى را در نَفْس هاى خود نيابند از آنچه حكم كرده اى به آن و هر چند كه مخالف طباع ايشان باشد و گردن نهند فرمان تو را گردن نهادنى به غايت كه ظاهر و باطن آن تفاوتى نداشته باشد. مترجم

ص: 346

74.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : إِنَّ عِنْدَنَا رَجُلًا يُقَالُ لَهُ : كُلَيْبٌ ، فَ_لَا يَجِيءُ عَنْكُمْ شَيْءٌ إِلَا قَالَ : أَنَا أُسَلِّمُ ؛ فَسَمَّيْنَاهُ «كُلَيْبَ تَسْلِيمٍ» ، قَالَ : فَتَرَحَّمَ عَلَيْهِ ، ثُمَّ قَالَ : «أَ تَدْرُونَ مَا التَّسْلِيمُ ؟» فَسَكَتْنَا ، فَقَالَ : «هُوَ وَ اللّهِ الْاءِخْبَاتُ ، قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَأَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ» » .70.سنن النسائى ( _ به نقل از بريده _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً» قَالَ :«الِاقْتِرَافُ : التَّسْلِيمُ لَنَا ، وَ الصِّدْقُ عَلَيْنَا ، وَ أَلَا يَكْذِبَ عَلَيْنَا» .71.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از علباء بن احمر يشكرى _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ بَشِيرٍ الدَّهَّانِ ، عَنْ كَامِلٍ التَّمَّارِ ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : « «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» أَ تَدْرِي مَنْ هُمْ؟» . قُلْتُ : أَنْتَ أَعْلَمُ ، قَالَ : « «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» : الْمُسَلِّمُونَ ؛ إِنَّ الْمُسَلِّمِينَ هُمُ النُّجَبَاءُ ، فَالْمُؤْمِنُ غَرِيبٌ ، فَطُوبى لِلْغُرَبَاءِ» . .

ص: 347

72.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عطا _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حمّاد بن عيسى، از حسين بن مختار، از زيد شَحّام، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به خدمت آن حضرت عرض كردم كه: در نزد ما مردى است كه او را كُلَيْب مى گويند و چيزى از شما وارد نمى شود، مگر آن كه مى گويد كه: من اين را مُسَلّم و قبول دارم. پس ما او را نسبت به تسليم داديم و او را كُليب تسليم نام كرده ايم. زيد مى گويد كه: حضرت فرمود:«خدا او را رحمت كند». بعد از آن فرمود كه: «آيا مى دانيد كه تسليم چيست؟» ما همه ساكت شديم. فرمود: «به خدا سوگند، كه تسليم، خشوع و فروتنى كردن است. خداى عزّوجلّ فرموده يا فرموده او است كه: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ وَأَخْبَتُواْ إِلَى رَبِّهِمْ» (1) ».73.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از ابان، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا» (2) ، كه آن حضرت فرمود كه:«اقتراف حسنه و اكتساب آن، آن است كه از براى ما گردن نهد و بر ما راست گويد و آن كه بر ما دروغ نگويد». و ترجمه آيه اين است كه: و هر كه كسب كند، نيكى را، زياده كنيم از براى او در آن نيكى نيكويى را يعنى: ثواب آن را مضاعف گردانيم.74.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن محمد بن عبداللّه ، از احمد بن محمد برقى، از پدرش، از محمد بن عبدالحميد، از منصور بن يونس، از بشير دَهّان، از كامل تمّار روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (3)

حضرت فرمود كه:«اى كامل، آيا مى دانى كه ايشان كيانند؟» عرض كردم كه: تو بهتر مى دانى. فرمود: «به حقيقت كه رستگار شدند مؤمنانى كه تسليم كننده اند. به درستى كه مسلمانند كه نجيبان و بزرگوارانند. پس مؤمن غريب است و خوشا حال غريبان». (4) .


1- .هود، 23. و در صدر آيه، لفظ اِنَّ موجود است، يعنى: به درستى كه آنان ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند و آرام گرفتند به ذكر پروردگار خويش و خشوع و خضوع نمودند براى خدا، آن گروه ملازمان بهشت اند كه ايشان هميشه در آن خواهند بود. مترجم
2- .شورا، 23.
3- .مؤمنون، 1. يعنى: به حقيقت كه رستگار شدند مؤمنان و به مقاصد دنيوى و اخروى خود رسيدند. مترجم
4- .و غريب در اصل لغت، دور و بيگانه است، و آن كه از ولايت ديگر آمده باشد. و مراد از آن در اين حديث شريف و امثال آن، كسى است كه به سبب زيادتى صفت تسليم در فرقه مؤمنان، چون يكى از غريبان باشد كه شريك و هم شهرى نداشته باشد. مترجم

ص: 348

75.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِفاطِمَةَ عليها السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنِ الْخَشَّابِ ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ ، عَنْ رَبِيعٍ الْمُسْلِيِّ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْأَنْصَارِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَسْتَكْمِلَ الْاءِيمَانَ كُلَّهُ ، فَلْيَقُلِ : الْقَوْلُ مِنِّي فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ فِيمَا أَسَرُّوا وَ مَا أَعْلَنُوا ، وَ فِيمَا بَلَغَنِي عَنْهُمْ ، وَ فِيمَا لَمْ يَبْلُغْنِي» .76.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ زُرَارَةَ أَوْ بُرَيْدٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ : «لَقَدْ خَاطَبَ اللّهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي كِتَابِهِ». قَالَ : قُلْتُ : فِي أَيِّ مَوْضِعٍ ؟ قَالَ : «فِي قَوْلِهِ : «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحِيماً فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ» فِيمَا تَعَاقَدُوا عَلَيْهِ : لَئِنْ أَمَاتَ اللّهُ مُحَمَّداً أَلَا يَرُدُّوا هذَا الْأَمْرَ فِي بَنِي هَاشِمٍ «ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ» عَلَيْهِمْ مِنَ الْقَتْلِ أَوِ الْعَفْوِ «وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً» » . .

ص: 349

77.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِفاطِمَةَ عليها السلام _ ) على بن محمد، از بعضى از اصحاب ما، از خشّاب، از عبّاس بن عامر، از ربيع مُسلى، از يحيى بن زكرياى انصارى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«هر كه او را شاد مى كند كه همه ايمان را كامل گرداند، قول مرا در جميع اشيا قبول كند؛ زيرا كه قول من، قول آل محمد است در آنچه پنهان مى كنند و آنچه آشكار مى سازند و در آنچه از جانب ايشان به من رسيده و در آنچه به من نرسيده است».78.الإمام الصادق عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از ابن اُذينه، از زراره يا بريد، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«خدا در كتاب خود امير المؤمنين عليه السلام را خطاب فرموده و با او گفت وگو نموده».

راوى مى گويد كه: عرض كردم: در كدام موضع؟ فرمود: در قول خويش: « «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّ_لَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا * فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ» (1) ، يعنى: و اگر آن كه اين منافقان در هنگامى كه ستم كردند بر نفس هاى خود به نفاق و انكار حكم پيغمبر، مى آمدند به حضرت تو و به تو رجوع مى كردند، پس طلب آمرزش مى كردند از خدا (به توبه و اخلاص)، و رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ايشان استغفار مى كرد، هر آينه مى يافتند و مى دانستند خدا را به غايت قبول كننده توبه گناه كاران و مهربان بر آمرزش طلبان» (تا آخر آنچه در آن باب مذكور شد. و شايد كه وجه دلالت آيه بر آن كه مخاطب به آن، رسول صلى الله عليه و آله نيست، اين باشد كه اگر آن حضرت، مخاطب بود، بايست كه به جاى «وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُول واستغفرت لهم» باشد. و التفات از خطاب به سوى غيبت، بعد از آن از غيبت به سوى خطاب، بُعد و خفايى دارد و حسن آن به واسطه وقوعش در قرآن، فرع ثبوت اتحاد مخاطب با رسول است. و ثبوت اتحاد، فرع حسن اين نوع التفات است و اين، مستلزم دور است .

و حضرت در شرح «فيما شَجَرَ بَينَهُم» فرموده كه) : «در آنچه بر آن با يكديگر عهد و پيمان كردند و قسم خوردند كه اگر خدا محمد را بميراند، امر امامت را در بنى هاشم رد نكنند «ثمّ لايَجدوا فى أنفُسهُم حَرَجاً ممّا قَضَيت» » حضرت فرمود: «از آنچه حكم كرده با ايشان آن كشتن و عفو كردن و «يسلّموا تَسليما» و گردن نهند گردن نهادنى». .


1- .نساء، 64 _ 65.

ص: 350

79.الإمام عليّ عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ _ رَحِمَهُ اللّهُ _ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» إِلى آخِرِ الْايَةِ ، قَالَ : «هُمُ الْمُسَلِّمُونَ لآِلِ مُحَمَّدٍ ، الَّذِينَ إِذَا سَمِعُوا الْحَدِيثَ ، لَمْ يَزِيدُوا فِيهِ ، وَ لَمْ يَنْقُصُوا مِنْهُ ، جَاؤُوا بِهِ كَمَا سَمِعُوهُ» .96 _ بَابُ أَنَّ الْوَاجِبَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ مَا يَقْضُونَ مَنَاسِكَهُمْ أَنْ يَأْتُوا الْاءِمَامَ فَيَسْأَلُونَهُ عَنْ مَعَالِمِ دِينِهِمْ وَ يُعْلِمُونَهُ وَلَايَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ لَهُ75.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به فاطمه عليها السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :نَظَرَ إِلَى النَّاسِ يَطُوفُونَ حَوْلَ الْكَعْبَةِ ، فَقَالَ : «هكَذَا كَانُوا يَطُوفُونَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ ، إِنَّمَا أُمِرُوا أَنْ يَطُوفُوا بِهَا ، ثُمَّ يَنْفِرُوا إِلَيْنَا ، فَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ ، وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نُصْرَتَهُمْ» ثُمَّ قَرَأَ هذِهِ الْايَةَ : «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ» .76.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام _ وَ رَأَى النَّاسَ بِمَكَّةَ وَ مَا يَعْمَلُونَ _ قَالَ : فَقَالَ : «فِعَالٌ كَفِعَالِ الْجَاهِلِيَّةِ ، أَمَا وَ اللّهِ ، مَا أُمِرُوا بِهذَا ، وَ مَا أُمِرُوا إِلَا أَنْ يَقْضُوا تَفَثَهُمْ ، وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ ، فَيَمُرُّوا بِنَا ، فَيُخْبِرُونَا بِوَلَايَتِهِمْ ، وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نُصْرَتَهُمْ» . .

ص: 351

96. باب در بيان اين كه آنچه واجب است بر مردم، بعد از آن كه افعال و اعمال حجّ

350.امام على عليه السلام :احمد بن مهران _ رحمه اللّه _ از عبدالعظيم حسنى، از على بن اسباط، از على بن عُقبه، از حَكَم بن ايمن، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (1) تا آخر آيه (كه با ترجمه در اول كتاب گذشت). حضرت فرمود كه:«ايشان، آنانند كه براى آل محمد، تسليم مى كنند آنان كه چون حديث را بشنوند، در آن زياد نكنند و از آن كم نكنند و آن را بياورند چنانچه شنيده اند».96. باب در بيان اين كه آنچه واجب است بر مردم، بعد از آن كه افعال و اعمال حجّ خود را به جا آورند، آن است كه به خدمت امام آيند و او را از مسائل دين خويش سؤال كنند، و ولايت و دوستى خويش را به ايشان يا به هر يك از ائمه اعلام كنند352.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از ابن اُذينه، از فُضيل، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: حضرت به جانب مردم نظر كرد كه در دور خانه كعبه طواف مى كردند، فرمود كه:«در زمان جاهليت هم چنين طواف مى كردند. جز اين نيست كه مأمور شده اند به اين كه به دور آن طواف كنند، پس كوچ كنند و بيايند به سوى ما و ولايت و دوستى خود را به ما اعلام كنند و بر ما عرض يارى و هوادارى نمايند». پس اين آيه را خواند كه: «فَاجْعَلْ أَفْ_ئدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ» (2) (و در قرآن فاجعل با فا است)، يعنى: «پس بگردان دل هاى چند از مردمان را كه به كشش محبت بشتابند و ميل كنند به سوى ايشان (يعنى: ائمه كه ذريه ابراهيم عليه السلام اند) از غايت شوق».353.امام على عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از على بن اسباط، از داود بن نعمان، از ابو عبيده روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام در حالى كه مردم را در مكّه ديد، و ديد آنچه را كه مى كردند كه فرمود:«اين كردار، چون كردار جاهليت است. به خدا سوگند، كه به اين مأمور نشده اند، و مأمور نشده اند، مگر اين كه مناسك حج بگذارند (از سر تراشيدن و ناخن گرفتن و غير آن از اعمال حج)، و بايد كه به نذرهاى خود وفا كنند (يعنى: به آنچه نذر كرده باشند، از حج و غير آن از طاعت كه در اين ايام در مكه به جا مى آورند)، بعد از آن، به ما بگذرند و ما را به ولايت خويش خبر دهند و بر ما يارى و هوادارى كنند».

.


1- .زمر، 18.
2- .ابراهيم، 37.

ص: 352

354.امام حسن عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ جَمِيعاً ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنْ خَالِدِ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ سَدِيرٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، وَ هُوَ دَاخِلٌ وَ أَنَا خَارِجٌ ، وَ أَخَذَ بِيَدِي ، ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْبَيْتَ ، فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هذِهِ الْأَحْجَارَ ، فَيَطُوفُوا بِهَا ، ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ لَنَا ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ : «وَ إِنِّى لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» _ ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى صَدْرِهِ _ إِلى وَلَايَتِنَا».

ثُمَّ قَالَ : «يَا سَدِيرُ ، أفَأُرِيكَ الصَّادِّينَ عَنْ دِينِ اللّهِ ؟» . ثُمَّ نَظَرَ إِلى أَبِي حَنِيفَةَ وَ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ فِي ذلِكَ الزَّمَانِ وَ هُمْ حَلَقٌ فِي الْمَسْجِدِ ، فَقَالَ : «هؤُلَاءِ الصَّادُّونَ عَنْ دِينِ اللّهِ بِ_لَا هُدًى مِنَ اللّهِ وَ لَا كِتَابٍ مُبِينٍ ، إِنَّ هؤُلَاءِ الْأَخَابِثَ لَوْ جَلَسُوا فِي بُيُوتِهِمْ ، فَجَالَ النَّاسُ ، فَلَمْ يَجِدُوا أَحَداً يُخْبِرُهُمْ عَنِ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ وَ عَنْ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله حَتّى يَأْتُونَا ، فَنُخْبِرَهُمْ عَنِ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ وَ عَنْ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله » .97 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ تَدْخُلُ الْمَ_لَائِكَةُ بُيُوتَهُمْ وَ تَطَأُ بُسُطَهُمْ وَ تَأْتِيهِمْ بِالْأَخْبَارِ عليهم السلام356.الإمام الحسين عليه السلام ( _ مِن خُطبَتِهِ في يَومِ عاشوراءَ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ مِسْمَعٍ كِرْدِينٍ الْبَصْرِيِّ ، قَالَ :كُنْتُ لَا أَزِيدُ عَلى أَكْلَةٍ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ ، فَرُبَّمَا اسْتَأْذَنْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ وَ أَجِدُ الْمَائِدَةَ قَدْ رُفِعَتْ ، لَعَلِّي لَا أَرَاهَا بَيْنَ يَدَيْهِ _ فَإِذَا دَخَلْتُ ، دَعَا بِهَا ، فَأَصَبْتُ مَعَهُ مِنَ الطَّعَامِ ، وَ لَا أَتَأَذّى بِذلِكَ ، وَ إِذَا عَقَّبْتُ بِالطَّعَامِ عِنْدَ غَيْرِهِ ، لَمْ أَقْدِرْ عَلى أَنْ أَقِرَّ ، وَ لَمْ أَنَمْ مِنَ النَّفْخَةِ ، فَشَكَوْتُ ذلِكَ إِلَيْهِ ، وَ أَخْبَرْتُهُ بِأَنِّي إِذَا أَكَلْتُ عِنْدَهُ لَمْ أَتَأَذَّ بِهِ ، فَقَالَ : «يَا أَبَا سَيَّارٍ ، إِنَّكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ صَالِحِينَ ، تُصَافِحُهُمُ الْمَ_لَائِكَةُ عَلى فُرُشِهِمْ».

قَالَ : قُلْتُ : وَ يَظْهَرُونَ لَكُمْ ؟ قَالَ : فَمَسَحَ يَدَهُ عَلى بَعْضِ صِبْيَانِهِ ، فَقَالَ : «هُمْ أَلْطَفُ بِصِبْيَانِنَا مِنَّا بِهِمْ» . .

ص: 353

97. باب در بيان اين كه فرشتگان داخل خانه هاى ائمه مى شوند و پا بر روى

357.مروج الذهب عن محمّد بن أبي بكر ( _ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ _ ) على بن ابراهيم، از صالح بن سِندى، از جعفر بن بشير؛ و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن فضّال، همه از ابى جميله، از خالد بن عمّار، از سَدير روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام _ در حالى كه آن حضرت داخل مسجد مكه مى شد و من بيرون مى آمدم _ پس دست مرا گرفت و رو به خانه كعبه كرد و فرمود كه:«اى سَدير، مردم مأمور نشده اند، مگر به اين كه بيايند به نزد اين سنگ ها و بر دور آن بگردند، بعد از آن، به نزد ما آيند و ولايت و دوستى خود را كه به ما دارند، اعلام كنند به نزد اين سنگ ها، و اين است معنى قول خدا: «وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَ__لِحًا ثُمَّ اهْتَدَى» (1) » (كه ترجمه اش مذكور شد).

پس حضرت به دست خويش اشاره به سينه خود فرمود و فرمود: «يعنى: هدايت يافت به ولايت و امامت ما». پس فرمود كه: «اى سَدير، آيا مى خواهى كه راهزنان و منع كنندگان مردم را از دين خدا در اين زمان به تو بنمايم» و نظر فرمود به سوى ابو حنيفه و سفيان ثورى _ و ايشان در مسجد حلقه زده بودند _ پس فرمود كه: «اين گروهند كه مردمان را از دين خدا باز مى دارند، بى آن كه هدايتى از جانب خدا يافته باشند، و بى آن كه كتابى داشته باشند هويدا كه به آن عمل نمايند. به درستى كه اين گروه كه از هر كسى خبيث ترند، اگر در خانه هاى خود مى نشستند، البته مردمان جولان مى زدند و كسى را نمى يافتند كه ايشان را خبر دهد از خداى تبارك و تعالى و از رسول خدا صلى الله عليه و آله تا آن كه به نزد ما مى آمدند، پس ما ايشان را از جانب خداى تبارك و تعالى و از جانب رسول او صلى الله عليه و آله خبر مى داديم».97. باب در بيان اين كه فرشتگان داخل خانه هاى ائمه مى شوند و پا بر روى فرش هاى ايشان مى گذارند و خبرها براى ايشان مى آورند عليهم السلام356.امام حسين عليه السلام ( _ از خطبه اش در روز عاشورا _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن سِنان، از مِسمع كِردين بصرى كه گفت: عادتم اين بود كه در شبانه روز زياده از يك مرتبه، چيزى نمى خوردم و با وجود اين، بسا بود كه رخصت مى طلبيدم و به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام مى رسيدم و مى ديدم كه خوان و سفره را بر چيده اند و شايد كه من آن را در پيش روى آن حضرت نمى ديدم، و چون داخل مى شدم مى فرمود كه: خوان را حاضر سازند و من با آن حضرت رفاقت مى كردم و از آن مى خوردم، و به اين تكرار و ادخال، اذيتى به من نمى رسيد، و چون بعد از خوردن طعام، در نزد غير او طعامى مى خوردم، نمى توانستم كه به جهت باد آرام گيرم و به خواب نمى رفتم. پس اين حالت را به آن حضرت شكايت كردم و او را خبر دادم به اين كه چون در نزد او چيزى مى خوردم، به جهت آن متأذّى نمى شوم و آزار نمى كشم.

فرمود:«اى ابو سيار، به درستى كه تو طعام گروه شايستگان را مى خورى كه فرشتگان با ايشان مصافحه مى كنند برروى فرش هاى ايشان». مِسمع مى گويد كه: عرض كردم: فرشتگان براى شما ظاهر مى شوند؟ پس حضرت دست خود را بر بعضى از كودكانش ماليد و فرمود كه: «فرشتگان به كودكان ما مهربان ترند از ما نسبت به ايشان».

.


1- .طه، 82.

ص: 354

357.مُرُوج الذهب ( _ در نامه محمّد بن ابى بكر به معاويه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ : «يَا حُسَيْنُ _ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلى مَسَاوِرَ فِي الْبَيْتِ _ مَسَاوِرُ طَالَ مَا اتَّكَتْ عَلَيْهَا الْمَ_لَائِكَةُ ، وَ رُبَّمَا الْتَقَطْنَا مِنْ زَغَبِهَا» .358.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از كديرة بن صالح هجرى، از ابوذر (جندب بن ) مُحَمَّدٌ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي مَالِكُ بْنُ عَطِيَّةَ الْأَحْمَسِيُّ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، قَالَ :

دَخَلْتُ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، فَاحْتُبِسْتُ فِي الدَّارِ سَاعَةً ، ثُمَّ دَخَلْتُ الْبَيْتَ _ وَ هُوَ يَلْتَقِطُ شَيْئاً ، وَ أَدْخَلَ يَدَهُ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ ، فَنَاوَلَهُ مَنْ كَانَ فِي الْبَيْتِ _ فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، هذَا الَّذِي أَرَاكَ تَلْتَقِطُهُ أَيُّ شَيْءٍ هُوَ ؟ فَقَالَ : «فَضْلَةٌ مِنْ زَغَبِ الْمَ_لَائِكَةِ ، نَجْمَعُهُ إِذَا خَلَّوْنَا ، نَجْعَلُهُ سَبْحاً لِأَوْلَادِنَا».

فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَ إِنَّهُمْ لَيَأْتُونَكُمْ ؟ فَقَالَ : «يَا أَبَا حَمْزَةَ ، إِنَّهُمْ لَيُزَاحِمُونَّا عَلى تُكَأَتِنَا» . .

ص: 355

359.الفتوح عن مالك الأشتر :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن خالد، از محمد بن قاسم، از حسين بن ابى العلاء، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: حضرت فرمود كه:«اى حسين!» و دست خود را زد بر پشتى هاى چند كه در آن حجره بود و فرمود كه: «اين پشتى هاست كه مدتى است مديد كه فرشتگان بر اينها تكيه مى كنند، و بسا است كه ما از پرهاى نازك ايشان بر مى چينيم».360.بلاغات النساء عن اُمّ الخير بنت الحريش البارقيّة ( _ مِن كَلامِها في حَربِ صِفّينَ _ ) محمد، از احمد بن محمد، از على بن حكم روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا مالك بن عطيه احمسى، از ابو حمزه ثمالى كه گفت:داخل شدم بر على بن الحسين عليهماالسلام و ساعتى در خانه آن حضرت ممنوع بودم (كه كسى مرا اذن دخول نداد)، بعد از آن كه رخصت يافتم، داخل حجره شدم و آن حضرت چيزى را از زمين بر مى چيد و دست خويش را در پس پرده داخل كرد و آن را داد به كسى كه در خانه بود. عرض كردم كه: فداى تو گردم، اين كه من تو را ديدم كه از زمين بر مى چيدى، چه چيز بود؟ فرمود كه: «زيادتى است از پرهاى ريزه فرشتگان كه آن را جمع مى كنيم، چون خلوت كنيم (يا چون فرشتگان از پيش ما بروند. و بنابر بعضى از نسخ، چون به نزد ما آيند)، آن را تعويذ از براى فرزندان خود مى سازيم» .

عرض كردم كه: فداى تو گردم، فرشتگان به نزد شما مى آيند؟ فرمود: «اى ابو حمزه، ايشان پيوسته مزاحم ما مى شوند بر تكيه گاه ما، و بر آن در كنار ما مى نشينند» . .

ص: 356

361.تاريخ بغداد عن أبي سعيد عقيصا :مُحَمَّدٌ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «مَا مِنْ مَلَكٍ يُهْبِطُهُ اللّهُ فِي أَمْرٍ مَا يُهْبِطُهُ إِلَا بَدَأَ بِالْاءِمَامِ ، فَعَرَضَ ذلِكَ عَلَيْهِ ، وَ إِنَّ مُخْتَلَفَ الْمَ_لَائِكَةِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ إِلى صَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ» .98 _ بَابُ أَنَّ الْجِنَّ يَأْتِيهِمْ فَيَسْأَلُونَهُمْ عَنْ مَعَالِمِ دِينِهِمْ وَ يَتَوَجَّهُونَ فِي أُمُورِهِمْ عليهم السلام360.بلاغات النساء ( _ از سخنان امّ الخير بارِقيّه (دختر حَريش) در نبر ) بَعْضُ أَصْحَابِنَا ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ مُسَاوِرٍ ، عَنْ سَعْدٍ الْاءِسْكَافِ ، قَالَ :أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام فِي بَعْضِ مَا أَتَيْتُهُ ، فَجَعَلَ يَقُولُ : «لَا تَعْجَلْ» حَتّى حَمِيَتِ الشَّمْسُ عَلَيَّ ، وَ جَعَلْتُ أَتَتَبَّعُ الْأَفْيَاءَ ، فَمَا لَبِثَ أَنْ خَرَجَ عَلَيَّ قَوْمٌ كَأَنَّهُمُ الْجَرَادُ الصُّفْرُ ، عَلَيْهِمُ الْبُتُوتُ قَدِ انْتَهَكَتْهُمُ الْعِبَادَةُ ، قَالَ : فَوَ اللّهِ ، لَأَنْسَانِي مَا كُنْتُ فِيهِ مِنْ حُسْنِ هَيْئَةِ الْقَوْمِ .

فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ ، قَالَ لِي : «أَرَانِي قَدْ شَقَقْتُ عَلَيْكَ». قُلْتُ : أَجَلْ وَ اللّهِ ، لَقَدْ أَنْسَانِي مَا كُنْتُ فِيهِ قَوْمٌ مَرُّوا بِي لَمْ أَرَ قَوْماً أَحْسَنَ هَيْئَةً مِنْهُمْ فِي زِيِّ رَجُلٍ وَاحِدٍ ، كَأَنَّ أَلْوَانَهُمُ الْجَرَادُ الصُّفْرُ قَدِ انْتَهَكَتْهُمُ الْعِبَادَةُ فَقَالَ : «يَا سَعْدُ ، رَأَيْتَهُمْ ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «أُولئِكَ إِخْوَانُكَ مِنَ الْجِنِّ». قَالَ : فَقُلْتُ : يَأْتُونَكَ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، يَأْتُونَّا يَسْأَلُونَّا عَنْ مَعَالِمِ دِينِهِمْ وَ حَ_لَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ» .361.تاريخ بغداد ( _ به نقل از ابو سعيد عقيصا _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ ابْنِ جَبَلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :كُنَّا بِبَابِهِ ، فَخَرَجَ عَلَيْنَا قَوْمٌ أَشْبَاهُ الزُّطِّ ، عَلَيْهِمْ أُزُرٌ وَ أَكْسِيَةٌ ، فَسَأَلْنَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْهُمْ ، فَقَالَ : «هؤُلَاءِ إِخْوَانُكُمْ مِنَ الْجِنِّ» . .

ص: 357

98. باب در بيان اين كه جنيان به خدمت ائمه عليهم السلام مى آيند و ايشان را از معالم دين

362.كتاب من لا يحضره الفقيه عن جابر بن عبد اللّه الأنمحمد، از محمد بن حسين، از محمد بن اسلم، از على بن ابى حمزه، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«هيچ فرشته اى نيست كه خدا او را فرو فرستد در امر آنچه او را فرو مى فرستد، مگر آن كه به امام ابتدا مى كند و آن امر را بر او عرضه مى دارد. و به درستى كه آمد و شد فرشتگان از نزد خداى تبارك و تعالى به سوى صاحب امر امامت است».98. باب در بيان اين كه جنيان به خدمت ائمه عليهم السلام مى آيند و ايشان را از معالم دين خويش، سؤال مى كنند و متوجه كارهاى ايشان مى شوند362.كتاب من لايحضره الفقيه ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _ ) بعضى از اصحاب ما، از محمد بن على، از يحيى بن مساور، از سعد اِسكاف روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام آمدم در بعضى از اوقات كه به خدمتش رسيدم، و چون رخصت طلبيدم، شروع فرمود كه مى فرمود:«شتاب مكن»، و آن قدر ماندم كه آفتاب گرم شد و گرمى آن در من تأثير كرد، و شروع كردم به اين طرف و آن طرف مى دويدم و پى سايه مى گرديدم. پس زمانى نشد كه گروهى از خانه حضرت بيرون آمدند رو به من، با رنگ هاى شكسته كه گويا ايشان ملخ هاى زرد بودند، و طيلسان ها پوشيده، عبادت، ايشان را بسيار ضعيف و لاغر كرده بود.

سعد مى گويد: به خدا سوگند كه هيأت نيك آن قوم، آنچه را كه در آن بودم از مشقت حرارت آفتاب، از ياد من برد. پس چون بر آن حضرت داخل شدم، فرمود كه: «خود را چنان مى بينم كه تو را در زحمت و مشقت انداختم». عرض كردم: آرى، وليكن به خدا سوگند، كه از ياد من بردند آنچه را كه در آن بودم، گروهى كه به من گذشتند و من گروهى را خوش وضع تر از ايشان نديده بودم. همه در لباس يك مرد كه در وضع مساوى بودند، و گويا كه رنگ هاى ايشان چون ملخ هاى زرد بود و عبادت، ايشان را بسيار لاغر كرده بود. فرمود كه: «اى سعد، ايشان را ديدى؟» عرض كردم: آرى. فرمود كه: «آن گروه، برادران شمايند از جن».

سعد مى گويد: عرض كردم كه: ايشان به نزد شما مى آيند؟ فرمود: «آرى، به نزد ما مى آيند، و ما را سؤال مى كنند از معالم دين و حلال و حرام خويش».363.امام صادق عليه السلام :على بن محمد، از سهل بن زياد، از على بن حسّان، از ابراهيم بن اسماعيل، از ابن جَبَل از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت:بر درِ خانه آن حضرت بوديم كه گروهى مانند طائفه هندى به سوى ما بيرون آمدند، و لنگ ها و رداها پوشيده بودند. پس، از امام جعفر صادق عليه السلام از حال ايشان سؤال كرديم و عرض كرديم كه: اينها كى بودند؟ فرمود كه: «اين گروه، برادران شما بودند از جنّ».

.

ص: 358

364.المناقب لابن المغازلي عن عبد اللّه بن مسعود :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَعْدٍ الْاءِسْكَافِ ، قَالَ :أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام أُرِيدُ الْاءِذْنَ عَلَيْهِ ، فَإِذَا رِحَالُ إِبِلٍ عَلَى الْبَابِ مَصْفُوفَةٌ ، وَ إِذَا الْأَصْوَاتُ قَدِ ارْتَفَعَتْ ، ثُمَّ خَرَجَ قَوْمٌ مُعْتَمِّينَ بِالْعَمَائِمِ يُشْبِهُونَ الزُّطَّ ، قَالَ : فَدَخَلْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَبْطَأَ إِذْنُكَ عَلَيَّ الْيَوْمَ ، وَ رَأَيْتُ قَوْماً خَرَجُوا عَلَيَّ مُعْتَمِّينَ بِالْعَمَائِمِ فَأَنْكَرْتُهُمْ ؟ فَقَالَ : «أَ وَ تَدْرِي مَنْ أُولئِكَ يَا سَعْدُ ؟» قَالَ : قُلْتُ : لَا ، قَالَ : فَقَالَ : «أُولئِكَ إِخْوَانُكُمْ مِنَ الْجِنِّ يَأْتُونَّا ، فَيَسْأَلُونَّا عَنْ حَ_لَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ وَ مَعَالِمِ دِينِهِمْ» .90.المصنّف ، عبد الرزّاق ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِ_لَادِ ، عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ :أَوْصَانِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام بِحَوَائِجَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ ، فَخَرَجْتُ ، فَبَيْنَا أَنَا بَيْنَ فَجِّ الرَّوْحَاءِ عَلى رَاحِلَتِي إِذَا إِنْسَانٌ يُلْوِي بِثَوْبِهِ ، قَالَ : فَمِلْتُ إِلَيْهِ ، وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ عَطْشَانُ ، فَنَاوَلْتُهُ الْاءِدَاوَةَ ، فَقَالَ لِي : لَا حَاجَةَ لِي بِهَا ، وَ نَاوَلَنِي كِتَاباً طِينُهُ رَطْبٌ ، قَالَ : فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَى الْخَاتَمِ إِذَا خَاتَمُ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقُلْتُ : مَتى عَهْدُكَ بِصَاحِبِ الْكِتَابِ ؟ قَالَ : السَّاعَةَ ، وَ إِذَا فِي الْكِتَابِ أَشْيَاءُ يَأْمُرُنِي بِهَا ، ثُمَّ الْتَفَتُّ ، فَإِذَا لَيْسَ عِنْدِي أَحَدٌ .

قَالَ : ثُمَّ قَدِمَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَلَقِيتُهُ ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، رَجُلٌ أَتَانِي بِكِتَابِكَ وَ طِينُهُ رَطْبٌ ؟ فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، إِنَّ لَنَا خَدَماً مِنَ الْجِنِّ ، فَإِذَا أَرَدْنَا السُّرْعَةَ ، بَعَثْنَاهُمْ» .

وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى : قَالَ : «إِنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْجِنِّ ، كَمَا أَنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْاءِنْسِ ، فَإِذَا أَرَدْنَا أَمْراً بَعَثْنَاهُمْ» . .

ص: 359

91.كتاب من لا يحضره الفقيه عن جابر بن عبداللّه الأنص ( _ في ذِكرِ زَواجِ فاطِمَةَ عليها السلام _ ) احمد بن ادريس و محمد بن يحيى، از حسن بن على كوفى، از ابن فضّال، از بعضى از اصحاب ما، از سعد إسكاف روايت كرده اند كه گفت:بر درِ خانه امام محمد باقر عليه السلام آمدم و مى خواستم كه رخصت بگيرم تا بر آن حضرت داخل شوم، ديدم كه پالان هاى شتر بر درِ خانه در پهلوى يكديگر گذاشته، ناگاه بسيار آوازها بلند شد. بعد از آن، گروهى بيرون آمدند كه عمامه ها بر سر بسته بودند، و شباهت به طائفه هندى داشتند.

راوى مى گويد كه: بر حضرت باقر عليه السلام داخل شدم و عرض كردم كه: فداى تو گردم، امروز رخصت تو در باب دخول من، طول كشيد و جماعتى را ديدم كه به سوى من بيرون آمدند و عمامه ها بر سر بسته بودند، و من ايشان را نمى شناختم و نديده بودم. فرمود كه: «اى سعد، آيا مى دانى كه آن گروه چه طائفه بودند؟» عرض كردم: نه. فرمود كه: «ايشان برادران شمايند از جنّ كه به نزد ما مى آيند و ما را از حلال و حرام و مسائل دين خويش سؤال مى نمايند».91.كتاب من لايحضره الفقيه ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى ، در يادكردِ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابراهيم بن ابى البِلاد، از سَدير صيرفى روايت كرده است كه گفت:حضرت امام محمد باقر عليه السلام در مدينه خدمتى چند كه داشت، به من رجوع فرمود و مرا در باب آنها امر و سفارش نمود. بعد از آن، از مدينه بيرون آمدم و در هنگامى كه در ميان شاهراه روحاء (1) بر ناقه خود سوار بودم، ناگاه ديدم كه انسانى جامه خود را حركت مى دهد.

سَدير مى گويد كه: پس به جانب او ميل نمودم و گمان كردم كه او تشنه است. مَطهره (2) خود را به او دادم. گفت: مرا احتياجى به آن نيست، و نامه اى به من داد كه گِلى كه به آن نامه مهر شده بود، هنوز تر بود. چون به مُهر آن نظر كردم، ديدم كه مُهر امام محمد باقر عليه السلام بود. گفتم: در چه وقت از صاحب اين نامه جدا شدى (يا در خدمت او بودى)؟ گفت: در همين ساعت؛ و ديدم كه در نامه چيزى چند بود كه مرا به آنها امر فرموده بود. پس نگاه كردم، ديدم كه كسى در نزد من نيست. بعد از آن كه حضرت تشريف آورد و به خدمتش رسيدم، عرض كردم كه: فداى تو گردم، مردى نامه تو را به نزد من آورد و گِل آن هنوز تر بود. فرمود كه: «اى سدير، به درستى كه ما را خدمت كارى چندند از جن، و چون خواهيم كه امرى به زودى صورت يابد، ايشان را مى فرستيم» .

و در روايت ديگر، چنين است كه: «ما را پيروانى چند از جن هست؛ چنانچه ما را پيروانى چند از انس مى باشند و چون امرى را اراده كنيم، ايشان را مى فرستيم». .


1- .كه موضعى است بين الحرمين كه سى ميل يا چهل ميل به مدينه دارد. مترجم
2- .ظرف آب و آبريز.

ص: 360

92.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في ذِكرِ زَواجِهِ مِن فاطِمَةَ عليها السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَحْرَشٍ ، قَالَ :حَدَّثَتْنِي حَكِيمَةُ بِنْتُ مُوسى ، قَالَتْ : رَأَيْتُ الرِّضَا عليه السلام وَاقِفاً عَلى بَابِ بَيْتِ الْحَطَبِ وَ هُوَ يُنَاجِي وَ لَسْتُ أَرى أَحَداً ، فَقُلْتُ : يَا سَيِّدِي ، لِمَنْ تُنَاجِي ؟ فَقَالَ : «هذَا عَامِرٌ الزَّهْرَائِيُّ أَتَانِي يَسْأَلُنِي ، وَ يَشْكُو إِلَيَّ». فَقُلْتُ : يَا سَيِّدِي ، أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَ كَ_لَامَهُ ، فَقَالَ لِي : «إِنَّكِ إِنْ سَمِعْتِ بِهِ حُمِمْتِ سَنَةً». فَقُلْتُ : يَا سَيِّدِي ، أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ ، فَقَالَ لِيَ : «اسْمَعِي» فَاسْتَمَعْتُ ، فَسَمِعْتُ شِبْهَ الصَّفِيرِ ، وَ رَكِبَتْنِي الْحُمّى ، فَحُمِمْتُ سَنَةً .92.امام على عليه السلام ( _ در يادكرد ازدواجش با فاطمه عليها السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ سبْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«بَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام عَلَى الْمِنْبَرِ إِذْ أَقْبَلَ ثُعْبَانٌ مِنْ نَاحِيَةِ بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْمَسْجِدِ ، فَهَمَّ النَّاسُ أَنْ يَقْتُلُوهُ ، فَأَرْسَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَنْ كُفُّوا ، فَكَفُّوا ، وَ أَقْبَلَ الثُّعْبَانُ يَنْسَابُ حَتَّى انْتَهى إِلَى الْمِنْبَرِ ، فَتَطَاوَلَ ، فَسَلَّمَ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَأَشَارَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِلَيْهِ أَنْ يَقِفَ حَتّى يَفْرُغَ مِنْ خُطْبَتِهِ .

وَ لَمَّا فَرَغَ مِنْ خُطْبَتِهِ ، أَقْبَلَ عَلَيْهِ ، فَقَالَ : مَنْ أَنْتَ ؟ فَقَالَ : أَنَا عَمْرُو بْنُ عُثْمَانَ خَلِيفَتِكَ عَلَى الْجِنِّ ، وَ إِنَّ أَبِي مَاتَ ، وَ أَوْصَانِي أَنْ آتِيَكَ ، فَأَسْتَطْلِعَ رَأْيَكَ ، وَ قَدْأَتَيْتُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَمَا تَأْمُرُنِي بِهِ ؟ وَ مَا تَرى؟

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللّهِ ، وَ أَنْ تَنْصَرِفَ ، فَتَقُومَ مَقَامَ أَبِيكَ فِي الْجِنِّ ؛ فَإِنَّكَ خَلِيفَتِي عَلَيْهِمْ» .

قَالَ : «فَوَدَّعَ عَمْرٌو أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ انْصَرَفَ ، فَهُوَ خَلِيفَتُهُ عَلَى الْجِنِّ». فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَيَأْتِيكَ عَمْرٌو ؟ وَ ذَاكَ الْوَاجِبُ عَلَيْهِ ؟ قَالَ : «نَعَمْ» . .

ص: 361

93.الإمام الباقر عليه السلام :على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از آن كه او را ذكر كرده، از محمد بن جَحْرَش روايت كرده اند كه گفت:حديث كرد مرا حكيمه، دختر امام موسى عليه السلام و گفت: حضرت امام رضا عليه السلام را ديدم كه بر در هيزم دان ايستاده بود و با كسى راز مى گفت، و من كسى را نمى ديدم. عرض كردم كه: اى آقاى من، با كه راز مى گويى؟ فرمود كه: «اينك عامر زهرائى است كه به نزد من آمده، و از من سؤال مى كند و به سوى من شكايت مى نمايد».

عرض كردم كه: اى سيد من، دوست مى دارم كه سخن او را بشنوم. فرمود كه: «اگر تو آن را بشنوى، يك سال تب مى كنى». عرض كردم كه: اى سيد من، مى خواهم كه آن را بشنوم. فرمود كه: «بشنو» من گوش دادم و آوازى شنيدم مانند آواز مرغان و تب بر من مستولى شد و يك سال تب كردم .94.المناقب لابن شهر آشوب :محمد بن يحيى و احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از ابراهيم بن هاشم، از عمرو بن عثمان، از ابراهيم بن ايّوب، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه گفت:«در بين آن كه امير المؤمنين عليه السلام بر منبر نشسته بود كه ناگاه اژدهايى از گوشه درى از درهاى مسجد كوفه رو آورد، مردم قصد كردند كه آن را بكشند، امير المؤمنين عليه السلام فرستاد كه دست از آن بداريد (و متعرّض آن مشويد). مردم دست برداشتند و آن اژدها آمد و خود را بر زمين مى كشيد تا نزد منبر رسيد و بلند شد و بر امير المؤمنين سلام كرد. پس امير المؤمنين عليه السلام به جانب آن اشاره فرمود كه صبر كند تا حضرت از خطبه خويش فارغ شود. و چون از خطبه كه مى خواند، فارغ شد، رو به آن اژدها آورد و فرمود: تو كيستى؟ گفت: منم عمرو بن عثمان كه تو او را بر جنّ خليفه كرده بودى، و پدرم مرد و مرا وصيت كرد كه به خدمت تو آيم و بر رأى تو مطلع شوم تا به مقتضاى آن عمل كنم، و من به نزد تو آمده ام. يا امير المؤمنين، پس مرا به چه امر مى فرمايى و چه صلاح مى دانى؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: تو را وصيت مى كنم به تقوا و پرهيزكارى، و آن كه از خدا بترسى، و امر مى كنم تو را كه برگردى و در جن قائم مقام و نائب مناب پدرت باشى كه تو خليفه منى بر ايشان .

حضرت فرمود كه: «عمرو، امير المؤمنين عليه السلام را وداع كرد و برگشت، پس او خليفه آن حضرت است بر جنّ». راوى مى گويد كه: به خدمت آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، اكنون عمرو به خدمت تو مى آيد و اين امر بر او واجب است؟ فرمود: «آرى». .

ص: 362

93.امام باقر عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ ، عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ ، قَالَ :كُنْتُ مُزَامِلًا لِجَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ ، فَلَمَّا أَنْ كُنَّا بِالْمَدِينَةِ ، دَخَلَ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَوَدَّعَهُ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ هُوَ مَسْرُورٌ ، حَتّى وَرَدْنَا الْأُخَيْرِجَةَ _ أَوَّلَ مَنْزِلٍ نَعْدِلُ مِنْ فَيْدَ إِلَى الْمَدِينَةِ _ يَوْمَ جُمُعَةٍ ، فَصَلَّيْنَا الزَّوَالَ ، فَلَمَّا نَهَضَ بِنَا الْبَعِيرُ إِذَا أَنَا بِرَجُلٍ طُوَالٍ ، آدَمَ ، مَعَهُ كِتَابٌ ، فَنَاوَلَهُ جَابِراً ، فَتَنَاوَلَهُ ، فَقَبَّلَهُ وَ وَضَعَهُ عَلى عَيْنَيْهِ ، وَ إِذَا هُوَ «مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ إِلى جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ» وَ عَلَيْهِ طِينٌ أَسْوَدُ ، رَطْبٌ ، فَقَالَ لَهُ : مَتى عَهْدُكَ بِسَيِّدِي ؟ فَقَالَ : السَّاعَةَ ، فَقَالَ لَهُ : قَبْلَ الصَّ_لَاةِ ، أَوْ بَعْدَ الصَّ_لَاةِ ؟ فَقَالَ : بَعْدَ الصَّ_لَاةِ ، قَالَ : فَفَكَّ الْخَاتَمَ ، وَ أَقْبَلَ يَقْرَؤُهُ وَ يَقْبِضُ وَجْهَهُ حَتّى أَتى عَلى آخِرِهِ ، ثُمَّ أَمْسَكَ الْكِتَابَ ، فَمَا رَأَيْتُهُ ضَاحِكاً وَ لَا مَسْرُوراً حَتّى وَافَى الْكُوفَةَ .

فَلَمَّا وَافَيْنَا الْكُوفَةَ لَيْلًا ، بِتُّ لَيْلَتِي ، فَلَمَّا أَصْبَحْتُ أَتَيْتُهُ إِعْظَاماً لَهُ ، فَوَجَدْتُهُ قَدْ خَرَجَ عَلَيَّ وَ فِي عُنُقِهِ كِعَابٌ قَدْ عَلَّقَهَا ، وَ قَدْ رَكِبَ قَصَبَةً وَ هُوَ يَقُولُ : أَجِدُ مَنْصُورَ بْنَ جُمْهُورٍ أَمِيراً غَيْرَ مَأْمُورٍ ، وَ أَبْيَاتاً مِنْ نَحْوِ هذَا ، فَنَظَرَ فِي وَجْهِي ، وَ نَظَرْتُ فِي وَجْهِهِ ، فَلَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً ، وَ لَمْ أَقُلْ لَهُ ، وَ أَقْبَلْتُ أَبْكِي لِمَا رَأَيْتُهُ ، وَ اجْتَمَعَ عَلَيَّ وَ عَلَيْهِ الصِّبْيَانُ وَ النَّاسُ ، وَ جَاءَ حَتّى دَخَلَ الرَّحَبَةَ ، وَ أَقْبَلَ يَدُورُ مَعَ الصِّبْيَانِ وَ النَّاسُ يَقُولُونَ : جُنَّ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ جُنَّ .

فَوَ اللّهِ مَا مَضَتِ الْأَيَّامُ حَتّى وَرَدَ كِتَابُ هِشَامِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ إِلى وَالِيهِ : أَنِ انْظُرْ رَجُلًا يُقَالُ لَهُ : جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ الْجُعْفِيُّ ، فَاضْرِبْ عُنُقَهُ ، وَ ابْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ . فَالْتَفَتَ إِلى جُلَسَائِهِ ، فَقَالَ لَهُمْ : مَنْ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ الْجُعْفِيُّ ؟ قَالُوا : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، كَانَ رَجُلًا ، لَهُ عِلْمٌ وَ فَضْلٌ وَ حَدِيثٌ ، وَ حَجَّ ، فَجُنَّ وَ هُوَ ذَا فِي الرَّحَبَةِ مَعَ الصِّبْيَانِ عَلىَ الْقَصَبِ يَلْعَبُ مَعَهُمْ .

قَالَ : فَأَشْرَفَ عَلَيْهِ ، فَإِذَا هُوَ مَعَ الصِّبْيَانِ يَلْعَبُ عَلَى الْقَصَبِ ، فَقَالَ : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَافَانِي مِنْ قَتْلِهِ . قَالَ : وَ لَمْ تَمْضِ الْأَيَّامُ حَتّى دَخَلَ مَنْصُورُ بْنُ جُمْهُورٍ الْكُوفَةَ ، وَ صَنَعَ مَا كَانَ يَقُولُ جَابِرٌ . .

ص: 363

364.المناقب ، ابن مغازلى ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ ) على بن محمد، از صالح بن ابى حمّاد، از محمد بن اورَمه، از احمد بن نضر، از نعمان بن بشير روايت كرده است كه گفت:من با جابر بن يزيد جُعفى هم كجاوه بوديم (و بعضى گفته اند كه رديف بوديم). و چون به مدينه وارد شد، بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شد، پس آن حضرت را وداع كرد و از نزد آن حضرت شاد و خوشحال بيرون آمد، و از مدينه كه بيرون آمديم، آمديم تا وارد اُخيرِجه شديم، و آن، منزل اول است كه برابرى مى كند از فيد تا به مدينه (1) و روز جمعه بود كه وارد آن منزل شديم، پس نماز ظهر را به جا آورديم، و چون بر شتر سوار شديم و شتر برخاست، ناگاه ديدم كه مردِ بلندِ گندم گونى پيدا شد و با او نامه بود، پس آن را به جابر داد و جابر آن را گرفت و بوسيد و بر چشم هاى خويش گذاشت. و ديدم كه آن نامه بود او حضرت محمد بن على عليهماالسلامكه به جابر بن يزيد نوشته بود (يا ديدم كه در آن نوشته بود كه: اين نامه اى است از محمد بن على به سوى جابر بن يزيد) و بر آن نامه، گِل سياهِ ترى بود كه سرش را به آن مُهر كرده بود.

جابر به آن شخص گفت كه: در چه وقت از خدمت سيد و آقاى من مرخّص شدى (يا در خدمت او بودى كه الحال در اين جايى)؟ گفت: در همين ساعت. گفت: پيش از نماز يا بعد از نماز؟ گفت: بعد از نماز.

راوى مى گويد كه: پس، جابر مُهر نامه را برداشت و شروع كرد كه آن را مى خواند و رويش گرفته مى شد و عبوس مى كرد تا آن كه همه آن را خواند، و آن نامه را نگاه داشت و بعد از آن، او را خندان و شاد و خوشحال نديدم تا به كوفه رسيد و چون در شب به كوفه رسيديم، شب را به روز آوردم و چون صبح كردم آمدم بر درِ خانه جابر، به جهت تعظيم و توقير او (كه او را ديدن كنم)، يافتم او را كه از خانه بيرون آمده رو به من مى آيد و بُجُولى (2) چند در گردن اوست كه آنها را سوراخ كرده به ريسمانى كشيده، در گردن آويخته و بر نى سوار شده و مى گويد: أجِد منصور بن جمهور أمير غير مأمورٍ، يعنى: مى يابم منصور پسر جمهور را كه بر سر خود امير و حاكم خواهد شد، بى آن كه كسى او را امير كرده باشد. و بيتى چند از اين قبيل مى خواند. پس در روى من نظر كرد و من در روى او نظر كردم، و او هيچ به من نگفت و من هيچ به او نگفتم، و شروع كردم به گريستن براى حالى كه در او ديدم و كودكان و مردمان بر سر من و او جمع شدند و آمد تا داخل شد در رَحْبه (3) شروع كرد كه با كودكان مى گرديد، و مردم مى گفتند كه: جابر بن يزيد ديوانه شده است.

پس به خدا سوگند، كه چند روزى بيش نگذشت كه نامه هشام بن عبدالملك رسيد به والى او (كه در كوفه بود). مضمون نامه، آن كه: نظر كن به مردى كه او را جابر بن يزيد جعفى مى گويند، و گردن او را بزن و سرش را به سوى من فرست. والى به جانب هم نشينان خود التفات نمود، و گفت: جابر بن يزيد جعفى كيست؟ گفتند كه: خدا تو را به اصلاح آورد، جابر، مردى بود كه او را فضل و علم بود، و راوى حديث بود و حجّ بسيار كرده بود، و او در اين اوقات، ديوانه شده و همين است كه در رحبه با كودكان بر نى سوار است و با ايشان بازى مى كند.

راوى مى گويد كه: والى بر بلندى بر آمد و بر جابر مشرف شد، ديد كه با كودكان بازى مى كند و بر نى سوار است. گفت: حمد از براى خدايى كه مرا از كشتن او عافيت و نجات بخشيد. راوى مى گويد كه: زمانى نگذشت تا آن كه منصور پسر جمهور داخل كوفه شد و آنچه جابر مى گفت به عمل آورد. .


1- .يعنى: مسافت ميان مدينه و اُخيرِجه به قدر مسافت ميانه فيد و مدينه است. و فيد به فتح فا، قلعه اى است در راه مكه. مترجم
2- .استخوان شتالنگ و قاب كه كودكان با آن بازى كنند.
3- .محله اى بود از كوفه. مترجم

ص: 364

99 _ بَابٌ فِي الْأَئِمَّةِ عليهم السلام أَنَّهُمْ إِذَا ظَهَرَ أَمْرُهُمْ حَكَمُوا بِحُكْمِ دَاوُدَ وَ آلِ دَاوُدَ وَ لَا يَسْأَلُونَ الْبَيِّنَةَ ، عَلَيْهِمُ السَّ_لَامُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الرِّضْوَانُ365.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ هنگامى كه خداى عز و جل نازل كرد: {Q} «به پيمانم ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مَنْصُورٍ ، عَنْ فَضْلٍ الْأَعْوَرِ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، قَالَ :كُنَّا زَمَانَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام حِينَ قُبِضَ نَتَرَدَّدُ كَالْغَنَمِ لَا رَاعِيَ لَهَا ، فَلَقِينَا سَالِمَ بْنَ أَبِي حَفْصَةَ ، فَقَالَ لِي : يَا أَبَا عُبَيْدَةَ ، مَنْ إِمَامُكَ ؟ فَقُلْتُ : أَئِمَّتِي آلُ مُحَمَّدٍ عليهم السلام ، فَقَالَ : هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ ، أَ مَا سَمِعْتُ أَنَا وَ أَنْتَ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»؟ فَقُلْتُ : بَلى لَعَمْرِي ، وَ قَدْ كَانَ قَبْلَ ذلِكَ بِثَ_لَاثٍ أَوْ نَحْوِهَا ، دَخَلْنَا عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَرَزَقَ اللّهُ الْمَعْرِفَةَ فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ سَالِماً قَالَ لِي كَذَا وَ كَذَا .

قَالَ : فَقَالَ : «يَا أَبَا عُبَيْدَةَ ، إِنَّهُ لَا يَمُوتُ مِنَّا مَيِّتٌ حَتّى يُخَلِّفَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْمَلُ بِمِثْلِ عَمَلِهِ ، وَ يَسِيرُ بِسِيرَتِهِ ، وَ يَدْعُو إِلى مَا دَعَا إِلَيْهِ . يَا أَبَا عُبَيْدَةَ ، إِنَّهُ لَمْ يُمْنَعْ مَا أُعْطِيَ دَاوُدَ أَنْ أُعْطِيَ سُلَيْمَانَ». ثُمَّ قَالَ : «يَا أَبَا عُبَيْدَةَ ، إِذَا قَامَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام حَكَمَ بِحُكْمِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ ، لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً» . .

ص: 365

99. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام چون امر ايشان ظاهر شود، به حكم آل داوود

99. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام چون امر ايشان ظاهر شود، به حكم آل داود حكم مى كنند و شاهد طلب نمى كنند علهيم الرحمة و الرضوان367.عنه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از منصور، از فضل اعور، از ابو عبيده حذّاء روايت كرده است كه گفت: ما در زمان امام محمد باقر عليه السلام در هنگامى كه قبض روح مطهر آن حضرت شده بود، مى گشتيم چون گوسفندان كه شبانى نداشته باشند. پس سالم بن ابى حفصه را ملاقات كرديم، به من گفت كه: اى ابو عبيده، امام تو كيست؟ گفتم: امامان من آل محمدند. گفت كه: خود هلاك شدى و ديگران را به هلاكت انداختى. آيا من و تو از امام محمد باقر عليه السلام نشنيديم كه مى فرمود:«هر كه بميرد و بر او امامى نباشد، به روش مردن جاهليت مى ميرد». گفتم: بلى، به جان خودم سوگند، و امر چنان بود كه سه روز پيش از آن، يا قريب به آن، بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شديم. (و ظاهر اين است كه در پيش اشتباهى باشد و روايت، سه روز بعد از آن باشد). پس، خدا معرفت امام را به ما روزى كرد و به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه: سالم به من چنين و چنين گفت. حضرت فرمود كه: «اى ابو عبيده، هيچ امامى از ما نمى ميرد تا آن كه خليفه گرداند بعد از خود كسى را كه عمل كند به آنچه او عمل مى كرده، و به طريقه او رفتار كند و مردم را بخواند به سوى آنچه او به سوى آن خوانده. اى ابو عبيده، به درستى كه كسى منع نكرده از آن كه به سليمان عطا شده باشد آنچه به او عطا شده بود».

بعد از آن، فرمود كه: «اى ابو عبيده، چون قائم آل محمد صلى الله عليه و آله قيام نمايد، به طريقه حكم داود و سليمان حكم فرمايد، و شاهد از كسى نخواهد».

.

ص: 366

366.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به فاطمه عليها السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبَانٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «لَا تَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنِّي ، يَحْكُمُ بِحُكُومَةِ آلِ دَاوُدَ ، وَ لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً ، يُعْطِي كُلَّ نَفْسٍ حَقَّهَا» .97.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابو موسى _ ) مُحَمَّدٌ ، عَنْ أَحْمَدَ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : بِمَا تَحْكُمُونَ إِذَا حَكَمْتُمْ ؟ قَالَ : «بِحُكْمِ اللّهِ وَ حُكْمِ دَاوُدَ ، فَإِذَا وَرَدَ عَلَيْنَا الشَّيْءُ الَّذِي لَيْسَ عِنْدَنَا ، تَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ» .98.تهذيب الكمال :مُحَمَّدٌ ، عَنْ أَحْمَدَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ ، عَنْ جُعَيْدٍ الْهَمْدَانِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ : بِأَيِّ حُكْمٍ تَحْكُمُونَ ؟ قَالَ : «حُكْمِ آلِ دَاوُدَ ، فَإِنْ أَعْيَانَا شَيْءٌ ، تَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ» .98.تهذيب الكمال:أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللّهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَا مَنْزِلَةُ الْأَئِمَّةِ ؟ قَالَ : «كَمَنْزِلَةِ ذِي الْقَرْنَيْنِ ، وَ كَمَنْزِلَةِ يُوشَعَ ، وَ كَمَنْزِلَةِ آصَفَ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ».

قَالَ : فَبِمَا تَحْكُمُونَ ؟ قَالَ : «بِحُكْمِ اللّهِ ، وَ حُكْمِ آلِ دَاوُدَ ، وَ حُكْمِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ يَتَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ» . .

ص: 367

99.اُسد الغابة ( _ في تَرجَمَةِ زَينَبَ عليها السلام _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن سِنان، از ابان روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«دنيا تمام نمى شود تا مردى از نسل من بيرون آيد كه به حكومت آل داود حكم كند، و شاهد نخواهد و هر تنى را حق آن عطا كند».99.اُسد الغابة ( _ در شرح حال زينب عليها السلام _ ) محمد، از احمد، از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از عمّار ساباطى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: به چه چيز حكم مى كنيد، چون حكم كنيد؟ فرمود:«به حكم خدا و حكم داود؛ پس چون بر ما وارد شود چيزى كه حكم آن در نزد ما نباشد و ما آن را ندانيم، روح القدس آن را به ما القا كند و برساند و ما آن را فرا گيريم».100.تاريخ دمشق عن الزهري :محمد [بن يحيى]، از احمد ، از محمد بن خالد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از حمران بن اعين، از جُعَيد هَمْدانى از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده است كه گفت:از آن حضرت سؤال كردم كه به چه حكم مى كنيد؟ فرمود كه: «به حكم آل داود؛ پس اگر چيزى ما را عاجز كند و درمانيم، روح القدس آن را به ما القا مى كند و تعليم مى دهد».101.نثر الدرّ :احمد بن مهران _ رحمه اللّه _ از محمد بن على، از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از عمّار ساباطى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: مرتبه ائمه چيست؟ فرمود كه:«چون مرتبه ذوالقرنين، و مانند مرتبه يوشع، و مثل مرتبه آصف، وزير سليمان».

عمّار گفت كه: پس چه حكم مى كنيد؟ فرمود: «به حكم خدا و حكم آل داود و حكم محمد. و روح القدس آن به ما القا مى كند و تعليم مى دهد». .

ص: 368

100 _ بَابُ أَنَّ مُسْتَقَى الْعِلْمِ مِنْ بَيْتِ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام103.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، قَالَ :حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللّهِ أَبُو الْحَسَنِ صَاحِبُ الدَّيْلَمِ ، قَالَ : سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام يَقُولُ _ وَ عِنْدَهُ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ _ : «عَجَباً لِلنَّاسِ أَنَّهُمْ أَخَذُوا عِلْمَهُمْ كُلَّهُ عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَعَمِلُوا بِهِ وَ اهْتَدَوْا ، وَ يَرَوْنَ أَنَّ أَهْلَ بَيْتِهِ لَمْ يَأْخُذُوا عِلْمَهُ ، وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ ذُرِّيَّتُهُ ، فِي مَنَازِلِنَا نَزَلَ الْوَحْيُ ، وَ مِنْ عِنْدِنَا خَرَجَ الْعِلْمُ إِلَيْهِمْ ، أَ فَيَرَوْنَ أَنَّهُمْ عَلِمُوا وَ اهْتَدَوْا ، وَ جَهِلْنَا نَحْنُ وَ ضَلَلْنَا ؟! إِنَّ هذَا لَمُحَالٌ» .100.تاريخ دمشق ( _ به نقل از زهرى _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِيِّ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِيرَةَ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ ، قَالَ :لَقِيَ رَجُلٌ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسلام بِالثَّعْلَبِيَّةِ _ وَ هُوَ يُرِيدُ كَرْبَ_لَاءَ _ فَدَخَلَ عَلَيْهِ ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السلام : «مِنْ أَيِّ الْبِ_لَادِ أَنْتَ ؟» قَالَ : مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ ، قَالَ : «أَمَا وَ اللّهِ ، يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ ، لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ ، لَأَرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ عليه السلام مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلى جَدِّي ، يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ ، أَ فَمُسْتَقَى النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا ، فَعَلِمُوا ، وَ جَهِلْنَا ؟! هذَا مَا لَا يَكُونُ» .101 _ بَابُ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ مِنَ الْحَقِّ فِي يَدِ النَّاسِ إِلَا مَا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام وَ أَنَّ كُلَّ شَيْءٍ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ عِنْدِهِمْ فَهُوَ بَاطِلٌ102.ربيع الأبرار:عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «لَيْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ حَقٌّ وَ لَا صَوَابٌ ، وَ لَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ يَقْضِي بِقَضَاءٍ حَقٍّ إِلَا مَا خَرَجَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ ، وَ إِذَا تَشَعَّبَتْ بِهِمُ الْأُمُورُ ، كَانَ الْخَطَأُ مِنْهُمْ ، وَ الصَّوَابُ مِنْ عَلِيٍّ عليه السلام » . .

ص: 369

100. باب در بيان اين كه منبع و آبشخوار علم ، از خانه آل محمد عليهم السلام است

101. باب در بيان اين كه چيزى از حق در دست مردمان نيست، مگر آنچه از نزد ائمه

100. باب در بيان اين كه منبع و آبشخوار علم ، از خانه آل محمد عليهم السلام است104.الإمام زين العابدين عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن محبوب كه گفت: حديث كرد ما را يحيى بن عبداللّه (يعنى: ابوالحسن حاكم ديلم) كه گفت: شنيدم از حضرت جعفر بن محمد عليه السلام كه مى فرمود _ و حال آن كه گروهى از اهل كوفه در نزد آن حضرت بودند _ كه:«تعجّب دارم از مردم كه ايشان همه علم خود را از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرا گرفتند و به آن عمل نمودند و هدايت يافتند، و گمان مى كنند كه اهل بيت آن حضرت، علم او را فرا نگرفتند. و ما اهل بيت و ذرّيّه آن حضرتيم كه در منزل هاى ما وحى فرود آمده، و از نزد ما علم به سوى ايشان بيرون آمده و بروز كرده. آيا چنان مى دانند كه ايشان دانستند و راه راست يافتند و ما ندانستيم و گمراه شديم؟ به درستى كه اين امرى است محال».105.عنه عليه السلام ( _ في ذِكرِ لَيلَةِ عاشوراءَ _ ) على بن محمد بن عبداللّه ، از ابراهيم بن اسحاق احمر، از عبداللّه بن حمّاد، از صبّاح مُزَنى، از حارث بن حصيره، از حكم بن عُتيبه روايت كرده است كه گفت: مردى در منزل ثعلبيه، حضرت حسين بن على عليهماالسلام را ملاقات كرد و آن حضرت اراده كربلاى معلّى داشت، به خدمت آن حضرت آمد و بر او سلام كرد. حضرت امام حسين به آن مرد فرمود كه:«تو از كدام ديارى؟» عرض كرد : كوفى هستم . فرمود : «اى مرد كوفى، به خدا سوگند، كه اگر در مدينه تو را ملاقات مى كردم، هر آينه نشانه پاى جبرئيل عليه السلام را در خانه خود و فرود آوردن او وحى را بر جدّم به تو مى نمودم. اى مرد كوفى، آيا نوشيدن مردم آب حيوان علم را از نزد ما است، پس ايشان دانستند و ما ندانستيم؟ و اين چيزى است كه هرگز نخواهد بود».101. باب در بيان اين كه چيزى از حق در دست مردمان نيست، مگر آنچه از نزد ائمه عليهم السلام بيرون آمده و بروز كرده باشد و بيان اين كه چيزى كه از نزد ايشان بيرون نيامده باطل است105.امام زين العابدين عليه السلام ( _ در ذكر شب عاشورا _ ) على بن ابراهيم بن هاشم، از محمد بن عيسى، از يونس، از ابن مُسكان، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«هيچ حق و صوابى در نزد يكى از مردمان نيست و هيچ كس از مردمان حكم نمى كند به حكم حقّى، مگر آنچه از ما اهل بيت پيغمبر بيرون آمده باشد. و هرگاه امور ايشان را پراكنده سازد و اقوال مختلفه از ايشان سر زند، خطا از ايشان و صواب از على باشد».

.

ص: 370

106.الإمام الصادق عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ مُثَنًّى ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ يَسْأَلُهُ عَنْ قَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «سَلُونِي عَمَّا شِئْتُمْ ، فَ_لَا تَسْأَلُونِّي عَنْ شَيْءٍ إِلَا نَبَّأْتُكُمْ بِهِ».

قَالَ : «إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ عِنْدَهُ عِلْمُ شَيْءٍ إِلَا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَلْيَذْهَبِ النَّاسُ حَيْثُ شَاؤُوا ؛ فَوَ اللّهِ ، لَيْسَ الْأَمْرُ إِلَا مِنْ هَاهُنَا» وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلى بَيْتِهِ .107.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن شريك العامري ( _ في ذِكرِ أحداثِ واقِعَةِ كَربَلاءَ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنْ أَبِي مَرْيَمَ ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام لِسَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ وَ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ : «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا ، فَ_لَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ» .106.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :قَالَ لِي عليه السلام : «إِنَّ الْحَكَمَ بْنَ عُتَيْبَةَ مِمَّنْ قَالَ اللّهُ : «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْاخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ» فَلْيُشَرِّقِ الْحَكَمُ وَ لْيُغَرِّبْ ، أَمَا وَ اللّهِ ، لَا يُصِيبُ الْعِلْمَ إِلَا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيلُ عليه السلام » .367.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ أَبَانِ سبْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ شَهَادَةِ وَلَدِ الزِّنى : تَجُوزُ ؟ فَقَالَ : «لَا». فَقُلْتُ : إِنَّ الْحَكَمَ بْنَ عُتَيْبَةَ يَزْعُمُ أَنَّهَا تَجُوزُ ، فَقَالَ : «اللّهُمَّ لَا تَغْفِرْ ذَنْبَهُ ، مَا قَالَ اللّهُ لِلْحَكَمِ : «إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ» فَلْيَذْهَبِ الْحَكَمُ يَمِيناً وَ شِمَالًا ، فَوَ اللّهِ لَا يُؤْخَذُ الْعِلْمُ إِلَا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيلُ عليه السلام » . .

ص: 371

368.عنه صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد ، از ابن ابى نصر، از مُثنّى، از زراره كه گفت: در خدمت امام محمد باقر عليه السلام بودم كه مردى از اهل كوفه به آن حضرت عرض كرد و او را سؤال نمود از گفته امير المؤمنين عليه السلام كه فرمود:«مرا سؤال كنيد از هر چه خواهيد، پس مرا از چيزى سؤال نمى كنيد، مگر آن كه شما را به آن خبر مى دهم». حضرت فرمود كه: «كسى نيست كه در نزد او علمى باشد مگر چيزى كه از نزد امير المؤمنين عليه السلام بيرون آمده و از او به ظهور رسيده باشد. پس مردمان در هر جا كه خواهند، بروند. پس به خدا سوگند، كه امر علم نيست مگر از اينجا» و به دست خويش اشاره به خانه خود فرمود.369.الإمام عليّ عليه السلام ( _ فِي احتِجاجِهِ مَعَ الخَوارِجِ _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از وشّاء، از ثعلبة بن ميمون، از ابو مريم كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام به سَلَمة بن كُهَيل و حَكَم بن عُتَيبه فرمود كه:«به جانب مشرق و مغرب رويد (و در شرق و غرب عالم بگرديد و تفحص كنيد) كه علم درستى را نخواهيد يافت، مگر چيزى كه از نزد ما اهل بيت بيرون آمده باشد».368.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از معلّى بن عثمان، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: حضرت صادق عليه السلام به من فرمود كه:«حَكَم بن عُتَيبه از جمله كسانى است كه خدا در باب ايشان فرموده كه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِينَ» (1) ، پس حكم، به طرف مشرق و مغرب رود، به خدا سوگند، كه به علم نمى رسد، مگر از اهل بيتى كه جبرئيل عليه السلام بر ايشان فرود آمده است».369.امام على عليه السلام ( _ در احتجاج با خوارج _ ) على بن ابراهيم، از صالح بن سندى، از جعفر بن بشير، از ابان بن عثمان ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از شهادت فرزند زنا كه آيا جايز و مقبول است؟ فرمود:«نه». عرض كردم كه: حَكم بن عُتيبه گمان مى كند كه مقبول است. فرمود: «بار خدايا، گناه او را نيامرز»، و فرمود كه: «خدا به حَكَم نفرموده كه: «إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ» (2) ، بلكه خطاب به پيغمبر است و قوم او ماييم كه اهل ذكريم. پس، حَكَم به طرف راست و چپ برود، به خدا سوگند، كه علم، فرا گرفته نمى شود، مگر از اهل بيتى كه جبرئيل عليه السلام بر ايشان فرود آمده». .


1- .بقره، 8. يعنى و از جمله مردمان، كسانى هستند كه مى گويند: ايمان آورديم به خدا و به روز آخر كه روز قيامت است و حال آن كه ايشان مؤمن نيستندمترجم
2- .زخرف ، 44 . و مراد، اين است كه اين خطاب، خطاب به حَكَم نيست كه اهل ذكر و قرآن باشد تا احكام خدا را بداندمترجم

ص: 372

370.عنه عليه السلام ( _ فِي احتِجاجِهِ مَعَ الخَوارِجِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ بَدْرٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي سَلَامٌ أَبُو عَلِيٍّ الْخُرَاسَانِيُّ ، عَنْ سَلَامِ بْنِ سَعِيدٍ الْمَخْزُومِيِّ ، قَالَ : بَيْنَا أَنَا جَالِسٌ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ عَبَّادُ بْنُ كَثِيرٍ عَابِدُ أَهْلِ الْبَصْرَةِ ، وَ ابْنُ شُرَيْحٍ فَقِيهُ أَهْلِ مَكَّةَ _ وَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام مَيْمُونٌ الْقَدَّاحُ مَوْلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام _ فَسَأَلَهُ عَبَّادُ بْنُ كَثِيرٍ ، فَقَالَ : يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، فِي كَمْ ثَوْبٍ كُفِّنَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قَالَ : «فِي ثَ_لَاثَةِ أَثْوَابٍ : ثَوْبَيْنِ صُحَارِيَّيْنِ ، وَ ثَوْبٍ حِبَرَةٍ ، وَ كَانَ فِي الْبُرْدِ قِلَّةٌ» .

فَكَأَنَّمَا ازْوَرَّ عَبَّادُ بْنُ كَثِيرٍ مِنْ ذلِكَ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّ نَخْلَةَ مَرْيَمَ إِنَّمَا كَانَتْ عَجْوَةً ، وَ نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ ، فَمَا نَبَتَ مِنْ أَصْلِهَا كَانَ عَجْوَةً ، وَ مَا كَانَ مِنْ لُقَاطٍ فَهُوَ لَوْنٌ» .

فَلَمَّا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِهِ ، قَالَ عَبَّادُ بْنُ كَثِيرٍ لِابْنِ شُرَيْحٍ : وَ اللّهِ مَا أَدْرِي مَا هذَا الْمَثَلُ الَّذِي ضَرَبَهُ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ؟ فَقَالَ ابْنُ شُرَيْحٍ : هذَا الْغُ_لَامُ يُخْبِرُكَ ؛ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ _ يَعْنِي مَيْمُونٌ _ فَسَأَلَهُ ، فَقَالَ مَيْمُونٌ : أَ مَا تَعْلَمُ مَا قَالَ لَكَ؟ قَالَ : لَا وَ اللّهِ ، قَالَ : إِنَّهُ ضَرَبَ لَكَ مَثَلَ نَفْسِهِ ، فَأَخْبَرَكَ أَنَّهُ وَلَدٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ عِلْمُ رَسُولِ اللّهِ عِنْدَهُمْ ، فَمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِهِمْ ، فَهُوَ صَوَابٌ ، وَ مَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِهِمْ ، فَهُوَ لُقَاطٌ . .

ص: 373

371.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِفاطِمَةَ عليها السلام في مَرَضِ وَفاتِهِ _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از حسين بن حسن بن يزيد، از بَدر، از پدرش كه گفت:حديث كرد مرا سلّام _ كه ابو على خراسانى است _ از سلّام بن سعيد مخزومى كه گفت: در بين اين كه من در نزد امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم، ناگاه عَبّاد بن كثير _ عابد اهل بصره _ و ابن شريح _ فقيه اهل مكه - بر آن حضرت داخل شدند، و ميمون قدّاح _ مولاى امام محمد باقر عليه السلام _ در خدمت حضرت صادق عليه السلام بود. پس عَبّاد بن كثير از آن حضرت سؤال نمود و عرض كرد كه: يا ابا عبداللّه ، رسول خدا صلى الله عليه و آله در چند جامه كفن شد؟ فرمود كه: «در سه جامه: دو جامه صُحارى و يك جامه بُرد يمانى». (1) پس گويا عَبّاد بن كثير از اين كه حضرت فرمود، در خود پيچيد و آثار عدم قبول در او ظاهر بود. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «درخت خرماى مريم درخت عجوه بود (2) و آن عجوه از آسمان فرود آمده بود. پس آنچه از اصل آن روييد، عجوه شد و آنچه از هسته بر چيده بود، بدترين انواع خرما است».

و چون از نزد آن حضرت، بيرون رفتند، عبّاد بن كثير، به ابن شريح گفت: به خدا سوگند، كه نمى دانم اين مَثَلى كه حضرت صادق عليه السلام براى من زد چه بود؟ ابن شريح گفت كه: اين پسر (يعنى: ميمون قدّاح) تو را خبر مى دهد؛ زيرا كه او از جمله تابعان و كسان ايشان است. پس عَبّاد از ميمون سؤال كرد، ميمون گفت: آيا نمى دانى كه حضرت به تو چه فرمود و مقصود چه بود؟ گفت: نه به خدا سوگند. ميمون گفت كه: حضرت مَثَل خويش را براى تو بيان كرد و تو را خبر داد كه او فرزندى است از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و علم رسول خدا، در نزد ايشان است. پس آنچه از نزد ايشان آمده باشد، حق و صواب، و آنچه از نزد غير ايشان آمده باشد، پوچ است (كه هيچ قيمتى ندارد). .


1- .و بُرد در آن روز كم بود، و صُحار به ضمّ صاد دهى است در يمن، و در صحاح است كه قصبه عمان است و در فائق زمخشرى است كه جامه صَحارى به فتح صاد، مشتق است از صُحره به ضمّ صاد، و آن سرخى است نهان چون رنگ غبار گون. و بعضى گفته اند كه منسوب است به سوى صُحار به ضم صاد. و در نهايه گفته است كه صُحار، دهى است در يمن كه جامه به آن منسوب است. و بعضى گفته اند كه: صحارى از صحره است. مترجم
2- .و عجوه به فتح عين وسكون جيم، نوعى است از خرما كه در مدينه مى باشد و از همه انواع آن بهتر است.مترجم

ص: 374

102 _ بَابٌ فِيمَا جَاءَ أَنَّ حَدِيثَهُمْ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ112.شرح نهج البلاغة عن أبي جعفر الإسكافي:مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ جَابِرٍ ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ ، لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ، أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ ، أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلْاءِيمَانِ ، فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَدِيثِ آلِ مُحَمَّدٍ فَ_لَانَتْ لَهُ قُلُوبُكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ ، فَاقْبَلُوهُ ؛ وَ مَا اشْمَأَزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُكُمْ وَ أَنْكَرْتُمُوهُ ، فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى الْعَالِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ إِنَّمَا الْهَالِكُ أَنْ يُحَدَّثَ أَحَدُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْهُ لَا يَحْتَمِلُهُ ، فَيَقُولَ : وَ اللّهِ مَا كَانَ هذَا ، وَ اللّهِ مَا كَانَ هذَا ؛ وَ الْاءِنْكَارُ هُوَ الْكُفْرُ» .111.امام على عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسى ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«ذُكِرَتِ التَّقِيَّةُ يَوْماً عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، فَقَالَ : وَاللّهِ ، لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ _ وَ لَقَدْ آخى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَيْنَهُمَا _ فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ ؟ إِنَّ عِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ ، لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ ، أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ، أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلْاءِيمَانِ».

فَقَالَ : «وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ ، فَلِذلِكَ نَسَبْتُهُ إِلَى الْعُلَمَاءِ» .112.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابو جعفر اسكافى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الْبَرْقِيِّ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ أَوْ غَيْرِهِ رَفَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ ، لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَا صُدُورٌ مُنِيرَةٌ ، أَوْ قُلُوبٌ سَلِيمَةٌ ، أَوْ أَخْ_لَاقٌ حَسَنَةٌ ؛ إِنَّ اللّهَ أَخَذَ مِنْ شِيعَتِنَا الْمِيثَاقَ كَمَا أَخَذَ عَلى بَنِي آدَمَ «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» فَمَنْ وَفى لَنَا ، وَفَى اللّهُ لَهُ بِالْجَنَّةِ ؛ وَ مَنْ أَبْغَضَنَا وَ لَمْ يُؤَدِّ إِلَيْنَا حَقَّنَا ، فَفِي النَّارِ خَالِداً مُخَلَّداً» . .

ص: 375

102. باب در بيان آنچه وارد شده كه حديث ايشان دشوار و در غايت دشوارى است

102. باب در بيان آنچه وارد شده كه حديث ايشان دشوار و در غايت دشوارى است (يا مردم آن را دشوار مى شمارند)113.الإرشاد:محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن سِنان، از عمّار بن مروان، از جابر روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: حديث آل محمد، دشوار و در غايت دشوارى است كه به آن ايمان نمى آورد، مگر فرشته مقرّب، يا پيغمبرى كه مرسل باشد (كه خدا او را به سوى خلائق فرستاده باشد)، يا بنده اى كه خدا دل او را از براى ايمان آزموده باشد. پس آنچه بر شما وارد شود از حديث آل محمد صلى الله عليه و آله و دل هاى شما براى آن نرم شود و آن را بشناسيد، قبول كنيد آن را و آنچه دل هاى شما از آن گرفته شود و نفرتى به هم رساند و آن را نشناسيد، رد كنيد آن را به سوى خدا و به سوى رسول و به سوى عالم و امام از آل محمد. و جز اين نيست كه سبب هلاكت آن كه هلاك مى شود، آن است كه يكى از شما حديث شود به چيزى از آن كه تاب تحمل و برداشتن آن را ندارد، پس بگويد: به خدا سوگند، كه اين، نبود. به خدا سوگند، كه اين نبود. و انكار، كفر است».114.الإمام عليّ عليه السلام :احمد بن ادريس، از عمران بن موسى، از هارون بن مسلم، از مسعدة بن صدقه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت:«روزى در نزد حضرت على بن الحسين عليه السلام تقيه مذكور شد، فرمود: به خدا سوگند، كه اگر ابوذر مى دانست آنچه را كه در دل سلمان بود، هر آينه او را مى كشت و حال آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميانه ايشان، برادرى داده بود. پس گمان شما به ساير خلائق چيست؟ به درستى كه علم علما، دشوار و در نهايت دشوارى است (كه تاب تحمل آن را ندارد)، مگر پيغمبرى مرسل، يا فرشته مقرب، يا بنده مؤمن كه خدا دل او را از براى ايمان آزموده باشد».

بعد از آن فرمود: «و جز اين نيست كه سلمان، از زمره علما گرديد؛ زيرا كه او مردى است از ما اهل بيت، و براى همين او را به سوى علما نسبت دادم».114.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از برقى، از ابن سنان، يا غير او روايت كرده و آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«حديث ما دشوار و بسيار دشوار است كه تاب بر داشتن آن را ندارد، مگر سينه هاى نورانى، يا دل هاى خالى از كفر و معصيت، يا خُلق ها و خوهاى نيكو. به درستى كه خدا از شيعيان ما پيمان گرفته، چنانچه بر فرزندان آدم گرفته در روز اَلَست، كه (از روى تقرير به ايشان فرمود كه): « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» (1) (و مراد، اين است كه البته من پروردگار شمايم). پس هر كه براى ما به پيمان خويش وفا كند، خدا براى او به بهشت وفا خواهد كرد، و هر كه ما را دشمن دارد و حق ما را به ما نرساند، در آتش جهنم هميشه مُخَلّد خواهد بود».

.


1- .اعراف، 172. يعنى: آيا من پروردگار شما نيستممترجم

ص: 376

115.المستدرك على الصحيحين عن أبي مريم عن الإمام عليّمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ غَيْرُهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ صَاحِبِ الْعَسْكَرِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا مَعْنى قَوْلِ الصَّادِقِ عليه السلام : «حَدِيثُنَا لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ، وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ ، وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلْاءِيمَانِ»؟

فَجَاءَ الْجَوَابُ : «إِنَّمَا مَعْنى قَوْلِ الصَّادِقِ عليه السلام : _ أَيْ لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ وَ لَا نَبِيٌّ وَ لَا مُؤْمِنٌ _ أَنَّ الْمَلَكَ لَا يَحْتَمِلُهُ حَتّى يُخْرِجَهُ إِلى مَلَكٍ غَيْرِهِ ، وَ النَّبِيُّ لَا يَحْتَمِلُهُ حَتّى يُخْرِجَهُ إِلى نَبِيٍّ غَيْرِهِ ، وَ الْمُؤْمِنُ لَا يَحْتَمِلُهُ حَتّى يُخْرِجَهُ إِلى مُؤْمِنٍ غَيْرِهِ ، فَهذَا مَعْنى قَوْلِ جَدِّي عليه السلام » .370.امام على عليه السلام ( _ در احتجاج با خوارج _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ وَ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، إِنَّ عِنْدَنَا _ وَ اللّهِ _ سِرّاً مِنْ سِرِّ اللّهِ ، وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللّهِ ، وَ اللّهِ مَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ، وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ ، وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلْاءِيمَانِ ، وَ اللّهِ مَا كَلَّفَ اللّهُ ذلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا ، وَ لَا اسْتَعْبَدَ بِذلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا ، وَ إِنَّ عِنْدَنَا سِرّاً مِنْ سِرِّ اللّهِ ، وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللّهِ ، أَمَرَنَا اللّهُ بِتَبْلِيغِهِ ، فَبَلَّغْنَا عَنِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ ، فَلَمْ نَجِدْ لَهُ مَوْضِعاً وَ لَا أَهْلًا وَ لَا حَمَّالَةً يَحْتَمِلُونَهُ ، حَتّى خَلَقَ اللّهُ لِذلِكَ أَقْوَاماً خُلِقُوا مِنْ طِينَةٍ خُلِقَ مِنْهَا مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ ذُرِّيَّتُهُ عليهم السلام ، وَ مِنْ نُورٍ خَلَقَ اللّهُ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ ، وَ صَنَعَهُمْ بِفَضْلِ صُنْعِ رَحْمَتِهِ الَّتِي صَنَعَ مِنْهَا مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ ، فَبَلَّغْنَا عَنِ اللّهِ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ ، فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوا ذلِكَ ، فَبَلَغَهُمْ ذلِكَ عَنَّا ، فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوهُ ، وَ بَلَغَهُمْ ذِكْرُنَا ، فَمَالَتْ قُلُوبُهُمْ إِلى مَعْرِفَتِنَا وَ حَدِيثِنَا ، فَلَوْ لَا أَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ هذَا لَمَا كَانُوا كَذلِكَ ؛ لَا وَ اللّهِ ، مَا احْتَمَلُوهُ» .

ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ اللّهَ خَلَقَ أَقْوَاماً لِجَهَنَّمَ وَ النَّارِ ، فَأَمَرَنَا أَنْ نُبَلِّغَهُمْ كَمَا بَلَّغْنَاهُمْ ، وَ اشْمَأَزُّوا مِنْ ذلِكَ ، وَ نَفَرَتْ قُلُوبُهُمْ ، وَ رَدُّوهُ عَلَيْنَا وَ لَمْ يَحْتَمِلُوهُ ، وَ كَذَّبُوا بِهِ ، وَ قَالُوا : سَاحِرٌ كَذَّابٌ ؛ فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ ، وَ أَنْسَاهُمْ ذلِكَ ، ثُمَّ أَطْلَقَ اللّهُ لِسَانَهُمْ بِبَعْضِ الْحَقِّ ، فَهُمْ يَنْطِقُونَ بِهِ وَ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ ؛ لِيَكُونَ ذلِكَ دَفْعاً عَنْ أَوْلِيَائِهِ وَ أَهْلِ طَاعَتِهِ ؛ وَ لَوْ لَا ذلِكَ مَا عُبِدَ اللّهُ فِي أَرْضِهِ ، فَأَمَرَنَا بِالْكَفِّ عَنْهُمْ وَ السَّتْرِ وَ الْكِتْمَانِ ، فَاكْتُمُوا عَمَّنْ أَمَرَ اللّهُ بِالْكَفِّ عَنْهُ ، وَ اسْتُرُوا عَمَّنْ أَمَرَ اللّهُ بِالسَّتْرِ وَ الْكِتْمَانِ عَنْهُ» .

قَالَ : ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ وَ بَكى ، وَ قَالَ : «اللّهُمَّ ، إِنَّ هؤُلَاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ ، فَاجْعَلْ مَحْيَانَا مَحْيَاهُمْ ، وَ مَمَاتَنَا مَمَاتَهُمْ ، وَ لَا تُسَلِّطْ عَلَيْهِمْ عَدُوّاً لَكَ ؛ فَتُفْجِعَنَا بِهِمْ ؛ فَإِنَّكَ إِنْ أَفْجَعْتَنَا بِهِمْ لَمْ تُعْبَدْ أَبَداً فِي أَرْضِكَ ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً» . .

ص: 377

371.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در بيمارى وفاتش خطاب به فاطمه عليها السلام _ ) محمد بن يحيى و غير او، از محمد بن احمد، از بعضى از اصحاب ما روايت كرده اند كه گفت: عريضه اى به خدمت امام على نقى عليه السلام صاحب شهر عسكر (يعنى: سرّ من رأى) نوشتم به اين مضمون كه فداى تو گردم، چيست معنى قول امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«حديث شما را بر نمى دارد هيچ فرشته مقرّب، و نه پيغمبر مرسل، و نه مؤمنى كه خدا دل او را از براى ايمان آزموده باشد»؟ جواب آن حضرت آمد كه: «جز اين نيست كه معنى قول حضرت صادق عليه السلام (يعنى: آنچه فرموده كه هيچ فرشته و پيغمبر و مؤمنى آن را برنمى دارد) آن است كه فرشته، آن را بر نمى دارد تا بيرون آورد آن را به سوى فرشته اى غير از خود، و پيغمبر آن را بر نمى دارد، تا بيرون آورد آن را به سوى پيغمبرى غير از خود، و مؤمن آن را بر نمى دارد، تا بيرون آورد به سوى مؤمنى غير از خود. و اينك معنى قول جدّ من است» (و حاصل سؤال و جواب اين است كه سائل سؤال نمود كه: اين حديث، با احاديث پيش نمى سازد، و حضرت جواب فرمود كه: برداشتن در اين حديث، به معنى تصديق و فهميدن آن نيست؛ چنانچه در احاديث پيش چنين است، بلكه به معنى نگاه داشتن و ظاهر نكردن است).372.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به فاطمه عليها السلام _ ) احمد بن محمد، از محمد بن حسين، از منصور بن عباس، از صفوان بن يحيى، از عبداللّه بن مُسكان، از محمد بن عبد الخالق و ابو بصير روايت كرده است كه ابو بصير گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اى ابا محمد، به خدا سوگند، كه در نزد ما است سِرّى از اسرار خدا و علمى از علوم خدا، كه هيچ فرشته مقرّب و پيغمبر مرسل، و مؤمنى كه خدا دل او را از براى ايمان آزموده، نمى تواند كه آن را بردارد. و به خدا سوگند، كه خدا غير از ما كسى را به آن تكليف ننموده، و غير از ما كسى را به آن طلب بندگى نفرموده، و به درستى كه در نزد ما است سرّى از اسرار خدا و علمى از علوم خدا كه خدا ما را برسانيدن آن، امر فرموده. پس خواستيم كه از جانب خداى عزّوجلّ برسانيم آنچه را كه به رسانيدن آن مأمور بوديم و براى آن، موضع و اهلى را نيافتيم، و نيافتيم بردارندگانى كه آن را بردارند تا آن كه خدا از براى اين امر، گروهى چند را آفريد كه آفريده شدند از سرشتى كه محمد و آل و ذرّيّه او عليهم السلام از آن آفريده شدند، و از نورى كه خدا محمد و ذرّيّه او را از آن آفريد، و ايشان را ساخت به زيادتى صنعت رحمت خويش، كه محمد و ذرّيّه او عليهم السلام را از آن ساخت. پس ما از جانب خدا رسانيديم آنچه را كه مأمور به رسانيدن آن بوديم، و ايشان آن را قبول كردند، و اين بار گران را برداشتند.

بعد از آن، همين امر از جانب ما به ايشان رسيد و آن را قبول كردند و برداشتند و آوازه ما به ايشان رسيد و دل هاى ايشان به سوى معرفت ما و حديث ما مائل شد. پس، اگر نه آن بود كه ايشان از آن آفريده شده اند، همچنين نمى بودند. نه، به خدا سوگند كه آن را بر نمى داشتند».

بعد از آن، فرمود كه: «خدا گروهى چند را از براى جهنم و آتش آفريد كه عاقبت بايد به جهنّم روند و به آتش آن بسوزند، و ما را امر فرمود كه به ايشان برسانيم، چنانچه به ايشان رسانيديم. و از آن، گرفتگى به هم رسانيدند و دل هاى ايشان رميد و آن را بر ما رد كردند و بر نداشتند و به آن تكذيب نمودند، و گفتند كه: گوينده آن ساحرى است به غايت دروغ گو، پس خدا بر دل هاى ايشان مهر گذاشت، و آن را از ياد ايشان برد.

بعد از آن، خدا زبان ايشان را به بعضى از سخنان حق جارى و گويا گردانيد، پس ايشان به آن نطق مى كنند، و دل هاى ايشان آن را نمى شناسد و انكار دارد، تا آن كه همين باعث دفع ضرر از دوستان خدا و اهل طاعت او باشد. و اگر اين تدبير نبود، خدا در زمين خود معبود نمى شد (و كسى او را نمى پرستيد). پس ما را امر فرمود كه دست از ايشان برداريم و بپوشيم و كتمان كنيم. پس كتمان كنيد از آن كه خدا امر فرموده به دست برداشتن از او، و بپوشيد از آن كه خدا به پوشيدن و كتمان از او امر فرموده».

راوى مى گويد كه: پس حضرت دست به دعا برداشت و گريست و عرض كرد كه: «بار خدايا، به درستى كه اين گروه شيعيان، گروهى اند به غايت اندك؛ پس زندگانى ايشان را چون زندگانى ما و مردن ايشان را چون مردن ما گردان. و يكى از دشمنان خود را بر ايشان مسلط مگردان كه به سبب ايشان، ما را اندوهناك گردانى، و در مصيبت ايشان ما را به درد آورى؛ زيرا كه تو اگر به سبب ايشان ما را به درد آورى، هرگز در زمين خود پرستيده نخواهى شد. و خدا رحمت فرستد بر آقاى ما محمد و آل او، و درود فرستد، درود فرستادنى به غايت». .

ص: 378

. .

ص: 379

. .

ص: 380

103 _ بَابُ مَا أَمَرَ [به] النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مِنَ النَّصِيحَةِ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ اللُّزُومِ لِجَمَاعَتِهِمْ ، وَ مَنْ هُمْ؟118.تاريخ اليعقوبي :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَطَبَ النَّاسَ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ ، فَقَالَ : نَضَّرَ اللّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي ، فَوَعَاهَا وَ حَفِظَهَا ، وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا ؛ فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَيْرُ فَقِيهٍ ، وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ، ثَ_لَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ : إِخْ_لَاصُ الْعَمَلِ لِلّهِ ، وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ ، وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ ؛ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ ، الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَأُ دِمَاؤُهُمْ ، وَ يَسْعى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ».

وَ رَوَاهُ أَيْضاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، مِثْلَهُ . وَ زَادَ فِيهِ «وَ هُمْ يَدٌ عَلى مَنْ سِوَاهُمْ» وَ ذَكَرَ فِي حَدِيثِهِ أَنَّهُ خَطَبَ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ بِمِنًى فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ . .

ص: 381

103. باب در بيان امر فرمودن پيغمبر صلى الله عليه و آله به نصيحت و خيرخواهى از براى امامان و

103. باب در بيان امر فرمودن پيغمبر صلى الله عليه و آله به نصيحت و خيرخواهى از براى امامان و مسلمانان، و لزوم جماعت ايشان و بيان آن كه ايشان كيانند118.تاريخ اليعقوبى:چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از ابان بن عثمان، از ابن ابى يعفور، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را خطبه كرد در مسجد خَيف و فرمود كه: خدا تازه روى گرداند و به ناز و نعمت بپروراند بنده اى را كه گفتار مرا بشنود و آن را ياد گيرد و نگاهدارى كند، و برساند به كسى آن را نشنيده باشد. پس بسا كسى هست كه فقه در بار دارد، و خود فقيه نيست، و بسا كسى است كه حامل فقه است و مى رساند به كسى كه از او فقيه تر است. سه چيز است كه با وجود آنها دل مرد مسلمان كينه به هم نمى رساند (يا خيانت در آن راه نمى يابد): عمل را براى خدا خالص گردانيدن، و خيرخواهى براى امامان مسلمانان كردن، و ملازم جماعت ايشان بودن؛ زيرا كه دعوت ايشان فرا مى گيرد كسانى را كه در عقب ايشانند. و مسلمانان برادرانند، كه خون هاى ايشان برابرى مى كند (و در باب قتل و قصاص همتاى يكديگرند و بر يكديگر زيادتى ندارند). و پست ترين ايشان به زنهار ايشان سعى مى كند» (يعنى: ضعيف ترين ايشان در ظل حمايت ايشان مى رود و زندگانى مى كند. و مى تواند كه معنى اين باشد كه: پست ترين ايشان زنهار مى دهد به بعضى از مشركان، و چون بعضى از ايشان را امان داد، ساير مسلمانان را نمى رسد كه امان او را بر هم زنند و عهد او را بشكنند، بلكه بر ايشان واجب است كه آن را ممضى دارند، و دور نيست كه اين معنى ظاهرتر باشد از معنى اول، و آن كه گمان كرده كه اين معنى به آن وفا نمى كند، سهو كرده).

و نيز حمّاد بن عثمان، از ابن ابى يعفور مثل اين را روايت كرده و در آن، اين را زياد نموده كه: «و ايشان يك دست اند بر كسى كه غير ايشان باشد» (يعنى: بايد كه مسلمانان مجتمع باشند بر دفع دشمنان خويش، و ايشان را نمى رسد كه يكديگر را واگذارند، و بايد كه يكديگر را بر اهل جميع ملّت ها و دين ها يارى كنند. و لهذا دست هاى ايشان را يك دست و كردار ايشان را يكى قرار داده) . و در حديث خويش ذكر كرده كه آن حضرت در حجة الوداع در منى در مسجد حنيف خطبه خواند.

.

ص: 382

119.مجمع البيان ( _ في ذِكرِ مَبيتِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى فِراشِ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ ، قَالَ :قَالَ سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ : اذْهَبْ بِنَا إِلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، قَالَ : فَذَهَبْتُ مَعَهُ إِلَيْهِ ، فَوَجَدْنَاهُ قَدْ رَكِبَ دَابَّتَهُ ، فَقَالَ لَهُ سُفْيَانُ : يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، حَدِّثْنَا بِحَدِيثِ خُطْبَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ ، قَالَ : «دَعْنِي حَتّى أَذْهَبَ فِي حَاجَتِي ؛ فَإِنِّي قَدْ رَكِبْتُ ، فَإِذَا جِئْتُ حَدَّثْتُكَ».

فَقَالَ : أَسْأَلُكَ بِقَرَابَتِكَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمَّا حَدَّثْتَنِي ، قَالَ : فَنَزَلَ ، فَقَالَ لَهُ سُفْيَانُ : مُرْ لِي بِدَوَاةٍ وَ قِرْطَاسٍ حَتّى أُثْبِتَهُ ، فَدَعَا بِهِ ، ثُمَّ قَالَ : «اكْتُبْ : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، خُطْبَةُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ :

نَضَّرَ اللّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا ، وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ ، يَا أَيُّهَا النَّاسُ ، لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ ؛ فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ ، وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ، ثَ_لَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ : إِخْ_لَاصُ الْعَمَلِ لِلّهِ ، وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ ، وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ ؛ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ ، الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ، تَتَكَافَأُ دِمَاؤُهُمْ ، وَ هُمْ يَدٌ عَلى مَنْ سِوَاهُمْ ، يَسْعى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ» .

فَكَتَبَهُ سُفْيَانُ ، ثُمَّ عَرَضَهُ عَلَيْهِ ، وَ رَكِبَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَ جِئْتُ أَنَا وَ سُفْيَانُ .

فَلَمَّا كُنَّا فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ ، قَالَ لِي : كَمَا أَنْتَ حَتّى أَنْظُرَ فِي هذَا الْحَدِيثِ ، فَقُلْتُ لَهُ : قَدْ وَ اللّهِ أَلْزَمَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام رَقَبَتَكَ شَيْئاً لَا يَذْهَبُ مِنْ رَقَبَتِكَ أَبَداً ، فَقَالَ : وَ أَيُّ شَيْءٍ ذلِكَ ؟ فَقُلْتُ لَهُ : ثَ_لَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ : «إِخْ_لَاصُ الْعَمَلِ لِلّهِ» قَدْ عَرَفْنَاهُ ، وَ «النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ» مَنْ هؤُلَاءِ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ يَجِبُ عَلَيْنَا نَصِيحَتُهُمْ؟ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ ، وَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ ، وَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ ، وَ كُلُّ مَنْ لَا تَجُوزُ شَهَادَتُهُ عِنْدَنَا ، وَ لَا تَجُوزُ الصَّ_لَاةُ خَلْفَهُمْ ؟! وَ قَوْلُهُ : «وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ» فَأَيُّ الْجَمَاعَةِ ؟ مُرْجِئٌ يَقُولُ : مَنْ لَمْ يُصَلِّ ، وَ لَمْ يَصُمْ ، وَ لَمْ يَغْتَسِلْ مِنْ جَنَابَةٍ ، وَ هَدَمَ الْكَعْبَةَ ، وَ نَكَحَ أُمَّهُ ، فَهُوَ عَلى إِيمَانِ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ ، أَوْ قَدَرِيٌّ يَقُولُ : لَا يَكُونُ مَا شَاءَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَكُونُ مَا شَاءَ إِبْلِيسُ ، أَوْ حَرُورِيٌّ يَتَبَرَّأُ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ، وَ شَهِدَ عَلَيْهِ بِالْكُفْرِ ، أَوْ جَهْمِيٌّ يَقُولُ : إِنَّمَا هِيَ مَعْرِفَةُ اللّهِ وَحْدَهُ ، لَيْسَ الْاءِيمَانُ شَيْءٌ غَيْرُهَا ؟!

قَالَ : وَيْحَكَ ، وَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُونَ ؟ فَقُلْتُ : يَقُولُونَ : إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَاللّهِ الْاءِمَامُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْنَا نَصِيحَتُهُ ؛ وَ لُزُومُ جَمَاعَتِهِمْ أَهْلُ بَيْتِهِ . قَالَ : فَأَخَذَ الْكِتَابَ فَخَرَقَهُ ، ثُمَّ قَالَ : لَا تُخْبِرْ بِهَا أَحَداً . .

ص: 383

120.الأمالي للطوسي عن ابن عبّاس :محمد بن حسن، از بعضى از اصحاب ما، از على بن حَكم، از حَكم بن مسكين، از مردى از قبيله قريش كه از اهل مكّه بود، روايت كرده است كه گفت:سفيان ثورى به من گفت كه: بيا برويم به نزد جعفر بن محمد، راوى مى گويد كه: من با سفيان به نزد آن حضرت رفتيم و آن حضرت را يافتيم كه بر اسب خويش سوار شده بود. سفيان به آن حضرت عرض نمود كه: يا ابا عبداللّه ، خبر ده ما را به خبر خطبه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد خَيف خواند.

حضرت فرمود كه: «مرا بگذار تا در پى كار خويش روم كه الحال سوار شده ام و چون بيايم تو را خبر خواهم داد» . سفيان عرض كرد كه: تو را سؤال مى كنم به حقّ آن خويشى كه نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله دارى و دست برنمى دارم، مگر آن كه مرا خبر دهى .

راوى مى گويد كه حضرت فرود آمد و سفيان به حضرت عرض كرد كه: بفرما قلمدان و كاغذى براى من بياورند تا آن را بنويسم. حضرت آن را طلبيد و چون آوردند، فرمود كه: «بنويس: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ ، خطبه رسول خدا در مسجد خيف اين است كه:

خدا تازه روى گرداند و به ناز و نعمت بپروراند آن بنده اى را كه گفتار مرا بشنود و آن را ياد گيرد و محافظت نمايد و برساند آن را به كسى كه به او نرسيده باشد. اى گروه مردمان، بايد كه حاضران به غايبان برسانند. پس بسا كسى هست كه فقه در بار دارد و خود فقيه نيست، و بسا كسى است كه حامل فقه است و مى رساند به كسى كه از او فقيه تر است. سه چيز است كه با وجود آنها دل مرد مسلمان كينه به هم نمى رساند (يا خيانت در آن راه نمى يابد): عمل را براى خدا خالص گردانيدن، و خيرخواهى براى امامان مسلمانان كردن، و ملازم جماعت ايشان بودن؛ زيرا كه دعوت ايشان فرا مى گيرد كسانى را كه در عقب ايشانند، و مؤمنان برادرانند كه خون هاى ايشان برابرى مى كند (و درباب قتل و قصاص همتاى يكديگر و بر يكديگر زيادتى ندارند)، و ايشان، به منزله يك دست اند بر هر كه غير ايشان باشد. و پست ترين ايشان به زنهار ايشان، سعى مى كند» (به آن معنى كه در حديث سابق مذكور شد).

و سفيان آن را نوشت و بعد از نوشتن، آن را به حضرت عرض نمود؛ به خواندن يا نمودن، كه صحّت و سقم آن معلوم شود و حضرت صادق عليه السلام سوار شد، و من و سفيان آمديم و در هنگامى كه در بين راه بوديم، به من گفت: چنانچه هستى باش، و از جاى خود حركت مكن، تا من در اين حديث نظر كنم. پس، من به سفيان گفتم: به خدا سوگند، كه حضرت صادق عليه السلام چيزى در گردن تو لازم آورده كه هرگز از گردن تو نمى رود، كه گفت: آن، چه چيز است؟ گفتم: سه چيز كه دل مرد مسلمان با وجود آنها كينه به هم نمى رساند (يا خيانت در آن راه نمى يابد)؛ چنانچه پيغمبر فرموده، يكى عمل را براى خدا خالص گردانيدن، و آن را شناختيم و معنى آن را فهميديم و ديگرى، خيرخواهى كردن است براى امامان مسلمانان. اين امامان كه خيرخواهى ايشان بر ما واجب است كيانند؟ آيا معاويه پسر ابو سفيان و يزيد پسر معاويه و مروان پسر حَكَم و امثال ايشانند از هر كه شهادتش در نزد ما مقبول نيست و نماز در پشت سر ايشان نمى توان كرد؟ و آن حضرت كه فرموده ملازم جماعت ايشان بودن، اين جماعت كدام گروهند؟

آيا مراد طائفه مرجئه است كه مى گويند هر كه نماز نكند و روزه نگيرد و غسل جنابت نكند و كعبه را خراب كند و با مادر خود جماع كند، ايمانش مانند ايمان جبرئيل و ميكائيل است، يا قدريّه كه مى گويند: خداى عزّوجلّ هر چه خواهد، متحقق نمى شود و شيطان، هر چه خواهد موجود مى شود. يا حروريّه اند كه از على بن ابى طالب عليه السلام بيزارى مى جويند و شهادت مى دهند بر آن حضرت به كفر او و او را كافر مى دانند. (1) يا جَهميّه اند كه مى گويند: جز اين نيست كه ايمان، همان شناختن خدا است، به تنهايى و ايمان، چيزى غير از آن نيست.

سفيان گفت: واى بر تو، شيعيان، يا امامان ايشان، چه مى گويند؟ گفتم كه: مى گويند: به خدا سوگند، كه على بن ابى طالب عليه السلام ، امامى است كه خيرخواهى از او، و ملازمت جماعت ايشان كه اهل بيت و خانه آباده اويند، بر ما واجب است.

راوى مى گويد كه: پس سفيان نوشته را گرفت و پاره كرد و گفت: كسى را به اين قصه خبر مده. .


1- .و حرورا دهى بوده، در بغداد كه ملاعين خوارج در آن بوده اند. مترجم

ص: 384

119.مجمع البيان ( _ در ذكر خوابيدن على عليه السلام در بستر پيامبر ص ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ حَرِيزٍ ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا نَظَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى وَلِيٍّ لَهُ يُجْهِدُ نَفْسَهُ بِالطَّاعَةِ لِاءِمَامِهِ وَ النَّصِيحَةِ إِلَا كَانَ مَعَنَا فِي الرَّفِيقِ الْأَعْلى» .120.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ أبي جَمِيلَةَ ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ قِيدَ شِبْرٍ ، فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الْاءِسْ_لَامِ مِنْ عُنُقِهِ» . .

ص: 385

121.مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ ا ) على بن ابراهيم، از پدرش و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد هر دو روايت كرده اند، از حمّاد بن عيسى، از حريز، از بُريد بن معاويه، از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: خداى عزّوجلّ نظر نمى كند به سوى دوستى از دوستان خويش كه خود را به مشقّت مى اندازد به طاعت از رأى امام خود و خيرخواهى او، مگر آن كه با ما باشد در رفيق اعلى» (كه درجه بلندى است در بهشت. بنابر قولى).122.الإمام عليّ عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از ابو جميله، از محمد حلبى، از امام جعفرصادق عليه السلام كه فرمود:«هر كه مفارقت كند از جماعت مسلمانان به مقدار يك وجب، رشته اسلام را از گردن خود رها كرده است». .

ص: 386

121.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابن عبّاس ، در سخن خداى متعال: {Q} «ه ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ وَ نَكَثَ صَفْقَةَ الْاءِمَامِ ، جَاءَ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَجْذَمَ» .104 _ بَابُ مَا يَجِبُ مِنْ حَقِّ الْاءِمَامِ عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقِّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْاءِمَامِ عليه السلام374.عنه صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام : مَا حَقُّ الْاءِمَامِ عَلَى النَّاسِ ؟ قَالَ : «حَقُّهُ عَلَيْهِمْ أَنْ يَسْمَعُوا لَهُ وَ يُطِيعُوا» . قُلْتُ : فَمَا حَقُّهُمْ عَلَيْهِ ؟ قَالَ : «أَنْ يَقْسِمَ بَيْنَهُمْ بِالسَّوِيَّةِ ، وَ يَعْدِلَ فِي الرَّعِيَّةِ ، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ فِي النَّاسِ ، فَ_لَا يُبَالِي مَنْ أَخَذَ هَاهُنَا وَ هَاهُنَا» .123.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عايشه و ابن عبّاس و عايشه بنت قدامه و ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام مِثْلَهُ ، إِلَا أَنَّهُ قَالَ :«هكَذَا وَ هكَذَا وَ هكَذَا وَ هكَذَا» يَعْنِي مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ خَلْفِهِ ، وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ .124.المستدرك على الصحيحين عن ابن عبّاس :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : لَا تَخْتَانُوا وُلَاتَكُمْ ، وَ لَا تَغُشُّوا هُدَاتَكُمْ ، وَ لَا تَجْهَلُوا أَئِمَّتَكُمْ ، وَ لَا تَصَدَّعُوا عَنْ حَبْلِكُمْ ؛ فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ ، وَ عَلى هذَا فَلْيَكُنْ تَأْسِيسُ أُمُورِكُمْ ، وَ الْزَمُوا هذِهِ الطَّرِيقَةَ ؛ فَإِنَّكُمْ لَوْ عَايَنْتُمْ مَا عَايَنَ مَنْ قَدْ مَاتَ مِنْكُمْ مِمَّنْ خَالَفَ مَا قَدْ تُدْعَوْنَ إِلَيْهِ ، لَبَدَرْتُمْ وَ خَرَجْتُمْ ، وَ لَسَمِعْتُمْ ، وَ لكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ مَا قَدْ عَايَنُوا ، وَ قَرِيباً مَا يُطْرَحُ الْحِجَابُ» . .

ص: 387

104. باب در بيان آنچه واجب است از حقّ امام بر رعيّت و حقّ رعيّت بر امام عليه السلام

125.مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس :و به همين اسناد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:«هر كه مفارقت كند از جماعت مسلمانان، و بيعتى را كه به انگشت مهين تحقّق مى يابد، بشكند، به سوى خداى عزّوجلّ مى آيد در روز قيامت، دست بريده يا خوره دار».104. باب در بيان آنچه واجب است از حقّ امام بر رعيّت و حقّ رعيّت بر امام عليه السلام125.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از حمّاد بن عثمان، از ابو حمزه روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از امام محمد باقر عليه السلام كه حقّ امام بر مردم چيست؟ فرمود كه:«حقّ او بر ايشان، آن است كه سخن او را بشنوند و اطاعت كنند».

عرض كردم كه حقّ مردم بر امام چيست؟ فرمود كه: «بايد غنيمت و غير آن را در ميان ايشان مساوى قسمت نمايد، و در باب رعيّت خود عدالت كند. پس هرگاه چنين امامى در ميانه مردم باشد، پروايى ندارد از آن كس كه اينجا و آنجا بگيرد» (و مذاهب مختلفه به هم رسد) .126.تاريخ الطبري:محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابو حمزه، از امام محمد باقر عليه السلام مثل اين را روايت كرده است، مگر اين كه گفته است كه:«همچنين و همچنين و همچنين و همچنين». يعنى از پيش رو و از پشت سر و از جانب راست و از جانب چپ او.127.الأمالي للطوسي عن هند بن[أبي] هالة وأبي رافع وعمّ ( _ في ذِكرِ اجتِماعِ قُرَيشٍ عَلى قَتلِ رَسولِ الل ) محمد بن يحيى عطّار، از بعضى از اصحاب ما، از هارون بن مسلم، از مسعدة بن صدقه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: با واليان خود خيانت مكنيد، و رهنمايان خود را عيب مكنيد، و به امامان خود جاهل مباشيد، و از عهد وبيعت خود رو گردان و پراكنده مشويد، كه سست و بى دل مى شويد و دولت و قوّت و غلبه و نصرت شما مى رود؛ چون باد (ناميدن دولت به باد، براى آن است كه دولت در تمشى و نفاذ، مانند باد است در وزيدن و نفوذ كردن. و اميرالمؤمنين عليه السلام اين را از آيه سوره انفال اقتباس فرموده و در آن سوره، مذكور است كه: «وَلَا تَنَ_زَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ» (1) . و در نزد بعضى از مفسّرين، مراد از ريح، حقيقت است كه عبارت است از باد، چه، نصرت نمى باشد، مگر به بادى كه حق تعالى از مهبّ فتح فرستد و آن ريح النصره گويند. يعنى: باد يارى). و بايد كه اساس امور شما بر اين مبتنى باشد و ملازم اين روش باشيد و دست از آن بر نداريد؛ زيرا كه شما اگر به چشم خويش ببينيد آنچه را كه كسانى كه مرده اند از شما به چشم خود از مخالفان ديده اند، در آنچه شما به سوى آن خوانده مى شويد، هر آينه بشتابيد به سوى مذهب حق و بيرون رويد از مخالفت، و بشنويد و اطاعت كنيد، وليكن آنچه ايشان معاينه ديده اند، از شما پوشيده است و در اين نزديكى پرده برداشته خواهد شد».

.


1- .انفال، 46.

ص: 388

126.تاريخ الطبرى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ حَمَّادٍ وَ غَيْرِهِ ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «نُعِيَتْ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله نَفْسُهُ وَ هُوَ صَحِيحٌ لَيْسَ بِهِ وَجَعٌ» قَالَ : «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ» قَالَ : «فَنَادى صلى الله عليه و آله : الصَّ_لَاةَ جَامِعَةً ، وَ أَمَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ بِالسِّ_لَاحِ ، وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ ، فَصَعِدَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله الْمِنْبَرَ ، فَنَعى إِلَيْهِمْ نَفْسَهُ ، ثُمَّ قَالَ : أُذَكِّرُ اللّهَ الْوَالِيَ مِنْ بَعْدِي عَلى أُمَّتِي إِلَا يَرْحَمَ عَلى جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ ، فَأَجَلَّ كَبِيرَهُمْ ، وَ رَحِمَ ضَعِيفَهُمْ ، وَ وَقَّرَ عَالِمَهُمْ ، وَ لَمْ يُضِرَّ بِهِمْ ؛ فَيُذِلَّهُمْ ، وَ لَمْ يُفْقِرْهُمْ ؛ فَيُكْفِرَهُمْ ، وَ لَمْ يُغْلِقْ بَابَهُ دُونَهُمْ ؛ فَيَأْكُلَ قَوِيُّهُمْ ضَعِيفَهُمْ ، وَ لَمْ يَخْبِزْهُمْ فِي بُعُوثِهِمْ ؛ فَيَقْطَعَ نَسْلَ أُمَّتِي ، ثُمَّ قَالَ : قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ ، فَاشْهَدُوا».

وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «هذَا آخِرُ كَ_لَامٍ تَكَلَّمَ بِهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى مِنْبَرِهِ» . .

ص: 389

127.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از هند بن [ ابى ] هاله و ابو رافع و عمّا ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از عبدالرحمان بن حمّاد و غير او، از حَنان بن سَدير صيرفى كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«خبر مرگ پيغمبر صلى الله عليه و آله به خود آن حضرت رسيد، با آن كه آن حضرت تندرست بود و او را هيچ ناخوشى و دردى نبود» و حضرت فرمود كه: «جبرئيل امين اين خبر را فرود آورد» و فرمود كه: «پس پيغمبر صلى الله عليه و آله ندا در داد كه: به نماز جماعت حاضر شويد، و مهاجرين وانصار را امر فرمود كه: حربه بردارند و مردم جمع شدند. پس، پيغمبر صلى الله عليه و آله بر بالا رفت و خبر مرگ خود را به ايشان داد و فرمود كه:

خدا را به ياد كسى مى آورم كه والى است بعد از من بر امّت من. و خليفه را به خدا سوگند مى دهم كه كارى نكند (يا دست از اين يادآورى و سوگند دادن بر نمى دارم)، مگر آن كه رحم كند بر گروه مسلمانان، پس بزرگ ايشان را بزرگ دارد و بزرگ قدر گرداند، و بر ناتوان ايشان رحم كند، و عالم ايشان را تعظيم و توقير نمايد و با ايشان ضرر نرساند (كه ايشان را خوار و بى مقدار گرداند) و ايشان را فقير و درويش نگرداند (به گرفتن مال از ايشان) كه ايشان را كافر مى كند، و درِ خود را بر روى ايشان نبندد، و مانع ايشان نشود از داخل شدن بر او و عرض مطالب در نزد او، كه قوى از ايشان، ضعيف ايشان را مى خورد، و ايشان را در لشكرهايى كه ايشان به سوى جهاد مى فرستد، سخت ترند؛ چنانچه شتر را سخت مى رانند و مى زنند (و مراد اين است كه در فرستادن ايشان به سوى جهاد، از حد تجاوز نكند كه همه ايشان، يا عمده ايشان، كشته شوند كه نسل امّت من منقطع مى گردد). بعد از آن فرمود كه: آنچه بر من بود رسانيدم و خيرخواهى نمودم، پس شما شاهد باشيد».

و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: «اين آخر سخنى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر منبر خود به آن تكلم نمود». .

ص: 390

128.تاريخ دمشق عن أبي رافع :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ غَيْرُهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبِي ثَابِتٍ ، قَالَ :جَاءَ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام عَسَلٌ وَ تِينٌ مِنْ هَمْدَانَ وَ حُلْوَانَ ، فَأَمَرَ الْعُرَفَاءَ أَنْ يَأْتُوا بِالْيَتَامى ، فَأَمْكَنَهُمْ مِنْ رُؤُوسِ الْأَزْقَاقِ يَلْعَقُونَهَا وَ هُوَ يَقْسِمُهَا لِلنَّاسِ قَدَحاً قَدَحاً ، فَقِيلَ لَهُ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، مَا لَهُمْ يَلْعَقُونَهَا ؟ فَقَالَ : «إِنَّ الْاءِمَامَ أَبُو الْيَتَامى ، وَ إِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هذَا بِرِعَايَةِ الْابَاءِ» .128.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو رافع _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِيِّ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قَالَ : أَنَا أَوْلى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ ، وَ عَلِيٌّ أَوْلى بِهِ مِنْ بَعْدِي».

فَقِيلَ لَهُ : مَا مَعْنى ذلِكَ ؟ فَقَالَ : «قَوْلُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله : مَنْ تَرَكَ دَيْناً أَوْ ضَيَاعاً ، فَعَلَيَّ ؛ وَ مَنْ تَرَكَ مَالًا فَلِوَرَثَتِهِ ، فَالرَّجُلُ لَيْسَتْ لَهُ عَلى نَفْسِهِ وِلَايَةٌ إِذَا لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ ، وَ لَيْسَ لَهُ عَلى عِيَالِهِ أَمْرٌ وَ لَا نَهْيٌ إِذَا لَمْ يُجْرِ عَلَيْهِمُ النَّفَقَةَ ، وَ النَّبِيُّ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليهماالسلام وَ مَنْ بَعْدَهُمَا أَلْزَمَهُمْ هذَا ، فَمِنْ هُنَاكَ صَارُوا أَوْلى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، وَ مَا كَانَ سَبَبُ إِسْ_لَامِ عَامَّةِ الْيَهُودِ إِلَا مِنْ بَعْدِ هذَا الْقَوْلِ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَنَّهُمْ أَمِنُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ عَلى عِيَالَاتِهِمْ» .129.الإمام عليّ عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ صَبَّاحِ بْنِ سَيَابَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَيُّمَا مُؤْمِنٍ أَوْ مُسْلِمٍ مَاتَ وَ تَرَكَ دَيْناً لَمْ يَكُنْ فِي فَسَادٍ وَ لَا إِسْرَافٍ ، فَعَلَى الْاءِمَامِ أَنْ يَقْضِيَهُ ، فَإِنْ لَمْ يَقْضِهِ ، فَعَلَيْهِ إِثْمُ ذلِكَ ؛ إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يَقُولُ : «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ» الْايَةَ ، فَهُوَ مِنَ الْغَارِمِينَ ، وَ لَهُ سَهْمٌ عِنْدَ الْاءِمَامِ ، فَإِنْ حَبَسَهُ فَإِثْمُهُ عَلَيْهِ» . .

ص: 391

129.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى و غير او، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حَكم، از مردى، از حبيب بن ابى ثابت روايت كرده اند كه گفت:عسل و انجيرى از جانب قبيله همْدان و حُلوان به نزد امير المؤمنين عليه السلام آمد و آن حضرت كدخدايان و سرشناسان قبيله و محلّه را امر فرمود كه يتيمان را بياورند، و چون آن اطفال را آوردند، ايشان را بر سر خيك ها نشانيد و ايشان از آن خيك ها با انگشت عسل مى خوردند، و حضرت مشغول تقسيم آنها بود و قدَح قدَح به مردم مى داد. به آن حضرت عرض شد كه: يا امير المؤمنين چرا اين اطفال در اينجا نشسته با انگشت از اين خيك ها عسل مى خورند و انگشت خود را مى ليسند؟ فرمود: «زيرا كه امام پدر يتيمان است، و جز اين نيست كه من ايشان را در اين لُپ ليس انداختم، به جهت مراعات پدرى (يا پدران) ايشان».130.الأمالي للطوسي عن مجاهد :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد برقى و على بن ابراهيم، از پدرش، و هر دو، از قاسم بن محمد اصبهانى، از سليمان بن داود منقرى، از سفيان بن عُيينه، از امام جعفر صادق عليه السلام كه :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: من به هر مؤمنى از نفس خودش سزاوارترم، و على عليه السلام به هر مؤمنى بعد از من سزاوارتر است». پس به حضرت صادق عليه السلام عرض شد كه: معنى اين كلام چيست؟ فرمود كه: «گفته پيغمبر صلى الله عليه و آله است كه هر كه قرضى، يا عيالى را واگذارد، بر من است كه آن قرض را ادا كنم و آن عيال را نفقه دهم، و هر كه مالى را واگذارد، از براى وارث هاى اوست. پس مرد چون او را مالى نباشد، او را بر خود ولايت و اختيارى نيست، و او را بر عيالش امر و نهى نيست، هرگاه نفقه را بر ايشان جارى نسازد و پيغمبر و امير المؤمنين و هر كه بعد از ايشان است از ائمه، خدا اين امر را به گردن ايشان گذاشته، و از اينجا به همه مؤمنان از خود ايشان سزاوارتر شدند. و سبب اسلام آوردن بيشتر جهودان نبود، مگر بعد از صدور اين قول از رسول خدا صلى الله عليه و آله آن كه ايشان بر نفس خود و بر عيال خود ايمن شدند».375.عنه صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حَكَم، از ابان بن عثمان، از صبّاح بن سَيابه، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر مؤمن يا مسلمانى كه بميرد و قرضى را واگذارد كه در معصيت خدا و اسراف نباشد (كه به جهت يكى از اين دو به هم رسيده باشد)، بر امام واجب است كه آن را ادا كند. پس، اگر آن را ادا نكند، گناه آن بر او خواهد بود؛ زيرا كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه: «إِنَّمَا الصَّدَقَ_تُ لِلْفُقَرَآءِ وَالْمَسَ_كِينِ» » (تا آخر آيه، كه در سوره توبه مذكور است، و آنچه از تتمه آيه ذكر نشده، اين است كه: «وَالْعَ_مِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى الرِّقَابِ وَالْغَ_رِمِينَ وَفِى سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِّنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» (1) ، يعنى: «جز اين نيست كه صدقات، يعنى: زكات مفروضه، از براى درويشان است و بيچارگان و جمعى كه كار كنندگانند بر آن (و در تحصيل و جمع آن سعى مى كنند) و طائفه اى كه الفت داده شده است دل هاى ايشان، و ديگر زكات از براى صرف كردن است در گشادن گردن هاى بندگان از قيد بندگى، و در ادا نمودن قرض قرض داران (يا از براى قرض داران) و صرف كردن در راه خدا (از جهاد و غير آن از وجوه برود) و رهگذرى كه از مال خود دور مانده باشد» (و چيزى نداشته باشد كه با آن به شهر خود برگردد. اگر چه در وطن خويش غنى باشد، يا از براى ابن سبيل. و حاصل آن كه: زكات فرض شده براى اين جماعت، فرض شدنى ثابت از جانب خدا و خدا داناست به مستحقان و حكم كننده به قسمت بر وجهى كه شايد و بايد).

و حضرت فرمود كه: «آن كه مُرده و قرض دارد، از جمله قرض دارانى است كه در آيه مذكور است، و يك قسم از اقسام هشت گانه مستحقان زكات است، و او را بهره اى است در نزد امام، پس اگر امام آن را حبس كند و ندهد، گناهش بر اوست». .


1- .توبه ، 60 .

ص: 392

376.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ حَنَانٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَا تَصْلُحُ الْاءِمَامَةُ إِلَا لِرَجُلٍ فِيهِ ثَ_لَاثُ خِصَالٍ : وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِي اللّهِ ، وَ حِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ ، وَ حُسْنُ الْوِلَايَةِ عَلى مَنْ يَلِي، حَتّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ» .

وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى : «حَتّى يَكُونَ لِلرَّعِيَّةِ كَالْأَبِ الرَّحِيمِ» . .

ص: 393

377.عنه عليه السلام :و على ابراهيم، از صالح بن سِندى، از جعفر بن بشير، از حَنان، از پدرش، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: امامت، صلاحيت ندارد، مگر از براى مردى كه سه خصلت در او باشد: پارسايى كه او را از معصيت هاى خدا منع كند، و بردبارى كه به آن، بر خشم خود غالب شود (و عنان اختيار از دست او نرود)، و نيكى ولايت و حكومت بر كسى كه امام بر او والى مى شود، تا آن كه براى ايشان چون پدر و مهربان باشد».

و در روايت ديگر، چنين است كه: «تا آن كه براى رعيت چون پدرِ مهربان باشد». .

ص: 394

131.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از محمّد بن عمارة بن خزيمة بن ثابت _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ طَبَرِسْتَانَ _ يُقَالُ لَهُ : مُحَمَّدٌ _ قَالَ :قَالَ مُعَاوِيَةُ : وَ لَقِيتُ الطَّبَرِيَّ مُحَمَّداً بَعْدَ ذلِكَ ، فَأَخْبَرَنِي ، قَالَ : سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ مُوسى عليه السلام يَقُولُ : «الْمُغْرَمُ إِذَا تَدَيَّنَ أَوِ اسْتَدَانَ فِي حَقٍّ _ الْوَهْمُ مِنْ مُعَاوِيَةَ _ أُجِّلَ سَنَةً ، فَإِنِ اتَّسَعَ ، وَ إِلَا قَضى عَنْهُ الْاءِمَامُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ» .105 _ بَابُ أَنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لِلْاءِمَامِ عليه السلام133.المستدرك على الصحيحين عن ابن عبّاس :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام : «إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِيَ الَّذِينَ أَوْرَثَنَا اللّهُ الْأَرْضَ ، وَ نَحْنُ الْمُتَّقُونَ ، وَ الْأَرْضُ كُلُّهَا لَنَا ، فَمَنْ أَحْيَا أَرْضاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ ، فَلْيَعْمُرْهَا وَ لْيُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْاءِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي ، وَ لَهُ مَا أَكَلَ مِنْهَا ؛ فَإِنْ تَرَكَهَا أَوْ أَخْرَبَهَا وَ أَخَذَهَا رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِهِ فَعَمَرَهَا وَ أَحْيَاهَا ، فَهُوَ أَحَقُّ بِهَا مِنَ الَّذِي تَرَكَهَا ، يُؤَدِّي خَرَاجَهَا إِلَى الْاءِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي ، وَ لَهُ مَا أَكَلَ مِنْهَا حَتّى يَظْهَرَ الْقَائِمُ عليه السلام مِنْ أَهْلِ بَيْتِي بِالسَّيْفِ ، فَيَحْوِيَهَا وَ يَمْنَعَهَا وَ يُخْرِجَهُمْ مِنْهَا ، كَمَا حَوَاهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ مَنَعَهَا ، إِلَا مَا كَانَ فِي أَيْدِي شِيعَتِنَا ؛ فَإِنَّهُ يُقَاطِعُهُمْ عَلى مَا فِي أَيْدِيهِمْ ، وَ يَتْرُكُ الْأَرْضَ فِي أَيْدِيهِمْ» . .

ص: 395

105. باب در بيان اين كه همه زمين مال امام عليه السلام است

133.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از معاويه بن حُكيم، از محمد بن اَسلم، از مردى از طبرستان كه او را محمد مى گفتند، روايت كرده است و گفت كه: معاويه گفت كه: بعد از اين، خود همان طبرىِ محمد نام را ملاقات كردم، پس مرا خبر داد و گفت كه: شنيدم از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام كه مى فرمود:«گرفتار قرض، هرگاه قرض دار شده باشد، يا از كسى به قرض گرفته باشد - و شك و ترديد از معاويه راوى است _ يك سال مهلت داده مى شود، پس اگر وسعتى به هم رسانيد كه قادر شد بر اداى آن، خود مى دهد، و اگر نه، امام قرض او را از بيت المال ادا مى كند».105. باب در بيان اين كه همه زمين مال امام عليه السلام است135.تاريخ الطبري عن ابن عبّاس ( _ في ذِكرِ يَومِ بَدرٍ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از ابو خالد كابلى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«در كتاب على عليه السلام اين را يافتيم كه: «إِنَّ الأَْرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَ_قِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (1) ، و حضرت در آن كتاب فرموده كه: من و اهل بيت من، آنانيم كه خدا زمين را به ما ميراث داد، و ماييم پرهيزكاران و همه زمين مال ماست. پس، هر كه از مسلمانان، زمينى را احيا كند، بايد كه آن را معمور و آباد نمايد و خراج آن را به امامى كه از اهل بيت من باشد، برساند، و از براى اوست آنچه از خورده باشد. پس، اگر آن را واگذارد، يا ويران كند و مردى از مسلمانان آن را بگيرد بعد از او، و آن را آباد كند و احيا نمايد، پس او سزاوارتر است به آن زمين از آن كه آن را وا گذاشته، و خراج آن را به امامى كه از اهل بيت من باشد، مى رساند، و از براى اوست آنچه از آن خورده باشد، تا حضرت قائم از اهل بيت عليه السلام من ظهور كند با شمشير و آن را جمع آورى نمايد و منع كند آن را از مخالفان و ايشان را از آن بيرون كند؛ چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را جمع آورى نمود و منع كرد آن را از مخالفان، مگر آنچه در دست شيعيان ما باشد، كه آن حضرت با ايشان مقاطعه مى كند و قراردادى بنا مى گذارد بر آنچه در دست ايشان است و زمين را در دست ايشان وا مى گذارد».

.


1- .اعراف، 128. يعنى به درستى كه زمين از براى خدا و ملك اوست، ميراث مى دهد يعنى آن را مى بخشد بدون عوض به هر كه مى خواهد از بندگان خود و سرانجام نيكو و عاقبت كار از براى پرهيزكاران استمترجم

ص: 396

136.المستدرك على الصحيحين عن عبد اللّه :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، قَالَ :أَخْبَرَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَمَّنْ رَوَاهُ ، قَالَ: «الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا لِلّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ وَ لِرَسُولِهِ وَ لَنَا ، فَمَنْ غَلَبَ عَلى شَيْءٍ مِنْهَا ، فَلْيَتَّقِ اللّهَ ، وَ لْيُؤَدِّ حَقَّ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ، وَ لْيَبَرَّ إِخْوَانَهُ ، فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ ذلِكَ ، فَاللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَحْنُ بُرَآءُ مِنْهُ» .137.السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق ( _ في ذِكرِ يَومِ بَدرٍ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ ، قَالَ :رَأَيْتُ مِسْمَعاً بِالْمَدِينَةِ _ وَ قَدْ كَانَ حَمَلَ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام تِلْكَ السَّنَةَ مَالًا ، فَرَدَّهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام - فَقُلْتُ لَهُ : لِمَ رَدَّ عَلَيْكَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام الْمَالَ الَّذِي حَمَلْتَهُ إِلَيْهِ ؟

قَالَ : فَقَالَ لِي : إِنِّي قُلْتُ لَهُ _ حِينَ حَمَلْتُ إِلَيْهِ الْمَالَ _ : إِنِّي كُنْتُ وُلِّيتُ الْبَحْرَيْنَ الْغَوْصَ ، فَأَصَبْتُ أَرْبَعَمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ ، وَ قَدْ جِئْتُكَ بِخُمُسِهَا بِثَمَانِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ ، وَ كَرِهْتُ أَنْ أَحْبِسَهَا عَنْكَ ، وَ أَنْ أَعْرِضَ لَهَا وَ هِيَ حَقُّكَ الَّذِي جَعَلَهُ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فِي أَمْوَالِنَا .

فَقَالَ : «أَ وَ مَا لَنَا مِنَ الْأَرْضِ وَ مَا أَخْرَجَ اللّهُ مِنْهَا إِلَا الْخُمُسُ ؟ يَا أَبَا سَيَّارٍ ، إِنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لَنَا ؛ فَمَا أَخْرَجَ اللّهُ مِنْهَا مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ لَنَا».

فَقُلْتُ لَهُ : وَ أَنَا أَحْمِلُ إِلَيْكَ الْمَالَ كُلَّهُ ، فَقَالَ : «يَا أَبَا سَيَّارٍ ، قَدْ طَيَّبْنَاهُ لَكَ ، وَ أَحْلَلْنَاكَ مِنْهُ ، فَضُمَّ إِلَيْكَ مَالَكَ ، وَ كُلُّ مَا فِي أَيْدِي شِيعَتِنَا مِنَ الْأَرْضِ فَهُمْ فِيهِ مُحَلَّلُونَ حَتّى يَقُومَ قَائِمُنَا عليه السلام ، فَيَجْبِيَهُمْ طَسْقَ مَا كَانَ فِي أَيْدِيهِمْ ، وَ يَتْرُكَ الْأَرْضَ فِي أَيْدِيهِمْ ، وَ أَمَّا مَا كَانَ فِي أَيْدِي غَيْرِهِمْ ، فَإِنَّ كَسْبَهُمْ مِنَ الْأَرْضِ حَرَامٌ عَلَيْهِمْ حَتّى يَقُومَ قَائِمُنَا ، فَيَأْخُذَ الْأَرْضَ مِنْ أَيْدِيهِمْ ، وَ يُخْرِجَهُمْ صَغَرَةً».

قَالَ عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ : فَقَالَ لِي أَبُو سَيَّارٍ : مَا أَرى أَحَداً مِنْ أَصْحَابِ الضِّيَاعِ وَ لَا مِمَّنْ يَلِي الْأَعْمَالَ يَأْكُلُ حَ_لَالًا غَيْرِي إِلَا مَنْ طَيَّبُوا لَهُ ذلِكَ . .

ص: 397

138.فضائل الصحابة عن الحارث عن الإمام عليّ عليه السلاحسين بن محمد، از معلّى بن محمد روايت كرده است كه گفت: خبر داد مرا احمد بن محمد بن عبداللّه ، از آن كه او را روايت كرده كه فرمود:«دنيا و آنچه در آن است، مال خداى تبارك و تعالى و براى رسول او، و براى ما است. پس هر كه بر چيزى از آن دست يابد، بايد كه از خدا بترسد و حق خداى تبارك و تعالى را ادا كند و با برادران خود نيكويى كند، و اگر اين را به جا نياورد، خدا و رسول او و ما از او بيزاريم».134.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از قتاده _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از عُمر بن يزيد روايت كرده است كه گفت:مِسمع را در مدينه ديدم و آن سال مالى را به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام آورده بود و حضرت صادق عليه السلام آن را ردّ فرمود به مسمع. گفتم كه: چرا حضرت صادق عليه السلام مالى را كه به خدمتش آورده بودى، بر تو رد كرد و قبول ننمود؟

راوى مى گويد كه: مسمع گفت كه: من به حضرت عرض كردم در هنگامى كه آن مال را به خدمتش بردم، كه مرا متوجه دو دريا كردند، يا خود متوجه شدم كه در آن فرو روم، و مرواريد بيرون آورم (1) و چهارصد هزار درم عايد من شد، و خمس آن را كه عبارت است از هشتاد هزار درم به خدمت تو آوره ام، و ناخوش داشتم كه آن را از تو حبس كنم و به تو نرسانم، و با آن معامله كنم، با آن كه آن، حق تو است كه خداى تبارك و تعالى آن را در باب مال هاى ما قرار داده.

حضرت فرمود كه: «آيا از براى ما نيست از زمين و آنچه خدا از آن بيرون آورده، مگر خمس؟ اى ابو سيّار، به درستى كه همه زمين مال ما است. پس، آنچه خدا از آن بيرون آورده، از هرچه باشد، مال ما است». پس، به آن حضرت عرض كردم كه: من همه اين مال را به خدمت تو مى آورم. فرمود كه: «اى ابو سيّار، ما آن را براى تو حلال گردانيديم، و تو را از خمس آن نيز حلال كرديم، پس مال خود را با خود برگير و هر چه در دست شيعيان ماست از زمين ما، ايشان را در باب آن حلال كرده ايم تا قائم ما عليه السلام قيام كند، پس، خراج و طسق (2) آنچه در دست ايشان است، از ايشان بگيرد و زمين را در دست ايشان واگذارد. و اما آنچه در دست غير ايشان است، حاصلى كه از آن زمين بردارند، حرام است بر ايشان، تا قائم ما عليه السلام قيام كند، پس زمين را از دست ايشان بگيرد و ايشان را بيرون كند؛ در حالتى كه خوار و بى مقدار باشند».

عمر بن يزيد مى گويد كه: ابو سيّار با من گفت كه: از صاحبان زمين و ده ها و از آنان كه متوجه عمل ها و كسب ها مى شوند، كسى را نمى بينم كه حلال بخورد غير از من، مگر آن كس كه ائمه آن را براى او حلال كرده باشند . .


1- .اين عين ترجمه مترجم رحمه اللّه است، و ظاهراً ترجمه عبارت چنين است: غواصى و استخراج مرواريد بحرين بر عهده من گذاشته شد و....
2- .طسق، مقدار خراج كه به حساب زمين و زراعت گيرند.

ص: 398

135.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابن عبّاس در ذكر جنگ بدر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الرَّازِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : أَ مَا عَلَى الْاءِمَامِ زَكَاةٌ ؟ فَقَالَ : «أَحَلْتَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةَ لِلْاءِمَامِ يَضَعُهَا حَيْثُ يَشَاءُ ، وَ يَدْفَعُهَا إِلى مَنْ يَشَاءُ ، جَائِزٌ لَهُ ذلِكَ مِنَ اللّهِ . إِنَّ الْاءِمَامَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، لَا يَبِيتُ لَيْلَةً أَبَداً وَ لِلّهِ فِي عُنُقِهِ حَقٌّ يَسْأَلُهُ عَنْهُ» .136.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از عبد اللّه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ مُصْعَبٍ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ ، أَوِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَا لَكُمْ مِنْ هذِهِ الْأَرْضِ ؟ فَتَبَسَّمَ ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ بَعَثَ جَبْرَئِيلَ عليه السلام ، وَ أَمَرَهُ أَنْ يَخْرِقَ بِإِبْهَامِهِ ثَمَانِيَةَ أَنْهَارٍ فِي الْأَرْضِ : مِنْهَا سَيْحَانُ ، وَ جَيْحَانُ _ وَ هُوَ نَهَرُ بَلْخَ _ وَ الْخشوع _ وَ هُوَ نَهَرُ الشَّاشِ _ وَ مِهْرَانُ _ وَ هُوَ نَهَرُ الْهِنْدِ _ وَ نِيلُ مِصْرَ ، وَ دِجْلَةُ ، وَ الْفُرَاتُ ، فَمَا سَقَتْ أَوِ اسْتَقَتْ فَهُوَ لَنَا ، وَ مَا كَانَ لَنَا فَهُوَ لِشِيعَتِنَا ، وَ لَيْسَ لِعَدُوِّنَا مِنْهُ شَيْءٌ إِلَا مَا غَصَبَ عَلَيْهِ ، وَ إِنَّ وَلِيَّنَا لَفِي أَوْسَعَ مِمَّا بَيْنَ ذِهْ إِلى ذِهْ» يَعْنِي بَيْنَ السَّمَاءِوَ الْأَرْضِ ، ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ : « «قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَياةِ الدُّنْيا» الْمَغْصُوبِينَ عَلَيْهَا «خالِصَةً» لَهُمْ «يَوْمَ الْقِيامَةِ» : بِ_لَا غَصْبٍ» . .

ص: 399

403.الكافى ( _ به نقل از حسين بن ابى علاء _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن احمد، از ابو عبداللّه رازى، از حسن بن على بن ابى حمزه، از پدرش، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: آيا زكات بر امام واجب نيست؟ فرمود كه:«اى ابا محمد، سخن محالى گفتى. آيا ندانسته اى كه دنيا و آخرت، مال امام است؛ كه آن را در هر جا كه خواهد، مى گذارد و به هر كه خواهد، آن را تسليم مى نمايد، و آنچه بكند از اين امور، او را رواست از جانب خدا. اى ابا محمد، به درستى كه امام، هرگز در شبى بيتوته نمى كند كه خدا را در گردن او حقى باشد كه او را از آن سؤال كند».405.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن احمد، از محمد بن عبداللّه بن احمد، از على بن نعمان، از صالح بن حمزه، از ابان بن مُصعب، از يونس بن ظبيان، يا معلّى بن خُنَيس روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: چه قدر از اين زمين، يا چه چيز از آن براى شما است؟ حضرت تبسم فرمود و فرمود كه:«خداى تبارك و تعالى جبرئيل عليه السلام را به سوى زمين فرستاد و او را امر فرمود كه: با انگشت بزرگ پاى خود، زمين را بشكافد و هشت نهر در آن جارى نمايد؛ از جمله آنها سيحان است. (1) و جيحان، (2) و از جمله آن نهرها، خَشوع است، و آن نهر شاش است، (3) و مهران، و آن نهر هند است، (4) و نيل مصر و دجله بغداد و فرات. پس آنچه را كه اين نهرها آب دهد كه جدولى از اينها جارى شود، يا به دلو و چرخ و امثال آن آب خورده باشد، مال ما است، و آنچه مال ما باشد، مال شيعيان ما است، و براى دشمن ما چيزى از آن نيست، مگر آنچه را كه غصب كند و بر آن مستولى شود.

و به درستى كه دوست ما قرار دارد در آنچه گشادگى آن بيشتر است از آنچه در ميان اين تا اين» (يعنى: آسمان تا زمين است) . پس اين آيه را تلاوت فرمود: «قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا» ، يعنى: «بگو كه: اين زينت و طيبات از براى آنان است كه ايمان آورده اند در زندگانى دنيا». و حضرت فرمود كه: «آنان كه اينها از ايشان غصب شده و بر آن استيلا به هم رسيده «خالِصَةً» ، در حالتى كه خالص و بى مُخلّ است براى ايشان «يَوْمَ الْقِيمَة» (5) ، يعنى: در روز قيامت بى غصب». .


1- .و در قاموس مذكور است كه سيحان، نهرى است در شام، و ديگرى در بصره، و گفته كه سيحون، نهرى است در ماوراء النهر، و نهرى در هند. مترجم
2- .و آن نهر بلخ است. و در قاموس گمان كرده كه جيحان، نهرى است در ميانه شام و روم و معرّب جهان است، و جيحون، نهر خوارزم است. مترجم
3- .و شاش شهرى است در ماوراء النهر. مترجم
4- .و صاحب قاموس گفته كه نهر مهران، به كسر ميم، در سند است. مترجم
5- .اعراف، 32.

ص: 400

406.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّيَّانِ ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلَى الْعَسْكَرِيِّ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، رُوِيَ لَنَا أَنْ لَيْسَ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الدُّنْيَا إِلَا الْخُمُسُ ؟ فَجَاءَ الْجَوَابُ : «إِنَّ الدُّنْيَا وَ مَا عَلَيْهَا لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله » .407.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : خَلَقَ اللّهُ آدَمَ ، وَ أَقْطَعَهُ الدُّنْيَا قَطِيعَةً ، فَمَا كَانَ لآِدَمَ عليه السلام ، فَلِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ مَا كَانَ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَهُوَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام ».405.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ جَبْرَئِيلَ عليه السلام كَرى بِرِجْلِهِ خَمْسَةَ أَنْهَارٍ _ وَ لِسَانُ الْمَاءِ يَتْبَعُهُ _ : الْفُرَاتَ ، وَ دِجْلَةَ ، وَ نِيلَ مِصْرَ ، وَ مِهْرَانَ ، وَ نَهَرَ بَلْخَ ، فَمَا سَقَتْ أَوْ سُقِيَ مِنْهَا فَلِلْاءِمَامِ ، وَ الْبَحْرُ الْمُطِيفُ بِالدُّنْيَا» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ الرَّبِيعِ ، قَالَ :

لَمْ يَكُنِ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ يَعْدِلُ بِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ شَيْئاً ، وَ كَانَ لَا يُغِبُّ إِتْيَانَهُ ، ثُمَّ انْقَطَعَ عَنْهُ وَ خَالَفَهُ ، وَ كَانَ سَبَبُ ذلِكَ أَنَّ أَبَا مَالِكَ الْحَضْرَمِيَّ كَانَ أَحَدَ رِجَالِ هِشَامٍ ، وَ وَقَعَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ مُ_لَاحَاةٌ فِي شَيْءٍ مِنَ الْاءِمَامَةِ ، قَالَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ : الدُّنْيَا كُلُّهَا لِلْاءِمَامِ عليه السلام عَلى جِهَةِ الْمِلْكِ ، وَ إِنَّهُ أَوْلى بِهَا مِنَ الَّذِينَ هِيَ فِي أَيْدِيهِمْ . وَ قَالَ أَبُو مَالِكٍ : كَذلِكَ أَمْ_لَاكُ النَّاسِ لَهُمْ إِلَا مَا حَكَمَ اللّهُ بِهِ لِلْاءِمَامِ مِنَ الْفَيْءِ وَ الْخُمُسِ وَ الْمَغْنَمِ ، فَذلِكَ لَهُ ، وَ ذلِكَ أَيْضاً قَدْ بَيَّنَ اللّهُ لِلْاءِمَامِ أَيْنَ يَضَعُهُ ، وَ كَيْفَ يَصْنَعُ بِهِ ، فَتَرَاضَيَا بِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، وَ صَارَا إِلَيْهِ ، فَحَكَمَ هِشَامٌ لِأَبِي مَالِكٍ عَلَى ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، فَغَضِبَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ ، وَ هَجَرَ هِشَاماً بَعْدَ ذلِكَ . .

ص: 401

406.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى، از محمد بن ريّان روايت كرده است كه گفت: نوشتم به سوى امام حسن عسكرى عليه السلام كه: فداى تو گردم، روايت به ما رسيده كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله را از دنيا غير از خُمس، چيزى نيست. جواب آن حضرت به ما رسيد كه:«دنيا و آنچه بر آن است، مال رسول خدا است صلى الله عليه و آله ».407.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: خدا آدم را آفريد، و همه دنيا را يك پارچه براى او اقطاع فرمود و وابريد (و إقطاع به اول مكسور، چيزى تمام از خود و ابريدن و به كسى دادن است و به بريدن چيزى كسى را رخصت دادن). پس، آنچه براى آدم عليه السلام بود، همان از براى رسول خداست صلى الله عليه و آله و آنچه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، براى ائمه از آل محمد عليهم السلام است».408.عنه صلى الله عليه و آله :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان و على بن ابراهيم، از پدرش هر دو روايت كرده اند، از ابن ابى عمير، از حفصَ بن بخترى از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«جبرئيل به پاى خويش پنج نهر كند، و زبانه آب در پى او مى آمد و آنها: فرات و دجله و نيلِ مصر و مهران و نهر بلخ است. پس، آنچه را كه اين نهرها آب دهند، يا از اينها آب داده شود، مال امام است و همچنين است دريايى كه دور دنيا را فرا گرفته است» (يعنى درياى محيط).

على بن ابراهيم، از سندى بن ربيع روايت كرده است كه گفت: ابن ابى عمير هيچ چيز را با هشام بن حكم برابر نمى كرد و چنان بود كه روزى، نه، روزى، به ديدن او راضى نمى شد، بلكه هر روزه به نزد او مى آمد. پس از او بريده شد و به ديدن او نمى رفت و با او مخالفت ورزيد، و سببش اين بود كه ابو مالك حضرمى كه يكى از رجال هشام بود و از او روايت مى نمود، در ميانه او و ابن ابى عمير در باب چيزى از امر امامت، منازعه واقع شد. ابن ابى عمير مى گفت كه: همه دنيا از براى امام عليه السلام است به طريقه ملكيّت، و امام به آن سزاوارتر است از آنها كه اين، در دنيا در دست ايشان است. و ابو مالك چنين مى گفت كه: ملك هاى مردم از براى ايشان است، مگر آنچه خدا از براى امام به آن حكم فرموده باشد؛ از غنيمت و خمس كه از براى اوست. و اين كه خدا از براى امام قرار داده نيز از برايش بيان فرموده كه آن را در كجا بگذارد، و به آن به چه كيفيت رفتار نمايد. پس، ابن ابى عمير و ابو مالك، به هشام بن حكم راضى شدند كه در ميانه ايشان حَكَم باشد. و به نزد هشام رفتند و هشام براى ابو مالك بر ابن ابى عمير حكم كرد و گفت: حق با ابو مالك است. پس، ابن ابى عمير، غضب كرد و بعد از آن، از هشام دورى نمود. .

ص: 402

106 _ بَابُ سِيرَةِ الْاءِمَامِ فِي نَفْسِهِ وَ فِي الْمَطْعَمِ وَ الْمَلْبَسِ إِذَا وَلِيَ الْأَمْرَ410.إرشاد القلوب عن حذيفة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ حُمَيْدٍ وَ جَابِرٍ الْعَبْدِيِّ ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «إِنَّ اللّهَ جَعَلَنِي إِمَاماً لِخَلْقِهِ ، فَفَرَضَ عَلَيَّ التَّقْدِيرَ فِي نَفْسِي وَ مَطْعَمِي وَ مَشْرَبِي وَ مَلْبَسِي كَضُعَفَاءِ النَّاسِ ؛ كَيْ يَقْتَدِيَ الْفَقِيرُ بِفَقْرِي ، وَ لَا يُطْغِيَ الْغَنِيَّ غِنَاهُ» .411.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في حَياةِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَوْماً : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، ذَكَرْتُ آلَ فُ_لَانٍ وَ مَا هُمْ فِيهِ مِنَ النَّعِيمِ ، فَقُلْتُ : لَوْ كَانَ هذَا إِلَيْكُمْ لَعِشْنَا مَعَكُمْ .

فَقَالَ : «هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ يَا مُعَلّى ، أَمَا وَ اللّهِ أَنْ لَوْ كَانَ ذَاكَ ، مَا كَانَ إِلَا سِيَاسَةَ اللَّيْلِ ، وَ سِيَاحَةَ النَّهَارِ ، وَ لُبْسَ الْخَشِنِ ، وَ أَكْلَ الْجَشِبِ ، فَزُوِيَ ذلِكَ عَنَّا ، فَهَلْ رَأَيْتَ ظُ_لَامَةً قَطُّ صَيَّرَهَا اللّهُ نِعْمَةً إِلَا هذِهِ؟» . .

ص: 403

106. باب در بيان طريقه و روش امام در نَفس خويش در خوردنى و پوشيدنى، چون

106. باب در بيان طريقه و روش امام در نَفس خويش در خوردنى و پوشيدنى، چون متوجه امر امامت شود408.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن محبوب، از حمّاد، از حُميد و جابر عبدى روايت كرده است كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«خدا مرا امام گردانيده از براى خلق خود. پس تنگ گيرى را بر من واجب ساخته در حق خودم و در آنچه مى خورم و آنچه مى نوشم و آنچه مى پوشم؛ چون ضعيفان و فقيران مردمان، تا آن كه فقير به فقر من اقتدا كند و به آن راضى باشد و غنّى به غناى خويش از سر به در نرود».409.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از انس _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از حمّاد بن عثمان، از معلّى بن خنيس روايت كرده است كه گفت: روزى به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، بنى عباس و آنچه را كه ايشان در آنند از ناز و نعمت، به خاطر آوردم و با خود گفتم كه: اگر اين امر با شما مى بود، ما با شما به رفاهيت مى گذرانيديم. فرمود كه:«اى معلّى، بسيار دور است آنچه تو گمان كرده اى. به خدا سوگند كه، اگر اين امر با ما مى بود، چيزى نبود، مگر سياست و تدبير و محافظت مردمان در شب و گشتن در روز (از براى جهاد يا غير آن) و پوشيدن جامه هاى درشت و خوردن طعام هاى غير لذيذ (يا نان بى نان خورش) و به واسطه غصب خلافت، همه اينها از ما دفع و رفع شد. پس آيا هرگز مظلمه و ستمى را ديده اى كه خدا آن را نعمت گرداند، مگر اين مظلمه» (يعنى غصب خلافت. حاصل مراد، آن كه خلافت را ظاهرى را از ما غصب كردند، و گمان ايشان اين است كه بر ما ستم كرده اند، و حال آن كه ما را به رفاهيت انداخته اند).

.

ص: 404

410.إرشاد القلوب ( _ به نقل از حُذيفه _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، وَ غَيْرِهِمَا بِأَسَانِيدَ مُخْتَلِفَةٍ ، فِي احْتِجَاجِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام عَلى عَاصِمِ بْنِ زِيَادٍ حِينَ لَبِسَ الْعَبَاءَ ، وَ تَرَكَ الْمُ_لَاءَ ، وَ شَكَاهُ أَخُوهُ الرَّبِيعُ بْنُ زِيَادٍ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّهُ قَدْ غَمَّ أَهْلَهُ ، وَ أَحْزَنَ وُلْدَهُ بِذلِكَ ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«عَلَيَّ بِعَاصِمِ بْنِ زِيَادٍ». فَجِيءَ بِهِ ، فَلَمَّا رَآهُ عَبَسَ فِي وَجْهِهِ ، فَقَالَ لَهُ : «أَ مَا اسْتَحْيَيْتَ مِنْ أَهْلِكَ ؟ أَ مَا رَحِمْتَ وُلْدَكَ ؟ أَ تَرَى اللّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ وَ هُوَ يَكْرَهُ أَخْذَكَ مِنْهَا ؟ أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللّهِ مِنْ ذلِكَ ، أَ وَ لَيْسَ اللّهُ يَقُولُ : «وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ فِيها فاكِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ» ؟ أَ وَ لَيْسَ اللّهُ يَقُولُ : «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ» إِلى قَوْلِهِ «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ» ؟ فَبِاللّهِ ، لَابْتِذَالُ نِعَمِ اللّهِ بِالْفَعَالِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنِ ابْتِذَالِهَا بِالْمَقَالِ ، وَ قَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» ».

فَقَالَ عَاصِمٌ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، فَعَلى مَا اقْتَصَرْتَ فِي مَطْعَمِكَ عَلَى الْجُشُوبَةِ ، وَ فِي مَلْبَسِكَ عَلَى الْخُشُونَةِ ؟ فَقَالَ : «وَيْحَكَ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَرَضَ عَلى أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ كَيْ_لَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ». فَأَلْقى عَاصِمُ بْنُ زِيَادٍ الْعَبَاءَ ، وَ لَبِسَ الْمُ_لَاءَ . .

ص: 405

411.امام على عليه السلام ( _ در حيات پيامبر خدا _ ) على بن محمد، از صالح بن ابى حمّاد و چند نفر از اصحاب ما، از احمد بن محمد و غير ايشان به سندهاى مختلف روايت كرده اند در باب حجت آوردن امير المؤمنين عليه السلام بر عاصم بن زياد در هنگامى كه عبا پوشيده بود و جامه هاى نرم و نازك را ترك كرده بود، و برادرش ربيع بن زياد شكايت او را به امير المؤمنين عليه السلام نمود، و عرض كرد كه: به اين سبب اهل خود را غمناك و فرزندانش را اندوهناك ساخته.

امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«عاصم بن زياد را به نزد من آوريد». پس او را آوردند، چون حضرت او را ديد، در روى او رو ترش فرمود و فرمود كه: «آيا از اهل خود شرم نكردى؟ آيا بر فرزندان خود رحم نكردى؟ آيا خدا را چنان پنداشته اى كه چيزهاى پاكيزه را براى تو حلال كرده و ناخوش دارد كه تو از آنها فراگيرى؟ تو در نزد خدا از آن خوارترى كه از اين قبيل تكليف نسبت به تو بكند. آيا خدا نمى فرمايد كه: «وَ الْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ * فِيهَا فَ_كِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذَاتُ الْأَكْمَامِ» (1) ، يعنى: «و زمين را خلق فرمود، يا بنهاد برروى آب، و بگسترانيد از براى انتفاع هر صاحب روحى كه بر روى آن است. در آن انواع چيزها است كه به آنها متلذّذ مى شوند از انواع ميوه ها و درختان خرما كه صاحبان غلاف هااند» (چه شكوفه آنها در ميان غلاف ها مى باشد). آيا خدا نمى فرمايد كه: «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ » ، تا فرموده آن جناب كه: «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ » (2) ، يعنى: رها كرد و روان گردانيد دو دريا را: يكى خوش و شيرين، و ديگرى شور و تلخ؛ در حالتى كه به يكديگر مى رسند و سطوح آنها به يكديگر مماسّ مى شوند (و گفته اند كه آن درياى فارس و روم است كه در محيط به يكديگر مى رسند). در ميان اين دو دريا، پرده اى است از قدرت خدا كه افزونى نمى جويند (بر يكديگر مى رسند و هيچ يك بر ديگرى غالب نمى شود به ممازجه و ابطال خاصيّت يكديگر). بيرون مى آيد از اين دو دريا، مرواريد بزرگ و مرواريد خرُد» (و آنچه در ميانه آيات ذكر نشده اين است كه: «فَبِأَىِّ ءَالَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» . و ترجمه آن مذكور شد).

پس حضرت فرمود كه: «اى خدا، به فريادم برس از دست اين جاهل، هر آينه صرف كردن نعمت هاى خدا و اظهار كردن آنها به كردار، به سوى خدا محبوب تر است از اظهار كردن آنها به گفتار؛ و حال آن كه خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (3) حديث كن به نعمت پروردگارت و آن را ياد كن».

عاصم عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، پس، تو براى چه در طعام خويش اقتصار فرموده اى بر طعام ناگوار و نان بى نان خورش، و در لباس خويش، اكتفا نموده اى به جامه درشت و كنده؟

حضرت فرمود: «واى بر تو، به درستى كه خداى عزّوجلّ، واجب گردانيده است بر امامان حق كه خود را با ضعيفان مردم بسنجند و برابر كنند، تا آن كه فقر فقير بر او زور نياورد و او را تلف نكند». پس عاصم بن زياد عبا را انداخت و جامه هاى نرم و پاكيزه پوشيده. .


1- .الرحمن، 10 و 11.
2- .الرحمن، 19 و 20 و 22.
3- .ضُحى، 11.

ص: 406

373.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَزَّازِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، قَالَ :حَضَرْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ قَالَ لَهُ رَجُلٌ : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، ذَكَرْتَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام كَانَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ ، يَلْبَسُ الْقَمِيصَ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ وَ مَا أَشْبَهَ ذلِكَ ، وَ نَرى عَلَيْكَ اللِّبَاسَ الْجَدِيدَ .

فَقَالَ لَهُ : «إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام كَانَ يَلْبَسُ ذلِكَ فِي زَمَانٍ لَا يُنْكَرُ عَلَيْهِ ، وَ لَوْ لَبِسَ مِثْلَ ذلِكَ الْيَوْمَ شُهِرَ بِهِ ، فَخَيْرُ لِبَاسِ كُلِّ زَمَانٍ لِبَاسُ أَهْلِهِ، غَيْرَ أَنَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ عليه السلام إِذَا قَامَ ، لَبِسَ ثِيَابَ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَ سَارَ بِسِيرَةِ عَلِيٍّ عليه السلام » .107 _ بَابٌ نَادِرٌ375.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ ، قَالَ :عَطَسَ عليه السلام يَوْماً وَ أَنَا عِنْدَهُ ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا يُقَالُ لِلْاءِمَامِ إِذَا عَطَسَ ؟ قَالَ : «يَقُولُونَ : صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ» . .

ص: 407

107. باب نوادر

376.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد برقى، از پدرش، از محمد بن يحيى خزّاز، از حمّاد بن عثمان كه گفت: در نزد امام جعفر صادق عليه السلام حاضر بودم كه مردى به آن حضرت عرض كرد كه: خدا تو را به اصلاح آورد، مذكور كردى كه على بن ابى طالب عليه السلام جامه درشت مى پوشيد و پيراهن مى خريد به چهار درم و آن را مى پوشيد و آنچه مانند اين بود، و ما بر تو جامه نو و نفيس مى بينيم؟ حضرت به آن مرد فرمود كه:«على بن ابى طالب، آن جامه را در زمانى مى پوشيد كه كسى آن را بر او انكار نمى كرد، و اگر در مثل اين روزگار مى پوشيد به سبب آن، شهرت مى كرد، و مردم او را مذمّت مى كردند، و بهترين پوشش ها در هر زمان، پوشش اهل آن زمان است، مگر آن كه قائم ما اهل بيت عليهم السلام چون ظهور كند، مانند جامه هاى على عليه السلام مى پوشد، و به روش و طريقه على عليه السلام رفتار مى كند».107. باب نوادر378.الإمام الصادق عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از ايّوب بن نوح روايت كرده است كه گفت: امام عليه السلام عطسه كرد و من در خدمت او بودم. عرض كردم كه: فداى تو گردم، به امام چه مى گويند، چون عطسه كند؟ فرمود كه:«مى گويند: صلّى اللّه عليك، يعنى: خدا بر تو صلوات و رحمت فرستد».

.

ص: 408

379.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، قَالَ :حَدَّثَنِي إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الدِّينَوَرِيُّ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ زَاهِرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ الْقَائِمِ عليه السلام : يُسَلَّمُ عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ ؟ قَالَ : «لَا ، ذَاكَ اسْمٌ سَمَّى اللّهُ بِهِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، لَمْ يُسَمَّ بِهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ ، وَ لَا يَتَسَمّى بِهِ بَعْدَهُ إِلَا كَافِرٌ».

قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، كَيْفَ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ ؟ قَالَ : «يَقُولُونَ : السَّ_لَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللّهِ». ثُمَّ قَرَأَ : «بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» .380.الإمام الرضا عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام : لِمَ سُمِّيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ؟ قَالَ : «لِأَنَّهُ يَمِيرُهُمْ الْعِلْمَ ؛ أَ مَا سَمِعْتَ فِي كِتَابِ اللّهِ «وَ نَمِيرُ أَهْلَنا» ؟» .

وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى ، قَالَ : «لِأَنَّ مِيرَةَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ عِنْدِهِ يَمِيرُهُمُ الْعِلْمَ» .381.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الْقَزَّازِ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : لِمَ سُمِّيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ؟ قَالَ : «اللّهُ سَمَّاهُ ، وَ هكَذَا أَنْزَلَ فِي كِتَابِهِ : «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولِي ، وَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ» . .

ص: 409

378.امام صادق عليه السلام :محمد بن يحيى، از جعفر بن محمد روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا اسحاق بن ابراهيم دينَورى، از عمر بن زاهر، از امام جعفرصادق عليه السلام كه گفت: مردى آن حضرت را از قائم عليه السلام سؤال كرد كه آيا بر او سلام مى شود به امير المؤمنين بودن (كه بر آن حضرت چنين سلام كنند كه: السلام عليك يا اميرالمؤمنين)؟ فرمود:«نه، اين نام، نامى است كه خدا امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام را به آن ناميده و كسى پيش از او، به اين نام ناميده نشده و بعد از او كسى به اين نام خود را نمى نامد، مگر كافر».

عرض كردم كه: فداى تو گردم، بر قائم چگونه سلام مى شود؟ فرمود كه: «مى گويند: السلام عليك يا بقية اللّه ». بعد از آن، اين را خواند كه: «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ» (1) ، يعنى: «آنچه خدا باقى گذارد، بهتر است از براى شما؛ اگر هستيد باور دارندگان گفتار من».379.امام صادق عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از احمد بن عمر روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از امام موسى كاظم عليه السلام كه چرا امير المؤمنين على بن ابى طالب، به امير المؤمنين ناميده شد؟ فرمود:«زيرا كه آن حضرت، علم را براى مؤمنان مى آورد از جانب خداى عزّوجلّ (چنانچه جَلّابان و آذوقه كشان را ميّار مى گويند) . (2) آيا نشنيده اى در كتاب خدا: «وَ نَمِيرُ أَهْلَنَا» (3) ، يعنى: و طعام مى آوريم براى كسان خود».

و در روايت ديگر است كه فرمود: «زيرا كه جلّابى مؤمنان از نزد اوست كه علم را به ايشان مى دهد» (چون انباردار كه اجناس خوردنى كه باعث بقاى جان است، به مردم مى دهد) .380.امام رضا عليه السلام :على بن ابراهيم، از يعقوب بن يزيد، از ابن ابى عُمير، از ابو الربيع قزّاز، از جابر، از امام محمدباقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: چرا امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام به امير المؤمنين مسمى شد؟ فرمود كه:«خدا او را امير المؤمنين نام كرد، و در كتاب خود همچنين فرو فرستاد: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِىءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» (4) . وَ أَنّ مُحُمَّدا رَسُولى وَ أَنّ عَليّا أميرُالمُؤمِنينَ». .


1- .هود، 86 .
2- .و آن مشتق است از ميره به كسر ميم و سكون يا، و آن كشيدن طعام است از جايى به جايى و طعامى كه به جهت عيال يا براى فروختن از جايى آورند. مترجم
3- .يوسف، 65.
4- .اعراف، 172.

ص: 410

108 _ بَابٌ فِيهِ نُكَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِيلِ فِي الْوَلَايَةِ382.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ ، عَنْ سَالِمٍ الْحَنَّاطِ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ» قَالَ : «هِيَ الْوَلَايَةُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام » .383.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْاءِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا» قَالَ :«هِيَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام » . .

ص: 411

108. بابى كه در آن نكته ها و نتفه ها است از قرآن كه از نزد خدا فرود آمده

(و اين تتمه، در قرآن معهود موجود نيست، و ترجمه و بيان اين آيه، در كتاب ايمان و كفر مى آيد. ان شاء اللّه ).

108. بابى كه در آن نكته ها و نتفه ها است از قرآن كه از نزد خدا فرود آمده در باب ولايت 1386.الإمام عليّ عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از بعضى از اصحاب ما، از حنان بن سَدير، از سالم حنّاط كه گفت: به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: مرا خبر ده از قول خداى تبارك و تعالى: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُّبِينٍ» (1) . حضرت فرمود كه:«آن، ولايت است از براى امير المؤمنين عليه السلام ». و ترجمه ظاهر آيه اين است كه: «فرود آورد جبرئيل اين فرو فرستاده را يا فرو فرستاده خداى تعالى به مصاحبت آن جبرئيل عليه السلام را بر دل تو (يعنى: جبرئيل تو را تلقين آن كرد، بر وجهى كه به آن مأمور بود، بدون تبديل و تغيير و تو آن را از وى فرا گرفتى و در دل خود نگاه داشتى) تا آن كه باشى از بيم كنندگان بندگان (از آنچه بكشاند به سوى عذاب از فعل و ترك؛ همچنان كه بر اُمم سابقه واقع شد) به زبان عربى هويدا و واضح المعنى» .382.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از حَكَم بن مِسكين، از اسحاق بن عمّار، از مردى از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْاءِنسَ_نُ إِنَّهُ كَانَ ظَ_لُومًا جَهُولًا» (2) كه آن حضرت فرمود كه:«اين، امانت ولايت امير المؤمنين عليه السلام است». و ترجمه آيه اين است: «به درستى كه ما عرضه داديم امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها، پس سرباز زدند از آن كه آن را بردارند از روى مخافت (نه از راه مخالفت و به وجود اَجرام عظام آنها) از حمل آن ترسيدند و آدمى با وجود ضعف بُنيه، آن را برداشت. به درستى كه آدمى، بسيار ستم كار و بسيار نادان بود» (به كنه اين امانت و عقوبت حمل و خيانت كه از او سر زد).

.


1- .شعرا، 193 _ 195.
2- .احزاب، 72.

ص: 412

383.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» قَالَ : «بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله مِنَ الْوَلَايَةِ ، وَ لَمْ يَخْلِطُوهَا بِوَلَايَةِ فُ_لَانٍ وَ فُ_لَانٍ ، فَهُوَ الْمُلَبِّسُ بِالظُّلْمِ» .384.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ» فَقَالَ : «عَرَفَ اللّهُ إِيمَانَهُمْ بِوَلَايَتِنَا ، وَ كُفْرَهُمْ بِهَا يَوْمَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ فِي صُلْبِ آدَمَ عليه السلام وَ هُمْ ذَرٌّ» . .

ص: 413

385.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر، از حسن بن موسى خشّاب، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «[وَ]الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَ_نَهُم بِظُ_لْمٍ» (1) (و در قرآن واو در صدر آيه نيست). و ترجمه آيه اين است كه:«آن كسانى كه ايمان آوردند. حضرت فرمود كه: «به آنچه محمد صلى الله عليه و آله آن را آورد از ولايت»، و نياميختند ايمان خود را به ستمى، و حضرت فرمود كه: «آن ولايت را مخلوط به ولايت فلان و فلان... نگردانيدند؛ زيرا كه آن، ايمانى است با ظلم به هم آميخته» (و از حديث چنين ظاهر مى شود كه حضرت صادق عليه السلام «وَلَمْ يَلْبَسوا» را به ضمّ يا خوانده باشد كه از لَبَس باشد و آن تَغطيه و پوشانيدن است، وليكن كسى را نديدم كه اين قرائت را از حضرت، يا غير او نقل كرده باشد).386.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از حسين بن نُعيم صحّاف، روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از امام جعفر صادق عليه السلام از قول خدا: «فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَ مِنكُم مُؤْمِنٌ» (2) (كافر در قرآن، پيش از مؤمن است. (3) پس، يا اشتباه از راوى است، و مؤيد اين حديث است كه بعد از اين مى آيد، يا مضمون آيه مراد است، نه لفظ آن. و بعضى گفته اند كه اصل، آن است كه مؤمن بر كافر مقدم باشد؛ چنانچه در اين حديث واقع شده، ليكن مانع از وقوع آن در قرآن بر اين نظم، آن است كه اگر مؤمن را مقدّم مى داشت، لازم مى آمد كه لفظ، كافر مقارن لفظ جلاله واقع شود؛ زيرا كه در قرآن بعد از آنچه مذكور شد، مذكور است كه: «وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» . و چون اين مانع در حديث برطرف شد، لفظ مؤمن را مقدم داشت؛ چنانچه اصل است. و من مى گويم كه: اگر مقصود اين قائل، بيان وجه تقديم و تأخير است به ابقاى اين لفظ بر قرآنيّت، غلط است و اگر مراد، بيان وجه آن است بعد از ادا كردن مضمون آيه و اختيار اين نظم و ترتيب، وجه وجيهى است؛ اگر تقديم كافر، به جهت كثرت و غلبه ايشان نباشد). و ترجمه آيه اين است كه:«اوست آن خدايى كه شما را آفريده، پس بعضى از شما كافرند و بعضى مؤمن».

و حضرت فرمود كه: «خدا ايمان ايشان را به ولايت ما و كفر ايشان را به آن شناسانيد (يعنى: قبول كردن و قبول نكردن آن را نشانه ايمان و كفر ايشان قرار داد. و مى تواند كه معنى اين باشد كه خدا ايمان و كفر خلق را به ولايت ما شناخت) در روزى كه بر ايشان عهد و پيمان گرفت در صلب آدم و ايشان چون مورچگان ريزه» (يا ذرّات هوا بودند). .


1- .انعام، 82 .
2- .تغابن، 2.
3- .اين نظر مترجم - رحمه اللّه - بر اساس نسخه موجود پيش وى بوده و بر اساس اين نسخه، آيه، مطابق با قرآن است.

ص: 414

387.عنه عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ» قال : «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ الَّذِي أَخَذَ عَلَيْهِمْ مِنْ وَلَايَتِنَا» .388.الخصال عن محمّد بن الحنفيّة :مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْاءِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ» قَالَ :«الْوَلَايَةُ» .389.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِفاطِمَةَ عليها السلام في وَصفِ عَلِيٍّ عليه ا ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مُثَنًّى ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَجْ_لَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» قَالَ :«هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ».390.الإمام عليّ عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ» فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ «فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً» هكَذَا نَزَلَتْ» .391.عنه عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ ، رَفَعَهُ إِلَيْهِمْ عليهم السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : « «وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ» فِي عَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ «كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللّهُ مِمّا قالُوا» » . .

ص: 415

387.امام على عليه السلام :احمد بن ادريس، از محمد بن احمد، از يعقوب بن يزيد، از ابن محبوب، از محمد بن فُضيل، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ» (1) ، يعنى:«وفا مى كنند به نذر»، كه حضرت فرمود: «يعنى: آن چنان نذرى كه بر ايشان گرفته شد در باب ولايت ما».388.الخصال ( _ به نقل از محمّد بن حنفيّه _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَةَ وَالْاءِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِم مِّن رَّبِّهِمْ» (2) ، يعنى:«و اگر آن كه ايشان به پا مى داشتند تورات و انجيل را و آنچه فرو فرستاده شد به سوى ايشان»، كه حضرت فرمود كه: «آن، ولايت است».160.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو رافع _ ) حسين بن محمد اشعرى، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از مُثنّى، از زراره، از عبداللّه بن عَجْلان، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «قُل لَا أَسْ_ئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» (3) ، حضرت فرمود كه:«قَربى، ائمه عليهم السلام اند».161.الإرشاد ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسعود ، در يادكردِ جنگ ا ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از على بن اسباط، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ في ولاية علي والائمة من بعده فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا» (4) ، كه حضرت فرمود كه:«آيه، همچنين نازل شد». و ترجمه آن، چنانچه در روايت است اين است كه: «و هر كه فرمان برد خدا و رسول او را (كه محمد است) در باب ولايت على و امامان بعد از او، پس به حقيقت كه رستگار شده؛ رستگارى بزرگ».162.الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلامحسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن نضر، از محمد بن مروان روايت كرده و آن را مرفوع ساخته به سوى ايشان در قول خداى عزّوجلّ:« «وَ مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُواْ رَسُولَ اللَّهِ» (5) في علي والائمة «كَالَّذِينَ ءَاذَوْاْ مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا» (6) ».

(و ممكن كه فى علّى و الائمة بيان تقدير و مراد باشد يا جزو آيه. و بر هر تقدير، ما قبل و ما بعد آن در قرآن متصل به يكديگر نيست، بلكه در موضعى از سوره احزاب چنين است كه: «وَ مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُواْ رَسُولَ اللَّهِ وَ لَا أَن تَنكِحُواْ أَزْوَ جَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا» (7) تا آخر آيه، و بعد از چندين آيه، اين است كه: «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَكُونُواْ كَالَّذِينَ ءَاذَوْاْ مُوسَى» 8 ، تا آخر) و ترجمه آنچه در حديث است اين است كه: «و نرسد و نسزد شما را آن كه برنجانيد فرستاده خدا را در حق علّى و امامان؛ مانند آنان كه رنجانيدند موسى را. پس خدا او را پاك گردانيد از آنچه گفتند». .


1- .انسان، 7 .
2- .مائده، 66 .
3- .شورا، 22.
4- .احزاب، 71 .
5- .احزاب، 53 و 69.
6- .احزاب ، 59 .
7- .احزاب، 53.

ص: 416

163.المغازي :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ السَّيَّارِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ :سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالى : «فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى» قَالَ : «مَنْ قَالَ بِالْأَئِمَّةِ ، وَ اتَّبَعَ أَمْرَهُمْ ، وَ لَمْ يَجُزْ طَاعَتَهُمْ» .162.امام صادق عليه السلام ( _ به نقل از پدرانش عليهم السلام _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، رَفَعَهُ فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ» قَالَ :«أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ مَا وَلَدَ مِنَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام ».163.المغازى :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَعَالى : «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى» قَالَ :«أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ». .

ص: 417

164.الإمام الصادق عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از سيّارى، از على بن عبداللّه روايت كرده است كه گفت: مردى او را سؤال كرد از قول خداى تعالى: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلَا يَضِلُّ وَ لَا يَشْقَى» (1) ، يعنى:«پس، هر كه پيروى كند راهنمايى مرا، پس گمراه نشود و در شقاوت و رنج نيفتد». در جواب فرمود كه: «مراد، آن كسى است كه به امامان قائل باشد، و امر ايشان را پيروى كند، و از اطاعت ايشان در نگذرد».165.الإمام الكاظم عليه السلام :حسين بن محمد، از معلى بن محمد ، از احمد بن محمد بن عبداللّه روايت كرده و آن را مرفوع ساخته در قول خداى تعالى: «لَا أُقْسِمُ بِهَ_ذَا الْبَلَدِ * وَ أَنتَ حِلُّ بِهَ_ذَا الْبَلَدِ * وَ وَالِدٍ وَمَا وَلَدَ» (2) ، يعنى:«سوگند مى خورم به اين شهر (يعنى: مكه معظمه) و حال آن كه تو فرود آمده اى در اين شهر (يا حلالى در آن، كه احكام مُحْرِم بر تو جارى نيست، چنانچه در روز فتح مكه كشتن و اسير كردن بر او حلال بود. يا سوگند نمى خورم به آن و حال آن كه خون تو را در آن حلال مى دانند، و اذيت تو را روا مى دارند، و هيچ رعايت حرمت تو نمى كنند) و سوگند به پدر و آنچه زاد». و حضرت فرمود كه: «مراد، امير المؤمنين عليه السلام است و آنچه از او متولد شدند از امامان».166.الكافي عن نعمان الرازي عن الإمام الصادق عليه السلحسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمه، و محمد بن عبداللّه ، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى» (3) . حضرت فرمود كه:«ذى القربى، امير المؤمنين و ائمه عليهم السلام اند». .


1- .طه، 123.
2- .بلد، 1 _ 3.
3- .انفال، 41.

ص: 418

164.امام صادق عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» قَالَ : «هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام » .165.امام كاظم عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ» قَالَ :«أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ». «وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» قَالَ : «فُ_لَانٌ وَ فُ_لَانٌ». «فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» : «أَصْحَابُهُمْ وَ أَهْلُ وَلَايَتِهِمْ». «فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَا اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ» : «أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ».166.الكافى ( _ به نقل از نعمان رازى از امام صادق عليه السلام _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مُثَنًّى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَجْ_لَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً» :«يَعْنِي بِالْمُؤْمِنِينَ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام لَمْ يَتَّخِذُوا الْوَلَائِجَ مِنْ دُونِهِمْ» . .

ص: 419

167.السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن أبي نجيح :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از عبداللّه بن سِنان روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از امام جعفر صادق عليه السلام از قول خداى عزّوجلّ: «وَمِمَّنْ خَلَقْنَآ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ» (1) ، كه فرمود كه:«ايشان، ائمه عليهم السلام اند». و ترجمه آيه اين است كه: «و از جمله آنان كه آفريده ايم، گروهى هستند كه راه مى نمايند خلائق را به دين اسلام و حدود آن، و به حق عدل مى كنند در احكام آن».168.المناقب للخوارزمي عن أبي ذرّ عن الإمام عليّ عليه ( _ لِلمُهاجِرينَ وَالأَنصارِ بَعدَ حُصولِ البَيعَة ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن اورمه، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «هُوَ الَّذِى أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَ_بَ مِنْهُ ءَايَ_تٌ مُّحْكَمَ_تٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَ_بِ» ، يعنى:«اوست آن كه فرو فرستاد بر تو قرآن را؛ بعضى از آن، آيت هاى محكمه است (كه مفصلّ و مبيّن است كه در لفظ و معنى آن، هيچ اشكالى نيست) و آنها اصل و ريشه آن قرآنند»، كه حضرت فرمود: «آيات محكمات، امير المؤمنين و ائمه عليهم السلام ». «وَ اُخُرَ مُتَشابِهات» ، يعنى: «و آيت هاى ديگر كه غير محكم اند» (مانند يكديگراند، به جهت اجمال) ، و حضرت فرمود كه: «مراد، فلان و فلان... است». «فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» ، يعنى: «اما آن كسانى كه از روى تقليد و تعصب نفسانى، در دل هاى ايشان ميل و كجى و تباهى يا شك در سخن الهى است». و حضرت فرمود: «يعنى: اصحاب و اهل ولايت ايشان». «فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَ_بَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَآءَ تَأْوِيلِهِ» ، يعنى: «پس پيروى مى كنند آن چيزى را كه لفظ او متشابه، و معنى او مشكل باشد از آن كتاب؛ به جهت طلب كردن فتنه (كه شرك است) و به جهت طلب كردن تأويل» (آن كه موافق هوا و مدّعاى پا در هواى ايشان باشد). «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَا اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ» (كه ترجمه آن گذشت) و حضرت فرمود كه: «مراد، امير المؤمنين و ائمه عليهم السلام اند».169.تاريخ الطبري :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از مُثنّى، از عبداللّه بن عَجْلان، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُواْ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَ_هَدُواْ مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً» (2) ، يعنى:«آيا مى پنداريد كه واگذاشته مى شويد بر اين وجه كه هستيد، و حال آن كه خدا هنوز ندانسته آنان را كه جهاد كرده باشند از شما (يعنى: هنوز جهاد نكرده ايد تا خدا مجاهد شما را بداند؛ زيرا كه تا مجاهده به فعل نيايد، علم تعلق به وجود آن نگيرد؛ و اگر چه خدا در ازل به همه معلومات عالم بود، اما علم به وجود چيزى، فرع وجود آن است) و فرا نگرفته باشند از غير خدا و رسول او و مؤمنان دوست نهانى و محرم راز را كه افشاى اسرار با وى كنند».

حضرت فرمود كه: «مقصود خدا از مؤمنان، ائمه عليهم السلام اند كه شيعيان دوستانى نهانى كه محرمان اسرار باشند غير از ايشان فرا نگرفتند». .


1- .انفال، 181.
2- .توبه، 16.

ص: 420

167.السيرة النبوية ، ابن هشام ( _ به نقل از ابن ابى نجيح _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنِ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها» قَالَ :قُلْتُ : مَا السَّلْمُ ؟ قَالَ : «الدُّخُولُ فِي أَمْرِنَا» .168.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از ابو ذر از امام على عليه السلام ، خطاب ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ» قَالَ :«يَا زُرَارَةُ ، أَ وَ لَمْ تَرْكَبْ هذِهِ الْأُمَّةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ فِي أَمْرِ فُ_لَانٍ وَ فُ_لَانٍ وَ فُ_لَانٍ؟» .169.تاريخ الطبرى:الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُنْدَبٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» قَالَ : «إِمَامٌ إِلى إِمَامٍ» . .

ص: 421

170.الإرشاد :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از صَفوان، از ابن مُسكان، از حلبى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا» (1) ، يعنى:«و اگر ميل كنند مشركان به سوى سِلم، پس، تو هم ميل كن به سوى آن». و راوى مى گويد كه: به حضرت عرض كردم كه: سِلمْ چيست؟ فرمود كه: «داخل شدن در امر ما». (2)170.الإرشاد:محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از جميل بن صالح، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ» (3) ، كه آن حضرت فرمود:«اى زراره، آيا اين امت بر ننشستند و مرتكب نگرديدند بعد از پيغمبر خود، طبقى را بعد از طبقى در امر فلان و فلان و فلان» . و ترجمه آيه اين است كه «هر آينه برنشينيد و مرتكب شويد (يعنى: اقدام كنيد) و ملاقات نماييد حالى را از پس حالى» (كه مطابق يكديگر باشند در شدّت يا مخالفت. و طَبَقْ در اين حديث، به مذهب و شرك نيز تفسير شده).171.الإمام عليّ عليه السلام ( _ حينَما رَجَعَ مِن غَزوَةِ اُحُدٍ وأعطى فاطِمَةَ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از حمّاد بن عيسى، از عبداللّه بن جُندب روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از امام موسى كاظم عليه السلام از قول خداى عزّوجلّ: «وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» (4) ، يعنى:«و هر آينه به حقيقت كه پيوند داديم و متصل گردانيديم براى ايشان، سخن را (يعنى: پيوسته آن را فرستاديم) تا شايد كه ايشان پندپذير شوند». و حضرت فرمود كه: «مراد از آن، امامى است تا امامى ديگر» (يعنى: ائمه را متصل به يكديگر ساختيم كه در هر زمان كه امامى فوت شد امام ديگر را نصب كرديم). .


1- .انفال، 61 .
2- .و سِلم به كسر سين و فتح آن، با سكون لام، در هر دو، آشتى و آشتى كردن و گردن نهادن و مسلمان شدن است، و در آيه، به هر دو وجه قرائت شده است. مترجم
3- .انشقاق، 19.
4- .قصص، 51.

ص: 422

389.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به فاطمه عليها السلام در وصف على عليه السل ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ سَلَامٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا» قَالَ :«إِنَّمَا عَنى بِذلِكَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عليهم السلام ، وَ جَرَتْ بَعْدَهُمْ فِي الْأَئِمَّةِ عليهم السلام ، ثُمَّ يَرْجِعُ الْقَوْلُ مِنَ اللّهِ فِي النَّاسِ ، فَقَالَ : «فَإِنْ آمَنُوا» يَعْنِي النَّاسَ ، «بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ» يَعْنِي عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام «فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِى شِقاقٍ» » .390.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مُثَنّى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَجْ_لَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِىُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» قَالَ :«هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام وَ مَنِ اتَّبَعَهُمْ» .391.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ أُوحِىَ إِلَىَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» ؟ قَالَ : «مَنْ بَلَغَ أَنْ يَكُونَ إِمَاماً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ، فَهُوَ يُنْذِرُ بِالْقُرْآنِ كَمَا أَنْذَرَ بِهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».392.المعجم الأوسط عن أبي الطفيل :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قَالَ :«عَهِدْنَا إِلَيْهِ فِي مُحَمَّدٍ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ ، فَتَرَكَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَزْمٌ أَنَّهُمْ هكَذَا ، وَ إِنَّمَا سُمِّيَ أُولُو الْعَزْمِ أُوْلِي الْعَزْمِ لِأَنَّهُ عَهِدَ إِلَيْهِمْ فِي مُحَمَّدٍ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْمَهْدِيِّ وَ سِيرَتِهِ ، وَ أَجْمَعَ عَزْمُهُمْ عَلى أَنَّ ذلِكَ كَذلِكَ ، وَ الْاءِقْرَارِ بِهِ» . .

ص: 423

393.تاريخ اليعقوبي ( _ في ذِكرِ خِلافَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از محمد بن نُعمان، از سلّام، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْنَا» (1) ، يعنى:«گرويده ايم به خدا و آنچه فرو فرستاده شد به سوى ما». كه آن حضرت فرمود: «مقصود خدا از آن، على و فاطمه و حسن و حسين است عليهم السلام . و بعد از ايشان اين آيه در باب ائمه عليهم السلام جارى است. بعد از آن، سخن خدا برگشت نمود در باب سنيان و در باب ايشان تكلم كرد و فرمود: «فَإِنْ ءَامَنُوا» ، يعنى: پس اگر ايمان بياورند سنيان، «بِمِثْلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِ» ، يعنى: «بمانند آنچه شما ايمان آورده ايد به آن» يعنى: على و فاطمه و حسن و حسين و ائمه عليهم السلام ، «فَقَدِ اهْتَدَوا» ، «پس هر آينه راه راست يافته اند» . «وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا هُمْ فِى شِقَاقٍ» (2) ، «و اگر برگردند از ايمان به آن، پس، جز اين نيست كه ايشان با حق در خلاف و نزاع اند».175.تفسيرالقمّي عن أبي واثلة شقيق بن سلمة ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از مثنّى، از عبداللّه بن عَجْلان، از امام محمد باقر عليه السلام در قول خداى تعالى: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَ_ذَا النَّبِىُّ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا» (3) ، روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«ايشان، ائمه، و آنانند كه ايشان را پيروى نموده اند» (و ترجمه آيه مذكور شد).176.اُسد الغابة عن سعيد بن المسيّب :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابن اُذينه، از مالك جُهنى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: چيست معنى قول خداى عزّوجلّ: «وَأُوحِىَ إِلَىَّ هَ_ذَا الْقُرْءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ» (4) ، يعنى:«و وحى شد به سوى من اين قرآن، تا بترسانم شما را به آن و آن كه رسيده باشد». و حضرت فرمود كه: «آن كه رسيده باشد و قابليت داشته باشد، كه امام باشد از آل محمد، پس آن امام، به قرآن مردم را مى ترساند؛ چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را به آن ترسانيد».177.السيرة النبويّة ، لابن هشام عن ابن إسحاق :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حَكَم، از مفضّل بن صالح، از جابر، از امام محمدباقر عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ «وَ لَقَدْ عَهِدْنَآ إِلَى ءَادَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا» (5) ، يعنى:«و هر آينه كه ما عهد كرديم به سوى آدم، پس از اين زمان (يعنى: او را امر فرموديم) پس فراموش كرد (يعنى: آن امر را ترك كرد) و نيافتيم از براى او عزيمت و دل بستگى را». و گفت كه: حضرت فرمود: «عهد كرديم به سوى او در باب محمد و ائمه عليهم السلام بعد از او، پس ترك نمود و او را عزمى نبود كه ايشان همچنين اند. و جز اين نيست كه اولوالعزم از پيغمبران را اولوالعزم ناميدند، زيرا كه خدا به سوى ايشان عهد فرمود در باب محمد و اوصياى بعد از او، و حضرت مهدى و طريقه و روش او، و عزم ايشان جمع شد بر اين كه اين امر، همچنين است و بر اقرار و اعتراف به آن» . .


1- .بقره، 136.
2- .بقره ، 137 .
3- .آل عمران، 68 .
4- .انعام، 19 .
5- .طه، 115.

ص: 424

173.الإرشاد ( _ به نقل از سعيد بن مسيّب _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الْقُمِّيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ» :«كَلِمَاتٍ فِي مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمْ «فَنَسِىَ» هكَذَا وَ اللّهِ أُنْزِلَتْ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله » .174.امام باقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ ، عَنْ خَالِدِ بْنِ مَادٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنِ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَوْحَى اللّهُ إِلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «فَاسْتَمْسِكَ بِالَّذِى أُوحِىَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» قَالَ : إِنَّكَ عَلى وَلَايَةِ عَلِيٍّ ، وَ عَلِيٌّ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ» .175.تفسير القمّى ( _ به نقل از ابو واثله شقيق بن سلمه ، درباره على ع ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ مُنَخَّلٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهذِهِ الْايَةِ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله هكَذَا : «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ» فِي عَلِيٍّ «بَغْياً» » . .

ص: 425

176.اُسد الغابة ( _ به نقل از سعيد بن مسيّب _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از جعفر بن محمد بن عبيداللّه ، از محمد بن عيسى قمّى، از محمد بن سليمان، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام چنين روايت كرده است در قول خداى تعالى: «وَ لَقَدْ عَهِدْنَآ إِلَى ءَادَمَ مِن قَبْلُ» كلمات فى محمد و على و فاطمه و الحسن والحسين و الائمة عليهم السلام من ذريتهم «فَنَسِىَ» ، يعنى:«و هر آينه به حقيقت كه عهد كرديم به سوى آدم پيش از، اين [سخنانى چند را در باب محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان عليهم السلام كه از فرزندان ايشانند]، پس فراموش كرد و ترك نمود». و حضرت فرمود: «به خدا سوگند، كه اين آيه، همچنين بر محمد صلى الله عليه و آله فرو فرستاده شد».177.السيرة النبويّة ، ابن هشام ( _ به نقل از ابن اسحاق _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از نضر بن شعيب، از خالد بن مادّ، از محمد بن فُضيل، از ثُمالى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«خدا به سوى پيغمبرش صلى الله عليه و آله وحى كرد كه: «فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِى أُوحِىَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ» (1) ، يعنى: پس چنگ در زن به آنچه وحى شده به سوى تو. به درستى كه تو بر راه راستى» (كه هيچ كجى در آن نيست). و حضرت فرمود: «يعنى: به درستى كه تو بر ولايت على عليه السلام ثابتى و على عليه السلام همان راه راست است».178.الإمام عليّ عليه السلام :على بن ابراهيم، از احمد بن محمد برقى، از پدرش، از محمد بن سنان، از عمّار بن مروان، از مُنَخّل، از جابر، از امام محمدباقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«جبرئيل عليه السلام اين آيه را بر محمد صلى الله عليه و آله چنين فرود آورد: «بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَكْفُرُواْ بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ» (2) في علي عليه السلام بغيا ، يعنى: بد است آنچه فروختند و بدل كردند به آن، حظّ نفس هاى خود را و آن، اين است كه: كافر مى شوند به آنچه خدا [در شأن على عليه السلام ] فرو فرستاده از روى ستم» (يا از جهت طلب كردن آن چيزى كه شايسته آن نيستند و آن، حسد است، يعنى: كافر شدند به آن، به جهت حسد بردن) . .


1- .زخرف، 43.
2- .بقره، 23.

ص: 426

178.امام على عليه السلام :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ مُنَخَّلٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، قَالَ :«نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهذِهِ الْايَةِ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله هكَذَا : «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا» فِي عَلِيٍّ «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» » .179.الإرشاد :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ مُنَخَّلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِهذِهِ الْايَةِ هكَذَا : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا» فِي عَلِيٍّ «نُوراً مُبِيناً» » .179.الإرشاد:عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي طَالِبٍ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ بَكَّارٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام :« «وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ» فِي عَلِيٍّ «لَكانَ خَيْراً لَهُمْ» » .180.الإرشاد :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَجْ_لَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» قَالَ :«فِي وَلَايَتِنَا» . .

ص: 427

180.الإرشاد:و به همين اسناد، از محمد بن سِنان، از عمّار بن مروان، از مُنَخّل، از جابر روايت است كه گفت: جبرئيل عليه السلام اين آيه را بر محمد صلى الله عليه و آله همچنين فرود آورد:« «وَ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا في علي فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ» (1) ، يعنى: و اگر هستيد شما در شك و شبهه از آنچه فروفرستاديم بر بنده خود (كه محمد است صلى الله عليه و آله ) [در شأن على عليه السلام ]، پس بياوريد يك سوره را از مانند بنده ما» (يعنى: شخص ناخواننده و نانويسنده كه درس نخوانده باشد و به نزد عالمى تردّد و آمد و شدى ننموده باشد و از كسى تعليم نگرفته باشد، يا مانند قرآن در فصاحت و بلاغت، يا در آن كه كلام خدا باشد؛ چون تورات و زبور و انجيل و سائر كتاب هاى آسمانى).181.السيرة النبويّة لابن هشام ( _ في ذِكرِ نُزولِ بَني قُرَيظَةَ عَلى حُكمِ سَعدِ ) و به همين اسناد، از محمد بن سنان، از عمّار بن مروان، از مُنَخّل، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«جبرئيل عليه السلام ، اين آيه را بر محمد همچنين فرود آورد كه: «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَ_بَ ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا» (2) في عليّ نورا مبينا ، يعنى: اى كسانى كه داده شده ايد كتاب را كه خدا آن را به شما ارزانى داشته، ايمان بياوريد به آنچه فرو فرستاديم [در شان على عليه السلام ، در حالتى كه نورى است آشكارا]».181.السيرة النبويّة ، ابن هشام ( _ در ذكر گردن نهادن بنى قريظه به حكم سعد بن معاذ ) على بن محمد، از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از ابو طالب، از يونس بن بكّار، از پدرش، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام چنين روايت كرده است كه:« «وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ» في عليّ «لَكَانَ خَيْرًا لَهُم» (3) ، يعنى: و اگر آن كه مى كردند آنچه پند داده مى شوند به آن [در باب على عليه السلام ]، هر آينه بهتر بود از براى ايشان».182.تاريخ اليعقوبي :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از مثنّى حنّاط، از عبداللّه بن عَجْلان، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ادْخُلُواْ فِى السِّلْمِ كَآفَّةً وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَ تِ الشَّيْطَ_نِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ» (4) ، يعنى:«اى آن كسانى كه ايمان آورده ايد، در ظاهر در آييد در دين اسلام، يا سلامتى، همه به يك بار و پيروى مكنيد گام هاى شيطان را (يعنى: وسوسه هاى او) به درستى كه شيطان شما را دشمنى است هويدا و آشكارا». و حضرت فرمود: «يعنى: داخل شويد در ولايت ما» . .


1- .بقره، 23.
2- .نساء، 48.
3- .نساء، 66.
4- .بقره، 208 .

ص: 428

182.تاريخ اليعقوبى:الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ : «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا» ؟ قَالَ : «وَلَايَتَهُمْ». «وَ الْاخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى» ؟ قَالَ : «وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام . «إِنَّ هذا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولى صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى» ».183.السنن الكبرى عن ابن إسحاق :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ مُنَخَّلٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :« «أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ» مُحَمَّدٌ «بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ» بِمُوَالَاةِ عَلِيٍّ «اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً» مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ «كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ» » . .

ص: 429

183.السنن الكبرى ( _ به نقل از ابن اسحاق _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از عبداللّه بن ادريس، از محمد بن سِنان، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: قول خدا: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا» (1) ، يعنى: چه؟ فرمود:«مراد، ولايت منسوب به شَبْوَه است». (2) (يعنى: دوستى خلفاى جور كه چون عقرب اند. و اگر شَبَّويه به فتح با نيز باشد، منسوب به سوى شباة است كه به معنى بچه عقرب است. و مى تواند كه منسوب به سوى شبو، بدون ها باشد، و آن به معنى چراغ پا شدن چاروا (3) است. و در بعضى از نسَخ كافى، چنين است كه: «مراد، ولايت به ايشان (يعنى: خلفاى جور) است»). و ترجمه آيه اين است كه: «بلكه بر مى گزينيد زندگى دنيا، يا نزديك تر را».

«وَ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى» (4) ، يعنى: «و آخرت بهتر و پاينده تر است». و حضرت فرمود كه: «مراد از آن، ولايت امير المؤمنين عليه السلام است . «إِنَّ هَ_ذَا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولَى صُحُفِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى » » (5) (و ترجمه آن مذكور شد).184.الإرشاد عن الزهري :احمد بن ادريس، از محمد بن حسّان، از محمد بن على، از عمّار بن مروان، از مُنَخّل، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:« «أَفَكُلَّمَا جَآءَكُمْ» محمّدَ «بِمَا لَا تَهْوَى أَنفُسُكُمُ» بمولاة على «اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا» من آل محمّد «كذبتم وَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ» (6)

» (و در قرآن أفكلما در صدر آيه موجود است (7) ، و به جاى محمد، رسول و استكبرتم بدون فا و بموالاة على و من آل محمد ندارد). و ترجمه آنچه در كافى مذكور است، اين است كه: «آورد شما را محمد آنچه نفس هاى شما آن را خواهش ندارد؛ يعنى: دوستى ورزيدن با على. پس سركشى كرديد و امر و فرمان او را نبرديد. پس گروهى را از آل محمد صلى الله عليه و آله به دروغ نسبت داديد، و گروهى را كشته و مى كشيد». .


1- .اعلى، 16 .
2- .و شَبْوه به فتح شين و سكون باى ابجد، عقرب است. مترجم
3- .چارپا و مركب سوارى.
4- .اعلى، 17.
5- .اعلى، 18 و 19.
6- .بقره ، 208 .
7- .در اين نسخه موجود مى باشد.

ص: 430

184.الإرشاد ( _ به نقل از زهرى _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الرِّضَا عليه السلامفِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ» » بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ «ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ» يَا مُحَمَّدُ مِنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ ؛ هكَذَا فِي الْكِتَابِ مَخْطُوطَةٌ» .394.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ هِ_لَالٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي السَّفَاتِجِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ : «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِىَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ» فَقَالَ :«إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ ، دُعِيَ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ بِالْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ عليهم السلام ، فَيُنْصَبُونَ لِلنَّاسِ ، فَإِذَا رَأَتْهُمْ شِيعَتُهُمْ ، قَالُوا : «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْ لَا أَنْ هَدَانَا اللّهُ» يَعْنِي هَدَانَا اللّهُ فِي وَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ عليهم السلام ».185.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از ابن اسحاق _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» قَالَ :«النَّبَأُ الْعَظِيمُ : الْوَلَايَةُ». وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ : «هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ» قَالَ : «وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام » .186.المناقب لابن شهر آشوب :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً» قَالَ :«هِيَ الْوَلَايَةُ» . .

ص: 431

187.الإرشاد عن أبي الحسن المدائني :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از عبداللّه بن ادريس، از محمد بن سنان، از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ» بولاية على «ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ» (1) ] يا محمد من ولاية عليّ]، كه آن حضرت فرمود:«در كتاب (يعنى: كتاب خدا كه قرآن است، يا كتاب على عليه السلام ) همچنين نوشته شده است» و ترجمه آيه، اين است كه: بزرگ و گران است بر شرك آورندگان [به ولايت على عليه السلام ]آنچه تو ايشان را به سوى آن مى خوانى [اى محمد، از ولايت على عليه السلام ].188.الإمام عليّ عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد، از ابن هلال، از پدرش، از ابو السفاتج، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَنَا لِهَ_ذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلآَ أَنْ هَدَنَا اللَّهُ» (2) ، كه آن حضرت فرمود:«چون روز قيامت شود، پيغمبر صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين و امامان از فرزندان او عليهم السلام را مى طلبند، و ايشان را براى مردم نصب مى كنند. پس، چون شيعيان ايشان، ايشان را ببينند، مى گويند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَنَا لِهَ_ذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلآَ أَنْ هَدَنَا اللَّهُ» ، يعنى: خدا ما را هدايت فرمود در باب ولايت امير المؤمنين عليه السلام و امامان از فرزندان او عليهم السلام ».189.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ عِندَ مُبارَزَةِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام ع ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمه و محمد بن عبداللّه ، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خدا: «عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» (3) ، كه آن حضرت فرمود:«نبأ عظيم، يعنى: خبر بزرگ ولايت است». و سؤال كردم او را از قول آن جناب «هنالك الولاية للّه الحق» (4) فرمود كه: «ولايت امير المؤمنين عليه السلام است». و ترجمه آيه اين است كه: «در آنجا تصّرف كردن و يارى كردن از براى خداى راستگو و راست كردار است». (يعنى: در آن وقت هيچ كس بر تصرّف قادر نبود، مگر او) .190.عنه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از صالح بن سِندى، از جعفر بن بشير، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا» (5) كه آن حضرت فرمود كه:«دين، همان ولايت است». و ترجمه آيه اين است كه: «پس راست گردان روى خود را براى دين حق» (در حالتى كه ميل كننده باشى از همه اديان باطله به دين حق اسلام). .


1- .شورا، 13.
2- .اعراف، 43.
3- .نبأ، 1 و 2.
4- .كهف ، 44 .
5- .روم، 30.

ص: 432

186.المناقب ، ابن شهر آشوب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْهَمَذَانِيِّ ، يَرْفَعُهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ» قَالَ :«الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ عليهم السلام ».187.الإرشاد ( _ به نقل از ابو الحسن مدائنى _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَعَالى : «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ» قَالَ : «قَالُوا : أَوْ بَدِّلْ عَلِيّاً عليه السلام » .188.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنِ الْحَسَنِ الْقُمِّيِّ ، عَنْ إِدْرِيسَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ تَفْسِيرِ هذِهِ الْايَةِ : «ما سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» قَالَ :«عَنى بِهَا لَمْ نَكُ مِنْ أَتْبَاعِ الْأَئِمَّةِ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فِيهِمْ : «وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» أَ مَا تَرَى النَّاسَ يُسَمُّونَ الَّذِي يَلِي السَّابِقَ فِي الْحَلْبَةِ مُصَلِّي ، فَذلِكَ الَّذِي عَنى ؛ حَيْثُ قَالَ: «لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» : لَمْ نَكُ مِنْ أَتْبَاعِ السَّابِقِينَ» . .

ص: 433

189.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ هنگام رويارويى امام على عليه السلام و عمرو _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابراهيم همدانى و آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى تعالى: «وَ نَضَعُ الْمَوَ زِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَ_مَةِ» (1) كه آن حضرت فرمود:«موازين، پيغمبران و اوصياى ايشان عليهم السلام اند». و ترجمه آيه اين است كه: «و وضع مى كنيم ترازوهاى عدل و راستى را براى روز قيامت» (و احتمال داده اند كه معنى اين باشد كه: براى اهل آن روز، صحائف اعمال، به طريق عدل و راستى از آن سنجيده شود).190.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن محمد ، از سهل بن زياد، از احمد بن (حسن يا) حسين بن عمر بن يزيد، (2) از محمد بن جمهور، از محمد بن سنان، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از امام جعفر صادق عليه السلام از قول خداى تبارك و تعالى: «ائْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَ_ذَآ أَوْ بَدِّلْهُ» (3) ، كه ترجمه آن با آنچه پيش از آن است، اين است كه:«گفتند آنان كه به رسيدن عِقْاب و ثواب ما در روز حساب اميد ندارند كه: بياور قرآنى را غير از اين قرآن، كه بر ما مى خوانى، يا آن كه تبديل كن آن را». كه آن حضرت فرمود: «گفتند: يا تبديل كن على عليه السلام را» (و مراد، اين است كه به جاى على عليه السلام ، كسى ديگررا خليفه گردان. و مفسرين كه ضمير بدله را به قرآن برگردانيده اند، در تفسير آن گفته اند كه: يعنى: در موضع آيتى كه مشتمل است بر ذكر بعث و نشر و عقاب و معائب لات و منات و سائر اصنام، آيه اى ديگر را وضع كن كه در آن ذكر اينها نباشد).191.عنه صلى الله عليه و آله :على بن محمد، از سهل بن زياد، از اسماعيل بن مهران، از حسن قمى، از ادريس بن عبداللّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از آن حضرت از تفسير اين آيه كه: «مَا سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ * قَالُواْ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» (4) ، و ترجمه آن چنانچه مفسران گفته اند، اين است كه:«چه چيز در آورد شما را در دوزخ؟ (يعنى: چه باعث شد كه شما دوزخيان شديد؟) گفتند كه: نبوديم از جمله نماز گزارندگان».

و حضرت فرمود كه: «مقصود از اين آيه، آن است كه نبوديم از جمله پيروان امامانى كه خداى تبارك و تعالى در شأن ايشان فرموده كه: «وَ السَّ_بِقُونَ السَّ_بِقُونَ * أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ » (5) . آيا مردمان را نمى بينى كه آن اسبى را كه در پهلو و عقب اسب پيش در مى آيد در ميان اسبان جمع شده براى دوانيدن، مصلّى مى نامند؟» (چنانچه اول را مجلّى و سيّم را مسلّى به سين و چهارم را تالى مى گويند تا آخر نام هاى ده گانه كه در كتب لغت مسطور است).

و حضرت فرمود: «پس اين است آنچه خدا قصد فرموده، از آنجا كه فرموده: «لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» (6) ، يعنى: نبوديم از پيروان پيشى گيرندگان». .


1- .انبيا، 47 .
2- .در ترجمه مترجم - رحمه اللّه - «يا حسين از عمر بن يزيد» آمده است.
3- .يونس، 15.
4- .مدّثّر، 42 _ 43.
5- .واقعه، 10 _ 11.
6- .مدّثّر ، 43 ؛ جن، 16 .

ص: 434

192.المستدرك على الصحيحين :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ ، عَنْ مُوسَى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً» يَقُولُ :«لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْاءِيمَانَ ، وَ الطَّرِيقَةُ هِيَ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْأَوْصِيَاءِ عليهم السلام ».193.شرح نهج البلاغة عن أبي بكر بن عيّاش :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «اسْتَقَامُوا عَلَى الْأَئِمَّةِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» ».191.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَعَالى : «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ» فَقَالَ : «إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ عليه السلام ، هِيَ الْوَاحِدَةُ الَّتِي قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ» » . .

ص: 435

192.المستدرك على الصحيحين:احمد بن مهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از موسى بن محمد، از يونس بن يعقوب، از آن كه او را ذكر كرده، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خدا: «وَ أَلَّوِ اسْتَقَ_مُواْ عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَ_هُم مَّآءً غَدَقًا» (1) ، كه آن حضرت فرمود:«يعنى: هر آينه مى نوشانيديم ايمان را به دل هاى ايشان، و طريقه، همان ولايت على بن ابى طالب و اوصيا عليهم السلام است».193.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابو بكر بن عيّاش _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از فضالة بن ايّوب، از (حسن يا) حسين بن عثمان، از ابو ايّوب، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَ_مُوا» ، حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:«مستقيم شدند بر امامان، يك به يك به ترتيب. «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَ_ئِكَةُ أَلَا تَخَافُواْ وَ لَا تَحْزَنُواْ وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ» (2) » (و ترجمه آيه در باب عرض اعمال گذشت) .194.الإرشاد عن فايد مولى عبد اللّه بن سالم :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از محمد بن فضيل، از ابو حمزه روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى تعالى: «قُلْ إِنَّمَآ أَعِظُكُم بِوَ حِدَةٍ» (3) ، يعنى:«بگو كه: پند مى دهم شما را و ارشاد مى نمايم به خصلت واحده» (يعنى: يك چيز شما را مى نمايم). و حضرت فرمود كه: «جز اين نيست كه شما را پند مى دهم به ولايت على عليه السلام و اين ولايت همان يك خصلت است كه خداى تبارك و تعالى فرموده است كه: «قُلْ إِنَّمَآ أَعِظُكُم بِوَ حِدَةٍ» ». .


1- .جن، 16.
2- .فصلت، 30.
3- .سبأ، 46.

ص: 436

194.الإرشاد ( _ به نقل از فايد ، بنده آزاد شده عبد اللّه بن سال ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ وَ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ» قَالَ :«نَزَلَتْ فِي فُ_لَانٍ وَ فُ_لَانٍ وَ فُ_لَانٍ ، آمَنُوا بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فِي أَوَّلِ الْأَمْرِ ، وَ كَفَرُوا حَيْثُ عُرِضَتْ عَلَيْهِمُ الْوَلَايَةُ حِينَ قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ ، فَهذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ ، ثُمَّ آمَنُوا بِالْبَيْعَةِ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، ثُمَّ كَفَرُوا حَيْثُ مَضى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمْ يَقِرُّوا بِالْبَيْعَةِ ، ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً بِأَخْذِهِمْ مَنْ بَايَعَهُ بِالْبَيْعَةِ لَهُمْ ، فَهؤُلَاءِ لَمْ يَبْقَ فِيهِمْ مِنَ الْاءِيمَانِ شَيْءٌ» .195.صحيح البخاري عن البراء بن عازب :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَعَالى : «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى» :«فُ_لَانٌ وَ فُ_لَانٌ وَ فُ_لَانٌ ، ارْتَدُّوا عَنِ الْاءِيمَانِ فِي تَرْكِ وَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ».

قُلْتُ : قَوْلُهُ تَعَالى : «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ» ؟ قَالَ : «نَزَلَتْ وَ اللّهِ فِيهِمَا وَ فِي أَتْبَاعِهِمَا ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ الَّذِي نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله : «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّهُ» فِي عَلِيٍّ «سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ» ». قَالَ : «دَعَوْا بَنِي أُمَيَّةَ إِلى مِيثَاقِهِمْ أَلَا يُصَيِّرُوا الْأَمْرَ فِينَا بَعْدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وَ لَا يُعْطُونَا مِنَ الْخُمُسِ شَيْئاً ، وَ قَالُوا : إِنْ أَعْطَيْنَاهُمْ إِيَّاهُ لَمْ يَحْتَاجُوا إِلى شَيْءٍ ، وَ لَمْ يُبَالُوا ألَا يَكُونَ الْأَمْرُ فِيهِمْ ، فَقَالُوا : سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ الَّذِي دَعَوْتُمُونَا إِلَيْهِ وَ هُوَ الْخُمُسُ أَلَا نُعْطِيَهُمْ مِنْهُ شَيْئاً .

وَ قَوْلُهُ : «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّهُ» وَ الَّذِي نَزَّلَ اللّهُ مَا افْتَرَضَ عَلى خَلْقِهِ مِنْ وَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، وَ كَانَ مَعَهُمْ أَبُو عُبَيْدَةَ وَ كَانَ كَاتِبَهُمْ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ : «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّا مُبْرِمُونَ أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ» » الْايَةَ . .

ص: 437

395.عنه صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمه و على بن عبداللّه ، از على بن حسّان، از عبد الرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ:«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ» (و چنين آيه در قرآن نيست بلى در سوره آل عمران است كه: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَ_نِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ» (1) و در سوره نساء است كه «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ» (2) . و بعضى گفته اند كه: آنچه در حديث است، اشاره به مضمون هر دو آيه است) و ترجمه آن، اين است: «به درستى كه آنان كه ايمان آوردند، پس كافر شدند، پس باز به توبه كردن ايمان آوردند، پس كافر شدند، پس بيفزودند و زايد نمودند كفر را، هرگز توبه ايشان پذيرفته نخواهد شد». كه و حضرت فرمود كه: «اين آيه نازل شد در شأن فلان و فلان و فلان يعنى ... كه در اول امر پيغمبر صلى الله عليه و آله ايمان آوردند، و كافر شدند در وقتى كه ولايت بر ايشان عرض شد در هنگامى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، پس به سبب بيعت با امير المؤمنين عليه السلام ، ايمان آوردند، بعد از آن، كافر شدند در هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا درگذشت. پس به بيعت اقرار نكردند، بعد از آن، كفر را زياد نمودند به واسطه گرفتن ايشان كسى را كه با آن حضرت بيعت كرده بود به بيعت از براى خويش. پس اين گروه چيزى از ايمان در ايشان باقى نماند».392.المعجم الأوسط ( _ به نقل از ابو طفيل _ ) و به همين اسناد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است در قول خداى تعالى: «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّواْ عَلَى أَدْبَ_رِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى» (3) ، يعنى:«به درستى كه آنان كه برگشتند بر پشت هاى خويش و كافر شدند، بعد از آن كه راه راست از براى ايشان روشن شده بود». كه حضرت فرمود: «فلان و فلان و فلان يعنى ... از ايمان برگشتند به سوى كفر، در ترك كردن ولايت امير المؤمنين عليه السلام ».

راوى مى گويد كه عرض كردم: قول خداى تعالى: «ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لِلَّذِينَ كَرِهُواْ مَا نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ» (4) ، در شأن كى نازل شد؟ فرمود: «به خدا سوگند، كه در شأن اين دو و در شأن پيروان ايشان نازل شد. و اين معنى قول خداى عزّوجلّ است كه جبرئيل عليه السلام آن را بر محمد صلى الله عليه و آله فرود آورد: «ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لِلَّذِينَ كَرِهُواْ مَا نَزَّلَ اللَّهُ» في علي «سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ» ، يعنى: «آن آراستن شيطان و دراز گردانيدن آرزوى ايشان» كه در: «الشَّيْطَ_نُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلَى لَهُمْ» (5) ، كه در ميانه آنچه در اول و دويم مذكور شد، واقع است، به سبب آن است كه ايشان گفتند از براى آنان كه ناخوش داشتند آنچه را كه خدا فرو فرستاد در شأن على عليه السلام ، كه زود باشد كه فرمان بريم شما را در پاره اى از كارها. و حضرت فرمود كه: «ايشان بنى اميّه را به سوى پيمان خويش دعوت كردند كه نگذارند امر خلافت بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله به ما منتقل شود و از خمس چيزى را به ما ندهند. و گفتند كه: اگر خمس به ايشان دهيم، به چيزى محتاج نباشند و پروا نداشته باشند كه امر خلافت در ايشان نباشد. پس گفتند: زود باشد كه شما را اطاعت كنيم در بعضى از امورى كه ما را به سوى آن دعوت نموديد، و آن خمس است كه چيزى از آن به ايشان ندهيم.

و معنى فرموده آن جناب كه مى فرمايد: «كَرِهُواْ مَا نَزَّلَ اللَّهُ» (6) ، اين است: آنچه خدا فرو فرستاده، چيزى است كه بر خلق خود واجب گردانيده از ولايت امير المؤمنين عليه السلام و ابو عبيده با ايشان و نويسنده ايشان بود كه عهد نامه ايشان را نوشت، پس خدا فرو فرستاد: «أَمْ أَبْرَمُواْ أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ * أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَل_هُم» 7 » تا آخر آيه، كه ترجمه آن اين است كه: «بلكه محكم ساختند كارى را كه آن نوشتن صحيفه است. پس به درستى كه ما نيز محكم سازندگانيم، بلكه مى پندارند آن كه ما نمى شنويم سخن نهانى ايشان را كه در دل خود مى دارند و سخن آشكار ايشان كه به آن با يكديگر مشورت مى كنند و در گوشى مى گويند. بلى آن را مى شنويم و فرستادگان ما (يعنى: حافظان اعمال) كه در نزد ايشانند مى نويسند آنچه مى گويند» . .


1- .آل عمران، 90 .
2- .نساء ، 137 .
3- .محمّد، 25.
4- .محمّد، 26.
5- .محمّد ، 9 .
6- .زخرف، 79 _ 80 .

ص: 438

393.تاريخ اليعقوبى ( _ در يادكردِ به خلافت رسيدنِ امير مؤمنان، على بن ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ» قَالَ :«نَزَلَتْ فِيهِمْ ؛ حَيْثُ دَخَلُوا الْكَعْبَةَ ، فَتَعَاهَدُوا وَ تَعَاقَدُواعَلى كُفْرِهِمْ وَ جُحُودِهِمْ بِمَا نُزِّلَ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَأَلْحَدُوا فِي الْبَيْتِ بِظُلْمِهِمُ الرَّسُولَ وَ وَلِيَّهُ ؛ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» . .

ص: 439

394.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :و به همين اسناد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است در قول خداى تعالى: «وَ مَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادِ بِظُ_لْمٍ» (1) ، يعنى:«و هر كه اراده كند در مسجدالحرام كارى را كه مقارن باشد به ميل كردن از راه حق، و پيوسته باشد به ستم كارى كه آن شرك است و كسب معصيت». كه آن حضرت فرمود: «اين آيه، در باب ايشان نازل گرديد در وقتى كه داخل كعبه شدند و با يكديگر عهد كردند بر كفر و جحود خود، به آنچه در شأن امير المؤمنين عليه السلام فرو فرستاده شد، سوگند ياد نمودند و با هم عقد بيعت بستند. پس در خانه خدا الحاد كردند به ستمى كه ايشان بر رسول خدا و ولىّ او كردند. پس دورى و هلاكت باد از براى گروه ستم كاران». .


1- .حج، 25.

ص: 440

395.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» :«يَا مَعْشَرَ الْمُكَذِّبِينَ حَيْثُ أَنْبَأْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ عليه السلام وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ «مَنْ هُوَ فِى ضَ_لَالٍ مُبِينٍ» كَذَا أُنْزِلَتْ».

وَ فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا» فَقَالَ : «إِنْ تَلْوُوا الْأَمْرَ وَ تُعْرِضُوا عَمَّا أُمِرْتُمْ بِهِ «فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً» ».

وَ فِي قَوْلِهِ : «فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» «بِتَرْكِهِمْ وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام «عَذاباً شَدِيداً» فِي الدُّنْيَا «وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ» » . .

ص: 441

396.الإمام الباقر عليه السلام ، عن جابر بن عبداللّه احسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از على بن اسباط، از على بن ابى حمزه، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِى ضَلَ_لٍ مُّبِينٍ» (1) كه آن حضرت فرمود كه:«اين آيه، همچنين نازل شد كه: «فَسَتَعْلَمُونَ [يا معشر المكذبين حيث أنبأتُكم رسالة ربّي في ولاية علي بن أبي طالب والأئمة من بعده ]مَنْ هُوَ فِى ضَلَ_لٍ مُّبِينٍ» ، يعنى: پس زود باشد كه بدانيد [اى گروه تكذيب كنندگان، از آنجا كه شما را به پيغام پروردگار خود خبر دادم در باب ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و امامان بعد از او]، معلوم خواهد شد كه در حقيقت، كيست از ما و شما آن كه در گمراهى هويدا است».

و روايت كرده است در قول خدا: «إِن تَلْوُاْ أَوْ تُعْرِضُوا» (2) ، كه آن حضرت فرمود: « «وَإِن تَلْوُاْ» الأمر و تعرضوا عما اُمرتُم به «فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا» » . و ترجمه آنچه در قرآن موجود است اين است، كه: «اگر بپيچانيد زبان هاى خود را از شهادت راست، يا اعراض كنيد از اداى آن و كتمان آن نماييد». و ترجمه آنچه در حديث است اين است كه: «اگر متوجه امر امامت شويد و در آن، دخل و تصرف نماييد و اعراض كنيد و رو بگردانيد از آنچه به آن مأمور شده ايد، پس به درستى كه خدا به آنچه مى كنيد آگاه است» (و در رسم الخط قرآنى، بنابر نوشته عثمانى در ميانه تلووا و تلوا فرقى نيست، و فرق در حين تلفظ و اعراب است كه لام در اول ساكن، و بعد از آن، دو واو است، اول مضموم و دويم، ساكن و لام در دويم، مضموم و بعد از آن، يك واو ساكن بيش نيست و اول از لَىْ به فتح لام و تشديد يا است، و دويم از ولايت است).

و نيز از آن حضرت روايت است در قول خدا: «فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ» ، تا آخر آيه كه آن حضرت فرمود: « «فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ» بتركهم ولاية أميرالمؤمنين «عَذَابًا شَدِيدًا «فى الدنيا» وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِى كَانُواْ يَعْمَلُونَ» (3) ، يعنى: پس هر آينه مى چشانيم آنان را كه كافر شدند [به سبب واگذاشتن ايشان ولايت امير المؤمنين] عذابى سخت [در دنيا] ، و هر آينه جزا مى دهيم ايشان را بدترين جزاى آنچه بودند كه مى كردند» (يعنى: عذاب دهيم ايشان را با قبح وجوه بر قبح معصيت كه آن، ترك ولايت است از روى جهالت و عناد و عصبيت). .


1- .ملك، 30.
2- .نساء، 135.
3- .فصلت، 27 .

ص: 442

397.تاريخ اليعقوبي عن حسّان بن ثابت ( _ فِي وَصفِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام في أوائِ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَنْصُورٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :« «ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِىَ اللّهُ وَحْدَهُ» وَ أَهْلُ الْوَلَايَةِ «كَفَرْتُمْ» » .398.تاريخ الطبري عن الفضل بن عبّاس :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَعَالى : «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ» بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ «لَيْسَ لَهُ دافِعٌ» ثُمَّ قَالَ :«هكَذَا وَ اللّهِ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله » .399.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَيْفٍ ، عَنْ أَخِيهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ» قَالَ : «فِي أَمْرِ الْوَلَايَةِ» «يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ» قَالَ :«مَنْ أُفِكَ عَنِ الْوَلَايَةِ ، أُفِكَ عَنِ الْجَنَّةِ» .199.مجمع الزوائد ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ يُونُسَ ، قَالَ :أَخْبَرَنِي مَنْ رَفَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَ_لَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ فَكُّ رَقَبَةٍ» : «يَعْنِي بِقَوْلِهِ : «فَكُّ رَقَبَةٍ» وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ؛ فَإِنَّ ذلِكَ فَكُّ رَقَبَةٍ» . .

ص: 443

200.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از على بن اسباط، از على بن منصور، از ابراهيم بن عبدالحميد، از وليد بن صَبيح، از امام جعفر صادق عليه السلام اين آيه را چنين روايت كرده است كه:« «ذَ لِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُ [و أهل الولاية ]كَفَرْتُمْ» (1) ، يعنى: اين عذاب و نكال، به سبب آن است كه چون خدا خوانده شود در حالت يگانگى [و آنها كه ولايت امير المؤمنين و ائمه دارند]، كافر مى شويد» (و در قرآن و أهل الولاية مذكور نيست و به جاى ذلك، ذلكم است، و در امثال اين مقام، به حسب عربيت هر دو جائز است).201.الطبقات الكبرى :على بن ابراهيم، از احمد بن محمد، از محمد بن خالد، از محمد بن سليمان، از پدرش، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى تعالى چنين روايت كرده است كه:« «سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِّلْكَ_فِرِينَ [بولاية على ]لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ» (2) » ، بعد از آن فرمود: «به خدا سوگند، كه جبرئيل عليه السلام ، اين آيه را بر محمد صلى الله عليه و آله همچنين فرود آورد». و ترجمه آن اين است كه: «درخواست درخواهنده عذابى فرود آينده كه ثابت است از براى كافران [به ولايت على عليه السلام ]، نيست آن را هيچ باز دارنده» (كه آن را منع كند).201.الطبقات الكبرى:محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن سيف، از برادرش، از پدرش، از ابو حمزه، از امام محمدباقر عليه السلام در قول خدا چنين روايت كرده است:« «إِنَّكُمْ لَفِى قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ» فى أمر الولاية «يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ» (3) ، يعنى: به درستى كه شما هر آينه در گفتار، مختلف و در هم رفته و پريشانيد [در امر ولايت ]كه گردانيده مى شود از آن كسى كه گردانيده شده است». و حضرت فرمود كه: «هر كه گردانيده شد از ولايت، از بهشت گردانيده شده است» (و بعضى از مفسرين، مرجع ضمير عنه را حق گرفته اند كه اختلاف، بر آن دلالت مى كند، و غير از اين نيز گفته اند).202.المغازي عن يعقوب بن عتبة :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از يونس روايت كرده است كه گفت: خبر داد مرا كسى كه آن را مرفوع ساخت به سوى امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى تعالى: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَ مَآ أَدْرَكَ مَا الْعَقَبَةُ فَكّ رَقَبةٍ» (4) ، يعنى :«پس، به تكلف در نيامد در امر سخت. و چه دانا گردانيد تو را كه چيست آن امر سخت؟ و آن، گشودن گردنى است از بند بندگى و رهانيدن تنى از قيد بردگى». كه حضرت فرمود كه: «مقصود خدا از گفتار خويش كه مى فرمايد: گشودن گردن و رهانيدن تن از بند بندگى به آزادى، ولايت امير المؤمنين عليه السلام است؛ زيرا كه آن باعث گشودن گردن و رهانيدن تن است از آتش دوزخ». .


1- .مؤمن، 12.
2- .معارج، 1 و 2.
3- .ذاريات، 8 _ 9.
4- .بلد، 11 _ 12.

ص: 444

203.المستدرك على الصحيحين عن جابر بن عبد اللّه :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ» قَالَ :«وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام » .202.المغازى ( _ به نقل از يعقوب بن عُتبه _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِى رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا» قَالَ :«بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ عليه السلام «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ» » .203.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالى : «هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ» قَالَ : «وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام » .204.السيرة النبويّة لابن هشام عَن سُفيانَ بنِ فَروَةَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً» قَالَ :«صَبَغَ الْمُؤْمِنِينَ بِالْوَلَايَةِ فِي الْمِيثَاقِ» . .

ص: 445

204.السيرة النبويّة ، ابن هشام ( _ به نقل از سفيان بن فَروه اسلمى ، از سلمة بن عمر ) و به همين اسناد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است در قول خداى عزّوجلّ: «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبِّهِمْ» (1) ، كه آن حضرت فرمود:«مراد از قدم صدق، ولايت امير المؤمنين عليه السلام است» و ترجمه آيه اين است كه: «و مژده ده آنان را كه ايمان آورده اند به آن كه از براى ايشان است پيشتر و نيك و راست در نزد پروردگار ايشان».205.الكامل في التاريخ عن بريدة الأسلمي :على بن ابراهيم، از احمد بن محمد برقى، از پدرش، از محمد بن فُضيل، از ابى حمزه، از امام محمد باقر عليه السلام در قول خداى تعالى چنين روايت كرده است كه:« «هَ_ذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُواْ فِى رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُواْ» بولاية على «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ» (2) ، يعنى: اين دو گروه دشمن يكديگرند كه جنگ و جدال نمودند در راه پروردگار خود، پس آنان كه كافر شدند به ولايت على عليه السلام ، بريده شده از براى ايشان به اندازه تن ايشان، جامه ها از آتش كه تن ايشان را فرا گيرد».205.الكامل فى التاريخ ( _ به نقل از بُرَيده اَسلَمى _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمه، از على بن حَسّان، از عبدالرحمان بن كثير روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از امام جعفر صادق عليه السلام از قول خداى تعالى: «هُنَالِكَ الْوَلَ_يَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ» (3) ، حضرت فرمود كه:«مراد از آن، ولايت امير المؤمنين عليه السلام است» (و اين حديث، در همين باب مذكور شد با اختلاف كمى در سند، و در سابق جزء حديث بود و در اين جا حديث مستقل است).206.صحيح البخاري عن سهل بن سعد :محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً» (4) ، يعنى:«خدا رنگ كرد ما را رنگ كردنى از نزد خود و كى نيكوتر از خداست از روى رنگ كردن»، كه آن حضرت فرمود: «خدا مؤمنان را در وقت پيمان گرفتن، به ولايت ما رنگ فرمود» (و مراد از رنگ در آيه، هدايت است و ادا كردن آن به اين لفظ به جهت مشاكلت و اقتران آن با صنعت و گفتار ترسايان است؛ چنانچه در تفاسير شرح آن شده). .


1- .يونس، 2.
2- .حج، 19.
3- .كهف، 44.
4- .بقره، 138 .

ص: 446

396.امام باقر عليه السلام ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «رَبِّ اغْفِرْ لِى وَ لِوالِدَىَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمِناً» :«يَعْنِي الْوَلَايَةَ ، مَنْ دَخَلَ فِي الْوَلَايَةِ ، دَخَلَ فِي بَيْتِ الْأَنْبِيَاءِ عليهم السلام » .

وَ قَوْلِهِ : «إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» : «يَعْنِي الْأَئِمَّةَ عليهم السلام وَ وَلَايَتَهُمْ ، مَنْ دَخَلَ فِيهَا ، دَخَلَ فِي بَيْتِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله » .397.تاريخ اليعقوبى ( _ به نقل از حَسّان بن ثابت در توصيف امام على عليه ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ : «قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ» ؟ قَالَ : «بِوَلَايَةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُ هؤُلَاءِ مِنْ دُنْيَاهُمْ» .398.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از فضل بن عبّاس _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللّهُ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ وَ نَحْنُ فِي الطَّرِيقِ فِي لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ _ : «اقْرَأْ ؛ فَإِنَّهَا لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ قُرْآناً» فَقَرَأْتُ : «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ يَوْمَ لا يُغْنِى مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ إِلّا مَنْ رَحِمَ اللّهُ» فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «نَحْنُ وَ اللّهِ الَّذِي يَرْحَمُ اللّهُ ،وَ نَحْنُ وَ اللّهِ الَّذِي اسْتَثْنَى اللّهُ ، لكِنَّا نُغْنِي عَنْهُمْ» . .

ص: 447

399.شرح نهج البلاغة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن فَضّال، از مفضّل بن صالح، از محمد بن على حلبى، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى تعالى: «رَّبِّ اغْفِرْ لِى وَ لِوَ لِدَىَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمِنًا» (1) ، يعنى:«پروردگارا، بيامرز مرا و پدر و مادر مرا و هر كه را كه در خانه من داخل شود در حالتى كه مؤمن باشد»، كه آن حضرت فرمود: «مقصود از خانه، ولايت است و هر كه در ولايت، داخل شود، در خانه پيغمبران عليهم السلام ، داخل شده و قول خداى تعالى: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (2) ، مقصود از آن، ائمه عليهم السلام و ولايت ايشان است، و هركه در آن داخل شود، در خانه پيغمبر صلى الله عليه و آله داخل شده است».400.الإمام عليّ عليه السلام ( _ قالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله _ ) و به همين اسناد، از احمد بن محمد، از عمر بن عبدالعزيز، از محمد بن فضيل، از حضرت امام رضا عليه السلام روايت است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: چيست معنى: «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَ لِكَ فَلْيَفْرَحُواْ هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ» (3) ، يعنى:«بگو: فضل خدا و به رحمت او، پس به اين فضل و رحمت نامتناهى بايد كه مؤمنان شاد شوند كه آن، بهتر است از آنچه جمع مى كنند». و حضرت فرمود: «يعنى: به ولايت محمد و آل محمد عليهم السلام شاد باشند كه آن، بهتر است از آنچه اين گروه جمع مى كنند از دنياى خويش».208.صحيح البخارى ( _ به نقل از سلمه _ ) احمد بن مهران رحمه الله، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از على بن اسباط، از ابراهيم بن عبدالحميد، از زيد شحّام روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام در بين راه سفر در شب جمعه اى به من فرمود كه:«قدرى قرآن بخوان كه امشب، شب جمعه است». من اين را خواندم كه: «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَ_تُهُمْ أَجْمَعِينَ * يَوْمَ لَا يُغْنِى مَوْلًى عَن مَّوْلًى شَيْ_ئا وَ لَا هُمْ يُنصَرُونَ * إِلَا مَن رَّحِمَ اللَّهُ» (4) ، يعنى: «به درستى كه روز جدا شدن حق از باطل، يا محق از مبطل، به سبب اختلاف احوال، هنگام جمع شدن ايشان است در حالتى كه همه مجتمع باشند، روزى كه دفع نكند هيچ دوست و خويشى از دوست و خويش خود چيزى از عذاب و اهوال آن روز را و نه آن دوستان و خويشان يارى كرده شوند از جانب دوستان و خويشان خود، مگر آن كس كه خدا او را رحم كرده باشد»، پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند، كه ماييم آن كسانى كه خدا ايشان را رحم فرموده. و به خدا سوگند، كه ماييم آن كسان كه خدا ايشان را استثنا نموده، وليكن ما از ايشان، يعنى: مواليان خويش عذاب را دفع خواهيم كرد». .


1- .نوح، 28 .
2- .احزاب، 33.
3- .يونس، 58 .
4- .دخان، 40 _ 42.

ص: 448

209.صحيح مسلم ( _ به نقل از سلمه _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا نَزَلَتْ «وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ» قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هِيَ أُذُنُكَ يَا عَلِيُّ» .210.الاستيعاب :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهذِهِ الْايَةِ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله هكَذَا : «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا» آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ «قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا» آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ «رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ» » .211.الإرشاد عن عبد الملك بن هشام ومحمّد بن إسحاق وغيروَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهذِهِ الْايَةِ هكَذَا : «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا» آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ «لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً إِلّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً» .

ثُمَّ قَالَ : «يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ» فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ «فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا» بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ «فَإِنَّ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ» » . .

ص: 449

210.الاستيعاب:احمد بن مهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه ، از يحيى بن سالم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون اين آيه نازل شد كه: «وَ تَعِيَهَآ أُذُنٌ وَ عِيَةٌ» (1) ، يعنى: «و تا نگاه دارد اين پند را گوش نگاه دارنده» (كه نفع گيرد به آنچه مى شنود)، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: يا على، آن گوش، گوش تو است».211.الإرشاد ( _ به نقل از عبد الملك بن هشام و محمّد بن اسحاق و ) احمد بن مهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه ، از محمد بن فُضيل، از ابو حمزه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«جبرئيل عليه السلام ، اين آيه را بر محمد صلى الله عليه و آله ، همچنين فرود آورد كه: «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ» آل محمد حقّهم «قَوْلًا غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَ_لَمُوا» آل محمد حقّهم «رِجْزًا مِّنَ السَّمَآءِ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ» (2) ، يعنى: پس تبديل كردند و بدل نمودند آنان كه ستم كردند [بر آل محمد عليهم السلام و حق ايشان را غصب كردند]، آنچه را كه به آن مأمور بودند، به گفتارى غير آنچه گفته شده بود از براى ايشان. پس فرو فرستاديم بر آنان كه ستم كردند [بر آل محمد و حق ايشان را غصب كردند]، به تغيير گفتار و كردار، عذاب و عقوبت مقدّرى را از آسمان به سبب بودن ايشان كه از دائره فرمان ما بيرون مى رفتند».212.المغازي :و به همين اسناد، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از محمد بن فُضيل، از ابو حمزه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود:«جبرئيل عليه السلام اين آيه را همچنين فرود آورد: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَظَ_لَمُواْ» آل محمد حقهم «لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِيَهْدِيَهُمْ» طريق «طَرِيقًا إِلَا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَ__لِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا وَكَانَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا» (3) » (و اين آيه در سوره نسا است و نظم آن چنين است كه: ان الذين ظلموا لم يكن تا آخر) و ترجمه آن چنانچه در قرآن و حديث است، اين است كه: «به درستى كه آنان كه كافر شدند و حقّ را پوشيدند و ستم كردند بر آل محمد عليهم السلام و حق ايشان را كه غصب كردند، نيست خدا كه بيامرزد ايشان را و نه آن كه راه نمايد ايشان را به هيچ راهى، مگر راه دوزخ، در حالتى كه جاويد باشند در آن و هميشه ساكن آن باشند و اين حكم دخول و خلود ايشان در دوزخ، بر خدا آسان است». و حضرت فرمود كه: «بعد از آن، فرموده است كه: «يَ_أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِن رَّبِّكُمْ» فى ولاية على «فَ_ئامِنُواْ خَيْرًا لَّكُمْ وَإِن تَكْفُرُواْ» بولاية على «فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ» (4) (و در قرآن، و الارْض بدون ما و فى است) (5) ، يعنى: اى گروه مردمان، به درستى كه آمد شما را فرستاده اى به راستى و درستى از جانب پروردگار شما در باب ولايت على عليه السلام . پس بگرويد، گرويدنى كه بهتر است از براى شما. و اگر كافر شويد به ولايت على، پس به درستى كه از براى خداست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است». .


1- .حاقّه، 12.
2- .بقره، 59.
3- .نساء، 168 _ 169.
4- .نساء، 170.
5- .نسخه فعلى، ما فى الارض است.

ص: 450

212.المغازى:أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللّهُ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ ، عَنْ بَكَّارٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«هكَذَا نَزَلَتْ هذِهِ الْايَةُ: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ» فِي عَلِيٍّ «لَكانَ خَيْراً لَهُمْ» » .213.المغازي :أَحْمَدُ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «وَ أُوحِىَ إِلَىَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» ؟ قَالَ : «مَنْ بَلَغَ أَنْ يَكُونَ إِمَاماً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ يُنْذِرُ بِالْقُرْآنِ ، كَمَا يُنْذِرُ بِهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله » .214.الإرشاد :أَحْمَدُ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيَّاحٍ ، عَمَّنْ أَخْبَرَهُ ، قَالَ :قَرَأَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» فَقَالَ : «لَيْسَ هكَذَا هِيَ ، إِنَّمَا هِيَ : «وَ الْمَأْمُونُونَ» فَنَحْنُ الْمَأْمُونُونَ» .215.المصنّف لابن أبي شيبة عن جابر بن عبد اللّه :أَحْمَدُ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«هذَا صِرَاطُ عَلِيٍّ مُسْتَقِيمٌ» . .

ص: 451

216.مسند ابن حنبل عن أبي رافع مولى رسول اللّه صلى الل ( _ في مَعرَكَةِ خَيبَرَ _ ) احمد بن مهران رحمه الله، از عبدالعظيم، از بكّار، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«اين آيه، همچنين نازل شد: «وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ» فِى عَلى «لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ» » (1) (و همين حديث با حديث بعد بسند ديگر پيش از اين گذشت).213.المغازى:احمد، از عبدالعظيم، از ابن اُذينه، از مالك جُهَنى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: «وَأُوحِىَ إِلَىَّ هَ_ذَا الْقُرْءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ» (2) ، فرمود:«هر كسى كه برسد به مرتبه اى كه امام باشد از آل محمد عليهم السلام ، مردم را به قرآن مى ترساند؛ چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن مى ترسانيد».214.الإرشاد:احمد، از عبدالعظيم، از حسين بن ميّاح، از آن كه او را خبر داده روايت كرده است كه گفت: مردى در نزد امام جعفر صادق عليه السلام اين آيه را خواند: «وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (3) حضرت فرمود كه:«آيه همچنين نيست. جز اين نيست كه آيه وَ اْلمَأمونون است (به جاى والمؤمنون)»، و فرمود كه: «ماييم».

(يعنى: آنان كه خدا ايشان را امينان خود ساخته).215.المصنّف ، ابن أبى شيبه ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) احمد، از عبدالعظيم، از هشام بن حكم، از امام جعفر صادق عليه السلام اين آيه را چنين روايت كرده است كه: قال:«هذا صراط عليّ مستقيم» (يعنى: بدون تنوين صراط و كسر لام علي و جرّ ياى آن، چنانچه ظاهر اين است، يا به تنوين هر دو و رفع علي چنانچه بعضى به اين طريق خوانده اند). و ترجمه آن اين است كه خدا فرمود كه: «اينك معنى اخلاص در ايمان، راه و روش على عليه السلام است كه راست است» (و كجى در آن نيست و صاحب خود را زود به منزل مى رساند. و بنا بر قرائت متداوله، كه تنوين صراط و فتح لام عَلىَّ و ياى آن باشد، معنى اين مى شود كه: اينك راهى است راست كه رعايت آن بر من است). .


1- .نساء، 66.
2- .انعام، 19 .
3- .توبه، 105.

ص: 452

216.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو رافع ، آزاد شده پيامبر خدا ، دربا ) أَحْمَدُ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهذِهِ الْايَةِ هكَذَا : «فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ» بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ «إِلّا كُفُوراً» » قَالَ : «وَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِهذِهِ الْايَةِ هكَذَا : «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ» فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ «فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ» آلَ مُحَمَّدٍ «ناراً» » .217.الأمالي للصدوق عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً» قَالَ :«هُمُ الْأَوْصِيَاءُ».218.الإرشاد عن أبي عبد اللّه الجدلي :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْأَحْوَلِ ، عَنْ سَلَامِ بْنِ الْمُسْتَنِيرِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «قُلْ هذِهِ سَبِيلِى أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى» قَالَ :«ذَاكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ بَعْدِهِمْ عليهم السلام ». .

ص: 453

217.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از عبد اللّه بن عمرو بن عاص _ ) احمد ، از عبدالعظيم، از محمد بن فضيل، از ابو حمزه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«جبرئيل عليه السلام اين آيه را همچنين فرود آورد كه: «فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ» بولاية علي «إِلَا كُفُورًا» (1) ، يعنى: پس سرباز زدند بيشتر مردمان [به ولايت على ]و نخواستند، مگر ناسپاسى كردن را كه آن انكار حق است». و فرمود كه: «جبرئيل اين آيه را همچنين فرود آورد كه: «وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ» فى ولاية على «فَمَن شَآءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَآءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّ_آ أَعْتَدْنَا لِلظَّ__لِمِينَ» آل محمد «نارَاً» (2) ، يعنى: و بگو كه: قول درست و سخن راست از جانب پروردگار شماست [در باب ولايت على عليه السلام ]. پس هر كه خواهد گرويدن به وى، پس بايد كه بگرود، و هر كه خواهد نگرويدن را، پس بايد كه نگرود (اين امر بر سبيل تهديد است). به درستى كه ما آماده كرده ايم از براى ستم كاران [بر آل محمد]، آتشى» (را كه سرا پرده آن، دور ايشان را گرفته است).218.الإرشاد ( _ به نقل از ابو عبد اللّه جدلى _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن اسماعيل، از محمد بن فُضيل، از امام موسى كاظم عليه السلام در قول خداى تعالى: «وَ أَنَّ الْمَسَ_جِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللَّهِ أَحَدًا» (3) ، كه آن حضرت فرمود كه:«ايشان اوصياى پيغمبرند». و ترجمه آيه اين است كه: «و ديگر وحى شده به سوى من، يا و به جهت آن كه مسجدها براى خدا و خاصّ اوست، پس مخوانيد در آنها با خدا يكى را» (يعنى: غير او را در آنها پرستش مكنيد).219.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن محبوب، از احول، از سلّام بن مستنير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خدا: «قُلْ هَ_ذِهِ سَبِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى» (4) ، كه فرمود:«مراد از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين و اوصياى بعد از ايشانند عليهم السلام ». .


1- .اسرا، 89.
2- .جن، 18 .
3- .جن، 18 .
4- .يوسف، 108 .

ص: 454

401.تفسير العيّاشي عن جابر الجعفي :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ حَنَانٍ ، عَنْ سَالِمٍ الْحَنَّاطِ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ» فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «آلُ مُحَمَّدٍ لَمْ يَبْقَ فِيهَا غَيْرُهُمْ» .221.مشارق أنوار اليقين :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَهْلٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ ، عَنْ أَبِي السَّفَاتِجِ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «فَلَمّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ قِيلَ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ» قَالَ :«هذِهِ نَزَلَتْ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ أَصْحَابِهِ الَّذِينَ عَمِلُوا مَا عَمِلُوا ، يَرَوْنَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي أَغْبَطِ الْأَمَاكِنِ لَهُمْ فَيُسِيءُ وُجُوهَهُمْ ، وَ يُقَالُ لَهُمْ : «هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ» الَّذِي انْتَحَلْتُمِ اسْمَهُ» .222.تفسير الفخر الرازي :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ» قَالَ :«النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام » .219.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَالِ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالى : «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِينَ» قَالَ : «الْمُؤَذِّنُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام » . .

ص: 455

220.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به سهل بن حنيف _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن اسماعيل، از حنان، از سالم حنّاط روايت كرده است كه گفت:سؤال كردم از امام محمد باقر عليه السلام از قول خداى تعالى: «فَأَخْرَجْنَا مَن كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِينَ» (1) ، يعنى: «پس بيرون كرديم (و مراد، آن است كه اراده نموديم كه بيرون كنيم) هر كه را كه در آن ده بود از مؤمنان، پس نيافتيم در آن، غير از اهل يك خانه از مسلمانان»، و حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «آل محمدند كه غير از ايشان مؤمنى در مدينه باقى نماند».221.مشارق أنوار اليقين :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از اسماعيل بن سهل، از قاسم بن عروه، از ابو السَفاتِج، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِي_ئتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَقِيلَ هَ_ذَا الَّذِى كُنتُم بِهِ تَدَّعُونَ» (2) ، كه آن حضرت فرمود كه:«اين آيه، در شأن امير المؤمنين عليه السلام و اصحاب آن حضرت _ كه كردند آنچه كردند _ نازل شد. امير المؤمنين عليه السلام را مى بينند در جايى كه ايشان را از همه جاى ها بيشتر در غبطه اندازد (و آن را از هر جايى بيشتر خواسته باشند، يعنى: در بهترين مكان ها)، پس روهاى ايشان ناخوش شود و با ايشان گفته شود كه: اينك آن كسى است كه بوديد پيوسته كه به او خويش را مى خوانديد و آن كه نام او را به خود بستيد، و خود را امير المؤمنين نام كرديد».

و ترجمه آيه اين است كه: «پس آن هنگام كه ببينند او را در حالتى كه نزديك باشد زشت گردانيده شود و تيره و تار گردد روى هاى آنان كه كافر شدند، و گفته شود كه: اين است آن كه بوديد كه به آن خود را مى خوانديد و دعوى مى كرديد».222.تفسير الفخر الرازى:محمد بن يحيى، از سَلَمة بن خطّاب، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خدا: «وَ شَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ» (3) ، كه ترجمه آن اين است كه:«سوگند به گواهى دهنده و گواهى داده شده». كه آن حضرت فرمود كه: «مراد از اين دو، پيغمبر صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين عليه السلام است».223.الإرشاد :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از احمد بن عمر حلّال روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام از قول خداى تعالى: «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لَّعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّ__لِمِينَ» (4) ، يعنى:«پس آواز دهد آواز دهنده اى در ميان بهشتيان و دوزخيان، اين كه: لعنت خدا بر ستم كاران». و حضرت فرمود كه: «آن آواز دهنده، امير المؤمنين عليه السلام است». .


1- .ذاريات، 35 _ 36 .
2- .ملك، 28 .
3- .بروج، 3.
4- .اعراف، 44.

ص: 456

224.تذكرة الخواصّ :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ» قَالَ :«ذَاكَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ عُبَيْدَةُ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ عَمَّارٌ هُدُوا إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ». وَ قَوْلِهِ : «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْاءِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ» «يَعْنِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام «وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ» : الْأَوَّلَ وَ الثَّانِيَ وَ الثَّالِثَ» .223.الإرشاد:مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالى : «ائْتُونِى بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» قَالَ : «عَنى بِالْكِتَابِ التَّوْرَاةَ وَ الْاءِنْجِيلَ ، وَ «أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ» فَإِنَّمَا عَنى بِذلِكَ عِلْمَ أَوْصِيَاءِ الْأَنْبِيَاءِ عليهم السلام ».224.تذكرة الخواص :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَمَّنْ أَخْبَرَهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ : «لَمَّا رَأى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَيْماً وَ عَدِيّاً وَ بَنِي أُمَيَّةَ يَرْكَبُونَ مِنْبَرَهُ ، أَفْظَعَهُ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ قُرْآناً يَتَأَسّى بِهِ «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِادَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيسَ أَبى» ثُمَّ أَوْحى إِلَيْهِ : يَا مُحَمَّدُ ، إِنِّي أَمَرْتُ فَلَمْ أُطَعْ ، فَ_لَا تَجْزَعْ أَنْتَ إِذَا أَمَرْتَ فَلَمْ تُطَعْ فِي وَصِيِّكَ» . .

ص: 457

225.تاريخ الطبري عن عروة بن الزبير وغيره :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمه ، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خدا: «وَ هُدُواْ إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُواْ إِلَى صِرَ طِ الْحَمِيدِ» (1) ، يعنى:«و راه نموده شدند به چيزى پاكيزه از گفتار، و راه نموده شدند به راه خداوند ستوده كه مستحق حمد است»، كه آن حضرت فرمود: «مراد از اين ره نموده شدگان، حمزه و جعفر و عبيده و سلمان و ابوذر و مقداد بن اسود و عمّارند كه راه نموده شدند به امير المؤمنين عليه السلام ».

و در قول آن جناب: «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْاءِيمَ_نَ وَ زَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ» (2) ، كه ترجمه آن اين است كه: «خدا دوست گردانيد به سوى شما ايمان را و آن را راست در دل هاى شما» فرمود كه: «مقصود، امير المؤمنين عليه السلام است». «وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ» (3) ، يعنى: «و مكروه گردانيد و دشمن ساخت به سوى شما كفر و پوشيدن حق و فسوق و بيرون رفتن از فرمان خدا و عصيان و نافرمانى از روى عناد و طغيان را». و حضرت فرمود كه: «مقصود، اول و دويم و سيم اند» (يعنى: ...).225.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عروة بن زبير و ديگران _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از جميل بن صالح، از ابو عبيده روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى تعالى: «ائْتُونِى بِكِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ هَ_ذَآ أَوْ أَثَ_رَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَ_دِقِينَ» (4) ، فرمود كه:«از كتاب، تورات و انجيل را قصد فرموده و به بقيه از علم، علم اوصياى پيغمبران را عليهم السلام اراده نموده».226.صحيح البخاري عن عبيد اللّه بن أبي رافع :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از آن كه او را خبر داده، از على بن جعفر روايت كرده است كه گفت: شنيدم از حضرت امام موسى عليه السلام كه مى فرمود:«چون رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب ديد كه تَيمْ و عَدى (... ) و بنى اميه بر منبر او بالا مى روند، آن را قبيح و شنيع شمرد، پس خداى تبارك و تعالى قرآنى را فرو فرستاد كه اندوهناك به آن تسلى مى يابد و آن اين است كه: «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَ_ئِكَةِ اسْجُدُواْ لِأَدَمَ فَسَجَدُواْ إِلآَّ إِبْلِيسَ» (5) ، يعنى: «و ياد كن وقتى را كه گفتيم به فرشتگان كه سجده كنيد براى آدم، پس سجده كردند مگر شيطان كه سرباز زد». بعد از آن به سوى آن حضرت وحى فرمود كه: يا محمد، من امر كردم و اطاعت نشدم، پس تو جزع مكن، چون امر كنى و اطاعت نشوى در باب وصىّ خود». .


1- .حج، 24.
2- .حجرات، 7 .
3- .حجرات، 7.
4- .احقاف، 4.
5- .طه، 116.

ص: 458

227.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن أبي نجيح :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالى : «فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ» فَقَالَ : «عَرَفَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِيمَانَهُمْ بِمُوَالَاتِنَا وَ كُفْرَهُمْ بِهَا يَوْمَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ وَ هُمْ ذَرٌّ فِي صُلْبِ آدَمَ عليه السلام ».

وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ» فَقَالَ : «أَمَا وَ اللّهِ مَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ ، وَ مَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ حَتّى يَقُومَ قَائِمُنَا عليه السلام إِلَا فِي تَرْكِ وَلَايَتِنَا وَ جُحُودِ حَقِّنَا ، وَ مَا خَرَجَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الدُّنْيَا حَتّى أَلْزَمَ رِقَابَ هذِهِ الْأُمَّةِ حَقَّنَا ، وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» .226.صحيح البخارى ( _ به نقل از عبيداللّه بن ابى رافع _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَخِيهِ مُوسى عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ» قَالَ :«الْبِئْرُ الْمُعَطَّلَةُ : الْاءِمَامُ الصَّامِتُ ، وَ الْقَصْرُ الْمَشِيدُ : الْاءِمَامُ النَّاطِقُ» .

وَ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْعَمْرَكِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، مِثْلَهُ . .

ص: 459

227.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن ابى نجيح _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از حسين بن نُعيم صحّاف روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از امام جعفر صادق عليه السلام از قول خدا: «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَ مِنكُم مُّؤْمِنٌ» (1) ، فرمود كه:«خداى عزّوجلّ ايمان ايشان را به موالات و دوستى كردن با ما، و كفر ايشان را، به آن، شناخت، در روزى كه بر ايشان عهد و پيمان گرفت و ايشان چون مورچگان ريزه (يا ذرّات هوا) بودند در صلب آدم عليه السلام » (و همين حديث در اول باب گذشت، وليكن آنچه در اينجاست، أصحّ و أحسن است به واسطه دو تقديم و تأخير: يكى در آيه و يكى در آخر حديث).

و حسين راوى مى گويد: و نيز از آن حضرت سؤال كردم از قول خدا: «وَ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَ_غُ الْمُبِينُ» (2)

. (و در صدر آيه واو نيز مذكور است، و ترجمه آن اين است كه: «و فرمان بردارى كنيد خدا را و فرمان بريد رسول را (كه محمد است)، پس اگر روى بگردانيد از اطاعت رسول، پس جز اين نيست كه بر فرستاده ما رسانيدنى است هويدا و آشكارا». و حضرت فرمود: «به خدا سوگند، كه هلاك نشد هر كه پيش از شما بوده و هلاك نمى شود هر كه هلاك مى شود، تا قائم ما عليه السلام قيام كند، مگر در باب ترك ولايت ما، و به سبب آن و انكار حق. و رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا بيرون نرفت، تا آن كه حق ما را بر گردن هاى اين امّت گذاشت و لازم ساخت. «وَاللَّهُ يَهْدِى مَن يَشَآءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ » (3) »، يعنى: «و خدا راه مى نمايد هركه را خواهد به سوى راه راست».228.أنساب الأشراف :محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل بن زياد، از موسى بن قاسم بَجَلى، از على بن جعفر، از برادرش امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده اند در قول خداى تعالى: «وَ بِئْرٍ مُّعَطَّ_لَةٍ وَ قَصْرٍ مَّشِيدٍ» (4) ، كه فرمود:«بئر معطّله، امام خاموش و ساكت است، و قصر مشيد، امام سخن گو». و ترجمه آيه اين است كه: «و بسا از چاه معمور پر آب كه باز گذاشته، و دست از آن باز داشته شده (كه كسى از آن آب نمى كشد) و بسا كوشك بلند افراشته» (يا گچ كارى كرده شد و مستحكم گشته) .

و محمد بن يحيى، از عَمْركى، از على بن جعفر از امام موسى كاظم عليه السلام مثل اين را روايت كرده است. .


1- .تغابن، 2.
2- .تغابن، 12.
3- .بقره، 213.
4- .حج، 45.

ص: 460

228.أنساب الأشراف:عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ بُهْلُولٍ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ» قَالَ :«يَعْنِي إِنْ أَشْرَكْتَ فِي الْوَلَايَةِ غَيْرَهُ . «بَلِ اللّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرِينَ» يَعْنِي بَلِ اللّهَ فَاعْبُدْ بِالطَّاعَةِ ، وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ أَنْ عَضَدْتُكَ بِأَخِيكَ وَ ابْنِ عَمِّكَ» .229.تاريخ اليعقوبي :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَاشِمِيِّ ، قَالَ :حَدَّثَنِي أَبِي ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عِيسى ، قَالَ : حَدَّثَنِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ عليهم السلام فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها» قَالَ : «لَمَّا نَزَلَتْ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» اجْتَمَعَ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ : مَا تَقُولُونَ فِي هذِهِ الْايَةِ ؟ فَقَالَ بَعْضُهُمْ : إِنْ كَفَرْنَا بِهذِهِ الْايَةِ ، نَكْفُرُ بِسَائِرِهَا ؛ وَ إِنْ آمَنَّا ، فَإِنَّ هذَا ذُلٌّ حِينَ يُسَلِّطُ عَلَيْنَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ ، فَقَالُوا : قَدْ عَلِمْنَا أَنَّ مُحَمَّداً صَادِقٌ فِيمَا يَقُولُ ، وَ لكِنَّا نَتَوَلَاهُ ، وَ لَا نُطِيعُ عَلِيّاً فِيمَا أَمَرَنَا» . قَالَ : «فَنَزَلَتْ هذِهِ الْايَةُ: «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها» يَعْرِفُونَ: يَعْنِي وَلَايَةَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام «وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ» بِالْوَلَايَةِ» . .

ص: 461

400.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش ، از حَكم بن بهلول، از مردى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَ_ئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ» (1) ، يعنى:«و هر آينه به حقيقت كه وحى شده است به سوى تو و به سوى كسانى كه پيش از تو بوده اند از پيغمبران، كه هر آينه اگر شرك بياورى (بر سبيل فرض و تقدير) فرو ريزد كردار تو و باطل گردد». كه حضرت فرمود: «يعنى: اگر هر يك از پيغمبران، شريك گرداند غير على عليه السلام را با او در ولايت» . «بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُن مِّنَ الشَّ_كِرِينَ» (2) ، يعنى: «بلكه خدا را پرستش نما و باش از جمله شكركنندگان». و حضرت فرمود: «يعنى: بلكه خدا را عبادت كن به فرمان بردارى و باش از جمله شكرگزاران براى آن كه بازوى تو را سخت كردم به برادر و پسر عمويت».230.تاريخ الإسلام عن الواقديّ :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد، از حسن بن محمد هاشمى روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا پدرم، از احمد بن عيسى و گفت كه:

حديث كرد مرا جعفر بن محمد، از پدرش، از جدش عليهم السلام ، در قول خداى عزّوجلّ: «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا» (3) ، كه فرمود:«چون اين آيه نازل شد كه: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ» (4) ، جماعتى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد مدينه جمع شدند و بعضى از ايشان به بعضى گفتند كه در اين آيه چه مى گوييد؟ بعضى از ايشان گفت كه: اگر به اين آيه كافر شويم و قبول نكنيم، لازم مى آيد كه به ساير آيات كافر شويم، و اگر ايمان آوريم و آن را قبول كنيم، همين خوارى بزرگى است در هنگامى كه پسر ابوطالب بر ما مسلّط شود، و ما در تحت فرمان او باشيم.

بعد از آن گفتند كه: ما مى دانيم كه محمد، راست گو است در هر چه مى گويد، وليكن او را دوست مى داريم و على را اطاعت نمى كنيم، در آنچه ما را امر كند» . حضرت فرمود: «پس، اين آيه نازل شد كه: «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا» » ، و فرمود كه: «مقصود از نعمت خدا، ولايت على است . «وَ أَكْثَرُهُمُ الْكَ_فِرُونَ» (5) ، يعنى: و بيشتر ايشان كافرند؛ يعنى: به ولايت» . .


1- .زمر، 65 .
2- .زمر، 66 .
3- .نحل، 83 .
4- .مائده، 55.
5- .نحل ، 83 .

ص: 462

230.تاريخ الإسلام ( _ به نقل از واقدى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ سَلَامٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالى : «الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» قَالَ : «هُمُ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ مَخَافَةِ عَدُوِّهِمْ» .231.السيرة النبويّة لابن هشام عن جابر بن عبد اللّه :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بِسْطَامَ بْنِ مُرَّةَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ حَسَّانَ ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْعَبْدِيِّ ، عَنْ سَعْدٍ الْاءِسْكَافِ ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ ، أَنَّهُ سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالى : «أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ» فَقَالَ :«الْوَالِدَانِ _ اللَّذَانِ أَوْجَبَ اللّهُ لَهُمَا الشُّكْرَ _ هُمَا اللَّذَانِ وَلَدَا الْعِلْمَ ، وَ وَرِثَا الْحُكْمَ ، وَ أُمِرَ النَّاسُ بِطَاعَتِهِمَا ، ثُمَّ قَالَ اللّهُ : «إِلَىَّ الْمَصِيرُ» فَمَصِيرُ الْعِبَادِ إِلَى اللّهِ ، وَ الدَّلِيلُ عَلى ذلِكَ الْوَالِدَانِ .

ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ عَلَى ابْنِ حَنْتَمَةَ وَ صَاحِبِهِ ، فَقَالَ فِي الْخَاصِّ وَ الْعَامِّ : «وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِى» تَقُولَ فِي الْوَصِيَّةِ ، وَ تَعْدِلَ عَمَّنْ أُمِرْتَ بِطَاعَتِهِ «فَ_لَا تُطِعْهُمَا» وَ لَا تَسْمَعْ قَوْلَهُمَا .

ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ عَلَى الْوَالِدَيْنِ فَقَالَ : «وَ صاحِبْهُما فِى الدُّنْيا مَعْرُوفاً» يَقُولُ : عَرِّفِ النَّاسَ فَضْلَهُمَا ، وَ ادْعُ إِلى سَبِيلِهِمَا ، وَ ذلِكَ قَوْلُهُ : «وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَىَّ ثُمَّ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ» فَقَالَ : إِلَى اللّهِ ثُمَّ إِلَيْنَا ، فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لَا تَعْصُوا الْوَالِدَيْنِ ؛ فَإِنَّ رِضَاهُمَا رِضَى اللّهِ ، وَ سَخَطَهُمَا سَخَطُ اللّهِ» . .

ص: 463

232.مسند أبي يعلى عن جابر :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن محبوب، از محمد بن نعمان، از سلّام روايت كرده است كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از قول خدا: «الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا» (1) ، يعنى:«و بندگان مخصوص خداوند مهربان، آنانند كه مى روند بر روى زمين از روى خوارى و شكستگى»، و حضرت فرمود كه: «ايشان اوصيايند كه چنين مى روند از ترس دشمنان خويش» .231.السيرة النبويّة ، ابن هشام ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از بِسطام بن مُرّه، از اسحاق بن حسّان، از هَيثم بن واقد، از على بن حسين عبدى، از سعد اِسكاف، از اصبغ بن نُباته روايت كرده است كه: اصبغ، از امير المؤمنين عليه السلام سؤال كرد از قول خداى تعالى: «أَنِ اشْكُرْ لِى وَ لِوَ لِدَيْكَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ» (2) ، يعنى:«وصيّت فرموديم آدمى را به اين كه شكر كن مرا و دو پدر خود را، به سوى حكم من است بازگشت همه».

پس حضرت فرمود كه: «دو پدر كه خدا شكر ايشان را واجب گردانيده، همان دو كس اند كه علم را متولد ساخته اند، و حكمت ها را به ميراث واگذارده اند و مردم به فرمان بردارى ايشان مأمور شده اند. بعد از آن خداى تعالى فرمود كه: «إِلَىَّ الْمَصِيرُ» ، پس، بازگشت همه بندگان به سوى خداست. و دليل بر آن، يعنى: هادى به سوى خدا، همين دو پدرند (كه محمد و على _ صلوات اللّه عليهما _ ) باشند .

پس گفتار را از ايشان گردانيده به سوى پسر حنتمه (يعنى...) و رفيق او (... . چه حنتمه، نام ... دختر هشام بن مغيره مخزومى، خواهر ابو جهل است و صاحب قاموس گمان برده كه اين قول، غلط است و گمان كرده كه حنتمه دختر عبدالرحمان بن حرث ذى الرُّمحين است، دختر عموى ابو جهل و غلط كرده است. تتمه حديث آن كه:) پس در باب خاص و عام (كه پسر حنتمه و آشناى او، و جميع گمراه كنندگانند)، فرموده كه: «وَ إِن جَ_هَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا» » (و احتمال دارد كه مراد از خاص، رسول باشد كه در ظاهر مخاطب است، و از عام، غير آن حضرت باشد كه اشاره باشد به عموم خطاب). و ترجمه آن، اين است كه: «و اگر پسر حنتمه و آشناى او، و هر كه بر طريقه ايشان باشد، با تو مجاهده و

كوشش نمايند بر آن كه شرك آورى به من، و انبازگيرى آنچه را كه نيست تو را به استحقاق شريك گردانيدن آن دانشى (بر وجه تقليد محض، بدون دليلى كه دلالت كند بر استحقاق آن، بلكه دليل قائم است بر عدم استحقاق)، پس فرمان مبر ايشان را» .

(و حضرت بعضى از آيه را ذكر فرموده با مراد از آن) كه ترجمه آن، اين است: «و اگر با تو مجاهده نمايند بر آن كه شرك آورى به من، (مى فرمايد كه: يعنى: انبازگيرى) در باب وصيّت و عدول كنى و بيرون روى از آن كه به فرمان بردارى او، مأمور شده اى، پس ايشان را فرمان مبر و سخن ايشان را مشنو» .

[تتمه حديث] «بعد از آن، گفتار را گردانيده و رو آورده به بيان حال دو پدرى كه اول ذكر شدند و فرموده: «وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفًا» ، يعنى: و مصاحبت كن با ايشان در زندگانى دنيا؛ مصاحبتى كه پسنديده شرع و مقتضاى كرم باشد».

و حضرت فرمود كه: «خدا مى فرمايد كه: فضل ايشان را به مردم بشناسان و مردم را به راه ايشان دعوت كن، و اين است معنى قول آن جناب كه مى فرمايد: «وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَىَّ ثُمَّ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ» (3) ، يعنى: و پيروى كن راه كسى را كه باز گشته است به سوى من، به توحيد و اخلاص در طاعت كه محمد و آل اويند كه متصف اند به صفت ايمان و اخلاص. پس به سوى من است بازگشت شما» (از تو و پدران تو بر وجه مجازات).

و حضرت فرمود كه: «به سوى خدا، بعد از آن به سوى ما است. پس، از عذاب خدا بترسيد و پرهيز كنيد، و اين دو پدر را نافرمانى مكنيد؛ زيرا كه خشنودى ايشان، خشنودى خداست و خشم ايشان، خشم خدا است». .


1- .فرقان، 63 .
2- .لقمان، 14.
3- .لقمان ، 15 .

ص: 464

232.مسند أبى يعلى ( _ به نقل از جابر _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَعَالى : «كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِى السَّماءِ» قَالَ : فَقَالَ : «رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَصْلُهَا ، وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فَرْعُهَا ، وَ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام مِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا أَغْصَانُهَا ، وَ عِلْمُ الْأَئِمَّةِ ثَمَرَتُهَا ، وَ شِيعَتُهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَرَقُهَا ، هَلْ فِيهَا فَضْلٌ ؟» قَالَ : قُلْتُ : لَا وَ اللّهِ ، قَالَ : «وَ اللّهِ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُولَدُ ، فَتُورَقُ وَرَقَةٌ فِيهَا ، وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَمُوتُ ، فَتَسْقُطُ وَرَقَةٌ مِنْهَا» . .

ص: 465

233.الإرشاد :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن سيف، از پدرش، از عمرو بن حُرَيث كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى تعالى كه: «كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَآءِ» (1) ، يعنى:«مانند درخت پاك و پاكيزه كه ريشه آن استوار و محكم و پا برجا است در زمين و شاخ آن در جانب آسمان كشيده». و حضرت فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: من، ريشه آن درختم (و بنابر بعضى از نسَخ كافى، حضرت عليه السلام فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله ريشه آن است») و امير المؤمنين عليه السلام تنه آن و امامان عليه السلام از ذريّه ايشان عليه السلام ، شاخه هاى آن و علم ائمه، ميوه آن، و شيعيانِ مؤمنان ايشان، برگ هاى آنند». و فرمود كه: «آيا در اين درخت، زيادتى هست؟» (و بنابر بعضى از نسخ، شائبه غشّ و بدى در آن هست).

راوى مى گويد كه: عرض كردم: نه به خدا سوگند. حضرت فرمود: «به خدا سوگند، كه مؤمنى متولد مى شود، پس، يك برگ در آن به هم مى رسد، و مؤمنى مى ميرد، پس يك برگ از آن مى افتد». .


1- .ابراهيم، 24.

ص: 466

234.الإرشاد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ مَنِيعِ بْنِ الْحَجَّاجِ ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ» «يَعْنِي فِي الْمِيثَاقِ». «أَوْ كَسَبَتْ فِى إِيمانِها خَيْراً» قَالَ :«الْاءِقْرَارُ بِالْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام خَاصَّةً ، قَالَ : لَا يَنْفَعُ إِيمَانُهَا لِأَنَّهَا سُلِبَتْ» .235.مسند أبي يعلى عن أنس:وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِيِّ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام فِي قَوْلِ اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ : «بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ» قَالَ :«إِذَا جَحَدَ إِمَامَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام «فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» » .236.الإمام الصادق عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ ، وَ قَوْلِ النَّاسِ ، فَقَالَ _ وَ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ : «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» _ : «يَا أَبَا عُبَيْدَةَ ، النَّاسُ مُخْتَلِفُونَ فِي إِصَابَةِ الْقَوْلِ ، وَ كُلُّهُمْ هَالِكٌ».

قَالَ : قُلْتُ : قَوْلُهُ : «إِلّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» ؟ قَالَ : «هُمْ شِيعَتُنَا ، وَ لِرَحْمَتِهِ خَلَقَهُمْ ، وَ هُوَ قَوْلُهُ : «وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» يَقُولُ : لِطَاعَةِ الْاءِمَامِ ؛ الرَّحْمَةُ الَّتِي يَقُولُ : «وَ رَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ» يَقُولُ : عِلْمُ الْاءِمَامِ ، وَ وَسِعَ عِلْمُهُ _ الَّذِي هُوَ مِنْ عِلْمِهِ _ كُلَّ شَيْءٍ هُمْ شِيعَتُنَا ، ثُمَّ قَالَ : «فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ» يَعْنِي وَلَايَةَ غَيْرِ الْاءِمَامِ وَ طَاعَتَهُ ، ثُمَّ قَالَ : «يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ وَ الْاءِنْجِيلِ» يَعْنِي النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وَ الْوَصِيَّ وَ الْقَائِمَ «يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» إِذَا قَامَ «وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ» وَ الْمُنْكَرُ مَنْ أَنْكَرَ فَضْلَ الْاءِمَامِ وَ جَحَدَهُ «وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ» : أَخْذَ الْعِلْمِ مِنْ أَهْلِهِ «وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ» وَ الْخَبَائِثُ قَوْلُ مَنْ خَالَفَ «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ» وَ هِيَ الذُّنُوبُ الَّتِي كَانُوا فِيهَا قَبْلَ مَعْرِفَتِهِمْ فَضْلَ الْاءِمَامِ «وَ الْأَغْلالَ الَّتِى كانَتْ عَلَيْهِمْ» وَ الْأَغْ_لَالُ مَا كَانُوا يَقُولُونَ مِمَّا لَمْ يَكُونُوا أُمِرُوا بِهِ مِنْ تَرْكِ فَضْلِ الْاءِمَامِ ، فَلَمَّا عَرَفُوا فَضْلَ الْاءِمَامِ وَضَعَ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ ؛ وَ الْاءِصْرُ : الذَّنْبُ ، وَ هِيَ الْاصَارُ .

ثُمَّ نَسَبَهُمْ ، فَقَالَ : «فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ» يَعْنِي بِالْاءِمَامِ «وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» يَعْنِي الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الْجِبْتَ وَ الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا ؛ وَ الْجِبْتُ وَ الطَّاغُوتُ : فُ_لَانٌ وَ فُ_لَانٌ وَ فُ_لَانٌ ، وَ الْعِبَادَةُ : طَاعَةُ النَّاسِ لَهُمْ .

ثُمَّ قَالَ : «أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ» ثُمَّ جَزَاهُمْ ، فَقَالَ : «لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِى الْاخِرَةِ» وَ الْاءِمَامُ يُبَشِّرُهُمْ بِقِيَامِ الْقَائِمِ وَ بِظُهُورِهِ ، وَ بِقَتْلِ أَعْدَائِهِمْ ، وَ بِالنَّجَاةِ فِي الْاخِرَةِ ، وَ الْوُرُودِ عَلى مُحَمَّدٍ _ صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهُ الصَّادِقِينَ _ عَلَى الْحَوْضِ» . .

ص: 467

233.الإرشاد:محمد بن يحيى، از حَمْدان بن سليمان، از عبداللّه بن محمد يمانى، از منيع بن حجّاج، از يونس، از هِشام بن حكم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده استدر قول خداى تعالى: «لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَ_نُهَا لَمْ تَكُنْ ءَامَنَتْ مِن قَبْلُ» ، كه آن حضرت فرمود: «يعنى: در ميثاق و وقت پيمان گرفتن . «أَوْ كَسَبَتْ فِى إِيمَ_نِهَا خَيْرًا» (1) . حضرت فرمود كه: «اقرار كردن به پيغمبران و اوصياى ايشان و امير المؤمنين عليه السلام بخصوص» و فرمود كه: «ايمان آن تن، نفع نمى دهد؛ زيرا كه ايمان از آن ربوده شده است».234.الإرشاد:و به همين اسناد، از يونس، از صَبّاح مُزنى، از ابو حمزه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است در قول خداى عزّوجلّ: «بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَ_طَتْ بِهِ خَطِي_ئتُهُ» ، يعنى:«نه چنان است كه ايشان مى گويند كه آتش به ايشان نرسد، مگر در اندك زمان، بلكه هر كه خصلت بدى را كسب كند، و فرا گيرد او را گناه او»، و حضرت فرمود كه: «آن در هنگامى است كه امامت امير المؤمنين عليه السلام را انكار كند، «فَأُوْلَ__ئِكَ أَصْحَ_بُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَ__لِدُونَ» (2) ، پس آن گروه، اهل دوزخ اند كه ايشان در آن آتش، هميشه خواهند بود».235.مسند أبى يعلى ( _ به نقل از انس _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد ، از ابن ابى نصر، از حَمّاد بن عثمان، از ابو عبيده حذّاء كه گفت: سؤال كردم از امام محمد باقر عليه السلام از توانايى بنده و گفته مردم كه مى گويند: بنده، مجبور است. پس اين آيه را تلاوت فرمود كه: «وَ لَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ» (3) ، يعنى:«و هميشه مردم با هم اختلاف دارند، مگر آن كسانى كه پروردگار تو ايشان را رحم فرمود، و از براى همين، ايشان را آفريده». و حضرت فرمود كه: «اى ابو عُبيده، مردم در برخوردن سخن و فهميدن آن، مختلف اند و همه ايشان، هلاك خواهند شد» .

راوى مى گويد كه عرض كردم: كى مقصود است از قول آن جناب: «إِلَا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ» ، فرمود كه: «ايشان، شيعيان مايند، و خدا از براى رحمت خود ايشان را آفريده و همين معنى قول آن جناب است كه: «وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ» ، مى فرمايد كه: «ايشان را آفريد از براى فرمان بردارى امام، كه رحمتى است» كه در باب آن مى فرمايد: «وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْ ءٍ» ، يعنى: «و رحمت من به هر چيزى رسيده است». و حضرت فرمود كه: «خدا مى فرمايد كه: امام، مردم را تعليم داده و علم او كه از علم خدا است، فرا گرفته هر چيزى را كه مراد از آن، شيعيان ما است.

بعد از آن فرموده كه: «فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ» (4) ، يعنى: «پس زود باشد كه بنويسم و ثابت گردانم آن رحمت را از براى آنان كه پرهيز مى كنند»، و حضرت فرمود: «يعنى: از ولايت غير امام و طاعت او. پس فرموده: «يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِى التَّوْرَةِ وَالإِْنجِيلِ» (و در باب اين كه ائمه، نور خداى تعالى اند، مذكور شد تا آخر آنچه در اينجاست. و اگر چه ظاهر اين است كه ضمير يَجِدُونَهُ به رسول نبى امّى كه در پيش مذكور است، برگردد، ليكن امام عليه السلام فرموده كه) يعنى: پيغمبر صلى الله عليه و آله و وصى و قائم را «يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ» (و ظاهر اين است كه قائم، عطف بر نبى و وصى نباشد، بلكه مبتدا باشد و ما بعد آن خبر و معنى اين باشد كه:) قائم ايشان را امر به معروف مى كند، چون قائم و ظاهر شود، «وَيَنْهَ_هُمْ عَنِ الْمُنكَرِ» (و در قرآن، منكَر به فتح كاف است و ظاهر اين حديث، كسر آن است؛ زيرا كه مى فرمايد:) و منكر كسى است كه فضل امام را انكار كند، و جاحد آن باشد» (و بعضى گفته اند: كه چون منكَر به فتح كاف، مستلزم منكِر به كسر كاف بود، لهذا منكَر را به منكِر تفسير فرمود)

«وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَ_تِ» ، و حضرت فرمود كه: «طيبات، فرا گرفتن علم است از اهل آن، «وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَ_ئِثَ» ، و خبائث، گفتار كسانى است كه مخالف حق باشند... . «وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ» (و ظاهر اين است كه قرائت حضرت، چون بعضى از قراء، «إِصْرَهُمْ» باشد؛ زيرا كه مى فرمايد:) و آنها گناهانى است كه در آنها و مشغول آنها بودند، پيش از معرفت ايشان به فضل امام، و «وَالأَْغْلَ_لَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ» ، و اغلال، آن چيزى است كه پيوسته مى گفتند از آنچه به آن مأمور نشده بودند؛ از ترك كردن فضل امام، و چون فضل امام را شناختند، خدا اِصْر ايشان را از ايشان وضع فرمود. و إصر، يعنى: گناه است، و اين گناهِ همه گناهان است (چه، منشأ همه، همين است و چون آمرزيده شود، همه آمرزيده شوند).

پس نسب ايشان را بيان فرموده و فرموده كه: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ» (و در قرآن «فَالَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِ» است و ضمير، بِهِ، راجع به امام است) ، يعنى: ايمان آوردند به امام «وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِى أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَ_ئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (5) ، يعنى: آنان كه دورى گزيدند از جبتِ و طاغوت (كه آنها را عبادت كنند). و جبت و طاغوت، فلان و فلان و فلان (...)اند. و عبادت آنها، فرمان بردارى مردم است از براى ايشان.

بعد از آن فرموده كه: «أَنِيبُواْ إِلَى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُواْ لَهُ» (6) . (و اين آيه در سوره زمر است و در صدر آن، واو نيز هست)، و ترجمه آن اين است كه: «و رجوع نماييد (از شرك و سائر معاصى و به جدّ و جهد تمام، متوجه شويد) به سوى پروردگار خويش، و گردن نهيد و انقياد نماييد او را» (در هر چه امر فرمايد به شما). پس جزاى ايشان را بيان فرموده و فرموده كه: «لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْأَخِرَةِ» (7)

». (و اين آيه، در سوره يونس است، و در قرآن وَ فِى الْأَخِرَةِ با لفظ فى است) و معنى آن اين است كه: «از براى ايشان (يعنى: مؤمنان پرهيزگار) بشارت و مژدگانى است در زندگانى دنيا و در آخرت».

و حضرت فرمود كه: «امام، ايشان را بشارت مى دهد به قيام قائم و به ظهور آن حضرت، و به كشتن دشمنان ايشان، و به نجات در آخرت، و وارد شدن بر محمد و آل او كه راست گويانند بر لب آب حوض كوثر». .


1- .انعام ، 158 .
2- .بقره، 81.
3- .هود، 118.
4- .اعراف ، 156 .
5- .اعراف ، 157 .
6- .زمر، 54.
7- .يونس، 64.

ص: 468

. .

ص: 469

. .

ص: 470

401.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از جابر جُعفى _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ» فَقَالَ : «الَّذِينَ اتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ هُمُ الْأَئِمَّةُ ، وَ هُمْ _ وَ اللّهِ يَا عَمَّارُ _ دَرَجَاتٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ، وَ بِوَلَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ إِيَّانَا يُضَاعِفُ اللّهُ لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ ، وَ يَرْفَعُ اللّهُ لَهُمُ الدَّرَجَاتِ الْعُلى» . .

ص: 471

237.الإرشاد ( _ في ذِكرِ وقايِعِ ما بَعدَ غَزوَةِ حُنَينٍ _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از ابن محبوب، از هِشام بن سالم، از عمّار ساباطى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ نَ اللَّهِ كَمَن بَآءَ بِسَخَطٍ مِّنَ اللَّهِ وَمَأْوَهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ * هُمْ دَرَجَ_تٌ عِندَ اللَّهِ» (1) ، يعنى:«آيا پس، هر كه پيروى نمود خشنودى خدا را، چون كسى است كه بازگشت با خشمى از خدا، آرامگاه او دوزخ است، و بد جاى بازگشتى است دوزخ. ايشان كه پيرو خشنودى خدايند، صاحبان درجه ها و پايه هاى بلندند در نزد خدا». و حضرت فرمود كه: «آنان كه خشنودى خدا را پيروى نمودند، ائمه اند، و ايشان، اى عمّار، به خدا سوگند، كه درجه ها و پايه هاى بلندند از براى مؤمنان، و به دوستى ايشان با ما و شناختن ايشان ما را، خدا اعمال ايشان و ثواب آن را از براى ايشان، دو برابر مى كند، و پايه هاى بلند را از براى ايشان بلند مى سازد». .


1- .آل عمران، 162 _ 163.

ص: 472

237.الإرشاد ( _ در ذكر وقايع پس از جنگ حنين _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ زِيَادٍ الْقَنْدِيِّ ، عَنْ عَمَّارٍ الْأَسَدِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ» قَالَ :«وَلَايَتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ _ وَ أَهْوى بِيَدِهِ إِلى صَدْرِهِ _ فَمَنْ لَمْ يَتَوَلَّنَا ، لَمْ يَرْفَعِ اللّهُ لَهُ عَمَلًا» .238.الطبقات الكبرى عن البراء بن عازب وزيد بن أرقم :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ» قَالَ :«الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عليهماالسلام» ، «وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ» قَالَ : «إِمَامٌ تَأْتَمُّونَ بِهِ» .238.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از براء بن عازب و زيد بن ارقم _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ» قَالَ :«مَا تَقُولُ فِي عَلِيٍّ عليه السلام «قُلْ إِى وَ رَبِّى إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ» » .239.تاريخ الطبري عن ابن إسحاق ( _ في خُروجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلى غَ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَوْلُهُ تَعَالى : «فَ_لَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» ؟ فَقَالَ : «مَنْ أَكْرَمَهُ اللّهُ بِوَلَايَتِنَا فَقَدْ جَازَ الْعَقَبَةَ ، وَ نَحْنُ تِلْكَ الْعَقَبَةُ الَّتِي مَنِ اقْتَحَمَهَا نَجَا».

قَالَ : فَسَكَتَ ، فَقَالَ لِي : «فَهَلَا أُفِيدُكَ حَرْفاً خَيْراً لَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا ؟» قُلْتُ : بَلى جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَالَ : «قَوْلُهُ : «فَكُّ رَقَبَةٍ» ». ثُمَّ قَالَ : «النَّاسُ كُلُّهُمْ عَبِيدُ النَّارِغَيْرَكَ وَ أَصْحَابِكَ ؛ فَإِنَّ اللّهَ فَكَّ رِقَابَكُمْ مِنَ النَّارِ بِوَلَايَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ» . .

ص: 473

240.الإرشاد ( _ في غَزوَةِ تَبوكَ _ ) علّى بن محمد و غير او، از سهل بن زياد، از يعقوب بن يزيد، از زياد قندى، از عمّار اَسدى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند در قول خداى عزّوجلّ: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّ__لِحُ يَرْفَعُهُ» (1) ، كه آن حضرت فرمود:«مراد، ولايت ما اهل بيت است» _ و به دست خويش اشاره به سينه خود فرمود _ و فرمود: «پس هر كه ما را دوست ندارد، خدا عملى را از براى او بلند نسازد». و ترجمه آيه اين است كه: «به سوى خدا بالا مى رود سخن پاك و پاكيزه (و به معرض قبول الهى مى رسد)، و كردار شايسته، خدا، آن را بلند مى گرداند، و به حيّز قبول مى رساند».239.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابن اسحاق ، درباره حركت پيامبر صلى ال ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از قاسم بن سليمان، از سَماعة بن مهران، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ» ، كه آن حضرت فرمود كه:«امام حسن و امام حسين اند»، «وَ يَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ» (2) ، فرمود كه: «نور، امامى است كه به او اقتدا مى كنيد».240.الإرشاد ( _ در جنگ تبوك _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن محمد جوهرى، از بعضى از اصحاب خويش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «وَ يَسْتَنبِ_ئونَكَ أَحَقٌّ هُوَ» ، يعنى:«و خبر مى گيرند تو را و از تو مى پرسند كه آيا راست است آن امر معهود؟» كه حضرت فرمود: «يعنى: آنچه تو در شأن على مى گويى: «قُلْ إِى وَ رَبِّى إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ مَآ أَنتُم بِمُعْجِزِينَ» (3) ، يعنى: بگو: اى محمد، آرى به حق پروردگار من. به درستى كه آن، راست و درست است و نيستيد شما عاجز كنندگان خدا» .241.الإرشاد ( _ في ذِكرِ وقايع ما بَعدَ غَزوَةِ حُنَينٍ _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن سليمان ديلمى، از پدرش، از ابان بن تغلب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، چيست معنى قول خدا: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» (4) ؟ فرمود كه:«هر كه خدا او را به ولايت ما گرامى دارد، از اين عقبه و گذار، گذشته است. و ماييم آن عقبه كه هر كه به مشقت و زحمت در آن داخل شود، نجات يابد».

راوى مى گويد كه: پس من ساكت شدم. حضرت فرمود كه: «نمى خواهى كه حرفى را به تو بفهمانم كه از براى تو، از دنيا و آنچه در آن است، بهتر باشد؟» عرض كردم: بلى، مى خواهم، فداى تو گردم. فرمود: «قول خدا «فَكُّ رَقَبَةٍ» (5) » بعد از آن فرمود كه: «همه مردمان، بندگان و ملازم آتشند، غير از تو و اصحاب تو؛ زيرا كه خدا گردن ها و تن هاى شما را از قيد آتش آزاد و خلاص فرموده، به دوستى ما اهل بيت» . .


1- .فاطر، 10.
2- .حديد، 28.
3- .يونس، 53.
4- .بلد، 11.
5- .بلد ، 13 .

ص: 474

241.الإرشاد ( _ در ذكر حوادث پس از جنگ حُنَين _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ سَمَاعَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ : «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِى» قَالَ :«بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام »، «أُوفِ بِعَهْدِكُمْ» : «أُوفِ لَكُمْ بِالْجَنَّةِ» .242.الإمام الباقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَىُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا» قَالَ :«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَعَا قُرَيْشاً إِلى وَلَايَتِنَا ، فَنَفَرُوا وَ أَنْكَرُوا ، فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قُرَيْشٍ لِلَّذِينَ آمَنُوا _ الَّذِينَ أَقَرُّوا لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ _ : «أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا» ؛ تَعْيِيراً مِنْهُمْ . فَقَالَ اللّهُ رَدّاً عَلَيْهِمْ : «وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» مِنَ الْأُمَمِ السَّالِفَةِ «هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً» » .

قُلْتُ : قَوْلُهُ : «مَنْ كانَ فِى الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا» ؟ قَالَ : «كُلُّهُمْ كَانُوا فِي الضَّ_لَالَةِ لَا يُؤْمِنُونَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ لَا بِوَلَايَتِنَا ، فَكَانُوا ضَالِّينَ مُضِلِّينَ ، فَيَمُدُّ لَهُمْ فِي ضَ_لَالَتِهِمْ وَ طُغْيَانِهِمْ حَتّى يَمُوتُوا ، فَيُصَيِّرُهُمُ اللّهُ شَرّاً مَكَاناً وَ أَضْعَفَ جُنْداً».

قُلْتُ : قَوْلُهُ : «حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً» ؟ قَالَ : «أَمَّا قَوْلُهُ : «حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ» فَهُوَ خُرُوجُ الْقَائِمِ وَ هُوَ السَّاعَةُ ، فَسَيَعْلَمُونَ ذلِكَ الْيَوْمَ وَ مَا نَزَلَ بِهِمْ مِنَ اللّهِ عَلى يَدَيْ قَائِمِهِ ، فَذلِكَ قَوْلُهُ : «مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً» يَعْنِي عِنْدَ الْقَائِمِ «وَ أَضْعَفُ جُنْداً» ».

قُلْتُ : قَوْلُهُ : «وَ يَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً» ؟ قَالَ : «يَزِيدُهُمْ ذلِكَ الْيَوْمَ هُدًى عَلى هُدًى بِاتِّبَاعِهِمُ الْقَائِمَ حَيْثُ لَا يَجْحَدُونَهُ وَ لَا يُنْكِرُونَهُ» .

قُلْتُ : قَوْلُهُ : «لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» ؟ قَالَ : «إِلَا مَنْ دَانَ اللّهَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام مِنْ بَعْدِهِ ، فَهُوَ الْعَهْدُ عِنْدَ اللّهِ».

قُلْتُ : قَوْلُهُ : «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» ؟ قَالَ : «وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام هِيَ الْوُدُّ الَّذِي قَالَ اللّهُ» .

قُلْتُ : «فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا» ؟ قَالَ : «إِنَّمَا يَسَّرَهُ اللّهُ عَلى لِسَانِهِ حِينَ أَقَامَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام عَلَماً ، فَبَشَّرَ بِهِ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ أَنْذَرَ بِهِ الْكَافِرِينَ ، وَ هُمُ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللّهُ فِي كِتَابِهِ لُدّاً أَيْ كُفَّاراً» .

قَالَ : وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ : «لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ» قَالَ : «لِتُنْذِرَ الْقَوْمَ الَّذِينَ أَنْتَ فِيهِمْ كَمَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ ، فَهُمْ غَافِلُونَ عَنِ اللّهِ وَ عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنْ وَعِيدِهِ «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ» مِمَّنْ لَا يُقِرُّونَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام مِنْ بَعْدِهِ «فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» بِإِمَامَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ ، فَلَمَّا لَمْ يُقِرُّوا ، كَانَتْ عُقُوبَتُهُمْ مَا ذَكَرَ اللّهُ : «إِنّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِىَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ» فِي نَارِ جَهَنَّمَ».

ثُمَّ قَالَ : « «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» عُقُوبَةً مِنْهُ لَهُمْ ؛ حَيْثُ أَنْكَرُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ؛ هذَا فِي الدُّنْيَا ، وَ فِي الْاخِرَةِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ مُقْمَحُونَ ، ثُمَّ قَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، «وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» بِاللّهِ وَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ مَنْ بَعْدَهُ ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ» يَعْنِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام «وَ خَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ» يَا مُحَمَّدُ «بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ» » . .

ص: 475

242.امام باقر عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از سماعه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ : «وَ أَوْفُواْ بِعَهْدِى» ، كه آن حضرت فرمود:«يعنى: به ولايت امير المؤمنين عليه السلام » ، «أُوفِ بِعَهْدِكُمْ» (1) ، «يعنى: تا وفا كنم براى شما به بهشت». و بنابر اين، ترجمه اين مى شود كه: «وفا كنيد به عهدى كه من با شما بسته ام، در شأن امير المؤمنين عليه السلام و تصديق كنيد به ولايت آن حضرت تا وفا كنم به عهد شما كه شما را داخل بهشت گردانم» .243.الطبقات الكبرى :محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از حسن بن عبدالرحمان، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ : «وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَ_تُنَا بَيِّنَ_تٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ أَىُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَّقَامًا وَأَحْسَنُ نَدِيًّا» (2) ، كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله قريش را به سوى ولايت ما دعوت فرمود، پس ايشان رميدند و دورى گزيدند و انكار كردند و آنان كه كافر بودند از قريش به مؤمنان، يعنى: آنان كه براى امير المؤمنين عليه السلام و براى ما اهل بيت اقرار كرده بودند، گفتند كه: كدام يك از اين دو گروه، بهترند از روى مكان و مسكن و نيكوترند از روى محفل و مجلس به جهت سرزنش كردن ايشان؟ پس خدا به جهت ردّ بر ايشان فرمود: «كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ» (3) ، يعنى: از امت هاى پيشينيان؛ «هُمْ أَحْسَنُ أَثَ_ثًا وَرِءْيًا» (4) ».

عرض كردم كه: چه مراد است از قول آن جناب: «مَن كَانَ فِى الضَّلَ__لَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمَ_نُ مَدًّا» ؟ فرمود كه: «همه ايشان در ضلالت و گمراهى بودند، و به ولايت امير المؤمنين عليه السلام و به ولايت ما ايمان نمى آوردند، و به اين سبب، گمراهان و گمراه كنندگان بودند، و لهذا خدا ايشان را مى كِشد در گمراهى و طغيانى كه دارند، تا بميرند. پس خدا ايشان را بدتر گرداند از روى مكان و ضعيف تر سازد از روى سپاه». عرض كردم كه: چه مراد است از قول آن جناب: «حَتَّى إِذَا رَأَوْاْ مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَّكَانًا وَ أَضْعَفُ جُندًا» (5) ؟ فرمود: «اما قول آن جناب، «حَتَّى إِذَا رَأَوْاْ مَا يُوعَدُونَ» ، مراد از آن، خروج قائم عليه السلام است و آن، ساعتى است كه خدا فرموده: پس زود باشد كه بدانند آن روز را و آنچه بر ايشان فرود آيد از جانب خدا بر دست هاى حضرت قائم عليه السلام كه به امر او قيام مى نمايد. و اين معنى قول آن جناب است كه: «مَنْ هُوَ شَرٌّ مَّكَانًا» ، يعنى: در نزد قيام قائم «وَ أَضْعَفُ جُندًا» ».

عرض كردم: معنى قول آن جناب را بيان فرما كه: «وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْاْ هُدًى» ؟ فرمود كه: «خدا در آن روز از براى ايشان، هدايت را بر هدايت بيفزايد؛ به واسطه پيروى كردن ايشان حضرت قائم عليه السلام را از آنجا كه او را جحد و انكار نمى كنند» (كه دانسته و ندانسته به وجود و غيبت آن حضرت اقرار نكنند).

(و اين آيات در سوره مريم است به ترتيب و بدون زياده و نقصان، مگر آن كه لفظ قُل را كه پيش از من كان واقع است، ذكر نكرده). و ترجمه آنها اين است كه: «و چون خوانده شود بر ايشان، آيت هاى ما در حالتى كه هويدا و روشن اند، گويند آنان كه كافر شدند به آنان كه ايمان آوردند كه: كدام يك از اين دو گروه كافر و مؤمن بهتراند؛ از روى مكان و مسكن و نيكوترند از روى مجلس و محفل؟ و بسا كه هلاك كرديم پيش از ايشان گروهى را كه مجتمع بودند در زمان واحد كه ايشان نيكوتر بودند از روى متاع خانه و از روى هيئت و منظر. بگو كه: هر كه در گمراهى باشد، پس بايد كه باز كِشد (يعنى: مى كشد) از براى او، خداوند مهربان باز كشيدنى (يعنى: او را به طول عمر مهلت مى دهد) تا وقتى كه ببينند آنچه را كه ترسانيده مى شوند به آن (يا عذاب در دنيا و يا روز قيامت، يا در زمان پيش از اين رجعت و بعد از آن). پس به زودى بدانند كه كيست بدتر از آن دو گروه از روى مكان، و كيست ضعيف تر از روى سپاه. و مى افزايد خدا آنان را كه راه راست يافتند راهنمايى را».

راوى مى گويد كه عرض كردم: چيست معنى قول آن جناب: «لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَ_عَةَ إِلَا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَ_نِ عَهْدًا» (6) ؟ يعنى: «مالك نباشند و نتوانند كه درخواست كنند، مگر كسى كه فرا گرفته باشد در نزد خداوند مهربان عهد و پيمانى را». و حضرت فرمود: «مگر كسى كه خدا را پرستيده و دين دارى نموده باشد به دوستى امير المؤمنين عليه السلام و ائمه عليهم السلام بعد از آن حضرت، كه همان عهد و پيمان در نزد خداست».

عرض كردم كه چيست معنى قول آن جناب: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَ_نُ وُدًّا» (7) ؟ يعنى: «به درستى كه آنان كه ايمان آورده اند و كارهاى نيكو و شايسته كرده اند، زود باشد كه قرار دهد براى ايشان خداوند مهربان، دوستى را در دل هاى مردمان» (يعنى: محبت و مودت ايشان را در دل ها افكند بى اسباب و وسائط ظاهرى؛ از خويشى و آشنايى، بلكه محض اختراع از جناب احديّت باشد). و حضرت فرمود كه: «دوستى امير المؤمنين عليه السلام ، همان دوستى كه خدا فرموده».

راوى مى گويد كه: عرض كردم: «فَإِنَّمَا يَسَّرْنَ_هُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنذِرَ بِهِ قَوْمًا لُّدًّا» (8) ؟ يعنى: «پس، جز اين نيست كه آن را آسان گردانيديم به زبان تو تا مژده دهى پرهيزكاران را و بترسانى به آن گروه، ستيزه كنندگان را». حضرت فرمود: «جز اين نيست كه آن را بر زبان آن حضرت، آسان گردانيد در هنگامى كه امير المؤمنين عليه السلام را به پا داشت كه نشانه هدايت باشد. پس مؤمنان را به او مژده داد و كافران را به او ترسانيد، و آن كافران، آنانند كه خدا ايشان را در كتاب خويش ذكر فرموده، و فرموده كه: «لُّدًّا» (9) (يعنى: گروهى كه سخت باشند در دشمن، و حضرت آن را به كافران تفسير فرموده مى فرمايد:) يعنى: گروه كافران».

راوى مى گويد: و آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى تعالى: «لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّآ أُنذِرَ ءَابَآؤُهُمْ فَهُمْ غَ_فِلُونَ» (10) ، يعنى: «قرآن، فرو فرستاده شد تا بترسانى گروهى را كه ترسانيده نشده بودند پدران ايشان (يا به آنچه ترسانيده شدند، يعنى: مثل آنچه پدران ايشان به آن ترسانيده شدند، و اين صحيح تر است؛ چنانچه بيايد)، پس ايشان بى خبرانند از راه راست» (و بنابر اول، اين جمله متفرع بر نفى انذار و نترسانيدن است، و بنابر وجه دويم، به منزله علت است از براى انذار و ترسانيدن قوم).

و حضرت فرمود: «تا بترسانى آن گروهى را كه تو در ميان ايشانى؛ چنانچه ترسانيده شدند، يا به مثل آنچه ترسانيده شدند به آن، پدران ايشان. پس ايشان بى خبرانند از خدا و از رسول و وعده عقاب آن جناب: «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ» ، يعنى: هر آينه به حقيقت كه واجب و ثابت شد گفتار ما به عذاب بر بيشتر ايشان». و حضرت فرمود: «از آن كسان كه اقرار نمى كنند به ولايت امير المؤمنين و امامان بعد از او عليهم السلام «فَهُمْ لايُؤمِنُونَ» ، يعنى: پس ايشان ايمان نخواهند آورد». حضرت فرمود: «يعنى: به ولايت امير المؤمنين و اوصياى بعد از او، و چون اقرار نكردند، عقوبت ايشان، آن شد كه خدا ذكر فرموده كه: «إِنَّا جَعَلْنَا فِى أَعْنَ_قِهِمْ أَغْلَ_لاً فَهِىَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ» (11) ، يعنى: به درستى كه ما قرار داديم در گردن هاى ايشان، غُل ها و بندها را پس آن غُل ها پيوسته شده به زنخدان هاى ايشان به مرتبه اى كه نمى توانند سرهاى خويش را بجنبانند، پس ايشان سر در هوا ماندگانند و چشم بر هوا ماندگان». و حضرت فرمود: «يعنى: در آتش جهنّم». بعد از آن، فرموده است كه: « «وَ جَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَ_هُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ» (12) ، يعنى: و قرار داديم از پيش روى ايشان، بند و پرده اى را و از پس سرِ ايشان، بند و پرده اى را، پس پوشانيديدم چشم هاى ايشان را، پس ايشان نمى بينند چيزى را و قادر نيستند كه بر راست و چپ خود نگاه كنند، و در پيش و پس خويش نظر اندازند».

و حضرت فرمود: «به جهت عقوبتى از جانب خدا براى ايشان از آنجا كه ولايت امير المؤمنين و امامان بعد از او را انكار كردند. و اين كه مذكور شد، در دنيا است و در آخرت، در آتش دوزخ سر در هوا ماندگان خواهند بود. بعد از آن، فرموده است كه: يا محمد، «وَ سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» (13) ، يعنى: و يكسان است بر ايشان، آن كه بترسانى ايشان را يا نترسانى ايشان را، پس ايشان ايمان نمى آورند». و حضرت فرمود: «ايمان نمى آورند به خدا و به ولايت على عليه السلام و كسان بعد از او . و بعد از آن، فرموده كه: «إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ» (14) ، يعنى: جز اين نيست كه مى ترسانى كسى را كه پيروى كند ذكر را». و حضرت فرمود: «يعنى: امير المؤمنين عليه السلام را . «وَ خَشِىَ الرَّحْمَ_نَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ» ، يعنى: و بترسد از خداوند مهربان به آنچه از او پوشيده است (از امور آخرت، يا در حال غيبت و پنهان از مردمان) پس مژده ده او را يا محمد «بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ» (15) ، يعنى: به آمرزش و مزد بزرگ و نيكو». .


1- .بقره، 40.
2- .مريم، 73.
3- .انعام، 6.
4- .مريم، 74.
5- .مريم، 75.
6- .مريم، 87.
7- .مريم، 96.
8- .مريم، 97.
9- .و لُد، به ضمّ لام و تشديد دال، جمع اَلدّ به تشديد دال است، و آن، مشتق از لُدَد، به فتح لام و دال است به معنى سخت دشمن شد. مترجم
10- .يس، 6.
11- .يس، 8.
12- .يس، 9.
13- .يس، 10.
14- .يس، 11.
15- .يس، 8 _ 11.

ص: 476

. .

ص: 477

. .

ص: 478

. .

ص: 479

. .

ص: 480

. .

ص: 481

. .

ص: 482

243.الطبقات الكبرى:عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَاضِي عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ» قَالَ : «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بِأَفْوَاهِهِمْ».

قُلْتُ : «وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» ؟ قَالَ : «وَ اللّهُ مُتِمُّ الْاءِمَامَةِ ؛ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ آمَنُوا» بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا» فَالنُّورُ هُوَ الْاءِمَامُ».

قُلْتُ : «هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ» ؟ قَالَ : «هُوَ الَّذِي أَمَرَ رَسُولَهُ بِالْوَلَايَةِ لِوَصِيِّهِ ، وَ الْوَلَايَةُ هِيَ دِينُ الْحَقِّ».

قُلْتُ : «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» ؟ قَالَ : «يُظْهِرُهُ عَلى جَمِيعِ الْأَدْيَانِ عِنْدَ قِيَامِ الْقَائِمِ». قَالَ : «يَقُولُ اللّهُ : «وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» : وَلَايَةِ الْقَائِمِ «وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ».

قُلْتُ : هذَا تَنْزِيلٌ ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، أَمَّا هذَا الْحَرْفُ فَتَنْزِيلٌ ؛ وَ أَمَّا غَيْرُهُ فَتَأْوِيلٌ» .

قُلْتُ : «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا» ؟ قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ سَمّى مَنْ لَمْ يَتَّبِعْ رَسُولَهُ فِي وَلَايَةِ وَصِيِّهِ مُنَافِقِينَ ، وَ جَعَلَ مَنْ جَحَدَ وَصِيَّهُ إِمَامَتَهُ كَمَنْ جَحَدَ مُحَمَّداً ، وَ أَنْزَلَ بِذلِكَ قُرْآناً ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، «إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ» بِوَلَايَةِ وَصِيِّكَ «قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ» بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ «لَكاذِبُونَ اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ» وَ السَّبِيلُ هُوَ الْوَصِيُّ «إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا» بِرِسَالَتِكَ «ثُمَّ كَفَرُوا» بِوَلَايَةِ وَصِيِّكَ «فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ» » .

قُلْتُ : مَا مَعْنى «لَا يَفْقَهُونَ»؟ قَالَ : «يَقُولُ : لَا يَعْقِلُونَ بِنُبُوَّتِكَ».

قُلْتُ : «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ» ؟ قَالَ : «وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ :ارْجِعُوا إِلى وَلَايَةِ عَلِيٍّ يَسْتَغْفِرْ لَكُمُ النَّبِيُّ مِنْ ذُنُوبِكُمْ «لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ» قَالَ اللّهُ : «وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ» عَنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ «وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ» عَلَيْهِ .

ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ مِنَ اللّهِ بِمَعْرِفَتِهِ بِهِمْ ، فَقَالَ : «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ» يَقُولُ : الظَّالِمِينَ لِوَصِيِّكَ» .

قُلْتُ : «أَ فَمَنْ يَمْشِى مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِى سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» ؟ قَالَ : «إِنَّ اللّهَ ضَرَبَ مَثَلَ مَنْ حَادَ عَنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ كَمَنْ يَمْشِي عَلى وَجْهِهِ لَا يَهْتَدِي لِأَمْرِهِ ، وَ جَعَلَ مَنْ تَبِعَهُ سَوِيّاً عَلى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ، وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ : أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ».

قَالَ : قُلْتُ : قَوْلُهُ : «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» ؟ قَالَ : «يَعْنِي جَبْرَئِيلَ عَنِ اللّهِ فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ عليه السلام ».

قَالَ : قُلْتُ : «وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ» ؟ قَالَ : «قَالُوا : إِنَّ مُحَمَّداً كَذَّابٌ عَلى رَبِّهِ ، وَ مَا أَمَرَهُ اللّهُ بِهذَا فِي عَلِيٍّ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ بِذلِكَ قُرْآناً ، فَقَالَ : إِنَّ وَلَايَةَ عَلِيٍّ «تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا» مُحَمَّدٌ «بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ» .

ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ ، فَقَالَ : إِنَّ وَلَايَةَ عَلِيٍّ «لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ» لِلْعَالَمِينَ «وَ إِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ» وَ إِنَّ عَلِيّاً «لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ» وَ إِنَّ وَلَايَتَهُ «لَحَقُّ الْيَقِينِ فَسَبِّحْ» يَا مُحَمَّدُ «بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» يَقُولُ : اشْكُرْ رَبَّكَ الْعَظِيمَ الَّذِي أَعْطَاكَ هذَا الْفَضْلَ» .

قُلْتُ : قَوْلُهُ : «لَمّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنّا بِهِ» ؟ قَالَ : «الْهُدَى : الْوَلَايَةُ ، آمَنّا بِمَوْلَانَا ، فَمَنْ آمَنَ بِوَلَايَةِ مَوْلَاهُ «فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» ».

قُلْتُ : تَنْزِيلٌ ؟ قَالَ : «لَا ، تَأْوِيلٌ».

قُلْتُ : قَوْلُهُ : «قُلْ إنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً» ؟ قَالَ : «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَعَا النَّاسَ إِلى وَلَايَةِ عَلِيٍّ ، فَاجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ قُرَيْشٌ ، فَقَالُوا : يَا مُحَمَّدُ ، أَعْفِنَا مِنْ هذَا ، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هذَا إِلَى اللّهِ لَيْسَ إِلَيَّ ، فَاتَّهَمُوهُ وَ خَرَجُوا مِنْ عِنْدِهِ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ : «قُلْ إِنِّى لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً قُلْ إِنِّى لَنْ يُجِيرَنِى مِنَ اللّهِ» إِنْ عَصَيْتُهُ «أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً إِلَا بَ_لَاغاً مِنَ اللّهِ وَ رِسَالَاتِهِ» فِي عَلِيٍّ» .

قُلْتُ : هذَا تَنْزِيلٌ ؟ قَالَ : «نَعَمْ». ثُمَّ قَالَ تَوْكِيداً : « «وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ» فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ «فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً» ».

قُلْتُ : «حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً» ؟ قَالَ : «يَعْنِي بِذلِكَ الْقَائِمَ وَ أَنْصَارَهُ».

قُلْتُ : «وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ» ؟ قَالَ : «يَقُولُونَ فِيكَ : «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلًا وَ ذَرْنِى» يَا مُحَمَّدُ «وَ الْمُكَذِّبِينَ» بِوَصِيِّكَ «أُولِى النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلًا» ».

قُلْتُ : إِنَّ هذَا تَنْزِيلٌ ؟ قَالَ : «نَعَمْ».

قُلْتُ : «لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ» ؟ قَالَ : «يَسْتَيْقِنُونَ أَنَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ وَصِيَّهُ حَقٌّ» .

قُلْتُ : «وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً» ؟ قَالَ : «وَ يَزْدَادُونَ بِوَلَايَةِ الْوَصِيِّ إِيمَاناً».

قُلْتُ : «وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ» قَالَ : «بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ».

قُلْتُ : مَا هذَا الِارْتِيَابُ ؟ قَالَ : «يَعْنِي بِذلِكَ أَهْلَ الْكِتَابِ وَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ ذَكَرَ اللّهُ ، فَقَالَ : وَ لَا يَرْتَابُونَ فِي الْوَلَايَةِ» .

قُلْتُ : «وَ ما هِىَ إِلّا ذِكْرى لِلْبَشَرِ» ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، وَلَايَةُ عَلِيٍّ».

قُلْتُ : «إِنَّها لَاءِحْدَى الْكُبَرِ» ؟ قَالَ : «الْوَلَايَةُ».

قُلْتُ : «لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ» ؟ قَالَ : «مَنْ تَقَدَّمَ إِلى وَلَايَتِنَا ، أُخِّرَ عَنْ سَقَرَ ، وَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنَّا ، تَقَدَّمَ إِلى سَقَرَ».

قُلْتُ : «إِلّا أَصْحابَ الْيَمِينِ» ؟ قَالَ : «هُمْ وَ اللّهِ شِيعَتُنَا».

قُلْتُ : «لَمْ نَكَ مِنَ الْمُصَلِّينَ» ؟ قَالَ : «إِنَّا لَمْ نَتَوَلَّ وَصِيَّ مُحَمَّدٍ وَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ بَعْدِهِ ، وَ لَا يُصَلُّونَ عَلَيْهِمْ» .

قُلْتُ : «فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ» ؟ قَالَ : «عَنِ الْوَلَايَةِ مُعْرِضِينَ».

قُلْتُ : «كَلّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ» ؟ قَالَ : «الْوَلَايَةُ».

قُلْتُ : قَوْلُهُ : «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ» ؟ قَالَ : «يُوفُونَ لِلّهِ بِالنَّذْرِ الَّذِي أَخَذَ عَلَيْهِمْ فِي الْمِيثَاقِ مِنْ وَلَايَتِنَا».

قُلْتُ : «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا» ؟ قَالَ : «بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ تَنْزِيلًا».

قُلْتُ : هذَا تَنْزِيلٌ ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، ذَا تَأْوِيلٌ».

قُلْتُ : «إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ» ؟ قَالَ : «الْوَلَايَةُ».

قُلْتُ : «يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِى رَحْمَتِهِ» ؟ قَالَ : «فِي وَلَايَتِنَا. قَالَ : «وَ الظّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً» أَ لَا تَرى أَنَّ اللّهَ يَقُولُ : «وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» »؟قَالَ : «إِنَّ اللّهَ أَعَزُّ وَ أَمْنَعُ مِنْ أَنْ يُظْلَمَ أَوْ يَنْسُبَ نَفْسَهُ إِلى ظُلْمٍ ، وَ لكِنَّ اللّهَ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ ، فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ ، وَ وَلَايَتَنَا وَلَايَتَهُ ، ثُمَّ أَنْزَلَ بِذلِكَ قُرْآناً عَلى نَبِيِّهِ ، فَقَالَ : «وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَلكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» » .

قُلْتُ : هذَا تَنْزِيلٌ ؟ قَالَ : «نَعَمْ».

قُلْتُ : «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» ؟ قَالَ : «يَقُولُ : وَيْلٌ لِلْمُكَذِّبِينَ يَا مُحَمَّدُ ، بِمَا أَوْحَيْتُ إِلَيْكَ مِنْ وَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ».

«أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْاخِرِينَ» ؟ قَالَ : «الْأَوَّلِينَ الَّذِينَ كَذَّبُوا الرُّسُلَ فِي طَاعَةِ الْأَوْصِيَاءِ».

«كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ» ؟ قَالَ : «مَنْ أَجْرَمَ إِلى آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ رَكِبَ مِنْ وَصِيِّهِ مَا رَكِبَ».

قُلْتُ : «إِنَّ الْمُتَّقِينَ» ؟ قَالَ : «نَحْنُ _ وَ اللّهِ _ وَ شِيعَتُنَا ، لَيْسَ عَلى مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ غَيْرُنَا ، وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْهَا بُرَآءُ».

قُلْتُ : «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ» الْايَةَ ؟ قَالَ : «نَحْنُ _ وَ اللّهِ _ الْمَأْذُونُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْقَائِلُونَ صَوَاباً».

قُلْتُ : مَا تَقُولُونَ إِذَا تَكَلَّمْتُمْ ؟ قَالَ : «نُمَجِّدُ رَبَّنَا ، وَ نُصَلِّي عَلى نَبِيِّنَا ، وَ نَشْفَعُ لِشِيعَتِنَا ، فَ_لَا يَرُدُّنَا رَبُّنَا».

قُلْتُ : «كَلّا إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِى سِجِّينٍ» ؟ قَالَ : «هُمُ الَّذِينَ فَجَرُوا فِي حَقِّ الْأَئِمَّةِ ، وَ اعْتَدَوْا عَلَيْهِمْ».

قُلْتُ : «ثُمَّ يُقَالُ هذَا الَّذِى كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ» ؟ قَالَ : «يَعْنِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ».

قُلْتُ : تَنْزِيلٌ ؟ قَالَ : «نَعَمْ» . .

ص: 483

244.الإمام عليّ عليه السلام :على بن محمد، از بعضى از اصحاب ما، از ابن محبوب، از محمد بن فُضيل، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِ_ئواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَ هِهِمْ» ، فرمود كه:«اراده دارند كه ولايت امير المؤمنين عليه السلام را به دهان خويش فرو نشانند». عرض كردم: «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» (1) ، فرمود: «و خدا تمام كننده امامت است، به جهت فرموده خداى عزّوجلّ: «فَ_ئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» (2) ، پس نور، امام است».

(و همين حديث، با اختلاف كمى در متن، به سند ديگر مذكور شد در باب اين كه ائمه عليهم السلام ، نور خداى عزّوجلّ اند و آيه، به همان وضعى است كه در آنجا مذكور شد و آنچه در اينجا ذكر شده، اشتباه است. تتمه حديث: آن كه)

راوى مى گويد كه عرض كردم: «هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ» ؟ يعنى : «اوست آن خدايى كه فرستاد پيغمبر خود را با هدايت و مذهب درست _ كه ملت اسلام است _ » و حضرت فرمود كه: «اوست آن كه رسول خويش را امر فرمود به ولايت از براى وصىّ خويش و ولايت، همان دين حق است». عرض كردم: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» (3) ، يعنى: «تا غالب گرداند رسول خويش، يا آن دين را بر هر كيش و ملت» . و حضرت فرمود كه: «او را غالب مى گرداند بر همه دين ها در نزد قيام حضرت قائم» و فرمود كه: «خدا مى فرمايد: «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» ، يعنى: ولايت قائم عليه السلام «وَ لَوْ كَرِهَ الْكَ_فِرُونَ» (4) ، و اگر چه كراهت دارند، كافران، يعنى: به ولايت على عليه السلام ».

عرض كردم كه اين، تنزيل است؟ فرمود: «آرى، اين معنى تنزيل است و اما غير آن، تأويل است» (و مراد از تنزيل، چيزى است كه آيه در باب آن فرود آمده باشد و تأويل چيزى است كه حكم آيه در آن، جارى شود) .

راوى مى گويد كه عرض كردم: «ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ» (5) ؟ يعنى: «اين قول ايشان كه شاهد است (بر بدى اعمال ايشان، يا اين حال مذكور، از كذب و نفاق)، به سبب آن است كه ايشان ايمان آورده اند به زبان (يعنى: به كلمه شهادتين گويا شدند و خود را مسلمان نمودند)، بعد از آن كافر شدند و اظهار آن نمودند». و حضرت فرمود: «به درستى كه خداى تبارك و تعالى كسى را كه پيروى ننمود، و رسول، او را در باب ولايت وصىّ آن حضرت، منافقان ناميد، و كسى را كه امامت وصىّ او را انكار نمود، مانند كسى كه محمد را انكار كرد، گردانيد، و در اين باب، قرآن را فرو فرستاد و فرمود: [يا محمد] «إِذَا جَآءَكَ الْمُنَ_فِقُونَ» بولاية وصيك «قَالُواْ نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَ_فِقِينَ» بولاية وصيك «لَكَ_ذِبُونَ * اتَّخَذُواْ أَيْمَ_نَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ» (6) ، يعنى: اى محمد، چون بيايند به نزد تو منافقان [به ولايت على]، هر آينه دروغگويايند؛ به جهت آن كه اعتقاد ايشان با گفتار ايشان در اين گواهى، موافق نبود (با آن كه اظهار موافقت آن مى نمودند)، فرا گرفتند سوگندهاى خويش را (كه به دروغ ياد مى كنند)، سپرى (كه خود را به آن، از كشتن نگاه مى دارند؛ مانند اهل حرب). پس مردم را باز داشتند از راه خدا». و حضرت فرمود كه: «مراد از اين، راه وصىّ است» (و در قرآن، يا محمد و بولاية وصيك و بولاية علىّ موجود نيست و نوشتن آن، با آيه، به جهت ظهور حديث است در اين كه نزول به اين طريق بوده با سهولت ترجمه). « إِنَّهُمْ سَآءَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» (7) ، يعنى: «به درستى كه ايشان، بد است آنچه پيوسته مى كنند از اظهار ايمان و پنهان كردن خلاف آن» (و بعد از اين، در قرآن چنين است كه : «ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ» (كه ترجمه آن مذكور شد و در اين حديث، چنين است كه:) «ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ ءَامَنُواْ» برسالتك «وَكَفَرُواْ» [بولاية وصيك] ، يعنى: «اين، به سبب آن است كه ايشان به پيغمبرى تو ايمان آوردند و به ولايت وصى، تو كافر شدند. «فَطُبِعَ» (و در اين حديث است كه) [فَطَبَعَ اللّهُ] «عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ» (8) »، يعنى: «پس مهر زده شد (يا پس خدا مهر گذاشت) بر دل هاى ايشان، پس ايشان نمى فهمند و نمى دانند».

و راوى مى گويد كه عرض كردم: معنى «لَا يَفْقَهُونَ» چيست؟ فرمود كه: «مى فرمايد كه: ايشان، پيغمبرى تو را تعقل نمى كنند».

عرض كردم: «وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ» ؟ يعنى: «و چون گفته شود به ايشان كه بياييد تا فرستاده خدا از براى شما آمرزش طلبد». و حضرت فرمود: «و چون گفته شود به ايشان كه باز گرديد به سوى ولايت على عليه السلام ، تا پيغمبر از براى شما طلب آمرزش كند از گناهان شما، «لَوَّوْاْ رُءُوسَهُمْ» بپيچند سرهاى خويش را و روى بگردانند» (يا سر خويش را بجنبانند). و حضرت فرمود كه: «خدا فرموده: «وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ» عن ولاية علي «وَ هُم مُّسْتَكْبِرُونَ» عليه (9) ، يعنى: «و مى بينى ايشان را كه اعراض مى كنند و روى مى گردانند [از ولايت على] و ايشان گردن كشانند [بر او]».

بعد از آن، سخن از جانب خدا گرديده به سوى معرفت آن جناب به حال ايشان و فرموده: «سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَ_سِقِينَ» (10) ، يعنى: يكسان است بر ايشان كه آمرزش خواهى از براى ايشان، يا آمرزش نخواهى از براى ايشان، كه خدا هرگز ايشان را نيامرزد. به درستى كه خدا راه نمى نمايد گروه فاسقان را». و حضرت فرمود كه: «خدا مى فرمايد كه ستم كاران بر وصى تو را».

عرض كردم: «أَفَمَن يَمْشِى مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِى سَوِيًّا عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ» (11) ؟ يعنى: «آيا پس كسى كه مى رود در افتاده بر روى خود، و نگون سار مى رود، راه يافته تر است و به مطلوب رسيده تر، يا آن كسى كه مى رود راست ايستاده بر راه راست» (كه به مقصود و مطلوب مى رساند). و حضرت فرمود: «به درستى كه خدا داستان كسى را كه از ولايت على ميل نموده، بيان فرموده و او را مانند كسى قرار داده كه بر روى خويش و نگون سار مى رود، و به امر خود راه نمى يابد. و آن كه آن حضرت را پيروى نموده، راست و بر راه راست گردانيده و راه راست، امير المؤمنين عليه السلام است».

راوى مى گويد كه: عرض كردم چيست معنى قول آن جناب: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» (12) ؟ كه ترجمه ظاهر آن اين است كه: «به درستى كه قرآن، هر آينه گفتار رسولى است بزرگوار». حضرت فرمود: «يعنى: جبرئيل كه فرود آمد از جانب خدا در باب ولايت على عليه السلام ».

عرض كردم: «وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَّا تُؤْمِنُونَ» (13) ؟ يعنى: «و نيست قرآن، گفتار شاعر (و آن كه سخنان بى حقيقت گويد)، بسيار كم ايمان مى آوريد». و حضرت فرمود كه: «گفتند: محمد، به غايت دروغگو است بر پروردگار خويش و خدا او را در باب على، به اين امر نفرموده. پس خدا در اين باب، قرآن را فرو فرستاد و فرمود: [إنّ ولاية على] «تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَ__لَمِينَ* وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا» محمد «بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ* لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ* ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ» (14) ، يعنى: «به درستى كه [ولايت على عليه السلام ]، فرستاده شده است بر محمد صلى الله عليه و آله ، از جانب پروردگار عالميان به وساطت جبرئيل عليه السلام و اگر محمد صلى الله عليه و آله ، بر ما به افترا و دورغ، مى بست پاره اى از سخنان را چنانچه شما گمان مى كنيد، هر آينه مى گرفتيم از وى دست راست او را (يا او را مى گرفتيم به قوّت و قدرتى كه داريم) پس هر آينه مى بريديم از او، بند دل او را» (و آن رگى است در دل كه چون بريده شود، صاحب آن بميرد).

بعد از آن، گفتار را برگردانيده و فرموده: [انّ ولاية على] «لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ» ؛ به درستى كه ولايت على عليه السلام ، هر آينه پندى است از براى پرهيزكاران» و حضرت فرمود: «از براى دانايان (و در قرآن «وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ» واقع است). «وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ* وَ إِنَّهُ» عليا «لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكَ_فِرِينَ* وَ إِنَّهُ» ولايته «لَحَقُّ الْيَقِينِ* فَسَبِّحْ» يا محمد «بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» » (15) . (و در قرآن، به جاى على و ولايته، ضمير غائب واقع است و يا محمد، مذكور نيست). و ترجمه آن، چنانچه در حديث است، اين است: «و به درستى كه ما هر آينه مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب كنندگانند. و به درستى كه على، سبب حسرت و اندوه است بر كافران. و به درستى كه ولايت آن حضرت، درست و راست است بى گمان (يعنى: محض يقين است كه هيچ شكى در آن نيست). پس تسبيح گوى اى محمد، به نام پروردگار خود كه بزرگ است» (يعنى: تنزيه نماى او را از صفات نالايق و ناسزا). و حضرت فرمود كه: «خدا مى فرمايد كه: شكر كن پروردگار بزرگ خويش را كه اين افزونى و فضيلت را به تو عطا فرمود».

و عرض كردم كه: قول آن جناب: «لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَى ءَامَنَّا بِهِ» ؟ (و اين آيه در سوره جن است و در صدر آن، وانّا واقع است، و بعد از آنچه مذكور شد، چنين است كه: «فَمَن يُؤْمِن بِرَبِّهِ فَلَا يَخَافُ بَخْسًا وَ لَا رَهَقًا» (16) )، يعنى: «و به درستى كه ما، يا وحى شده كه ما در هنگامى كه شنيديم قرآن را كه سبب هدايت است». و حضرت فرمود كه: «هدى، ولايت است، ايمان آورديم به آن» و حضرت فرمود كه: «ايمان آورديم به مولى و صاحب اختيار خويش. پس هر كه ايمان آورد به پروردگار خويش، نترسد از نقصان و نرسيدن امر ناخوشى».

راوى مى گويد كه: عرض كردم كه: اين تنزيل است؟ فرمود: «نه، بلكه تأويل است».

عرض كردم كه قول آن جناب: «لَا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لَا رَشَدًا» (17) ؟ حضرت فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را خواند به سوى ولايت على عليه السلام ، پس قريش به نزد آن حضرت جمع شدند و گفتند: يا محمد، ما را از اين امر معاف دار. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: اين امر به سوى خدا مفوّض است، و اختيار آن، با من نيست. پس آن حضرت را متّهم ساختند و از نزد او بيرون رفتند، و خدا اين آيه را فرو فرستاد كه: «قُلْ إِنِّى لَا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لَا رَشَدًا قُلْ إِنِّى لَن يُجِيرَنِى مِنَ اللَّهِ» ان عصيته «أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا * إِلَا بَلَ_غًا مِّنَ اللَّهِ وَ رِسَ__لَ_تِهِ» (18)

فى على. (و در قرآن ان عصيته مذكور نيست)، يعنى: بگو: به درستى كه من مالك نيستم از براى شما دفع ضررى و نه رسانيدن خير و صلاحى. بگو: به درستى كه هرگز زينهار ندهد مرا هيچ كس و در پناه خود نگيرد از عذاب خدا اگر او را نافرمانى كنم، و نيابم هرگز به غير از آن جناب پناهى را كه روى به آن آورم، و به واسطه آن از آن بليّه نجات يابم، مگر رسانيدنى كه از جانب خدا باشد، و مگر پيغام هاى او و اَداى آنچه به من ارسال فرموده». و حضرت فرمود: «يعنى: در باب على».

عرض كردم كه اين تنزيل است؟ فرمود: «آرى». بعد از آن، به جهت استوار ساختن اين مطلب فرمود كه: « «وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» في ولاية عليّ «فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَ__لِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا» (19) ، يعنى: و آنان كه نافرمانى كنند خدا و فرستاده او را [در باب ولايت على]، پس به درستى كه از براى ايشان است آتش دوزخ، در حالتى كه جاويد باشند» (كه آن در آن اند هميشه) .

عرض كردم: «حَتَّى إِذَا رَأَوْاْ مَا يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِرًا وَ أَقَلُّ عَدَدًا» (20) ؟ يعنى: «تا وقتى كه ببينند آنچه را كه وعده داده مى شوند (كه آن واقعه بدر است و مغلوب شدن ايشان) و حضرت فرمود كه: «مقصود از اين، حضرت قائم عليه السلام است و ياوران او». پس، به زودى خواهند دانست كه كى ضعيف تر است از روى يار و مددكار و كم تر است از روى شما».

و عرض كردم: «فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ» (21) ؟ (و در قرآن و اصبر به واو است)، يعنى: «و صبر و شكيبايى نما بر آنچه مى گويند». و حضرت فرمود: «بر آنچه مى گويند در حق تو. «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلاً» (22) ، يعنى: «و دورى بجو از ايشان؛ دورى جستنى نيكو» . «وَ ذَرْنِى» ، يعنى: «وا بگذار مرا اى محمد»، «وَ الْمُكَذِّبِينَ» ، يعنى: «با جماعت تكذيب كنندگان». و حضرت فرمود: «به وصى تو «أُوْلِى النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً» (23) ، يعنى: مكذبانى كه صاحب تنعّم اند و مهلت ده ايشان را مهلت دادنى اندك» .

عرض كردم كه: اين كه مى فرمايى تنزيل است؟ فرمود: «آرى» .

عرض كردم: «لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَ_بَ» (24) ؟ يعنى: «تا كسب يقين كنند آنان كه داده شده اند كتاب را». و حضرت فرمود كه: «كسب يقين مى كنند كه خدا و رسول او و وصىّ رسول، حق اند».

عرض كردم: «وَ يَزْدَادَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِيمَ_نًا» (25) ؟ يعنى: «و تا زياد كنند آنان كه ايمان آورده اند ايمان را». و حضرت فرمود كه: «بيفزايند به ولايت وصى، ايمان را».

عرض كردم: «وَ لَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَ_بَ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (26) ؟ يعنى: «و تا شك نياورند آنان كه عطا شدند كتاب را و آنان كه ايمان آورنده اند». و حضرت فرمود: «يعنى: به ولايت على».

عرض كردم كه: اين شك آوردن چيست؟ فرمود كه: «مقصود از اين، اهل كتاب و مؤمنان اند كه خدا ايشان را ذكر فرموده و فرموده كه: در ولايت شك نمى آورند».

عرض كردم: «وَ مَا هِىَ إِلَا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ» (27) ؟ يعنى: «و نيست اين سوره (يا خزنه جهنم، يا دوزخ چنانچه مفسرين گفته اند)، مگر پند و يادداشتى از براى مردمان». و حضرت فرمود: «آرى، مراد، ولايت على عليه السلام است».

عرض كردم: «إِنَّهَا لَاءِحْدَى الْكُبَرِ» (28) ؟ فرمود: «يعنى: ولايت». و ترجمه آيه، اين است كه: «به درستى كه آن، هر آينه يكى از امور بزرگ است».

عرض كردم: «لِمَن شَآءَ مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ» (29) ؟ يعنى: «در حالى كه ترساننده است هر كه را كه خواهد كه پيش افتد يا پس افتد». و حضرت فرمود كه: «هر كه به سوى ولايت ما تقدم جويد از دوزخ، پس افتاده شود، و هر كه از ما تأخّر جويد، به سوى دوزخ پيشى گيرد».

عرض كردم: «إِلَا أَصْحَ_بَ الْيَمِينِ» (30) ؟ يعنى: «هر تنى به آنچه كرده، در گرو است، مگر ياران دست راست». حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه ايشان شيعيان مايند».

عرض كردم: «لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» (31) ؟ حضرت فرمود: «يعنى: ما با وصى محمد و اوصياى بعد از او دوستى نورزيديم». و فرمود كه: «ايشان بر اوصيا صلوات نمى فرستند».

عرض كردم: «فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ» (32) ؟ يعنى: «پس چيست ايشان را كه از پند، رو گردانند». و حضرت فرمود كه: «از ولايت رو گردانند».

عرض كردم: «كَلَا إِنَّه تَذْكِرَةٌ» (33) ؟ يعنى: «نه چنان است كه مى گويند. به درستى كه آن پندى است بزرگ». حضرت فرمود: «يعنى: ولايت» (و در قرآن كَلَا إِنَّهُ با ضمير مذكر است، و اگر چه در سوره عبس «كَلَا إِنَّهَا تَذْكِرَةٌ» (34) واقع شده، ليكن به قرينه آيات پيش و بعد، بايد كه مراد از آن، آيه سوره مدّثّر باشد كه در آن، انّه مذكور است و شايد كه در قرآن اهل بيت، چنين بوده، با آن كه اگر ضمير راجع به قرآن باشد، كه نيز انّها به تأنيث ضمير جائز است، به جهت تأنيث خبر كه تذكره است).

عرض كردم: چيست معنى قول خدا «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ» (35) ؟ فرمود: «وفا مى كنند از براى خدا به نذرى كه بر ايشان گرفت در وقت پيمان گرفتن كه از ولايت ما است».

عرض كردم: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ تَنزِيلاً» (36) ؟ يعنى: «به درستى كه ما فرو فرستاديم بر تو قرآن را فرو فرستادنى بتدريج» (سوره سوره، و آيه آيه). حضرت فرمود: «فرو فرستاديم به ولايت على؛ فرو فرستادنى».

عرض كردم كه: اين تنزيل است؟ فرمود: «آرى، اين تأويل است».

عرض كردم: «إِنَّ هَ_ذِهِ تَذْكِرَةٌ» (37) ؟ فرمود: «ولايت، تذكره است».

عرض كردم: «يُدْخِلُ مَن يَشَآءُ فِى رَحْمَتِهِ» (38) ؟ يعنى: «خدا در آورد هر كه را خواهد در رحمت خويش». حضرت فرمود: «يعنى: در ولايت ما». و فرمود: « «وَ الظَّ__لِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمَا» (39)

، يعنى: «و ستم كاران را خوار داشته و آماده كرده از براى ايشان عذابى دردناك» (يا درد آورنده). آيا نمى بينى كه خدا مى فرمايد: «وَ مَا ظَ_لَمُونَا وَ لَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» (40) ؟» و حضرت فرمود كه: «خداى تعالى از آن عزيزتر و استوارتر است كه مظلوم شود و كسى بر او ستم تواند كرد، و خويش را به سوى ستم كشيدن نسبت دهد، وليكن خدا ما را به نفس خود آميخته و مخلوط ساخته، پس ستمى را كه بر ما واقع شود، ستم بر خود و دوستى با ما را، دوستى با خود قرار داده. پس در اين باب، قرآن را بر پيغمبر خود فرو فرستاده و فرموده كه: «وَ مَا ظَ_لَمُونَا وَ لَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» ».

عرض كردم كه: اين تنزيل است؟ فرمود: «آرى» .

عرض كردم: «فَوَيْلٌ يَوْمَ_ئِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ» ؟ يعنى: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان». فرمود كه: «مى فرمايد: يا محمد، واى بر تكذيب كنندگان، كه تكذيب مى كنند به آنچه وحى كردم به سوى تو از ولايت على» . «أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْأَخِرِينَ» (41) ، يعنى: «آيا هلاك نكرديم پيشينيان را، پس از پىِ ايشان در آوريم به هلاكت، پسينيان را». و حضرت فرمود كه: «مراد از پيشينيان، آنانند كه رسولان خدا را در طاعت اوصيا تكذيب كردند». «كَذَ لِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ» (42) ، يعنى: «مانند اين فعل كه عبارت است از هلاك كردنى كه با گناهكاران خواهيم كرد». و حضرت فرمود كه: «مراد از آن، كسى است كه گناه عظيم از او سر زد، نسبت به آل محمد و در مادّه وصى آن حضرت، مرتكب گرديد آنچه مرتكب گرديد» (كه هيچ زبانى طاقت گفتن و هيچ گوشى تاب شنيدن آن را ندارد).

عرض كردم: «إِنَّ الْمُتَّقِينَ» (43) ؟ يعنى: «به درستى كه پرهيزكاران» (در سايه هاى درختان بهشت و در كنار چشم هاى آب و در ميان ميوه ها از آنچه خواهش آن داشته باشند، مرفّه الحال و فارغ البال اند تا آخر آنچه در سوره مرسلات مذكور است) حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه ما و شيعيان ماييم و كسى غير از ما و شيعيان ما، بر ملّت حضرت ابراهيم نيست و ساير مردمان از آن بيزارند».

عرض كردم: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلَ__ئِكَةُ صَفًّا لَا يَتَكَلَّمُونَ» 44 ؟ (تا آخر آيه كه) ترجمه آن اين است كه: «روزى كه بايستند روح و فرشتگان در حالى كه صف زدگان باشند، سخن نگويند در باب شفاعت و غير آن، مگر كسى كه دستورى داده باشد او را خداوند مهربان و گفته باشد گفتارى را كه صواب و درست باشد». حضرت فرمود: «آرى، به خدا سوگند كه ماييم آنان كه خدا ايشان را دستورى داده و آنان كه گفتار درست مى گويند».

عرض كردم كه: چه مى گوييد چون سخن گوييد؟ فرمود كه: «پروردگار خود را به بزرگى ياد مى نماييم، و بر پيغمبر خود صلوات مى فرستيم، و شيعيان خود را شفاعت مى كنيم، و پروردگار ما ما را رد نمى كند، و شفاعت و درخواست ما را در حق ايشان قبول مى فرمايد».

عرض كردم: «كَلَا إِنَّ كِتَ_بَ الْفُجَّارِ لَفِى سِجِّينٍ» 45 ؟ فرمود كه: «ايشان آنانند كه در حق ائمه نابكار شدند و بر ايشان ستم كردند و از حد در گذشتند».

عرض كردم: «ثُمَّ يُقَالُ هَ_ذَا الَّذِى كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ» 46 ؟ يعنى: «پس گفته مى شود كه اين است آن كه بوديد در دنيا كه به او تكذيب مى كرديد». فرمود كه: «مقصود از آن، امير المؤمنين عليه السلام است».

عرض كردم كه: اين تنزيل است؟ فرمود: «آرى». .


1- .صف، 8.
2- .تغابن، 8.
3- .توبه ، 33 ؛ فتح ، 28 ؛ صف ، 9 .
4- .صف ، 8 .
5- .منافقون ، 3 .
6- .منافقون، 1 و 2.
7- .منافقون، 2.
8- .منافقون، 3.
9- .منافقون، 5.
10- .منافقون، 6.
11- .ملك، 23.
12- .تكوير، 19.
13- .حاقّه، 41.
14- .حاقّه، 43 _ 46.
15- .حاقّه، 48 _ 52.
16- .جن ، 13 .
17- .جن، 21.
18- .جن، 21 _ 23.
19- .جن، 23.
20- .جن، 24.
21- .مزّمّل، 10.
22- .مزّمّل، 11.
23- .مدّثّر، 6.
24- .مدّثّر، 31.
25- .مدّثّر، 35.
26- .مدّثّر، 37.
27- .مدّثّر، 39.
28- .مدّثّر ، 43 .
29- .مدّثّر، 49.
30- .مدّثّر، 54.
31- .عبس، 11.
32- .انسان، 7.
33- .انسان، 23.
34- .مزّمّل، 18.
35- .انسان، 29.
36- .انسان، 31.
37- .بقره، 57.
38- .مرسلات، 16 _ 17.
39- .مرسلات، 18.
40- .مرسلات، 41.
41- .نبأ، 38.
42- .مطففين، 7.
43- .مطففين، 17.

ص: 484

. .

ص: 485

. .

ص: 486

. .

ص: 487

. .

ص: 488

. .

ص: 489

. .

ص: 490

. .

ص: 491

. .

ص: 492

. .

ص: 493

. .

ص: 494

. .

ص: 495

. .

ص: 496

. .

ص: 497

. .

ص: 498

244.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً» قَالَ :«يَعْنِي بِهِ وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ».

قُلْتُ : «وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى» ؟ قَالَ : «يَعْنِي أَعْمَى الْبَصَرِ فِي الْاخِرَةِ ، أَعْمَى الْقَلْبِ فِي الدُّنْيَا ، عَنْ وَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ».

قَالَ : «وَ هُوَ مُتَحَيِّرٌ فِي الْقِيَامَةِ ، يَقُولُ : «لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها» » . قَالَ : «الْايَاتُ : الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ، فَنَسِيتَها «وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى» يَعْنِي تَرَكْتَهَا ، وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُتْرَكُ فِي النَّارِ ، كَمَا تَرَكْتَ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام ، فَلَمْ تُطِعْ أَمْرَهُمْ ،وَ لَمْ تَسْمَعْ قَوْلَهُمْ».

قُلْتُ : «وَ كَذلِكَ نَجْزِى مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْاخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى» ؟ قَالَ : «يَعْنِي مَنْ أَشْرَكَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام غَيْرَهُ ، وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآيَاتِ رَبِّهِ ، وَ تَرَكَ الْأَئِمَّةَ مُعَانَدَةً ، فَلَمْ يَتَّبِعْ آثَارَهُمْ ، وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمْ».

قُلْتُ : «اللّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ» ؟ قَالَ : «وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ».

قُلْتُ : «مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْاخِرَةِ» ؟ قَالَ : «مَعْرِفَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام ».

«نَزِدْ لَهُ فِى حَرْثِهِ» ؟ قَالَ : «نَزِيدُهُ مِنْهَا».

قَالَ : «يَسْتَوْفِي نَصِيبَهُ مِنْ دَوْلَتِهِمْ».

«وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْاخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ» ؟ قَالَ : «لَيْسَ لَهُ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ مَعَ الْقَائِمِ نَصِيبٌ» . .

ص: 499

245.مسند ابن حنبل عن أنس بن مالك :محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از حسين بن عبدالرحمان، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا» (1) ، آن حضرت فرمود:«مقصود از ذكر، ولايت امير المؤمنين عليه السلام است».

عرض كردم: «وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَ_مَةِ أَعْمَى» (2) ؟ فرمود: «يعنى: چشمش كور است در آخرت و دلش نابينا است در دنيا از ولايت امير المؤمنين عليه السلام ». و فرمود كه: «آن كس در روز قيامت سرگردان است، مى گويد: «لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمَى وَ قَدْ كُنتُ بَصِيرًا» (3) » (و پيش از «حشرتنى» در قرآن قال ربّ نيز مذكور است كه در حديث نيست).

«قَالَ كَذَ لِكَ أَتَتْكَ ءَايَ_تُنَا فَنَسِيتَهَا» ؟ فرمود كه: «آيات، ائمه عليهم السلام اند». «فَنَسِيتَهَا وَ كَذَ لِكَ الْيَوْمَ تُنسَى» (4) . «يعنى: و واگذاشتى آن آيات را، و همچنين امروز وا گذاشته مى شوى در آتش دوزخ؛ چنانچه ائمه عليهم السلام را وا گذاشتى، پس فرمان ايشان را اطاعت نكردى و سخن ايشان را نشنيدى».

عرض كردم: «وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِن بِ_ئايَ_تِ رَبِّهِ وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقَى» (5) ؟ فرمود: «يعنى: كسى كه شريك گرداند به ولايت امير المؤمنين عليه السلام غير او را و ايمان نيارود به آيات پروردگار خويش و ائمه را از روى عناد ترك كند، و آثار ايشان را پيروى ننمايد، و ايشان را دوست ندارد».

و ترجمه آيات اين است كه: «و هر كه روى برتابد از ياد من، پس به درستى كه از براى اوست زيستنى تنگ و زندگانى سخت، و او را محشور مى كنيم در روز قيامت، در حالى كه نابينا باشد، مى گويد: پروردگارا، چرا مرا نابينا محشور كردى و به تحقيق كه من در دنيا بينا بودم؟. حق تعالى در جواب فرمايد كه: همچنين بود فعل تو. (يعنى: همچنان كه تو در دنيا چشم از طريق خير پوشيدى، ما خير امروز را از چشم تو پوشيديم). آيت هاى ما به نزد تو آمدند، پس آنها را فراموش نمودى، و ترك كردى و همچنان كه آيت هاى ما را ترك كردى، امروز ترك كرده مى شوى، و مانند اين جزا كه به بر تابندگان مى دهيم، جزا مى دهيم هر كه را كه از حدّ در گذشته و ايمان نياورده به آيت هاى پروردگار خود، و هر آينه، عذاب آن سراى كه كورى و عذاب دائمى است، سخت تر و پاينده تر است».

(تتمه حديث آن كه) راوى مى گويد كه: عرض كردم: «اللَّهُ لَطِيفُ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ» (6) ؟ يعنى: «خدا بسيار نيكوكار است با بندگان خود. روزى مى دهد هر كه را مى خواهد». حضرت فرمود: «يعنى: ولايت امير المؤمنين را به او روزى مى كند». عرض كردم: «مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْأَخِرَةِ» ؟ فرمود كه: «مراد، معرفت امير المؤمنين و ائمه عليهم السلام است». «نَزِدْ لَهُ فِى حَرْثِهِ» 7 ؟ فرمود: «يعنى: زياد مى كنيم او را از آن معرفت». و فرمود كه: «بهره خويش را از دولت ايشان تمام فرا مى گيرد».

«وَ مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ مَا لَهُ فِى الْأَخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ» 8 ؟ فرمود كه: «او را در دولت حق با حضرت قائم عليه السلام بهره اى نباشد». و ترجمه آيه، اين است كه: «هر كه خواسته باشد كشت آن سراى را، بيفزاييم او را در كشت او، و هر كه خواسته باشد كشت دنيا را، عطا كنيم او را بهره اى از دنيا (به حسب مقتضاى حكمت)، و نيست او را در آن سراى هيچ بهره اى». .


1- .طه، 124.
2- .طه، 125.
3- .طه، 126.
4- .طه، 127.
5- .شورا، 19.
6- .شورا، 20.

ص: 500

. .

ص: 501

. .

ص: 502

109 _ بَابٌ فِيهِ نُتَفٌ وَ جَوَامِعُ مِنَ الرِّوَايَةِ فِي الْوَلَايَةِ247.خصائص أمير المؤمنين عن زيد بن يثيع عن الإمام عليّمُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ :كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ شِيعَتِنَا بِالْوَلَايَةِ _ وَ هُمْ ذَرٌّ _ يَوْمَ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى الذَّرِّ ، وَ الْاءِقْرَارَ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ ، وَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِالنُّبُوَّةِ» .248.مسند ابن حنبل عن زيد بن يثيع عن أبي بكر :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ؛ وَ عَنْ عُقْبَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ ، فَخَلَقَ مَا أَحَبَّ مِمَّا أَحَبَّ ، وَ كَانَ مَا أَحَبَّ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ ، وَ خَلَقَ مَا أَبْغَضَ مِمَّا أَبْغَضَ ، وَ كَانَ مَا أَبْغَضَ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ النَّارِ ، ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِي الظِّ_لَالِ».

فَقُلْتُ : وَ أَيُّ شَيْءٍ الظِّ_لَالُ ؟

قَالَ : «أَ لَمْ تَرَ إِلى ظِلِّكَ فِي الشَّمْسِ شَيْءٌ ، وَ لَيْسَ بِشَيْءٍ ، ثُمَّ بَعَثَ اللّهُ فِيهِمُ النَّبِيِّينَ يَدْعُونَهُمْ إِلَى الْاءِقْرَارِ بِاللّهِ ، وَ هُوَ قَوْلُهُ : «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ» ثُمَّ دَعَاهُمْ إِلَى الْاءِقْرَارِ بِالنَّبِيِّينَ ، فَأَقَرَّ بَعْضُهُمْ ، وَ أَنْكَرَ بَعْضُهُمْ ، ثُمَّ دَعَاهُمْ إِلى وَلَايَتِنَا ، فَأَقَرَّ بِهَا _ وَ اللّهِ _ مَنْ أَحَبَّ ، وَ أَنْكَرَهَا مَنْ أَبْغَضَ ، وَ هُوَ قَوْلُهُ : «فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوابِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ» » . ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «كَانَ التَّكْذِيبُ ثَمَّ» . .

ص: 503

109. باب كه در آن چيزى چند از روايت جامعه در باب ولايت مذكور است

109. باب كه در آن چيزى چند از روايت جامعه در باب ولايت مذكور است246.فضائل الصحابة ( _ به نقل از انس بن مالك _ ) محمد بن يعقوب كلينى رحمه الله، از محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل بن زياد، از ابن محبوب، از ابن رئاب، از بُكير بن اعيَن، روايت كرده است كه امام محمد باقر عليه السلام مى فرمود كه:«خدا پيمان شيعيان ما را به ولايت ما گرفت، و حال آن كه چون مورچگان ريزه (يا ذرّات هوا) بودند در روز فرا گرفتن پيمان از خلائق در عالم ذرّ، و اقرار كردن از براى آن جناب به پروردگارى و از براى محمد صلى الله عليه و آله ، به پيغمبرى».247.خصائص أمير المؤمنين ( _ به نقل از زيد بن يثيع ، درباره امام على عليه ال ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل بن بَزيع، از صالح بن عُقبه، از عبداللّه بن محمد جُعفى، از امام محمد باقر عليه السلام ؛ و از عُقبه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«خدا، خلائق را آفريد، پس آنچه را كه دوست مى داشت آفريد، از آنچه دوست داشت، و آنچه دوست مى داشت، آن است كه او را از طينت و سرشت بهشت آفريد، و آن كه را كه دشمن داشت، آفريد از آنچه دشمن داشت، و آنچه دشمن مى داشت، آن است كه آن را از سرشت آتش و دوزخ آفريد. پس ايشان را برانگيخت در صورت سايه ها».

عرض كردم كه: سايه ها چيست؟ فرمود كه: «آيا نظر به سايه خود نمى كنى در آفتاب (كه آن چيزى است كه به حركت و سكون صاحب خود متحرّك و ساكن مى شود) و چيزى نيست (يعنى: فى حدّ ذاته تحقّق و وجودى ندارد). و بعد از آن، خدا در ميان ايشان پيغمبران مبعوث گردانيد، در حالى كه ايشان را به سوى اقرار كردن به خدا دعوت مى فرمود. و اين است معنى قول آن جناب: «وَ لَ_ئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» (1) ، پس ايشان را به سوى اقرار كردن پيغمبران دعوت فرمود. و بعضى از ايشان، اقرار كردند و بعضى، انكار نمودند. پس ايشان را به سوى ولايت ما دعوت فرمود. به خدا سوگند كه هر كه خدا او را دوست مى داشت، به آن اقرار كرد و هر كه خدا او را دشمن مى داشت، آن را انكار نمود. و اين است معنى فرموده آن جناب كه: «وَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ» (2) . (و در قرآن فما كانوا با فا است)، يعنى: پس نبودند كه ايمان آورند به آن چيزى كه تكذيب كرده بودند به آن، پيش از اين» (يا به سبب تكذيب ايشان به آن، و اين ظاهرتر است، به قرينه آيه سوره اعراف كه لفظ به را ندارد).

بعد از آن، حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: «اين تكذيب، در آنجا (يعنى: در عالم ذر) تحقّق يافت».

.


1- .زخرف، 87.
2- .يونس، 74.

ص: 504

248.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از زيد بن يثيع ، درباره ابو بكر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ رِزْقٍ الْغُمْشَانِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللّهِ الَّتِي لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَا بِهَا» .249.المستدرك على الصحيحين عن جميع بن عمير الليثي :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «مَا مِنْ نَبِيٍّ جَاءَ قَطُّ إِلَا بِمَعْرِفَةِ حَقِّنَا ، وَ تَفْضِيلِنَا عَلى مَنْ سِوَانَا» .250.الإرشاد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «وَ اللّهِ ، إِنَّ فِي السَّمَاءِ لَسَبْعِينَ صَفّاً مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ ، لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ الْأَرْضِ كُلُّهُمْ يُحْصُونَ عَدَدَ كُلِّ صَفٍّ مِنْهُمْ ، مَا أَحْصَوْهُمْ ، وَ إِنَّهُمْ لَيَدِينُونَ بِوَلَايَتِنَا» .249.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از جميع بن عمير ليثى _ ) مُحَمَّدٌ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :«وَلَايَةُ عَلِيٍّ مَكْتُوبَةٌ فِي جَمِيعِ صُحُفِ الْأَنْبِيَاءِ ، وَ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ رَسُولًا إِلَا بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ وَصِيَّةِ عَلِيٍّ عليه السلام » .250.الإرشاد:الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، قَالَ :حَدَّثَنَا يُونُسُ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نَصَبَ عَلِيّاً عليه السلام عَلَماً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ ؛ فَمَنْ عَرَفَهُ ، كَانَ مُؤْمِناً ؛ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ ، كَانَ كَافِراً ؛ وَ مَنْ جَهِلَهُ ، كَانَ ضَالًا ؛ وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَيْئاً ، كَانَ مُشْرِكاً ؛ وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَايَتِهِ ، دَخَلَ الْجَنَّةَ» . .

ص: 505

251.تاريخ دمشق عن ابن عبّاس :محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از على بن سيف، از عبّاس بن عامر، از احمد بن رِزق غُمْشانى، از محمد بن عبدالرحمان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«دوستى ما، دوستى خداست كه هيچ پيغمبرى هرگز مبعوث نشده، مگر با آن».251.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) محمد بن يحيى، از عبداللّه بن محمد بن عيسى، از محمد بن عبدالحميد، از يونس بن يعقوب، از عبدالأعلى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«هيچ پيغمبرى هرگز نيامده، مگر با معرفت به حقّ ما و افزونى دادن ما بر هر كه غير ما باشد».252.تاريخ الطبري عن أبي إسحاق عن البراء بن عازب :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از محمد بن فُضيل، از ابوالصّباح كِنانى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«به خدا سوگند كه در آسمان، هفتاد صف از فرشتگان هستند كه اگر همه اهل زمين جمع شوند و خواسته باشند كه شماره هر صفى از ايشان را احصا كنند، نتوانند كه ايشان را بشمارند، و همه ايشان به دوستى ما ديندارى مى كنند، و به آن، خدا را مى پرستند».253.الطبقات الكبرى :محمد، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از محمد بن فُضيل، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«ولايت على نوشته شده است در همه صحيفه هاى پيغمبران، و هرگز خدا پيغمبرى را نمى فرستاد، مگر با اعتقاد به پيغمبرى محمد صلى الله عليه و آله و وصيّت على عليه السلام ».412.امام على عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن جمهور روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را يونس، از حمّاد بن عثمان، از فُضيل بن يسار، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«خداى عزّوجلّ على عليه السلام را نصب كرد كه نشانه اى باشد در ميانه آن جناب و آفريدگانش. پس، هر كه او را بشناسد، مؤمن است و هر كه او را انكار كند، كافر است، و هر كه او را نشناسد بى آن كه اقرار و انكارى داشته باشد، گمراه است، و هر كه با او چيزى را نصب كند در باب ولايت، مشرك است، و هر كه بيايد در روز قيامت با ولايت آن حضرت، داخل بهشت مى شود». .

ص: 506

413.عنه عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام بَابٌ فَتَحَهُ اللّهُ ؛ فَمَنْ دَخَلَهُ ، كَانَ مُؤْمِناً ؛ وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ ، كَانَ كَافِراً ؛ وَ مَنْ لَمْ يَدْخُلْ فِيهِ وَ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ ، كَانَ فِي الطَّبَقَةِ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : لِي فِيهِمُ الْمَشِيئَةُ» .414.خصائص أمير المؤمنين للنسائي عن أبي إسحاق :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ :كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ شِيعَتِنَا بِالْوَلَايَةِ لَنَا _ وَ هُمْ ذَرٌّ _ يَوْمَ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى الذَّرِّ بِالْاءِقْرَارِ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ ، وَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِالنُّبُوَّةِ ، وَ عَرَضَ اللّهُ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أُمَّتَهُ فِي الطِّينِ وَ هُمْ أَظِلَّةٌ ، وَ خَلَقَهُمْ مِنَ الطِّينَةِ الَّتِي خُلِقَ مِنْهَا آدَمُ ، وَ خَلَقَ اللّهُ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا قَبْلَ أَبْدَانِهِمْ بِأَلْفَيْ عَامٍ ، وَ عَرَضَهُمْ عَلَيْهِ ، وَ عَرَّفَهُمْ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ عَرَّفَهُمْ عَلِيّاً عليه السلام ، وَ نَحْنُ نَعْرِفُهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ» .110 _ بَابٌ فِي مَعْرِفَتِهِمْ أَوْلِيَاءَهُمْ وَ التَّفْوِيضِ إِلَيْهِمْ413.امام على عليه السلام : ( _ تبارك و تعالى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام _ وَ هُوَ مَعَ أَصْحَابِهِ _ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَنَا وَ اللّهِ أُحِبُّكَ وَ أَتَوَلَاكَ ، فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : كَذَبْتَ ، قَالَ : بَلى وَ اللّهِ ، إِنِّي أُحِبُّكَ وَ أَتَوَلَاكَ ، فَكَرَّرَ ثَ_لَاثاً ، فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : كَذَبْتَ ، مَا أَنْتَ كَمَا قُلْتَ ؛ إِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ ، ثُمَّ عَرَضَ عَلَيْنَا الْمُحِبَّ لَنَا ، فَوَ اللّهِ ، مَا رَأَيْتُ رُوحَكَ فِيمَنْ عُرِضَ ، فَأَيْنَ كُنْتَ ، فَسَكَتَ الرَّجُلُ عِنْدَ ذلِكَ ، وَ لَمْ يُرَاجِعْهُ» .

وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «كَانَ فِي النَّارِ» . .

ص: 507

110. باب در بيان شناختن ائمّه عليهم السلام دوستان خويش را و بيان تفويض امور دين

414.خصائص أمير المؤمنين ، نسايى ( _ به نقل از ابو اسحاق _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء ، از عبداللّه بن سنان، از ابو حمزه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«على عليه السلام ، دَرى است كه خدا آن را گشوده، پس هر كه در آن داخل شود، مؤمن است، و هر كه از آن بيرون رود، كافر است. و هر كه در آن داخل نشود و از آن بيرون نرود، داخل در طبقه اى است كه خداى تبارك و تعالى فرموده كه: مَرا در باب ايشان مشيّت و خواست است، كه آنچه خواهم با ايشان مى كنم، اگر خواهم كه ايشان را داخل بهشت گردانم، مى گردانم و اگر خواهم داخل جهنّم كنم، مى كنم».415.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از ابن رئاب، از بُكير بن اعين روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام مى فرمود كه:«خدا پيمان شيعيان ما را به ولايت از براى ما گرفت، و حال آن كه ايشان چون مورچگان ريزه (يا ذرّات هوا) بودند، در روز قرار گرفتن پيمان بر مورچگان با اقرار كردن از براى آن جناب به پروردگارى، و از براى محمد صلى الله عليه و آله به پيغمبرى، و خداى عزّوجلّ امّت محمد را به آن حضرت نمود، در ميانه گل كه سرشت ايشان بود، و ايشان سايه ها و ارواح بودند، و ايشان را آفريد از آن سرشتى كه آدم عليه السلام را از آن آفريد، و خدا ارواح شيعيان ما را آفريد پيش از تن هاى ايشان به دو هزار سال، و ايشان را به آن حضرت نمود، و هر يك از رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را به ايشان شناسانيد و ما ايشان را در نزد فحواى سخن ايشان مى شناسيم».110. باب در بيان شناختن ائمّه عليهم السلام دوستان خويش را و بيان تفويض امور دين به سوى ايشان417.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از صالح بن سهل، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه :«مردى به خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمد و آن حضرت با اصحاب خويش نشسته بود، پس بر آن حضرت سلام كرد (و بنابر بعضى از نُسخ كافى، بر ايشان سلام كرد، و اوّل ظاهرتر است). و بعد از سلام، عرض كرد: به خدا سوگند كه من تو را دوست مى دارم و با تو موالات مى ورزم. امير المؤمنين عليه السلام به آن مرد فرمود: دروغ گفتى . عرض كرد: بلى، به خدا سوگند، كه من تو را دوست مى دارم و با تو موالات مى ورزم. امير المؤمنين عليه السلام فرمود: دروغ گفتى، تو چنان كه گفتى، نيستى؛ زيرا كه خدا ارواح را آفريد و هزار سال پيش از آن كه بدن ها را بيافريند، بعد از آن دوست دار ما را به ما نمود. و به خدا سوگند، كه من، روح تو را در ميانه آنان كه به من نموده شدند، نديدم. پس تو در كجا بودى؟ .

آن مرد در نزد اين سخن ساكت و خاموش شد و با آن حضرت در اين باب، مراجعه و بازگشتى نكرد.

و در روايت ديگر است كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: «در آتش دوزخ بود» .

.

ص: 508

418.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ _ إِذَا رَأَيْنَاهُ _ بِحَقِيقَةِ الْاءِيمَانِ وَ حَقِيقَةِ النِّفَاقِ» .419.فضائل الصحابة لابن حنبل عن زيد بن أبي أوفى :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ ، عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنِ الْاءِمَامِ : فَوَّضَ اللّهُ إِلَيْهِ كَمَا فَوَّضَ إِلى سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ ؟ فَقَالَ :«نَعَمْ». وَ ذلِكَ أَنَّ رَجُلًا سَأَلَهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ ، فَأَجَابَهُ فِيهَا ، وَ سَأَلَهُ آخَرُ عَنْ تِلْكَ الْمَسْأَلَةِ ، فَأَجَابَهُ بِغَيْرِ جَوَابِ الْأَوَّلِ ، ثُمَّ سَأَلَهُ آخَرُ ، فَأَجَابَهُ بِغَيْرِ جَوَابِ الْأَوَّلَيْنِ ، ثُمَّ قَالَ : « «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ (أَعْطِ) بِغَيْرِ حِسابٍ» وَ هكَذَا هِيَ فِي قِرَاءَةِ عَلِيٍّ عليه السلام ».

قَالَ : قُلْتُ : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، فَحِينَ أَجَابَهُمْ بِهذَا الْجَوَابِ يَعْرِفُهُمُ الْاءِمَامُ ؟ قَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! أَ مَا تَسْمَعُ اللّهَ يَقُولُ : «إِنَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ» وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ «وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ» لَا يَخْرُجُ مِنْهَا أَبَداً».

ثُمَّ قَالَ لِي : «نَعَمْ ، إِنَّ الْاءِمَامَ إِذَا أَبْصَرَ إِلَى الرَّجُلِ ، عَرَفَهُ وَ عَرَفَ لَوْنَهُ ، وَ إِنْ سَمِعَ كَ_لَامَهُ مِنْ خَلْفِ حَائِطٍ ، عَرَفَهُ وَ عَرَفَ مَا هُوَ ؛ إِنَّ اللّهَ يَقُولُ : «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِلْعالِمِينَ» وَ هُمُ الْعُلَمَاءُ ، فَلَيْسَ يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْأَمْرِ يَنْطِقُ بِهِ إِلَا عَرَفَهُ نَاجٍ أَوْ هَالِكٌ ، فَلِذلِكَ يُجِيبُهُمْ بِالَّذِي يُجِيبُهُمْ» . .

ص: 509

416.كفاية الأثر ( _ به نقل از عمّار _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از عمرو بن ميمون، از عمّار بن مروان، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه:«ما هر مردى را مى شناسيم، چون او را ببينيم به حقيقت ايمان و حقيقت نفاق و بدانيم كه در حقيقت، مؤمن است يا منافق».417.امام على عليه السلام :احمد بن ادريس و محمد بن يحيى، از حسن بن على كوفى، از عُبيس بن هشام، از عبداللّه بن سليمان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از امام كه آيا خدا به او تفويض فرموده، چنانچه به سليمان بن داود تفويض فرموده بود؟ حضرت فرمود:«آرى» . و دليل اين آن است كه سائلى، آن حضرت را از مسئله اى سؤال نمود و حضرت او را در آن مسأله، جواب فرمود. و ديگرى او را از همان مسئله سؤال كرد، و حضرت او را به غير جوابى كه به اوّل فرموده بود، جواب داد. بعد از آن، ديگرى او را سؤال كرد، و او را به غير جواب سائل اوّل و دويم جواب داد. بعد از آن، فرمود: « «هَ_ذَا عَطَ_آؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَعْطَ بِغَيْرِ حِسَابٍ» ، و اين كلمه، در قرائت على عليه السلام همچنين است» (و در قرآن، به جاى أو اعط «أَوْ أَمْسِكْ» (1) است، چنانچه پيش از اين مذكور شد با ترجمه. بلى، بايد كه بنابر اين قرائت، «فَامْنُنْ» از منّ به معنى قطع باشد كه مرادف امساك است، نه از منّت كه مرادف عطا است. پس اين قرائت، با قرائت مشهوره در اصل معنى، تفاوتى ندارند، مگر در تقديم و تأخير).

راوى مى گويد كه: عرض كردم: خدا تو را به اصلاح آورد، پس در آن هنگام كه امام ايشان را به اين جواب، جواب داد، ايشان را مى شناخت؟ فرمود: «سبحان اللّه ! آيا نمى شنوى از خدا كه مى فرمايد: «إنَّ فى ذلِكََلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ» و ايشان ائمّه اند (چنانچه مذكور شد) و «وَ إنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ» (2) ؛ كه هرگز از آن بيرون نمى رود» . بعد از آن به من فرمود: «آرى، به درستى كه امام، چون نگاه به مردى كند، او را شناسد، و رنگ او (يعنى: صفاتى كه در اوست) همه را بداند و اگر سخن او را از پشت ديوارى بشنود، او را بشناسد و حقيقت او را بداند كه چيست (يعنى: بداند كه مؤمن است، يا منافق) .

به درستى كه خدا مى فرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافُ ألْسِنَتِكُمْ وَ ألْوانِكُمْ إنَّ فى ذلِكََلآياتٍ لِلْعالِمينَ» (3) ، يعنى: «و از نشانه هاى خدا و قدرت او آفريدن آسمان ها و زمين و مختلف بودن زبان ها و لغات شما (به عربى و فارسى و تركى و هندى و مانند اينها)، مختلف بودن رنگ هاى شما است (به سرخى و سفيدى و زردى و سياهى و امثال اينها) به درستى كه در اين كه مذكور شد، هر آينه نشانه ها است از براى عالميان» (و آن كه به كسر لام عالِمين خوانده، بنا بر قرائت او، معنى اين مى شود كه: نشانه ها است از براى اهل علم كه در آن نظر مى كنند و به غور و كنه حقيقت آن مى رسند. و استشهاد به اين آيه، بنابر قرائت اخير است؛ زيرا كه آن حضرت بعد از ذكر آيه، فرموده كه) و ايشان علمايند؛ يعنى: ائمّه عليه السلام _ . پس، امام چيزى را نمى شنود از هر امرى كه باشد (يا از فرماينده اى كه به آن سخن گويد)، مگر اين كه او را بشناسد كه نجات مى يابد، يا هلاك مى شود. پس براى همين ايشان را جواب مى دهد به چيزى كه ايشان را جواب مى دهد» . .


1- .ص ، 39 .
2- .حجر، 75 _ 76.
3- .روم، 22.

ص: 510

. .

ص: 511

. .

ص: 512

. .

ص: 513

باب در بيان تاريخ .

ص: 514

أَبْوَابُ التَّارِيخِ111 _ بَابُ مَوْلِدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ وَفَاتِهِوُلِدَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لِاثْنَتَيْ عَشْرَةَ لَيْلَةً مَضَتْ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ فِي عَامِ الْفِيلِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ مَعَ الزَّوَالِ . وَ رُوِيَ أَيْضاً عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ قَبْلَ أَنْ يُبْعَثَ بِأَرْبَعِينَ سَنَةً . وَ حَمَلَتْ بِهِ أُمُّهُ فِي أَيَّامِ التَّشْرِيقِ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الْوُسْطى ، وَ كَانَتْ فِي مَنْزِلِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، وَ وَلَدَتْهُ فِي شِعْبِ أَبِي طَالِبٍ فِي دَارِ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ فِي الزَّاوِيَةِ الْقُصْوى عَنْ يَسَارِكَ وَ أَنْتَ دَاخِلُ الدَّارِ ، وَ قَدْ أَخْرَجَتِ الْخَيْزُرَانُ ذلِكَ الْبَيْتَ ، فَصَيَّرَتْهُ مَسْجِداً يُصَلِّي النَّاسُ فِيهِ . وَ بَقِيَ بِمَكَّةَ بَعْدَ مَبْعَثِهِ ثَ_لَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً ، ثُمَّ هَاجَرَ إِلَى الْمَدِينَةِ ، وَ مَكَثَ بِهَا عَشْرَ سِنِينَ ثُمَّ قُبِضَ عليه السلام لِاثْنَتَيْ عَشْرَةَ لَيْلَةً مَضَتْ مِنْ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ يَوْمَ الْاءِثْنَيْنِ وَ هُوَ ابْنُ ثَ_لَاثٍ وَ سِتِّينَ سَنَةً . وَ تُوُفِّيَ أَبُوهُ عَبْدُ اللّهِ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بِالْمَدِينَةِ عِنْدَ أَخْوَالِهِ وَ هُوَ ابْنُ شَهْرَيْنِ . وَ مَاتَتْ أُمُّهُ آمِنَةُ بِنْتُ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ زُهْرَةَ بْنِ كِ_لَابِ بْنِ مُرَّةَ بْنِ كَعْبِ بْنِ لُؤَيِّ بْنِ غَالِبٍ وَ هُوَ عليه السلام ابْنُ أَرْبَعِ سِنِينَ . وَ مَاتَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ وَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله نَحْوُ ثَمَانِ سِنِينَ . وَ تَزَوَّجَ خَدِيجَةَ وَ هُوَ ابْنُ بِضْعٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً ، فَوُلِدَ لَهُ مِنْهَا قَبْلَ مَبْعَثِهِ عليه السلام : الْقَاسِمُ ، وَ رُقَيَّةُ ، وَ زَيْنَبُ ، وَ أُمُّ كُلْثُومٍ ؛ وَ وُلِدَ لَهُ بَعْدَ الْمَبْعَثِ : الطَّيِّبُ ، وَ الطَّاهِرُ ، وَ فَاطِمَةُ عليهاالسلام . وَ رُوِيَ أَيْضاً : أَنَّهُ لَمْ يُولَدْ لَهُ بَعْدَ الْمَبْعَثِ إِلَا فَاطِمَةُ عليهاالسلام ، وَ أَنَّ الطَّيِّبَ وَ الطَّاهِرَ وُلِدَا قَبْلَ مَبْعَثِهِ . وَ مَاتَتْ خَدِيجَةُ عليهاالسلام حِينَ خَرَجَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الشِّعْبِ ، وَ كَانَ ذلِكَ قَبْلَ الْهِجْرَةِ بِسَنَةٍ . وَ مَاتَ أَبُو طَالِبٍ بَعْدَ مَوْتِ خَدِيجَةَ بِسَنَةٍ ، فَلَمَّا فَقَدَهُمَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله شَنَأَ الْمُقَامَ بِمَكَّةَ ، وَ دَخَلَهُ حُزْنٌ شَدِيدٌ ، وَ شَكَا ذلِكَ إِلى جَبْرَئِيلَ عليه السلام ، فَأَوْحَى اللّهُ تَعَالى إِلَيْهِ : اخْرُجْ مِنَ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا ؛ فَلَيْسَ لَكَ بِمَكَّةَ نَاصِرٌ بَعْدَ أَبِي طَالِبٍ ، وَ أَمَرَهُ عليه السلام بِالْهِجْرَةِ .

.

ص: 515

باب در بيان تاريخ

111. باب در بيان مولد پيغمبر صلى الله عليه و آله و وفات آن حضرت

باب در بيان تاريخ (1)111. باب در بيان مولد پيغمبر صلى الله عليه و آله و وفات آن حضرت (2)پيغمبر صلى الله عليه و آله متولّد شد در وقتى كه دوازده شب از ماه ربيع الاوّل گذشته بود؛ يعنى: در روز دوازدهم و مشهور روز هفدهم است، در سالى كه مشهور است به عام الفيل و آن، سالى است كه فيل را آورده بودند كه خانه كعبه را خراب كنند؛ چنانچه مذكور خواهد شد، و در روز جمعه در وقت زوال آفتاب. و نيز روايت شده كه اين ولادت كثير السّعادت در نزد طلوع صبح بود، چهل سال پيش از آن كه به پيغمبرى مبعوث شود. و مادر آن حضرت، به او حامله شد در ايّام تشريق (3) در نزد جمره وسطى، و در منزل عبداللّه بن عبد المطّلب بود، و آن حضرت را زاييد در شعب ابى طالب در خانه پدرش، كه محمد بن يوسف، برادر حجّاج از عقيل خريد. و در زاويه و كنج، در نزد آن از جانب چپت، در حالى كه تو داخل آن خانه مى شوى، و خيزران، مادر هارون، آن حجره را از خانه محمد بن يوسف بيرون انداخت. پس، آن را مسجد كردند كه مردم در آن نماز مى كنند، و بعد از آن كه آن حضرت به پيغمبرى مبعوث شد، سيزده سال در مكّه ماند، پس به سوى مدينه مهاجرت فرمود، و ده سال در مدينه مكث كرد. بعد از آن، قبض روح مطهّر آن حضرت عليه السلام شد، در وقتى كه دوازده شب از ماه ربيع الاوّل گذشته بود، و مشهور، بيست و هشتم ماه صفر است (و آنچه كلينى رضى الله عنهدر تاريخ ولادت و وفات آن حضرت ذكر فرموده، موافق مذهب اكثر اهل سنّت است). و رحلت در روز دوشنبه بود، و آن حضرت در آن وقت، شصت و سه ساله بود، و پدرش عبداللّه بن عبدالمطّلب در مدينه وفات كرد در نزد خالوهاى خويش و آن حضرت، پسر دو ماهه بود و مادرش آمنه _ بنت وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لوىّ بن غالب _ وفات كرد و آن حضرت عليه السلام ، پسر چهار ساله بود. و جدّش عبدالمطّلب وفات كرد و پيغمبر صلى الله عليه و آله را قريب به هشت سال بود، و خديجه را تزويج كرد و آن حضرت از بيست و سه سال تجاوز فرموده، به سى سال نرسيده بود. بعد از آن، از براى آن حضرت عليه السلام پيش از آن كه به پيغمبرى مبعوث شود، از خديجه، قاسم و رقيّه و زينب و امّ كلثوم متولّد شدند، و بعد از مبعث طيّب و طاهر و فاطمه عليه السلام از برايش به وجود آمدند. و نيز روايت شده كه از براى آن حضرت بعد از مبعث، فرزندى غير از فاطمه عليهاالسلام متولّد نشد، و اين كه طيّب و طاهر پيش از مبعث آن حضرت متولّد شدند (و من مى گويم كه بر كلينى رضى الله عنه و اين، قائل وارد مى آيد كه ابراهيم نيز از اولاد آن حضرت بود، و بعد از مبعث به وجود آمد). و در هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از شعب ابى طالب بيرون آمد، خديجه وفات فرمود و آن، يك سال پيش از هجرت به مدينه بود. و يك سال بعد از وفات خديجه، ابوطالب وفات فرمود، و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوطالب و خديجه را نيافت، ماندن در مكّه را دشمن داشت، و اندوه سختى بر او داخل شد، و اين مطلب را به جبرئيل عليه السلام شكايت كرد، پس خداى تعالى به سوى او وحى فرمود كه: «بيرون رو از اين دهى كه اهل آن ستم كارند كه تو را در مكّه بعد از ابوطالب يار و ياورى نيست»، و آن حضرت عليه السلام [را] ، به هجرت به سوى مدينه امر فرمود.

.


1- .و تاريخ، به معنى وقت چيزى ظاهر كردن است. و مراد از آن در اينجا، بيان وقت ولادت چهارده معصوم عليهم السلام و وفات ايشان و ساير احوال ايشان است، كه در اين باب، مذكور مى شود. مترجم
2- .و مَوْلِدْ به فتح ميم و كسر لام، وقت زادن و جاى آن است، و هر يك از دو معنى، در اينجا، احتمال دارد؛ اگر اضافه مولد به سوى پيغمبر، از قبيل اضافه به سوى مفعول باشد، والاّ معنى وقت زاييده شدن و جاى آن است. مترجم
3- .و ايّام تشريق، يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ماه ذى الحجّه را گويند كه در آن ايّام گوشت ها قربانى را به آفتاب خشك مى كردند؛ چه تشريق خشك كردن گوشت است به آفتاب، وليكن اين ايّام تشريق، ايّام تشريق مشهوره نبود؛ چنانچه اكثر علما فهميده اند و اشكال كرده اند كه مبدأ حمل در ايّام تشريق با بودن ولادت در ماه ربيع الأول به حسب ظاهر، جمع نمى شود؛ زيرا كه لازم مى آيد كه مدّت حمل، از اقلّ آن، كه شش ماه است، كم تر باشد، اگر تولّد در ماه ربيع الاوّل همان سال باشد، و اگر در ربيع سال ديگر باشد، لازم مى آيد كه مدّت حمل، از اكثر آن، كه ده ماه يا يك سال است، بيشتر باشد؛ زيرا كه در اوّل، سه ماه و هفت روز نمى شود و در دويم، از پانزده ماه بيشتر مى شود و اين را از خصائص آن حضرت نشمرده اند، بلكه مراد، ايّام تشريق، ماه حجّ اهل جاهليّت است كه بناى آن بر نسيئى و تأخير بوده كه حجّ را براى مصلحتى از موسم مقرّر، مؤخّر مى داشتند تا آن كه به آيه نسيئى ممنوع شدند. حاصل آن كه مادر آن حضرت حامله شد به آن حضرت در ايّام تشريق در منى. مترجم

ص: 516

. .

ص: 517

. .

ص: 518

422.المعجم الكبير ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ ابْنِ أَخِي حَمَّادٍ الْكَاتِبِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله سَيِّدَ وُلْدِ آدَمَ؟ فَقَالَ : «كَانَ وَ اللّهِ سَيِّدَ مَنْ خَلَقَ اللّهُ ؛ وَ مَا بَرَأَ اللّهُ بَرِيَّةً خَيْراً مِنْ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله » .423.المعجم الكبير عن عبد اللّه بن مسعود :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ ذَكَرَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : مَا بَرَأَ اللّهُ نَسَمَةً خَيْراً مِنْ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ».424.السنّة لابن أبي عاصم عن عبد اللّه بن مسعود :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ ، عَنْ مُرَازِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : يَا مُحَمَّدُ ، إِنِّي خَلَقْتُكَ وَ عَلِيّاً نُوراً _ يَعْنِي رُوحاً بِ_لَا بَدَنٍ _ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِي وَ أَرْضِي وَ عَرْشِي وَ بَحْرِي ، فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِي وَ تُمَجِّدُنِي ، ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَيْكُمَا ، فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً ، فَكَانَتْ تُمَجِّدُنِي وَ تُقَدِّسُنِي وَ تُهَلِّلُنِي ، ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَيْنِ ، وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَيْنِ ثِنْتَيْنِ ، فَصَارَتْ أَرْبَعَةً : مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ ، وَ عَلِيٌّ وَاحِدٌ ، وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ اثْنَانِ ؛ ثُمَّ خَلَقَ اللّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحاً بِ_لَا بَدَنٍ ، ثُمَّ مَسَحَنَا بِيَمِينِهِ ، فَأَفْضى نُورَهُ فِينَا» .423.المعجم الكبير ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ ) أَحْمَدُ ، عَنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «أَوْحَى اللّهُ تَعَالى إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله : يَا مُحَمَّدُ ، إِنِّي خَلَقْتُكَ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً ، وَ نَفَخْتُ فِيكَ مِنْ رُوحِي كَرَامَةً مِنِّي ، أَكْرَمْتُكَ بِهَا حِينَ أَوْجَبْتُ لَكَ الطَّاعَةَ عَلى خَلْقِي جَمِيعاً ، فَمَنْ أَطَاعَكَ ، فَقَدْ أَطَاعَنِي ؛ وَ مَنْ عَصَاكَ ، فَقَدْ عَصَانِي ، وَ أَوْجَبْتُ ذلِكَ فِي عَلِيٍّ وَ فِي نَسْلِهِ مِمَّنِ اخْتَصَصْتُهُ مِنْهُمْ لِنَفْسِي» . .

ص: 519

424.السنّة ، ابن ابى عاصم ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسعود _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از عبداللّه بن محمد _ پسر برادر حمّاد كاتب _ از حسين بن عبداللّه روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: رسول خدا، سيّد و مهتر فرزندان آدم بود؟ فرمود:«به خدا سوگند، كه آن حضرت، مهتر هر كسى بود كه خدا او را آفريد، و خدا، خلقى را نيافريد كه از محمد بهتر باشد».425.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حَجّال، از حمّاد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه ذكر رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان آمد، آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود: خدا، بنده اى را نيافريد كه از محمد صلى الله عليه و آله بهتر باشد».426.عنه صلى الله عليه و آله :احمد بن ادريس، از حسين بن عبيداللّه ، از محمد بن عيسى و محمد بن عبداللّه ، از على بن حديد، از مُرازم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«خداى تبارك و تعالى فرمود كه: يا محمد، من تو را و على را آفريدم، در حالى كه نور و روحى بوديد بى تن، پيش از آن كه آسمان ها و زمين و عرش و درياى خود را بيافرينم. پس هميشه مرا تهليل و تمجيد مى نمودى (يعنى: به يگانگى و بزرگى ياد مى كردى. و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه: آن روح _ يعنى: روح تو و على _ مرا تهليل و تمجيد مى نمود).

بعد از آن، روح هاى شما را جمع كردم و آن دو روح را يك روح گردانيدم. پس آن روح، مرا به بزرگى و پاكى و يگانگى ياد مى نمود، بعد از آن، آن را دو بخش كردم و دو روح گردانيدم و هر يك از آن دو روح را دو بخش كردم و هر روحى را دو روح كردم پس چهار روح به هم رسيد: يكى محمد، و يكى على، و حسن و حسين دو تا، بعد از آن فاطمه را آفريد از نورى كه او را ابتدا از آن فرمود، و روحى بود بى بدن، پس دست راست خود را به ما ماليد و نور آن جناب در ما روشن شد».427.عنه صلى الله عليه و آله :احمد، از حسين، از محمد بن عبداللّه ، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«خدا به سوى محمد صلى الله عليه و آله وحى فرمود كه: يا محمد صلى الله عليه و آله من تو را آفريدم و تو هيچ نبودى و در تو از روح خويش دميدم، به جهت كرامتى از جانب من كه تو را به آن گرامى داشتم، در هنگامى كه براى تو فرمان بردارى را بر همه خلق خود واجب گردانيدم. پس هر كه تو را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده، و هر كه تو را معصيت كند، مرا معصيت كرده. و همين را واجب گردانيدم در باب على و در حقّ فرزندان او، آنان كه ايشان را براى خود مخصوص ساختم از جمله آن فرزندان» (و مراد ائمّه هدى عليهم السلام اند). .

ص: 520

428.الإمام عليّ عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي الْفَضْلِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام ، فَأَجْرَيْتُ اخْتِ_لَافَ الشِّيعَةِ ، فَقَالَ : «يَا مُحَمَّدُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ لَمْ يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِهِ ، ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ ، فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ، ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ ، فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا ، وَ أَجْرى طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا ، وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَيْهِمْ ، فَهُمْ يُحِلُّونَ مَا يَشَاؤُونَ ، وَ يُحَرِّمُونَ مَا يَشَاؤُونَ ، وَ لَنْ يَشَاؤُوا إِلَا أَنْ يَشَاءَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى».

ثُمَّ قَالَ : «يَا مُحَمَّدُ ، هذِهِ الدِّيَانَةُ الَّتِي مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا مَحَقَ ، وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ ؛ خُذْهَا إِلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ» .425.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ بَعْضَ قُرَيْشٍ قَالَ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : بِأَيِّ شَيْءٍ سَبَقْتَ الْأَنْبِيَاءَ وَ أَنْتَ بُعِثْتَ آخِرَهُمْ وَ خَاتَمَهُمْ ؟

قَالَ : إِنِّي كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّي ، وَ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ حِينَ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلى» ، فَكُنْتُ أَنَا أَوَّلَ نَبِيٍّ قَالَ : بَلى ، فَسَبَقْتُهُمْ بِالْاءِقْرَارِ بِاللّهِ» .426.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : كَيْفَ كُنْتُمْ حَيْثُ كُنْتُمْ فِي الْأَظِلَّةِ؟ فَقَالَ : «يَا مُفَضَّلُ ، كُنَّا عِنْدَ رَبِّنَا _ لَيْسَ عِنْدَهُ أَحَدٌ غَيْرُنَا _ فِي ظُلَّةٍ خَضْرَاءَ ، نُسَبِّحُهُ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نُهَلِّلُهُ وَ نُمَجِّدُهُ ، وَ مَا مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَ لَا ذِي رُوحٍ غَيْرُنَا حَتّى بَدَا لَهُ فِي خَلْقِ الْأَشْيَاءِ ، فَخَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ وَ غَيْرِهِمْ ، ثُمَّ أَنْهى عِلْمَ ذلِكَ إِلَيْنَا» . .

ص: 521

615.عنه صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد اشعرى، از معلّى بن محمد، از ابوالفضل، يعنى: عبداللّه بن ادريس، از محمد بن سنان روايت كرده است كه گفت: در نزد امام محمد تقى عليه السلام بودم، پس ذكر اختلاف شيعيان را جارى كردم. حضرت فرمود كه:«اى محمد، به درستى كه خداى تبارك و تعالى هميشه به وحدانيّت و يگانگى خويش متفرّد و تنها بود، بعد از آن، محمد و على و فاطمه را آفريد، و ايشان هزار روزگار مكث كردند. پس همه چيزها را آفريد و ايشان را در هنگام آفريدن آنها، حاضر گردانيد، و اطاعت ايشان را بر آنها جارى ساخت، و امور آنها را به ايشان وا گذاشت، پس ايشان حلال مى گردانند آنچه را كه مى خواهند، و حرام مى سازند آنچه را كه مى خواهند. و هرگز چيزى را نخواهند، مگر به خواست خداى تبارك و تعالى».

بعد از آن فرمود كه: «اى محمد، اين دين دارى كردنى است كه هر كه آن را پيشى گيرد از دين، به در رود؛ چنانچه تير از نشانه بيرون مى رود، و هر كه از آن باز ايستد، هلاك شود، و هر كه ملازم آن باشد و از آن دست بر ندارد، به حقّ مى رسد. اى محمد، اين را با خود بگير و از آن دست بر مدار».614.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از صالح بن سهل، از امام جعفر صادق عليه السلام كه :«بعضى از قريش به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد كه: به چه چيز بر همه پيغمبران پيشى گرفتى و حال آن كه تو در آخر ايشان مبعوث شدى، و خاتم ايشانى (كه پيغمبرى به تو ختم شد)؟

فرمود كه: من، اوّل كسى بودم كه به پرودگار خويش ايمان آوردم، و اوّل كسى كه اجابت كرد، من بودم، در هنگامى كه خدا پيمان از پيغمبران گرفت و ايشان را بر نفس هاى ايشان شاهد گردانيد كه: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بلى، تو پروردگار مايى. پس اوّل پيغمبرى كه قبول كرد و بلى گفت، من بودم. پس همه ايشان را پيشى گرفتم به اقرار كردن به خدا» .614.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن على بن ابراهيم، از على بن حمّاد، از مفضّل روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: چگونه بوديد در وقتى كه در صورت سايه ها و روح هاى بى بدن بوديد؟ فرمود كه:«اى مفضّل، ما در نزد پروردگار خويش بوديم و كسى غير از ما در نزد آن جناب نبود، و در سايه بانِ سبزى، او را تسبيح و تقديس و تهليل و تمجيد مى كرديم، و غير از ما، هيچ فرشته مقرّب و هيچ صاحب روحى نبود تا آن كه اراده خدا به آفريدن چيزها تعلّق گرفت. پس آنچه را كه خواست آفريد، به آن كيفيّتى كه خواست؛ از فرشتگان و غير ايشان. بعد از آن، علم اينها را به ما رسانيد و خبر اينها را به ما داد». .

ص: 522

613.امام على عليه السلام :سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ ، قَالَ :سَمِعْتُ يُونُسَ بْنَ يَعْقُوبَ ، عَنْ سِنَانِ بْنِ طَرِيفٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : قَالَ : «إِنَّا أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتٍ نَوَّهَ اللّهُ بِأَسْمَائِنَا ، إِنَّهُ لَمَّا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَمَرَ مُنَادِياً ، فَنَادى : أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ _ ثَ_لَاثاً _ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ _ ثَ_لَاثاً _ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ حَقّاً _ ثَ_لَاثاً _ » .612.الخصال ( _ به نقل از عامر بن واثله _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ الصَّغِيرِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ كَانَ إِذْ لَا كَانَ ، فَخَلَقَ الْكَانَ وَ الْمَكَانَ ، وَ خَلَقَ نُورَ الْأَنْوَارِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ ، وَ أَجْرى فِيهِ مِنْ نُورِهِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ ، وَ هُوَ النُّورُ الَّذِي خَلَقَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً ، فَلَمْ يَزَالَا نُورَيْنِ أَوَّلَيْنِ إِذْ لَا شَيْءَ كُوِّنَ قَبْلَهُمَا ، فَلَمْ يَزَالَا يَجْرِيَانِ طَاهِرَيْنِ مُطَهَّرَيْنِ فِي الْأَصْ_لَابِ الطَّاهِرَةِ حَتَّى افْتَرَقَا فِي أَطْهَرِ طَاهِرَيْنِ : فِي عَبْدِ اللّهِ وَ أَبِي طَالِبٍ عليهماالسلام» .611.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ ، عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا جَابِرُ ، إِنَّ اللّهَ أَوَّلَ مَا خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عِتْرَتَهُ الْهُدَاةَ الْمُهْتَدِينَ ، فَكَانُوا أَشْبَاحَ نُورٍ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ».

قُلْتُ : وَ مَا الْأَشْبَاحُ ؟ قَالَ : «ظِلُّ النُّورِ ، أَبْدَانٌ نُورَانِيَّةٌ بِ_لَا أَرْوَاحٍ ، وَ كَانَ مُؤَيَّداً بِرُوحٍ وَاحِدَةٍ ، وَ هِيَ رُوحُ الْقُدُسِ ، فَبِهِ كَانَ يَعْبُدُ اللّهَ وَ عِتْرَتُهُ ، وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ حُلَمَاءَ ، عُلَمَاءَ ، بَرَرَةً ، أَصْفِيَاءَ ، يَعْبُدُونَ اللّهَ بِالصَّ_لَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ السُّجُودِ وَ التَّسْبِيحِ وَ التَّهْلِيلِ ، وَ يُصَلُّونَ الصَّلَوَاتِ ، وَ يَحُجُّونَ وَ يَصُومُونَ» . .

ص: 523

610.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _ ) سهل بن زياد، از محمد بن وليد روايت كرده است كه گفت: شنيدم از يونس بن يعقوب، از سِنان بن طَريف، از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى گفت: آن حضرت فرمود كه:«ما اوّل اهل بيتى هستيم كه خدا نام هاى ما را مشهور ساخت با تعظيم و تكريم. به درستى كه آن جناب چون آسمان ها و زمين را آفريد، منادى را امر فرمود كه: ندا كند. پس سه مرتبه اين ندا در داد كه: أشْهَدُ أنَّ لا اِلهَ اِلّا اللّه ، يعنى: «گواهى مى دهم كه نيست خدايى، مگر خدا كه جامع جميع صفات كمال است» . و سه مرتبه: أشْهَدُ اَنّ محمدا رسول اللّه ، يعنى: «گواهى مى دهم كه محمد فرستاده خدا است» . و سه مرتبه: أَشْهَدُ اَنّ عَليّا اميرالمؤمنين حقّاً، يعنى: گواهى مى دهم كه على پادشاه مؤمنان است از روى راستى و درستى».613.الإمام عليّ عليه السلام :احمد بن ادريس، از حسين بن عبيداللّه صغير، از محمد بن ابراهيم جعفرى، از احمد بن على از محمد بن عبداللّه بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«خداى تعالى بود در وقتى كه هيچ بودى نبود. پس بودْ و جاى بودْ را خلق فرمود، و نور همه نورها را كه همه نورها از آن منوّر و نورانى شدند، آفريد و در آن نور، روان ساخت از نور خويش كه نورها از آن منوّر شدند، و آن نورى است كه محمد و على را از آن آفريد. پس هميشه محمد و على، دو نورى بودند كه اوّل بودند؛ زيرا كه هيچ چيز پيش از ايشان، به هستى نرسيده بود. پس ايشان متّصل با هم روان بودند؛ پاك و پاكيزه در صلب هاى پاك تا عبدالمطّلب و از آنجا از هم جدا شدند و در پشت دو كس پاك قرار گرفتند: يكى در صُلب عبداللّه و يكى در صلب ابوطالب عليهماالسلام».612.الخصال عن عامر بن واثلة عن الإمام عليّ عليه السلاحسين از محمد بن عبداللّه ، از محمد بن سنان، از مفضّل، از جابر بن يزيد روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«اى جابر، به درستى كه خدا، اوّل چيزى را كه آفريد، محمد و عترت او را كه راه نمايندگان و راه يافتگانند، آفريد. پس ايشان اشباح نور بودند در نزد خدا».

عرض كردم كه: اشباح چيست؟ فرمود: «سايه نور، يعنى: بدن هاى نورانى بى روح. و آن حضرت به يك روح مؤيّد بود كه خدا او را به آن روح تقويت فرموده بود و آن، روح القدس بود كه آن حضرت و عترتش به آن، خدا را مى پرستيدند و از براى همين، ايشان را بردباران و دانايان و نيكوكاران و برگزيدگان آفريد كه خدا را پرستش مى كنند به نماز و روزه و سجود و تسبيح و تهليل و نمازهاى واجبى، و سنّتى را مى گذارند و حجّ مى كنند و روزه مى گيرند». .

ص: 524

611.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ النَّهْدِيِّ ، عَنْ عَبْدِ السَّ_لَامِ بْنِ حَارِثٍ ، عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي حَفْصَةَ الْعِجْلِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ فِي رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثَ_لَاثَةٌ لَمْ تَكُنْ فِي أَحَدٍ غَيْرِهِ : لَمْ يَكُنْ لَهُ فَيْءٌ ، وَ كَانَ لَا يَمُرُّ فِي طَرِيقٍ فَيُمَرُّ فِيهِ بَعْدَ يَوْمَيْنِ أَوْ ثَ_لَاثَةٍ إِلَا عُرِفَ أَنَّهُ قَدْ مَرَّ فِيهِ ؛ لِطِيبِ عَرْفِهِ ، وَ كَانَ لَا يَمُرُّ بِحَجَرٍ وَ لَا بِشَجَرٍ إِلَا سَجَدَ لَهُ» .610.الأمالي للطوسي عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا عُرِجَ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، انْتَهى بِهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام إِلى مَكَانٍ ، فَخَلّى عَنْهُ ، فَقَالَ لَهُ : يَا جَبْرَئِيلُ ، أَتُخَلِّينِي عَلى هذِهِ الْحَالِ؟ فَقَالَ : امْضِهْ ؛ فَوَ اللّهِ لَقَدْ وَطِئْتَ مَكَاناً مَا وَطِئَهُ بَشَرٌ ، وَ مَا مَشى فِيهِ بَشَرٌ قَبْلَكَ» .609.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :سَأَلَ أَبُو بَصِيرٍ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ أَنَا حَاضِرٌ ، فَقَالَ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، كَمْ عُرِجَ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقَالَ : «مَرَّتَيْنِ ، فَأَوْقَفَهُ جَبْرَئِيلُ مَوْقِفاً ، فَقَالَ لَهُ : مَكَانَكَ يَا مُحَمَّدُ ، فَلَقَدْ وَقَفْتَ مَوْقِفاً مَا وَقَفَهُ مَلَكٌ قَطُّ وَ لَا نَبِيٌّ ؛ إِنَّ رَبَّكَ يُصَلِّي ، فَقَالَ : يَا جَبْرَئِيلُ ، وَ كَيْفَ يُصَلِّي ؟ قَالَ : يَقُولُ : سُبُّوحٌ ، قُدُّوسٌ ، أَنَا رَبُّ الْمَ_لَائِكَةِ وَ الرُّوحِ ، سَبَقَتْ رَحْمَتِي غَضَبِي . فَقَالَ : اللّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ». قَالَ : «وَ كَانَ كَمَا قَالَ اللّهُ : «قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى» » .

فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى» ؟ قَالَ : «مَا بَيْنَ سِيَتِهَا إِلى رَأْسِهَا». فَقَالَ : «كَانَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ يَتَلَأْلَأُ بَخَفْقٍ _ وَ لَا أَعْلَمُهُ إِلَا وَ قَدْ قَالَ : زَبَرْجَدٌ _ فَنَظَرَ فِي مِثْلِ سَمِّ الْاءِبْرَةِ إِلى مَا شَاءَ اللّهُ مِنْ نُورِ الْعَظَمَةِ ، فَقَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : يَا مُحَمَّدُ ، قَالَ : لَبَّيْكَ رَبِّي ، قَالَ : مَنْ لِأُمَّتِكَ مِنْ بَعْدِكَ ؟ قَالَ : اللّهُ أَعْلَمُ ، قَالَ : عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ، أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ ، وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ».

قَالَ : ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام لِأَبِي بَصِيرٍ : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، وَ اللّهِ ، مَا جَاءَتْ وَلَايَةُ عَلِيٍّ مِنَ الْأَرْضِ ، وَ لكِنْ جَاءَتْ مِنَ السَّمَاءِ مُشَافَهَةً» . .

ص: 525

608.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن محمد و غير او، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد _ يعنى: شباب صيرفى _ از مالك بن اسماعيل نَهْدى، از عبدالسّلام بن حارث، از سالم بن ابى حفصه عِجلى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«سه چيز در رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه در كسى غير از آن حضرت نبود: يكى آن كه آن حضرت را سايه نبود، و ديگر آن كه در راهى نمى گذشت كه كسى بعد از دو روز يا سه روز در آن بگذرد، مگر آن كه معلوم مى شد كه آن حضرت در آن راه گذشته به جهت بوى خوشى كه داشت، و سيم آن كه به هيچ سنگ و درختى نمى گذشت، مگر آن كه براى او سجده مى كردند و تعظيم مى نمودند».607.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حمّاد بن عثمان، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون رسول خدا را به معراج بردند، جبرئيل آن حضرت را به جايى رسانيد و او را واگذاشت. پيغمبر فرمود كه: اى جبرئيل، مرا بر اين حال وا مى گذارى؟ جبرئيل عرض كرد كه: برو، پس به خدا سوگند، كه به جايى پا گذاشتى كه هيچ انسانى در آن پا نگذاشته و هيچ بشرى پيش از تو در آن راه نرفته».606.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد جوهرى، از على بن ابى حمزه كه گفت: ابوبصير از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كرد و من حاضر بودم و عرض كرد كه: فداى تو گردم، چند مرتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله را به معراج بردند؟ فرمود:«دو مرتبه. و جبرئيل عليه السلام آن حضرت را در جايى باز داشت و به او عرض كرد كه: يا محمد، به جاى خود باش كه در جايى ايستاده اى كه هرگز هيچ فرشته اى و هيچ پيغمبرى در آن نايستاده. به درستى كه پروردگار تو در كار رحمت فرستادن است (و احتمال اين كه نماز مى كند، يا دعا مى خواند، اگر چه بر سبيل مجاز باشد، با وجود قرينه بيان مراد از آن، صورتى ندارد).

و پيغمبر فرمود كه: اى جبرئيل، چگونه رحمت مى فرستد؟ عرض كرد كه: مى فرمايد: سُبّوح قُدّوس أنَأ رَبُّ الملائكة و الرّوح سَبَقَتْ رَحْمَتى غَضَبى، يعنى: «منم كه پاكم از هر بدى و به غايت پاك و پاكيزه ام. منم پروردگار همه فرشتگان و روح، پيشى گرفته رحمت من بر غضب من» . پس پيغمبر عرض كرد كه: أللّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَك، يعنى: بار خدايا، بسيار طالب عفو توام كه از جُرم من (يعنى: اُمّتان من) در گذرى، و با من نيكويى كنى».

و حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «رسول خدا چنان بود كه خداى تعالى فرموده كه: «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى» (1) ». ابو بصير به آن حضرت عرض كرد كه: «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى» چيست؟ فرمود: «آنچه در ميانه چم و گوشه كمان است تا سر آن». و ترجمه آيه اين است كه: «پس بود مقدار و اندازه قرب مسافت ميان او و پيغمبر، مثل مقدار دو كمان يا نزديك تر از آن» (يعنى: بر وجهى به او نزديك شد كه اگر كسى مشاهده قرب مسافت مى كرد ميان ايشان، متردد مى شد در آن كه آن را مقدار دو كمان تقدير كند، يا كم تر و مراد، مقدار دو جانب يك كمان است و مقصود، آن است كه مسافت ميانه ايشان، مقدار كمانى بود كه كنايه است از نهايت قرب و نزديكى و آن تمثيل است از براى شدّت اتصّال و ارتباط و تشبيه اندازه معنوى روحانى به اندازه صورى جسمانى و نزديكى جايى به نزديكى جايى و مكانت و منزلت به منزل و مكان. و شاعر چه خوش گفته كه :

مكان قرب چنان تنگ شد محمد راكه خواست حك كند از صفحه ميم احمد را.

تتّمه حديث آن كه :)

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «در ميان خدا و پيغمبر، حجابى بود كه مى درخشيد و مى جنبيد _ راوى مى گويد كه: نمى دانم آن حضرت را كه چيزى فرموده باشد، مگر آن كه فرمود آن حجاب از زبرجد بود _ (يعنى: آنچه در نظر من است، اين است كه آن حضرت فرمود كه: «حجاب ميانه ايشان، از زبرجد بود») و در آن حجاب رخنه بود، مانند چشمه اى سوزن. پس پيغمبر نظر كرد در آن رخنه مانند چشمه سوزن به سوى آنچه خدا مى خواست از نور عظمت خدا، بعد از آن، خداى تبارك و تعالى فرمود كه: يا محمد، عرض كرد كه: لبيّك ربّى؛ «اى پروردگار من به خدمت تو ايستاده، منتظر فرمان توام كه آنچه بفرمايى به جا آورم» . فرمود كه: كى خليفه و امام است از براى امّت تو بعد از تو؟ عرض كرد كه: خدا بهتر مى داند. فرمود كه: على بن ابى طالب، پادشاه مؤمنان و آقاى مسلمانان و پيش رو و جلودار پيشانى و دست و پا سفيدان است» (يعنى: شيعيان و اين كنايه است از نجابت ايشان، چنانچه اسبى كه به اين صفت باشد از همه اسب ها بهتر و نجيب تر است) .

راوى مى گويد كه: پس حضرت صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود كه: «اى ابا محمد، به خدا سوگند، كه ولايت على عليه السلام از زمين نيامده كه پيغمبر از پيش خود آن را گفته باشد، وليكن از آسمان آمده، از روى مشافهت» (كه خدا با پيغمبر در اين باب روبه رو سخن گفته؛ يعنى: بى واسطه). .


1- .نجم، 9.

ص: 526

. .

ص: 527

. .

ص: 528

609.عنه صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : صِفْ لِي نَبِيَّ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : «كَانَ نَبِيُّ اللّهِ عليه السلام أَبْيَضَ ، مُشْرَبَ حُمْرَةٍ ، أَدْعَجَ الْعَيْنَيْنِ ، مَقْرُونَ الْحَاجِبَيْنِ ، شَثْنَ الْأَطْرَافِ ، كَأَنَّ الذَّهَبَ أُفْرِغَ عَلى بَرَاثِنِهِ ، عَظِيمَ مُشَاشَةِ الْمَنْكِبَيْنِ ، إِذَا الْتَفَتَ يَلْتَفِتُ جَمِيعاً مِنْ شِدَّةِ اسْتِرْسَالِهِ ، سُرْبَتُهُ سَائِلَةٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلى سُرَّتِهِ كَأَنَّهَا وَسَطُ الْفِضَّةِ الْمُصَفَّاةِ ، وَ كَأَنَّ عُنُقَهُ إِلى كَاهِلِهِ إِبْرِيقُ فِضَّةٍ ، يَكَادُ أَنْفُهُ إِذَا شَرِبَ أَنْ يَرِدَ الْمَاءَ ، وَ إِذَا مَشى تَكَفَّأَ كَأَنَّهُ يَنْزِلُ فِي صَبَبٍ ، لَمْ يُرَ مِثْلُ نَبِيِّ اللّهِ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ صلى الله عليه و آله » . .

ص: 529

608.عنه صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن سيف، از عمرو بن شمر، از جابر كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: شمايل پيغمبر خدا عليه السلام را براى من شرح و بيان فرما.

فرمود كه:«پيغمبر خدا، سفيدى بود به سرخى آميخته و چشم هايش گشاد و سياهى آنها در نهايت سياهى، و ابروهايش پيوسته و دست ها و پاهايش گنده و درشت، و گويا كه از كف ها و انگشتان آن حضرت طلا مى ريخت، و سر دوش هايش بزرگ و ستبر، و چون ملتفت مى شد، به همه بدن التفات مى فرمود (يعنى: مى گشت و متوجّه مى شد) و به روش متكبّران، به گوشه چشم نظر نمى كرد؛ به جهت شدّت انس و افتادگى كه داشت. و مويى در ميان سينه اش روييده بود كه پيوسته بود از سينه، يا كو (1) گردن تا ناف آن حضرت، و گويا آن موى در ميان نقره صاف شده بود؛ چه بدن آن حضرت به نقره مى مانست. و گويا گردن آن حضرت، تا ميان دو شانه او نقره اى بود درخشان، و بينى آن حضرت كشيده و بلند بود؛ به مرتبه اى كه چون آب مى نوشيد، نزديك بود كه به آب رسد، و چون راه مى رفت سر مبارك را به زير مى افكند كه گويا از بلندى به زير مى آمد، و مانند پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله ديده نشد؛ پيش از آن حضرت و بعد از او نيز ديده نشد و نخواهد شد». .


1- .در هر دو نسخه «كو» آمده و گويى كه «گو» درست باشد كه به معناى گودى است.

ص: 530

607.عنه صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ : إِنَّ اللّهَ مَثَّلَ لِي أُمَّتِي فِي الطِّينِ ، وَ عَلَّمَنِي أَسْمَاءَهُمْ كَمَا عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ، فَمَرَّ بِي أَصْحَابُ الرَّايَاتِ ، فَاسْتَغْفَرْتُ لِعَلِيٍّ وَ شِيعَتِهِ ، إِنَّ رَبِّي وَعَدَنِي فِي شِيعَةِ عَلِيٍّ خَصْلَةً ، قِيلَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، وَ مَا هِيَ ؟ قَالَ : الْمَغْفِرَةُ لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ ، وَ أَنْ لَا يُغَادِرَ مِنْهُمْ صَغِيرَةً وَ لَا كَبِيرَةً ، وَ لَهُمْ تُبَدَّلُ السَّيِّئَاتُ حَسَنَاتٍ» .606.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَيْفٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«خَطَبَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النَّاسَ ، ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ الْيُمْنى قَابِضاً عَلى كَفِّهِ ، ثُمَّ قَالَ : أَ تَدْرُونَ _ أَيُّهَا النَّاسُ _ مَا فِي كَفِّي ؟ قَالُوا : اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ ، فَقَالَ : فِيهَا أَسْمَاءُ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَسْمَاءُ آبَائِهِمْ وَ قَبَائِلِهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ .

ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ الشِّمَالَ ، فَقَالَ : أَيُّهَا النَّاسُ ، أَ تَدْرُونَ مَا فِي كَفِّي ؟ قَالُوا : اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ ، فَقَالَ : أَسْمَاءُ أَهْلِ النَّارِ وَ أَسْمَاءُ آبَائِهِمْ وَ قَبَائِلِهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ .

ثُمَّ قَالَ : حَكَمَ اللّهُ وَ عَدَلَ ، حَكَمَ اللّهُ وَ عَدَلَ ، حَكَمَ اللّهُ وَ عَدَلَ ، فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ ، وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ» .605.الكشّاف ( _ در تفسير گفته خداى متعال : {Q} «در حالى كه ركوع ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي خُطْبَةٍ لَهُ خَاصَّةً يَذْكُرُ فِيهَا حَالَ النَّبِيِّ وَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام وَ صِفَاتِهِمْ :«فَلَمْ يَمْنَعْ رَبَّنَا _ لِحِلْمِهِ وَ أَنَاتِهِ وَ عَطْفِهِ _ مَا كَانَ مِنْ عَظِيمِ جُرْمِهِمْ وَ قَبِيحِ أَفْعَالِهِمْ أَنِ انْتَجَبَ لَهُمْ أَحَبَّ أَنْبِيَائِهِ إِلَيْهِ ، وَ أَكْرَمَهُمْ عَلَيْهِ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فِي حَوْمَةِ الْعِزِّ مَوْلِدُهُ ، وَ فِي دَوْمَةِ الْكَرَمِ مَحْتِدُهُ ، غَيْرَ مَشُوبٍ حَسَبُهُ ، وَ لَا مَمْزُوجٍ نَسَبُهُ ، وَ لَا مَجْهُولٍ عِنْدَ أَهْلِ الْعِلْمِ صِفَتُهُ ، بَشَّرَتْ بِهِ الْأَنْبِيَاءُ فِي كُتُبِهَا ، وَ نَطَقَتْ بِهِ الْعُلَمَاءُ بِنَعْتِهَا ، وَ تَأَمَّلَتْهُ الْحُكَمَاءُ بِوَصْفِهَا ، مُهَذَّبٌ لَا يُدَانى ، هَاشِمِيٌّ لَا يُوَازى ، أَبْطَحِيٌّ لَا يُسَامى ، شِيمَتُهُ الْحَيَاءُ ، وَ طَبِيعَتُهُ السَّخَاءُ ، مَجْبُولٌ عَلى أَوْقَارِ النُّبُوَّةِ وَ أَخْلَاقِهَا ، مَطْبُوعٌ عَلى أَوْصَافِ الرِّسَالَةِ وَ أَحْ_لَامِهَا ، إِلى أَنِ انْتَهَتْ بِهِ أَسْبَابُ مَقَادِيرِ اللّهِ إِلى أَوْقَاتِهَا ، وَ جَرى بِأَمْرِ اللّهِ الْقَضَاءُ فِيهِ إِلى نِهَايَاتِهَا ، أَدَّاهُ مَحْتُومُ قَضَاءِ اللّهِ إِلى غَايَاتِهَا ، تُبَشِّرُ بِهِ كُلُّ أُمَّةٍ مَنْ بَعْدَهَا ، وَ يَدْفَعُهُ كُلُّ أَبٍ إِلى أَبٍ مِنْ ظَهْرٍ إِلى ظَهْرٍ ، لَمْ يَخْلِطْهُ فِي عُنْصُرِهِ سِفَاحٌ ، وَ لَمْ يُنَجِّسْهُ فِي وِلَادَتِهِ نِكَاحٌ ، مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلى أَبِيهِ عَبْدِ اللّهِ فِي خَيْرِ فِرْقَةٍ ، وَ أَكْرَمِ سِبْطٍ ، وَ أَمْنَعِ رَهْطٍ ، وَ أَكْلَاَءحَمْلٍ ، وَ أَوْدَعِ حِجْرٍ ، اصْطَفَاهُ اللّهُ وَ ارْتَضَاهُ وَ اجْتَبَاهُ ، وَ آتَاهُ مِنَ الْعِلْمِ مَفَاتِيحَهُ ، وَ مِنَ الْحُكْمِ يَنَابِيعَهُ ، ابْتَعَثَهُ رَحْمَةً لِلْعِبَادِ ، وَ رَبِيعاً لِلْبِ_لَادِ ، وَ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْهِ الْكِتَابَ ، فِيهِ الْبَيَانُ وَ التِّبْيَانُ «قُرْآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذِى عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» ، قَدْ بَيَّنَهُ لِلنَّاسِ ، وَ نَهَجَهُ بِعِلْمٍ قَدْ فَصَّلَهُ ، وَ دِينٍ قَدْ أَوْضَحَهُ ، وَ فَرَائِضَ قَدْ أَوْجَبَهَا ، وَ حُدُودٍ حَدَّهَا لِلنَّاسِ وَ بَيَّنَهَا ، وَ أُمُورٍ قَدْ كَشَفَهَا لِخَلْقِهِ وَ أَعْلَنَهَا ، فِيهَا دَلَالَةٌ إِلَى النَّجَاةِ ، وَ مَعَالِمُ تَدْعُو إِلى هُدَاهُ ، فَبَلَّغَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَا أُرْسِلَ بِهِ ، وَ صَدَعَ بِمَا أُمِرَ ، وَ أَدّى مَا حُمِّلَ مِنْ أَثْقَالِ النُّبُوَّةِ ، وَ صَبَرَ لِرَبِّهِ ، وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِهِ ، وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ ، وَ دَعَاهُمْ إِلَى النَّجَاةِ ، وَ حَثَّهُمْ عَلَى الذِّكْرِ ، وَ دَلَّهُمْ عَلى سَبِيلِ الْهُدى ، بِمَنَاهِجَ وَ دَوَاعٍ أَسَّسَ لِلْعِبَادِ أَسَاسَهَا ، وَ مَنَارٍ رَفَعَ لَهُمْ أَعْ_لَامَهَا، كَيْ_لَا يَضِلُّوا مِنْ بَعْدِهِ ، وَ كَانَ بِهِمْ رَؤُوفاً رَحِيماً» . .

ص: 531

604.امام صادق عليه السلام ( _ درباره گفته خداى متعال : {Q} «تنها ولىّ شما، خد ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از ابو جميله، از محمد حلبى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: خدا امّت مرا از براى من مصوّر ساخت در گل (يعنى: مثال ايشان را به من نمود در حالى كه مخلوق نشده بودند)، و نام هاى ايشان را به من تعليم نمود؛ چنانچه همه نام ها را به آدم تعليم فرمود. پس اصحاب عَلَم ها و صاحبان شوكت، به من گذشتند و من براى على و شيعيان آن حضرت استغفار كردم، و پروردگار من، مرا در باب شيعيان على خصلتى وعده فرمود. به آن حضرت عرض شد كه: يا رسول اللّه ، آن خصلت چيست؟ فرمود: آمرزش گناهان از براى آن كه ايمان آورده از ايشان، و آن كه گناه كوچك و بزرگى را وا نگذارد از ايشان (كه همه را بيامرزد. و مى تواند كه معنى اين باشد كه ثواب كوچك و بزرگى را از ايشان وا نگذارد كه همه را ثبت و ضبط فرمايد). و از براى ايشان بخصوص سيّئات به حسنات مبدّل شود» (كه بدى هاى ايشان خوبى شود).605.الكشّاف ( _ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : {Q} «وَهُمْ رَ كِعُ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از حسين بن سيف، از پدرش، از آن كه او را ذكر كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را خطبه فرمود، بعد از آن، دست راست خود را بلند كرد و مشت خود را بر هم گذاشته بود و فرمود كه: اى گروه مردمان، آيا مى دانيد كه در مشت من، چه چيز است؟ گفتند كه: خدا و رسول او بهتر مى دانند. فرمود كه: در آن است نام هاى اهل بهشت و نام هاى پدران ايشان و قبيله هاى ايشان تا روز قيامت. بعد از آن، دست چپ خود را بلند كرد و فرمود كه: اى گروه مردمان، آيا مى دانيد كه در دست من چيست؟ گفتند كه: خدا و رسول او بهتر مى دانند. فرمود كه: نام هاى اهل دوزخ و نام هاى پدران ايشان و قبيله هاى ايشان است تا روز قيامت. بعد از آن دو مرتبه فرمود كه: خدا حكم فرموده و عدالت نموده: «فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ» (1) ، يعنى: گروهى در بهشتند و گروهى در آتش افروخته».604.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ا ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از اسحاق بن غالب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در خطبه اى مخصوصه آن حضرت كه در آن حال پيغمبر و ائمّه عليهم السلام و صفات ايشان را ذكر فرموده، مى فرمايد كه:«پس منع نكرد پروردگار، ما را به جهت بردبارى و تأنّى و آرام و مهربانى كه دارد، آنچه واقع شد از گناهان بزرگ و كردارهاى زشت بندگان، از آن كه برگزيد از براى ايشان، دوست ترين پيغمبران خود را به سوى خود و پيغمبرى را كه از همه پيغمبران دوست تر مى داشت، و در نزد او از همه ايشان گرامى تر بود؛ يعنى: محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله كه مولدش در معظم عزّت، و اصل و ريشه او در درخت كرم و بزرگوارى است (و مراد اين است كه از سلسله نجيب عظيم الشّأن به وجود آمده). و حسبش به صفت بدى، مخلوط و نسبش به عيبى آميخته و ممزوج نيست. و صفتش در نزد اهل علم، معلوم است (و چنان نيست كه آن را ندانند).

همه پيغمبران در كتاب هاى خويش به آن حضرت و وجود ذى جودش، مژده دادند. و جميع علما به نعت خويش به او گويا شدند، و تمام حكما به وصف خود در او تأمّل نمودند. پاكيزه شده اى است كه هيچ كس از خلائق در صفات به او نزديك نمى تواند شد. و هاشمى است كه كسى با او برابرى نمى تواند كرد. و مكّى است كه كسى بر او بلندى نمى تواند جست. خوى او حيا، و سرشتش سخا است. آفريده شده بر بادهاى نبوّت، و اخلاق آن، و سرشته شده بر وصف هاى رسالت و خردمندى ها و نرمى هاى آن، تا آن كه اسباب تقديرات خدا او را به اوقات حصول آن اسباب رسانيد، و قضا در او به امر خدا جارى گرديد، تا به نهايت و غايت آن اسباب رسيد. قضاى حتمى خدا او را به غايت هاى آن رسانيد.

هر گروهى به آن حضرت مژده مى دادند. كسانى را كه بعد از ايشان بودند و هر پدرى نور او را به پدرى ديگر دفع مى نمود؛ از پشتى به پشتى ديگر، به وضعى كه آن حضرت را در عنصر لطيف و اصل مادّه شريف، زنايى نمى آميخت، و او را در ولادت با سعادتش، نكاحى كه مخالف شرع انور باشد، نجس نگردانيد.

از نزد آدم تا پدرش عبداللّه (يعنى: جميع پدران آن حضرت تا حضرت آدم) همه حلال زاده بودند (كه از عقد صحيح موافق شريعت به هم رسيده بودند، و هيچ يك از ايشان، فرزند زنا و شبهه نبودند). و در فرقه اى كه از هر فرقه اى بهتر و در قبيله اى كه از همه كريم تر و در گروهى كه از همه كس منيع تر بودند، و حمل را بيشتر از همه كس محافظت مى نمودند، و در دامن و كنار كسى تربيت يافت كه امانتش از همه كس بيشتر بود.

خدا او را برگزيد و پسنديد، و هر خوبى را در او جمع فرمود، و كليدهاى علم و چشمه هاى حكمت را به او عطا فرمود. و او را برانگيخت كه رحمت باشد از براى بندگان، و چون فصل بهار باشد از براى شهرها و زمين ها. و خدا فرو فرستاد به سوى او كتابى را كه در آن بيان و تبيان هر چيزى هست «قُرْآنا عَرَبِيّا غَيْرَ ذى عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» (2) ، يعنى: در حالتى است كه آن قرآنى است به لغت عرب، غير صاحب كجى و آن را فرو فرستاد تا باشد كه ايشان بپرهيزند از كفر و انواع عصيان» (و در بعضى از نسَخ كافى، به جاى يتّقون، يعقلون است و آن، درست نيست، مگر آن كه بر سبيل اقتباس باشد).

و حضرت فرمود كه: «آن را از براى مردم بيان فرمود، و آشكار نمود به علمى كه آن را تفصيل داد، و دينى كه آن را روشن ساخت، و واجباتى كه آن را واجب گردانيد، و حدودى چند كه آنها را قرار داد از براى مردم و آنها را بيان فرمود، و امورى چند كه آنها را از براى آفريدگان خويش روشن و هويدا نمود، و دلالت به سوى نجات و نشان ها كه مردم را به سوى رهنمايان مى خواند، در آنها آشكار كرد.

پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچه را كه به آن فرستاده شده بود، به مردم رسانيد، و آنچه را كه به آن مأمور بود ظاهر گردانيد، و آنچه را كه بر او بار شده بود، از بارهاى سنگين پيغمبرى، به منزل رسانيد، و به جهت رضاى پروردگار خويش، صبر و شكيبايى ورزيد، و در راه آن جناب، با دشمنان دين جهاد فرمود، و امّت خود را نصيحت و خيرخواهى كرد، و ايشان را به سوى نجات خواند، و بر ياد خدا بر انگيخت، و ايشان را بر راه هدايت دلالت كرد، به راه هاى راست و داعيان چند (يعنى: ائمّه) كه اساس و اصل آن را از براى بندگان محكم ساخت، و منادى چند كه نشانه هاى آن را از براى ايشان برافراشت، تا آن كه بعد از آن حضرت، گمراه نشوند و به ايشان رؤف و رحيم بود» (كه نهايت مهربانى نسبت به ايشان داشت). .


1- .شورا، 7.
2- .زمر، 28.

ص: 532

. .

ص: 533

. .

ص: 534

603.امام باقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِ_لَالٍ ، عَنْ أُمَيَّةَ بْنِ عَلِيٍّ الْقَيْسِيِّ ، قَالَ :حَدَّثَنِي دُرُسْتُ بْنُ أَبِي مَنْصُورٍ ، أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ عليه السلام : أَ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَحْجُوجاً بِأَبِي طَالِبٍ ؟ فَقَالَ : «لَا ، وَ لكِنَّهُ كَانَ مُسْتَوْدَعاً لِلْوَصَايَا ، فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ صلى الله عليه و آله ».

قَالَ : قُلْتُ : فَدَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصَايَا عَلى أَنَّهُ مَحْجُوجٌ بِهِ ؟ فَقَالَ : «لَوْ كَانَ مَحْجُوجاً بِهِ ، مَا دَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصِيَّةَ».

قَالَ : فَقُلْتُ : فَمَا كَانَ حَالُ أَبِي طَالِبٍ ؟ قَالَ : «أَقَرَّ بِالنَّبِيِّ وَ بِمَا جَاءَ بِهِ ، وَ دَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصَايَا ، وَ مَاتَ مِنْ يَوْمِهِ» . .

ص: 535

602.امام باقر عليه السلام :محمد بن يحيى، از سعد بن عبداللّه ، از جماعتى از اصحاب ما، از احمد بن هلال، از اميّة بن على قيسى، روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا دُرست بن ابى منصور، كه از امام موسى كاظم عليه السلام سؤال كرد كه: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله محجوج به ابى طالب و مغلوب حجّت او بود (كه ابوطالب حجّت باشد بر آن حضرت)؟

حضرت فرمود:«نه، وليكن ابوطالب چنان بود كه وصاياى عيسى در نزد او به امانت سپرده شده بود، پس آنها را به محمد صلى الله عليه و آله تسليم نمود». درست مى گويد كه: عرض كردم: وصايا را به آن حضرت تسليم نمود، بنابر اين كه به ابوطالب محجوج بود؟ حضرت فرمود كه: «اگر به او محجوج مى بود (كه ابوطالب حجّت بر او باشد)، ابوطالب وصيّت را به او تسليم نمى نمود» (چه وصيّت بايد كه در نزد وصىّ باشد).

راوى مى گويد كه: عرض كردم: پس حال ابوطالب چه بود؟ (يعنى: رسول خدا صلى الله عليه و آله بر او حُجّت بود يا نه؟) حضرت فرمود كه: «اقرار نمود به پيغمبر و به آنچه پيغمبر آن را از جانب خدا آورده بود، و وصايا را به آن حضرت تسليم كرد، و در همان روز وفات نمود». .

ص: 536

603.عنه عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، بَاتَ آلُ مُحَمَّدٍ عليهم السلام بِأَطْوَلِ لَيْلَةٍ حَتّى ظَنُّوا أَنْ لَا سَمَاءَ تُظِلُّهُمْ ؛ وَ لَا أَرْضَ تُقِلُّهُمْ ؛ لِأَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَتَرَ الْأَقْرَبِينَ وَ الْأَبْعَدِينَ فِي اللّهِ .

فَبَيْنَا هُمْ كَذلِكَ إِذْ أَتَاهُمْ آتٍ _ لَا يَرَوْنَهُ وَ يَسْمَعُونَ كَ_لَامَهُ _ فَقَالَ : السَّ_لَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ، إِنَّ فِي اللّهِ عَزَاءً مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ ، وَ نَجَاةً مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ ، وَ دَرَكاً لِمَا فَاتَ : «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلّا مَتاعُ الْغُرُورِ» إِنَّ اللّهَ اخْتَارَكُمْ وَ فَضَّلَكُمْ وَ طَهَّرَكُمْ ، وَ جَعَلَكُمْ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّهِ ، وَ اسْتَوْدَعَكُمْ عِلْمَهُ ، وَ أَوْرَثَكُمْ كِتَابَهُ ،وَ جَعَلَكُمْ تَابُوتَ عِلْمِهِ وَ عَصَا عِزِّهِ ، وَ ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ نُورِهِ ، وَ عَصَمَكُمْ مِنَ الزَّلَلِ ، وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ ، فَتَعَزَّوْا بِعَزَاءِ اللّهِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ لَمْ يَنْزِعْ مِنْكُمْ رَحْمَتَهُ ، وَ لَنْ يُزِيلَ عَنْكُمْ نِعْمَتَهُ ، فَأَنْتُمْ أَهْلُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الَّذِينَ بِهِمْ تَمَّتِ النِّعْمَةُ ، وَ اجْتَمَعَتِ الْفُرْقَةُ ، وَ ائْتَلَفَتِ الْكَلِمَةُ ، وَ أَنْتُمْ أَوْلِيَاؤُهُ ؛ فَمَنْ تَوَلَاكُمْ فَازَ ؛ وَ مَنْ ظَلَمَ حَقَّكُمْ زَهَقَ ؛ مَوَدَّتُكُمْ مِنَ اللّهِ وَاجِبَةٌ فِي كِتَابِهِ عَلى عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ ، ثُمَّ اللّهُ عَلى نَصْرِكُمْ _ إِذَا يَشَاءُ _ قَدِيرٌ ؛ فَاصْبِرُوا لِعَوَاقِبِ الْأُمُورِ ؛ فَإِنَّهَا إِلَى اللّهِ تَصِيرُ ، قَدْ قَبَّلَكُمُ اللّهُ مِنْ نَبِيِّهِ وَدِيعَةً ، وَ اسْتَوْدَعَكُمْ أَوْلِيَاءَهُ الْمُؤْمِنِينَ فِي الْأَرْضِ ، فَمَنْ أَدّى أَمَانَتَهُ ، آتَاهُ اللّهُ صِدْقَهُ ، فَأَنْتُمُ الْأَمَانَةُ الْمُسْتَوْدَعَةُ ، وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْوَاجِبَةُ وَ الطَّاعَةُ الْمَفْرُوضَةُ ، وَ قَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ قَدْ أَكْمَلَ لَكُمُ الدِّينَ ، وَ بَيَّنَ لَكُمْ سَبِيلَ الْمَخْرَجِ ، فَلَمْ يَتْرُكْ لِجَاهِلٍ حُجَّةً ، فَمَنْ جَهِلَ أَوْ تَجَاهَلَ أَوْ أَنْكَرَ أَوْ نَسِيَ أَوْ تَنَاسى ، فَعَلَى اللّهِ حِسَابُهُ ، وَ اللّهُ مِنْ وَرَاءِ حَوَائِجِكُمْ ، وَ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللّهَ ، وَ السَّ_لَامُ عَلَيْكُمْ».

فَسَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام : مِمَّنْ أَتَاهُمُ التَّعْزِيَةُ ؟ فَقَالَ : «مِنَ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى» . .

ص: 537

602.الإمام الباقر عليه السلام :حسين بن محمد اشعرى، از معلّى بن محمد، از منصور بن عبّاس، از على بن اسباط، از يعقوب بن سالم، از مردى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون قبض روح مطهّر رسول خدا صلى الله عليه و آله شد، آل محمد شب را به روز آوردند با درازترين شب ها (يعنى: آن شب درازترين شب ها بر ايشان گذشت به جهت شدّت غم و اندوه) تا آن كه گمان كردند كه هيچ آسمانى برايشان سايه نخواهد افكند، و هيچ زمينى ايشان را بر نخواهد داشت (حاصل مراد، آن كه چنان مى پنداشتند كه بعد از آن، زنده نخواهند بود)؛ زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با خويشان و بيگانگان در راه خدا دشمنى كرده بود (و همه را چيزى كه مكروه طبع ايشان بود رسانيده؛ چون كشتن و زخم زدن و غير آن).

پس در بين اين كه ايشان همچنين غمناك و اندوهناك و متفكّر و متحيّر بودند، ناگاه كسى به نزد ايشان آمد كه او را نمى ديدند و سخن او را مى شنيدند، و گفت كه: السّلام عليكم أهل البيت و رحمة اللّه و بركاته، يعنى: «سلام خدا (يا سلام من، يا همه سلام ها) بر شما باد اى خاندان محمد و رحمت خدا و بركت هاى او» . به درستى كه در رحمت و ثواب خدا تسلّى است از هر مصيبت و امر ناخوشى كه به اين كس رسيده، و نجات است از هر چه باعث هلاكت شود، و دريافت است آنچه را كه فوت شده باشد: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إنَّما تُوَفَّوْنَ اُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ اُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ ما الْحَياةُ الدُّنْيا إلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ» (1) ، يعنى: «هر تنى چشنده مرگ است و جز اين نيست كه شما تمام داده مى شويد مزدهاى خود را در روز قيامت. پس، هر كه دور گردانيده شود از آتش دوزخ، و در آورده شود در بهشت، پس به حقيقت كه رستگار گرديده، و به مراد و مقصود خويش رسيده، و نيست زندگانى دنيا، مگر برخوردارى

از چيزهايى كه همه آن فريب و گول است، و به غايت بى مقدار و ناپايدار».

(تتّمه حديث:) به درستى كه خدا شما را برگزيده و بر ديگران زيادتى داده و از گناهان و عيب ها پاك و پاكيزه گردانيده، و شما را اهل بيت پيغمبر خويش گردانيده، و علم خود را به شما سپرده، و كتاب خود را (كه قرآن است، يا همه كتاب هاى آسمانى را) به شما ميراث داده، و شما را صندوق علم خود و عصاى عزّت خود ساخته، و براى شما مثل و داستانى از نور خود زده و بيان فرموده، و شما را از لغزش نگاه داشته، و از فتنه ها ايمن گردانيده (2) . پس تسلّى يابيد به صبر و تسلّى كه خدا به شما عطا فرموده؛ زيرا كه خدا رحمت خود را از شما بر طرف نمى كند، و نعمت خويش را از شما زائل نمى گرداند.

پس، شماييد اهل خداى عزّوجلّ و مخصوصان او، كه به ايشان نعمت خدا و عطا و آسايش او بر مردم كامل و تمام شده، و جدايى به هم جمع گرديده، و سخن خدا و دين وى سر به هم آورده، و شماييد دوستان خدا و صاحب اختياران خلائق از جانب او.

پس، هر كه ولايت شما را اختيار كند، و شما را دوست دارد، رستگارى يافته، و هر كه بر شما ستم كند، و حقّ شما را از شما بگيرد، نيست و نابود خواهد شد. دوستى شما از جانب خدا در كتابش (كه قرآن است) واجب است بر بندگان مؤمن خدا. پس خدا قادر است بر يارى كردن شما؛ هر وقت كه خواهد و مصلحت داند.

پس، صبر كنيد به جهت عواقب امور و آخر كارها؛ زيرا كه بازگشت آنها به سوى خدا خواهد بود، و منتظر عاقبت خير باشيد. و به تحقيق كه پيغمبر صلى الله عليه و آله شما را به رسم امانت به خدا سپرد، و خدا شما را كه امانت پيغمبريد، قبول فرمود و شما را به رسم امانت سپرد به دوستان مؤمن خود كه در زمينند.

پس هر كه امانت خدا را ادا كند (به اين كه در حفظ شما كوتاهى نكند، و آنچه شرط امانت دارى است به جا آورد)، خدا جزاى راستى و راست گويى او را به او عطا فرمايد. و شماييد امانت سپرده شده (كه پيغمبر صلى الله عليه و آله شما را به خدا سپرده، و خدا شما را به مؤمنان سپرده)، و از براى شماست دوستى واجب و فرمان بردارى مفروض (كه خدا آن را بر مردم واجب گردانيده).

و روح مطهّر رسول خدا صلى الله عليه و آله قبض شد، و حال آن كه دين خدا را از براى شما كامل و تمام ساخته، و راه نجات را از براى شما بيان فرموده. پس، از براى هيچ جاهلى، حجّتى را وا نگذاشت. پس، هر كه نداند، يا اظهار نادانى نمايد، يا انكار كند، يا فراموش نمايد، يا تن به فراموشى دهد، حساب او بر خدا است، و خدا از پسِ حاجت هاى شما است (يعنى: آنها را بر خواهد آورد) و شما را به خدا مى سپارم. و السّلام عليكم، يعنى: سلام مذكور بر شما اهل بيت باد».

راوى مى گويد كه: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم كه: اين تعزيه و پرسه دادن (3) از جانب كى به اهل بيت آمد؟ فرمود: «از جانب خداى تبارك و تعالى». .


1- .آل عمران، 185.
2- .و فتنه، به معنى آزمايش و حيرت و گمراهى و كفر و عذاب و رسوايى است. و به معنى مختلف شدن در رأى ها نيز مى باشد. مترجم
3- .اصطلاحى محلى يزدى به معناى تعزيت و تسليت دادن است.

ص: 538

. .

ص: 539

. .

ص: 540

601.تذكرة الخواصّ ( _ درباره گفته خداى متعال : {Q} «تنها ولىّ شما، خد ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا رُئِيَ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ ، رُئِيَ لَهُ نُورٌ كَأَنَّهُ شِقَّةُ قَمَرٍ» .601.تذكرة الخواصّ ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ا ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْحُسَيْنِ الصَّغِيرِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّ_لَامَ ، وَ يَقُولُ : إِنِّي قَدْ حَرَّمْتُ النَّارَ عَلى صُلْبٍ أَنْزَلَكَ ، وَ بَطْنٍ حَمَلَكَ ، وَ حِجْرٍ كَفَلَكَ ؛ فَالصُّلْبُ صُلْبُ أَبِيكَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، وَ الْبَطْنُ الَّذِي حَمَلَكَ فَآمِنَةُ بِنْتُ وَهْبٍ ، وَ أَمَّا حِجْرٌ كَفَلَكَ ، فَحِجْرُ أَبِي طَالِبٍ» .

وَ فِي رِوَايَةِ ابْنِ فَضَّالٍ : «وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ» . .

ص: 541

600.تذكرة الخواصّ ( _ به نقل از ابوذر غفارى _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از محمد بن سِنان، از ابن مسكان، از اسماعيل بن عمّار، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان بود كه چون در شب تار ديده مى شد، از براى او نورى ديده مى شد، به مرتبه اى كه گويا ماه پاره بود».600.تذكرة الخواصّ عن أبي ذرّ الغفاري :احمد بن ادريس، از حسين بن عبيداللّه ، از ابو عبداللّه _ يعنى: حسين صغير _ از محمد بن ابراهيم جعفرى، از احمد بن على محمد بن عبداللّه بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام ، از امام جعفر صادق عليه السلام ؛ و محمد بن يحيى، از سعد بن عبداللّه ، از يعقوب بن يزيد، از ابن فضّال، از بعضى از مردان خويش كه راوى حديث اند، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«جبرئيل عليه السلام بر پيغمبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و عرض كرد: يا محمد، پروردگارت تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه: من آتش دوزخ را حرام گردانيدم بر پشتى كه تو را فرود آورده (و از آن به وجود آمده اى) و بر شكمى كه تو را بر داشته، و بر دامنى كه تو را پرورش داده. پس، مراد از آن پشت، پشت پدرش (و بنابر بعضى از نُسخ كافى، آن پشت پدرش، عبداللّه بن عبدالمطّلب است، و عبارت حديث در اينجا تشويش دارد، و ظاهر اين است كه در اصل چنين بوده كه مراد از پشت پدرت، عبداللّه بن عبدالمطّلب است، به قرينه تتّمه حديث و آن اين است كه:) و شكمى كه تو را برداشته، آمنه دختر وهب است. و امّا دامنى كه تو را پرورش داده، دامن ابوطالب است.

و در روايت ابن فضّال، اين زيادتى نيز هست كه: «و فاطمه دختر اسد» (يعنى: مادر امير المؤمنين عليه السلام ). .

ص: 542

599.النور المُشتعَل ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«يُحْشَرُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أُمَّةً وَحْدَهُ ، عَلَيْهِ سِيمَاءُ الْأَنْبِيَاءِ وَ هَيْبَةُ الْمُلُوكِ» .598.تفسير الفخر الرازى ( _ به نقل از عبد اللّه بن سلام، درباره گفته خداى م ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْأَصَمِّ ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ ، عَنْ مُقَرِّنٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ أَوَّلُ مَنْ قَالَ بِالْبَدَاءِ ، يُبْعَثُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أُمَّةً وَحْدَهُ ، عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ الْأَنْبِيَاءِ» .597.المتّفق و المفترق ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) بَعْضُ أَصْحَابِنَا ، عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ ؛ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ جَمِيعاً ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«يُبْعَثُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ أُمَّةً وَحْدَهُ ، عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ الْأَنْبِيَاءِ ، وَ ذلِكَ أَنَّهُ أَوَّلُ مَنْ قَالَ بِالْبَدَاءِ».

قَالَ : «وَ كَانَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ أَرْسَلَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلى رُعَاتِهِ فِي إِبِلٍ قَدْ نَدَّتْ لَهُ ، فَجَمَعَهَا ، فَأَبْطَأَ عَلَيْهِ ، فَأَخَذَ بِحَلْقَةِ بَابِ الْكَعْبَةِ ، وَ جَعَلَ يَقُولُ : يَا رَبِّ أَ تُهْلِكُ آلَكَ ؟ إِنْ تَفْعَلْ ، فَأَمْرٌ مَا بَدَا لَكَ ، فَجَاءَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالْاءِبِلِ وَ قَدْ وَجَّهَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ فِي كُلِّ طَرِيقٍ وَ فِي كُلِّ شِعْبٍ فِي طَلَبِهِ ، وَ جَعَلَ يَصِيحُ : يَا رَبِّ ، أَ تُهْلِكُ آلَكَ ؟ إِنْ تَفْعَلْ فَأَمْرٌ مَا بَدَا لَكَ ، وَ لَمَّا رَأى رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أَخَذَهُ فَقَبَّلَهُ ، وَ قَالَ : يَا بُنَيَّ ، لَا وَجَّهْتُكَ بَعْدَ هذَا فِي شَيْءٍ ؛ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ تُغْتَالَ فَتُقْتَلَ» . .

ص: 543

599.النور المشتعل عن ابن عبّاس :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن ابى عمير، از جميل بن درّاج، از زرارة بن اعين، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«عبدالمطّلب، محشور مى شود تنها در روز قيامت، در حالى كه نشانه و علامت پيغمبران و هيبت و مهابت پادشاهان در او ظاهر و هويدا است».598.تفسير الفخر الرازي عن عبد اللّه بن سَلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ا ) على بن ابراهيم، از پدرش، از عبداللّه بن عبدالرّحمان اصّم، از هيثم بن واقد، از مُقَرّن، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«به درستى كه عبدالمطّلب، اوّل كسى بود كه به بدا قائل و معتقد شد، و در روز قيامت مبعوث مى شود يك گروه (يعنى: جامع كمالات و فضايلى چند كه يافت نشود مگر در اشخاص بسيار كه هر خصلت نيكى كه در گروهى باشد به طريق تفرّق و انتشار در او جمع باشد. آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى). و بر اوست زيبايى و زينت پادشاهان و نشانه پيغمبران».597.المتّفق والمفترق عن ابن عبّاس :بعضى از اصحاب ما روايت كرده است، از ابن جمهور، از پدرش، از ابن محبوب، از ابن رئاب، از عبدالرّحمان بن حجّاج؛ و از محمد بن سنان، از مفضّل بن عمر هر دو از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«عبدالمطّلب در روز قيامت برانگيخته مى شود يك گروه، كه بر اوست زينت پادشاهان و علامت پيغمبران» (و اين مرتبه و جاه به جهت آن است كه او، اوّل كسى است كه به بدا قائل شد).

و فرمود كه: «عبدالمطّلب رسول خدا را با ساربانان خويش فرستاده بود در طلب و جمع آورى شتران خويش كه پراكنده شده بودند و در صحرا گريخته بودند، پس آنها را جمع آورى فرمود و به اين سبب طول كشيد، و وقت آمدنش در نزد عبدالمطّلب گذشت. عبدالمطّلب آمد و حلقه درِ خانه كعبه را گرفت و شروع كرد كه مى گفت: اى پروردگار من، آيا آل و خاصّه خود را هلاك مى گردانى؟ اگر چنين كنى امرى از براى تو ظاهر شده و در رأيت بدا به هم رسيده. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و شتران را آورد و عبدالمطّلب در هر كوچه و در هر محلّه، يا در هر راه و درّه اى كسى را در جستجوى آن حضرت فرستاده بود، و شروع كرد به آواز كردن و فرياد مى كرد و مى گفت: اى پروردگار من، آيا آل و خاصّه خود را هلاك مى گردانى؟ اگر چنين كنى، امرى از براى تو ظاهر شده و در رأيت بدا به هم رسيده.

و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديد، او را گرفت و بوسيد و گفت: اى فرزند عزيز من، بعد از اين تو را در پى هيچ كار نمى فرستم؛ زيرا كه مى ترسم با تو مكر و حيله شود و كشته گردى». .

ص: 544

596.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَمَّا أَنْ وَجَّهَ صَاحِبُ الْحَبَشَةِ بِالْخَيْلِ _ وَ مَعَهُمُ الْفِيلُ _ لِيَهْدِمَ الْبَيْتَ ، مَرُّوا بِإِبِلٍ لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، فَسَاقُوهَا ، فَبَلَغَ ذلِكَ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ ، فَأَتى صَاحِبَ الْحَبَشَةِ ، فَدَخَلَ الْاذِنُ ، فَقَالَ : هذَا عَبْدُ الْمُطَّلِبِ بْنُ هَاشِمٍ ، قَالَ : وَ مَا يَشَاءُ ؟ قَالَ التَّرْجُمَانُ : جَاءَ فِي إِبِلٍ لَهُ سَاقُوهَا يَسْأَلُكَ رَدَّهَا ، فَقَالَ مَلِكُ الْحَبَشَةِ لِأَصْحَابِهِ : هذَا رَئِيسُ قَوْمٍ وَ زَعِيمُهُمْ جِئْتُ إِلى بَيْتِهِ الَّذِي يَعْبُدُهُ لِأَهْدِمَهُ وَ هُوَ يَسْأَلُنِي إِطْ_لَاقَ إِبِلِهِ! أَمَا لَوْ سَأَلَنِيَ الْاءِمْسَاكَ عَنْ هَدْمِهِ لَفَعَلْتُ ، رُدُّوا عَلَيْهِ إِبِلَهُ ، فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ لِتَرْجُمَانِهِ : مَا قَالَ لَكَ الْمَلِكُ ؟ فَأَخْبَرَهُ ، فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ : أَنَا رَبُّ الْاءِبِلِ ، وَ لِهذَا الْبَيْتِ رَبٌّ يَمْنَعُهُ ، فَرُدَّتْ إِلَيْهِ إِبِلُهُ ، وَ انْصَرَفَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ نَحْوَ مَنْزِلِهِ ، فَمَرَّ بِالْفِيلِ فِي مُنْصَرَفِهِ ، فَقَالَ لِلْفِيلِ : يَا مَحْمُودُ ، فَحَرَّكَ الْفِيلُ رَأْسَهُ ، فَقَالَ لَهُ : أَ تَدْرِي لِمَ جَاؤُوا بِكَ ؟ فَقَالَ الْفِيلُ بِرَأْسِهِ : لَا ، فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ : جَاؤُوا بِكَ لِتَهْدِمَ بَيْتَ رَبِّكَ ، أَ فَتُرَاكَ فَاعِلَ ذلِكَ ؟ فَقَالَ بِرَأْسِهِ : لَا ، فَانْصَرَفَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ إِلى مَنْزِلِهِ ، فَلَمَّا أَصْبَحُوا ، غَدَوْا بِهِ لِدُخُولِ الْحَرَمِ ، فَأَبى وَ امْتَنَعَ عَلَيْهِمْ ، فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ لِبَعْضِ مَوَالِيهِ عِنْدَ ذلِكَ : اعْلُ الْجَبَلَ ، فَانْظُرْ تَرى شَيْئاً ؟ فَقَالَ : أَرى سَوَاداً مِنْ قِبَلِ الْبَحْرِ ، فَقَالَ لَهُ : يُصِيبُهُ بَصَرُكَ أَجْمَعَ ؟ فَقَالَ لَهُ : لَا ، وَ لَأَوْشَكَ أَنْ يُصِيبَ ، فَلَمَّا أَنْ قَرُبَ ، قَالَ : هُوَ طَيْرٌ كَثِيرٌ وَ لَا أَعْرِفُهُ ، يَحْمِلُ كُلُّ طَيْرٍ فِي مِنْقَارِهِ حَصَاةً مِثْلَ حَصَاةِ الْخَذْفِ ، أَوْ دُونَ حَصَاةِ الْخَذْفِ ، فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ : وَ رَبِّ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَا تُرِيدُ إِلَا الْقَوْمَ حَتّى لَمَّا صَارَتْ فَوْقَ رُؤُوسِهِمْ أَجْمَعَ ، أَلْقَتِ الْحَصَاةَ ، فَوَقَعَتْ كُلُّ حَصَاةٍ عَلى هَامَةِ رَجُلٍ ، فَخَرَجَتْ مِنْ دُبُرِهِ ، فَقَتَلَتْهُ ، فَمَا انْفَلَتَ مِنْهُمْ إِلَا رَجُلٌ وَاحِدٌ يُخْبِرُ النَّاسَ ، فَلَمَّا أَنْ أَخْبَرَهُمْ ، أَلْقَتْ عَلَيْهِ حَصَاةً فَقَتَلَتْهُ» . .

ص: 545

595.تفسير الطبرى ( _ به نقل از مجاهد، درباره گفته خداى متعال : {Q} « ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن ابى عمير، از محمد بن حمران، از ابان بن تغلب كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«چون پادشاه حبشه با لشكر خويش متوجّه مكّه معظّمه شد، و با ايشان فيلى بود كه آن را آورده بودند كه خانه خدا را خراب كنند، در بين راه به شتران عبدالمطّلب گذشتند و آنها را گردانيدند و به غارت بردند. و اين خبر به عبدالمطّلب رسيد بعد از آن به نزد پادشاه حبشه آمد و از دربان خواهش نمود كه اذن دخول حاصل كند.

پس آن دربان طالب رخصت بر پادشاه، داخل شد و عرض كرد كه: اينك عبدالمطّلب پسر هاشم است كه آمده طالب ملاقات است. بعد از آن كه عبدالمطّلب داخل شد، پادشاه گفت: چه مى خواهد؟ مترجم گفت كه: به نزد تو آمده در باب شترانى چند كه داشته، و لشكر آنها را به غارت برده اند و از تو مى خواهد كه آنها را ردّ كنى. پادشاه حبشه به ياران خويش گفت كه: اينك سردار قوم و حامى و مهتر ايشان است، من آمده ام به سوى خانه او كه آن را مى پرستد از براى آن كه آن را خراب كنم، و او از من خواهش مى كند كه شتران او را رها كنم.

بدانيد و آگاه باشيد كه اگر از من مى خواست كه دست از خراب كردن آن خانه بدارم، هر آينه چنان مى كردم و آن خانه را خراب نمى كردم، شتران او را بر او ردّ كنيد.

پس عبدالمطّلب به ديلماج پادشاه گفت كه: پادشاه چه گفت؟ ديلماج او را به آنچه پادشاه گفته بود، خبر داد. عبدالمطّلب گفت: من صاحب شترم و آن خانه را صاحب و پروردگارى است كه آن را از خرابى منع خواهد فرمود. بعد از آن، شترانش به او رد شد و عبدالمطّلب به جانب منزل خود برگشت و در وقت برگشتن، به آن فيل گذشت. پس به آن فيل فرمود كه: اى محمود، فيل سر خود را جنبانيد. فرمود: آيا مى دانى كه تو را از براى چه امر آورده اند؟ فيل به سر خويش اشاره كرد كه: نه، عبدالمطّلب فرمود كه: تو را آورده اند از براى آن كه خانه پروردگار خود را خراب كنى. آيا خود را چنان مى بينى كه اين كار را بكنى؟ فيل به سر خود اشاره كرد كه: نه، پس عبدالمطّلب به منزل خود برگشت و چون اصحاب فيل صبح كردند، با فيل رفتند كه داخل حرم شوند، فيل بر ايشان ابا و امتناع نمود و داخل نشد، در آن هنگام عبدالمطّلب به بعضى از غلامان يا دوستان خويش فرمود كه: بر كوه ابو قُبيس بالا رو و بنگر كه چيزى را مى بينى. چون بالاى كوه رفت، گفت: سياهى مى بينم كه از جانب دريا مى آيد. عبدالمطّلب فرمود كه: چشمت به همه آن مى رسد كه ببينى چه چيز است؟ عرض كرد: نه، وليكن نزديك است كه برسد. چون آن سياهى نزديك شد، گفت كه: آن سياهى، مرغ بسيارى است و آنها را نمى شناسم و نمى دانم كه چه مرغند و هر مرغى سنگ ريزه اى در منقار خود گرفته، مانند سنگ جمره، يا كوچك تر از سنگ جمره.

عبدالمطّلب فرمود: به پروردگار عبدالمطّلب سوگند، كه اين مرغان، كسى را نمى خواهند، مگر اين گروه را. و آن مرغان آمدند تا چون بر بالاى سر همه اصحاب فيل رسيدند، سنگ ريزه ها را انداختند. پس هر سنگ ريزه اى بر فرق سر مردى از ايشان فرود آمد، و از مقعدش بيرون رفت و او را كشت، و از ايشان كسى خلاصى نيافت، مگر يك مرد كه مردم را خبر دهد، و چون ايشان را خبر داد، مرغ سنگ ريزه را انداخت و او را كشت». .

ص: 546

594.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ رِفَاعَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ يُفْرَشُ لَهُ بِفِنَاءِ الْكَعْبَةِ لَا يُفْرَشُ لِأَحَدٍ غَيْرِهِ ، وَ كَانَ لَهُ وُلْدٌ يَقُومُونَ عَلى رَأْسِهِ ، فَيَمْنَعُونَ مَنْ دَنَا مِنْهُ ، فَجَاءَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ وَ هُوَ طِفْلٌ يَدْرُجُ _ حَتّى جَلَسَ عَلى فَخِذَيْهِ ، فَأَهْوى بَعْضُهُمْ إِلَيْهِ لِيُنَحِّيَهُ عَنْهُ ، فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ : دَعِ ابْنِي ؛ فَإِنَّ الْمَلَكَ قَدْ أَتَاهُ» .593.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عمر بن على بن ابى طالب، از پدرش _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْمُعَلّى ، عَنْ أَخِيهِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا وُلِدَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، مَكَثَ أَيَّاماً لَيْسَ لَهُ لَبَنٌ ، فَأَلْقَاهُ أَبُو طَالِبٍ عَلى ثَدْيِ نَفْسِهِ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ فِيهِ لَبَناً ، فَرَضَعَ مِنْهُ أَيَّاماً حَتّى وَقَعَ أَبُو طَالِبٍ عَلى حَلِيمَةَ السَّعْدِيَّةِ ، فَدَفَعَهُ إِلَيْهَا» . .

ص: 547

596.أنساب الأشراف عن ابن عبّاس :على بن ابراهيم، از پدرش، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از رِفاعه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«عبدالمطّلب چنان بود كه در حريم خانه كعبه و سايه ديوار آن از برايش فرش مى گسترانيدند، و از براى كسى غير از او در آنجا فرش گسترده نمى شد، و او را پسرانى چند بودند كه بر بالاى سرش مى ايستادند و منع مى كردند هر كه را كه به او نزديك مى شد، و نمى گذاشتند كه به نزد او رود. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و آن حضرت كودكى بود كه خود را بر زمين مى كشيد و آمد تا بر بالاى ران هاى عبدالمطّلب نشست. بعضى از پسرانش به جانب آن حضرت ميل نمود كه او را از عبدالمطّلب دور گرداند، عبدالمطّلب با وى گفت كه: بگذار فرزند مرا، كه فرشته او را به اينجا آورده است».595.تفسير الطبري عن مجاهد ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ا ) محمد بن يحيى، از سعد بن عبداللّه ، از ابراهيم بن محمد ثقفى، از على بن معلّى، از برادرش محمد، از دُرست بن ابى منصور، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون پيغمبر صلى الله عليه و آله متولّد شد، چند روزى مكث نمود كه از برايش شير نبود كه آن را تناول فرمايد. پس ابوطالب او را بر بالاى پستان خويش افكند (يعنى: آن را در دهان مبارك آن حضرت گذاشت) و خدا شير را در پستان ابوطالب فرود آورد، و پيغمبر، چند روزى از پستان او شير خورد تا آن كه ابوطالب بر حليمه (كه زنى بود از قبيله بنى سعد) مطّلع شد، و پيغمبر را به او تسليم فرمود كه دايه آن حضرت باشد». .

ص: 548

594.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ مَثَلَ أَبِي طَالِبٍ مَثَلُ أَصْحَابِ الْكَهْفِ ، أَسَرُّوا الْاءِيمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْكَ ، فَآتَاهُمُ اللّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ» .593.تاريخ دمشق عن عمر بن عليّ بن أبي طالب عن أبيه عليالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيِّ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِيهِ عليه السلام ، قَالَ :قِيلَ لَهُ : إِنَّهُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّ أَبَا طَالِبٍ كَانَ كَافِراً ؟ فَقَالَ : «كَذَبُوا ؛ كَيْفَ يَكُونُ كَافِراً وَ هُوَ يَقُولُ :

أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّا وَجَدْنَا مُحَمَّداًنَبِيّاً كَمُوسى خُطَّ فِي أَوَّلِ الْكُتُبِ؟!» .

وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ : «كَيْفَ يَكُونُ أَبُو طَالِبٍ كَافِراً وَ هُوَ يَقُولُ :

لَقَدْ عَلِمُوا أَنَّ ابْنَنَا لَا مُكَذَّبٌلَدَيْنَا وَ لَا يَعْبَأُ بِقِيلِ الْأَبَاطِلِ وَ أَبْيَضُ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِثِمَالُ الْيَتَامى ، عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ؟!» .592.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«بَيْنَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ، وَ عَلَيْهِ ثِيَابٌ لَهُ جُدُدٌ ، فَأَلْقَى الْمُشْرِكُونَ عَلَيْهِ سَلى نَاقَةٍ ، فَمَلَؤُوا ثِيَابَهُ بِهَا ، فَدَخَلَهُ مِنْ ذلِكَ مَا شَاءَ اللّهُ ، فَذَهَبَ إِلى أَبِي طَالِبٍ ، فَقَالَ لَهُ : يَا عَمِّ ، كَيْفَ تَرى حَسَبِي فِيكُمْ ؟ فَقَالَ لَهُ : وَ مَا ذَاكَ يَا ابْنَ أَخِي ؟ فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ ، فَدَعَا أَبُو طَالِبٍ حَمْزَةَ ، وَ أَخَذَ السَّيْفَ ، وَ قَالَ لِحَمْزَةَ : خُذِ السَّلى ، ثُمَّ تَوَجَّهَ إِلَى الْقَوْمِ وَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مَعَهُ ، فَأَتى قُرَيْشاً _ وَ هُمْ حَوْلَ الْكَعْبَةِ _ فَلَمَّا رَأَوْهُ ، عَرَفُوا الشَّرَّ فِي وَجْهِهِ ، ثُمَّ قَالَ لِحَمْزَةَ : أَمِرَّ السَّلى عَلى سِبَالِهِمْ ، فَفَعَلَ ذلِكَ حَتّى أَتى عَلى آخِرِهِمْ ، ثُمَّ الْتَفَتَ أَبُو طَالِبٍ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : يَا ابْنَ أَخِي ، هذَا حَسَبُكَ فِينَا» . .

ص: 549

591.الدرّ المنثور ( _ به نقل از ابو رافع _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از هشام بن سالم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«داستان ابوطالب، چون داستان اصحاب كهف است كه ايمان را پنهان نمودند و شرك را ظاهر كردند، و به اين سبب خدا ايشان را دو مرتبه مزد داد».592.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد و محمد بن يحيى، از احمد بن اسحاق، از بكر بن محمد ازدى، از اسحاق بن جعفر، از پدرش عليه السلام روايت كرده اند كه به آن حضرت عرض شد كه: سنّيان گمان مى كنند كه ابوطالب كافر بوده است. فرمود:«دروغ گفتند؛ چگونه مى شود كه كافر باشد، با آن كه مى گويد:

ألم تعلموا أنّا وَجَدنا محمدانبيّا كموسى خطّ فى أوّل الكتب»

يعنى: «آيا ندانستيد كه ما يافتيم محمد را پيغمبر مانند موسى كه نوشته شده است در ابتداى كتاب هاى آسمانى» . (يعنى: اوصاف آن حضرت در كتاب هاى آسمانى مدوّن و مسطور است).

و در حديث ديگر چنين است كه: «چگونه مى شود كه كافر باشد، با آن كه مى گويد:

لقد عَلِمُوا انَّ ابننا لا مُكذَّبلدينا ولا يعبأ بقيل الأباطل وأبيضُ يُستستقى الغَمام بوجههثمال اليتامى عصمة للامِلِ؟»

يعنى: «هر آينه به حقيقت دانستند كه پسر ما (يعنى: محمد صلى الله عليه و آله ) در نزد ما چنان نيست كه او را به دروغ نسبت داده باشيم، و بايد كه باك نشود به گفتار بيهوده يا بيهوده گويان و در آن فكر نشود. و نيز دانستند كه پسر ما سفيد و سفيدرويى است كه به آبروى او از ابر آب خواسته مى شود. و اوست كه فريادرس يتيمان است (كه ايشان را به نيكى هاى خود كفايت مى كند) و كسى است كه بيچارگان، از مردان و زنان را نگاهدارى مى نمايد» (و از چيز ناپسند باز مى دارد. و ممكن است كه معنى اين باشد كه آن حضرت پناه بيوه زنان است).591.الدرّ المنثور عن أبي رافع :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از هشام بن حكم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«در بين اين كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در مسجد الحرام تشريف داشت، و بر آن حضرت جامه هاى نو بود (كه تازه آن را پوشيده بود)، ناگاه مشركان مكّه بچه دان شتر را بر آن حضرت انداختند، و جامه هاى آن حضرت را به آن بسيار آلوده و كثيف كردند. پيغمبر صلى الله عليه و آله را از اين كردار اندوه سختى داخل شد كه اندازه آن را خدا مى دانست .

پس، به نزد ابوطالب رفت و گفت كه: اى عمو، حسب و شأن مرا در ميانه خويش چگونه مى بينى؟ ابوطالب به آن حضرت عرض كرد كه: اى پسر برادر من، مطلوب از اين سؤال چيست؟ پيغمبر اين خبر را به او گفت، و ماجرا را بيان فرمود. پس ابوطالب حمزه را طلبيد و شمشير بر گرفت، و به حمزه گفت كه: بچه دان شتر را برگير، و به جانب آن قوم روان گرديد و پيغمبر صلى الله عليه و آله با او بود، و به نزد قريش آمد و ايشان در گرداگرد خانه كعبه بودند، و چون او را ديدند، آثار بدى و خشم و كج خلقى را در روى او دانستند، بعد از آن به حمزه فرمود كه: بچه دان شتر را بر سبيل هاى ايشان بمال، و حمزه چنان كرد تا به آخر ايشان رسيد.

پس، ابوطالب رو به جانب پيغمبر آورد و عرض كرد كه: اى پسر برادر من، حسب و شأن تو در ميان ما اين است». .

ص: 550

590.امام على عليه السلام :عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا تُوُفِّيَ أَبُو طَالِبٍ ، نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، اخْرُجْ مِنْ مَكَّةَ ؛ فَلَيْسَ لَكَ فِيهَا نَاصِرٌ ، وَ ثَارَتْ قُرَيْشٌ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَخَرَجَ هَارِباً حَتّى جَاءَ إِلى جَبَلٍ بِمَكَّةَ _ يُقَالُ لَهُ : الْحَجُونُ _ فَصَارَ إِلَيْهِ» .590.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ رَفَعَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ أَبَا طَالِبٍ أَسْلَمَ بِحِسَابِ الْجُمَّلِ» قَالَ : «بِكُلِّ لِسَانٍ» . .

ص: 551

589.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از بشير دهّان _ ) على، از پدرش، از ابن ابى نصر، از ابراهيم بن محمد اشعرى، از عبيد بن زراره، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون ابوطالب وفات فرمود، جبرئيل عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله فرود آمد و عرض كرد كه: يا محمد، از مكّه بيرون رو كه تو را در آن يار و ياورى نيست، و قريش بر پيغمبر صلى الله عليه و آله شوريدند و آن حضرت گريزان از مكّه بيرون رفت تا آمد به جانب كوهى در مكّه كه آن را حجون مى گويند، پس به سوى آن كوه منتقل گرديد».588.المحاسن ( _ به نقل از بشير عطّار _ ) على بن محمد بن عبداللّه و محمد بن يحيى، از محمد بن عبداللّه روايت كرده اند و آن را مرفوع ساخت از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«ابوطالب مسلمان شد به حساب جمل (يعنى: به حساب ابجد) و به هر زبانى كه گويا گرديد (و مراد آن است كه به تمام شصت و سه لغت، اظهار ايمان و اسلام نمود.

و در مناقب ابن شهر آشوب از ابى وزانه نقل شده كه گفت: سوگند ياد مى كنم به آن خدايى كه غير از او خدايى نيست، كه ابوطالب فوت نشد، تا آن كه ايمان آورد به زبان اهل حبشه، و به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد كه: يا محمد، آيا لغت حبشى را مى فهمى؟ حضرت فرمود كه: «اى عمو، خدا همه سخنان را به من تعليم داده» . ابوطالب گفت: يا محمد اسِدَنْ ملصاقا فاطالاه، يعنى: گواهى مى دهم از روى اخلاص كه خدايى نيست، مگر خدايى كه جامع جميع صفات كمال است. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله گريست و فرمود كه: «خدا چشم مرا به ابوطالب روشن گردانيد». پس معنى آنچه در روايت است اين است كه: به همه زبان ها اسلام آورد، حتّى به زبان اهل حبشه، يا معنى آن است كه مختصّ به زبان اهل حبشه نبود، چنانچه روايت ابووزانه مشعر است به آن، بلكه به زبان عرب و غير آن نيز اسلام آورد). .

ص: 552

587.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللّهِ ابْنَيْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِيهِمَا ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَسْلَمَ أَبُو طَالِبٍ بِحِسَابِ الْجُمَّلِ ، وَ عَقَدَ بِيَدِهِ ثَ_لَاثاً وَ سِتِّينَ» .586.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ الْكَلْبِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَزَوَّرِ الْغَنَوِيِّ ، عَنْ أَصْبَغَ بْنِ نُبَاتَةَ الْحَنْظَلِيِّ ، قَالَ :رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَوْمَ افْتَتَحَ الْبَصْرَةَ ، وَ رَكِبَ بَغْلَةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قَالَ : «أَيُّهَا النَّاسُ ، أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ الْخَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللّهُ ؟» .

فَقَامَ إِلَيْهِ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ ، فَقَالَ : بَلى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، حَدِّثْنَا ؛ فَإِنَّكَ كُنْتَ تَشْهَدُ وَ نَغِيبُ ، فَقَالَ : «إِنَّ خَيْرَ الْخَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللّهُ سَبْعَةٌ مِنْ وُلْدِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، لَا يُنْكِرُ فَضْلَهُمْ إِلَا كَافِرٌ ، وَ لَا يَجْحَدُ بِهِ إِلَا جَاحِدٌ».

فَقَامَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَحِمَهُ اللّهُ ، فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، سَمِّهِمْ لَنَا لِنَعْرِفَهُمْ ، فَقَالَ : «إِنَّ خَيْرَ الْخَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللّهُ الرُّسُلُ ، وَ إِنَّ أَفْضَلَ الرُّسُلِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، وَ إِنَّ أَفْضَلَ كُلِّ أُمَّةٍ بَعْدَ نَبِيِّهَا وَصِيُّ نَبِيِّهَا حَتّى يُدْرِكَهُ نَبِيٌّ ، أَلَا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الْأَوْصِيَاءِ وَصِيُّ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّ_لَامُ ، أَلَا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الْخَلْقِ بَعْدَ الْأَوْصِيَاءِ الشُّهَدَاءُ ، أَلَا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الشُّهَدَاءِ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ، لَهُ جَنَاحَانِ خَضِيبَانِ ، يَطِيرُ بِهِمَا فِي الْجَنَّةِ ، لَمْ يُنْحَلْ أَحَدٌ مِنْ هذِهِ الْأُمَّةِ جَنَاحَانِ غَيْرُهُ ، شَيْءٌ كَرَّمَ اللّهُ بِهِ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَ شَرَّفَهُ ، وَ السِّبْطَانِ _ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ _ وَ الْمَهْدِيُّ عليهم السلام يَجْعَلُهُ اللّهُ مَنْ شَاءَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ».

ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ : «وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ عَلِيماً» . .

ص: 553

585.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد و عبداللّه پسران محمد بن عيسى، از پدرانشان، از عبداللّه بن مغيره، از اسماعيل بن ابى زياد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«ابوطالب به حساب جمل ايمان آورد، و به دست خود شصت و سه را عقد نمود» (يعنى: با انگشت شهادت خويش اشاره نمود و انگشت كوچك و انگشت بعد از آن را گرفت، و انگشت بزرگ را بر بالاى انگشت ميان گذاشت و اين به حساب انگشتان، نشانه شصت و سه است. و مقصود از آن، چنانچه ابوالقاسم حسين بن روح كه از سفرا و نوّاب حضرت صاحب الزّمان و خليفة الرّحمان است، گفته اله احدٌ جوادٌ است؛ زيرا كه سه الف، سه است، و لام سى، و ها پنج، و حا هشت، و دو دال هر يك چهار، و جيم سه، و واو شش، و مجموع اين، شصت و سه مى شود. و بعضى گمان كرده اند كه اين، اشاره است به شماره لا كه اشاره است به نفى خدايان، و شماره اِلا كه اشاره است به اثبات خدايى از براى جناب اقدس الهى در قول لا اله اِلا اللّه ؛ چه مقصود از اين كلمه طيّبه، نفى و اثبات است و آن، مفاد لا و الا است و لا و الا، شصت و سه است).584.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از حسين بن عُلوان كلبى، از على بن حَزَوَّر غَنَوى، از اصبغ بن نُباته حنظلى روايت كرده است كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام را ديدم در روزى كه فتح بصره فرمود و بر استر رسول خدا صلى الله عليه و آله سوار بود، بعد از آن، فرمود كه:«اى گروه مردمان، آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم به بهترين خلائق در روزى كه خدا ايشان را جمع مى فرمايد؟» پس ابو ايّوب انصارى برخاست به سوى آن حضرت و عرض كرد: بلى يا امير المؤمنين، ما را حديث كن؛ زيرا كه تو گاهى حاضرى و گاهى غائب، و هميشه در خدمت تو نيستيم كه آنچه خواهيم از تو بپرسيم (و مى تواند كه معنى اين باشد كه: تو حاضر و غائب بودى و احوال هر كسى را بهتر مى دانى).

حضرت فرمود كه: «بهترين خلائق در روزى كه خدا ايشان را جمع مى كند، هفت كس از فرزندان عبدالمطّلب اند كه كسى فضل ايشان را انكار نمى كند، مگر كافر و دانسته به آن جحود نمى ورزد، مگر آن كه دانسته حقّ را انكار نمايد».

پس عمّار بن ياسر _ رحمه اللّه _ برخاست و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، ايشان را براى ما نام ببر تا ايشان را بشناسيم. فرمود كه: «بهترين خلائق در روزى كه خدا ايشان را جمع مى فرمايد، رسولانند و بهترين رسولان، محمد صلى الله عليه و آله است، و بهترين هر امّتى بعد از پيغمبر ايشان، وصىّ پيغمبر ايشان است تا پيغمبر ديگر او را دريابد، و بهترين اوصيا، وصىّ محمد صلى الله عليه و آله است، و بهترين خلائق بعد از اوصيا، شهيدانند، و بهترين شهيدان، حمزة بن عبدالمطّلب است و جعفر بن ابى طالب كه او را دو بال است به خون رنگ شده، و به آن بال ها در بهشت پرواز مى كند و كسى از اين امّت غير از او دو بال به او عطا نشده، و اينك چيزى است كه خدا محمد را به آن گرامى داشته و او را تشريف داده و دو سبط و فرزندزاده پيغمبر، حسن و حسين اند و مهدى عليهم السلام كه خدا او را هر كه خواهد از ما اهل بيت قرار خواهد داد» .

پس، اين آيه را تلاوت فرمود: «وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَاُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا * ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ عَليما» (1) (و در قرآن به جاى ورسوله ، والرّسول است. و نسخ كافى مختلف است، وليكن بيشتر چنان است كه نوشته شد). و ترجمه آيه اين است: «و هر كه فرمان برد خدا و رسول او را، پس آن گروه فرمان برداران در روز قيامت با آنانند كه خدا بر ايشان اِنعام فرموده از پيغمبران و به غايت راست گويان در گفتار و كردار و شهيدان و نيكوكاران و آن گروه نيكو باشند از روى ياران و همراهان آنچه مذكور شد محض فضل و كرامت است از جانب خدا و خدا كافى است كه دانا باشد». .


1- .نساء، 69 _ 70.

ص: 554

589.تفسير العيّاشي عن بشير الدهّان عن الإمام الصادق عمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ أَبِي مَرْيَمَ الْأَنْصَارِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : كَيْفَ كَانَتِ الصَّ_لَاةُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ؟ قَالَ : «لَمَّا غَسَّلَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ كَفَّنَهُ ، سَجَّاهُ ، ثُمَّ أَدْخَلَ عَلَيْهِ عَشَرَةً ، فَدَارُوا حَوْلَهُ ، ثُمَّ وَقَفَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي وَسَطِهِمْ ، فَقَالَ : «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» فَيَقُولُ الْقَوْمُ كَمَا يَقُولُ حَتّى صَلّى عَلَيْهِ أَهْلُ الْمَدِينَةِ وَ أَهْلُ الْعَوَالِي» . .

ص: 555

588.المحاسن عن بشير العطّار :محمد بن حسين (يا حسن) (1) ، از سهل بن زياد، از ابن فضّال، از على بن نعمان، از ابو مريم انصارى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: نماز بر پيغمبر صلى الله عليه و آله چگونه بود؟ حضرت فرمود كه:«چون امير المؤمنين عليه السلام آن حضرت را غسل داد و كفن كرد، پرده اى بر روى پيغمبر انداخت و او را پوشانيد. پس ده نفر را بر او داخل گردانيد و دور آن حضرت را گرفتند و امير المؤمنين عليه السلام در ميان ايشان ايستاد و فرمود: «إنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليما» (2) ، يعنى: «به درستى كه خدا و همه فرشتگانش رحمت و صلوات مى فرستند بر پيغمبر (كه محمد) است. اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صلوات فرستيد بر او و سلام گوييد؛ سلام گفتنى» (يا تسليم نماييد خود را و انقياد او را مرعى داريد). و آن گروه چنانچه حضرت امير المؤمنين مى گفت، مى گفتند و اين را كه مى خواند مى خواندند تا آن كه اهل مدينه و اهل عوالى (3) و اطراف آن بر آن حضرت نماز كردند». .


1- .در سند كتاب، محمد بن حسن است.
2- .احزاب، 56.
3- .كه دهى چند است در پشت مدينه. مترجم

ص: 556

587.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ ، عَنْ عُقْبَةَ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ عليه السلام : يَا عَلِيُّ ، ادْفِنِّي فِي هذَا الْمَكَانِ ، وَ ارْفَعْ قَبْرِي مِنَ الْأَرْضِ أَرْبَعَ أَصَابِعَ ، وَ رُشَّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَاءِ» .586.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنِ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَتَى الْعَبَّاسُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ : يَا عَلِيُّ ، إِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا أَنْ يَدْفِنُوا رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي بَقِيعِ الْمُصَلّى ، وَ أَنْ يَؤُمَّهُمْ رَجُلٌ مِنْهُمْ ، فَخَرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِلَى النَّاسِ ، فَقَالَ : يَا أَيُّهَا النَّاسُ ، إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِمَامٌ حَيّاً وَمَيِّتاً ، وَ قَالَ : إِنِّي أُدْفَنُ فِي الْبُقْعَةِ الَّتِي أُقْبَضُ فِيهَا ، ثُمَّ قَامَ عَلَى الْبَابِ ، فَصَلّى عَلَيْهِ ، ثُمَّ أَمَرَ النَّاسَ عَشَرَةً عَشَرَةً يُصَلُّونَ عَلَيْهِ ، ثُمَّ يَخْرُجُونَ» .585.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا قُبِضَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، صَلَّتْ عَلَيْهِ الْمَ_لَائِكَةُ وَ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ فَوْجاً فَوْجاً».

قَالَ : «وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ فِي صِحَّتِهِ وَ سَ_لَامَتِهِ : إِنَّمَا أُنْزِلَتْ هذِهِ الْايَةُ عَلَيَّ فِي الصَّ_لَاةِ عَلَيَّ بَعْدَ قَبْضِ اللّهِ لِي : «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» » .584.عنه صلى الله عليه و آله :بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَا مَعْنَى السَّ_لَامِ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَقَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ لَمَّا خَلَقَ نَبِيَّهُ وَ وَصِيَّهُ وَ ابْنَتَهُ وَ ابْنَيْهِ وَ جَمِيعَ الْأَئِمَّةِ ، وَ خَلَقَ شِيعَتَهُمْ ، أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ ، وَ أَنْ يَصْبِرُوا وَ يُصَابِرُوا وَ يُرَابِطُوا ، وَ أَنْ يَتَّقُوا اللّهَ ؛ وَ وَعَدَهُمْ أَنْ يُسَلِّمَ لَهُمُ الْأَرْضَ الْمُبَارَكَةَ وَ الْحَرَمَ الْامِنَ ، وَ أَنْ يُنَزِّلَ لَهُمُ الْبَيْتَ الْمَعْمُورَ ، وَ يُظْهِرَ لَهُمُ السَّقْفَ الْمَرْفُوعَ ، وَ يُرِيحَهُمْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ الْأَرْضِ الَّتِي يُبَدِّلُهَا اللّهُ مِنَ السَّ_لَامِ وَ يُسَلِّمُ مَا فِيهَا لَهُمْ ، لَا شِيَةَ فِيهَا _ قَالَ : لَا خُصُومَةَ فِيهَا لِعَدُوِّهِمْ _ وَ أَنْ يَكُونَ لَهُمْ فِيهَا مَا يُحِبُّونَ ؛ وَ أَخَذَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى جَمِيعِ الْأَئِمَّةِ وَ شِيعَتِهِمُ الْمِيثَاقَ بِذلِكَ ، وَ إِنَّمَا السَّ_لَامُ عَلَيْهِ تَذْكِرَةُ نَفْسِ الْمِيثَاقِ ، وَ تَجْدِيدٌ لَهُ عَلَى اللّهِ لَعَلَّهُ أَنْ يُعَجِّلَهُ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ وَ يُعَجِّلَ السَّ_لَامَ لَكُمْ بِجَمِيعِ مَا فِيهِ» . .

ص: 557

583.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از سَلمَة بن خطّاب، از على بن سيف، از ابو المَغراء، از عُقبة بن بشير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«پيغمبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود كه: يا على، مرا در اين مكان دفن كن، و قبر مرا چهار انگشت از زمين بلند كن، و قدرى آب بر آن بپاش».582.كمال الدين ( _ به نقل از عبد الرحمان بن سَمُره _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از حمّاد، از حلبى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«عبّاس به خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمد و عرض كرد كه: يا على، مردمان جمع شده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در بقيع مصلّى دفن كنند، و مردى از ايشان، ايشان را امامت كند. پس امير المؤمنين عليه السلام به سوى مردمان بيرون آمد و فرمود كه: اى گروه مردمان، رسول خدا صلى الله عليه و آله پيشواى هر كسى است؛ در حالى كه زنده و مرده باشد. و آن حضرت فرمود كه: من دفن مى شوم در همان بقعه اى كه قبض روح من در آن مى شود.

پس امير المؤمنين عليه السلام بر درِ آن بقعه ايستاد و بر آن حضرت نماز كرد و مردم را امر فرمود كه: ده نفر ده نفر مى آمدند و بر آن حضرت نماز مى كردند و بيرون مى رفتند».581.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) محمد بن يحيى، از سَلَمة بن خطّاب، از على بن سيف، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون قبض روح مطهّر پيغمبر شد، فرشتگان و مهاجران و انصار، فوج فوج بر آن حضرت نماز كردند» . و فرمود كه: «امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود _ در حال صحّت و سلامت خويش _ : كه جز اين نيست كه اين آيه بر من نازل شد در باب نماز بر من، بعد از آن كه خدا روح مرا قبض فرمايد. و آيه اين است كه: «إنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليما» (1) ».580.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره على عليه السلام _ ) بعضى از اصحاب ما روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از محمد بن سنان، از داود بن كثير رِقّى كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: چيست معنى سلام بر رسول خدا؟ حضرت فرمود كه:«چون خداى تبارك و تعالى پيغمبر خود و وصىّ و دختر و دو پسر آن حضرت و جميع ائمّه را آفريد و شيعيان ايشان را خلق فرمود، بر ايشان پيمان گرفت و آن كه صبر كنند، و يكديگر را بر صبر بدارند، و ساخته و آماده باشند براى مقاتله با دشمنان دين (و يا اسبان و اسلحه را مهيّا كنند از براى حفظ سر حدّ اسلام تا اذيّت كفّار را از همه مسلمانان باز دارند و بيضه اسلام را محافظت نمايند) و از خدا بپرهيزند و با ايشان وعده فرمود كه زمين مبارك و حرم صاحب ايمنى را از براى ايشان وا گذارد، و بيت المعمور را از براى ايشان فرود آورد، و سقف برافراشته را از براى ايشان ظاهر گرداند، و ايشان را از دشمنان ايشان در آسايش اندازد، زمينى كه خدا آن را بدل مى كند از زمين دار السّلام است، و آنچه را كه در آن است به ايشان وا گذارد «لا شِيَةَ فيها» (2) ، يعنى: هيچ رنگ ديگر در آن نباشد».

و حضرت فرمود كه: «هيچ خصومتى از براى دشمنان ايشان در آن نباشد، و آن كه از براى ايشان در آن، آنچه دوست مى دارند، موجود باشد. و رسول خدا صلى الله عليه و آله بر جميع ائمّه و شيعيان ما (و در بعضى از نسخ كافى، و شيعيان ايشان يعنى: شيعيان ائمّه) پيمان به اين امر گرفت، و جز اين نيست كه آن حضرت عليه السلام يادداشتِ خودِ اين پيمان و تازه نمودن آن است بر خداى تعالى، شايد كه آن جناب جلّ و عزّ آن را تعجيل فرمايد، و واگذاشتن و تسليم نمودن همه آنچه را كه در آن است به شما تعجيل فرمايد». .


1- .احزاب، 56.
2- .بقره، 71.

ص: 558

579.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره على عليه السلام _ ) ابْنُ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ صَفِيِّكَ وَ خَلِيلِكَ وَ نَجِيِّكَ ، الْمُدَبِّرِ لِأَمْرِكَ» .112 _ بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْاءِشْرَافِ عَلى قَبْرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله582.كمال الدين عن عبد الرحمن بن سمرة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الْمُثَنَّى الْخَطِيبِ ، قَالَ :كُنْتُ بِالْمَدِينَةِ وَ سَقْفُ الْمَسْجِدِ الَّذِي يُشْرِفُ عَلَى الْقَبْرِ قَدْ سَقَطَ ، وَ الْفَعَلَةُ يَصْعَدُونَ وَ يَنْزِلُونَ وَ نَحْنُ جَمَاعَةٌ ، فَقُلْتُ لِأَصْحَابِنَا : مَنْ مِنْكُمْ لَهُ مَوْعِدٌ يَدْخُلُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام اللَّيْلَةَ ؟ فَقَالَ مِهْرَانُ بْنُ أَبِي نَصْرٍ : أَنَا ، وَ قَالَ إِسْمَاعِيلُ بْنُ عَمَّارٍ الصَّيْرَفِيُّ : أَنَا ، فَقُلْنَا لَهُمَا : سَ_لَاهُ لَنَا عَنِ الصُّعُودِ لِنُشْرِفَ عَلى قَبْرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ لَقِينَاهُمَا ، فَاجْتَمَعْنَا جَمِيعاً ، فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ : قَدْ سَأَلْنَاهُ لَكُمْ عَمَّا ذَكَرْتُمْ ، فَقَالَ : «مَا أُحِبُّ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ أَنْ يَعْلُوَ فَوْقَهُ ، وَ لَا آمَنُهُ أَنْ يَرى شَيْئاً يَذْهَبُ مِنْهُ بَصَرُهُ ، أَوْ يَرَاهُ قَائِماً يُصَلِّي ، أَوْ يَرَاهُ مَعَ بَعْضِ أَزْوَاجِهِ صلى الله عليه و آله » . .

ص: 559

112. باب در بيان نهى از مُشرف شدن بر قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله

581.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) ابن محبوب، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم آن حضرت را كه مى فرمود:«بار خدايا صلوات فرست بر محمد كه برگزيده و هم راز تو است ؛آن كه امر تو را تدبير مى كند».112. باب در بيان نهى از مُشرف شدن بر قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله579.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد برقى، از جعفر بن مُثنّى خطيب كه گفت: در مدينه بودم و قدرى از سقف مسجد پيغمبر كه مُشرف بر قبر آن حضرت بود، فرود آمد، و كاركنان و بنّايان به جهت تعمير بالا مى رفتند و فرود مى آمدند، و ما گروهى بوديم. پس، من به ياران خود گفتم كه: كيست از شما كه امشب او را وعده باشد كه بر حضرت صادق عليه السلام داخل شود؟

مهران بن ابى نصر گفت كه: من. و اسماعيل بن عمّار صيرفى نيز گفت كه: من.

به ايشان گفتم كه براى ما آن حضرت را سؤال كنيد از بالا رفتن بام مسجد، يا غير آن، از براى آن كه بر قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله مشرف شويم. پس چون فردا شد، ايشان را ملاقات كرديم و همه به هم جمع شديم، اسماعيل گفت كه: آن حضرت را براى شما سؤال نموديم از آنچه ذكر كرديد، در جواب فرمود كه:«دوست نمى دارم از براى هيچ يك از ايشان كه در بالاى قبر بر آيد، و از او ايمن نيستم كه چيزى را ببيند كه به جهت آن چشمش كور شود، يا آن حضرت را ايستاده ببيند كه نماز مى كند، يا او را ببيند با بعضى از زنان خود صلى الله عليه و آله ».

.

ص: 560

113 _ بَابُ مَوْلِدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِوُلِدَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بَعْدَ عَامِ الْفِيلِ بِثَ_لَاثِينَ سَنَةً ، وَ قُتِلَ عليه السلام فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لِتِسْعٍ بَقِينَ مِنْهُ لَيْلَةَ الْأَحَدِ سَنَةَ أَرْبَعِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ ، وَ هُوَ ابْنُ ثَ_لَاثٍ وَ سِتِّينَ سَنَةً . بَقِيَ بَعْدَ قَبْضِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ثَ_لَاثِينَ سَنَةً . وَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافٍ ، وَ هُوَ أَوَّلُ هَاشِمِيٍّ وَلَدَهُ هَاشِمٌ مَرَّتَيْنِ .

576.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْفَارِسِيِّ ، عَنْ أَبِي حَنِيفَةَ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى ، عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ أَبَانٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ جَاءَتْ إِلى أَبِي طَالِبٍ لِتُبَشِّرَهُ بِمَوْلِدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ أَبُو طَالِبٍ : اصْبِرِي سَبْتاً أُبَشِّرْكِ بِمِثْلِهِ إِلَا النُّبُوَّةَ».

وَ قَالَ : «السَّبْتُ ثَ_لَاثُونَ سَنَةً ، وَ كَانَ بَيْنَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ثَ_لَاثُونَ سَنَةً» . .

ص: 561

113. باب در بيان مولد اميرالمؤمنين عليه السلام

113. باب در بيان مولد اميرالمؤمنين عليه السلامامير المؤمنين عليه السلام سى سال بعد از عام الفيل متولّد شد، و آن حضرت عليه السلام در ماه مبارك رمضان شهيد شد، در وقتى كه نه روز از آن ماه مانده بود، در شب يك شنبه سال چهلم از هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله از مكّه به سوى مدينه، در حالى كه آن حضرت شصت و سه ساله بود، و بعد از قبض روح مطهّر پيغمبر صلى الله عليه و آله ، سى سال باقى ماند. و مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است و آن حضرت اوّل هاشمى بود كه دو مرتبه از هاشم متولّد شد (و مراد اين است كه هاشمى الطّرفين بود از طرف پدر و مادر). (و من مى گويم كه: اين سخن درست نيست؛ زيرا كه امير المؤمنين عليه السلام به حسب سنّ از همه برادران خويش كه طالب و جعفر و عقيل اند، كوچك تر بود و همه از فاطمه بودند. و شيخ مفيد _ رحمه اللّه _ فرموده كه: على و برادرانش، اوّل كسانى بودند كه دو بار از هاشم متولّد شدند، و ابن ابى الحديد از علماى اهل سنّت در شأن فاطمه بنت اسد گفته كه: اوّل زن هاشميّه بود كه به شوهر و مرد هاشمى زاييد، و هر دو صحيح و متين است).

573.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد، از محمد بن يحيى فارسى، از ابو حنيفه _ يعنى: محمد بن يحيى _ از وليد بن ابان، از محمد بن عبداللّه بن مُسكان، از پدرش روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«فاطمه بنت اسد به نزد ابوطالب آمد كه او را به ولادت پيغمبر صلى الله عليه و آله بشارت دهد (يا او را شاد گرداند، بنابر اختلاف نسخ كافى). ابوطالب گفت: يك سبت صبر كن كه تو را بشارت مى دهم به فرزندى كه مثل او باشد در همه چيز، مگر پيغمبرى». (1) و حضرت فرمود كه: «سبت، سى سال است و در ميانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين عليه السلام سى سال فاصله بود».

.


1- .و سَبت به فتح سين و سكون با، در اصل لغت، به معنى شنبه يا يك روز تمام از ايّام هفته غير از جمعه و به معنى روزگار است. مترجم

ص: 562

572.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنِ السَّيَّارِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام كَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ عَلى قَدَمَيْهَا ، وَ كَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَسَمِعَتْ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ هُوَ يَقُولُ : إِنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عُرَاةً كَمَا وُلِدُوا ، فَقَالَتْ : وَا سَوْأَتَاهْ ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَإِنِّي أَسْأَلُ اللّهَ أَنْ يَبْعَثَكِ كَاسِيَةً ؛ وَ سَمِعَتْهُ يَذْكُرُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ ، فَقَالَتْ : وَا ضَعْفَاهْ ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَإِنِّي أَسْأَلُ اللّهَ أَنْ يَكْفِيَكِ ذلِكِ .

وَ قَالَتْ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَوْماً : إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُعْتِقَ جَارِيَتِي هذِهِ ، فَقَالَ لَهَا : إِنْ فَعَلْتِ ، أَعْتَقَ اللّهُ بِكُلِّ عُضْوٍ مِنْهَا عُضْواً مِنْكِ مِنَ النَّارِ ؛ فَلَمَّا مَرِضَتْ ، أَوْصَتْ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَمَرَتْ أَنْ يُعْتِقَ خَادِمَهَا ، وَ اعْتُقِلَ لِسَانُهَا ، فَجَعَلَتْ تُومِي ء إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِيمَاءً ، فَقَبِلَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَصِيَّتَهَا .

فَبَيْنَمَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ قَاعِدٌ إِذْ أَتَاهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ هُوَ يَبْكِي ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا يُبْكِيكَ ؟ فَقَالَ : مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أُمِّي وَ اللّهِ ، وَ قَامَ عليه السلام مُسْرِعاً حَتّى دَخَلَ ، فَنَظَرَ إِلَيْهَا وَ بَكى ، ثُمَّ أَمَرَ النِّسَاءَ أَنْ يَغْسِلْنَهَا ، وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا فَرَغْتُنَّ ، فَ_لَا تُحْدِثْنَ شَيْئاً حَتّى تُعْلِمْنَنِي ، فَلَمَّا فَرَغْنَ ، أَعْلَمْنَهُ بِذلِكَ ، فَأَعْطَاهُنَّ أَحَدَ قَمِيصَيْهِ ، الَّذِي يَلِي جَسَدَهُ ، وَ أَمَرَهُنَّ أَنْ يُكَفِّنَّهَا فِيهِ .

وَ قَالَ لِلْمُسْلِمِينَ : إِذَا رَأَيْتُمُونِي قَدْ فَعَلْتُ شَيْئاً لَمْ أَفْعَلْهُ قَبْلَ ذلِكَ ، فَسَلُونِي : لِمَ فَعَلْتُهُ ؟ فَلَمَّا فَرَغْنَ مِنْ غُسْلِهَا وَ كَفْنِهَا ، دَخَلَ صلى الله عليه و آله ، فَحَمَلَ جَنَازَتَهَا عَلى عَاتِقِهِ ، فَلَمْ يَزَلْ تَحْتَ جَنَازَتِهَا حَتّى أَوْرَدَهَا قَبْرَهَا ، ثُمَّ وَضَعَهَا ، وَ دَخَلَ الْقَبْرَ ، فَاضْطَجَعَ فِيهِ ، ثُمَّ قَامَ فَأَخَذَهَا عَلى يَدَيْهِ حَتّى وَضَعَهَا فِي الْقَبْرِ ، ثُمَّ انْكَبَّ عَلَيْهَا طَوِيلًا يُنَاجِيهَا ، وَ يَقُولُ لَهَا : ابْنُكَ ، ابْنُكِ ، ابْنُكِ ، ثُمَّ خَرَجَ ، وَ سَوّى عَلَيْهَا ، ثُمَّ انْكَبَّ عَلى قَبْرِهَا ، فَسَمِعُوهُ يَقُولُ : لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، اللّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَ إيّاها ، ثُمَّ انْصَرَفَ .

فَقَالَ لَهُ الْمُسْلِمُونَ : إِنَّا رَأَيْنَاكَ فَعَلْتَ أَشْيَاءَ لَمْ تَفْعَلْهَا قَبْلَ الْيَوْمِ ؟ فَقَالَ : الْيَوْمَ فَقَدْتُ بِرَّ أَبِي طَالِبٍ ، إِنْ كَانَتْ لَيَكُونُ عِنْدَهَا الشَّيْءُ ، فَتُؤْثِرُنِي بِهِ عَلى نَفْسِهَا وَ وَلَدِهَا ، وَ إِنِّي ذَكَرْتُ الْقِيَامَةَ ، وَ أَنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ عُرَاةً ، فَقَالَتْ : وَا سَوْأَتَاهْ ، فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَبْعَثَهَا اللّهُ كَاسِيَةً ، وَ ذَكَرْتُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ ، فَقَالَتْ : وَا ضَعْفَاهْ ، فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَكْفِيَهَا اللّهُ ذلِكَ ، فَكَفَّنْتُهَا بِقَمِيصِي ، وَاضْطَجَعْتُ فِي قَبْرِهَا لِذلِكَ ، وَ انْكَبَبْتُ عَلَيْهَا ، فَلَقَّنْتُهَا مَا تُسْأَلُ عَنْهُ ؛ فَإِنَّهَا سُئِلَتْ عَنْ رَبِّهَا ، فَقَالَتْ ؛ وَ سُئِلَتْ عَنْ رَسُولِهَا ، فَأَجَابَتْ ؛ وَ سُئِلَتْ عَنْ وَلِيِّهَا وَ إِمَامِهَا ، فَأُرْتِجَ عَلَيْهَا ، فَقُلْتُ : ابْنُكِ ، ابْنُكِ ، ابْنُكِ» . .

ص: 563

578.عنه صلى الله عليه و آله :على بن محمد بن عبداللّه ، از سَيّارى، از محمد بن جمهور، از بعضى از اصحاب ما، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«فاطمه بنت اسد، مادر امير المؤمنين عليه السلام ، اوّل زنى بود كه به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله هجرت نمود از مكّه به سوى مدينه پاى پياده، و از همه مردمان نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله مهربان تر بود. بعد از آن، از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد كه مى فرمود: مردم در روز قيامت برهنه محشور مى شوند؛ چنانچه از مادر متولّد شده اند. فاطمه گفت: واسواتاه؛ اى داد از رسوايى و بد حالى، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: من از خدا مى خواهم كه تو را پوشيده محشور گرداند. و از آن حضرت شنيد كه: فشار قبر را ذكر مى فرمود، گفت: وا ضعفاه؛ اى داد از ضعف و ناتوانى، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: من از خدا سؤال مى كنم كه اين فشار را از تو دفع كند. و فاطمه روزى به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد كه: من اراده دارم كه همين كنيزك خود را آزاد كنم، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: اگر چنين كنى، خدا به هر عضوى از او، عضوى از تو را از آتش دوزخ آزاد گرداند.

و چون فاطمه بيمار شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله را وصىّ خود گردانيد و امر كرد كه آن حضرت كنيزك او را آزاد گرداند. و زبانش در بند شد كه نمى توانست سخن گويد، پس شروع كرد به اشاره كردن و به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله اشاره مى كرد (به اشاره كه مطلب از آن فهميده مى شد) و رسول خدا صلى الله عليه و آله وصيّت او را قبول فرمود.

بعد از آن در بين آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى نشسته بود، ناگاه امير المؤمنين به خدمت آن حضرت آمد و آن حضرت گريه مى كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چه چيز تو را مى گرياند؟ عرض كرد كه: مادرم فاطمه وفات كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا سوگند كه فاطمه، مادر من بود. و آن حضرت برخاست و مى شتافت تا داخل شد در خانه اى كه فاطمه بود. پس به سوى فاطمه نگريست و گريست و زنان را امر فرمود كه: او را غسل دهند. و فرمود كه: چون از غسل او فارغ شويد، از پيش خود كارى مكنيد تا آن كه مرا اعلام كنيد.

چون فارغ شدند، آن حضرت را به اين امر اعلام كردند، پس يكى از پيراهن هاى خويش (و بنابر بعضى از نسخ كافى، بهترين پيراهن هاى خويش) را كه تالى تن مباركش بود (و آن را مى پوشيد بى آن كه چيزى در ميانه آن و جسد شريفش حائل و مانع باشد)، به ايشان داد و ايشان را امر فرمود كه: فاطمه را در آن كفن كنند. و به مسلمانان فرمود كه: چون مرا ببينيد كه چيزى را به عمل آورم كه پيش از آن، آن را به عمل نياورده باشم، مرا سؤال كنيد كه چرا آن را كردم و چون از غسل و كفن فاطمه فارغ گرديدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل شد و جنازه او را بر دوش خويش گذاشت و متصّل در زير جنازه او بود تا او را بر سر قبرش رسانيد. بعد از آن، جنازه را بر زمين گذاشت و در قبر داخل شد و در آن خوابيد، پس برخاست و فاطمه را بر روى دست هاى خويش گرفت تا او را در قبر گذاشت و زمانى طولانى بر او نگون گرديده، سرِ خويش را به پايين كرده با او راز مى گفت و به او مى فرمود كه: پسرت، پسرت، پس بيرون آمد و قبر او را هموار كرد.

بعد از آن، بر قبر او نگون گرديد و از آن حضرت شنيدند كه مى گفت: لا اله الاّ اللّه اللّهمّ انّى استودعها ايّاك (و بنابر بعضى از نسخ، استودعك ايّاها)، يعنى: «نيست خدايى مگر خدا. خداوندا، به درستى كه من فاطمه را به تو مى سپارم». پس برگشت و مسلمانان به آن حضرت عرض كردند كه: ما تو را ديديم كه چيزى چند را به فعل آوردى كه پيش از اين روز، آنها را نكرده بودى. حضرت فرمود كه: امروز نيكى ابوطالب را گم كردم و احسانش از من بريده شد. به درستى كه فاطمه چنان بود كه چيزى كه در نزد او بود، مرا بر خود و فرزندان خود به آن بر مى گزيد (كه خود نمى خورد و به فرزندان خود نمى داد و به من مى خورانيد)، و من در حال حيات او قيامت را ذكر كردم و گفتم كه: مردم برهنه محشور مى شوند، گفت: واسواتاه، پس من از براى او ضامن شدم كه خدا او را پوشيده محشور گرداند. و فشار قبر را ذكر كردم، گفت: واضعفاه، پس من از براى او ضامن شدم كه خدا آن را از او دفع كند، و براى همين او را به پيراهن خود كفن كردم و در قبرش خوابيدم و بر او نگون شدم و آنچه را كه از آن سؤال مى شد، به او فهمانيدم و به زبانش دادم .

پس به درستى كه او را از پروردگارش سؤال كردند و آنچه بايست بگويد، گفت و از رسولش او را سؤال كردند، او را جواب داد، و از ولى و امام خود سؤال شد، اضطراب و تشويشى بر او مستولى شد و نتوانست جواب دهد، گفتم: امام، پسر تو است، امام، پسر تو است» (و من مى گويم كه جواب نگفتن فاطمه، يا به جهت شرم بوده، يا حكمت در آن، اظهار امامت فرزندش امير المؤمنين عليه السلام ). .

ص: 564

. .

ص: 565

. .

ص: 566

577.عنه صلى الله عليه و آله :بَعْضُ أَصْحَابِنَا ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْكَلْبِيِّ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «لَمَّا وُلِدَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فُتِحَ لِامِنَةَ بَيَاضُ فَارِسَ ، وَ قُصُورُ الشَّامِ ، فَجَاءَتْ فَاطِمَةُ _ بِنْتُ أَسَدٍ أُمُّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ _ إِلى أَبِي طَالِبٍ ضَاحِكَةً مُسْتَبْشِرَةً ، فَأَعْلَمَتْهُ مَا قَالَتْ آمِنَةُ ، فَقَالَ لَهَا أَبُو طَالِبٍ : وَ تَتَعَجَّبِينَ مِنْ هذَا ؟ إِنَّكِ تَحْبَلِينَ وَ تَلِدِينَ بِوَصِيِّهِ وَ وَزِيرِهِ» .576.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ زَيْدٍ النَّيْسَابُورِيِّ ، قَالَ :حَدَّثَنِي عُمَرُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْهَاشِمِيُّ ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَسِيدِ بْنِ صَفْوَانَ _ صَاحِبِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ قَالَ : لَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، ارْتَجَّ الْمَوْضِعُ بِالْبُكَاءِ ، وَ دَهِشَ النَّاسُ كَيَوْمِ قُبِضَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، وَ جَاءَ رَجُلٌ _ بَاكِياً وَ هُوَ مُسْرِعٌ مُسْتَرْجِعٌ وَ هُوَ يَقُولُ : الْيَوْمَ انْقَطَعَتْ خِ_لَافَةُ النُّبُوَّةِ _ حَتّى وَقَفَ عَلى بَابِ الْبَيْتِ الَّذِي فِيهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ : رَحِمَكَ اللّهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ ، كُنْتَ أَوَّلَ الْقَوْمِ إِسْ_لَاماً ، وَ أَخْلَصَهُمْ إِيمَاناً ، وَ أَشَدَّهُمْ يَقِيناً ، وَ أَخْوَفَهُمْ لِلّهِ ، وَ أَعْظَمَهُمْ عَنَاءً ، وَ أَحْوَطَهُمْ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ آمَنَهُمْ عَلى أَصْحَابِهِ ، وَ أَفْضَلَهُمْ مَنَاقِبَ ، وَ أَكْرَمَهُمْ سَوَابِقَ ، وَ أَرْفَعَهُمْ دَرَجَةً ، وَ أَقْرَبَهُمْ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَشْبَهَهُمْ بِهِ هَدْياً وَ خَلْقاً وَ سَمْتاً وَ فِعْلًا ، وَ أَشْرَفَهُمْ مَنْزِلَةً ، وَ أَكْرَمَهُمْ عَلَيْهِ ، فَجَزَاكَ اللّهُ عَنِ الْاءِسْ_لَامِ وَ عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنِ الْمُسْلِمِينَ خَيْراً ، قَوِيتَ حِينَ ضَعُفَ أَصْحَابُهُ ، وَ بَرَزْتَ حِينَ اسْتَكَانُوا ، وَ نَهَضْتَ حِينَ وَهَنُوا ، وَ لَزِمْتَ مِنْهَاجَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِذْ هَمَّ أَصْحَابُهُ ، كُنْتَ خَلِيفَتَهُ حَقّاً ، لَمْ تُنَازَعْ وَ لَمْ تَضْرَعْ بِرَغْمِ الْمُنَافِقِينَ وَ غَيْظِ الْكَافِرِينَ وَ كُرْهِ الْحَاسِدِينَ وَ صِغَرِ الْفَاسِقِينَ ، فَقُمْتَ بِالْأَمْرِ حِينَ فَشِلُوا ، وَ نَطَقْتَ حِينَ تَتَعْتَعُوا ، وَ مَضَيْتَ بِنُورِ اللّهِ إِذْ وَقَفُوا ، فَاتَّبَعُوكَ فَهُدُوا ، وَ كُنْتَ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً ، وَ أَعْ_لَاهُمْ قُنُوتاً ، وَ أَقَلَّهُمْ كَ_لَاماً ، وَ أَصْوَبَهُمْ نُطْقاً ، وَ أَكْبَرَهُمْ رَأْياً ، وَ أَشْجَعَهُمْ قَلْباً ، وَ أَشَدَّهُمْ يَقِيناً ، وَ أَحْسَنَهُمْ عَمَلًا ، وَ أَعْرَفَهُمْ بِالْأُمُورِ .

كُنْتَ _ وَ اللّهِ _ يَعْسُوباً لِلدِّينِ أَوَّلًا وَ آخِراً ، الْأَوَّلَ حِينَ تَفَرَّقَ النَّاسُ ، وَ الْاخِرَ حِينَ فَشِلُوا ، كُنْتَ لِلْمُؤْمِنِينَ أَباً رَحِيماً إِذْ صَارُوا عَلَيْكَ عِيَالًا ، فَحَمَلْتَ أَثْقَالَ مَا عَنْهُ ضَعُفُوا ، وَ حَفِظْتَ مَا أَضَاعُوا ، وَ رَعَيْتَ مَا أَهْمَلُوا ، وَ شَمَّرْتَ إِذَا اجْتَمَعُوا ، وَ عَلَوْتَ إِذْ هَلِعُوا ، وَ صَبَرْتَ إِذْ أَسْرَعُوا ، وَ أَدْرَكْتَ أَوْتَارَ مَا طَلَبُوا ، وَ نَالُوا بِكَ مَا لَمْ يَحْتَسِبُوا ، كُنْتَ عَلَى الْكَافِرِينَ عَذَاباً صَبّاً وَ نَهْباً ، وَ لِلْمُؤْمِنِينَ عَمَداً وَ حِصْناً ، فَطِرْتَ _ وَ اللّهِ _ بِنَعْمَائِهَا ، وَ فُزْتَ بِحِبَائِهَا ، وَ أَحْرَزْتَ سَوَابِقَهَا ، وَ ذَهَبْتَ بِفَضَائِلِهَا ، لَمْ تُفْلَلْ حُجَّتُكَ ، وَ لَمْ يَزِغْ قَلْبُكَ ، وَ لَمْ تَضْعُفْ بَصِيرَتُكَ ، وَ لَمْ تَجْبُنْ نَفْسُكَ وَ لَمْ تَخِرَّ ، كُنْتَ كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِفُ ، وَ كُنْتَ _ كَمَا قَالَ عليه السلام _ آمَنَ النَّاسِ فِي صُحْبَتِكَ وَ ذَاتِ يَدِكَ ، وَ كُنْتَ _ كَمَا قَالَ _ ضَعِيفاً فِي بَدَنِكَ ، قَوِيّاً فِي أَمْرِ اللّهِ ، مُتَوَاضِعاً فِي نَفْسِكَ ، عَظِيماً عِنْدَ اللّهِ ، كَبِيراً فِي الْأَرْضِ ، جَلِيلًا عِنْدَ الْمُؤْمِنِينَ ، لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ فِيكَ مَهْمَزٌ ،وَ لَا لِقَائِلٍ فِيكَ مَغْمَزٌ ، وَ لَا لِأَحَدٍ فِيكَ مَطْمَعٌ ، وَ لَا لِأَحَدٍ عِنْدَكَ هَوَادَةٌ .

الضَّعِيفُ الذَّلِيلُ عِنْدَكَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ حَتّى تَأْخُذَ لَهُ بِحَقِّهِ ، وَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ عِنْدَكَ ضَعِيفٌ ذَلِيلٌ حَتّى تَأْخُذَ مِنْهُ الْحَقَّ ، وَ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ عِنْدَكَ فِي ذلِكَ سَوَاءٌ ، شَأْنُكَ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ ، وَ قَوْلُكَ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ ، وَ أَمْرُكَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ ، وَ رَأْيُكَ عِلْمٌ وَ عَزْمٌ فِيمَا فَعَلْتَ ، وَ قَدْ نَهَجَ السَّبِيلُ ، وَ سَهُلَ الْعَسِيرُ ، وَأُطْفِئَتِ النِّيرَانُ ، وَ اعْتَدَلَ بِكَ الدِّينُ ، وَ قَوِيَ بِكَ الْاءِسْ_لَامُ ، فَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ، وَ ثَبَتَ بِكَ الْاءِسْ_لَامُ وَ الْمُؤْمِنُونَ ، وَ سَبَقْتَ سَبْقاً بَعِيداً ، وَ أَتْعَبْتَ مَنْ بَعْدَكَ تَعَباً شَدِيداً ، فَجَلَلْتَ عَنِ الْبُكَاءِ ، وَ عَظُمَتْ رَزِيَّتُكَ فِي السَّمَاءِ ، وَ هَدَّتْ مُصِيبَتُكَ الْأَنَامَ ؛ فَإِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ، رَضِينَا عَنِ اللّهِ قَضَاهُ ، وَ سَلَّمْنَا لِلّهِ أَمْرَهُ ، فَوَ اللّهِ لَنْ يُصَابَ الْمُسْلِمُونَ بِمِثْلِكَ أَبَداً .

كُنْتَ لِلْمُؤْمِنِينَ كَهْفاً وَ حِصْناً وَ قُنَّةً رَاسِياً ، وَ عَلَى الْكَافِرِينَ غِلْظَةً وَ غَيْظاً ، فَأَلْحَقَكَ اللّهُ بِنَبِيِّهِ ، وَ لَا أَحْرَمَنَا أَجْرَكَ ، وَ لَا أَضَلَّنَا بَعْدَكَ .

وَ سَكَتَ الْقَوْمُ حَتّى انْقَضى كَ_لَامُهُ ، وَ بَكى ، وَ بَكى أَصْحَابُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ طَلَبُوهُ ، فَلَمْ يُصَادِفُوهُ . .

ص: 567

575.عنه عليه السلام :بعضى از اصحاب ما، از آن كه او را ذكر كرده، از ابن محبوب، از عمر بن ابان كلبى، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«چون رسول خدا صلى الله عليه و آله متولّد شد، سواد بلاد فارس و قصرهاى شام، از براى آمنه، مادر آن حضرت ظاهر گرديد (چه حجاب از پيش رويش برخاست). پس فاطمه بنت اسد، مادر امير المؤمنين عليه السلام ، به نزد ابوطالب آمد خندان و شادان و آنچه آمنه گفته بود، به ابوطالب اعلام نمود. ابوطالب به فاطمه فرمود كه: از اين تعجّب مى كنى، به درستى كه تو آبستن مى شوى و وصىّ و وزير او را مى زايى».574.الإمام عليّ عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از برقى، از احمد بن زيد نيشابورى كه گفت: حديث كرد مرا عمر بن ابراهيم هاشمى، از عبدالملك بن عمر، از اسيد بن صفوان _ صاحب و مصاحب رسول خدا صلى الله عليه و آله _ كه گفت:چون روزى شد كه روح امير المؤمنين عليه السلام در آن قبض شد، كوفه از صداى گريه به لرزه در آمد، و مردم مدهوش شدند؛ مانند روزى كه روح رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن قبض شد و مردى آمد و مى گريست و شتاب مى كرد و مى گفت: إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَيْهِ راجِعُونَ. و مى گفت: امروز جانشينى به منصب پيغمبرى بريده شد، و آمد تا ايستاد بر درِ خانه اى كه امير المؤمنين عليه السلام در آن تشريف داشت، پس گفت: اى ابوالحسن، خدا تو را رحمت كند، اسلام تو از همه اين قوم پيش تر بود، و ايمانت از ايشان صافى تر، و يقينت از ايشان سخت تر، و ترسيدنت از خدا از ايشان بيشتر، و رنجت از ايشان بزرگ تر، و محافظتت در باب رسول خدا صلى الله عليه و آله از ايشان زيادتر، و بر اصحاب آن حضرت از همه كس امين تر، و منقبت هاى تو از ايشان افزون تر، و سابقه هايت از ايشان گرامى تر، و پلّه و پايه ات از ايشان بلندتر، و به رسول خدا صلى الله عليه و آله از ايشان نزديك تر، و شباهتت به آن حضرت در سيرت و خوى و طرز و كردار از ايشان بيشتر، و منزله و جاهت از ايشان شريف تر، و بر او از ايشان عزيزتر بودى.

پس خدا تو را جزاى خير دهد از جانب اسلام و از رسول خويش، و از همه مسلمانان . توانا بودى در هنگامى كه اصحاب آن حضرت ناتوان شدند، و به ميدان جهاد رفتى در وقتى كه تضرّع و زارى نمودند، و بر پا شدى در وقتى كه سستى ورزيدند، و دست از راه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر نداشتى در وقتى كه اصحاب آن حضرت قصد باطل كردند (يا مانند زنان كه كودكان را به آواز خوش به خواب كنند مردم را به نغمه و ترانه به خواب غفلت كردند)، جانشين حقّ آن حضرت بودى بى آن كه با تو منازعه توان كرد، و فروتنى نكردى در باب خاك ماليدن بينى منافقان و خشم كافران و كراهت حاسدان و كينه فاسقان.

پس به امر حق قيام نمودى در وقتى كه سست و بى دل شدند، و سخن گفتى در وقتى كه لكنت به هم رسانيدند (و كند سخن شدند و مانند خر در گل ماندند) و به نور خدا رفتى در هنگامى كه ايستادند بعد از آن تو را پيروى كردند و راه راست يافتند، و آواز تو از همه ايشان پست تر بود، و طاعت (يا پيشى گرفتنت) در خيرات از ايشان بلندتر، و سخنت از ايشان كم تر، و گفتارت از ايشان راست تر و درست تر، و رأيت از ايشان بزرگ تر، و دلت از ايشان شجاع تر و دليرتر، و يقينت از ايشان سخت تر، و كارت از ايشان نيكوتر، و به همه امور از ايشان شناساتر بودى.

به خدا سوگند، كه پادشاهى بودى از براى دين مانند يعسوب (كه پادشاه مگس عسل است و همه مگسان تابع اويند و از او دست بر نمى دارند و در هر جا كه مى رود مى روند). حاصل آن كه در باب دين، چون پادشاه مگسان عسل بودى نسبت به مگسان در اوّل و آخر، امّا اوّل در هنگامى كه مردمان پراكنده شدند و امّا آخر در وقتى كه سست و بى دل گشتند. از براى مؤمنان، پدر مهربانى بودى در آن هنگام كه عيال تو گرديدند. پس بارهاى گرانى را كه از بر داشتن آنها ضعف داشتند، برداشتى و آنچه را كه ضايع كردند محافظت كردى، و آنچه را كه فرو گذاشتند رعايت فرمودى، و دامن همّت را بر زدى چون جمع شدند، و بلند شدى در وقتى كه به غايت حريص شدند، و صبر كردى در وقتى كه شتاب كردند (و بنابر بعضى از نسَخ كافى، در وقتى كه جزع كردند يا بر زمين افتادند). و دريافتى حاجت هاى آنچه را كه طلب كردند (و بنابر بعضى از نسخ، دريافتى كينه هاى آنچه را كه از ايشان طلب مى كردند). و به يارى تو، يافتند آنچه را كه نمى پنداشتند. بودى بر كافران عذابى ريزان و سبب غارت و تاراج اموال ايشان، و از براى مؤمنان ستون اعتبار و حصار (يا فراوانى نعمت).

پس به خدا سوگند كه پرواز نمودى (به سوى رياض جنّت) به آزارهاى ولايت يا امّت، و رستگارى يافتى به عطاى آن، و سابقه هاى آن را ضبط كردى و فضايل آن را با خود بردى، حجّت تيز تو به كندى مبدّل نشد، و دل تو مايل به سوى باطل نگرديد، و بينايى تو ضعف به هم نرسانيد، و بى دلى در نفس تو راه نيافت و بر رو نيفتادى، و مانند كوه بودى كه بادهاى تند آن را به جنبش در نتواند آورد.

و بودى چنانچه پيغمبر صلى الله عليه و آله در حقّ تو فرمود. كه مردم در صحبت تو و آنچه از دست تو مى آيد ايمن بودند، و بودى چنانچه فرمود. كه ضعيف بودى در بدن خود و قوى در امر خدا، و متواضع در نفس خويش و صاحب عظمت در نزد خدا، و بزرگ در زمين و صاحب جلالت در نزد مؤمنين. كسى را در تو راه عيبى نبود، و گوينده را در تو طعنى نه، و كسى را در تو اميدوارى نبود، و كسى را نزد تو ميل و جانب دارى نه.

ضعيف و ذليل در نزد تو قوى و عزيز بود، تا آن كه حقّ او را از برايش مى گرفتى و قوىّ عزيز در نزد تو ضعيف و ذليل بود، تا آن كه حقّ را از او مى گرفتى. و در اين باب خويش و بيگانه در نزد تو برابر بودند، شغل تو حقّ و راستى و مدارايى بود و گفتار تو لازم و استوار. و كار تو بردبارى و هوشيارى و ديد تو دانش و عزيمت. در آنچه كردى و به يارى تو راه راست ظاهر شد و مردم در آن سلوك نمودند و كار دشوار آسان گرديد و به واسطه تو آتش هاى فتنه فرو نشانيده شد و به همّت تو دين اسلام راست ايستاد و اسلام و مؤمنان به سبب تو قوى شدند. و هر كسى را كه در هر خوبى پيشى گرفتى، پيشى گرفتنى دور و در رنج انداختى آنان را كه بعد از تواند، رنجى سخت پس تو از آن بزرگ ترى كه گريه تو را تدارك تواند نمود. و بزرگ شد مصيبت تو در آسمان و مصيبت تو مردم را در هم شكست و إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَيْهِ راجِعُونَ. راضى شديم از خدا و پسنديديم قضاى او را و تسليم كرديم از براى خدا امر او را.

پس به خدا سوگند كه هرگز مصيبتى مانند مصيبت تو به مسلمانان نخواهد رسيد. بودى از براى مؤمنان پناه و حصار و سر كوه استوار و بر كافران درشتى و خشم. پس خدا تو را به پيغمبر خود ملحق گرداند و ما را از مزد مصيبت تو محروم نسازد، و بعد از تو ما را گمراه نگرداند. و آن قوم همه خاموش بودند تا آن كه سخنش تمام شد و خود گريست و اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله گريستند. پس او را طلب كردند و نيافتند. .

ص: 568

. .

ص: 569

. .

ص: 570

573.عنه صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، قَالَ :كُنْتُ أَنَا وَ عَامِرُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُذَاعَةَ الْأَزْدِيُّ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : فَقَالَ لَهُ عَامِرٌ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ النَّاسَ يَزْعُمُونَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام دُفِنَ بِالرَّحْبَةِ ؟ قَالَ : «لَا». قَالَ : فَأَيْنَ دُفِنَ ؟ قَالَ : «إِنَّهُ لَمَّا مَاتَ ، احْتَمَلَهُ الْحَسَنُ عليه السلام ، فَأَتى بِهِ ظَهْرَ الْكُوفَةِ قَرِيباً مِنَ النَّجَفِ يَسْرَةً عَنِ الْغَرِيِّ ، يَمْنَةً عَنِ الْحِيرَةِ ، فَدَفَنَهُ بَيْنَ ذَكَوَاتٍ بِيضٍ».

قَالَ : فَلَمَّا كَانَ بَعْدُ ، ذَهَبْتُ إِلَى الْمَوْضِعِ ، فَتَوَهَّمْتُ مَوْضِعاً مِنْهُ ، ثُمَّ أَتَيْتُهُ ، فَأَخْبَرْتُهُ ، فَقَالَ لِي : «أَصَبْتَ رَحِمَكَ اللّهُ» ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ . .

ص: 571

572.عنه صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از صفوان جمّال كه گفت: من و عامر و عبداللّه بن جُذاعه ازدى در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بوديم. صفوان مى گويد كه: عامر به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، مردم گمان مى كنند كه امير المؤمنين عليه السلام در رحبه كوفه مدفون است. حضرت فرمود:«نه، چنين نيست». عرض كرد: پس در كجا دفن شده؟ فرمود كه: «امير المؤمنين چون رحلت فرمود، حضرت امام حسن عليه السلام او را برداشت و آورد در پشت كوفه نزديك به نجف كه دريايى است خشك شده كه در اين زمان، در پشت حصار شهر نجف واقع است در طرف دست چپ غرى و راست حيره (و غرّى، بر وزن غنىّ بنايى است نيكو و از آن است غريّان كه دو بناى مشهور بوده اند در كوفه. و حيره به كسر حاء شهرى بوده نزديك كوفه) پس آن حضرت را دفن كرد در ميان سنگ هاى چقماق سفيد» (يعنى: روشن و درخشان).

راوى مى گويد كه: چون بعد از آن اتّفاق افتاد كه به آنجا رفتم، قبر آن حضرت را در موضعى از آن خيال كردم، پس به خدمت آن حضرت كه آمدم او را خبر دادم سه مرتبه به من فرمود كه: «درست يافته اى _ خدا تو را رحمت كند _ ». .

ص: 572

571.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ :أَتَانِي عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ ، فَقَالَ لِي : ارْكَبْ ، فَرَكِبْتُ مَعَهُ ، فَمَضَيْنَا حَتّى أَتَيْنَا مَنْزِلَ حَفْصٍ الْكُنَاسِيِّ ، فَاسْتَخْرَجْتُهُ ، فَرَكِبَ مَعَنَا ، ثُمَّ مَضَيْنَا حَتّى أَتَيْنَا الْغَرِيَّ ، فَانْتَهَيْنَا إِلى قَبْرٍ ، فَقَالَ : انْزِلُوا ، هذَا قَبْرُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقُلْنَا : مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ ؟ فَقَالَ : أَتَيْتُهُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ حَيْثُ كَانَ بِالْحِيرَةِ _ غَيْرَ مَرَّةٍ ، وَ خَبَّرَنِي أَنَّهُ قَبْرُهُ .570.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ عِيسى شَلَقَانَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام لَهُ خُؤُولَةٌ فِي بَنِي مَخْزُومٍ ، وَ إِنَّ شَابّاً مِنْهُمْ أَتَاهُ ، فَقَالَ : يَا خَالِي ، إِنَّ أَخِي مَاتَ وَ قَدْ حَزِنْتُ عَلَيْهِ حُزْناً شَدِيداً».

قَالَ : «فَقَالَ لَهُ : تَشْتَهِي أَنْ تَرَاهُ ؟ قَالَ : بَلى ، قَالَ : فَأَرِنِي قَبْرَهُ».

قَالَ : «فَخَرَجَ وَ مَعَهُ بُرْدَةُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُتَّزِراً بِهَا ، فَلَمَّا انْتَهى إِلَى الْقَبْرِ ، تَلَمْلَمَتْ شَفَتَاهُ ، ثُمَّ رَكَضَهُ بِرِجْلِهِ ، فَخَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ وَ هُوَ يَقُولُ بِلِسَانِ الْفُرْسِ ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَ لَمْ تَمُتْ وَ أَنْتَ رَجُلٌ مِنَ الْعَرَبِ ؟! قَالَ : بَلى ، وَ لكِنَّا مِتْنَا عَلى سُنَّةِ فُ_لَانٍ وَ فُ_لَانٍ ، فَانْقَلَبَتْ أَلْسِنَتُنَا» . .

ص: 573

569.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :احمد بن محمد، از ابن ابى عمير، از قاسم بن محمد، از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت:عمر بن يزيد به نزد من آمد و به من گفت كه: سوار شو، پس با او سوار شدم، و رفتم تا آمديم به منزل حَفص كُناسى و او را از منزلش بيرون آوردم و با ما سوار شد و رفتيم تا به غرىّ رسيديم و به قبرى منتهى شديم. حفص گفت: فرود آييد كه اينك قبر امير المؤمنين است. ما گفتيم كه: از كجا دانستى؟ گفت كه: با امام جعفر صادق عليه السلام در اينجا آمدم، در وقتى كه در حيره تشريف داشت؛ نه يك مرتبه، بلكه چندين مرتبه و مرا خبر داد كه اين، قبر آن حضرت است.568.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از عبداللّه بن محمد، از عبداللّه بن قاسم، از عيسى شَلَقان روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام در قبيله بنى مخزوم خالوها (يا نسب خالوئيّت) بود، و جوانى از ايشان به نزد آن حضرت آمد و عرض كرد كه: اى خالوى من، برادرم مُرد و بر او اندوه دارم؛ اندوهى سخت».

حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد كه: «امير المؤمنين عليه السلام به آن جوان مخزومى فرمود كه خواهش دارى كه او را ببينى؟ عرض كرد: بلى، فرمود كه: قبر او را به من بنما». حضرت مى فرمايد كه: «امير المؤمنين عليه السلام بيرون رفت و بُرد يمانى رسول خدا صلى الله عليه و آله با او بود كه آن را لنگ فرموده بود و چون به آن قبر رسيد، لب هاى مباركش مكرّر به هم خورد (كه آهسته چيزى خواند). پس پاى خود را به آن قبر زد، بعد از آن، صاحب قبر، از قبر خويش بيرون آمد و به زبان فُرس سخن مى گفت. امير المؤمنين فرمود كه: آيا نمردى در حالى كه تو مردى از عرب بودى؟! عرض كرد: بلى چنين بود، وليكن ما بر طريقه فلان و فلان (يعنى: ...) مُرديم پس زبان هاى ما گشت». .

ص: 574

567.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا قُبِضَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، قَامَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليه السلام فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ ، فَحَمِدَ اللّهَ ، وَ أَثْنى عَلَيْهِ ، وَ صَلّى عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ قَالَ : أَيُّهَا النَّاسُ ، إِنَّهُ قَدْ قُبِضَ فِي هذِهِ اللَّيْلَةِ رَجُلٌ مَا سَبَقَهُ الْأَوَّلُونَ ، وَ لَا يُدْرِكُهُ الْاخِرُونَ ، إِنْ كَانَ لَصَاحِبَ رَايَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنْ يَمِينِهِ جَبْرَئِيلُ ، وَ عَنْ يَسَارِهِ مِيكَائِيلُ ، لَا يَنْثَنِي حَتّى يَفْتَحَ اللّهُ لَهُ ؛ وَ اللّهِ ، مَا تَرَكَ بَيْضَاءَ وَ لَا حَمْرَاءَ إِلَا سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَضَلَتْ عَنْ عَطَائِهِ أَرَادَ أَنْ يَشْتَرِيَ بِهَا خَادِماً لِأَهْلِهِ ؛ وَ اللّهِ ، لَقَدْ قُبِضَ فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي فِيهَا قُبِضَ وَصِيُّ مُوسى يُوشَعُ بْنُ نُونٍ ، وَ اللَّيْلَةِ الَّتِي عُرِجَ فِيهَا بِعِيسَى بْنِ مَرْيَمَ ، وَ اللَّيْلَةِ الَّتِي نَزَلَ فِيهَا الْقُرْآنُ» .566.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَمَّا غُسِّلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، نُودُوا مِنْ جَانِبِ الْبَيْتِ : إِنْ أَخَذْتُمْ مُقَدَّمَ السَّرِيرِ ، كُفِيتُمْ مُؤَخَّرَهُ ، وَ إِنْ أَخَذْتُمْ مُؤَخَّرَهُ ، كُفِيتُمْ مُقَدَّمَهُ» .565.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ،أَنَّهُ سَمِعَهُ يَقُولُ :«لَمَّا قُبِضَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، أَخْرَجَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ رَجُ_لَانِ آخَرَانِ ، حَتّى إِذَا خَرَجُوا مِنَ الْكُوفَةِ تَرَكُوهَا عَنْ أَيْمَانِهِمْ ، ثُمَّ أَخَذُوا فِي الْجَبَّانَةِ حَتّى مَرُّوا بِهِ إِلَى الْغَرِيِّ ، فَدَفَنُوهُ وَ سَوَّوْا قَبْرَهُ وَانْصَرَفُوا» . .

ص: 575

571.عنه صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد و على بن محمد، از سهل بن زياد هر دو روايت كرده اند، از ابن محبوب، از ابوحمزه، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«چون روح مطهّر امير المؤمنين عليه السلام قبض شد، حضرت حسن بن على عليه السلام در مسجد كوفه بر پا شد و خدا را حمد كرد و بر او ثنا گفت و بر پيغمبر صلى الله عليه و آله صلوات فرستاد. بعد از آن فرمود كه: اى گروه مردمان، در اين شب مردى وفات فرموده كه پيشينيان در عمل خيرى بر او پيشى نگرفته اند، و پسينيان بر او نمى توانند رسيد. به درستى كه صاحب رايت و علمدار رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و جبرئيل از جانب راست او و ميكائيل از جانب چپ او بودند. بر نمى گشت تا آن كه خدا از برايش فتح مى كرد. به خدا سوگند، كه هيچ سفيد و سرخ (يعنى: نقره و طلا) را وا نگذاشته، مگر هفتصد درم كه از بخشش او زياد آمده بود و مى خواست كه به آن خدمت كارى از براى زن خويش بخرد.

و به خدا سوگند كه در شبى وفات فرمود كه وصىّ موسى - يعنى: يوشع بن نون - در آن وفات فرمود، و شبى كه عيسى بن مريم را به آسمان بالا بردند، و شبى كه قرآن در آن فرود آمد».570.عنه صلى الله عليه و آله :على بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته و گفته كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«چون امير المؤمنين عليه السلام را غسل دادند، از كنار خانه ندايى به ايشان رسيد كه: اگر شما پيش جنازه را بگيريد، عقب آن از شما كفايت مى شود (يعنى: حاجتى نيست كه شما آن را برداريد؛ زيرا كه آن خود بر خواهد خاست و خود به خود مى رود). و اگر شما عقب آن را بگيريد، پيش آن از شما كفايت مى شود».569.عنه صلى الله عليه و آله :سعد بن عبداللّه ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن على بن فضّال ، از عبداللّه بن بكير، از بعضى از اصحاب ما، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه شنيد از آن حضرت كه مى فرمود:«چون قبض روح مطهّر امير المؤمنين عليه السلام شد، امام حسن و امام حسين و دو مرد ديگر، آن حضرت را بيرون آوردند تا آن كه چون از شهر كوفه بيرون آمدند، كوفه را در طرف راست خويش قرار دادند و راه بيابان را گرفتند تا آن كه با جنازه آن حضرت به غرىّ گذشتند، پس آن حضرت را دفن كردند و قبر شريفش راست ودرست كردند و برگشتند». .

ص: 576

114 _ بَابُ مَوْلِدِ الزَّهْرَاءِ فَاطِمَةَ عليهاالسلاموُلِدَتْ فَاطِمَةُ _ عَلَيْهَا وَ عَلى بَعْلِهَا السَّ_لَامُ _ بَعْدَ مَبْعَثِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِخَمْسِ سِنِينَ ؛ وَ تُوُفِّيَتْ عليهاالسلام وَ لَهَا ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ يَوْماً ؛ وَ بَقِيَتْ بَعْدَ أَبِيهَا صلى الله عليه و آله خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً .

566.عنه صلى الله عليه و آله :عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ وَ سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ جَمِيعاً ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ حَبِيبٍ السِّجِسْتَانِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «وُلِدَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بَعْدَ مَبْعَثِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِخَمْسِ سِنِينَ ، وَ تُوُفِّيَتْ وَ لَهَا ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ يَوْماً» .565.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ فَاطِمَةَ عليهاالسلام مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً ، وَ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلى أَبِيهَا ، وَ كَانَ يَأْتِيهَا جَبْرَئِيلُ عليه السلام ، فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلى أَبِيهَا ، وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا ، وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ ، وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا ، وَ كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَكْتُبُ ذلِكَ» .564.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَخِيهِ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ فَاطِمَةَ عليهاالسلام صِدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ ، وَ إِنَّ بَنَاتِ الْأَنْبِيَاءِ لَا يَطْمِثْنَ» . .

ص: 577

114. باب در بيان مولد حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام

114. باب در بيان مولد حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلامحضرت فاطمه عليهاالسلام پنج سال بعد از مبعث رسول خدا صلى الله عليه و آله متولّد شد، و آن حضرت عليهاالسلاموفات فرمود و او را هجده سال و هفتاد و پنج روز بود، و بعد از وفات پدرش صلى الله عليه و آله هفتاد و پنج روز در دنيا ماند.

561.الاحتجاج ( _ به نقل از سهل بن حنيف _ ) عبداللّه بن جعفر و سعد بن عبداللّه هر دو روايت كرده اند، از ابراهيم بن مهزيار، از برادرش على بن مهزيار، از حسن بن محبوب، از هشام بن سالم، از حبيب سجستانى كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«فاطمه، دختر محمد صلى الله عليه و آله ، پنج سال بعد از مبعث رسول خدا صلى الله عليه و آله متولّد شد و وفات فرمود و آن حضرت را هجده سال و هفتاد و پنج روز بود».

(وجه مناسبت ذكر اين حديث را در باب مولد اميرالمؤمنين با وجود ذكر مولد فاطمه در باب عليحده نفهميدم. و حق آن است كه ذكر اين حديث در اين باب، بر سبيل اشتباه است و موضع ذكر آن بعد از اين باب است). (1)560.الخصال ( _ به نقل از سهل بن حُنَيف _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از ابن رئاب، از ابوعُبيده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«فاطمه عليه السلام ، بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله هفتاد و پنج روز در دنيا مكث فرمود، و اندوه سختى بر آن حضرت در مفارقت پدرش داخل شده بود، و جبرئيل به نزد آن حضرت مى آمد و او را بر وفات پدرش تسلّى نيكو مى داد و دلش را خوش مى گردانيد، و او را از پدرش و مكان او خبر مى داد، و خبر مى داد او را به آنچه در فرزندان او اتّفاق مى افتد و على عليه السلام آن را مى نوشت».564.عنه صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از عَمْركى بن على، از على بن جعفر، از برادرش حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«فاطمه عليهاالسلام، صدّيقه و معصومه بود كه شهيد شد، و به درستى كه دختران پيغمبران حائض نمى شوند».

.


1- .اين حديث، در باب قبلى ذكر شده بود و مترجم - رحمه اللّه - هم همان گونه كه در يادداشت وى آمده يادآورى كرده كه جايش همين جاست، و يادآورى كرده كه ندانسته به چه وجهى در باب اميرالمؤمنين آورده شده است.

ص: 578

563.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ _ رَحِمَهُ اللّهُ _ رَفَعَهُ وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ الشَّيْبَانِيِّ ، قَالَ :حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الرَّازِيُّ ، قَالَ : حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهُرْمُزَانِيُّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، قَالَ : «لَمَّا قُبِضَتْ فَاطِمَةُ عليهاالسلام ، دَفَنَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام سِرّاً ، وَ عَفَا عَلى مَوْضِعِ قَبْرِهَا ، ثُمَّ قَامَ ، فَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلى قَبْرِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : السَّ_لَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّهِ عَنِّي ؛ وَ السَّ_لَامُ عَلَيْكَ عَنِ ابْنَتِكَ وَ زَائِرَتِكَ وَ الْبَائِتَةِ فِي الثَّرى بِبُقْعَتِكَ وَ الْمُخْتَارِ اللّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللِّحَاقِ بِكَ ، قَلَّ يَا رَسُولَ اللّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي ، وَ عَفَا عَنْ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ تَجَلُّدِي إِلَا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِسُنَّتِكَ فِي فُرْقَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ ، فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ ، وَ فَاضَتْ نَفْسُكَ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي ، بَلى وَ فِي كِتَابِ اللّهِ لِي أَنْعَمُ الْقَبُولِ «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» ، قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ ، وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ ، وَ أُخْلِسَتِ الزَّهْرَاءُ ، فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ يَا رَسُولَ اللّهِ ، أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ ؛ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ ، وَ هَمٌّ لَا يَبْرَحُ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اللّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْتَ فِيهَا مُقِيمٌ ،كَمَدٌ مُقَيِّحٌ ، وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ ، سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَيْنَنَا ، وَ إِلَى اللّهِ أَشْكُو ، وَ سَتُنْبِئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِكَ عَلى هَضْمِهَا ، فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ ، وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ ، فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلى بَثِّهِ سَبِيلًا ، وَ سَتَقُولُ ، وَ يَحْكُمُ اللّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ .

سَ_لَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ ، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَ_لَا عَنْ مَ_لَالَةٍ ، وَ إِنْ أُقِمْ فَ_لَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللّهُ الصَّابِرِينَ ، وَاهَ وَاهاً ، وَ الصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ ، وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِينَ لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ وَ اللَّبْثَ لِزَاماً مَعْكُوفاً ، وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّكْلى عَلى جَلِيلِ الرَّزِيَّةِ ، فَبِعَيْنِ اللّهِ تُدْفَنُ ابْنَتُكَ سِرّاً ، وَ تُهْضَمُ حَقَّهَا ، وَ تُمْنَعُ إِرْثَهَا ، وَ لَمْ يَتَبَاعَدِ الْعَهْدُ ، وَ لَمْ يَخْلَقْ مِنْكَ الذِّكْرُ ، وَ إِلَى اللّهِ يَا رَسُولَ اللّهِ الْمُشْتَكى ، وَ فِيكَ يَا رَسُولَ اللّهِ أَحْسَنُ الْعَزَاءِ ، صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ ، وَ عَلَيْهَا السَّ_لَامُ وَ الرِّضْوَانُ» . .

ص: 579

562.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :احمد بن مهران _ رحمه اللّه _ روايت كرده و آن را مرفوع ساخته و احمد بن ادريس نيز روايت كرده است از محمد بن عبدالجبّار شيبانى كه گفت: حديث كرد مرا قاسم بن محمد رازى و گفت كه: حديث كرد مرا على بن محمد هرمزانى از حضرت ابى عبداللّه حسين بن على عليه السلام كه فرمود:«چون قبض روح مطهّر حضرت فاطمه عليهاالسلامشد، امير المؤمنين عليه السلام او را پنهان دفن كرد، و موضع قبر او را خاك پاشيد و با زمين برابر و هموار ساخت (كه علامت آن معلوم نباشد). پس برخاست و روى خود را به جانب قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله گردانيد و گفت: سلام خدا (يا سلام من يا همه سلام ها) بر تو باد، يا رسول اللّه از جانب خودم. سلام بر تو باد از جانب دختر تو و زيارت كننده اى كه به زيارت و ديدن تو آمده، و آن كه در اين خاك در عرصه تو شب را به روز مى آورد و آن كه خدا از براى او اختيار فرموده كه زود به تو ملحق گردد.

يا رسول اللّه از فراق دختر برگزيده ات صبر من كم (يا تمام) شد و از وفات مهتر و بهترين زنان عالميان قوّتم زائل شد، مگر آن كه در اقتدا كردن من به سنّت تو كه صبر است در مطلق مصيبت در باب جدايى تو، كه از هر مصيبتى عظيم تر است و تاب آوردن اندوه مفارقت تو، جاى آن است كه خود را تسلّى دهم و گنجايش دارد كه در اين مصيبت صبر كنم.

پس هر آينه به تحقيق كه تو را به دست خود در لحد قبرت گذاشتم و بر بالش خاك تكيه دادم، و جان مقدّس تو در ميان كو گردن و سينه من روان شد و بيرون آمد. و در كتاب خدا است بهترين قبول كردن ها و آن اين است كه: «إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَيْهِ راجِعُونَ» (1) . امانت خود را به خود برگردانيدى و گروگان خود را از من گرفتى و زهرا را ربودى. (2) پس چه بسيار زشت است آسمان كبود و زمين غبارآلود.

يا رسول اللّه ، اندوه من هميشه خواهد بود، و شب من به بيدارى به سر خواهد رفت و اين اندوه، اندوهى است كه از دل من به در نخواهد رفت، تا آن كه خداى تعالى از براى من اختيار كند آن خانه اى را كه تو اكنون در آن مانده اى. اين درد دل و اندوه كه در دل من است، درد و اندوهى است كه دلم را مجروح كرده، و خونابه اى از آن روان ساخته، و اين غمى كه من دارم، غمى است كه مرا از جا به در آورده. چه زود جدايى افتاد در ميان ما، و به سوى خدا شكايت مى كنم، و دخترت به زودى تو را خبر خواهد داد به يارى كردن امّت تو يكديگر را بر ستم كردن در حقّ او و رعايت نكردن حرمت او.

پس او را احوال بپرس و درست پاپى شو و از او در خواه كه حال خود را به تو خبر دهد؛ كه بسيار غم ها كه موجب تشنگى و حرارت است، در سينه اش جولان مى زد (و بر روى يكديگر مى نشست) كه راهى به سوى پراكنده كردن آنها نيافت (و نتوانست كه آنها را بروز دهد) و به زودى همه را خواهد گفت. و خدا حكم مى فرمايد و او بهترين حكم كنندگان است.

سلام مى كنم بر تو يا رسول اللّه ، مانند سلام وداع كننده اى كه به خشم نيامده باشد، و دلتنگى و اندوه به هم نرسانيده باشد (كه از روى دشمنى مفارقت كند و مواصلت را نخواهد). پس اگر بر گردم و از نزد قبر تو بروم از ملال گرفتن نيست، و اگر بمانم و نزد قبر تو باشم از بدگمانى نيست، به آنچه خدا صبر كنندگان را وعده فرموده. و مى دانم كه به سبب صبرى كه در مفارقت تو و قبر تو مى كنم، مأجور و مثاب خواهم بود. آه، آه، و صبر كردن مبارك تر و نيكوتر است، و اگر غالب شدن آنها كه بر ما مستولى شدند نمى بود، هر آينه ماندن و درنگ در نزد قبر تو را بر خود لازم مى گردانيدم (كه بر آن ثابت مى بودم) و هر آينه گريه و فرياد و فغان مى كردم، مانند گريه و فرياد كردن زن فرزند مرده بر اين مصيبت عظمى كه در برابر چشم خدا (يعنى: در حضور آن جناب) دختر تو پنهان دفن شود، و حقّش از روى قهر غصب شود، و از ميراثش ممنوع گردد (كه به او ندهند)؛ با آن كه از زمان دولت وصال تو مدّتى نگذشته و ياد تو و نامت كهنه نشده.

و به سوى خداست شكايت من يا رسول اللّه و در باب مفارقت تو تسلّى نيكو است. خدا بر تو صلوات فرستد و بر او باد سلام و خشنودى خدا». .


1- .بقره، 156.
2- .مترجم - رحمه اللّه - اين سه فعل را به صورت معلوم ترجمه كرده و حال آن كه افعل ياد شده مجهول هستند و بنا بر اين بايد معنا چنين باشد: «امانت باز پس داده شد، و گرو گرفته و زهرا ربوده شد.

ص: 580

561.الاحتجاج عن سهل بن حنيف :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَنْ غَسَّلَ فَاطِمَةَ عليهاالسلام؟ قَالَ : «ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ». وَ كَأَنِّي اسْتَعْظَمْتُ ذلِكَ مِنْ قَوْلِهِ ، فَقَالَ : «كَأَنَّكَ ضِقْتَ بِمَا أَخْبَرْتُكَ بِهِ ؟» ، قَالَ : فَقُلْتُ : قَدْ كَانَ ذَاكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَالَ : فَقَالَ : «لَا تَضِيقَنَّ ؛ فَإِنَّهَا صِدِّيقَةٌ ، وَ لَمْ يَكُنْ يُغَسِّلُهَا إِلَا صِدِّيقٌ ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مَرْيَمَ لَمْ يُغَسِّلْهَا إِلَا عِيسى؟» . .

ص: 581

560.الخصال عن سهل بن حنيف :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از عبدالرحمان بن سالم، از مفضّل، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: كى حضرت فاطمه عليهاالسلام را غسل داد؟ فرمود كه:«آن كه او را غسل داد، امير المؤمنين عليه السلام بود». پس گويا كه من اين را از قول آن حضرت بزرگ شمردم و در نظرم غريب آمد.

حضرت فرمود كه: «گويا تو دلتنگ شدى به آنچه تو را به آن خبر دادم». مفضّل مى گويد كه: عرض كردم چنين است فداى تو گردم، فرمود كه: «البته دلتنگ مشو؛ زيرا كه فاطمه معصومه بود و كسى او را غسل نمى توانست داد، مگر معصوم. آيا ندانسته اى كه مريم را كسى غير از عيسى غسل نداد». .

ص: 582

559.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام ، قَالَا :«إِنَّ فَاطِمَةَ عليهاالسلام لَمَّا أَنْ كَانَ مِنْ أَمْرِهِمْ مَا كَانَ ، أَخَذَتْ بِتَ_لَابِيبِ عُمَرَ ، فَجَذَبَتْهُ إِلَيْهَا ، ثُمَّ قَالَتْ : أَمَا وَ اللّهِ ، يَا ابْنَ الْخَطَّابِ ، لَوْ لَا أَنِّي أَكْرَهُ أَنْ يُصِيبَ الْبَ_لَاءُ مَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ ، لَعَلِمْتَ أَنِّي سَأُقْسِمُ عَلَى اللّهِ ، ثُمَّ أَجِدُهُ سَرِيعَ الْاءِجَابَةِ» .558.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ پس از بازگشت از حَجّة الوداع _ ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا وُلِدَتْ فَاطِمَةُ عليهاالسلام ، أَوْحَى اللّهُ إِلى مَلَكٍ ، فَأَنْطَقَ بِهِ لِسَانَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَسَمَّاهَا فَاطِمَةَ ، ثُمَّ قَالَ : إِنِّي فَطَمْتُكِ بِالْعِلْمِ ، وَ فَطَمْتُكِ مِنَ الطَّمْثِ».

ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «وَ اللّهِ ، لَقَدْ فَطَمَهَا اللّهُ بِالْعِلْمِ وَ عَنِ الطَّمْثِ فِي الْمِيثَاقِ» .557.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لِفَاطِمَةَ عليهاالسلام : يَا فَاطِمَةُ ، قُومِي فَأَخْرِجِي تِلْكَ الصَّحْفَةَ ، فَقَامَتْ فَأَخْرَجَتْ صَحْفَةً فِيهَا ثَرِيدٌ وَ عُرَاقٌ يَفُورُ ، فَأَكَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عليهم السلام ثَ_لَاثَةَ عَشَرَ يَوْماً ، ثُمَّ إِنَّ أُمَّ أَيْمَنَ رَأَتِ الْحُسَيْنَ مَعَهُ شَيْءٌ ، فَقَالَتْ لَهُ : مِنْ أَيْنَ لَكَ هذَا ؟ قَالَ : إِنَّا لَنَأْكُلُهُ مُنْذُ أَيَّامٍ ، فَأَتَتْ أُمُّ أَيْمَنَ فَاطِمَةَ ، فَقَالَتْ : يَا فَاطِمَةُ ، إِذَا كَانَ عِنْدَ أُمِّ أَيْمَنَ شَيْءٌ ، فَإِنَّمَا هُوَ لِفَاطِمَةَ وَ وُلْدِهَا ، وَ إِذَا كَانَ عِنْدَ فَاطِمَةَ شَيْءٌ ، فَلَيْسَ لِأُمِّ أَيْمَنَ مِنْهُ شَيْءٌ ؟ فَأَخْرَجَتْ لَهَا مِنْهُ ، فَأَكَلَتْ مِنْهُ أُمُّ أَيْمَنَ وَ نَفِدَتِ الصَّحْفَةُ ، فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أَمَا لَوْ لَا أَنَّكِ أَطْعَمْتِهَا ، لَأَكَلْتِ مِنْهَا أَنْتِ وَ ذُرِّيَّتُكِ إِلى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ».

ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «وَ الصَّحْفَةُ عِنْدَنَا ، يَخْرُجُ بِهَا قَائِمُنَا عليه السلام فِي زَمَانِهِ» . .

ص: 583

556.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل، از صالح بن عُقبه، از عبداللّه بن محمد جُعفى، از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمودند:«چون از امر غاصبين حقوق اهل بيت، شد آنچه شد، فاطمه عليهاالسلامگريبان عمر را گرفت و او را به جانب خود كشيد، پس فرمود كه: اى پسر خطّاب، بدان به خدا سوگند كه اگر نه اين بود كه ناخوش دارم كه بلا به كسى برسد كه او را گناهى نيست، هر آينه مى دانستى كه من خدا را سوگند مى دادم به طريقه تحكّم و خواهش، آن كه البتّه چنانچه مى خواهم به عمل آورد و او را چنان مى يافتم كه مرا به زودى اجابت فرمايد».555.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :و به همين اسناد، از صالح بن عُقبه، از يزيد بن عبدالملك، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود:«چون فاطمه متولّد شد، خداى تعالى به سوى فرشته اى وحى فرمود كه: زبان محمد صلى الله عليه و آله را به اين گويا گردانيد كه او را فاطمه ناميد. پس به فاطمه فرمود كه: تو را به علم بريدم از جهل و تو را بريدم از حائض شدن». بعد از آن، حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند كه خدا فاطمه را در وقت پيمان گرفتن به علم بريد و از حيض و حائض شدن پاك گردانيد».554.امام رضا عليه السلام :و به همين اسناد، از صالح بن عُقبه، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه:«پيغمبر صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمود كه: اى فاطمه، برخيز و آن كاسه را بيرون آور. فاطمه برخاست و كاسه را بيرون آورد كه نانِ خورد كرده و گوشت استخوان بيرون كرده در آن بود كه مى جوشيد (يعنى: در غايت گرمى بود). پس پيغمبر صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام سيزده روز از آن خوردند. بعد از آن، امّ ايمن حضرت امام حسين را ديد كه چيزى با اوست، به آن حضرت عرض كرد كه: اين را از كجا آورده اى؟

فرمود كه: چند روز مى شود كه ما از اين مى خوريم. امّ ايمن به خدمت حضرت فاطمه آمد و عرض كرد كه: اى فاطمه چون در نزد امّ ايمن چيزى باشد، جز اين نيست كه آن از فاطمه و فرزندان اوست، و چون در نزد فاطمه چيزى باشد، امّ ايمن را از آن بهره اى نيست؟ پس حضرت فاطمه، از براى امّ ايمن قدرى از آن بيرون آورد و امّ ايمن از آن خورد و آن كاسه برطرف شد. پس پيغمبر صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمود كه: آگاه باش كه اگر آن را به امّ ايمن نمى خورانيدى، هر آينه تو و فرزندانت از آن مى خورديد تا قيامت بر پا شود».

بعد از آن، امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: «آن كاسه در نزد ما است و قائم ما عليه السلام در زمان خويش آن را بيرون خواهد آورد». .

ص: 584

559.عنه صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ : «بَيْنَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله جَالِسٌ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ لَهُ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ وَجْهاً ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ ، لَمْ أَرَكَ فِي مِثْلِ هذِهِ الصُّورَةِ ؟ قَالَ الْمَلَكُ : لَسْتُ بِجَبْرَئِيلَ يَا مُحَمَّدُ ، بَعَثَنِي اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ أُزَوِّجَ النُّورَ مِنَ النُّورِ ، قَالَ : مَنْ مِمَّنْ ؟ قَالَ : فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ» .

قَالَ : «فَلَمَّا وَلَّى الْمَلَكُ ، إِذَا بَيْنَ كَتِفَيْهِ : مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ ، عَلِيٌّ وَصِيُّهُ ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مُنْذُ كَمْ كُتِبَ هذَا بَيْنَ كَتِفَيْكَ ؟ فَقَالَ : مِنْ قَبْلِ أَنْ يَخْلُقَ اللّهُ آدَمَ بِاثْنَيْنِ وَ عِشْرِينَ أَلْفَ عَامٍ» .558.عنه صلى الله عليه و آله ( _ بَعدَ انصِرافِهِ مِن حِجَّةِ الوَداعِ _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام عَنْ قَبْرِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، فَقَالَ : «دُفِنَتْ فِي بَيْتِهَا ، فَلَمَّا زَادَتْ بَنُو أُمَيَّةَ فِي الْمَسْجِدِ ، صَارَتْ فِي الْمَسْجِدِ» .557.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنِ الْخَيْبَرِيِّ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «لَوْ لَا أَنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ خَلَقَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام لِفَاطِمَةَ عليهاالسلام ، مَا كَانَ لَهَا كُفْوٌ عَلى ظَهْرِ الْأَرْضِ مِنْ آدَمَ وَ مَنْ دُونَهُ» . .

ص: 585

556.عنه صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن على، از على بن جعفر روايت كرده است كه گفت: شنيدم از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود:«در بين آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود، ناگاه فرشته اى بر آن حضرت داخل شد كه او را بيست و چهار رو بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن فرشته فرمود كه: اى حبيب من، اى جبرئيل، من هرگز تو را در مثل اين صورت نديده ام؟ آن فرشته عرض كرد كه: من جبرئيل نيستم يا محمد، خداى عزّوجلّ مرا فرستاده كه نور را با نور جفت گردانم (يعنى: كسى را به كسى تزويج كنم).

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: كى را با كى؟ گفت: فاطمه را به على. چون آن فرشته پشت گردانيد، پيغمبر ديد كه در ميان شانه هاى او نوشته كه: محمد، رسول خداست و على، وصىّ اوست. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: مدّت چند وقت است كه اين، در ميان شانه هاى تو نوشته شده است؟ عرض كرد كه: بيست و دو هزار سال پيش از آن كه خدا آدم را بيافريند».555.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :على بن محمد و غير او، از سهل بن زياد، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده اند كه گفت: امام رضا عليه السلام را از قبر حضرت فاطمه عليهاالسلام سؤال كردم؟ فرمود كه:«در خانه خود مدفون شد، و چون بنى اميّه در مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله افزودند، در مسجد واقع شد».554.الإمام الرضا عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از وشّاء، از خيبرى، از يونس بن ظبيان، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«اگر نه اين بود كه خداى تبارك و تعالى امير المؤمنين عليه السلام را از براى فاطمه خلق فرمود، هر آينه بر روى زمين، او را همتايى نبود از آدم و آنها كه بعد از او يا غير از او بودند». .

ص: 586

115 _ بَابُ مَوْلِدِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَاوُلِدَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي سَنَةِ بَدْرٍ ، سَنَةِ اثْنَتَيْنِ بَعْدَ الْهِجْرَةِ . وَ رُوِيَ : أَنَّهُ وُلِدَ فِي سَنَةِ ثَ_لَاثٍ ؛ وَ مَضى عليه السلام فِي شَهْرِ صَفَرٍ فِي آخِرِهِ مِنْ سَنَةِ تِسْعٍ وَ أَرْبَعِينَ ؛ وَ مَضى وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ أَشْهُرٍ . وَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

551.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَمَّنْ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ عليه السلام الْوَفَاةُ بَكى ، فَقِيلَ لَهُ : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، تَبْكِي وَ مَكَانُكَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الَّذِي أَنْتَ بِهِ ، وَ قَدْ قَالَ فِيكَ مَا قَالَ ، وَ قَدْ حَجَجْتَ عِشْرِينَ حَجَّةً مَاشِياً ، وَ قَدْ قَاسَمْتَ مَالَكَ ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ حَتّى النَّعْلَ بِالنَّعْلِ ؟

فَقَالَ : إِنَّمَا أَبْكِي لِخَصْلَتَيْنِ : لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ ، وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّةِ» .553.تفسير القمّي ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِ ) سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ أَخِيهِ عَلِيٍّ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قُبِضَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً ، فِي عَامِ خَمْسِينَ سَنَةً ؛ عَاشَ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَرْبَعِينَ سَنَةً» .552.عنه صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ ، قَالَ :إِنَّ جَعْدَةَ بِنْتَ الْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ الْكِنْدِيِّ سَمَّتِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَ سَمَّتْ مَوْلَاةً لَهُ ، فَأَمَّا مَوْلَاتُهُ فَقَاءَتِ السَّمَّ ؛ وَ أَمَّا الْحَسَنُ فَاسْتَمْسَكَ فِي بَطْنِهِ ، ثُمَّ انْتَفَطَ بِهِ ، فَمَاتَ . .

ص: 587

115. باب در بيان مولد حسن بن على _ صلوات اللّه عليهما _

115. باب در بيان مولد حسن بن على _ صلوات اللّه عليهما _حضرت حسن بن على متولّد شد در ماه مبارك رمضان، در سالى كه جنگ بدر واقع شد، در سال دويم بعد از هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله . و روايت شده است كه در سال سيم متولّد شد. و آن حضرت عليه السلام در ماه صفر در روز آخر آن، از سال چهل و نهم از دنيا درگذشت و وفات فرمود. و آن حضرت چهل و هفت ساله بود با زيادتى چند ماه، و مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

549.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از حسين بن اسحاق، از على بن مهزيار، از حسين بن سعيد، از نَضر بن سُويد، از عبداللّه بن سنان روايت كرده است از آن كس كه شنيد از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«چون حضرت امام حسن عليه السلام را هنگام وفات رسيد، گريست. به آن حضرت عرض شد كه: يا ابن رسول اللّه ، آيا گريه مى كنى با آن كه مكان و منزلت و خويشى و قرابت تو نسبت به رسول خدا آن است كه تو خود به آن دانا يا داناترى، و رسول خدا در شأن تو فرمود، و بيست حجّ پياده به جا آورده اى، و مال خود را سه مرتبه با فقرا بخش كرده اى، تا آن كه كفش را به كفش برابر نموده اى (كه يكى را خود برداشته و ديگرى را به ديگرى داده اى)؟

فرمود: جز اين نيست كه براى دو خصلت مى گريم: يكى براى ترس و هول موضع اطلاع و مشرف شدن بر امور آخرت، و يكى به جهت جدايى دوستان».548.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سعد بن عبداللّه و عبداللّه بن جعفر، از ابراهيم بن مهزيار، از برادرش على، از حسين بن سعيد، از محمد بن سنان، از ابن مُسكان، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«قبض روح حضرت حسن بن على عليهماالسلام شد و آن حضرت چهل و هفت ساله بود، در سال پنجاهم هجرت و بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله چهل سال زيست كرد».547.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن نعمان، از سيف بن عَميره، از ابوبكر حضرمى كه گفت:جَعده _ دختر اشعث بن قيس _ حضرت حسن بن على عليه السلام را زهر داد، و كنيزى از آن حضرت را نيز زهر داد، و كنيز آن حضرت، زهر را قى كرد، و امّا امام حسن، آن زهر در شكم مباركش ماند و به سبب آن، شكمش ورم كرد (و بنابر بعضى از نسخ كافى، شكم مباركش به جوش آمد) و جگرش را شكافت و پاره پاره نمود و به آن سبب وفات فرمود.

.

ص: 588

550.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنِ الْقَاسِمِ النَّهْدِيِّ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنِ الْكُنَاسِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام فِي بَعْضِ عُمَرِهِ _ وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ الزُّبَيْرِ كَانَ يَقُولُ بِإِمَامَتِهِ _ فَنَزَلُوا فِي مَنْهَلٍ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاهِلِ تَحْتَ نَخْلٍ يَابِسٍ قَدْ يَبِسَ مِنَ الْعَطَشِ ، فَفُرِشَ لِلْحَسَنِ عليه السلام تَحْتَ نَخْلَةٍ ، وَ فُرِشَ لِلزُّبَيْرِيِّ بِحِذَاهُ تَحْتَ نَخْلَةٍ أُخْرى».

قَالَ : «فَقَالَ الزُّبَيْرِيُّ _ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ _ : لَوْ كَانَ فِي هذَا النَّخْلِ رُطَبٌ ، لَأَكَلْنَا مِنْهُ ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ عليه السلام : وَ إِنَّكَ لَتَشْتَهِي الرُّطَبَ ؟ فَقَالَ الزُّبَيْرِيُّ : نَعَمْ».

قَالَ : «فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ ، فَدَعَا بِكَ_لَامٍ لَمْ أَفْهَمْهُ ، فَاخْضَرَّتِ النَّخْلَةُ ، ثُمَّ صَارَتْ إِلى حَالِهَا ، فَأَوْرَقَتْ ، وَ حَمَلَتْ رُطَباً ، فَقَالَ الْجَمَّالُ الَّذِي اكْتَرَوْا مِنْهُ : سِحْرٌ وَ اللّهِ» .

قَالَ : «فَقَالَ الْحَسَنُ عليه السلام : وَيْلَكَ ، لَيْسَ بِسِحْرٍ ، وَ لكِنْ دَعْوَةُ ابْنِ نَبِيٍّ مُسْتَجَابَةٌ».

قَالَ : «فَصَعِدُوا إِلَى النَّخْلَةِ ، فَصَرَمُوا مَا كَانَ فِيهَا فَكَفَاهُمْ» .549.عنه صلى الله عليه و آله :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ رِجَالِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْحَسَنَ عليه السلام قَالَ : إِنَّ لِلّهِ مَدِينَتَيْنِ : إِحْدَاهُمَا بِالْمَشْرِقِ ، وَ الْأُخْرى بِالْمَغْرِبِ ، عَلَيْهِمَا سُورٌ مِنْ حَدِيدٍ ، وَ عَلى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَلْفُ أَلْفِ مِصْرَاعٍ ، وَ فِيهَا سَبْعُونَ أَلْفَ أَلْفِ لُغَةٍ ، يَتَكَلَّمُ كُلُّ لُغَةٍ بِخِ_لَافِ لُغَةِ صَاحِبِهَا ، وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِيعَ اللُّغَاتِ وَ مَا فِيهِمَا وَ مَا بَيْنَهُمَا ؛ وَ مَا عَلَيْهِمَا حُجَّةٌ غَيْرِي وَ غَيْرُ الْحُسَيْنِ أَخِي» .548.عنه صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ صَنْدَلٍ ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليه السلام إِلى مَكَّةَ سَنَةً مَاشِياً ، فَوَرِمَتْ قَدَمَاهُ ، فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَوَالِيهِ : لَوْ رَكِبْتَ لَسَكَنَ عَنْكَ هذَا الْوَرَمُ ، فَقَالَ : كَلَا ، إِذَا أَتَيْنَا هذَا الْمَنْزِلَ ، فَإِنَّهُ يَسْتَقْبِلُكَ أَسْوَدُ وَ مَعَهُ دُهْنٌ ، فَاشْتَرِ مِنْهُ ، وَ لَا تُمَاكِسْهُ .

فَقَالَ لَهُ مَوْلَاهُ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، مَا قَدِمْنَا مَنْزِلًا فِيهِ أَحَدٌ يَبِيعُ هذَا الدَّوَاءَ ، فَقَالَ : بَلى إِنَّهُ أَمَامَكَ دُونَ الْمَنْزِلِ ، فَسَارَا مِيلًا ، فَإِذَا هُوَ بِالْأَسْوَدِ ، فَقَالَ الْحَسَنُ عليه السلام لِمَوْلَاهُ : دُونَكَ الرَّجُلَ ، فَخُذْ مِنْهُ الدُّهْنَ ، وَ أَعْطِهِ الثَّمَنَ ، فَقَالَ الْأَسْوَدُ : يَا غُ_لَامُ ، لِمَنْ أَرَدْتَ هذَا الدُّهْنَ ؟ فَقَالَ : لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَقَالَ : انْطَلِقْ بِي إِلَيْهِ ، فَانْطَلَقَ فَأَدْخَلَهُ إِلَيْهِ ، فَقَالَ لَهُ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، لَمْ أَعْلَمْ أَنَّكَ تَحْتَاجُ إِلى هذَا ، أَ وَ تَرى ذلِكَ ، وَ لَسْتُ آخُذُ لَهُ ثَمَناً ، إِنَّمَا أَنَا مَوْلَاكَ ، وَ لكِنِ ادْعُ اللّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي ذَكَراً سَوِيّاً يُحِبُّكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ ؛ فَإِنِّي خَلَّفْتُ أَهْلِي تَمْخَضُ ، فَقَالَ : انْطَلِقْ إِلى مَنْزِلِكَ ، فَقَدْ وَهَبَ اللّهُ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً ، وَ هُوَ مِنْ شِيعَتِنَا» . .

ص: 589

547.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) محمد بن يحيى و احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از قاسم نهدى، از اسماعيل بن مهران، از كُناسى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه گفت:«حضرت حسن بن على به جهت بعضى از عمره هاى خويش كه به جا آورد، از مدينه به سوى مكّه بيرون رفت، و مردى از فرزندان زبير با آن حضرت همراه بود كه به امامت آن حضرت اعتقاد داشت، پس در آب گاهى از اين آب گاه ها كه در بين راه است، فرود آمدند در زير درخت خرماى خشكى كه از تشنگى خشك شده بود، و از براى امام حسن در زير درخت خرمايى فرش شد، و در زير درخت خرماى ديگر، در برابر آن حضرت از براى زبيرى فرش شد».

راوى مى گويد كه: «زبيرى سر خود را بلند كرد و گفت كه: اگر در اين درخت، خرماى تازه اى مى بود، از آن مى خورديم. حضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه: شايد تو خواهش خرماى تازه داشته باشى؟ زبيرى عرض كرد: آرى». راوى مى گويد كه: «حضرت دست خويش را به سوى آسمان بلند كرد و دعا نمود به سخنى كه من آن را نفهميدم، پس آن درخت خرما سبز شد و به حال خود برگشت و برگ بيرون آورد و خرماى ترى به بار آورد. شتردارى كه شتر را از او كرايه كرده بودند، گفت: به خدا سوگند كه اين سحر است».

راوى مى گويد كه: «حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: واى بر تو، اين سحر نيست، وليكن دعاى پسر پيغمبر مستجاب است». راوى مى گويد كه: «پس بر آن درخت بالا رفتند و آنچه در آن بود همه را چيدند و ايشان را كفايت كرد».546.حلية الأولياء ( _ به نقل از ابو بَرزه _ ) احمد بن محمد و محمد بن يحيى، از محمد بن حسن، از يعقوب بن يزيد، از ابن ابى عُمير، از مردان خويش كه راوى حديث است، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«حضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه: خدا را دو شهر هست: يكى از آنها در مشرق، و ديگرى در مغرب كه بر دور آنها حصارى است از آهن، و بر هر يك از آن دو حصار، هزار هزار دروازه است و در آن شهر، هفتاد هزار هزار لغت است كه هر صاحب لغتى، به خلاف لغت صاحب آن سخن مى گويد و من همه آن لغت ها را مى دانم، و در آن دو شهر و آنچه در ميانه آنها و آنچه بر بالاى آنهاست، امام و حجّتى غير از من و غير از برادرم حضرت امام حسين نيست».545.حلية الأولياء ( _ به نقل از اَنس بن مالك _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد، از محمد بن على بن نعمان، از صندل، از ابو اُسامه از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«حسن بن على عليه السلام در سالى پياده از مدينه به سوى مكّه بيرون رفت، و در عرض راه، پاهاى آن حضرت ورم كرد. بعضى از غلامان آن حضرت به عرض آن حضرت رسانيد كه اگر سوار شوى، اين ورم و آماس از تو ساكن گردد. حضرت فرمود كه: چنين نيست و سوار نخواهم شد، و چون به اين منزلى كه در پيش داريم برسيم، سياهى رو به تو خواهد آمد و با او روغنى هست، آن را از او بخر و با او در باب قيمت آن مبصّرى (1) مكن، و آنچه مى گويد به او بده.

غلام آن حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد، هرگز در اينجا به منزلى نيامده ايم كه در آن كسى باشد كه اين دوا را بفروشد. حضرت فرمود: بلى، آن سياه در پيش روى تو خواهد بود، به منزل نرسيده. پس يك ميل راه رفتند، غلام ديد كه آن سياه پيدا شد. حضرت امام حسن عليه السلام به غلام خود فرمود كه: به اين مرد نزديك شو و روغن را از او بگير و قيمت را به او بده. چون غلام رفت و روغن را طلب كرد، آن سياه گفت كه: اى غلام، اين روغن را از براى كه مى خواهى؟ گفت: از براى حسن بن على. سياه گفت: مرا به خدمت آن حضرت ببر.

پس غلام رفت و او را بر حضرت داخل كرد. سياه به حضرت عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد، ندانستم كه تو به اين روغن احتياج دارى (يا تو را چنان نمى دانم كه به اين روغن احتياج داشته باشى و اوّل به حسب لفظ اقرب است و دويم به حسب معنى). بعد از آن گفت: آيا چنان مى دانى كه به تو نفعى دهد و من البتّه قيمت آن را نمى گيرم. جز اين نيست كه من غلام توأم، وليكن دعا كن كه خدا مرا پسرى درست اندام، بى عيب روزى كند؛ كه شما اهل بيت را دوست دارد؛ چرا كه من زن خود را در منزل وا گذاشتم در حالتى كه درد زاييدن به او رسيده بود.

حضرت فرمود كه: برو به منزل خويش كه خدا تو را پسرى درست اندام بى عيب بخشيده و آن پسر از شيعيان ماست». .


1- .چانه زنى.

ص: 590

116 _ بَابُ مَوْلِدِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلاموُلِدَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام فِي سَنَةِ ثَ_لَاثٍ ؛ وَ قُبِضَ عليه السلام فِي شَهْرِ الْمُحَرَّمِ مِنْ سَنَةِ إِحْدى وَ سِتِّينَ مِنَ الْهِجْرَةِ ، وَ لَهُ سَبْعٌ وَ خَمْسُونَ سَنَةً وَ أَشْهُرٌ ؛ قَتَلَهُ عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ زِيَادٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ فِي خِ_لَافَةِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ وَ هُوَ عَلَى الْكُوفَةِ ؛ وَ كَانَ عَلَى الْخَيْلِ الَّتِي حَارَبَتْهُ وَ قَتَلَتْهُ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ بِكَرْبَ_لَاءَ يَوْمَ الْاءِثْنَيْنِ لِعَشْرٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ . وَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

.

ص: 591

116. باب در بيان مولد حضرت حسين بن على عليهماالسلام

116. باب در بيان مولد حضرت حسين بن على عليهماالسلامآن حضرت عليه السلام متولّد شد در سال سيم از هجرت، و روح مطهّر آن حضرت عليه السلام قبض شد در ماه محرّم از سال شصت و يكم از هجرت، و آن حضرت را پنجاه و هفت سال و چند ماه بود. و عبيداللّه پسر زياد _ كه خدا او را لعنت كند _ آن حضرت را كشت در زمان پادشاهى يزيد پسر معاويه _ كه خدا او را لعنت كند _ در حالى كه ابن زياد حاكم كوفه بود و عمر پسر سعد _ كه خدا او را لعنت كند _ سردار لشكرى بود كه با آن حضرت جنگ كردند و او را شهيد كردند در كربلاى معلّى در روز دوشنبه در وقتى كه ده شب از ماه محرّم گذشته بود و مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

.

ص: 592

543.امام باقر عليه السلام :سَعْدٌ وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قُبِضَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلاميَوْمَ عَاشُورَاءَ وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً» .542.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْعَرْزَمِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ بَيْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام طُهْرٌ ، وَ كَانَ بَيْنَهُمَا فِي الْمِي_لَادِ سِتَّةُ أَشْهُرٍ وَ عَشْرٌ» .541.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ؛ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا حَمَلَتْ فَاطِمَةُ عليهاالسلام بِالْحُسَيْنِ عليه السلام ، جَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : إِنَّ فَاطِمَةَ سَتَلِدُ غُ_لَاماً تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ ، فَلَمَّا حَمَلَتْ فَاطِمَةُ عليهاالسلامبِالْحُسَيْنِ عليه السلام كَرِهَتْ حَمْلَهُ ، وَ حِينَ وَضَعَتْهُ كَرِهَتْ وَضْعَهُ».

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَمْ تُرَ فِي الدُّنْيَا أُمٌّ تَلِدُ غُ_لَاماً تَكْرَهُهُ ، وَ لكِنَّهَا كَرِهَتْهُ ؛ لِمَا عَلِمَتْ أَنَّهُ سَيُقْتَلُ».

قَالَ : «وَ فِيهِ نَزَلَتْ هذِهِ الْايَةُ : «وَ وَصَّيْنَا الْاءِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاًوَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً» » . .

ص: 593

540.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره على عليه السلام _ ) سعد و احمد بن محمد هر دو روايت كرده اند، از ابراهيم بن مهزيار، از برادرش على بن مهزيار، از حسين بن سعيد، از محمد بن سنان، از ابن مسكان، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«روح مطهرّ حضرت حسين بن على عليهماالسلامقبض شد، در روز دهم ماه محرّم و آن حضرت پنجاه و هفت ساله بود».543.الإمام الباقر عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حَكَم، از عبدالرحمان عرزمى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«ميان امام حسن و امام حسين عليهماالسلام به قدر زمان يك طُهر (كه عبارت از ده روز است) فاصله بود (و مراد آن است كه بعد از آن كه ده روز از تولّد حضرت امام حسن عليه السلام گذشت، نطفه حضرت امام حسين منعقد شد) و ميان ايشان در تولّد شش ماه و ده روز بود».542.عنه صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از وشّاء، و حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابو خديجه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«چون فاطمه عليهاالسلامبه امام حسين حامله شد، جبرئيل به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه: فاطمه در اين زودى پسرى خواهد زاييد كه امّت تو بعد از تو او را بكشند. و چون فاطمه به امام حسين حامله شد، حمل آن حضرت را ناخوش داشت و در هنگامى كه او را زاييد، زاييدن او را ناخوش داشت».

بعد از آن حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «در دنيا مادرى ديده نشده كه پسرى بزايد كه او را ناخوش داشته باشد، وليكن فاطمه آن حضرت را ناخوش داشت؛ زيرا كه مى دانست كه آن حضرت به زودى كشته خواهد شد». و فرمود كه: «اين آيه در شأن حضرت امام حسين عليه السلام يا در اين باب نازل شد كه: «وَ وَصَّيْنا اْلإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إحْسانا حَمَلَتْهُ اُمُّهُ كُرْها وَ وَضَعَتْهُ كُرْها وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا» (1) » (و آنچه در اين آيه واقع شده، از لفظ حسنا قرائت ابن كثير و نافع و ابو عمر و ابن عامر است و امّا عاصم و حمزه و كسائى احسانا خوانده اند)، يعنى: «و وصيّت كرديم آدمى را به پدر و مادرش خوبى يا نيكى كردن. برداشت او را مادرش از روى كراهت، و زاييد او را از روى كراهت، و مدّت حمل او و زمان شير باز گرفتنش سى ماه است». .


1- .احقاف، 15.

ص: 594

541.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو الزَّيَّاتِ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ جَبْرَئِيلَ عليه السلام نَزَلَ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ لَهُ : يَا مُحَمَّدُ ، إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِمَوْلُودٍ يُولَدُ مِنْ فَاطِمَةَ تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ .

فَقَالَ : يَا جَبْرَئِيلُ ، وَ عَلى رَبِّيَ السَّ_لَامُ ، لَا حَاجَةَ لِي فِي مَوْلُودٍ يُولَدُ مِنْ فَاطِمَةَ تَقْتُلُهُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي .

فَعَرَجَ ، ثُمَّ هَبَطَ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ذلِكَ ، فَقَالَ : يَا جَبْرَئِيلُ ، وَ عَلى رَبِّيَ السَّ_لَامُ ، لَا حَاجَةَ لِي فِي مَوْلُودٍ تَقْتُلُهُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي ، فَعَرَجَ جَبْرَئِيلُ إِلَى السَّمَاءِ ، ثُمَّ هَبَطَ عليه السلام ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّ_لَامَ ، وَ يُبَشِّرُكَ بِأَنَّهُ جَاعِلٌ فِي ذُرِّيَّتِهِ الْاءِمَامَةَ وَ الْوَلَايَةَ وَ الْوَصِيَّةَ ، فَقَالَ : قَدْ رَضِيتُ .

ثُمَّ أَرْسَلَ إِلى فَاطِمَةَ : أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُنِي بِمَوْلُودٍ يُولَدُ لَكِ تَقْتُلُهُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي ؛ فَأَرْسَلَتْ إِلَيْهِ : لَا حَاجَةَ لِي فِي مَوْلُودٍ مِنِّي تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ ؛ فَأَرْسَلَ إِلَيْهَا : أَنَّ اللّهَ قَدْ جَعَلَ فِي ذُرِّيَّتِهِ الْاءِمَامَةَ وَ الْوَلَايَةَ وَ الْوَصِيَّةَ ؛ فَأَرْسَلَتْ إِلَيْهِ : أَنِّي قَدْ رَضِيتُ فَ «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَ عَلى والِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِى فِى ذُرِّيَّتِى» فَلَوْ لَا أَنَّهُ قَالَ : «وَأَصْلِحْ لِى فِى ذُرِّيَّتِى» ، لَكَانَتْ ذُرِّيَّتُهُ كُلُّهُمْ أَئِمَّةً .

وَ لَمْ يَرْضَعِ الْحُسَيْنُ عليه السلام مِنْ فَاطِمَةَ عليهاالسلام وَ لَا مِنْ أُنْثى ، كَانَ يُؤْتى بِهِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَيَضَعُ إِبْهَامَهُ فِي فِيهِ ، فَيَمُصُّ مِنْهَا مَا يَكْفِيهِ الْيَوْمَيْنِ وَ الثَّ_لَاثَ ، فَنَبَتَ لَحْمُ الْحُسَيْنِ عليه السلام مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ دَمِهِ ؛ وَ لَمْ يُولَدْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ إِلَا عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عليه السلام ».

وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : «أَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كَانَ يُؤْتى بِهِ الْحُسَيْنُ ، فَيُلْقِمُهُ لِسَانَهُ ، فَيَمُصُّهُ ، فَيَجْتَزِئُ بِهِ ، وَ لَمْ يَرْضَعْ مِنْ أُنْثى» . .

ص: 595

540.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) محمد بن يحيى، از على بن اسماعيل، از محمد بن عمرو زيّات، از مردى از اصحاب ما، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«جبرئيل عليه السلام بر محمد صلى الله عليه و آله فرود آمد و به آن حضرت عرض كرد كه: يا محمد، خدا تو را بشارت مى دهد به فرزندى كه متولّد مى شود از حضرت فاطمه كه امّت تو بعد از تو، او را بكشند. فرمود كه: اى جبرئيل، و سلام بر پروردگار من، مرا حاجتى نيست در فرزندى كه متولّد شود از فاطمه، كه امّت من بعد از من او را بكشند. پس جبرئيل عليه السلام به آسمان بالا رفت، بعد از آن فرود آمد و مثل آنچه به آن حضرت عرض كرده بود، عرض نمود.

پيغمبر به جبرئيل فرمود كه: اى جبرئيل، و سلام بر پروردگار من، مرا حاجتى نيست در فرزندى كه متولّد شود از فاطمه، كه امّت من بعد از من او را بكشند. پس جبرئيل عليه السلام به سوى آسمان بالا رفت، بعد از آن فرود آمد و عرض كرد كه: يا محمد، پروردگارت تو را سلام مى رساند و تو را بشارت مى دهد به اين كه امامت و ولايت و وصايت را در فرزندان او قرار خواهد داد.

پيغمبر فرمود كه: من راضى شدم. بعد از آن، حضرت به نزد فاطمه فرستاد و به او پيغام داد كه خدا مرا بشارت مى دهد به فرزندى كه از براى تو متولّد شود كه امّت من بعد از من او را بكشند.

حضرت فاطمه به نزد پيغمبر فرستاد كه: مرا حاجتى نيست در مولودى كه امّت تو بعد از تو او را بكشند. پس به نزد فاطمه فرستاد كه: خدا امامت و ولايت و وصايت در فرزندان او قرار داده است. حضرت فاطمه به نزد پيغمبر فرستاد كه: من راضى شدم. بعد از آن، به آن حضرت حامله شد از روى كراهت، و او را زاييد از روى كراهت، و مدّت حمل آن حضرت و زمان شير باز گرفتنش سى ماه بود. «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصَ__لُهُ ثَلَ_ثُونَ شَهْرًا حَتّى إذا بَلَغَ أشُدَّهُ وَ بَلَغَ أرْبَعينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أوْزِعْنى أنْ أشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتى أنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أنْ أعْمَلَ صالِحا تَرْضاهُ وَ أصْلِحْ لى فى ذُرِّيَّتى» (1)

، يعنى: تا وقتى كه رسيد آن آدمى به نهايت قوّت و استحكام عقل خود و رسيد به چهل سالگى، گفت كه: پروردگارا، الهام كن مرا كه شكر گويم نعمت تو را كه انعام كرده اى بر من و بر پدر و مادر من، و ديگر آن كه عمل كنم عملى كه شايسته باشد كه بپسندى تو آن را و از آن خشنود شوى، و به صلاح آور براى من و آن را جارى گردان در فرزندان من» و حضرت فرمود: «اگر نه اين بود كه آن حضرت گفت كه: به صلاح آور براى من در فرزندان من، هر آينه همه فرزندان آن حضرت، امام بودند.

و حضرت امام حسين عليه السلام ، از پستان فاطمه عليهاالسلام و زنى ديگر شير نخورد، و امر چنان بود كه او را به نزد حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله مى آوردند، پس انگشت بزرگ خود را در دهانش مى گذاشت و از آن انگشت مى مكيد، آنچه را كه دو روز و سه روز او را كفايت مى كرد، و در آن مدّت، احتياج به شير نداشت، پس گوشت امام حسين عليه السلام از گوشت رسول خدا صلى الله عليه و آله و خون آن حضرت روييده، و هيچ فرزندى شش ماهه متولّد نشد، مگر عيسى بن مريم و حسين بن على عليهماالسلام».

و در روايت ديگر از حضرت امام رضا عليه السلام چنين است كه: «پيغمبر صلى الله عليه و آله عادتش اين بود كه امام حسين عليه السلام را به نزد او مى آوردند، پس زبان خويش را چون لقمه در دهانش مى گذاشت و امام حسين آن را مى مكيد و به همان اكتفا مى كرد و از هيچ زنى شير نخورد». .


1- .احقاف، 15.

ص: 596

539.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ فَقالَ إِنِّى سَقِيمٌ» قَالَ :«حَسَبَ ، فَرَأى مَا يَحُلُّ بِالْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَقَالَ : إِنِّي سَقِيمٌ ؛ لِمَا يَحُلُّ بِالْحُسَيْنِ عليه السلام ».538.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام مَا كَانَ ، ضَجَّتِ الْمَ_لَائِكَةُ إِلَى اللّهِ بِالْبُكَاءِ ، وَ قَالَتْ : يُفْعَلُ هذَا بِالْحُسَيْنِ صَفِيِّكَ وَ ابْنِ نَبِيِّكَ ؟» قَالَ : «فَأَقَامَ اللّهُ لَهُمْ ظِلَّ الْقَائِمِ عليه السلام ، وَ قَالَ : بِهذَا أَنْتَقِمُ لِهذَا» . .

ص: 597

537.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «فَنَظَرَ نَظْرَةً فى النُّجُومِ * فَقالَ إنّى سَقيمٌ» (1) ، يعنى:«پس ابراهيم نگاه كرد نگاه كردنى در ستارگان، پس گفت: به درستى كه من بيمارم» و حضرت فرمود كه: «ابراهيم حساب نمود، پس ديد آنچه را كه به امام حسين عليه السلام فرود مى آمد، پس گفت كه: من بيمارم از براى آنچه به امام حسين عليه السلام فرود خواهد آمد».539.عنه صلى الله عليه و آله :احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از محمد بن عيسى بن عبيد، از على بن اسباط، از سيف بن عَميره، از محمد بن حُمران روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«چون از امر حضرت امام حسين عليه السلام شد آنچه شد، فرشتگان به سوى خدا فرياد بر آوردند به گريه، و عرض كردند: اين چنين رفتار با حسين برگزيده تو و پسر پيغمبر تو مى شود، و تو انتقام نمى كشى؟ پس خداى تعالى سايه حضرت قائم را (كه عبارت است از روح مقدّس آن حضرت) از براى ايشان بر پاى داشت و فرمود: به اين، از براى اين انتقام خواهم كشيد». .


1- .صافات، 88 _ 89.

ص: 598

538.عنه صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«نَزَلَ النَّصْرُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام حَتّى كَانَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ، ثُمَّ خُيِّرَ النَّصْرَ أَوْ لِقَاءَ اللّهِ ، فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللّهِ» .537.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ ، قَالَ :حَدَّثَنِي أَبُو كُرَيْبٍ وَ أَبُو سَعِيدٍ الْأَشَجُّ ، قَالَ : حَدَّثَنَا عَبْدُ اللّهِ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ أَبِيهِ إِدْرِيسَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْأَوْدِيِّ ، قَالَ : لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ عليه السلام ، أَرَادَ الْقَوْمُ أَنْ يُوطِئُوهُ الْخَيْلَ ، فَقَالَتْ فِضَّةُ لِزَيْنَبَ : يَا سَيِّدَتِي ، إِنَّ سَفِينَةَ كُسِرَ بِهِ فِي الْبَحْرِ ، فَخَرَجَ إِلى جَزِيرَةٍ ، فَإِذَا هُوَ بِأَسَدٍ ، فَقَالَ : يَا أَبَا الْحَارِثِ ، أَنَا مَوْلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَهَمْهَمَ بَيْنَ يَدَيْهِ حَتّى وَقَفَهُ عَلَى الطَّرِيقِ ، وَ الْأَسَدُ رَابِضٌ فِي نَاحِيَةٍ ، فَدَعِينِي أَمْضِ إِلَيْهِ وَ أُعْلِمْهُ مَا هُمْ صَانِعُونَ غَداً ، قَالَ : فَمَضَتْ إِلَيْهِ ، فَقَالَتْ : يَا أَبَا الْحَارِثِ ، فَرَفَعَ رَأْسَهُ ، ثُمَّ قَالَتْ : أَ تَدْرِي مَا يُرِيدُونَ أَنْ يَعْمَلُوا غَداً بِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ؟ يُرِيدُونَ أَنْ يُوطِئُوا الْخَيْلَ ظَهْرَهُ ، قَالَ : فَمَشى حَتّى وَضَعَ يَدَيْهِ عَلى جَسَدِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَأَقْبَلَتِ الْخَيْلُ ، فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَيْهِ ، قَالَ لَهُمْ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللّهُ : فِتْنَةٌ لَا تُثِيرُوهَا ، انْصَرِفُوا ؛ فَانْصَرَفُوا . .

ص: 599

536.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى ... تا آخر آنچه گذشت در آخر باب آن كه ائمّه عليهم السلاممى دانند كه در چه زمان مى ميرند. (1)535.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از محمّد بن اسماعيل رازى، از مردى كه نام ) حسين بن احمد روايت كرده و گفت كه: حديث كرد مرا ابو كُريب و ابو سعيد اَشجّ گفت كه: حديث كرد ما را عبداللّه بن ادريس، از پدرش ادريس بن عبداللّه اَودى (يا اَزدى) كه گفت: چون حضرت امام حسين عليه السلام شهيد شد، آن گروه اراده كردند كه اسب بر بدن آن حضرت بتازند، و آن را پامال سُمّ اسبان كنند. بعد از آن كه اين خبر وحشت اثر به اهل بيت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد، فضّه به حضرت زينب عرض كرد كه: اى بى بى من، به درستى كه سفينه (يعنى: مهران آزاد كرده پيغمبر صلى الله عليه و آله كه او را ابوريحانه و ابو عبداللّه مى گفتند)، در كشتى بود كه كشتى در دريا شكست. پس، از آن بيرون رفت و آمد به جزيره اى كه در آن دريا بود، ناگاه شيرى را ديد، گفت: اى ابا الحارث، من آزاد كرده رسول خدايم صلى الله عليه و آله ، پس آن شير همهمه اى كرد و در پيش روى او رفت تا او را بر راه مطلّع گردانيد، و شيرى در اين ناحيه مسكن دارد، پس مرا واگذار تا به نزد آن شير روم و او را اعلام كنم كه ايشان فردا چه خواهند كرد؟

راوى مى گويد كه:فضّه بعد از اذن، به نزد آن شير رفت و گفت: اى ابوالحارث، شير سر خود را برداشت. فضّه گفت: آيا مى دانى كه اين قوم چه اراده كرده اند كه فردا با حضرت ابى عبداللّه الحسين بكنند؟ مى خواهند كه اسب بر پشت آن حضرت بتازند و او را پامال اسبان كنند.

راوى مى گويد كه: بعد از آن كه شير اين را شنيد، آمد تا به قتلگاه رسيد و دست هاى خود را بر روى جسد حضرت امام حسين عليه السلام گذاشت، بعد از آن لشكر عُمر رو به قتل گاه آوردند و چون نظر به آن شير كردند و ديدند كه دست هاى خود را بر روى جسد مطهّر آن حضرت گذاشته، عُمر بن سعد _ لعنه اللّه _ به ايشان گفت كه: اينك فتنه بزرگى است، اين را فاش مكنيد كه مردم در ضلالت مى افتند و گفت كه: بر گرديد، پس ايشان برگشتند. .


1- .«خداى عزّوجلّ اسباب يارى را بر امام حسين عليه السلام فرو فرستاد، به مرتبه اى كه ما بين آسمان و زمين از فرشتگان پر شد. بعد از آن حضرت مخيّر شد در ميان اين كه هر يك از نصرت، يا لقاى خدا را كه مى خواهد، اختيار كند. پس آن حضرت، لقاى خداى عزّوجلّ را اختيار كرد».

ص: 600

534.امام صادق عليه السلام ( _ در جواب پرسشى كه از ايشان شد : آيا بر قائم(عج) ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ مَصْقَلَةَ الطَّحَّانِ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ عليه السلام ، أَقَامَتِ امْرَأَتُهُ الْكَلْبِيَّةُ عَلَيْهِ مَأْتَماً ، وَ بَكَتْ وَ بَكَيْنَ النِّسَاءُ وَ الْخَدَمُ حَتّى جَفَّتْ دُمُوعُهُنَّ وَ ذَهَبَتْ ، فَبَيْنَا هِيَ كَذلِكَ إِذَا رَأَتْ جَارِيَةً مِنْ جَوَارِيهَا تَبْكِي وَ دُمُوعُهَا تَسِيلُ ، فَدَعَتْهَا ، فَقَالَتْ لَهَا : مَا لَكِ أَنْتِ مِنْ بَيْنِنَا تَسِيلُ دُمُوعُكِ؟ قَالَتْ : إِنِّي لَمَّا أَصَابَنِي الْجَهْدُ ، شَرِبْتُ شَرْبَةَ سَوِيقٍ».

قَالَ : «فَأَمَرَتْ بِالطَّعَامِ وَ الْأَسْوِقَةِ ، فَأَكَلَتْ وَ شَرِبَتْ وَ أَطْعَمَتْ وَ سَقَتْ ، وَ قَالَتْ : إِنَّمَا نُرِيدُ بِذلِكِ أَنْ نَتَقَوّى عَلَى الْبُكَاءِ عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام ».

قَالَ : «وَ أُهْدِيَ إِلَى الْكَلْبِيَّةِ جُوَنٌ لِتَسْتَعِينَ بِهَا عَلى مَأْتَمِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَلَمَّا رَأَتِ الْجُوَنَ ، قَالَتْ : مَا هذِهِ ؟ قَالُوا : هَدِيَّةٌ أَهْدَاهَا فُ_لَانٌ لِتَسْتَعِينِي عَلى مَأْتَمِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَقَالَتْ : لَسْنَا فِي عُرْسٍ ، فَمَا نَصْنَعُ بِهَا ، ثُمَّ أَمَرَتْ بِهِنَّ ، فَأُخْرِجْنَ مِنَ الدَّارِ ، فَلَمَّا أُخْرِجْنَ مِنَ الدَّارِ ، لَمْ يُحَسَّ لَهَا حِسٌّ كَأَنَّمَا طِرْنَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ، وَ لَمْ يُرَ لَهُنَّ بِهَا بَعْدَ خُرُوجِهِنَّ مِنَ الدَّارِ أَثَرٌ» . .

ص: 601

536.الإمام عليّ عليه السلام :على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن احمد، از حسن بن على، از يونس، از مَصقله طحّان روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«چون حضرت امام حسين عليه السلام شهيد شد، زن آن حضرت كه از قبيله بنى كلب بود، ماتم دارى آن حضرت را بر پا كرد، و به مراسم تعزيت دارى قيام نمود، و خود و زنان و خدمت كاران آن قدر گريستند كه آب چشم ايشان خشك و تمام شد (و ديگر آب از چشم ايشان بيرون نمى آمد) و در بين آن كه همچنين آب چشمش خشكيده بود، ناگاه كنيزى از كنيزان خود را ديد كه گريه مى كند و قطرات اشك چشم آن كنيز بر رخساره اش روان است. پس آن كنيز را طلبيد و فرمود كه: تو را چه مى شود كه همين تو در ميانه ما آب ديده ات روان است؟ (و مراد اين است كه: سبب چيست كه آب ديده هاى ما خشكيده و آب ديده تو جارى است).

كنيز عرض كرد كه: چون سختى و مشقّت گريه كردن بر من غالب گرديد و طاقتم در گريستن به غايت رسيد و آب چشمم خشكيد، شربت سويق نوشيدم» (و شربت سويق آبى است كه آرد بريان كرده در آن ريخته باشند).

راوى مى گويد: «پس آن زن كلبيه امر فرمود كه: طعام ها و شربت هاى سويق ساختند و خود خورد و نوشيد و به ايشان خورانيد و نوشانيد، و گفت كه: مراد ما با اين فعل، آن است كه قوّت بر گريستن بر حضرت امام حسين عليه السلام به هم رسانيم».

راوى مى گويد كه: «كسى چند شيشه عطر را به رسم هديه از براى آن زن كلبيه فرستاد كه به آنها يارى جويد بر ماتم حضرت امام حسين عليه السلام ، و چون آن شيشه هاى عطر را ديد، فرمود كه: اينها چيست؟ گفتند: هديه اى است كه فلان كس آن را براى تو فرستاده كه به واسطه آن بر ماتم حضرت امام حسين يارى جويى. فرمود كه: ما در كار عروسى نيستيم، و اينها را چه مى كنيم؟ پس فرمود كه: جماعتى كه آنها را آورده بودند، از خانه بيرون كردند، و چون ايشان را از خانه بيرون كردند، كسى آوازى از آنها نشنيد و گويا در ميان آسمان و زمين پريدند، و بعد از آن كه از آن خانه بيرون رفتند، كسى اثرى از ايشان نديد». .

ص: 602

117 _ بَابُ مَوْلِدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاموُلِدَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام فِي سَنَةِ ثَمَانٍ وَ ثَ_لَاثِينَ ؛ وَ قُبِضَ فِي سَنَةِ خَمْسٍ وَ تِسْعِينَ وَ لَهُ سَبْعٌ وَ خَمْسُونَ سَنَةً . وَ أُمُّهُ سَ_لَامَةُ بِنْتُ يَزْدَجَرْدَ بْنِ شَهْرِيَارَ بْنِ شِيرَوَيْهِ بْنِ كِسْرى أَبَرْوِيزَ ، وَ كَانَ يَزْدَجَرْدُ آخِرَ مُلُوكِ الْفُرْسِ .

533.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْحَسَنِيُّ _ رَحِمَهُ اللّهُ _ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ جَمِيعاً ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْخُزَاعِيِّ ، عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا أُقْدِمَتْ بِنْتُ يَزْدَجَرْدَ عَلى عُمَرَ ، أَشْرَفَ لَهَا عَذَارَى الْمَدِينَةِ ، وَ أَشْرَقَ الْمَسْجِدُ بِضَوْئِهَا لَمَّا دَخَلَتْهُ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا عُمَرُ ، غَطَّتْ وَجْهَهَا ، وَ قَالَتْ : أُفٍّ بِيرُوجْ بَادَا هُرْمُزْ ، فَقَالَ عُمَرُ : أَ تَشْتِمُنِي هذِهِ ؟ وَ هَمَّ بِهَا ، فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : لَيْسَ ذلِكَ لَكَ ، خَيِّرْهَا رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ احْسُبْهَا بِفَيْئِهِ ، فَخَيَّرَهَا ، فَجَاءَتْ حَتّى وَضَعَتْ يَدَهَا عَلى رَأْسِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : مَا اسْمُكِ ؟ فَقَالَتْ : جَهَانْ شَاهُ ، فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : بَلْ شَهْرَبَانُوَيْهِ ، ثُمَّ قَالَ لِلْحُسَيْنِ عليه السلام : يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، لَتَلِدَنَّ لَكَ مِنْهَا خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ ، فَوَلَدَتْ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، وَ كَانَ يُقَالُ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام : ابْنُ الْخِيَرَتَيْنِ ، فَخِيَرَةُ اللّهِ مِنَ الْعَرَبِ هَاشِمٌ ، وَ مِنَ الْعَجَمِ فَارِسُ» .

وَ رُوِيَ : أَنَّ أَبَا الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِيَّ قَالَ فِيهِ :

وَ إِنَّ غُ_لَاماً بَيْنَ كِسْرى وَ هَاشِمٍلَأَكْرَمُ مَنْ نِيطَتْ عَلَيْهِ التَّمَائِمُ .

ص: 603

117. باب در بيان مولد حضرت على بن الحسين عليهماالسلام

117. باب در بيان مولد حضرت على بن الحسين عليهماالسلامحضرت على بن الحسين عليه السلام ، متولّد شد در سال سى و هشتم از هجرت، و قبض روح مطّهرش در سال نود و پنجم بود. و آن حضرت را در آن وقت پنجاه و هفت سال بود و مادرش، دختر يزدجرد پسر شهريار پسر شيرويه پسر خسرو ابرويز است. (1) (تتّمه عبارت كلينى رضى الله عنه:) و يزدجرد، آخر پادشاهان فُرس بود.

530.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در توصيف على عليه السلام _ ) حسين بن حسن حسنى رحمه الله و على بن محمد بن عبداللّه هر دو روايت كرده اند، از ابراهيم بن اسحاق اَحْمر، از عبدالرّحمان بن عبداللّه خزاعى، از نصر بن مُزاحم، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«چون دختر يزدجرد به نزد عمر آمد، همه دختران باكره اى كه در مدينه بودند، به جهت تماشاى او بر در و بام دويدند، و چون داخل مسجد مدينه گرديد، مسجد از نورِ روى او روشن شد. چون عمر به جانب او نظر كرد، روى خود را پوشيد و گفت: اوف بى روز بادا هُرمز (يعنى: زندگى بر هرمز حرام باشد كه فرزندش اسير تو گردد، و تو خواسته باشى كه او را ببينى).

عمر گفت كه: آيا اين دختر مرا دشنام مى دهد؟ و خواست كه او را اذيّت كند، امير المؤمنين عليه السلام به عمر فرمود كه: تو را نمى رسد كه با او اين نوع سلوك كنى، و او را اذيّت رسانى. او را مخيّر گردان كه مردى از مسلمانان را اختيار كند، و او را در عوض حصّه اى كه از غنيمت دارد، حساب كن. پس عمر او را مخيّر گردانيد و چون مخيّر شد، آمد تا دست خود را بر سر حضرت امام حسين عليه السلام گذاشت، امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: نام تو چيست؟ عرض كرد كه: جهان شاه (يعنى: پادشاه جهان) فرمود: بلكه تو شهر بانويه اى (يعنى: بانوى شهر خودى). بعد از آن، به امام حسين عليه السلام فرمود كه: يا ابا عبداللّه ، البته از براى تو از اين دختر فرزندى متولّد خواهد شد كه بهترين اهل زمين باشد.

بعد از آن حضرت على بن الحسين عليه السلام را زاييد و على بن الحسين را ابن الخيرتين مى گفتند (يعنى: پسر دو برگزيده) پس برگزيده خدا از سلسله عرب هاشم است و از عجم فارس».

و روايت شده است كه ابوالأسود دئلى اين شعر را در شأن آن حضرت گفت كه:

و انّ غلاما بين كِسرى و هاشمٍلأكرم من نيطت عليه التنمائم

يعنى: و به درستى كه پسرى متولّد شده در ميانه خسرو و هاشم، هر آيينه خوب تر و گرامى ترين پسر آن است كه تميمه ها بر ايشان بسته و آويخته شده (و تميمه، مهره اى است سفيد كه نقطه هاى سياه دارد، يا به عكس كه آن را در رشته مى كشند و در گردن كودكان مى بندند به جهت دفع چشم زخم. و تمائم چون تميم جمع آن است).

.


1- .و أبرَويز به فتح اوّل و سيم و سكون دويم و پنجم و كسر واو، بر وزن زنجبيل، به معنى فيروز است؛ چنانچه بعضى گفته اند. و ظاهر اين است كه معرّب پرويز است، و در فرهنگ مؤيّد الفضلاء مذكور است كه خسرو، نام پرويز شاه بن هرمز شاه بن نوشيروان است. و در قاموس گفته است كه: ابرويز به فتح واو و كسر آن و ابرواز، پادشاهى است از پادشاهان فُرس. مترجم

ص: 604

533.عنه صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «كَانَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام نَاقَةٌ حَجَّ عَلَيْهَا اثْنَتَيْنِ وَ عِشْرِينَ حَجَّةً مَا قَرَعَهَا قَرْعَةً قَطُّ».

قَالَ : «فَجَاءَتْ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ مَا شَعَرْنَا بِهَا إِلَا وَ قَدْ جَاءَنِي بَعْضُ خَدَمِنَا أَوْ بَعْضُ الْمَوَالِي ، فَقَالَ : إِنَّ النَّاقَةَ قَدْ خَرَجَتْ ، فَأَتَتْ قَبْرَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَابْتَرَكَتْ عَلَيْهِ ، فَدَلَكَتْ بِجِرَانِهَا الْقَبْرَ وَ هِيَ تَرْغُو ، فَقُلْتُ : أَدْرِكُوهَا أَدْرِكُوهَا ، وَ جِيئُونِي بِهَا قَبْلَ أَنْ يَعْلَمُوا بِهَا أَوْ يَرَوْهَا». قَالَ : «وَ مَا كَانَتْ رَأَتِ الْقَبْرَ قَطُّ» .532.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا مَاتَ أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، جَاءَتْ نَاقَةٌ لَهُ مِنَ الرَّعْيِ حَتّى ضَرَبَتْ بِجِرَانِهَا عَلَى الْقَبْرِ ، وَ تَمَرَّغَتْ عَلَيْهِ ، فَأَمَرْتُ بِهَا ، فَرُدَّتْ إِلى مَرْعَاهَا ؛ وَ إِنَّ أَبِي عليه السلام كَانَ يَحُجُّ عَلَيْهَا وَ يَعْتَمِرُ وَ لَمْ يَقْرَعْهَا قَرْعَةً قَطُّ» .

ابْنُ بَابَوَيْهِ .531.الأمالي للصدوق عن أبي ذرّ الغفاري :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي عُمَارَةَ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا كَانَ فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي وُعِدَ فِيهَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ لِمُحَمَّدٍ عليه السلام : يَا بُنَيَّ ، أَبْغِنِي وَضُوءاً ، قَالَ : فَقُمْتُ فَجِئْتُهُ بِوَضُوءٍ ، قَالَ : لَا أَبْغِي هذَا ؛ فَإِنَّ فِيهِ شَيْئاً مَيِّتاً ، قَالَ : فَخَرَجْتُ فَجِئْتُ بِالْمِصْبَاحِ ، فَإِذَا فِيهِ فَأْرَةٌ مَيْتَةٌ ، فَجِئْتُهُ بِوَضُوءٍ غَيْرِهِ ، فَقَالَ : يَا بُنَيَّ ، هذِهِ اللَّيْلَةُ الَّتِي وُعِدْتُهَا ، فَأَوْصى بِنَاقَتِهِ أَنْ يُحْظَرَ لَهَا حِظَارٌ ، وَ أَنْ يُقَامَ لَهَا عَلَفٌ ، فَجُعِلَتْ فِيهِ».

قَالَ : «فَلَمْ تَلْبَثْ أَنْ خَرَجَتْ حَتّى أَتَتِ الْقَبْرَ ، فَضَرَبَتْ بِجِرَانِهَا ، وَ رَغَتْ ، وَ هَمَلَتْ عَيْنَاهَا ، فَأُتِيَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَقِيلَ لَهُ : إِنَّ النَّاقَةَ قَدْ خَرَجَتْ ، فَأَتَاهَا ، فَقَالَ : صَهِ الْانَ ، قُومِي ، بَارَكِِ اللّهُ فِيكِ ، فَلَمْ تَفْعَلْ ، فَقَالَ : وَ إِنْ كَانَ لَيَخْرُجُ عَلَيْهَا إِلى مَكَّةَ ، فَيُعَلِّقُ السَّوْطَ عَلَى الرَّحْلِ ، فَمَا يَقْرَعُهَا حَتّى يَدْخُلَ الْمَدِينَةَ».

قَالَ : «وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام يَخْرُجُ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ ، فَيَحْمِلُ الْجِرَابَ فِيهِ الصُّرَرُ مِنَ الدَّنَانِيرِ وَ الدَّرَاهِمِ حَتّى يَأْتِيَ بَاباً بَاباً ، فَيَقْرَعُهُ ، ثُمَّ يُنِيلُ مَنْ يَخْرُجُ إِلَيْهِ ، فَلَمَّا مَاتَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام فَقَدُوا ذَاكَ ، فَعَلِمُوا أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ يَفْعَلُهُ» . .

ص: 605

688.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از ابن بُكير، از زراره كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«حضرت على بن الحسين عليه السلام را ناقه اى بود كه بر آن بيست و دو حجّ به جا آورده بود و هرگز آن را يك تازيانه نزده بود».

و حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «بعد از آن كه آن حضرت دفن شد، آن ناقه آمد و ما به آن خبردار نشديم، مگر در حالى كه بعضى از خدمت كاران ما، يا بعضى از مواليان به نزد من آمد و گفت كه: ناقه بيرون آمد و آمد بر سر قبر على بن الحسين عليه السلام و بر روى آن خوابيد و سينه و پيش گردن خود را به قبر ماليد و ناله و فرياد مى كرد. من دو مرتبه گفتم كه: آن ناقه را در يابيد و آن را به نزد من آوريد پيش از آن كه مخالفان به آن ناقه و آنچه كرده، عالِم شوند» (يا آن كه خليفه آن را برگرداند) . و فرمود كه: «ناقه، پيش از آن، قبر آن حضرت را نديده بود».687.امام باقر عليه السلام :على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش ، از محمد بن عيسى، از حفص بن بَخترى، از آن كه او را ذكر كرده، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون پدرم حضرت على بن الحسين وفات فرمود، ناقه آن حضرت از چرا برگشت و آمد تا سينه و پيش گردن خود را بر قبر آن حضرت زد، و بر روى قبر در خاك غلطيد، پس امر شد كه آن ناقه را به چراگاه خودش برگردانيدند. و پدرم عليه السلام بر آن ناقه حجّ مى كرد و عُمره به جا مى آورد و هرگز آن را يك تازيانه نزده بود».

ابن بابويه (يعنى: على بن حسين بن موسى بابويه قمى)686.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد بن عامر، از احمد بن اسحاق بن سعد، از سعدان مسلم، از ابوعُماره، از مردى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«چون شبى شد كه حضرت على بن الحسين عليه السلام را وعده وفات داده بودند، به امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: اى فرزند دلبند من، از براى من آبى طلب كن كه وضو بسازم» .

حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «پس من برخاستم و آب وضويى به نزد آن حضرت آوردم، فرمود كه: اين را نمى خواهم؛ زيرا كه در آن چيزى است كه مرده است». حضرت فرمود كه: «پس من بيرون آمدم و چراغ آوردم، ديدم كه موش مرده در آن است. پس آب وضويى غير از آن به خدمتش آوردم، فرمود كه: اى فرزند دلبند من، امشب شبى است كه مرا وعده داده اند. بعد از آن، در باب ناقه خويش وصيّت فرمود كه طويله اى از براى آن ساخته و علفى از برايش برپا و مهيّا شود. پس آن ناقه را در طويله اى كه از برايش ساخته شد، كردند». حضرت فرمود كه: «ناقه درنگ نكرد كه از آن طويله بيرون آمد و آمد تا به نزد قبر مطّهر رسيد و سينه و پيش گردن خود را به آن قبر زد و ناله و فرياد كرد و از چشمهايش آب مى ريخت.

كسى به خدمت حضرت محمد بن على عليهماالسلام آمد و به آن حضرت عرض كرد كه: ناقه از منزل خود بيرون آمده، پس حضرت به نزد آن ناقه آمد و فرمود كه: اكنون ساكت شو، برخيز كه خدا در تو بركت دهد. و آن ناقه برنخاست و حضرت فرمود: به درستى كه على بن الحسين عليه السلام بيرون مى رفت به سوى مكّه و بر آن سوار بود و تازيانه را بر پالان آن مى آويخت و يك تازيانه به آن نمى زد تا داخل مدينه مى شد».

و فرمود كه: «على بن الحسين عليه السلام در شب تار بيرون مى آمد و انبانى را بر مى داشت كه كيسه هاى دينار و درم (يعنى: طلا و نقره مسكوك) در آن بود تا آن كه بر در هر خانه اى مى آمد و در مى كوبيد و هر كه به سوى آن حضرت بيرون مى آمد، به او عطا مى كرد و چون حضرت على بن الحسين عليه السلام وفات فرمود، ديگر آن عطا كننده را نيافتند، دانستند كه على عليه السلام بوده كه آن عمل مى كرده». .

ص: 606

685.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ ، عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الصَّلْتِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ابْنِ بِنْتِ إِلْيَاسَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «إِنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام لَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ أُغْمِيَ عَلَيْهِ ، ثُمَّ فَتَحَ عَيْنَيْهِ ، وَ قَرَأَ «إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ» وَ «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ» وَ قَالَ :

«الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ» ، ثُمَّ قُبِضَ مِنْ سَاعَتِهِ وَ لَمْ يَقُلْ شَيْئاً» . .

ص: 607

687.الإمام الباقر عليه السلام :محمد بن احمد، از عمويش عبداللّه بن صلت، از حسن بن على _ پسر دختر الياس _ از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«چون هنگام وفات حضرت على بن الحسين عليه السلام رسيد، بى هوش گرديد، پس چشم هاى خويش را گشود و سوره «إذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ» (1) و سوره «إنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحا مُبينا» (2) را خواند، و فرمود: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أوْرَثَنا اْلأَرْضَ نَتَبَوَّاُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أجْرُ الْعامِلينَ» (3) ، يعنى: «همه ستايش از براى خدايى است كه راست كرد با ما وعده خود را و زمين بهشت (يا زمين) را به ما ميراث داد، در حالى كه جاى مى گيريم از بهشت هر جا كه خواهيم. پس نيكو است مزد كاركنندگان» و در همان ساعت قبض روح مطهّرش شد، و هيچ نفرمود». .


1- .واقعه، 1.
2- .فتح، 1.
3- .زمر، 74.

ص: 608

686.عنه صلى الله عليه و آله :سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قُبِضَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاموَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً فِي عَامِ خَمْسٍ وَ تِسْعِينَ ؛ عَاشَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ عليه السلام خَمْساً وَ ثَ_لَاثِينَ سَنَةً» .118 _ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السلاموُلِدَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام سَنَةَ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ ؛ وَ قُبِضَ عليه السلام سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ مِائَةٍ وَ لَهُ سَبْعٌ وَ خَمْسُونَ سَنَةً ؛ وَ دُفِنَ بِالْبَقِيعِ بِالْمَدِينَةِ فِي الْقَبْرِ الَّذِي دُفِنَ فِيهِ أَبُوهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ؛ وَ كَانَتْ أُمُّهُ أُمَّ عَبْدِ اللّهِ بِنْتَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِمُ السَّ_لَامُ ، وَ عَلى ذُرِّيَّتِهِمُ الْهَادِيَةِ .

683.امام باقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ مَزْيَدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَتْ أُمِّي قَاعِدَةً عِنْدَ جِدَارٍ ، فَتَصَدَّعَ الْجِدَارُ ، وَ سَمِعْنَا هَدَّةً شَدِيدَةً ، فَقَالَتْ بِيَدِهَا : لَا ، وَ حَقِّ الْمُصْطَفى ، مَا أَذِنَ اللّهُ لَكَ فِي السُّقُوطِ ، فَبَقِيَ مُعَلَّقاً فِي الْجَوِّ حَتّى جَازَتْهُ ، فَتَصَدَّقَ أَبِي عَنْهَا بِمِائَةِ دِينَارٍ».

قَالَ أَبُو الصَّبَّاحِ : وَ ذَكَرَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام جَدَّتَهُ _ أُمَّ أَبِيهِ _ يَوْماً ، فَقَالَ : «كَانَتْ صِدِّيقَةً ، لَمْ تُدْرَكْ فِي آلِ الْحَسَنِ امْرَأَةٌ مِثْلُهَا» .

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَحْمَدَ ، مِثْلَهُ . .

ص: 609

118. باب در بيان مولد حضرت ابو جعفر محمد بن على عليه السلام

682.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سعد بن عبداللّه و عبداللّه بن جعفر حِمْيرى، از ابراهيم بن مهزيار، از برادرش على بن مهزيار، از حسين بن سعيد، از محمد بن سنان، از ابن مُسكان، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«قبض روح مطهّر حضرت على بن الحسين عليه السلام شد و آن حضرت پنجاه و هفت ساله بود و در سال نود و پنجم از هجرت (و در بعضى از نسَخ هفتاد و پنجم است و آن درست نيست) و آن حضرت بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام ، سى و پنج سال در دنيا زيست فرمود».118. باب در بيان مولد حضرت ابو جعفر محمد بن على عليه السلامامام محمد باقر عليه السلام متولّد شد در سال پنجاه و هفتم از هجرت، و روح مطهّر آن حضرت عليه السلام قبض شد در سال صد و چهاردهم. و او را در هنگام وفات، پنجاه و هفت سال بود، و در مدينه در بقيع دفن شد در قبرى كه پدرش حضرت على بن الحسين عليه السلام در آن دفن شد (به مقتضاى كلام كلينى رضى الله عنه) و مادرش امّ عبداللّه دختر حضرت حسن بن على بن ابى طالب بود _ عليهما السلام و على ذريتهما الهادية _ .

682.عنه صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از محمد بن احمد، از عبداللّه بن احمد، از صالح بن مَزيد، از عبداللّه بن مغيره، از ابوالصبّاح، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«مادرم در نزد ديوارى نشسته بود كه ديوار شكافت برداشت و آواز سختى شنيدم كه در وقت فرود آمدن آن، برخاست. پس مادرم به دست خويش اشاره به آن ديوار نمود و فرمود: نه، به حقّ محمد مصطفى سوگند، كه خدا تو را در فرود آمدن بر من رخصت نداده، پس آن ديوار در هواى ميان زمين و آسمان آويزان ماند تا مادرم از زير آن گذشت. بعد از آن پدرم، صد اشرفى به جهت مادرم تصدّق فرمود».

ابوالصبّاح مى گويد كه: امام جعفر صادق عليه السلام روزى جدّه اش _ يعنى: مادر پدرش _ را ذكر فرمود و فرمود كه: «صدّيقه بود و در ميان اولاد امام حسن عليه السلام ، زنى مثل او يافت نشد».

محمد بن حسن، از عبداللّه بن احمد مثل اين را روايت كرده است.

.

ص: 610

681.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللّهِ الْأَنْصَارِيَّ كَانَ آخِرَ مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ كَانَ رَجُلًا مُنْقَطِعاً إِلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ، وَ كَانَ يَقْعُدُ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ هُوَ مُعْتَجِرٌ بِعِمَامَةٍ سَوْدَاءَ ، وَ كَانَ يُنَادِي : يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ ، يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ ، فَكَانَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَقُولُونَ : جَابِرٌ يَهْجُرُ ، فَكَانَ يَقُولُ : لَا وَ اللّهِ ، مَا أَهْجُرُ ، وَ لكِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ : إِنَّكَ سَتُدْرِكُ رَجُلًا مِنِّي اسْمُهُ اسْمِي ، وَ شَمَائِلُهُ شَمَائِلِي ، يَبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً ، فَذَاكَ الَّذِي دَعَانِي إِلى مَا أَقُولُ».

قَالَ : «فَبَيْنَا جَابِرٌ يَتَرَدَّدُ ذَاتَ يَوْمٍ فِي بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِينَةِ إِذْ مَرَّ بِطَرِيقٍ ، وَفِي ذَاكَ الطَّرِيقِ كُتَّابٌ فِيهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ ، قَالَ : يَا غُ_لَامُ ، أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ؛ ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ؛ ثُمَّ قَالَ : شَمَائِلُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ ؛ يَا غُ_لَامُ ، مَا اسْمُكَ ؟ قَالَ : اسْمِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ يُقَبِّلُ رَأْسَهُ وَ يَقُولُ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، أَبُوكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقْرِئُكَ السَّ_لَامَ ، وَ يَقُولُ ذلِكَ».

قَالَ : «فَرَجَعَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِلى أَبِيهِ وَ هُوَ ذَعِرٌ ، فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ ،فَقَالَ لَهُ : يَا بُنَيَّ ، وَ قَدْ فَعَلَهَا جَابِرٌ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، قَالَ : الْزَمْ بَيْتَكَ يَا بُنَيَّ ؛ فَكَانَ جَابِرٌ يَأْتِيهِ طَرَفَيِ النَّهَارِ ، وَ كَانَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَقُولُونَ : وَا عَجَبَاهْ لِجَابِرٍ يَأْتِي هذَا الْغُ_لَامَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ هُوَ آخِرُ مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ مَضى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، فَكَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ يَأْتِيهِ عَلى وَجْهِ الْكَرَامَةِ لِصُحْبَتِهِ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».

قَالَ : «فَجَلَسَ عليه السلام يُحَدِّثُهُمْ عَنِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى ، فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ : مَا رَأَيْنَا أَحَداً أَجْرَأَ مِنْ هذَا ، فَلَمَّا رَأى مَا يَقُولُونَ ، حَدَّثَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ : مَا رَأَيْنَا أَحَداً قَطُّ أَكْذَبَ مِنْ هذَا ، يُحَدِّثُنَا عَمَّنْ لَمْ يَرَهُ ، فَلَمَّا رَأى مَا يَقُولُونَ ، حَدَّثَهُمْ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ». قَالَ : «فَصَدَّقُوهُ ، وَ كَانَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ يَأْتِيهِ ، فَيَتَعَلَّمُ مِنْهُ» . .

ص: 611

680.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از ابان بن تغلب، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«جابر بن عبداللّه انصارى آخر كسى بود كه از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله باقى ماند و مردى بود كه از همه كس بريده شده رو به ما اهل بيت آورده بود، و در مسجد رسول خدا مى نشست و عمامه سياهى بر سر داشت كه كنار آن را در زير زنخدان خود گردانيده بود، به وضعى كه قدرى از روى او را پوشيده بود، و آواز مى كرد و مكرّر مى گفت كه: اى شكافنده علم.

اهل مدينه مى گفتند كه: جابر هذيان مى گويد و جابر مى گفت: به خدا سوگند، كه هذيان نمى گويم، وليكن شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود: به درستى كه تو به زودى در خواهى يافت مردى را از من و از اهل بيت من، كه نامش نام من و شمائلش شمائل من باشد، مى شكافد علم را؛ شكافتنى به غايت. پس همين است كه مرا خوانده به سوى آنچه مى گويم».

و حضرت فرمود كه: «در بين اين كه جابر روزى در بعضى از كوچه هاى مدينه مى گذشت، ناگاه در كوچه اى گذشت كه در آن كوچه، مكتب خانه اى بود كه حضرت محمد بن على در آن بود، و چون جابر به سوى آن حضرت نگريست، گفت كه: اى پسر، رو به من آور. حضرت رو به او آورد، پس گفت كه: اى پسر، پشت به من كن. حضرت پشت به سمت او كرد. جابر گفت كه: اين شمائل، شمائل رسول خدا صلى الله عليه و آله است، سوگند به آن كسى كه جانم به دست قدرت اوست. پس گفت: اى پسر، نام تو چيست؟ فرمود: نامم محمد بن على بن الحسين است. جابر چون اين را شنيد، رو به آن حضرت آورد و سر او را مى بوسيد و مى گفت: پدر و مادرم فداى تو باد، پدرت رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را سلام مى رساند و مكررّ همين را مى گفت».

حضرت فرمود: «پس محمد بن على بن الحسين به خانه برگشت و به خدمت پدرش آمد و آن حضرت ترسان و هراسان بود و آن خبر را به پدرش عرض نمود، حضرت على بن الحسين فرمود كه: اى فرزند دلبند من، جابر اين افعال را به جا آورد؟ عرض كرد: آرى، فرمود كه: ملازم خانه خود شو و از آن بيرون مرو. و جابر همه روزه در دو طرف روز يعنى: صبح و شام به خدمت آن حضرت مى آمد و اهل مدينه مى گفتند كه: بسيار عجب است از جابر كه هر روزه در صبح و شام در نزد اين پسر كودك مى رود، با آن كه او آخر كسى است كه از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله باقى مانده. و زمان بسيارى نگذشت كه حضرت على بن الحسين از دنيا در گذشت. و حضرت محمد بن على، مكرّر به نزد جابر مى آمد، بر وجه كرامت و تعظيم، به جهت مصاحبت جابر با رسول خدا صلى الله عليه و آله ».

حضرت فرمود كه: «پس امام محمد باقر عليه السلام نشست و ايشان را از جانب خداى تبارك و تعالى حديث مى فرمود و مى فرمود كه: خدا چنين فرمود. پس مردم مدينه گفتند كه: ما هرگز كسى را نديديم كه از اين جرأتش بيشتر باشد و چون ديد كه چه مى گويند، ايشان را از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله حديث كرد و فرمود كه: پيغمبر، چنين فرمود. اهل مدينه گفتند كه: ما هرگز كسى را نديديم كه از اين دروغ گوتر باشد؛ ما را حديث مى كند و خبر مى دهد از كسى كه او را نديده، و چون ديد كه چه مى گويند، ايشان را از جابر بن عبداللّه حديث كرد، و فرمود كه: حديث كرد مرا جابر».

حضرت فرمود كه: «چون چنين كرد، او را تصديق كردند؛ با آن كه جابر بن عبداللّه به خدمت آن حضرت مى آمد و از او تعليم مى گرفت». .

ص: 612

679.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ : أَنْتُمْ وَرَثَةُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قَالَ : «نَعَمْ».

قُلْتُ : رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَارِثُ الْأَنْبِيَاءِ ، عَلِمَ كُلَّ مَا عَلِمُوا؟ قَالَ : «نَعَمْ».

قُلْتُ : فَأَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلى أَنْ تُحْيُوا الْمَوْتى ، وَ تُبْرِئُوا الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ ؟ قَالَ : «نَعَمْ بِإِذْنِ اللّهِ».

ثُمَّ قَالَ لِيَ : «ادْنُ مِنِّي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ» فَدَنَوْتُ مِنْهُ ، فَمَسَحَ عَلى وَجْهِي وَ عَلى عَيْنَيَّ ، فَأَبْصَرْتُ الشَّمْسَ وَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْبُيُوتَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فِي الْبَلَدِ ، ثُمَ قَالَ لِي : «أَ تُحِبُّ أَنْ تَكُونَ هكَذَا وَ لَكَ مَا لِلنَّاسِ ، وَ عَلَيْكَ مَا عَلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ، أَوْ تَعُودَ كَمَا كُنْتَ وَ لَكَ الْجَنَّةُ خَالِصاً ؟»

قُلْتُ : أَعُودُ كَمَا كُنْتُ ، فَمَسَحَ عَلى عَيْنَيَّ ، فَعُدْتُ كَمَا كُنْتُ .

قَالَ : فَحَدَّثْتُ ابْنَ أَبِي عُمَيْرٍ بِهذَا ، فَقَالَ : أَشْهَدُ أَنَّ هذَا حَقٌّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ . .

ص: 613

530.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حَكم، از مثنّى حنّاط، از ابوبصير كه گفت: بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شدم و عرض كردم كه: شما وارث هاى رسول خداييد صلى الله عليه و آله ؟ فرمود:«آرى». عرض كردم كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله وارث جميع پيغمبران بود؛ كه دانست هر چه ايشان دانستند؟ فرمود: «آرى». عرض كردم: پس شما مى توانيد كه مردگان را زنده گردانيد و كور مادرزاد و پيس را چاق كنيد و شفا دهيد؟ فرمود: «آرى، به اذن خدا». بعد از آن فرمود كه: «اى ابا محمد، نزديك من بيا» من نزديك آن حضرت شدم، پس دست بر رو و بر چشم من ماليد، و من آفتاب و آسمان و زمين و خانه ها و آنچه در شهر بود، همه را ديدم (و در بعضى از نسَخ كافى، به جاى شهر، خانه مذكور است و بنابر اين، مراد آن بيوت كه به خانه ها ترجمه شد، حجرهاى آن خانه است).

ابوبصير مى گويد كه: پس حضرت فرمود كه: «آيا دوست مى دارى كه همچنين روشن باشى، و از براى تو باشد آنچه از براى مردمان، و بر تو باشد آنچه بر ايشان است، در روز قيامت (يعنى: در محشر، ثواب و عقاب تو مثل ديگران باشد) يا بر گردى به حال كورى؛ چنانچه پيش از اين بودى، و بهشت از براى تو خالص باشد كه بى حساب داخل آن شوى؟»

عرض كردم كه: بر مى گردم به حال كورى؛ چنانچه بودم. پس دست بر چشم من ماليد و كور شدم؛ چنانچه بودم.

بعد از آن ابن ابى عمير را به اين امر حديث كردم، گفت: گواهى مى دهم كه اينك حقّ است؛ چنانچه روز حقّ است. .

ص: 614

514.الأمالي للطوسي عن حذيفة بن اليمان :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَهُ يَوْماً إِذْ وَقَعَ زَوْجُ وَرَشَانَ عَلَى الْحَائِطِ وَ هَدَلَا هَدِيلَهُمَا ، فَرَدَّ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام عَلَيْهِمَا كَ_لَامَهُمَا سَاعَةً ، ثُمَّ نَهَضَا ، فَلَمَّا طَارَا عَلَى الْحَائِطِ ، هَدَلَ الذَّكَرُ عَلَى الْأُنْثى سَاعَةً ، ثُمَّ نَهَضَا ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا هذَا الطَّيْرُ ؟

قَالَ : «يَا ابْنَ مُسْلِمٍ ، كُلُّ شَيْءٍ خَلَقَهُ اللّهُ _ مِنْ طَيْرٍ أَوْ بَهِيمَةٍ أَوْ شَيْءٍ فِيهِ رُوحٌ _ فَهُوَ أَسْمَعُ لَنَا وَ أَطْوَعُ مِنِ ابْنِ آدَمَ ، إِنَّ هذَا الْوَرَشَانَ ظَنَّ بِامْرَأَتِهِ ، فَحَلَفَتْ لَهُ : مَا فَعَلْتُ ، فَقَالَتْ : تَرْضى بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ؟ فَرَضِيَا بِي ، فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّهُ لَهَا ظَالِمٌ ، فَصَدَّقَهَا» .504.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ ، قَالَ :لَمَّا حُمِلَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام إِلَى الشَّامِ إِلى هِشَامِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ وَ صَارَ بِبَابِهِ ، قَالَ لِأَصْحَابِهِ وَ مَنْ كَانَ بِحَضْرَتِهِ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ : إِذَا رَأَيْتُمُونِي قَدْ وَبَّخْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ، ثُمَّ رَأَيْتُمُونِي قَدْ سَكَتُّ ، فَلْيُقْبِلْ عَلَيْهِ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ فَلْيُوَبِّخْهُ ، ثُمَّ أَمَرَ أَنْ يُؤْذَنَ لَهُ .

فَلَمَّا دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ بِيَدِهِ : «السَّ_لَامُ عَلَيْكُمْ» فَعَمَّهُمْ جَمِيعاً بِالسَّ_لَامِ ، ثُمَّ جَلَسَ ، فَازْدَادَ هِشَامٌ عَلَيْهِ حَنَقاً بِتَرْكِهِ السَّ_لَامَ عَلَيْهِ بِالْخِ_لَافَةِ ،وَ جُلُوسِهِ بِغَيْرِ إِذْنٍ ، فَأَقْبَلَ يُوَبِّخُهُ ، وَ يَقُولُ _ فِيمَا يَقُولُ لَهُ _ : يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ، لَا يَزَالُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ قَدْ شَقَّ عَصَا الْمُسْلِمِينَ ، وَ دَعَا إِلى نَفْسِهِ ، وَ زَعَمَ أَنَّهُ الْاءِمَامُ سَفَهاً وَ قِلَّةَ عِلْمٍ ، وَ وَبَّخَهُ بِمَا أَرَادَ أَنْ يُوَبِّخَهُ ، فَلَمَّا سَكَتَ ، أَقْبَلَ عَلَيْهِ الْقَوْمُ رَجُلٌ بَعْدَ رَجُلٍ يُوَبِّخُهُ حَتَّى انْقَضى آخِرُهُمْ ، فَلَمَّا سَكَتَ الْقَوْمُ ، نَهَضَ عليه السلام قَائِماً ، ثُمَّ قَالَ : «أَيُّهَا النَّاسُ ، أَيْنَ تَذْهَبُونَ ؟ وَ أَيْنَ يُرَادُ بِكُمْ ؟ بِنَا هَدَى اللّهُ أَوَّلَكُمْ ، وَ بِنَا يَخْتِمُ آخِرَكُمْ ، فَإِنْ يَكُنْ لَكُمْ مُلْكٌ مُعَجَّلٌ ، فَإِنَّ لَنَا مُلْكاً مُؤَجَّلًا ، وَ لَيْسَ بَعْدَ مُلْكِنَا مُلْكٌ ؛ لِأَنَّا أَهْلُ الْعَاقِبَةِ ؛ يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» ».

فَأَمَرَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ ، فَلَمَّا صَارَ إِلَى الْحَبْسِ ، تَكَلَّمَ ، فَلَمْ يَبْقَ فِي الْحَبْسِ رَجُلٌ إِلَا تَرَشَّفَهُ وَ حَنَّ إِلَيْهِ ، فَجَاءَ صَاحِبُ الْحَبْسِ إِلى هِشَامٍ ، فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، إِنِّي خَائِفٌ عَلَيْكَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَنْ يَحُولُوا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ مَجْلِسِكَ هذَا ، ثُمَّ أَخْبَرَهُ بِخَبَرِهِ ، فَأَمَرَ بِهِ ، فَحُمِلَ عَلَى الْبَرِيدِ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ لِيُرَدُّوا إِلَى الْمَدِينَةِ ، وَ أَمَرَ أَنْ لَا يُخْرَجَ لَهُمُ الْأَسْوَاقُ ، وَ حَالَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ ، فَسَارُوا ثَ_لَاثاً لَا يَجِدُونَ طَعَاماً وَ لَا شَرَاباً حَتّى انْتَهَوْا إِلى مَدْيَنَ ، فَأُغْلِقَ بَابُ الْمَدِينَةِ دُونَهُمْ ، فَشَكَا أَصْحَابُهُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ .

قَالَ : فَصَعِدَ جَبَلًا لِيُشْرِفَ عَلَيْهِمْ ، فَقَالَ _ بِأَعْلى صَوْتِهِ _ : «يَا أَهْلَ الْمَدِينَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا ، أَنَا بَقِيَّةُ اللّهِ ، يَقُولُ اللّهُ : «بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ» » .

قَالَ : وَ كَانَ فِيهِمْ شَيْخٌ كَبِيرٌ ، فَأَتَاهُمْ ، فَقَالَ لَهُمْ : يَا قَوْمِ ، هذِهِ _ وَ اللّهِ _ دَعْوَةُ شُعَيْبٍ النَّبِيِّ ، وَ اللّهِ ، لَئِنْ لَمْ تُخْرِجُوا إِلى هذَا الرَّجُلِ بِالْأَسْوَاقِ ، لَتُؤْخَذُنَّ مِنْ فَوْقِكُمْ ، وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ ، فَصَدِّقُونِي فِي هذِهِ الْمَرَّةِ وَ أَطِيعُونِي ، وَ كَذِّبُونِي فِيمَا تَسْتَأْنِفُونَ ؛ فَإِنِّي نَاصِحٌ لَكُمْ .

قَالَ : فَبَادَرُوا ، فَأَخْرَجُوا إِلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ أَصْحَابِهِ بِالْأَسْوَاقِ ، فَبَلَغَ هِشَامَ بْنَ عَبْدِ الْمَلِكِ خَبَرُ الشَّيْخِ ، فَبَعَثَ إِلَيْهِ ، فَحَمَلَهُ ، فَلَمْ يُدْرَ مَا صَنَعَ بِهِ . .

ص: 615

492.امام باقر عليه السلام ( _ درباره گفته خداى متعال : {Q} «از خدا و پيامبرش ) محمد بن يحيى، از محمد بن احمد، از محمد بن حسين، از محمد بن على، از عاصم بن حُميد، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: روزى در خدمت آن حضرت بودم كه ناگاه، يك جفت كبوتر بر سر ديوار فرود آمدند و به آواز و زبان خود آواز كردند و چيزى گفتند. پس حضرت امام محمد باقر عليه السلام ، ساعتى سخن آنها را جواب فرمود، پس آنها برخاستند و چون پرواز كردند و بر سر ديوار نشستند، نر با ماده به زبان خود ساعتى سخن گفت و آواز كرد، بعد از آن برخاستند. من به حضرت عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، اين مرغ چه بود؟ فرمود كه:«اى پسر مسلم، هر چيزى كه خدا آن را آفريده؛ از مرغان، يا چهارپايان، يا چيزى كه روح در آن باشد و جان داشته باشد، سخن ما را از فرزند آدم بيشتر مى شنوند، و اطاعت ما را زيادتر از ايشان مى كنند. به درستى كه اين كبوتر نر گمان بدى به زن خود برده بود، و آن كبوتر ماده از برايش سوگند ياد نموده بود كه آنچه شوهر در حقّ او گمان كرده، نكرده. و بعد از آن كه از او قبول نكرده بود، ماده به نر گفته بود كه به محاكمه محمد بن على راضى مى شوى؟. پس هر دو به محاكمه من راضى شدند، و من كبوتر نر را خبر دادم كه بر كبوتر ماده ستم كار است (و آنچه در حقّ او گمان كرده، محض تهمت است)، و چون سخن مرا شنيد ماده را تصديق نمود».490.الكافي عن سليم بن قيس :حسين بن محمد، از معلىّ بن محمد، از على بن اسباط، از صالح بن حمزه، از پدرش، از ابوبكر حضرمى روايت كرده است كه گفت: چون امام محمد باقر عليه السلام را به جبر به سوى شام به نزد هشام بن عبدالملك بردند، و حضرت بر در خانه او رسيد، و هشام به اين امر خبر دار شد، به ياران خود و كسانى كه در مجلس او حاضر بودند از بنى اميّه، گفت كه: [هنگامى كه] مرا ديديد كه محمد بن على را سرزنش و ملامت كردم، بعد از آن ديديد مرا كه سكوت كردم و آرام گرفتم، هر يك از شما رو به او آورد و او را سرزنش و ملامت كند. پس امر كرد كه آن حضرت را رخصت دهند كه داخل شود. چون حضرت امام محمد باقر عليه السلام بر او داخل شد، فرمود كه: السّلام عليكم، و به دست خويش اشاره به همه نمود و همه ايشان را به سلام تعميم داد و بعد از سلام، نشست.

پس خشم هشام بر آن حضرت زياد شد، به واسطه آن كه آن حضرت سلام بر او به خلافت، ترك فرمود (و نفرمود كه: السّلام عليك ايّها الخليفه) ، و بى رخصت او نشست، و شروع كرد كه آن حضرت را سرزنش مى نمود و از جمله آنچه به آن حضرت مى گفت اين بود كه مى گفت: اى محمد بن على، هميشه مردى از شما عصاى مسلمانان را شكافته (يعنى: با همه ايشان مخالفت نموده و به راهى رفته كه كسى در آن سلوك ننموده، و در ميان ايشان فتنه انداخته) و مردم را به سوى خود دعوت كرده، و گمان داشته كه او امام است؛ از روى سفاهت و كم عقلى و كم علمى. و آن حضرت را به آنچه اراده داشت كه سرزنش كند، سرزنش كرد و سكوت نمود.

آن قوم رو به حضرت آوردند و هر يك بعد از ديگرى او را سرزنش مى نمود تا يكى آخر ايشان، كه همه او را سرزنش كردند، تا به آخر رسيد. و چون آن قوم سكوت كردند، حضرت برخاست و درست ايستاد و فرمود كه:«اى گروه مردمان، كجا مى رويد و كجا اراده مى شود به شما؟ (يعنى: شما را خدا برد و شما چه كاره ايد، كه را به جايى مى توانيد رسانيد؟) به ما خدا اوّل از شما را هدايت نمود، و به ما آخر از شما را ختم خواهد فرمود. پس اگر شما را پادشاه عاجلى هست، ما را پادشاه آجلى خواهد بود، و بعد از پادشاهى ما، پادشاهى نيست؛ زيرا كه ماييم اهل عاقبت. و خداى عزّوجلّ مى فرمايد كه: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ» (1) » .

پس هشام امر كرد كه آن حضرت را به زندان بردند، و چون به زندان در آمد، سخنى فرمود و به محض آن، كسى در زندان باقى نماند، مگر آن كه دست و پاى آن حضرت را بوسيد، و به سوى او ميل به هم رسانيد. پس زندان بان به نزد هشام آمد و گفت: يا امير المؤمنين، من بر تو از اهل شام ترسانم از آن كه ميان تو و خلافتى كه دارى، مانع شوند و آن را از دستت بگيرند، و خبر آن حضرت را به او داد. پس امر كرد كه آن حضرت را از زندان بيرون آوردند، و او و اصحابش را بر استر دُم بريده سوار كردند تا به مدينه باز گردانيده شوند، و امر كرد كه چيزى براى ايشان بيرون نبرند، و بازارها نچينند (حاصل آن كه كسى چيزى به ايشان نفروشند) ، و ميان ايشان و طعام و شراب مانع شد و نگذاشت كه نان و آب بردارند .

پس سه روز راه رفتند كه طعام و شراب نيافتند، تا به مَديَن رسيدند و در نزد ورود ايشان درِ شهر را بستند، اصحاب آن حضرت از گرسنگى و تشنگى به ناله در آمدند. راوى مى گويد كه: حضرت بر كوهى كه مُشرِف بر اهل مدين بود، بالا رفت و به بلندترين آواز خويش فرمود كه: «اى شهرى كه همه مردم آن ستم كارند، منم باقى مانده حجت خدا در زمين، و خدا مى فرمايد: «بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ ما أنا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ» (2) ». (و ترجمه بعضى از آيه مذكور شد و ترجمه تتّمه آن، اين است كه: «و نيستم من بر شما حافظ و نگهبان») .

راوى مى گويد كه: در ميان اهل مدين، پيرى كهن سال بود به نزد ايشان آمد و گفت كه: اى قوم، اين دعوت، دعوت شعيب پيغمبر است. به خدا سوگند، كه اگر متاع را به سوى اين مرد بيرون نبريد و بازارها بر پا نكنيد، گرفته مى شويد از بالاى سر و از زير پاى خويش (يعنى: عذاب بر شما فرود مى آيد از آسمان و زمين). پس، در اين مرتبه مرا تصديق نماييد و سخن مرا باور كنيد و مرا فرمان بريد و اگر خواهيد بعد از اين در امور آينده مرا تكذيب كنيد و سخن مرا مشنويد؛ زيرا كه من شما را خير خواهم.

راوى مى گويد كه: پس، مردم شهر مبادرت نمودند و مايحتاج را به سوى حضرت محمد بن على و اصحابش بيرون آوردند، و بازارها چيدند. بعد از آن خبر آن پير به هشام بن عبدالملك رسيد، به سوى او فرستاد و او را برد و معلوم نشد كه با او چه كرد. .


1- .قصص، 83.
2- .هود، 86.

ص: 616

. .

ص: 617

. .

ص: 618

489.امام على عليه السلام :سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَ الْحِمْيَرِيُّ جَمِيعاً ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قُبِضَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ عليه السلام وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً فِي عَامِ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ مِائَةٍ ؛ عَاشَ بَعْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ شَهْرَيْنِ» .119 _ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلاموُلِدَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام سَنَةَ ثَ_لَاثٍ وَ ثَمَانِينَ ؛ وَ مَضى فِي شَوَّالٍ مِنْ سَنَةِ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ ، وَ لَهُ خَمْسٌ وَ سِتُّونَ سَنَةً ؛ وَ دُفِنَ بِالْبَقِيعِ فِي الْقَبْرِ الَّذِي دُفِنَ فِيهِ أَبُوهُ وَ جَدُّهُ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهم السلام ؛ وَ أُمُّهُ أُمُّ فَرْوَةَ بِنْتُ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ ، وَ أُمُّهَا أَسْمَاءُ بِنْتُ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ .

.

ص: 619

119. باب در بيان مولد حضرت ابو عبداللّه جعفر بن محمد عليهماالسلام

489.الإمام عليّ عليه السلام :سعد بن عبداللّه و حِميرى هر دو روايت كرده اند، از ابراهيم بن مهزيار، از برادرش على بن مهزيار، از حسين بن سعيد، از محمد بن سنان، از ابن مُسكان، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«روح مطهّر حضرت محمد بن على باقر عليه السلام قبض شد و آن حضرت پنجاه و هفت ساله بود، در سال صد و چهاردهم از هجرت، و بعد از حضرت على بن الحسين عليه السلام نوزده سال و دو ماه در دنيا زيست».119. باب در بيان مولد حضرت ابو عبداللّه جعفر بن محمد عليهماالسلامحضرت امام جعفر صادق عليه السلام متولّد شد در سال هشتاد و سيم از هجرت، و آن حضرت عليه السلام از دنيا در گذشت در ماه شوّال از سال صد و چهل و هشتم. و آن حضرت را در آن وقت، شصت و پنج سال بود و در بقيع در قبرى كه پدر و جدّش و حضرت حسن به على عليهم السلام دفن شدند، مدفون گرديد. و مادرش امّ فروه، دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است، و مادر امّ فروه، أسماء دختر عبدالرحمان پسر ابوبكر است.

.

ص: 620

474.تاريخ دمشق عن جابر :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْحَسَنِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي وُهَيْبُ بْنُ حَفْصٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَرِيرٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «كَانَ سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ وَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ وَ أَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِيُّ مِنْ ثِقَاتِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام». ثُمَّ قَالَ : «وَ كَانَتْ أُمِّي مِمَّنْ آمَنَتْ وَ اتَّقَتْ وَ أَحْسَنَتْ ، وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ».

قَالَ : «وَ قَالَتْ أُمِّي : قَالَ أَبِي : يَا أُمَّ فَرْوَةَ ، إِنِّي لَأَدْعُو اللّهَ لِمُذْنِبِي شِيعَتِنَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ مَرَّةٍ ؛ لِأَنَّا نَحْنُ فِيمَا يَنُوبُنَا مِنَ الرَّزَايَا نَصْبِرُ عَلى مَا نَعْلَمُ مِنَ الثَّوَابِ ، وَ هُمْ يَصْبِرُونَ عَلى مَا لَا يَعْلَمُونَ» .473.صحيح البخاري عن سعد بن أبي وقّاص :بَعْضُ أَصْحَابِنَا ، عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :وَجَّهَ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ زَيْدٍ _ وَ هُوَ وَالِيهِ عَلَى الْحَرَمَيْنِ _ : أَنْ أَحْرِقْ عَلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ دَارَهُ ، فَأَلْقَى النَّارَ فِي دَارِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَأَخَذَتِ النَّارُ فِي الْبَابِ وَ الدِّهْلِيزِ ، فَخَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَتَخَطَّى النَّارَ وَ يَمْشِي فِيهَا ، وَ يَقُولُ : «أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرى ، أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللّهِ صلى الله عليه و آله » .469.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ رُفَيْدٍ مَوْلى يَزِيدَ بْنِ عُمَرَ بْنِ هُبَيْرَةَ ، قَالَ :سَخِطَ عَلَيَّ ابْنُ هُبَيْرَةَ ، وَ حَلَفَ عَلَيَّ لَيَقْتُلُنِي ، فَهَرَبْتُ مِنْهُ ، وَ عُذْتُ بِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَأَعْلَمْتُهُ خَبَرِي ، فَقَالَ لِيَ : «انْصَرِفْ إِلَيْهِ ، وَ أَقْرِئْهُ مِنِّي السَّ_لَامَ ، وَ قُلْ لَهُ : إِنِّي قَدْ أَجَرْتُ عَلَيْكَ مَوْلَاكَ رُفَيْداً فَ_لَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ».

فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، شَامِيٌّ ، خَبِيثُ الرَّأْيِ ، فَقَالَ : «اذْهَبْ إِلَيْهِ كَمَا أَقُولُ لَكَ». فَأَقْبَلْتُ ، فَلَمَّا كُنْتُ فِي بَعْضِ الْبَوَادِي ، اسْتَقْبَلَنِي أَعْرَابِيٌّ ، فَقَالَ : أَيْنَ تَذْهَبُ ؟ إِنِّي أَرى وَجْهَ مَقْتُولٍ ، ثُمَّ قَالَ لِي : أَخْرِجْ يَدَكَ ، فَفَعَلْتُ ، فَقَالَ : يَدُ مَقْتُولٍ ؛ ثُمَّ قَالَ لِي : أَبْرِزْ رِجْلَكَ ، فَأَبْرَزْتُ رِجْلِي ، فَقَالَ : رِجْلُ مَقْتُولٍ ؛ ثُمَّ قَالَ لِي ، أَبْرِزْ جَسَدَكَ ، فَفَعَلْتُ ، فَقَالَ : جَسَدُ مَقْتُولٍ ؛ ثُمَّ قَالَ لِي : أَخْرِجْ لِسَانَكَ ، فَفَعَلْتُ ، فَقَالَ لِيَ : امْضِ ؛ فَ_لَا بَأْسَ عَلَيْكَ ؛ فَإِنَّ فِي لِسَانِكَ رِسَالَةً لَوْ أَتَيْتَ بِهَا الْجِبَالَ الرَّوَاسِيَ ، لَانْقَادَتْ لَكَ .

قَالَ : فَجِئْتُ حَتّى وَقَفْتُ عَلى بَابِ ابْنِ هُبَيْرَةَ ، فَاسْتَأْذَنْتُ ، فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ ، قَالَ : أَتَتْكَ بِخَائِنٍ رِجْ_لَاهُ ؛ يَا غُ_لَامُ ، النَّطْعَ وَ السَّيْفَ . ثُمَّ أَمَرَ بِي ، فَكُتِّفْتُ ، وَ شُدَّ رَأْسِي ، وَ قَامَ عَلَيَّ السَّيَّافُ لِيَضْرِبَ عُنُقِي .

فَقُلْتُ : أَيُّهَا الْأَمِيرُ ، لَمْ تَظْفَرْ بِي عَنْوَةً ، وَ إِنَّمَا جِئْتُكَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِي ، وَ هَاهُنَا أَمْرٌ أَذْكُرُهُ لَكَ ، ثُمَّ أَنْتَ وَ شَأْنَكَ ، فَقَالَ : قُلْ ، فَقُلْتُ : أَخْلِنِي ، فَأَمَرَ مَنْ حَضَرَ ، فَخَرَجُوا .

فَقُلْتُ لَهُ : جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ يُقْرِئُكَ السَّ_لَامَ ، وَ يَقُولُ لَكَ : «قَدْ أَجَرْتُ عَلَيْكَ مَوْلَاكَ رُفَيْداً فَ_لَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ».

فَقَالَ : وَ اللّهِ ، لَقَدْ قَالَ لَكَ جَعْفَرٌ هذِهِ الْمَقَالَةَ ، وَ أَقْرَأَنِي السَّ_لَامَ ؟! فَحَلَفْتُ لَهُ ، فَرَدَّهَا عَلَيَّ ثَ_لَاثاً ، ثُمَّ حَلَّ أَكْتَافِي ، ثُمَّ قَالَ : لَا يُقْنِعُنِي مِنْكَ حَتّى تَفْعَلَ بِي مَا فَعَلْتُ بِكَ ، قُلْتُ : مَا تَنْطَلِقُ يَدِي بِذَاكَ ، وَ لَا تَطِيبُ بِهِ نَفْسِي ، فَقَالَ : وَ اللّهِ ، مَا يُقْنِعُنِي إِلَا ذَاكَ ، فَفَعَلْتُ بِهِ كَمَا فَعَلَ بِي ، وَ أَطْلَقْتُهُ ، فَنَاوَلَنِي خَاتَمَهُ ، وَ قَالَ : أُمُورِي فِي يَدِكَ ، فَدَبِّرْ فِيهَا مَا شِئْتَ . .

ص: 621

468.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از عبداللّه بن احمد، از ابراهيم بن حسن روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا وَهْيب بن حَفْص، از اسحاق بن جرير و گفت كه: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«سعيد بن مسيّب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابو خالد كابلى، از معتمدين حضرت على بن الحسين عليه السلام بودند بعد از آن فرمود كه: مادرم از آنها بود كه ايمان آورده و پرهيزگار گرديده و نيكوكار بودند. «وَاللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ» (1) ، يعنى: و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد» .

و فرمود كه: «مادرم گفت كه: پدرم فرمود كه: اى امّ فروه، به درستى كه من خدا را مى خوانم و دعا مى كنم از براى گناه كاران شيعيان خود در شبانه روزى هزار مرتبه؛ زيرا كه ما در آنچه به ما مى رسد از مصيبت ها، صبر مى كنيم بر آنچه مى دانيم از ثواب خدا، و مى دانيم كه در آخر چه خواهد شد، و ايشان صبر مى كنند بر آنچه نمى دانند».467.فضائل الصحابة لابن حنبل عن محدوج بن زيد :بعضى از اصحاب ما، از ابن جمهور، از پدرش، از سليمان بن سماعه، از عبداللّه بن قاسم، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: ابو جعفر منصور دوانيقى به سوى حسن بن زيد - كه از جانب او حاكم بود بر مكّه و مدينه -، فرستاد كه خانه جعفر بن محمد را به آتش زن؛ در حالى كه جعفر در خانه باشد. پس حسن بن زيد آتش در خانه امام جعفر صادق عليه السلام افكند، و آتش در درِ خانه و دهليز گرفت. امام جعفر صادق عليه السلام بيرون آمد و پا در آن آتش گذاشت، و در آن راه مى رفت و مى فرمود:«منم پسر اصل ها و ريشه هاى خاك، و منم پسر ابراهيم خليل اللّه ».458.تاريخ بغداد ( _ به نقل از جابر _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از برقى، از پدرش، از آن كه او را ذكر كرده اند، از رُفَيد _ غلام پسر يزيد بن عمر بن هُبَيره _ روايت كرده است كه گفت: ابن هبيره بر من غضب كرد و در باب من سوگند ياد نمود كه مرا بكشد، پس من از پيش او گريختم و پناه بردم به امام جعفر صادق عليه السلام و خبر خود را به آن حضرت اعلام كردم. به من فرمود كه: «به سوى او برگرد و او را از من سلام برسان، و به او بگو كه: من غلام تو رُفَيد را پناه دادم، و در پناه تو فرستادم، و چون چنين است، او را به بدى كه نسبت به او كنى، بر ميانگيزان و از جا به در مياور».

رفيد مى گويد كه: من به حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، ابن هُبَيره، مردى است شامى و رأى خبيثى دارد. فرمود:«برو به سوى او، چنانچه به تو مى گويم». بعد از آن رو به راه آوردم و چون در بين راه در بعضى از بيابان ها بودم، اعرابى رو به من آورد و گفت: به كجا مى روى؟ به درستى كه من مى بينم روى كسى را كه كشته خواهد شد (و مراد اين است كه نظر به علم قيافه، آثار كشته شدن از روى تو پيداست). بعد از آن، به من گفت كه: دست خود را بيرون آور، من چنان كردم. گفت كه: اين دست، كشته است. پس گفت: پاى خود را ظاهر كن، من پاى خود را ظاهر كردم. گفت كه: اين پا، پاى كشته است. پس گفت كه: تن خود را ظاهر گردان، من چنان كردم. گفت كه: اين تن، تن كشته است. پس گفت كه: زبان خود را بيرون آور، من چنان كردم. گفت به من: برو كه بر تو باكى نيست؛ زيرا كه در زبانت پيغامى هست كه اگر آن پيغام را به كوه هاى استوار آورى، تو را فرمان بردارى مى كنند.

رُفيد مى گويد كه: آمدم تا بر درِ ابن هُبيره ايستادم و رخصت طلبيدم كه داخل شوم، و چون رخصت يافتم و بر او داخل شدم، گفت كه: تو را آورده است آن كه پاى هايش با او خيانت كننده است (و بنابر بعضى از نسَخ كافى، تو را آورده است آن كه پاى هايش او را هلاك خواهد كرد؛ چنانچه در فارسى مى گويند كه: خود پا به سلاخ خانه آمده اى). و ابن هبيره گفت كه: اى غلام نَطَع، و شمشير را حاضر كن. (2)

رُفيد مى گويد كه: پس امر كرد كه شانه مرا بستند و سر مرا محكم كردند و جلاّد بر سر من ايستاد كه، گردن مرا بزند. گفتم كه: اى امير، تو از روى قهر و غلبه بر من دست نيافتى، و جز اين نيست كه من از پيش خود و به اختيار به نزد تو آمده ام، و در اينجا قصّه هست كه آن را از براى تو ذكر مى كنم. بعد از آن، تو به كار خود مشغول شو و هر كار كه مى خواهى بكن. گفت: بگو. گفتم: با من خلوت كن. پس فرمود كه: كسانى كه در آنجا حاضر بودند، بيرون رفتند. به او گفتم كه: جعفر بن محمد تو را سلام مى رساند و به تو مى فرمايد كه: «من غلام تو رُفيد را پناه دادم، و در پناه تو فرستادم، پس او را به بدى بر ميانگيزان» .

ابن هُبيره از روى تعجب گفت: اللّه ، جعفر بن محمد اين گفتار را به تو گفت و مرا سلام رسانيد؟ من سوگند ياد كردم. پس سه مرتبه اين گفتار را بر من تكرار نمود و احوال پرسيد، بعد از آن شانه هاى مرا باز كرد و گفت: چيزى مرا از تو قانع نمى كند تا آن كه آنچه من با تو كرده ام، تو با من بكنى. گفتم كه: دستم به اين امر روان نمى شود و ياراى آن ندارد و دلم به آن خوش نمى شود. گفت: به خدا سوگند كه چيزى مرا قانع نمى كند، مگر اين كه مى گويم به عمل آيد. پس من با او چنانچه با من كرده بود، كردم و او را رها كردم. بعد از آن مهر خود را به من داد و گفت كه: همه امور من در دست تو است. پس در آنها آنچه خواستى باشى، تدبير كن. .


1- .آل عمران، 134.
2- .و نطع، به فتح و كسر نون و سكون و فتح طا، بساطى است از پوست. و طريقه ايشان اين بود كه هرگاه مى خواستند كه كسى را بكشند، نَطَعى در پيش روى ايشان پهن مى كردند و قدرى خاك بر روى آن مى ريختند و آن كه را كه اراده كشتن او داشتند در بالاى نَطَع، گردن مى زدند. مترجم

ص: 622

. .

ص: 623

. .

ص: 624

457.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عامر بن سعد _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ ، عَنِ الْخَيْبَرِيِّ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ وَ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ أَبِي سَلَمَةَ السَّرَّاجِ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرِ بْنِ أَبِي فَاخِتَةَ ، قَالُوا : كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ :«عِنْدَنَا خَزَائِنُ الْأَرْضِ وَ مَفَاتِيحُهَا ، وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أَقُولَ بِإِحْدى رِجْلَيَّ : أَخْرِجِي مَا فِيكِ مِنَ الذَّهَبِ ، لَأَخْرَجَتْ». قَالَ : ثُمَّ قَالَ بِإِحْدى رِجْلَيْهِ ، فَخَطَّهَا فِي الْأَرْضِ خَطّاً ، فَانْفَرَجَتِ الْأَرْضُ ، ثُمَّ قَالَ بِيَدِهِ ، فَأَخْرَجَ سَبِيكَةَ ذَهَبٍ قَدْرَ شِبْرٍ ، ثُمَّ قَالَ : «انْظُرُوا حَسَناً». فَنَظَرْنَا فَإِذَا سَبَائِكِ كَثِيرَةٌ بَعْضُهَا عَلى بَعْضٍ يَتَلَأْلَأُ ، فَقَالَ لَهُ بَعْضُنَا : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أُعْطِيتُمْ مَا أُعْطِيتُمْ وَ شِيعَتُكُمْ مُحْتَاجُونَ ؟ قَالَ : فَقَالَ : «إِنَّ اللّهَ سَيَجْمَعُ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةَ ، وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ ، وَ يُدْخِلُ عَدُوَّنَا الْجَحِيمَ» .448.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :كَانَ لِي جَارٌ يَتَّبِعُ السُّلْطَانَ ، فَأَصَابَ مَالًا ، فَأَعَدَّ قِيَاناً ، وَ كَانَ يَجْمَعُ الْجَمِيعَ إِلَيْهِ ، وَ يَشْرَبُ الْمُسْكِرَ ، وَ يُؤْذِينِي ، فَشَكَوْتُهُ إِلى نَفْسِهِ غَيْرَ مَرَّةٍ ، فَلَمْ يَنْتَهِ ، فَلَمَّا أَنْ أَلْحَحْتُ عَلَيْهِ ، فَقَالَ لِي : يَا هذَا ، أَنَا رَجُلٌ مُبْتَلًى ، وَ أَنْتَ رَجُلٌ مُعَافًى ، فَلَوْ عَرَضْتَنِي لِصَاحِبِكَ ، رَجَوْتُ أَنْ يُنْقِذَنِيَ اللّهُ بِكَ ، فَوَقَعَ ذلِكَ لَهُ فِي قَلْبِي ، فَلَمَّا صِرْتُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، ذَكَرْتُ لَهُ حَالَهُ ، فَقَالَ لِي : «إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْكُوفَةِ سَيَأْتِيكَ ، فَقُلْ لَهُ : يَقُولُ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ : دَعْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ ، وَ أَضْمَنُ لَكَ عَلَى اللّهِ الْجَنَّةَ».

فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى الْكُوفَةِ ، أَتَانِي فِيمَنْ أَتى ، فَاحْتَبَسْتُهُ عِنْدِي حَتّى خَ_لَا مَنْزِلِي ، ثُمَّ قُلْتُ لَهُ : يَا هذَا ، إِنِّي ذَكَرْتُكَ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عليهماالسلام ، فَقَالَ لِي : «إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْكُوفَةِ سَيَأْتِيكَ ، فَقُلْ لَهُ : يَقُولُ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ : دَعْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ ، وَ أَضْمَنُ لَكَ عَلَى اللّهِ الْجَنَّةَ».

قَالَ : فَبَكى ، ثُمَّ قَالَ لِيَ : اللّهِ ، لَقَدْ قَالَ لَكَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ هذَا ؟! قَالَ : فَحَلَفْتُ لَهُ أَنَّهُ قَدْ قَالَ لِي مَا قُلْتُ ، فَقَالَ لِي : حَسْبُكَ ، وَ مَضى ، فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَيَّامٍ بَعَثَ إِلَيَّ ، فَدَعَانِي وَ إِذَا هُوَ خَلْفَ دَارِهِ عُرْيَانٌ ، فَقَالَ لِي : يَا أَبَا بَصِيرٍ ، لَا وَ اللّهِ ، مَا بَقِيَ فِي مَنْزِلِي شَيْءٌ إِلَا وَ قَدْ أَخْرَجْتُهُ ، وَ أَنَا كَمَا تَرى .

قَالَ : فَمَضَيْتُ إِلى إِخْوَانِنَا ، فَجَمَعْتُ لَهُ مَا كَسَوْتُهُ بِهِ ، ثُمَّ لَمْ تَأْتِ عَلَيْهِ أَيَّامٌ يَسِيرَةٌ حَتّى بَعَثَ إِلَيَّ : أَنِّي عَلِيلٌ فَأْتِنِي ، فَجَعَلْتُ أَخْتَلِفُ إِلَيْهِ وَ أُعَالِجُهُ حَتّى نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ ، فَكُنْتُ عِنْدَهُ جَالِساً وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ ، فَغُشِيَ عَلَيْهِ غَشْيَةً ، ثُمَّ أَفَاقَ ، فَقَالَ لِي : يَا أَبَا بَصِيرٍ ، قَدْ وَفى صَاحِبُكَ لَنَا ، ثُمَّ قُبِضَ رَحْمَةُ اللّهِ عَلَيْهِ .

فَلَمَّا حَجَجْتُ ، أَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَاسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ ، فَلَمَّا دَخَلْتُ ، قَالَ لِيَ ابْتِدَاءً مِنْ دَاخِلِ الْبَيْتِ _ وَ إِحْدى رِجْلَيَّ فِي الصَّحْنِ ، وَ الْأُخْرى فِي دِهْلِيزِ دَارِهِ _ : «يَا أَبَا بَصِيرٍ ، قَدْ وَفَيْنَا لِصَاحِبِكَ» . .

ص: 625

452.الأمالي للصدوق عن ابن عبّاس :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از عمر بن عبدالعزيز، از خيبرى، از يونس بن ظبيان و مفضّل بن عمرو ابوسلمه سرّاج و حسين بن ثُوَير بن ابى فاخته روايت كرده است كه گفتند: در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بوديم كه فرمود:«خزينه هاى زمين و كليدهاى آنها در نزد ما است، و اگر خواسته باشم كه به يكى از پاى هاى خود به سوى زمين اشاره كنم و بگويم كه: آنچه در تو است از طلا بيرون آور، هر آينه بيرون خواهد آورد». پس به يكى از پاى هاى خود اشاره فرمود و آن را در زمين كشيد (يا به آن خطى را در زمين احداث فرمود) چنان خطّى كه زمين به جهت آن شكافته شد. پس دست خود در آن برد و شمش طلايى را بيرون آورد، به قدر يك شِبر، پس فرمود كه: «خوب نگاه كنيد»، ما نگاه كرديم و ديديم كه شمش هاى طلاى بسيار بر روى يكديگر ريخته مى درخشيد.

بعضى از ما به آن حضرت عرض كرديم كه: فداى تو گردم، شما عطا شده ايد آنچه را كه عطا شده ايد (يعنى: چيز بسيارى به شما عطا شده) و شيعيان شما محتاج اند. راوى مى گويد كه: حضرت فرمود: «زود باشد كه خدا از براى ما و از براى شيعيان ما دنيا و آخرت را جمع گرداند، و ايشان را در آورد در بهشت هايى كه همه آن ناز و نعمت است و دشمنان ما را داخل كند در جهنّم».443.عنه صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از بعضى از اصحاب خويش، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: مرا همسايه اى بود كه پيروى پادشاه مى نمود و عامل ديوان بود، پس به مال بسيار رسيد و زنان و كنيزان خواننده را آماده نمود و همه را به نزد خود جمع مى كرد و شراب مى خورد و مرا آزار مى رسانيد. پس من چندين مرتبه شكايت او را به پيش خودش كردم و فايده اى نداد و از آن كردار ناپسند باز نايستاد، چون بر او الحاح كردم و اصرار نمودم، به من گفت كه: اى مرد، من مردى هستم كه مبتلى شده ام به بعضى از امور و تو مردى هستى كه از اين بليّه خلاصى يافته اى. پس اگر احوال مرا به صاحب خود (يعنى: جعفر بن محمد) عرضه دارى، اميد دارم كه خدا مرا به واسطه تو خلاصى دهد. پس اين حرف در دل من تأثيرى كرد و در دلم افتاد كه اين خدمت را از براى او بكنم. چون به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رسيدم، حال او را براى آن حضرت ذكر كردم.

حضرت فرمود:«چون به كوفه برگردى، البتّه به ديدن تو مى آيد، به او بگو كه: جعفر بن محمد مى گويد كه: وا گذار آنچه را كه تو بر آن هستى، و من از براى تو بر خدا بهشت را ضامن مى شوم». چون به كوفه برگشتم، از جمله كسانى كه به ديدن من آمدند او بود كه به نزد من آمد و من او را نگاه داشتم تا منزل من خلوت شد. بعد از آن به او گفتم كه: اى مرد، من احوال تو را از براى ابو عبداللّه ، حضرت جعفر بن محمد عليه السلام ، ذكر كردم، به من فرمود كه: «چون به كوفه برگردى، البتّه به ديدن تو مى آيد، به او بگو كه: جعفر بن محمد مى گويد كه: واگذار آنچه را كه تو بر آن هستى و من از براى تو بر خدا بهشت را ضامن مى شوم».

ابوبصير مى گويد كه: چون اين را شنيد، گريست. پس از روى تعجّب گفت: اللّه ، حضرت صادق اين سخن را به تو فرمود؟ ابو بصير مى گويد كه: من از براى او سوگند ياد نمودم كه آنچه گفتم به من فرمود. آن همسايه گفت كه: همين ثواب، تو را بس است و بيرون رفت. چون بعد از چند روزى شد، به نزد من فرستاد و مرا طلبيد، چون رفتم، ديدم كه برهنه در پشت خانه خود ايستاده به من گفت كه: اى ابو بصير، نه، به خدا سوگند كه در منزل من چيزى باقى نمانده، مگر آن كه آن را بيرون كردم و در راه خدا دادم و من چنانم كه تو مى بينى.

ابو بصير مى گويد كه: پس من به سوى برادران خويش رفتم و از براى او جمع كردم آنچه او را به آن پوشانيدم. بعد از آن بيش از چند روز، كمى بر او نگذشت تا آن كه به سوى من فرستاد و پيغام داد كه من ناخوشم و به ديدن من بيا. من شروع كردم كه در نزد او تردّد مى نمودم و او را معاجله مى كردم تا آن كه آثار مرگ در او ظاهر شد و من در نزد او نشسته بودم و او در كار جان دادن بود كه او را بى هوشى دست داد، بعد از آن به هوش باز آمد و گفت كه: اى ابوبصير، صاحب و امام تو از براى ما به آنچه وعده كرده بود وفا فرمود. بعد از آن قبض روح او شد _ خدا او را رحمت كند _ .

و چون به حجّ مى رفتم، به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام آمدم و رخصت طلبيدم كه بر او داخل شوم، مرا رخصت دادند و چون بر آن حضرت داخل شدم، در اوّل مرتبه به من فرمود _ و حال آن كه آن حضرت در اندران خانه تشريف داشت، و يك پاى من در صحن خانه و پاى ديگر در دهليز خانه آن حضرت بود _ كه: «اى ابو بصير، از براى صاحب تو به آنچه ضامن شده بوديم، وفا نموديم» . .

ص: 626

. .

ص: 627

. .

ص: 628

442.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ ، قَالَ :قَالَ لِي : أَ تَدْرِي مَا كَانَ سَبَبُ دُخُولِنَا فِي هذَا الْأَمْرِ وَ مَعْرِفَتِنَا بِهِ ، وَ مَا كَانَ عِنْدَنَا مِنْهُ ذِكْرٌ وَ لَا مَعْرِفَةُ شَيْءٍ مِمَّا عِنْدَ النَّاسِ ؟ قَالَ : قُلْتُ لَهُ : مَا ذَاكَ ؟ قَالَ : إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ _ يَعْنِي أَبَا الدَّوَانِيقِ _ قَالَ لِأَبِي مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ : يَا مُحَمَّدُ ، ابْغِ لِي رَجُلًا لَهُ عَقْلٌ يُؤَدِّي عَنِّي ، فَقَالَ لَهُ أَبِي : قَدْ أَصَبْتُهُ لَكَ ، هذَا فُ_لَانُ بْنُ مُهَاجِرٍ خَالِي ، قَالَ : فَأْتِنِي بِهِ ، قَالَ : فَأَتَيْتُهُ بِخَالِي ، فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ : يَا ابْنَ مُهَاجِرٍ ، خُذْ هذَا الْمَالَ ، وَ أْتِ الْمَدِينَةَ ، وَ أْتِ عَبْدَ اللّهِ بْنَ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ وَ عِدَّةً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ فِيهِمْ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، فَقُلْ لَهُمْ : إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ ، وَ بِهَا شِيعَةٌ مِنْ شِيعَتِكُمْ ، وَجَّهُوا إِلَيْكُمْ بِهذَا الْمَالِ ، وَ ادْفَعْ إِلى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلى شَرْطِ كَذَا وَ كَذَا ، فَإِذَا قَبَضُوا الْمَالَ ، فَقُلْ : إِنِّي رَسُولٌ ، وَ أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ مَعِي خُطُوطُكُمْ بِقَبْضِكُمْ مَا قَبَضْتُمْ .

فَأَخَذَ الْمَالَ وَ أَتَى الْمَدِينَةَ ، فَرَجَعَ إِلى أَبِي الدَّوَانِيقِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ عِنْدَهُ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو الدَّوَانِيقِ : مَا وَرَاءَكَ؟ قَالَ : أَتَيْتُ الْقَوْمَ وَ هذِهِ خُطُوطُهُمْ بِقَبْضِهِمُ الْمَالَ خَ_لَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ؛ فَإِنِّي أَتَيْتُهُ _ وَ هُوَ يُصَلِّي فِي مَسْجِدِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله _ فَجَلَسْتُ خَلْفَهُ ، وَ قُلْتُ : حَتّى يَنْصَرِفَ ، فَأَذْكُرَ لَهُ مَا ذَكَرْتُ لِأَصْحَابِهِ ، فَعَجَّلَ وَ انْصَرَفَ ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ ، فَقَالَ : «يَا هذَا ، اتَّقِ اللّهَ ، وَ لَا تَغُرَّ أَهْلَ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؛ فَإِنَّهُمْ قَرِيبُو الْعَهْدِ بِدَوْلَةِ بَنِي مَرْوَانَ وَ كُلُّهُمْ مُحْتَاجٌ». فَقُلْتُ : وَ مَا ذَاكَ ، أَصْلَحَكَ اللّهُ ؟ قَالَ : فَأَدْنى رَأْسَهُ مِنِّي ، وَ أَخْبَرَنِي بِجَمِيعِ مَا جَرى بَيْنِي وَ بَيْنَكَ حَتّى كَأَنَّهُ كَانَ ثَالِثَنَا .

قَالَ : فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ : يَا ابْنَ مُهَاجِرٍ ، اعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نُبُوَّةٍ إِلَا وَ فِيهِ مُحَدَّثٌ ، وَ إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ مُحَدَّثُنَا الْيَوْمَ ، وَ كَانَتْ هذِهِ الدَّلَالَةُ سَبَبَ قَوْلِنَا بِهذِهِ الْمَقَالَةِ . .

ص: 629

437.عنها عليها السلام :ابو على اشعرى، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از جعفر بن محمد بن اشعث روايت كرده است كه گفت: جعفر به من گفت كه: آيا مى دانى كه سبب دخول ما در اين امر (كه عبارت است از تشيّع و معرفت ما به آن) چه بود؟ با آن كه ذكرى از آن و معرفت چيزى از آنچه در نزد مردمان است در نزد ما نبود. صفوان مى گويد كه: به جعفر گفتم كه: بيان كن كه آن چه بود؟ گفت كه: ابو جعفر (يعنى: منصور صاحب دوانيق) به پدرم محمد بن اشعث گفت كه: اى محمد، مردى را براى من طلب كن كه او را عقلكى باشد كه آنچه من مى خواهم از جانب من به جا آورد. پدرم در جواب گفت كه: من چنين مردى را براى تو يافته ام و اينك فلان پسر مهاجر خالوى من است. ابوجعفر گفت: پس او را به نزد من آور.

جعفر مى گويد كه: من خالوى خود را به نزد ابوجعفر منصور آوردم، ابوجعفر با وى گفت كه: اى پسر مهاجر، اين مال را برگير و به مدينه در آى و برو به نزد عبداللّه بن حسن بن حسن و چند نفر از اهل بيت او كه جعفر بن محمد در ميانه ايشان باشد، و به ايشان بگو كه: من مردى غريبم از اهل خراسان، و در آنجا شيعيانى چند از شيعيان شما هستند كه اين مال را به سوى شما فرستاده اند، و مال را به هر يك از ايشان تسليم كن با شرط چنين و چنين، و چون مال را گرفتند، بگو كه: من فرستاده ام و دوست مى دارم كه خطّ هاى شما با من باشد در باب گرفتن شما آنچه را كه گرفته ايد.

پس ابن مهاجر مال را گرفت و به مدينه آمد بعد از آن به سوى منصور صاحب دوانيق برگشت و محمد بن اشعث در نزد او بود، صاحب دوانيق به ابن مهاجر گفت: چه خبر دارى و بعد از آن كه از پيش ما رفتى چه اتّفاق افتاد؟ گفت: به نزد آن قوم آمدم و اينك خطّ هاى ايشان است در باب اين كه ايشان مال را گرفته اند، غير از جعفر بن محمد كه من به نزد وى آمدم و او در مسجد حضرت رسول صلى الله عليه و آله نماز مى كرد. پس من در پشت سرش نشستم و با خود گفتم كه از نماز فارغ مى شود و آنچه براى اصحابش ذكر كرده ام براى او نيز ذكر مى كنم. پس شتاب كرد و از نماز فارغ شد و به جانب من التفات نمود و گفت كه:«اى مرد، از خدا بترس و اهل بيت محمد را گول مزن؛ زيرا كه ايشان تازه عهداند از دولت بنى مروان و در اين نزديكى از دست بنى مروان خلاص شده اند، و همه ايشان فقير و محتاج اند». من گفتم: خدا تو را به اصلاح آورد، مراد تو از اين سخن چيست؟ ابن مهاجر مى گويد كه: جعفر سر خود را نزديك من آورد و مرا به همه آنچه در ميان من و تو گذشته بود، خبر داد تا آن كه گويا كه او سيم ما بوده.

محمد مى گويد كه: ابو جعفر گفت كه: اى پسر مهاجر، بدان كه هيچ اهل بيت نبوّت و پيغمبرى نيستند، مگر آن كه در ميان ايشان محدّثى هست كه فرشته او را خبر مى دهد، و جعفر بن محمد امروز محدّث ما است. محمد مى گويد كه: همين دلالت، سبب اعتقاد ما به اين اعتقاد گرديد و ما به اين گفتار قائل شديم. .

ص: 630

436.فاطمه عليها السلام :سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَمِيعاً ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :قُبِضَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ سِتِّينَ سَنَةً فِي عَامِ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ ؛ وَ عَاشَ بَعْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام أَرْبَعاً وَ ثَ_لَاثِينَ سَنَةً .435.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره على عليه السلام _ ) سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «أَنَا كَفَّنْتُ أَبِي فِي ثَوْبَيْنِ شَطَوِيَّيْنِ كَانَ يُحْرِمُ فِيهِمَا ، وَ فِي قَمِيصٍ مِنْ قُمُصِهِ ، وَ فِي عِمَامَةٍ كَانَتْ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، وَ فِي بُرْدٍ اشْتَرَاهُ بِأَرْبَعِينَ دِينَاراً» .120 _ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلاموُلِدَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام بِالْأَبْوَاءِ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةٍ ، وَ قَالَ بَعْضُهُمْ : تِسْعٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةٍ ؛ وَ قُبِضَ عليه السلام لِسِتٍّ خَلَوْنَ مِنْ رَجَبٍ مِنْ سَنَةِ ثَ_لَاثٍ وَ ثَمَانِينَ وَ مِائَةٍ ، وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعٍ أَوْ خَمْسٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً ؛ وَ قُبِضَ عليه السلام بِبَغْدَادَ فِي حَبْسِ السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ . وَ كَانَ هَارُونُ حَمَلَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ لِعَشْرِ لَيَالٍ بَقِينَ مِنْ شَوَّالٍ سَنَةَ تِسْعٍ وَ سَبْعِينَ وَ مِائَةٍ ، وَ قَدْ قَدِمَ هَارُونُ الْمَدِينَةَ مُنْصَرَفَهُ مِنْ عُمْرَةِ شَهْرِ رَمَضَانَ ، ثُمَّ شَخَصَ هَارُونُ إِلَى الْحَجِّ وَ حَمَلَهُ مَعَهُ ، ثُمَّ انْصَرَفَ عَلى طَرِيقِ الْبَصْرَةِ ، فَحَبَسَهُ عِنْدَ عِيسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، ثُمَّ أَشْخَصَهُ إِلى بَغْدَادَ ، فَحَبَسَهُ عِنْدَ السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ ، فَتُوُفِّيَ عليه السلام فِي حَبْسِهِ ، وَ دُفِنَ بِبَغْدَادَ فِي مَقْبَرَةِ قُرَيْشٍ ؛ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا : حَمِيدَةُ .

.

ص: 631

120. باب در بيان مولد ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام

432.امام جواد عليه السلام :سعد بن عبداللّه و عبداللّه بن جعفر هر دو روايت كرده اند، از ابراهيم بن مهزيار، از برادرش على بن مهزيار، از حسين بن سعيد، از محمد بن سنان، از ابن مُسكان، از ابوبصير كه گفت:روح مطهر ابو عبداللّه ، حضرت جعفر بن محمد عليه السلام ، قبض شد و آن حضرت شصت و پنج ساله بود و در سال صد و چهل و هشتم از هجرت، و بعد از امام محمد باقر عليه السلام سى و چهار سال زنده بود.436.فاطمة عليها السلام بنت رسول اللّه صلى الله عليه وسعد بن عبداللّه ، از ابو جعفر ، از محمد بن عمرو بن سعيد، از يونس بن يعقوب، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«من پدرم را كفن كردم در دو جامه شَطَوى (1) (يعنى: در دو جامه مصرى) كه در آنها احرام مى بست و در پيراهنى از پيراهن هاى آن حضرت و در عمامه اى كه از حضرت على بن الحسين عليه السلام بود و در بُرد يمانى كه آن را به چهل دينار شرعى خريده بود».120. باب در بيان مولد ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلامامام موسى كاظم عليه السلام متولّد شد در منزل ابواء در سال صد و بيست و هشتم از هجرت. و بعضى گفته اند در سال صد و بيست و نهم، و قبض روح مطهّر آن حضرت عليه السلام شد در وقتى كه شش شب از ماه رجب گذشته بود از سال صد و هشتاد و سيم. و آن حضرت در آن هنگام، پنجاه و چهار، يا پنجاه و پنج ساله بود، و روح مقدّس آن حضرت عليه السلام در بغداد قبض شد در حبس سندى بن شاهك، و در وقتى كه دو روز از ماه شوّال باقى مانده بود. هارون او را از مدينه به مكّه برد، و هارون از مكّه به مدينه آمد در زمانى كه از عمره ماه رمضان برگشت، بعد از آن هارون به سوى حج بيرون رفت و آن حضرت را با خود برد، پس به راه بصره برگشت و آن حضرت را در بصره در نزد عيسى بن جعفر محبوس گردانيد، پس آن حضرت را به سوى بغداد بيرون برد و او را در نزد سندى بن شاهك حبس كرد، و آن حضرت عليه السلام در حبس سندى وفات فرمود و در بغداد در مقبره قريش مدفون گرديد. و مادر آن حضرت كنيزى بود كه او را حميده مى گفتند.

.


1- .و شَطا، دهى است در ناحيه مصر كه جامه را به آن نسبت مى دهند. مترجم

ص: 632

433.تاريخ دمشق عن ابن عبّاس :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِّ الْقُمِّيِّ ، قَالَ :حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ : دَخَلَ ابْنُ عُكَّاشَةَ بْنِ مِحْصَنٍ الْأَسَدِيُّ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام _ وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَائِماً عِنْدَهُ _ فَقَدَّمَ إِلَيْهِ عِنَباً ، فَقَالَ : «حَبَّةً حَبَّةً يَأْكُلُهُ الشَّيْخُ الْكَبِيرُ وَ الصَّبِيُّ الصَّغِيرُ ، وَ ثَ_لَاثَةً وَ أَرْبَعَةً يَأْكُلُهُ مَنْ يَظُنُّ أَنَّهُ لَا يَشْبَعُ ، وَ كُلْهُ حَبَّتَيْنِ حَبَّتَيْنِ ؛ فَإِنَّهُ يُسْتَحَبُّ».

فَقَالَ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : لِأَيِّ شَيْءٍ لَا تُزَوِّجُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، فَقَدْ أَدْرَكَ التَّزْوِيجَ ؟ قَالَ : وَ بَيْنَ يَدَيْهِ صُرَّةٌ مَخْتُومَةٌ ، فَقَالَ : «أَمَا إِنَّهُ سَيَجِيءُ نَخَّاسٌ مِنْ أَهْلِ بَرْبَرَ ، فَيَنْزِلُ دَارَ مَيْمُونٍ ، فَنَشْتَرِي لَهُ بِهذِهِ الصُّرَّةِ جَارِيَةً».

قَالَ : فَأَتى لِذلِكَ مَا أَتى ، فَدَخَلْنَا يَوْماً عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ : «أَ لَا أُخْبِرُكُمْ عَنِ النَّخَّاسِ الَّذِي ذَكَرْتُهُ لَكُمْ قَدْ قَدِمَ ، فَاذْهَبُوا ، فَاشْتَرُوا بِهذِهِ الصُّرَّةِ مِنْهُ جَارِيَةً».

قَالَ : فَأَتَيْنَا النَّخَّاسَ ، فَقَالَ : قَدْ بِعْتُ مَا كَانَ عِنْدِي إِلَا جَارِيَتَيْنِ مَرِيضَتَيْنِ إِحْدَاهُمَا أَمْثَلُ مِنَ الْأُخْرى ، قُلْنَا : فَأَخْرِجْهُمَا حَتّى نَنْظُرَ إِلَيْهِمَا ، فَأَخْرَجَهُمَا ، فَقُلْنَا : بِكَمْ تَبِيعُنَا هذِهِ الْمُتَمَاثِلَةَ ؟ قَالَ : بِسَبْعِينَ دِينَاراً ، قُلْنَا : أَحْسِنْ ، قَالَ : لَا أَنْقُصُ مِنْ سَبْعِينَ دِينَاراً ، قُلْنَا لَهُ : نَشْتَرِيهَا مِنْكَ بِهذِهِ الصُّرَّةِ مَا بَلَغَتْ ، وَ لَا نَدْرِي مَا فِيهَا ، وَ كَانَ عِنْدَهُ رَجُلٌ أَبْيَضُ الرَّأْسِ وَ اللِّحْيَةِ ، قَالَ : فُكُّوا ، وَ زِنُوا ، فَقَالَ النَّخَّاسُ : لَا تَفُكُّوا ؛ فَإِنَّهَا إِنْ نَقَصَتْ حَبَّةً مِنْ سَبْعِينَ دِينَاراً ، لَمْ أُبَايِعْكُمْ ، فَقَالَ الشَّيْخُ : ادْنُوا ، فَدَنَوْنَا ، وَ فَكَكْنَا الْخَاتَمَ ، وَ وَزَنَّا الدَّنَانِيرَ ، فَإِذَا هِيَ سَبْعُونَ دِينَاراً لَا تَزِيدُ وَ لَا تَنْقُصُ .

فَأَخَذْنَا الْجَارِيَةَ ، فَأَدْخَلْنَاهَا عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام _ وَ جَعْفَرٌ قَائِمٌ عِنْدَهُ _ فَأَخْبَرْنَا أَبَا جَعْفَرٍ بِمَا كَانَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وَ أَثْنى عَلَيْهِ ، ثُمَّ قَالَ لَهَا : «مَا اسْمُكِ ؟» قَالَتْ : حَمِيدَةُ ، فَقَالَ : «حَمِيدَةٌ فِي الدُّنْيَا ، مَحْمُودَةٌ فِي الْاخِرَةِ ، أَخْبِرِينِي عَنْكِ : أَ بِكْرٌ أَنْتِ أَمْ ثَيِّبٌ ؟» قَالَتْ : بِكْرٌ ، قَالَ : «وَ كَيْفَ وَ لَا يَقَعُ فِي أَيْدِي النَّخَّاسِينَ شَيْءٌ إِلَا أَفْسَدُوهُ؟!» فَقَالَتْ : قَدْ كَانَ يَجِيئُنِي ، فَيَقْعُدُ مِنِّي مَقْعَدَ الرَّجُلِ مِنَ الْمَرْأَةِ ، فَيُسَلِّطُ اللّهُ عَلَيْهِ رَجُلًا أَبْيَضَ الرَّأْسِ وَ اللِّحْيَةِ ، فَ_لَا يَزَالُ يَلْطِمُهُ حَتّى يَقُومَ عَنِّي ، فَفَعَلَ بِي مِرَاراً ، وَ فَعَلَ الشَّيْخُ بِهِ مِرَاراً ، فَقَالَ : «يَا جَعْفَرُ ، خُذْهَا إِلَيْكَ». فَوَلَدَتْ خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليهماالسلام . .

ص: 633

432.الإمام الجواد عليه السلام :حسين بن محمد اشعرى، از معلّى بن محمد، از على بن سندى قمى روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را عيسى بن عبدالرّحمان ، از پدرش كه گفت: ابن عُكّاشة بن مِحصن اسدى بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شد و امام جعفر صادق عليه السلام در نزد آن حضرت ايستاده بود، پس انگورى به خدمت آن حضرت آورد و حضرت فرمود كه:«پير كهن، يا كودك خردسال آن را دانه دانه مى خورد و آنگه گمان مى كند كه سير نمى شود و سه دانه و چهار دانه مى خورد و تو آن را دو دانه دو دانه بخور كه آن مستحّب است» .

پس ابن عُكّاشه به امام محمد باقر عليه السلام عرض كرد كه: براى چه حضرت صادق را زن نمى دهى كه او به حدّ تزويج و زمان زن گرفتن رسيده است؟ راوى مى گويد كه: در پيش روى آن حضرت كيسه سر به مهرى بود، پس فرمود كه: «آگاه باشيد كه زود باشد كه بنده فروشى از اهل بَربَر بيايد و در سراى ميمون فرود آيد و به همين كيسه، كنيزى از براى جعفر خريدارى خواهد شد».

راوى مى گويد كه: براى اين امر، آن قدر زمانى كه بايست بگذرد گذشت، پس روزى بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شديم، فرمود: «آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم از آن بنده فروشى كه او را براى شما ذكر كردم، اكنون آن بنده فروش آمده است، پس برويد و به همين كيسه كنيزى را از او بخريد».

راوى مى گويد كه: ما به نزد آن بنده فروش آمديم، بعد از آن كه از او خواهش كنيز نموديم، گفت كه: آنچه در نزد من بود از كنيزان، همه را فروختم، مگر دو كنيز بيمار كه يكى از آنها از ديگرى بهتر است. گفتيم: هر دو را بيرون آور تا به سوى ايشان نظر كنيم و هر دو را ببينيم. پس هر دو را بيرون آورد، ما گفتيم كه: اين كنيز بهتر را به ما چند مى فروشى؟ گفت: به هفتاد دينار. گفتيم: به ما احسان كن و چيزى از آن را كم نما. گفت: دينارى از هفتاد دينار كم نمى كنم. ما با وى گفتيم كه: اين كنيز را از تو مى خريم به اين كيسه؛ هر چه باشد، و ما نمى دانيم كه در اين كيسه چقدر است و مرد سر و ريش سفيدى در نزد او بود، گفت: سرِ كيسه را باز كنيد و بسنجيد. بنده فروش گفت كه: سرِ كيسه را باز مكنيد كه اگر اين كيسه يك حبّه از هفتاد دينار كم باشد، به شما نمى فروشم. (1) پس آن پير گفت: پيش بياييد، ما پيش رفتيم و مُهر آن كيسه را باز كرديم، و دينارها را كه در آن بود، شمرديم، ديديم كه هفتاد دينار بود؛ نه زياد و نه كم. پس آن كنيز را گرفتيم و او را به خدمت امام محمد باقر عليه السلام آورديم و در آن حال حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در نزد آن حضرت ايستاده بود.

پس ما حضرت باقر عليه السلام را به آنچه اتّفاق افتاده بود، خبر داديم. خدا را حمد كرد و بر او ثنا گفت. پس به آن كنيز فرمود كه: «نام تو چيست؟» عرض كرد: حَميده. حضرت فرمود كه: «حَميده در دنيا، و محموده در آخرت» (و حميده به معنى ستايش كننده و ستوده هر دو مى باشد و محموده به معنى ستوده است). و حضرت به حَميده فرمود كه: «مرا از خويش خبر ده كه آيا تو باكره اى يا ثيبّه» (كه بكارتت رفته)؟ عرض كرد كه: باكره ام. حضرت فرمود: «چگونه شده كه تو باكره اى با آن كه چيزى در دست بنده فروشان نمى افتد مگر آن كه آن را فاسد و ضايع مى كنند؟» حميده عرض كرد كه: آن بنده فروشى كه مالك من بود، به نزد من مى آمد و نسبت به من در جايى مى نشست كه مرد نسبت به زن در آنجا مى نشست (يعنى: در ميان دو پا) و خدا مرد سر و ريش سفيدى را بر او مسلّط مى گردانيد، و متّصل او را به سيلى مى زد تا بر مى خاست و از من دور مى شد، و آن بنده فروش چندين مرتبه با من چنين كرد، و آن پير نيز چندين مرتبه با او چنين كرد.

پس حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «اى جعفر، اين كنيز را با خود برگير». بعد از آن بهترين اهل زمين حضرت موسى بن جعفر عليه السلام از او متولّد شد. .


1- .و حَبّه، جزئى از چهل و هشت جزء يك دِرم است؛ زيرا كه دِرَم، شش دانِق است و هر دانقى دو قيراط است، و هر قيراطى، دو طسّوج است، و هر طسّوجى دو حبّه است. مترجم

ص: 634

431.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ سَابِقِ بْنِ الْوَلِيدِ ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَالَ :«حَمِيدَةُ مُصَفَّاةٌ مِنَ الْأَدْنَاسِ كَسَبِيكَةِ الذَّهَبِ ، مَا زَالَتِ الْأَمْ_لَاكُ تَحْرُسُهَا حَتّى أُدِّيَتْ إِلَيَّ ؛ كَرَامَةً مِنَ اللّهِ لِي وَ الْحُجَّةِ مِنْ بَعْدِي» . .

ص: 635

430.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از محمد بن احمد، از عبداللّه بن احمد، از على بن حسين، از ابن سنان، از سابق بن وليد، از معلّى بن خُنيس روايت كرده است كه: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«حَميده از همه آلودگى ها، پاك و پاكيزه و صافى است مانند شمش طلا و فرشتگان هميشه او را پاسبانى مى كردند تا به من رسيد به جهت كرامتى از جانب خدا براى من و حجّت بعد از من». .

ص: 636

429.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنْ أَبِي قَتَادَةَ الْقُمِّيِّ ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الزُّبَالِيِّ ، قَالَ :لَمَّا أُقْدِمَ بِأَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام عَلَى الْمَهْدِيِّ _ الْقُدْمَةَ الْأُولى _ نَزَلَ زُبَالَةَ ، فَكُنْتُ أُحَدِّثُهُ ، فَرَآنِي مَغْمُوماً ، فَقَالَ لِي : «يَا أَبَا خَالِدٍ ، مَا لِي أَرَاكَ مَغْمُوماً ؟» فَقُلْتُ : وَ كَيْفَ لَا أَغْتَمُّ وَ أَنْتَ تُحْمَلُ إِلى هذِهِ الطَّاغِيَةِ ، وَ لَا أَدْرِي مَا يُحْدِثُ فِيكَ ؟!

فَقَالَ : «لَيْسَ عَلَيَّ بَأْسٌ ، إِذَا كَانَ شَهْرُ كَذَا وَ كَذَا وَ يَوْمُ كَذَا ، فَوَافِنِي فِي أَوَّلِ الْمِيلِ».

فَمَا كَانَ لِي هَمٌّ إِلَا إِحْصَاءَ الشُّهُورِ وَ الْأَيَّامِ حَتّى كَانَ ذلِكَ الْيَوْمُ ، فَوَافَيْتُ الْمِيلَ ، فَمَا زِلْتُ عِنْدَهُ حَتّى كَادَتِ الشَّمْسُ أَنْ تَغِيبَ ، وَ وَسْوَسَ الشَّيْطَانُ فِي صَدْرِي ، وَ تَخَوَّفْتُ أَنْ أَشُكَّ فِيمَا قَالَ ، فَبَيْنَا أَنَا كَذلِكَ إِذْ نَظَرْتُ إِلى سَوَادٍ قَدْ أَقْبَلَ مِنْ نَاحِيَةِ الْعِرَاقِ ، فَاسْتَقْبَلْتُهُمْ ، فَإِذَا أَبُوالْحَسَنِ عليه السلام أَمَامَ الْقِطَارِ عَلى بَغْلَةٍ ، فَقَالَ : «إِيهٍ يَا أَبَا خَالِدٍ». قُلْتُ : لَبَّيْكَ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، فَقَالَ : «لَا تَشُكَّنَّ ، وَدَّ الشَّيْطَانُ أَنَّكَ شَكَكْتَ». فَقُلْتُ : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَّصَكَ مِنْهُمْ ، فَقَالَ : «إِنَّ لِي إِلَيْهِمْ عَوْدَةً لَا أَتَخَلَّصُ مِنْهُمْ» .431.عنه صلى الله عليه و آله :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ جَمِيعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام إِذْ أَتَاهُ رَجُلٌ نَصْرَانِيٌّ _ وَ نَحْنُ مَعَهُ بِالْعُرَيْضِ _ فَقَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ : إِنِّي أَتَيْتُكَ مِنْ بَلَدٍ بَعِيدٍ ، وَ سَفَرٍ شَاقٍّ ، وَ سَأَلْتُ رَبِّي مُنْذُ ثَ_لَاثِينَ سَنَةً أَنْ يُرْشِدَنِي إِلى خَيْرِ الْأَدْيَانِ ، وَ إِلى خَيْرِ الْعِبَادِ وَ أَعْلَمِهِمْ ، وَ أَتَانِي آتٍ فِي النَّوْمِ ، فَوَصَفَ لِي رَجُلًا بِعُلْيَا دِمَشْقَ ، فَانْطَلَقْتُ حَتّى أَتَيْتُهُ ، فَكَلَّمْتُهُ ، فَقَالَ : أَنَا أَعْلَمُ أَهْلِ دِينِي ، وَ غَيْرِي أَعْلَمُ مِنِّي ، فَقُلْتُ : أَرْشِدْنِي إِلى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ ؛ فَإِنِّي لَا أَسْتَعْظِمُ السَّفَرَ ، وَ لَا تَبْعُدُ عَلَيَّ الشُّقَّةُ ، وَ لَقَدْ قَرَأْتُ الْاءِنْجِيلَ كُلَّهَا وَ مَزَامِيرَ دَاوُدَ ، وَ قَرَأْتُ أَرْبَعَةَ أَسْفَارٍ مِنَ التَّوْرَاةِ ، وَ قَرَأْتُ ظَاهِرَ الْقُرْآنِ حَتَّى اسْتَوْعَبْتُهُ كُلَّهُ ، فَقَالَ لِيَ الْعَالِمُ : إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ عِلْمَ النَّصْرَانِيَّةِ ، فَأَنَا أَعْلَمُ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ بِهَا ، وَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ عِلْمَ الْيَهُودِ ، فَبَاطِي بْنُ شُرَحْبِيلَ السَّامِرِيُّ أَعْلَمُ النَّاسِ بِهَا الْيَوْمَ ، وَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ عِلْمَ الْاءِسْ_لَامِ وَ عِلْمَ التَّوْرَاةِ وَ عِلْمَ الْاءِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ كِتَابَ هُودٍ ، وَ كُلَّ مَا أُنْزِلَ عَلى نَبِيٍّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ فِي دَهْرِكَ وَ دَهْرِ غَيْرِكَ ، وَ مَا أُنْزِلَ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ خَبَرٍ _ فَعَلِمَهُ أَحَدٌ أَوْ لَمْ يَعْلَمْ بِهِ أَحَدٌ _ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ ، وَ شِفَاءٌ لِلْعَالَمِينَ ، وَ رَوْحٌ لِمَنِ اسْتَرْوَحَ إِلَيْهِ ، وَ بَصِيرَةٌ لِمَنْ أَرَادَ اللّهُ بِهِ خَيْراً ، وَ أَنِسَ إِلَى الْحَقِّ فَأُرْشِدُكَ إِلَيْهِ ، فَأْتِهِ وَ لَوْ مَشْياً عَلى رِجْلَيْكَ ، فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ ، فَحَبْواً عَلى رُكْبَتَيْكَ ، فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ ، فَزَحْفاً عَلَى اسْتِكَ ، فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ ، فَعَلى وَجْهِكَ .

فَقُلْتُ : لَا ، بَلْ أَنَا أَقْدِرُ عَلَى الْمَسِيرِ فِي الْبَدَنِ وَ الْمَالِ ، قَالَ : فَانْطَلِقْ مِنْ فَوْرِكَ حَتّى تَأْتِيَ يَثْرِبَ ، فَقُلْتُ : لَا أَعْرِفُ يَثْرِبَ ، قَالَ : فَانْطَلِقْ حَتّى تَأْتِيَ مَدِينَةَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله _ الَّذِي بُعِثَ فِي الْعَرَبِ وَ هُوَ النَّبِيُّ الْعَرَبِيُّ الْهَاشِمِيُّ _ فَإِذَا دَخَلْتَهَا ، فَسَلْ عَنْ بَنِي غَنْمِ بْنِ مَالِكِ بْنِ النَّجَّارِ وَ هُوَ عِنْدَ بَابِ مَسْجِدِهَا ، وَ أَظْهِرْ بِزَّةَ النَّصْرَانِيَّةِ وَ حِلْيَتَهَا ؛ فَإِنَّ وَالِيَهَا يَتَشَدَّدُ عَلَيْهِمْ ، وَ الْخَلِيفَةُ أَشَدُّ ، ثُمَّ تَسْأَلُ عَنْ بَنِي عَمْرِو بْنِ مَبْذُولٍ وَ هُوَ بِبَقِيعِ الزُّبَيْرِ ، ثُمَّ تَسْأَلُ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، وَ أَيْنَ مَنْزِلُهُ ؟ وَ أَيْنَ هُوَ ؟ مُسَافِرٌ أَمْ حَاضِرٌ ؟ فَإِنْ كَانَ مُسَافِراً فَالْحَقْهُ ؛ فَإِنَّ سَفَرَهُ أَقْرَبُ مِمَّا ضَرَبْتَ إِلَيْهِ .

ثُمَّ أَعْلِمْهُ أَنَّ مَطْرَانَ عُلْيَا الْغُوطَةِ _ غُوطَةِ دِمَشْقَ _ هُوَ الَّذِي أَرْشَدَنِي إِلَيْكَ ، وَ هُوَ يُقْرِئُكَ السَّ_لَامَ كَثِيراً ، وَ يَقُولُ لَكَ : إِنِّي لَأُكْثِرُ مُنَاجَاةَ رَبِّي أَنْ يَجْعَلَ إِسْ_لَامِي عَلى يَدَيْكَ .

فَقَصَّ هذِهِ الْقِصَّةَ وَ هُوَ قَائِمٌ مُعْتَمِدٌ عَلى عَصَاهُ ، ثُمَّ قَالَ : إِنْ أَذِنْتَ لِي يَا سَيِّدِي كَفَّرْتُ لَكَ وَ جَلَسْتُ .

فَقَالَ : «آذَنُ لَكَ أَنْ تَجْلِسَ ، وَ لَا آذَنُ لَكَ أَنْ تُكَفِّرَ».

فَجَلَسَ ، ثُمَّ أَلْقى عَنْهُ بُرْنُسَهُ ، ثُمَّ قَالَ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، تَأْذَنُ لِي فِي الْكَ_لَامِ ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، مَا جِئْتَ إِلَا لَهُ».

فَقَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ : ارْدُدْ عَلى صَاحِبِي السَّ_لَامَ ، أَ وَ مَا تَرُدُّ السَّ_لَامَ ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «عَلى صَاحِبِكَ أَنْ هَدَاهُ اللّهُ ، فَأَمَّا التَّسْلِيمُ ، فَذَاكَ إِذَا صَارَ فِي دِينِنَا».

فَقَالَ النَّصْرَانِيُّ : إِنِّي أَسْأَلُكَ أَصْلَحَكَ اللّهُ ؟ قَالَ : «سَلْ» . قَالَ : أَخْبِرْنِي عَنْ كِتَابِ اللّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ نَطَقَ بِهِ ؛ ثُمَّ وَصَفَهُ بِمَا وَصَفَهُ بِهِ ، فَقَالَ : «حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» مَا تَفْسِيرُهَا فِي الْبَاطِنِ ؟

فَقَالَ : «أَمَّا «حم» فَهُوَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله وَ هُوَ فِي كِتَابِ هُودٍ الَّذِي أُنْزِلَ عَلَيْهِ وَ هُوَ مَنْقُوصُ الْحُرُوفِ . وَ أَمَّا «الْكِتابِ الْمُبِينِ» فَهُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ عليه السلام . وَ أَمَّا اللَّيْلَةُ ، فَفَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اللّه عَلَيْهَا . وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» يَقُولُ : يَخْرُجُ مِنْهَا خَيْرٌ كَثِيرٌ ، فَرَجُلٌ حَكِيمٌ ، وَ رَجُلٌ حَكِيمٌ ، وَ رَجُلٌ حَكِيمٌ».

فَقَالَ الرَّجُلُ : صِفْ لِيَ الْأَوَّلَ وَ الْاخِرَ مِنْ هؤُلَاءِ الرِّجَالِ ، فَقَالَ : «إِنَّ الصِّفَاتِ تَشْتَبِهُ ، وَ لكِنَّ الثَّالِثَ مِنَ الْقَوْمِ أَصِفُ لَكَ مَا يَخْرُجُ مِنْ نَسْلِهِ ، وَ إِنَّهُ عِنْدَكُمْ لَفِي الْكُتُبِ الَّتِي نَزَلَتْ عَلَيْكُمْ إِنْ لَمْ تُغَيِّرُوا وَ تُحَرِّفُوا وَ تُكَفِّرُوا وَ قَدِيماً مَا فَعَلْتُمْ» .

قَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ : إِنِّي لَا أَسْتُرُ عَنْكَ مَا عَلِمْتُ ، وَ لَا أُكَذِّبُكَ ، وَ أَنْتَ تَعْلَمُ مَا أَقُولُ فِي صِدْقِ مَا أَقُولُ وَ كَذِبِهِ ، وَ اللّهِ لَقَدْ أَعْطَاكَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ ، وَ قَسَمَ عَلَيْكَ مِنْ نِعَمِهِ مَا لَا يَخْطُرُهُ الْخَاطِرُونَ ، وَ لَا يَسْتُرُهُ السَّاتِرُونَ ، وَ لَا يُكَذِّبُ فِيهِ مَنْ كَذَّبَ ، فَقَوْلِي لَكَ فِي ذلِكَ الْحَقُّ ، وَكُلُّ مَا ذَكَرْتُ فَهُوَ كَمَا ذَكَرْتُ .

فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «أُعَجِّلُكَ أَيْضاً خَبَراً لَا يَعْرِفُهُ إِلَا قَلِيلٌ مِمَّنْ قَرَأَ الْكُتُبَ ، أَخْبِرْنِي مَا اسْمُ أُمِّ مَرْيَمَ ؟ وَ أَيُّ يَوْمٍ نُفِخَتْ فِيهِ مَرْيَمُ ؟ وَ لِكَمْ مِنْ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ ؟ وَ أَيُّ يَوْمٍ وَضَعَتْ مَرْيَمُ فِيهِ عِيسى عليه السلام ؟ وَ لِكَمْ مِنْ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ ؟» .

فَقَالَ النَّصْرَانِيُّ : لَا أَدْرِي .

فَقَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «أَمَّا أُمُّ مَرْيَمَ ، فَاسْمُهَا مَرْثَا ، وَ هِيَ وَهِيبَةٌ بِالْعَرَبِيَّةِ .

وَ أَمَّا الْيَوْمُ الَّذِي حَمَلَتْ فِيهِ مَرْيَمُ ، فَهُوَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ لِلزَّوَالِ ، وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي هَبَطَ فِيهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ، وَ لَيْسَ لِلْمُسْلِمِينَ عِيدٌ كَانَ أَوْلى مِنْهُ ، عَظَّمَهُ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى، وَ عَظَّمَهُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، فَأَمَرَ أَنْ يَجْعَلَهُ عِيداً ، فَهُوَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ .

وَ أَمَّا الْيَوْمُ الَّذِي وَلَدَتْ فِيهِ مَرْيَمُ ، فَهُوَ يَوْمُ الثَّ_لَاثَاءِ لِأَرْبَعِ سَاعَاتٍ وَ نِصْفٍ مِنَ النَّهَارِ .

وَ النَّهَرُ الَّذِي وَلَدَتْ عَلَيْهِ مَرْيَمُ عِيسى عليه السلام هَلْ تَعْرِفُهُ ؟» قَالَ : لَا ، قَالَ : «هُوَ الْفُرَاتُ ، وَ عَلَيْهِ شَجَرُ النَّخْلِ وَ الْكَرْمِ ، وَ لَيْسَ يُسَاوى بِالْفُرَاتِ شَيْءٌ لِلْكُرُومِ وَ النَّخِيلِ .

فَأَمَّا الْيَوْمُ الَّذِي حَجَبَتْ فِيهِ لِسَانَهَا ، وَ نَادى قَيْدُوسُ وُلْدَهُ وَ أَشْيَاعَهُ ، فَأَعَانُوهُ وَ أَخْرَجُوا آلَ عِمْرَانَ لِيَنْظُرُوا إِلى مَرْيَمَ ، فَقَالُوا لَهَا مَا قَصَّ اللّهُ عَلَيْكَ فِي كِتَابِهِ ،وَ

عَلَيْنَا فِي كِتَابِهِ ، فَهَلْ فَهِمْتَهُ ؟» قَالَ : نَعَمْ ، وَ قَرَأْتُهُ الْيَوْمَ الْأَحْدَثَ ، قَالَ : «إِذَنْ لَا تَقُومَ مِنْ مَجْلِسِكَ حَتّى يَهْدِيَكَ اللّهُ».

قَالَ النَّصْرَانِيُّ : مَا كَانَ اسْمُ أُمِّي بِالسُّرْيَانِيَّةِ وَ بِالْعَرَبِيَّةِ؟

فَقَالَ : «كَانَ اسْمُ أُمِّكَ بِالسُّرْيَانِيَّةِ عَنْقَالِيَةَ ، وَ عُنْقُورَةُ كَانَ اسْمُ جَدَّتِكَ لِأَبِيكَ ؛ وَ أَمَّا اسْمُ أُمِّكَ بِالْعَرَبِيَّةِ ، فَهُوَ مَيَّةُ ؛ وَ أَمَّا اسْمُ أَبِيكَ ، فَعَبْدُ الْمَسِيحِ ، وَ هُوَ عَبْدُ اللّهِ بِالْعَرَبِيَّةِ ، وَ لَيْسَ لِلْمَسِيحِ عَبْدٌ».

قَالَ : صَدَقْتَ وَ بَرِرْتَ ، فَمَا كَانَ اسْمُ جَدِّي ؟ قَالَ : «كَانَ اسْمُ جَدِّكَ جَبْرَئِيلَ ، وَ هُوَ عَبْدُ الرَّحْمنِ سَمَّيْتُهُ فِي مَجْلِسِي هذَا».

قَالَ : أَمَا إِنَّهُ كَانَ مُسْلِماً ؟ قَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «نَعَمْ ، وَ قُتِلَ شَهِيداً ، دَخَلَتْ عَلَيْهِ أَجْنَادٌ ، فَقَتَلُوهُ فِي مَنْزِلِهِ غِيلَةً ، وَ الْأَجْنَادُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ».

قَالَ : فَمَا كَانَ اسْمِي قَبْلَ كُنْيَتِي ؟ قَالَ : «كَانَ اسْمُكَ عَبْدَ الصَّلِيبِ». قَالَ : فَمَا تُسَمِّينِي ؟ قَالَ : «أُسَمِّيكَ عَبْدَ اللّهِ».

قَالَ : فَإِنِّي آمَنْتُ بِاللّهِ الْعَظِيمِ ، وَ شَهِدْتُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، فَرْداً صَمَداً ، لَيْسَ كَمَا تَصِفُهُ النَّصَارى ، وَ لَيْسَ كَمَا تَصِفُهُ الْيَهُودُ ، وَ لَا جِنْسٌ مِنْ أَجْنَاسِ الشِّرْكِ ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ ، فَأَبَانَ بِهِ لِأَهْلِهِ ، وَ عَمِيَ الْمُبْطِلُونَ ، وَ أَنَّهُ كَانَ رَسُولَ اللّهِ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً : إِلَى الْأَحْمَرِ وَ الْأَسْوَدِ ، كُلٌّ فِيهِ مُشْتَرِكٌ ، فَأَبْصَرَ مَنْ أَبْصَرَ ، وَ اهْتَدى مَنِ اهْتَدى ، وَ عَمِيَ الْمُبْطِلُونَ ، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَدْعُونَ ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ وَلِيَّهُ نَطَقَ بِحِكْمَتِهِ ، وَ أَنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ نَطَقُوا بِالْحِكْمَةِ الْبَالِغَةِ ، وَ تَوَازَرُوا عَلَى الطَّاعَةِ لِلّهِ ، وَ فَارَقُوا الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ وَ الرِّجْسَ وَ أَهْلَهُ ، وَ هَجَرُوا سَبِيلَ الضَّ_لَالَةِ ، وَ نَصَرَهُمُ اللّهُ بِالطَّاعَةِ لَهُ ، وَ عَصَمَهُمْ مِنَ الْمَعْصِيَةِ ، فَهُمْ لِلّهِ أَوْلِيَاءُ ، وَ لِلدِّينِ أَنْصَارٌ ، يَحُثُّونَ عَلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِهِ ، آمَنْتُ بِالصَّغِيرِ مِنْهُمْ وَ الْكَبِيرِ ، وَ مَنْ ذَكَرْتُ مِنْهُمْ وَ مَنْ لَمْ أَذْكُرْ ، وَ آمَنْتُ بِاللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ رَبِّ الْعَالَمِينَ .

ثُمَّ قَطَعَ زُنَّارَهُ ، وَ قَطَعَ صَلِيباً كَانَ فِي عُنُقِهِ مِنْ ذَهَبٍ ، ثُمَّ قَالَ : مُرْنِي حَتّى أَضَعَ صَدَقَتِي حَيْثُ تَأْمُرُنِي ، فَقَالَ عليه السلام : «هَاهُنَا أَخٌ لَكَ كَانَ عَلى مِثْلِ دِينِكَ ، وَ هُوَ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِكَ مِنْ قَيْسِ بْنِ ثَعْلَبَةَ ، وَ هُوَ فِي نِعْمَةٍ كَنِعْمَتِكَ ، فَتَوَاسَيَا وَ تَجَاوَرَا ، وَ لَسْتُ أَدَعُ أَنْ أُورِدَ عَلَيْكُمَا حَقَّكُمَا فِي الْاءِسْ_لَامِ».

فَقَالَ : وَ اللّهِ _ أَصْلَحَكَ اللّهُ _ إِنِّي لَغَنِيٌّ ، وَ لَقَدْ تَرَكْتُ ثَ_لَاثَمِائَةِ طَرُوقٍ بَيْنَ فَرَسٍ وَ فَرَسَةٍ ، وَ تَرَكْتُ أَلْفَ بَعِيرٍ ، فَحَقُّكَ فِيهَا أَوْفَرُ مِنْ حَقِّي ، فَقَالَ لَهُ : «أَنْتَ مَوْلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ، وَ أَنْتَ فِي حَدِّ نَسَبِكَ عَلى حَالِكَ».

فَحَسُنَ إِسْ_لَامُهُ ، وَ تَزَوَّجَ امْرَأَةً مِنْ بَنِي فِهْرٍ ، وَ أَصْدَقَهَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام خَمْسِينَ دِينَاراً مِنْ صَدَقَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ، وَ أَخْدَمَهُ ، وَ بَوَّأَهُ ، وَ أَقَامَ حَتّى أُخْرِجَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، فَمَاتَ بَعْدَ مَخْرَجِهِ بِثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ لَيْلَةً . .

ص: 637

430.عنه صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم، از پدرش همه روايت كرده اند، از ابوقتاده قُمّى، از ابو خالد زُبالى كه گفت: چون ابوالحسن حضرت امام موسى عليه السلام را به نزد مهدى عبّاسى مى بردند، در مرتبه اول در منزل زُباله فرود آمد، و من با آن حضرت سخن مى گفتم، مرا اندوهناك ديد، فرمود كه:«اى ابوخالد، مرا چه مى شود كه تو را غمناك مى بينم؟»

عرض كردم كه: چگونه غمناك نباشم با آن كه تو را مى برند به نزد اين طاغى (كه در طغيان از اندازه بيرون رفته) و نمى دانم كه در حقّ تو چه خواهد كرد؟ حضرت فرمود كه: «بر من باكى نيست و از او ضررى به من نمى رسد. چون فلان ماه و فلان روز بيايد، در ميل اوّل بيا به نزد من».

ابوخالد مى گويد كه: مرا همّت و مقصودى نبود، مگر شمردن ماه ها و روزها تا آن كه آن روز كه وعده فرموده بود آمد، پس من در نزد آن ميل آمدم و متصّل در نزد آن بودم تا آن كه نزديك شد كه آفتاب غروب كند، و شيطان در سينه من وسوسه كرد و ترسيدم كه در آنچه حضرت فرموده شك كنم. ابوخالد مى گويد كه: در بين آن كه من همچنين پريشان بودم، ناگاه نظرم افتاد به سياهى كه از جانب عراق مى آمد، پس ايشان را استقبال كردم و رو به ايشان رفتم، ديدم كه امام موسى كاظم عليه السلام در جلو قافله بر استرى سوار است، فرمود كه: «ديگر بگو اى ابو خالد».

عرض كرد: لبيّك، يا ابن رسول اللّه به خدمت تو ايستاده ام. فرمود: «شك نكنى و شيطان دوست داشت كه تو شكّ آورى». پس عرض كردم كه: حمد از براى خدايى كه تو را از دست ايشان رهانيد. فرمود كه: «مرا به سوى ايشان يك برگشتن ديگر است كه از دست ايشان خلاصى نخواهم يافت».429.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :احمد بن مهران و على بن ابراهيم هر دو روايت كرده است از محمد بن على، از حسن بن راشد، از يعقوب بن جعفر بن ابراهيم كه گفت: در خدمت ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام بودم كه ناگاه مرد ترسايى به خدمت آن حضرت آمد و ما با آن حضرت در عُريض بوديم. (1) آن ترسا به حضرت عرض كرد كه: من از شهر دور و سفر پر زحمتى به نزد تو آمده ام، و مدّت سى سال است كه از پروردگار خويش خواستم كه مرا به بهترين دين ها و بهترين بندگان و داناترين ايشان رهنمايى كند، و در عالم خواب كسى به نزد من آمد و مردى را كه در بالاى دمشق مى باشد، براى من وصف كرد. پس رفتم تا به نزد او آمدم و با او سخن گفتم. بعد از آن گفت كه: من از اهل دين خود داناترم، و غير من از من داناتر است. گفتم: مرا به سوى كسى كه از تو داناتر باشد، رهنمايى كن؛ زيرا كه من سفر را بزرگ نمى شمارم و مسافتى كه به مشقّت و زحمت قطع آن بايد كرد، بر من دور و دراز نيست و من همه انجيل و جميع سور و فصول و ابواب زبور داود را خوانده ام، و چهار جزء از اجزاء تورات را خوانده ام، و ظاهر قرآن را نيز خوانده ام تا آن كه همه آن را فرا گرفته ام.

آن عالم به من گفت كه: اگر علم نصرانيّت و ترسايى را مى خواهى، من از همه عرب و عجم به آن داناترم، و اگر علم يهوديّت را مى خواهى، باطى بن شُرحبيل سامرى امروز از همه مردمان به آن داناتر است، و اگر علم اسلام را مى خواهى و همچنين علم تورات و علم انجيل و زبور و كتاب هود و هر چه بر پيغمبرى از پيغمبران فرو فرستاده شده در اين روزگار و روزگار پيش و هر خوبى كه از آسمان فرود آمده باشد و كسى آن را دانسته باشد، يا كسى به آن عالم نباشد و در آن بيان هر چيزى و شفاى از براى همه عالميان در آن باشد، و همچنين راحت از براى كسى كه به آن آسودگى طلبد، و بينايى از براى آن كه خدا به او اراده خيرى فرموده باشد، و به سوى حقّ اُنسى گرفته باشد، تو را به سوى او رهنمايى مى كنم. پس برو به نزد او، اگر چه به رفتن بر پاى هاى خويش و پياده روى باشد. و اگر نتوانى بر زانوهاى خويش برو و اگر از آن عاجز شوى، بر نشستگاه خود، خود را بر زمين كش، و اگر از آن نيز عاجز شوى، بر روى خويش برو (كه صورت را بر زمين گذار).

من گفتم: نه چنين است، بلكه من قدرت بر رفتن دارم؛ هم در بدن و هم در مال (يعنى: بدنم طاقت زحمت سفر دارد و خرجى نيز دارم). آن عالم گفت: پس همين زمان برو تا برسى به يثرب. گفتم كه: يثرب را نمى شناسم. گفت: برو تا برسى به مدينه پيغمبرى صلى الله عليه و آله كه در ميان عرب مبعوث شده، و او همان پيغمبر عربى هاشمى است، و چون داخل مدينه شدى، سؤال كن از منزل پسران غنم بن مالك بن نجّار و آن در نزد در مسجد مدينه است، و جامه ترسايى و هيئت آن را از خود دور كن؛ زيرا كه حاكم مدينه بر ترسايان سخت گيرى مى كند، و خليفه شدّتش بر ايشان از او بيشتر است. بعد از آن سؤال مى كنى از منزل پسران عمرو بن مبذول و آن در نقيع زبير است (2) (تتّمه روايت:) پس، از ايشان سؤال مى كنى از موسى بن جعفر و اين كه منزل او در كجاست و آن حضرت در كجا مى باشد آيا مسافر است يا حاضر؟ پس اگر مسافر باشد، دنبال او برو و به او ملحق شو؛ زيرا كه سفر آن حضرت نزديك تر است از آن مسافتى كه تو طى كرده اى و به جانب او سفر نموده اى. پس او را اعلام كن كه مطران كه در بالاى غوطه (يعنى: غوطه دمشق) مسكن دارد، او مرا به سوى تو رهنمايى نمود و مطران تو را سلام مى رساند و مى گويد: بيشتر مناجات من با پروردگار خويش آن است كه اسلام مرا بر دست تو قرار دهد.

و آن ترسا اين قصّه را خواند، در حالى كه ايستاده و تكيه زده بود بر عصاى خويش. بعد از آن به حضرت عرض كرد كه: اى آقاى من، اگر مرا رخصت مى دهى از براى تو تكفير به عمل مى آورم و مى نشينم. (3) حضرت فرمود كه:«تو را رخصت مى دهم كه بنشينى، وليكن تو را رخصت نمى دهم كه تكفير را به عمل آورى».

پس نشست و بُرنس خود را از سر انداخت. (4) پس آن ترسا عرض كرد كه: فداى تو گردم، مرا رخصت مى دهى در سخن گفتن؟ حضرت فرمود: «آرى، تو نيامده اى، مگر براى آن كه سخن گويى». پس آن ترسا عرض كرد كه: جواب سلام صاحب خويش (يعنى: عالم غُوطه) را بگويم از جانب تو، يا آن كه جواب سلام او را نمى فرمايى؟ حضرت امام موسى عليه السلام فرمود كه: «سلام بر صاحب تو باد! اگر خدا او را هدايت كند، و امّا تسليم و سلام كردن به طريقه جزم كه در آن شرطى نباشد، چنانچه بعضى گمان كرده اند، يا آشتى كردن، پس آن در وقتى است كه در دين ما در آيد و مسلمان گردد».

آن ترسا عرض كرد كه: خدا تو را به اصلاح آورد، من مى خواهم كه از تو سؤال كنم. حضرت فرمود كه: «سؤال كن». عرض كرد كه: مرا خبر ده از كتاب خدا كه بر محمد صلى الله عليه و آله فرو فرستاده شده، و به آن گويا گرديده، پس او را وصف فرموده به آنچه او را به آن وصف فرموده و فرموده كه: «حم * وَ الْكِتابِ الْمُبينِ * إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إنّا كُنّا مُنْذِرينَ* فيها» ، و بفرما كه تفسير آن، در باطن چيست؟ حضرت فرمود: «امّا حم، مراد از آن، محمد صلى الله عليه و آله است، و اوست كه مذكور است در كتاب هود كه بر او فرو فرستاده شده و آن حرف هايش كم شده (چه ميم در اوّل و دال در آخر آن افتاده)، و امّا كتاب مبين، مراد از آن امير المؤمنين على عليه السلام است و امّا ليلة، فاطمه عليهاالسلاماست و امّا قول آن جناب: «فيها يُفْرَقُ كُلُّ أمْرٍ حَكيمٍ» (5) ، مى فرمايد كه: از اين ليله، نيكان بسيار بيرون مى آيند و امام عليه السلام تفصيل آن نيكان را داده، مى فرمايد كه پس، مردى است صاحب حكمت، و مردى ديگر است صاحب حكمت، و نيز مردى ديگر است صاحب حكمت» (وليكن بر سه مرد اقتصار فرموده بر سبيل مثال، نه بيان تمام و كمال. مى تواند كه اين كلام، از كلام پيش جدا باشد و بنابر وجه دويم، مراد از اوّل، على بن ابى طالب و از دويم، امام حسن و از سيم، امام حسين عليهم السلام است) .

آن مرد ترسا عرض كرد كه: اوّل و آخر از اين گروه مردان (يعنى: امير المؤمنين و صاحب الزّمان از اين جماعت امامان عليهم السلام ) را براى من وصف كن (و مى تواند كه معنى اين باشد كه: اوّل تا آخر همه را براى من بيان كن). حضرت فرمود كه: «صفت ها مشتبه مى شود و موجب تعيين و تشخيص نمى شود، وليكن وصف مى كنم از براى تو آنچه را كه بيرون مى آيد از نسل سيم از اين گروه (كه عبارت است از: حضرت امام حسين عليه السلام . و مى تواند كه مراد از سيم، امام زين العابدين عليه السلام باشد؛ زيرا كه آن حضرت، از سيم امامانى است كه از ليله بيرون آمده اند، وليكن اوّل، اظهر است) و به درستى كه كه او در نزد شما مذكور است؛ در آن كتاب ها كه بر شما فرود آمده است، اگر آنها را تغيير نداده باشيد، و تحريف نكرده باشيد، و كافر نشده باشيد، و در زمان پيش چه كرديد، يا در قديم كرديد آنچه كرديد».

آن ترسا عرض كرد كه: آنچه دانسته ام، از تو نمى پوشم و تو را نسبت به دروغ نمى دهم، با آن كه تو مى دانى آنچه را كه من مى گويم كه راست آن كدام است و دروغ آن كدام. و به خدا سوگند، كه خدا تو را از فضل خود عطا فرموده، و از نعمت هاى خويش بر تو تقسيم نموده، آنچه صاحبان خاطر به خاطر خود نمى گذرانند و پوشندگان آن را نمى پوشند، و آن كه تكذيب مى كند در باب آن تكذيب نمى تواند كرد. پس گفتار من براى تو در اين باب راست و درست است. هر چه ذكر فرمودى چنان است كه ذكر فرمودى.

پس، حضرت امام موسى عليه السلام به آن ترسا فرمود كه: «عجالتا نيز به تو خبرى مى دهم كه آن را نمى داند، مگر كمى از آنان كه كتاب هاى الهى را خوانده اند. خبر ده مرا كه نام مادر مريم چيست و چه روز بود كه در آن به او (به مريم) دميده شد و آن دميدن در چند ساعتى از روز اتّفاق افتاد و در كدام روز مريم عيسى عليه السلام را در آن زاييد و وضع حمل در چند ساعتى از روز بود؟»

راوى مى گويد كه آن ترسا عرض كرد كه: نمى دانم.

حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود كه: «امّا مادر مريم، نامش مَرثا بود. (6) و امّا روزى كه مريم در آن حامله شد، روز جمعه بود در وقت زوال آفتاب و آن روز، روزى است كه خدا روح الامين (يعنى: جبرئيل) را در آن فرو فرستاد و مسلمانان را عيدى نيست كه از آن بهتر باشد، و خداى تبارك و تعالى آن روز را به بزرگى ياد فرموده، و محمد صلى الله عليه و آله آن را تعظيم نموده، و خداى تعالى آن حضرت را امر فرمود كه: آن را عيد گرداند و آن روز، روز جمعه است.

و امّا روزى كه مريم در آن زاييد، روز سه شنبه بود در وقتى كه چهار ساعت و نيم از روز رفته بود. و آيا مى شناسى آن نهرى را كه مريم عيسى را بر كنار آن زاييد؟»

آن ترسا عرض كرد: نه. حضرت فرمود كه: «آن نهر، نهر فرات است و بر لب آن نهر، درختان خرما و درختان انگور بود، و چيزى با فرات برابرى نمى كرد، به جهت درختان انگور و درختان خرما (يا هيچ نهرى آن قدر درخت خرما و انگور بر لب آن نبود) كه بر لب نهر فرات بود و امّا روزى كه مريم زبان خود را در آن از سخن گفتن منع نمود و قَيدوس (يعنى: شيطان) فرزندان و شيعيان خود را آواز داد، او را اعانت نمودند، و فرزندان عمران را بيرون بردند كه به مريم نظر كنند و به مريم گفتند: آنچه را كه خدا در كتاب خود بر تو خوانده و بر ما در كتاب خويش قصّه نموده، پس آيا آن را فهميده اى؟» عرض كرد: آرى و امروز كه از هر روز تازه تر است، آن را خوانده ام . حضرت فرمود كه: «در اين هنگام، از اين مجلس برنخيزى تا خدا تو را هدايت فرمايد».

آن ترسا عرض كرد كه: نام مادر من به زبان سُريانى و به لغت عربى چه بود؟ حضرت فرمود كه: «نام مادرت به زبان سُريانى، عنقاليه بود، و عنقوره نام جدّه پدرى تو بود، و امّا نام مادرت به لغت عربى، مَيَّه است». (7) و حضرت فرمود كه: «امّا نام پدرت، عبدالمسيح است (يعنى: بنده مسيح) و عبدالمسيح به لغت عربى، عبداللّه است، يعنى: بنده خدا و مسيح (يعنى: عيسى عليه السلام ) را بنده اى نيست».

ترسا عرض كرد كه: راست گفتى و خوب فرمودى، پس بفرما كه نام جدّ من چه بود؟ فرمود كه: «نام جدّت، جبرئيل عليه السلام بود و آن، به زبان عربى، به معنى عبدالرّحمان است (يعنى: بنده خداوند مهربان) و او را در همين مجلس خويش نام بردم».

عرض كرد كه: جدّم مسلمان بود؟ حضرت امام موسى عليه السلام فرمود: «آرى و كشته شد در حالى كه شهيد راه خدا بود، و لشكرى چند بر او داخل شدند و او را در منزل خودش از روى مكر و حيله كشتند، و آن لشكرها از اهل شام بودند».

عرض كرد كه: نام من، پيش از كُنيَتم چه بود؟ فرمود كه: «نام تو عبدالصّليب بود» (يعنى: بنده صليب (8) ). عرض كرد كه: تو مرا به چه نام مى نامى؟ فرمود كه: «من تو را عبداللّه نام مى گذارم».

ترسا گفت كه: من ايمان آوردم به خداى بزرگ و گواهى دادم كه خدايى نيست، مگر خدا در حالتى كه يگانه است و او را شريكى نيست و تنها و پناه نيازمندان است، و چنان نيست كه ترسايان او را وصف مى كنند، و نه چنانچه جهودان او را شرح مى نمايند، و نه نوعى از نوع هاى شرك مانند مجسّمِه و مشبِهّه و امثال ايشان. و شهادت مى دهم كه محمد، بنده و رسول اوست كه او را به راستى و درستى فرستاد، پس آن حضرت حقّ را از براى اهل آن ظاهر و آشكار نمود و كج روان تبه روزگار از آن كور شدند و آن را نديدند. و شهادت مى دهم كه آن حضرت رسول خدا بوده است به سوى همه مردمان كه خدا او را فرستاده به سوى سرخ و سياه (يعنى: عرب و عجم) و همه در آن شركت دارند، پس بينا شد هر كه بينا شد، و راه راست يافت، هر كه راه راست يافت. و كج روان تبه روزگار كور شدند و ضايع شد از ايشان آنچه آن را مى خواندند. و شهادت مى دهم كه ولىّ او به حكمتش گويا گرديد و آن كه كسانى كه پيش از او بوده اند از پيغمبران، به حكمت بالغه گويا شدند، و بر طاعت خدا يكديگر را يارى نمودند، و از باطل و اهل آن و از پليدى و صاحب آن مفارقت و از راه ضلالت، مهاجرت كردند، و خدا ايشان را به طاعت خويش يارى كرد، و ايشان را از معصيت نگاه داشت. پس ايشان خدا را دوستان و دين را ياورانند، كه مردم را بر خير و خوبى ترغيب مى كنند، و به آن امر مى فرمايند.

ايمان آوردم به كوچك و بزرگ ايشان و يا آن كه ذكر كردم از ايشان و به آن كه ذكر نكردم. و ايمان آوردم به خداى تبارك و تعالى كه پروردگار عالميان است. پس زنّار خويش را بريد، و صليبِ از طلا را كه گردن خود اندخته بود، پاره نمود و به حضرت عرض كرد كه: مرا امر كن تا آن كه زكات خويش را بگذارم در آنجا كه مرا امر مى فرمايى و بدهم به كسى كه تو صلاح مى دانى.

حضرت فرمود كه: «در اينجا تو را برادرى هست كه بر دين مثل دين تو بوده، و آن مردى است از خويشان تو، از قبيله قيس بن ثعلبه، و او در نعمت اسلام داخل گرديده؛ چنانچه تو در نعمت آن داخل شدى، پس با يكديگر مواسات و مجاورت كنيد، و با هم برابر و همسايه باشيد، و من فرود آوردن حقّ شما را در اسلام بر شما وا نخواهم گذاشت و به شما آنچه بايد برسانم مى رسانم».

عرض كرد كه: خدا تو را به اصلاح آورد، به خدا سوگند كه من مال دار و بى نيازم و هر آينه وا گذاشته ام در منزل خويش سيصد اسب نر و ماده را كه قابليّت بالاى يكديگر رفتن، به هم رسانيده اند، كه همه آنها كم سال و جوانانند و هزار شتر را نيز وا گذاشته ام و حقّ تو از خمس و زكات در آن حيوانات (و بنابر بعضى از نسَخ كافى، در آن اسبان و شتران) تمام تر از حقّ من است (و ظاهر اين است كه اين سخن را از روى تعارف و تواضع به حضرت عرض نموده باشد).

حضرت فرمود كه: «تو آزاد كرده خدا و رسول اويى و تو در حدّ نسب خويش بر همان حال كه بوده اى هستى؛ (چه آن شخص از بزرگان ترسا بود . حضرت فرمود كه چنين نيست كه نسب تو به واسطه اسلام برطرف شده باشد، بلكه به حال خود باقى است .

و اسلام او نيكو گرديد و مسلمان خوبى شد و زنى از قبيله بنى فِهر را تزويج كرد، و امام موسى كاظم عليه السلام پنجاه دينار شرعى كابين آن زن كرد، از منافع موقوفات على بن ابى طالب عليه السلام و خدمت كارى به عبداللّه عطا فرمود و منزلى از برايش آماده نمود و عبداللّه در مدينه ماند تا امام موسى عليه السلام را از مدينه به سوى بغداد بيرون بردند و بيست و هشت شب بعد از بيرون بردن آن حضرت، وفات كرد. .


1- .و عُريض بر وزن زبير، وادى يا دهى است نزديك مدينه. مترجم
2- .و نقيع، بانون كَلمَن چاهى است پر آب، و در بعضى از نسخ كافى، بقيع با باى ابجد است، و آن تصحيف است؛ زيرا كه بقيع قبرستان مدينه است و آن در بيرون شهر است و آن را بقيع فرقد مى نامند. مترجم
3- .و تكفير به معنى خم شدن و سر به زير آوردن است؛ به طورى كه نزديك به ركوع باشد و در اين زمان آن را كُرنش مى گويند و بعضى گفته اند كه: به معنى دست در بر گرفتن است. مترجم
4- .و بُرنس، به ضمّ با و نون و سكون را، كلاه فرنگى را گويند، و بر داشتن آن در وقت سخن گفتن، نشانه تعظيم و تواضع مخاطب است، و در صراح است كه آن كلاهى است كه در اوّل اسلام آن را مى پوشيده اند. مترجم
5- .دخان، 1 _ 4.
6- .و مرثا به لغت عربى، وهيبه است، و آن به معنى چيزكى است بخشيده شده. مترجم
7- .و ميّه، به تشديد ياى حطّى، از نام هاى زنان است و اهل لغت معنى آن را بيان نكرده اند. مترجم
8- .و صليب، چَليپا است كه ترسايان در گردن كنند و بر خود بياويزند. مترجم

ص: 638

. .

ص: 639

. .

ص: 640

. .

ص: 641

. .

ص: 642

. .

ص: 643

. .

ص: 644

. .

ص: 645

. .

ص: 646

. .

ص: 647

. .

ص: 648

. .

ص: 649

. .

ص: 650

428.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ وَ أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ جَمِيعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ أَتَاهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ الْيَمَنِ مِنَ الرُّهْبَانِ وَ مَعَهُ رَاهِبَةٌ ، فَاسْتَأْذَنَ لَهُمَا الْفَضْلُ بْنُ سَوَّارٍ ، فَقَالَ لَهُ : «إِذَا كَانَ غَداً فَأْتِ بِهِمَا عِنْدَ بِئْرِ أُمِّ خَيْرٍ» قَالَ : فَوَافَيْنَا مِنَ الْغَدِ ، فَوَجَدْنَا الْقَوْمَ قَدْ وَافَوْا ، فَأَمَرَ بِخَصَفَةِ بَوَارِيَّ ، ثُمَّ جَلَسَ وَ جَلَسُوا ، فَبَدَأَتِ الرَّاهِبَةُ بِالْمَسَائِلِ ، فَسَأَلَتْ عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ ، كُلُّ ذلِكَ يُجِيبُهَا ، وَ سَأَلَهَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام عَنْ أَشْيَاءَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهَا فِيهَا شَيْءٌ ، ثُمَّ أَسْلَمَتْ .

ثُمَّ أَقْبَلَ الرَّاهِبُ يَسْأَلُهُ ، فَكَانَ يُجِيبُهُ فِي كُلِّ مَا يَسْأَلُهُ ، فَقَالَ الرَّاهِبُ : قَدْ كُنْتُ قَوِيّاً عَلى دِينِي ، وَ مَا خَلَّفْتُ أَحَداً مِنَ النَّصَارى فِي الْأَرْضِ يَبْلُغُ مَبْلَغِي فِي الْعِلْمِ ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ بِرَجُلٍ فِي الْهِنْدِ إِذَا شَاءَ حَجَّ إِلى بَيْتِ الْمَقْدِسِ فِي يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلى مَنْزِلِهِ بِأَرْضِ الْهِنْدِ ، فَسَأَلْتُ عَنْهُ بِأَيِّ أَرْضٍ هُوَ ؟ فَقِيلَ لِي : إِنَّهُ بِسُبْذَانَ ، وَ سَأَلْتُ الَّذِي أَخْبَرَنِي ، فَقَالَ : هُوَ عَلِمَ الِاسْمَ الَّذِي ظَفِرَ بِهِ آصَفُ صَاحِبُ سُلَيْمَانَ لَمَّا أَتى بِعَرْشِ سَبَاًء وَ هُوَ الَّذِي ذَكَرَهُ اللّهُ لَكُمْ فِي كِتَابِكُمْ ، وَ لَنَا _ مَعْشَرَ الْأَدْيَانِ _ فِي كُتُبِنَا .

فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «فَكَمْ لِلّهِ مِنِ اسْمٍ لَا يُرَدُّ ؟» فَقَالَ الرَّاهِبُ : الْأَسْمَاءُ كَثِيرَةٌ ، فَأَمَّا الْمَحْتُومُ مِنْهَا _ الَّذِي لَا يُرَدُّ سَائِلُهُ _ فَسَبْعَةٌ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «فَأَخْبِرْنِي عَمَّا تَحْفَظُ مِنْهَا» قَالَ الرَّاهِبُ : لَا ، وَ اللّهِ الَّذِي أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ عَلى مُوسى ، وَ جَعَلَ عِيسى عِبْرَةً لِلْعَالَمِينَ ، وَ فِتْنَةً لِشُكْرِ أُولِي الْأَلْبَابِ ، وَ جَعَلَ مُحَمَّداً بَرَكَةً وَ رَحْمَةً ، وَ جَعَلَ عَلِيّاً عِبْرَةً وَ بَصِيرَةً ، وَ جَعَلَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ نَسْلِهِ وَ نَسْلِ مُحَمَّدٍ مَا أَدْرِي ، وَ لَوْ دَرَيْتُ مَا احْتَجْتُ فِيهِ إِلى كَ_لَامِكَ ، وَ لَا جِئْتُكَ وَ لَا سَأَلْتُكَ .

فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «عُدْ إِلى حَدِيثِ الْهِنْدِيِّ» .

فَقَالَ لَهُ الرَّاهِبُ : سَمِعْتُ بِهذِهِ الْأَسْمَاءِ وَ لَا أَدْرِي مَا بِطَانَتُهَا وَ لَا شَرَائِحُهَا ؟ وَ لَا أَدْرِي مَا هِيَ ؟ وَ لَا كَيْفَ هِيَ وَ لَا بِدُعَائِهَا؟ فَانْطَلَقْتُ حَتّى قَدِمْتُ سُبْذَانَ الْهِنْدِ ، فَسَأَلْتُ عَنِ الرَّجُلِ ، فَقِيلَ لِي : إِنَّهُ بَنى دَيْراً فِي جَبَلٍ ، فَصَارَ لَا يَخْرُجُ وَ لَا يُرى إِلَا فِي كُلِّ سَنَةٍ مَرَّتَيْنِ ، وَ زَعَمَتِ الْهِنْدُ أَنَّ اللّهَ فَجَّرَ لَهُ عَيْناً فِي دَيْرِهِ ، وَ زَعَمَتِ الْهِنْدُ أَنَّهُ يُزْرَعُ لَهُ مِنْ غَيْرِ زَرْعٍ يُلْقِيهِ ، وَ يُحْرَثُ لَهُ مِنْ غَيْرِ حَرْثٍ يَعْمَلُهُ ، فَانْتَهَيْتُ إِلى بَابِهِ ، فَأَقَمْتُ ثَ_لَاثاً لَا أَدُقُّ الْبَابَ ، وَ لَا أُعَالِجُ الْبَابَ .

فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الرَّابِعُ ، فَتَحَ اللّهُ الْبَابَ ، وَ جَاءَتْ بَقَرَةٌ عَلَيْهَا حَطَبٌ ، تَجُرُّ ضَرْعَهَا يَكَادُ يَخْرُجُ مَا فِي ضَرْعِهَا مِنَ اللَّبَنِ ، فَدَفَعَتِ الْبَابَ ، فَانْفَتَحَ ، فَتَبِعْتُهَا وَ دَخَلْتُ ، فَوَجَدْتُ الرَّجُلَ قَائِماً يَنْظُرُ إِلَى السَّمَاءِ فَيَبْكِي ، وَ يَنْظُرُ إِلَى الْأَرْضِ فَيَبْكِي ، وَ يَنْظُرُ إِلَى الْجِبَالِ فَيَبْكِي ، فَقُلْتُ : سُبْحَانَ اللّهِ! مَا أَقَلَّ ضَرْبَكَ فِي دَهْرِنَا هذَا! فَقَالَ لِي : وَ اللّهِ ، مَا أَنَا إِلَا حَسَنَةٌ مِنْ حَسَنَاتِ رَجُلٍ خَلَّفْتَهُ وَرَاءَ ظَهْرِكَ ، فَقُلْتُ لَهُ : أُخْبِرْتُ أَنَّ عِنْدَكَ اسْماً مِنْ أَسْمَاءِ اللّهِ تَبْلُغُ بِهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ بَيْتَ الْمَقْدِسِ ، وَ تَرْجِعُ إِلى بَيْتِكَ ؟

فَقَالَ لِي : وَ هَلْ تَعْرِفُ بَيْتَ الْمَقْدِسِ ؟ قُلْتُ : لَا أَعْرِفُ إِلَا بَيْتَ الْمَقْدِسِ الَّذِي بِالشَّامِ ، قَالَ : لَيْسَ بَيْتَ الْمَقْدِسِ ، وَ لكِنَّهُ الْبَيْتُ الْمُقَدَّسُ وَ هُوَ بَيْتُ آلِ مُحَمَّدٍ .

فَقُلْتُ لَهُ : أَمَّا مَا سَمِعْتُ بِهِ إِلى يَوْمِي هذَا ، فَهُوَ بَيْتُ الْمَقْدِسِ ، فَقَالَ لِي : تِلْكَ مَحَارِيبُ الْأَنْبِيَاءِ ، وَ إِنَّمَا كَانَ يُقَالُ لَهَا : حَظِيرَةُ الْمَحَارِيبِ ، حَتّى جَاءَتِ الْفَتْرَةُ الَّتِي كَانَتْ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ عِيسى صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِمَا ، وَ قَرُبَ الْبَ_لَاءُ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ ، وَ حَلَّتِ النَّقِمَاتُ فِي دُورِ الشَّيَاطِينِ ، فَحَوَّلُوا وَ بَدَّلُوا وَ نَقَلُوا تِلْكَ الْأَسْمَاءَ ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ الْبَطْنُ لآِلِ مُحَمَّدٍ ، وَ الظَّهْرُ مَثَلٌ _ : «إِنْ هِىَ إِلّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ» فَقُلْتُ لَهُ : إِنِّي قَدْ ضَرَبْتُ إِلَيْكَ مِنْ بَلَدٍ بَعِيدٍ ، تَعَرَّضْتُ إِلَيْكَ بِحَاراً وَ غُمُوماً وَ هُمُوماً وَ خَوْفاً ، وَ أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَيْتُ مُؤْيَساً أَلَا أَكُونَ ظَفِرْتُ بِحَاجَتِي .

فَقَالَ لِي : مَا أَرى أُمَّكَ حَمَلَتْ بِكَ إِلَا وَ قَدْ حَضَرَهَا مَلَكٌ كَرِيمٌ ، وَ لَا أَعْلَمُ أَنَّ أَبَاكَ حِينَ أَرَادَ الْوُقُوعَ بِأُمِّكَ إِلَا وَ قَدِ اغْتَسَلَ وَ جَاءَهَا عَلى طُهْرٍ ، وَ لَا أَزْعُمُ إِلَا أَنَّهُ قَدْ كَانَ دَرَسَ السِّفْرَ الرَّابِعَ مِنْ سَهَرِهِ ذلِكَ ، فَخُتِمَ لَهُ بِخَيْرٍ ، ارْجِعْ مِنْ حَيْثُ جِئْتَ ، فَانْطَلِقْ حَتّى تَنْزِلَ مَدِينَةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله _ الَّتِي يُقَالُ لَهَا : طَيْبَةُ ، وَ قَدْ كَانَ اسْمُهَا فِي الْجَاهِلِيَّةِ يَثْرِبَ _ ثُمَّ اعْمِدْ إِلى مَوْضِعٍ مِنْهَا يُقَالُ لَهُ : الْبَقِيعُ ، ثُمَّ سَلْ عَنْ دَارٍ يُقَالُ لَهَا : دَارُ مَرْوَانَ ، فَانْزِلْهَا ، وَ أَقِمْ ثَ_لَاثاً ، ثُمَّ سَلْ عَنِ الشَّيْخِ الْأَسْوَدِ الَّذِي يَكُونُ عَلى بَابِهَا ، يَعْمَلُ الْبَوَارِيَّ ، وَ هِيَ فِي بِ_لَادِهِمُ اسْمُهَا الْخَصَفُ ، فَالْطُفْ بِالشَّيْخِ ، وَ قُلْ لَهُ : بَعَثَنِي إِلَيْكَ نَزِيلُكَ الَّذِي كَانَ يَنْزِلُ فِي الزَّاوِيَةِ فِي الْبَيْتِ الَّذِي فِيهِ الْخُشَيْبَاتُ الْأَرْبَعُ ، ثُمَّ سَلْهُ عَنْ فُ_لَانِ بْنِ فُ_لَانٍ الْفُ_لَانِيِّ ، وَ سَلْهُ : أَيْنَ نَادِيهِ ؟ وَ سَلْهُ : أَيُّ سَاعَةٍ يَمُرُّ فِيهَا ؟ فَلَيُرِيكَاهُ أَوْ يَصِفُهُ لَكَ ، فَتَعْرِفُهُ بِالصِّفَةِ ، وَ سَأَصِفُهُ لَكَ .

قُلْتُ : فَإِذَا لَقِيتُهُ فَأَصْنَعُ مَا ذَا ؟ قَالَ : سَلْهُ عَمَّا كَانَ ، وَ عَمَّا هُوَ كَائِنٌ ، وَ سَلْهُ عَنْ مَعَالِمِ دِينِ مَنْ مَضى وَ مَنْ بَقِيَ .

فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «قَدْ نَصَحَكَ صَاحِبُكَ الَّذِي لَقِيتَ».

فَقَالَ الرَّاهِبُ : مَا اسْمُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟

قَالَ : «هُوَ مُتَمِّمُ بْنُ فَيْرُوزٍ ، وَ هُوَ مِنْ أَبْنَاءِ الْفُرْسِ ، وَ هُوَ مِمَّنْ آمَنَ بِاللّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، وَ عَبَدَهُ بِالْاءِخْ_لَاصِ وَ الْاءِيقَانِ ، وَ فَرَّ مِنْ قَوْمِهِ لَمَّا خَافَهُمْ ، فَوَهَبَ لَهُ رَبُّهُ حُكْماً ، وَ هَدَاهُ لِسَبِيلِ الرَّشَادِ ، وَ جَعَلَهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ، وَ عَرَّفَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عِبَادِهِ الْمُخْلَصِينَ ، وَ مَا مِنْ سَنَةٍ إِلَا وَ هُوَ يَزُورُ فِيهَا مَكَّةَ حَاجّاً ، وَ يَعْتَمِرُ فِي رَأْسِ كُلِّ شَهْرٍ مَرَّةً ، وَ يَجِيءُ مِنْ مَوْضِعِهِ مِنَ الْهِنْدِ إِلى مَكَّةَ فَضْلًا مِنَ اللّهِ وَ عَوْناً ؛ وَ كَذلِكَ يَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ».

ثُمَّ سَأَلَهُ الرَّاهِبُ عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ ، كُلُّ ذلِكَ يُجِيبُهُ فِيهَا ، وَ سَأَلَ الرَّاهِبَ عَنْ أَشْيَاءَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَ الرَّاهِبِ فِيهَا شَيْءٌ ، فَأَخْبَرَهُ بِهَا .

ثُمَّ إِنَّ الرَّاهِبَ قَالَ : أَخْبِرْنِي عَنْ ثَمَانِيَةِ أَحْرُفٍ نَزَلَتْ ، فَتَبَيَّنَ فِي الْأَرْضِ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ ، وَ بَقِيَ فِي الْهَوَاءِ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ ، عَلى مَنْ نَزَلَتْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةُ الَّتِي فِي الْهَوَاءِ ؟ وَ مَنْ يُفَسِّرُهَا؟

قَالَ : «ذَاكَ قَائِمُنَا يُنْزِلُهُ اللّهُ عَلَيْهِ فَيُفَسِّرُهُ ، وَ يُنَزِّلُ عَلَيْهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ عَلَى الصِّدِّيقِينَ وَ الرُّسُلِ وَ الْمُهْتَدِينَ».

ثُمَّ قَالَ الرَّاهِبُ : فَأَخْبِرْنِي عَنِ الِاثْنَيْنِ مِنْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةِ الْأَحْرُفِ الَّتِي فِي الْأَرْضِ مَا هُمَا ؟

قَالَ : «أُخْبِرُكَ بِالْأَرْبَعَةِ كُلِّهَا : أَمَّا أَوَّلُهُنَّ ، فَ_لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ بَاقِياً ، وَ الثَّانِيَةُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُخْلَصاً ، وَ الثَّالِثَةُ نَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ ، وَ الرَّابِعَةُ شِيعَتُنَا مِنَّا ، وَ نَحْنُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ رَسُولُ اللّهِ مِنَ اللّهِ بِسَبَبٍ».

فَقَالَ لَهُ الرَّاهِبُ : أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ ، وَ أَنَّ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ حَقٌّ ، وَ أَنَّكُمْ صَفْوَةُ اللّهِ مِنْ خَلْقِهِ ، وَ أَنَّ شِيعَتَكُمُ الْمُطَهَّرُونَ الْمُسْتَبْدَلُونَ ، وَ لَهُمْ عَاقِبَةُ اللّهِ ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ .

فَدَعَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام بِجُبَّةِ خَزٍّ وَ قَمِيصٍ قُوهِيٍّ وَ طَيْلَسَانٍ وَ خُفٍّ وَ قَلَنْسُوَةٍ ، فَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا ، وَ صَلَّى الظُّهْرَ ، وَ قَالَ لَهُ : «اخْتَتِنْ» ، فَقَالَ : قَدِ اخْتَتَنْتُ فِي سَابِعِي . .

ص: 651

427.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم و احمد بن مهران هر دو روايت كرده اند، از محمد بن على، از حسن بن راشد، از يعقوب بن جعفر كه گفت: در نزد امام موسى كاظم عليه السلام بودم و مردى از اهل نجران يمن از راهبان و خداپرستان نصارا به خدمت آن حضرت آمد و با او زن عابده اى از ايشان بود، و فضل بن سَوّار از براى ايشان رخصت طلبيد. حضرت به فضل فرمود كه:«چون فردا شود ايشان را بياور در نزد چاه امّ خير» .

راوى مى گويد: فردا كه شد، به خدمت امام عليه السلام رسيديم و آن قوم را يافتيم كه به خدمتش آمده اند. پس آن حضرت امر فرمود كه بوريايى را كه از برگ خرما بافته بودند، انداختند و آن حضرت نشست، و ايشان نشستند. پس آن زن راهبه به مسائلى كه داشت، ابتدا نمود و آن حضرت را از مسايل بسيار سؤال كرد و هر مسأله اى كه مى پرسيد، حضرت او را جواب مى فرمود. و حضرت امام موسى عليه السلام آن را از چيزى چند سؤال كرد در باب سؤال آن حضرت جوابى در نزد آن زن نبود (و نتوانست كه از هيچ يك از آنها جواب گويد)، پس آن زن مسلمان شد.

و آن مرد راهب رو به حضرت آورد و از او سؤال مى كرد و آن حضرت او را جواب مى فرمود در آنچه او را سؤال مى نمود. پس راهب گفت كه: من در دين خويش قوى بودم و كسى را از نصارا در زمين باقى نگذاشتم كه در علم به آنجا كه من رسيده ام، رسيده باشد. و هر آينه شنيدم كه مردى هست در هند كه چون خواهد قصد بيت المقدس مى كند و در يك شبانه روز به سوى آن مى آيد، و به منزل خويش در زمين هند بر مى گردد. و پس، از احوال آن مرد سؤال كردم و پرسيدم كه: آن مرد در چه موضع از هند است؟ به من گفته شد كه: در سُبذان مى باشد و از آن كسى كه اين خبر به من داد، سؤال كردم از سبب اين امر، در جواب گفت كه: سببش دانستن اسم اعظم است كه آصف، وزير سليمان، بر آن ظفر يافت، چون تخت پادشاه شهر سبا را آورد و آن اسم، همان است كه خدا آن را براى شما در كتاب شما و براى ما گروه هاى صاحبان دين ها در كتاب ها كه داريم، ذكر فرموده.

پس حضرت امام موسى عليه السلام به راهب فرمود كه: «خدا را چند نام است كه ردّ نمى شود و حاجتى كه به واسطه آن از خدا طلب شود، برآورده مى شود». راهب عرض كرد كه: آن نام ها بسيار است، و امّا محتوم از آنها كه سائل آن، ردّ نمى شود، هفت نام است. حضرت امام موسى عليه السلام به راهب فرمود كه: «مرا خبر ده از آنچه از آنها در خاطر دارى». راهب عرض كرد: نه، سوگند به آن خدايى كه تورات را بر موسى فرو فرستاده و عيسى را پند از براى عالميان و آزمايش از براى شكر صاحبان عقول گردانيده، و محمد صلى الله عليه و آله را بركت و رحمت ساخته، و على عليه السلام را پند و بينايى قرار داده، و اوصيا را از فرزندان او و فرزندان محمد صلى الله عليه و آله مقرّر فرموده، كه من، هيچ يك از آن نام ها را نمى دانم، و اگر مى دانستم، در باب آن به سخن تو احتياج نداشتم و به نزد تو نمى آمدم و تو را سؤال نمى كردم.

حضرت امام موسى عليه السلام به راهب فرمود كه: «برگرد به نقل حديث آن مرد هندى».

راهب عرض كرد كه: من اين نام ها را شنيده بودم و باطن و سرّ آنها و شرح و بيان آنها را نمى دانستم و نمى دانستم كه حقيقت و كيفيّت آنها چيست و چگونه است و به طريقه خواندن آنها عالم نبودم. پس رفتم تا به سُبذان هند رسيدم و از آن مرد و احوال او سؤال كردم، به من گفتند كه: دير را در كوهى ساخته و چنان شده كه از آن دير بيرون نمى آيد، و كسى او را نمى بيند مگر در هر سالى دو مرتبه، و اهل هند چنان پنداشته اند كه خدا از براى او در آن دير چشمه اى روان ساخته، و نيز اهل هند چنان دانسته اند كه خدا از براى او كشت را مى روياند و نشو و نماى آن مى دهد، و آن را به غايت خود مى رساند؛ بى تخمى كه خود آن را در زمين افكند و از براى او كشت مى كند و تخم مى افشاند؛ افشاندنى كه خود آن را به عمل آورد. پس رفتم تا به درِ دير او رسيدم و سه روز در آنجا ماندم كه در را نمى كوبيدم و چاره اى نمى توانستم كرد كه آن در را باز كنم، و چون روز چهارم شد، خدا آن در را گشود و گاوى آمد كه هيزمى بر آن بار بود و پستان خود را بر زمين مى كشيد و نزديك بود كه آنچه در پستان آن بود از شير، خود به خود بيرون آيد. پس خود را به آن در زد و گشوده شد و گاو در دير آمد و در پى آن رفتم و داخل شدم، پس آن مرد را ديدم كه ايستاده به سوى آسمان مى نگرد و گريه مى كند و به سوى زمين نظر مى كند و گريه مى كند و به سوى كوه ها نگاه مى كند و گريه مى كند. من گفتم: سبحان اللّه ! چه بسيار كم است مانند تو در اين روزگار كه ما در آنيم. در جواب گفت: به خدا سوگند كه من نيستم، مگر يك خوبى از خوبى هاى مردى كه تو او را در پس پشت خويش وا گذاشته. پس گفتم كه: به من خبر داده شده كه در نزد تو نامى از نام هاى خداى تعالى هست كه به واسطه آن در هر شبانه روزى به بيت المَقْدس مى رسى و به خانه خود بر مى گردى.

آن مرد به من گفت كه: آيا تو بيت المقدس را مى شناسى؟ گفتم كه: من نمى شناسم، مگر بيت المقدسى را كه در شام است. گفت كه: بيت المقدس نيست (يعنى: به طريق اضافه) وليكن آن البيت المقدس است (يعنى: به طريق توصيف. و معنى اين مى شود كه خانه موصوف به تقديس و آن، به معنى تطهير است، يعنى: خانه پاكيزه شده كه خدا آن را پاك و پاكيزه گرداند و آن خانه آل محمد صلى الله عليه و آله است. و در قاموس گفته كه: تقديس، تطهير است و از آن است بيت المَقْدِس، مانند مَجْلِس و معظم و مرادش اين است كه: در مَقْدِس فتح ميم و سكون قاف و كسر دال و ضمّ ميم و فتح قاف و دال مشدّد هر دو جائز است).

راهب مى گويد كه: من به آن صاحب دير گفتم كه: بدان و آگاه باش كه آنچه آن را شنيده ام تا امروز كه در آن هستم، آن است كه آنچه در شام است، بيت المقدس است و غير از آن را نشنيده ام. گفت كه: آنچه در شام است محراب هاى پيغمبران و مسجدى است كه محراب هاى ايشان در آن است، و جز اين نيست كه آن را حظيرة المحاريب مى گفتند (يعنى: محوّطه محراب ها) تا آن كه فترت و زمانى كه در ميانه محمد و عيسى - صلى اللّه عليهما - آمد و بلا و زحمت به اهل شرك نزديك شد، و سختى ها در خانه هاى شياطين فرود آمد، پس اين نام ها را گردانيدند و بدل نمودند و نقل كردند، و اين معنى قول خداى عزّوجلّ است كه فرموده: «إنْ هِيَ إلاّ أسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ» (1) (و بطن اين قول از براى آل محمد است و ظهر آن مثل است. حاصل مراد آن كه: اين آيه را باطن و ظاهرى هست، و ظاهر آن، ظاهر، و مراد از باطن آن، اين است كه مشركان، اين نام بيت المقدس كه نام خانه آل محمد صلى الله عليه و آله بود، نام مسجدى كردند كه در شام مى باشد). و ترجمه ظاهر آيه اين است كه: «نيستند اين بتان كه شما آنها را خدايان خود اعتبار كرده ايد، مگر اسمى چند، بى مسمّى كه نام نهاده ايد آنها را شما و پدران شما. خدا، فرو نفرستاده است به آن و نام نهادن هيچ حجّت و دليلى را».

راهب مى گويد كه: به او گفتم كه: من به سوى تو سفر كرده ام و از شهر دورى آمده ام و به سوى تو كه مى آمدم، متعرّض درياها و غم ها و اندوه ها و ترس شده ام. و صبح و شام كرده ام كه نوميد بوده ام و مى ترسيدم كه به حاجت خويش ظفر نيابم. به من گفت كه: نمى بينم مادر تو را كه به تو حامله شده باشد، مگر آن كه فرشته اى گرامى در نزد او حاضر بوده (و اين كنايه از آن است كه سعادتمند بودى) و نمى دانم كه پدرت در هنگامى كه خواسته باشد كه با مادرت مجامعت كند، مگر آن كه غسل كرده و با طهارت با او مجامعت نموده و گمان نمى كنم، مگر آن كه پدرت جزء چهارم از انجيل را (كه مشتمل بر دعا و انابه است، چنانچه گفته اند)، خوانده در آن ماهى كه مجامعت اتّفاق افتاده (و بنابر بعضى از نسَخ كافى، در آن شب بيدارى كه اين امر اتّفاق افتاده، يعنى: انعقاد نطفه تو بعد از شب بيدارى پدرت و خواندن سِفر رابع از انجيل بوده) و به اين جهت از براى او (يا از براى تو بنا بر اختلاف نسخ) به خير و خوبى ختم شده. برگرد از همان راه كه آمده اى و برو تا به مدينه محمد صلى الله عليه و آله كه آن را طيّبه مى گويند، فرود آيى و نام آن شهر در زمان جاهليت يثرب بوده، بعد از آن قصد كن و برو تا به جايى از آن، كه آن را بقيع مى گويند. پس سؤال كن از خانه اى كه آن را خانه مروان مى گويند، و در آن خانه فرود آى و سه روز در آنجا بمان. بعد از آن سؤال كن از پيرمرد سياهى كه بر درِ آن خانه بوريا مى بافد و اين بوريا در بلاد ايشان، نامش خَصف است. (2) پس با آن پير ملاطفت و مهربانى كن و به او بگو كه: هم منزل تو كه هميشه در سه كُنج خانه در اطاقى كه چهارچوب هاى كوچك در آن است، فرود مى آيد، مرا به سوى تو فرستاده. بعد از آن، او را سؤال كن از فلانِ پسر فلان همان فلانى (كه در ميانه ما معهود است. يعنى: حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام) و او را سؤال كن كه مجلس او كجاست؟ و نيز از او سؤال كن كه در چه ساعت در آن مى گذرد؟ پس البتّه او را به تو مى نمايد (يا او را براى تو وصف مى كند) كه تو او را به آن صفت بشناسى. و زود باشد كه او را براى تو وصف كنم. من گفتم كه: چون او را ملاقات كنم، چه كنم؟ گفت كه: او را سؤال كن از آنچه بوده و از آنچه خواهد بود، و او را سؤال كن از مسائل و نشانه هاى دين، هر كه گذشته و هر كه باقى مانده.

پس حضرت امام موسى كاظم عليه السلام به راهب فرمود كه: «صاحبت كه او را ملاقات كرده اى، تو را خيرخواهى كرده».

راهب به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، نامش چيست؟

فرمود كه: «آن مرد متمّم، پسر فيروز است و او از پسران فُرس است، و از كسانى كه ايمان آورده اند به خدايى كه تنها است و او را شريكى نيست و از روى اخلاص و يقين او را بندگى كرده اند. و از خويشان خود گريخت، چون از ايشان ترسيد. پس پروردگارش حكمت را به او بخشيد و او را به راه راست هدايت فرمود و او را از پرهيزگاران گردانيد و در ميانه او و بندگان خالص خويش شناسايى به هم رسانيد. و هيچ سالى نيست، مگر آن كه او به زيارت مكّه مى آيد و حجّ مى كند، و در سر هر ماه يك مرتبه عمره را به جا مى آورد، و از موضع خود از هند به سوى مكّه مى آيد از روى فضل و افزونى از جانب خدا و يارى آن جناب و خدا شكر كنندگان را همچنين جزا مى دهد».

بعد از آن، راهب آن حضرت را از مسائل بسيار سؤال نمود و هر يك از آنها را كه مى پرسيد، حضرت او را جواب مى فرمود. حضرت، راهب را از چيزى چند سؤال فرمود و در نزد او در آنها جوابى نبود، پس حضرت او را به آنها خبر داد.

بعد از آن، راهب عرض كرد كه: مرا خبر ده از هشت حرفى كه از آسمان فرود آمد، پس چهار حرف از آن در زمين ظاهر شد، و تفسير آنها آشكار گرديد، و چهار حرف از آن در هوا باقى ماند كه آن چهار حرفى كه در هوا باقى مانده است، بر كه فرود مى آيد كه آن را تفسير و بيان مى كند؟

فرمود كه: «اينك قائم ما است كه خدا آن را بر او فرو مى فرستد، و قائم آن را تفسير مى كند، و بر او فرو مى فرستد آنچه بر صدّيقان و رسولان و هدايت يافتگان، فرو نفرستاده».

راهب عرض كرد كه: مرا خبر ده از دو حرف از آن چهار حرفى كه در زمين است كه آنها چه چيزاند؟ حضرت فرمود كه: «تو را به همه آن چهار حرف خبر مى دهم: امّا حرف اوّل از آنها، اين است كه نيست خدايى مگر خدا در حالتى كه تنهاست، و او را شريكى نيست، و هميشه باقى خواهد بود، و حرف دويم، اين است كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست، در حالتى كه خويش را از غير خدا خالص نموده (يا خدا او را از غير خويش خالص فرموده) و حرف سيم، اين است كه ما اهل بيت پيغمبريم، و حرف چهارم، اين است كه شيعيان ما از ما هستند و ما از رسول خدا صلى الله عليه و آله و رسول خدا صلى الله عليه و آله از خداست، به طور سبب» (و ربط خاصّى نه به طريقه نسب و خويشى).

پس راهب به آن حضرت عرض كرد كه: شهادت مى دهم كه نيست خدايى، مگر خدا و آن كه محمد رسول خداست، و شهادت مى دهم كه آنچه محمد آن را از نزد خدا آورده، راست و درست است، و آن كه شما برگزيده خداييد از خلق او، و شيعيان شما پاك و پاكيزه شدگانند كه بدل شده اند از بدى به خوبى، و از براى ايشان است عاقبت خدا (كه عاقبت نيكو است) و حمد از براى خدا كه پروردگار عالميان است.

پس حضرت امام موسى عليه السلام جُبّه خَز و پيراهن سفيد و طَيلَسان و موزه و كلاهى طلبيد و آنها را به راهب عطا فرمود، و نماز ظهر را به جا آورد، و فرمود كه: «ختنه كن». راهب عرض كرد كه: ختنه كرده ام در روز هفتم از ملاقات خويش (يا مرا ختنه كرده اند در روز هفتم از ولادتم. و اين به حسب لفظ اقرب است، وليكن به حسب خارج و طريقه نصارى دورى و غرابتى دارد). .


1- .نجم، 23.
2- .و خصف به فتح خا و صاد چيزى است كه از برگ خرما مى بافند. مترجم

ص: 652

. .

ص: 653

. .

ص: 654

. .

ص: 655

. .

ص: 656

. .

ص: 657

. .

ص: 658

. .

ص: 659

. .

ص: 660

662.الاحتجاج عن عبد اللّه بن جعفر بن أبي طالب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، قَالَ :مَرَّ الْعَبْدُ الصَّالِحُ عليه السلام بِامْرَأَةٍ بِمِنى وَ هِيَ تَبْكِي وَ صِبْيَانُهَا حَوْلَهَا يَبْكُونَ ، وَ قَدْ مَاتَتْ لَهَا بَقَرَةٌ ، فَدَنَا مِنْهَا ، ثُمَّ قَالَ لَهَا : «مَا يُبْكِيكِ يَا أَمَةَ اللّهِ؟» قَالَتْ : يَا عَبْدَ اللّهِ ، إِنَّ لَنَا صِبْيَاناً يَتَامى ، وَ كَانَتْ لِي بَقَرَةٌ مَعِيشَتِي وَ مَعِيشَةُ صِبْيَانِي كَانَتْ مِنْهَا ، وَ قَدْ مَاتَتْ ، وَ بَقِيتُ مُنْقَطَعاً بِي وَ بِوُلْدِي لَا حِيلَةَ لَنَا .

فَقَالَ : «يَا أَمَةَ اللّهِ ، هَلْ لَكِ أَنْ أُحْيِيَهَا لَكِ ؟» فَأُلْهِمَتْ أَنْ قَالَتْ : نَعَمْ يَا عَبْدَ اللّهِ ؛ فَتَنَحّى وَ صَلّى رَكْعَتَيْنِ ، ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ هُنَيْئَةً ، وَ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ ، ثُمَّ قَامَ ، فَصَوَّتَ بِالْبَقَرَةِ ، فَنَخَسَهَا نَخْسَةً أَوْ ضَرَبَهَا بِرِجْلِهِ ، فَاسْتَوَتْ عَلَى الْأَرْضِ قَائِمَةً ، فَلَمَّا نَظَرَتِ الْمَرْأَةُ إِلَى الْبَقَرَةِ ، صَاحَتْ ، وَ قَالَتْ : عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ ؛ فَخَالَطَ النَّاسَ ، وَ صَارَ بَيْنَهُمْ ، وَ مَضى عليه السلام . .

ص: 661

661.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حَكم، از عبداللّه بن مغيره كه گفت: حضرت امام موسى كاظم عليه السلام در منا به زنى گذشت، و آن زن مى گريست و كودكانش در حوالى او بودند و گريه مى كردند، و گاوى از مال آن زن مرده بود. پس آن حضرت نزديك به آن زن شد و فرمود كه:«اى كنيز خدا، چه چيز تو را مى گرياند؟» آن زن گفت كه: اى بنده خدا، مرا كودكان يتيمى چند هست، و مرا گاوى بود كه زندگانى من و زندگانى كودكان من از آن بود، و آن گاو مرده، و باقى مانده ام درمانده و بريده شده از زندگانى خود و اولاد خود و در كار خود و ايشان سرگردانم و ما را چاره اى نيست.

پس حضرت فرمود كه: «اى كنيز خدا، آيا تو را رغبت آن است كه اين گاو را براى تو زنده گردانم؟» آن زن مُلْهَم شد به اين كه گفت: آرى اى بنده خدا. پس حضرت در گوشه اى رفت و دو ركعت نماز كرد و دست خود را ساعتى بلند نمود و لب هاى خويش را جنبانيد، پس برخاست و آن گاو را آواز كرد و سر چوپ يا سر انگشتى به آن گاو زد، يا پاى خود را به آن گاو زد، پس آن گاو برخاست و درست بر روى زمين ايستاد. چون آن زن به سوى گاو نظر كرد، آواز برآورد و گفت: سوگند به پروردگار خانه كعبه كه اينك عيسى بن مريم است، پس حضرت عليه السلام با مردم مخلوط شد و در ميان ايشان رفت و گذشت. .

ص: 662

660.عنه صلى الله عليه و آله :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللّهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ الْعَبْدَ الصَّالِحَ عليه السلام يَنْعى إِلى رَجُلٍ نَفْسَهُ ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ مَتى يَمُوتُ الرَّجُلُ مِنْ شِيعَتِهِ ، فَالْتَفَتَ إِلَيَّ شِبْهَ الْمُغْضَبِ ، فَقَالَ : «يَا إِسْحَاقُ ، قَدْ كَانَ رُشَيْدٌ الْهَجَرِيُّ يَعْلَمُ عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْبَ_لَايَا ، وَ الْاءِمَامُ أَوْلى بِعِلْمِ ذلِكَ» .

ثُمَّ قَالَ : «يَا إِسْحَاقُ ، اصْنَعْ مَا أَنْتَ صَانِعٌ ؛ فَإِنَّ عُمُرَكَ قَدْ فَنِيَ ، وَ إِنَّكَ تَمُوتُ إِلى سَنَتَيْنِ ، وَ إِخْوَتُكَ وَ أَهْلُ بَيْتِكَ لَا يَلْبَثُونَ بَعْدَكَ إِلَا يَسِيراً حَتّى تَتَفَرَّقَ كَلِمَتُهُمْ ، وَ يَخُونُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً حَتّى يَشْمَتَ بِهِمْ عَدُوُّهُمْ ، فَكَانَ هذَا فِي نَفْسِكَ».

فَقُلْتُ : فَإِنِّي أَسْتَغْفِرُ اللّهَ بِمَا عَرَضَ فِي صَدْرِي .

فَلَمْ يَلْبَثْ إِسْحَاقُ بَعْدَ هذَا الْمَجْلِسِ إِلَا يَسِيراً حَتّى مَاتَ ، فَمَا أَتى عَلَيْهِمْ إِلَا قَلِيلٌ حَتّى قَامَ بَنُو عَمَّارٍ بِأَمْوَالِ النَّاسِ ، فَأَفْلَسُوا .659.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ :جَاءَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ وَ قَدِ اعْتَمَرْنَا عُمْرَةَ رَجَبٍ وَ نَحْنُ يَوْمَئِذٍ بِمَكَّةَ ، فَقَالَ : يَا عَمِّ ، إِنِّي أُرِيدُ بَغْدَادَ ، وَ قَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ أُوَدِّعَ عَمِّي أَبَا الْحَسَنِ _ يَعْنِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليه السلام _ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَذْهَبَ مَعِي إِلَيْهِ ، فَخَرَجْتُ مَعَهُ نَحْوَ أَخِي وَ هُوَ فِي دَارِهِ الَّتِي بِالْحَوْبَةِ ، وَ ذلِكَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ بِقَلِيلٍ ، فَضَرَبْتُ الْبَابَ ، فَأَجَابَنِي أَخِي ، فَقَالَ : «مَنْ هذَا؟» فَقُلْتُ : عَلِيٌّ ، فَقَالَ : «هُوَ ذَا أَخْرُجُ» وَ كَانَ بَطِيءَ الْوُضُوءِ ، فَقُلْتُ : الْعَجَلَ ، قَالَ : «وَ أَعْجَلُ» فَخَرَجَ وَ عَلَيْهِ إِزَارٌ مُمَشَّقٌ قَدْ عَقَدَهُ فِي عُنُقِهِ حَتّى قَعَدَ تَحْتَ عَتَبَةِ الْبَابِ ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ ، فَانْكَبَبْتُ عَلَيْهِ ، فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ ، وَ قُلْتُ : قَدْ جِئْتُكَ فِي أَمْرٍ إِنْ تَرَهُ صَوَاباً فَاللّهُ وَفَّقَ لَهُ ، وَ إِنْ يَكُنْ غَيْرَ ذلِكَ فَمَا أَكْثَرَ مَا نُخْطِئُ !

قَالَ : «وَ مَا هُوَ؟»

قُلْتُ : هذَا ابْنُ أَخِيكَ يُرِيدُ أَنْ يُوَدِّعَكَ ، وَ يَخْرُجَ إِلى بَغْدَادَ ، فَقَالَ لِيَ : «ادْعُهُ» . فَدَعَوْتُهُ _ وَ كَانَ مُتَنَحِّياً _ فَدَنَا مِنْهُ ، فَقَبَّلَ رَأْسَهُ ، وَ قَالَ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَوْصِنِي ، فَقَالَ : «أُوصِيكَ أَنْ تَتَّقِيَ اللّهَ فِي دَمِي» . فَقَالَ مُجِيباً لَهُ : مَنْ أَرَادَكَ بِسُوءٍ فَعَلَ اللّهُ بِهِ ، وَ جَعَلَ يَدْعُو عَلى مَنْ يُرِيدُهُ بِسُوءٍ؛ ثُمَّ عَادَ ، فَقَبَّلَ رَأْسَهُ ، فَقَالَ : يَا عَمِّ ، أَوْصِنِي ، فَقَالَ : «أُوصِيكَ أَنْ تَتَّقِيَ اللّهَ فِي دَمِي». فَقَالَ : مَنْ أَرَادَكَ بِسُوءٍ فَعَلَ اللّهُ بِهِ وَ فَعَلَ ؛ ثُمَّ عَادَ ، فَقَبَّلَ رَأْسَهُ ، ثُمَّ قَالَ : يَا عَمِّ ، أَوْصِنِي ، فَقَالَ : «أُوصِيكَ أَنْ تَتَّقِيَ اللّهَ فِي دَمِي» . فَدَعَا عَلى مَنْ أَرَادَهُ بِسُوءٍ ، ثُمَّ تَنَحّى عَنْهُ ، وَ مَضَيْتُ مَعَهُ ، فَقَالَ لِي أَخِي : «يَا عَلِيُّ ، مَكَانَكَ» فَقُمْتُ مَكَانِي ، فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ ، ثُمَّ دَعَانِي ، فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ ، فَتَنَاوَلَ صُرَّةً فِيهَا مِائَةُ دِينَارٍ ، فَأَعْطَانِيهَا ، وَ قَالَ : «قُلْ لِابْنِ أَخِيكَ يَسْتَعِينُ بِهَا عَلى سَفَرِهِ».

قَالَ عَلِيٌّ : فَأَخَذْتُهَا ، فَأَدْرَجْتُهَا فِي حَاشِيَةِ رِدَائِي ، ثُمَّ نَاوَلَنِي مِائَةً أُخْرى ، وَ قَالَ : «أَعْطِهِ أَيْضاً» ثُمَّ نَاوَلَنِي صُرَّةً أُخْرى ، وَ قَالَ : «أَعْطِهِ أَيْضاً» فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِذَا كُنْتَ تَخَافُ مِنْهُ مِثْلَ الَّذِي ذَكَرْتَ ، فَلِمَ تُعِينُهُ عَلى نَفْسِكَ؟

فَقَالَ : إِذَا وَصَلْتُهُ ، وَ قَطَعَنِي ، قَطَعَ اللّهُ أَجَلَهُ ، ثُمَّ تَنَاوَلَ مِخَدَّةَ أَدَمٍ ، فِيهَا ثَ_لَاثَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ وَضَحٍ ، وَ قَالَ : «أَعْطِهِ هذِهِ أَيْضاً».

قَالَ : فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ ، فَأَعْطَيْتُهُ الْمِائَةَ الْأُولى ، فَفَرِحَ بِهَا فَرَحاً شَدِيداً ، وَ دَعَا لِعَمِّهِ ، ثُمَّ أَعْطَيْتُهُ الثَّانِيَةَ وَ الثَّالِثَةَ ، فَفَرِحَ بِهَا حَتّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيَرْجِعُ وَ لَا يَخْرُجُ ، ثُمَّ أَعْطَيْتُهُ الثَّ_لَاثَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ ، فَمَضى عَلى وَجْهِهِ حَتّى دَخَلَ عَلى هَارُونَ ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْخِ_لَافَةِ ، وَ قَالَ : مَا ظَنَنْتُ أَنَّ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَتَيْنِ حَتّى رَأَيْتُ عَمِّي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ بِالْخِ_لَافَةِ ، فَأَرْسَلَ هَارُونُ إِلَيْهِ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ ؛ فَرَمَاهُ اللّهُ بِالذُّبَحَةِ ، فَمَا نَظَرَ مِنْهَا إِلى دِرْهَمٍ ، وَ لَا مَسَّهُ . .

ص: 663

658.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در توصيف على عليه السلام _ ) احمد بن مهران رحمه الله، از محمد بن على، از سيف بن عَميره، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه خبر مرگ مردى را به خودش مى داد و مى فرمود كه در چه زمان فوت خواهد شد. من با خود گفتم كه: آن حضرت اين هم مى داند كه مردى از شيعيان او در چه زمان مى ميرد؟ پس آن حضرت به جانب من التفات نمود، مانند كسى كه به خشم آمده باشد و فرمود كه:«اى اسحاق، رُشيد هجرى، علم مرگ ها و بلاها را مى دانست، و امام، به دانستن اين امر سزاوارتر است»، بعد از آن فرمود: «اى اسحاق، آنچه مى كنى، بكن كه عمرت تمام شده، و تو تا دو سال ديگر مى ميرى و برادران و اهل بيتت بعد از تو درنگ نمى كنند، مگر اندك زمانى تا آن كه سخن ايشان پراكنده مى شود، و با يكديگر نزاع مى كنند و بعضى از ايشان با بعضى خيانت مى كند، و به مرتبه اى مى رسد كه دشمنان ايشان به ايشان شماتت و شادى مى كنند، پس اينك در دل تو بود و مى دانستى كه عاقبت امر ايشان به كجا خواهد كشيد».

عرض كردم كه: من از خدا طلب آمرزش مى كنم از آنچه در سينه ام به هم رسيد. و اسحاق، بعد از اين مجلس درنگى نكرد تا فوت شد، و بر برادران و اهل بيت او زمانى نگذشت، مگر اندكى كه بنى عمّار بر پا شدند و بر مال هاى مردم مسلّط شدند و ايشان مفلس و فقير شدند.657.شرح الأخبار ( _ به نقل از بَراء بن عازب _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از موسى بن قاسم بَجَلى، از على بن جعفر روايت كرده است كه گفت: محمد بن اسماعيل برادرزاده ام به نزد من آمد در حالى كه عمره ماه رجب را به جا آورده بوديم و ما در آن روز در مكّه بوديم. محمد گفت كه: اى عمو، من اراده سفر بغداد دارم و دوست مى دارم كه عمويم، حضرت ابوالحسن، - يعنى: موسى بن جعفر عليه السلام - را وداع كنم، و مى خواهم كه تو با من بيايى كه به اتّفاق به خدمت آن حضرت رويم. پس من با او بيرون آمدم به جانب برادرم حضرت موسى و آن حضرت در خانه اى كه در حَوبه داشت تشريف داشت، و آن هنگام اندكى بعد از مغرب بود، و چون به در خانه رسيديم، در زدم، برادرم مرا جواب داد و فرمود:«كيست در مى زند؟» عرض كردم: على، برادرم. فرمود كه: «همين دم بيرون مى آيم»، و وضوى آن حضرت طولى داشت.

عرض كردم كه: زود بيا. فرمود كه: «زود مى آيم». پس بيرون آمد و لنگى را كه با گل سرخه رنگ كرده بودند، پوشيده و آن را در گردن خويش بسته و گره داده بود، و آمد تا آن كه در زير آستانه در نشست.

على بن جعفر مى گويد كه: من سرنگون شدم بر او و سرش را بوسيدم، و عرض كردم كه: در پى كارى به نزد تو آمده ام، اگر آن را صواب و درست مى بينى، خدا مرا از براى آن توفيق داده و اگر غير آن باشد، چه بسيار است خطاى ما!

حضرت فرمود كه: «آن امر چيست؟» عرض كردم كه: اينك پسر برادر تو است كه مى خواهد تو را وداع كند و به سوى بغداد بيرون رود. فرمود كه: «او را نزديك گردان». پس من او را خواندم - و او در گوشه اى ايستاده و از حضرت دور بود - پس به نزديك آن حضرت آمد و سرش را بوسيد، و عرض كرد كه: فداى تو گردم، مرا وصيّت كن و خدمتى كه باشد، بفرما. فرمود كه: «تو را وصيّت و امر مى كنم كه در باب خون من از خدا بترسى، و باعث كشتن من نشوى».

محمد در جواب آن حضرت عرض كرد كه: هر كه بدى نسبت به تو اراده كند، خدا همان با او بكند، و شروع كرد كه نفرين مى كرد بر آن كه بدى نسبت به آن حضرت اراده داشته باشد. پس دو مرتبه سر آن حضرت را بوسيد و عرض كرد كه: اى عمو، مرا وصيت كن. فرمود كه: «تو را وصيّت مى كنم كه از خدا بترسى در باب خون من». عرض كرد كه: هر كه بدى نسبت به تو اراده كند، خدا همان با او بكند، و خدا چنان كرده است و ضرور به نفرين نيست. پس نوبت ديگر سرِ آن حضرت را بوسيد، و عرض كرد كه: اى عمو، مرا وصيّت كن. فرمود كه: «تو را وصيّت مى كنم از خدا بترسى در باب خون من»، و محمد نفرين كرد بر آن كه بدى نسبت به آن حضرت اراده نموده باشد.

پس، از آن حضرت دور شد و من همراه او رفتم. بعد از آن برادرم به من فرمود كه: «اى على، در جاى خود باش». من در جاى خود ايستادم، و آن حضرت داخل منزل خود گرديد و مرا طلبيد، من به خدمتش رفتم و داخل خانه شدم، كيسه اى را برداشت كه در آن صد دينار بود، و آن را به من داد و فرمود كه: «به پسر برادرت بگو كه به اين استعانت جويد بر سفر خويش» (و اين را خرجى راه كند).

على مى گويد كه: من آن كيسه را گرفتم و در كنار رداى خود پيچيدم، پس صد دينار ديگر به من داد و فرمود كه: «اين را نيز به او بده»، بعد از آن كيسه ديگر به من بداد و فرمود كه: «اين را نيز به او عطا كن». من عرض كردم كه: فداى تو گردم، هرگاه تو از او مى ترسى كه مانند آنچه ذكر فرمودى به عمل او، چرا او را بر خود و كشتن خود يارى مى كنى؟

فرمود كه: «چون من با او احسان كنم، و رعايت صله رحم در باب او به جا آورم، و او در باب من قطع صله نمايد، خدا عمر او را قطع مى كند و او را مى كشد». بعد از آن، بالشى از پوست را برداشت كه سه هزار درم درست بى عيب در آن بود، و فرمود كه: «اين را نيز به او بده».

على مى گويد كه: پس من به سوى محمد بيرون آمدم، و صد دينار اوّل را به او دادم به همان شاد شد؛ شادى سختى، و عموى خود را دعا كرد، بعد از آن صد دينار دويم و سيم را به او دادم، چنان شاد شد كه من گمان كردم كه البته از اراده سفر بر مى گردد و به سوى بغداد بيرون نخواهد رفت. پس سه هزار درم را به او دادم و او به همان راه به خطّ مستقيم رفت تا بر هارون داخل شد و بر او به خلافت سلام كرد (كه گفت: السّلام عليك ايّها الخليفة) . و گفت كه: گمان نداشتم كه در زمين دو خليفه باشد تا آن كه عمويم موسى بن جعفر را ديدم كه بر او سلام مى شود به خلافت. پس هارون صد هزار درم به سوى او فرستاد و خدا او را به آزار ذُبَحَه مبتلى گردانيد. (1) (تتّمه حديث:) پس محمد به درمى از آن صد هزار درم نظر نكرد و دست بر آن نگذاشت. .


1- .و ذُبَحه، به ضمّ ذال و فتح با، بر وزن هُمَزه، خَناق است و آن، دردى است كه در گلو پيدا مى شود و گلو را مى گيرد و لا محاله كشنده است، و لهذا آن را ذُبَحه مى گويند، يعنى: سر برنده. مترجم

ص: 664

. .

ص: 665

. .

ص: 666

656.تاريخ دمشق ( _ به نقل از وَهْب بن حمزه _ ) سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَمِيعاً ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :قُبِضَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليهماالسلام وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً فِي عَامِ ثَ_لَاثٍ وَ ثَمَانِينَ وَ مِائَةٍ ؛ وَ عَاشَ بَعْدَ جَعْفَرٍ عليه السلام خَمْساً وَ ثَ_لَاثِينَ سَنَةً .121 _ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلاموُلِدَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام سَنَةَ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ ؛ وَ قُبِضَ عليه السلام فِي صَفَرٍ مِنْ سَنَةِ ثَ_لَاثٍ وَ مِائَتَيْنِ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً ، وَ قَدِ اخْتُلِفَ فِي تَارِيخِهِ إِلَا أَنَّ هذَا التَّارِيخَ هُوَ أَقْصَدُ إِنْ شَاءَ اللّهُ ؛ وَ تُوُفِّيَ عليه السلام بِطُوسَ فِي قَرْيَةٍ يُقَالُ لَهَا : سَنَابَادُ مِنْ نُوقَانَ عَلى دَعْوَةٍ ، وَ دُفِنَ بِهَا عليه السلام ؛ وَ كَانَ الْمَأْمُونُ أَشْخَصَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلى مَرْوَ عَلى طَرِيقِ الْبَصْرَةِ وَ فَارِسَ ، فَلَمَّا خَرَجَ الْمَأْمُونُ وَ شَخَصَ إِلى بَغْدَادَ ، أَشْخَصَهُ مَعَهُ ، فَتُوُفِّيَ فِي هذِهِ الْقَرْيَةِ ؛ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا : أُمُّ الْبَنِينَ .

.

ص: 667

121. باب در بيان مولد ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام

656.تاريخ دمشق عن وهب بن حمزة:سعد بن عبداللّه و عبداللّه بن جعفر هر دو روايت كرده اند، از ابراهيم بن مهزيار، از برادرش على بن مهزيار، از حسين بن سعيد، از محمد بن سنان، از ابن مُسكان، از ابوبصير كه گفت:روح مطهّر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام قبض شد و آن حضرت پنجاه و چهار ساله بود، در سال صد و هشتاد و سيم از هجرت، و بعد از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سى و پنج سال زنده بود.121. باب در بيان مولد ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلامحضرت امام رضا عليه السلام متولّد شد در سال صد و چهل و هشتم از هجرت، و قبض روح مطهّر آن حضرت عليه السلام شد در ماه صفر از سال دويست و سيم، و آن حضرت در آن هنگام پنجاه و پنج ساله بود. و در تاريخ آن حضرت اختلاف شده است، مگر آن كه اين تاريخ از همه آنچه در تاريخ آن حضرت گفته اند، راست تر و درست تر است. ان شاءاللّه . و آن حضرت عليه السلام وفات فرمود در طوس در دهى كه آن را سَناباد مى گويند و دورى آن از نوقان به قدر يك خواندن است (كه يكى ديگرى را بخواند و آواز كند. و در بعضى از نسَخ كافى، موقان به ميم است و شايد كه آن معرّب نوقان باشد). و آن حضرت عليه السلام در سَناباد مدفون شد و مأمون او را از مدينه طيّبه بيرون آورده بود به سوى مرو از راه بصره و فارس، و چون مأمون از مرو بيرون آمد و به جانب بغداد سفر كرد، آن حضرت را با خود بيرون برد و در عرض راه در اين ده وفات فرمود. و مادر آن حضرت كنيزى است كه او را امّ البنين مى گفتند.

.

ص: 668

654.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از بريده _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ أَحْمَرَ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ عليه السلام : «هَلْ عَلِمْتَ أَحَداً مِنْ أَهْلِ الْمَغْرِبِ قَدِمَ ؟» . قُلْتُ : لَا ، قَالَ : «بَلى ، قَدْ قَدِمَ رَجُلٌ ، فَانْطَلِقْ بِنَا». فَرَكِبَ وَ رَكِبْتُ مَعَهُ حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى الرَّجُلِ ، فَإِذَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَعَهُ رَقِيقٌ ، فَقُلْتُ لَهُ : اعْرِضْ عَلَيْنَا ، فَعَرَضَ عَلَيْنَا سَبْعَ جَوَارٍ ، كُلَّ ذلِكَ يَقُولُ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «لَا حَاجَةَ لِي فِيهَا». ثُمَّ قَالَ : «اعْرِضْ عَلَيْنَا» فَقَالَ : مَا عِنْدِي إِلَا جَارِيَةٌ مَرِيضَةٌ ، فَقَالَ لَهُ : «مَا عَلَيْكَ أَنْ تَعْرِضَهَا» فَأَبى عَلَيْهِ ، فَانْصَرَفَ .

ثُمَّ أَرْسَلَنِي مِنَ الْغَدِ ، فَقَالَ : «قُلْ لَهُ : كَمْ كَانَ غَايَتُكَ فِيهَا؟ فَإِذَا قَالَ : كَذَا وَ كَذَا ، فَقُلْ : قَدْ أَخَذْتُهَا». فَأَتَيْتُهُ ، فَقَالَ : مَا كُنْتُ أُرِيدُ أَنْ أَنْقُصَهَا مِنْ كَذَا وَ كَذَا ، فَقُلْتُ : قَدْ أَخَذْتُهَا ، فَقَالَ : هِيَ لَكَ ، وَ لكِنْ أَخْبِرْنِي مَنِ الرَّجُلُ الَّذِي كَانَ مَعَكَ بِالْأَمْسِ ؟ فَقُلْتُ : رَجُلٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ، قَالَ : مِنْ أَيِّ بَنِي هَاشِمٍ ؟ فَقُلْتُ : مَا عِنْدِي أَكْثَرُ مِنْ هذَا ، فَقَالَ : أُخْبِرُكَ عَنْ هذِهِ الْوَصِيفَةِ : إِنِّي اشْتَرَيْتُهَا مِنْ أَقْصَى الْمَغْرِبِ ، فَلَقِيَتْنِي امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ ، فَقَالَتْ : مَا هذِهِ الْوَصِيفَةُ مَعَكَ ؟ قُلْتُ : اشْتَرَيْتُهَا لِنَفْسِي ، فَقَالَتْ : مَا يَكُونُ يَنْبَغِي أَنْ تَكُونَ هذِهِ عِنْدَ مِثْلِكَ ؛ إِنَّ هذِهِ الْجَارِيَةَ يَنْبَغِي أَنْ تَكُونَ عِنْدَ خَيْرِ أَهْلِ الْأَرْضِ ، فَ_لَا تَلْبَثُ عِنْدَهُ إِلَا قَلِيلًا حَتّى تَلِدَ مِنْهُ غُ_لَاماً مَا يُولَدُ بِشَرْقِ الْأَرْضِ وَ لَا غَرْبِهَا مِثْلُهُ .

قَالَ : فَأَتَيْتُهُ بِهَا ، فَلَمْ تَلْبَثْ عِنْدَهُ إِلَا قَلِيلًا حَتّى وَلَدَتِ الرِّضَا عليه السلام . .

ص: 669

653.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از هشام بن احمر روايت كرده است كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام به من فرمود كه:«آيا دانستى كه كسى از اهل مغرب آمده باشد؟» عرض كردم: نه، فرمود: «بلى، مردى آمده است. پس با ما روانه شو تا برويم»، و سوار شد و من با آن حضرت سوار شدم و رفتيم تا به آن مرد رسيديم، ديديم كه مردى است از مردم مدينه و كنيزانى چند با اوست. من به آن مرد گفتم كه: كنيزان خود را به من بنما، پس هفت كنيز را به ما نمود و هر يك را كه مى آورد حضرت امام موسى عليه السلام مى فرمود كه: «مرا در اين حاجتى نيست و اين را نمى خواهم». پس فرمود كه: «كنيز ديگر به ما بنما». بنده فروش عرض كرد كه: ديگر كنيزى در نزد من نيست، مگر يك كنيز بيمار. حضرت فرمود كه: «تو را چه زيان مى رسد اگر آن را به ما بنمايى؟» بنده فروش بر آن امر اِبا و امتناع كرد و كنيز را ننمود. پس حضرت بازگشت، بعد از آن در فرداى آن روز مرا فرستاد و فرمود كه: «به آن بنده فروش بگو كه: آخر قيمتى كه در باب اين كنيز در نظر دارى چند است و به چند كم تر نمى فروشى؟ و چون بگويد كه چنين و چنين (يعنى: قيمت آن كنيز را معين كند)، بگو كه: من او را به اين قيمت گرفتم».

راوى مى گويد كه: پس من به نزد آن مرد آمدم و آنچه را كه حضرت به من فرموده بود، گفتم. گفت كه: من اراده نكرده ام كه او از فلان مبلغ كم تر بفروشم. من گفتم كه: او را به اين مبلغ گرفتم. گفت كه: اين كنيز از براى تو، وليكن مرا خبر ده كه آن مردى كه ديروز همراه تو بود كه بود؟ گفتم كه: مردى است از بنى هاشم. گفت: از كدام بنى هاشم؟ گفتم كه: بيشتر از اين در نزد من نيست (و زياده بر اين قدر، معرفت ندارم). گفت: تو را از اين كنيز خبر دهم. به درستى كه من او را در اقصاى بلاد مغرب خريدم، پس زنى از اهل كتاب مرا ملاقات كرد و گفت كه: اين كنيز چيست كه با تو همراه است؟ گفتم كه: او را از براى خود خريده ام. گفت: سزاوار نيست كه اين كنيز در نزد چون تويى باشد. به درستى كه سزاوار است كه اين كنيز در نزد بهترين اهل زمين باشد. پس درنگ نكند، مگر اندك زمانى كه از آن بهترين اهل زمين پسرى بياورد كه در مشرق و مغرب مانند او متولّد نشود.

راوى مى گويد: پس آن كنيز را به خدمت حضرت آوردم و در نزد آن حضرت درنگ نكرد، مگر اندك زمانى كه حضرت امام رضا عليه السلام را زاييد. .

ص: 670

652.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، قَالَ :لَمَّا مَضى أَبُو إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، وَ تَكَلَّمَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ، خِفْنَا عَلَيْهِ مِنْ ذلِكَ ، فَقِيلَ لَهُ : إِنَّكَ قَدْ أَظْهَرْتَ أَمْراً عَظِيماً ، وَ إِنَّا نَخَافُ عَلَيْكَ هذِهِ الطَّاغِيَةَ ، قَالَ : فَقَالَ : «لِيَجْهَدْ جَهْدَهُ ؛ فَ_لَا سَبِيلَ لَهُ عَلَيَّ» .651.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللّهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَنْصُورٍ ، عَنْ أَخِيهِ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا عليه السلام فِي بَيْتٍ دَاخِلٍ فِي جَوْفِ بَيْتٍ لَيْلًا ، فَرَفَعَ يَدَهُ ، فَكَانَتْ كَأَنَّ فِي الْبَيْتِ عَشَرَةَ مَصَابِيحَ ، وَ اسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ رَجُلٌ ، فَخَلّى يَدَهُ ، ثُمَّ أَذِنَ لَهُ .650.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنِ الْغِفَارِيِّ ، قَالَ :كَانَ لِرَجُلٍ مِنْ آلِ أَبِي رَافِعٍ _ مَوْلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، يُقَالُ لَهُ : طَيْسٌ _ عَلَيَّ حَقٌّ ، فَتَقَاضَانِي ، وَ أَلَحَّ عَلَيَّ ، وَ أَعَانَهُ النَّاسُ ، فَلَمَّا رَأَيْتُ ذلِكَ ، صَلَّيْتُ الصُّبْحَ فِي مَسْجِدِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ تَوَجَّهْتُ نَحْوَ الرِّضَا عليه السلام وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ بِالْعُرَيْضِ ، فَلَمَّا قَرُبْتُ مِنْ بَابِهِ إِذَا هُوَ قَدْ طَلَعَ عَلى حِمَارٍ ، وَ عَلَيْهِ قَمِيصٌ وَ رِدَاءٌ ، فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَيْهِ اسْتَحْيَيْتُ مِنْهُ ، فَلَمَّا لَحِقَنِي وَقَفَ ، وَ نَظَرَ إِلَيَّ ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ _ وَ كَانَ شَهْرَ رَمَضَانَ _ فَقُلْتُ : جَعَلَنِيَ اللّهُ فِدَاكَ ، إِنَّ لِمَوْلَاكَ طَيْسٍ عَلَيَّ حَقّاً ، وَ قَدْ وَ اللّهِ شَهَرَنِي وَ أَنَا أَظُنُّ فِي نَفْسِي أَنَّهُ يَأْمُرُهُ بِالْكَفِّ عَنِّي ، وَ وَ اللّهِ مَا قُلْتُ لَهُ : كَمْ لَهُ عَلَيَّ ،وَ لَا سَمَّيْتُ لَهُ شَيْئاً .

فَأَمَرَنِي عليه السلام بِالْجُلُوسِ إِلى رُجُوعِهِ ، فَلَمْ أَزَلْ حَتّى صَلَّيْتُ الْمَغْرِبَ وَ أَنَا صَائِمٌ ، فَضَاقَ صَدْرِي ، وَ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَرِفَ ، فَإِذَا هُوَ قَدْ طَلَعَ عَلَيَّ وَ حَوْلَهُ النَّاسُ ، وَ قَدْ قَعَدَ لَهُ السُّؤَّالُ وَ هُوَ يَتَصَدَّقُ عَلَيْهِمْ ، فَمَضى وَ دَخَلَ بَيْتَهُ ، ثُمَّ خَرَجَ وَ دَعَانِي ، فَقُمْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ مَعَهُ ، فَجَلَسَ وَ جَلَسْتُ ، فَجَعَلْتُ أُحَدِّثُهُ عَنِ ابْنِ الْمُسَيَّبِ _ وَ كَانَ أَمِيرَ الْمَدِينَةِ ، وَ كَانَ كَثِيراً مَا أُحَدِّثُهُ عَنْهُ _ فَلَمَّا فَرَغْتُ ، قَالَ : «لَا أَظُنُّكَ أَفْطَرْتَ بَعْدُ» فَقُلْتُ : لَا ، فَدَعَا لِي بِطَعَامٍ . فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيَّ ، وَ أَمَرَ الْغُ_لَامَ أَنْ يَأْكُلَ مَعِي ، فَأَصَبْتُ وَ الْغُ_لَامَ مِنَ الطَّعَامِ .

فَلَمَّا فَرَغْنَا ، قَالَ لِيَ : «ارْفَعِ الْوِسَادَةَ ، وَ خُذْ مَا تَحْتَهَا» فَرَفَعْتُهَا وَ إِذَا دَنَانِيرُ ، فَأَخَذْتُهَا وَ وَضَعْتُهَا فِي كُمِّي ؛ وَ أَمَرَ أَرْبَعَةً مِنْ عَبِيدِهِ أَنْ يَكُونُوا مَعِي حَتّى يُبْلِغُونِي مَنْزِلِي .

فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ طَائِفَ ابْنِ الْمُسَيَّبِ يَدُورُ ، وَ أَكْرَهُ أَنْ يَلْقَانِي وَ مَعِي عَبِيدُكَ ، فَقَالَ لِي : «أَصَبْتَ ، أَصَابَ اللّهُ بِكَ الرَّشَادَ» وَ أَمَرَهُمْ أَنْ يَنْصَرِفُوا إِذَا رَدَدْتُهُمْ ، فَلَمَّا قَرُبْتُ مِنْ مَنْزِلِي وَ آنَسْتُ ، رَدَدْتُهُمْ .

فَصِرْتُ إِلى مَنْزِلِي ، وَ دَعَوْتُ بِالسِّرَاجِ ، وَ نَظَرْتُ إِلَى الدَّنَانِيرِ وَ إِذَا هِيَ ثَمَانِيَةٌ وَ أَرْبَعُونَ دِينَاراً ، وَ كَانَ حَقُّ الرَّجُلِ عَلَيَّ ثَمَانِيَةً وَ عِشْرِينَ دِينَاراً ، وَ كَانَ فِيهَا دِينَارٌ يَلُوحُ ، فَأَعْجَبَنِي حُسْنُهُ ، فَأَخَذْتُهُ وَ قَرَّبْتُهُ مِنَ السِّرَاجِ ، فَإِذَا عَلَيْهِ نَقْشٌ وَاضِحٌ : «حَقُّ الرَّجُلِ ثَمَانِيَةٌ وَ عِشْرُونَ دِينَاراً ، وَ مَا بَقِيَ فَهُوَ لَكَ». وَ لَا وَ اللّهِ ، مَا عَرَفْتُ مَا لَهُ عَلَيَّ ؛ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، الَّذِي أَعَزَّ وَلِيَّهُ . .

ص: 671

649.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از آن كه او را ذكر كرده، از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه گفت: چون امام موسى كاظم عليه السلام از دنيا در گذشت، و حضرت امام رضا عليه السلام تكلّم فرمود (يعنى: در باب خلافت، يا به همه لغت)، ما بر آن حضرت از اين امر ترسيديم. پس به آن حضرت عرض شد كه: امر عظيمى را آشكار نمودى و ما بر تو مى ترسيم از اين طاغى (كه در مرتبه طغيان از حد گذشته، يعنى: هارون ملعون).

راوى مى گويد كه: حضرت فرمود كه:«هر سعى كه دارد به عمل آورد، كه او را بر من راهى و تسلّطى نيست» (و اذيّتى به من نمى تواند رسانيد).648.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ درباره على عليه السلام _ ) احمد بن مهران رحمه الله، از محمد بن على، از حسن بن منصور، از برادرش روايت كرده است كه گفت:در شبى بر حضرت امام رضا عليه السلام داخل شدم در اطاقى كه در اندران اطاقى ديگر بود. پس آن حضرت دست خود را بلند فرمود و چنان شد كه گويا ده چراغ در آن اطاق بود، و مردى رخصت طلبيد كه بر آن حضرت داخل شود، پس آن حضرت دست خويش را از آن نور تهى گردانيد، بعد از آن او را رخصت داد كه داخل شود.654.مسند ابن حنبل عن بريدة :على بن محمد، از ابن جمهور، از ابراهيم بن عبداللّه ، از احمد بن عبداللّه ، از غِفارى روايت كرده است كه گفت:از براى مردى از اولاد ابورافع - غلام آزاد كرده پيغمبر صلى الله عليه و آله كه او را طَيس مى گفتند - بر من حقّى بود، و از من طلبى داشت، پس آن را از من مطالبه نمود و بر من الحاح و اصرار زيادى كرد، و مردم او را يارى كردند و چون امر را بدين منوال ديدم، نماز صبح را در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله گزاردم، بعد از آن به جانب حضرت امام رضا عليه السلام رو آوردم و آن حضرت در آن اوقات، در عُرَيض تشريف داشت، و چون نزديك درِ خانه آن حضرت رسيدم، ديدم كه آن حضرت بيرون آمده و بر الاغى سوار است و پيراهن و ردايى را پوشيده، چون به سوى او نظر كردم، از او شرم نمودم و در هنگامى كه به من رسيد، ايستاد و به جانب من نظر فرمود، پس بر آن حضرت سلام كردم، و آن زمان ماه مبارك رمضان بود، عرض كردم كه: خدا مرا فداى تو گرداند، به درستى كه طيس، غلام تو را بر من حقّى هست و به خدا سوگند كه مرا رسوا و بى آبرو كرد.

غِفارى مى گويد: و من در دل خود گمان مى كردم كه آن حضرت طيس را امر خواهد فرمود كه دست از من بدارد. و به خدا سوگند، كه به آن حضرت عرض نكردم كه حقّ او بر من چند است و چيزى براى آن حضرت نام نبردم (يعنى: از متعلّقات آن طلب). پس آن حضرت مرا امر فرمود كه بنشينم تا برگردد، و من از آنجا نرفتم تا نماز مغرب را به جا آوردم، و حال آن كه من روزه دار بودم، پس سينه ام تنگ شد و خواستم كه باز گردم، ديدم كه آن حضرت پيدا شد و رو به من مى آيد و مردم گرداگرد او را گرفته اند، و گدايان بر سر راه آن حضرت نشسته بودند، و آن حضرت بر ايشان تصدّق مى فرمود. پس رفت و داخل خانه خود گرديد، بعد از آن بيرون آمد و مرا طلبيد. من برخاستم و به خدمتش رفتم و با آن حضرت داخل شدم. پس آن حضرت نشست و من نشستم و شروع كردم كه او را از هارون پسر مسيّب خبر مى دادم - و پسر مسيّب حاكم مدينه بود - و چنان بود كه بسيارى از اوقات، آن حضرت را از احوالش خبر مى دادم، و چون فارغ شدم، فرمود كه: «گمان ندارم تو را كه هنوز افطار كرده باشى». عرض كردم: نه، پس طعامى براى من طلبيد، چون طعام آوردند، در پيش روى من گذاشتند، و حضرت غلام خود را فرمود كه با من چيزى بخورد. پس من و غلام از آن طعام خورديم، و چون فارغ شديم، حضرت به من فرمود كه: «اين بالش را بالا گير و آنچه را كه در زير آن است برگير». من آن را بالا گرفتم و ديدم كه دينارى چند در آنجا است، آنها را برگرفتم و در آستين خود گذاشتم. پس چهار نفر از غلامان خود را امر فرمود كه با من باشند تا مرا به منزل خود برسانند. عرض كردم كه: فداى تو گردم، شبگرد پسر مسيّب مى گردد و من ناخوش دارم كه شبگرد مرا ملاقات كند و غلامان تو همراه من باشند. حضرت فرمود: «درست يافتى، خدا تو را به راه راست برساند»، و غلامان خود را امر فرمود كه همراه من بيايند و در هر جا كه ايشان را برگردانم باز گردند، و چون به منزل خود نزديك شدم و آن را ديدم، ايشان را برگردانيدم، پس به منزل خويش رسيدم و چراغ طلبيدم، و نظر به دينارها كردم، ديدم كه آنها چهل و هشت دينار است، و حق آن مرد بر من بيست و هشت دينار بود، و در ميانه آن دينارها دينارى بود كه مى درخشيد و خوبى آن دينار مرا به شگفت آورد، پس آن را فرا گرفتم و به نزد يك چراغ بردم ديدم كه نقش و نوشته روشنى بر آن است كه: «حقّ آن مرد بيست و هشت دينار است و آنچه باقى بماند براى تو است».

راوى مى گويد: نه به خدا سوگند، كه نمى دانستم كه حقّ طيس بر من چقدر است، و ستايش از براى خدا كه پروردگار عالميان است؛ آن خدايى كه ولىّ خود را عزيز و غالب گردانيد. .

ص: 672

. .

ص: 673

. .

ص: 674

653.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ،أَنَّهُ خَرَجَ مِنَ الْمَدِينَةِ فِي السَّنَةِ الَّتِي حَجَّ فِيهَا هَارُونُ ، يُرِيدُ الْحَجَّ ، فَانْتَهى إِلى جَبَلٍ _ عَنْ يَسَارِ الطَّرِيقِ ، وَ أَنْتَ ذَاهِبٌ إِلى مَكَّةَ _ يُقَالُ لَهُ : فَارِعٌ ، فَنَظَرَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ، ثُمَّ قَالَ : «بَانِي فَارِعٍ ، وَ هَادِمُهُ يُقَطَّعُ إِرْباً إِرْباً». فَلَمْ نَدْرِ مَا مَعْنى ذلِكَ ؟ فَلَمَّا وَلّى وَافى هَارُونُ ، وَ نَزَلَ بِذلِكَ الْمَوْضِعِ ، وَ صَعِدَ جَعْفَرُ بْنُ يَحْيى ذلِكَ الْجَبَلَ ، وَ أَمَرَ أَنْ يُبْنى لَهُ ثَمَّ مَجْلِسٌ ، فَلَمَّا رَجَعَ مِنْ مَكَّةَ صَعِدَ إِلَيْهِ ، فَأَمَرَ بِهَدْمِهِ ، فَلَمَّا انْصَرَفَ إِلَى الْعِرَاقِ ، قُطِّعَ إِرْباً إِرْباً .652.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمْزَةَ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُوسى ، قَالَ :أَلْحَحْتُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام فِي شَيْءٍ أَطْلُبُهُ مِنْهُ ، فَكَانَ يَعِدُنِي ، فَخَرَجَ ذَاتَ يَوْمٍ لِيَسْتَقْبِلَ وَالِيَ الْمَدِينَةِ وَ كُنْتُ مَعَهُ ، فَجَاءَ إِلى قُرْبِ قَصْرِ فُ_لَانٍ ، فَنَزَلَ تَحْتَ شَجَرَاتٍ وَ نَزَلْتُ مَعَهُ أَنَا ، وَ لَيْسَ مَعَنَا ثَالِثٌ ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، هذَا الْعِيدُ قَدْ أَظَلَّنَا ، وَ لَا وَ اللّهِ ، مَا أَمْلِكُ دِرْهَماً فَمَا سِوَاهُ ، فَحَكَّ بِسَوْطِهِ الْأَرْضَ حَكّاً شَدِيداً ، ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ ، فَتَنَاوَلَ مِنْهَا سَبِيكَهَ ذَهَبٍ ، ثُمَّ قَالَ : «انْتَفِعْ بِهَا ، وَ اكْتُمْ مَا رَأَيْتَ» . .

ص: 675

651.عنه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از بعضى از اصحاب خويش، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت از مدينه بيرون آمد در سالى كه هارون در آن سال حجّ كرد، و آن حضرت اراده حجّ داشت، پس به كوهى رسيد كه در جانب چپ راه واقع است، در حالى كه تو به سوى مكّه مى روى و آن كوه را فارع مى گويند. پس حضرت امام رضا عليه السلام به سوى آن كوه نظر كرد و فرمود كه:«آن كه در فارع عمارت مى سازد و آن را خراب مى كند، عضو عضوش از هم جدا مى شود و او را پاره پاره مى كنند». و ما معنى اين سخن را ندانستيم و نفهميديم كه مقصود حضرت چه چيز است؟ و چون حضرت پشت كرد، هارون الرّشيد رسيد و در آن موضع فرود آمد و جعفر، پسر يحيى برمكى، بر آن كوه بالا رفت و امر كرد كه در آنجا مجلسى از برايش بسازند، و چون از مكّه برگشت، به سوى آن بالا رفت و امر كرد كه آن مجلس را خراب كنند، و در آن هنگام كه به سوى عراق برگشت، او را پاره پاره كردند.650.عنه صلى الله عليه و آله :احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از محمد بن عيسى، از محمد بن حمزة بن قاسم، از ابراهيم بن موسى روايت كرده است كه گفت: بر ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام اصرار زيادى كردم در باب چيزى كه آن را از آن حضرت طلب مى كردم و مرا وعده مى داد. پس روزى بيرون رفت كه حاكم مدينه را استقبال كند و من همراه آن حضرت بودم، بعد از آن، به نزديك بالا خانه فلان آمد و در زير درخت ها فرود آمد، و من با او فرود آمدم، و سيمى با ما نبود (كه همين من بودم و آن حضرت). عرض كردم كه: فداى تو گردم، اين عيد بر ما سايه افكنده (يعنى: به ما رو آورده) و نزديك شده، و به خدا سوگند، كه يك درم و غير آن را مالك نيستم.

پس آن حضرت به تازيانه خويش زمين را خاراند؛ خاراندنى سخت، پس دست خويش را زد و شمش طلايى را از آنجا برداشت و به من داد و فرمود كه:«به اين منتفع شو و آنچه ديدى كتمان كن و اين را به كسى مگو». .

ص: 676

649.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ يَاسِرٍ الْخَادِمِ وَ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ جَمِيعاً ، قَالَ :لَمَّا انْقَضى أَمْرُ الْمَخْلُوعِ ، وَ اسْتَوَى الْأَمْرُ لِلْمَأْمُونِ ، كَتَبَ إِلَى الرِّضَا عليه السلام يَسْتَقْدِمُهُ إِلى خُرَاسَانَ ، فَاعْتَلَّ عَلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام بِعِلَلٍ ، فَلَمْ يَزَلِ الْمَأْمُونُ يُكَاتِبُهُ فِي ذلِكَ حَتّى عَلِمَ أَنَّهُ لَا مَحِيصَ لَهُ ، وَ أَنَّهُ لَا يَكُفُّ عَنْهُ ، فَخَرَجَ عليه السلام وَ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام سَبْعُ سِنِينَ _ فَكَتَبَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ : لَا تَأْخُذْ عَلى طَرِيقِ الْجَبَلِ وَ قُمَّ ، وَ خُذْ عَلى طَرِيقِ الْبَصْرَةِ وَ الْأَهْوَازِ وَ فَارِسَ _ حَتّى وَافى مَرْوَ ، فَعَرَضَ عَلَيْهِ الْمَأْمُونُ أَنْ يَتَقَلَّدَ الْأَمْرَ وَ الْخِ_لَافَةَ ، فَأَبى أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ : فَوِلَايَةَ الْعَهْدِ ، فَقَالَ : «عَلى شُرُوطٍ أَسْأَلُكَهَا». قَالَ الْمَأْمُونُ لَهُ : سَلْ مَا شِئْتَ ، فَكَتَبَ الرِّضَا عليه السلام : «إِنِّي دَاخِلٌ فِي وِلَايَةِ الْعَهْدِ عَلى أَنْ لَا آمُرَ وَ لَا أَنْهى ، وَ لَا أُفْتِيَ وَ لَا أَقْضِيَ ، وَ لَا أُوَلِّيَ وَ لَا أَعْزِلَ ، وَ لَا أُغَيِّرَ شَيْئاً مِمَّا هُوَ قَائِمٌ ، وَ تُعْفِيَنِي مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ» . فَأَجَابَهُ الْمَأْمُونُ إِلى ذلِكَ كُلِّهِ .

قَالَ : فَحَدَّثَنِي يَاسِرٌ ، قَالَ : فَلَمَّا حَضَرَ الْعِيدُ ، بَعَثَ الْمَأْمُونُ إِلَى الرِّضَا عليه السلام يَسْأَلُهُ أَنْ يَرْكَبَ ، وَ يَحْضُرَ الْعِيدَ ، وَ يُصَلِّيَ وَ يَخْطُبَ ، فَبَعَثَ إِلَيْهِ الرِّضَا عليه السلام : «قَدْ عَلِمْتَ مَا كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ مِنَ الشُّرُوطِ فِي دُخُولِ هذَا الْأَمْرِ». فَبَعَثَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ : إِنَّمَا أُرِيدُ بِذلِكَ أَنْ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُ النَّاسِ ، وَ يَعْرِفُوا فَضْلَكَ ، فَلَمْ يَزَلْ عليه السلام يُرَادُّهُ الْكَ_لَامَ فِي ذلِكَ ، فَأَلَحَّ عَلَيْهِ ، فَقَالَ : «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، إِنْ أَعْفَيْتَنِي مِنْ ذلِكَ ، فَهُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ ، وَ إِنْ لَمْ تُعْفِنِي ، خَرَجْتُ كَمَا خَرَجَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ». فَقَالَ الْمَأْمُونُ : اخْرُجْ كَيْفَ شِئْتَ ، وَ أَمَرَ الْمَأْمُونُ الْقُوَّادَ وَ النَّاسَ أَنْ يُبَكِّرُوا إِلى بَابِ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام .

قَالَ : فَحَدَّثَنِي يَاسِرٌ الْخَادِمُ : أَنَّهُ قَعَدَ النَّاسُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام فِي الطُّرُقَاتِ وَ السُّطُوحِ _ الرِّجَالُ ، وَ النِّسَاءُ ، وَ الصِّبْيَانُ _ وَ اجْتَمَعَ الْقُوَّادُ وَ الْجُنْدُ عَلى بَابِ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ ، قَامَ عليه السلام فَاغْتَسَلَ وَ تَعَمَّمَ بِعِمَامَةٍ بَيْضَاءَ مِنْ قُطْنٍ ، أَلْقى طَرَفاً مِنْهَا عَلى صَدْرِهِ ، وَ طَرَفاً بَيْنَ كَتِفَيْهِ ، وَ تَشَمَّرَ ، ثُمَّ قَالَ لِجَمِيعِ مَوَالِيهِ : «افْعَلُوا مِثْلَ مَا فَعَلْتُ». ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِهِ عُكَّازاً ، ثُمَّ خَرَجَ _ وَ نَحْنُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ حَافٍ قَدْ شَمَّرَ سَرَاوِيلَهُ إِلى نِصْفِ السَّاقِ ، وَ عَلَيْهِ ثِيَابٌ مُشَمَّرَةٌ _ فَلَمَّا مَشى وَ مَشَيْنَا بَيْنَ يَدَيْهِ ، رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ كَبَّرَ أَرْبَعَ تَكْبِيرَاتٍ ، فَخُيِّلَ إِلَيْنَا أَنَّ السَّمَاءَ وَ الْحِيطَانَ تُجَاوِبُهُ، وَ الْقُوَّادُ وَ النَّاسُ عَلَى الْبَابِ قَدْ تَهَيَّأُوا وَ لَبِسُوا السِّ_لَاحَ ، وَ تَزَيَّنُوا بِأَحْسَنِ الزِّينَةِ ، فَلَمَّا طَلَعْنَا عَلَيْهِمْ بِهذِهِ الصُّورَةِ ، وَ طَلَعَ الرِّضَا عليه السلام ، وَقَفَ عَلَى الْبَابِ وَقْفَةً ، ثُمَّ قَالَ : «اللّهُ أَكْبَرُ ، اللّهُ أَكْبَرُ ، اللّهُ أَكْبَرُ ، اللّهُ أَكْبَرُ عَلى مَا هَدَانَا ، اللّهُ أَكْبَرُ عَلى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ عَلى مَا أَبْ_لَانَا» ، نَرْفَعُ بِهَا أَصْوَاتَنَا .

قَالَ يَاسِرٌ : فَتَزَعْزَعَتْ مَرْوُ بِالْبُكَاءِ وَ الضَّجِيجِ وَ الصِّيَاحِ لَمَّا نَظَرُوا إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، وَ سَقَطَ الْقُوَّادُ عَنْ دَوَابِّهِمْ ، وَ رَمَوْا بِخِفَافِهِمْ لَمَّا رَأَوْا أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام حَافِياً ، وَ كَانَ يَمْشِي وَ يَقِفُ فِي كُلِّ عَشْرِ خُطُوَاتٍ ، وَ يُكَبِّرُ ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ .

قَالَ يَاسِرٌ : فَتُخُيِّلَ إِلَيْنَا أَنَّ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْجِبَالَ تُجَاوِبُهُ ، وَ صَارَتْ مَرْوُ ضَجَّةً وَاحِدَةً مِنَ الْبُكَاءِ ، وَ بَلَغَ الْمَأْمُونَ ذلِكَ ، فَقَالَ لَهُ الْفَضْلُ بْنُ سَهْلٍ ذُو الرِّئَاسَتَيْنِ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، إِنْ بَلَغَ الرِّضَا عليه السلام الْمُصَلّى عَلى هذَا السَّبِيلِ ، افْتَتَنَ بِهِ النَّاسُ ، وَ الرَّأْيُ أَنْ تَسْأَلَهُ أَنْ يَرْجِعَ ، فَبَعَثَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ ، فَسَأَلَهُ الرُّجُوعَ ، فَدَعَا أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام بِخُفِّهِ ، فَلَبِسَهُ وَ رَكِبَ وَ رَجَعَ . .

ص: 677

648.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) على بن ابراهيم، از ياسر خادم و رَيّان بن صلت هر دو روايت كرده و گفته است كه:چون امر محمد امين، (برادر مأمون كه به جهت خلع خويش از خلافت به مخلوع ملقّب شده)، به آخر رسيد، و امر خلافت باطله از براى مأمون قرار و استقرار يافت، عريضه اى به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام نوشت و آمدن آن حضرت را به خراسان خواهش نمود. پس حضرت امام رضا عليه السلام به بهانه و عذرى چند بر او بهانه جست و مأمون در اين باب، مكرّر با آن حضرت نامه اى به يكديگر مى نوشتند تا آن كه آن حضرت عليه السلام دانست كه او را مفرّ و چاره اى نيست و از او دست بر نخواهد داشت. پس از مدينه بيرون آمد و امام محمد تقى عليه السلام را هفت سال بود، و مأمون به آن حضرت نوشته بود كه راه كوه (يعنى: همدان و نهاوند) و قم را پيش مگير و راه بصره و اهواز و فارس را پيش گير و از آن راه بيا (چه مى ترسيد كه شيعيان قم و غير آن مانع شوند و حضرت در همان راه كه آن گمراه معيّن نموده بود، سلوك فرمود) تا به مرو رسيد.

بعد از آن مأمون بر آن حضرت عرضه كرد كه اين امر و خلافت را به گردن گيرد و خلافت به آن حضرت مفوّض شد. و حضرت امام رضا عليه السلام ابا و امتناع فرمود. مأمون عرض كرد كه: اگر اين امر را قبول نمى كنى، ولايت عهد را قبول كن و ولىّ عهد من باش. حضرت فرمود كه: «ولايت عهد را قبول مى كنم، بنابر شروطى چند كه آنها را از تو خواهش مى كنم». مأمون عرض كرد كه: هر چه خواسته باشى، بخواه و بگو تا به عمل آورم، پس حضرت امام رضا عليه السلام نوشت كه: «من داخل مى شوم در ولايت عهد به شرط آن كه امر نكنم و نهى ننمايم و فتوا ندهم و حكم نكنم و كسى را والى و حاكم نگردانم و معزول نسازم و چيزى را تغيير و تبديل ندهم از آنچه بر پا است و مرا از همه اينها معاف دارى». مأمون آن حضرت را به همه اينها اجابت نمود و قبول كرد.

على بن ابراهيم مى گويد كه: ياسر مرا حديث كرد كه چون عيد اضحى آمد، مأمون به سوى امام رضا عليه السلام فرستاد و از آن حضرت خواهش كرد كه سوار شود و در عيدگاه حضور به هم رساند و نماز عيد را به جا آورد و خطبه بخواند. حضرت امام رضا عليه السلام به سوى او فرستاد كه: «تو مى دانى آنچه را كه در ميان من و تو اتّفاق افتاد از شرط ها كه در باب دخول من در اين امر واقع شد». مأمون دو مرتبه به سوى آن حضرت فرستاد كه به اين امر اراده اى ندارم، مگر آن كه مى خواهم كه دل هاى مردم آرام گيرد و فضل تو را بشناسند. پس آن حضرت عليه السلام و مأمون مكّرر با يكديگر ردّ و بدل كردند و در اين باب به هم پيغام دادند. چون مأمون اصرار زيادى كرد، حضرت فرمود كه: «يا امير المؤمنين، اگر مرا از اين امر معاف دارى، مرا خوش تر مى آيد و اگر مرا معاف نمى دارى، بيرون مى روم به نماز عيد چنانچه رسول خدا و امير المؤمنين عليهماالسلامبيرون رفتند». مأمون در جواب گفت كه: به هر وضعى كه خواسته باشى بيرون رو، و مأمون امرا و سرداران سپاه خويش و ساير مردم را امر كرد كه سوار شوند و بر درِ خانه حضرت امام رضا عليه السلام روند (و بنابر بعضى از نسخ كافى، صبح زود به در خانه آن حضرت روند).

على بن ابراهيم مى گويد كه: ياسر خادم به من خبر داد كه مردمان از مردان و زنان و كودكان در همه راه ها و بام ها نشستند و انتظار مى كشيدند كه حضرت امام رضا عليه السلام بيرون آيد و سرداران و همه لشكر بر درِ خانه امام رضا عليه السلام جمع شدند و چون آفتاب بر آمد، آن حضرت عليه السلام برخاست و غسل كرد و عمّامه سفيدى كه از پنبه ساخته بودند، بر سر بست، و يك سرِ آن را بر سينه خويش و يك سر ديگر را در ميانه شانه هاى خود انداخت و جامه را بالا زد، بعد از آن به همه مواليان خويش فرود كه : «بكنيد مانند آنچه من كردم» . و نيز عصايى در دست گرفت و بيرون آمد و ما در پيش روى آن حضرت بوديم و آن حضرت پا برهنه بود و زير جامه خود را تا نصف ساق پا بر زده و جامه هاى چند پوشيده بود كه دامن آنها را بر زده بود، و چون به راه افتاد و ما در پيش روى او رفتيم، سر خويش را به سوى آسمان بلند كرد و چهار مرتبه گفت: اللّه اكبر. پس چنان به ما نموده شد و گويا شنيديم كه آسمان و همه ديوارها آن حضرت را جواب مى گفتند و همه سواران و مردمان بر درِ خانه آماده گشته و اسلحه حرب پوشيده بودند و به بهترين آرايشى خود را آراسته بودند و چون ما به اين صورت و هيئت به سوى ايشان بيرون آمديم و حضرت امام رضا عليه السلام بيرون آمد، اندكى بر درِ خانه ايستاد و فرمود: «اللّه أكبر، اللّه أكبر، اللّه أكبر، اللّه أكبر على ما هدانا، اللّه أكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام و الحمد للّه على ما أبلانا، يعنى: مكرّر اللّه اكبر مى گويم و خدا را به بزرگى ياد مى كنم بر آن كه ما را راه راست نموده، و خدا را به بزرگى ياد مى كنم بر آنچه ما را روزى داده از بسته زبان از چهارپايان، و حمد از براى خدا بر آن كه ما را انعام فرموده» . و ما آوازهاى خود را به اين كلمات بر مى داشتيم .

ياسر گفت پس مرو به سبب گريه و خروش و ناله و فرياد و فغان به لرزه در آمد، در آن هنگام كه مردم به سوى امام رضا عليه السلام نظر كردند، و آن حضرت را بر اين حالت ديدند، و همه سرداران از اسب هاى خويش افتادند، و موزه هاى خود را انداختند؛ چون حضرت امام رضا عليه السلام را پا برهنه ديدند، و آن حضرت مى رفت و در هر ده قدم كه بر مى داشت، مى ايستاد و سه مرتبه اللّه اكبر مى گفت.

ياسر گفت: چنان به ما نموده شد و گويا شنيديم كه آسمان و زمين و كوه ها آن حضرت عليه السلام را جواب مى گفتند و مرو از صداى گريه يك خروش و غوغا شد. و اين خبر به مأمون رسيد، فضل بن سهل ذوالرياستين (كه وزير مأمون بود و به جهت مدخليّتش در امارت و وزارت او را ذوالريّاستين مى گفتند) به آن ملعون گفت كه: يا امير المؤمنين، اگر رضا بر اين روش به مصلّى برسد، مردم عاشق او مى شوند و به او ميل تمام به هم مى رسانند و به خلافت او اعتقاد مى كنند، و صلاح اين است كه از او سؤال كنى كه برگردد. پس مأمون به سوى حضرت فرستاد و از او سؤال كرد كه برگردد. حضرت امام رضا عليه السلام موزه خويش را طلبيد، پس آن را پوشيد و سوار شد و برگرديد. .

ص: 678

. .

ص: 679

. .

ص: 680

647.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در توصيف على عليه السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ يَاسِرٍ ، قَالَ :لَمَّا خَرَجَ الْمَأْمُونُ مِنْ خُرَاسَانَ يُرِيدُ بَغْدَادَ ، وَ خَرَجَ الْفَضْلُ ذُو الرِّئَاسَتَيْنِ ، وَ خَرَجْنَا مَعَ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، وَرَدَ عَلَى الْفَضْلِ بْنِ سَهْلٍ ذِي الرِّئَاسَتَيْنِ كِتَابٌ مِنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ بْنِ سَهْلٍ وَ نَحْنُ فِي بَعْضِ الْمَنَازِلِ : إِنِّي نَظَرْتُ فِي تَحْوِيلِ السَّنَةِ فِي حِسَابِ النُّجُومِ ، فَوَجَدْتُ فِيهِ أَنَّكَ تَذُوقُ فِي شَهْرِ كَذَا وَ كَذَا يَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ حَرَّ الْحَدِيدِ وَ حَرَّ النَّارِ ، وَ أَرى أَنْ تَدْخُلَ أَنْتَ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الرِّضَا الْحَمَّامَ فِي هذَا الْيَوْمِ ، وَ تَحْتَجِمَ فِيهِ ، وَ تَصُبَّ عَلى يَدَيْكَ الدَّمَ لِيَزُولَ عَنْكَ نَحْسُهُ .

فَكَتَبَ ذُو الرِّئَاسَتَيْنِ إِلَى الْمَأْمُونِ بِذلِكَ ، وَ سَأَلَهُ أَنْ يَسْأَلَ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام ذلِكَ ، فَكَتَبَ الْمَأْمُونُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام يَسْأَلُهُ ذلِكَ ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «لَسْتُ بِدَاخِلٍ الْحَمَّامَ غَداً ، وَ لَا أَرى لَكَ وَ لَا لِلْفَضْلِ أَنْ تَدْخُ_لَا الْحَمَّامَ غَداً». فَأَعَادَ عَلَيْهِ الرُّقْعَةَ مَرَّتَيْنِ ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، لَسْتُ بِدَاخِلٍ غَداً الْحَمَّامَ ؛ فَإِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي هذِهِ اللَّيْلَةِ فِي النَّوْمِ ، فَقَالَ لِي : يَا عَلِيُّ ، لَا تَدْخُلِ الْحَمَّامَ غَداً ، وَ لَا أَرى لَكَ وَ لَا لِلْفَضْلِ أَنْ تَدْخُ_لَا الْحَمَّامَ غَداً». فَكَتَبَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ : صَدَقْتَ يَا سَيِّدِي ، وَ صَدَقَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، لَسْتُ بِدَاخِلٍ الْحَمَّامَ غَداً وَ الْفَضْلُ أَعْلَمُ .

قَالَ : فَقَالَ يَاسِرٌ : فَلَمَّا أَمْسَيْنَا وَ غَابَتِ الشَّمْسُ ، قَالَ لَنَا الرِّضَا عليه السلام : «قُولُوا : نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ شَرِّ مَا يَنْزِلُ فِي هذِهِ اللَّيْلَةِ» . فَلَمْ نَزَلْ نَقُولُ ذلِكَ ، فَلَمَّا صَلَّى الرِّضَا عليه السلام الصُّبْحَ ، قَالَ لِيَ : «اصْعَدْ عَلَى السَّطْحِ ، فَاسْتَمِعْ هَلْ تَسْمَعُ شَيْئاً ؟» فَلَمَّا صَعِدْتُ ، سَمِعْتُ الضَّجَّةَ وَ الْتَحَمَتْ وَ كَثُرَتْ ، فَإِذَا نَحْنُ بِالْمَأْمُونِ قَدْ دَخَلَ مِنَ الْبَابِ الَّذِي كَانَ إِلى دَارِهِ مِنْ دَارِ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام وَ هُوَ يَقُولُ : يَا سَيِّدِي يَا أَبَا الْحَسَنِ ، آجَرَكَ اللّهُ فِي الْفَضْلِ ؛ فَإِنَّهُ قَدْ أَبى وَ كَانَ دَخَلَ الْحَمَّامَ ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ قَوْمٌ بِالسُّيُوفِ ، فَقَتَلُوهُ ، وَ أُخِذَ مِمَّنْ دَخَلَ عَلَيْهِ ثَ_لَاثُ نَفَرٍ كَانَ أَحَدُهُمْ ابْنَ خَالَةِ الْفَضْلِ ابْنَ ذِي الْقَلَمَيْنِ .

قَالَ : فَاجْتَمَعَ الْجُنْدُ وَ الْقُوَّادُ ، وَ مَنْ كَانَ مِنْ رِجَالِ الْفَضْلِ عَلى بَابِ الْمَأْمُونِ ، فَقَالُوا : هذَا اغْتَالَهُ وَ قَتَلَهُ _ يَعْنُونَ الْمَأْمُونَ _ وَ لَنَطْلُبَنَّ بِدَمِهِ ، وَ جَاؤُوا بِالنِّيرَانِ لِيُحْرِقُوا الْبَابَ ، فَقَالَ الْمَأْمُونُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : يَا سَيِّدِي ، تَرى أَنْ تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ وَ تُفَرِّقَهُمْ ؟

قَالَ : فَقَالَ يَاسِرٌ : فَرَكِبَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ، وَ قَالَ لِيَ : «ارْكَبْ» فَرَكِبْتُ ، فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ بَابِ الدَّارِ ، نَظَرَ إِلَى النَّاسِ وَ قَدْ تَزَاحَمُوا ، فَقَالَ لَهُمْ بِيَدِهِ : «تَفَرَّقُوا تَفَرَّقُوا» . قَالَ يَاسِرٌ : فَأَقْبَلَ النَّاسُ وَ اللّهِ يَقَعُ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ ، وَ مَا أَشَارَ إِلى أَحَدٍ إِلَا رَكَضَ وَ مَرَّ . .

ص: 681

646.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از ياسر روايت كرده است كه گفت:چون مأمون از خراسان بيرون آمد و اراده بغداد داشت و فضل ذوالرّياستين نيز بيرون آمد، و ما با حضرت امام رضا عليه السلام بيرون آمديم، بر فضل بن سهل ذوالريّاستين نامه اى وارد شد از جانب برادرش حسن بن سهل و ما در بعضى از منزل ها بوديم. مضمون نامه آن كه: من در باب تحويل سال در حساب نجوم نظر كردم و در آن يافتم كه تو در فلان ماه، در روز چهارشنبه، گرمى آهن و گرمى آتش را مى چشى، و از آنها متضرّر مى شوى، و چنين صلاح مى دانم كه تو و امير المؤمنين (يعنى: مأمون) و رضا داخل حمّام شويد در آن روز و در آن روز حجامت كنى، و به دست خود خون خود را بريزى تا آن كه نحوست آن روز از تو برطرف شود. پس ذوالريّاستين اين مطلب را به مأمون نوشت و از او خواهش كرد كه از امام رضا عليه السلام اين امر را در خواهد. پس مأمون به خدمت امام رضا عليه السلام نوشت، و اين امر را از آن حضرت خواهش كرد. و امام رضا عليه السلام به سوى مأمون نوشت كه: «من فردا داخل حمّام نمى شوم، و از براى تو و از براى فضل، هيچ يك صلاح نمى دانم كه فردا داخل حمّام شويد».

پس مأمون دو مرتبه رُقعه را بر آن حضرت برگردانيد، حضرت امام رضا عليه السلام به او نوشت كه: «يا امير المؤمنين، من فردا داخل حمّام نمى شوم؛ زيرا كه من در اين شب رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم و به من فرمود كه: يا على، فردا داخل حمّام مشو، و من صلاح تو و فضل را نمى دانم كه فردا داخل حمّام شويد». مأمون به آن حضرت نوشت كه: اى سيّد من، تو راست گفتى و رسول خدا راست گفت، من فردا داخل حمّام نمى شوم. و فضل بهتر مى داند (يعنى: اگر مى خواهد به حمّام برود، برود).

على بن ابراهيم مى گويد كه: ياسر گفت: چون شام كرديم و آفتاب غروب كرد، امام رضا عليه السلام به ما فرمود كه: «بگوييد: نعوذ باللّه من شرّ ما ينزل فى هذه الليلة، يعنى: پناه مى بريم به خدا از بدى آنچه فرود مى آيد در اين شب». پس ما مكرّر اين را مى گفتيم، و چون امام رضا عليه السلام نماز صبح را به جا آورد، به من فرمود كه: «بر بام بالا رو و گوش بدار و ببين كه آيا آوازى را مى شنوى». پس من بر بالاى بام رفتم، غوغا و آواز گريه اى شنيدم و آن غوغا و آواز سخت و بسيار شد. بعد از آن ديدم كه مأمون داخل شد از آن درى كه از خانه امام رضا عليه السلام به سوى خانه او گشوده بود و مى گويد كه: اى سيّد من، اى ابوالحسن، خدا تو را در مصيبت فضل مزد دهد كه او كشته شد. و قصّه او چنان است كه در حمّام داخل شده و گروهى با شمشيرها بر او داخل شده اند و او را كشته اند و از كسانى كه بر او داخل شده اند، سه نفر به گير آمده اند و يكى از ايشان، پسر خاله فضل پسر ذوالقلمين است.

ياسر گفت: لشكر و سرداران و هر كه از مردان و كسان فضل بودند، همه بر درِ خانه مأمون جمع شدند و گفتند كه: اينك با فضل مكر و حيله كرده، و او را كشته - و مقصود ايشان مأمون بود - و مى گفتند: هر آينه خون او را طلب مى كنيم و آتش ها آوردند كه در خانه مأمون را بسوزانند. پس مأمون به امام رضا عليه السلام عرض كرد كه: اى سيّد من، صلاح مى دانى كه به سوى ايشان بيرون روى و ايشان را پراكنده سازى؟

على بن ابراهيم مى گويد كه: ياسر گفت كه: امام رضا عليه السلام سوار شد و به من فرمود كه: «سوار شو» و من سوار شدم و چون از درِ خانه بيرون رفتيم، حضرت به مردم نگاه كرد و مردم انبوه شده، پشت در پشت ايستاده بودند. پس به دست خويش اشاره نمود و دو مرتبه به ايشان فرمود كه: «پراكنده شويد».

ياسر گفت: به خدا سوگند، كه مردم شروع كردند كه بر روى يكديگر مى افتادند و به كسى اشاره نفرمود، مگر آن كه دويد و از آنجا گذشت. .

ص: 682

. .

ص: 683

. .

ص: 684

645.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُسَافِرٍ ؛ وَ عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مُسَافِرٍ ، قَالَ :لَمَّا أَرَادَ هَارُونُ بْنُ الْمُسَيَّبِ أَنْ يُوَاقِعَ مُحَمَّدَ بْنَ جَعْفَرٍ ، قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : «اذْهَبْ إِلَيْهِ ، وَ قُلْ لَهُ : لَا تَخْرُجْ غَداً ؛ فَإِنَّكَ إِنْ خَرَجْتَ غَداً هُزِمْتَ ، وَ قُتِلَ أَصْحَابُكَ ، فَإِنْ سَأَلَكَ : مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ هذَا ؟ فَقُلْ : رَأَيْتُ فِي النَّوْمِ» .

قَالَ : فَأَتَيْتُهُ ، فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، لَا تَخْرُجْ غَداً ؛ فَإِنَّكَ إِنْ خَرَجْتَ هُزِمْتَ ، وَ قُتِلَ أَصْحَابُكَ ، فَقَالَ لِي : مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ هذَا ؟ فَقُلْتُ : رَأَيْتُ فِي النَّوْمِ ، فَقَالَ : نَامَ الْعَبْدُ وَ لَمْ يَغْسِلِ اسْتَهُ ، ثُمَّ خَرَجَ ، فَانْهَزَمَ ، وَ قُتِلَ أَصْحَابُهُ .

قَالَ : وَ حَدَّثَنِي مُسَافِرٌ ، قَالَ : كُنْتُ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام بِمِنى ، فَمَرَّ يَحْيَى بْنُ خَالِدٍ ، فَغَطّى رَأْسَهُ مِنَ الْغُبَارِ ، فَقَالَ : «مَسَاكِينُ لَا يَدْرُونَ مَا يَحُلُّ بِهِمْ فِي هذِهِ السَّنَةِ». ثُمَّ قَالَ : «وَ أَعْجَبُ مِنْ هذَا هَارُونُ وَ أَنَا كَهَاتَيْنِ» وَ ضَمَّ إِصْبَعَيْهِ .

قَالَ مُسَافِرٌ : فَوَ اللّهِ مَا عَرَفْتُ مَعْنى حَدِيثِهِ حَتّى دَفَنَّاهُ مَعَهُ .644.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ ، قَالَ :أَخْبَرَنِي بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَنَّهُ حَمَلَ إِلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام مَالًا لَهُ خَطَرٌ ، فَلَمْ أَرَهُ سُرَّ بِهِ ، قَالَ : فَاغْتَمَمْتُ لِذلِكَ ، وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي : قَدْ حَمَلْتُ هذَا الْمَالَ وَ لَمْ يُسَرَّ بِهِ ، فَقَالَ : «يَا غُ_لَامُ ، الطَّسْتَ وَ الْمَاءَ». قَالَ : فَقَعَدَ عَلى كُرْسِيٍّ وَ قَالَ بِيَدِهِ ، وَ قَالَ لِلْغُ_لَامِ : «صُبَّ عَلَيَّ الْمَاءَ». قَالَ : فَجَعَلَ يَسِيلُ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِهِ فِي الطَّسْتِ ذَهَبٌ ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ ، فَقَالَ لِي : «مَنْ كَانَ هكَذَا ، لَا يُبَالِي بِالَّذِي حَمَلْتَهُ إِلَيْهِ» . .

ص: 685

643.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) حسين بن محمد روايت كرده است از معلىّ بن محمد، از مسافر؛ و از وشّاء، از مسافر كه گفت: چون هارون پسر مسيّب اراده كرد كه با محمد، پسر امام جعفر صادق عليه السلام جنگ كند، حضرت امام رضا عليه السلام به من فرمود كه:«برو به نزد محمد، و به او بگو كه: فردا بيرون مرو زيرا كه تو اگر فردا بيرون روى، شكست مى خورى و اصحاب تو كشته مى شوند. پس اگر از تو بپرسد كه اين را از كجا دانسته اى؟ بگو: در خواب ديدم». مسافر مى گويد كه: به نزد او آمدم و گفتم كه: فداى تو گردم، فردا بيرون مرو؛ زيرا كه تو فردا بيرون روى، شكست مى خورى و اصحابت كشته مى شوند. به من گفت كه: اين را از كجا دانسته اى؟ گفتم: در خواب ديدم. گفت كه: اين بنده خوابيده و مقعد خود را نشسته. پس بيرون رفت و شكست خورد و اصحابش كشته شدند.

راوى مى گويد: و نيز مسافر مرا حديث كرد و گفت كه: با حضرت امام رضا عليه السلام در منا بودم كه يحيى پسر خالد برمكى گذشت و سر خود را از غبارى كه در آنجا بود، پوشانيد. حضرت فرمود كه: «بيچاره ها نمى دانند كه در اين سال، چه بر ايشان فرود مى آيد». بعد از آن فرمود كه: «از اين عجيب تر آن كه هارون و من، مانند اين دو خواهيم بود _ و دو انگشت خويش را به هم ضمّ فرمود _ ».

مسافر مى گويد: به خدا سوگند كه معنى حديث آن حضرت را نفهميدم تا او را با هارون دفن كرديم (چه آن حضرت در جنب هارون در سمت پيش روى آن ملعون مدفون است).642.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از على بن محمد قاسانى روايت كرده است كه گفت: خبر داد مرا بعضى از اصحاب ما كه مالى را به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام برد و گفت كه: آن مال را قدرى بود. پس آن حضرت را نديدم كه به آن مال شاد و خوشحال شده باشد.

راوى مى گويد كه: من به جهت اين غمناك شدم و با خود گفتم كه: اين مال عظيم را به خدمتش آوردم و به آن شاد و خوشحال نشد. پس فرمود كه:«اى غلام، طشت و آب را بياور». راوى مى گويد كه: آن حضرت بر بالاى كرسى نشست و دست خود را پيش داشت، و به غلام فرمود كه: «آب را بر دست من بريز». راوى مى گويد كه: پس شروع كرد كه طلا از ميانه انگشتان آن حضرت روان مى شد و در طشت مى ريخت، بعد از آن رو به سوى من كرد و فرمود: «كسى كه همچنين باشد، به آنچه تو آن را به سوى او آورده اى، پروا نمى كند». .

ص: 686

647.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَمِيعاً ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ :قُبِضَ عَلِيُّ بْنُ مُوسى عليهماالسلام _ وَ هُوَ ابْنُ تِسْعٍ وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ أَشْهُرٍ _ فِي عَامِ اثْنَيْنِ وَ مِائَتَيْنِ ؛ عَاشَ بَعْدَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلام عِشْرِينَ سَنَةً إِلَا شَهْرَيْنِ أَوْ ثَ_لَاثَةً .122 _ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الثَّانِي عليه السلاموُلِدَ عليه السلام فِي شَهْرِ رَمَضَانَ مِنْ سَنَةِ خَمْسٍ وَ تِسْعِينَ وَ مِائَةٍ ؛ وَ قُبِضَ عليه السلام سَنَةَ عِشْرِينَ وَ مِائَتَيْنِ فِي آخِرِ ذِي الْقَعْدَةِ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً وَ شَهْرَيْنِ وَ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً ؛ وَ دُفِنَ بِبَغْدَادَ فِي مَقَابِرِ قُرَيْشٍ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّهِ مُوسى عليه السلام ، وَ قَدْ كَانَ الْمُعْتَصِمُ أَشْخَصَهُ إِلى بَغْدَادَ فِي أَوَّلِ هذِهِ السَّنَةِ الَّتِي تُوُفِّيَ فِيهَا عليه السلام ؛ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا : سَبِيكَةُ ، نُوبِيَّةٌ . وَ قِيلَ أَيْضاً : إِنَّ اسْمَهَا كَانَ خَيْزُرَانَ . وَ رُوِيَ أَنَّهَا كَانَتْ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مَارِيَةَ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ بْنِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

644.عنه صلى الله عليه و آله :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ خَالِدٍ _ قَالَ مُحَمَّدٌ : وَ كَانَ زَيْدِيّاً _ قَالَ :كُنْتُ بِالْعَسْكَرِ ، فَبَلَغَنِي أَنَّ هُنَاكَ رَجُلاً مَحْبُوساً أُتِيَ بِهِ مِنْ نَاحِيَةِ الشَّامِ مَكْبُولًا ، وَ قَالُوا : إِنَّهُ تَنَبَّأَ . قَالَ عَلِيُّ بْنُ خَالِدٍ : فَأَتَيْتُ الْبَابَ ، وَ دَارَيْتُ الْبَوَّابِينَ وَ الْحَجَبَةَ حَتّى وَصَلْتُ إِلَيْهِ ، فَإِذَا رَجُلٌ لَهُ فَهْمٌ ، فَقُلْتُ : يَا هذَا ، مَا قِصَّتُكَ وَ مَا أَمْرُكَ ؟

قَالَ : إِنِّي كُنْتُ رَجُلًا بِالشَّامِ أَعْبُدُ اللّهَ فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي يُقَالُ لَهُ : مَوْضِعُ رَأْسِ الْحُسَيْنِ ، فَبَيْنَا أَنَا فِي عِبَادَتِي إِذْ أَتَانِي شَخْصٌ ، فَقَالَ لِي : «قُمْ بِنَا» فَقُمْتُ مَعَهُ ، فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ ، فَقَالَ لِي : «تَعْرِفُ هذَا الْمَسْجِدَ ؟» فَقُلْتُ : نَعَمْ ، هذَا مَسْجِدُ الْكُوفَةِ ، قَالَ : فَصَلّى وَ صَلَّيْتُ مَعَهُ ، فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا فِي مَسْجِدِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله بِالْمَدِينَةِ ، فَسَلَّمَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ سَلَّمْتُ ، وَ صَلّى وَ صَلَّيْتُ مَعَهُ ، وَ صَلّى عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا بِمَكَّةَ ، فَلَمْ أَزَلْ مَعَهُ حَتّى قَضى مَنَاسِكَهُ وَ قَضَيْتُ مَنَاسِكِي مَعَهُ ، فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي كُنْتُ أَعْبُدُ اللّهَ فِيهِ بِالشَّامِ .

وَ مَضَى الرَّجُلُ ، فَلَمَّا كَانَ الْعَامُ الْقَابِلُ ، إِذَا أَنَا بِهِ ، فَعَلَ مِثْلَ فِعْلَتِهِ الْأُولى ، فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنْ مَنَاسِكِنَا ، وَ رَدَّنِي إِلَى الشَّامِ ، وَ هَمَّ بِمُفَارَقَتِي ، قُلْتُ لَهُ : سَأَلْتُكَ بِالْحَقِ الَّذِي أَقْدَرَكَ عَلى مَا رَأَيْتُ إِلَا أَخْبَرْتَنِي مَنْ أَنْتَ ؟ فَقَالَ : «أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُوسى» .

قَالَ : فَتَرَاقَى الْخَبَرُ حَتَّى انْتَهى إِلى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ الزَّيَّاتِ ، فَبَعَثَ إِلَيَّ ، وَ أَخَذَنِي ، وَ كَبَّلَنِي فِي الْحَدِيدِ ، وَ حَمَلَنِي إِلَى الْعِرَاقِ ، قَالَ : فَقُلْتُ لَهُ : فَارْفَعِ الْقِصَّةَ إِلى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ ، فَفَعَلَ وَ ذَكَرَ فِي قِصَّتِهِ مَا كَانَ ، فَوَقَّعَ فِي قِصَّتِهِ : قُلْ لِلَّذِي أَخْرَجَكَ مِنَ الشَّامِ فِي لَيْلَةٍ إِلَى الْكُوفَةِ ، وَ مِنَ الْكُوفَةِ إِلَى الْمَدِينَةِ ، وَ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلى مَكَّةَ ، وَ رَدَّكَ مِنْ مَكَّةَ إِلَى الشَّامِ أَنْ يُخْرِجَكَ مِنْ حَبْسِكَ هذَا .

قَالَ عَلِيُّ بْنُ خَالِدٍ : فَغَمَّنِي ذلِكَ مِنْ أَمْرِهِ ، وَ رَقَقْتُ لَهُ ، وَ أَمَرْتُهُ بِالْعَزَاءِ وَ الصَّبْرِ ، قَالَ : ثُمَّ بَكَّرْتُ عَلَيْهِ فَإِذَا الْجُنْدُ وَ صَاحِبُ الْحَرَسِ وَ صَاحِبُ السِّجْنِ وَ خَلْقُ اللّهِ ، فَقُلْتُ : مَا هذَا ؟ فَقَالُوا : الْمَحْمُولُ مِنَ الشَّامِ _ الَّذِي تَنَبَّأَ _ افْتُقِدَ الْبَارِحَةَ ، فَ_لَا يُدْرى أَ خَسَفَتْ بِهِ الْأَرْضُ ، أَوِ اخْتَطَفَهُ الطَّيْرُ؟ .

ص: 687

122. باب در بيان مولد ابوجعفر ثانى حضرت محمد بن على التّقى عليه السلام

643.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) سعد بن عبداللّه و عبداللّه بن جعفر هر دو روايت كرده اند، از ابراهيم بن مهزيار، از برادرش على بن مهزيار، از حسين بن سعيد، از محمد بن سِنان كه گفت:روح مطهّر حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام قبض شد و آن حضرت در آن هنگام، چهل و نه ساله بود با زيادتى چند ماه، در سال دويست و دويم از هجرت. و بعد از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ، بيست سال مگر دو ماه يا سه ماه زندگانى فرمود.122. باب در بيان مولد ابوجعفر ثانى حضرت محمد بن على التّقى عليه السلامآن حضرت عليه السلام متولّد شد در ماه مبارك رمضان از سال صد و نود و پنجم از هجرت، و قبض روح مطهّر آن حضرت عليه السلام شد در سال دويست و بيستم در آخر ماه ذى العقده، و آن حضرت در آن هنگام بيست و پنج ساله بود با زيادتى دو ماه و هجده روز، و در بغداد در مقابر قريش مدفون گرديد، در نزد قبر جدّش حضرت امام موسى كاظم عليه السلام . و معتصم عبّاسى آن حضرت را از مدينه بيرون آورد به سوى بغداد در اوّل همين سالى كه آن حضرت عليه السلام در آن وفات فرمود. و مادرش كنيزى است كه او را سبيكه نوبيّه مى گفتند. و نيز بعضى گفته اند كه: نام مادرش خيزران بود. و روايت شده است كه سبيكه، از خاندان و سلسله ماريه، مادر ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود.

640.المصنّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از رباح بن حارث _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن حسّان، از على بن خالد روايت كرده است _ و محمد گفت كه:على بن خالد، زيدى مذهب بود _ و روايت اين است كه: على بن خالد گفت كه: من در سرّ من رأى بودم و خبر به من رسيد كه در اينجا مردى محبوس است كه او را از طرف شام آورده اند با غُل و زنجير و گفتند كه: او ادّعاى پيغمبرى كرده است. على بن خالد مى گويد كه: بر درِ آن مكان آمدم و با دربانان و حاجبان مدارايى نمودم و خوش آمد گفتم، تا آن كه به آن مرد رسيدم، ديدم مردى است كه او را فهم بسيارى هست. گفتم كه: اى مرد، قصّه تو چيست، و امر تو چون است و چه كار كرده اى؟ گفت: من مردى بودم كه در شام خدا را عبادت مى نمودم، در موضعى كه آن را موضع سرِ امام حسين عليه السلام مى گويند. در بين اين كه من مشغول عبادت خود بودم، ناگاه شخصى به نزد من آمد و گفت: «برخيز و با ما همراه شو» . من برخاستم و همراه او شدم و در آن بين كه با او بودم، ناگاه ديدم كه در مسجد كوفه ام. به من گفت كه: «اين مسجد را مى شناسى؟» گفتم: آرى، اين مسجد كوفه است. آن مرد محبوس مى گويد كه: او نماز به جا آورد و من با او نماز كردم، و در بينى كه با او بودم، ديدم كه در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه ام، پس بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سلام كرد و من سلام كردم و نماز كرد و من با او نماز كردم، و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله صلوات فرستاد و در آن بين كه همراه او بودم، ديدم كه در مكّه ام. و متّصل با او بودم تا آن كه افعال حجّ خود را به جا آورد و من افعال حجّ خويش را همراه او به جا آوردم، و در بين اين كه همراه او بودم، ناگاه ديدم كه در موضعى هستم كه خدا را در آن موضع عبادت مى كنم در شام و آن مرد رفت و از من در گذشت. پس چون سال آينده شد، ناگاه ديدم كه آن مرد پيدا شد و مثل كار غريب اوّل كه در سال پيش كرده بود، كرد و مرا با خود به آن موضع كه برده بود آورد و چون از افعال حجّ خويش فارغ شديم و مرا به شام برگردانيد، و خواست كه از من جدا شود، گفتم كه: تو را سؤال مى كنم به حقّ آن خدايى كه تو را بر آنچه ديدم قدرت داده و دست بر نمى دارم، مگر آن كه مرا خبر دهى كه تو كيستى؟ فرمود كه: «من محمد بن على بن موسى ام».

آن مرد محبوس گفت كه: پس اين خبر بلند شد و شهرت كرد تا به محمد بن عبدالملك زيّات كه در شام والى بود رسيد، و به سوى من فرستاد و مرا گرفت و در غُل و زنجير مقيّد گردانيد، و مرا به جانب عراق فرستاد. على بن خالد مى گويد كه: من به آن مرد شامى گفتم كه: اين قصّه را به محمد بن عبد الملك بنويس. پس آن مرد چنان كرد و در قصّه خويش آنچه را كه واقع شده بود، ذكر نمود. محمد بن عبدالملك در باب جواب قصّه او فرمانى نوشت كه بگو به آن كسى كه در يك شب تو را از شام بيرون برد به سوى كوفه و از كوفه به سوى مدينه و از مدينه به سوى مكّه و تو را از مكّه به شام برگردانيد، تا تو را از اين حبس بيرون آورد.

على بن خالد مى گويد كه: چون جواب را خواندم، مرا از حال و كار او غمناك كرد و براى او رقّت كردم و گريستم و او را امر كردم كه خود را تسلّى دهد و صبر كند.

على مى گويد كه: روز ديگر صبح زود به نزد او رفتم، ديدم كه لشكر و پاسبان و زندانبان و خلق خدا در آنجا جمع شده اند، گفتم: چه خبر است و باعث اين اجتماع چيست؟ گفتند: آن مردى كه او را از شام آورده بودند كه ادّعاى پيغمبرى كرده بود، ديشب ناپديد شده و هيچ كس نمى داند كه آيا خدا او را به زمين فرو برده يا مرغ او را ربوده است؟

.

ص: 688

. .

ص: 689

. .

ص: 690

641.اُسد الغابة عن زرّ بن حبيش :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، قَالَ :حَدَّثَنِي شَيْخٌ مِنْ أَصْحَابِنَا _ يُقَالُ لَهُ : عَبْدُ اللّهِ بْنُ رَزِينٍ _ قَالَ : كُنْتُ مُجَاوِراً بِالْمَدِينَةِ _ مَدِينَةِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله _ وَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام يَجِيءُ فِي كُلِّ يَوْمٍ مَعَ الزَّوَالِ إِلَى الْمَسْجِدِ ، فَيَنْزِلُ فِي الصَّحْنِ ، وَ يَصِيرُ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ يُسَلِّمُ عَلَيْهِ ، وَ يَرْجِعُ إِلى بَيْتِ فَاطِمَةَ عليهماالسلام ، فَيَخْلَعُ نَعْلَيْهِ ، وَ يَقُومُ ، فَيُصَلِّي ، فَوَسْوَسَ إِلَيَّ الشَّيْطَانُ ، فَقَالَ : إِذَا نَزَلَ ، فَاذْهَبْ حَتّى تَأْخُذَ مِنَ التُّرَابِ الَّذِي يَطَأُ عَلَيْهِ ، فَجَلَسْتُ فِي ذلِكَ الْيَوْمِ أَنْتَظِرُهُ لِأَفْعَلَ هذَا .

فَلَمَّا أَنْ كَانَ وَقْتُ الزَّوَالِ ، أَقْبَلَ عليه السلام عَلى حِمَارٍ لَهُ ، فَلَمْ يَنْزِلْ فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي كَانَ يَنْزِلُ فِيهِ ، وَ جَاءَ حَتّى نَزَلَ عَلَى الصَّخْرَةِ الَّتِي عَلى بَابِ الْمَسْجِدِ ، ثُمَّ دَخَلَ ، فَسَلَّمَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قَالَ : ثُمَّ رَجَعَ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ ، فَفَعَلَ هذَا أَيَّاماً ، فَقُلْتُ : إِذَا خَلَعَ نَعْلَيْهِ جِئْتُ فَأَخَذْتُ الْحَصَى الَّذِي يَطَأُ عَلَيْهِ بِقَدَمَيْهِ .

فَلَمَّا أَنْ كَانَ مِنَ الْغَدِ ، جَاءَ عِنْدَ الزَّوَالِ ، فَنَزَلَ عَلَى الصَّخْرَةِ ، ثُمَّ دَخَلَ ، فَسَلَّمَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ جَاءَ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ ، فَصَلّى فِي نَعْلَيْهِ وَ لَمْ يَخْلَعْهُمَا ، حَتّى فَعَلَ ذلِكَ أَيَّاماً ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : لَمْ يَتَهَيَّأْ لِي هاهُنَا ، وَ لكِنْ أَذْهَبُ إِلى بَابِ الْحَمَّامِ ، فَإِذَا دَخَلَ إِلَى الْحَمَّامِ ، أَخَذْتُ مِنَ التُّرَابِ الَّذِي يَطَأُ عَلَيْهِ ، فَسَأَلْتُ عَنِ الْحَمَّامِ الَّذِي يَدْخُلُهُ ، فَقِيلَ لِي : إِنَّهُ يَدْخُلُ حَمَّاماً بِالْبَقِيعِ لِرَجُلٍ مِنْ وُلْدِ طَلْحَةَ ، فَتَعَرَّفْتُ الْيَوْمَ الَّذِي يَدْخُلُ فِيهِ الْحَمَّامَ ، وَ صِرْتُ إِلى بَابِ الْحَمَّامِ ، وَ جَلَسْتُ إِلَى الطَّلْحِيِّ أُحَدِّثُهُ وَ أَنَا أَنْتَظِرُ مَجِيئَهُ عليه السلام ، فَقَالَ الطَّلْحِيُّ : إِنْ أَرَدْتَ دُخُولَ الْحَمَّامِ ، فَقُمْ ، فَادْخُلْ ؛ فَإِنَّهُ لَا يَتَهَيَّأُ لَكَ ذلِكَ بَعْدَ سَاعَةٍ .

قُلْتُ : وَ لِمَ ؟ قَالَ : لِأَنَّ ابْنَ الرِّضَا يُرِيدُ دُخُولَ الْحَمَّامِ ، قَالَ : قُلْتُ : وَ مَنِ ابْنُ الرِّضَا ؟ قَالَ : رَجُلٌ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ، لَهُ صَ_لَاحٌ وَ وَرَعٌ ، قُلْتُ لَهُ : وَ لَا يَجُوزُ أَنْ يَدْخُلَ مَعَهُ الْحَمَّامَ غَيْرُهُ ؟ قَالَ : نُخْلِي لَهُ الْحَمَّامَ إِذَا جَاءَ .

قَالَ : فَبَيْنَا أَنَا كَذلِكَ إِذْ أَقْبَلَ عليه السلام وَ مَعَهُ غِلْمَانٌ لَهُ ، وَ بَيْنَ يَدَيْهِ غُ_لَامٌ مَعَهُ حَصِيرٌ حَتّى أَدْخَلَهُ الْمَسْلَخَ ، فَبَسَطَهُ وَ وَافى ، فَسَلَّمَ وَ دَخَلَ الْحُجْرَةَ عَلى حِمَارِهِ ، وَ دَخَلَ الْمَسْلَخَ ، وَ نَزَلَ عَلَى الْحَصِيرِ .

فَقُلْتُ لِلطَّلْحِيِّ : هذَا الَّذِي وَصَفْتَهُ بِمَا وَصَفْتَ مِنَ الصَّ_لَاحِ وَ الْوَرَعِ ؟ فَقَالَ : يَا هذَا ، لَا وَ اللّهِ ، مَا فَعَلَ هذَا قَطُّ إِلَا فِي هذَا الْيَوْمِ ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : هذَا مِنْ عَمَلِي أَنَا جَنَيْتُهُ ، ثُمَّ قُلْتُ : أَنْتَظِرُهُ حَتّى يَخْرُجَ ، فَلَعَلِّي أَنَالُ مَا أَرَدْتُ إِذَا خَرَجَ ، فَلَمَّا خَرَجَ وَ تَلَبَّسَ ، دَعَا بِالْحِمَارِ ، فَأُدْخِلَ الْمَسْلَخَ وَ رَكِبَ مِنْ فَوْقِ الْحَصِيرِ وَ خَرَجَ عليه السلام .

فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : قَدْ _ وَ اللّهِ _ آذَيْتُهُ وَ لَا أَعُودُ وَ لَا أَرُومُ مَا رُمْتُ مِنْهُ أَبَداً ، وَ صَحَّ عَزْمِي عَلى ذلِكَ ، فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ الزَّوَالِ مِنْ ذلِكَ الْيَوْمِ ، أَقْبَلَ عَلى حِمَارِهِ حَتّى نَزَلَ فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي كَانَ يَنْزِلُ فِيهِ فِي الصَّحْنِ ، فَدَخَلَ وَ سَلَّمَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ جَاءَ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ فِي بَيْتِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، وَ خَلَعَ نَعْلَيْهِ ، وَ قَامَ يُصَلِّي . .

ص: 691

640.المصنّف لابن أبي شيبة عن رباح بن الحارث :حسين بن محمد اشعرى روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا شيخى از اصحاب ما - كه او را عبداللّه بن رَزين مى گفتند - و گفت كه:من در مدينه مجاور بودم (يعنى: مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله ) و امام محمد تقى عليه السلام هر روز در وقت زوال آفتاب به مسجد مى آمد و در صحن در مسجد از الاغ فرود مى آمد و به زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رفت و بر آن حضرت سلام مى كرد و بر مى گشت به سوى خانه فاطمه عليهاالسلام و نعلين خود را مى كند و مى ايستاد و نماز مى كرد، پس شيطان به من وسوسه كرد و گفت كه: چون حضرت از الاغ فرود آيد، برو تا آن كه قدرى از آن خاكى كه پا بر آن مى گذارد فراگيرى، و من در آن روز نشستم و انتظار آن حضرت مى كشيدم از براى آن كه اين كار را به جا آورم، و چون وقت زوال آفتاب شد، آن حضرت عليه السلام رو كرد و تشريف آورد و بر الاغ سوار بود. پس در آنجايى كه هميشه در آن فرود مى آمد، فرود نيامد و آمد تا فرود آمد بر روى سنگى كه بر در مسجد بود، بعد از آن داخل شد و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سلام كرد.

آن شيخ مى گويد كه: پس، برگشت به آن مكانى كه هميشه در آنجا نماز مى كرد و چند روزى چنين كرد. من گفتم كه: چون نعلين خود را مى كند، مى آيم و آن سنگريزه اى را كه پاهاى خويش را بر آن مى گذارد، فرا مى گيرم، و چون فردا شد در نزد زوال آفتاب آمد و بر روى آن سنگ فرود آمد، بعد از آن داخل شد و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سلام كرد. و آمد به آن موضعى كه در آن نماز مى كرد، پس در نعلين خويش نماز كرد و آنها را نكند، تا آن كه چند روزى چنين كرد. من با خود گفتم كه: آنچه اراده داشتم در اينجا از برايم ميّسر نشد، وليكن مى روم تا در حمّام و چون داخل حمّام مى شود قدرى از آن خاك را كه پا بر آن مى گذارد، فرا مى گيرم. پس سؤال كردم از حمّامى كه حضرت در آن داخل مى شود به من گفتند كه: داخل مى شود در حمّامى كه در بقيع است، و آن حمّام مال مردى از فرزندان طلحه است، و احوال گرفتم كه آن روزى كه حضرت در آن داخل حمّام مى شود، كدام روز است، تا آن روز را دانستم و رفتم تا در حمّام و در نزد طلحى صاحب حمّام نشستم، و با او سخن مى گفتم، و من انتظار مى كشيدم كه آن حضرت عليه السلام بيايد. طلحى گفت كه: اگر مى خواهى داخل حمّام شوى برخيز و داخل شو؛ زيرا كه بعد از ساعتى ديگر تو را ميسّر نمى شود كه داخل شوى. گفتم: چرا؟ گفت: زيرا كه ابن الرّضا اراده دخول حمّام دارد. گفتم كه: ابن الرّضا كيست؟ گفت: مردى است از آل محمد صلى الله عليه و آله كه او را صلاح و پارسايى عظيمى هست. به آن طلحى گفتم كه: روا نيست كه غير او با او داخل حمّام شود؟ گفت كه: چون بيايد، ما حمّام را از برايش خلوت مى كنيم.

آن شيخ مى گويد كه: در بين اين كه من همچنين در اين گفت وگو بودم ناگاه ديدم كه آن حضرت عليه السلام رو آورده مى آيد و غلامى چند از آن حضرت همراه اويند، و در پيش روى آن حضرت غلامى بود كه حصيرى با خود داشت و آمد تا آن حصير را داخل جامه كن حمّام كرد و آن را گسترانيد، و حضرت تشريف آورد و سلام كرد و بر الاغ خود سوار بود كه داخل حجره شد و داخل جامه كن گرديد و بر بالاى حصير فرود آمد. من به آن طلحى گفتم كه: اينك آن كسى است كه تو او را وصف كردى، به آنچه وصف كردى، از صلاح و پارسايى. گفت كه: اى مرد، نه به خدا سوگند، كه اين مرد هرگز اين كار را نكرده بود، مگر در امروز. من با خود گفتم كه: اين، از عمل من ناشى شد و من او را بر اين فعل غير متعارف داشتم، و با خود گفتم كه: او را انتظار مى كشم تا بيرون آيد، شايد كه چون بيرون آيد، آنچه را كه اراده كرده ام بيابم. پس چون بيرون آمد و رخت پوش الاغ را طلبيد و الاغ را داخل رخت كن كردند و از بالاى حصير بر آن سوار شد و بيرون رفت، من با خود گفتم: به خدا سوگند، كه او را آزار كردم و هرگز بر نخواهم گشت كه قصد كنم و طلب نمى نمايم آنچه را كه از او طلب كردم، و عزم من بر اين درست شد و چون همان روز وقت زوال شد، آمد و بر الاغ خود سوار بود تا آن كه فرود آمد در آن موضعى كه در آن فرود مى آمد، در صحن و داخل شد و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سلام كرد و آمد به موضعى كه در آن نماز مى كرد در خانه فاطمه عليهاالسلامو نعلين خود را بيرون كرد و ايستاد و نماز مى كرد. .

ص: 692

639.المعجم الكبير ( _ به نقل از رياح بن حارث _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، قَالَ :خَرَجَ عَلَيَّ ، فَنَظَرْتُ إِلى رَأْسِهِ وَ رِجْلَيْهِ لِأَصِفَ قَامَتَهُ لِأَصْحَابِنَا بِمِصْرَ ، فَبَيْنَا أَنَا كَذلِكَ حَتّى قَعَدَ ، وَ قَالَ : «يَا عَلِيُّ ، إِنَّ اللّهَ احْتَجَّ فِي الْاءِمَامَةِ بِمِثْلِ مَا احْتَجَّ فِي النُّبُوَّةِ ،فَقَالَ : «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» وَقَالَ : «(حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً» فَقَدْ يَجُوزُ أَنْ يُؤْتَى الْحِكْمَةَ صَبِيّاً ، وَ يَجُوزُ أَنْ يُعْطَاهَا وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعِينَ سَنَةً» . .

ص: 693

638.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از رياح بن حارث _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از على بن اسباط روايت كرده است كه گفت:امام محمد تقى عليه السلام بر من بيرون آمد، پس به سر و پاى هاى او نظر كردم تا قامت او را براى اصحاب خويش در مصر وصف كنم (1) (تا آخر آنچه در باب حالات ائمّه عليهم السلام در سنّ مذكور شد با زيادتى بعضى از عبارات در صدر حديث و بحثى كه در نظم آيه به طورى كه در روايت مذكور است). .


1- .و در بين آن كه من هم چنين نگران بودم، نشست و فرمود كه: «اى على، به درستى كه خدا در باب امامت، حجت آورده، به مثل آنچه در باب نبوت به آن حجت آورده، و فرموده كه: «حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً» احقاف، 15. و ترجمه آيه چنين است: «چون حضرت موسى به غايت قوت و كمال خويش كه چهل سالگى است رسيد (چنانچه از ابن عباس و مجاهد و قتاده نيز مروى است)، و راست شد قد او (يا عقلش به نهايت نَشوْ و نما رسيد)، داديم او را پيغمبرى و دانش در دين». آن كه گاهى جائز است كه به پيغمبر، پيغمبرى عطا شود و او كودك باشد، و جائز است كه به او عطا شود و او در سن چهل سالگى باشد».

ص: 694

639.المعجم الكبير عن رياح بن الحارث :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّيَّانِ ، قَالَ :احْتَالَ الْمَأْمُونُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام بِكُلِّ حِيلَةٍ ، فَلَمْ يُمْكِنْهُ فِيهِ شَيْءٌ ، فَلَمَّا اعْتَلَّ وَ أَرَادَ أَنْ يَبْنِيَ عَلَيْهِ ابْنَتَهُ ، دَفَعَ إِلى مِائَتَيْ وَصِيفَةٍ مِنْ أَجْمَلِ مَا يَكُنَّ إِلى كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ جَاماً فِيهِ جَوْهَرٌ يَسْتَقْبِلْنَ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام إِذَا قَعَدَ مَوْضِعَ الْأَخْيَارِ ، فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَيْهِنَّ .

وَ كَانَ رَجُلٌ _ يُقَالُ لَهُ : مُخَارِقٌ _ صَاحِبَ صَوْتٍ وَ عُودٍ وَ ضَرْبٍ ، طَوِيلَ اللِّحْيَةِ ، فَدَعَاهُ الْمَأْمُونُ ، فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، إِنْ كَانَ فِي شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا فَأَنَا أَكْفِيكَ أَمْرَهُ ، فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَشَهِقَ مُخَارِقٌ شَهْقَةً اجْتَمَعَ عَلَيْهِ أَهْلُ الدَّارِ ، وَ جَعَلَ يَضْرِبُ بِعُودِهِ وَ يُغَنِّي .

فَلَمَّا فَعَلَ سَاعَةً وَ إِذَا أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام لَا يَلْتَفِتُ إِلَيْهِ لَا يَمِيناً وَ لَا شِمَالًا ، ثُمَّ رَفَعَ إِلَيْهِ رَأْسَهُ ، وَ قَالَ : «اتَّقِ اللّهَ يَا ذَا الْعُثْنُونِ». قَالَ : فَسَقَطَ الْمِضْرَابُ مِنْ يَدِهِ وَ الْعُودُ ، فَلَمْ يَنْتَفِعْ بِيَدَيْهِ إِلى أَنْ مَاتَ .

قَالَ : فَسَأَلَهُ الْمَأْمُونُ عَنْ حَالِهِ ، قَالَ : لَمَّا صَاحَ بِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَزِعْتُ فَزْعَةً لَا أُفِيقُ مِنْهَا أَبَداً .638.مسند ابن حنبل عن رياح بن الحارث :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام وَ مَعِي ثَ_لَاثُ رِقَاعٍ غَيْرُ مُعَنْوَنَةٍ ، وَ اشْتَبَهَتْ عَلَيَّ ، فَاغْتَمَمْتُ ، فَتَنَاوَلَ إِحْدَاهَا ، وَ قَالَ : «هذِهِ رُقْعَةُ زِيَادِ بْنِ شَبِيبٍ». ثُمَّ تَنَاوَلَ الثَّانِيَةَ ، فَقَالَ : «هذِهِ رُقْعَةُ فُ_لَانٍ» . فَبُهِتُّ أَنَا ، فَنَظَرَ إِلَيَّ ، فَتَبَسَّمَ .

قَالَ : وَ أَعْطَانِي ثَ_لَاثَمِائَةِ دِينَارٍ ، وَ أَمَرَنِي أَنْ أَحْمِلَهَا إِلى بَعْضِ بَنِي عَمِّهِ ، وَ قَالَ : «أَمَا إِنَّهُ سَيَقُولُ لَكَ : دُلَّنِي عَلى حَرِيفٍ يَشْتَرِي لِي بِهَا مَتَاعاً ، فَدُلَّهُ عَلَيْهِ».

قَالَ : فَأَتَيْتُهُ بِالدَّنَانِيرِ ، فَقَالَ لِي : يَا أَبَا هَاشِمٍ ، دُلَّنِي عَلى حَرِيفٍ يَشْتَرِي لِي بِهَا مَتَاعاً ، فَقُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : وَ كَلَّمَنِي جَمَّالٌ أَنْ أُكَلِّمَهُ لَهُ يُدْخِلُهُ فِي بَعْضِ أُمُورِهِ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ لِأُكَلِّمَهُ لَهُ ، فَوَجَدْتُهُ يَأْكُلُ وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ وَ لَمْ يُمْكِنِّي كَ_لَامُهُ ، فَقَالَ : «يَا أَبَا هَاشِمٍ ، كُلْ» وَ وَضَعَ بَيْنَ يَدَيَّ ، ثُمَّ قَالَ _ ابْتِدَاءً مِنْهُ مِنْ غَيْرِ مَسْأَلَةٍ _ : «يَا غُ_لَامُ ، انْظُرْ إِلَى الْجَمَّالِ الَّذِي أَتَانَا بِهِ أَبُو هَاشِمٍ ، فَضُمَّهُ إِلَيْكَ».

قَالَ : وَ دَخَلْتُ مَعَهُ ذَاتَ يَوْمٍ بُسْتَاناً ، فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنِّي لَمُولَعٌ بِأَكْلِ الطِّينِ ، فَادْعُ اللّهَ لِي ، فَسَكَتَ ، ثُمَّ قَالَ بَعْدَ أَيَّامٍ ابْتِدَاءً مِنْهُ : «يَا أَبَا هَاشِمٍ ، قَدْ أَذْهَبَ اللّهُ عَنْكَ أَكْلَ الطِّينِ». قَالَ أَبُو هَاشِمٍ : فَمَا شَيْءٌ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْهُ الْيَوْمَ . .

ص: 695

637.وقعة صفّين :على بن محمد، از بعضى از اصحاب ما، از محمد بن ريّان روايت كرده است كه گفت: مأمون هر حيله و چاره كه داشت، در كار امام محمد تقى عليه السلام كرد، و او را در باب آن حضرت چيزى ممكن و ميّسر نشد، و چون بهانه اى جست و خواست كه دختر خود امّ الفضل را به خانه آن حضرت فرستد، دويست كنيز از نيكوترين آنچه در نزد او بودند از كنيزان به هر يك از ايشان جامى را تسليم نمود كه در آن گوهرى بود، پس آن كنيزان رو به حضرت امام محمد تقى عليه السلام آوردند، در وقتى كه در جاى صاحب لشكرها (يعنى: پادشاه، كه عبارت است از تخت) نشسته بود (حاصل مراد، آن كه آن كنيزان رو به حضرت آوردند در هنگامى كه بر تخت دامادى نشسته بود) و حضرت نگاه به سمت ايشان نفرمود.

و مردى بود كه او را مُخارق مى گفتند، و او مردى بود خوش آواز و صاحب بربط و ساززن و ريش درازى داشت، مأمون او را طلبيد، و بعد از آن كه ما فى الضّمير خود را در نزد او بروز داد، گفت: يا امير المؤمنين، اگر ابو جعفر راغب باشد در چيزى از امر دنيا، امر او را از تو كفايت مى كنيم و او را از سرت كوتاه مى گردانم. پس در پيش روى امام محمد تقى عليه السلام نشست و مُخارق فريادى بر آورد مانند فرياد خَر؛ چنان فريادى كه تمام اهل آن خانه بر سر او جمع شدند، و شروع كرد كه بربط مى زد و غنا مى كرد و چون ساعتى اين فعل حرام را به عمل آورد، حضرت امام محمد تقى عليه السلام به هيچ وجه نگاه به سمت او نمى فرمود؛ نه در طرف راست و نه در طرف چپ و سرِ خود را به زير افكنده بود. بعد از آن، سر را به سوى او بلند كرد و فرمود:«از خدا بترس اى صاحب اين ريش دراز».

راوى مى گويد كه: چون مُخارق اين را شنيد، مضراب و زخمه بربط از دستش افتاد، و به دست هاى خويش منتفع نشد تا مرد. راوى مى گويد كه: مأمون او را از حالش پرسيد، گفت كه: چون ابوجعفر عليه السلام به من صيحه زد، ترسيدم؛ چنان ترسيدنى كه هرگز از آن به هوش نخواهم آمد.636.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو فاخته _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از داود بن قاسم جعفرى روايت كرده است كه گفت: بر امام محمد تقى عليه السلام داخل شدم و با من سه كاغذ بى عنوانى بود (كه در عنوان و سر آنها چيزى نوشته نشده بود) كه موجب امتياز هر يك از آنها از ديگرى باشد، و آنها بر من مشتبه شد، و به اين سبب، بسيار غمناك شدم. پس حضرت يكى از آن نامه ها را برگرفت و فرمود كه:«اين نامه زياد بن شبيب است». بعد از آن، نامه دويم را برداشت و فرمود كه: «اين نامه فلان است» و اسم صاحب آن را برد. پس من مبهوت و حيران شدم، و حضرت به سوى من نگريست و تبّسم فرمود.

راوى مى گويد كه: حضرت سيصد دينار به من داد و مرا امر فرمود كه آن را به نزد بعضى از پسران عموى آن حضرت برم و فرمود كه: «آگاه باش كه زود باشد كه به تو بگويد كه مرا رهنمايى كن به هم پيشه و هم معامل كه به اين وجه متاعى را بخرد، پس او را بر آن دلالت كن».

راوى مى گويد كه: آن دينارها را به نزد او آوردم، به من گفت كه: اى ابو هاشم، مرا دلالت كن بر هم معامل كه براى من به اين مبلغ متاعى را بخرد. گفتم: آرى بر چشم، تو را دلالت مى كنم. و نيز راوى مى گويد كه: شتردارى با من سخن گفت در باب اين كه از برايش با آن حضرت سخنى چند بگويم كه حضرت او را در بعضى از امور خويش داخل گرداند، و از جمله كاركنان و خادمان خود قرار دهد. پس بر آن حضرت داخل شدم تا با آن حضرت در باب آن شتردار سخن گويم، آن حضرت را يافتم كه چيزى مى خورد، و با او جماعتى بودند و مرا ميّسر نشد كه با او سخن گويم. فرمود كه: «اى ابو هاشم، طعام بخور» و آن را در پيش روى من گذاشت. بعد از آن ابتدا به سخن فرمود، بى آن كه من خواهش كنم و فرمود كه: «اى غلام، متوجّه شو و نظر كن به شتردارى كه ابوهاشم او را آورده است و او را با خود ضمّ كن».

و نيز راوى مى گويد كه: روزى با آن حضرت در باغى داخل شدم و عرض كردم كه: فداى تو گردم، من بر گل خوردن حريصم، پس دعا كن كه خدا اين امر را از من برطرف كند. پس آن حضرت ساكت شد، و بعد از چند روز ابتدا به سخن فرمود بى آن كه من چيزى عرض كنم و فرمود كه: «اى ابوهاشم، خدا گل خوردن را از تو بُرد». ابوهاشم گفت كه: امروز چيزى در نزد من از گِل و گِل خوردن، دشمن تر نيست. .

ص: 696

635.تاريخ دمشق ( _ به نقل از سالم بن ابى جعد _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمْزَةَ الْهَاشِمِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ أَوْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْهَاشِمِيِّ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام صَبِيحَةَ عُرْسِهِ حَيْثُ بَنى بِابْنَةِ الْمَأْمُونِ ، وَ كُنْتُ تَنَاوَلْتُ مِنَ اللَّيْلِ دَوَاءً ، فَأَوَّلُ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي صَبِيحَتِهِ أَنَا ، وَ قَدْ أَصَابَنِي الْعَطَشُ ،وَ كَرِهْتُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ ، فَنَظَرَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام فِي وَجْهِي ، وَ قَالَ : «أَظُنُّكَ عَطْشَانَ». فَقُلْتُ : أَجَلْ ، فَقَالَ : «يَا غُ_لَامُ _ أَوْ جَارِيَةُ _ اسْقِنَا مَاءً» فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : السَّاعَةَ يَأْتُونَهُ بِمَاءٍ يَسُمُّونَهُ بِهِ ، فَاغْتَمَمْتُ لِذلِكَ ، فَأَقْبَلَ الْغُ_لَامُ وَ مَعَهُ الْمَاءُ ، فَتَبَسَّمَ فِي وَجْهِي ، ثُمَّ قَالَ : «يَا غُ_لَامُ ، نَاوِلْنِي الْمَاءَ». فَتَنَاوَلَ الْمَاءَ ، فَشَرِبَ ، ثُمَّ نَاوَلَنِي ، فَشَرِبْتُ ، ثُمَّ عَطِشْتُ أَيْضاً ، وَ كَرِهْتُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ ، فَفَعَلَ مَا فَعَلَ فِي الْأُولى ، فَلَمَّا جَاءَ الْغُ_لَامُ وَ مَعَهُ الْقَدَحُ ، قُلْتُ فِي نَفْسِي مِثْلَ مَا قُلْتُ فِي الْأُولى ، فَتَنَاوَلَ الْقَدَحَ ، ثُمَّ شَرِبَ ، فَنَاوَلَنِي ، وَ تَبَسَّمَ .

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَمْزَةَ : فَقَالَ لِي هذَا الْهَاشِمِيُّ : وَ أَنَا أَظُنُّهُ كَمَا يَقُولُونَ . .

ص: 697

634.الرياض النضرة ( _ به نقل از عمر _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن على، از محمد بن حمزه هاشمى، از على بن محمد، يا محمد بن على هاشمى روايت كرده است كه گفت: بر امام محمد تقى عليه السلام داخل شدم در صبح دامادى آن حضرت، در وقتى كه دختر مأمون را به خانه آورده بود، و من در شبْ دوايى معطش (1) خورده بودم، پس اوّل كسى كه در صبح بر او داخل شد من بودم، و تشنگى به من رسيد و ناخوش داشتم كه آب طلب كنم. امام محمد تقى عليه السلام در روى من نظر كرد و فرمود:«گمان دارم كه تو تشنه باشى». عرض كردم: بلى، فرمود كه: «اى غلام»، يا فرمود كه: «اى كنيز، ما را آب ده». من با خود گفتم كه: در اين ساعت به نزد او آبى مى آورند كه زهر در آن كرده اند و او را به آن مسموم مى گردانند و زهر را به او مى خورانند و به اين سبب، غمناك شدم، پس غلام آمد و آب با او بود. حضرت در روى من تبسّم فرمود و فرمود كه: «اى غلام، آب را به من ده»، پس آب را گرفت و نوشيد و به من داد و نوشيدم. بعد از آن نيز تشنه شدم و ناخوش داشتم كه آب طلب كنم، و آن حضرت آنچه در مرتبه اول كرده بود، به جا آورد، و چون غلام آمد و قدح آب با او بود، با خود گفتم: مثل آنچه در مرتبه اول گفته بودم. پس حضرت قَدح را گرفت و نوشيد و به من داد و تبسّم فرمود.

محمد بن حمزه مى گويد كه: اين مرد هاشمى به من گفت كه: من آن حضرت را گمان مى كنم چنانچه شيعيان مى گويند (و مراد اين است كه گمانم آن كه آنچه ايشان مى گويند كه ابوجعفر عالم است به آنچه در دل ها است، حق باشد، بعد از آن كه خود اين امر را از او مشاهده نمودم.

و در ارشاد شيخ مفيد چنين است كه: محمد بن حمزه مى گويد كه: محمد بن على هاشمى به من گفت: به خدا سوگند كه گمان دارم كه ابوجعفر عليه السلام آنچه را كه در نفوس است مى داند، چنانچه رافضه مى گويند). .


1- .عطش آور.

ص: 698

637.وقعة صفّين :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :اسْتَأْذَنَ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ النَّوَاحِي مِنَ الشِّيعَةِ ، فَأَذِنَ لَهُمْ ، فَدَخَلُوا ، فَسَأَلُوهُ فِي مَجْلِسٍ وَاحِدٍ عَنْ ثَ_لَاثِينَ أَلْفَ مَسْأَلَةٍ ، فَأَجَابَ عليه السلام وَ لَهُ عَشْرُ سِنِينَ .636.تاريخ دمشق عن أبي فاختة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ دِعْبِلِ بْنِ عَلِيٍّ ، أَنَّهُ دَخَلَ عَلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، وَ أَمَرَ لَهُ بِشَيْءٍ ، فَأَخَذَهُ وَ لَمْ يَحْمَدِ اللّهَ ، قَالَ : فَقَالَ لَهُ :«لِمَ لَمْ تَحْمَدِ اللّهَ؟».

قَالَ : ثُمَّ دَخَلْتُ بَعْدُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، وَ أَمَرَ لِي بِشَيْءٍ ، فَقُلْتُ : الْحَمْدُ لِلّهِ ، فَقَالَ لِي : «تَأَدَّبْتَ» . .

ص: 699

635.تاريخ دمشق عن سالم بن أبي الجعد :على بن ابراهيم، از پدرش روايت كرده است كه گفت:گروهى از اهل نواحى از شيعيان، رخصت طلبيدند كه بر امام محمد تقى عليه السلام داخل شوند، پس ايشان را رخصت داد و داخل شدند و او را در يك مجلس از سى هزار مسأله سؤال كردند، و آن حضرت عليه السلام همه را جواب داد، و در آن هنگام او را ده سال بود.634.الرياض النضرة عن عمر :على بن محمد، از سهل بن زياد، از على بن حَكم، از دِعبِل بن على روايت كرده است كه دِعبل بر حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام داخل شد و حضرت امر فرمود كه او را چيزى بدهند. دِعبل آن را گرفت و خدا را حمد نكرد. دِعبل مى گويد كه: حضرت فرمود:«چرا خدا را حمد نكردى؟» و نيز مى گويد كه: بعد از آن، بر امام محمد تقى عليه السلام داخل شدم و امر فرمود كه مرا چيزى دادند، گفتم: الحمد للّه . حضرت به من فرمود كه: «ادب ياد گرفتى». .

ص: 700

633.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از يعقوب بن اسحاق بن ابى اسرائيل _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقَالَ : «يَا مُحَمَّدُ ، حَدَثَ بِآلِ فَرَجٍ حَدَثٌ ؟» فَقُلْتُ : مَاتَ عُمَرُ ، فَقَالَ : «الْحَمْدُ لِلّهِ» حَتّى أَحْصَيْتُ لَهُ أَرْبَعاً وَ عِشْرِينَ مَرَّةً ، فَقُلْتُ : يَا سَيِّدِي ، لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ هذَا يَسُرُّكَ ، لَجِئْتُ حَافِياً أَعْدُو إِلَيْكَ ، قَالَ : «يَا مُحَمَّدُ ، أَ وَ لَا تَدْرِي مَا قَالَ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ أَبِي ؟» قَالَ : قُلْتُ : لَا ، قَالَ : «خَاطَبَهُ فِي شَيْءٍ ، فَقَالَ : أَظُنُّكَ سَكْرَانَ ، فَقَالَ أَبِي : اللّهُمَّ ، إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي أَمْسَيْتُ لَكَ صَائِماً ، فَأَذِقْهُ طَعْمَ الْحَرَبِ ، وَ ذُلَّ الْأَسْرِ ، فَوَ اللّهِ ، إِنْ ذَهَبَتِ الْأَيَّامُ حَتّى حُرِبَ مَالَهُ وَ مَا كَانَ لَهُ ، ثُمَّ أُخِذَ أَسِيراً ، وَ هُوَ ذَا قَدْ مَاتَ لَا رَحِمَهُ اللّهُ ، و قَدْ أَدَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْهُ ، وَمَا زَالَ يُدِيلُ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ أَعْدَائِهِ» .632.امام باقر عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :صَلَّيْتُ مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي مَسْجِدِ الْمُسَيَّبِ ، وَ صَلّى بِنَا فِي مَوْضِعِ الْقِبْلَةِ سَوَاءً ، وَ ذُكِرَ أَنَّ السِّدْرَةَ الَّتِي فِي الْمَسْجِدِ كَانَتْ يَابِسَةً لَيْسَ عَلَيْهَا وَرَقٌ ، فَدَعَا بِمَاءٍ ، وَ تَهَيَّأَ تَحْتَ السِّدْرَةِ فَعَاشَتِ السِّدْرَةُ وَ أَوْرَقَتْ ، وَ حَمَلَتْ مِنْ عَامِهَا .631.امام باقر عليه السلام ( _ خطاب به ابو حمزه _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ وَ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ، عَنِ الْمُطَرِّفِيِّ ، قَالَ :مَضى أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام وَ لِيَ عَلَيْهِ أَرْبَعَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : ذَهَبَ مَالِي ، فَأَرْسَلَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِذَا كَانَ غَداً فَأْتِنِي ، وَ لْيَكُنْ مَعَكَ مِيزَانٌ وَ أَوْزَانٌ».

فَدَخَلْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ لِي : «مَضى أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ، وَلَكَ عَلَيْهِ أَرْبَعَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ ؟» فَقُلْتُ : نَعَمْ ، فَرَفَعَ الْمُصَلَّى الَّذِي كَانَ تَحْتَهُ ، فَإِذَا تَحْتَهُ دَنَانِيرُ ، فَدَفَعَهَا إِلَيَّ . .

ص: 701

630.امام على عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از محمد بن سِنان روايت كرده است كه گفت: بر امام على نقى عليه السلام داخل شدم، پس فرمود كه:«اى محمد، آيا مصيبتى به آل فرج رسيد؟» عرض كردم كه: عُمر مُرد. فرمود كه: «الحمد للّه »، تا آن كه بيست و چهار مرتبه شمردم كه اين را فرمود.

من عرض كردم كه: اى آقاى من، اگر مى دانستم كه اين خبر تو را شاد مى گرداند، هر آينه به خدمت تو مى آمدم با پاى برهنه و همه جا مى دويدم. فرمود كه: «اى محمد، آيا نمى دانى كه عُمر خدا او را لعنت كند، به پدرم محمد بن على عليه السلام چه گفت؟» محمد مى گويد كه: عرض كردم: نه، حضرت فرمود كه: «با پدرم در باب چيزى گفت كه تو را چنان گمان مى كنم كه مست باشى. پدرم گفت: بار خدايا اگر مى دانى كه من شام كرده ام و از براى رضاى تو روزه دار بوده ام، او را مزه تاراج رفتن مال و خوارى اسيرى بچشان. پس به خدا سوگند كه روزى چند نرفت كه مال او و آنچه داشت، به تاراج رفت. بعد از آن او را به اسيرى گرفتند و او همين است كه مرده. خدا او را رحمت نكند و خداى عزّوجلّ پدرم را بر او يارى كرد و غالب گردانيد و خدا هميشه دوستان خويش را بر دشمنانش يارى مى دهد».629.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در توصيف على عليه السلام _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن حَسّان، از ابوهاشم جعفرى روايت كرده است كه گفت:با امام محمد تقى عليه السلام نماز كردم در مسجد مسيّب، و با ما نماز كرد در سمت قبله، در موضع هموارى. و جعفرى ذكر كرد كه اين درخت سدرى كه در مسجد است، خشك بود و يك برگ بر آن نبود. پس حضرت آبى طلبيد و وضو ساخت در زير آن درخت سدر، و آن سدر زنده شد و برگ بيرون آورد و در همان سال بار برداشت.628.السنّة ، ابن ابى عاصم ( _ به نقل از براء _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حجّال و عمرو بن عثمان، از مردى از مردم مدينه، از مُطَرِّفى كه گفت: ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام از دنيا درگذشت و مرا بر آن حضرت چهار هزار درم بود (كه اين مبلغ از آن حضرت طلب كار بودم) با خود گفتم كه: مال من رفت و عائد من نخواهد شد.

پس امام محمد تقى عليه السلام به سوى من فرستاد كه :«چون فردا شود به نزد من بيا، و بايد كه ترازو و سنگ ها با تو باشد» . بعد از آن بر حضرت امام محمد تقى عليه السلام داخل شدم، به من فرمود كه: «ابوالحسن عليه السلام ، وفات فرموده و تو را بر آن حضرت چهار هزار درم است؟» عرض كردم: آرى، پس آن حضرت جانمازى را كه در زيرش افتاده بود، بالا گرفت، ديدم كه دينارهاى بسيار در زير آن بود و آنها را به من تسليم فرمود. .

ص: 702

633.المناقب للخوارزمي عن يعقوب بن إسحاق بن أبي إسرائيسَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَ الْحِمْيَرِيُّ جَمِيعاً ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ أَخِيهِ عَلِيٍّ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ :قُبِضَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عليه السلام وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً وَ ثَ_لَاثَةِ أَشْهُرٍ وَ اثْنَيْ عَشَرَ يَوْماً ، تُوُفِّيَ يَوْمَ الثَّ_لَاثَاءِ لِسِتٍّ خَلَوْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ سَنَةَ عِشْرِينَ وَ مِائَتَيْنِ ؛ عَاشَ بَعْدَ أَبِيهِ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً إِلَا خَمْساً وَ عِشْرِينَ يَوْماً .123 _ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ وَ الرِّضْوَانُوُلِدَ عليه السلام لِلنِّصْفِ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ سَنَةَ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ وَ مِائَتَيْنِ؛ وَ رُوِيَ أَنَّهُ وُلِدَ فِي رَجَبٍ سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ مِائَتَيْنِ . وَمَضى عليه السلام لِأَرْبَعٍ بَقِينَ مِنْ جُمَادَى الْاخِرَةِ سَنَةَ أَرْبَعٍ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ ؛ وَرُوِيَ أَنَّهُ قُبِضَ عليه السلام فِي رَجَبٍ سَنَةَ أَرْبَعٍ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ ، وَ لَهُ إِحْدى وَ أَرْبَعُونَ سَنَةً وَ سِتَّةُ أَشْهُرٍ ، وَ أَرْبَعُونَ سَنَةً عَلَى الْمَوْلِدِ الْاخَرِ الَّذِي رُوِيَ . وَ كَانَ الْمُتَوَكِّلُ أَشْخَصَهُ مَعَ يَحْيَى بْنِ هَرْثَمَةَ بْنِ أَعْيَنَ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلى سُرَّ مَنْ رَأى ، فَتُوُفِّيَ بِهَا عليه السلام ، وَ دُفِنَ فِي دَارِهِ ؛ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا : سَمَانَةُ .

630.الإمام عليّ عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ خَيْرَانَ الْأَسْبَاطِيِّ ، قَالَ :قَدِمْتُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام الْمَدِينَةَ ، فَقَالَ لِي : «مَا خَبَرُ الْوَاثِقِ عِنْدَكَ ؟» قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، خَلَّفْتُهُ فِي عَافِيَةٍ ، أَنَا مِنْ أَقْرَبِ النَّاسِ عَهْداً بِهِ ،عَهْدِي بِهِ مُنْذُ عَشَرَةِ أَيَّامٍ ، قَالَ : فَقَالَ لِي : «إِنَّ أَهْلَ الْمَدِينَةِ يَقُولُونَ : إِنَّهُ مَاتَ». فَلَمَّا أَنْ قَالَ لِيَ : «النَّاسَ» عَلِمْتُ أَنَّهُ هُوَ .

ثُمَّ قَالَ لِي : «مَا فَعَلَ جَعْفَرٌ ؟» قُلْتُ : تَرَكْتُهُ أَسْوَأَ النَّاسِ حَالًا فِي السِّجْنِ ، قَالَ : فَقَالَ : «أَمَا إِنَّهُ صَاحِبُ الْأَمْرِ ؛ مَا فَعَلَ ابْنُ الزَّيَّاتِ ؟» قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، النَّاسُ مَعَهُ ، وَ الْأَمْرُ أَمْرُهُ ، قَالَ : فَقَالَ : «أَمَا إِنَّهُ شُؤْمٌ عَلَيْهِ».

قَالَ : ثُمَّ سَكَتَ : وَ قَالَ لِي : «لَا بُدَّ أَنْ تَجْرِيَ مَقَادِيرُ اللّهِ تَعَالى وَ أَحْكَامُهُ ؛ يَا خَيْرَانُ ، مَاتَ الْوَاثِقُ ، وَ قَدْ قَعَدَ الْمُتَوَكِّلُ جَعْفَرٌ ، وَ قَدْ قُتِلَ ابْنُ الزَّيَّاتِ». فَقُلْتُ : مَتى جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟ قَالَ : «بَعْدَ خُرُوجِكَ بِسِتَّةِ أَيَّامٍ» . .

ص: 703

123. باب در بيان مولد ابوالحسن حضرت على بن محمد النقى عليه السلام

629.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) سعد بن عبداللّه و حِميرى هر دو روايت كرده اند، از ابراهيم بن مهزيار، از برادرش على ، از حسين بن سعيد، از محمد بن سِنان كه گفت:روح مطهّر حضرت محمد بن على عليه السلام قبض شد و آن حضرت در آن هنگام بيست و پنج ساله بود با زيادتى سه ماه و دوازده روز، و وفات فرمود در روز سه شنبه در وقتى كه شش روز از ماه ذى الحجّه گذشته بود در سال دويست و بيستم از هجرت، و بعد از پدرش نوزده سال مگر بيست و پنج روزى زيست فرمود.123. باب در بيان مولد ابوالحسن حضرت على بن محمد النقى عليه السلامآن حضرت _ صلوات اللّه عليه _ متولّد شد در وقتى كه نيمه ماه ذى الحجّه گذشته بود در سال دويست و دوازدهم از هجرت، و روايت شده است كه آن حضرت متولّد شد در ماه رجب در سال دويست و چهاردهم. و روايت شده است كه روح مطهّر آن حضرت عليه السلام ، قبض شد در ماه رجب در سال دويست و پنجاه و چهارم، و آن حضرت عليه السلام را در آن هنگام چهل و يك سال و شش ماه بود يا چهل سال بنا بر مولد ديگر كه روايت شده است. و متوكّل _ يعنى: جعفر پسر معتصم برادر واثق _ آن حضرت را به همراهى يحيى بن هَرثَمه كه به طلب آن حضرت فرستاده بود، از مدينه بيرون برد به سوى سُرّ من رأى، پس آن حضرت عليه السلام در آنجا وفات فرمود، و در خانه خود مدفون گرديد. و مادرش كنيزى است كه او را سَمانه مى گفتند.

626.امام على عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از خَيران اَسباطى روايت كرده است كه در مدينه بر امام على نقى عليه السلام وارد شدم، پس به من فرمود كه:«از واثق چه خبر دارى؟» عرض كردم كه: فداى تو گردم، او را وا گذاشتم در صحّت و دورى از بدى ها (كه هيچ ناخوشى نداشت) و عهد من به او از همه مردمان نزديك تر است؛ زيرا كه مدّت ده روز است كه من او را ديدم، يا از او جدا گرديدم.

راوى مى گويد كه: حضرت به من فرمود كه: «مردم مدينه مى گويند كه: واثق مرده است». چون فرمود كه: «مردم مى گويند»، دانستم كه گوينده خود آن حضرت است. بعد از آن فرمود كه: «جعفر متوكّل چه كرد؟» عرض كردم كه او را چنان وا گذاشتم كه حالش از همه كس بدتر و در زندان بود. فرمود: «بدان و آگاه باش كه او صاحب امر خلافت است»، و فرمود كه: «محمد بن عبدالملك زيّات چه كرد؟» عرض كردم كه: فداى تو گردم، مردم با اويند و امر، امر اوست و هر چه بفرمايد مُمضى و مُجرى است.

راوى مى گويد كه: حضرت فرمود: «آگاه باش كه اين امر بر او نامبارك است». و راوى گفت كه: حضرت ساكت شد بعد از آن فرمود كه: «چاره اى نيست از آن كه مقدّرات خدا و احكام او جارى گردد. اى خَيران، واثق مرد و جعفرِ متوكّل به خلافت نشست و ابن زيّات كشته شد». عرض كردم: فداى تو گردم، در چه زمان اينها اتّفاق افتاد؟ فرمود: «شش روز بعد از آن كه تو بيرون آمدى».

.

ص: 704

625.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از بريده _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فِي كُلِّ الْأُمُورِ أَرَادُوا إِطْفَاءَ نُورِكَ ، وَ التَّقْصِيرَ بِكَ حَتّى أَنْزَلُوكَ هذَا الْخَانَ الْأَشْنَعَ ، خَانَ الصَّعَالِيكَ .

فَقَالَ : «هَاهُنَا أَنْتَ يَا ابْنَ سَعِيدٍ ؟» ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ ، وَ قَالَ : «انْظُرْ» فَنَظَرْتُ ، فَإِذَا أَنَا بِرَوْضَاتٍ أَنِقَاتٍ ، وَ رَوْضَاتٍ بَاسِرَاتٍ ، فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ عَطِرَاتٌ ، وَ وِلْدَانٌ كَأَنَّهُنَّ اللُّؤْلُؤُ الْمَكْنُونُ ، وَ أَطْيَارٌ وَ ظِبَاءٌ وَ أَنْهَارٌ تَفُورُ ، فَحَارَ بَصَرِي ، وَ حَسَرَتْ عَيْنِي ، فَقَالَ : «حَيْثُ كُنَّا فَهذَا لَنَا عَتِيدٌ ، لَسْنَا فِي خَانِ الصَّعَالِيكَ» .627.خصائص أمير المؤمنين للنسائي عن سعد:الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ الْجَلَابِ ، قَالَ :اشْتَرَيْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام غَنَماً كَثِيرَةً ، فَدَعَانِي ، فَأَدْخَلَنِي مِنْ إِصْطَبْلِ دَارِهِ إِلى مَوْضِعٍ وَاسِعٍ لَا أَعْرِفُهُ ، فَجَعَلْتُ أُفَرِّقُ تِلْكَ الْغَنَمَ فِيمَنْ أَمَرَنِي بِهِ ، فَبُعِثْثُ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ وَ إِلى وَالِدَتِهِ وَ غَيْرِهِمَا مِمَّنْ أَمَرَنِي ، ثُمَّ اسْتَأْذَنْتُهُ فِي الِانْصِرَافِ إِلى بَغْدَادَ إِلى وَالِدِي ، وَ كَانَ ذلِكَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ ، فَكَتَبَ إِلَيَّ : «تُقِيمُ غَداً عِنْدَنَا ، ثُمَّ تَنْصَرِفُ». قَالَ : فَأَقَمْتُ ، فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ عَرَفَةَ ، أَقَمْتُ عِنْدَهُ ، وَ بِتُّ لَيْلَةَ الْأَضْحى فِي رِوَاقٍ لَهُ ، فَلَمَّا كَانَ فِي السَّحَرِ ، أَتَانِي ، فَقَالَ : «يَا إِسْحَاقُ ، قُمْ». قَالَ : فَقُمْتُ ، فَفَتَحْتُ عَيْنِي ، فَإِذَا أَنَا عَلى بَابِي بِبَغْدَادَ ، قَالَ : فَدَخَلْتُ عَلى وَالِدِي وَ أَنَا فِي أَصْحَابِي ، فَقُلْتُ لَهُمْ : عَرَّفْتُ بِالْعَسْكَرِ ، وَ خَرَجْتُ بِبَغْدَادَ إِلَى الْعِيدِ . .

ص: 705

626.الإمام عليّ عليه السلام :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از محمد بن يحيى، از صالح بن سعيد روايت كرده است كه گفت: بر امام على نقّى عليه السلام داخل شدم و به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، در همه امور خواستند كه نور تو را فرو نشانند، و در حقّ تو كوتاهى كردند تا آن كه تو را فرود آوردند در اين كاروان سرايى كه از هر جايى بدتر است، و كاروان سرايى است كه درويشان و گدايان، يا دزدان و بى سر و پايان در آن مسكن دارند. فرمود كه:«اى پسر سعيد، تو در اينجايى، نه من» و به دست خويش اشاره فرمود و فرمود كه: «بنگر»، چون نگريستم باغ ها ديدم به غايت خوب و خوشايند، و بوستان ها ديدم تر و تازه كه نهرها در آن جارى است و در آنها حوران خوب خوش بو و غلمان بودند، و گويا آن حوران مرواريد ناسفته يا پوشيده شده بودند كه غبار بر آن ننشسته باشد و در نهايت حسن و صفا و نور و ضيا باشد، و مرغان و آهويان و نهرها ديدم كه مى جوشيد، پس عقل من حيران و چشمم خيره شد. و حضرت فرمود كه: «ما در هر جا كه باشيم اين چيزها كه ديدى، از براى ما مهيّا و آماده است و ما در كاروان سراى گدايان و دزدان نيستيم».625.مسند ابن حنبل عن بريدة :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از على بن محمد، از اسحاق جَلّاب روايت كرده است كه گفت: گوسفند بسيارى از براى امام على نقى عليه السلام خريدم، پس مرا طلبيد و از راه شترخان خانه خويش مرا داخل گردانيد و برد به جاى گشاده اى كه آن را نمى شناختم و هرگز نديده بودم. پس شروع كردم كه آن گوسفندان را جدا مى كردم از براى كسانى كه حضرت مرا امر فرموده بود كه از براى ايشان جدا كنم و بفرستم، و آنها را فرستادم به نزد ابوجعفر (يعنى: محمد بن على بن ابراهيم بن موسى عليه السلام ) و به نزد مادر آن حضرت و غير ايشان از كسانى كه مرا امر فرموده بود. پس در باب برگشتن به بغداد به سوى پدرم از آن حضرت رخصت طلبيدم، و آن روز، روز ترويه بود (يعنى: روز هشتم ماه ذى الحجّه). پس آن حضرت به من نوشت كه:«فردا در نزد ما مى مانى بعد از آن بر مى گردى».

اسحاق مى گويد كه: ماندم چون روز عرفه شد، در نزد آن حضرت ماندم و در شب عيد قربان در ايوان آن حضرت شب را به روز آوردم، و چون سحر شد، به نزد من آمد و فرمود كه: «اى اسحاق، برخيز». اسحاق مى گويد كه: من برخاستم و چشم خود را گشودم، ديدم كه بر درِ خانه خويشم در بغداد، پس بر پدرم داخل شدم و ياران خود را ديدم كه به دور من در آمدند، به ايشان گفتم كه: در روز عرفه در سُرّ من رأى بودم و در بغداد به نماز عيد بيرون آمدم. .

ص: 706

624.خصائص أمير المؤمنين ، نسايى ( _ به نقل از بريده _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّاهِرِيِّ ، قَالَ :مَرِضَ الْمُتَوَكِّلُ مِنْ خُرَاجٍ خَرَجَ بِهِ ، وَ أَشْرَفَ مِنْهُ عَلَى الْهَ_لَاكِ ، فَلَمْ يَجْسُرْ أَحَدٌ أَنْ يَمَسَّهُ بِحَدِيدَةٍ ، فَنَذَرَتْ أُمُّهُ _ إِنْ عُوفِيَ _ أَنْ تَحْمِلَ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام مَالًا جَلِيلًا مِنْ مَالِهَا ؛ وَ قَالَ لَهُ الْفَتْحُ بْنُ خَاقَانَ : لَوْ بَعَثْتَ إِلى هذَا الرَّجُلِ فَسَأَلْتَهُ ، فَإِنَّهُ لَا يَخْلُو أَنْ يَكُونَ عِنْدَهُ صِفَةٌ يُفَرِّجُ بِهَا عَنْكَ ، فَبَعَثَ إِلَيْهِ وَ وَصَفَ لَهُ عِلَّتَهُ ، فَرَدَّ إِلَيْهِ الرَّسُولُ بِأَنْ يُؤْخَذَ كُسْبُ الشَّاةِ ، فَيُدَافَ بِمَاءِ وَرْدٍ ، فَيُوضَعَ عَلَيْهِ ، فَلَمَّا رَجَعَ الرَّسُولُ وَ أَخْبَرَهُمْ، أَقْبَلُوا يَهْزَؤُونَ مِنْ قَوْلِهِ ، فَقَالَ لَهُ الْفَتْحُ : هُوَ _ وَ اللّهِ _ أَعْلَمُ بِمَا قَالَ ، وَ أَحْضَرَ الْكُسْبَ وَ عَمِلَ كَمَا قَالَ ، وَ وَضَعَ عَلَيْهِ ، فَغَلَبَهُ النَّوْمُ وَ سَكَنَ ، ثُمَّ انْفَتَحَ وَ خَرَجَ مِنْهُ مَا كَانَ فِيهِ ، وَ بُشِّرَتْ أُمُّهُ بِعَافِيَتِهِ ، فَحَمَلَتْ إِلَيْهِ عَشَرَةَ آلَافِ دِينَارٍ تَحْتَ خَاتَمِهَا .

ثُمَّ اسْتَقَلَّ مِنْ عِلَّتِهِ ، فَسَعى إِلَيْهِ الْبَطْحَائِيُّ الْعَلَوِيُّ بِأَنَّ أَمْوَالًا تُحْمَلُ إِلَيْهِ وَ سِ_لَاحاً ، فَقَالَ لِسَعِيدٍ الْحَاجِبِ : اهْجُمْ عَلَيْهِ بِاللَّيْلِ ، وَ خُذْ مَا تَجِدُ عِنْدَهُ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ السِّ_لَاحِ ، وَ احْمِلْهُ إِلَيَّ .

قَالَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ : فَقَالَ لِي سَعِيدٌ الْحَاجِبُ : صِرْتُ إِلى دَارِهِ بِاللَّيْلِ وَ مَعِي سُلَّمٌ ، فَصَعِدْتُ السَّطْحَ ، فَلَمَّا نَزَلْتُ عَلى بَعْضِ الدَّرَجِ فِي الظُّلْمَةِ ، لَمْ أَدْرِ كَيْفَ أَصِلُ إِلَى الدَّارِ ، فَنَادَانِي : «يَا سَعِيدُ ، مَكَانَكَ حَتّى يَأْتُوكَ بِشَمْعَةٍ» . فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ أَتَوْنِي بِشَمْعَةٍ ، فَنَزَلْتُ ، فَوَجَدْتُهُ عَلَيْهِ جُبَّةُ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةٌ مِنْهَا ، وَ سَجَّادَةٌ عَلى حَصِيرٍ بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَلَمْ أَشُكَّ أَنَّهُ كَانَ يُصَلِّي ، فَقَالَ لِي : «دُونَكَ الْبُيُوتَ» . فَدَخَلْتُهَا وَ فَتَّشْتُهَا ، فَلَمْ أَجِدْ فِيهَا شَيْئاً ، وَ وَجَدْتُ الْبَدْرَةَ فِي بَيْتِهِ مَخْتُومَةً بِخَاتَمِ أُمِّ الْمُتَوَكِّلِ ، وَ كِيساً مَخْتُوماً ، وَ قَالَ لِي : «دُونَكَ الْمُصَلّى». فَرَفَعْتُهُ ، فَوَجَدْتُ سَيْفاً فِي جَفْنٍ غَيْرِ مُلَبَّسٍ ، فَأَخَذْتُ ذلِكَ ، وَ صِرْتُ إِلَيْهِ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلى خَاتَمِ أُمِّهِ عَلَى الْبَدْرَةِ ، بَعَثَ إِلَيْهَا ، فَخَرَجَتْ إِلَيْهِ ، فَأَخْبَرَنِي بَعْضُ خَدَمِ الْخَاصَّةِ أَنَّهَا قَالَتْ لَهُ : كُنْتُ قَدْ نَذَرْتُ فِي عِلَّتِكَ لَمَّا أَيِسْتُ مِنْكَ : إِنْ عُوفِيتَ حَمَلْتُ إِلَيْهِ مِنْ مَالِي عَشَرَةَ آلَافِ دِينَارٍ ، فَحَمَلْتُهَا إِلَيْهِ ، وَ هذَا خَاتَمِي عَلَى الْكِيسِ ، وَ فَتَحَ الْكِيسَ الْاخَرَ ، فَإِذَا فِيهِ أَرْبَعُمِائَةِ دِينَارٍ ، فَضَمَّ إِلَى الْبَدْرَةِ بَدْرَةً أُخْرى ، وَ أَمَرَنِي بِحَمْلِ ذلِكَ إِلَيْهِ ، فَحَمَلْتُهُ ، وَ رَدَدْتُ السَّيْفَ وَ الْكِيسَيْنِ ، وَ قُلْتُ لَهُ :يَا سَيِّدِي ، عَزَّ عَلَيَّ ، فَقَالَ لِي : « «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» » . .

ص: 707

623.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از ابن طاووس، از پدرش _ ) على بن محمد، از ابراهيم بن محمد طاهرى روايت كرده است كه گفت: متوكّل بيمار شد، به جهت دملى كه در بدنش بيرون آمد، و از شدّت آن نزديك به هلاكت رسيد، و كسى جرأت نكرد كه نيشتر به آن برساند. مادر متوكّل نذر كرد كه مال بسيارى از مال خود به سوى ابوالحسن حضرت على بن محمد بفرستد؛ اگر متوكّل عافيت يابد. و فتح بن خاقان به متوكّل گفت: كاش مى فرستادى به نزد اين مرد (يعنى: حضرت على بن محمد) و از او مى پرسيدى؛ زيرا كه او خالى نيست از آن كه در نزد او شرحى باشد كه به آن تو را از اين درد و اندوه برهاند. پس متوكّل به خدمت آن حضرت فرستاد و ناخوشى خود را براى حضرت شرح كرد. حضرت فرستاده را به سوى او برگردانيد با دواى آن و آن اين است كه: پشگل گوسفند را فرا مى گيرند و به گلاب مى خيسانند و بر بالاى آن دمل مى گذارند. و چون فرستاده برگشت و ايشان را خبر داد، شروع كردند كه ريشخند مى كردند از گفتار حضرت. فتح با متوكّل گفت: به خدا سوگند، كه او داناتر است به آنچه گفته، و پشگل را حاضر كردند و آنچه فرموده بود به جا آوردند، و آن را بر بالاى دمل گذاشتند، پس خواب بر او غالب شد و درد آن ساكن گرديد. بعد از آن سر باز كرد و آنچه در آن بود از آن بيرون آمد، و مادر متوكّل را به عافيت يافتن او مژده دادند، پس ده هزار اشرفى در كيسه اى كه به مُهرش ممهور بود، به خدمت آن حضرت فرستاد. و چون متوكّل از آن ناخوشى چاق شد، بطحاى علوى در نزد وى غمّازى كرد كه مال ها و اسباب كارزار به نزد آن حضرت مى آورند، متوكّل به سعيد دربان گفت كه: در شب بى خبر بر سر على بن محمد برو و آنچه را كه در نزد او مى يابى از اموال و حربه، فرا گير و آن را به نزد من بياور.

ابراهيم بن محمد مى گويد كه: سعد حاجب با من گفت كه: در شب به سوى خانه حضرت رفتم و نردبانى همراه داشتم و آن را بر ديوار خانه حضرت گذاشتم و بر بالاى بام رفتم، و چون در تاريكى فرود آمدم و پا بر بعضى از پلّه ها گذاشتم، ندانستم كه چگونه به اصل خانه برسم، پس آن حضرت مرا آواز داد كه:«اى سعيد، در جاى خود باش تا شمع پيش راه تو آورند»، و من درنگى نكردم كه شمعى به نزد من آوردند و از بام به زير آمدم و آن حضرت را ديدم كه جُبّه اى از پشم پوشيده، و كلاهى از پشم بر سر گذاشته، و ديدم كه جانمازى بر بالاى حصير در پيش رويش گسترده، و من شكّ نداشتم كه آن حضرت مشغول نماز بوده.

پس فرمود كه: «حجره ها نزد تو حاضر است، پيش رو و ملاحظه كن». من داخل آن حجره ها شدم و همه را تفتيش و تفحّص كردم، و در آنها چيزى نيافتم، و در حجره اى كه آن حضرت تشريف داشت، بدره اى يافتم كه مهر شده بود به مهر مادر متوكّل. (1)

حاصل آن كه سعيد مى گويد كه: در آنجا بدره اى يافتم (يا كسيه سر به مهرى) و حضرت فرمود كه: «جانماز در نزد تو است، آن را نيز ملاحظه كن». پس من آن را برداشتم، شمشيرى را يافتم كه در غلافى بود كه آن را نپوشيده بودند و بر روى آن چيزى نگرفته بودند. آنها را فرا گرفتم و نزد متوكّل رفتم، و چون متوكّل به مهر مادر خود نظر كرد كه بر آن بدره بود، به نزد مادر فرستاد كه حقيقت حال را معلوم كند. پس مادرش به سوى او بيرون آمد، سعيد مى گويد كه: بعضى از خدمت كاران خاصّه مرا خبر داد كه: مادرش به او گفت كه: من در هنگام ناخوشى تو چون از تو مأيوس و نوميد شدم، نذر كردم كه اگر عافيت يابى، ده هزار اشرفى از مال خود به سوى او بفرستم و چون عافيت يافتى، آن را برايش فرستادم، و اين مهر من است كه بر اين كيسه زده شده، و كيسه اى ديگر را گشود، ديد كه چهارصد اشرفى در آن بود، پس بدره اى ديگر به آن بدره ضمّ نمود و مرا امر كرد كه آن را به خدمت حضرت ببرم. پس من آن را بردم و شمشير و هر دو كيسه را ردّ نمودم و به آن حضرت عرض كردم كه: اى آقاى من، آنچه متوكّل مرا به آن امر كرده بود كه به جا آورم، و من آن را كردم، سخت بر من دشوار و گران بود.

حضرت فرمود: « «وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» (2) ، يعنى: و زود باشد كه بدانند آن كسانى كه ستم كردند كه به كدام مكان باز خواهند گشت». .


1- .و در قاموس گفته كه: بدره، پوست بره است، و كيسه اى كه در آن هزار يا ده هزار درم يا هفت هزار دينار است. و در بعضى از لغات مسطور است كه: بدره، به فتح، ده هزار درم و پوست بره و بزغاله باشد، و در كلام هر دو، بحثى هست. مترجم
2- .شعرا، 227.

ص: 708

. .

ص: 709

. .

ص: 710

622.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از بُرَيده _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيِّ ، قَالَ :قَالَ لِي مُحَمَّدُ بْنُ الْفَرَجِ ، إِنَّ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام كَتَبَ إِلَيْهِ : «يَا مُحَمَّدُ ، أَجْمِعْ أَمْرَكَ ، وَ خُذْ حِذْرَكَ». قَالَ : فَأَنَا فِي جَمْعِ أَمْرِي _ وَ لَيْسَ أَدْرِي مَا كَتَبَ بِهِ إِلَيَّ _ حَتّى وَرَدَ عَلَيَّ رَسُولٌ حَمَلَنِي مِنْ مِصْرَ مُقَيَّداً ، وَ ضَرَبَ عَلى كُلِّ مَا أَمْلِكُ ، وَ كُنْتُ فِي السِّجْنِ ثَمَانَ سِنِينَ .

ثُمَّ وَرَدَ عَلَيَّ مِنْهُ فِي السِّجْنِ كِتَابٌ فِيهِ : «يَا مُحَمَّدُ ، لَا تَنْزِلْ فِي نَاحِيَةِ الْجَانِبِ الْغَرْبِيِّ». فَقَرَأْتُ الْكِتَابَ ، فَقُلْتُ : يَكْتُبُ إِلَيَّ بِهذَا وَ أَنَا فِي السِّجْنِ ؛ إِنَّ هذَا لَعَجَبٌ! فَمَا مَكَثْتُ أَنْ خُلِّيَ عَنِّي ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ .

قَالَ : وَ كَتَبَ إِلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ الْفَرَجِ يَسْأَلُهُ عَنْ ضِيَاعِهِ ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ : «سَوْفَ تُرَدُّ عَلَيْكَ ، وَ مَا يَضُرُّكَ أَنْ لَا تُرَدَّ عَلَيْكَ». فَلَمَّا شَخَصَ مُحَمَّدُ بْنُ الْفَرَجِ إِلَى الْعَسْكَرِ ، كُتِبَ إِلَيْهِ بِرَدِّ ضِيَاعِهِ ، وَ مَاتَ قَبْلَ ذلِكَ .

قَالَ : وَ كَتَبَ أَحْمَدُ بْنُ الْخَصِيبِ إِلى مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ يَسْأَلُهُ الْخُرُوجَ إِلَى الْعَسْكَرِ ، فَكَتَبَ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام يُشَاوِرُهُ ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ : «اخْرُجْ ؛ فَإِنَّ فِيهِ فَرَجَكَ إِنْ شَاءَ اللّهُ تَعَالى». فَخَرَجَ ، فَلَمْ يَلْبَثْ إِلَا يَسِيراً حَتّى مَاتَ .621.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، قَالَ :أَخْبَرَنِي أَبُو يَعْقُوبَ ، قَالَ : رَأَيْتُهُ _ يَعْنِي مُحَمَّداً _ قَبْلَ مَوْتِهِ بِالْعَسْكَرِ فِي عَشِيَّةٍ وَ قَدِ اسْتَقْبَلَ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام ، فَنَظَرَ إِلَيْهِ ، وَ اعْتَلَّ مِنْ غَدٍ ، فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ عَائِداً بَعْدَ أَيَّامٍ مِنْ عِلَّتِهِ وَ قَدْ ثَقُلَ ، فَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ بَعَثَ إِلَيْهِ بِثَوْبٍ ، فَأَخَذَهُ وَ أَدْرَجَهُ ، وَ وَضَعَهُ تَحْتَ رَأْسِهِ ، قَالَ : فَكُفِّنَ فِيهِ .

قَالَ أَحْمَدُ : قَالَ أَبُو يَعْقُوبَ : رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام مَعَ ابْنِ الْخَصِيبِ ، فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْخَصِيبِ : سِرْ جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَقَالَ لَهُ : «أَنْتَ الْمُقَدَّمُ». فَمَا لَبِثَ إِلَا أَرْبَعَةَ أَيَّامٍ حَتّى وُضِعَ الدَّهَقُ عَلى سَاقِ ابْنِ الْخَصِيبِ ، ثُمَّ نُعِيَ .

قَالَ : وَ رُوِيَ عَنْهُ أَنَّهُ _ حِينَ أَلَحَّ عَلَيْهِ ابْنُ الْخَصِيبِ فِي الدَّارِ الَّتِي يَطْلُبُهَا مِنْهُ _ بَعَثَ إِلَيْهِ : «لَأَقْعُدَنَّ بِكَ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَقْعَداً لَا يَبْقى لَكَ بَاقِيَةٌ». فَأَخَذَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي تِلْكَ الْأَيَّامِ . .

ص: 711

624.خصائص أمير المؤمنين للنسائي عن بريدة :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از على بن محمد نوفلى روايت كرده است كه گفت: محمد بن فَرَج به من گفت كه: امام على نقى عليه السلام به او نوشت كه:«اى محمد، امور خود را جمع آورى كن و حِذر خويش را فراگير». (1)

محمد مى گويد كه: من در كار جمع امر خويش بودم و سرّ آنچه حضرت به من نوشته بود، نمى دانستم، تا آن كه رسولى از جانب خليفه بر من وارد شد و مرا در بند نموده از مصر به سوى بغداد برد و هر چه داشتم قلم گير شد، و همه را تصرّف كردند، و من هشت سال در زندان بودم. بعد از آن نامه اى از آن حضرت بر من وارد شد در زندان و در آن نوشته بود كه: «اى محمد، در ناحيه سمت و جهتى كه در طرف غربى شهر است، فرود ميا». پس من نامه را خواندم و با خود گفتم كه: به من اين را مى نويسد و حال آن كه من در زندانم. به درستى كه اين امر بسيار عجيب است. پس درنگى نكردم كه مرا رها كردند. و الحمد للّه .

على بن محمد مى گويد كه: محمد بن فَرج به آن حضرت نوشت و از او سؤال كرد كه اموالش به او ردّ شود. حضرت به او نوشت كه: «آنها در اين زودى بر تو رد خواهد شد، و تو را زيانى نمى رسد كه بر تو ردّ نشود». و چون محمد بن فرج به سوى سُرّ من رأى بيرون رفت، خليفه به او نوشت كه اموال او را ردّ نموده، خود متصرّف شود و پيش از آن كه به حيطه تصرّف او در آيد، وفات كرد.

و نيز على مى گويد كه: احمد بن خَضيب به محمد بن فرج نوشت و از او خواهش كرد كه از بغداد بيرون آيد به سوى سُرّ من رأى، پس محمد به خدمت امام على نقى عليه السلام نوشت و با آن حضرت در اين باب مشورت كرد. حضرت به او نوشت كه: «بيرون آى، زيرا كه زوال اندوه تو در اين است». ان شاءاللّه . پس بيرون آمد و درنگ نكرد، مگر اندك زمانى تا وفات كرد.623.فضائل الصحابة لابن حنبل عن ابن طاووس عن أبيه :حسين بن محمد، از مردى، از احمد بن محمد روايت كرده است كه گفت : ابو يعقوب مرا خبر داد و گفت:او را ديدم _ يعنى: محمد بن فرج _ پيش از آن كه بميرد در سُرّ من رأى در آخر روزى، به امام على نقى عليه السلام برخورد و آن حضرت به سوى او نظر كرد، و محمد در فرداى آن بيمار شد. بعد از آن كه چند روزى از بيمارى او گذشت، بر او داخل شدم كه او را عيادت كنم، و در آن وقت سنگين شده بود. پس مرا خبر داد كه آن حضرت جامه اى به سوى او فرستاده، و او آن جامه را گرفته، و پيچيده و در زير سر خود گذاشته. ابويعقوب مى گويد كه: محمد بن فرج در آن جامه كفن شد.

احمد مى گويد كه: ابو يعقوب گفت: امام على نقى عليه السلام را با ابن خضيب ديدم، پس ابن خضيب به آن حضرت عرض كرد كه: برو، فداى تو گردم (يعنى: بمير) حضرت فرمود كه: «تو پيش خواهى بود». پس بيش از چهار روز درنگ نكرد تا آن كه شكنجه و كُنْد بر پاى ابن خضيب گذاشتند، بعد از آن خبر مرگش رسيد.

احمد مى گويد: و نيز از ابويعقوب روايت شده است كه: در هنگامى كه ابن خضيب بر آن حضرت اصرار زيادى كرد در باب خانه اى كه از آن حضرت طلب مى نمود، حضرت به سوى او فرستاد كه: «هر آينه تو را مى نشانم از خداى عزّوجلّ به جايى كه تو را هيچ چيز باقى نماند»، پس خداى عزّوجلّ او را در آن چند روز هلاك كرد. .


1- .و حذر، به كسر حا و سكون ذال، هر چه به آن از آفات احتراز شود. مترجم

ص: 712

622.مسند ابن حنبل عن بريدة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، قَالَ :أَخَذْتُ نُسْخَةَ كِتَابِ الْمُتَوَكِّلِ إِلى أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ عليه السلام مِنْ يَحْيَى بْنِ هَرْثَمَةَ فِي سَنَةِ ثَ_لَاثٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ مِائَتَيْنِ ، وَ هذِهِ نُسْخَتُهُ :

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ؛ أَمَّا بَعْدُ ، فَإِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَارِفٌ بِقَدْرِكَ ، رَاعٍ لِقَرَابَتِكَ ، مُوجِبٌ لِحَقِّكَ ، يُقَدِّرُ مِنَ الْأُمُورِ فِيكَ وَ فِي أَهْلِ بَيْتِكَ مَا أَصْلَحَ اللّهُ بِهِ حَالَكَ وَ حَالَهُمْ ، وَ ثَبَّتَ بِهِ عِزَّكَ وَ عِزَّهُمْ ، وَ أَدْخَلَ الْيُمْنَ وَ الْأَمْنَ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهِمْ ، يَبْتَغِي بِذلِكَ رِضَاءَ رَبِّهِ وَ أَدَاءَ مَا افْتُرِضَ عَلَيْهِ فِيكَ وَ فِيهِمْ ، وَ قَدْ رَأَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَرْفَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَمَّا كَانَ يَتَوَلَاهُ مِنَ الْحَرْبِ وَ الصَّ_لَاةِ بِمَدِينَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ إِذْ كَانَ عَلى مَا ذَكَرْتَ مِنْ جَهَالَتِهِ بِحَقِّكَ ، وَ اسْتِخْفَافِهِ بِقَدْرِكَ ، وَ عِنْدَ مَا قَرَفَكَ بِهِ ، وَ نَسَبَكَ إِلَيْهِ مِنَ الْأَمْرِ الَّذِي قَدْ عَلِمَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بَرَاءَتَكَ مِنْهُ ، وَ صِدْقَ نِيَّتِكَ فِي تَرْكِ مُحَاوَلَتِهِ ، وَ أَنَّكَ لَمْ تُؤَهِّلْ نَفْسَكَ لَهُ ، وَ قَدْ وَلّى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَا كَانَ يَلِي مِنْ ذلِكَ مُحَمَّدَ بْنَ الْفَضْلِ ، وَ أَمَرَهُ بِإِكْرَامِكَ وَ تَبْجِيلِكَ ، وَ الِانْتِهَاءِ إِلى أَمْرِكَ وَ رَأْيِكَ ، وَ التَّقَرُّبِ إِلَى اللّهِ وَ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِذلِكَ ، وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مُشْتَاقٌ إِلَيْكَ ، يُحِبُّ إِحْدَاثَ الْعَهْدِ بِكَ ، وَ النَّظَرَ إِلَيْكَ ، فَإِنْ نَشِطْتَ لِزِيَارَتِهِ وَ الْمُقَامِ قِبَلَهُ مَا رَأَيْتَ ، شَخَصْتَ وَ مَنْ أَحْبَبْتَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ مَوَالِيكَ وَ حَشَمِكَ عَلى مُهْلَةٍ وَ طُمَأْنِينَةٍ ، تَرْحَلُ إِذَا شِئْتَ ، وَ تَنْزِلُ إِذَا شِئْتَ ، وَ تَسِيرُ كَيْفَ شِئْتَ ، وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ يَكُونَ يَحْيَى بْنُ هَرْثَمَةَ مَوْلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْجُنْدِ مُشَيِّعِينَ لَكَ ، يَرْحَلُونَ بِرَحِيلِكَ ، وَ يَسِيرُونَ بِسَيْرِكَ ، فَالْأَمْرُ فِي ذلِكَ إِلَيْكَ حَتّى تُوَافِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، فَمَا أَحَدٌ مِنْ إِخْوَتِهِ وَ وُلْدِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ خَاصَّتِهِ أَلْطَفَ مِنْهُ مَنْزِلَةً ، وَ لَا أَحْمَدَ لَهُ أُثْرَةً ، وَ لَا هُوَ لَهُمْ أَنْظَرَ ، وَ عَلَيْهِمْ أَشْفَقَ ، وَ بِهِمْ أَبَرَّ ، وَ إِلَيْهِمْ أَسْكَنَ مِنْهُ إِلَيْكَ إِنْ شَاءَ اللّهُ تَعَالى ، وَ السَّ_لَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكَاتُهُ . وَ كَتَبَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْعَبَّاسِ ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ . .

ص: 713

621.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از بعضى از اصحاب ما روايت كرده است كه گفت:نسخه نامه متوكّل را كه به سوى امام على نقى عليه السلام نوشته بود، از يحيى بن هَرثَمه گرفتم در سال دويست و چهل و سيم از هجرت، و نسخه آن اين است كه:

بسم اللّه الرحمن الرحيم؛ امّا بعد، به درستى كه امير المؤمنين (يعنى: متوكّل لعين) عارف است به قدر و منزلت تو و خويشى تو را رعايت مى كند، و حقّ تو را ثابت مى گرداند، و معيّن خواهد كرد؛ به جهت امورى كه به تو و اهل بيتت تعلّق دارد (در باب اخراجات) آنچه را كه خدا به آن، حال تو و حال ايشان را به اصلاح آورد و به آن، عزّت تو و عزّت ايشان ثابت باشد، و بركت و ايمنى را بر تو و بر ايشان داخل گردانيد، و به اين فعل خشنودى پروردگار خويش را مى طلبد، به جا آوردن آنچه خدا بر او واجب گردانيده در حقّ تو و در حقّ ايشان.

و امير المؤمنين چنين صلاح ديد كه عبداللّه بن محمد، والى مدينه را منع و عزل كند از آنچه متوجّه آن مى گرديد از جنگ با تو و نماز در مسجد مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله . هرگاه بر آن وضع باشد كه تو ذكر كرده اى؛ از جهالت او به حقّ تو و سبك شمردن او منزلت تو را و در نزد آنچه تو را به آن متّهم ساخته، و تو را به آن نسبت داده، از آن امرى كه امير المؤمنين برائت ذمّه و بى تقصيرى و صدق نيّت تو را در ترك معارضه با او دانست، و دانست كه تو خود را سزاوار آن نمى دانى كه با او معارضه كنى؛ چه او قابل معارضه كردن با تو نيست، و امير المؤمنين، محمد بن فضل را والى گردانيد كه متوجّه شود آنچه را كه عبداللّه بن محمد از آن امور متوجّه مى شد، و او را امر فرمود به اين كه تو را گرامى دارد و تعظيم و توقير نمايد، و به سوى فرمان و رأى تو منتهى شود (كه آنچه به فرمايى و صلاح بدانى از آن قرار و عمل كند) و پا از فرموده و صلاح تو بيرون نگذارد، و به سوى خدا و به سوى امير المؤمنين به اين سبب تقرّب جويد، و امير المؤمنين به تو مشتاق و آروزمند است، و تازه كردن ديدار تو را دوست مى دارد، و مى خواهد كه تو را ببيند.

پس اگر به زيارت و ديدن او شاد و خرّم مى شوى، و مى خواهى كه در نزد او بمانى در هر زمانى كه صلاح دانستى، بيرون مى آيى با هر كه دوست دارى؛ از خويشان و مواليان و خدمت كاران خويش، با وسعت در زمان و هموارى و اطمينان و آرام، بى آن كه در وقت كوچ كردن تعجيل و شتابى باشد، و در عرض راه هر وقت كه خواهى كوچ مى كنى، و هر وقت كه خواهى فرود مى آيى، و به هر وضع كه خواهى راه مى روى، و اگر دوست مى دارى كه يحيى بن هرثمه، غلام امير المؤمنين و هر كه با او باشد از سپاه تو را همراهى كنند، كه در هر وقت كوچ مى كنى، ايشان كوچ كنند و به هر وضع كه راه مى روى، راه روند، كه در هر باب مطيع تو باشند، امر در اين باب به تو مفوّض است، تا آن كه به نزد امير المؤمنين بيايى.

پس چنان نيست كه هيچ يك از برادران و فرزندان و خويشان و خاصّه گانش مرتبه اش در نزد او لطيف تر و مكرمتش از براى او، ستوده تر باشد و نه آن كه امير المؤمنين نظر شفقت به ايشان بيشتر و بر ايشان مهربان تر و با ايشان نيكوكارتر و به سوى ايشان آرام و سكونش زيادتر باشد از او نسبت به تو. ان شاءاللّه تعالى (يعنى: اراده امير المؤمنين اين است كه تو را برگزيند و بر تو تفضّل كند، به آنچه بر نگزيند و تفضّل نكند بر غير تو از برادران و فرزندان و ساير خويشان و غير ايشان از مقرّبان خويش) و سلام خدا (يا سلام من، يا همه سلام ها) و رحمت خدا و بركت هاى او بر تو باد.

و ابراهيم، پسر عبّاس اين نامه را نوشت و خدا صلوات فرستد بر محمد و آل او و سلام گويد بر ايشان. .

ص: 714

. .

ص: 715

. .

ص: 716

620.المعجم الكبير ( _ به نقل از زيد بن ارقم _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْحَسَنِيُّ ، قَالَ :حَدَّثَنِي أَبُو الطَّيِّبِ الْمُثَنّى يَعْقُوبُ بْنُ يَاسِرٍ ، قَالَ : كَانَ الْمُتَوَكِّلُ يَقُولُ : وَيْحَكُمْ ، قَدْ أَعْيَانِي أَمْرُ ابْنِ الرِّضَا ، أَبى أَنْ يَشْرَبَ مَعِي ، أَوْ يُنَادِمَنِي ، أَوْ أَجِدَ مِنْهُ فُرْصَةً فِي هذَا .

فَقَالُوا لَهُ : فَإِنْ لَمْ تَجِدْ مِنْهُ ، فَهذَا أَخُوهُ مُوسى قَصَّافٌ عَزَّافٌ ، يَأْكُلُ وَ يَشْرَبُ وَ يَتَعَشَّقُ ، قَالَ : ابْعَثُوا إِلَيْهِ ، فَجِيئُوا بِهِ حَتّى نُمَوِّهَ بِهِ عَلَى النَّاسِ ، وَ نَقُولَ : ابْنُ الرِّضَا .

فَكَتَبَ إِلَيْهِ ، وَ أُشْخِصَ مُكَرَّماً ، وَ تَلَقَّاهُ جَمِيعُ بَنِي هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادُ وَ النَّاسُ عَلى أَنَّهُ إِذَا وَافى أَقْطَعَهُ قَطِيعَةً ، وَ بَنى لَهُ فِيهَا ، وَ حَوَّلَ الْخَمَّارِينَ وَ الْقِيَانَ إِلَيْهِ ، وَ وَصَلَهُ وَ بَرَّهُ ، وَ جَعَلَ لَهُ مَنْزِلًا سَرِيّاً حَتّى يَزُورَهُ هُوَ فِيهِ .

فَلَمَّا وَافى مُوسى تَلَقَّاهُ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام فِي قَنْطَرَةِ وَصِيفٍ _ وَ هُوَ مَوْضِعٌ يُتَلَقّى فِيهِ الْقَادِمُونَ _ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ، وَ وَفَّاهُ حَقَّهُ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : «إِنَّ هذَا الرَّجُلَ قَدْ أَحْضَرَكَ لِيَهْتِكَكَ ، وَ يَضَعَ مِنْكَ ، فَ_لَا تُقِرَّ لَهُ أَنَّكَ شَرِبْتَ نَبِيذاً قَطُّ» .

فَقَالَ لَهُ مُوسى : فَإِذَا كَانَ دَعَانِي لِهذَا ، فَمَا حِيلَتِي ؟ قَالَ : «فَ_لَا تَضَعْ مِنْ قَدْرِكَ ، وَ لَا تَفْعَلْ ؛ فَإِنَّمَا أَرَادَ هَتْكَكَ» . فَأَبى عَلَيْهِ ، فَكَرَّرَ عَلَيْهِ ، فَلَمَّا رَأى أَنَّهُ لَا يُجِيبُ ، قَالَ : «أَمَا إِنَّ هذَا مَجْلِسٌ لَا تُجْمَعُ أَنْتَ وَ هُوَ عَلَيْهِ أَبَداً». فَأَقَامَ ثَ_لَاثَ سِنِينَ يُبَكِّرُ كُلَّ يَوْمٍ ، فَيُقَالُ لَهُ : قَدْ تَشَاغَلَ الْيَوْمَ ، فَرُحْ ، فَيَرُوحُ ، فَيُقَالُ : قَدْ سَكِرَ ، فَبَكِّرْ ، فَيُبَكِّرُ ، فَيُقَالُ : شَرِبَ دَوَاءً ، فَمَا زَالَ عَلى هذَا ثَ_لَاثَ سِنِينَ حَتّى قُتِلَ الْمُتَوَكِّلُ ، وَ لَمْ يَجْتَمِعْ مَعَهُ عَلَيْهِ . .

ص: 717

619.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حسين بن حسن حسنى روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا ابوطيّب مثنّى _ يعنى: يعقوب بن ياسر _ و گفت كه:متوكّل مى گفت كه: واى بر شما، امر ابن الرّضا (يعنى: امام على نقى) عليه السلام مرا خسته و مانده كرد. ابا و امتناع دارد كه با من شراب بخورد، يا با من هم نشينى كند كه نديم و هم صحبت من باشد، يا آن كه از او در اين باب فرصتى بيابم و ببينم كه با ديگرى چنين كند. با او گفتند: اگر از او اين امر را نمى توانى يافت، اينك برادرش موسى بسيار لهو و لعب مى كند و به غايت خبث و بد كار است؛ مانند طنبور و بربط و دف و نى زدن و غنا كردن، مى خورد و مى آشامد و عشق مى ورزد.

متوكّل گفت: به سوى او بفرستيد و او را بياوريد تا آن كه به واسطه او امر را بر مردم مشتبه كنيم و بگوييم كه ابن الرّضا عليه السلام چنين و چنين كرد (چه، به سبب اشتراك در اسم و شهرت على بن محمد، مردم آن حضرت را مى فهمند).

پس، نامه اى به موسى نوشت و او را از مدينه معزّز و مكرّم بيرون آوردند، و در هنگام ورود، همه بنى هاشم و سركردگان و مردمان او را استقبال كردند. و متوكّل در نامه اى كه به او نوشت، شرط كرده بود كه چون بيايد، قطعه اى زمينى را به رسم اقطاع به او بدهد، و در آن از برايش عمارت ها بسازد و شراب فروشان و زنان خواننده را به سوى او بفرستد، و او را صله و جايزه عطا كند، و با او نيكويى نمايد، و منزل بزرگ خوبى را از برايش قرار دهد تا او را ديدن كند، و او در آن منزل باشد. و چون موسى آمد، حضرت امام على نقى عليه السلام او را پيش باز كرد در پل وصيف - و آن موضعى است كه در آن كسانى را كه از سفر مى آيند، استقبال مى نمايند - پس بر او سلام كرد و حقّ او را تمام داد (كه آنچه لازمه برادرى بود به جا آورد) بعد از آن، به او فرمود كه: «اين مرد، تو را حاضر كرده و آورده است از براى آن كه پرده حرمتت را بدرد، و قدر تو را پست كند. پس مبادا كه از براى او اقرار كنى كه تو هرگز شراب نبيذ را نوشيده اى».

موسى به آن حضرت عرض كرد كه: هرگاه مرا از براى اين امر طلبيده باشد، چه چاره كنم؟ فرمود كه: «قدر خويش را پست مكن و آنچه مى گويد، مكن؛ زيرا كه او اراده اى ندارد، مگر آن كه مى خواهد كه پرده حرمت تو را بدرد». پس موسى بر او ابا و امتناع نمود و حضرت اين مطلب را بر او تكرار فرمود و چون ديد كه موسى اجابت نمى كند، فرمود كه: «بدان و آگاه باش، كه اينك مجلسى است كه تو با او هرگز بر آن جمع نخواهيد شد». پس موسى سه سال ماند كه هر روز صبح زود بر درِ خانه متوكّل مى آمد و به او مى گفتند كه امروز به كارى مشغول است، برو و شام بيا. مى رفت و شام مى آمد، به او مى گفتند كه: الحال مست است، صبح زود بيا، و صبح زود كه مى آمد، مى گفتند كه: دوايى نوشيده. پس هميشه در عرض سه سال بر اين حال بود تا آن كه متوكّل كشته شد و با او بر آن امر جمع نشدند. .

ص: 718

618.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بَعْضُ أَصْحَابِنَا ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، قَالَ :أَخْبَرَنِي زَيْدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ ، قَالَ : مَرِضْتُ ، فَدَخَلَ الطَّبِيبُ عَلَيَّ لَيْلًا ، فَوَصَفَ لِي دَوَاءً بِلَيْلٍ آخُذُهُ كَذَا وَ كَذَا يَوْماً ، فَلَمْ يُمْكِنِّي ، فَلَمْ يَخْرُجِ الطَّبِيبُ مِنَ الْبَابِ حَتّى وَرَدَ عَلَيَّ نَصْرٌ بِقَارُورَةٍ فِيهَا ذلِكَ الدَّوَاءُ بِعَيْنِهِ ، فَقَالَ لِي : أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام يُقْرِئُكَ السَّ_لَامَ ، وَ يَقُولُ لَكَ : «خُذْ هذَا الدَّوَاءَ كَذَا وَ كَذَا يَوْماً». فَأَخَذْتُهُ ، فَشَرِبْتُهُ ، فَبَرَأْتُ .

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ : قَالَ لِي زَيْدُ بْنُ عَلِيٍّ : يَأْبَى الطَّاعِنُ ، أَيْنَ الْغُ_لَاةُ عَنْ هذَا الْحَدِيثِ؟124 _ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلاموُلِدَ عليه السلام فِي شَهْرِ رَمَضَانَ _ وَ فِي نُسْخَةٍ أُخْرى : فِي شَهْرِ رَبِيعٍ الْاخِرِ _ سَنَةَ اثْنَتَيْنِ وَ ثَ_لَاثِينَ وَ مِائَتَيْنِ ؛ وَ قُبِضَ عليه السلام يَوْمَ الْجُمُعَةِ لِثَمَانِ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ وَ هُوَ ابْنُ ثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً ، وَ دُفِنَ فِي دَارِهِ فِي الْبَيْتِ الَّذِي دُفِنَ فِيهِ أَبُوهُ بِسُرَّ مَنْ رَأى ؛ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا : حُدَيْثُ .

618.عنه صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ غَيْرُهُمَا ، قَالُوا :كَانَ أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ خَاقَانَ عَلَى الضِّيَاعِ وَ الْخَرَاجِ بِقُمَّ ، فَجَرى فِي مَجْلِسِهِ يَوْماً ذِكْرُ الْعَلَوِيَّةِ وَ مَذَاهِبِهِمْ ، وَ كَانَ شَدِيدَ النَّصْبِ ، فَقَالَ : مَا رَأَيْتُ وَ لَا عَرَفْتُ بِسُرَّ مَنْ رَأى رَجُلًا مِنَ الْعَلَوِيَّةِ مِثْلَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا فِي هَدْيِهِ وَ سُكُونِهِ وَ عَفَافِهِ وَ نُبْلِهِ وَ كَرَمِهِ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ بَنِي هَاشِمٍ وَ تَقْدِيمِهِمْ إِيَّاهُ عَلى ذَوِي السِّنِ مِنْهُمْ وَ الْخَطَرِ ، وَ كَذلِكَ الْقُوَّادِ وَ الْوُزَرَاءِ وَ عَامَّةِ النَّاسِ ؛ فَإِنِّي كُنْتُ يَوْماً قَائِماً عَلى رَأْسِ أَبِي وَ هُوَ يَوْمُ مَجْلِسِهِ لِلنَّاسِ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ حُجَّابُهُ ، فَقَالُوا : أَبُو مُحَمَّدِ بْنُ الرِّضَا بِالْبَابِ ، فَقَالَ بِصَوْتٍ عَالٍ : ائْذَنُوا لَهُ ، فَتَعَجَّبْتُ مِمَّا سَمِعْتُ مِنْهُمْ أَنَّهُمْ جَسَرُوا يُكَنُّونَ رَجُلًا عَلى أَبِي بِحَضْرَتِهِ ، وَ لَمْ يُكَنَّ عِنْدَهُ إِلَا خَلِيفَةٌ ، أَوْ وَلِيُّ عَهْدٍ ، أَوْ مَنْ أَمَرَ السُّلْطَانُ أَنْ يُكَنّى ، فَدَخَلَ رَجُلٌ أَسْمَرُ ، حَسَنُ الْقَامَةِ ، جَمِيلُ الْوَجْهِ ، جَيِّدُ الْبَدَنِ ، حَدَثُ السِّنِّ ، لَهُ جَ_لَالَةٌ وَ هَيْبَةٌ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ أَبِي ، قَامَ يَمْشِي إِلَيْهِ خُطًى ، وَ لَا أَعْلَمُهُ فَعَلَ هذَا بِأَحَدٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادِ ، فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ عَانَقَهُ ، وَ قَبَّلَ وَجْهَهُ وَ صَدْرَهُ ، وَ أَخَذَ بِيَدِهِ ، وَ أَجْلَسَهُ عَلى مُصَلَاهُ الَّذِي كَانَ عَلَيْهِ ، وَ جَلَسَ إِلى جَنْبِهِ مُقْبِلًا عَلَيْهِ بِوَجْهِهِ ، وَ جَعَلَ يُكَلِّمُهُ ، وَ يَفْدِيهِ بِنَفْسِهِ ، وَ أَنَا مُتَعَجِّبٌ مِمَّا أَرى مِنْهُ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ الْحَاجِبُ ، فَقَالَ : الْمُوَفَّقُ قَدْ جَاءَ _ وَ كَانَ الْمُوَفَّقُ إِذَا دَخَلَ عَلى أَبِي تَقَدَّمَ حُجَّابُهُ وَ خَاصَّةُ قُوَّادِهِ _ فَقَامُوا بَيْنَ مَجْلِسِ أَبِي وَ بَيْنَ بَابِ الدَّارِ سِمَاطَيْنِ إِلى أَنْ يَدْخُلَ وَ يَخْرُجَ ، فَلَمْ يَزَلْ أَبِي مُقْبِلًا عَلى أَبِي مُحَمَّدٍ يُحَدِّثُهُ حَتّى نَظَرَ إِلى غِلْمَانِ الْخَاصَّةِ ، فَقَالَ حِينَئِذٍ : إِذَا شِئْتَ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِدَاكَ ، ثُمَّ قَالَ لِحُجَّابِهِ : خُذُوا بِهِ خَلْفَ السِّمَاطَيْنِ حَتّى لَا يَرَاهُ هذَا _ يَعْنِي الْمُوَفَّقَ _ فَقَامَ وَ قَامَ أَبِي ، وَ عَانَقَهُ ، وَ مَضى .

فَقُلْتُ لِحُجَّابِ أَبِي وَ غِلْمَانِهِ : وَيْلَكُمْ ، مَنْ هذَا الَّذِي كَنَّيْتُمُوهُ عَلى أَبِي ، وَ فَعَلَ بِهِ أَبِي هذَا الْفِعْلَ ؟ فَقَالُوا : هذَا عَلَوِيٌّ يُقَالُ لَهُ : الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يُعْرَفُ بِابْنِ الرِّضَا ، فَازْدَدْتُ تَعَجُّباً ، وَ لَمْ أَزَلْ يَوْمِي ذلِكَ قَلِقاً مُتَفَكِّراً فِي أَمْرِهِ وَ أَمْرِ أَبِي ، وَ مَا رَأَيْتُ فِيهِ حَتّى كَانَ اللَّيْلُ ، وَ كَانَتْ عَادَتُهُ أَنْ يُصَلِّيَ الْعَتَمَةَ ، ثُمَّ يَجْلِسَ ، فَيَنْظُرَ فِيمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ مِنَ الْمُؤَامَرَاتِ وَ مَا يَرْفَعُهُ إِلَى السُّلْطَانِ .

فَلَمَّا صَلّى وَ جَلَسَ ، جِئْتُ ، فَجَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَيْسَ عِنْدَهُ أَحَدٌ ، فَقَالَ لِي : يَا أَحْمَدُ ، لَكَ حَاجَةٌ ؟ قُلْتُ : نَعَمْ يَا أَبَهْ ، فَإِنْ أَذِنْتَ لِي سَأَلْتُكَ عَنْهَا ، فَقَالَ : قَدْ أَذِنْتُ لَكَ يَا بُنَيَّ ، فَقُلْ مَا أَحْبَبْتَ ، قُلْتُ : يَا أَبَهْ ، مَنِ الرَّجُلُ الَّذِي رَأَيْتُكَ بِالْغَدَاةِ فَعَلْتَ بِهِ مَا فَعَلْتَ مِنَ الْاءِجْ_لَالِ وَ الْكَرَامَةِ وَ التَّبْجِيلِ ، وَ فَدَيْتَهُ بِنَفْسِكَ وَ أَبَوَيْكَ ؟

فَقَالَ : يَا بُنَيَّ ، ذَاكَ إِمَامُ الرَّافِضَةِ ، ذَاكَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الرِّضَا .

فَسَكَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ : يَا بُنَيَّ ، لَوْ زَالَتِ الْاءِمَامَةُ عَنْ خُلَفَاءِ بَنِي الْعَبَّاسِ ، مَا اسْتَحَقَّهَا أَحَدٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ غَيْرُ هذَا ، وَ إِنَّ هذَا لَيَسْتَحِقُّهَا فِي فَضْلِهِ وَ عَفَافِهِ وَ هَدْيِهِ وَ صِيَانَتِهِ وَ زُهْدِهِ وَ عِبَادَتِهِ وَ جَمِيلِ أَخْ_لَاقِهِ وَ صَ_لَاحِهِ ، وَ لَوْ رَأَيْتَ أَبَاهُ ، رَأَيْتَ رَجُلًا جَزْلًا نَبِيلًا فَاضِلًا .

فَازْدَدْتُ قَلَقاً وَ تَفَكُّراً وَ غَيْظاً عَلى أَبِي وَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُ ، وَ اسْتَزَدْتُهُ فِي فِعْلِهِ وَ قَوْلِهِ فِيهِ مَا قَالَ ، فَلَمْ يَكُنْ لِي هِمَّةٌ بَعْدَ ذلِكَ إِلَا السُّؤَالُ عَنْ خَبَرِهِ ، وَ الْبَحْثُ عَنْ أَمْرِهِ ، فَمَا سَأَلْتُ أَحَداً مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادِ وَ الْكُتَّابِ وَ الْقُضَاةِ وَ الْفُقَهَاءِ وَ سَائِرِ النَّاسِ إِلَا وَجَدْتُهُ عِنْدَهُ فِي غَايَةِ الْاءِجْ_لَالِ وَ الْاءِعْظَامِ وَ الْمَحَلِّ الرَّفِيعِ وَ الْقَوْلِ الْجَمِيلِ وَ التَّقَدُّمِ لَهُ عَلى جَمِيعِ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَشَايِخِهِ ، فَعَظُمَ قَدْرُهُ عِنْدِي ؛ إِذْ لَمْ أَرَ لَهُ وَلِيّاً وَ لَا عَدُوّاً إِلَا وَ هُوَ يُحْسِنُ الْقَوْلَ فِيهِ وَ الثَّنَاءَ عَلَيْهِ .

فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ حَضَرَ مَجْلِسَهُ مِنَ الْأَشْعَرِيِّينَ : يَا أَبَا بَكْرٍ ، فَمَا خَبَرُ أَخِيهِ جَعْفَرٍ ؟ فَقَالَ : وَ مَنْ جَعْفَرٌ فَتَسْأَلَ عَنْ خَبَرِهِ ، أَوْ يُقْرَنَ بِالْحَسَنِ ؟ جَعْفَرٌ مُعْلِنُ الْفِسْقِ ، فَاجِرٌ ، مَاجِنٌ ، شِرِّيبٌ لِلْخُمُورِ ، أَقَلُّ مَنْ رَأَيْتُهُ مِنَ الرِّجَالِ ، وَ أَهْتَكُهُمْ لِنَفْسِهِ ، خَفِيفٌ ، قَلِيلٌ فِي نَفْسِهِ ، وَ لَقَدْ وَرَدَ عَلَى السُّلْطَانِ وَ أَصْحَابِهِ فِي وَقْتِ وَفَاةِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ مَا تَعَجَّبْتُ مِنْهُ ، وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّهُ يَكُونُ ، وَ ذلِكَ أَنَّهُ لَمَّا اعْتَلَّ ، بَعَثَ إِلى أَبِي أَنَّ ابْنَ الرِّضَا قَدِ اعْتَلَّ ، فَرَكِبَ مِنْ سَاعَتِهِ ، فَبَادَرَ إِلى دَارِ الْخِ_لَافَةِ ، ثُمَّ رَجَعَ مُسْتَعْجِلًا وَ مَعَهُ خَمْسَةٌ مِنْ خَدَمِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ كُلُّهُمْ مِنْ ثِقَاتِهِ وَ خَاصَّتِهِ ، فِيهِمْ نِحْرِيرٌ ، فَأَمَرَهُمْ بِلُزُومِ دَارِ الْحَسَنِ وَ تَعَرُّفِ خَبَرِهِ وَ حَالِهِ ، وَ بَعَثَ إِلى نَفَرٍ مِنَ الْمُتَطَبِّبِينَ ، فَأَمَرَهُمْ بِالِاخْتِ_لَافِ إِلَيْهِ وَ تَعَاهُدِهِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً .

فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ ذلِكَ بِيَوْمَيْنِ أَوْ ثَ_لَاثَةٍ ، أُخْبِرَ أَنَّهُ قَدْ ضَعُفَ ، فَأَمَرَ الْمُتَطَبِّبِينَ بِلُزُومِ دَارِهِ ، وَ بَعَثَ إِلى قَاضِي الْقُضَاةِ ، فَأَحْضَرَهُ مَجْلِسَهُ ، وَ أَمَرَهُ أَنْ يَخْتَارَ مِنْ أَصْحَابِهِ عَشَرَةً مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ فِي دِينِهِ وَ أَمَانَتِهِ وَ وَرَعِهِ ، فَأَحْضَرَهُمْ ، فَبَعَثَ بِهِمْ إِلى دَارِ الْحَسَنِ ، وَ أَمَرَهُمْ بِلُزُومِهِ لَيْلًا وَ نَهَاراً ، فَلَمْ يَزَالُوا هُنَاكَ حَتّى تُوُفِّيَ عليه السلام ، فَصَارَتْ سُرَّ مَنْ رَأى ضَجَّةً وَاحِدَةً ، وَ بَعَثَ السُّلْطَانُ إِلى دَارِهِ مَنْ فَتَّشَهَا ، وَ فَتَّشَ حُجَرَهَا ، وَ خَتَمَ عَلى جَمِيعِ مَا فِيهَا ، وَ طَلَبُوا أَثَرَ وَلَدِهِ ، وَ جَاؤُوا بِنِسَاءٍ يَعْرِفْنَ الْحَمْلَ ، فَدَخَلْنَ إِلى جَوَارِيهِ يَنْظُرْنَ إِلَيْهِنَّ ، فَذَكَرَ بَعْضُهُنَّ أَنَّ هُنَاكَ جَارِيَةً بِهَا حَمْلٌ ، فَجُعِلَتْ فِي حُجْرَةٍ ، وَ وُكِّلَ بِهَا نِحْرِيرٌ الْخَادِمُ وَ أَصْحَابُهُ وَ نِسْوَةٌ مَعَهُمْ .

ثُمَّ أَخَذُوا بَعْدَ ذلِكَ فِي تَهْيِئَتِهِ ، وَ عُطِّلَتِ الْأَسْوَاقُ ، وَ رَكِبَتْ بَنُو هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادُوَ أَبِي وَ سَائِرُ النَّاسِ إِلى جَنَازَتِهِ ، فَكَانَتْ سُرَّ مَنْ رَأى يَوْمَئِذٍ شَبِيهاً بِالْقِيَامَةِ ، فَلَمَّا فَرَغُوا مِنْ تَهْيِئَتِهِ ، بَعَثَ السُّلْطَانُ إِلى أَبِي عِيسى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ ، فَأَمَرَهُ بِالصَّ_لَاةِ عَلَيْهِ ، فَلَمَّا وُضِعَتِ الْجَنَازَةُ لِلصَّ_لَاةِ عَلَيْهِ ، دَنَا أَبُو عِيسَى مِنْهُ ، فَكَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ ، فَعَرَضَهُ عَلى بَنِي هَاشِمٍ مِنَ الْعَلَوِيَّةِ وَ الْعَبَّاسِيَّةِ وَ الْقُوَّادِ وَ الْكُتَّابِ وَ الْقُضَاةِ وَ الْمُعَدَّلِينَ ، وَ قَالَ : هذَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا مَاتَ حَتْفَ أَنْفِهِ عَلى فِرَاشِهِ ، حَضَرَهُ مَنْ حَضَرَهُ مِنْ خَدَمِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ثِقَاتِهِ فُ_لَانٌ وَ فُ_لَانٌ ، وَ مِنَ الْقُضَاةِ فُ_لَانٌ وَ فُ_لَانٌ ، وَ مِنَ الْمُتَطَبِّبِينَ فُ_لَانٌ وَ فُ_لَانٌ ، ثُمَّ غَطّى وَجْهَهُ ، وَ أَمَرَ بِحَمْلِهِ ، فَحُمِلَ مِنْ وَسَطِ دَارِهِ ، وَ دُفِنَ فِي الْبَيْتِ الَّذِي دُفِنَ فِيهِ أَبُوهُ .

فَلَمَّا دُفِنَ أَخَذَ السُّلْطَانُ وَ النَّاسُ فِي طَلَبِ وَلَدِهِ ، وَ كَثُرَ التَّفْتِيشُ فِي الْمَنَازِلِ وَ الدُّورِ ، وَ تَوَقَّفُوا عَنْ قِسْمَةِ مِيرَاثِهِ ، وَ لَمْ يَزَلِ الَّذِينَ وُكِّلُوا بِحِفْظِ الْجَارِيَةِ _ الَّتِي تُوُهِّمَ عَلَيْهَا الْحَمْلُ _ لَازِمِينَ حَتّى تَبَيَّنَ بُطْ_لَانُ الْحَمْلِ ، فَلَمَّا بَطَلَ الْحَمْلُ عَنْهُنَّ قُسِمَ مِيرَاثُهُ بَيْنَ أُمِّهِ وَ أَخِيهِ جَعْفَرٍ ، وَ ادَّعَتْ أُمُّهُ وَصِيَّتَهُ ، وَ ثَبَتَ ذلِكَ عِنْدَ الْقَاضِي ، وَ السُّلْطَانُ عَلى ذلِكَ يَطْلُبُ أَثَرَ وَلَدِهِ .

فَجَاءَ جَعْفَرٌ بَعْدَ ذلِكَ إِلى أَبِي ، فَقَالَ : اجْعَلْ لِي مَرْتَبَةَ أَخِي وَ أُوصِلَ إِلَيْكَ فِي كُلِّ سَنَةٍ عِشْرِينَ أَلْفَ دِينَارٍ ، فَزَبَرَهُ أَبِي وَ أَسْمَعَهُ ، وَ قَالَ لَهُ : يَا أَحْمَقُ ، السُّلْطَانُ جَرَّدَ سَيْفَهُ فِي الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّ أَبَاكَ وَ أَخَاكَ أَئِمَّةٌ ؛ لِيَرُدَّهُمْ عَنْ ذلِكَ ، فَلَمْ يَتَهَيَّأْ لَهُ ذلِكَ ، فَإِنْ كُنْتَ عِنْدَ شِيعَةِ أَبِيكَ وَ أَخِيكَ إِمَاماً ، فَ_لَا حَاجَةَ بِكَ إِلَى السُّلْطَانِ يُرَتِّبُكَ مَرَاتِبَهُمَا ، وَ لَا غَيْرِ السُّلْطَانِ ، وَ إِنْ لَمْ تَكُنْ عِنْدَهُمْ بِهذِهِ الْمَنْزِلَةِ لَمْ تَنَلْهَا بِنَا .

وَاسْتَقَلَّهُ أَبِي عِنْدَ ذلِكَ ، وَ اسْتَضْعَفَهُ ، وَ أَمَرَ أَنْ يُحْجَبَ عَنْهُ ، فَلَمْ يَأْذَنْ لَهُ فِي الدُّخُولِ عَلَيْهِ حَتّى مَاتَ أَبِي وَ خَرَجْنَا وَ هُوَ عَلى تِلْكَ الْحَالِ ، وَ السُّلْطَانُ يَطْلُبُ أَثَرَ وَلَدِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السلام . .

ص: 719

124. باب در بيان مولد ابو محمد حضرت حسن بن على عليه السلام

617.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بعضى از اصحاب ما، از محمد بن على روايت كرده است كه گفت:خبر داد مرا زيد بن على بن حسين بن زيد و گفت كه: بيمار شدم و طبيب در شبى بر من داخل شد، و از براى من دوايى كه به جهت آزار فالج نافع بود، وصف كرد و بايست كه آن را در چند روز فراگيرم و به عمل آورم، و مرا ميسّر نبود و هنوز آن طبيب از درِ خانه بيرون نرفته بود كه نصر، خادم امام على نقى عليه السلام بر من وارد شد، با شيشه اى كه همان دوا به عينه در آن بود و به من گفت كه: امام على نقى عليه السلام تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه: «بگير اين دوايى را كه بايد در چند روز ساخته شود». پس من آن را فرا گرفتم و نوشيدم و بلافاصله به شدم و شفا يافتم.

محمد بن على مى گويد كه: زيد بن على به من گفت كه: آن كه طعن مى زند اين حديث را، ابا مى كند. كجايند غاليان تا اين حديث را بشنوند؟124. باب در بيان مولد ابو محمد حضرت حسن بن على عليه السلامحضرت حسن بن على عليه السلام متولد شد در ماه ربيع الآخر در سال دويست و سى و دويم از هجرت، و روح مطهّر آن حضرت عليه السلام قبض شد در روز جمعه در وقتى كه هشت شب از ماه ربيع الاوّل گذشته بود در سال دويست و شصتم، و آن حضرت در آن هنگام بيست و هشت ساله بود، و در خانه خود مدفون شد در آن حجره اى كه پدرش در آن مدفون گرديد در سرّ من رأى. و مادرش كنيزى است كه او را حُدَيث مى گفتند.

617.عنه صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد اشعرى و محمد بن يحيى و غير ايشان روايت كرده و گفته اند كه: احمد بن عبيداللّه بن خاقان در قم ضابط و بر تحصيل ديوانى دهكده ها و اموال و خراج سلطانى گماشته و متوجّه بود. روزى در مجلس او، ذكر فرقه سادات علوى و مذاهب ايشان جارى شد، و احمد با آن كه عداوت سختى با اهل بيت داشت، گفت كه:نديدم و نشناختم در سُرّ من رأى مردى را از فرقه علويّه كه مانند حسن بن على بن محمد بن رضا باشد در طريقه و سيرت، و آرام و عفّت و فضل و نجابت و بزرگوارى و كرامتى كه داشت در نزد اهل بيت خويش و ساير بنى هاشم و پيش داشتن ايشان او را بر صاحبان سنّ و قدر از ايشان (كه او را با كمى سال بر سالداران و صاحبان قدر از خويش ترجيح مى دادند و بر همه مقدّم مى داشتند) و همچنين سرداران سپاه و وزيران و عامّه مردمان.

به درستى كه من روزى بر بالاى سر پدرم ايستاده بودم و آن روز روزى بود كه پدرم در مجلس نشسته بود از براى گذرانيدن امور مردم، كه ناگاه دربانان پدرم بر او داخل شدند، و گفتند كه: ابو محمد بن رضا بر درِ خانه است. پدرم به آواز بلند گفت كه: او را رخصت دهيد كه داخل شود. پس من تعجّب كردم از آنچه از ايشان شنيدم كه ايشان جرأت كردند كه مردى را به كُنيت نام برند بر پدرم در حضور او، و در نزد او كسى را به كُنيت ياد نمى كردند مگر خليفه يا ولىّ عهد، يا كسى كه سلطان فرموده بود كه او را به كُنيت ياد كنند.

بعد از آن، مرد گندم گون خوش قد خوب روى نيكو بدن تازه سنّى داخل شد كه او را جلالت و هيبت عظيمى بود. و چون پدرم او را ديد برخاست، و چند قدم به سوى او رفت، و پدرم را چنان نمى دانم كه با هيچ يك از بنى هاشم و سر كردگان سپاه، اين كار كرده باشد (كه در مجلس به استقبال ايشان برود). و در آن هنگام كه به او نزديك شد، دست در گردنش در آورد، و او را در بغل گرفت، و رو و سينه او را بوسه داد، و دستش را گرفت و او را بر بالاى جانمازى كه بر روى آن نشسته بود نشانيد، و خود در پهلوى او به پهلو نشست، كه روى خويش را به او آورد، و شروع كرد كه با او سخن مى گفت و مكرر مى گفت كه: فداى تو گردم، و من تعجب مى نمودم از آنچه از پدرم مى ديدم، كه ناگاه دربان داخل شد و گفت كه: موّفق آمد _ و عادت موّفق اين بود كه چون بر پدرم داخل مى شد، دربانان و سر كردگان خاصّه او پيش مى آمدند و در ميانه مجلس پدرم، تا در خانه دو صف مى ايستادند و كوچه مى دادند تا آن كه داخل مى شد و بيرون مى رفت _ و پدرم متّصل رو به ابو محمد آورده بود و با او سخن مى گفت تا غلامان خاصّه، موفق را ديد، پس به آن حضرت گفت كه: در اين هنگام هرگاه خواسته باشى، يعنى: بخواهى كه تشريف ببرى، اختيار دارى. خدا مرا فداى تو گرداند، و به دربانان خود گفت كه: او را در پشت صف ها بگيريد كه اينك (يعنى: موّفق) او را نبيند.

پس آن حضرت برخاست و پدرم برخاست و او را در بر گرفت، و ابو محمد درگذشت. من به دربانان و غلامان پدرم گفتم كه: واى بر شما، اين، كه بود كه شما او را به كُنيت ياد كرديد در حضور پدرم و پدرم با او اين نوع رفتار كرد؟ گفتند كه: اينك مردى است از اولاد على بن ابى طالب عليه السلام كه او را حسن بن على مى گويند، و معروف است به ابن الرّضا.

پس تعجّب من زياد شد و در تمام آن روز مضطرب بودم و در كار او و كار پدرم و آنچه در او ديدم، فكر مى نمودم، تا آن كه شب شد، و عادت پدرم اين بود كه نماز عشا را به جا مى آورد، بعد از آن مى نشست و نظر مى كرد در آنچه به آن احتياج داشت از مشورت ها و آنچه بايست كه به سلطان برساند. پس چون نماز كرد و نشست، آمدم و در پيش رويش نشستم و هيچ كس در نزد او نبود، گفت: اى احمد، تو را حاجتى هست؟ گفتم: آرى، اى پدر مهربان، پس اگر مرا رخصت مى دهى تو را از آن سؤال مى كنم؟ گفت كه: اى فرزند دلبند من، تو را رخصت دادم، هر چه مى خواهى بگو. گفتم: اى پدر، كه بود آن مردى كه تو را در بامداد ديدم كه با او كردى، آنچه كردى از بزرگ داشتن و نواختن و تعظيم نمودن او و خود و پدر و مادر خود را فداى او كردى؟ گفت: اى فرزند عزيز من، اينك امام و پيشواى رافضيان است، و اينك حسن بن على است كه به ابن الرّضا معروف است. پس ساعتى ساكت شد، بعد از آن گفت كه: اى فرزند دلبند من، اگر امامت و خلافت از خلفاى بنى عبّاس برطرف شود، هيچ يك از بنى هاشم سزاوار آن نيست، مگر اين مرد. و به درستى كه اينك استحقاق خلافت را دارد، به سبب فضل و عفّت و طريقه و سيرت و صيانت و زهد و عبادت و اخلاق نيك و صلاحى كه دارد. و اگر پدرش را مى ديدى، مرد بزرگ نيكوى صاحب فضل و كمال را مى ديدى. و به اين سبب، اضطراب و تفكّرم زياد شد و خشمم بر پدرم و آنچه از او شنيدم، افزود و پدرم را مقصّر دانستم در آنچه كرده بود، و در آنچه در شأن او گفته بود، و از او درخواستم كه در كردار و گفتار، در تعظيم و مدح او زياد كند و بعد از اين، مرا مقصودى نبود، مگر سؤال كردن از خبر آن حضرت و كاوُش از امر او. پس، از هيچ يك از بنى هاشم و سر كردگان و نويسندگان و قاضيان و فقها و باقى مردمان سؤال نكردم، مگر آن كه آن حضرت را در نزد او در غايت اجلال و بزرگ داشتن و محلّ بلند و گفتار نيكو يافتم، و يافتم كه او را بر همه خويشان و پيران قبيله اش مقدّم مى داشت، پس قدر و منزلت آن حضرت در نزد من عظيم شد؛ زيرا كه هيچ دوست و دشمن او را نديدم، مگر آن كه در مادّه اش سخن نيك مى گفت و بر او ثنا مى كرد.

پس بعضى از كسانى كه در مجلس احمد حاضر بودند از اشعرى ها، به احمد گفت كه: اى ابوبكر، خبر برادرش جعفر كذّاب چيست؟ احمد گفت كه: جعفر كيست كه از خبرش سؤال شود آيا كسى جعفر را قرين حسن مى گرداند؟ و جعفر مردى است ظاهر الفسق كه به علانيه مرتكب انواع معاصى مى شود، و فاجر و نابكارى است كه از هيچ گفتار و كردار پروا ندارد، و بسيار شراب مى خورد و او از همه مردان كه من ايشان را ديده ام، كم تر و از همه ايشان هتك حرمت خود را بيشتر مى كند، و سبك است، و فى نفسه چيزى نيست. و هر آينه در وقت وفات حسن بن على بر سلطان و اصحابش وارد شد، آنچه از آن تعجّب كردم و گمان نداشتم كه آن واقع خواهد شد، و آن اين است كه: چون حضرت رنجور شد، به نزد پدرم فرستادند كه ابن الرّضا رنجور شده، پدرم در همان ساعت سوار شد و به جانب دارالخلافه مبادرت نمود و شتابان برگشت و پنج كس از خادمان امير المؤمنين با او بودند كه همه از معتمدان و مخصوصان او بودند، و نِحرير خادم در ميان ايشان بود. پس ايشان را امر كرد كه پيوسته ملازم خانه امام حسن باشند و خبر آن حضرت را معلوم كنند، و به سوى چند نفر از طبيبان فرستاد و ايشان را آورد و امر كرد كه در هر صبح و شام به سوى او آمد و شد كنند و درست متوجّه او باشند و از او غافل نگردند، و چون دو روز يا سه روز بعد از آن شد، خبر آوردند كه آن حضرت را ضعفى عارض شده، طبيبان را امر كرد كه پيوسته در خانه آن حضرت باشند و از آن بيرون نيايند، و به سوى قاضى القضاة فرستاد و او را طلبيد، پس او را در مجلس خود حاضر گردانيد و او را امر كرد كه ده كس از اصحاب خويش را اختيار كند از آن كسانى كه در دين و امانت و پارسايى بر ايشان اعتمادى باشد، و بعد از اختيار قاضى القضاة، خليفه ايشان را حاضر گردانيد و ايشان را به خانه امام حسن فرستاد و امر كرد ايشان را كه در شب و روز پيوسته در خانه آن حضرت باشند و بيرون نيايند، و ايشان متّصل در آنجا بودند تا آن حضرت عليه السلام وفات فرمود.

پس همه سرّ من رأى يك خروش و غوغا شد (كه همه مردم شهر هم آواز شده، مى خروشيدند و فرياد و فغان مى كردند). و خليفه كسى را به جانب خانه آن حضرت فرستاد كه آن خانه و همه اطاق هاى آن را جستجو نمود و درِ آنها را مهر كرد با همه آنچه در آنها بود، و نشانه فرزند او را طلب كردند، و يا دنبال او شدند و زنان چند را آوردند كه حمل را مى شناختند، و آن زنان، بر كنيزان حضرت داخل شدند، و به سوى ايشان نظر مى كردند، پس بعضى از ايشان ذكر كرد كه در اينجا كنيزى هست كه بچه اى در شكم دارد، بعد از آن كنيز را در اطاقى كردند و نحرير خادم و اصحابش را بر او گماشتند و زنانى چند نيز با ايشان بودند، بعد از آن شروع در تدارك اسباب و تجهيز آن حضرت كردند، و همه بازارها معّطل شد (كه مردم درِ دكّان ها را بستند) و بنى هاشم و سر كردگان و پدرم سوار شدند و با ساير مردمان با جنازه آن حضرت رفتند، و سُرّ من رأى در آن روز مانند روز قيامت شده بود. و چون از تغسيل و تكفين آن حضرت فارغ شدند، سلطان به طلب ابوعيسى، پسر متوكّل، فرستاد و او را امر فرمود كه بر آن حضرت نماز كند. و چون جنازه را از براى نماز بر حضرت، بر زمين گذاشتند، ابو عيسى به نزديك وى آمد و روى او را گشود و كفن را از آن دور نمود و او را به بنى هاشم از فرزندان على عليه السلام و بنى عبّاس و سر كردگان و نويسندگان و قاضيان و كسانى كه مردم ايشان را تعديل مى كردند (و عادل مى دانستند)، نمود و گفت كه: اينك حسن بن على بن محمد بن رضا است كه به مرگ خود بر فراش خود مرده، بى آن كه كسى او را كشته باشد، يا آسيبى به او رسانيده باشد. و در نزد او حاضر بوده آن كه در نزد او حاضر بود از خادمان امير المؤمنين و معتمدان او. فلان و فلان و از قاضيان: فلان و فلان و از طبيبان: فلان و فلان.

پس روى او را پوشانيد و امر شد كه او را بردارند، پس او را از ميان خانه خويش برداشتند و در آن حجره اى كه پدرش در آن دفن شده بود، دفن كردند. و چون او را دفن كردند، سلطان و مردمان شروع كردند در جستجوى فرزندش، و جستجو بسيار شد در منزل ها و خانه ها و از قسمت كردن ميراثش باز ايستادند، و آنان كه موكّل بودند بر محافظت كنيزى كه توهّم حمل در او شده بود، هميشه ملازم او بودند و از او دور نمى شدند، تا وقتى كه بطلان حمل ظاهر شد، و چون بطلان حمل از كنيزان ظاهر شد، ميراث او را در ميانه مادر و برادرش جعفر تقسيم كردند و مادرش وصيّت او را ادّعا نمود، و اين ادّعا در نزد قاضى ثابت شد و سلطان با اين حال نشانه فرزندش را طلب مى كرد.

بعد از آن، جعفر به نزد پدرم آمد و گفت كه: مرتبه برادرم را براى من قرار ده و من در هر سال بيست هزار دينار به تو مى رسانم. پدرم او را منع بليغى كرد و به او دشنام داد و گفت: اى احمق، سلطان شمشير را كشيد و آن را گذاشت در آن كسانى كه گمان كرده اند كه پدر و برادرت امامند، از براى آن كه ايشان را از اين اعتقاد برگرداند و آن از برايش ميّسر نشد. پس اگر تو در نزد شيعيان پدر و برادرت، امامى، به سلطان و غير سلطان احتياج ندارى كه تو را در مرتبه ايشان ترتيب دهند، و اگر در نزد ايشان به اين منزلت نباشى، به واسطه ما به آن، نخواهى رسيد.

و پدرم در نزد اين خواهش، او را كم شمرد و ضعيف به جا آورد، و بى عقلى و سفاهت او را دانست و امر كرد كه او را مانع شوند، و او را به مجلس راه ندهند، و ديگر او را رخصت ندادند كه بر او داخل شود تا آن كه پدرم مرد و ما از سُرّ من رأى بيرون آمديم و جعفر بر اين حال بود و سلطان نشانه فرزند حسن بن على عليه السلام طلب مى نمود.

.

ص: 720

. .

ص: 721

. .

ص: 722

. .

ص: 723

. .

ص: 724

. .

ص: 725

. .

ص: 726

. .

ص: 727

. .

ص: 728

616.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ :كَتَبَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام إِلى أَبِي الْقَاسِمِ إِسْحَاقَ بْنِ جَعْفَرٍ الزُّبَيْرِيِّ قَبْلَ مَوْتِ الْمُعْتَزِّ بِنَحْوِ عِشْرِينَ يَوْماً : «الْزَمْ بَيْتَكَ حَتّى يَحْدُثَ الْحَادِثُ». فَلَمَّا قُتِلَ بُرَيْحَةُ كَتَبَ إِلَيْهِ : قَدْ حَدَثَ الْحَادِثُ ، فَمَا تَأْمُرُنِي ؟ فَكَتَبَ : «لَيْسَ هذَا الْحَادِثَ ، بَلِ الْحَادِثُ الْاخَرُ»، فَكَانَ مِنْ أَمْرِ الْمُعْتَزِّ مَا كَانَ .

وَ عَنْهُ ، قَالَ : كَتَبَ عليه السلام إِلى رَجُلٍ آخَرَ : «يُقْتَلُ ابْنُ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ عَبْدُ اللّهِ» قَبْلَ قَتْلِهِ بِعَشَرَةِ أَيَّامٍ ، فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الْعَاشِرِ ، قُتِلَ .663.شرح الأخبار عن عبد اللّه بن المسحر :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْكُرْدِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ :ضَاقَ بِنَا الْأَمْرُ ، فَقَالَ لِي أَبِيَ : امْضِ بِنَا حَتّى نَصِيرَ إِلى هذَا الرَّجُلِ _ يَعْنِي أَبَا مُحَمَّدٍ _ فَإِنَّهُ قَدْ وُصِفَ عَنْهُ سَمَاحَةٌ ، فَقُلْتُ : تَعْرِفُهُ ؟ فَقَالَ : مَا أَعْرِفُهُ ، وَلَا رَأَيْتُهُ قَطُّ ، قَالَ : فَقَصَدْنَاهُ ، فَقَالَ لِي أَبِي _ وَ هُوَ فِي طَرِيقِهِ _ : مَا أَحْوَجَنَا إِلى أَنْ يَأْمُرَ لَنَا بِخَمْسِمِائَةِ دِرْهَمٍ : مِائَتَا دِرْهَمٍ لِلْكِسْوَةِ ، وَ مِائَتَا دِرْهَمٍ لِلدَّيْنِ ، وَ مِائَةٌ لِلنَّفَقَةِ! فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : لَيْتَهُ أَمَرَ لِي بِثَ_لَاثِمِائَةِ دِرْهَمٍ : مِائَةٌ أَشْتَرِي بِهَا حِمَاراً ، وَ مِائَةٌ لِلنَّفَقَةِ ، وَ مِائَةٌ لِلْكِسْوَةِ ، وَ أَخْرُجَ إِلَى الْجَبَلِ .

قَالَ : فَلَمَّا وَافَيْنَا الْبَابَ ، خَرَجَ إِلَيْنَا غُ_لَامُهُ ، فَقَالَ : يَدْخُلُ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ ، فَلَمَّا دَخَلْنَا عَلَيْهِ وَ سَلَّمْنَا ، قَالَ لِأَبِي : «يَا عَلِيُّ ، مَا خَلَّفَكَ عَنَّا إِلى هذَا الْوَقْتِ؟» فَقَالَ : يَا سَيِّدِي ، اسْتَحْيَيْتُ أَنْ أَلْقَاكَ عَلى هذِهِ الْحَالِ ، فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ جَاءَنَا غُ_لَامُهُ ، فَنَاوَلَ أَبِي صُرَّةً ، فَقَالَ : هذِهِ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ : مِائَتَانِ لِلْكِسْوَةِ، وَ مِائَتَانِ لِلدَّيْنِ ، وَ مِائَةٌ لِلنَّفَقَةِ ؛ وَ أَعْطَانِي صُرَّةً ، فَقَالَ : هذِهِ ثَ_لَاثُمِائَةِ دِرْهَمٍ ، اجْعَلْ مِائَةً فِي ثَمَنِ حِمَارٍ ، وَ مِائَةً لِلْكِسْوَةِ ، وَ مِائَةً لِلنَّفَقَةِ ، وَ لَا تَخْرُجْ إِلَى الْجَبَلِ ، وَ صِرْ إِلى سُورَاءَ ، فَصَارَ إِلى سُورَاءَ ، وَ تَزَوَّجَ بِامْرَأَةٍ ، فَدَخْلُهُ الْيَوْمَ أَلْفُ دِينَارٍ ، وَ مَعَ هذَا يَقُولُ بِالْوَقْفِ . فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ : فَقُلْتُ لَهُ : وَيْحَكَ ، أَ تُرِيدُ أَمْراً أَبْيَنَ مِنْ هذَا ؟ قَالَ : فَقَالَ : هذَا أَمْرٌ قَدْ جَرَيْنَا عَلَيْهِ . .

ص: 729

664.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :على بن محمد، از محمد بن اسماعيل بن ابراهيم بن موسى بن جعفر روايت كرده است كه گفت: امام حسن عسكرى عليه السلام قريب به بيست روز پيش از مُردن و كشته شدن مُعتزّ (يعنى: محمد پسر متوكّل)، به ابوالقاسم اسحاق بن جعفر زبيرى نوشت كه:«پيوسته در خانه خود باش و بيرون ميا تا حادثه اى رخ نمايد» . و چون بُريحه _ كه يكى از امراى آن معلون بود _ كشته شد، اسحاق به حضرت نوشت كه: حادثه روى داد، پس مرا به چه امر مى فرمايى؟ حضرت نوشت كه: «اين حادثه نيست و حادثه امرى ديگر است». بعد از آن، از امر معتّز شد آنچه شد (و مجمل قصه او اين است كه: چون بعضى از امرا و برادر خود را كشت، ساير امرا با او مخالفت كردند و او را كشتند).

و از او روايت است كه گفت: آن حضرت به كسى ديگر نوشت: «پيش از آن كه عبداللّه بن محمد بن داود كشته شود، او كشته خواهد شد» و چون روز دهم شد، كشته شد.659.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن محمد، از محمد بن ابراهيم كه معروف است به ابن كُردى، از محمد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر روايت كرده است كه گفت:امر معاش بر ما تنگ شد، پدرم به من گفت: با ما بيا تا به نزد اين مرد _ يعنى: امام حسن عسكرى عليه السلام _ رويم؛ زيرا كه مردم جوانمردى و جود از او نقل كردند. من گفتم كه: او را مى شناسى؟ گفت: او را نمى شناسم و هرگز او را نديده ام.

محمد بن على مى گويد كه: ما قصد آن حضرت كرديم، پدرم در عرض راه به من گفت: چه بسيار احتياج داريم كه بفرماييد پانصد درم به ما دهند: دويست درم از براى جامه، و دويست درم از براى قرض، و صد درم از براى اِخراجات يوميّه. و من در دل خود گفتم كه: كاش آن حضرت مى فرمود كه سيصد درم به من دهند: صد درم كه به آن الاغى بخرم، و صد درم از براى اخراجات، و صدر درم از براى جامه. و به سوى جبل (يعنى: جبل شمر) بيرون روم. (و بعضى گفته اند كه: مراد، بلاد جبل است و آن از آذربايجان و عراق عرب و فارس و ديلم است).

محمد مى گويد كه: چون به در خانه آن حضرت رسيديم، غلامش به سوى ما بيرون آمد و گفت: على بن ابراهيم و محمد، پسرش، داخل شوند. و چون بر او داخل شديم و سلام كرديم، به پدرم فرمود كه: «اى على، چه چيز تو را از ما به عقب انداخت تا اين وقت؟ و چرا دير به نزد ما آمدى؟» پدرم عرض كرد كه: اى سيّد مَن، شرم كردم كه تو را با اين حالت پريشان ملاقات كنم. و چون از نزد او بيرون آمديم، غلامش به نزد ما آمد و كيسه اى به پدرم داد و گفت: اين پانصد درم: دويست درم از براى جامه، و دويست درم از براى فلان، يعنى: قرض، و صد درم از براى اخراجات، و كيسه اى ديگر به من داد و گفت: اين سيصد درم: صد درم را قرار ده در بهاى الاغ، و صد درم از براى جامه، و صد درم از براى اِخراجات. و به سوى جبل بيرون مرو و بر و به سوى سوراء. (1)

محمد بن ابراهيم راوى مى گويد كه: محمد بن على به سوراء رفت و در آنجا زنى گرفت و در همان روز، هزار دينار به دستش آمد، و با اين حال اعتقاد به وقف دارد و واقفى مذهب است. و محمد بن ابراهيم مى گويد كه: به او گفتم: واى بر تو، آيا امرى را از اين ظاهرتر اراده دارى كه بر امامت آن حضرت دلالت كند؟ در جواب گفت كه: اين مذهب وقف امرى است كه بر آن جارى شده ايم و عادت كرده ايم. .


1- .و سوراء دهى است از دهات بغداد كه در كنار فرات است. و بعضى گفته اند كه: آن، حلّه است. مترجم

ص: 730

660.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي عَلِيٍّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، قَالَ :حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ الْحَارِثِ الْقَزْوِينِيُّ ، قَالَ : كُنْتُ مَعَ أَبِي بِسُرَّ مَنْ رَأى ، وَ كَانَ أَبِي يَتَعَاطَى الْبَيْطَرَةَ فِي مَرْبِطِ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، قَالَ : وَ كَانَ عِنْدَ الْمُسْتَعِينِ بَغْلٌ لَمْ يُرَ مِثْلُهُ حُسْناً وَ كِبْراً ، وَ كَانَ يَمْنَعُ ظَهْرَهُ وَ اللِّجَامَ وَ السَّرْجَ ، وَ قَدْ كَانَ جَمَعَ عَلَيْهِ الرَّاضَةَ ، فَلَمْ يُمَكِّنْ لَهُمْ حِيلَةٌ فِي رُكُوبِهِ ، قَالَ : فَقَالَ لَهُ بَعْضُ نُدَمَائِهِ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، أَ لَا تَبْعَثُ إِلَى الْحَسَنِ ابْنِ الرِّضَا حَتّى يَجِيءَ ، فَإِمَّا أَنْ يَرْكَبَهُ ، وَ إِمَّا أَنْ يَقْتُلَهُ ، فَتَسْتَرِيحَ مِنْهُ .

قَالَ : فَبَعَثَ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، وَ مَضى مَعَهُ أَبِي ، فَقَالَ أَبِي : لَمَّا دَخَلَ أَبُو مُحَمَّدٍ الدَّارَ ، كُنْتُ مَعَهُ ، فَنَظَرَ أَبُو مُحَمَّدٍ إِلَى الْبَغْلِ وَاقِفاً فِي صَحْنِ الدَّارِ ، فَعَدَلَ إِلَيْهِ ، فَوَضَعَ يَدَهُ عَلى كَفَلِهِ ، قَالَ : فَنَظَرْتُ إِلَى الْبَغْلِ وَ قَدْ عَرِقَ حَتّى سَالَ الْعَرَقُ مِنْهُ ، ثُمَّ صَارَ إِلَى الْمُسْتَعِينِ ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ، فَرَحَّبَ بِهِ وَ قَرَّبَ .

فَقَالَ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، أَلْجِمْ هذَا الْبَغْلَ ، فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام لِأَبِي : «أَلْجِمْهُ يَا غُ_لَامُ» فَقَالَ الْمُسْتَعِينُ : أَلْجِمْهُ أَنْتَ ، فَوَضَعَ طَيْلَسَانَهُ ، ثُمَّ قَامَ ، فَأَلْجَمَهُ ، ثُمَّ رَجَعَ إِلى مَجْلِسِهِ وَ قَعَدَ .

فَقَالَ لَهُ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، أَسْرِجْهُ ، فَقَالَ لِأَبِي : «يَا غُ_لَامُ ، أَسْرِجْهُ» فَقَالَ : أَسْرِجْهُ أَنْتَ ، فَقَامَ ثَانِيَةً ، فَأَسْرَجَهُ وَ رَجَعَ .

فَقَالَ لَهُ : تَرى أَنْ تَرْكَبَهُ ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ»، فَرَكِبَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَمْتَنِعَ عَلَيْهِ ، ثُمَّ رَكَضَهُ فِي الدَّارِ ، ثُمَّ حَمَلَهُ عَلَى الْهَمْلَجَةِ ، فَمَشى أَحْسَنَ مَشْيٍ يَكُونُ ، ثُمَّ رَجَعَ فَنَزَلَ .

فَقَالَ لَهُ الْمُسْتَعِينُ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، كَيْفَ رَأَيْتَهُ ؟ قَالَ : «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، مَا رَأَيْتُ مِثْلَهُ حُسْناً وَ فَرَاهَةً ، وَ مَا يَصْلُحُ أَنْ يَكُونَ مِثْلُهُ إِلَا لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ».

قَالَ : فَقَالَ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، فَإِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ حَمَلَكَ عَلَيْهِ ، فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام لِأَبِي : «يَا غُ_لَامُ ، خُذْهُ» فَأَخَذَهُ أَبِي ، فَقَادَهُ . .

ص: 731

661.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) على بن محمد، از ابوعلى - يعنى: محمد بن على بن ابراهيم _ روايت كرده است كه گفت:حديث كرد مرا احمد بن حارث قزوينى و گفت: با پدرم در سرّ من رأى بودم و پدرم در طويله امام حسن عسكرى عليه السلام مشغول بيطارى بود. راوى مى گويد كه: در نزد مستعين (يعنى: احمد بن معصتم بن هارون) اَسترى بود كه مانند آن در خوبى و بزرگى ديده نشده بود، امّا نمى گذاشت كه كسى بر پشتش سوار شود، يا او را لجام كند، يا زين بر او بگذارد، و مستعين همه پشته سواران را بر آن جمع كرد و ايشان را ميسّر نشد كه در باب سوار شدن بر آن چاره اى بكنند.

راوى مى گويد كه: بعضى از هم صحبت هاى مستعين گفت كه: يا امير المؤمنين، چرا به طلب حسن بن رضا نمى فرستى تا بيايد؟ پس، يا آن است كه بر آن سوار مى شود و يا استر او را مى كشد و از دست او راحت و خوشى مى اُفتى. پس كسى به سوى امام حسن عليه السلام فرستاد و آن حضرت را طلبيد و آن حضرت تشريف برد و پدر من همراه وى بود. بعد از آن، پدرم گفت كه: چون امام حسن عليه السلام داخل خانه مستعين شد، من همراه او بودم و آن حضرت به سوى استر نظر كرد كه در صحن خانه ايستاده بود، پس به جانب آن ميل فرمود و دست خويش را بر كَفَل آن گذاشت، پدرم گفت كه: من نظر به آن استر كردم و ديدم كه عرق كرد به مرتبه اى كه عرق از آن روان شد. بعد از آن، به سوى مستعين رفت و بر او سلام كرد. مستعين به آن حضرت گفت: مرحبا خوش آمدى، و او را نزديك خود نشانيد، پس گفت: يا ابا محمد، لجام بر سر اين استر كن. ابو محمد به پدرم فرمود كه: «اى غلام، اين استر را لجام كن».

مستعين گفت كه: تو خود آن را لجام كن. حضرت طيلسان خويش را بر زمين گذاشت و برخاست و آن را لجام كرد و به جاى خود برگشت و نشست. بعد از آن مستعين به آن حضرت گفت كه: يا ابا محمد، زين بر پشت آن گذار. حضرت به پدرم فرمود كه: «اى غلام، اين استر را زين كن». مستعين گفت كه: تو خود آن را زين كن. حضرت دو باره برخاست و آن را زين كرد و بازگشت. مستعين به آن حضرت گفت: صلاح مى دانى كه بر آن سوار شوى؟ فرمود: «آرى». پس بر آن استر سوار شد، بى آن كه بر حضرت اِبا و امتناعى كند و نگذارد كه بر آن سوار شود. و حضرت در آن خانه آن استر را دوانيد، بعد از آن، آن را بر اين داشت كه هموار برود، پس راه رفت؛ بهترين رفتارى كه مى تواند بود، بعد از آن برگشت و فرود آمد.

مستعين به آن حضرت گفت: يا ابا محمد، اين استر را چگونه ديدى؟ فرمود: يا امير المؤمنين، مانند اين استر در خوبى و خوش رفتارى نديدم و درست نمى آيد كه مانند اين استر از براى كسى باشد، مگر از براى امير المؤمنين.

راوى مى گويد كه: مستعين گفت كه: امير المؤمنين تو را بر آن سوار كرد (يعنى: استر را به تو بخشيد كه بر آن سوار شوى). ابو محمد به پدرم فرمود كه: «اى غلام، اين استر را بگير»، پس پدرم افسار آن را گرفت و آن را كشيد. .

ص: 732

662.الاحتجاج ( _ به نقل از عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب _ ) عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِي أَحْمَدَ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :شَكَوْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام الْحَاجَةَ ، فَحَكَّ بِسَوْطِهِ الْأَرْضَ ، قَالَ : وَ أَحْسَبُهُ غَطَّاهُ بِمِنْدِيلٍ ، وَ أَخْرَجَ خَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ ، فَقَالَ : «يَا أَبَا هَاشِمٍ ، خُذْ ، وَ أَعْذِرْنَا» .663.شرح الأخبار ( _ به نقل از عبد اللّه بن مسحر _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْمُطَهَّرِ ، أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ سَنَةَ الْقَادِسِيَّةِ يُعْلِمُهُ انْصِرَافَ النَّاسِ ، وَ أَنَّهُ يَخَافُ الْعَطَشَ ، فَكَتَبَ عليه السلام :«امْضُوا ، فَ_لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ إِنْ شَاءَ اللّهُ»، فَمَضَوْا سَالِمِينَ ؛ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ . .

ص: 733

664.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على، از ابو احمد بن راشد، از ابوهاشم جعفرى روايت كرده است كه گفت: به حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فقر و پريشانى خود را شكايت كردم، پس به تازيانه خويش زمين را خواريد. ابو هاشم مى گويد كه: چنان مى پندارم كه آن را به دستمالى پوشانيد و پانصد دينار بيرون آورد و فرمود كه:«اى ابو هاشم، اين را بگير و ما را معذور دار» (و عذر ما را بپذير).665.المعجم الكبير عن وهب بن حمزة :على بن محمد، از ابو عبداللّه بن صالح، از پدرش، از ابو على مطهّر روايت كرده است كه در قادسيّه (و بنابر بعضى از نسَخ كافى، در سال قادسيّه) به حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت و او را اعلام كرد كه مردم اراده برگشتن دارند؛ چه ايشان به سوى حجّ بيرون رفتند و در قادسيّه شنيدند كه در منازل بعد آب يافت نمى شود، لهذا اراده برگشتن داشتند، و نوشت كه: از تشنگى مى ترسد. حضرت عليه السلام در جواب نوشت:«برويد كه بر شما هيچ ترسى نيست. ان شاءاللّه ». پس همگى صحيح و سالم رفتند؛ والحمدللّه رب العالمين. .

ص: 734

666.الكافي عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْفَضْلِ الْيَمَانِيِّ ، قَالَ :نَزَلَ بِالْجَعْفَرِيِّ مِنْ آلِ جَعْفَرٍ خَلْقٌ لَا قِبَلَ لَهُ بِهِمْ ، فَكَتَبَ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام يَشْكُو ذلِكَ ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ : «تُكْفَوْنَ ذلِكَ إِنْ شَاءَ اللّهُ تَعَالى» فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ فِي نَفَرٍ يَسِيرٍ وَ الْقَوْمُ يَزِيدُونَ عَلى عِشْرِينَ أَلْفاً ، وَ هُوَ فِي أَقَلَّ مِنْ أَلْفٍ ، فَاسْتَبَاحَهُمْ .667.الإمام الصادق عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْعَلَوِيِّ ، قَالَ :حُبِسَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ نَارْمَشَ _ وَ هُوَ أَنْصَبُ النَّاسِ ، وَ أَشَدُّهُمْ عَلى آلِ أَبِي طَالِبٍ _ وَ قِيلَ لَهُ : افْعَلْ بِهِ وَ افْعَلْ . فَمَا أَقَامَ عِنْدَهُ إِلَا يَوْماً حَتّى وَضَعَ خَدَّيْهِ لَهُ ، وَ كَانَ لَا يَرْفَعُ بَصَرَهُ إِلَيْهِ إِجْ_لَالًا وَ إِعْظَاماً ، فَخَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ هُوَ أَحْسَنُ النَّاسِ بَصِيرَةً ، وَ أَحْسَنُهُمْ فِيهِ قَوْلًا .668.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم م ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِيِّ ، قَالَ :حَدَّثَنِي سُفْيَانُ بْنُ مُحَمَّدٍ الضُّبَعِيُّ ، قَالَ : كَتَبْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الْوَلِيجَةِ ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ تَعَالى : «وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً» قُلْتُ فِي نَفْسِي _ لَا فِي الْكِتَابِ _ : مَنْ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ هاهُنَا ؟ فَرَجَعَ الْجَوَابُ : «الْوَلِيجَةُ الَّذِي يُقَامُ دُونَ وَلِيِّ الْأَمْرِ ، وَ حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هُمْ فِي هذَا الْمَوْضِعِ ؟ فَهُمُ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ عَلَى اللّهِ ، فَيُجِيزُ أَمَانَهُمْ» . .

ص: 735

665.المعجم الكبير ( _ به نقل از وهب بن حمزه _ ) على بن محمد، از على بن حسن بن فضل يمانى روايت كرده است كه بر جعفرى از فرزندان جعفر (كه پدر قبيله اى است از بنى عامر) خلائق بسيار و لشكر بى شمار فرود آمدند كه او را تاب مقاومت ايشان نبود، پس به حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت و از اين امر شكايت داشت. حضرت در جواب او نوشت كه:«شما از اين امر كفايت مى شويد. ان شاء اللّه ».

پس جعفرى با چند نفر كمى به سوى ايشان بيرون آمد، و آن گروه از بيست هزار زياد بودند، و او در ميانه لشكرى بود كه از هزار كم تر بودند و مع ذلك ريشه ايشان را بر آورد، و اموال ايشان را غارت كرد.666.الكافى ( _ به نقل از ابو بصير _ ) على بن محمد، از محمد بن اسماعيل علوى روايت كرده است كه گفت:امام حسن عسكرى عليه السلام در نزد على بن نارمَش حبس شد - و على از همه مردمان عداوتش با اهل بيت زيادتر و شدّتش بر آل ابى طالب از ايشان بيشتر بود - و به او گفته شد كه: آنچه مى خواهى با آن حضرت بكنى، بكن. و حضرت يك روز بيشتر در نزد او نماند كه رخ هاى خود را به جهت تعظيم آن حضرت بر زمين گذاشت (و بنابر بعضى از نسخ، تيزى و تندى خود را بر زمين گذاشت)، و ملايم گرديد، و چنان شد كه به جهت اِجلال و تعظيم، چشم خود را به سوى آن حضرت بر نمى داشت (يعنى: سر به زير مى انداخت و به زمين و غير آن نگاه مى كرد).

پس آن حضرت از نزد او بيرون آمد، در حالى كه بينايى على از همه مردم نيكوتر و گفتارش در شأن آن حضرت از هر كسى بهتر بود.667.امام صادق عليه السلام :على بن محمد و محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده اند، از اسحاق بن محمد نخعى كه گفت:حديث كرد مرا سفيان بن محمد ضُبَعى و گفت: به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم و او را سؤال كردم از وليجه، و آن قول خداى تعالى است كه فرموده: «وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً» (1) ، و در دل خود گفتم نه آن كه در نامه نوشتم كه: مؤمنان را در اينجا كه مى بينى؟ و مراد از آن، كيانند؟ پس جواب برگشت كه: «وليجه، آن كسى است كه مردم او را بر پا مى كنند از براى امر امامت، غير از ولىّ امر، و آن كه در حقيقت و نفس الأمر، اين منصب را داشته باشد. و نفس تو در باب مؤمنان با تو سخن گفت كه: ايشان در اين موضع كيانند؟ ايشان امامانى هستند كه پناه و زنهار مى دهند بر خدا و خدا زنهار و امان ايشان را اجازه مى كند و قبول مى فرمايد». .


1- .توبه، 16.

ص: 736

668.امام باقر عليه السلام ( _ درباره سخن خداى متعال : {Q} «و آنان را بازداريد ) إِسْحَاقُ قَالَ :حَدَّثَنِي أَبُو هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيُّ ، قَالَ: شَكَوْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ضِيقَ الْحَبْسِ ، وَ كَتَلَ الْقَيْدِ ، فَكَتَبَ إِلَيَّ : «أَنْتَ تُصَلِّي الْيَوْمَ الظُّهْرَ فِي مَنْزِلِكَ» فَأُخْرِجْتُ فِي وَقْتِ الظُّهْرِ ، فَصَلَّيْتُ فِي مَنْزِلِي كَمَا قَالَ عليه السلام .

وَ كُنْتُ مُضَيَّقاً ، فَأَرَدْتُ أَنْ أَطْلُبَ مِنْهُ دَنَانِيرَ فِي الْكِتَابِ ، فَاسْتَحْيَيْتُ ، فَلَمَّا صِرْتُ إِلى مَنْزِلِي وَجَّهَ إِلَيَّ بِمِائَةِ دِينَارٍ ، وَ كَتَبَ إِلَيَّ : «إِذَا كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ ، فَ_لَا تَسْتَحْيِ وَ لَا تَحْتَشِمْ وَ اطْلُبْهَا ؛ فَإِنَّكَ تَرى مَا تُحِبُّ إِنْ شَاءَ اللّهُ» .669.الإمام الباقر عليه السلام :إِسْحَاقُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَقْرَعِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي أَبُو حَمْزَةَ نُصَيْرٌ الْخَادِمُ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا مُحَمَّدٍ عليه السلام غَيْرَ مَرَّةٍ يُكَلِّمُ غِلْمَانَهُ بِلُغَاتِهِمْ : تُرْكٍ ، وَ رُومٍ ، وَ صَقَالِبَةَ ، فَتَعَجَّبْتُ مِنْ ذلِكَ ، وَ قُلْتُ : هذَا وُلِدَ بِالْمَدِينَةِ ، وَ لَمْ يَظْهَرْ لِأَحَدٍ حَتّى مَضى أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام ، وَ لَا رَآهُ أَحَدٌ ، فَكَيْفَ هذَا ؟! أُحَدِّثُ نَفْسِي بِذلِكَ ، فَأَقْبَلَ عَلَيَّ ، فَقَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ بَيَّنَ حُجَّتَهُ مِنْ سَائِرِ خَلْقِهِ بِكُلِّ شَيْءٍ ، وَ يُعْطِيهِ اللُّغَاتِ ، وَ مَعْرِفَةَ الْأَنْسَابِ وَ الْاجَالِ وَ الْحَوَادِثِ ، وَ لَوْ لَا ذلِكَ ، لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحُجَّةِ وَ الْمَحْجُوجِ فَرْقٌ» . .

ص: 737

670.عنه عليه السلام :اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا ابو هاشم جعفرى و گفت كه: تنگى زندان و سختى و آزار بند و زنجير را به امام حسن عسكرى عليه السلام شكايت كردم. پس حضرت به من نوشت كه:«تو امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى كرد»، و در وقت ظهر مرا بيرون آوردند و در منزل خود نماز كردم؛ چنانچه آن حضرت فرموده بود.

و در تنگى و پريشانى بودم و خواستم كه به آن حضرت نامه اى بنويسم و در آن نامه، دينارى چند از او طلب كنم، وليكن شرم كردم و ننوشتم. و چون به منزل خويش رفتم، صد دينار به سوى من فرستاد و به من نوشته بود كه: «هر وقت تو را حاجتى باشد، شرم مكن و حشمت مرا مانع قرار مده و آن حاجت را طلب كن كه تو خواهى ديد آنچه را كه دوست مى دارى و آنچه مى خواهى مى دهم. ان شاء اللّه تعالى».438.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اسحاق، از احمد بن محمد بن اَقرع روايت كرده است كه گفت:حديث كرد مرا ابو حمزه _ يعنى: نصر يا نصير خادم _ و گفت كه: چندين مرتبه شنيديم كه امام حسن عسكرى با غلامان خود از ترك و رومى و صقالبه به زبان ايشان سخن مى گفت. (1)

ابو حمزه مى گويد: من از اين امر تعجّب كردم و با خود گفتم كه: اينك در مدينه متوّلد شد، و از براى كسى ظاهر نشد تا آن كه امام على نقى عليه السلام از دنيا درگذشت و هيچ كس او را نديد، پس اين چگونه خواهد بود؟ و نفس خويش را به اين قصّه حديث مى كردم كه حضرت رو به من آورد و فرمود: «به درستى كه خداى تبارك و تعالى حجّت خود را از ساير خلائق ممتاز و آشكار ساخته، به هر چيزى، و همه زبان ها و شناختن نسب ها و اجل ها و امور اتّفاقيّه را به او عطا مى فرمايد. و اگر اين نبود، در ميان حجّت و حجّت آورده شده (يعنى: رعيّت كه مغلوب حجّت حجّت است)، فرقى نبود». .


1- .و صقالبه، طايفه اى هستند كه بلاد ايشان با بلاد خرز به هم پيوسته در ميان بلغار و قسطنطنيه. مترجم

ص: 738

439.الإمام عليّ عليه السلام :إِسْحَاقُ ، عَنِ الْأَقْرَعِ ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الْاءِمَامِ : هَلْ يَحْتَلِمُ ؟ وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي _ بَعْدَ مَا فَصَلَ الْكِتَابُ _ : الِاحْتِ_لَامُ شَيْطَنَةٌ ، وَ قَدْ أَعَاذَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ ذلِكَ ، فَوَرَدَ الْجَوَابُ : «حَالُ الْأَئِمَّةِ فِي الْمَنَامِ حَالُهُمْ فِي الْيَقَظَةِ ، لَا يُغَيِّرُ النَّوْمُ مِنْهُمْ شَيْئاً ، وَ قَدْ أَعَاذَ اللّهُ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ لَمَّةِ الشَّيْطَانِ ، كَمَا حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ» .440.السنّة لابن أبي عاصم عن ابن عبّاس :إِسْحَاقُ قَالَ :حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ ظَرِيفٍ ، قَالَ : اخْتَلَجَ فِي صَدْرِي مَسْأَلَتَانِ أَرَدْتُ الْكِتَابَ فِيهِمَا إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَكَتَبْتُ أَسْأَلُهُ عَنِ الْقَائِمِ عليه السلام إِذَا قَامَ : بِمَا يَقْضِي ؟ وَ أَيْنَ مَجْلِسُهُ الَّذِي يَقْضِي فِيهِ بَيْنَ النَّاسِ ؟ وَ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ شَيْءٍ لِحُمَّى الرِّبْعِ ، فَأَغْفَلْتُ خَبَرَ الْحُمّى .

فَجَاءَ الْجَوَابُ : «سَأَلْتَ عَنِ الْقَائِمِ ، فَإِذَا قَامَ قَضى بَيْنَ النَّاسِ بِعِلْمِهِ كَقَضَاءِ دَاوُدَ عليه السلام ، لَا يَسْأَلُ الْبَيِّنَةَ؛ وَ كُنْتَ أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ لِحُمَّى الرِّبْعِ ، فَأُنْسِيتَ ، فَاكْتُبْ فِي وَرَقَةٍ ، وَ عَلِّقْهُ عَلَى الْمَحْمُومِ ؛ فَإِنَّهُ يَبْرَأُ بِإِذْنِ اللّهِ إِنْ شَاءَ اللّهُ : «يا نارُ كُونِى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» ».

فَعَلَّقْنَا عَلَيْهِ مَا ذَكَرَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَأَفَاقَ .441.تاريخ دمشق عن ابن عبّاس :إِسْحَاقُ قَالَ :حَدَّثَنِي إِسْمَاعِيلُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، قَالَ : قَعَدْتُ لِأَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام عَلى ظَهْرِ الطَّرِيقِ ، فَلَمَّا مَرَّ بِي شَكَوْتُ إِلَيْهِ الْحَاجَةَ ، وَ حَلَفْتُ لَهُ أَنَّهُ لَيْسَ عِنْدِي دِرْهَمٌ فَمَا فَوْقَهُ ، وَ لَا غَدَاءٌ ، وَ لَا عَشَاءٌ .

قَالَ : فَقَالَ : «تَحْلِفُ بِاللّهِ كَاذِباً ؛ وَ قَدْ دَفَنْتَ مِائَتَيْ دِينَارٍ ، وَ لَيْسَ قَوْلِي هذَا دَفْعاً لَكَ عَنِ الْعَطِيَّةِ ، أَعْطِهِ يَا غُ_لَامُ مَا مَعَكَ»، فَأَعْطَانِي غُ_لَامُهُ مِائَةَ دِينَارٍ ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ ، فَقَالَ لِي : «إِنَّكَ تُحْرَمُهَا أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهَا» _ يَعْنِي الدَّنَانِيرَ الَّتِي دَفَنْتُ _ وَ صَدَقَ عليه السلام ، وَ كَانَ كَمَا قَالَ ، دَفَنْتُ مِائَتَيْ دِينَارٍ ، وَ قُلْتُ : يَكُونُ ظَهْراً وَ كَهْفاً لَنَا ، فَاضْطُرِرْتُ ضَرُورَةً شَدِيدَةً إِلى شَيْءٍ أُنْفِقُهُ ، وَ انْغَلَقَتْ عَلَيَّ أَبْوَابُ الرِّزْقِ ، فَنَبَّشْتُ عَنْهَا ، فَإِذَا ابْنٌ لِي قَدْ عَرَفَ مَوْضِعَهَا ، فَأَخَذَهَا ، وَ هَرَبَ ، فَمَا قَدَرْتُ مِنْهَا عَلى شَيْءٍ . .

ص: 739

437.فاطمه عليها السلام :اسحاق از اقرع روايت كرده است كه گفت:به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم و او را سؤال كردم از امام كه آيا محتلم مى شود؟ و بعد از آن كه نامه از دست من بيرون رفته بود، با خود گفتم كه: احتلام فعل شيطان و خيال شيطانى است و خداى تبارك و تعالى دوستان خود را از اين عيب پناه داده. پس جواب آن حضرت رسيد كه: «حال ائمّه در عالم خواب همان حال ايشان است در عالم بيدارى، و خواب، چيزى را از ايشان تغيير نمى دهد و خدا دوستان خويش را از خطرات شيطان و وسوسه او كه در دل مى افتد، پناه داده؛ چنانچه نفس تو، تو را به آن خبر داد».438.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا حسن بن ظريف و گفت كه:دو مسأله در سينه ام خليد و خواستم كه در باب آنها نامه اى به امام حسن عسكرى عليه السلام بنويسم، پس نامه اى نوشتم و او را سؤال كردم از قائم عليه السلام كه چون قيام كند به چه وضع حكم خواهد كرد؟ و مجلس آن حضرت كه در آن در ميان مردمان حكم مى كند، كجا خواهد بود؟ و خواستم كه او را سؤال كنم از چيزى كه از براى تب رِبع نافع باشد. (1)

راوى مى گويد كه: پس مرا غفلتى روى داد و حديث تب را ننوشتم. بعد از آن جواب آمد كه: «سؤال كردى از قائم و چون آن حضرت قيام كند در ميان مردمان، به علم خود حكم خواهد كرد، و از كسى شاهد نمى طلبد. و مى خواستى كه از دوا و افسون تب رِبع سؤال كنى و فراموش كردى، در پاره اى كاغذ يا برگ درختى اين را بنويس كه: «يَ_نَارُ كُونِى بَرْدًا وَسَلَ_مًا عَلَى إِبْرَ هِيمَ» (2) ، يعنى: «اى آتش، سرد و سلامت باش بر ابراهيم» (يعنى: سردى كه به حدّ اعتدال باشد و به او ضرر نرساند). و اين را بر شخص تب دار بياويز كه به اذن خدا چاق مى شود و شفا مى يابد. ان شاءاللّه ».

پس ما آنچه را كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام ذكر فرموده بود، بر شخص تب دار آويختيم، به هوش آمد و چاق شد.439.امام على عليه السلام :اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا اسماعيل بن محمد بن على بن اسماعيل بن على بن عبداللّه بن عبّاس بن عبدالمطّلب و گفت كه:براى ملاقات امام حسن عسكرى عليه السلام بر كنار راه نشستم و چون به من گذشت، احتياج و پريشانى خود را به آن حضرت شكايت كردم و براى او سوگند ياد نمودم كه در نزد من يك درم و بالاتر از آن نيست و چاشت و شامى ندارم.

اسماعيل مى گويد كه: حضرت فرمود: «به خدا سوگند مى خورى به دروغ، و حال آن كه تو دويست دينار را دفن كرده اى. و اين كه من مى گويم به جهت آن نيست كه تو را از بخشش دفع كنم و چيزى به تو ندهم. اى غلام، آنچه همراه تو است به او بده». غلام آن حضرت، صد دينار به من داد، پس حضرت رو به من آورد و فرمود: «تو از آن محروم خواهى شد، در حال شدّت احتياجت به سوى آن» (يعنى: در زمانى كه احتياج تو در آن بيشتر از احتياجت در ساير اوقات باشد، از آن ممنوع شوى و چيزى از آن به تو عايد نشود). و مقصود آن حضرت، آن دينارها بود كه من دفن كرده بودم. و امر چنان بود كه آن حضرت فرمود و من دويست دينار دفن كرده بودم و با خود گفتم كه: اين پشت و پناه ما باشد. بعد از آن ناچار شدم؛ ناچارى سختى و محتاج گرديدم به چيزى كه آن را خرج كنم و درهاى روزى بر روى من بسته شد، از آن دينارها كه دفن كرده بودم، جستجو نمودم، ديدم كه يكى از پسرانم جاى آن را دانسته و آن را برداشته و گريخته و بر چيزى از آن دينارها قدرت به هم نرسانيدم، و به دست من نيامد. .


1- .و رِبع به كسر را و سكون با، تبى است كه يك روز مى گيرد و سر مى دهد، و روز چهار بر مى گردد؛ كه از اوّل تب اوّل تا آخر تب دويم چهار روز است، و هر چهار روز دو تب مى كند و دو روز در ميان تب ندارد. مترجم
2- .انبيا، 69.

ص: 740

440.السنّة ، ابن ابى عاصم ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) إِسْحَاقُ قَالَ :حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ زَيْدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ، قَالَ : كَانَ لِي فَرَسٌ ، وَ كُنْتُ بِهِ مُعْجَباً ، أُكْثِرُ ذِكْرَهُ فِي الْمَحَالِّ ، فَدَخَلْتُ عَلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام يَوْماً ، فَقَالَ لِي : «مَا فَعَلَ فَرَسُكَ ؟» فَقُلْتُ : هُوَ عِنْدِي ، وَ هُوَ ذَا هُوَ عَلى بَابِكَ ، وَ عَنْهُ نَزَلْتُ ، فَقَالَ لِيَ : «اسْتَبْدِلْ بِهِ قَبْلَ الْمَسَاءِ إِنْ قَدَرْتَ عَلى مُشْتَرٍ ، وَ لَا تُؤَخِّرْ ذلِكَ» وَ دَخَلَ عَلَيْنَا دَاخِلٌ ، وَ انْقَطَعَ الْكَ_لَامُ ، فَقُمْتُ مُتَفَكِّراً ، وَ مَضَيْتُ إِلى مَنْزِلِي ، فَأَخْبَرْتُ أَخِي الْخَبَرَ ، فَقَالَ : مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ فِي هذَا ، وَ شَحَحْتُ بِهِ ، وَ نَفِسْتُ عَلَى النَّاسِ بِبَيْعِهِ وَ أَمْسَيْنَا ، فَأَتَانَا السَّائِسُ _ وَ قَدْ صَلَّيْنَا الْعَتَمَةَ _ فَقَالَ : يَا مَوْلَايَ ، نَفَقَ فَرَسُكَ ، فَاغْتَمَمْتُ ، وَ عَلِمْتُ أَنَّهُ عَنى هذَا بِذلِكَ الْقَوْلِ .

قَالَ : ثُمَّ دَخَلْتُ عَلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام بَعْدَ أَيَّامٍ وَ أَنَا أَقُولُ فِي نَفْسِي : لَيْتَهُ أَخْلَفَ عَلَيَّ دَابَّةً ؛ إِذْ كُنْتُ اغْتَمَمْتُ بِقَوْلِهِ ، فَلَمَّا جَلَسْتُ ، قَالَ : «نَعَمْ ، نُخْلِفُ دَابَّةً عَلَيْكَ ؛ يَا غُ_لَامُ ، أَعْطِهِ بِرْذَوْنِيَ الْكُمَيْتَ ، هذَا خَيْرٌ مِنْ فَرَسِكَ ، وَ أَوْطَأُ ، وَ أَطْوَلُ عُمُراً» . .

ص: 741

441.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) اسحاق روايت كرده و گفته است كه حديث كرد مرا على بن زيد على بن حسين بن على و گفت كه: مرا اسبى بود و از آن خوشم مى آمد و مردم در مجالس ذكر آن را بسيار مى كردند (يا آن كه خود ذكر آن را در مجالس بسيار مى كردم) پس روزى بر امام حسن عسكرى عليه السلام داخل شدم و به من فرمود كه:«اسبت چه كرد؟» عرض كردم كه: آن در نزد من است، و آن همين است كه الحال بر درِ خانه تو است، و از آن فرود آمده ام. به من فرمود كه: «پيش از شام، آن را سودا كن، اگر بر خريدارى قادر شوى، و اين امر را به تأخير مينداز». و كسى بر ما داخل شد و اين سخن بريده شد، پس من متفكّرانه برخاستم و به سوى منزل خويش رفتم، و اين خبر را به برادرم دادم، برادرم گفت كه: نمى دانم در اين باب چه بگويم؟ و من به آن بخل كردم و بر مردم در باب مالك شدن آن اسب حسد بردم، و ايشان را سزاوار اين نديدم كه آن را به ايشان بفروشم، و چون شام كرديم، مهتر به نزد من آمد و ما نماز عشا را به جا آورده بوديم و گفت كه: اى آقاى من، اسبت مُرد. من بسيار غمناك شدم و دانستم كه آن حضرت اين را قصد فرموده بود، به آن سخنى كه فرمود (و شايد كه امر كردن آن حضرت راوى را به سودا كردن آن اسب، به جهت اين باشد كه مى دانست كه او سودا نخواهد كرد، پس اظهار اين به جهت مجرّد اظهار معجزه است، يا به جهت اين بود كه حضرت مى دانست كه آن اسب در نزد مشترى هلاك نمى شد؛ زيرا كه مقدّر تلف مال راوى بود، با آن كه حكم هر واقعه اى پيش از وقوع با بعد از وقوع آن مخالفت دارد؛ اگر چه وقوع بر سبيل يقين باشد. و بالجمله مجرّد چنين امرى، موجب هيچ ناخوشى حتّى خلاف اولى نخواهد بود. تتّمه حديث آن كه:).

راوى مى گويد كه: بعد از چند روز بر امام حسن عليه السلام داخل شدم و من با خود مى گفتم كه: كاش آن حضرت اسبى به من مى داد كه به جاى آن اسب باشد؛ زيرا كه من به فرموده او غمناك شدم و چون نشستم، فرمود: «آرى، به جاى آن اسب حيوانى به تو مى دهم. اى غلام، يابوى كُمَيت مرا به او بده» و فرمود كه: «اين يابو، از اسب تو بهتر است و دويدنش بيشتر و عمرش درازتر». .

ص: 742

671.الإمام الباقر والإمام الصادق عليهما السلام :إِسْحَاقُ قَالَ :حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ ، قَالَ : حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، قَالَ : كَتَبْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام حِينَ أَخَذَ الْمُهْتَدِي فِي قَتْلِ الْمَوَالِي : يَا سَيِّدِي ، الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي شَغَلَهُ عَنَّا ، فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّهُ يَتَهَدَّدُكَ ، وَ يَقُولُ : وَ اللّهِ ، لَأُجْلِيَنَّهُمْ عَنْ جَدِيدِ الْأَرْضِ؟ .

فَوَقَّعَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام بِخَطِّهِ : «ذَاكَ أَقْصَرُ لِعُمُرِهِ ، عُدَّ مِنْ يَوْمِكَ هذَا خَمْسَةَ أَيَّامٍ ، وَ يُقْتَلُ فِي الْيَوْمِ السَّادِسِ بَعْدَ هَوَانٍ وَ اسْتِخْفَافٍ يَمُرُّ بِهِ» فَكَانَ كَمَا قَالَ عليه السلام .672.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إِسْحَاقُ قَالَ :حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ ، قَالَ : كَتَبْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام أَسْأَلُهُ أَنْ يَدْعُوَ اللّهَ لِي مِنْ وَجَعِ عَيْنِي _ وَ كَانَتْ إِحْدى عَيْنَيَّ ذَاهِبَةً ، وَ الْأُخْرى عَلى شَرَفِ ذَهَابٍ _ فَكَتَبَ إِلَيَّ : «حَبَسَ اللّهُ عَلَيْكَ عَيْنَكَ» فَأَفَاقَتِ الصَّحِيحَةُ .

وَ وَقَّعَ فِي آخِرِ الْكِتَابِ : «آجَرَكَ اللّهُ ، وَ أَحْسَنَ ثَوَابَكَ» فَاغْتَمَمْتُ لِذلِكَ ، وَلَمْ أَعْرِفْ فِي أَهْلِي أَحَداً مَاتَ ، فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَيَّامٍ ، جَاءَتْنِي وَفَاةُ ابْنِي طَيِّبٍ ، فَعَلِمْتُ أَنَّ التَّعْزِيَةَ لَهُ . .

ص: 743

444.عنه صلى الله عليه و آله :اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا محمد بن حسن بن شمّون و گفت كه: حديث كرد مرا احمد بن محمد و گفت كه: به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم در هنگامى كه مهتدى (يعنى: محمد بن واثق عبّاسى) شروع كرد در كشتن غلامان و لشكر خود كه: اى آقاى من، حمد از براى خدايى كه او را از اذيّت ما مشغول گردانيد؛ زيرا كه خبر به من رسيد كه او تو را تهديد مى كرده و شاخْ شانه مى كشيده است و مى گفته: به خدا سوگند، كه ايشان را از روى زمين بيرون مى كنم و جلاى وطن مى دهم.

حضرت امام حسن عليه السلام به خطّ مبارك خويش فرمان همايون نوشت كه:«همين عمر او را بيشتر كوتاه كرد. پنج روز را به شمار، و به امروز ابتدا كن كه امروز و چهار روز ديگر كه بگذرد، در روز بعد كه روز ششم است، كشته مى شود؛ بعد از خوارى و استخفاف تمام كه به او برسد». و چنانچه آن حضرت عليه السلام فرموده بود، واقع شد.445.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في حِجَّةِ الوَداعِ _ ) اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا محمد بن حسن بن شمّون و گفت كه:به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم و از آن حضرت سؤال كردم كه خدا را بخواند و براى من دعا كند، به جهت درد چشمى كه داشتم و يكى از چشم هاى من از كار رفته و ضايع شده بود، و چشم ديگر در شُرُف رفتن و نزديك به ضايع شدن بود. حضرت به من نوشت كه : «خدا چشم تو را بر تو حبس كند و نگذارد كه برود». پس آن چشم درست به حال آمد. و در آخر آن نامه نوشته بود كه: «خدا تو را مزد دهد و ثواب تو را نيكو گرداند» و من به جهت اين عبارت، بسيار غمناك شدم؛ چه اين عبارت دلالت بر تعزيه و پُرسه دادن دارد.

راوى مى گويد كه: در كسان خويش كسى را نداشتم كه مرده باشد و چون بعد از چند روزى شد، خبر وفات پسرم طيّب به من رسيد، پس دانستم كه آن تعزيه از براى او بوده است. .

ص: 744

446.عنه صلى الله عليه و آله ( _ يَومَ الغَديرِ _ ) إِسْحَاقُ قَالَ :حَدَّثَنِي عُمَرُ بْنُ أَبِي مُسْلِمٍ ، قَالَ : قَدِمَ عَلَيْنَا بِسُرَّ مَنْ رَأى رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ _ يُقَالُ لَهُ : سَيْفُ بْنُ اللَّيْثِ _ يَتَظَلَّمُ إِلَى الْمُهْتَدِي فِي ضَيْعَةٍ لَهُ قَدْ غَصَبَهَا إِيَّاهُ شَفِيعٌ الْخَادِمُ ، وَ أَخْرَجَهُ مِنْهَا ، فَأَشَرْنَا عَلَيْهِ أَنْ يَكْتُبَ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام يَسْأَلُهُ تَسْهِيلَ أَمْرِهَا ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام : «لَا بَأْسَ عَلَيْكَ ، ضَيْعَتُكَ تُرَدُّ عَلَيْكَ ، فَ_لَا تَتَقَدَّمْ إِلَى السُّلْطَانِ ، وَ الْقَ الْوَكِيلَ الَّذِي فِي يَدِهِ الضَّيْعَةُ ، وَ خَوِّفْهُ بِالسُّلْطَانِ الْأَعْظَمِ ، اللّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» .

فَلَقِيَهُ ، فَقَالَ لَهُ الْوَكِيلُ _ الَّذِي فِي يَدِهِ الضَّيْعَةُ _ : قَدْ كُتِبَ إِلَيَّ عِنْدَ خُرُوجِكَ مِنْ مِصْرَ أَنْ أَطْلُبَكَ ، وَ أَرُدَّ الضَّيْعَةَ عَلَيْكَ ، فَرَدَّهَا عَلَيْهِ بِحُكْمِ الْقَاضِي ابْنِ أَبِي الشَّوَارِبِ وَ شَهَادَةِ الشُّهُودِ ، وَ لَمْ يَحْتَجْ إِلى أَنْ يَتَقَدَّمَ إِلَى الْمُهْتَدِي ، فَصَارَتِ الضَّيْعَةُ لَهُ وَ فِي يَدِهِ ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهَا خَبَرٌ بَعْدَ ذلِكَ .

قَالَ : وَ حَدَّثَنِي سَيْفُ بْنُ اللَّيْثِ هذَا ، قَالَ : خَلَّفْتُ ابْناً لِي عَلِيلًا بِمِصْرَ عِنْدَ خُرُوجِي عَنْهَا ، وَ ابْناً لِي آخَرَ أَسَنَّ مِنْهُ كَانَ وَصِيِّي وَ قَيِّمِي عَلى عِيَالِي وَ فِي ضِيَاعِي ، فَكَتَبْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام أَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ لِابْنِيَ الْعَلِيلِ ، فَكَتَبَ إِلَيَّ : «قَدْ عُوفِيَ ابْنُكَ الْمُعْتَلُّ ، وَ مَاتَ الْكَبِيرُ وَصِيُّكَ وَ قَيِّمُكَ ، فَاحْمَدِ اللّهَ ، وَ لَا تَجْزَعْ ؛ فَيَحْبَطَ أَجْرُكَ».

فَوَرَدَ عَلَيَّ الْخَبَرُ أَنَّ ابْنِي قَدْ عُوفِيَ مِنْ عِلَّتِهِ ، وَ مَاتَ الْكَبِيرُ يَوْمَ وَرَدَ عَلَيَّ جَوَابُ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام . .

ص: 745

447.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا عمر بن ابى مسلم و گفت كه:در سرّ من رأى مردى از هل مصر بر ما وارد شد كه او را سيف بن ليث مى گفتند و مى خواست كه به مهتدى تظلّم كند. (1) حاصل آن كه: شكايت داشت در باب مزرعه اى كه داشت و شفيع خادم، آن مزرعه را از او غصب كرده بود و او را از آن بيرون كرده بود. پس ما بر او اشاره نموديم كه عريضه اى به حضرت امام حسن عليه السلام بنويسد و از آن حضرت آسانى امر آن مزرعه را در خواهد. بعد از آن كه نوشت، حضرت به او نوشت كه: «بر تو باكى نيست و مزرعه ات به تو ردّ خواهد شد. پس به نزد سلطان مرو و وكيل شفيع خادم را كه اين مزرعه در دست اوست، ملاقات كن و او را بترسان از پادشاهى كه از همه پادشاهان بزرگ تر است؛ يعنى: خدا كه پروردگار عالميان است».

بعد از آن، او را ملاقات كرد، پس وكيلى كه مزرعه در دستش بود، به آن مرد مصرى گفت كه: شفيع به من نوشت در هنگامى كه تو از مصر بيرون رفتى كه تو را بطلبم و مزرعه را به تو ردّ كنم. بعد از آن، به حكم قاضى _ يعنى: پسر ابى الشوارب _ و شهادت شهودان، مزرعه را بر او ردّ نمود و محتاج نشد كه به نزد مهتدى رود و آن مزرعه به او منتقل شد و در دستش آمد و آن را بعد از اين، خبرى نشد.

راوى مى گويد كه: همين سيف بن ليث مرا خبر داد و گفت كه: در هنگامى كه از مصر بيرون آمدم، پسرى داشتم كه بيمار بود، او را وا گذاشتم و پسر ديگرم را نيز وا گذاشتم كه سالش از آن پسر بيمار بيشتر بود، و آن پسر بزرگ وصىّ و قيّم من بود در باب عيال من و در خصوص اموال و مزارع من، پس به خدمت امام حسن عليه السلام نوشتم و از آن حضرت سؤال كردم كه: براى پسر بيمارم دعا كند. حضرت در جواب من نوشت كه: «پسر بيمارت عافيت يافت و پسر بزرگ كه وصىّ و قيّم تو بود، مرد، پس خدا را حمد كن و جزع مكن كه مزدت فرو مى ريزد».

بعد از آن، خبر به من رسيد كه پسرم از بيمارى كه داشت، عافيت يافته و پسر بزرگم مرده در همان روزى كه جواب امام حسن عليه السلام بر من وارد شد. .


1- .و تظلّم، از بيداد كسى ناليدن و شكايت كردن از آن است. مترجم

ص: 746

442.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) إِسْحَاقُ قَالَ :حَدَّثَنِي يَحْيَى بْنُ الْقُشَيْرِيِّ مِنْ قَرْيَةٍ تُسَمّى قِيرَ ، قَالَ : كَانَ لِأَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام وَكِيلٌ قَدِ اتَّخَذَ مَعَهُ فِي الدَّارِ حُجْرَةً يَكُونُ فِيهَا مَعَهُ خَادِمٌ أَبْيَضُ ، فَأَرَادَ الْوَكِيلُ الْخَادِمَ عَلى نَفْسِهِ ، فَأَبى إِلَا أَنْ يَأْتِيَهُ بِنَبِيذٍ ، فَاحْتَالَ لَهُ نَبِيذاً ، ثُمَّ أَدْخَلَهُ عَلَيْهِ ، وَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ثَ_لَاثَةُ أَبْوَابٍ مُغْلَقَةٍ ، قَالَ : فَحَدَّثَنِي الْوَكِيلُ ، قَالَ : إِنِّي لَمُنْتَبِهٌ إِذْ أَنَا بِالْأَبْوَابِ تُفْتَحُ حَتّى جَاءَ بِنَفْسِهِ ، فَوَقَفَ عَلى بَابِ الْحُجْرَةِ ، ثُمَّ قَالَ : «يَا هؤُلَاءِ ، اتَّقُوا اللّهَ ، خَافُوا اللّهَ» فَلَمَّا أَصْبَحْنَا ، أَمَرَ بِبَيْعِ الْخَادِمِ ، وَ إِخْرَاجِي مِنَ الدَّارِ .443.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :إِسْحَاقُ قَالَ :أَخْبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الرَّبِيعِ السَّائِيُّ ، قَالَ : نَاظَرْتُ رَجُلًا مِنَ الثَّنَوِيَّةِ بِالْأَهْوَازِ ، ثُمَّ قَدِمْتُ سُرَّ مَنْ رَأى وَ قَدْ عَلِقَ بِقَلْبِي شَيْءٌ مِنْ مَقَالَتِهِ ؛ فَإِنِّي لَجَالِسٌ عَلى بَابِ أَحْمَدَ بْنِ الْخَضِيبِ إِذْ أَقْبَلَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام مِنْ دَارِ الْعَامَّةِ يَؤُمُّ الْمَوْكِبَ ، فَنَظَرَ إِلَيَّ ، وَ أَشَارَ بِسَبَّاحَتِهِ : «أَحَداً أَحَداً فَرْداً» . فَسَقَطْتُ مَغْشِيّاً عَلَيَّ .444.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :إِسْحَاقُ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام يَوْماً وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ مَا أَصُوغُ بِهِ خَاتَماً أَتَبَرَّكُ بِهِ ، فَجَلَسْتُ ، وَ أُنْسِيتُ مَا جِئْتُ لَهُ ، فَلَمَّا وَدَّعْتُهُ وَ نَهَضْتُ رَمى إِلَيَّ بِالْخَاتَمِ ، فَقَالَ : «أَرَدْتَ فِضَّةً ، فَأَعْطَيْنَاكَ خَاتَماً ، رَبِحْتَ الْفَصَّ وَ الْكِرَاءَ ، هَنَأَكَ اللّهُ يَا أَبَا هَاشِمٍ».

فَقُلْتُ : يَا سَيِّدِي ، أَشْهَدُ أَنَّكَ وَلِيُّ اللّهِ وَ إِمَامِيَ الَّذِي أَدِينُ اللّهَ بِطَاعَتِهِ ، فَقَالَ : «غَفَرَ اللّهُ لَكَ يَا أَبَا هَاشِمٍ» . .

ص: 747

445.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در حَجّة الوداع _ ) اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا يحيى بن قُشيرى (يا قنبرى) كه از اهل ده سماقير (1) (يا سماقين است بنابر اختلاف نسخ كافى در هر دو لفظ). و گفت كه: حضرت امام حسن را وكيلى بود كه با آن حضرت در خانه اش اطاقى را فرا گرفته بود، و در آن حجره با آن وكيل، غلامى گرجى بود، پس وكيل اراده كرد كه غلام را بر خويش داخل كند و غلام ابا و امتناع كرد، مگر آن كه شراب نبيذى از برايش بياورد. وكيل از برايش چاره كرد و نبيذ را آورد، بعد از آن او را بر خويش داخل نمود و ميان او و امام حسن عليه السلام سه در فاصله بود كه هر سه قفل آنها بسته بود.

راوى مى گويد كه: وكيل مرا خبر داد و گفت كه: من بيدار بودم، ناگاه ديدم كه درها گشوده مى شود تا آن كه حضرت به نفس نفيس خويش آمد و بر درِ حجره ايستاد و فرمود كه:«اى جماعت، از خدا بپرهيزيد و از خدا بترسيد» و چون صبح كرديم، امر فرمود كه آن غلام را بفروشند و مرا از خانه بيرون كنند.446.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در روز غدير _ ) اسحاق روايت كرده و گفته است كه: خبر داد مرا محمد بن ربيع سائى (يا نسايى، يا نشايى، يا شيبانى، بنابر اختلاف نسخ كافى، وليكن اوّل اصحّ است) و گفت كه: در اهواز با مردى از جماعت ثَنَوية (كه به دو خدا قائل اند) مباحثه كردم، بعد از آن به سرّ من رأى آمدم و چيزى از گفتار آن مرد ثَنَوىّ به دلم چسبيده بود و من بر درِ خانه احمد بن خَضيب نشسته بودم، ناگاه حضرت امام حسن عليه السلام رو آورد كه از دار عامّه بر مى گشت، (2) و به سوى من نظر فرمود و به انگشت شهادت خويش اشاره نمود كه:«يكى و يگانه و تنهاست». پس من افتادم و بى هوش شدم.447.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به على عليه السلام _ ) اسحاق، از ابو هاشم جعفرى روايت كرده است كه گفت: روزى بر امام حسن عسكرى عليه السلام داخل شدم و من اراده داشتم كه از آن حضرت سؤال كنم، آن قدر از نقره را كه به آن انگشترى بسازم و به آن تبرّك جويم. پس نشستم و فراموش كردم آنچه را كه براى آن آمده بودم، و چون آن حضرت را وداع نمودم و برخاستم، انگشتر خود را به نزد من انداخت و فرمود:«نقره مى خواستى و ما انگشتر به تو داديم. نگين و اجرت ساختن آن را نفع كردى. اى ابو هاشم، خدا بر تو گوارا و مبارك گرداند».

من عرض كردم كه: اى آقاى، من شهادت مى دهم كه تو ولىّ خدايى و امام من، كه خدا را به طاعت تو مى پرستم، و ديندارى مى كنم. فرمود كه: «ابو هاشم، خدا تو را بيامرزد». .


1- .در نسخه موجود، اين ده، به نام قير آمده است: تسمّى قير.
2- .و دار عامّه، خانه اى است كه همه كس در آن داخل مى شوند. و ظاهر اين است كه خانه خليفه مراد باشد، يعنى: حضرت از خانه خليفه بر مى گشت در روز اجتماع مردم؛ چون روز عيد. مترجم

ص: 748

448.الإمام عليّ عليه السلام :إِسْحَاقُ قَالَ :حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ أَبُو الْعَيْنَاءِ الْهَاشِمِيُّ مَوْلى عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ عَلِيٍّ عَتَاقَةً ، قَالَ : كُنْتُ أَدْخُلُ عَلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَأَعْطَشُ وَ أَنَا عِنْدَهُ ، فَأُجِلُّهُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ ، فَيَقُولُ : «يَا غُ_لَامُ ، اسْقِهِ» وَ رُبَّمَا حَدَّثْتُ نَفْسِي بِالنُّهُوضِ ، فَأُفَكِّرُ فِي ذلِكَ ، فَيَقُولُ : «يَا غُ_لَامُ ، دَابَّتَهُ» .449.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الْغَفَّارِ ، قَالَ :دَخَلَ الْعَبَّاسِيُّونَ عَلى صَالِحِ بْنِ وَصِيفٍ ، وَ دَخَلَ صَالِحُ بْنُ عَلِيٍّ وَ غَيْرُهُ _ مِنَ الْمُنْحَرِفِينَ عَنْ هذِهِ النَّاحِيَةِ _ عَلى صَالِحِ بْنِ وَصِيفٍ عِنْدَ مَا حَبَسَ أَبَا مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ : وَ مَا أَصْنَعُ قَدْ وَكَّلْتُ بِهِ رَجُلَيْنِ مِنْ أَشَرِّ مَنْ قَدَرْتُ عَلَيْهِ ، فَقَدْ صَارَا مِنَ الْعِبَادَةِ وَ الصَّ_لَاةِ وَ الصِّيَامِ إِلى أَمْرٍ عَظِيمٍ ، فَقُلْتُ لَهُمَا مَا فِيهِ ، فَقَالَا : مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ يَصُومُ النَّهَارَ ، وَ يَقُومُ اللَّيْلَ كُلَّهُ ، لَا يَتَكَلَّمُ وَ لَا يَتَشَاغَلُ ، وَ إِذَا نَظَرْنَا إِلَيْهِ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُنَا ، وَ يُدَاخِلُنَا مَا لَا نَمْلِكُهُ مِنْ أَنْفُسِنَا ؟ فَلَمَّا سَمِعُوا ذلِكَ انْصَرَفُوا خَائِبِينَ . .

ص: 749

450.عنه صلى الله عليه و آله :اسحاق روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا محمد بن قاسم _ يعنى: ابو العيناء هاشمى مولاى عبدالصمّد بن على از روى عتاقت و آزادى (1) _ ، و گفت كه: مكرّر بر امام حسن عسكرى عليه السلام داخل مى شدم و تشنه مى شدم و من در نزد آن حضرت بودم و او را جليل و بزرگ مى شمردم از آن كه در حضور او آب طلب كنم. پس مى فرمود كه:«اى غلام، او را آب ده» و بسا بود كه با خود مى گفتم كه برخيزم و در اين باب فكر مى كردم، كه مى فرمود: «اى غلام، اسب او را حاضر كن».451.عنه صلى الله عليه و آله :على بن محمد، از محمد بن اسماعيل بن ابراهيم بن موسى بن جعفر بن محمد، از على بن عبدالغفّار روايت كرده است كه گفت:جماعتى از بنى عبّاس و همچنين صالح بن على و غير او، از كسانى كه از خانه آباده امامت، ميل به باطل كرده بودند، بر صالح بن وصيف داخل شدند در هنگامى كه امام حسن عسكرى عليه السلام را به حكم خليفه حبس كرده بود، صالح به ايشان گفت: چه كنم دو مرد را بر او گماشتم كه از همه كسانى كه من بر ايشان قدرت به هم رسانيدم، بدتر بودند و نتوانستم كه از اين دو نفر بد نفس ترى را پيدا كنم و اكنون در امر عبادت و نماز و روزه به كار بزرگى رسيده اند و بسيار عبادت مى كنند؟ به ايشان گفتم كه: چه چيز در اوست كه شما چنين شده ايد؟ گفتند: چه گوييم در شأن كسى كه دو روز، روزه مى گيرد و در تمام شب، مى ايستد و عبادت مى كند و سخن نمى گويد و خود را به چيزى مشغول نمى كند و چون به سوى او نظر كنيم، رگ هاى گردن ما مى لرزد و مى طپد، و در ما حالتى به هم مى رسد كه ضبط خود نمى توانيم كرد و آن را چاره اى نمى توانيم نمود. چون بنى عبّاس و صالح بن على و غير ايشان كه براى تحريص صالحِ طالح بر اذيّت و آزار امام عليه السلام رفته بودند، اين را شنيدند، نوميد برگشتند. .


1- .يعنى: ولايت او از جهت آزاد شدن از بردگى بود.

ص: 750

669.امام باقر عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمَكْفُوفُ ، قَالَ : حَدَّثَنِي بَعْضُ أَصْحَابِنَا ، عَنْ بَعْضِ فَصَّادِي الْعَسْكَرِ مِنَ النَّصَارى ، أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ عليه السلام بَعَثَ إِلَيْهِ يَوْماً فِي وَقْتِ صَ_لَاةِ الظُّهْرِ ، فَقَالَ لِيَ :«افْصِدْ هذَا الْعِرْقَ» قَالَ : وَ نَاوَلَنِي عِرْقاً لَمْ أَفْهَمْهُ مِنَ الْعُرُوقِ الَّتِي تُفْصَدُ ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : مَا رَأَيْتُ أَمْراً أَعْجَبَ مِنْ هذَا ، يَأْمُرُنِي أَنْ أَفْصِدَ فِي وَقْتِ الظُّهْرِ وَ لَيْسَ بِوَقْتِ فَصْدٍ ، وَ الثَّانِيَةُ عِرْقٌ لَا أَفْهَمُهُ ، ثُمَّ قَالَ لِيَ : «انْتَظِرْ ، وَ كُنْ فِي الدَّارِ».

فَلَمَّا أَمْسى دَعَانِي وَ قَالَ لِي : «سَرِّحِ الدَّمَ» فَسَرَّحْتُ ، ثُمَّ قَالَ لِي : «أَمْسِكْ» فَأَمْسَكْتُ ، ثُمَّ قَالَ لِي : «كُنْ فِي الدَّارِ».

فَلَمَّا كَانَ نِصْفُ اللَّيْلِ ، أَرْسَلَ إِلَيَّ ، وَ قَالَ لِي : «سَرِّحِ الدَّمَ».

قَالَ : فَتَعَجَّبْتُ أَكْثَرَ مِنْ عَجَبِيَ الْأَوَّلِ ، وَ كَرِهْتُ أَنْ أَسْأَلَهُ ، قَالَ : فَسَرَّحْتُ ، فَخَرَجَ دَمٌ أَبْيَضُ كَأَنَّهُ الْمِلْحُ ، قَالَ : ثُمَّ قَالَ لِيَ : «احْبِسْ» . قَالَ : فَحَبَسْتُ ، قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «كُنْ فِي الدَّارِ».

فَلَمَّا أَصْبَحْتُ ، أَمَرَ قَهْرَمَانَهُ أَنْ يُعْطِيَنِي ثَ_لَاثَةَ دَنَانِيرَ ، فَأَخَذْتُهَا ، وَ خَرَجْتُ حَتّى أَتَيْتُ ابْنَ بَخْتِيشُوعَ النَّصْرَانِيَّ ، فَقَصَصْتُ عَلَيْهِ الْقِصَّةَ ، قَالَ : فَقَالَ لِي : وَ اللّهِ ، مَا أَفْهَمُ مَا تَقُولُ ، وَ لَا أَعْرِفُهُ فِي شَيْءٍ مِنَ الطِّبِّ ، وَ لَا قَرَأْتُهُ فِي كِتَابٍ ، وَ لَا أَعْلَمُ فِي دَهْرِنَا أَعْلَمَ بِكُتُبِ النَّصْرَانِيَّةِ مِنْ فُ_لَانٍ الْفَارِسِيِّ ، فَاخْرُجْ إِلَيْهِ .

قَالَ : فَاكْتَرَيْتُ زَوْرَقاً إِلَى الْبَصْرَةِ ، وَ أَتَيْتُ الْأَهْوَازَ ، ثُمَّ صِرْتُ إِلى فَارِسَ إِلى صَاحِبِي ، فَأَخْبَرْتُهُ الْخَبَرَ ، قَالَ : وَ قَالَ : أَنْظِرْنِي أَيَّاماً ، فَأَنْظَرْتُهُ ، ثُمَّ أَتَيْتُهُ مُتَقَاضِياً ، قَالَ : فَقَالَ لِي : إِنَّ هذَا الَّذِي تَحْكِيهِ عَنْ هذَا الرَّجُلِ فَعَلَهُ الْمَسِيحُ فِي دَهْرِهِ مَرَّةً . .

ص: 751

670.امام باقر عليه السلام :على بن محمد، از حسن بن حسين روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا محمد بن حسن مكفوف و گفت كه: حديث كرد مرا بعضى از اصحاب ما، از بعضى از رگ زنان سرّ من رأى كه از جمله ترسايان بود كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام روزى در وقت نماز ظهر به طلب او فرستاد و فرمود كه:«اين رگ را فصد (1) كن»، و آن فصّاد گفت كه: رگى به من نمود كه من آن را از جمله رگ هايى كه فصد مى شود، نفهميده بودم و هرگز نديده بودم كه كسى آن را فصد كرده باشد، پس من در دل خود گفتم كه: امرى از اين عجيب تر نديدم، مرا امر مى كند كه در وقت ظهر فصد كنم و اين وقت، وقت فصد نيست؛ چه هوا در نهايت گرمى است و دويم آن كه اين رگ، رگى است كه آن را نمى فهمم.

بعد از آن به من فرمود كه: «منتظر باش كه ديگر باره تو را خواهم طلبيد و در اين خانه باش» و چون شام كردم مرا طلبيد و فرمود كه: «خون را رها كن»، من رها كردم. بعد از آن گفت: «ببند»، من بستم. و فرمود كه: «در خانه باش» و چون نصف شب شد، به سوى من فرستاد و فرمود كه: «خون را رها كن».

فصّاد گفت كه: من تعجّب كردم بيشتر از تعجّبى كه اوّل كرده بودم و خوشم نيامد كه از او بپرسم كه چرا چنين مى كند؟ و گفت كه: به گشودن رگ، خون را رها ساختم، پس خون سفيدى بيرون آمد كه گويا نمك بود. بعد از آن فرمود كه: «خون را حبس كن». فصّاد گفت كه: خون را حبس كردم و گفت كه: بعد از آن فرمود كه: «در خانه باش» و چون صبح كردم قهرمان و كارفرماى خويش را امر فرمود كه سه اشرفى به من دهند. من آن را گرفتم و بيرون آمدم تا آن كه آمدم به نزد پسر بَختِيشوع طبيب نصرانى و اين قصّه را بر او خواندم.

فصّاد گفت كه: پسر بَختِيشوع گفت: به خدا سوگند، كه من نمى فهمم كه چه مى گويى و آنچه مى گويى، نمى دانم و آن را در چيزى در طب نشناخته ام و در كتابى نخوانده ام، و چنان نمى دانم كه كسى در اين روزگار داناتر باشد به كتاب هاى نصرانيّت از فلان كس فارسى. پس به سوى او بيرون رو و از او بپرس.

فصّاد گفت كه: كشتى كوچكى را كرايه كردم تا بصره و آمدم به اهواز، پس به فارس رفتم، به نزد صاحب خود و اين خبر را به او دادم، به من گفت كه: چند روزى مرا مهلت ده. من او را مهلت دادم، بعد از آن به نزد وى آمدم كه جواب بگيرم، گفت كه: اين را كه از اين مرد حكايت مى كنى، حضرت مسيح عليه السلام در عمر خويش يك مرتبه آن را كرده است. .


1- .فصد كردن، به معناى رگ زدن است.

ص: 752

449.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، قَالَ :كَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ حُجْرٍ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام يَشْكُو عَبْدَ الْعَزِيزِ بْنَ دُلَفَ وَ يَزِيدَ بْنَ عَبْدِ اللّهِ ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ : «أَمَّا عَبْدُ الْعَزِيزِ فَقَدْ كُفِيتَهُ ، وَ أَمَّا يَزِيدُ فَإِنَّ لَكَ وَ لَهُ مَقَاماً بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ». فَمَاتَ عَبْدُ الْعَزِيزِ ، وَ قَتَلَ يَزِيدُ مُحَمَّدَ بْنَ حُجْرٍ .450.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، قَالَ :سُلِّمَ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام إِلى نِحْرِيرٍ ، فَكَانَ يُضَيِّقُ عَلَيْهِ وَ يُؤْذِيهِ ، قَالَ : فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ : وَيْلَكَ ، اتَّقِ اللّهَ ، لَا تَدْرِي مَنْ فِي مَنْزِلِكَ ؟ وَ عَرَّفَتْهُ صَ_لَاحَهُ ، وَ قَالَتْ : إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ مِنْهُ ، فَقَالَ : لَأَرْمِيَنَّهُ بَيْنَ السِّبَاعِ ، ثُمَّ فَعَلَ ذلِكَ بِهِ ، فَرُئِيَ عليه السلام قَائِماً يُصَلِّي وَ هِيَ حَوْلَهُ .451.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَسَأَلْتُهُ أَنْ يَكْتُبَ لِأَنْظُرَ إِلى خَطِّهِ ، فَأَعْرِفَهُ إِذَا وَرَدَ ، فَقَالَ : «نَعَمْ». ثُمَّ قَالَ : «يَا أَحْمَدُ ، إِنَّ الْخَطَّ سَيَخْتَلِفُ عَلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْقَلَمِ الْغَلِيظِ إِلَى الْقَلَمِ الدَّقِيقِ ، فَ_لَا تَشُكَّنَّ».

ثُمَّ دَعَا بِالدَّوَاةِ فَكَتَبَ ، وَ جَعَلَ يَسْتَمِدُّ إِلى مَجْرَى الدَّوَاةِ ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي_ وَ هُوَ يَكْتُبُ _ : أَسْتَوْهِبُهُ الْقَلَمَ الَّذِي كَتَبَ بِهِ ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنَ الْكِتَابَةِ ، أَقْبَلَ يُحَدِّثُنِي _ وَ هُوَ يَمْسَحُ الْقَلَمَ بِمِنْدِيلِ الدَّوَاةِ سَاعَةً _ ثُمَّ قَالَ : «هَاكَ يَا أَحْمَدُ» فَنَاوَلَنِيهِ .

فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنِّي مُغْتَمٌّ لِشَيْءٍ يُصِيبُنِي فِي نَفْسِي وَ قَدْ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَ أَبَاكَ ، فَلَمْ يُقْضَ لِي ذلِكَ ، فَقَالَ : «وَ مَا هُوَ يَا أَحْمَدُ ؟» فَقُلْتُ : يَا سَيِّدِي ، رُوِيَ لَنَا عَنْ آبَائِكَ أَنَّ نَوْمَ الْأَنْبِيَاءِ عَلى أَقْفِيَتِهِمْ ، وَ نَوْمَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى أَيْمَانِهِمْ ، وَ نَوْمَ الْمُنَافِقِينَ عَلى شَمَائِلِهِمْ ، وَ نَوْمَ الشَّيَاطِينِ عَلى وُجُوهِهِمْ ؟ فَقَالَ عليه السلام : «كَذلِكَ هُوَ».

فَقُلْتُ : يَا سَيِّدِي ، فَإِنِّي أَجْهَدُ أَنْ أَنَامَ عَلى يَمِينِي ، فَمَا يُمْكِنُنِي ، وَ لَا يَأْخُذُنِي النَّوْمُ عَلَيْهَا ، فَسَكَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ : «يَا أَحْمَدُ ، ادْنُ مِنِّي». فَدَنَوْتُ مِنْهُ ، فَقَالَ : «أَدْخِلْ يَدَكَ تَحْتَ ثِيَابِكَ»، فَأَدْخَلْتُهَا ، فَأَخْرَجَ يَدَهُ مِنْ تَحْتِ ثِيَابِهِ ، وَ أَدْخَلَهَا تَحْتَ ثِيَابِي ، فَمَسَحَ بِيَدِهِ الْيُمْنى عَلى جَانِبِيَ الْأَيْسَرِ ، وَ بِيَدِهِ الْيُسْرى عَلى جَانِبِيَ الْأَيْمَنِ ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ. قَالَ أَحْمَدُ : فَمَا أَقْدِرُ أَنْ أَنَامَ عَلى يَسَارِي مُنْذُ فَعَلَ ذلِكَ بِي عليه السلام ، وَ مَا يَأْخُذُنِي نَوْمٌ عَلَيْهَا أَصْلًا . .

ص: 753

452.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) على بن محمد، از بعضى از اصحاب ما روايت كرده است كه گفت: محمد بن حُجر به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت و از عبدالعزيز بن دُلَف و يزيد بن عبداللّه شكايت داشت. حضرت به او نوشت:«امّا عبدالعزيز، خدا تو را از او كفايت كرده و از او خلاص شدى، و امّا يزيد، تو را با او ايستادنى است در نزد خداى تعالى و خدا در ميان شما حكم خواهد كرد». پس عبدالعزيز مرد، و يزيد محمد بن حُجر را كشت.453.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) على بن محمد، از بعضى از اصحاب ما روايت كرده است كه گفت: امام حسن عليه السلام را به نِحرير خادم سپردند، پس نحرير بر آن حضرت تنگ مى گرفت و او را آزار مى كرد. راوى مى گويد كه:زن نِحرير، به نحرير گفت: واى بر تو، از خدا بپرهيز، نمى دانى كه كى در منزل تو است (و آن زن خوبى و صلاح آن حضرت را به نحرير شناسانيد) و گفت كه: من بر تو از او مى ترسم كه به جهت او، به بلايى گرفتار شوى. نِحرير گفت كه: البتّه او را در ميان درندگان (يعنى: شيران) خواهم انداخت و با آن حضرت چنين كرد. پس ديدند كه آن حضرت عليه السلام ايستاده، نماز مى كرد و آن شيران در حوالى و گرداگرد او بودند.454.الفتوح ( _ في خَبرِ دُخولِ عائِشَةَ عَلى اُمِّ سَلَمَةَ قَ ) محمد بن يحيى، از احمد بن اسحاق روايت كرده است كه گفت: بر امام حسن عسكرى عليه السلام داخل شدم و از او خواستم كه بنويسد تا به خطّش نظر كنم و آن را بشناسم. چون نامه آن حضرت بر من وارد شد، فرمود:«مى نويسم». بعد از آن فرمود كه: «اى احمد، به درستى كه خطّ بر تو مختلف مى شود از ميان دو قلم از قلم درشت تا قلم ريزه (و مراد، اين است كه خطّى كه من بنويسم، نمى توانى كه همان را سر مشق خود كنى و نامه اى كه بر تو وارد شود و به من منسوب باشد، به همين بشناسى)؛ زيرا كه خط به اعتبار درشتى و ريزكى قلم، تفاوت مى كند. پس به سبب تفاوت آن، شك مكن».

بعد از آن دوات را طلبيد و نوشت و شروع كرد كه مَد بر مى داشت از قعر دوات تا دهن آن، من با خود گفتم _ در حالى كه آن حضرت در كار نوشتن بود _ كه از او خواهش مى كنم كه اين قلم را كه به آن نوشته به من ببخشد، و چون از نوشتن فارغ شد، شروع فرمود كه با من سخن مى گفت، و در آن حال قلم را به دستمالى كه از براى دوات قرار داده بود مى ماليد، تا پاك شود. بعد از آن، فرمود كه: «اى احمد، بگير» و آن قلم را به من داد. عرض كردم كه: فداى تو گردم، من بسيار غمناكم براى چيزى كه به من مى رسد در حقّ خودم، و خواستم كه از پدرت بپرسم و آن از برايم مقدّر نشد.

فرمود كه: «اى احمد، آن چه چيز است؟» عرض كردم كه: اى سيّد من، براى ما روايت شده از پدرانت كه خواب پيغمبران بر قفاهاى ايشان است، و خواب مؤمنان بر دست هاى راست ايشان، و خواب منافقان بر دست هاى چپ ايشان، و خواب شياطين بر روى هاى ايشان (كه پيغمبران بر پشت مى خوابند، و مؤمنان بر دست راست، و منافقان بر دست چپ، و شياطين بر رو).

آن حضرت عليه السلام فرمود كه: «امر، همچنين است». عرض كردم كه: اى آقاى من، من منتهاى سعى را به عمل مى آورم كه بر دست راست خود بخوابم و مرا ممكن نمى شود و بر دست راست كه مى خوابم، مرا خواب نمى گيرد. حضرت ساعتى ساكت شد، بعد از آن فرمود كه: «اى احمد، نزديك من بيا». من به آن حضرت نزديك شدم، پس فرمود كه: «دستت را در زير جامه هاى خويش داخل كن». من آن را داخل كردم. پس آن حضرت دستش را از زير جامه هاى خود بيرون آورد و آن را در زير جامه هاى من در آورد و سه مرتبه دست راست خود را بر پهلوى چپ من ماليد و دست چپ خود را بر طرف راست من ماليد.

احمد مى گويد كه: از آن زمان كه آن حضرت عليه السلام با من چنين كرد تا حال، نمى توانم كه بر دست چپ بخوابم و بر دست چپ اصلاً مرا خواب نمى گيرد. .

ص: 754

125 _ بَابُ مَوْلِدِ الصَّاحِبِ عليه السلاموُلِدَ عليه السلام لِلنِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ خَمْسٍ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ

455.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، قَالَ :خَرَجَ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام حِينَ قُتِلَ الزُّبَيْرِيُّ : «هذَا جَزَاءُ مَنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ فِي أَوْلِيَائِهِ ، زَعَمَ أَنَّهُ يَقْتُلُنِي وَ لَيْسَ لِي عَقِبٌ ، فَكَيْفَ رَأى قُدْرَةَ اللّهِ ؟»

وَ وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ سَمَّاهُ «م ح م د» سَنَةَ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ . .

ص: 755

125. باب در بيان مولد حضرت صاحب الزمان عليه السلام

125. باب در بيان مولد حضرت صاحب الزمان عليه السلامآن حضرت عليه السلام متولّد شد در وقتى كه نيمه اى از ماه شعبان گذشته بود در سال دويست و پنجاه و پنجم از هجرت.

456.صحيح مسلم ( _ به نقل از سعيد بن مُسَيِّب، از عامر بن سعد بن ا ) حسين بن محمد اشعرى، از معلّى بن محمد، از احمد بن محمد روايت كرده است كه گفت:... تا آخر آنچه در باب اشاره به سوى حضرت صاحب الزّمان عليه السلام گذشت. (1)

.


1- .فرمانى از امام حسن عسكرى عليه السلام بيرون آمد در هنگامى كه زبيرى _ لعنه اللّه _ كشته شد كه: «اين است جزاى هر كه بر خدا جرأت كند در حقّ دوستان آن جناب. زبيرى گمان مى كرد كه او مرا خواهد كشت، و مرا فرزندى نباشد. پس قدرت خدا را در باب خود چگونه ديد؟». و براى آن حضرت فرزندى متولد شد كه او را «م ح م د» نام كرد در سال دويست و پنجاه و شش.

ص: 756

457.تاريخ دمشق عن عامر بن سعد :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، قَالَ :حَدَّثَنِي مُحَمَّدٌ وَ الْحَسَنُ _ ابْنَا عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ _ فِي سَنَةِ تِسْعٍ وَ سَبْعِينَ وَ مِائَتَيْنِ ، قَالَا : حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْعَبْدِيُّ مِنْ عَبْدِ قَيْسٍ ، عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ ، قَالَ : أَتَيْتُ سُرَّ مَنْ رَأى ، وَ لَزِمْتُ بَابَ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَدَعَانِي مِنْ غَيْرِ أَنْ أَسْتَأْذِنَ ، فَلَمَّا دَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ ، قَالَ لِي : «يَا أَبَا فُ_لَانٍ ، كَيْفَ حَالُكَ ؟» ثُمَّ قَالَ لِي : «اقْعُدْ يَا فُ_لَانُ». ثُمَّ سَأَلَنِي عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ رِجَالٍ وَ نِسَاءٍ مِنْ أَهْلِي ، ثُمَّ قَالَ لِي : «مَا الَّذِي أَقْدَمَكَ ؟» قُلْتُ : رَغْبَةٌ فِي خِدْمَتِكَ ، قَالَ : فَقَالَ : «فَالْزَمِ الدَّارَ».

قَالَ : فَكُنْتُ فِي الدَّارِ مَعَ الْخَدَمِ ، ثُمَّ صِرْتُ أَشْتَرِي لَهُمُ الْحَوَائِجَ مِنَ السُّوقِ وَ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَيْهِ مِنْ غَيْرِ إِذْنٍ إِذَا كَانَ فِي دَارِ الرِّجَالِ ، فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ يَوْماً وَ هُوَ فِي دَارِ الرِّجَالِ ، فَسَمِعْتُ حَرَكَةً فِي الْبَيْتِ ، فَنَادَانِي : «مَكَانَكَ لَا تَبْرَحْ» فَلَمْ أَجْسُرْ أَخْرُجُ وَ لَا أَدْخُلُ ، فَخَرَجَتْ عَلَيَّ جَارِيَةٌ مَعَهَا شَيْءٌ مُغَطًّى ، ثُمَّ نَادَانِيَ : «ادْخُلْ» فَدَخَلْتُ ، وَ نَادَى الْجَارِيَةَ ، فَرَجَعَتْ ، فَقَالَ لَهَا : «اكْشِفِي عَمَّا مَعَكِ» فَكَشَفَتْ عَنْ غُ_لَامٍ أَبْيَضَ ، حَسَنِ الْوَجْهِ ، وَ كَشَفَتْ عَنْ بَطْنِهِ ، فَإِذَا شَعْرٌ نَابِتٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلى سُرَّتِهِ ، أَخْضَرُ ، لَيْسَ بِأَسْوَدَ ، فَقَالَ : «هذَا صَاحِبُكُمْ».

ثُمَّ أَمَرَهَا فَحَمَلَتْهُ ، فَمَا رَأَيْتُهُ بَعْدَ ذلِكَ حَتّى مَضى أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام .

فَقَالَ ضَوْء بْنُ عَلِيٍّ : فَقُلْتُ لِلْفَارِسِيِّ : كَمْ كُنْتَ تُقَدِّرُ لَهُ مِنَ السِّنِينَ ؟ قَالَ : سَنَتَيْنِ .

قَالَ الْعَبْدِيُّ : فَقُلْتُ لِضَوْءٍ : كَمْ تُقَدِّرُ لَهُ أَنْتَ ؟ قَالَ : أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً .

قَالَ أَبُو عَلِيٍّ وَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ : وَ نَحْنُ نُقَدِّرُ لَهُ إِحْدى وَ عِشْرِينَ سَنَةً . .

ص: 757

458.تاريخ بغداد عن جابر : ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) على بن محمد روايت كرده و گفته است كه: حديث كردند مرا محمد و حسن _ پسران على بن ابراهيم _ در سال دويست و هفتاد و نه و گفتند كه: حديث كرد ما را محمد بن على بن عبدالرّحمان عبدى كه از قبيله عبدالقيس است، از ضوء بن على عِجْلى، از مردى از اهل فارس كه او را نام برد كه گفت: به سرّ من رأى آمدم و بر درِ خانه امام حسن عسكرى عليه السلام ماندم، پس مرا طلبيد بى آن كه رخصت طلب كنم، و چون داخل شدم و سلام كردم، فرمود كه:«اى ابوفلان، حالت چون است؟» پس به من فرمود كه: «بنشين اى فلان»، بعد از آن مرا سؤال كرد از جماعتى از مردان و زنان از كسان من و فرمود كه: «چه باعث شد كه تو را به اينجا آورد؟» (تا آخر آنچه در باب مذكور گذشت. 1 وليكن در آخر حديث چون اوّل آن زيادتى و تتّمه هست كه در آنجا بود و آن تتّمه اين است كه:) پس ضوء بن على گفت كه: به آن فارسى گفتم كه: از برايش چند سال را مظنّه مى كردى؟ گفت: دو سال. عبدى گفت كه: من به ضوء گفتم كه: تو چند سال را از برايش مظنّه مى كنى؟ گفت: چهارده سال و ابو على و ابو عبداللّه گفتند كه: ما از برايش بيست و يك سال را مظنّه مى كنيم؟ چه ايشان آن حضرت را در اوقات مختلف ديده بودند. .

ص: 758

459.تاريخ بغداد عن سويد بن غفلة عن عمر بن الخطّاب :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا الْقُمِّيِّينَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَامِرِيِّ ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ غَانِمٍ الْهِنْدِيِّ ، قَالَ :كُنْتُ بِمَدِينَةِ الْهِنْدِ _ الْمَعْرُوفَةِ بِقِشْمِيرَ الدَّاخِلَةِ _ وَ أَصْحَابٌ لِي يَقْعُدُونَ عَلى كَرَاسِيَّ عَنْ يَمِينِ الْمَلِكِ أَرْبَعُونَ رَجُلًا كُلُّهُمْ يَقْرَأُ الْكُتُبَ الْأَرْبَعَةَ : التَّوْرَاةَ ، وَ الْاءِنْجِيلَ ، وَ الزَّبُورَ ، وَ صُحُفَ إِبْرَاهِيمَ ، نَقْضِي بَيْنَ النَّاسِ ، وَ نُفَقِّهُهُمْ فِي دِينِهِمْ ، وَ نُفْتِيهِمْ فِي حَ_لَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ ، يَفْزَعُ النَّاسُ إِلَيْنَا : الْمَلِكُ فَمَنْ دُونَهُ ، فَتَجَارَيْنَا ذِكْرَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقُلْنَا : هذَا النَّبِيُّ الْمَذْكُورُ فِي الْكُتُبِ قَدْ خَفِيَ عَلَيْنَا أَمْرُهُ ، وَ يَجِبُ عَلَيْنَا الْفَحْصُ عَنْهُ وَ طَلَبُ أَثَرِهِ ، وَ اتَّفَقَ رَأْيُنَا وَ تَوَافَقْنَا عَلى أَنْ أَخْرُجَ ، فَأَرْتَادَ لَهُمْ ، فَخَرَجْتُ وَ مَعِي مَالٌ جَلِيلٌ ، فَسِرْتُ اثْنَيْ عَشَرَ شَهْراً حَتّى قَرُبْتُ مِنْ كَابُلَ ، فَعَرَضَ لِي قَوْمٌ مِنَ التُّرْكِ ، فَقَطَعُوا عَلَيَّ ، وَ أَخَذُوا مَالِي ، وَ جُرِحْتُ جِرَاحَاتٍ شَدِيدَةً ، وَ دُفِعْتُ إِلى مَدِينَةِ كَابُلَ ، فَأَنْفَذَنِي مَلِكُهَا _ لَمَّا وَقَفَ عَلى خَبَرِي _ إِلى مَدِينَةِ بَلْخَ ، وَ عَلَيْهَا إِذْ ذَاكَ دَاوُدُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ أَبِي أَسْوَدَ ، فَبَلَغَهُ خَبَرِي ، وَ أَنِّي خَرَجْتُ مُرْتَاداً مِنَ الْهِنْدِ ، وَ تَعَلَّمْتُ الْفَارِسِيَّةَ ، وَ نَاظَرْتُ الْفُقَهَاءَ وَ أَصْحَابَ الْكَ_لَامِ ، فَأَرْسَلَ إِلَيَّ دَاوُدُ بْنُ الْعَبَّاسِ ، فَأَحْضَرَنِي مَجْلِسَهُ ، وَ جَمَعَ عَلَيَّ الْفُقَهَاءَ ، فَنَاظَرُونِي ، فَأَعْلَمْتُهُمْ أَنِّي خَرَجْتُ مِنْ بَلَدِي أَطْلُبُ هذَا النَّبِيَّ الَّذِي وَجَدْتُهُ فِي الْكُتُبِ ، فَقَالَ لِي : مَنْ هُوَ ؟ وَ مَا اسْمُهُ ؟ فَقُلْتُ : مُحَمَّدٌ ، فَقَالُوا : هُوَ نَبِيُّنَا الَّذِي تَطْلُبُ ، فَسَأَلْتُهُمْ عَنْ شَرَائِعِهِ ، فَأَعْلَمُونِي .

فَقُلْتُ لَهُمْ : أَنَا أَعْلَمُ أَنَّ مُحَمَّداً نَبِيٌّ ، وَ لَا أَعْلَمُهُ هذَا الَّذِي تَصِفُونَ أَمْ لَا ؟ فَأَعْلِمُونِي مَوْضِعَهُ لِأَقْصِدَهُ ، فَأُسَائِلَهُ عَنْ عَ_لَامَاتٍ عِنْدِي وَ دَلَالَاتٍ ، فَإِنْ كَانَ صَاحِبِيَ الَّذِي طَلَبْتُ ، آمَنْتُ بِهِ ، فَقَالُوا : قَدْ مَضى عليه السلام ، فَقُلْتُ : فَمَنْ وَصِيُّهُ وَ خَلِيفَتُهُ ؟ فَقَالُوا : أَبُو بَكْرٍ .

قُلْتُ : فَسَمُّوهُ لِي ؛ فَإِنَّ هذِهِ كُنْيَتُهُ ، قَالُوا : عَبْدُ اللّهِ بْنُ عُثْمَانَ ، وَ نَسَبُوهُ إِلى قُرَيْشٍ .

قُلْتُ : فَانْسُبُوا لِي مُحَمَّداً نَبِيَّكُمْ ، فَنَسَبُوهُ لِي ، فَقُلْتُ : لَيْسَ هذَا صَاحِبِيَ الَّذِي طَلَبْتُ ، صَاحِبِيَ الَّذِي أَطْلُبُهُ خَلِيفَتُهُ أَخُوهُ فِي الدِّينِ ، وَ ابْنُ عَمِّهِ فِي النَّسَبِ ، وَ زَوْجُ ابْنَتِهِ ، وَ أَبُو وُلْدِهِ ، لَيْسَ لِهذَا النَّبِيِّ ذُرِّيَّةٌ عَلَى الْأَرْضِ غَيْرُ وُلْدِ هذَا الرَّجُلِ الَّذِي هُوَ خَلِيفَتُهُ .

قَالَ : فَوَثَبُوا بِي ، وَ قَالُوا : أَيُّهَا الْأَمِيرُ ، إِنَّ هذَا قَدْ خَرَجَ مِنَ الشِّرْكِ إِلَى الْكُفْرِ ، هذَا حَ_لَالُ الدَّمِ ، فَقُلْتُ لَهُمْ : يَا قَوْمُ ، أَنَا رَجُلٌ مَعِي دِينٌ ، مُتَمَسِّكٌ بِهِ، لَا أُفَارِقُهُ حَتّى أَرى مَا هُوَ أَقْوى مِنْهُ ، إِنِّي وَجَدْتُ صِفَةَ هذَا الرَّجُلِ فِي الْكُتُبِ الَّتِي أَنْزَلَهَا اللّهُ عَلى أَنْبِيَائِهِ ، وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ مِنْ بِ_لَادِ الْهِنْدِ وَ مِنَ الْعِزِّ الَّذِي كُنْتُ فِيهِ طَلَباً لَهُ ، فَلَمَّا فَحَصْتُ عَنْ أَمْرِ صَاحِبِكُمُ الَّذِي ذَكَرْتُمْ ، لَمْ يَكُنِ النَّبِيَّ الْمَوْصُوفَ فِي الْكُتُبِ ، فَكَفُّوا عَنِّي .

وَ بَعَثَ الْعَامِلُ إِلى رَجُلٍ _ يُقَالُ لَهُ : الْحُسَيْنُ بْنُ إِشْكِيبَ _ فَدَعَاهُ ، فَقَالَ لَهُ : نَاظِرْ هذَا الرَّجُلَ الْهِنْدِيَّ ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، عِنْدَكَ الْفُقَهَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ وَ هُمْ أَعْلَمُ وَ أَبْصَرُ بِمُنَاظَرَتِهِ ، فَقَالَ لَهُ : نَاظِرْهُ كَمَا أَقُولُ لَكَ ، وَ اخْلُ بِهِ ، وَ الْطُفْ لَهُ ، فَقَالَ لِيَ الْحُسَيْنُ بْنُ إِشْكِيبَ _ بَعْدَ مَا فَاوَضْتُهُ _ : إِنَّ صَاحِبَكَ الَّذِي تَطْلُبُهُ هُوَ النَّبِيُّ الَّذِي وَصَفَهُ هؤُلَاءِ ، وَ لَيْسَ الْأَمْرُ فِي خَلِيفَتِهِ كَمَا قَالُوا ، هذَا النَّبِيُّ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، وَ وَصِيُّهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ هُوَ زَوْجُ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ أَبُو الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سِبْطَيْ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله .

قَالَ غَانِمٌ أَبُو سَعِيدٍ : فَقُلْتُ : اللّهُ أَكْبَرُ ، هذَا الَّذِي طَلَبْتُ ؛ فَانْصَرَفْتُ إِلى دَاوُدَ بْنِ الْعَبَّاسِ ، فَقُلْتُ لَهُ : أَيُّهَا الْأَمِيرُ ، وَجَدْتُ مَا طَلَبْتُ ، وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَا اللّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ .

قَالَ : فَبَرَّنِي ، وَ وَصَلَنِي ، وَ قَالَ لِلْحُسَيْنِ : تَفَقَّدْهُ . قَالَ : فَمَضَيْتُ إِلَيْهِ حَتّى آنَسْتُ بِهِ ، وَ فَقَّهَنِي فِيمَا احْتَجْتُ إِلَيْهِ مِنَ الصَّ_لَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْفَرَائِضِ .

قَالَ : فَقُلْتُ لَهُ : إِنَّا نَقْرَأُ فِي كُتُبِنَا أَنَّ مُحَمَّداً خَاتَمُ النَّبِيِّينَ ، لَا نَبِيَّ بَعْدَهُ ، وَ أَنَّ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ إِلى وَصِيِّهِ وَ وَارِثِهِ وَ خَلِيفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ ، ثُمَّ إِلَى الْوَصِيِّ بَعْدَ الْوَصِيِّ ، لَا يَزَالُ أَمْرُ اللّهِ جَارِياً فِي أَعْقَابِهِمْ حَتّى تَنْقَضِيَ الدُّنْيَا ، فَمَنْ وَصِيُّ وَصِيِّ مُحَمَّدٍ ؟ قَالَ : الْحَسَنُ ، ثُمَّ الْحُسَيْنُ _ ابْنَا مُحَمَّدٍ _ ثُمَّ سَاقَ الْأَمْرَ فِي الْوَصِيَّةِ حَتَّى انْتَهى إِلى صَاحِبِ الزَّمَانِ عليه السلام .

ثُمَّ أَعْلَمَنِي مَا حَدَثَ ؛ فَلَمْ يَكُنْ لِي هِمَّةٌ إِلَا طَلَبُ النَّاحِيَةِ .

فَوَافى قُمَّ ، وَ قَعَدَ مَعَ أَصْحَابِنَا فِي سَنَةِ أَرْبَعٍ وَ سِتِّينَ ، وَ خَرَجَ مَعَهُمْ حَتّى وَافى بَغْدَادَ ، وَ مَعَهُ رَفِيقٌ لَهُ مِنْ أَهْلِ السِّنْدِ كَانَ صَحِبَهُ عَلَى الْمَذْهَبِ .

قَالَ : فَحَدَّثَنِي غَانِمٌ ، قَالَ : وَ أَنْكَرْتُ مِنْ رَفِيقِي بَعْضَ أَخْ_لَاقِهِ ، فَهَجَرْتُهُ ، وَ خَرَجْتُ حَتّى سِرْتُ إِلَى الْعَبَّاسِيَّةِ أَتَهَيَّأُ لِلصَّ_لَاةِ وَ أُصَلِّي ، وَ إِنِّي لَوَاقِفٌ مُتَفَكِّرٌ فِيمَا قَصَدْتُ لِطَلَبِهِ إِذَا أَنَا بِآتٍ قَدْ أَتَانِي ، فَقَالَ : أَنْتَ فُ_لَانٌ ؟ _ اسْمُهُ بِالْهِنْدِ _ فَقُلْتُ : نَعَمْ ، فَقَالَ : أَجِبْ مَوْلَاكَ ، فَمَضَيْتُ مَعَهُ ، فَلَمْ يَزَلْ يَتَخَلَّلُ بِيَ الطُّرُقَ حَتّى أَتى دَاراً وَ بُسْتَاناً ، فَإِذَا أَنَا بِهِ عليه السلام جَالِسٌ ، فَقَالَ : «مَرْحَباً يَا فُ_لَانُ _ بِكَ_لَامِ الْهِنْدِ _ كَيْفَ حَالُكَ ؟ وَ كَيْفَ خَلَّفْتَ فُ_لَاناً وَ فُ_لَاناً ؟» حَتّى عَدَّ الْأَرْبَعِينَ كُلَّهُمْ ، فَسَاءَلَنِي عَنْهُمْ وَاحِداً وَاحِداً ، ثُمَّ أَخْبَرَنِي بِمَا تَجَارَيْنَا ، كُلُّ ذلِكَ بِكَ_لَامِ الْهِنْدِ .

ثُمَّ قَالَ : «أَرَدْتَ أَنْ تَحُجَّ مَعَ أَهْلِ قُمَّ ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، يَا سَيِّدِي ، فَقَالَ : «لَا تَحُجَّ مَعَهُمْ ، وَ انْصَرِفْ سَنَتَكَ هذِهِ ، وَ حُجَّ فِي قَابِلٍ». ثُمَّ أَلْقى إِلَيَّ صُرَّةً كَانَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَقَالَ لِيَ : «اجْعَلْهَا نَفَقَتَكَ ، وَ لَا تَدْخُلْ إِلى بَغْدَادَ إِلى فُ_لَانٍ _ سَمَّاهُ _ وَ لَا تُطْلِعْهُ عَلى شَيْءٍ»، وَ انْصَرِفْ إِلَيْنَا إِلَى الْبَلَدِ .

ثُمَّ وَافَانَا بَعْضُ الْفُيُوجِ ، فَأَعْلَمُونَا أَنَّ أَصْحَابَنَا انْصَرَفُوا مِنَ الْعَقَبَةِ ، وَ مَضى نَحْوَ خُرَاسَانَ ، فَلَمَّا كَانَ فِي قَابِلٍ ، حَجَّ وَ أَرْسَلَ إِلَيْنَا بِهَدِيَّةٍ مِنْ طُرَفِ خُرَاسَانَ ، فَأَقَامَ بِهَا مُدَّةً ، ثُمَّ مَاتَ رَحِمَهُ اللّهُ . .

ص: 759

460.تاريخ بغداد عن المهديّ العبّاسي :على بن محمد، و از چندين نفر از اصحاب قمّيان ما، از محمد بن محمد عامرى، از ابو سعيد غانم هندى روايت كرده است كه گفت:من در شهرى از شهرهاى هند بودم _ كه مشهور است به كشمير داخل _ (يعنى: كشميرى كه داخل است در زمين هند؛ نه آن كشميرى كه خارج از زمين هند است) و آشنايانى چند داشتم كه همه از طرف دست راست پادشاه بر كرسى ها مى نشستند، و ايشان چهل نفر بودند، و همه ايشان كتاب هاى چهارگانه را كه عبارت است از: تورات و انجيل و زبور و صحف ابراهيم، مى خواندند و ما در ميان مردمان حكم مى كرديم و ايشان را در دينى كه داشتند، دانشمند مى گردانيديم، و در حلال و حرامى كه داشتند، ايشان را فتوا مى داديم و همه مردمان از پادشاه و غير او و آنان كه در مرتبه از او پست تر بودند، به سوى ما پناه مى آوردند، و در مسائل به ما رجوع مى نمودند، پس ذكر رسول خدا صلى الله عليه و آله را جارى كرديم و نامش را مذكور نموديم و گفتيم كه: اين پيغمبر كه در كتاب هاى آسمانى مذكور است، امرش بر ما پوشيده شده است، و بر ما واجب است كه او را تفحّص كنيم و نشانه او را طلب نماييم، و رأى ما متّفق شد (و با يكديگر اتّفاق نموديم) بر اين كه من بيرون آيم و پيغمبر و احوال او را از براى ايشان طلب كنم، پس بيرون آمدم و مال بسيارى با من بود و دوازده ماه گشتم تا به كابل نزديك شدم و گروهى از تركان به من برخوردند و مرا مانع شدند و بر من غالب آمدند و مال مرا گرفتند و زخم هاى سختى به من رسيد و كسى مرا به شهر كابل رسانيد و پادشاه كابل چون بر خبر من مطلّع شد، مرا به شهر بلخ فرستاد و در آن وقت، داود بن عبّاس بن ابى اسود، حاكم بلخ بود. پس خبر من به او رسيد و به او گفتند كه: من به عنوان طلب دين از هند بيرون آمده ام و لغت فارسى را آموخته ام و با فقها و متكلّمان مباحثه كرده ام.

داود بن عبّاس به سوى من فرستاد و مرا در مجلس خود حاضر گردانيد، و فقها را بر سر من جمع كرد و با من گفت وگو كردند. پس من ايشان را اعلام نمودم كه من از شهر خويش بيرون آمده ام از براى طلب كردن اين پيغمبرى كه ذكر او را در كتاب ها يافته ام. داود به من گفت كه: آن پيغمبر كيست و نامش چيست؟ گفتم: محمد. داود گفت كه: آن پيغمبر ما است كه تو او را مى طلبى. من از فقهاى شرايع دين، آن حضرت را سؤال كردم و ايشان مرا اعلام كردند، پس به ايشان گفتم كه: من مى دانم محمد، پيغمبر است و نمى دانم كه آن همين است كه شما او را وصف مى كنيد، يا نه؟ پس موضع او را به من اعلام كنيد و بگوييد كه در كجا مى باشد تا من او را قصد كنم و به نزد او روم و از او سؤال كنم، از علامت ها و دلالت ها كه در نزد من است و آنها را مى دانم. پس اگر صاحب من باشد كه او را طلب كرده ام، به او ايمان مى آورم. گفتند كه: آن حضرت عليه السلام از دنيا رفته است. گفتم كه: وصىّ و جانشين او كيست؟ گفتند: ابوبكر. گفتم كه: نامش را براى من بيان كنيد؛ زيرا كه اين كُنيت او است. گفتند: عبداللّه پسر عثمان و او را به قريش نسبت دادند. گفتم كه: نسب پيغمبر خويش محمد را براى من بيان كنيد. پس نسب او را براى من بيان كردند. گفتم كه: اينك آن پيغمبرى كه من او را طلب مى كنم، نيست پيغمبرى كه من او را طلب مى كنم، جانشينش برادر اوست در دين و پسر عموى او در نسب و شوهر دختر او و پدر فرزندان او و اين پيغمبر را بر روى زمين فرزندى نيست غير از فرزندان اين مردى كه جانشين اوست.

غانم مى گويد كه: چون اين را شنيدند، به سوى من جستند و گفتند: ايّها الامير، اين مرد از شرك بيرون آمده و داخل كفر شده است، و اينك خونش حلال است. من به ايشان گفتم: اى گروه، من مردى ام كه دين دارم، و به آن چنگ در زده ام و آن را محكم گرفته ام و از آن مفارقت نمى كنم، تا چيزى را ببينم كه از آن قوى تر باشد. به درستى كه من صفت اين مرد را يافتم در كتاب هايى كه خدا آنها را بر پيغمبرانش فرو فرستاده و جز اين نيست كه از بلاد هند بيرون آمدم و از عزّتى كه در آن بودم، دست برداشتم، به جهت آن كه او را طلب كنم. و چون از امر پيغمبر شما كه شما او را ذكر كرديد، تفحص كردم، آن پيغمبرى كه در كتاب ها وصف شده بود، نبود، پس دست از من برداريد.

و حاكم به سوى مردى فرستاد كه او را حسين بن اشكيب مى گويند و او را طلبيد و چون آمد، به او گفت كه: با اين مرد هندى مباحثه كن. حسين در جواب حاكم گفت كه: خدا تو را به اصلاح آورد، در نزد تو فقها و علما هستند و ايشان به مباحثه كردن با او داناتر و بيناترند. حاكم گفت: با او مباحثه كن؛ چنانچه من به تو مى گويم و با او خلوت كن و از براى او باريك شو و خوب دل بدار تا درست خاطر نشان او كنى و با او مدارايى و ملاطفت و مهربانى كن و چون به خلوت رفتيم، حسين بن اشكيب به من گفت بعد از آن كه با يكديگر گفت وگو كرده بوديم و آنچه را بايست كه من به او بگويم گفته بودم، و آنچه را كه بايست او به من بگويد گفته بود، كه آن پيغمبرى كه تو او را طلب مى كنى، همين پيغمبرى است كه اين گروه او را وصف كردند و امر در جانشين او چنانچه ايشان گفتند، نيست. اين پيغمبر، محمد بن عبداللّه بن عبدالمطّلب است و وصىّ او، على بن ابى طالب بن عبدالمطّلب است و آن حضرت، شوهر فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله است و پدر حسن و حسين كه دو نبيره محمدند.

ابو سعيد غانم مى گويد كه: من گفتم: اللّه اكبر! اينك همان است كه من طلب مى كردم، پس به سوى داود بن عبّاس برگشتم و به او گفتم كه: ايّها الامير، آنچه را كه طلب مى كردم يافتم، و من شهادت مى دهم كه نيست خدايى مگر خدا و اين كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خدا است.

غانم مى گويد: پس داود با من نيكى و احسان نمود، و عطا و جائزه داد و به حسين گفت كه: او را تفقّد كن و بارجويى نما و از احوالش غافل مشو. غانم مى گويد: بعد از آن، به سوى حسين رفتم و با او اُنس گرفتم و مرا دانشمند گردانيد در آنچه به آن محتاج بودم؛ از نماز و روزه و ساير واجبات.

غانم مى گويد كه: به او گفتم كه: ما در كتاب هاى خود مى خوانيم كه محمد صلى الله عليه و آله خاتم پيغمبران است، كه پيغمبرى بعد از او نيست، و نيز مى خوانيم كه امر امامت بعد از او، با وصىّ و وارث و خليفه بعد از او است. بعد از آن با وصىّ بعد از وصىّ و پيوسته امر خدا كه خلافت است، در فرزندان ايشان جارى است تا دنيا تمام شود. پس وصىّ وصىّ محمد كيست؟ گفت كه: امام حسن، بعد از آن امام حسين، پسران محمد. پس امر را راند در باب وصيّت و همه را شمرد تا به حضرت صاحب الزّمان عليه السلام رسيد. پس آنچه حادث شده بود از امر غايب شدن، به من اعلام نمود. بعد از آن مرا همّتى نبود مگر طلب كردن ناحيه مقدّسه و منزل آن حضرت و همه همّت من بر آن مقصود شد.

راوى مى گويد: پس غانم به قم آمد و با اصحاب ما نشست در سال شصت و چهارم (و ظاهر اين است كه دويست، از حديث افتاده باشد، يا آن كه به جهت ظهور ذكر، نكرده، چنان كه متعارف است كه كسور را ذكر مى كنند و عدد تامّ معلوم معهود را مى اندازند و اين، اظهر است). حاصل مراد آن كه: غانم در سال دويست و بيست و چهارم در شهر قم بود و با اصحاب ما بيرون رفت تا به بغداد رسيد و او را رفيقى بود از اهل سِند كه با او بود و به جهت هم مذهبى همراه او شده بود.

راوى مى گويد كه: غانم مرا خبر داد و گفت كه: بعضى از اخلاق رفيق خود را انكار كردم و از آن خوشم نيامد، پس از او جدا شدم و بيرون رفتم تا به عبّاسيّه رسيدم، (1) و در كار مهيّا شدن براى نماز و نماز كردن بودم، و من ايستاده و متفكّر بودم در آنچه از براى طلب كردن آن قصد كرده بودم، ناگاه ديدم كه كسى به نزد من آمد و گفت: تويى كه نامت در هند فلان است؟ گفتم: آرى. گفت: آقاى خود را اجابت كن كه تو را مى طلبد. من با او روانه شدم و پيوسته مرا در راه ها و كوچه ها داخل مى نمود تا آن كه در خانه و بستانى آمد. ناگاه ديدم كه آن حضرت عليه السلام نشسته و به سخن اهل هند فرمود كه: «اى فلان، خوش آمدى، حالت چون است؟ و چگونه گذاشتى فلان و فلان و فلان را؟» تا آن كه همه آن چهل نفر را شمرد و نام برد و مرا از حال ايشان يك به يك سؤال كرد.

بعد از آن مرا خبر داد به آنچه آن را جارى ساخته بوديم و همه اينها را به سخن اهل هند مى فرمود و فرمود كه: «اراده كرده اى كه با اهل قم به حج روى؟» عرض كردم: آرى، اى سيّد من. فرمود كه: «با ايشان به حج مرو و در اين سال برگرد و در سال آينده به حج رو». پس كيسه زرى كه در پيش رويش بود، به سوى من انداخت و فرمود كه: «اين را خرجى خويش گردان و در بغداد، در خانه فلان داخل مشو» و آن شخص را نام برد و فرمود كه: «او را بر هيچ چيز مطّلع مگردان».

راوى مى گويد كه: غانم برگشت به سوى ما و به آن شهرى كه بوديم، و بعد از آن پيك ها به نزد ما آمدند و ما را اعلام كردند كه اصحاب ما كه به حج رفته بودند، از عقبه برگشتند و به حج نرفتند و غانم به جانب خراسان رفت و چون سال آينده شد، به حج رفت و از طرف خراسان هديه و سوغاتى به سوى ما فرستاد، و مدّتى در خراسان ماند و در آنجا وفات كرد، خدا او را رحمت كند . .


1- .و آن عمارت و مسجد بنى عبّاس است در سامرّه، و ترجمه آن به قريه عبّاسيّه صورتى ندارد. مترجم

ص: 760

. .

ص: 761

. .

ص: 762

. .

ص: 763

. .

ص: 764

671.امام باقر و امام صادق عليهما السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ :إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ النَّضْرِ وَ أَبَا صِدَامٍ وَ جَمَاعَةً تَكَلَّمُوا بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام فِيمَا فِي أَيْدِي الْوُكَلَاءِ ، وَ أَرَادُوا الْفَحْصَ ، فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ النَّضْرِ إِلى أَبِي الصِّدَامِ ، فَقَالَ : إِنِّي أُرِيدُ الْحَجَّ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو صِدَامٍ : أَخِّرْهُ هذِهِ السَّنَةَ ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ النَّضْرِ : إِنِّي أَفْزَعُ فِي الْمَنَامِ وَ لَا بُدَّ مِنَ الْخُرُوجِ ، وَ أَوْصى إِلى أَحْمَدَ بْنِ يَعْلَى بْنِ حَمَّادٍ ، وَ أَوْصى لِلنَّاحِيَةِ بِمَالٍ ، وَ أَمَرَهُ أَنْ لَا يُخْرِجَ شَيْئاً إِلَا مِنْ يَدِهِ إِلى يَدِهِ عليه السلام بَعْدَ ظُهُورِهِ .

قَالَ : فَقَالَ الْحَسَنُ : لَمَّا وَافَيْتُ بَغْدَادَ ، اكْتَرَيْتُ دَاراً فَنَزَلْتُهَا ، فَجَاءَنِي بَعْضُ الْوُكَ_لَاءِ بِثِيَابٍ وَ دَنَانِيرَ ، وَ خَلَّفَهَا عِنْدِي ، فَقُلْتُ لَهُ : مَا هذَا ؟ قَالَ : هُوَ مَا تَرى ، ثُمَّ جَاءَنِي آخَرُ بِمِثْلِهَا ، وَ آخَرُ حَتّى كَبَسُوا الدَّارَ ، ثُمَّ جَاءَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بِجَمِيعِ مَا كَانَ مَعَهُ ، فَتَعَجَّبْتُ ، وَ بَقِيتُ مُتَفَكِّراً ، فَوَرَدَتْ عَلَيَّ رُقْعَةُ الرَّجُلِ عليه السلام : «إِذَا مَضى مِنَ النَّهَارِ كَذَا وَ كَذَا ، فَاحْمِلْ مَا مَعَكَ». فَرَحَلْتُ ، وَ حَمَلْتُ مَا مَعِي ، وَ فِي الطَّرِيقِ صُعْلُوكٌ يَقْطَعُ الطَّرِيقَ فِي سِتِّينَ رَجُلًا ، فَاجْتَزْتُ عَلَيْهِ ، وَ سَلَّمَنِي اللّهُ مِنْهُ ، فَوَافَيْتُ الْعَسْكَرَ ، وَ نَزَلْتُ ، فَوَرَدَتْ عَلَيَّ رُقْعَةٌ أَنِ «احْمِلْ مَا مَعَكَ» . فَعَبَّيْتُهُ فِي صِنَانِ الْحَمَّالِينَ .

فَلَمَّا بَلَغْتُ الدِّهْلِيزَ إِذَا فِيهِ أَسْوَدُ قَائِمٌ ، فَقَالَ : أَنْتَ الْحَسَنُ بْنُ النَّضْرِ ؟ قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : ادْخُلْ ، فَدَخَلْتُ الدَّارَ ، وَ دَخَلْتُ بَيْتاً وَ فَرَّغْتُ صِنَانَ الْحَمَّالِينَ ، وَ إِذَا فِي زَاوِيَةِ الْبَيْتِ خُبْزٌ كَثِيرٌ ، فَأَعْطى كُلَّ وَاحِدٍ مِنَ الْحَمَّالِينَ رَغِيفَيْنِ ، وَ أُخْرِجُوا ، وَ إِذَا بَيْتٌ عَلَيْهِ سِتْرٌ ، فَنُودِيتُ مِنْهُ : «يَا حَسَنَ بْنَ النَّضْرِ ، احْمَدِ اللّهَ عَلى مَا مَنَّ بِهِ عَلَيْكَ ، وَ لَا تَشُكَّنَّ ؛ فَوَدَّ الشَّيْطَانُ أَنَّكَ شَكَكْتَ» وَ أَخْرَجَ إِلَيَّ ثَوْبَيْنِ ، وَ قِيلَ لِي : خُذْهُمَا ؛ فَسَتَحْتَاجُ إِلَيْهِمَا ، فَأَخَذْتُهُمَا ، وَ خَرَجْتُ .

قَالَ سَعْدٌ : فَانْصَرَفَ الْحَسَنُ بْنُ النَّضْرِ ، وَ مَاتَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ ، وَ كُفِّنَ فِي الثَّوْبَيْنِ . .

ص: 765

672.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن محمد، از سعد بن عبداللّه روايت كرده است كه گفت:حسن بن نضر و ابو صِدام و گروهى بعد از آن كه امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا رفت، در باب آنچه در دست وكلاى آن حضرت بود، سخن گفتند و اراده كردند كه تفحّص كنند و جستجو نمايند. پس حسن بن نضر به نزد ابو صِدام آمد و گفت كه: من اراده دارم كه به حج روم. ابو صدام گفت كه: امسال آن را به تأخير انداز. حسن گفت كه: من در خواب مى ترسم و خواب پريشان مى بينم و چاره ندارم كه بيرون روم، و احمد بن يعلى بن حمّاد را وصىّ خود گردانيد و از براى ناحيه مقدّسه به مالى وصيّت كرد و احمد را امر كرد كه چيزى از آن مال را بيرون نكند، مگر از دست خويش و به دست آن حضرت دهد، بعد از آن كه ظاهر شود.

راوى مى گويد كه: حسن گفت: چون به بغداد رسيدم، خانه اى را اجاره كردم و در آن خانه فرود آمدم، پس بعضى از وكلا جامه ها و دينارها را به نزد من آورد و آنها را به نزد من گذاشت. به او گفتم كه: اين چيست؟ گفت: آن چيزى است كه مى بينى. بعد از آن ديگرى مثل آنها را به نزد من آورد و ديگرى چنين كرد تا آن كه آن خانه را پر كردند. پس احمد بن اسحاق همه آنچه را كه با او بود، به نزد من آورد من تعجّب كردم و متفكّر ماندم، پس نامه آن مرد _ يعنى: صاحب الزّمان _ بر من وارد شد. مضمون نامه آن كه: «چون فلان قدر از روز بگذرد، آنچه را كه با تو است، بار كن و بيار».

بعد از آن كه آن وقت رسيد، كوچ كردم و آنچه را كه با من بود، بار كردم و در راه دزدى بود كه راهزنى مى نمود با شصت نفر كه دور او را گرفته بودند و او را اعانت مى كردند و من بر آن دزد گذشتم و خدا مرا از اذيّت او سالم گردانيد، پس به سامره آمدم و فرود آمدم و بر من نامه اى وارد شد كه: «آنچه با تو است، بار كن و بر پشت كسى ده كه بياورد» و من آن را در ظرف هاى حمّالان تعبيه كردم و ترتيب دادم و چون در دهليز خانه رسيدم، ديدم كه سياهى در آن دهليز ايستاده، گفت: تويى حسن بن نضر؟ گفتم: آرى، گفت: داخل شو. من داخل خانه شدم و در حجره او در آمدم و ظرف هاى حمّالان را خالى كردم و ديدم كه در سه كنج حجره، نان بسيارى هست و آن سياه هر يك از حمّالان را دو گرده نان داد و ايشان را بيرون كرد، و حجره اى ديدم كه پرده اى بر در آن آويخته بود. پس از اندران حجره ندايى به من رسيد كه: «اى حسن بن نضر، خدا را حمد كن بر آنچه به آن بر تو منّت گذاشت و در وجود و حيات من شك مكن كه شيطان دوست داشت كه تو شك كنى». و دو جامه را به سوى من بيرون فرستاد و به من گفته شد كه: اين دو جامه را بگير كه زود باشد كه به اينها محتاج شوى، پس آنها را گرفتم و بيرون آمدم.

سعد مى گويد كه: پس حسن بن نضر بر گرديد و در ماه مبارك رمضان وفات كرد و او را در آن دو جامه كفن كردند. .

ص: 766

459.تاريخ بغداد ( _ به نقل از سويد بن غفله _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّوَيْهِ السُّوَيْدَاوِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ ، قَالَ :شَكَكْتُ عِنْدَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، وَ اجْتَمَعَ عِنْدَ أَبِي مَالٌ جَلِيلٌ ، فَحَمَلَهُ ، وَ رَكِبَ السَّفِينَةَ ، وَ خَرَجْتُ مَعَهُ مُشَيِّعاً ، فَوُعِكَ وَعْكاً شَدِيداً ، فَقَالَ : يَا بُنَيَّ ، رُدَّنِي ، فَهُوَ الْمَوْتُ ، وَ قَالَ لِيَ : اتَّقِ اللّهَ فِي هذَا الْمَالِ ؛ وَ أَوْصى إِلَيَّ ، فَمَاتَ .

فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : لَمْ يَكُنْ أَبِي لِيُوصِيَ بِشَيْءٍ غَيْرِ صَحِيحٍ ، أَحْمِلُ هذَا الْمَالَ إِلَى الْعِرَاقِ ، وَ أَكْتَرِي دَاراً عَلَى الشَّطِّ ، وَ لَا أُخْبِرُ أَحَداً بِشَيْءٍ ، وَ إِنْ وَضَحَ لِي شَيْءٌ كَوُضُوحِهِ أَيَّامَ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، أَنْفَذْتُهُ ، وَ إِلَا قَصَفْتُ بِهِ .

فَقَدِمْتُ الْعِرَاقَ ، وَ اكْتَرَيْتُ دَاراً عَلَى الشَّطِّ ، وَ بَقِيتُ أَيَّاماً ، فَإِذَا أَنَا بِرُقْعَةٍ مَعَ رَسُولٍ ، فِيهَا : «يَا مُحَمَّدُ ، مَعَكَ كَذَا وَ كَذَا فِي جَوْفِ كَذَا وَ كَذَا» حَتّى قَصَّ عَلَيَّ جَمِيعَ مَا مَعِي مِمَّا لَمْ أُحِطْ بِهِ عِلْماً ، فَسَلَّمْتُهُ إِلَى الرَّسُولِ ، وَ بَقِيتُ أَيَّاماً لَا يُرْفَعُ لِي رَأْسٌ ، وَ اغْتَمَمْتُ ، فَخَرَجَ إِلَيَّ : «قَدْ أَقَمْنَاكَ مَكَانَ أَبِيكَ ، فَاحْمَدِ اللّهَ» . .

ص: 767

460.تاريخ بغداد ( _ به نقل از مهدى عبّاسى _ ) على بن محمد، از محمد بن حَمويه سُويداوى، از محمد بن ابراهيم بن مهزيار روايت كرده است كه گفت:در هنگامى كه امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا رفت، من شك كردم و در نزد پدرم مال بسيارى جمع شده بود، پس آن مال را برداشت و بر كشتى سوار شد و من همراه او به عنوان مشايعت بيرون رفتم. پدرم را تب سختى عارض شد و ناخوش گرديد، گفت: اى فرزند عزيز من، مرا برگردان كه اين نشانه مرگ است و به من گفت كه: از خدا بپرهيز در باب اين مال، و به من وصيّت نمود كه آن را به عراق برسانم و وفات كرد.

بعد از آن من با خود گفتم كه: پدرم چنان نبود كه وصيّت كند به چيزى كه درست نباشد. اين مال را بر مى دارم و به سوى عراق مى روم و خانه اى بر كنار شطّ بغداد كرايه مى كنم، و كسى را به چيزى خبر نمى دهم، پس اگر چيزى از براى من ظاهر و روشن شود، چون روشن شدن آن در روزگار امام حسن عسكرى عليه السلام ، آن را مى فرستم و اگر چنان نشود، خود آن را مى خورم و به مصرف خويش مى رسانم.

پس به عراق آمدم و خانه اى را كرايه كردم بر كنار شطّ و چند روزى در آنجا ماندم، ناگاه ديدم كه نامه اى با فرستاده اى آمد و در آن نامه نوشته بود كه: «اى محمد، چنين و چنين همراه تو است در اندران چنين و چنين» تا آن كه همه آنچه را كه با من بود، بر من خواند، از آنچه علم من به آن احاطه ننموده بود، پس، آن را بفرستاده تسليم كردم و چند روزى ماندم كه سرى از براى من بلند نمى شد (يعنى: كسى به من التفات نمى كرد و با من تكلّم نمى نمود) و به اين سبب بسيار غمناك شدم، بعد از آن توقيعى از آن حضرت به سوى من بيرون آمد كه: «ما تو را به جاى پدرت باز داشتيم، پس خدا را حمد كن». .

ص: 768

461.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ النَّسَائِيِّ ، قَالَ :أَوْصَلْتُ أَشْيَاءَ لِلْمَرْزُبَانِيِّ الْحَارِثِيِّ ، فِيهَا سِوَارُ ذَهَبٍ ، فَقُبِلَتْ ، وَ رُدَّ عَلَيَّ السِّوَارُ ، فَأُمِرْتُ بِكَسْرِهِ ، فَكَسَرْتُهُ ، فَإِذَا فِي وَسَطِهِ مَثَاقِيلُ حَدِيدٍ وَ نُحَاسٍ أَوْ صُفْرٍ ، فَأَخْرَجْتُهُ وَ أَنْفَذْتُ الذَّهَبَ ، فَقُبِلَ .462.عنه صلى الله عليه و آله ( _ مُشيرا إلى عَلِيٍّ عليه السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْفَضْلِ الْخَزَّازِ الْمَدَائِنِيِّ _ مَوْلى خَدِيجَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام _ قَالَ :إِنَّ قَوْماً مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مِنَ الطَّالِبِيِّينَ كَانُوا يَقُولُونَ بِالْحَقِّ ، وَ كَانَتِ الْوَظَائِفُ تَرِدُ عَلَيْهِمْ فِي وَقْتٍ مَعْلُومٍ ، فَلَمَّا مَضى أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ، رَجَعَ

قَوْمٌ مِنْهُمْ عَنِ الْقَوْلِ بِالْوَلَدِ ، فَوَرَدَتِ الْوَظَائِفُ عَلى مَنْ ثَبَتَ مِنْهُمْ عَلَى الْقَوْلِ بِالْوَلَدِ ، وَ قُطِعَ عَنِ الْبَاقِينَ ، فَ_لَا يُذْكَرُونَ فِي الذَّاكِرِينَ ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ . .

ص: 769

463.عنه صلى الله عليه و آله :محمد بن ابى عبداللّه ، از ابو عبداللّه نسائى روايت كرده است كه گفت:چيزى چند از مرزبانى حارثى را به ناحيه مقدّسه رسانيدم و دست برنجن طلايى در ميان آنها بود، پس همه آنها قبول شد و دست برنجن به من رد شد، و مأمور شدم به اين كه آن را بشكنم. پس آن را شكستم، ديدم كه در ميان آن چند مثقالى آهن و مس يا روى بود. من آن را بيرون كردم و طلاى آن را فرستادم و آن را قبول فرمود.464.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) على بن محمد، از فضل خزّاز مدائنى _ غلام آزاد شده خديجه دختر محمد، يعنى: ابوجعفر عليه السلام _ روايت كرده استكه گفت: گروهى از اهل مدينه از فرزندان ابوطالب به حقّ قائل بودند، و به امامت ائمّه اعتقاد داشتند، و در زمان معيّنى وظيفه ها بر ايشان وارد مى شد و چون امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا رفت، گروهى از ايشان از اعتقاد به فرزند آن حضرت برگشتند، پس وظيفه ها وارد شد بر كسانى از ايشان كه بر اعتقاد به فرزند آن حضرت ثابت مانده بودند، و از باقى ماندگان قطع شد، پس آنها چنان شدند كه در ميانه ياد كنندگان ياد نمى شوند، و كسى نام ايشان را نمى برد. و الحمدللّه ربّ العالمين. .

ص: 770

461.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ :أَوْصَلَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ مَالًا ، فَرُدَّ عَلَيْهِ ، وَ قِيلَ لَهُ : أَخْرِجْ حَقَّ وُلْدِ عَمِّكَ مِنْهُ _ وَ هُوَ أَرْبَعُمِائَةِ دِرْهَمٍ _ وَ كَانَ الرَّجُلُ فِي يَدِهِ ضَيْعَةٌ لِوُلْدِ عَمِّهِ ، فِيهَا شِرْكَةٌ قَدْ حَبَسَهَا عَلَيْهِمْ ، فَنَظَرَ فَإِذَا الَّذِي لِوُلْدِ عَمِّهِ مِنْ ذلِكَ الْمَالِ أَرْبَعُمِائَةِ دِرْهَمٍ ؛ فَأَخْرَجَهَا ، وَ أَنْفَذَ الْبَاقِيَ ، فَقُبِلَ .462.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در حالى كه به على عليه السلام اشاره مى كرد _ ) الْقَاسِمُ بْنُ الْعَلَاءِ قَالَ :وُلِدَ لِي عِدَّةُ بَنِينَ ، فَكُنْتُ أَكْتُبُ وَ أَسْأَلُ الدُّعَاءَ ، فَ_لَا يُكْتَبُ إِلَيَّ لَهُمْ بِشَيْءٍ ، فَمَاتُوا كُلُّهُمْ ، فَلَمَّا وُلِدَ لِيَ الْحَسَنُ ابْنِي ، كَتَبْتُ أَسْأَلُ الدُّعَاءَ ، فَأُجِبْتُ : «يَبْقى ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ» .463.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ بْنِ صَالِحٍ ، قَالَ :كُنْتُ خَرَجْتُ سَنَةً مِنَ السِّنِينَ بِبَغْدَادَ ، فَاسْتَأْذَنْتُ فِي الْخُرُوجِ ، فَلَمْ يُؤْذَنْ لِي ، فَأَقَمْتُ اثْنَيْنِ وَ عِشْرِينَ يَوْماً وَ قَدْ خَرَجَتِ الْقَافِلَةُ إِلَى النَّهْرَوَانِ ، فَأُذِنَ فِي الْخُرُوجِ لِي يَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ ، وَ قِيلَ لِيَ : اخْرُجْ فِيهِ ، فَخَرَجْتُ وَ أَنَا آيِسٌ مِنَ الْقَافِلَةِ أَنْ أَلْحَقَهَا ، فَوَافَيْتُ النَّهْرَوَانَ وَ الْقَافِلَةُ مُقِيمَةٌ ، فَمَا كَانَ إِلَا أَنْ أَعْلَفْتُ جِمَالِي شَيْئاً حَتّى رَحَلَتِ الْقَافِلَةُ ، فَرَحَلْتُ وَ قَدْ دَعَا لِي بِالسَّ_لَامَةِ ، فَلَمْ أَلْقَ سُوءاً ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ . .

ص: 771

464.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) على بن محمد روايت كرده و گفته است كه:مردى از اهل دهات عراق مالى را به ناحيه مقدّسه رسانيد، پس آن مال بر او رد شد، و به او گفته شد كه: حقّ پسران عموى خويش را از آن بيرون كن - و آن چهارصد درم است - و مزرعه اى در دست آن مرد بود كه پسران عمويش در آن شركتى داشتند، و آن مزرعه را بر ايشان حبس كرده بود. بعد از آن نظر كرد ديد كه آنچه مال پسران عموى اوست از آن مال، چهارصد درم است. پس آن را بيرون كرد و باقى مانده را فرستاد و قبول شد.465.الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام:قاسم بن علاء روايت كرده و گفته است كه: مرا چندين پسر متولّد شد و عريضه مى نوشتم و خواهش مى نمودم كه آن حضرت دعا بفرمايد، و براى ايشان به من چيزى نمى نوشت. پس همه ايشان مردند و چون حسن پسرم از براى من متولّد شد، نوشتم و سؤال كردم كه دعا بفرمايد. پس جواب به من رسيد كه:«اين فرزند، باقى مى ماند و الحمد للّه ».466.كنز الفوائد عن أبي رافع :على بن محمد، از ابو عبداللّه بن صالح روايت كرده است كه گفت:سالى از سال ها در بغداد بودم و در باب بيرون رفتن، از آن حضرت رخصت طلبيدم و مرا مرخّص نفرمود، پس بيست و دو روز ماندم و قافله به سوى نهروان بيرون رفته بودند و در روز چهارشنبه، در باب بيرون رفتن رخصت يافتم و به من گفته شد كه: در همين روز بيرون رو، پس بيرون رفتم _ و حال آن كه من از قافله و رسيدن به ايشان نوميد بودم _ و چون به نهروان آمدم، ديدم كه قافله در آنجا مانده اند. پس فايده تخلّف من چيزى نبود، مگر آن كه به جمّال خويش چيزى از بابت علوفه ندادم؛ زيرا كه متعارف بود كه قافله، در هر منزلى كه لنگ كنند، علوفه و خراجات شتران را به جمّال دهند.

و چون راوى به فرموده حضرت، همراه قافله نرفت، اين مبلغ او نفع شد (بعضى، معنى عبارت را چنين فهميده اند و ظاهر در نزد فقير آن است كه معنى عبارت اين باشد كه: بعد از آن كه به نهروان رسيدم، درنگى نشد، مگر آن قدر كه من شتران خويش را قدرى علوفه دادم تا قافله كوچ كردند). و من نيز با ايشان كوچ كردم و از براى من، به سلامت دعا شده بود و هيچ ناخوشى و بدى نديدم، والحمد للّه . .

ص: 772

465.امام صادق عليه السلام ( _ به نقل از پدرانش _ ) عَلِيٌّ ، عَنْ نَصْرِ بْنِ صَبَّاحٍ الْبَجَلِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ الشَّاشِيِّ ، قَالَ :خَرَجَ بِي نَاصُورٌ عَلى مَقْعَدَتِي ، فَأَرَيْتُهُ الْأَطِبَّاءَ ، وَ أَنْفَقْتُ عَلَيْهِ مَالًا ، فَقَالُوا : لَا نَعْرِفُ لَهُ دَوَاءً ، فَكَتَبْتُ رُقْعَةً أَسْأَلُ الدُّعَاءَ ، فَوَقَّعَ عليه السلام إِلَيَّ :«أَلْبَسَكَ اللّهُ الْعَافِيَةَ ، وَ جَعَلَكَ مَعَنَا فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ».

قَالَ : فَمَا أَتَتْ عَلَيَّ جُمْعَةٌ حَتّى عُوفِيتُ ، وَ صَارَ مِثْلَ رَاحَتِي ، فَدَعَوْتُ طَبِيباً مِنْ أَصْحَابِنَا ، وَ أَرَيْتُهُ إِيَّاهُ ، فَقَالَ : مَا عَرَفْنَا لِهذَا دَوَاءً .466.كنز الفوائد ( _ به نقل از ابو رافع _ ) عَلِيٌّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْيَمَانِيِّ ، قَالَ :كُنْتُ بِبَغْدَادَ ، فَتَهَيَّأَتْ قَافِلَةٌ لِلْيَمَانِيِّينَ ، فَأَرَدْتُ الْخُرُوجَ مَعَهَا ، فَكَتَبْتُ أَلْتَمِسُ الْاءِذْنَ فِي ذلِكَ ، فَخَرَجَ : «لَا تَخْرُجْ مَعَهُمْ ؛ فَلَيْسَ لَكَ فِي الْخُرُوجِ مَعَهُمْ خِيَرَةٌ ، وَ أَقِمْ بِالْكُوفَةِ» .

قَالَ : وَ أَقَمْتُ ، وَ خَرَجَتِ الْقَافِلَةُ ، فَخَرَجَتْ عَلَيْهِمْ حَنْظَلَةُ ، فَاجْتَاحَتْهُمْ ، وَ كَتَبْتُ أَسْتَأْذِنُ فِي رُكُوبِ الْمَاءِ ، فَلَمْ يُؤْذَنْ لِي ، فَسَأَلْتُ عَنِ الْمَرَاكِبِ الَّتِي خَرَجَتْ فِي تِلْكَ السَّنَةِ فِي الْبَحْرِ ، فَمَا سَلِمَ مِنْهَا مَرْكَبٌ ، خَرَجَ عَلَيْهَا قَوْمٌ مِنَ الْهِنْدِ _ يُقَالُ لَهُمُ : الْبَوَارِجُ _ فَقَطَعُوا عَلَيْهَا .

قَالَ : وَ زُرْتُ الْعَسْكَرَ ، فَأَتَيْتُ الدَّرْبَ مَعَ الْمَغِيبِ ، وَ لَمْ أُكَلِّمْ أَحَداً ، وَ لَمْ أَتَعَرَّفْ إِلى أَحَدٍ ، وَ أَنَا أُصَلِّي فِي الْمَسْجِدِ بَعْدَ فَرَاغِي مِنَ الزِّيَارَةِ إِذَا بِخَادِمٍ قَدْ جَاءَنِي ، فَقَالَ لِي :

قُمْ ، فَقُلْتُ لَهُ : إِذَنْ إِلى أَيْنَ ؟ فَقَالَ لِي : إِلَى الْمَنْزِلِ ، قُلْتُ : وَ مَنْ أَنَا ؟ لَعَلَّكَ أُرْسِلْتَ إِلى غَيْرِي ، فَقَالَ : لَا ، مَا أُرْسِلْتُ إِلَا إِلَيْكَ ، أَنْتَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ رَسُولُ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، فَمَرَّ بِي حَتّى أَنْزَلَنِي فِي بَيْتِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ ، ثُمَّ سَارَّهُ ، فَلَمْ أَدْرِ مَا قَالَ لَهُ حَتّى آتَانِي جَمِيعَ مَا أَحْتَاجُ إِلَيْهِ ، وَ جَلَسْتُ عِنْدَهُ ثَ_لَاثَةَ أَيَّامٍ ، وَ اسْتَأْذَنْتُهُ فِي الزِّيَارَةِ مِنْ دَاخِلٍ ، فَأَذِنَ لِي ، فَزُرْتُ لَيْلًا . .

ص: 773

673.عنه صلى الله عليه و آله عن جبرئيل عن ميكائيل عن إعلى، از نصر بن صبّاح بَجلى، از محمد بن يوسف شاشى روايت كرده است كه گفت: بر نشست گاه من ناصورى پديد آمد. (1) به هر تقدير، راوى مى گويد: پس، آن را به طبيبان نمودم و مال بسيارى بر آن خرج كردم، پس ايشان گفتند: دوايى را از براى اين جراحت نمى دانيم. بعد از آن عريضه اى به حضرت صاحب عليه السلام نوشتم و از او سؤال كردم كه دعا بفرمايد، آن حضرت عليه السلام فرمان همايونى به من نوشت:«خدا تو را لباس عافيت بپوشاند و در دنيا و آخرت تو را با ما قرار دهد».

راوى مى گويد كه: يك جمعه بر من نگذشت كه عافيت يافتم و نشست گاه من در هموارى، چون كف دستم گرديد. پس طبيبى را از اصحاب خويش طلبيدم و آن را به وى نمودم، گفت كه: ما از براى اين ناخوشى، دوايى را ندانستيم.674.عنه صلى الله عليه و آله :على، از على بن حسين يمانى روايت كرده است كه گفت: در بغداد بودم كه اهل يمن را قافله اى آماده شد و من خواستم كه با آن قافله بيرون روم، پس عريضه اى نوشتم و خواهش رخصت در اين باب نمودم، توقيع آن حضرت بيرون آمد كه:«با ايشان بيرون مرو؛ كه از براى تو در بيرون رفتن با ايشان هيچ خوبى نيست و در كوفه بمان».

راوى مى گويد كه: من ماندم و قافله بيرون رفتند، و قبيله حنظله بر ايشان بيرون آمدند و ايشان را از بن بركندند. و نوشتم كه در باب سوار شدن در كشتى رخصت حاصل كنم، مرا مرخّص نفرمود، بعد از آن سؤال كردم از حال كشتى ها كه در آن سال بيرون رفت در دريا، معلوم شد كه از آن كشتى ها يك كشتى سالم بيرون نرفته بود، و گروهى از اهل هند كه ايشان را بوارج مى گويند، بر ايشان بيرون آمده بودند و آنها را به يك بار تاخته بودند. (2)

راوى مى گويد كه: به زيارت سامره رفتم (و بنابر بعضى از نسخ كافى، وارد سامره شدم) و آمدم بر درِ دروازه سامره در وقتى كه آفتاب غروب كرد به طورى كه ورود من و غروب آن مقارن بودند، و با كسى سخن نگفتم و خود را به هيچ كسان نشناسانيدم، و من در مسجد نماز مى كردم بعد از آن كه از زيارت فارغ شده بودم، ناگاه ديدم كه غلامى به نزد من آمد و با من گفت: برخيز. من به آن غلام گفتم در آن هنگام كه بر خواستم: به كجا مى رويم؟ گفت: به منزل. گفتم كه: من كيستم و شايد كه تو را به سوى من غير من فرستاده اند؟ گفت: نه، و من فرستاده نشدم مگر به سوى تو، و تويى على بن حسين، فرستاده جعفر بن ابراهيم. پس مرا برد تا آن كه در خانه حسين بن احمد مرا فرود آورد و با حسين بن احمد سر گوشى گفت، و من ندانستم كه با او چه گفت، تا آن كه مرا خبر داد كه همه آنچه من به آن محتاج باشم آماده است (و بنابر بعضى از نسخ، تا آن كه جميع مايحتاج را به نزد من آورد) و سه روز در نزد او نشستم. و در باب زيارت كردن از داخل حجره از او رخصت طلبيدم، و ما را رخصت داد پس در شب به زيارت رفتم. .


1- .و ناصور و ناسور به صاد و سين، ريش و جراحت كهنه را گويند. و ناسور، به سين، رگى را هم گويند كه پيوسته از آن خون رود. و شايد كه راوى، آن جراحت را به اعتبار طولى كه كشيده بود، ناصور ناميده باشد. و اگر نه، جراحت در اوّل عروض و پديد آمدن، ناصور نيست. مترجم
2- .و بوارج جمع بارجه است، و احتمال دارد كه جمع بارج باشد. و در قاموس مذكور است كه بارج، كشتى بانى كه به غايت استاد باشد و بارجه، كشتى بزرگى است كه از براى جنگ باشد، و مرد شرير و بد نفس. مترجم

ص: 774

675.عنه صلى الله عليه و آله :الْحَسَنُ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ زَيْدٍ الْيَمَانِيُّ ، قَالَ :كَتَبَ أَبِي بِخَطِّهِ كِتَاباً ، فَوَرَدَ جَوَابُهُ ، ثُمَّ كَتَبْتُ بِخَطِّي ، فَوَرَدَ جَوَابُهُ ، ثُمَّ كَتَبَ بِخَطِّهِ رَجُلٌ مِنْ فُقَهَاءِ أَصْحَابِنَا ، فَلَمْ يَرِدْ جَوَابُهُ ، فَنَظَرْنَا ، فَكَانَتِ الْعِلَّةُ أَنَّ الرَّجُلَ تَحَوَّلَ قَرْمَطِيّاً .

قَالَ الْحَسَنُ بْنُ الْفَضْلِ : فَزُرْتُ الْعِرَاقَ ، وَ وَرَدْتُ طُوسَ ، وَ عَزَمْتُ أَنْ لَا أَخْرُجَ إِلَا عَنْ بَيِّنَةٍ مِنْ أَمْرِي ، وَ نَجَاحٍ مِنْ حَوَائِجِي وَ لَوِ احْتَجْتُ أَنْ أُقِيمَ بِهَا حَتّى أُتَصَدَّقَ .

قَالَ : وَ فِي خِ_لَالِ ذلِكَ يَضِيقُ صَدْرِي بِالْمُقَامِ ، وَ أَخَافُ أَنْ يَفُوتَنِيَ الْحَجُّ . قَالَ : فَجِئْتُ يَوْماً إِلى مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ أَتَقَاضَاهُ ، فَقَالَ لِي : صِرْ إِلى مَسْجِدِ كَذَا وَ كَذَا ، وَ إِنَّهُ يَلْقَاكَ رَجُلٌ .

قَالَ : فَصِرْتُ إِلَيْهِ ، فَدَخَلَ عَلَيَّ رَجُلٌ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ ضَحِكَ ، وَ قَالَ : لَا تَغْتَمَّ ؛ فَإِنَّكَ سَتَحُجُّ فِي هذِهِ السَّنَةِ ، وَ تَنْصَرِفُ إِلى أَهْلِكَ وَ وُلْدِكَ سَالِماً . قَالَ : فَاطْمَأْنَنْتُ ،وَ سَكَنَ قَلْبِي ، وَ أَقُولُ : ذَا مِصْدَاقُ ذلِكَ ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ .

قَالَ : ثُمَّ وَرَدْتُ الْعَسْكَرَ ، فَخَرَجَتْ إِلَيَّ صُرَّةٌ فِيهَا دَنَانِيرُ وَ ثَوْبٌ ، فَاغْتَمَمْتُ ، وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي : جَزَائِي عِنْدَ الْقَوْمِ هذَا ؟ وَ اسْتَعْمَلْتُ الْجَهْلَ ، فَرَدَدْتُهَا ، وَ كَتَبْتُ رُقْعَةً ، وَ لَمْ يُشِرِ الَّذِي قَبَضَهَا مِنِّي عَلَيَّ بِشَيْءٍ ، وَ لَمْ يَتَكَلَّمْ فِيهَا بِحَرْفٍ ، ثُمَّ نَدِمْتُ بَعْدَ ذلِكَ نَدَامَةً شَدِيدَةً ، وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي : كَفَرْتُ بِرَدِّي عَلى مَوْلَايَ .

وَ كَتَبْتُ رُقْعَةً أَعْتَذِرُ مِنْ فِعْلِي ، وَ أَبُوءُ بِالْاءِثْمِ ، وَ أَسْتَغْفِرُ مِنْ ذلِكَ ، وَ أَنْفَذْتُهَا ، وَ قُمْتُ أَتَمَسَّحُ ، فَأَنَا فِي ذلِكَ أُفَكِّرُ فِي نَفْسِي ، وَ أَقُولُ : إِنْ رُدَّتْ عَلَيَّ الدَّنَانِيرُ ، لَمْ أَحْلُلْ صِرَارَهَا ، وَ لَمْ أُحْدِثْ فِيهَا حَتّى أَحْمِلَهَا إِلى أَبِي ؛ فَإِنَّهُ أَعْلَمُ مِنِّي لِيَعْمَلَ فِيهَا بِمَا شَاءَ ، فَخَرَجَ إِلَى الرَّسُولِ الَّذِي حَمَلَ إِلَيَّ الصُّرَّةَ : «أَسَأْتَ ؛ إِذْ لَمْ تُعْلِمِ الرَّجُلَ أَنَّا رُبَّمَا فَعَلْنَا ذلِكَ بِمَوَالِينَا ، وَ رُبَّمَا سَأَلُونَا ذلِكَ يَتَبَرَّكُونَ بِهِ» وَ خَرَجَ إِلَيَّ : «أَخْطَأْتَ فِي رَدِّكَ بِرَّنَا ، فَإِذَا اسْتَغْفَرْتَ اللّهَ ، فَاللّهُ يَغْفِرُ لَكَ ، فَأَمَّا إِذَا كَانَتْ عَزِيمَتُكَ وَ عَقْدُ نِيَّتِكَ أَلَا تُحْدِثَ فِيهَا حَدَثاً ، وَ لَا تُنْفِقَهَا فِي طَرِيقِكَ ، فَقَدْ صَرَفْنَاهَا عَنْكَ ؛ فَأَمَّا الثَّوْبُ فَ_لَا بُدَّ مِنْهُ لِتُحْرِمَ فِيهِ» .

قَالَ وَ كَتَبْتُ فِي مَعْنَيَيْنِ ، وَ أَرَدْتُ أَنْ أَكْتُبَ فِي الثَّالِثِ ، وَ امْتَنَعْتُ مِنْهُ مَخَافَةَ أَنْ يَكْرَهَ ذلِكَ ، فَوَرَدَ جَوَابُ الْمَعْنَيَيْنِ وَ الثَّالِثِ الَّذِي طَوَيْتُ مُفَسَّراً ؛ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ .

قَالَ : وَ كُنْتُ وَافَقْتُ جَعْفَرَ بْنَ إِبْرَاهِيمَ النَّيْسَابُورِيَّ بِنَيْسَابُورَ عَلى أَنْ أَرْكَبَ مَعَهُ ، وَ أُزَامِلَهُ ، فَلَمَّا وَافَيْتُ بَغْدَادَ بَدَا لِي ، فَاسْتَقَلْتُهُ وَ ذَهَبْتُ أَطْلُبُ عَدِيلاً ، فَلَقِيَنِي ابْنُ الْوَجْنَاءِ _ بَعْدَ أَنْ كُنْتُ صِرْتُ إِلَيْهِ ، وَ سَأَلْتُهُ أَنْ يَكْتَرِيَ لِي ، فَوَجَدْتُهُ كَارِهاً _ فَقَالَ لِي : أَنَا فِي طَلَبِكَ ، وَ قَدْ قِيلَ لِي : إِنَّهُ يَصْحَبُكَ ، فَأَحْسِنْ مُعَاشَرَتَهُ ، وَ اطْلُبْ لَهُ عَدِيلاً ، وَ اكْتَرِ لَهُ . .

ص: 775

467.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از محدوج بن زيد _ ) حسن بن فضيل بن زياد يمانى روايت كرده و گفته است كه:پدرم نامه اى به خطّ خود نوشت و جواب آن آمد، بعد از آن، من به خطّ خود نوشتم، و جواب آن رسيد، و مردى از فقهاى اصحاب ما نامه اى به خطّ خود نوشت، و جواب آن نرسيد. پس ما نظر كرديم، سببش اين بود كه آن مرد، قرمطى شده بود. (1)

حسن بن فضل مى گويد كه: پس به زيارت ائمّه بغداد آمدم، و حال آن كه وارد طوس شده بودم و عزم كردم كه از بغداد بيرون نروم، مگر بعد از ظهور امر خويش و بر آمدن حاجت هايى كه دارم و آن، عبارت است از: علم به وجود حضرت صاحب الامر _ صلوات اللّه و سلامه عليه _ و هر چند كه احتياج به هم رسانم، به اين كه در بغداد بمانم تا آن كه صدقه بگيرم.

حسن گفت: و در ميان اين امر، سينه ام به سبب ماندن در بغداد تنگ مى شد، و مى ترسيدم كه حج از من فوت شود. پس روزى به نزد محمد بن احمد آمدم كه از او جواب گيرم، به من گفت: برو به فلان مسجد و البته مردى تو را ملاقات خواهد كرد. حسن گفت كه: من به سوى آن مسجد رفتم، پس مردى بر من داخل شد و چون به من نظر كرد، خنديد و گفت: غمگين مباش؛ زيرا كه زود باشد كه تو به حج روى در اين سال، و به سوى زن و فرزندان خويش صحيح و سالم برگردى. حسن گفت كه: من مطمئن شدم و دلم آرام گرفت و مى گفتم كه: اينك مصداق اين است، يعنى: من كسى هستم كه وقوع حجّ و رسيدن به زن و فرزند تندرست بر من راست و درست آيد، و الحمد للّه .

و گفت كه: بعد از آن وارد سامره شدم، پس كيسه اى به سوى من بيرون آمد كه دينارها و جامه اى در آن بود. من بسيار غمناك شدم و در دل خود گفتم كه: مزد من در نزد اين گروه، اين است؟ و جهل به كار داشتم و آن كسيه را ردّ كردم، و نامه اى در اين باب نوشتم و آن كه آن را از من گرفت، هيچ به من اشاره نكرد و در باب آن به حرفى تكلّم نكرد (يعنى: به من نگفت كه: اين كيسه از حضرت صاحب الامر عليه السلام است و ردّ آن غلط است). بعد از آن پشيمان شدم؛ پشيمانى سختى، و با خود گفتم كه: به رد كردن بر آقاى خود كافر شدم. و نامه اى نوشتم به اين مضمون كه: از كردار خود عذر مى خواهم و به گناه خود اقرار دارم و از اين امر ناپسند، استغفار مى كنم و از خدا مى خواهم كه مرا بيامرزد، و آن نامه را فرستادم و برخاستم و وضو ساختم (يا راه مى رفتم) و من در اين باب با خود فكر مى كردم و مى گفتم كه: اگر آن دينارها به من ردّ شود، بند آن كيسه را نمى گشايم و سرِ آن را باز نمى كنم و در آن كارى نمى كنم، تا آن را به سوى پدرم ببرم؛ زيرا كه او از من داناتر است تا آن كه در باب آن به آنچه خواسته باشد عمل كند.

پس فرمانى بيرون آمد به سوى آن فرستاده كه كيسه را به نزد من آورده بود كه: «بد كردى كه آن مرد را اعلام نكردى، كه ما بسا بوده كه اين را با مواليان و دوستان خويش كرده ايم، و بسا بوده كه ايشان اين را از ما خواسته اند كه به آن تبرّك جويند».

و توقيعى به سوى من بيرون آمد كه: «در ردّ كردن احسان ما خطا كردى، پس در آن هنگام كه از خدا طلب آمرزش نمودى، خدا تو را مى آمرزد. و امّا هرگاه عزيمت و عقيده تو اين باشد كه در آن امرى را احداث نكنى در راهى كه مى روى، ما آن را از تو گردانيديم و امّا جامه، از آن چاره اى نيست از براى آن كه در آن احرام ببندى».

حسن گفت كه: در باب دو مسأله عريضه اى نوشتم و خواستم كه در باب مسأله سيم بنويسم و از آن باز ايستادم به جهت ترس آن كه آن را ناخوش داشته باشد. پس جواب دو مسأله و مسئله سيم كه آن را پيچيده بودم و از آن سؤال نشده بود، وارد شد، با بيانى روشن، و الحمد للّه .

و نيز گفت كه: با جعفر بن ابراهيم نيشابورى در نيشابور موافقت كردم بر اين كه با او سوار شوم و هم كجاوه باشيم، و چون در بغداد آمدم، پشيمان شدم و رأيم گشت و از او خواهش كردم و قرارداد خويش را بر هم زديم و رفتم كه همتايى را طلب كنم. پس ابن وَجناء مرا ملاقات كرد و گفت كه: من در جستجوى توام. بعد از آن كه به نزد او رفته بودم و از او خواهش كرده بودم كه مرا به كرايه بگيرد، او را چنان يافتم كه ناخوش داشت. حسن مى گويد كه: ابن وَجنا گفت كه: به من گفته شد (يعنى: صاحب الامر به من فرمود كه): حسن بن فضل با تو رفيق مى شود، پس با او نيكو معاشرت كن و همتايى را از برايش بجو و او را به كرايه بگير. .


1- .و قرمطى، مفرد قرامطه است و ايشان، طائفه اى از شيعه اند كه به امامت محمد، پسر اسماعيل پسر امام جعفر صادق عليه السلام قائل اند. و سبب ناميدن ايشان به اين نام، آن است كه اوّل رؤساى ايشان به طريق قرمطه نوشت. و قرمطه، بر وزن غرغره، حروف و سطور را نزديك به هم نوشتن است. مترجم

ص: 776

. .

ص: 777

. .

ص: 778

468.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، قَالَ :شَكَكْتُ فِي أَمْرِ حَاجِزٍ ، فَجَمَعْتُ شَيْئاً ، ثُمَّ صِرْتُ إِلَى الْعَسْكَرِ ، فَخَرَجَ إِلَيَّ : «لَيْسَ فِينَا شَكٌّ ، وَ لَا فِيمَنْ يَقُومُ مَقَامَنَا بِأَمْرِنَا ، رُدَّ مَا مَعَكَ إِلى حَاجِزِ بْنِ يَزِيدَ» .469.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَالِحٍ ، قَالَ :لَمَّا مَاتَ أَبِي وَ صَارَ الْأَمْرُ لِي ، كَانَ لِأَبِي عَلَى النَّاسِ سَفَاتِجُ مِنْ مَالِ الْغَرِيمِ ، فَكَتَبْتُ إِلَيْهِ أُعْلِمُهُ ، فَكَتَبَ : «طَالِبْهُمْ ، وَ اسْتَقْضِ عَلَيْهِمْ ، فَقَضَّانِيَ النَّاسُ إِلَا رَجُلٌ وَاحِدٌ كَانَتْ عَلَيْهِ سَفْتَجَةٌ بِأَرْبَعِمِائَةِ دِينَارٍ ، فَجِئْتُ إِلَيْهِ أُطَالِبُهُ ، فَمَاطَلَنِي ، وَ اسْتَخَفَّ بِيَ ابْنُهُ ، وَ سَفِهَ عَلَيَّ ، فَشَكَوْتُ إِلى أَبِيهِ ، فَقَالَ : وَ كَانَ مَا ذَا؟ فَقَبَضْتُ عَلى لِحْيَتِهِ ، وَ أَخَذْتُ بِرِجْلِهِ ، وَ سَحَبْتُهُ إِلى وَسَطِ الدَّارِ ، وَ رَكَلْتُهُ رَكْلًا كَثِيراً ، فَخَرَجَ ابْنُهُ يَسْتَغِيثُ بِأَهْلِ بَغْدَادَ ، وَ يَقُولُ : قُمِّيٌّ رَافِضِيٌّ قَدْ قَتَلَ وَالِدِي ، فَاجْتَمَعَ عَلَيَّ مِنْهُمُ الْخَلْقُ ، فَرَكِبْتُ دَابَّتِي ، وَ قُلْتُ : أَحْسَنْتُمْ يَا أَهْلَ بَغْدَادَ ، تَمِيلُونَ مَعَ الظَّالِمِ عَلَى الْغَرِيبِ الْمَظْلُومِ ، أَنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ هَمَذَانَ مِنْ أَهْلِ السُّنَّةِ ،وَ هذَا يَنْسُبُنِي إِلى أَهْلِ قُمَّ وَ الرَّفْضِ لِيَذْهَبَ بِحَقِّي وَ مَالِي .

قَالَ : فَمَالُوا عَلَيْهِ ، وَ أَرَادُوا أَنْ يَدْخُلُوا عَلى حَانُوتِهِ حَتّى سَكَّنْتُهُمْ ، وَ طَلَبَ إِلَيَّ صَاحِبُ السَّفْتَجَةِ ، وَ حَلَفَ بِالطَّ_لَاقِ أَنْ يُوَفِّيَنِي مَالِي حَتّى أَخْرَجْتُهُمْ عَنْهُ . .

ص: 779

470.تاريخ دمشق عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري :على بن محمد، از حسن بن عبدالحميد روايت كرده است كه گفت: در امر حاجز شك كردم (يعنى: در اين كه آيا وكيل آن حضرت است تا اموال را به دست او دهيم يا نه؟) پس چيزى چند جمع كردم و رفتم به سامره، توقيعى به سوى من بيرون آمد كه:«در ما شكّى نيست، و نه در حقّ آن كه قائم مقام ما باشد. به فرموده ما آنچه را كه با تو است، به جاجز بن يزيد رد كن».471.المناقب لابن المغازلي عن جابر بن عبد اللّه :على بن محمد، از محمد بن صالح روايت كرده است كه گفت: چون پدرم وفات كرد و امر وكالت به من رسيد، پدرم را بر مردمان، دفترها و نوشته اى چند بود كه از ايشان طلب داشت از مال حضرت صاحب الأمر _ صلوات اللّه عليه _ پس، من به آن حضرت نوشتم و او را اعلام كردم. نوشت كه:«از ايشان مطالبه كن و ادا كردن دَين را از ايشان بخواه و نهايت تشدّد به عمل آور». پس، همه مردم طلب را به من دادند، مگر يك مردكه سِندى در خصوص دَين او بود كه چهارصد دينار در آن نوشته بود، به نزد او آمدم و از او مطالبه نمودم با من دفع الوقت نمود و پسرش استخفاف به من رسانيد، و با من سبكى و بى عقلى نمود، و شكايت او را به پدرش كردم.

گفت: چه شده كه پسر من با تو درشتى نموده؟ من بر ريش او چسبيدم و ريشش را گرفتم و پاى او را گرفتم و او را به ميان خانه كشيدم و لگد بسيارى به او زدم. پس پسرش بيرون رفت و به اهل بغداد استغاثه و طلب غور رسى مى نمود و مى گفت كه: مرد قمى رافضى، پدر مرا كشت. پس خلق بسيارى از ايشان بر سر من جمع شدند و من بر اسب خويش سوار شدم و گفتم: اى اهل بغداد، احسان كرديد، با ستم كار ميل مى كنيد و او را بر غريب مظلوم يارى مى نماييد؟ من مردى از اهل همدان و از اهل سنّتم، و اينك مرا به سوى مردم قم و رفض نسبت مى دهد، تا حقّ مرا ببرد و مال مرا بخورد. پس ايشان بر او ميل كردند و معين من شدند و خواستند كه در دكانش داخل شوند كه متاع او را بردارند و به من دهند تا آن كه من ايشان را ساكن كردم، و صاحب سِند به نزد من آمد و اين را خواهش نمود و به طلاق سوگند ياد نمود كه مال مرا تمام و كمال به من بدهد تا آن كه من ايشان را از خانه او بيرون كردم. .

ص: 780

470.تاريخ دمشق ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى _ ) عَلِيٌّ ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ وَ الْعَ_لَاءِ بْنِ رِزْقِ اللّهِ ، عَنْ بَدْرٍ _ غُ_لَامِ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ _ قَالَ :وَرَدْتُ الْجَبَلَ وَ أَنَا لَا أَقُولُ بِالْاءِمَامَةِ ، أُحِبُّهُمْ جُمْلَةً إِلى أَنْ مَاتَ يَزِيدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ ، فَأَوْصى فِي عِلَّتِهِ أَنْ يُدْفَعَ الشِّهْرِيُّ السَّمَنْدُ وَ سَيْفُهُ وَ مِنْطَقَتُهُ إِلى مَوْلَاهُ ، فَخِفْتُ إِنْ أَنَا لَمْ أَدْفَعِ الشِّهْرِيَّ إِلى إِذْكُوتَكِينَ ، نَالَنِي مِنْهُ اسْتِخْفَافٌ ، فَقَوَّمْتُ الدَّابَّةَ وَ السَّيْفَ وَ الْمِنْطَقَةَ بِسَبْعِمِائَةِ دِينَارٍ فِي نَفْسِي ، وَ لَمْ أُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً ، فَإِذَا الْكِتَابُ قَدْ وَرَدَ عَلَيَّ مِنَ الْعِرَاقِ : «وَجِّهِ السَّبْعَمِائَةِ دِينَارٍ الَّتِي لَنَا قِبَلَكَ مِنْ ثَمَنِ الشِّهْرِيِّ وَ السَّيْفِ وَ الْمِنْطَقَةِ» .471.المناقب ، ابن مغازلى ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) عَلِيٌّ ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ ، قَالَ :وُلِدَ لِي وَلَدٌ ، فَكَتَبْتُ أَسْتَأْذِنُ فِي طُهْرِهِ يَوْمَ السَّابِعِ ، فَوَرَدَ : «لَا تَفْعَلْ» فَمَاتَ يَوْمَ السَّابِعِ أَوِ الثَّامِنِ ، ثُمَّ كَتَبْتُ بِمَوْتِهِ ، فَوَرَدَ : «سَتُخْلَفُ غَيْرَهُ وَ غَيْرَهُ ، تُسَمِّيهِ أَحْمَدَ ، وَ مِنْ بَعْدِ أَحْمَدَ جَعْفَراً» فَجَاءَ كَمَا قَالَ .

قَالَ : وَ تَهَيَّأْتُ لِلْحَجِّ ، وَ وَدَّعْتُ النَّاسَ ، وَ كُنْتُ عَلَى الْخُرُوجِ ، فَوَرَدَ : «نَحْنُ لِذلِكَ كَارِهُونَ ، وَ الْأَمْرُ إِلَيْكَ».

قَالَ : فَضَاقَ صَدْرِي ، وَ اغْتَمَمْتُ ، وَ كَتَبْتُ : أَنَا مُقِيمٌ عَلَى السَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ غَيْرَ أَنِّي مُغْتَمٌّ بِتَخَلُّفِي عَنِ الْحَجِّ ، فَوَقَّعَ : «لَا يَضِيقَنَّ صَدْرُكَ ؛ فَإِنَّكَ سَتَحُجُّ مِنْ قَابِلٍ إِنْ شَاءَ اللّهُ».

قَالَ : فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ ، كَتَبْتُ أَسْتَأْذِنُ ، فَوَرَدَ الْاءِذْنُ ، فَكَتَبْتُ : أَنِّي عَادَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ الْعَبَّاسِ وَ أَنَا وَاثِقٌ بِدِيَانَتِهِ وَ صِيَانَتِهِ ، فَوَرَدَ : «الْأَسَدِيُّ نِعْمَ الْعَدِيلُ ، فَإِنْ قَدِمَ فَ_لَا تَخْتَرْ عَلَيْهِ». فَقَدِمَ الْأَسَدِيُّ وَ عَادَلْتُهُ . .

ص: 781

472.تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن جعفر :على روايت كرده است از چند نفر از اصحاب ما، از احمد بن حسن و علاء بن رزق اللّه ، از بدر _ غلام احمد بن حسن _ كه گفت:وارد جَبَل شمّر شدم و در آن حال من به امامت كسى قائل نبودم و همه ايشان را دوست مى داشتم تا آن كه يزيد بن عبداللّه وفات كرد. در هنگام رنجورى خويش، وصيّت كرد كه يابوى سمند و شمشير و كمربند او به آقايش حضرت صاحب الزّمان تسليم شود. پس من ترسيدم كه اگر يابوى سمند را با ذكور تكين _ كه حاكم آن ناحيه بود _ تسلى نكنم، از او استخفافى به من رسد (و مرا سبك گرداند) پس، آن حيوان و شمشير و كمربند را در دل خويش هفت صد اشرفى قيمت كردم و كسى را بر آن مطلع نگردانيدم، ناگاه نامه اى از سمت بغداد بر من وارد شد كه : «هفت صد اشرفىِ مال ما كه پيش تو است، از بهاى يابو و شمشير و كمربند، بفرست» .472.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عبد اللّه بن جعفر _ ) على روايت كرده است از آن كه او را حديث كرده كه گفت: فرزندى از براى من متولد شد، پس عريضه اى نوشتم كه رخصت حاصل كنم در باب ختنه كردن آن فرزند در روز هفتم. جواب وارد شد كه:«مكن» و آن فرزند در روز هفتم يا هشتم مرد. بعد از آن، عريضه اى در باب مردن آن فرزند نوشتم، جواب رسيد كه: «زود باشد كه از پس اين فرزند، دو فرزند غير از اين، به تو روزى شود كه يكى از آنها را احمد نام كنى و بعد از احمد، ديگرى را جعفر بنامى» . پس هر دو آمدند؛ چنانچه فرموده بود .

راوى مى گويد كه: مهيّا شدم كه به حج روم و مردم را وداع كردم و بر جناح بيرون رفتن بودم كه فرمان همايون وارد شد كه: «ما اين را ناخوش داريم و امر با تو است» . راوى مى گويد كه: سينه ام تنگ شد و بسيار غمناك شدم و نوشتم كه من مى مانم و سفر نمى كنم و بر شنيدن امر تو و فرمان بردارى آن اقامه دارم، مگر آن كه من به سبب باز ايستادن از سفر حج، بسيار غمناكم. توقيع آن حضرت بيرون آمد كه: «بايد سينه ات تنگ نشود، زيرا كه تو در سال آينده به حجّ مى روى. ان شاءاللّه » .

راوى مى گويد كه: چون سال آينده آمد، عريضه اى نوشتم و رخصت طلبيدم، جواب وارد شد كه مرا رخصت داده بود. بعد از آن نوشتم كه: من همتاى محمد بن عبّاس شدم و بنا چنان است كه با او هم كجاوه باشيم و من به ديانت و نگاهدارى او وثوق و اعتمادى دارم. توقيع وارد شد كه: «اسدى خوب همتايى است، پس اگر او بيايد، ديگرى را بر او اختيار مكن». بعد از آن، اسدى آمد و با او همتا و هم كجاوه شدم . .

ص: 782

676.عنه صلى الله عليه و آله :الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَلَوِيُّ ، قَالَ :أَوْدَعَ الْمَجْرُوحُ مِرْدَاسَ بْنَ عَلِيٍّ مَالًا لِلنَّاحِيَةِ ، وَ كَانَ عِنْدَ مِرْدَاسٍ مَالٌ لِتَمِيمِ بْنِ حَنْظَلَةَ ، فَوَرَدَ عَلى مِرْدَاسٍ : «أَنْفِذْ مَالَ تَمِيمٍ مَعَ مَا أَوْدَعَكَ الشِّيرَازِيُّ» .677.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عِيسَى الْعُرَيْضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ ، قَالَ :لَمَّا مَضى أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ، وَرَدَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ بِمَالٍ إِلى مَكَّةَ لِلنَّاحِيَةِ ، فَاخْتُلِفَ عَلَيْهِ ، فَقَالَ بَعْضُ النَّاسِ : إِنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ عليه السلام مَضى مِنْ غَيْرِ خَلَفٍ ، وَ الْخَلَفُ جَعْفَرٌ ، وَ قَالَ بَعْضُهُمْ : مَضى أَبُو مُحَمَّدٍ عَنْ خَلَفٍ ، فَبَعَثَ رَجُلًا يُكَنّى بِأَبِي طَالِبٍ ، فَوَرَدَ الْعَسْكَرَ وَ مَعَهُ كِتَابٌ ، فَصَارَ إِلى جَعْفَرٍ ، وَ سَأَلَهُ عَنْ بُرْهَانٍ ، فَقَالَ : لَا يَتَهَيَّأُ فِي هذَا الْوَقْتِ ، فَصَارَ إِلَى الْبَابِ ، وَ أَنْفَذَ الْكِتَابَ إِلى أَصْحَابِنَا ، فَخَرَجَ إِلَيْهِ : «آجَرَكَ اللّهُ فِي صَاحِبِكَ ، فَقَدْ مَاتَ وَ أَوْصى بِالْمَالِ الَّذِي كَانَ مَعَهُ إِلى ثِقَةٍ لِيَعْمَلَ فِيهِ بِمَا يُحِبُّ» وَ أُجِيبَ عَنْ كِتَابِهِ .475.مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ :حَمَلَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ آبَةَ شَيْئاً يُوصِلُهُ ، وَ نَسِيَ سَيْفاً بِآبَةَ ، فَأَنْفَذَ مَا كَانَ مَعَهُ ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ : «مَا خَبَرُ السَّيْفِ الَّذِي نَسِيتَهُ؟» .473.صحيح البخارى ( _ به نقل از سعد بن ابى وقّاص _ ) الْحَسَنُ بْنُ خَفِيفٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :بَعَثَ بِخَدَمٍ إِلى مَدِينَةِ الرَّسُولِ عليه السلام وَ مَعَهُمْ خَادِمَانِ ، وَ كَتَبَ إِلى خَفِيفٍ أَنْ يَخْرُجَ مَعَهُمْ ، فَخَرَجَ مَعَهُمْ ، فَلَمَّا وَصَلُوا إِلَى الْكُوفَةِ ، شَرِبَ أَحَدُ الْخَادِمَيْنِ مُسْكِراً ، فَمَا خَرَجُوا مِنَ الْكُوفَةِ حَتّى وَرَدَ كِتَابٌ مِنَ الْعَسْكَرِ بِرَدِّ الْخَادِمِ الَّذِي شَرِبَ الْمُسْكِرَ ، وَ عُزِلَ عَنِ الْخِدْمَةِ . .

ص: 783

474.تاريخ دمشق ( _ به نقل از جابر _ ) حسين بن على علوى روايت كرده و گفته است كه:مجروح شيرازى، مالى را از براى ناحيه مقدّسه به مرداس بن على سپرد و در نزد مرداس، مالى از تميم بن حنظله بود كه از براى آن حضرت فرستاده بود. پس توقيعى بر مرداس وارد شد كه: «مال يتيم را بفرست به آنچه شخص شيرازى به رسم امانت به تو سپرد» .475.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) على بن محمد، از حسن بن عيسى عريضى كه مكنّى است به ابو محمد، روايت كرده است كهچون امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا رفت، مردى از اهل مصر با مال بسيارى كه از براى ناحيه مقدّسه بود، به مكّه وارد شد، پس مردم بر او اختلاف كردند. بعضى از ايشان گفتند كه: ابو محمد عليه السلام از دنيا رفت بى آن كه فرزندى داشته باشد كه جانشين او باشد و جعفر برادرش جانشين او است. و بعضى از ايشان گفتند: ابو محمد از دنيا رفت. بعد از آن كه فرزندى از برايش به هم رسيد كه جانشين اوست. پس آن مصرى مردى را به جانب سامره فرستاد كه مكنّى بود به ابوطالب و ابوطالب وارد سامره شد و نامه اى با او بود كه آن مرد مصرى نوشته بود. پس به نزد جعفر كذّاب رفت و او را از دليلى كه روشن باشد، سؤال كرد. جعفر گفت: در اين وقت ميّسر نمى شود. ابوطالب به در خانه صاحب الامر عليه السلام رفت و نامه را به اصحاب ما (يعنى: دربانان آن حضرت) رسانيد، پس توقيع بيرون آمد كه: «خدا تو را در مصيبت صاحبت كه تو را فرستاده، مزد دهد كه او وفات كرد و وصيّت نمود در باب مالى كه همراه او بود به مرد معتمد امينى كه در آن عمل كند به آنچه دوست دارد» (يا واجب باشد بنابر اختلاف نسخ كافى) و جواب نامه اى كه آورده بود به او رسيد .476.الطبقات الكبرى عن البراء بن عازب وزيد بن أرقم :على بن محمد روايت كرده و گفته است كه: مردى از اهل آبه (كه شهرى است افريقيه، يا دهى است نزديك به ساوه) چيزى را بر داشت كه به ناحيه مقدّسه برساند و در آبه شمشيرى را فراموش كرده بود و آنچه همراه او بود، فرستاد. حضرت به او نوشت كه:«چيست خبر شمشيرى كه آن را فراموش كردى؟»477.تاريخ دمشق عن أبي الفيل :حسن بن خفيف، از پدرش روايت كرده است كه گفت:كسى غلامى چند به مدينه رسول صلى الله عليه و آله فرستاد و همراه آن غلامان، دو غلام بودند كه رأس و رئيس ايشان بودند و حضرت به خفيف نوشت كه همراه ايشان از مدينه بيرون آيد و خفيف با ايشان بيرون آمد و چون به كوفه رسيدند، يكى از آن دو غلام شراب خورد و از كوفه بيرون نرفته بودند كه نامه اى از سمت سامره وارد شد كه آن غلامى را كه شراب خورده بود، برگردانند و از خدمت آن حضرت معزول شد . .

ص: 784

476.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از بَراء بن عازب و زيد بن ارقم _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ غِيَاثٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ ، قَالَ :أَوْصى يَزِيدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ بِدَابَّةٍ وَ سَيْفٍ وَ مَالٍ ، وَ أُنْفِذَ ثَمَنُ الدَّابَّةِ وَ غَيْرُ ذلِكَ ، وَ لَمْ يُبْعَثِ السَّيْفُ ، فَوَرَدَ : «كَانَ مَعَ مَا بَعَثْتُمْ سَيْفٌ ، فَلَمْ يَصِلْ»، أَوْ كَمَا قَالَ .477.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو فيل _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ شَاذَانَ النَّيْسَابُورِيِّ ، قَالَ :اجْتَمَعَ عِنْدِي خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ تَنْقُصُ عِشْرِينَ دِرْهَماً ، فَأَنِفْتُ أَنْ أَبْعَثَ بِخَمْسِمِائَةٍ تَنْقُصُ عِشْرِينَ دِرْهَماً ، فَوَزَنْتُ مِنْ عِنْدِي عِشْرِينَ دِرْهَماً ، وَ بَعَثْتُهَا إِلَى الْأَسَدِيِّ ، وَ لَمْ أَكْتُبْ مَا لِي فِيهَا ، فَوَرَدَ : «وَصَلَتْ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ ، لَكَ مِنْهَا عِشْرُونَ دِرْهَماً» .478.الإرشاد :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ قَالَ :كَانَ يَرِدُ كِتَابُ أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام فِي الْاءِجْرَاءِ عَلَى الْجُنَيْدِ قَاتِلِ فَارِسَ وَ أَبِي الْحَسَنِ وَ آخَرَ ، فَلَمَّا مَضى أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ، وَرَدَ اسْتِئْنَافٌ مِنَ الصَّاحِبِ لِاءِجْرَاءِ أَبِي الْحَسَنِ وَ صَاحِبِهِ ، وَ لَمْ يَرِدْ فِي أَمْرِ الْجُنَيْدِ بِشَيْءٍ ، قَالَ : فَاغْتَمَمْتُ لِذلِكَ ، فَوَرَدَ نَعْيُ الْجُنَيْدِ بَعْدَ ذلِكَ .479.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام لَمّا خَرَجَ إلى تَبوكَ و ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَالِحٍ ، قَالَ :كَانَتْ لِي جَارِيَةٌ كُنْتُ مُعْجَباً بِهَا ، فَكَتَبْتُ أَسْتَأْمِرُ فِي اسْتِيلَادِهَا ، فَوَرَدَ : «اسْتَوْلِدْهَا ، وَ يَفْعَلُ اللّهُ مَا يَشَاءُ» . فَوَطِئْتُهَا فَحَبِلَتْ ، ثُمَّ أَسْقَطَتْ فَمَاتَتْ .478.الإرشاد :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ :كَانَ ابْنُ الْعَجَمِيِّ جَعَلَ ثُلُثَهُ لِلنَّاحِيَةِ ، وَ كَتَبَ بِذلِكَ ،وَ قَدْ كَانَ قَبْلَ إِخْرَاجِهِ الثُّلُثَ دَفَعَ مَالًا لِابْنِهِ أَبِي الْمِقْدَامِ لَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهِ أَحَدٌ ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ : «فَأَيْنَ الْمَالُ الَّذِي عَزَلْتَهُ لِأَبِي الْمِقْدَامِ؟» . .

ص: 785

479.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ هنگامى كه به سوى تبوك ، بيرون رفت و على عليه ال ) على بن محمد، از احمد كه مكنّى است به ابو على بن غياث، از احمد بن حسن روايت كرده است كه گفت: يزيد بن عبداللّه وصيّت كرد كه اسب و شمشير و مالى به ناحيه مقدّسه ببرند و قيمت آن اسب و غير آن را فرستادند و شمشير را نفرستادند. پس نامه اى وارد شد كه:«با آنچه فرستاديد، شمشيرى بود و نرسيد» يا مانند اين عبارت سخنى فرمود .480.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ لِاُمِّ سَلَمَةَ _ ) على بن محمد، از محمد بن على بن شاذان نيشابورى روايت كرده است كه گفت: پانصد درم، كه بيست درم از آن كم بود، در نزد من جمع شد و سرم فرو نيامد كه پانصد درم بفرستم كه بيست درم كم باشد، پس بيست درم را از پيش خود شمردم و از مال خود بر آن افزودم و پانصد درم تمام را به سوى اسدى فرستادم و ننوشتم كه چه قدر از مال من در آن است، بعد از آن توقيع وارد شد كه:«پانصد درم واصل شد و بيست درم از آن مال تو بود» .481.عنه صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد اشعرى روايت كرده و گفته است كه:نامه امام حسن عسكرى عليه السلام وارد مى شد در باب جيره دادن جُنيد، كه فارس بن حاتم قزوينى را كه از جمله ملاعين بود، به امر امام حسن عليه السلام كشت و در باب جيره دادن ابوالحسن و ديگرى، و چون امام حسن عليه السلام از دنيا رفت، نامه از حضرت صاحب عليه السلام وارد شد كه در آن نامه از سر نو حكم به جيره دادن ابوالحسن و رفيق او فرموده بود، و در امر جنيد چيزى وارد نشد. پس من به جهت اين امر، بسيار غمناك شدم، بعد از آن خبر مرگ جنيد آمد .482.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِاُمِّ سَلَمَةَ _ ) على بن محمد، از محمد بن صالح روايت كرده است كه گفت: مرا كنيزى بود كه به آن خوش وقت بودم و از آن خوشم مى آمد. پس عريضه اى نوشتم و با آن حضرت مشورت نمودم در باب مباشرت كردن با آن كنيز براى فرزنددار شدن. توقيع وارد شد كه:«با آن كنيز براى طلب فرزند، مباشرت كن و خداوند آنچه خواهد مى كند». پس من به آن كنيز مجامعت كردم و حامله شد و بچه انداخت، بعد از آن وفات كرد .483.الإمام الباقر عليه السلام عن أنس بن مالك :على بن محمد روايت كرده و گفته است كه:ابن عجمى ثلث مال خويش را از براى ناحيه مقدّسه قرار داده بود و در اين باب كاغذى نوشت و پيش از آن كه ثلث را بيرون كند، مالى به پسرش ابو المقدام تسليم كرد و كسى را بر آن مطلّع نساخت. حضرت به او نوشت كه: «كجاست مالى كه آن را براى ابى المقدام جدا كردى؟» .

ص: 786

480.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به اُمّ سلمه _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي عَقِيلٍ عِيسَى بْنِ نَصْرٍ ، قَالَ :كَتَبَ عَلِيُّ بْنُ زِيَادٍ الصَّيْمَرِيُّ يَسْأَلُ كَفَناً ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ : «إِنَّكَ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ فِي سَنَةِ ثَمَانِينَ». فَمَاتَ فِي سَنَةِ ثَمَانِينَ ، وَ بَعَثَ إِلَيْهِ بِالْكَفَنِ قَبْلَ مَوْتِهِ بِأَيَّامٍ .481.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بْنِ عِمْرَانَ الْهَمَذَانِيِّ ، قَالَ :كَانَ لِلنَّاحِيَةِ عَلَيَّ خَمْسُمِائَةِ دِينَارٍ ، فَضِقْتُ بِهَا ذَرْعاً ، ثُمَّ قُلْتُ فِي نَفْسِي : لِي حَوَانِيتُ اشْتَرَيْتُهَا بِخَمْسِمِائَةٍ وَ ثَ_لَاثِينَ دِينَاراً قَدْ جَعَلْتُهَا لِلنَّاحِيَةِ بِخَمْسِمِائَةِ دِينَارٍ وَ لَمْ أَنْطِقْ بِهَا ، فَكَتَبَ إِلى مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ : «اقْبِضِ الْحَوَانِيتَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بِالْخَمْسِمِائَةِ دِينَارٍ الَّتِي لَنَا عَلَيْهِ» .482.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به امّ سلمه _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ :بَاعَ جَعْفَرٌ فِيمَنْ بَاعَ صَبِيَّةً جَعْفَرِيَّةً كَانَتْ فِي الدَّارِ يُرَبُّونَهَا ، فَبَعَثَ بَعْضَ الْعَلَوِيِّينَ ، وَ أَعْلَمَ الْمُشْتَرِيَ خَبَرَهَا ، فَقَالَ الْمُشْتَرِي : قَدْ طَابَتْ نَفْسِي بِرَدِّهَا ، وَ أَنْ لَا أُرْزَأَ مِنْ ثَمَنِهَا شَيْئاً ، فَخُذْهَا ، فَذَهَبَ الْعَلَوِيُّ ، فَأَعْلَمَ أَهْلَ النَّاحِيَةِ الْخَبَرَ ، فَبَعَثُوا إِلَى الْمُشْتَرِي بِأَحَدٍ وَ أَرْبَعِينَ دِينَاراً ، وَ أَمَرُوهُ بِدَفْعِهَا إِلى صَاحِبِهَا .483.امام باقر عليه السلام ( _ به نقل از اَنس بن مالك _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْعَلَوِيُّ قَالَ :كَانَ رَجُلٌ مِنْ نُدَمَاءِ «روزحسنى» وَ آخَرُ مَعَهُ ، فَقَالَ لَهُ : هُوَ ذَا يَجْبِي الْأَمْوَالَ ، وَ لَهُ وُكَ_لَاءُ ، وَ سَمَّوْا جَمِيعَ الْوُكَ_لَاءِ فِي النَّوَاحِي ، وَ أُنْهِيَ ذلِكَ إِلى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ الْوَزِيرِ ، فَهَمَّ الْوَزِيرُ بِالْقَبْضِ عَلَيْهِمْ ، فَقَالَ السُّلْطَانُ : اطْلُبُوا أَيْنَ هذَا الرَّجُلُ ؛ فَإِنَّ هذَا أَمْرٌ غَلِيظٌ ، فَقَالَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ سُلَيْمَانَ : نَقْبِضُ عَلَى الْوُكَ_لَاءِ ، فَقَالَ السُّلْطَانُ : لَا ، وَ لكِنْ دُسُّوا لَهُمْ قَوْماً لَا يُعْرَفُونَ بِالْأَمْوَالِ ، فَمَنْ قَبَضَ مِنْهُمْ شَيْئاً ، قُبِضَ عَلَيْهِ .

قَالَ : فَخَرَجَ بِأَنْ يَتَقَدَّمَ إِلى جَمِيعِ الْوُكَلَاءِ أَنْ لَا يَأْخُذُوا مِنْ أَحَدٍ شَيْئاً ، وَ أَنْ يَمْتَنِعُوا مِنْ ذلِكَ ، وَ يَتَجَاهَلُوا الْأَمْرَ .

فَانْدَسَّ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ رَجُلٌ لَا يَعْرِفُهُ وَ خَ_لَا بِهِ ، فَقَالَ : مَعِي مَالٌ أُرِيدُ أَنْ أُوصِلَهُ ، فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : غَلِطْتَ ، أَنَا لَا أَعْرِفُ مِنْ هذَا شَيْئاً فَلَمْ يَزَلْ يَتَلَطَّفُهُ ، وَ مُحَمَّدٌ يَتَجَاهَلُ عَلَيْهِ ؛ وَ بَثُّوا الْجَوَاسِيسَ ، وَ امْتَنَعَ الْوُكَلَاءُ كُلُّهُمْ ؛ لِمَا كَانَ تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ . .

ص: 787

484.تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن عبّاس :على بن محمد، از ابوعقيل _ يعنى: عيسى بن نصر _ روايت كرده است كه گفت: على بن زياد صيمرى عريضه اى نوشت و از آن حضرت كفنى خواهش كرد، پس به سوى او نوشت كه:«تو در سال هشتاد (يعنى: دويست و هشتادم هجرت) به آن محتاج مى شوى» و على بن زياد در سال هشتاد وفات كرد و حضرت چند روزى پيش از مردنش كفن به سوى او فرستاد .485.الرياض النضرة عن عمر بن الخطّاب :على بن محمد، از محمد بن هارون بن عمران همدانى روايت كرده است كه گفت:از براى ناحيه مقدّسه بر من پانصد اشرفى بود كه حضرت آن مبلغ را از من طلب داشت و من از دادن آن عاجز بودم و دستم به آن نمى رسيد. بعد از آن، در دل خود گفتم كه مرا دكّانى چند است كه آنها را به پانصد و سى اشرفى خريده ام، آنها را از براى ناحيه مقدّسه قرار دادم به پانصد اشرفى كه بايد بدهم و به اين اراده گويا نشدم و به زبان نياوردم. پس آن حضرت به محمد بن جعفر نوشت كه: «دكّان ها را از محمد بن هارون بگير، در عوض پانصد اشرفى كه ما را بر او هست و از او طلب داريم».484.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _ ) على بن محمد روايت كرده و گفته است كه: جعفر كذّاب در ميان كسانى كه ايشان را فروخت، دخترى از اولاد جعفر را فروخت كه در خانه حضرت بود و او را تربيت مى كردند. پس بعضى از سادات علوى فرستاد و خبر آن دختر را به خريدار اعلام كرد. آن خريدار گفت كه:به رد كردن آن دختر، و به آن كه از بهايش چيزى را كم نكنم و نقصان به من نرسد، خوشحالم و نفس من به اين طريق راضى مى شود. پس اين دختر را فراگير آن سيّد علوى رفت و اهل ناحيه مقدّسه را به اين خبر اعلام كرد. پس ايشان، چهل و يك اشرفى به نزد مشترى فرستادند و او را امر كردند كه دختر را به صاحبش برساند .485.الرياض النضرة ( _ به نقل از عمر بن خطّاب _ ) حسين بن حسن علوى روايت كرده و گفته است كه: مردى بود از هم صحبت هاى «روزحسنى» و ديگرى با او بود و به او گفت كه:اين همان است كه مال ها را جمع مى كند و او را وكيلانى چند هستند و همه وكيل ها را كه در نواحى و اطراف بودند، نام بردند. و اين خبر به عبيداللّه بن سليمان، وزير خليفه رسيد، وزير قصد كرد كه ايشان را بگيرد و مؤاخذه كند. خليفه گفت كه: جستجو كنيد و ببينيد كه اين مرد (يعنى: صاحب الأمر) در كجاست؟ زيرا كه اين امر، امر عظيمى است. عبيداللّه بن سليمان گفت كه: وكلاى او را مى گيريم و ايشان را مؤاخذه مى كنيم. خليفه گفت: چنين نمى كنيم، وليكن گروهى را پنهان به نزد وكلا بفرستيد با مالى چند كه وكلا ايشان را نشناسند. پس هر يك از ايشان كه مال را گرفت او را بگيرند. راوى مى گويد كه: پس توقيعى از حضرت بيرون آمد و در آن امر فرموده بود به اين كه همه وكلا را اعلام كنند كه از كسى چيزى نگيرند و از آن ابا و امتناع كنند و در اين امر جهل را بر خود ببندند و اظهار كنند كه نمى دانند. بعد از آن در نهان مردى را به نزد محمد بن احمد فرستادند كه او را نمى شناخت و با او خلوت كرد و گفت كه: مالى با من است و مى خواهم كه آن را برسانم. محمد به آن مرد گفت كه: غلط كرده اى، من از اين امر كه مى گويى، چيزى را نمى شناسم و خبرى ندارم. و آن جاسوس پيوسته با محمد نرمى و باريك بينى و مهربانى مى نمود و محمد بر او تجاهل مى كرد و جاسوسان بسيار را در اطراف متفرّق ساختند كه جستجو نمايند و همه وكلاى آن حضرت از گرفتن مال و اظهار وكالت ابا و امتناع كردند؛ به جهت آن كه حضرت پيش تر ايشان را اعلام فرموده بود . .

ص: 788

486.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في حَجَّةِ الوَداعِ _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ :خَرَجَ نَهْيٌ عَنْ زِيَارَةِ مَقَابِرِ قُرَيْشٍ وَ الْحَيْرِ ، فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَشْهُرٍ ، دَعَا الْوَزِيرُ الْبَاقَطَائِيَّ ، فَقَالَ لَهُ : الْقَ بَنِي الْفُرَاتِ وَ الْبُرْسِيِّينَ ، وَ قُلْ لَهُمْ : لَا يَزُورُوا مَقَابِرَ قُرَيْشٍ ؛ فَقَدْ أَمَرَ الْخَلِيفَةُ أَنْ يُتَفَقَّدَ كُلُّ مَنْ زَارَ ، فَيُقْبَضَ عَلَيْهِ .126 _ بَابُ مَا جَاءَ فِي الِاثْنَيْ عَشَرَ وَ النَّصِّ عَلَيْهِمْ عليهم السلام673.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ به نقل از جبرئيل عليه السلام ، از ميكائيل عليه ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام ، قَالَ :«أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ مَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليه السلام وَ هُوَ مُتَّكِئٌ عَلى يَدِ سَلْمَانَ ، فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ ، فَجَلَسَ ، إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الْهَيْئَةِ وَ اللِّبَاسِ ، فَسَلَّمَ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ، فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ ، فَجَلَسَ ، ثُمَّ قَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، أَسْأَلُكَ عَنْ ثَ_لَاثِ مَسَائِلَ إِنْ أَخْبَرْتَنِي بِهِنَّ ، عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ رَكِبُوا مِنْ أَمْرِكَ مَا قُضِيَ عَلَيْهِمْ ، وَ أَنْ لَيْسُوا بِمَأْمُونِينَ فِي دُنْيَاهُمْ وَآخِرَتِهِمْ ؛ وَ إِنْ تَكُنِ الْأُخْرى ، عَلِمْتُ أَنَّكَ وَ هُمْ شَرَعٌ سَوَاءٌ ، فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : سَلْنِي عَمَّا بَدَا لَكَ .

قَالَ : أَخْبِرْنِي عَنِ الرَّجُلِ إِذَا نَامَ أَيْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ ؟ وَ عَنِ الرَّجُلِ كَيْفَ يَذْكُرُ وَ يَنْسى ؟ وَ عَنِ الرَّجُلِ كَيْفَ يُشْبِهُ وَلَدُهُ الْأَعْمَامَ وَ الْأَخْوَالَ ؟

فَالْتَفَتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِلَى الْحَسَنِ ، فَقَالَ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، أَجِبْهُ».

قَالَ : «فَأَجَابَهُ الْحَسَنُ عليه السلام ، فَقَالَ الرَّجُلُ : أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ ، وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِذلِكَ ، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ _ وَ أَشَارَ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام _ وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا ، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّهُ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ _ وَ أَشَارَ إِلَى الْحَسَنِ عليه السلام _ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَصِيُّ أَخِيهِ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَهُ ، وَ أَشْهَدُ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ الْحُسَيْنِ بَعْدَهُ ، وَ أَشْهَدُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، وَ أَشْهَدُ عَلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدٍ ، وَ أَشْهَدُ عَلى مُوسى أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، وَ أَشْهَدُ عَلى عَلِيِّ بْنِ مُوسى أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، وَ أَشْهَدُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ مُوسى ، وَ أَشْهَدُ عَلى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، وَ أَشْهَدُ عَلى رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ لَا يُكَنّى وَ لَا يُسَمّى حَتّى يَظْهَرَ أَمْرُهُ ، فَيَمْلَأَهَا عَدْلًا ، كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً ، وَ السَّ_لَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكَاتُهُ .

ثُمَّ قَامَ فَمَضى ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، اتْبَعْهُ ، فَانْظُرْ أَيْنَ يَقْصِدُ ، فَخَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَقَالَ : مَا كَانَ إِلَا أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارِجاً مِنَ الْمَسْجِدِ ، فَمَا دَرَيْتُ أَيْنَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ اللّهِ ، فَرَجَعْتُ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فَأَعْلَمْتُهُ ، فَقَالَ : يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، أَ تَعْرِفُهُ ؟ قُلْتُ : اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ ، قَالَ : هُوَ الْخَضِرُ عليه السلام » . .

ص: 789

126. باب در بيان آنچه وارد شده است در دوازده امام و نصّ بر ايشان عليهم السلام

674.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن محمد روايت كرده و گفته است كه: توقيعى بيرون آمد كه در آن نهى شده بود از زيارت مقابر قريش و كربلاى معلّى و چون چند ماه گذشت، بعد از آن وزير خليفه باقِطائى را طلبيد و به او گفت كه: بنى فرات و اهل بُرس را ملاقات كن و به ايشان بگو كه:به زيارت مقابر قريش مرويد كه خليفه امر كرده است كه جستجو نمايند و پاپى شوند هر كه را كه به زيارت مى رود و او را بگيرند و بنى فرات، خويش وزير بودند (و در قاموس مذكور است كه بُرس، دهى است در ميان كوفه و حلّه)».126. باب در بيان آنچه وارد شده است در دوازده امام و نصّ بر ايشان عليهم السلام676.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد برقى، از ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى، از امام محمد تقى عليه السلام كه فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام رو آورد و حضرت حسن بن على عليه السلام همراه آن حضرت بود و آن حضرت بر دست سلمان تكيه داده بود، پس در مسجد الحرام داخل شد و نشست كه ناگاه مرد خوش شكل خوش لباسى آمد و سلام كرد و نشست. بعد از آن گفت: يا امير المؤمنين، تو را از سه مسأله سؤال مى كنم اگر مرا به آنها خبر دادى، مى دانم كه آن قوم سوار شده اند از امر تو آنچه را كه بر ايشان حكم شده بود (و مراد اين است كه ايشان بر چيزى كه حقّ تو است، مسلّط شده اند و منصب تو را غصب كرده اند با آن كه رعيّت تو بودند و اطاعت تو بر ايشان لازم بود). و نيز مى دانم كه ايشان در دنيا و آخرت خويش ايمن نيستند و اگر طريقه اى ديگر باشد كه به آن مسائل مرا خبر ندهى و ندانى، مى دانم كه تو و ايشان برابريد. امير المؤمنين عليه السلام به سائل فرمود كه: سؤال كن از هر چه براى تو ظاهر گشته و رأيت به آن تعلّق گرفته است. سائل عرض كرد كه: مرا خبر ده از حال مرد كه چون به خواب رود، روح او در كجا مى رود و از حال مرد كه چگونه مى شود كه به خاطرش مى آيد و فراموش مى كند و از حال مرد كه چگونه فرزندش به عموها و خالوهاى خود شباهت به هم مى رساند؟ پس امير المؤمنين عليه السلام به جانب امام حسن عليه السلام التفات فرمود و فرمود كه: يا ابا محمد او را جواب بگو» . حضرت فرمود كه: «امام حسن عليه السلام او را جواب داد، پس آن مرد سائل گفت: شهادت مى دهم كه خدايى نيست، مگر خدا و هميشه به وحدانيّت او شهادت داده ام و هرگز به او شرك نياورده ام و شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست و هميشه به آن شهادت داده ام و شهادت مى دهم كه تويى وصىّ رسول خدا صلى الله عليه و آله و برپا ايستاده اى به حجّت او، و به سوى امير المؤمنين اشاره كرد و هميشه به آن شهادت داده ام و شهادت مى دهم كه تويى وصىّ امير المؤمنين و ايستاده اى به حجت او و به سوى امام حسن عليه السلام اشاره كرد و شهادت مى دهم، كه حسين بن على وصىّ برادر خويش است و ايستاده است به حجّت او بعد از او و شهادت مى دهم بر على بن الحسين كه بر پا است به امر حسين بعد از آن حضرت، و شهادت مى دهم بر محمد بن على كه بر پا است به امر على بن الحسين، و شهادت مى دهم بر جعفر بن محمد كه بر پا است به امر محمد بن على، و شهادت مى دهم بر موسى كه بر پا است به امر جعفر بن محمد، و شهادت مى دهم بر على بن موسى كه بر پا است به امر موسى بن جعفر، و شهادت مى دهم بر محمد بن على كه بر پا است به امر على بن موسى، و شهادت مى دهم بر على بن محمد كه برپا است به امر محمد بن على، و شهادت مى دهم بر حسن بن على كه برپا است به امر على بن محمد، و شهادت مى دهم بر مردى از فرزندان حسن كه به كُنيت ياد نشود و نام برده نشود تا امرش ظاهر و هويدا گردد، پس زمين را از عدل و داد پر كند؛ چنانچه پر شده باشد از جور و بيداد. و سلام خدا يا سلام من، يا همه سلام ها و رحمت خدا و بركت هاى او بر تو باد يا امير المؤمنين. بعد از آن برخاست و رفت. امير المؤمنين عليه السلام فرمود: يا ابا محمد، در پى او برو و بنگر كه كجا مى رود. پس حسن بن على بيرون رفت و فرمود كه: هيچ نشد، مگر آن كه آن مرد پاى خويش را در بيرون مسجد گذاشت، پس نديدم كه كجاى از زمين خدا را پيش گرفت، به سوى امير المؤمنين عليه السلام برگشتم و او را به اين امر اعلام كردم. فرمود كه: يا ابا محمد، آيا او را مى شناسى؟ عرض كردم كه: خدا و رسول او و امير المؤمنين بهتر مى دانند. فرمود كه: او خضر عليه السلام بود».

.

ص: 790

. .

ص: 791

. .

ص: 792

677.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ مِثْلَهُ سَوَاءً . قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى : فَقُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ :يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، وَدِدْتُ أَنَّ هذَا الْخَبَرَ جَاءَ مِنْ غَيْرِ جِهَةِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ : فَقَالَ : لَقَدْ حَدَّثَنِي قَبْلَ الْحَيْرَةِ بِعَشْرِ سِنِينَ .678.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبِي لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْأَنْصَارِيِّ : إِنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً ، فَمَتى يَخِفُّ عَلَيْكَ أَنْ أَخْلُوَ بِكَ فَأَسْأَلَكَ عَنْهَا ؟ فَقَالَ لَهُ جَابِرٌ : أَيَّ الْأَوْقَاتِ أَحْبَبْتَهُ ، فَخَلَا بِهِ فِي بَعْضِ الْأَيَّامِ ، فَقَالَ لَهُ : يَا جَابِرُ ، أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّوْحِ الَّذِي رَأَيْتَهُ فِي يَدِ أُمِّي فَاطِمَةَ عليهاالسلامبِنْتِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ مَا أَخْبَرَتْكَ بِهِ أُمِّي أَنَّهُ فِي ذلِكَ اللَّوْحِ مَكْتُوبٌ .

فَقَالَ جَابِرٌ : أَشْهَدُ بِاللّهِ إِنِّي دَخَلْتُ عَلى أُمِّكَ فَاطِمَةَ عليهاالسلام فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَهَنَّيْتُهَا بِوِلَادَةِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، وَ رَأَيْتُ فِي يَدَيْهَا لَوْحاً أَخْضَرَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ ، وَ رَأَيْتُ فِيهِ كِتَاباً أَبْيَضَ شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ ، فَقُلْتُ لَهَا : بِأَبِي وَ أُمِّي يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ ، مَا هذَا اللَّوْحُ؟ فَقَالَتْ : هذَا لَوْحٌ أَهْدَاهُ اللّهُ إِلى رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، فِيهِ اسْمُ أَبِي وَ اسْمُ بَعْلِي وَ اسْمُ ابْنَيَّ وَ اسْمُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِي ، وَ أَعْطَانِيهِ أَبِي لِيُبَشِّرَنِي بِذلِكَ .

قَالَ جَابِرٌ : فَأَعْطَتْنِيهِ أُمُّكَ فَاطِمَةُ عليهاالسلام ، فَقَرَأْتُهُ ، وَ اسْتَنْسَخْتُهُ . فَقَالَ أَبِي : فَهَلْ لَكَ يَا جَابِرُ أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَيَّ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، فَمَشى مَعَهُ أَبِي إِلى مَنْزِلِ جَابِرٍ ، فَأَخْرَجَ صَحِيفَةً مِنْ رَقٍّ ، فَقَالَ : يَا جَابِرُ ، انْظُرْ فِي كِتَابِكَ لِأَقْرَأَ عَلَيْكَ ، فَنَظَرَ جَابِرٌ فِي نُسْخَتِهِ ، فَقَرَأَهُ أَبِي ، فَمَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً ، فَقَالَ جَابِرٌ : فَأَشْهَدُ بِاللّهِ إِنِّي هكَذَا رَأَيْتُهُ فِي اللَّوْحِ مَكْتُوباً :

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، هذَا كِتَابٌ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ نُورِهِ وَ سَفِيرِهِ وَ حِجَابِهِ وَ دَلِيلِهِ ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، عَظِّمْ يَا مُحَمَّدُ أَسْمَائِي ، وَ اشْكُرْ نَعْمَائِي ، وَ لَا تَجْحَدْ آلَائِي ، إِنِّي أَنَا اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا ، قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ ، وَ مُدِيلُ الْمَظْلُومِينَ ، وَ دَيَّانُ الدِّينِ ، إِنِّي أَنَا اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا ، فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي أَوْ خَافَ غَيْرَ عَدْلِي ، عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لَا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ ، فَإِيَّايَ فَاعْبُدْ ، وَ عَلَيَّ فَتَوَكَّلْ ، إِنِّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً فَأُكْمِلَتْ أَيَّامُهُ ، وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّاً ، وَ إِنِّي فَضَّلْتُكَ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ ، وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ ، وَ أَكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ وَ سِبْطَيْكَ : حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ ، فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِي بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ أَبِيهِ ، وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خَازِنَ وَحْيِي ، وَ أَكْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ ، وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ ، فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ ، وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَةً ، جَعَلْتُ كَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ ، وَ حُجَّتِيَ الْبَالِغَةَ عِنْدَهُ ؛ بِعِتْرَتِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ :

أَوَّلُهُمْ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ وَ زَيْنُ أَوْلِيَائِيَ الْمَاضِينَ ، وَ ابْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ عِلْمِي وَ الْمَعْدِنُ لِحِكْمَتِي ، سَيَهْلِكُ الْمُرْتَابُونَ فِي جَعْفَرٍ ، الرَّادُّ عَلَيْهِ كَالرَّادِّ عَلَيَّ ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأُكْرِمَنَّ مَثْوى جَعْفَرٍ ، وَ لَأَسُرَّنَّهُ فِي أَشْيَاعِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ ، أُتِيحَتْ بَعْدَهُ بِمُوسى فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ حِنْدِسٌ ؛ لِأَنَّ خَيْطَ فَرْضِي لَا يَنْقَطِعُ ، وَ حُجَّتِي لَا تَخْفى ، وَ أَنَّ أَوْلِيَائِي يُسْقَوْنَ بِالْكَأْسِ الْأَوْفى ، مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ ، فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِي ؛ وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ كِتَابِي ، فَقَدِ افْتَرى عَلَيَّ ؛ وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجَاحِدِينَ _ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ مُوسى عَبْدِي وَ حَبِيبِي وَ خِيَرَتِي _ فِي عَلِيٍّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي ، وَ مَنْ أَضَعُ عَلَيْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّةِ ، وَ أَمْتَحِنُهُ بِالِاضْطِ_لَاعِ بِهَا ، يَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِرٌ ، يُدْفَنُ فِي الْمَدِينَةِ _ الَّتِي بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ _ إِلى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِي ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِيفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ وَارِثِ عِلْمِهِ ، فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمِي وَ مَوْضِعُ سِرِّي وَ حُجَّتِي عَلى خَلْقِي ، لَا يُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلَا جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْوَاهُ ، وَ شَفَّعْتُهُ فِي سَبْعِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ ، وَ أَخْتِمُ بِالسَّعَادَةِ لِابْنِهِ عَلِيٍّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي ، وَ الشَّاهِدِ فِي خَلْقِي ، وَ أَمِينِي عَلى وَحْيِي ، أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِيَ إِلى سَبِيلِي وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِيَ الْحَسَنَ ، وَ أُكَمِّلُ ذلِكَ بِابْنِهِ م ح م د رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ ، عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسى ، وَ بَهَاءُ عِيسى ، وَ صَبْرُ أَيُّوبَ ، فَيُذَلُّ أَوْلِيَائِي فِي زَمَانِهِ ، وَ تُتَهَادى رُؤُوسُهُمْ كَمَا تُتَهَادى رُؤُوسُ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ ، فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ خَائِفِينَ مَرْعُوبِينَ وَجِلِينَ ، تُصْبَغُ الْأَرْضُ بِدِمَائِهِمْ ، وَ يَفْشُو الْوَيْلُ وَ الرَّنَّةُ فِي نِسَائِهِمْ ، أُولئِكَ أَوْلِيَائِي حَقّاً ، بِهِمْ أَدْفَعُ كُلَّ فِتْنَةٍ عَمْيَاءَ حِنْدِسٍ ، وَ بِهِمْ أَكْشِفُ الزَّلَازِلَ ، وَ أَدْفَعُ الْاصَارَ وَ الْأَغْ_لَالَ «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» ».

قَالَ عَبْدُ الرَّحْمنِ بْنُ سَالِمٍ : قَالَ أَبُو بَصِيرٍ : لَوْ لَمْ تَسْمَعْ فِي دَهْرِكَ إِلَا هذَا الْحَدِيثَ لَكَفَاكَ ، فَصُنْهُ إِلَا عَنْ أَهْلِهِ . .

ص: 793

679.عنه صلى الله عليه و آله :و كلينى رضى الله عنه فرموده كه و حديث كرد مرا به مثل اين حديث و مساوى اين (يعنى: بى زياده و نقصان) . محمد بن يحيى، از محمد بن حسن صفّار، از احمد بن ابى عبداللّه ، از ابو هاشم .و نيز فرموده كه: محمد بن يحيى گفت كه: به محمد بن حسن گفتم كه: اى ابو جعفر دوست مى داشتم كه اين حديث از غير جهت و طريقه احمد بن ابى عبداللّه وارد شده باشد. محمد بن يحيى گفت كه: محمد بن حسن گفت كه: احمد ده سال پيش از آن كه حيرت به هم رساند (يعنى: در وجود حضرت صاحب عليه السلام ) چنان كه گفته اند مرا حديث كرد و به اين خبر، خبر داد .491.الإمام زين العابدين عليه السلام :محمد بن يحيى و محمد بن عبداللّه ، از عبداللّه بن جعفر، از حسن بن ظريف و على بن محمد، از صالح بن ابى حمّاد، از بكر بن صالح، از عبدالرحمان بن سالم، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود: «پدرم به جابر بن عبداللّه انصارى فرمود كه:مرا به تو حاجتى است، پس در چه زمان بر تو آسان است كه با تو خلوت كنم و تو را از آن سؤال كنم؟ جابر به پدرم عرض كرد كه: در هر وقتى از اوقات كه خواسته باشى. پس پدرم در بعضى از روزها با جابر خلوت كرد و به او فرمود كه: اى جابر، مرا خبر ده از آن لوحى كه در دست مادرم حضرت فاطمه عليهاالسلام، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله ، ديدى و آنچه مادرم تو را خبر داد كه در آن لوح نوشته شده. جابر عرض كرد كه: گواهى مى دهم به خدا كه من داخل شدم بر مادرت فاطمه عليهاالسلام در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و او را به ولادت حضرت امام حسين عليه السلام تهنيت و مبارك باد گفتم، و در دست هاى آن حضرت لوح سبزى را ديدم و گمان كردم كه آن لوح از زمرّد است و در آن نوشته سفيدى را ديدم مانند رنگ آفتاب. به آن حضرت عرض كردم كه: پدر و مادرم فداى تو باد اى دختر رسول خدا، اين لوح چيست؟ فرمود كه: اين لوحى است كه خدا آن را به رسم هديه به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاده و در اين لوح است نام پدر من و نام شوهر من و نام دو پسر من و نام اوصياى از فرزندان من، و پدرم اين را به من عطا فرموده كه مرا به اين امر مژده دهد و شاد و خوشحال گرداند .

جابر عرض كرد كه: پس مادرت فاطمه عليهاالسلام آن لوح را به من عطا فرمود و من آن را خواندم و در نوشتم و از روى آن، نسخه اى برداشتم. پدرم فرمود كه: آيا تو را ميل و رغبتى هست كه آن را به من بنمايى؟ جابر عرض كرد: آرى، پس پدرم با جابر همراه شد و تا منزل جابر رفت و جابر نامه اى از پوست آهو بيرون آورد. پدرم فرمود كه: اى جابر، در نامه و نوشته خويش نظر كن تا من بر تو بخوانم. پس جابر در نسخه خود نظر كرد و پدرم آن را خواند و يك حرف از آنچه پدرم خواند با يك حرف از آنچه در نسخه جابر بود، مخالف نبود. پس جابر عرض كرد كه: شهادت مى دهم به خدا كه من اين را همچنين در لوح ديدم كه نوشته بود:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، اين نامه و نوشته اى است از جانب خداى ارجمند و غالب در جميع احوال كه هيچ كس بر او غالب نشود و گرد مذلّت بر دامن كبريايى او ننشيند و صواب كار و درست كردار است در جميع افعال، كه هر چه كند بر وفق حكمت و مصلحت باشد، به سوى محمد، يا از براى محمد كه پيغمبر اوست و از جانب او خبر مى دهد و نور او كه خلائق را هدايت مى كند و ايلچى او كه كار مردم را به اصلاح مى آورد و پرده او كه در ميانه او بندگان او واسطه است و دليل او كه خلائق را رهنمايى مى كند. و جبرئيل اين نامه را فرود آورد از نزد پروردگار عالميان. اى محمد، نام هاى مرا تعظيم كن و نعمت هاى آشكار مرا شكرگزارى كن و نعمت هاى نهانى مرا دانسته انكار مكن، منم خداى جامع جميع صفات كمال كه هيچ خدايى نيست، مگر من كه پشت گردن كشان و ستم كاران را مى شكنم و ستم رسيدگان را يارى مى كنم و اهل دين را جزا مى دهم. به درستى كه منم آن خدايى كه خدايى نيست، مگر من پس هر كه غير فضل مرا اميد داشته باشد، يا از غير عدل و دادخواهى من ترسد، او را عذاب كنم؛ چنان عذابى كه يكى از همه عالميان را آن نوع عذاب نكنم. پس مرا پرستش كن و بس و بر من توكّل نما و امور خويش را به غير من وا مگذار. به درستى كه من هيچ پيغمبرى را نفرستاده ام كه روزگارش كامل و تمام شود و مدّت عمرش به سر آيد، مگر آن كه وصى را از برايش قرار داده ام. و به درستى كه من تو را افزونى دادم بر همه پيغمبران و وصىّ تو را زيادتى دادم بر جميع اوصياى ايشان و تو را نواختم به دو شير بچه و دو فرزند زاده ات _ حسن حسين _ پس حسن را معدن علم خود گردانيدم بعد از آن كه عمر پدرش به سر آيد، و حسين را خزينه دار وحى خويش قرار دادم و او را نوازش كردم به شهادت و ختم كردم از برايش به سعادت، پس او بهترين كسانى است كه در راه من كشته شده اند و درجه او از جميع شهيدان بلندتر و پلّه و پايه اش از ايشان برتر است، سخن تمام خويش را با او و حجّت بالغه خود را كه به همه كس مى رسد، در نزد او قرار دادم، به فرزندان او ثواب مى دهم، و عقاب مى كنم .

اوّل ايشان على است سردار عبادت كنندگان و زينت دوستان من كه گذشته اند و از اين دنيا رفته اند و پسرش كه شباهت به جدّ ستوده خويش دارد، يعنى: محمد كه علم مرا مى شكافد و اظهار مى كند و معدن است از براى حكمت من، زود باشد كه آنان كه در باب جعفر شك مى آورند، هلاك گردند و آن كه بر او رد كند و از او قبول نكند، چون كسى است كه بر من ردّ كند و ثابت شد گفتار از جانب من و سوگند ياد نموده ام كه آرامگاه جعفر را گرامى گردانم و هر آينه او را شاد گردانم در باب شيعيان و ياوران و دوستانش و مقدّر شده است بعد از او به واسطه موسى فتنه امتحان كورى؟؟؟ ضلالت كه به غايت تاريك باشد؛ زيرا كه ريسمان وجوب من پاره نمى شود؛ و بعد از هر حجّت حجّتى قرار مى دهم، و حجّت من پنهان نمى گردد. و به درستى كه دوستان من و آنان كه به حجّت من ايمان آورده اند، آب داده مى شوند به جامى تمام تر و پرتر از همه جام ها و هر كه يكى از ايشان را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده و هر كه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، بر من افترا بسته. واى بر آنان كه افترا بندند و انكار كنند در نزد سر آمدن مدّت موسى بنده و دوست و برگزيده مرا در حقّ على كه دوست و ياور من است، و كسى است كه بارهاى سنگين پيغمبرى را بر دوش او مى گذارم و او را بر برداشتن آنها كه محتاج است به قوّت و شدّت امتحان مى كنم و مى آزمايم. مى كشد او را ديو و شى زشت و سهمناك و سركشى كه تكبّر مى كند. و على مدفون مى شود در شهرى كه بنده شايسته (يعنى: ذوالقرنين) آن را بنا گذاشته و ساخته در پهلوى بدترين خلق من (يعنى: هارون) و گفتار از جانب من ثابت شده، و سوگند ياد نموده ام كه او را شاد گردانم به محمد پسرش و آن كه جانشين اوست بعد از او، و وارث علم اوست كه علم او را به ميراث مى برد. پس اوست معدن علم من و محلّ سرّ من و حجّت من بر خلق من. هيچ بنده اى به او ايمان نمى آورد، مگر آن كه بهشت را آرامگاه او گردانم و شفاعت او را در حقّ هفتاد نفر از خاندان و خويشانش قبول كنم كه همه ايشان مستحقّ آتش جهنّم شده باشند. و به سعادت تمام مى كنم از براى پسرش على كه دوست و ياور من و شاهد من در ميان خلق من و امين من بر وحى من. بيرون مى آورم از او حسن را كه مردم را به راه من بخواند و خزينه دار علم من باشد و اين امر خلافت و امامت را كامل و تمام مى گردانم به پسرش م ح م د كه رحمت و بخشايشى است از براى عالميان. بر اوست كمال موسى و حسن عيسى و صبر ايّوب؛ چه اين صفات در او كمال ظهور دارد و دوستان من در زمان او خوار و بى مقدار باشند و دشمنان من سرهاى ايشان را به هديه از براى يكديگر بفرستند؛ چنانچه سرهاى ترك و ديلم را به هديه از براى يكديگر مى فرستند. پس ايشان را بكشند و بسوزانند و ايشان در نهايت ترس و بيم باشند و دشمنان من ايشان را مضطرب ساخته باشند. زمين به خون هاى ايشان رنگ شود و واويلاه و فرياد و فغان در ميان زنان ايشان ظاهر گردد. اين گروه، دوستان من اند از روى راستى و درستى كه بخصوص ايشان هر فتنه كورى تارى را دفع مى كنم. و به ايشان زلزله ها و عذاب ها را برطرف مى سازم و سنگينى ها و بندها را بر مى دارم. «اُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» (1) ؛ يعنى: آن گروه كه در مصيبت اذيّت دشمنان و غيبت امام زمان صبر و شكيبايى مى ورزند بر ايشان است رحمت هاى بسيار از جانب پروردگار ايشان و نعمت عظيمه و آن گروه ايشانند كه راه يافتگانند به مذهب حقّ و راه راست».

عبدالرحمان بن سالم مى گويد كه: ابوبصير گفت: اگر در مدّت عمر خويش چيزى غير از اين حديث را نمى شنيدى تو را بس بود. پس اين را از آن كه قابليّت آن را نداشته باشد، نگاه دار و به او مگو . .


1- .بقره، 157.

ص: 794

. .

ص: 795

. .

ص: 796

. .

ص: 797

. .

ص: 798

490.الكافى ( _ به نقل از سُلَيم بن قيس _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِ_لَالٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ عَبْدَ اللّهِ بْنَ جَعْفَرٍ الطَّيَّارِ يَقُولُ : كُنَّا عِنْدَ مُعَاوِيَةَ أَنَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ عَبَّاسٍ وَ عُمَرُ ابْنُ أُمِّ سَلَمَةَ وَ أُسَامَةُ بْنُ زَيْدٍ ، فَجَرى بَيْنِي وَ بَيْنَ مُعَاوِيَةَ كَ_لَامٌ ، فَقُلْتُ لِمُعَاوِيَةَ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ : «أَنَا أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، ثُمَّ أَخِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، فَإِذَا اسْتُشْهِدَ عَلِيٌّ فَالْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، ثُمَّ ابْنِيَ الْحُسَيْنُ مِنْ بَعْدِهِ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، فَإِذَا اسْتُشْهِدَ فَابْنُهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ _ وَ سَتُدْرِكُهُ يَا عَلِيُّ _ ثُمَّ ابْنُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ _ وَ سَتُدْرِكُهُ يَا حُسَيْنُ _ ثُمَّ يُكَمِّلُهُ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَاماً تِسْعَةً مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ».

قَالَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ : وَ اسْتَشْهَدْتُ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ عَبْدَ اللّهِ بْنَ عَبَّاسٍ وَ عُمَرَ ابْنَ أُمِّ سَلَمَةَ وَ أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ ، فَشَهِدُوا لِي عِنْدَ مُعَاوِيَةَ .

قَالَ سُلَيْمٌ : وَ قَدْ سَمِعْتُ ذلِكَ مِنْ سَلْمَانَ وَ أَبِي ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ ، وَ ذَكَرُوا أَنَّهُمْ سَمِعُوا ذلِكَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . .

ص: 799

491.امام زين العابدين عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى، از ابان بن ابى عيّاش، از سليم بن قيس و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى عمير، از عمر بن اذينه و على بن محمد، از احمد بن هلال، از ابن ابى عمير، از عمر بن اذينه، از ابا ابى عيّاش، از سليم بن قيس روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از عبداللّه بن جعفر طيّار كه مى گفت: من و امام حسن و امام حسين و عبداللّه بن عبّاس و عمر بن امّ سلمه و اسامة بن زيد در نزد معاويه بوديم كه در ميان من و معاويه سخنى رفت، پس من به معاويه گفتم كه: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود:«من سزاوارترم به مؤمنان از خود ايشان و بعد از من، برادرم على بن ابى طالب سزاوارتر است به مؤمنان از خود ايشان، و چون آن حضرت عليه السلام شهيد شود، حسن بن على سزاوارتر است به مؤمنان از خود ايشان و بعد از حسن پسرم حسين سزاوارتر است به مؤمنان از خود ايشان، و چون آن حضرت عليه السلام شهيد شود پسرش على بن الحسين سزاوارتر است به مؤمنان از خود ايشان، و زود باشد كه تو او را دريابى اى على، پس پسرش محمد بن على سزاوارتر است به مؤمنان از خود ايشان، و زود باشد كه تو او را دريابى اى حسين، بعد از آن پيغمبر دوازده امام را تمام گردانيد كه هفت امام ديگر را ذكر فرمود و نه امام از ايشان از فرزندان حسين اند» . عبداللّه بن جعفر مى گويد كه: از امام حسن و امام حسين و عبداللّه بن عبّاس و عمر بن امّ سلمه و اسامة بن زيد شهادت خواستم و همه در نزد معاويه براى من شهادت دادند و سليم بن قيس گفت كه: اين حديث را از سلمان و ابوذر و مقداد شنيدم و ذكر كردند كه ايشان اين را از رسول خدا شنيده اند . .

ص: 800

492.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ حَيَّانَ السَّرَّاجِ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَيْمَانَ الْكِسَائِيِّ ، عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ ، قَالَ :شَهِدْتُ جِنَازَةَ أَبِي بَكْرٍ يَوْمَ مَاتَ ، وَ شَهِدْتُ عُمَرَ حِينَ بُويِعَ وَ عَلِيٌّ عليه السلام جَالِسٌ نَاحِيَةً ، فَأَقْبَلَ غُ_لَامٌ يَهُودِيٌّ جَمِيلُ الْوَجْهِ ، بَهِيٌّ ، عَلَيْهِ ثِيَابٌ حِسَانٌ وَ هُوَ مِنْ وُلْدِ هَارُونَ حَتّى قَامَ عَلى رَأْسِ عُمَرَ ، فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، أَنْتَ أَعْلَمُ هذِهِ الْأُمَّةِ بِكِتَابِهِمْ وَ أَمْرِ نَبِيِّهِمْ ؟ قَالَ : فَطَأْطَأَ عُمَرُ رَأْسَهُ ، فَقَالَ : إِيَّاكَ أَعْنِي ، وَ أَعَادَ عَلَيْهِ الْقَوْلَ ، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ : لِمَ ذَاكَ ؟ قَالَ : إِنِّي جِئْتُكَ مُرْتَاداً لِنَفْسِي ، شَاكّاً فِي دِينِي ، فَقَالَ : دُونَكَ هذَا الشَّابَّ ، قَالَ : وَ مَنْ هذَا الشَّابُّ؟ قَالَ : هذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللّهِ ، وَ هذَا أَبُو الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ابْنَيْ رَسُولِ اللّهِ ، وَ هذَا زَوْجُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ .

فَأَقْبَلَ الْيَهُودِيُّ عَلى عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقَالَ : أَ كَذَاكَ أَنْتَ ؟ قَالَ : «نَعَمْ».

قَالَ : إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ ثَ_لَاثٍ وَ ثَ_لَاثٍ وَ وَاحِدَةٍ ، قَالَ : فَتَبَسَّمَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مِنْ غَيْرِ تَبَسُّمٍ ، وَ قَالَ : «يَا هَارُونِيُّ ، مَا مَنَعَكَ أَنْ تَقُولَ سَبْعاً ؟» قَالَ : أَسْأَلُكَ عَنْ ثَ_لَاثٍ فَإِنْ أَجَبْتَنِي ، سَأَلْتُ عَمَّا بَعْدَهُنَّ ، وَ إِنْ لَمْ تَعْلَمْهُنَّ ، عَلِمْتُ أَنَّهُ لَيْسَ فِيكُمْ عَالِمٌ .

قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «فَإِنِّي أَسْأَلُكَ بِالْاءِلهِ الَّذِي تَعْبُدُهُ ؛ لَئِنْ أَنَا أَجَبْتُكَ فِي كُلِّ مَا تُرِيدُ لَتَدَعَنَّ دِينَكَ ، وَ لَتَدْخُلَنَّ فِي دِينِي ؟» قَالَ : مَا جِئْتُ إِلَا لِذَاكَ ، قَالَ : «فَسَلْ».

قَالَ : أَخْبِرْنِي عَنْ أَوَّلِ قَطْرَةِ دَمٍ قَطَرَتْ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ : أَيُّ قَطْرَةٍ هِيَ ؟ وَ أَوَّلِ عَيْنٍ فَاضَتْ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ : أَيُّ عَيْنٍ هِيَ ؟ وَ أَوَّلِ شَيْءٍ اهْتَزَّ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ : أَيُّ شَيْءٍ هُوَ ؟

فَأَجَابَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ : أَخْبِرْنِي عَنِ الثَّ_لَاثِ الْأُخَرِ : أَخْبِرْنِي عَنْ مُحَمَّدٍ : كَمْ لَهُ مِنْ إِمَامٍ عَدْلٍ ؟ وَ فِي أَيِّ جَنَّةٍ يَكُونُ ؟ وَ مَنْ سَاكَنَهُ مَعَهُ فِي جَنَّتِهِ ؟

فَقَالَ : «يَا هَارُونِيُّ ، إِنَّ لِمُحَمَّدٍ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَامَ عَدْلٍ ، لَا يَضُرُّهُمْ خِذْلَانُ مَنْ خَذَلَهُمْ ، وَ لَا يَسْتَوْحِشُونَ بِخِ_لَافِ مَنْ خَالَفَهُمْ ، وَ إِنَّهُمْ فِي الدِّينِ أَرْسَبُ مِنَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِي فِي الْأَرْضِ ؛ وَ مَسْكَنُ مُحَمَّدٍ فِي جَنَّتِهِ ، مَعَهُ أُولئِكَ الِاثْنَا عَشَرَ الْاءِمَامَ الْعَدْلَ».

فَقَالَ : صَدَقْتَ وَ اللّهِ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ ؛ إِنِّي لَأَجِدُهَا فِي كُتُبِ أَبِي هَارُونَ ، كَتَبَهُ بِيَدِهِ وَ أَمْ_لَاهُ مُوسى عَمِّي عليهماالسلام .

قَالَ : فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْوَاحِدَةِ : أَخْبِرْنِي عَنْ وَصِيِّ مُحَمَّدٍ كَمْ يَعِيشُ مِنْ بَعْدِهِ ؟ وَ هَلْ يَمُوتُ أَوْ يُقْتَلُ ؟

قَالَ : «يَا هَارُونِيُّ ، يَعِيشُ بَعْدَهُ ثَلَاثِينَ سَنَةً لَا يَزِيدُ يَوْماً وَ لَا يَنْقُصُ يَوْماً ، ثُمَّ يُضْرَبُ ضَرْبَةً هاهُنَا _ يَعْنِي عَلى قَرْنِهِ _ فَتُخْضَبُ هذِهِ مِنْ هذَا».

قَالَ : فَصَاحَ الْهَارُونِيُّ ، وَ قَطَعَ كُسْتِيجَهُ وَ هُوَ يَقُولُ : أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، وَ أَنَّكَ وَصِيُّهُ ، يَنْبَغِي أَنْ تَفُوقَ وَ لَا تُفَاقَ ، وَ أَنْ تُعَظَّمَ وَ لَا تُسْتَضْعَفَ .

قَالَ : ثُمَّ مَضى بِهِ عَلِيٌّ عليه السلام إِلى مَنْزِلِهِ ، فَعَلَّمَهُ مَعَالِمَ الدِّينِ . .

ص: 801

493.الكافي عن أبي بصير :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از عبداللّه بن قاسم، از حنّان بن سدير سرّاج (1) ، از داود بن سليمان كناسى (2) ، از ابوطفيل كه گفت:جنازه ابوبكر را ديدم در آن روزى كه مُرد و حاضر بودم و عمر را مشاهده كردم در هنگامى كه با او بيعت مى شد و على عليه السلام در گوشه اى نشسته بود كه پسر يهودى نيكوى زيبايى آمد و جامه هاى نيكو پوشيده بود و آن يهودى از فرزندان هارون بود و آمد تا بر بالاى سر عمر ايستاد و گفت: يا امير المؤمنين، تويى داناترين امّت به كتاب ايشان و سنّت پيغمبر ايشان؟ ابوطفيل مى گويد كه: عمر سر خويش را به زير انداخت. يهودى گفت: تو را قصد مى كنم و با تو دارم و اين سخن را بر او اعاده نمود. عمر گفت: براى چه اين سؤال مى كنى؟ گفت: براى اين كه من به نزد تو آمده ام، در حالتى كه طالب دينم از براى خويش و در دينى كه دارم، شكّ به هم رسانيده ام. عمر گفت كه: اين جوان در نزد تو است، گريبان او را بگير. يهودى گفت كه: اين جوان كيست؟ گفت كه: اينك على بن ابى طالب است، پسر عموى رسول خدا و اينك پدر حسن و حسين پسران رسول خداست و اينك شوهر فاطمه عليهاالسلامدختر رسول خداست. پس يهودى رو به على بن ابى طالب آورد و گفت: آيا تو چنينى كه او مى گويد؟ فرمود: آرى، يهودى گفت كه: من اراده دارم كه تو را سؤال كنم از سه مسأله و سه

مسأله و يك مسأله. راوى مى گويد كه: امير المؤمنين عليه السلام تبّسم فرمود بى آن كه بخندد، فرمود كه: «اى فرزند هارون، چه چيز تو را مانع شد از آن كه بگويى از هفت مسأله؟» عرض كرد كه: تو را از سه مسأله سؤال مى كنم. پس اگر مرا جواب دادى، تو را از آنچه بعد از آنهاست سؤال مى كنم، و اگر آنها را ندانستى، مى دانم كه در ميان شما دانايى نيست. على عليه السلام فرمود كه: «تو را سؤال مى كنم به حقّ خدايى كه او را مى پرستى كه اگر من تو را جواب دادم در هر چه اراده دارى، دين خويش را وا مى گذارى و در دين من داخل مى شوى» . يهودى عرض كرد كه: من نيامده ام، مگر از براى همين. فرمود: «چون چنين است، آنچه مى خواهى بپرس». عرض كرد : مرا خبر ده از اوّل قطره اى از خون كه بر روى زمين چكيد، كدام قطره است؟ و اوّل چشمه اى كه بر روى زمين روان گرديد، كدام چشمه است؟ و اوّل چيزى كه بخوارى رسيد. بر روى زمين، چه چيز است؟ امير المؤمنين عليه السلام او را جواب فرمود. بعد از آن، به حضرت عرض كرد كه: مرا از سه مسأله ديگر خبر ده. خبر ده مرا از محمد صلى الله عليه و آله كه او را چند امام عادل و وصىّ به حقّ خواهند بود و در كدام بهشت مى باشد و كى با آن حضرت در بهشتى كه او ساكن است، مسكن مى كند؟ فرمود كه: «اى پسر هارون، به درستى كه محمد را دوازده امام عادل و وصىّ است كه هر كه ايشان را وا گذارد، به ايشان ضرر نمى رساند و به مخالفت آن كه با ايشان مخالفت ورزد، وحشت به هم نمى رسانند. و به درستى كه ايشان در باب دين از كوه هاى استوار در زمين، ثابت ترند، و مسكن محمد در بهشتِ مخصوص اوست و اين گروه دوازده امام عادل با او خواهند بود» . گفت: راست گفتى؛ سوگند ياد مى كنم به آن خدايى كه خدايى غير از او نيست كه من اينها را مى يابم در كتاب پدرم هارون كه آن را به دست خود نوشته و عمويم موسى عليه السلام آن را به قلم او داده كه موسى فرموده و هارون نوشته. يهودى عرض كرد كه: مرا خبر ده از آن يك مسأله. مرا خبر ده از وصىّ محمد كه بعد از او چند سال زندگانى مى كند. و بفرما كه آيا مى ميرد يا كشته مى شود؟ فرمود كه: «اى پسر هارون، وصىّ محمد بعد از او سى سال زيست مى كند؛ يك روز زياد نمى شود و يك روز كم نمى شود (و مخفى نماند كه بودن وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله در ماه صفر و شهيدن شدن اميرمؤمنان در ماه مبارك رمضان و زيست آن حضرت بعد از پيغمبر، سى سال، بى زياده و نقصان يك روز درست نمى آيد و اگر چه به طريقه حساب شمسى و قمرى باشد. و در بعضى از حواشى ديدم كه اين عبارت در اكثر اوقات نسخ كافى نيست و آنچه از نسخ به نظر رسيد، اين عبارت در آن بود و در عيون نظير، اين حديث را ذكر كرده و اين عبارت در آن نيست و در اكمال، همين حديث را به همين سند با زيادتى بعضى از راويان در صدر حديث ذكر نموده و اين عبارت، در آن موجود است و چند حديث ديگر كه نظير و شبيه اين حديث است ايراد كرده كه در بعضى اين عبارت هست و در بعضى نيست. پس اگر اين كلام از امام عليه السلام نباشد، امر آسان مى شود و اگر از آن حضرت باشد، وجه آن اين است كه نفى زياده و نقصان يك روز، بسته به سى سال كه در پيش مذكور است، نباشد، بلكه متعلّق به ما بعد آن باشد كه عبارت است از اخبار به ضربت خوردن آن حضرت. و مراد اين باشد كه زمان مقدّر از براى ضربت خوردن، زياد و كم نگردد و اگرچه ظاهر اين بود كه بنابراين، معنى به جاى لفظ ثمّ كه بعد از اين مذكور است، لفظ حتى باشد، تا معنى اين باشد كه يك روز زياد و كم نشود تا آن حضرت ضربت خورد، وليكن ذكر ثم به جهت غرابت و استعجاب اين امر است) تتمه حديث: پس ضربتى مى خورد در اينجا (يعنى: فرق سر مباركش) بعد از آن، اين، از اين، رنگ مى شود» (يعنى: ريش مباركش از خون سرش) راوى مى گويد كه: آن هارونى فرياد بر آورد و كُستيج خويش را پاره كرد (و در قاموس مذكور است كه كُستيج به ضمّ كاف، ريسمانى است ستبر كه ذمىّ آن را در بالاى جامه هاى خويش مى بندد غير از زنّار و آن معرّب كستى است و در فرهنگ مؤيّد الفضلاء مذكور است كه كُستى بالضّمّ، زنّار، و تعريب اين، كستيج است؛ چنانچه در شرفنامه است و گفته كه در ادات است كه كستى، زنّار و آن ريسمانى است كه گشتى گيران خراسان در كمر بندند، آن را در عرف ايشان زنّار گويند. و نيز آن كه ترسايان مى دارند كه به تازيش كستيج مى گويند و نيز در بعضى از لغات معتبره مذكور است كه كستيج، زنّار است و در تاج است كه آنچه مغان بر ميان بندند . حاصل آن كه: آنچه بر كمرش بسته بود كه نشانه اى ذمّى بودنش بود، پاره نمود) و مى گفت: شهادت مى دهم كه نيست خدايى، مگر خدا در حالتى كه تنها است و او را شريكى نيست. و شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله ، بنده و رسول اوست و آن كه تويى وصىّ او . سزاوار است كه از هر كسى در گذرى به فضل و مرتبه و كسى به آن، از تو در نگذرد و بلندى نجويد ، و آن كه تو را بزرگ دارند و ضعيف نشمارند .

راوى مى گويد: پس آن حضرت عليه السلام او را به منزل خويش برد و مسائل و نشانه هاى دين را به او تعليم فرمود . .


1- .در نسخه موجود، حيّان سراج است.
2- .در نسخه موجود، كسائى است.

ص: 802

. .

ص: 803

. .

ص: 804

494.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْعُصْفُورِيِّ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ ، فَأَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً فِي ضِيَاءِ نُورِهِ ، يَعْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ ، يُسَبِّحُونَ اللّهَ وَ يُقَدِّسُونَهُ ، وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله » . .

ص: 805

495.تفسير العيّاشي عن عمرو بن سعيد :محمد بن يحيى، از محمد بن احمد، از محمد بن حسين، از ابو سعيد عصفورى، از عمرو بن ثابت، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از على بن الحسين عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه خدا، محمد و على و يازده كس از فرزندان او را از نور عظمت خويش آفريد، پس ايشان را به پاى داشت در حالتى كه روحى چند بودند بى بدن، در روشنى نور خويش، و او را عبادت مى كردند، پيش از آن كه خلائق را بيافريند و خدا را تسبيح و تنزيه مى نمودند و او را به پاكى ياد مى كردند و ايشان امامان از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله اند». .

ص: 806

496.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْخَشَّابِ ، عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «الِاثْنَا عَشَرَ الْاءِمَامَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام كُلُّهُمْ مُحَدَّثٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَ رَسُولُ اللّهِ وَ عَلِيٌّ هُمَا الْوَالِدَانِ عليهماالسلام». فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ رَاشِدٍ _ و كَانَ أَخَا عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ لِأُمِّهِ _ وَ أَنْكَرَ ذلِكَ ، فَصَرَّرَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، وَ قَالَ : «أَمَا إِنَّ ابْنَ أُمِّكَ كَانَ أَحَدَهُمْ» .680.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ؛ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي يَحْيَى الْمَدِينِيِّ ، عَنْ أَبِي هَارُونَ الْعَبْدِيِّ ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ ، قَالَ :كُنْتُ حَاضِراً لَمَّا هَلَكَ أَبُو بَكْرٍ وَ اسْتَخْلَفَ عُمَرَ ، أَقْبَلَ يَهُودِيٌّ مِنْ عُظَمَاءِ يَهُودِ يَثْرِبَ ، وَ تَزْعُمُ يَهُودُ الْمَدِينَةِ أَنَّهُ أَعْلَمُ أَهْلِ زَمَانِهِ حَتّى رُفِعَ إِلى عُمَرَ ، فَقَالَ لَهُ : يَا عُمَرُ ، إِنِّي جِئْتُكَ أُرِيدُ الْاءِسْلَامَ ، فَإِنْ أَخْبَرْتَنِي عَمَّا أَسْأَلُكَ عَنْهُ ، فَأَنْتَ أَعْلَمُ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ جَمِيعِ مَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَ عَنْهُ .

قَالَ : فَقَالَ لَهُ عُمَرُ : إِنِّي لَسْتُ هُنَاكَ ، لكِنِّي أُرْشِدُكَ إِلى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ أُمَّتِنَا بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ جَمِيعِ مَا قَدْ تَسْأَلُ عَنْهُ ، وَ هُوَ ذَاكَ ، فَأَوْمَأَ إِلى عَلِيٍّ عليه السلام . فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ : يَا عُمَرُ ، إِنْ كَانَ هذَا كَمَا تَقُولُ ، فَمَا لَكَ وَ لِبَيْعَةِ النَّاسِ ، وَ إِنَّمَا ذَاكَ أَعْلَمُكُمْ ؟! فَزَبَرَهُ عُمَرُ .

ثُمَّ إِنَّ الْيَهُودِيَّ قَامَ إِلى عَلِيٍّ عليه السلام ، فَقَالَ : أَنْتَ كَمَا ذَكَرَ عُمَرُ؟ فَقَالَ : «وَ مَا قَالَ عُمَرُ ؟» فَأَخْبَرَهُ . قَالَ : فَإِنْ كُنْتَ كَمَا قَالَ ، سَأَلْتُكَ عَنْ أَشْيَاءَ أُرِيدُ أَنْ أَعْلَمَ هَلْ يَعْلَمُهُ أَحَدٌ مِنْكُمْ ، فَأَعْلَمَ أَنَّكُمْ فِي دَعْوَاكُمْ خَيْرُ الْأُمَمِ وَ أَعْلَمُهَا صَادِقُونَ ، وَ مَعَ ذلِكَ أَدْخُلُ فِي دِينِكُمُ الْاءِسْ_لَامِ . فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «نَعَمْ ، أَنَا كَمَا ذَكَرَ لَكَ عُمَرُ ، سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ ؛ أُخْبِرْكَ بِهِ إِنْ شَاءَ اللّهُ».

قَالَ : أَخْبِرْنِي عَنْ ثَ_لَاثٍ وَ ثَ_لَاثٍ وَ وَاحِدَةٍ ، فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام : «يَا يَهُودِيُّ ، وَ لِمَ لَمْ تَقُلْ : أَخْبِرْنِي عَنْ سَبْعٍ ؟» فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ : إِنَّكَ إِنْ أَخْبَرْتَنِي بِالثَّ_لَاثِ سَأَلْتُكَ عَنِ الْبَقِيَّةِ ، وَ إِلَا كَفَفْتُ ، فَإِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنِي فِي هذِهِ السَّبْعِ ، فَأَنْتَ أَعْلَمُ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ أَفْضَلُهُمْ ، وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ ، فَقَالَ لَهُ : «سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ يَا يَهُودِيُّ».

قَالَ : أَخْبِرْنِي عَنْ أَوَّلِ حَجَرٍ وُضِعَ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ ، وَ أَوَّلِ شَجَرَةٍ غُرِسَتْ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ ، وَ أَوَّلِ عَيْنٍ نَبَعَتْ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ ، فَأَخْبَرَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام .

ثُمَّ قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ : أَخْبِرْنِي عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ : كَمْ لَهَا مِنْ إِمَامٍ هُدًى ؟ وَ أَخْبِرْنِي عَنْ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ : أَيْنَ مَنْزِلُهُ فِي الْجَنَّةِ ؟ وَ أَخْبِرْنِي مَنْ مَعَهُ فِي الْجَنَّةِ ؟

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «إِنَّ لِهذِهِ الْأُمَّةِ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَاماً هُدًى مِنْ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّهَا وَ هُمْ مِنِّي ؛ وَ أَمَّا مَنْزِلُ نَبِيِّنَا فِي الْجَنَّةِ ، فَفِي أَفْضَلِهَا وَ أَشْرَفِهَا جَنَّةِ عَدْنٍ ؛ وَ أَمَّا مَنْ مَعَهُ فِي مَنْزِلِهِ فِيهَا ، فَهؤُلَاءِ الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ وَ أُمُّهُمْ وَ جَدَّتُهُمْ وَ أُمُّ أُمِّهِمْ وَ ذَرَارِيُّهُمْ لَا يَشْرَكُهُمْ فِيهَا أَحَدٌ» . .

ص: 807

493.الكافى ( _ به نقل از ابو بصير _ ) محمد بن يحيى، از عبداللّه بن محمد، از خشّاب، از ابن سماعه، از على بن حسين بن رباط، از ابن اذينه، از زراره روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«دوازده امام از آل محمد عليهم السلام ، همه ايشان محدّث اند كه فرشته ايشان را حديث مى كند و خبر مى دهد و همه ايشان از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و از فرزندان على عليه السلام اند و رسول خدا و على عليهماالسلام هر دو پدران ايشانند». پس على بن عبداللّه بن راشد كه برادر مادرى حضرت على بن الحسين بود گفت كه: من اين را قبول ندارم . امام محمد باقر عليه السلام بر او فرياد زد و فرمود: «بدان و آگاه باش كه پسر مادرت، يكى از ايشان بود» (و اين مضمون، در باب اين كه ائمّه عليهم السلام محدّث اند گذشت، وليكن با يكديگر مخالفتى دارند) .494.امام صادق عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از مسعدة بن زياد، از ابوعبداللّه و محمد بن حسين، از ابراهيم ابن ابى يحيى مدينى، از ابو هارون عبدى، از ابوسعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت: حاضر بودم در هنگامى كه ابوبكر هلاك گرديد و عمر را جانشين خود گردانيد، يكى از يهوديان آمد كه از بزرگان يهود مدينه بود _ و يهود مدينه گمان مى كردند كه از همه اهل زمان خويش داناتر است _ تا آن كه او را به نزد عمر بردند، پس با عمر گفت كه: اى عمر، من به نزد تو آمده ام و مى خواهم مسلمان شوم، پس اگر مرا خبر دادى از آنچه تو را از آن سؤال مى كنم، تو از همه اصحاب محمد داناترى به كتاب خدا و سنّت پيغمبر و همه آنچه من اراده دارم كه تو را از آن سؤال كنم. ابوسعيد مى گويد كه: عمر گفت: من در اينجا و به اين پر پا نيستم، ليكن تو را رهنمايى مى كنم به آن كه از همه امّت ما داناتر است به كتاب و سنّت و همه آنچه مى خواهى كه از آن سؤال كنى، و آن را كه وصف كردم آن است و به سوى على اشاره نمود. يهودى گفت كه: اى عمر، اگر اين كه چنانچه تو مى گويى، باشد تو را با بيعت مردم چه كار است و حال آن كه آن مرد از همه شما داناتر باشد؟ عمر او را زجر و منع كرد، بعد از آن يهودى برخاست و به خدمت على عليه السلام آمد و به آن حضرت عرض كرد كه: تو چنانى كه عمر ذكر كرد؟ فرمود كه:«عمر، چه گفت؟» يهودى، آن حضرت را خبر داد و عرض كرد كه: اگر تو چنانچه گفت ، باشى تو را سؤال مى كنم از چيزى چند و مى خواهم بدانم كه آيا يكى از شما آن را مى داند تا بدانم كه شما در باب ادّعاى خويش كه مى گوييد، بهترين امتّ ها و داناترين ايشانيد، راست گوييد و با اين امر داخل شوم در دين شما، كه اسلام است. امير المؤمنين عليه السلام فرمود: «آرى، من چنانم كه عمر از براى تو ذكر كرد، از هر چه خواهى سؤال كن تا تو را به آن خبر دهم. ان شاءاللّه ». عرض كرد: مرا خبر ده از سه مسأله و سه مسأله و يك مسأله. آن حضرت عليه السلام فرمود كه: «اى يهودى، چرا نگفتى كه مرا خبر ده از هفت مسأله؟» يهودى عرض كرد كه: اگر تو مرا از سه مسأله جواب دادى، از باقى مانده سؤال مى كنم، و اگر نه، باز مى ايستم و از آن نمى پرسم. و اگر تو مرا در اين هفت مسأله جواب دادى، از همه اهل زمين داناترى و از ايشان فاضل تر و سزاوارترين مردم به ايشان. حضرت فرمود كه: «اى يهودى، از هر چه مى خواهى سؤال كن». عرض كرد: مرا خبر ده از اوّل سنگى كه بر روى زمين گذاشته شد، و از اوّل درختى كه بر روى زمين كِشته شد، و اوّل چشمه اى كه بر روى زمين جوشيد. امير المؤمنين عليه السلام او را خبر داد، بعد از آن يهودى به حضرت عرض كرد كه: خبر ده مرا از اين امّت كه ايشان را چند امامند كه ايشان را راه راست مى نمايند؟ و خبر ده مرا از پيغمبر شما محمد صلى الله عليه و آله كه منزلش در بهشت در كجاست؟ و خبر ده مرا كه كى با او خواهد بود در آن بهشت؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: «اين امّت را دوازده امامند كه ايشان را راه راست مى نمايند و از ذريّه پيغمبر ايشانند و ايشان، يعنى: يازده امام از ايشان، از نسل من اند. و امّا منزل پيغمبر ما در بهشت، در بهشتى است كه از همه بهشت ها بهتر و بلندتر است و آن جنّت عدن است. و امّا كسانى كه با آن حضرت در منزلش مى باشند در آن بهشت، اين دوازده امامند از ذريّه او با مادر ايشان و جدّه ايشان كه مادر مادر ايشان است (يعنى: فاطمه زهرا و خديجه كبرى عليهاالسلام) و فرزندان ايشان و كسى با ايشان در آن بهشت شركت نمى كند». .

ص: 808

495.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از عمرو بن سعيد _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْأَنْصَارِيِّ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى فَاطِمَةَ عليهاالسلام وَ بَيْنَ يَدَيْهَا لَوْحٌ ، فِيهِ أَسْمَاءُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِهَا ، فَعَدَدْتُ اثْنَيْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ عليه السلام ، ثَ_لَاثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ ، وَ ثَ_لَاثَةٌ مِنْهُمْ عَلِيٌّ . .

ص: 809

496.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در توصيف على عليه السلام _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابن محبوب، از ابوالجارود، از امام محمد باقر عليه السلام ، از جابر بن عبداللّه انصارى روايت كرده است كه گفت:بر فاطمه عليهاالسلامداخل شدم و در پيش روى آن حضرت لوحى بود كه نام هاى اوصياى از فرزندان آن حضرت در آن بود، پس دوازده نام را شمردم كه آخر ايشان قائم عليه السلام بود. سه نام از ايشان محمد و سه نام از ايشان على بود. .

ص: 810

497.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ أَرْسَلَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله إِلَى الْجِنِّ وَ الْاءِنْسِ ، وَ جَعَلَ مِنْ بَعْدِهِ اثْنَيْ عَشَرَ وَصِيّاً : مِنْهُمْ مَنْ سَبَقَ ، وَ مِنْهُمْ مَنْ بَقِيَ ، وَ كُلُّ وَصِيٍّ جَرَتْ بِهِ سُنَّةٌ ، وَ الْأَوْصِيَاءُ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام عَلى سُنَّةِ أَوْصِيَاءِ عِيسى ، وَ كَانُوا اثْنَيْ عَشَرَ ، وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام عَلى سُنَّةِ الْمَسِيحِ» .498.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْحَرِيشِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام :«أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ لِابْنِ عَبَّاسٍ : إِنَّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ فِي كُلِّ سَنَةٍ ، وَ إِنَّهُ يَنْزِلُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ أَمْرُ السَّنَةِ ، وَ لِذلِكَ الْأَمْرِ وُلَاةٌ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : مَنْ هُمْ ؟ قَالَ : أَنَا وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبِي أَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ» .499.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَصْحَابِهِ : آمِنُوا بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ ، أَنَّهَا تَكُونُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، وَ لِوُلْدِهِ الْأَحَدَ عَشَرَ مِنْ بَعْدِي» .500.عنه صلى الله عليه و آله :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ :«أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ لِأَبِي بَكْرٍ يَوْماً : «لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ مَاتَ شَهِيداً ، وَ اللّهِ لَيَأْتِيَنَّكَ ، فَأَيْقِنْ إِذَا جَاءَكَ ؛ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ غَيْرُ مُتَخَيِّلٍ بِهِ ، فَأَخَذَ عَلِيٌّ عليه السلام بِيَدِ أَبِي بَكْرٍ ، فَأَرَاهُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ لَهُ : يَا أَبَا بَكْرٍ ، آمِنْ بِعَلِيٍّ وَ بِأَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ ، أَنَّهُمْ مِثْلِي إِلَا النُّبُوَّةَ ، وَ تُبْ إِلَى اللّهِ مِمَّا فِي يَدِكَ ؛ فَإِنَّهُ لَا حَقَّ لَكَ فِيهِ» . قَالَ : «ثُمَّ ذَهَبَ ، فَلَمْ يُرَ» . .

ص: 811

501.عنه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عبيد، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه:«خدا محمد صلى الله عليه و آله را فرستاد به سوى جنّ و انس و بعد از او، دوازده وصىّ قرار داد و بعضى از ايشان، كسانى هستند كه سبقت گرفتند. و بعضى از ايشان، كسانى هستند كه باقى مانده اند و هر وصىّ طريقه اى به او جارى شد و صفتى در او بروز كرد (چون مجاهده و شهادت و عبادت و نشر علوم) و اوصيايى كه بعد از محمد [اند] عليهم السلام بر طريقه اوصياى عيسى عليه السلام اند، و ايشان دوازده وصىّ بوده اند و امير المؤمنين عليه السلام بر طريقه و روش مسيح بود».502.عنه صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى و محمد بن ابى عبداللّه و محمد بن حسن، از سهل بن زياد همه روايت كرده اند از حسن بن عبّاس بن حَريش، از امام محمد تقى عليه السلام كه :امير المؤمنين عليه السلام به ابن عبّاس فرمود كه: شب قدر در هر سال هست و به درستى كه امر همه سال در اين شب فرود مى آيد و اين امر را واليانى چنداند بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله . ابن عبّاس عرض كرد كه: ايشان كيانند؟ فرمود كه: من و دوازده نفر (1) از صلب من كه امامان محدّثيم».497.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در توصيف على عليه السلام _ ) و به همين اسناد روايت است كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب خويش فرمود كه: ايمان بياوريد به شب قدر كه از براى على بن ابى طالب و از براى يازده فرزند او بعد از من خواهد بود».498.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :و به همين اسناد روايت كرده است كه امير المؤمنين عليه السلام روزى به ابوبكر فرمود كه:« «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ أمْواتا بَلْ أحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» (2) ؛ يعنى: البتّه مپندار آنان را كه كشته شده اند در راه خدا، مردگان؛ بلكه ايشان زندگانند كه در نزد پروردگار خويش روزى داده مى شوند» و فرمود: «شهادت مى دهم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شهيد از دنيا رفت. و به خدا سوگند كه آن حضرت به نزد تو مى آيد پس چون به نزد تو آيد، يقين داشته باش كه خود آن حضرت است؛ زيرا كه شيطان به صورت آن حضرت متمثّل نمى شود». پس على عليه السلام دست ابوبكر را گرفت و پيغمبر صلى الله عليه و آله را به او نمود و پيغمبر به او فرمود كه: «اى ابوبكر، ايمان بياور به على و به يازده نفر از فرزندانش كه ايشان مثل من اند، مگر در پيغمبرى و به سوى خدا توبه كن از آنچه در دست تو است؛ زيرا كه تو را در آن حقّى نيست». حضرت فرمود كه: «پس آن حضرت رفت و ديگر كسى او را نديد». .


1- .در نسخه موجود، يازده نفر آمده است.
2- .آل عمران، 169.

ص: 812

499.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در توصيف على عليه السلام _ ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَمَاعَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «الِاثْنَا عَشَرَ الْاءِمَامَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ كُلُّهُمْ مُحَدَّثٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ وُلْدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ، فَرَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ عَلِيٌّ عليهماالسلامهُمَا الْوَالِدَانِ» .500.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ غَزْوَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«يَكُونُ تِسْعَةُ أَئِمَّةٍ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ، تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ».501.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «نَحْنُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً ، مِنْهُمْ حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ ، ثُمَّ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ عليهم السلام » .502.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْعُصْفُرِيِّ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنِّي وَ اثْنَيْ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ زِرُّ الْأَرْضِ _ يَعْنِي أَوْتَادَهَا وَ جِبَالَهَا _ بِنَا أَوْتَدَ اللّهُ الْأَرْضَ أَنْ تَسِيخَ بِأَهْلِهَا ، فَإِذَا ذَهَبَ الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ وُلْدِي ، سَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا ، وَ لَمْ يُنْظَرُوا» .503.عنه صلى الله عليه و آله :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ رَفَعَهُ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِنْ وُلْدِيَ اثْنَا عَشَرَ نَقِيباً ، نُجَبَاءُ ، مُحَدَّثُونَ ، مُفَهَّمُونَ ، آخِرُهُمُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ ، يَمْلَؤُهَا عَدْلًا ، كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً» . .

ص: 813

504.عنه صلى الله عليه و آله :ابوعلى اشعرى، از حسن بن عبيداللّه ، از حسن بن موسى خشّاب، از على بن سماعه، از على بن حسن بن رباط، از ابن اذينه، از زراره روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«دوازده امام از فرزندان محمد، همه ايشان محدّث اند (كه فرشته اى ايشان را خبر مى دهد). و همه از فرزندان محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و فرزندان على بن ابى طالب عليه السلام اند. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام هر دو پدران ايشانند».505.عنه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از سعيد بن غزوان، از ابو بصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«نُه كس امام مى باشند بعد از حضرت حسين بن على عليه السلام و نُهم ايشان قائم ايشان است».506.عنه صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از ابان، از زراره روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«ماييم دوازده امامى كه حسن و حسين از ايشانند. بعد از آن امامان از فرزندان امام حسين اند عليهم السلام ».507.عنه صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از محمد بن احمد، از محمد بن حسين، از ابوسعيد عصفرى، از عمرو بن ثابت، از ابوالجارود، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: من و دوازده كس از فرزندان من و تو يا على، زرّ مى بينم (و زرّ به فتح راء و تشديد زاى، جمع رِزّه است و آن حلقه اى است كه قفل در آن مى كنند و حضرت آن را تفسير فرموده و مى فرمايد:) يعنى: ميخ هاى زمين و كوه هاى آنيم و خدا به ما زمين را ميخ دوز كرده و محكم نموده تا آن كه با اهل خود در آب فرو نرود (يا خود ايشان را فرود نبرد) پس چون دوازده نفر از فرزندان من بروند، زمين با اهلش فرو روند (يا آن كه زمين اهل خود را فرو برد) و خدا ايشان را مهلت ندهد».503.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :و به همين اسناد، از ابو سعيد روايت است و آن را مرفوع ساخته از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: از فرزندان من دوازده گواه و رئيس اند كه همه نجيب و محدّث و مفهّم اند كه فرشته به ايشان خبر مى دهد و خدا به ايشان مى فهماند و آخر ايشان كسى است كه به حقّ قيام مى نمايد و زمين را پر مى كند از عدل و داد؛ چنانچه پر شده باشد از جور و بيداد». .

ص: 814

681.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْأَصَمِّ ، عَنْ كَرَّامٍ ، قَالَ :حَلَفْتُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ نَفْسِي أَلَا آكُلَ طَعَاماً بِنَهَارٍ أَبَداً حَتّى يَقُومَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ ، فَدَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : فَقُلْتُ لَهُ : رَجُلٌ مِنْ شِيعَتِكُمْ جَعَلَ لِلّهِ عَلَيْهِ أَلَا يَأْكُلَ طَعَاماً بِنَهَارٍ أَبَداً حَتّى يَقُومَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ ؟

قَالَ : «فَصُمْ إِذاً يَا كَرَّامُ ، وَ لَا تَصُمِ الْعِيدَيْنِ ، وَ لَا ثَ_لَاثَةَ التَّشْرِيقِ ، وَ لَا إِذَا كُنْتَ مُسَافِراً ، وَ لَا مَرِيضاً ؛ فَإِنَّ الْحُسَيْنَ عليه السلام لَمَّا قُتِلَ ، عَجَّتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ عَلَيْهِمَا وَ الْمَ_لَائِكَةُ ، فَقَالُوا : يَا رَبَّنَا ، ائْذَنْ لَنَا فِي هَ_لَاكِ الْخَلْقِ حَتّى نَجُدَّهُمْ عَنْ جَدِيدِ الْأَرْضِ بِمَا اسْتَحَلُّوا حُرْمَتَكَ ، وَ قَتَلُوا صَفْوَتَكَ ؛ فَأَوْحَى اللّهُ إِلَيْهِمْ : يَا مَ_لَائِكَتِي وَ يَا سَمَاوَاتِي وَ يَا أَرْضِيَ ، اسْكُنُوا ، ثُمَّ كَشَفَ حِجَاباً مِنَ الْحُجُبِ ، فَإِذَا خَلْفَهُ مُحَمَّدٌ وَ اثْنَا عَشَرَ وَصِيّاً لَهُ عليهم السلام ، وَ أَخَذَ بِيَدِ فُ_لَانٍ الْقَائِمِ مِنْ بَيْنِهِمْ ، فَقَالَ : يَا مَ_لَائِكَتِي وَ يَا سَمَاوَاتِي وَ يَا أَرْضِي ، بِهذَا أَنْتَصِرُ لِهذَا ، قَالَهَا ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ» .505.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ أَبِي طَالِبٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، قَالَ :كُنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ مَوْلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي مَنْزِلِهِ بِمَكَّةَ ، فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «نَحْنُ اثْنَا عَشَرَ مُحَدَّثاً».

فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ : سَمِعْتَ مِنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ؟ فَحَلَّفَهُ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ أَنَّهُ سَمِعَهُ ، فَقَالَ أَبُو بَصِيرٍ : لكِنِّي سَمِعْتُهُ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام . .

ص: 815

506.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن حسن بن شمّون، از عبداللّه بن عبدالرحمان اصم، از كرّام روايت كرده اند كه گفت: در دل و ميان خويش و نفس خويش سوگند ياد نمودم كه در هيچ روزى طعام نخورم و هميشه روزه باشم تا قائم آل محمد قيام كند. بعد از آن بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم، كرّام مى گويد كه: به آن حضرت عرض كردم كه: مردى از شيعيان شما نذر كرده و از براى خدا بر خود قرار داده كه هرگز در روزى طعام نخورد و روزه باشد تا قائم آل محمد ظاهر شود. فرمود كه:«پس در اين هنگام روزه شو اى كرّام، و عيد فطر و عيد اضحى و سه روز تشريق را (كه يازدهم و دوازده و سيزدهم ماه ذى الحجّه است) روزه مگير و نه چون مسافر يا بيمار باشى. پس به درستى كه چون امام حسين عليه السلام شهيد شد، آسمان ها و زمين و هر كه بر روى آن بود و فرشتگان فرياد بر آوردند و عرض كردند كه: اى پروردگار ما، ما را رخصت ده در هلاك كردن اين خلق تا ايشان را از روى زمين بر اندازيم و همه را هلاك گردانيم، به سبب آن كه هتك حرمت تو را حلال شمردند و برگزيده تو را كشتند. پس خدا به سوى ايشان وحى فرمود كه: اى فرشتگان من، و اى آسمان ها و زمين من، آرام گيريد، بعد از آن حجابى از حجاب ها را برداشت، ديدند كه محمد و دوازده وصيىّ آن حضرت در پشت آن حجابند و از ميان ايشان دست فلان را كه قائم آل محمد است گرفت (يعنى: او را به عنايات ازلى نواخت و او را به اين كرامت ممتاز و به اين شرافت سرافراز ساخت). بعد از آن فرمود كه: اى فرشتگان من، و اى آسمان ها و زمين من، اين كه انتقام خواهد كشيد از براى اين _ و سه مرتبه اين سخن را فرمود _ ».507.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى و احمد بن محمد، از محمد بن حسين، از ابوطالب، از عثمان بن عيسى، از سماعة بن مهران روايت كرده اند كه گفت: من و ابوبصير و محمد بن عمران مولاى امام محمد باقر عليه السلام در مكّه در منزل محمد بن عمران بوديم كه محمد گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«ماييم دوازده امام كه فرشته ما را خبر مى دهد». پس ابوبصير به او گفت كه: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدى؟ و او را يك مرتبه يا دو مرتبه سوگند داد بر اين كه آن را شنيده است، بعد از آن ابوبصير گفت: ليكن من اين را از امام محمد باقر عليه السلام شنيده ام . .

ص: 816

127 _ بَابٌ فِي أَنَّهُ إِذَا قِيلَ فِي الرَّجُلِ شَيْءٌ فَلَمْ يَكُنْ فِيهِ وَ كَانَ فِي وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ فَإِنَّهُ هُوَ الَّذِي قِيلَ فِيهِ509.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ تَعَالى أَوْحى إِلى عِمْرَانَ : أَنِّي وَاهِبٌ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً مُبَارَكاً ، يُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ يُحْيِي الْمَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ ، وَ جَاعِلُهُ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرَائِيلَ ، فَحَدَّثَ عِمْرَانُ امْرَأَتَهُ حَنَّةَ بِذلِكَ وَ هِيَ أُمُّ مَرْيَمَ ، فَلَمَّا حَمَلَتْ ، كَانَ حَمْلُهَا بِهَا عِنْدَ نَفْسِهَا غُ_لَاماً ، فَلَمَّا وَضَعَتْهَا ، قَالَتْ : رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثى وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى أَيْ لَا يَكُونُ الْبِنْتُ رَسُولًا ، يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ» فَلَمَّا وَهَبَ اللّهُ تَعَالى لِمَرْيَمَ عِيسى ، كَانَ هُوَ الَّذِي بَشَّرَ بِهِ عِمْرَانَ ، وَ وَعَدَهُ إِيَّاهُ ، فَإِذَا قُلْنَا فِي الرَّجُلِ مِنَّا شَيْئاً وَ كَانَ فِي وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ ، فَ_لَا تُنْكِرُوا ذلِكَ» .510.الإمام عليّ عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا قُلْنَا فِي رَجُلٍ قَوْلًا ، فَلَمْ يَكُنْ فِيهِ وَ كَانَ فِي وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ ، فَ_لَا تُنْكِرُوا ذلِكَ ؛ فَإِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ» . .

ص: 817

127. باب در بيان اين كه هرگاه چيزى در شأن مردى گفته شود و آن چيز در

127. باب در بيان اين كه هرگاه چيزى در شأن مردى گفته شود و آن چيز در او نباشد و در فرزند يا فرزند فرزند او باشد، همان است كه آن چيز در شأن او گفته شده است512.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في يَومِ بَنِي النَّضيرِ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم، از پدرش هر دو روايت كرده اند، از ابن محبوب، از ابن رئاب ، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«به درستى كه خدا به سوى عمران وحى فرمود كه: من تو را پسرى درست اندام بى عيب خواهم بخشيد كه پر منفعت باشد و كور مادرزاد و پيسى را شفا دهد و مردگان را به اذن خدا زنده گرداند و او را رسول مى گردانم و به سوى بنى اسرائيل مى فرستم. بعد از آن عمران حَنّه زن خود را به اين قصّه خبر داد (و حَنّه مادر مريم است). پس چون حَنّه حامله شد، حملش به مريم، در نزد خودش پسر بود «فَلَمّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إنّى وَضَعْتُها اُنْثى وَ اللّهُ أعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَاْلأُنْثى» (1) ؛ يعنى: پس آن هنگام كه حنّه، زن عمران بار خود را بر زمين گذاشت و مريم را زاييد، گفت از روى حسرت و نااميدى كه: پروردگارا، به درستى كه من آن بار را بر زمين گذاشتم و اين فرزند را زادم در حالتى كه ماده است و نيست فرزند نر چون فرزند ماده و پسر چون دختر نمى باشد» و حضرت فرمود كه: «يعنى: دختر پيغمبر نمى باشد. خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «وَ اللّهُ أعْلَمُ بِما وَضَعَتْ» ؛ يعنى: و خدا داناتر است به آنچه حَنّه زاد» (و در قرآن اين جمله در ميان اُنثى و لَيس واقع است و ذكر آن به اين طريق اشاره به آن است كه اين جمله معترضه است در ميان قول حَنّه و از اينجا فهميده مى شود كه قرائت وَضَعَت به فتح عين و سكون تا بهتر است از قرائت وَضَعتُ به سكون عين و ضمّ تا كه اين قول از حنّه باشد و معنى اين باشد كه: خدا داناتر است به آنچه زادم) و حضرت فرمود: «پس آن هنگام كه خدا عيسى را به مريم بخشيد، عيسى همان بود كه خدا عمران را به آن مژده داده و آن را به وى وعده فرموده بود. پس هرگاه ما در باب مردى از خويش چيزى بگوييم و در فرزند او يا فرزند فرزند او باشد، آن را انكار مكنيد».508.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«چون در باب مردى سخن بگوييم و در او نباشد و در فرزند او يا فرزند فرزند او باشد، آن را انكار مكنيد؛ زيرا كه خدا آنچه خواهد مى كند».

.


1- .آل عمران، 36.

ص: 818

509.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «قَدْ يَقُومُ الرَّجُلُ بِعَدْلٍ أَوْ بِجَوْرٍ ، وَ يُنْسَبُ إِلَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ قَامَ بِهِ ، فَيَكُونُ ذلِكَ ابْنَهُ أَوِ ابْنَ ابْنِهِ مِنْ بَعْدِهِ ، فَهُوَ هُوَ» .128 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام كُلَّهُمْ قَائِمُونَ بِأَمْرِ اللّهِ تَعَالى هَادُونَ إِلَيْهِ511.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در صلح حُديبيّه، در حالى كه دست على عليه السلام ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ زَيْدٍ أَبِي الْحَسَنِ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَبِي نُعَيْمٍ ، قَالَ :أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام وَ هُوَ بِالْمَدِينَةِ ، فَقُلْتُ لَهُ : عَلَيَّ نَذْرٌ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ إِنْ أَنَا لَقِيتُكَ أَنْ لَا أَخْرُجَ مِنَ الْمَدِينَةِ حَتّى أَعْلَمَ أَنَّكَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ أَمْ لَا ؟

فَلَمْ يُجِبْنِي بِشَيْءٍ ، فَأَقَمْتُ ثَ_لَاثِينَ يَوْماً ، ثُمَّ اسْتَقْبَلَنِي فِي طَرِيقٍ ، فَقَالَ : «يَا حَكَمُ ، وَ إِنَّكَ لَهاهُنَا بَعْدُ ؟» فَقُلْتُ : نَعَمْ ، إِنِّي أَخْبَرْتُكَ بِمَا جَعَلْتُ لِلّهِ عَلَيَّ ، فَلَمْ تَأْمُرْنِي ، وَ لَمْ تَنْهَنِي عَنْ شَيْءٍ ، وَ لَمْ تُجِبْنِي بِشَيْءٍ ، فَقَالَ : «بَكِّرْ عَلَيَّ غُدْوَةً الْمَنْزِلَ» فَغَدَوْتُ عَلَيْهِ ، فَقَالَ عليه السلام : «سَلْ عَنْ حَاجَتِكَ» فَقُلْتُ : إِنِّي جَعَلْتُ لِلّهِ عَلَيَّ نَذْراً وَ صِيَاماً وَ صَدَقَةً بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ إِنْ أَنَا لَقِيتُكَ أَنْ لَا أَخْرُجَ مِنَ الْمَدِينَةِ حَتّى أَعْلَمَ أَنَّكَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ أَمْ لَا ، فَإِنْ كُنْتَ أَنْتَ ، رَابَطْتُكَ ؛ وَ إِنْ لَمْ تَكُنْ أَنْتَ ، سِرْتُ فِي الْأَرْضِ فَطَلَبْتُ الْمَعَاشَ .

فَقَالَ : «يَا حَكَمُ ، كُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اللّهِ». قُلْتُ : فَأَنْتَ الْمَهْدِيُّ ؟ قَالَ : «كُلُّنَا نَهْدِي إِلَى اللّهِ». قُلْتُ : فَأَنْتَ صَاحِبُ السَّيْفِ ؟ قَالَ : «كُلُّنَا صَاحِبُ السَّيْفِ ، وَ وَارِثُ السَّيْفِ». قُلْتُ : فَأَنْتَ الَّذِي تَقْتُلُ أَعْدَاءَ اللّهِ ، وَ يَعِزُّ بِكَ أَوْلِيَاءُ اللّهِ ، وَ يَظْهَرُ بِكَ دِينُ اللّهِ ؟

فَقَالَ : «يَا حَكَمُ ، كَيْفَ أَكُونُ أَنَا وَ قَدْ بَلَغْتُ خَمْساً وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً ؟! وَ إِنَّ صَاحِبَ هذَا الْأَمْرِ أَقْرَبُ عَهْداً بِاللَّبَنِ مِنِّي ، وَ أَخَفُّ عَلى ظَهْرِ الدَّابَّةِ» . .

ص: 819

128. باب در بيان اين كه ائمّه: همه ايشان به امر خدا قيام مى نمايند و

512.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در جنگ بنى نضير _ ) حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابو خديجه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«گاه است كه مردى به عدل، يا به جور قيام مى كند و گاهى هر يك از آن را نسبت به او مى دهند و حال آن كه آن مرد چنان نيست كه به آن قيام نموده باشد. پس آن كه آن را به جا آورده، پسرش يا پسر پسرش خواهد بود، بعد از او و آن پسر يا پسر پسر، همان پدر است كه فعل به او منسوب است» (حاصل مراد، آن كه كارى كه به كسى منسوب است، بر دو قسم است: يك قسم آن است كه خود مباشر آن است و قسم ديگر آن است كه فرزند و نبيره او مباشر آنند) .128. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام همه ايشان به امر خدا قيام مى نمايند و مردم را به سوى آن جناب راهنمايى مى كنند678.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حَكم، از زيد _ يعنى: ابوالحسن _ از حَكم بن ابى نعيم كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام آمدم و آن حضرت در مدينه تشريف داشت، پس به آن حضرت عرض كردم كه: بر من نذرى است كه در ميان ركن و مقام كرده ام، اگر من تو را ملاقات كنم. و آن نذر اين است كه از مدينه بيرون نروم تا آن كه بدانم كه تو قائم آل محمدى يا نه؟ پس مرا به چيزى جواب نفرمود و من سى روز در مدينه ماندم، بعد از آن در راهى رو به من آورد و فرمود كه:«اى حَكم، تو هنوز در اينجايى؟» عرض كردم كه: من تو را خبر دادم به آنچه از براى خدا بر خود قرار داده ام و نذر كرده ام و تو مرا امرى نفرمودى و از چيزى نهى ننمودى و به چيزى مرا جواب ندادى. فرمود كه: «فردا صبح زود به نزد من آى در منزل من» . پس من صبح زود بر آن حضرت عليه السلام داخل شدم، فرمود كه: «از حاجتى كه دارى سؤال كن». عرض كردم كه: من از براى خدا نذرى بر خود قرار داده ام و روزه و صدقه را بر خود لازم نموده ام در ميانه ركن و مقام، اگر من تو را ملاقات كنم و آن اين است كه از مدينه بيرون نروم تا بدانم كه تويى قائم آل محمد يا نه؟ پس اگر تو قائم باشى، با تو ساخته و آماده باشم براى مقاتله با اعداى دين و اسب و سلاح را مهيّا كنم و اگر تو نباشى، در زمين بگردم و اسباب زندگانى را طلب كنم. فرمود كه: «اى حَكم، ما همه به امر خدا قيام مى كنيم». عرض كردم كه: تويى مهدى؟ فرمود كه: «ما همه به سوى خدا هدايت مى كنيم». عرض كردم كه: تويى صاحب شمشير؟ فرمود كه: «ما همه صاحب شمشير و وارث شمشيريم». عرض كردم كه: تويى آن كسى كه دشمنان خدا را مى كشى و دوستان خدا به واسطه تو عزيز و غالب مى شوند و دين خدا به تو ظاهر مى شود؟ فرمود كه: «اى حَكم، چگونه من آن باشم و حال آن كه به چهل و پنج سال رسيده ام، و به درستى كه صاحب اين امر عهدش به شير مادر از عهد من به آن نزديك تر و بر پشت اسب از من سبك تر است» (و مراد اين است كه آن حضرت سالش از من كم تر و جثّه اش از من كوچك تر است) .

.

ص: 820

515.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في ذِكرِ مَن أنكَرَ عَلى أبي بَكرٍ فِعلَهُ وجُل ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ ، فَقَالَ :«كُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اللّهِ ، وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتّى يَجِيءَ صَاحِبُ السَّيْفِ ، فَإِذَا جَاءَ صَاحِبُ السَّيْفِ ، جَاءَ بِأَمْرٍ غَيْرِ الَّذِي كَانَ» .516.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْبَطَلِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» ؟ قَالَ : «إِمَامِهِمُ الَّذِي بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ ، وَ هُوَ قَائِمُ أَهْلِ زَمَانِهِ» .129 _ بَابُ صِلَةِ الْاءِمَامِ514.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از حُذيفة بن يمان _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْاءِمَامَ يَحْتَاجُ إِلى مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ ، فَهُوَ كَافِرٌ ؛ إِنَّمَا النَّاسُ يَحْتَاجُونَ أَنْ يَقْبَلَ مِنْهُمُ الْاءِمَامُ ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها» » .515.امام صادق عليه السلام ( _ در يادكردِ امام عليه السلام از كسانى كه بر كار ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عِيسَى بْنِ سُلَيْمَانَ النَّحَّاسِ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنِ الْخَيْبَرِيِّ وَ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ ، قَالَا : سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَا مِنْ شَيْءٍ أَحَبَّ إِلَى اللّهِ مِنْ إِخْرَاجِ الدَّرَاهِمِ إِلَى الْاءِمَامِ ، وَ إِنَّ اللّهَ لَيَجْعَلُ لَهُ الدِّرْهَمَ فِي الْجَنَّةِ مِثْلَ جَبَلِ أُحُدٍ». ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ اللّهَ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ : «مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً» ». قَالَ : «هُوَ وَ اللّهِ فِي صِلَةِ الْاءِمَامِ خَاصَّةً» . .

ص: 821

129. باب در بيان صِله امام

516.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد اشعرى، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابوخديجه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال شد از قائم، فرمود كه:«ما همه به امر خدا قائميم؛ هر يك بعد از ديگرى تا آن كه صاحب شمشير بيايد پس هرگاه صاحب شمشير بيايد، مى آيد يا امرى غير از آنچه پيش از او بوده است».517.الكافي عن عليّ بن أبي حمزة :على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن حسن بن شمّون، از عبداللّه بن عبدالرحمان، از عبداللّه بن قاسم بَطل، از عبدالللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِإمامِهِمْ» (1) فرمود كه:«مراد، امام ايشان است كه در ميان ايشان باشد و آن، امام قائم اهل زمان خود است».129. باب در بيان صِله امام (2)519.عنه صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد بن عامر به اسناد خويش روايت كرده و آن را مرفوع ساخته و گفته است كه: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«هر كه گمان كند كه امام به آنچه در دست مردم است، احتياج دارد، كافر است. جز اين نيست كه مردم احتياج دارند به اين كه امام از ايشان قبول فرمايد. خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «خُذْ مِنْ أمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ بِها» (3) ؛ يعنى: فراگير از جمله مال هاى ايشان زكات واجبى را كه پاك گرداند آن صدقه (يا تو پاك گردانى) ايشان را از گناهان و زياد گردانى حسنات ايشان را و درجه ايشان را رفيع گردانى به آن صدقه) .517.الكافى ( _ به نقل از على بن ابى حمزه _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از وشّاء، از عيسى بن سليمان، از مفضّل بن عمر، از خيبرى و يونس بن ظبيان كه گفتند: شنيديم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«هيچ چيز به سوى خدا دوست تر نيست از بيرون كردن درم ها و رسانيدن آنها به امام. و به درستى كه خدا درم را از براى آن كه آن را به امام عليه السلام داده، در بهشت مانند كوه احد مى گرداند». بعد از آن فرمود كه: «خدا در كتاب خويش مى فرمايد كه: «مَنْ ذا الَّذى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضا حَسَنا فَيُضاعِفَهُ لَهُ أضْعافا كَثيرَةً» (4) ؛ يعنى: كيست آن كسى كه قرض دهد خدا را قرض نيكو كه در آن قرض دادن منّت نگذارد، پس خدا آن را مضاعف گرداند از براى او اضعاف و زيادتى هاى بسيار» و حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه اين در باب صله امام و مخصوص آن است».

.


1- .اسرا، 71.
2- .و صله به كسر صاد مزد و پيوستن است. مترجم
3- .توبه، 103.
4- .بقره، 245.

ص: 822

518.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ أَبِي طَلْحَةَ ، عَنْ مُعَاذٍ صَاحِبِ الْأَكْسِيَةِ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ لَمْ يَسْأَلْ خَلْقَهُ مَا فِي أَيْدِيهِمْ قَرْضاً مِنْ حَاجَةٍ بِهِ إِلى ذلِكَ ، وَ مَا كَانَ لِلّهِ مِنْ حَقٍّ فَإِنَّمَا هُوَ لِوَلِيِّهِ» .519.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ» قَالَ : «نَزَلَتْ فِي صِلَةِ الْاءِمَامِ» .520.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَيَّاحٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا مَيَّاحُ ، دِرْهَمٌ يُوصَلُ بِهِ الْاءِمَامُ أَعْظَمُ وَزْناً مِنْ أُحُدٍ» .521.الإمام الحسين عن الإمام عليّ عليهما السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«دِرْهَمٌ يُوصَلُ بِهِ الْاءِمَامُ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفَيْ أَلْفِ دِرْهَمٍ فِيمَا سِوَاهُ مِنْ وُجُوهِ الْبِرِّ» . .

ص: 823

522.الكافي عن جابر :و به همين اسناد، از احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از حمّاد بن ابى طلحه، از معاذ _ صاحب عباها _ روايت است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه خدا از خلق خويش به قرض نخواسته آنچه را كه در دست ايشان است از روى حاجتى كه به آن داشته باشد و آنچه از براى خداست از هر حقّ كه باشد. جز اين نيست كه همان از براى ولى اوست».523.حلية الأولياء عن القاسم بن جندب عن أنس :از احمد بن محمد، از على بن حَكم، از ابوالمغراء، از اسحاق بن عمّار، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «مَنْ ذا الَّذى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضا حَسَنا فَيُضاعِفَهُ لَهُ أضْعافا كَثيرَةً» ؛ يعنى:«كيست آن كسى كه قرض دهد خدا را قرض نيكو؟ پس خدا آن را زياد گرداند از براى او و او راست مزدى نيكو و خوب» حضرت فرمود كه: «اين آيه، در باب صله امام فرود آمده است».520.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از حسن بن ميّاح، از پدرش روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اى ميّاح، يك درم كه امام به آن پيوند شود وزن آن در ترازوى اعمال، از كوه احد سنگين تر و بزرگ تر است».521.امام حسين عليه السلام ( _ درباره امام على عليه السلام _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از بعضى از مردان خويش كه راوى حديث اند، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«يك درم كه امام به آن پيوند شود، بهتر است از دو هزار هزار درم كه در آنچه غير آن باشد از راه هاى خير، صرف شود». .

ص: 824

522.الكافى ( _ به نقل از جابر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنِّي لَاخُذُ مِنْ أَحَدِكُمُ الدِّرْهَمَ _ وَ إِنِّي لَمِنْ أَكْثَرِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَالًا _ مَا أُرِيدُ بِذلِكَ إِلَا أَنْ تُطَهَّرُوا» .130 _ بَابُ الْفَيْءِ وَ الْأَنْفَالِ وَ تَفْسِيرِ الْخُمُسِ وَ حُدُودِهِ وَ مَا يَجِبُ فِيهِإِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ جَعَلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا بِأَسْرِهَا لِخَلِيفَتِهِ ؛ حَيْثُ يَقُولُ لِلْمَ_لَائِكَةِ : «إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً» فَكَانَتِ الدُّنْيَا بِأَسْرِهَا لآِدَمَ ، وَ صَارَتْ بَعْدَهُ لِأَبْرَارِ وُلْدِهِ وَ خُلَفَائِهِ ، فَمَا غَلَبَ عَلَيْهِ أَعْدَاؤُهُمْ ، ثُمَّ رَجَعَ إِلَيْهِمْ بِحَرْبٍ أَوْ غَلَبَةٍ ، سُمِّيَ فَيْئاً ، وَ هُوَ أَنْ يَفِيءَ إِلَيْهِمْ بِغَلَبَةٍ وَ حَرْبٍ ، وَ كَانَ حُكْمُهُ فِيهِ مَا قَالَ اللّهُ تَعَالى : «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» فَهُوَ لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِقَرَابَةِ الرَّسُولِ ؛ فَهذَا هُوَ الْفَيْءُ الرَّاجِعُ ، وَ إِنَّمَا يَكُونُ الرَّاجِعُ مَا كَانَ فِي يَدِ غَيْرِهِمْ ، فَأُخِذَ مِنْهُمْ بِالسَّيْفِ . وَ أَمَّا مَا رَجَعَ إِلَيْهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُوجَفَ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ ، فَهُوَ الْأَنْفَالُ ، هُوَ لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ خَاصَّةً ، لَيْسَ لِأَحَدٍ فِيهِ الشِّرْكَةُ ، وَ إِنَّمَا جُعِلَ الشِّرْكَةُ فِي شَيْءٍ قُوتِلَ عَلَيْهِ ، فَجُعِلَ لِمَنْ قَاتَلَ مِنَ الْغَنَائِمِ أَرْبَعَةُ أَسْهُمٍ ، وَ لِلرَّسُولِ سَهْمٌ ، وَ الَّذِي لِلرَّسُولِ صلى الله عليه و آله يَقْسِمُهُ عَلى سِتَّةِ أَسْهُمٍ : ثَ_لَاثَةٌ لَهُ ، وَ ثَ_لَاثَةٌ لِلْيَتَامى وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ . وَ أَمَّا الْأَنْفَالُ ، فَلَيْسَ هذِهِ سَبِيلَهَا ، كَانَتْ لِلرَّسُولِ عليه السلام خَاصَّةً ، وَ كَانَتْ فَدَكُ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَاصَّةً ؛ لِأَنَّهُ عليه السلام فَتَحَهَا وَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، لَمْ يَكُنْ مَعَهُمَا أَحَدٌ ، فَزَالَ عَنْهَا اسْمُ الْفَيْءِ ، وَ لَزِمَهَا اسْمُ الْأَنْفَالِ ؛ وَ كَذلِكَ الْاجَامُ وَ الْمَعَادِنُ وَ الْبِحَارُ وَ الْمَفَاوِزُ هِيَ لِلْاءِمَامِ خَاصَّةً ، فَإِنْ عَمِلَ فِيهَا قَوْمٌ بِإِذْنِ الْاءِمَامِ ، فَلَهُمْ أَرْبَعَةُ أَخْمَاسٍ ، وَ لِلْاءِمَامِ خُمُسٌ ، وَ الَّذِي لِلْاءِمَامِ يَجْرِي مَجْرَى الْخُمُسِ ، وَ مَنْ عَمِلَ فِيهَا بِغَيْرِ إِذْنِ الْاءِمَامِ ، فَالْاءِمَامُ يَأْخُذُهُ كُلَّهُ ، لَيْسَ لِأَحَدٍ فِيهِ شَيْءٌ ، وَ كَذلِكَ مَنْ عَمَّرَ شَيْئاً ، أَوْ أَجْرى قَنَاةً ، أَوْ عَمِلَ فِي أَرْضٍ خَرَابٍ بِغَيْرِ إِذْنِ صَاحِبِ الْأَرْضِ ، فَلَيْسَ لَهُ ذلِكَ ، فَإِنْ شَاءَ أَخَذَهَا مِنْهُ كُلَّهَا ، وَ إِنْ شَاءَ تَرَكَهَا فِي يَدِهِ .

.

ص: 825

130. باب در بيان فى ء و انفال و تفسير خمس و حدود آن و آنچه خمس در آن واجب است

525.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از ابن بُكير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«من يك درم از شما مى گيرم. و به درستى كه مال من از همه اهل مدينه بيشتر است و به اين امر چيزى را اراده ندارم، مگر آن كه مى خواهم كه شما پاك و پاكيزه شويد».130. باب در بيان فى ء و انفال و تفسير خمس و حدود آن و آنچه خمس در آن واجب استفى ء به فتح فاء و سكون يا، مالى است كه از كافر به مسلمان رسيده باشد، يعنى: غنيمت. و انفال جمع نفل است و نفل به فتح نون و فا نيز غنيمتى است كه از كفّار گيرند. و به سكون فا، بخشش غير واجب است. و مراد از انفال در اينجا، چيزى است كه در دار الحرب به دست آيد، بدون جنگ و غير آن از آنچه مذكور خواهد شد . و كلينى رضى الله عنهخود مى فرمايد: به درستى كه خداى تبارك و تعالى همه دنيا را سر تا سر آن از براى خليفه و جانشين خود قرار داده در آنجا كه به فرشتگان مى فرمايد كه: «إنّى جاعِلٌ فى اْلأَرْضِ خَليفَةً» (1) . پس دنيا به تمام بها از براى آدم بود و بعد از آدم، به نيكان از فرزندان و جانشينان او منتقل شد. پس آنچه دشمنان ايشان بر آن غالب شده اند و به تصرّف خود گرفته اند، بعد از آن كه به جنگ يا غلبه به سوى ايشان بر گردد، آن را فى ء ناميده اند و فى ء، آن است كه به جنگ و غالب شدن به سوى ايشان بر گردد و حكم خدا در باب فى ء آن چيزى است كه خدا فرموده است: «وَ اعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ» (2) پس آن از براى خداست و از براى رسول او و از براى خويش رسول. پس اينك همان فى ء است كه برگشته است و جز اين نيست كه برگردند. چيزى است كه در دست خلفاى خدا باشد و به شمشير از ايشان گرفته شده باشد و امّا آنچه به سوى ايشان بازگشته، بى آن كه بر تحصيل آن اسبى يا شترى تاخته شود، آن انفال است. و انفال، مال خدا و مال رسول است بخصوص كه هيچ كس را در آن شركتى نيستى و جز اين نيست كه شركت در چيزى قرار داد شد كه بر سر آن، جنگ و كارزارى شده بود. پس از براى آنان كه جنگ و كارزار كرده بودند از غنيمت ها، چهار حصّه قرار داده شد و از براى رسول خدا يك حصّه و آن يك حصّه كه از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، آن را بر شش حصّه قسمت مى فرمود: سه حصّه از براى خود و سه حصّه از براى يتيمان و بيچارگان و صاحب راه (يعنى: رهگذرى) و امّا انفال، اين طريقه، طريقه آن نيست و انفال مال رسول بخصوص بود. و فدك _ كه بنابر قولى دهى از دهات خيبر بوده است _ مال رسول بخصوص بود؛ زيرا كه آن حضرت و امير المؤمنين عليه السلام آن را گشودند و فتح آن نمودند و يك كس ديگر با ايشان نبود. پس نام فى ء از آن برطرف شد و نام انفال لازم آن گرديد و همچنين نيستان ها و معدن ها و درياها و بيابان ها همه مال امام و مخصوص اوست. پس اگر گروهى در اينها كار كنند به اذن امام، چهار خمس از براى ايشان است و يك خمس مال امام است. و آنچه مال امام است، جارى مجراى خمس است و حكم آن دارد و هر كه در اينها كار كند، بى آن كه امام او را رخصت داده باشد، امام همه آن را از او مى گيرد، و كسى را در آن چيزى و حقّى نيست و همچنين كسى كه چيزى را آبادان كند يا قناتى را جارى نمايد، يا در زمين ويرانى بى رخصت صاحب زمين كار كند، آن چيز از براى او نخواهد بود. پس اگر امام خواهد آنها را از او مى گيرد و اگر خواهد آنها را در دستش باقى مى گذارد .

.


1- .بقره، 31.
2- .انفال، 41.

ص: 826

528.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : «نَحْنُ وَ اللّهِ الَّذِينَ عَنَى اللّهُ بِذِي الْقُرْبَى ، الَّذِينَ قَرَنَهُمُ اللّهُ بِنَفْسِهِ وَ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : «ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ» مِنَّا خَاصَّةً ، وَ لَمْ يَجْعَلْ لَنَا سَهْماً فِي الصَّدَقَةِ ، أَكْرَمَ اللّهُ نَبِيَّهُ ، وَ أَكْرَمَنَا أَنْ يُطْعِمَنَا أَوْسَاخَ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ» .529.عنه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصفِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ : «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى» قَالَ :«هُمْ قَرَابَةُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ الْخُمُسُ لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ صلى الله عليه و آله وَ لَنَا» . .

ص: 827

524.تاريخ دمشق ( _ به نقل از اَنَس بن مالك _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى، از ابان بن ابى عيّاش، از سليم بن قيس روايت كرده است كه گفت: شنيديم از امير المؤمنين عليه السلام كه مى فرمود:«به خدا سوگند كه ماييم آن كه خدا از ذى القربى قصد فرموده و آنان كه خدا ايشان را به خود و پيغمبر خود عليه السلام پيوسته و قرين نموده و فرموده كه: «ما أفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ» (1) ؛ يعنى: آنچه باز گردانيد خدا بر پيغمبر خود از اموال و املاك مردم دهات، پس از براى خداست و از براى رسول و از براى خداوند خويشى نسبت به حضرت رسول و از براى يتيمان و بيچارگان كه بر قوت سال قادر نباشند». و حضرت فرمود كه: «يعنى: يتيمان و بيچارگان از ما بخصوص و خدا از براى ما در صدقه _ كه زكات است _ حصّه اى قرار نداده؛ از براى آن كه خدا پيغمبر خود را گرامى داشته و ما را اكرام فرموده از آن كه چرك هاى آنچه را كه در دست مردمان است، به ما بخوراند».525.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از وشّاء، از ابان، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «وَ اعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذى الْقُرْبى» (2) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«ايشان خويشان رسول خدا صلى الله عليه و آله اند و خمس از براى خدا و رسول صلى الله عليه و آله و از براى ما است». .


1- .حشر، 7.
2- .انفال، 41.

ص: 828

526.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْأَنْفَالُ مَا لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ ، أَوْ قَوْمٌ صَالَحُوا ، أَوْ قَوْمٌ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ ، وَ كُلُّ أَرْضٍ خَرِبَةٍ ، وَ بُطُونُ الْأَوْدِيَةِ ، فَهُوَ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ هُوَ لِلْاءِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ» .527.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ عليه السلام ، قَالَ :«الْخُمُسُ مِنْ خَمْسَةِ أَشْيَاءَ : مِنَ الْغَنَائِمِ ، وَ الْغَوْصِ ، وَ مِنَ الْكُنُوزِ ، وَ مِنَ الْمَعَادِنِ ، وَ الْمَلَاحَةِ .

يُؤْخَذُ مِنْ كُلِّ هذِهِ الصُّنُوفِ الْخُمُسُ ، فَيُجْعَلُ لِمَنْ جَعَلَهُ اللّهُ تَعَالى لَهُ ، وَ يُقْسَمُ الْأَرْبَعَةُ الْأَخْمَاسِ بَيْنَ مَنْ قَاتَلَ عَلَيْهِ وَ وَلِيَ ذلِكَ ، وَ يُقْسَمُ بَيْنَهُمُ الْخُمُسُ عَلى سِتَّةِ أَسْهُمٍ : سَهْمٌ لِلّهِ ، وَ سَهْمٌ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ سَهْمٌ لِذِي الْقُرْبى ، وَ سَهْمٌ لِلْيَتَامى ، وَ سَهْمٌ لِلْمَسَاكِينِ ، وَ سَهْمٌ لِأَبْنَاءِ السَّبِيلِ .

فَسَهْمُ اللّهِ وَ سَهْمُ رَسُولِ اللّهِ لِأُولِي الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وِرَاثَةً ؛ فَلَهُ ثَ_لَاثَةُ أَسْهُمٍ : سَهْمَانِ وِرَاثَةً ، وَ سَهْمٌ مَقْسُومٌ لَهُ مِنَ اللّهِ ، وَ لَهُ نِصْفُ الْخُمُسِ كَمَلًا ، وَ نِصْفُ الْخُمُسِ الْبَاقِي بَيْنَ أَهْلِ بَيْتِهِ ، فَسَهْمٌ لِيَتَامَاهُمْ ، وَ سَهْمٌ لِمَسَاكِينِهِمْ ، وَ سَهْمٌ لِأَبْنَاءِ سَبِيلِهِمْ ، يُقْسَمُ بَيْنَهُمْ عَلَى الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ مَا يَسْتَغْنُونَ بِهِ فِي سَنَتِهِمْ ، فَإِنْ فَضَلَ عَنْهُمْ شَيْءٌ ، فَهُوَ لِلْوَالِي ، وَ إِنْ عَجَزَ أَوْ نَقَصَ عَنِ اسْتِغْنَائِهِمْ ، كَانَ عَلَى الْوَالِي أَنْ يُنْفِقَ مِنْ عِنْدِهِ بِقَدْرِ مَا يَسْتَغْنُونَ بِهِ ، وَ إِنَّمَا صَارَ عَلَيْهِ أَنْ يَمُونَهُمْ لِأَنَّ لَهُ مَا فَضَلَ عَنْهُمْ .

وَ إِنَّمَا جَعَلَ اللّهُ هذَا الْخُمُسَ خَاصَّةً لَهُمْ دُونَ مَسَاكِينِ النَّاسِ وَ أَبْنَاءِ سَبِيلِهِمْ ؛ عِوَضاً لَهُمْ مِنْ صَدَقَاتِ النَّاسِ ؛ تَنْزِيهاً مِنَ اللّهِ لَهُمْ لِقَرَابَتِهِمْ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ وَ كَرَامَةً مِنَ اللّهِ لَهُمْ عَنْ أَوْسَاخِ النَّاسِ ، فَجَعَلَ لَهُمْ خَاصَّةً مِنْ عِنْدِهِ مَا يُغْنِيهِمْ بِهِ عَنْ أَنْ يُصَيِّرَهُمْ فِي مَوْضِعِ الذُّلِّ وَ الْمَسْكَنَةِ ، وَ لَا بَأْسَ بِصَدَقَاتِ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْضٍ .

وَ هؤُلَاءِ الَّذِينَ جَعَلَ اللّهُ لَهُمُ الْخُمُسَ هُمْ قَرَابَةُ النَّبِيِّ ، الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللّهُ ، فَقَالَ : «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» وَ هُمْ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَنْفُسُهُمْ ، الذَّكَرُ مِنْهُمْ وَ الْأُنْثى ، لَيْسَ فِيهِمْ مِنْ أَهْلِ بُيُوتَاتِ قُرَيْشٍ ، وَ لَا مِنَ الْعَرَبِ أَحَدٌ ، وَ لَا فِيهِمْ وَ لَا مِنْهُمْ فِي هذَا الْخُمُسِ مِنْ مَوَالِيهِمْ ، وَ قَدْ تَحِلُّ صَدَقَاتُ النَّاسِ لِمَوَالِيهِمْ ، وَ هُمْ وَ النَّاسُ سَوَاءٌ .

وَ مَنْ كَانَتْ أُمُّهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ، وَ أَبُوهُ مِنْ سَائِرِ قُرَيْشٍ ، فَإِنَّ الصَّدَقَاتِ تَحِلُّ لَهُ ، وَ لَيْسَ لَهُ مِنَ الْخُمُسِ شَيْءٌ ؛ لِأَنَّ اللّهَ تَعَالى يَقُولُ : «ادْعُوهُمْ لِابائِهِمْ» .

وَ لِلْاءِمَامِ صَفْوُ الْمَالِ أَنْ يَأْخُذَ مِنْ هذِهِ الْأَمْوَالِ صَفْوَهَا _ : الْجَارِيَةَ الْفَارِهَةَ ، وَ الدَّابَّةَ الْفَارِهَةَ ، وَ الثَّوْبَ ، وَ الْمَتَاعَ _ بِمَا يُحِبُّ أَوْ يَشْتَهِي ، فَذلِكَ لَهُ قَبْلَ الْقِسْمَةِ وَ قَبْلَ إِخْرَاجِ الْخُمُسِ ، وَ لَهُ أَنْ يَسُدَّ بِذلِكَ الْمَالِ جَمِيعَ مَا يَنُوبُهُ مِنْ مِثْلِ إِعْطَاءِ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ غَيْرِ ذلِكَ مِمَّا يَنُوبُهُ ، فَإِنْ بَقِيَ بَعْدَ ذلِكَ شَيْءٌ ، أَخْرَجَ الْخُمُسَ مِنْهُ ، فَقَسَمَهُ فِي أَهْلِهِ ، وَ قَسَمَ الْبَاقِيَ عَلى مَنْ وَلِيَ ذلِكَ ، وَ إِنْ لَمْ يَبْقَ بَعْدَ سَدِّ النَّوَائِبِ شَيْءٌ ، فَ_لَا شَيْءَ لَهُمْ .

وَ لَيْسَ لِمَنْ قَاتَلَ شَيْءٌ مِنَ الْأَرَضِينَ ، وَ لَا مَا غَلَبُوا عَلَيْهِ إِلَا مَا احْتَوى عَلَيْهِ الْعَسْكَرُ .

وَ لَيْسَ لِلْأَعْرَابِ مِنَ الْقِسْمَةِ شَيْءٌ وَ إِنْ قَاتَلُوا مَعَ الْوَالِي ؛ لِأَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَالَحَ الْأَعْرَابَ أَنْ يَدَعَهُمْ فِي دِيَارِهِمْ وَ لَا يُهَاجِرُوا ، عَلى أَنَّهُ إِنْ دَهِمَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ عَدُوِّهِ دَهْمٌ أَنْ يَسْتَنْفِرَهُمْ ، فَيُقَاتِلَ بِهِمْ ، وَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْغَنِيمَةِ نَصِيبٌ ، وَ سُنَّتُهُ جَارِيَةٌ فِيهِمْ وَ فِي غَيْرِهِمْ .

وَ الْأَرَضُونَ الَّتِي أُخِذَتْ عَنْوَةً بِخَيْلٍ وَ رِجَالٍ ، فَهِيَ مَوْقُوفَةٌ مَتْرُوكَةٌ فِي يَدِ مَنْ يَعْمُرُهَا وَ يُحْيِيهَا وَ يَقُومُ عَلَيْهَا عَلى مَا يُصَالِحُهُمُ الْوَالِي عَلى قَدْرِ طَاقَتِهِمْ مِنَ الْحَقِّ : النِّصْفِ ، أَوِ الثُّلُثِ ، أَوِ الثُّلُثَيْنِ ، وَ عَلى قَدْرِ مَا يَكُونُ لَهُمْ صَ_لَاحاً وَ لَا يَضُرُّهُمْ .

فَإِذَا أُخْرِجَ مِنْهَا مَا أُخْرِجَ بَدَأَ ، فَأَخْرَجَ مِنْهُ الْعُشْرَ مِنَ الْجَمِيعِ مِمَّا سَقَتِ السَّمَاءُ ، أَوْ سُقِيَ سَيْحاً ، وَ نِصْفَ الْعُشْرِ مِمَّا سُقِيَ بِالدَّوَالِي وَ النَّوَاضِحِ ، فَأَخَذَهُ الْوَالِي ، فَوَجَّهَهُ فِي الْجِهَةِ الَّتِي وَجَّهَهَا اللّهُ عَلى ثَمَانِيَةِ أَسْهُمٍ : لِلْفُقَرَاءِ ، وَ الْمَسَاكِينِ ، وَ الْعَامِلِينَ عَلَيْهَا ، وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ ، وَ فِي الرِّقَابِ ، وَ الْغَارِمِينَ ، وَ فِي سَبِيلِ اللّهِ ، وَ ابْنِ السَّبِيلِ ؛ ثَمَانِيَةَ أَسْهُمٍ يَقْسِمُ بَيْنَهُمْ فِي مَوَاضِعِهِمْ بِقَدْرِ مَا يَسْتَغْنُونَ بِهِ فِي سَنَتِهِمْ بِ_لَا ضِيقٍ وَ لَا تَقْتِيرٍ ، فَإِنْ فَضَلَ مِنْ ذلِكَ شَيْءٌ ، رُدَّ إِلَى الْوَالِي ، وَ إِنْ نَقَصَ مِنْ ذلِكَ شَيْءٌ وَ لَمْ يَكْتَفُوا بِهِ ، كَانَ عَلَى الْوَالِي أَنْ يَمُونَهُمْ مِنْ عِنْدِهِ بِقَدْرِ سَعَتِهِمْ حَتّى يَسْتَغْنُوا ، وَ يُؤْخَذُ بَعْدُ مَا بَقِيَ مِنَ الْعُشْرِ ، فَيُقْسَمُ بَيْنَ الْوَالِي وَ بَيْنَ شُرَكَائِهِ الَّذِينَ هُمْ عُمَّالُ الْأَرْضِ وَ أَكَرَتُهَا ، فَيُدْفَعُ إِلَيْهِمْ أَنْصِبَاؤُهُمْ عَلى مَا صَالَحَهُمْ عَلَيْهِ ، وَ يُؤْخَذُ الْبَاقِي ، فَيَكُونُ بَعْدَ ذلِكَ أَرْزَاقَ أَعْوَانِهِ عَلى دِينِ اللّهِ ، وَ فِي مَصْلَحَةِ مَا يَنُوبُهُ مِنْ تَقْوِيَةِ الْاءِسْ_لَامِ وَ تَقْوِيَةِ الدِّينِ فِي وُجُوهِ الْجِهَادِ وَ غَيْرِ ذلِكَ مِمَّا فِيهِ مَصْلَحَةُ الْعَامَّةِ ، لَيْسَ لِنَفْسِهِ مِنْ ذلِكَ قَلِيلٌ وَ لَا كَثِيرٌ .

وَ لَهُ بَعْدَ الْخُمُسِ الْأَنْفَالُ ، وَ الْأَنْفَالُ كُلُّ أَرْضٍ خَرِبَةٍ قَدْ بَادَ أَهْلُهَا ، وَ كُلُّ أَرْضٍ لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهَا بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ ، وَ لكِنْ صَالَحُوا صُلْحاً ، وَ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ عَلى غَيْرِ قِتَالٍ ؛ وَ لَهُ رُؤُوسُ الْجِبَالِ ، وَ بُطُونُ الْأَوْدِيَةِ ، وَ الْاجَامُ ، وَ كُلُّ أَرْضٍ مَيْتَةٍ لَا رَبَّ لَهَا ؛ وَ لَهُ صَوَافِي الْمُلُوكِ مَا كَانَ فِي أَيْدِيهِمْ مِنْ غَيْرِ وَجْهِ الْغَصْبِ ؛ لِأَنَّ الْغَصْبَ كُلَّهُ مَرْدُودٌ ؛ وَ هُوَ وَارِثُ مَنْ لَا وَارِثَ لَهُ ، يَعُولُ مَنْ لَا حِيلَةَ لَهُ».

وَ قَالَ : «إِنَّ اللّهَ لَمْ يَتْرُكُ شَيْئاً مِنْ صُنُوفِ الْأَمْوَالِ إِلَا وَ قَدْ قَسَمَهُ ، فَأَعْطى كُلَّ ذِي حَقٍّ حَقَّهُ : الْخَاصَّةَ ، وَ الْعَامَّةَ ، وَ الْفُقَرَاءَ ، وَ الْمَسَاكِينَ ، وَ كُلَّ صِنْفٍ مِنْ صُنُوفِ النَّاسِ» . فَقَالَ : «لَوْ عُدِلَ فِي النَّاسِ لَاسْتَغْنَوْا».

ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ الْعَدْلَ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ ، وَ لَا يَعْدِلُ إِلَا مَنْ يُحْسِنُ الْعَدْلَ».

قَالَ : «وَ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقْسِمُ صَدَقَاتِ الْبَوَادِي فِي الْبَوَادِي ، وَ صَدَقَاتِ أَهْلِ الْحَضَرِ فِي أَهْلِ الْحَضَرِ ، وَ لَا يَقْسِمُ بَيْنَهُمْ بِالسَّوِيَّةِ عَلى ثَمَانِيَةٍ حَتّى يُعْطِيَ أَهْلَ كُلِّ سَهْمٍ ثُمُناً ، وَ لكِنْ يَقْسِمُهَا عَلى قَدْرِ مَنْ يَحْضُرُهُ مِنْ أَصْنَافِ الثَّمَانِيَةِ عَلى قَدْرِ مَا يُقِيمُ كُلَّ صِنْفٍ مِنْهُمْ يُقَدِّرُ لِسَنَتِهِ ، لَيْسَ فِي ذلِكَ شَيْءٌ مَوْقُوتٌ وَ لَا مُسَمًّى وَ لَا مُؤَلَّفٌ ،إِنَّمَا يَضَعُ ذلِكَ عَلى قَدْرِ مَا يَرى وَ مَا يَحْضُرُهُ حَتّى يَسُدَّ كُلَّ فَاقَةِ كُلِّ قَوْمٍ مِنْهُمْ ، وَ إِنْ فَضَلَ مِنْ ذلِكَ فَضْلٌ ، عَرَضُوا الْمَالَ جُمْلَةً إِلى غَيْرِهِمْ .

وَ الْأَنْفَالُ إِلَى الْوَالِي ، وَ كُلُّ أَرْضٍ فُتِحَتْ أَيَّامَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إِلى آخِرِ الْأَبَدِ ، وَ مَا كَانَ افْتِتَاحاً بِدَعْوَةِ أَهْلِ الْجَوْرِ وَ أَهْلِ الْعَدْلِ ؛ لِأَنَّ ذِمَّةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي الْأَوَّلِينَ وَ الْاخِرِينَ ذِمَّةٌ وَاحِدَةٌ ؛ لِأَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ : الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافى دِمَاؤُهُمْ ، وَ يَسْعى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ .

وَ لَيْسَ فِي مَالِ الْخُمُسِ زَكَاةٌ ؛ لِأَنَّ فُقَرَاءَ النَّاسِ جُعِلَ أَرْزَاقُهُمْ فِي أَمْوَالِ النَّاسِ عَلى ثَمَانِيَةِ أَسْهُمٍ ، فَلَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ أَحَدٌ ، وَ جَعَلَ لِلْفُقَرَاءِ قَرَابَةِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله نِصْفَ الْخُمُسِ ، فَأَغْنَاهُمْ بِهِ عَنْ صَدَقَاتِ النَّاسِ وَ صَدَقَاتِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ وَلِيِّ الْأَمْرِ ، فَلَمْ يَبْقَ فَقِيرٌ مِنْ فُقَرَاءِ النَّاسِ ، وَ لَمْ يَبْقَ فَقِيرٌ مِنْ فُقَرَاءِ قَرَابَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلَا وَ قَدِ اسْتَغْنى ، فَ_لَا فَقِيرَ ، وَ لِذلِكَ لَمْ يَكُنْ عَلى مَالِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ الْوَالِي زَكَاةٌ ؛ لِأَنَّهُ لَمْ يَبْقَ فَقِيرٌ مُحْتَاجٌ ، وَ لكِنْ عَلَيْهِمْ أَشْيَاءُ تَنُوبُهُمْ مِنْ وُجُوهٍ ، وَ لَهُمْ مِنْ تِلْكَ الْوُجُوهِ كَمَا عَلَيْهِمْ» . .

ص: 829

528.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از حفص بن بَخترى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«انفال، آن چيزى است كه اسب و شترى بر آن تاخته نشود، يا گروهى كه مصالحه كرده باشند، يا قومى كه به دست خويش داده باشند و هر زمين ويران كه آباد نباشد و اندران وادى ها (و ظاهر اين است كه مراد از آن، دشت ها باشد. و مرجع در آن چنانچه گفته اند به سوى عرف است مانند سرهاى كوه) حاصل آن كه آنچه به تفصيل مذكور گرديد، مال رسول خدا صلى الله عليه و آله است و همه اينها بعد از پيغمبر، از براى امام است كه آن را در هر جا كه خواهد مى گذارد و صرف مى نمايد».529.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در توصيف على عليه السلام _ ) على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از بعضى از اصحاب ما، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«خمس، از پنج چيز داده مى شود: از غنيمت ها و غوّاصى كردن كه به آب فرو روند و مرواريد و غير آن بيرون آورند و از گنج ها و مال ها كه دفن كرده باشند و از معدن ها و نمكزار، كه خمس از هر يك از اين اقسام، گرفته مى شود و از براى اين كه خدا خمس را از برايش قرار داده، قرار مى دهند. و چهار خمس آن خمس، تقسيم مى شود در ميان آن كه بر تحصيل آن جنگ كرده و صاحب آن و خمس تقسيم مى شود در ميان آنان كه خدا آن را از براى ايشان قرار داده بر شش حصّه: يك حصّه از براى خداست، و يك حصّه از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و يك حصّه از براى خداوندان خويشى نسبت به رسول، و يك حصّه از براى يتيمان، و يك حصّه از براى بيچارگان، و يك حصّه از براى رهگذريان. پس حصّه خدا و حصّه رسول خدا از براى صاحبان امر امامت و خلافت است بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله از روى ارث، و سه حصّه از براى اوست: دو حصّه از روى وراثت و يك حصّه كه قسمت شده از براى او از جانب خدا. و همه نصف اصل خمس، از براى اوست و نصف باقى مانده خمس در ميان اهل بيت آن حضرت تقسيم مى شود. پس يك حصّه از براى يتيمان ايشان است، و يك حصّه از براى بيچارگان ايشان، و يك حصّه از براى رهگذريان ايشان كه در ميان ايشان به طريقى كه در كتاب خدا و سنّت پيغمبر است، تقسيم مى شود؛ آنچه در عرض سال، به آن بى نياز باشند و احتياج نداشته باشند، و اگر از ايشان چيزى زياد باشد، آن زيادتى مال والى امام است و اگر ناتوان باشد (يا از قدر بى نيازى ايشان كم آيد، بر والى واجب است كه از پيش خود، بر ايشان انفاق كند؛ به قدر آنچه به آن بى نياز شوند. و جز اين نيست كه بر او واجب گرديده كه متحمّل اخراجات ايشان شود و به كارگزارى ايشان قيام نمايد؛ زيرا كه آنچه از ايشان زياد مى آيد، مال اوست. و جز اين نيست كه خدا همين خمس را بخصوص از براى ايشان قرار داده نه از براى بيچارگان از ساير مردمان، و رهگذرى ايشان، تا آن كه عوض باشد از براى ايشان از زكات هاى مردمان، به جهت دور كردن از صفت زشت، كه خدا ايشان را از آن دور فرموده به جهت خويشى ايشان با رسول خدا صلى الله عليه و آله و نوازشى از جانب خدا كه ايشان را از چرك هاى دست مردم دور گردانيده. پس از براى ايشان بخصوص از نزد خود چيزى قرار داده كه ايشان را به سبب آن بى نياز گرداند، از آن كه ايشان را در موضع خوارى و درويشى قرار دهد. و باكى نيست به صدقات بعضى از ايشان بر بعضى. و اين گروه كه خدا خمس را از براى ايشان قرار داده، خويشان پيغمبراند كه خدا ايشان را ذكر فرموده و فرموده است كه: «وَ أنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ» (1) (يعنى: و بترسان خويشان نزديك خويش را) و ايشان خود پسران عبدالمطّلب اند خواه پسران ايشان باشد و خواه دختر و كسى از اهل خانه هاى قريش و از عرب در ايشان داخل نيست، و هيچ يك از مواليان و آزاد شدگان ايشان، در باب اين خمس در ايشان داخل نيست، و از ايشان محسوب نمى شود و صدقات و زكات مردم از براى مواليان بنى هاشم حلال است، و ايشان و ساير مردمان برابرند. و هر كه مادرش از بنى هاشم و پدرش از ساير قريش غير از بنى هاشم باشد، صدقات مردم از برايش حلال است و از خمس چيزى از براى او نيست؛ زيرا كه خدا مى فرمايد: «ادْعُوهُمِْلآبائِهِمْ» (2) (يعنى: بخوانيد و نسبت دهيد فرزندان را به سوى پدران ايشان) و مال برگزيده از براى امام است و از براى اوست كه برگزيده اين مال ها را فرا گيرد، چون كنيز خوشگل و اسب خوش رفتار و جامه و مايحتاج خانه، به آنچه دوست دارد، يا خواهش آن به هم رساند، و همه اينها براى اوست، پيش از قسمت و پيش از بيرون كردن خمس. و او را مى رسد كه به اين مال همه رخنه هاى آنچه را كه بر او فرود مى آيد، ببندد، مانند عطا كردن فرقه اى كه دل هاى ايشان را الفت مى دهد بر دين اسلام و غير آن، از آنچه بر او وارد مى شود. پس اگر بعد از آن چيزى باقى بماند، خمس را از آن بيرون مى كند و در ميانه اهل آن قسمت مى نمايد و باقى را بر آن كه متوجّه آن بوده، قسمت مى فرمايد. و اگر بعد از بستن رخنه هاى وارداتى كه بر او وارد شده، چيزى باقى نماند، از براى ايشان هيچ نيست. و چيزى از زمين ها از براى آن كه جنگ كرده، نيست. و نه آنچه بر آن غالب شده باشند، مگر آنچه لشكر بر آن دست يافته و گرداگرد آن را فرو گرفته باشند. و باديه نشينان را از قسمت چيزى نيست .

و هر چند كه همراه والى جنگ كنند؛ زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با باديه نشينان مصالحه كرد كه ايشان را در خانه هاى خويش وا گذارد و از آن مهاجرت نكنند بر اين شرط كه اگر لشكرى انبوه ناگاه بر سر پيغمبر صلى الله عليه و آله آيند و از ايشان طلب يارى كند، اجابت كنند و بيايند تا به استعانت ايشان با دشمنان جنگ كند و ايشان را در غنيمت بهره اى نباشد. و سنّت و طريقه آن حضرت در ايشان و در غير ايشان، جارى است (و مراد از ايشان، چنانچه بعضى گفته اند، باديه نشينانى هستند كه اظهار اسلام مى كردند به محض شهادتين و مقاصد اسلام را نمى شناختند و به احكام آن عمل نمى كردند).

تتّمه حديث: و زمين هايى كه از روى قهر و غلبه به اسبان و مردان گرفته شده، همه آنها موقوف است و وا گذاشته مى شود در دست آن كه آن را آبادان مى كند و احيا مى نمايد و بر سر آن مى ايستد و آنچه بايد در آن به عمل آورد، مى آورد، بر آنچه والى با ايشان مصالحه مى كند، بر اندازه طاقت ايشان از حقّ: از نصف و ثلث و دو ثلث. و بر اندازه آنچه از براى ايشان صلاح باشد و ايشان را زيان نرساند و چون بيرون كند از آن آنچه بايد بيرون كند، ابتدا مى كند پس ده يك از همه را بيرون مى كند از هر چه آسمان آن را آب داده باشد (كه آب باران خورده باشد) يا به آب جارى آب خورده باشد و نصف ده يك (كه بيست يك باشد) از آنچه به چرخ آب و شتران آب كش آب خورده باشد، بعد از آن والى آن را مى گيرد و در جهتى كه خدا آن را قرار داده، صرف مى نمايد: بر هشت حصّه از براى فقيران و مسكينان و عاملان بر آن و «مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فى الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ فى سَبيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبيلِ» (3) (كه تفسير آن مذكور شد) هشت حصّه كه در ميانه ايشان در مواضعى كه دارند تقسمى مى شود به قدر آنچه به آن، در عرض سال بى نياز باشند؛ بى تنگى و تنگ گيرى. پس اگر چيزى از آن زياد آيد، رد مى شود به سوى والى، و اگر از آن چيزى كم آيد و به آن اكتفا نكنند، بر والى واجب است كه متحمّل اخراجات ايشان شود، از پيش خود به اندازه وسعت ايشان تا آن كه بى نياز شوند و بعد از آن، آنچه از ده يك، باقى مانده و از مؤونت اهل استحقاق، زياد آمده، گرفته مى شود و در ميان والى و شريك هاى او كه كاركنان در زمين و برزيگران آنند، قسمت مى شود و بهره هاى ايشان بنابر آنچه والى با ايشان بر آن مصالحه نموده، به سوى ايشان دفع مى شود و باقى مانده فرا گرفته مى شود، و بعد از آن روزى ياوران او بر دين خدا خواهد بود و صرف مى شود در مصلحت آنچه بر او فرود مى آيد از تقويت اسلام و تقويت دين در وجوه جهاد و غير آن، از آنچه مصلحت عامّه مردمان در آن باشد. و از براى خود والى، كم و بسيار، از آن نيست .

و از براى او، بعد از خمس، انفال است. و انفال، هر زمين ويرانى است كه اهل آن هلاك شده اند و هر زمينى كه هيچ اسب و شترى بر آن تاخته نشده باشد، وليكن مصالحه كرده باشند به نوعى از انواع صلح، و به دست خود داده باشند به طور غير جنگ. و از براى اوست سرهاى همه كوه ها و درون وادى ها و نيستان ها و هر زمين مرده اى كه آن را مالكى نباشد. و از براى اوست برگزيده هاى پادشاهان حربى و آنها چيزى چند است كه ايشان از براى خويش برگزيده اند، امّا آنچه در دست ايشان باشد، نه از روى غصب؛ زيرا كه همه آنچه غصب باشد، بايد كه به صاحبش ردّ شود. و امام، وارث كسى است كه او را هيچ وارثى نباشد و هر كه او را هيچ چاره اى نباشد، امام او را عيال خود مى گرداند». و فرمود كه: «خدا چيزى را از انواع مال ها وا نگذاشته مگر آن كه آن را تقسيم نموده، پس هر صاحب حقّى را حقّ خودش عطا فرموده از خاص و عام و فقيران و مسكينان و هر نوعى از انواع مردمان» بعد از آن فرمود كه: «اگر در ميان مردم به عدالت رفتار مى شد، هر آينه همه بى نياز بودند».

و فرمود كه: «عدالت، از عسل شيرين تر است و عدالت نمى كند، مگر كسى كه عدالت را نيكو بداند». و فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله صدقات باديه نشينان را در باديه نشينان و صدقات اهل شهر را در اهل شهر تقسيم مى فرمود، و در ميان ايشان برابر تقسيم نمى فرمود كه بر هشت قسم مستحقّان تقسيم نمايد، تا آن كه اهل هر حصّه اى را هشت يك عطا كند، وليكن آن را تقيسم مى فرمود بر اندازه كسانى كه در نزد او حاضر بودند از انواع هشت گانه و بر اندازه آنچه هر نوعى از ايشان اقامه مى نمودند و از براى قوت سال هر نوع مظنّه مى فرمود و در اين باب، قدر معيّن و چيز نام برده شده اى مانند جو و يا گندم و مركّب از قدر و جنس نبود. جز اين نيست كه آن را بر اندازه آنچه صلاح مى ديد و آنچه در نزد او حاضر بود، مى كرد، تا آن كه رخنه احتياج هر قومى از ايشان را مى بست. و اگر چيزى از آن زياد مى آمد، همه آن مال را به سوى غير فقراى بلد نقل مى كردند».

و انفال _ كه اختيار آن با والى است _ هر زمينى است كه در ايّام حيات پيغمبر صلى الله عليه و آله گشوده شده باشد تا آخر روزگار كه دنيا تمام شود، و آنچه به دعوت اهل جور و اهل عدل مفتوح شده باشد؛ زيرا كه زنهار رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنها كه در اوّل بوده اند و آنان كه در آخر خواهند بود، يك زنهار است؛ زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است كه: مؤمنان برادرانند و خون هاى ايشان، برابرى مى كند، و آخر ايشان به زنهار ايشان سعى مى نمايد (و در بعضى از نسخ، به جاى آخر ايشان، پست ترين ايشان است و اوّل، ظاهرتر است در اينجا) و در مال خمس، زكاتى نيست؛ زيرا كه فقر مردم روزى ايشان را در اموال مردمان قرار داده بر هشت حصّه. پس كسى از ايشان فقير باقى نماند و از براى فقيران خويش، رسول عليه السلام نصف خمس قرار داد و به آن نصف ايشان را از صدقات مردم و صدقات پيغمبر صلى الله عليه و آله و ولىّ امر امامت، بى نياز گردانيد. پس فقيرى از فقيران مردم و فقيرى از فقيران خويشان رسول خدا صلى الله عليه و آله باقى نماندند، مگر آن كه بى نياز گرديدند. پس هيچ فقيرى باقى نماند، و از براى همين بر مال پيغمبر صلى الله عليه و آله و والى زكاتى نبود؛ زيرا كه فقير محتاجى نماند، وليكن بر ايشان چيزى چند از چندين راه به ايشان مى رسد و از براى ايشان است از آن راه ها مانند آنچه بر ايشان است». .


1- .شعرا، 214.
2- .احزاب ، 5 .
3- .توبه، 60.

ص: 830

. .

ص: 831

. .

ص: 832

. .

ص: 833

. .

ص: 834

. .

ص: 835

. .

ص: 836

689.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا _ أَظُنُّهُ السَّيَّارِيَّ _ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، قَالَ :لَمَّا وَرَدَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام عَلَى الْمَهْدِيِّ ، رَآهُ يَرُدُّ الْمَظَالِمَ ، فَقَالَ : «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، مَا بَالُ مَظْلِمَتِنَا لَا تُرَدُّ؟» فَقَالَ لَهُ : وَ مَا ذَاكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ ؟

قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ لَمَّا فَتَحَ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله فَدَكَ وَ مَا وَالَاهَا ، لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» فَلَمْ يَدْرِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَنْ هُمْ ، فَرَاجَعَ فِي ذلِكَ جَبْرَئِيلَ عليه السلام ، وَ رَاجَعَ جَبْرَئِيلُ رَبَّهُ ، فَأَوْحَى اللّهُ إِلَيْهِ: أَنِ ادْفَعْ فَدَكَ إِلى فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، فَدَعَاهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ لَهَا : يَا فَاطِمَةُ ، إِنَّ اللّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكِ فَدَكَ ، فَقَالَتْ : قَدْ قَبِلْتُ يَا رَسُولَ اللّهِ مِنَ اللّهِ وَ مِنْكَ ، فَلَمْ يَزَلْ وُكَلَاؤُهَا فِيهَا حَيَاةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ ، أَخْرَجَ عَنْهَا وُكَ_لَاءَهَا ، فَأَتَتْهُ ، فَسَأَلَتْهُ أَنْ يَرُدَّهَا عَلَيْهَا ، فَقَالَ لَهَا : ائْتِينِي بِأَسْوَدَ أَوْ أَحْمَرَ يَشْهَدُ لَكِ بِذلِكِ ، فَجَاءَتْ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ أُمِّ أَيْمَنَ ، فَشَهِدَا لَهَا ، فَكَتَبَ لَهَا بِتَرْكِ التَّعَرُّضِ ، فَخَرَجَتْ وَ الْكِتَابُ مَعَهَا ، فَلَقِيَهَا عُمَرُ ، فَقَالَ : مَا هذَا مَعَكِ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ ؟ قَالَتْ : كِتَابٌ كَتَبَهُ لِيَ ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ ، قَالَ : أَرِينِيهِ ، فَأَبَتْ ، فَانْتَزَعَهُ مِنْ يَدِهَا ، وَ نَظَرَ فِيهِ ، ثُمَّ تَفَلَ فِيهِ ، وَ مَحَاهُ وَ خَرَقَهُ ، فَقَالَ لَهَا : هذَا لَمْ يُوجِفْ عَلَيْهِ أَبُوكِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ ، فَضَعِي الْحِبَالَ فِي رِقَابِنَا».

فَقَالَ لَهُ الْمَهْدِيُّ : يَا أَبَا الْحَسَنِ ، حُدَّهَا لِي ، فَقَالَ : «حَدٌّ مِنْهَا جَبَلُ أُحُدٍ ، وَ حَدٌّ مِنْهَا عَرِيشُ مِصْرَ ، وَ حَدٌّ مِنْهَا سِيفُ الْبَحْرِ ، وَ حَدٌّ مِنْهَا دُومَةُ الْجَنْدَلِ». فَقَالَ لَهُ : كُلُّ هذَا؟ قَالَ : «نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، هذَا كُلُّهُ ، إِنَّ هذَا كُلَّهُ مِمَّا لَمْ يُوجِفْ عَلى أَهْلِهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ» . فَقَالَ : كَثِيرٌ ، وَ أَنْظُرُ فِيهِ . .

ص: 837

688.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن محمد بن عبداللّه ، از بعضى از اصحاب ما كه آن را سيّارى گمان مى كنم، از على بن اسباط روايت كرده است كه گفت: چون ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام بر مهدى عبّاسى وارد شد، او را ديد كه ردّ مظالم مى كند (و مظالم، جمع مظلمه است و آن، حقّى است كه بايد به صاحبش برسد). حضرت فرمود:«يا امير المؤمنين، باك و حال مظلمه ما چيست كه ردّ نمى شود؟» مهدى به حضرت عرض كرد كه: يا اباالحسن، مقصود از اين سخن چيست؟ فرمود: «به درستى كه خداى تبارك و تعالى، چون فدك و آنچه را كه به آن نزديك بود بر پيغمبر صلى الله عليه و آله خود گشود اسب و شترى بر آن تاخته نشد، بعد از آن خدا بر پيغمبر خويش صلى الله عليه و آله فرو فرستاد كه: «وَ آتِ ذا الْقُرْبى حَقَّهُ» (1) و رسول خدا صلى الله عليه و آله ندانست كه ايشان كيانند و در اين باب با جبرئيل به سؤال برگشتى نمود و جبرئيل با پروردگار خويش بازگشت نمود و از آن جناب پرسيد. پس خداى تعالى به سوى آن حضرت وحى فرمود كه: فدك را به فاطمه عليهاالسلامتسليم كن. بعد از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه را طلبيد و به آن حضرت فرمود كه: اى فاطمه، به درستى كه خدا مرا امر فرموده كه فدك را به تو تسليم كنم. حضرت فاطمه عليهاالسلامعرض كرد كه: يا رسول اللّه ، آن را از خدا و از تو قبول كردم، و بعد از آن در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله هميشه وكلاى حضرت فاطمه در آن بودند. و چون ابوبكر را والى كردند، وكلاى آن حضرت را از آن بيرون كرد، پس فاطمه به نزد ابوبكر آمد و از او درخواست كه فدك را به او رد كند، ابوبكر به آن حضرت گفت كه: يك سياه، يا سرخ (يعنى: يك نفر از عرب يا عجم) را بياورد كه از براى تو به اين امر گواهى دهد، و فاطمه امير المؤمنين عليه السلام و امّ ايمن را آورد و از برايش گواهى دادند. پس ابوبكر از برايش نوشت كه: متعرّض آن نشوند، و حضرت فاطمه بيرون آمد و آن نوشته با او بود، عُمر آن حضرت را در عرض راه ملاقات نمود و گفت: اى دختر محمد، چيست اين نوشته كه با تو است؟ فرمود كه: نوشته اى است كه پسر ابوقحافه آن را از براى من نوشته است. عمر گفت: آن را به من بنما و بده تا ببينم. حضرت فاطمه اِبا و امتناع فرمود. پس عمر آن نوشته را به زور از دست آن حضرت گرفت و در آن نگاه كرد و آب دهان را در آن انداخت و نوشته را محو نمود و پاره كرد و به حضرت فاطمه گفت كه: اينك پدرت بر آن اسب و شترى نتاخته، پس ريسمان ها را در گردن هاى ما گذار» (و ظاهر اين است كه عمر اين كلام را از روى انكار و ريشخند گفته باشد؛ اگر چه ممكن است كه خدا بر خلاف عادت حق را بر زبانش جارى كرده باشد).

مهدى به آن حضرت عرض كرد كه: يا اباالحسن، حدّ و اندازه فدك را از براى من بيان كن چه قدر است؟ حضرت فرمود كه: «حدّى از آن كوه احد است و حدّى از آن سايه بان (2) شهر مصر (و مراد از آن، خانه هاى مصر است) و حدّى از آن، كنار دريا و حدّى از آن دومة الجندل (و در مغرب كه يكى از لغات معتبره است و غير آن مذكور است كه دومة الجندل به ضمّ دال است و محدّثان گفته اند كه به فتح آن است و آن حصارى است در پانزده منزلى مدينه و ده منزلى كوفه). تتمه حديث آن كه: مهدى به حضرت عرض كرد كه: همه اينها فدك است؟ فرمود: «آرى، يا امير المؤمنين، اينها همه فدك است. به درستى كه همه آنچه مذكور شد، از آن چيزى است كه اهل آن بر رسول خدا اسب و شترى نتاخته اند و جنگ نكرده اند». مهدى گفت: اين بسيار است و در اين باب فكرى بكنم . .


1- .اسرا ، 26 .
2- .ظاهرا عريش نام شهرى در مصر است و معناى لغوى آن منظور نيست.

ص: 838

. .

ص: 839

. .

ص: 840

689.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «الْأَنْفَالُ هُوَ النَّفْلُ ، وَ فِي سُورَةِ الْأَنْفَالِ جَدْعُ الْأَنْفِ» .690.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أَحْمَدُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى» فَقِيلَ لَهُ : فَمَا كَانَ لِلّهِ ، فَلِمَنْ هُوَ ؟

فَقَالَ : «لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ مَا كَانَ لِرَسُولِ اللّهِ فَهُوَ لِلْاءِمَامِ».

فَقِيلَ لَهُ : أَ فَرَأَيْتَ إِنْ كَانَ صِنْفٌ مِنَ الْأَصْنَافِ أَكْثَرَ ، وَ صِنْفٌ أَقَلَّ ، مَا يُصْنَعُ بِهِ ؟

قَالَ : «ذَاكَ إِلَى الْاءِمَامِ ، أَ رَأَيْتَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَيْفَ يَصْنَعُ ؟ أَ لَيْسَ إِنَّمَا كَانَ يُعْطِي عَلى مَا يَرى ؟ كَذلِكَ الْاءِمَامُ» .691.تفسير الطبري عن ابن عبّاس :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ مَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْحَدِيدِ وَ الرَّصَاصِ وَ الصُّفْرِ ، فَقَالَ :«عَلَيْهَا الْخُمُسُ» .692.الدرّ المنثور عن ابن عبّاس ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ ) عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ جَمِيلٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :الْاءِمَامُ يُجْرِي وَ يُنَفِّلُ وَ يُعْطِي مَا شَاءَ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ السِّهَامُ ، وَ قَدْ قَاتَلَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِقَوْمٍ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ فِي الْفَيْءِ نَصِيباً ، وَ إِنْ شَاءَ قَسَمَ ذلِكَ بَيْنَهُمْ . .

ص: 841

690.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حَكم، از على بن ابى حمزه، از محمد بن مسلم كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«انفال، زيادتى است كه خدا از براى پيغمبر قرار داد فرموده و در سوره انفال بريدن بينى است» (يعنى: مخالفان را ذليل مى گرداند و خوار و بى مقدار مى سازد) .691.تفسير الطبرى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) احمد، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت سؤال شد از قول خدا «وَ اعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذى الْقُرْبى» (1) و به آن حضرت عرض شد كه: آنچه از براى خداست، از براى كيست؟ فرمود:«از براى رسول صلى الله عليه و آله و آنچه از براى رسول بود، همان از براى امام عليه السلام است» . پس به آن حضرت عرض شد كه: مرا خبر ده كه اگر نوعى از انواع بيشتر و قسمى از اقسام كم تر باشد، با آن چه بايد كرد؟ فرمود كه: «اين امر، مفوّض است به امام» و فرمود: «مرا خبر ده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله چه مى كرد؟ آيا نه چنين بود كه به طورى كه صلاح مى ديد عطا مى فرمود» و فرمود كه: «امام نيز همچنين است».692.الدرّ المنثور ( _ به نقل از ابن عبّاس، درباره سخن خداى متعال : {Q ) على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از جميل بن درّاج، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال شد از معدن هاى طلا و نقره و آهن و قلع و روى، فرمود:«كه بر آنها خمس واجب است».693.الدرّ المنثور عن أبي برزة الأسلمي :على، از پدرش، از ابن ابى عمير، از جميل، از زراره روايت كرده است كه گفت:امام، جارى مى گرداند آنچه را كه شرط فرموده از قراردادى كه با كسى نموده و زياده مى دهد و عطا مى فرمايد آنچه را كه خواسته باشد، پيش از آن كه حصّه ها واقع نشود و تقسيم اتّفاق اُفتد و رسول خدا صلى الله عليه و آله جنگ كرد با دشمنان، به مدد گروهى از باديه نشينان كه از براى ايشان در غنيمت كافران بهره اى قرار نداده بود و اگر مى خواست، آن را در ميان ايشان تقسيم مى فرمود». .


1- .انفال، 41.

ص: 842

694.س_عد السعود ع_ن أبي بردة الأسلمي عن رسول اللّه صل ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ حُكَيْمٍ مُؤَذِّنِ ابْنِ عِيسى ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَعَالى : «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى» فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بِمِرْفَقَيْهِ عَلى رُكْبَتَيْهِ ، ثُمَّ أَشَارَ بِيَدِهِ ، ثُمَّ قَالَ : «هِيَ وَ اللّهِ الْاءِفَادَةُ يَوْماً بِيَوْمٍ ، إِلَا أَنَّ أَبِي عليه السلام جَعَلَ شِيعَتَهُ فِي حِلٍّ لِيَزْكُوا» .695.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في وَصِيَّتِهِ بِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ سَمَاعَةَ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام عَنِ الْخُمُسِ ، فَقَالَ : «فِي كُلِّ مَا أَفَادَ النَّاسُ مِنْ قَلِيلٍ أَوْ كَثِيرٍ» .696.الإمام الصادق عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ يَزِيدَ ، قَالَ :كَتَبْتُ : جُعِلْتُ لَكَ الْفِدَاءَ ، تُعَلِّمُنِي مَا الْفَائِدَةُ ؟ وَ مَا حَدُّهَا ؟ رَأْيَكَ _ أَبْقَاكَ اللّهُ تَعَالى _ أَنْ تَمُنَّ عَلَيَّ بِبَيَانِ ذلِكَ لِكَيْ_لَا أَكُونَ مُقِيماً عَلى حَرَامٍ ، لَا صَ_لَاةَ لِي وَ لَا صَوْمَ .

فَكَتَبَ : «الْفَائِدَةُ مِمَّا يُفِيدُ إِلَيْكَ فِي تِجَارَةٍ مِنْ رِبْحِهَا وَ حَرْثٍ بَعْدَ الْغَرَامِ أَوْ جَائِزَةٍ» .697.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : الْخُمُسُ أُخْرِجُهُ قَبْلَ الْمَؤُونَةِ أَوْ بَعْدَ الْمَؤُونَةِ ؟ فَكَتَبَ : «بَعْدَ الْمَؤُونَةِ» .693.الدرّ المنثور ( _ به نقل از ابو برزه اسلمى _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كُلُّ شَيْءٍ قُوتِلَ عَلَيْهِ عَلى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِله إِلَا اللّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ ، فَإِنَّ لَنَا خُمُسَهُ ، وَ لَا يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَشْتَرِيَ مِنَ الْخُمُسِ شَيْئاً حَتّى يَصِلَ إِلَيْنَا حَقَّنَا» . .

ص: 843

694.سعد السعود ( _ به نقل از ابو برده اسلمى، از پيامبر خدا، درباره ) محمد بن يحيى روايت كرده است از احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از عبدالصّمد بن بشير، از حكيم _ مؤذّن ابن عيسى _ (و در رجال، مؤذّن بنى عيس است) كه گفت: سؤال كردم از امام جعفر صادق عليه السلام از قول خداى تعالى «وَ اعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذى الْقُرْبى» (1) حضرت صادق عليه السلام اشاره كرد به آرنج هاى خويش كه بر زانوهاى مباركش گذاشته بود و به دست خود اشاره نمود و فرمود:«به خدا سوگند كه آن، بهره و مالى است كه روز به روز عايد مى شود، مگر آن كه پدرم شيعيان خود را در حلّ قرار داد و ايشان را حلال كرد تا پاك و پاكيزه باشند».695.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در وصيّتش درباره على عليه السلام _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از حسين بن عثمان، از سَماعه روايت كرده است كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام سؤال كردم از خمس كه در چه چيز مى باشد؟ فرمود:«در هر چه به مردم رسد و عايد ايشان شود؛ خواه كم باشد و خواه بسيار».696.امام صادق عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى بن يزيد كه گفت:نوشتم كه: فداى تو گردم، مرا تعليم مى دهى كه فايده اى كه خمس در آن واجب است، چه چيز است و اندازه آن چيست؟ خدا تو را باقى بدارد، آيا صلاح تو هست كه بر من به بيان آن منّت گذارى؟ تا آن كه بر حرام نمانده باشم در حالى كه نماز و روزه من درست نباشد. در جواب نوشت كه: «فايده از هر چيزى است كه به تو رسد و عايد گردد در باب تجارت و خريد و فروش از سود و انتفاع آن و در كشت كردن و كسب كردن بعد از وضع آنچه ادا كردن آن واجب باشد، يا جايزه» (يعنى: صله و بخشش كه به اين كس رسد) .697.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن ابى نصر كه گفت: به امام محمد تقى عليه السلام نوشتم كه: خمس را پيش از مؤونت و اخراجات بيرون كنم، يا بعد از مؤونت؟ در جواب نوشت كه:«بعد از مؤونت».698.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ ) احمد بن محمد، از على بن حَكم، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر چيزى كه بر آن جنگ و كارزار واقع شده باشد، با گواهى دادن به اين كه خدايى نيست، مگر خدا كه جامع جميع صفات كمال است و به اين كه محمد رسول و فرستاده خداست، البتّه خمس آن از براى ما است و از براى كسى حلال نيست كه از خمس دار چيزى را بخرد تا حقّ ما به ما برسد». .


1- .انفال، 41.

ص: 844

699.عنه عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ نَافِعٍ ، قَالَ :طَلَبْنَا الْاءِذْنَ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِ ، فَأَرْسَلَ إِلَيْنَا : «ادْخُلُوا اثْنَيْنِ اثْنَيْنِ» فَدَخَلْتُ أَنَا وَ رَجُلٌ مَعِي ، فَقُلْتُ لِلرَّجُلِ : أُحِبُّ أَنْ تَسْتَأْذِنَ بِالْمَسْأَلَةِ ، فَقَالَ : نَعَمْ ، فَقَالَ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ أَبِي كَانَ مِمَّنْ سَبَاهُ بَنُو أُمَيَّةَ ، قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ أَنْ يُحَرِّمُوا وَ لَا يُحَلِّلُوا ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِمَّا فِي أَيْدِيهِمْ قَلِيلٌ وَ لَا كَثِيرٌ ، وَ إِنَّمَا ذلِكَ لَكُمْ ، فَإِذَا ذَكَرْتُ رَدَّ الَّذِي كُنْتُ فِيهِ ، دَخَلَنِي مِنْ ذلِكَ مَا يَكَادُ يُفْسِدُ عَلَيَّ عَقْلِي مَا أَنَا فِيهِ.

فَقَالَ لَهُ : «أَنْتَ فِي حِلٍّ مِمَّا كَانَ مِنْ ذلِكَ ، وَ كُلُّ مَنْ كَانَ فِي مِثْلِ حَالِكَ مِنْ وَرَائِي ، فَهُوَ فِي حِلٍّ مِنْ ذلِكَ».

قَالَ : فَقُمْنَا وَ خَرَجْنَا ، فَسَبَقَنَا مُعَتِّبٌ إِلَى النَّفَرِ الْقُعُودِ الَّذِينَ يَنْتَظِرُونَ إِذْنَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُمْ : قَدْ ظَفِرَ عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ نَافِعٍ بِشَيْءٍ مَا ظَفِرَ بِمِثْلِهِ أَحَدٌ قَطُّ ، قَدْ قِيلَ لَهُ : وَ مَا ذَاكَ ؟ فَفَسَّرَهُ لَهُمْ ، فَقَامَ اثْنَانِ ، فَدَخَ_لَا عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ أَحَدُهُمَا : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ أَبِي كَانَ مِنْ سَبَايَا بَنِي أُمَيَّةَ ، وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ ذلِكَ قَلِيلٌ وَ لَا كَثِيرٌ ، وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ ذلِكَ فِي حِلٍّ .

فَقَالَ : «وَ ذلِكَ إِلَيْنَا ؟ مَا ذالِكَ إِلَيْنَا ، مَا لَنَا أَنْ نُحِلَّ ، وَ لَا أَنْ نُحَرِّمَ» فَخَرَجَ الرَّجُلَانِ ، وَ غَضِبَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَلَمْ يَدْخُلْ عَلَيْهِ أَحَدٌ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ إِلَا بَدَأَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ : «أَ لَا تَعْجَبُونَ مِنْ فُ_لَانٍ يَجِيئُنِي ، فَيَسْتَحِلُّنِي مِمَّا صَنَعَتْ بَنُو أُمَيَّةَ ، كَأَنَّهُ يَرى أَنَّ ذلِكَ لَنَا» وَ لَمْ يَنْتَفِعْ أَحَدٌ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ بِقَلِيلٍ وَ لَا كَثِيرٍ إِلَا الْأَوَّلَيْنِ ؛ فَإِنَّهُمَا عُنِيَا بِحَاجَتِهِمَا . .

ص: 845

700.عنه عليه السلام :احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از يونس بن يعقوب، از عبدالعزيز بن نافع روايت كرده است كه گفت: دستورى طلب نموديم كه بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام داخل شويم و كسى را به خدمت آن حضرت فرستاديم، پس به سوى ما فرستاد كه:«دو تا دوتا داخل شويد». بعد از آن من و مردى كه همراه من بود، داخل شديم و به آن مرد گفتم كه: دوست مى دارم كه تو سر سخن را باز كنى و ابتدا نمايى به سؤال كردن از آن حضرت. گفت: چنان خواهم كرد و بعد از آن كه به خدمت آن حضرت رسيديم، به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، پدرم از كسانى بود كه بنى اميّه ايشان را اسير كرده بودند و من اين را دانسته ام كه بنى اميّه را جايز نبود كه چيزى را حرام كنند و نه آن كه حلال گردانند و از براى ايشان نبود از آنچه در دست ايشان بود؛ نه كم و نه بسيار. و جز اين نيست كه آن از براى شما است، پس هرگاه به خاطر آورم آنچه را كه در آن بوده ام، يعنى: آنچه را كه در آنم (و بنابر بعضى از نسخ كافى، هرگاه به خاطر آورم آن خلاف سنّتى را كه در آنم) به جهت آن چيزى در دل من داخل مى شود كه نزديك است، عقل مرا بر من تباه كند و ديوانه شوم .

حضرت به آن مرد فرمود كه: «تو در حلّى از آنچه از اين امر اتّفاق افتاده و هر كسى كه در مثل حال تو باشد بعد از من، از اين امر در حلّ است و همه را حلال كردم».

عبدالعزيز مى گويد: پس ما برخاستيم و بيرون آمديم و معتِّب غلام آن حضرت ما را پيشى گرفته بود به سوى جماعتى كه بر درِ خانه نشسته بودند و انتظار رخصت امام جعفر صادق عليه السلام مى كشيدند و به ايشان گفته بود كه: عبدالعزيز بن نافع، فيروزى يافت به چيزى كه هرگز هيچ كس به مثل آن فيروزى نيافته به او. گفته بودند كه: آن چيست؟ معتّب آن را از براى ايشان تفسير و بيان نموده بود. پس دو كس برخاستند و بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدند: يكى از آن دو نفر عرض كرد كه: فداى تو گردم، پدرم از جمله اسيران بنى اميّه بود و من مى دانم كه بنى اميّه را از اين امر اندك و بسيارى نبود و من دوست مى دارم كه مرا از آن در حلّ قرار دهى و حلال كنى. فرمود كه: «آيا اين امر به ما مفوّض است؟ چنان نيست، اختيار آن، با ما نمى باشد و ما را نمى رسد كه حلال گردانيم و نه آن كه حرام سازيم». پس آن دو مرد بيرون رفتند و حضرت صادق عليه السلام خشم فرمود و در آن شب كسى بر آن حضرت داخل نشد، مگر اين كه آن حضرت در سخن گفتن با او ابتدا مى فرمود و مى فرمود كه: «از فلانى تعجّب نمى كنيد كه به نزد من مى آيد و از من خواهش مى كند كه او را حلال كنم از آنچه بنى اميّه كرده اند. گويا او چنين اعتقاد دارد كه اين امر از براى ما است و در آن شب، كسى به كم و بسيارى منتفع نشد، مگر همان دو مرد اوّل كه آنها به حاجتى كه داشتند، رسيدند . .

ص: 846

701.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «مِنْ أَيْنَ دَخَلَ عَلَى النَّاسِ الزِّنى ؟» قُلْتُ : لَا أَدْرِي جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَالَ : «مِنْ قِبَلِ خُمُسِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ إِلَا شِيعَتَنَا الْأَطْيَبِينَ ؛ فَإِنَّهُ مُحَلَّلٌ لَهُمْ ؛ لِمِي_لَادِهِمْ» .698.امام على عليه السلام ( _ درباره سخن خداى متعال : {Q} «تو فقط هشداردهنده ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ شُعَيْبٍ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَنَا ؛ لَنَا الْأَنْفَالُ ، وَ لَنَا صَفْوُ الْمَالِ» .699.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ رِفَاعَةَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي الرَّجُلِ يَمُوتُ لَا وَارِثَ لَهُ وَ لَا مَوْلى ، قَالَ :«هُوَ مِنْ أَهْلِ هذِهِ الْايَةِ : «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ» » .700.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنِ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْكَنْزِ : كَمْ فِيهِ ؟ قَالَ :«الْخُمُسُ» ، وَ عَنِ الْمَعَادِنِ كَمْ فِيهَا ؟ قَالَ : «الْخُمُسُ ، وَ كَذلِكَ الرَّصَاصُ وَ الصُّفْرُ وَ الْحَدِيدُ ، وَ كُلُّ مَا كَانَ مِنَ الْمَعَادِنِ يُؤْخَذُ مِنْهَا مَا يُؤْخَذُ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ» .701.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ صَبَّاحٍ الْأَزْرَقِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام ، قَالَ :«إِنَّ أَشَدَّ مَا فِيهِ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنْ يَقُومَ صَاحِبُ الْخُمُسِ ، فَيَقُولَ : يَا رَبِّ خُمُسِي ، وَ قَدْ طَيَّبْنَا ذلِكَ لِشِيعَتِنَا ؛ لِتَطِيبَ وِلَادَتُهُمْ ، وَ لِتَزْكُوَ وِلَادَتُهُمْ» . .

ص: 847

702.عنه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش ، از ابن محبوب، از ضُريس كُناسى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«از كدام راه زنا بر مردمان داخل شد؟» عرض كرد كه: نمى دانم فداى تو گردم، فرمود: «از جانب خمس اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله ، مگر شيعيان ما كه از هر كسى پاك و پاكيزه ترند؛ چرا كه آن از براى ايشان حلال شده به جهت ميلاد ايشان».703.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ تَبارَكَ وتَعالى : {Q} «إِنَّم ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از شعيب، از ابوالصبّاح روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق به من فرمود كه:«ماييم گروهى كه خدا طاعت ما را واجب گردانيده. از براى ما است انفال. و از براى ما است برگزيده اى از مال».704.عنه عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ عزّوجلّ : {Q} «إِنَّمَآ أَنتَ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از رفاعه، از ابان بن تغلب، از امام جعفر صادق عليه السلام در باب مردى كه مى ميرد و او را وارثى نيست و آزاد كننده اى ندارد، فرمود كه:«آن كس، از اهل اين آيه است: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَنْفالِ» (1) ؛ يعنى: سؤال مى كنند تو را از انفال» (كه مراد از آن معلوم شد) .705.كمال الدين عن بريد بن معاوية العجلي :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از حمّاد، از حلبى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كردم از گنج كه چه قدر در آن واجب است؟ فرمود كه:«خمس» (يعنى: پنج يك) و سؤال كردم از معدن ها كه چه قدر در آنها واجب است؟ فرمود كه: «خمس و همچنين است قلعى و روى و آهن و هر چيز كه از معدن ها باشد، گرفته مى شود از آنها آنچه گرفته مى شود از طلا و نقره».706.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ تَبارَكَ وتَعالى : {Q} «إِنَّم ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از صبّاح ازرق، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر، يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمود:«به درستى كه سخت ترين حالاتى كه مردمان در آنند در روز قيامت، آن است كه صاحب خمس برخيزد و بگويد كه اى پروردگار، خمس خود را مى خواهم. پس ما آن را از براى شيعيان خويش خوش كرديم تا آن كه ولادت ايشان خوش باشد و حرام زاده نباشد و تا ولادت ايشان پاك و پاكيزه باشد و فرزند شبهه نباشند». .


1- .انفال، 1.

ص: 848

702.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَمَّا يُخْرَجُ مِنَ الْبَحْرِ مِنَ اللُّؤْلُؤِ وَ الْيَاقُوتِ وَ الزَّبَرْجَدِ ، وَ عَنْ مَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ : مَا فِيهِ ؟ قَالَ : «إِذَا بَلَغَ ثَمَنُهُ دِينَاراً ، فَفِيهِ الْخُمُسُ» .703.امام باقر عليه السلام ( _ درباره گفته خداى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلَيْهِ عليه السلام : يَا سَيِّدِي ، رَجُلٌ دُفِعَ إِلَيْهِ مَالٌ يَحُجُّ بِهِ ، هَلْ عَلَيْهِ فِي ذلِكَ الْمَالِ حِينَ يَصِيرُ إِلَيْهِ الْخُمُسُ ، أَوْ عَلى مَا فَضَلَ فِي يَدِهِ بَعْدَ الْحَجِّ ؟ فَكَتَبَ عليه السلام : «لَيْسَ عَلَيْهِ الْخُمُسُ» .704.امام باقر عليه السلام ( _ درباره گفته خداى عز و جل : {Q} «تو فقط هشداردهن ) سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ ، قَالَ :سَرَّحَ الرِّضَا عليه السلام بِصِلَةٍ إِلى أَبِي ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبِي : هَلْ عَلَيَّ فِيمَا سَرَّحْتَ إِلَيَّ خُمُسٌ ؟ فَكَتَبَ إِلَيْهِ : «لَا خُمُسَ عَلَيْكَ فِيمَا سَرَّحَ بِهِ صَاحِبُ الْخُمُسِ» .705.كمال الدين ( _ به نقل از بريد بن معاويه عجلى _ ) سَهْلٌ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِيِّ ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : أَقْرَأَنِي عَلِيُّ بْنُ مَهْزِيَارَ كِتَابَ أَبِيكَ عليه السلام فِيمَا أَوْجَبَهُ عَلى أَصْحَابِ الضِّيَاعِ : نِصْفُ السُّدُسِ بَعْدَ الْمَؤُونَةِ ، وَ أَنَّهُ لَيْسَ عَلى مَنْ لَمْ تَقُمْ ضَيْعَتُهُ بِمَؤُونَتِهِ نِصْفُ السُّدُسِ وَ لَا غَيْرُ ذلِكَ ، فَاخْتَلَفَ مَنْ قِبَلَنَا فِي ذلِكَ ، فَقَالُوا : يَجِبُ عَلَى الضِّيَاعِ الْخُمُسُ بَعْدَ الْمَؤُونَةِ ، مَؤُونَةِ الضَّيْعَةِ وَ خَرَاجِهَا ، لَا مَؤُونَةِ الرَّجُلِ وَ عِيَالِهِ .

فَكَتَبَ عليه السلام : «بَعْدَ مَؤُونَتِهِ وَ مَؤُونَةِ عِيَالِهِ ، وَ بَعْدَ خَرَاجِ السُّلْطَانِ» .706.امام باقر عليه السلام ( _ درباره گفته خداى متعال : {Q} «تو فقط هشداردهنده ) سَهْلٌ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْمُثَنّى ، قَالَ :حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ زَيْدٍ الطَّبَرِيُّ ، قَالَ : كَتَبَ رَجُلٌ مِنْ تُجَّارِ فَارِسَ مِنْ بَعْضِ مَوَالِي أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام يَسْأَلُهُ الْاءِذْنَ فِي الْخُمُسِ ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ :

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ ، ضَمِنَ عَلَى الْعَمَلِ الثَّوَابَ ، وَ عَلَى الضِّيقِ الْهَمَّ ، لَا يَحِلُّ مَالٌ إِلَا مِنْ وَجْهٍ أَحَلَّهُ اللّهُ ، وَ إِنَّ الْخُمُسَ عَوْنُنَا عَلى دِينِنَا ، وَ عَلى عِيَالَاتِنَا ، وَ عَلى مَوَالِينَا ، وَ مَا نَبْذُلُهُ وَ نَشْتَرِي مِنْ أَعْرَاضِنَا مِمَّنْ نَخَافُ سَطْوَتَهُ ، فَ_لَا تَزْوُوهُ عَنَّا ، وَ لَا تَحْرِمُوا أَنْفُسَكُمْ دُعَاءَنَا مَا قَدَرْتُمْ عَلَيْهِ ؛ فَإِنَّ إِخْرَاجَهُ مِفْتَاحُ رِزْقِكُمْ ، وَ تَمْحِيصُ ذُنُوبِكُمْ ، وَ مَا تُمَهِّدُونَ لِأَنْفُسِكُمْ لِيَوْمِ فَاقَتِكُمْ ، وَ الْمُسْلِمُ مَنْ يَفِي لِلّهِ بِمَا عَهِدَ إِلَيْهِ ، وَ لَيْسَ الْمُسْلِمُ مَنْ أَجَابَ بِاللِّسَانِ ، وَ خَالَفَ بِالْقَلْبِ ؛ وَ السَّ_لَامُ» . .

ص: 849

707.الكافي عن أبي بصير :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از محمد بن على، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از آنچه بيرون مى آورند از دريا؛ از مرواريد و ياقوت و زبرجد و از معدن هاى طلا و نقره كه در هر يك از آنها چه چيز واجب است؟ فرمود:«هرگاه بهاى آن به يك دينار شرعى برسد، در آن خمس است».708.الإمام الصادق عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ ) محمد بن حسن و على بن محمد روايت كرده اند، از سهل بن زياد، از على بن مهزيار كه گفت: به آن حضرت نوشتم كه: اى آقاى من، مردى مالى به او تسليم شده كه به آن حجّ به جا آورد، آيا بر اين مرد خمس واجب است در اين مال در هنگامى كه به او منتقل مى گردد، يا بر آنچه زياد آيد در دست او بعد از جا آوردن حجّ؟ پس آن حضرت عليه السلام در جواب نوشت كه:«خمس بر او واجب نيست».709.الكافي عن الفضيل :سهل بن زياد، از محمد بن عيسى، از على بن حسين بن عبد ربّه روايت كرده است كه گفت: حضرت امام رضا عليه السلام بخششى به نزد پدرم فرستاد، پس پدرم به آن حضرت نوشت كه: آيا در آنچه به سوى من فرستاده اى، خمسى هست؟ حضرت به پدرم نوشت كه:«خمسى بر تو نيست در آنچه صاحب خمس آن را فرستاده است».710.كمال الدين عن محمّد بن مسلم :سهل، از ابراهيم بن محمد همدانى روايت كرده است كه گفت: به امام على نقى عليه السلام نوشتم كه: على بن مهزيار نامه پدرت را بر من خواند در باب آنچه آن را واجب ساخته بود بر صاحبان مزارع: از نصف سُدس (كه دوازده يك باشد) بعد از مؤونت و اِخراجات كه متحمّل مى شود و آن كه بر كسى كه مزرعه اش با مؤونت او برابر نباشد و كفايت نكند نصف سدس و غير آن نيست، پس كسانى كه در نزد ما هستند، در اين باب اختلاف كردند و گفتند: خمس واجب است بر صاحب مزرعه، بعد از مؤونت (يعنى: مؤونت مزرعه و خراج آن نه مؤنت مرد و عيال او) پس آن حضرت عليه السلام نوشت كه:«بر او خمس واجب است، بعد از مؤونت خود و عيالش و بعد از خراج سلطان».707.الكافى ( _ به نقل از ابو بصير _ ) سهل، از احمد بن مثنّى روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا محمد بن زيد طبرى و گفت كه: مردى از تاجران اهل فارس، از بعضى از مواليان ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام نوشت و از آن حضرت خواهش داشت كه او را رخصت دهد در ندادن خمس، پس حضرت به او نوشت كه:«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، به درستى كه خدا صاحب وسعت و كرم است و ثواب او را بر عمل ضامن شده و اندوه را بر تنگى (يعنى: عقاب را بر ترك طاعت) هيچ مالى حلال نيست، مگر از راهى كه خدا آن را حلال گردانيده. و به درستى كه خمس، يارى ماست بر قرض ما و بر عيال هاى ما و بر مواليان ما و آنچه آن را بذل و بخشش مى كنيم و بعضى از ناموس و حسب يا تن و بدن خويش را مى خريم از آن كه از حمله بردن و قهر كردن او مى ترسيم. پس آن را از ما دور مگردانيد و خود را از دعاى ما محروم مكنيد، هر وقت كه بر آن قادر باشيد؛ زيرا كه بيرون كردن آن كليد روزى شما و بردن گناهان شما است و چيزى است كه نفس هاى خويش را به واسطه آن به صلاح مى آوريد، يا همان صلاح آوردن شما است نفس هاى خويش را و راست كردن و درست نمودن آن از براى روز درويشى و حاجتمندى شما كه روز قيامت است. و مسلمان كسى است كه وفا كند از براى خدا به آنچه به سوى او عهد فرموده، و مسلمان آن نيست كه به زبان اجابت كند و به دل مخالفت ورزد. و السّلام». .

ص: 850

708.امام صادق عليه السلام ( _ درباره گفته خداى متعال : {Q} «تو فقط هشداردهنده ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ ، قَالَ :قَدِمَ قَوْمٌ مِنْ خُرَاسَانَ عَلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، فَسَأَلُوهُ أَنْ يَجْعَلَهُمْ فِي حِلٍّ مِنَ الْخُمُسِ ، فَقَالَ : «مَا أَمْحَلَ هذَا! تَمْحَضُونَّا بِالْمَوَدَّةِ بِأَلْسِنَتِكُمْ ، وَ تَزْوُونَ عَنَّا حَقّاً جَعَلَهُ اللّهُ لَنَا وَ جَعَلَنَا لَهُ ، وَ هُوَ الْخُمُسُ ، لَا نَجْعَلُ ، لَا نَجْعَلُ، لَا نَجْعَلُ لِأَحَدٍ مِنْكُمْ فِي حِلٍّ» .709.الكافى ( _ به نقل از فُضَيل _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ صَالِحُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ _ وَ كَانَ يَتَوَلّى لَهُ الْوَقْفَ بِقُمَّ _ فَقَالَ : يَا سَيِّدِي ، اجْعَلْنِي مِنْ عَشَرَةِ آلَافٍ فِي حِلٍّ ؛ فَإِنِّي أَنْفَقْتُهَا ، فَقَالَ لَهُ : «أَنْتَ فِي حِلٍّ» .

فَلَمَّا خَرَجَ صَالِحٌ ، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «أَحَدُهُمْ يَثِبُ عَلى أَمْوَالِ حَقِّ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَيْتَامِهِمْ وَ مَسَاكِينِهِمْ وَ فُقَرَائِهِمْ وَ أَبْنَاءِ سَبِيلِهِمْ ، فَيَأْخُذُهُ ، ثُمَّ يَجِيءُ ، فَيَقُولُ : اجْعَلْنِي فِي حِلٍّ ، أَ تَرَاهُ ظَنَّ أَنِّي أَقُولُ : لَا أَفْعَلُ ، وَ اللّهِ لَيَسْأَلَنَّهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْ ذلِكَ سُؤَالًا حَثِيثاً» . .

ص: 851

710.كمال الدين ( _ به نقل از محمّد بن مسلم _ ) و به همين اسناد از محمد بن زيد روايت است كه گفت: گروهى از خراسان به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام آمدند و از آن حضرت درخواستند كه ايشان را از خمس در حلّ قرار دهد و از ايشان نگيرد و حلال كند. فرمود:«چه قدر مكر و حيله است اين كه شما مى گوييد و بسيار بد است، دوستى را با ما خالص مى گردانيد به زبان هاى خويش و دور مى كنيد از ما حقّى را كه خدا آن را از براى ما قرار داده و ما از براى آن اهل گردانيده و آن خمس است. ما يكى از شما را در حلّ قرار نمى دهيم، قرار نمى دهيم، قرار نمى دهيم».711.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش روايت كرده است كه گفت: در خدمت امام محمد تقى عليه السلام بودم در هنگامى كه صالح بن محمد بن سهل بر او داخل شد و صالح در قم به جهت آن حضرت متوجّه وقف بود، پس عرض كرد كه: اى آقاى من، مرا از ده هزار درم يا دينار در حَلّ قرار ده و مرا حلال كن؛ زيرا كه من آن را خرج كرده ام. حضرت به او فرمود كه:«تو در حلّى» . پس آن هنگام كه صالح بيرون رفت، حضرت جواد عليه السلام فرمود كه: «يكى از ايشان بر مى جهد و مسلّط مى شود بر مالى چند كه حقّ آل محمد و يتيمان ايشان و بيچارگان و درويشان و رهگذريان ايشان است و آن را فرا مى گيرد، بعد از آن مى آيد و مى گويد كه مرا در حل قرار ده و حلال كن. آيا او را چنان مى بينى كه گمان كرده باشد كه من مى گويم حلال نمى كنم. به خدا سوگند كه خدا در روز قيامت ايشان را از اين سؤال خواهد كرد؛ سؤالى با شتاب». .

ص: 852

712.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنِ الْحَلَبِيِّ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْعَنْبَرِ وَ غَوْصِ اللُّؤْلُؤِ ، فَقَالَ عليه السلام : «عَلَيْهِ الْخُمُسُ» .كَمَلَ الْجُزْءُ الثَّانِي مِنْ كِتَابِ الْحُجَّةِ مِنْ كِتَابِ الْكَافِي ، وَ يَتْلُوهُ كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَ الْكُفْرِ ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، وَ السَّ_لَامُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ .

.

ص: 853

714.المستدرك على الصحيحين عن أبي ثابت مولى أبي ذرّ :على، از پدرش، از ابن ابى عمير، از حمّاد، از حلبى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از عنبر و بيرون آورده مرواريد از دريا ، آن حضرت عليه السلام فرمود:«بر آن خمس هست».

تمام شد جزء دويم از كتاب حجّت از كتاب مستطاب كافى كه اين كتاب، ترجمه آن است و در عقب اين كتاب، در مى آيد كتاب ايمان و كفر ان شاءاللّه تعالى .وكان الفراغ من كتابت ترجمة هذه النسخة على يد الأقلّ الخاطيءالجاني ابن محمد علي الأردكاني، زين العابدين فى يوم السّبت الثّانى من شهر رجب المرجّب سنة ثمان وثلثين ومأتين بعد الألف من هجرة من اوتى القرآن العظيم و سبعا من المثاني صلّى اللّه عليه وآله الطّاهرين المبّرئين من الكسل والتواني ولعنة اللّه على أعدائهم المستغرقين فى بحار الآمال والاماني» .

.

ص: 854

فهرست .

ص: 855

. .

ص: 856

. .

جلد 3

اشاره

ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

( 5 ) كتاب ايمان و كفر .

ص: 6

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

[ 5 ] كِتَابُ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ1 _ بَابُ طِينَةِ الْمُؤْمِنِ وَالْكَافِرِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلَقَ النَّبِيِّينَ مِنْ طِينَةِ عِلِّيِّينَ قُلُوبَهُمْ وَأَبْدَانَهُمْ، وَخَلَقَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ تِلْكَ الطِّينَةِ، وَجَعَلَ خَلْقَ أَبْدَانِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ دُونِ ذلِكَ، وَخَلَقَ الْكُفَّارَ مِنْ طِينَةِ سِجِّينٍ قُلُوبَهُمْ وَأَبْدَانَهُمْ، فَخَلَطَ بَيْنَ الطِّينَتَيْنِ، فَمِنْ هذَا يَلِدُ الْمُؤْمِنُ الْكَافِرَ، وَيَلِدُ الْكَافِرُ الْمُؤْمِنَ، وَمِنْ هَاهُنَا يُصِيبُ الْمُؤْمِنُ السَّيِّئَةَ، وَمِنْ هَاهُنَا يُصِيبُ الْكَافِرُ الْحَسَنَةَ؛ فَقُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ تَحِنُّ إِلى مَا خُلِقُوا مِنْهُ، وَقُلُوبُ الْكَافِرِينَ تَحِنُّ إِلى مَا خُلِقُوا مِنْهُ».

.

ص: 7

[5] كتاب ايمان و كفر

1 . باب در بيان طينت مؤمن و كافر

بسم اللّه الرحمن الرحيم

[ 5 ] كتاب ايمان و كفر 11 . باب در بيان طينت مؤمن و كافر (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حماد بن عيسى ، از ربعى بن عبداللّه ، از مردى ، از على بن الحسين عليهماالسلام كه فرمود :«خداى عز و جل پيغمبران را از طينت عليّين (2) آفريد» . حاصل آنكه خدا دل هاى پيغمبران و بدن هاى ايشان را از آن طينت آفريد ، و دل هاى مؤمنان را از آن طينت خلق فرمود ، و خلق بدن هاى مؤمنان را از پست تر از آن قرار داد ، و كفار را از طينت سجّين (3) آفريد ، و خدا دل ها و بدن هاى ايشان را از آن آفريد؛ پس در ميان دو طينت آميزش داد، و از اين راه است كه مؤمن ، كافر را مى زايد و كافر ، مؤمن را مى زايد . و از اين راه است كه مؤمن به گناه مى رسد و مرتكب آن مى شود ، و از اين جا است كه كافر به ثواب مى رسد و متوجه آن مى گردد؛ پس دل هاى مؤمنان ميل دارد با نهايت شوق ، به سوى آنچه از آن خلق شده اند ، و دل هاى كافران ميل دارد با غايت شوق ، به سوى آنچه از آن آفريده شده اند .

.


1- .. و طينت _ به كسر اول _ ، سرشت و آفرينش است . (مترجم)
2- .. و عليّين _ به كسر عين و لام و ياء مشدّدتين _ ، بقعه اى است در آسمان كه ارواح مؤمنان به سوى آن بالا مى رود . و ضحاك در تفسير عليّين در سوره تطفيف [=مطففين] ،آيات 18 و 19 گفته است كه : عليّين، سدرة المنتهى است . و به روايت ابن عباس ، لوحى است از زبرجد سبز ، معلّق در زير عرش ، كه اعمال ابرار در آن مكتوب است . و بعضى گفته اند كه : آن، علم ديوان خير است كه فرشتگان ، اعمال نيكوكاران را در آن نويسند و درجات پادشاهان بهشت . و هيچ يك از اين معانى در اين جا مناسبتى ندارد ، و ظاهر اين است كه مراد از آن، بهشت پنج گانه و زمين پنج گانه باشد ، كه در باب خلق ابدان ائمه و ارواح و دل هاى ايشان گذشت . و آن طينتى است ، از هر طينتى بلندتر و گِلى است ، از هر گِلى خوش تر . (مترجم)
3- .. و سجّين _ به كسر سين و جيم مشدّد_ ، زيرترين جايى از دوزخ است . و آن طينتى است ، از هر طينتى پست تر و گِلى است ، از هر گِلى بدتر . (مترجم)

ص: 8

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحسَيْنِ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ ، عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَازِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ ، وَخَلَقَ الْكَافِرَ مِنْ طِينَةِ النَّارِ» . وَقَالَ : «إِذَا أَرَادَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِعَبْدٍ خَيْراً، طَيَّبَ رُوحَهُ وَجَسَدَهُ ، فَلَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ إِلَا عَرَفَهُ ، وَلَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْمُنْكَرِ إِلَا أَنْكَرَهُ». قَالَ: وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: «الطِّينَاتُ ثَلَاثٌ: طِينَةُ الْأَنْبِيَاءِ، وَالْمُؤْمِنُ مِنْ تِلْكَ الطِّينَةِ ، إِلَا أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ هُمْ مِنْ صَفْوَتِهَا ؛ هُمُ الْأَصْلُ وَلَهُمْ فَضْلُهُمْ، وَالْمُؤْمِنُونَ الْفَرْعُ مِنْ طِينٍ لَازِبٍ، كَذلِكَ لَا يُفَرِّقُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ شِيعَتِهِمْ» . وَقَالَ : «طِينَةُ النَّاصِبِ مِنْ حَمَاً?مَسْنُونٍ، وَأَمَّا الْمُسْتَضْعَفُونَ فَمِنْ تُرَابٍ؛ لَا يَتَحَوَّلُ مُؤْمِنٌ عَنْ إِيمَانِهِ، وَلَا نَاصِبٌ عَنْ نَصْبِهِ ، وَلِلّهِ الْمَشِيئَةُ فِيهِمْ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ طِينَةَ الْمُؤْمِنِ؟ فَقَالَ:«مِنْ طِينَةِ الْأَنْبِيَاءِ؛ فَلَمْ تَنْجَسْ أَبَداً».

.

ص: 9

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسن ، از نضر بن شعيب ، از عبدالغفّار جازى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جل مؤمن را از گِلِ بهشت آفريد و كافر را از گِلِ دوزخ آفريد» . و فرمود كه : «چون خداى عز و جل خير و خوبى را نسبت به بنده اى اراده فرمايد ، روح و تن او را خوش و پاكيزه گرداند؛ پس هيچ چيز را نشنود از آنچه خوب باشد ، مگر آنكه آن را بشناسد و بپسندد ، و چيزى را نشنود از آنچه ناخوش باشد ، مگر آنكه آن را نشناسد و نپسندد» . راوى مى گويد : و شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود : «سرشت ها سه قسم است . سرشت پيغمبران ، و مؤمن از اين سرشت خلق شده است ، مگر آنكه پيغمبران از خالص و برگزيده آن سرشت خلق شده اند ، و ايشان در اين باب اصل اند ، و از براى ايشان افزونى و زيادتى است كه بر غير خود دارند ، و مؤمنان فرع اند ، و خلق شده اند از گل چسبنده سخت . و چنان كه در اصل خلقت با هم بوده اند و در ميانه ايشان جدايى نبوده است ، همچنين خداى عز و جل در ميان ايشان و شيعيان ايشان جدايى نمى اندازد» . و فرمود : «طينتِ ناصبى از [گل و] لاى سياه گنديده است . و امّا مستضعفان كه عقل پابرجايى ندارند و عداوت با اهل حق در ايشان نيست ، خدا ايشان را از خاك آفريده، نه گل كه مخلوط بوده باشد از خاك و آب شيرين خوش گوار يا تلخ متعفّن . و هيچ مؤمنى از ايمان خود برنمى گردد و بيرون نمى رود ، و هيچ ناصبى از نصب و عداوت خويش دست برنمى دارد . و خدا را در باب ايشان خواست و مشيّت است ، كه آنچه خواهد، با ايشان مى كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از صالح بن سهل روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم : فداى تو گردم! خداى عز و جل طينت مؤمن را از چه چيز آفريد؟ فرمود :«از طينت پيغمبران ، و به اين سبب هرگز به نجاست كفر نجس نمى شود» .

.

ص: 10

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَغَيْرُهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَغَيْرِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي نَهْشَلٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلَقَنَا مِنْ أَعْلى عِلِّيِّينَ، وَخَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا مِنْهُ، وَخَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذلِكَ ، وَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْنَا؛ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا» ثُمَّ تَلَا هذِهِ الْايَةَ : «كَلاّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِى عِلِّيِّينَ وَما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» . «وَخَلَقَ عَدُوَّنَا مِنْ سِجِّينٍ، وَخَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِهِمْ مِمَّا خَلَقَهُمْ مِنْهُ ، وَأَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذلِكَ؛ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْهِمْ؛ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقُوا مِنْهُ» ثُمَّ تَلَا هذِهِ الْايَةَ: «كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِى سِجِّينٍ وَما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ كِتابٌ مَرْقُومٌ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَغَيْرُ وَاحِدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ جَمِيعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ يُوسُفَ، قَالَ: أَخْبَرَنِي عَبْدُ اللّهِ بْنُ كَيْسَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَنَا مَوْلَاكَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ كَيْسَانَ. قَالَ:«أَمَّا النَّسَبُ فَأَعْرِفُهُ، وَأَمَّا أَنْتَ فَلَسْتُ أَعْرِفُكَ». قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنِّي وُلِدْتُ بِالْجَبَلِ، وَنَشَأْتُ فِي أَرْضِ فَارِسَ، وَإِنَّنِي أُخَالِطُ النَّاسَ فِي التِّجَارَاتِ وَغَيْرِ ذلِكَ، فَأُخَالِطُ الرَّجُلَ، فَأَرى لَهُ حُسْنَ السَّمْتِ وَحُسْنَ الْخُلُقِ وَكَثْرَةَ أَمَانَةٍ، ثُمَّ أُفَتِّشُهُ، فَأَتَبَيَّنُهُ عَنْ عَدَاوَتِكُمْ؛ وَأُخَالِطُ الرَّجُلَ، فَأَرى مِنْهُ سُوءَ الْخُلُقِ وَقِلَّةَ أَمَانَةٍ وَزَعَارَّةً، ثُمَّ أُفَتِّشُهُ، فَأَتَبَيَّنُهُ عَنْ وَلَايَتِكُمْ، فَكَيْفَ يَكُونُ ذلِكَ؟ قَالَ : فَقَالَ لِي: «أَمَا عَلِمْتَ يَا ابْنَ كَيْسَانَ، أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَخَذَ طِينَةً مِنَ الْجَنَّةِ وَطِينَةً مِنَ النَّارِ، فَخَلَطَهُمَا جَمِيعاً، ثُمَّ نَزَعَ هذِهِ مِنْ هذِهِ ، وَهذِهِ مِنْ هذِهِ، فَمَا رَأَيْتَ مِنْ أُولئِكَ مِنَ الْأَمَانَةِ وَحُسْنِ الْخُلُقِ وَحُسْنِ السَّمْتِ، فَمِمَّا مَسَّتْهُمْ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ، وَهُمْ يَعُودُونَ إِلى مَا خُلِقُوا مِنْهُ، وَمَا رَأَيْتَ مِنْ هؤُلَاءِ مِنْ قِلَّةِ الْأَمَانَةِ وَسُوءِ الْخُلُقِ وَالزَّعَارَّةِ ، فَمِمَّا مَسَّتْهُمْ مِنْ طِينَةِ النَّارِ، وَهُمْ يَعُودُونَ إِلى مَا خُلِقُوا مِنْهُ».

.

ص: 11

محمد بن يحيى و غير او ، از احمد بن محمد و غير او ، از محمد بن خالد ، از ابونهشل روايت كرده اند كه گفت : حديث كرد مرا محمد بن اسماعيل ، از ابوحمزه ثمالى كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خداى عز و جلما را از اعلاى عليّين آفريد ، و دل هاى شيعيان ما را آفريد، از آنچه ما را از آن آفريد ، و بدن هاى ايشان را از پست تر از آن آفريد . و دل هاى ايشان به سوى ما ميل مى كند و مى شتابد از غايت شوق؛ آن دل ها آفريده شده است از آنچه ما آفريده شديم»؛ پس اين آيه را تلاوت فرمود : «كَلّا اِنَّ كِتابَ الَاَبْرارِ لَفى عِلِّيِّينَ * وَما أَدْريكَ ما عِلِّيُّونَ * كِتابٌ مَرقومٌ * يَشْهَدَهُ الْمُقَرَّبُونَ» (1) ؛ يعنى : «نه چنان است ، به درستى كه نوشته نيكوكاران هر آينه در عليّين است ، و چه چيز دانا ساخت تو را كه چيست علّيّون؟ نوشته اى است مسطور ، كه حروف آن مبيّن و روشن است ، يا به علامتى موسوم است كه هر كه آن را مشاهده كند ، بداند كه در او همه چيز است . حاضر شوند و ببينند آن نوشته را مقربان درگاه خدا ، يا گواهى دهند بر آنچه در آن است ». و حضرت فرمود كه : «دشمنان ما را از سجيّن آفريد ، و دل هاى شيعيان ايشان را آفريد ، از آنچه ايشان را از آن آفريد ، و بدن هاى ايشان را از پست تر از آن آفريد؛ پس دل هاى ايشان ميل به سوى ايشان مى كند و مى شتابد از غايت شوق؛ زيرا كه آن دل ها آفريده شده است از آنچه آنها آفريده شده اند» . از آن پس، اين آيه را تلاوت فرمود : «كَلّا اِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفى سِجِّينٍ * وَما أَدْرئكَ ما سِجِّينٌ * كِتابٌ مَرْقومٌ * وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلمُكَذِّبينَ» (2) ؛ يعنى : «نه چنان است ، به درستى كه نوشته نابكاران هر آينه در سجين است ، و چه چيز دانا گردانيد تو را كه چيست سجين؟ نوشته اى است مسطور كه حروف آن مبيّن و روشن است ، يا به علامتى موسوم است كه هر كه آن را مشاهده كند ، بداند كه هيچ خير در آن نيست . واى! و شدّت عقوبت در آن روز از براى تكذيب كنندگان است» . (3)

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و چند نفر ، از حسين بن حسن ، همه از محمد بن اورمه ، از محمد بن على ، از اسماعيل بن يسار ، از عثمان بن يوسف كه گفت : خبر داد مرا عبداللّه بن كيسان ، از امام جعفر صادق عليه السلام وگفت : به آن حضرت عرض كردم كه : فداى تو گردم! منم، غلام تو ، عبداللّه بن كيسان . فرمود :«امّا نسب را مى شناسم و امّا تو را نمى شناسم» . عبداللّه مى گويد كه : به حضرت عرض كردم كه : من در جبل متولد شده ام و در زمين فارس نشو و نما نموده ام ، و من با مردمان در امر تجارات و غير آن آميزش مى كنم؛ پس با مردى آميزش مى نمايم ، و خوش طورى و خوش خلقى و امانت از براى او مى بينم ، و چون او را تفتيش و تفحّص مى كنم و احوال او را جستجو مى نمايم ، از برايم ظاهر مى شود كه با شما دشمنى دارد ، و او را دشمن شما به جا مى آورم . و با مردى آميزش مى كنم ، و كج خلقى و بى امانتى و بدخويى از او مى بينم ، پس امر او را جستجو مى كنم ، و بعد از تفحص مشخص مى شود كه با شما دوستى دارد و او را دوست شما به جا مى آورم . بفرما كه اين امر چگونه مى شود؟ راوى مى گويد كه : فرمود : «اى پسر كيسان! آيا ندانسته اى كه خداى عز و جل سرشتى را از بهشت و سرشتى را از دوزخ فرا گرفت و هر دو را به هم آميخت . بعد از آن ، اين سرشت را از آن سرشت ، و آن سرشت را از اين سرشت بيرون آورد؛ پس آنچه را كه از آن گروه ديده اى ،از امانت و خوش خلقى و خوش طورى ، از آن چيزى است كه به ايشان رسيده از سرشت بهشت ، و ايشان برمى گردند به آنچه از آن آفريده شده اند؛ يعنى دوزخ . و آنچه را كه از اين گروه شيعيان ديده اى ، از بى امانتى و كج خلقى و بدخويى ، از آن چيزى است كه به ايشان رسيده از سرشت دوزخ ، و ايشان برمى گردند به آنچه از آن آفريده شده اند ؛ يعنى بهشت» .

.


1- .مطفّفين ، 18 _ 21.
2- .مطففين ، 7 _ 10 .
3- .. و همين حديث، در باب كيفيت آفريدن بدن هاى ائمّه و ارواح و دل هاى ايشان گذشت ، با اختلافى در سند آن ، و ويل تا آخر آيه در آنجا نبود . (مترجم)

ص: 12

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : الْمُؤْمِنُونَ مِنْ طِينَةِ الْأَنْبِيَاءِ؟ قَالَ:«نَعَمْ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَمَّا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ عليه السلام بَعَثَ جَبْرَئِيلَ عليه السلام فِي أَوَّلِ سَاعَةٍ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ، فَقَبَضَ بِيَمِينِهِ قَبْضَةً بَلَغَتْ قَبْضَتُهُ مِنَ السَّمَاءِ السَّابِعَةِ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا، وَأَخَذَ مِنْ كُلِّ سَمَاءٍ تُرْبَةً، وَقَبَضَ قَبْضَةً أُخْرى مِنَ الْأَرْضِ السَّابِعَةِ الْعُلْيَا إِلَى الْأَرْضِ السَّابِعَةِ الْقُصْوى، فَأَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ كَلِمَتَهُ، فَأَمْسَكَ الْقَبْضَةَ الْأُولى بِيَمِينِهِ ، وَالْقَبْضَةَ الْأُخْرى بِشِمَالِهِ ، فَفَلَقَ الطِّينَ فِلْقَتَيْنِ، فَذَرَا مِنَ الْأَرْضِ ذَرْواً، وَمِنَ السَّمَاوَاتِ ذَرْواً، فَقَالَ لِلَّذِي بِيَمِينِهِ: مِنْكَ الرُّسُلُ وَالْأَنْبِيَاءُ وَالْأَوْصِيَاءُ وَالصِّدِّيقُونَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَالسُّعَدَاءُ وَمَنْ أُرِيدُ كَرَامَتَهُ، فَوَجَبَ لَهُمْ مَا قَالَ كَمَا قَالَ، وَقَالَ لِلَّذِي بِشِمَالِهِ: مِنْكَ الْجَبَّارُونَ وَالْمُشْرِكُونَ وَالْكَافِرُونَ وَالطَّوَاغِيتُ وَمَنْ أُرِيدُ هَوَانَهُ وَشِقْوَتَهُ، فَوَجَبَ لَهُمْ مَا قَالَ كَمَا قَالَ. ثُمَّ إِنَّ الطِّينَتَيْنِ خُلِطَتَا جَمِيعاً، وَذلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوى» ، فَالْحَبُّ طِينَةُ الْمُؤْمِنِينَ الَّتِي أَلْقَى اللّهُ عَلَيْهَا مَحَبَّتَهُ، وَالنَّوى طِينَةُ الْكَافِرِينَ الَّذِينَ نَأَوْا عَنْ كُلِّ خَيْرٍ، وَإِنَّمَا سُمِّيَ النَّوى مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ نَأى عَنْ كُلِّ خَيْرٍ وَتَبَاعَدَ عَنْهُ. وَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ» فَالْحَيُّ: الْمُؤْمِنُ الَّذِي تَخْرُجُ طِينَتُهُ مِنْ طِينَةِ الْكَافِرِ، وَالْمَيِّتُ _ الَّذِي يَخْرُجُ مِنَ الْحَيِّ _ هُوَ الْكَافِرُ الَّذِي يَخْرُجُ مِنْ طِينَةِ الْمُؤْمِنِ، فَالْحَيُّ: الْمُؤْمِنُ، وَالْمَيِّتُ: الْكَافِرُ . وَ ذلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ : «أَ وَمَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ» فَكَانَ مَوْتُهُ اخْتِلَاطَ طِينَتِهِ مَعَ طِينَةِ الْكَافِرِ، وَكَانَ حَيَاتُهُ حِينَ فَرَّقَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بَيْنَهُمَا بِكَلِمَتِهِ؛ كَذلِكَ يُخْرِجُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ الْمُؤْمِنَ فِي الْمِيلَادِ مِنَ الظُّلْمَةِ بَعْدَ دُخُولِهِ فِيهَا إِلَى النُّورِ، وَيُخْرِجُ الْكَافِرَ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلْمَةِ بَعْدَ دُخُولِهِ إِلَى النُّورِ، وَذلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: «لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ» ».

.

ص: 13

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن خالد ، از صالح بن سهل روايت كرده است كه گفت :به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم : مؤمنان از سرشت پيغمبران آفريده شده اند؟ فرمود : «آرى» .

على بن محمد ، از صالح بن ابى حماد ، از حسين بن يزيد ، از حسن بن على بن ابى حمزه ، از ابراهيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در هنگامى كه خداى عز و جل خواست كه آدم عليه السلام را بيافريند ، در ساعت اول از روز جمعه ، جبرئيل عليه السلام را فرستاد ، و به دست راست خويش يك قبضه [يك كف دست ]سرشتى را گرفت ، و قبضه او از آسمان هفتم تا آسمان دنيا رسيد ، و از هر آسمانى خاكى را فراگرفت . و يك قبضه ديگر را از زمين هفتم كه از همه طبقات بالاتر است گرفت ، تا زمين هفتم كه از همه دورتر است . بعد از آن، خداى عز و جل كلمه خود را امر فرمود ، و قبضه اول را به دست راست خويش و قبضه دويّم را به دست چپ خويش نگاه داشت؛ پس آن سرشت را شكافت و دو حصّه نمود ، و آنچه را كه از زمين بود افشان نمود ، افشاندنى سخت ، و آنچه را كه از آسمان ها بود پراكنده فرمود ، پراكنده كردنى به غايت . بعد از آن، به آنچه در درست راست او بود فرمود كه : از تو رسولان و پيغمبران و اوصياى ايشان ، و مردمان به غايت راست گويان و مؤمنان و نيك بختان ، و هر كه نوازش [و تكريم ]او را مى خواهم ، آفريده مى شود؛ پس واجب شد از براى ايشان ، آنچه فرمود ،چنانچه فرمود . و به آنچه در دست چپ او بود فرمود : از تو ستمكاران و مشركان و كافران و از حد درگذرندگان ، و هر كه خوارى و بى مقدارى و بدبختى او را مى خواهم ، خلق مى شود؛ پس واجب شد از براى ايشان ، آنچه فرمود ،چنانچه فرمود . بعد از آن، اين هر دو سرشت را به هم آميخت ، و اين است معنى قول خداى عز و جل : «اِنَّ اللّهَ فالِقُ الحَّبِ و النَّوى» ؛ پس «حبّ» ، سرشت مؤمن است كه خدا محبت و دوستى خود را بر آن انداخت ، و «نوى» ، سرشت كافران است كه از هر خوبى دور شدند . و جز اين نيست كه سرشت كافران «نوى» ناميده شده . از براى آنكه سرشت كافران از هر خيرى «نأى» به هم رسانيده و از آن دور شده (1) ، و خداى عز و جل فرموده است : «يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَّيْتِ وَيُخْرِجُ الْمَيَّتَ مِنَ الْحَّىِ» (2) ؛ يعنى : «بيرون مى آورد زنده را از مرده ، و بيرون مى آورد مرده را از زنده ». و حضرت فرمود : «پس زنده ، مؤمنى است كه سرشتش از سرشت كافر بيرون مى آيد ، و مرده اى كه از زنده بيرون مى آيد ، كافرى است كه از سرشت مؤمن بيرون مى آيد؛ پس زنده ، مؤمن است و مرده ، كافر . و اين است معنى قول خداى عز و جل : «أَوَمَن كانَ مَيْتا فَأَحْيَيْناهُ» (3) ؛ پس مردنش ، آميزش سرشت او بود با سرشت كافر ، و زندگيش در هنگامى بود كه خداى عز و جل در ميان اين دو جدايى انداخت به سخن خويش . و همچنين خداى عز و جل مؤمن را در وقت زادن از تاريكى بيرون مى برد به سوى روشنى ، و در آن داخل مى گرداند ، بعد از آنكه در تاريكى داخل بوده ، و كافر را از روشنى بيرون مى برد به سوى تاريكى ، و در آن داخل مى گرداند ، بعد از آنكه در روشنى داخل بوده و با آن همراهى نموده . و اين است معنى قول خداى عز و جل : «لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرينَ» (4) » . (5)

.


1- .. و نأى _ به فتح نون و سكون همزه بر وزن سعى _ به معنى دور شدن است . و اين تغيير بنابر ظاهر ، ظاهر است ،چنانچه در حبّ نيز چنين است؛ زيرا كه حبّ _ به فتح حاء و تشديد باء _ كه به معنى دانه است ، با حبّ _ به ضمّ حاء _ كه به معنى دوستى است ، در صورت و ظاهر خط يكى هستند . و ترجمه ظاهر آيه اين است : «به درستى كه خدا شكافنده دانه است به گياه ، و استخوان خرما به درخت ». (مترجم)
2- .انعام ، 95 .
3- .انعام ، 122 .
4- .يس ، 70 .
5- .. يعنى : «قرآن را از عالم بالا فرو فرستاد ، تا بيم كند و بترساند هر كس را كه زنده باشد؛ يعنى مؤمن باشد؛ زيرا كه حيات ابدى به ايمان است ، و كافر حكم مرده دارد؛ بلكه بدتر از آن است؛ زيرا كه مرده اگر منتفع نمى شود ، متضرر هم نمى شود ، به خلاف كافر كه بر دين خود نفع نمى گيرد و متضرر مى شود ، و تا واقع شود و ثابت گردد «اين» گفتار كه وجوبِ عذاب است بر كافران و ناگرويدگان كه قبول آن نكنند . و ظاهر اين است كه استشهاد به آيه بر اين مطلب بنابر ظاهر ، ظاهر باشد؛ چه «لِيُنْذِرَ» با ذال «ثخّذ» و «ليندر» با دال «ابجد» ، هر دو در كتابت به يك صورت مى باشند ، و «اندار» _ به كسر همزه و سكون نون بر وزن «انذار» _ ، به معنى انداختن و كم كردن ظرف است كه متاعى در آن باشد . (مترجم)

ص: 14

. .

ص: 15

. .

ص: 16

2 _ بَابٌ آخَرُ مِنْهُ، وَفِيهِ زِيَادَةُ وُقُوعِ التَّكْلِيفِ الْأَوَّلِأَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ ابْتِدَاءُ الْخَلْقِ مَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ قَالَ: كُنْ مَاءً عَذْباً ؛ أَخْلُقْ مِنْكَ جَنَّتِي وَأَهْلَ طَاعَتِي، وَكُنْ مِلْحاً أُجَاجاً؛ أَخْلُقْ مِنْكَ نَارِي وَأَهْلَ مَعْصِيَتِي، ثُمَّ أَمَرَهُمَا، فَامْتَزَجَا، فَمِنْ ذلِكَ صَارَ يَلِدُ الْمُؤْمِنُ الْكَافِرَ، وَالْكَافِرُ الْمُؤْمِنَ. ثُمَّ أَخَذَ طِيناً مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ، فَعَرَكَهُ عَرْكاً شَدِيداً، فَإِذَا هُمْ كَالذَّرِّ يَدِبُّونَ، فَقَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ: إِلَى الْجَنَّةِ بِسَلَامٍ، وَقَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ: إِلَى النَّارِ وَلَا أُبَالِي. ثُمَّ أَمَرَ نَاراً، فَأُسْعِرَتْ، فَقَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ: ادْخُلُوهَا، فَهَابُوهَا، وَقَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ: ادْخُلُوهَا، فَدَخَلُوهَا، فَقَالَ: كُونِي بَرْداً وَسَلَاماً، فَكَانَتْ بَرْداً وَسَلَاماً. فَقَالَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ: يَا رَبِّ، أَقِلْنَا، فَقَالَ: قَدْ أَقَلْتُكُمْ، فَادْخُلُوهَا، فَذَهَبُوا، فَهَابُوهَا، فَثَمَّ ثَبَتَتِ الطَّاعَةُ وَالْمَعْصِيَةُ، فَلَا يَسْتَطِيعُ هؤُلَاءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْ هؤُلَاءِ، وَلَا هؤُلَاءِ مِنْ هؤُلَاءِ».

.

ص: 17

2 . باب ديگر از قبيل باب اول و در اين باب زيادتى وقوع تكليف اول

2 _ باب ديگر از قبيل باب اوّل و در اين باب زيادتى وقوع تكليف اوّل (1)ابوعلى اشعرى و محمد بن يحيى ، از محمد بن اسماعيل ، از على بن حكم ، از ابان بن عثمان ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود :«مردم اگر مى دانستند كه آغاز آفرينش يا اول امر خلائق چگونه بود ، دو نفر با هم اختلاف نمى كردند . به درستى كه خداى عز و جل پيش از آنكه خلايق را بيافريند، فرمود :باش آبِ خوش تا بهشت و اهل طاعت خود را از تو بيافرينم ، و باش آبِ تلخ تا دوزخ و اهل معصيت خويش را از تو خلق كنم . بعد از آنكه به امر خدا موجود گرديدند ، آن دو آب را فرمود تا به هم ممزوج شدند ، و از اين جهت است كه مؤمن، كافر را مى زايد و كافر، مؤمن را مى زايد؛ پس گلى را از روى زمين فرا گرفت و آن را مالش سختى داد ، ناگاه ايشان چون مورچگان مى جنبيدند . بعد از آن، به اصحاب دست راست فرمود : مى رويد به سوى بهشت ، در حالتى كه سالم و ايمن ايد از هر چه بد باشد . و به اصحاب دست چپ فرمود : مى رويد به سوى آتش دوزخ ، و هيچ پروا ندارم . پس آتشى را امر فرمودتا برافروخته شد . و به اصحاب دست چپ فرمود : در آن داخل شويد . ايشان ، از آن ترسيدند و داخل نشدند . و به اصحاب دست راست فرمود : داخل شويد در اين آتش؛ پس ايشان در آن داخل شدند . و به آتش فرمود : سرد و سلامت باش؛ يعنى سردى معتدل كه ايشان را به جهت سردى ضرر نرسد؛ پس آن آتش سرد و سلامت گرديد . بعد از آن، اصحاب دست چپ گفتندكه : اى پروردگار! از لغزش ما بگذر ، و چنان انگار كه ما را امر نفرموده اى و ما مخالفت نكرده ايم . فرمود : از لغزش شما درگذشتم و چنان انگاشتم كه شما مخالفت من نكرده ايد؛ پس در اين هنگام در آن داخل شويد . و ايشان رفتند كه داخل شوند ، و از آن ترسيدند و داخل نشدند ، و طاعت و معصيت در آنجا ثابت گرديد؛ پس اين جماعتِ مطيعان نمى توانند كه از عاصيان باشند ، و نه آنكه گروه عاصيان از مطيعان باشند يا به عكس» .

.


1- .. و مراد از تكليف اول ، آن است كه پيش از تكليف در دار دنيا واقع شده ، به واسطه ارسال رسل و انزال كتب ، و آن سه قسم است : اول ،آنچه در عالم ارواح صرف اتفاق افتاد؛ و دويّم ، آنچه در وقت سرشتن طينت واقع شد ، پيش از آنكه آدم را از آن بيافريند؛ ،سيم آنچه متحقّق گرديد بعد از آنكه آدم را از آن آفريد ، در هنگامى كه ايشان را از صلب آدم بيرون آورد ، و ايشان چون مورچگان ريزه يا ذرّات هوا در طرف راست و چپ حركت مى كردند . (مترجم)

ص: 18

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ،أَنَّ رَجُلاً سَأَلَ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ جَلَّ وَعَزَّ: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» إِلى آخِرِ الْايَةِ. فَقَالَ _ وَأَبُوهُ يَسْمَعُ عليهماالسلام _: «حَدَّثَنِي أَبِي أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ قَبَضَ قَبْضَةً مِنْ تُرَابِ التُّرْبَةِ الَّتِي خَلَقَ مِنْهَا آدَمَ عليه السلام ، فَصَبَّ عَلَيْهَا الْمَاءَ الْعَذْبَ الْفُرَاتَ، ثُمَّ تَرَكَهَا أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ، ثُمَّ صَبَّ عَلَيْهَا الْمَاءَ الْمَالِحَ الْأُجَاجَ، فَتَرَكَهَا أَرْبَعِينَ صَبَاحاً، فَلَمَّا اخْتَمَرَتِ الطِّينَةُ أَخَذَهَا ، فَعَرَكَهَا عَرْكاً شَدِيداً، فَخَرَجُوا كَالذَّرِّ مِنْ يَمِينِهِ وَشِمَالِهِ، وَأَمَرَهُمْ جَمِيعاً أَنْ يَقَعُوا فِي النَّارِ، فَدَخَلَ أَصْحَابُ الْيَمِينِ ، فَصَارَتْ عَلَيْهِمْ بَرْداً وَسَلَاماً ، وَأَبى أَصْحَابُ الشِّمَالِ أَنْ يَدْخُلُوهَا».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَمَّا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ عليه السلام ، أَرْسَلَ الْمَاءَ عَلَى الطِّينِ ، ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً فَعَرَكَهَا ، ثُمَّ فَرَّقَهَا فِرْقَتَيْنِ بِيَدِهِ ، ثُمَّ ذَرَأَهُمْ فَإِذَا هُمْ يَدِبُّونَ ، ثُمَّ رَفَعَ لَهُمْ نَاراً ، فَأَمَرَ أَهْلَ الشِّمَالِ أَنْ يَدْخُلُوهَا ، فَذَهَبُوا إِلَيْهَا، فَهَابُوهَا وَلَمْ يَدْخُلُوهَا، ثُمَّ أَمَرَ أَهْلَ الْيَمِينِ أَنْ يَدْخُلُوهَا، فَذَهَبُوا، فَدَخَلُوهَا ، فَأَمَرَ اللّهُ _ جَلَّ وَعَزَّ _ النَّارَ فَكَانَتْ عَلَيْهِمْ بَرْداً وَسَلَاماً، فَلَمَّا رَأى ذلِكَ أَهْلُ الشِّمَالِ، قَالُوا: رَبَّنَا، أَقِلْنَا، فَأَقَالَهُمْ، ثُمَّ قَالَ لَهُمُ: ادْخُلُوهَا ، فَذَهَبُوا ، فَقَامُوا عَلَيْهَا وَلَمْ يَدْخُلُوهَا، فَأَعَادَهُمْ طِيناً ، وَخَلَقَ مِنْهَا آدَمَ عليه السلام ». وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «فَلَنْ يَسْتَطِيعَ هؤُلَاءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْ هؤُلَاءِ ، وَلَا هؤُلَاءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْ هؤُلَاءِ». قَالَ: «فَيَرَوْنَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَوَّلُ مَنْ دَخَلَ تِلْكَ النَّارَ ، فَلِذلِكَ قَوْلُهُ جَلَّ وَعَزَّ: «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ» ».

.

ص: 19

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابن اذينه ، از زراره روايت كرده است كه مردى سؤال كرد ، از امام محمد باقر عليه السلام ، از قول خداى _ جلّ وعزّ _ : «وَاِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَاَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» (1) تا آخر آيه . آن حضرت در جواب فرمود _ و پدرش عليهماالسلام مى شنيد_ :«حديث كرد مرا پدرم كه خداى عز و جل كفى را از خاك؛ يعنى آن خاكى كه آدم عليه السلام را از آن آفريد ، گرفت ، و آب شيرينِ خوش گوار را بر آن ريخت . بعد از آن، چهل صباح آن را وا گذاشت؛ پس آب شور تلخ را بر آن ريخت و چهل صباح آن را وا گذاشت ، و در هنگامى كه آن سرشت برآمد ، آن را فرا گرفت و مالش سختى داد ، و خلايق مانند مورچگان ، از آن ، از طرف راست و چپ آن جناب بيرون آمدند . و همه ايشان را امر فرمود : در آتش فرو روند؛ پس اصحاب دست راست داخل شدند ، و آتش بر ايشان سرد و سلامت گرديد ، و اصحاب دست چپ سرباز زدند كه در آن داخل شوند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از ابان بن عثمان ، از محمد بن على حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون خداى عز و جلاراده نمود كه آدم عليه السلام را بيافريند ، آب را بر گل رها فرمود . بعد از آن، قبضه اى از آن گل را گرفت و آن را ماليد؛ پس آن را از هم جدا كرد و به دست خود آن را دو فرقه نمود ، و ايشان را افشاند و پراكنده فرمود . ناگاه ايشان به جنبش درآمدند . بعد از آن، آتشى را از براى ايشان برافراشت ، و اهل دست چپ را امر فرمود در آن داخل شوند ، و ايشان به سوى آتش رفتند و از آن ترسيدند و داخل نشدند؛ پس اصحاب دست راست را امر فرمود در آن داخل شوند ، و ايشان رفتند و داخل شدند . و خداى عز و جل آتش را امر فرمود تا بر ايشان سرد و سلامت گرديد . و در آن هنگام كه اهل دست چپ اين را ديدند ، عرض كردند كه : اى پروردگار ما! از لغزش ما بگذر . و خدا قبول فرمودو از لغزش ايشان گذشت . بعد از آن، به ايشان فرمود : در اين آتش داخل شويد ، رفتند و بر كنار آن ايستادند و در آن داخل نشدند . بعد از آن، خدا ايشان را به حالت اول برگردانيد و دو مرتبه ايشان را گل كرد ، و از آن ، آدم عليه السلام را آفريد» . و امام جعفر صادق عليه السلام فرمود : «اين جماعت هرگز نمى توانند كه از اين گروه باشند ، و اين گروه نمى توانند كه از اين جماعت باشند» . و فرمود : «مى ديدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اول كسى بود كه داخل آن آتش شد ، و از براى همين است قول خداى عز و جل : «قُلْ اِنْ كانَ لِلرَّحْمن وَلَدٌ فَأَنا أَوَّلُ الْعابِدينَ» (2) ؛ يعنى : «بگو كه اگر خداوند مهربان را فرزندى باشد ، پس من اوّل پرستندگانم ».

.


1- .اعراف ، 172 .
2- .زخرف ، 81 .

ص: 20

3 _ بَابٌ آخَرُ مِنْهُمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ دَاوُدَ الْعِجْلِيِّ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ حُمْرَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ حَيْثُ خَلَقَ الْخَلْقَ، خَلَقَ مَاءً عَذْباً وَ مَاءً مَالِحاً أُجَاجاً، فَامْتَزَجَ الْمَاءَانِ، فَأَخَذَ طِيناً مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ، فَعَرَكَهُ عَرْكاً شَدِيداً، فَقَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ _ وَهُمْ كَالذَّرِّ يَدِبُّونَ _ : إِلَى الْجَنَّةِ بِسَلَامٍ ، وَقَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ: إِلَى النَّارِ وَلَا أُبَالِي ، ثُمَّ قَالَ: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ» . ثُمَّ أَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلَى النَّبِيِّينَ ، فَقَالَ: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ، وَأَنَّ هذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِي ، وَأَنَّ هذَا عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالُوا: بَلى، فَثَبَتَتْ لَهُمُ النُّبُوَّةُ؛ وَأَخَذَ الْمِيثَاقَ عَلى أُولِي الْعَزْمِ أَنَّنِي رَبُّكُمْ ، وَمُحَمَّدٌ رَسُولِي ، وَعَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ، وَأَوْصِيَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلَاةُ أَمْرِي وَخُزَّانُ عِلْمِي عليهم السلام ، وَأَنَّ الْمَهْدِيَّ أَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِي ، وَأُظْهِرُ بِهِ دَوْلَتِي ، وَأَنْتَقِمُ بِهِ مِنْ أَعْدَائِي ، وَأُعْبَدُ بِهِ طَوْعاً وَكَرْهاً ، قَالُوا: أَقْرَرْنَا يَا رَبِّ ، وَشَهِدْنَا، وَلَمْ يَجْحَدْ آدَمُ وَلَمْ يُقِرَّ، فَثَبَتَتِ الْعَزِيمَةُ لِهؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ فِي الْمَهْدِيِّ ، وَلَمْ يَكُنْ لآِدَمَ عَزْمٌ عَلَى الْاءِقْرَارِ بِهِ ، وَهُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» »، قَالَ: «إِنَّمَا هُوَ: فَتَرَكَ . ثُمَّ أَمَرَ نَاراً ، فَأُجِّجَتْ ، فَقَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ: ادْخُلُوهَا ، فَهَابُوهَا ، وَقَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ : ادْخُلُوهَا ، فَدَخَلُوهَا ، فَكَانَتْ عَلَيْهِمْ بَرْداً وَسَلَاماً ، فَقَالَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ: يَا رَبِّ أَقِلْنَا، فَقَالَ: قَدْ أَقَلْتُكُمُ ، اذْهَبُوا، فَادْخُلُوهَا ، فَهَابُوهَا ، فَثَمَّ ثَبَتَتِ الطَّاعَةُ وَالْوَلَايَةُ وَالْمَعْصِيَةُ».

.

ص: 21

3 . باب ديگر از اين قبيل

3 _ باب ديگر از اين قبيلمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از داود عجلى ، از زراره ، از حمران ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در هنگامى كه خداى _ تبارك و تعالى _ خواست كه خلايق را بيافريند ، آب شيرين و آب شور تلخى را آفريد ، و آن دو آب به يكديگر آميختند؛ پس گلى را از روى زمين فرا گرفت و آن را مالش سختى داد . و بعد از آنكه خلايق از آن بيرون آمدند ، به اصحاب دست راست فرمود _ در حالى كه ايشان چون مورچگان مى جنبيدند_ : به سوى بهشت مى رويد با سلامت و ايمنى . و به اصحاب دست چپ فرمود : به سوى دوزخ مى رويد و باك ندارم . بعد از آن، فرمود : «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيمَةِ اِنّا كُنّا عَنْ هَذا غافِلينَ» (1) ؛ يعنى : «آيا نيستم پروردگار شما؟ گفتند : بلى ، تو پروردگار مايى . گواه شديم بر اقرار خويش ، و اين اخذ ميثاق و پيمان گرفتن ، به جهت كراهت آن است كه بگوييد در روز قيامت ، به درستى كه بوديم ما ، از اين اقرار ، بى خبران ». و حضرت فرمود : «بعد از آن، پيمان را از پيغمبران گرفت و فرمود : آيا من پروردگار شما نيستم؟! يعنى البته من پروردگار شمايم . و به درستى كه اينك؛يعنى محمد ، رسول من است . و به درستى كه اينك؛ يعنى على ، اميرمؤمنان است . گفتند : آرى» . (2) تتمّه حديث آنكه، حضرت مى فرمايد : «پس پيغمبرى از براى ايشان ثابت شد ، و خدا پيمان را از پيغمبران اولوا العزم گرفت و فرمود : منم پروردگار شما ، و محمد رسول من است ، و على اميرمؤمنان است ، و اوصياى آن حضرت عليهم السلام بعد از او واليان امر من اند ، و خزينه داران علم من . و فرمود : مهدى چنان است كه به واسطه او دين خويش را يارى مى كنم ، و دولت خود را به او ظاهر مى گردانم ، و به او از دشمنان خويش انتقام مى كشم ، و به او از روى طوع و رغبت و ناخوشى و كراهت معبود مى شوم ، كه مردم خواهى نخواهى مرا عبادت مى كنند . پيغمبران اولوا العزم عرض كردند كه : اى پروردگار! اقرار كرديم و گواه شديم ، و آدم انكار نكرد و اقرار ننمود؛ پس عزيمت از براى اين پنج تن؛ يعنى محمد و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام در باب حضرت مهدى ثابت شد ، و آدم را عزمى بر اقرار به آن نبود و به آن دلى نبست . و اين است معنى قول خداى عز و جل كه مى فرمايد : «وَ لَقَدْ عَهْدِنا اِلى ادَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما» (3) . حضرت فرمود : «جز اين نيست كه مراد از نسيان و فراموشى ، ترك و وا گذاشتن است . بعد از آن آتشى را امر فرمودتا زبانه كشيد ، و به اصحاب دست چپ فرمود : در آن داخل شويد ، و ايشان ، از آن ترسيدند و داخل نشدند . و به اصحاب دست راست فرمود : داخل آن شويد؛ پس ايشان در آن آتش داخل شدند ، و بر ايشان سرد و سلامت گرديد . بعد از آن، اصحاب دست چپ عرض كردند كه : اى پروردگار! از لغزش ما بگذر . فرمود : از لغزش شما گذشتم ، برويد و داخل آتش شويد . باز ايشان از آن ترسيدند و داخل نشدند؛ پس طاعت و ولايت و معصيت در آنجا ثابت شد» .

.


1- .اعراف ، 172 .
2- .. و در باب نادرى كه پيش از باب آيات ولايت است ، از حديث آخر آن چنان مفهوم مى شد كه اين قول از قرآن باشد ، و نظم آيه شريفه به طريقه اى باشد كه ترجمه آن مذكور شد . و از اينجا چنين استنباط مى شود كه در قرآن چنان نباشد ،چنانچه پوشيده نيست ، با آنكه در اينجا در هر يك از دو فقره رسالت و امارت ، لفظ «هذا» كه به اينك ترجمه شد ، موجود است ، و در آنجا مفقود بود ، و معصوم مراد خود را بهتر مى داند ، با آن كه هرگاه كسى مرتكب خلاف ظاهرى گردد ، به جهت ظهور قرينه و امثال ، [اگر] اين را حمل كند بر تأويل ، اصلاً سخنى [و اشكالى ]وارد نمى آيد . (مترجم)
3- .طه ، 115 .

ص: 22

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ حَبِيبٍ السِّجِسْتَانِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَمَّا أَخْرَجَ ذُرِّيَّةَ آدَمَ عليه السلام مِنْ ظَهْرِهِ لِيَأْخُذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَهُ ، وَبِالنُّبُوَّةِ لِكُلِّ نَبِيٍّ ، فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ أَخَذَ لَهُ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ بِنُبُوَّتِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ تَسْلِيما ، ثُمَّ قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لآِدَمَ: انْظُرْ مَا ذَا تَرى؟» . قَالَ: «فَنَظَرَ آدَمُ عليه السلام إِلى ذُرِّيَّتِهِ _ وَهُمْ ذَرٌّ _ قَدْ مَلَؤُوا السَّمَاءَ ، قَالَ آدَمُ عليه السلام : يَا رَبِّ ، مَا أَكْثَرَ ذُرِّيَّتِي! وَلِأَمْرٍ مَا خَلَقْتَهُمْ؟ فَمَا تُرِيدُ مِنْهُمْ بِأَخْذِكَ الْمِيثَاقَ عَلَيْهِمْ؟ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «يَعْبُدُونَنِى لَا يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً» وَيُؤْمِنُونَ بِرُسُلِي ، وَيَتَّبِعُونَهُمْ . قَالَ آدَمُ عليه السلام : يَا رَبِّ ، فَمَا لِي أَرى بَعْضَ الذَّرِّ أَعْظَمَ مِنْ بَعْضٍ ، وَبَعْضَهُمْ لَهُ نُورٌ كَثِيرٌ ، وَبَعْضَهُمْ لَهُ نُورٌ قَلِيلٌ ، وَبَعْضَهُمْ لَيْسَ لَهُ نُورٌ؟ فَقَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : كَذلِكَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ فِي كُلِّ حَالَاتِهِمْ. قَالَ آدَمُ عليه السلام : يَا رَبِّ ، فَتَأْذَنُ لِي فِي الْكَلَامِ؛ فَأَتَكَلَّمَ؟ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ: تَكَلَّمْ؛ فَإِنَّ رُوحَكَ مِنْ رُوحِي ، وَطَبِيعَتَكَ خِلَافُ كَيْنُونَتِي . قَالَ آدَمُ: يَا رَبِّ ، فَلَوْ كُنْتَ خَلَقْتَهُمْ عَلى مِثَالٍ وَاحِدٍ ، وَقَدْرٍ وَاحِدٍ ، وَطَبِيعَةٍ وَاحِدَةٍ ، وَجِبِلَّةٍ وَاحِدَةٍ ، وَأَلْوَانٍ وَاحِدَةٍ ، وَأَعْمَارٍ وَاحِدَةٍ، وَأَرْزَاقٍ سَوَاءٍ ، لَمْ يَبْغِ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ ، وَلَمْ يَكُنْ بَيْنَهُمْ تَحَاسُدٌ وَلَا تَبَاغُضٌ ، وَلَا اخْتِلَافٌ فِي شَيْءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ . قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : يَا آدَمُ ، بِرُوحِي نَطَقْتَ ، وَبِضَعْفِ طَبِيعَتِكَ تَكَلَّفْتَ مَا لَا عِلْمَ لَكَ بِهِ ، وَأَنَا الْخَالِقُ الْعَالِمُ، بِعِلْمِي خَالَفْتُ بَيْنَ خَلْقِهِمْ، وَبِمَشِيئَتِي يَمْضِي فِيهِمْ أَمْرِي ، وَإِلى تَدْبِيرِي وَتَقْدِيرِي صَائِرُونَ ، لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِي ، إِنَّمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ والْاءِنْسَ لِيَعْبُدُونِ، وَخَلَقْتُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَنِي وَعَبَدَنِي مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ رُسُلِي وَلَا أُبَالِي، وَخَلَقْتُ النَّارَ لِمَنْ كَفَرَ بِي وَعَصَانِي وَلَمْ يَتَّبِعْ رُسُلِي وَلَا أُبَالِي ، وَخَلَقْتُكَ وَخَلَقْتُ ذُرِّيَّتَكَ مِنْ غَيْرِ فَاقَةٍ بِي إِلَيْكَ وَإِلَيْهِمْ ، وَإِنَّمَا خَلَقْتُكَ وَخَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَكَ وَأَبْلُوَهُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً فِي دَارِ الدُّنْيَا فِي حَيَاتِكُمْ وَقَبْلَ مَمَاتِكُمْ، فَلِذلِكَ خَلَقْتُ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةَ ، وَالْحَيَاةَ وَالْمَوْتَ ، وَالطَّاعَةَ وَالْمَعْصِيَةَ ، وَالْجَنَّةَ وَالنَّارَ ، وَكَذلِكَ أَرَدْتُ فِي تَقْدِيرِي وَتَدْبِيرِي . وَ بِعِلْمِيَ النَّافِذِ فِيهِمْ خَالَفْتُ بَيْنَ صُوَرِهِمْ وَأَجْسَامِهِمْ وَأَلْوَانِهِمْ وَأَعْمَارِهِمْ وَأَرْزَاقِهِمْ وَطَاعَتِهِمْ وَمَعْصِيَتِهِمْ ، فَجَعَلْتُ مِنْهُمُ الشَّقِيَّ وَالسَّعِيدَ ، وَالْبَصِيرَ وَالْأَعْمى ، وَالْقَصِيرَ وَالطَّوِيلَ ، وَالْجَمِيلَ وَالدَّمِيمَ ، وَالْعَالِمَ وَالْجَاهِلَ ، وَالْغَنِيَّ وَالْفَقِيرَ ، وَالْمُطِيعَ وَالْعَاصِيَ ، وَالصَّحِيحَ وَالسَّقِيمَ ، وَمَنْ بِهِ الزَّمَانَةُ وَمَنْ لَا عَاهَةَ بِهِ، فَيَنْظُرُ الصَّحِيحُ إِلَى الَّذِي بِهِ الْعَاهَةُ ، فَيَحْمَدُنِي عَلى عَافِيَتِهِ ، وَيَنْظُرُ الَّذِي بِهِ الْعَاهَةُ إِلَى الصَّحِيحِ ، فَيَدْعُونِي وَيَسْأَلُنِي أَنْ أُعَافِيَهُ ، وَيَصْبِرُ عَلى بَلَائِي ، فَأُثِيبُهُ جَزِيلَ عَطَائِي ، وَيَنْظُرُ الْغَنِيُّ إِلَى الْفَقِيرِ ، فَيَحْمَدُنِي وَيَشْكُرُنِي ، وَيَنْظُرُ الْفَقِيرُ إِلَى الْغَنِيِّ ، فَيَدْعُونِي وَيَسْأَلُنِي ، وَيَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الْكَافِرِ ، فَيَحْمَدُنِي عَلى مَا هَدَيْتُهُ ، فَلِذلِكَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَفِيمَا أُعَافِيهِمْ وَفِيمَا أَبْتَلِيهِمْ وَفِيمَا أُعْطِيهِمْ وَفِيمَا أَمْنَعُهُمْ . وَأَنَا اللّهُ الْمَلِكُ الْقَادِرُ ، وَلِي أَنْ أَمْضِيَ جَمِيعَ مَا قَدَّرْتُ عَلى مَا دَبَّرْتُ ، وَلِي أَنْ أُغَيِّرَ مِنْ ذلِكَ مَا شِئْتُ إِلى مَا شِئْتُ ، وَأُقَدِّمَ مِنْ ذلِكَ مَا أَخَّرْتُ ، وَأُؤَخِّرَ مِنْ ذلِكَ مَا قَدَّمْتُ ، وَأَنَا اللّهُ الْفَعَّالُ لِمَا أُرِيدُ ، لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ ، وَأَنَا أَسْأَلُ خَلْقِي عَمَّا هُمْ فَاعِلُونَ».

.

ص: 23

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حسن بن محبوب ، از هشام بن سالم ، از حبيب سجستانى روايت كرده اند كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«چون خداى عز و جل فرزندان آدم عليه السلام را از پشت او بيرون آورد ، تا از ايشان پيمان گيرد از براى خود به پروردگارى ، و از براى هر پيغمبرى به پيغمبرى ، اوّل كسى كه از برايش ، بر ايشان پيمان گرفت به اقرار كردن به پيغمبرى او ، محمد صلى الله عليه و آله بود . بعد از آن، خداى عز و جل به آدم فرمود : بنگر كه چه مى بينى؟ آدم عليه السلام به سوى ذرّيّه خويش نظر نمود ، در حالى كه ايشان چون مورچگان بودند و آسمان را پر كرده بودند . آدم عليه السلام عرض كرد : اى پروردگار! چه بسيارند ذرّيّه من ، و از براى [چه ]كارى ايشان را آفريده اى؟ پس به فرا گرفتن خويش پيمان را بر ايشان همه ، از ايشان چه اراده دارى؟ خداى تعالى فرمود : مرا پرستش كنند و با من چيزى را شريك نگردانند ، و به پيغمبران من ايمان آوردند و ايشان را پيروى نمايند . آدم عرض كرد : اى پروردگار! پس مرا چه مى شود كه بعضى از اين مورچگان را از بعضى بزرگ تر مى بينم ، و بعضى ازايشان را نور بسيارى هست ، و بعضى ازايشان را نورى است اندك ، و بعضى ازايشان را هيچ نور نيست ! خداى عز و جل فرمود : همچنين ايشان را آفريدم ، تا ايشان را در همه حالت ها كه دارند ، بيازمايم . آدم عليه السلام عرض كرد : اى پروردگار! مرا رخصت مى دهى در سخن گفتن ، تا سخن بگويم . خداى عز و جل فرمود : سخن بگو كه روح تو از روح من است يعنى چيز لطيف شريفى است كه من آن را به خود نسبت داده ام) ، و سرشت و مزاج تو خلاف هميشه بودن من است . آدم عليه السلام عرض كرد : اى پروردگار! اگر ايشان را آفريده بودى بر يك كالبد و يك اندازه و يك مزاج و يك آفرينش و يك رنگ و يك عمر و روزى هاى برابر ، پاره اى از ايشان بر پاره اى ستم نمى كرد ، و در ميان ايشان تحاسد و تباغض و اختلاف در چيزى از چيزها نبود ، و چنان نبود كه با هم حسد برند و بدخواه يكديگر باشند ، و با هم دشمنى كنند و در امور با هم موافقت نداشته باشند . خداى عز و جل فرمود : اى آدم! به روح من گويا شدى و سخن گفتى ، و به ضعف مزاج و سرشت خويش ، مشقّت و زحمت دانستن آنچه تو را به آن هيچ دانشى نيست ، بر خود گذاشتى . و منم آفريننده بسيار دانا كه به علم خويش ، در ميان آفريدن ايشان مخالفت قرار دادم ، و به خواست من، فرمان من در ايشان جارى مى شود ، و به سوى تدبير و تقدير من باز مى گردند . هيچ تبديل و تغييرى از براى آفريدن من نيست . جز اين نيست كه من جن و انس را آفريدم از براى آنكه مرا پرستش كنند ، و بهشت را آفريدم از براى هر كه پرستش كند مرا ، و مرا اطاعت كند از ايشان ، و فرستادگان مرا پيروى نمايد ، و باك ندارم . و آتش دوزخ را آفريدم از براى آنكه به من كافر شود ، و مرا نافرمانى كند ، و رسولان مرا پيروى ننمايد ، و باك ندارم . و تو را و فرزندان تو را آفريدم ، بى آنكه مرا حاجتى باشد به تو و به ايشان . و جز اين نيست كه هر يك از تو و ايشان را آفريدم ، تا آنكه تو و ايشان را آزمايش كنم ، كه عمل كدام يك از شما نيكوتر است در دار دنيا ، در زمان حيات شما ، و پيش از آنكه بميرند. و از براى همين ، دنيا و آخرت و زندگى و مرگ و طاعت و معصيت و بهشت و دوزخ را آفريدم ، و در تقدير و تدبير خويش همچنين اراده نمودم ، و به علم خويش كه در ايشان نفوذ كرده ، در ميان صورت ها و تن ها و رنگ ها و عمرها و روزى هاى ايشان ، و طاعت و معصيت ايشان ، مخالفت قرار دادم . پس در ميانه ايشان ، بدبخت و نيك بخت و بينا و كور و كوتاه و دراز و صاحب جمال و زشت و دانا و جاهل و مال دار و درويش و فرمان برنده و نافرمان و تندرست و بيمار ، و آنكه او را آفت و افگارى[=رنجورى] باشد ، و آنكه با او هيچ آفتى نباشد ، قرار دادم؛ پس تندرست ، به آن كه آفتى به او رسيده نظر مى كند ، و مرا حمد مى كند و ستايش مى نمايد ، بر آن عافيتى كه او را داده ام . و آنكه با او آفتى است به سوى تندرست نظر مى كند ، پس مرا مى خواند و دعا مى كند و از من سؤال مى نمايد كه او را عافيت دهم ، و بر بلاء و زحمتى كه به او داده ام صبر مى كند ، و به اين سبب او را به عطاى جزيل خويش ثواب مى دهم . و مال دار به درويش نظر مى كند ، و مرا حمد و شكر مى كند ، و درويش به مال دار مى نگرد ، و مرا مى خواند و سؤال مى كند . و مؤمن به كافر نگاه مى كند ، و مرا ستايش مى نمايد بر اينكه او را راه راست نموده ام؛ پس از براى اينكه دانستى ايشان را آفريده ام ، تا آنكه ايشان را آزمايش كنم به سختى و تنگى و آفت ها و بيمارى ها ، و در آنچه ايشان را عافيت مى دهم ، و در آنچه ايشان را مبتلا مى گردانم ، و در آنچه ايشان را عطا مى كنم ، و در آنچه ايشان را منع مى نمايم . و منم خداى صاحب ملك و پادشاهى و قدرت و توانايى . و مرا مى رسد كه همه آنچه را كه تقدير كرده ام جارى نمايم ، بر آنچه تدبير نموده ام . و مرا مى رسد كه تغيير دهم از اين امور ، آنچه را كه خواسته ام ، به سوى آنچه خواهم . و مرا مى رسد كه مقدّم دارم از اين مقدّرات ، آنچه را كه مؤخّر داشته ام ، و مؤخّر دارم ، آنچه را كه مقدم داشته ام از اين تدبيرات . و منم خدايى كه هر چه خواهم مى كنم ، و از آنچه مى كنم كسى نتواند كه مرا سؤال كند . و من خلق خود را از آنچه مى كنند ، سؤال خواهم كرد» .

.

ص: 24

. .

ص: 25

. .

ص: 26

. .

ص: 27

. .

ص: 28

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ وَعُقْبَةَ جَمِيعاً ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلَقَ الْخَلْقَ ، فَخَلَقَ مَنْ أَحَبَّ مِمَّا أَحَبَّ ، وَكَانَ مَا أَحَبَّ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ ، وَخَلَقَ مَنْ أَبْغَضَ مِمَّا أَبْغَضَ ، وَكَانَ مَا أَبْغَضَ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ النَّارِ ، ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِي الظِّلَالِ». فَقُلْتُ: وَأَيُّ شَيْءٍ الظِّلَالُ؟ فَقَالَ: «أَ لَمْ تَرَ إِلى ظِلِّكَ فِي الشَّمْسِ شَيْئاً وَلَيْسَ بِشَيْءٍ». «ثُمَّ بَعَثَ مِنْهُمُ النَّبِيِّينَ ، فَدَعَوْهُمْ إِلَى الْاءِقْرَارِ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، وَهُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ» ثُمَّ دَعَوْهُمْ إِلَى الْاءِقْرَارِ بِالنَّبِيِّينَ فَأَقَرَّ بَعْضُهُمْ ، وَأَنْكَرَ بَعْضٌ ، ثُمَّ دَعَوْهُمْ إِلى وَلَايَتِنَا ، فَأَقَرَّ بِهَا وَاللّهِ مَنْ أَحَبَّ ، وَأَنْكَرَهَا مَنْ أَبْغَضَ ، وَهُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ : «فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ» ». ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «كَانَ التَّكْذِيبُ ثَمَّ».

4 _ بَابُ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَوَّلُ مَنْ أَجَابَ وَأَقَرَّ لِلّهِ عَزَّ وَجَلَّ بِالرُّبُوبِيَّةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ بَعْضَ قُرَيْشٍ قَالَ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : بِأَيِّ شَيْءٍ سَبَقْتَ الْأَنْبِيَاءَ وَأَنْتَ بُعِثْتَ آخِرَهُمْ وَخَاتَمَهُمْ؟ فَقَالَ: إِنِّي كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّي ، وَأَوَّلَ مَنْ أَجَابَ حَيْثُ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ ، «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» فَكُنْتُ أَنَا أَوَّلَ نَبِيٍّ قَالَ: بَلى ، فَسَبَقْتُهُمْ بِالْاءِقْرَارِ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ».

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنِّي لَأَرى بَعْضَ أَصْحَابِنَا يَعْتَرِيهِ النَّزَقُ وَالْحِدَّةُ وَالطَّيْشُ ، فَأَغْتَمُّ لِذلِكَ غَمّاً شَدِيداً ، وَأَرى مَنْ خَالَفَنَا، فَأَرَاهُ حَسَنَ السَّمْتِ؟ قَالَ:«لَا تَقُلْ حَسَنَ السَّمْتِ؛ فَإِنَّ السَّمْتَ سَمْتُ الطَّرِيقِ، وَلكِنْ قُلْ: حَسَنَ السِّيمَاءِ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ: «سِيماهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» ». قَالَ: قُلْتُ: فَأَرَاهُ حَسَنَ السِّيمَاءِ، وَ لَهُ وَقَارٌ، فَأَغْتَمُّ لِذلِكَ؟ قَالَ: «لَا تَغْتَمَّ لِمَا رَأَيْتَ مِنْ نَزَقِ أَصْحَابِكَ ، وَلِمَا رَأَيْتَ مِنْ حُسْنِ سِيمَاءِ مَنْ خَالَفَكَ؛ إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ لَمَّا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ عليه السلام ، خَلَقَ تِلْكَ الطِّينَتَيْنِ ، ثُمَّ فَرَّقَهُمَا فِرْقَتَيْنِ ، فَقَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ: كُونُوا خَلْقاً بِإِذْنِي ، فَكَانُوا خَلْقاً بِمَنْزِلَةِ الذَّرِّ يَسْعى ، وَقَالَ لِأَهْلِ الشِّمَالِ: كُونُوا خَلْقاً بِإِذْنِي ، فَكَانُوا خَلْقاً بِمَنْزِلَةِ الذَّرِّ يَدْرُجُ ، ثُمَّ رَفَعَ لَهُمْ نَاراً ، فَقَالَ: ادْخُلُوهَا بِإِذْنِي ، فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ دَخَلَهَا مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ اتَّبَعَهُ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَأَوْصِيَاؤُهُمْ وَأَتْبَاعُهُمْ . ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ: ادْخُلُوهَا بِإِذْنِي ، فَقَالُوا: رَبَّنَا ، خَلَقْتَنَا لِتُحْرِقَنَا؟ فَعَصَوْا ، فَقَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ: اخْرُجُوا بِإِذْنِي مِنَ النَّارِ ، فَخَرَجُوا لَمْ تَكْلِمِ النَّارُ مِنْهُمْ كَلْماً ، وَلَمْ تُؤَثِّرْ فِيهِمْ أَثَراً ، فَلَمَّا رَآهُمْ أَصْحَابُ الشِّمَالِ قَالُوا: رَبَّنَا، نَرى أَصْحَابَنَا قَدْ سَلِمُوا ، فَأَقِلْنَا وَمُرْنَا بِالدُّخُولِ ، قَالَ: قَدْ أَقَلْتُكُمْ، فَادْخُلُوهَا ، فَلَمَّا دَنَوْا وَأَصَابَهُمُ الْوَهَجُ رَجَعُوا ، فَقَالُوا: يَا رَبَّنَا ، لَا صَبْرَ لَنَا عَلَى الِاحْتِرَاقِ ، فَعَصَوْا ، فَأَمَرَهُمْ بِالدُّخُولِ ثَلَاثاً ، كُلَّ ذلِكَ يَعْصُونَ وَيَرْجِعُونَ ، وَأَمَرَ أُولئِكَ ثَلَاثاً ، كُلَّ ذلِكَ يُطِيعُونَ وَيَخْرُجُونَ ، فَقَالَ لَهُمْ: كُونُوا طِيناً بِإِذْنِي ، فَخَلَقَ مِنْهُ آدَمَ عليه السلام ». قَالَ: «فَمَنْ كَانَ مِنْ هؤُلَاءِ لَا يَكُونُ مِنْ هؤُلَاءِ ، وَمَنْ كَانَ مِنْ هؤُلَاءِ لَا يَكُونُ مِنْ هؤُلَاءِ؛ وَمَا رَأَيْتَ مِنْ نَزَقِ أَصْحَابِكَ وَخُلُقِهِمْ ، فَمِمَّا أَصَابَهُمْ مِنْ لَطْخِ أَصْحَابِ الشِّمَالِ؛ وَمَا رَأَيْتَ مِنْ حُسْنِ سِيمَاءِ مَنْ خَالَفَكُمْ وَوَقَارِهِمْ ، فَمِمَّا أَصَابَهُمْ مِنْ لَطْخِ أَصْحَابِ الْيَمِينِ».

.

ص: 29

4 . باب در بيان اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله اوّل كسى است كه اجابت نمود ، و

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از محمد بن اسماعيل ، از صالح بن عقبه ، از عبداللّه بن محمد جعفى و عقبه ، هر دو از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود :«خداى عز و جل خلايق را آفريد» (تا آخر آنچه در باب رواياتى كه در باب ولايت ، كه قريب است به باب تاريخ ، گذشت) . (1)

4 . باب در بيان اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله اوّل كسى است كه اجابت نمود ، و از براى خداى عز و جل به پروردگارى اقرار فرمودمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسن بن محبوب ، از صالح بن سهل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه«بعضى ازقريش به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد» (تا آخر آنچه در باب مولد پيغمبر صلى الله عليه و آله مذكور شد) . (2)

احمد بن محمد ، از محمد بن خالد ، از بعضى از اصحاب ما ، از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت : به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم : فداى تو گردم! من بعضى از اصحاب خويش را مى بينم كه او را سبكى و تندى و بى عقلى عارض مى شود ، و از براى همين اندوه سختى به من مى رسد و بسيار غمناك مى شوم . و كسى را كه با ما مخالفت كرده؛ يعنى سنّى را مى بينم ، و او را خوش سمت مى بينم . حضرت فرمود :«مگو خوش سمت؛ زيرا كه سمت به معنى راه است ، وليكن بگو خوش سيما (و سيما نشانى است كه در رو باشد)؛ زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد : «سيماهُمْ فىُوجُوهِهِمْ...» (3) » . عبداللّه مى گويد : عرض كردم : بلى ، او را خوش سيما مى بينم ، و او را عقلى است استوار، و آرام دارد ، و براى اين امر بسيار غمناك مى شوم . فرمود : «غمناك مباش به جهت آنچه ديده اى از سبكى و شتاب اصحاب خويش ، و براى آنچه ديده اى از خوشى و نيكى سيماى آنكه با تو مخالفت كرده است . به درستى كه خداى _ تبارك و تعالى _ چون اراده فرمود آدم عليه السلام را بيافريند ، آن دو سرشت را آفريد . بعد از آن ، آنها را جدا نمود و دو فرقه فرمود ، و به اصحاب دست راست فرمود : خلقى باشيد به اذن من؛ پس ايشان آفريدگانى شدند به منزله مورچگان كه مى شتافتند . و به اهل دست چپ فرمود : خلقى باشيد به اذن من؛ پس ايشان خلقى شدند به منزله مورچگان كه مى جنبيدند . بعد از آن ، از براى ايشان آتشى را بلند ساخت و فرمود : در اين آتش داخل شويد به اذن من . و اوّل كسى كه داخل آن شد ، محمد صلى الله عليه و آله بود . بعد از آن، پيغمبران اولوا العزم و اوصياى ايشان و پيروان ايشان ، آن حضرت را پيروى نمودند . پس به اصحاب دست چپ فرمود : در آن داخل شويد به اذن من . گفتند كه : اى پروردگار ما! ما را آفريدى از براى آنكه بسوزانى ما را ، و نافرمانى كردند و داخل نشدند . بعد از آن، به اصحاب دست راست فرمود : بيرون آييد از آتش به اذن من؛ پس ايشان بيرون آمدند ، در حالى كه آتش هيچ عضوى از اعضاى ايشان را مجروح نساخته و در ايشان اثرى نكرده بود . و چون اصحاب دست چپ ايشان را چنين ديدند، عرض كردند كه : اى پروردگار ما! ما اصحاب خود را مى بينيم كه صحيح و سالم از آتش بيرون آمده اند ، پس از لغزش ما درگذر ، و ما را امر كن به آنكه در آتش داخل شويم . خداى _ تعالى _ فرمود : از لغزش شما درگذشتم ، اكنون در آتش داخل شويد . و چون به آتش نزديك شدند و افروختگى و زبانه آن به ايشان رسيد ، برگشتند و گفتند : اى پروردگار ما! ما را صبرى بر سوختن نيست ، و نافرمانى كردند؛ پس سه مرتبه ايشان را به دخول در آن امر فرمود ، و در هر مرتبه نافرمانى مى كردند و برمى گشتند ، و سه مرتبه اصحاب دست راست را امر فرمود ، و در هر مرتبه اطاعت مى كردند و در آتش داخل مى شدند و بيرون مى آمدند . بعد از آن، به ايشان فرمود : گل شويد به اذن من . و آدم عليه السلام را از ايشان آفريد . و حضرت فرمود : پس هر كس كه از گروه مطيعان بود ، از گروه عاصيان نمى شود ، و هر كسى كه از گروه عاصيان بود ، از گروه مطيعان نمى گردد و يا به عكس . و آنچه از سبكى و شتاب اصحاب خويش و اخلاق ناپسنديده ايشان ديده اى ، ناشى [شده است] از آنچه به ايشان رسيده ، از آلودگى و مالش به اصحاب دست چپ ، و آنچه ديده اى از سيماى نيك آنان كه با شما مخالفت كرده اند ، و استوارى عقل و آرام ايشان ، ناشى شده است از آنچه به ايشان رسيده ، از آلودگى و مالش به اصحاب دست راست» .

.


1- .. مترجم ترجمه روايت را به دليل مشابهت با روايت دوم باب(فيه نتف و جوامع من الروايه فى الولايه) در جلد يك كافى نياورده و به آن جا ارجاع داده است .
2- .. مترجم ترجمه روايت را به دليل مشابهت با روايت ششم باب(مولد النبى صلى الله عليه و آله ، در جلد يك كافى نياورده و به آن جا ارجاع داده است .
3- .فتح ، 29 .

ص: 30

. .

ص: 31

. .

ص: 32

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«سُئِلَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : بِأَيِّ شَيْءٍ سَبَقْتَ وُلْدَ آدَمَ؟ قَالَ: إِنِّي أَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِرَبِّي؛ إِنَّ اللّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلى» فَكُنْتُ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ».

5 _ بَابُ كَيْفَ أَجَابُوا وَهُمْ ذَرٌّعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : كَيْفَ أَجَابُوا وَهُمْ ذَرٌّ؟! قَالَ:«جَعَلَ فِيهِمْ مَا إِذَا سَأَلَهُمْ أَجَابُوهُ ، يَعْنِي فِي الْمِيثَاقِ».

6 _ بَابُ فِطْرَةِ الْخَلْقِ عَلَى التَّوْحِيدِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ: «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» ؟ قَالَ:«التَّوْحِيدُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» : مَا تِلْكَ الْفِطْرَةُ؟ قَالَ:«هِيَ الْاءِسْلَامُ، فَطَرَهُمُ اللّهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ، قَالَ: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» وَفِيهِ الْمُؤْمِنُ وَالْكَافِرُ».

.

ص: 33

5 . باب در بيان اينكه خلايق چگونه اجابت نمودند و جواب دادند ، و

6 . باب در بيان فطرت خلايق بر توحيد

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسن ، از على بن اسماعيل ، از محمد بن اسماعيل ، از سعدان بن مسلم ، از صالح بن سهل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال شد كه به چه چيز بر فرزندان آدم پيشى گرفتى؟ فرمود :زيرا كه من اوّل كسى هستم كه به پروردگار خود اقرار نمودم . به درستى كه خدا پيمان از پيغمبران گرفت و ايشان را بر خود ايشان شاهد گردانيد ، كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند : بلى ، تويى پروردگار ما. پس اوّل كسى كه جواب داد ، من بودم» .

5 . باب در بيان اينكه خلايق چگونه اجابت نمودند و جواب دادند ، و ايشان چون مورچگان بودندعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب ما ، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت : به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم : فرزندان آدم چگونه جواب دادند و حال آنكه ايشان چون مورچگان بودند؟ فرمود :«در ايشان قرار داد آنچه را كه چون از ايشان سؤال كرد ، او را جواب دادند؛ يعنى در وقت پيمان» . (1)

6 . باب در بيان فطرت خلايق بر توحيد (2)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم : «فِطْرَةَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» ؛ يعنى :«ملازم شويد آفرينش خدا را ، كه خدا مردم را بر آن آفريده در اول امر ، و دست از آن برمداريد» . حضرت فرمود : «آن فطرت ، توحيد است» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از عبداللّه سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : از آن حضرت سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «فِطْرَةَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْهْا» (3) كه اين فطرت چيست؟ فرمود :«آن فطرت ، اسلام است ، كه خدا ايشان را بر آن آفريد ، در هنگامى كه پيمان از ايشان گرفت بر توحيد و يگانگى آن جناب . و فرمود : «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» (4) . و در آن پيمان ، مؤمن و كافر داخل بودند» .

.


1- .. و مراد از آن ،چنانچه گفته اند : قوّه استعداديّه است ازبراى نفس ناطقه ، كه قابل كمالات و اعمال خير و نطق است ، به حيثيّتى كه چون سؤال واقع شود ، به زبان گفتار جواب دهند . (مترجم)
2- .. و فطرت _ به كسر فاء سعفص و سكون طاء حطّى _ ، آفرينش و ابتداى كار است . (مترجم)
3- .روم ، 30 .
4- .اعراف ، 112 .

ص: 34

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» . قَالَ:«فَطَرَهُمْ جَمِيعاً عَلَى التَّوْحِيدِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «حُنَفاءَ لِلّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ» . قَالَ:«الْحَنِيفِيَّةُ مِنَ الْفِطْرَةِ الَّتِي فَطَرَ اللّهُ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهِ». قَالَ: «فَطَرَهُمْ عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِهِ» . قَالَ زُرَارَةُ: وَسَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» الْايَةَ . قَالَ: «أَخْرَجَ مِنْ ظَهْرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ، فَخَرَجُوا كَالذَّرِّ ، فَعَرَّفَهُمْ وَأَرَاهُمْ نَفْسَهُ، وَلَوْ لَا ذلِكَ لَمْ يَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّهُ». وَ قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ ، يَعْنِي الْمَعْرِفَةَ بِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَالِقُهُ ، كَذلِكَ قَوْلُهُ: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ» ».

.

ص: 35

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از على بن رئاب ، از زراره روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «فِطْرَةَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» . فرمود :«همه ايشان را بر توحيد آفريد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابن اذينه ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «حُنَفآء لِلّهِ غَيْرَ مُشْرِكينِ بِهِ» (1) ؛ يعنى :«در حالتى كه ميل كننده باشيد از همه اديان باطله به دين اسلام ، از براى خدا ، نه شرك آورندگان به او» . حضرت فرمود : «حنيفيّت و مسلمانى (كه ملّتى است قويم ، و طريقه اى است مستقيم ، و ميل است به دين راست و طرف حق و درست) ، از جمله آفرينشى است كه خدا مردم را بر آن آفريده . «لا تَبْديلَ لِخِلَقِ اللّه » (2) ؛ يعنى : «هيچ تبديل و تغييرى نيست از براى خلق خدا» . (3) و حضرت در شرح فطرت فرمود : «خدا ايشان را بر معرفت به او آفريد» . زراره مى گويد : و نيز آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «وَاِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» (4) تا آخر آيه . يعنى : «و ياد كن چون فرا گرفت پروردگار تو از فرزندان آدم از پشت هاى ايشان؛ يعنى بيرون آورد از صلب هاى ايشان نسل ايشان را ، و گواه گردانيد ايشان را بر نفس هاى ايشان» ، (و ترجمه تتمّه آيه مذكور شد) . و حضرت فرمود : «بيرون آورد از پشت آدم نسل او را تا روز قيامت؛ پس ايشان بيرون آمدند چون مورچگان ، و خدا خود را به ايشان شناسانيد ، و خود را به ايشان نمود ، كه او را ديدند (يعنى به چشم دل ، نه به چشم سر) و اگر اين نبود ، كسى پروردگار خود را نمى شناخت» . و فرمود : «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كه متولّد مى شود ، متولّد مى شود بر فطرت؛ يعنى معرفت به اينكه خداى عز و جلآفريننده او است . و همچنين است قول آن جناب : «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ لَيَقُولَنَّ اللّه » (5) » كه در كتاب توحيد گذشت .

.


1- .حج ، 31 .
2- .روم ، 30 .
3- .. يعنى دينى كه حق تعالى از براى بندگان خلق فرموده ، و اين نهى است در صورت نفى؛ يعنى تبديل ندهند دين خود را كه از براى ايشان خلق شده ، و يا معنا آن است كه سزاوار نيست كه آن را تغيير دهند ، و يا هيچ كس نيست كه آن را تغيير دهد و محو و نابود گرداند . (مترجم)
4- .اعراف ، 172 .
5- .لقمان ، 25 ؛ زمر ، 38 .

ص: 36

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» قَالَ:«فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ».

7 _ بَابُ كَوْنِ الْمُؤْمِنِ فِي صُلْبِ الْكَافِرِالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُيَسِّرٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ نُطْفَةَ الْمُؤْمِنِ لَتَكُونُ فِي صُلْبِ الْمُشْرِكِ، فَلَا يُصِيبُهُ مِنَ الشَّرِّ شَيْءٌ ، حَتّى إِذَا صَارَ فِي رَحِمِ الْمُشْرِكَةِ، لَمْ يُصِبْهَا مِنَ الشَّرِّ شَيْءٌ حَتّى تَضَعَهُ ، فَإِذَا وَضَعَتْهُ، لَمْ يُصِبْهُ مِنَ الشَّرِّ شَيْءٌ حَتّى يَجْرِيَ عَلَيْهِ الْقَلَمُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنِّي قَدْ أَشْفَقْتُ مِنْ دَعْوَةِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَلى يَقْطِينٍ وَمَا وَلَدَ. فَقَالَ:«يَا أَبَا الْحَسَنِ، لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ، إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ فِي صُلْبِ الْكَافِرِ بِمَنْزِلَةِ الْحَصَاةِ فِي اللَّبِنَةِ، يَجِيءُ الْمَطَرُ، فَيَغْسِلُ اللَّبِنَةَ، وَلَا يَضُرُّ الْحَصَاةَ شَيْئاً».

8 _ بَابُ إِذَا أَرَادَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ يَخْلُقَ الْمُؤْمِنَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُسْلِمٍ الْحُلْوَانِيِّ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ الصَّيْقَلِ الرَّازِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ فِي الْجَنَّةِ لَشَجَرَةً تُسَمَّى الْمُزْنَ ، فَإِذَا أَرَادَ اللّهُ أَنْ يَخْلُقَ مُؤْمِناً، أَقْطَرَ مِنْهَا قَطْرَةً، فَلَا تُصِيبُ بَقْلَةً وَلَا ثَمَرَةً أَكَلَ مِنْهَا مُؤْمِنٌ أَوْ كَافِرٌ إِلَا أَخْرَجَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مِنْ صُلْبِهِ مُؤْمِناً».

.

ص: 37

7 . باب در بيان بودن مؤمن در صلب كافر

8 . باب در بيان اينكه چون خدا اراده فرمايد كه مؤمن را بيافريند

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن فضّال ، از ابوجميله ، از محمد حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «فِطْرَةَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» كه فرمود :«ايشان را بر توحيد آفريد» .

7 . باب در بيان بودن مؤمن در صلب كافر (1)حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از على بن ميسّر روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«نطفه مؤمن در صلب مشرك مى باشد ، و از بدى و كفر پدر چيزى به او نمى رسد، تا آنكه چون در زهدان زن مشركه منتقل شود ، از بدى و كفر مادر چيزى به او نرسد، تا آنكه او را بر زمين گذارد و بزايد ، و چون او را بر زمين گذارد ، چيزى از بدى به او نرسد، تا آنكه قلم بر او جارى گردد و مكلّف شود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از على بن يقطين ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم : من ترسيده ام از نفرين امام جعفر صادق عليه السلام بر يقطين و آنچه زاد؛ چه على از فرزندان يقطين بود ، و حضرت بر يقطين و اولادش نفرين و لعنت فرموده بود؛ پس حضرت به على فرمود :«اى ابوالحسن! امر چنان نيست كه تو اعتقاد كرده و به سوى آن رفته اى . جز اين نيست كه مؤمن در صلب كافر ، به منزله سنگريزه است در خشت خام؛ باران مى آيد و خشت خام را مى شويد و هيچ زيان به سنگريزه نمى رساند» .

8 . باب در بيان اينكه چون خدا اراده فرمايد كه مؤمن را بيافريندمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابراهيم بن مسلم حلوانى ، از ابواسماعيل صيقل رازى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در بهشت درختى است كه آن را مُزْن مى نامند» (2) . و حضرت فرمود : چون خدا اراده فرمايد كه مؤمنى را بيافريند ، چكيده اى از آن درخت بچكاند؛ پس آن چكيده به تره و ميوه اى نرسد ، مگر آنكه خداى عز و جل از صلب آنكه آن را مى خورد ، مؤمنى را بيرون مى آورد؛ خواه مؤمن آن را بخورد ، و خواه كافر» .

.


1- .. و صلب _ به ضمّ صاد و سكون لام _ ، استخوان پشت است كه فرزند از آن به وجود مى آيد . (مترجم)
2- .. و مزن _ بر وزن قفل _ ، ابر و ابرهاى سفيد است ، و شايد كه آن درخت را مزن ناميده باشند ، از براى آنكه مانند ابر، آب بسيارى را برداشته . (مترجم)

ص: 38

9 _ بَابٌ فِي أَنَّ الصِّبْغَةَ هِيَ الْاءِسْلَامُعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً» قَالَ:«الْاءِسْلَامُ». وَ قَالَ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» قَالَ: «هِيَ الْاءِيمَانُ بِاللّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً» قَالَ:«الصِّبْغَةُ هِيَ الْاءِسْلَامُ».

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً» قَالَ:«الصِّبْغَةُ هِيَ الْاءِسْلَامُ». وَ قَالَ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» قَالَ: «هِيَ الْاءِيمَانُ».

.

ص: 39

9 . باب در بيان اينكه صبغة اللّه ، اسلام است

9 . باب در بيان اينكه صبغة اللّه ، اسلام است (1)على بن ابراهيم ، از پدرش و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد هر دو روايت كرده اند ، از ابن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عز و جل : «صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبغْةً» (2) كه آن حضرت فرمود :«صبغه ، اسلام است» . و گفت حضرت در قول خداى عز و جل : «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الُْوثْقى» فرمود : «عروه وثقى ، ايمان است به خدا در حالتى كه تنها است و او را شريكى نيست» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از داود بن سرحان ، از عبداللّه بن فرقد ، از حمران ، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عز و جل : «صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبغْةً» كه آن حضرت فرمود :«صبغه ، اسلام است» .

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد بن سماعه ، از چندين نفر ، از ابان ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبغْةً» كه آن حضرت فرمود :«صبغه، اسلام است» . و گفت آن حضرت در قول خداى عز و جل : «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُروَةِ الُْوثْقى» (3) فرمود : «عروه وثقى ، ايمان است» . (4)

.


1- .. و صبغه _ به كسر صاد و سكون باء ابجد _ ، در اصل لغت ، به معنى رنگ و نوعى رنگ كردن است ، و به معناى دين و آفريدن نيز استعمال مى شود ، به علامت آرايش و غير آن . (مترجم)
2- .. بقره ، 130 . ايمان ما رنگ آميزى خدا است و كيست كه رنگ آميزيش بهتر از خدا باشد .
3- .بقره ، 256 .
4- .. و مخفى نماند كه اگر كلينى رضى الله عنه در عنوان چنين مى فرمود : صبغه ، اسلام است و عروه وثقى ، ايمان ، انسب و اولى بود . (مترجم)

ص: 40

10 _ بَابٌ فِي أَنَّ السَّكِينَةَ هِيَ الْاءِيمَانُمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ» قَالَ:«هُوَ الْاءِيمَانُ». قَالَ: وَسَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» قَالَ: «هُوَ الْاءِيمَانُ».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ أَبَانٍ، عَنِ الْفُضَيلِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْاءِيمانَ» : هَلْ لَهُمْ فِيمَا كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمْ صُنْعٌ؟ قَالَ:«لَا».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْعَلَاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«السَّكِينَةُ : الْاءِيمَانُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ وَهِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَغَيْرِهِمَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ» قَالَ:«هُوَ الْاءِيمَانُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ جَمِيلٍ ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: «هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ» قَالَ:«هُوَ الْاءِيمَانُ». قَالَ : قُلْتُ: «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» ؟ قَالَ: «هُوَ الْاءِيمَانُ» . وَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالى: «وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى» ؟ قَالَ: «هُوَ الْاءِيمَانُ».

.

ص: 41

10 . باب در بيان اينكه سكينه ، ايمان است

10 . باب در بيان اينكه سكينه ، ايمان است (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «أَنْزَلَ السَّكينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤمِنينَ» (2) فرمود :«سكينه، ايمان است» . ابوحمزه مى گويد : و نيز از آن حضرت سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (3) . فرمود : «روح ، ايمان است» . و ترجمه آيه اين است كه : «و تقويت كرد ايشان را به چيزى كه دل به آن زنده شود ، از جانب خود ».

از او ، از احمد ، از صفوان ، از ابان ، از فضيل روايت است كه گفت : به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم : «اُولئِكَ كَتَبَ فى قُلُوبِهِمُ الاْيمانَ» (4) ؛ يعنى :«آن گروه كه با دشمنان خدا دوستى نكنند ، خدا ايمان را در دل هاى ايشان نوشته و ثبت فرموده [است]» . راوى مى گويد : عرض كردم : آيا ايشان را در آنچه خدا در دل هاى ايشان نوشته ، كارى گرى و صنعتى هست؟ فرمود : «نه» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن محبوب ، از علا ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«سكينه ، ايمان است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حفص بن بخترى و هشام بن سالم و غير ايشان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «هُوَ الَّذى أَنْزَلَ السَّكينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤمِنينَ» فرمود :«سكينه ، ايمان است» . و ترجمه آيه اين است كه او است آنكه فرو فرستاد چيزى را كه موجب آرام و آسايش است در دل هاى مومنان .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى بن عبيد ، از يونس ، از جميل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل «هُوَ الَّذى أَنْزَلَ السَّكينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤمِنينَ» ، فرمود :«سكينه ، ايمان است» . راوى مى گويد : عرض كردم : «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» ؟ فرمود : «روح ، ايمان است» . و نيز سؤال كردم از قول آن جناب : «وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقوى» (5) . فرمود : «آن، ايمان است» . (و ترجمه آيه اين است كه : و لازم گردانيد _ يعنى ثابت ساخت _ خداى تعالى ، كلمه اى را كه سبب پرهيزگارى باشد از طغيان و عدوان) .

.


1- .. و سَكينه _ به فتح سين و كسر كاف _ ، در لغت به معنى آرامش و آسايش است . (مترجم)
2- .. فتح ، 4 : آرامش را بر دلهاى مؤمنان فرو فرستاد .
3- .مجادله ، 22 .
4- .مجادله ، 22 .
5- .فتح ، 26 .

ص: 42

11 _ بَابُ الْاءِخْلَاصِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «حَنِيفاً مُسْلِماً» قَالَ:«خَالِصاً مُخْلِصاً ، لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا أَيُّهَا النَّاسُ ، إِنَّمَا هُوَ اللّهُ وَالشَّيْطَانُ ، وَالْحَقُّ وَالْبَاطِلُ ، وَالْهُدى وَالضَّلَالَةُ ، وَالرُّشْدُ وَالْغَيُّ ، وَالْعَاجِلَةُ وَالْاجِلَةُ وَالْعَاقِبَةُ، وَالْحَسَنَاتُ وَالسَّيِّئَاتُ، فَمَا كَانَ مِنْ حَسَنَاتٍ فَلِلّهِ، وَمَا كَانَ مِنْ سَيِّئَاتٍ فَلِلشَّيْطَانِ لَعَنَهُ اللّهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام :«أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ كَانَ يَقُولُ: طُوبى لِمَنْ أَخْلَصَ لِلّهِ الْعِبَادَةَ وَالدُّعَاءَ، وَلَمْ يَشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرى عَيْنَاهُ، وَلَمْ يَنْسَ ذِكْرَ اللّهِ بِمَا تَسْمَعُ أُذُنَاهُ، وَلَمْ يَحْزُنْ صَدْرَهُ بِمَا أُعْطِيَ غَيْرُهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» قَالَ:«لَيْسَ يَعْنِي أَكْثَرَكُمْ عَمَلاً، وَلكِنْ أَصْوَبَكُمْ عَمَلاً، وَإِنَّمَا الْاءِصَابَةُ خَشْيَةُ اللّهِ وَالنِّيَّةُ الصَّادِقَةُ وَالْحَسَنَةُ». ثُمَّ قَالَ: «الْاءِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتّى يَخْلُصَ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ، وَالْعَمَلُ الْخَالِصُ الَّذِي لَا تُرِيدُ أَنْ يَحْمَدَكَ عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلَا اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ، وَالنِّيَّةُ أَفْضَلُ مِنَ الْعَمَلِ، أَلَا وَإِنَّ النِّيَّةَ هِيَ الْعَمَلُ»، ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ عَزَّ وَجَلَّ: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ» : «يَعْنِي عَلى نِيَّتِهِ».

.

ص: 43

11 . باب در بيان اخلاص

11 . باب در بيان اخلاص (1)على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از عبداللّه بن مسكان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى _ تعالى _ : «حَنيفا مُسْلِما» (2) ؛ يعنى :«وليكن ابراهيم ميل كننده و گردنده بود از عقايد باطله به دين حق ، و گردن گذارنده و اقامت كننده به دين اسلام ، و منقاد[و مطيع] اوامر و نواهى ». راوى مى گويد : حضرت فرمود : «يعنى خالص و مخلص بود ، كه چيزى از پرستش بتان در او نبود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش كه آن را مرفوع ساخته به سوى امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اى گروه مردمان! جز اين نيست كه خداست و شيطان ، و حق و باطل ، و هدايت و ضلالت ، و راه راست و گمراهى ، و دنيا و شتابان، و آخرت و آخر كار ، و نيكى ها و بدى ها ، (يا ثواب ها و گناهان)؛ پس آنچه از خوبى ها باشد ، از براى خداست و آنچه از بدى ها باشد ، از براى شيطان است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام ، كه:«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ مكرّر مى فرمود : خوشا حال كسى كه عبادت و دعا را از براى خدا خالص گرداند ، و دل خويش را مشغول نسازد به آنچه چشم هايش ببيند ، و ياد خدا را فراموش نكند به آنچه گوش هايش بشنود ، و اندوه در سينه اش جا نگيرد به آنچه به غير او عطا شده است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد ، از منقرى ، از سفيان بن عينيه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» (3) ؛ يعنى : «حق تعالى مرگ و زندگانى را آفريد تا بيازمايد شما را؛ يعنى با شما معامله آزمايندگان كند ، تا ظاهر شود كه در اهل تكليف ، كدام يك از شما نيكوتريد از روى عمل و كردار» . راوى مى گويد : حضرت فرمود :«چنان نيست كه مقصود خدا اين باشد كه عمل كدام يك بيشتر است ، وليكن مراد اين است كه كردار كدام يك از شما صواب تر و درست تر است ، و جز اين نيست كه صواب گفتن و صواب يافتن ، ترس خداست ، و نيّت درست با ترس» . بعد از آن فرمود : «باقى گذاشتن عمل و بر هم نزدن آن ، تا آنكه خالص باشد (و چهره زيبايش به غبار ناملايمى تيره نشود) ، از خود عمل سخت تر است . و عمل خالص آن است كه نخواسته باشى كه كسى غير از خداى عز و جل تو را بر آن ستايش كند . و نيّت ، از خود عمل بهتر است . و بدان و آگاه باش! كه نيّت ، عمل است»؛ پس قول خداى عز و جل را تلاوت فرمود : «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ» (4) ؛ يعنى : «بگو كه هر يك از مؤمن و كافر كار مى كند بر طريقه اى كه مشاكل [و شبيه ]حال و اعتقاد او باشد» . و حضرت فرمود : «يعنى كار مى كند بر نيّت خويش» .

.


1- .. و اخلاص _ به كسر همزه _ ، خالص و پاك كردن است ، و با كسى دوستى بى ريا داشتن ، و عبادت بى ريا كردن ، و دين بى ريا داشتن . حاصل آنكه اخلاص ، آن است كه از غير خدا مبرّا باشد ، و روى دل با جناب حق تعالى داشته باشد ، و هر كار كه كند ، و هر گفتار كه گويد ، قطع نظر از خلق كند ، و به مدح و ذمّ ايشان التفات ننمايد . (مترجم)
2- .آل عمران ، 67 .
3- .هود ، 7 ؛ ملك ، 2 .
4- .اسرا ، 84 .

ص: 44

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» قَالَ:«الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقى رَبَّهُ وَلَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ». قَالَ: «وَ كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ، إِنَّمَا أَرَادُوا بِالزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلآخِرَةِ».

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، عَنِ السُدِّيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ الْاءِيمَانَ بِاللّهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً _ أَوْ قَالَ : مَا أَجْمَلَ عَبْدٌ ذِكْرَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَرْبَعِينَ يَوْماً _ إِلَا زَهَّدَهُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ فِي الدُّنْيَا، وَبَصَّرَهُ دَاءَهَا وَدَوَاءَهَا، وَأَثْبَتَ الْحِكْمَةَ فِي قَلْبِهِ، وَأَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ». ثُمَّ تَلَا: « «إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُفْتَرِينَ» ؛ فَلَا تَرى صَاحِبَ بِدْعَةٍ إِلَا ذَلِيلاً، وَمُفْتَرِياً عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَعَلى رَسُولِهِ وَعَلى أَهْلِ بَيْتِهِ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ _ إِلَا ذَلِيلاً».

.

ص: 45

و به همين اسناد روايت است كه گفت : سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «اِلّا مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلبٍ سَليمٍ» (1) ؛ يعنى :«روزى كه مال و پسران سود ندهند ، مگر كسى را كه بيايد خدا را با دلى سالم؛ يعنى درست و رهيده ». و حضرت فرمود : «دل سليم آن است كه پروردگار خويش را ملاقات مى كند ، و در آن دوستى كسى غير از خدا نيست . و هر دلى كه در آن شرك يا شكى باشد ، فرومايه و افتاده است . و جز اين نيست كه مراد خدا اين است كه بيايد در نزد خدا با زهد و بى رغبتى در دنيا ، كه در دنيا از حبّ آن سالم باشد ، تا دل هاى ايشان از براى آخرت و تحصيل آن فارغ باشد» .

و به همين اسناد ، از سفيان بن عينيه ، از سدّىّ ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«هيچ بنده اى چهل روز ايمان به خدا را خالص نگردانيد ، يا فرمود : هيچ بنده اى چهل روز ياد خدا را نيكو نكرد ، مگر آنكه خدا او را زاهد و بى رغبت در دنيا گردانيد ، و او را به درد دنيا و دواى آن بينا كرد ، و حكمت را در دلش ثابت نمود ، و زبانش را با آن گويا فرمود» . بعد از آن، اين آيه را تلاوت كرد كه : «اِنّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فىِ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَكَذلِكَ نَجزِى الْمُفْتَريَنَ» (2) ؛ يعنى : «به درستى كه آنان كه فرا گرفتند گوساله را و آن را خداى خويش گردانيدند ، زود باشد كه برسد ايشان را خشم سختى از جانب پروردگار ايشان ، و خوارى بزرگى در زندگانى دنيا ، و همچنان كه جزا داديم گوساله پرستان را ، جزا خواهيم داد دروغ بافندگان را» . و حضرت فرمود : «پس هيچ صاحب بدعتى را نمى بينى ، مگر خوار ، و هيچ دروغگويى را نمى بينى كه بر خداى عز و جل و بر رسول او و بر اهل بيت آن حضرت _ صلى الله عليهم _ افترا بندد ، مگر حقير و بى مقدار» .

.


1- .شعرا ، 89 .
2- .اعراف، 152.

ص: 46

12 _ بَابُ الشَّرَائِعِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ جَمِيعاً، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَعْطى مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله شَرَائِعَ نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسى وَعِيسى عليهم السلام التَّوْحِيدَ وَالْاءِخْلَاصَ وَخَلْعَ الْأَنْدَادِ ، وَالْفِطْرَةَ الْحَنِيفِيَّةَ السَّمْحَةَ ، وَ لَا رَهْبَانِيَّةَ ، وَلَا سِيَاحَةَ ، أَحَلَّ فِيهَا الطَّيِّبَاتِ ، وَحَرَّمَ فِيهَا الْخَبَائِثَ، وَوَضَعَ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ. ثُمَّ افْتَرَضَ عَلَيْهِ فِيهَا الصَّلَاةَ وَالزَّكَاةَ وَالصِّيَامَ وَالْحَجَّ وَالْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَلَالَ وَالْحَرَامَ وَالْمَوَارِيثَ وَالْحُدُودَ وَالْفَرَائِضَ وَالْجِهَادَ فِي سَبِيلِ اللّهِ ، وَزَادَهُ الْوُضُوءَ، وَفَضَّلَهُ بِفَاتِحَةِ الْكِتَابِ وَبِخَوَاتِيمِ سُورَةِ الْبَقَرَةِ وَالْمُفَصَّلِ، وَأَحَلَّ لَهُ الْمَغْنَمَ وَالْفَيْءَ، وَنَصَرَهُ بِالرُّعْبِ، وَجَعَلَ لَهُ الْأَرْضَ مَسْجِداً وَطَهُوراً، وَأَرْسَلَهُ كَافَّةً إِلَى الْأَبْيَضِ وَالْأَسْوَدِ، وَالْجِنِّ وَالْاءِنْسِ، وَأَعْطَاهُ الْجِزْيَةَ وَأَسْرَ الْمُشْرِكِينَ وَفِدَاهُمْ، ثُمَّ كُلِّفَ مَا لَمْ يُكَلَّفْ أَحَدٌ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ ، وَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ سَيْفٌ مِنَ السَّمَاءِ فِي غَيْرِ غِمْدٍ ، وَقِيلَ لَهُ: قَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ».

.

ص: 47

12 . باب در بيان شريعت ها

12 . باب در بيان شريعت ها (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از احمد بن محمد بن ابى نصر و چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابراهيم بن محمد ثقفى ، از محمد بن مروان و همه ، از ابان بن عثمان ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود : «خداى _ تبارك و تعالى _ محمد صلى الله عليه و آله را شريعت هاى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام عطا فرمود ، و آنها توحيد است و اخلاص در عمل و انداختن همتايان و شريكان در عبادت، از براى خدا . و خلقت حنيفيه و ملّت مستقيمه ، درست و آسان ، و رهبانيت و سياحت (2) در آن نيست . و چيزهاى پاكيزه را در اين شريعت، مجموعه حلال كرد ، و چيزهاى پليد را در آن حرام گردانيد ، و بار گرانى را كه بر ايشان بار بود ، بر زمين گذاشت ، و غل ها و بندها را كه بر ايشان بود ، برداشت . (و مراد آن است كه تكاليف شاقّه و امور مشكله را ساقط نمود .) بعد از آن، در ميان آنها نماز و زكات و روزه و حجّ و امر به معروف و نهى از منكر و حلال و حرام و ميراث ها و حدود و واجبات و جهاد در راه خدا را بر او واجب گردانيد ، و پيغمبر را وضو زياد فرمود [كه] به هيچ يك از ايشان نداده بود ، و او را زيادتى داد به فاتحه الكتاب كه سوره حمد است ، و به خواتيم سوره بقره (كه از «ءَامَنَ الرَّسُولُ» (3) است تا آخر) ، و مفصّل از قرآن (كه از سوره جاثيه يا قتال[=سوره محمد ]يا حجرات است تا آخر آن) ، و غنيمت و فى ء را از براى او حلال گردانيد ، و او را به ترس يارى نمود(چه رو به هر سمتى كه مى فرمود ، تا شصت منزل مى ترسيدند و ترس آن حضرت در دل ايشان مى افتاد) ، و زمين را از برايش مسجد و پاك كننده قرار داد (كه در هر موضع از آن نماز تواند كرد ، و بر هر جزوى از آن تيمّم مى نمود ، مگر آنچه به دليل بيرون باشد) ، و او را فرستاد ، فرستادنى عامّ و شامل ، كه هر كسى را فرا گرفت ، و مبعوث بود به سوى سفيد و سياه و جنّ و انس . و جزيه و اسير كردن مشركان و فداء گرفتن (4) از ايشان را به او عطا فرمود . بعد از آن، تكليف شد به چيزى كه هيچ يك از پيغمبران به آن مكلّف نشده بودند ، و آن، اين است كه خدا شمشير برهنه اى را كه در غلاف نبود ، از آسمان بر او فرو فرستاد و به آن حضرت فرمود : «قاتِلْ فى سَبيلِ اللّهِ لا تُكَلَّفُ اِلّا نَفْسَكَ» (5) » . و در قرآن «فَقاتِلْ» ، با فاء است؛ يعنى :«پس كارزار كن با كافران ، كه تكليف نشدى در باب جهاد ، مگر به فعل نفس خويش». (يعنى نه فعل غير خود؛ زيرا كه از تخلف ديگران از جهاد ، ضررى به تو نمى رسد؛ بلكه ضرر تو ، به ترك امر جهاد نفس است؛ پس سبقت نما به جهاد ، اگرچه هيچ كس تو را يارى و همراهى نكند ، در آنچه نصرت دهنده و ياور و معين تو خداى _ تعالى _ است ، نه لشكر) .

.


1- .. و شريعت ، آب خوردن گاه است . و از اينجا است كه راه و روش ، كه خداى _ تعالى _ قرار داده ، آن را شريعت مى گويند . و گاهى شريعت را نسبت به رسولانى كه مبيّن آن اند مى دهند ، و مى گويند ، شريعت محمد صلى الله عليه و آله و شريعت نوح و امثال آن . (مترجم)
2- .. و رهبانيت، امرى است مركّب از ترك زنان و عزلت از مردمان و ترك مطعومات و مشروبات لذيذه و ملبوسات فاخره . و سياحت به معنى دنياگردى است . (مترجم)
3- .. بقره ، آيه 285 .
4- .. و فداء _ به مدّ و كسر فاء و به قصر و فتح آن _ ، مالى است كه از براى خريدن خود داده شود .
5- .نساء، 84.

ص: 48

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» ؟ فَقَالَ:«نُوحٌ وَإِبْرَاهِيمُ وَمُوسى وَعِيسى وَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَعَلَيْهِمْ» . قُلْتُ: كَيْفَ صَارُوا أُولِي الْعَزْمِ؟ قَالَ: «لِأَنَّ نُوحاً عليه السلام بُعِثَ بِكِتَابٍ وَشَرِيعَةٍ، وَكُلُّ مَنْ جَاءَ بَعْدَ نُوحٍ أَخَذَ بِكِتَابِ نُوحٍ وَشَرِيعَتِهِ وَمِنْهَاجِهِ حَتّى جَاءَ إِبْرَاهِيمُ عليه السلام بِالصُّحُفِ وَبِعَزِيمَةِ تَرْكِ كِتَابِ نُوحٍ لَا كُفْراً بِهِ، فَكُلُّ نَبِيٍّ جَاءَ بَعْدَ إِبْرَاهِيمَ أَخَذَ بِشَرِيعَةِ إِبْرَاهِيمَ وَمِنْهَاجِهِ وَبِالصُّحُفِ حَتّى جَاءَ مُوسى عليه السلام بِالتَّوْرَاةِ وَشَرِيعَتِهِ وَمِنْهَاجِهِ وَبِعَزِيمَةِ تَرْكِ الصُّحُفِ، وَكُلُّ نَبِيٍّ جَاءَ بَعْدَ مُوسى أَخَذَ بِالتَّوْرَاةِ وَشَرِيعَتِهِ وَمِنْهَاجِهِ حَتّى جَاءَ الْمَسِيحُ عليه السلام بِالْاءِنْجِيلِ وَبِعَزِيمَةِ تَرْكِ شَرِيعَةِ مُوسى وَمِنْهَاجِهِ ، فَكُلُّ نَبِيٍّ جَاءَ بَعْدَ الْمَسِيحِ أَخَذَ بِشَرِيعَتِهِ وَمِنْهَاجِهِ حَتّى جَاءَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، فَجَاءَ بِالْقُرْآنِ وَبِشَرِيعَتِهِ وَمِنْهَاجِهِ ؛ فَحَلَالُهُ حَلَالٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ، وَحَرَامُهُ حَرَامٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ؛ فَهؤُلَاءِ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ عليهم السلام ».

.

ص: 49

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعة بن مهران كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم و سؤال نمودم در باب قول خداى عز و جل «فَاْصْبِرْ كَما صَبَرَ اُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» (1) ؛ يعنى :«پس صبر كن ، چنان كه صبر كردند صاحبان عزم و آهنگ از پيغمبران مرسل». فرمود : «ايشان، نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمداند _ صلى اللّه عليه و آله و عليهم _ ». عرض كردم : چگونه ايشان اولوا العزم شده اند؟ فرمود : «زيرا كه نوح مبعوث شد با كتاب و شريعتى ، و هر كه بعد از نوح عليه السلام آمد ، به كتاب و شريعت و طريقه نوح عمل كرد ، تا آنكه حضرت ابراهيم عليه السلام با صحيف ها[كتاب ها] و عزيمت آمد. (2) و بعد از آنكه آمد ، كتاب نوح را وا گذاشت ، نه از روى نگرويدن به آن؛ بلكه به جهت مصلحت مردمان و زمان؛ پس هر پيغمبرى كه بعد از ابراهيم آمد ، شريعت و طريقه ابراهيم ، و به صحيف هاى آن حضرت عمل كرد ، تا آنكه حضرت موسى آمد ، با تورات و شريعت و طريقه و عزيمتى كه داشت ، و صحيف هاى ابراهيم را ترك كرد؛ پس هر پيغمبرى كه بعد از موسى آمد ، به تورات و به شريعت و طريقه موسى عمل كرد ، تا آنكه حضرت مسيح عيسى بن مريم با انجيل و عزيمت آمد ، و شريعت و طريقه موسى را ترك نمود؛ پس هر پيغمبرى كه بعد از مسيح آمد ، به شريعت و طريقه آن حضرت عمل كرد ، تا آنكه حضرت محمد صلى الله عليه و آله آمد؛ پس قرآن و شريعت و طريقه خويش را آورد ، و حلال آن حضرت حلال است تا روز قيامت ، و حرام او حرام است تا روز قيامت» (كه آنچه را كه آن حضرت حلال يا حرام گردانيده ، بعد از اين تغيير و تبديلى در آن راه نيابد؛ زيرا كه پيغمبرى بعد از او نمى آيد تا روز قيامت) . و حضرت عليه السلام فرمود : «پس اين گروه اولوا العزم، از رسولان اند عليهم السلام » .

.


1- .احقاف، 35.
2- .. و عزيمت ، دل بر كارى بستن است و آنچه ترك آن نشايد ، به خلاف رخصت . (مترجم)

ص: 50

13 _ بَابُ دَعَائِمِ الْاءِسْلَامِحَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ الزِّيَادِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، قَالَ : حَدَّثَنَا أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ ، عَنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«بُنِيَ الْاءِسْلَامُ عَلى خَمْسٍ : عَلَى الصَّلَاةِ ، وَالزَّكَاةِ ، وَالصَّوْمِ ، وَالْحَجِّ ، وَالْوَِلَايَةِ ؛ وَلَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَِلَايَةِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ عَجْلَانَ أَبِي صَالِحٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَوْقِفْنِي عَلى حُدُودِ الْاءِيمَانِ . فَقَالَ :«شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ ، وَالْاءِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ، وَصَلَاةُ الْخَمْسِ ، وَأَدَاءُ الزَّكَاةِ ، وَصَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ ، وَحِجُّ الْبَيْتِ ، وَوَلَايَةُ وَلِيِّنَا ، وَعَدَاوَةُ عَدُوِّنَا ، وَالدُّخُولُ مَعَ الصَّادِقِينَ» .

.

ص: 51

13 . باب در بيان ستون هاى دين اسلام

13 . باب در بيان ستون هاى دين اسلامحديث كرد مرا حسين بن محمد اشعرى ، از معلّى بن محمد زيادى ، از حسن بن على وشّاء كه گفت : حديث كرد ما را ابان بن عثمان ، از فضيل ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«دين اسلام بر پنج چيز بنا شده : بر نماز و زكات و روزه و حجّ و ولايت اهل بيت . و به چيزى از اينها ندا در داده نشد ، مانند آنچه به ولايت ندا در داده شد» . (1)

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس بن عبدالرحمان ، از عجلان بن ابى صالح روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم : مرا بر حدود ايمان مطّلع گردان . فرمود :«شهادت دادن است به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و اينكه محمد رسول خدا است ، و اقرار كردن به آنچه محمد آن را از نزد خدا آورده ، و نماز پنج گانه و اداى زكات و روزه ماه مبارك رمضان و حجّ خانه خدا ، و دوستى با دوست ما ، و دشمنى با دشمن ما ، و داخل شدن (در امر دين) با راست گويان» .

.


1- .. (چه، در غدير خم در حضور جميع كثيرى ، به وضعى اظهار آن شد كه همه فهميدند ، با آنچه پيش از آن و بعد از آن اتفاق افتاده) .

ص: 52

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ ، عَنْ عَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«بُنِيَ الْاءِسْلَامُ عَلى خَمْسٍ : عَلَى الصَّلَاةِ ، وَالزَّكَاةِ ، وَالْحَجِّ، وَالصَّوْمِ ، وَالْوَِلَايَةِ ؛ وَلَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَِلَايَةِ ، فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَتَرَكُوا هذِهِ» يَعْنِي الْوَِلَايَةَ .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ ابْنِالْعَرْزَمِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الصَّادِقِ عليه السلام ، قَالَ :«أَثَافِيُّ الْاءِسْلَامِ ثَلَاثَةٌ : الصَّلَاةُ ، وَالزَّكَاةُ ، وَالْوَِلَايَةُ ، لَا تَصِحُّ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ إِلَا بِصَاحِبَتَيْهَا» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ وَعَبْدِ اللّهِ بْنِ الصَّلْتِ جَمِيعاً ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«بُنِيَ الْاءِسْلَامُ عَلى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ : عَلَى الصَّلَاةِ ، وَالزَّكَاةِ ، وَالْحَجِّ ، وَالصَّوْمِ ، وَالْوَِلَايَةِ». قَالَ زُرَارَةُ : فَقُلْتُ : وَأَيُّ شَيْءٍ مِنْ ذلِكَ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ : «الْوَِلَايَةُ أَفْضَلُ ؛ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ ، وَالْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ». قُلْتُ : ثُمَّ الَّذِي يَلِي ذلِكَ فِي الْفَضْلِ؟ فَقَالَ : «الصَّلَاةُ ؛ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ : الصَّلَاةُ عَمُودُ دِينِكُمْ». قَالَ : قُلْتُ : ثُمَّ الَّذِي يَلِيهَا فِي الْفَضْلِ؟ قَالَ : «الزَّكَاةُ ؛ لِأَنَّهُ قَرَنَهَا بِهَا ، وَبَدَأَ بِالصَّلَاةِ قَبْلَهَا ، وَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الزَّكَاةُ تُذْهِبُ الذُّنُوبَ». قُلْتُ : وَالَّذِي يَلِيهَا فِي الْفَضْلِ؟ قَالَ : «الْحَجُّ ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمِينَ» ؛ وَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَحَجَّةٌ مَقْبُولَةٌ خَيْرٌ مِنْ عِشْرِينَ صَلَاةً نَافِلَةً ، وَمَنْ طَافَ بِهذَا الْبَيْتِ طَوَافاً أَحْصى فِيهِ أُسْبُوعَهُ وَأَحْسَنَ رَكْعَتَيْهِ ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ ؛ وَقَالَ فِي يَوْمِ عَرَفَةَ وَيَوْمِ الْمُزْدَلِفَةِ مَا قَالَ». قُلْتُ : فَمَا ذَا يَتْبَعُهُ؟ قَالَ : «الصَّوْمُ». قُلْتُ : وَمَا بَالُ الصَّوْمِ صَارَ آخِرَ ذلِكَ أَجْمَعَ؟ قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ». قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ أَفْضَلَ الْأَشْيَاءِ مَا إِذَا فَاتَكَ لَمْ تَكُنْ مِنْهُ تَوْبَةٌ دُونَ أَنْ تَرْجِعَ إِلَيْهِ فَتُؤَدِّيَهُ بِعَيْنِهِ ، إِنَّ الصَّلَاةَ وَالزَّكَاةَ وَالْحَجَّ وَالْوَِلَايَةَ لَيْسَ يَنْفَعُ شَيْءٌ مَكَانَهَادُونَ أَدَائِهَا ، وَإِنَّ الصَّوْمَ إِذَا فَاتَكَ أَوْ قَصَّرْتَ أَوْ سَافَرْتَ فِيهِ ، أَدَّيْتَ مَكَانَهُ أَيَّاماً غَيْرَهَا ، وَجَزَيْتَ ذلِكَ الذَّنْبَ بِصَدَقَةٍ ، وَلَا قَضَاءَ عَلَيْكَ ، وَلَيْسَ مِنْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةِ شَيْءٌ يُجْزِيكَ مَكَانَهُ غَيْرُهُ». قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَسَنَامُهُ وَمِفْتَاحُهُ وَبَابُ الْأَشْيَاءِ وَرِضَا الرَّحْمنِ الطَّاعَةُ لِلْاءِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ : «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَمَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً» أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلاً قَامَ لَيْلَهُ وَصَامَ نَهَارَهُ وَتَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَحَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَلَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللّهِ فَيُوَالِيَهُ وَيَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ ، مَا كَانَ لَهُ عَلَى اللّهِ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ ، وَلَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْاءِيمَانِ». ثُمَّ قَالَ : «أُولئِكَ الْمُحْسِنُ مِنْهُمْ يُدْخِلُهُ اللّهُ الْجَنَّةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ» .

.

ص: 53

ابوعلى اشعرى ، از حسن بن على كوفى ، از عبّاس بن عامر ، از ابان بن عثمان ، از فضيل بن يسار ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«دين اسلام بر پنج چيز بنا شده : بر نماز و زكات و روزه و حجّ و ولايت اهل بيت . و ندا در داده نشد به چيزى از اينها ، چنانچه ندا در داده شد به ولايت؛ پس مردم چهار چيز را گرفتند و به آنها عمل نمودند ، و اينك (1) (يعنى ولايت) متروك شد و آن را وا گذاشتند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از ابن عزرمى ، از پدرش ، از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«ديگ پايه هاى دين اسلام سه چيز است : نماز و زكات و ولايت اهل بيت ، كه يكى از اينها صلاحيّت به هم نمى رساند ، مگر به دو چيز ديگر كه با آن همراه و يار و مصاحب اند» .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، ازپدرش و عبداللّه بن صلت هر دو ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز بن عبداللّه ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«دين اسلام بر پنج چيز بنا شده : بر نماز و زكات و حجّ و روزه و ولايت اهل بيت» . زراره مى گويد : عرض كردم : چه چيز از اينها بهتر است؟ فرمود : «ولايت از همه بهتر و فاضل تر است؛ زيرا كه ولايت ، كليد آنها است ، و والى كه صاحب ولايت است ، دليل است بر آنها» . عرض كردم : بعد از آن ، آنچه در پى آن درمى آيد و تالى آن است در فضيلت ، چيست؟ فرمود : «نماز . به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : نماز، ستون دين شما است» . و زراره مى گويد : عرض كردم : بعد از آن ، آنچه تالى ولايت و نماز است در فضيلت ، چه چيز است؟ فرمود : «زكات؛ زيرا كه خدا آن را به نماز پيوسته و قرين آن ساخته ، و پيش از زكات به نماز آغاز فرموده ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : زكات ، گناهان را مى برد» . عرض كردم : چيست آنچه تالى اينها مى شود در فضيلت؟ فرمود : «حجّ خانه كعبه خداى عز و جل ]كه [فرموده است : «وَلِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً وَمَنْ كَفَرَ فَاِنَّ اللّهَ غَنِىٌ عَنِ العالَمينَ» (2) ؛ يعنى : «و از براى خدا ثابت و لازم است بر مردمان ، حجّ خانه او ، يا قصد كردن آن به جهت ادا كردن اعمال حجّ و عمره . امّا هر كه توانايى داشته باشد از ايشان به سوى آن راهى را (كه به واسطه توشه و حيوان و غير آن از آنچه در استطاعت معتبر است بر رفتن قدرت داشته باشد) . و هر كه كافر شود؛ يعنى به حجّ نرود ، پس به درستى كه خدا بى نياز است از همه عالميان» . و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : يك حجّ مقبول ، از بيست نماز سنّتى ]=مستحب [بهتر است . و هر كه در اين خانه يك طواف به جا آورد ، و هفت شوط را درست در آن ضبط نمايد ، و دو ركعت نماز طواف را نيكو به جا آورد ، خدا گناهان او را بيامرزد . و در روز عرفه و روز مزدلفه فرمود، آنچه فرمود» . عرض كردم : چه چيز تابع ]=پس از ] حجّ است در فضيلت؟ فرمود : «روزه» . عرض كردم : باك (3) روزه چيست؟ و او را چه مى شود كه آخر همه اينها گرديده؟ فرمود : «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : روزه سپرى است ازآتش جهنم» . زراره مى گويد : بعد از آن فرمود : «بهترين چيزها چيزى است كه چون از تو فوت شود ، از آن توبه اى نباشد ، غير از آنكه به سوى آن برگردى و همان را به عينه به جا آورى . به درستى كه نماز و زكات و حجّ و ولايت ، چيزى نيست كه به جاى اينها [چيز ديگرى] نفع بخشد ، غير از آنكه [خود ]اينها را به جا آورى . و به درستى كه روزه چون از تو فوت شود ، يا تقصير كنى ، يا به سفر روى در هنگام آن ، به جاى آن چند روزى غير از آن را به جا مى آورى ، و اين گناه را به صدقه جزا مى دهى و تدارك مى كنى ، و بر تو قضايى نيست . و چنان نيست كه چيزى از اين چهار چيز ، غير آن تو را به جاى آن نفع برساند» . زراره مى گويد : بعد از آن فرمود : «بلندترين موضع امر و كوهان و كليد آن ، و درِ همه چيز و خوشنودى خداوند مهربان ، طاعت و فرمان بردارى است از براى امام عليه السلام ، بعد از شناختن او . به درستى كه خداى عز و جل مى فرمايد : «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَمَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا» (4) ، بدان و آگاه باش! كه اگر مردى در تمام شب به عبادت قيام نمايد ، و در روز روزه باشد ، و همه مال خود را تصدّق كند ، و در تمام عمر خويش به حجّ رود ، و ولايت ولىّ خدا را نشناسد ، تا آنكه آن ولىّ را دوست دارد ، و همه اعمالش به دلالت و رهنمايى ولىّ به سوى آن باشد ، او را بر خدا هيچ حقّى در باب ثواب آن نخواهد بود ، و از اهل ايمان نباشد» . بعد از آن فرمود : «اين گروه نيكوكار از ايشان ، خدا به فضل و رحمت خود او را داخل بهشت مى گرداند» .

.


1- .در اين ترجمه، واژه «اينك» ، ترجمه «هذا» به معناى اين است .
2- .آل عمران، 97.
3- .واژه «باك» به معناى بيم و پروا و انديشناكى است و در اينجا به معناى مشكل و وضعيت خاص است .
4- .نساء، 80.

ص: 54

. .

ص: 55

. .

ص: 56

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ عِيسَى بْنِ السَّرِيِّ أَبِي الْيَسَعِ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَخْبِرْنِي بِدَعَائِمِ الْاءِسْلَامِ ، الَّتِي لَا يَسَعُ أَحَداً التَّقْصِيرُ عَنْ مَعْرِفَةِ شَيْءٍ مِنْهَا ، الَّتِي مَنْ قَصَّرَ عَنْ مَعْرِفَةِ شَيْءٍ مِنْهَا فَسَدَ دِينُهُ وَلَمْ يُقْبَلْ مِنْهُ عَمَلُهُ ، وَمَنْ عَرَفَهَا وَعَمِلَ بِهَا صَلَحَ لَهُ دِينُهُ وَقُبِلَ مِنْهُ عَمَلُهُ ، وَلَمْ يَضِقْ بِهِ مِمَّا هُوَ فِيهِ لِجَهْلِ شَيْءٍ مِنَ الْأُمُورِ جَهِلَهُ؟ فَقَالَ :«شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَالْاءِيمَانُ بِأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالْاءِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ، وَحَقٌّ فِي الْأَمْوَالِ الزَّكَاةُ ، وَالْوَِلَايَةُ الَّتِي أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهَا وَِلَايَةُ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ». قَالَ : فَقُلْتُ لَهُ : هَلْ فِي الْوَِلَايَةِ شَيْءٌ دُونَ شَيْءٍ فَضْلٌ يُعْرَفُ لِمَنْ أَخَذَ بِهِ؟ قَالَ : «نَعَمْ ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» وَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ مَاتَ وَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً ، وَكَانَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَكَانَ عَلِيّاً عليه السلام ، وَقَالَ الْاخَرُونَ : كَانَ مُعَاوِيَةَ ؛ ثُمَّ كَانَ الْحَسَنَ ، ثُمَّ كَانَ الْحُسَيْنَ ، وَقَالَ الْاخَرُونَ : يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ وَحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ؛ وَلَا سَوَاءَ وَلَا سَوَاءَ». قَالَ : ثُمَّ سَكَتَ ، ثُمَّ قَالَ : «أَزِيدُكَ؟» فَقَالَ لَهُ حَكَمٌ الْأَعْوَرُ : نَعَمْ ، جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَالَ : «ثُمَّ كَانَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ، ثُمَّ كَانَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَبَا جَعْفَرٍ ، وَكَانَتِ الشِّيعَةُ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ أَبُو جَعْفَرٍ وَهُمْ لَا يَعْرِفُونَ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَحَلَالَهُمْ وَحَرَامَهُمْ ، حَتّى كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ ، فَفَتَحَ لَهُمْ ، وَبَيَّنَ لَهُمْ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَحَلَالَهُمْ وَحَرَامَهُمْ ، حَتّى صَارَ النَّاسُ يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا كَانُوا يَحْتَاجُونَ إِلَى النَّاسِ ، وَهكَذَا يَكُونُ الْأَمْرُ، وَالْأَرْضُ لَا تَكُونُ إِلَا بِإِمَامٍ ، وَمَنْ مَاتَ لَايَعْرِفُ إِمَامَهُ ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً ، وَأَحْوَجُ مَا تَكُونُ إِلى مَا أَنْتَ عَلَيْهِ إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُكَ هذِهِ _ وَأَهْوىبِيَدِهِ إِلى حَلْقِهِ _ وَانْقَطَعَتْ عَنْكَ الدُّنْيَا تَقُولُ : لَقَدْ كُنْتُ عَلى أَمْرٍ حَسَنٍ» . أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ عِيسَى بْنِ السَّرِيِّ أَبِي الْيَسَعِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، مِثْلَهُ .

.

ص: 57

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از صفوان بن يحيى ، از عيسى بن سرّى _ يعنى ابو اليسع _ روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم : مرا خبر ده به ستون هاى دين اسلام كه كسى را نمى رسد كه از شناختن چيزى از آنها كوتاهى كند ، و آنچه هر كس از شناختن چيزى از آن كوتاهى كند ، دينش بر او تباه شود ، و عملش از او مقبول نگردد . و هر كه آنها را بشناسد و به آنها عمل كند ، دينش از برايش درست شود ، و عملش از او مقبول گردد ، و تنگى و گناهى به او نرسد از آنچه در آن است ، به جهت جهالت به چيزى از امور دين كه آن را ندانسته . فرمود :«شهادت دادن است به آنكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و ايمان آوردن به اينكه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، و اقرار كردن به آنچه محمد آن را از نزد خدا آورده ، و در اموال حقّى هست كه عبارت است از زكات ، و ولايت و دوستى كه خداى عز و جلبه آن امر فرموده؛ يعنى ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله ، كه طاعت و معرفت ايشان است» . راوى مى گويد : به حضرت عرض كردم : آيا در باب ولايت چيزى هست از كتاب و سنّت يا غير آن ، از چيزى ديگر كه عبارت است ازفضل و كمال مخصوصى كه شناخته شود از براى آن ، كه به او متمسّك مى شود؟ فرمود : «آرى ، خداى عز و جل فرموده است : «يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَاُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (1) . و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كه بميرد در حالى كه امام خود را نشناسد ، مى ميرد به روش مردن جاهليت (كه بر كفر مى مردند) . و آن كس رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و على عليه السلام بود ، و ديگران گفتند كه : معاويه بود . بعد از آن، امام حسن بود . بعد از آن، امام حسين بود . و ديگران گفتند كه : يزيد، پسر معاويه، بود . و در ميان اين دو [گونه ]امام ، به هيچ نوع تسويه و برابرى نيست» . راوى مى گويد : پس حضرت ساكت شد . بعد از آن فرمود : «زيادتر به تو بگويم؟» حكم اعور به حضرت عرض كرد : آرى ، فداى تو گردم! فرمود : «بعد از آن، على بن الحسين بود . بعد از آن، ابوجعفرمحمد بن على بود . و پيش از آنكه ابوجعفر موجود شود ، شيعيان بودند ، و ايشان مناسك حج و حلال و حرام خويش را نمى شناختند ، تا آنكه ابوجعفر عليه السلام به وجود آمد و درِ علم را از براى ايشان گشود ، و مناسك حج و حلال و حرام ايشان را از براى ايشان بيان فرمود ، به مرتبه اى كه مردم به ايشان محتاج گرديدند ، بعد از آنكه ايشان به مردم محتاج بودند . و امر همچنين خواهد بود ، و زمين نمى باشد ، مگر به امام ، كه بدون وجود ذى جودش برپا نخواهد بود . و هر كه بميرد و امام خود را نشناسند ، به روش مردن جاهليت خواهد مرد . و وقتى كه از همه اوقات احتياجت بيشتر است به سوى آنچه تو بر آن هستى از اعتقاد حق ، آن وقتى است كه جانت برسد به اينجا _ و به دست خود اشاره به گلوى مبارك خويش فرمود _ ، و دنيا از تو بريده شود ، و در آن هنگام خواهى گفت : هر آينه بر امر خوبى بوده ام و اعتقاد درستى داشته ام» . ابوعلى اشعرى ، از جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده است .

.


1- .نساء، 59.

ص: 58

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَجْلَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«بُنِيَ الْاءِسْلَامُ عَلى خَمْسٍ : الْوَِلَايَةِ ، وَالصَّلَاةِ ، وَالزَّكَاةِ ، وَصَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ ، وَالْحَجِّ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«بُنِيَ الْاءِسْلَامُ عَلى خَمْسٍ : الصَّلَاةِ ، وَالزَّكَاةِ ، وَالصَّوْمِ ، وَالْحَجِّ ، وَالْوَِلَايَةِ ؛ وَلَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ مَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ يَوْمَ الْغَدِيرِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عِيسَى بْنِ السَّرِيِّ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : حَدِّثْنِي عَمَّا بُنِيَتْ عَلَيْهِ دَعَائِمُ الْاءِسْلَامِ إِذَا أَنَا أَخَذْتُ بِهَا زَكا عَمَلِي ، وَلَمْ يَضُرَّنِي جَهْلُ مَا جَهِلْتُ بَعْدَهُ . فَقَالَ :«شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالْاءِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ، وَحَقٌّ فِي الْأَمْوَالِ مِنَ الزَّكَاةِ، وَالْوَِلَايَةُ الَّتِي أَمَرَ اللّهُ بِهَا وَِلَايَةُ آلِ مُحَمَّدٍ؛ فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ : مَنْ مَاتَ وَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» فَكَانَ عَلِيٌّ ، ثُمَّ صَارَ مِنْ بَعْدِهِ الْحَسَنُ ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ الْحُسَيْنُ ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ، ثُمَّ هكَذَا يَكُونُ الْأَمْرُ ؛ إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَصْلُحُ إِلَا بِإِمَامٍ ، وَمَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً ، وَ أَحْوَجُ مَا يَكُونُ أَحَدُكُمْ إِلى مَعْرِفَتِهِ إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُهُ هَاهُنَا _ قَالَ : وَأَهْوى بِيَدِهِ إِلى صَدْرِهِ _ يَقُولُ حِينَئِذٍ : لَقَدْ كُنْتُ عَلى أَمْرٍ حَسَنٍ» .

.

ص: 59

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از مثنّى حنّاط ، از عبداللّه بن عجلان ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«اسلام بر پنج چيز بنا شده ، و آنها ولايت و نماز و زكات و روزه ماه مبارك رمضان و حجّ است» .

على بن ابراهيم ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از ابان ، از فضيل ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اسلام بر پنج چيز بنا شده ، و آنها نماز و زكات و روزه و حجّ و ولايت اهل بيت است . و به چيزى از اينها ندا در داده نشد ، مانند آنچه ندا در داده شد به امر ولايت در روز غدير خم» ، كه روز هجدهم ماه ذى الحجة بود .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از حمّاد بن عثمان ، از عيسى بن سرىّ روايت كرده است كه گفت : به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : مرا خبر ده از آنچه ستون هاى دين اسلام بر آن بنا شده ، كه چون آنها را بگيرم و به آنها عمل كنم ، عمل من پاكيزه باشد ، و ندانستن آنچه را كه نمى دانم ، بعد از آن به من زيان نرساند . فرمود :«گواهى دادن است به اينكه نيست خدايى ، مگر خدا ، و آنكه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، و اقرار كردن به آنچه محمد آن را از نزد خدا آورده ، و در اموال حقّى هست ، و آن عبارت است از زكات ، و ولايتى كه خدا به آن امر فرموده؛ يعنى ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله ؛ زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كه بميرد و امام خود را نشناسد ، به روش مردن جاهليت مى ميرد . خداى عز و جلفرموده است : «أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَاُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (1) ؛ پس على عليه السلام امام بود ، و بعد از او امام حسن شد ، و بعد از او امام حسين ، و بعد از او امام حضرت على بن الحسين ، و بعد از او حضرت محمد بن على . بعد از آن ، امر همچنين خواهد بود كه بعد از هر امام ، امامى باشد؛ زيرا كه زمين صلاحيّت ندارد كه وجود داشته باشد ، مگر به امام . و هر كه بميرد و امام خود را نشناسد ، به روش مردن جاهليت مى ميرد . و وقتى كه از همه اوقات احتياج يكى از شما بيشتر است به سوى شناختن امام ، وقتى است كه جانش به اينجا رسد» . راوى مى گويد : و حضرت به دست خويش اشاره به سينه خود فرمود ، و فرمود : «در آن هنگام مى گويد : هر آينه بر امر خوبى بوده ام و اعتقاد درستى داشته ام» .

.


1- .نساء، 59.

ص: 60

عَنْهُ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، هَلْ تَعْرِفُ مَوَدَّتِي لَكُمْ ، وَانْقِطَاعِي إِلَيْكُمْ ، وَمُوَالَاتِي إِيَّاكُمْ؟ قَالَ : فَقَالَ :«نَعَمْ». قَالَ : فَقُلْتُ : فَإِنِّي أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةً تُجِيبُنِي فِيهَا ؛ فَإِنِّي مَكْفُوفُ الْبَصَرِ ، قَلِيلُ الْمَشْيِ ، وَلَا أَسْتَطِيعُ زِيَارَتَكُمْ كُلَّ حِينٍ؟ قَالَ : «هَاتِ حَاجَتَكَ». قُلْتُ : أَخْبِرْنِي بِدِينِكَ الَّذِي تَدِينُ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ أَنْتَ وَأَهْلُ بَيْتِكَ ؛ لِأَدِينَ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ ، قَالَ : «إِنْ كُنْتَ أَقْصَرْتَ الْخُطْبَةَ فَقَدْ أَعْظَمْتَ الْمَسْأَلَةَ ، وَاللّهِ لَأُعْطِيَنَّكَ دِينِي وَدِينَ آبَائِيَ الَّذِي نَدِينُ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ ، شَهَادَةَ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالْاءِقْرَارَ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ، وَالْوَلَايَةَ لِوَلِيِّنَا ، وَالْبَرَاءَةَ مِنْ عَدُوِّنَا ، وَالتَّسْلِيمَ لِأَمْرِنَا ، وَانْتِظَارَ قَائِمِنَا ، وَالِاجْتِهَادَ ، وَالْوَرَعَ» .

.

ص: 61

از او ، از ابوالجارود روايت است كه گفت : به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : يابن رسول اللّه ! آيا دوستى مرا با شما اهل بيت مى شناسى؟ و مى دانى كه من خويش را از هر كسى بريده و به سوى شما منتهى شده ام ، و با شما موالات دارم؟ ابوالجارود مى گويد : حضرت فرمود :«آرى» . و مى گويد : عرض كردم : من تو را مسئله اى مى پرسم و توقع دارم كه مرا در آن مسئله جواب بفرمايى؛ زيرا كه من چشمم نابينا است و كم راه مى روم ، و در هر وقت نمى توانم كه به زيارت و ديدن شما بيايم . فرمود : «حاجت خود را بيار و آنچه مى خواهى بپرسى ، بپرس» . عرض كردم : مرا خبر ده به دين خويش كه خداى عز و جل را به آن مى پرستى ، و تو و اهل بيتت به آن ديندارى مى كنند ، تا آنكه من خداى عز و جل را به آن بپرستم و ديندارى كنم . فرمود : «اگرچه خطبه را كوتاه كردى و سخن را مختصر ادا نمودى ، وليكن مسئله را بزرگ ساختى و از امر عظيمى پرسيدى . به خدا سوگند كه دين خويش و دين پدران خويش را به تو تعليم مى دهم . آنچه ما خداى عز و جل را به آن مى پرستيم و ديندارى مى كنيم ، گواهى دادن است به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و آنكه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، و اقرار كردن به آنچه محمد آن را از نزد خدا آورده ، و دوستى از براى دوست ما ، و بيزارى از دشمن ما ، و تسليم شدن براى امر و فرمان ما ، و انتظار بردن قائم ما ، و سعى كردن در بندگى خدا و پارسايى كردن» .

.

ص: 62

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَخْبِرْنِي عَنِ الدِّينِ الَّذِي افْتَرَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَلَى الْعِبَادِ مَا لَا يَسَعُهُمْ جَهْلُهُ ، وَلَا يُقْبَلُ مِنْهُمْ غَيْرُهُ : مَا هُوَ؟ فَقَالَ :«أَعِدْ عَلَيَّ» فَأَعَادَ عَلَيْهِ ، فَقَالَ : «شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ ، وَإِقَامُ الصَّلَاةِ ، وَإِيتَاءُ الزَّكَاةِ ، وَحِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً ، وَصَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ» ثُمَّ سَكَتَ قَلِيلاً ، ثُمَّ قَالَ : «وَ الْوَِلَايَةُ» مَرَّتَيْنِ . ثُمَّ قَالَ : «هذَا الَّذِي فَرَضَ اللّهُ عَلَى الْعِبَادِ ، لَا يَسْأَلُ الرَّبُّ الْعِبَادَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَيَقُولَ : أَلَا زِدْتَنِي عَلى مَا افْتَرَضْتُ عَلَيْكَ ، وَلكِنْ مَنْ زَادَ زَادَهُ اللّهُ ؛ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله سَنَّ سُنَناً حَسَنَةً جَمِيلَةً يَنْبَغِي لِلنَّاسِ الْأَخْذُ بِهَا» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ أَبِي زَيْدٍ الْحَلَالِ ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ الْأَزْدِيِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فَرَضَ عَلى خَلْقِهِ خَمْساً ، فَرَخَّصَ فِي أَرْبَعٍ ، وَلَمْ يُرَخِّصْ فِي وَاحِدَةٍ» .

عَنْهُ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ ، قَالَ : دَخَلَ رَجُلٌ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام وَمَعَهُ صَحِيفَةٌ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«هذِهِ صَحِيفَةُ مُخَاصِمٍ يَسْأَلُ عَنِ الدِّينِ الَّذِي يُقْبَلُ فِيهِ الْعَمَلُ». فَقَالَ : رَحِمَكَ اللّهُ ، هذَا الَّذِي أُرِيدُ ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ ، وَتُقِرَّ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ، وَالْوَلَايَةُ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ، وَالْبَرَاءَةُ مِنْ عَدُوِّنَا ، وَالتَّسْلِيمُ لِأَمْرِنَا ، وَالْوَرَعُ ، وَالتَّوَاضُعُ ، وَانْتِظَارُ قَائِمِنَا ؛ فَإِنَّ لَنَا دَوْلَةً إِذَا شَاءَ اللّهُ جَاءَ بِهَا» .

.

ص: 63

على بن ابراهيم ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از على بن ابى حمزه ، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت : شنيدم از ابوبصير كه امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال مى كرد و به آن حضرت عرض كرد : فداى تو گردم! مرا خبر ده از دينى كه خداى عز و جلآن را بر بندگان خويش واجب گردانيده ، آنچه ايشان را نمى رسد كه به آن جاهل باشند ، و غير آن از ايشان قبول نمى شود ، و بيان فرما كه آن چيست؟ فرمود :«دو مرتبه بر من تكرار كن» . ابوبصير بر آن حضرت تكرار نمود . فرمود : «گواهى دادن است به آنكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و آنكه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، و برپا داشتن نماز و دادن زكات و حجّ كردن خانه كعبه معظّم ، امّا هر كه استطاعت داشته باشد راهى را به سوى آن ، و تواند كه به جانب آن برود ، و روزه ماه مبارك رمضان» . بعد از آن، اندكى ساكت شد؛ پس دو مرتبه فرمود : «و ولايت اهل بيت» . بعد از آن فرمود : «اين است آنچه خداى عز و جل بر بندگان خويش واجب گردانيده . و پروردگار عالم در روز قيامت بندگان را سؤال نمى فرمايد ، و نمى فرمايد : چرا از براى من زياد نكردى بر آنچه من بر تو واجب گردانيده ام ، وليكن هر كه زياد كند ، خدا زيادتر به او عطا فرمايد . به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سنّت هاى بسيار نيكو را قرار داد . فرموده كه : سزاوار است ازبراى مردمان كه آن را بگيرند و به آنها عمل نمايند» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از محمد بن جمهور ، از فضالة بن ايّوب ، از ابوزيد حلال ، از عبدالحميد بن ابوالعلاى ازدى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«خداى عز و جل پنج چيز را بر خلق خود واجب ساخت ، و در چهار چيز از آن رخصت داد »؛ و در يكى از آنها رخصت نداد ، چه هر يك از نماز و زكات و روزه و حجّ ، گاهى ساقط مى شوند ، و ولايت ، در هيچ وقتى از اوقات و در هيچ حالى از حالات ، ساقط نمى شود .

از او ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از ابان ، از اسماعيل جعفى روايت است كه مردى بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شد و با او نامه اى بود . حضرت باقر عليه السلام به آن مرد فرمود : «اين نامه مخاصم است و در آن سؤال كرده از دينى كه عمل در آن قبول مى شود» . آن مرد عرض كرد : خدا تو را رحمت كند! اينك [=اين ]همان است كه من مى خواهم؛ پس حضرت باقر عليه السلام فرمود :«آن است كه گواهى دهى كه خدايى نيست ، مگر خدا ، در حالتى كه تنها است و او را شريكى نيست ، و آنكه محمد بنده و رسول او است ، و اقرار كنى به آنچه محمد آن را از نزد خدا آورده ، و ولايت از براى ما اهل بيت ، و بيزارى از دشمنان ما ، و تسليم كردن امر و فرمان ما و پارسايى و فروتنى ، و انتظار كشيدن قائم ما ، و آنكه ما را دولتى است كه چون خدا خواهد آن را مى آورد» .

.

ص: 64

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِيعاً ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ وَ هُوَ فِي مَنْزِلِ أَخِيهِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ _ فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا حَوَّلَكَ إِلى هذَا الْمَنْزِلِ؟ قَالَ :«طَلَبُ النُّزْهَةِ» فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَ لَا أَقُصُّ عَلَيْكَ دِينِي؟ فَقَالَ : «بَلى» . قُلْتُ : أَدِينُ اللّهَ بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ ، وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا ، وَأَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ ، وَإِقَامِ الصَّلَاةِ ، وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ ، وَصَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ ، وَحِجِّ الْبَيْتِ ، وَالْوَِلَايَةِ لِعَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالْوَِلَايَةِ لِلْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ ، وَالْوَِلَايَةِ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، وَالْوَِلَايَةِ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَلَكَ مِنْ بَعْدِهِ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ _ وَأَنَّكُمْ أَئِمَّتِي ، عَلَيْهِ أَحْيَا وَعَلَيْهِ أَمُوتُ ، وأَدِينُ اللّهَ بِهِ . فَقَالَ : «يَا عَمْرُو ، هذَا وَاللّهِ دِينُ اللّهِ وَدِينُ آبَائِيَ الَّذِي أَدِينُ اللّهَ بِهِ فِي السِّرِّ وَالْعَلَانِيَةِ ، فَاتَّقِ اللّهَ ، وَكُفَّ لِسَانَكَ إِلَا مِنْ خَيْرٍ ، وَلَا تَقُلْ : إِنِّي هَدَيْتُ نَفْسِي ، بَلِ اللّهُ هَدَاكَ ، فَأَدِّ شُكْرَ مَا أَنْعَمَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ عَلَيْكَ ، وَلَا تَكُنْ مِمَّنْ إِذَا أَقْبَلَ طُعِنَ فِي عَيْنِهِ ؛ وَإِذَا أَدْبَرَ طُعِنَ فِي قَفَاهُ ، وَلَا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلى كَاهِلِكَ ؛ فَإِنَّكَ أَوْشَكَ _ إِنْ حَمَلْتَ النَّاسَ عَلى كَاهِلِكَ _ أَنْ يُصَدِّعُوا شَعَبَ كَاهِلِكَ» .

.

ص: 65

على بن ابراهيم ، از پدرش و ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار هر دو روايت كرده اند ، از صفوان ، از عمرو بن حريث كه گفت : بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و آن حضرت در منزل برادرش عبداللّه بن محمد بود . به آن حضرت عرض كردم : فداى تو گردم! چه چيز تو را به اين منزل آورده؟ و چه باعث شده كه به اينجا تشريف آورده اى؟ فرمود :«طلب كردن نزهت (1) » . راوى مى گويد : عرض كردم : فداى تو گردم! آيا نمى خواهى كه دين خود را بر تو حكايت كنم؟ حضرت فرمود : «بلى ، حكايت كن» . عرض كردم : چنين ديندارى مى كنم ؛ خدا را مى پرستم به گواهى دادن به اينكه خدايى نيست ،مگر خدا ، در حالتى كه تنها است و او را شريكى نيست ، و آنكه محمد بنده و رسول او است ، و آنكه قيامت آمدنى است و در آن شكّى نيست ، و آنكه خدا كسانى را كه در قبرها قرار دارند زنده خواهد كرد ، و بر پاى داشتن نماز و دادن زكات و روزه ماه مبارك رمضان و حجّ خانه كعبه ، و ولايت از براى اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و ولايت از براى امام حسن و امام حسين ، و ولايت از براى حضرت على بن الحسين ، و ولايت از براى محمد بن على ، و از براى تو بعد از آن حضرت _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _ ، و آنكه شما امامان منيد . بر اين اعتقاد زندگانى مى كنم و بر آن مى ميرم ، و خدا را به آن پرستش مى نمايم . فرمود : «اى عمرو! به خدا سوگند كه اين دين ، دين خدا و دين پدران من است ، و دينى است كه من خدا را به آن پرستش مى كنم در نهان و آشكار؛ پس از خدا بپرهيزيد و زبان خود را نگاه دار ، مگر از آنچه خوب باشد ، و مگو كه من خود را هدايت كرده ام؛ بلكه خدا تو را هدايت كرده است؛ پس شكر آنچه خداى عز و جل به آن بر تو انعام فرموده به جا آور ، و از آنها مباش كه چون رو آوردند ، در برابر چشم هاى ايشان بر ايشان طعنه زنند ، و چون پشت كنند ، در پشت سر ايشان طعنه زنند(و مراد اين است كه با مردم نيكو معاشرت كن ، و از آنچه باعث طعن باشد دورى نما .) . و مردم را بر دوش خويش سوار مكن؛ زيرا كه اگر تو مردم را بر دوش خويش سوار كنى ، زود باشد كه سرهاى شانه تو را بشكافند» .

.


1- .. و نزهت _ به ضمّ نون و سكون زاى هوّز _ ، در شدن از بدى است ، و نيكو و خرّم شدن و نيكو شدن . حاصل آنكه فرمود : به جهت تفريح دماغ بيرون آمده و به اينجا آمده ام . (مترجم)

ص: 66

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَ لَا أُخْبِرُكَ بِالْاءِسْلَامِ : أَصْلِهِ وَفَرْعِهِ ، وَذِرْوَةِ سَنَامِهِ؟» قُلْتُ : بَلى جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَالَ : «أَمَّا أَصْلُهُ فَالصَّلَاةُ ، وَفَرْعُهُ الزَّكَاةُ ، وَذِرْوَةُ سَنَامِهِ الْجِهَادُ». ثُمَّ قَالَ : «إِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُكَ بِأَبْوَابِ الْخَيْرِ؟» قُلْتُ : نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَالَ : «الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ ، وَالصَّدَقَةُ تَذْهَبُ بِالْخَطِيئَةِ ، وَقِيَامُ الرَّجُلِ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ بِذِكْرِ اللّهِ». ثُمَّ قَرَأَ : «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» .

14 _ بَابُ أَنَّ الْاءِسْلَامَ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَأَنَّ الثَّوَابَ عَلَى الْاءِيمَانِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ ، عَنِ الْقَاسِمِ الصَّيْرَفِيِّ شَرِيكِ الْمُفَضَّلِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«الْاءِسْلَامُ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ ، وَتُؤَدّى بِهِ الْأَمَانَةُ ، وَتُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ ، وَالثَّوَابُ عَلَى الْاءِيمَانِ» .

.

ص: 67

14 . باب در بيان اينكه به اسلام ، خون از ريختن باز داشته مى شود ، و

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن نعمان ، از ابن مسكان ، از سليمان بن خالد ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«آيا نمى خواهى كه تو را خبر دهم به ريشه اسلام ، و شاخه و بلندتر موضع كوهان آن؟» عرض كردم : بلى ، مى خواهم ، فداى تو گردم! فرمود : «اما ريشه آن نماز است ، و شاخه آن زكات است ، و بلندتر موضع كوهان آن جهاد است» . بعد از آن فرمود : «اگر خواهى ، تو را خبر دهيم به جميع درهاى خوبى؟» عرض كردم : آرى ، فداى تو گردم! فرمود : «روزه سپر است ، و صدقه گناه را مى برد ، و ايستادن مرد در دل شب ، خدا را به ياد مى آورد» پس اين را خواند كه : «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ المَضاجِعِ» (1) كه ترجمه آن با مابعد آن ، اين است كه : «دور مى شود پهلوهاى ايشان از خوابگاه هاى خويش». (2)

14 . باب در بيان اينكه به اسلام ، خون از ريختن باز داشته مى شود ، و بيان اينكه ثواب بر ايمان استعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حكم بن ايمن ، از قاسم صيرفى ، شريك مفضّل روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفرصادق عليه السلام كه مى فرمود :«اسلام ، به واسطه آن ، خون از ريختن باز داشته مى شود ، و امانت، به آن ، به صاحبش برگردانيده مى شود ، و فرج ها، به آن ، حلال مى گردد ، و ثواب بر ايمان است ، كه بدون آن ، كسى مأجور و مثاب نباشد بر عملى كه از او صادر شده باشد» .

.


1- .سجده، 17.
2- .. و اين كنايه است ازشب خيزى ، كه چون جهانيان گرم خواب غفلت باشند ، ايشان پهلو از بستر گرم برداشته ، پروردگار خويش را مى خوانند از روى ترس و اميد ، يا در حالى كه صاحبان ترس و اميد باشند . (مترجم)

ص: 68

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ الْعَلَاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام ، قَالَ :«الْاءِيمَانُ إِقْرَارٌ وَعَمَلٌ ، وَالْاءِسْلَامُ إِقْرَارٌ بِلَا عَمَلٍ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا يَدْخُلِ الْاءِيمانُ فِى قُلُوبِكُمْ» فَقَالَ لِي :«أَ لَا تَرى أَنَّ الْاءِيمَانَ غَيْرُ الْاءِسْلَامِ؟» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ السِّمْطِ ، قَالَ : سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْاءِسْلَامِ وَالْاءِيمَانِ : مَا الْفَرْقُ بَيْنَهُمَا؟ فَلَمْ يُجِبْهُ ، ثُمَّ سَأَلَهُ ، فَلَمْ يُجِبْهُ ، ثُمَّ الْتَقَيَا فِي الطَّرِيقِ وَ قَدْ أَزِفَ مِنَ الرَّجُلِ الرَّحِيلُ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«كَأَنَّهُ قَدْ أَزِفَ مِنْكَ رَحِيلٌ؟» فَقَالَ : نَعَمْ ، فَقَالَ : «فَالْقَنِي فِي الْبَيْتِ» فَلَقِيَهُ ، فَسَأَلَهُ عَنِ الْاءِسْلَامِ وَالْاءِيمَانِ : مَا الْفَرْقُ بَيْنَهُمَا؟ فَقَالَ : «الْاءِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِي عَلَيْهِ النَّاسُ ، شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ ، وَإِقَامُ الصَّلَاةِ ، وَإِيتَاءُ الزَّكَاةِ ، وَحِجُّ الْبَيْتِ ، وَصِيَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ ، فَهذَا الْاءِسْلَامُ» . وَ قَالَ : «الْاءِيمَانُ مَعْرِفَةُ هذَا الْأَمْرِ مَعَ هذَا ، فَإِنْ أَقَرَّ بِهَا وَلَمْ يَعْرِفْ هذَا الْأَمْرَ ، كَانَ مُسْلِماً وَكَانَ ضَالًا» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :« «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ آمَنُوا فَقَدْ كَذَبَ ؛ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ لَمْ يُسْلِمُوا فَقَدْ كَذَبَ» .

.

ص: 69

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از علا ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمود :«ايمان ، اقرار كردن و عمل است ، و اسلام ، اقرارى است بى عمل» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از جميل بن درّاج روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «قالَتِ الْاَعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا يَدْخُلِ الْايمانُ فى قُلُوبِكُمْ» (1) ؛ يعنى :«گفتند باديه نشينان كه ايمان آورديم . بگو كه شما ايمان نياورده ايد ، وليكن بگوييد كه اسلام آورده ايم . و هنوز ايمان در دل هاى شما درنيامده است ، و بعد از اين در خواهد آمد». راوى مى گويد : حضرت به من فرمود : «آيا نمى بينى كه ايمان غير اسلام است!؟» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از سفيان بن سمط روايت كرده است كه گفت : مردى امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كرد از اسلام و ايمان ، كه فرق ميان اين دو چيست؟ حضرت او را جواب نداد . بعد از آن ، از حضرت سؤال نمود و باز او را جواب نفرمود؛ پس در كوچه اى به هم رسيدند ، و نزديك شده بود كه آن مرد كوچ كند و از مدينه بيرون رود . حضرت صادق عليه السلام به آن مرد فرمود :«گويا رفتنت نزديك شد» . عرض كرد : آرى . فرمود : «پس مرا در خانه ببين» . بعد از آن، حضرت را ملاقات كرد ، و او را از اسلام و ايمان سؤال كرد كه فرق ميان آنها چيست؟ فرمود : «اسلام همان چيز ظاهرى است كه مردم برآنند ، و آن گواهى دادن است به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، در حالى كه تنها است و او را شريكى نيست ، و آنكه محمد بنده و رسول او است ، و به پا داشتن نماز و دادن زكات و حجّ خانه كعبه و روزه ماه مبارك رمضان ، و اسلام همين است» . و فرمود : «ايمان، شناختن اين امر است (كه يعنى ولايت اهل بيت با آنچه مذكور شد)، پس اگر به اينها اقرار كند و اين امر را نشناسد ، مسلمان باشد و گمراه خواهد بود» .

حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد و چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد همه روايت كرده اند ، از وشّاء ، از ابان ، از ابوبصير ، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود ، يا اين آيه را مى خواند كه : «قالَتِ الْاَعرابُ امَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلِكنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» (2) . و فرمود :«پس هر كه گمان كند كه ايشان ايمان آورده اند ، دروغ گفته ، و هر كه گمان كند كه ايشان اسلام نياورده اند ، دروغ گفته است» .

.


1- .حجرات، 14.
2- .حجرات، 14.

ص: 70

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ حَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ ، عَنْ قَاسِمٍ شَرِيكِ الْمُفَضَّلِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«الْاءِسْلَامُ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ ، وَتُؤَدّى بِهِ الْأَمَانَةُ ، وَتُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ ، وَالثَّوَابُ عَلَى الْاءِيمَانِ» .

15 _ بَابُ أَنَّ الْاءِيمَانَ يَشْرَكُ الْاءِسْلَامَ، وَالْاءِسْلَامَ لَا يَشْرَكُ الْاءِيمَانَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ سَمَاعَةَ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَخْبِرْنِي عَنِ الْاءِسْلَامِ وَالْاءِيمَانِ أَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ؟ فَقَالَ :«إِنَّ الْاءِيمَانَ يُشَارِكُ الْاءِسْلَامَ ، وَالْاءِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْاءِيمَانَ». فَقُلْتُ : فَصِفْهُمَا لِي . فَقَالَ : «الْاءِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَالتَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ ، وَعَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَالْمَوَارِيثُ ، وَعَلى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ ، وَ الْاءِيمَانُ الْهُدى وَمَا يَثْبُتُ فِي الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الْاءِسْلَامِ وَمَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ ، وَالْاءِيمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْاءِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ ؛ إِنَّ الْاءِيمَانَ يُشَارِكُ الْاءِسْلَامَ فِي الظَّاهِرِ ، وَالْاءِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْاءِيمَانَ فِي الْبَاطِنِ ، وَإِنِ اجْتَمَعَا فِي الْقَوْلِ وَالصِّفَةِ» .

.

ص: 71

15 . باب در بيان اينكه ايمان با اسلام شركت دارد، و اسلام با ايمان شركت ندارد

احمد بن محمد ، از حسين بن سعيد ، از حكم بن ايمن ، از قاسم شريك مفضّل روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«اسلام ، به واسطه آن ، خون از ريختن باز داشته مى شود ، و امانت، به آن ، به صاحبش برگردانيده مى شود ، و فرج ها، به آن ، حلال مى گردد ، و ثواب بر ايمان است ، كه بدون آن ، كسى مأجور و مثاب نباشد بر عملى كه از او صادر شده باشد» .

15 . باب در بيان اينكه ايمان با اسلام شركت دارد، و اسلام با ايمان شركت ندارد (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسن بن محبوب ، از جميل بن صالح ، از سماعه روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم : مرا خبر ده از اسلام و ايمان ، كه آيا اين دو مختلف اند؛ يعنى در حقيقت دو چيزاند ، يا دو لفظ اند كه يك معنى دارند؟ فرمود :«ايمان با اسلام مشاركت مى كند ، و اسلام با ايمان مشاركت نمى كند»؛ يعنى مشاركت كلّى . عرض كردم : پس هر دو را از براى من بيان فرما . فرمود : «اسلام، گواهى دادن است به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و تصديق كردن به رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و به همين (يعنى اسلام) خون ها از ريختن باز داشته مى شود ، و نكاح ها و ميراث ها بر آن جارى مى گردد (چه به محض اسلام ، نكاح و ارثى كه به جهت كفر بر او حرام بود و حق نداشت ، حلال مى شود و حق به هم مى رساند .) . و جماعت مردمان بر ظاهر اسلامند . و ايمان، هدايت است ، و آنچه در دل ها ثابت مى شود از صفت اسلام ، و آنچه ظاهر مى شود از عمل . و ايمان، يك درجه از اسلام بلندتر است؛ زيرا كه ايمان با اسلام در ظاهر شركت دارد ، و اسلام با ايمان در باطن شركت ندارد ، و هر چند كه در گفتار و صفت با هم جمع باشند» . (2)

.


1- .. يعنى در ميان اين دو، عموم و خصوص مطلق است . چه در هر جا كه ايمان هست ،البته اسلام هست ، و در بعضى ازموادّ اسلام هست ، و ايمان نيست؛ پس مؤمن و مسلمان ، مانند انسان و حيوان [عام و خاصّ] اند . (مترجم)
2- .. و مراد اين است كه ايمان با اسلام ، در جميع احوال ظاهر كه در اسلام معتبر است؛ مانند نماز و زكات و غير آن ، شركت دارد ، و اسلام با ايمان در همه امور باطنه كه در ايمان معتبر است ، شركت ندارد؛ زيرا كه در تصديق به ولايت با آن مشاركت ندارد ، و هر چند كه در شهادتين با هم اجتماع بسته باشند . (مترجم)

ص: 72

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْاءِيمَانُ يُشَارِكُ الْاءِسْلَامَ ، وَالْاءِسْلَامُ لَا يُشَارِكُ الْاءِيمَانَ» .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ الْاءِيمَانَ يُشَارِكُ الْاءِسْلَامَ ، وَلَا يُشَارِكُهُ الْاءِسْلَامُ ؛ إِنَّ الْاءِيمَانَ مَا وَقَرَ فِي الْقُلُوبِ ، وَالْاءِسْلَامَ مَا عَلَيْهِ الْمَنَاكِحُ وَالْمَوَارِيثُ وَحَقْنُ الدِّمَاءِ ، وَالْاءِيمَانَ يَشْرَكُ الْاءِسْلَامَ ، وَالْاءِسْلَامَ لَا يَشْرَكُ الْاءِيمَانَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَيُّهُمَا أَفْضَلُ : الْاءِيمَانُ أَوِ الْاءِسْلَامُ؟ فَإِنَّ مَنْ قِبَلَنَا يَقُولُونَ : إِنَّ الْاءِسْلَامَ أَفْضَلُ مِنَ الْاءِيمَانِ . فَقَالَ :«الْاءِيمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْاءِسْلَامِ». قُلْتُ : فَأَوْجِدْنِي ذلِكَ ، قَالَ : «مَا تَقُولُ فِيمَنْ أَحْدَثَ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ مُتَعَمِّداً؟» قَالَ : قُلْتُ : يُضْرَبُ ضَرْباً شَدِيداً ، قَالَ : «أَصَبْتَ». قَالَ : «فَمَا تَقُولُ فِيمَنْ أَحْدَثَ فِي الْكَعْبَةِ مُتَعَمِّداً؟» قُلْتُ : يُقْتَلُ ، قَالَ : «أَصَبْتَ ، أَ لَا تَرى أَنَّ الْكَعْبَةَ أَفْضَلُ مِنَ الْمَسْجِدِ ، وَأَنَّ الْكَعْبَةَ تَشْرَكُ الْمَسْجِدَ ، وَالْمَسْجِدَ لَا يَشْرَكُ الْكَعْبَةَ؟ وَكَذلِكَ الْاءِيمَانُ يَشْرَكُ الْاءِسْلَامَ ، وَالْاءِسْلَامُ لَا يَشْرَكُ الْاءِيمَانَ» .

.

ص: 73

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس بن عبدالرحمان ، از موسى بن بكير (1) ، از فضيل بن يسار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«ايمان با اسلام مشاركت دارد و اسلام با ايمان مشاركت ندارد» .

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل بن درّاج ، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«ايمان با اسلام مشاركت مى كند و اسلام با آن مشاركت نمى كند؛ زيرا كه ايمان چيزى است كه در دل ها ثابت شده ، و اسلام آن چيزى است كه نكاح ها و ميراث ها و حفظ خون ها بر آن جارى است . و ايمان با اسلام شركت مى كند و اسلام با ايمان شركت نمى كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از حسن بن محبوب ، از ابوالصبّاح كنانى كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم : كدام يك از اين دو افضل است؛ ايمان يا اسلام؟ پس به درستى كه آنان كه در نزد ما هستند ، مى گويند كه : اسلام از ايمان افضل است . فرمود :«ايمان از اسلام بالاتر است» . عرض كردم : بيان آن را به من عطا كن و مرا به آن فيروزى ده ، تا توانگر شوم و در جواب دادن خصم قوى باشم . فرمود : «چه مى گويى در باب كسى كه در مسجدالحرام از روى عمد حدث كند؟» عرض كردم : او را مى زنند ؛ زدنى سخت . فرمود : درست يافتى . وفرمود : «چه مى گويى در باب كسى كه در خانه كعبه از روى عمد حدث كند؟» عرض كردم : او را مى كشند . فرمود : «درست يافتى . آيا نمى بينى كه خانه كعبه از مسجدالحرام افضل است؟ و نمى بينى كه خانه كعبه با مسجدالحرام شركت مى كند ، و مسجدالحرام با خانه كعبه شركت نمى كند؟ و همچنين ايمان با اسلام شركت مى كند و اسلام با ايمان شركت نمى كند» .

.


1- .در هر دو نسخه ، «بكير» آمده ، اما نسخه متن عربى يعنى «بكر» درست است؛ ر . ك : معجم رجال الحديث ،ج 19 ، ص 28 تا ص 31 .

ص: 74

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«الْاءِيمَانُ مَا اسْتَقَرَّ فِي الْقَلْبِ ، وَأَفْضى بِهِ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، وَصَدَّقَهُ الْعَمَلُ بِالطَّاعَةِ لِلّهِ وَالتَّسْلِيمِ لِأَمْرِهِ ؛ وَالْاءِسْلَامُ مَا ظَهَرَ مِنْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ ، وَهُوَ الَّذِي عَلَيْهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ مِنَ الْفِرَقِ كُلِّهَا ، وَبِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ ، وَعَلَيْهِ جَرَتِ الْمَوَارِيثُ ، وَجَازَ النِّكَاحُ ، وَاجْتَمَعُوا عَلَى الصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ ، فَخَرَجُوا بِذلِكَ مِنَ الْكُفْرِ ، وَأُضِيفُوا إِلَى الْاءِيمَانِ ، وَالْاءِسْلَامُ لَا يَشْرَكُ الْاءِيمَانَ ، وَالْاءِيمَانُ يَشْرَكُ الْاءِسْلَامَ ، وَهُمَا فِي الْقَوْلِ وَالْفِعْلِ يَجْتَمِعَانِ ، كَمَا صَارَتِ الْكَعْبَةُ فِي الْمَسْجِدِ وَالْمَسْجِدُ لَيْسَ فِي الْكَعْبَةِ ، وَكَذلِكَ الْاءِيمَانُ يَشْرَكُ الْاءِسْلَامَ ، وَالْاءِسْلَامُ لَا يَشْرَكُ الْاءِيمَانَ ؛ وَقَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا يَدْخُلِ الْاءِيمانُ فِى قُلُوبِكُمْ» فَقَوْلُ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَصْدَقُ الْقَوْلِ». قُلْتُ : فَهَلْ لِلْمُؤْمِنِ فَضْلٌ عَلَى الْمُسْلِمِ فِي شَيْءٍ مِنَ الْفَضَائِلِ وَ الْأَحْكَامِ وَالْحُدُودِ وَغَيْرِ ذلِكَ؟ فَقَالَ : «لَا ، هُمَا يَجْرِيَانِ فِي ذلِكَ مَجْرى وَاحِدٍ ، وَلكِنْ لِلْمُؤْمِنِ فَضْلٌ عَلَى الْمُسْلِمِ فِي أَعْمَالِهِمَا وَمَا يَتَقَرَّبَانِ بِهِ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ». قُلْتُ : أَ لَيْسَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ : «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» وَزَعَمْتَ أَنَّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلَى الصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ مَعَ الْمُؤْمِنِ؟ قَالَ : «أَ لَيْسَ قَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «فَيُضاعِفُهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً» ؟ فَالْمُؤْمِنُونَ هُمُ الَّذِينَ يُضَاعِفُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُمْ حَسَنَاتِهِمْ : لِكُلِّ حَسَنَةٍ سبعين ضِعْفاً ، فَهذَا فَضْلُ الْمُؤْمِنِ ، وَيَزِيدُهُ اللّهُ فِي حَسَنَاتِهِ عَلى قَدْرِ صِحَّةِ إِيمَانِهِ أَضْعَافاً كَثِيرَةً ، وَيَفْعَلُ اللّهُ بِالْمُؤْمِنِينَ مَا يَشَاءُ مِنَ الْخَيْرِ». قُلْتُ : أَ رَأَيْتَ مَنْ دَخَلَ فِي الْاءِسْلَامِ أَ لَيْسَ هُوَ دَاخِلاً فِي الْاءِيمَانِ؟ فَقَالَ : «لَا ، وَلكِنَّهُ قَدْ أُضِيفَ إِلَى الْاءِيمَانِ ، وَخَرَجَ مِنَ الْكُفْرِ وَسَأَضْرِبُ لَكَ مَثَلاً تَعْقِلُ بِهِ فَضْلَ الْاءِيمَانِ عَلَى الْاءِسْلَامِ : أَ رَأَيْتَ لَوْ أَبْصَرْتَ رَجُلاً فِي الْمَسْجِدِ ، أَ كُنْتَ تَشْهَدُ أَنَّكَ رَأَيْتَهُ فِي الْكَعْبَةِ؟» قُلْتُ : لَا يَجُوزُ لِي ذلِكَ . قَالَ : «فَلَوْ أَبْصَرْتَ رَجُلاً فِي الْكَعْبَةِ ، أَ كُنْتَ شَاهِداً أَنَّهُ قَدْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «وَ كَيْفَ ذلِكَ؟!» قُلْتُ : إِنَّهُ لَا يَصِلُ إِلى دُخُولِ الْكَعْبَةِ حَتّى يَدْخُلَ الْمَسْجِدَ ، فَقَالَ : «قَدْ أَصَبْتَ وَأَحْسَنْتَ» ثُمَّ قَالَ : «كَذلِكَ الْاءِيمَانُ وَالْاءِسْلَامُ» .

.

ص: 75

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و محمدّ بن يحيى ، از احمد بن محمد ، هر دو از ابن محبوب ، از على بن رئاب ، از حمران بن اعين ، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود : «ايمان، چيزى است كه در دل استقرار دارد و آن را به سوى خداى عز و جل مى كشاند و به او مى رساند ، و عمل كردن به طاعت خدا و تسليم كردن امر ما (1) آن را تصديق مى كند . و اسلام، چيزى است كه ظاهر باشد از گفتار يا كردار ، و آن همان است كه جماعت مردمان برآنند از همه فرقه هاى اسلام ، و به آن خون ها از ريختن باز داشته شده ، و ميراث ها بر آن جارى گرديد ، و نكاح جواز به هم رسانيده ، و همه فرق اسلام اجتماع كردند بر نماز و زكات و روزه و حجّ ، و به همين ، از كفر بيرون رفتند ، و به ايمان تصديقى منسوب شدند . وليكن اسلام با ايمان شركت ندارد ، و ايمان با اسلام شركت دارد ، و هر دو در گفتار و كردار جمع مى شوند ، چنانچه خانه كعبه در مسجد الحرام واقع شده ، و مسجدالحرام در خانه كعبه نيست ، و همچنين ايمان شريك اسلام است ، و اسلام شريك ايمان نيست . و خداى عز و جل فرموده است : «قالَتِ الْاَعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَما يَدْخُلِ الْايمانُ فى قُلُوبِكُمْ» (2) ؛ پس قول خداى عز و جل از همه قول ها راست تر است» . عرض كردم : پس آيا مؤمن را بر مسلمان هيچ زيادتى هست در باب چيزى از فضيلت هاى نفسانى و احكام شرعيّه و حدود آن و غير اينها؟ فرمود :«نه ، بلكه مؤمن و مسلم در اين باب ، جارى مجراى يك نفرند و حكم يك كس دارند ، وليكن مؤمن را بر مسلمان زيادتى هست در باب اعمالى كه به جا مى آورد ، و آنچه به واسطه آن به سوى خداى عز و جل تقرّب مى جويند» . عرض كردم : آيا خداى عز و جل نمى فرمايد : «مَنْ جآءَ باِلْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» (3) ؛ يعنى : «هر كه بياورد خصلت نيكى را ، پس از براى او است ده برابر آن». و تو فرمودى و ادّعا نمودى كه ايشان با مؤمن بر نماز و زكات و روزه و حج اجتماع دارند . فرمود : «آيا خداى عز و جل نفرموده است كه : «فيُضاعِفُهُ لَهُ أَضْعافا كَثيرَةً» (4) . و مؤمنان ، به خصوص آنان اند كه خداى عز و جل حسنات و خوبى هاى ايشان را مضاعف مى گرداند ، و هر حسنه اى از ايشان را هفتاد چندان مى سازد؛ پس اين زيادتى مؤمن است بر مسلمان ، و فضيلتى است كه مؤمن دارد . و خداى _ تعالى _ از برايش زياد مى كند در حسناتى كه دارد ، به اندازه صحّت ايمانش ، اضعاف بسيار ، و خدا با مؤمنان آنچه خواهد از خوبى مى كند» . عرض كردم : مرا خبر ده كه آيا كسى كه در اسلام داخل شده ، داخل در ايمان نيست؟ فرمود : «نه ، وليكن چنين كسى منسوب به ايمان شده و از كفر بيرون رفته است ، و زود باشد كه از برايت مثلى بزنم كه به واسطه آن زيادتى ايمان را بر اسلام تعقّل كنى و بفهمى . مرا خبر ده كه اگر مردى را در مسجدالحرام ديدى ، آيا چنان است كه شهادت دهى كه تو او را در خانه كعبه ديده اى؟» عرض كردم : اين شهادت از براى من جائز نيست . فرمود : «پس اگر مردى را در خانه كعبه ديدى ، آيا شاهد مى باشى كه او در مسجدالحرام داخل شده؟» عرض كردم : آرى . فرمود : «اين امر چگونه مى شود؟» عرض كردم : آنكه در خانه كعبه است ، به دخول كعبه معظّمه نمى رسد ، تا آنكه داخل مسجدالحرام شود . فرمود : «درست يافتى و خوب گفتى» . بعد از آن فرمود : «همچنين است ايمان و اسلام» .

.


1- .در هر دو نسخه «امر ما» آمده ، اما متن حديث «أمره» به معانى «امر او» است.
2- .حجرات، 14.
3- .انعام، 160.
4- .بقره، 245.

ص: 76

16 _ بَابٌ آخَرُ مِنْهُ وَفِيهِ أَنَّ الْاءِسْلَامَ قَبْلَ الْاءِيمَانِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ ، قَالَ : كَتَبْتُ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الْاءِيمَانِ : مَا هُوَ؟ فَكَتَبَ إِلَيَّ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ :«سَأَلْتَ _ رَحِمَكَ اللّهُ _ عَنِ الْاءِيمَانِ ؛ وَ الْاءِيمَانُ هُوَ الْاءِقْرَارُ بِاللِّسَانِ ، وَعَقْدٌ فِي الْقَلْبِ ، وَعَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ ، وَالْاءِيمَانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ ، وَهُوَ دَارٌ ، وَكَذلِكَ الْاءِسْلَامُ دَارٌ ، وَالْكُفْرُ دَارٌ ، فَقَدْ يَكُونُ الْعَبْدُ مُسْلِماً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ مُؤْمِناً ، وَلَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتّى يَكُونَ مُسْلِماً ، فَالْاءِسْلَامُ قَبْلَ الْاءِيمَانِ وَهُوَ يُشَارِكُ الْاءِيمَانَ ، فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ كَبِيرَةً مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِي ، أَوْ صَغِيرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِي الَّتِي نَهَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَنْهَا ، كَانَ خَارِجاً مِنَ الْاءِيمَانِ ، سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْاءِيمَانِ ، وَثَابِتاً عَلَيْهِ اسْمُ الْاءِسْلَامِ ، فَإِنْ تَابَ وَاسْتَغْفَرَ ، عَادَ إِلى دَارِ الْاءِيمَانِ ، وَلَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَا الْجُحُودُ وَالِاسْتِحْلَالُ بِأَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ : هذَا حَرَامٌ ، وَ لِلْحَرَامِ : هذَا حَلَالٌ ، وَدَانَ بِذلِكَ ، فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْاءِسْلَامِ وَالْاءِيمَانِ ، دَاخِلاً فِي الْكُفْرِ ، وَكَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الْكَعْبَةَ ، وَأَحْدَثَ فِي الْكَعْبَةِ حَدَثاً ، فَأُخْرِجَ عَنِ الْكَعْبَةِ وَعَنِ الْحَرَمِ ، فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ ، وَصَارَ إِلَى النَّارِ» .

.

ص: 77

16 . باب ديگر از اين باب ، و در اين باب است كه اسلام پيش از ايمان است

16 _ باب ديگر از اين باب ، و در اين باب است كه اسلام پيش از ايمان استعلى بن ابراهيم ، از عبّاس بن معروف ، از عبدالرحمان بن ابى نجران ، از حمّاد بن عثمان ، از عبدالرّحيم قصير روايت كرده است كه گفت :با عبدالملك بن اعين به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام ] نامه [نوشتيم ، و از آن حضرت سؤال كرديم از حقيقت ايمان كه آن چيست؟ در جواب من با عبدالملك بن اعين نوشت كه «سؤال كردى از ايمان _ خدا تو را رحمت كند_ . و ايمان ، اقرار كردن است به زبان و اعتقاد كردن در دل و عمل كردن به اعضا و جوارح . و ايمان ، بعضى از آن ، از بعضى ناشى مى شود ، و اجزاى آن به هم پيوسته است . و ايمان چون خانه است كه اجزا دارد ، و همچنين اسلام چون خانه است ، و كفر نيز چون خانه است؛ پس گاه است كه بنده اى مسلمان مى باشد ، پيش از آنكه مؤمن باشد ، و مؤمن نمى باشد ، تا آنكه مسلمان باشد؛ پس اسلام پيش از ايمان است ، و اسلام با ايمان فى الجمله مشاركت مى كند؛ پس هرگاه بنده اى گناه كبيره اى از گناهان كبيره ، يا گناه صغيره اى از گناهان صغيره را كه خداى عز و جل از آنها نهى فرموده ، به عمل آورد ، از ايمان بيرون است و نام ايمان از او ساقط باشد ، وليكن نام اسلام بر او ثابت است؛ پس اگر توبه كند و استغفار نمايد ، به سوى خانه ايمان برگردد ، و چيزى او را به سوى كفر بيرون نمى برد ، مگر انكار و حلال شمردن آنچه حلال نباشد؛ به اينكه از براى حلال بگويد كه اين حرام است ، و از براى حرام بگويد كه اين حلال است ، و به آن اعتقاد داشته باشد و ديندارى كند؛ پس در نزد اين عقيده ، از دين اسلام و ايمان بيرون و در كفر داخل باشد ، و به منزله كسى است كه داخل حرم شده باشد ، بعد از آن، داخل خانه كعبه شود ، و در خانه كعبه حدثى را واقع ساخته باشد؛ پس او را از خانه كعبه و از حرم بيرون مى كنند ، و گردنش را مى زنند ، و به سوى آتش جهنّم باز خواهد گشت» .

.

ص: 78

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، قَالَ : سَأَلْتُهُ عَنِ الْاءِيمَانِ وَالْاءِسْلَامِ : قُلْتُ لَهُ : أَ فَرْقٌ بَيْنَ الْاءِسْلَامِ وَالْاءِيمَانِ؟ قَالَ :«فَأَضْرِبُ لَكَ مَثَلَهُ؟» قَالَ : قُلْتُ : أَوْرِدْ ذلِكَ ، قَالَ : «مَثَلُ الْاءِيمَانِ وَالْاءِسْلَامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ الْحَرَامِ مِنَ الْحَرَمِ ، قَدْ يَكُونُ فِي الْحَرَمِ وَلَا يَكُونُ فِي الْكَعْبَةِ ، وَلَا يَكُونُ فِي الْكَعْبَةِ حَتّى يَكُونَ فِي الْحَرَمِ ، وَقَدْ يَكُونُ مُسْلِماً وَلَا يَكُونُ مُؤْمِناً ، وَلَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتّى يَكُونَ مُسْلِماً» . قَالَ : قُلْتُ : فَيُخْرِجُ مِنَ الْاءِيمَانِ شَيْءٌ؟ قَالَ : «نَعَمْ». قُلْتُ : فَيُصَيِّرُهُ إِلى مَا ذَا؟ قَالَ : «إِلَى الْاءِسْلَامِ أَوِ الْكُفْرِ». وَقَالَ : «لَوْ أَنَّ رَجُلاً دَخَلَ الْكَعْبَةَ ، فَأَفْلَتَ مِنْهُ بَوْلُهُ ، أُخْرِجَ مِنَ الْكَعْبَةِ وَلَمْ يُخْرَجْ مِنَ الْحَرَمِ ، فَغَسَلَ ثَوْبَهُ وَتَطَهَّرَ ، ثُمَّ لَمْ يُمْنَعْ أَنْ يَدْخُلَ الْكَعْبَةَ ؛ وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً دَخَلَ الْكَعْبَةَ ، فَبَالَ فِيهَا مُعَانِداً ، أُخْرِجَ مِنَ الْكَعْبَةِ وَمِنَ الْحَرَمِ ، وَضُرِبَتْ عُنُقُهُ» .

.

ص: 79

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعة بن مهران كه گفت : سؤال كردم او را از ايمان و اسلام ، و به او عرض كردم : آيا در ميانه اسلام و ايمان فرقى هست؟ فرمود :«آيا از برايت مَثَل آن را بيان كنم؟» راوى مى گويد : عرض كردم : آن مثل را ايراد فرما . فرمود : «مَثَل ايمان و اسلام ، مثل خانه كعبه محرّمه است نسبت به حرم . گاه است كه كسى در حرم مى باشد و در خانه كعبه نمى باشد؛ و در كعبه نمى باشد تا آنكه در حرم باشد . و گاه است كه كسى مسلمان مى باشد و مؤمن نمى باشد ، تا آنكه مسلمان باشد» . سماعه مى گويد : عرض كردم : چيزى اين كس را از ايمان بيرون مى برد؟ فرمود : «آرى» . عرض كردم : پس او را به سوى چه چيزى مى كشاند؟ فرمود : «به سوى اسلام يا كفر» . و فرمود : «اگر مردى داخل خانه كعبه شود و بولش از او رها شود ، او را از خانه كعبه بيرون مى كنند ، و از حرم بيرون نمى كنند؛ پس جامه خود را مى شويد و خود را پاك مى كند . بعد از آن، كسى او را از داخل شدن در خانه كعبه منع نمى كند . و اگر مردى داخل خانه كعبه شود و از روى عناد در آن بول كند ، او را از خانه كعبه و از حرم بيرون مى كنند و گردنش را مى زنند» .

.

ص: 80

17 _ بَابٌعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ آدَمَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ أُ نَاساً تَكَلَّمُوا فِي هذَا الْقُرْآنِ بِغَيْرِ عِلْمٍ ، وَذلِكَ أَنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ يَقُولُ : «هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَا اللّهُ» الْايَةَ ، فَالْمَنْسُوخَاتُ مِنَ الْمُتَشَابِهَاتِ ، وَالْمُحْكَمَاتُ مِنَ النَّاسِخَاتِ . إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بَعَثَ نُوحاً إِلى قَوْمِهِ : «أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ» ثُمَّ دَعَاهُمْ إِلَى اللّهِ وَحْدَهُ ، وَأَنْ يَعْبُدُوهُ وَلَا يُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً ، ثُمَّ بَعَثَ الْأَنْبِيَاءَ عَلى ذلِكَ إِلى أَنْ بَلَغُوا مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، فَدَعَاهُمْ إِلى أَنْ يَعْبُدُوا اللّهَ وَلَا يُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً ، وَقَالَ : «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِى أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى وَعِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللّهُ يَجْتَبِى إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدِى إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ» فَبَعَثَ الْأَنْبِيَاءَ إِلى قَوْمِهِمْ بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَالْاءِقْرَارِ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ، فَمَنْ آمَنَ مُخْلِصاً وَمَاتَ عَلى ذلِكَ ، أَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ بِذلِكَ ، وَذلِكَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلَامٍ لِلْعَبِيدِ ، وَذلِكَ أَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُنْ يُعَذِّبُ عَبْداً حَتّى يُغَلِّظَ عَلَيْهِ فِي الْقَتْلِ ، وَالْمَعَاصِي الَّتِي أَوْجَبَ اللّهُ عَلَيْهِ بِهَا النَّارَ لِمَنْ عَمِلَ بِهَا . فَلَمَّا اسْتَجَابَ لِكُلِّ نَبِيٍّ مَنِ اسْتَجَابَ لَهُ مِنْ قَوْمِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ، جَعَلَ لِكُلِّ نَبِيٍّمِنْهُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً ، وَالشِّرْعَةُ وَالْمِنْهَاجُ سَبِيلٌ وَسُنَّةٌ ، وَقَالَ اللّهُ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله : «إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ» وَأَمَرَ كُلَّ نَبِيٍّ بِالْأَخْذِ بِالسَّبِيلِ وَالسُّنَّةِ ، وَكَانَ مِنَ السَّبِيلِ وَالسُّنَّةِ الَّتِي أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهَا مُوسى عليه السلام أَنْ جَعَلَ عَلَيْهِمُ السَّبْتَ ، وَكَانَ مَنْ أَعْظَمَ السَّبْتَ وَلَمْ يَسْتَحِلَّ أَنْ يَفْعَلَ ذلِكَ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ ، أَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ ، وَمَنِ اسْتَخَفَّ بِحَقِّهِ ، وَاسْتَحَلَّ مَا حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ مِنَ الْعَمَلِ الَّذِي نَهَاهُ اللّهُ عَنْهُ فِيهِ ، أَدْخَلَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ النَّارَ ، وَذلِكَ حَيْثُ اسْتَحَلُّوا الْحِيتَانَ ، وَاحْتَبَسُوهَا ، وَأَكَلُوهَا يَوْمَ السَّبْتِ ، غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا أَشْرَكُوا بِالرَّحْمنِ ، وَلَا شَكُّوا فِي شَيْءٍ مِمَّا جَاءَ بِهِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِى السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ» . ثُمَّ بَعَثَ اللّهُ عِيسى عليه السلام بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَالْاءِقْرَارِ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِاللّهِ ، وَجَعَلَ لَهُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً ، فَهَدَمَتِ السَّبْتَ الَّذِي أُمِرُوا بِهِ أَنْ يُعْظِمُوهُ قَبْلَ ذلِكَ ، وَعَامَّةَ مَا كَانُوا عَلَيْهِ مِنَ السَّبِيلِ وَالسُّنَّةِ الَّتِي جَاءَ بِهَا مُوسى ، فَمَنْ لَمْ يَتَّبِعْ سَبِيلَ عِيسى ، أَدْخَلَهُ اللّهُ النَّارَ وَإِنْ كَانَ الَّذِي جَاءَ بِهِ النَّبِيُّونَ جَمِيعاً أَنْ لَا يُشْرِكُوا بِاللّهِ شَيْئاً. ثُمَّ بَعَثَ اللّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله _ وَ هُوَ بِمَكَّةَ _ عَشْرَ سِنِينَ ، فَلَمْ يَمُتْ بِمَكَّةَ فِي تِلْكَ الْعَشْرِ سِنِينَ أَحَدٌ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله رَسُولُ اللّهِ إِلَا أَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ بِإِقْرَارِهِ _ وَ هُوَ إِيمَانُ التَّصْدِيقِ _ وَلَمْ يُعَذِّبِ اللّهُ أَحَداً مِمَّنْ مَاتَ _ وَ هُوَ مُتَّبِعٌ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عَلى ذلِكَ _ إِلَا مَنْ أَشْرَكَ بِالرَّحْمنِ . وَ تَصْدِيقُ ذلِكَ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَنْزَلَ عَلَيْهِ فِي سُورَةِ بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَكَّةَ : «وَقَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» إِلى قَوْلِهِ تَعَالى : «إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً» أَدَبٌ وَعِظَةٌ وَتَعْلِيمٌ وَنَهْيٌ خَفِيفٌ ، وَلَمْ يَعِدْ عَلَيْهِ ، وَلَمْ يَتَوَاعَدْ عَلَى اجْتِرَاحِ شَيْءٍ مِمَّا نَهى عَنْهُ ، وَأَنْزَلَ نَهْياً عَنْ أَشْيَاءَ حَذَّرَ عَلَيْهَا ، وَلَمْ يُغَلِّظْ فِيهَا ، وَلَمْ يَتَوَاعَدْ عَلَيْهَا . وَ قَالَ : «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً وَلا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَساءَ سَبِيلاً وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِى الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً وَلا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا وَلا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً ذلِكَ مِمّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً» . وَ أَنْزَلَ فِي «وَ اللَّيْلِ إِذَا يَغْشى» : «فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظّى لا يَصْلاها إِلَا الْأَشْقَى الَّذِى كَذَّبَ وَتَوَلّى» فَهذَا مُشْرِكٌ . وَ أَنْزَلَ فِي «إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ» : «وَأَمّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً وَيَصْلى سَعِيراً إِنَّهُ كانَ فِى أَهْلِهِ مَسْرُوراً إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ بَلى» فَهذَا مُشْرِكٌ . وَ أَنْزَلَ فِي «تَبَارَكَ» : «كُلَّما أُلْقِىَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَقُلْنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِنْ شَىْ ءٍ» فَهؤُلَاءِ مُشْرِكُونَ . وَ أَنْزَلَ فِي «الْوَاقِعَةِ» : «وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ وَتَصْلِيَةُ جَحِيمٍ» فَهؤُلَاءِ مُشْرِكُونَ . وَ أَنْزَلَ فِي «الْحَاقَّةِ»: «وَ أَمّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِى لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ ما أَغْنى عَنِّى مالِيَهْ» إِلى قَوْلِهِ: «إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ الْعَظِيمِ» فَهذَا مُشْرِكٌ . وَأَنْزَلَ فِي «طسم»: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ وَقِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَالْغاوُونَ وَجُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ» جُنُودُ إِبْلِيسَ ذُرِّيَّتُهُ مِنَ الشَّيَاطِينِ . وَ قَوْلُهُ : «وَ ما أَضَلَّنا إِلَا الْمُجْرِمُونَ» يَعْنِي الْمُشْرِكِينَ الَّذِينَ اقْتَدَوْا بِهِمْ هؤُلَاءِ ، فَاتَّبَعُوهُمْ عَلى شِرْكِهِمْ ، وَهُمْ قَوْمُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله لَيْسَ فِيهِمْ مِنَ الْيَهُودِ وَالنَّصَارى أَحَدٌ . وَ تَصْدِيقُ ذلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ» ، «كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ» ، «كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ» لَيْسَ فِيهِمُ الْيَهُودُ الَّذِينَ قَالُوا : «عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ» ، وَلَا النَّصَارَى الَّذِينَ قَالُوا : «الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ» سَيُدْخِلُ اللّهُ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى النَّارَ ، وَيُدْخِلُ كُلَّ قَوْمٍ بِأَعْمَالِهِمْ . وَ قَوْلُهُمْ : «وَ ما أَضَلَّنا إِلَا الْمُجْرِمُونَ» إِذْ دَعَوْنَا إِلى سَبِيلِهِمْ ذلِكَ قَوْلُ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِيهِمْ حِينَ جَمَعَهُمْ إِلَى النَّارِ : «قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النّارِ» وَقَوْلُهُ : «كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتّى إِذَا ادّارَكُوا فِيها جَمِيعاً» بَرِئَ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ ، وَلَعَنَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً ، يُرِيدُ بَعْضُهُمْ أَنْ يَحُجَّ بَعْضاً رَجَاءَ الْفَلْجِ ، فَيُفْلِتُوا مِنْ عَظِيمِ مَا نَزَلَ بِهِمْ ، وَلَيْسَ بِأَوَانِ بَلْوى ، وَلَا اخْتِبَارٍ ، وَلَا قَبُولِ مَعْذِرَةٍ ، وَلَاتَ حِينَ نَجَاةٍ ، وَالْايَاتُ وَأَشْبَاهُهُنَّ مِمَّا نَزَلَ بِهِ بِمَكَّةَ ، وَلَا يُدْخِلُ اللّهُ النَّارَ إِلَا مُشْرِكاً . فَلَمَّا أَذِنَ اللّهُ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فِي الْخُرُوجِ مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ ، بَنَى الْاءِسْلَامَ عَلى خَمْسٍ : شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ ، وَإِقَامِ الصَّلَاةِ ، وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ ، وَحِجِّ الْبَيْتِ ، وَصِيَامِ شَهْرِ رَمَضَانَ ، وَأَنْزَلَ عَلَيْهِ الْحُدُودَ وَقِسْمَةَ الْفَرَائِضِ ، وَأَخْبَرَهُ بِالْمَعَاصِي الَّتِي أَوْجَبَ اللّهُ عَلَيْهَا وَبِهَا النَّارَ لِمَنْ عَمِلَ بِهَا . وَ أَنْزَلَ فِي بَيَانِ الْقَاتِلِ : «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً» وَلَا يَلْعَنُ اللّهُ مُؤْمِناً ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «إِنَّ اللّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَلا نَصِيراً» وَكَيْفَ يَكُونُ فِي الْمَشِيئَةِ وَقَدْ أَلْحَقَ بِهِ _ حِينَ جَزَاهُ جَهَنَّمَ _ الْغَضَبَ وَاللَّعْنَةَ ، وَ قَدْ بَيَّنَ ذلِكَ مَنِ الْمَلْعُونُونَ فِي كِتَابِهِ . وَ أَنْزَلَ فِي مَالِ الْيَتِيمِ مَنْ أَكَلَهُ ظُلْماً: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ ناراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً» وَذلِكَ أَنَّ آكِلَ مَالِ الْيَتِيمِ يَجِيءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالنَّارُ تَلْتَهِبُ فِي بَطْنِهِ حَتّى يَخْرُجَ لَهَبُ النَّارِ مِنْ فِيهِ يَعْرِفُهُ أَهْلُ الْجَمْعِ أَنَّهُ آكِلُ مَالِ الْيَتِيمِ . وَ أَنْزَلَ فِي الْكَيْلِ : «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ» وَلَمْ يَجْعَلِ الْوَيْلَ لِأَحَدٍ حَتّى يُسَمِّيَهُ كَافِراً ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ» . وَ أَنْزَلَ فِي الْعَهْدِ : «إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِى الْاخِرَةِ وَلا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَلا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» وَالْخَلَاقُ النَّصِيبُ ، فَمَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ فِي الْاخِرَةِ ، فَبِأَيِّ شَيْءٍ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ؟ وَ أَنْزَلَ بِالْمَدِينَةِ : «الزّانِى لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» فَلَمْ يُسَمِّ اللّهُ الزَّانِيَ مُؤْمِناً وَلَا الزَّانِيَةَ مُؤْمِنَةً ، وَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ لَيْسَ يَمْتَرِي فِيهِ أَهْلُ الْعِلْمِ أَنَّهُ قَالَ _ : لَا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَهُوَ مُؤْمِنٌ ، وَلَا يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَهُوَ مُؤْمِنٌ ؛ فَإِنَّهُ إِذَا فَعَلَ ذلِكَ ، خُلِعَ عَنْهُ الْاءِيمَانُ كَخَلْعِ الْقَمِيصِ . وَ نَزَلَ بِالْمَدِينَةِ : «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ إِلَا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» فَبَرَّأَهُ اللّهُ _ مَا كَانَ مُقِيماً عَلَى الْفِرْيَةِ _ مِنْ أَنْ يُسَمّى بِالْاءِيمَانِ ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ» وَجَعَلَهُ اللّهُ مُنَافِقاً ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ» وَجَعَلَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مِنْ أَوْلِيَاءِ إِبْلِيسَ ؛ قَالَ : «إِلَا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِرَبِّهِ» وَجَعَلَهُ مَلْعُوناً ، فَقَالَ : «إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» وَلَيْسَتْ تَشْهَدُ الْجَوَارِحُ عَلى مُؤْمِنٍ ، إِنَّمَا تَشْهَدُ عَلى مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذَابِ ، فَأَمَّا الْمُؤْمِنُ ، فَيُعْطى كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «(فَأَمّا مَنْ) أُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَلا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً» . وَ سُورَةُ النُّورِ أُنْزِلَتْ بَعْدَ سُورَةِ النِّسَاءِ ؛ وَتَصْدِيقُ ذلِكَ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَنْزَلَ عَلَيْهِ فِي سُورَةِ النِّسَاءِ : «وَ اللاّتِى يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتّى يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً» وَالسَّبِيلُ الَّذِي قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَفَرَضْناها وَأَنْزَلْنا فِيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ الزّانِيَةُ وَالزّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» » .

.

ص: 81

17 . باب

17 _ باب (1)على بن محمد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از آدم بن اسحاق ، از عبدالرّزّاق بن مهران ، از حسين بن ميمون ، از محمد بن سالم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«گروهى در اين قرآن سخن گفتند بى آنكه علم داشته باشند . و بيان آن، اين است كه خداى _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد : «هُوَ الَّذى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَامَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغآءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغآءَ تَأويلِهِ وَما يَعْلَمُ تَأويلَهُ اِلَا اللّهُ» (2) تا آخر آيه كه با ترجمه گذشت (3) ؛ پس منسوخات و آنها كه حكم آن برطرف شده ، از جمله متشابهات اند كه تأويل آنها را غير از خدا و راسخان در علم كسى نمى داند ، و محكمات آنها از جمله ناسخات اند . به درستى كه خداى عز و جل نوح را به سوى قوم خويش فرستاد ، به آنكه بپرستيد خدا را به يگانگى ، و از نافرمانى او بپرهيزيد ، و از عقوبتش بترسيد ، و مرا اطاعت كنيد در هر چه امر و نهى كنم؛ چه ، طاعت من مقرون به طاعت خدا است . بعد از آن، ايشان را دعوت نمود به سوى خدا به تنهايى ، و اينكه او را عبادت كنند و چيزى را با او شريك نگردانند . بعد از آن، پيغمبران عليهم السلام را مبعوث گردانيد بر اين امر ، تا به محمد صلى الله عليه و آله رسيدند؛ پس ايشان را دعوت نمود به سوى اينكه خدا را بپرستند و چيزى را با او شريك نسازند ، و فرمود : «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدَّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحا وَالَّذى أَوْحَيْنا اِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ اِبْرهيمَ وَمُوسى وَعيسى أَنْ أَقيمُوا الدّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ماتَدْعُوهُمْ اِلَيْهِ اللّهُ يَجْتَبى اِلَيْهِ مَنْ يَشآءُ وَيَهْدى اِلَيْهِ مَنْ يُنيبَ» (4) ؛ پس پيغمبران را به سوى قوم ايشان مبعوث گردانيد ، با تكليف به شهادت دادن به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و اقرار كردن به آنچه آن پيغمبر از نزد خدا آورده بود؛ پس هر كه ايمان آورد و اعتقاد كرد از روى اخلاص ، و بر اين اعتقاد مرد ، خدا به همين او را داخل بهشت گردانيد . و علّت اين ، آن است كه خدا بر بندگان خويش ستم نمى كند . و بيانش آن است كه خدا چنان نبُوَد كه بنده را عذاب كند ، تا آنكه بر آن جناب غلظت و شدّت مى كرد در كشتن و ساير معصيت ها ، كه خدا بر خود واجب گردانيده به سبب آنها آتش دوزخ را ، براى كسى كه به آنها عمل كند ، و بر خود لازم ساخته كه فاعل آنها را به جهنّم برد؛ پس در هنگامى كه هر پيغمبرى را اجابت و اطاعت نمود ، هر كه او را اجابت كرد از قومش از مؤمنان ، از براى هر پيغمبرى از پيغمبران ، شرعت و منهاجى قرار داد _ و شرعت و منهاج ، راه و رويه است (5) _ . و خداى _ تعالى _ به محمد صلى الله عليه و آله فرمود : «اِنّا أَوْحَيْنا اِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا اِلى نُوحٍ وَ النَّبيّينَ مِنْ بَعْدِهِ» (6) ؛ يعنى :«به درستى كه ما وحى كرديم به سوى تو ،چنانچه وحى كرديم به سوى نوح و پيغمبران بعد از او». و هر پيغمبرى را به عمل كردن به راه و رويّه اى امر فرمود ، و از جمله راه و رويّه اى كه خداى عز و جل موسى عليه السلام را به آنها امر فرموده بود ، آن بود كه شنبه دارى را_ كه تعظيم روز شنبه است _ بر بنى اسرائيل قرار داد . و تعظيم شنبه آن بود كه در آن عبادت كنند و مشغول كارى نشوند و شكار ماهى نكنند؛ پس امر چنان بود كه هر كس تعظيم شنبه مى نمود ، و حلال نمى دانست كه آنچه را كه از آن ممنوع بود به جا آورد از ترس خدا ، خدا او را در بهشت داخل مى فرمود ، و هر كه استخفاف به حقّ شنبه مى كرد ، و حلال مى شمرد آنچه را كه خدا بر او حرام گردانيده بود _ از عملى كه خدا او را در آن روز ، از آن نهى فرموده بود _ ، خداى عز و جل او را داخل آتش جهنّم مى گردانيد . و اين در وقتى بود كه ماهيان را حلال شمردند و آنها را حبس نمودند در روز شنبه و آنها را خوردند . خدا بر ايشان غضب فرمود ، بى آنكه چنان باشند كه به خداوند مهربان شرك آورده باشند ، و نه آنكه در چيزى از آنچه موسى آن را آورده بود ، شك داشته باشند . خداى عز و جل فرموده : «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِى السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قَرِدَةً خاسِئينَ» (7) ؛ يعنى : «و هر آينه به حقيقت دانستيد احوال آن را كه از حدّ فرمان درگذشتند از قوم شما ، در قيام نمودن به كار شنبه. (8) پس گفتيم به ايشان كه باشيد به صورت بوزينگان رانده شدگان» . بعد از آن، خدا عيسى عليه السلام را مبعوث گردانيد ، با تكليف به گواهى دادن به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و اقرار كردن به آنچه آن را از نزد خدا آورده بود ، و از براى ايشان شريعت و راه راست و روشنى قرار داد؛ پس آن شريعت شنبه را كه به تعظيم آن مأمور بودند ، پس از آن بر هم زد ، و همچنين عامّه آنچه بر آن بودند ، از راه و رويه اى كه موسى عليه السلام آنها را آورده بود؛ پس هر كه راه عيسى را پيروى ننمود ، خدا او را داخل آتش جهنّم گردانيد ، و هر چند كه آنچه همه پيغمبران آن را آورده بودند ، آن بود كه چيزى را با خدا شريك نسازند . بعد از آن، محمد صلى الله عليه و آله را مبعوث گردانيد ، و آن حضرت ده سال در مكّه تشريف داشت؛ پس در عرض مدّت آن ده سال (9) ، در مكّه كسى نمرد ، كه گواهى دهد به آن كه خدايى نيست ، مگر خدا ، و به آنكه محمد صلى الله عليه و آله رسول خدا است ، مگر آنكه خدا او را داخل بهشت گردانيد به همان اقرارى كه كرد . و آن ايمان تصديق است ، كه غير از تصديق كردن چيزى در آن معتبر نبود . و خدا هيچ كس را از آنان كه مردند ، در حالى كه پيرو محمد صلى الله عليه و آله بودند ، بر اين اعتقاد عذاب نفرمود ، مگر كسى كه به خداوند مهربان شرك آورده بود . و مصدّق اين مطلب آن است كه خداى عز و جل در مكّه ، در سوره بنى اسرائيل بر آن حضرت فرو فرستاد كه : «وقَضَى ربُّكَ أَنْ لاتَعْبُدُوا اِلّا اِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ اِحْسانا» (10) ، تا قول آن جناب تعالى : «اِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيرا بَصيرا» 11 (و حضرت بعد از ذكر آيه مى فرمايد) : اينها ادب است _ يعنى طريقه پسنديده _ . و به اصلاح و پند دادن و آموزانيدن و نهى سبُك كه شدّت و غلظتى در آن نيست ، و بر آن وعده اى نفرموده كه ايشان را ثوابى كرامت كند ، و بر كسب كردن چيزى از آنچه از آن نهى كرده ، وعيدى ننموده كه ايشان را عقابى فرمايد؛ بلكه مجرّد امر و نهى و بُكُن مَكُن است . و در همين سوره بعد از آيات مذكوره ، نهى از چيزى چند فرو فرستاد كه بر آنها تحذير فرمودو ايشان را ترسانيد ، وليكن در باب آنها درشتى نكرد و بر گردن آنها وعيدِ عقاب نفرمود ، و فرمود : «وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ اِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَاِيّاكُمْ اِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبيرا * وَلا تَقْرَبُوا الزِّنى اِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَسآءَ سَبيلاً * وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ اِلّا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظلُُوما فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا فَلا يُسْرِفْ فِى الْقَتْلِ اِنَّهُ كانَ مَنْصُورا * وَلا تَقْرَبُوا مالَ اليَتيمِ اِلّا بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُولاً * وَأَوْفُوا الْكَيلَ اِذا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأويلاً * وَلا تَقفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً * وَلا تَمْشِ فِى الْاَرْضِ مَرَحا اِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الَاَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً. كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوها * ذلِكَ مِمّا أَوْحى اِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ اِلها آخَرَ فَتُلْقى فى جَهَنَّمَ مَلُومَاًمَدْحُورا» (11) ؛يعنى : «و مكشيد فرزندان خود را از ترس درويشى ، و توهّم اينكه مبادا به جهت انفاق بر ايشان فقير و درويش شويد . ما روزى مى دهيم ايشان و شما را؛ پس براى روزى ايشان مضطرب مباشيد . به درستى كه كشتن ايشان خطايى است بزرگ؛ چه آن موجب قطع نسل است . و نزديك مشويد به زنا و گرد آن مگرديد . به درستى كه زنا خصلتى است بد و زشت و بسيار قبيح ، و بد راهى است زنا (چه آن موجب قطع نسل است ، و سبب فتنه و نزاع و قطع حقوق پدران بر فرزندان) . و مكشيد آن تنى را كه خداى _ تعالى _ كشتن آن را حرام گردانيده؛ مانند مسلمانان و اهل ذمّه و معاهدان ، مگر به حكم راستى (كه قصاص است يا ارتداد يا زنا ، با اجتماع شرايط كشتن) . و هر كه كشته شود در حالتى كه ستم رسيده باشد؛ يعنى مستوجب كشتن نباشد ، پس به حقيقت كه قرار داديم از براى ولىّ او و متولّى امر او ، بعد از كشتن او ، تسلّط و قوّتى بر مؤاخذه ، به مقتضاى قتل ، از قصاص و ديه؛ پس بايد كه ولىّ خون اسراف نكند ، و از اندازه بيرون نرود (در باب كشتن كشنده ، به آنكه غير كشنده را نكشد ، و كشنده را مثله نكند ، مجملاً آنكه قصاص را به طريق قرارداد شارع به عمل آورد و آنچه خود مى خواهد نكند) . به درستى كه ولىّ خون يارى داده شده است؛ چه خدا او را بر كشتن كشنده يا ديه گرفتن مسلّط فرموده ، و همين تسلّط او را بس است . و نزديك مشويد به مال يتيم و طفل بى پدر ، و در آن تصرّف مكنيد ، مگر به طريقه اى كه آن طريقه نيكوتر است شرعا و عرفا (12) ، تا برسد به غايت قوّت خويش (يعنى به حدّ بلوغ رسد و آثار رشد در او ظاهر شود) . و وفا كنيد به عهد و پيمانى كه خداى _ تعالى _ با شما بسته (13) . به درستى كه عهد مسئول است و از آن سؤال خواهيد شد ، تا به مقتضاى نقض و وفا با شما رفتار شود . و تمام پيماييد پيمانه را چون بپيماييد ، و بسنجيد به ترازوى راست يا به قپان كه ترازوى بزرگ است . اين تمامْ سنجيدن و راست سنجيدن بهتر است (از خيانت) ، و نيكوتر از روى بازگشت و عاقبت (14) . و از پىْ مَرو آن چيزى را كه نيست تو را به آن دانشى ، و به گمان تبعيّتِ آن مكن . به درستى كه گوش و چشم و دل و همه اين اعضا از آن پرسيده خواهد شد (كه از گوش پرسيده شود : چه شنيدى؟ و از چشم ، چه ديدى؟ و از دل ، چه دانستى و اعتقاد كردى؟) . و مَرو در زمين از روى مَرَح و سخت شادى كردن ، يا در حالى كه صاحب شادى سخت باشى؛ يعنى در راه رفتن مَخَرام و متكبّرانه مرو . به درستى كه تو هرگز زمين را به پاى در آن كشيدن و سخت رفتن نمى توانى شكافت ، و هرگز به كوه ها نتوانى رسيد ، از روى درازى . همه اينها كه مذكور شد ، بدان (يعنى آنچه نهى از آن شده ، در نزد پروردگار تو كراهت داشته شده است .) كه پروردگارت آنها را ناخوش دارد ، و او را از آنها بد آيد . اين احكام مذكوره، از آن چيزى است كه پروردگارت به سوى تو وحى فرمود ، از حكمت و علمى كه شناخت حق است با زيادتى عمل . و فرا مگير با خدا ، خداى ديگر را؛ پس انداخته شوى در دوزخ ، در حالى كه ملامت كرده شده باشى ، و دور گردانيده شده از رحمت خداى _ تعالى _» . و در سوره «وَاللَّيْلِ اِذا يَغْشى» (15) فرو فرستاد كه : «فَأَنْذَرْتُكُمْ نارا تَلَظّى * لا يَصْليها اِلَا الَاشْقى * الَّذى كَذَّبَ وَ تَوَلّى» (16) ؛ يعنى : «پس مى ترسانم شما را اى اهل مكّه! از آتشى كه زبانه مى كشد . در نيايد در آن (يعنى به طريق دوام و لزوم) ، مگر بدبخت ترى كه (حق را) تكذيب كرد و روى بگردانيد (از اطاعت مفروضه) و پشت به آن نمود» . و حضرت فرمود : «اين اشقى كه خدا وعده دخول جهنّم به او داده ، مشرك است . و در سوره «اِذا السَّمآءُ انْشَقَّتْ» (17) ،فرو فرستاد كه : «وَأَمّا مَنْ أُوتىَ كِتآبَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ. فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُورا * وَيَصْلى سَعيرا * اِنَّهُ كانَ فى أَهْلِهِ مَسْرُورا * اِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ * يَحُورَ بَلى» (18) ؛ يعنى : «و امّا آنكه داده شود نامه كردار خويش را از پس پشتش به دست چپ ، پس زود باشد كه بخواند؛ يعنى آواز دهد هلاكت را و گويد : واثبوراه! (19) و درآيد در آتش افروخته . به درستى كه او در ميان كسان خود شادمان (و به مال فانى و جاه ناپايدار ، به جهت فرطِ غرور شادان) بود ، و يا فارغ بود از روزِ شمار . به درستى كه او گمان برده كه هرگز بازنگردد ، و او را بعث و نشورى نباشد . آرى!» (او را بازگشت خواهد بود) . حضرت فرمود : «اين كس كه مذكور شد ، مراد از آن مشرك است . و در سوره تبارك فرو فرستاد كه : «كُلَّما أُلْقِىَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَلَمْ يَاْتِكُمْ نَذيرٌ * قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبَنا وَقُلْنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِنْ شَيْى ءٍ» (20) ؛ يعنى : «در هر زمان كه گروهى انداخته شوند در دوزخ ، خازنان آن؛ يعنى مالك و اعوان سؤال كنند از ايشان كه : آيا بيم كننده اى به نزد شما نيامد؟ و پيغمبرى بر شما مبعوث نشد كه شما را از خدا و عذاب او بترساند؟ گويند : آرى ، به تحقيق آمدند ما را پيغمبران ترساننده؛ پس ايشان را به دروغ نسبت داديم و گفتيم : خدا فرو نفرستاده هيچ چيز از آنچه شما مى گوييد» . و حضرت فرمود : «اين گروه مشركانند . و در سوره واقعه فرو فرستاد : «وَأَمّا اِنْ كانَ منَ الْمُكَذِّبينَ الضّالّينَ * فَنُزُلٌ مِنْ حَميمٍ * و تَصْلِيَةُ جَحيمٍ» (21) ؛ يعنى : «و امّا اگر مرده ، از جمله تكذيب كنندگان گمراهان باشد ، پس او را است پيشكشى در قبر ، از آب گرم كرده در دوزخ ، و درآوردن در آتش سوزان در روز قيامت». و حضرت فرمود : «اين گروه مشركانند . و در سوره حاقّه فرو فرستاد : «وَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنى لَمْ أُوتَ كِتابِيَه * وَلَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَه * يا لَيْتَها كانَتْ الْقاضِيَةَ * ما أَغنى عَنّى مالِيَهْ» (22) تا قول آن جناب : «اِنّه لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ الْعَظيمِ» (23) » و ترجمه آن، اين است : «و امّا آنكه داده شود نوشته خويش و نامه اعمالش را به دست چپش ، بعد از آنكه بر بدى هاى خود واقف شود ، بگويد _ از روى ندامت _ : اى كاشكى كه داده نمى شدم نامه خود را ، و نمى دانستم كه حساب من چيست! اى كاش آن مردنى كه در دنيا به آن مُردم ، حكم كننده بود به فناى ابدى ، يا قطع كننده امر من ، تا زنده نمى شدم ، (يا حكم كننده به مردن من ، كه الحال مى مردم)! دفع نكرد از من عذاب را ، مال من و آنچه مرا بود ، . . . به درستى كه او در دنيا چنان بود كه ايمان نمى آورد به خداى بزرگوار ، كه مستحقّ عظمت و بزرگوارى است» . و حضرت فرمود : «اين مشرك است . و در سوره طسم [= شعرا] فرو فرستاد كه : «وَبُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِلْغاوينَ * وَقيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ * مِنْ دُونِ اللّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ * فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَالْغاوُونَ * وَجُنُودُ اِبْليسَ أَجْمَعُونَ» (24) ؛ يعنى : «و ظاهر ساخته شود دوزخ از براى گمراهان ، تا در آن نظر كنند و مكان هاى خود را ببينند . و گفته شود به ايشان بر وجه عتاب و سرزنش ، كه كجايند آنچه پيوسته آن را مى پرستيديد از غير خدا. يعنى كجايند خدايان شما كه به آنها اميدوار بوديد؟! آيا هيچ يارى مى دهند شما را به دفع عذاب از شما؟! يا انتقام مى كشند از براى شما ، از كسى كه شما را عذاب مى كند؟! يا ممتنع مى شوند از عذاب خود و آن را از خود دفع مى توانند كرد؟! پس نگون سار گردانيده شوند در دوزخ ، ايشان و گمراهان و لشكرهاى شيطان ، همه ايشان» . و حضرت فرمود : «لشكرهاى شيطان، ذرّيّه اويند از شياطين . و قول خدا كه حكايت است از قول ايشان : «وَما أَضَلَّنا اِلّا الْمُجْرِمُونَ» (25) ؛ يعنى : «و گمراه نگردانيدند ما را و بر ضلالت نداشتند ، مگر گناهكاران» . مقصود از آن مشركان اند ، كه اين گروه به ايشان اقتدا كردند و ايشان را بر شركى كه داشتند پيروى نمودند . و ايشان قوم محمدند صلى الله عليه و آله ، و يكى از يهود و نصارى در ايشان داخل نيستند . و مصدّق اين ، قول خداى عز و جل است : «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ» (26) ؛ يعنى : «تكذيب كردند پيش از ايشان قوم نوح». «كَذَّبَ أَصْحابُ الْاَيْكَةِ» (27) ؛ يعنى : «تكذيب كردند ياران ايكه (28) ». «كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ» (29) ؛ يعنى : «تكذيب كردند قوم لوط». (30) و حضرت بعد از ذكر سه فرقه اى مزبوره مى فرمايد : «در ايشان ، يهودان _ كه گفتند : عُزَير پسر خدا است _ داخل نيستند و نه نصارا _ كه گفتند : مسيح پسر خدا است _ . و زود باشد كه خدا يهود و نصارى را داخل جهنّم گرداند ، و هر گروهى را به كردارهاى ايشان داخل آتش گرداند . و قول ايشان : و گمراه نكردند ما را ، مگر گناهكاران؛ زيرا كه ايشان ما را به سوى راه خويش دعوت كردند . در معنى همان قول خداى عز و جل است در باب ايشان ، در هنگامى كه ايشان را جمع فرموده به سوى آتش ، يا در آن جمع فرموده : «قالَتْ أُخْراهُم لاُِوليهُمْ رَبَّنا هُولآءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذابا ضِعْفا مِنَ النّارِ ،» (31) تا قول آن جناب كه : «كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتّى اِذا ادَّارَكُوا فيها جَميعا» (32) » . (33) و حضرت مى فرمايد : تا آنكه چون به يكديگر رسند در دوزخ همه ايشان ، بعضى ازايشان از بعضى بيزارى جويد ، كه از يكديگر بيزار شوند و يكديگر را لعنت كنند . و بعضى ازايشان خواهد كه بر بعضى حجّت آورد و غالب گردد ، به جهت اميدوارى گشايش و خلاص ، تا آنكه رها شوند از بزرگى آنچه بر ايشان فرود آمده ، و حال آنكه آن وقت ، وقت ابتلاء و امتحان و پذيرفتن بهانه و هنگام نجات نيست . و اين آيات و امثال اينها ، از آن چيزى است كه خدا آن را در مكّه فرو فرستاد ، كه خدا داخل آتش جهنّم نمى گرداند ، مگر كسى را كه مشرك باشد . پس چون خداى _ تعالى _ محمد صلى الله عليه و آله را رخصت داد در باب بيرون آمدن از مكّه به سوى مدينه ، اسلام بر پنج چيز بنا شد : گواهى دادن به آنكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و آنكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و رسول او است ، و به پا داشتن نماز و دادن زكات و حجّ خانه كعبه و روزه ماه مبارك رمضان . و حدود و قسمت كردن ميراث ها را بر او فرو فرستاد ، و خبر داد آن حضرت را به همه گناهانى كه خدا بر آنها و به سبب آنها آتش جهنّم را واجب گردانيده ، از براى كسى كه به آنها عمل كند و يكى از آنها را مرتكب گردد . و در بيان كشنده مؤمن فرو فرستاد : «وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنا مُتِعَمِّدا فَجَزآؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدا فيها وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذابا عَظيما» (34) ؛ يعنى : «و هر كه بكشد مؤمنى را به عمد و قصد ، پس جزاى او دوزخ است ، در حالتى كه جاويد است در آن، و خدا بر او خشم گرفته و او را لعنت كرده؛ يعنى رانده و از رحمت خود دور گردانيده ، و آماده ساخته از براى او عذاب بزرگى را» . و حضرت فرمود : «خدا مؤمن را لعنت نمى كند . خداى عز و جل فرموده : «اِنَّ اللّهَ لَعَنَ الْكافِرينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعيرا خالِدينَ فيها أَبَدا لايَجِدُونَ وَلِيّا وَلا نَصيرا» (35) ؛ يعنى : «به درستى كه خدا كافران را لعنت كرده ، و آماده گردانيد از براى ايشان آتش افروخته را ، در حالتى كه جاويد باشندگان اند در آن هميشه . نيابند دوستى و نه ياورى را كه ايشان را بيرون آورد ، يا عذاب را از ايشان باز دارد» . و حضرت مى فرمايد : «و چگونه اين حكم بسته به مشيت و خواست خدا باشد (و تقدير آيه قتل اين شود كه ، اگر خدا خواهد چنين مى كند و اگر نخواهد نمى كند) ، و حال آنكه در هنگامى كه جهنّم را به او جزا داده ، غضب و لعنت را به او ملحق ساخته ، و اين كلام ظاهر گردانيده كه آنها كه ملعون اند در كتاب خدا ، كيان اند . و فرو فرستاده در باب مال يتيم و هر كه آن را از روى ستم بخورد كه : «اِنَّ الّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْما اِنَّما يَأْكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ نارا وَسَيَصْلَوْنَ سَعيرا» (36) ؛ يعنى : «به درستى كه آنان كه مى خورند مال هاى يتيمان را از روى ستمكارى و ناحق ، جز اين نيست كه مى خورند در شكم هاى خويش آتشى را؛ يعنى آنها را پر مى سازند از آتش . زود باشد كه درآيند يا درانداخته شوند در آتشى افروخته» . و حضرت فرمود : «بيان اين مطلب آن است كه خورنده مال يتيم مى آيد در روز قيامت ، و حال آنكه آتش در شكمش زبانه مى كشد ، تا آنكه زبانه آتش از دهانش بيرون آيد ، و اهل موقف كه در صحراى قيامت جمع اند ، همه او را بشناسند كه خورنده مال يتيم است . و در باب كيل فرو فرستاده كه : «وَيْلٌ لِلْمُطفِّفينَ» (37) ؛ يعنى : «واى بر كاهندگان در كيل و وزن». (38) و حضرت مى فرمايد : «خدا ويل را از براى كسى قرار نداد، تا آنكه او را كافر ناميد . خداى عز و جل فرموده است : «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظيمٍ» (39) ؛ يعنى : «پس واى بر آنها كه كافر شدند از وقت حاضر شدن در روز بزرگ كه روز قيامت است ، و يا از مشاهده احوال آن روز ، يا شهادت در آن روز» . و در باب عهد و پيمان فرو فرستاد كه : «اِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بَعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمانِهِمْ ثَمَنا قَليلاً أُولئكِ لا خَلاقَ لَهُمْ فِى الْاخِرَةِ وَلا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلا يَنْظُرُ اِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَلا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ» (40) ؛ يعنى : «به درستى كه آنها كه مى فروشند و بدل مى كنند عهدى را كه با خدا بسته اند ، و سوگندهاى خويش را كه ياد مى كنند به بهايى اندك كه متاع حقير دنيا است ، اين گروه ، هيچ بهره اى نيست از براى ايشان ، در آخرت و ثواب آن . و خدا با ايشان سخن نكند ، و به سوى ايشان ننگرد در روز قيامت؛ يعنى به ايشان خوارى رساند ، و بر ايشان غضبناك باشد ، و ايشان را پاك نسازد از پليدى گناه ، يا بر ايشان ثنا نكند ، و ايشان را مدح نفرمايد ، و از براى ايشان است عذابى دردناك يا دردآورنده» . و حضرت مى فرمايد : «خلاق به معنى نصيب و بهره است؛ پس آنكه او را در آخرت هيچ بهره اى نباشد ، به چه چيز داخل بهشت مى شود . و در مدينه فرو فرستاد كه : «الزّانى لا يَنْكِحُ اِلّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها اِلّا زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤمِنينَ» (41) ؛ يعنى : «مرد زناكار نكاح نمى كند ، مگر زن زناكار يا شرك آورنده اى را ، و زن زناكار به نكاح درنياورد او را ، مگر مرد زناكار يا شرك آورنده اى ، و حرام گردانيده شده است اين نكاح بر مؤمنان (42) » . و حضرت مى فرمايد : «پس خدا مرد زناكار را مؤمن ، و زن زناكار را مؤمنه نناميد . و رسول خد صلى الله عليه و آله فرمود _ و اهل علم در آن شك ندارند كه آن حضرت فرموده است _ : زناكننده زنا نمى كند در هنگامى كه زنا مى كند ، و حال آنكه او مؤمن باشد . و دزد دزدى نمى كند در هنگامى كه دزدى مى كند ، و حال آنكه او مؤمن باشد (يعنى هيچ يك از دزد و زناكار ، در هنگام زنا و دزدى ، مؤمن نيستند)؛ زيرا كه چون اين عمل را به فعل آورد ، خدا ايمان را از او دور مى كند ،چنانچه پيراهن را از تن مى كند . و در مدينه فرود آمد : «وَالَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدآءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَدا وَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ * اِلّا الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا فَاِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ» (43) ؛ يعنى : «و آن كسانى كه رمى مى كنند زنان محصنه را؛ يعنى بالغه عاقله اى كه آزاد و مسلمان و عفيفه باشد ، و ايشان را به زنا نسبت مى دهند ، بعد از آن چهار گواه عادل نمى آورند ، پس بزنيد ايشان را هشتاد تازيانه ، و قبول مكنيد از براى ايشان ، شهادتى را هرگز در هيچ باب . و آن گروه، ايشان اند كه فاسقان اند ، مگر آنان كه توبه كردند بعد از اين فسق و صالح شدند و خويش را به صلاح آوردند ، تا رسم فسق از ايشان برخاست؛ پس به درستى كه خدا آمرزنده اى است مهربان» . و حضرت مى فرمايد : «خدا او را دور گردانيده است _ در مدّتى كه بر سر افترا و دروغ خويش مانده باشد _ ، از آنكه به ايمان ناميده شود ، و كسى او را مؤمن بنامد . خداى عز و جل فرموده است : «أَفَمَنْ كانَ مُؤْمِنا كَمَنْ كانَ فاسِقا لا يَسْتَوُونَ» (44) ؛ يعنى : «آيا كسى كه مؤمن باشد ، چون كسى است كه فاسق باشد؟ مؤمنان و فاسقان برابر نيستند؛ يعنى در شرف و رتبه ، يا جزا و مثوبه». و حضرت مى فرمايد : «و خدا او را منافق قرار داده . خداى عز و جلفرموده است : «اِنَّ الْمُنافِقينَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (45) ؛ يعنى : «به درستى كه منافقان ، ايشان فاسقان اند». و مى فرمايد : «نيز خدا او را از دوستان شيطان قرار داده . خداى عز و جل فرموده است : «اِلّا اِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» (46) ؛ يعنى : «و ياد كن آن وقتى را كه گفتيم به فرشتگان كه سجده كنيد به جهت آدم؛ پس سجده كردند ، مگر شيطان كه از جن بود؛ يعنى بنى جان؛ پس بيرون رفت از فرمان پروردگار خويش و عاصى شد» . و حضرت مى فرمايد : «و نيز خدا او را ملعون قرار داده؛ پس فرموده است : «اِنَّ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الغافِلاتِ الْمُؤمِناتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ * يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (47) ؛ يعنى : «به درستى كه آنان كه رمى مى كنند و دشنام به زنا مى دهند زنان محصنه را ، كه بى خبران اند از آنچه در باره ايشان مى گويند ، و مؤمنه اند كه به خدا و رسول گرويده اند ، لعنت كرده شدند در دنيا و آخرت ، و از براى ايشان است عذابى بزرگ ، در روزى كه گواهى دهد بر ايشان ، زبان ها و دست ها و پاى هاى ايشان ، به آنچه عمل مى كردند» . و حضرت مى فرمايد : «و چنان نيست كه اعضا و جوارح بر مؤمنى گواهى دهند ، جز اين نيست كه گواهى مى دهند بر كسى كه واجب شده باشد بر او سخن وعيد كه مشعر است به عذاب . و امّا مؤمن نوشته عملش به دست راستش عطا مى شود . خداى عز و جل فرموده است : «فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِه فَاُُولئِكَ يَقْرَؤُونَ كِتابَهُمْ وَلا يُظْلَمُونَ فَتيلاً» (48) » . و در قرآن «فَمَنْ اُوتِىَ» بدون أَمّا است؛ يعنى : «پس آنان كه داده شوند نوشته عمل خويش را به دست راستِ ايشان ، پس آن گروه مى خواند نوشته خويش را از روى بهجت و مسرّت ، و بر ايشان ستم نشود در مزد ايشان ، به مقدار پوستى كه در شكم استخوان خرما باشد _ و مراد از آن چيزى است كه كم باشد _ ؛ چه كمتر از آن نيز بر ايشان ستم نشود» . و حضرت مى فرمايد : «سوره نور بعد از سوره نساء فرستاده شد ، و مصدِّق اين مطلب آن است كه خداى عز و جل بر حضرت پيغمبر در سوره نساء فرو فرستاده كه : «وَاللّاتى يَأتِينَ الْفاحِشَةِ مِنْ نِسآئكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِنْكُمْ فَاِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتّى يَتَوَفَاهُنَّ الْمَوْتُ أَوَ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلاً» (49) ؛ يعنى : «و آن زنانى كه بيايند به خصلت زشت _ كه زنا است _ از زنان شما ، پس گواه طلب كنيد بر ايشان در فعل بد ايشان _ كه زنا است _ ، چهار شاهد مقبول الشّهاده را از شما؛ پس اگر شهادت دادند ، پس آن زنانِ زناكننده را نگاه داريد در خانه ها و ايشان را حبس كنيد ، تا وقتى كه مرگْ ايشان را فرا گيرد ، و مدّت عمر ايشان را به سر آورد و بميراند ، يا آنكه خدا از براى ايشان راهى قرار دهد» . و حضرت مى فرمايد : «راهى كه خداى عز و جل فرموده اين است : «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَفَرَضَناها وَأَنْزَلْنا فيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ* الزّانِيَةُ وَالزّانى فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأفَةٌ فى دينِ اللّهِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذابَهُما طآئِفَةٌ مِنَ الْمُؤمِنينَ» (50) ؛يعنى : «اين سوره اى است از قرآن كه فرو فرستاديم آن را از عالم بالا به وساطت جبرئيل ، و واجب كرديم آن را؛ يعنى آنچه را كه در آن ذكر شده از احكام ، و فرو فرستاديم در آن آيت هاى روشن را كه واضحة الدّلالة است بر مقصود . شايد كه شما پند پذير شويد و از محرّمات الهى بپرهيزيد . و از جمله آنچه در آن است ، اين است كه مرد زناكننده كه محصن نباشد (و زن زناكننده) ، بزنيد هر يك از اين دو را صد تازيانه . و بايد كه فرا نگيرد شما را نسبت به ايشان ، مهربانى و شفقت در دين خدا و طاعت او ، اگر چنان هستيد كه ايمان داريد به خدا و روز آخر كه روز قيامت است . و بايد كه حاضر شوند عذاب ايشان را _ كه عبارت است از اجراى حدّ خدا بر ايشان _ ، گروهى از مؤمنان كه بر وقت اقامه آن طائفه اى از ايشان حضور داشته باشند (اگرچه يك مؤمن باشد)» .

.


1- .. و كلينى _ رضى الله عنه _ عنوانى از براى اين باب ذكر نفرموده . و غرض و مقصود از اين باب ،چنانچه از حديث آن ظاهر مى شود ، اين است كه ايمانِ پيش از هجرت پيغمبر ، به جهت ضعف دين و كمى ياور آن ، مجرّد تصديق به توحيد خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله بوده ، و بعد از هجرت ، به جهت قوّت دين و بسيارى ياوران و شايع شدن احكام در آن ، و صدور وعيد بر آن ، تصديق به ولايت و عمل بر آن علاوه شده ، و فكر به انتفا و نيستى هر يك از اينها متحقّق مى شود . آنكه ايمان به شريعت هاى پيش نيز همچنين بوده ، و آنكه بسيارى از اين امّت به سبب ميل دل هاى ايشان و رجوع نكردن به سوى رهبران ، متشابهات و منسوخات را پيروى كردند ، و محكمات و ناسخات را ترك نمودند ، و گمان كردند كه ايمان به معنى اوّل است و بس ، و ديگر معنى اى ندارد ، و ندانستند كه آن معنا منسوخ شده و به آن چيز ديگر ضميمه شده است . (مترجم)
2- .آل عمران، 7.
3- .. اوست كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد كه برخى از آنهاآيه هاى محكم و روشن است، و اينها اساس كتابند، و برخى ديگر متشابه و چند پهلوند . اما كسانى كه به دل، كژى دارند براى تاويل و فتنه جويى از متشابهات آن پيروى مى كنند، در حالى كه تاويل حقيقى آن را جز خدا نمى داند . (مترجم)
4- .. شورا، 13.براى شما از دين، همان را تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود. و آنچه را كه بر تو وحى كرديم وآنچه را كه به ابراهيم و موسى و عيسى توصيه كرديم، اين بود كه دين را بر پا داريد و در آن متفرق نشويد . بر مشركان گران است آنچه كه ايشان را به سويش مى خوانى . خداوند هر كس را بخواهد به سوى خود مى كشد، و هر كس را كه به او باز گردد به سوى خود ره مى نمايد . (مترجم)
5- .. و مراد از راه ، شريعت است كه به كتاب معلوم شود . و رويّه، چيزى است كه از حديث و طريق مفهوم گردد . (مترجم)
6- .نساء، 163.
7- .بقره، 65.
8- .. چه منع فرموده بوديم كه در آن روز شكار ماهى نكنند و از صبح تا شام مشغول عبادت باشند . و ايشان در آن روز به حيله و جهودبازى ، ماهى مى گرفتند ، چنان چه در تفاسير شرح آن شده . (مترجم)
9- .. پيامبر اكرم پس از بعثت، سيزده سال در مكه بودند، اما تا سه سال مكلف به دعوت آشكار نبودند .
10- .اسرا، 23.
11- .اسرا، 29_39.
12- .. مانند آنكه به آن معامله كنيد تا اصل مايه براى او بماند ، و ربح آن صرف معاش او شود ، حال آنكه مال يتيم را ضبط كنيد ، و غبطه او را از دست مدهيد ، و در آن بى وجه شرعى تصرّف مكنيد . (مترجم)
13- .. از تكاليف شرعيّه ، يا به عهدى كه با يكديگر بسته ايد ، و يا به عهدى كه با خدا مى بنديد از عهد و نذر و يمين . (مترجم)
14- .يعنى خوش فرجام تر است .
15- .ليل، 1.
16- .ليل، 14_16.
17- .انشقاق، 1.
18- .انشقاق، 8 _ 15.
19- .. و اين كلام، طلب هلاكت است؛ يعنى اى هلاكت! كجايى كه رخ نمى نمايى؟ بيا كه بسيار به تو مشتاقم و از نيستى تو غمناك. (مترجم)
20- .ملك، 9 و 10.
21- .واقعه، 92_94.
22- .. حاقّه، 25_28. و آنچه از آيه ذكر نشده اين است : «هَلَكَ عَنّى سُلْطانِيَهْ * خُذُوهُ فَغُلُّوهْ * ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهْ * ثُمَّ فى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذراعا فاسْلُكُوهُ» ؛ و كم و نابود گشت از من تسلّط و فرمانروايى من . بعد از آن، خطاب به زبانيه رسد : بگيريد او را؛ پس او را غل كنيد؛ يعنى دست و پاى او را بر گردن او بنديد؛ پس آن گاه درآوريد او را در آتش بزرگ . بعد از آن، در زنجيرى كه گزِ (=درازى) آن هفتادگز(=ذرع) است ، او را داخل كنيد و در آن درآوريد؛ يعنى آن را بر بدن او بپيچيد تا هيچ حركت نتواند كرد ،و در شرح آن غير از اين نيز گفته اند . (مترجم)
23- .حاقّه، 33.
24- .شعرا، 91_95.
25- .شعرا، 99.
26- .حج، 42 ؛ ص ، 12 ؛ غافر ، 5 ؛ ق ، 12 ؛ قمر ، 9 .
27- .شعرا، 176.
28- .. و «ايكه» ، بيشه اى بود نزديك مدائن و در آن اشجار و اثمار بسيار بود .
29- .شعرا، 160.
30- .و ظاهر اين است كه مراد حضرت عليه السلام اين باشد كه خدا در همين سوره ، بعد از آنچه مذكور شد ، قصّه امّت هاى سالفه را جدا ذكر فرموده؛ مانند قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و اصحاب ايكه ، و حضرت عاد و ثمود را ذكر نفرموده؛ زيرا كه مقصود ، تخصيص مجرمان است . و ذكر آنچه ذكر فرموده كفايت مى كند . ليكن در قصه نوح، لفظ قَبْلَهُمْ موجود نيست و در جاى ديگر از قرآن چنين كلامى هست . (مترجم)
31- .اعراف، 39.
32- .اعراف، 38.
33- .. و در قرآن در سوره اعراف ، «كُلَّما » تا «جَميعا » ، پيش از لفظ «قالَتْ » است . و ترجمه آن به ترتيب قرآن اين است : «در هر زمان كه درآيند گروهى در دوزخ ، لعنت كنند مانند خويش را(كه هم دينان ايشان باشند) ، تا آنكه چون به يكديگر رسند در دوزخ همه ايشان ، گويند آن گروهى كه پس روان ايشان بوده اند در دنيا ، يا از پى درآيندگان ايشان در دوزخ ، براى آنان كه پيشوايان ايشان اند كه : اى پروردگار ما! اين گروه گمراه كردند ما را ، پس بده به ايشان عذابى دو چندان كه ما را هست از آتش دوزخ ؛ يكى براى گمراهى و يكى براى گمراه كردن ديگران . (مترجم)
34- .نساء، 93.
35- .احزاب، 64 و 65.
36- .نساء، 10.
37- .مطففين، 1.
38- .. و ويل، كلمه اى است جامع جميع بدى ها؛ يعنى انواع عذاب و عتاب و شدّت محنت .
39- .مريم، 37.
40- .آل عمران، 77.
41- .نور، 3.
42- .و آيا حكم اين آيه منسوخ است يا حرمت ، حرمت تنزيهى است ، يا اعتياد به اين امر حرام است ، خلاف است . (مترجم)
43- .نور، 4 و 5.
44- .سجده، 18.
45- .توبه، 67.
46- .كهف، 50.
47- .نور، 23 و 24.
48- .اسرا، 71.
49- .نساء، 15.
50- .نور، 1 و 2.

ص: 82

. .

ص: 83

. .

ص: 84

. .

ص: 85

. .

ص: 86

. .

ص: 87

. .

ص: 88

. .

ص: 89

. .

ص: 90

. .

ص: 91

. .

ص: 92

. .

ص: 93

. .

ص: 94

. .

ص: 95

. .

ص: 96

. .

ص: 97

. .

ص: 98

. .

ص: 99

. .

ص: 100

. .

ص: 101

. .

ص: 102

. .

ص: 103

. .

ص: 104

. .

ص: 105

. .

ص: 106

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قِيلَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، كَانَ مُؤْمِناً؟ قَالَ : فَأَيْنَ فَرَائِضُ اللّهِ؟» قَالَ : وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ : «كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقُولُ : لَوْ كَانَ الْاءِيمَانُ كَلَاماً ، لَمْ يَنْزِلْ فِيهِ صَوْمٌ وَلَا صَلَاةٌ وَلَا حَلَالٌ وَلَا حَرَامٌ». قَالَ : وَقُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً يَقُولُونَ : إِذَا شَهِدَ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَهُوَ مُؤْمِنٌ . قَالَ : «فَلِمَ يُضْرَبُونَ الْحُدُودَ؟ وَلِمَ تُقْطَعُ أَيْدِيهِمْ؟ وَمَا خَلَقَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلْقاً أَكْرَمَ عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مِنَ الْمُؤْمِنِ ؛ لِأَنَّ الْمَلَائِكَةَ خُدَّامُ الْمُؤْمِنِينَ ، وَأَنَّ جِوَارَاللّهِ لِلْمُؤْمِنِينَ ، وَأَنَّ الْجَنَّةَ لِلْمُؤْمِنِينَ ، وَأَنَّ الْحُورَ الْعِينَ لِلْمُؤْمِنِينَ». ثُمَّ قَالَ : «فَمَا بَالُ مَنْ جَحَدَ الْفَرَائِضَ كَانَ كَافِراً؟» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ سَلَامٍ الْجُعْفِيِّ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْاءِيمَانِ ، فَقَالَ : «الْاءِيمَانُ أَنْ يُطَاعَ اللّهُ ، فَلَا يُعْصى» .

.

ص: 107

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن اسماعيل ، از محمد بن فضيل ، از ابوالصّبّاح كنانى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض شد : آيا كسى كه گواهى دهد به آنكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و آنكه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، مؤمن باشد؟ فرمود : پس واجباتى كه خدا قرارداد فرموده در كجا است؟!» و ابوالصّبّاح مى گويد : و نيز از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود : «على عليه السلام مكرّر مى فرمود : اگر ايمان ، سخن _ يعنى شهادتين _ مى بود ، روزه و نماز و حلال و حرام در آن فرود نمى آيد» . و نيز مى گويد : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم : در نزد ما گروهى هستند كه مى گويند : چون كسى شهادت دهد كه خدايى نيست ، مگر خدا ، و آنكه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، مؤمن است . فرمود : «پس چرا حدود بر ايشان جارى مى شود و ايشان را حدّ مى زنند؟ و چرا دست هاى ايشان بريده مى شود؟ و خداى عز و جل خلقى را نيافريده كه بر او از مؤمن گرامى تر باشد؛ زيرا كه فرشتگان خدمتكاران مؤمنان اند . و به درستى كه همسايگى خدا از براى مؤمنان ، و بهشت از براى مؤمنان ، و حورالعين از براى مؤمنان است» . بعد از آن فرمود : «چيست باك آنكه واجبات را انكار مى كند ، و حالش چون است كه كافر مى باشد»؛ يعنى اگر ايمان محض شهادتين باشد ، نبايد كه منكِر واجباتْ كافر باشد ، و حال آنكه او را كافر مى دانند .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از سلام جعفى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از ايمان . فرمود :«ايمان آن است كه خدا اطاعت شود و هيچ نافرمانى نشود» .

.

ص: 108

18 _ بَابٌ فِي أَنَّ الْاءِيمَانَ مَبْثُوثٌ لِجَوَارِحِ الْبَدَنِ كُلِّهَاعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَيْدٍ ، قَالَ : حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الزُّبَيْرِيُّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : أَيُّهَا الْعَالِمُ، أَخْبِرْنِي أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَاللّهِ؟ قَالَ :«مَا لَا يَقْبَلُ اللّهُ شَيْئاً إِلَا بِهِ». قُلْتُ : وَمَا هُوَ؟ قَالَ : «الْاءِيمَانُ بِاللّهِ _ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ _ أَعْلَى الْأَعْمَالِ دَرَجَةً ، وَأَشْرَفُهَا مَنْزِلَةً ، وَأَسْنَاهَا حَظّاً». قَالَ : قُلْتُ : أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ الْاءِيمَانِ : أَ قَوْلٌ هُوَ وَعَمَلٌ ، أَمْ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ؟ فَقَالَ : «الْاءِيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ ، وَالْقَوْلُ بَعْضُ ذلِكَ الْعَمَلِ بِفَرْضٍ مِنَ اللّهِ بَيِّنٍ فِي كِتَابِهِ ، وَاضِحٍ نُورُهُ ، ثَابِتَةٍ حُجَّتُهُ ، يَشْهَدُ لَهُ بِهِ الْكِتَابُ ، وَيَدْعُوهُ إِلَيْهِ». قَالَ : قُلْتُ : صِفْهُ لِي جُعِلْتُ فِدَاكَ ، حَتّى أَفْهَمَهُ . قَالَ : «الْاءِيمَانُ حَالَاتٌ وَدَرَجَاتٌ وَطَبَقَاتٌ وَمَنَازِلُ ؛ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهِي تَمَامُهُ ، وَمِنْهُ النَّاقِصُ الْبَيِّنُ نُقْصَانُهُ ، وَمِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُهُ». قُلْتُ : إِنَّ الْاءِيمَانَ لَيَتِمُّ وَيَنْقُصُ وَيَزِيدُ؟ قَالَ : «نَعَمْ». قُلْتُ : كَيْفَ ذلِكَ؟ قَالَ : «لِأَنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ فَرَضَ الْاءِيمَانَ عَلى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ ، وَقَسَّمَهُ عَلَيْهَا ، وَفَرَّقَهُ فِيهَا ؛ فَلَيْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَةٌ إِلَا وَقَدْوُكِّلَتْ مِنَ الْاءِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا ، فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِي بِهِ يَعْقِلُ وَيَفْقَهُ وَيَفْهَمُ ، وَهُوَ أَمِيرُ بَدَنِهِ الَّذِي لَا تَرِدُ الْجَوَارِحُ وَلَا تَصْدُرُ إِلَا عَنْ رَأْيِهِ وَأَمْرِهِ ، وَمِنْهَا عَيْنَاهُ اللَّتَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا ، وَأُذُنَاهُ اللَّتَانِ يَسْمَعُ بِهِمَا ، وَيَدَاهُ اللَّتَانِ يَبْطِشُ بِهِمَا ، وَرِجْلَاهُ اللَّتَانِ يَمْشِي بِهِمَا ، وَفَرْجُهُ الَّذِي الْبَاهُ مِنْ قِبَلِهِ ، وَلِسَانُهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ ، وَرَأْسُهُ الَّذِي فِيهِ وَجْهُهُ ، فَلَيْسَ مِنْ هذِهِ جَارِحَةٌ إِلَا وَ قَدْ وُكِّلَتْ مِنَ الْاءِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا بِفَرْضٍ مِنَ اللّهِ تَبَارَكَ اسْمُهُ يَنْطِقُ بِهِ الْكِتَابُ لَهَا وَيَشْهَدُ بِهِ عَلَيْهَا . فَفَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ ، وَفَرَضَ عَلَى السَّمْعِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْعَيْنَيْنِ ، وَفَرَضَ عَلَى الْعَيْنَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ ، وَفَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْيَدَيْنِ ، وَفَرَضَ عَلَى الْيَدَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ ، وَفَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْفَرْجِ ، وَفَرَضَ عَلَى الْفَرْجِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْوَجْهِ . فَأَمَّا مَا فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْاءِيمَانِ ، فَالْاءِقْرَارُ وَالْمَعْرِفَةُ وَالْعَقْدُ وَالرِّضَا وَالتَّسْلِيمُ بِأَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، إِلهاً وَاحِداً لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَلَا وَلَداً ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ وَآلِهِ _ وَالْاءِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مِنْ نَبِيٍّ أَوْ كِتَابٍ . فَذلِكَ مَا فَرَضَ اللّهُ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْاءِقْرَارِ وَالْمَعْرِفَةِ وَهُوَ عَمَلُهُ ، وَهُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْاءِيمانِ وَلكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً» وَقَالَ : «أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» وَقَالَ : «الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ» وَقَالَ : «وَإِنْ تُبْدُوا ما فِى أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ» فَذلِكَ مَا فَرَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْاءِقْرَارِ وَالْمَعْرِفَةِ ، وَهُوَ عَمَلُهُ ، وَهُوَ رَأْسُ الْاءِيمَانِ . وَ فَرَضَ اللّهُ عَلَى اللِّسَانِ الْقَوْلَ وَالتَّعْبِيرَ عَنِ الْقَلْبِ بِمَا عَقَدَ عَلَيْهِ وَأَقَرَّ بِهِ ؛ قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً» قَالَ : قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنا وَأُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلهُنا وَإِلهُكُمْ واحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» فَهذَا مَا فَرَضَ اللّهُ عَلَى اللِّسَانِ وَهُوَ عَمَلُهُ. وَ فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ أَنْ يَتَنَزَّهَ عَنِ الِاسْتِمَاعِ إِلى مَا حَرَّمَ اللّهُ ، وَأَنْ يُعْرِضَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَهُ مِمَّا نَهَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَنْهُ ، وَالْاءِصْغَاءِ إِلى مَا أَسْخَطَ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ ، فَقَالَ فِي ذلِكَ : «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِى الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَيُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ» ثُمَّ اسْتَثْنَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مَوْضِعَ النِّسْيَانِ ، فَقَالَ : «وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ» وَقَالَ : «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» وَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ : «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ» وَقَالَ : «وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقالُوا لَنا أَعْمالُنا وَلَكُمْ أَعْمالُكُمْ» وَقَالَ : «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً» فَهذَا مَا فَرَضَ اللّهُ عَلَى السَّمْعِ مِنَ الْاءِيمَانِ أَنْ لَا يُصْغِيَ إِلى مَا لَا يَحِلُّ لَهُ ، وَهُوَ عَمَلُهُ ، وَهُوَ مِنَ الْاءِيمَانِ . وَ فَرَضَ عَلَى الْبَصَرِ أَنْ لَا يَنْظُرَ إِلى مَا حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ ، وَأَنْ يُعْرِضَ عَمَّا نَهَى اللّهُ عَنْهُ مِمَّا لَا يَحِلُّ لَهُ ، وَهُوَ عَمَلُهُ ، وَهُوَ مِنَ الْاءِيمَانِ ، فَقَالَ تَبَارَكَ وَتَعَالى : «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» ، فَنَهَاهُمْ أَنْ يَنْظُرُوا إِلى عَوْرَاتِهِمْ ، وَأَنْ يَنْظُرَ الْمَرْءُ إِلى فَرْجِ أَخِيهِ ، وَيَحْفَظَ فَرْجَهُ أَنْ يُنْظَرَ إِلَيْهِ ، وَ قَالَ : «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» مِنْ أَنْ تَنْظُرَ إِحْدَاهُنَّ إِلى فَرْجِ أُخْتِهَا ، وَتَحْفَظَ فَرْجَهَا مِنْ أَنْ يُنْظَرَ إِلَيْهَا _ وَ قَالَ _ : كُلُّ شَيْءٍ فِي الْقُرْآنِ مِنْ حِفْظِ الْفَرْجِ فَهُوَ مِنْ الزِّنى إِلَا هذِهِ الْايَةَ ؛ فَإِنَّهَا مِنَ النَّظَرِ . ثُمَّ نَظَمَ مَا فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ وَاللِّسَانِ وَالسَّمْعِ وَالْبَصَرِ فِي آيَةٍ أُخْرى ، فَقَالَ : «وَما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلا أَبْصارُكُمْ وَلا جُلُودُكُمْ» يَعْنِي بِالْجُلُودِ الْفُرُوجَ وَالْأَفْخَاذَ ، وَقَالَ : «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» فَهذَا مَا فَرَضَ اللّهُ عَلَى الْعَيْنَيْنِ مِنْ غَضِّ الْبَصَرِ عَمَّا حَرَّمَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ ، وَهُوَ عَمَلُهُمَا ، وَهُوَ مِنَ الْاءِيمَانِ . وَ فَرَضَ اللّهُ عَلَى الْيَدَيْنِ أَنْ لَا يَبْطِشَ بِهِمَا إِلى مَا حَرَّمَ اللّهُ ، وَأَنْ يَبْطِشَ بِهِمَا إِلى مَا أَمَرَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ ، وَفَرَضَ عَلَيْهِمَا مِنَ الصَّدَقَةِ وَصِلَةِ الرَّحِمِ وَالْجِهَادِ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالطَّهُورِ لِلصَّلَاةِ ، فَقَالَ : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ» وَقَالَ : «فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمّا فِداءً حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها» فَهذَا مَا فَرَضَ اللّهُ عَلَى الْيَدَيْنِ ؛ لِأَنَّ الضَّرْبَ مِنْ عِلَاجِهِمَا . وَ فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ أَنْ لَا يَمْشِيَ بِهِمَا إِلى شَيْءٍ مِنْ مَعَاصِي اللّهِ ، وَفَرَضَ عَلَيْهِمَا الْمَشْيَ إِلى مَا يُرْضِي اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ ، فَقَالَ : «وَ لا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا» وَقَالَ : «وَ اقْصِدْ فِى مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ» وَقَالَ _ فِيمَا شَهِدَتِ الْأَيْدِي وَالْأَرْجُلُ عَلى أَنْفُسِهِمَا ، وَعَلى أَرْبَابِهِمَا مِنْ تَضْيِيعِهِمَا لِمَا أَمَرَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ ، وَفَرَضَهُ عَلَيْهِمَا _ : «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَتُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» فَهذَا أَيْضاً مِمَّا فَرَضَ اللّهُ عَلَى الْيَدَيْنِ وَعَلَى الرِّجْلَيْنِ ، وَهُوَ عَمَلُهُمَا ، وَهُوَ مِنَ الْاءِيمَانِ . وَ فَرَضَ عَلَى الْوَجْهِ السُّجُودَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ فِي مَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ، فَقَالَ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» فَهذِهِ فَرِيضَةٌ جَامِعَةٌ عَلَى الْوَجْهِ وَالْيَدَيْنِ وَالرِّجْلَيْنِ ، وَقَالَ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ : «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً» وَقَالَ فِيمَا فَرَضَ عَلَى الْجَوَارِحِ مِنَ الطَّهُورِ وَالصَّلَاةِ بِهَا وَذلِكَ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَمَّا صَرَفَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله إِلَى الْكَعْبَةِ عَنْ بَيْتِ الْمَقْدِسِ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ» فَسَمَّى الصَّلَاةَ إِيمَاناً ، فَمَنْ لَقِيَ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ حَافِظاً لِجَوَارِحِهِ ، مُوفِياً كُلَّ جَارِحَةٍ مِنْ جَوَارِحِهِ مَا فَرَضَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَلَيْهَا ، لَقِيَ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ مُسْتَكْمِلاً لِاءِيمَانِهِ وَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ ؛ وَمَنْ خَانَ فِي شَيْءٍ مِنْهَا أَوْ تَعَدّى مَا أَمَرَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ فِيهَا ، لَقِيَ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ نَاقِصَ الْاءِيمَانِ». قُلْتُ : قَدْ فَهِمْتُ نُقْصَانَ الْاءِيمَانِ وَتَمَامَهُ ، فَمِنْ أَيْنَ جَاءَتْ زِيَادَتُهُ؟ فَقَالَ : «قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلى رِجْسِهِمْ» وَقَالَ : «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْناهُمْ هُدىً» وَلَوْ كَانَ كُلُّهُ وَاحِداً ، لَا زِيَادَةَ فِيهِ وَلَا نُقْصَانَ ، لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ فَضْلٌ عَلَى الْاخَرِ ، وَلَاسْتَوَتِ النِّعَمُ فِيهِ ، وَلَاسْتَوَى النَّاسُ ، وَبَطَلَ التَّفْضِيلُ ، وَلكِنْ بِتَمَامِ الْاءِيمَانِ دَخَلَ الْمُؤْمِنُونَ الْجَنَّةَ ، وَبِالزِّيَادَةِ فِي الْاءِيمَانِ تَفَاضَلَ الْمُؤْمِنُونَ بِالدَّرَجَاتِ عِنْدَ اللّهِ ، وَبِالنُّقْصَانِ دَخَلَ الْمُفَرِّطُونَ النَّارَ» .

.

ص: 109

18 . باب در بيان اينكه ايمان پراكنده و متفرق شده است از براى همه اندام بدن

18 _ باب در بيان اينكه ايمان پراكنده و متفرق شده است از براى همه اندام بدنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از بكر بن صالح ، از قاسم بن بريد روايت كرده است كه گفت : حديث كرد ما را ابوعمرو زبيرى ، از امام جعفر صادق عليه السلام و گفت : به آن حضرت عرض كردم : اى عالم! مرا خبر ده كه كدام يك از عمل ها در نزد خدا بهتر است . فرمود :«آنچه خدا چيزى را قبول نمى فرمايد ، مگر به آن» . عرض كردم : آن چه چيز است؟ فرمود : «ايمان به خدايى كه هيچ خدايى غير از او نيست ، درجه اش از همه عمل ها بالاتر ، و منزلتش از همه آنها بزرگوارتر ، و بهره اش از آنها بلندتر است» . راوى مى گويد : عرض كردم : آيا مرا خبر نمى دهى از ايمان ، كه آيا گفتار و كردار است يا گفتارى است بى كردار؟ فرمود : «ايمان ، همه آن كردار است ، و گفتار ، پاره اى از آن كردار است به چيزى كه از جانب خدا واجب است و در كتاب خدا ظاهر ، و نور آن روشن و حجّت آن ثابت است ، و كتاب خدا از برايش به آن گواهى مى دهد و او را به سوى آن مى خواند» . راوى مى گويد : عرض كردم : فداى تو گردم! آن را از براى من وصف كن تا من آن را بفهمم . فرمود : «ايمان، حالت ها و درجه ها و طبقه ها و منزل ها است؛ پس بعضى از آن ، ايمانى است تمام كه تماميّت آن به انتها رسيده ، و پاره اى از آن ، ايمانِ ناتمامى است كه ناتمامى آن ظاهر و هويدا است ، و برخى از آن ، ايمان راجح و افزونى است كه افزونى آن زيادتى دارد» . عرض كردم : ايمان ، ناتمام مى باشد و كم و زياد مى شود؟! فرمود : «آرى» . عرض كردم : اين چگونه مى شود؟ فرمود : «زيرا كه خداى _ تبارك و تعالى _ ايمان را بر همه اندام فرزند آدم واجب گردانيده و آن را بر آنها قسمت فرموده و در آنها پراكنده نموده؛ پس هيچ عضوى از اعضاى او نيست ، مگر آنكه از جانب ايمان گماشته شده بر چيزى كه غير از آن چيزى است كه عضو ديگر كه مانند آن است بر آن گماشته شده؛ پس از جمله آن اعضا ، دل او است كه به آن درمى يابد و دانش به هم مى رساند و مى فهمد ، و آن پادشاه بدن او است كه همه اين اعضا در چيزى وارد نمى شوند و از چيزى باز نمى گردند ، مگر از رأى و فرمانى كه از او ناشى شده باشد . و از جمله آنها ، چشم هاى او است كه به آنها مى بيند ، و گوش هاى او است كه به آنها مى شنود ، و دست هاى او است كه به آنها سخت مى گيرد ، و پاهاى او است كه به آنها مى رود ، و فرج او است كه جماع كردن از جانب آن است ، و زبان او است كه به آن مى گويد ، و سر او است كه روى او در آن است؛ پس هيچ عضوى از اين اعضا نيست ، مگر آن كه از جانب ايمان به چيزى موكّل شده است كه غير از آن چيزى است كه عضو ديگر كه مانند آن است به آن موكّل شده است ، به آنچه از جانب خداى _ تبارك اسمه _ واجب است ، كه كتاب خدا به آن از براى اينها سخن مى گويد ، و به آن بر اينها گواهى مى دهد . پس بر دل واجب ساخته ، غير از آنچه بر گوش واجب ساخته ، و بر گوش واجب ساخته ، غير از آنچه بر چشم ها واجب ساخته ، و بر چشم ها واجب ساخته ، غير از آنچه بر زبان واجب ساخته ، و بر زبان واجب ساخته ، غير از آنچه بر دست ها واجب ساخته ، و بر دست ها واجب ساخته ، غير از آنچه بر پاى ها واجب ساخته ، و بر پاى ها واجب ساخته ، غير از آنچه بر فرج واجب ساخته ، و بر فرج واجب ساخته ، غير از آنچه بر رو (=چهره) واجب ساخته؛ پس آنچه بر دل واجب شده است ازايمان ، اقرار و معرفت و اعتقاد و رضا و تسليم است به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، در حالتى كه تنها است و او را شريكى نيست ، و در حالى كه خدايى است يگانه كه عديل و نظير ندارد ، و زن و فرزندى را فرا نگرفته ، و اينكه محمد بنده و رسول او است _ صلوات اللّه عليه و آله _ ، و اقرار به آنچه از نزد خدا آمده؛ خواه پيغمبر باشد و خواه كتاب . و اين مجمل آن چيزى است كه خدا بر دل واجب گردانيده از اقرار و معرفت ، و اين كار دل است . و اين است معنى قول خداى عز و جل : «اِلّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْاِيمانِ وَلكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرا» (1) ؛ و ترجمه تمام آيه اين است كه : «كى(=چه كسى) كافر مى شود به خدا از پس ايمان خويش ، مگر كسى كه به جور بر آن داشته شود ، و دلش آرميده باشد به ايمان ، و عقيده اش متغيّر نگردد . وليكن هر كه بگشايد به كفر سينه خود را و به آن اعتقاد كند ، پس بر ايشان است خشم سختى از خدا ، و از براى ايشان است عذابى بزرگ». و خداى _ تعالى _ فرموده : «أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (2) ؛ يعنى : «بدانيد و آگاه باشيد! كه دل هاى مؤمن به ياد خدا آرام مى گيرد». و فرموده است : «الَّذينَ امَنُوا بِأَفْواهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهِمْ» (3) ؛ يعنى : «آن كسانى كه ايمان آوردند به دهان هاى خويش ، و ايمان نياورد دل هاى ايشان». و فرموده : «اِنْ تُبْدُوا ما فى أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يِحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشآءُ وَيَعُذِّبُ مَنْ يَشآءُ» (4) ؛ يعنى : «اگر آشكار كنيد آنچه را كه در دل هاى شما است يا نهان سازيد آن را ، خدا شما را به آن محاسبه مى كند؛ پس مى آمرزد هر كه را كه خواهد ، و عذاب مى كند هر كه را كه خواهد». و حضرت فرمود : «اين ، آن چيزى است كه خداى عز و جل بر دل واجب ساخته از اقرار و معرفت ، و همين عملِ آن است ، و آن سَرِ ايمان است . و خدا گفتار را بر زبان واجب گردانيده ، و آنكه تعبير و بيان كند از دل ، به آنچه بر آن بسته شده و اعتقاد نموده و به آن اقرار كرده . خداى _ تبارك اسمه _ فرموده است : «وَقُولُوا لِلنّاسِ حُسْنا» (5) ؛ يعنى : «و بگوييد از براى مردمان گفتار نيكو و ايشان را به راه راست دلالت نماييد». و فرموده : «قُولُوا امَنّا بِاللّهِ وَما أُنْزِلَ اِلَيْكُمْ وَاِلهُنا وَالهُكُمْ واحِدٌ ونَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (6) ؛ يعنى : «بگوييد كه ايمان آورديم به خدا ، و آنچه فرو فرستاده شده است به سوى ما ، و آنچه فرو فرستاده شده است به سوى شما . و خداى ما و خداى شما يكى است . و ما از براى او گردن نهندگانيم». و چنين آيه اى در قرآن نيست . و در سوره عنكبوت است كه : «وَقُولُوا امَنّا بِالَّذى أُنْزِلَ اِلَيْنا وَأُنْزِلَ اِلَيْكُمْ» تا آخر آيه . يعنى : «و بگوييد كه ايمان آورديم به آن چيزى كه فرو فرستاده شده است به سوى ما ، و فرو فرستاده شده است به سوى شما». تا آخر آنچه مذكور شد . و حضرت فرمود : «اين ، آن چيزى است كه خدا بر زبان واجب گردانيده ، و همين عملِ او است . و بر گوش واجب گردانيده كه دورى گزيند از داشتن خويش ، به آنچه خدا آن را حرام گردانيده ، و آنكه اعراض كند از آنچه او را حلال نيست ، از آنچه خداى عز و جل از آن نهى فرموده است ، و از ميل دادن خويش به سوى آنچه خداى عز و جل را به خشم مى آورد . و در اين باب فرموده : «وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فىِ الْكِتابِ أَنْ اِذا سَمِعْتُمْ اياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَيُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فى حَديثٍ غَيْرِهِ» (7) ؛يعنى : «و به تحقيق كه خدا فرو فرستاده بر شما در كتاب خويش كه قرآن است _ يعنى در سوره انعام از آن _ ، آنكه چون بشنويد آيت هاى خدا را ، در حالتى كه گرويده نشود به آنها و ريشخند شود به آنها ، پس منشينيد با ايشان ، تا آنكه فرو روند در سخنى غير از آن». بعد از آن، خداى عز و جل موضع فراموشى را استثنا فرموده و از اين حكم بيرون نموده و فرموده : «وَاِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ» (8) ؛ يعنى : «و اگر فراموش گرداند شيطان بر تو اعراض كردن از ايشان را ، پس منشين بعد از ياد كردنت سخن خدا را ، با گروه ستمكاران». و فرموده : «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللّهُ وَاولئِكَ هُمْ أُولُوالْاَلْبابِ» (9) _ كه ترجمه آن گذشت (10) _ ، و خداى عز و جلفرموده است : «قَدْ أَفْلَحَ المُؤمِنُونَ * الّذينَ هُمْ فى صلَوتِهِمْ خاشِعُونَ * والَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذينَ هُمْ لِلزَّكوةِ فاعِلُونَ» (11) ؛ يعنى : «به حقيقت كه رستگار شدند مؤمنان؛ آنان كه ايشان در نماز خويش خاشع و ترسانند ، و آنان كه ايشان از آنچه بيهوده و بى فايده است در گفتار و كردار رو گردانند ، و آنان كه ايشان از براى زكات كنندگانند» (12) ؛ و فرموده : «وَاِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقالُوا لَنا أَعْمالُنا وَلَكُمْ أَعْمالُكُمْ» (13) ؛ يعنى : «و چون شنوند سخن بيهوده و باطل را ، روى بگردانند از آن و گويند : از براى ما است كردارهاى ما و از براى شما است كردارهاى شما». و فرموده : «وَاِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرَّوا كِراما» (14) ؛ يعنى : «و چون اين بندگان پسنديده به چيز بيهوده و ناپسنديده اى بگذرند ، بگذرند در حالتى كه كريمان و بزرگواران باشند؛ يعنى نفس خود را گرامى دارند و در آنجا نايستند». و حضرت فرمود : «اين ، آن چيزى است كه خدا بر گوش واجب گردانيده از ايمان ، و آن، اين است كه گوش ندهد به آنچه از براى آن حلال نيست . و همين، عملِ آن است . و آن از جمله ايمان و پاره اى از آن است . و بر چشم واجب گردانيده كه نظر نكند به آنچه خدا بر آن حرام گردانيده ، و آنكه رو بگرداند از آنچه خدا از آن نهى فرموده ، از آنچه برايش حلال نيست . و همين ، عملِ آن است . و آن از جمله ايمان و پاره اى از آن است . و خداى _ تبارك و تعالى _ فرموده : «قُلْ لِلْمُؤمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» (15) ؛ يعنى : «بگو به مؤمنان تا چشم فرو خوابانند ، و بدن هاى خويش را بپوشند از ديدن نامحرم ، و نگاه دارند فرج هاى خود را ، و آن را از نامحرم بپوشند». و حضرت فرمود : «پس خدا ايشان را نهى فرموده از آنكه به عورت هاى ايشان نظر كنند ، و از آنكه مردى به فرج برادرش نظر كند ، و فرج خود را محافظت كند از آنكه به سوى آن نظر شود . و فرموده : «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» (16) ؛ يعنى : «و بگو به زنان مؤمنه تا چشم هاى خود را فرو خوابانند ، و ديده هاى خويش را از ديدن نامحرم بپوشانند ، و نگاه دارند فرج هاى خود را» . و حضرت فرمود : «يعنى از آنكه يكى از زنان به فرج خواهر خود نظر كند ، و فرج خود را محافظت نمايد از آنكه به سوى آن نظر شود» . و فرمود : «هر چيز [كه ]در قرآن مذكور است ازنگاه داشتن فرج ، مراد از آن نگاه داشتن آن است از زنا ، مگر اين آيه ، كه مراد از آن نگاه داشتن فرج است ازنظر و پوشيدن آن . بعد از آن، در آيه اى ديگر آنچه را كه بر دل و زبان و گوش و ديده واجب گردانيده ، جمع نموده و در رشته سخن كشيده و فرموده : «وَما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلا أَبْصارُكُمْ وَلا جُلُودُكُمْ» (17) ؛ يعنى : «و نبوديد شما كه در دل داشته باشيد و نهان كرده و پوشيده باشيد ، در آن كه گواهى دهد بر شما گوش هاى شما ، و نه ديدهاى شما ، و نه پوست هاى شما». و حضرت فرمود : «مقصود از پوست ها ، فرج ها و ران ها است . و فرموده : «وَلاتَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمَعَ وَالْبَصَرَ والْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً» (18) » كه ترجمه آن گذشت . و حضرت فرمود : «اين است آنچه خدا بر چشم ها واجب گردانيده ، از فرو خوابانيدن ديده از آنچه خدا حرام گردانيده . و اين، عملِ آنها است . و آن از جمله ايمان و پاره اى از آن است . و بر دست ها واجب گردانيده كه به آنها به عنف گرفته نشوند، و حركت داده نشوند به سوى آنچه خدا حرام گردانيده . و آنكه به آنها بطش و گرفتن سخت به عمل آيد و حركت داده شوند به سوى آنچه خداى عز و جل به آن امر فرموده . و بر دست ها چيزى چند واجب گردانيده : از صدقه دادن ، و صله رحم به جا آوردن ، و به ايشان عطا كردن ، و جهاد در راه خدا ، و طهارت از براى نمازها . و فرموده : «يا أَيُّها الَّذينَ امَنُوا اِذا قُمْتُمُ اِلىَ الصَّلوةِ فَاغْسِلُواُوجُوهَكُمْ وَأَيَديَكُمْ اِلىَ الْمرافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ اِلىَ الْكَعْبَيْنِ» (19) يعنى : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون خواهيد كه برخيزيد به نماز، و محدِث [=بى وضو] باشيد ، پس بشوييد روى هاى خود را و دست هاى خود را تا آرنج ها؛ يعنى در حالتى كه دست ها تا آرنج ها باشد. (20) و مسح كنيد بعض از سرها و پاى هاى خود را تا به استخوان ها [ى ]برآمده از ميان قدم (چنانچه اكثر علما گفته اند ، يا تا اصل ساق ،چنانچه بعضى گفته اند)» . و خدا فرموده : «فَاِذا لَقِيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبُ الرِّقابِ حَتّى اِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فاِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَاِمّا فِدآءً حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها» ؛ (21) يعنى : «پس هرگاه ببينيد در كارزار آنان را كه كافر شده اند ، پس بزنيد گردن هاى ايشان را ، و ايشان را بكشيد تا آنكه چون ايشان را بسيار كشتيد ، پس محكم كنيد بند را؛ يعنى بعد از اسير كردن ايشان ، تا نگريزند؛ پس يا منّت مى گذاريد بر ايشان ، منّت گذاشتنى بعد از آن ، و يا فداء مى گيريد از ايشان ، فداء گرفتنى؛ يعنى شما مخيّريد ميان منّت گذاشتن و فداء گرفتن ، تا جنگ سنگينى هاى خود را بر زمين گذارد؛ يعنى اهل جنگ اسلحه خود را بگذارند» . و حضرت فرمود : «اين است آنچه خدا بر دست ها واجب گردانيده؛ زيرا كه زدن از كار آنهااست . و بر پاى ها واجب گردانيده كه به آنها رفتن به سوى چيزى از نافرمانى هاى خداى عز و جل به عمل نيايد ، و بر آنها رفتن به سوى آنچه خداى عز و جل را خوشْنود سازد ، واجب ساخته و فرموده : «وَلا تَمْشِ فِى الْاَرْضِ مَرَحا اِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْاَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً» (22) . و فرموده كه : «وَاقْصُدْ فى مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ اِنَّ أَنْكَرَ الْاَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَميرْ» (23) ؛ يعنى : «و ميانه رو باش در رفتن خويش ، كه تند و آهسته مرو ، و فرو خوابان و كم گردان راز آواز خويش ، و فرياد مكن و نعره مزن . به درستى كه ناخوش ترين آوازها، هر آينه آواز خران است». وفرمود : «خدا در باب آنچه دست ها و پاى ها بر نفس خويش و بر صاحبان خويش شهادت مى دهند ، از آنكه آنها آنچه را كه خداى عز و جل به آن امر فرموده و آن را بر ايشان واجب نموده ضايع كرده اند ، فرموده كه : «أَلْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبَوْنَ» (24) ؛ يعنى : «آن روز مهر مى گذاريم بر دهان هاى ايشان ، و سخن مى گويند با ما دست هاى ايشان ، و گواهى مى دهند پاى هاى ايشان ، به آنچه بودند در دنيا كه كسب مى كردند». و حضرت فرمود : «اين نيز از جمله آن چيزى است كه خدا بر دست ها و پاى ها واجب ساخته ، و همين ، عمل آنها است . و آن از جمله ايمان و پاره اى از آن است . و بر رو واجب گردانيده سجده كردن را از براى او در شب و روز در اوقات نمازها . و فرموده كه : «يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (25) » . و حضرت فرمود : «اين فريضه ، فريضه اى است جامع و مشتمل بر فعل رو و دست ها و پاى ها . و در جاى ديگر (يعنى سوره جن) فرموده كه : «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلاتَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَدَا» (26) ». (27) و ترجمه هر دو آيه مذكور شد . و حضرت فرمود : «يعنى در آنچه خداى _ تعالى _ بر اعضا واجب گردانيده ، از طهارت و نماز در آنها . و بيان اين، آن است كه : چون خداى عز و جلپيغمبر صلى الله عليه و آله خود را از بيت المقدس كه قبله او بود ، به سوى كعبه گردانيده و آن را قبله او قرار داد ، بر او فرو فرستاد كه : «وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضيعَ ايمانَكُمْ اِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤوْفٌ رَحيمٌ» (28) ؛ يعنى : «و خداى _ تعالى _ چنان نيست كه ضايع گرداند ايمان شما را . به درستى كه خدا نسبت به مردمان، به غايت مهربان و بخشاينده است». و حضرت فرمود : «پس خدا نماز را ايمان ناميد» ، چنانچه در تفاسير بيان آن مذكور است . و فرمود : «هر كه خداى عز و جل را ملاقات كند و اعضا و جوارح خود را محافظت كرده باشد ، و هر عضوى از اعضاى او به آنچه خداى عز و جل بر آن واجب گردانيده وفا نموده باشد ، ملاقات مى كند خداى عز و جل را ، در حالتى كه ايمانش به سر حدّ كمال است ، و چنين كسى از اهل بهشت است . و هر كه در چيزى از آنها خيانت كرده باشد ، يا تجاوز نموده باشد از آنچه خداى عز و جل در آنها امر فرموده ، خدا را ملاقات كند و ايمانش كم و ناتمام باشد» . راوى مى گويد : عرض كردم : ناتمامى و تمامى ايمان را فهميدم ، اما زياد شدن آن از كجا آمد و از چه معلوم شد؟ فرمود : «قول خداى عز و جل : «وَاِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ ايمانا فَأَمَّا الَّذينَ امَنُوا فَزادَتَهُمْ ايمانا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَأَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسا اِلىَ رِجْسِهِمْ» (29) ؛ يعنى : «و چون فرو فرستاده شود سوره اى با پاره اى از قرآن ، پس از جمله منافقان كسى هست كه مى گويد با منافقى ديگر از روى انكار و ريشخند ، يا با ضعفاى مؤمنان كه : كدام يك از شما ، اين سوره ، ايمان او را افزود و زياد نمود؟ خداى _ تعالى _ در جواب او فرمود : پس امّا آنان كه ايمان آورده اند ، پس اين سوره ايمان ايشان را زياد كرد ، و حال آنكه ايشان شاد مى شوند به نزول آن . و امّا آنان كه در دل هاى ايشان بيمارى شك و نفاق است ، پس اين سوره پليدى ايشان را افزود ، در حالى كه آن پليدى منضمّ است به پليدى ايشان كه پيش از آن داشتند» . و فرموده : «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ امَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْناهُمْ هُدىً» (30) ؛ يعنى : «ما قصّه مى كنيم و مى خوانيم بر تو خبر ايشان را _ يعنى اصحاب كهف _ به راستى و دوستى . به درستى كه ايشان جوانان و مؤمنانى چند بودند كه ايمان آوردند به پروردگار خويش ، و زياد كرديم راه نمونى ايشان را». و حضرت فرمود : «و اگر ايمان ، همه آن يكى بود كه هيچ زيادتى و نقصانى در آن نبود ، يكى از مؤمنان را بر ديگرى فضيلت و زيادتى نبود ، و هر آينه نعمت ها در آن برابر بود ، و مردمان همه مساوى بودند ، و تفضيل و افزونى دادن بعضى ازايشان بر بعضى باطل بود ، وليكن به تمامى ايمان ، مؤمنان داخل بهشت مى شوند ، و به زيادتى در ايمان ، مؤمنانى كه داخل بهشت مى شوند، از يكديگر به درجات در نزد خدا افزون مى آيند ، كه هر كه ايمانش بيشتر ، درجه اش در نزد خدا رفيع تر باشد . و آنان كه در محافظت اجزاى ايمان كوتاهى كردند ، و حقّ آن را ضايع نمودند ، به نقصانِ ايمان داخل آتش جهنّم خواهند شد» .

.


1- .نحل، 106.
2- .رعد، 28.
3- .مائده، 41.
4- .بقره، 284.
5- .بقره، 83.
6- .عنكبوت، 46.
7- .نساء، 140.
8- .انعام، 68.
9- .زمر، 17 و 18.
10- .. و بشارت ده بندگان مرا ، آنان كه سخن را مى شنوند و نيكوترين آن را دنبال مى كنند اينان كسانى اند كه خدا هدايتشان نموده و اينان اند خردمندان . (مترجم)
11- .مؤمنون، 1_4.
12- .. يعنى در اين فعل كه عبارت است از زكات دادن ، اهتمام و شدّتى دارند . و مراد از زكات ، قدرى از مال كه آن را بيرون مى كنند ، نيست . (مترجم)
13- .قصص، 55.
14- .فرقان، 72.
15- .نور، 30.
16- .نور، 31.
17- .فصّلت، 22.
18- .اسرا، 26.
19- .مائده، 6.
20- .. نه تا دوش ، و نه تا بند دست ، و نه تا اصل انگشتان؛ چه دست در همه اينها استعمال مى شود؛ پس آرنج ها ، غايتِ مراد از دست است ، نه [غايت ]شستن ،چنانچه سنّيان فهميده اند . و مراد اين است كه اين قدر از دست را در وضو بشوييد . و شستن متعارف از بالا به پايين آمدن است ، نه به عكس؛ پس وضوسازنده به طريقه اى كه در غير وضو دست خود را مى شويد ، در وضو نيز مى شويد . و اگر غير آن واجب مى بود ، خداى _ تعالى _ اِشعارى مى فرمود . و آنچه توهّم مى شود كه آيه ظاهر در مذهب سنّيان است ، محض خطا است . (مترجم)
21- .محمد، 4.
22- .اسرا، 37.
23- .لقمان، 19.
24- .يس، 65.
25- .. حج، 77.اى مؤمنان ركوع كنيد و سجده بگذاريد و خدايتان را عبادت كنيد ، شايد رستگار شويد . (مترجم)
26- .جن، 18.
27- .. سجده ها ويژه خدا است پس كس ديگرى را با خدا مخوانيد . (مترجم)
28- .بقره، 143.
29- .توبه، 124 و 125.
30- .كهف، 13.

ص: 110

. .

ص: 111

. .

ص: 112

. .

ص: 113

. .

ص: 114

. .

ص: 115

. .

ص: 116

. .

ص: 117

. .

ص: 118

. .

ص: 119

. .

ص: 120

. .

ص: 121

. .

ص: 122

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً ، عَنِ الْبَرْقِيِّ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ هَارُونَ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :« «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» » قَالَ : «يُسْأَلُ السَّمْعُ عَمَّا سَمِعَ ، وَالْبَصَرُ عَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ ، وَالْفُؤَادُ عَمَّا عَقَدَ عَلَيْهِ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ أَوْ غَيْرِهِ ، عَنِ الْعَلَاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَأَلْتُهُ عَنِ الْاءِيمَانِ ، فَقَالَ :«شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَالْاءِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ، وَمَا اسْتَقَرَّ فِي الْقُلُوبِ مِنَ التَّصْدِيقِ بِذلِكَ». قَالَ : قُلْتُ : الشَّهَادَةُ أَ لَيْسَتْ عَمَلاً؟ قَالَ : «بَلى». قُلْتُ : الْعَمَلُ مِنَ الْاءِيمَانِ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، الْاءِيمَانُ لَا يَكُونُ إِلَا بِعَمَلٍ ، وَالْعَمَلُ مِنْهُ ، وَلَا يَثْبُتُ الْاءِيمَانُ إِلَا بِعَمَلٍ» .

.

ص: 123

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى و هر دو از برقى ، از نضر بن سويد ، از يحيى بن عمران حلبى ، از عبيداللّه بن حسن ، از حسن بن هارون كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام براى من اين آيه را خواند كه : «اِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً» (1) . و فرمود :«گوش سؤال مى شود از آنچه شنيده ، و ديده ، از آنچه ديده و به سوى آن نظر كرده ، و دل ، از آنچه بر آن بسته و اعتقاد نموده» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان يا غير او ، از علا ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از ايمان كه چه چيز است؟ فرمود :«گواهى دادن به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و اقرار به آنچه از نزد خدا آمده ، و آنچه در دل ها در استقرار و قرار داشته باشد از تصديق كردن به آن» . راوى مى گويد : عرض كردم : آيا گواهى دادن، عمل نيست؟ فرمود : «بلى ، عمل است» . عرض كردم كه : عمل از جمله ايمان و جزء آن است؟ فرمود : «آرى ، ايمان نمى باشد ، مگر به عمل ، و عمل بعضى از آن است . و ايمان ثابت نمى شود ، مگر به عمل» .

.


1- .اسرا، 36.

ص: 124

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : مَا الْاءِسْلَامُ؟ فَقَالَ :«دِينُ اللّهِ اسْمُهُ الْاءِسْلَامُ ، وَهُوَ دِينُ اللّهِ قَبْلَ أَنْ تَكُونُوا حَيْثُ كُنْتُمْ ، وَبَعْدَ أَنْ تَكُونُوا ، فَمَنْ أَقَرَّ بِدِينِ اللّهِ فَهُوَ مُسْلِمٌ ؛ وَمَنْ عَمِلَ بِمَا أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ».

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ سَلَامٌ : إِنَّ خَيْثَمَةَ ابْنَ أَبِي خَيْثَمَةَ يُحَدِّثُنَا عَنْكَ أَنَّهُ سَأَلَكَ عَنِ الْاءِسْلَامِ ، فَقُلْتَ لَهُ : إِنَّ الْاءِسْلَامَ مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا ، وَشَهِدَ شَهَادَتَنَا ، وَنَسَكَ نُسُكَنَا ، وَوَالى وَلِيَّنَا ، وَعَادى عَدُوَّنَا ؛ فَهُوَ مُسْلِمٌ؟ فَقَالَ :«صَدَقَ خَيْثَمَةُ» . قُلْتُ : وَسَأَلَكَ عَنِ الْاءِيمَانِ ، فَقُلْتَ : الْاءِيمَانُ بِاللّهِ ، وَالتَّصْدِيقُ بِكِتَابِ اللّهِ ، وَأَنْ لَا يُعْصَى اللّهُ؟ فَقَالَ : «صَدَقَ خَيْثَمَةُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْاءِيمَانِ ، فَقَالَ :«شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ». قَالَ : قُلْتُ : أَ لَيْسَ هذَا عَمَلٌ؟ قَالَ : «بَلى». قُلْتُ : فَالْعَمَلُ مِنَ الْاءِيمَانِ؟ قَالَ : «لَا يَثْبُتُ لَهُ الْاءِيمَانُ إِلَا بِالْعَمَلِ ، وَالْعَمَلُ مِنْهُ» .

.

ص: 125

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از عبداللّه بن مسكان ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : به آن حضرت عرض كردم : اسلام چيست؟ فرمود :«دين خدا نامش اسلام است . و آن دين خدا بود ، پيش از آنكه شما باشيد، چنان چه هستيد ، و بعد از آنكه باشيد؛ پس هر كه به دين خدا اقرار كند ، مسلمان است ، و هر كه عمل كند به آنچه خداى عز و جل به آن امر فرموده ، مؤمن است» .

از او ، از پدرش ، از نضر بن سويد ، از يحيى بن عمران حلبى ، از ايّوب بن حر از ابوبصير روايت است كه گفت : در خدمت امام محمد باقر عليه السلام بودم كه سلّا (1) به آن حضرت عرض كرد كه : خيثمة بن ابى خيثمه ما را از تو حديث مى كند كه تو را از اسلام سؤال كرده و تو فرموده اى كه : اسلام را مى خواهى بدانى؟ هر كه رو به قبله ما آورد ، و به آنچه ما گواهى مى دهيم گواهى دهد ، و عبادتى كه ما مى كنيم بكند ، و دوست ما را دوست دارد ، و با دشمن ما دشمنى نمايد ، مسلمان است . فرمود :«خيثمه راست گفته است» . عرض كردم : و نيز مى گويد : تو را از ايمان سؤال كرده و تو فرموده اى كه : آن ايمان به خداست ، و تصديق كردن به كتاب خدا ، و آنكه خدا را نافرمانى نكند يا آن جناب نافرمانى نشود . فرمود : «خيثمه راست گفته است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن ابى عمير ، از جميل بن درّاج روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از ايمان . فرمود :«ايمان، گواهى دادن است به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و به آنكه محمد رسول خدا است» . جميل مى گويد : عرض كردم : آيا اين گواهى ، عمل نيست؟ فرمود : «بلى ، عمل است» . عرض كردم : پس عمل از جمله ايمان و جزء آن است؟ فرمود : «ايمان از براى گواهى دهنده ثابت نمى شود ، مگر به عمل . و عمل ، بعضى ازايمان است» .

.


1- .. سلام بن ابى عمره از ياران موثق امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده است ، ر .ك : فهرست نجاشى ، شماره 502 .

ص: 126

بَعْضُ أَصْحَابِنَا ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُيَسِّرٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو النَّصِيبِيِّ ، قَالَ : سَأَلَ رَجُلٌ الْعَالِمَ عليه السلام ، فَقَالَ : أَيُّهَا الْعَالِمُ ، أَخْبِرْنِي أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ؟ قَالَ :«مَا لَا يُقْبَلُ عَمَلٌ إِلَا بِهِ» فَقَالَ : وَمَا ذلِكَ؟ قَالَ : «الْاءِيمَانُ بِاللّهِ الَّذِي هُوَ أَعْلَى الْأَعْمَالِ دَرَجَةً ، وَأَسْنَاهَا حَظّاً ، وَأَشْرَفُهَا مَنْزِلَةً». قُلْتُ : أَخْبِرْنِي عَنِ الْاءِيمَانِ : أَ قَوْلٌ وَعَمَلٌ ، أَمْ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ؟ قَالَ : «الْاءِيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ ، وَالْقَوْلُ بَعْضُ ذلِكَ الْعَمَلِ ، بِفَرْضٍ مِنَ اللّهِ ، بَيَّنَهُ فِي كِتَابِهِ ، وَاضِحٍ نُورُهُ ، ثَابِتَةٍ حُجَّتُهُ ، يَشْهَدُ بِهِ الْكِتَابُ ، وَيَدْعُو إِلَيْهِ». قُلْتُ : صِفْ لِي ذلِكَ حَتّى أَفْهَمَهُ . فَقَالَ : «إِنَّ الْاءِيمَانَ حَالَاتٌ وَدَرَجَاتٌ وَطَبَقَاتٌ وَمَنَازِلُ ، فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهِي تَمَامُهُ ، وَمِنْهُ النَّاقِصُ الْمُنْتَهِي نُقْصَانُهُ ، وَمِنْهُ الزَّائِدُ الرَّاجِحُ زِيَادَتُهُ». قُلْتُ : وَإِنَّ الْاءِيمَانَ لَيَتِمُّ وَيَزِيدُ وَيَنْقُصُ؟ قَالَ : «نَعَمْ» . قُلْتُ : وَ كَيْفَ ذلِكَ؟ قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ فَرَضَ الْاءِيمَانَ عَلى جَوَارِحِ بَنِي آدَمَ ، وَقَسَّمَهُ عَلَيْهَا ، وَفَرَّقَهُ عَلَيْهَا ؛ فَلَيْسَ مِنْ جَوَارِحِهِمْ جَارِحَةٌ إِلَا وَهِيَ مُوَكَّلَةٌ مِنَ الْاءِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا ، فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِي بِهِ يَعْقِلُ وَيَفْقَهُ وَيَفْهَمُ ، وَهُوَ أَمِيرُ بَدَنِهِ الَّذِي لَا تُورَدُ الْجَوَارِحُ وَلَا تَصْدُرُ إِلَا عَنْ رَأْيِهِ وَأَمْرِهِ ، وَمِنْهَا يَدَاهُ اللَّتَانِ يَبْطِشُ بِهِمَا ، وَرِجْلَاهُ اللَّتَانِ يَمْشِي بِهِمَا ، وَفَرْجُهُ الَّذِي الْبَاهُ مِنْ قِبَلِهِ ، وَلِسَانُهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ الْكِتَابُ ، وَيَشْهَدُ بِهِ عَلَيْهَا ، وَعَيْنَاهُ اللَّتَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا ، وَأُذُنَاهُ اللَّتَانِ يَسْمَعُ بِهِمَا . وَ فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ ، وَفَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْعَيْنَيْنِ ، وَفَرَضَ عَلَى الْعَيْنَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ ، وَفَرَضَ عَلَى السَّمْعِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْيَدَيْنِ ، وَفَرَضَ عَلَى الْيَدَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ ، وَفَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْفَرْجِ ، وَفَرَضَ عَلَى الْفَرْجِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْوَجْهِ . فَأَمَّا مَا فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْاءِيمَانِ ، فَالْاءِقْرَارُ وَالْمَعْرِفَةُ وَالتَّصْدِيقُ وَالتَّسْلِيمُ وَالْعَقْدُ وَالرِّضَا بِأَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، أَحَداً صَمَداً ، لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَلَا وَلَداً ، وَأَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ» .

.

ص: 127

بعضى از اصحاب ما ، از على بن عبّاس ، از على بن يسرّ ، از حمادّ بن عثمان يا حمّاد بن عمرو نصيبى روايت كرده است كه گفت : مردى از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال نمود و عرض كرد : اى عالم! مرا خبر ده كه كدام يك از عمل ها در نزد خدا بهتر است؟ فرمود :«آنچه خدا هيچ عملى را قبول نمى فرمايد ، مگر به آن» . سائل عرض كرد : آن چه چيز است؟ فرمود : «ايمان به خدا ، كه آن درجه اش از همه عمل ها بالاتر ، و بهره اش از آنها بلندتر ، و منزله اش از آنها بزرگوارتر است» . من عرض كردم : مرا خبر ده از ايمان ، كه آيا گفتار و كردار است ، يا گفتارى است بى كردار؟ و فرمود : «ايمان ، همه آن كردار است ، و گفتار ، پاره اى از آن كردار است به وجوبى كه از جانب خدا است ، و آن را در كتاب خويش بيان فرموده ، و نور آن روشن و حجّت آن ثابت است ، و كتاب خدا به آن گواهى مى دهد و به سوى آن مى خواند» . به آن حضرت عرض كردم كه : اين را از براى من وصف كن تا من آن را بفهمم . فرمود : «ايمان، حالت ها و درجه ها و طبقه ها و منزل ها است؛ پس بعضى از آن ، ايمانى است تمام كه تماميّت آن به انتها رسيده ، و پاره اى از آن ، ايمانى است ناتمام كه ناتمامى آن به انتها رسيده ، و برخى از آن ، ايمانى است زائد كه زيادتى آن افزونى دارد» . عرض كردم : ايمان، تمام مى باشد و زياد و كم مى شود؟ فرمود : «آرى» . عرض كردم : اين چگونه است؟ فرمود : «به درستى كه خداى _ تبارك و تعالى _ ايمان را بر همه اعضاى فرزندان آدم واجب گردانيده ، و آن را بر آنها قسمت فرموده ، و بر آنها تفريق نموده؛پس هيچ عضوى از اعضاى ايشان نيست ، مگر آنكه از جانب ايمان گماشته است بر چيزى ، كه غير از آن چيزى است كه عضو ديگر كه مانند آن است بر آن گماشته شده؛ پس از جمله آن اعضا، دل او است كه به آن درمى آيد و دانش به هم مى رساند و مى فهمد ، و آن پادشاه بدن او است كه همه اين اعضا در چيزى وارد نمى شوند و از چيزى به آن نمى گردند ، مگر از رأى و فرمانى كه از او ناشى شده باشد . و از جمله آنها دست هاى او است كه به آنها سخت مى گيرد ، و پاى هاى او است كه به آنها مى رود ، و فرج او است كه جماع كردن از جانب آن است ، و زبان او است كه نوشته را به آن مى گويد و به آن بر اينها گواهى مى دهد ، و چشم هاى او است كه به آنها مى بيند ، و گوش هاى او است كه به آنها مى شنود . و بر دل واجب ساخته ، غير از آنچه بر زبان واجب ساخته ، و بر زبان واجب ساخته ، غير از آنچه بر چشم ها واجب ساخته ، و بر چشم ها واجب ساخته ، غير از آنچه بر گوش واجب ساخته ، و بر گوش واجب ساخته ، غير از آنچه بر دست ها واجب ساخته ، و بر دست ها واجب ساخته ، غير از آنچه بر پاى ها واجب ساخته ، و بر پاى ها واجب ساخته ، غير از آنچه بر فرج واجب ساخته ، و بر فرج واجب ساخته ، غير از آنچه بر رو واجب ساخته . و امّا آنچه بر دل واجب ساخته از ايمان، اقرار و معرفت و تسليم و تصديق و اعتقاد و رضا است به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، در حالتى كه تنها است و او را شريكى نيست ، و يگانه و پناه نيازمندان است ، و هيچ زن و فرزندى را فرا نگرفته ، و آنكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و رسول او است» . (1)

.


1- .. و مخفى نماند كه اين حديث صدر حديثى است كه پيش از اين مذكور شد ، و چون فى الجمله اختلافى در ميانه آنها بود ، لهذا حواله ننمود . (مترجم)

ص: 128

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنِ الْأَشْعَثِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصِ بْنِ خَارِجَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ _ وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ قَوْلِ الْمُرْجِئَةِ فِي الْكُفْرِ وَالْاءِيمَانِ ، وَقَالَ : إِنَّهُمْ يَحْتَجُّونَ عَلَيْنَا ، وَيَقُولُونَ : كَمَا أَنَّ الْكَافِرَ عِنْدَنَا هُوَ الْكَافِرُ عِنْدَ اللّهِ ، فَكَذلِكَ نَجِدُ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَقَرَّ بِإِيمَانِهِ أَنَّهُ عِنْدَ اللّهِ مُؤْمِنٌ _ فَقَالَ :«سُبْحَانَ اللّهِ! وَكَيْفَ يَسْتَوِي هذَانِ؟! وَالْكُفْرُ إِقْرَارٌ مِنَ الْعَبْدِ ، فَلَا يُكَلَّفُ بَعْدَ إِقْرَارِهِ بِبَيِّنَةٍ ، وَالْاءِيمَانُ دَعْوًى لَا يَجُوزُ إِلَا بِبَيِّنَةٍ ، وَبَيِّنَتُهُ عَمَلُهُ وَنِيَّتُهُ ، فَإِذَا اتَّفَقَا فَالْعَبْدُ عِنْدَ اللّهِ مُؤْمِنٌ ، وَالْكُفْرُ مَوْجُودٌ بِكُلِّ جِهَةٍ مِنْ هذِهِ الْجِهَاتِ الثَّلَاثِ : مِنْ نِيَّةٍ ، أَوْ قَوْلٍ ، أَوْ عَمَلٍ ، وَالْأَحْكَامُ تَجْرِي عَلَى الْقَوْلِ وَالْعَمَلِ ، فَمَا أَكْثَرَ مَنْ يَشْهَدُ لَهُ الْمُؤْمِنُونَ بِالْاءِيمَانِ ، وَيَجْرِي عَلَيْهِ أَحْكَامُ الْمُؤْمِنِينَ وَهُوَ عِنْدَ اللّهِ كَافِرٌ ، وَقَدْ أَصَابَ مَنْ أَجْرى عَلَيْهِ أَحْكَامَ الْمُؤْمِنِينَ بِظَاهِرِ قَوْلِهِ وَعَمَلِهِ» .

.

ص: 129

محمد بن حسن ، از بعضى از اصحاب ما ، از اشعث بن محمد ، از محمد بن حفص بن خارجه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود ، در حالى كه مردى آن حضرت را از قول طائفه مرجئه در كفر و ايمان سؤال نموده و عرض كرده بود كه : ايشان بر ما حجّت مى آورند و استدلال مى كنند و مى گويند كه :چنانچه كافر در نزد ما كافر است ، در نزد خدا همچنين مى يابيم مؤمن را كه چون به ايمان خويش اقرار كند ، در نزد خدا مؤمن است . فرمود :«سبحان اللّه . چگونه اين دو چيز برابر مى توانند بود ، و حال آنكه كفر اقرارى است از بنده؛ پس او را بعد از اقرارش تكليف به شاهد نمى كنند و اين رنج را بر او نمى گذارند . و ايمان ادّعا است ، و جائز و ممضى نيست ، مگر به شاهد ، و شاهدِ اين ادّعا ، عمل و نيّت مدّعى است؛ پس هرگاه اين دو شاهد متفّق باشند و اختلافى در ميان آنها نباشد ، بنده در نزد خدا مؤمن است . و كفر به هر جهتى از اين جهات سه گانه موجود است؛ خواه نيّت و اعتقاد باشد ، و خواه گفتار ، و خواه كردار . و جميع احكام بر گفتار و كردار جارى مى شود ، نه بر اعتقاد؛ پس چه بسيار است كه كسى مؤمنان از برايش به ايمان گواهى مى دهند ، و احكام مؤمنان بر او جارى مى شود ، و حال آنكه او در نزد خدا كافر است . و آنكه احكام مؤمنان را بر او جارى ساخته ، نظر به ظاهر گفتار و گفتار او درست كرده و به حق و صواب رسيده[است]» .

.

ص: 130

19 _ بَابُ السَّبْقِ إِلَى الْاءِيمَانِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَيْدٍ ، قَالَ : حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الزُّبَيْرِيُّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : إِنَّ لِلْاءِيمَانِ دَرَجَاتٍ وَمَنَازِلَ يَتَفَاضَلُ الْمُؤْمِنُونَ فِيهَا عِنْدَ اللّهِ؟ قَالَ :«نَعَمْ». قُلْتُ : صِفْهُ لِي _ رَحِمَكَ اللّهُ _ حَتّى أَفْهَمَهُ . قَالَ : «إِنَّ اللّهَ سَبَّقَ بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ كَمَا يُسَبَّقُ بَيْنَ الْخَيْلِ يَوْمَ الرِّهَانِ ، ثُمَّ فَضَّلَهُمْ عَلى دَرَجَاتِهِمْ فِي السَّبْقِ إِلَيْهِ ، فَجَعَلَ كُلَّ امْرِىً?مِنْهُمْ عَلى دَرَجَةِ سَبْقِهِ ، لَا يَنْقُصُهُ فِيهَا مِنْ حَقِّهِ ، وَلَا يَتَقَدَّمُ مَسْبُوقٌ سَابِقاً ، وَلَا مَفْضُولٌ فَاضِلاً ، تَفَاضَلَ بِذلِكَ أَوَائِلُ هذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَوَاخِرُهَا ، وَلَوْ لَمْ يَكُنْ لِلسَّابِقِ إِلَى الْاءِيمَانِ فَضْلٌ عَلَى الْمَسْبُوقِ ، إِذاً لَلَحِقَ آخِرُ هذِهِ الْأُمَّةِ أَوَّلَهَا ، نَعَمْ ، وَلَتَقَدَّمُوهُمْ إِذَا لَمْ يَكُنْ لِمَنْ سَبَقَ إِلَى الْاءِيمَانِ الْفَضْلُ عَلى مَنْ أَبْطَأَ عَنْهُ ، وَلكِنْ بِدَرَجَاتِ الْاءِيمَانِ قَدَّمَ اللّهُ السَّابِقِينَ ، وَبِالْاءِبْطَاءِ عَنِ الْاءِيمَانِ أَخَّرَ اللّهُ الْمُقَصِّرِينَ ؛ لِأَنَّا نَجِدُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ الْاخِرِينَ مَنْ هُوَ أَكْثَرُ عَمَلاً مِنَ الْأَوَّلِينَ ، وَأَكْثَرُهُمْ صَلَاةً وَصَوْماً وَحَجّاً وَزَكَاةً وَجِهَاداً وَإِنْفَاقاً ، وَلَوْ لَمْ يَكُنْ سَوَابِقُ يَفْضُلُ بِهَا الْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً عِنْدَ اللّهِ ، لَكَانَ الْاخِرُونَ بِكَثْرَةِ الْعَمَلِ مُقَدَّمِينَ عَلَى الْأَوَّلِينَ ، وَلكِنْ أَبَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَنْ يُدْرِكَ آخِرُ دَرَجَاتِ الْاءِيمَانِ أَوَّلَهَا ، وَيُقَدَّمَ فِيهَا مَنْ أَخَّرَ اللّهُ ، أَوْ يُؤَخَّرَ فِيهَا مَنْ قَدَّمَ اللّهُ». قُلْتُ: أَخْبِرْنِي عَمَّا نَدَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ الْمُؤْمِنِينَ إِلَيْهِ مِنَ الِاسْتِبَاقِ إِلَى الْاءِيمَانِ . فَقَالَ : «قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ» وَ قَالَ : «وَالسّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» وَ قَالَ : «وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَالْأَنْصارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ» فَبَدَأَ بِالْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ عَلى دَرَجَةِ سَبْقِهِمْ ، ثُمَّ ثَنّى بِالْأَنْصَارِ ، ثُمَّ ثَلَّثَ بِالتَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ ، فَوَضَعَ كُلَّ قَوْمٍ عَلى قَدْرِ دَرَجَاتِهِمْ وَمَنَازِلِهِمْ عِنْدَهُ . ثُمَّ ذَكَرَ مَا فَضَّلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ أَوْلِيَاءَهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ ، فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ : «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ (فَوْقَ بَعْضٍ) دَرَجاتٍ» إِلى آخِرِ الْايَةِ . وَقَالَ : «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ» وَقَالَ : «انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَلَلْاخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً» . وَقَالَ : «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ» وَقَالَ : «وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ» وَقَالَ : «الَّذِينَ آمَنُوا وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ» وَقَالَ : «وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً دَرَجاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً» وَقَالَ : «لا يَسْتَوِى مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقاتَلُوا» وَقَالَ : «يَرْفَعِ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» وَقَالَ : «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلا مَخْمَصَةٌ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَلا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفّارَ وَلا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ» وَقَالَ : «وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ» وَقَالَ : «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» فَهذَا ذِكْرُ دَرَجَاتِ الْاءِيمَانِ وَمَنَازِلِهِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ» .

.

ص: 131

19 . باب در بيان پيشى گرفتن به سوى ايمان

19 . باب در بيان پيشى گرفتن به سوى ايمانعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از بكر بن صالح ، از قاسم بن بريد روايت كرده است كه گفت : حديث كرد ما را ابوعمرو زبيرى ، از امام جعفر صادق عليه السلام و گفت : به آن حضرت عرض كردم : ايمان، درجه ها و منزل ها است كه مؤمنان در آنها در نزد خدا از يكديگر افزون مى آيند؟ فرمود :«آرى» . عرض كردم كه : از براى من وصف كن _ خدا تو را رحمت كند! _ تا من آن را بفهمم . فرمود : «خدا در ميان مؤمنان مسابقه قرار داد كه در درجات و عرض ميدان ايمان بر يكديگر پيشى گيرند ، و چيزى چند در ميان آورد كه هر كدام از ايشان كه پيشى گيرد به آنها رسد ،چنانچه در ميان اسبان در روز گروبندى ، سَبَق (1) قرار مى دهند . بعد از آن، ايشان را افزونى داد، به اندازه درجات ايشان در پيشى گرفتن به سوى او؛ پس هر مردى را از ايشان بر درجه پيشى او و اندازه آن قرار داد ، و در آن درجه او را از حقّى كه دارد هيچ كم نمى كند ، و هيچ پيشى گرفته اى بر پيشى گيرنده پيشى نگيرد ، و هيچ مفضولى بر فاضل تقدّم نجويد . و به اين ، پيشينيان اين امّت و پسينيان ايشان از يكديگر افزون آمدند . و اگر پيشى گيرنده اى به سوى ايمان را زيادتى بر پيشى گرفته شده نبود ، در آن هنگام ، آخر اين امّت به اوّل ايشان مى رسيد . آرى ، و بر ايشان پيشى نيز مى گرفتند ، هرگاه از براى آنكه به سوى ايمان پيشى گرفته زيادتى نبوده باشد ، بر آنكه از آن كاهلى نموده و در آخر بوده . وليكن خدا به درجات ايمان ، پيشى گيرندگان را مقدّم داشته ، و به كاهلى و تأخير از ايمان ، صاحبان تقصير و كوتاهى را به تأخير انداخته؛ زيرا كه ما مى يابيم از جمله مؤمنان كه از پسينيان اند ، كسى را كه عملش از پيشينيان بيشتر و نماز و روزه و حجّ و زكات و جهاد و خرج كردن مالش در راه خدا از ايشان بيشتر است . و اگر سابقه اى چند كه مؤمنان به آنها بر يكديگر در نزد خدا غالب مى شوند نمى بود ، هر آينه پسينيان به سبب بسيارى عمل ، بر پيشينيان مقدّم بودند ، وليكن خداى عز و جل اباء و امتناع فرموده كه درجه آخر ايمان به اوّل آن برسد ، و آنكه خدا او را مؤخّر داشته در آنها مقدّم شود ، يا آنكه او را مقدّم داشته در آنها مؤخر شود» . عرض كردم : مرا خبر ده از آنچه خداى عز و جل مؤمنان را به سوى آن خوانده ، از پيشى گرفتن بر يكديگر به سوى ايمان . فرمود : «قول خداى عز و جل است كه : «سابِقُوا اِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّمآءِ وَالْاَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذينَ امَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهُ» (2) ؛ يعنى : «پيشى گيريد بر يكديگر به سوى موجب آمرزش كه از جانب پروردگار شما باشد ، و به سوى استحقاق بهشتى كه پهناى آن چون پهناى آسمان و زمين است (و مراد از آن نهايت وسعت است [كه]) آماده شده است از براى آنان كه ايمان آوردند به خدا و رسولان او». و فرموده : «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» (3) و ترجمه آن مذكور شد . و فرموده : «والسَّابِقُونَ الْاَوَّلونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَالْاَنْصارِ وَالَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسانٍ رَضِىَ اللّه عَنْهُمْ وَرَضُوْا عَنْهَ» (4) ؛ يعنى : «و پيشى گيرندگان پيشينيان؛ يعنى آنان كه پيشى گرفتند بر مؤمنان در ايمان ، از مهاجران و انصار ، و آنان كه پيروى كردند ايشان را به طاعت و ايمان . خدا خشنود شد از ايشان ، و ايشان خشنود شدند از او» . و حضرت فرمود : «پس خدا آغاز فرموده به مهاجران پيشينيان بر اندازه درجه سبقت ايشان ، بعد از آن انصار را در مرتبه دويم ذكر فرموده ، و پيروان ايشان را در احسان در مرتبه سيم ياد نموده ، و هر گروهى را از ايشان بر اندازه اى در جهاد و منزل هاى ايشان در نزد او وضع كرده ، و در جاى خويش قرار داده . بعد از آن، خداى عز و جل ذكر فرموده آنچه را كه به آن دوستان خود را به يكديگر تفضيل و زيادتى داده و فرموده : «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» (5) تا آخر آيه كه ترجمه اش اين است : «آن جماعت پيغمبران كه قصّه هاى ايشان گذشت ، افزونى داديم بعضى ازايشان را بر بعضى ديگر . بعضى ازايشان كسى است كه خدا با وى سخن گفت ، و برداشت برخى از ايشان را پايه هاى بلند و مرتبه هاى ارجمند . و داديم عيسى ، پسر مريم ، را معجزات روشن و هويدا ، و قوّت داديم او را به روح پاكيزه». و فرموده : «وَلَقَدْ فضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيّينَ عَلى بَعْضٍ» (6) ؛ يعنى : «و هر آينه به حقيقت كه افزونى داديم بعضى ازپيغمبران را بر بعضى ديگر». و فرموده : «اُنْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَلَلْاخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتِ وَأَكْبَرُ تَفْضيلاً» (7) ؛ يعنى : «بنگريد به ديده بصيرت ، كه از روى مصلحت چگونه افزونى داديم بعضى از آدميان را بر بعضى ديگر ، و هر آينه سراى آخرت بزرگ تر است از روى درجه ها و پايه ها ، و بزرگ تر از روى افزون دادن؛ زيرا كه تفاوت در آخرت بيشتر است». و فرموده : «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ» (8) كه پيش از اين گذشت . و فرموده كه : «وَيُؤْتِ كُلَّ ذى فَضْلٍ فَضْلَهُ» (9) ؛ يعنى : «و خدا را بپرستيد و آمرزش طلبيد و توبه كنيد، تا بدهد هر صاحب افزونى را افزونى او» . و فرموده : «الَّذينَ امَنُوا وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا فى سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّه » ؛ (10) يعنى : «آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد نمودند در راه خدا ، به بذل كردن مال ها و جان هاى خويش ، بزرگ تراند از روى مرتبه و پلّه و پايه در نزد خدا» . و فرموده كه : «وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْرا عَظيما دَرَجاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً» (11) ؛ يعنى : «و افزونى دادند جهادكنندگان را بر نشستگان بى عذر و مسموع ، مزدى بزرگ؛ يعنى پايه هاى بلند و آمرزش و بخشايشى بزرگ» . و فرمود : «لا يَسْتَوى مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقاتَلُوا» (12) ؛ يعنى : «برابر نيست از شما اى مؤمنان! هر كه نفقه كرد پيش از فتح مكّه كه پيش از عزّت اسلام بود و قبل از قوّت مسلمانان ، و كارزار كرد با دشمنان خدا ، با كسى كه نفقه كرد و كارزار نمود بعد از فتح آن . آن گروه كه در پيشْ انفاق و كارزار كردند ، بزرگ تراند از روى پلّه و پايه ، از آنان كه انفاق نمودند بعد از فتح و كارزار كردند» . و فرموده : «يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ امَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (13) ؛ يعنى : «و چون گفته شود كه : برخيزيد يا برتر رويد ، پس برخيزيد و برتر رويد ، تا بردارد خدا آنان را كه ايمان آورده اند از شماو آنان كه علم به ايشان عطا شده ، پايه هاى بلند». و فرموده : «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلا مَخْمَصَةٌ فى سَبيلِ اللّهِ وَلا يَطَئُونَ مَوْطِئا يَغيظُ الْكُّفّارَ وَلا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً اِلّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ» (14) ؛ يعنى : «آن وجوب متابعت و تخلّف نكردن از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، به سبب آن است كه ايشان چون همراه آن حضرت باشند ، نرسد ايشان را هيچ تشنگى و نه رنج و تعبى از سفر ، و نه گرسنگى در راه خدا ، و پا نگذارند در جايى كه به خشم آورد كافران را ، و نپايند از دشمن ، يافتنى ، مگر آنكه نوشته شود از براى ايشان كردار شايسته اى كه موجب ثواب است؛ يعنى به هر يك از اينها كه مذكور شد ، مستحقّ ثواب شوند» . و فرموده : «وَما تُقَدِّمُوا لِاَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ» (15) ؛ يعنى : «و آنچه از پيش فرستيد از براى خويش از نيكى ، بيابيد آن را در نزد خدا؛ يعنى ثواب آن» . و فرمود : «وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرا يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَةٍ شَرَّا يَرَهُ» (16) ؛ يعنى : «پس هر كه بكند هم سنگ ذرّه اى آفتاب كه در هوا مى باشد ، يا مورچه سرخْ نيكى را ، ببيند جزاى آن را . و هر كه بكند هم سنگ ذره اى بدى را ، ببيند سزاى آن را» . و حضرت فرمود : «اينكه مذكور شد ، ذكر درجه هاى ايمان و منزل هاى آن است در نزد خداى عز و جل» .

.


1- .. و سبق _ به فتح سين و ياء _ ، چيزى است كه به سابق و پيشى گيرنده دهند ، و آن را خطير نيز گويند .
2- .حديد، 21.
3- .. واقعه، 10 و 11.و پيشى گيرندگانِ پيشى گيرنده اند كه مقربان اند .
4- .توبه، 110.
5- .بقره، 253.
6- .اسرا، 55.
7- .اسرا، 21.
8- .آل عمران، 163.
9- .هود، 3.
10- .توبه، 20.
11- .نساء، 95.
12- .حديد، 10.
13- .مجادله، 11.
14- .توبه، 120.
15- .مزمل، 20.
16- .زلزله، 7 و 8.

ص: 132

. .

ص: 133

. .

ص: 134

. .

ص: 135

. .

ص: 136

20 _ بَابُ دَرَجَاتِ الْاءِيمَانِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِي الْأَحْوَصِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَضَعَ الْاءِيمَانَ عَلى سَبْعَةِ أَسْهُمٍ : عَلَى الْبِرِّ ، وَالصِّدْقِ ، وَالْيَقِينِ ، وَالرِّضَا ، وَالْوَفَاءِ ، وَالْعِلْمِ ، وَالْحِلْمِ ، ثُمَّ قَسَمَ ذلِكَ بَيْنَ النَّاسِ ، فَمَنْ جَعَلَ فِيهِ هذِهِ السَّبْعَةَ الْأَسْهُمِ ، فَهُوَ كَامِلٌ مُحْتَمِلٌ ، وَ قَسَمَ لِبَعْضِ النَّاسِ السَّهْمَ ، وَلِبَعْضٍ السَّهْمَيْنِ ، وَلِبَعْضٍ الثَّلَاثَةَ حَتَّى انْتَهَوْا إِلَى السَّبْعَةِ». ثُمَّ قَالَ : «لَا تَحْمِلُوا عَلى صَاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَيْنِ ، وَلَا عَلى صَاحِبِ السَّهْمَيْنِ ثَلَاثَةً ؛ فَتَبْهَضُوهُمْ». ثُمَّ قَالَ كَذلِكَ حَتّى يَنْتَهِيَ إِلَى السَّبْعَةِ .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ أَبِي الْيَقْظَانِ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ الضَّحَّاكِ _ : رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا _ سَرَّاجٍ وَكَانَ خَادِماً لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ قَالَ : بَعَثَنِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي حَاجَةٍ _ وَ هُوَ بِالْحِيرَةِ _ أَنَا وَجَمَاعَةً مِنْ مَوَالِيهِ ، قَالَ : فَانْطَلَقْنَا فِيهَا ، ثُمَّ رَجَعْنَا مُغْتَمِّينَ ، قَالَ : وَكَانَ فِرَاشِي فِي الْحَائِرِ الَّذِي كُنَّا فِيهِ نُزُولًا ، فَجِئْتُ _ وَ أَنَا بِحَالٍ _ فَرَمَيْتُ بِنَفْسِي ، فَبَيْنَا أَنَا كَذلِكَ إِذَا أَنَا بِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَدْ أَقْبَلَ ، قَالَ : فَقَالَ :«قَدْ أَتَيْنَاكَ» ، أَوْ قَالَ : «جِئْنَاكَ»، فَاسْتَوَيْتُ جَالِساً ، وَجَلَسَ عَلى صَدْرِ فِرَاشِي ، فَسَأَلَنِي عَمَّا بَعَثَنِي لَهُ ، فَأَخْبَرْتُهُ ، فَحَمِدَ اللّهَ . ثُمَّ جَرى ذِكْرُ قَوْمٍ ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّا نَبْرَأُ مِنْهُمْ ؛ إِنَّهُمْ لَا يَقُولُونَ مَا نَقُولُ ، قَالَ : فَقَالَ : «يَتَوَلَّوْنَا وَلَا يَقُولُونَ مَا تَقُولُونَ ، تَبْرَؤُونَ مِنْهُمْ؟» قَالَ : قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «فَهُوَ ذَا عِنْدَنَا مَا لَيْسَ عِنْدَكُمْ ، فَيَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَبْرَأَ مِنْكُمْ؟» قَالَ : قُلْتُ : لَا ، جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَالَ : «وَ هُوَ ذَا عِنْدَ اللّهِ مَا لَيْسَ عِنْدَنَا ، أَ فَتَرَاهُ اطَّرَحَنَا؟» قَالَ : قُلْتُ : لَا وَاللّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا نَفْعَلُ؟ قَالَ : «فَتَوَلَّوْهُمْ وَلَا تَبَرَّؤُوا مِنْهُمْ ؛ إِنَّ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنْ لَهُ سَهْمٌ ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ سَهْمَانِ ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ أَرْبَعَةُ أَسْهُمٍ ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ خَمْسَةُ أَسْهُمٍ ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ سِتَّةُ أَسْهُمٍ ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ سَبْعَةُ أَسْهُمٍ ، فَلَيْسَ يَنْبَغِي أَنْ يُحْمَلَ صَاحِبُ السَّهْمِ عَلى مَا عَلَيْهِ صَاحِبُ السَّهْمَيْنِ ، وَلَا صَاحِبُ السَّهْمَيْنِ عَلى مَا عَلَيْهِ صَاحِبُ الثَّلَاثَةِ ، وَلَا صَاحِبُ الثَّلَاثَةِ عَلى مَا عَلَيْهِ صَاحِبُ الْأَرْبَعَةِ ، وَلَا صَاحِبُ الْأَرْبَعَةِ عَلى مَا عَلَيْهِ صَاحِبُ الْخَمْسَةِ ، وَلَا صَاحِبُ الْخَمْسَةِ عَلى مَا عَلَيْهِ صَاحِبُ السِّتَّةِ ، وَلَا صَاحِبُ السِّتَّةِ عَلى مَا عَلَيْهِ صَاحِبُ السَّبْعَةِ . وَ سَأَضْرِبُ لَكَ مَثَلاً : إِنَّ رَجُلاً كَانَ لَهُ جَارٌ وَكَانَ نَصْرَانِيّاً ، فَدَعَاهُ إِلَى الْاءِسْلَامِ ، وَزَيَّنَهُ لَهُ ، فَأَجَابَهُ ، فَأَتَاهُ سُحَيْراً ، فَقَرَعَ عَلَيْهِ الْبَابَ ، فَقَالَ لَهُ : مَنْ هذَا؟ قَالَ : أَنَا فُلَانٌ ، قَالَ : وَمَا حَاجَتُكَ؟ فَقَالَ : تَوَضَّأْ ، وَالْبَسْ ثَوْبَيْكَ ، وَمُرَّ بِنَا إِلَى الصَّلَاةِ ، قَالَ : فَتَوَضَّأَ ، وَلَبِسَ ثَوْبَيْهِ ، وَخَرَجَ مَعَهُ ، قَالَ : فَصَلَّيَا مَا شَاءَ اللّهُ ، ثُمَّ صَلَّيَا الْفَجْرَ ، ثُمَّ مَكَثَا حَتّى أَصْبَحَا ، فَقَامَ الَّذِي كَانَ نَصْرَانِيّاً يُرِيدُ مَنْزِلَهُ ، فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ : أَيْنَ تَذْهَبُ؟ النَّهَارُ قَصِيرٌ ، وَالَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَ الظُّهْرِ قَلِيلٌ ، قَالَ : فَجَلَسَ مَعَهُ إِلى أَنْ صَلَّى الظُّهْرَ ، ثُمَّ قَالَ : وَمَا بَيْنَ الظُّهْرِ وَالْعَصْرِ قَلِيلٌ ، فَاحْتَبَسَهُ حَتّى صَلَّى الْعَصْرَ ، قَالَ : ثُمَّ قَامَ ، وَأَرَادَ أَنْ يَنْصَرِفَ إِلى مَنْزِلِهِ ، فَقَالَ لَهُ : إِنَّ هذَا آخِرُ النَّهَارِ ، وَأَقَلُّ مِنْ أَوَّلِهِ ، فَاحْتَبَسَهُ حَتّى صَلَّى الْمَغْرِبَ ، ثُمَّ أَرَادَ أَنْ يَنْصَرِفَ إِلى مَنْزِلِهِ ، فَقَالَ لَهُ : إِنَّمَا بَقِيَتْ صَلَاةٌ وَاحِدَةٌ ، قَالَ : فَمَكَثَ حَتّى صَلَّى الْعِشَاءَ الْاخِرَةَ ، ثُمَّ تَفَرَّقَا . فَلَمَّا كَانَ سُحَيْراً غَدَا عَلَيْهِ ، فَضَرَبَ عَلَيْهِ الْبَابَ ، فَقَالَ : مَنْ هذَا؟ قَالَ : أَنَا فُلَانٌ ، قَالَ : وَمَا حَاجَتُكَ؟ قَالَ : تَوَضَّأْ ، وَالْبَسْ ثَوْبَيْكَ ، وَاخْرُجْ بِنَا ، فَصَلِّ ، قَالَ : اطْلُبْ لِهذَا الدِّينِ مَنْ هُوَ أَفْرَغُ مِنِّي ، وَأَنَا إِنْسَانٌ مِسْكِينٌ ، وَعَلَيَّ عِيَالٌ». فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَدْخَلَهُ فِي شَيْءٍ أَخْرَجَهُ مِنْهُ» أَوْ قَالَ : «أَدْخَلَهُ مِنْ مِثْلِ ذِهْ ، وَأَخْرَجَهُ مِنْ مِثْلِ هذَا» .

.

ص: 137

20 . باب در بيان درجه ها و پايه هاى ايمان

20 _ باب در بيان درجه ها و پايه هاى ايمانچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن ابى عبداللّه ، از حسن بن محبوب ، از عمّاد بن ابى الاحرص ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود :«خداى عز و جل ايمان را بر هفت بهره وضع فرموده؛ يعنى بر نيكى و راستگويى و يقين و رضا و وفا و علم و حلم . بعد از آن، اينها را در ميان مردم قسمت نمود؛ پس هر كه اين هفت بهره را در او قرار داد ، كامل و تمام است كه متحمل بارهاى گران مى شود . و از براى بعضى ازمردمان يك بهره را تقسيم نمود ، و از براى بعضى دو بهره ، و از براى بعضى سه بهره ، تا آنكه به هفت بهره برسند» . بعد از آن فرمود : «دو بهره را بر صاحب يك بهره بار مكنيد ، و نه سه بهره را بر صاحب دو بهره ، كه بار ايشان را سنگين كنيد و تاب برداشتن آن را نداشته باشند» . و فرمود : همچنين تا به هفت بهره منتهى شود؛ يعنى صاحب سه بهره را چهار ، و صاحب چهار را پنج ، و صاحب پنج را شش ، و صاحب شش را هفت بهره بار مكنيد .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى هر دو روايت كرده اند ، از ابن فضّال ، از حسن بن جهم ، از ابويقظان ، از يعقوب بن ضحّاك ، از مرد سرّاجى (1) ، از اصحاب ما كه خدمتكار امام جعفر صادق عليه السلام بود كه گفت : حضرت صادق عليه السلام مرا با گروهى از مواليان خويش در پى شغلى فرستاد ، و آن حضرت در حيره كوفه تشريف داشت . راوى مى گويد : ما در پى آن كار رفتيم . بعد از آن غمناك برگشتيم . و گفت : فرشى كه داشتم در حائرى (2) بود كه ما در آن فرود آمده بوديم؛ پس من آمدم با حال پريشان و مانده و خسته و خويش را انداختم ، و در بين آنكه من همچنين بودم ، ناگاه ديدم كه حضرت صادق عليه السلام تشريف آورد . راوى مى گويد : حضرت يكى از دو عبارت [را ]فرمود . معنى هر يك اين است كه :«ما به نزد تو آمديم»؛ پس من درست نشستم ، و حضرت بر صدر فرش من نشست . بعد از آن، مرا سؤال كرد از آنچه مرا به جهت آن فرستاده بود . و من آن حضرت را به آنچه بود خبر دادم . خدا را حمد كرد؛ پس ذكر گروهى در ميان آمد . عرض كردم : فداى تو گردم! ما از ايشان بيزارى مى جوييم؛ زيرا كه ايشان نمى گويند آنچه ما مى گوييم . راوى مى گويد : حضرت فرمود : «آيا ما را دوست مى دارند ، و آنچه شما مى گوييد ، نمى گويند ، كه شما از ايشان بيزارى مى جوييد؟» عرض كردم : آرى . فرمود : «اينك در نزد ما است آنچه در نزد شما نيست؛ پس سزاوار است از براى ما ، از شما بيزارى جوييم؟!». راوى مى گويد : عرض كردم : نه ، فداى تو گردم! فرمود : «و اينك در نزد خدا است آنچه در نزد ما نيست . آيا خدا را چنان مى بينى كه ما را طرح كرده و انداخته باشد؟!» راوى مى گويد : عرض كردم : نه ، فداى تو گردم! به خدا سوگند كه خدا چنين نخواهد كرد . فرمود : «پس ايشان را دوست داريد و از ايشان بيزارى مجوييد . به درستى كه از جمله مسلمانان كسى است كه او را يك بهره است ، و بعضى ازايشان كسى است كه او را دو بهره است ، و بعضى از ايشان كسى است كه او را سه بهره است ، و بعضى ازايشان كسى است كه او را چهار بهره است ، و بعضى ازايشان كسى است كه او را پنج بهره است ، و بعضى ازايشان كسى است كه او را شش بهره است ، و بعضى ازايشان كسى است كه او را هفت بهره است؛ پس سزاوار نيست كه صاحب يك بهره را بدارند بر آنچه صاحب دو بهره بر آن است ، و او را تكليف كنند به برداشتن آنچه او برمى دارد ، و نه صاحب دو بهره بر آنچه صاحب سه بهره بر آن است ، و نه صاحب سه بهره بر آنچه صاحب چهار بهره بر آن است ، و نه صاحب چهار بهره بر آنچه صاحب پنج بهره بر آن است ، و نه صاحب پنج بهره بر آنچه صاحب شش بهره بر آن است ، و نه صاحب شش بهره بر آنچه صاحب هفت بهره بر آن است . و زود باشد كه از برايت مثلى بزنم و داستانى بيان كنم ، و آن، اين است كه مردى همسايه اى داشت و آن همسايه ، ترسا [=مسيحى ]بود؛ پس او را به سوى اسلام دعوت نمود و آن را در نظرش جلوه داد ، و ترسا او را اجابت كرد و مسلمان شد؛ پس در سحر كوچكى نزديك به صبح ، بر در خانه او آمد و در را بر او كوبيد . گفت : كيست كه در مى زند؟ گفت : من فلانى ام . گفت : چه كار دارى؟ گفت : وضو بساز و جامه خويش را بپوش و بيا با هم برويم به مسجد تا نماز كنيم» . حضرت فرمود : «آن نومسلمان وضو ساخت و جامه اش را پوشيد و بيرون آمد و با همسايه همراه شد» . و فرمود : «به مسجد آمدند و آنچه خدا مى خواست نماز كردند . بعد از آن نماز صبح را به جا آوردند و ماندند تا صبح روشن شد و داخل روز شدند . آنكه پيش از آن ترسا بود ، برخاست و مى خواست كه به منزل خود رود . مرد همسايه گفت : به كجا مى روى؟ روز كوتاه است و زمانى كه ميان تو و ظهر است كم است» . حضرت فرمود : «پس با او نشست تا نماز ظهر را به جا آورد . بعد از آن گفت : زمانى كه در ميانه ظهر و عصر است كم است ، و او را نگاه داشت تا نماز عصر را به جا آورد» . فرمود : «پس برخاست و خواست كه به منزل خويش برگردد . همسايه به او گفت : اينك آخر روز است و كمتر از اوّل آن است ، و او را نگاه داشت تا نماز مغرب را به جا آورد . بعد از آن خواست كه به منزل خويش برگردد . گفت : جز اين نيست كه يك نماز ديگر باقى مانده» . فرمود : «ماند تا نماز خفتن را كه آخر نمازها است به جا آورد . بعد از آن از هم جدا شدند . و چون سحر كوچكى شد نزديك به صبح ، بر در خانه آن نومسلمان آمد و در زد و گفت : منم فلانى . گفت : چه كار دارى؟ گفت : وضو بساز و جامه ات را بپوش و بيرون آى و نماز كن . در جواب گفت : از براى اين دين ، كسى را طلب كن كه از من فارغ تر باشد و به قدر من شغل نداشته باشد؛ چرا كه ، من انسانى گدا و بيچاره ام و عيال بسيارى دارم كه بايد بار ايشان را بكشم» پس حضرت صادق عليه السلام فرمود : «او را در چيزى داخل كرد كه او را از آن بيرون برد» ، يا فرمود : «او را در مثل اين عبادت داخل كرد و او را از مثل اين دين بيرون برد» .

.


1- .. سراج ، زين فروش و يا سازنده زين را گويند .
2- .. و حائر ، بوستان و جمع شدنگاه آب را گويند . (مترجم)

ص: 138

. .

ص: 139

. .

ص: 140

21 _ بَابٌ آخَرُ مِنْهُأَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبَانٍ ، عَنْ شِهَابٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ هذَا الْخَلْقَ ، لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَداً». فَقُلْتُ : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، فَكَيْفَ ذَاكَ؟ فَقَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ خَلَقَ أَجْزَاءً بَلَغَ بِهَا تِسْعَةً وَأَرْبَعِينَ جُزْءاً ، ثُمَّ جَعَلَ الْأَجْزَاءَ أَعْشَاراً ، فَجَعَلَ الْجُزْءَ عَشْرَةَ أَعْشَارٍ ، ثُمَّ قَسَمَهُ بَيْنَ الْخَلْقِ ، فَجَعَلَ فِي رَجُلٍ عُشْرَ جُزْءٍ ، وَفِي آخَرَ عُشْرَيْ جُزْءٍ حَتّى بَلَغَ بِهِ جُزْءاً تَامّاً ، وَفِي آخَرَ جُزْءاً وَعُشْرَ جُزْءٍ ، وَ آخَرَ جُزْءاً وَعُشْرَيْ جُزْءٍ ، وَ آخَرَ جُزْءاً وَثَلَاثَةَ أَعْشَارِ جُزْءٍ ، حَتّى بَلَغَ بِهِ جُزْءَيْنِ تَامَّيْنِ ، ثُمَّ بِحِسَابِ ذلِكَ حَتّى بَلَغَ بِأَرْفَعِهِمْ تِسْعَةً وَأَرْبَعِينَ جُزْءاً ، فَمَنْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهِ إِلَا عُشْرَ جُزْءٍ لَمْ يَقْدِرْ عَلى أَنْ يَكُونَ مِثْلَ صَاحِبِ الْعُشْرَيْنِ ، وَكَذلِكَ صَاحِبُ الْعُشْرَيْنِ لَا يَكُونُ مِثْلَ صَاحِبِ الثَّلَاثَةِ الْأَعْشَارِ ، وَكَذلِكَ مَنْ تَمَّ لَهُ جُزْءٌ لَا يَقْدِرُ عَلى أَنْ يَكُونَ مِثْلَ صَاحِبِ الْجُزْءَيْنِ ، وَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلَقَ هذَا الْخَلْقَ عَلى هذَا ، لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَداً» .

.

ص: 141

21 . باب ديگر از قبيل باب سابق

21 _ باب ديگر از قبيل باب سابقاحمد بن محمد ، از حسن بن موسى ، از احمد بن عمر ، از يحيى بن ابان ، از شهاب روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«اگر مردم مى دانستند كه خداى _ تبارك و تعالى _ اين خلق را چگونه آفريد ، هيچ كس كسى را ملامت و سرزنش نمى نمود» . عرض كردم : خدا تو را با صلاح آورده ، اين امر چگونه بوده است؟ فرمود : «خداى _ تبارك و تعالى _ ايمان را چند جزء آفريد و آن جزءها را به چهل و نه جزء رسانيد . بعد از آن ، آن جزءها را چندين عشر (1) قرار داد؛ پس هر جزئى را ده عشر گردانيد . بعد از آن ، آن را در ميان خلايق تقسيم فرمود . و در مردى عشرى از يك جزء قرار داد ، و در ديگرى دو عشر يك جزء ، تا آنكه آن را يك جزء تمام رسانيد ، و در ديگرى يك جزء و عشرى از جزء ، و در ديگرى يك جزء و دو عشر جزء ، و در ديگرى يك جزء و سه عشر جزء قرار داد ، تا آنكه آن را به دو جزء تمام رسانيد . بعد از آن به همين حساب ، تا آنكه بلندترين ايشان را به چهل و نه جزء رسانيد؛ پس آنكه غير از عشر يك جزء در او قرار داده نشده ، قدرت ندارد بر اينكه مانند صاحب دو عشر باشد ، و همچنين صاحب دو عشر مانند صاحب سه عشر نمى باشد ، و همچنين كسى كه يك جزء از برايش تمام شده ، قدرت ندارد بر آنكه چون صاحب دو جزء باشد . و اگر مردم مى دانستند كه خداى عز و جل اين خلايق را بر اين روش خلق كرده ، كسى ، كسى را سرزنش نمى كرد» .

.


1- .. و عُشْر _ بر وزن قفل _ ، ده يك است .

ص: 142

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عُثْمَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّادٍ الْخَزَّازِ ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْقَرَاطِيسِيِّ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا عَبْدَ الْعَزِيزِ ، إِنَّ الْاءِيمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ ، بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ يُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاةً بَعْدَ مِرْقَاةٍ ، فَلَا يَقُولَنَّ صَاحِبُ الِاثْنَيْنِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ : لَسْتَ عَلى شَيْءٍ حَتّى يَنْتَهِيَ إِلَى الْعَاشِرِ ، فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَكَ ؛ فَيُسْقِطَكَ مَنْ هُوَ فَوْقَكَ ، وَإِذَا رَأَيْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْكَ بِدَرَجَةٍ ، فَارْفَعْهُ إِلَيْكَ بِرِفْقٍ ، وَلَا تَحْمِلَنَّ عَلَيْهِ مَا لَا يُطِيقُ ؛ فَتَكْسِرَهُ ؛ فَإِنَّ مَنْ كَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَيْهِ جَبْرُهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ سَدِيرٍ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ عَلى مَنَازِلَ : مِنْهُمْ عَلى وَاحِدَةٍ ، وَمِنْهُمْ عَلَى اثْنَتَيْنِ ، وَمِنْهُمْ عَلى ثَلَاثٍ ، وَمِنْهُمْ عَلى أَرْبَعٍ ، وَمِنْهُمْ عَلى خَمْسٍ ، وَمِنْهُمْ عَلى سِتٍّ ، وَمِنْهُمْ عَلى سَبْعٍ ؛ فَلَوْ ذَهَبْتَ تَحْمِلُ عَلى صَاحِبِ الْوَاحِدَةِ ثِنْتَيْنِ ، لَمْ يَقْوَ ؛ وَعَلى صَاحِبِ الثِّنْتَيْنِ ثَلَاثاً ، لَمْ يَقْوَ ؛ وَعَلى صَاحِبِ الثَّلَاثِ أَرْبَعاً ، لَمْ يَقْوَ ؛ وَعَلى صَاحِبِ الْأَرْبَعِ خَمْساً ، لَمْ يَقْوَ ؛ وَعَلى صَاحِبِ الْخَمْسِ سِتّاً ، لَمْ يَقْوَ ؛ وَعَلى صَاحِبِ السِّتِّ سَبْعاً ، لَمْ يَقْوَ ؛ وَ عَلى هذِهِ الدَّرَجَاتُ» .

.

ص: 143

محمد بن يحيى ، از محمد بن احمد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از حسن بن على بن ابى عثمان ، از محمد بن عثمان ، از محمد بن حمّاد خزَّاز ، از عبدالعزيز قراطيسى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود :«اى عبدالعزيز! به درستى كه ايمان ده پايه است به منزله نردبان ده پايه ، كه از آن بالا مى روند پايه به پايه؛ پس بايد كه صاحب دو پايه به صاحب يك پايه نگويد كه تو بر چيزى نيستى كه درست باشد ، تا آنكه به پايه دهم منتهى شود؛ پس تو كسى را مينداز كه از تو پست تر باشد ، كه آنكه از تو بالاتر است تو را مى اندازد . و هرگاه كسى را ديدى كه از تو پايين تر است به يك درجه ، او را به سوى خويش به نرمى و مدارايى بالا آور ، و البتّه آنچه را كه طاقت آن ندارد بر او بار مكن ، كه او را مى شكنى . و هر كه مؤمنى را بشكند ، بر او لازم است كه شكسته او را ببندد و حالش را نيكو كند و خاطرش را مرمّت نمايد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از ابن مسكان ، از سدير روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود :«مؤمنان بر منزل هاى مختلفه و مراتب متعدّده قرار دارند . بعضى از ايشان بر يك منزله است ، و بعضى ازايشان بر دو منزله ، و بعضى ازايشان بر سه منزله ، و بعضى ازايشان بر چهار منزله ، و بعضى ازايشان بر پنج منزله ، و بعضى ازايشان بر شش منزله ، و بعضى ازايشان بر هفت منزله؛ پس اگر بروى كه دو منزله را بر صاحب يك منزله بار كنى ، نمى تواند كه آن را بردارد ، و اگر بروى كه سه منزله را بر صاحب دو منزله بار كنى ، نمى تواند بردارد ، و اگر بروى كه چهار منزله را بر صاحب سه منزله بار كنى ، نمى تواند بردارد ، و اگر بروى كه پنج منزله را بر صاحب چهار منزله بار كنى ، نمى تواند بردارد ، و اگر بروى كه شش منزله را بر صاحب پنج منزله بار كنى ، نمى تواند بردارد ، و اگر بروى كه هفت منزله را بر صاحب شش منزله بار كنى ، نمى تواند بردارد ، و درجه ها بر اين طريقه است» .

.

ص: 144

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الصَّبَّاحِ بْنِ سَيَابَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا أَنْتُمْ وَالْبَرَاءَةَ يَبْرَأُ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ؟ إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ بَعْضُهُمْ أَفْضَلُ مِنْ بَعْضٍ ، وَبَعْضُهُمْ أَكْثَرُ صَلَاةً مِنْ بَعْضٍ ، وَبَعْضُهُمْ أَنْفَذُ بَصَراً مِنْ بَعْضٍ ، وَهِيَ الدَّرَجَاتُ» .

22 _ بَابُ نِسْبَةِ الْاءِسْلَامِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ ، قَالَ : قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«لَأَنْسُبَنَّ الْاءِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهُ أَحَدٌ قَبْلِي وَلَا يَنْسُبُهُ أَحَدٌ بَعْدِي إِلَا بِمِثْلِ ذلِكَ ، إِنَّ الْاءِسْلَامَ هُوَ التَّسْلِيمُ ، وَالتَّسْلِيمَ هُوَ الْيَقِينُ ، وَالْيَقِينَ هُوَ التَّصْدِيقُ ، وَالتَّصْدِيقَ هُوَ الْاءِقْرَارُ ، وَالْاءِقْرَارَ هُوَ الْعَمَلُ ، وَالْعَمَلَ هُوَ الْأَدَاءُ ، إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمْ يَأْخُذْ دِينَهُ عَنْ رَأْيِهِ ، وَلكِنْ أَتَاهُ مِنْ رَبِّهِ ، فَأَخَذَهُ ؛ إِنَّ الْمُؤْمِنَ يُرى يَقِينُهُ فِي عَمَلِهِ ، وَالْكَافِرَ يُرى إِنْكَارُهُ فِي عَمَلِهِ ، فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ ، مَا عَرَفُوا أَمْرَهُمْ ، فَاعْتَبِرُوا إِنْكَارَ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ بِأَعْمَالِهِمُ الْخَبِيثَةِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ مُدْرِكِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْاءِسْلَامُ عُرْيَانٌ ، فَلِبَاسُهُ الْحَيَاءُ ، وَزِينَتُهُ الْوَفَاءُ ، وَمُرُوءَتُهُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ ، وَعِمَادُهُ الْوَرَعُ ، وَ لِكُلِّ شَيْءٍ أَسَاسٌ ، وَأَسَاسُ الْاءِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ» . عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ مُدْرِكِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، مِثْلَهُ .

.

ص: 145

22 . باب در بيان نسبت اسلام

از او ، از على بن حكم ، از محمد بن بن سنان ، از صبّاح بن سبّابه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«شما را با بيزارى چه كار كه از يكديگر بيزارى مى جويد؟! به درستى كه مؤمنان، بعضى ازايشان ، از بعضى ديگر بهتر و فاضل تر است . و بعضى ازايشان ، نمازش از بعضى ديگر بيشتر . و بعضى ازايشان ، چشمش از بعضى ديگر تيزتر است . و اينها درجه هاى مختلفه است» .

22 . باب در بيان نسبت اسلامچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از بعضى از اصحاب ما كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود :«هر آينه نسبتى از براى اسلام بيان كنم كه كسى پيش از من نسبت آن را چنان بيان نكرده باشد ، و كسى بعد از من نسبت آن را بيان نكند ، مگر به آنچه مثل آن باشد . به درستى كه اسلام تسليم است و تسليم ، يقين و يقين ، تصديق و تصديق ، اقرار و اقرار ، عمل و عمل ، ادا و به جا آوردن است آنچه را كه بايد به جا آورد . به درستى كه مؤمن دين خود را از رأى خويش فرا نگرفته است ، وليكن از جانب پروردگارش به نزد او آمده؛ پس آن را فرا گرفته . به درستى كه مؤمن ، يقينش در كردارش مى توان ديد ، و كافر ، انكارش در عملش مى توان ديد . و سوگند ياد مى كنم به آن خدايى كه جانم به دست قدرت او است كه امر ايشان را نشناختند؛ پس انكار كافران و منافقان را به كردارهاى خبيث و پليد ايشان اعتبار كنيد ، و از آنها به ايشان پى بريد» .

از او ، از پدرش ، از عبداللّه بن قاسم ، از مدرك بن عبدالرحمان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اسلام برهنه است و لباس آن حيا است ، و زينت آن وفا ، و مروّت آن عمل صالح ، و ستون آن ورع و پارسايى . و هر چيزى را اصل و بنيانى است ، و بنيان اسلام ، دوستى ما اهل بيت است» . على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن معبد ، از عبداللّه بن قاسم ، از مدرك بن عبدالرحمان ، از امام جعفرصادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده است .

.

ص: 146

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ _ قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْاءِسْلَامَ ، فَجَعَلَ لَهُ عَرْصَةً ، وَجَعَلَ لَهُ نُوراً ، وَجَعَلَ لَهُ حِصْناً ، وَجَعَلَ لَهُ نَاصِراً ؛ فَأَمَّا عَرْصَتُهُ فَالْقُرْآنُ ، وَأَمَّا نُورُهُ فَالْحِكْمَةُ ، وَأَمَّا حِصْنُهُ فَالْمَعْرُوفُ ، وَأَمَّا أَنْصَارُهُ فَأَنَا وَأَهْلُ بَيْتِي وَشِيعَتُنَا ؛ فَأَحِبُّوا أَهْلَ بَيْتِي وَشِيعَتَهُمْ وَأَنْصَارَهُمْ ؛ فَإِنَّهُ لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا ، فَنَسَبَنِي جَبْرَئِيلُ عليه السلام لِأَهْلِ السَّمَاءِ ، اسْتَوْدَعَ اللّهُ حُبِّي وَحُبَّ أَهْلِ بَيْتِي وَشِيعَتِهِمْ فِي قُلُوبِ الْمَلَائِكَةِ ، فَهُوَ عِنْدَهُمْ وَدِيعَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ، ثُمَّ هَبَطَ بِي إِلى أَهْلِ الْأَرْضِ ، فَنَسَبَنِي لِأَهْلِ الْأَرْضِ ، فَاسْتَوْدَعَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ حُبِّي وَحُبَّ أَهْلِ بَيْتِي وَشِيعَتِهِمْ فِي قُلُوبِ مُؤْمِنِي أُمَّتِي ، فَمُؤْمِنُو أُمَّتِي يَحْفَظُونَ وَدِيعَتِي فِي أَهْلِ بَيْتِي إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ، أَلَا فَلَوْ أَنَّ الرَّجُلَ مِنْ أُمَّتِي عَبَدَ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عُمُرَهُ أَيَّامَ الدُّنْيَا ، ثُمَّ لَقِيَ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مُبْغِضاً لِأَهْلِ بَيْتِي وَشِيعَتِي ، مَا فَرَّجَ اللّهُ صَدْرَهُ إِلَا عَنِ النِّفَاقِ» .

23 _ بَابٌمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ غَالِبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَكُونَ فِيهِ ثَمَانِي خِصَالٍ : وَقُوراً عِنْدَ الْهَزَاهِزِ ، صَبُوراً عِنْدَ الْبَلَاءِ ، شَكُوراً عِنْدَ الرَّخَاءِ ، قَانِعاً بِمَا رَزَقَهُ اللّهُ ، لَا يَظْلِمُ الْأَعْدَاءَ ، وَلَا يَتَحَامَلُ لِلْأَصْدِقَاءِ ، بَدَنُهُ مِنْهُ فِي تَعَبٍ ، وَالنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ . إِنَّ الْعِلْمَ خَلِيلُ الْمُؤْمِنِ ، وَالْحِلْمَ وَزِيرُهُ ، وَالْعَقْلَ أَمِيرُ جُنُودِهِ ، وَالرِّفْقَ أَخُوهُ ، وَالْبِرَّ وَالِدُهُ» .

.

ص: 147

23 . باب

چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد ، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى ، از امام محمدتقىّ عليه السلام ، از پدرش ، از جدّش (صلوات اللّه عليهم) روايت كرده اند كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خدا اسلام را آفريد و از براى آن عرصه اى (1) قرار داد ، و از براى آن نورى قرار داد ، و او را حصارى مقرّر فرمود ، و ياورى از براى آن قرارداد نمود . امّا عرصه آن قرآن است ، و امّا نور آن ، حكمت و راست گفتارى و درست كردارى است ، و امّا حصار آن ، معروف و نيكى است ، و امّا ياوران آن ، من و اهل بيت من ايم با شيعيان ما؛ پس اهل بيت من و شيعيان ايشان و ياوران ايشان را دوست داريد؛ چرا كه ، چون در آن شبى كه مرا به آسمان بردند و جبرئيل عليه السلام نسب مرا از براى اهل آسمان ذكر و بيان نمود ، خدا دوستى من و دوستى اهل بيت من و شيعيان ايشان را در دل هاى فرشتگان به وديعت سپرد؛ پس آن دوستى در نزد ايشان به وديعت و امانت است تا روز قيامت . بعد از آن، مرا به زمين فرود آورد و نسب مرا از براى اهل زمين بيان فرمود؛ پس خدا دوستى من و دوستى اهل بيت من و شيعيان ايشان را در دل هاى مؤمنان امّت من به امانت سپرد؛ پس مؤمنان امّت من امانت مرا نگاهدارى مى كنند تا روز قيامت . و بدانيد و آگاه باشيد كه اگر مردى از امّت من در مدّت عمر خويش كه جميع عمر دنيا باشد ، خداى عز و جل را عبادت كند ، بعد از آن خداى عز و جل را ملاقات كند ، و دشمن اهل بيت و شيعيان من باشد ، خدا سينه او را نگشايد ، مگر از نفاق ، و نفاق او را زياد گرداند» .

23 _ بابمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد عيسى ، از حسن بن محبوب ، از جميل بن صالح ، از عبدالملك بن غالب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «سزاوار است مؤمن را كه هشت خصلت در او باشد : يكى آنكه در نزد امورى كه موجب اضطراب و بى آرامى است ، آرميده باشد . دويم آنكه در نزد بلاء بسيار صابر باشد . سيم آنكه در نزد وسعت و خوشحالى به غايتِ شكر باشد . چهارم آنكه قناعت كند به آنچه خدا او را روزى كرده . پنجم آنكه بر دشمنان ستم نكند . ششم آنكه بار خويش را بر دوش دوستان خويش و آشنايان بار نكند . هفتم آنكه بدنش از او در رَنج و تعب باشد . هشتم آنكه مردم از او در راحت و خوشى و آسايش باشند . به درستى كه علم ، دوست مؤمن است و حلم ، وزير او و عقل ، پادشاه لشكرهاى او و نرمى و مدارايى ، برادر او و نيكى ، پدر او است» .

.


1- .و عرصه، ميانِ سراست، و مكانى كه در آن بنا مى گذارند و عمارت مى سازند. (مترجم)

ص: 148

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ : الْاءِيمَانُ لَهُ أَرْكَانٌ أَرْبَعَةٌ : التَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ ، وَتَفْوِيضُ الْأَمْرِ إِلَى اللّهِ ، وَالرِّضَا بِقَضَاءِ اللّهِ ، وَالتَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي لَيْلى ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّكُمْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتّى تَعْرِفُوا ، وَلَا تَعْرِفُونَ حَتّى تُصَدِّقُوا ، وَلَا تُصَدِّقُونَ حَتّى تُسَلِّمُوا أَبْوَاباً أَرْبَعَةً لَا يَصْلُحُ أَوَّلُهَا إِلَا بِآخِرِهَا ، ضَلَّ أَصْحَابُ الثَّلَاثَةِ وَتَاهُوا تَيْهاً بَعِيداً ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ لَا يَقْبَلُ إِلَا الْعَمَلَ الصَّالِحَ ، وَلَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ إِلَا بِالْوَفَاءِ بِالشُّرُوطِ وَالْعُهُودِ ، وَمَنْ وَفَى اللّهَ بِشُرُوطِهِ وَاسْتَكْمَلَ مَا وَصَفَ فِي عَهْدِهِ ، نَالَ مَا عِنْدَهُ وَاسْتَكْمَلَ وَعْدَهُ . إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَخْبَرَ الْعِبَادَ بِطُرُقِ الْهُدى ، وَشَرَعَ لَهُمْ فِيهَا الْمَنَارَ ، وَأَخْبَرَهُمْ كَيْفَ يَسْلُكُونَ ، فَقَالَ : «وَ إِنِّى لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» وَقَالَ : «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» فَمَنِ اتَّقَى اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِيمَا أَمَرَهُ ، لَقِيَ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مُؤْمِناً بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ؛ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ، فَاتَ قَوْمٌ وَمَاتُوا قَبْلَ أَنْ يَهْتَدُوا ، وَظَنُّوا أَنَّهُمْ آمَنُوا ، وَأَشْرَكُوا مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ ؛ إِنَّهُ مَنْ أَتَى الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا اهْتَدى ، وَمَنْ أَخَذَ فِي غَيْرِهَا سَلَكَ طَرِيقَ الرَّدى . وَصَلَ اللّهُ طَاعَةَ وَلِيِّ أَمْرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ ، وَطَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ ؛ فَمَنْ تَرَكَ طَاعَةَ وُلَاةِ الْأَمْرِ ، لَمْ يُطِعِ اللّهَ وَلَا رَسُولَهُ ، وَهُوَ الْاءِقْرَارُ بِمَا نَزَلَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ، «خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ» ، وَالْتَمِسُوا الْبُيُوتَ الَّتِي أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ ؛ فَإِنَّهُ قَدْ خَبَّرَكُمْ أَنَّهُمْ «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ» . إِنَّ اللّهَ قَدِ اسْتَخْلَصَ الرُّسُلَ لِأَمْرِهِ ، ثُمَّ اسْتَخْلَصَهُمْ مُصَدِّقِينَ لِذلِكَ فِي نُذُرِهِ ، فَقَالَ : «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ» تَاهَ مَنْ جَهِلَ ، وَاهْتَدى مَنْ أَبْصَرَ وَعَقَلَ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ : «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ» وَكَيْفَ يَهْتَدِي مَنْ لَمْ يُبْصِرْ؟ وَكَيْفَ يُبْصِرُ مَنْ لَمْ يُنْذَرْ؟ اتَّبِعُوا رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَأَقِرُّوا بِمَا نَزَلَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ، وَاتَّبِعُوا آثَارَ الْهُدى ؛ فَإِنَّهُمْ عَلَامَاتُ الْأَمَانَةِ وَالتُّقى . وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَوْ أَنْكَرَ رَجُلٌ عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ عليه السلام ، وَأَقَرَّ بِمَنْ سِوَاهُ مِنَ الرُّسُلِ ، لَمْ يُؤْمِنْ ؛ اقْتَصُّوا الطَّرِيقَ بِالْتِمَاسِ الْمَنَارِ ، وَالْتَمِسُوا مِنْ وَرَاءِ الْحُجُبِ الْاثَارَ ؛ تَسْتَكْمِلُوا أَمْرَ دِينِكُمْ ، وَتُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ» .

.

ص: 149

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق ، از پدرش عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : ايمان را چهار ركن است : يكى توكّل كردن بر خدا؛ دويم تفويض كردن هر كارى به خدا؛ سيم خوشنود بودن به قضاى خدا؛ چهارم تسليم كردن از براى امر خداى عز و جل و منقاد بودن كه از آن سر باز نزند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از آنكه او را ذكر كرده ، از محمد بن عبدالرحمان بن ابى ليلى ، از پدرش ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«شما شايستگان نمى باشيد تا بشناسيد ...» تا آخر آنچه در باب «معرفت امام و ردّ به سوى او» مذكور شد .

از او ، از پدرش ، از سليمان جعفرى ، از ابوالحسن حضرت امام رضا ، از پدرش عليهماالسلامروايت است كه فرمود :«در بعضى ازجنگ هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله گروهى به نزد آن حضرت آمدند . فرمود : شما كيستيد؟ عرض كردند كه : ما مؤمنانيم ، يا رسول اللّه ! فرمود : ايمان شما به كجا رسيده و اندازه آن چه قدر است؟ عرض كردند كه : صبر كردن در نزد بلاء و زحمت ، و شكر كردن در نزد رخا و وسعت ، و رضا به قضاى خداى . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : ايشان بردبارانى چندند ، دانايان كه نزديك است كه به جهت دانشمندى ، پيغمبران باشند . اگر شما چنان چه وصف مى كنيد باشيد ، پس آنچه را كه در آن ساكن نمى شويد ، مسازيد ، و آنچه را كه نمى خوريد ، جمع مكنيد . «وَاتَّقُوا اللّهَ الذَّى اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (1) ؛ يعنى : «و بپرهيزيد از خدايى كه به سوى او برگردانيده مى شويد» .

.


1- .مائده، 96.

ص: 150

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ سُلَيْمَانَ الْجَعْفَرِيِّ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام ، قَالَ :«رَفَعَ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَوْمٌ فِي بَعْضِ غَزَوَاتِهِ ، فَقَالَ : مَنِ الْقَوْمُ؟ فَقَالُوا : مُؤْمِنُونَ يَا رَسُولَ اللّهِ ، قَالَ : وَمَا بَلَغَ مِنْ إِيمَانِكُمْ؟ قَالُوا : الصَّبْرُ عِنْدَ الْبَلَاءِ ، وَالشُّكْرُ عِنْدَ الرَّخَاءِ ، وَالرِّضَا بِالْقَضَاءِ . فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : حُلَمَاءُ ، عُلَمَاءُ ، كَادُوا مِنَ الْفِقْهِ أَنْ يَكُونُوا أَنْبِيَاءَ ، إِنْ كُنْتُمْ كَمَا تَصِفُونَ فَلَا تَبْنُوا مَا لَا تَسْكُنُونَ ، وَلَا تَجْمَعُوا مَا لَا تَأْكُلُونَ ، وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» .

24 _ بَابٌعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِيعاً ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ؛ وَ بِأَسَانِيدَ مُخْتَلِفَةٍ ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ ، قَالَ :خَطَبَنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي دَارِهِ _ أَوْ قَالَ : فِي الْقَصْرِ _ وَنَحْنُ مُجْتَمِعُونَ ، ثُمَّ أَمَرَ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ فَكُتِبَ فِي كِتَابٍ ، وَقُرِئَ عَلَى النَّاسِ. وَ رَوى غَيْرُهُ أَنَّ ابْنَ الْكَوَّاءِ سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام عَنْ صِفَةِ الْاءِسْلَامِ وَالْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ وَالنِّفَاقِ ، فَقَالَ : «أَمَّا بَعْدُ ، فَإِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ شَرَعَ الْاءِسْلَامَ ، وَسَهَّلَ شَرَائِعَهُ لِمَنْ وَرَدَهُ ، وَأَعَزَّ أَرْكَانَهُ لِمَنْ حَارَبَهُ ، وَجَعَلَهُ عِزّاً لِمَنْ تَوَلَاهُ ، وَسِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ ، وَهُدًى لِمَنِ ائْتَمَّ بِهِ ، وَزِينَةً لِمَنْ تَجَلَّلَهُ ، وَعُذْراً لِمَنِ انْتَحَلَهُ ، وَعُرْوَةً لِمَنِ اعْتَصَمَ بِهِ ، وَحَبْلاً لِمَنِ اسْتَمْسَكَ بِهِ ، وَبُرْهَاناً لِمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ ، وَنُوراً لِمَنِ اسْتَضَاءَ بِهِ ، وَعَوْناً لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِهِ ، وَشَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ ، وَفُلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ ، وَعِلْماً لِمَنْ وَعَاهُ ، وَحَدِيثاً لِمَنْ رَوى ، وَحُكْماً لِمَنْ قَضى ، وَحِلْماً لِمَنْ جَرَّبَ ، وَلِبَاساً لِمَنْ تَدَبَّرَ ، وَفَهْماً لِمَنْ تَفَطَّنَ ، وَيَقِيناً لِمَنْ عَقَلَ ، وَبَصِيرَةً لِمَنْ عَزَمَ ، وَآيَةً لِمَنْ تَوَسَّمَ ، وَعِبْرَةً لِمَنِ اتَّعَظَ ، وَنَجَاةً لِمَنْ صَدَّقَ ، وَتُؤَدَةً لِمَنْ أَصْلَحَ ، وَزُلْفى لِمَنِ اقْتَرَبَ ، وَثِقَةً لِمَنْ تَوَكَّلَ ، وَرَخَاءً لِمَنْ فَوَّضَ ، وَسُبْقَةً لِمَنْ أَحْسَنَ ، وَخَيْراً لِمَنْ سَارَعَ ، وَجُنَّةً لِمَنْ صَبَرَ ، وَلِبَاساً لِمَنِ اتَّقى ، وَظَهِيراً لِمَنْ رَشَدَ ، وَكَهْفاً لِمَنْ آمَنَ ، وَأَمَنَةً لِمَنْ أَسْلَمَ ، وَرَجَاءً لِمَنْ صَدَقَ ، وَغِنًى لِمَنْ قَنِعَ . فَذلِكَ الْحَقُّ سَبِيلُهُ الْهُدى ، وَمَأْثُرَتُهُ الْمَجْدُ ، وَصِفَتُهُ الْحُسْنى ؛ فَهُوَ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ ، مُشْرِقُ الْمَنَارِ ، ذَاكِي الْمِصْبَاحِ ، رَفِيعُ الْغَايَةِ ، يَسِيرُ الْمِضْمَارِ ، جَامِعُ الْحَلْبَةِ ، سَرِيعُ السَّبْقَةِ ، أَلِيمُ النَّقِمَةِ ، كَامِلُ الْعُدَّةِ ، كَرِيمُ الْفُرْسَانِ ؛ فَالْاءِيمَانُ مِنْهَاجُهُ ، وَالصَّالِحَاتُ مَنَارُهُ ، وَالْفِقْهُ مَصَابِيحُهُ ، وَالدُّنْيَا مِضْمَارُهُ ، وَالْمَوْتُ غَايَتُهُ ، وَالْقِيَامَةُ حَلْبَتُهُ ، وَالْجَنَّةُ سُبْقَتُهُ ، وَالنَّارُ نَقِمَتُهُ ، وَالتَّقْوى عُدَّتُهُ ، وَالْمُحْسِنُونَ فُرْسَانُهُ . فَبِالْاءِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ ، وَبِالصَّالِحَاتِ يُعْمَرُ الْفِقْهُ ، وَبِالْفِقْهِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ ، وَبِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا ، وَبِالدُّنْيَا تَجُوزُ الْقِيَامَةَ ، وَبِالْقِيَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ ، وَالْجَنَّةُ حَسْرَةُ أَهْلِ النَّارِ ، وَالنَّارُ مَوْعِظَةُ الْمُتَّقِينَ ، وَالتَّقْوى سِنْخُ الْاءِيمَانِ» .

.

ص: 151

24 . باب

24 _ بابعلى بن ابراهيم روايت كرده است ، ازپدرش و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى و چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد بن خالد همه ، از حسن بن محبوب ، از يعقوب سرّاج ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام به اسانيد مختلفه ، از اصبغ بن نباته روايت است كه گفت :اميرالمؤمنين عليه السلام ما را خطبه كرد در خانه خويش ، يا گفت : در قصر خطبه خواند و ما جمع بوديم . بعد از آن ، آن حضرت فرمود كه : آن در جايى نوشته شد و بر مردمان خوانده شد . و غير او روايت كرده است كه : ابن كوّا صفت اسلام و ايمان و كفر و نفاق را از اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال كرد . فرمود : «امّا بعد ، به درستى كه خداى _ تبارك و تعالى _ اسلام را آشكار نمود و قرارداد فرمود ، و آبشخورهاى آن را آسان گردانيد از براى هر كه به نزد آن آيد ، چنان چه تشنگان به نزد آب مى آيند . و ركن هاى آن را قوى و عزيز گردانيد از براى هر كه با آن جنگ كند ، و چنان قرار داد كه كسى چاره آن را نتواند كرد ، چنان چه كسى در زمين سخت واقع شود . و آن را قرار داد عزّت و ارجمندى از براى كسى كه آن را دوست دارد ، و اساس آشتى و سلامت از براى آنكه داخل آن شود ، و راه راست و راستى از براى هر كه به آن اقتدا كند ، و زينت و آرايش از براى هر كه آن را بزرگ دارد ، و بهانه از براى هر كه آن را بر خود ببندد ، و دسته و دستگير از براى هر كه به آن چنگ در زند ، و ريسمان از براى هر كه آن را نگاه دارد ، و حجّت روشن از براى هر كه به آن سخن گويد ، و نور از براى هر كه به آن روشنى طلب كند ، و گواه از براى هر كه به آن خصومت و جدال كند، و فيروزى از براى هر كه به آن بر خصم حجّت آورد ، و علم از براى هر كه آن را نگاه دارد و ياد گيرد ، و حديث و خبر تازه اى كه مشتمل بر تازگى باشد از براى هر كه آن را روايت كند ، و حكم از براى هر كه حكم كند ، و عقل از براى هر كه امور را تجربه و آزمايش كند ، و پوشش از براى هر كه جامه بر خود گيرد ، و فهم از براى هر كه زيرك باشد ، و يقين از براى هر كه عاقل باشد ، و بينايى از براى هر كه آهنگ كند و دل بر آن گذارد ، و نشانه از براى هر كه به فراست دريابد ، و پند از براى هر كه پند گيرد ، و نجات و رهايى از براى هر كه راست گويد ، و تأنّى و آرام از براى هر كه خويش را به صلاح آورد و آشتى كند يا آشتى دهد ، و نزديكى و مرتبه و منزلت از براى هر كه نزديك شود ، و استوارى از براى هر كه توكّل كند ، و فراخى و وسعت از براى هر كه كار را به او واگذارد ، و پيش دستى از براى هر كه نيكى كند ، و خوبى از براى هر كه بشتابد ، و سپر از براى هر كه صبر و شكيبايى ورزد ، و لباس از براى هر كه پرهيزگار شود ، و پشت و پشتيبان از براى هر كه راه راست يابد ، و پناه از براى هر كه ايمان آورد ، و ايمنى از براى هر كه اسلام آورد ، و اميدوارى از براى هر كه راست گويد ، و بى نيازى از براى هر كه قناعت كند . پس اين حقّى است كه راه آن راست است ، و كار آنكه از آن نقل شود بزرگوارى ، و صفت آن نيكوتر است؛ پس آن از هر راهِ راستى روشن تر است؛ كه چراغ خانه آن تابان و چراغ آن فروزان است ، غايتش بلند و بزرگوار ، و ميدانش كم واندك نه بسيار ، و اسبان جمع شده اش از براى دوانيدن به هم جمع شده ، و پيشى گرفتنش شتابان ، و سختى آن دردناك و دردآورنده ، و اسباب آنكه از براى حوادث ساخته شده كامل و تمام ، و سوارانش خوب و گرانمايه؛ پس ايمان ، راه راست آن است ، و كارهاى شايسته ، چراغ خانه آن ، و دانشمندى در دين ، چراغ هاى آن ، و دنيا ، ميدان آن ، و مرگ ، آخر و عاقبت آن ، و قيامت ، اسبان جمع شده آن براى دوانيدن ، و بهشت ، پيشى گرفتن آن ، و آتش جهنّم ، سختى آن ، و پرهيزگارى ، اسباب و عدّه آن ، و نيكوكاران ، سواران آن؛ پس به ايمان ، استدلال مى شود بر كارهاى شايسته ، دانشمندى آبادان مى شود ، و به دانشمندى ، از مرگ ترسيده مى شود ، و به مرگ ، دنيا تمام مى شود ، و به دنيا ، به سوى قيامت عبور مى شود ، و به قيامت ، بهشت نزديك گردانيده مى شود ، و بهشت ، حسرت اهل جهنّم است كه اندوه مى برند بر آنكه از ايشان فوت شده . و آتش جهنّم پند است ازبراى پرهيزگاران . و پرهيزگارى اصل و ريشه ايمان است» .

.

ص: 152

25 _ بَابُ صِفَةِ الْاءِيمَانِبِالْاءِسْنَادِ الْأَوَّلِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام عَنِ الْاءِيمَانِ ، فَقَالَ : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ جَعَلَ الْاءِيمَانَ عَلى أَرْبَعِ دَعَائِمَ : عَلَى الصَّبْرِ ، وَالْيَقِينِ ، وَالْعَدْلِ ، وَالْجِهَادِ . فَالصَّبْرُ مِنْ ذلِكَ عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ : عَلَى الشَّوْقِ ، وَالْاءِشْفَاقِ ، وَالزُّهْدِ ، وَالتَّرَقُّبِ ؛ فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ ، سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ ؛ وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ ، رَجَعَ عَنِ الْمُحَرَّمَاتِ ؛ وَمَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا ، هَانَتْ عَلَيْهِ الْمُصِيبَاتُ ؛ وَمَنْ رَاقَبَ الْمَوْتَ ، سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ . وَ الْيَقِينُ عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ : تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ ، وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ ، وَمَعْرِفَةِ الْعِبْرَةِ ، وَسُنَّةِ الْأَوَّلِينَ ؛ فَمَنْ أَبْصَرَ الْفِطْنَةَ ، عَرَفَ الْحِكْمَةَ ؛ وَمَنْ تَأَوَّلَ الْحِكْمَةَ ، عَرَفَ الْعِبْرَةَ ؛ وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ ، عَرَفَ السُّنَّةَ ؛ وَمَنْ عَرَفَ السُّنَّةَ ، فَكَأَنَّمَا كَانَ مَعَ الْأَوَّلِينَ ، وَاهْتَدى إِلَى الَّتِي هِيَ أَقْوَمُ ، وَنَظَرَ إِلى مَنْ نَجَا بِمَا نَجَا ، وَمَنْ هَلَكَ بِمَا هَلَكَ ، وَإِنَّمَا أَهْلَكَ اللّهُ مَنْ أَهْلَكَ بِمَعْصِيَتِهِ ، وَأَنْجى مَنْ أَنْجى بِطَاعَتِهِ . وَ الْعَدْلُ عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ : غَامِضِ الْفَهْمِ ، وَغَمْرِ الْعِلْمِ ، وَزَهْرَةِ الْحُكْمِ ، وَرَوْضَةِ الْحِلْمِ ؛ فَمَنْ فَهِمَ ، فَسَّرَ جَمِيعَ الْعِلْمِ ؛ وَمَنْ عَلِمَ ، عَرَفَ شَرَائِعَ الْحُكْمِ ؛ وَمَنْ حَلُمَ ، لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ ، وَعَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيداً . وَ الْجِهَادُ عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ : عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ ، وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ ، وَالصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ ، وَشَنَآنِ الْفَاسِقِينَ ؛ فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ ، شَدَّ ظَهْرَ الْمُؤْمِنِ ؛ وَمَنْ نَهى عَنِ الْمُنْكَرِ ، أَرْغَمَ أَنْفَ الْمُنَافِقِ وَأَمِنَ كَيْدَهُ ؛ وَمَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ ، قَضَى الَّذِي عَلَيْهِ ؛ وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ ، غَضِبَ لِلّهِ ؛ وَمَنْ غَضِبَ لِلّهِ ، غَضِبَ اللّهُ لَهُ ؛ فَذلِكَ الْاءِيمَانُ وَ دَعَائِمُهُ وَشُعَبُهُ» .

.

ص: 153

25 . باب در بيان صفت ايمان

25 . باب در بيان صفت ايمانبه اسناد اوّل ، از ابن محبوب ، از يعقوب سرّاج ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام از ايمان سؤال شد . فرمود : خداى عز و جل ايمان را بر چهار ستون قرار داد؛ يعنى بر صبر و يقين و عدل و جهاد؛ پس از اين ، چهار ستون را بر چهار شعبه قرار داد ؛ يعنى بر شوق و آرزومندى و ترسيدن و بى رغبتى و چشم داشت و انتظار؛ پس هر كه به سوى بهشت مشتاق باشد، از خواهش هاى نفس بگذرد و عشقش به آنها تمام شود . و هر كه از آتش جهنّم بترسد، از محرّمات الهى باز گردد . و هر كه در دنيا رغبت نداشته باشد ، مصيبت هاى دنيا بر او سهل و آسان باشد . و هر كه مرگ را انتظار كشد ، به سوى خوبى ها بشتابد . و يقين نيز بر چهار شعبه است و آنها ، بينايىِ زيركى ، و رسيدن به كنه حكمت و شناختن پند ، و طريقه و روش پيشينيان است؛ پس هر كه زيركى را ببيند و به آن بينا شود، حكمت را مى شناسد . و هر كه به كنه حكمت رسد، پند را بشناسد . و هر كه پند را شناخت ، راه و روش پيشينيان را بشناسد . و هر كه راه و روش را شناخت، گويا كه با پيشينيان بوده و راه يافته به سوى آن راهى كه از همه راه ها راست تر و درست تر است ، و نظر كرده به سوى آنكه نجات يافته به آنچه نجات يافته ، و آنكه هلاك شده به آنچه هلاك شده . (1) جز اين نيست كه خدا هر كه را هلاك گردانيد ، به نافرمانى خويش هلاك گردانيده . و هر كه را رهانيد ، به فرمانبردارى خويش رهانيد . و عدل نيز بر چهار شعبه است و آنها ، فهم پوشيده و علم پوشنده و شكوفه حكمت ها و باغ و مرغزار عقل و بردبارى است؛ پس هر كه فهم داشته باشد، همه علم را تفسير و بيان مى كند . و هر كه علم داشته باشد، شريعه هاى حكم را بشناسد . و هر كه بردبار و عاقل باشد ، در كار خويش پيشى نگيرد و از حد تجاوز نكند و در ميان مردمان ستوده زندگانى كند ، كه همه كس او را ستايش كنند . و جهاد نيز بر چهار شعبه است؛ يعنى بر امر به معروف و نهى از منكر ، و راستى در جميع مواضع ، و دشمنى با فاسقان؛ پس هر كه امر كند به معروف ، پشت مؤمن را سخت و قوى گرداند . و هر كه نهى كند از منكر ، بينى منافق را بر خاك مالد و از مكر او ايمن باشد . و هر كه در همه مواطن راست گويد ، آنچه را كه بر او واجب است به جا آورد . و هر كه فاسقان را دشمن دارد ، به جهت خدا خشم گيرد و خلاف رضاى او را كه ديد به غضب آيد . و هر كه از براى خدا غضب كند، خدا از براى او غضب كند . و ايمان و ستون ها و شعب هاى آن، اين است كه مذكور شد» .

.


1- .. و مى تواند كه معنا اين باشد كه : آنكه نجات يافته و هلاك شده به چه چيز هلاك شده و به چه چيز نجات يافته؟ و دور نيست كه اين معنا به حسب معنا نزديك تر باشد، به قرينه آنچه بعد از اين مى فرمايد . (مترجم)

ص: 154

26 _ بَابُ فَضْلِ الْاءِيمَانِ عَلَى الْاءِسْلَامِ وَالْيَقِينِ عَلَى الْاءِيمَانِأَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا أَخَا جُعْفٍ ، إِنَّ الْاءِيمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْاءِسْلَامِ ، وَإِنَّ الْيَقِينَ أَفْضَلُ مِنَ الْاءِيمَانِ ، وَمَا مِنْ شَيْءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ» .

.

ص: 155

26 . باب در بيان فضيلت و افزونى ايمان بر اسلام و افزونى يقين بر ايمان

26 . باب در بيان فضيلت و افزونى ايمان بر اسلام و افزونى يقين بر ايمانابوعلى اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن شمر ، از جابر روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود :«اى جعفى! به درستى كه ايمان از اسلام فاضل تر و افزون تر است ، و يقين از ايمان بهتر است ، و چيزى از يقين كمتر و عزيز الوجودتر نيست» .

.

ص: 156

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«الْاءِيمَانُ فَوْقَ الْاءِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ ، وَالتَّقْوى فَوْقَ الْاءِيمَانِ بِدَرَجَةٍ ، وَالْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَةٍ ، وَمَا قُسِمَ فِي النَّاسِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ اللّهَ فَضَّلَ الْاءِيمَانَ عَلَى الْاءِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ ، كَمَا فَضَّلَ الْكَعْبَةَ عَلَى الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ أَوْ غَيْرِهِ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْكَلْبِيِّ ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الْوَاسِطِيِّ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، الْاءِسْلَامُ دَرَجَةٌ» قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «وَالْاءِيمَانُ عَلَى الْاءِسْلَامِ دَرَجَةٌ» قَالَ : قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «وَ التَّقْوى عَلَى الْاءِيمَانِ دَرَجَةٌ» قَالَ : قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «وَ الْيَقِينُ عَلَى التَّقْوى دَرَجَةٌ» قَالَ : قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «فَمَا أُوتِيَ النَّاسُ أَقَلَّ مِنَ الْيَقِينِ ، وَإِنَّمَا تَمَسَّكْتُمْ بِأَدْنَى الْاءِسْلَامِ ؛ فَإِيَّاكُمْ أَنْ يَنْفَلِتَ مِنْ أَيْدِيكُمْ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام عَنِ الْاءِيمَانِ وَالْاءِسْلَامِ . فَقَالَ :«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : إِنَّمَا هُوَ الْاءِسْلَامُ ، وَالْاءِيمَانُ فَوْقَهُ بِدَرَجَةٍ ، وَالتَّقْوى فَوْقَ الْاءِيمَانِ بِدَرَجَةٍ ، وَالْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَةٍ ، وَلَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ النَّاسِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ». قَالَ : قُلْتُ : فَأَيُّ شَيْءٍ الْيَقِينُ؟ قَالَ : «التَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ ، وَالتَّسْلِيمُ لِلّهِ ، وَالرِّضَا بِقَضَاءِ اللّهِ ، وَالتَّفْوِيضُ إِلَى اللّهِ» . قُلْتُ : فَمَا تَفْسِيرُ ذلِكَ؟ قَالَ : «هكَذَا قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ».

.

ص: 157

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد و هر دو از وشّاء ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«ايمان يك درجه بالاتر است ازاسلام ، و تقوى و پرهيزكارى يك درجه از ايمان بالاتر است ، و يقين يك درجه از تقوى بالاتر است ، و چيزى كمتر از يقين در ميان مردمان تقسيم نشده» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از على بن رئاب ، از حمران بن اعين روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خدا ايمان را بر اسلام افزونى داده به درجه بلندى ،چنانچه خانه كعبه را بر مسجدالحرام افزونى داده است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از هارون بن جهم يا غير او ، از عمر بن ابان كلبى ، از عبدالحميد واسطى ، از ابوبصير كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود :«اى ابامحمد! اسلام پايه بالايى [است ]و از هر مرتبه اى پايه اى بالاتر است؟» عرض كردم : آرى! ابوبصير مى گويد : فرمود : «ايمان بالاتر است از اسلام و پايه اى است بالاتر؟» ابوبصير مى گويد : عرض كردم : آرى! فرمود : «تقوى و پرهيزگارى بالاتر است ازايمان و پايه اى است بالاتر؟» ابوبصير مى گويد : عرض كردم : آرى! فرمود : «يقين بالاتر از تقوى است و پايه اى است بالاتر؟» مى گويد : عرض كردم : آرى! فرمود : «پس آنچه به مردمان عطا شده از يقين كمتر است (1) ، و جز اين نيست كه شما به پست ترينِ اسلام چنگ در زده ايد؛ پس بپرهيزيد از آنكه ناگاه از دست شما رها شود» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس روايت كرده است كه سؤال كردم از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام از ايمان و اسلام . فرمود :«امام محمد باقر عليه السلام فرمود : جز اين نيست كه دين و آنچه مقبول مى شود اسلام است . و ايمان يك درجه بالاتر از آن است ، و تقوى يك درجه بالاتر از ايمان است ، و يقين يك درجه بالاتر از تقوى است . و هيچ چيز در ميان مردمان كمتر از يقين قسمت نشده است» . يونس مى گويد : عرض كردم : پس يقين به چه چيز است؟ فرمود : «توكّل كردن بر خدا ، و تسليم كردن و گردن نهادن از براى خدا ، و راضى شدن به قضاى خدا ، و وا گذاشتن امور به خدا» . عرض كردم كه : تفسير و بيان اين چيست؟ فرمود : «امام محمد باقر عليه السلام همچنين فرمود» .

.


1- .. شايد ترجمه بهتر اين باشد : هيچ چيز به كمى يقين به مردم عطا نشده است .

ص: 158

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«الْاءِيمَانُ فَوْقَ الْاءِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ ، وَالتَّقْوى فَوْقَ الْاءِيمَانِ بِدَرَجَةٍ ، وَالْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَةٍ ، وَلَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ الْعِبَادِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ» .

27 _ بَابُ حَقِيقَةِ الْاءِيمَانِ وَالْيَقِينِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«بَيْنَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ إِذْ لَقِيَهُ رَكْبٌ ، فَقَالُوا : السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّهِ ، فَقَالَ : مَا أَنْتُمْ؟ فَقَالُوا : نَحْنُ مُؤْمِنُونَ يَا رَسُولَ اللّهِ ، قَالَ : فَمَا حَقِيقَةُ إِيمَانِكُمْ؟ قَالُوا : الرِّضَا بِقَضَاءِ اللّهِ ، وَالتَّفْوِيضُ إِلَى اللّهِ ، وَالتَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللّهِ . فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : عُلَمَاءُ ، حُكَمَاءُ ، كَادُوا أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْحِكْمَةِ أَنْبِيَاءَ ، فَإِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَلَا تَبْنُوا مَا لَا تَسْكُنُونَ ، وَلَا تَجْمَعُوا مَا لَا تَأْكُلُونَ ، وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْوَابِشِيِّ وَإِبْرَاهِيمَ بْنِ مِهْزَمٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَلّى بِالنَّاسِ الصُّبْحَ ، فَنَظَرَ إِلى شَابٍّ فِي الْمَسْجِدِ ، وَهُوَ يَخْفِقُ وَيَهْوِي بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ ، قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ ، وَغَارَتْ عَيْنَاهُ فِي رَأْسِهِ ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا فُلَانُ؟ قَالَ : أَصْبَحْتُ _ يَا رَسُولَ اللّهِ _ مُوقِناً . فَعَجِبَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ قَوْلِهِ ، وَقَالَ: إِنَّ لِكُلِّ يَقِينٍ حَقِيقَةً ، فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ؟ فَقَالَ : إِنَّ يَقِينِي _ يَا رَسُولَ اللّهِ _ هُوَ الَّذِي أَحْزَنَنِي ، وَأَسْهَرَ لَيْلِي ، وَأَظْمَأَ هَوَاجِرِي ، فَعَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا حَتّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلى عَرْشِ رَبِّي وَقَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ ، وَحُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذلِكَ وَأَنَا فِيهِمْ ، وَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِي الْجَنَّةِ وَيَتَعَارَفُونَ ، وَ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ ، وَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلى أَهْلِ النَّارِ وَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ ، وَكَأَنِّي الْانَ أَسْمَعُ زَفِيرَ النَّارِ يَدُورُ فِي مَسَامِعِي . فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَصْحَابِهِ : هذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ بِالْاءِيمَانِ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ . فَقَالَ الشَّابُّ : ادْعُ اللّهَ لِي يَا رَسُولَ اللّهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَكَ . فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِي بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ ، وَكَانَ هُوَ الْعَاشِرَ» .

.

ص: 159

27 . باب در بيان حقيقت ايمان و يقين

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است ...» تا آخر آنچه در حديث دويم اين باب گذشت .

27 . باب در بيان حقيقت ايمان و يقينچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع ، از محمد بن عذافر ، از پدرش ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«در بين اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بعضى ازسفرهاى خويش تشريف داشت ، ناگاه جمعى از سواران آن حضرت را ملاقات كردند و گفتند كه : السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ؛ يعنى «سلام خدا يا سلام ما يا همه سلام ها بر تو باد ، اى فرستاده خدا! كه خدا تو را پيغمبرى به سوى خلايق فرستاده» . حضرت فرمود : شما كيستيد؟ و چه صفت داريد؟ عرض كردند : ما مؤمنانيم ، يا رسول اللّه ! فرمود : حقيقت و دليل ايمان شما چيست؟ عرض كردند : راضى بودن به قضاى خدا ، و تفويض كردن امور خويش به خدا ، و تسليم كردن و گردن نهادن از براى امر خدا . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : ايشان دانايانى چندند ، حكيمان كه نزديك است كه به جهت حكمت ، پيغمبران باشند و به درجه ايشان رسند؛ پس اگر راست گويانيد ، آنچه را كه در آن ساكن نمى شويد مسازيد ، و آنچه را كه نمى خوريد جمع مكنيد . «وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذى اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (1) . و ترجمه آن در نظير اين حديث گذشت .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى و على بن ابراهيم ، از پدرش هر دو روايت كرده اند ، از ابن محبوب ، از ابومحمد وابشى و ابراهيم بن مهزم ، از اسحاق بن عمّاد كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز صبح را با مردم به جا آورد . بعد از آن به جوانى كه در مسجد بود نظر فرمود . آن جوان در عالم پينكى (2) سر خويش را مى جنباند و مكرّر آن را فرود مى آورد و به زير مى افكند ، و رنگش زرد شده و تنش لاغر و نزار گشته و چشمهايش در سرش فرو رفته؛ پس رسول خدا به آن جوان فرمود : بر چه حال صبح كرده اى اى فلان؟! عرض كرد : صبح كرده ام با يقين كه هيچ شك ندارم . رسول خدا از گفتار آن جوان تعجب فرمود ، و فرمود : هر چيز را حقيقتى و دليلى هست ، پس حقيقت يقين تو چيست؟ عرض كرد : يا رسول اللّه ! يقين من همان است كه مرا اندوهناك ساخته، و شب ، مرا بيدار گردانيد ، و ساعت هاى بسيار گرم ، مرا تشنه نموده است (3) ، و دل خويش را از دنيا و آنچه در آن است بريده و بركنده ام و به آن هيچ رغبت ندارم ، تا آنكه گويا به عرش پروردگار خويش نظر مى كنم كه از براى حساب خلايق برپا شده ، و خلايق از براى حساب محشور شده اند . و گويا كه من نظر مى كنم به اهل بهشت كه در بهشت تنعّم مى كنند و يكديگر را مى شناسند و با هم تعارف مى نمايند و بر تخت هاى خويش تكيه زده اند . و گويا كه من به اهل جهنّم مى نگرم كه ايشان در آن معذّبند و فرياد مى كنند و مى خروشند . و گويا كه من الحال بانگ خروش آتش جهنم را مى شنوم كه در گوش هاى من مى گردد . رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب خويش فرمود : اينك بنده اى است كه خدا دلش را به ايمان منوّر ساخته . بعد از آن به آن جوان فرمود : دست از آنچه بر آنى برمدار و هميشه بر اين حال و بدين منوال باش . آن جوان عرض كرد : يا رسول اللّه ! دعا كن كه مرا شهادت روزى شود و همراه تو در راه خدا شهيد شوم . رسول خدا از برايش دعا فرمود . بعد از آن پر مكث نكرد تا آنكه در بعضى ازجنگ هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله بيرون رفت ، و بعد از آنكه نه نفر شهيد شدند ، شهيد شد ، و او دهم شهيدان آن جنگ بود» .

.


1- .. مائده، 96. «و بپرهيزيد از خدايى كه به سوى او بازگردانيده مى شويد».
2- .. يعنى چرت و خواب سبك .
3- .. و نظير اين عبارت در دعاى سجده الياس مذكور شد ، در باب اينكه همه كتاب ها كه از نزد خداى عز و جل فرود آمده در نزد ائمه عليهم السلام است . حاصل مراد آن كه ، يقين من باعث بيدارخوابى من شده در شب ها به عبادت ، و موجب تشنگى من گرديده در روزها به روزه داشتن . (مترجم)

ص: 160

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«اسْتَقْبَلَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَارِثَةَ بْنَ مَالِكِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَنْصَارِيَّ ، فَقَالَ لَهُ : كَيْفَ أَنْتَ يَا حَارِثَةَ بْنَ مَالِكٍ؟ فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، مُؤْمِنٌ حَقّاً . فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لِكُلِّ شَيْءٍ حَقِيقَةٌ ، فَمَا حَقِيقَةُ قَوْلِكَ؟ فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، عَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا ، فَأَسْهَرَتْ لَيْلِي ، وَأَظْمَأَتْ هَوَاجِرِي ، وَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلى عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ ، وَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَزَاوَرُونَ فِي الْجَنَّةِ ، وَكَأَنِّي أَسْمَعُ عُوَاءَ أَهْلِ النَّارِ فِي النَّارِ . فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : عَبْدٌ نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ ؛ أَبْصَرْتَ ، فَاثْبُتْ . فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، ادْعُ اللّهَ لِي أَنْ يَرْزُقَنِي الشَّهَادَةَ مَعَكَ ، فَقَالَ : اللَّهُمَّ ارْزُقْ حَارِثَةَ الشَّهَادَةَ ، فَلَمْ يَلْبَثْ إِلَا أَيَّاماً حَتّى بَعَثَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله سَرِيَّةً ، فَبَعَثَهُ فِيهَا ، فَقَاتَلَ ، فَقُتِلَ تِسْعَةٌ أَوْ ثَمَانِيَةٌ ، ثُمَّ قُتِلَ» . وَفِي رِوَايَةِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَيْدٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : «اسْتُشْهِدَ مَعَ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ ، وَكَانَ هُوَ الْعَاشِرَ» .

.

ص: 161

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از عبداللّه بن مسكان ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به حارثة بن مالك بن نعمان انصارى آورد و به او فرمود : اى حارثة بن مالك! حالت چون است؟ عرض كرد : يا رسول اللّه ! مؤمنم از روى حق و راستى . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر چيزى را حقيقت [است] ، پس حقيقت گفتار تو چيست؟ عرض كرد : يا رسول اللّه ! دل خويش را از دنيا بريده ام و به آن رغبتى ندارم؛ پس در شب ها بيدار خوابى كشيده ام به عبادت كردن ، و در روزهاى گرم تشنگى خوردم به روزه داشتن . و گويا كه به عرش پروردگار خويش نظر مى كنم كه از براى حساب وضع شده ، و گويا كه من نظر مى كنم به اهل بهشت كه در بهشت به ديدن يكديگر مى روند ، و گويا كه من آواز اهل جهنّم را مى شنوم كه در آتش مانند سگان و شغالان و گرگان فرياد مى كنند . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اين بنده اى است كه خدا دلش را به ايمان منور ساخته . و به او فرمود : بصيرت و بينايى به هم رسانيده اى ، پس بر اين حال ثابت باش . حارثه عرض كرد : يا رسول اللّه ! دعا كن كه تا خدا شهادت را با تو به من روزى كند . حضرت عرض كرد : بار خدايا! حارثه را شهادت روزى كن . بعد از آن درنگ كرد ، مگر چند روزى ، تا آنكه رسول خدا گروهى از اصحاب را به جنگ فرستاد و حارثه را نيز با ايشان روانه كرد؛ پس جنگ كرد و نه كس يا هشت كس را كشت . بعد از آن كشته شد» . و در روايت قاسم بن بريد ، از ابوبصير واقع شده كه گفت : «حارثه با جعفر بن ابى طالب شهيد شد ، بعد از نه نفر و او دهم ايشان بود» .

.

ص: 162

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ : إِنَّ عَلى كُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً ، وَعَلى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً» .

28 _ بَابُ التَّفَكُّرِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : نَبِّهْ بِالتَّفَكُّرِ قَلْبَكَ ، وَجَافِ عَنِ اللَّيْلِ جَنْبَكَ ، وَاتَّقِ اللّهَ رَبَّكَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنِ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَمَّا يَرْوِي النَّاسُ أَنَّ تَفَكُّرَ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ قِيَامِ لَيْلَةٍ : قُلْتُ : كَيْفَ يَتَفَكَّرُ؟ قَالَ :«يَمُرُّ بِالْخَرِبَةِ أَوْ بِالدَّارِ ، فَيَقُولُ : أَيْنَ سَاكِنُوكِ ؟ أَيْنَ بَانُوكِ؟ مَا لَكِ لَا تَتَكَلَّمِينَ؟» .

.

ص: 163

28 . باب در بيان تفكر و انديشه كردن

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفرصادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرمود : به درستى كه بر هر حقّى ، حقيقتى و بر هر صوابى ، نورى است» . (1)

28 . باب در بيان تفكر و انديشه كردنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ مى فرمود : دل خويش را به انديشه كردن بيدار كن ، و او را دلالت نما بر آنچه از آن غافل باشد . و پهلوى خويش را از خوابگاه شب دور كن ، و بپرهيز از خدا كه پروردگار تو است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از بعضى از اصحاب خويش ، از ابان ، از حسن صيقل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از آنچه مردم روايت مى كنند كه : انديشه كردن در يك ساعت بهتر است ازايستادن شبى به عبادت . و عرض كردم : چگونه انديشه مى كند ؟ فرمود :«به ويرانه يا به خانه اى مى گذرد و به زبان حال مى گويد : در كجايند آنها كه در تو ساكن بودند؟! و در كجايند كسانى كه تو را ساختند؟! و تو را چه مى شود كه هيچ نمى گويى؟!».

.


1- .. و همين حديث با زيادتى در باب اخذ به سنّت و شواهد كتاب از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت و شرح شد. (مترجم)

ص: 164

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَكُّرِ فِي اللّهِ وَفِي قُدْرَتِهِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ :«لَيْسَ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلَاةِ وَالصَّوْمِ ، إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَهْلٍ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ رِبْعِيٍّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ : التَّفَكُّرُ يَدْعُو إِلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ» .

29 _ بَابُ الْمَكَارِمِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ أَبِي مَسْرُوقٍ ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ إِسْحَاقَ شَعِرٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمَكَارِمُ عَشْرٌ ، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَكُونَ فِيكَ فَلْتَكُنْ ؛ فَإِنَّهَا تَكُونُ فِي الرَّجُلِ وَلَا تَكُونُ فِي وَلَدِهِ ، وَتَكُونُ فِي الْوَلَدِ وَلَا تَكُونُ فِي أَبِيهِ ، وَتَكُونُ فِي الْعَبْدِ وَلَا تَكُونُ فِي الْحُرِّ». قِيلَ : وَمَا هُنَّ؟ قَالَ : «صِدْقُ الْيَأْسِ ، وَصِدْقُ اللِّسَانِ ، وَأَدَاءُ الْأَمَانَةِ ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ ، وَإِقْرَاءُ الضَّيْفِ ، وَإِطْعَامُ السَّائِلِ ، وَالْمُكَافَأَةُ عَلَى الصَّنَائِعِ ، وَالتَّذَمُّمُ لِلْجَارِ ، وَالتَّذَمُّمُ لِلصَّاحِبِ ، وَرَأْسُهُنَّ الْحَيَاءُ» .

.

ص: 165

29 . باب در بيان مكارم اخلاق

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از بعضى از مردان خويش كه راوى حديث اند ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«بهترين عبادت آن است كه هميشه در امر خدا و در قدرت آن جناب انديشه نمايد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از معمّر بن خلاّد روايت كرده است كه گفت : شنيدم از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام كه مى فرمود :«عبادت ، بسيارى نماز و روزه نيست . جز اين نيست كه عبادت ، انديشه كردن است در كار خداى عز و جل» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از اسماعيل بن سهل ، از حمّاد ، از ربعى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرمود : انديشه كردن ، مى خواند به سوى نيكى و عمل كردن به آن» .

29 . باب در بيان مكارم اخلاق (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از هيثم بن ابى مسروق ، از يزيد بن اسحاق شعر ، از حسين بن عطيّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مكارم اخلاق ده چيز است؛ پس اگر بتوانى كه آنها در تو باشد ، بايد كه باشد؛ زيرا كه آنها در مردى مى باشد و در فرزندش نمى باشد ، و در فرزند مى باشد و در پدرش نمى باشد ، و در بنده مى باشد و در آزاد نمى باشد» . به آن حضرت عرض شد كه : آنها چيست؟ فرمود : «راستى ، فروتنى ، و ترس ، و درويشى ، و راستى زبان كه دروغ نگويد ، و اداى امانت كه به صاحبش برساند ، و صله رحم به جا آوردن ، و ميهمان نوازى به تحفه و تكلّف از برايش آوردن ، و سائل را طعام دادن ، و بر كارها جزا دادن به وضعى كه با آنها برابرى كند ، و ننگ و عار داشتن از براى همسايه از آنچه از براى خود ننگ و عار مى دارد ، و ننگ و عار داشتن از براى يار و صاحب خويش ، و سَرِ همه اينها شرم داشتن است» .

.


1- .. و مكارم ، جمع مكرمه _ به ضمّ راء است _ و آن كار نيك است . (مترجم)

ص: 166

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَصَّ رُسُلَهُ بِمَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ ؛ فَامْتَحِنُوا أَنْفُسَكُمْ ، فَإِنْ كَانَتْ فِيكُمْ ، فَاحْمَدُوا اللّهَ ، وَاعْلَمُوا أَنَّ ذلِكَ مِنْ خَيْرٍ ؛ وَإِنْ لَا تَكُنْ فِيكُمْ ، فَاسْأَلُوا اللّهَ ، وَارْغَبُوا إلَيْهِ فِيها» . قال : فَذَكَرَهَا عَشَرَةً : «الْيَقِينَ ، وَالْقَنَاعَةَ ، وَالصَّبْرَ ، وَالشُّكْرَ ، وَالْحِلْمَ ، وَحُسْنَ الْخُلُقِ ، وَالسَّخَاءَ ، وَالْغَيْرَةَ ، وَالشَّجَاعَةَ ، وَالْمُرُوءَةَ» . قَالَ : وَرَوى بَعْضُهُمْ بَعْدَ هذِهِ الْخِصَالِ الْعَشَرَةِ وَزَادَ فِيهَا : «الصِّدْقَ ، وَأَدَاءَ الْأَمَانَةِ» .

عَنْهُ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَاشِمِيِّ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبَّادٍ _ قَالَ بَكْرٌ : وَأَظُنُّنِي قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْ إِسْمَاعِيلَ _ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّا لَنُحِبُّ مَنْ كَانَ عَاقِلاً فَهِماً فَقِيهاً حَلِيماً مُدَارِياً صَبُوراً صَدُوقاً وَفِيّاً ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَصَّ الْأَنْبِيَاءَ بِمَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ ؛ فَمَنْ كَانَتْ فِيهِ ، فَلْيَحْمَدِ اللّهَ عَلى ذلِكَ ؛ وَمَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ ، فَلْيَتَضَرَّعْ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، وَلْيَسْأَلْهُ إِيَّاهَا». قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَمَا هُنَّ؟ قَالَ : «هُنَّ : الْوَرَعُ ، وَالْقَنَاعَةُ ، وَالصَّبْرُ ، وَالشُّكْرُ ، وَالْحِلْمُ ، وَالْحَيَاءُ ، وَالسَّخَاءُ ، وَالشَّجَاعَةُ ، وَالْغَيْرَةُ ، وَالْبِرُّ ، وَصِدْقُ الْحَدِيثِ ، وَأَدَاءُ الْأَمَانَةِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ ارْتَضى لَكُمُ الْاءِسْلَامَ دِيناً ؛ فَأَحْسِنُوا صُحْبَتَهُ بِالسَّخَاءِ وَحُسْنِ الْخُلُقِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ : الْاءِيمَانُ أَرْبَعَةُ أَرْكَانٍ : الرِّضَا بِقَضَاءِ اللّهِ ، وَالتَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ ، وَتَفْوِيضُ الْأَمْرِ إِلَى اللّهِ ، وَالتَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللّهِ» .

.

ص: 167

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از عبداللّه بن مسكان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«خداى عز و جل رسولان خويش را به مكارم اخلاق تخصيص داده ،پس خويش را آزمايش كنيد . اگر آنها در شما باشد، خدا را ستايش نماييد و بدانيد كه آن به جهت خوبى است كه در شما بوده يا به شما رسيده ، و اگر آنها در شما نباشد، از خدا بخواهيد كه به شما عطا كند و در آنها به سوى او رغبت كنيد» . راوى مى گويد : حضرت بعد از آن ده چيز را ذكر فرمود و آنها : «يقين است و قناعت و صبر و شكر و حلم و خوش خلقى و سخاوت و غيرت (كه عبارت است از : درد تن و ناموس آورى به چيزى كه بد باشد) و شجاعت و مروّت»؛ يعنى مردانگى و جوانمردى . و مى گويد : بعضى ازايشان پاره اى از اين خصلت هاى ده گانه را روايت كرده و راستگويى و اداى امانت را در آنها زياد نموده [اند] .

از او ، از بكر بن صالح ، از جعفر بن محمد هاشمى ، از اسماعيل بن عبّاد روايت است و بكر مى گويد : خود را چنان گمان مى كنم كه آن را شنيدم ، از اسماعيل ، از عبداللّه بن بكير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«ما دوست مى داريم هر كس را كه عاقل و صاحب فهم و دانشمند و درست و بردبار و صاحب نرمى و مدارايى و به غايت صابر و راستگو و _ تمام[جو]يا وفاجو باشد . به درستى كه خداى عز و جل پيغمبران را به مكارم اخلاق تخصيص داده؛ پس هر كه آنها در او باشد، خدا را بر آن حمد كند ، و هر كه آنها در او نباشد، بايد كه به سوى خداى عز و جل زارى نمايد و آنها را از او بخواهد» . راوى مى گويد : عرض كردم : فداى تو گردم! آنها چيست؟ فرمود : «آنها پارسايى است و قناعت و صبر و شكر و حلم و حيا و سخاوت و شجاعت و غيرت و نيك و راستى خبر و اداى امانت» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن حسن بن محبوب ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جلدين اسلام را از براى شما پسنديده؛ پس مصاحبت با آن را نيكو كنيد به سخاوت و خوش خلقى» (1) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرمود : ...» تا آخر آنچه در باب بعد از باب نسبت اسلام مذكور شد، با اختلافى در سند .

.


1- .. شايد ترجمه بهتر اين باشد : و آن را با سخاوت و خوش خلقى نيك در آميزيد .

ص: 168

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ، قَالَ :«أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَمَلَ إِسْلَامُهُ وَلَوْ كَانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلى قَدَمِهِ خَطَايَا ، لَمْ تَنْقُصْهُ : الصِّدْقُ ، وَالْحَيَاءُ ، وَحُسْنُ الْخُلُقِ ، وَالشُّكْرُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ رِجَالِكُمْ؟» قُلْنَا : بَلى يَا رَسُولَ اللّهِ ، قَالَ : «إِنَّ مِنْ خَيْرِ رِجَالِكُمُ التَّقِيَّ ، النَّقِيَّ ، السَّمْحَ الْكَفَّيْنِ ، النَّقِيَّ الطَّرَفَيْنِ ، الْبَرَّ بِوَالِدَيْهِ ، وَلَا يُلْجِئُ عِيَالَهُ إِلى غَيْرِهِ» .

30 _ بَابُ فَضْلِ الْيَقِينِالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنِ الْمُثَنَّى بْنِ الْوَلِيدِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَيْسَ شَيْءٌ إِلَا وَلَهُ حَدٌّ». قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَمَا حَدُّ التَّوَكُّلِ؟ قَالَ : «الْيَقِينُ». قُلْتُ : فَمَا حَدُّ الْيَقِينِ؟ قَالَ : «أَلَا تَخَافَ مَعَ اللّهِ شَيْئاً» .

عَنْهُ ، عَنْ مُعَلًّى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي وَلَادٍ الْحَنَّاطِ وَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مِنْ صِحَّةِ يَقِينِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ لَا يُرْضِيَ النَّاسَ بِسَخَطِ اللّهِ ، وَلَا يَلُومَهُمْ عَلى مَا لَمْ يُؤْتِهِ اللّهُ ؛ فَإِنَّ الرِّزْقَ لَا يَسُوقُهُ حِرْصُ حَرِيصٍ ، وَلَا يَرُدُّهُ كَرَاهِيَةُ كَارِهٍ ، وَلَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَمَا يَفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ ، لَأَدْرَكَهُ رِزْقُهُ كَمَا يُدْرِكُهُ الْمَوْتُ». ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ اللّهَ بِعَدْلِهِ وَقِسْطِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَالرَّاحَةَ فِي الْيَقِينِ وَالرِّضَا ، وَجَعَلَ الْهَمَّ وَالْحَزَنَ فِي الشَّكِّ وَالسَّخَطِ» .

.

ص: 169

30 . باب در بيان فضل يقين

حسين بن محمد ، از معلى بن محمد ، از حسن بن على ، از عبداللّه بن سنان ، از مردى ، از بنى هاشم كه ظاهر آن است كه مراد معصوم؛ بلكه به خصوص حضرت صادق عليه السلام باشد ، روايت كرده است كه فرمود :«چهار چيز است كه هر كه آنها در او باشد، اسلامش كامل و تمام است ، و اگر از فرق سر تا قدمش گناهان باشد، او را نقصان نرساند يا اسلامِ او را ناتمام نگرداند . و آنها : راستگويى و حيا و خوش خلقى و شكر است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش و هر دو ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از ابوحمزه ، از جابر بن عبداللّه كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :«آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم به بهترين مردمان شما؟» عرض كرديم : يا رسول اللّه ! بلى ، مى خواهيم . فرمود : «به درستى كه از جمله بهترين مردان شما پرهيزگارى است پاك كه كف هايش بخشاينده و هر دو طرفش پاك باشد (1) ، و با پدر و مادر خويش نيكوكار باشد ، و عيال خود را وا نگذارد و ايشان را ناچار نسازد كه به غير او پناه برند» .

30 . باب در بيان فضل يقينحسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از مشىّ بن وليد ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چيزى نيست ، مگر آنكه آن را حدّى و اندازه اى هست» . راوى مى گويد : عرض كردم : فداى تو گردم! پس حدّ توكّل چيست؟ فرمود : «يقين» . عرض كردم : حدّ يقين چيست؟ فرمود : «حدّش آن است كه با [وجود] خدا از چيزى نترسى» .

از او ، از معلّى ، از حسن بن على وشّاء ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از ابوولاّد حنّاط و عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق روايت است كه فرمود :«از درستى يقينِ مرد مسلمان آن است كه مردمان را خوشنود نكند به خشم خدا؛ يعنى در رضاجويى ايشان كارى نكند كه خدا را به غضب آورد ، و ايشان را ملامت نكند بر آنچه خدا به او نداده؛ چرا كه ، حرص حريص روزى را نمى راند كه به او برساند ، و ناخوش داشتن آنكه ناخوش دارد ، آن را باز نمى گرداند . و اگر يكى از شما از روزى خويش بگريزد ، چنان چه از مرگ مى گريزد ، هر آينه روزيش او را دريابد و به او رسد ، چنان چه مرگ او را دريابد» . بعد از آن فرمود : «به درستى كه خدا به نهايت عدل خويش ، روز خوش و خوشى را در يقين و رضا قرار داده ، و غم و اندوه را در ناخشنودى و شكّ مقرّر فرموده است» .

.


1- .. و مراد از طرفان ، دو فرج است يا فرج و زبان يا دهان . و پاكى آنها آن است كه به حرامى آلوده نشوند . (مترجم)

ص: 170

ابْنُ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ الْعَمَلَ الدَّائِمَ الْقَلِيلَ عَلَى الْيَقِينِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ مِنَ الْعَمَلِ الْكَثِيرِ عَلى غَيْرِ يَقِينٍ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ عَلَى الْمِنْبَرِ : لَا يَجِدُ أَحَدُكُمْ طَعْمَ الْاءِيمَانِ حَتّى يَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَهُ ، وَمَا أَخْطَأَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَالَ :«أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ جَلَسَ إِلى حَائِطٍ مَائِلٍ يَقْضِي بَيْنَ النَّاسِ ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ : لَا تَقْعُدْ تَحْتَ هذَا الْحَائِطِ ، فَإِنَّهُ مُعْوِرٌ ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ : حَرَسَ امْرَأً أَجَلُهُ ، فَلَمَّا قَامَ سَقَطَ الْحَائِطُ» . قَالَ : «وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مِمَّا يَفْعَلُ هذَا وَأَشْبَاهَهُ ، وَهذَا الْيَقِينُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَكانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما» فَقَالَ :«أَمَا إِنَّهُ مَا كَانَ ذَهَباً وَلَا فِضَّةً ، وَإِنَّمَا كَانَ أَرْبَعَ كَلِمَاتٍ : لَا إِلهَ إِلَا أَنَا ؛ مَنْ أَيْقَنَ بِالْمَوْتِ لَمْ يَضْحَكْ سِنُّهُ ، وَمَنْ أَيْقَنَ بِالْحِسَابِ لَمْ يَفْرَحْ قَلْبُهُ ، وَمَنْ أَيْقَنَ بِالْقَدَرِ لَمْ يَخْشَ إِلَا اللّهَ» .

.

ص: 171

ابن محبوب ، از هشام بن سالم روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه عمل هميشه اى كه پيوسته آن را به جا آورد و كم باشد و با يقين باشد ، بهتر است در نزد خدا از عمل بسيارى كه از روى يقين نباشد» .

حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد ، از وشّاء ، از ابان ، از زراره ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام بر بالاى منبر فرمود : كسى مزه ايمان را نمى يابد ، تا آنكه بداند كه آنچه به او رسيده، چنان نبود كه از او درگذرد ، و آنچه از او درگذشته، چنان نبود كه به او برسد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از زيد شحّام ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه :«اميرالمؤمنين عليه السلام در نزد ديوارى نشست كه ميل كرده بود ، و در ميان مردم حكم مى فرمود . بعضى ازايشان عرض كرد : در زير اين ديوار منشين؛ چرا كه ، آن رخنه برداشته و شايد كه خراب شود . اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرمود كه : اجل مَرد و مدّتى كه از براى حياتش مقدّر و مقرّر شده ، او را پاسبانى مى كند و نگاه مى دارد. و چون برخاست ، آن ديوار فرود آمد». و حضرت [صادق] فرمود كه : «اميرالمؤمنين چنان بود كه مكرّر اين و امثال اين را مى كرد و يقين ، اين است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از صفوان جمّال كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل :«وَأَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنَ يَتيمَينَ فِىْ الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما»؛ يعنى : «و امّا ديوار ، پس بود از براى دو پسرِ بى پدر كه در شهر انطاكيه مى باشند، و بود در زير آن ديوار ، گنجى از براى آنها» . حضرت فرمود كه : «بدان و آگاه باش كه آن گنج ، طلا و نقره نبود . جز اين نيست كه آن گنج، چهار سخن بود و آنها اين است كه : خدايى نيست مگر من . هر كه يقين به مرگ داشته باشد ، دندانش نمى خندد (1) ، و هر كه يقين به حساب روز قيامت داشته باشد ، دلش شاد نمى گردد ، و هر كه يقين به قدر و قضاى خدا داشته باشد ، از غير خدا نمى ترسد» .

.


1- .يعنى آن قدر شديد نمى خندد كه دندانهايش پيدا شود ، بلكه به لبخند بسنده مى كند .

ص: 172

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْاءِيمَانِ حَتّى يَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَهُ ، وَأَنَّ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَهُ ، وَأَنَّ الضَّارَّ النَّافِعَ هُوَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ قَيْسٍ الْهَمْدَانِيِّ ، قَالَ : نَظَرْتُ يَوْماً فِي الْحَرْبِ إِلى رَجُلٍ عَلَيْهِ ثَوْبَانِ ، فَحَرَّكْتُ فَرَسِي ، فَإِذَا هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقُلْتُ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، فِي مِثْلِ هذَا الْمَوْضِعِ؟ فَقَالَ :«نَعَمْ ، يَا سَعِيدَ بْنَ قَيْسٍ ، إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ إِلَا وَلَهُ مِنَ اللّهِ _ عَزَّوَجَلَّ _ حَافِظٌ وَوَاقِيَةٌ ، مَعَهُ مَلَكَانِ يَحْفَظَانِهِ مِنْ أَنْ يَسْقُطَ مِنْ رَأْسِ جَبَلٍ ، أَوْ يَقَعَ فِي بِئْرٍ ، فَإِذَا نَزَلَ الْقَضَاءُ خَلَّيَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ كُلِّ شَيْءٍ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ :«كَانَ فِي الْكَنْزِ الَّذِي قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما» كَانَ فِيهِ : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، عَجِبْتُ لِمَنْ أَيْقَنَ بِالْمَوْتِ كَيْفَ يَفْرَحُ ، وَعَجِبْتُ لِمَنْ أَيْقَنَ بِالْقَدَرِ كَيْفَ يَحْزَنُ ،عَجِبْتُ لِمَنْ رَأَى الدُّنْيَا وَتَقَلُّبَهَا بِأَهْلِهَا كَيْفَ يَرْكَنُ إِلَيْهَا ، وَيَنْبَغِي لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ أَنْ لَا يَتَّهِمَ اللّهَ فِي قَضَائِهِ ، وَلَا يَسْتَبْطِئَهُ فِي رِزْقِهِ». فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أُرِيدُ أَنْ أَكْتُبَهُ ، قَالَ : فَضَرَبَ وَاللّهِ يَدَهُ إِلَى الدَّوَاةِ لِيَضَعَهَا بَيْنَ يَدَيَّ ، فَتَنَاوَلْتُ يَدَهُ ، فَقَبَّلْتُهَا ، وَأَخَذْتُ الدَّوَاةَ ، فَكَتَبْتُهُ .

.

ص: 173

از او ، از على بن حكم ، از صفوان جمّال ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود كه : هيچ بنده اى مزه ايمان را نمى يابد، تا آنكه بداند كه آن چه به او رسيده ، چنان نبود كه از او درگذرد ، و آن چه از او درگذشته ، چنان نبود كه به او برسد ، و تا آن كه بداند كه ضرر رساننده و نفع بخشنده ، خداى عز و جل است و غير از او قدرت بر نفع و ضرر ندارد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از وشّاء ، از عبداللّه بن سنان ، از ابوحمزه ، از سعيد بن قيس همدانى روايت كرده است كه گفت : روزى در هنگام جنگ ، نظر كردم به سوى مردى كه دو جامه _ يعنى پيراهن و زيرجامه _ پوشيده بود و غير از آن در بَرَش چيزى نبود . اسب خويش را پيش راندم . ناگاه ديدم كه اميرالمؤمنين عليه السلام است . عرض كردم كه : يا اميرالمؤمنين! در مثل اين موضع (چنين جايى كه اين قدر دشمن جمع شده اند و همه قصد تو دارند) ، با چنين لباسى مى ايستى؟ فرمود :«آرى ، اى سعيد بن قيس! به درستى كه هيچ بنده اى نيست ، مگر آنكه او را از جانب خداى عز و جل حافظ و نگهبانى هست ، و كسى هست كه او را نگاه مى دارد ، و با او دو فرشته اند كه او را محافظت مى كنند ، از آنكه از سر كوهى بيفتد يا در چاهى واقع شود ، و البته در هنگامى كه قضاى خدا فرود آيد و اجلش برسد ، در ميان او چيزى مانع نشوند؛ بلكه او را به هر بلايى واگذارند» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از على بن اسباط روايت كرده است كه گفت : شنيدم از ابوالحسن ، حضرت امام رضا عليه السلام ، كه مى فرمود :«در آن گنجى كه خداى عز و جلفرموده است كه : «وَكانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما» (1) اين فقرات بود : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. تعجّب است از براى كسى كه يقين به مرگ دارد ، چگونه شاد مى شود؟! و تعجّب است از براى كسى كه يقين به قضا و قدر دارد ، چگونه اندوه مى خورد؟! و تعجّب است از براى كسى كه دنيا و اختلاف آن را با اهل خويش مى بيند ، و مى بيند كه هر دم ايشان را به روزى مى نشاند ، چگونه به آن ميل مى كند؟! و سزاوار است كسى را كه از جانب خدا دانسته و فهميده باشد (2) كه خدا را در آن چه مقدّر نموده و حكم به امضاى آن فرمود ، متّهم نسازد و آن جناب را در روزى دادن خويش كاهل نشمارد» ، (و چنان گمان نكند كه دير كرده[است]) . به آن حضرت عرض كردم كه : فداى تو گردم! مى خواهم كه اين را بنويسم . راوى مى گويد : به خدا سوگند كه حضرت ، دست خويش را به دوات زد تا آن را در پيش روى من گذارد ، و من دست مباركش را گرفتم و آن را بوسه دادم و دوات را فرا گرفتم و اين را نوشتم .

.


1- .كهف، 82.
2- .يعنى معرفت خويش را از خدا گرفته و به بصيرت رسيده است .

ص: 174

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْعَرْزَمِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ قَنْبَرٌ غُلَامُ عَلِيٍّ يُحِبُّ عَلِيّاً عليه السلام حُبّاً شَدِيداً ، فَإِذَا خَرَجَ عَلِيٌّ عليه السلام خَرَجَ عَلى أَثَرِهِ بِالسَّيْفِ ، فَرَآهُ ذَاتَ لَيْلَةٍ ، فَقَالَ : يَا قَنْبَرُ ، مَا لَكَ؟ فَقَالَ : جِئْتُ لِأَمْشِيَ خَلْفَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، قَالَ : وَيْحَكَ ، أَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ تَحْرُسُنِي ، أَوْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ؟ فَقَالَ : لَا ، بَلْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ ، فَقَالَ : إِنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ لَا يَسْتَطِيعُونَ لِي شَيْئاً إِلَا بِإِذْنِ اللّهِ مِنَ السَّمَاءِ ، فَارْجِعْ ، فَرَجَعَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، قَالَ : قِيلَ لِلرِّضَا عليه السلام : إِنَّكَ تَتَكَلَّمُ بِهذَا الْكَلَامِ وَالسَّيْفُ يَقْطُرُ دَماً . فَقَالَ:«إِنَّ لِلّهِ وَادِياً مِنْ ذَهَبٍ حَمَاهُ بِأَضْعَفِ خَلْقِهِ النَّمْلِ، فَلَوْ رَامَهُ الْبَخَاتِيُّ لَمْ تَصِلْ إِلَيْهِ» .

31 _ بَابُ الرِّضَا بِالْقَضَاءِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ بَعْضِ أَشْيَاخِ بَنِي النَّجَاشِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«رَأْسُ طَاعَةِ اللّهِ الصَّبْرُ وَالرِّضَا عَنِ اللّهِ فِيمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ كَرِهَ ، وَلَا يَرْضى عَبْدٌ عَنِ اللّهِ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ إِلَا كَانَ خَيْراً لَهُ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ» .

.

ص: 175

31 . باب در بيان رضا و خشنودى به قضاى خدا

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از عبدالرحمان عرزمى ، از پدرش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«قنبر ، غلام على ، على عليه السلام را دوست مى داشت ؛ دوستى سختى . و هرگاه على عليه السلام بيرون مى رفت ، شمشير برمى داشت و از پى آن حضرت بيرون مى آمد؛ پس در شبى از شب ها ، حضرت ، او را ديد . فرمود كه : «اى قنبر! تو را چه مى شود؟ و چه كار دارى كه بيرون آمده اى؟ عرض كرد : آمده ام كه در پشت سرت راه روم _ يا اميرالمؤمنين _ كه مبادا به تو آسيبى برسد . فرمود : رحمت بر تو! آيا مرا از اهل آسمان حراست مى كنى يا از اهل زمين؟ عرض كرد : نه . بلكه مى خواهم تو را حراست كنم از اهل زمين . فرمود كه : اهل زمين نمى توانند به من ضررى برسانند ، مگر به رخصت خدا ، كه از آسمان آمده باشد . برگرد. پس قنبر برگشت» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از آنكه او را ذكر كرده ، روايت كرده است كه گفت : به حضرت امام رضا عليه السلام عرض شد كه : تو به اين سخن _ يعنى امر امامت _ تكلّم مى كنى ، با آنكه از شمشير بنى عبّاس خون مى چكد؟ فرمود كه :«خدا را رودخانه اى است از طلا كه آن را به ضعيف ترين خلق خويش كه مورچه است ، حمايت فرموده و نگاهدارى نموده ، كه اگر شتران نر قوى آن را قصد كنند ، به آن نمى رسند» .

31 . باب در بيان رضا و خشنودى به قضاى خداعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل بن صالح ، از بعضى از پيران پسران نجاشى (1) ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سرِ طاعت خدا ، صبر است ، و راضى بودن از خدا ، در آن چه بنده آن را دوست دارد ، يا ناخوش داشته باشد . و هيچ بنده اى از خدا راضى نشود ، در آن چه دوست يا ناخوش داشته باشد ، مگر آنكه از برايش بهتر باشد ، در آن چه دوست يا دشمن دارد» .

.


1- .يعنى يكى از آموزگاران فرزندان نجاشى .

ص: 176

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ لَيْثٍ الْمُرَادِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللّهِ أَرْضَاهُمْ بِقَضَاءِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ».

عَنْهُ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«الصَّبْرُ وَالرِّضَا عَنِ اللّهِ رَأْسُ طَاعَةِ اللّهِ ، وَمَنْ صَبَرَ وَرَضِيَ عَنِ اللّهِ فِيمَا قَضى عَلَيْهِ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ ، لَمْ يَقْضِ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ فِيمَا أَحَبَّ أَوْ كَرِهَ إِلَا مَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ عِبَاداً لَا يَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِينِهِمْ إِلَا بِالْغِنى وَالسَّعَةِ وَالصِّحَّةِ فِي الْبَدَنِ ، فَأَبْلُوهُمْ بِالْغِنى وَالسَّعَةِ وَصِحَّةِ الْبَدَنِ ، فَيُصْلِحُ عَلَيْهِمْ أَمْرَ دِينِهِمْ . وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ لَعِبَاداً لَا يَصْلُحُ لَهُمْ أَمْرُ دِينِهِمْ إِلَا بِالْفَاقَةِ وَالْمَسْكَنَةِ وَالسُّقْمِ فِي أَبْدَانِهِمْ ، فَأَبْلُوهُمْ بِالْفَاقَةِ وَالْمَسْكَنَةِ وَالسُّقْمِ ، فَيُصْلِحُ عَلَيْهِمْ أَمْرَ دِينِهِمْ ، وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا يَصْلُحُ عَلَيْهِ أَمْرُ دِينِ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ . وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ لَمَنْ يَجْتَهِدُ فِي عِبَادَتِي ، فَيَقُومُ مِنْ رُقَادِهِ وَلَذِيذِ وِسَادِهِ ، فَيَتَهَجَّدُ لِيَ اللَّيَالِيَ ، فَيُتْعِبُ نَفْسَهُ فِي عِبَادَتِي ، فَأَضْرِبُهُ بِالنُّعَاسِ اللَّيْلَةَ وَاللَّيْلَتَيْنِ ؛ نَظَراً مِنِّي لَهُ ، وَإِبْقَاءً عَلَيْهِ ، فَيَنَامُ حَتّى يُصْبِحَ ، فَيَقُومُ وَهُوَ مَاقِتٌ لِنَفْسِهِ ، زَارِئٌ عَلَيْهَا ، وَلَوْ أُخَلِّي بَيْنَهُ وَبَيْنَ مَا يُرِيدُ مِنْ عِبَادَتِي لَدَخَلَهُ الْعُجْبُ مِنْ ذلِكَ ، فَيُصَيِّرُهُ الْعُجْبُ إِلَى الْفِتْنَةِ بِأَعْمَالِهِ ، فَيَأْتِيهِ مِنْ ذلِكَ مَا فِيهِ هَلَاكُهُ ؛ لِعُجْبِهِ بِأَعْمَالِهِ ، وَرِضَاهُ عَنْ نَفْسِهِ ، حَتّى يَظُنَّ أَنَّهُ قَدْ فَاقَ الْعَابِدِينَ ، وَجَازَ فِي عِبَادَتِهِ حَدَّ التَّقْصِيرِ ، فَيَتَبَاعَدُ مِنِّي عِنْدَ ذلِكَ وَهُوَ يَظُنُّ أَنَّهُ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ ، فَلَا يَتَّكِلِ الْعَامِلُونَ عَلى أَعْمَالِهِمُ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا لِثَوَابِي ؛ فَإِنَّهُمْ لَوِ اجْتَهَدُوا وَأَتْعَبُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَفْنَوْا أَعْمَارَهُمْ فِي عِبَادَتِي كَانُوا مُقَصِّرِينَ ، غَيْرَ بَالِغِينَ فِي عِبَادَتِهِمْ كُنْهَ عِبَادَتِي فِيمَا يَطْلُبُونَ عِنْدِي مِنْ كَرَامَتِي وَالنَّعِيمِ فِي جَنَّاتِي وَرَفِيعِ دَرَجَاتِيَ الْعُلى فِي جِوَارِي ، وَلكِنْ فَبِرَحْمَتِي فَلْيَثِقُوا ، وَبِفَضْلِي فَلْيَفْرَحُوا ، وَإِلى حُسْنِ الظَّنِّ بِي فَلْيَطْمَئِنُّوا ؛ فَإِنَّ رَحْمَتِي عِنْدَ ذلِكَ تَدَارَكُهُمْ ، وَمَنِّي يُبَلِّغُهُمْ رِضْوَانِي ، وَمَغْفِرَتِي تُلْبِسُهُمْ عَفْوِي ؛ فَإِنِّي أَنَا اللّهُ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ ، وَ بِذلِكَ تَسَمَّيْتُ» .

.

ص: 177

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از عبداللّه بن مسكان ، از ليث مرادى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه داناترين مردمان به خدا (و آنكه خدا را بيشتر مى شناسد) ، راضى تر ايشان است به قضاى خداى عزّ و جلّ» .

از او ، از يحيى بن ابراهيم بن ابى البلاد ، از عاصم بن حميد ، از ابوحمزه ثمالى ، از حضرت على بن الحسين _ عليهماالسّلام _ روايت است كه فرمود :«صبر و خشنود بودن از خدا ، سرِ طاعت خدا است . و هر كه صبر كند و از خدا راضى باشد ، در آن چه بر او حكم فرموده ، در آن چه دوست دارد يا ناخوش دارد ، خداى عز و جل از برايش مقدّر نفرمايد ، در آن چه دوست دارد يا ناخوش ، مگر آن چه را كه از براى او بهتر است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از داود رقّى ، از ابوعبيده حذّاء ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى عز و جل فرمود : به درستى كه از جمله بندگان مؤمن من ، بندگانى چندند كه امر دين ايشان ، از براى ايشان ، به صلاح نمى آيد و درست نمى شود ، مگر به بى نيازى و وسعت و توانگرى و صحّت در بدن؛ پس ايشان را به بى نيازى و توانگرى و تندرستى آزمايش مى كنم ، و امر دين ايشان با آن درست مى شود . و به درستى كه از جمله بندگان مؤمن ، بندگانى چند هستند كه امر دين ايشان، از براى ايشان ، به صلاح نمى آيد ، مگر به حاجتمندى و درويشى و بيمارى در بدن هاى ايشان؛ پس ايشان را به حاجتمندى و درويشى و بيمارى امتحان مى كنم ، و امر دين ايشان با آن درست مى شود . و من داناترم به آن چه امر دين بندگان مؤمن با آن درست مى شود . و به درستى كه از جمله بندگان مؤمن من ، كسى هست كه در عبادت من بسيار سعى و كوشش مى كند ، و از خواب خوش و بالش لذيذ خويش برمى خيزد ، و از براى من در همه شب ها كوشش مى نمايد _ و بنابر بعضى از نسخ كافى شب خيزى مى نمايد _ ، و نفس خود را در عبادت من به رنج مى افكند ، پس در يك شب و دو شب پينَكى (1) را بر او مسلّط مى گردانم ، به جهت التفاتى از من براى او ، و رعايت و مرحمت بر او ، و مى خوابد تا صبح كند؛ پس برمى خيزد ، و حال آن كه او نفس خويش را دشمن مى دارد و بر آن عتاب مى كند و آن را به شمار نمى آورد . و اگر او را وا گذارم در ميان او و آن چه مى خواهد از عبادت من ، هر آينه عُجب در او داخل شود ، به جهت آن؛ پس همان عُجب ، او را بكشاند به سوى اينكه به اعمال خود فريفته شود ، و از اين راه بيايد او را آن چه هلاكش در آن باشد؛ به جهت عجبى كه به اعمال خويش به هم مى رساند . و از خود راضى مى شود ، به مرتبه اى كه گمان مى كند كه بر همه عبادت كنندگان من فائق آمده ، و در عبادت من ، از حدّ تقصير گذشته و در آن كوتاهى نكرده؛ پس در نزد اين گمان ، بسيار از من دور مى شود ، با آنكه او گمان دارد كه به سوى من تقرّب مى جويد و به من نزديك مى شود؛ پس بايد كه عمل كنندگان ، بر عمل هاى خود كه آنها را براى ثواب من به جا مى آورند ، اعتماد نداشته باشند ؛ چرا كه ايشان اگر منتهاى سعى را به عمل آورند ، و خويشتن را در مدّت عمر خويش در عبادت من به رنج و تعب اندازند ، مقصّر باشند . و در عبادتى كه كرده اند ، به كنه و پايان عبادت من نرسند ، در[برابر ]آن چه در نزد من طلب مى كنند ، از نوازش من و ناز و نعمتى كه در بهشت هاى من است ، و بلندترين درجات بلند در همسايگى من ؛ وليكن به رحمت و مهربانى من وثوق و اعتماد داشته باشند، و به فضل من شاد شوند، و به حسن ظنّ و گمان نيك به من داشتن ، آرام گيرند؛ زيرا كه رحمت من در نزد اين اعتقاد ، ايشان را دريابد ، و رضاى من ، ايشان را به من رساند ، و آمرزش من ، ايشان را لباس عفو من بپوشاند؛ پس به درستى كه منم خداى بسيار بخشاينده مهربان ، و به اين نام ، خود را ناميده ام» .

.


1- .يعنى چرت و خواب سبك .

ص: 178

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام ، قَالَ :«يَنْبَغِي لِمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ أَنْ لَا يَسْتَبْطِئَهُ فِي رِزْقِهِ ، وَلَا يَتَّهِمَهُ فِي قَضَائِهِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ نُهَيْكٍ بَيَّاعِ الْهَرَوِيِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ لَا أَصْرِفُهُ فِي شَيْءٍ إِلَا جَعَلْتُهُ خَيْراً لَهُ ؛ فَلْيَرْضَ بِقَضَائِي ، وَلْيَصْبِرْ عَلى بَلَائِي ، وَلْيَشْكُرْ نَعْمَائِي ؛ أَكْتُبْهُ _ يَا مُحَمَّدُ _ مِنَ الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي» .

.

ص: 179

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از صفوان جمّال ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود :«سزاوار است كسى را ، كه از جانب خدا دانسته و فهميده باشد ، كه خدا را در باب روزى دادن خويش كاهل نشمارد ، و او را در آن چه قضا فرموده ، متّهم نسازد» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از محمد بن اسماعيل ، از على بن نعمان از عَمرو بن نهيك هروى فروش (1) روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«خداى عز و جل فرموده كه : بنده مؤمنِ خود را در چيزى از حادثات و گردش روزگار نگردانم ، مگر اينكه آن را از برايش خير و خوبى گردانم؛ پس بايد كه به قضاى من راضى باشد ، و بر بلاى من صبر كند ، و نعمت هاى مرا شكر گويد ، تا او را با محمد ، در نزد خود از جمله صدّيقان بنويسم» .

.


1- .يعنى فروشنده لباس هايى كه در هرات توليد مى شد .

ص: 180

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَالَ :«إِنَّ فِيمَا أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عليه السلام : يَا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ ، مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ ؛ فَإِنِّي إِنَّمَا أَبْتَلِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ ، وَأُعَافِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ ، وَأَزْوِي عَنْهُ مَا هُوَ شَرٌّ لَهُ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ ، وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا يَصْلُحُ عَلَيْهِ عَبْدِي ، فَلْيَصْبِرْ عَلى بَلَائِي ، وَلْيَشْكُرْ نَعْمَائِي ، وَلْيَرْضَ بِقَضَائِي ؛ أَكْتُبْهُ فِي الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي إِذَا عَمِلَ بِرِضَائِي ، وَأَطَاعَ أَمْرِي» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ ؛ لَا يَقْضِي اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ قَضَاءً إِلَا كَانَ خَيْراً لَهُ ؛ وَ إِنْ قُرِّضَ بِالْمَقَارِيضِ كَانَ خَيْراً لَهُ ، وَإِنْ مَلَكَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا كَانَ خَيْراً لَهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَحَقُّ خَلْقِ اللّهِ أَنْ يُسَلِّمَ لِمَا قَضَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مَنْ عَرَفَ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ ؛ وَمَنْ رَضِيَ بِالْقَضَاءِ ، أَتى عَلَيْهِ الْقَضَاءُ ، وَعَظَّمَ اللّهُ أَجْرَهُ ؛ وَمَنْ سَخِطَ الْقَضَاءَ ، مَضى عَلَيْهِ الْقَضَاءُ ، وَأَحْبَطَ اللّهُ أَجْرَهُ» .

.

ص: 181

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از داود بن فرقد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه :«در ميان آن چه خداى عز و جل به سوى موسى بن عمران وحى فرمود ، اين بود كه : اى موسى! پسر عمران! هيچ آفريده اى را نيافريدم ، كه دوست تر باشد به سوى من ، از بنده مؤمن من . و به درستى كه من او را مبتلى مى گردانم ، به جهت آن چه از برايش بهتر است ، و از او دور مى گردانم ، به جهت آن چه از برايش بهتر است . و من داناترم به آن چه بنده من با آن به صلاح مى آيد؛ پس بايد كه بر بلاى من صبر كند ، و نعمت هاى مرا شكر نمايد ، و به قضاى من راضى باشد ، تا او را در زمره صدّيقان بنويسم در نزد خويش ، هرگاه به رضاى من عمل كند و امر مرا فرمان برد» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان بن يحيى ، از فضيل بن عثمان ، از ابن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«تعجّب دارم از براى مرد مسلمان ، كه خداى عز و جل چيزى را از برايش مقدّر نمى فرمايد ، مگر آن چه خير باشد از براى او . اگر به مقراض ها چيده شود (= گوشت بدنش را به مقراض بچينند)، از برايش خير باشد ، و اگر مشرق ها و مغرب هاى زمين را (كه مراد تمام دنيا است) مالك شود ، از برايش خير خواهد بود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن سنان ، از صالح بن عقبه ، از عبداللّه بن محمد جعفى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سزاوارترين خلق خدا، به آن كه تسليم شود از براى آن چه خداى عز و جل مقدّر فرموده و حكم به امضاى آن نموده ، كسى است كه خداى عز و جل را شناخته باشد . و هر كه به قضاى خدا راضى باشد ، قضا بر او جارى شود و خدا مزد او را بزرگ گرداند . و هر كه از قضا ناخشنود باشد ، قضا بر او جارى مى شود و خدا مزد او را فرو مى برد» .

.

ص: 182

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ : قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا :«الزُّهْدُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ ؛ أَعْلى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنى دَرَجَةِ الْوَرَعِ ، وَأَعْلى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنى دَرَجَةِ الْيَقِينِ ، وَأَعْلى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنى دَرَجَةِ الرِّضَا» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَقِيَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلامعَبْدَ اللّهِ بْنَ جَعْفَرٍ ، فَقَالَ : يَا عَبْدَ اللّهِ ، كَيْفَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً وَهُوَ يَسْخَطُ قِسْمَهُ ، وَيُحَقِّرُ مَنْزِلَتَهُ ، وَالْحَاكِمُ عَلَيْهِ اللّهُ؟ وَأَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فِي قَلْبِهِ إِلَا الرِّضَا أَنْ يَدْعُوَ اللّهَ ، فَيُسْتَجَابَ لَهُ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : بِأَيِّ شَيْءٍ يَعْلَمُ الْمُؤْمِنُ بِأَنَّهُ مُؤْمِنٌ؟ قَالَ :«بِالتَّسْلِيمِ لِلّهِ ، وَالرِّضَا فِيمَا وَرَدَ عَلَيْهِ مِنْ سُرُورٍ أَوْ سَخَطٍ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ لِشَيْءٍ قَدْ مَضى : لَوْ كَانَ غَيْرُهُ» .

32 _ بَابُ التَّفْوِيضِ إِلَى اللّهِ وَالتَّوَكُّلِ عَلَيْهِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ مُفَضَّلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلى دَاوُدَ عليه السلام : مَا اعْتَصَمَ بِي عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي دُونَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِي عَرَفْتُ ذلِكَ مِنْ نِيَّتِهِ ، ثُمَّ تَكِيدُهُ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ ، إِلَا جَعَلْتُ لَهُ الْمَخْرَجَ مِنْ بَيْنِهِنَّ ؛ وَمَا اعْتَصَمَ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِي عَرَفْتُ ذلِكَ مِنْ نِيَّتِهِ ، إِلَا قَطَعْتُ أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ مِنْ يَدَيْهِ ، وَأَسَخْتُ الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ ، وَلَمْ أُبَالِ بِأَيِّ وَادٍ هَلَكَ» .

.

ص: 183

32 . باب در بيان تفويض و وا گذاشتن امر به سوى خدا و توكّل بر او

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد ، از منقرى ، از على بن هاشم بن بريد ، از پدرش روايت كرده است كه گفت : حضرت على بن الحسين _ عليهماالسّلام _ فرمود كه :«زهد و بى رغبتى در دنيا ده جزء است . و درجه بلندتر زهد ، پست ترين درجه پارسايى است ، و درجه بلندتر پارسايى ، پست ترين درجه يقين است ، و درجه بلندتر يقين ، پست ترين درجه رضا و خوشنودى به قضاى خداى تعالى است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن على ، از على بن اسباط ، از آنكه او را ذكر كرده اند ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«حضرت حسن بن على _ عليهماالسّلام _ عبداللّه بن جعفر را ملاقات نمود ، و فرمود كه : اى عبداللّه ! چگونه آن كه اظهار ايمان مى كند مؤمن باشد ، و حال آنكه از قسمت خويش خشنود نباشد ، و مرتبه خويش را حقير شمارد ، و حاكم بر او خدا است ، (و غير را مدخليّتى نيست)؟! و من ضامنم از براى كسى كه غير از رضا در دلش درنيايد ، آنكه خدا را بخواند و دعا كند ، و براى او مستجاب شود» (كه آن چه از آن جناب طلب كند ، اجابت فرمايد) .

از او ، از پدرش ، از ابن سنان ، از آن كه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : به چه چيز ايمان كسى كه اظهار ايمان مى كند دانسته مى شود ، و معلوم مى گردد كه مؤمن ظاهرى ، در حقيقت و نفس الأمر ، مؤمن است؟ فرمود :«به تسليم كردن و گردن نهادن از براى خدا ، و راضى بودن در آن چه بر او وارد شود از شادى و خشم»؛ يعنى آن چه باعث آن باشد .

از او ، از پدرش ، از ابن سنان ، از حسين بن مختار ، از عبداللّه بن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز براى چيزى كه گذشته بود ، نمى فرمود كه : كاش غير آن مى بود» .

32 . باب در بيان تفويض و وا گذاشتن امر به سوى خدا و توكّل بر او (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از مفضّل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جل به سوى داود وحى فرمود كه : هرگز هيچ بنده اى از بندگان من به من چنگ در نزده ، بى آنكه به يكى از آفريدگان من اعتماد داشته باشد ، و اين امر را از نيّت او شناخته باشم ، بعد از آن، آسمان ها و زمين و هر كه در آنها مى باشد ، با او مكر و حيله كنند ، مگر آن كه جاى بيرون شدن از ميان آنها و خلاصى از مكر ايشان ، از برايش قرار مى دهم . و هرگز هيچ بنده اى از بندگان من ، به يكى از آفريدگان من چنگ در نزده ، كه اين امر را از نيّت او شناخته باشم ، مگر آنكه راه هايى كه باعث حصول مطلوب او باشد ، خواه در آسمان ها باشد و خواه در زمين ، از دست هاى او قطع مى كنم ، و آن اسباب را مى بُرم ، و زمين را از زير پايش فرو مى برم، و به هر وادى و رودخانه اى كه درافتد ، باك ندارم» .

.


1- .و توكّل بر خدا ، اعتماد كردن بر او است و امر خود را به او وا گذاشتن ، با اعتراف به عجز خويش و ساير خلايق در تمام امور ، از جلب منافع و دفع مضارّ . (مترجم)

ص: 184

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي حَفْصٍ الْأَعْشى ، عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا ، قَالَ :«خَرَجْتُ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلى هذَا الْحَائِطِ ، فَاتَّكَأْتُ عَلَيْهِ ، فَإِذَا رَجُلٌ عَلَيْهِ ثَوْبَانِ أَبْيَضَانِ ، يَنْظُرُ فِي تُجَاهِ وَجْهِي ، ثُمَّ قَالَ : يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ، مَا لِي أَرَاكَ كَئِيباً حَزِيناً؟ أَ عَلَى الدُّنْيَا؟ فَرِزْقُ اللّهِ حَاضِرٌ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ. قُلْتُ : مَا عَلى هذَا أَحْزَنُ ، وَإِنَّهُ لَكَمَا تَقُولُ . قَالَ : فَعَلَى الْاخِرَةِ؟ فَوَعْدٌ صَادِقٌ يَحْكُمُ فِيهِ مَلِكٌ قَاهِرٌ _ أَوْ قَالَ : قَادِرٌ _ قُلْتُ : مَا عَلى هذَا أَحْزَنُ ، وَإِنَّهُ لَكَمَا تَقُولُ . فَقَالَ : مِمَّ حُزْنُكَ؟ قُلْتُ : مِمَّا نَتَخَوَّفُ مِنْ فِتْنَةِ ابْنِ الزُّبَيْرِ وَمَا فِيهِ النَّاسُ» . قَالَ : «فَضَحِكَ ، ثُمَّ قَالَ : يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ، هَلْ رَأَيْتَ أَحَداً دَعَا اللّهَ فَلَمْ يُجِبْهُ؟ قُلْتُ : لَا . قَالَ : فَهَلْ رَأَيْتَ أَحَداً تَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ فَلَمْ يَكْفِهِ؟ قُلْتُ : لَا . قَالَ : فَهَلْ رَأَيْتَ أَحَداً سَأَلَ اللّهَ فَلَمْ يُعْطِهِ؟ قُلْتُ : لَا ، ثُمَّ غَابَ عَنِّي» . عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، مِثْلَهُ .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْغِنى وَالْعِزَّ يَجُولَانِ ، فَإِذَا ظَفِرَا بِمَوْضِعِ التَّوَكُّلِ أَوْطَنَا» . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، مِثْلَهُ .

.

ص: 185

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن محبوب ، از ابوحفص اعشى ، از عمرو بن خالد ، از ابوحمزه ثمالى ، از حضرت على بن الحسين _ عليهماالسّلام _ روايت كرده است كه فرمود :«بيرون آمدم ، و آمدم تا به اين ديوار رسيدم و بر آن تكيه دادم . ناگاه مردى را ديدم كه دو جامه سفيد پوشيده بود ، و در برابر روى من نگاه مى كرد . بعد از آن گفت : يا على بن الحسين! مرا چه مى شود كه تو را افسرده و غمگين و اندوهناك مى بينم؟ آيا اندوه تو بر دنيا و به جهت آن است؟ اگر چنين باشد ، اندوه مخور ؛ زيرا كه روزى خدا حاضر و آماده است از براى نيكوكار و نابكار . گفتم كه : بر اين اندوه ندارم، و امر چنان است كه تو مى گويى . گفت : پس اندوه تو بر آخرت و به جهت آن است؟ اگر به جهت آن باشد ، ضرور نيست؛ زيرا كه وعده اى است راست ، كه پادشاه قاهر و صاحب غلبه ، در آن حكم مى كند» . راوى مى گويد كه يا حضرت به جاى قاهر ، قادر فرمود . حضرت مى فرمايد كه گفتم : «بر اين اندوه ندارم، و امر چنان است كه تو مى گويى . گفت كه : اندوه تو از چيست؟ گفتم : از آن چه مى ترسم ، از فتنه پسر زبير ، و آن چه مردم درآنند» . حضرت فرمود كه : «آن مرد خنديد و گفت : يا على بن الحسين! آيا كسى را ديده اى كه خدا را بخواند و خدا او را اجابت نكند؟ گفتم : نه . گفت : آيا كسى را ديده اى كه بر خدا توكّل كند ، و خدا امر او را كفايت ننمايد؟ گفتم : نه . گفت : آيا كسى را ديده اى كه از خدا سؤال كند و خدا او را عطا نفرمايد؟ گفتم : نه . بعد از آن ، از من پنهان شد» . على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب مثل اين را روايت كرده است .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن حسّان ، از عمويش عبدالرحمان بن كثير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«بى نيازى و عزّت مى گردند ، پس هرگاه به موضع توكّل ظفر يابند ، وطن مى گيرند و در آنجا مى مانند» . چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن على ، از على بن حسّان مثل اين را روايت كرده اند .

.

ص: 186

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَيُّمَا عَبْدٍ أَقْبَلَ قِبَلَ مَا يُحِبُّ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَقْبَلَ اللّهُ قِبَلَ مَا يُحِبُّ ؛ وَمَنِ اعْتَصَمَ بِاللّهِ عَصَمَهُ اللّهُ ؛ وَمَنْ أَقْبَلَ اللّهُ قِبَلَهُ وَ عَصَمَهُ لَمْ يُبَالِ لَوْ سَقَطَتِ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ ، أَوْ كَانَتْ نَازِلَةٌ نَزَلَتْ عَلى أَهْلِ الْأَرْضِ ، فَشَمِلَتْهُمْ بَلِيَّةٌ ، كَانَ فِي حِزْبِ اللّهِ بِالتَّقْوى مِنْ كُلِّ بَلِيَّةٍ ، أَ لَيْسَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ : «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى مَقامٍ أَمِينٍ» ؟».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَالِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام ، قَالَ : سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» فَقَالَ :«التَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ دَرَجَاتٌ : مِنْهَا أَنْ تَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا ، فَمَا فَعَلَ بِكَ كُنْتَ عَنْهُ رَاضِياً ، تَعْلَمُ أَنَّهُ لَا يَأْلُوكَ خَيْراً وَفَضْلاً ، وَتَعْلَمُ أَنَّ الْحُكْمَ فِي ذلِكَ لَهُ ؛ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ بِتَفْوِيضِ ذلِكَ إِلَيْهِ ، وَثِقْ بِهِ فِيهَا وَفِي غَيْرِهَا» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أُعْطِيَ ثَلَاثاً لَمْ يُمْنَعْ ثَلَاثاً : مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ أُعْطِيَ الْاءِجَابَةَ، وَمَنْ أُعْطِيَ الشُّكْرَ أُعْطِيَ الزِّيَادَةَ ، وَمَنْ أُعْطِيَ التَّوَكُّلَ أُعْطِيَ الْكِفَايَةَ» . ثُمَّ قَالَ : «أَ تَلَوْتَ كِتَابَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» وَقَالَ : «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» وَقَالَ : «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ» ؟» .

.

ص: 187

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر بنده اى كه قصد كند جانب آن چه را كه خداى عز و جل مى دارد ، و رو به سمت آن برود ، خدا جانب آن چه را كه آن بنده دوست دارد ، قصد كند ، و توجّه به سمت آن فرمايد . و هر كه به خدا چنگ در زند ، خدا او را نگاه دارد . و هر كه خدا رو به او آورد و او را نگاه دارد ، باك ندارد ، اگر آسمان بر زمين افتد يا آنكه سختى و بلايى بر اهل زمين فرود آيد ، و مصيبت و بليّه اى همه ايشان را فرا گيرد ، به سبب تقوى و پرهيزگارى ، از هر بليّه اى در لشكر خدا باشد . (و مراد اين است كه به او زيانى نرسد؛ زيرا كه لشكر خدا غالب اند و مغلوب نمى شوند) . آيا خداى عز و جل نمى فرمايد كه : «اِنَّ المُتَقّينَ فى مَقامٍ أَمينٍ» (1) ؛ يعنى : «به درستى كه پرهيزگاران در جايگاه ايمن باشند ، كه هيچ ترسى در آن نباشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از چندين نفر ، از على بن اسباط ، از احمد بن عمر حلاّل ، از على بن سويد ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم ، از قول خداى عز و جل : «وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُو حَسْبُهُ» (2) ؛ يعنى :«و هر كه بر خدا توكّل كند و امور خود را به او وا گذارد ، پس آن جناب ، او را بس است» . و حضرت فرمود كه : «توكّلِ بر خدا چندين پايه دارد . از جمله آنها اين است كه در همه امورِ خويش بر خدا توكّل كنى؛ پس آن كه ، آن چه با تو بكند ، از او راضى باشى و بدانى كه آن جناب ، در خوبى و افزونى يا روزى تو كوتاهى نمى كند ، و بدانى كه حكم در آن ، از براى اوست به خصوص؛ پس بر خدا توكّل كن ، به وا گذاشتن آن به سوى او ، و در آنها و در غير آنها ، بر او اعتماد داشته باش» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، و هر دو ، از يحيى بن مبارك ، از عبداللّه بن جبله ، از معاوية بن وهب ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه سه چيز به او عطا شود ، از سه چيز ممنوع و محروم نشود . هر كه دعا به او عطا شود و توفيق دعا كردن بيابد، اجابت به او عطا شود ، و خدا دعايش را مستجاب گرداند . و هر كه شكر به او عطا شود و توفيق شكرگذارى يابد ، زياده به او عطا شود . و هر كه توكّل به او عطا شود ، كفايت به او عطا شود و خدا مهمّات او را كفايت فرمايد» . بعد از آن فرمود كه : «آيا كتاب خداى عز و جل را تلاوت كرده اى كه مى فرمايد : «وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» (3) و فرموده : «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَاَزيدَنَّكُمْ» (4) ؛ يعنى : «هر آينه اگر شكر كنيد ، البتّه نعمت شما را مى افزايم» . و فرموده كه : «أُدْعُونى أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (5) ؛ «يعنى : مرا بخوانيد ، تا اجابت كنم شما را» .

.


1- .دخان، 51.
2- .طلاق، 3.
3- .طلاق، 3.
4- .إبراهيم، 7.
5- .غافر، 60.

ص: 188

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي عَلِيٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ ، قَالَ : كُنَّا فِي مَجْلِسٍ نَطْلُبُ فِيهِ الْعِلْمَ ، وَقَدْ نَفِدَتْ نَفَقَتِي فِي بَعْضِ الْأَسْفَارِ ، فَقَالَ لِي بَعْضُ أَصْحَابِنَا : مَنْ تُؤَمِّلُ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِكَ؟ فَقُلْتُ : فُلَاناً ، فَقَالَ : إِذاً وَاللّهِ لَا تُسْعَفُ حَاجَتُكَ ، وَلَا يَبْلُغُكَ أَمَلُكَ ، وَلَا تُنْجَحُ طَلِبَتُكَ ، قُلْتُ : وَمَا عَلَّمَكَ رَحِمَكَ اللّهُ؟ قَالَ : إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام حَدَّثَنِي أَنَّهُ قَرَأَ فِي بَعْضِ الْكُتُبِ أَنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ يَقُولُ :«وَ عِزَّتِي وَجَلَالِي وَمَجْدِي وَارْتِفَاعِي عَلى عَرْشِي ، لَأَقْطَعَنَّ أَمَلَ كُلِّ مُؤَمِّلٍ مِنَ النَّاسِ غَيْرِي بِالْيَأْسِ ، وَلَأَكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّةِ عِنْدَ النَّاسِ ، وَلَأُنَحِّيَنَّهُ مِنْ قُرْبِي ، وَلَأُبَعِّدَنَّهُ مِنْ فَضْلِي ، أَ يُؤَمِّلُ غَيْرِي فِي الشَّدَائِدِ وَالشَّدَائِدُ بِيَدِي ، وَيَرْجُو غَيْرِي ، وَيَقْرَعُ بِالْفِكْرِ بَابَ غَيْرِي وَبِيَدِي مَفَاتِيحُ الْأَبْوَابِ ، وَهِيَ مُغْلَقَةٌ ، وَبَابِي مَفْتُوحٌ لِمَنْ دَعَانِي؟! فَمَنْ ذَا الَّذِي أَمَّلَنِي لِنَوَائِبِهِ ، فَقَطَعْتُهُ دُونَهَا؟ وَمَنْ ذَا الَّذِي رَجَانِي لِعَظِيمَةٍ ، فَقَطَعْتُ رَجَاءَهُ مِنِّي؟ جَعَلْتُ آمَالَ عِبَادِي عِنْدِي مَحْفُوظَةً ، فَلَمْ يَرْضَوْا بِحِفْظِي ، وَمَلَأْتُ سَمَاوَاتِي مِمَّنْ لَا يَمَلُّ مِنْ تَسْبِيحِي ، وَأَمَرْتُهُمْ أَنْ لَا يُغْلِقُوا الْأَبْوَابَ بَيْنِي وَبَيْنَ عِبَادِي ، فَلَمْ يَثِقُوا بِقَوْلِي ، أَ لَمْ يَعْلَمْ مَنْ طَرَقَتْهُ نَائِبَةٌ مِنْ نَوَائِبِي أَنَّهُ لَا يَمْلِكُ كَشْفَهَا أَحَدٌ غَيْرِي إِلَا مِنْ بَعْدِ إِذْنِي؟ فَمَا لِي أَرَاهُ لَاهِياً عَنِّي؟ أَعْطَيْتُهُ بِجُودِي مَا لَمْ يَسْأَلْنِي ، ثُمَّ انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ ، فَلَمْ يَسْأَلْنِي رَدَّهُ وَسَأَلَ غَيْرِي ، أَ فَيَرَانِي أَبْدَأُبِالْعَطَاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ ، ثُمَّ أُسْأَلُ فَلَا أُجِيبُ سَائِلِي؟ أَ بَخِيلٌ أَنَا ؛ فَيُبَخِّلَنِي عَبْدِي؟ أَ وَلَيْسَ الْجُودُ وَالْكَرَمُ لِي؟ أَ وَلَيْسَ الْعَفْوُ وَالرَّحْمَةُ بِيَدِي؟ أَ وَلَيْسَ أَنَا مَحَلَّ الْامَالِ؟ فَمَنْ يَقْطَعُهَا دُونِي؟ أَ فَلَا يَخْشَى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ يُؤَمِّلُوا غَيْرِي؟ فَلَوْ أَنَّ أَهْلَ سَمَاوَاتِي وَأَهْلَ أَرْضِي أَمَّلُوا جَمِيعاً ، ثُمَّ أَعْطَيْتُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مِثْلَ مَا أَمَّلَ الْجَمِيعُ ، مَا انْتَقَصَ مِنْ مُلْكِي مِثْلَ عُضْوِ ذَرَّةٍ ، وَكَيْفَ يَنْقُصُ مُلْكٌ أَنَا قَيِّمُهُ؟! فَيَا بُؤْساً لِلْقَانِطِينَ مِنْ رَحْمَتِي! وَيَا بُؤْساً لِمَنْ عَصَانِي وَلَمْ يُرَاقِبْنِي!» .

.

ص: 189

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از ابوعلى ، از محمد بن حسن ، از حسين بن راشد ، از حسين بن علوان روايت كرده است كه گفت : در مجلسى بوديم كه در آن علم را طلب مى نموديم ، و در بعضى از سفرها ، خرجى من تمام شد . بعضى از رفقاى ما به من گفت كه : به كى اميدوارى دارى ، از براى چاره آن چه بر تو فرود آمده است؟ گفتم كه : به فلانى اميدوارى دارم . گفت : به خدا سوگند كه در اين هنگام حاجتت را برنمى آورد و تو را به اميد نمى رساند و مطلوب تو را روا نمى گرداند . گفتم : خدا تو را رحمت كند ، تو چه مى دانى؟ و اين را از كجا مى گويى؟ گفت كه : امام جعفر صادق عليه السلام مرا حديث فرمود كه :«در بعضى از كتاب هاى آسمانى خوانده است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه : سوگند ياد مى كنم به عزّت و جلال و بزرگوارى و بلندى كه بر عرش خويش دارم ، كه اميدِ هر صاحبِ اميدى را كه به غيرِ من از مردمان دارد ، قطع كنم به نوميدى . و هر آينه او را جامه خوارى بپوشانم در نزد مردمان ، و او را از قرب خويش دور كنم و در ناحيه اى اندازم ، و او را از فضل (يا وصل) خويش دور گردانم . آيا در سختى ها به غير من اميدوارى دارد؟ با آنكه سختى ها در دست قدرت من است ، غيرِ مرا اميد دارد؟ و به فكر ، در غيرِ مرا مى كوبد؟ و حال آنكه كليد همه درها به دست من است ، و همه آن درها بسته و درِ من گشوده است از براى هر كه مرا بخواند؛ پس كيست آنكه به من اميدوارى داشته از براى دفع مصيبت ها كه به او رسيده، و من او را در نزد آنها قطع كرده ام و اميدش را نااميد نموده ام؟ و كيست آنكه مرا اميد داشته به جهت امر عظيمى ، و من اميد او را از خويش بريده ام؟ آرزوهاى بندگان خويش را در نزد خويش نگاه داشته ام ، پس به حفظ من راضى نشدند . و آسمان هاى خويش را پر كرده ام از فرشتگانى كه به تسبيح و تنزيه من ، ملال به هم نمى رسانند . و ايشان را امر كرده ام كه درهاى ميان من و بندگان مرا نبندند؛ پس ايشان بر قول من اعتماد نكردند . آيا آنكه مصيبتى از مصيبت هاى من به او رسيده و درِ او را كوبيده ، نمى داند كه كسى غير از من نمى تواند كه آن را برطرف كند؟ و آن را مالك نمى شود ، مگر بعد از رخصت من؟ پس مرا چه مى شود ، كه او را چنان مى بينم كه از من غفلت دارد؟ به جود و بخشش خود به او عطا كردم ، آن چه را كه از من نخواست ، بعد از آن ، آن را از دستش گرفتم ، و باز گردانيدن آن را از من نخواست و از غير من خواست . آيا مرا چنان مى بينيد كه به عطا ابتدا مى كنم پيش از خواهش ، بعد از آن ، از من خواهش مى شود و سائلِ خود را اجابت نمى كنم؟ آيا بخيلم من ، كه بنده اى من را بخيل يابد يا نسبت به بخل دهد؟ يا جود و كرم از براى من ثابت نيست؟ يا عفو و رحمت به دست من نيست؟ يا من محلِّ آرزوها نيستم ،كه همه اميدها در ساحت عزّت و قدرت من فرود آيد؟ پس كى غير از من آنها را قطع مى كند؟ آيا اميدواران نمى ترسند كه به غيرِ من اميدوارى دارند؟! پس اگر همه اهل آسمان ها و اهل زمين من ، اميدوارى داشته باشند ، و هر يك از ايشان را ، مثل آن چه همه ايشان اميدوارى دارند عطا كنم ، از ملك و پادشاهى من ، مانند عضوى از اعضاى مورچه اى كم نشود . و چگونه ملك و مملكتى كه من قيّم آنم كم شود؛ پس زهى سختى از براى آنها كه از رحمت من نوميدند ، و زهى شدّت از براى كسى كه مرا نافرمانى كند و از من و عذاب من غافل باشد و نترسد» .

.

ص: 190

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ يَعْقُوبَ الرَّوَاجِنِيِّ ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، قَالَ :كُنْتُ مَعَ مُوسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ بِيَنْبُعَ ، وَقَدْ نَفِدَتْ نَفَقَتِي فِي بَعْضِ الْأَسْفَارِ ، فَقَالَ لِي بَعْضُ وُلْدِ الْحُسَيْنِ عليه السلام : مَنْ تُؤَمِّلُ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِكَ؟ فَقُلْتُ : مُوسَى بْنَ عَبْدِ اللّهِ ، فَقَالَ : إِذاً لَا تُقْضى حَاجَتُكَ ، ثُمَّ لَا تُنْجَحُ طَلِبَتُكَ ، قُلْتُ : وَلِمَ ذَاكَ؟ قَالَ : لِأَنِّي وَجَدْتُ فِي بَعْضِ كُتُبِ آبَائِي : أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ ؛ ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَهُ . فَقُلْتُ : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، أَمْلِ عَلَيَّ ، فَأَمْلَاهُ عَلَيَّ ، فَقُلْتُ : لَا وَاللّهِ ، مَا أَسْأَلُهُ حَاجَةً بَعْدَهَا .

.

ص: 191

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسن ، از بعضى از اصحاب ما ، از عيّاد بن يعقوب رواجنى ، از سعيد بن عبدالرحمان روايت كرده است كه گفت :با موسى بن عبداللّه در يَنْبع بوديم . و در بعضى از سفرها خرجى من تمام شد . بعضى از فرزندان امام حسين عليه السلام به من گفت : كه را اميدوارى دارى ، از براى آن چه بر تو فرود آمده است؟ گفتم : موسى بن عبداللّه . گفت : در اين هنگام ، حاجتت روا نمى شود ، و مطلوبت برآورده نمى شود . گفتم كه : اينكه مى گويى ، چرا؟ گفت : زيرا كه در بعضى از كتاب هاى پدرانم يافتم كه خداى عز و جل مى فرمايد : و مثل حديث گذشته را ذكر كرد . گفتم : اى فرزند رسول خدا! اين را بگو تا بنويسم؛ پس او گفت و من نوشتم . و گفتم : نه ، به خدا سوگند كه بعد از اين ، هرگز حاجتى را از او نمى خواهم .

.

ص: 192

33 _ بَابُ الْخَوْفِ وَالرَّجَاءِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ أَوْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : مَا كَانَ فِي وَصِيَّةِ لُقْمَانَ؟ قَالَ :«كَانَ فِيهَا الْأَعَاجِيبُ ، وَكَانَ أَعْجَبَ مَا كَانَ فِيهَا أَنْ قَالَ لِابْنِهِ : خَفِ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خِيفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَيْنِ لَعَذَّبَكَ ، وَارْجُ اللّهَ رَجَاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَيْنِ لَرَحِمَكَ». ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «كَانَ أَبِي يَقُولُ : إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَا وَ فِي قَلْبِهِ نُورَانِ : نُورُ خِيفَةٍ ، وَنُورُ رَجَاءٍ ، لَوْ وُزِنَ هذَا لَمْ يَزِدْ عَلى هذَا ، وَلَوْ وُزِنَ هذَا لَمْ يَزِدْ عَلى هذَا» .

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا إِسْحَاقُ ، خَفِ اللّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ ؛ وَإِنْ كُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ ، فَإِنْ كُنْتَ تَرى أَنَّهُ لَا يَرَاكَ فَقَدْ كَفَرْتَ ، وَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ يَرَاكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيَةِ ، فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِينَ عَلَيْكَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ خَافَ اللّهَ ، أَخَافَ اللّهُ مِنْهُ كُلَّ شَيْءٍ ؛ وَمَنْ لَمْ يَخَفِ اللّهَ ، أَخَافَهُ اللّهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْجَعْفَرِيِّ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ عَرَفَ اللّهَ خَافَ اللّهَ ، وَمَنْ خَافَ اللّهَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنِ الدُّنْيَا» .

.

ص: 193

33 . باب در بيان خوف و رجا

33 . باب در بيان خوف و رجا (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از على بن حديد ، از منصور بن يونس ، از حارث بن مغيره ، يا پدرش ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : در وصيّت لقمان چه بود؟ فرمود كه :«در آن چيزها بود كه مردم را به تعجّب مى آورد . و عجيب ترينِ آن چه در آن وصيّت بود ، اين است كه به پسرش گفت كه : از خداى عز و جل چنان بترس كه اگر با نيكى و ثوابِ جنّ و انس به نزد آن جناب آيى ، تو را عذاب خواهد كرد . و خدا را چنين اميد بدار كه اگر با گناهان جنّ و انس به نزد او آيى ، تو را رحمت خواهد كرد» . بعد از آن، حضرت صادق عليه السلام فرمود : «پدرم عليه السلام مى فرمود كه : هيچ بنده اى مؤمنى نيست ، مگر آنكه در دلش دو نور هست ، يكى نور خوف ، و ديگرى نور رجا . كه اگر اين را بسنجند ، بر آن زيادتى نكند ، و اگر آن را بسنجند ، بر اين زيادتى نكند» .

محمد بن حسن ، از سهل بن زياد ، از يحيى بن مبارك ، از عبداللّه بن جبله ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى اسحاق ! چنان از خدا بترس كه گويا تو او را مى بينى ، و اگر تو او را نمى بينى ، او تو را مى بيند . و اگر چنين دانى كه او تو را نمى بيند ، كافر شده اى . و اگر مى دانى كه او تو را مى بيند و معصيت را از براى او ظاهر مى كنى و در حضور آن جناب مرتكب گناه مى شوى ، او را از همه نظركنندگان بر خويش ، سهل تر و خوارتر قرار داده اى» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از هيثم بن واقد روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه از خدا بترسد ، خدا هر چيزى را از او بترساند . و هر كه از خدا نترسد ، خدا او را از هر چيزى بترساند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش ، از حمزة بن عبداللّه جعفَرى ، از جميل بن درّاج ، از ابوحمزه كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه خدا را بشناسد ، از خدا مى ترسد ، و هر كه از خدا مى ترسد ، نفس او به دنيا رغبت نمى كند و آن را ترك مى نمايد» .

.


1- .و خوف ، ترسيدن و رجا ، اميد داشتن است . (مترجم)

ص: 194

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : قَوْمٌ يَعْمَلُونَ بِالْمَعَاصِي ، وَيَقُولُونَ : نَرْجُو ، فَلَا يَزَالُونَ كَذلِكَ حَتّى يَأْتِيَهُمُ الْمَوْتُ؟ فَقَالَ :«هؤُلَاءِ قَوْمٌ يَتَرَجَّحُونَ فِي الْأَمَانِيِّ ، كَذَبُوا ، لَيْسُوا بِرَاجِينَ ؛ إِنَّ مَنْ رَجَا شَيْئاً طَلَبَهُ ، وَمَنْ خَافَ مِنْ شَيْءٍ هَرَبَ مِنْهُ» .

وَ رَوَاهُ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ قَوْماً مِنْ مَوَالِيكَ يُلِمُّونَ بِالْمَعَاصِي ، وَيَقُولُونَ :نَرْجُو؟ فَقَالَ :«كَذَبُوا لَيْسُوا لَنَا بِمَوَالٍ ، أُولئِكَ قَوْمٌ تَرَجَّحَتْ بِهِمُ الْأَمَانِيُّ ؛ مَنْ رَجَا شَيْئاً عَمِلَ لَهُ ، وَمَنْ خَافَ مِنْ شَيْءٍ هَرَبَ مِنْهُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ رَفَعَهُ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ مِنَ الْعِبَادَةِ شِدَّةَ الْخَوْفِ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» وَقَالَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ : «فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَاخْشَوْنِ» وَقَالَ تَبَارَكَ وَتَعَالى : «وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» قَالَ : وَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّ حُبَّ الشَّرَفِ وَالذِّكْرِ لَا يَكُونَانِ فِي قَلْبِ الْخَائِفِ الرَّاهِبِ» .

.

ص: 195

از او ، از ابن ابى نجران ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : گروهى گناهان را مرتكب مى شوند و مى گويند : اميد داريم . و پيوسته همچنين مى باشند ، تا مرگ بر ايشان وارد شود . فرمود كه :«اين گروه ، گروهى هستند كه در آرزوها خود را حركت مى دهند و به آن ميلى مى نمايند ، دروغ گفتند ، ايشان اميدوار نيستند ؛ چرا كه ، هر كه چيزى را اميد داشته باشد ، آن را جستجو مى كند ، و هر كه از چيزى بترسد ، از آن مى گريزد» .

و على بن محمد اين را روايت كرده و مرفوع ساخته و گفته است كه : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : گروهى از دوستان و مواليان شما در گناهان واقع مى شوند و مى گويند : اميدواريم . فرمود :«دروغ مى گويند . ايشان دوستان ما نيستند ، بلكه اين جماعت گروهى هستند كه آرزوها ايشان را ميل داده و به حركت درآورده است . هر كه چيزى را اميد داشته باشد ، از براى تحصيل آن كار مى كند ، و هر كه از چيزى مى ترسد ، از آن مى گريزد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از صالح بن حمزه آن را مرفوع ساخته ، و گفته كه ، امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«از جمله عبادت خدا آن است كه ، كسى سخت از خداى عز و جل بترسد . خداى عز و جلمى فرمايد كه : «اِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمآءُ» (1) ، و ترجمه آن مذكور شد ، (2) و آن جناب جلّ ثناؤه فرموده است كه : «فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَاخْشَوْنِ» (3) ؛ يعنى : «پس مترسيد از مردمان ، و بترسيد از من» . و آن جناب _ تبارك و تعالى فرموده است كه : «وَمَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجَا» (4) ؛يعنى : «و هر كه بترسد از خدا ، خدا از برايش قرار مى دهد جاى بيرون شدن را ؛ يعنى : خلاصى از اندوه دنيا و آخرت» . راوى مى گويد كه : حضرت صادق عليه السلام فرمود : «به درستى كه دوستىِ شرف و بزرگوارى و آوازه ، در دل كسى كه ترسان و لرزان باشد ، نمى باشد» .

.


1- .فاطر، 28.
2- .و از ميان بندگان خدا تنها دانايان از او مى هراسند .
3- .مائده، 44.
4- .طلاق، 2.

ص: 196

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْمُكَارِي ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا ، قَالَ :«إِنَّ رَجُلاً رَكِبَ الْبَحْرَ بِأَهْلِهِ ، فَكُسِرَ بِهِمْ ، فَلَمْ يَنْجُ مِمَّنْ كَانَ فِي السَّفِينَةِ إِلَا امْرَأَةُ الرَّجُلِ ؛ فَإِنَّهَا نَجَتْ عَلى لَوْحٍ مِنْ أَلْوَاحِ السَّفِينَةِ حَتّى أَلْجَأَتْ عَلى جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ ، وَكَانَ فِي تِلْكَ الْجَزِيرَةِ رَجُلٌ يَقْطَعُ الطَّرِيقَ ، وَلَمْ يَدَعْ لِلّهِ حُرْمَةً إِلَا انْتَهَكَهَا ، فَلَمْ يَعْلَمْ إِلَا وَالْمَرْأَةُ قَائِمَةٌ عَلى رَأْسِهِ ، فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيْهَا ، فَقَالَ : إِنْسِيَّةٌ أَمْ جِنِّيَّةٌ؟ فَقَالَتْ : إِنْسِيَّةٌ ، فَلَمْ يُكَلِّمْهَا كَلِمَةً حَتّى جَلَسَ مِنْهَا مَجْلِسَ الرَّجُلِ مِنْ أَهْلِهِ ، فَلَمَّا أَنْ هَمَّ بِهَا اضْطَرَبَتْ ، فَقَالَ لَهَا : مَا لَكِ تَضْطَرِبِينَ؟ فَقَالَتْ : أَفْرَقُ مِنْ هذَا ، وَأَوْمَأَتْ بِيَدِهَا إِلَى السَّمَاءِ . قَالَ : فَصَنَعْتِ مِنْ هذَا شَيْئاً؟ قَالَتْ : لَا وَعِزَّتِهِ ، قَالَ : فَأَنْتِ تَفْرَقِينَ مِنْهُ هذَا الْفَرَقَ وَلَمْ تَصْنَعِي مِنْ هذَا شَيْئاً وَإِنَّمَا اسْتَكْرَهْتُكِ اسْتِكْرَاهاً ، فَأَنَا وَ اللّهِ أَوْلى بِهذَا الْفَرَقِ وَالْخَوْفِ وَأَحَقُّ مِنْكِ . قَالَ : فَقَامَ وَلَمْ يُحْدِثْ شَيْئاً ، وَرَجَعَ إِلى أَهْلِهِ ، وَلَيْسَتْ لَهُ هِمَّةٌ إِلَا التَّوْبَةُ وَالْمُرَاجَعَةُ ، فَبَيْنَا هُوَ يَمْشِي إِذْ صَادَفَهُ رَاهِبٌ يَمْشِي فِي الطَّرِيقِ ، فَحَمِيَتْ عَلَيْهِمَا الشَّمْسُ ، فَقَالَ الرَّاهِبُ لِلشَّابِّ : ادْعُ اللّهَ يُظِلَّنَا بِغَمَامَةٍ ، فَقَدْ حَمِيَتْ عَلَيْنَا الشَّمْسُ ، فَقَالَ الشَّابُّ : مَا أَعْلَمُ أَنَّ لِي عِنْدَ رَبِّي حَسَنَةً فَأَتَجَاسَرَ عَلى أَنْ أَسْأَلَهُ شَيْئاً ، قَالَ : فَأَدْعُو أَنَا وَتُؤَمِّنُ أَنْتَ ، قَالَ : نَعَمْ ، فَأَقْبَلَ الرَّاهِبُ يَدْعُو وَالشَّابُّ يُؤَمِّنُ ، فَمَا كَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ أَظَلَّتْهُمَا غَمَامَةٌ ، فَمَشَيَا تَحْتَهَا مَلِيّاً مِنَ النَّهَارِ ، ثُمَّ تَفَرَّقَتِ الْجَادَّةُ جَادَّتَيْنِ ، فَأَخَذَ الشَّابُّ فِي وَاحِدَةٍ ، وَأَخَذَ الرَّاهِبُ فِي وَاحِدَةٍ ، فَإِذَا السَّحَابَةُ مَعَ الشَّابِّ . فَقَالَ الرَّاهِبُ : أَنْتَ خَيْرٌ مِنِّي ، لَكَ اسْتُجِيبَ وَلَمْ يُسْتَجَبْ لِي ، فَخَبِّرْنِي مَا قِصَّتُكَ؟ فَأَخْبَرَهُ بِخَبَرِ الْمَرْأَةِ ، فَقَالَ : غُفِرَ لَكَ مَا مَضى حَيْثُ دَخَلَكَ الْخَوْفُ ، فَانْظُرْ كَيْفَ تَكُونُ فِيمَا تَسْتَقْبِلُ» .

.

ص: 197

على بن ابراهيم ، از احمد بن محمد بن خالد ، از حسن بن حسين ، از محمد بن سنان ، از ابوسعيد مكارى ، از ابوحمزه ثمالى ، از حضرت على بن الحسين _ صلوات اللّه عليهما _ روايت كرده است كه فرمود :«مردى با كسان خود به كشتى سوار شدند و كشتى ايشان شكست . و از كسانى كه در كشتى بودند كسى از غرق نجات نيافت ، مگر زن آن مرد كه بر تخته اى از تخته هاى كشتى بند شد و نجات يافت و رفت تا به جزيره اى از جزيره هاى دريا پناه برد . و در آن جزيره مردى بود كه راهزنى مى نمود و از براى خدا حرمتى را وا نگذاشته بود ، مگر آنكه هتكِ آن كرده ، جميع فسوق و معاصى را به جا آورده بود . و آن فاسق به آمدن آن زن دانا نشد ، ومگر در حالى كه آن زن بر بالاى سرش ايستاده بود؛ پس سر خود را به سوى آن زن بلند كرد و گفت كه : انسانى يا جن؟ آن زن گفت : انسانم؛ پس آن مردِ فاسق يك سخن با او نگفت، تا آنكه نسبت به او نشست ، در حالى كه مرد نسبت به زن خويش مى نشيند (يعنى در ميان دو پايش نشست و به صورت مُجامع درآمد) . و در هنگامى كه قصد كرد كه با آن زن درآميزد ،(زن) به لرزه درآمد و مضطرب گرديد . فاسق گفت : تو را چه مى شود كه مى لرزى؟ گفت كه : از اين مى ترسم . و به دست خويش به جانب آسمان اشاره كرد (يعنى از خدا مى ترسم) . گفت كه : هيچ مرتبه از اين كار كرده اى؟ گفت : نه سوگند به عزّت خدا . گفت كه : تو چنين مى ترسى و هرگز از اين كار نكرده اى ،و خود به اختيار خود اين كار نمى كنى ؛ بلكه من تو را به جبر بر اين داشته ام ، پس به خدا سوگند كه من به اين ترس و بيم ، از تو اولى و احقّم» . حضرت فرمود : «پس برخاست ، و هيچ چيز به جا نياورد و ترك آن عمل كرد و به سوى اهل خود برگشت . و او را قصد و همّتى نبود ، مگر توبه و بازگشت به سوى خدا؛ پس در بين آنكه مى رفت ، ناگاه راهبى به او برخورد كه در آن راه مى رفت . و چون پاره اى راه رفتند، آفتاب كه بر ايشان تابيده بود ، بسيار گرم شد . راهب به آن جوان گفت كه : خدا را بخوان و دعا كن كه ابرى بفرستد ، تا بر سر ما سايه افكند ، كه آفتاب بر ما تابيده و بسيار گرم شده . جوان گفت كه : هيچ خوبى را از براى خويش در نزد پروردگارم نمى دانم ، كه به سبب آن جرأت كنم بر آنكه از او چيزى بخواهم . راهب گفت : پس من دعا مى كنم و تو آمين مى گويى . گفت : آرى؛ پس راهب شروع كرد كه دعا مى كرد و جوان آمين مى گفت؛ پس چيزى نبود كه سريع تر باشد از آن كه پارچه ابرى بر سر ايشان سايه افكند _ يعنى بلافاصله ابر ايشان را سايه كرد _ . پس ايشان زمانى دور و دراز ، از آن روز ، در زير سايه آن ابر رفتند . بعد از آن ، راه بعد از آن، راه ايشان جدا شد ، كه بر سر دو راه رسيدند . بعد از آن، جوان راهى را پيش گرفت و در آن روان شد. و راهب راه ديگر را پيش گرفت و در آن رفت . ديدند كه آن ابر با جوان مى رود . راهب گفت كه : تو از من بهترى و دعا از براى تو مستجاب شد ، و از براى مَنْ مستجاب نشد؛ پس مرا خبر ده كه قصّه تو چيست؟ و بگو چه كار كرده اى؟ جوان خبرِ آن را به راهب گفت . راهب گفت كه : خدا گناهان گذشته تو را آمرزيده ، به جهت آنكه ترس او در دلت داخل شد؛ پس بنگر كه در زمان آينده چگونه خواهى بود» .

.

ص: 198

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ مِمَّا حُفِظَ مِنْ خُطَبِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قَالَ : أَيُّهَا النَّاسُ ، إِنَّ لَكُمْ مَعَالِمَ ، فَانْتَهُوا إِلى مَعَالِمِكُمْ ، وَإِنَّ لَكُمْ نِهَايَةً ، فَانْتَهُوا إِلى نِهَايَتِكُمْ ، أَلَا إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَعْمَلُ بَيْنَ مَخَافَتَيْنِ : بَيْنَ أَجَلٍ قَدْ مَضى لَا يَدْرِي مَا اللّهُ صَانِعٌ فِيهِ ، وَبَيْنَ أَجَلٍ قَدْ بَقِيَ لَا يَدْرِي مَا اللّهُ قَاضٍ فِيهِ ، فَلْيَأْخُذِ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ ، وَمِنْ دُنْيَاهُ لآِخِرَتِهِ ، وَفِي الشَّبِيبَةِ قَبْلَ الْكِبَرِ ، وَفِي الْحَيَاةِ قَبْلَ الْمَمَاتِ ، فَوَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ ، مَا بَعْدَ الدُّنْيَا مِنْ مُسْتَعْتَبٍ ، وَمَا بَعْدَهَا مِنْ دَارٍ إِلَا الْجَنَّةُ أَوِ النَّارُ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» قَالَ :«مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللّهَ يَرَاهُ وَيَسْمَعُ مَا يَقُولُ وَيَعْلَمُ مَا يَعْمَلُهُ مِنْ خَيْرٍ أَوْ شَرٍّ ، فَيَحْجُزُهُ ذلِكَ عَنِ الْقَبِيحِ مِنَ الْأَعْمَالِ ، فَذلِكَ الَّذِي، خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى» .

.

ص: 199

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن نعمان ، از حمزة بن حمران روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه از جمله آن چه حفظ شد از خطبه هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله آن است كه فرمود : اى گروه مردمان! شما را نشانه ها است ، پس به نشانه هاى خويش منتهى شويد . و شما را عاقبتى است؛ پس به نهايت و آخر خويش برسيد ، مگر اينكه مؤمن عمل مى كند در ميان دوترس؛ يعنى ميان مدّتى كه گذشت ، نمى داند كه خدا در آن چه كرده ، و مدّتى كه باقى مانده ، نمى داند كه خدا در آن چه مقدّر خواهد فرمود . پس بايد كه بنده مؤمن ، از خود براى خود فرا گيرد ، آن چه را كه بايد فرا گرفت . و از دنيا براى آخرت خويش ذخيره كند ، و اينها را در زمان جوانى ، پيش از پيرى ، و در هنگام زندگى ، پيش از مردن ، به جا آورد؛ پس سوگند ياد مى كنم به آن كسى كه جان محمد به دست قدرت او است ، كه بعد از دنيا چيزى نيست كه رضامندى خدا به آن حاصل شود ، و بعد از آن خانه اى نيست ، مگر بهشت يا دوزخ» .

از او ، از احمد ، از ابن محبوب ، از داود رقّى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است در قول خداى عز و جل : «وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» (1) كه فرمود :«هر كه بداند كه خدا او را مى بيند ، و آن چه مى گويد ، مى شنود ، و آن چه را كه مى كند ، از خوبى يا بدى ، مى داند ، و همين او را از اعمال زشت منع كند ، چنين كسى همان است كه از مقام ؛ يعنى قيام و ايستادنِ حضرت پروردگار خويش ترسيده ، و نفس خود را از هوا و هوس باز داشته است» . و بنابراين ترجمه آيه اين مى شود كه : «هر كه بترسد از محافظت و نگهبانى پروردگارِ خويش ، (و به اين جهت جرأتِ بر معصيت نكند) ، در بهشت است .

.


1- .الرحمن، 46.

ص: 200

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي سَارَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتّى يَكُونَ خَائِفاً رَاجِياً ، وَلَا يَكُونُ خَائِفاً رَاجِياً حَتّى يَكُونَ عَامِلاً لِمَا يَخَافُ وَيَرْجُو» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمُؤْمِنُ بَيْنَ مَخَافَتَيْنِ : ذَنْبٍ قَدْ مَضى لَا يَدْرِي مَا صَنَعَ اللّهُ فِيهِ ، وَعُمُرٍ قَدْ بَقِيَ لَا يَدْرِي مَا يَكْتَسِبُ فِيهِ مِنَ الْمَهَالِكِ ، فَهُوَ لَا يُصْبِحُ إِلَا خَائِفاً ، وَلَا يُصْلِحُهُ إِلَا الْخَوْفُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَبِي عليه السلام يَقُولُ : إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَا وَ فِي قَلْبِهِ نُورَانِ : نُورُ خِيفَةٍ ، وَنُورُ رَجَاءٍ ، لَوْ وُزِنَ هذَا لَمْ يَزِدْ عَلى هذَا ، وَلَوْ وُزِنَ هذَا لَمْ يَزِدْ عَلى هذَا» .

34 _ بَابُ حُسْنِ الظَّنِّ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : لَا يَتَّكِلِ الْعَامِلُونَ عَلى أَعْمَالِهِمُ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا لِثَوَابِي ؛ فَإِنَّهُمْ لَوِ اجْتَهَدُوا وَأَتْعَبُوا أَنْفُسَهُمْ أَعْمَارَهُمْ فِي عِبَادَتِي كَانُوا مُقَصِّرِينَ ، غَيْرَ بَالِغِينَ فِي عِبَادَتِهِمْ كُنْهَ عِبَادَتِي فِيمَا يَطْلُبُونَ عِنْدِي مِنْ كَرَامَتِي وَالنَّعِيمِ فِي جَنَّاتِي وَرَفِيعِ الدَّرَجَاتِ الْعُلى فِي جِوَارِي ، وَلكِنْ بِرَحْمَتِي فَلْيَثِقُوا ، وَفَضْلِي فَلْيَرْجُوا ، وَإِلى حُسْنِ الظَّنِّ بِي فَلْيَطْمَئِنُّوا ؛ فَإِنَّ رَحْمَتِي عِنْدَ ذلِكَ تُدْرِكُهُمْ ، وَمَنِّي يُبَلِّغُهُمْ رِضْوَانِي ، وَمَغْفِرَتِي تُلْبِسُهُمْ عَفْوِي ؛ فَإِنِّي أَنَا اللّهُ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ ، وَبِذلِكَ تَسَمَّيْتُ» .

.

ص: 201

34 . باب در بيان حسن خلق و گمانِ نيك به خداى عز و جل داشتن

از او ، از احمد بن محمد ، از ابن سنان ، از ابن مسكان ، از حسن بن ابى ساره روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«مؤمن ، در حقيقت مؤمن نمى باشد ، تا ترسان و اميدوار باشد . و ترسان و اميدوار نمى باشد ، تا عمل كند به آن چه مى ترسد و اميد دارد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از فضيل بن عثمان ، از ابوعبيده حذّاء ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مؤمن در ميان دو ترس است : يكى ترس گناهى كه گذشته است ، نمى داند كه خدا در آن چه كرده است؛ و ديگرى ترس عمرى كه باقى مانده است ، نمى داند كه در آن چه كسب مى كند از امورى كه موجب هلاكت او است؛ پس او هيچ روز صبح نمى كند ، مگر آنكه ترسان است ، و چيزى او را به اصلاح نمى آورد ، مگر ترس خدا» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پدرم عليه السلام مى فرمود : ...» تا آخر آن چه در آخر حديث اوّل اين باب گذشت .

34 . باب در بيان حسن خلق و گمانِ نيك به خداى عز و جل داشتنچند نفر ، از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از داود بن كثير از ابوعبيده حذّاء ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى تبارك و تعالى فرموده است كه : بايد عمل كنندگان ، بر عمل هاى خود كه آنها را براى من به جا مى آورند ، اعتماد نداشته باشند ؛ چرا كه ايشان اگر منتهاى سعى را به عمل آورند ، و خويشتن را در مدّت عمر خويش در عبادت من به رنج و تعب اندازند ، مقصّر باشند ، و در عبادتى كه كرده اند ، به كنه و پايان عبادت من نرسند ، در[برابر ]آن چه در نزد من طلب مى كنند ، از نوازش من و ناز و نعمتى كه در بهشت هاى من است ، و بلندترين درجات بلند در همسايگى من ، وليكن به رحمت و مهربانى من وثوق و اعتماد داشته باشند، و به فضل من شاد شوند، و به حسن ظنّ و گمان نيك به من داشتن ، آرام گيرند؛ زيرا كه رحمت من در نزد اين اعتقاد ، ايشان را دريابد ، و رضاى من ، ايشان را به من رساند ، و آمرزش من ، ايشان را لباس عفو من بپوشاند؛ پس به درستى كه منم خداى بسيار بخشاينده مهربان ، و به اين نام ، خود را ناميده ام» .

.

ص: 202

ابْنُ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ وَهُوَ عَلى مِنْبَرِهِ : وَ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ ، مَا أُعْطِيَ مُؤْمِنٌ قَطُّ خَيْرَ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ إِلَا بِحُسْنِ ظَنِّهِ بِاللّهِ ، وَرَجَائِهِ لَهُ ، وَحُسْنِ خُلُقِهِ ، وَالْكَفِّ عَنِ اغْتِيَابِ الْمُؤْمِنِينَ ؛ وَالَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ ، لَا يُعَذِّبُ اللّهُ مُؤْمِناً بَعْدَ التَّوْبَةِ وَالِاسْتِغْفَارِ إِلَا بِسُوءِ ظَنِّهِ بِاللّهِ ، وَتَقْصِيرِهِ مِنْ رَجَائِهِ ، وَسُوءِ خُلُقِهِ ، وَاغْتِيَابِهِ لِلْمُؤْمِنِينَ ؛ وَ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ ، لَا يَحْسُنُ ظَنُّ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ بِاللّهِ إِلَا كَانَ اللّهُ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ ؛ لِأَنَّ اللّهَ كَرِيمٌ ، بِيَدِهِ الْخَيْرَاتُ ، يَسْتَحْيِي أَنْ يَكُونَ عَبْدُهُ الْمُؤْمِنُ قَدْ أَحْسَنَ بِهِ الظَّنَّ ، ثُمَّ يُخْلِفَ ظَنَّهُ وَرَجَاءَهُ ؛ فَأَحْسِنُوا بِاللّهِ الظَّنَّ ، وَارْغَبُوا إِلَيْهِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ : أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ بِي ، إِنْ خَيْراً فَخَيْراً ، وَإِنْ شَرّاً فَشَرّاً» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«حُسْنُ الظَّنِّ بِاللّهِ أَنْ لَا تَرْجُوَ إِلَا اللّهَ ، وَلَا تَخَافَ إِلَا ذَنْبَكَ» .

.

ص: 203

ابن محبوب ، از جميل بن صالح ، از بريد بن معاويه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در كتاب على عليه السلام يافتيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود _ در حالى كه آن حضرت ، بر بالاى منبر خويش بود _ كه : سوگند ياد مى كنم به آن كسى كه به غير از او خدايى نيست ، كه هرگز به هيچ مؤمنى خير دنيا و آخرت عطا نشده ، مگر به گمان نيكى كه به خدا داشته باشد ، و به اميدش از آن جناب ، و خوش خلقى كه داشته ، و به باز ايستادن از غيبت مؤمنان . و سوگند ياد مى كنم به آن كسى كه به غير از او خدايى نيست ، كه خدا هيچ مؤمنى را بعد از توبه و طلبِ آمرزشِ گناهان عذاب نمى كند ، مگر به بدگمانى او به خدا ، و تقصير كردنش در اميد داشتن به خدا ، و به بدخلقى كه داشته باشد ، و به غيبت كردنِ مؤمنان . و سوگند ياد مى كنم به آن كسى كه به غير از او خدايى نيست ، كه گمانِ هيچ بنده مؤمنى به خدا نيكو نباشد ، مگر آنكه خدا در نزدِ گمانِ بنده اى مؤمن خود باشد ، و بر وفق گمانش با او عمل نمايد؛ زيرا كه خدا كريم است و همه خوبى ها به دستِ قدرتِ او است ، و شرم مى كند كه بنده مؤمنِ او چنان باشد كه گمانِ نيك به او برده باشد؛ پس گمان و اميد او را خلاف كند ، و به خلافِ آنها با او عمل نمايد؛ پس گمانِ خود را به خدا نيكو كنيد ، و به سوى او رغبت نماييد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع ، از ابوالحسن ، حضرت امام رضا عليه السلام ، روايت كرده است كه فرمود :«گمان خويش را به خدا نيكو كنيد؛ زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : من در نزدِ گمانِ بنده مؤمنِ خودم ، و بر وفق گمانش به من با او رفتار مى كنم . اگر گمانش خوب است ، جزاى او خوب باشد ، و اگر بد است ، بد باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد ، از منقرى ، از سفيان بن عيينه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«گمانِ نيك به خدا داشتن، آن است كه غير خدا را اميد نداشته باشى ، و نترسى، مگر از گناهان خويش» .

.

ص: 204

35 _ بَابُ الِاعْتِرَافِ بِالتَّقْصِيرِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي خَلَفٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ : قَالَ لِبَعْضِ وُلْدِهِ :«يَا بُنَيَّ ، عَلَيْكَ بِالْجِدِّ ، لَا تُخْرِجَنَّ نَفْسَكَ مِنْ حَدِّ التَّقْصِيرِ فِي عِبَادَةِ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَطَاعَتِهِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ لَا يُعْبَدُ حَقَّ عِبَادَتِهِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ بَعْضِ الْعِرَاقِيِّينَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنَّى الْحَضْرَمِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ زَيْدٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«يَا جَابِرُ ، لَا أَخْرَجَكَ اللّهُ مِنَ النَّقْصِ وَلَا التَّقْصِيرِ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ رَجُلاً فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ عَبَدَ اللّهَ أَرْبَعِينَ سَنَةً ، ثُمَّ قَرَّبَ قُرْبَاناً ، فَلَمْ يُقْبَلْ مِنْهُ ، فَقَالَ لِنَفْسِهِ : مَا أُتِيتُ إِلَا مِنْكِ ، وَمَا الذَّنْبُ إِلَا لَكِ» . قَالَ : «فَأَوْحَى اللّهُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ إِلَيْهِ : ذَمُّكَ لِنَفْسِكَ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَتِكَ أَرْبَعِينَ سَنَةً» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ عِيسَى بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ :«أَكْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ : اللّهُمَّ لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْمُعَارِينَ ، وَلَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ» . قَالَ : قُلْتُ : أَمَّا الْمُعَارُونَ ، فَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ الرَّجُلَ يُعَارُ الدِّينَ ، ثُمَّ يَخْرُجُ مِنْهُ ، فَمَا مَعْنى «لَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ»؟ فَقَالَ : «كُلُّ عَمَلٍ تُرِيدُ بِهِ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فَكُنْ فِيهِ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِكَ ؛ فَإِنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ فِي أَعْمَالِهِمْ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ اللّهِ مُقَصِّرُونَ إِلَا مَنْ عَصَمَهُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ» .

.

ص: 205

35 . باب در بيان اعتراف به تقصير و كوتاهى كردن خويش ، در عبادت خدا

35 . باب در بيان اعتراف به تقصير و كوتاهى كردن خويش ، در عبادت خدامحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از سعد بن ابى خلف ، از ابوالحسن _ حضرت امام موسى كاظم عليه السلام _ روايت كرده است كه گفت : حضرت به بعضى از فرزندان خويش فرمود كه :«اى فرزند عزيز من! بر تو باد كه سعى و كوشش نمايى و خود را از حدِّ تقصير بيرون نبرى در عبادت و طاعت خداى عز و جل ، چنان ندانى كه در اين باب كوتاهى نكرده اى؛ زيرا كه كسى نمى تواند كه او را عبادت كند، چنانچه حقِّ عبادت او است، و آن جناب سزاوار آن است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از بعضى از مردم عراق ، از محمد بن مثنّى حضرمى ، از پدرش ، از عثمان بن زيد ، از جابر كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود كه :«اى جابر! خدا تو را از ناتمامى و كوتاهى كردن بيرون نبرد» (يعنى تو را توفيق دهد كه عبادت خويش را ناقص ، و خود را مقصّر دانى) .

از او ، از ابن فضّال ، از حسن بن جهم روايت است كه گفت : شنيدم از حضرت امام رضا عليه السلام كه مى فرمود :«مردى در ميانه بنى اسرائيل ، چهل سال خدا را عبادت كرد . بعد از آن، تقرّب جست به خدا و قربانى كرد . از او قبول نشد . پس با نفس خود گفت كه : اين امر به تو نرسيد ، مگر از خودت . و گناه نيست، مگر از براى تو» . حضرت فرمود : «پس خداى تبارك و تعالى به سوى او وحى فرمود كه : مذمّت كردنِ تو نفسِ خود را ، از عبادت چهل ساله ات بهتر است» .

ابوعلى اشعرى ، از عيسى بن ايّوب ، از على بن مهزيار ، از فضل بن يونس ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت فرمود :«اين را بسيار بگو : اللّهُمَّ لاتَجْعَلْنى مِنَ الْمُعارينَ وَلاتُخْرِجْنى مِنَ التَّقْصير؛ يعنى : «بار خدايا! مرا از جمله عاريت داده شدگان مگردان ، و مرا از حدّ تقصير بيرون مبر» . عرض كردم : امّا عاريت داده شدگان را شناخته و دانسته ام كه ايشان كيستند . مردى ، دين را به عاريت به او مى دهند ، پس از آن بيرون مى رود . بفرما كه معنى اينكه مرا از حدِّ تقصير بيرون مبر ، چيست؟ فرمود : «هر عملى كه به آن رضاى خداى عز و جل را خواسته باشى ، در باب آن ، در پيش خود مقصّر باش . و چنان بدان كه در آن كوتاهى كرده اى؛ زيرا كه همه مردمان ، در اعماق خويش ، ميان خود و خدا مقصّرند ، مگر كسى كه خداى عز و جل او را نگاه داشته باشد» .

.

ص: 206

36 _ بَابُ الطَّاعَةِ وَالتَّقْوىعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدٍ أَخِي عُرَامٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَا تَذْهَبْ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ ، فَوَ اللّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَا مَنْ أَطَاعَ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«خَطَبَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ ، فَقَالَ : يَا أَيُّهَا النَّاسُ ، وَاللّهِ مَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَيُبَاعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ إِلَا وَقَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ ، وَمَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَيُبَاعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَا وَقَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ ، أَلَا وَإِنَّ الرُّوحَ الْأَمِينَ نَفَثَ فِي رُوعِي أَنَّهُ لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ حَتّى تَسْتَكْمِلَ رِزْقَهَا ، فَاتَّقُوا اللّهَ ، وَأَجْمِلُوا فِي الطَّلَبِ ، وَلَا يَحْمِلْ أَحَدَكُمْ اسْتِبْطَاءُ شَيْءٍ مِنَ الرِّزْقِ أَنْ يَطْلُبَهُ بِغَيْرِ حِلِّهِ ؛ فَإِنَّهُ لَا يُدْرَكُ مَا عِنْدَ اللّهِ إِلَا بِطَاعَتِهِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ ؛ وَ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ لِي :«يَا جَابِرُ ، أَ يَكْتَفِي مَنْ يَنْتَحِلُ التَّشَيُّعَ أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ؟ فَوَ اللّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَا مَنِ اتَّقَى اللّهَ وَأَطَاعَهُ ، وَمَا كَانُوا يُعْرَفُونَ يَا جَابِرُ إِلَا بِالتَّوَاضُعِ ، وَالتَّخَشُّعِ ، وَالْأَمَانَةِ ، وَكَثْرَةِ ذِكْرِ اللّهِ ، وَالصَّوْمِ ، وَالصَّلَاةِ ، وَالْبِرِّ بِالْوَالِدَيْنِ ، وَالتَّعَاهُدِ لِلْجِيرَانِ مِنَ الْفُقَرَاءِ وَأَهْلِ الْمَسْكَنَةِ وَالْغَارِمِينَ وَالْأَيْتَامِ ، وَصِدْقِ الْحَدِيثِ ، وَتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ ، وَكَفِّ الْأَلْسُنِ عَنِ النَّاسِ إِلَا مِنْ خَيْرٍ ، وَكَانُوا أُمَنَاءَ عَشَائِرِهِمْ فِي الْأَشْيَاءِ». قَالَ جَابِرٌ : فَقُلْتُ : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، مَا نَعْرِفُ الْيَوْمَ أَحَداً بِهذِهِ الصِّفَةِ . فَقَالَ : «يَا جَابِرُ ، لَا تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ ، حَسْبُ الرَّجُلِ أَنْ يَقُولَ : أُحِبُّ عَلِيّاً وَأَتَوَلَاهُ ، ثُمَّ لَا يَكُونَ مَعَ ذلِكَ فَعَّالًا ؟! فَلَوْ قَالَ : إِنِّي أُحِبُّ رَسُولَ اللّهِ ، فَرَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَيْرٌ مِنْ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ لَا يَتَّبِعُ سِيرَتَهُ ، وَلَا يَعْمَلُ بِسُنَّتِهِ ، مَا نَفَعَهُ حُبُّهُ إِيَّاهُ شَيْئاً ؛ فَاتَّقُوا اللّهَ ، وَاعْمَلُوا لِمَا عِنْدَ اللّهِ ، لَيْسَ بَيْنَ اللّهِ وَبَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ ، أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَأَكْرَمُهُمْ عَلَيْهِ أَتْقَاهُمْ ، وَأَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِهِ . يَا جَابِرُ ، وَاللّهِ مَا يُتَقَرَّبُ إِلَى اللّهِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ إِلَا بِالطَّاعَةِ ، وَ مَا مَعَنَا بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ ، وَلَا عَلَى اللّهِ لِأَحَدٍ مِنْ حُجَّةٍ ؛ مَنْ كَانَ لِلّهِ مُطِيعاً ، فَهُوَ لَنَا وَلِيٌّ ؛ وَمَنْ كَانَ لِلّهِ عَاصِياً ، فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ ؛ وَ مَا تُنَالُ وَلَايَتُنَا إِلَا بِالْعَمَلِ وَالْوَرَعِ» .

.

ص: 207

36 . باب در بيان طاعت و فرمانبردارى و تقوى و پرهيزگارى

36 . باب در بيان طاعت و فرمانبردارى و تقوى و پرهيزگارىعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از محمد برادر عزام ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مذهب هاى باطله ، شما را به جايى نبرد و اعتقاد باطل به هم مرسانيد؛ پس به خدا سوگند كه شيعه ما نيست ، مگر كسى كه خداى عز و جل را اطاعت كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از عاصم بن حميد ، از ابوحمزه ثمالى ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا در حجّه الوداع خطبه خواند و فرمود كه : اى گروه مردمان! به خدا سوگند كه چيزى نيست كه شما را به بهشت نزديك گرداند ، و از آتش جهنّم شما را دور سازد ، مگر آنكه شما را به آن امر كردم . و چيزى نيست كه شما را به آتش جهنّم نزديك گرداند ، و شما را از بهشت دور سازد ، مگر آنكه شما را از آن نهى كردم . بدانيد و آگاه باشيد! كه جبرئيل امين در دل من دميد كه هيچ تنى نمى ميرد ، تا آنكه روزىِ خود را كامل گرداند ، و تمام و كمال به او برسد؛ پس از خدا بپرهيزيد و در جستن روزى نيكويى كنيد . و ديرشمردنِ چيزى از روزى ، يكى از شما را بر اين ندارد كه آن را طلب كند به آن چه حلال نباشد؛ زيرا كه نمى توان رسيد به آن چه در نزد خدا است ، مگر به طاعت او» .

ابوعلّى اشعرى ، از محمد اشعرىّ ، از محمد بن سالم و احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش هر دو روايت كرده اند ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت : حضرت به من فرمود كه :«اى جابر! آيا كسى كه تشيّع را بر خود مى بندد ، اكتفا مى كند به اينكه بگويد ما اهل بيت را دوست مى دارد؟ پس به خدا سوگند كه شيعه ما نيست ، مگر كسى كه از خدا بپرهيزد و او را اطاعت كند . و شيعيان ما شناخته نمى شدند اى جابر ، مگر به تواضع و فروتنى و اظهار خشوع و امانت ، و بسيارى ياد خدا ، و روزه و نماز ، و نيكى با پدر و مادر ، و بازجويى و رعايت همسايگان ، از فقيران و اهل درويشى و بيچارگان ، و قرض داران و يتيمان ، و به راستگويى، و تلاوت قرآن ، و بازداشتن زبان ها بر مردمان ، مگر از خوبى؛ و امينان خويشان خويش بودند ، در همه چيز» . جابر مى گويد كه : عرض كردم : يابن رسول اللّه ! ما امروز كسى را به اين صفت نمى شناسيم . فرمود كه : «اى جابر! البتّه مذهب هاى باطله تو را به جايى نبرد ، و به آن چه هر كس مى گويد ، اعتقاد نكنى . مردى پنداشته كه مى گويد : على را دوست مى دارم و به آن حضرت موالات مى ورزد، و با اين حال چنان نمى باشد ، كه بسيار عمل را به جا آورد ، و او را همين گفتار كفايت مى كند؛ پس اگر بگويد كه من رسول خدا صلى الله عليه و آله را دوست مى دارم ، بهتر باشد؛ زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از على عليه السلام بهتر است . بعد از آن ، سيرت و طريقه آن حضرت را پيروى نكند ، و به سنّت آن حضرت عمل ننمايد . دوستى او با آن حضرت هيچ نفعى به او نمى رساند؛ پس از خدا بپرهيزيد و عمل كنيد از براى تحصيل آن چه در نزد خدا است ، كه در ميان خدا و كسى ، خويشى نيست . و دوست ترينِ بندگان به سوى خداى عز و جل ، پرهيزگارترين ايشان ، و عمل كننده ترين ايشان است به طاعت آن جناب . اى جابر! به خدا سوگند كه تقرّب جسته نمى شود به سوى خداى تبارك و تعالى ، مگر به طاعت . و با ما برات بيزارى از آتش جهنّم نيست ، و كسى را بر خدا حجّتى نه . هر كه خدا را فرمانبردار باشد ، دوست ما است ، و هر كه خدا را نافرمان باشد ، دشمن ما است . و به دوستى ما نمى توان رسيد ، مگر به عمل و پارسايى» .

.

ص: 208

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ ، يَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ ، فَيَأْتُونَ بَابَ الْجَنَّةِ ، فَيَضْرِبُونَهُ ، فَيُقَالُ لَهُمْ : مَنْ أَنْتُمْ؟ فَيَقُولُونَ : نَحْنُ أَهْلُ الصَّبْرِ ، فَيُقَالُ لَهُمْ : عَلى مَا صَبَرْتُمْ؟ فَيَقُولُونَ : كُنَّا نَصْبِرُ عَلى طَاعَةِ اللّهِ ، وَنَصْبِرُ عَنْ مَعَاصِي اللّهِ ، فَيَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : صَدَقُوا ، أَدْخِلُوهُمُ الْجَنَّةَ ، وَهُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ» ».

.

ص: 209

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن حكم ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون روز قيامت شود ، جماعتى از مردمان برخيزند و بر درِ بهشت آيند ، و درِ بهشت را بزنند؛ پس به ايشان گفته شود كه : شما كيستيد؟ در جواب گويند كه : ماييم ، اهل صبر . به ايشان گفته شود كه : بر چه چيز صبر كرديد؟ مى گويند كه : بر طاعت خدا صبر مى كرديم و آن را به عمل مى آورديم، و از نافرمانى خدا صبر مى نموديم و مرتكب آن نمى شديم؛ پس خداى عز و جلمى فرمايد كه : راست گفتند ، ايشان را داخل بهشت گردانيد . و اين است معناى قول خداى عز و جل : «اِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حَسابٍ» (1) ؛ يعنى : «جز اين نيست كه تمام داده مى شوند صبركنندگان مزد خويش را ، بى آنكه حسابى از براى ايشان باشد» . (و بعضى گمان كرده اند كه معناى آن، اين است كه : مزد بى شمار و اندازه به ايشان دهند ، يا آن چه گمان نكنند و نپندارند .)

.


1- .زمر، 10.

ص: 210

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : لَا يَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ تَقْوى ، وَكَيْفَ يَقِلُّ مَا يُتَقَبَّلُ؟!» .

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ _ شِيعَةِ آلِ مُحَمَّدٍ _ كُونُوا النُّمْرُقَةَ الْوُسْطى ، يَرْجِعُ إِلَيْكُمُ الْغَالِي ، وَيَلْحَقُ بِكُمُ التَّالِي» . فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ _ يُقَالُ لَهُ : سَعْدٌ _ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا الْغَالِي؟ قَالَ : «قَوْمٌ يَقُولُونَ فِينَا مَا لَا نَقُولُهُ فِي أَنْفُسِنَا ، فَلَيْسَ أُولئِكَ مِنَّا ، وَلَسْنَا مِنْهُمْ» . قَالَ : فَمَا التَّالِي؟ قَالَ : «الْمُرْتَادُ ، يُرِيدُ الْخَيْرَ يُبَلِّغُهُ الْخَيْرَ يُؤْجَرُ عَلَيْهِ» . ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا ، فَقَالَ : «وَ اللّهِ ، مَا مَعَنَا مِنَ اللّهِ بَرَاءَةٌ ، وَلَا بَيْنَنَا وَبَيْنَ اللّهِ قَرَابَةٌ ، وَلَا لَنَا عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ ، وَلَا نَتَقَرَّبُ إِلَى اللّهِ إِلَا بِالطَّاعَةِ ، فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مُطِيعاً لِلّهِ ، تَنْفَعُهُ وَلَايَتُنَا ؛ وَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ عَاصِياً لِلّهِ ، لَمْ تَنْفَعْهُ وَلَايَتُنَا ، وَيْحَكُمْ لَا تَغْتَرُّوا ، وَيْحَكُمْ لَا تَغْتَرُّوا» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَذَكَرْنَا الْأَعْمَالَ ، فَقُلْتُ أَنَا : مَا أَضْعَفَ عَمَلِي! فَقَالَ :«مَهْ ، اسْتَغْفِرِ اللّهَ» ثُمَّ قَالَ لِي : «إِنَّ قَلِيلَ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوى خَيْرٌ مِنْ كَثِيرِ الْعَمَلِ بِلَا تَقْوى» . قُلْتُ : كَيْفَ يَكُونُ كَثِيرٌ بِلَا تَقْوى؟! قَالَ : «نَعَمْ ، مِثْلُ الرَّجُلِ يُطْعِمُ طَعَامَهُ ، وَيَرْفُقُ جِيرَانَهُ ، وَيُوَطِّئُ رَحْلَهُ ، فَإِذَا ارْتَفَعَ لَهُ الْبَابُ مِنَ الْحَرَامِ دَخَلَ فِيهِ ، فَهذَا الْعَمَلُ بِلَا تَقْوى ، وَيَكُونُ الْاخَرُ لَيْسَ عِنْدَهُ ، فَإِذَا ارْتَفَعَ لَهُ الْبَابُ مِنَ الْحَرَامِ لَمْ يَدْخُلْ فِيهِ» .

.

ص: 211

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از فضيل بن عثمان ، از ابوعبيده ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود : هيچ عملى با پرهيزگارى كم نمى باشد ، و چگونه كم باشد ، آن چه قبول درگاه خدا مى شود؟!».

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد بن سماعه ، از بعضى از اصحاب خويش ، از ابان ، از عمرو بن خالد ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اى گروه شيعيان ، كه شيعه آل محمديد! چون بالش و فرشِ ميانه باشيد ، كه غالى به سوى شما باز گردد ، و تالى به شما برسد و ملحق شود»/ پس مردى از جمله انصار كه او را سعد مى گفتند ، به آن حضرت عرض كرد كه : فداى تو گردم! غالى چيست و چه صفت دارد؟ فرمود كه : «گروهى هستند كه در شأن ما مى گويند ، آن چه را كه ما در حقّ خويش نمى گويم؛ پس اين گروه از ما نيستند و ما از ايشان نيستيم» . عرض كرد كه : تالى چيست؟ فرمود : «آن كس كه جوياى خير است و اراده آن دارد ، كسى او را به خير مى رساند و بر آن مزد داده مى شود» . بعد از آن، رو به ما آورد و فرمود : «به خدا سوگند كه با ما از جانب خدا برات بيزارى از آتش جهنّم نيست ، و در ميانه ما و خدا خويشى نمى باشد ، و نه ما را بر خدا حجّتى است ، و به سوى خدا تقرّب نمى جوييم ، مگر به طاعت؛ پس هر كه از شما خدا را فرمانبردار باشد ، دوستى ما او را نفع مى بخشد ، و هر كه از شما خدا را نافرمان باشد ، دوستى ما او را نفع نمى ماند» . و دو مرتبه فرمود : «واى بر شما، فريفته مشويد!».

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از مفضّل بن عمر كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم؛ پس عمل هاى نيك را ذكر كرديم . گفتم كه : من عملم بسيار ضعيف و كم است . حضرت فرمود كه :«اين را مگو و از خدا آمرزش طلب كن» . بعد از آن به من فرمود كه : «كمى از عمل كه با پرهيزگارى باشد ، بهتر است از بسيارى كه بى پرهيزگارى باشد» . عرض كردم كه : چگونه بسيار مى باشد بى پرهيزگارى . فرمود : «آرى ، مانند آنكه مردى طعام خويش را به مردم مى خوراند ، و با همسايگانِ خود نرمى و مدارايى مى نمايد ، و منزلش پايمال و لگدكوب مردم مى شود _ كه كنايه است از بسيارى ميهمان و ميهمانى كردن _ ؛ پس هرگاه درى از حرام از برايش بلند و گشوده شود ، در آن داخل شود ، و اين عملى است بى تقوى . و ديگرى هست كه هيچ يك از اينها در نزد او نيست؛ پس چون درى از حرام از برايش گشوده شود ، در آن داخل نمى شود» .

.

ص: 212

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ ، عَنْ مُحَسِّنٍ الْمِيثَمِيِّ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَا نَقَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَبْداً مِنْ ذُلِّ الْمَعَاصِي إِلى عِزِّ التَّقْوى إِلَا أَغْنَاهُ مِنْ غَيْرِ مَالٍ ، وَأَعَزَّهُ مِنْ غَيْرِ عَشِيرَةٍ ، وَآنَسَهُ مِنْ غَيْرِ بَشَرٍ» .

37 _ بَابُ الْوَرَعِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدِ بْنِ هِلَالٍ الثَّقَفِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : إِنِّي لَا أَلْقَاكَ إِلَا فِي السِّنِينَ ، فَأَخْبِرْنِي بِشَيْءٍ آخُذُ بِهِ . فَقَالَ :«أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللّهِ وَالْوَرَعِ وَالِاجْتِهَادِ ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا يَنْفَعُ اجْتِهَادٌ لَا وَرَعَ فِيهِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ حَدِيدِ بْنِ حَكِيمٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«اتَّقُوا اللّهَ ، وَصُونُوا دِينَكُمْ بِالْوَرَعِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ خَلِيفَةَ ، قَالَ : وَعَظَنَا أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَأَمَرَ وَزَهَّدَ ، ثُمَّ قَالَ :«عَلَيْكُمْ بِالْوَرَعِ ؛ فَإِنَّهُ لَا يُنَالُ مَا عِنْدَ اللّهِ إِلَا بِالْوَرَعِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا يَنْفَعُ اجْتِهَادٌ لَا وَرَعَ فِيهِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ الصَّيْقَلِ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«إِنَّ أَشَدَّ الْعِبَادَةِ الْوَرَعُ» .

.

ص: 213

37 . باب در بيان ورع و پارسايى

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از ابوداود مسترق ، از محسن ميثمى ، از يعقوب بن شعيب روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«خدا هيچ بنده اى را از خوارى گناهان به سوى عزّتِ تقوى نقل نفرموده ، مگر آنكه بى مال او را غنى گردانيده ، و بى عشيره و قبيله او را عزيز و غالب ساخته ، و بى انسانى او را انيس و مونس داده است» .

37 . باب در بيان ورع و پارسايىعلى بن ابراهيم ، از پدرش ،از ابن ابى عمير ، از ابوالمعزا ، از زيد شحّام ، از عمرو بن سعيد بن هلال ثقفى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : من تو را ملاقات نمى كنم ، مگر در چند سال يكبار؛ پس مرا به چيزى خبر ده ، كه آن را بگيرم و به آن عمل كنم . فرمود :«وصيّت مى كنم تو را به پرهيز كردن از عذاب خدا ، و پارسايى و سعى و كوشش در طاعت . و بدان كه سعى اى كه هيچ پارسايى در آن نباشد ، نفع نمى بخشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسن بن محبوب ، از حديد بن حكيم روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«از خدا بپرهيزيد ، و دين خويش را به پارسايى محافظت كنيد» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان بن يحيى ، از يزيد بن خليفه روايت كرده است كه گفت : حضرت صادق عليه السلام ما را موعظه فرمود و پند داد ، و به چيزى چند امر نمود ، و ما را در دنيا بى رغبت گردانيد . بعد از آن فرمود :«بر شما باد به پارسايى؛ زيرا كه به آن چه در نزد خدا است نمى توان رسيد ، مگر به پارسايى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن فضّال ، از ابوجميله از ابن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«سعى اى كه هيچ پارسايى در آن نباشد ، نفع نمى بخشد» .

از او ، از پدرش ، از فضالة بن ايّوب ، از حسن بن زياد صيقل ، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود :«به درستى كه سخت ترين عبادت ها ، پارسايى كردن است» .

.

ص: 214

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيُّ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَا نَلْقى مِنَ النَّاسِ فِيكَ! فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«وَ مَا الَّذِي تَلْقى مِنَ النَّاسِ فِيَّ؟» فَقَالَ : لَا يَزَالُ يَكُونُ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الرَّجُلِ الْكَلَامُ ، فَيَقُولُ : جَعْفَرِيٌّ خَبِيثٌ ، فَقَالَ : «يُعَيِّرُكُمُ النَّاسُ بِي؟» فَقَالَ لَهُ أَبُو الصَّبَّاحِ : نَعَمْ ، قَالَ : فَقَالَ : «فَمَا أَقَلَّ وَاللّهِ مَنْ يَتَّبِعُ جَعْفَراً مِنْكُمْ! إِنَّمَا أَصْحَابِي مَنِ اشْتَدَّ وَرَعُهُ ، وَعَمِلَ لِخَالِقِهِ ، وَرَجَا ثَوَابَهُ ؛ هؤُلَاءِ أَصْحَابِي» .

حَنَانُ بْنُ سَدِيرٍ ، عَنْ أَبِي سَارَةَ الْغَزَّالِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : ابْنَ آدَمَ ، اجْتَنِبْ مَا حَرَّمْتُ عَلَيْكَ ؛ تَكُنْ مِنْ أَوْرَعِ النَّاسِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ وَعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْوَرِعِ مِنَ النَّاسِ ، فَقَالَ :«الَّذِي يَتَوَرَّعُ عَنْ مَحَارِمِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ ، وَالْوَرَعِ ، وَالِاجْتِهَادِ ، وَصِدْقِ الْحَدِيثِ ، وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ ، وَحُسْنِ الْخُلُقِ ، وَحُسْنِ الْجِوَارِ ؛ وَكُونُوا دُعَاةً إِلى أَنْفُسِكُمْ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ ، وَكُونُوا زَيْناً ، وَلَا تَكُونُوا شَيْناً ؛ وَعَلَيْكُمْ بِطُولِ الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ ؛ فَإِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا أَطَالَ الرُّكُوعَ وَالسُّجُودَ ، هَتَفَ إِبْلِيسُ مِنْ خَلْفِهِ ، وَقَالَ : يَا وَيْلَهُ ، أَطَاعَ وَعَصَيْتُ ، وَسَجَدَ وَأَبَيْتُ» .

.

ص: 215

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از احمد بن اسماعيل بن بزيع ، از حنان بن سدير روايت كرده است كه گفت : ابوالصّبّاح كنانى به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد كه : در بابِ تو از مردم چه مى كشيم . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«چيست آن چه در خصوصِ من از مردم مى كشى؟» عرض كرد كه : پيوسته در ميان ما و مردى از ايشان سخنى واقع مى شود؛ پس مى گويد كه : جعفرىِّ خبيث است _ يعنى مردى است پليد ، از اصحاب جعفر بن محمد _ . حضرت فرمود كه : «مردم شما را به من سرزنش مى كنند؟» ابوالصّبّاح به آن حضرت عرض كرد : آرى . فرمود : «به خدا سوگند كه آنكه جعفر را پيروى مى كند از شما ، بسيار كم است . جز اين نيست كه اصحابِ من كسانى هستند كه پارسايى ايشان سخت باشد ، و از براى آفريدگار خويش عمل كنند و ثواب او را اميد داشته باشند ، اين گروهند كه اصحاب من اند» .

حنان بن سدير ، از ابوساره غزّال ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«خداى عز و جل فرموده است كه : اى فرزند آدم! آن چه را كه من بر تو حرام گردانيده ام اجتناب كن ، تا از جمله پارساترين مردمان باشى» .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و على بن محمد ، از قاسم بن محمد ، از سليمان منقرى ، از جعفر بن غياث كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كرد از پارساى از مردم كه آن كيست؟ فرمود كه :«آنكه از محرّماتِ خداى عز و جل پارسايى ورزد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن نعمان ، از ابواسامه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«بر تو باد به پرهيز كردن از خدا و پارسايى و كوشش و راستىِ خبر ، كه در آن دروغ نگويى ، و اداى امانت و خوش خلقى و خوش همسايگى كردن .و خوانندگان مردم باشيد به سوى خويش به غير زبان هاى خود (و مراد اين است كه اعمال نيك را به جا آوريد تا مردم پيرو شما گردند ، نه آنكه به زبان آنها را مدح كنيد ، و خود نكنيد) ، و باعث زينت و آرايش باشيد، و موجب شَيْن و عيب كردن مردمان مباشيد . و بر شما باد كه ركوع و سجود را طول دهيد؛ زيرا كه چون يكى از شما ركوع و سجود را طول دهد ، شيطان از پشت سرش آواز دهد و بگويد كه : اى واى بر او! كه او فرمان برد و من نافرمانى كردم ، و سجده كرد و من سرباز زدم» .

.

ص: 216

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي زَيْدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَدَخَلَ عِيسَى بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْقُمِّيُّ ، فَرَحَّبَ بِهِ ، وَقَرَّبَ مِنْ مَجْلِسِهِ ، ثُمَّ قَالَ :«يَا عِيسَى بْنَ عَبْدِ اللّهِ ، لَيْسَ مِنَّا وَلَا كَرَامَةَ مَنْ كَانَ فِي مِصْرٍ _ فِيهِ مِائَةُ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ _ وَكَانَ فِي ذلِكَ الْمِصْرِ أَحَدٌ أَوْرَعَ مِنْهُ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ أَبِي كَهْمَسٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدِ بْنِ هِلَالٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَوْصِنِي ، قَالَ :«أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللّهِ وَالْوَرَعِ وَالِاجْتِهَادِ ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا يَنْفَعُ اجْتِهَادٌ لَا وَرَعَ فِيهِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَعِينُونَا بِالْوَرَعِ ؛ فَإِنَّهُ مَنْ لَقِيَ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مِنْكُمْ بِالْوَرَعِ، كَانَ لَهُ عِنْدَ اللّهِ فَرَجاً؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ: «مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ(رَسُولَهُ) فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» فَمِنَّا النَّبِيُّ ، وَمِنَّا الصِّدِّيقُ وَالشُّهَدَاءُ وَالصَّالِحُونَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّا لَا نَعُدُّ الرَّجُلَ مُؤْمِناً حَتّى يَكُونَ لِجَمِيعِ أَمْرِنَا مُتَّبِعاً مُرِيداً ، أَلَا وَ إِنَّ مِنِ اتِّبَاعِ أَمْرِنَا وَإِرَادَتِهِ الْوَرَعَ ، فَتَزَيَّنُوا بِهِ يَرْحَمْكُمُ اللّهُ ، وَكَبِّدُوا أَعْدَاءَنَا بِهِ يَنْعَشْكُمُ اللّهُ» .

.

ص: 217

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن ابى زيد ، از پدرش روايت كرده است كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه عيسى بن عبداللّه قمى داخل شد؛ پس حضرت به او فرمود :«مرحبا ، خوش آمدى!» و او را نزديك به خود نشانيد . بعد از آن فرمود كه : «اى عيسى بن عبداللّه ! از ما نيست و كرامتى ندارد ، هر كه در شهرى باشد كه صد هزار كس يا زيادتر در آن باشند ، و در آن شهر يك كس از او پارساتر باشد» .

از او ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از ابوكهمس ، از عمرو بن سعيد بن هلال روايت است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : مرا وصيّت كن و بفرما كه مرا چه كار بايد كرد؟ فرمود :«تو را وصيّت مى كنم به پرهيز كردن از خدا و ترسيدن از عذاب او ، و به پارسايى كردن و كوشش كردن در طاعت . و بدان كه كوششى كه هيچ پارسايى در آن نباشد ، نفع نمى بخشد» .

از او ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از ابوالصّبّاح كنانى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«ما را يارى كنيد به پارسايى؛ زيرا كه هر كه خداى عز و جل را ملاقات كند از شما با پارسايى ، او را فرجى خواهد بود در نزد خداى عز و جل . به درستى كه خداى عز و جل مى فرمايد : «وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبيّينَ وَالصِّدِّيقَينَ وَالشُّهَدآءِ والصَّالِحينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفيقا» (1) . (2) و سخن در آيه ، در بابِ مولدِ پيغمبر صلى الله عليه و آله گذشت. و حضرت فرمود : «پس از ما است پيغمبر، و از ما است صدّيق و شهيدان و صالحان» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«ما مردى را مؤمن نمى شماريم، تا آنكه همه آن چه را كه به آن امر كرده ايم ، پيرو و خواهان باشد . بدانيد و آگاه باشيد! كه از جمله پيروى كردن فرمان ما و اراده داشتن آن ، پارسايى است . پس به آن آراسته شويد، تا خدا شما را رحمت كند ، و به آن بر جگر دشمنان ما زنيد ، كه جگر ايشان بسوزد ، (و بنا بر بعضى از نُسخِ كافى (3) ، به آن با ايشان مكر كنيد) تا خدا شما را از خاك بردارد و بلند گرداند» .

.


1- .نساء، 69.
2- .و مطيعان خدا و پيامبرش ، با كسانى اند كه خدا به آنان نعمت داده است ، يعنى پيغمبران ، صدّيقان ، شهيدان و صالحان و چه همراهان نيكويى!
3- .در برخى نسخ به جاى «كبدوا» «كيدوا» است .

ص: 218

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنِ الْعَلَاءِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ ؛ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الْوَرَعَ وَالِاجْتِهَادَ وَالصَّلَاةَ وَالْخَيْرَ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ دَاعِيَةٌ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمْزَةَ الْعَلَوِيِّ ، قَالَ : أَخْبَرَنِي عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام ، قَالَ :«كَثِيراً مَا كُنْتُ أَسْمَعُ أَبِي يَقُولُ : لَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا مَنْ لَا تَتَحَدَّثُ الْمُخَدَّرَاتُ بِوَرَعِهِ فِي خُدُورِهِنَّ ، وَلَيْسَ مِنْ أَوْلِيَائِنَا مَنْ هُوَ فِي قَرْيَةٍ _ فِيهَا عَشَرَةُ آلَافِ رَجُلٍ _ فِيهِمْ مِنْ خَلْقِ اللّهِ أَوْرَعُ مِنْهُ» .

38 _ بَابُ الْعِفَّةِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ حَرِيزٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَا عُبِدَ اللّهُ بِشَيْءٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«إِنَّ أَفْضَلَ الْعِبَادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ يَقُولُ : أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعَفَافُ» .

.

ص: 219

38 . باب در بيان عفّت

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حجّال ، از علاء ، از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«خوانندگانِ مردم باشيد به غيرِ زبان هاى خويش ، تا پارسايى و كوشش و نماز و خوبى را از شما ببينند؛ زيرا كه آن باعث خواندنِ ايشان است به سوى حق» .

حسين بن محمد ، از على بن محمد بن سعد ، از محمد بن مسلم ، از محمد بن حمزه علوى روايت كرده است كه گفت : خبر داد مرا عبيداللّه بن على از امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود :«بسيارى از اوقات از پدرم عليه السلام مى شنيدم كه مى فرمود : از شيعه ما نيست هر كه زنان مخدّره كه در پس پرده نشسته اند ، در پرده هاى خويش، به پارسايى او ، با يكديگر سخن نگويند» . (و اين كنايه است از انتشار پارسايى؛ زيرا كه زنان پرده نشين تا چيزى مشهور نشود به آن اطّلاع به هم نمى رسانند ، به خلاف زنان برزه (1) و مردان) ، تتمّه حديث : «و از دوستانِ ما نيست هر كه در ده يا شهرى باشد ، كه ده هزار مرد در آن باشند ، و در ميان ايشان خلقى از براى خدا باشد كه از او پارساتر باشد» .

38 . باب در بيان عفّت (2)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خدا پرستيده نشد به چيزى كه از عفّتِ شكم و فرج بهتر باشد» (كه در باب خورد و مجامعت مرتكب حرامى نشود) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن اسماعيل ، از حنان بن سدير ، از پدرش روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود :«به درستى كه بهترين عبادت ها ، عفّت شكم و فرج است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از عبداللّه بن ميمون قداح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه مى فرمود كه : بهترين عبادت ها پرهيز كردن از حرام است» .

.


1- .يعنى زنانى كه به كوى و برزن مى آيند .
2- .و عفّت _ به كسرِ عين و فتح فاء مشدّده _ به معنى پرهيزگارى است ، چون تقوى ، وليكن مخصوص است به پرهيز كردن در بابِ فرج و شكم ، و تقوى شامل آنها و غير آنها است . (مترجم)

ص: 220

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ مُعَلًّى أَبِي عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : قَالَ رَجُلٌ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : إِنِّي ضَعِيفُ الْعَمَلِ ، قَلِيلُ الصِّيَامِ ، وَلكِنِّي أَرْجُو أَنْ لَا آكُلَ إِلَا حَلَالًا . قَالَ : فَقَالَ لَهُ :«أَيُّ الِاجْتِهَادِ أَفْضَلُ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ؟» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَكْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِي النَّارَ الْأَجْوَفَانِ : الْبَطْنُ ، وَالْفَرْجُ» .

وَ بِإِسْنَادِهِ ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ثَلَاثٌ أَخَافُهُنَّ عَلى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي : الضَّلَالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ ، وَمَضَلَاتُ الْفِتَنِ ، وَشَهْوَةُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام :«يَقُولُ مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ عِنْدَ اللّهِ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ» .

39 _ بَابُ اجْتِنَابِ الْمَحَارِمِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» قَالَ :«مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَرَاهُ ، وَيَسْمَعُ مَا يَقُولُهُ وَيَفْعَلُهُ مِنْ خَيْرٍ أَوْ شَرٍّ ، فَيَحْجُزُهُ ذلِكَ عَنِ الْقَبِيحِ مِنَ الْأَعْمَالِ ، فَذلِكَ الَّذِي خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى» .

.

ص: 221

39 . باب در بيانِ اجتناب و دورى كردن از محرّماتِ الهى

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش ، از نضر بن سويد ، از يحيى بن عمران حلبى ، از معلّى _ يعنى ابوعثمان _ از ابوبصير كه گفت : مردى به امام محمد باقر عليه السلام عرض كرد كه : من عملم ضعيف است و روزه گرفتنم كم ، وليكن اميد دارم كه غير از حلال نخورم _ يعنى آن چه مى خورم حلال باشد _ . ابوبصير مى گويد كه : حضرت به آن مرد فرمود كه :«كدام كوشش در طاعت از عفّتِ شكم و فرج بهتر است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : بيشتر چيزى كه امّت من به سبب آن داخل آتش جهنّم مى شوند، دو چيز ميان تهى است ، يكى شكم و ديگرى فرج» .

و به اسناد خويش روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : سه چيز است كه از آنها بعد از خود بر امّتم مى ترسم: گمراهى بعد از معرفت ، و فتنه هاى گمراه كننده ، و خواهش شكم و فرج» . (1)

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از بعضى از اصحاب خويش ، از ميمون قداح روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«هيچ عبادتى نيست كه از عفّتِ شكم و فرج بهتر باشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از منصور بن حازم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ عبادتى نيست كه در نزد خدا از عفّتِ شكم و فرج بهتر باشد» .

39 . باب در بيانِ اجتناب و دورى كردن از محرّماتِ الهىمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از داود بن كثير رقّى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» (2) كه فرمود :«هر كه بداند كه خدا او را مى بيند ، و آن چه مى گويد ، مى شنود ، و آن چه را كه مى كند ، از خوبى يا بدى ، مى داند ، و همين او را از اعمال زشت منع كند ، چنين كسى همان است كه از مقام ، (يعنى قيام و ايستادنِ) حضرت پروردگار خويش ترسيده ، و نفس خود را از هوا و هوس باز داشته است» .

.


1- .و اين حديث در نسخه شهيد ثانى شيخ زين الدّين _ عليه الرّحمه _ موجود نبود . (مترجم)
2- .الرحمن، 46.

ص: 222

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ غَيْرَ ثَلَاثٍ : عَيْنٍ سَهِرَتْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ، وَعَيْنٍ فَاضَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ ، وَعَيْنٍ غُضَّتْ عَنْ مَحَارِمِ اللّهِ» .

عَلِيٌّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«فِيمَا نَاجَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ مُوسى عليه السلام : يَا مُوسى ، مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ الْمُتَقَرِّبُونَ بِمِثْلِ الْوَرَعِ عَنْ مَحَارِمِي ؛ فَإِنِّي أُبِيحُهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ لَا أُشْرِكُ مَعَهُمْ أَحَداً» .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مِنْ أَشَدِّ مَا فَرَضَ اللّهُ عَلى خَلْقِهِ ذِكْرُ اللّهِ كَثِيراً» ثُمَّ قَالَ : «لَا أَعْنِي سُبْحَانَ اللّهِ ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ ، وَلَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَاللّهُ أَكْبَرُ، وَإِنْ كَانَ مِنْهُ ؛ وَلكِنْ ذِكْرَ اللّهِ عِنْدَ مَا أَحَلَّ وَحَرَّمَ ، فَإِنْ كَانَ طَاعَةً عَمِلَ بِهَا ، وَإِنْ كَانَ مَعْصِيَةً تَرَكَهَا» .

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً» قَالَ :«أَمَا وَاللّهِ ، إِنْ كَانَتْ أَعْمَالُهُمْ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ الْقَبَاطِيِّ ، وَلكِنْ كَانُوا إِذَا عَرَضَ لَهُمُ الْحَرَامُ لَمْ يَدَعُوهُ» .

.

ص: 223

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ابراهيم بن عمر يمانى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر چشمى در روزِ قيامت گريان است ، مگر سه چشم؛ چشمى كه در راهِ خدا بيدار خوابى كشيده باشد ، و چشمى كه از ترس خدا اشك باريده باشد ، و چشمى كه از محرّماتِ خدا پوشيده باشد» .

على ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در آن چه خداى عز و جل به آن با موسى راز گفت ، اين بود كه فرمود : اى موسى! تقرّب جويندگانِ به سوى من به چيزى تقرّب نجسته اند كه مانند پارسايى از محرّمات من باشد ، و به درستى كه من بهشت هاى عدن را از براى ايشان مباح گردانم ، و كسى را با ايشان شريك نگردانم» .

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از ابوعبيده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از جمله سخت ترينِ آن چه خدا بر خلق خود واجب گردانيده است ، كه خدا را بسيار ياد كنند» . بعد از آن فرمود كه : «مقصودِ من از يادِ خدا «سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُلِلّهِ وَلا اِلهَ اِلَّااللّهُ وَ اللّهُ أَكْبَرُ» نيست ، و هر چند كه اين قول از جمله ياد خدا باشد ، وليكن مراد از آن، ياد كردن خدا است در نزدِ آن چه حلال و حرام گردانيده ، پس اگر طاعت باشد ، به آن عمل كند، و اگر معصيت باشد ، آن را وا گذارد» .

ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از سليمان بن خالد روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل: «وَقَدِمْنآ اِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَبآءً مَنْثورا» (1) ؛ يعنى :«و قصد كرديم به سوى آن چه كردند ، از كردارى كه در صورت ، نيكو نمايد (چون صله رحم و ميهمان دارى و اطعام گرسنگان و اكرام يتيمان و فريادرسى مظلومان و مانند آن). پس گردانيديم آن را ذرّه يا غبار پراكنده يا خاكسترِ بر باد داده ، كه ثوابى بر آن مترتّب نشود» . حضرت فرمود : «به خدا سوگند كه عمل هاى ايشان از جامه هاى مصرى سفيدتر بود ، وليكن چنان بودند كه هرگاه حرامى از براى ايشان رو مى داد ، آن را ترك نمى كردند» .

.


1- .فرقان، 23.

ص: 224

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ تَرَكَ مَعْصِيَةً لِلّهِ مَخَافَةَ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَرْضَاهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» .

40 _ بَابُ أَدَاءِ الْفَرَائِضِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، قَالَ : قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا :«مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللّهُ عَلَيْهِ ، فَهُوَ مِنْ خَيْرِ النَّاسِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «اصْبِرُوا وَصابِرُوا وَرابِطُوا» قَالَ :«اصْبِرُوا عَلَى الْفَرَائِضِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي السَّفَاتِجِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «اصْبِرُوا وَصابِرُوا وَرابِطُوا» قَالَ :«اصْبِرُوا عَلَى الْفَرَائِضِ ، وَصَابِرُوا عَلَى الْمَصَائِبِ ، وَرَابِطُوا عَلَى الْأَئِمَّةِ عليهم السلام » . وَفِي رِوَايَةِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي السَّفَاتِجِ ، وَزَادَ فِيهِ : «وَاتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ فِيمَا افْتَرَضَ عَلَيْكُمْ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اعْمَلْ بِفَرَائِضِ اللّهِ ؛ تَكُنْ أَتْقَى النَّاسِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : مَا تَحَبَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِأَحَبَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ» .

.

ص: 225

40 . باب در بيان اداى واجباتِ خدا

على ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه معصيت خدا را ترك كند به جهتِ ترسِ خداى _ تبارك و تعالى _ ، خدا او را در روز قيامت خشنود گرداند» .

40 . باب در بيان اداى واجباتِ خداچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، و هر دو ، از ابوحمزه ثُمالى كه گفت : حضرت على بن الحسين _ عليهماالسّلام _ فرمود كه :«هر كه عمل كند به آن چه خدا بر او واجب گردانيده ، از جمله بهترينِ مردمان است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حسين بن مختار ، از عبداللّه بن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «اِصْبِرُوا وَصابِرُوا وَرابِطُوا» (1) كه آن حضرت فرمود :«يعنى : صبر كنيد بر واجبات خدا» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از عبدالرحمان بن ابى نجران ، از حمّاد بن عيسى ، از ابوالسّفاتج ، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عز و جل : «اِصْبِرُوا وَصابِرُوا وَرابِطُوا» . كه آن حضرت فرمود :«صبر كنيد بر واجبات و يكديگر را بداريد بر صبر كردن بر مصيبت ها ، و مرابطه كنيد بر ائمّه _ عليهم السلام _ ، و در كوى ايشان مقيم باشيد به جان و مال و غير آن» . و در روايت ابن محبوب از ابوالسّفاتج اين زيادتى نيز هست كه : «وَاتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ» (2) ؛ يعنى : و «بپرهيزيد خدا را كه پروردگار شما است» . و حضرت فرمود : «در آن چه بر شما واجب گردانيده است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : عمل كن به واجباتِ خدا، تا از پرهيزگارترينِ مردمان باشى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابوجميله ، از محمد حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«خداى _ تبارك و تعالى _ فرموده است كه : بنده من اظهار دوستى ننموده به سوى من ، به چيزى كه دوست [داشتنى]تر باشد از آن چه بر او واجب گردانيده ام» .

.


1- .آل عمران، 200.
2- .طلاق، 1.

ص: 226

41 _ بَابُ اسْتِوَاءِ الْعَمَلِ وَالْمُدَاوَمَةِ عَلَيْهِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنِ الْحَلَبِيِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا كَانَ الرَّجُلُ عَلى عَمَلٍ ، فَلْيَدُمْ عَلَيْهِ سَنَةً ، ثُمَّ يَتَحَوَّلُ عَنْهُ إِنْ شَاءَ إِلى غَيْرِهِ ، وَذلِكَ أَنَّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ يَكُونُ فِيهَا فِي عَامِهِ ذلِكَ مَا شَاءَ اللّهُ أَنْ يَكُونَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ حَرِيزٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ :«أَحَبُّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مَا دَاوَمَ عَلَيْهِ الْعَبْدُ وَإِنْ قَلَّ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ عِيسَى بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ نَجِيَّةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ شَيْءٍ أَحَبَّ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مِنْ عَمَلٍ يُدَاوَمُ عَلَيْهِ وَإِنْ قَلَّ» .

عَنْهُ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا _ يَقُولُ : إِنِّي لَأُحِبُّ أَنْ أُدَاوِمَ عَلَى الْعَمَلِ وَإِنْ قَلَّ» .

عَنْهُ ، عَنْ فَضَالَةَ ، عَنِ الْعَلَاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا _ يَقُولُ : إِنِّي لَأُحِبُّ أَنْ أَقْدِمَ عَلى رَبِّي وَعَمَلِي مُسْتَوٍ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِيَّاكَ أَنْ تَفْرِضَ عَلى نَفْسِكَ فَرِيضَةً ، فَتُفَارِقَهَا اثْنَيْ عَشَرَ هِلَالًا» .

.

ص: 227

41 . باب در بيان يكسان شدن عمل و مداومت بر آن

41 . باب در بيان يكسان شدن عمل و مداومت بر آنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حمّاد ، از حلبى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون مردى بر كارى از كارهاى خير باشد ، بايد كه يك سال پيوسته بر آن باشد ، بعد از آن اگر خواسته باشد ، به سوى غير آن منتقل شود ، و اين امر براى آن است كه در شب قدر ، در سالى كه مشغول آن عمل است ، آن چه خدا خواهد كه باشد ، خواهد بود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت فرمود :«دوست [داشتنى] ترين اعمال به سوى خداى عز و جل، عملى است كه بنده بر آن مداومت كند، و اگرچه كم باشد» .

ابوعلى اشعرى ، از عيسى بن أيّوب ، از على بن مهزيار ، از فضالة بن ايوّب ، از معاويّة بن عمّاد ، از نجيّه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ چيز به سوى خداى عز و جل دوست [داشتنى] تر نيست از عملى كه بر آن مداومت شود، و اگرچه كم باشد» .

از او ، از فضالة بن ايّوب ، از معاوية بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«حضرت على بن الحسين _ عليهماالسّلام _ مى فرمود كه : من دوست مى دارم كه مداومت كنم بر عمل، و اگرچه اندكى باشد» .

از او ، از فضاله ، از علا ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«حضرت على بن الحسين _ صلوات اللّه عليهما _ مى فرمود كه : من دوست مى دارم كه بر پروردگارِ خويش وارد شوم ، و عملم برابر و يكسان باشد ، كه پيوسته آن را به جا آورده باشم و بر آن مداومت كرده باشم» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از محمد اسماعيل ، از جعفر بن بشير ، از عبدالكريم بن عمرو ، از سليمان بن خالد كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«بپرهيز از آنكه واجبى را بر خويش واجب گردانى ، و دوازده ماه از آن مفارقت نمايى» .

.

ص: 228

42 _ بَابُ الْعِبَادَةِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«فِي التَّوْرَاةِ مَكْتُوبٌ : يَا ابْنَ آدَمَ ، تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِي ؛ أَمْلَأْ قَلْبَكَ غِنًى ، وَلَا أَكِلْكَ إِلى طَلَبِكَ ، وَعَلَيَّ أَنْ أَسُدَّ فَاقَتَكَ ، وَأَمْلَأَ قَلْبَكَ خَوْفاً مِنِّي ، وَإِنْ لَا تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِي ، أَمْلَأْ قَلْبَكَ شُغُلاً بِالدُّنْيَا ، ثُمَّ لَا أَسُدَّ فَاقَتَكَ ، وَأَكِلْكَ إِلى طَلَبِكَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : يَا عِبَادِيَ الصِّدِّيقِينَ ، تَنَعَّمُوا بِعِبَادَتِي فِي الدُّنْيَا ؛ فَإِنَّكُمْ تَتَنَعَّمُونَ بِهَا فِي الْاخِرَةِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا ، وَأَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ ، وَبَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ ، وَتَفَرَّغَ لَهَا ، فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا، عَلى عُسْرٍ أَمْ عَلى يُسْرٍ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ شَاذَانَ بْنِ الْخَلِيلِ ، قَالَ : وَكَتَبْتُ مِنْ كِتَابِهِ بِإِسْنَادٍ لَهُ يَرْفَعُهُ إِلى عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ : قَالَ عِيسَى بْنُ عَبْدِ اللّهِ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا الْعِبَادَةُ؟ قَالَ :«حُسْنُ النِّيَّةِ بِالطَّاعَةِ مِنَ الْوُجُوهِ الَّتِي يُطَاعُ اللّهُ مِنْهَا ، أَمَا إِنَّكَ يَا عِيسى لَا تَكُونُ مُؤْمِناً حَتّى تَعْرِفَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ». قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَمَا مَعْرِفَةُ النَّاسِخِ مِنَ الْمَنْسُوخِ؟ قَالَ : فَقَالَ : «أَ لَيْسَ تَكُونُ مَعَ الْاءِمَامِ مُوَطِّناً نَفْسَكَ عَلى حُسْنِ النِّيَّةِ فِي طَاعَتِهِ ، فَيَمْضِي ذلِكَ الْاءِمَامُ ، وَيَأْتِي إِمَامٌ آخَرُ ، فَتُوَطِّنُ نَفْسَكَ عَلى حُسْنِ النِّيَّةِ فِي طَاعَتِهِ؟». قَالَ : قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «هذَا مَعْرِفَةُ النَّاسِخِ مِنَ الْمَنْسُوخِ» .

.

ص: 229

42 . باب در بيان عبادت و بندگى و پرستش خدا

42 . باب در بيان عبادت و بندگى و پرستش خداچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از عمر بن يزيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«در تورات نوشته است كه ، اى فرزندم آدم! خود را از براى بندگى كردن من فارغ ساز ، تا من دل تو را پر كنم از بى نيازى و تو را به جستجوى خودت وا نگذارم . و بر من است كه رخنه حاجتمندى تو را ببندم، و دل تو را از ترس خويش پر گردانم ، و اگر خود را از براى عبادتِ من فارغ نسازى ، دلِ تو را پر كنم از شغل دنيا كه به آن بپردازى ، بعد از آن، رخنه احتياج تو را نمى بندم و تو را به طلب خودت وا مى گذارم» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از ابوجميله روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«خداى _ تبارك و تعالى _ فرموده كه : اى بندگانِ به غايت راستگوى من! در دنيا به عبادت من شاد و خوشحال باشيد (يا به ناز و نعمت زيست كنيد) ، كه شما در آخرت به سبب آن به ناز و نعمت زيست خواهيد كرد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از عمرو بن جميع ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بهترينِ مردمان كسى است كه به عبادتِ خدا عشق به هم رسانيده باشد؛ پس دست در گردن آن درآورد، و به دلِ خويش آن را دوست دارد، و به جسدِ خويش با آن مباشرت كند ، كه در ميانه او و آن حائلى نباشد، و خود را از براى آن فارغ سازد؛ پس چنين كسى پروا ندارد كه بر هر حالى صبح كند از دنيا ؛ خواه بر وجه دشوارى باشد و خواه بر وجه آسانى» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از شاذان بن خليل روايت كرده است كه احمد گفت : از كتاب شاذان نوشتم به اسنادى از براى او كه آن را مرفوع مى ساخت به سوى عيسى بن عبداللّه و گفت كه : عيسى بن عبداللّه به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد كه : فداى تو گردم! عبادت چيست؟ فرمود :«نيّتِ خوب به طاعت ، از آن راه ها كه خدا از آنها اطاعت مى شود . اى عيسى! بدان و آگاه باش! كه تو مؤمن نمى باشى، تا ناسخ را از منسوخ بشناسى» . عيسى مى گويد : عرض كردم كه : فداى تو گردم! معرفت ناسخ از منسوخ چه چيز است؟ مى گويد كه : حضرت فرمود : «آيا چنان نيستى كه با امام ، نفسِ خويش را توطين نموده ، دل بر حسن نيّت در طاعت او گذاشته باشى ، پس آن امام از دنيا در مى گذرد و امامى ديگر مى آيد؛ پس تو نفسِ خويش را توطين مى كنى، و دل مى گذارى بر حسن نيّت در طاعتِ امامِ بعد» . عيسى مى گويد : عرض كردم : آرى . فرمود كه : «مراد از معرفت ناسخ از منسوخ اين است» .

.

ص: 230

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلٍ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعِبَادَةَ ثَلَاثَةٌ : قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَوْفاً ، فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ ؛ وَقَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ طَلَبَ الثَّوَابِ ، فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ ؛ وَقَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ حُبّاً لَهُ ، فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ ، وَهِيَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ» .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا أَقْبَحَ الْفَقْرَ بَعْدَ الْغِنى! وَأَقْبَحَ الْخَطِيئَةَ بَعْدَ الْمَسْكَنَةِ! وَأَقْبَحُ مِنْ ذلِكَ الْعَابِدُ لِلّهِ ، ثُمَّ يَدَعُ عِبَادَتَهُ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللّهُ عَلَيْهِ ، فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ» .

43 _ بَابُ النِّيَّةِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا ، قَالَ :«لَا عَمَلَ إِلَا بِنِيَّةٍ» .

.

ص: 231

43 . باب در بيان نيّت

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از جميل ، از هارون بن خارجه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«عبادت سه قسم است : گروهى هستند كه خداى عز و جل را به جهت ترس ، عبادت مى كنند و اين عبادت ، عبادتِ بندگان (يعنى غلامان و كنيزان است كه به جهت ترس از آقا و بى بى (1) بعضى از اعمال را مى كنند، كه اگر نترسند ، نمى كنند)، و گروهى هستند كه خداى _ تبارك و تعالى _ را عبادت مى كنند به جهت طلب ثواب و اين عبادت ، عبادت مزدوران است؛ و گروهى خداى عز و جلرا عبادت مى كنند به جهت آنكه او را دوست مى دارند و اين عبادت ، عبادت آزادگان است ، و اين عبادت از همه عبادت ها بهتر است» .

على ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چه زشت است درويشى بعد از توانگرى ، و چه زشت است گناه بعد از بيچارگى (چون ضعف آلت و كمى اسباب آن) . و زشت تر از اين، كسى است كه خدا را عبادت كند ، بعد از آن عبادتش را ترك كند» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از عاصم بن حميد ، از ابوحمزه ، از حضرت على بن الحسين _ عليهماالسّلام _ روايت كرده است كه فرمود :«هر كه عمل كند به آن چه خدا بر او واجب گردانيده ، از جمله عبادت كننده ترين مردمان است» .

43 . باب در بيان نيّتعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از ابوحمزه ، از حضرت على بن الحسين _ صلوات اللّه عليهما _ روايت كرده است كه فرمود :«هيچ عملِ درستى دست به هم نمى دهد ، مگر نيّت» .

.


1- .بى بى يعنى زن مالك و ارباب.

ص: 232

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ ، وَنِيَّةُ الْكَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ ، وَكُلُّ عَامِلٍ يَعْمَلُ عَلى نِيَّتِهِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ الْفَقِيرَ لَيَقُولُ : يَا رَبِّ ارْزُقْنِي حَتّى أَفْعَلَ كَذَا وَكَذَا مِنَ الْبِرِّ وَوُجُوهِ الْخَيْرِ ، فَإِذَا عَلِمَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ ذلِكَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِيَّةٍ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلَ مَا يَكْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ ؛ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ الْحُسَيْنِ بن عَمْرٍو ، عَنْ حَسَنِ بْنِ أَبَانٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ حَدِّ الْعِبَادَةِ الَّتِي إِذَا فَعَلَهَا فَاعِلُهَا كَانَ مُؤَدِّياً ، فَقَالَ :«حُسْنُ النِّيَّةِ بِالطَّاعَةِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّمَا خُلِّدَ أَهْلُ النَّارِ فِي النَّارِ لِأَنَّ نِيَّاتِهِمْ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَوْ خُلِّدُوا فِيهَا أَنْ يَعْصُوا اللّهَ أَبَداً ، وَإِنَّمَا خُلِّدَ أَهْلُ الْجَنَّةِ فِي الْجَنَّةِ لِأَنَّ نِيَّاتِهِمْ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَوْ بَقُوا فِيهَا أَنْ يُطِيعُوا اللّهَ أَبَداً ؛ فَبِالنِّيَّاتِ خُلِّدَ هؤُلَاءِ وَهؤُلَاءِ» ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالى : «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ» قَالَ : «عَلى نِيَّتِهِ» .

.

ص: 233

على ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : نيّت مؤمن از عملش بهتر است، و نيّت كافر از عملش بدتر ، و هر عمل كننده بر نيّت خويش عمل مى كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه بنده مؤمنِ فقير مى گويد : اى پروردگار من! مرا روزى كن تا آنكه چنين و چنين از نيكى و راه هاى خير را به جا آورم؛ پس هر گاه خداى عز و جل اين را از او بداند ، با صدق نيّت كه در دلش چنين بوده و غير از رضاى خدا چيزى از امور دنيا در نظر نداشته ، خدا از برايش از مزد مى نويسد ، مانند آن چه از برايش مى نوشت، اگر آن را به عمل مى آورد . به درستى كه خدا صاحب وسعت و كرم است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از على بن اسباط ، از محمد بن اسحاق بن حسين بن عمرو ، از حسن بن ابان ، از ابوبصير كه گفت : سؤال كردم از امام جعفر صادق عليه السلام از حد و اندازه عبادتى كه هرگاه فاعل آن ، آن را به فعل آورد ، آن چه بايد به جا آورده است . فرمود كه :«حسن نيّت در طاعت» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد ، از منقرى ، از احمد بن يونس ، از ابوهاشم روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«جز اين نيست كه اهل جهنّم در جهنّم مخلّد مى باشند؛ زيرا كه نيّت هاى ايشان در دار دنيا اين بود كه اگر در دنيا مخلّد باشند، هميشه خدا را نافرمانى كنند . و جز اين نيست كه اهل بهشت در بهشت مخلّد مى باشند؛ زيرا كه نيّت هاى ايشان در دنيا اين بود كه اگر در آن باقى باشند، هميشه خدا را اطاعت كنند؛ پس به سبب نيّت ها، اين جماعت و آن جماعت در ثواب و عقابِ بهشت و دوزخ مخلّد شده اند» . بعد از آن قول خداى _ تعالى _ را تلاوت فرمود كه : «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ» (1) و فرمود : «يعنى هر كسى عمل مى كند بر نيّت خويش» .

.


1- .اسرا، 84.

ص: 234

44 _ بَابٌمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْأَحْوَلِ ، عَنْ سَلَامِ بْنِ الْمُسْتَنِيرِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَلَا إِنَّ لِكُلِّ عِبَادَةٍ شِرَّةً ، ثُمَّ تَصِيرُ إِلى فَتْرَةٍ ، فَمَنْ صَارَتْ شِرَّةُ عِبَادَتِهِ إِلى سُنَّتِي فَقَدِ اهْتَدى ؛ وَمَنْ خَالَفَ سُنَّتِي فَقَدْ ضَلَّ ، وَكَانَ عَمَلُهُ فِي تَبَابٍ ، أَمَا إِنِّي أُصَلِّي ، وَأَنَامُ ، وَأَصُومُ ، وَأُفْطِرُ ، وَأَضْحَكُ ، وَأَبْكِي ؛ فَمَنْ رَغِبَ عَنْ مِنْهَاجِي وَسُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي ، وَقَالَ : كَفى بِالْمَوْتِ مَوْعِظَةً ، وَكَفى بِالْيَقِينِ غِنًى ، وَكَفى بِالْعِبَادَةِ شُغُلاً» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لِكُلِّ أَحَدٍ شِرَّةٌ ، وَلِكُلِّ شِرَّةٍ فَتْرَةٌ ، فَطُوبى لِمَنْ كَانَتْ فَتْرَتُهُ إِلى خَيْرٍ» .

45 _ بَابُ الِاقْتِصَادِ فِي الْعِبَادَةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ هذَا الدِّينَ مَتِينٌ ؛ فَأَوْغِلُوا فِيهِ بِرِفْقٍ ، وَلَا تُكَرِّهُوا عِبَادَةَ اللّهِ إِلى عِبَادِ اللّهِ ؛ فَتَكُونُوا كَالرَّاكِبِ الْمُنْبَتِّ الَّذِي لَا سَفَراً قَطَعَ ، وَلَا ظَهْراً أَبْقى» . مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ ، عَنْ مُقَرِّنٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُوقَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، مِثْلَهُ .

.

ص: 235

44 . باب

45 . باب در بيان ميانه روى در عبادت

44 . بابمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از احول ، از سلام بن مستنير ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بدانيد و آگاه باشيد! كه از براى هر عبادتى حرص و تيزى و نشاطى است ، بعد از آن به كندى و شكستگى و سستى باز مى گردد؛ پس هر كه تيزى و حرص عبادتش به سوى سنّت من باشد ، راه راست يافته ، و هر كه با سنّت من مخالفت كند ، گمراه شده است و عملش در زيانكارى و تباهى باشد . (1) بدانيد كه من نماز مى كنم و مى خوابم و روزه مى گيرم و افطار مى نمايم و مى خندم و گريه مى كنم؛ پس هر كه از راه ها و سنّتى كه من قرار داده ام رو گردان باشد، از من نيست . و فرمود كه : مرگ از براى پند بس است ، و يقين از براى بى نيازى كافى است ، و عبادت كفايت مى كند كه شغل و كار كسى باشد» .

چند نفر از اصحاب ما ، از سهل بن زياد ، از حجّال ، از ثعلبه روايت كرده اند كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«از براى هر كسى تيزى و نشاطى هست، و از براى هر تيزى ، كندى و سستى است؛ پس خوشا حال كسى كه سستى او به سوى خير و خوبى باشد» .

45 . باب در بيان ميانه روى در عبادتمحمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن سنان، از ابوالجارود، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اين دين محكم و استوار است؛ پس به مدارايى در آن داخل شويد و سير كنيد، و عبادت خدا را به سوى بندگان خدا مكروه مگردانيد و دشمن مسازيد ، تا آنكه چون سوارى باشيد از رفتن بريده شده ، كه نه مسافتى را كه قصد آن دارد قطع كرده ، و نه مركوب را باقى گذاشته است » (چه به واسطه افراط در بيراهه ، قوّت مركوب تمام مى شود و به منزل نمى رسيد) . محمد بن سنان ، از مقرن ، از محمد بن سوقه ، از امام محمد باقر عليه السلام مثل اين را روايت كرده است .

.


1- .و نظير اين كلام در باب فرا گرفتن سنّت پيغمبر و گواهان كتاب خدا ، به سندى ديگر با اختلاف در متنِ حديث مذكور شد . (مترجم)

ص: 236

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا تُكَرِّهُوا إِلى أَنْفُسِكُمُ الْعِبَادَةَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً ، فَعَمِلَ عَمَلاً قَلِيلاً ، جَزَاهُ بِالْقَلِيلِ الْكَثِيرَ ، وَلَمْ يَتَعَاظَمْهُ أَنْ يَجْزِيَ بِالْقَلِيلِ الْكَثِيرَ لَهُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ مَنْصُورٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَرَّ بِي أَبِي وَأَنَا بِالطَّوَافِ وَأَنَا حَدَثٌ ، وَقَدِ اجْتَهَدْتُ فِي الْعِبَادَةِ ، فَرَآنِي وَأَنَا أَتَصَابُّ عَرَقاً ، فَقَالَ لِي : يَا جَعْفَرُ ، يَا بُنَيَّ ، إِنَّ اللّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ ، وَرَضِيَ عَنْهُ بِالْيَسِيرِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ وَغَيْرِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«اجْتَهَدْتُ فِي الْعِبَادَةِ وَأَنَا شَابٌّ ، فَقَالَ لِي أَبِي : يَا بُنَيَّ ، دُونَ مَا أَرَاكَ تَصْنَعُ ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً رَضِيَ عَنْهُ بِالْيَسِيرِ» .

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ ، عَنِ الْخَشَّابِ ، عَنِ ابْنِ بَقَّاحٍ ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ ثَابِتٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا عَلِيُّ ، إِنَّ هذَا الدِّينَ مَتِينٌ ، فَأَوْغِلْ فِيهِ بِرِفْقٍ ، وَلَا تُبَغِّضْ إِلى نَفْسِكَ عِبَادَةَ رَبِّكَ ؛ فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ _ يَعْنِي الْمُفْرِطَ _ لَا ظَهْراً أَبْقى ، وَلَا أَرْضاً قَطَعَ ؛ فَاعْمَلْ عَمَلَ مَنْ يَرْجُو أَنْ يَمُوتَ هَرِماً ، وَاحْذَرْ حَذَرَ مَنْ يَتَخَوَّفُ أَنْ يَمُوتَ غَداً» .

.

ص: 237

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان ، و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از حفص بن بخترىّ ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«عبادت را به سوى خويش مكروه و دشمن مسازيد» . (1)

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن اسماعيل ، از حنان بن سدير روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل چون بنده اى را دوست دارد، و آن بنده عمل اندكى را به جا آورد ، در مقابل عمل كم ، جزاى بسيار به او دهد ، و بر او بزرگ ننمايد ، كه در مقابل كم ، بسيار او را جزا دهد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن فضّال ، از حسن بن جهم ، از منصور ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«پدرم عليه السلام به من گذشت و من مشغول طواف بودم ، و من در آن اوقات نوجوان بودم، و در عبادت سعى و كوشش كرده بودم؛ پس مرا ديد كه عرق از من مى چكيد ، به من فرمود كه : اى جعفر! اى فرزند دلبند من! به درستى كه خدا چون بنده اى را دوست دارد ، او را در بهشت داخل گرداند ، و از او به عملى اندك خشنود شود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حفص بن بخترى و غير او ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در عبادت سعى بليغى كردم و من نوجوان بودم؛ پس پدرم به من فرمود كه : اى فرزند دلبند من! كمتر از آن چه تو را مى بينم كه مى كنى ، بكن؛ زيرا كه خداى عز و جل چون بنده اى را دوست دارد ، به عمل كم از او راضى مى شود» .

حميد بن زياد ، از خشّاب ، از ابن بقاح ، از معاذ بن ثابت ، از عمرو بن جميع ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : يا على! به درستى كه اين دين محكم و استوار است؛ پس به مدارايى در آن داخل شو و كم كم سير كن، و عبادت پروردگار خويش را به سوى خويش دشمن مساز؛ زيرا كه منبّت _ يعنى آنكه افراط مى كند و از حد درمى گذرد و مى شتابد _ ، نه مركوبى را باقى گذاشته و نه زمينى را قطع كرده؛ پس عمل كن مانند عمل كسى كه اميد دارد كه در حال پيرى بميرد ، و بترس مثل ترس كسى كه مى ترسد كه در فردا بميرد» .

.


1- .يعنى خود را به زور و از سر بى ميلى به عبادت وادار مكنيد .

ص: 238

46 _ بَابُ مَنْ بَلَغَهُ ثَوَابٌ مِنَ اللّهِ عَلى عَمَلٍعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ سَمِعَ شَيْئاً مِنَ الثَّوَابِ عَلى شَيْءٍ ، فَصَنَعَهُ ، كَانَ لَهُ أَجْرُهُ وَإِنْ لَمْ يَكُنْ عَلى مَا بَلَغَهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عِمْرَانَ الزَّعْفَرَانِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ بَلَغَهُ ثَوَابٌ مِنَ اللّهِ عَلى عَمَلٍ ، فَعَمِلَ ذلِكَ الْعَمَلَ الْتِمَاسَ ذلِكَ الثَّوَابِ ، أُوتِيَهُ وَإِنْ لَمْ يَكُنِ الْحَدِيثُ كَمَا بَلَغَهُ» .

47 _ بَابُ الصَّبْرِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الصَّبْرُ رَأْسُ الْاءِيمَانِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الصَّبْرُ مِنَ الْاءِيمَانِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ ، فَإِذَا ذَهَبَ الرَّأْسُ ذَهَبَ الْجَسَدُ ، كَذلِكَ إِذَا ذَهَبَ الصَّبْرُ ذَهَبَ الْاءِيمَانُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِيِّ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا حَفْصُ ، إِنَّ مَنْ صَبَرَ ، صَبَرَ قَلِيلاً ، وَإِنَّ مَنْ جَزِعَ ، جَزِعَ قَلِيلاً». ثُمَّ قَالَ : «عَلَيْكَ بِالصَّبْرِ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، فَأَمَرَهُ بِالصَّبْرِ وَالرِّفْقِ ، فَقَالَ : «وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً وَذَرْنِى وَالْمُكَذِّبِينَ أُولِى النَّعْمَةِ» وَقَالَ تَبَارَكَ وَتَعَالى : «ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ وَما يُلَقّاها إِلَا الَّذِينَ صَبَرُوا وَما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ» . فَصَبَرَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى نَالُوهُ بِالْعَظَائِمِ ، وَرَمَوْهُ بِهَا ، فَضَاقَ صَدْرُهُ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السّاجِدِينَ» ثُمَّ كَذَّبُوهُ وَرَمَوْهُ ، فَحَزِنَ لِذلِكَ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِى يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَلكِنَّ الظّالِمِينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتّى أَتاهُمْ نَصْرُنا» . فَأَلْزَمَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله نَفْسَهُ الصَّبْرَ ، فَتَعَدَّوْا ، فَذَكَرُوا اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ وَكَذَّبُوهُ ، فَقَالَ : قَدْ صَبَرْتُ فِي نَفْسِي وَأَهْلِي وَعِرْضِي ، وَلَا صَبْرَ لِي عَلى ذِكْرِ إِلهِي ، فَأَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما فِى سِتَّةِ أَيّامٍ وَما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ» فَصَبَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فِي جَمِيعِ أَحْوَالِهِ . ثُمَّ بُشِّرَ فِي عِتْرَتِهِ بِالْأَئِمَّةِ ، وَوُصِفُوا بِالصَّبْرِ ، فَقَالَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ : «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَكانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ» فَعِنْدَ ذلِكَ قَالَ صلى الله عليه و آله : الصَّبْرُ مِنَ الْاءِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ ، فَشَكَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ ذلِكَ لَهُ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِى إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا وَدَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَما كانُوا يَعْرِشُونَ» فَقَالَ صلى الله عليه و آله : إِنَّهُ بُشْرى وَانْتِقَامٌ ، فَأَبَاحَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ قِتَالَ الْمُشْرِكِينَ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ : «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ» «وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» فَقَتَلَهُمُ اللّهُ عَلى يَدَيْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَأَحِبَّائِهِ ، وَجَعَلَ لَهُ ثَوَابَ صَبْرِهِ مَعَ مَا ادَّخَرَ لَهُ فِي الْاخِرَةِ ، فَمَنْ صَبَرَ وَاحْتَسَبَ لَمْ يَخْرُجْ مِنَ الدُّنْيَا حَتّى يُقِرَّ اللّهُ لَهُ عَيْنَهُ فِي أَعْدَائِهِ مَعَ مَا يَدَّخِرُ لَهُ فِي الْاخِرَةِ» .

.

ص: 239

46 . باب در بيان كسى كه ثوابى از جانب خداى عز و جل ، بر عملى به او مى رسد

47 . باب در بيان صبر و شكيبايى

46 . باب در بيان كسى كه ثوابى از جانب خداى عز و جل ، بر عملى به او مى رسدعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه چيزى را از ثوابِ بر كردنِ چيزى بشنود؛ پس آن را بكند ، همان ثواب از برايش باشد ، و هر چند كه آن امر به وضعى كه به او رسيده نباشد» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين از محمد بن سنان ، از عمران زعفرانى ، از محمد بن مروان روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه او را ثوابى از جانب خدا بر عملى برسد ، پس آن عمل را به جهت طلب آن ثواب به جا آورد ، همان ثواب به او داده شود ، و هر چند كه حديث چنانچه به او رسيده نباشد» .

47 . باب در بيان صبر و شكيبايىچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از حسن بن محبوب ، از على بن رئاب ، از ابن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«صبر ، سرِ ايمان است» .

ابوعلى اشعرى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از علا بن فضيل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«صبر ، نسبت به ايمان ، به منزله سَر است ، نسبت به تن؛ پس هرگاه سر برود ، تن مى رود ، و همچنين هرگاه صبر برود ، ايمان مى رود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش و على بن محمد قاسانى هر دو ، از قاسم بن محمد اصبهانى ، از سليمان بن داود منقرى ، از حفص بن غياث روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى حفص! به درستى كه هر كه صبر كند ، صبرِ كمى بايد كرد ، و هر كه جزع و بى تابى كند ، جزع كمى بايد كرد» . بعد از آن فرمود : «بر تو باد كه صبر كنى در همه امور خويش؛ زيرا كه خداى عز و جل محمد صلى الله عليه و آله را به پيغمبرى مبعوث گردانيد؛ پس او را به صبر و مدارايى امر فرمود ، و فرمود : «وَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرا جَميلاً * وَذَرْنى وَالْمُكَذِِّبينَ أُولِى النَّعْمَةِ» (1) (و ترجمه آن در باب آيات ولايت گذشت) . و آن جناب _ تبارك و تعالى _ فرمود كه : «اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ فَاِذَا الَّذى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَميمٌ * وَما يُلَقّها اِلَّا الَّذينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقّها اِلّا ذُو حَظٍّ عَظيمٍ» (2) » . (و در قرآن لفظ السّيّئة[كه در برخى نسخ كافى هست] بعد از أحسَن موجود نيست؛ بلكه پيش از لفظ ادْفَعْ واقع است . و نظم آيه چنين است كه : «وَلاتَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلَاالسَّيِّئَةُ اِدْفَعْ» (3) تا آخر آن چه مذكور شد . و ترجمه آن اين است كه : برابر نيستند نيك و بد . دفع كن به آن نيكى كه ، در نفس الامر آن، نيكوتر است بدى را؛ پس ناگاه آن كسى كه ميان تو و ميان او دشمنى است ، گويا كه او دوستى است كارساز ، مانند خويشِ مهربان . و داده نشوند اين خصلت نيك را كه مقابله بدى است به نيكى ، مگر آنان كه صبر كردند و شكيبايى نمودند . و عطا كرده نمى شود اين خليقه پسنديده را ، مگر صاحب بهره بزرگ) و حضرت فرمود : «پس آن حضرت صلى الله عليه و آله صبر نمود، تا به مرتبه اى كه مصيبت هاى بزرگ را به او رسانيدند، و او را در آن ورطه ها انداختند؛ پس سينه آن حضرت تنگ شد . بعد از آن، خداى عز و جل اين آيه را فرو فرستاد كه : «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ * (4) فَسَبِّح بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السّاجِدينَ» (5) (و ترجمه آيه اوّل در باب اشاره و نصّ بر اميرالمؤمنين عليه السلام گذشت) ، و ترجمه آيه دويم اين است كه : «پس تسبيح كن در حالى كه مقترن باشد به حمد پروردگار تو ، و باش از جمله نمازگزارندگان يا سجده كنندگان» . و حضرت فرمود : «پس آن حضرت را تكذيب كردند و او را متّهم ساختند؛ پس از براى آن اندوهناك شد ، و خداى عز و جل اين آيه را فرستاد كه : «قَدْ نَعْلَمُ اِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذى يَقُولُونَ فَاِنَّهُمْ لايُكَذِّبُونَكَ وَلكِنَّ الظّالِمينَ بِاياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ * (6) وَلَقَدْ كَذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَأُوْذُوا حَتّى أَتاهُمْ نَصْرُنا» (7) و ترجمه آيه اوّل در باب مذكور گذشت ، و ترجمه آيه دويّم اين است كه : «و هر آينه به حقيقت كه تكذيب شدند پيغمبرانى چند كه پيش از تو بودند؛ پس شكيبايى كردند بر آن چه ايشان را تكذيب نمودند ، و آزار و رنج به ايشان رسانيدند، تا وقتى كه آمد ايشان را يارى كردن ما ، كه ايشان را بر تكذيب كنندگان يارى داديم» . و حضرت فرمود كه : «پيغمبر صلى الله عليه و آله نفس خويش را الزام كرد كه صبر كند؛ پس ايشان از حد درگذشتند ، و خداى _ تبارك و تعالى _ را به بدى ذكر كردند و آن جناب را تكذيب نمودند . پيغمبر فرمود كه : در باب خود و كسان خود و عِرض خود صبر كردم ، و مرا صبرى بر ذكر خداى خويش نيست كه او را به بدى ياد كنند؛ پس خداى عز و جل اين آيه را فرو فرستاد كه : «وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمواتِ وَالْاَرْضَ وَما بَيْنَهُما فى سِتَّةِ أَيّامٍ وَما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ * فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ» (8) ؛ يعنى : «و هر آينه به حقيقت كه آفريديم آسمان ها و زمين و آن چه را كه در ميان آنها و اين است ، در مقدار شش روز كه از يكشنبه است تا جمعه ، و نرسيد ما را هيچ ماندگى و رنجى تا به سبب آن آسايش كنيم؛ پس شكيبايى كن بر آن چه مى گويند» . حضرت فرمود : «پس رسول خدا صلى الله عليه و آله صبر كرد در همه حالات خويش . بعد از آن، خدا او را مژده داد در باب خويشانِ خويش به [قراردادن] ائمه _ عليهم السلام _ [از ميان آنها] و ايشان را به صبر وصف كرد؛ پس آن جناب _ جلّ وعزّ _ فرمود : «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَكانُوا بِاياتِنا يُوقِنُونَ» (9) ؛ يعنى : «و گردانيديم و قرار داديم از ايشان امامان و پيشوايانى چند ، كه راه نمودند مردم را به فرمان ما ، چون صبر كردند و به آيت هاى ما چنان بودند كه يقين داشتند» . حضرت فرمود : «پس در نزد اين بشارت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : صبر نسبت به ايمان ، به منزله سر است نسبت به تنِ تو . خداى عز و جل اين قول را از براى آن حضرت شكر كرد . بعد از آن، خداى عز و جلاين آيه را فرو فرستاد : «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنى اِسْرآئيلَ بِما صَبَرُوا وَدَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَما كانُوا يَعْرِشُونَ» (10) ؛ يعنى : «و تمام گشت سخن و وعده پروردگار تو بر پسران يعقوب، به سبب آنكه صبر كردند . و خراب كرديم آن چه را كه ساخته و راست كرده فرعون و گروه او بود، و آن چه را كه ايشان برافراشته بودند از تاك ها يا بناها» . و حضرت فرمود : «پس پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : اين بشارت و انتقام است . بعد از آن، خداى عز و جلكارزار با مشركان را از براى آن حضرت مباح كرد ، و اين آيه را فرو فرستاد كه : «اُقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ» (11) » . _ و در صدر آيه ، فاء موجود است كه جواب شرط سابق است _ يعنى : «فَاِذَا انْسَلَخَ الْاَشْهُرُ الْحُرُمُ» (12) و ترجمه آيه : «پس چون بگذرد ماه هاى حرام _ كه مراد از آن معلوم شد _ پس بكشيد مشركان را در هر جا كه ايشان را بيابيد ، و بگيريد ايشان را به اسيرى ، و ايشان را باز داريد از طواف مسجدالحرام، و از تصرّف كردن در بلاد اسلام ، و بنشينيد از براى ايشان در هر كمين گاهى _ يعنى ممرّها را بر ايشان ببنديد تا متفرّق نشوند _ ». «وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» 13 ؛ يعنى : «و بكشيد ايشان را در هر جا كه ايشان را بيابيد» . و حضرت فرمود كه : «خدا ايشان را كشت به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله و دوستان آن حضرت ، و از برايش ثوابِ صبرى كه كرده بود قرار داد ، با آن چه از برايش ذخيره كرده است در آخرت؛ پس هر كه صبر كند و مزد آن را از خدا طلبد ، از دنيا بيرون نرود تا آنكه خدا چشم او را روشن گرداند در باب دشمنانش ، با آن چه از برايش ذخيره مى فرمايد در آخرت» .

.


1- .مزمل، 10 و 11.و مرا با تكذيب كنندگان توانگر و مرفه وابگذار .
2- .فصّلت، 34 و 35.
3- .فصّلت، 34.
4- .و بى گمان ما مى دانيم كه سينه ات از گفته هاى آنان تنگ مى شود.
5- .حجر، 97 و 98.
6- .بى گمان مى دانيم كه آنچه آنان مى گويند تو را اندوهگين مى كند ، البته آنان تو را تكذيب نمى كنند بلكه آن ستمكاران آيات الهى را انكار مى كنند .
7- .انعام، 33 و 34.
8- .ق، 38 و 39.
9- .سجده، 24.
10- .اعراف، 137.
11- .توبه، 5.
12- .بقره، 191.

ص: 240

. .

ص: 241

. .

ص: 242

. .

ص: 243

. .

ص: 244

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ عَبْدِ اللّهِ السَّرَّاجِ ، رَفَعَهُ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«الصَّبْرُ مِنَ الْاءِيمَانِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ ، وَلَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا صَبْرَ لَهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الصَّبْرُ مِنَ الْاءِيمَانِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ ، فَإِذَا ذَهَبَ الرَّأْسُ ، ذَهَبَ الْجَسَدُ ؛ كَذلِكَ إِذَا ذَهَبَ الصَّبْرُ ، ذَهَبَ الْاءِيمَانُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ الْحُرَّ حُرٌّ عَلى جَمِيعِ أَحْوَالِهِ ، إِنْ نَابَتْهُ نَائِبَةٌ صَبَرَ لَهَا ؛ وَإِنْ تَدَاكَّتْ عَلَيْهِ الْمَصَائِبُ لَمْ تَكْسِرْهُ ؛ وَإِنْ أُسِرَ وَقُهِرَ وَاسْتُبْدِلَ بِالْيُسْرِ عُسْراً _ كَمَا كَانَ يُوسُفُ الصِّدِّيقُ الْأَمِينُ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ لَمْ يَضْرُرْ حُرِّيَّتَهُ أَنِ اسْتُعْبِدَ وَ قُهِرَ وَأُسِرَ ، وَلَمْ تَضْرُرْهُ ظُلْمَةُ الْجُبِّ وَوَحْشَتُهُ وَمَا نَالَهُ أَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِ ؛ فَجَعَلَ الْجَبَّارَ الْعَاتِيَ لَهُ عَبْداً بَعْدَ إِذْ كَانَ لَهُمَالِكاً ، فَأَرْسَلَهُ وَرَحِمَ بِهِ أُمَّةً ، وَكَذلِكَ الصَّبْرُ يُعَقِّبُ خَيْراً ؛ فَاصْبِرُوا وَوَطِّنُوا أَنْفُسَكُمْ عَلَى الصَّبْرِ تُوجَرُوا» .

.

ص: 245

محمد بن يحيى روايت كرده است ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از ابومحمد _ يعنى عبداللّه سرّاج _ كه آن را مرفوع ساخته به سوى حضرت على بن الحسين عليهماالسلام كه فرمود :«صبر نسبت به ايمان ، به منزله سر است نسبت به تن ، و هيچ ايمان نيست از براى كسى كه او را صبر نباشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ربعىّ بن عبداللّه ، از فضيل بن يسار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«صبر ، نسبت به ايمان ، به منزله سَر است ، نسبت به تن؛ پس هرگاه سر برود ، تن مى رود ، و همچنين هرگاه صبر برود ، ايمان مى رود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از على بن نعمان ، از عبداللّه بن مسكان ، از ابوبصير كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«مردِ آزاده در همه حالاتِ خويش و بر هر حالى كه باشد آزاده است . اگر مصيبتى به او برسد ، براى آن صبر كند . و اگر مصيبت ها بر او درهم كوفته شد و بر بالاى يكديگر نشيند ، او را نشكند ، كه نتواند آن بار را بردارد ، و هر چند كه اسير شود و مقهور و مغلوب گردد ، و آسانى او به دشوارى مبدّل شود؛چنانچه يوسف صدّيقِ امين عليه السلام بود كه آزادگى او را زيان نرسانيد؛ آنكه او را بنده قرار دادند و مغلوب و اسير گرديد ، و تاريكى چاه و وحشت آن به او ضرر نرسانيد ، و آن چه به او رسيد كه خدا بر او منّت گذاشت؛ پس پادشاهِ جبّارِ سركش را از برايش بنده گردانيد ، بعد از آنكه مالك بود . بعد از آن، او را رسول گردانيد ، و به واسطه او گروهى را رحم كرد . و همچنين صبر ، خوبى را در پى دارد؛ پس صبر كنيد و نفس هاى خويش را بر صبر توطين دهيد و دل بر آن بگذاريد، تا خدا شما را مزد دهد» .

.

ص: 246

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْجَنَّةُ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَكَارِهِ وَالصَّبْرِ ، فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمَكَارِهِ فِي الدُّنْيَا ، دَخَلَ الْجَنَّةَ ؛ وَجَهَنَّمُ مَحْفُوفَةٌ بِاللَّذَّاتِ وَالشَّهَوَاتِ ، فَمَنْ أَعْطى نَفْسَهُ لَذَّتَهَا وَشَهْوَتَهَا ، دَخَلَ النَّارَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَرْحُومٍ ، عَنْ أَبِي سَيَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا دَخَلَ الْمُؤْمِنُ قَبْرَهُ ، كَانَتِ الصَّلَاةُ عَنْ يَمِينِهِ ، وَالزَّكَاةُ عَنْ يَسَارِهِ ، وَالْبِرُّ مُظِلٌّ عَلَيْهِ ، وَيَتَنَحَّى الصَّبْرُ نَاحِيَةً ، فَإِذَا دَخَلَ عَلَيْهِ الْمَلَكَانِ اللَّذَانِ يَلِيَانِ مُسَاءَلَتَهُ ، قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَالْبِرِّ : دُونَكُمْ صَاحِبَكُمْ ، فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ» .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«دَخَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ الْمَسْجِدَ ، فَإِذَا هُوَ بِرَجُلٍ عَلى بَابِ الْمَسْجِدِ كَئِيبٍ حَزِينٍ ، فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : مَا لَكَ؟ قَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، أُصِبْتُ بِأَبِي وَأَخِي ، وَأَخْشى أَنْ أَكُونَ قَدْ وَجِلْتُ ، فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : عَلَيْكَ بِتَقْوَى اللّهِ وَالصَّبْرِ ؛ تَقْدَمْ عَلَيْهِ غَداً ، وَالصَّبْرُ فِي الْأُمُورِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ ، فَإِذَا فَارَقَ الرَّأْسُ الْجَسَدَ ، فَسَدَ الْجَسَدُ ، وَإِذَا فَارَقَ الصَّبْرُ الْأُمُورَ ، فَسَدَتِ الْأُمُورُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ لِي :«مَا حَبَسَكَ عَنِ الْحَجِّ؟» قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَقَعَ عَلَيَّ دَيْنٌ كَثِيرٌ ، وَذَهَبَ مَالِي ، وَدَيْنِيَ الَّذِي قَدْ لَزِمَنِي هُوَ أَعْظَمُ مِنْ ذَهَابِ مَالِي ، فَلَوْ لَا أَنَّ رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِنَا أَخْرَجَنِي مَا قَدَرْتُ أَنْ أَخْرُجَ ، فَقَالَ لِي : «إِنْ تَصْبِرْ تُغْتَبَطْ ، وَإِلَا تَصْبِرْ يُنْفِذِ اللّهُ مَقَادِيرَهُ ، رَاضِياً كُنْتَ أَمْ كَارِهاً» .

.

ص: 247

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از عبداللّه بن بكير ، از حمزة بن حمران ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بهشت پيچيده شده است به ناخوشى ها و صبر؛ پس هر كه در دنيا بر ناخوشى ها صبر كند ، داخل بهشت شود . و دوزخ پيچيده شده است به خوشى ها و خواهش هاى نفس؛ پس هر كه به نفس خويش عطا كند خوشى و و خواهشِ آن را، در آتش جهنّم داخل شود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از عبداللّه بن مرحوم ، از ابوسيّار از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون مؤمن در قبر خويش داخل شود ، نماز در جانب راست او باشد، و زكات در جانب چپش ، و نيكى بر او سايه افكنده باشد ، و صبر دور شود و در گوشه اى قرار گيرد؛ پس چون آن دو فرشته اى كه متوجّه سؤال او مى شوند بر او داخل شوند ، صبر، به نماز و زكات و نيكى گويد كه : پيش رويد و صاحب خود را دريابيد و او را نگاهدارى كنيد؛ پس اگر شما از آن درمانيد ، من در نزد او خواهم بود و او را نگاهدارى مى كنم» .

على ، از پدرش ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از عبداللّه بن ميمون ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام داخل مسجد مى شد ، ناگاه ديد كه مردى افسرده خاطر و غمناك بر در مسجد است . اميرالمؤمنين عليه السلام به آن مرد فرمود كه : تو را چه مى شود؟ عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! به مصيبتِ پدر و برادرم مبتلى شده ام ، و مى ترسم كه دل باخته باشم . اميرالمؤمنين فرمود : بر تو باد كه بپرهيزى از خدا ، و صبر كنى كه فردا بر او وارد مى شوى؛ پس صبر در كارها ، به منزله سر است نسبت به بدن ، و هر گاه سر از بدن مفارقت كند ، بدن فاسد و تباه مى شود؛ پس هرگاه صبر از امور مفارقت كند ، امور فاسد مى شد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از سماعة بن مهران ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت : حضرت به من فرمود كه :«چه چيز تو را از حج منع كرده؟ و چرا به حج نمى روى؟». راوى مى گويد كه عرض كردم : فداى تو گردم! قرض بسيارى بر گردن من افتاده و مالم تلف شده ، و قرضى كه دارم و در گردن من است ، بيشتر و بزرگ تر است از تلف مال من و بر من مشكل تر است؛ پس اگر نه اين بود كه مردى از اصحاب و ياوران ما ، مرا بيرون آورد ، نمى توانستم كه بيرون آيم و به خدمت تو برسم . حضرت فرمود كه : «اگر صبر مى كنى ، شاد و خوشحال مى شوى ، و اگر صبر نمى كنى ، خدا تقديرات خود را جارى مى گرداند ؛ خواه تو خوشنود باشى، و خواه ناخوش داشته باشى» .

.

ص: 248

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، عَنِ الْأَصْبَغِ ، قَالَ : قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ :«الصَّبْرُ صَبْرَانِ : صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ حَسَنٌ جَمِيلٌ ، وَأَحْسَنُ مِنْ ذلِكَ الصَّبْرُ عِنْدَ مَا حَرَّمَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَلَيْكَ ؛ وَالذِّكْرُ ذِكْرَانِ : ذِكْرُ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ ، وَأَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ ذِكْرُ اللّهِ عِنْدَ مَا حَرَّمَ عَلَيْكَ ، فَيَكُونُ حَاجِزاً» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ ، عَنِ الْعَرْزَمِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : سَيَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا يُنَالُ الْمُلْكُ فِيهِ إِلَا بِالْقَتْلِ وَالتَّجَبُّرِ ، وَلَا الْغِنى إِلَا بِالْغَصْبِ وَالْبُخْلِ ، وَلَا الْمَحَبَّةُ إِلَا بِاسْتِخْرَاجِ الدِّينِ وَاتِّبَاعِ الْهَوى ، فَمَنْ أَدْرَكَ ذلِكَ الزَّمَانَ ، فَصَبَرَ عَلَى الْفَقْرِ وَهُوَ يَقْدِرُ عَلَى الْغِنى ، وَصَبَرَ عَلَى الْبِغْضَةِ وَهُوَ يَقْدِرُ عَلَى الْمَحَبَّةِ ، وَصَبَرَ عَلَى الذُّلِّ وَهُوَ يَقْدِرُ عَلَى الْعِزِّ ، آتَاهُ اللّهُ ثَوَابَ خَمْسِينَ صِدِّيقاً مِمَّنْ صَدَّقَ بِي» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ ، عَنْ عِيسَى بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«لَمَّا حَضَرَتْ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام الْوَفَاةُ ضَمَّنِي إِلى صَدْرِهِ ، وَقَالَ : يَا بُنَيَّ ، أُوصِيكَ بِمَا أَوْصَانِي بِهِ أَبِي حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ ، وَبِمَا ذَكَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ ؛ يَا بُنَيَّ ، اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَإِنْ كَانَ مُرّاً» .

.

ص: 249

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن سنان ، از ابوالجارود ، از اصبغ روايت كرده است كه گفت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه :«صبر دو قسم است : يكى صبر در نزد مصيبت ، و آن خوب و نيكو است؛ و بهتر از آن صبر است در نزد آن چه خدا بر تو حرام گردانيده ، كه مرتكب آن نشوى . و ذكر دو قسم است : يكى ذكر خداى عز و جل در نزد مصيبت؛ و بهتر از آن ذكر خداى تعالى است در نزد آن چه خداى عز و جل بر تو حرام گردانيده ، او را به يادآورى ، و همان مانع تو باشد از آنكه مرتكب آن شوى» .

ابوعلى اشعرى ، از حسن بن على كوفى ، از عبّاس بن عامر ، از عزرمى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : زود باشد كه بر مردم روزگارى بيايد كه در آن به پادشاهى نتوان رسيد ، مگر به كشتن و گردنكشى كردن ، و بى نيازى نتوان يافت ، مگر به غضب و بخل ورزيدن ، و نه دوستى مى توان يافت ، مگر به بيرون شدن از دين يا صرف كردن آن و پيروى كردن هوا و هوس؛ پس هر كه آن زمان را دريابد و بر فقر و درويشى صبر كند ، با آنكه بر بى نيازى قادر باشد، و بر دشمنى مردم صبر كند ، با آنكه بر دوستى ايشان قادر باشد، و بر خوارى صبر كند ، با آنكه قادر بر عزّت باشد ، خدا او را ثواب پنجاه صدّيق عطا كند؛ از آن صدّيقانى كه به خدا تصديق كرده اند و آن چه فرموده باور داشته اند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از اسماعيل بن مهران ، از درست بن ابى منصور ، از عيسى بن بشير ، از ابوحمزه كه گفت : امام محمد باقر فرمود كه :«چون پدرم حضرت على بن الحسين عليهماالسلام را هنگام وفات رسيد ، مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود : اى فرزند دلبند من! تو را وصيّت مى كنم به آن چه پدرم عليه السلام مرا به آن وصيّت فرمود، در هنگامى كه وفاتش رسيده بود _ يعنى در وقت شهادت _ ، و تو را وصيّت مى كنم به آن چه پدرم ذكر فرمود ، كه پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام او را وصيّت فرموده بود . اى فرزند دلبند من! صبر كن بر حق ، هر چند كه تلخ باشد» .

.

ص: 250

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«الصَّبْرُ صَبْرَانِ : صَبْرٌ عَلَى الْبَلَاءِ حَسَنٌ جَمِيلٌ ، وَأَفْضَلُ الصَّبْرَيْنِ الْوَرَعُ عَنِ الْمَحَارِمِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، قَالَ : أَخْبَرَنِي يَحْيَى بْنُ سُلَيْمٍ الطَّائِفِيُّ ، قَالَ : أَخْبَرَنِي عَمْرُو بْنُ شِمْرٍ الْيَمَانِيُّ يَرْفَعُ الْحَدِيثَ إِلى عَلِيٍّ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الصَّبْرُ ثَلَاثَةٌ : صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ ، وَصَبْرٌ عَلَى الطَّاعَةِ ، وَصَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِيَةِ ، فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمُصِيبَةِ حَتّى يَرُدَّهَا بِحُسْنِ عَزَائِهَا ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ ثَلَاثَمِائَةِ دَرَجَةٍ ، مَا بَيْنَ الدَّرَجَةِ إِلَى الدَّرَجَةِ كَمَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ، وَمَنْ صَبَرَ عَلَى الطَّاعَةِ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ سِتَّمِائَةِ دَرَجَةٍ ، مَا بَيْنَ الدَّرَجَةِ إِلَى الدَّرَجَةِ كَمَا بَيْنَ تُخُومِ الْأَرْضِ إِلَى الْعَرْشِ ، وَمَنْ صَبَرَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ تِسْعَمِائَةِ دَرَجَةٍ ، مَا بَيْنَ الدَّرَجَةِ إِلَى الدَّرَجَةِ كَمَا بَيْنَ تُخُومِ الْأَرْضِ إِلى مُنْتَهَى الْعَرْشِ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، قَالَ : أَمَرَنِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنْ آتِيَ الْمُفَضَّلَ ، وَأُعَزِّيَهُ بِإِسْمَاعِيلَ ، وَقَالَ :«أَقْرِئِ الْمُفَضَّلَ السَّلَامَ ، وَ قُلْ لَهُ : إِنَّا قَدْ أُصِبْنَا بِإِسْمَاعِيلَ ، فَصَبَرْنَا ، فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرْنَا ؛ إِنَّا أَرَدْنَا أَمْراً وَأَرَادَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَمْراً ، فَسَلَّمْنَا لِأَمْرِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنِ ابْتُلِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ بِبَلَاءٍ فَصَبَرَ عَلَيْهِ ، كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ أَلْفِ شَهِيدٍ» .

.

ص: 251

از او ، از پدرش روايت است كه آن را مرفوع ساخته به سوى امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«صبر دو قسم است : يكى صبر در نزد بلاء ، و آن خوب و نيكو است؛ و بهترِ اين دو صبر ، پارسايى كردن است از محرّمات الهى» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى روايت كرده است كه گفت : خبر داد مرا يحيى بن سليمان طائفى و گفت كه : خبر داد مرا عمرو بن شمر يمانى و حديث را مرفوع مى ساخت به سوى على عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : صبر بر سه قسم است : يكى صبر در نزد مصيبت كه جزع نكند؛ و ديگرى صبر بر طاعت كه آن را به عمل آورد؛ و سيم صبر از معصيت كه مرتكب آن نشود؛ پس هر كه بر مصيبت صبر كند، تا آنكه آن را به نيكى تسلّى از آن رد كند ، خدا از برايش سيصد درجه بنويسد ، كه مسافت ميان درجه اى تا درجه اى ديگر ، چون مسافت ميان آسمان است تا زمين . و هر كه بر طاعت صبر كند ، خدا از برايش ششصد درجه بنويسد ، كه مسافت ميان درجه اى تا درجه اى ديگر ، چون مسافت ميان اصل زمين (و آخر آن) است تا ابتداى عرش . و هر كه از معصيت صبر كند ، خدا از برايش نهصد درجه بنويسد ، كه مسافت ميان درجه اى تا درجه اى ديگر ، چون مسافت ميان اصل زمين است تا منتهاى عرش» .

از او ، از على بن حكم ، از يونس بن يعقوب روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام مرا امر فرمود كه : به نزد مفضّل آيم و او را در باب اسماعيل تعزيت بگويم . و فرمود كه :«مفضّل را سلام برسان ، و به او بگو كه ما به مصيبت اسماعيل مبتلى شديم و صبر كرديم؛ پس تو نيز صبر كن ،چنانچه ما صبر كرديم . ما امرى را خواستيم و خداى عز و جل امرى ديگر خواست؛ پس از براى امر خداى عز و جل تسليم شديم و گردن نهاديم» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از سيف بن عميره ، از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه از مؤمنان به بلايى مبتلا شود و بر آن صبر كند ، او را مانند اجر هزار شهيد باشد» .

.

ص: 252

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ سَمَاعَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَنْعَمَ عَلى قَوْمٍ ، فَلَمْ يَشْكُرُوا ، فَصَارَتْ عَلَيْهِمْ وَبَالًا ، وَابْتَلى قَوْماً بِالْمَصَائِبِ ، فَصَبَرُوا ، فَصَارَتْ عَلَيْهِمْ نِعْمَةً» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي مُسَافِرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصابِرُوا» ، قَالَ :«اصْبِرُوا عَلَى الْمَصَائِبِ» . وَفِي رِوَايَةِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : «صَابِرُوا عَلَى الْمَصَائِبِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنْ جَدِّهِ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، قَالَ :«لَوْ لَا أَنَّ الصَّبْرَ خُلِقَ قَبْلَ الْبَلَاءِ ، لَتَفَطَّرَ الْمُؤْمِنُ كَمَا تَتَفَطَّرُ الْبَيْضَةُ عَلَى الصَّفَا» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَعَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : إِنِّي جَعَلْتُ الدُّنْيَا بَيْنَ عِبَادِي قَرْضاً ،فَمَنْ أَقْرَضَنِي مِنْهَا قَرْضاً ، أَعْطَيْتُهُ بِكُلِّ وَاحِدَةٍ عَشْراً إِلى سَبْعِمِائَةِ ضِعْفٍ ، وَمَا شِئْتُ مِنْ ذلِكَ ، وَمَنْ لَمْ يُقْرِضْنِي مِنْهَا قَرْضاً ، فَأَخَذْتُ مِنْهُ شَيْئاً قَسْراً ، فَصَبَرَ ، أَعْطَيْتُهُ ثَلَاثَ خِصَالٍ ، لَوْ أَعْطَيْتُ وَاحِدَةً مِنْهُنَّ مَلَائِكَتِي لَرَضُوا بِهَا مِنِّي». قَالَ : ثُمَّ تَلَا أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « «الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» فَهذِهِ وَاحِدَةٌ مِنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ «وَ رَحْمَةٌ» اثْنَتَانِ «وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» ثَلَاثٌ». ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «هذَا لِمَنْ أَخَذَ اللّهُ مِنْهُ شَيْئاً قَسْراً» .

.

ص: 253

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از عمّار بن مروان ، از سماعة ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جل بر گروهى انعام مى فرمايد و شكر نمى كنند ، و آن نعمت بر ايشان وبال مى شود ، و قومى را به مصيبت ها مبتلى مى گرداند و صبر مى كند ، و آن مصيبت بر ايشان نعمت مى شود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش روايت كرده است ، و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان ، و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبدالحميد ، از ابان بن ابى مسافر ، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عز و جل «يا أَيُّها الَّذينَ امَنُوا اصْبِرُوا وَصابِرُوا» (1) كه فرمود :«يعنى : صبر كنيد بر مصيبت ها» . و در روايت ابن ابى يعفور از امام جعفر صادق عليه السلام است كه فرمود : «يكديگر را بداريد به صبر كردن بر مصيبت ها» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن عيسى ، از على بن محمد بن ابى جميله ، از جدّش ابوجميله ، از بعضى از اصحاب خويش كه گفت :«اگر نه اين بود كه صبر پيش از بلاء خلق شده بود ، هر آينه مؤمن مى شكافت ، چنانچه تخم مرغ بر روى سنگ سخت مى شكافد» .

ابوعلّى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان ، از اسحاق بن عمّار و عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خداى عز و جل فرمود كه : من دنيا را در ميان بندگان خويش به قرض قرار دادم؛ پس هر كه از آن چيزى به من قرض دهد ، او را به هر يكى ده عطا كنم تا هفتصد چندان و آن چه از آن خواسته باشم ، و هر كه از آن چيزى به من قرض ندهد و به جبر چيزى از او بگيرم ، سه خصلت به او عطا كنم كه اگر يكى از آنها را به فرشتگان خويش عطا كنم ، هر آينه به آن از من راضى شوند» . راوى مى گويد : پس حضرت صادق عليه السلام قول خداى عز و جل را تلاوت فرمود كه : «الَّذينَ اِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ * أُولئِكَ عَلَيْهِم صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» حضرت فرمود كه : «اين يك خصلت است از سه خصلت» . و «رُحْمَةٌ» حضرت فرمود : «اين دو خصلت» . «وَأُولئِكَ هُمُ المُهْتَدُونَ» (2) حضرت فرمود : «اين سه خصلت» . بعد از آن فرمود كه : «اين از براى كسى است كه خدا به جبر از او چيزى را فرا گرفته باشد» . و ترجمه آيه اين است كه : مژده ده صبركنندگان را؛ يعنى : آنان كه چون مصيبتى به ايشان رسد مى گويند : ... ، تا آخر آن چه پيش از اين مذكور شد .

.


1- .آل عمران، 200.
2- .. بقره، 156 و 157.

ص: 254

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ وَعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ آدَمَ ، عَنْ شَرِيكٍ ، عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مُرُوَّةُ الصَّبْرِ فِي حَالِ الْحَاجَةِ وَالْفَاقَةِ وَالتَّعَفُّفِ وَالْغِنى أَكْثَرُ مِنْ مُرُوَّةِ الْاءِعْطَاءِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : يَرْحَمُكَ اللّهُ ، مَا الصَّبْرُ الْجَمِيلُ؟ قَالَ :«ذلِكَ صَبْرٌ لَيْسَ فِيهِ شَكْوَى إِلَى النَّاسِ» .

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ سَيَابَةَ ، عَنْ أَبِي النُّعْمَانِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ أَوْ أَبِي جَعْفَرٍ عليهماالسلام ، قَالَ :«مَنْ لَا يُعِدَّ الصَّبْرَ لِنَوَائِبِ الدَّهْرِ يَعْجِزْ» .

أَبُو عَبْدِ اللّهِ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّا صُبَّرٌ وَشِيعَتُنَا أَصْبَرُ مِنَّا». قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، كَيْفَ صَارَ شِيعَتُكُمْ أَصْبَرَ مِنْكُمْ؟ قَالَ : «لِأَنَّا نَصْبِرُ عَلى مَا نَعْلَمُ ، وَشِيعَتُنَا يَصْبِرُونَ عَلى مَا لَا يَعْلَمُونَ» .

.

ص: 255

على بن ابراهيم ، از پدرش و على بن محمد قاسانى ، از قاسم بن محمد ، از سليمان بن داود ، از يحيى بن آدم ، از شريك ، از جابر بن يزيد ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مروّت و جوانمردى ، صبر در حال حاجت و حاجتمندى [!ست] ، و عفّت ورزيدن و بى نيازى از مردمان ، از مروّتِ عطا كردن بيشتر است» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن شمر ، از جابر روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : خدا تو را رحمت كند! صبر نيكو چيست؟ فرمود كه :«آن صبرى است كه در آن هيچ شكايت به سوى مردم نيست» .

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد بن سماعه ، از بعضى از اصحاب خويش ، از اَبان ، از عبدالرحمان بن سيّابه ، از ابونعمان ، از امام جعفر صادق عليه السلام يا امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه صبر را از براى سختى ها و مصيبت هاى روزگار آماده نسازد ، در مى ماند» .

ابوعلى اشعرى ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«ما صبركنندگانيم و شيعيان ما از ما صبركننده ترند» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! چگونه شيعيان از شما صبركننده تر شده اند؟ فرمود : «زيرا كه ما صبر مى كنيم بر آن چه مى دانيم ، و شيعيان ما صبر مى كنند بر آن چه نمى دانند» .

.

ص: 256

48 _ بَابُ الشُّكْرِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الطَّاعِمُ الشَّاكِرُ ، لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ الصَّائِمِ الْمُحْتَسِبِ ، وَالْمُعَافَى الشَّاكِرُ ، لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ الْمُبْتَلَى الصَّابِرِ ، وَالْمُعْطَى الشَّاكِرُ ، لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ الْمَحْرُومِ الْقَانِعِ» .

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا فَتَحَ اللّهُ عَلى عَبْدٍ بَابَ شُكْرٍ ، فَخَزَنَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَغْدَادِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِسْحَاقَ الْجَعْفَرِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ : اشْكُرْ مَنْ أَنْعَمَ عَلَيْكَ ، وَأَنْعِمْ عَلى مَنْ شَكَرَكَ ؛ فَإِنَّهُ لَا زَوَالَ لِلنَّعْمَاءِ إِذَا شُكِرَتْ ، وَلَا بَقَاءَ لَهَا إِذَا كُفِرَتْ ؛ الشُّكْرُ زِيَادَةٌ فِي النِّعَمِ ، وَأَمَانٌ مِنَ الْغِيَرِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ أَوْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام ، قَالَ :«الْمُعَافَى الشَّاكِرُ ، لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مَا لِلْمُبْتَلَى الصَّابِرِ ، وَالْمُعْطَى الشَّاكِرُ ، لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَالْمَحْرُومِ الْقَانِعِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ ، عَنْ فَضْلٍ الْبَقْبَاقِ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» قَالَ :«الَّذِي أَنْعَمَ عَلَيْكَ بِمَا فَضَّلَكَ وَأَعْطَاكَ وَأَحْسَنَ إِلَيْكَ» . ثُمَّ قَالَ : «فَحَدَّثَ بِدِينِهِ وَمَا أَعْطَاهُ اللّهُ وَمَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَيْهِ» .

.

ص: 257

48 . باب در بيان شكر

48 . باب در بيان شكر (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : از براى صاحب طعامِ شاكر است از اجر ، مانند اجر روزه دارى كه مزد خويش را از خدا طلبد . و از براى صاحب عافيتِ شاكر است از اجر ، مانند اجر مبتلى و صاحب مصيبتى كه صابر باشد . و از براى عطاكننده ى شاكر است از اجر ، مانند اجر محروم و بى بهره اى كه قانع باشد» .

و به همين اسناد روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خدا بر هيچ بنده اى درِ شكر را نگشود ، كه درِ زيادتى را از او پوشيده داشته باشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از جعفر بن محمد بغدادى ، از عبداللّه بن اسحاق جعفرى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در تورات نوشته است كه شكر كن ، هر كه را كه بر تو انعام كرده ، و انعام كن ، بر هر كه تو را شكر كرده؛ زيرا كه نعمت ها را زوالى نيست ، چون شكر آن گفته شود ، و آنها را بقايى نيست ، چون كفران شود . و شكر باعث زيادتى است در نعمت ها ، و موجب ايمنى است از تغيّر حال و انتقال آن از صلاح به سوى تباهى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن على ، از على بن اسباط ، از يعقوب بن سالم ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«از براى صاحب عافيتِ شاكر است از اجر ، مانند آن چه از براى مبتلاى صابر است . و از براى عطاكننده ى شاكر است از اجر ، مانند اجر بى بهره اى كه قانع باشد» .

از او ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از داود بن حصين ، از فضل بقباق روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل «وَأَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (2) فرمود كه :«حديث كن به نعمتِ آنكه بر تو انعام فرموده ، به آن چه تو را زيادتى داده و به تو عطا فرموده و با تو احسان نموده» . بعد از آن فرمود كه : «پس پيغمبر به دين خود و به آن چه خدا او را عطا فرموده ، و به آن چه به آن بر او انعام نموده بود ، حديث كرده [است]» .

.


1- .و شكر _ به ضمّ شين و سكون كاف _ اظهار نعمت و اعتراف به آن است ، به خلاف كفر و كفران كه پوشيدن آن است . (مترجم)
2- .ضُحى، 11.

ص: 258

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ ، عَنْ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِنْدَ عَائِشَةَ لَيْلَتَهَا ، فَقَالَتْ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، لِمَ تُتْعِبُ نَفْسَكَ وَقَدْ غَفَرَ اللّهُ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ؟ فَقَالَ : يَا عَائِشَةُ ، أَ لَا أَكُونُ عَبْداً شَكُوراً؟». قَالَ : «وَ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُومُ عَلى أَطْرَافِ أَصَابِعِ رِجْلَيْهِ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالى : «طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» » .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ حَسَنِ بْنِ جَهْمٍ ، عَنْ أَبِي الْيَقْظَانِ ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ الْوَلِيدِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«ثَلَاثٌ لَا يَضُرُّ مَعَهُنَّ شَيْءٌ : الدُّعَاءُ عِنْدَ الْكَرْبِ ، وَالِاسْتِغْفَارُ عِنْدَ الذَّنْبِ ، وَالشُّكْرُ عِنْدَ النِّعْمَةِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أُعْطِيَ الشُّكْرَ أُعْطِيَ الزِّيَادَةَ ؛ يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» » .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا سَمِعَاهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا أَنْعَمَ اللّهُ عَلى عَبْدٍ مِنْ نِعْمَةٍ ، فَعَرَفَهَا بِقَلْبِهِ ، وَحَمِدَ اللّهَ ظَاهِراً بِلِسَانِهِ فَتَمَّ كَلَامُهُ ، حَتّى يُؤْمَرَ لَهُ بِالْمَزِيدِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هِشَامٍ ، عَنْ مُيَسِّرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«شُكْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ ، وَتَمَامُ الشُّكْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ : الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» .

.

ص: 259

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد بن سماعه ، از وهيب بن حفص ، از ابوبصير ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله در نزد عايشه بود در شبِ نوبتش؛ پس عايشه عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! چرا نفس خود را به تعب مى اندازى و حال آنكه از برايت آمرزيده شده ، آن چه پيش گذشت از گناهان تو و آن چه بعد از اين باشد . فرمود كه : اى عايشه! آيا بنده اى شاكر نباشم» . و حضرت فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اطراف انگشتان پاهاى خويش مى ايستاد و به عبادت قيام مى فرمود؛ پس خداى _ سبحانه و تعالى _ اين آيه را فرو فرستاد كه : «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرانَ لِتَشْقى» (1) ؛ يعنى : «اى طه! _ يا اى ماه شب چهارده! ، يا سوگند به چهارده معصوم! ، يا به طهارت ايشان! ، يا اى محمد! _ كف پاهاى خود را بر زمين گذار ، كه ما فرو نفرستاديم بر تو قرآن را ، از براى آنكه تو در رنج افتى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از حسن بن جهم ، از ابواليقظان ، از عبيداللّه بن وليد كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«سه چيز است كه به او ، وجود آنها چيزى زيان نمى رساند : يكى دعا در نزد اندوه؛ و ديگرى طلب آمرزش در نزد گناه؛ و سيم شكر در نزد نعمت» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از يحيى بن مبارك ، از عبداللّه بن جبله ، از معاوية بن وهب ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه شكر به او عطا شود ، زيادتى به او عطا مى شود . خداى عز و جل مى فرمايد كه : «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَاَزيدَنَّكُمْ» (2) ؛ يعنى : «هر آينه اگر شكر كنيد ، البتّه نعمت شما را مى افزايم» . (3)

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان ، از اسحاق بن عمّار ، از دو مردى كه اين حديث را از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدند روايت كرده است كه فرمود :«خدا بر هيچ بنده اى نعمتى را انعام نفرموده ، كه آن بنده آن نعمت را به دل خويش بشناسد ، و در ظاهر خدا را به زبان خويش حمد و ستايش كند ، و سخنش تمام شود ، مگر آنكه از براى او به زيادتى امر شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از بعضى از اصحاب ما ، از محمد بن هشام ، از ميسر ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«شكر نعمت دورى كردن است از محرّمات الهى ، و تمام شكر گفتن مرد است كه : «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» (4) .

.


1- .طه، 1 و 2.
2- .إبراهيم، 7.
3- .و همين حديث در باب تفويض و توكّل گذشت و در آنجا جزو حديث بود . (مترجم)
4- .فاتحه، 2.

ص: 260

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ _ وَ إِنْ عَظُمَتْ _ أَنْ تَحْمَدَ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَلَيْهَا» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : هَلْ لِلشُّكْرِ حَدٌّ إِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ كَانَ شَاكِراً؟ قَالَ :«نَعَمْ» . قُلْتُ : مَا هُوَ؟ قَالَ : «يَحْمَدُ اللّهَ عَلى كُلِّ نِعْمَةٍ عَلَيْهِ فِي أَهْلٍ وَمَالٍ ، وَإِنْ كَانَ فِيمَا أَنْعَمَ عَلَيْهِ فِي مَالِهِ حَقٌّ أَدَّاهُ ، وَمِنْهُ قَوْلُهُ جَلَّ وَعَزَّ : «سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنا هذا وَما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ» وَمِنْهُ قَوْلُهُ تَعَالى : «رَبِّ أَنْزِلْنِى مُنْزَلًا مُبارَكاً وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ» وَقَوْلُهُ : «رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً» » .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى،عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ يَقُولُ :«مَنْ حَمِدَ اللّهَ عَلَى النِّعْمَةِ فَقَدْ شَكَرَهُ ، وَكَانَ الْحَمْدُ أَفْضَلَ مِنْ تِلْكَ النِّعْمَةِ» .

مُحَمَّدٌ ، عَنْ أَحْمَدَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ لِي :«مَا أَنْعَمَ اللّهُ عَلى عَبْدٍ بِنِعْمَةٍ _ صَغُرَتْ أَوْ كَبُرَتْ _ فَقَالَ : الْحَمْدُ لِلّهِ إِلَا أَدّى شُكْرَهَا» .

.

ص: 261

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از على بن عيينه ، از عمر بن يزيد روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«شكر هر نعمتى و هر چند كه آن نعمت بزرگ باشد ، آن است كه خداى عز و جل را حمد كنى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از سيف بن عميره ، از ابوبصير كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : آيا شكر را اندازه اى هست كه هرگاه بنده آن را به فعل آورد ، شاكر باشد؟ فرمود :«آرى» . عرض كردم كه : آن چيست؟ فرمود كه : «خدا را حمد مى كند بر هر نعمتى در باب اهل و مال . و اگر در آن چه خدا بر او انعام فرموده در باب مالش حقّى باشد ، آن را ادا كند . و از اين است قول خداى عز و جل «سُبْحانَ الَّذى سَخَّرَ لَنا هَذا وَما كُنّا لَهُ مُقْرِنينَ» (1) ؛ يعنى : «پاك و منزّه مى شمارم آن خدايى را كه مسخّر و رام گردانيده از براى ما اين مركوب را ، كه كشتى است يا حيوان ، تا به مدد سوارى آن قطع دريا و بيابان كنيم ، و نيستيم ما اين مركوب را به قوّت خود طاقت داشتگان بر فرمانبردار گردانيدن و ضبط نمودن آن». و حضرت فرمود : «و از اين باب است قول آن جناب _ تعالى _ «رَبِّ أَنْزِلْنى مُنْزَلَاً مُبارَكا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلينَ» (2) ؛ يعنى : «پروردگارا! فرود آور ما را فرود آوردنى با بركت يا در منزلى با بركت ، و تو بهترين فرودآورندگانى» . و از اين باب است قول آن جناب «رَبِّ أَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطانا نَصيرا» (3) ؛ يعنى : «پروردگارا! درآور مرا در قبر ، درآوردنى پسنديده و باكرامت ، و بيرون آور مرا از آن ، در وقت بعث در قيامت ، بيرون آوردنى ستوده و باكرامت ، و قرار ده از براى من از نزد خود حجّتى يارى دهنده» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از معمّر بن خلّاد روايت كرده است كه گفت : شنيدم از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه خدا را به جهت نعمتى حمد كند ، شكر او را به جا آورد ، و حمد خدا از آن نعمت فاضل تر و بهتر است» .

محمد بن احمد ، از على بن حكم ، از صفوان جمّال ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت به من فرمود كه :«خدا نعمتى را بر هيچ بنده اى انعام نفرموده ؛ خواه آن نعمت كوچك باشد و خواه بزرگ ، كه آن بنده گفته باشد كه : اَلْحَمْدُلِلّهِ ، مگر آنكه شكر آن نعمت را به جا آورده است» .

.


1- .زخرف، 13.
2- .مؤمنون، 29.
3- .اسرا، 80.

ص: 262

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ عِيسَى بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي الْحَسَنِ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ بِنِعْمَةٍ ، فَعَرَفَهَا بِقَلْبِهِ ، فَقَدْ أَدّى شُكْرَهَا» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ لَيَشْرَبُ الشَّرْبَةَ مِنَ الْمَاءِ ، فَيُوجِبُ اللّهُ لَهُ بِهَا الْجَنَّةَ». ثُمَّ قَالَ : «إِنَّهُ لَيَأْخُذُ الْاءِنَاءَ ، فَيَضَعُهُ عَلى فِيهِ فَيُسَمِّي ، ثُمَّ يَشْرَبُ ، فَيُنَحِّيهِ وَهُوَ يَشْتَهِيهِ ، فَيَحْمَدُ اللّهَ ، ثُمَّ يَعُودُ فَيَشْرَبُ ، ثُمَّ يُنَحِّيهِ ، فَيَحْمَدُ اللّهَ ، ثُمَّ يَعُودُ فَيَشْرَبُ ، ثُمَّ يُنَحِّيهِ ، فَيَحْمَدُ اللّهَ ، فَيُوجِبُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهَا لَهُ الْجَنَّةَ» .

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنِّي سَأَلْتُ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَنْ يَرْزُقَنِي مَالًا ، فَرَزَقَنِي ، وَإِنِّي سَأَلْتُ اللّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي وَلَداً ، فَرَزَقَنِي وَلَداً ، وَسَأَلْتُهُ أَنْ يَرْزُقَنِي دَاراً ، فَرَزَقَنِي ، وَقَدْ خِفْتُ أَنْ يَكُونَ ذلِكَ اسْتِدْرَاجاً؟ فَقَالَ :«أَمَا وَاللّهِ ، مَعَ الْحَمْدِ فَلَا» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، قَالَ : خَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام مِنَ الْمَسْجِدِ ، وَقَدْ ضَاعَتْ دَابَّتُهُ ، فَقَالَ :«لَئِنْ رَدَّهَا اللّهُ عَلَيَّ ، لَأَشْكُرَنَّ اللّهَ حَقَّ شُكْرِهِ». قَالَ : فَمَا لَبِثَ أَنْ أُتِيَ بِهَا ، فَقَالَ : «الْحَمْدُ لِلّهِ» . فَقَالَ قَائِلٌ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَ لَيْسَ قُلْتَ : لَأَشْكُرَنَّ اللّهَ حَقَّ شُكْرِهِ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَ لَمْ تَسْمَعْنِي قُلْتُ : الْحَمْدُ لِلّهِ؟» .

.

ص: 263

ابوعلى اشعرى ، از عيسى بن ايّوب ، از على بن مهزيار ، از قاسم بن محمد ، از اسماعيل بن ابوالحسن ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه خدا نعمتى را بر او انعام كند ، پس آن نعمت را به دل خويش بشناسد ، به حقيقت كه شكر آن را به جا آورده است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از منصور بن يونس ، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه مردى از شما شربت آبى مى نوشد ، بعد از آن خدا را حمد مى كند؛ پس خدا از برايش به همان شربتِ آب ، بهشت را واجب مى گرداند» . بعد از آن فرمود كه : «كسى ظرف آب را مى گيرد و آن را بر دهان خويش مى گذارد و بسم اللّه مى گويد و آب مى نوشد؛ پس آن ظرف را از دهان دور مى سازد با آنكه هنوز سيراب نشده و خواهش آن دارد؛ پس خدا را حمد مى كند و برمى گردد و مى نوشد ، و باز آن از دهان دور مى سازد و خدا را حمد مى كند و باز مى گردد و مى نوشد ، و باز آن را دور مى سازد و خدا را حمد مى كند؛ پس خداى عز و جل به آن شربتِ آب، بهشت را از برايش واجب مى گرداند» .

ابن ابى عمير ، از حسن بن عطيّه ، از عمر بن يزيد روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : من از خداى عز و جل سؤال كردم كه مرا مالى روزى كند؛ پس مرا روزى كرد . و خدا را سؤال كردم كه مرا فرزندى روزى كند؛ پس مرا فرزندى روزى كرد . و از او سؤال كردم كه مرا خانه اى روزى كند؛ پس مرا روزى كرد . و مى ترسم كه اين اعطا بر سبيل استدراج باشد كه اندك اندك به ازدياد نعمت مرا به عقوبت خود نزديك گرداند . فرمود كه :«به خدا سوگند كه با حمد خدا استدراج نخواهد بود» .

حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد ، از وشّاء ، از حمّاد بن عثمان روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام از مسجد بيرون آمد و اسب آن حضرت گم شده بود . فرمود كه :«اگر خدا آن را به من برگرداند ، خدا را شكر مى كنم چنان كه حقّ شكر او باشد» . راوى مى گويد كه : درنگى نفرمود كه آن اسب را به خدمتش آوردند . فرمود : «الحمد اللّه » . كسى به آن حضرت عرض كرد كه : فداى تو گردم! آيا نفرمودى كه خدا را شكر مى كنم چنان كه حقّ شكر او باشد . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «آيا از من نشنيدى كه گفتم : الحمد اللّه ؟!».

.

ص: 264

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيى ، عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنِ الْمُثَنَّى الْحَنَّاطِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ أَمْرٌ يَسُرُّهُ ، قَالَ : الْحَمْدُ لِلّهِ عَلى هذِهِ النِّعْمَةِ ، وَإِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ أَمْرٌ يَغْتَمُّ بِهِ ، قَالَ : الْحَمْدُ لِلّهِ عَلى كُلِّ حَالٍ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«تَقُولُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى الْمُبْتَلى مِنْ غَيْرِ أَنْ تُسْمِعَهُ : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَافَانِي مِمَّا ابْتَلَاكَ بِهِ ، وَلَوْ شَاءَ فَعَلَ» قَالَ : «مَنْ قَالَ ذلِكَ ، لَمْ يُصِبْهُ ذلِكَ الْبَلَاءُ أَبَداً» .

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ حَفْصٍ الْكُنَاسِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ عَبْدٍ يَرى مُبْتَلًى ، فَيَقُولُ : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَدَلَ عَنِّي مَا ابْتَلَاكَ بِهِ، وَفَضَّلَنِي عَلَيْكَ بِالْعَافِيَةِ ، اللَّهُمَّ عَافِنِي مِمَّا ابْتَلَيْتَهُ بِهِ إِلَا لَمْ يُبْتَلَ بِذلِكَ الْبَلَاءِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِيحٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا رَأَيْتَ الرَّجُلَ وَ قَدِ ابْتُلِيَ وَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْكَ ، فَقُلِ : اللّهُمَّ إِنِّي لَا أَسْخَرُ وَلَا أَفْخَرُ ، وَلكِنْ أَحْمَدُكَ عَلى عَظِيمِ نَعْمَائِكَ عَلَيَّ» .

.

ص: 265

محّمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از قاسم يحيى ، از جدّش حسن بن راشد ، از مثنّى حنّاط ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«عادت رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه چون امرى بر او وارد مى شد كه او را شاد و خوشحال مى ساخت ، مى فرمود كه : اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلى هذِهِ النِّعْمَةِ؛ يعنى : «حمد و ستايش از براى خدا است ، به ازاى اين ناز و نعمت» . و چون امرى بر او وارد مى شد كه او را غمگين مى گردانيد ، مى فرمود : اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلى كُلِّ حالٍ؛ يعنى : «حمد از براى خدا است بر هر حال» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابوايّوب خزّاز ، از ابوبصير ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون نظر كنى به كسى كه به ناخوشى مبتلا شده باشد ، سه مرتبه مى گويى ، بى آنكه به او بشنوانى : اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى عافانى مِمَّا ابْتَلاكَ بِهِ و لَوْ شآء فَعَلَ؛ يعنى : «حمد از براى خدايى كه مرا عافيت داده ، از آن چه تو را به آن مبتلى ساخته ، و اگر مى خواست با من چنين مى كرد» . و حضرت فرمود كه : «هر كه اين را بگويد هرگز آن بلاء به او نرسد» .

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد بن سماعه ، از چندين نفر ، از اَبان بن عثمان ، از حفص كناسى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ بنده اى نيست كه مبتلايى را ببيند ، پس بگويد كه : اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى عَدَلَ عَنّى مَا ابْتَلاكَ بِهِ وَفَضَّلَنى عَلَيْكَ بِالْعافِيَةِ اَللّهُمَّ عافِنى مِمَّا ابْتَلَيَتَهُ بِهِ ، مگر اينكه هرگز به آن بلاء مبتلى نشود» . و ترجمه دعا اين است كه: «حمد از براى خدايى كه گردانيده از من ، آن چه را كه تو را به آن مبتلى ساخته و آزموده ، و مرا بر تو زيادتى داده به عافيت و سلامتى . بار خدايا! هميشه مرا عافيت بخش ، از آن چه او را به آن مبتلى گردانيده اى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از عثمان بن عيسى ، از خالد بن نجيح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون مردى را ببينى كه به بلايى مبتلى شده و بر تو به صحّت انعام شده باشد بگو كه : اَللّهُمَّ اِنّى لا أَسْخَرُ وَلَا أَفَخَرُ وَلَكِنْ أَحْمَدُكَ عَلى عَظيمِ نَعْمآئِكَ عَلَىَّ ؛ يعنى : «بار خدايا! به درستى كه من ريشخند نمى كنم و نمى نازم ، وليكن حمد مى كنم تو را بر نعمت هاى بزرگ تو بر من» .

.

ص: 266

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا رَأَيْتُمْ أَهْلَ الْبَلَاءِ ، فَاحْمَدُوا اللّهَ ، وَلَا تُسْمِعُوهُمْ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يَحْزُنُهُمْ» .

عَنْهُ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ فِي سَفَرٍ يَسِيرُ عَلى نَاقَةٍ لَهُ إِذَا نَزَلَ فَسَجَدَ خَمْسَ سَجَدَاتٍ ، فَلَمَّا أَنْ رَكِبَ ، قَالُوا : يَا رَسُولَ اللّهِ ، إِنَّا رَأَيْنَاكَ صَنَعْتَ شَيْئاً لَمْ تَصْنَعْهُ؟ فَقَالَ : نَعَمْ ، اسْتَقْبَلَنِي جَبْرَئِيلُ عليه السلام ، فَبَشَّرَنِي بِبِشَارَاتٍ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ، فَسَجَدْتُ لِلّهِ شُكْراً ، لِكُلِّ بُشْرى سَجْدَةً» .

عَنْهُ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا ذَكَرَ أَحَدُكُمْ نِعْمَةَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، فَلْيَضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ شُكْراً لِلّهِ ، فَإِنْ كَانَ رَاكِباً ، فَلْيَنْزِلْ فَلْيَضَعْ خَدَّهُ عَلَى التُّرَابِ ، وَإِنْ لَمْ يَكُنْ يَقْدِرُ عَلَى النُّزُولِ لِلشُّهْرَةِ ، فَلْيَضَعْ خَدَّهُ عَلى قَرَبُوسِهِ ، فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ ، فَلْيَضَعْ خَدَّهُ عَلى كَفِّهِ ، ثُمَّ لْيَحْمَدِ اللّهَ عَلى مَا أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ أَحْمَرَ ، قَالَ : كُنْتُ أَسِيرُ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام فِي بَعْضِ أَطْرَافِ الْمَدِينَةِ إِذْ ثَنى رِجْلَهُ عَنْ دَابَّتِهِ ، فَخَرَّ سَاجِداً ، فَأَطَالَ وَأَطَالَ ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ، وَرَكِبَ دَابَّتَهُ ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَدْ أَطَلْتَ السُّجُودَ؟ فَقَالَ :«إِنَّنِي ذَكَرْتُ نِعْمَةً أَنْعَمَ اللّهُ بِهَا عَلَيَّ ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَشْكُرَ رَبِّي» .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ _ صَاحِبِ السَّابِرِيِّ فِيمَا أَعْلَمُ أَوْ غَيْرِهِ _ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلى مُوسى عليه السلام : يَا مُوسَى اشْكُرْنِي حَقَّ شُكْرِي ، فَقَالَ : يَا رَبِّ ، وَكَيْفَ أَشْكُرُكَ حَقَّ شُكْرِكَ ، وَلَيْسَ مِنْ شُكْرٍ أَشْكُرُكَ بِهِ إِلَا وَأَنْتَ أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ؟ قَالَ : يَا مُوسَى ، الْانَ شَكَرْتَنِي حِينَ عَلِمْتَ أَنَّ ذلِكَ مِنِّي» .

.

ص: 267

على ، از پدرش ، از هارون بن جهم ، از حفص بن عمر ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا عليه السلام فرمود كه : چون اهل بلاء و صاحبان زحمت را ببينيد ، خدا را ستايش كنيد و به ايشان مشنوانيد؛ زيرا كه آن، ايشان را اندوهناك مى گرداند» .

او ، از عثمان بن عيسى ، از عبداللّه بن مسكان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه :«رسول خدا صلى الله عليه و آله در سفرى بر ناقه خويش سوار بود و مى رفت ، كه ناگاه فرود آمد و پنج سجده به جا آورد . و چون سوار شد ، صحابه عرض كردند كه : يا رسول اللّه ! ما تو را ديدم كه كارى كردى كه هرگز آن را نكرده بودى؟ فرمود : آرى ، جبرئيل عليه السلام رو به من آورد و مرا از جانب خداى عز و جل به بشارتى چند بشارت داد؛ پس من از براى خدا سجده كردم از روى شكر ، براى هر بشارتى يك سجده» .

از او ، از عثمان بن عيسى ، از يونس بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«چون يكى از شما نعمت خداى عز و جل را به ياد آورد ، رخسار خويش را بر خاك گذارد ، به جهت شكر خدا . او اگر سواره باشد ، فرود آيد و رخسار خود را بر خاك گذارد ، و اگر به جهت خوفِ شهرت بر فرود آمدن قادر نباشد ، رخسار خود را بر قربوس و زين كوبه گذارد؛ پس اگر نتواند ، رخسار خود را بر كف دست خويش گذارد . بعد از آن، خداى _ تعالى _ را حمد كند ، بر آن چه بر او انعام فرموده است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از على بن عطيّه ، از هشام بن احمر ، روايت كرده است كه گفت : با امام موسى كاظم عليه السلام در بعضى از نواحى مدينه مى گشتم . ناگاه پاى خود را جمع كرد و از اسبش فرود آمد و بر رو درافتاد سجده كنان ، و سجده را طول داد . بعد از آن، سر از سجده برداشت و بر اسب خويش سوار شد . عرض كردم كه : فداى تو گردم! سجده را طول دادى؟فرمود :«نعمتى را كه خدا به آن بر من انعام فرموده بود به خاطر آوردم؛ پس دوست داشتم كه پروردگار خويش را شكر كنم» .

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابوعبداللّه صاحب سابرى در آن چه مى دانم يا غير او ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جل به سوى موسى عليه السلام وحى فرمود كه : اى موسى! آيا شكر كردى چنان كه حقّ شكر من است، و سزاوار است كه به آن نحو به جا آورده شود؟ عرض كرد كه : اى پروردگار من! چگونه تو را شكر كنم، حقّ شكر تو ، و هيچ شكرى نيست كه من تو را به آن شكر كنم ، مگر آنكه تو به آن بر من انعام كرده اى؟! فرمود كه : اى موسى! اكنون مرا شكر كردى ، در هنگامى كه دانستى كه آن شكر ، از من است» .

.

ص: 268

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ الْفَضْلِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا أَصْبَحْتَ وَأَمْسَيْتَ ، فَقُلْ عَشْرَ مَرَّاتٍ : اللّهُمَّ مَا أَصْبَحَتْ بِي مِنْ نِعْمَةٍ أَوْ عَافِيَةٍ فِي دِينٍ أَوْ دُنْيَا ، فَمِنْكَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ ، لَكَ الْحَمْدُ ، وَلَكَ الشُّكْرُ بِهَا عَلَيَّ يَا رَبِّ حَتّى تَرْضى ، وَبَعْدَ الرِّضَا فَإِنَّكَ إِذَا قُلْتَ ذلِكَ ، كُنْتَ قَدْ أَدَّيْتَ شُكْرَ مَا أَنْعَمَ اللّهُ بِهِ عَلَيْكَ فِي ذلِكَ الْيَوْمِ ، وَفِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ» .

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ نُوحٌ عليه السلام يَقُولُ ذلِكَ إِذَا أَصْبَحَ ، فَسُمِّيَ بِذلِكَ عَبْداً شَكُوراً». وَ قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ صَدَقَ اللّهَ نَجَا» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ ، عَنْ عَمَّارٍ الدُّهْنِيِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاميَقُولُ :«إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ كُلَّ قَلْبٍ حَزِينٍ ، وَيُحِبُّ كُلَّ عَبْدٍ شَكُورٍ ، يَقُولُ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ لِعَبْدٍ مِنْ عَبِيدِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ : أَ شَكَرْتَ فُلَاناً؟ فَيَقُولُ : بَلْ شَكَرْتُكَ يَا رَبِّ ، فَيَقُولُ : لَمْ تَشْكُرْنِي إِذْ لَمْ تَشْكُرْهُ» ثُمَّ قَالَ : «أَشْكَرُكُمْ لِلّهِ أَشْكَرُكُمْ لِلنَّاسِ» .

49 _ بَابُ حُسْنِ الْخُلُقِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ أَكْمَلَ الْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً» .

.

ص: 269

49 . باب در بيان خوش خلقى

ابن ابى عمير ، از ابن رئاب ، از اسماعيل بن فضل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون صبح و شام كنى ده مرتبه بگو كه : اَللَّهُمَّ ما أَصْبَحْتُ لى مِنْ نِعْمَةٍ أَوْ عافِيَةٍ فى دينٍ أَوْ دُنْيا فَمِنْكَ وَحْدَكَ ، لا شَريكَ لَكَ ، لَكَ الْحَمْدُ وَلَكَ الشُّكْرُ بِها عَلَىَّ يا رَبِّ حَتّى تَرْضى وَبَعْدَ الرِّضا؛ يعنى : «بار خدايا! آن چه صبح كرده ام كه با من است ، هر ناز و نعمت يا سلامت و عافيت در امر دين يا دنيا ، پس همه آنها از تو است ، در حالتى كه تنهايى و تو را شريكى نيست . و تو را است ستايش و تو را است سپاس ، به سبب آنها بر من . اى پروردگار من! تا آنكه تو خوشنود شوى و بعد از خوشنودى» . و حضرت فرمود : «به درستى كه تو هرگاه اين را بگويى ، به جا آورده اى شكر آن چه را كه خدا به آن بر تو انعام فرموده در آن روز و در آن شب» .

ابن ابى عمير ، از حفص بن بخترى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون نوح عليه السلام صبح مى كرد، اين دعا را كه (در حديث سابق) مذكور شد مى خواند ، و به اين سبب بنده شاكر ناميده شد» . و فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه خدا را تصديق كند ، نجات يابد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد ، از منقرى ، از سفيان بن عيينه ، از عمّار دُهَنى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام كه مى فرمود :«به درستى كه خدا دوست مى دارد هر دلى را كه اندوهناك باشد ، و هر بنده شاكرى را دوست مى دارد . خداى _ تبارك و تعالى _ در روز قيامت به بنده اى از بندگان خود مى فرمايد كه : آيا فلانى را شكر كردى؟ عرض مى كند كه : اى پروردگار من! بلكه تو را شكر كردم . حق تعالى مى فرمايد كه : مرا شكر نكردى ، به جهت آنكه او را شكر نكردى» . بعد از آن حضرت فرمود كه : «شكركننده ترين شما از براى خدا ، شكركننده ترين شما است از براى مردمان» .

49 . باب در بيان خوش خلقىمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از جميل بن درّاج يا صالح ،(بنابر اختلاف نسخ كافى) از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه كامل ترين مؤمنان از روى ايمان، آن است كه خُلقش از همه ايشان خوش تر باشد» .

.

ص: 270

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا يُوضَعُ فِي مِيزَانِ امْرِئٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي وَلَادٍ الْحَنَّاطِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَمَلَ إِيمَانُهُ ، وَإِنْ كَانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلى قَدَمِهِ ذُنُوباً لَمْ يَنْقُصْهُ ذلِكَ» قَالَ : «وَ هُوَ : الصِّدْقُ ، وَأَدَاءُ الْأَمَانَةِ ، وَالْحَيَاءُ ، وَحُسْنُ الْخُلُقِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَنْبَسَةَ الْعَابِدِ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا يَقْدَمُ الْمُؤْمِنُ عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِعَمَلٍ بَعْدَ الْفَرَائِضِ أَحَبَّ إِلَى اللّهِ تَعَالى مِنْ أَنْ يَسَعَ النَّاسَ بِخُلُقِهِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ ذَرِيحٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ صَاحِبَ الْخُلُقِ الْحَسَنِ ، لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الصَّائِمِ الْقَائِمِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَكْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِيَ الْجَنَّةَ تَقْوَى اللّهِ وَحُسْنُ الْخُلُقِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حُسَيْنٍ الْأَحْمَسِيِّ وَعَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْخُلُقَ الْحَسَنَ يَمِيثُ الْخَطِيئَةَ ، كَمَا تَمِيثُ الشَّمْسُ الْجَلِيدَ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْبِرُّ وَحُسْنُ الْخُلُقِ يَعْمُرَانِ الدِّيَارَ ، وَيَزِيدَانِ فِي الْأَعْمَارِ» .

.

ص: 271

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از عبداللّه بن سنان ، از مردى از اهل مدينه ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : روز قيامت در ترازوى اعمال مردى چيزى گذاشته نمى شود كه بهتر باشد از خوش خلقى» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از ابوولاّد حنّاط ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چهار چيز است كه هر كه آنها در او باشد ، ايمانش كامل و تمام است ، و اگر از فرق سر تا قدمش گناهان باشد ، كثرت گناه آن را ناقص و تمام نكند» . و فرمود كه : «آنها راستى و اداى امانت و حيا و خوش خلقى است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن محبوب ، از عنبسه عابد كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«مؤمن بر خداى عز و جل وارد نمى شود و پيش نمى آيد با عملِ بعد از واجبات ، كه دوست تر باشد به سوى خداى _ تعالى _ ، از اينكه مردم را به خلق نيك خود فراگيرد» (كه خلقش به هر كسى برسد و با هيچ كس كج خلقى نكند) .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان ، از ذريح ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه از براى صاحبِ خلق خوش است ، مانند اجر روزه دارى كه به عبادت ايستاده باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : بيشتر چيزى كه امّت من به سبب آن داخل بهشت مى شوند ، پرهيز كردن است از نافرمانى خدا و خوش خلقى» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين احمسى و عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خلق خوش گناه را مى گدازد و نابود مى گرداند؛ چنان چه آفتاب شبنم را مى گدازد و نابود مى سازد» .

از او ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«نيكى و خوش خلقى ، خان ها (1) و ولايت ها را آبادان مى كنند، و در عمرها مى افزايند» .

.


1- .خان ، همان خانه و نيز كاروان سرا است.

ص: 272

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، قَالَ : حَدَّثَنِي يَحْيَى بْنُ عَمْرٍو ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَوْحَى اللّهُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ إِلى بَعْضِ أَنْبِيَائِهِ عليهم السلام : الْخُلُقُ الْحَسَنُ يَمِيثُ الْخَطِيئَةَ ، كَمَا تَمِيثُ الشَّمْسُ الْجَلِيدَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«هَلَكَ رَجُلٌ عَلى عَهْدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَأَتَى الْحَفَّارِينَ ، فَإِذَا هُمْ لَمْ يَحْفِرُوا شَيْئاً ، وَشَكَوْا ذلِكَ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالُوا : يَا رَسُولَ اللّهِ ، مَا يَعْمَلُ حَدِيدُنَا فِي الْأَرْضِ ، فَكَأَنَّمَا نَضْرِبُ بِهِ فِي الصَّفَا ، فَقَالَ : وَلِمَ؟ إِنْ كَانَ صَاحِبُكُمْ لَحَسَنَ الْخُلُقِ ، ائْتُونِي بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ ، فَأَتَوْهُ بِهِ ، فَأَدْخَلَ يَدَهُ فِيهِ ، ثُمَّ رَشَّهُ عَلَى الْأَرْضِ رَشّاً ، ثُمَّ قَالَ : احْفِرُوا». قَالَ : «فَحَفَرَ الْحَفَّارُونَ ، فَكَأَنَّمَا كَانَ رَمْلاً يَتَهَايَلُ عَلَيْهِمْ» .

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْخُلُقَ مَنِيحَةٌ يَمْنَحُهَا اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلْقَهُ ، فَمِنْهُ سَجِيَّةٌ ، وَمِنْهُ نِيَّةٌ» . فَقُلْتُ : فَأَيَّتُهُمَا أَفْضَلُ؟ فَقَالَ : «صَاحِبُ السَّجِيَّةِ هُوَ مَجْبُولٌ لَا يَسْتَطِيعُ غَيْرَهُ، وَصَاحِبُ النِّيَّةِ يَصْبِرُ عَلَى الطَّاعَةِ تَصَبُّراً؛ فَهُوَ أَفْضَلُهُمَا».

وَ عَنْهُ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عَلِيٍّ اللَّهَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ لَيُعْطِي الْعَبْدَ مِنَ الثَّوَابِ عَلى حُسْنِ الْخُلُقِ ، كَمَا يُعْطِي الْمُجَاهِدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ ، يَغْدُو عَلَيْهِ وَيَرُوحُ» .

.

ص: 273

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن عبدالحميد كه گفت : حديث كرد مرا يحيى بن عمرو ، از عبداللّه بن سنان كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«خداى _ تبارك و تعالى _ وحى فرمود به سوى بعضى از پيغمبران خويش كه : خلق خوش گناه را مى گدازد؛ چنان كه آفتاب شبنم را مى گدازد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن على وشّاء ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله هلاك شد . و حضرت به نزد قبركن ها تشريف آورد و ديد كه ايشان هيچ نكنده اند ، و اين مطلب را به رسول خدا صلى الله عليه و آله شكايت كردند و عرض كردند كه : يا رسول اللّه ! آهنى كه با ما است از كلنگ و امثال آن ، در اين زمين كار نمى كند ، و گويا كه آن را در سنگ سخت مى زنيم . فرمود كه : چرا چنين است؟ به درستى كه صاحب شما _ يعنى آن ميّت _ خوش خلق بود . و فرمود كه : قدحى از آب به نزد من آوريد؛ پس آن را به نزد حضرت آوردند ، و دست خويش را در آن داخل كرد و آن را بر روى زمين پاشيد و زمين را اندكى آب زد . بعد از آن فرمود كه : بكنيد» . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «قبركن ها قبر را كندند؛ پس گويا كه آن ريگ بود كه بر ايشان مى ريخت» .

از او ، از محمد بن سنان ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«خلق خوش، عطيّه و بخششى است كه خداى عز و جل آن را به خلق خويش عطا مى فرمايد؛ پس پاره اى از آن خلق ، خو و طبيعت است ، و برخى از آن، نيّت ، كه به قصد كردن آن به عمل مى آيد» . عرض كردم كه : كدام يك از اين دو بهتر است؟ فرمود كه : «صاحب خو و طبيعت ، مخلوق است بر آن و غير آن را نمى تواند ، و صاحب نيّت ، بر طاعت ، منتهاى صبر به عمل مى آورد و سعى مى نمايد؛ پس آن افضل فَردَيْن است كه از ديگرى بهتر است» .

و از او ، از بكر بن صالح ، از حسن بن على ، از عبداللّه بن ابراهيم ، از على بن ابوعلى لهبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه خداى _ تبارك و تعالى _ بنده اى را از ثواب عطا مى كند بر حسن خلق ، چنان كه عطا مى كند به آنكه در راه خدا جهاد مى كند و صبح و شام بر سر آن مى رود» (كه هميشه مشغول آن است) .

.

ص: 274

عَنْهُ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ الْحَجَّالِ ، عَنْ أَبِي عُثْمَانَ الْقَابُوسِيِّ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَعَارَ أَعْدَاءَهُ أَخْلَاقاً مِنْ أَخْلَاقِ أَوْلِيَائِهِ ؛ لِيَعِيشَ أَوْلِيَاؤُهُ مَعَ أَعْدَائِهِ فِي دَوْلَاتِهِمْ» . وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى : «وَ لَوْ لَا ذلِكَ لَمَا تَرَكُوا وَلِيّاً لِلّهِ إِلَا قَتَلُوهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ كَامِلٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا خَالَطْتَ النَّاسَ ، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تُخَالِطَ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِلَا كَانَتْ يَدُكَ الْعُلْيَا عَلَيْهِ ، فَافْعَلْ ؛ فَإِنَّ الْعَبْدَ يَكُونُ فِيهِ بَعْضُ التَّقْصِيرِ مِنَ الْعِبَادَةِ ، وَيَكُونُ لَهُ خُلُقٌ حَسَنٌ ، فَيُبَلِّغُهُ اللّهُ بِحُسْنِ خُلُقِهِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ بَحْرٍ السَّقَّاءِ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا بَحْرُ ، حُسْنُ الْخُلُقِ يُسْرٌ». ثُمَّ قَالَ : «أَ لَا أُخْبِرُكَ بِحَدِيثٍ مَا هُوَ فِي يَدَيْ أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ؟» قُلْتُ : بَلى ، قَالَ : «بَيْنَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذَاتَ يَوْمٍ جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ إِذْ جَاءَتْ جَارِيَةٌ لِبَعْضِ الْأَنْصَارِ وَهُوَ قَائِمٌ ، فَأَخَذَتْ بِطَرَفِ ثَوْبِهِ ، فَقَامَ لَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمْ تَقُلْ شَيْئاً ، وَلَمْ يَقُلْ لَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله شَيْئاً حَتّى فَعَلَتْ ذلِكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ، فَقَامَ لَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فِي الرَّابِعَةِ _ وَ هِيَ خَلْفَهُ _ فَأَخَذَتْ هُدْبَةً مِنْ ثَوْبِهِ ، ثُمَّ رَجَعَتْ . فَقَالَ لَهَا النَّاسُ : فَعَلَ اللّهُ بِكِ وَفَعَلَ ، حَبَسْتِ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَا تَقُولِينَ لَهُ شَيْئاً ، وَلَا هُوَ يَقُولُ لَكِ شَيْئاً ، مَا كَانَتْ حَاجَتُكِ إِلَيْهِ؟ قَالَتْ : إِنَّ لَنَا مَرِيضاً ، فَأَرْسَلَنِي أَهْلِي لِاخُذَ هُدْبَةً مِنْ ثَوْبِهِ لِيَسْتَشْفِيَ بِهَا ، فَلَمَّا أَرَدْتُ أَخْذَهَا رَآنِي ، فَقَامَ ، فَاسْتَحْيَيْتُ أَنْ آخُذَهَا وَهُوَ يَرَانِي ، وَأَكْرَهُ أَنْ أَسْتَأْمِرَهُ فِي أَخْذِهَا ، فَأَخَذْتُهَا» .

.

ص: 275

از او ، از عبداللّه حجّال ، از ابوعثمان قابوسى ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه خداى _ تبارك و تعالى _ اخلاقى چند از اخلاق دوستان خويش را به رسم عاريه به دشمنان خود داده، تا دوستانش با دشمنانش در دولت هاى ايشان زندگانى كنند» . و در روايت ديگر است كه: «اگر اين نبود، دوستى را از براى خدا وا نمى گذاشتند ، مگر آنكه او را مى كشتند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حسين بن مختار ، از علا بن كامل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون با مردم به هم آميزى ، پس اگر بتوانى كه آميزش نكنى با يكى از مردمان ، مگر آنكه دست بلندتر تو كه دست بخشنده است ، بر او باشد ، چنان كن؛ زيرا كه در بنده ى خدا بعضى از تقصير و كوتاهى در امر عبادت مى باشد و او را خلق خوشى مى باشد كه خدا او را به آن خلقى كه دارد ، به درجه روزه دارى كه به عبادت ايستاده باشد ، مى رساند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز بن عبداللّه ، از بحر سقّاء كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«اى بحر! خوش خلقى باعث سرور و شادى است». پس فرمود : «آيا نمى خواهى كه تو را خبر دهم ، به حديثى كه در دست هيچ يك از اهل مدينه نيست؟ كه هيچ كدام آن را نمى دانند؟». عرض كردم : بلى ، مى خواهم . فرمود : «در بين اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى در مسجد نشسته بود ، ناگاه كنيز بعضى از انصار آمد ، و آن انصارى ايستاده بود؛ پس آن كنيز گوشه جامه حضرت را گرفت ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آن كنيز برخاست و آن كنيز هيچ نگفت . و پيغمبر صلى الله عليه و آله به او هيچ نفرمود ، تا آنكه سه مرتبه چنين كرد . و پيغمبر در مرتبه چهارم به جهت او برخاست ، و آن كنيز در پشت سر حضرت بود؛ پس قطعه اى را از جامه حضرت گرفت و برگشت . مردم به آن كنيز گفتند كه : خدا با تو بكند ، آن چه بايد كرد . سه مرتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله را حبس كردى كه به او هيچ نمى گفتى ، و آن حضرت هيچ با تو نمى فرمود . چه حاجت به آن حضرت داشتى؟ گفت : بيمارى داشتيم ، و كسان من مرا فرستادند كه پاره اى از جامه آن حضرت را فرا گيرم كه به آن شفا جوييم ، و چون خواستم كه آن را فرا گيرم ، مرا ديد و برخاست . من شرم كردم كه آن را فرا گيرم ، و آن حضرت مرا ببيند . و ناخوش داشتم كه در باب فرا گرفتن آن ، با حضرت مشورت كنم؛ پس آن پاره را فرا گرفتم».

.

ص: 276

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَبِيبٍ الْخَثْعَمِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَفَاضِلُكُمْ أَحْسَنُكُمْ أَخْلَاقاً ، الْمُوَطَّئُونَ أَكْنَافاً ، الَّذِينَ يَأْلَفُونَ وَيُؤْلَفُونَ ، وَتُوَطَّأُ رِحَالُهُمْ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : الْمُؤْمِنُ مَأْ لُوفٌ ، وَلَا خَيْرَ فِيمَنْ لَا يَأْلَفُ وَلَا يُؤْلَفُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ حُسْنَ الْخُلُقِ يَبْلُغُ بِصَاحِبِهِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ».

50 _ بَابُ حُسْنِ الْبِشْرِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ ، فَالْقَوْهُمْ بِطَلَاقَةِ الْوَجْهِ وَحُسْنِ الْبِشْرِ» . وَرَوَاهُ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيى ، عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، إِلَا أَنَّهُ قَالَ : «يَا بَنِي هَاشِمٍ» .

.

ص: 277

50 . باب در بيان حسن ظاهر و گشاده رويى

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حبيب خثعمى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بهترهاى شما، آنانند كه اخلاق ايشان خوش تر باشد ، و در اطراف و نواحى ايشان پا توان گذاشت (يعنى كسانى كه با ايشان مصاحبت مى كنند ، متأذّى نمى شوند) و ايشان، آنانند كه الفت مى كردند و الفت مى دهند ، و منزل هاى ايشان لگدكوب مى شود» )كه مردم به جهت زيارت و ضيافت پا بر آن مى گذارند) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از عبداللّه بن ميمون قداح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : مؤمن ، مردم به او الفت دارند . و هيچ خوبى نيست در كسى كه به كسى الفت نمى گيرد ، و كسى با او الفت نمى گيرد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خوش خلقى، صاحب خويش را مى رساند به درجه روزه دارى كه به عبادت ايستاده باشد» .

50 . باب در بيان حسن ظاهر و گشاده رويىچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از حسن بن حسين كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اى پسران عبدالمطّلب! به درستى كه شما به مال هاى خويش همه مردم را فرا نمى توانيد گرفت، و هرگز مال هاى شما به تمام ايشان نمى رسد؛ پس ايشان را ملاقات كنيد به گشاده رويى و ظاهر نيكو» . و همين حديث را ، از قاسم بن يحيى ، از جدّش حسن بن راشد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است ، مگر آنكه در اين حديث است كه فرمود : «اى پسران هاشم!».

.

ص: 278

عَنْهُ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«ثَلَاثٌ مَنْ أَتَى اللّهَ بِوَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ ، أَوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ : الْاءِنْفَاقُ مِنْ إِقْتَارٍ ، وَالْبِشْرُ لِجَمِيعِ الْعَالَمِ ، وَالْاءِنْصَافُ مِنْ نَفْسِهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَتى رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَجُلٌ ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، أَوْصِنِي ، فَكَانَ فِيمَا أَوْصَاهُ أَنْ قَالَ : الْقَ أَخَاكَ بِوَجْهٍ مُنْبَسِطٍ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : مَا حَدُّ حُسْنِ الْخُلُقِ؟ قَالَ :«تُلِينُ جَنَاحَكَ ، وَتُطِيبُ كَلَامَكَ ، وَتَلْقى أَخَاكَ بِبِشْرٍ حَسَنٍ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ رِبْعِيٍّ ، عَنْ فُضَيْلٍ ، قَالَ :صَنَائِعُ الْمَعْرُوفِ وَحُسْنُ الْبِشْرِ يَكْسِبَانِ الْمَحَبَّةَ ، وَيُدْخِلَانِ الْجَنَّةَ ؛ وَالْبُخْلُ وَعُبُوسُ الْوَجْهِ يُبْعِدَانِ مِنَ اللّهِ ، وَيُدْخِلَانِ النَّارَ .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ سَمَاعَةَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : حُسْنُ الْبِشْرِ يَذْهَبُ بِالسَّخِيمَةِ» .

51 _ بَابُ الصِّدْقِ وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً إِلَا بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ» .

.

ص: 279

51 . باب در بيان راستگويى و اداى امانت

از او ، از عثمان بن عيسى ، از سماعة بن مهران ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«سه خصلت است كه هر كه با يكى از اينها به نزد خدا آيد ، خدا بهشت را از براى او واجب گرداند : يكى نفقه كردن با درويشى و تنگدستى؛ و ديگرى گشاده رويى از براى همه عالم؛ و سيم انصاف دادن از خويش». (و انصاف ، داد دادن است و مسلّم داشتن چيزى را كه حق باشد) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم ، از ابوبصير ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! مرا وصيّت كن و بفرما چه كنم . و در آن چه پيغمبر او را وصيّت كرد ، اين بود كه فرمود : برادر خود را ملاقات كن با روى گشاده» .

از او ، از ابن محبوب ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : اندازه خوش خلقى چيست؟ فرمود كه :«بال خويش را نرم مى سازى كه متكبّر و جفاكار نباشى ، و سخن خود را خوش مى گردانى ، و برادرت را ملاقات مى كنى با روى گشاده» .

از او ، از پدرش ، از حمّاد ، از ربعى ، از فضيل روايت است كه گفت :كردارهاى نيك و گشاده رويى ، كسب دوستى مى كنند و باعث دخول بهشت مى شوند . و بخل و ترش رويى ، صاحب خويش را از خدا روى مى گردانند و موجب دخول آتش جهنّم مى شوند .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه ، از ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : گشاده رويى، كينه ديرينه را مى برد» .

51 . باب در بيان راستگويى و اداى امانتمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از حسين بن ابى العلا ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل هيچ پيغمبرى را مبعوث نگردانيده ، مگر با راستگويى در خبر ، و اداى امانت به سوى نيكوكار و بدكارِ نابكار» .

.

ص: 280

عَنْهُ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَغَيْرِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا تَغْتَرُّوا بِصَلَاتِهِمْ وَلَا بِصِيَامِهِمْ ؛ فَإِنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا لَهِجَ بِالصَّلَاةِ وَالصَّوْمِ حَتّى لَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ ، وَلكِنِ اخْتَبِرُوهُمْ عِنْدَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ صَدَقَ لِسَانُهُ زَكى عَمَلُهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام فِي أَوَّلِ دَخْلَةٍ دَخَلْتُ عَلَيْهِ :«تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدِيثِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي كَهْمَسٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : عَبْدُ اللّهِ بْنُ أَبِي يَعْفُورٍ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ . قَالَ :«عَلَيْكَ وَعَلَيْهِ السَّلَامُ ، إِذَا أَتَيْتَ عَبْدَ اللّهِ فَأَقْرِئْهُ السَّلَامَ ، وَقُلْ لَهُ : إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ يَقُولُ لَكَ : انْظُرْ مَا بَلَغَ بِهِ عَلِيٌّ عليه السلام عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَالْزَمْهُ ؛ فَإِنَّ عَلِيّاً عليه السلام إِنَّمَا بَلَغَ مَا بَلَغَ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ الْبَصْرِيِّ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا فُضَيْلُ ، إِنَّ الصَّادِقَ أَوَّلُ مَنْ يُصَدِّقُهُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ ، يَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ ، وَتُصَدِّقُهُ نَفْسُهُ ، تَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ» .

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّمَا سُمِّيَ إِسْمَاعِيلُ صَادِقَ الْوَعْدِ لِأَنَّهُ وَعَدَ رَجُلاً فِي مَكَانٍ ، فَانْتَظَرَهُ فِي ذلِكَ الْمَكَانِ سَنَةً ، فَسَمَّاهُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ «صَادِقَ الْوَعْدِ» ثُمَّ : إِنَّ الرَّجُلَ أَتَاهُ بَعْدَ ذلِكَ ، فَقَالَ لَهُ إِسْمَاعِيلُ : مَا زِلْتُ مُنْتَظِراً لَكَ» .

.

ص: 281

از او ، از عثمان بن عيسى ، از اسحاق بن عمّاد و غير او ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به نماز و روزه ايشان فريفته مشويد؛ زيرا كه مرد بسا است كه به نماز و روزه حريص شده ، به مرتبه اى كه اگر آن را ترك كند ، غمگين مى شود و مى رمد ، وليكن ايشان را آزمايش كنيد ، در نزد راستى در خبر و اداى امانت» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن ابى نجران ، از مثنّى حنّاط ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه زبانش راست گويد ، عملش پاكيزه باشد» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از موسى بن سعدان ، از عبداللّه بن قاسم ، از عمرو بن ابى المقدام روايت كرده است كه گفت : در اوّل مرتبه اى كه بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شدم به من فرمود كه :«راستگويى را پيش از حديث بياموزيد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از ابوكهمس روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : عبداللّه بن ابى يعفور تو را سلام مى رساند . فرمود :«و سلام بر او و بر تو باد . هرگاه به نزد عبداللّه بيايى ، سلام مرا به او برسان و به او بگو كه : جعفر بن محمد به تو مى گويد كه : نظر كن به آن چه على عليه السلام به آن رسيد در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و از آن دست برمدار؛ زيرا كه على عليه السلام نرسيد به آن چه رسيد در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله ، مگر به راستى خبر و اداى امانت» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابواسماعيل بصرى ، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى فضيل! به درستى كه راستگو ، اوّل كسى كه او را تصديق مى كند ، خداى عز و جل است كه مى داند كه او راستگو است ، و نفس او را تصديق مى كند و مى داند كه او راستگو است» .

ابن ابى عمير ، از منصور بن حازم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اسماعيل ناميده نشد به صادق الوعد _ يعنى راست وعده _ ، مگر از براى آنكه با كسى وعده كرد در جايى ، و يك سال او را انتظار كشيد؛ پس خداى عز و جل او را صادق الوعد ناميد . بعد از آن ، آن مرد به نزد اسماعيل آمد . اسماعيل به او گفت كه : در عرض اين مدّت پيوسته منتظر تو بودم» . (و مراد از اين اسماعيل ، اسماعيل بن حزقيل است . و قصّه او در سوره مريم مذكور است) .

.

ص: 282

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ الْخَزَّازِ ، عَنْ جَدِّهِ الرَّبِيعِ بْنِ سَعْدٍ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«يَا رَبِيعُ ، إِنَّ الرَّجُلَ لَيَصْدُقُ حَتّى يَكْتُبَهُ اللّهُ صِدِّيقاً» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ الْعَبْدَ لَيَصْدُقُ حَتّى يُكْتَبَ عِنْدَ اللّهِ مِنَ الصَّادِقِينَ ، وَيَكْذِبُ حَتّى يُكْتَبَ عِنْدَ اللّهِ مِنَ الْكَاذِبِينَ ، فَإِذَا صَدَقَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : صَدَقَ وَبَرَّ ، وَإِذَا كَذَبَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : كَذَبَ وَفَجَرَ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِالْخَيْرِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ ؛ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الِاجْتِهَادَ وَالصِّدْقَ وَالْوَرَعَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو الْوَلِيدِ حَسَنُ بْنُ زِيَادٍ الصَّيْقَلُ ، قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ صَدَقَ لِسَانُهُ زَكى عَمَلُهُ ، وَمَنْ حَسُنَتْ نِيَّتُهُ زِيدَ فِي رِزْقِهِ ، وَمَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأَهْلِ بَيْتِهِ مُدَّ لَهُ فِي عُمُرِهِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِي طَالِبٍ رَفَعَهُ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَا تَنْظُرُوا إِلى طُولِ رُكُوعِ الرَّجُلِ وَسُجُودِهِ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ شَيْءٌ اعْتَادَهُ ، فَلَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ لِذلِكَ ، وَلكِنِ انْظُرُوا إِلى صِدْقِ حَدِيثِهِ ، وَأَدَاءِ أَمَانَتِهِ» .

.

ص: 283

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر خزّاز ، از جدّش ربيع بن سعد روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود كه :«اى ربيع! به درستى كه مرد پيوسته راست مى گويد ، تا به مرتبه اى كه خدا او را صدّيق مى نويسد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از وشّاء از على بن ابى حمزه ، از ابوبصير كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه بنده پيوسته راست مى گويد ، تا آنكه در نزد خدا از جمله راست گويان نوشته مى شود ، و پيوسته دروغ مى گويد ، تا آنكه در نزد خدا از جمله دروغ گويان نوشته مى شود؛ پس هرگاه راست گويد ، خداى عز و جلمى فرمايد كه : راست گفت و نيكوكار شد ، و چون دروغ گويد ، خداى عز و جل مى فرمايد كه : دروغ گفت و نابكار شد» .

از او ، از ابن محبوب ، از علاء بن زرين ، از عبداللّه بن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«خوانندگانِ مردم باشيد به خير و خوبى ، به غير زبان هاى خويش ، تا سعى و كوشش و راستگويى و پارسايى را از شما ببينند» . (و همين حديث در باب ورع مذكور شد ، با اختلافى در سند) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم روايت كرده است كه گفت : ابوالوليد حسن بن زياد صيقل گفت كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه زبانش راست گويد ، عملش پاكيزه شود . و هر كه قصدش خوب باشد ، در روزيش افزونى به هم رسد . و هر كه نيكيش با اهل بيت و عيالش خوب باشد ، در عمرش امتدادى حاصل شود و دراز گردد» .

از او ، از ابوطالب روايت است كه آن را مرفوع ساخت و گفت كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«نظر مكنيد به طول ركوع و سجود مرد؛ زيرا كه اين چيزى است كه آن را عادت كرده است؛ پس اگر آن را ترك كند ، به جهت آن وحشت به هم مى رساند ، وليكن نظر كنيد به راستى حديث و اداى امانت او» .

.

ص: 284

52 _ بَابُ الْحَيَاءِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْحَيَاءُ مِنَ الْاءِيمَانِ ، وَالْاءِيمَانُ فِي الْجَنَّةِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ حَسَنٍ الصَّيْقَلِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«الْحَيَاءُ وَالْعَفَافُ وَالْعِيُّ _ أَعْنِي عِيَّ اللِّسَانِ لَا عِيَّ الْقَلْبِ _ مِنَ الْاءِيمَانِ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ ، عَنْ مُصْعَبِ بْنِ يَزِيدَ ، عَنِ الْعَوَّامِ بْنِ الزُّبَيْرِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ رَقَّ وَجْهُهُ ، رَقَّ عِلْمُهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ يَحْيى _ أَخِي دَارِمٍ _ عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام ، قَالَ :«الْحَيَاءُ وَالْاءِيمَانُ مَقْرُونَانِ فِي قَرَنٍ ، فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«الْحَيَاءُ حَيَاءَانِ : حَيَاءُ عَقْلٍ ، وَحَيَاءُ حُمْقٍ ، فَحَيَاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ ، وَحَيَاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ» .

.

ص: 285

52 . باب در بيان حيا

52 . باب در بيان حيا (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن محبوب ، از على بن رئاب ، از ابوعبيده حذّاء ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«حيا از ايمان است ، و ايمان در بهشت است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از ابن مسكان ، از حسن صيقل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«حيا و عفّت و درماندن ، از ايمان است» . و فرمود كه : «مقصودم از درماندگى ، درماندگى زبان است از سخن گفتن؛ نه درماندن دل از ايمان» .

حسين بن محمد ، از محمد بن احمد نهدى ، از مصعب بن يزيد ، از عوّام بن زبير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه رويش تنگ؛ يعنى حيايش كم باشد ، علمش تنگ و كم باشد» . (2)

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره ، از يحيى برادر دارم ، از معاذ بن كثير از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمود :«حيا و ايمان در يك ريسمان بسته و به يكديگر پيوسته اند؛ پس هرگاه يكى از اين دو برود ، ديگرى در پى آن مى رود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن عيسى ، از حسن بن على بن يقطين ، از فضيل بن كثير ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«ايمان نيست از براى كسى كه او را حيا نباشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از بعضى از اصحاب ما كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه :«حيا دو قسم است : يكى حيايى است كه از عقل ناشى مى شود؛ و ديگرى حيايى كه از حمق و بى عقلى برمى خيزد؛ پس حياى عقل ، علم است ، و حياى حمق ، جهل و نادانى» .

.


1- .و حياء ، شرم و شرم داشتن است . و آن گرفتگى نفس است از آن چه زشت باشد . و مركّب است از جبن و بيدلى و عفّت و پرهيزگارى ، و لهذا با شجاعت و فسق كم جمع مى شود . (مترجم)
2- .مقصود آن است كه در طلب علم ، كمرويى ،نادرست و نابجا است .

ص: 286

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عَلِيٍّ اللَّهَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَكَانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلى قَدَمِهِ ذُنُوباً ، بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَنَاتٍ : الصِّدْقُ ، وَالْحَيَاءُ ، وَحُسْنُ الْخُلُقِ ، وَالشُّكْرُ» .

53 _ بَابُ الْعَفْوِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي خُطْبَتِهِ : أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ خَلَائِقِ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ؟ : الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ ، وَتَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ ، وَالْاءِحْسَانُ إِلى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْكَ ، وَإِعْطَاءُ مَنْ حَرَمَكَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَنْ غُرَّةَ بْنِ دِينَارٍ الرَّقِّيِّ ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ رَفَعَهُ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«أَ لَا أَدُلُّكُمْ عَلى خَيْرِ أَخْلَاقِ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ؟: تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ ، وَتُعْطِي مَنْ حَرَمَكَ ، وَتَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ نُسَيْبٍ اللَّفَائِفِيِّ ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«ثَلَاثٌ مِنْ مَكَارِمِ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ : تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ ، وَتَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ ، وَتَحْلُمُ إِذَا جُهِلَ عَلَيْكَ» .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ ، جَمَعَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ الْأَوَّلِينَ وَ الْاخِرِينَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ ، ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ : أَيْنَ أَهْلُ الْفَضْلِ؟» قَالَ : «فَيَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ ، فَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ، فَيَقُولُونَ : وَمَا كَانَ فَضْلُكُمْ؟ فَيَقُولُونَ : كُنَّا نَصِلُ مَنْ قَطَعَنَا ، وَنُعْطِي مَنْ حَرَمَنَا ، وَنَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَنَا» قَالَ : «فَيُقَالُ لَهُمْ : صَدَقْتُمُ ، ادْخُلُوا الْجَنَّةَ» .

.

ص: 287

53 . باب در بيان عفو

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از بكر بن صالح ، از حسن بن على ، از عبداللّه بن ابراهيم ، از على بن ابوعلى لهبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : چهار چيز است كه هر كه آنها در او باشد ، و از فرق سر تا پاهايش گناهان باشد ، خدا آن گناهان را به نيكى ها بدل كند ، و آنها: راستگويى و حيا و خوش خلقى و شكر است» .

53 . باب در بيان عفو (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله در خطبه خويش فرمود : آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم به بهترين طبيعت ها و اخلاق در دنيا و آخرت!؟ و آن عفو است از كسى كه بر تو ستم كرده باشد؛ و پيوند كنى با كسى كه از تو بريده باشد؛ و نيكى كردن با كسى كه با تو بد كرده باشد؛ و عطا كردن به كسى كه تو را محروم و بى بهره كرده باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن عبدالحميد ، از يونس بن يعقوب ، از غرّة بن دينار رقّى ، از ابواسحاق سبيعى كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :«آيا نمى خواهيد كه شما را دلالت كنم بر بهترين اخلاق در دنيا و آخرت!؟ و آن اين است كه : پيوند كنى با كسى كه از تو بريده باشد؛ و عطا كنى به كسى كه تو را محروم و بى نصيب كرده باشد؛ و عفو كنى از كسى كه بر تو ستم كرده باشد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى بن عبيد ، از يونس بن عبدالرحمان ، از ابوعبداللّه نشيب لفائفى ، از حمران بن اعين روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«سه چيز است كه از مكارم اخلاق است در دنيا و آخرت ، و آن اين است كه : عفو كنى از آنكه بر تو ستم كرده؛ و پيوند كنى با آنكه از تو بريده؛ و بردبارى نمايى هرگاه بر تو جهالت شود» .

على ، از پدرش روايت كرده است و محمد بن اسماعيل ، از فضيل بن شاذان ، و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبدالحميد ، از ابوحمزه ثمالى ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامكه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«چون روز قيامت شود ، خداى _ تبارك و تعالى _ اوّلين و آخرين را در روى زمينى جمع كند . بعد از آن، منادى اى ندا كند كه : كجايند اهل فضل و صاحبان افزونى؟» حضرت فرمود : «پس طائفه اى از مردم برخيزند ، و فرشتگان ايشان را پيش باز كنند و بگويند كه : فضل شما چه بود؟ در جواب مى گويند كه : پيوند مى كرديم با كسى كه از ما بريده بود؛ و عطا مى كرديم به هر كه ما را محروم ساخته بود؛ و عفو مى كرديم از كسى كه بر ما ستم كرده بود» . فرمود : «پس به ايشان مى گويند كه : راست گفتيد ، داخل شويد در بهشت» .

.


1- .و عفو ، از گناه و بدى كسى درگذشتن است . (مترجم)

ص: 288

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ جَهْمِ بْنِ الْحَكَمِ الْمَدَائِنِيِّ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : عَلَيْكُمْ بِالْعَفْوِ ؛ فَإِنَّ الْعَفْوَ لَا يَزِيدُ الْعَبْدَ إِلَا عِزّاً ، فَتَعَافَوْا يُعِزَّكُمُ اللّهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ ، عَنْ حُمْرَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«النَّدَامَةُ عَلَى الْعَفْوِ أَفْضَلُ وَأَيْسَرُ مِنَ النَّدَامَةِ عَلَى الْعُقُوبَةِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ سَعْدَانَ ، عَنْ مُعَتِّبٍ ، قَالَ : كَانَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام فِي حَائِطٍ لَهُ يَصْرِمُ ، فَنَظَرْتُ إِلى غُلَامٍ لَهُ قَدْ أَخَذَ كَارَةً مِنْ تَمْرٍ ، فَرَمى بِهَا وَرَاءَ الْحَائِطِ ، فَأَتَيْتُهُ وَأَخَذْتُهُ ، وَذَهَبْتُ بِهِ إِلَيْهِ ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنِّي وَجَدْتُ هذَا وَهذِهِ الْكَارَةَ ، فَقَالَ لِلْغُلَامِ :«يَا فُلَانُ» قَالَ لَبَّيْكَ ، قَالَ : «أَ تَجُوعُ؟» قَالَ : لَا يَا سَيِّدِي ، قَالَ : «فَتَعْرى؟» قَالَ : لَا يَا سَيِّدِي ، قَالَ : «فَلِأَيِّ شَيْءٍ أَخَذْتَ هذِهِ؟» قَالَ : اشْتَهَيْتُ ذلِكَ ، قَالَ : «اذْهَبْ ، فَهِيَ لَكَ» وَقَالَ : «خَلُّوا عَنْهُ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ :«مَا الْتَقَتْ فِئَتَانِ قَطُّ إِلَا نُصِرَ أَعْظَمُهُمَا عَفْواً» .

.

ص: 289

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از جهم بن حكم مدائنى ، از اسماعيل بن ابى زياد سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : بر شما باد كه عفو كنيد؛ زيرا كه عفو، غير از عزّت چيزى را از براى بنده نمى افزايد؛ پس يكديگر را عفو كنيد ، تا خدا شما را عزيز گرداند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از ابوخالد قمّاط ، از حمران ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرموده :«پشيمانى بر عفو ، بهتر و آسان تر است از پشيمانى بر عقوبت؛ چه آن چه نكرده اى ، مى توان كرد ، و آن چه شد ، چاره اى ندارد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از سعدان ، از معتّب كه گفت : ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام در يكى از باغ هاى خويش بود و خرما مى بريد؛ پس نظر كردم به غلامى از غلامان آن حضرت ، و ديدم كه يك پشته از خرما كه به كول(=دوش) توان برداشت فرا گرفت ، و آن را در پس ديوار باغ انداخت . من به نزد او آمدم و او را گرفتم و بردم به خدمت حضرت ، و عرض كردم كه : فداى تو گردم! من اين غلام و اين قدر خرما را يافتم . حضرت به آن غلام فرمود كه :«اى فلان!» عرض كرد : لَبِّيْكَ . فرمود : «آيا گرسنه اى؟» عرض كرد : نه ، اى آقاى من! فرمود كه : «برهنه اى؟» عرض كرد : نه ، اى سيّد من! فرمود : «پس از براى چه چيز اين را فرا گرفته اى؟» عرض كرد كه : اين را خواهش داشتم . فرمود : «برو و اين خرمايى را كه برداشته اى از براى تو» . و فرمود كه : «او را وا گذاريد ، و به او كار مداريد» .

از او ، از ابن فضّال روايت است كه گفت : شنيدم از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«هرگز دو گروه در جنگ به هم نرسيدند ، مگر آنكه هر يك از ايشان كه عفو ايشان بزرگ تر و بيشتر بود ، منصور و مظفّر شدند . و خدا ايشان را بر گروه ديگر يارى كرد» .

.

ص: 290

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أُتِيَ بِالْيَهُودِيَّةِ الَّتِي سَمَّتِ الشَّاةَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ لَهَا : مَا حَمَلَكِ عَلى مَا صَنَعْتِ؟ فَقَالَتْ : قُلْتُ : إِنْ كَانَ نَبِيّاً لَمْ يَضُرَّهُ ، وَإِنْ كَانَ مَلِكاً أَرَحْتُ النَّاسَ مِنْهُ» قَالَ : «فَعَفَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنْهَا» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«ثَلَاثٌ لَا يَزِيدُ اللّهُ بِهِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ إِلَا عِزّاً : الصَّفْحُ عَمَّنْ ظَلَمَهُ ، وَإِعْطَاءُ مَنْ حَرَمَهُ ، وَالصِّلَةُ لِمَنْ قَطَعَهُ» .

54 _ بَابُ كَظْمِ الْغَيْظِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام يَقُولُ : مَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِذُلِّ نَفْسِي حُمْرَ النَّعَمِ ، وَمَا تَجَرَّعْتُ جُرْعَةً أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ جُرْعَةِ غَيْظٍ لَا أُكَافِي بِهَا صَاحِبَهَا» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَعَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«نِعْمَ الْجُرْعَةُ الْغَيْظُ لِمَنْ صَبَرَ عَلَيْهَا ؛ فَإِنَّ عَظِيمَ الْأَجْرِ لَمِنْ عَظِيمِ الْبَلَاءِ ، وَمَا أَحَبَّ اللّهُ قَوْماً إِلَا ابْتَلَاهُمْ» .

.

ص: 291

54 . باب در بيان فرو خوردن خشم

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«زن يهوديّه اى كه گوسفند بريان را از براى پيغمبر صلى الله عليه و آله زهرآلود ساخته بود ، به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند . به آن زن فرمود : چه تو را داشت ، بر آن چه كردى؟ عرض كرد : با خود گفتم كه اگر پيغمبر باشد ، او را زيانى نرساند ، و اگر پادشاه باشد ، مردم را از او در راحت و آسايش اندازم» . حضرت باقر عليه السلام فرمود : «پس رسول خدا صلى الله عليه و آله از او عفو فرمود» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سه چيز است كه خدا به آنها چيزى را غير از عزّت ، از براى مرد مسلمان نمى افزايد : يكى اعراض كردن و گذشتن از انتقام كسى كه بر او ستم كرده، و ديگرى عطا كردن به كسى كه او را محروم ساخته ، و سيم پيوند كردن با كسى كه از او بريده باشد» .

54 . باب در بيان فرو خوردن خشمعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن حكم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود : حضرت على بن الحسين عليهماالسلام مى فرمود :«دوست نمى دارم كه شتران سرخ مو از براى من باشد ، در مقابلِ خوارى نفس من . و هيچ جرعه اى را ننوشيدم كه دوست تر باشد به سوى من ، از جرعه اى خشمى كه صاحب آن را به سبب آن سزا ندهم» . (و جرعه _ به ضمّ جيم و سكون راء _ : مقدار يكبار آشاميدن از آب است و امثال آن) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان و على بن نعمان ، از عمّار بن مروان ، از زيد شحّام ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خوب جرعه اى است خشم از براى كسى كه بر آن صبر كند؛ زيرا كه مزد بزرگ از بلاى بزرگ حاصل مى شود . و خدا هيچ گروهى را دوست نداشته ، مگر آنكه ايشان را آزمايش نموده ، و به بلايى مبتلى فرموده است» .

.

ص: 292

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ وَمُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام ، قَالَ :«اصْبِرْ عَلى أَعْدَاءِ النِّعَمِ ؛ فَإِنَّكَ لَنْ تُكَافِئَ مَنْ عَصَى اللّهَ فِيكَ بِأَفْضَلَ مِنْ أَنْ تُطِيعَ اللّهَ فِيهِ» .

عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ ثَابِتٍ مَوْلى آلِ جَرِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَظْمُ الْغَيْظِ عَنِ الْعَدُوِّ فِي دَوْلَاتِهِمْ تَقِيَّةً حَزْمٌ لِمَنْ أَخَذَ بِهِ ، وَتَحَرُّزٌ مِنَ التَّعَرُّضِ لِلْبَلَاءِ فِي الدُّنْيَا ؛ وَمُعَانَدَةُ الْأَعْدَاءِ فِي دَوْلَاتِهِمْ وَمُمَاظَّتُهُمْ فِي غَيْرِ تَقِيَّةٍ تَرْكُ أَمْرِ اللّهِ ؛ فَجَامِلُوا النَّاسَ يَسْمَنْ ذلِكَ لَكُمْ عِنْدَهُمْ ، وَلَا تُعَادُوهُمْ فَتَحْمِلُوهُمْ عَلى رِقَابِكُمْ ، فَتَذِلُّوا» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ حُصَيْنٍ السَّكُونِيِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا مِنْ عَبْدٍ كَظَمَ غَيْظاً إِلَا زَادَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عِزّاً فِي الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ ، وَقَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعافِينَ عَنِ النّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» وَأَثَابَهُ اللّهُ مَكَانَ غَيْظِهِ ذلِكَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، قَالَ : حَدَّثَنِي مَنْ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ كَظَمَ غَيْظاً _ وَ لَوْ شَاءَ أَنْ يُمْضِيَهُ أَمْضَاهُ _ مَلَأَ اللّهُ قَلْبَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ رِضَاهُ» .

.

ص: 293

از او ، از على بن نعمان و محمد بن سنان ، از عمّار بن مروان ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت است كه فرمود :«صبر كن بر اذيّت دشمنانِ نعمت ها؛ زيرا كه تو هرگز نمى توانى كه سزا دهى كسى را كه در حقِّ تو خدا را نافرمانى كرده است ، به چيزى كه بهتر باشد ، از آنكه خدا را در حقّ او فرمانبردارى كنى» .

از او ، از محمد بن سنان ، از ثابت مولاى آل حريز ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«فرو خوردن خشم از دشمن در زمان دولت هاى ايشان ، تقيّه و هوشيارى است ، از براى كسى كه آن را فرا گيرد و به آن عمل كند . و كناره جويى است ، از متعرّض شدن بلاء و زحمت در دنيا ، و عناد دشمنان در زمان دولت هاى ايشان . و منازعه و مخاصمه با ايشان در غير تقيّه ، ترك كردن امر خدا است؛ پس با مردمان نيكو معامله كنيد ، كه همان از براى شما در نزد ايشان پرورش مى يابد و نشو و نما مى نمايد ، و با ايشان دشمنى مكنيد ، كه ايشان را بر گردن هاى خويش بار و سوار مى كنيد ، و به اين سبب ذليل و خوار مى شويد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از بعضى از اصحاب خويش ، از مالك بن حصين سكونى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هيچ بنده اى نيست كه خشمى را فرو خورد ، مگر آنكه خداى عز و جل عزّت او را در دنيا و آخرت زياد كند . و خداى عز و جلفرمود كه : «وَالْكاظِمينَ الغَيْظَ وَالْعافينَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ» (1) ؛ يعنى : «و ديگر پرهيزگاران آنانند كه فرو مى خورند خشم را ، و آنان كه عفو مى كنند از مردمان ، و ترك مى كنند عقوبت كسى را كه مستحقّ عقوبت باشد . و خدا دوست مى دارد نيكوكاران را» . و حضرت فرمود كه : «خدا او را به جاى اين خشمى كه داشته ثواب مى دهد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از سيف بن عميره كه گفت : حديث كردم آنكه از امام جعفر صادق عليه السلام شنيده بود كه مى فرمود :«هر كه خشمى را فرو خورد ، و چنان باشد كه اگر خواهد آن را روان گرداند ، و به مقتضاى آن عمل نمايد ، تواند كه آن را جارى سازد ، خدا در روز قيامت دل او را پر كند از خوشنودى خويش» .

.


1- .آل عمران، 134.

ص: 294

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ غَالِبِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُنْذِرٍ ، عَنِ الْوَصَّافِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ كَظَمَ غَيْظاً _ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلى إِمْضَائِهِ _ حَشَا اللّهُ قَلْبَهُ أَمْناً وَإِيمَاناً يَوْمَ الْقِيَامَةِ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ لِي :«يَا زَيْدُ ، اصْبِرْ عَلى أَعْدَاءِ النِّعَمِ ، فَإِنَّكَ لَنْ تُكَافِئَ مَنْ عَصَى اللّهَ فِيكَ بِأَفْضَلَ مِنْ أَنْ تُطِيعَ اللّهَ فِيهِ ؛ يَا زَيْدُ ، إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى الْاءِسْلَامَ وَاخْتَارَهُ ، فَأَحْسِنُوا صُحْبَتَهُ بِالسَّخَاءِ وَحُسْنِ الْخُلُقِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ حَفْصٍ بَيَّاعِ السَّابِرِيِّ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِنْ أَحَبِّ السَّبِيلِ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ جُرْعَتَانِ : جُرْعَةُ غَيْظٍ تَرُدُّهَا بِحِلْمٍ ، وَجُرْعَةُ مُصِيبَةٍ تَرُدُّهَا بِصَبْرٍ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ رِبْعِيٍّ ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ لِي أَبِي : يَا بُنَيَّ ، مَا مِنْ شَيْءٍ أَقَرَّ لِعَيْنِ أَبِيكَ مِنْ جُرْعَةِ غَيْظٍ عَاقِبَتُهَا صَبْرٌ ، وَمَا يَسُرُّنِي أَنَّ لِي بِذُلِّ نَفْسِي حُمْرَ النَّعَمِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«اصْبِرُوا عَلى أَعْدَاءِ النِّعَمِ ؛ فَإِنَّكَ لَنْ تُكَافِئَ مَنْ عَصَى اللّهَ فِيكَ بِأَفْضَلَ مِنْ أَنْ تُطِيعَ اللّهَ فِيهِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ خَلَادٍ ، عَنِ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا ، قَالَ : قَالَ :«مَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِذُلِّ نَفْسِي حُمْرَ النَّعَمِ ، وَمَا تَجَرَّعْتُ مِنْ جُرْعَةٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ جُرْعَةِ غَيْظٍ لَا أُكَافِئُ بِهَا صَاحِبَهَا» .

.

ص: 295

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال ، از غالب بن عثمان ، از عبداللّه بن منذر ، از وصّافى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه خشمى را فرو خورد ، و حال آنكه او قادر باشد بر امضاى آن ، خدا در روز قيامت دل او را پر گرداند از ايمنى و ايمان» .

حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از عبدالكريم بن عمرو ، از ابواسامه _ يعنى زيد شحّام _ ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : حضرت به من فرمود كه :«اى زيد! صبر كن بر اذيّت دشمنان نعمت ها؛ زيرا كه تو هرگز نمى توانى كه سزا دهى كسى را كه در باب تو خدا را نافرمانى كرده است ، به چيزى كه بهتر باشد از آنكه خدا را در باب او فرمانبردارى كنى . اى زيد! به درستى كه خدا دين اسلام را برگزيده و آن را اختيار كرده؛ پس صحبت آن را نيكو گردانيد به سخاوت و خوش خلقى» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از حفص جامه سابرى فروش ، از ابوحمزه ، از حضرت على بن الحسين _ عليهماالسّلام _ روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : از جمله دوست ترين راه ها به سوى خداى عز و جلدو جرعه است : يكى جرعه خشمى كه آن را به بردبارى رد كنى؛ و يكى جرعه مصيبتى كه آن را به صبر برگردانى» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از ربعىّ ، از آنكه او را حديث كرده از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود :«پدرم به من فرمود كه : اى فرزند عزيز من! چيزى نيست كه چشم پدرت را بيشتر روشن كند ، از جرعه خشمى كه عاقبت آن صبر باشد . و مرا شاد نمى كند كه شتران سرخ مو از براى من باشد ، در مقابل خوارى نفس من» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از معاوية بن وهب ، از معاذ بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«صبر كنيد بر اذيّت دشمنانِ نعمت ها؛ زيرا كه تو هرگز نمى توانى كه سزا دهى كسى را كه در باب تو خدا را نافرمانى كرده است ، به چيزى كه بهتر باشد از آنكه خدا را در باب او اطاعت كنى» .

از او ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از خلّاد ، از ثمالى ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامروايت است كه گفت : آن حضرت فرمود :«دوست نمى دارم كه شتران سرخ مو از براى من باشد ، در مقابل خوارى نفس من . و هيچ جرعه اى را ننوشيدم كه دوست تر باشد به سوى من ، از جرعه اى خشمى كه صاحب آن را به آن سزا ندهم» .

.

ص: 296

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا مِنْ جُرْعَةٍ يَتَجَرَّعُهَا الْعَبْدُ أَحَبَّ إِلَى اللّهِ مِنْ جُرْعَةِ غَيْظٍ يَتَجَرَّعُهَا عِنْدَ تَرَدُّدِهَا فِي قَلْبِهِ : إِمَّا بِصَبْرٍ ، وَإِمَّا بِحِلْمٍ» .

55 _ بَابُ الْحِلْمِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ : سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ :«لَا يَكُونُ الرَّجُلُ عَابِداً حَتّى يَكُونَ حَلِيماً ، وَإِنَّ الرَّجُلَ كَانَ إِذَا تَعَبَّدَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، لَمْ يُعَدَّ عَابِداً حَتّى يَصْمُتَ قَبْلَ ذلِكَ عَشْرَ سِنِينَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :«الْمُؤْمِنُ مَنْ خَلَطَ عَمَلَهُ بِالْحِلْمِ ، يَجْلِسُ لِيَعْلَمَ ، وَيَنْطِقُ لِيَفْهَمَ ، لَا يُحَدِّثُ أَمَانَتَهُ الْأَصْدِقَاءَ ، وَلَا يَكْتُمُ شَهَادَتَهُ الْأَعْدَاءَ ، وَلَا يَفْعَلُ شَيْئاً مِنَ الْحَقِّ رِيَاءً ، وَلَا يَتْرُكُهُ حَيَاءً ، إِنْ زُكِّيَ خَافَ مِمَّا يَقُولُونَ ، وَاسْتَغْفَرَ اللّهَ مِمَّا لَا يَعْلَمُونَ ، لَا يَغُرُّهُ قَوْلُ مَنْ جَهِلَهُ ، وَيَخْشى إِحْصَاءَ مَا قَدْ عَمِلَهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام يَقُولُ : إِنَّهُ لَيُعْجِبُنِي الرَّجُلُ أَنْ يُدْرِكَهُ حِلْمُهُ عِنْدَ غَضَبِهِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يُحِبُّ الْحَيِيَّ الْحَلِيمَ» .

.

ص: 297

55 . باب در بيان حلم و بردبارى

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از وشّاء ، از مثنّى حنّاط ، از ابوحمزه كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«هيچ جرعه اى كه بنده آن را فرو خورد ، دوست تر نيست به سوى خدا، از جرعه خشمى كه آن را فرو خورد ، در نزد گرديدن آن در دلش (1) ، يا به صبر و شكيبايى، يا به حلم و بردبارى» .

55 . باب در بيان حلم و بردبارىمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از محمد بن عبيداللّه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام رضا عليه السلام كه مى فرمود :«مرد ، عابد نمى باشد تا حليم باشد . و به درستى كه در ميانه بنى اسرائيل بنا چنين بود كه چون مردى عبادت مى نمود ، او را عابد نمى شمردند ، تا آنكه ده سال پيش از آن سكوت مى كرد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن نعمان ، از ابن مسكان ، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت :مؤمن كسى است كه عمل خود را به حلم بياميزد . مى نشيند از براى آنكه بداند ، و سخن مى گويد از براى آنكه بفهمد ، و امانت خويش را به آشنايان خود خبر نمى دهد ، و شهادتى كه دارد از دشمنان خويش نمى پوشد ، و چيزى از حق را از ريا و ديدن مردم به جا نمى آورد ، و آن را به جهت حيا ترك نمى كند . اگر مردم او را به پاكى ياد كنند و مدح و ثنا گويند ، از آن چه مى گويد ، بترسد ، و از خدا آمرزش طلبد از آن چه ايشان نمى دانند ، و گفتار آنكه احوال او را نمى داند او را گول نزند ، و از احصا و ضبط آن چه عمل نموده ، به غايت بترسد .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حضرت على بن الحسين عليه السلام مى فرمود : مرا به شگفت مى آورد و خوشم مى آيد كه حلم مرد او را دريابد ، در هنگامى كه خشم مى گيرد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از على بن حكم ، از ابوجميله ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل بنده صاحب شرمِ بردبار را دوست مى دارد» .

.


1- .يعنى بالا و پايين رفتن خشم و پايدارى در برابر امضا و بيرون دادن آن . (مترجم)

ص: 298

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَفْصٍ الْعَوْسِيِّ الْكُوفِيِّ ، رَفَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا أَعَزَّ اللّهُ بِجَهْلٍ قَطُّ ، وَلَا أَذَلَّ بِحِلْمٍ قَطُّ» .

عَنْهُ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«كَفى بِالْحِلْمِ نَاصِراً» . وَقَالَ : «إِذَا لَمْ تَكُنْ حَلِيماً ، فَتَحَلَّمْ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ الْحَجَّالِ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ أَبِي عَائِشَةَ ، قَالَ : بَعَثَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام غُلَاماً لَهُ فِي حَاجَةٍ ، فَأَبْطَأَ ، فَخَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَلى أَثَرِهِ لَمَّا أَبْطَأَ ، فَوَجَدَهُ نَائِماً ، فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهِ يُرَوِّحُهُ حَتَّى انْتَبَهَ ، فَلَمَّا تَنَبَّهَ ، قَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا فُلَانُ ، وَاللّهِ مَا ذلِكَ لَكَ ، تَنَامُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ ؛ لَكَ اللَّيْلُ ، وَلَنَا مِنْكَ النَّهَارُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْحَيِيَّ الْحَلِيمَ ، الْعَفِيفَ الْمُتَعَفِّفَ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ ، عَنْ عَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ ، عَنْ رَبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُسْلِيِّ ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ ، عَنْ عِمْرَانَ ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا وَقَعَ بَيْنَ رَجُلَيْنِ مُنَازَعَةٌ نَزَلَ مَلَكَانِ ، فَيَقُولَانِ لِلسَّفِيهِ مِنْهُمَا : قُلْتَ وَ قُلْتَ وَأَنْتَ أَهْلٌ لِمَا قُلْتَ ، سَتُجْزى بِمَا قُلْتَ ، وَيَقُولَانِ لِلْحَلِيمِ مِنْهُمَا : صَبَرْتَ وَحَلُمْتَ ، سَيَغْفِرُ اللّهُ لَكَ إِنْ أَتْمَمْتَ ذلِكَ» قَالَ : «فَإِنْ رَدَّ الْحَلِيمُ عَلَيْهِ ارْتَفَعَ الْمَلَكَانِ» .

.

ص: 299

از او ، از على بن حفص عوسى كوفى روايت است كه آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خدا هرگز كسى را به جهل و نادانى عزيز نگرداند ، و هرگز به بردبارى كسى را ذليل نساخته است» .

از او ، از بعضى از اصحابش روايت است كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«كافى است حلم كه ياور باشد» . و فرمود كه : «هر گاه حلم نداشته باشى ، به زحمت و مشقّت ، خود را بر آن بدار» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از عبداللّه حجّال ، از حفص بن ابى عايشه روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام يكى از غلامان خود را در پى كارى فرستاد . و آن غلام دير كرد؛ پس حضرت صادق عليه السلام به دنبال او بيرون رفت ، به جهت آنكه دير كرده بود . و او را يافت كه خوابيده و در خواب است . حضرت در نزد سر آن غلام نشست و او را باد مى زد، تا آنكه بيدار شد . و در هنگامى كه بيدار شد ، حضرت صادق عليه السلام به او فرمود كه :«اى فلان! به خدا سوگند كه تو را نمى رسد كه چنين كنى و در شب و روز هر دو بخوابى . شب از براى تو است و روز از براى ما است كه از تو منتفع شويم و مشغول خدمت ما باشى» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن نعمان ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه خدا دوست مى دارد صاحب شرمِ بردبارى را كه عفيف و پارسا باشد ، و به زحمت و مشقّت ، خود را بر عفّت بدارد» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن على بن محبوب ، از ايّوب بن نوح ، از عبّاس بن عامر ، از ربيع بن محمد مسلى ، از ابومحمد ، از عمران ، از سعيد بن يسار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون در ميان دو مرد منازعه و گفتگو واقع شود ، دو فرشته فرود آيند ، و با سفيه و بى عقلِ از ايشان كه سبكى كند، مى گويند كه : گفتى و درست نگفتى ، و تو سزاوارى از براى آن چه گفتى ، و زود باشد كه جزا داده شوى به آن چه گفتى . و به صاحب حلم از ايشان مى گويند كه : صبر كردى و متحمّل آزار و اذيّت شدى ، خدا تو را مى آمرزد ، اگر اين صبر و تحمّل را به اتمام برسانى» . و فرمود : «پس اگر صاحب حلم بر او رد كند و جواب گويد ، آن دو فرشته به سوى آسمان بالا روند» .

.

ص: 300

56 _ بَابُ الصَّمْتِ وَحِفْظِ اللِّسَانِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام :«مِنْ عَلَامَاتِ الْفِقْهِ : الْحِلْمُ ، وَالْعِلْمُ ، وَالصَّمْتُ ؛ إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِكْمَةِ ؛ إِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الْمَحَبَّةَ ؛ إِنَّهُ دَلِيلٌ عَلى كُلِّ خَيْرٍ» .

عَنْهُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِيحَمْزَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّمَا شِيعَتُنَا الْخُرْسُ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْجَوَّانِيِّ ، قَالَ : شَهِدْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَهُوَ يَقُولُ لِمَوْلًى لَهُ _ يُقَالُ لَهُ : سَالِمٌ _ وَوَضَعَ يَدَهُ عَلى شَفَتَيْهِ ، وَقَالَ :«يَا سَالِمُ ، احْفَظْ لِسَانَكَ تَسْلَمْ ، وَلَا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلى رِقَابِنَا» .

عَنْهُ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، قَالَ : حَضَرْتُ أَبَا الْحَسَنِ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ وَقَالَ لَهُ رَجُلٌ : أَوْصِنِي ، فَقَالَ لَهُ :«احْفَظْ لِسَانَكَ تَعِزَّ ، وَلَا تُمَكِّنِ النَّاسَ مِنْ قِيَادِكَ فَتُذِلَّ رَقَبَتَكَ» .

عَنْهُ ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ أَبِي مَسْرُوقٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِرَجُلٍ أَتَاهُ : أَ لَا أَدُلُّكَ عَلى أَمْرٍ يُدْخِلُكَ اللّهُ بِهِ الْجَنَّةَ؟ قَالَ : بَلى يَا رَسُولَ اللّهِ ، قَالَ : أَنِلْ مِمَّا أَنَالَكَ اللّهُ ، قَالَ : فَإِنْ كُنْتُ أَحْوَجَ مِمَّنْ أُنِيلُهُ؟ قَالَ : فَانْصُرِ الْمَظْلُومَ ، قَالَ : فَإِنْ كُنْتُ أَضْعَفَ مِمَّنْ أَنْصُرُهُ؟ قَالَ : فَاصْنَعْ لِلْأَخْرَقِ _ يَعْنِي أَشِرْ عَلَيْهِ _ قَالَ : فَإِنْ كُنْتُ أَخْرَقَ مِمَّنْ أَصْنَعُ لَهُ؟ قَالَ : فَأَصْمِتْ لِسَانَكَ إِلَا مِنْ خَيْرٍ ، أَ مَا يَسُرُّكَ أَنْ تَكُونَ فِيكَ خَصْلَةٌ مِنْ هذِهِ الْخِصَالِ تَجُرُّكَ إِلَى الْجَنَّةِ؟» .

.

ص: 301

56 . باب در بيان خاموشى و نگاه داشتن زبان

56 . باب در بيان خاموشى و نگاه داشتن زبانمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده است كه گفت : ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه :«از نشانه هاى دانشمندى ، بردبارى و علم و خاموشى است . خاموشى درى است از درهاى حكمت، و خاموشى كسب دوستى مى كند ، و آن دليل است بر هر خوبى» .

از او ، از حسن بن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از ابوحمزه روايت است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«جز اين نيست كه شيعيان ما گنگان اند» (يعنى آن چه نبايد بگويند ، نمى گويند) .

از او ، از ابن محبوب ، از ابوعلى جوانى روايت است كه گفت : در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام حاضر بودم و آن حضرت به يكى از غلامان خود كه او را سالم مى گفتند مى فرمود _ و دست مبارك را بر لب هاى خويش گذاشت _ و فرمود كه :«اى سالم! زبان خود را نگاه دار تا سالم بمانى ، و مردم را بر گردن هاى ما بار و سوار مكن» .

از او ، از عثمان بن عيسى روايت است كه گفت : در خدمت امام موسى كاظم عليه السلام حضور داشتم ، و مردى به آن حضرت عرض كرد كه : مرا وصيّت فرما . فرمود :«زبان خود را نگاه دار تا عزيز شوى ، و مردم را بر افسار خويش دست مده ، كه گردنت رام مى شود و به هر سمتى كه آن را مى كشند مى رود ، مانند حيوانى كه رام باشد» .

از او ، از هيثم بن ابى مسروق ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردى كه به خدمت آن حضرت آمده بود فرمود كه : آيا نمى خواهى تو را دلالت كنم بر امرى كه خدا تو را به سبب آن داخل بهشت گرداند؟ عرض كرد : بلى ، يا رسول اللّه ! مى خواهم . فرمود : عطا كن از آن چه خدا به تو عطا فرموده . عرض كرد : پس اگر پريشان تر باشم از كسى كه خواسته باشم كه به او عطا كنم؟ فرمود : پس ستم رسيده را يارى كن . عرض كرد كه : اگر ضعيف تر باشم از كسى كه خواهم او را يارى كنم؟ فرمود كه : از براى احمق نادان صنعتى به عمل آور _ يعنى بر او اشاره نما و او را دلالت كن بر آن چه نمى داند _ . عرض كرد كه : اگر نادان تر باشم از آنكه خواهم او را اعانت كنم و تعليم دهم . فرمود : پس زبان خويش را خاموش كن ، مگر از خوبى . آيا تو را شاد نمى گرداند ، آن يك خصلت از اين خصلت ها در تو باشد و تو را بكشد به سوى بهشت؟».

.

ص: 302

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ : يَا بُنَيَّ ، إِنْ كُنْتَ زَعَمْتَ أَنَّ الْكَلَامَ مِنْ فِضَّةٍ ، فَإِنَّ السُّكُوتَ مِنْ ذَهَبٍ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنِ الْحَلَبِيِّ رَفَعَهُ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«أَمْسِكْ لِسَانَكَ ؛ فَإِنَّهَا صَدَقَةٌ تَصَدَّقُ بِهَا عَلى نَفْسِكَ» ثُمَّ قَالَ : «وَ لَا يَعْرِفُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الْاءِيمَانِ حَتّى يَخْزُنَ مِنْ لِسَانِهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ» قَالَ :«يَعْنِي كُفُّوا أَلْسِنَتَكُمْ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنِ الْحَلَبِيِّ رَفَعَهُ ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«نَجَاةُ الْمُؤْمِنِ فِي حِفْظِ لِسَانِهِ» .

يُونُسُ ، عَنْ مُثَنًّى ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«كَانَ أَبُو ذَرٍّ _ رَحِمَهُ اللّهُ _ يَقُولُ : يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ ، إِنَّ هذَا اللِّسَانَ مِفْتَاحُ خَيْرٍ ، وَمِفْتَاحُ شَرٍّ ، فَاخْتِمْ عَلى لِسَانِكَ كَمَا تَخْتِمُ عَلى ذَهَبِكَ وَوَرِقِكَ» .

.

ص: 303

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قداح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«لقمان به پسرش فرمود كه : اى فرزند دلبند من! اگر گمان مى كنى كه سخن از نقره است ، خاموشى از طلا است» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از حلبى روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :«زبان خود را نگاه دار، كه آن صدقه اى است كه آن را بر نفس خويش تصدّق مى كنى» . بعد از آن فرمود كه : «هيچ بنده اى حقيقت را نمى شناسد ، تا زبان خويش را نگاه دارد» .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از ابرهيم بن عبدالحميد ، از عبداللّه بن على حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عز و جل : «أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ قيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ» (1) كه آن حضرت فرمود :«يعنى : زبان هاى خويش را باز داريد از سخن گفتن» . و ترجمه ظاهر آيه اين است كه : «آيا نظر نكردى به سوى آنان كه گفته شد به ايشان ، كه باز داريد دست هاى خويش را؟!». ( و بنابر تفسير حضرت عليه السلام از قبيل ذكر مسبّب است و اراده سبب ، چه جنبانيدن زبان موجب جنبانيدن دست است .)

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از حلبى روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :«نجات و رهايى مؤمن در نگاه داشتن زبان او است» .

يونس ، از مثنّى ، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«ابوذر _ عليه الرحمة _ مى گفت : اى جوينده علم! به درستى كه اين زبان كليد هر خوبى و كليد هر بدى است؛ پس مهر گذار بر زبان خويش ، چنان كه بر طلا و نقره خويش مهر مى گذارى» .

.


1- .نساء، 77.

ص: 304

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ ، عَنِ الْخَشَّابِ ، عَنِ ابْنِ بَقَّاحٍ ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ ثَابِتٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ الْمَسِيحُ عليه السلام يَقُولُ : لَا تُكْثِرُوا الْكَلَامَ فِي غَيْرِ ذِكْرِ اللّهِ ؛ فَإِنَّ الَّذِينَ يُكْثِرُونَ الْكَلَامَ فِي غَيْرِ ذِكْرِ اللّهِ قَاسِيَةٌ قُلُوبُهُمْ ، وَلكِنْ لَا يَعْلَمُونَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ يَوْمٍ إِلَا وَكُلُّ عُضْوٍ مِنْ أَعْضَاءِ الْجَسَدِ يُكَفِّرُ اللِّسَانَ يَقُولُ : نَشَدْتُكَ اللّهَ أَنْ نُعَذَّبَ فِيكَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مِهْزَمٍ الْأَسَدِيِّ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«إِنَّ لِسَانَ ابْنِ آدَمَ يُشْرِفُ عَلى جَمِيعِ جَوَارِحِهِ كُلَّ صَبَاحٍ ، فَيَقُولُ : كَيْفَ أَصْبَحْتُمْ؟ فَيَقُولُونَ : بِخَيْرٍ إِنْ تَرَكْتَنَا ، وَ يَقُولُونَ : اللّهَ اللّهَ فِينَا ، وَيُنَاشِدُونَهُ وَيَقُولُونَ : إِنَّمَا نُثَابُ وَنُعَاقَبُ بِكَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ قَيْسٍ أَبِي إِسْمَاعِيلَ _ وَ ذَكَرَ أَنَّهُ لَا بَأْسَ بِهِ مِنْ أَصْحَابِنَا _ رَفَعَهُ ، قَالَ : جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، أَوْصِنِي ، فَقَالَ :«احْفَظْ لِسَانَكَ» . قَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، أَوْصِنِي ، قَالَ : «احْفَظْ لِسَانَكَ». قَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، أَوْصِنِي ، قَالَ : «احْفَظْ لِسَانَكَ ، وَيْحَكَ ، وَهَلْ يَكُبُّ النَّاسَ عَلى مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ إِلَا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؟» .

.

ص: 305

حميد بن زياد ، از خشّاب ، از ابن بقّاح ، از معاذ بن ثابت ، از عمرو بن جميع ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حضرت مسيح عيسى بن مريم عليه السلام فرمود : سخن را در غير ياد خدا بسيار مكنيد؛ زيرا آنان كه سخن را در غير ذكر خدا بسيار مى كنند ، دل هاى ايشان سخت و سنگين است ، وليكن نمى دانند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از اسماعيل بن زياد ،از ابن ابى نجران ، از ابوجميله ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هيچ روزى نمى آيد ، مگر آنكه هر عضوى از اعضاى تن از براى زبان سر فرود مى آورد و كرنش مى كند؛ يعنى آن را تعظيم مى نمايد و خوارى و فروتنى به ظهور مى رساند ، و مى گويد : تو را به خدا سوگند مى دهم كه مبادا ما به سبب تو معذّب شويم _ يعنى چيزى نگويى كه موجب عذاب ما باشد _ ».

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از ابراهيم بن مهزم اسدى ، از ابوحمزه ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه زبان فرزند آدم در صبح هر روز بر همه اعضاى او مشرف مى شود و مى گويد : چگونه صبح كرده ايد؟ و چه حال داريد؟ در جواب مى گويند كه : صبح كرده ايم به خير و خوبى ، اگر تو ما را به حال خود وا گذارى . و مى گويند : از خدا بترس در حقّ ما ، و خدا خدا مى كنند و او را سوگند مى دهند و مى گويند كه : ما مثاب و معاقب نمى شويم ، مگر به سبب تو كه آلت و اسباب ثواب و عقاب مايى» .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبدالحميد ، از قيس پدر اسماعيل _ و ابراهيم ذكر كرده كه : قيس ناخوشى و باكى ندارد ، و از جمله اصحاب ما است _ و قيس اين روايت را مرفوع ساخته و گفته است كه : مردى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! مرا وصيّت فرما . فرمود :«زبان خويش را نگاه دار» . عرض كرد : يا رسول اللّه ! مرا وصيّت فرما . فرمود : «زبان خود را نگاه دار» . عرض كرد : يا رسول اللّه ! مرا وصيّت فرما . فرمود : «زبانت را نگاه دار . واى بر تو! آيا چيزى مردم را سرنگون مى سازد بر سوراخ هاى بينى ايشان _ يعنى برو در آتش جهنم _ ، غير از حاصل سخنان ايشان كه به داس زبان هاى خويش آنها را درو كرده اند» .

.

ص: 306

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَمَّنْ رَوَاهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ لَمْ يَحْسُبْ كَلَامَهُ مِنْ عَمَلِهِ ، كَثُرَتْ خَطَايَاهُ ، وَحَضَرَ عَذَابُهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يُعَذِّبُ اللّهُ اللِّسَانَ بِعَذَابٍ لَا يُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنَ الْجَوَارِحِ ، فَيَقُولُ : أَيْ رَبِّ عَذَّبْتَنِي بِعَذَابٍ لَمْ تُعَذِّبْ بِهِ شَيْئاً؟ فَيُقَالُ لَهُ : خَرَجَتْ مِنْكَ كَلِمَةٌ ، فَبَلَغَتْ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا ، فَسُفِكَ بِهَا الدَّمُ الْحَرَامُ ، وَانْتُهِبَ بِهَا الْمَالُ الْحَرَامُ ، وَانْتُهِكَ بِهَا الْفَرْجُ الْحَرَامُ ، وَعِزَّتِي وَجَلَالِي لَأُعَذِّبَنَّكَ بِعَذَابٍ لَا أُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنْ جَوَارِحِكَ» .

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«إِنْ كَانَ فِي شَيْءٍ شُؤْمٌ ، فَفِي اللِّسَانِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، قَالَ : سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ :«كَانَ الرَّجُلُ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذَا أَرَادَ الْعِبَادَةَ ، صَمَتَ قَبْلَ ذلِكَ عَشْرَ سِنِينَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنِ الْغِفَارِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ رَأى مَوْضِعَ كَلَامِهِ مِنْ عَمَلِهِ ، قَلَّ كَلَامُهُ إِلَا فِيمَا يَعْنِيهِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«فِي حِكْمَةِ آلِ دَاوُدَ : عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ ، مُقْبِلاً عَلى شَأْنِهِ ، حَافِظاً لِلِسَانِهِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ ، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا يَزَالُ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ يُكْتَبُ مُحْسِناً مَا دَامَ سَاكِتاً ، فَإِذَا تَكَلَّمَ كُتِبَ مُحْسِناً أَوْ مُسِيئاً» .

.

ص: 307

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال ، از آنكه او را روايت كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه سخن خويش را از كار خويش نشمارد يا نپندارد ، گناهان او بسيار و عذابش حاضر است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خدا زبان را به عذابى معذّب گرداند كه هيچ عضوى از اعضا را به آن عذاب ، معذّب نكند؛ پس زبان عرض مى كند كه : اى پروردگار من! مرا به عذابى معذّب ساختى كه هيچ عضوى را به آن عذاب ، معذّب نساختى؛ پس به زبان گفته مى شود كه : از تو سخنى بيرون آمد و به همه شرق و غرب زمين رسيد ، و به سبب آن سخن ، خونى كه ريختنش حرام بود و احترامى داشت ، ريخته شد ، و به واسطه آن ، مال صاحب حرمت به غارت رفت ، و فرج حرام پرده حرمتش به جهت آن دريد . سوگند ياد مى كنم به عزّت خويش ، كه هر آينه تو را به عذابى معذّب سازم كه هيچ يك از اعضاى صاحب تو را به آن عذاب ، معذّب نسازم» .

و به همين اسناد روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اگر در چيزى شومى و نامباركى باشد ، در زبان خواهد بود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد هر دو ، از وشّاء كه گفت : شنيدم از امام رضا عليه السلام كه مى فرمود :«چون مردى از بنى اسرائيل مى خواست كه عابد شود ، بنا چنين بود كه ده سال پيش از آن خاموش مى شد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از بكر بن صالح ، از غفارى ، از جعفر بن ابراهيم روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه جاى سخنِ خويش را از عملش ببيند و آن را از جمله عمل داند ، سخنش كم باشد ، مگر در آن چه خواهد و به كار او آيد» .

ابوعلى اشعرى ، از حسن بن على كوفى ، از عثمان بن عيسى ، از سعيد بن يسار ، از منصور بن يونس ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در حكمت آل داود است كه بر عاقل لازم است كه عارف و شناسا باشد بروزگار خويش ، و به كار خود رو آورده ، زبان خويش را نگاه دارد» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از على بن حسين رباط ، از بعضى از مردان خويش كه راوى حديث ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيوسته ، بنده مؤمن نيكوكار نوشته مى شود ، در مدّتى كه ساكت و خاموش باشد؛ پس هرگاه سخن گويد ، نيكوكار يا بدكار نوشته شود» .

.

ص: 308

57 _ بَابُ الْمُدَارَاةِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ثَلَاثٌ مَنْ لَمْ يَكُنَّ فِيهِ لَمْ يَتِمَّ لَهُ عَمَلٌ : وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِي اللّهِ ، وَخُلُقٌ يُدَارِي بِهِ النَّاسَ ، وَحِلْمٌ يَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجَاهِلِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ ، قَالَ : سَمِعْتُ جَعْفَراً عليه السلام يَقُولُ :«جَاءَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ ، وَيَقُولُ لَكَ : دَارِ خَلْقِي» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ حَبِيبٍ السِّجِسْتَانِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«فِي التَّوْرَاةِ مَكْتُوبٌ _ فِيمَا نَاجَى اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ عليه السلام _ : يَا مُوسَى ، اكْتُمْ مَكْتُومَ سِرِّي فِي سَرِيرَتِكَ ، وَأَظْهِرْ فِي عَلَانِيَتِكَ الْمُدَارَاةَ عَنِّي لِعَدُوِّي وَعَدُوِّكَ مِنْ خَلْقِي ، وَلَا تَسْتَسِبَّ لِي عِنْدَهُمْ بِإِظْهَارِ مَكْتُومِ سِرِّي : فَتَشْرَكَ عَدُوَّكَ وَعَدُوِّي فِي سَبِّي» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَمَرَنِي رَبِّي بِمُدَارَاةِ النَّاسِ ، كَمَا أَمَرَنِي بِأَدَاءِ الْفَرَائِضِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مُدَارَاةُ النَّاسِ نِصْفُ الْاءِيمَانِ ، وَالرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَيْشِ». ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «خَالِطُوا الْأَبْرَارَ سِرّاً ، وَخَالِطُوا الْفُجَّارَ جِهَاراً ، وَلَا تَمِيلُوا عَلَيْهِمْ فَيَظْلِمُوكُمْ ؛ فَإِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ لَا يَنْجُو فِيهِ مِنْ ذَوِي الدِّينِ إِلَا مَنْ ظَنُّوا أَنَّهُ أَبْلَهُ ، وَصَبَّرَ نَفْسَهُ عَلى أَنْ يُقَالَ : إِنَّهُ أَبْلَهُ لَا عَقْلَ لَهُ» .

.

ص: 309

57 . باب در بيان مدارات

57 . باب در بيان مدارات (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : سه چيز است كه هر كه آنها در او نباشد ، عملش تمام و كامل نخواهد بود : يكى پارسايى كه او را از نافرمانى هاى خدا باز دارد؛ و ديگر خلقى كه به آن با مردم به مدارايى رفتار كند؛ و سيم بردبارى كه جهل و نادانى جاهل را به آن رد نمايد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از حسين بن حسن روايت كرده است كه گفت : شنيدم از حضرت امام جعفر عليه السلام كه مى فرمود :«جبرئيل عليه السلام به خدمت پيغمير صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا محمد! پروردگارت تو را سلام مى رساند و به تو مى فرمايد كه : با خلق من مدارا كن» .

از او ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم ، از حبيب سجستانى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«در تورات نوشته است ، در آن چه خداى عز و جل با موسى بن عمران عليه السلام ، به آن راز گفت كه : اى موسى! رازِ پوشيده مرا در نهان خويش بپوش ، و در آشكار خويش ، مدارايى را ظاهر كن، از من براى دشمن من، و دشمن خود از خلق من . و به اظهار كردن راز پوشيده من ، باعث دشنام من مشو در نزد ايشان ، كه با دشمن من و دشمن خويش در دشنام دادن به من شريك خواهى بود» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع ، از حمزة بن ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : پروردگارم مرا امر فرموده كه با مردمان مدارايى كنم ، چنان كه مرا به جا آوردن واجبات امر فرموده است» .

على بن ابراهيم ، از هارون بن مسلم ، از مسعدة بن صدقه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : مدارايى با مردمان نصف ايمان است ، و همراهى و نرمى با ايشان نصف عيش و زندگانى» . بعد از آن حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «با نيكوكاران در نهان آميزش كنيد ، و با نابكاران در آشكار مخالفت نماييد ، و بر ايشان ميل مكنيد، كه بر شما ستم مى كنند؛ پس به درستى كه زود باشد كه روزگارى بيايد كه در آن روزگار ، كسى از صاحبان دين نجات نيابد ، مگر كسى كه مردم گمان كنند كه ابله و بى عقل است ، و نفس خويش را صبر فرمايد ، بر آنكه مردم بگويند كه او ابله است و عقل ندارد» .

.


1- .و مدارات _ به ضمّ ميم _ ، با كسى نرمى كردن و همديگر را دفع كردن است . (مترجم)

ص: 310

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ذَكَرَهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ قَوْماً مِنَ النَّاسِ قَلَّتْ مُدَارَاتُهُمْ لِلنَّاسِ ، فَأُنِفُوا مِنْ قُرَيْشٍ ، وَايْمُ اللّهِ مَا كَانَ بِأَحْسَابِهِمْ بَأْسٌ ، وَإِنَّ قَوْماً مِنْ غَيْرِ قُرَيْشٍ حَسُنَتْ مُدَارَاتُهُمْ ، فَأُلْحِقُوا بِالْبَيْتِ الرَّفِيعِ». قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «مَنْ كَفَّ يَدَهُ عَنِ النَّاسِ ، فَإِنَّمَا يَكُفُّ عَنْهُمْ يَداً وَاحِدَةً ، وَيَكُفُّونَ عَنْهُ أَيْدِيَ كَثِيرَةً» .

58 _ بَابُ الرِّفْقِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي لَيْلى ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ قُفْلاً ، وَقُفْلُ الْاءِيمَانِ الرِّفْقُ» .

وَ بِإِسْنَادِهِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«مَنْ قُسِمَ لَهُ الرِّفْقُ ، قُسِمَ لَهُ الْاءِيمَانُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ يَحْيَى الْأَزْرَقِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ ، فَمِنْ رِفْقِهِ بِعِبَادِهِ تَسْلِيلُهُ أَضْغَانَهُمْ وَمُضَادَّتَهُمْ لِهَوَاهُمْ وَقُلُوبِهِمْ ، وَمِنْ رِفْقِهِ بِهِمْ أَنَّهُ يَدَعُهُمْ عَلَى الْأَمْرِ يُرِيدُ إِزَالَتَهُمْ عَنْهُ رِفْقاً بِهِمْ لِكَيْلَا يُلْقِيَ عَلَيْهِمْ عُرَى الْاءِيمَانِ وَمُثَاقَلَتَهُ جُمْلَةً وَاحِدَةً ، فَيَضْعُفُوا ، فَإِذَا أَرَادَ ذلِكَ ، نَسَخَ الْأَمْرَ بِالْاخَرِ ، فَصَارَ مَنْسُوخاً» .

.

ص: 311

58 . باب در بيان رَفق

على بن ابراهيم ، از بعضى از اصحاب خويش كه او را ذكر كرده ، از محمد بن سنان ، از حذيفة بن منصور روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه گروهى از مردمان مدارايى ايشان با مردم كم بود ، و به اين سبب از قريش انداخته شدند . و به خدا سوگند كه حسب هاى ايشان هيچ ناخوشى نداشت و چنان نبود كه حرام زاده باشند . و به درستى كه گروهى از غير قريش مدارايى ايشان نيكو بود ، و به اين سبب به خانه بلندپايه ملحق شدند و از اهل بيت محسوب گرديدند» . راوى مى گويد : بعد از آن حضرت فرمود كه : «هر كه دست خود را از مردم باز دارد و به ايشان اذيّت نرساند ، جز اين نيست كه يك دست از ايشان باز مى دارد ، و ايشان دست هاى بسيار را از او باز دارند» .

58 . باب در بيان رَفق (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از آنكه او را ذكر كرده ، از محمد بن عبدالرحمان بن ابى ليلى ، از پدرش ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه هر چيزى را قفلى هست ، و قفل ايمان رفق و نرمى است» .

و به اسناد خويش روايت كرده و گفته است كه امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«هر كه رفق و نرمى از برايش تقسيم شده و از آن بهره اى به او رسيده ، ايمان نيز از برايش تقسيم شده و از آن بهره اى دارد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از صفوان بن يحيى ، از يحيى ارزق ، از حمّاد بن بشير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى _ تبارك و تعالى _ صاحب رفق است ، و رفق را دوست مى دارد . پس از جمله رفق آن جناب با بندگان خويش ، بيرون كشيدن او است _ به رفق و مدارايى _ كينه ها و ضدّيّت ايشان را با هوا و هوس و دل هاى ايشان ، چنان كه تيغ را از نيام بيرون مى كشند . و از جمله رفق او با ايشان، آن است كه ايشان را وا مى گذارد بر امرى كه اراده دارد كه ايشان را از آن دور گرداند ، از روى نرمى كردن با ايشان ، تا آنكه دسته هاى ايمان و سنگينى آن را يكبار بر ايشان نيندارد (2) تا ضعيف و ناتوان شوند؛ پس هر گاه اين را اراده فرمايد ، آن امر را به امرى ديگر نسخ و برطرف سازد؛ پس اين امر منسوخ شود و تكليف در باب آن باقى نماند» .

.


1- .و رَفْق _ به فتح و كسر راء و سكون فاء _ ، نرمى و خوشى نمودن و يارى و همراهى كردن است . يا به كسر راء، آن چيزى است كه حاصل مى شود از اينها . (مترجم)
2- .مقصود آن است كه همه واجبات را يكباره نازل و واجب نمى كند .

ص: 312

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الرِّفْقُ يُمْنٌ ، وَالْخُرْقُ شُؤْمٌ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ ، وَ يُعْطِي عَلَى الرِّفْقِ مَا لَا يُعْطِي عَلَى الْعُنْفِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِيعُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ الرِّفْقَ لَمْ يُوضَعْ عَلى شَيْءٍ إِلَا زَانَهُ ، وَلَا نُزِعَ مِنْ شَيْءٍ إِلَا شَانَهُ» .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ، رَفَعَهُ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، قَالَ :«إِنَّ فِي الرِّفْقِ الزِّيَادَةَ وَالْبَرَكَةَ ، وَمَنْ يُحْرَمِ الرِّفْقَ يُحْرَمِ الْخَيْرَ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا زُوِيَ الرِّفْقُ عَنْ أَهْلِ بَيْتٍ إِلَا زُوِيَ عَنْهُمُ الْخَيْرُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْمُعَلّى ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ زِيَادِ بْنِ أَرْقَمَ الْكُوفِيِّ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَيُّمَا أَهْلِ بَيْتٍ أُعْطُوا حَظَّهُمْ مِنَ الرِّفْقِ ، فَقَدْ وَسَّعَ اللّهُ عَلَيْهِمْ فِي الرِّزْقِ ، وَالرِّفْقُ فِي تَقْدِيرِ الْمَعِيشَةِ خَيْرٌ مِنَ السَّعَةِ فِي الْمَالِ ، وَالرِّفْقُ لَا يَعْجِزُ عَنْهُ شَيْءٌ ، وَالتَّبْذِيرُ لَا يَبْقى مَعَهُ شَيْءٌ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ» .

.

ص: 313

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از معاوية بن وهب ، از معاذ بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : نرمى نمودن با مردم مبارك است ، و درشتى نمودن شوم و نامبارك» .

از او ، از ابن محبوب ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جلصاحب رفق است . رفق را دوست مى دارد و بر رفق عطا مى كند ، آن چه را كه بر عنف و درشتى كردن عطا نمى كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عمر بن اذينه ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : رفق بر چيزى گذاشته نشد ، مگر آنكه آن را آرايش داد ، و از چيزى برداشته نشد ، مگر آنكه آن را زشت گردانيد» .

على ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره ، از عمرو بن ابى المقدام روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته به سوى پيغمبر صلى الله عليه و آله كه فرمود :«به درستى كه زيادتى و بركت در رفق است . و هر كه از رفق محروم شود ، از هر خوبى محروم گردد» .

از او ، عبداللّه بن مغيره ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رفق از خاندانى دور نشد ، مگر آنكه هر خوبى از ايشان دور شد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از ابراهيم بن محمد ثقفى ، از على بن معلىّ ، از اسماعيل بن يسار ، از احمد بن زياد بن ارقم (و بنا بر بعضى از نسخ كافى ، از ارقم كوفى) ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر خاندانى كه بهره خويش را از رفق عطا شدند ، خدا در باب روزى بر ايشان وسعت داد . و رفق در اندازه كردن معيشت و اسباب زندگانى ، بى زياده و نقصان ، از وسعت در مال و كثرت آن بهتر است . و رفق چيزى از آن درنماند ، و اسراف كردن چيزى با آن باقى نماند . به درستى كه خداى عز و جل صاحب رفق است ، و رفق را دوست مى دارد» .

.

ص: 314

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ رَفَعَهُ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ أَحْمَرَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ لِي _ وَ جَرى بَيْنِي وَبَيْنَ رَجُلٍ مِنَ الْقَوْمِ كَلَامٌ فَقَالَ لِيَ _ :«ارْفُقْ بِهِمْ ؛ فَإِنَّ كُفْرَ أَحَدِهِمْ فِي غَضَبِهِ ، وَلَا خَيْرَ فِيمَنْ كَانَ كُفْرُهُ فِي غَضَبِهِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :«الرِّفْقُ نِصْفُ الْعَيْشِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الرِّفْقَ وَيُعِينُ عَلَيْهِ ، فَإِذَا رَكِبْتُمُ الدَّوَابَّ الْعُجْفَ فَأَنْزِلُوهَا مَنَازِلَهَا ، فَإِنْ كَانَتِ الْأَرْضُ مُجْدِبَةً فَانْجُوا عَنْهَا ، وَإِنْ كَانَتْ مُخْصِبَةً فَأَنْزِلُوهَا مَنَازِلَهَا» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَوْ كَانَ الرِّفْقُ خَلْقاً يُرى ، مَا كَانَ مِمَّا خَلَقَ اللّهُ شَيْءٌ أَحْسَنَ مِنْهُ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ ، وَمِنْ رِفْقِهِ بِكُمْ تَسْلِيلُهُ أَضْغَانَكُمْ، وَمُضَادَّةَ قُلُوبِكُمْ ، وَإِنَّهُ لَيُرِيدُ تَحْوِيلَ الْعَبْدِ عَنِ الْأَمْرِ ، فَيَتْرُكُهُ عَلَيْهِ حَتّى يُحَوِّلَهُ بِالنَّاسِخِ كَرَاهِيَةَ تَثَاقُلِ الْحَقِّ عَلَيْهِ» .

.

ص: 315

على بن ابراهيم روايت كرده است و آن را مرفوع ساخته ، از صالح بن عقبه ، از هشام بن احمر ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه گفت : حضرت به من فرمود _ در حالى كه ميان من و مردى از اهل سنّت سخنى جارى شده بود _ كه :«با ايشان نرمى كن؛ زيرا كه كفر يكى از ايشان در خشم او است . و هيچ خوبى نيست در كسى كه كفرش در خشمش باشد ، كه به محض خشم ، شروع كند در كفر گفتن» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن حسّان ، از موسى بن بكر ، از ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود :«رفق نصف زندگانى است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه خدا رفق را دوست مى دارد و بر آن يارى مى دهد؛ پس چون بر حيوان هاى لاغر سوار شويد ، آنها را در منزل هاى خودشان فرود آوريد؛ پس اگر زمين خشك و بى گياه باشد، از آن دور شويد و منزل مكنيد ، و اگر زمين پر گياه باشد ، آنها را در منزل هاى ايشان فرود آوريد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از عثمان بن عيسى ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اگر رفق آفريده اى بود كه ديده مى شد ، چيزى از آن چه خدا آفريده از آن نيكوتر نبود» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال ، از ثعلبه ، از آنكه او را حديث كرده ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خدا صاحب رفق است و رفق را دوست مى دارد . و از جمله رفقِ آن جناب نسبت به شما ، بيرون كشيدن كينه ها و مضادّه و مخالفت دل هاى شما است از آنها به رفق و نرمى؛ چنان كه شمشير از غلاف مى كشند؛ زيرا كه آن جناب اراده مى فرمايد كه بنده را از امرى بگرداند؛ پس او را بر آن امر وا مى گذارد ، تا هنگامى كه او را به واسطه ناسخ از آن امر مى گرداند ، به جهت ناخوش داشتن سنگينى حق بر او» .

.

ص: 316

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا اصْطَحَبَ اثْنَانِ إِلَا كَانَ أَعْظَمُهُمَا أَجْراً وَأَحَبُّهُمَا إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَرْفَقَهُمَا بِصَاحِبِهِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ كَانَ رَفِيقاً فِي أَمْرِهِ ، نَالَ مَا يُرِيدُ مِنَ النَّاسِ» .

59 _ بَابُ التَّوَاضُعِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَرْسَلَ النَّجَاشِيُّ إِلى جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَأَصْحَابِهِ ، فَدَخَلُوا عَلَيْهِ ، وَهُوَ فِي بَيْتٍ لَهُ ، جَالِسٌ عَلَى التُّرَابِ ، وَعَلَيْهِ خُلْقَانُ الثِّيَابِ». قَالَ : «فَقَالَ جَعْفَرٌ : فَأَشْفَقْنَا مِنْهُ حِينَ رَأَيْنَاهُ عَلى تِلْكَ الْحَالِ ، فَلَمَّا رَأى مَا بِنَا وَتَغَيُّرَ وُجُوهِنَا ، قَالَ : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي نَصَرَ مُحَمَّداً وَأَقَرَّ عَيْنَهُ ، أَ لَا أُبَشِّرُكُمْ؟ فَقُلْتُ : بَلى أَيُّهَا الْمَلِكُ ، فَقَالَ : إِنَّهُ جَاءَنِي السَّاعَةَ مِنْ نَحْوِ أَرْضِكُمْ عَيْنٌ مِنْ عُيُونِي هُنَاكَ ، فَأَخْبَرَنِي أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ قَدْ نَصَرَ نَبِيَّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، وَأَهْلَكَ عَدُوَّهُ ، وَأُسِرَ فُلَانٌ وَفُلَانٌ وَفُلَانٌ ، الْتَقَوْا بِوَادٍ يُقَالُ لَهُ : بَدْرٌ ، كَثِيرِ الْأَرَاكِ ، لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ حَيْثُ كُنْتُ أَرْعى لِسَيِّدِي هُنَاكَ وَهُوَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي ضَمْرَةَ . فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ : أَيُّهَا الْمَلِكُ ، فَمَا لِي أَرَاكَ جَالِساً عَلَى التُّرَابِ ، وَعَلَيْكَ هذِهِ الْخُلْقَانُ؟ فَقَالَ لَهُ : يَا جَعْفَرُ ، إِنَّا نَجِدُ فِيمَا أَنْزَلَ اللّهُ عَلى عِيسى عليه السلام أَنَّ مِنْ حَقِّ اللّهِ عَلى عِبَادِهِ أَنْ يُحْدِثُوا لَهُ تَوَاضُعاً عِنْدَ مَا يُحْدِثُ لَهُمْ مِنْ نِعْمَةٍ ، فَلَمَّا أَحْدَثَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لِي نِعْمَةً بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، أَحْدَثْتُ لِلّهِ هذَا التَّوَاضُعَ . فَلَمَّا بَلَغَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، قَالَ لِأَصْحَابِهِ : إِنَّ الصَّدَقَةَ تَزِيدُ صَاحِبَهَا كَثْرَةً ، فَتَصَدَّقُوا ؛ يَرْحَمْكُمُ اللّهُ ، وَإِنَّ التَّوَاضُعَ يَزِيدُ صَاحِبَهُ رِفْعَةً ، فَتَوَاضَعُوا ؛ يَرْفَعْكُمُ اللّهُ ، وَإِنَّ الْعَفْوَ يَزِيدُ صَاحِبَهُ عِزّاً ، فَاعْفُوا ؛ يُعِزَّكُمُ اللّهُ» .

.

ص: 317

59 . باب در بيان تواضع و فروتنى كردن

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هرگز دو كس با يكديگر صحبت نداشته اند ، مگر آنكه بزرگ ترين ايشان از روى اجر ، و دوست ترين ايشان به سوى خداى عز و جل ، نرم ترين ايشان به يار خويش بوده است» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن حسّان ، از حسن بن حسين ، از فضيل بن عثمان روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه در امر خود صاحب رفق باشد ، آن چه از مردم اراده كند مى يابد» .

59 . باب در بيان تواضع و فروتنى كردنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از هارون بن مسلم ، از مسعدة بن صدقه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«نجاشى (يعنى پادشاه حبشه كه اصحمه نام داشت) به سوى جعفر بن ابى طالب و رفقاى او كه در حبشه بودند فرستاد و ايشان را طلبيد؛ پس بر او داخل شدند و ديدند كه در حجره اى از حجره هاى خويش بر روى خاك نشسته و جامه هاى كهنه پوشيده است» . حضرت فرمود كه : «جعفر عليه السلام گفت كه : ما از نجاشى ترسيديم ، در هنگامى كه او را بر اين حالت ديديم؛ پس چون ديد كه به ما چه رسيد و روى هاى ما متغيّر گرديد و رنگ هاى ما زرد شد، گفت : ستايش از براى خدايى كه محمد را يارى كرد و چشم او را روشن گردانيد . آيا نمى خواهيد كه شما را مژده دهم؟ من گفتم : بلى ، اى پادشاه! ما را مژده ده . نجاشى گفت كه : در اين ساعت جاسوسى از جاسوس هاى من ، از جانب زمين شما كه در آنجا مى بود به نزد من آمد و مرا خبر داد كه خداى عز و جل پيغمبر خود ، محمد صلى الله عليه و آله ، را يارى نمود ، و دشمنان او را هلاك گردانيد ، و فلان و فلان اسير و دستگير شدند ، و در وادى اى به هم رسيدند كه آن را بدر مى گويند و اراك (1) بسيارى در آن جاس_ت. نجاشى گفت : به خدا سوگند كه گويا من به آن موضع نظر مى كنم و الحال آن را مى بينم؛ زيرا كه من در آنجا از براى سيّد خود شبانى مى كردم و گوسفند مى چرانيدم . و سيّد من مردى از بنى ضمره بود . جعفر با نجاشى گفت كه : اى پادشاه! پس مرا چه مى شود كه تو را مى بينم كه بر روى خاك نشسته اى و اين جامه هاى كهنه را پوشيده اى؟ گفت : اى جعفر! به درستى كه ما در آن چه خدا بر حضرت عيسى عليه السلام فرو فرستاده مى يابيم كه : از جمله حقِّ خدا بر بندگان خويش آن است كه در نزد نعمتى كه از براى ايشان تازه پديد مى آورد ، از براى آن جناب فروتنى را اظهار كنند . و چون خداى عز و جل از براى من اين نعمت را به محمد صلى الله عليه و آله احداث فرمود ، اين تواضع را از براى خدا احداث نمودم؛ پس در هنگامى كه اين خبر به حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد، به اصحاب خويش فرمود : به درستى كه صدقه مال صاحب خود را مى افزايد و بيش از پيش مى كند؛ پس تصدّق كنيد تا خدا شما را رحم كند . و به درستى كه تواضع، رفعتِ صاحبش را زياد مى گرداند؛ پس تواضع كنيد تا خدا شما را بلند گرداند . و عفو ، عزّتِ صاحب خود را زياد مى سازد؛ پس عفو كنيد تا خدا شما را عزيز سازد» .

.


1- .و اراك _ به فتح همزه _ درختى است كه از چوب آن سواك گيرند . و بعضى گفته اند : درخت شور و تلخ است.

ص: 318

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«إِنَّ فِي السَّمَاءِ مَلَكَيْنِ مُوَكَّلَيْنِ بِالْعِبَادِ ، فَمَنْ تَوَاضَعَ لِلّهِ رَفَعَاهُ ، وَمَنْ تَكَبَّرَ وَضَعَاهُ» .

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِاللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَفْطَرَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَشِيَّةَ خَمِيسٍ فِي مَسْجِدِ قُبَا ، فَقَالَ : هَلْ مِنْ شَرَابٍ؟ فَأَتَاهُ أَوْسُ بْنُ خَوَلِيٍّ الْأَنْصَارِيُّ بِعُسِّ مَخِيضٍ بِعَسَلٍ ، فَلَمَّا وَضَعَهُ عَلى فِيهِ نَحَّاهُ ، ثُمَّ قَالَ : شَرَابَانِ يُكْتَفى بِأَحَدِهِمَا مِنْ صَاحِبِهِ ، لَا أَشْرَبُهُ ، وَلَا أُحَرِّمُهُ ، وَلكِنْ أَتَوَاضَعُ لِلّهِ ؛ فَإِنَّ مَنْ تَوَاضَعَ لِلّهِ رَفَعَهُ اللّهُ ، وَمَنْ تَكَبَّرَ خَفَضَهُ اللّهُ ، وَمَنِ اقْتَصَدَ فِي مَعِيشَتِهِ رَزَقَهُ اللّهُ، وَمَنْ بَذَّرَ حَرَمَهُ اللّهُ ، وَمَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ الْمَوْتِ أَحَبَّهُ اللّهُ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ دَاوُدَ الْحَمَّارِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، مِثْلَهُ . وَ قَالَ :«مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللّهِ ، أَظَلَّهُ اللّهُ فِي جَنَّتِهِ» .

.

ص: 319

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از معاوية بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«به درستى كه در آسمان دو فرشته اند كه بر بندگان گماشته اند؛ پس هر كه از براى خدا تواضع كند ، او را بلند گردانند و هر كه تكبّر كند ، او را پست كنند» .

ابن ابى عمير ، از عبدالرحمان بن حجّاج ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله در شبانگاه روز پنجشنبه در مسجد قبا روزه گشود و فرمود : آيا هيچ آشاميدنى هست كه بياشامم؟ اوس بن خولى انصارى قدح بزرگى از دوغ كه با عسل به هم آميخته بود به نزد آن حضرت آورد . و چون قدح را بر دهان مبارك گذاشت ، آن را دور ساخت . بعد از آن فرمود : و آشاميدنى كه به يكى از آنها از ديگرى كه با آن است ، اكتفا توان نمود ، من آن را نمى آشامم ، و آن را بر كسى حرام نمى گردانم ، وليكن از براى خدا تواضع مى كنم؛ زيرا كه هر كه از براى خدا تواضع كند ، خدا او را بلند گرداند ، و هر كه تكبّر نمايد ، خدا او را پست سازد ، و هر كه در معيشت خويش ميانه روى پيش گيرد بى اسراف و تنگ گيرى ، خدا او را روزى دهد ، و هر كه اسراف كند ، خدا او را محروم گرداند ، و هر كه مرگ را بسيار ياد كند ، خدا او را دوست دارد» .

حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از داود حمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده و گفته است كه :«هر كه خدا را بسيار ياد كند ، خدا او را در بهشت خويش در سايه رحمتش جا دهد» .

.

ص: 320

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَذْكُرُ أَنَّهُ :«أَتى رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَلَكٌ ، فَقَالَ : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يُخَيِّرُكَ أَنْ تَكُونَ عَبْداً رَسُولًا مُتَوَاضِعاً ، أَوْ مَلِكاً رَسُولًا» . قَالَ : «فَنَظَرَ إِلى جَبْرَئِيلَ ، وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ : أَنْ تَوَاضَعْ ، فَقَالَ : عَبْداً مُتَوَاضِعاً رَسُولًا ، فَقَالَ الرَّسُولُ : مَعَ أَنَّهُ لَا يَنْقُصُكَ مِمَّا عِنْدَ رَبِّكَ شَيْئاً» قَالَ : «وَ مَعَهُ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الْأَرْضِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ تَرْضى بِالْمَجْلِسِ دُونَ الْمَجْلِسِ ، وَأَنْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ تَلْقى ، وَأَنْ تَتْرُكَ الْمِرَاءَ وَإِنْ كُنْتَ مُحِقّاً ، وَ لَا تُحِبَّ أَنْ تُحْمَدَ عَلَى التَّقْوى» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ ، عَمَّنْ رَوَاهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلى مُوسى عليه السلام : أَنْ يَا مُوسى ، أَ تَدْرِي لِمَ اصْطَفَيْتُكَ بِكَلَامِي دُونَ خَلْقِي؟ قَالَ : يَا رَبِّ ، وَلِمَ ذَاكَ؟» قَالَ : «فَأَوْحَى اللّهُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ إِلَيْهِ : يَا مُوسى ، إِنِّي قَلَّبْتُ عِبَادِي ظَهْراً لِبَطْنٍ ، فَلَمْ أَجِدْ فِيهِمْ أَحَداً أَذَلَّ لِي نَفْساً مِنْكَ ؛ يَا مُوسى ، إِنَّكَ إِذَا صَلَّيْتَ وَضَعْتَ خَدَّكَ عَلَى التُّرَابِ _ أَوْ قَالَ: عَلَى الْأَرْضِ _ » .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَرَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا _ عَلَى الْمُجَذَّمِينَ وَهُوَ رَاكِبٌ حِمَارَهُ وَهُمْ يَتَغَدَّوْنَ ، فَدَعَوْهُ إِلَى الْغَدَاءِ ، فَقَالَ : أَمَا إِنِّي لَوْ لَا أَنِّي صَائِمٌ لَفَعَلْتُ ، فَلَمَّا صَارَ إِلى مَنْزِلِهِ أَمَرَ بِطَعَامٍ ، فَصُنِعَ ، وَأَمَرَ أَنْ يَتَنَوَّقُوا فِيهِ ، ثُمَّ دَعَاهُمْ فَتَغَدَّوْا عِنْدَهُ ، وَتَغَدّى مَعَهُمْ» .

.

ص: 321

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن فضّال ، از علاء بن رزين ، از محمد بن مسلم كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه ذكر مى فرمود كه :«فرشته اى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : خداى _ تعالى _ تو را مخيّر ساخته كه بنده و رسول متواضع باشى يا پادشاه و رسول» . حضرت فرمود كه : «پيغمبر به جبرئيل عليه السلام نظر فرمود ، و جبرئيل به دست خويش اشاره كرد كه تواضع و فروتنى كن؛ پس پيغمبر فرمود كه : بنده متواضع و رسول مى باشم؛ پس آن فرشته اى كه خدا او را فرستاده بود به پيغمبر عرض نمود كه : با آنكه پادشاهى چيزى را از آن چه در نزد پروردگار تو است ، از تو كم نمى كند» . و حضرت فرمود كه : «با آن فرشته ، كليدهاى تمام خزينه هاى زمين بود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از جمله تواضع آن است كه راضى باشى به مجلس و نشستنگاهى كه پست تر باشد از جاى تو؛ و آنكه سلام كنى بر هر كه او را ملاقات نمايى؛ و آنكه ستيزه را ترك كنى ، و هر چند كه محق باشى و حق با تو باشد؛ و دوست ندارى كه كسى تو را بر تقوى و پرهيزگارى مدح و ثنا گويد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از على بن يقطين ، از آنكه او را روايت كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جل به سوى موسى عليه السلام وحى فرمود كه : اى موسى! آيا مى دانى كه چرا تو را به سخن گفتن با خويش بى واسطه برگزيدم ، و با ساير خلق خود چنين نكردم؟ موسى عرض كرد كه : اى پروردگار! چرا چنين كردى؟» حضرت فرمود : «مى فرمايد كه : خداى _ تبارك و تعالى _ به سوى او وحى فرمود كه : اى موسى! من همه بندگان خويش را گردانيدم و ايشان را پشت و رو كردم ، پس در ميانه ايشان يكى را نيافتم كه از تو ، خويش را خواركننده تر باشد از براى من . اى موسى! به درستى كه تو چون نماز را به جا مى آورى ، رخ خود را بر خاك مى گذارى _ يا آنكه فرمود كه _ بر زمين مى گذارى» . (و اين ترديد از راوى حديث است نه از حضرت عليه السلام ) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حضرت على بن الحسين عليهماالسلام به جماعتى گذشت كه خوره داشتند . و آن حضرت بر الاغ خويش سوار بود و آن جماعت چاشت مى خوردند؛ پس آن حضرت را به چاشت خوردن دعوت نمودند و تكليف كردند كه با ايشان طعام تناول فرمايد . فرمود : اگر نه اين بود كه من روزه دارم ، هر آينه [تناول]مى كردم و با شما چاشت مى خوردم؛ پس در هنگامى كه به منزل خويش رسيد ، امر فرمود كه طعامى بسازند ، و شروع شد به ساختن طعام . و امر فرمود كه در باب آن سعى بليغى به عمل آورند و نيكو بسازند . بعد از آن ايشان را طلبيد ، و در نزد آن حضرت چاشت خوردند و حضرت با ايشان چاشت ميل فرمود» .

.

ص: 322

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ يَجْلِسَ الرَّجُلُ دُونَ شَرَفِهِ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ وَمُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، قَالَ : نَظَرَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِلى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ قَدِ اشْتَرى لِعِيَالِهِ شَيْئاً وَهُوَ يَحْمِلُهُ ، فَلَمَّا رَآهُ الرَّجُلُ اسْتَحْيَا مِنْهُ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«اشْتَرَيْتَهُ لِعِيَالِكَ ، وَحَمَلْتَهُ إِلَيْهِمْ؛ أَمَا وَاللّهِ، لَوْ لَا أَهْلُ الْمَدِينَةِ لَأَحْبَبْتُ أَنْ أَشْتَرِيَ لِعِيَالِيَ الشَّيْءَ ، ثُمَّ أَحْمِلَهُ إِلَيْهِمْ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«فِيمَا أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلى دَاوُدَ عليه السلام : يَا دَاوُدُ ، كَمَا أَنَّ أَقْرَبَ النَّاسِ مِنَ اللّهِ الْمُتَوَاضِعُونَ ، كَذلِكَ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنَ اللّهِ الْمُتَكَبِّرُونَ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ رَفَعَهُ إِلى أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام فِي السَّنَةِ الَّتِي قُبِضَ فِيهَا أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا لَكَ ذَبَحْتَ كَبْشاً ، وَنَحَرَ فُلَانٌ بَدَنَةً؟ فَقَالَ :«يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، إِنَّ نُوحاً عليه السلام كَانَ فِي السَّفِينَةِ ، وَكَانَ فِيهَا مَا شَاءَ اللّهُ ، وَكَانَتِ السَّفِينَةُ مَأْمُورَةً ، فَطَافَتْ بِالْبَيْتِ وَهُوَ طَوَافُ النِّسَاءِ ، وَخَلّى سَبِيلَهَا نُوحٌ عليه السلام ، فَأَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلَى الْجِبَالِ : أَنِّي وَاضِعٌ سَفِينَةَ نُوحٍ عَبْدِي عَلى جَبَلٍ مِنْكُنَّ ، فَتَطَاوَلَتْ ، وَشَمَخَتْ ، وَتَوَاضَعَ الْجُودِيُّ _ وَ هُوَ جَبَلٌ عِنْدَكُمْ _ فَضَرَبَتِ السَّفِينَةُ بِجُؤْجُؤِهَا الْجَبَلَ» . قَالَ : «فَقَالَ نُوحٌ عليه السلام عِنْدَ ذلِكَ : يَا مَارِي ، أَتْقِنْ ، وَهُوَ بِالسُّرْيَانِيَّةِ : يَا رَبِّ ، أَصْلِحْ» . قَالَ : فَظَنَنْتُ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام عَرَّضَ بِنَفْسِهِ .

.

ص: 323

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از عثمان بن عيسى ، از هارون بن خارجه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«از جمله تواضع آن است كه مردى در جايى بنشيند كه پست تر از شرف و بزرگوارى او باشد» .

از او ، از ابن فضّال و محسن بن احمد ، از يونس بن يعقوب روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به سوى مردى از مردم مدينه نظر فرمود كه از براى عيال خود چيزى خريده و آن را برداشته بود؛ پس چون آن مرد حضرت را ديد از او شرم نمود . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«اين را از براى عيال خود خريده اى و برداشته اى كه به سوى ايشان برى . بدان و آگاه باش! به خدا سوگند كه اگر ترس مردم مدينه نبود ، دوست مى داشتم كه از براى عيال خود چيزى را بخرم و آن را برداشته به سوى ايشان ببرم» .

از او ، از پدرش ، از عبداللّه بن قاسم ، از عمرو بن ابى المقدام ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«در آن چه خداى عز و جل به سوى داود عليه السلام وحى فرمود اين بود كه : اى داود! چنان كه نزديك ترين مردمان به خدا متواضعانند ، همچنين دورترين مردمان از خدا متكبّرانند» .

از او ، از پدرش ، از على بن حكم روايت است كه آن را مرفوع ساخته به سوى ابوبصير كه گفت : بر ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام داخل شدم در سالى كه روح مطهّر امام جعفر صادق عليه السلام در آن قبض شد . و عرض كردم كه : فداى تو گردم! تو را چه مى شود كه گوسفندى را سر بريدى و فلان كس شترى را به جهت قربانى نحر كرد . فرمود :«اى ابامحمد! نوح عليه السلام در كشتى بود ، و در آن بود ، آن چه خدا مى خواست . و آن كشتى پر بود يا مأمور بود به طواف؛ پس در خانه كعبه طواف نمود ، و آن طواف نساء است؛ پس نوح عليه السلام آن را وا گذاشت و افسار آن را رها كرد . بعد از آن، خداى عز و جل به كوه ها وحى فرمود كه : من كشتى بنده خود ، نوح را بر كوهى از شما مى گذارم؛ پس آنها گردن كشى كردند و بلند شدند . و جودى فروتنى نمود ، و جودى كوهى است در نزد شما؛ پس كشتى سينه خود را به آن كوه زد» . حضرت فرمود كه : «نوح عليه السلام در آن هنگام گفت : يا مارى اتقن! و آن به لغت سريانى به اين معنى است كه : اى پروردگار من! امور مرا به اصلاح آور» . ابوبصير مى گويد كه : گمان كردم كه حضرت امام موسى كاظم عليه السلام به خويش كنايه فرمود .(و مراد اين است كه اشاره كرد به تواضع جودى ، و به آن تواضع ، نفس مقدّس خويش را اراده نمود) .

.

ص: 324

عَنْهُ ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ :«التَّوَاضُعُ أَنْ تُعْطِيَ النَّاسَ مَا تُحِبُّ أَنْ تُعْطَاهُ» .

وَفِي حَدِيثٍ آخَرَ ، قَالَ : قُلْتُ : مَا حَدُّ التَّوَاضُعِ الَّذِي إِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ ، كَانَ مُتَوَاضِعاً؟ فَقَالَ :«التَّوَاضُعُ دَرَجَاتٌ ، مِنْهَا أَنْ يَعْرِفَ الْمَرْءُ قَدْرَ نَفْسِهِ ، فَيُنْزِلَهَا مَنْزِلَتَهَا بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ، لَا يُحِبُّ أَنْ يَأْتِيَ إِلى أَحَدٍ إِلَا مِثْلَ مَا يُؤْتى إِلَيْهِ ، إِنْ رَأى سَيِّئَةً دَرَأَهَا بِالْحَسَنَةِ ، كَاظِمُ الْغَيْظِ ، عَافٍ عَنِ النَّاسِ ، وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» .

60 _ بَابُ الْحُبِّ فِي اللّهِ وَالْبُغْضِ فِي اللّهِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى وَأَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ وَسَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَحَبَّ لِلّهِ وَأَبْغَضَ لِلّهِ وَأَعْطى لِلّهِ ، فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَ إِيمَانُهُ» .

.

ص: 325

60 . باب در بيان حب فى اللّه و بغض فى اللّه

از او ، از چند نفر ، از اصحاب خويش ، از على بن اسباط ، از حسن بن جهم ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت است كه گفت : آن حضرت فرمود :«تواضع، آن است كه به مردم عطا كنى ، آن چه را كه دوست مى دارى كه آن را به تو عطا كنند» .

و در حديث ديگر است كه گفت : عرض كردم كه : چيست اندازه تواضعى كه چون بنده اى آن را به فعل آورد ، متواضع باشد . فرمود كه :«تواضع چندين درجه است : از جمله آنها اين است كه مرد قدر خويش را بشناسَد و آن را در مرتبه خويش فرود آورد با دل سالم ، و دوست ندارد كه با كسى كارى بكند ، مگر مثل آن چه با او مى شود . اگر بدى را ببيند ، به نيكى دفع كند ، و خشم فرو خورنده و از مردم عفوكننده باشد ، و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد» .

60 . باب در بيان حب فى اللّه و بغض فى اللّه (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن عيسى و احمد بن محمد بن خالد و على بن ابراهيم ، از پدرش و سهل بن زياد و همه ، از ابن محبوب ، از على بن رئاب ، از ابوعبيده حذاء ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه در راه خدا يا از براى او با كسى دوستى كند ، و در راه خدا يا از براى او با كسى دشمنى ورزد ، و از براى خدا عطا كند ، از جمله كسانى است كه ايمان ايشان كامل و تمام است» .

.


1- .يعنى : دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا ، كه در دوستى و دشمنى ، منظور و مطمع نظر ، خدا باشد و چيزى غير خدا ملاحظه نشود . (مترجم)

ص: 326

ابْنُ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ سَعِيدٍ الْأَعْرَجِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الْاءِيمَانِ أَنْ تُحِبَّ فِي اللّهِ ، وَتُبْغِضَ فِي اللّهِ ، وَتُعْطِيَ فِي اللّهِ ، وَتَمْنَعَ فِي اللّهِ» .

ابْنُ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ _ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ صَاحِبِ الطَّاقِ _ عَنْ سَلَامِ بْنِ الْمُسْتَنِيرِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وُدُّ الْمُؤْمِنِ لِلْمُؤْمِنِ فِي اللّهِ مِنْ أَعْظَمِ شُعَبِ الْاءِيمَانِ ، أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ فِي اللّهِ وَأَبْغَضَ فِي اللّهِ وَأَعْطى فِي اللّهِ وَمَنَعَ فِي اللّهِ ، فَهُوَ مِنْ أَصْفِيَاءِ اللّهِ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«إِنَّ الْمُتَحَابِّينَ فِي اللّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ قَدْ أَضَاءَ نُورُ وُجُوهِهِمْ وَ نُورُ أَجْسَادِهِمْ وَنُورُ مَنَابِرِهِمْ كُلَّ شَيْءٍ حَتّى يُعْرَفُوا بِهِ ، فَيُقَالُ : هؤُلَاءِ الْمُتَحَابُّونَ فِي اللّهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ،قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْحُبِّ وَالْبُغْضِ : أَ مِنَ الْاءِيمَانِ هُوَ؟ فَقَالَ :«وَ هَلِ الْاءِيمَانُ إِلَا الْحُبُّ وَالْبُغْضُ»، ثُمَّ تَلَا هذِهِ الْايَةَ : «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْاءِيمانَ وَزَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ يَحْيى _ فِيمَا أَعْلَمُ _ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُدْرِكٍ الطَّائِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَصْحَابِهِ : أَيُّ عُرَى الْاءِيمَانِ أَوْثَقُ؟ فَقَالُوا : اللّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ ، وَقَالَ بَعْضُهُمُ : الصَّلَاةُ ، وَقَالَ بَعْضُهُمُ : الزَّكَاةُ ، وَقَالَ بَعْضُهُمُ : الصِّيَامُ ، وَقَالَ بَعْضُهُمُ : الْحَجُّ وَالْعُمْرَةُ ، وَقَالَ بَعْضُهُمُ : الْجِهَادُ . فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لِكُلِّ مَا قُلْتُمْ فَضْلٌ وَلَيْسَ بِهِ ، وَلكِنْ أَوْثَقُ عُرَى الْاءِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللّهِ ، وَالْبُغْضُ فِي اللّهِ ، وَتَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللّهِ ، وَالتَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللّهِ» .

.

ص: 327

ابن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از سعيد اعرج ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از جمله محكم ترين دسته هاى ايمان آن است كه كسى دوستى كند در راه خدا ، و دشمنى كند در راه خدا ، و عطا كند در راه خدا ، و منع كند در راه خدا ، كه دوستى و دشمنى و دادن و ندادنش همه از براى خدا باشد» .

ابن محبوب ، از ابوجعفر محمد بن نعمان احول صاحب طاق ، از سلام بن مستنير ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : دوستى با مؤمن در راه خدا از بزرگ ترين شعبه هاى ايمان است . آگاه باشيد كه هر كه در راه خدا دوستى كند ، و در راه خدا دشمنى كند ، و در راه خدا عطا كند ، و در راه خدا منع كند ، از جمله برگزيدگان خدا است».

حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از على بن ابى حمزه ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«كسانى كه با يكديگر دوستى مى كنند در راه خدا ، در روز قيامت بر منبرهاى از نور باشند ، و نور روى هاى ايشان ، و نور بدن هاى ايشان ، و نور منبرهاى ايشان ، هر چيزى را روشن ساخته ، به مرتبه اى كه به آن نور ، مشهور و معروف شوند و همه كس ايشان را بشناسند و بگويند كه : اين گروهند كه در راه خدا با يكديگر دوستى كرده اند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّار ، از حريز ، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از دوستى و دشمنى ، كه آيا هر يك از اينها از جمله ايمان و جزء آن است؟ فرمود كه :«مگر ايمان چيزى غير از دوستى و دشمنى هست» . بعد از آن اين آيه را تلاوت فرمود كه : «حَبَّبَ اِلَيْكُمْ الْايمانَ وَزَيَّنَهُ فى قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ اِلَيْكُمْ الْكُفْرَ وَ الْفسُوقَ وَ العِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدوُنَ» (1) و ترجمه آيه در باب آيات ولايت گذشت (2) ، مگر آخر آن كه ترجمه اش اين است كه : «آن گروه، ايشانند كه راه راست يافتگانند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن عيسى ، از ابوالحسن على بن يحيى در آن چه من مى دانم ، از عمرو بن مدرك طائى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب خويش فرمود كه : كدام دسته از دسته هاى ايمان استوارتر است؟ صحابه عرض كردند كه : خدا و رسول او بهتر مى دانند . و بعضى از ايشان گفت كه : نماز ، دسته استوارتر است . و بعضى از ايشان گفت كه : زكات استوارتر است . و بعضى از ايشان گفت : روزه . و بعضى از ايشان گفت : حج و عمره . و بعضى از ايشان گفت : جهاد؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : از براى هر يك از آن چه گفتيد فضل و افزونى هست ، امّا هيچ يك ، آن دسته محكم تر نيستند ، وليكن محكم ترين دسته هاى ايمان ، دوستى در راه خدا است ، و دشمنى در راه خدا ، و دوست داشتن دوستان خدا ، و بيزارى جستن از دشمنان خدا» .

.


1- .حجرات، 7.
2- .و ايمان را محبوب شما كرد و آن را در نظرتان آراست و كفر و فسق و نافرمانى را برايتان ناپسند ساخت .

ص: 328

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عُمَرَ بْنِ جَبَلَةَ الْأَحْمَسِيِّ، عَنْ أَبِيالْجَارُودِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْمُتَحَابُّونَ فِي اللّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلى أَرْضِ زَبَرْجَدَةٍ خَضْرَاءَ ، فِي ظِلِّ عَرْشِهِ عَنْ يَمِينِهِ _ وَكِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ _ وُجُوهُهُمْ أَشَدُّ بَيَاضاً ، وَأَضْوَأُ مِنَ الشَّمْسِ الطَّالِعَةِ ، يَغْبِطُهُمْ بِمَنْزِلَتِهِمْ كُلُّ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ ، وَكُلُّ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ ، يَقُولُ النَّاسُ : مَنْ هؤُلَاءِ؟ فَيُقَالُ : هؤُلَاءِ الْمُتَحَابُّونَ فِي اللّهِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«إِذَا جَمَعَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ الْأَوَّلِينَ وَالْاخِرِينَ ، قَامَ مُنَادٍ فَنَادى يُسْمِعُ النَّاسَ ، فَيَقُولُ : أَيْنَ الْمُتَحَابُّونَ فِي اللّهِ؟» قَالَ : «فَيَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ ، فَيُقَالُ لَهُمُ : اذْهَبُوا إِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِسَابٍ». قَالَ : «فَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ، فَيَقُولُونَ : إِلى أَيْنَ؟ فَيَقُولُونَ : إِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِسَابٍ». قَالَ : «فَيَقُولُونَ : فَأَيُّ ضَرْبٍ أَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ؟ فَيَقُولُونَ : نَحْنُ الْمُتَحَابُّونَ فِي اللّهِ». قَالَ : «فَيَقُولُونَ : وَ أَيَّ شَيْءٍ كَانَتْ أَعْمَالُكُمْ؟ قَالُوا : كُنَّا نُحِبُّ فِي اللّهِ ، وَنُبْغِضُ فِي اللّهِ» قَالَ : «فَيَقُولُونَ : نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ» .

.

ص: 329

از او ، از محمد بن على ، از عمر بن جبله احمسى ، از ابوالجارود ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : كسانى كه در راه خدا با يكديگر دوستى مى كنند ، در روز قيامت بر روى زمينى از زبرجد سبز باشند ، در سايه عرش خدا ، در جانب راست آن ، و هر دو دست آن راست است . و روى هاى ايشان از آفتاب تابان سفيدتر و نورانى تر باشد ، و هر فرشته مقرّب و هر پيغمبر مرسلى بر ايشان غبطه برد ، به آن منزله و مرتبه اى كه دارند ، و آن را آرزو كند . و مردم گويند كه : اين گروه كيستند؟ به ايشان گفته شود كه : اين گروهند كه در راه خدا با يكديگر دوستى كرده اند» .

از او ، از پدرش ، از نضر بن سويد ، از هشام بن سالم ، از ابوحمزه ثمالى ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام روايت است كه فرمود :«چون خداى _ تعالى _ خلقِ اوّلين و آخرين را جمع كند ، منادى برخيزد و ندا كند كه همه مردمان بشنوند ، و بگويد كه : كجايند آنان كه در راه خدا با يكديگر دوستى كرده اند؟» حضرت فرمود : «پس طائفه اى از مردمان برخيزند . و به ايشان گفته شود كه برويد به جانب بهشت ، بى حساب». فرمود كه : «پس فرشتگان ايشان را پيش باز كنند و بگويند : به كجا مى رويد؟ مى گويند : به سوى بهشت مى رويم ، بى حساب» . فرمود كه : «فرشتگان مى گويند كه : شما كدام قسم و چه گروه از مردمانيد؟ مى گويند : ماييم آنان كه در راه خدا با يكديگر دوستى كرده ايم» . فرمود كه : «فرشتگان مى گويند كه : اعمال شما چه بود؟ مى گويند كه : عادت ما اين بود كه در راه خدا دوستى مى كرديم و در راه خدا دشمنى مى نموديم» . فرمود كه : «فرشتگان مى گويند كه : نيكو است مزد كاركنان خدا» .

.

ص: 330

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«ثَلَاثٌ مِنْ عَلَامَاتِ الْمُؤْمِنِ : عِلْمُهُ بِاللّهِ ، وَمَنْ يُحِبُّ ، وَمَنْ يُبْغِضُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَحَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الرَّجُلَ لَيُحِبُّكُمْ وَمَا يَعْرِفُ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ ، فَيُدْخِلُهُ اللّهُ الْجَنَّةَ بِحُبِّكُمْ ؛ وَإِنَّ الرَّجُلَ لَيُبْغِضُكُمْ وَمَا يَعْرِفُ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ ، فَيُدْخِلُهُ اللّهُ بِبُغْضِكُمُ النَّارَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ ابْنِ الْعَرْزَمِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِيكَ خَيْراً ، فَانْظُرْ إِلى قَلْبِكَ ، فَإِنْ كَانَ يُحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اللّهِ وَيُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ ، فَفِيكَ خَيْرٌ وَاللّهُ يُحِبُّكَ ؛ وَإِنْ كَانَ يُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللّهِ وَيُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ ، فَلَيْسَ فِيكَ خَيْرٌ وَاللّهُ يُبْغِضُكَ ، وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْوَاسِطِيِّ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبَانٍ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَوْ أَنَّ رَجُلاً أَحَبَّ رَجُلاً لِلّهِ ، لَأَثَابَهُ اللّهُ عَلى حُبِّهِ إِيَّاهُ ، وَإِنْ كَانَ الْمَحْبُوبُ فِي عِلْمِ اللّهِ مِنْ أَهْلِ النَّارِ ؛ وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً أَبْغَضَ رَجُلاً لِلّهِ ، لَأَثَابَهُ اللّهُ عَلى بُغْضِهِ إِيَّاهُ ، وَإِنْ كَانَ الْمُبْغَضُ فِي عِلْمِ اللّهِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ ، عَنْ بَشِيرٍ الْكُنَاسِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَدْ يَكُونُ حُبٌّ فِي اللّهِ وَرَسُولِهِ وَحُبٌّ فِي الدُّنْيَا ، فَمَا كَانَ فِي اللّهِ وَرَسُولِهِ ، فَثَوَابُهُ عَلَى اللّهِ ؛ وَمَا كَانَ فِي الدُّنْيَا ، فَلَيْسَ بِشَيْءٍ» .

.

ص: 331

از او ، از على بن حسّان ، از آنكه او را ذكر كرده ، از داود بن فرقد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«سه چيز است كه از نشانه هاى مؤمن است : يكى علمش به خدا ، كه خدا را بشناسند (يا علمش به جهت خدا باشد)؛ و كسى كه با كسى به سبب خدا دوستى كند ، و كسى كه به سبب خدا با كسى دشمنى كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم و حفص بن بخترى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه مردى شما را دوست مى دارد و آن چه را كه شما بر آن هستيد از امر تشيّع نمى داند و نمى شناسند ، و خدا او را به سبب دوستى با شما داخل بهشت مى گرداند . و مردى شما را دشمن مى دارد و آن چه را كه شما بر آن هستيد نمى شناسد ، و خدا او را به سبب دشمنى با شما در آتش جهنّم داخل مى گرداند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن عزرمى ، از پدرش ، از جابر جعفى ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«چون خواهى كه بدانى كه در تو خوبى هست ، به دل خويش نظر كن؛ پس اگر امر چنان باشد كه اهل طاعتِ خدا را دوست دارى و اهل معصيت او را دشمن دارى ، در تو خيرى هست ، و خدا تو را دوست مى دارد . هر گاه چنان باشد كه اهل طاعت خدا را دشمن ، و اهل معصيت او را دوست مى دارى ، در تو خيرى نيست ، و خدا تو را دشمن مى دارد . و هر مردى محشور مى شود با كسى كه او را دوست دارد» .

از او ، از ابوعلى واسطى ، از حسين بن ابان ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«اگر مردى ، مردى را از براى خدا دوست دارد ، خدا او را بر دوستى كه به آن مرد دارد ثواب دهد ، و هر چند كه آن محبوب ، در علمِ خدا از اهل جهنّم باشد . و اگر مردى ، مردى را از براى خدا دشمن دارد ، خدا او را بر دشمنى كه با آن مرد دارد ثواب دهد ، و هر چند كه آن مبغوض ، در علم خدا از اهل بهشت باشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از نضر بن سويد ، از يحيى حلبى ، از بشير كناسى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«گاهى دوستى در راه خدا و رسول او باشد ، و گاهى دوستى در امر دنيا باشد؛ پس آن چه در راه خدا و رسول او باشد ، ثواب آن بر خدا است ، و آن چه در امر دنيا باشد ، هيچ نيست» .

.

ص: 332

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْمُسْلِمَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ، فَأَفْضَلُهُمَا أَشَدُّهُمَا حُبّاً لِصَاحِبِهِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ وَابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا الْتَقى مُؤْمِنَانِ قَطُّ إِلَا كَانَ أَفْضَلُهُمَا أَشَدَّهُمَا حُبّاً لِأَخِيهِ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ السَّبِيعِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كُلُّ مَنْ لَمْ يُحِبَّ عَلَى الدِّينِ وَلَمْ يُبْغِضْ عَلَى الدِّينِ ، فَلَا دِينَ لَهُ» .

61 _ بَابُ ذَمِّ الدُّنْيَا وَالزُّهْدِ فِيهَامُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ الْجَزَرِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا أَثْبَتَ اللّهُ الْحِكْمَةَ فِي قَلْبِهِ ، وَأَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ ، وَبَصَّرَهُ عُيُوبَ الدُّنْيَا دَاءَهَا وَدَوَاءَهَا ، وَأَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْيَا سَالِماً إِلى دَارِ السَّلَامِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ وَعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«جُعِلَ الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي بَيْتٍ ، وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا». ثُمَّ قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَا يَجِدُ الرَّجُلُ حَلَاوَةَ الْاءِيمَانِ فِي قَلْبِهِ حَتّى لَا يُبَالِيَ مَنْ أَكَلَ الدُّنْيَا». ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «حَرَامٌ عَلى قُلُوبِكُمْ أَنْ تَعْرِفَ حَلَاوَةَ الْاءِيمَانِ حَتّى تَزْهَدَ فِي الدُّنْيَا» .

.

ص: 333

61 . باب در بيان مذمّت دنيا و بى رغبتى در آن

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعة بن مهران ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«دو مسلمان به يكديگر مى رسند؛ پس بهترِ ايشان ، سخت تر ايشان است از روى دوستى با يار خويش» .

از او ، از احمد بن محمد بن ابى نصر و ابن فضّال ، از صفوان جمّال ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هرگز دو مؤمن به هم نرسيدند ، مگر آنكه بهتر ايشان آن بوده كه دوستى او با برادرش سخت تر بوده است» .

حسين بن محمد ، از محمد بن عمران سبيعى ، از عبداللّه بن جبله ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه بر دين دوستى نكند ، و بر دين دشمنى نكند ، دين ندارد» .

61 . باب در بيان مذمّت دنيا و بى رغبتى در آنمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از هيثم بن واقد حريرى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه در دنيا رغبت نداشته باشد ، خدا حكمت را در دل او ثابت گرداند ، و زبانش را به آن گويا نمايد ، و او را به عيب هاى دنيا و درد و دواى آن بينا سازد ، و او را سالم از دنيا بيرون برد به سوى دارالسّلام» . (1)

على بن ابراهيم ، از پدرش و على بن محمد قاسانى هر دو ، از قاسم بن محمد ، از سليمان بن داود منقرى ، از حفص بن غياث ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«خدا همه خير و خوبى را در خانه اى قرار داد و كليد آن خانه را به بى رغبتى در دنيا ساخت» . بعد از آن فرمود : «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : مرد شيرينى ايمان را در دل خويش نمى يابد ، تا آنكه پروا نداشته باشد، هر كه دنيا را بخورد و از آن منتفع گردد» . بعد از آن حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «حرام است بر دل هاى شما كه شيرينى ايمان را بشناسد ، تا آنكه در دنيا بى رغبت شود» .

.


1- .يعنى خانه اى كه هيچ آفت در آن نيست ، يا خانه اى كه تحيّت آن سلام است ، چه تحيّت خدا و تحيّت فرشتگان بر اهل آن ، يا تحيّت بهشتيان به يكديگر سلام است ، يا مراد خانه خدا است ، و مقصود از همه بهشت است ، و اضافه آن به سوى خدا به جهت تعظيم آن است ، چنان كه در دنيا خانه كعبه معظّم و ساير مساجد را بيت اللّه مى گويند . (مترجم)

ص: 334

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِنَّ مِنْ أَعْوَنِ الْأَخْلَاقِ عَلَى الدِّينِ الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ وَعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ ، عَنْ أَبِيهِ ، أَنَّ رَجُلاً سَأَلَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلامعَنِ الزُّهْدِ ، فَقَالَ :«عَشَرَةُ أَشْيَاءَ ، فَأَعْلى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنى دَرَجَةِ الْوَرَعِ ، وَأَعْلى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنى دَرَجَةِ الْيَقِينِ ، وَأَعْلى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنى دَرَجَةِ الرِّضَا ، أَلَا وَإِنَّ الزُّهْدَ فِي آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» » .

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَهُوَ يَقُولُ :«كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شَكٌّ أَوْ شِرْكٌ فَهُوَ سَاقِطٌ ، وَإِنَّمَا أَرَادُوا بِالزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلْاخِرَةِ» .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِنَّ عَلَامَةَ الرَّاغِبِ فِي ثَوَابِ الْاخِرَةِ زُهْدُهُ فِي عَاجِلِ زَهْرَةِ الدُّنْيَا ؛ أَمَا إِنَّ زُهْدَ الزَّاهِدِ فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَا يَنْقُصُهُ مِمَّا قَسَمَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ فِيهَا وَإِنْ زَهِدَ ، وَإِنَّ حِرْصَ الْحَرِيصِ عَلى عَاجِلِ زَهْرَةِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لَا يَزِيدُهُ فِيهَا وَإِنْ حَرَصَ ؛ فَالْمَغْبُونُ مَنْ حُرِمَ حَظَّهُ مِنَ الْاخِرَةِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَثْعَمِيِّ ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا أَعْجَبَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله شَيْءٌ مِنَ الدُّنْيَا إِلَا أَنْ يَكُونَ فِيهَا جَائِعاً خَائِفاً» .

.

ص: 335

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابوايّوب خزّاز ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : به درستى كه از جمله اخلاقى كه بر دين بيشتر اعانت مى كند ، بى رغبتى در دنيا است» .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و على بن محمد ، از قاسم بن محمد ، از سليمان بن داود منقرى ، از على بن هاشم بن يزيد ، از پدرش كه مردى از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامسؤال كرد از زهد و بى رغبتى در دنيا . فرمود كه :«زهد ده چيز است؛ پس درجه بلندتر زهد پارسايى است ، و درجه بلندتر پارسايى ، پست تر درجه يقين است . و درجه بلندتر يقين ، پست تر درجات رضا است . بدان و آگاه باش! كه زهد در يك آيه از كتاب خداى عز و جل مذكور است و آن اين است كه : «لِكَيْلا تَاْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما اتاكُمْ» » (1) و ترجمه آيه مذكور شد . (2)

و به همين اسناد ، از منقرى ، از سفيان بن عيينه روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام و آن حضرت مى فرمود كه :«هر دلى كه شك يا شرك در آن باشد، ساقط و افتاده است . و جز اين نيست كه به زهد اين را اراده كردند ، كه دل هاى ايشان فارغ باشد از براى امور آخرت» .

على ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از علاء بن رزين ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : نشانه آنكه در ثواب آخرت رغبت دارد ، بى رغبتى او است در آرايش و به جهت دنياى شتابان كه مال و منال است . و بدانيد كه بى رغبتى آنكه در اين دنيا رغبت ندارد ، او را كم نمى كند از آن چه خداى عز و جلاز برايش در آن تقسيم فرموده ، و اگرچه بى رغبت باشد . و به درستى كه حرصِ صاحب حرص بر آرايش و به جهت دنياى شتابان ، او را زياد نمى كند در آن ، و هر چند كه حرص داشته باشد؛ پس مغبون و گول خورده كسى است كه از بهره آخرت خويش محروم و بى بهره باشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن يحيى خثعمى ، از طلحة بن زيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چيزى از دنيا رسول خدا صلى الله عليه و آله را به شگفت نياورد و از آن خوشش نيامد ، مگر آنكه در آن ، گرسنه و ترسان باشد» .

.


1- .حديد، 23.تا بر آنچه از دستتان رفته غم مخوريد و به آنچه به شما رسيده شادى مكنيد .
2- .و در باب «رضا به قضاى خدا» نظير اين حديث مذكور شد ، با اختلاف در متن و سند . (مترجم)

ص: 336

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيى ، عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«خَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وَهُوَ مَحْزُونٌ ، فَأَتَاهُ مَلَكٌ ، وَمَعَهُ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الْأَرْضِ ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، هذِهِ مَفَاتِيحُ خَزَائِنِ الْأَرْضِ ، يَقُولُ لَكَ رَبُّكَ : افْتَحْ وَخُذْ مِنْهَا مَا شِئْتَ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُنْقَصَ شَيْئاً عِنْدِي . فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الدُّنْيَا دَارُ مَنْ لَا دَارَ لَهُ ، وَلَهَا يَجْمَعُ مَنْ لَا عَقْلَ لَهُ . فَقَالَ الْمَلَكُ : وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِيّاً ، لَقَدْ سَمِعْتُ هذَا الْكَلَامَ مِنْ مَلَكٍ يَقُولُهُ فِي السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ حِينَ أُعْطِيتُ الْمَفَاتِيحَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَرَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِجَدْيٍ أَسَكَّ ، مُلْقًى عَلى مَزْبَلَةٍ مَيْتاً ، فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ : كَمْ يُسَاوِي هذَا؟ فَقَالُوا : لَعَلَّهُ لَوْ كَانَ حَيّاً لَمْ يُسَاوِ دِرْهَماً ، فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ ، لَلدُّنْيَا أَهْوَنُ عَلَى اللّهِ مِنْ هذَا الْجَدْيِ عَلى أَهْلِهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا أَرَادَ اللّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً زَهَّدَهُ فِي الدُّنْيَا ، وَفَقَّهَهُ فِي الدِّينِ ، وَبَصَّرَهُ عُيُوبَهَا ؛ وَمَنْ أُوتِيَهُنَّ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرَ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ». وَقَالَ : «لَمْ يَطْلُبْ أَحَدٌ الْحَقَّ بِبَابٍ أَفْضَلَ مِنَ الزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا ، وَهُوَ ضِدٌّ لِمَا طَلَبَ أَعْدَاءُ الْحَقِّ». قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مِمَّا ذَا؟ قَالَ : «مِنَ الرَّغْبَةِ فِيهَا» وَقَالَ : «أَ لَا مِنْ صَبَّارٍ كَرِيمٍ ، فَإِنَّمَا هِيَ أَيَّامٌ قَلَائِلُ ، أَلَا إِنَّهُ حَرَامٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَجِدُوا طَعْمَ الْاءِيمَانِ حَتّى تَزْهَدُوا فِي الدُّنْيَا» . قَالَ : وَسَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْيَا سَمَا ، وَوَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللّهِ ، وَكَانَ عِنْدَ أَهْلِ الدُّنْيَا كَأَنَّهُ قَدْ خُولِطَ ، وَإِنَّمَا خَالَطَ الْقَوْمَ حَلَاوَةُ حُبِّ اللّهِ ، فَلَمْ يَشْتَغِلُوا بِغَيْرِهِ» . قَالَ : وَسَمِعْتُهُ يَقُولُ : «إِنَّ الْقَلْبَ إِذَا صَفَا ضَاقَتْ بِهِ الْأَرْضُ حَتّى يَسْمُوَ» .

.

ص: 337

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از قاسم بن يحيى ، از جدّش حسن بن راشد ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد و اندوهناك بود؛ پس فرشته اى به خدمت آن حضرت آمد و با او كليدهاى همه خزينه هاى زمين بود . و عرض كرد كه : يا محمد! اينها كليدهاى خزينه هاى دنيا است . پروردگارت با تو مى فرمايد كه : خزينه ها را بگشا و آن چه خواسته باشى از آنها فراگير ، بى آنكه چيزى را در نزد من كم كند . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : دنيا خانه كسى است كه خانه ندارد ، و آن را جمع مى كند ، كسى كه عقل ندارد . فرشته عرض كرد كه : سوگند به آن خدايى كه تو را به راستى و درستى به پيغمبرى مبعوث گردانيده ، كه من شنيدم از فرشته اى كه اين سخن را مى گفت در آسمان چهارم ، در هنگامى كه اين كليدها به من عطا شد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل بن درّاج ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله گذشت به بزغاله گوش بريده اى كه در كنار مزبله اى افتاده و مرده بود؛ پس به اصحاب خود فرمود كه : اين بزغاله به چند مى ارزد؟ عرض كردند : شايد كه اين اگر زنده مى بود به يك درم نمى ارزيد . پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : سوگند به آن خدايى كه جانم به دست قدرت او است ، كه هر آينه دنيا در نزد خدا خوارتر و بى مقدارتر است از اين بزغاله در نزد صاحبش» .

على بن ابراهيم ، از على بن محمد قاسانى ، از آنكه او را ذكر كرده ، از عبداللّه بن قاسم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون خدا خير و خوبى را به بنده اى اراده فرمايد ، او را در دنيا بى رغبت گرداند ، و در امر دين او را دانشمند سازد ، و او را به عيب هاى دنيا بينا كند . و هر كه اينها به او عطا شود ، خير دنيا و آخرت به او عطا شده است» . و فرمود كه : «كسى حق را طلب نكرده به درى كه از بى رغبتى در دنيا بهتر باشد ، و آن ضدّ آن چيزى است كه دشمنان حق طلب كرده اند» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! اين از چيست؟ فرمود كه : «از رغبت در دنيا» . و فرمود : «مگر از كسى كه بسيار صابر و صاحب كرم باشد» . و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه آيا هيچ صبركننده اى نيست كه به واسطه بى رغبتى در دنيا كريم باشد؟ و ظاهر اين است كه اين معنى ظاهرتر باشد؛ زيرا كه بعد از اين مى فرمايد : «پس جز اين نيست كه دنيا چند روزى است بسيار كم . و بدانيد كه حرام است بر شما كه مزه ايمان را بيابيد ، تا وقتى كه در دنيا رغبت نداشته باشيد» . عبداللّه مى گويد : و نيز شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود : «چون مؤمن خود را از دوستى دنيا خالى سازد ، بلند شود و شيرينى دوستى خدا را بيابد ، و در نزد اهل دنيا چنان باشد كه گمان برند كه ديوانه شده ، و جز اين نيست كه شيرينى دوستى خدا به آن گروه آميخته ، و به اين سبب به غير خدا مشغول نشده اند» . راوى مى گويد : و نيز از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود : «به درستى كه دل چون صاف شود و خباثت نفسانى و رذائل شيطانى در آن نباشد ، زمين بر او تنگ گردد و قرار نگيرد ، تا از اين عالم به سوى عالم بالا بلند شود» .

.

ص: 338

عَلِيٌّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ بْنِ هَمَّامٍ ، عَنْ مَعْمَرِ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنِ الزُّهْرِيِّ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ شِهَابٍ ، قَالَ : سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام : أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ؟ فَقَالَ :«مَا مِنْ عَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَةِ اللّهِ _ جَلَّ وَعَزَّ _ وَ مَعْرِفَةِ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ الدُّنْيَا ، وَإِنَّ لِذلِكَ لَشُعَباً كَثِيرَةً ، وَلِلْمَعَاصِي شُعَباً ، فَأَوَّلُ مَا عُصِيَ اللّهُ بِهِ الْكِبْرُ ، وَهِيَ مَعْصِيَةُ إِبْلِيسَ حِينَ أَبى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ . وَالْحِرْصُ ، وَهِيَ مَعْصِيَةُ آدَمَ وَحَوَّاءَ حِينَ قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُمَا : «فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ» فَأَخَذَا مَا لَا حَاجَةَ بِهِمَا إِلَيْهِ ، فَدَخَلَ ذلِكَ عَلى ذُرِّيَّتِهِمَا إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ، وَذلِكَ أَنَّ أَكْثَرَ مَا يَطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَا حَاجَةَ بِهِ إِلَيْهِ . ثُمَّ الْحَسَدُ ، وَهِيَ مَعْصِيَةُ ابْنِ آدَمَ حَيْثُ حَسَدَ أَخَاهُ ، فَقَتَلَهُ ، فَتَشَعَّبَ مِنْ ذلِكَ حُبُّ النِّسَاءِ ، وَحُبُّ الدُّنْيَا ، وَحُبُّ الرِّئَاسَةِ ، وَحُبُّ الرَّاحَةِ ، وَحُبُّ الْكَلَامِ ، وَحُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ ، فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ ، فَاجْتَمَعْنَ كُلُّهُنَّ فِي حُبِّ الدُّنْيَا ، فَقَالَ الْأَنْبِيَاءُ وَالْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذلِكَ : حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ ؛ وَالدُّنْيَا دُنْيَاءَانِ : دُنْيَا بَلَاغٍ ، وَدُنْيَا مَلْعُونَةٍ» .

.

ص: 339

على ، از على بن محمد قاسانى ، از قاسم بن محمد ، از سليمان بن داود منقرى ، از عبدالرّزّاق بن همام ، از معمر بن راشد ، از زهرى _ يعنى محمد بن مسلم بن شهاب _ روايت كرده است كه گفت : از حضرت على بن الحسين _ صلوات اللّه عليهما _ سؤال شد كه : كدام يك از عمل ها در نزد خداى عز و جل بهتر است؟ فرمود كه :«بعد از معرفت خداى عز و جل و معرفت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، هيچ عملى از بغض دنيا بهتر نيست . و به درستى كه آن را شعبه هاى بسيار باشد ، و معصيت ها را شعبه اى چند است؛ پس اوّل چيزى كه خدا به آن نافرمانى شده، تكبّر است ، و آن معصيتى است كه از شيطان سر زد، در هنگامى كه از سجده آدم اباء و امتناع نمود و گردنكشى كرد و از جمله كافران محسوب شد . و ديگر حرص است ، و آن معصيت آدم و حوّا است، در هنگامى كه خداى عز و جل به ايشان فرمود كه : «كُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ» (1) (و در قرآن «فَكُلا» با فاء است) يعنى : «پس بخوريد از هر جا كه خواهيد ، و به اين درخت نزديك مشويد و از آن مخوريد، كه از جمله ستمكاران بر خويش مى شويد». حضرت فرمود : «پس ايشان چيزى را فرا گرفتند كه به آن احتياج نداشتند ، و به اين سبب حرص بر ذريّه ايشان داخل شد تا روز قيامت . و بيان اين آن است كه ، بيشتر آن چه فرزند آدم طلب مى كند، چيزى است كه به آن احتياج ندارد . بعد از آن، حسد و بدخواهى مردم است ، و آن معصيت قابيل پسر آدم است؛ زيرا كه ، بر هابيل برادر خويش حسد برد و او را كشت . بعد از آن ، دوستى زنان و دوستى دنيا و دوستى رياست و مهترى و دوستى راحت[ى ]و دوستى سخن گفتن و دوستى علوّ و برترى و دوستى ثروت و بسيارى مال ، از آن متشعّب گرديد؛ پس اينها هفت خصلت شدند كه همه آنها در دوستى دنيا جمع گرديدند ، و لهذا پيغمبران و دانايان بعد از شناخت اين امر گفتند كه : دوستى دنيا ، سرِ همه گناهان است . و دنيا دو قسم است : يكى دنياى بلاغ ، كه به قدر كفايت و رسانيدن است؛ و ديگرى دنياى ملعون ، و آن دنيايى است كه به قدر كفاف افزون باشد» .

.


1- .اعراف، 19.

ص: 340

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا إِضْرَاراً بِالْاخِرَةِ ، وَفِي طَلَبِ الْاخِرَةِ إِضْرَاراً بِالدُّنْيَا ، فَأَضِرُّوا بِالدُّنْيَا ؛ فَإِنَّهَا أَحَقُّ بِالْاءِضْرَارِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : حَدِّثْنِي بِمَا أَنْتَفِعُ بِهِ . فَقَالَ :«يَا أَبَا عُبَيْدَةَ ، أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ ؛ فَإِنَّهُ لَمْ يُكْثِرْ إِنْسَانٌ ذِكْرَ الْمَوْتِ إِلَا زَهِدَ فِي الدُّنْيَا» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ ، عَنْ دَاوُدَ الْأَبْزَارِيِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«مَلَكٌ يُنَادِي كُلَّ يَوْمٍ: ابْنَ آدَمَ ، لِدْ لِلْمَوْتِ ، وَاجْمَعْ لِلْفَنَاءِ ، وَابْنِ لِلْخَرَابِ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا : إِنَّ الدُّنْيَا قَدِ ارْتَحَلَتْ مُدْبِرَةً ، وَإِنَّ الْاخِرَةَ قَدِ ارْتَحَلَتْ مُقْبِلَةً ، وَلِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا بَنُونَ ؛ فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْاخِرَةِ ، وَلَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا . أَلَا وَكُونُوا مِنَ الزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا ، الرَّاغِبِينَ فِي الْاخِرَةِ . أَلَا إِنَّ الزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً ، وَالتُّرَابَ فِرَاشاً ، وَالْمَاءَ طِيباً ، وَقُرِّضُوا مِنَ الدُّنْيَا تَقْرِيضاً . أَلَا وَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ، وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ رَجَعَ عَنِ الْمُحَرَّمَاتِ ، وَمَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا هَانَتْ عَلَيْهِ الْمَصَائِبُ . أَلَا إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً كَمَنْ رَأى أَهْلَ الْجَنَّةِ فِي الْجَنَّةِ مُخَلَّدِينَ ، وَكَمَنْ رَأى أَهْلَ النَّارِ فِي النَّارِ مُعَذَّبِينَ ، شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ ، وَقُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ ؛ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ ، وَحَوَائِجُهُمْ خَفِيفَةٌ ؛ صَبَرُوا أَيَّاماً قَلِيلَةً ، فَصَارُوا بِعُقْبى رَاحَةٍ طَوِيلَةٍ . أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ ، تَجْرِي دُمُوعُهُمْ عَلى خُدُودِهِمْ ، وَهُمْ يَجْأَرُونَ إِلى رَبِّهِمْ ، يَسْعَوْنَ فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ . وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ ، عُلَمَاءُ ، بَرَرَةٌ ، أَتْقِيَاءُ ، كَأَنَّهُمْ الْقِدَاحُ قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ مِنَ الْعِبَادَةِ ، يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ النَّاظِرُ ، فَيَقُولُ : مَرْضى _ وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ _ أَمْ خُولِطُوا فَقَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ أَمْرٌ عَظِيمٌ مِنْ ذِكْرِ النَّارِ وَمَا فِيهَا» .

.

ص: 341

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابن بكير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه در طلب كردن دنيا ، گزند رسانيدن است به آخرت . و در طلب كردن آخرت ، ضرر رسانيدن است به دنيا؛ پس به دنيا ضرر برسانيد؛ زيرا كه آن سزاوارتر است به ضرر رسانيدن به آن» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از ابوايّوب خزّاز ، از ابوعبيده حذّاء روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : مرا حديث فرما به چيزى كه به آن منتفع شوم . فرمود كه :«اى ابوعبيده! بسيار مرگ را ياد كن؛ زيرا كه هيچ آدمى مرگ را بسيار ياد نكند ، مگر آنكه در دنيا بى رغبت شود» .

از او ، از على بن حكم ، از حكم بن ايمن ، از داود ابزارى روايت است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«فرشته اى هست كه پيوسته ندا مى كند در هر روز ، كه اى فرزند آدم! بِزاى از براى مردن ، و جمع كن از براى نيست شدن ، و بساز از براى ويران گشتن» (چه عاقبت آنكه زاد ، مى ميرد ، و آن چه جمع شده ، فانى مى شود ، و آن چه ساخته شده ، ويران مى گردد) .

از او ، از على بن حكم ، از عمر بن ابان ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«حضرت على بن الحسين _ صلوات اللّه عليهما _ فرمود كه : دنيا ، بار بسته ، پشت به شما نموده ، و آخرت ، بار بسته ، رو به شما مى آيد . و هر يك از دنيا و آخرت را پسرانى چند هستند؛ يعنى كسانى كه به هر يك از اينها منسوبند؛ پس از جمله پسران آخرت و اهل آن باشيد ، و از پسران دنيا و اهل آن مباشيد . و از جمله زاهدان در دنيا باشيد كه در آخرت رغبت دارند . و به درستى كه زاهدان در دنيا ، زمين را فرش و خاك را فراش _ يعنى رختخواب _ خويش گردانيدند ، و آب را داروى خوشبو فرا گرفتند ، و به مقر امن جدايى از دنيا به غايت بريده شدند . و بدانيد كه هر كه به سوى بهشت مشتاق باشد ، از خواهش هاى نفس بگذرد و عشقش به آنها تمام شود . و هر كه از آتش جهنّم بترسد ، از محرّمات الهى باز گردد و رو به آن نرود . و هر كه در دنيا رغبت نداشته باشد ، مصيبت هاى دنيا بر او سهل و آسان باشد . به درستى كه خدا را بندگانى چند هستند كه در يقين به امور آخرت ، چون كسى هستند كه اهل بهشت را در بهشت مخلّد و جاويد ديده باشد ، و مانند كسى هستند كه اهل دوزخ را در دوزخ معذّب ديده باشد . بدى هاى ايشان مأمون است كه مردم از آنها ايمن و در امانند ، و دل هاى ايشان اندوهناك و نفس هاى ايشان با عفّت ، و حاجت هاى ايشان در غايت آسانى و خفّت . چند روز كمى صبر كردند ، پس به عاقبتِ نيكو كه خوشى و آسايش طولانى است منتقل شدند . امّا در شب مى ايستند و پاى هاى خود را به صف مى كشند _ يعنى جفت مى كنند _ ، و قطرات آبِ ديده هاى ايشان بر رخسارهاى ايشان روان مى گردد ، و ايشان به سوى پروردگار خويش تضرّع و زارى مى نمايند و فرياد و استغاثه مى كنند ، و در آزادى تن و رهايى كردن خويش از آتش و قيد عذاب سعى و كوشش به جا مى آورند . و امّا در روز بردبارانى چندند ، دانايان و نيكان وپرهيزگاران كه در باريكى و لاغرى شباهت به تيرها دارند ، و خوف از عبادت ، ايشان را تراشيده ، و ناخن ترس ، صفحه بدن ايشان را خراشيده است . آنكه به سوى ايشان نظر مى كند مى گويد كه : ايشان بيمارند ، و حال آنكه با ايشان هيچ دردى نيست و بيمارى ندارند ، يا مى گويد كه : ديوانه شده اند ، و اين گروه را امر عظيمى آميخته ، از ياد آتش جهنّم و آن چه در آن است» .

.

ص: 342

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْمُؤْمِنِ ، عَنْ جَابِرٍ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ :«يَا جَابِرُ ، وَاللّهِ إِنِّي لَمَحْزُونٌ ، وَ إِنِّي لَمَشْغُولُ الْقَلْبِ» . قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَمَا شُغُلُكَ؟ وَمَا حُزْنُ قَلْبِكَ؟ فَقَالَ : «يَا جَابِرُ ، إِنَّهُ مَنْ دَخَلَ قَلْبَهُ صَافِي خَالِصِ دِينِ اللّهِ ، شَغَلَ قَلْبَهُ عَمَّا سِوَاهُ ؛ يَا جَابِرُ ، مَا الدُّنْيَا؟ وَمَا عَسى أَنْ تَكُونَ الدُّنْيَا؟ هَلْ هِيَ إِلَا طَعَامٌ أَكَلْتَهُ ، أَوْ ثَوْبٌ لَبِسْتَهُ ، أَوِ امْرَأَةٌ أَصَبْتَهَا؟ يَا جَابِرُ ، إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ لَمْ يَطْمَئِنُّوا إِلَى الدُّنْيَا بِبَقَائِهِمْ فِيهَا ، وَلَمْ يَأْمَنُوا قُدُومَهُمُ الْاخِرَةَ . يَا جَابِرُ ، الْاخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ ، وَالدُّنْيَا دَارُ فَنَاءٍ وَزَوَالٍ ، وَلكِنْ أَهْلُ الدُّنْيَا أَهْلُ غَفْلَةٍ ، وَكَأَنَّ الْمُؤْمِنِينَ هُمُ الْفُقَهَاءُ ، أَهْلُ فِكْرَةٍ وَعِبْرَةٍ ، لَمْ يُصِمَّهُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ _ جَلَّ اسْمُهُ _ مَا سَمِعُوا بِآذَانِهِمْ ، وَلَمْ يُعْمِهِمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ مَا رَأَوْا مِنَ الزِّينَةِ بِأَعْيُنِهِمْ ، فَفَازُوا بِثَوَابِ الْاخِرَةِ كَمَا فَازُوا بِذلِكَ الْعِلْمِ . وَ اعْلَمْ يَا جَابِرُ ، أَنَّ أَهْلَ التَّقْوى أَيْسَرُ أَهْلِ الدُّنْيَا مَؤُونَةً ، وَأَكْثَرُهُمْ لَكَ مَعُونَةً ، تَذْكُرُ فَيُعِينُونَكَ ، وَإِنْ نَسِيتَ ذَكَّرُوكَ ، قَوَّالُونَ بِأَمْرِ اللّهِ ، قَوَّامُونَ عَلى أَمْرِ اللّهِ ، قَطَعُوا مَحَبَّتَهُمْ بِمَحَبَّةِ رَبِّهِمْ ، وَوَحَشُوا الدُّنْيَا لِطَاعَةِ مَلِيكِهِمْ ، وَنَظَرُوا إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَإِلى مَحَبَّتِهِ بِقُلُوبِهِمْ ، وَعَلِمُوا أَنَّ ذلِكَ هُوَ الْمَنْظُورُ إِلَيْهِ لِعَظِيمِ شَأْنِهِ ، فَأَنْزِلِ الدُّنْيَا كَمَنْزِلٍ نَزَلْتَهُ ثُمَّ ارْتَحَلْتَ عَنْهُ ، أَوْ كَمَالٍ وَجَدْتَهُ فِي مَنَامِكَ ، فَاسْتَيْقَظْتَ وَلَيْسَ مَعَكَ مِنْهُ شَيْءٌ ، إِنِّي إِنَّمَا ضَرَبْتُ لَكَ هذَا مَثَلاً ؛ لِأَنَّهَا عِنْدَ أَهْلِ اللُّبِّ وَالْعِلْمِ بِاللّهِ كَفَيْءِ الظِّلَالِ . يَا جَابِرُ ، فَاحْفَظْ مَا اسْتَرْعَاكَ اللّهُ _ جَلَّ وَعَزَّ _ مِنْ دِينِهِ وَحِكْمَتِهِ ، وَلَا تَسْأَلَنَّ عَمَّا لَكَ عِنْدَهُ إِلَا مَا لَهُ عِنْدَ نَفْسِكَ ، فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيَا عَلى غَيْرِ مَا وَصَفْتُ لَكَ ، فَتَحَوَّلْ إِلى دَارِ الْمُسْتَعْتَبِ ، فَلَعَمْرِي لَرُبَّ حَرِيصٍ عَلى أَمْرٍ قَدْ شَقِيَ بِهِ حِينَ أَتَاهُ ، وَلَرُبَّ كَارِهٍ لِأَمْرٍ قَدْ سَعِدَ بِهِ حِينَ أَتَاهُ ، وَذلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكافِرِينَ» » .

.

ص: 343

از او ، از على بن حكم ، از ابوعبداللّه مؤمن ، از جابر روايت است كه گفت : بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شدم : فرمود كه :«اى جابر! به خدا سوگند كه من محزون و اندوهناكم و دلم مشغول است» . عرض كردم : فداى تو گردم! چه چيز تو را مشغول ساخته؟ و چه دلت را اندوهناك گردانيده است؟ فرمود كه : «اى جابر! به درستى كه كسى كه خالصِ دين خدا ، كه صاف و بى غش باشد ، در دلش داخل شود ، دل او را رو گردان كند ، از آن چه غير خدا باشد . اى جابر! دنيا چيست؟ و چه اميدوارى به دنيا مى باشد؟ آيا دنيا چيزى هست غير از طعامى كه آن را خورده اى ، يا جامه اى كه آن را پوشيده ، يا زنى كه به آن رسيده اى و با او جماع كرده اى؟ اى جابر! به درستى كه مؤمنان به سوى دنيا مطمئن نشدند به بقاى خويش در آن ، و از ورود و آمدن خويش در آخرت ايمنى ندارند . اى جابر! آخرت ، خانه اى است كه آماده گرديده از براى آرام گرفتن ، و دنيا ، خانه فنا و نيستى است ، وليكن اهل دنيا ، اهل غفلت اند ، و گويا مؤمنانند كه دانشمندانند و اهل انديشه و پندند ، كه آن چه به گوش هاى خويش شنيدند ، ايشان را از ذكر خدا _ جلّ اسمه _ كر نساخت ، و آن چه را كه ديدند به چشم هاى خويش از آرايش دنيا ، ايشان را از ياد خدا كور نگردانيد؛ پس به ثواب آخرت رستگارى يافتند ، چنان كه به اين علم و دانش رستگار شدند . و بدان اى جابر! كه صاحبان تقوى ، اخراجات(وهزينه هاى) ايشان از همه اهل دنيا آسان تر است ، و يارى ايشان، تو را از اهل دنيا بيشتر . حاجت خويش را ذكر مى كنى ، پس تو را يارى مى كنند ، و اگر فراموش نمايى ، به خاطرت مى آورند ، و به امر خدا بسيار سخن گويند ، و بر سر امر خدا به غايت ايستادگى داشته باشند و آن را محافظت نمايند . دوستى خود را به دوستى پروردگار خويش بريدند ، و به جهت طاعت پادشاه و مالك خويش از دنيا وحشت به هم رسانيدند ، و به سوى خداى عز و جل و به دوستى آن جناب به دل هاى خويش نظر نمودند ، و دانستند كه آن جناب كسى است كه بايد هر كسى به سوى او نظر كند ، به جهتِ شأن بزرگى كه دارد؛ پس دنيا را فرود آور ، مانند منزلى كه در آن فرود آمدى ، بعد از آن بار بربستى و از آن كوچ كردى، يا مانند مالى كه آن را در خواب خويش يافتى ، بعد از آن بيدار شدى و از آن مال چيزى با تو نيست . و من اين را از برايت مثل نزدم ، مگر از براى آنكه دنيا در نزد اهل لبّ و صاحبان مغز كه قشرى نيستند، و خداوندِ علم و معرفت به خدا ، چون برگشته از سايه ها است (1) . اى جابر ، پس محافظت كن آن چه را كه خداى عز و جلرعايت آن را از تو خواسته از دين و حكمت خويش . و البتّه سؤال مكن از آن چه از براى تو در نزد او است از روزى ، وليكن سؤال كن آن چه را كه از براى او است در نزد تو از طاعت ، تا تو را بر اداى آن توفيق دهد» . (و عبادت احتمال غير از اين معنى نيز دارد ، وليكن آن چه مذكور شد ظاهرتر است) . تتمّه حديث آنكه حضرت به جابر مى فرمايد : «پس اگر دنيا به وضعى ديگر باشد ، غير از آن چه من از برايت وصف كردم ، منتقل شو از آن و برو به خانه آنكه رضاجويى مى كند و آشتى مى طلبد _ يعنى آخرت _ ». چه هر يك از اهل دنيا و آنكه به آن ميل دارد ، در روز قيامت رضاجويى مى كند و آشتى مى طلبد ، و هر چند كه مقصود ايشان به عمل نيايد . و حضرت مى فرمايد : «پس به جان خودم سوگند كه بسا كسى هست كه حريص است در كارى ، كه در هنگامى كه بر او وارد شده ، به واسطه آن بدبخت شده . و بسا كسى هست كه امرى را ناخوش دارد ، و در هنگامى كه بر او وارد شده ، به سبب آن نيك بخت گرديده ، و اين است معنى قول خداى عز و جل «وَلِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ امَنوُا وَيَمْحَقَ الْكافِرينَ» (2) ؛ يعنى : «و نيز گردانيدن دولت و عشرت و نكبت و عسرت در ميان مردمان ، از براى آن است كه پاك و پاكيزه گرداند خدا آنان را كه ايمان آورده اند ، و كافران را نيست سازد و هلاك گرداند» .

.


1- .يعنى دنيا نزد خردمند مانند سايه اى در حال زوال است .
2- .آل عمران، 141.

ص: 344

. .

ص: 345

. .

ص: 346

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ ، عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبُو ذَرٍّ رَحِمَهُ اللّهُ : جَزَى اللّهُ الدُّنْيَا عَنِّي مَذَمَّةً بَعْدَ رَغِيفَيْنِ مِنَ الشَّعِيرِ : أَتَغَدّى بِأَحَدِهِمَا ، وَأَتَعَشّى بِالْاخَرِ ، وَبَعْدَ شَمْلَتَيِ الصُّوفِ : أَتَّزِرُ بِإِحْدَاهُمَا ، وَأَتَرَدّى بِالْأُخْرى» .

وَ عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْمُثَنّى ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَبُو ذَرٍّ _ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُ _ يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ : يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ ، كَأَنَّ شَيْئاً مِنَ الدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ شَيْئاً ، إِلَا مَا يَنْفَعُ خَيْرُهُ وَيَضُرُّ شَرُّهُ ، إِلَا مَنْ رَحِمَ اللّهُ . يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ ، لَا يَشْغَلْكَ أَهْلٌ وَلَا مَالٌ عَنْ نَفْسِكَ ، أَنْتَ يَوْمَ تُفَارِقُهُمْ كَضَيْفٍ بِتَّ فِيهِمْ ، ثُمَّ غَدَوْتَ عَنْهُمْ إِلى غَيْرِهِمْ ، وَالدُّنْيَا وَالْاخِرَةُ كَمَنْزِلٍ تَحَوَّلْتَ مِنْهُ إِلى غَيْرِهِ ، وَمَا بَيْنَ الْمَوْتِ وَالْبَعْثِ إِلَا كَنَوْمَةٍ نِمْتَهَا ، ثُمَّ اسْتَيْقَظْتَ مِنْهَا . يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ ، قَدِّمْ لِمَقَامِكَ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ؛ فَإِنَّكَ مُثَابٌ بِعَمَلِكَ ، كَمَا تَدِينُ تُدَانُ يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيى ، عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا لِي وَلِلدُّنْيَا ، إِنَّمَا مَثَلِي وَمَثَلُهَا كَمَثَلِ الرَّاكِبِ ، رُفِعَتْ لَهُ شَجَرَةٌ فِي يَوْمٍ صَائِفٍ ، فَقَالَ تَحْتَهَا ، ثُمَّ رَاحَ وَتَرَكَهَا» .

.

ص: 347

از او ، از على بن حكم ، از موسى بن بكر ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت است كه فرمود :«ابوذر گفت كه : خدا دنيا را از جانب من مذمّت جزا دهد، بعد از دو گرده از نان جو كه به يكى از آنها چاشت كنم و به ديگرى شام كنم، و بعد از دو جامه پشمينه كه يكى را لنگ و ديگرى را ردا گردانم» .

و از او ، از على بن حكم ، از مثنّى ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«ابوذر در خطبه خويش مى گفت كه : اى جوينده علم! گويا چيزى از دنيا هيچ نبوده ، مگر آن چه خوبِ آن نفع بخشد ، و بدِ آن ضرر رساند ، مگر كسى كه خدا او را رحم كند . اى جوينده علم! هيچ يك از اهل و مال ، تو را از نفس تو مشغول نسازند كه به كار خويش نپردازى . تو در روزى كه از ايشان جدا مى شوى ، مانند ميهمانى هستى كه در ميان ايشان شب را به روز آورده باشى ، و بعد از آن صبح كردى ، و از ايشان درگذشتى و به سوى غير ايشان رفتى . و دنيا و آخرت چون منزلى است كه از آن به غير آن منتقل كردى ، مابين مردن و زنده شدن و برانگيخته شدن از قبرها . نيست مرگ مانند خوابكى كه آن را به عمل آورى و در آن بخوابى؛ پس از آن خواب ، بيدار شوى . اى جوينده علم! از براى ايستادن خويش در نزد خداى عز و جل عمل خير را پيش دار؛ زيرا كه تو به عمل خويش مثاب و مأجور خواهى بود . اى جوينده علم! چنان كه مى كنى جزا داده مى شوى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از قاسم بن يحيى ، از جدّش حسن بن راشد ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : مرا با دنيا چه كار؟! و من و دنيا با هم چه مناسبت داريم؟! جز اين نيست كه داستان من چون داستان سواره اى است كه در روز بسيار گرمى درختى از برايش نمودار شود؛ پس در زير آن درخت قيلوله كند ، بعد از آن برود و آن درخت را وا گذارد» .

.

ص: 348

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عُقْبَةَ الْأَزْدِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«مَثَلُ الْحَرِيصِ عَلَى الدُّنْيَا كَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ ، كُلَّمَا ازْدَادَتْ عَلى نَفْسِهَا لَفّاً ، كَانَ أَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَمُوتَ غَمّاً». قَالَ : وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «كَانَ فِيمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ابْنَهُ : يَا بُنَيَّ ، إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا قَبْلَكَ لِأَوْلَادِهِمْ ، فَلَمْ يَبْقَ مَا جَمَعُوا ، وَلَمْ يَبْقَ مَنْ جَمَعُوا لَهُ ، وَإِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ قَدْ أُمِرْتَ بِعَمَلٍ ، وَوُعِدْتَ عَلَيْهِ أَجْراً ، فَأَوْفِ عَمَلَكَ ، وَاسْتَوْفِ أَجْرَكَ ، وَلَا تَكُنْ فِي هذِهِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ شَاةٍ وَقَعَتْ فِي زَرْعٍ أَخْضَرَ ، فَأَكَلَتْ حَتّى سَمِنَتْ ، فَكَانَ حَتْفُهَا عِنْدَ سِمَنِهَا ، وَلكِنِ اجْعَلِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ قَنْطَرَةٍ عَلى نَهَرٍ جُزْتَ عَلَيْهَا وَتَرَكْتَهَا ، وَلَمْ تَرْجِعْ إِلَيْهَا آخِرَ الدَّهْرِ ، أَخْرِبْهَا وَلَا تَعْمُرْهَا ؛ فَإِنَّكَ لَمْ تُؤْمَرْ بِعِمَارَتِهَا . وَ اعْلَمْ أَنَّكَ سَتُسْأَلُ غَداً إِذَا وَقَفْتَ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَنْ أَرْبَعٍ : شَبَابِكَ فِيمَا أَبْلَيْتَهُ؟ وَعُمُرِكَ فِيمَا أَفْنَيْتَهُ؟ وَمَالِكَ مِمَّا اكْتَسَبْتَهُ وَفِيمَا أَنْفَقْتَهُ؟ فَتَأَهَّبْ لِذلِكَ ، وَأَعِدَّ لَهُ جَوَاباً ، وَلَا تَأْسَ عَلى مَا فَاتَكَ مِنَ الدُّنْيَا ؛ فَإِنَّ قَلِيلَ الدُّنْيَا لَا يَدُومُ بَقَاؤُهُ ، وَكَثِيرَهَا لَا يُؤْمَنُ بَلَاؤُهُ ، فَخُذْ حِذْرَكَ ، وَجِدَّ فِي أَمْرِكَ ، وَاكْشِفِ الْغِطَاءَ عَنْ وَجْهِكَ ، وَتَعَرَّضْ لِمَعْرُوفِ رَبِّكَ ، وَجَدِّدِ التَّوْبَةَ فِي قَلْبِكَ ، وَاكْمُشْ فِي فَرَاغِكَ ، قَبْلَ أَنْ يُقْصَدَ قَصْدُكَ ، وَيُقْضى قَضَاؤُكَ ، وَيُحَالَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ مَا تُرِيدُ» .

.

ص: 349

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يحيى بن عقبه ازدى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود كه : داستان حريص بر دنيا ، چون داستان كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر بر خود مى پيچيد ، دوريش از بيرون آمدن بيشتر باشد ، تا آنكه از روى غم و اندوه بميرد» . يحيى مى گويد : و نيز حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «در آن چه لقمان پسر خويش را به آن پند داد اين بود كه : اى فرزند عزيز من! به درستى كه مردمانِ پيش از تو ، از براى فرزندان خود جمع كردند؛ پس آن چه جمع كردند ، و آنكه آن را برايش جمع كردند ، هيچ يك نماندند . و نيستى تو ،مگر بنده اجير شده ، كه خدا تو را اجير و مزدور خود گردانيده ، تا از براى او كار كنى . و به كارى مأمور شده اى ، و بر آن به مزدى وعده داده شده اى؛ پس كار خود را تمام كن و مزد خويش را تمام بگير . و در اين دنيا به منزله گوسفندى مباش كه در كشت سبزى افتد ، پس بخورد تا فربه شود ، بعد از آن مرگش ، در نزد فربه شدنش باشد؛ چه گوسفند چون فربه شد ، او را سر مى برند . ولكن دنيا را به منزله پلى قرار داده كه بر روى نهرى بسته باشد كه تو بر بالاى آن بگذرى ، و آن را بگذارى ، و تا آخر دهر و عمر خويش به سوى آن باز نگردى . دنيا را خراب بگذار و تعمير مكن آن را؛ زيرا كه تو مأمور به عبادت آن نشده اى . و بدان كه زود باشد كه تو در فردا سؤال شوى ، چون در نزد خداى عز و جل بايستى ، از چهار چيز : يكى جوانى خويش ، كه آن را در چه چيز كهنه گردانيدى و به پيرى رسانيدى؛ دويم عمر خويش را ، كه آن را در چه چيز فانى و تمام كردى؛ سيم و چهارم از مال خويش ، كه آن را از چه راه كسب كردى و پيدا نمودى؟ و در چه مصرف آن را صرف كردى؟ پس از براى اين امر آماده شو و از برايش جوابى را آماده كن . و اندوه مخور بر آن چه از دنيا تو را فوت شود؛ زيرا كه ، كمى از دنيا ، پيوسته باقى نباشد و دوامى ندارد ، و بسيارِ آن از بلايش ايمن نمى توان بود؛ پس آن چه را كه باعث حفظ و نگاهدارى تو است فرا گير ، و در كار خويش جد و جهد به عمل آور ، و پرده را از روى خويش زائل كن ، و متعرّض نيكى پروردگار خود شو ، و توبه را در دل خود تازه كن ، و در هنگام فراغِ خويش ، دامن همّت را بر زن و شتاب كن و كوشش به جا آور ، پيش از آنكه به جانب تو قصد شود ، و فضاى تو گذارده شود ، و حيلوله و منع واقع شود در ميان تو و آن چه مى خواهى» (يعنى پيش از مردن) .

.

ص: 350

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«فِيمَا نَاجَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ مُوسى عليه السلام : يَا مُوسى ، لَا تَرْكَنْ إِلَى الدُّنْيَا رُكُونَ الظَّالِمِينَ ، وَرُكُونَ مَنِ اتَّخَذَهَا أَباً وَأُمّاً . يَا مُوسى ، لَوْ وَكَلْتُكَ إِلى نَفْسِكَ لِتَنْظُرَ لَهَا ، إِذاً لَغَلَبَ عَلَيْكَ حُبُّ الدُّنْيَا وَزَهْرَتُهَا . يَا مُوسى ، نَافِسْ فِي الْخَيْرِ أَهْلَهُ ، وَاسْتَبِقْهُمْ إِلَيْهِ ؛ فَإِنَّ الْخَيْرَ كَاسْمِهِ ، وَاتْرُكْ مِنَ الدُّنْيَا مَا بِكَ الْغِنى عَنْهُ ، وَلَا تَنْظُرْ عَيْنُكَ إِلى كُلِّ مَفْتُونٍ بِهَا وَ مُوكَلٍ إِلى نَفْسِهِ . وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ فِتْنَةٍ بَدْؤُهَا حُبُّ الدُّنْيَا ، وَلَا تَغْبِطْ أَحَداً بِكَثْرَةِ الْمَالِ ؛ فَإِنَّ مَعَ كَثْرَةِ الْمَالِ تَكْثُرُ الذُّنُوبُ لِوَاجِبِ الْحُقُوقِ ، وَلَا تَغْبِطَنَّ أَحَداً بِرِضَى النَّاسِ عَنْهُ حَتّى تَعْلَمَ أَنَّ اللّهَ رَاضٍ عَنْهُ ، وَلَا تَغْبِطَنَّ مَخْلُوقاً بِطَاعَةِ النَّاسِ لَهُ ؛ فَإِنَّ طَاعَةَ النَّاسِ لَهُ وَاتِّبَاعَهُمْ إِيَّاهُ عَلى غَيْرِ الْحَقِّ هَلَاكٌ لَهُ وَلِمَنِ اتَّبَعَهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ : إِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ ، مَا أَلْيَنَ مَسَّهَا وَفِي جَوْفِهَا السَّمُّ النَّاقِعُ ، يَحْذَرُهَا الرَّجُلُ الْعَاقِلُ ، وَيَهْوِي إِلَيْهَا الصَّبِيُّ الْجَاهِلُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«كَتَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِلى بَعْضِ أَصْحَابِهِ يَعِظُهُ : أُوصِيكَ وَنَفْسِي بِتَقْوى مَنْ لَا تَحِلُّ مَعْصِيَتُهُ ، وَلَا يُرْجى غَيْرُهُ ، وَلَا الْغِنى إِلَا بِهِ ؛ فَإِنَّ مَنِ اتَّقَى اللّهَ ، جَلَّ وَعَزَّ وَقَوِيَ وَشَبِعَ وَرَوِيَ وَرُفِعَ عَقْلُهُ عَنْ أَهْلِ الدُّنْيَا ، فَبَدَنُهُ مَعَ أَهْلِ الدُّنْيَا ، وَقَلْبُهُ وَعَقْلُهُ مُعَايِنُ الْاخِرَةِ ، فَأَطْفَأَ بِضَوْءِ قَلْبِهِ مَا أَبْصَرَتْ عَيْنَاهُ مِنْ حُبِّ الدُّنْيَا ، فَقَذَّرَ حَرَامَهَا ، وَجَانَبَ شُبُهَاتِهَا ، وَأَضَرَّ _ وَ اللّهِ _ بِالْحَلَالِ الصَّافِي إِلَا مَا لَا بُدَّ لَهُ مِنْ كِسْرَةٍ مِنْهُ يَشُدُّ بِهَا صُلْبَهُ ، وَثَوْبٍ يُوَارِي بِهِ عَوْرَتَهُ مِنْ أَغْلَظِ مَا يَجِدُ وَأَخْشَنِهِ ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ فِيمَا لَا بُدَّ لَهُ مِنْهُ ثِقَةٌ وَلَا رَجَاءٌ ، فَوَقَعَتْ ثِقَتُهُ وَرَجَاؤُهُ عَلى خَالِقِ الْأَشْيَاءِ ، فَجَدَّ وَاجْتَهَدَ وَأَتْعَبَ بَدَنَهُ حَتّى بَدَتِ الْأَضْلَاعُ ، وَغَارَتِ الْعَيْنَانِ ، فَأَبْدَلَ اللّهُ لَهُ مِنْ ذلِكَ قُوَّةً فِي بَدَنِهِ وَشِدَّةً فِي عَقْلِهِ ، وَمَا ذُخِرَ لَهُ فِي الْاخِرَةِ أَكْثَرُ ، فَارْفُضِ الدُّنْيَا ؛ فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْيَا يُعْمِي وَيُصِمُّ وَيُبْكِمُ وَيُذِلُّ الرِّقَابَ ؛ فَتَدَارَكْ مَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِكَ ، وَلَا تَقُلْ غَداً أَوْ بَعْدَ غَدٍ ؛ فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِيِّ وَالتَّسْوِيفِ حَتّى أَتَاهُمْ أَمْرُ اللّهِ بَغْتَةً وَهُمْ غَافِلُونَ ، فَنُقِلُوا عَلى أَعْوَادِهِمْ إِلى قُبُورِهِمُ الْمُظْلِمَةِ الضَّيِّقَةِ وَقَدْ أَسْلَمَهُمُ الْأَوْلَادُ وَالْأَهْلُونَ ، فَانْقَطِعْ إِلَى اللّهِ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ مِنْ رَفْضِ الدُّنْيَا وَعَزْمٍ لَيْسَ فِيهِ انْكِسَارٌ وَلَا انْخِزَالٌ ؛ أَعَانَنَا اللّهُ وَإِيَّاكَ عَلى طَاعَتِهِ ، وَوَفَّقَنَا اللّهُ وَإِيَّاكَ لِمَرْضَاتِهِ» .

.

ص: 351

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از بعضى از اصحاب خويش ، از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«در آن چه خداى عز و جل با موسى عليه السلام به آن راز فرمود اين بود كه : اى موسى! ميل مكن به سوى دنيا ، مانند ميل كردن ستمكاران ، و مثل ميل كردن كسى كه آن را پدر و مادر خويش گردانيده باشد . اى موسى! اگر تو را به خودت وا گذارم كه خود متوجّه باشى ، در آن هنگام ، دوستى دنيا و آرايش و به جهت آن از مال و منال ، بر تو غالب شود . اى موسى! با اهل خير و خوبى در خوبى رغبت كن به طور مغالبه ، كه نگذارى كه بر تو پيشى گيرد ، و تو ايشان را به سوى آن پيشى گير؛ زيرا كه خير و خوبى مانند نام آن است . و ترك كن از دنيا آن چه را كه با تو از آن بى نيازى حاصل است . و بايد كه چشمت نگاه نكند به سوى هر فريفته به دنيا ، و آنكه به خود وا گذاشته شده . و بدان كه هر فتنه اى آغاز آن دوستى دنيا است . و بر كسى به بسيارى مال غبطه مبر و حسرت او مخور؛ زيرا كه با بسيارى مال ، گناهان بسيار مى شود ، به جهت حقوق واجبى كه در مال مى باشد . و البتّه بر كسى غبطه مبر به خوشنودى مردم از وى ، تا بدانى كه خدا از او خشنود است . و البتّه بر آفريده اى غبطه مبر به آنكه مردم او را اطاعت مى كنند؛ زيرا كه اطاعت كردن مردمان براى او ، و پيروى كردن ايشان او را ، بر امرى كه حق نباشد ، سبب هلاكت است از براى او ، و از براى آنكه او را پيروى نموده است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره ، از غياث بن ابراهيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در كتاب على عليه السلام مذكور است كه : جز اين نيست كه داستان دنيا ، چون داستان مار است كه بدن آن و آن چه دست به آن مى رسد بسيار نرم است ، و در اندران آن زهرى است به غايت كشنده ، و مرد عاقل از آن مى ترسد و پرهيز مى كند ، و كودك جاهل با نهايت شوق به سوى آن ميل مى نمايد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابوجميله روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه به سوى بعضى از اصحاب خويش نوشت و او را پند مى داد كه : تو را و خويش را وصيّت مى كنم به پرهيز كردن و ترسيدن از خدا ، آن كه نافرمانى او روا نباشد ، و از غير او اميدوارى نيست ، و بى نيازى به هم نرسد ، مگر به واسطه او؛ زيرا كه هر كه از خدا بپرهيزد ، عزّت يابد و قوّت به هم رساند ، و سير و سيراب گردد ، و عقلش از اهل دنيا بلند شود؛ پس تنش با اهل دنيا باشد ، و دل و عقلش آخرت را ببيند ، و به روشنى دل خويش ، فرو نشاند آن چه را كه چشمهايش ديده از دوستى دنيا . و حرام آن را پليد داند و به آن ميل نكند ، و از آن چه شبهه ناك باشد دورى نمايد . و به خدا سوگند كه به حلال صاف كه غبار كدورت شبهه بر آن ننشسته باشد ، بدن خود را ضرر رساند ، و از آن نيز نخورد ، مگر آن چه او را چاره اى از آن نباشد؛ از نان پاره اى كه پشت خود را به آن سخت كند ، و جامه اى كه عورت خويش را به آن بپوشاند . و پنهان كند از ستبرتر و درشت ترينِ آن چه بيابد و از برايش ميسّر شود . و در آن چه او را از آن چاره اى نباشد ، او را عميد و اميدى نباشد؛ پس اعتماد و اميدش بر خدا كه آفريننده چيزها است واقع شود ، و جد و جهد كند و سعى و كوشش بليغى به جا آورد ، و بدن خود را در تعب و رنج اندازد ، تا آنكه استخوان هاى دنده اش ظاهر و نمايان شود ، و چشمهايش در سرش فرود رود . بعد از آن خدا او را بدل اين ، يك نوع قوّتى در بدن ، و يك قسم شدّتى در عقلش عطا كند ، و آن چه از براى او ذخيره فرمود در آخرت ، از اين بيشتر است؛ پس دنيا را ترك كن؛ زيرا كه دوستى دنيا كور و كر و گنگ مى گرداند ، و گردن ها را ذليل و رام مى سازد؛ پس آن چه را كه از عمرت باقى مانده درياب ، و مگو كه فردا يا پس فردا چنين خواهم كرد؛ زيرا كه كسانى كه پيش از تو بوده اند هلاك نشدند ، مگر به سبب ايستادگى ايشان بر سر آرزوها ، و وپس انداختن كارها ، تا آنكه عذاب خدا بر ايشان وارد شد ناگاه ، و ايشان بى خبران بودند؛ پس ايشان را بر بالاى چوب هاى جنازه گذاشتند ، و به سوى قبرهاى تاريك و تنگ خويش نقل كردند ، و فرزندان و كسانى كه داشتند ايشان را وا گذاشتند؛ پس از همه جهانيان بريده شو ، و به سوى درِ خدا بگريز ، و پناه بَر با دل بازگردانيده به سوى آن جناب ، از وا گذاشتن دنيا ، و عزم و دلبستگى كه در آن شكستگى و بريدگى نباشد .(و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه هر كه دنيا را ترك كند و دل بر ترك آن ببندد ، شكستگى و بريدگى در او نباشد) . خدا ما و تو را بر طاعت خويش يارى نمايد ، و خدا ما و تو را از براى رضاى خويش توفيق دهد» .

.

ص: 352

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَغَيْرِهِ ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ ، كُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتّى يَقْتُلَهُ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، قَالَ : سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ :«قَالَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ لِلْحَوَارِيِّينَ : يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ ، لَا تَأْسَوْا عَلى مَا فَاتَكُمْ مِنَ الدُّنْيَا ، كَمَا لَا يَأْسى أَهْلُ الدُّنْيَا عَلى مَا فَاتَهُمْ مِنْ دِينِهِمْ إِذَا أَصَابُوا دُنْيَاهُمْ» .

.

ص: 353

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره و غير او ، از طلحة بن زيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«داستان دنيا چون داستان آب دريا است ، كه تشنه هر چه از آن بنوشد، تشنگى اش بيفزايد ، تا آنكه او را بكشد» .

حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد ، از وشّاء روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام رضا عليه السلام كه مى فرمود :«عيسى بن مريم به حوّاريان فرمود كه : اى فرزندان يعقوب! اندوه مخوريد بر آن چه از شما فوت شده از دنيا ،چنانچه اهل دنيا اندوه نمى خورند بر آن چه از ايشان فوت شود از دينِ ايشان ، هرگاه به دنياى خويش برسند و آن را بيابند» .

.

ص: 354

62 _ بَابٌالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي وَعَظَمَتِي وَعُلُوِّي وَارْتِفَاعِ مَكَانِي ، لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَايَ عَلى هَوى نَفْسِهِ إِلَا كَفَفْتُ عَلَيْهِ ضَيْعَتَهُ ، وَضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ رِزْقَهُ ، وَكُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي وَعَظَمَتِي وَبَهَائِي وَعُلُوِّ ارْتِفَاعِي لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ هَوَايَ عَلى هَوَاهُ فِي شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا إِلَا جَعَلْتُ غِنَاهُ فِي نَفْسِهِ ، وَهِمَّتَهُ فِي آخِرَتِهِ ، وَضَمَّنْتُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ رِزْقَهُ ، وَكُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ» .

63 _ بَابُ الْقَنَاعَةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ هِلَالٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«إِيَّاكَ أَنْ تُطْمِحَ بَصَرَكَ إِلى مَنْ هُوَ فَوْقَكَ ، فَكَفى بِمَا قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ» وَقَالَ : «وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا» فَإِنْ دَخَلَكَ مِنْ ذلِكَ شَيْءٌ ، فَاذْكُرْ عَيْشَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ فَإِنَّمَا كَانَ قُوتُهُ الشَّعِيرَ ، وَحَلْوَاهُ التَّمْرَ ، وَوَقُودُهُ السَّعَفَ إِذَا وَجَدَهُ» .

.

ص: 355

62 . باب

63 . باب در بيان قناعت

62 _ بابحسين بن محمد اشعرى ، از معلىّ بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از عاصم بن حميد ، از ابوعبيده ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : سوگند ياد مى كنم به عزّت و جلال و بزرگى و برترى و رفعت مكان خويش ، كه هيچ بنده اى خواهش و امر مرا بر خواهش خود برنگزيند ، مگر آنكه پيشه اى او را بر او به قدر كفاف قرار دهم ، و چنان كنم كه از براى قوت او بس باشد . و روزى او را در ضمن آسمان ها و زمين قرار دهم ، يا آنها را ضامن روزى او گردانم ، و از برايش از پس تجارت هر تاجرى باشم» . و ظاهر اين است كه مراد اين باشد كه ، آن چه به هر تاجرى مى رسد از نفع ، به او مى رسانم .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از علاء بن رزين ، از ابن سنان ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جل فرموده است كه : سوگند ياد مى كنم به عزّت و جلال و بزرگى و نيكويى و زيبايى و برترى رفعت خويش ، كه هيچ بنده مؤمنى خواهش مرا بر خواهش خويش برنگزيند در باب چيزى از امر دنيا ، مگر آنكه بى نيازى او را در خودش قرار دهم ، كه به هيچ كس احتياج نداشته باشد ، و همّت او را در امر آخرتش مقصود گردانم ، كه مشغول و مبتلى به امور دنيا نباشد ، و روزى او را در ضمن آسمان ها و زمين قرارداد كنم ، كه از هر جا به او برسد ، و از برايش از پس تجارت هر تاجرى باشم » به آن معنى كه در حديث پيش گذشت .

63 . باب در بيان قناعت (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از عمّار بن مروان ، از زيد شحّام ، از عمرو بن هلال روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«بپرهيز از آنكه ديده ات بنگرد به كسى كه از تو بالاتر است . و كافى است آن چه خداى عز و جل به پيغمبر خود صلى الله عليه و آله فرموده كه : و «لا تُعْجِبكَ اَمْوالُهُمْ وَلا اَوْلادُهُمْ» (2) (و در قرآن (فَلا) با فاء است ، و در موضعى كه با واو است، (وَ اَوْلادُهُمْ) ، بدون لا است) يعنى : «پس بايد كه متعجّب نسازد تو را و به شگفت نياورد مال هاى ايشان _ يعنى منافقان _ ، و نه فرزندان ايشان» . و فرمود كه : «ولا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ اِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الحَيوةِ الدُّنْيا» (3) ؛ يعنى : «و باز مگشا نظر هر دو چشم خود را به سوى آن چه بهره مند گردانيديم به آن صنف ها را از ايشان ، در حالى كه به جهت و آرايش زندگى دنيا است» . و حضرت فرمود : «پس اگر به جهت اين، چيزى در دلت داخل شود ، زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله را به ياد آور ، كه قوت آن حضرت غير از نان جو چيزى نبود ، و حلوا و شيرينى آن حضرت منحصر بود در خرما ، و هيزمش نبود ، مگر شاخ درخت خرماى خشكيده ، چون آن را مى يافت و از برايش دست به هم مى داد ، و اگر نمى يافت ، آن هم نبود» .

.


1- .و آن راضى شدن است به اندك و زياد نخواستن ، و راضى شدن به هر چه باشد . (مترجم)
2- .توبه ، 55 .
3- .طه، 131.

ص: 356

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ جَمِيعاً ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ _ سَالِمِ بْنِ مُكْرَمٍ _ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَيْنَاهُ ، وَمَنِ اسْتَغْنى أَغْنَاهُ اللّهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ رَضِيَ مِنَ اللّهِ بِالْيَسِيرِ مِنَ الْمَعَاشِ ، رَضِيَ اللّهُ مِنْهُ بِالْيَسِيرِ مِنَ الْعَمَلِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ : ابْنَ آدَمَ ، كُنْ كَيْفَ شِئْتَ ؛ كَمَا تَدِينُ تُدَانُ ، مَنْ رَضِيَ مِنَ اللّهِ بِالْقَلِيلِ مِنَ الرِّزْقِ ، قَبِلَ اللّهُ مِنْهُ الْيَسِيرَ مِنَ الْعَمَلِ ؛ وَمَنْ رَضِيَ بِالْيَسِيرِ مِنَ الْحَلَالِ ، خَفَّتْ مَؤُونَتُهُ ، وَزَكَتْ مَكْسَبَتُهُ ، وَخَرَجَ مِنْ حَدِّ الْفُجُورِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَرَفَةَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ لَمْ يُقْنِعْهُ مِنَ الرِّزْقِ إِلَا الْكَثِيرُ ، لَمْ يَكْفِهِ مِنَ الْعَمَلِ إِلَا الْكَثِيرُ ؛ وَمَنْ كَفَاهُ مِنَ الرِّزْقِ الْقَلِيلُ ، فَإِنَّهُ يَكْفِيهِ مِنَ الْعَمَلِ الْقَلِيلُ».

.

ص: 357

حسين بن محمد بن عامر روايت كرده است ، از معلىّ بن محمد و على بن محمد ، از صالح بن ابى حمّاد و هر دو ،از وشّاء ، از احمد بن عائذ ، از ابوخديجه سالم بن مكرّم ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كه از ما سؤال كند، به او عطا مى كنيم ، و هر كه بى نيازى جُويد، خدا او را بى نياز گرداند» .

محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از هيثم بن واقد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه به اندك از اسباب زندگانى از خدا خشنود باشد ، خدا به اندك از عمل خير از او راضى شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش ، از عبداللّه بن قاسم ، از عمرو بن ابى المقدام ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«در تورات نوشته است كه : اى فرزند آدم! به هر وضع و كيفيّتى كه خواهى باش ، چنان كه مى كنى ، جزا داده مى شوى . هر كه به كمى از روزى راضى باشد از خدا ، خدا اندكى از عمل را از او بپذيرد ، و هر كه به كمى از حلال راضى باشد ، مؤنتش[=هزينه اش]سبك گردد ، و طلب كردن روزيش پاك و پاكيزه باشد، يا كسبش بركت به هم رساند ، و از حدّ نافرمانى خدا بيرون رود» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از محمد بن عرفه ، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه از روزى او را قانع نكند ، مگر آن چه بسيار باشد ، كفايت نكند او را از عمل ، مگر آنكه بسيار باشد ، و هر كه اندكى او را از روزى اى كفايت كند ، اندكى از عمل خير او را كفايت كند» .

.

ص: 358

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ يَقُولُ : ابْنَ آدَمَ ، إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ مِنَ الدُّنْيَا مَا يَكْفِيكَ ، فَإِنَّ أَيْسَرَ مَا فِيهَا يَكْفِيكَ ؛ وَإِنْ كُنْتَ إِنَّمَا تُرِيدُ مَا لَا يَكْفِيكَ ، فَإِنَّ كُلَّ مَا فِيهَا لَا يَكْفِيكَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَسَدِيِّ ، عَنْ سَالِمِ بْنِ مُكْرَمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«اشْتَدَّتْ حَالُ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ : لَوْ أَتَيْتَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَسَأَلْتَهُ ، فَجَاءَ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا رَآهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، قَالَ : مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَيْنَاهُ ، وَمَنِ اسْتَغْنى أَغْنَاهُ اللّهُ ، فَقَالَ الرَّجُلُ : مَا يَعْنِي غَيْرِي ، فَرَجَعَ إِلَى امْرَأَتِهِ ، فَأَعْلَمَهَا ، فَقَالَتْ : إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَشَرٌ ، فَأَعْلِمْهُ ، فَأَتَاهُ ، فَلَمَّا رَآهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قَالَ : مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَيْنَاهُ ، وَمَنِ اسْتَغْنى أَغْنَاهُ اللّهُ ، حَتّى فَعَلَ الرَّجُلُ ذلِكَ ثَلَاثاً ، ثُمَّ ذَهَبَ الرَّجُلُ ، فَاسْتَعَارَ مِعْوَلًا ، ثُمَّ أَتَى الْجَبَلَ ، فَصَعِدَهُ فَقَطَعَ حَطَباً ، ثُمَّ جَاءَ بِهِ ، فَبَاعَهُ بِنِصْفِ مُدٍّ مِنْ دَقِيقٍ ، فَرَجَعَ بِهِ ، فَأَكَلَهُ ، ثُمَّ ذَهَبَ مِنَ الْغَدِ ، فَجَاءَ بِأَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ ، فَبَاعَهُ ، فَلَمْ يَزَلْ يَعْمَلُ وَيَجْمَعُ حَتَّى اشْتَرى مِعْوَلًا ، ثُمَّ جَمَعَ حَتَّى اشْتَرى بَكْرَيْنِ وَغُلَاماً ، ثُمَّ أَثْرى حَتّى أَيْسَرَ ، فَجَاءَ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَأَعْلَمَهُ كَيْفَ جَاءَ يَسْأَلُهُ ، وَكَيْفَ سَمِعَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : قُلْتُ لَكَ : مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَيْنَاهُ ، وَمَنِ اسْتَغْنى أَغْنَاهُ اللّهُ» .

.

ص: 359

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود كه : اى فرزند آدم! اگر چنانى كه از دنيا مى خواهى آن چه تو را كفايت كند ، كمتر چيزى كه در آن است ، تو را كفايت مى كند . و اگر چنانى كه نمى خواهى ، مگر آن چه تو را كفايت نكند ، آن چه در آن است، تو را كفايت نخواهد كرد» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از عبدالرحمان بن محمد اسدى ، از سالم بن مكرّم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حال مردى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله بسيار سخت و پريشان شد . زن آن مرد به وى گفت كه : كاش به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رفتى و از آن حضرت چيزى طلب مى كردى! پس آن مرد به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد ، و چون پيغمبر صلى الله عليه و آله او را ديد، فرمود كه : هر كه از ما چيزى خواهد، به او مى دهيم ، و هر كه بى نيازى جويد ، خدا او را بى نياز گرداند . آن مرد گفت كه : از اين سخن غير مرا قصد ندارد و مقصود آن حضرت منم . بعد از آن، به سوى زنش برگشت و او را اعلام كرد . زنش گفت كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله انسان است؛ يعنى معلوم نيست كه اين امر را بداند؛ زيرا كه اين غيب است ، و چون چنين است او را اعلام كن؛ پس آن مرد دوباره به خدمت حضرت آمد ، و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله او را ديد، فرمود كه : هر كه از ما سؤال كند، به او عطا مى كنيم ، و هر كه بى نيازى جويد ، خدا او را بى نياز گرداند . تا آنكه آن مرد سه مرتبه چنين كرد . بعد از آن رفت و تبرتيشه اى را از كسى به عاريت گرفت و به كوه آمد ، و بر آن بالا رفت و قدرى هيزم كند؛ پس آن را آورد و فروخت به نيم مدّ (1) [حدود 375 گرم] از آرد ، به خانه برگشت و آن را خورد . و در فردا رفت و بيش از آن چه در روز اوّل آورده بود هيزم آورد ، و پيوسته كار مى كرد و جمع مى نمود تا آنكه تبر تيشه اى را خريد . بعد از آن، جمع كرد تا آنكه دو كنيز و يك غلام خريد . بعد از آن، مالش بسيار شد ، تا آنكه توانگر گرديد؛ پس به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد ، و آن حضرت را اعلام كرد كه چگونه آمده بود كه از آن حضرت چيزى طلب كند ، و چگونه از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده بود . پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : با تو گفتم كه هر كه از ما سؤال كند، به او عطا مى كنيم ، و هر كه بى نيازى جويد ، خدا او را بى نياز گرداند» .

.


1- .و مدّ ، _ به ضمّ ميم و تشديد دال _ صد و پنجاه و سه مثقال و نيم مثقال صيرفى است . و بنابراين بهاى هيزمش هفتاد و شش مثقال و سه چهار يك مثقال آرد بود . (مترجم)

ص: 360

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْفُرَاتِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ أَغْنَى النَّاسِ ، فَلْيَكُنْ بِمَا فِي يَدِ اللّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِ غَيْرِهِ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ أَوْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام ، قَالَ :«مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللّهُ ، فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ ، قَالَ : شَكَا رَجُلٌ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّهُ يَطْلُبُ فَيُصِيبُ وَلَا يَقْنَعُ ، وَتُنَازِعُهُ نَفْسُهُ إِلى مَا هُوَ أَكْثَرُ مِنْهُ؟ وَقَالَ : عَلِّمْنِي شَيْئاً أَنْتَفِعُ بِهِ . فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنْ كَانَ مَا يَكْفِيكَ يُغْنِيكَ ، فَأَدْنى مَا فِيهَا يُغْنِيكَ ؛ وَإِنْ كَانَ مَا يَكْفِيكَ لَا يُغْنِيكَ ، فَكُلُّ مَا فِيهَا لَا يُغْنِيكَ» .

عَنْهُ ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ رَفَعَهُ ، قَالَ : قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«مَنْ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِمَا يُجْزِيهِ ، كَانَ أَيْسَرُ مَا فِيهَا يَكْفِيهِ ؛ وَمَنْ لَمْ يَرْضَ مِنَ الدُّنْيَا بِمَا يُجْزِيهِ ، لَمْ يَكُنْ فِيهَا شَيْءٌ يَكْفِيهِ» .

.

ص: 361

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از على بن حكم ، از حسين بن فرات ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه خواهد كه بى نيازترين مردم باشد ، بايد كه اعتمادش بر آن چه در دست قدرت خدا است ، بيشتر باشد از اعتمادش به آن چه در دست غير آن جناب است» (يعنى به غير خدا اصلاً اعتماد نداشته باشد) .

از او ، از ابن فضّال ، از عاصم بن حميد ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت است كه فرمود :«هر كه قناعت كند به آن چه خدا او را روزى كرده ، از جمله بى نيازترين مردمان است» .

از او ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از حمزة بن حمران روايت است كه گفت : مردى به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام شكايت كرد كه طلب مى كند و به مطلوب خويش مى رسد ، و قناعت نمى كند ، و نفسش با او منازعه مى نمايد و او را مى دارد بر اينكه برود به سوى آن چه از آن بيشتر است . و عرض كرد كه : چيزى به من تعليم كن كه به آن منتفع شوم . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«اگر آن چه تو را بس باشد، تو را بى نياز مى گرداند ، پست ترين آن چه در آن است، تو را بى نياز مى گرداند ، و اگر چنان باشد كه آن چه تو را بس باشد ، تو را بى نياز نگرداند ، همه آن چه در آن است، تو را بى نياز نمى گرداند» .

از او ، از چند نفر از اصحاب ما ، از حنان بن سدير روايت است كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه :هر كه راضى باشد از دنيا به آن چه او را مجزى و كافى باشد ، كمترين آن چه در آن است او را بس باشد ، و هر كه از دنيا به آن چه او را كافى باشد ، راضى نباشد ، در آن چيزى نباشد كه او را بس باشد .

.

ص: 362

64 _ بَابُ الْكَفَافِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : إِنَّ مِنْ أَغْبَطِ أَوْلِيَائِي عِنْدِي رَجُلاً خَفِيفَ الْحَالِ ، ذَا حَظٍّ مِنْ صَلَاةٍ ، أَحْسَنَ عِبَادَةَ رَبِّهِ بِالْغَيْبِ ، وَكَانَ غَامِضاً فِي النَّاسِ ، جُعِلَ رِزْقُهُ كَفَافاً ، فَصَبَرَ عَلَيْهِ ، عُجِّلَتْ مَنِيَّتُهُ ، فَقَلَّ تُرَاثُهُ ، وَقَلَّ بَوَاكِيهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : طُوبى لِمَنْ أَسْلَمَ ، وَكَانَ عَيْشُهُ كَفَافاً» .

النَّوْفَلِيُّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ وَمَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ وَالْكَفَافَ ، وَارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ الْمَالَ وَالْوَلَدَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيِّ ، رَفَعَهُ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا ، قَالَ :«مَرَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِرَاعِي إِبِلٍ ، فَبَعَثَ يَسْتَسْقِيهِ ، فَقَالَ : أَمَّا مَا فِي ضُرُوعِهَا فَصَبُوحُ الْحَيِّ ، وَأَمَّا مَا فِي آنِيَتِنَا فَغَبُوقُهُمْ ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اللَّهُمَّ أَكْثِرْ مَالَهُ وَوُلْدَهُ . ثُمَّ مَرَّ بِرَاعِي غَنَمٍ ، فَبَعَثَ إِلَيْهِ يَسْتَسْقِيهِ ، فَحَلَبَ لَهُ مَا فِي ضُرُوعِهَا ، وَأَكْفَأَ مَا فِي إِنَائِهِ فِي إِنَاءِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَبَعَثَ إِلَيْهِ بِشَاةٍ ، وَقَالَ : هذَا مَا عِنْدَنَا ، وَإِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ نَزِيدَكَ زِدْنَاكَ؟» قَالَ : «فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اللَّهُمَّ ارْزُقْهُ الْكَفَافَ . فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، دَعَوْتَ لِلَّذِي رَدَّكَ بِدُعَاءٍ عَامَّتُنَا نُحِبُّهُ ، وَدَعَوْتَ لِلَّذِي أَسْعَفَكَ بِحَاجَتِكَ بِدُعَاءٍ كُلُّنَا نَكْرَهُهُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ مَا قَلَّ وَكَفى خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ وَأَلْهى ، اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ الْكَفَافَ» .

.

ص: 363

64 . باب در بيان كفاف

64 . باب در بيان كفاف (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از چندين نفر ، از عاصم بن حميد ، از ابوعبيده حذّاء روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى عز و جل فرموده كه : از جمله خوشحال ترين دوستان من در نزد من ، و آنكه مردم بيشتر بايد بر او غبطه برند ، مردى است كه ميان پشتش سبك باشد (و اين كنايه است از آنكه مال و عيالش بسيار نباشد كه پشت او را سنگين كرده باشند . و بنابر بعضى از نسخ كافى ، مردى است كه حالش به دشوارى و درويشى گذرد در زندگانى دنيا) ، و صاحب بهره و بخت باشد از نماز، و عبادتِ پروردگار خويش را در پنهانى نيكو كند ، و در ميان مردم گمنام باشد ، و روزى خود را به قدر كفاف قرار داده و بر آن صبر كند ، و مرگ به سوى او بشتابد ، و ميراثش كم و گريه كنندگان بر او اندك باشند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خوشا حال كسى كه مسلمان باشد و اسباب زندگانى اش به قدر كفاف باشد» .

نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بار خدايا! محمد و آل محمد و آنكه محمد و آل محمد را دوست دارد ، عفّت ، و به قدر كفاف روزى كن ، و آنكه محمد و آل محمد را دشمن دارد ، مال و فرزندان روزى كن» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از يعقوب بن يزيد ، از ابراهيم بن محمد نوفلى كه آن را مرفوع ساخته به سوى حضرت على بن الحسين عليهماالسلامكه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله به شترچرانى گذشت؛ پس كسى را فرستاد كه از او شير طلب كند . شترچران گفت كه : امّا آن چه در پستان هاى شتر است ، شربت بامدادى اين قبيله است كه در بامداد مى نوشند ، و امّا آن چه در ظرف هاى ما است ، شراب شبانگاهى ايشان است . بعد از آنكه فرستاده خبر آورد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : بار خدايا! مال و فرزند او را بسيار گردان . بعد از آن به گوسفندچرانى گذشت ، و كسى را به سوى آن شبان فرستاد كه از او شير طلب كند؛ پس شبان آن چه را كه در پستان هاى گوسفندان بود، از براى او دوشيد ، و آن چه شير در ظرفش بود، در ظرف رسول خدا صلى الله عليه و آله سرنگون كرد و در آن ريخت ، و آن را با يك گوسفند به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و گفت كه : اينك، آن چيزى است كه در نزد ما بود ، و اگر خواسته باشى زيادتر به تو دهيم ، تو را زيادتر مى دهيم» . حضرت فرمود كه : «پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بار خدايا! او را به قدر كفاف روزى ده . بعضى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله به آن حضرت عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! از براى آنكه تو را رد كرد ، دعا كردى به دعايى كه ما همه آن را دوست مى داريم و مى خواهيم ، و دعا كردى از براى آنكه حاجتت را روا كرد ، به دعايى كه ما همه آن را ناخوش داريم و نمى خواهيم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه آن چه كم باشد و كفايت كند ، بهتر است از آن چه بسيار باشد و اين كس را مشغول گرداند . بار خدايا! محمد و آل محمد را به قدر كفاف روزى ده» .

.


1- .و كفاف _ به فتح كاف _ ، آن قدر قوت است كه بس باشد و مانند[اين چنين ]چيزى، و امّا كفاف _ به كسر كاف _ : گرداگرد چيزى و دامن هاى ريگ پشت ها و دامن هاى پيراهن ها است و آن ، در اين مقام ، درست نيست و مناسبتى با آن چه عقد باب از براى آن شده ، ندارد . وليكن آن چه در فارسى مشهور شده ، كفاف به كسر كاف است . (مترجم)

ص: 364

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ : يَحْزَنُ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنُ إِنْ قَتَّرْتُ عَلَيْهِ ، وَذلِكَ أَقْرَبُ لَهُ مِنِّي ، وَيَفْرَحُ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنُ إِنْ وَسَّعْتُ عَلَيْهِ ، وَذلِكَ أَبْعَدُ لَهُ مِنِّي» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : إِنَّ مِنْ أَغْبَطِ أَوْلِيَائِي عِنْدِي عَبْداً مُؤْمِناً ، ذَا حَظٍّ مِنْ صَلَاحٍ ، أَحْسَنَ عِبَادَةَ رَبِّهِ ، وَعَبَدَ اللّهَ فِي السَّرِيرَةِ ، وَكَانَ غَامِضاً فِي النَّاسِ ، فَلَمْ يُشَرْ إِلَيْهِ بِالْأَصَابِعِ ، وَكَانَ رِزْقُهُ كَفَافاً ، فَصَبَرَ عَلَيْهِ ، فَعَجَّلَتْ بِهِ الْمَنِيَّةُ ، فَقَلَّ تُرَاثُهُ ، وَقَلَّتْ بَوَاكِيهِ» .

.

ص: 365

از او ، از پدرش ، از ابوالبخترى ، از امام جعفر صادق صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : بنده مؤمن من اندوهناك مى شود اگر نفقه را بر او تنگ كنم ، و حال آنكه آن تنگ گيرى او را به من نزديك تر مى گرداند ، و بنده مؤمن من شاد مى شود اگر بر او توسعه و گشادى دهم و روزى او را فراخ گردانم ، با آنكه آن توسعه او را از من دورتر مى گرداند» .

حسين بن محمد از احمد بن اسحاق ، از بكر بن محمد ازدى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جل فرموده است كه : از جمله خوشحال ترين دوستان من در نزد من ، و آنكه مردم بيشتر بايد بر او غبطه برند ، بنده مؤمنى است كه صاحب بهره و بخت باشد ، از صلاح و شايستگى و عبادت پروردگار . خويش را نيكو كند ، و خدا را در نهانى عبادت كند ، و در ميان مردم گمنام باشد كه به انگشتان به سويش اشاره نشود و انگشت نما نباشد ، و روزيش به قدر كفاف باشد و بر آن صبر كند ، و مرگ او را بشتاباند و ميراثش كم و گريه كنندگان بر او اندك باشند» .

.

ص: 366

65 _ بَابُ تَعْجِيلِ فِعْلِ الْخَيْرِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، قَالَ : حَدَّثَنِي حَمْزَةُ بْنُ حُمْرَانَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِذَا هَمَّ أَحَدُكُمْ بِخَيْرٍ فَلَا يُؤَخِّرْهُ ، فَإِنَّ الْعَبْدَ رُبَّمَا صَلَّى الصَّلَاةَ أَوْ صَامَ الْيَوْمَ ، فَيُقَالُ لَهُ : اعْمَلْ مَا شِئْتَ بَعْدَهَا ، فَقَدْ غَفَرَ اللّهُ لَكَ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«افْتَتِحُوا نَهَارَكُمْ بِخَيْرٍ ، وَأَمْلُوا عَلى حَفَظَتِكُمْ فِي أَوَّلِهِ خَيْراً ، وَفِي آخِرِهِ خَيْراً ؛ يُغْفَرْ لَكُمْ مَا بَيْنَ ذلِكَ إِنْ شَاءَ اللّهُ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مُرَازِمِ بْنِ حَكِيمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَبِي يَقُولُ : إِذَا هَمَمْتَ بِخَيْرٍ فَبَادِرْ ، فَإِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا يَحْدُثُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ مِنَ الْخَيْرِ مَا يُعَجَّلُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ بَشِيرِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا أَرَدْتَ شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ فَلَا تُؤَخِّرْهُ ، فَإِنَّ الْعَبْدَ يَصُومُ الْيَوْمَ الْحَارَّ يُرِيدُ مَا عِنْدَ اللّهِ ، فَيُعْتِقُهُ اللّهُ بِهِ مِنَ النَّارِ ، وَلَا تَسْتَقِلَّ مَا يُتَقَرَّبُ بِهِ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَلَوْ شِقَّ تَمْرَةٍ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ هَمَّ بِخَيْرٍ فَلْيُعَجِّلْهُ وَلَا يُؤَخِّرْهُ، فَإِنَّ الْعَبْدَ رُبَّمَا عَمِلَ الْعَمَلَ، فَيَقُولُ اللّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : قَدْ غَفَرْتُ لَكَ ، وَلَا أَكْتُبُ عَلَيْكَ شَيْئاً أَبَداً ؛ وَمَنْ هَمَّ بِسَيِّئَةٍ فَلَا يَعْمَلْهَا ، فَإِنَّهُ رُبَّمَا عَمِلَ الْعَبْدُ السَّيِّئَةَ ، فَيَرَاهُ الرَّبُّ سُبْحَانَهُ ، فَيَقُولُ : لَا وَعِزَّتِي وَجَلَالِي ، لَا أَغْفِرُ لَكَ بَعْدَهَا أَبَداً» .

.

ص: 367

65 . باب در بيان تعجيل و شتافتن در فعل خير و كردار نيك ، يا كردن آن چه نيكو باشد

65 . باب در بيان تعجيل و شتافتن در فعل خير و كردار نيك ، يا كردن آن چه نيكو باشدمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن نعمان روايت كرده است كه گفت : حديث كرد مرا حمزة بن حمران و گفت كه : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«چون يكى از شما كار خوبى را قصد كند كه به جا آورد ، بايد كه آن را به تأخير نيندازد؛ زيرا كه بنده بسا است كه نماز را به جا مى آورد ، يا روزى را روزه مى گيرد ، پس به او گفته مى شود كه : بعد از اين، آن چه خواهى بكن ، كه تو آمرزيده شدى» .

از او ، از على بن حكم ، از ابوجميله روايت است كه گفت ، امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«روز خويش را به خوبى بگشاييد و آغاز كنيد ، و در اوّل آن عمل خيرى را بر حافظان اعمال خويش املاء كنيد (و به زبان قلم ايشان دهيد) ، و در آخر آن نيز عمل خيرى را بر ايشان املاء كنيد ، تا آن چه در ميانه اينها است از براى شما آمرزيده شود . انشاء اللّه »؛ يعنى اگر خدا بخواهد .

از او ، از ابن ابى عمير ، از مرازم بن حكيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:«پدرم مى فرمود كه : چون قصد كار خوبى كردى، مبادرت كن و زود به عمل آور؛ زيرا كه تو نمى دانى كه چه روى خواهد داد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابن اذينه ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه خدا دوست مى دارد از كار خوب، آن چه را كه در آن تعجيل شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از على بن حكم ، از ابان بن عثمان ، از بشير بن يسار ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون چيزى را از خوبى اراده كنى ، آن را به تأخير مينداز؛ زيرا كه بنده روز گرمى را روزه مى گيرد ، و به آن روزه آن چه را كه در نزد خدا است اراده دارد ، نه امر دنيوى ، و به سبب آن خدا او را از آتش جهنّم آزاد مى گرداند . و كم مشمار آن چه را كه به واسطه آن به سوى خداى عز و جل تقرّب جسته مى شود ، و هر چند كه نصف يك دانه خرما باشد» .

از او ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه كار خوبى را قصد كند كه به جا آورد ، بايد كه در آن تعجيل كند و آن را به تأخير نيفكند؛ زيرا كه بنده بسا است كه عمل خيرى را به جا مى آورد؛ پس خداى _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد كه : تو را آمرزيدم ، و هرگز چيزى از گناه را بر تو نمى نويسم . و هر كه گناهى را قصد كند ، بايد كه آن را به عمل نياورد؛ زيرا كه بسا است كه بنده اى گناهى مى كند و پروردگار _ سبحانه و تعالى _ او را مى بيند؛ پس مى فرمايد كه : به عزّت و جلال خويش سوگند ياد مى كنم كه بعد از اين گناه ، هرگز تو را نمى آمرزم» .

.

ص: 368

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا هَمَمْتَ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَيْرِ فَلَا تُؤَخِّرْهُ ، فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ رُبَّمَا اطَّلَعَ عَلَى الْعَبْدِ وَهُوَ عَلى شَيْءٍ مِنَ الطَّاعَةِ ، فَيَقُولُ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي ، لَا أُعَذِّبُكَ بَعْدَهَا أَبَداً ؛ وَإِذَا هَمَمْتَ بِسَيِّئَةٍ فَلَا تَعْمَلْهَا ، فَإِنَّهُ رُبَّمَا اطَّلَعَ اللّهُ عَلَى الْعَبْدِ وَهُوَ عَلى شَيْءٍ مِنَ الْمَعْصِيَةِ ، فَيَقُولُ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي ، لَا أَغْفِرُ لَكَ بَعْدَهَا أَبَداً» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا هَمَّ أَحَدُكُمْ بِخَيْرٍ أَوْ صِلَةٍ ، فَإِنَّ عَنْ يَمِينِهِ وَشِمَالِهِ شَيْطَانَيْنِ ، فَلْيُبَادِرْ ، لَا يَكُفَّاهُ عَنْ ذلِكَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ هَمَّ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَيْرِ فَلْيُعَجِّلْهُ ، فَإِنَّ كُلَّ شَيْءٍ فِيهِ تَأْخِيرٌ ، فَإِنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيهِ نَظْرَةً» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْعَلَاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ اللّهَ ثَقَّلَ الْخَيْرَ عَلى أَهْلِ الدُّنْيَا كَثِقْلِهِ فِي مَوَازِينِهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ، وَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَفَّفَ الشَّرَّ عَلى أَهْلِ الدُّنْيَا كَخِفَّتِهِ فِي مَوَازِينِهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» .

.

ص: 369

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون چيزى از خوبى را قصد كنى كه به عمل آورى ، آن را به تأخير مينداز؛ زيرا كه خداى عز و جل بسا است كه بر بنده اى مطّلع مى شود و مى بيند كه آن بنده مشغول چيزى از طاعت است، پس مى فرمايد كه : به عزّت و جلال خويش سوگند ياد مى كنم كه بعد از اين طاعت ، هرگز تو را عذاب نمى كنم . و چون گناهى را قصد كردى آن را به عمل مياور؛ زيرا كه بسا است كه خدا بر بنده اى مطّلع مى شود و مى بيند كه آن بنده مشغول چيزى از معصيت است؛ پس مى فرمايد كه : به عزّت و جلال خويش سوگند ياد مى كنم كه بعد از اين معصيت، تو را هرگز نمى آمرزم» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال از ابوجميله ، از محمد بن حمران ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون يكى از شما عمل خير يا بخششى را قصد كند ، پس به درستى كه در جانب راست و چپ او دو شيطان باشند كه او را وسوسه كنند، پس بايد كه مبادرت كند و آن را به عمل آورد، تا شيطان ها او را از آن امر باز ندارند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از ابوالجارود روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه چيزى را از خوبى قصد كند ، بايد كه در آن تعجيل نمايد؛ زيرا كه هر چيزى كه تأخير در آن باشد، شيطان را در آن مهلتى هست» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از على بن اسباط ، از علا ، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خدا خوبى را بر اهل دنيا گران گردانيده ، مانند گرانى آن در ترازوهاى اعمال ايشان در روز قيامت . و به درستى كه خداى عز و جل بدى را بر اهل دنيا سبك گردانيده ، مانند سبكى آن در ترازوهاى اعمال ايشان در روز قيامت» .

.

ص: 370

66 _ بَابُ الْاءِنْصَافِ وَالْعَدْلِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ حَمْزَةَ ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا ، قَالَ :«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ فِي آخِرِ خُطْبَتِهِ: طُوبى لِمَنْ طَابَ خُلُقُهُ ، وَطَهُرَتْ سَجِيَّتُهُ ، وَصَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ ، وَحَسُنَتْ عَلَانِيَتُهُ، وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ، وَأَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِهِ، وَأَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ».

عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ يَضْمَنُ لِي أَرْبَعَةً بِأَرْبَعَةِ أَبْيَاتٍ فِي الْجَنَّةِ؟ : أَنْفِقْ وَلَا تَخَفْ فَقْراً ، وَأَفْشِ السَّلَامَ فِي الْعَالَمِ ، وَاتْرُكِ الْمِرَاءَ وَإِنْ كُنْتَ مُحِقّاً ، وَأَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ» .

عَنْهُ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ جَارُودٍ أَبِي الْمُنْذِرِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«سَيِّدُ الْأَعْمَالِ ثَلَاثَةٌ : إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ حَتّى لَا تَرْضى بِشَيْءٍ إِلَا رَضِيتَ لَهُمْ مِثْلَهُ ، وَمُوَاسَاتُكَ الْأَخَ فِي الْمَالِ ، وَذِكْرُ اللّهِ عَلى كُلِّ حَالٍ ؛ لَيْسَ سُبْحَانَ اللّهِ ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ ، وَلَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَاللّهُ أَكْبَرُ فَقَطْ ، وَلكِنْ إِذَا وَرَدَ عَلَيْكَ شَيْءٌ أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ ، أَخَذْتَ بِهِ ، وَإِذَا وَرَدَ عَلَيْكَ شَيْءٌ نَهَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَنْهُ ، تَرَكْتَهُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْمُعَلّى ، عَنْ يَحْيَى بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْمِيثَمِيِّ ، عَنْ رُومِيِّ بْنِ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي كَلَامٍ لَهُ : أَلَا إِنَّهُ مَنْ يُنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ ، لَمْ يَزِدْهُ اللّهُ إِلَا عِزّاً» .

.

ص: 371

66 . باب در بيان انصاف و عدل

66 . باب در بيان انصاف و عدل (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از حسن بن حمزه ، از جدّش از ابوحمزه ثمالى ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله در آخر خطبه خويش مى فرمود كه : خوشا حال كسى كه خلقش خوش و پاكيزه ، و طبيعتش پاك ، و نهانى اش شايسته ، و آشكارش نيكو باشد ، و زيادتى مال خود را انفاق كند ، و زيادتى گفتار خويش را نگاه دارد و سخن لغو و بى مصرف نگويد ، و مردم را از نفس خويش انصاف دهد» .

از او ، از محمد بن سنان ، از معاوية بن وهب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«كى چهار خصلت را از براى من ضامن مى شود كه در مقابل آنها چهار خانه در بهشت به او داده شود؟» و فرمود كه : «انفاق كن در راه خدا ، و از فقر و درويشى مترس ، و سلام را در جهان آشكار كن كه بر هر كسى كه رسى سلام كن ، و ستيزه را وا گذار و هر چند كه محقّ باشى ، و مردم را از نفس خويش انصاف بده» .

از او ، از حسن بن على بن فضّال ، از على بن عقبه ، از جارود پدر منذر روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«سيّد و بهترين عمل ها سه چيز است : انصاف دادن به مردم از نفس خويش، تا آنكه از براى خويش به چيزى راضى نشوى ، مگر آنكه از براى ايشان راضى شوى به چيزى كه مثل آن باشد؛ و برابرى كردن است با برادر خويش در مال ، كه او را به مال خويش يارى كنى؛ و ذكر خدا بر هر حالى و آن «سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُلِلّهِ وَلا اِلهَ اِلَا اللّهُ» به تنهايى نيست ، وليكن ياد خدا آن است كه چون چيزى كه خداى عز و جلبه آن امر فرموده بر تو وارد شود ، آن را بگيرى و به آن عمل كنى ، و هرگاه چيزى بر تو وارد گردد كه خداى عز و جل از آن نهى فرمود ، وا گذارى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابراهيم بن محمد ثقفى ، از على بن معلىّ ، از يحيى بن احمد ، از ابومحمد ميثمى ، از رومى بن زراره ، از پدرش ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام در بعضى از سخنان خويش فرمود كه : بدانيد و آگاه باشيد! كه هر كه مردم را از خويش انصاف دهد ، خدا او را چيزى غير از عزّت نيفزايد» .

.


1- .وانصاف ، مسلّم داشتن است چيزى را كه حقّ باشد . و به معنى داد دادن نيز مى باشد . و عدل _ به فتح عين _ داد و داد دادن و راستى و برابرى و حقّ است . (مترجم)

ص: 372

عَنْهُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ مُسْكَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«ثَلَاثَةٌ هُمْ أَقْرَبُ الْخَلْقِ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتّى يَفْرُغَ مِنَ الْحِسَابِ : رَجُلٌ لَمْ تَدْعُهُ قُدْرَةٌ فِي حَالِ غَضَبِهِ إِلى أَنْ يَحِيفَ عَلى مَنْ تَحْتَ يَدِهِ ؛ وَرَجُلٌ مَشى بَيْنَ اثْنَيْنِ ، فَلَمْ يَمِلْ مَعَ أَحَدِهِمَا عَلَى الْاخَرِ بِشَعِيرَةٍ ؛ وَرَجُلٌ قَالَ بِالْحَقِّ فِيمَا لَهُ وَعَلَيْهِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنِ الْحَسَنِ الْبَزَّازِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ فِي حَدِيثٍ لَهُ :«أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِأَشَدِّ مَا فَرَضَ اللّهُ عَلى خَلْقِهِ؟» فَذَكَرَ ثَلَاثَةَ أَشْيَاءَ ، أَوَّلُهَا : «إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : سَيِّدُ الْأَعْمَالِ إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ ، وَمُؤَاسَاةُ الْأَخِ فِي اللّهِ ، وَذِكْرُ اللّهِ عَلى كُلِّ حَالٍ» .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنِ الْحَسَنِ الْبَزَّازِ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَ لَا أُخْبِرُكَ بِأَشَدِّ مَا فَرَضَ اللّهُ عَلى خَلْقِهِ؟» قُلْتُ : بَلى ، قَالَ : «إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ ، وَمُؤَاسَاتُكَ أَخَاكَ ، وَذِكْرُ اللّهِ فِي كُلِّ مَوْطِنٍ ؛ أَمَا إِنِّي لَا أَقُولُ : سُبْحَانَ اللّهِ ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ ، وَلَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ، وَاللّهُ أَكْبَرُ ، وَإِنْ كَانَ هذَا مِنْ ذَاكَ ، وَلكِنْ ذِكْرُ اللّهِ _ جَلَّ وَعَزَّ _ فِي كُلِّ مَوْطِنٍ إِذَا هَجَمْتَ عَلى طَاعَةٍ ، أَوْ عَلى مَعْصِيَةٍ» .

.

ص: 373

از او ، از عثمان بن عيسى ، از عبداللّه بن مسكان ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«سه كس اند كه در روز قيامت از همه خلايق به خداى عز و جل نزديك ترند ، تا آن جناب از حساب خلايق فارغ شود : يكى مردى كه در حالت خشمش ، قدرت و توانايى ، او را نخوانده باشد به سوى اينكه بر كسى كه زيردست او است جور و ستم كند؛ و ديگر مردى كه در ميان دو كس سخن گفته باشد ، و به قدر دانه جوى با يكى از ايشان بر ديگرى ميل نكرده باشد به طرف گيرى (كه يكى را بر ديگرى ترجيح دهد) و بر او ستم كند؛ و سيم مردى كه به حق گويا شده باشد، در آن چه به او نفع رساند يا به او ضرر داشته باشد» .

از او ، از پدرش ، از نضر بن سويد ، از هشام بن سالم ، از زراره ، از حسن بزّاز ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه در حديث خويش فرمود :«آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم به چيزى كه از همه آن چه خدا بر خلق خويش واجب گردانيده سخت تر است؟!» پس سه چيز را ذكر فرمود ، و اوّل آنها اين بود كه: «با مردم از نفس خود انصاف دهى» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : سيّد و بهترين عمل ها ، انصاف دادن با مردم است از نفس خويش ، و برابرى كردن با برادر خويش در راه خدا كه به جهت رضاى خدا او را به مال خود يارى كنى ، و مانند خود قرار دهى ، و ذكر خداى عز و جل بر هر حالى كه باشى» .

على ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم ، از زراره ، از حسن بزّاز روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم به سه چيزى كه از همه آن چه خدا بر خلق خويش واجب گردانيده ، سخت تر است؟!» عرض كردم : بلى ، مى خواهم . فرمود : «انصاف دادن با مردم از نفس خود ، و آنكه با برادر خويش مواسات و برابرى كنى ، و ياد خدا در هر جا . و بدان كه من اين را نمى گويم كه «سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا اِلهَ اِلَا اللّهُ وَ اللّهُ أَكْبَرْ» ، و هر چند كه اين از جمله ذكر خدا باشد . وليكن مقصود ياد خدا است در هر جا ، در وقتى كه بر سر طاعت يا معصيتى درآيى» .

.

ص: 374

ابْنُ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُ بِشَيْءٍ أَشَدَّ عَلَيْهِ مِنْ خِصَالٍ ثَلَاثٍ يُحْرَمُهَا» . قِيلَ : وَمَا هُنَّ؟ قَالَ : «الْمُؤَاسَاةُ فِي ذَاتِ يَدِهِ ، وَالْاءِنْصَافُ مِنْ نَفْسِهِ ، وَذِكْرُ اللّهِ كَثِيراً ؛ أَمَا إِنِّي لَا أَقُولُ : «سُبْحَانَ اللّهِ ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ ، وَلَا إِلهَ إِلَا اللّهُ» ، وَلكِنْ ذِكْرُ اللّهِ عِنْدَ مَا أَحَلَّ لَهُ ، وَذِكْرُ اللّهِ عِنْدَ مَا حَرَّمَ عَلَيْهِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ أَبِي الْبِلَادِ رَفَعَهُ ، قَالَ : جَاءَ أَعْرَابِيٌّ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَهُوَ يُرِيدُ بَعْضَ غَزَوَاتِهِ ، فَأَخَذَ بِغَرْزِ رَاحِلَتِهِ ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، عَلِّمْنِي عَمَلاً أَدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ ، فَقَالَ :«مَا أَحْبَبْتَ أَنْ يَأْتِيَهُ النَّاسُ إِلَيْكَ ، فَأْتِهِ إِلَيْهِمْ ؛ وَمَا كَرِهْتَ أَنْ يَأْتِيَهُ النَّاسُ إِلَيْكَ ، فَلَا تَأْتِهِ إِلَيْهِمْ ، خَلِّ سَبِيلَ الرَّاحِلَةِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ ، عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ ، عَنِ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْعَدْلُ أَحْلى مِنَ الْمَاءِ يُصِيبُهُ الظَّمْآنُ ؛ مَا أَوْسَعَ الْعَدْلَ إِذَا عُدِلَ فِيهِ وَإِنْ قَلَّ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ ، رُضِيَ بِهِ حَكَماً لِغَيْرِهِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ يُوسُفَ بْنِ عِمْرَانَ بْنِ مِيثَمٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلى آدَمَ عليه السلام : أَنِّي سَأَجْمَعُ لَكَ الْكَلَامَ فِي أَرْبَعِ كَلِمَاتٍ . قَالَ : يَا رَبِّ ، وَمَا هُنَّ؟ قَالَ : وَاحِدَةٌ لِي ، وَوَاحِدَةٌ لَكَ ، وَوَاحِدَةٌ فِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَكَ ، وَوَاحِدَةٌ فِيمَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ النَّاسِ . قَالَ : يَا رَبِّ بَيِّنْهُنَّ لِي حَتّى أَعْلَمَهُنَّ . قَالَ : أَمَّا الَّتِي لِي ، فَتَعْبُدُنِي لَا تُشْرِكُ بِي شَيْئاً ؛ وَأَمَّا الَّتِي لَكَ ، فَأَجْزِيكَ بِعَمَلِكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ ؛ وَأَمَّا الَّتِي بَيْنِي وَبَيْنَكَ ، فَعَلَيْكَ الدُّعَاءُ وَعَلَيَّ الْاءِجَابَةُ ؛ وَأَمَّا الَّتِي بَيْنَكَ وَبَيْنَ النَّاسِ، فَتَرْضى لِلنَّاسِ مَا تَرْضى لِنَفْسِكَ، وَتَكْرَهُ لَهُمْ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ».

.

ص: 375

ابن محبوب ، از ابواسامة روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«مؤمن به چيزى آزموده نشد كه بر او سخت تر باشد از سه خصلت كه از آنها محروم مى شود» . عرض شد كه : آن خصلت ها چيست؟ فرمود : «مواسات كردن در آن چه در دست او است ، و انصاف دادن از نفس خويش ، و بسيار خدا را ياد كردن . و بدان كه من اين را نمى گويم كه : «سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلا اِلهَ اِلَا اللّهُ وَ اللّهُ أَكْبَرْ» ، وليكن ياد خدا در نزد آن چه از برايش حلال كرده ، و ذكر خدا در نزد آن چه بر او حرام گردانيده» . (و مراد از ياد خدا در آن هنگام، آن است كه آن جناب، داعى و مانع او در فعل و ترك شود) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از يحيى بن ابراهيم بن ابى البلاد ، از پدرش ، از جدّش ابوالبلاد ، كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : يكى از باديه نشينان به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد، و آن حضرت اراده داشت كه به جنگى از جنگ هاى خويش بيرون رود؛ پس آن اعرابى ركاب پالان شتر سوارى آن حضرت را كه از پوست يا چوب ساخته بودند گرفت ، و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! كارى را به من بياموز كه به واسطه آن داخل بهشت شوم . فرمود كه :«آن چه دوست مى دارى كه مردم با تو بكنند ، همان را با مردم بكن . و آن چه ناخوش دارى كه مردم با تو بكنند ، آن را با ايشان مكن» . و فرمود كه : «راه شتر را وا گذار و بگذار كه برود» .

ابوعلى اشعرى ، از حسن بن على كوفى ، از عيسى بن هشام ، از عبدالكريم ، از حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«عدل، شيرين تر است از آبى كه تشنه اى كه از غايت تشنگى لبهايش خشكيده باشد ، به آن رسد . و عدل، بسيار وسيع و گشاده است ، هرگاه در آن عدالت شود و اگرچه كم باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه با مردم از نفس خود انصاف دهد ، به او رضامندى به عمل مى آيد كه حاكم باشد از براى غير خويش» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از يوسف بن عمران بن ميثم ، از يعقوب بن شعيب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جل به سوى آدم عليه السلام وحى فرمود كه زود باشد كه من همه سخن ها را از برايت جمع كنم در چهار سخن . عرض كرد كه : اى پروردگار من! آنها چيست؟ فرمود : يك سخن از براى من و يك سخن از براى تو، و يكى در ميانه من و تو، و يكى در ميانه تو و مردمان است . عرض كرد كه :اى پروردگار من! آنها را بيان فرما تا من آنها را بدانم . فرمود : امّا يك سخن كه از براى من است ، آن است كه مرا عبادت كنى و چيزى را با من شريك نگردانى ، و امّا آن يكى كه از براى تو است ، آن است كه من تو را به عملت جَزا دهم در وقتى كه از همه اوقات به سوى آن محتاج تر باشى ، و امّا آنكه در ميان من و تو است ، آن است كه تو دعا كنى و من اجابت نمايم؛ پس دعا كردن بر تو است ، و اجابت نمودن بر من . و امّا آن چه در ميان تو و مردمان است ، آن است كه از براى مردم راضى شوى ، به آن چه از براى خويش راضى مى شوى ، و ناخوش دارى از براى ايشان ، آن چه را كه از براى خود ناخوش دارى» .(از كس مپسند ، آن چه تو را نيست پسند) .

.

ص: 376

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ غَالِبِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ رَوْحٍ ابْنِ أُخْتِ الْمُعَلّى ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«اتَّقُوا اللّهَ وَاعْدِلُوا ، فَإِنَّكُمْ تَعِيبُونَ عَلى قَوْمٍ لَا يَعْدِلُونَ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْعَدْلُ أَحْلى مِنَ الشَّهْدِ ، وَأَلْيَنُ مِنَ الزُّبْدِ ، وَأَطْيَبُ رِيحاً مِنَ الْمِسْكِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ثَلَاثُ خِصَالٍ مَنْ كُنَّ فِيهِ أَوْ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ ، كَانَ فِي ظِلِّ عَرْشِ اللّهِ يَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَا ظِلُّهُ : رَجُلٌ أَعْطَى النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ مَا هُوَ سَائِلُهُمْ ؛ وَرَجُلٌ لَمْ يُقَدِّمْ رِجْلاً وَلَمْ يُؤَخِّرْ رِجْلاً حَتّى يَعْلَمَ أَنَّ ذلِكَ لِلّهِ رِضًا ؛ وَرَجُلٌ لَمْ يَعِبْ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ بِعَيْبٍ حَتّى يَنْفِيَ ذلِكَ الْعَيْبَ عَنْ نَفْسِهِ ؛ فَإِنَّهُ لَا يَنْفِي مِنْهَا عَيْباً إِلَا بَدَا لَهُ عَيْبٌ ، وَكَفى بِالْمَرْءِ شُغُلاً بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ حَمَّادٍ الْكُوفِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْغِفَارِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ وَاسَى الْفَقِيرَ مِنْ مَالِهِ ، وَأَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ ، فَذلِكَ الْمُؤْمِنُ حَقّاً» .

.

ص: 377

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال ، از غالب بن عثمان ، از روح پسر خواهر معلىّ ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از خدا بپرهيزيد و به عدل كوشيد؛ زيرا كه شما عيب مى كنيد بر گروهى كه به عدل رفتار نمى كنند» .

از او ، از ابن محبوب ، از معاوية بن وهب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«عدل از عسل شيرين تر است و از مَسك [= كره] نرم تر و از مشك خوشبوتر» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از عثمان بن جبله ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : سه خصلت است كه هر كه آن خصلت ها يا يكى از آنها در او باشد ، در سايه عرش خدا خواهد بود ، در روزى كه هيچ سايه اى نباشد ، مگر سايه آن : يكى مردى كه به مردم عطا كند از خويش ، آن چه را كه او از ايشان مى خواهد ؛ دويم مردى كه يك پا را پيش نگذارد و يك پا را به عقب نگذارد ، تا آنكه بداند كه آن كار باعث خشنودى خدا است؛ و سيم مردى كه برادر مسلمان خود را به چيز ناپسنديده اى عيب نكند ، تا آنكه آن عيب را از خود برطرف كند؛ زيرا كه از نفس خويش عيب را برطرف نكند ، مگر آنكه عيبى ديگر از برايش ظاهر شود ، و مرد را همين شغل بس است كه متوجّه خود باشد ، تا به مردم كار نداشته باشد» .

از او ، از عبدالرحمان بن حمّاد كوفى ، از عبداللّه بن ابراهيم غفارى ، از جعفر بن ابراهيم جعفرى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه با فقير و درويش از مال خود مواسات كند، و او را با خود برابر سازد، و مردم را از نفس خويش انصاف دهد ، چنين كسى مؤمن است از روى حق و راستى» .

.

ص: 378

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ خَالِدِ بْنِ نَافِعٍ بَيَّاعِ السَّابِرِيِّ ، عَنْ يُوسُفَ الْبَزَّازِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَا تَدَارَأَ اثْنَانِ فِي أَمْرٍ قَطُّ ، فَأَعْطى أَحَدُهُمَا النَّصَفَ صَاحِبَهُ فَلَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ ، إِلَا أُدِيلَ مِنْهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ جَنَّةً لَا يَدْخُلُهَا إِلَا ثَلَاثَةٌ ، أَحَدُهُمْ مَنْ حَكَمَ فِي نَفْسِهِ بِالْحَقِّ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنِ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْعَدْلُ أَحْلى مِنَ الْمَاءِ يُصِيبُهُ الظَّمْآنُ ؛ مَا أَوْسَعَ الْعَدْلَ إِذَا عُدِلَ فِيهِ وَإِنْ قَلَّ» .

67 _ بَابُ الِاسْتِغْنَاءِ عَنِ النَّاسِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِيَامُ اللَّيْلِ ، وَعِزُّهُ اسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ النَّاسِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ وَعَلِيِّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ لَا يَسْأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلَا أَعْطَاهُ ، فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ ، وَلَا يَكُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلَا عِنْدَ اللّهِ ، فَإِذَا عَلِمَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ ذلِكَ مِنْ قَلْبِهِ ، لَمْ يَسْأَلِ اللّهَ شَيْئاً إِلَا أَعْطَاهُ» .

.

ص: 379

67 . باب در بيان بى نيازى جستن از مردمان

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از خالد بن نافع ، جامه سابرى فروش ، از يوسف بزّاز روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هرگز دو كس در امرى با يكديگر خلاف نكردند كه يكى از ايشان صاحب خود را انصاف دهد و او قبول نكند ، مگر آنكه خدا او را يارى دهد ، و بر صاحبش غالب گرداند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از ابوايّوب ، از محمد بن قيس ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خدا را بهشتى است كه در آن داخل نمى شوند ، مگر سه كس ، كه يكى از ايشان كسى است كه در باب خود ، _ و بنابر بعضى از نسخ ، بر نفس خود _ به حق حكم كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حمّاد ، از حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«عدل، شيرين تر است از آبى كه تشنه اى كه از غايت تشنگى لبهايش خشكيده باشد ، به آن رسد . و عدل، بسيار وسيع و گشاده است ، هرگاه در آن عدالت شود ، اگرچه كم باشد» .

67 . باب در بيان بى نيازى جستن از مردمانمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«شرف و بزرگوارى مؤمن ، ايستادنش به عبادت است در شب ، و عزّتش ، بى نيازى جستن او است از مردمان» .

على بن ابراهيم ، از پدرش و على بن محمد قاسانى هر دو ، از قاسم بن محمد ، از سليمان بن داود منقرى ، از حفص بن غياث روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون يكى از شما خواهد كه از پروردگار خويش چيزى را سؤال نكند ، مگر آنكه به او عطا فرمايد ، بايد كه از همه مردمان نوميد باشد و او را اميدى نباشد ، مگر در نزد خدا؛ پس هرگاه خداى عز و جل اين را از دل او بداند ، چيزى را از خدا نخواهد ، مگر آنكه به او عطا فرمايد» .

.

ص: 380

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ ، عَنْ مَعْمَرٍ ، عَنِ الزُّهْرِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا ، قَالَ :«رَأَيْتُ الْخَيْرَ كُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِي قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ ، وَمَنْ لَمْ يَرْجُ النَّاسَ فِي شَيْءٍ ، وَرَدَّ أَمْرَهُ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ ، اسْتَجَابَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ فِي كُلِّ شَيْءٍ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«طَلَبُ الْحَوَائِجِ إِلَى النَّاسِ اسْتِلَابٌ لِلْعِزِّ ، وَ مَذْهَبَةٌ لِلْحَيَاءِ ؛ وَالْيَأْسُ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ عِزٌّ لِلْمُؤْمِنِ فِي دِينِهِ ، وَالطَّمَعُ هُوَ الْفَقْرُ الْحَاضِرُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، اكْتُبْ لِي إِلى إِسْمَاعِيلَ بْنِ دَاوُدَ الْكَاتِبِ لَعَلِّي أُصِيبُ مِنْهُ . قَالَ :«أَنَا أَضَنُّ بِكَ أَنْ تَطْلُبَ مِثْلَ هذَا وَشِبْهَهُ ، وَلكِنْ عَوِّلْ عَلى مَالِي» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ نَجْمِ بْنِ حُطَيْمٍ الْغَنَوِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«الْيَأْسُ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ عِزُّ الْمُؤْمِنِ فِي دِينِهِ ؛ أَ وَمَا سَمِعْتَ قَوْلَ حَاتِمٍ : إِذَا مَا عَزَمْتَ الْيَأْسَ أَلْفَيْتَهُ الْغِنىإِذَا عَرَّفْتَهُ النَّفْسَ وَالطَّمَعُ الْفَقْرُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ يَقُولُ : لِيَجْتَمِعْ فِي قَلْبِكَ الِافْتِقَارُ إِلَى النَّاسِ وَالِاسْتِغْنَاءُ عَنْهُمْ ؛ فَيَكُونَ افْتِقَارُكَ إِلَيْهِمْ فِي لِينِ كَلَامِكَ وَحُسْنِ بِشْرِكَ ، وَيَكُونَ اسْتِغْنَاؤُكَ عَنْهُمْ فِي نَزَاهَةِ عِرْضِكَ وَبَقَاءِ عِزِّكَ» . عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ ، قَالَ : حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ عُمَرَ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ يَقُولُ» ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَهُ .

.

ص: 381

و به همين اسناد ، از منقرى ، از عبدالرزّاق ، از معمر ، از زهرى ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام روايت است كه فرمود :«همه خوبى را ديدم كه جمع شده است در بريدن اميد از آن چه در دست مردمان است . و هر كه مردم را در هيچ چيز اميد نداشته باشد ، و امر خود را به سوى خداى عز و جل رد كند در همه كارهاى خود ، خداى _ تعالى _ در هر چيزى او را اجابت كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از حسين بن ابى العلا ، از عبدالاعلى بن اعين روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«طلب كردن حاجت ها از مردمان و پناه بردن به ايشان ، باعث ربودن عزّت و آلتِ بردن حيا است . و نوميدى از آن چه در دست مردم است ، موجب عزّت است از براى مؤمن در دينش ، و طمع ، درويشى است حاضر و موجود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر كه گفت : به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه : فداى تو گردم! فرمانى براى من به اسماعيل بن داود نويسنده بنويس ، شايد كه از او چيزى بيابم . فرمود كه :«من در باب تو بخل مى كنم از آنكه مثل اين را از مانند او طلب كنى ، وليكن بر مال من يا بر آن چه من دارم اعتماد كن» (يعنى آن چه مى خواهى من از مال خود به تو مى دهم ).

از او ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از معاوية بن عمّار ، از نجم بن حطيم غنوى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«نوميدى از آن چه در دست مردم است ، عزّت مؤمن است در دين او . آيا گفته حاتم را نشنيدى كه مى گويد : اِذا ما عَزَمْتَ الْيَاْسَ أَلْفَيْتَهُ الْغِنىاِذا عَرَفَتْهُ النَّفْسُ وَالطَّمَعُ الْفَقْرُ يعنى : «هر گاه نوميدى از خلق را عزم كنى و دل بر آن گذارى ، آن را بى نيازى يابى؛ بلكه بى نيازى را منحصر در آن بينى ، هرگاه نفس تو آن را بشناسد . و طمع و اميد داشتن از مردم ، عين فقر و درويشى است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از عمّار ساباطى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود كه : بايد در دلت احتياج به سوى مردمان و بى نيازى جستن از ايشان جمع شود؛ پس احتياجت به سوى ايشان، در نرمى سخن و گشادگى روى تو باشد ، و بى نيازى جستنت از ايشان، در دورى عرضت از بدى و بقاى عزّتت باشد» (1) . على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن معبد روايت كرده است كه گفت : حديث كرد مرا على بن عمر ، از يحيى بن عمران ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود : «اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود» بعد از آن، مثل حديث سابق را ذكر كرده است.

.


1- .يعنى آبرودارى با درخواست نكردن از ايشان و خوار ننمودن خود .

ص: 382

68 _ بَابُ صِلَةِ الرَّحِمِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ : «وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِى تَسائَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً» قَالَ : فَقَالَ :«هِيَ أَرْحَامُ النَّاسِ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَمَرَ بِصِلَتِهَا وَعَظَّمَهَا ؛ أَ لَا تَرى أَنَّهُ جَعَلَهَا مِنْهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : بَلَغَنِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّ رَجُلاً أَتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، أَهْلُ بَيْتِي أَبَوْا إِلَا تَوَثُّباً عَلَيَّ وَقَطِيعَةً لِي وَشَتِيمَةً ، فَأَرْفُضُهُمْ؟ قَالَ :«إِذاً يَرْفُضَكُمُ اللّهُ جَمِيعاً». قَالَ : فَكَيْفَ أَصْنَعُ؟ قَالَ : «تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ ، وَتُعْطِي مَنْ حَرَمَكَ ، وَتَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ ؛ فَإِنَّكَ إِذَا فَعَلْتَ ذلِكَ كَانَ لَكَ مِنَ اللّهِ عَلَيْهِمْ ظَهِيرٌ» .

وَ عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام :«يَكُونُ الرَّجُلُ يَصِلُ رَحِمَهُ ، فَيَكُونُ قَدْ بَقِيَ مِنْ عُمُرِهِ ثَلَاثُ سِنِينَ ، فَيُصَيِّرُهَا اللّهُ ثَلَاثِينَ سَنَةً ، وَيَفْعَلُ اللّهُ مَا يَشَاءُ» .

.

ص: 383

68 . باب در بيان صله رحم

68 . باب در بيان صله رحم (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل بن درّاج روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى _ و جلّ ذكره _ : «وَاتَّقُوا اللّهَ الذَّى تَسآئَلُونَ بِهِ وَالْاَرْحامَ اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيبا» (2) ؛ يعنى :«و بپرهيزيد از خدايى كه شما به واسطه او با خويشان از يكديگر سؤال مى كنيد . _ چه دأب عرب اينبودكه در وقت طلب حاجت از يكديگر ، متمسّك مى شدند به نام خدا و ذكر خويشان، و مى گفتند كه : به حق خدا و حق خويشان ، چنين و چنان كن _ به درستى كه خدا بر شما مطّلع و نگهبان بوده و خواهد بود» . و بعضى گفته اند كه معنى آيه اين است كه : «بترسيد از نافرمانى خدا ، و بپرهيزيد از بريدن خويشان؛ بلكه خدا را اطاعت كنيد و صله رحم را رعايت نماييد». و مؤيّد اين معنى است آن چه جميل روايت كرده و گفته است كه : حضرت فرمود كه : «مراد از اين ارحام ، ارحام مردمان است .به درستى كه خداى عز و جل به صله و پيوند آنها امر فرموده ، و آنها را تعظيم نموده و به بزرگى ياد كرده . آيا نمى بينى كه آن جناب آنها را از خود قرار داده؟» (3)

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن نعمان ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه على گفت : اسحاق گفت كه : از امام جعفر صادق عليه السلام حديث به من رسيده كه مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! خاندان من از هر چيزى سر باز زده اند ، مگر از غالب شدن بر من از روى ستم ، و آنكه از من جدايى كنند و مرا دشنام دهند؛ پس آيا ايشان را وا گذارم؟ حضرت فرمود كه :«در آن هنگام، خدا همه شما را وا گذارد» . عرض كرد : پس چه كنم؟ فرمود كه : «پيوند مى كنى با آنكه از تو بريده ، و عطا مى كنى به هر كه تو را محروم و بى بهره گردانيده ، و عفو مى كنى از هر كه بر تو ستم نموده؛ زيرا كه تو چون چنين كنى ، تو را از جانب خدا بر ايشان پشتى باشد كه تو را يارى دهد بر ايشان» .

.


1- .و آن پيوند خويشى است به نحوى كه مذكور مى شود . (مترجم)
2- .نساء، 1.
3- .و ظاهر اين است كه مراد از اين عبارت ، آن باشد كه در حديث قدسى وارد شده است كه خداى _ تعالى _ مى فرمايد كه : من رحمانم و رحم را آفريدم ، و اسم آن را از اسم خود گرفتم ، تا آخر آن چه فرموده است . (مترجم)

ص: 384

وَ عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ خَطَّابٍ الْأَعْوَرِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«صِلَةُ الْأَرْحَامِ تُزَكِّي الْأَعْمَالَ ، وَتُنْمِي الْأَمْوَالَ ، وَتَدْفَعُ الْبَلْوى ، وَتُيَسِّرُ الْحِسَابَ ، وَتُنْسِئُ فِي الْأَجَلِ» .

عَنْهُ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أُوصِي الشَّاهِدَ مِنْ أُمَّتِي وَالْغَائِبَ مِنْهُمْ وَمَنْ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَأَرْحَامِ النِّسَاءِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَنْ يَصِلَ الرَّحِمَ وَإِنْ كَانَتْ مِنْهُ عَلى مَسِيرَةِ سَنَةٍ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ مِنَ الدِّينِ» .

وَ عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ حَفْصٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«صِلَةُ الْأَرْحَامِ تُحَسِّنُ الْخُلُقَ ، وَتُسَمِّحُ الْكَفَّ ، وَتُطَيِّبُ النَّفْسَ ، وَتَزِيدُ فِي الرِّزْقِ ، وَتُنْسِئُ فِي الْأَجَلِ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«إِنَّ الرَّحِمَ مُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ تَقُولُ : اللّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي ، وَاقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي ، وَهِيَ رَحِمُ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَهُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» وَرَحِمُ كُلِّ ذِي رَحِمٍ» .

.

ص: 385

و از او ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از محمد بن عبيداللّه روايت است كه گفت : ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه :«مردى چنان باشد كه رحم خويش را پيوند كند و از عمرش سه سال باقى مانده باشد؛ پس خدا آن سه سال را سى سال مى گرداند ، و خدا آن چه مى خواهد ، مى كند» .

و از او ، از على بن حكم ، از خطّاب اعور ، از ابوحمزه روايت است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«پيوند رحم ها عمل ها را پاكيزه مى گرداند ، و مال ها را زياد مى كند ، و بلا را دفع مى نمايد ، و حساب را آسان مى سازد ، و در اجل زمان مى دهد ، و مرگ را به عقب مى اندازد» .

از او ، از حسن بن محبوب ، از عمرو بن ابى المقدام ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : وصيّت مى كنم آن كه را كه حاضر است از امّت من ، و آن كه غائب است از ايشان ، و هر كه در صلب هاى مردان و رحم هاى زنان است تا روز قيامت ، به اينكه رحم را پيوند كند ، و هر چند كه نسبت به او يك ساله راه باشد؛ زيرا كه ، اين از جمله دين است ، و دين بى اين تمام نباشد» .

و از او ، از على بن حكم ، از حفص بن ابى حمزه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«صله ارحام و پيوند به خويشان، خلق و خوى را نيكو كند ، و كف را بخشنده دارد ، و نفس را پاكيزه سازد ، و در روزى بيفزايد ، و در مدّت عمر زمان دهد كه مرگ را به تأخير اندازد» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از على بن ابى حمزه ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود :«به درستى كه رحمِ به عرش آويخته مى گويد : بار خدايا! پيوند كن هر كه مرا پيوند كند ، و ببر از هر كه از من ببرد ، و آن رحم آل محمد است . و اين است معنى قول خداى عز و جل : «اَلَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهِ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» (1) ، و نيز رحم هر صاحب رحمى كه باشد» .

.


1- .رعد، 21.

ص: 386

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَوَّلُ نَاطِقٍ مِنَ الْجَوَارِحِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الرَّحِمُ تَقُولُ : يَا رَبِّ مَنْ وَصَلَنِي فِي الدُّنْيَا ، فَصِلِ الْيَوْمَ مَا بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ ؛ وَمَنْ قَطَعَنِي فِي الدُّنْيَا ، فَاقْطَعِ الْيَوْمَ مَا بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : صِلْ رَحِمَكَ وَلَوْ بِشَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ ، وَأَفْضَلُ مَا تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الْأَذى عَنْهَا ، وَصِلَةُ الرَّحِمِ مَنْسَأَةٌ فِي الْأَجَلِ ، مَحْبَبَةٌ فِيالْأَهْلِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«إِنَّ الرَّحِمَ مُعَلَّقَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْعَرْشِ تَقُولُ : اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي ، وَاقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبُو ذَرٍّ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ : حَافَتَا الصِّرَاطِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الرَّحِمُ وَالْأَمَانَةُ ، فَإِذَا مَرَّ الْوَصُولُ لِلرَّحِمِ الْمُؤَدِّي لِلْأَمَانَةِ ، نَفَذَ إِلَى الْجَنَّةِ ، وَإِذَا مَرَّ الْخَائِنُ لِلْأَمَانَةِ الْقَطُوعُ لِلرَّحِمِ ، لَمْ يَنْفَعْهُ مَعَهُمَا عَمَلٌ ، وَتَكَفَّأَ بِهِ الصِّرَاطُ فِي النَّارِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ قُرْطٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«صِلَةُ الْأَرْحَامِ تُحَسِّنُ الْخُلُقَ ، وَتُسَمِّحُ الْكَفَّ ، وَتُطَيِّبُ النَّفْسَ ، وَتَزِيدُ فِي الرِّزْقِ ، وَتُنْسِئُ فِي الْأَجَلِ» .

.

ص: 387

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از يونس بن عمّار روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اوّل گوينده از اعضا و جوارح در روز قيامت، رحم است . عرض مى كند كه : اى پروردگار من! هر كه در دنيا مرا وصل كرده ، امروز در ميان خود و او پيوند ده ، و هر كه در دنيا مرا قطع كرده ، امروز در ميان خود و او قطع كن» .

از او ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت است كه فرمود :«امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه : رحم خويش را وصل كن ، و هر چند كه به يك شربت آب باشد ، و بهتر چيزى كه رحم را به آن وصل مى كنى ، باز داشتن اذيّت است از آن . و صله رحم موجب تأخير در اجل ، و باعث دوستى است در اهل و خويشان» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز بن عبداللّه ، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود :«به درستى كه رحم در روز قيامت به عرش خدا آويخته، عرض مى كند : بار خدايا! پيوند كن هر كه مرا پيوند كرده ، و ببر از هر كه از من بريده است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع ، از حنان بن سدير ، از پدرش ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«ابوذر رضى الله عنهگفت : شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود : دو كناره صراط در روز قيامت رحم و امانت است؛ پس هر گاه كسى كه رحم را وصل نموده و امانت را به صاحبش رد كرده بر آن بگذرد ، به سوى بهشت روان شود . و هرگاه آن كه امانت را خيانت كرده و رحم را قطع نموده بر آن بگذرد ، هيچ كردارى او را نفع نبخشد با وجود اين دو صفت ، و صراط او را در آتش جهنّم نگونسار كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حفص بن قرط ،از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«صله ارحام، خلق را نيكو كند ، و كف را بخشنده دارد ، و نفس را پاكيزه سازد ، و در روزى بيفزايد ، و در اجل تأخير كند» . (1)

.


1- .و همين متن به سند ديگر مذكور شد . (مترجم)

ص: 388

عَنْهُ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ خَطَّابٍ الْأَعْوَرِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«صِلَةُ الْأَرْحَامِ تُزَكِّي الْأَعْمَالَ ، وَتَدْفَعُ الْبَلْوى ، وَتُنْمِي الْأَمْوَالَ ، وَتُنْسِئُ لَهُ فِي عُمُرِهِ ، وَتُوَسِّعُ فِي رِزْقِهِ ، وَتُحَبِّبُ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ ؛ فَلْيَتَّقِ اللّهَ ، وَلْيَصِلْ رَحِمَهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنِ الْحَكَمِ الْحَنَّاطِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«صِلَةُ الرَّحِمِ وَحُسْنُ الْجِوَارِ يَعْمُرَانِ الدِّيَارَ ، وَيَزِيدَانِ فِي الْأَعْمَارِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ أَعْجَلَ الْخَيْرِ ثَوَاباً صِلَةُ الرَّحِمِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ سَرَّهُ النَّسَاءُ فِي الْأَجَلِ وَالزِّيَادَةُ فِي الرِّزْقِ ، فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا نَعْلَمُ شَيْئاً يَزِيدُ فِي الْعُمُرِ إِلَا صِلَةَ الرَّحِمِ ، حَتّى إِنَّ الرَّجُلَ يَكُونُ أَجَلُهُ ثَلَاثَ سِنِينَ ، فَيَكُونُ وَصُولًا لِلرَّحِمِ ، فَيَزِيدُ اللّهُ فِي عُمُرِهِ ثَلَاثِينَ سَنَةً ، فَيَجْعَلُهَا ثَلَاثاً وَثَلَاثِينَ سَنَةً ، وَيَكُونُ أَجَلُهُ ثَلَاثاً وَثَلَاثِينَ سَنَةً ، فَيَكُونُ قَاطِعاً لِلرَّحِمِ ، فَيَنْقُصُهُ اللّهُ ثَلَاثِينَ سَنَةً ، وَيَجْعَلُ أَجَلَهُ إِلى ثَلَاثِ سِنِينَ» . الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، مِثْلَهُ .

.

ص: 389

از او ، از عثمان بن عيسى ، از خطّاب اعور ، از ابوحمزه روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«صله ارحام، عمل ها را پاكيزه مى گرداند ، و بلاء و زحمت را دفع مى كند ، و مال ها را مى افزايد ، و از براى وصل كننده در عمرش تأخير به هم مى رساند ، و در روزى او توسعه و گشادگى مى دهد ، و او را در ميانه خاندانش محبوب مى گرداند ، كه همه او را دوست دارند؛ پس بايد كه از خدا بپرهيزد و رحم خود را پيوند كند» .

على بن ابراهيم روايت كرده است كه پدرش و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبدالحميد ، از حكم خيّاط كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«صله رحم و خوب همسايگى كردن ، خانه ها را آبادان مى كند و در عمرها مى افزايد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از عبداللّه بن ميمون قداح ، از ابوعبيده حذّا ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه عمل خيرى كه ثوابش از همه اعمال خير شتابان تر است ، صله رحم است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه تأخير در اجل و زيادتى در روزى او را شاد مى گرداند ، بايد كه رحم خود را وصل كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از صفوان بن يحيى ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«نمى دانم چيزى را كه در عمر بيفزايد ، مگر صله رحم . تا آن كه گاه است كه مردى عمرش سه سال مى باشد ، و رحم را وصل كننده مى باشد ، و به اين سبب خدا سى سال در عمرش مى افزايد و آن را سى و سه سال مى گرداند ، و گاه است كه عمرش سى و سه سال است ، و قاطع رحم مى باشد ، و به اين جهت خدا سى سال از عمرش را كم مى كند و اجلش را تا سه قرار مى دهد» . حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام مثل اين را روايت كرده است .

.

ص: 390

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا خَرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُرِيدُ الْبَصْرَةَ نَزَلَ بِالرَّبَذَةِ ، فَأَتَاهُ رَجُلٌ مِنْ مُحَارِبٍ ، فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، إِنِّي تَحَمَّلْتُ فِي قَوْمِي حَمَالَةً ، وَإِنِّي سَأَلْتُ فِي طَوَائِفَ مِنْهُمُ الْمُؤَاسَاةَ وَالْمَعُونَةَ ، فَسَبَقَتْ إِلَيَّ أَلْسِنَتُهُمْ بِالنَّكَدِ ، فَمُرْهُمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بِمَعُونَتِي ، وَحُثَّهُمْ عَلى مُؤَاسَاتِي ، فَقَالَ : أَيْنَ هُمْ؟ فَقَالَ : هؤُلَاءِ فَرِيقٌ مِنْهُمْ حَيْثُ تَرى». قَالَ : «فَنَصَّ رَاحِلَتَهُ فَادَّلَفَتْ كَأَنَّهَا ظَلِيمٌ ، فَدَلَفَ بَعْضُ أَصْحَابِهِ فِي طَلَبِهَا ، فَلَأْياً بِلَأْيٍ مَا لُحِقَتْ ، فَانْتَهى إِلَى الْقَوْمِ ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ ، وَسَأَلَهُمْ مَا يَمْنَعُهُمْ مِنْ مُوَاسَاةِ صَاحِبِهِمْ ، فَشَكَوْهُ وَشَكَاهُمْ ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : وَصَلَ امْرُؤٌ عَشِيرَتَهُ ؛ فَإِنَّهُمْ أَوْلى بِبِرِّهِ وَذَاتِ يَدِهِ ، وَوَصَلَتِ الْعَشِيرَةُ أَخَاهَا إِنْ عَثَرَ بِهِ دَهْرٌ وَأَدْبَرَتْ عَنْهُ دُنْيَا ؛ فَإِنَّ الْمُتَوَاصِلِينَ الْمُتَبَاذِلِينَ مَأْجُورُونَ ، وَإِنَّ الْمُتَقَاطِعِينَ الْمُتَدَابِرِينَ مَوْزُورُونَ». قَالَ : «ثُمَّ بَعَثَ رَاحِلَتَهُ ، وَقَالَ : حَلْ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ يَحْيى ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : لَنْ يَرْغَبَ الْمَرْءُ عَنْ عَشِيرَتِهِ وَإِنْ كَانَ ذَا مَالٍ وَوَلَدٍ ، وَعَنْ مَوَدَّتِهِمْ وَكَرَامَتِهِمْ وَدِفَاعِهِمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَلْسِنَتِهِمْ ، هُمْ أَشَدُّ النَّاسِ حِيطَةً مِنْ وَرَائِهِ وَأَعْطَفُهُمْ عَلَيْهِ وَأَلَمُّهُمْ لِشَعَثِهِ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ أَوْ نَزَلَ بِهِ بَعْضُ مَكَارِهِ الْأُمُورِ ؛ وَمَنْ يَقْبِضْ يَدَهُ عَنْ عَشِيرَتِهِ ، فَإِنَّمَا يَقْبِضُ عَنْهُمْ يَداً وَاحِدَةً ، وَيُقْبَضُ عَنْهُ مِنْهُمْ أَيْدٍ كَثِيرَةٌ ؛ وَمَنْ يُلِنْ حَاشِيَتَهُ ، يَعْرِفْ صَدِيقُهُ مِنْهُ الْمَوَدَّةَ ؛ وَمَنْ بَسَطَ يَدَهُ بِالْمَعْرُوفِ إِذَا وَجَدَهُ ، يُخْلِفِ اللّهُ لَهُ مَا أَنْفَقَ فِي دُنْيَاهُ ، وَيُضَاعِفْ لَهُ فِي آخِرَتِهِ ؛ وَلِسَانُ الصِّدْقِ لِلْمَرْءِ يَجْعَلُهُ اللّهُ فِي النَّاسِ خَيْراً مِنَ الْمَالِ يَأْكُلُهُ وَيُوَرِّثُهُ ، لَا يَزْدَادَنَّ أَحَدُكُمْ كِبْراً وَعِظَماً فِي نَفْسِهِ وَنَأْياً عَنْ عَشِيرَتِهِ إِنْ كَانَ مُوسِراً فِي الْمَالِ ، وَلَا يَزْدَادَنَّ أَحَدُكُمْ فِي أَخِيهِ زُهْداً وَلَا مِنْهُ بُعْداً إِذَا لَمْ يَرَ مِنْهُ مُرُوَّةً وَكَانَ مُعْوِزاً فِي الْمَالِ ، وَلَا يَغْفُلُ أَحَدُكُمْ عَنِ الْقَرَابَةِ بِهَا الْخَصَاصَةُ أَنْ يَسُدَّهَا بِمَا لَا يَنْفَعُهُ إِنْ أَمْسَكَهُ ، وَلَا يَضُرُّهُ إِنِ اسْتَهْلَكَهُ» .

.

ص: 391

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از بعضى از اصحاب خويش ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون اميرالمؤمنين عليه السلام از مدينه بيرون آمد و اراده داشت كه به جانب بصره رود ، و در ربذه فرود آمد؛ پس مردى از قبيله محارب به خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! در ميان قوم خود متحمل دينى شده ام كه بر ديگرى لازم بود ، و قبول كرده ام كه آن را ادا كنم . و در طايفه اى چند از ايشان سؤال كردم كه با من مواسات و برابرى نمايند و مرا يارى كنند؛ پس زبان هاى ايشان به سوى من پيشى گرفت ، به منع آن چه از ايشان خواستم . يا اميرالمؤمنين! پس تو ايشان را امر كن به يارى كردن من ، و برانگيختن ايشان بر مواسات با من . حضرت فرمود كه : ايشان در كجايند؟ عرض كرد كه : اين جماعت گروهى از ايشانند ، در آنجا كه مى بينى» . حضرت باقر عليه السلام فرمود : «پس اميرالمؤمنين ناقه خويش را حركت دادند ، به وضعى كه آن ناقه را در رفتار بيش از آن ممكن نبود؛ پس آن ناقه گام هاى خُرد برمى داشت ، و در رفتار به شترمرغ شباهت داشت . بعد از آن، بعضى از اصحاب آن حضرت در طلب ناقه به اين طريق مى رفت ، و بعد از مشقّت ها و شدّت هاى پى در پى ، آخر به آن ناقه نرسيد . و اميرالمؤمنين عليه السلام به آن قوم رسيد ، و بر ايشان سلام كرد و از ايشان پرسيد كه : چه چيز ايشان را از مواسات و يارى كردن صاحب و يار خويش منع مى كند؟ پس آن قوم از آن مرد شكايت كردند و او از ايشان شكايت نمود . اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : هر مردى با عشيره و قبيله خود پيوند مى كند (يعنى بايد كه صله ايشان را به جا آورد) زيرا كه ايشان از ديگران به نيكى او ، و به آن چه در دست دارد سزاوارترند . و بايد كه هر قبيله اى با برادر و كسان خويش پيوند كنند ، اگر روزگار او را به سر درآورد ، و دنيا از او روى بگرداند؛ زيرا كه كسانى كه به هم مى پيوندند و به يكديگر بذل و بخشش مى كنند ، مأجور و مثاب خواهند بود ، و آنان كه از يكديگر مى بُرند و پشت به هم مى كنند ، مَوْزوُر باشند كه گناه و وبال بر ايشان بار شود . بعد از آن، ناقه خود را برانگيخت و به جهت ترغيب آن در رفتن ، فرمود : حل» (1) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از عثمان بن عيسى ، از يحيى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : مرد هرگز نبايد كه رو گردان شود از قبيله خود ، و اگرچه صاحب مال و فرزندان باشد ، و نه از دوستى و گرامى داشتن و دفع كردن ايشان ، به دست ها و زبان هاى ايشان؛ زيرا كه ايشان سخت ترين مردمانند از روى رعايت و نگهبانى از پس پشت او ، و بر او از همه ايشان مهربان ترند ، و امور پراكنده او را از همه ايشان بيشتر جمع مى كنند ، اگر مصيبتى به او برسد يا پاره اى از امرهاى ناخوش بر او فرود آيد . و هر كه دستش را از پيوند خويشانش درهم گيرد و به ايشان عطا نكند ، جز اين نيست كه يك دست از ايشان درهم گيرد ، و از ايشان دست هاى بسيار از او درهم گرفته مى شود . (2) و هر كه طرف و كنارش نرم و ملايم باشد ، دوست و آشنايى كه دارد ، دوستى را از او مى شناسد و مى داند . و هر كه دست خويش را به معروف و نيكى بگشايد ، چون او را يابد ، خدا او را در آن چه انفاق كرده عوض و جانشين خواهد داد در دنيا ، و در آخرت از برايش مضاعف مى گرداند . و زبانِ راست كه دروغ نگويد ، منفعتش از براى مرد آن است كه خدا آن را در ميان مردمان بهتر از مالى قرار مى دهد كه يا آن را مى خورد ، يا به ديگران ميراث مى دهد . و البتّه بايد كه يكى از شما تكبّر و بزرگى را در نفس خويش ، و دورى را از خويشان خويش ، نيفزايد ، اگر در باب مال ، توانگر باشد (3) . و البتّه بايد كه يكى از شما بى رغبتى را در حقّ برادر خويش ، و دورى را از او نيفزايد ، هرگاه جوانمردى از او نبيند ، و در امر مال درويش و محتاج باشد . و بايد كه يكى از شما غافل نباشد از صاحبان خويشى كه با ايشان فقر و احتياج باشد ، و از بستن رخنه آن احتياج ، به چيزى كه او را نفع نبخشد ، اگر آن را نگاه دارد ، و او را زيان نرساند ، اگر آن را نيست و نابود گرداند» (يعنى به مال بى خاصيت او را اعانت كند) .

.


1- .و حل _ به فتح حا و سكون لام يا به كسر و تنوين _ ، آن صوتى است كه از براى راندن و از جا به در آوردن ناقه مى گويند . (مترجم)
2- .و احتمال دارد كه گرفتن دست ، كنايه باشد از باز ايستادن از اذيّت . (مترجم)
3- .و مى تواند كه معنى اين باشد كه ، توانگرى يكى از شما ، اين صفات ناپسنديده را در او زياد نكند ، وليكن اوّل ، به حسب لفظ ، ظاهرتر است.

ص: 392

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ هِلَالٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ آلَ فُلَانٍ يَبَرُّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَيَتَوَاصَلُونَ ، فَقَالَ :«إِذاً تَنْمِي أَمْوَالُهُمْ وَيَنْمُونَ ، فَلَا يَزَالُونَ فِي ذلِكَ حَتّى يَتَقَاطَعُوا ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلِكَ انْقَشَعَ عَنْهُمْ» .

.

ص: 393

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از عثمان بن عيسى ، از سليمان بن هلال كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : فرزندان فلان كس با يكديگر نيكويى مى كنند و به هم مى پيوندند . فرمود :«چون امر چنين است ، مال هاى ايشان زياد مى شود و بركت مى كند ، و خود نيز زياد مى شوند ، و پيوسته در اين نعمت زيادتى باشند ، تا آنكه از يكديگر ببُرند؛ پس هرگاه چنين كنند ، پراكنده شوند و نيست و نابود گردند» .

.

ص: 394

عَنْهُ ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ ، عَنْ زِيَادٍ الْقَنْدِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ الْقَوْمَ لَيَكُونُونَ فَجَرَةً وَلَا يَكُونُونَ بَرَرَةً ، فَيَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ ، فَتَنْمِي أَمْوَالُهُمْ ، وَتَطُولُ أَعْمَارُهُمْ ، فَكَيْفَ إِذَا كَانُوا أَبْرَاراً بَرَرَةً» .

وَ عَنْهُ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيى ، عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : صِلُوا أَرْحَامَكُمْ وَلَوْ بِالتَّسْلِيمِ ، يَقُولُ اللّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالى: «وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِى تَسائَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً» ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، قَالَ : وَقَعَ بَيْنَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَبَيْنَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ كَلَامٌ حَتّى وَقَعَتِ الضَّوْضَاءُ بَيْنَهُمْ ، وَاجْتَمَعَ النَّاسُ ، فَافْتَرَقَا عَشِيَّتَهُمَا بِذلِكَ ، وَغَدَوْتُ فِي حَاجَةٍ ، فَإِذَا أَنَا بِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَلى بَابِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ وَهُوَ يَقُولُ :«يَا جَارِيَةُ ، قُولِي لِأَبِي مُحَمَّدٍ يَخْرُجْ» . قَالَ : فَخَرَجَ ، فَقَالَ : يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، مَا بَكَّرَ بِكَ؟ فَقَالَ : «إِنِّي تَلَوْتُ آيَةًمِنْ كِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ الْبَارِحَةَ ، فَأَقْلَقَتْنِي». قَالَ : وَمَا هِيَ؟ قَالَ : «قَوْلُ اللّهِ جَلَّ وَعَزَّ ذِكْرُهُ : «الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» . فَقَالَ : صَدَقْتَ لَكَأَنِّي لَمْ أَقْرَأْ هذِهِ الْايَةَ مِنْ كِتَابِ اللّهِ قَطُّ، فَاعْتَنَقَا وَبَكَيَا.

.

ص: 395

از او ، از چندين نفر ، از زياد قندى ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : گروهى نابكار مى باشند و نيكوكار نمى باشند؛ پس رحم هاى خويش را پيوند مى كنند ، و به اين سبب مال هاى ايشان زياد مى شود ، و عمرهاى ايشان دراز مى گردد؛ پس چگونه خواهد بود هرگاه نيك و نيكوكردار و پرهيزگار باشند» .

و از او ، از قاسم بن يحيى ، از جدّش حسن بن راشد ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : رحم هاى خويش را پيوند كنيد ، و هر چند كه به سلام كردن باشد . خداى _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد كه : «وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذى تَسآئَلُونَ بِهِ وَالْاَرْحامَ اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيبا» (1) » .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از صفوان جمّال روايت كرده است كه گفت : در ميان حضرت امام جعفر صادق عليه السلام و عبداللّه بن حسن گفتگويى واقع شد ، تا آنكه كار به جايى رسيد كه آواز و غوغا در ميان ايشان بلند گرديد و مردم جمع شدند . و در شبانگاه حضرت و عبداللّه با اين حال از يكديگر جدا شدند . راوى مى گويد كه : من صبح زود در پى كارى رفتم . ناگاه ديدم كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بر در خانه عبداللّه بن حسن ايستاده و مى فرمايد كه :«اى كنيز! به ابو محمد _ يعنى عبداللّه بن حسن _ بگو كه بيرون آيد ». صفوان مى گويد كه : عبداللّه بيرون آمد و عرض كرد كه : يا اباعبداللّه ! چه چيز تو را در اين صبح زود به اينجا آورده است؟ حضرت فرمود كه : «من دوش آيه اى را از كتاب خداى عز و جل تلاوت كردم كه آرام مرا ربود؟» عرض كرد كه : آن كدام آيه است؟ فرمود كه : «قول خداى عز و جل : «الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمْرَ اللّهِ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَتخشونَ رَبَّهُمْ وَيَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» (2) . (و در صدر آيه واو نيز هست . و ترجمه آن اين است :) «و نيز خداوندانِ عقول صافيه از معارضه وهم و شبهه ، آنانند كه پيوند مى كنند آن چه را كه خدا امر فرموده به آن : و به آنكه پيوند شود چون رحم ، و به غايت مى ترسند از پروردگار خويش ، و مى ترسند از بدى و سختى حساب». صفوان مى گويد كه : عبداللّه عرض كرد كه : راست گفتى ، و گويا كه من هرگز اين آيه را از كتاب خدا نخوانده ام؛ پس دست در گردن يكديگر كردند و گريستند .

.


1- .نساء، 1. واز خدايى كه به نام او از يكديگر درخواست مى كنيد و از بريدن و قطع رابطه با خويشان پروا كنيد كه خدا هماره مراقب شما است .
2- .رعد ، 21 .

ص: 396

وَ عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ لِيَ ابْنَ عَمٍّ أَصِلُهُ فَيَقْطَعُنِي ، وَأَصِلُهُ فَيَقْطَعُنِي حَتّى لَقَدْ هَمَمْتُ لِقَطِيعَتِهِ إِيَّايَ أَنْ أَقْطَعَهُ ، أَ تَأْذَنُ لِي قَطْعَهُ؟ قَالَ :«إِنَّكَ إِذَا وَصَلْتَهُ وَقَطَعَكَ ، وَصَلَكُمَا اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ جَمِيعاً ، وَإِنْ قَطَعْتَهُ وَقَطَعَكَ ، قَطَعَكُمَا اللّهُ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَعْلَمَ اللّهُ أَنِّي قَدْ أَذْلَلْتُ رَقَبَتِي فِي رَحِمِي ، وَإِنِّي لَأُبَادِرُ أَهْلَ بَيْتِي أَصِلُهُمْ قَبْلَ أَنْ يَسْتَغْنُوا عَنِّي» .

عَنْهُ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ الصَّيْرَفِيِّ ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ رَحِمَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام لَمُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ تَقُولُ : اللّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي ، وَاقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي ، ثُمَّ هِيَ جَارِيَةٌ بَعْدَهَا فِي أَرْحَامِ الْمُؤْمِنِينَ» ثُمَّ تَلَا هذِهِ الْايَةَ : «وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِى تَسائَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحامَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» فَقَالَ :«قَرَابَتُكَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ وَ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَدُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» ؟ قَالَ :«نَزَلَتْ فِي رَحِمِ آلِ مُحَمَّدٍ _ عَلَيْهِ وَآلِهِ السَّلَامُ _ وَقَدْ تَكُونُ فِي قَرَابَتِكَ». ثُمَّ قَالَ : «فَلَا تَكُونَنَّ مِمَّنْ يَقُولُ لِلشَّيْءِ : إِنَّهُ فِي شَيْءٍ وَاحِدٍ» .

.

ص: 397

و از او ، از على بن حكم ، از عبداللّه سنان روايت است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : مرا پسرعمّويى است كه مكرّر به او مى پيوندم و او از من مى بُرد ، تا آنكه به جهت جدايى و بريدنش از من ، قصد كرده ام كه از او ببُرم . فرمود كه :«چون تو به او بپيوندى و او از تو ببرد ، خدا به هر دو پيوندد ، و اگر تو از او ببرى و او از تو ببرد ، خدا از هر دو خواهد بريد» .

از او ، از على بن حكم ، از داود بن فرقد روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«من دوست مى دارم كه خدا بداند كه من در باب رحم و خويش خود گردنم را خوار كرده ام و ذلّت را بر خود قرار داده ام . به درستى كه من پيشى مى گيرم خاندان خود را و به ايشان مى پيوندم ، پيش از آنكه از من بى نيازى جويند» .

از او ، از وشّاء ، از محمد بن فضيل صيرفى ، از حضرت امام رضا عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه رحم آل محمد _ يعنى ائمه _ به عرش آويخته عرض مى كند : بار خدايا! هر كه به من پيوندد ، به او بپيوند ، و هر كه از من ببُرد ، از او ببُر . و بعد از رحم ايشان ، رحم و احكام آن ، در رحم هاى مؤمنان جارى است؛ پس اين آيه را تلاوت فرمود كه : «وَاتَّقُوا اللّه الَّذى تَسآئَلُونَ بِهِ وَالْاَرْحامَ» (1) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از عمر بن يزيد كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهِ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» (2) . فرمود كه :«آن خويشِ تو است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حمّاد بن عثمان و هشام بن حكم و درست بن ابى منصور ، از عمر بن يزيد روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : «الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» . فرمود كه :«اين آيه در باب رحم آل محمد عليهم السلام نازل شده ، و گاه است كه در باب خويشِ تو مى باشد» . بعد از آن فرمود كه : «البتّه از [دسته] آن مباش كه در شأن چيزى مى گويند كه در يك چيز است» . (3)

.


1- .نساء، 1. واز خدايى كه به نام او از يكديگر درخواست مى كنيد و از بريدن و قطع رابطه با خويشان پروا كنيد كه خدا هماره مراقب شما است .
2- .رعد، 21. كسانى كه با آنچه خدا دستور داده بپيوندند ، مى پيوندند .
3- .و مراد اين است كه آيه شامل ارحام همه مؤمنان است ، پس به اختصاص آن قائل مشو . و از اينجا معلوم مى شود كه آنها كه خصوص مورد را مخصّص آيه نمى دانند ، و آن را حمل بر عموم مى كنند ، درست فهميده اند . (مترجم)

ص: 398

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنِ الْوَصَّافِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَمُدَّ اللّهُ فِي عُمُرِهِ ، وَأَنْ يَبْسُطَ لَهُ فِي رِزْقِهِ ، فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ ؛ فَإِنَّ الرَّحِمَ لَهَا لِسَانٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ذَلْقٌ تَقُولُ : يَا رَبِّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي ، وَاقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي ، فَالرَّجُلُ لَيُرى بِسَبِيلِ خَيْرٍ إِذَا أَتَتْهُ الرَّحِمُ الَّتِي قَطَعَهَا ، فَتَهْوِي بِهِ إِلى أَسْفَلِ قَعْرٍ فِي النَّارِ» .

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنِ الْجَهْمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : تَكُونُ لِيَ الْقَرَابَةُ عَلى غَيْرِ أَمْرِي ، أَ لَهُمْ عَلَيَّ حَقٌّ؟ قَالَ :«نَعَمْ ، حَقُّ الرَّحِمِ لَا يَقْطَعُهُ شَيْءٌ ، وَإِذَا كَانُوا عَلى أَمْرِكَ كَانَ لَهُمْ حَقَّانِ : حَقُّ الرَّحِمِ ، وَحَقُّ الْاءِسْلَامِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ وَالْبِرَّ لَيُهَوِّنَانِ الْحِسَابَ ، وَيَعْصِمَانِ مِنَ الذُّنُوبِ ؛ فَصِلُوا أَرْحَامَكُمْ ، وَبَرُّوا بِإِخْوَانِكُمْ وَلَوْ بِحُسْنِ السَّلَامِ وَرَدِّ الْجَوَابِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«صِلَةُ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسَابَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ، وَهِيَ مَنْسَأَةٌ فِي الْعُمُرِ ، وَتَقِي مَصَارِعَ السُّوءِ ؛ وَصَدَقَةُ اللَّيْلِ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ» .

.

ص: 399

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن على ، از ابوجميله ، از وصّافى ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه او را شاد مى كند ، كه خدا در عمرش بكِشد و آن را دراز گرداند ، و از برايش در روزى گشايش دهد ، رحم خود را پيوند كند؛ زيرا كه در روز قيامت رحم را زبانى است در نهايت فصاحت و بلاغت ، و عرض مى كند كه : اى پروردگار من! هر كه به من پيوسته، به او بپيوند ، و هر كه از من بريده، از او ببر؛ پس مردى كه در راهِ خير ديده مى شود و به ظاهر خوب مى نمايد ، ناگاه رحمى كه آن را قطع كرده به نزد او مى آيد ، و او را به اسفل قعر جهنّم مى افكند ، كه در جهنّم جايى از آن پايين تر و ته تر نباشد» .

على بن محمد ، از صالح بن ابى حمّاد ، از حسن بن على ، از صفوان ، از جهم بن حميد روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : مرا خويشانى باشند بر غير امر من ، و با من هم مذهب نيستند . آيا ايشان را بر من حقّى است؟ فرمود :«آرى ، حقّ رحم چنان است كه هيچ چيز آن را قطع نمى تواند كرد ، و چون بر امر و اعتقاد تو باشند ، ايشان را دو حق باشد : يكى حقّ رحم ، و ديگرى حقّ اسلام» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه صله رحم و نيكى ، حساب را سهل و آسان مى گرداند ، و از گناهان نگاه مى دارند؛ پس رحم هاى خود را پيوند كنيد ، و با برادران خود نيكى به جا آوريد ، و هر چند كه به خوش سلامى و ردّ جواب آن باشد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از عبدالصمد بن بشير روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«صله رحم، حساب را سهل و آسان مى كند در روز قيامت ، و آن باعث تأخير اجل و زيادتى در عمر است ، و از مكان هاى لغزش بد نگاه مى دارد . و صدقه دادن در شب ، خشم پروردگار را فرو مى نشاند» .

.

ص: 400

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُزَكِّي الْأَعْمَالَ ، وَتُنْمِي الْأَمْوَالَ ، وَتُيَسِّرُ الْحِسَابَ ، وَتَدْفَعُ الْبَلْوى ، وَتَزِيدُ فِي الرِّزْقِ» .

69 _ بَابُ الْبِرِّ بِالْوَالِدَيْنِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي وَلَادٍ الْحَنَّاطِ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» : مَا هذَا الْاءِحْسَانُ؟ فَقَالَ :«الْاءِحْسَانُ أَنْ تُحْسِنَ صُحْبَتَهُمَا ، وَأَنْ لَا تُكَلِّفَهُمَا أَنْ يَسْأَلَاكَ شَيْئاً مِمَّا يَحْتَاجَانِ إِلَيْهِ وَإِنْ كَانَا مُسْتَغْنِيَيْنِ ؛ أَ لَيْسَ يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ» ». قَالَ : ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «وَ أَمَّا قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُما» » قَالَ : «إِنْ أَضْجَرَاكَ فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ ، وَلَا تَنْهَرْهُمَا إِنْ ضَرَبَاكَ». قَالَ : « «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً» » قَالَ : «إِنْ ضَرَبَاكَ فَقُلْ لَهُمَا : غَفَرَ اللّهُ لَكُمَا ، فَذلِكَ مِنْكَ قَوْلٌ كَرِيمٌ». قَالَ : « «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» » قَالَ : «لَا تَمْلَأْ عَيْنَيْكَ مِنَ النَّظَرِ إِلَيْهِمَا إِلَا بِرَحْمَةٍ وَرِقَّةٍ ، وَلَا تَرْفَعْ صَوْتَكَ فَوْقَ أَصْوَاتِهِمَا ، وَلَا يَدَكَ فَوْقَ أَيْدِيهِمَا ، وَلَا تَقَدَّمْ قُدَّامَهُمَا» .

.

ص: 401

69 . باب در بيان نيكى كردن با پدر و مادر

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن عثمان ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه صله رحم، عمل ها را پاكيزه مى گرداند ، و مال ها را زياد مى كند ، و حساب را آسان مى سازد ، و بلا و زحمت را دفع مى نمايند ، و در روزى مى افزايد» .

69 . باب در بيان نيكى كردن با پدر و مادرمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى و على بن ابراهيم ، از پدرش هر دو روايت كرده اند ، از حسن بن محبوب ، از ابوولّاد حنّاط كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «وَبِالْوالِدَيْنِ اِحْسانا» (1) و عرض كردم كه : مراد از اين احسان چيست؟ فرمود كه :«احسان، آن است كه صحبت پدر و مادر را نيكو كنى ، و آنكه ايشان را تكليف نكنى كه از تو سؤال كنند چيزى را ، از آن چه به آن احتياج دارند ، و كلفت خواهش را بر ايشان نگذارى؛ بلكه بى خواهش كردن ايشان به ايشان دهى ، و اگرچه بى نياز باشند . آيا خداى عز و جل نمى فرمايد كه : «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ» (2) ؛ يعنى : «هرگز نرسيد به حقيقت نيكى ، تا آنكه انفاق كنيد از آن چه دوست مى داريد» . ابوولّاد مى گويد كه : بعد از آن ، حضرت صادق عليه السلام فرمود : «و امّا قول خداى عز و جل : «اِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُما» (3) » (4) مى فرمايد كه : اگر تو را گزند رسانند ، به ايشان اف مگو ، و ايشان را زجر مكن ، و بانگ بر ايشان مزن ، و هر چه كه تو را بزنند» . راوى عرض كرد كه : «وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَريما» 5 حضرت فرمود : «اگر تو را بزنند ، به ايشان بگو كه خدا شما را بيامرزد . و قول كريم و سخن خوب از تو اين است» . عرض كرد كه : «وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحمَةِ» 6 فرمود كه : «ميل مده چشم هاى خويش را از نظر كردن به سوى ايشان ، يا نگاه طولانى به ايشان مكن ، مگر نگاهى كه با رحمت و رأفت و نهايت مهربانى باشد . و آواز خود را بلند مكن در بالاى آواز ايشان (يعنى در وقت سخن گفتن ، آواز خود را بلندتر از آواز پدر و مادر مگردان) . و دست خويش را بالاى دست هاى ايشان بلند مكن ، و در پيشِ روى ايشان مرو» (يعنى در وقت رفتن بر ايشان پيشى مگير . و ترجمه آيه با ماقبل و مابعد آن مذكور شد) .

.


1- .اسرا، 23.
2- .آل عمران، 92.
3- .اگر يكى از آن دو يا هر دوى ايشان نزد تو به كهنسالى رسيدند ، به آنان اف(=واى بر شما) مگو و آنها را مران و بر سرشان فرياد مكش .
4- .اسرا، 24.

ص: 402

ابْنُ مَحْبُوبٍ ، عَنْ خَالِدِ بْنِ نَافِعٍ الْبَجَلِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ رَجُلاً أَتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، أَوْصِنِي ، فَقَالَ : لَا تُشْرِكْ بِاللّهِ شَيْئاً ، وَإِنْ حُرِّقْتَ بِالنَّارِ وَعُذِّبْتَ إِلَا وَقَلْبُكَ مُطْمَئِنٌّ بِالْاءِيمَانِ ، وَوَالِدَيْكَ فَأَطِعْهُمَا وَبَرَّهُمَا حَيَّيْنِ كَانَا أَوْ مَيِّتَيْنِ ، وَإِنْ أَمَرَاكَ أَنْ تَخْرُجَ مِنْ أَهْلِكَ وَمَالِكَ فَافْعَلْ ، فَإِنَّ ذلِكَ مِنَ الْاءِيمَانِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ سَيْفٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ شَيْءٌ مِثْلُ الْكُبَّةِ ، فَيَدْفَعُ فِي ظَهْرِ الْمُؤْمِنِ ، فَيُدْخِلُهُ الْجَنَّةَ ، فَيُقَالُ : هذَا الْبِرُّ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ : أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ؟ قَالَ :«الصَّلَاةُ لِوَقْتِهَا ، وَبِرُّ الْوَالِدَيْنِ ، وَالْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :«سَأَلَ رَجُلٌ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا حَقُّ الْوَالِدِ عَلى وَلَدِهِ؟ قَالَ : لَا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ ، وَلَا يَمْشِي بَيْنَ يَدَيْهِ ، وَلَا يَجْلِسُ قَبْلَهُ ، وَلَا يَسْتَسِبُّ لَهُ» .

.

ص: 403

ابن محبوب ، از خالد بن نافع بجلى ، از محمد بن مروان روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! مرا وصيّت كن و بفرما چه كنم؟ فرمود : چيزى را با خدا شريك مگردان ، و هر چند كه به آتش سوزانيده شوى (كه تو را در قبول نكردن شرك بسوزانند و تو را عذاب كنند) مگر در حالى كه در ظاهر آن را اظهار كنى ، و دلت به ايمان آرميده باشد . و پدر و مادر خود را فرمانبردارى كن ، و با ايشان نيكى كن ؛ خواه زنده باشند و خواه مرده . و اگر تو را امر كنند كه از زن و مال خويش بيرون روى كه آنها را وا گذارى و از خود دور كنى ، چنان كن؛ زيرا كه اين از جمله ايمان است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از يوسف ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در روز قيامت چيزى مانند كُلْمَه (1) ريسمان مى آيد ، پس در پشت مؤمن دفع مى شود و او را داخل بهشت مى گرداند ، و به او گفته مى شود كه : اين ، نيكى با پدر و مادر يا جزاى آن است» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از منصور بن حازم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : عرض كردم كه : كدام يك از عمل ها بهتر است؟ فرمود :«نماز كه در وقت خود به جا آورده شود ، و نيكى با پدر و مادر ، و جهاد كردن در راه خدا» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى بن عبيد ، از يونس بن عبدالرحمان ، از درست بن ابى منصور ، از ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد كه : حقّ پدر و مادر بر فرزندش چيست؟ فرمود كه : او را به نامش نخواند و نامش را نبرد (بلكه بگويد : اى پدر و پدرم) ، و پيشاپيش او راه نرود ، و پيش از او ننشيند ، و كارى نكند كه باعث دشنام او باشد» .

.


1- .يعنى كلاف و گلوله نخ و ريسمان و كنايه از هر چيز سنگين است .

ص: 404

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بَحْرٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَمَّنْ رَوَاهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ _ وَ أَنَا عِنْدَهُ _ لِعَبْدِ الْوَاحِدِ الْأَنْصَارِيِّ فِي بِرِّ الْوَالِدَيْنِ فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» ، فَظَنَنَّا أَنَّهَا الْايَةُ الَّتِي فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ : «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» ، فَلَمَّا كَانَ بَعْدُ سَأَلْتُهُ ، فَقَالَ :«هِيَ الَّتِي فِي لُقْمَانَ: «وَ وَصَّيْنَا الْاءِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ (حُسْناً)» ، «وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» ». فَقَالَ عليه السلام : «إِنَّ ذلِكَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَأْمُرَ بِصِلَتِهِمَا وَحَقِّهِمَا عَلى كُلِّ حَالٍ». «وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» ؟ فَقَالَ : «لَا ، بَلْ يَأْمُرُ بِصِلَتِهِمَا ، وَإِنْ جَاهَدَاهُ عَلَى الشِّرْكِ مَا زَادَ حَقَّهُمَا إِلَا عِظَماً» .

عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا يَمْنَعُ الرَّجُلَ مِنْكُمْ أَنْ يَبَرَّ وَالِدَيْهِ حَيَّيْنِ وَ مَيِّتَيْنِ ، يُصَلِّيَ عَنْهُمَا ، وَيَتَصَدَّقَ عَنْهُمَا ، وَيَحُجَّ عَنْهُمَا ، وَيَصُومَ عَنْهُمَا ، فَيَكُونَ الَّذِي صَنَعَ لَهُمَا ، وَلَهُ مِثْلُ ذلِكَ ، فَيَزِيدَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِبِرِّهِ وَصِلَتِهِ خَيْراً كَثِيراً» .

.

ص: 405

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از عبداللّه بن بحر ، از عبداللّه بن مسكان ، از آنكه او را روايت كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : من در نزد آن حضرت بودم كه به عبدالواحد انصارى در باب نيكى با پدر و مادر فرمود كه : در قول خداى عز و جل است كه : «وَبِالْوالِدَيْنِ اِحْسانا» (1) ؛ پس ما گمان كرديم كه اين آيه همان آيه اى است كه در سوره بنى اسرائيل است ، و آن، اين است كه : «وَقَضى رَبُّكَ أَنْ لا تَعْبُدُوا اِلّا اِيّاهُ وَبِالْوالِدَيْنِ اِحْسانا» (2) . و چون بعد شد ، از آن حضرت سؤال كردم . فرمود كه :«آن آيه اى است كه در سوره لقمان است و آن، اين است كه : «وَوَصَّيْنَا الْاِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْنا وَاِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» (3) ، پس راوى عرض كرد : به درستى كه اين _ يعنى شرك پدر و مادر _ ، بزرگ تر است از آنكه قول خداى _ تعالى _ : «وَ اِنْ جاهِداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» امر كند به صله و پيوند با ايشان و حقّ ايشان . بر هر حال حضرت فرمود : «نه ، چنين است؛ بلكه به صله ايشان امر مى كند ، و اگر بر سر شرك با او مجاهده و گفتگو كنند ، غير از بزرگى ، چيزى بر حقّ ايشان نيفزايد» (4) .

از او ، از محمد بن على ، از حكم بن مسكين ، از محمد بن مروان روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چه چيز، مردى از شما را منع مى كند كه با پدر و مادر خويش نيكى كند ، در حالى كه زنده و مرده باشند؛ كه به نيابت ايشان نماز كند ، و به نيابت ايشان تصدّق كند ، و به نيابت ايشان حجّ را به جا آورد ، و به نيابت ايشان روزه بگيرد؛ پس آن چه كرده، ثوابش از براى ايشان باشد ، و از براى او نيز مانند آن از ثواب خواهد بود . و خداى عز و جلبه سبب نيكى و پيوند كه كرده ، او را خير بسيار بيفزايد» .

.


1- .بقره ، 83 ؛ نساء ، 36 ؛ انعام ، 156 ؛ اسرا، 23.
2- .اسرا، 23.
3- .لقمان، 14. (و آيه با ترجمه پيش از اين مذكور شد . و لفظ «حُسْنا» در آن نبود . و در ميانه «بِوالِدَيْهِ» و «اِنْ جاهَداكَ» ، بسيار كلمات فاصله بود ، چنان كه معلوم شد ، مگر آنكه «حُسْنا» از قول امام عليه السلام باشد ، بر وجه تفسير و بيان مراد از مقدّرى كه مقصود است . و شايد كه امام در ذكر آيه اكتفا به ذكر مقصود فرموده باشد ، و عدم اشاره به سوى آن چه اجمال فرموده و ذكر نفرموده ، به جهت اعتماد و اطّلاع بر علم و اطّلاع راوى باشد) . آيا نظر نمى كنى به تتمّه روايت و آن، اين است كه [در داخل متن آمده است] .
4- .تفسير اين روايت مشكل است و شايد معناى آن اين باشد كه از ميان آيات متعدد قرآن در سفارش به حق پدر و مادر ، آيه 13و 14 سوره لقمان كه در اين حديث نقل تفسير گونه شده بيشترين تاكيد را بر حق پدر و مادر دارند زيرا حتى در صورت مشرك بودن و حتى كوشش آنان براى مشرك كردن فرزند چيزى از حق آنان كاسته نمى شود و معاشرت نيكو با آنان به وجوب خود باقى مى ماند .

ص: 406

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : أَدْعُو لِوَالِدَيَّ إِذَا كَانَا لَا يَعْرِفَانِ الْحَقَّ؟ قَالَ :«ادْعُ لَهُمَا ، وَتَصَدَّقْ عَنْهُمَا ، وَإِنْ كَانَا حَيَّيْنِ لَا يَعْرِفَانِ الْحَقَّ فَدَارِهِمَا ؛ فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ : إِنَّ اللّهَ بَعَثَنِي بِالرَّحْمَةِ ، لَا بِالْعُقُوقِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، مَنْ أَبَرُّ؟ قَالَ : أُمَّكَ ، قَالَ : ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ : أُمَّكَ ، قَالَ : ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ : أُمَّكَ ، قَالَ : ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ : أَبَاكَ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَتى رَجُلٌ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، إِنِّي رَاغِبٌ فِي الْجِهَادِ نَشِيطٌ» . قَالَ : «فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : فَجَاهِدْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ؛ فَإِنَّكَ إِنْ تُقْتَلْ تَكُنْ حَيّاً عِنْدَ اللّهِ تُرْزَقُ ، وَإِنْ تَمُتْ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُكَ عَلَى اللّهِ ، وَإِنْ رَجَعْتَ ، رَجَعْتَ مِنَ الذُّنُوبِ كَمَا وُلِدْتَ . قَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، إِنَّ لِي وَالِدَيْنِ كَبِيرَيْنِ يَزْعُمَانِ أَنَّهُمَا يَأْنَسَانِ بِي وَيَكْرَهَانِ خُرُوجِي . فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَقِرَّ مَعَ وَالِدَيْكَ ، فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ ، لَأُنْسُهُمَا بِكَ يَوْماً وَلَيْلَةً خَيْرٌ مِنْ جِهَادِ سَنَةٍ» .

.

ص: 407

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از معمّر بن خلّاد روايت كرده است كه گفت : به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه : آيا دعا كنم از براى پدر و مادرم ، هر گاه حق را نشناسند و شيعه نباشند؟ فرمود كه :«از براى ايشان دعا كن ، و به نيابت ايشان تصدّق نما ، و اگر زنده باشند و حق را نشناسند ، با ايشان [در ]مدارا باش ، و به نرمى با ايشان سلوك كن؛ زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده كه : خدا مرا با رحمت مبعوث گردانيده ، نه با عقوق و نافرمانى كردن كسى كه حق گزاردن او واجب باشد» (مانند پدر و مادر) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! با كه نيكى كنم؟ فرمود : با مادرت . عرض كرد كه : بعد از آن با كه؟ فرمود : با مادرت . عرض كرد كه : بعد از آن با كه؟ فرمود : با مادرت . عرض كرد كه : بعد از آن با كه؟ فرمود : با پدرت» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! من در جهاد رغبت دارم و به آن شاد و خرّم مى شوم» . حضرت فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن مرد فرمود : پس در راه خدا جهاد كن؛ زيرا كه تو اگر شهيد شوى ، زنده خواهى بود در نزد خدا و روزى داده مى شوى _ يعنى از ميوه هاى بهشت _ ، و اگر بميرى ، مزدت بر خدا واقع شده كه آن را به تو عطا فرمايد ؛ مانند چيزى كه واجب باشد . و اگر برگردى ، برگردى از گناهان و از آنها پاك شوى ،چنانچه از مادر متولّد شده اى . عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! پدر و مادر پيرى دارم كه گمان مى كنند و چنان مى دانند كه ايشان به من انس دارند ، و بيرون رفتن مرا ناخوش دارند . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چون چنين است ، با پدر و مادر قرار و آرام گير. پس سوگند ياد مى كنم به آن خدايى كه جانم به دست قدرت او است ، كه هر آينه انس ايشان با تو ، روزى و شبى ، از جهاد يك ساله بهتر است» .

.

ص: 408

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، قَالَ : كُنْتُ نَصْرَانِيّاً ، فَأَسْلَمْتُ وَحَجَجْتُ ، فَدَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقُلْتُ : إِنِّي كُنْتُ عَلَى النَّصْرَانِيَّةِ وَإِنِّي أَسْلَمْتُ ، فَقَالَ :«وَ أَيَّ شَيْءٍ رَأَيْتَ فِي الْاءِسْلَامِ؟» قُلْتُ : قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتابُ وَلَا الْاءِيمانُ وَلكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِى بِهِ مَنْ نَشاءُ» فَقَالَ : «لَقَدْ هَدَاكَ اللّهُ» . ثُمَّ قَالَ : «اللّهُمَّ اهْدِهِ _ ثَلَاثاً _ سَلْ عَمَّا شِئْتَ يَا بُنَيَّ». فَقُلْتُ : إِنَّ أَبِي وَأُمِّي عَلَى النَّصْرَانِيَّةِ وَأَهْلَ بَيْتِي ، وَأُمِّي مَكْفُوفَةُ الْبَصَرِ ، فَأَكُونُ مَعَهُمْ ، وَآكُلُ فِي آنِيَتِهِمْ؟ فَقَالَ : «يَأْكُلُونَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ؟» فَقُلْتُ : لَا ، وَلَا يَمَسُّونَهُ ، فَقَالَ : «لَا بَأْسَ ، فَانْظُرْ أُمَّكَ فَبَرَّهَا ، فَإِذَا مَاتَتْ فَلَا تَكِلْهَا إِلى غَيْرِكَ ، كُنْ أَنْتَ الَّذِي تَقُومُ بِشَأْنِهَا ، وَلَا تُخْبِرَنَّ أَحَداً أَنَّكَ أَتَيْتَنِي حَتّى تَأْتِيَنِي بِمِنى إِنْ شَاءَ اللّهُ». قَالَ : فَأَتَيْتُهُ بِمِنى وَالنَّاسُ حَوْلَهُ كَأَنَّهُ مُعَلِّمُ صِبْيَانٍ هذَا يَسْأَلُهُ ، وَهذَا يَسْأَلُهُ ، فَلَمَّا قَدِمْتُ الْكُوفَةَ أَلْطَفْتُ لِأُمِّي ، وَكُنْتُ أُطْعِمُهَا ، وَأَفْلِي ثَوْبَهَا وَرَأْسَهَا ، وَأَخْدُمُهَا ، فَقَالَتْ لِي : يَا بُنَيَّ ، مَا كُنْتَ تَصْنَعُ بِي هذَا وَأَنْتَ عَلى دِينِي؟ فَمَا الَّذِي أَرى مِنْكَ مُنْذُ هَاجَرْتَ ، فَدَخَلْتَ فِي الْحَنِيفِيَّةِ؟ فَقُلْتُ : رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ نَبِيِّنَا أَمَرَنِي بِهذَا ، فَقَالَتْ : هذَا الرَّجُلُ هُوَ نَبِيٌّ؟ فَقُلْتُ : لَا ، وَلكِنَّهُ ابْنُ نَبِيٍّ ، فَقَالَتْ : يَا بُنَيَّ ، هذَا نَبِيٌّ ؛ إِنَّ هذِهِ وَصَايَا الْأَنْبِيَاءِ ، فَقُلْتُ : يَا أُمَّهْ ، إِنَّهُ لَيْسَ يَكُونُ بَعْدَ نَبِيِّنَا نَبِيٌّ ، وَلكِنَّهُ ابْنُهُ . فَقَالَتْ : يَا بُنَيَّ ، دِينُكَ خَيْرُ دِينٍ ، اعْرِضْهُ عَلَيَّ ، فَعَرَضْتُهُ عَلَيْهَا ، فَدَخَلَتْ فِي الْاءِسْلَامِ ، وَعَلَّمْتُهَا ، فَصَلَّتِ الظُّهْرَ وَالْعَصْرَ وَالْمَغْرِبَ وَالْعِشَاءَ الْاخِرَةَ ، ثُمَّ عَرَضَ لَهَا عَارِضٌ فِي اللَّيْلِ ، فَقَالَتْ : يَا بُنَيَّ ، أَعِدْ عَلَيَّ مَا عَلَّمْتَنِي ، فَأَعَدْتُهُ عَلَيْهَا ، فَأَقَرَّتْ بِهِ وَمَاتَتْ ، فَلَمَّا أَصْبَحَتْ كَانَ الْمُسْلِمُونَ الَّذِينَ غَسَّلُوهَا ، وَكُنْتُ أَنَا الَّذِي صَلَّيْتُ عَلَيْهَا ، وَنَزَلْتُ فِي قَبْرِهَا» .

.

ص: 409

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از على بن حكم ، از معاوية بن وهب ، از زكريّا بن ابراهيم كه گفت : من نصارى بودم؛ پس مسلمان شدم و به حج رفتم ، و بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و عرض كردم كه : من بر دين نصرانيّت و ترسايى بودم و اسلام آوردم . فرمود كه :«در اسلام چه چيز ديدى كه آن را اختيار كردى؟» عرض كردم كه : قول خداى عز و جل : «ما كُنْتَ تَدْرى مَا الْكِتابُ وَلَا الْاِيمانُ وَلكِنْ جَعَلَناهُ نُورا نَهْدى بِهِ منْ نَشآءُ» (1) (و ترجمه بعضى از اين آيه با صدر آن در باب روح گذشت ، و ترجمه باقى مانده اين است كه :) «وليكن گردانيديم آن را؛ يعنى كتاب يا ايمان را _ چنان كه ظاهر اين حديث است _ نور و روشنى ، كه راه مى نماييم به آن ، هر كه را خواهيم». حضرت فرمود كه : «هر آينه خدا تو را هدايت فرموده و راه راست نموده است» . بعد از آن سه مرتبه فرمود : «بار خدايا! او را هدايت كن»؛ يعنى او را بر آن ثابت و باقى بدار . و فرمود كه : «اى فرزند من! از آن چه خواهى سؤال كن» . عرض كردم : به درستى كه پدر و مادر و خاندانم همه بر دين نصرانيّت اند ، و مادرم چشمش نابينا است؛ پس با ايشان باشم و در ظرف هاى ايشان چيز بخورم؟ فرمود كه : «گوشت خوك مى خورند؟» (2) عرض كردم : نه ، و دست به آن نمى گذارند . فرمود : «باكى نيست و ناخوشى ندارد؛ پس متوجّه مادرت باش و با او نيكى كن ، و چون بميرد امر او را به غير خود وا مگذار؛ بلكه خود كسى باش كه به حال و كارش قيام نمايى . و در هنگامى كه در منى به نزد من مى آيى ان شآء اللّه ، البتّه كسى را خبر مده به اينكه تو در نزد من آمده اى» . زكريّا مى گويد كه : پس من در منى به خدمتش آمدم ، در حالى كه مردم گرداگرد او بودند ، و گويا آن حضرت معلّم كودكان و مكتب دار بود؛ چه از هر طرف كسى سؤال مى كرد ، اين يكى از آن حضرت سؤال مى نمود ، و آن يكى سؤال مى نمود ، و پيوسته حال بدان منوال بود؛ پس در هنگامى كه به كوفه آمدم ، با مادرم نيكويى كردم ، و چنان بودم كه چيزى به خوردش مى دادم ، و جامه و سرش را بجوريدم ، و او را خدمت مى كردم؛ پس مادرم با من گفت كه : اى فرزند دلبند من! تو با من اين چنين نمى كردى ، در حالى كه تو بر دين من بودى ، پس چيست آن چه از تو مى بينم ، از آن زمان كه مهاجرت كردى و از دين من بيرون رفتى ، و در ملّت حنيفيّه كه دين اسلام است داخل شدى؟ گفتم كه : مردى از فرزندان پيغمبر ما مرا به اين امر فرمود . مادرم گفت كه : اين مرد پيغمبر است؟ گفتم : نه ، وليكن پسر پيغمبر است . گفت كه : اى فرزند عزيز من! اينك پيغمبر است؛ زيرا كه اينها وصيّت هاى پيغمبران است . گفتم كه : اى مادر من! بعد از پيغمبر ما پيغمبرى نخواهد بود ، وليكن آن حضرت پسر پيغمبر است . مادرم گفت كه : اى فرزند عزيز من! دين تو از هر دينى بهتر است ، آن را بر من عرضه كن؛ پس من آن را بر مادرم عرضه كردم و مادرم در دين اسلام داخل شد ، و او را تعليم دادم كه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا كه آخر نمازها است به جا آورد . و در همان شب او را عارضه اى روى داد و ناخوش شد؛ پس گفت كه : اى فرزند عزيز من! آن چه را كه به من تعليم دادى بر من اعاده كن و دو مرتبه بگو؛ پس من آن را بر مادرم اعاده كردم ، و به آن اقرار نمود و وفات كرد ، و در هنگامى كه صبح كرد ، مسلمانان كسانى بودند كه او را غسل دادند ، و من كسى بودم كه بر او نماز كردم و در قبرش فرود آمدم .

.


1- .شورا، 52. تو نمى دانستى كتاب و ايمان (معارف دين) چيست .
2- .و بنابر بعضى از نسخ كافى، گوشت خوك را كه نمى خورند ، و مآل [و مقصود] هر دو يكى است به حسب معنى . (مترجم)

ص: 410

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ جَمِيعاً ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ حَيَّانَ ، قَالَ : خَبَّرْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بِبِرِّ إِسْمَاعِيلَ ابْنِي بِي ، فَقَالَ :«لَقَدْ كُنْتُ أُحِبُّهُ وَقَدِ ازْدَدْتُ لَهُ حُبّاً ؛ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَتَتْهُ أُخْتٌ لَهُ مِنَ الرَّضَاعَةِ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا سُرَّ بِهَا ، وَبَسَطَ مِلْحَفَتَهُ لَهَا ، فَأَجْلَسَهَا عَلَيْهَا ، ثُمَّ أَقْبَلَ يُحَدِّثُهَا ، وَيَضْحَكُ فِي وَجْهِهَا . ثُمَّ قَامَتْ فَذَهَبَتْ وَجَاءَ أَخُوهَا ، فَلَمْ يَصْنَعْ بِهِ مَا صَنَعَ بِهَا ، فَقِيلَ لَهُ : يَا رَسُولَ اللّهِ، صَنَعْتَ بِأُخْتِهِ مَا لَمْ تَصْنَعْ بِهِ وَهُوَ رَجُلٌ؟ فَقَالَ : لِأَنَّهَا كَانَتْ أَبَرَّ بِوَالِدَيْهَا مِنْهُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ شُعَيْبٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ أَبِي قَدْ كَبِرَ جِدّاً وَضَعُفَ ، فَنَحْنُ نَحْمِلُهُ إِذَا أَرَادَ الْحَاجَةَ؟ فَقَالَ :«إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَلِيَ ذلِكَ مِنْهُ فَافْعَلْ ، وَلَقِّمْهُ بِيَدِكَ ؛ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ لَكَ غَداً» .

.

ص: 411

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم و چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از اسماعيل بن مهران و هر دو ، از سيف بن عميره ، از عبداللّه بن مسكان ، از عمّار بن حيّان كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را خبر دادم به نيكى پسرم اسماعيل . به من فرمود كه :«هر آينه او را دوست مى داشتم و دوستيم به او زياد شد . به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خواهر رضاعى داشت ، و به خدمت آن حضرت آمد . چون پيغمبر به خواهر خود نظر كرد ، به ديدنش شاد و خوشحال شد ، و لحاف خود را از برايش گسترد و او را بر بالاى آن لحاف نشانيد . بعد از آن شروع فرمود كه با او حديث مى كرد و سخن مى گفت و در رويش مى خنديد . بعد از مدّتى آن زن برخاست و رفت و برادرش آمد؛ پس پيغمبر آن تعارف و نوازشى كه با خواهر كرده بود ، با برادر نكرد . به آن حضرت عرض شد كه : يا رسول اللّه ! با خواهرش نوازشى كردى كه با او نكردى ، با آنكه او مرد است . فرمود :زيرا كه خواهرش به پدر و مادرش از او نيكوكارتر بود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از عبداللّه بن مسكان ، از ابراهيم بن شعيب روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : پدرم بسيار پير و ناتوان شده است ، و چون كارى را اراده داشته باشد ، ما او را برمى داريم؛ چه خود قادر بر راه رفتن نيست . فرمود كه :«اگر توانى كه اين را نسبت به او متوجّه شوى ، چنان كن ، و به دست خود لقمه را در دهانش بگذار؛ زيرا كه همين دو ، فردا از براى تو بهشت ، و باعث دخول آن است» .

.

ص: 412

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ ، عَنْ جَابِرٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ رَجُلاً يَقُولُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ لِي أَبَوَيْنِ مُخَالِفَيْنِ؟ فَقَالَ :«بَرَّهُمَا كَمَا تَبَرُّ الْمُسْلِمِينَ مِمَّنْ يَتَوَلَانَا» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ عَنْبَسَةَ بْنِ مُصْعَبٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«ثَلَاثٌ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لِأَحَدٍ فِيهِنَّ رُخْصَةً : أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ ، وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ ، وَبِرُّ الْوَالِدَيْنِ ، بَرَّيْنِ كَانَا أَوْ فَاجِرَيْنِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مِنَ السُّنَّةِ وَالْبِرِّ أَنْ يُكَنَّى الرَّجُلُ بِاسْمِ أَبِيهِ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ جَمِيعاً ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ _ سَالِمِ بْنِ مُكْرَمٍ _ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«جَاءَ رَجُلٌ وَسَأَلَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله عَنْ بِرِّ الْوَالِدَيْنِ ، فَقَالَ : ابْرَرْ أُمَّكَ ، ابْرَرْ أُمَّكَ ، ابْرَرْ أُمَّكَ ، ابْرَرْ أَبَاكَ ، ابْرَرْ أَبَاكَ ، ابْرَرْ أَبَاكَ ، وَبَدَأَ بِالْأُمِّ قَبْلَ الْأَبِ» .

الْوَشَّاءُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِاللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : إِنِّي وَلَدْتُ بِنْتاً وَرَبَّيْتُهَا حَتّى إِذَا بَلَغَتْ ، فَأَلْبَسْتُهَا وَحَلَّيْتُهَا ، ثُمَّ جِئْتُ بِهَا إِلى قَلِيبٍ ، فَدَفَعْتُهَا فِي جَوْفِهِ ، وَكَانَ آخِرُ مَا سَمِعْتُ مِنْهَا وَهِيَ تَقُولُ : يَا أَبَتَاهْ ؛ فَمَا كَفَّارَةُ ذلِكَ؟ قَالَ : أَ لَكَ أُمٌّ حَيَّةٌ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : فَلَكَ خَالَةٌ حَيَّةٌ؟ قَالَ : نَعَمْ ، قَالَ : فَابْرَرْهَا ؛ فَإِنَّهَا بِمَنْزِلَةِ الْأُمِّ ؛ يُكَفِّرْ عَنْكَ مَا صَنَعْتَ» . قَالَ أَبُو خَدِيجَةَ : فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَتى كَانَ هذَا؟ فَقَالَ : «كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ ، وَكَانُوا يَقْتُلُونَ الْبَنَاتِ مَخَافَةَ أَنْ يُسْبَيْنَ ، فَيَلِدْنَ فِي قَوْمٍ آخَرِينَ» .

.

ص: 413

از او ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از ابوالصّبّاح ، از جابر روايت است كه گفت : شنيدم از مردى كه به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض مى كرد كه : پدر و مادرى دارم كه مخالف اند . فرمود كه :«با ايشان نيكى كن ، چنان كه نيكى مى كنى با پدر و مادر مسلمان ، از آنان كه ما را دوست مى دارند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد هر دو روايت كرده اند ، از ابن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از عنبسة بن مصعب ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«سه چيز است كه خداى عز و جل كسى را در ترك آنها رخصت نداده است : يكى اداى امانت به نيكوكار و بدكار؛ و ديگرى وفا كردن به عهد از براى نيكوكار و نابكار؛ و سيم نيكى با پدر و مادر ؛ خواه نيكوكار باشند و خواه نابكار و بدكردار» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از جمله سنّت و طريقه پيغمبر و نيكى آن است كه ، مرد كنايه گويد به نام پدرش و تصريح به نام او نكند» .

حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد و على بن محمد ، از صالح بن ابى حمّاد هر دو روايت كرده اند ، از وشّاء ، از احمد بن عائذ ، از ابوخديجه سالم بن مكرّم ، از معلّى بن خنيس ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«مردى آمد و پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله را از نيكى با پدر و مادر سؤال كرد . پيغمبر سه مرتبه فرمود : با مادرت نيكى كن . و سه مرتبه فرمود : با پدرت نيكى كن . و به مادر و امر به نيكى با او ، ابتدا فرمود، پيش از پدر و امر به نيكى با او» .

وشّا ، از احمد بن عائذ ، از ابوخديجه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : دخترى از من متولّد شد و او را تربيت كردم و پرورش دادم ، تا وقتى كه به حدّ بلوغ رسيد؛ پس او را لباس پاكيزه پوشانيدم و زيورش دادم . بعد از آن او را آوردم تا بر سر چاهى ، و او را در اندرون چاه انداختم ، و آخر سخنى كه از او شنيدم اين بود كه مى گفت : اى پدر! به دادم رس؛ پس كفّاره آن چه كرده ام چه چيز است؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : آيا مادرى دارى كه زنده باشد؟ عرض كرد : نه . فرمود : پس خاله اى دارى كه زنده باشد؟ عرض كرد : آرى . فرمود : پس با خاله خود نيكى كن؛ زيرا كه خاله به منزله مادر است ، تا بپوشاند از تو آن چه را كه كرده اى ، و كفّاره آن باشد» . ابوخديجه مى گويد كه : به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه : اين در چه زمان بود؟ فرمود كه : «در زمان جاهليّت بود ، و عادت ايشان اين بود كه دختران خود را مى كشتند ، به جهت ترس آنكه اسير شوند و در گروه ديگر بزايند» (يعنى شوهرى غير از قبيله خود داشته باشند) .

.

ص: 414

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : هَلْ يَجْزِي الْوَلَدُ وَالِدَهُ؟ فَقَالَ :«لَيْسَ لَهُ جَزَاءٌ إِلَا فِي خَصْلَتَيْنِ : يَكُونُ الْوَالِدُ مَمْلُوكاً ، فَيَشْتَرِيهِ ابْنُهُ فَيُعْتِقُهُ ؛ أَوْ يَكُونُ عَلَيْهِ دَيْنٌ ، فَيَقْضِيهِ عَنْهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، قَالَ : «أَتى رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَجُلٌ ، فَقَالَ : إِنِّي رَجُلٌ شَابٌّ نَشِيطٌ ، وَأُحِبُّ الْجِهَادَ ، وَلِي وَالِدَةٌ تَكْرَهُ ذلِكَ؟ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله :«ارْجِعْ ، فَكُنْ مَعَ وَالِدَتِكَ ؛ فَوَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً ، لَأُنْسُهَا بِكَ لَيْلَةً خَيْرٌ مِنْ جِهَادِكَ فِي سَبِيلِ اللّهِ سَنَةً» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعَبْدَ لَيَكُونُ بَارّاً بِوَالِدَيْهِ فِي حَيَاتِهِمَا ، ثُمَّ يَمُوتَانِ ، فَلَا يَقْضِي عَنْهُمَا دُيُونَهُمَا وَلَا يَسْتَغْفِرُ لَهُمَا ، فَيَكْتُبُهُ اللّهُ عَاقّاً ، وَإِنَّهُ لَيَكُونُ عَاقّاً لَهُمَا فِي حَيَاتِهِمَا ، غَيْرَ بَارٍّ بِهِمَا ، فَإِذَا مَاتَا قَضى دَيْنَهُمَا وَاسْتَغْفَرَ لَهُمَا ، فَيَكْتُبُهُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بَارّاً» .

.

ص: 415

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع ، از حنان بن سدير ، از پدرش روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : آيا مى شود كه فرزند ، پدر خود را جزا دهد و حقّ او را ادا كند؟ فرمود كه :«او را جزايى نيست ، مگر در دو خصلت : يكى آنكه پدر ، بنده مملوك باشد و پسرش او را بخرد و آزاد كند؛ و ديگر آنكه بر او قرضى باشد ، و پسر آن را از جانب او ادا كند» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس بن عبدالرحمان ، از عمرو بن شمر ، از جابر روايت كرده است كه گفت : مردى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : من مردى نوجوان و خرّم و شادانم و جهاد را دوست مى دارم ، و مادرى دارم كه آن را خوش ندارد . پيغمبر صلى الله عليه و آله به آن جوان فرمود كه :«برگرد و با مادرت باش؛ پس سوگند ياد مى كنم به آن خدايى كه مرا به حقّ به پيغمبرى مبعوث گردانيده ، كه هر آينه انس مادرت به تو در يك شب ، كه انيس او باشى ، بهتر است از آنكه يك سال در راه خدا جهاد كنى» .

حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد ، از حسن بن على ، از عبداللّه بن سنان ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه بنده اى هست كه با پدر و مادر خود نيكوكار مى باشد در زمان حيات ايشان . بعد از آن مى ميرند ، پس قرض هاى ايشان را ادا نمى كند و از براى ايشان طلب مغفرت نمى نمايد؛ پس خداى عز و جل او را عاق و نافرمان مى نويسد . و به درستى كه بنده اى هست كه در زمان حياتِ پدر و مادر ، عاق و نافرمان ايشان مى باشد ، و با ايشان نيكى نمى كند ، و چون مى ميرند ، قرض ايشان را ادا مى كند ، و از براى ايشان طلب مغفرت مى نمايد؛ پس خداى عز و جل او را نيكوكار مى نويسد» .

.

ص: 416

70 _ بَابُ الِاهْتِمَامِ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ وَالنَّصِيحَةِ لَهُمْ وَنَفْعِهِمْعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ» .

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَنْسَكُ النَّاسِ نُسُكاً أَنْصَحُهُمْ جَيْباً وَأَسْلَمُهُمْ قَلْباً لِجَمِيعِ الْمُسْلِمِينَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«عَلَيْكَ بِالنُّصْحِ لِلّهِ فِي خَلْقِهِ ؛ فَلَنْ تَلْقَاهُ بِعَمَلٍ أَفْضَلَ مِنْهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْهَاشِمِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ لَمْ يَهْتَمَّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ» .

عَنْهُ ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ ، عَنْ عَمِّهِ عَاصِمٍ الْكُوزِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قَالَ : مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ مِنْهُمْ ، وَمَنْ سَمِعَ رَجُلاً يُنَادِي : يَا لَلْمُسْلِمِينَ ، فَلَمْ يُجِبْهُ ، فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْخَلْقُ عِيَالُ اللّهِ ، فَأَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَى اللّهِ مَنْ نَفَعَ عِيَالَ اللّهِ ، وَأَدْخَلَ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ سُرُوراً» .

.

ص: 417

70 . باب در بيان اهتمام كردن به امور مسلمانان و خيرخواهى نمودن از براى ايشان و نفع ايشان

70 . باب در بيان اهتمام كردن به امور مسلمانان و خيرخواهى نمودن از براى ايشان و نفع ايشان (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه صبح كند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد ، مسلمان نيست» .

به همين اسناد روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : عابدترين مردمان از روى خداپرستى، آن است كه گريبانش از همه ايشان بى غش و صافى تر باشد» . (2)

على بن ابراهيم ، از على بن محمد قاسانى ، از قاسم بن محمد ، از سليمان بن داود منقرى ، از سفيان بن عيينه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«بر تو باد كه خيرخواهى كنى به جهت رضاى خدا در حقّ آفريدگانش؛ زيرا كه تو هرگز آن جناب را ملاقات نخواهى كرد ، به عملى كه از آن بهتر باشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از محمد بن قاسم هاشمى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه به امور مسلمانان اهتمام نكند ، مسلمان نيست» .

از او ، از سلمة بن خطّاب ، از سليمان بن سماعة ، از عمويش عاصم كوزى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه صبح كند و به امور مسلمانان اهتمام نداشته باشد ، از جمله ايشان نيست . و هر كه بشنود كه مردى مسلمانان را آواز مى كند؛ پس او را اجابت نكند ، مسلمان نيست» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خلايق به منزله عيال خدايند (و عيال ، زن و فرزند و توابع را گويند) . پس دوست ترين خلايق به سوى خدا، كسى است كه عيال خدا را نفع بخشد و شادى را بر خاندانى داخل كند» .

.


1- .و اهتمام ، به معنى همّت داشتن و اندوه خوردن و خواستن و تيمار كردن و تيمار داشتن است . (مترجم)
2- .و اين كنايه است از آنكه دل و سينه اش خالص باشد و در آن غشى نباشد ، و دلش نسبت به همه مسلمانان از همه كس سالم تر باشد . (مترجم)

ص: 418

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، قَالَ : حَدَّثَنِي مَنْ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«سُئِلَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَى اللّهِ؟ قَالَ : أَنْفَعُ النَّاسِ لِلنَّاسِ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُثَنَّى بْنِ الْوَلِيدِ الْحَنَّاطِ ، عَنْ فِطْرِ بْنِ خَلِيفَةَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ أَبِيهِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِما ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَادِيَةَ مَاءٍ أَوْ نَارٍ ، وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً» قَالَ :«قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً ، وَلَا تَقُولُوا إِلَا خَيْراً حَتّى تَعْلَمُوا مَا هُوَ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ _ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ _ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً» : قَالَ :«قُولُوا لِلنَّاسِ أَحْسَنَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ يُقَالَ فِيكُمْ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ جَعَلَنِى مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ» قَالَ :«نَفَّاعاً» .

71 _ بَابُ إِجْلَالِ الْكَبِيرِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِنْ إِجْلَالِ اللّهِ إِجْلَالُ ذِي الشَّيْبَةِ الْمُسْلِمِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُوَقِّرْ كَبِيرَنَا ، وَيَرْحَمْ صَغِيرَنَا» .

.

ص: 419

71 . باب در بيان برتر داشتن و بزرگ قدر گردانيدن پير

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره كه گفت : حديث كرد مرا كسى كه شنيده بود از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال شد كه : دوست ترين مردم در نزد خدا كيست؟ فرمود كه : نافع ترين مردم به مردم» .

از او ، از على بن حكم ، از مثنّى بن وليد حنّاط ، از فطر بن خليفه ، از عمر بن على بن الحسين ، از پدرش صلوات اللّه عليه روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه ضرر آب يا آتش را از گروهى از مسلمانان برگرداند ، و نگذارد كه به ايشان برسد ، بهشت از برايش واجب شود» .

از او ، از ابن فضّال ، از ثعلبة بن ميمون ، از معاوية بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است در قول خداى عز و جل : «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنا» (1) ، كه فرمود :«غير از خوبى چيزى مگوييد، تا بدانيد كه[آن شخص] خوب[آدمى ]نيست» .

از او ، از ابن ابى نجران ، از ابوجميله _ يعنى مفضّل بن صالح _ ، از جابر بن يزيد ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه گفت در قول خداى عز و جل : «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنا» ، فرمود كه :«از براى مردمان بگوييد ، نيكوتر از آن چه دوست مى داريد كه در حقّ شما گفته شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از يحيى بن مبارك ، از عبداللّه بن جبله ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت در قول خداى عز و جل : «وَجَعَلَنى مُبارَكا أَيْنَما كُنْتُ» (2) ؛ يعنى:«به غايت نفع بخشنده گردانيده است» .

71 . باب در بيان برتر داشتن و بزرگ قدر گردانيدن پيرعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : از جمله اجلال و تعظيم خدا، آن است كه كسى صاحبْ موى سفيد مسلمان را بزرگ دارد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«از ما نيست هر كه بزرگ و پيران ما را توقير و تعظيم نكند ، و خُردان ما را رحم ننمايند» .

.


1- .بقره، 83.
2- .مريم، 31. ومرا در هر جا مبارك قرار داد .

ص: 420

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبَانٍ ، عَنِ الْوَصَّافِيِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«عَظِّمُوا كِبَارَكُمْ ، وَصِلُوا أَرْحَامَكُمْ ، وَلَيْسَ تَصِلُونَهُمْ بِشَيْءٍ أَفْضَلَ مِنْ كَفِّ الْأَذى عَنْهُمْ» .

72 _ بَابُ أُخُوَّةِ الْمُؤْمِنِينَ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ، بَنُو أَبٍ وَأُمٍّ ، وَإِذَا ضَرَبَ عَلى رَجُلٍ مِنْهُمْ عِرْقٌ ، سَهِرَ لَهُ الْاخَرُونَ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ ، قَالَ : تَقَبَّضْتُ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، رُبَّمَا حَزِنْتُ مِنْ غَيْرِ فَقَالَ :«نَعَمْ ، يَا جَابِرُ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلَقَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ طِينَةِ الْجِنَانِ ، وَأَجْرى فِيهِمْ مِنْ رِيحِ رُوحِهِ ، فَلِذلِكَ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَأُمِّهِ ، فَإِذَا أَصَابَ رُوحاً مِنْ تِلْكَ الْأَرْوَاحِ فِي بَلَدٍ مِنَ الْبُلْدَانِ حُزْنٌ ، حَزِنَتْ هذِهِ ؛ لِأَنَّهَا مِنْهَا» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ : عَيْنُهُ وَدَلِيلُهُ ، لَا يَخُونُهُ ، وَلَا يَظْلِمُهُ ، وَلَا يَغُشُّهُ ، وَلَا يَعِدُهُ عِدَةً فَيُخْلِفَهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ كَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ ، إِنِ اشْتَكى شَيْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ ذلِكَ فِي سَائِرِ جَسَدِهِ ، وَأَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ ، وَإِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا» .

.

ص: 421

72 . باب در بيان برادرى مؤمنان با يكديگر

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبداللّه بن ابان ، از وصّافى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«پيران و بزرگان خويش را تعظيم كنيد و بزرگ داريد ، و با خويشان بپيونديد . و چنان نيست كه شما به ايشان بپيونديد به چيزى كه بهتر باشد از باز داشتن آزار از ايشان ، كه ايشان را اذيّت نكنيد» .

72 . باب در بيان برادرى مؤمنان با يكديگرچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از مفضّل بن عمر كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اِنَّما الْمُؤمِنُونَ اِخْوَةٌ» (1) ، جز اين نيست كه مؤمنان برادران يك پدرى و يك مادرى اند ، و چون بر مردى از ايشان رگى زده شود ، يا آن رگ به شدّت حركت كند ، ديگران از برايش بيدار خوابى مى كشند» .

از او ، از پدرش ، از فضالة بن ايّوب ، از عمر بن ابان ، از جابر جعفى روايت است كه گفت : در پيش روى امام محمد باقر عليه السلام درهم كشيده شدم و گرفتگى به هم رسانيدم؛ پس عرض كردم كه : فداى تو گردم! بسا است كه اندوهناك مى شوم ، بى آنكه مصيبتى به من رسد يا امرى بر من فرود آيد ، تا آنكه كسان و آشنايان من ، اندوه را در روى من مى شناسند و مى فهمند . فرمود :«آرى ، اى جابر! به درستى كه خداى عز و جل مؤمنان را از طينت و سرشت بهشت ها آفريد ، و در ايشان از نسيم و باد روح خود جارى گردانيد ، و از براى همين ، مؤمن برادر پدرى و مادرى مؤمن است؛ پس هرگاه در شهرى از شهرها اندوهى به روحى از آن روح ها برسد ، اين روح اندوهناك شود؛ زيرا كه اين روح از جمله آن روح ها است و به هم پيوسته اند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مؤمن برادر مؤمن است ، و ديده بان و جاسوس او در خيرات ، و رهنماى او كه با او خيانت نمى كند ، و بر او ستم نمى كند ، و او را عيب نمى كند ، و او را وعده اى نمى دهد كه آن را خلف كند» .

محمد بن يحيى روايت كرده است ، از احمد بن محمد بن عيسى و چند نفر از اصحاب ما ، از سهل بن زياد و هر دو ، از ابن محبوب ، از على بن رئاب ، از ابوبصير كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«مؤمن برادر مؤمن است و مانند يك تن اند ، اگر از عضوى از آن بنالد ، به واسطه علّتى كه دارد ، دردِ آن را در باقى تن خويش بيابد . و روح هاى دو مؤمن ، از يك روح است . و به درستى كه اتّصال و پيوستگى روح مؤمن به روح خدا ، سخت تر است از اتّصال تيغ و روشنى آفتاب به جرم آن» . (2)

.


1- .حجرات، 10.
2- .و مراد از روح خدا ، چيزى است كه دل ها به آن زنده مى شود ، و به جهت شرافت ، به خدا منسوب شده است ، چنان كه پيش از اين مذكور شد . (مترجم)

ص: 422

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ ، هُوَ عَيْنُهُ وَمِرْآتُهُ وَدَلِيلُهُ ، لَا يَخُونُهُ ، وَلَا يَخْدَعُهُ ، وَلَا يَظْلِمُهُ ، وَلَا يَكْذِبُهُ ، وَلَا يَغْتَابُهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِيعُمَيْرٍ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ، قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ ، فَقَالَ لِي :«تُحِبُّهُ؟» فَقُلْتُ : نَعَمْ ، فَقَالَ لِي : «وَ لِمَ لَا تُحِبُّهُ وَهُوَ أَخُوكَ ، وَشَرِيكُكَ فِي دِينِكَ ، وَعَوْنُكَ عَلى عَدُوِّكَ ، وَرِزْقُهُ عَلى غَيْرِكَ؟» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَأُمِّهِ ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلَقَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ طِينَةِ الْجِنَانِ ، وَأَجْرى فِي صُوَرِهِمْ مِنْ رِيحِ الْجَنَّةِ ، فَلِذلِكَ هُمْ إِخْوَةٌ لِأَبٍ وَأُمٍّ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَخُو الْمُؤْمِنِ : عَيْنُهُ وَدَلِيلُهُ ، لَا يَخُونُهُ ، وَلَا يَظْلِمُهُ ، وَلَا يَغُشُّهُ ، وَلَا يَعِدُهُ عِدَةً فَيُخْلِفَهُ» .

.

ص: 423

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از عبدالرحمان بن ابى نجران ، از مثنّى حنّاط ، از حارث بن مغيره كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«مسلمان برادر مسلمان است . و او ديده بان و آينه و رهنماى او است كه با او خيانت نمى كند ، و او را فريب نمى دهد ، و بر او ستم نمى كند ، و او را به دروغ نسبت نمى دهد ، و در غياب او سخن بد نمى گويد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حفص بن بخترى روايت كرده است كه گفت : در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه مردى بر آن حضرت داخل شد؛ پس حضرت به من فرمود كه :«او را دوست مى دارى؟» عرض كردم : آرى . بعد از آن به من فرمود كه : «چرا او را دوست ندارى ، و حال آنكه او برادر تو است ، و شريك در دينت ، و ياور تو بر دشمنت ، و روزيش [بر عهده ]غير تو است» .

ابوعلى اشعرى ، از حسين بن حسن ، از محمد بن اورمه ، از بعضى از اصحاب خويش ، از محمد بن حسين ، از محمد بن فضل ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود كه :«مؤمن برادر پدرى و مادرى مؤمن است؛ زيرا كه خداى عز و جل مؤمنان را از سرشت بهشتى ها آفريد ، و در روح هاى ايشان از بادها و نسيم بهشت جارى گردانيد ، و از براى همين ايشان برادران پدرى و مادرى اند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حجّال ، از على بن عقبه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه مؤمن برادر مؤمن است ، و ديده بان و رهنماى او كه با او خيانت نمى كند ، و بر او ستم نمى كند ، و او را عيب نمى كند ، و او را وعده اى نمى دهد كه آن را خلف كند» .

.

ص: 424

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ جَمِيلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«الْمُؤْمِنُونَ خَدَمٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ» . قُلْتُ : وَكَيْفَ يَكُونُونَ خَدَماً بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ؟ قَالَ : «يُفِيدُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً»، الْحَدِيثَ .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْبَصْرِيِّ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ نَفَراً مِنَ الْمُسْلِمِينَ خَرَجُوا إِلى سَفَرٍ لَهُمْ، فَضَلُّوا الطَّرِيقَ ، فَأَصَابَهُمْ عَطَشٌ شَدِيدٌ ، فَتَكَفَّنُوا وَلَزِمُوا أُصُولَ الشَّجَرِ ، فَجَاءَهُمْ شَيْخٌ وَ عَلَيْهِ ثِيَابٌ بِيضٌ ، فَقَالَ : قُومُوا ، فَلَا بَأْسَ عَلَيْكُمْ ، فَهذَا الْمَاءُ ، فَقَامُوا وَشَرِبُوا وَارْتَوَوْا ، فَقَالُوا : مَنْ أَنْتَ يَرْحَمُكَ اللّهُ؟ فَقَالَ : أَنَا مِنَ الْجِنِّ الَّذِينَ بَايَعُوا رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ : الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ عَيْنُهُ وَدَلِيلُهُ ، فَلَمْ تَكُونُوا تَضَيَّعُوا بِحَضْرَتِي» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ رِبْعِيٍّ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ ؛ لَا يَظْلِمُهُ ، وَلَا يَخْذُلُهُ ، وَلَا يَغْتَابُهُ ، وَلَا يَخُونُهُ ، وَلَا يَحْرِمُهُ». قَالَ رِبْعِيٌّ : فَسَأَلَنِي رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا بِالْمَدِينَةِ ، فَقَالَ : سَمِعْتَ الْفُضَيْلَ يَقُولُ ذلِكَ؟ قَالَ : فَقُلْتُ لَهُ : نَعَمْ ، فَقَالَ : فَإِنِّي سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ ؛ لَا يَظْلِمُهُ ، وَلَا يَغُشُّهُ ، وَلَا يَخْذُلُهُ ، وَلَا يَغْتَابُهُ ، وَلَا يَخُونُهُ ، وَلَا يَحْرِمُهُ» .

.

ص: 425

احمد بن محمد بن عيسى ، از احمد بن عبداللّه (و بنابر بعضى از نسخ كافى از احمد بن محمد بن عبداللّه ) ، از مردى ، از جميل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«مؤمنان خدمتكاران يكديگرند كه يكديگر را خدمت مى كنند» . عرض كردم كه : چگونه خادم يكديگر مى باشند؟ فرمود كه : «حديث را به يكديگر مى رسانند و از همديگر فرا مى گيرند» (1) .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از اسماعيل بصرى ، از فضيل بن يسار كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«جماعتى از مسلمانان به سوى سفرى كه در نظر داشتند ، بيرون رفتند . بعد از آن راه را گم كردند و از آن بيرون افتادند؛ پس تشنگى سختى به ايشان رسيد . بعد از آن كفن پوشيدند و در نزد ريشه هاى درخت كه در آنجا بود ماندند ، كه ناگاه پيرى كه جامه هاى سفيد در بر داشت به نزد ايشان آمد و گفت : برخيزيد كه بر شما باكى نيست و اين آب است؛ پس ايشان برخاستند و آب نوشيدند و سيراب شدند ، و به آن شخص گفتند كه : تو كيستى؟ خدا تو را رحمت كند! گفت كه : من از آن جنّيانم كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت كردند . به درستى كه من شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود : مؤمن برادر مؤمن است ، و ديده بان و رهنماى او؛ پس چنان نيست كه شما در حضور من ضايع و هلاك شويد» .

على بن ابراهيم روايت كرده است كه ، از پدرش و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان و هر دو ، از حمّاد بن عيسى ، از ربعى ، از فضيل بن يسار كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«مسلمان برادر مسلمان است كه بر او ستم نمى كند ، و او را عيب نمى كند ، و يارى او را ترك نمى كند ، و او را وا نمى گذارد ، و در غياب او سخن بد نمى گويد ، و با او خيانت نمى نمايد ، و او را محروم نمى گرداند» .

.


1- .مترجم در اينجا گرفتار درج كلمه «الحديث» در متن حديث شده و روايت را نادرست ترجمه كرده و ترجمه درست چنين است : چگونه خادم يكديگر مى باشند؟ فرمود : به يكديگر فايده مى رسانند . (مترجم)

ص: 426

73 _ بَابٌ فِيمَا يُوجِبُ الْحَقَّ لِمَنِ انْتَحَلَ الْاءِيمَانَ وَيَنْقُضُهُعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ _ وَ سُئِلَ عَنْ إِيمَانِ مَنْ يَلْزَمُنَا حَقُّهُ وَأُخُوَّتُهُ : كَيْفَ هُوَ؟ وَبِمَا يَثْبُتُ؟ وَبِمَا يَبْطُلُ؟ فَقَالَ عليه السلام _ :«إِنَّ الْاءِيمَانَ قَدْ يُتَّخَذُ عَلى وَجْهَيْنِ : أَمَّا أَحَدُهُمَا ، فَهُوَ الَّذِي يَظْهَرُ لَكَ مِنْ صَاحِبِكَ ، فَإِذَا ظَهَرَ لَكَ مِنْهُ مِثْلُ الَّذِي تَقُولُ بِهِ أَنْتَ ، حَقَّتْ وَلَايَتُهُ وَأُخُوَّتُهُ ، إِلَا أَنْ يَجِيءَ مِنْهُ نَقْضٌ لِلَّذِي وَصَفَ مِنْ نَفْسِهِ وَأَظْهَرَهُ لَكَ ، فَإِنْ جَاءَ مِنْهُ مَا تَسْتَدِلُّ بِهِ عَلى نَقْضِ الَّذِي أَظْهَرَ لَكَ ، خَرَجَ عِنْدَكَ مِمَّا وَصَفَ لَكَ وَأَظْهَرَ ، وَكَانَ لِمَا أَظْهَرَ لَكَ نَاقِضاً ، إِلَا أَنْ يَدَّعِيَ أَنَّهُ إِنَّمَا عَمِلَ ذلِكَ تَقِيَّةً ، وَمَعَ ذلِكَ يُنْظَرُ فِيهِ ، فَإِنْ كَانَ لَيْسَ مِمَّا يُمْكِنُ أَنْ تَكُونَ التَّقِيَّةُ فِي مِثْلِهِ ، لَمْ يُقْبَلْ مِنْهُ ذلِكَ ؛ لِأَنَّ لِلتَّقِيَّةِ مَوَاضِعَ ، مَنْ أَزَالَهَا عَنْ مَوَاضِعِهَا لَمْ تَسْتَقِمْ لَهُ . وَ تَفْسِيرُ مَا يُتَّقى مِثْلُ أَنْ يَكُونَ قَوْمُ سَوْءٍ ، ظَاهِرُ حُكْمِهِمْ وَفِعْلِهِمْ عَلى غَيْرِ حُكْمِ الْحَقِّ وَفِعْلِهِ ، فَكُلُّ شَيْءٍ يَعْمَلُ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ لِمَكَانِ التَّقِيَّةِ _ مِمَّا لَا يُؤَدِّي إِلَى الْفَسَادِ فِي الدِّينِ _ فَإِنَّهُ جَائِزٌ» .

.

ص: 427

73 . باب در بيان آن چه حق را ثابت مى گرداند از براى آنكه ايمان را بر خود مى بندد

73 . باب در بيان آن چه حق را ثابت مى گرداند از براى آنكه ايمان را بر خود مى بندد ، و آن چه آن حق را نقض مى كند (1)على بن ابراهيم ، از هارون بن مسلم ، از مسعدة بن صدقه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود _ در حالى كه از آن حضرت سؤال شده بود : از ايمان آنكه حق او و برادرى با او بر ما لازم و واجب باشد ، چگونه است؟ و به چه چيز ثابت مى شود؟ و به چه چيز باطل مى گردد؟ _ فرمود :«به درستى كه ايمان به دو طريق فرا گرفته مى شود و ثابت مى گردد : امّا يكى از آن دو طريق آن است كه از صاحبت براى تو ظاهر مى شود؛ پس هرگاه مثل آن چه تو به آن قائلى و اعتقاد دارى ، از او برايت ظاهر شود ، دوستى و برادرى كردن با وى ثابت و واجب مى شود ، مگر آنكه از او چيزى بيايد كه موجب نقض و بطلان باشد ، از براى آن چه از خود وصف كرده و آن را از براى تو اظهار نموده؛ پس اگر از او چيزى بيايد؛ يعنى قول يا فعلى از او سر زند كه به واسطه آن استدلال توانى كرد بر نقض آن چه از براى تو اظهار كرده در نزد تو ، بيرون مى رود از آن چه براى تو وصف كرده و اظهار نموده ، و چنين كسى ناقض خواهد بود آن چه را كه از براى تو اظهار نموده ، مگر آنكه ادّعا كند كه آن را به عمل نياورده ، مگر به جهت تقيّه و ترس از مخالفان ، و با اين ادّعا ، در آن چه گفته يا كرده، نظر مى شود ، پس اگر چنان باشد كه آن قول يا عمل ، از آن چيزها باشد كه تقيّه در مثل آن ممكن نباشد ، اين ادّعا از او قبول نمى شود؛ زيرا كه تقيّه را موضعى چند است ، كه هر كه آن را از مواضعى كه دارد دور گرداند ، از برايش استقامت به هم نرساند و راست نايستد . و تفسير و بيان آن چه پرهيز مى شود ، داستان گروه بدى است ، كه حكم و فعل ايشان ظاهر (2) و هويدا است ، و آنها بر غير حكم حق و فعل حقّ است ، و هر چيزى كه مؤمن در ميانه ايشان به عمل آورد ، به جهت بودن تقيّه ، از آن چه به فساد و تباهى در دين نرساند ، روا باشد» . (3)

.


1- .و نقض ، _ به فتح نون و سكون قاف با ضاد ضظّغ _ در اصل به معنى واشكافتن عمارت است و شكستن عهد و بيعت ، و تابْ باز دادن ريسمان . و مراد از آن در اينجا ، گفتار و كردارى است كه با ايمان و اظهار آن نسازد . (مترجم)
2- .ظاهر در اينجا يعنى مسلط و چيره .
3- .و حضرت در اين حديث، طريق ديگر را از براى ثبوت ايمان ، كه به شهادت شهود است، ذكر نفرمود ، به جهت اتّحاد حكم آن ، با طريقى كه مذكور شد . (مترجم)

ص: 428

74 _ بَابٌ فِي أَنَّ التَّوَاخِيَ لَمْ يَقَعْ عَلَى الدِّينِ وَإِنَّمَا هُوَ التَّعَارُفُمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمْ تَتَوَاخَوْا عَلى هذَا الْأَمْرِ ، وَ إِنَّمَا تَعَارَفْتُمْ عَلَيْهِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ وَسَمَاعَةَ جَمِيعاً ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمْ تَتَوَاخَوْا عَلى هذَا الْأَمْرِ ، وَ إِنَّمَا تَعَارَفْتُمْ عَلَيْهِ» .

75 _ بَابُ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلى أَخِيهِ وَأَدَاءِ حَقِّهِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مِنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلى أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ أَنْ يُشْبِعَ جَوْعَتَهُ ، وَيُوَارِيَ عَوْرَتَهُ ، وَيُفَرِّجَ عَنْهُ كُرْبَتَهُ ، وَيَقْضِيَ دَيْنَهُ ، فَإِذَا مَاتَ خَلَفَهُ فِي أَهْلِهِ وَوُلْدِهِ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ الْهَجَرِيِّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : مَا حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ؟ قَالَ :«لَهُ سَبْعُ حُقُوقٍ وَاجِبَاتٍ مَا مِنْهُنَّ حَقٌّ إِلَا وَهُوَ عَلَيْهِ وَاجِبٌ ، إِنْ ضَيَّعَ مِنْهَا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ وَلَايَةِ اللّهِ وَطَاعَتِهِ ، وَلَمْ يَكُنْ لِلّهِ فِيهِ مِنْ نَصِيبٍ». قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَمَا هِيَ؟ قَالَ : «يَا مُعَلّى ، إِنِّي عَلَيْكَ شَفِيقٌ ، أَخَافُ أَنْ تُضَيِّعَ وَلَا تَحْفَظَ ، وَتَعْلَمَ وَلَا تَعْمَلَ». قَالَ : قُلْتُ لَهُ : لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ . قَالَ : «أَيْسَرُ حَقٍّ مِنْهَا أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ ، وَتَكْرَهَ لَهُ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ . وَ الْحَقُّ الثَّانِي : أَنْ تَجْتَنِبَ سَخَطَهُ ، وَتَتَّبِعَ مَرْضَاتَهُ ، وَتُطِيعَ أَمْرَهُ . وَ الْحَقُّ الثَّالِثُ : أَنْ تُعِينَهُ بِنَفْسِكَ وَمَالِكَ وَلِسَانِكَ وَيَدِكَ وَرِجْلِكَ . وَ الْحَقُّ الرَّابِعُ : أَنْ تَكُونَ عَيْنَهُ وَدَلِيلَهُ وَمِرْآتَهُ . وَ الْحَقُّ الْخَامِسُ : أَنْ لَا تَشْبَعَ وَيَجُوعُ ، وَلَا تَرْوى وَيَظْمَأُ ، وَلَا تَلْبَسَ وَيَعْرى . وَ الْحَقُّ السَّادِسُ : أَنْ يَكُونَ لَكَ خَادِمٌ وَلَيْسَ لِأَخِيكَ خَادِمٌ ، فَوَاجِبٌ أَنْ تَبْعَثَ خَادِمَكَ ، فَيَغْسِلَ ثِيَابَهُ ، وَيَصْنَعَ طَعَامَهُ ، وَيُمَهِّدَ فِرَاشَهُ . وَ الْحَقُّ السَّابِعُ : أَنْ تُبِرَّ قَسَمَهُ ، وَتُجِيبَ دَعْوَتَهُ ، وَتَعُودَ مَرِيضَهُ ، وَتَشْهَدَ جَنَازَتَهُ ، وَإِذَا عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ حَاجَةً ، تُبَادِرُهُ إِلى قَضَائِهَا ، وَلَا تُلْجِئُهُ أَنْ يَسْأَلَكَهَا ، وَلكِنْ تُبَادِرُهُ مُبَادَرَةً ، فَإِذَا فَعَلْتَ ذلِكَ ، وَصَلْتَ وَلَايَتَكَ بِوَلَايَتِهِ ، وَوَلَايَتَهُ بِوَلَايَتِكَ» .

.

ص: 429

74 . باب در بيان اينكه با يكديگر برادرى كردن بر دين واقع نشده ، و

75 . باب در بيان حقّ مؤمن بر برادرش ، و بيان ادا و رسانيدن حقّ او

74 . باب در بيان اينكه با يكديگر برادرى كردن بر دين واقع نشده ، و آن نيست ، مگر به طور تعارف و آشنايى با يكديگر دادن و يكديگر را شناختنمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از حمزة بن محمد طيّار ، از پدرش ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«شما بر اين امر _ يعنى تشيّع _ برادرى نكرديد ، و جز اين نيست كه بر آن با يكديگر [فقط] آشنايى داريد و همديگر را شناختيد» .

از او ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى ، از ابن مسكان و سماعه هر دو ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :... تا آخر آن چه گذشت .

75 . باب در بيان حقّ مؤمن بر برادرش ، و بيان ادا و رسانيدن حقّ اومحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از جمله حقِّ مؤمن بر برادر مؤمنش، آن است كه گرسنگى او را سير گرداند ، و عورتش را بپوشاند ، و اندوه او را از او برطرف كند ، و قرضش را ادا نمايد ، و چون بميرد ، در اهل و فرزندش خليفه و جانشين او باشد» .

از او ، از على بن حكم ، از عبداللّه بن بكير هَجَرى ، از معلّى بن خنيس ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت : به خدمت آن حضرت عرض كردم كه : حقّ مسلمان بر مسلمان چيست؟ فرمود كه :«او را هفت حقّ واجب است ، و از آن حقوق حقّى نيست ، مگر آنكه بر او واجب است كه اگر چيزى از آنها را ضائع كند ، از ولايت و دوستى خدا و طاعت آن جناب بيرون مى رود ، و خدا را در او هيچ بهره اى نباشد» . به آن حضرت عرض كردم كه : فداى تو گردم! آن حقوق چيست؟ فرمود كه : «اى معلّى! به درستى كه من بر تو مهربانم ، مى ترسم كه آنها را ضائع گردانى و نگاه ندارى ، و بدانى و عمل نكنى» . معلّى مى گويد كه : به حضرت عرض كردم كه : هيچ قوّت و توانايى بر طاعت نيست ، مگر به يارى خدا . فرمود كه : «آسان تر حقّى از آنها، آن است كه از برايش دوست دارى، آن چه را كه از براى خويش دوست مى دارى ، و ناخوش دارى از براى او ، آن چه را كه از براى خود ناخوش مى دارى و حقّ دويم، آن است كه از خشم او اجتناب كنى و آن چه را كه موجب آن است به عمل نياورى ، و خشنودى او را پيروى نمايى و آن چه را كه باعث آن است به عمل آورى ، و امر او را فرمانبرى، و حقّ سيم، آن است كه او را به جان و مال و زبان و دست و پاى خويش يارى كنى ، و در هيچ يك از اينها با او مضائقه نكنى ، و حقّ چهارم، آن است كه ديده يا ديده بان ، يا حافظ و رهنما و آينه او باشى ، كه آن چه چشم فكرش از ديدن آن عاجز باشد ، در تو ببيند ، و حقّ پنجم، آن است كه تو سير نباشى و او گرسنه باشد ، و سيراب نباشى و او تشنه باشد ، و جامه درنپوشى و او برهنه باشد ، و حقّ ششم، آن است كه اگر تو را خدمتكارى باشد و برادرت را خادمى نباشد ، واجب است كه خادم خويش را بفرستى ، تا جامه هاى او را بشويد و طعامش را بسازد و رختخوابش را بگستراند ، و حقّ هفتم آن است كه ، سوگند او را باور كنى ، و دعوت او را اجابت نمايى ، و بيمارش را عيادت كنى ، و در جنازه اش حاضر شوى ، و چون دانستى كه او را حاجتى است ، به سوى روا كردن آن بر او پيشى گيرى ، و او را ناچار و مضطر نگردانى كه آن را از تو خواهش كند ، وليكن او را پيشى گير ، پيشى گرفتنى به غايت؛ پس چون چنين كردى ، دوستى خود را به دوستى او ، و دوستى او را به دوستى خود پيوسته اى» .

.

ص: 430

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ ، عَنْ أَبِيهِ سَيْفٍ ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ : كَتَبَ أَصْحَابُنَا يَسْأَلُونَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ أَشْيَاءَ ، وَأَمَرُونِي أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ حَقِّ الْمُسْلِمِ عَلى أَخِيهِ ، فَسَأَلْتُهُ ، فَلَمْ يُجِبْنِي ، فَلَمَّا جِئْتُ لِأُوَدِّعَهُ ، قُلْتُ : سَأَلْتُكَ فَلَمْ تُجِبْنِي؟ فَقَالَ :«إِنِّي أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا ؛ إِنَّ مِنْ أَشَدِّ مَا افْتَرَضَ اللّهُ عَلى خَلْقِهِ ثَلَاثاً : إِنْصَافَ الْمَرْءِ مِنْ نَفْسِهِ حَتّى لَا يَرْضى لِأَخِيهِ مِنْ نَفْسِهِ إِلَا بِمَا يَرْضى لِنَفْسِهِ مِنْهُ ، وَمُؤَاسَاةَ الْأَخِ فِي الْمَالِ ، وَذِكْرَ اللّهِ عَلى كُلِّ حَالٍ ، لَيْسَ سُبْحَانَ اللّهِ ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ ، وَلكِنْ عِنْدَ مَا حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ ، فَيَدَعُهُ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلٍ ، عَنْ مُرَازِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا عُبِدَ اللّهُ بِشَيْءٍ أَفْضَلَ مِنْ أَدَاءِ حَقِّ الْمُؤْمِنِ» .

.

ص: 431

از او ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن سيف ، از پدرش سيف بن عميره ، از عبدالاعلى بن اعين روايت است كه گفت : اصحاب و ياوران ما عريضه اى نوشتند كه امام جعفر صادق عليه السلام را از چيزى چند سؤال كنند ، و مرا امر كردند كه آن حضرت را سؤال كنم ، از حقّ مسلمان بر برادرش . بعد از آنكه از آن حضرت سؤال كردم ، مرا جواب نفرمود ، و در هنگامى كه آمدم تا آن حضرت را وداع كنم، عرض كردم كه : از تو سؤالى كردم و مرا جواب نفرمودى؟ فرمود كه :«من مى ترسم كه كافر شويد؛ زيرا كه از جمله سخت ترين آن چه خدا بر بندگان خويش واجب گردانيده ، سه چيز است : يكى انصاف دادن مرد از نفس خود ، تا آنكه راضى نشود از براى برادرش از نفس خود ، مگر به آن چه از براى خود از او راضى مى شود؛ و ديگر مواسات با برادر در باب مال ، كه او را با خود در آن برابر سازد؛ و سيم ذكر خدا ، و ذكر خدا اين قول نيست كه سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ ، وليكن مراد ياد او است ، در نزد آن چه بر او حرام گردانيده ، به وضعى كه سبب باشد از براى آنكه آن حرام را وا گذارد» .

از او ، از احمد بن محمد ، از حسن بن محبوب ، از جميل ، از مرازم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«خدا پرستيده نشد به چيزى كه از ادا كردن و رسانيدن حقّ مؤمن بهتر باشد» .

.

ص: 432

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ لَا يَشْبَعَ وَيَجُوعُ أَخُوهُ ، وَلَا يَرْوى وَيَعْطَشُ أَخُوهُ ، وَلَا يَكْتَسِيَ وَيَعْرى أَخُوهُ ، فَمَا أَعْظَمَ حَقَّ الْمُسْلِمِ عَلى أَخِيهِ الْمُسْلِمِ!» . وَ قَالَ : «أَحِبَّ لِأَخِيكَ الْمُسْلِمِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ ؛ وَإِذَا احْتَجْتَ فَسَلْهُ ، وَإِنْ سَأَلَكَ فَأَعْطِهِ ، لَا تَمَلَّهُ خَيْراً ، وَلَا يَمَلَّهُ لَكَ ، كُنْ لَهُ ظَهْراً ؛ فَإِنَّهُ لَكَ ظَهْرٌ ؛ إِذَا غَابَ فَاحْفَظْهُ فِي غَيْبَتِهِ ، وَإِذَا شَهِدَ فَزُرْهُ ، وَأَجِلَّهُ ، وَأَكْرِمْهُ ؛ فَإِنَّهُ مِنْكَ وَأَنْتَ مِنْهُ ، فَإِنْ كَانَ عَلَيْكَ عَاتِباً فَلَا تُفَارِقْهُ حَتّى تَسِلَّ سَخِيمَتَهُ ، وَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ فَاحْمَدِ اللّهَ ، وَإِنِ ابْتُلِيَ فَاعْضُدْهُ ، وَإِنْ تُمُحِّلَ لَهُ فَأَعِنْهُ ، وَإِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِيهِ : أُفٍّ ، انْقَطَعَ مَا بَيْنَهُمَا مِنَ الْوَلَايَةِ ، وَإِذَا قَالَ : أَنْتَ عَدُوِّي ، كَفَرَ أَحَدُهُمَا ، فَإِذَا اتَّهَمَهُ انْمَاثَ الْاءِيمَانُ فِي قَلْبِهِ كَمَا يَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ». وَ قَالَ : بَلَغَنِي أَنَّهُ قَالَ : «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَزْهَرُ نُورُهُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا تَزْهَرُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ». وَ قَالَ : «إِنَّ الْمُؤْمِنَ وَلِيُّ اللّهِ ، يُعِينُهُ ، وَيَصْنَعُ لَهُ ، وَلَا يَقُولُ عَلَيْهِ إِلَا الْحَقَّ ، وَلَا يَخَافُ غَيْرَهُ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لِلْمُسْلِمِ عَلى أَخِيهِ الْمُسْلِمِ مِنَ الْحَقِّ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَيْهِ إِذَا لَقِيَهُ ، وَيَعُودَهُ إِذَا مَرِضَ ، وَيَنْصَحَ لَهُ إِذَا غَابَ ، وَيُسَمِّتَهُ إِذَا عَطَسَ ، وَيُجِيبَهُ إِذَا دَعَاهُ ، وَيَتْبَعَهُ إِذَا مَاتَ» . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، مِثْلَهُ .

.

ص: 433

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ابراهيم بن عمر يمانى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حقّ بر مسلمان آن است كه سير نباشد و حال آنكه برادرش گرسنه باشد ، و سيراب نباشد و برادرش تشنه باشد ، و جامه درنپوشد و برادرش برهنه باشد؛ پس چه بزرگ است حقّ مسلمان بر برادر مسلمانش» . و فرمود كه : «از براى برادر مسلمانت دوست دار ، آن چه را كه از براى خود دوست مى دارى . و چون محتاج شدى، از او بخواه ، و اگر از تو خواهد، به او بده . و او را در خير و خوبى انتظار مده ، و مدّت او را دراز مكن ، و بايد كه او نيز آن را از براى تو طول ندهد ، و مدّت آن را دراز نگرداند (و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه خوبى را از او ميل مده و از او مگردان ، و او نيز آن را از تو ميل ندهد). و از براى او پشت و ياور باش ، كه او تو را پشت و ياور است . و چون غائب باشد ، او را در حال غيبتش محافظت كن ، و حفظ الغيب او را منظور دار . و چون حاضر باشد ، او را ديدن كن ، و او را اجلال و تعظيم نما و اكرام كن؛ زيرا كه او از تو است ، و تو از اويى؛ پس اگر بر تو عتاب كننده باشد ، از او مفارقت مكن ، تا از او درخواهى كه مسامحه كند _ و بنابر بعضى از نسخ تا آنكه كينه او را از دلش بيرون كنى _ . و اگر خوبى به او برسد، خدا را حمد كن ، و اگر به بلايى مبتلى شود، او را اعانت و نصرت ده ، و اگر با او حيله و مكرى شود، او را يارى كن . و چون مردى اُف به برادر خود بگويد ، آن چه در ميان ايشان است از دوستى بريده شود . و چون بگويد كه تو دشمن منى ، يكى از اين دو كافر شود (يعنى اگر راست گويد مخاطب كافر است ، و اگر دروغ گويد خود كافر است) . و چون او را متّهم سازد و بهتانى بر او بندد ، ايمان در دلش بگدازد ، چنان كه نمك در آب مى گدازد» . و ابراهيم مى گويد كه : خبر به من رسيد كه آن حضرت فرمود : «به درستى كه نور مؤمن از براى اهل آسمان مى درخشد ، چنانچه ستارگان آسمان از براى اهل زمين مى درخشند» . و فرمود : «به درستى كه مؤمن ولىّ و دوست خدا است ، كه خدا او را اعانت مى كند ، و از براى او كار مى كند ، و بر خدا دروغ نمى بندد ، و چيزى كه غير حق باشد بر او نمى گويد ، و از غير او نمى ترسد» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از براى مسلمان بر برادر مسلمانش ، از جمله حقوقى كه هست ، آن است كه بر او سلام كند، چون او را ملاقات نمايد ، و او را عيادت كند، چون بيمار شود ، و از برايش خيرخواهى كند، چون پنهان باشد ، و او را دعا كند، چون عطسه كند (مانند آنكه بگويد : يَرْحَمَكُمُ اللّهُ) ، و او را اجابت نمايد، چون به ميهمانيش طلبد و او را به سوى طعام خواند ، و چون بميرد، در پى جنازه او رود» . چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه مثل اين را روايت كرده اند .

.

ص: 434

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي الْمَأْمُونِ الْحَارِثِيِّ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَا حَقُّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ؟ قَالَ :«إِنَّ مِنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ الْمَوَدَّةَ لَهُ فِي صَدْرِهِ ، وَالْمُؤَاسَاةَ لَهُ فِي مَالِهِ ، وَالْخَلَفَ لَهُ فِي أَهْلِهِ ، وَالنُّصْرَةَ لَهُ عَلى مَنْ ظَلَمَهُ ، وَإِنْ كَانَ نَافِلَةٌ فِي الْمُسْلِمِينَ وَكَانَ غَائِباً ، أَخَذَ لَهُ بِنَصِيبِهِ ، وَإِذَا مَاتَ الزِّيَارَةَ إِلى قَبْرِهِ ، وَأَنْ لَا يَظْلِمَهُ ، وَأَنْ لَا يَغُشَّهُ ، وَأَنْ لَا يَخُونَهُ ، وَأَنْ لَا يَخْذُلَهُ ، وَأَنْ لَا يُكَذِّبَهُ ، وَأَنْ لَا يَقُولَ لَهُ : أُفٍّ ، وَإِذَا قَالَ لَهُ : أُفٍّ ، فَلَيْسَ بَيْنَهُمَا وَلَايَةٌ ، وَإِذَا قَالَ لَهُ : أَنْتَ عَدُوِّي ، فَقَدْ كَفَرَ أَحَدُهُمَا ، وَإِذَا اتَّهَمَهُ انْمَاثَ الْاءِيمَانُ فِي قَلْبِهِ كَمَا يَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي عَلِيٍّ صَاحِبِ الْكِلَلِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، قَالَ : كُنْتُ أَطُوفُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَعَرَضَ لِي رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا كَانَ سَأَلَنِي الذَّهَابَ مَعَهُ فِي حَاجَةٍ ، فَأَشَارَ إِلَيَّ ، فَكَرِهْتُ أَنْ أَدَعَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَأَذْهَبَ إِلَيْهِ ، فَبَيْنَا أَنَا أَطُوفُ إِذْ أَشَارَ إِلَيَّ أَيْضاً ، فَرَآهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ :«يَا أَبَانُ ، إِيَّاكَ يُرِيدُ هذَا؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «فَمَنْ هُوَ؟» قُلْتُ : رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، قَالَ : «هُوَ عَلى مِثْلِ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «فَاذْهَبْ إِلَيْهِ» قُلْتُ : فَأَقْطَعُ الطَّوَافَ؟ قَالَ : «نَعَمْ» قُلْتُ : وَإِنْ كَانَ طَوَافَ الْفَرِيضَةِ؟ قَالَ : «نَعَمْ». قَالَ : فَذَهَبْتُ مَعَهُ ، ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَيْهِ بَعْدُ ، فَسَأَلْتُهُ ، فَقُلْتُ : أَخْبِرْنِي عَنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ ، فَقَالَ : «يَا أَبَانُ ، دَعْهُ لَا تَرِدْهُ» قُلْتُ : بَلى جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَلَمْ أَزَلْ أُرَدِّدُ عَلَيْهِ ، فَقَالَ : «يَا أَبَانُ ، تُقَاسِمُهُ شَطْرَ مَالِكَ». ثُمَّ نَظَرَ إِلَيَّ ، فَرَأى مَا دَخَلَنِي ، فَقَالَ : «يَا أَبَانُ ، أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ قَدْ ذَكَرَ الْمُؤْثِرِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ؟» قُلْتُ : بَلى جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَقَالَ : «أَمَّا إِذَا أَنْتَ قَاسَمْتَهُ فَلَمْ تُؤْثِرْهُ بَعْدُ ، إِنَّمَا أَنْتَ وَهُوَ سَوَاءٌ ، إِنَّمَا تُؤْثِرُهُ إِذَا أَنْتَ أَعْطَيْتَهُ مِنَ النِّصْفِ الْاخَرِ» .

.

ص: 435

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از منصور بن يونس ، از ابوالمأمون حارثى روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : حقّ مؤمن بر مؤمن چه چيز است؟ فرمود :«به درستى كه از جمله حقّ مؤمن بر مؤمن ، آن است كه در دل خويش او را دوست دارد ، و در مال خود با او مواسات و برابرى كند ، و در اهل او جانشين او باشد ، و او را بر آنكه بر او ستم كرده يارى دهد ، و اگر غنيمتى در ميان مسلمانان باشد و او غائب باشد ، بهره او را از برايش بگيرد ، و چون بميرد، بر سر قبرش رود و او را زيارت كند ، و آنكه بر او ستم نكند ، و او را عيب نكند ، و با او خيانت ننمايد و او را وا گذارد ، و او را تكذيب نكند و به دروغ نسبت ندهد ، و اف به او نگويد ، و چون اف به او گويد ، در ميانه ايشان دوستى نباشد . و چون به او بگويد كه تو دشمن منى ، يكى از ايشان كافر شود . و چون بر او بهتان بندد ، ايمان در دلش بگدازد ، چنان كه نمك در آب مى گدازد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن ابى عمير ، از ابوعلى صاحب پرده هاى باريك (1) ، از ابان بن تغلب روايت كرده است كه گفت : با امام جعفر صادق عليه السلام طواف مى كردم؛ پس مردى از اصحاب ما از براى من پيدا شد ، و پيش از آن از من خواهش كرده بود كه با او در پى كارى رويم؛ پس به سوى من اشاره كرد ، و من ناخوش داشتم كه حضرت صادق عليه السلام را وا گذارم و به سوى او روم؛ پس در بين اينكه طواف مى كردم ، ناگاه دو مرتبه به سوى من اشاره نمود ، و حضرت صادق عليه السلام او را ديد؛ پس فرمود كه :«اى ابان! اين مرد تو را مى خواهد؟» عرض كردم : آرى . فرمود كه : «اين كيست؟» عرض كردم كه : مردى است از اصحاب ما . فرمود كه : «اين مرد بر مثل آن چيزى است كه تو بر آنى _ يعنى شيعه است _ ؟» عرض كردم : آرى . فرمود : «پس به سوى او برو» . عرض كردم كه : طواف را قطع كنم و تمام نكنم؟ فرمود : «آرى» . عرض كردم : و اگر چه طواف واجب باشد؟ فرمود : «آرى» . ابان مى گويد كه : با آن مرد رفتم . بعد از آن بر حضرت داخل شدم و او را سؤال نمودم و عرض كردم كه : مرا خبر ده از حقّ مؤمن بر مؤمن . فرمود كه : «اى ابان! اين را وا گذار و اراده مكن كه اين را بدانى» . عرض كردم : بلى ، اراده دارم ، فداى تو گردم! پس پيوسته بر آن حضرت تكرار مى كردم تا آنكه فرمود : «اى ابان! با او مقاسمه مى كنى و نصف مال خويش را به او مى دهى» . بعد از آن به من نظر فرمود و ديد كه در من چه داخل شد و چه حال به من رخ داد . فرمود كه : «اى ابان! آيا نمى دانى كه خداى عز و جل ذكر فرموده است آنان را كه غير را بر خود برمى گزينند؟» عرض كردم : بلى ، مى دانم ، فداى تو گردم! فرمود : «امّا چون تو با او مقاسمه نمايى و با او چيزى را بخش كنى ، او را هنوز بر خود اختيار نكرده اى ، و جز اين نيست كه تو با او برابرى و او را بر خود اختيار نمى كنى ، مگر در وقتى كه تو آن نصف ديگر را به او عطا كنى» .

.


1- .يعنى فروشنده پارچه هاى نازك و تورى مانند .

ص: 436

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ ، عَنْ عِيسَى بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَا وَابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَعَبْدُ اللّهِ بْنُ طَلْحَةَ ، فَقَالَ ابْتِدَاءً مِنْهُ :«يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ ، قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : سِتُّ خِصَالٍ مَنْ كُنَّ فِيهِ ، كَانَ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَعَنْ يَمِينِ اللّهِ». فَقَالَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ : وَمَا هُنَّ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ : «يُحِبُّ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ لِأَخِيهِ مَا يُحِبُّ لِأَعَزِّ أَهْلِهِ ، وَيَكْرَهُ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ لِأَخِيهِ مَا يَكْرَهُ لِأَعَزِّ أَهْلِهِ ، وَيُنَاصِحُهُ الْوَلَايَةَ». فَبَكَى ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ ، وَقَالَ : كَيْفَ يُنَاصِحُهُ الْوَلَايَةَ؟ قَالَ : «يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ ، إِذَا كَانَ مِنْهُ بِتِلْكَ الْمَنْزِلَةِ بَثَّهُ هَمَّهُ ، فَفَرِحَ لِفَرَحِهِ إِنْ هُوَ فَرِحَ ، وَحَزِنَ لِحُزْنِهِ إِنْ هُوَ حَزِنَ ، وَإِنْ كَانَ عِنْدَهُ مَا يُفَرِّجُ عَنْهُ فَرَّجَ عَنْهُ ، وَإِلَا دَعَا اللّهَ لَهُ». قَالَ : ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «ثَلَاثٌ لَكُمْ ، وَثَلَاثٌ لَنَا : أَنْ تَعْرِفُوا فَضْلَنَا ، وَ أَنْ تَطَؤُوا عَقِبَنَا ، وَأَنْ تَنْتَظِرُوا عَاقِبَتَنَا ، فَمَنْ كَانَ هكَذَا ، كَانَ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، فَيَسْتَضِيءُ بِنُورِهِمْ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْهُمْ ؛ وَأَمَّا الَّذِينَ عَنْ يَمِينِ اللّهِ ، فَلَوْ أَنَّهُمْ يَرَاهُمْ مَنْ دُونَهُمْ لَمْ يَهْنِئْهُمُ الْعَيْشُ مِمَّا يَرَوْنَ مِنْ فَضْلِهِمْ». فَقَالَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ : وَ مَا لَهُمْ لَا يَرَوْنَ وَهُمْ عَنْ يَمِينِ اللّهِ؟ فَقَالَ : «يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ ، إِنَّهُمْ مَحْجُوبُونَ بِنُورِ اللّهِ ، أَ مَا بَلَغَكَ الْحَدِيثُ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَقُولُ : إِنَّ لِلّهِ خَلْقاً عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ وَعَنْ يَمِينِ اللّهِ ، وُجُوهُهُمْ أَبْيَضُ مِنَ الثَّلْجِ ، وَأَضْوَأُ مِنَ الشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ ، يَسْأَلُ السَّائِلُ : مَا هؤُلَاءِ؟ فَيُقَالُ : هؤُلَاءِ الَّذِينَ تَحَابُّوا فِي جَلَالِ اللّهِ» .

.

ص: 437

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از فضالة بن ايّوب ، از عمر بن ابان ، از عيسى بن ابى منصور كه گفت : من و ابن ابى يعفور و عبداللّه بن طلحه در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بوديم؛ پس حضرت، خود آغاز به سخن فرمود ، بى آنكه ما سؤال كنيم و فرمود كه :«اى پسر ابى يعفور! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : شش خصلت است كه هر كه آن خصلت ها در او باشد ، در پيش روى خداى عز و جل و در جانب راست خدا باشد» (و هر دو كنايه است از نهايت قرب معنوى و سرافرازى به جميع انواع خوبى ها) . ابن ابى يعفور عرض كرد كه : فداى تو گردم! آن خصلت ها چيست؟ فرمود : «آن است كه مرد مسلمان از براى برادر خويش ، دوست دارد آن چه را كه از براى عزيزترين خويشان و كسان خود دوست مى دارد ، و ناخوش دارد از براى او ، آن چه را كه از براى عزيزترين اهل خويش ناخوش مى دارد ، و دوستى را با او اندازه كند» . ابن ابى يعفور گريست و عرض كرد كه : چگونه دوستى را با او اندازه مى كند؟ فرمود كه : «اى پسر ابى يعفور! چون نسبت به او به اين منزله و مرتبه باشد ، مقصود خود را به او اظهار مى كند و آن چه در دل دارد به او مى گويد؛ پس اگر او شاد باشد ، او نيز به جهت شادى او شاد شود ، و اگر اندوهناك باشد ، به جهت اندوهش اندوهناك شود ، و اگر در نزد او چيزى باشد كه موجب بردن غم و اندوه باشد ، غم و اندوه را از او ببرد ، و اگر نباشد ، برايش دعا كند كه خدا اندوه را از او زائل گرداند» . عيسى مى گويد كه : بعد از آن، حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «سه چيز از براى شما است ، و سه چيز از براى ما ، و آن اين است كه : فضل و افزونى ما را بشناسيد؛ و در عقب ما راه رويد؛ و عاقبت ما را انتظار كشيد؛ پس آنها كه چنين باشند ، در پيش روى خداى عز و جل باشند ، و كسانى كه از ايشان پايين ترند، به نور ايشان روشنى طلبند ، و امّا آنان كه در طرف راست خدا باشند ، اگر آنها كه پست تر از ايشانند، ايشان را ببينند ، زندگانى بر ايشان گوارا نباشد ، به جهت آن چه از فضل و افزونى ايشان مى بينند» . ابن ابى يعفور عرض كرد كه : ايشان را چه مى شود كه ديده نمى شوند با آنكه ايشان در طرف راست خدا مى باشند؟ فرمود كه : «اى پسر ابى يعفور! به درستى كه ايشان به نور خدا در پرده شده اند ، و حجابِ نور ، ايشان را فرو گرفته ، كه كسى ايشان را نمى تواند ديد . آيا اين حديث به تو نرسيده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود كه : خدا را خلقى هست در جانب راست عرش، در پيش روى خدا و در جانب راست خدا ، و روى هاى ايشان از برف سفيدتر و از آفتابِ آشكارِ تابان روشن تر است . و سائل سؤال مى كند كه اين جماعت كيستند؟ در جواب گفته مى شود كه : اين گروه، آنانند كه در جلال و عظمت خدا با يكديگر دوستى كرده اند» .

.

ص: 438

عَنْهُ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلَانَ ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَدَخَلَ رَجُلٌ ، فَسَلَّمَ ، فَسَأَلَهُ عليه السلام :«كَيْفَ مَنْ خَلَّفْتَ مِنْ إِخْوَانِكَ؟» قَالَ : فَأَحْسَنَ الثَّنَاءَ ، وَزَكّى وَأَطْرى ، فَقَالَ لَهُ : «كَيْفَ عِيَادَةُ أَغْنِيَائِهِمْ عَلى فُقَرَائِهِمْ؟» فَقَالَ : قَلِيلَةٌ ، قَالَ : «وَ كَيْفَ مُشَاهَدَةُ أَغْنِيَائِهِمْ لِفُقَرَائِهِمْ؟» قَالَ : قَلِيلَةٌ ، قَالَ : «فَكَيْفَ صِلَةُ أَغْنِيَائِهِمْ لِفُقَرَائِهِمْ فِي ذَاتِ أَيْدِيهِمْ؟» فَقَالَ : إِنَّكَ لَتَذْكُرُ أَخْلَاقاً قَلَّمَا هِيَ فِيمَنْ عِنْدَنَا ، قَالَ : فَقَالَ : «فَكَيْفَ يَزْعُمُ هؤُلَاءِ أَنَّهُمْ شِيعَةٌ؟!» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ الشِّيعَةَ عِنْدَنَا كَثِيرٌ ، فَقَالَ :«فَهَلْ يَعْطِفُ الْغَنِيُّ عَلَى الْفَقِيرِ؟ وَهَلْ يَتَجَاوَزُ الْمُحْسِنُ عَنِ الْمُسِيءِ ، وَيَتَوَاسَوْنَ؟» فَقُلْتُ : لَا ، فَقَالَ : «لَيْسَ هؤُلَاءِ شِيعَةً ، الشِّيعَةُ مَنْ يَفْعَلُ هذَا» .

.

ص: 439

از او ، از عثمان بن عيسى ، از محمد بن عجلان روايت است كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه مردى داخل شد و سلام كرد؛ پس حضرت از او سؤال كرد كه :«چگونه اند آنان كه ايشان را وا گذاشتى از برادران خويش؟» راوى مى گويد كه : آن مرد ثناى نيكو به ايشان گفت و ستايش نمود و مدح زيادى كرد . حضرت فرمود كه : «عيادت مال داران ايشان بر درويشان ايشان چگونه است؟» عرض كرد كه : كم است . فرمود كه : «ديدن مال داران ايشان و حضور آنها در جايى با درويشان ايشان به چه وضع است؟» عرض كرد كه : آن نيز كم است . فرمود كه : «پيوند و بخشش مال داران ايشان به درويشان ايشان ، در آن چه در دست ايشان است به چه كيفيّت است؟» عرض كرد كه : تو اخلاقى چند را ذكر مى فرمايى كه آنها در كسانى كه در نزد ما هستند بسيار كم است . راوى مى گويد كه : حضرت فرمود : «اين گروه، چگونه گمان مى كنند كه شيعه اند» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از ابواسماعيل روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : فداى تو گردم! شيعيان در نزد ما بسيارند . فرمود :«آيا مال دار بر درويش مهربانى مى كند ، و نيكوكار از بدِ بدكار در مى گذرد ، و با يكديگر مواسات و برابرى مى كنند؟» عرض كردم : نه . فرمود كه : «اين گروه شيعه نيستند ، و شيعه كسى است كه اينها را به جا آورد» .

.

ص: 440

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ يَقُولُ : عَظِّمُوا أَصْحَابَكُمْ وَوَقِّرُوهُمْ ، وَلَا يَتَجَهَّمُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ، وَلَا تَضَارُّوا وَلَا تَحَاسَدُوا ، وَإِيَّاكُمْ وَالْبُخْلَ ، كُونُوا عِبَادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْحَسَنِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«أَ يَجِيءُ أَحَدُكُمْ إِلى أَخِيهِ ، فَيُدْخِلَ يَدَهُ فِي كِيسِهِ ، فَيَأْخُذَ حَاجَتَهُ ، فَلَا يَدْفَعَهُ؟» فَقُلْتُ : مَا أَعْرِفُ ذلِكَ فِينَا ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «فَلَا شَيْءَ إِذاً» قُلْتُ : فَالْهَلَاكُ إِذاً ، فَقَالَ : «إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ يُعْطَوْا أَحْلَامَهُمْ بَعْدُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ رَفَعَهُ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ ، فَقَالَ :«سَبْعُونَ حَقّاً لَا أُخْبِرُكَ إِلَا بِسَبْعَةٍ ؛ فَإِنِّي عَلَيْكَ مُشْفِقٌ أَخْشى أَلَا تَحْتَمِلَ». فَقُلْتُ : بَلى إِنْ شَاءَ اللّهُ . فَقَالَ : «لَا تَشْبَعُ وَ يَجُوعُ ، وَلَا تَكْتَسِي وَيَعْرى ، وَ تَكُونُ دَلِيلَهُ وَقَمِيصَهُ الَّذِي يَلْبَسُهُ ، وَلِسَانَهُ الَّذِي يَتَكَلَّمُ بِهِ ، وَتُحِبُّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ ، وَإِنْ كَانَتْ لَكَ جَارِيَةٌ بَعَثْتَهَا لِتُمَهِّدَ فِرَاشَهُ ، وَتَسْعى فِي حَوَائِجِهِ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ ، فَإِذَا فَعَلْتَ ذلِكَ وَصَلْتَ وَلَايَتَكَ بِوَلَايَتِنَا ، وَوَلَايَتَنَا بِوَلَايَةِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ ، لَا يَظْلِمُهُ ، وَلَا يَخْذُلُهُ ، وَلَا يَخُونُهُ ، وَ يَحِقُّ عَلَى الْمُسْلِمِينَ الِاجْتِهَادُ فِي التَّوَاصُلِ ، وَالتَّعَاوُنُ عَلَى التَّعَاطُفِ ، وَالْمُؤَاسَاةُ لِأَهْلِ الْحَاجَةِ ، وَتَعَاطُفُ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْضٍ حَتّى تَكُونُوا _ كَمَا أَمَرَكُمُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» _ مُتَرَاحِمِينَ ، مُغْتَمِّينَ لِمَا غَابَ عَنْكُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ ، عَلى مَا مَضى عَلَيْهِ مَعْشَرُ الْأَنْصَارِ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».

.

ص: 441

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از على بن فضيل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پدرم ابوجعفر _ صلوات اللّه عليه _ مى فرمود كه : اصحاب خويش را تعظيم و توقير كنيد و ايشان را بزرگ داريد ، و با روى هاى ناخوش يكديگر را ملاقات مكنيد ، و همديگر را ضرر مرسانيد ، و بر يكديگر حسد مبريد ، و بپرهيزيد از بخل كردن ، و بندگان خالص خدا باشيد» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال ، از عمر بن ابان ، از سعيد بن حسن روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود :«آيا يكى از شما به نزد برادرش مى آيد كه دست خويش را در كيسه او داخل كند و آن چه را كه احتياج دارد برگيرد و صاحب كيسه او را باز ندارد؟» عرض كردم كه : چنين كسى را در ميانه خود نمى شناسم . حضرت باقر عليه السلام فرمود : «پس در اين هنگام چيزى نيستند» . عرض كردم : چون چنين است، هلاك خواهند شد . فرمود كه : «اين قوم هنوز عقلى كه بايد داشته باشند، به ايشان عطا نشده است» .

على بن ابراهيم ، از حسين بن حسن ، از محمد بن اورمه روايت كرده است كه آن را مرفوع ساخته ، از معلّى بن خنيس كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از حقّ مؤمن . فرمود كه :«هفتاد حقّ است و من تو را خبر نمى دهم ، مگر به هفت حقّ از آنها؛ زيرا كه من بر تو مهربانم ، مى ترسم كه تاب تحمّل آنها را نداشته باشى» . عرض كردم : بلى ، متحمّل آنها مى شوم اگر خدا خواهد . فرمود كه : «سير نباشى و او گرسنه باشد ، و جامه درنپوشى و او برهنه باشد ، و راهنما و پيراهن او باشى كه آن را در مى پوشد (يعنى با او در نهايت خلطت و آميزش و محرميّت باشى) ، و زبان او باشى كه به آن سخن مى كند ، و از برايش دوست دارى آن چه را كه از براى خود دوست مى دارى ، و اگر كنيزى داشته باشى او را بفرستى كه رختخوابش را بگستراند و در حوائج او در شب و روز سعى كنى؛ پس چون چنين كردى ، دوستى خود را به دوستى ما ، و دوستى ما را به دوستى خداى عز و جل پيوسته اى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از ابوالمغرا ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«مسلمان برادر مسلمان است كه بر او ستم نمى كند ، و او را وا نمى گذارد ، و با او خيانت نمى كند . و واجب است بر مسلمانان كه در پيوستن به يكديگر كوشش كنند ، و همديگر را بر مهربانى يارى دهند ، و با اهل حاجت مواسات نمايند ، و بر يكديگر عطوفت و مهربانى كنند ، تا آن كه چنان باشند كه خداى عز و جلايشان را امر فرموده است كه : نرم دلان و مشفقانند ميان يكديگر و بر همديگر مهربان ، و اندوهناكند از براى آن چه از شما پنهان بوده از امر ايشان ، بر آن چه گروه انصار بر آن درگذشتند در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله » .

.

ص: 442

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : حَقٌّ عَلَى الْمُسْلِمِ إِذَا أَرَادَ سَفَراً أَنْ يُعْلِمَ إِخْوَانَهُ ، وَحَقٌّ عَلى إِخْوَانِهِ إِذَا قَدِمَ أَنْ يَأْتُوهُ» .

76 _ بَابُ التَّرَاحُمِ وَالتَّعَاطُفِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ :«اتَّقُوا اللّهَ ، وَكُونُوا إِخْوَةً بَرَرَةً ، مُتَحَابِّينَ فِي اللّهِ ، مُتَوَاصِلِينَ ، مُتَرَاحِمِينَ ، تَزَاوَرُوا ، وَتَلَاقَوْا ، وَتَذَاكَرُوا أَمْرَنَا ، وَأَحْيُوهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ كُلَيْبٍ الصَّيْدَاوِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«تَوَاصَلُوا ، وَتَبَارُّوا ، وَتَرَاحَمُوا ، وَكُونُوا إِخْوَةً بَرَرَةً كَمَا أَمَرَكُمُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ» .

عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ يَحْيَى الْكَاهِلِيِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«تَوَاصَلُوا ، وَتَبَارُّوا ، وَتَرَاحَمُوا ، وَتَعَاطَفُوا» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: «يَحِقُّ عَلَى الْمُسْلِمِينَ الِاجْتِهَادُ فِي التَّوَاصُلِ ، وَالتَّعَاوُنُ عَلَى التَّعَاطُفِ ، وَالْمُؤَاسَاةُ لِأَهْلِ الْحَاجَةِ ، وَتَعَاطُفُ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْضٍ حَتّى تَكُونُوا _ كَمَا أَمَرَكُمُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» _ مُتَرَاحِمِينَ ، مُغْتَمِّينَ لِمَا غَابَ عَنْكُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ ، عَلى مَا مَضى عَلَيْهِ مَعْشَرُ الْأَنْصَارِ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ عليه السلام ».

.

ص: 443

76 . باب در بيان رحم كردن بر يكديگر و مهربانى كردن با همديگر

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : لازم است بر مسلمان، چون خواهد به سفر رود، كه برادران خود را اعلام كند ، و لازم است بر برادران او، چون از سفر بيايد، كه به نزدش آيند و او را ديدن كنند» .

76 . باب در بيان رحم كردن بر يكديگر و مهربانى كردن با همديگرچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از حسن بن محبوب ، از شعيب عقرقوفى كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه به اصحاب خود مى فرمود كه :«از خدا بپرهيزيد ، و برادران نيكوكار باشيد كه در راه خدا با يكديگر دوستى و پيوند كنيد ، و بر يكديگر رحم كنيد ، و به زيارت همديگر رويد ، و يكديگر را ملاقات كنيد ، و امر ما را با همديگر ياد كنيد ، و آن را زنده گردانيد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از كليب صيداوى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به هم بپيونديد ، و باهم نيكى كنيد ، و بر يكديگر رحم نماييد ، و برادران نيكوكار باشيد ، چنان كه خداى عز و جلشما را امر فرموده است» .

از او ، از محمد بن سنان ، از عبداللّه بن يحيى كاهلى روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به هم بپيونديد ، و با هم نيكى كنيد ، و بر يكديگر رحم نماييد ، و با همديگر مهربانى كنيد» .

از او ، از على بن حكم ، از ابوالمغرا ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«واجب است بر مسلمانان كه در پيوستن به يكديگر كوشش كنند ، و همديگر را بر مهربانى يارى دهند ، و با اهل حاجت مواسات نمايند ، و بر يكديگر عطوفت و مهربانى كنند ، تا آن كه چنان باشند كه خداى عز و جل ايشان را امر فرموده است كه : نرم دلان و مشفقانند ميان يكديگر و بر همديگر مهربان ، و اندوهناكند از براى آن چه از شما پنهان بوده از امر ايشان ، بر آن چه گروه انصار بر آن درگذشتند در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله » .

.

ص: 444

77 _ بَابُ زِيَارَةِ الْاءِخْوَانِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ زَارَ أَخَاهُ لِلّهِ لَا لِغَيْرِهِ الْتِمَاسَ مَوْعِدِ اللّهِ وَتَنَجُّزَ مَا عِنْدَ اللّهِ ، وَكَّلَ اللّهُ بِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ يُنَادُونَهُ : أَلَا طِبْتَ وَطَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ خَيْثَمَةَ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام أُوَدِّعُهُ ، فَقَالَ :«يَا خَيْثَمَةُ ، أَبْلِغْ مَنْ تَرى مِنْ مَوَالِينَا السَّلَامَ ، وَأَوْصِهِمْ بِتَقْوَى اللّهِ الْعَظِيمِ ، وَأَنْ يَعُودَ غَنِيُّهُمْ عَلى فَقِيرِهِمْ ، وَ قَوِيُّهُمْ عَلى ضَعِيفِهِمْ ، وَأَنْ يَشْهَدَ حَيُّهُمْ جِنَازَةَ مَيِّتِهِمْ ، وَأَنْ يَتَلَاقَوْا فِي بُيُوتِهِمْ ؛ فَإِنَّ لُقِيَّا بَعْضِهِمْ بَعْضاً حَيَاةٌ لِأَمْرِنَا ، رَحِمَ اللّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا ؛ يَا خَيْثَمَةُ ، أَبْلِغْ مَوَالِيَنَا : أَنَّا لَا نُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِلَا بِعَمَلٍ ، وَأَنَّهُمْ لَنْ يَنَالُوا وَلَايَتَنَا إِلَا بِالْوَرَعِ ، وَأَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا ، ثُمَّ خَالَفَهُ إِلى غَيْرِهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : حَدَّثَنِي جَبْرَئِيلُ عليه السلام أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَهْبَطَ إِلَى الْأَرْضِ مَلَكاً ، فَأَقْبَلَ ذلِكَ الْمَلَكُ يَمْشِي حَتّى دُفِعَ إِلى بَابٍ عَلَيْهِ رَجُلٌ يَسْتَأْذِنُ عَلى رَبِّ الدَّارِ ، فَقَالَ لَهُ الْمَلَكُ : مَا حَاجَتُكَ إِلى رَبِّ هذِهِ الدَّارِ؟ قَالَ : أَخٌ لِي ، مُسْلِمٌ ، زُرْتُهُ فِي اللّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالى . قَالَ لَهُ الْمَلَكُ : مَا جَاءَ بِكَ إِلَا ذَاكَ؟ فَقَالَ : مَا جَاءَ بِي إِلَا ذَاكَ ، فَقَالَ : إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكَ وَهُوَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ ، وَيَقُولُ : وَجَبَتْ لَكَ الْجَنَّةُ ، وَقَالَ الْمَلَكُ : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ : أَيُّمَا مُسْلِمٍ زَارَ مُسْلِماً ، فَلَيْسَ إِيَّاهُ زَارَ ، إِيَّايَ زَارَ ، وَثَوَابُهُ عَلَيَّ الْجَنَّةُ» .

.

ص: 445

77 . باب در بيان زيارت برادران دينى

77 . باب در بيان زيارت برادران دينى (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از ابوحمزه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه برادر خويش را زيارت كند به جهت رضاى خدا ، نه براى غير او ، به جهت طلب كردن وعده خدا و خواهشِ راست شدن وعده و آن چه در نزد خدا است ، خدا هفتاد هزار فرشته را بر او بگمارد كه او را ندا كنند كه : بدان و آگاه باش! كه پاك و پاكيزه شدى ، و بهشت از براى تو خوش باشد» .

از او ، از على بن نعمان ، از ابن مسكان ، از خيثمه روايت است كه گفت : بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شدم كه آن حضرت را وداع كنم . فرمود كه :«اى خيثمه! هر كه از دوستان ما را كه ديدى، سلام ما را به او برسان ، و ايشان را وصيّت كن به پرهيز و ترسيدن از خداى بزرگ ، و به اينكه مال دار ايشان به فقير ايشان ، و تواناى ايشان بر ضعيف ايشان باز گردد به نفع ، و بر ايشان ترحم كند . و آنكه زنده ايشان در جنازه مرده ايشان حاضر شود ، و در خانه هاى خود يكديگر را ملاقات كنند؛ پس اگر يكديگر را ملاقات كنند به جهت زنده كردن امر ما ، خدا بنده اى را كه امر ما را زنده گرداند ، رحمت كند . اى خيثمه! به دوستان ما برسان ، كه ما چيزى را از عذاب خدا از ايشان دفع نمى توانيم كرد ، و آنكه ايشان هرگز به دوستى ما نمى رسند ، مگر به پارسايى . و به درستى كه سخت ترين مردم از روى حسرت و ندامت در روز قيامت ، كسى است كه عمل خيرى را وصف و بيان نموده باشد ، بعد از آن ، آن را ترك كرده باشد ، و به غير آن عمل نموده باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ابراهيم بن عمر يمانى ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : جبرئيل عليه السلام مرا خبر داد كه خداى عز و جل فرشته اى را به سوى زمين فرو فرستاده؛ پس آن فرشته شروع كرد كه راه مى رفت، تا به در خانه اى رسيد كه مردى بر در آن خانه ايستاده بود و بر صاحبخانه رخصت مى طلبيد . فرشته به آن مرد گفت كه : حاجتت به صاحب اين خانه چيست؟ و چه باعث شده كه تو را به اينجا آورده است؟ گفت : مرا برادرى است مسلمان كه در راه خداى _ تبارك و تعالى _ به زيارتش آمده ام . فرشته به او گفت كه : حاجتى غير از اين ندارى؟ و غير از اين مطلب چيزى ديگر باعث آمدنت نشده؟ گفت كه : غير از اين مطلب چيزى مرا به اينجا نياورده است . فرشته گفت كه : من فرستاده خدايم به سوى تو ، و آن جناب تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه : بهشت از برايت واجب شد . و فرشته گفت كه : خداى عز و جلمى فرمايد كه : هر مسلمانى كه مسلمانى را زيارت كند ، در حقيقت او را زيارت نكرده؛ بلكه مرا زيارت كرده است ، و ثوابش بر من بهشت است» .

.


1- .و زيارت _ به كسر زاى هوّز _ ، ديدن است و دريافتن مقام تبرّك يا شخصى عزيز . (مترجم)

ص: 446

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَلِيٍّ النَّهْدِيِّ ، عَنِ الْحُصَيْنِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِي اللّهِ ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : إِيَّايَ زُرْتَ ، وَثَوَابُكَ عَلَيَّ ، وَلَسْتُ أَرْضى لَكَ ثَوَاباً دُونَ الْجَنَّةِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِي جَانِبِ الْمِصْرِ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللّهِ ، فَهُوَ زَوْرُهُ ، وَحَقٌّ عَلَى اللّهِ أَنْ يُكْرِمَ زَوْرَهُ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِي بَيْتِهِ ، قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ : أَنْتَ ضَيْفِي وَزَائِرِي ، عَلَيَّ قِرَاكَ ، وَقَدْ أَوْجَبْتُ لَكَ الْجَنَّةَ بِحُبِّكَ إِيَّاهُ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي غُرَّةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِي اللّهِ فِي مَرَضٍ أَوْ صِحَّةٍ لَا يَأْتِيهِ خِدَاعاً وَلَا اسْتِبْدَالًا ، وَكَّلَ اللّهُ بِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ يُنَادُونَ فِي قَفَاهُ : أَنْ طِبْتَ وَطَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ ، فَأَنْتُمْ زُوَّارُ اللّهِ ، وَأَنْتُمْ وَفْدُ الرَّحْمنِ حَتّى يَأْتِيَمَنْزِلَهُ». فَقَالَ لَهُ بَشِيرٌ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَإِنْ كَانَ الْمَكَانُ بَعِيداً؟ قَالَ : «نَعَمْ يَا بَشِيرٌ ، وَإِنْ كَانَ الْمَكَانُ مَسِيرَةَ سَنَةٍ ؛ فَإِنَّ اللّهَ جَوَادٌ ، وَالْمَلَائِكَةُ كَثِيرَةٌ يُشَيِّعُونَهُ حَتّى يَرْجِعَ إِلى مَنْزِلِهِ» .

.

ص: 447

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از على نهدى ، از حصين ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه برادر خويش را زيارت كند در راه خدا ، خداى عز و جل مى فرمايد كه : مرا زيارت كردى و ثواب تو بر من است ، و من از براى تو به ثوابى غير از بهشت راضى نمى شوم» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از يعقوب بن شعيب كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه برادر خويش را در گوشه شهر زيارت كند ، به جهت طلب كردن رضاى خدا ، چنين كسى زائر خدا است كه به زيارت او رفته ، و بر خدا لازم است كه زيارت كننده خود را نوازش فرمايد و گرامى دارد» .

از او ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه برادر خود را در خانه اش زيارت كند ، خداى عز و جل به او مى فرمايد كه : تو ميهمان من و زيارت كننده منى ، و ميزبانى و نوازش تو بر من است ، و من بهشت را از براى تو واجب گردانيدم ، به سبب دوستى كه با او دارى» .

از او ، از على بن حكم ، از اسحاق بن عمّار ، از ابوغرّه روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه برادر خود را زيارت كند در راه خدا ؛ خواه در حال بيمارى و خواه در تندرستى ، و از روى فريب و طمع بازديد به نزد او نيامده باشد ، خداى _ تعالى _ هفتاد هزار فرشته را بر او بگمارد كه در پشت سرش ندا كنند كه : پاك و پاكيزه شدى ، و بهشت از براى تو خوش باشد ، و شما زيارت كنندگان خداييد ، و شماييد واردشوندگان بر خداوند بسيار بخشاينده (چنان كه وافدان را به درگاه ملوك مى برند بر وجه اكرام و تعظيم ، در حالتى كه سوار باشيد؛ چه وافد، كسى است كه به نزديك پادشاه رود ، و آنكه بر مركب نجيبِ خوب سوار باشد) و فرشتگان پيوسته ندا مى كنند، تا آن زيارت كننده به منزل خود بيايد»؛ پس يسير به آن حضرت عرض كرد كه : فداى تو گردم! اگر مكانش دور باشد نيز چنين خواهد بود؟ فرمود : «آرى ، اى يسير! و اگرچه مكانش به قدر يك ساله راه باشد؛ زيرا كه خدا صاحب جود و بخشش است و فرشتگان بسيارند ، او را مشايعت مى كنند تا به منزل خود بازگردد» .

.

ص: 448

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النَّهْدِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِي اللّهِ وَلِلّهِ ، جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَخْطُرُ بَيْنَ قَبَاطِيَّ مِنْ نُورٍ ، لَا يَمُرُّ بِشَيْءٍ إِلَا أَضَاءَ لَهُ حَتّى يَقِفَ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، فَيَقُولُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ : مَرْحَباً ، وَإِذَا قَالَ : مَرْحَباً ، أَجْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ الْعَطِيَّةَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَالْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ بَشِيرٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعَبْدَ الْمُسْلِمَ إِذَا خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ زَائِراً أَخَاهُ لِلّهِ لَا لِغَيْرِهِ ؛ الْتِمَاسَ وَجْهِ اللّهِ رَغْبَةً فِيمَا عِنْدَهُ ، وَكَّلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ يُنَادُونَهُ مِنْ خَلْفِهِ إِلى أَنْ يَرْجِعَ إِلى مَنْزِلِهِ : أَلَا طِبْتَ ، وَطَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا زَارَ مُسْلِمٌ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ فِي اللّهِ وَلِلّهِ إِلَا نَادَاهُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : أَيُّهَا الزَّائِرُ ، طِبْتَ وَطَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ» .

.

ص: 449

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از على بن نهدى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه برادر خود را در راه خدا و براى خدا زيارت كند ، در روز قيامت مى آيد ، در حالى [كه ]مى خرامد در ميانه نورى سفيد چون جامه هاى مصرى ، و به چيزى نمى گذرد ، مگر آنكه به جهت آن روشن مى شود ، تا در نزد خداى عز و جل بايستد؛ پس خداى عز و جل به او مى فرمايد : مرحبا! خوش آمدى . و در گشادگى خواهى بود ، و چون خدا مرحبا بفرمايد ، عطاى او را جزيل مى كند و بخشش او را عظيم مى گرداند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن خالد ، و حسين بن سعيد ، از نضر بن سويد ، از يحيى بن عمران حلبى ، از بشير ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود :«به درستى كه بنده مسلمان چون از خانه خود بيرون آيد ، در حالتى كه اراده داشته باشد كه برادر خود را زيارت كند از براى خداى _ تعالى _ ، نه به جهت غير آن جناب ، به جهت طلب كردن رضاى خدا از روى رغبت در آن چه در نزد او است ، خداى عز و جل هفتاد هزار فرشته را بر او بگمارد كه از پشت سرش او را ندا كنند ، تا آنكه به منزل خود برگردد ، كه بدان و آگاه باش! كه پاك و پاكيزه شدى ، و بهشت از براى تو خوش باشد» .

حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق ، از بكر بن محمد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ مسلمانى برادر مسلمان خود را زيارت نكرده است در راه خدا و از براى خدا ، مگر آنكه خداى عز و جل او را ندا فرمود كه : اى زيارت كننده! پاك و پاكيزه شدى ، و بهشت از براى تو خوش باشد» .

.

ص: 450

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ جَنَّةً لَا يَدْخُلُهَا إِلَا ثَلَاثَةٌ : رَجُلٌ حَكَمَ عَلى نَفْسِهِ بِالْحَقِّ ، وَرَجُلٌ زَارَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ فِي اللّهِ ، وَرَجُلٌ آثَرَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ فِي اللّهِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَخْرُجُ إِلى أَخِيهِ يَزُورُهُ ، فَيُوَكِّلُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ مَلَكاً ، فَيَضَعُ جَنَاحاً فِي الْأَرْضِ وَجَنَاحاً فِي السَّمَاءِ يُظِلُّهُ ، فَإِذَا دَخَلَ إِلى مَنْزِلِهِ نَادَى الْجَبَّارُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : أَيُّهَا الْعَبْدُ الْمُعَظِّمُ لِحَقِّي ، الْمُتَّبِعُ لآِثَارِ نَبِيِّي ، حَقٌّ عَلَيَّ إِعْظَامُكَ ؛ سَلْنِي أُعْطِكَ ؛ ادْعُنِي أُجِبْكَ ؛ اسْكُتْ أَبْتَدِئْكَ ، فَإِذَا انْصَرَفَ شَيَّعَهُ الْمَلَكُ يُظِلُّهُ بِجَنَاحِهِ حَتّى يَدْخُلَ إِلى مَنْزِلِهِ ، ثُمَّ يُنَادِيهِ تَبَارَكَ وَتَعَالى : أَيُّهَا الْعَبْدُ الْمُعَظِّمُ لِحَقِّي ، حَقٌّ عَلَيَّ إِكْرَامُكَ ، قَدْ أَوْجَبْتُ لَكَ جَنَّتِي ، وَشَفَّعْتُكَ فِي عِبَادِي» .

صَالِحُ بْنُ عُقْبَةَ ، عَنْ عُقْبَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَزِيَارَةُ الْمُؤْمِنِ فِي اللّهِ خَيْرٌ مِنْ عِتْقِ عَشْرِ رِقَابٍ مُؤْمِنَاتٍ ، وَمَنْ أَعْتَقَ رَقَبَةً مُؤْمِنَةً وَقى كُلُّ عُضْوٍ عُضْواً مِنَ النَّارِ حَتّى أَنَّ الْفَرْجَ يَقِي الْفَرْجَ» .

صَالِحُ بْنُ عُقْبَةَ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَيُّمَا ثَلَاثَةِ مُؤْمِنِينَ اجْتَمَعُوا عِنْدَ أَخٍ لَهُمْ ، يَأْمَنُونَ بَوَائِقَهُ ، وَلَا يَخَافُونَ غَوَائِلَهُ ، وَيَرْجُونَ مَا عِنْدَهُ ، إِنْ دَعَوُا اللّهَ أَجَابَهُمْ ، وَإِنْ سَأَلُوا أَعْطَاهُمْ ، وَإِنِ اسْتَزَادُوا زَادَهُمْ ، وَإِنْ سَكَتُوا ابْتَدَأَهُمْ» .

.

ص: 451

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، و چند نفر از اصحاب ما ، از سهل بن زياد همه روايت كرده اند ، از ابن محبوب ، از ابوايّوب ، از محمد بن قيس ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل را بهشتى است كه در آن داخل نمى شوند ، مگر سه كس : يكى مردى كه بر نفس خود به حق حكم كند؛ و دويم مردى كه برادر مؤمن خود را در راه خدا زيارت كند؛ و سيم مردى كه برادر مؤمن خود را بر خود اختيار كند در راه خدا» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع ، از صالح بن عقبه ، از عبداللّه بن محمد جعفى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه مؤمن بيرون مى رود به سوى برادر خويش كه او را زيارت كند؛ پس خداى عز و جل فرشته اى را بر او مى گمارد كه يك بال را در زمين مى گذارد ، و يك بال را در سمت آسمان بر او سايه مى كند؛ پس چون در منزل برادرش داخل شود ، خداوند جبّار _ تبارك و تعالى _ ندا فرمايد كه : اى بنده اى كه حقّ مرا بزرگ شمردى ، و آثار پيغمبر مرا پيروى كردى ، بر من لازم است كه تو را بزرگ گردانم ، از من سؤال كن تا تو را عطا كنم ، و مرا بخوان تا تو را اجابت كنم ، و ساكت شو تا به تو ابتدا كنم . و چون برگردد همان فرشته او را مشايعت كند ، به بال خويش بر او سايه اندازد ، تا او را به منزل خود داخل كند . بعد از آن، خداى _ تبارك و تعالى _ او را ندا فرمايد كه : اى بنده اى كه حقّ مرا بزرگ شمردى ، بر من لازم است كه تو را اكرام كنم و نوازش نمايم ، بهشت خود را از براى تو واجب گردانيدم ، تو را در بندگان خود شفيع ساختم» .

صالح بن عقبه ، از عقبه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر آينه زيارت مؤمن در راه خدا ، بهتر است از آزاد كردن ده بنده مؤمن ، و هر كه يك بنده مؤمن را آزاد كند ، هر عضوى از او ، عضوى از آزادكننده را از آتش جهنّم نگاه دارد ، تا آنكه فرج باعث نگاهدارى فرج مى شود» .

صالح بن عقبه ، از صفوان جمّال ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر سه نفر مؤمن كه جمع شدند در نزد برادر خويش كه از بدى ها و ستم هاى او ايمن باشند ، و از سختى ها و گزندهاى او نترسند ، و آن چه را كه در نزد او است اميد داشته باشند ، اگر خدا را بخوانند ، ايشان را اجابت فرمايد ، و اگر سؤال كنند ، ايشان را عطا فرمايد ، و اگر طالب زيادتى باشند ، ايشان را بيفزايد ، و اگر خاموش شوند ، ايشان را ابتدا نمايد» .

.

ص: 452

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا حَمْزَةَ يَقُولُ : سَمِعْتُ الْعَبْدَ الصَّالِحَ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ زَارَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ لِلّهِ لَا لِغَيْرِهِ ، يَطْلُبُ بِهِ ثَوَابَ اللّهِ وَتَنَجُّزَ مَا وَعَدَهُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ ، وَكَّلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنْ حِينِ يَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتّى يَعُودَ إِلَيْهِ ، يُنَادُونَهُ : أَلَا طِبْتَ وَطَابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ ، تَبَوَّأْتَ مِنَ الْجَنَّةِ مَنْزِلًا» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : لِقَاءُ الْاءِخْوَانِ مَغْنَمٌ جَسِيمٌ وَإِنْ قَلُّوا» .

78 _ بَابُ الْمُصَافَحَةِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ ، قَالَ : كُنْتُ زَمِيلَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، وَكُنْتُ أَبْدَأُ بِالرُّكُوبِ ، ثُمَّ يَرْكَبُ هُوَ ، فَإِذَا اسْتَوَيْنَا سَلَّمَ ، وَسَاءَلَ مُسَاءَلَةَ رَجُلٍ لَا عَهْدَ لَهُ بِصَاحِبِهِ ، وَصَافَحَ ، قَالَ : وَكَانَ إِذَا نَزَلَ نَزَلَ قَبْلِي ، فَإِذَا اسْتَوَيْتُ أَنَا وَهُوَ عَلَى الْأَرْضِ سَلَّمَ ، وَسَاءَلَ مُسَاءَلَةَ مَنْ لَا عَهْدَ لَهُ بِصَاحِبِهِ ، فَقُلْتُ : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، إِنَّكَ لَتَفْعَلُ شَيْئاً مَا يَفْعَلُهُ أَحَدُ مَنْ قِبَلَنَا ، وَإِنْ فَعَلَ مَرَّةً فَكَثِيرٌ؟ فَقَالَ :«أَ مَا عَلِمْتَ مَا فِي الْمُصَافَحَةِ ؛ إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ، فَيُصَافِحُ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ ، فَلَا تَزَالُ الذُّنُوبُ تَتَحَاتُّ عَنْهُمَا كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرِ ، وَاللّهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِمَا حَتّى يَفْتَرِقَا» .

.

ص: 453

78 . باب در بيان مصافحه و دست يكديگر گرفتن

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابوايّوب روايت كرده است كه گفت : شنيدم از ابوحمزه كه مى گفت : شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه برادر مؤمن خود را زيارت كند از براى خدا ، نه به جهت غير او ، در حالى كه طلب كند به آن ثواب خدا و راست شدن آن چه را كه خداى عز و جل او را وعده فرموده ، خداى عز و جل هفتاد هزار فرشته را بر او بگمارد ، از وقتى كه از منزل خود بيرون مى رود ، تا هنگامى كه به سوى آن برمى گردد ، كه او را ندا كنند كه : آگاه باش! كه پاك و پاكيزه شدى ، و بهشت از براى تو خوش باشد ، و از بهشت منزلى را فرا گرفتى و آن را مكان خود ساختى» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرمود كه : ملاقات برادران دينى، غنيمت بزرگى است و اگرچه كم باشند» .

78 . باب در بيان مصافحه و دست يكديگر گرفتنچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ثعلبة بن ميمون ، از يحيى بن زكريّا ، از ابوعبيده كه گفت : هم كجاوه امام محمد باقر عليه السلام بودم و من به سوارى آغاز مى كردم . بعد از آن ، آن حضرت سوار مى شد ، و چون درست مى نشستيم و قرار مى گرفتيم، سلام مى كرد و احوال مى پرسيد ؛ مانند احوال پرسيدن مردى كه هيچ خبر از حال صاحب و يار خود نداشته باشد و او را نديده باشد ، و مصافحه مى فرمود . ابوعبيده مى گويد : و چون فرود مى آمد ، پيش از من فرود مى آمد ، و چون من و آن حضرت بر بالاى زمين قرار مى گرفتيم ، سلام مى كرد و احوال مى پرسيد ، چون احوال پرسيدن كسى كه هيچ خبر از صاحب خود نداشته باشد و او را نديده باشد . به آن حضرت عرض كردم كه : يابن رسول اللّه ! تو كارى مى كنى كه كسى كه در نزد ما است، آن را نمى كند ، و اگر يك مرتبه به فعل آورد، بسيار است . فرمود كه :«آيا نمى دانى كه در مصافحه چه ثواب است؟ به درستى كه دو مؤمن به هم مى رسند ، پس يكى از آنها با صاحب خود مصافحه مى كند ، و به سبب آن پيوسته گناهان از ايشان فرو ريزد ، چنان كه برگ از درخت فرو مى ريزد ، و خدا نظر رحمت به ايشان مى كند ، تا از يكديگر جدا شوند» .

.

ص: 454

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا وَتَصَافَحَا ، أَدْخَلَ اللّهُ يَدَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِمَا ، فَصَافَحَ أَشَدَّهُمَا حُبّاً لِصَاحِبِهِ» .

ابْنُ فَضَّالٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ أَيُّوبَ ، عَنِ السَّمَيْدَعِ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَعْيَنَ الْجُهَنِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا ، أَدْخَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَدَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِمَا ، وَأَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلى أَشَدِّهِمَا حُبّاً لِصَاحِبِهِ ، فَإِذَا أَقْبَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِوَجْهِهِ عَلَيْهِمَا ، تَحَاتَّتْ عَنْهُمَا الذُّنُوبُ كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا ، أَقْبَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَلَيْهِمَا بِوَجْهِهِ ، وَتَسَاقَطَتْ عَنْهُمَا الذُّنُوبُ كَمَا يَتَسَاقَطُ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، قَالَ : زَامَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام فِي شِقِّ مَحْمِلٍ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلى مَكَّةَ ، فَنَزَلَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ ، فَلَمَّا قَضى حَاجَتَهُ وَعَادَ ، قَالَ :«هَاكِ يَدَكَ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ» فَنَاوَلْتُهُ يَدِي ، فَغَمَزَهَا حَتّى وَجَدْتُ الْأَذى فِي أَصَابِعِي ، ثُمَّ قَالَ : «يَا أَبَا عُبَيْدَةَ ، مَا مِنْ مُسْلِمٍ لَقِيَ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ ، فَصَافَحَهُ ، وَشَبَّكَ أَصَابِعَهُ فِي أَصَابِعِهِ إِلَا تَنَاثَرَتْ عَنْهُمَا ذُنُوبُهُمَا كَمَا يَتَنَاثَرُ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ فِي الْيَوْمِ الشَّاتِي» .

.

ص: 455

از او ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از ابوخالد قمّاط ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه دو مؤمن چون به هم رسند و مصافحه كنند ، خدا دست قدرت خويش را در ميان دست هاى ايشان درآورد ، و با آنكه دوستيش با صاحب خود سخت تر باشد از اين دو نفر ، مصافحه كند» .

ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از ايّوب ، از سميدع ، از مالك بن اعين جهنى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون دو مؤمن به هم رسند و مصافحه كنند ، خداى عز و جل دست قدرت خود را در ميانه دست هاى ايشان داخل كند ، و روى خويش را به جانب آن آورد كه دوستى اش با صاحب خود سخت تر است از اين دو ، و چون خداى _ تعالى _ روى خويش را به جانب ايشان آورد ، گناهان از ايشان فرو ريزد ، چنان كه برگ از درخت فرو مى ريزد» . (1)

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از ابوعبيده حذّاء ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه چون دو مؤمن به هم رسند و مصافحه كنند ، خداى عز و جل روى خويش را به ايشان آورد ، و گناهان از ايشان فرو ريزد ، چنان كه برگ از درخت فرو مى ريزد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از صفوان جمّال ، از ابوعبيده حذّاء كه گفت : با امام محمد باقر عليه السلام هم كجاوه بوديم در يك تاى محمل از مدينه تا مكّه؛ پس در عرض راه در جايى فرود آمد ، و چون قضاى حاجت كرد و برگشت، فرمود كه :«اى ابوعبيده! دستت را بيار» . من دست خود را به آن حضرت دادم؛ پس آن را فشارى سخت داد ، به مرتبه اى كه در انگشتان خويش آزار آن فشار را يافتم و انگشتانم به درد آمد .بعد از آن فرمود كه : «اى ابوعبيده! هيچ مسلمانى نيست كه برادر مسلمان خود را ملاقات كند و با او مصافحه نمايد و انگشتان خويش را در انگشتانش در برد ، مگر آنكه گناهان از ايشان فرو ريزد و به هم پاشيده شود ، چنان كه برگ از درخت فرو مى ريزد و به هم پاشيده مى شود در فصل زمستان» .

.


1- .و رو آوردن خدا به كسى ، عبارتى است مشهور در ميان عرب و عجم ، و مراد از آن زيادتى التفات و لطف است كه اثرش زيادتى ثواب است . (مترجم)

ص: 456

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ ، عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«يَا مَالِكُ ، أَنْتُمْ شِيعَتُنَا؟! أَ لَا تَرى أَنَّكَ تُفْرِطُ فِي أَمْرِنَا ، إِنَّهُ لَا يُقْدَرُ عَلى صِفَةِ اللّهِ ، فَكَمَا لَا يُقْدَرُ عَلى صِفَةِ اللّهِ ، كَذلِكَ لَا يُقْدَرُ عَلى صِفَتِنَا ؛ وَكَمَا لَا يُقْدَرُ عَلى صِفَتِنَا ، كَذلِكَ لَا يُقْدَرُ عَلى صِفَةِ الْمُؤْمِنِ ؛ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَلْقَى الْمُؤْمِنَ فَيُصَافِحُهُ ، فَلَا يَزَالُ اللّهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِمَا وَالذُّنُوبُ تَتَحَاتُّ عَنْ وُجُوهِهِمَا كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ حَتّى يَفْتَرِقَا ، فَكَيْفَ يُقْدَرُ عَلى صِفَةِ مَنْ هُوَ كَذلِكَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ : زَامَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَحَطَطْنَا الرَّحْلَ ، ثُمَّ مَشى قَلِيلاً ، ثُمَّ جَاءَ فَأَخَذَ بِيَدِي ، فَغَمَزَهَا غَمْزَةً شَدِيدَةً ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَ وَمَا كُنْتُ مَعَكَ فِي الْمَحْمِلِ؟ فَقَالَ :«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا جَالَ جَوْلَةً ، ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ أَخِيهِ ، نَظَرَ اللّهُ إِلَيْهِمَا بِوَجْهِهِ ، فَلَمْ يَزَلْ مُقْبِلاً عَلَيْهِمَا بِوَجْهِهِ ، وَ يَقُولُ لِلذُّنُوبِ : تَحَاتَّ عَنْهُمَا ، فَتَتَحَاتُّ يَا أَبَا حَمْزَةَ ، كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرِ ، فَيَفْتَرِقَانِ وَمَا عَلَيْهِمَا مِنْ ذَنْبٍ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَأَلْتُهُ عَنْ حَدِّ الْمُصَافَحَةِ ، فَقَالَ :«دَوْرُ نَخْلَةٍ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمْرٍ والْأَفْرَقِ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا تَوَارى أَحَدُهُمَا عَنْ صَاحِبِهِ بِشَجَرَةٍ ، ثُمَّ الْتَقَيَا ، أَنْ يَتَصَافَحَا» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنّى ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ زَيْدٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا لَقِيَ أَحَدُكُمْ أَخَاهُ فَلْيُسَلِّمْ عَلَيْهِ وَلْيُصَافِحْهُ ، فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَكْرَمَ بِذلِكَ الْمَلَائِكَةَ ؛ فَاصْنَعُوا صُنْعَ الْمَلَائِكَةِ» .

.

ص: 457

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از يحيى حلبى ،از مالك جهنى روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«اى مالك! شما شيعيان ماييد ، و چنان اعتقاد نداشته باشى كه تو در امر ما افراط مى كنى و از حد در مى گذرى؛ زيرا كه كسى قدرت بر صفت خدا ندارد و نمى تواند كه صفات او را وصف و شرح نمايد؛ پس چنان كه قدرت بر صفت خدا نمى توان داشت ، همچنين كسى قدرت بر صفت ما ندارد ، و چنان كه قدرت بر صفت ما نمى توان داشت ، همچنين كسى قدرت بر صفت مؤمن ندارد . به درستى كه مؤمن مؤمنى را ملاقات مى كند و با او مصافحه مى نمايد؛ پس خدا پيوسته به سوى ايشان نظر مى كند ، و گناهان از روى هاى ايشان فرو مى ريزد ، چنان كه برگ از درخت فرو مى ريزد ، تا وقتى كه از هم جدا شوند؛ پس تو چگونه قدرت دارى بر صفت كسى كه همچنين باشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از عمر بن عبدالعزيز ، از محمد بن فضيل ، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت : با امام محمد باقر عليه السلام هم كجاوه شديم؛ پس بار فرود آورديم و حضرت اندكى راه رفت . بعد از آن، آمد و دست مرا گرفت و آن را فشارى سخت داد . عرض كردم : فداى تو گردم! آيا من با تو در محمل نبودم؟ فرمود :«آيا ندانسته اى كه مؤمن چون قدرى بگردد ، بعد از آن دست برادر خود را بگيرد ، خدا به ايشان رو آورد و به سوى ايشان نظر كند ، و پيوسته رو به ايشان داشته باشد و به گناهان ايشان بفرمايد كه : از ايشان فرو ريزيد . اى ابوحمزه! پس گناهان از ايشان فرو ريزد ، چنان كه برگ از درخت فرو مى ريزد . بعد از آن از هم جدا مى شوند و برايشان گناهى نيست» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از حدّ مصافحه . فرمود :«به قدر آنكه دور يك درخت خرما بگردى» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از عمرو بن افرق ، از ابوعبيده ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سزاوار است دو مؤمن را ، چون يكى از ايشان از صاحبش پنهان و ناپديد شود به واسطه درختى ، بعد از آن به هم رسند ، كه با يكديگر مصافحه كنند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از محمد بن مثنّى ، از پدرش ، از عثمان بن يزيد _ يا زيد بنابر اختلاف نسخ كافى _ ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چون يكى از شما برادر خويش را ملاقات كند ، بايد كه بر او سلام كند و با او مصافحه نمايد؛ زيرا كه ، خداى عز و جلفرشتگان را به اين امر گرامى داشته و نواخته؛ پس كردار فرشتگان را بكنيد» .

.

ص: 458

عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنِ ابْنِ بَقَّاحٍ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا الْتَقَيْتُمْ فَتَلَاقَوْا بِالتَّسْلِيمِ وَالتَّصَافُحِ ، وَإِذَا تَفَرَّقْتُمْ فَتَفَرَّقُوا بِالِاسْتِغْفَارِ» .

عَنْهُ ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ جَدِّهِ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، أَوْ غَيْرِهِ ، عَنْ رَزِينٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ الْمُسْلِمُونَ إِذَا غَزَوْا مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَمَرُّوا بِمَكَانٍ كَثِيرِ الشَّجَرِ ، ثُمَّ خَرَجُوا إِلَى الْفَضَاءِ ، نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ فَتَصَافَحُوا» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ ، عَنْ زَيْدِ بْنِ الْجَهْمِ الْهِلَالِيِّ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَعْيَنَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا صَافَحَ الرَّجُلُ صَاحِبَهُ ، فَالَّذِي يَلْزَمُ التَّصَافُحَ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الَّذِي يَدَعُ ، أَلَا وَإِنَّ الذُّنُوبَ لَتَتَحَاتُّ فِيمَا بَيْنَهُمْ حَتّى لَا يَبْقى ذَنْبٌ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، فَنَظَرَ إِلَيَّ بِوَجْهٍ قَاطِبٍ ، فَقُلْتُ : مَا الَّذِي غَيَّرَكَ لِي؟ قَالَ :«الَّذِي غَيَّرَكَ لِاءِخْوَانِكَ ، بَلَغَنِي يَا إِسْحَاقُ أَنَّكَ أَقْعَدْتَ بِبَابِكَ بَوَّاباً يَرُدُّ عَنْكَ فُقَرَاءَ الشِّيعَةِ». فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنِّي خِفْتُ الشُّهْرَةَ . فَقَالَ : «أَ فَلَا خِفْتَ الْبَلِيَّةَ؟ أَ وَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا ، أَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ الرَّحْمَةَ عَلَيْهِمَا ، فَكَانَتْ تِسْعَةٌ وَتِسْعُونَ لِأَشَدِّهِمَا حُبّاً لِصَاحِبِهِ ، فَإِذَا تَوَافَقَا غَمَرَتْهُمَا الرَّحْمَةُ ، فَإِذَا قَعَدَا يَتَحَدَّثَانِ ، قَالَ الْحَفَظَةُ بَعْضُهَا لِبَعْضٍ : اعْتَزِلُوا بِنَا ، فَلَعَلَّ لَهُمَا سِرّاً وَقَدْ سَتَرَ اللّهُ عَلَيْهِمَا؟» . فَقُلْتُ : أَ لَيْسَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ : «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» ؟ فَقَالَ : «يَا إِسْحَاقُ ، إِنْ كَانَتِ الْحَفَظَةُ لَا تَسْمَعُ ، فَإِنَّ عَالِمَ السِّرِّ يَسْمَعُ وَيَرى» .

.

ص: 459

از او ، از محمد بن على ، از ابن بقّاح ، از سيف بن عميره ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چون ملاقات از براى شما دست به هم دهد ، با يكديگر ملاقات كنيد با سلام كردن و مصافحه نمودن ، و چون جدا شويد از يكديگر ، جدا شويد با استغفار ، كه هر يك طلب مغفرت كنيد از براى ديگرى» .

از او ، از موسى بن قاسم ، از جدّش معاوية بن وهب يا غير او ، از رزين از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«عادت مسلمانان اين بود كه چون با رسول خدا صلى الله عليه و آله به جنگ مى رفتند و در جاى پر درختى مى گذشتند ، بعد از آن بيرون مى رفتند و به فضاى بى درختى مى رسيدند ، به يكديگر نظر مى نمودند و با هم مصافحه مى كردند» .

از او ، از پدرش ، از آنكه او را حديث كرده ، از زيد بن جهم هلالى ، از مالك بن اعين ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«چون مردى با صاحب خود مصافحه كند ، آنكه ملازم مصافحه باشد و پيوسته آن را به جا آورد ، مزدش بزرگ تر و پيشتر است از آنكه آن را وا مى گذارد . آگاه باشيد كه گناهان در ميانه ايشان فرو مى ريزد ، تا آنكه گناهان از براى ايشان باقى نماند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از يحيى بن مبارك ، از عبداللّه بن جبله ، از اسحاق بن عمّار كه گفت : بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم؛ پس به سوى من نگريست با روى در هم كشيده . عرض كردم كه : چيست آن چه تو را با من متغيّر گردانيده؟ فرمود :«همان كه تو را به برادرانت متغيّر ساخته؟ اى اسحاق! خبر به من رسيده كه تو دربانى را بر در خانه خويش نشانيده اى كه فقراى شيعيان را از تو بازگرداند و نگذارد كه بر تو داخل شوند» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! من از شهرت ترسيدم . فرمود كه : «آيا از بليّه و رنج و سختى نترسيدى؟ آيا ندانسته اى كه چون دو مؤمن به هم رسند و با يكديگر مصافحه كنند ، خداى عز و جل رحمت خود را بر ايشان فرو فرستد ، و نود و نه جزو آن از براى كسى باشد كه دوستيش با صاحب خود سخت تر است از اين دو ، و هرگاه در دوستى با هم برابر باشند ، رحمت خدا ايشان را بپوشاند ، و از سر ايشان به در رود و در گرداب درياى مغفرت غرق شوند؛ پس چون بنشينند و با يكديگر حديث گويند ، فرشتگانى كه نگاهبانان اعمال اند به يكديگر مى گويند كه : بياييد تا از ايشان دور شويم و در گوشه اى رويم ، شايد كه ايشان را رازى باشد كه خواهند با هم بگويند ، و حال آنكه خدا برايشان پوشيده و از براى ايشان پرده اى قرار داده است» . راوى مى گويد كه : عرض كردم : آيا خداى عز و جل نمى فرمايد كه : «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ اِلّا لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد» (1) ؛ يعنى : «آدمى بيرون نمى افكند از دهان خود هيچ سخنى را ، و به چيزى متكلّم نمى شود ، مگر آنكه در نزد او با آن سخن نگهبانى است مهيّا و آماده». حضرت فرمود كه : «اى اسحاق! اگر حافظان اعمال نمى شنوند ، خداى داناى راز مى شنود و مى بيند» . (حاصل آنكه راوى گمان كرد كه رقيب ، فرشتگان حافظان اعمال اند ، چنان كه اكثر مفسّرين چنين فهميده اند ، و لهذا بر حضرت اين آيه را ايراد نمود ، و حضرت در جواب فرمود كه : رقيب ، شامل جناب اقدس الهى است؛ بلكه فى الحقيقه ، رقيبِ حقيقى او است ، كه چيزى بر او پوشيده نمى تواند شد) .

.


1- .ق، 18.

ص: 460

عَنْهُ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ أَيْمَنَ بْنِ مُحْرِزٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا صَافَحَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَجُلاً قَطُّ ، فَنَزَعَ يَدَهُ حَتّى يَكُونَ هُوَ الَّذِي يَنْزِعُ يَدَهُ مِنْهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ رِبْعِيٍّ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَ _ لَا يُوصَفُ ، وَكَيْفَ يُوصَفُ وَقَالَ فِي كِتَابِهِ : «وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» ؟ فَلَا يُوصَفُ بِقَدَرٍ إِلَا كَانَ أَعْظَمَ مِنْ ذلِكَ . وَ إِنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله لَا يُوصَفُ ، وَكَيْفَ يُوصَفُ عَبْدٌ احْتَجَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِسَبْعٍ ، وَجَعَلَ طَاعَتَهُ فِي الْأَرْضِ كَطَاعَتِهِ فِي السَّمَاءِ ، فَقَالَ : «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» وَمَنْ أَطَاعَ هذَا فَقَدْ أَطَاعَنِي ، وَمَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِي ، وَفَوَّضَ إِلَيْهِ؟ وَ إِنَّا لَا نُوصَفُ ، وَكَيْفَ يُوصَفُ قَوْمٌ رَفَعَ اللّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَهُوَ الشَّكُّ . وَ الْمُؤْمِنُ لَا يُوصَفُ ، وَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَلْقى أَخَاهُ ، فَيُصَافِحُهُ ، فَلَا يَزَالُ اللّهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِمَا ، وَالذُّنُوبُ تَتَحَاتُّ عَنْ وُجُوهِهِمَا كَمَا يَتَحَاتُّ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرِ» .

.

ص: 461

از او ، از اسماعيل بن مهران ، از ايمن بن محرز ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز با مردى مصافحه نفرمود كه دست خود را بكشد ، تا آنكه آن كس دست خود را از دست آن حضرت مى كشيد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از ربعى ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«به درستى كه خداى عز و جلبه وصف درنيايد ، و چگونه به وصف درآيد ، و حال آنكه در كتاب خويش فرموده كه : «وَما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» (1) ؛ پس خدا به اندازه اى وصف نشود ، مگر آنكه از آن بزرگ تر باشد . (2) و به درستى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به وصف درنيايد ، و چگونه به وصف درآيد بنده اى كه خدا او را به هفت حجاب محجّب ساخته ، و فرمانبردارى او را در زمين چون فرمانبردارى خويش در آسمان قرار داده است (3) و فرموده كه : «ما اتاكُمْ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (4) . و حضرت فرمود كه : هر كه اين را اطاعت كند ، مرا اطاعت كرده ، و هر كه او را نافرمانى كند ، مرا نافرمانى كرده است ، و امر دين را به او مفوّض فرمود . و به درستى كه ما به وصف درنياييم ، و چگونه به وصف درآيند گروهى كه خدا رجس را از ايشان برداشته _ و مراد از آن رجس شكّ است _ . و مؤمن به وصف درنمى آيد . و به درستى كه مؤمن برادر خويش را ملاقات مى كند و با يكديگر مصافحه مى كنند؛ پس خدا پيوسته به سوى ايشان نظر مى كند ، و گناهان از روى هاى ايشان فرو مى ريزد ، چنان كه برگ از درخت فرو ريزد» .

.


1- .انعام، 91.
2- ._ چنان كه در كتاب توحيد تا اينجا، به سندى ديگر مذكور شد _ . (مترجم)
3- .و در بعضى از نسخ كافى «در آسمان» ندارد؛ و معنى اين مى شود كه ، او را در زمين چون خود مطاع گردانيده ، يا اطاعت او را چون اطاعت خود ساخته است . (مترجم)
4- .حشر، 7. آنچه را پيامبر برايتان آورد بگيريد و از آنچه نهى كرد دست كشيد .

ص: 462

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«إِذَا الْتَقَى الْمُؤْمِنَانِ فَتَصَافَحَا ، أَقْبَلَ اللّهُ بِوَجْهِهِ عَلَيْهِمَا ، وَتَتَحَاتُّ الذُّنُوبُ عَنْ وُجُوهِهِمَا حَتّى يَفْتَرِقَا» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«تَصَافَحُوا ؛ فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالسَّخِيمَةِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَقِيَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله حُذَيْفَةَ ، فَمَدَّ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَدَهُ ، فَكَفَّ حُذَيْفَةُ يَدَهُ ، فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يَا حُذَيْفَةُ ، بَسَطْتُ يَدِي إِلَيْكَ ، فَكَفَفْتَ يَدَكَ عَنِّي؟ فَقَالَ حُذَيْفَةُ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، بِيَدِكَ الرَّغْبَةُ ، وَلكِنِّي كُنْتُ جُنُباً ، فَلَمْ أُحِبَّ أَنْ تَمَسَّ يَدِي يَدَكَ وَأَنَا جُنُبٌ ، فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ الْمُسْلِمَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا ، فَتَصَافَحَا ، تَحَاتَّتْ ذُنُوبُهُمَا كَمَا يَتَحَاتُّ وَرَقُ الشَّجَرِ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَا يَقْدِرُ أَحَدٌ قَدْرَهُ ، وَكَذلِكَ لَا يَقْدِرُ قَدْرَ نَبِيِّهِ ، وَكَذلِكَ لَا يَقْدِرُ قَدْرَ الْمُؤْمِنِ ؛ إِنَّهُ لَيَلْقى أَخَاهُ ، فَيُصَافِحُهُ ، فَيَنْظُرُ اللّهُ إِلَيْهِمَا ، وَالذُّنُوبُ تَتَحَاتُّ عَنْ وُجُوهِهِمَا حَتّى يَفْتَرِقَا ، كَمَا يَتَحَاتُّ الرِّيحَ الشَّدِيدَةَ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرِ» .

.

ص: 463

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن نعمان ، از فضيل بن عثمان ، از ابوعبيده روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«چون دو مؤمن به هم رسند و با يكديگر مصافحه كنند ، خدا روى خود را به ايشان آورد ، و گناهان از روى هاى ايشان فرو ريزد تا از هم جدا شوند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«با يكديگر مصافحه كنيد؛ زيرا كه مصافحه كينه ديرينه را مى برد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قداح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله حذيفه را ملاقات كرد؛ پس پيغمبر صلى الله عليه و آله دست خويش را كشيد و پيش آورد ، و حذيفه دست خود را نگاه داشت و پيش نياورد؛ پس پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : اى حذيفه! من دست خويش را به سوى تو گشودم و دراز نمودم ، و تو دست خود را از من باز داشتى . حذيفه عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! هر كسى به دست تو رغبت دارد و خواهان مصافحه با تو مى باشد ، وليكن من جنب بودم ، و لهذا دوست نداشتم كه دستم به دست مباركت برسد و حال آنكه من جنب باشم . پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : آيا نمى دانى كه چون دو مسلمان به هم رسند و با يكديگر مصافحه كنند ،گناهان ايشان فرو مى ريزد ، چنان كه برگ درخت فرو ريزد» .

حسين بن محمد بن ، از احمد بن اسحاق ، از بكر بن محمد ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه هيچ كس قدر و اندازه خداى عز و جل را نمى شناسد ، و همچنين كسى قدر پيغمبر او را نمى شناسد و مرتبه آن حضرت را نمى داند ، و همچنين كسى قدر مؤمن را نمى شناسد؛ زيرا كه مؤمن برادرش را ملاقات مى كند و با يكديگر مصافحه مى كنند ، پس خداى _ تعالى _ به سوى ايشان نظر مى كند ، و گناهان از روى هاى ايشان فرو مى ريزد تا از هم جدا شوند ، چنان كه باد سخت برگ را از درخت فرو مى ريزد» .

.

ص: 464

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ رِفَاعَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «مُصَافَحَةُ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ مُصَافَحَةِ الْمَلَائِكَةِ» .

79 _ بَابُ الْمُعَانَقَةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام ، قَالَا :«أَيُّمَا مُؤْمِنٍ خَرَجَ إِلى أَخِيهِ يَزُورُهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ حَسَنَةً ، وَمُحِيَتْ عَنْهُ سَيِّئَةٌ ، وَرُفِعَتْ لَهُ دَرَجَةٌ ، وَإِذَا طَرَقَ الْبَابَ فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ السَّمَاءِ ، فَإِذَا الْتَقَيَا وَتَصَافَحَا وَتَعَانَقَا ، أَقْبَلَ اللّهُ عَلَيْهِمَا بِوَجْهِهِ ، ثُمَّ بَاهى بِهِمَا الْمَلَائِكَةَ ، فَيَقُولُ : انْظُرُوا إِلى عَبْدَيَّ تَزَاوَرَا وَتَحَابَّا فِيَّ ، حَقٌّ عَلَيَّ أَلَا أُعَذِّبَهُمَا بِالنَّارِ بَعْدَ هذَا الْمَوْقِفِ ، فَإِذَا انْصَرَفَ شَيَّعَهُ الْمَلَائِكَةُ عَدَدَ نَفَسِهِ وَخُطَاهُ وَكَلَامِهِ ، يَحْفَظُونَهُ مِنْ بَلَاءِ الدُّنْيَا وَبَوَائِقِ الْاخِرَةِ إِلى مِثْلِ تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنْ قَابِلٍ ، فَإِنْ مَاتَ فِيمَا بَيْنَهُمَا أُعْفِيَ مِنَ الْحِسَابِ ، وَإِنْ كَانَ الْمَزُورُ يَعْرِفُ مِنْ حَقِّ الزَّائِرِ مَا عَرَفَهُ الزَّائِرُ مِنْ حَقِّ الْمَزُورِ ، كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا اعْتَنَقَا غَمَرَتْهُمَا الرَّحْمَةُ ، فَإِذَا الْتَزَمَا لَا يُرِيدَانِ بِذلِكَ إِلَا وَجْهَ اللّهِ وَلَا يُرِيدَانِ غَرَضاً مِنْ أَغْرَاضِ الدُّنْيَا ، قِيلَ لَهُمَا : مَغْفُوراً لَكُمَا فَاسْتَأْنِفَا ، فَإِذَا أَقْبَلَا عَلَى الْمُسَاءَلَةِ ، قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ بَعْضُهَا لِبَعْضٍ : تَنَحَّوْا عَنْهُمَا ؛ فَإِنَّ لَهُمَا سِرّاً ، وَقَدْ سَتَرَ اللّهُ عَلَيْهِمَا». قَالَ إِسْحَاقُ : فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَلَا يُكْتَبُ عَلَيْهِمَا لَفْظُهُمَا ، وَقَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» ؟ قَالَ : فَتَنَفَّسَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام الصُّعَدَاءَ ، ثُمَّ بَكى حَتَّى اخْضَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ ، وَقَالَ : «يَا إِسْحَاقُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ إِنَّمَا أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ أَنْ تَعْتَزِلَ عَنِ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا إِجْلَالًا لَهُمَا ، وَإِنَّهُ وَإِنْ كَانَتِ الْمَلَائِكَةُ لَا تَكْتُبُ لَفْظَهُمَا ، وَلَا تَعْرِفُ كَلَامَهُمَا ؛ فَإِنَّهُ يَعْرِفُهُ وَيَحْفَظُهُ عَلَيْهِمَا عَالِمُ السِّرِّ وَأَخْفى» .

.

ص: 465

79 . باب در بيان معانقت و دست در گردن همديگر كردن

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از رفاعه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«مصافحه مؤمن از مصافحه فرشتگان بهتر است» .

79 . باب در بيان معانقت و دست در گردن همديگر كردنمحمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع ، از صالح بن عقبه ، از عبداللّه بن محمد جعفى ، از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمودند :«هر مؤمنى كه بيرون رود به سوى برادرش كه او را زيارت كند ، در حالى كه حقّ او را بشناسد ، خدا به هر گامى يك حسنه از برايش بنويسد ، و يك گناه از او محو شود ، و يك درجه از برايش بلند شود . و چون درِ خانه او را بكوبد ، درهاى آسمان از برايش گشوده شود . و چون به هم رسند و مصافحه كنند و دست در گردن يكديگر درآورند ، خداى روى خويش را به ايشان آورد . بعد از آن به سبب ايشان با فرشتگان تفاخر كند و بنازد و بفرمايد كه : بنگريد به دو بنده من ، كه به زيارت يكديگر رفتند و با هم دوستى كردند در راه من ، و بر من لازم است كه بعد از اين موقف ، ايشان را عذاب نكنم . و چون برگردد ، به شماره نفسى كه كشيده و گامى كه برداشته و سخنى كه گفته ، فرشتگان او را مشايعت و همراهى كنند ، و او را از بلاى دنيا و بدى ها و سختى هاى آخرت محافظت نمايند ، تا مثل اين شب از سال آينده؛ پس اگر در ما بين اين دو بميرد ، از حساب روز قيامت معاف باشد . و اگر آن كسى كه زائر به زيارتش رفته ، از حقّ زائر بشناسد آن چه را كه زائر از حقّ او مى شناسد ، از برايش مثل اجر زائر خواهد بود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از صفوان بن يحيى ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه چون دو مؤمنِ من دست در گردن يكديگر كنند ، رحمت ايشان را فرو گيرد . و چون يكديگر را در بر گيرند و به آن ، چيزى را غير از رضاى خدا اراده نداشته باشند و غرضى از اغراض دنيا را نخواهند ، به ايشان گفته شود كه : آمرزيده باد شما را ، و خدا شما را آمرزيد ، پس عمل را از سر گيريد و بناى نو بگذاريد . و چون رو آورند كه از يكديگر احوال پرسند ، فرشتگان به يكديگر گويند كه : از ايشان دور شويد و در جانبى رويد كه ايشان را رازى است و خدا برايشان پوشيده» . اسحاق مى گويد كه : عرض كردم : فداى تو گردم! پس گفته ايشان برايشان نوشته نمى شود و حال آنكه خداى عز و جل فرموده است كه : «ما يَلْفِظُ مِنْ قَولٍ اِلّا لَدَيْهِ رَقيبٌ عتيد» (1) . اسحاق مى گويد كه : حضرت صادق عليه السلام آهى سرد از دل پر درد بركشيد و گريست تا آنكه آب ديده اش ريش مباركش را تر كرد و فرمود : «اى اسحاق! به درستى كه خداى _ تبارك و تعالى _ فرشتگان را امر فرموده كه از مؤمنان دور شوند چون به هم رسند ، به جهت اجلال و تعظيم ايشان ، و هر چند كه فرشتگان لفظ ايشان را ننويسند و سخن ايشان را نشناسند ، ليكن خداى داناى راز و پنهان تر از آن ، آن را مى شناسد و برايشان حفظ و نگاهدارى مى نمايد» .

.


1- .ق، 18. لب به سخنى نمى گشايد جز آن كه مراقب حاضر و آماده اى نزد او هست .

ص: 466

80 _ بَابُ التَّقْبِيلِأَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ ، عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لَكُمْ لَنُوراً تُعْرَفُونَ بِهِ فِي الدُّنْيَا ، حَتّى أَنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا لَقِيَ أَخَاهُ ، قَبَّلَهُ فِي مَوْضِعِ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ مُوسى ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا يُقَبَّلُ رَأْسُ أَحَدٍ وَلَا يَدُهُ إِلَا يَدُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أَوْ مَنْ أُرِيدَ بِهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله » .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ زَيْدٍ النَّرْسِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَزْيَدٍ صَاحِبِ السَّابِرِيِّ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَتَنَاوَلْتُ يَدَهُ ، فَقَبَّلْتُهَا ، فَقَالَ :«أَمَا إِنَّهَا لَا تَصْلُحُ إِلَا لِنَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : نَاوِلْنِي يَدَكَ أُقَبِّلْهَا ، فَأَعْطَانِيهَا ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، رَأْسَكَ ، فَفَعَلَ ، فَقَبَّلْتُهُ ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، رِجْلَاكَ ، فَقَالَ :«أَقْسَمْتُ ، أَقْسَمْتُ ، أَقْسَمْتُ _ ثَلَاثاً _ وَبَقِيَ شَيْءٌ ، وَبَقِيَ شَيْءٌ ، وَبَقِيَ شَيْءٌ» .

.

ص: 467

80 . باب در بيان بوسه دادن

80 . باب در بيان بوسه دادنابوعلى اشعرى ، از حسن بن على كوفى ، از عبيس بن هشام ، از حسين بن احمد منقرى ، از يونس بن ظبيان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه شما را نورى است كه به آن در دنيا شناخته مى شويد ، تا آنكه يكى از شما چون برادر خود را ملاقات كند ، در موضع نور از پيشانى او را بوسه مى دهد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از رفاعة بن موسى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بايد كه سر و دست كسى بوسه داده نشود ، مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله يا كسى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او اراده شود» .

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از زيد نرسى ، از على بن مؤيّد صاحب جامه سابرى روايت كرده است كه گفت : بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و دست آن حضرت را گرفتم و آن را بوسه دادم . فرمود :«به درستى كه اين بوسه دادن صلاحيّت ندارد ، مگر از براى پيغمبر يا وصىّ پيغمبر» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حجّال ، از يونس بن يعقوب روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : دست خود را به من ده تا آن را بوسه دهم؛ پس آن را به من عطا فرمود . عرض كردم كه : فداى تو گردم! سر خويش را نزديك آور؛ پس حضرت چنان كرد و من بوسه بر سر مباركش دادم . و عرض كردم كه : فداى تو گردم! پاهاى مباركت را بده تا ببوسم . سه مرتبه فرمود كه :«قسم ياد كرده اى؟» و سه مرتبه فرمود كه : «چيزى باقى مانده است» . 1

.

ص: 468

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَبَّلَ لِلرَّحِمِ ذَا قَرَابَةٍ ، فَلَيْسَ عَلَيْهِ شَيْءٌ ، وَقُبْلَةُ الْأَخِ عَلَى الْخَدِّ ، وَقُبْلَةُ الْاءِمَامِ بَيْنَ عَيْنَيْهِ» .

وَ عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ مَوْلى آلِ سَامٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَيْسَ الْقُبْلَةُ عَلَى الْفَمِ إِلَا لِلزَّوْجَةِ ، أَوِ الْوَلَدِ الصَّغِيرِ» .

81 _ بَابُ تَذَاكُرِ الْاءِخْوَانِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«شِيعَتُنَا الرُّحَمَاءُ بَيْنَهُمُ ، الَّذِينَ إِذَا خَلَوْا ذَكَرُوا اللّهَ ، إِنَّ ذِكْرَنَا مِنْ ذِكْرِ اللّهِ ، إِنَّا إِذَا ذُكِرْنَا ذُكِرَ اللّهُ ، وَإِذَا ذُكِرَ عَدُوُّنَا ذُكِرَ الشَّيْطَانُ» .

.

ص: 469

81 . باب در بيان تذاكر برادران

محمد بن يحيى ، از عمركَى بن على ، از على بن جعفر ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه به جهت خويشى و رحم ، زنى (1) را كه خداوندِ خويشى باشد ، بوسه دهد ، بر او چيزى نيست و گناهى ندارد. و بوسه برادر در رخ او است ، و بوسه امام در ميان دو چشم مباركش» .

و از او ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن سنان ، از ابو صبّاح مولاى آل سام ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«بوسه بر دهان، از براى كسى نيست ، مگر از براى زن و فرزند خُرد» .

81 . باب در بيان تذاكر برادران (2)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از فضالة بن ايّوب ، از على بن ابى حمزه كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«شيعيان ما رحم كنندگانند در ميان خويش ، كه بر يكديگر رحم مى كنند . و آنانند كه چون خلوت كنند ، خدا را ياد مى كنند . و به درستى كه ياد ما از جمله ياد خدا است ، و ياد دشمنان ما ياد شيطان است» . و بنابر بعضى از نسخ كافى : «به درستى كه ما چون ياد شويم خدا ياد مى شود ، و هرگاه دشمنان ما ياد شوند شيطان ياد مى شود» .

.


1- .در متن حديث «ذا قرابة» است كه به معناى خويشاوند مذكر است .
2- .و تذاكر ، با همديگر ياد كردن است . (مترجم)

ص: 470

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«تَزَاوَرُوا ؛ فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ ، وَذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا ؛ وَأَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ ، فَإِنْ أَخَذْتُمْ بِهَا رَشَدْتُمْ وَنَجَوْتُمْ ، وَإِنْ تَرَكْتُمُوهَا ضَلَلْتُمْ وَهَلَكْتُمْ ، فَخُذُوا بِهَا ، وَأَنَا بِنَجَاتِكُمْ زَعِيمٌ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ كَثِيرٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنِّي مَرَرْتُ بِقَاصٍّ يَقُصُّ وَهُوَ يَقُولُ : هذَا الْمَجْلِسُ الَّذِي لَا يَشْقى بِهِ جَلِيسٌ ، قَالَ : فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ، أَخْطَأَتْ أَسْتَاهُهُمُ الْحُفْرَةَ ؛ إِنَّ لِلّهِ مَلَائِكَةً سَيَّاحِينَ سِوَى الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ ، فَإِذَا مَرُّوا بِقَوْمٍ يَذْكُرُونَ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ ، قَالُوا : قِفُوا ، فَقَدْ أَصَبْتُمْ حَاجَتَكُمْ ؛ فَيَجْلِسُونَ ، فَيَتَفَقَّهُونَ مَعَهُمْ ، فَإِذَا قَامُوا عَادُوا مَرْضَاهُمْ ، وَشَهِدُوا جَنَائِزَهُمْ ، وَتَعَاهَدُوا غَائِبَهُمْ ؛ فَذلِكَ الْمَجْلِسُ الَّذِي لَا يَشْقى بِهِ جَلِيسٌ» .

.

ص: 471

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع ، از صالح بن عقبه ، از يزيد بن عبدالملك ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«يكديگر را زيارت كنيد؛ زيرا كه در زيارتِ شما زنده گردانيدن دل هاى شما ، و ياد كردن احاديث ما است ، و احاديث ما باعث مهربانى شما است با يكديگر؛ پس اگر آنها را فرا گيريد و عمل كنيد ، راه راست و نجات يابيد ، و اگر آنها را وا گذاريد ، گمراه شويد و هلاك گرديد؛ پس آنها را فرا گيريد ، و من به نجات يافتن شما كفيل و ضامنم» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از وشّاء ،از منصور بن يونس ، از عبّاد بن كثير كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : من به يكى از قاضيان گذشتم كه حكم مى كرد و مى گفت : اين مجلسى است كه هيچ همنشينى به واسطه آن بدبخت نمى شود . راوى مى گويد كه : حضرت صادق عليه السلام فرمود :«بسيار دور است آن چه گفته ، و مقعدهاى ايشان گودال را غلط كرده است» (يعنى سخن ايشان از موضع خود تجاوز كرده و سوراخ دعا را گم كرده اند) . (1) تتمّه حديث آنكه حضرت فرمود : «به درستى كه خدا را فرشتگانى چندند كه در زمين مى گردند ، غير از كرام الكاتبين كه حافظان اعمال اند؛ پس چون به گروهى بگذرند كه محمد و آل محمد را ياد مى كند، مى گويند كه : بدانيد و آگاه باشيد! (يا بايستيد) كه به حاجت خود رسيديد؛ پس مى نشينند و دانشمند مى شوند ، و چون برخاستند ، بيماران ايشان را عيادت مى كنند ، و در جنازه هاى مردگان ايشان حاضر مى شوند ، و غائب ايشان را جستجو و يادآورى مى نمايند؛ پس اين مجلس ، مجلسى است كه هيچ همنشينى به واسطه آن بدبخت نمى شود» .

.


1- .در اين كلام ، تعبير شده از دهان ايشان به مقعد ، و از آن چه از آن بيرون مى آيد ، به آن چه از اين بيرون مى آيد ، به علاقه مشابهت در قباحت و پليدى و قذارت . و در مستقصى الأمثال زمخشرى مذكور است كه : أَخْطَأَتْ اِسْتُكَ الْحُفْرَةَ؛ يعنى : مقعدت گودال را غلط كرده است . و گفته است كه اين مثلى است كه زده مى شود از براى كسى كه به موضع حاجت نرسيده و آن را درست نيافته است؛ پس آن چه حضرت فرموده است كه : أَخْطَأَتْ أَسْتاهُهُمْ الْحُفْرَةَ ، به آن معنى كه مذكور شد ، مضمون اين مثل است كه در آن به جهت غرضى كه معلوم است تغييرى واقع شده است ، وليكن مقصود از آن ، همان مقصود از مثل است . (مترجم)

ص: 472

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْمُسْتَوْرِدِ النَّخَعِيِّ ، عَمَّنْ رَوَاهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ مِنَ الْمَلَائِكَةِ الَّذِينَ فِي السَّمَاءِ لَيَطَّلِعُونَ إِلَى الْوَاحِدِ وَالِاثْنَيْنِ وَالثَّلَاثَةِ وَهُمْ يَذْكُرُونَ فَضْلَ آلِ مُحَمَّدٍ». قَالَ : «فَتَقُولُ : أَ مَا تَرَوْنَ إِلى هؤُلَاءِ فِي قِلَّتِهِمْ وَكَثْرَةِ عَدُوِّهِمْ يَصِفُونَ فَضْلَ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؟» قَالَ : «فَتَقُولُ الطَّائِفَةُ الْأُخْرى مِنَ الْمَلَائِكَةِ : «ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» » .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ مُيَسِّرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ لِي :«أَ تَخْلُونَ وَتَتَحَدَّثُونَ ، وَتَقُولُونَ مَا شِئْتُمْ؟» فَقُلْتُ : إِي وَاللّهِ ، إِنَّا لَنَخْلُو وَنَتَحَدَّثُ ، وَنَقُولُ مَا شِئْنَا ، فَقَالَ : «أَمَا وَاللّهِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي مَعَكُمْ فِي بَعْضِ تِلْكَ الْمَوَاطِنِ ؛ أَمَا وَاللّهِ ، إِنِّي لَأُحِبُّ رِيحَكُمْ وَأَرْوَاحَكُمْ ، وَ إِنَّكُمْ عَلى دِينِ اللّهِ وَدِينِ مَلَائِكَتِهِ ، فَأَعِينُوا بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ زَكَرِيَّا ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدِ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا اجْتَمَعَ ثَلَاثَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَصَاعِداً إِلَا حَضَرَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مِثْلُهُمْ ، فَإِنْ دَعَوْا بِخَيْرٍ ، أَمَّنُوا ؛ وَإِنِ اسْتَعَاذُوا مِنْ شَرٍّ ، دَعَوُا اللّهَ لِيَصْرِفَهُ عَنْهُمْ ؛ وَإِنْ سَأَلُوا حَاجَةً ، تَشَفَّعُوا إِلَى اللّهِ وَسَأَلُوهُ قَضَاءَهَا . وَ مَا اجْتَمَعَ ثَلَاثَةٌ مِنَ الْجَاحِدِينَ إِلَا حَضَرَهُمْ عَشَرَةُ أَضْعَافِهِمْ مِنَ الشَّيَاطِينِ ، فَإِنْ تَكَلَّمُوا ، تَكَلَّمَ الشَّيْطَانُ بِنَحْوِ كَلَامِهِمْ ؛ وَإِذَا ضَحِكُوا ، ضَحِكُوا مَعَهُمْ ، وَإِذَا نَالُوا مِنْ أَوْلِيَاءِ اللّهِ ، نَالُوا مَعَهُمْ ، فَمَنِ ابْتُلِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ بِهِمْ ، فَإِذَا خَاضُوا فِي ذلِكَ ، فَلْيَقُمْ ، وَلَا يَكُنْ شِرْكَ شَيْطَانٍ وَلَا جَلِيسَهُ ؛ فَإِنَّ غَضَبَ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَا يَقُومُ لَهُ شَيْءٌ ، وَلَعْنَتَهُ لَا يَرُدُّهَا شَيْءٌ». ثُمَّ قَالَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ : «فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ ، فَلْيُنْكِرْ بِقَلْبِهِ ، وَلْيَقُمْ وَلَوْ حَلْبَ شَاةٍ أَوْ فُوَاقَ نَاقَةٍ» .

.

ص: 473

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از مستورد نخعى ، از آنكه او را روايت كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه جماعتى از فرشتگان كه در آسمانند مطّلع مى شوند و نظر مى كنند به سوى يك كس و دو كس و سه كس ، در حالى كه ايشان فضل و افزونى آل محمد را ياد مى كنند» . حضرت فرمود : «پس فرشتگان مى گويند كه : آيا به سوى اين گروه نظر نمى كنيد كه با وجود [دوستان ]كمى كه دارند و بسيارى دشمنان ايشان ، فضل آل محمد را شرح و بيان مى كنند؟» فرمود : «پس طائفه اى ديگر از فرشتگان مى گويند كه : «ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشآءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» (1) ؛ يعنى : «اين فضل و افزونى از جانب خدا است كه آن را عطا مى كند به هر كه خواسته باشد ، و خدا صاحب افزونى و فضل بزرگ است» .

از او ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابن مسكان ، از ميسّر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه گفت : حضرت به من فرمود كه :«آيا خلوت مى كنيد و حديث ما را ذكر مى كنيد و آن چه خواهيد، مى گوييد؟» عرض كردم : آرى ، به خدا سوگند كه ما خلوت مى كنيم و حديث شما را ياد مى نماييم و آن چه خواهيم، مى گوييم؛ پس فرمود : «بدان! به خدا سوگند كه بسيار دوست مى دارم كه من در بعضى از اين مواضع با شما باشم . آگاه باش! به خدا سوگند كه من بوى شما و روح هاى شما را دوست مى دارم ، و به درستى كه شما بر دين خدا و دين فرشتگان اوييد؛ پس به سبب پارسايى و كوشش در عبادت ، (مرا يا خود را) يارى كنيد» .

حسين بن محمد ، و محمد بن يحيى هر دو روايت كرده اند ، از على بن سعيد ، از محمد بن مسلم ، از احمد بن زكريّا ، از محمد بن خالد بن ميمون ، از عبداللّه بن سنان ، از غياث بن ابراهيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هرگز سه نفر از مؤمنان و بيشتر در جايى جمع نشده اند ، مگر آنكه از فرشتگان ، مانند ايشان در آنجا حاضر شده اند؛ پس اگر دعاى خيرى كنند و چيز خوبى را از خدا طلبند ، فرشتگان آمين گويند ، و اگر از بدى و ناخوشى به خدا پناه خواهند ، ايشان خدا را مى خوانند و دعا مى كنند كه آن بلاى را از ايشان بگرداند ، و اگر حاجتى را سؤال كنند ، به سوى خدا شفاعت مى كنند و از آن جناب مى خواهند كه آن حاجت را روا كند . و هرگز سه كس از منكران در جايى جمع نشده اند ، مگر آنكه ده برابر ايشان از شياطين در آنجا حاضر مى شوند؛ پس اگر سخن گويند ، شياطين به سخنى كه مانند سخن ايشان باشد تكلّم مى نمايند ، و چون بخندند ، با ايشان مى خندند ، و چون در دوستان خدا افتند و در باب ايشان سخنان بد گويند ، با ايشان موافقت كنند و در ايشان افتند؛ پس هر كه از مؤمنان به مصاحبت ايشان مبتلى شود ، هرگاه در اين امر فرو روند ، برخيزد ، و شريك شيطان و همنشين او نباشد؛ زيرا كه چيزى تاب مقاومت با خشم خداى عز و جل ]را [ندارد ، و در برابر آن نمى تواند ايستاد ، و هيچ چيز لعنت او را رد نمى توان نمود» پس آن حضرت _ صلوات اللّه عليه _ فرمود كه : «اگر نتواند برخيزد ، بايد در دل خويش انكار كند و برخيزد ، و اگرچه به قدر دوشيدن گوسفند يا زمان ميان دو دوشيدن شتر باشد» (چه در وقت دوشيدن شتر اندك زمانى صبر مى كنند ، و بچّه آن را سُر مى دهند كه شير خورد تا شتر به شير آيد) .

.


1- .جمعه، 4.

ص: 474

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَحْفُوظٍ ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ :«لَيْسَ شَيْءٌ أَنْكى لِاءِبْلِيسَ وَجُنُودِهِ مِنْ زِيَارَةِ الْاءِخْوَانِ فِي اللّهِ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ». قَالَ : «وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ، فَيَذْكُرَانِ اللّهَ ، ثُمَّ يَذْكُرَانِ فَضْلَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ، فَلَا يَبْقى عَلى وَجْهِ إِبْلِيسَ مُضْغَةُ لَحْمٍ إِلَا تَخَدَّدُ ، حَتّى أَنَّ رُوحَهُ لَتَسْتَغِيثُ مِنْ شِدَّةِ مَا يَجِدُ مِنَ الْأَلَمِ ، فَتَحُسُّ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ وَخُزَّانُ الْجِنَانِ ، فَيَلْعَنُونَهُ حَتّى لَا يَبْقى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ إِلَا لَعَنَهُ ، فَيَقَعُ خَاسِئاً حَسِيراً مَدْحُوراً» .

82 _ بَابُ إِدْخَالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنِي وَمَنْ سَرَّنِي فَقَدْ سَرَّ اللّهَ» .

.

ص: 475

82 . باب در بيان داخل كردن شادى بر مؤمن

و به همين اسناد ، از محمد بن سليمان ، از محمد بن محفوظ ، از ابوالمغرا روايت است كه گفت : شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«چيزى بيشتر از زيارت برادران دينى در راه خدا كه به زيارت يكديگر مى روند ، شيطان و لشكريان او را مغلوب و منكوب نمى گرداند» . و فرمود كه : «دو مؤمن به هم مى رسند و خدا را ياد مى نمايند و فضل ما اهل بيت را ذكر مى كنند؛ پس به قدر پاره اى گوشت خاييده ]=جويده] ، گوشت بر روى شيطان باقى نمى ماند ، مگر آنكه مى ريزد و لاغر مى شود ، تا به مرتبه اى كه روح آن لعين به جهت سختى آن چه از درد مى يابد ، استغاثه و فرياد مى كند كه شايد كسى به فريادش برسد . بعد از آن فرشتگان آسمان و خازنان بهشت ها ، آواز آن ملعون را مى شنوند و او را لعنت مى كنند ، تا آنكه هيچ فرشته مقرّبى باقى نمى ماند ، مگر آنكه او را لعنت مى كند؛ پس آن ملعون مى افتد در حالتى كه دور است از آن چه مطلوب او است ، و مانده و رانده شده» .

82 . باب در بيان داخل كردن شادى بر مؤمنچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى و هر دو ،از حسن بن محبوب ، از ابوحمزه ثمالى كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه مؤمنى را شاد كند ، به حقيقت كه مرا شاد كرده ، و هر كه مرا شاد كند ، خدا را شاد كرده است» .

.

ص: 476

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ _ يُكَنّى أَبَا مُحَمَّدٍ _ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«تَبَسُّمُ الرَّجُلِ فِي وَجْهِ أَخِيهِ حَسَنَةٌ ، وَصَرْفُ الْقَذى عَنْهُ حَسَنَةٌ ، وَمَا عُبِدَ اللّهُ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَى اللّهِ مِنْ إِدْخَالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ الْوَلِيدِ الْوَصَّافِيِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ فِيمَا نَاجَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ عَبْدَهُ مُوسى عليه السلام قَالَ : إِنَّ لِي عِبَاداً أُبِيحُهُمْ جَنَّتِي ، وَأُحَكِّمُهُمْ فِيهَا ، قَالَ : يَا رَبِّ ، وَمَنْ هؤُلَاءِ الَّذِينَ تُبِيحُهُمْ جَنَّتَكَ وَتُحَكِّمُهُمْ فِيهَا؟ قَالَ : مَنْ أَدْخَلَ عَلى مُؤْمِنٍ سُرُوراً». ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ مُؤْمِناً كَانَ فِي مَمْلَكَةِ جَبَّارٍ ، فَوَلَعَ بِهِ ، فَهَرَبَ مِنْهُ إِلى دَارِ الشِّرْكِ ، فَنَزَلَ بِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ ، فَأَظَلَّهُ وَأَرْفَقَهُ وَأَضَافَهُ ، فَلَمَّا حَضَرَهُ الْمَوْتُ أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلَيْهِ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي ، لَوْ كَانَ لَكَ فِي جَنَّتِي مَسْكَنٌ لَأَسْكَنْتُكَ فِيهَا ، وَلكِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلى مَنْ مَاتَ بِي مُشْرِكاً ، وَلكِنْ يَا نَارُ هِيدِيهِ ، وَلَا تُؤْذِيهِ ، وَيُؤْتى بِرِزْقِهِ طَرَفَيِ النَّهَارِ». قُلْتُ : مِنَ الْجَنَّةِ؟ قَالَ : «مِنْ حَيْثُ شَاءَ اللّهُ» .

عَنْهُ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ أَحَبَّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» .

.

ص: 477

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از مردى از اهل كوفه كه مكنّى است به ابومحمد ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«تبسّم و لب خنده مرد در روى برادرش حسنه است ، و صرف كردن خار و خاشاك كه در چشم مى افتد و گردانيدن امثال آن از برادر دينى حسنه است ، و خدا پرستيده نشد به چيزى كه در نزد او دوست تر باشد از ادخال سرور بر مؤمن» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از عبداللّه بن مسكان ، از عبيد اللّه بن وليد وصّافى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه در آن چه خداى عز و جل با بنده خود موسى عليه السلام راز گفت اين بود كه فرمود : به درستى كه مرا بندگانى چندند كه بهشت خويش را از براى ايشان مباح مى گردانم و ايشان را در آن حاكم مى سازم . عرض كرد كه : اى پروردگار من! آن گروهى كه تو بهشت خود را از براى ايشان مباح مى كنى و ايشان را در آن حاكم مى گردانى ، كيانند؟ فرمود كه : هر كه سرور را بر مؤمنى داخل كند» . بعد از آن، حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : «مؤمنى در مملكت پادشاهِ جبّارى ستمكار بود؛ پس آن جبّار در گرفتن و اذيّت رسانيدن به او حريص شد . مؤمن از آن جبّار گريخت و به جانب بلاد مشركان رفت و بر مردى از اهل شرك فرود آمد . آن مشرك او را جاى داد و با او مدارايى و مهربانى نمود و او را ميهمانى كرده ، ميزبان او بود؛ پس در هنگامى كه آن مشرك را مرگ در رسيد، خداى عز و جل به سوى او وحى فرمود كه : به عزّت و جلال خود سوگند ياد مى كنم كه اگر تو را در بهشت جا و مسكنى مى بود، هر آينه تو را در آن ساكن مى گردانيدم ، وليكن بهشت حرام است بر كسى كه بميرد و مشرك باشد به من و از براى من شريكى را اعتقاد داشته باشد . اى آتش! او را بترسان ، وليكن او را آزار مرسان ، و روزيش در دو طرف روز _ يعنى صبح و شام _ به او عطا مى شود» . عرض كردم كه : آن روزى از بهشت مى آيد؟ فرمود كه : «از آنجا كه خدا مى خواهد مى آيد» .

از او ، از بكر بن صالح ، از حسن بن على ، از عبداللّه بن ابراهيم ، از على بن ابى على ، از امام جعفر صادق ، از پدرش ، از حضرت على بن الحسين عليهم السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى دوست ترين اعمال به سوى خداى _ تعالى _ ادخال سرور و شادى است بر مؤمن» .

.

ص: 478

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ :«أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلى دَاوُدَ عليه السلام : أَنَّ الْعَبْدَ مِنْ عِبَادِي لَيَأْتِينِي بِالْحَسَنَةِ ، فَأُبِيحُهُ جَنَّتِي ، فَقَالَ دَاوُدُ : يَا رَبِّ ، وَمَا تِلْكَ الْحَسَنَةُ؟ قَالَ : يُدْخِلُ عَلى عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ سُرُوراً وَلَوْ بِتَمْرَةٍ ، قَالَ دَاوُدُ : يَا رَبِّ ، حَقٌّ لِمَنْ عَرَفَكَ أَنْ لَا يَقْطَعَ رَجَاءَهُ مِنْكَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا يَرى أَحَدُكُمْ إِذَا أَدْخَلَ عَلى مُؤْمِنٍ سُرُوراً أَنَّهُ عَلَيْهِ أَدْخَلَهُ فَقَطْ ، بَلْ وَاللّهِ عَلَيْنَا ، بَلْ وَاللّهِ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«إِنَّ أَحَبَّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ : شَبْعَةُ مُسْلِمٍ ، أَوْ قَضَاءُ دَيْنِهِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ :«إِذَا بَعَثَ اللّهُ الْمُؤْمِنَ مِنْ قَبْرِهِ ، خَرَجَ مَعَهُ مِثَالٌ يَقْدُمُ أَمَامَهُ ، كُلَّمَا رَأَى الْمُؤْمِنُ هَوْلًا مِنْ أَهْوَالِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ ، قَالَ لَهُ الْمِثَالُ : لَا تَفْزَعْ وَلَا تَحْزَنْ ، وَأَبْشِرْ بِالسُّرُورِ وَالْكَرَامَةِ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ حَتّى يَقِفَ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، فَيُحَاسِبُهُ حِسَاباً يَسِيراً ، وَيَأْمُرُ بِهِ إِلَى الْجَنَّةِ ، وَالْمِثَالُ أَمَامَهُ ، فَيَقُولُ لَهُ الْمُؤْمِنُ : يَرْحَمُكَ اللّهُ نِعْمَ الْخَارِجُ خَرَجْتَ مَعِي مِنْ قَبْرِي ، وَمَا زِلْتَ تُبَشِّرُنِي بِالسُّرُورِ وَالْكَرَامَةِ مِنَ اللّهِ حَتّى رَأَيْتُ ذلِكَ ، فَيَقُولُ : مَنْ أَنْتَ؟ فَيَقُولُ : أَنَا السُّرُورُ الَّذِي كُنْتَ أَدْخَلْتَهُ عَلى أَخِيكَ الْمُؤْمِنِ فِي الدُّنْيَا ، خَلَقَنِي اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مِنْهُ لِأُبَشِّرَكَ» .

.

ص: 479

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جل به سوى داود عليه السلام وحى فرمود كه : بنده اى از بندگان من با ثوابى به نزد من مى آيد و به سبب آن بهشت خويش را از برايش مباح مى گردانم . داود عليه السلام عرض كرد كه : اى پروردگار من! آن ثواب چيست؟ فرمود كه : شادى را بر بنده مؤمن من داخل مى كند ، و اگرچه به يك دانه خرما باشد . داود عرض كرد كه : اى پروردگار من! سزاوار است از براى كسى كه تو را شناسد ، كه اميد خويش را از تو نبرد و به تو اميدوار باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از خلف بن حمّاد ، از مفضّل بن عمر ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«يكى از شما چنين نپندارد ، چون شادى را بر مؤمنى داخل مى كند ، آنكه شادى را بر آن مؤمن تنها داخل گردانيده؛ بلكه به خدا سوگند كه شادى را بر ما اهل بيت داخل گردانيده؛ بلكه به خدا سوگند كه آن سرور را بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل گردانيده است» .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبدالحميد ، از ابوالجارود ، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت : از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود :«به درستى كه دوست ترين اعمال به سوى خداى عز و جل ، ادخال سرور است بر مؤمن؛ خواه آن سرور سير كردن مسلمانى باشد ، و خواه دادن قرضى كه او دارد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از سدير صيرفى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام در حديث طويلى فرمود كه :«چون خدا مؤمن را از قبرش برانگيزد ، مثال و صورتى با او بيرون آيد كه در پيش روى او برود . و در هر زمان كه آن مؤمن هولى از هول هاى روز قيامت را ببيند ، آن مثال به او مى گويد كه : مترس و اندوهناك مباش ، و مژده باد تو را به شادى و كرامت از جانب خداى عز و جل ، تا در نزد خداى عز و جلبايستد و به موقف حساب درآيد؛ پس خدا با او حساب كند ، حسابى آسان ، و امر فرمايد كه او را به سوى بهشت برند؛ پس برود و آن مثال در پيش روى او باشد؛ پس مؤمن به آن مثال مى گويد كه : خدا تو را رحمت كند! خوب كسى هستى كه با من از قبرم بيرون آمدى ، و پيوسته مرا به سرور و كرامت از جانب خدا بشارت مى دادى ، تا آنكه آن را ديدم . بعد از آن كه تو را بشارت دهم» .

.

ص: 480

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنِ السَّيَّارِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، قَالَ : كَانَ النَّجَاشِيُّ _ وَ هُوَ رَجُلٌ مِنَ الدَّهَاقِينِ _ عَامِلاً عَلَى الْأَهْوَازِ وَفَارِسَ ، فَقَالَ بَعْضُ أَهْلِ عَمَلِهِ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ فِي دِيوَانِ النَّجَاشِيِّ عَلَيَّ خَرَاجاً وَهُوَ مُؤْمِنٌ يَدِينُ بِطَاعَتِكَ ، فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَكْتُبَ لِي إِلَيْهِ كِتَاباً . قَالَ : فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، سُرَّ أَخَاكَ ؛ يَسُرَّكَ اللّهُ». قَالَ : فَلَمَّا وَرَدَ الْكِتَابُ عَلَيْهِ ، دَخَلَ عَلَيْهِ وَهُوَ فِي مَجْلِسِهِ ، فَلَمَّا خَلَا نَاوَلَهُ الْكِتَابَ ، وَقَالَ : هذَا كِتَابُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَبَّلَهُ ، وَوَضَعَهُ عَلى عَيْنَيْهِ ، وَقَالَ لَهُ : مَا حَاجَتُكَ؟ قَالَ : خَرَاجٌ عَلَيَّ فِي دِيوَانِكَ ، فَقَالَ لَهُ : وَ كَمْ هُوَ؟ قَالَ : عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ ، فَدَعَا كَاتِبَهُ ، وَأَمَرَهُ بِأَدَائِهَا عَنْهُ ، ثُمَّ أَخْرَجَهُ مِنْهَا ، وَأَمَرَ أَنْ يُثْبِتَهَا لَهُ لِقَابِلٍ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : سَرَرْتُكَ؟ فَقَالَ : نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ ، ثُمَّ أَمَرَ لَهُ بِمَرْكَبٍ وَجَارِيَةٍ وَغُلَامٍ ، وَأَمَرَ لَهُ بِتَخْتِ ثِيَابٍ ، فِي كُلِّ ذلِكَ يَقُولُ لَهُ : هَلْ سَرَرْتُكَ؟ فَيَقُولُ : نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَكُلَّمَا قَالَ : نَعَمْ ، زَادَهُ حَتّى فَرَغَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : احْمِلْ فُرُشَ هذَا الْبَيْتِ الَّذِي كُنْتَ جَالِساً فِيهِ حِينَ دَفَعْتَ إِلَيَّ كِتَابَ مَوْلَايَ الَّذِي نَاوَلْتَنِي فِيهِ ، وَارْفَعْ إِلَيَّ حَوَائِجَكَ . قَالَ : فَفَعَلَ ، وَخَرَجَ الرَّجُلُ ، فَصَارَ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بَعْدَ ذلِكَ ، فَحَدَّثَهُ بِالْحَدِيثِ عَلى جِهَتِهِ ، فَجَعَلَ يُسَرُّ بِمَا فَعَلَ ، فَقَالَ الرَّجُلُ : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، كَأَنَّهُ قَدْ سَرَّكَ مَا فَعَلَ بِي؟ فَقَالَ : «إِي وَاللّهِ ، لَقَدْ سَرَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ» .

.

ص: 481

محمد بن يحيى ، از محمد بن احمد ، از سيّارى ، از محمد بن جمهور روايت كرده است كه گفت : نجاشى كه مردى است از دهقانان و كدخدايان ، عامل ديوان بود كه بر اهواز و فارس گماشته بود . بعضى از كاركنانش به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد كه : در ديوان نجاشى بر من خراجى هست _ و خراج ، به فتح خاء ، حاصل ملكى است كه به پادشاهان دهند _ و نجاشى مؤمن است كه به طاعت تو ديندارى مى كند و به امامت تو اعتقاد دارد؛ پس اگر صلاح دانى كه در باب من نامه اى به او بنويسى ، بسيار لطف فرموده اى . راوى مى گويد كه : حضرت صادق به نجاشى نوشت كه :«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ؛ برادرت را شاد گردان تا خدا تو را شاد گرداند». راوى مى گويد كه : پس در هنگامى كه نامه حضرت بر نجاشى وارد شد ، صاحب نامه بر او داخل شد و او در مجلس خود نشسته بود . و چون مجلس خلوت شد نامه مبارك را به نجاشى داد و گفت كه : اينك نامه امام جعفر صادق عليه السلام است؛ پس نجاشى نامه را بوسيد و آن را بر چشم هاى خود گذاشت و به صاحب نامه گفت كه : چه حاجت دارى؟ گفت كه : بر من خراجى است در ديوان تو . نجاشى با او گفت كه : دادنى تو چه قدر مى شود؟ گفت كه : ده هزار درم؛ پس نجاشى نويسنده خود را طلبيد و او را امر فرمود كه ده هزار درم به نيابت او بدهد . بعد از آن، او را از آن مبلغ خلاص كرد و اسمش را از دفتر بيرون كرد و نويسنده را امر فرمود كه همين ده هزار درم را در سال آينده از برايش ثابت دارد . بعد از آن به صاحب نامه گفت كه : آيا تو را شاد گردانيدم؟ گفت : آرى ، فداى تو گردم! پس امر كرد كه يك اسب و يك كنيز و غلامى به او دهند ، و امر كرد كه يك صندوق از جامه نيز به او دهند . و در هر يك از آنها كه به او مى داد مى گفت كه : آيا تو را شاد گردانيدم؟ و او مى گفت : آرى ، فداى تو گردم! و در هر مرتبه كه مى گفت : آرى ، از برايش زياد مى كرد تا آن كه فارغ گرديد . بعد از آن با وى گفت كه : بردار فرش اين حجره را كه من در آن نشسته بودم در هنگامى كه به من تسليم كردى نامه آقاى مرا _ كه آن نامه را در آن به من دادى _ ، و حوائج خود را به من خبر ده و هر مطلبى كه دارى به من برسان . راوى مى گويد كه : آن مرد چنين كرد و هر مطلبى كه به نجاشى داشت برمى آورد . و آن مرد بعد از آن بيرون آمد و به خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و آن حضرت را به اين قصّه خبر داد؛ به طورى كه اتّفاق افتاده بود؛ پس حضرت شروع كرد كه اظهار شادى مى فرمود به آن چه نجاشى كرده بود . آن مرد عرض كرد كه : يابن رسول اللّه ! گويا كه آن چه با من كرده است تو را شاد گردانيد؟ فرمود : «آرى ، به خدا سوگند كه خدا و رسولِ او را شاد گردانيد» .

.

ص: 482

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ مَنْصُورٍ ، عَنْ عَمَّارٍ أَبِي الْيَقْظَانِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ ، فَقَالَ :«حَقُّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَعْظَمُ مِنْ ذلِكَ ، لَوْ حَدَّثْتُكُمْ لَكَفَرْتُمْ ؛ إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ ، خَرَجَ مَعَهُ مِثَالٌ مِنْ قَبْرِهِ يَقُولُ لَهُ : أَبْشِرْ بِالْكَرَامَةِ مِنَ اللّهِ وَالسُّرُورِ ، فَيَقُولُ لَهُ : بَشَّرَكَ اللّهُ بِخَيْرٍ». قَالَ : «ثُمَّ يَمْضِي مَعَهُ يُبَشِّرُهُ بِمِثْلِ مَا قَالَ ، وَإِذَا مَرَّ بِهَوْلٍ ، قَالَ : لَيْسَ هذَا لَكَ ، وَإِذَا مَرَّ بِخَيْرٍ ، قَالَ : هذَا لَكَ ، فَلَا يَزَالُ مَعَهُ ، يُؤْمِنُهُ مِمَّا يَخَافُ ، وَيُبَشِّرُهُ بِمَا يُحِبُّ حَتّى يَقِفَ مَعَهُ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، فَإِذَا أَمَرَ بِهِ إِلَى الْجَنَّةِ ، قَالَ لَهُ الْمِثَالُ : أَبْشِرْ ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ قَدْ أَمَرَ بِكَ إِلَى الْجَنَّةِ». قَالَ : «فَيَقُولُ : مَنْ أَنْتَ رَحِمَكَ اللّهُ ، تُبَشِّرُنِي مِنْ حِينِ خَرَجْتُ مِنْ قَبْرِي ، وَآنَسْتَنِي فِي طَرِيقِي ، وَخَبَّرْتَنِي عَنْ رَبِّي؟» . قَالَ : «فَيَقُولُ : أَنَا السُّرُورُ الَّذِي كُنْتَ تُدْخِلُهُ عَلى إِخْوَانِكَ فِي الدُّنْيَا ، خُلِقْتُ مِنْهُ لِأُبَشِّرَكَ ، وَأُونِسَ وَحْشَتَكَ» . مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، مِثْلَهُ .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَحَبُّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللّهِ سُرُورٌ تُدْخِلُهُ عَلَى الْمُؤْمِنِ : تَطْرُدُ عَنْهُ جَوْعَتَهُ ، أَوْ تَكْشِفُ عَنْهُ كُرْبَتَهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَدْخَلَ عَلى مُؤْمِنٍ سُرُوراً ، خَلَقَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مِنْ ذلِكَ السُّرُورِ خَلْقاً ، فَيَلْقَاهُ عِنْدَ مَوْتِهِ ، فَيَقُولُ لَهُ : أَبْشِرْ يَا وَلِيَّ اللّهِ بِكَرَامَةٍ مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ ، ثُمَّ لَا يَزَالُ مَعَهُ حَتّى يَدْخُلَهُ قَبْرَهُ ، فَيَقُولُ لَهُ مِثْلَ ذلِكَ ، فَإِذَا بُعِثَ يَلْقَاهُ ، فَيَقُولُ لَهُ مِثْلَ ذلِكَ ، ثُمَّ لَا يَزَالُ مَعَهُ عِنْدَ كُلِّ هَوْلٍ ، يُبَشِّرُهُ ، وَيَقُولُ لَهُ مِثْلَ ذلِكَ ، فَيَقُولُ لَهُ : مَنْ أَنْتَ رَحِمَكَ اللّهُ؟ فَيَقُولُ : أَنَا السُّرُورُ الَّذِي أَدْخَلْتَهُ عَلى فُلَانٍ» .

.

ص: 483

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از حسن بن على بن فضّال ، از منصور ، از عمّار؛ يعنى ابواليقظان ، از ابان بن تغلب روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از حقّ مؤمن بر مؤمن . فرمود كه :«حقّ مؤمن بر مؤمن از آن عظيم تر است كه كسى از آن سؤال كند . و اگر شما را خبر دهم كافر مى شويد . به درستى كه مؤمن چون از قبرش بيرون آيد ، مثالى با او بيرون آيد از قبرش و به او مى گويد كه : بشارت باد تو را به نوازش از جانب خدا و سرور و خوشحالى؛ پس مؤمن به آن مثال مى گويد كه : خدا تو را به خير و خوبى بشارت دهد» . حضرت فرمود : «پس آن مثال با مؤمن مى رود و او را بشارت مى دهد به مثل آن چه در اوّل گفته بود . و چون به چيزى بگذرد كه موجب هول و ترس باشد مى گويد كه : اين از براى تو نيست و به تو رجوعى ندارد . و چون به چيز خوبى بگذرد مى گويد كه : اين از براى تو است؛ پس پيوسته با او باشد و او را از آن چه مى ترسد ايمنى دهد و به آن چه دوست مى دارد او را بشارت دهد تا آنكه با او در نزد خداى عز و جل بايستد . و چون امر مى شود كه او را به بهشت برند ، مثال با وى مى گويد : بشارت باد تو را كه خداى عز و جل امر فرمود كه تو را به سوى بهشت برند» . حضرت فرمود كه : «مؤمن مى گويد : خدا تو را رحمت كند! تو كيستى كه پيوسته مرا بشارت مى دهى از آن وقتى كه از قبرم بيرون آمده ام ، و در راه كه آمدم با من خو كردى و انيس و مونس من بودى و مرا از جانب پروردگارم خبر دادى؟» فرمود : «پس آن مثال مى گويد كه : منم آن سرور و شادى كه تو آن را بر برادرانت در دار دنيا داخل مى كردى . از آن آفريده شده ام كه تو را بشارت دهم و در وحشت و تنهايى به تو خو كنم و انيس و مونس تو باشم» . محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال مثل اين را روايت كرده است .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از مالك بن عطيّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : دوست ترين اعمال در نزد خدا، سرورى است كه آن را بر مؤمنى داخل كنى؛ مانند آنكه گرسنگى او را از او برانى و به سيرى مبدّل گردانى ، و اندوهى كه دارد از او زائل كنى» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حكم بن مسكين ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه سرورى را بر مؤمنى داخل كند ، خداى عز و جلاز آن سرور خلقى را بيافريند كه در هنگام مردنش او را ملاقات كند و به او بگويد كه : اى ولىّ! خدا بشارت باد تو را به نوازش و خشنودى از خدا؛ پس پيوسته با او باشد تا آنكه او را در قبرش داخل كند و مانند اين را با او بگويد . و چون مبعوث شود و از قبر بيرون آيد ، او را استِقبال كند و مثل آن را با وى بگويد . بعد از آن پيوسته با او باشد در نزد هر هولى و او را بشارت دهد و مثل آن را با او بگويد؛ پس به آن بشارت دهنده گويد كه : تو كيستى خدا تو را رحمت كند؟! مى گويد كه : منم آن سرورى كه تو آن را بر فلان كس داخل گردانيدى» .

.

ص: 484

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ : كَانَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَرَأَ هذِهِ الْايَةَ : «وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَإِثْماً مُبِيناً» قَالَ : فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«فَمَا ثَوَابُ مَنْ أَدْخَلَ عَلَيْهِ السُّرُورَ؟» فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، عَشْرُ حَسَنَاتٍ ، قَالَ : «إِي وَاللّهِ ، وَأَلْفُ أَلْفِ حَسَنَةٍ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَحْيى ، عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ الْعَلَاءِ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَدْخَلَ السُّرُورَ عَلى مُؤْمِنٍ ، فَقَدْ أَدْخَلَهُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ وَمَنْ أَدْخَلَهُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَدْ وَصَلَ ذلِكَ إِلَى اللّهِ ، وَكَذلِكَ مَنْ أَدْخَلَ عَلَيْهِ كَرْباً» .

عَنْهُ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَنْصُورٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَيُّمَا مُسْلِمٍ لَقِيَ مُسْلِماً فَسَرَّهُ ، سَرَّهُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مِنْ أَحَبِّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ : إِشْبَاعُ جَوْعَتِهِ ، أَوْ تَنْفِيسُ كُرْبَتِهِ ، أَوْ قَضَاءُ دَيْنِهِ» .

.

ص: 485

حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق ، از سعدان بن مسلم ، از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت : مردى در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بود؛ پس اين آيه را خواند كه : «وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ الْمُؤمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتانا وَاِثْما مُبينا» (1) ؛ يعنى :«و آنان كه مى رنجانند مردان مؤمن و زنان مؤمنه را به غير آن چه كرده اند؛ يعنى بى گناهى كه مستوجب رنجانيدن باشند؛ پس به حقيقت كه برداشته اند دروغ بزرگى را و گناهى آشكار را» . راوى مى گويد كه : حضرت صادق عليه السلام فرمود : «پس ثواب كسى كه شادى را بر او داخل كند چه باشد؟» من عرض كردم كه : فداى تو گردم! ده حسنه . فرمود : «بلى ، به خدا سوگند و هزار هزار حسنه» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن اورمه ، از على بن يحيى ، از وليد بن علا ، از ابن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه شادى را بر مؤمنى داخل كند ، آن شادى را بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل گردانيده . و هر كه شادى را بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل گرداند ، آن شادى را به خدا رسانيده . و همچنين هر كه اندوهى را بر او داخل كند» .

از او ، از اسماعيل بن منصور ، از فضيل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر مسلمانى كه مسلمانى را ملاقات كند ، پس او را شاد گرداند ، خداى عز و جل او را شاد گرداند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن حكم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از جمله دوست ترين اعمال در نزد خداى عز و جلادخال سرور است بر مؤمن؛ خواه سير كردن گرسنگى او باشد ، و خواه وا بردن اندوه او ، و خواه ادا نمودن قرضى كه دارد» .

.


1- .احزاب، 58.

ص: 486

83 _ بَابُ قَضَاءِ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ بَكَّارِ بْنِ كَرْدَمٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ لِي :«يَا مُفَضَّلُ ، اسْمَعْ مَا أَقُولُ لَكَ ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ، وَافْعَلْهُ ، وَأَخْبِرْ بِهِ عِلْيَةَ إِخْوَانِكَ». قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَمَا عِلْيَةُ إِخْوَانِي؟ قَالَ : «الرَّاغِبُونَ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِ إِخْوَانِهِمْ». قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «وَ مَنْ قَضى لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ حَاجَةً ، قَضَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِائَةَ أَلْفِ حَاجَةٍ مِنْ ذلِكَ أَوَّلُهَا الْجَنَّةُ ، وَمِنْ ذلِكَ أَنْ يُدْخِلَ قَرَابَتَهُ وَمَعَارِفَهُ وَإِخْوَانَهُ الْجَنَّةَ بَعْدَ أَنْ لَا يَكُونُوا نُصَّاباً». وَ كَانَ الْمُفَضَّلُ إِذَا سَأَلَ الْحَاجَةَ أَخاً مِنْ إِخْوَانِهِ ، قَالَ لَهُ : أَ مَا تَشْتَهِي أَنْ تَكُونَ مِنْ عِلْيَةِ الْاءِخْوَانِ؟

عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ ، قَالَ : حَدَّثَنِي خَالِدُ بْنُ يَزِيدَ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلَقَ خَلْقاً مِنْ خَلْقِهِ ، انْتَجَبَهُمْ لِقَضَاءِ حَوَائِجِ فُقَرَاءِ شِيعَتِنَا لِيُثِيبَهُمْ عَلى ذلِكَ الْجَنَّةَ ، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَكُونَ مِنْهُمْ ، فَكُنْ». ثُمَّ قَالَ : «لَنَا وَاللّهِ رَبٌّ نَعْبُدُهُ ، لَا نُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً» .

.

ص: 487

83 . باب در بيان قضاى حاجت مؤمن

83 . باب در بيان قضاى حاجت مؤمن (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن على ، از بكار بن كردم ، از مفضّل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : حضرت به من فرمود كه :«اى مفضّل! بشنو آن چه را كه با تو مى گويم و بدان كه آن حق است . و آن را به فعل آور و عِليه برادران خويش را به آن خبر ده» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! عِليه برادران من چيست؟ و مراد از آن كيست؟ فرمود كه : «آنكه در قضاى حوائج برادران خويش بسيار رغبت دارد» (2) . مفضّل مى گويد كه : بعد از آن فرمود كه : «هر كه از براى برادر مؤمن خود يك حاجت را روا كند ، خداى عز و جل در روز قيامت صدهزار حاجت را از برايش به جهت آن روا كند كه اوّل آنها بهشت باشد . و از جمله آنها اين است كه خويشان و آشنايان و برادران او را در بهشت داخل گرداند ، بعد از آنكه ناصبى و دشمن اهل بيت نباشد» . و عادت مفضّل چنين بود كه چون حاجتى را از برادرى از برادرانش سؤال مى نمود مى گفت كه : آيا خواهش ندارى كه از جمله عليه برادران باشى .

از او ، از محمد بن زياد روايت است كه گفت : حديث كرد مرا خالد بن زياد (3) كثير ، از مفضّل بن عمر ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل خلقى از خلايق خود را آفريده كه ايشان را از براى قضاى حوائج فقراى شيعيان ما برگزيده ، تا آنكه در مقابل آن بهشت را به ايشان پاداش دهد؛ پس اگر بتوانى كه از ايشان باشى ، باش» . بعد از آن فرمود : «به خدا سوگند كه ما را پروردگارى است كه او را عبادت مى كنيم و چيزى را با او شريك نمى گردانيم» .

.


1- .و قضا به معنى گذاردن چيزى است؛ خواه واجب باشد و خواه غير آن . و به معنى تمام كردن و رسانيدن نيز مى باشد . و همه محتمل است ، اگرچه اوّل ظاهرتر است . و لهذا مترجمين قضاى حاجت را بر وا كردن و برآوردن آن ترجمه مى نمايند . (مترجم)
2- .و در قاموس مذكور است كه عِليه مردمان و عِلى ايشان _ به كسر هر دو _ مُعْظَم ايشان است .
3- .خالد بن يزيد _ بنابر اختلاف نسخه كافى _ .

ص: 488

عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ ، عَنْ صَدَقَةَ الْأَحْدَبِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عِتْقِ أَلْفِ رَقَبَةٍ ، وَخَيْرٌ مِنْ حُمْلَانِ أَلْفِ فَرَسٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ» . عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ ، مِثْلَ الْحَدِيثَيْنِ .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ صَنْدَلٍ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَقَضَاءُ حَاجَةِ امْرِئٍ مُؤْمِنٍ أَحَبُّ إِلَى اللّهِ مِنْ عِشْرِينَ حَجَّةً ، كُلُّ حَجَّةٍ يُنْفِقُ فِيهَا صَاحِبُهَا مِائَةَ أَلْفٍ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَمَّارٍ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، الْمُؤْمِنُ رَحْمَةٌ عَلَى الْمُؤْمِنِ؟ قَالَ :«نَعَمْ» قُلْتُ : وَكَيْفَ ذَاكَ؟ قَالَ : «أَيُّمَا مُؤْمِنٍ أَتى أَخَاهُ فِي حَاجَةٍ ، فَإِنَّمَا ذلِكَ رَحْمَةٌ مِنَ اللّهِ سَاقَهَا إِلَيْهِ، وَسَبَّبَهَا لَهُ ، فَإِنْ قَضى حَاجَتَهُ، كَانَ قَدْ قَبِلَ الرَّحْمَةَ بِقَبُولِهَا؛ وَإِنْ رَدَّهُ عَنْ حَاجَتِهِ وَهُوَ يَقْدِرُ عَلى قَضَائِهَا ، فَإِنَّمَا رَدَّ عَنْ نَفْسِهِ رَحْمَةً مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ سَاقَهَا إِلَيْهِ ، وَسَبَّبَهَا لَهُ ، وَذَخَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ تِلْكَ الرَّحْمَةَ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ حَتّى يَكُونَ الْمَرْدُودُ عَنْ حَاجَتِهِ هُوَ الْحَاكِمَ فِيهَا ، إِنْ شَاءَ صَرَفَهَا إِلى نَفْسِهِ ، وَإِنْ شَاءَ صَرَفَهَا إِلى غَيْرِهِ . يَا إِسْمَاعِيلُ ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَهُوَ الْحَاكِمُ فِي رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ قَدْ شُرِعَتْ لَهُ ، فَإِلى مَنْ تَرى يَصْرِفُهَا؟» قُلْتُ : لَا أَظُنُّ يَصْرِفُهَا عَنْ نَفْسِهِ ، قَالَ : «لَا تَظُنَّ ، وَلكِنِ اسْتَيْقِنْ ؛ فَإِنَّهُ لَنْ يَرُدَّهَا عَنْ نَفْسِهِ . يَا إِسْمَاعِيلُ ، مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ فِي حَاجَةٍ يَقْدِرُ عَلى قَضَائِهَا ، فَلَمْ يَقْضِهَا لَهُ ، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِ شُجَاعاً يَنْهَشُ إِبْهَامَهُ فِي قَبْرِهِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ، مَغْفُوراً لَهُ أَوْ مُعَذَّباً» .

.

ص: 489

از او ، از محمد بن زياد ، از حكم بن ايمن ، از صدقه احدب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«قضاى حاجت مؤمن از آزاد كردن هزار بنده بهتر است ، و بهتر است از سواران هزار اسب كه در راه خدا جهاد كنند» (1) . على بن ابراهيم ، از پدرش ، از محمد بن زياد مثل اين دو حديث را روايت كرده است .

على ، از پدرش ، از محمد بن زياد ، از صندل ، از ابوالصّبّاح كنانى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر آينه قضاى حاجت مرد مؤمنى دوست تر است در نزد خدا از بيست حجّ ، كه هر حجى صاحبش صد هزار(دينار يا درم) در آن خرج كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از هارون بن جهم ، از اسماعيل بن عمّار صيرفى كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : فداى تو گردم! آيا مؤمن رحمت است بر مؤمن؟ فرمود :«آرى» . عرض كردم كه : اين امر چگونه و به چه كيفيّت است؟ فرمود كه : «هر مؤمنى كه در باب حاجتى به نزد برادرش آيد ، جز اين نيست كه آن رحمتى است از جانب خدا كه آن را به جانب او رانده و از برايش آن حاجت را سبب ساخته؛ پس اگر حاجتش را روا كند و كارش را فيصل دهد ، آن رحمت را به واسطه قبول كردن آن قبول كرده . و اگر او را رد كند از حاجتى كه دارد با آنكه توانايى داشته باشد ، جز اين نيست كه از خود ردّ كرده رحمتى را كه از جانب خداى _ تعالى _ است ، كه آن جناب آن رحمت را به سوى او رانده و آن را از برايش سبب ساخته . و خداى عز و جلآن رحمت را ذخيره فرمايد تا روز قيامت ، تا آنكه كسى كه از حاجت خويش رد شده و از برايش روا نشده ، در آن رحمت حاكم باشد . اگر خواهد ، آن را به سوى خود برگرداند و اگر خواهد ، به سوى غير خود صرف نمايد . اى اسماعيل! پس هرگاه روز قيامت شود و او حاكم باشد در رحمت خداى عز و جل كه از برايش ظاهر و هويدا شده است ، به سوى كه پندارى كه آن را صرف خواهد كرد؟» عرض كردم كه : گمان ندارم كه آن را از خود صرف كند . فرمود كه : «گمان ندارى ، وليكن يقين بدان؛ زيرا كه آن رحمت را از خود صرف نمى كند و به غير خود نمى دهد . اى اسماعيل! هر كه برادرش به نزد او آيد در پى حاجتى كه او بر روا كردن آن حاجت قدرت داشته باشد ، و مع ذلك آن را از برايش روا نكند ، خدا مارى را بر او مسلّط گرداند كه انگشت مِهين (2) او را بگزد در قبرش تا روز قيامت؛ خواه آمرزيده شود و خواه معذّب باشد» .

.


1- .يعنى پرداختن هزينه هزار سوار .
2- .يعنى انگشت بزرگ ، (شصت) .

ص: 490

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ طَافَ بِالْبَيْتِ أُسْبُوعاً ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ سِتَّةَ آلَافِ حَسَنَةٍ ، وَمَحَا عَنْهُ سِتَّةَ آلَافِ سَيِّئَةٍ ، وَرَفَعَ لَهُ سِتَّةَ آلَافِ دَرَجَةٍ». قَالَ : وَزَادَ فِيهِ إِسْحَاقُ بْنُ عَمَّارٍ : «وَ قَضى لَهُ سِتَّةَ آلَافِ حَاجَةٍ» قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «وَ قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ طَوَافٍ وَطَوَافٍ»، حَتّى عَدَّ عَشْراً .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا قَضى مُسْلِمٌ لِمُسْلِمٍ حَاجَةً إِلَا نَادَاهُ اللّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : عَلَيَّ ثَوَابُكَ ، وَلَا أَرْضى لَكَ بِدُونِ الْجَنَّةِ» .

عَنْهُ ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ :«مَنْ طَافَ بِهذَا الْبَيْتِ طَوَافاً وَاحِداً ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ سِتَّةَ آلَافِ حَسَنَةٍ ، وَمَحَا عَنْهُ سِتَّةَ آلَافِ سَيِّئَةٍ ، وَرَفَعَ لَهُ سِتَّةَ آلَافِ دَرَجَةٍ ، حَتّى إِذَا كَانَ عِنْدَ الْمُلْتَزَمِ ، فَتَحَ لَهُ سَبْعَةَ أَبْوَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ». قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، هذَا الْفَضْلُ كُلُّهُ فِي الطَّوَافِ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، وَأُخْبِرُكَ بِأَفْضَلَ مِنْ ذلِكَ ، قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُسْلِمِ أَفْضَلُ مِنْ طَوَافٍ وَطَوَافٍ وَطَوَافٍ»، حَتّى بَلَغَ عَشْراً .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْخَارَفِيِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ مَشى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ يَطْلُبُ بِذلِكَ مَا عِنْدَ اللّهِ حَتّى تُقْضى لَهُ ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ بِذلِكَ مِثْلَ أَجْرِ حَجَّةٍ وَعُمْرَةٍ مَبْرُورَتَيْنِ ، وَصَوْمِ شَهْرَيْنِ مِنْ أَشْهُرِ الْحُرُمِ وَاعْتِكَافِهِمَا فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ؛ وَمَنْ مَشى فِيهَا بِنِيَّةٍ وَلَمْ تُقْضَ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِذلِكَ مِثْلَ حَجَّةٍ مَبْرُورَةٍ ؛ فَارْغَبُوا فِي الْخَيْرِ» .

.

ص: 491

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حكم بن ايمن ، از ابان بن تغلب روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه در دور خانه كعبه هفت شوط طواف كند ، خداى عز و جل شش هزار حسنه از براى او بنويسد و شش هزار گناه را از او محو كند و شش هزار درجه از برايش بلند كند» . راوى مى گويد كه : اسحاق بن عمّار در اين حديث اين فقره را زياد كرد كه : «و شش هزار حاجت را از برايش روا كند» و نيز مى گويد كه : پس حضرت فرمود كه : «روا كردن حاجت مؤمن بهتر است از طوافى و طوافى» و لفظ طواف را مكرّر فرمود تا آنكه ده طواف را شمرد .

حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق ، از بكر بن محمد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ مسلمانى حاجت مسلمانى را روا نكند ، مگر آنكه خداى _ تبارك و تعالى _ او را ندا فرموده كه : ثواب تو بر من است و من از براى تو به غير بهشت راضى نمى شوم» .

از او ، از سعدان بن مسلم ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت : حضرت فرمود كه :«هر كه در دور خانه كعبه يك طواف را به جا آورد ، خداى عز و جل شش هزار حسنه از براى او بنويسد و شش هزار گناه را از او محو كند و شش هزار درجه از برايش بلند گرداند ، تا وقتى كه در نزد ملتزم شود (1) ، خدا هفت در از درهاى بهشت از برايش بگشايد» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! اين همه فضيلت در طواف است؟ فرمود : «آرى . و تو را خبر دهم به چيزى كه فضيلتش از اين بيشتر باشد . قضاى حاجت مسلمان بهتر است از طوافى و طوافى» . و لفظ طواف را مكرّر فرمود تا به ده طواف رسيد .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از ابراهيم خارقى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه در حاجت برادر مؤمن خود راه رود در حالى كه به آن ، آن چه را كه در نزد خدا است طالب باشد ، تا آنكه از برايش روا كند يا روا شود ، خداى عز و جل از براى او به واسطه آن بنويسد مانند اجر يك حج و يك عمره اى كه مقبول باشند و مانند اجر روزه دو ماه از ماه هاى حرام و اعتكاف آن دو ماه در مسجدالحرام . و هر كه در حاجت برادر مؤمن خود راه رود با نيّت و روا نكند يا نشود ، خدا از برايش به همان رفتن و نيّت ، مثل ثواب يك حجّ مقبول بنويسد؛ پس در خير و خوبى رغبت كنيد و خواهان آن باشيد» .

.


1- .يعنى به پشت كعبه و روبروى در آن برود كه محل توبه و استجابت دعا است .

ص: 492

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«تَنَافَسُوا فِي الْمَعْرُوفِ لِاءِخْوَانِكُمْ ، وَكُونُوا مِنْ أَهْلِهِ ؛ فَإِنَّ لِلْجَنَّةِ بَاباً يُقَالُ لَهُ: الْمَعْرُوفُ ، لَا يَدْخُلُهُ إِلَا مَنِ اصْطَنَعَ الْمَعْرُوفَ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ؛ فَإِنَّ الْعَبْدَ لَيَمْشِي فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ ، فَيُوَكِّلُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ مَلَكَيْنِ : وَاحِداً عَنْ يَمِينِهِ ، وَآخَرَ عَنْ شِمَالِهِ يَسْتَغْفِرَانِ لَهُ رَبَّهُ ، وَ يَدْعُوَانِ بِقَضَاءِ حَاجَتِهِ». ثُمَّ قَالَ : «وَ اللّهِ ، لَرَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَسَرُّ بِقَضَاءِ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْهِ مِنْ صَاحِبِ الْحَاجَةِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«وَ اللّهِ ، لَأَنْ أَحُجَّ حَجَّةً ، أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ رَقَبَةً وَرَقَبَةً وَرَقَبَةً وَمِثْلَهَا وَمِثْلَهَا _ حَتّى بَلَغَ عَشْراً _ وَمِثْلَهَا وَمِثْلَهَا _ حَتّى بَلَغَ السَّبْعِينَ _ وَلَأَنْ أَعُولَ أَهْلَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَسُدُّ جَوْعَتَهُمْ ، وَأَكْسُو عَوْرَتَهُمْ ، فَأَكُفُّ وُجُوهَهُمْ عَنِ النَّاسِ ، أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَحُجَّ حَجَّةً وَحَجَّةً وَحَجَّةً وَمِثْلَهَا وَمِثْلَهَا _ حَتّى بَلَغَ عَشْراً _ وَمِثْلَهَا وَمِثْلَهَا _ حَتّى بَلَغَ السَّبْعِينَ _ » .

.

ص: 493

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن اورمه ، از حسن بن على بن ابى حمزه ، از پدرش ، از ابوبصير كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«در معروف و نيكى با برادران خويش رغبت كنيد و از اهل آن باشيد؛ زيرا كه بهشت را درى است كه آن را معروف مى گويند ، و در آن درْ داخل نمى شويد ، مگر كسى كه معروف را برگزيده باشد و به عمل آورده باشد در وقت زندگانى در دنيا؛ زيرا كه بنده اى در حاجت برادر مؤمن خويش راه مى رود ، پس خداى عز و جل دو فرشته را بر او مى گمارد ، يكى در جانب راستش و ديگرى در جانب چپش ، كه از براى او از پروردگارش طلب آمرزش مى نمايند و قضاى حاجت او را از خدا مى طلبند» . بعد از آن فرمود : «به خدا سوگند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به قضاى حاجت مؤمن از صاحب حاجت شادتر باشد؛ چون آن حاجت و قضاى آن به حضرت يا صاحب حاجت برسد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از خلف بن حمّاد ، از بعضى اصحاب خويش ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«به خدا سوگند كه اگر يك حجّ را به جا آورم ، در نزد من دوست تر است از آنكه بنده اى و بنده اى و بنده اى را آزاد كنم . و فرمود : «و مانند آن و مانند آن» و مكرّر فرمود تا آنكه به ده رسيد . و فرمود : «و مانند آن و مانند آن» و مكرّر كرد تا آنكه به هفتاد رسيد . و فرمود كه : «هر آينه اگر خاندانى از مسلمانان را عيال خود گردانم و رخنه گرسنگى ايشان را ببندم و عورت ايشان را بپوشانم و روى هاى ايشان را از مردمان باز دارم كه نبايد رو به كسى زنند و از ايشان چيزى خواهش كنند ، دوست تر است در نزد من از آنكه حجّى و حجّى و حجّى را به جا آورم» . و فرمود : «و مانند آن و مانند آن» و مكرّر فرمود تا آنكه به ده رسيد . و فرمود : «و مانند آن و مانند آن» و مكرّر كرد تا آنكه به هفتاد رسيد .

.

ص: 494

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي عَلِيٍّ صَاحِبِ الشَّعِيرِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلى مُوسى عليه السلام : أَنَّ مِنْ عِبَادِي مَنْ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالْحَسَنَةِ ، فَأُحَكِّمُهُ فِي الْجَنَّةِ ، فَقَالَ مُوسى : يَا رَبِّ ، وَمَا تِلْكَ الْحَسَنَةُ؟ قَالَ : يَمْشِي مَعَ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ فِي قَضَاءِ حَاجَتِهِ ، قُضِيَتْ أَوْ لَمْ تُقْضَ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فِي حَاجَةٍ ، فَإِنَّمَا هِيَ رَحْمَةٌ مِنَ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ سَاقَهَا إِلَيْهِ ، فَإِنْ قَبِلَ ذلِكَ ، فَقَدْ وَصَلَهُ بِوَلَايَتِنَا وَهُوَ مَوْصُولٌ بِوَلَايَةِ اللّهِ ؛ وَإِنْ رَدَّهُ عَنْ حَاجَتِهِ وَهُوَ يَقْدِرُ عَلى قَضَائِهَا ، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِ شُجَاعاً مِنْ نَارٍ يَنْهَشُهُ فِي قَبْرِهِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ، مَغْفُوراً لَهُ أَوْ مُعَذَّباً ، فَإِنْ عَذَرَهُ الطَّالِبُ كَانَ أَسْوَأَ حَالًا» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَتَرِدُ عَلَيْهِ الْحَاجَةُ لِأَخِيهِ ، فَلَا تَكُونُ عِنْدَهُ ، فَيَهْتَمُّ بِهَا قَلْبُهُ ، فَيُدْخِلُهُ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ بِهَمِّهِ الْجَنَّةَ» .

84 _ بَابُ السَّعْيِ فِي حَاجَةِ الْمُؤْمِنِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ :«مَشْيُ الرَّجُلِ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ يُكْتَبُ لَهُ عَشْرَ حَسَنَاتٍ ، وَيُمْحِي عَنْهُ عَشْرَ سَيِّئَاتٍ ، وَيَرْفَعُ لَهُ عَشْرَ دَرَجَاتٍ» . قَالَ : وَلَا أَعْلَمُهُ إِلَا قَالَ : «وَ يَعْدِلُ عَشْرَ رِقَابٍ ، وَأَفْضَلُ مِنِ اعْتِكَافِ شَهْرٍ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ» .

.

ص: 495

84 . باب در بيان سعى در حاجت مؤمن

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابوعلى صاحب شعير ، از محمد بن قيس ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جل به سوى موسى وحى فرمود كه : به درستى كه از جمله بندگان من كسى است كه به ثوابى به سوى من تقرّب مى جويد و به سبب آن او را در بهشت حاكم مى گردانم . موسى عليه السلام عرض كرد كه : اى پروردگار من! آن ثواب چيست؟ فرمود كه : با برادر مؤمن خود در قضاى حاجت او راه مى رود؛ خواه آن حاجت روا شود ، و خواه روا نشود» .

حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد ، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از على بن جعفر روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه برادر مؤمنش به نزد او آيد در پى حاجتى ، جز اين نيست كه آن حاجت رحمتى است از جانب خداى _ تبارك و تعالى _ كه آن را به جانب او رانده؛ پس اگر آن را قبول كند ، البتّه آن را به دوستى ما پيوند نموده و آن به دوستى خدا پيوند شده . و اگر او را ردّ كند از حاجتى كه دارد با آنكه بر روا كردن آن قدرت داشته باشد ، خدا مارى را از آتش بر او مسلّط گرداند كه او را بگزد در قبرش تا روز قيامت؛ خواه آمرزيده شود ، و خواه معذّب باشد؛ پس اگر طالب حاجت او را معذور دارد و عذر او را بپذيرد، حالش بدتر خواهد بود» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع ، از صالح بن عقبه ، از عبداللّه بن محمد جعفى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه بر مؤمن حاجتى از براى برادر مؤمنش وارد مى شود و در نزد او چاره اى نيست و نمى تواند كه آن را روا كند ، ليكن دلش قصد آن مى كند و مى خواهد كه اگر بتواند آن را روا كند؛ پس خداى _ تبارك و تعالى _ او را داخل بهشت مى گرداند به سبب آن قصدى كه كرده است» .

84 . باب در بيان سعى در حاجت مؤمن (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از محمد بن مروان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : حضرت فرمود :«رفتن مردى در حاجت برادر مؤمنش باعث اين مى شود كه ده حسنه از برايش نوشته شود و ده گناه از او محو شود و ده درجه از برايش بلند شود» . راوى مى گويد كه : آن حضرت را نمى دانم كه چيزى فرموده باشد ، مگر آنكه فرمود : «و برابرى مى كند با آزاد كردن ده بنده و بهتر است از آنكه يك ماه در مسجدالحرام معتكف باشد» .

.


1- .و سعى _ به فتح سين و سكون عين _ ، كوشيدن است و دويدن و شتافتن و كارى كردن . (مترجم)

ص: 496

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً فِي الْأَرْضِ يَسْعَوْنَ فِي حَوَائِجِ النَّاسِ ، هُمُ الْامِنُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ؛ وَمَنْ أَدْخَلَ عَلى مُؤْمِنٍ سُرُوراً ، فَرَّحَ اللّهُ قَلْبَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«مَنْ مَشى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ ، أَظَلَّهُ اللّهُ بِخَمْسَةٍ وَسَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ ، وَلَمْ يَرْفَعْ قَدَماً إِلَا كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَسَنَةً ، وَحَطَّ عَنْهُ بِهَا سَيِّئَةً ، وَيَرْفَعُ لَهُ بِهَا دَرَجَةً ، فَإِذَا فَرَغَ مِنْ حَاجَتِهِ ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ بِهَا أَجْرَ حَاجٍّ وَمُعْتَمِرٍ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ ، عَنْ صَدَقَةَ _ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ حُلْوَانَ _ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَأَنْ أَمْشِيَ فِي حَاجَةِ أَخٍ لِي مُسْلِمٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ أَلْفَ نَسَمَةٍ ، وَأَحْمِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ عَلى أَلْفِ فَرَسٍ مُسْرَجَةٍ مُلْجَمَةٍ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَمْشِي لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ فِي حَاجَةٍ إِلَا كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ حَسَنَةً ، وَحَطَّ عَنْهُ بِهَا سَيِّئَةً ، وَرَفَعَ لَهُ بِهَا دَرَجَةً ، وَزِيدَ بَعْدَ ذلِكَ عَشْرَ حَسَنَاتٍ ، وَشُفِّعَ فِي عَشْرِ حَاجَاتٍ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ سَعى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللّهِ ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَةٍ يَغْفِرُ فِيهَا لِأَقَارِبِهِ وَجِيرَانِهِ وَإِخْوَانِهِ وَمَعَارِفِهِ؛ وَمَنْ صَنَعَ إِلَيْهِ مَعْرُوفاً فِي الدُّنْيَا ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ ، قِيلَ لَهُ : ادْخُلِ النَّارَ ، فَمَنْ وَجَدْتَهُ فِيهَا صَنَعَ إِلَيْكَ مَعْرُوفاً فِي الدُّنْيَا ، فَأَخْرِجْهُ بِإِذْنِ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلَا أَنْ يَكُونَ نَاصِبا» .

.

ص: 497

از او ، از احمد بن محمد ، از معمّر بن خلاّد روايت است كه گفت : شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خدا را بندگانى چندند در زمين كه در حوائج مردم سعى مى كنند و ايشانند كه در روز قيامت ايمنند . و هر كه شادى را بر مؤمنى داخل كند ، خدا در روز قيامت دل او را شاد گرداند» .

از او ، از احمد ، از عثمان بن عيسى ، از عبيده حذّاء روايت است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«هر كه در حاجت برادر مسلمان خويش راه رود ، خدا او را در سايه هفتاد و پنج هزار فرشته قرار دهد . و گامى برندارد ، مگر آنكه خدا ثوابى از برايش بنويسد ، و به واسطه آن گناهى از او فرو ريزد ، و به جهت آن درجه از برايش بلند شود . و چون از حاجتش فارغ شود ، خداى عز و جل بنويسد از براى او به واسطه آن حاجت ، مزد كسى كه حج كرده و آنكه عمره اى به جا آورده» .

از او ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از هارون بن خارجه ، از صدقه ، از مردى از اهل حلوان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر آينه اگر در حاجت يكى از برادران مسلمانم راه روم ، دوست تر است در نزد من از آنكه هزار بنده را آزاد كنم و هزار كس را بر اسب زين و لجام شده سوار گردانم كه در راه خدا جهاد كنند» (و من متحمّل اخراجات ايشان باشم) .

على بن ابراهيم ، از پدرش از حمّاد ، از ابراهيم بن عمر يمانى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ مؤمنى از براى برادر مسلمان مؤمن خويش در حاجتى نرود ، مگر آنكه خداى عز و جل به هر گامى از برايش حسنه اى بنويسد ، و به واسطه آن گناهى از او فرو ريزد ، و به آن درجه اى از برايش بلند گرداند ، و بعد از آن او را ده حسنه بيفزايد و در ده حاجت شفيع گرداند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ،از ابوايّوب خزّاز ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه در حاجت برادر مسلمان خود سعى كند به جهت طلب كردن رضاى خدا ، خداى عز و جل از برايش به سبب آن هزار هزار حسنه بنويسد كه در آن يا به سبب آن ، خويشان و همسايگان و برادران و آشنايان او را بيامرزد . و هر كه با مؤمنى در دنيا نيكى كرده باشد ، چون روز قيامت شود به او گفته شود كه : در آتش دوزخ داخل شو و هر كه را در آن بيابى كه در دنيا با تو نيكى كرده باشد ، او را به اذن خداى عز و جلبيرون آور ، مگر آنكه ناصبى و دشمن اهل بيت پيغمبر باشد» .

.

ص: 498

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ سَعى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ ، فَاجْتَهَدَ فِيهَا ، فَأَجْرَى اللّهُ عَلى يَدَيْهِ قَضَاءَهَا ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ حَجَّةً وَعُمْرَةً وَاعْتِكَافَ شَهْرَيْنِ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَصِيَامَهُمَا ، وَإِنِ اجْتَهَدَ فِيهَا وَلَمْ يُجْرِ اللّهُ قَضَاءَهَا عَلى يَدَيْهِ ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ حَجَّةً وَعُمْرَةً» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَفى بِالْمَرْءِ اعْتِمَاداً عَلى أَخِيهِ أَنْ يُنْزِلَ بِهِ حَاجَتَهُ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، قَالَ : كُنْتُ جَالِساً مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ _ يُقَالُ لَهُ : مَيْمُونٌ _ فَشَكَا إِلَيْهِ تَعَذُّرَ الْكِرَاءِ عَلَيْهِ ، فَقَالَ لِي :«قُمْ ، فَأَعِنْ أَخَاكَ» فَقُمْتُ مَعَهُ ، فَيَسَّرَ اللّهُ كِرَاهُ ، فَرَجَعْتُ إِلى مَجْلِسِي ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «مَا صَنَعْتَ فِي حَاجَةِ أَخِيكَ؟» فَقُلْتُ : قَضَاهَا اللّهُ ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي ، فَقَالَ : «أَمَا إِنَّكَ أَنْ تُعِينَ أَخَاكَ الْمُسْلِمَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَوَافِ أُسْبُوعٍ بِالْبَيْتِ مُبْتَدِئاً». ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ رَجُلاً أَتَى الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَقَالَ : بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي ، أَعِنِّي عَلى قَضَاءِ حَاجَةٍ ، فَانْتَعَلَ وَقَامَ مَعَهُ ، فَمَرَّ عَلَى الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ وَ هُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي _ فَقَالَ لَهُ : أَيْنَ كُنْتَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام تَسْتَعِينُهُ عَلى حَاجَتِكَ؟ قَالَ : قَدْ فَعَلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي ، فَذُكِرَ أَنَّهُ مُعْتَكِفٌ ، فَقَالَ لَهُ : أَمَا إِنَّهُ لَوْ أَعَانَكَ كَانَ خَيْراً لَهُ مِنِ اعْتِكَافِهِ شَهْراً» .

.

ص: 499

از او ، از پدرش ، از خلف بن حمّاد ، از اسحاق بن عمّار ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه در حاجت برادر مسلمان خود سعى كند و نهايت جدّ و جهد در آن به عمل آورد و خدا روا شدن آن را بر دست او جارى گرداند ، خداى عز و جل ثواب يك حجّ و يك عمره و اعتكاف دو ماه كه در مسجدالحرام باشد و روزه آن دو ماه[را] از برايش بنويسد . و اگر سعى خود را به عمل آورد و خدا قضاى آن را بر دستش جارى نسازد ، ثواب حجّى و عمره اى از براى او بنويسد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسن بن على ، از جميل بن درّاج ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مرد را در اعتماد كردن بر برادرش، همين بس است كه حاجت خويش را بر او فرود آورد» . (1)

از او ، از احمد بن محمد ، از بعضى از اصحاب ما ، از صفوان جمّال روايت است كه گفت : با امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم كه ناگاه مردى از اهل مكّه كه او را ميمون مى گفتند بر آن حضرت داخل شد، و به سوى آن حضرت شكايت نمود كه كرايه دادن خويش بر او دشوار شده ، كسى را نمى يابد كه خويش را كرايه دهد؛ پس حضرت به من فرمود كه :«برخيز و برادر خود را يارى كن». پس من برخاستم و با آن مرد همراه شدم و رفتم و خدا كرايه دادن او را ميسّر و آسان گردانيد . بعد از آن به جاى خود برگشتم . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «در باب حاجت برادرت چه كردى؟» عرض كردم كه : پدر و مادرم فداى تو باد! خدا آن را روا كرد . فرمود كه : «بدان و آگاه باش! كه يارى كردن تو برادر مسلمان خود را، دوست تر است در نزد من از هفت شوط طواف خانه كعبه، در حالتى كه ابتداكننده باشى» . بعد از آن فرمود كه : «مردى به خدمت حضرت حسن بن على عليهماالسلام آمد و عرض كرد كه : پدر و مادرم فداى تو باد! مرا بر قضاى حاجتى اعانت كن . حضرت نعلين خويش را پوشيد و برخاست و با آن مرد همراه شد؛ پس در عرض راه به حضرت امام حسين عليه السلام گذشت و آن حضرت ايستاده بود و نماز مى كرد . حضرت امام حسن عليه السلام فرمود : چرا به نزد حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السلام نرفتى كه بر حاجت خويش از او استعانت و يارى جويى؟ عرض كرد : پدر و مادرم فداى تو باد! چنين كردم و به خدمتش رفتم و ذكر فرمود كه معتكف است . حضرت به آن مرد فرمود : بدان كه اگر آن حضرت تو را اعانت مى كرد، از برايش بهتر بود از آنكه يك ماه معتكف باشد» . (2)

.


1- .چه ، اگر نهايت اعتماد بر او نداشته باشد و احتمال قوى ندهد كه حاجتش را روا مى كند ، از او خواهش نمى كند ، مگر كسى كه از روى اضطرار به احتمالات نيش غولى عمل كند اين خيال او را بر درِ هر درى دواند . (مترجم)
2- .و ظاهر اين است كه ترك اعانت از حضرت امام حسين _ صلوات اللّه عليه _ ، مبنى بر مصلحت بيان خاصيت سعى در حاجت مؤمن باشد؛ چه به علم لدنّى مى دانست كه آن چه اتّفاق افتاد ، اتّفاق خواهد افتاد . يا عذرى داشت كه نمى توانست در حاجت سائل سعى كند و همان عذر با سعى معارضه نمود و بر آن راجح آمد؛ زيرا كه هرگز خلاف اولى از آن حضرت و غير او از ائمه _ صلوات اللّه عليهم _ سر نزد ، و كلام حضرت امام حسن عليه السلام با اين منافاتى ندارد؛ چه بناى آن بر معارضه سعى و اعتكاف است ، بلكه بنابر وجه اوّل مبيّن مطلب است؛ چه مجالس و افعال و اقوال ايشان در حكم يك مجلس و يك فعل و يك قول است . (مترجم)

ص: 500

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : الْخَلْقُ عِيَالِي ، فَأَحَبُّهُمْ إِلَيَّ أَلْطَفُهُمْ بِهِمْ ، وَأَسْعَاهُمْ فِي حَوَائِجِهِمْ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي عُمَارَةَ ، قَالَ :كَانَ حَمَّادُ بْنُ أَبِي حَنِيفَةَ إِذَا لَقِيَنِي ، قَالَ : كَرِّرْ عَلَيَّ حَدِيثَكَ ؛ فَأُحَدِّثَهُ ، قُلْتُ : رُوِّينَا أَنَّ عَابِدَ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ إِذَا بَلَغَ الْغَايَةَ فِي الْعِبَادَةِ ، صَارَ مَشَّاءً فِي حَوَائِجِ النَّاسِ ، عَانِياً بِمَا يُصْلِحُهُمْ .

85 _ بَابُ تَفْرِيجِ كَرْبِ الْمُؤْمِنِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ أَغَاثَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ اللَّهْفَانَ اللَّهْثَانَ عِنْدَ جَهْدِهِ ، فَنَفَّسَ كُرْبَتَهُ ، وَأَعَانَهُ عَلى نَجَاحِ حَاجَتِهِ ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ بِذلِكَ ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ رَحْمَةً مِنَ اللّهِ ، يُعَجِّلُ لَهُ مِنْهَا وَاحِدَةً يُصْلِحُ بِهَا أَمْرَ مَعِيشَتِهِ ، وَيَدَّخِرُ لَهُ إِحْدى وَسَبْعِينَ رَحْمَةً لِأَفْزَاعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَأَهْوَالِهِ» .

.

ص: 501

85 . باب در بيان بردن اندوه مؤمن

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حسن بن على ، از ابوجميله ، از ابن سنان روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«خداى عز و جل فرموده است كه : خلايق عيال من اند؛ پس دوست ترين ايشان به سوى من، آن است كه از همه ايشان نسبت به ايشان مهربان تر ، و سعى اش در حوائج ايشان از همه بيشتر باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از بعضى ، از اصحاب خويش ، از ابوعماره كه گفت :عادت حمّاد بن ابى حنيفه اين بود كه چون به من مى رسيد مى گفت كه : حديث خود را بر من مكرّر كن؛ پس من او را حديث مى كردم . گفتم كه : روايت به ما رسيده كه عابد بنى اسرائيل چون در عبادت به منتهى مى رسيد ، شغل او اين مى شد كه در حوائج مردم سعى مى كرد و راه مى رفت و اهتمام داشت به آن چه ايشان را به اصلاح مى آورد .

85 . باب در بيان بردن اندوه مؤمنمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از زيد شحّام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«كسى كه فريادرسى كند برادر مؤمن خود را كه اندوهناك و حسرت خورنده باشد در نزد مشقّت و رحمتى كه به او رسيده ، و اندوه او را ببرد و او را بر برآوردن حاجتش يارى كند ، خداى عز و جل به سبب آن از برايش هفتاد و دو رحمت واجب گرداند ، و از جمله هفتاد و دو رحمت ، يك رحمت را از برايش تعجيل ذخيره فرمايد و در دنيا قرار دهد كه امر زندگانى او را به آن اصلاح كند ، و هفتاد و يك رحمت را از برايش ذخيره فرمايد از براى فزع و هولى چند كه در روز قيامت باشد» .

.

ص: 502

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَعَانَ مُؤْمِناً ، نَفَّسَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَنْهُ ثَلَاثاً وَسَبْعِينَ كُرْبَةً : وَاحِدَةً فِي الدُّنْيَا وَثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ كُرْبَةً عِنْدَ كُرَبِهِ الْعُظْمى» . قَالَ : «حَيْثُ يَتَشَاغَلُ النَّاسُ بِأَنْفُسِهِمْ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ ، عَنْ مِسْمَعٍ أَبِي سَيَّارٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ نَفَّسَ عَنْ مُؤْمِنٍ كُرْبَةً ، نَفَّسَ اللّهُ عَنْهُ كُرَبَ الْاخِرَةِ ، وَخَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ وَهُوَ ثَلِجُ الْفُؤَادِ ؛ وَمَنْ أَطْعَمَهُ مِنْ جُوعٍ ، أَطْعَمَهُ اللّهُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ ؛ وَمَنْ سَقَاهُ شَرْبَةً ، سَقَاهُ اللّهُ مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُومِ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِنٍ ، فَرَّجَ اللّهُ عَنْ قَلْبِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ ذَرِيحٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«أَيُّمَا مُؤْمِنٍ نَفَّسَ عَنْ مُؤْمِنٍ كُرْبَةً _ وَ هُوَ مُعْسِرٌ _ يَسَّرَ اللّهُ لَهُ حَوَائِجَهُ فِي الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ». قَالَ : «وَ مَنْ سَتَرَ عَلى مُؤْمِنٍ عَوْرَةً يَخَافُهَا ، سَتَرَ اللّهُ عَلَيْهِ سَبْعِينَ عَوْرَةً مِنْ عَوْرَاتِ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ». قَالَ : «وَ اللّهُ فِي عَوْنِ الْمُؤْمِنِ مَا كَانَ الْمُؤْمِنُ فِي عَوْنِ أَخِيهِ ؛ فَانْتَفِعُوا بِالْعِظَةِ ، وَارْغَبُوا فِي الْخَيْرِ» .

.

ص: 503

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كه مؤمنى را اعانت كند ، خداى عز و جلهفتاد و سه اندوه را از او ببرد ، يكى را در دنيا و هفتاد و دو اندوه را در نزد اندوه بزرگ . و فرمود : در وقتى كه همه مردمان به خود مشغول باشند» (يعنى در روز قيامت كه هيچ كس به ديگرى نتواند پرداخت) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن نعيم ، از مسمع _ يعنى ابوسيّار _ روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه اندوهى را از مؤمنى ببرد ، خدا اندوه هاى آخرت را از او ببرد ، و از قبر خويش بيرون آيد در حالى كه دلش آرميده و ساكن باشد و از جا به درنيايد . و هر كه مؤمنى را از گرسنگى طعام دهد ، خدا او را از ميوه هاى بهشت بخوراند . و هر كه مؤمنى را شربت آبى دهد ، خدا او را از شراب سر به مُهر بهشت آب دهد» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على وَشّاء ، از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه اندوه مؤمنى را برطرف كند ، خداى عز و جل اندوه را از دل او ببرد و آن را گشاده گرداند در روز قيامت» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسن بن محبوب ، از جميل بن صالح ، از ذريح روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«مؤمنى كه اندوه مؤمنى را ببرد و او پريشان باشد ، خدا حوائج او را در دنيا و آخرت از برايش آسان گرداند» . و فرمود كه : «هر كه بر مؤمن عورتى را بپوشاند كه از آن مى ترسد ، خدا هفتاد عورت از عورت هاى دنيا و آخرت را بر او بپوشاند» (1) . و فرمود كه : «خدا در كار يارى كردن مؤمن است، مادامى كه مؤمن مشغول يارى برادرش باشد؛ پس به موعظه و پند منتفع شويد و در خوبى ها رغبت كنيد» .

.


1- .و عورت هر چيزى است كه موضع ستر باشد و هر چه از آن شرم شود . (مترجم)

ص: 504

86 _ بَابُ إِطْعَامِ الْمُؤْمِنِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَشْبَعَ مُؤْمِناً ، وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ ؛ وَمَنْ أَشْبَعَ كَافِراً ، كَانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ أَنْ يَمْلَأَ جَوْفَهُ مِنَ الزَّقُّومِ ، مُؤْمِناً كَانَ أَوْ كَافِراً» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَأَنْ أُطْعِمَ رَجُلاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُطْعِمَ أُفُقاً مِنَ النَّاسِ». قُلْتُ : وَمَا الْأُفُقُ؟ قَالَ : «مِائَةُ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَطْعَمَ ثَلَاثَةَ نَفَرٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ، أَطْعَمَهُ اللّهُ مِنْ ثَلَاثِ جِنَانٍ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ : الْفِرْدَوْسِ ، وَ جَنَّةِ عَدْنٍ ، وَطُوبى ، وَ شَجَرَةٍ تَخْرُجُ فِي جَنَّةِ عَدْنٍ غَرَسَهَا رَبُّنَا بِيَدِهِ» .

.

ص: 505

86 . باب در بيان اطعام مؤمن

86 . باب در بيان اطعام مؤمن (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابويحيى واسطى ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه مؤمنى را سير گرداند ، بهشت از براى او واجب شود . و هر كه كافرى را سير گرداند ، بر خدا واجب باشد كه اندران او را از زقّوم (2) پر كند؛ خواه مؤمن باشد و خواه كافر» .

از او ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى ، از بعضى از اصحاب ما ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر آينه اگر مردى از مسلمانان را طعام دهم، دوست تر است در نزد من از آنكه افقى از مردمان را طعام دهم» . عرض كردم كه : افق چيست؟ فرمود : «صد هزار كس يا زيادتر باشد» . (3)

از او ، از احمد ، از صفوان بن يحيى ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه سه كس يا سه گروه از مسلمانان را طعام دهد ، خدا او را از سه بهشت طعام دهد كه در ملكوت آسمان ها است ، يكى : فردوس و ديگرى : بهشت عدن و سيم : طوبى ، و [نيز] از درختى كه بيرون آيد از بهشت عدن كه پروردگار ما آن را به دست قدرت خود نشانيده» . (4)

.


1- .و اطعام به معنى طعام دادن است و طعام خوردنى باشد . و دور نيست كه در اينجا به معنى چشانيدن باشد كه شامل شراب دادن نيز باشد . (مترجم)
2- .و زقّوم _ به فتح زاى هوّز و ضمّ قاف مشدّد _ ، نام درختى است در دوزخ كه ميوه اش همچو سرهاى شياطين باشد و بار آن تلخ است . و در مؤيّدالفضلاء مسطور است كه درختى است در باديه كه سقمونيا صمغ و جدوى آن است . (مترجم)
3- .و اُفُقْ _ به ضمّ همزه و سكون فاء و به ضمّ آن _ ، به معنى كنار جهان است يا آن چه هويدا باشد از كنارهاى آسمان يا محلّ وزيدن باد صبا و شمال و دبور و جنوب . و آن چه حضرت عليه السلام در تفسير آن فرموده است، در هيچ كتابى از كتب لغت مذكور نيست؛ پس آن چه در اين حديث است يا بنابر حذف مضاف است؛ يعنى اهل افق ، يا آنكه اين معنى از جمله آنها است كه اهل لغت اطّلاع بر آن به هم نرسانيده اند . و زمخشرى در فائق خويش گفته است كه : حكايت مى شود كه يزيدى به كسائى گفت كه : از جانب تو چيزى چند از لغت بر ما وارد مى شود كه ما آنها را نمى شناسيم؛ پس كسائى گفت كه : تو با اين چه نسبت دارى . با مردم از اين علم نيست ، مگر زيادتى آب دهان من؛ پس يزيدى از روى خوارى خاموش شد . و مؤيّد وجه اوّل است آن چه در حديث بعد از اين مى آيد كه حضرت آن را به ده هزار كس تفسير فرموده؛ چه اهل آفاق مختلف اند در كمى و بسيارى . (مترجم)
4- .و مخفى نماند كه اين حديث مصحّح قول كسى است كه مى گويد : طوبى بهشت است ، وليكن قولِ آنكه آن را درختى در بهشت مى داند رد نمى كند؛ چه احاديثْ در خصوص درخت طوبى بسيار است . بلى ، اگر مثال اين احاديث را در مباحث الفاظ حجّت دانيم ، چنان كه اظهر و اقوى است ، بر اهل لغت وارد مى آيد كه ترديد ايشان درست نباشد؛ چه ايشان مى گويند : طوبى نام بهشت است يا درختى است در آن . يا مى گويد كه : طوبى نام بهشت است . و بعضى گفته اند كه : نام درختى است كه در آن است . و امثال اين عبارت كه در نفى اشتراك آن شركت دارند . (مترجم)

ص: 506

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ رَجُلٍ يُدْخِلُ بَيْتَهُ مُؤْمِنَيْنِ ، فَيُطْعِمُهُمَا شِبَعَهُمَا ، إِلَا كَانَ ذلِكَ أَفْضَلَ مِنْ عِتْقِ نَسَمَةٍ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً مِنْ جُوعٍ ، أَطْعَمَهُ اللّهُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ ؛ وَمَنْ سَقى مُؤْمِناً مِنْ ظَمَاً?، سَقَاهُ اللّهُ مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُومِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً حَتّى يُشْبِعَهُ ، لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ مَا لَهُ مِنَ الْأَجْرِ فِي الْاخِرَةِ ، لَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ، وَلَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ ، إِلَا اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ». ثُمَّ قَالَ : «مِنْ مُوجِبَاتِ الْمَغْفِرَةِ إِطْعَامُ الْمُسْلِمِ السَّغْبَانِ». ثُمَّ تَلَا قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «أَوْ إِطْعامٌ فِى يَوْمٍ ذِى مَسْغَبَةٍ يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ عليه السلام : مَنْ سَقى مُؤْمِناً شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ مِنْ حَيْثُ يَقْدِرُ عَلَى الْمَاءِ ، أَعْطَاهُ اللّهُ بِكُلِّ شَرْبَةٍ سَبْعِينَ أَلْفَ حَسَنَةٍ ، وَإِنْ سَقَاهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَقْدِرُ عَلَى الْمَاءِ ، فَكَأَنَّمَا أَعْتَقَ عَشْرَ رِقَابٍ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ» .

.

ص: 507

على بن ابراهيم ، از پدرش از حمّاد بن عيسى ، از ابراهيم بن عمر يمانى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ مردى نيست كه دو مؤمن را در خانه خويش داخل گرداند و ايشان را طعام دهد به قدرى كه سير شوند ، مگر آنكه بهتر باشد از آزاد كردن يك بنده» .

از او ، از پدرش ، از حمّاد ، از ابراهيم ، از ابوحمزه ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام روايت است كه فرمود :«هر كه مؤمنى را طعام دهد از گرسنگى ، خدا او را از ميوه هاى بهشت طعام دهد . و هر كه مؤمنى را آب دهد از تشنگى ، خدا او را از شراب سر به مُهر بهشت آب دهد».

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از عبداللّه بن ميمون قداح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه مؤمنى را طعام دهد تا آنكه او را سير گرداند ، كسى از خلق خدا نداند كه در آخرت چه مزد از براى او است ؛ نه فرشته مقرّب و نه پيغمبر مرسل ، مگر خداى پروردگار عالميان كه او مى داند» . بعد از آن فرمود كه : «از جمله موجبات مغفرت ، طعام دادن مسلمان گرسنه است». پس قول خداى عز و جلرا تلاوت فرمود : «وَاِطْعامٌ فى يَوْمٍ ذىمَسْغَبةٍ * يَتيما ذامَقْرَبَةٍ * أَوْ مِسْكينا ذامَتْرَبَةٍ» (1) ؛ يعنى : «يا عقبه! طعام دادن است در روزِ صاحب گرسنگى _ يعنى در وقتى كه طعام به دشوارى دچار شود _ ، بى پدرى را كه خداوندِ خويشى است؛ يعنى آن يتيم ، خويشِ مُطعم باشد ، يا درويش و بى چاره اى را كه خاك نشين باشد» (و اين كنايه است از احتياج و تنگدستى و درماندگى) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كه مؤمنى را شربت آبى دهد در جايى كه قادر بر آب باشد ، خدا او را به هر شربتى هفتاد هزار حسنه عطا كند ، و اگر او را آب دهد در جايى كه قادر بر آب نباشد ، گويا ده كس از فرزندان اسماعيل را از قيد بندگى خلاص كرده و آزاد نموده است» .

.


1- .بلد 14_16.

ص: 508

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَ تُحِبُّ إِخْوَانَكَ يَا حُسَيْنُ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «تَنْفَعُ فُقَرَاءَهُمْ؟». قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ : «أَمَا إِنَّهُ يَحِقُّ عَلَيْكَ أَنْ تُحِبَّ مَنْ يُحِبُّ اللّهُ ، أَمَا وَاللّهِ ، لَا تَنْفَعُ مِنْهُمْ أَحَداً حَتّى تُحِبَّهُ ، أَ تَدْعُوهُمْ إِلى مَنْزِلِكَ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، مَا آكُلُ إِلَا وَمَعِيَ مِنْهُمُ الرَّجُلَانِ وَالثَّلَاثَةُ وَالْأَقَلُّ وَالْأَكْثَرُ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَمَا إِنَّ فَضْلَهُمْ عَلَيْكَ أَعْظَمُ مِنْ فَضْلِكَ عَلَيْهِمْ». فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أُطْعِمُهُمْ طَعَامِي ، وَأُوطِئُهُمْ رَحْلِي ، وَيَكُونُ فَضْلُهُمْ عَلَيَّ أَعْظَمَ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، إِنَّهُمْ إِذَا دَخَلُوا مَنْزِلَكَ ، دَخَلُوا بِمَغْفِرَتِكَ وَمَغْفِرَةِ عِيَالِكَ ؛ وَإِذَا خَرَجُوا مِنْ مَنْزِلِكَ ، خَرَجُوا بِذُنُوبِكَ وَذُنُوبِ عِيَالِكَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْوَابِشِيِّ ، قَالَ : ذُكِرَ أَصْحَابُنَا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقُلْتُ : مَا أَتَغَدّى وَلَا أَتَعَشّى إِلَا وَمَعِيَ مِنْهُمُ الِاثْنَانِ وَالثَّلَاثَةُ وَأَقَلُّ وَأَكْثَرُ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«فَضْلُهُمْ عَلَيْكَ أَعْظَمُ مِنْ فَضْلِكَ عَلَيْهِمْ». فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، كَيْفَ وَأَنَا أُطْعِمُهُمْ طَعَامِي ، وَأُنْفِقُ عَلَيْهِمْ مِنْ مَالِي ، وَأُخْدِمُهُمْ عِيَالِي؟! فَقَالَ : «إِنَّهُمْ إِذَا دَخَلُوا عَلَيْكَ ، دَخَلُوا بِرِزْقٍ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ كَثِيرٍ ؛ وَإِذَا خَرَجُوا ، خَرَجُوا بِالْمَغْفِرَةِ لَكَ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُقَرِّنٍ ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ الْوَصَّافِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَأَنْ أُطْعِمَ رَجُلاً مُسْلِماً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ أُفُقاً مِنَ النَّاسِ». قُلْتُ : وَكَمِ الْأُفُقُ؟ فَقَالَ : «عَشَرَةُ آلَافٍ» .

.

ص: 509

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از حسين بن نعيم صحّاف كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى حسين! آيا برادران دينى خود را دوست مى دارى؟» عرض كردم : آرى . فرمود كه : «به فقراى ايشان نفع مى بخشى؟» عرض كردم : آرى . فرمود : «بدان و آگاه باش! كه بر تو واجب است كه دوست دارى هر كه خدا را دوست مى دارد . و به خدا سوگند كه به يكى از ايشان نفع نمى بخشى تا آنكه او را دوست دارى . آيا ايشان را به منزل خويش مى طلبى كه ضيافت كنى؟» عرض كردم : آرى ، چيز نمى خورم ، مگر آنكه دو كس و سه كس و كمتر و بيشتر از ايشان با من است . حضرت صادق عليه السلام فرمود : «بدان كه فضل ايشان بر تو از فضل تو بر ايشان بزرگ تر است». عرض كردم كه : فداى تو گردم! طعام خويش را به ايشان مى خورانم و منزل و فرش خويش را پايمال ايشان مى گردانم و با وجود اينها فضل ايشان بر من بزرگ تر است؟ فرمود : «آرى؛ زيرا كه ايشان چون در منزلت داخل شوند ، با آمرزش گناهان تو و آمرزش گناهان زن و فرزندان و تابعان تو داخل مى شوند ، و چون از منزلت بيرون روند ، با گناهان تو و گناهان عيال تو بيرون مى روند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابومحمد وابشى روايت كرده است كه : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام ذكر اصحاب ما شد . من گفتم كه : هرگز چاشت و شام نمى خورم ، مگر آنكه دو كس و سه كس و كمتر و بيشتر از ايشان با من است . حضرت عليه السلام فرمود كه :«فضل ايشان بر تو عظيم تر است از فضل تو بر ايشان» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! اين امر چگونه است با آنكه من طعام خود را به ايشان مى خورانم و از مال خود برايشان انفاق مى كنم و عيالم را خادم ايشان مى گردانم؟ فرمود : «زيرا كه ايشان چون داخل مى شوند و به سوى تو مى آيند ، داخل مى شوند با روزى بسيارى از جانب خداى عز و جل ، و چون بيرون روند ، با مغفرت تو بيرون مى روند» .

از او ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از محمد بن مقرن ، از عبيداللّه وصّافى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر آينه اگر مرد مسلمانى را طعام دهم، دوست تر است در نزد من از آنكه افقى از مردمان را آزاد كنم» . عرض كردم كه : افق چه قدر است؟ فرمود : «ده هزار كس» .

.

ص: 510

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ رِبْعِيٍّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ أَطْعَمَ أَخَاهُ فِي اللّهِ ، كَانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلُ مَنْ أَطْعَمَ فِئَاماً مِنَ النَّاسِ». قُلْتُ : وَمَا الْفِئَامُ؟ قَالَ : «مِائَةُ أَلْفٍ مِنَ النَّاسِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا مَنَعَكَ أَنْ تُعْتِقَ كُلَّ يَوْمٍ نَسَمَةً؟» قُلْتُ : لَا يَحْتَمِلُ مَالِي ذلِكَ ، قَالَ : «تُطْعِمُ كُلَّ يَوْمٍ مُسْلِماً» فَقُلْتُ : مُوسِراً أَوْ مُعْسِراً؟ قَالَ : فَقَالَ : «إِنَّ الْمُوسِرَ قَدْ يَشْتَهِي الطَّعَامَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أُكْلَةٌ يَأْكُلُهَا أَخِي الْمُسْلِمُ عِنْدِي أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ رَقَبَةً» .

عَنْهُ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَأَنْ أُشْبِعَ رَجُلاً مِنْ إِخْوَانِي أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَدْخُلَ سُوقَكُمْ هذِهِ، فَأَبْتَاعَ مِنْهَا رَأْساً فَأُعْتِقَهُ» .

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَأَنْ آخُذَ خَمْسَةَ دَرَاهِمَ ، وَأَدْخُلَ إِلى سُوقِكُمْ هذِهِ ، فَأَبْتَاعَ بِهَا الطَّعَامَ ، وَأَجْمَعَ نَفَراً مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ نَسَمَةً» .

عَنْهُ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«سُئِلَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا : مَا يَعْدِلُ عِتْقَ رَقَبَةٍ؟ قَالَ : إِطْعَامُ رَجُلٍ مُسْلِمٍ» .

.

ص: 511

على ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ربعى روايت كرده است كه گفت : حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه برادر خود را در راه خدا طعام دهد ، آن قدر از اجر از براى او باشد؛ مانند آنكه فئامى از مردم را طعام دهد» . عرض كردم كه : فئام چيست و چه قدر است؟ فرمود : «صدهزار نفر از مردمان» . (1)

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن حكيم ، از سدير صيرفى روايت كرده است كه گفت : حضرت صادق عليه السلام به من فرمود كه :«چه چيز تو را منع كرده است از آنكه در هر روز بنده اى را آزاد كنى؟» عرض كردم كه : مال من تاب اين را ندارد . فرمود كه : «هر روز مسلمانى را طعام مى دهى ، چنان است كه بنده اى را آزاد كرده اى» . عرض كردم كه : آن مسلمان توانگر باشد يا پريشان؟ راوى مى گويد كه : حضرت فرمود : «به درستى كه توانگر نيز گاهى خواهش طعام دارد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از صفوان جمّال ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«يك لقمه اى كه برادر مسلمانم آن را بخورد در نزد من ، دوست تر است به سوى من از آنكه بنده اى را آزاد كنم» .

از او ، از اسماعيل بن مهران ، از صفوان جمّال ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر آينه اگر مردى از برادران خود را سير گردانم ، دوست تر است در نزد من از آنكه در اين بازار شما داخل شوم و از آن بازار يك سر بنده را بخرم و او را آزاد كنم» .

از او ، از على بن حكم ، از ابان بن عثمان ، از عبدالرحمان بن ابى عبداللّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر آينه اگر پنج درم را فرا گيرم و به سوى اين بازار شما روم و در آن داخل شوم و به آن درم ها طعامى را بخرم و گروهى از مسلمانان را جمع كنم كه آن را بخورند ، دوست تر است در نزد من از آنكه بنده اى را آزاد كنم» .

از او ، از وشّاء ، از على بن ابى حمزه ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«از حضرت محمد بن على _ صلوات اللّه عليهما _ سؤال شد كه : چه چيزى برابرى مى كند با آزاد كردن بنده؟ فرمود كه : طعام دادن مردى كه مسلمان باشد» .

.


1- .و در كتب لغت ، فئام را به گروه از مردمان تفسير كرده اند و از اين قبيل مسامحات بسيار دارند . و در فئام دو وجه جائز است : يكى فئام به همزه بعد از آن ياء ، و ديگرى با ياء حطّى و هر دو به كسر فاء و فتح ، دويم آن است بر وزن كتاب و اصل مادّه آن به معنى كثرت و بسيارى و پرى است . (مترجم)

ص: 512

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ أَبِي شِبْلٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا أَرى شَيْئاً يَعْدِلُ زِيَارَةَ الْمُؤْمِنِ إِلَا إِطْعَامَهُ ، وَحَقٌّ عَلَى اللّهِ أَنْ يُطْعِمَ مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً مِنْ طَعَامِ الْجَنَّةِ» .

مُحَمَّدٌ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ رِفَاعَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَأَنْ أُطْعِمَ مُؤْمِناً مُحْتَاجاً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَزُورَهُ ، وَلَأَنْ أَزُورَهُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ عَشْرَ رِقَابٍ» .

صَالِحُ بْنُ عُقْبَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ؛ وَيَزِيدَ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً مُوسِراً ، كَانَ لَهُ يَعْدِلُ رَقَبَةً مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ يُنْقِذُهُ مِنَ الذَّبْحِ ؛ وَمَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً مُحْتَاجاً ، كَانَ لَهُ يَعْدِلُ مِائَةَ رَقَبَةٍ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ يُنْقِذُهَا مِنَ الذَّبْحِ» .

صَالِحُ بْنُ عُقْبَةَ ، عَنْ نَصْرِ بْنِ قَابُوسَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَاءِطْعَامُ مُؤْمِنٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ عِتْقِ عَشْرِ رِقَابٍ وَعَشْرِ حِجَجٍ». قَالَ : قُلْتُ : عَشْرِ رِقَابٍ وَعَشْرِ حِجَجٍ؟! قَالَ : فَقَالَ : «يَا نَصْرُ ، إِنْ لَمْ تُطْعِمُوهُ مَاتَ ، أَوْ تُذِلُّونَهُ فَيَجِيءُإِلى نَاصِبٍ فَيَسْأَلُهُ ، وَالْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ مِنْ مَسْأَلَةِ نَاصِبٍ ؛ يَا نَصْرُ ، مَنْ أَحْيَا مُؤْمِناً فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً ، فَإِنْ لَمْ تُطْعِمُوهُ فَقَدْ أَمَتُّمُوهُ ، وَإِنْ أَطْعَمْتُمُوهُ فَقَدْ أَحْيَيْتُمُوهُ» .

87 _ بَابُ مَنْ كَسَا مُؤْمِناًمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ كَسَا أَخَاهُ كِسْوَةَ شِتَاءٍ أَوْ صَيْفٍ ، كَانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ أَنْ يَكْسُوَهُ مِنْ ثِيَابِ الْجَنَّةِ ، وَأَنْ يُهَوِّنَ عَلَيْهِ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ ، وَأَنْ يُوَسِّعَ عَلَيْهِ فِي قَبْرِهِ ، وَأَنْ يَلْقَى الْمَلَائِكَةَ إِذَا خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ بِالْبُشْرى ، وَهُوَ قَوْلُ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِي كِتَابِهِ : «وَ تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» » .

.

ص: 513

87 . باب در بيان ثواب كسى كه مؤمنى را بپوشاند

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين بن ابى الخطّاب ، از محمد بن اسماعيل ، از صالح بن عقبه ، از ابوشبل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چيزى را نمى بينم كه با زيارت مؤمن برابرى كند ، مگر طعام دادن او . و بر خدا لازم است كه از طعام بهشت طعام دهد، هر كه مؤمنى را طعام داده است» .

محمد ، از محمد بن حسين ، از محمد بن اسماعيل ، از صالح بن عقبه ، از رفاعه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر آينه اگر مؤمنِ محتاجى را طعام دهد ، دوست تر است در نزد من از آنكه او را زيارت كنم . و هر آينه اگر او را زيارت كنم ، دوست تر است در نزد من از آنكه ده بنده را آزاد كنم» .

صالح بن عقبه ، از عبداللّه بن محمد ، از امام جعفر صادق و يزيد بن عبدالملك ، از آن حضرت روايت كرده اند كه فرمود :«هر كه مؤمن توانگرى را طعام دهد ، از برايش در برابر و همتاى آن باشد كه يكى از فرزندان اسماعيل را از سر بريدن رهايى دهد . و هر كه مؤمن محتاجى را طعام دهد ، از برايش در برابر آن باشد كه صد كس از فرزندان اسماعيل را از سر بريدن خلاصى دهد» .

صالح بن عقبه ، از نصر بن قابوس ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر آينه طعام دادن يك مؤمن، دوست تر است در نزد من از آزاد كردن ده بنده و ده حج» . راوى مى گويد كه : عرض كردم : ده بنده و ده حج؟! فرمود كه : «اى نصر! اگر او را طعام ندهيد مى ميرد ، يا او را فرو مى گذاريد و آن باعث اين مى شود كه بيايد به نزد كسى كه دشمن اهل بيت باشد و از او سؤال كند . و مردن از برايش بهتر است از سؤال كردن از ناصبى . اى نصر! هر كه مؤمنى را زنده گرداند؛ يعنى باعث زنده بودن مؤمنى شود ، گويا كه همه مردمان را زنده گردانيده؛ پس اگر او را طعام ندهيد ، او را ميرانيده ايد، و اگر او را طعام دهيد ، او را زنده گردانيده ايد» .

87 . باب در بيان ثواب كسى كه مؤمنى را بپوشاندمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از عمر بن عبدالعزيز ، از جميل بن درّاج ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه برادر خويش را بپوشاند به جامه اى كه در زمستان يا تابستان مى پوشند ، بر خدا سزاوار و لازم است كه او را از جامه هاى بهشت بپوشاند ، و سختى هاى مرگ را بر او آسان گرداند ، و بر او در قبرش وسعت دهد و گشاده گرداند ، و فرشتگان را به استقبال او فرستد ، يا به استقبال آيند با بشارت ، چون از قبرش بيرون آيد . و اين است معنى قول خداى عز و جل كه در كتاب خويش مى فرمايد : «وتَتَلَقّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذى كُنْتُمْ تُوْعَدُونَ» (1) ؛ يعنى : «و پيش باز آيند و پيش استقبال نمايند آن بهشتيان را فرشتگان در وقت بيرون آمدن از قبور ، و ايشان را تهنيت مى گويند و مى گويند كه اين روز ، روز شما است كه در دنيا پيوسته وعده داده مى شديد» (يعنى روز ثواب و كرامت شما است و رسيدن به مطالب خويش) .

.


1- .انبيا، 103.

ص: 514

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ كَسَا أَحَداً مِنْ فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِينَ ثَوْباً مِنْ عُرْيٍ ، أَوْ أَعَانَهُ بِشَيْءٍ مِمَّا يُقَوِّيهِ مِنْ مَعِيشَتِهِ، وَكَّلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ سَبْعَةَ آلَافِ مَلَكٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ يَسْتَغْفِرُونَ لِكُلِّ ذَنْبٍ عَمِلَهُ إِلى أَنْ يُنْفَخَ فِي الصُّورِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ كَسَا أَحَداً مِنْ فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِينَ ثَوْباً مِنْ عُرْيٍ ، أَوْ أَعَانَهُ بِشَيْءٍ مِمَّا يُقَوِّيهِ مِنْ مَعِيشَتِهِ، وَكَّلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَ _ بِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ يَسْتَغْفِرُونَ لِكُلِّ ذَنْبٍ عَمِلَهُ إِلى أَنْ يُنْفَخَ فِي الصُّورِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«مَنْ كَسَا مُؤْمِناً ، كَسَاهُ اللّهُ مِنَ الثِّيَابِ الْخُضْرِ» . وَقَالَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ : «لَا يَزَالُ فِي ضَمَانِ اللّهِ مَا دَامَ عَلَيْهِ سِلْكٌ» .

.

ص: 515

از او ، از احمد بن محمد ، از بكر بن صالح ، از حسن بن على ، از عبداللّه بن جعفر بن ابراهيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه يكى از فقراى مسلمانان را جامه اى بپوشاند از برهنگى _ يعنى بعد از آنكه به سبب شدّت فقر و فاقه برهنه باشد _ ، يا او را اعانت كند به چيزى از آن چه او را تقويت دهد، يا قوت خود سازد از اسباب زندگانى كه به آن محتاج است ، خداى عز و جل هفت هزار فرشته از فرشتگان خود را بر او بگمارد كه طلب آمرزش كنند از براى هر گناهى كه آن را به عمل آورده تا آنكه در صور دميده شود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از صفوان ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه يكى از فقراى مسلمان را جامه اى بپوشاند بعد از برهنگى ، يا او را اعانت كند به چيزى از آن چه او را تقويت دهد بر زندگانى يا اسباب آن ، خداى عز و جل هفتاد هزار فرشته از فرشتگان خود را بر او بگمارد كه استغفار كنند از براى هر گناهى كه آن را كرده است، تا روزى كه در صور دميده شود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ابراهيم بن عمر ، از ابوحمزه ثمالى ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمود :«هر كه مؤمنى را جامه اى بپوشاند بعد از برهنگى ، خدا او را از جامه هاى سندس يا استبرق سبز بپوشاند» . و در حديث ديگر فرمود كه : «پيوسته در ضمان خدا باشد در مدّتى كه بر آن فقير تارى از آن جامه باشد» .

.

ص: 516

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ :«مَنْ كَسَا مُؤْمِناً ثَوْباً مِنْ عُرْيٍ ، كَسَاهُ اللّهُ مِنْ إِسْتَبْرَقِ الْجَنَّةِ ؛ وَمَنْ كَسَا مُؤْمِناً ثَوْباً مِنْ غِنًى ، لَمْ يَزَلْ فِي سِتْرٍ مِنَ اللّهِ مَا بَقِيَ مِنَ الثَّوْبِ خِرْقَةٌ» .

88 _ بَابٌ فِي إِلْطَافِ الْمُؤْمِنِ وَإِكْرَامِهِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَخَذَ مِنْ وَجْهِ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ قَذَاةً ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ عَشْرَ حَسَنَاتٍ ؛ وَمَنْ تَبَسَّمَ فِي وَجْهِ أَخِيهِ ، كَانَتْ لَهُ حَسَنَةٌ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَالَ لِأَخِيهِ : مَرْحَباً ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ مَرْحَباً إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُسْلِمُ فَأَكْرَمَهُ ، فَإِنَّمَا أَكْرَمَ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ نَصْرِ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ الْهَيْثَمِ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنْ أَبِي دَاوُدَ ، عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا فِي أُمَّتِي عَبْدٌ أَلْطَفَ أَخَاهُ فِي اللّهِ بِشَيْءٍ مِنْ لُطْفٍ إِلَا أَخْدَمَهُ اللّهُ مِنْ خَدَمِ الْجَنَّةِ» .

.

ص: 517

88 . باب در بيان اِلطاف و اكرام مؤمن

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت مكرّر مى فرمود كه :«هر كه مؤمنى را جامه اى بپوشاند بعد از برهنگى ، خدا او را جامه اى از استبرق بهشت بپوشاند (و استبرق ، ديباى سبز است يا ديباى محكم بافته با درخشندگى) و هر كه مؤمنى را جامه اى بپوشاند از بى نيازى (يعنى با وجود آنكه به سبب غنا و بى نيازى احتياج به آن نداشته باشد) پيوسته در سرّى از جانب خدا باشد مادامى كه از آن جامه پاره اى باقى مانده باشد» .

88 . باب در بيان اِلطاف و اكرام مؤمن (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از حسين بن هاشم ، از سعدان بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه از روى برادر مؤمن خويش پاره اى كاه يا خاك يا گل يا چرك و امثال آن را فرا گيرد ، خداى عز و جلده حسنه از برايش بنويسد . و هر كه در روى برادرش تبسّم كند ، او را يك حسنه باشد» .

از او ، از احمد بن محمد ، از عمر بن عبدالعزيز ، از جميل بن درّاج ، از سعدان بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه با برادر خويش بگويد كه : مرحبا! _ يعنى خوش آمدى _ خدا از برايش مرحبا بنويسد تا روز قيامت» . (2)

از او ، از احمد بن محمد ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه برادر مسلمانش به نزد وى آيد ، پس او را اكرام كند ، جز اين نيست كه خداى عز و جل را اكرام كرده است» .

از او ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از نصر بن اسحاق ، از حارث بن نعمان ، از هيثم بن حمّاد ، از ابوداود ، از زيد بن ارقم روايت است كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه :«در امّت من بنده اى نيست كه برادر خويش را نوازش كند در راه خدا به چيزى از نوازش ، هر چه باشد ، مگر آنكه خدمتكاران بهشت را به او عطا فرمايد كه او را خدمت كند» .

.


1- .و الطاف _ به كسر همزه _ ، نيكويى كردن و نواختن است . و اكرام ، مانند الطاف ، نواختن و بخشش كردن و بزرگ داشتن باشد . (مترجم)
2- .يعنى گويا كه با برادر خويش گفته است كه : مرحبا! تا روز قيامت؛ پس آن از برايش نوشته مى شود و مزد آن به او عطا مى شود ، يا به او گفته مى شود كه : مرحبا! تا روز قيامت ، در مقابل آن چه گفته است . (مترجم)

ص: 518

وَ عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَكْرَمَ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ بِكَلِمَةٍ يُلْطِفُهُ بِهَا وَفَرَّجَ عَنْهُ كُرْبَتَهُ ، لَمْ يَزَلْ فِي ظِلِّ اللّهِ الْمَمْدُودِ ، عَلَيْهِ الرَّحْمَةُ مَا كَانَ فِي ذلِكَ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ ، عَنْ جَمِيلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«إِنَّ مِمَّا خَصَّ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ الْمُؤْمِنَ أَنْ يُعَرِّفَهُ بِرَّ إِخْوَانِهِ وَإِنْ قَلَّ ، وَلَيْسَ الْبِرُّ بِالْكَثْرَةِ ، وَذلِكَ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ : «وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» . ثُمَّ قَالَ : «وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» وَمَنْ عَرَّفَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِذلِكَ أَحَبَّهُ اللّهُ ، وَمَنْ أَحَبَّهُ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ وَفَّاهُ أَجْرَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِغَيْرِ حِسَابٍ». ثُمَّ قَالَ : «يَا جَمِيلُ ، ارْوِ هذَا الْحَدِيثَ لِاءِخْوَانِكَ ؛ فَإِنَّهُ تَرْغِيبٌ فِي الْبِرِّ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُتْحِفُ أَخَاهُ التُّحْفَةَ». قُلْتُ : وَأَيُّ شَيْءٍ التُّحْفَةُ؟ قَالَ : «مِنْ مَجْلِسٍ وَمُتَّكَاً?وَطَعَامٍ وَكِسْوَةٍ وَسَلَامٍ ، فَتَطَاوَلُ الْجَنَّةُ مُكَافَأَةً لَهُ ، وَيُوحِي اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلَيْهَا : أَنِّي قَدْ حَرَّمْتُ طَعَامَكِ عَلى أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَا عَلى نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلَيْهَا : أَنْ كَافِئِي أَوْلِيَائِي بِتُحَفِهِمْ ، فَيَخْرُجُ مِنْهَا وُصَفَاءُ وَوَصَائِفُ ، مَعَهُمْ أَطْبَاقٌ مُغَطَّاةٌ بِمَنَادِيلَ مِنْ لُؤْلُؤٍ ، فَإِذَا نَظَرُوا إِلى جَهَنَّمَ وَهَوْلِهَا ، وَإِلَى الْجَنَّةِ وَمَا فِيهَا ، طَارَتْ عُقُولُهُمْ ، وَامْتَنَعُوا أَنْ يَأْكُلُوا ، فَيُنَادِي مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ : أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ قَدْ حَرَّمَ جَهَنَّمَ عَلى مَنْ أَكَلَ مِنْ طَعَامِ جَنَّتِهِ ، فَيَمُدُّ الْقَوْمُ أَيْدِيَهُمْ ، فَيَأْكُلُونَ» .

.

ص: 519

و از او ، از احمد بن محمد ، از بكر بن صالح ، از حسن بن على ، از عبداللّه بن جعفر بن ابراهيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه برادر خويش را اكرام كند به سخنى كه به واسطه آن با وى نرمى و مهربانى كند و اندوه را از او ببرد ، پيوسته در سايه كشيده و گسترده خدا باشد كه هرگز كم نشود و زائل نگردد . و مادامى كه در آن باشد ، رحمت خدا بر او فرود آيد» .

از او ، از احمد بن محمد ، از عمر بن عبدالعزيز ، از جميل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«به درستى كه از جمله آن چه خداى عز و جل مؤمن را به آن مخصوص ساخته ، آن است كه نيكى [به]برادرانش را به او شناسانيده و اگرچه آن نيكى كم باشد ، و نيكى به كثرت و بسيارى نيست . و بيان اين، آن است كه خداى عز و جل در كتاب خويش مى فرمايد كه : «وَيُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» (1) ؛ يعنى : «و برمى گزينند بر نفس هاى خود كه از خود باز مى گيرند و به ديگران مى دهند و هر چند كه با ايشان فقر و پريشانى باشد» . بعد از آن فرموده است كه : «وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (2) ؛ يعنى : «و هر كه نگاه داشته شود از بخل خويش ، پس آن گروه ، ايشان ستمكارانند . و هر كه خداى عز و جل او را به اين طريق بشناسد ، او را دوست دارد . و هر كه خداى _ تبارك و تعالى _ او را دوست دارد ، مزد او را در روز قيامت تمام و كمال به او عطا فرمايد به چيزى كه به شماره درنيايد يا نيندازد» . بعد از آن فرمود كه : «اى جميل! اين حديث را از براى برادران خويش روايت كن؛ زيرا كه آن باعث ترغيب برادران تو است در نيكى» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از محمد بن اسماعيل ، از صالح بن عقبه ، از مفضّل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مؤمن تحفه اى به برادرش مى دهد» . عرض كردم كه : تحفه چيست؟ فرمود كه : «آن مانند مجلس و متكّا و خوردنى و پوشيدنى و سلام است؛ پس بهشت از براى مكافات او گردن مى شكند و بلند مى شود و خداى عز و جل به سوى آن وحى مى فرمايد كه : من طعام تو را بر كسانى كه در دنيا سكنى دارند حرام گردانيده ام ، مگر بر پيغمبر يا وصّى پيغمبر . و چون روز قيامت شود، خداى عز و جل به سوى آن وحى فرمايد كه : دوستان مرا به سبب تحفه هاى ايشان سزا ده؛ پس خدمتكاران، از غلمان و حوران از بهشت بيرون مى آيند و با ايشان طبقه هاى چند از مرواريد باشد كه سر آنها را به دستمال ها پوشيده باشند . 3 و چون دوستان خدا به سوى جهنّم و هول آن و به سوى بهشت و آن چه در آن است نظر كنند ، عقل هاى ايشان پرواز كند و از خوردن سر باز زنند؛ پس منادى از زير عرش ندا كند كه : خداى عز و جل جهنم را حرام گردانيده بر هر كه از طعام بهشت او بخورد؛ پس آن قوم دست هاى خويش را مى كشند و به سوى آن طبقه ها دراز مى كنند و از آن چه در آنها است مى خورند» .

.


1- .حشر، 9.
2- .شايد معنا اين باشد كه سرپوش هاى آنها از مرواريد باشد؛ بلكه اين ظاهرتر است . (مترجم)

ص: 520

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُضَيْلٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَنْ يَسْتُرَ عَلَيْهِ سَبْعِينَ كَبِيرَةً» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَدِيٍّ ، قَالَ : أَمْلى عَلَيَّ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَيْمَانَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَحْسِنْ _ يَا إِسْحَاقُ _ إِلى أَوْلِيَائِي مَا اسْتَطَعْتَ ، فَمَا أَحْسَنَ مُؤْمِنٌ إِلى مُؤْمِنٍ وَلَا أَعَانَهُ إِلَا خَمَشَ وَجْهَ إِبْلِيسَ ، وَقَرَّحَ قَلْبَهُ» .

89 _ بَابٌ فِي خِدْمَتِهِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبَانٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي الْأَسْوَدِ رَفَعَهُ ، عَنْ أَبِي الْمُعْتَمِرِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَيُّمَا مُسْلِمٍ خَدَمَ قَوْماً مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَا أَعْطَاهُ اللّهُ مِثْلَ عَدَدِهِمْ خُدَّاما فِي الْجَنَّةِ» .

.

ص: 521

89 . باب در بيان خدمت مؤمن

محمد بن يحيى ، از محمد بن احمد ، از محمد بن عيسى ، از محمد بن فضيل ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از براى مؤمن بر مؤمن واجب است كه هفتاد گناه كبيره را بر او بپوشاند» .

حسين بن محمد و محمد بن يحيى هر دو روايت كرده اند ، از على بن محمد بن سعد ، از محمد بن اسلم ، از محمد بن على بن عدى كه گفت : محمد بن سليمان به زبان قلم من داد (1) ، از اسحاق بن عمّار كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى اسحاق! با دوستان من نيكى كن، آن چه توانى يا در هر زمان كه توانى؛ زيرا كه هيچ مؤمن با مؤمنى نيكى نكرده و او را اعانت ننموده ، مگر آنكه روى شيطان خراشيده شود و دلش مجروح گردد» .

89 . باب در بيان خدمت مؤمن (2)محمد بن يحيى ، از سلمة بن خطّاب ، از ابراهيم بن محمد ثقفى ، از اسماعيل بن ابان ، از صالح بن ابى الاسود روايت فرموده كه آن را مرفوع ساخته ، از ابوالمعتمر كه گفت : شنيدم از اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هيچ مسلمانى نيست كه گروهى از مسلمانان را خدمت كند ، مگر آنكه خدا به او عطا فرمايد مانند شماره ايشان ، خدمتكاران در بهشت كه او را خدمت كنند» .

.


1- .يعنى او گفت و من نوشتم ، مانند املاء .
2- .و خدمت _ به كسرء خاء _ ، كارى براى رضا كردن با فروتنى است . (مترجم)

ص: 522

90 _ بَابُ نَصِيحَةِ الْمُؤْمِنِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ ، عَنْ عِيسَى بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَنْ يُنَاصِحَهُ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ النَّصِيحَةُ لَهُ فِي الْمَشْهَدِ وَالْمَغِيبِ» .

ابْنُ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ النَّصِيحَةُ» .

ابْنُ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لِيَنْصَحِ الرَّجُلُ مِنْكُمْ أَخَاهُ كَنَصِيحَتِهِ لِنَفْسِهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمْشَاهُمْ فِي أَرْضِهِ بِالنَّصِيحَةِ لِخَلْقِهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«عَلَيْكُمْ بِالنُّصْحِ لِلّهِ فِي خَلْقِهِ ، فَلَنْ تَلْقَاهُ بِعَمَلٍ أَفْضَلَ مِنْهُ» .

.

ص: 523

90 . باب در بيان نصيحت مؤمن

90 . باب در بيان نصيحت مؤمن (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از عمر بن ابان ، از عيسى بن ابى منصور ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«واجب است از براى مؤمن بر مؤمن كه با او مناصحه كند» (به آن معنا كه مذكور شد) .

از او ، از ابن محبوب ، از معاوية بن وهب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«نصيحت از براى مؤمن بر مؤمن واجب است در زمان حضور و غيبت» .

ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از ابوعبيده حذّاء از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«نصيحت واجب است از براى مؤمن بر مؤمن» .

ابن محبوب ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بايد مردى كه از شما مسلمانان باشد، برادر خويش را نصيحت كند؛ مانند آنكه خود را نصيحت مى كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه بزرگ ترين مردمان از روى جاه و منزلت در نزد خدا در روز قيامت كسى است كه به نصيحت از براى خلق خدا در زمين از همه ايشان رونده تر باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد ، از منقرى ، از سفيان بن عيينه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«بر شما باد به نصيحت از براى خدا در خلق آن جناب؛ زيرا كه هرگز تو او را ملاقات نخواهى كرد به عملى كه از آن بهتر باشد» .

.


1- .و نصيحت _ چون نُصْح _ ، در لغت خلوص و خيرخواهى است . و نصيحت خدا ، صحّت اعتقاد است در وحدانيّت و توابع آن و خلوص نيّت در عبادت . و نصيحت كتاب خدا ، تصديق كردن به آن و عمل كردن به آن چه در آن است . و نصيحت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، تصديق به نبوّت و رسالت او است و انقياد و اطاعت او در آن چه به آن امر نموده يا از آن نهى فرموده . و نصيحت ائمه عليه السلام ، اطاعت ايشان است و خروج نكردن بر ايشان . و نصيحت عامّه مسلمانان ، راه نمايى ايشان است به سوى آن چه صلاح و مصلحت ايشان در آن باشد . (مترجم)

ص: 524

91 _ بَابُ الْاءِصْلَاحِ بَيْنَ النَّاسِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ أَبِي طَلْحَةَ ، عَنْ حَبِيبٍ الْأَحْوَلِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللّهُ: إِصْلَاحُ بَيْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا ، وَتَقَارُبُ بَيْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا» . عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، مِثْلَهُ .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَأَنْ أُصْلِحَ بَيْنَ اثْنَيْنِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِدِينَارَيْنِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ مُفَضَّلٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا رَأَيْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيعَتِنَا مُنَازَعَةً ، فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِي» .

ابْنُ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي حَنِيفَةَ سَابِقِ الْحَاجِّ ، قَالَ :مَرَّ بِنَا الْمُفَضَّلُ _ وَ أَنَا وَخَتَنِي نَتَشَاجَرُ فِي مِيرَاثٍ _ فَوَقَفَ عَلَيْنَا سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ لَنَا : تَعَالَوْا إِلَى الْمَنْزِلِ ، فَأَتَيْنَاهُ ، فَأَصْلَحَ بَيْنَنَا بِأَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ ، فَدَفَعَهَا إِلَيْنَا مِنْ عِنْدِهِ حَتّى إِذَا اسْتَوْثَقَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا مِنْ صَاحِبِهِ ، قَالَ : أَمَا إِنَّهَا لَيْسَتْ مِنْ مَالِي ، وَلكِنْ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَمَرَنِي إِذَا تَنَازَعَ رَجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِنَا فِي شَيْءٍ أَنْ أُصْلِحَ بَيْنَهُمَا ، وَأَفْتَدِيَهَا مِنْ مَالِهِ ، فَهذَا مِنْ مَالِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَاذِبٍ» .

.

ص: 525

91 . باب در بيان اصلاح ميان مردمان

91 . باب در بيان اصلاح ميان مردمان (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از حمّاد بن ابى طلحه ، از حبيب احول روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«صدقه اى كه خدا آن را دوست مى دارد ، اصلاح ميان مردمان است، چون يكديگر را تباه كنند، و نزديك ساختن ميان ايشان ، چون از يكديگر دور شوند» . از او ، از محمد بن سنان ، از حذيفة بن منصور ، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين روايت است .

از او ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر آينه اگر در ميان دو كس اصلاح كنم، دوست تر است در نزد من، از آنكه دو اشرفى[=سكه طلا]تصدّق كنم» .

از او ، از احمد بن محمد ، از ابن سنان ، از مفضّل روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«چون ببينى كه در ميان دو كس از شيعيان ما منازعه است كه در باب چيزى باهم گفتگو مى كنند ، پس آن منازعه را از مال من نداده» (يعنى ما به النّزاع را از مال من به مدّعى ده در عوض منازعه اى كه دارد ، تا دعوى كوتاه شود و خصومت از ميان برخيزد) .

ابن سنان ، از ابوحنيفه سابق الحاجّ روايت كرده است كه گفت :مفضّل به ما گذشت، و من و داماد يا پدرزن يا برادرزنم با يكديگر در باب ميراثى منازعه و خلاف مى كرديم؛ پس ساعتى بر بالاى سر ما ايستاد ، بعد از آن گفت كه : تا منزل من بياييد؛ پس ما به منزل او آمديم، و در ميان ما اصلاح كرد به چهارصد درم ، و آن را از پيش خود به ما تسليم كرد ، تا آنكه چون هر يك از ما از صاحب خويش طلب وثيقه و صلح نامه نمود . مفضّل گفت : بدانيد و آگاه باشيد! كه اين چهارصد درم از مال من نيست ، وليكن حضرت صادق عليه السلام مرا امر فرموده كه : چون دو مرد از اصحاب ما با يكديگر نزاع و دشمنى كنند در باب چيزى و گفتگو داشته باشند ، من در ميان ايشان اصلاح كنم و آن منازعه را از مال آن حضرت فدا دهم؛ پس اينك از مال حضرت صادق عليه السلام است .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره ، از معاوية بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مصلح ، دروغگو نيست» . (2)

.


1- .و اصلاح _ به كسر اوّل _ ، به صلاح آوردن و آشتى كردن و آشتى دادن است . (مترجم)
2- .يعنى كسى كه در باب اصلاح و به جهت آن سخنان خلافِ واقع مى گويد ، سخنانش حمل بر دروغ نمى شود، يا احكام دروغ بر آنها جارى نيست . و اين ظاهرتر است . (مترجم)

ص: 526

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ» قَالَ :«إِذَا دُعِيتَ لِصُلْحٍ بَيْنَ اثْنَيْنِ ، فَلَا تَقُلْ : عَلَيَّ يَمِينٌ أَلَا أَفْعَلَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ _ أَوْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ _ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ :«أَبْلِغْ عَنِّي كَذَا وَكَذَا» فِي أَشْيَاءَ أَمَرَ بِهَا . قُلْتُ : فَأُبَلِّغُهُمْ عَنْكَ وَأَقُولُ عَنِّي مَا قُلْتَ لِي وَغَيْرَ الَّذِي قُلْتَ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، إِنَّ الْمُصْلِحَ لَيْسَ بِكَذَّابٍ ، إِنَّمَا هُوَ الصُّلْحُ لَيْسَ بِكَذِبٍ» .

92 _ بَابٌ فِي إِحْيَاءِ الْمُؤْمِنِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ سَمَاعَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِى الْأَرضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعا » ؟ قَالَ :«مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلى هُدًى فَكَأَنَّمَا أَحْيَاهَا ، وَمَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًى إِلى ضَلَالٍ فَقَدْ قَتَلَهَا» .

.

ص: 527

92 . باب در بيان زنده گردانيدن مؤمن

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از على بن اسماعيل ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «وَلا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لِاَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ» (1) . كه آن حضرت فرمود :«چون خوانده شوى كه در ميان دو كس اصلاح كنى ، مگو كه سوگند ياد نموده ام كه اين فعل را نكنم» . و ترجمه آيه بنابر آن چه در اين حديث است اين است كه : «و مگردانيد خدا را مانع از براى سوگندهاى خويش از براى آنكه نيكى كنيد ، و بپرهيزيد و اصلاح نماييد در ميان مردمان» (2) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن محبوب ، از معاوية بن وهب يا معاوية بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : آن حضرت فرمود كه :«از جانب من چنين و چنين برسان» در باب چيزى چند كه به آنها امر فرموده بود . عرض كردم كه : از جانب تو به ايشان برسانم و از جانب خود بگويم آن چه را كه به من فرمودى و غير آن چيزى كه فرمودى؟ (3) فرمود : «آرى . به درستى كه مصلح به دروغ منسوب نمى شود» (4) .

92 . باب در بيان زنده گردانيدن مؤمن (5)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : چيست معنى قول خداى عز و جل : «مَنْ قَتَلَ نَفْسَا بِغِيْرِ نَفْسٍ... (6) فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعا وَمَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَى النّاسَ جَميعا» (7) . و ترجمه آن ، چنان كه در قرآن است ، اين است كه :«هر كه بكشد تنى را بى آنكه تنى را كشته باشد (كه قصاص بر او لازم آمده باشد ، يا بى آنكه فسادى كرده باشد در زمين ، از شرك و راهزنى و زنا در بعضى از صور و لواطه و غير آن از اسباب كشتن) ، پس گويا كه همه مردمان را كشته است . و هر كه تنى را زنده گرداند (يعنى سبب بقاى حيات آن شود ، به عفو از قصاص يا رهانيدن از مهلكان) ، پس گويا كه همه مردمان را زنده گردانيده و سبب زندگى ايشان شده» . و حضرت فرمود كه : «هر كه نفْسى را از ضلالت بيرون آورد به سوى هدايت ، گويا كه آن را زنده ساخته ، و هر كه آن را بيرون برد از هدايت به سوى ضلالت ، گويا كه آن را كشته است» .

.


1- .بقره، 224.
2- .يعنى آن جناب و سوگند خوردن به او را اسباب منع مگردانيد از امورى كه بر آنها سوگند ياد كرده ايد كه عبارت است از : نيكى و پرهيزگارى و اصلاح ميان مردمان . و آيه احتمال وجوه و معانى ديگر دارد ، وليكن آن چه مذكور شد ظاهرتر است . (مترجم)
3- .. يعنى از پيش خود نيز برآن بيفزايم؟
4- .و در بعضى از نسخ ها اين زيادتى نيز هست كه ، جز اين نيست كه آن صلح است و دروغ نيست . و دور نيست كه اين نسخه بدل باشد كه با مُبْدل، هر دو، نوشته شده باشد . (مترجم)
5- .. يعنى سبب و باعث حيات و زندگانى او شدن . (مترجم)
6- .. و در قرآن بعد از لفظ «نَفْسٍ» ، «أَوْ فَسادٍ فِى الْاَرْضِ» مذكور است . و در بعضى از نسخ كافى نيز موجود است ، وليكن در اكثر نسخ مفقود است . (مترجم)
7- .مائده، 32.

ص: 528

عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : قَوْلُ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِي كِتَابِهِ : « وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعاً » ؟ قَالَ :«مِنْ حَرَقٍ أَوْ غَرَقٍ» . قُلْتُ : فَمَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلى هُدًى؟ قَالَ : «ذَاكَ تَأْوِيلُهَا الْأَعْظَمُ» . مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ وَعَبْدِ اللّهِ ابْنَيْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبَانٍ ، مِثْلَهُ .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ ، عَنْ حُمْرَانَ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَسْأَلُكَ أَصْلَحَكَ اللّهُ؟ فَقَالَ :«نَعَمْ» فَقُلْتُ : كُنْتُ عَلى حَالٍ وَأَنَا الْيَوْمَ عَلى حَالٍ أُخْرى ، كُنْتُ أَدْخُلُ الْأَرْضَ ، فَأَدْعُو الرَّجُلَ وَالِاثْنَيْنِ وَالْمَرْأَةَ ، فَيُنْقِذُ اللّهُ مَنْ شَاءَ ، وَأَنَا الْيَوْمَ لَا أَدْعُو أَحَداً . فَقَالَ : «وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ تُخَلِّيَ بَيْنَ النَّاسِ وَبَيْنَ رَبِّهِمْ ، فَمَنْ أَرَادَ اللّهُ أَنْ يُخْرِجَهُ مِنْ ظُلْمَةٍ إِلى نُورٍ أَخْرَجَهُ». ثُمَّ قَالَ : «وَ لَا عَلَيْكَ _ إِنْ آنَسْتَ مِنْ أَحَدٍ خَيْراً _ أَنْ تَنْبِذَ إِلَيْهِ الشَّيْءَ نَبْذاً». قُلْتُ : أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعا » . قَالَ : «مِنْ حَرَقٍ أَوْ غَرَقٍ». ثُمَّ سَكَتَ ، ثُمَّ قَالَ : «تَأْوِيلُهَا الْأَعْظَمُ أَنْ دَعَاهَا فَاسْتَجَابَتْ لَهُ» .

.

ص: 529

از او ، از على بن حكم ، از ابان بن عثمان ، از فضيل بن يسار روايت است كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : چيست معنى قول خداى عز و جل كه در كتاب خويش مى فرمايد : «وَمَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَى النّاسَ جَميعا» ؟ حضرت فرمود :«يعنى از سوختن و غرق شدن او را نگاه دارد» . عرض كردم كه : هر كه او را از ضلالت بيرون برد به سوى هدايت؟ حضرت فرمود كه : «اين تأويل اعظم آيه است كه از هر تأويلى بزرگ تر است» . محمد بن يحيى ، از احمد و عبداللّه پسران محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از ابان مثل اين را روايت كرده است .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن خالد ، از نضر بن سويد ، از يحيى بن عمران حلبى ، از ابوخالد قمّاط ، از حمران روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : خدا تو را به اصلاح آورد! آيا از تو سؤال كنم؟ فرمود :«آرى» . عرض كردم كه : پيش از اين بر حالى بودم و من امروز بر حالى ديگرم . پيش از اين داخل زمينى مى شدم ، پس يك مرد و دو مرد و زن را به سوى تشيّع مى خواندم ، و خدا هر كه را مى خواست ، مى رهانيد و از هلاكت نجات مى بخشيد ، و من امروز كسى را دعوت نمى كنم . فرمود كه : «بر تو حرجى و باكى نيست كه ميان مردم و پروردگار ايشان وا گذارى و به ايشان كار نداشته باشى؛زيرا كه هر كه خدا اراده فرمايد كه او را بيرون برد از ظلمت و تاريكى ضلالت ، به سوى نور و روشنى هدايت ، او را بيرون مى برد» . بعد از آن فرمود كه : «باكى بر تو نيست اگر خوبى را از كسى مشاهده كنى و اثر خيرى در او ببينى كه چيز اندكى به سوى او اندازى» (يعنى گوشه اى از ادله حقّه را به او بنمايى و در اين باب استقصا نكنى) . عرض كردم كه : مرا خبر ده از قول خداى عز و جل : «وَمَنْ أَحْياها فَكَأَنَمّا أَحْيَى النّاسَ جَميعا» (1) فرمود : «يعنى او را از سوختن يا غرق شدن نجات دهد» . بعد از آن خاموش شد . پس فرمود كه : «تأويل اعظم آن ، اين است كه آن را بخواند و آن نفس او را اجابت كند» .

.


1- .مائده، 32.

ص: 530

93 _ بَابٌ فِي الدُّعَاءِ لِلْأَهْلِ إِلَى الْاءِيمَانِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ لِي أَهْلَ بَيْتٍ وَهُمْ يَسْمَعُونَ مِنِّي ، أَ فَأَدْعُوهُمْ إِلى هذَا الْأَمْرِ؟ فَقَالَ :«نَعَمْ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ : « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُواْ أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ » » .

94 _ بَابٌ فِي تَرْكِ دُعَاءِ النَّاسِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ كُلَيْبِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الصَّيْدَاوِيِّ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِيَّاكُمْ وَالنَّاسَ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً ، نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً ، فَتَرَكَهُ وَهُوَ يَجُولُ لِذلِكَ وَيَطْلُبُهُ». ثُمَّ قَالَ : «لَوْ أَنَّكُمْ إِذَا كَلَّمْتُمُ النَّاسَ ، قُلْتُمْ : ذَهَبْنَا حَيْثُ ذَهَبَ اللّهُ ، وَاخْتَرْنَا مَنِ اخْتَارَ اللّهُ ، اخْتَارَ اللّهُ مُحَمَّداً ، وَاخْتَرْنَا آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ» .

.

ص: 531

93 . باب در بيان خواندن خاندان خويش به سوى ايمان

94 . باب در بيان وا گذاشتن خواندن مردمان

93 . باب در بيان خواندن خاندان خويش به سوى ايمانمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن نعمان ، از عبداللّه بن مسكان ، از سليمان بن خالد روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : مرا خاندانى هست و ايشان از من مى شنوند و سخن مرا قبول مى كنند ، آيا ايشان را به سوى اين امر _ يعنى تشيّع _ بخوانم؟ فرمود :«آرى؛ زيرا كه خداى عز و جل در كتاب خويش مى فرمايد كه : «يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْليكُمْ نارا وَقُودُهَا النّاسُ وَالحِجارَةُ» (1) ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نگاه داريد نفس هاى خود را به فعل طاعات و ترك معاصى ، و نگاه داريد خاندان خويش را از زنان و فرزندان و خادمان به واسطه تعليم واجبات ، از آتشى كه آتش گيراى آن مردمان و سنگ گوگرد است» .

94 . باب در بيان وا گذاشتن خواندن مردمانعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از كليب بن معاويه صيداوى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«بپرهيزيد از مردمان و از ايشان و دعوت ايشان دورى كنيد؛ زيرا ، چون خداى عز و جل چيزى را نسبت به بنده اى اراده فرمايد ، در دلش نشانه اى را پديد آورد . پس او را چنان گرداند كه به جهت آن جولان زَنَد و بگردد و آن را طلب كند» . بعد از آن فرمود : «كاش چون شما با مردم تكلّم مى كرديد ، مى گفتيد : رفتيم در آنجا كه خدا رفته؛ يعنى مذهبى داريم كه خداى _ تعالى _ آن را قرار داده ، و برگزيديم كسى را كه خدا او را برگزيده . خدا محمد را برگزيده و ما آل محمد را برگزيديم _ صلّى اللّه عليه و عليهم اجمعين _ » .

.


1- .تحريم، 6.

ص: 532

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ السَّرَّاجِ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ ثَابِتٍ أَبِي سَعِيدٍ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا ثَابِتُ ، مَا لَكُمْ وَلِلنَّاسِ ؟ كُفُّوا عَنِ النَّاسِ ، وَ لَا تَدْعُوا أَحَداً إِلى أَمْرِكُمْ ؛ فَوَ اللّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاءِ وَأَهْلَ الْأَرْضِ اجْتَمَعُوا عَلى أَنْ يُضِلُّوا عَبْداً يُرِيدُ اللّهُ هُدَاهُ ، مَا اسْتَطَاعُوا ؛ كُفُّوا عَنِ النَّاسِ ، وَلَا يَقُولُ أَحَدُكُمْ : أَخِي وَابْنُ عَمِّي وَجَارِي ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً طَيَّبَ رُوحَهُ ، فَلَا يَسْمَعُ بِمَعْرُوفٍ إِلَا عَرَفَهُ ، وَلَا بِمُنْكَرٍ إِلَا أَنْكَرَهُ ، ثُمَّ يَقْذِفُ اللّهُ فِي قَلْبِهِ كَلِمَةً يَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنِ الْفُضَيْلِ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : نَدْعُو النَّاسَ إِلى هذَا الْأَمْرِ؟ فَقَالَ :«يَا فُضَيْلُ ، إِنَّ اللّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً ، أَمَرَ مَلَكاً ، فَأَخَذَ بِعُنُقِهِ حَتّى أَدْخَلَهُ فِي هذَا الْأَمْرِ طَائِعاً أَوْ كَارِهاً» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«اجْعَلُوا أَمْرَكُمْ هذَا لِلّهِ ، وَلَا تَجْعَلُوهُ لِلنَّاسِ ؛ فَإِنَّهُ مَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ لِلّهِ ، وَمَا كَانَ لِلنَّاسِ فَلَا يَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ ، وَلَا تُخَاصِمُوا بِدِينِكُمُ النَّاسَ ؛ فَإِنَّ الْمُخَاصَمَةَ مَمْرَضَةٌ لِلْقَلْبِ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ قَالَ لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : « إِنَّكَ لا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللّهَ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ » وَقَالَ : « أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ » ذَرُوا النَّاسَ ؛ فَإِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا عَنِ النَّاسِ ، وَإِنَّكُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ عَلِيٍّ عليه السلام وَلَا سَوَاءٌ ، وَإِنَّنِي سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ : إِذَا كَتَبَ اللّهُ عَلى عَبْدٍ أَنْ يُدْخِلَهُ فِي هذَا الْأَمْرِ ، كَانَ أَسْرَعَ إِلَيْهِ مِنَ الطَّيْرِ إِلى وَكْرِهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلَقَ قَوْماً لِلْحَقِّ ؛ فَإِذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْحَقِّ ، قَبِلَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ ؛ وَإِذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْبَاطِلِ ، أَنْكَرَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ ؛ وَخَلَقَ قَوْماً لِغَيْرِ ذلِكَ ، فَإِذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْحَقِّ ، أَنْكَرَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ ؛ وَإِذَا مَرَّ بِهِمُ الْبَابُ مِنَ الْبَاطِلِ ، قَبِلَتْهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنْ كَانُوا لَا يَعْرِفُونَهُ» .

.

ص: 533

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن اسماعيل ، از ابواسماعيل سرّاج ، از ابن مسكان ، از ثابت _ يعنى ابوسعيد _ روايت است كرده است كه : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«اى ثابت! شما را با مردمان چه كار است؟» . (1)

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان بن يحيى ، از محمد بن مروان ، از فضيل روايت كرده است... تا آخر روايت كه در آخر باب مذكور ، مذكور شد .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از پدرش روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«كار خويش را از براى خدا و رضاى او قرار دهيد» تا آخر آن چه در آن باب گذشت ، مگر آنكه در اينجا زيادتى است كه در آنجا نبود؛زيرا كه در آنجا مذكور است كه : «مردم را وا گذاريد؛زيرا كه مردم از مردم گرفتند و شما از رسول خدا صلى الله عليه و آله گرفتيد» . و در اينجا است كه : «شما از رسول خدا صلى الله عليه و آله و از على عليه السلام گرفتيد و اين دو ، برابر نيستند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عثمان بن عيسى ، از ابن اذينه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل گروهى را از براى حقّ آفريده؛ پس هرگاه درى از حق به ايشان بگذرد كه به چيزى از آن برخورند ، دل هاى ايشان آن را قبول كند و هر چند كه آن را نشناسند . و چون چيز باطلى به ايشان بگذرد ، دل هاى ايشان آن را انكار كند و هر چند كه آن را نشناسند . و گروهى را از براى غير حقّ _ يعنى باطل _ آفريده؛ پس هرگاه بابى از حقّ به ايشان بگذرد ، دل هاى ايشان آن را انكار كند و هر چند كه آن را نشناسند . و چون بابى از باطل به ايشان بگذرد ، دل هاى ايشان آن را قبول كند و هر چند كه آن را نشناسند» .

.


1- .تا آخر آن چه در باب بيان آنكه هدايت از جانب خداى _ تعالى _ است ، مذكور شد ، با اختلافى در سند . (مترجم)

ص: 534

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً ، نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ ، فَأَضَاءَ لَهَا سَمْعُهُ وَقَلْبُهُ حَتّى يَكُونَ أَحْرَصَ عَلى مَا فِي أَيْدِيكُمْ مِنْكُمْ ؛ وَإِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً ، نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ ، فَأَظْلَمَ لَهَا سَمْعُهُ وَقَلْبُهُ». ثُمَّ تَلَا هذِهِ الْايَةَ : « فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاءِسْلامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ » .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً ، نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً بَيْضَاءَ ، وَفَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ ، وَوَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ ؛ وَإِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً ، نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ ، وَسَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ ، وَوَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ» .

95 _ بَابُ أَنَّ اللّهَ إِنَّمَا يُعْطِي الدِّينَ مَنْ يُحِبُّهُمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا أَبَا الصَّخْرِ ، إِنَّ اللّهَ يُعْطِي الدُّنْيَا مَنْ يُحِبُّ وَ يُبْغِضُ ، وَلَا يُعْطِي هذَا الْأَمْرَ إِلَا صَفْوَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ ؛ أَنْتُمْ وَاللّهِ عَلى دِينِي وَدِينِ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ ، لَا أَعْنِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ، وَلَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَإِنْ كَانَ هؤُلَاءِ عَلى دِينِ هؤُلَاءِ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَعْيَنَ الْجُهَنِيِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«يَا مَالِكُ ، إِنَّ اللّهَ يُعْطِي الدُّنْيَا مَنْ يُحِبُّ وَيُبْغِضُ ، وَلَا يُعْطِي دِينَهُ إِلَا مَنْ يُحِبُّ» .

.

ص: 535

95 . باب در بيان اينكه خدا دين خويش را عطا نمى فرمايد ، مگر به كسى كه او را دوست دارد

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبدالحميد بن ابى العلاء ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون خداى عز و جل خير و خوبى را نسبت به بنده اى اراده فرمايد ، در دلش نقطه و نشانه اى را از نور پديد آورد كه گوش و دلش به جهت آن روشن شود ، تا آنكه به حدّى رسد كه حريص تر گردد از شما بر آن چه در دست هاى شما است . و چون بدى را نسبت به بنده اى اراده نمايد ، در دلش نقطه و نشانه سياهى را پديد آورد كه به جهت آن گوش و دلش تاريك گردد» . و بعد از آن اين آيه را تلاوت فرمود كه : «فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاِسْلامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضَلَّهَ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقا حَرَجا كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّمآءِ» (1) و ترجمه آن در باب مذكور در نظير اين حديث بيان شد .

از او ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از محمد بن حمران ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه خداى _ تعالى _ هرگاه خوبى را به بنده اى اراده كند ...» تا آخر آن چه در آن باب ذكر شد ، با اختلافى در سند . (2)

95 . باب در بيان اينكه خدا دين خويش را عطا نمى فرمايد ، مگر به كسى كه او را دوست داردمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از حمزة بن حمران ، از عمر بن حنظله روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«اى ابوالصّخر! به درستى كه خداى _ تعالى _ دنيا را عطا مى فرمايد به كسى كه دوست مى دارد و به كسى كه دشمن مى دارد ، و اين امر را كه عبارت است از تشيّع ، به كسى عطا نمى فرمايد ، مگر آنكه برگزيده آن جناب باشد از خلقش . به خدا سوگند كه شما بر دين من و دين پدران من ابراهيم و اسماعيل ايد . و مقصود من از پدران خويش ، حضرت على بن الحسين و حضرت محمد بن على نيست ، و هر چند كه اين گروه بر دين اين جماعت باشند» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از عاصم بن حميد ، از مالك بن اعين جهنى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«اى مالك! به درستى كه خدا دنيا را عطا مى كند به آنكه دوست مى دارد و به آنكه دشمن مى دارد ، و دين خويش را عطا نمى فرمايد ، مگر به كسى كه دوست مى دارد» .

.


1- .أنعام، 125.
2- .و در آنجا مذكور است كه در دلش نشانه اى را از نور پديد آورد و در اينجا مذكور است كه در دلش نشانه سفيدى را پديد آورد . و در اينجا آيه اى كه در حديث سابق است مذكور نيست و در آنجا مذكور است و تفاوتى غير از اين ندارند . و اگر كلينى رضى الله عنه اين دو باب را يك باب مى نمود و اين همه احاديث را مكرّر نمى فرمود بهتر بود . (مترجم)

ص: 536

عَنْهُ ، عَنْ مُعَلًّى ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِيِّ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ وَ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ ، عَنْ حُمْرَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ هذِهِ الدُّنْيَا يُعْطِيهَا اللّهُ الْبَرَّ وَالْفَاجِرَ ، وَلَا يُعْطِي الْاءِيمَانَ إِلَا صَفْوَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ أَبِي سُلَيْمَانَ ، عَنْ مُيَسِّرٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الدُّنْيَا يُعْطِيهَا اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مَنْ أَحَبَّ وَمَنْ أَبْغَضَ ، وَإِنَّ الْاءِيمَانَ لَا يُعْطِيهِ إِلَا مَنْ أَحَبَّهُ» .

96 _ بَابُ سَلَامَةِ الدِّينِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « فَوَقاهُ اللّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا » فَقَالَ :«أَمَا لَقَدْ بَسَطُوا عَلَيْهِ وَقَتَلُوهُ ، وَلكِنْ أَ تَدْرُونَ مَا وَقَاهُ؟ وَقَاهُ أَنْ يَفْتِنُوهُ فِي دِينِهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«كَانَ فِي وَصِيَّةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام لِأَصْحَابِهِ : اعْلَمُوا أَنَّ الْقُرْآنَ هُدَى اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ ، وَنُورُ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ عَلى مَا كَانَ مِنْ جَهْدٍ وَفَاقَةٍ ، فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ ، وَإِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُمْ ؛ وَاعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِكَ مَنْ هَلَكَ دِينُهُ ، وَالْحَرِيبَ مَنْ حُرِبَ دِينَهُ ، أَلَا وَإِنَّهُ لَا فَقْرَ بَعْدَ الْجَنَّةِ ، أَلَا وَإِنَّهُ لَا غِنى بَعْدَ النَّارِ ، لَا يُفَكُّ أَسِيرُهَا ، وَلَا يَبْرَأُ ضَرِيرُهَا» .

.

ص: 537

96 . باب در بيان سلامت و رستگارى دين

از او ، از معلّى ، از وشّاء ، از عبدالكريم بن عمرو خثعمى ، از عمر بن حنظله ، از حمزة بن حمران ، از حمران ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه خدا اين دنيا را به نيكوكار و نابكار مى دهد ، و ايمان را عطا نمى فرمايد ، مگر به برگزيده خود از خلق خود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن نعمان ، از ابوسليمان ، از ميسّر روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل دنيا را مى دهد به آن كه دوست دارد و آنكه دشمن دارد . و به درستى كه ايمان را عطا نمى فرمايد ، مگر آنكه دوست دارد» .

96 . باب در بيان سلامت و رستگارى دينمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن نعمان ، از ايّوب بن حرّ ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «فَوَقاهُ اللّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا» (1) كه آن حضرت فرمود :«آگاه باشيد كه بر او ستم كردند و او را كشتند ، وليكن آيا مى دانيد كه خدا او را از چه نگاه داشت؟ او را از آنكه فرعون و قومش او را در دينى كه داشت گمراه كنند و امر دينش را فاسد گردانند» . و ترجمه آيه اين است كه : «پس خدا حزقيل ، مؤمن آل فرعون ، را نگاه داشت از بدى هاى آن چه مكر كرده بودند و انديشه هاى ناخوش كه درباره او برده بودند» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى بن عبيد ، از ابوجميله روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«در وصيّت اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ به اصحاب خويش اين بود كه : بدانيد كه قرآن باعث هدايت است در شب و روز . نور است از براى شب تار (كه عبارت است از دل نادان يا دل تيره تبارى[با ]مشقّت و حاجتمندى) كه مى تابد بر آن چه واقع باشد از سختى و احتياج . پس هرگاه بليّه و مصيبتى وارد شود كه دفع آن به مال ممكن باشد ، مال هاى خويش را پيش داريد و آن را بلاگردان جان هاى خويش گردانيد . و چون نازله اى فرود آيد كه دفع آن به مال ممكن نباشد ، جان هاى خويش را پيش داريد و آنها را بلاگردان دين و كيش خويش سازيد . و بدانيد كه هالك كسى است كه دينش هلاك و نابود شده باشد ، و غارت زده آن است كه دينش به غارت رفته باشد . و بدانيد و آگاه باشيد! كه هيچ درويشى نيست بعد از بهشت و استحقاق آن ، و هيچ بى نيازى نيست بعد از دوزخ و مستوجب شدن آن؛ چرا كه ، بندى و اسيرِ آن رها نگردد ، و بيمار نزار آن بِه نشود» .

.


1- .غافر، 45.

ص: 538

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«سَلَامَةُ الدِّينِ وَصِحَّةُ الْبَدَنِ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ ؛ وَالْمَالُ زِينَةٌ مِنْ زِينَةِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ» . مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ رِبْعِيٍّ ، عَنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، مِثْلَهُ .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، قَالَ : كَانَ رَجُلٌ يَدْخُلُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام مِنْ أَصْحَابِهِ ، فَغَبَرَ زَمَانا لَا يَحُجُّ ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ بَعْضُ مَعَارِفِهِ ، فَقَالَ لَهُ :«فُلَانٌ مَا فَعَلَ؟» قَالَ : فَجَعَلَ يُضَجِّعُ الْكَلَامَ يَظُنُّ أَنَّهُ إِنَّمَا يَعْنِي الْمَيْسَرَةَ وَالدُّنْيَا ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «كَيْفَ دِينُهُ؟» فَقَالَ : كَمَا تُحِبُّ ، فَقَالَ : «هُوَ وَاللّهِ الْغِنى» .

97 _ بَابُ التَّقِيَّةِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَغَيْرِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا » قَالَ :«بِمَا صَبَرُوا عَلَى التَّقِيَّةِ» ، « وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ » قَالَ : «الْحَسَنَةُ : التَّقِيَّةُ ، وَالسَّيِّئَةُ : الْاءِذَاعَةُ» .

.

ص: 539

97 . باب در بيان تقيّه

على ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ربّعى بن عبداللّه ، از فضيل بن يسار ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سلامتى دين و صحّت بدن از مال بهتر است ، و مال ، زينت و آرايشى است از آرايش هاى نيكوى دنيا» . محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان ، از حمّاد ، از ربعى ، از فضيل ، از امام محمد باقر عليه السلام مثل اين را روايت كرده است .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن فضّال ، از يونس بن يعقوب ، از بعضى از اصحاب خويش كه گفت : مردى بود از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام كه پيوسته بر آن حضرت داخل مى شد و شرف ملازمت و سعادت خدمت آن حضرت را در مى يافت . پس مدّتى مكث كرد كه به حج نمى رفت . بعضى از آشنايان او بر حضرت داخل شد ، فرمود كه :«فلانى چه كرد و امرش چه وضع شد؟» راوى مى گويد كه : آن مرد شروع كرد كه سخن را ناتمام ادا مى كرد و تمجمج مى نمود (و آهسته آهسته جواب مجمل مى داد) چرا كه ، گمان مى نمود كه مقصود آن حضرت احوال گرفتن از توانگرى و دنياى آن مرد است با آنكه او فقير و بى چيز شده بود . حضرت چون چنين ديد ، فرمود كه : «دينش چگونه است؟» عرض كرد : چنان است كه تو مى خواهى و دوست مى دارى . فرمود : «به خدا سوگند كه بى نيازى همين است» .

97 . باب در بيان تقيّه (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم و غير او ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه در قول خداى عز و جل : «أُولئِكَ يُؤتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا» (2) كه آن حضرت فرمود :«يعنى آن چه صبر كردند بر تقيّه» . «وَيَدْرَؤُنَ بِالحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ» (3) فرمود كه : «حسنه ، تقيّه است و سيّئه ، آشكار و فاش كردن» . و ترجمه آن اين است كه : «و دفع مى كنند به سخن يا خصلت نيكو ، سخن يا خصلت بد را» . و ترجمه باقى گذشت .

.


1- .و تقيّه ، فعيله است از وقايت ، به معنى نگاه داشتن ، و تاء آن بدل است از واو . و تقيّه رفتار كردن است در ظاهر به چيزى كه مخالف از آن راضى باشد و ثمره آن نگاه داشتن نفس و حفظ خون است . (مترجم)
2- .قصص، 54. آنان به خاطر صبرشان دو بار پاداش مى گيرند .
3- .قصص، 54.

ص: 540

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عُمَرَ الْأَعْجَمِيِّ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا أَبَا عُمَرَ ، إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ ، وَلَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ ، وَالتَّقِيَّةُ فِي كُلِّ شَيْءٍ إِلَا فِي النَّبِيذِ وَالْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ سَمَاعَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِ اللّهِ» قُلْتُ : مِنْ دِينِ اللّهِ؟ قَالَ : «إِي وَاللّهِ ، مِنْ دِينِ اللّهِ ؛ وَلَقَدْ قَالَ يُوسُفُ : « أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ » وَاللّهِ مَا كَانُوا سَرَقُوا شَيْئاً ؛ وَلَقَدْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ : « إِنِّى سَقِيمٌ » وَاللّهِ مَا كَانَ سَقِيما» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَالْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ ، عَنْ حَبِيبِ بْنِ بِشْرٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«سَمِعْتُ أَبِي عليه السلام يَقُولُ : لَا وَاللّهِ ، مَا عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنَ التَّقِيَّةِ ؛ يَا حَبِيبُ ، إِنَّهُ مَنْ كَانَتْ لَهُ تَقِيَّةٌ رَفَعَهُ اللّهُ ؛ يَا حَبِيبُ ، مَنْ لَمْ تَكُنْ لَهُ تَقِيَّةٌ وَضَعَهُ اللّهُ ؛ يَا حَبِيبُ ، إِنَّ النَّاسَ إِنَّمَا هُمْ فِي هُدْنَةٍ ، فَلَوْ قَدْ كَانَ ذلِكَ ، كَانَ هذَا» .

.

ص: 541

ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از ابوعمرو اعجمى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«اى ابوعمرو! به درستى كه نُه عُشر[= نُه دهم ]دين در تقيّه است . و هر كه تقيّه نمى كند ، دين ندارد . و تقيّه در هر چيزى مى باشد ، مگر در نبيذ كه شراب خرما است و در مسح كردن بر مُوزه ها» (1) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه ، از ابوبصير كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«تقيّه از دين خدا است» . عرض كردم كه : از دين خدا است؟ فرمود : «آرى ، واللّه از دين خدا است . و هر آينه يوسف گفت كه : «أَيَّتُهَا العِيرُ اِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» (2) ؛ يعنى : پس ندا كرد نداكننده اى از ملازمان يوسف به امر او و گفت كه : اى كاروانيان! به درستى كه شما هر آينه دزدانيد» . و حضرت فرمود : «به خدا سوگند كه ايشان چيزى ندزديده بودند . وابراهيم گفت كه : «اِنّى سَقيمٌ» (3) ؛ يعنى من بيمارم و به خدا سوگند كه بيمار نبود» .

محمد بن يحيى روايت كرده است ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن خالد و حسين بن سعيد و هر دو ، از نضر بن سويد ، از يحيى بن عمران حلبى ، از حسين بن ابى العلاء ، از حبيب بن بشر كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«از پدرم شنيدم كه مى فرمود : نه ، به خدا سوگند كه بر روى زمين چيزى نيست كه دوست تر باشد از تقيّه . اى حبيب! به درستى كه هر كه را تقيّه بود ، خداى _ تعالى _ او را بلند گردانيد . اى حبيب! هر كه را تقيّه نبود ، خدا او را پست گردانيد . اى حبيب! به درستى كه مردمان در صلح اند (يعنى مادامى كه در صلح اند ، تقيّه برطرف نمى شود ، و چون به خروج حضرت قائم عليه السلام صلح برطرف شود ، تقيّه برطرف خواهد شد . و به سوى اين مطلب اشاره فرمود كه مى فرمايد كه :) پس اگر آن باشد ، اين خواهد بود» .

.


1- .موزه ، يعنى چكمه و در اينجا مقصود مسح بر كفشى است كه روى پا را گرفته باشد .
2- .يوسف، 70.
3- .صافات، 89.

ص: 542

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ ، عَنْ جَابِرٍ الْمَكْفُوفِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«اتَّقُوا عَلى دِينِكُمْ ، فَاحْجُبُوهُ بِالتَّقِيَّةِ ، فَإِنَّهُ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ ، إِنَّمَا أَنْتُمْ فِي النَّاسِ كَالنَّحْلِ فِي الطَّيْرِ ؛ لَوْ أَنَّ الطَّيْرَ تَعْلَمُ مَا فِي أَجْوَافِ النَّحْلِ ، مَا بَقِيَ مِنْهَا شَيْءٌ إِلَا أَكَلَتْهُ ؛ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ عَلِمُوا مَا فِي أَجْوَافِكُمْ _ أَنَّكُمْ تُحِبُّونَّا أَهْلَ الْبَيْتِ _ لَأَكَلُوكُمْ بِأَلْسِنَتِهِمْ ، وَلَنَحَلُوكُمْ فِي السِّرِّ وَالْعَلَانِيَةِ ؛ رَحِمَ اللّهُ عَبْداً مِنْكُمْ كَانَ عَلى وَلَايَتِنَا» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ حَرِيزٍ ، عَمَّنْ أَخْبَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « وَ لا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ » قَالَ :«الْحَسَنَةُ : التَّقِيَّةُ ، وَالسَّيِّئَةُ : الْاءِذَاعَةُ». وَقَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ : « ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ (السَّيِّئَةَ) » قَالَ : «الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ : التَّقِيَّةُ ، « فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ » » .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَمْرٍو الْكِنَانِيِّ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا أَبَا عَمْرٍو ، أَ رَأَيْتَكَ لَوْ حَدَّثْتُكَ بِحَدِيثٍ ، أَوْ أَفْتَيْتُكَ بِفُتْيَا ، ثُمَّ جِئْتَنِي بَعْدَ ذلِكَ ، فَسَأَلْتَنِي عَنْهُ ، فَأَخْبَرْتُكَ بِخِلَافِ مَا كُنْتُ أَخْبَرْتُكَ ، أَوْ أَفْتَيْتُكَ بِخِلَافِ ذلِكَ بِأَيِّهِمَا كُنْتَ تَأْخُذُ؟» قُلْتُ : بِأَحْدَثِهِمَا ، وَأَدَعُ الْاخَرَ . فَقَالَ : «قَدْ أَصَبْتَ يَا أَبَا عَمْرٍو ، أَبَى اللّهُ إِلَا أَنْ يُعْبَدَ سِرّا ، أَمَا وَاللّهِ لَئِنْ فَعَلْتُمْ ذلِكَ إِنَّهُ لَخَيْرٌ لِي وَلَكُمْ ، وَ أَبَى اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَنَا وَلَكُمْ فِي دِينِهِ إِلَا التَّقِيَّةَ» .

.

ص: 543

ابوعلى اشعرى ، از حسن بن على كوفى ، از عبّاس بن عامر ، از جابر مكفوف ، از عبداللّه بن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بر دين خويش بپرهيزد و آن را به پرده تقيّه بپوشيد؛ زيرا كه هر كه تقيّه نمى كند ، ايمان ندارد . جز اين نيست كه شما در ميان مردمان چون مگس عسليد در ميان پرندگان . اگر پرندگان بدانند كه چه چيز در اندران هاى مگس هاى عسل است ، چيزى از آنها نمى ماند ، مگر آنكه آن را مى خوردند . و اگر مردم مى دانستند كه در اندران هاى شما چيست و مى دانستند كه شما ما اهل بيت را دوست مى داريد ، هر آينه شما را به زبان هاى خويش مى خوردند و در نهان و آشكار شما را دشنام مى دادند و منع مى كردند . خدا رحمت كند بنده اى را از شما كه بر ولايت و دوستى ما باشد!» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از حريز ، از آنكه او را خبر داده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل «وَلا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلا السَّيِّئَةُ» (1) كه فرمود :«حسنه ، تقيّه است و سيّئه ، فاش و آشكارا كردن» . و در قول آن جناب عز و جل : «اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ» (2) السَّيِّئة فرمود كه : «اَلَّتى هِىَ أَحْسَنُ» تقيّه است . «فَاِذَا الَّذى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِّىٌ حَميمٌ» » 3 .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از هشام بن سالم ، از ابوعمرو كنانى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«اى ابوعمرو! و مرا خبر ده كه اگر تو را به چيزى خبر دهم يا به فتوايى تو را فتوى دهم ، بعد از آن به نزد من آيى و مرا از آن سؤال كنى ، پس تو را خبر دهم به خلاف آن چه در پيش ، تو را خبر داده بودم ، يا تو را فتوى دهم به خلاف آن ، به كدام يك از آنها عمل مى كنى؟» عرض كردم كه : به تازه تر از آنها عمل مى كنم و ديگرى را وا مى گذارم . فرمود كه : «اى ابوعمرو! درست يافته اى . خدا ابا فرموده ، مگر از آنكه پرستيده شود در نهانى (يعنى در زمان دولت باطل) . بدان! به خدا سوگند كه اگر شما اين چنين كنيد ، از براى من و شما هر دو بهتر است ، و خداى عز و جل از براى ما و شما در دين خويش از غير تقيّه ابا فرموده است» .

.


1- .فصّلت، 34.
2- .فصّلت، 34. ترجمه آيه در باب صبر گذشت و در آنجا مذكور شد كه در قرآن ، بعد از «احسن» لفظ «سيّئه» نيست . (مترجم)

ص: 544

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِيِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا بَلَغَتْ تَقِيَّةُ أَحَدٍ تَقِيَّةَ أَصْحَابِ الْكَهْفِ إِنْ كَانُوا لَيَشْهَدُونَ الْأَعْيَادَ ، وَيَشُدُّونَ الزَّنَانِيرَ ، فَأَعْطَاهُمُ اللّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ وَاقِدٍ اللَّحَّامِ ، قَالَ : اسْتَقْبَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي طَرِيقٍ ، فَأَعْرَضْتُ عَنْهُ بِوَجْهِي ، وَمَضَيْتُ ، فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ بَعْدَ ذلِكَ ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنِّي لَأَلْقَاكَ ، فَأَصْرِفُ وَجْهِي كَرَاهَةَ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ ؟ فَقَالَ لِي :«رَحِمَكَ اللّهُ ، وَلكِنَّ رَجُلاً لَقِيَنِي أَمْسِ فِي مَوْضِعِ كَذَا وَكَذَا ، فَقَالَ : عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، مَا أَحْسَنَ وَلَا أَجْمَلَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ ، قَالَ : قِيلَ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ النَّاسَ يَرْوُونَ أَنَّ عَلِيّا عليه السلام قَالَ عَلى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ :«أَيُّهَا النَّاسُ ، إِنَّكُمْ سَتُدْعَوْنَ إِلى سَبِّي ، فَسُبُّونِي ، ثُمَّ تُدْعَوْنَ إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنِّي ، فَلَا تَبَرَّؤُوا مِنِّي»؟ فَقَالَ : «مَا أَكْثَرَ مَا يَكْذِبُ النَّاسُ عَلى عَلِيٍّ عليه السلام !» ثُمَّ قَالَ : «إِنَّمَا قَالَ : إِنَّكُمْ سَتُدْعَوْنَ إِلى سَبِّي ، فَسُبُّونِي ، ثُمَّ سَتُدْعَوْنَ إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنِّي ، وَإِنِّي لَعَلى دِينِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَلَمْ يَقُلْ : لَا تَبَرَّؤُوا مِنِّي». فَقَالَ لَهُ السَّائِلُ : أَ رَأَيْتَ ، إِنِ اخْتَارَ الْقَتْلَ دُونَ الْبَرَاءَةِ؟ فَقَالَ : «وَ اللّهِ ، مَا ذلِكَ عَلَيْهِ وَمَا لَهُ إِلَا مَا مَضى عَلَيْهِ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ ، حَيْثُ أَكْرَهَهُ أَهْلُ مَكَّةَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْاءِيمَانِ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِيهِ : «إِلَا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْاءِيمانِ» فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عِنْدَهَا : يَا عَمَّارُ ، إِنْ عَادُوا فَعُدْ ؛ فَقَدْ أَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عُذْرَكَ ، وَأَمَرَكَ أَنْ تَعُودَ إِنْ عَادُوا» .

.

ص: 545

از او ، از احمد بن محمد ، از حسن بن على ، از درست واسطى روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«تقيّه كسى به تقيّه اصحاب كهف نرسيد . به درستى كه ايشان در اعياد حاضر مى شدند و زنّارها را بر كمر مى بستند ، و به اين سبب خدا ايشان را دو مرتبه مزد عطا فرمود» .

از او ، از احمد بن محمد ، از حسن بن على بن فضّال ، از حمّاد بن واقد لحّام روايت است كه گفت : در راهى رو به امام جعفر صادق عليه السلام رفتم . پس روى خود را از آن حضرت گردانيدم و درگذشتم . بعد از آن ، در هنگامى كه بر آن حضرت داخل شدم عرض كردم كه : فداى تو گردم! من تو را ملاقات مى كنم و روى خود را مى گردانم ، به جهت ناخوش داشتن از آنكه رنجى بر تو وارد آورم . پس به من فرمود كه :«خدا تو را رحمت كند! ليكن ديروز در فلان موضع مردى [مرا] ملاقات كرد و گفت : عَلَيْكَ السَّلمُ يا أباعَبْدِ اللّهِ ؛ يعنى : اى پدر عبداللّه ! همه سلام ها بر تو باد . و آن مرد درست نگفت و خوب نكرد» .

على بن ابراهيم ، از هارون بن مسلم ، از مسعدة بن صدقه روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض شد كه : مردم روايت مى كنند كه على عليه السلام بر بالاى منبر مسجد كوفه فرمود كه : اى گروه مردمان! به درستى كه زود باشد كه شما خوانده شويد به سوى دشنام دادن به من ، پس مرا دشنام دهيد . بعد از آن خوانده شويد به سوى بيزارى از من ، پس از من بيزار مشويد . حضرت صادق عليه السلام فرمود :«چه بسيار است دروغ گفتن مردم بر على عليه السلام » . بعد از آن فرمود : «جز اين نيست كه على عليه السلام فرمود : به درستى كه زود باشد كه شما خوانده شويد به سوى دشنام دادن به من ، پس مرا دشنام دهيد . بعد از آن خوانده شويد به سوى بيزارى از من ، و به درستى كه من بر دين محمدم . و نفرمود كه : از من بيزار مشويد» . پس سائل به حضرت عرض كرد كه : مرا خبر ده كه اگر كشتن را اختيار كند و بيزارى نجويد چه صورت دارد؟ «فرمود : به خدا سوگند كه اين كشته شدن بر او واجب نيست و او را روا نيست ، مگر آن چه عمّار بن ياسر بر آن گذشت و به آن رفتار كرد ، در وقتى كه اهل مكّه او را جبر كردند بر كفر و دلش آرميده بود به ايمان . پس خداى عز و جل اين آيه را فرو فرستاد كه : «اِلّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌ بِالْاِيمانِ» (1) و پيغمبر صلى الله عليه و آله در نزد نزول اين آيه به عمّار فرمود كه : اى عمّار! اگر ايشان برگردند ، تو نيز برگرد؛ زيرا كه خداى عز و جل عذر (2) تو را فرو فرستاد و تو را امر فرموده كه : برگردى اگر ايشان برگردند» (يعنى كفر را اظهار كنى اگر تو را جبر كنند) .

.


1- .نحل، 106. مگر كسى كه اجبار شود ، در حالى كه دلش آرميده به ايمان است .
2- .و عذر _ به ضمّ عين و سكون ذال _ ، سبب گناه گفتن است ، و به معنى محو كردن بدى نيز آمده است . (مترجم)

ص: 546

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ هِشَامٍ الْكِنْدِيِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِيَّاكُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلاً يُعَيِّرُونَّا بِهِ ؛ فَإِنَّ وَلَدَ السَّوْءِ يُعَيَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ ، كُونُوا لِمَنِ انْقَطَعْتُمْ إِلَيْهِ زَيْناً ، وَلَا تَكُونُوا عَلَيْهِ شَيْنا ، صَلُّوا فِي عَشَائِرِهِمْ ، وَعُودُوا مَرْضَاهُمْ ، وَاشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ ، وَلَا يَسْبِقُونَكُمْ إِلى شَيْءٍ مِنَ الْخَيْرِ ، فَأَنْتُمْ أَوْلى بِهِ مِنْهُمْ ، وَاللّهِ مَا عُبِدَ اللّهُ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنَ الْخَبْ ءِ». قُلْتُ : وَمَا الْخَبْ ءُ؟ قَالَ : «التَّقِيَّةُ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام عَنِ الْقِيَامِ لِلْوُلَاةِ ، فَقَالَ :«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَدِينِ آبَائِي ، وَلَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ رِبْعِيٍّ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ ضَرُورَةٍ ، وَصَاحِبُهَا أَعْلَمُ بِهَا حِينَ تَنْزِلُ بِهِ» .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَبِي عليه السلام يَقُولُ : وَأَيُّ شَيْءٍ أَقَرُّ لِعَيْنِي مِنَ التَّقِيَّةِ؟ إِنَّ التَّقِيَّةَ جُنَّةُ الْمُؤْمِنِ» .

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ جَمِيلٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا مُنِعَ مِيثَمٌ _ رَحِمَهُ اللّهُ _ مِنَ التَّقِيَّةِ ، فَوَ اللّهِ لَقَدْ عَلِمَ أَنَّ هذِهِ الْايَةَ نَزَلَتْ فِي عَمَّارٍ وَأَصْحَابِهِ : « إِلَا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْاءِيمانِ » » .

.

ص: 547

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از هشام كندى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«بپرهيزيد از آنكه كارى بكنيد كه ما به آن سرزنش شويم؛زيرا كه فرزند بد ، پدرش به كردار او سرزنش مى شود . و از براى كسى كه به سوى او منقطع شده ايد و از همه كس بريده و به او پيوسته ايد زينت باشيد و بر او عيب مباشيد . و در قبيله هاى ايشان يا خودتان _ بنابر اختلاف نسخ كافى _ صله و پيوند نماييد و بيماران ايشان را عيادت كنيد و در جنازه هاى ايشان حاضر شويد . و بايد كه شما را پيشى نگيرند به سوى چيزى از خوبى؛زيرا كه شما به خوبى از ايشان سزاوارتريد . و به خدا سوگند كه خدا پرستيده نشد به چيزى كه در نزد او از خَباء دوست تر باشد» . عرض كردم كه : خَباء چيست؟ فرمود : «تقيّه» . (1)

از او ، از احمد بن محمد ، از معمّر بن خلّاد روايت است كه گفت : امام موسى كاظم عليه السلام را سؤال كردم از براى خاستن به جهت تعظيم و ايمان؟ فرمود كه :«جدّم حضرت ابوجعفر صلى الله عليه و آله فرمود كه : تقيّه از دين من و دين پدران من است . و هر كه را تقيّه نيست ، ايمان نيست» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از ربعى ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«تقيّه در هر ضرورتى هست ، و صاحب ضرورت به آن داناتر است در هنگامى كه بر او فرود مى آيد» .

على ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از جميل بن صالح ، از محمد بن مروان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پدرم مى فرمود كه : هيچ چيز بيش از تقيّه چشم را روشن نمى گرداند . به درستى كه تقيّه سپر مؤمن است» .

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل ، از محمد بن مروان روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«چه چيز ميثم را از تقيّه منع كرد؟ پس به خدا سوگند كه مى دانست كه اين آيه در قصّه عمّار و يارانش فرود آمد . «اِلّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌ بِالْاِيمانِ» » . (2)

.


1- .و خَبْاءِ _ به فتح خاء و سكون باء _ به معنى پنهان و پنهان كردن است . (مترجم)
2- .نحل، 106. مگر كسى كه اجبار شود ، در حالى كه دلش آرميده به ايمان است .

ص: 548

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ شُعَيْبٍ الْحَدَّادِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّمَا جُعِلَتِ التَّقِيَّةُ لِيُحْقَنَ بِهَا الدَّمُ ، فَإِذَا بَلَغَ الدَّمَ فَلَيْسَ تَقِيَّةٌ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كُلَّمَا تَقَارَبَ هذَا الْأَمْرُ ، كَانَ أَشَدَّ لِلتَّقِيَّةِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ وَمُعَمَّرِ بْنِ يَحْيَى بْنِ سَامٍ وَمُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَزُرَارَةَ ، قَالُوا : سَمِعْنَا أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ شَيْءٍ يُضْطَرُّ إِلَيْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ أَحَلَّهُ اللّهُ لَهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ حَرِيزٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ :«التَّقِيَّةُ تُرْسُ اللّهِ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ حَمْزَةَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«خَالِطُوهُمْ بِالْبَرَّانِيَّةِ ، وَخَالِفُوهُمْ بِالْجَوَّانِيَّةِ ، إِذَا كَانَتِ الْاءِمْرَةُ صِبْيَانِيَّةً» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ زَكَرِيَّا الْمُؤْمِنِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَسَدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَطَاءٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ أُخِذَا ، فَقِيلَ لَهُمَا : ابْرَءَا مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ ، فَبَرِئَ وَاحِدٌ مِنْهُمَا ، وَأَبَى الْاخَرُ ، فَخُلِّيَ سَبِيلُ الَّذِي بَرِئَ ، وَقُتِلَ الْاخَرُ؟ فَقَالَ :«أَمَّا الَّذِي بَرِئَ فَرَجُلٌ فَقِيهٌ فِي دِينِهِ ، وَأَمَّا الَّذِي لَمْ يَبْرَأْ فَرَجُلٌ تَعَجَّلَ إِلَى الْجَنَّةِ» .

.

ص: 549

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان ، از شعيب حدّاد ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«تقيّه قرار داده نشد ، مگر از براى آنكه خون محفوظ باشد و از ريختن باز داشته شود . پس چون كار به خون رسد ، تقيّه نيست» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر چه اين امر _ يعنى ظهور حضرت قائم عليه السلام _ نزديك شود ، تقيّه سخت تر باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابن اذينه ، از اسماعيل جعفى و معمّر بن يحيى بن سام و محمد بن مسلم و زراره روايت كرده است كه گفتند : شنيديم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«تقيّه در هر چيزى است كه فرزند آدم به سوى آن ناچار شود . به حقيقت كه خدا آن را از برايش حلال گردانيد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابن مسكان ، از حريز ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت فرمود كه :تقيّه سپر خدا است در ميان او و خلقش .

حسين بن محمد ، از معلىّ بن محمد ، از محمد بن جمهور ، از احمد بن حمزه ، از حسين بن مختار ، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«با مردمان در ظاهر آميزش كنيد و در باطن با ايشان مخالفت نماييد؛ چون امارت و حكومت به روش كارهاى كودكان و بچه بازى باشد» (كه صاحب آن چون كودكانِ شاغل به لهو و لعب و فتنه و باطل باشد) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن عيسى از زكريّا مؤمن ، از عبداللّه بن اسد ، از عبداللّه بن عطا روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : دو كس از اهل كوفه را گرفتند و به ايشان گفتند كه : از اميرالمؤمنين بيزار شويد . پس يكى از آنها بيزار شد و ديگرى ابا كرد . و آنكه بيزار شده بود دست از او برداشتند و ديگرى را كشتند . فرمود كه :«امّا آنكه بيزار شده مردى است در دين خويش دانشمند ، و امّا آنكه بيزار نشده مردى است كه به سوى بهشت شتافته» .

.

ص: 550

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«احْذَرُوا عَوَاقِبَ الْعَثَرَاتِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«التَّقِيَّةُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ ، وَ التَّقِيَّةُ حِرْزُ الْمُؤْمِنِ ، وَلَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ ؛ إِنَّ الْعَبْدَ لَيَقَعُ إِلَيْهِ الْحَدِيثُ مِنْ حَدِيثِنَا ، فَيَدِينُ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ فِيمَا بَيْنَهُ وَبَيْنَهُ ، فَيَكُونُ لَهُ عِزّا فِي الدُّنْيَا ، وَنُوراً فِي الْاخِرَةِ ، وَإِنَّ الْعَبْدَ لَيَقَعُ إِلَيْهِ الْحَدِيثُ مِنْ حَدِيثِنَا ، فَيُذِيعُهُ ، فَيَكُونُ لَهُ ذُلًا فِي الدُّنْيَا ، وَيَنْزِعُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ ذلِكَ النُّورَ مِنْهُ» .

98 _ بَابُ الْكِتْمَانِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«وَدِدْتُ وَاللّهِ أَنِّي افْتَدَيْتُ خَصْلَتَيْنِ فِي الشِّيعَةِ لَنَا بِبَعْضِ لَحْمِ سَاعِدِي : النَّزَقَ ، وَقِلَّةَ الْكِتْمَانِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أُمِرَ النَّاسُ بِخَصْلَتَيْنِ ، فَضَيَّعُوهُمَا ، فَصَارُوا مِنْهُمَا عَلى غَيْرِ شَيْءٍ : الصَّبْرِ ، وَالْكِتْمَانِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا سُلَيْمَانُ ، إِنَّكُمْ عَلى دِينٍ مَنْ كَتَمَهُ أَعَزَّهُ اللّهُ ، وَمَنْ أَذَاعَهُ أَذَلَّهُ اللّهُ» .

.

ص: 551

98 . باب در بيان كتمان و پوشيدن راز

على بن ابراهيم ، از ابن ابى عمير ، از جميل بن صالح روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«از عاقبت لغزش ها حذر كنيد» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از محمد بن اسماعيل ، از على بن نعمان ، از ابن مسكان ، از عبداللّه بن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«تقيّه سپر مؤمن است . و تقيّه حرزگاه و جاى استوار مؤمن است . و كسى كه تقيّه ندارد ، ايمان ندارد . و به درستى كه بنده اى حديثى از احاديث ما به سوى او واقع مى شود و آن را مى شنود ، پس به آن حديث ديندارى مى كند و خداى عز و جل را مى پرستد در ميان خود و خدا ، و همان باعث عزّتش در دنيا و نور در آخرت مى گردد . و به درستى كه بنده اى هست كه حديثى از احاديث ما به سوى او واقع مى شود ، پس آن را آشكار مى كند ، و همان باعث خوارى او مى شود در دنيا و خداى عز و جل آن نور را از او بر مى كَند» .

98 . باب در بيان كتمان و پوشيدن رازمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از ابوحمزه ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمود :«به خدا سوگند كه دوست مى دارم كه دو خصلت را كه در ميان شيعيان ما است فدا دهم به بعضى از گوشت بازوهاى خويش : يكى سبكى ، و ديگرى كمىِ كتمان» .

از او ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از عمّار بن مروان ، از ابواسامه زيد شحّام روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«مردم به دو خصلت مأمور شدند و آنها را ضائع كردند ، و چنان شدند كه چيزى از آنها را ندارند : يكى صبر است ، و ديگرى كتمان» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از يونس بن عمّار ، از سليمان بن خالد روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى سليمان! به درستى كه شما بر دينى هستيد كه هر كه آن را كتمان كند ، خدا او را عزيز گرداند . و هر كه آن را آشكار كند ، خدا او را خوار و بى مقدار سازد» .

.

ص: 552

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : دَخَلْنَا عَلَيْهِ جَمَاعَةً ، فَقُلْنَا : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، إِنَّا نُرِيدُ الْعِرَاقَ ، فَأَوْصِنَا ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«لِيُقَوِّ شَدِيدُكُمْ ضَعِيفَكُمْ ، وَلْيَعُدْ غَنِيُّكُمْ عَلى فَقِيرِكُمْ ، وَلَا تَبُثُّوا سِرَّنَا ، وَلَا تُذِيعُوا أَمْرَنَا ، وَإِذَا جَاءَكُمْ عَنَّا حَدِيثٌ ، فَوَجَدْتُمْ عَلَيْهِ شَاهِداً أَوْ شَاهِدَيْنِ مِنْ كِتَابِ اللّهِ ، فَخُذُوا بِهِ ، وَإِلَا فَقِفُوا عِنْدَهُ ، ثُمَّ رُدُّوهُ إِلَيْنَا حَتّى يَسْتَبِينَ لَكُمْ ، وَاعْلَمُوا أَنَّ الْمُنْتَظِرَ لِهذَا الْأَمْرِ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الصَّائِمِ الْقَائِمِ ؛ وَمَنْ أَدْرَكَ قَائِمَنَا ، فَخَرَجَ مَعَهُ ، فَقَتَلَ عَدُوَّنَا ، كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ عِشْرِينَ شَهِيداً ؛ وَمَنْ قُتِلَ مَعَ قَائِمِنَا ، كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ خَمْسَةٍ وَعِشْرِينَ شَهِيدا» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّهُ لَيْسَ مِنِ احْتِمَالِ أَمْرِنَا التَّصْدِيقُ لَهُ وَ الْقَبُولُ فَقَطُّ ؛ مِنِ احْتِمَالِ أَمْرِنَا سَتْرُهُ وَصِيَانَتُهُ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ ، فَأَقْرِئْهُمُ السَّلَامَ ، وَقُلْ لَهُمْ : رَحِمَ اللّهُ عَبْدا اجْتَرَّ مَوَدَّةَ النَّاسِ إِلى نَفْسِهِ ، حَدِّثُوهُمْ بِمَا يَعْرِفُونَ ، وَاسْتُرُوا عَنْهُمْ مَا يُنْكِرُونَ». ثُمَّ قَالَ : «وَ اللّهِ ، مَا النَّاصِبُ لَنَا حَرْباً بِأَشَدَّ عَلَيْنَا مَؤُونَةً مِنَ النَّاطِقِ عَلَيْنَا بِمَا نَكْرَهُ، فَإِذَا عَرَفْتُمْ مِنْ عَبْدٍ إِذَاعَةً ، فَامْشُوا إِلَيْهِ وَرُدُّوهُ عَنْهَا ، فَإِنْ قَبِلَ مِنْكُمْ ، وَإِلَا فَتَحَمَّلُوا عَلَيْهِ بِمَنْ يُثَقِّلُ عَلَيْهِ وَيَسْمَعُ مِنْهُ ، فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ يَطْلُبُ الْحَاجَةَ ، فَيَلْطُفُ فِيهَا حَتّى تُقْضى لَهُ ، فَالْطُفُوا فِي حَاجَتِي كَمَا تَلْطُفُونَ فِي حَوَائِجِكُمْ ، فَإِنْ هُوَ قَبِلَ مِنْكُمْ ، وَإِلَا فَادْفِنُوا كَلَامَهُ تَحْتَ أَقْدَامِكُمْ ، وَلَا تَقُولُوا : إِنَّهُ يَقُولُ وَيَقُولُ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يُحْمَلُ عَلَيَّ وَعَلَيْكُمْ ؛ أَمَا وَاللّهِ لَوْ كُنْتُمْ تَقُولُونَ مَا أَقُولُ ، لَأَقْرَرْتُ أَنَّكُمْ أَصْحَابِي ، هذَا أَبُو حَنِيفَةَ لَهُ أَصْحَابٌ ، وَهذَا الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ لَهُ أَصْحَابٌ ، وَأَنَا امْرُؤٌ مِنْ قُرَيْشٍ قَدْ وَلَدَنِي رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَعَلِمْتُ كِتَابَ اللّهِ ، وَفِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ : بَدْءِ الْخَلْقِ ، وَأَمْرِ السَّمَاءِ ، وَأَمْرِ الْأَرْضِ ، وَأَمْرِ الْأَوَّلِينَ ، وَأَمْرِ الْاخِرِينَ ، وَأَمْرِ مَا كَانَ ، وَأَمْرِ مَا يَكُونُ ، كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلى ذلِكَ نُصْبَ عَيْنِي» .

.

ص: 553

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از عبداللّه بن بكير ، از مردى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : ما جماعتى بوديم كه بر آن حضرت داخل شديم و عرض كرديم كه : يابن رسول اللّه ! ما اراده عراق داريم ، پس ما را وصيّت كن . حضرت باقر عليه السلام فرمود كه :«بايد قوىّ شما ضعيف شما را تقويت دهد ، و مال دار شما فقير شما را يارى و اعانت كند . و سرّ ما را فاش مكنيد و امر ما را آشكار منماييد . و چون از جانب ما حديثى برسد و بر آن يك گواه يا دو گواه از كتاب خدا بيابيد ، آن را بگيريد و به آن عمل كنيد ، و اگر نه ، در نزد آن بايستيد . بعد از آن ، آن را به سوى ما برگردانيد تا از براى شما ظاهر شود . و بدانيد كه آنكه اين امر را انتظار مى كشد ، از برايش مثل اجر كسى است كه روزه دار باشد و به عبادت قيام نمايد . و هر كه قائم ما را دريابد و با آن حضرت به جنگ بيرون رود و دشمن ما را بكشد ، از برايش مثل ثواب بيست شهيد باشد . و هر كه با قائم ما كشته شود ، او را مثل ثواب بيست و پنج شهيد خواهد بود» .

از او ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از عبدالاعلى روايت است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه برداشتن امر ما تصديق كردن و قبول نمودن آن به تنهايى نيست؛ بلكه از جمله برداشتن امر ما ، پوشيدن و نگاه داشتن آن است از كسى كه اهل آن نباشد . و چون چنين كسى را ديدى ، سلام مرا به ايشان برسان و به ايشان بگو كه : خدا رحمت كند بنده اى را كه دوستى مردم را به سوى خويش بكشاند . و ايشان را حديث كنيد به چيزى كه مى شناسند ، و آن چه را كه انكار دارند ، از ايشان بپوشيد» . بعد از آن فرمود : «به خدا سوگند كه آنكه جنگ را از براى ما برپا مى كند ، مؤنت[=رنج] و شدّتش بر ما سخت تر نيست از كسى كه بر ما سخن مى گويد به چيزى كه ما ناخوش داريم ، پس هر گاه آشكار كردن را از بنده اى بشناسيد ، به سوى او دويد و او را از آن برگردانيد؛ پس اگر از شما قبول كند ، نعم الاتّفاق ، و اگر نه ، اين را بر او بار كنيد و به گردنش بگذاريد ، به واسطه كسى كه بر او گران است و در نزد او عظمتى دارد و از او مى شنود و سخنش را قبول مى كند؛ پس به درستى كه مردى از شما حاجتى مى طلبد و خواهان آن مى شود و در آن دقّت مى كند ، تا آنكه از برايش دوا مى شود؛ پس در حاجت من دقّت كنيد ، چنان كه در حاجت هاى خويش دقّت مى كنيد؛ پس اگر آن كس از شما بپذيرد ، نعم المطلوب ، و اگر نه ،، سخن او را در زير پاى هاى خويش در زير خاك كنيد و پيوسته مگوييد كه مى گويد ، و سخن او را نقل مكنيد؛ چه آن باعث شهرتش مى شود؛ پس به درستى كه نقل و شهرت آن بر من و شما بار مى شود و باعث اين مى شود كه بر ما حمله كنند . و بدانيد به خدا سوگند كه اگر شما مى گفتيد آن چه من مى گويم ، هر آينه اقرار و اعتراف مى نمودم كه شما اصحاب منيد . اينك ابوحنيفه است كه او را اصحابى چندند . و اينك حسن بصرى است كه او را اصحابى چندند . و من مردى از قريشم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله متولّد شده ام و از آن حضرت به وجود آمده ام و كتاب خدا را دانسته ام . و در آن بيان هر چيزى هست از ابتداى آفرينش و امر آسمان و امر زمين و امر پيشينيان و امر پسينيان و امر آن چه بوده و آن چه خواهد بود ، كه گويا به سوى آنها مى نگرم و همه در برابر چشم من است» . (1)

.


1- .حاصل مراد آنكه حضرت مى فرمايد كه : اگر شما تقيّه كنيد و آن چه نبايد بگوييد ، نگوييد و آن چه نشايد بكنيد ، نكنيد ، نبايد كه من ، شما را از خود سلب كنم و اقرار نكنم كه شما اصحاب منيد ؛ زيرا كه ابوحنيفه و حسن بصرى اصحاب دارند و نجابت و زادگى [= نژاد و نسب ]و علمى كه من دارم ايشان ندارند ، وليكن چون به خلاف تقيّه رفتار مى كنيد ، ناچار بايد كه شما را اصحاب خود نشمارم و انكار كنم . (مترجم)

ص: 554

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الرَّبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُسْلِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ لِي :«مَا زَالَ سِرُّنَا مَكْتُوما حَتّى صَارَ فِي يَدَيْ وُلْدِ كَيْسَانَ ، فَتَحَدَّثُوا بِهِ فِي الطَّرِيقِ وَقُرَى السَّوَادِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«وَ اللّهِ ، إِنَّ أَحَبَّ أَصْحَابِي إِلَيَّ أَوْرَعُهُمْ وَأَفْقَهُهُمْ وَأَكْتَمُهُمْ لِحَدِيثِنَا ، وَإِنَّ أَسْوَأَهُمْ عِنْدِي حَالًا وَأَمْقَتَهُمْ لَلَّذِي إِذَا سَمِعَ الْحَدِيثَ يُنْسَبُ إِلَيْنَا وَيُرْوى عَنَّا ، فَلَمْ يَقْبَلْهُ ، اشْمَأَزَّ مِنْهُ وَجَحَدَهُ ، وَكَفَّرَ مَنْ دَانَ بِهِ ، وَهُوَ لَا يَدْرِي لَعَلَّ الْحَدِيثَ مِنْ عِنْدِنَا خَرَجَ ، وَإِلَيْنَا أُسْنِدَ ، فَيَكُونَ بِذلِكَ خَارِجا مِنْ وَلَايَتِنَا» .

.

ص: 555

از او ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از ربيع بن محمد مسلى ، از عبداللّه بن سليمان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت : حضرت به من فرمود كه :«پيوسته راز ما پوشيده بود ، تا آنكه در دست فرزندان كيسان افتاد ، پس در كوچه و راه و دهات و شهر به آن حديث كردند» .

از او ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از جميل بن صالح ، از ابوعبيده حذّاء روايت است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«به خدا سوگند كه دوست ترين اصحاب من در نزد من ، پارساترين ايشان و دانشمندترين ايشان است ، و آن است كه حديث ما را از همه ايشان بيشتر كتمان كند . و بدحال ترين ايشان در نزد من و كسى كه او را از همه ايشان زشت تر مى دارم ، كسى است كه چون حديث را بشنود كه به ما نسبت داده مى شود و از ما روايت مى شود ، آن را قبول نكند و از آن درهم گرفته شود و آن را انكار نمايد ، و كسى را كه به آن اعتقاد كرده تكفير كند و به كفر نسبت دهد ، با آنكه او نمى داند ، شايد كه آن حديث از نزد ما باشد و به سوى ما سند باشد ، و به اين سبب از دوستى ما بيرون نباشد» .

.

ص: 556

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ يَحْيى ، عَنْ حَرِيزٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا مُعَلّى ، اكْتُمْ أَمْرَنَا ، وَلَا تُذِعْهُ ، فَإِنَّهُ مَنْ كَتَمَ أَمْرَنَا وَلَمْ يُذِعْهُ ، أَعَزَّهُ اللّهُ بِهِ فِي الدُّنْيَا ، وَجَعَلَهُ نُوراً بَيْنَ عَيْنَيْهِ فِي الْاخِرَةِ يَقُودُهُ إِلَى الْجَنَّةِ ؛ يَا مُعَلّى ، مَنْ أَذَاعَ أَمْرَنَا وَلَمْ يَكْتُمْهُ ، أَذَلَّهُ اللّهُ بِهِ فِي الدُّنْيَا ، وَنَزَعَ النُّورَ مِنْ بَيْنِ عَيْنَيْهِ فِي الْاخِرَةِ ، وَجَعَلَهُ ظُلْمَةً تَقُودُهُ إِلَى النَّارِ ؛ يَا مُعَلّى ، إِنَّ التَّقِيَّةَ مِنْ دِينِي وَدِينِ آبَائِي ، وَلَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ ، يَا مُعَلّى ، إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ أَنْ يُعْبَدَ فِي السِّرِّ ، كَمَا يُحِبُّ أَنْ يُعْبَدَ فِي الْعَلَانِيَةِ ؛ يَا مُعَلّى ، إِنَّ الْمُذِيعَ لِأَمْرِنَا كَالْجَاحِدِ لَهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ عَمَّارٍ ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَخْبَرْتَ بِمَا أَخْبَرْتُكَ بِهِ أَحَداً؟» قُلْتُ : لَا ، إِلَا سُلَيْمَانَ بْنَ خَالِدٍ ، قَالَ : «أَحْسَنْتَ ، أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ الشَّاعِرِ : فَلَا يَعْدُوَنْ سِرِّي وَسِرُّكَ ثَالِثاًأَلَا كُلُّ سِرٍّ جَاوَزَ اثْنَيْنِ شَائِعٌ؟» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام عَنْ مَسْأَلَةٍ ، فَأَبى وَأَمْسَكَ ، ثُمَّ قَالَ :«لَوْ أَعْطَيْنَاكُمْ كُلَّ مَا تُرِيدُونَ كَانَ شَرّا لَكُمْ ، وَأُخِذَ بِرَقَبَةِ صَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ . قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : وَلَايَةُ اللّهِ أَسَرَّهَا إِلى جَبْرَئِيلَ عليه السلام ، وَأَسَرَّهَا جَبْرَئِيلُ إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَأَسَرَّهَا مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله إِلى عَلِيٍّ عليه السلام ، وَأَسَرَّهَا عَلِيٌّ عليه السلام إِلى مَنْ شَاءَ اللّهُ ، ثُمَّ أَنْتُمْ تُذِيعُونَ ذلِكَ ، مَنِ الَّذِي أَمْسَكَ حَرْفاً سَمِعَهُ؟ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : فِي حِكْمَةِ آلِ دَاوُدَ : يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يَكُونَ مَالِكا لِنَفْسِهِ ، مُقْبِلاً عَلى شَأْنِهِ ، عَارِفا بِأَهْلِ زَمَانِهِ ، فَاتَّقُوا اللّهَ ، وَلَا تُذِيعُوا حَدِيثَنَا ، فَلَوْلَا أَنَّ اللّهَ يُدَافِعُ عَنْ أَوْلِيَائِهِ ، وَيَنْتَقِمُ لِأَوْلِيَائِهِ مِنْ أَعْدَائِهِ . أَ مَا رَأَيْتَ مَا صَنَعَ اللّهُ بِآلِ بَرْمَكَ ، وَمَا انْتَقَمَ اللّهُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، وَ قَدْ كَانَ بَنُو الْأَشْعَثِ عَلى خَطَرٍ عَظِيمٍ ، فَدَفَعَ اللّهُ عَنْهُمْ بِوَلَايَتِهِمْ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، وَ أَنْتُمْ بِالْعِرَاقِ تَرَوْنَ أَعْمَالَ هؤُلَاءِ الْفَرَاعِنَةِ ، وَمَا أَمْهَلَ اللّهُ لَهُمْ ، فَعَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ ، وَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الدُّنْيَا ، وَلَا تَغْتَرُّوا بِمَنْ قَدْ أُمْهِلَ لَهُ ، فَكَأَنَّ الْأَمْرَ قَدْ وَصَلَ إِلَيْكُمْ» .

.

ص: 557

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از عبداللّه بن يحيى ، از حريز ، از معلّى بن خنيس كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى معلّى! امر ما را كتمان كن و آن را آشكار مكن؛زيرا كه هر كه امر ما را كتمان كند و آن را آشكار نكند ، خدا او را در دنيا به آن عزيز گرداند ، و در آخرت آن را نورى گرداند در ميان دو چشمش كه او را بكشاند به سوى بهشت . اى معلّى! هر كه امر ما را آشكار كند و آن را پوشيده ندارد ، خدا در دنيا او را به آن خوار و بى مقدار گرداند ، و در آخرت نور را از ميان دو چشمش بر كند و آن را ظلمتى گرداند كه او را بكشاند به سوى آتش دوزخ . اى معلّى! به درستى كه تقيّه از دين من و دين پدران من است . و هر كه تقيّه ندارد دين ندارد . اى معلّى! به درستى كه خداى عز و جل دوست مى دارد كه در نهانى پرستيده شود ، چنان كه دوست مى دارد كه در آشكار پرستيده شود . اى معلّى! به درستى كه آن كه امر ما را آشكار كند ، چون كسى است كه آن را انكار كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسن بن على ، از مروان بن مسلم ، از عمّار روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«آيا كسى را خبر دادى به آن چه من تو را به آن خبر دادم؟» عرض كردم كه : كسى را خبر ندادم ، مگر سليمان بن خالد كه او را به آن خبر دادم . حضرت فرمود كه : «خوب كردى . آيا گفته شاعر را نشنيده اى كه مى گويد : فَلا يَعْدُوَنْ سِرّى وَسِرُّكَ ثالِثاأَلَا كُلُّ سِرٍّ جاوَزَ اثْنَيْنِ شائِعٌ يعنى : پس بايد كه راز من و راز تو درنگذرد به كسى كه سيم [= سوم] من و تو باشد . آگاه باش! كه هر رازى كه از دو كس درگذرد شايع و فاش خواهد شد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده است كه گفت : ابوالحسن ، حضرت امام رضا عليه السلام ، را از مسئله اى سؤال كردم و حضرت از جواب آن ابا و امتناع فرمود . بعد از آن فرمود كه :«اگر هر چه خواسته باشيد به شما عطا كنيم ، از براى شما بد باشد و گردن صاحب اين امر را بيشتر خواهد گرفت . حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : خدا ولايت خود را پنهان به جبرئيل رسانيد و جبرئيل عليه السلام آن را پنهان به محمد صلى الله عليه و آله رسانيد و محمد صلى الله عليه و آله آن را پنهان به على عليه السلام رسانيد و على عليه السلام آن را پنهان به كسى كه خدا خواست رسانيد . بعد از آن شما آن را فاش و آشكار مى كنيد . كيست آن كه يك حرف را كه شنيده نگاه داشته باشد؟ حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : در حكمت آل داود است كه سزاوار است مسلمان را كه مالك نفس خويش باشد و اختيار از دستش نرود ، و روآورده باشد به حال و كار خويش ، و به مردم روزگار خود عارف باشد . پس از خدا بپرهيزيد و حديث ما را آشكار مكنيد ، كه اگر نه اين بود كه خدا باز مى دارد فتنه مخالفان را از دوستان خويش ، و انتقام مى كشد از براى ايشان از دشمنان خويش ، هر آينه معلوم مى شد كه چه اتّفاق مى افتاد . آيا نديدى كه خدا با آل برمك چه كرد؟ و نديدى كه از براى پدرم حضرت موسى عليه السلام چه انتقام كشيد؟ و به تحقيق كه فرزندان اشعث بر خطر و بلاى عظيمى بودند كه به هلاكت نزديك گرديده بودند؛ پس خدا آن خطر را از ايشان دفع كرد ، به واسطه دوستى ايشان با حضرت ابوالحسن عليه السلام . و شما در عراق عمل هاى اين گروه متكبّران را مى بينيد ، و مى بينيد كه خدا ايشان را مهلت داده است؛ پس بر شما باد كه از خدا پرهيز كنيد و دنيا شما را گول نزند ، و به آن كس كه خدا او را مهلت داده فريفته مشويد؛ پس گويا كه امر ما (كه ظهور حضرت قائم عليه السلام است ، يا امر هلاكت ايشان) ، به شما رسيده و عن قريب واقع خواهد شد» .

.

ص: 558

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : طُوبى لِعَبْدٍ نُوَمَةٍ عَرَفَهُ اللّهُ وَلَمْ يَعْرِفْهُ النَّاسُ ، أُولئِكَ مَصَابِيحُ الْهُدى ، وَيَنَابِيعُ الْعِلْمِ ، يَنْجَلِي عَنْهُمْ كُلُّ فِتْنَةٍ مُظْلِمَةٍ ، لَيْسُوا بِالْمَذَايِيعِ الْبُذُرِ ، وَلَا بِالْجُفَاةِ الْمُرَائِينَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَصْبَهَانِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِاللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : طُوبى لِكُلِّ عَبْدٍ نُوَمَةٍ لَا يُؤْبَهُ لَهُ ، يَعْرِفُ النَّاسَ وَلَا يَعْرِفُهُ النَّاسُ ، يَعْرِفُهُ اللّهُ مِنْهُ بِرِضْوَانٍ ، أُولئِكَ مَصَابِيحُ الْهُدى ، تَنْجَلِي عَنْهُمْ كُلُّ فِتْنَةٍ مُظْلِمَةٍ ، وَيُفْتَحُ لَهُمْ بَابُ كُلِّ رَحْمَةٍ ، لَيْسُوا بِالْبُذُرِ الْمَذَايِيعِ ، وَلَا الْجُفَاةِ الْمُرَائِينَ». وَ قَالَ : «قُولُوا الْخَيْرَ ؛ تُعْرَفُوا بِهِ ، وَاعْمَلُوا الْخَيْرَ ؛ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهِ ، وَلَا تَكُونُوا عُجُلاً مَذَايِيعَ ؛ فَإِنَّ خِيَارَكُمُ الَّذِينَ إِذَا نُظِرَ إِلَيْهِمْ ذُكِرَ اللّهُ ، وَشِرَارَكُمُ الْمَشَّاؤُونَ بِالنَّمِيمَةِ ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْأَحِبَّةِ ، الْمُبْتَغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَايِبَ» .

.

ص: 559

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از عمر بن ابان ، از ابوبصير از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خوشا حال بنده مؤمن بى نام و نشانى كه خدا او را شناخته و مردم او را نشناخته اند . اين گروه ، چراغ هاى راه هدايت و چشم هاى علم اند كه هر فتنه تارى از ايشان منكشف مى شود ، و اسرار را آشكارا نمى سازند و آنها را در ميان مردم پراكنده و فاش نمى كنند ، و جفاكار و رياكننده نيستند» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابوالحسن اصبهانى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرمود كه : خوشا حال هر بنده بى نام و نشانى كه به او هيچ اعتنا نشود . و فرومايه و بى قدر باشد كه مردم را بشناسد و مردم او را نشناسند ، و خدا او را به خشنودى از او شناسد . اين گروه ، چراغ هاى راه هدايت اند كه هر فتنه تارى از ايشان منكشف مى گردد و درِ هر رحمتى از براى ايشان گشوده مى شود ، و اسرار را در ميان مردم پراكنده و فاش نمى كنند و آنها را آشكار نمى سازند ، و جفاكار و رياكننده نيستند» . و فرمود كه : «سخن خوب بگوييد تا به آن معروف و مشهور شويد . و نيكى كنيد تا از اهل آن باشيد . و شتابندگان در كار و فاش كنندگان اسرار مباشيد؛ زيرا كه نيكان و برگزيدگان شما آنانند كه چون به سوى ايشان نظر شود ، خدا به ياد آيد . و بَدان شما آنانند كه بسيار مى روند به سخن چينى در ميان مردم ، و در ميانه دوستان جدايى مى افكنند ، و از براى بى گناهان عيب ها مى جويند» .

.

ص: 560

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَمَّنْ أَخْبَرَهُ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«كُفُّوا أَلْسِنَتَكُمْ ، وَالْزَمُوا بُيُوتَكُمْ ؛ فَإِنَّهُ لَا يُصِيبُكُمْ أَمْرٌ تُخَصُّونَ بِهِ أَبَدا ، وَلَا تَزَالُ الزَّيْدِيَّةُ لَكُمْ وِقَاءً أَبَداً» .

عَنْهُ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ ، قَالَ :«إِنْ كَانَ فِي يَدِكَ هذِهِ شَيْءٌ ، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تَعْلَمَ هذِهِ ، فَافْعَلْ». قَالَ : وَكَانَ عِنْدَهُ إِنْسَانٌ ، فَتَذَاكَرُوا الْاءِذَاعَةَ ، فَقَالَ : «احْفَظْ لِسَانَكَ ؛ تُعَزَّ ، وَلَا تُمَكِّنِ النَّاسَ مِنْ قِيَادِ رَقَبَتِكَ ؛ فَتَذِلَّ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِيحٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ أَمْرَنَا مَسْتُورٌ مُقَنَّعٌ بِالْمِيثَاقِ ، فَمَنْ هَتَكَ عَلَيْنَا أَذَلَّهُ اللّهُ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعا ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدِ بْنِ غَزْوَانَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ ، عَنْ عِيسَى بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«نَفَسُ الْمَهْمُومِ لَنَا الْمُغْتَمِّ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ ، وَهَمُّهُ لِأَمْرِنَا عِبَادَةٌ ، وَكِتْمَانُهُ لِسِرِّنَا جِهَادٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ». قَالَ لِي مُحَمَّدُ بْنُ سَعِيدٍ : اكْتُبْ هذَا بِالذَّهَبِ ؛ فَمَا كَتَبْتَ شَيْئاً أَحْسَنَ مِنْهُ .

.

ص: 561

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى ، از آنكه او را خبر داده كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«زبان هاى خود را نگاه داريد و پيوسته در خانه هاى خود باشيد و از آن بيرون مياييد؛ چرا كه ، هرگز امرى به شما نمى رسد كه شما به آن مخصوص باشيد ، و پيوسته طائفه زيديّه سپر و نگهدار شما و هميشه بلاگردان شما خواهند بود» .

از او ، از عثمان بن عيسى ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت است كه فرمود :«اگر در اين دستت چيزى باشد ، اگر توانى كه آن دست ديگر را باخبر نكنى ، چنان كن» . راوى مى گويد كه : در نزد آن حضرت جماعتى از آدميان بودند ، پس ذكر فاش كردن اسرار را در ميان آوردند . حضرت فرمود كه : «زبان خود را حفظ كن تا عزيز شوى ، و مردم را از افسارى كه در گردن دارى دست مده ، كه خوار مى شوى و رام مى گردى ، كه به هر سو كه مى كشندت بايد رفت» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از خالد بن نجيح ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه امر ما پوشيده اى است كه به معجر (1) پيمان پوشانيده شده ، يا خُود (2) آهنى بر سر گذاشته . (و اوّل ظاهرتر است به قرينه ى بعد كه مى فرمايد :) پس هر كه بر ما پرده را بدرد ، خدا او را خوار و بى مقدار گرداند» .

حسين بن محمد و محمد بن يحيى هر دو روايت كرده اند ، از على بن محمد بن سعد ، از محمد بن مسلم ، از محمد بن سعيد بن غزوان ، از على بن حكم ، از عمر بن ابان ، از عيسى بن ابى منصور كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«نفس و دم زدنِ اندوه رسيده ، به جهت ستمى كه به ما اهل بيت رسيده ، تسبيح است ، و اهتمامش براى امر ما ، عبادت ، و پوشيدنش راز ما را ، جهاد در راه خدا است» . راوى مى گويد كه : محمد بن سعيد به من گفت كه : اين حديث را با طلا بنويس كه من چيزى را ننوشتم كه از اين بهتر باشد .

.


1- .معجر يعنى چارقد و روسرى ، و «معجر پيمان» تركيب مجازى و شاعرانه است .
2- .خُود ، همان كلاهخود است .

ص: 562

99 _ بَابُ الْمُؤْمِنِ وَعَلَامَاتِهِ وَصِفَاتِهِمُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ دَاهِرٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ يَحْيى ، عَنْ قُثَمَ بْنِ أَبِي قَتَادَةَ الْحَرَّانِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَامَ رَجُلٌ _ يُقَالُ لَهُ : هَمَّامٌ ، وَكَانَ عَابِداً نَاسِكاً مُجْتَهِداً _ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَهُوَ يَخْطُبُ ، فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، صِفْ لَنَا صِفَةَ الْمُؤْمِنِ كَأَنَّنَا نَنْظُرُ إِلَيْهِ . فَقَالَ : يَا هَمَّامُ ، الْمُؤْمِنُ هُوَ الْكَيِّسُ الْفَطِنُ ، بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ ، وَحُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ ، أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً ، وَأَذَلُّ شَيْءٍ نَفْساً ، زَاجِرٌ عَنْ كُلِّ فَانٍ ، حَاضٌّ عَلى كُلِّ حَسَنٍ ، لَا حَقُودٌ وَلَا حَسُودٌ ، وَلَا وَثَّابٌ وَلَا سَبَّابٌ ، وَلَا عَيَّابٌ وَلَا مُغْتَابٌ ، يَكْرَهُ الرِّفْعَةَ ، وَيَشْنَأُ السُّمْعَةَ ، طَوِيلُ الْغَمِّ ، بَعِيدُ الْهَمِّ ، كَثِيرُ الصَّمْتِ ، وَقُورٌ ، ذَكُورٌ ، صَبُورٌ ، شَكُورٌ ، مَغْمُومٌ بِفِكْرِهِ ، مَسْرُورٌ بِفَقْرِهِ ، سَهْلُ الْخَلِيقَةِ ، لَيِّنُ الْعَرِيكَةِ ، رَصِينُ الْوَفَاءِ ، قَلِيلُ الْأَذى ، لَا مُتَأَفِّكٌ وَلَا مُتَهَتِّكٌ . إِنْ ضَحِكَ لَمْ يَخْرَقْ ، وَإِنْ غَضِبَ لَمْ يَنْزَقْ ؛ ضِحْكُهُ تَبَسُّمٌ ، وَاسْتِفْهَامُهُ تَعَلُّمٌ ، وَمُرَاجَعَتُهُ تَفَهُّمٌ ، كَثِيرٌ عِلْمُهُ ، عَظِيمٌ حِلْمُهُ ، كَثِيرُ الرَّحْمَةِ ، لَا يَبْخَلُ ، وَلَا يَعْجَلُ ، وَلَا يَضْجَرُ ، وَلَا يَبْطَرُ ، وَلَا يَحِيفُ فِي حُكْمِهِ ، وَلَا يَجُورُ فِي عِلْمِهِ ، نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ ، وَمُكَادَحَتُهُ أَحْلى مِنَ الشَّهْدِ ، لَا جَشِعٌ ، وَلَا هَلِعٌ ، وَلَا عَنِفٌ ، وَلَا صَلِفٌ ، وَلَا مُتَكَلِّفٌ ، وَلَا مُتَعَمِّقٌ ، جَمِيلُ الْمُنَازَعَةِ ، كَرِيمُ الْمُرَاجَعَةِ ، عَدْلٌ إِنْ غَضِبَ ، رَفِيقٌ إِنْ طَلَبَ ، لَا يَتَهَوَّرُ ، وَلَا يَتَهَتَّكُ ، وَلَا يَتَجَبَّرُ ، خَالِصُ الْوُدِّ ، وَثِيقُ الْعَهْدِ ، وَفِيُّ الْعَقْدِ ، شَفِيقٌ ، وَصُولٌ ، حَلِيمٌ ، خَمُولٌ ، قَلِيلُ الْفُضُولِ ، رَاضٍ عَنِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، مُخَالِفٌ لِهَوَاهُ ، لَا يَغْلُظُ عَلى مَنْ دُونَهُ ، وَلَا يَخُوضُ فِيمَا لَا يَعْنِيهِ ، نَاصِرٌ لِلدِّينِ ، مُحَامٍ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ ، كَهْفٌ لِلْمُسْلِمِينَ ، لَا يَخْرِقُ الثَّنَاءُ سَمْعَهُ ، وَلَا يَنْكِي الطَّمَعُ قَلْبَهُ ، وَلَا يَصْرِفُ اللَّعِبُ حُكْمَهُ ، وَلَا يُطْلِعُ الْجَاهِلَ عِلْمَهُ ، قَوَّالٌ ، عَمَّالٌ ، عَالِمٌ ، حَازِمٌ ، لَا بِفَحَّاشٍ ، وَلَا بِطَيَّاشٍ ، وَصُولٌ فِي غَيْرِ عُنْفٍ ، بَذُولٌ فِي غَيْرِ سَرَفٍ ، لَا بِخَتَّالٍ ، وَلَا بِغَدَّارٍ ، وَلَا يَقْتَفِي أَثَراً ، وَلَا يَحِيفُ بَشَراً ، رَفِيقٌ بِالْخَلْقِ ، سَاعٍ فِي الْأَرْضِ ، عَوْنٌ لِلضَّعِيفِ ، غَوْثٌ لِلْمَلْهُوفِ ، لَا يَهْتِكُ سِتْراً ، وَلَا يَكْشِفُ سِرّاً ، كَثِيرُ الْبَلْوى ، قَلِيلُ الشَّكْوى . إِنْ رَأى خَيْرا ذَكَرَهُ ، وَإِنْ عَايَنَ شَرّا سَتَرَهُ ، يَسْتُرُ الْعَيْبَ ، وَيَحْفَظُ الْغَيْبَ ، وَيُقِيلُ الْعَثْرَةَ ، وَيَغْفِرُ الزَّلَّةَ ، لَا يَطَّلِعُ عَلى نُصْحٍ فَيَذَرَهُ ، وَلَا يَدَعُ جِنْحَ حَيْفٍ فَيُصْلِحَهُ ، أَمِينٌ ، رَصِينٌ ، تَقِيٌّ ، نَقِيٌّ ، زَكِيٌّ ، رَضِيٌّ ، يَقْبَلُ الْعُذْرَ ، وَيُجْمِلُ الذِّكْرَ ، وَيُحْسِنُ بِالنَّاسِ الظَّنَّ ، وَيَتَّهِمُ عَلَى الْعَيْبِ نَفْسَهُ ، يُحِبُّ فِي اللّهِ بِفِقْهٍ وَعِلْمٍ ، وَيَقْطَعُ فِي اللّهِ بِحَزْمٍ وَعَزْمٍ ، لَا يَخْرَقُ بِهِ فَرَحٌ ، وَلَا يَطِيشُ بِهِ مَرَحٌ ، مُذَكِّرٌ لِلْعَالِمِ ، مُعَلِّمٌ لِلْجَاهِلِ ، لَا يُتَوَقَّعُ لَهُ بَائِقَةٌ ، وَلَا يُخَافُ لَهُ غَائِلَةٌ ، كُلُّ سَعْيٍ أَخْلَصُ عِنْدَهُ مِنْ سَعْيِهِ ، وَكُلُّ نَفْسٍ أَصْلَحُ عِنْدَهُ مِنْ نَفْسِهِ ، عَالِمٌ بِعَيْبِهِ ، شَاغِلٌ بِغَمِّهِ ، لَا يَثِقُ بِغَيْرِ رَبِّهِ ، غَرِيبٌ ، وَحِيدٌ ، جَرِيدٌ ، حَزِينٌ ، يُحِبُّ فِي اللّهِ ، وَيُجَاهِدُ فِي اللّهِ لِيَتَّبِعَ رِضَاهُ ، وَلَا يَنْتَقِمُ لِنَفْسِهِ بِنَفْسِهِ ، وَلَا يُوَالِي فِي سَخَطِ رَبِّهِ ، مُجَالِسٌ لِأَهْلِ الْفَقْرِ ، مُصَادِقٌ لِأَهْلِ الصِّدْقِ ، مُؤَازِرٌ لِأَهْلِ الْحَقِّ ، عَوْنٌ لِلْغَرِيبِ ، أَبٌ لِلْيَتِيمِ ، بَعْلٌ لِلْأَرْمَلَةِ ، حَفِيٌّ بِأَهْلِ الْمَسْكَنَةِ ، مَرْجُوٌّ لِكُلِّ كَرِيهَةٍ ، مَأْمُولٌ لِكُلِّ شِدَّةٍ ، هَشَّاشٌ ، بَشَّاشٌ ، لَا بِعَبَّاسٍ وَلَا بِجَسَّاسٍ ، صَلِيبٌ ، كَظَّامٌ ، بَسَّامٌ ، دَقِيقُ النَّظَرِ ، عَظِيمُ الْحَذَرِ . لَا يَجْهَلُ ، وَإِنْ جُهِلَ عَلَيْهِ يَحْلُمُ ، لَا يَبْخَلُ ، وَإِنْ بُخِلَ عَلَيْهِ صَبَرَ ، عَقَلَ فَاسْتَحْيَا ، وَقَنِعَ فَاسْتَغْنى ، حَيَاؤُهُ يَعْلُو شَهْوَتَهُ ، وَوُدُّهُ يَعْلُو حَسَدَهُ ، وَعَفْوُهُ يَعْلُو حِقْدَهُ ، لَا يَنْطِقُ بِغَيْرِ صَوَابٍ ، وَلَا يَلْبَسُ إِلَا الِاقْتِصَادَ ، مَشْيُهُ التَّوَاضُعُ ، خَاضِعٌ لِرَبِّهِ بِطَاعَتِهِ ، رَاضٍ عَنْهُ فِي كُلِّ حَالَاتِهِ ، نِيَّتُهُ خَالِصَةٌ ، أَعْمَالُهُ لَيْسَ فِيهَا غِشٌّ وَلَا خَدِيعَةٌ ، نَظَرُهُ عِبْرَةٌ ، وسُكُوتُهُ فِكْرَةٌ ، وَكَلَامُهُ حِكْمَةٌ ، مُنَاصِحا مُتَبَاذِلًا مُتَوَاخِيا ، نَاصِحٌ فِي السِّرِّ وَالْعَلَانِيَةِ ، لَا يَهْجُرُ أَخَاهُ وَلَا يَغْتَابُهُ ، وَلَا يَمْكُرُ بِهِ ، وَلَا يَأْسَفُ عَلى مَا فَاتَهُ ، وَلَا يَحْزَنُ عَلى مَا أَصَابَهُ ، وَلَا يَرْجُو مَا لَا يَجُوزُ لَهُ الرَّجَاءُ ، وَلَا يَفْشَلُ فِي الشِّدَّةِ ، وَلَا يَبْطَرُ فِي الرَّخَاءِ ، يَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ ، وَالْعَقْلَ بِالصَّبْرِ . تَرَاهُ بَعِيدا كَسَلُهُ ، دَائِما نَشَاطُهُ ، قَرِيبا أَمَلُهُ ، قَلِيلاً زَلَلُهُ ، مُتَوَقِّعا لِأَجَلِهِ ، خَاشِعا قَلْبُهُ ، ذَاكِرا رَبَّهُ ، قَانِعَةً نَفْسُهُ ، مَنْفِيّا جَهْلُهُ ، سَهْلاً أَمْرُهُ ، حَزِينا لِذَنْبِهِ ، مَيِّتَةً شَهْوَتُهُ ، كَظُوما غَيْظَهُ ، صَافِيا خُلُقُهُ ، آمِنا مِنْهُ جَارُهُ ، ضَعِيفا كِبْرُهُ ، قَانِعا بِالَّذِي قُدِّرَ لَهُ ، مَتِينا صَبْرُهُ ، مُحْكَماً أَمْرُهُ ، كَثِيراً ذِكْرُهُ ، يُخَالِطُ النَّاسَ لِيَعْلَمَ ، وَيَصْمُتُ لِيَسْلَمَ ، وَيَسْأَلُ لِيَفْهَمَ ، وَيَتَّجِرُ لِيَغْنَمَ ، لَا يُنْصِتُ لِلْخَبَرِ لِيَفْخَرَ بِهِ ، وَلَا يَتَكَلَّمُ لِيَتَجَبَّرَ بِهِ عَلى مَنْ سِوَاهُ ، نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاءٍ ، وَالنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ ، أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِاخِرَتِهِ ، فَأَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ ، إِنْ بُغِيَ عَلَيْهِ صَبَرَ حَتّى يَكُونَ اللّهُ الَّذِي يَنْتَصِرُ لَهُ ، بُعْدُهُ مِمَّنْ تَبَاعَدَ مِنْهُ بُغْضٌ وَنَزَاهَةٌ ، وَدُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِينٌ وَرَحْمَةٌ ، لَيْسَ تَبَاعُدُهُ تَكَبُّراً وَلَا عَظَمَةً ، وَلَا دُنُوُّهُ خَدِيعَةً وَلَا خِلَابَةً ، بَلْ يَقْتَدِي بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ مِنْ أَهْلِ الْخَيْرِ ، فَهُوَ إِمَامٌ لِمَنْ بَعْدَهُ مِنْ أَهْلِ الْبِرِّ». قَالَ : «فَصَاحَ هَمَّامٌ صَيْحَةً ، ثُمَّ وَقَعَ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَمَا وَاللّهِ ، لَقَدْ كُنْتُ أَخَافُهَا عَلَيْهِ ، وَقَالَ : هكَذَا تَصْنَعُ الْمَوْعِظَةُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا ، فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ : فَمَا بَالُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ فَقَالَ : إِنَّ لِكُلٍّ أَجَلاً لَا يَعْدُوهُ ، وَسَبَباً لَا يُجَاوِزُهُ ، فَمَهْلاً لَا تُعِدْ ، فَإِنَّمَا نَفَثَ عَلى لِسَانِكَ شَيْطَانٌ» .

.

ص: 563

99 . باب در بيان مؤمن و علامات و صفات او

99 . باب در بيان مؤمن و علامات و صفات اومحمد بن جعفر ، از محمد بن اسماعيل ، از عبداللّه بن زاهر ، از حسن بن يحيى ، از قثم بن ابوقتاده حرّانى _ ، از عبداللّه بن يونس از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى كه او را همام مى گفتند و بسيار عبادت مى نمود و به غايت پاكيزه بود و در عبادت نهايت سعى و كوشش داشت ، به سوى اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست و آن حضرت خطبه مى فرمود . پس عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! صفت مؤمن را از براى ما شرح و بيان كن ، به طريقى كه گويا ما به سوى او نظر مى كنيم و به چشم خويش او را مى بينيم . حضرت عليه السلام فرمود كه : اى همام! آنكه مؤمن است در حقيقت ، صاحب زيركى و عقل و نظافت است . شاديش در رويش نمايان ، و اندوهش در دلش پنهان . سينه اش از هر چيزى وسيع تر ، و نفسش از هر چيزى وضيع تر . منع مى كند از هر چه نيست و نابود باشد ، و ترغيب مى نمايد بر هر چه نيكو و محمود باشد . كينه ندارد و بدخواهى نمى كند و برنمى جهد و دشنام نمى دهد ، و عيب و زشتى مردمان نجويد ، و سخن بدى در حقّ ايشان نگويد . رفعت و بزرگى را ناخوش دارد ، و سُمعه و آوازه را خوش ندارد . اندوه گذشته و آينده اش دراز و دور ، و خاموشى و سكوتش در غايت كثرت و وفور . صاحبْ وقارى است ذاكر ، و شكيبايى ورزنده و شاكر . به فكر خويش اندوهناك ، و به فقر خويش فرحناك است . در طبع و منشش آسانى و سهولت است ، و در طبيعت و آفرينشش نرمى ، نه خشونت . وفايش استوار و محكم ، و اذيّت و آزارش به مردم كم . بر كسى دروغ نمى بندد ، و پرده حرمت كسى را پاره نمى كند . اگر بخندد ، دهان از هم ندرد ، و اگر خشم گيرد ، سبكى و بى عقلى نكند . خنديدنش تبسّم و پرسيدنش تعلّم ، و بازگشتش در پرسيدن ، مقصود از آن تفهّم و فهميدن است . علم و حلمش فراوان و بزرگوار ، و رحمت و رقّت قلبش بسيار و بى شمار . بخل نمى ورزد و در كارها نمى شتابد . دلتنگ نمى شود و به افراط شادى نمى كند . ميل[به ناحق] نمى كند در حكم خويش ، و ستم نمى نمايد در علم خويش . نفس ناطقه اش از سنگ هموارِ سخت ، سخت تر ، و كوشش و سعى اش در عبادت از عسل شيرين تر . نه حريصى است كه پيوسته در تب و تاب باشد ، و نه بى صبرى است كه هميشه اوقات بى تاب باشد . درشتى نمى كند و لاف نمى زند و از خود چيزى نمى نمايد كه چنان نباشد ، و فرو نرود به دقّت در آن چه محتاج به آن نباشد . منازعه و خصومتش زيبا . مراجعه و بازگشتش خوب و رعنا . از عدل و راستى نگذرد اگر غضب كند ، و از رفق و نرمى دست برندارد اگر طلب كند . بى باكانه خود را در چيزى نيفكند ، و رسوايى و تجبّر و گردنكشى نكند . محبّتش خالى از گرد و غبار ، و عهد و پيمانش محكم و استوار . به عقدى كه بست وفا مى نمايد ، و به ناخنِ بى وفايى گره آن را نمى گشايد . مهربانى است بخشنده ، و بردبارى است فرومايه بى نام و نشان . سخن بى مصرف و زياد از او نايد؛ چه هرگز چيزى نگويد ، مگر آن چه به كار او آيد . از خداى عز و جل خشنود و در مقام رضامندى ، و با هوا و هوس خويش در محلّ خلاف و نارضامندى است . بر آنكه از او پست تر باشد درشتى نكند . در آن چه به كارش نيايد فرو نرود . دين اسلام را يارى كننده ، و بدى را از مؤمنان نگاه دارنده ، مسلمانان را كهفى است كه به او پناه برند ، و در جميع حوادثات و بليّات در پناه او روند . ستايش مردمان گوش او را ندرد ، و طمع از ايشان به دلش گزندى نرساند و مجروح نكند . بازى و بازى كردن ، حكمش را نگرداند ، و جاهلِ نادان بر علمش اطّلاع به هم نرساند . بسيار گويد در آن چه بايد ، و بسيار كند در آن چه شايد . دانا است و آگاه . هوشيار در گاه و بى گاه . سخنش ناسزا نباشد ، و عقلش سبك نباشد . پيوسته پيوند مى دهد بى آنكه درشتى كند . و هميشه بخشش مى كند بى آنكه از حد درگذرد . فريفته نمى شود و بى وفايى نمى كند . و از پى اثرى نمى رود و بر بشرى ستم نمى كند . به آفريدگان خدا مهربان ، و در زمين كار كن و شتابان است . ضعيفِ ناتوان را يارى مى دهد ، و ستمديده بيچاره را فريادرسى مى كند . پرده كسى را نمى درد ، و رازى را بروز نمى دهد . بسيار زحمت مى كشد . هيچ شكايت نمى كند . اگر خير و خوبى بيند ، آن را ياد نمايد ، و اگر به چشم خويش بدى را ببيند ، آن را بپوشاند . زشتى و عيب را بسى مى پوشد ، و در حفظ الغيب هر كسى مى كوشد . و از سُرسُر درآمدن [لغزش و سُرخوردن] مردمان مى گذرد ، و لغزش و خطا را مى آمرزد و درمى گذرد . بر هيچ خيرخواهى اطّلاع به هم نرساند كه آن را وا گذارد ، و پاره اى از جور و ستم را ترك نكند تا آن را به اصلاح آورد . امينى است معتمد و محلّ اعتبار ، و مهربانى است محكم و استوار . پرهيزگار پاكيزه ، و پاكى است پسنديده . عذر و بهانه را از هر بنده پذيرد ، و به نيكى ياد كند و بر كسى خُرده نگيرد . و به مردمان گمان نيك برد ، و نفس خويش را بر عيب متّهم كند . در راه خدا دوستى مى كند با دانشمندى و علم ، و در راه خدا آشتى مى برد با هوشيارى و عزم . شادى يا اندوه ، او را از جا به در نبرد ، و خرّمى و نشاط ، او را سبك و بى وقار نكند . دانا را به ياد آورد و پند دهد ، و نادان را بياموزد و تعليم دهد . هيچ سختى به جهت او انتظار نكشند (1) ، و هيچ بدى و گزندى براى او نترسند . هر سعى اى در نزد[و ديده ]او از سعى اش خالص تر ، و هر نفسى در نزد او از نفسش صالح تر است . دانا است به عيب خويش ، و مشغول است به اندوه خويش . به غير حضرت پروردگار خويش غير واثق ، و تنهايى است يگانه و غمگين [يا مجرّد از علايق] (2) . دوستى مى كند در راه خدا ، و جهاد مى كند در راه خدا ، تا آنكه خشنودى آن جناب را پيروى كند ، و از براى خود به[دست]خود از كسى انتقام نكشد . و در خشم پروردگار خويش مودّت ندارد ،(چه در جايى كه رضاى او نباشد اصلاً محبّت ندارد) . با اهل فقر و درويشى همنشين ، و با صاحبان صدق و راستى دوستى گزين است . با خداوندان حقّ ، مُوازِر[=پشتيبان ]و يكديگر را ياور و ناصرند . غريب دور از وطن را ياور ، و يتيم بى پدر را پدر است . شوهرى است از براى بيوه زنان ، و به صاحبان درويشى به غايت مهربان . و مردم از براى دفع هر ناخوشى به او اميد دارند ، و از براى دفع هر سختى و شدّتى به او اميد دارند . گشاده روئى است خوش طبع و شادمان ، نه ترش رو است و نه جوياى خبر مردمان . سختى (3) است كه خشم خورنده است ، و مع ذلك نرم نرم خنده زننده . فكرش در غايت دقّت ، و پرهيزش در نهايت عظمت . هرگز خسَّت و بخل نكند ، و اگر بر او بخل شود صبر كند . عاقل بود و به اين سبب حيا ورزيد ، و قناعت نمود و صاحب نوا گرديد . شرمش بر خواهشش بلند شود ، و دوستيش بر حسدش غالب گردد ، و عفوى كه دارد بر كينه اش برترى جويد ، نه آنكه با كسى طريق انتقام و تلافى پويد . گويا نمى شود به غير صواب ، و نمى پوشد ، مگر ميانه باب (4) . رفتنش فروتنى (و خداوند خشوع) است ، و براى پروردگارش به طاعتش در خضوع ، خشنود است از او در همه حالاتى كه دارد؛ يعنى خواه او را مقضىّ المراد (5) و خواه ناكام بدارد . نيّتش خالص و محض طاعت و تقرّب به حضرت حَبيب ، و اعمالى كه از او سر مى زند در آن نه غشّ است و نه فريب . نظرش در هر چيزى پند و عبرت ، و خاموشى اش انديشه و سخنش حكمت . با هر كسى در مقام خيرخواهى و نصيحت است ، و صاحب بذل و بخشش با برادرى و اخوّت . در نهان و آشكار خيرخواهى كند ، و از برادر دينى خويش دورى نكند . در حقّ او گفتارى نگويد كه غيبت باشد ، و با او كردارى نكند كه مكر و حيلت باشد . خشم نگيرد بر آن چه از او فوت گرديده ، و اندوهناك نشود بر آن چه به او رسيده . و آن چه را كه اميد داشتن آن روا نباشد ، اميد ندارد ، و در سختى سستى نكند و در سستى به سر درنرود و شكر گذارد . علم را به بردبارى آميزد ، و عقل را به شكيبايى درآويزد . او را بينى كه كاهلى از او دور است ، و هميشه خرّم و شادان و مسرور . آرزويش نزديك و لغزشش قليل ، و مرگ خويش را متوقّع و منتظر رحيل است . دلش فروافتاده و ترسنده ، و پروردگار خويش را يادكننده . نفسش قناعت نموده و جهل را از خود ربوده . امرش سهل و آسان ، و اندوهناك است به جهت گناهان . شهوت و خواهشش مرده ، و خشم خويش را فرو خورده . خلقش پاك و بى غش و روشن و لطيف ، و همسايه اش از او ايمن و تكبّرش ضعيف . قانع است به آن چه خدا از برايش مقدّر فرموده ، و صبرش محكم يا آن را مبيّن و آشكار نموده (6) . امر و كارش استوار ، و ذكر و يادش بسيار . با مردم آميزد تا عالم شود ، و خاموش نشيند كه سالم شود . و سؤال مى نمايد از براى فهميدن ، و تجارت مى كند از براى سود ديدن . سكوت نمى كند [و گوش نمى سپارد] براى خير كه به آن فخر و ناز كند ، و سخن نمى گويد كه به آن بر غير خويش گردن دراز كند . نفسش از او در رنج و مشقّت ، و مردم از او در خوشى و استراحت اند . به جهت آخرتش بر نفس خويش زحمت نهاده ، و همه مردمان را از خود آسايش و راحت داده . اگر بر او ستم شود شكيبايى ورزد و صبر كند ، تا آنكه خدا كسى باشد كه از برايش انتقام كشد . دوريش از آنكه از او دورى گزيده دشمنى و نزاهت ، و نزديكيش با آنكه به او نزديك شده نرمى و رحمت است . و چنان نيست كه دورى اش تكبّر و بزرگى كردن باشد ، و نزديكيش خدعه و مكر و به زبان فريب دادن باشد؛ بلكه اقتدا مى كند به كسانى كه پيش از او بوده اند از خوبان ، و او پيشواى آنانى است كه بعد از او خواهند بود از نيكان» . راوى مى گويد كه : چون همام اين كلام معجز نظام را از امام عليه السلام شنيد ، فرياد بركشيد و آواز سختى داد و بعد از صيحه زدن بى هوش افتاد . پس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند مى خورم كه هر آينه بر همام از اين حالت مى ترسيدم» . و فرمود كه : «موعظه هاى بليغه و پندهاى به دل رسيده ، به اهل خود كه قابليّت دارد همچنين مى كند كه او را بى هوش مى سازد و بر زمين مى زند» پس گوينده اى به آن حضرت عرض نمود كه : يا اميرالمؤمنين! حال تو چيست و چه بود؟ (يعنى تو را چه مى شود كه در تو عمل نمى كند؟) حضرت فرمود : «به درستى كه هر كس را وقتى است كه از او درنگذرد ، و هر يك را سببى است كه از او تجاوز نكند . و چون اَمْر بر اين منوال است ، پس آهسته باش و باز مگرد به سوى اين نوع سخنان دلخراش ، و غير از اين نيست كه شيطان پليد اين سخن را بر زبانت دميد» .

.


1- .يعنى : آزارى از او نبينند .
2- .بنا به اختلاف نسخه هاى كافى .
3- .يعنى : انسان محكم و استوارى است .
4- .يعنى : ميانه روى و لباس معمولى .
5- .يعنى : حاجت روا .
6- .مترجم احتمال داده كه در متن عربى به جاى «متينا» ، «مبينا» باشد . و از اين رو هر دو احتمال را ترجم كرده است .

ص: 564

. .

ص: 565

. .

ص: 566

. .

ص: 567

. .

ص: 568

. .

ص: 569

. .

ص: 570

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ غَالِبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَكُونَ فِيهِ ثَمَانُ خِصَالٍ : وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزَاهِزِ ، صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ ، شَكُورٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ ، قَانِعٌ بِمَا رَزَقَهُ اللّهُ ، لَا يَظْلِمُ الْأَعْدَاءَ ، وَلَا يَتَحَامَلُ لِلْأَصْدِقَاءِ ، بَدَنُهُ مِنْهُ فِي تَعَبٍ وَالنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ ، إِنَّ الْعِلْمَ خَلِيلُ الْمُؤْمِنِ ، وَالْحِلْمَ وَزِيرُهُ ، وَالصَّبْرَ أَمِيرُ جُنُودِهِ ، وَالرِّفْقَ أَخُوهُ ، وَاللِّينَ وَالِدُهُ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«الْمُؤْمِنُ يَصْمُتُ لِيَسْلَمَ ، وَيَنْطِقُ لِيَغْنَمَ ، لَا يُحَدِّثُ أَمَانَتَهُ الْأَصْدِقَاءَ ، وَلَا يَكْتُمُ شَهَادَتَهُ مِنَ الْبُعَدَاءِ ، وَلَا يَعْمَلُ شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ رِيَاءً ، وَلَا يَتْرُكُهُ حَيَاءً ، إِنْ زُكِّيَ خَافَ مِمَّا يَقُولُونَ ، وَيَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِمَا لَا يَعْلَمُونَ ، لَا يَغُرُّهُ قَوْلُ مَنْ جَهِلَهُ ، وَيَخَافُ إِحْصَاءَ مَا عَمِلَهُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ، رَفَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمُؤْمِنُ لَهُ قُوَّةٌ فِي دِينٍ ، وَحَزْمٌ فِي لِينٍ ، وَإِيمَانٌ فِي يَقِينٍ ، وَحِرْصٌ فِي فِقْهٍ ، وَنَشَاطٌ فِي هُدًى ، وَبِرٌّ فِي اسْتِقَامَةٍ ، وَعِلْمٌ فِي حِلْمٍ ، وَكَيْسٌ فِي رِفْقٍ ، وَسَخَاءٌ فِي حَقٍّ ، وَقَصْدٌ فِي غِنًى ، وَتَجَمُّلٌ فِي فَاقَةٍ ، وَعَفْوٌ فِي قُدْرَةٍ ، وَطَاعَةٌ لِلّهِ فِي نَصِيحَةٍ ، وَانْتِهَاءٌ فِي شَهْوَةٍ ، وَوَرَعٌ فِي رَغْبَةٍ ، وَحِرْصٌ فِي جِهَادٍ ، وَصَلَاةٌ فِي شُغُلٍ ، وَصَبْرٌ فِي شِدَّةٍ ، وَفِي الْهَزَاهِزِ وَقُورٌ ، وَ فِي الْمَكَارِهِ صَبُورٌ ، وَفِي الرَّخَاءِ شَكُورٌ ، وَ لَا يَغْتَابُ وَلَا يَتَكَبَّرُ ، وَلَا يَقْطَعُ الرَّحِمَ ، وَلَيْسَ بِوَاهِنٍ وَلَا فَظٍّ وَلَا غَلِيظٍ ، وَ لَا يَسْبِقُهُ بَصَرُهُ ، وَلَا يَفْضَحُهُ بَطْنُهُ ، وَلَا يَغْلِبُهُ فَرْجُهُ ، وَلَا يَحْسُدُ النَّاسَ ، يُعَيَّرُ وَلَا يُعَيِّرُ ، وَلَا يُسْرِفُ ، يَنْصُرُ الْمَظْلُومَ ، وَيَرْحَمُ الْمِسْكِينَ ، نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاءٍ ، وَالنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ ، لَا يَرْغَبُ فِي عِزِّ الدُّنْيَا ، وَلَا يَجْزَعُ مِنْ ذُلِّهَا ، لِلنَّاسِ هَمٌّ قَدْ أَقْبَلُوا عَلَيْهِ ، وَ لَهُ هَمٌّ قَدْ شَغَلَهُ ، لَا يُرى فِي حُكْمِهِ نَقْصٌ ، وَلَا فِي رَأْيِهِ وَهْنٌ ، وَلَا فِي دِينِهِ ضَيَاعٌ ، يُرْشِدُ مَنِ اسْتَشَارَهُ ، وَيُسَاعِدُ مَنْ سَاعَدَهُ ، وَيَكِيعُ عَنِ الْخَنَا وَالْجَهْلِ» .

.

ص: 571

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از جميل بن صالح ، از عبداللّه بن غالب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سزاوار است مؤمن را كه در او هشت خصلت باشد ...» تا آخر آن چه در باب بعد از باب نسبت اسلام گذشت .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال ، از منصور بن يونس ، از ابوحمزه ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمود :«مؤمن خاموش مى شود كه سلامت يابد ، و سخن مى گويد كه غنيمت بيند . امانَت خود را به دوستان حقيقى خويش خبر ندهد ، و شهادت خود را از دشمنان خويش كتمان نكند و نپوشد . و به جهت ريا چيزى را از خوبى به جا نياورد ، و از روى حيا آن را ترك نكند و وا نگذارد . اگر او را به پاكى ياد كنند و ثنا گويند بترسد از آن چه مى گويند ، و از خدا طلب آمرزش كند براى آن چه نمى دانند . و گفتار آنكه او را نشناخته او را گول نزند . و از احصا و ضبط آن چه آن را به عمل آورده مى ترسد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از بعضى از آنان كه او را روايت كرده اند و آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«مؤمن را قوّت و توانايى است در دين . و هوشيارى و آگاهى است با نرمى . و ايمان است با يقين . و حرص است در دانشمندى و خرّمى . و نشاط است در هدايت . و نيكى است در استقامت . و علم است در بردبارى . و زيركى است در مدارايى . و سخاوت است در حقّ . و راستى و ميانه روى است در بى نيازى . و نيك حالى است در حاجتمندى . و عفو و گذشت است در حال قدرت . و طاعت خدا است در نصيحت . و باز ايستادن است در شهوت . و پارسايى است در رغبت . و حرص است در جهاد . و نماز است در حال شغل . و صبر و شكيبايى است در شدّت . و در امورى كه موجب اضطراب و بى آرامى است آرميده است . و در ناخوشى ها صابر . و در وسعت و فراخى شاكر است . و غيبت نمى كند و تكبّر ندارد و رحِم را قطع نمى نمايد ، و چنان نيست كه سست يا بدخو يا درشت باشد . و چشمش بر او پيشى نگيرد ، و شكمش او را رسوا نكند ، و فرجش بر او غالب نشود ، و بر مردمان حسد نبرد . او را سرزنش مى كنند و او سرزنش نمى كند . و اسراف نمى كند . و مظلوم را يارى مى دهد . و بر گدا و بيچاره رحم مى كند . نفسش از او در رنج و زحمت و مردم از او در راحتند . در عزّت دنيا رغبت نمى كند و از ذلّت آن بى تابى نمى كند . مردمان را قصدى است كه رو به آن آورده اند و او را قصدى است كه او را مشغول ساخته . در حكمش شكستى و در رأيش وهن و سستى و در دينش تلفى ديده نمى شود . راه راست مى نمايد هر كه را با او مشورت كند . و يارى مى كند هر كه او را يارى كند . و از فحش و سخن زشت و جهالت ترسد» .

.

ص: 572

عَنْهُ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام ، قَالَ :«مَرَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بِمَجْلِسٍ مِنْ قُرَيْشٍ ، فَإِذَا هُوَ بِقَوْمٍ بِيضٍ ثِيَابُهُمْ ، صَافِيَةٍ أَلْوَانُهُمْ ، كَثِيرٍ ضِحْكُهُمْ ، يُشِيرُونَ بِأَصَابِعِهِمْ إِلى مَنْ يَمُرُّ بِهِمْ ، ثُمَّ مَرَّ عليه السلام بِمَجْلِسٍ لِلْأَوْسِ وَالْخَزْرَجِ ، فَإِذَا قَوْمٌ بُلِيَتْ مِنْهُمُ الْأَبْدَانُ ، وَدَقَّتْ مِنْهُمُ الرِّقَابُ ، وَاصْفَرَّتْ مِنْهُمُ الْأَلْوَانُ ، وَقَدْ تَوَاضَعُوا بِالْكَلَامِ ، فَتَعَجَّبَ عَلِيٌّ عليه السلام مِنْ ذلِكَ ، وَدَخَلَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي ، إِنِّي مَرَرْتُ بِمَجْلِسٍ لِالِ فُلَانٍ ، ثُمَّ وَصَفَهُمْ ، وَ مَرَرْتُ بِمَجْلِسٍ لِلْأَوْسِ وَالْخَزْرَجِ ، فَوَصَفَهُمْ . ثُمَّ قَالَ عليه السلام : وَجَمِيعٌ مُؤْمِنُونَ ، فَأَخْبِرْنِي يَا رَسُولَ اللّهِ ، بِصِفَةِ الْمُؤْمِنِ . فَنَكَسَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ، فَقَالَ : عِشْرُونَ خَصْلَةً فِي الْمُؤْمِنِ ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ لَمْ يَكْمُلْ إِيمَانُهُ . إِنَّ مِنْ أَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِينَ يَا عَلِيُّ : الْحَاضِرُونَ الصَّلَاةَ ، وَالْمُسَارِعُونَ إِلَى الزَّكَاةِ ، وَالْمُطْعِمُونَ الْمِسْكِينَ، الْمَاسِحُونَ رَأْسَ الْيَتِيمِ، الْمُطَهِّرُونَ أَطْمَارَهُمْ، الْمُتَّزِرُونَ عَلى أَوْسَاطِهِمُ ؛ الَّذِينَ إِنْ حَدَّثُوا لَمْ يَكْذِبُوا ، وَإِذَا وَعَدُوا لَمْ يُخْلِفُوا ، وَإِذَا ائْتُمِنُوا لَمْ يَخُونُوا ، وَإِذَا تَكَلَّمُوا صَدَقُوا ، رُهْبَانٌ بِاللَّيْلِ ، أُسُدٌ بِالنَّهَارِ ، صَائِمُونَ النَّهَارَ ، قَائِمُونَ اللَّيْلَ ، لَا يُؤْذُونَ جَارا ، وَلَا يَتَأَذّى بِهِمْ جَارٌ ؛ الَّذِينَ مَشْيُهُمْ عَلى الْأَرْضِ هَوْنٌ ، وَخُطَاهُمْ إِلى بُيُوتِ الْأَرَامِلِ ، وَعَلى أَثَرِ الْجَنَائِزِ ؛ جَعَلَنَا اللّهُ وَإِيَّاكُمْ مِنَ الْمُتَّقِينَ» .

.

ص: 573

از او ، از بعضى از اصحاب ما روايت است كه آن را مرفوع ساخته ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين به مجلسى گذشت كه جماعتى از قريش در آن حاضر بودند . و گروهى را ديد كه جامه هاى سفيد پوشيده ، رنگ هاى صاف و روشن دارند و بسيار مى خندند ، و به سوى هر كه به ايشان مى گذرد ، به انگشتان خويش اشاره مى كنند . بعد از آن به مجلسى گذشت كه گروهى از اوس و خزرج در آن بودند؛ پس ديد كه گروهى چندند كه بدن هاى ايشان كهنه و گردن هاى ايشان باريك و رنگ هاى ايشان زرد شده و در سخن گفتن فروتنى مى كنند؛ پس على عليه السلام از اين امر تعجّب كرد و به رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل شد و عرض كرد كه : پدر و مادرم فداى تو باد! من به مجلسى از آن فلان گذشتم و قصّه ايشان را شرح كرد . و به مجلسى از اوس و خزرج گذشتم و حال ايشان را وصف نمود . بعد از آن عرض كرد كه : همه مؤمن اند؛ پس مرا خبر ده يا رسول اللّه به صفت مؤمن . رسول خدا صلى الله عليه و آله زمانى سر به زير انداخت ، بعد از آن سر خود را بلند كرد و فرمود كه : بيست خصلت در مؤمن است كه اگر آن خصلت ها در او نباشد ، ايمانش كامل نيست . يا على! به درستى كه از جمله اخلاق و صفات مؤمنان آن است كه به نماز جماعت حاضر مى شوند ، و به سوى دادن زكات مى شتابند ، و گدا را طعام مى دهند ، و دست بر سر يتيمان مى كشند ، و جامه هاى كهنه خويش را پاك و پاكيزه مى گردانند ، و لنگ ها بر ميان مى بندند؛ يعنى در عبادت دامن بر ميان مى زنند و مردانه عبادت مى كنند . آنان كه اگر خبر دهند دروغ نگويند ، و اگر وعده دهند خلف آن نكنند ، و اگر كسى ايشان را امين دارد خيانت ننمايند ، و اگر سخن كنند راست گويند . در شب راهب و مشغول عبادت اند و در روز شيران بيشه شجاعت . در روز روزه اند و در شب به عبادت ايستاده اند . هيچ همسايه اى را نرنجانند و همسايه اى به سبب ايشان بر رنجش نيايد . آنان كه رفتن ايشان بر روى زمين به هموارى يا عين خوارى است ، و گام هاى ايشان به سوى خانه هاى بيوه زنان جارى ، و مى روند در پس جنازه مردگان . خدا قرار دهد ما و شما را از پرهيزگاران» .

.

ص: 574

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ ، عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَسَاءَتْهُ سَيِّئَتُهُ ، فَهُوَ مُؤْمِنٌ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ زَعْلَانَ ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْخُرَاسَانِيِّ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ الْعَبْدِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«شِيعَتُنَا الشَّاحِبُونَ الذَّابِلُونَ النَّاحِلُونَ ، الَّذِينَ إِذَا جَنَّهُمُ اللَّيْلُ ، اسْتَقْبَلُوهُ بِحُزْنٍ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«شِيعَتُنَا أَهْلُ الْهُدى ، وَأَهْلُ التُّقى ، وَأَهْلُ الْخَيْرِ ، وَأَهْلُ الْاءِيمَانِ ، وَأَهْلُ الْفَتْحِ وَ الظَّفَرِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ مَنْصُورٍ بُزُرْجَ ، عَنْ مُفَضَّلٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِيَّاكَ وَالسَّفِلَةَ ، فَإِنَّمَا شِيعَةُ عَلِيٍّ عليه السلام مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَفَرْجُهُ ، وَاشْتَدَّ جِهَادُهُ ، وَعَمِلَ لِخَالِقِهِ ، وَرَجَا ثَوَابَهُ ، وَخَافَ عِقَابَهُ ، فَإِذَا رَأَيْتَ أُولئِكَ ، فَأُولئِكَ شِيعَةُ جَعْفَرٍ عليه السلام » .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ شِيعَةَ عَلِيٍّ عليه السلام كَانُوا خُمْصَ الْبُطُونِ ، ذُبُلَ الشِّفَاهِ ، أَهْلَ رَأْفَةٍ وَعِلْمٍ وَحِلْمٍ ، يُعْرَفُونَ بِالرَّهْبَانِيَّةِ ، فَأَعِينُوا عَلى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِالْوَرَعِ وَالِاجْتِهَادِ» .

.

ص: 575

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از قاسم بن عروه ، از ابوالعبّاس روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه نيكى او را شاد كند و بدى او را برنجاند و ناخوش دارد ، مؤمن است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن حسن بن علّان ، از ابواسحاق خراسانى ، از عمرو بن جميع عبدى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«شيعيان ما آنانند كه رنگ هاى ايشان شكسته و گونه هاى روى ايشان گشته ، و كسانى كه پژمرده و كاهيده و لاغر و نزار گرديده اند . آنان كه چون ظلمت شب ايشان را فرو گيرد و بپوشاند ، با حزن و اندوه رو به او آورند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ابراهيم بن عمر يمانى ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«شيعيان ما اهل هدايت اند و اهل تقوى و اهل خير و اهل ايمان و اهل فتح و فيروزى» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن اسماعيل ، از منصور بزرج ، از مفضّل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«بپرهيزيد از مردمان دون و زبون؛ زيرا كه شيعه على كسى است كه شكم و فرج خويش را نگاه دارد و در باب اينها عفّت ورزد ، و جهادش سخت باشد ، و براى آفريدگار خويش عمل كند ، و ثواب او را اميد دارد ، و از عقابش بترسد؛ پس هرگاه اين گروه موصوف به اين صفات را ديدى ، بدان كه ايشان شيعيان جعفرند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن محبوب ، از على بن رئاب ، از ابن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه شيعيان على عليه السلام باريك ميانان بودند كه شكم هاى ايشان از گرسنگى به پشت چسبيده ، و لب هاى ايشان از تشنگى خشكيده بود ، و اهل رأفت و مهربانى و علم و بردبارى بودند ، و معروف و مشهور بودند به رهبانيّت؛ پس اعانت كنيد بر آن چه برآنيد به پارسايى و كوشش در عبادت» .

.

ص: 576

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ الَّذِي إِذَا غَضِبَ ، لَمْ يُخْرِجْهُ غَضَبُهُ مِنْ حَقٍّ ؛ وَإِذَا رَضِيَ ، لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي بَاطِلٍ ؛ وَإِذَا قَدَرَ ، لَمْ يَأْخُذْ أَكْثَرَ مِمَّا لَهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«يَا سُلَيْمَانُ ، أَ تَدْرِي مَنِ الْمُسْلِمُ؟» قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَنْتَ أَعْلَمُ ، قَالَ : «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَيَدِهِ». ثُمَّ قَالَ : «وَ تَدْرِي مَنِ الْمُؤْمِنُ؟» قَالَ : قُلْتُ : أَنْتَ أَعْلَمُ ، قَالَ : «الْمُؤْمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُسْلِمُونَ عَلى أَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ ، وَالْمُسْلِمُ حَرَامٌ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ يَظْلِمَهُ ، أَوْ يَخْذُلَهُ ، أَوْ يَدْفَعَهُ دَفْعَةً تُعَنِّتُهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ الَّذِي إِذَا رَضِيَ ، لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي إِثْمٍ وَلَا بَاطِلٍ ؛ وَإِذَا سَخِطَ ، لَمْ يُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ ؛ وَالَّذِي إِذَا قَدَرَ ، لَمْ تُخْرِجْهُ قُدْرَتُهُ إِلَى التَّعَدِّي إِلى مَا لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ رَفَعَهُ ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«الْمُؤْمِنُونَ هَيِّنُونَ لَيِّنُونَ ، كَالْجَمَلِ الْأَنِفِ ، إِنْ قِيدَ انْقَادَ ، وَإِنْ أُنِيخَ عَلى صَخْرَةٍ اسْتَنَاخَ» .

.

ص: 577

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از صفوان جمّال روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«جز اين نيست كه مؤمن كسى است كه چون خشم گيرد ، خشمش او را از حق بيرون نبرد . و چون خشنود گردد ، خشنوديش او را در امر باطل درنياورد . و چون قادر شود ، بيشتر از آن چه او را مى رسد فرا نگيرد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن نعمان ، از ابن مسكان ، از سليمان بن خالد ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السلام فرمود كه :«اى سليمان! آيا مى دانى كه مسلمان كيست؟» عرض كردم كه : فداى تو گردم! تو بهتر مى دانى . فرمود كه : «مسلمان كسى است كه مسلمانان از زبان و دست او سالم باشند» . بعد از آن فرمود كه : «آيا مى دانى مؤمن كيست؟» سليمان مى گويد كه : عرض كردم : تو بهتر مى دانى . فرمود كه : «مؤمن كسى است كه مسلمانان او را بر مال ها و جان هاى خويش امين دارند . و بر مسلمان حرام است كه بر مسلمانى ستم كند ، يا او را وا گذارد ، يا او را دفع كند به دفعى كه او را برنجاند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسن بن محبوب ، از ابوايّوب ، از ابوعبيده ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«جز اين نيست كه مؤمن كسى است كه چون خشنود گردد ، خشنوديش او را در گناه و امر باطلى درنياورد . و چون به خشم آيد ، خشمش او را از گفتار حق بيرون نبرد . و كسى است كه چون قدرت به هم رساند ، قدرتش او را بيرون نبرد به سوى اينكه از حد درگذرد و برود به سوى آن چه او را سزاوار نباشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از ابوالبخترى كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«مؤمنان آسان و نرم؛ يعنى ملايم طبعان نرم خويانند . مانند شترِ اُلْفَتْ گيرنده و رام كه اگر سر آن را بكشند ، كشيده شود و سر باز نزند ، و اگر او را بر بالاى سنگى بخوابانند ، فرو خوابد» . (1)

.


1- .و اين ترجمه بنابر آن است كه در نسخ كافى كه به نظر رسيد موجود است ، و آن ، اين است كه «كَالْجَمَلِ الْاَلِفِ» _ به فتح همزه و لام مكسور _ . و اهل لغت كه متوجّه شرح اين حديث شده اند ، به جاى اَلْفِ ، اَنِفِ با نون ذكر كرده اند و آن شترى است كه تهى گاه حلقه چوبين كه در بينى آن كنند بينى او را بريده باشد و از درد آن بنالد . و بعضى گفته اند كه : به معنى رام است . و اوّل مشتقّ است از اَنْف _ به فتح همزه و سكون نون _ ، و آن به معنى ناليدن است از درد بينى . و دويم مشتّق است از اَنَفْ _ به فتح اوّل _ . و دويم كه به معنى ننگ و عار داشتن است و وجه آن اين است كه گويا شتر رام از زجر و منع ننگ و عار دارد ، پس آن چه مى تواند مى رود و كشنده و جلودار خود را انقياد و فرمانبردارى مى كند تا او را زجر و منع نكند . و حاصل اين معنى و روايت كافى يكى است ، و هر چند كه در لفظ مختلف اند . و زمخشرى در فائق خويش گفته كه : ابوسعيد حزير اين لفظ را آنف _ بر وزن فاعل _ روايت كرده است ، و آن شترى است كه تهى گاه حلقه چوبين كه در بينى آن كنند بينى اش را بريده باشد . و گفته كه : صحيح اَنِف _ به فتح همزه و كسر نون _ است بى مدّ همزه ، بر وزن فَعِل نه فاعل . (مترجم)

ص: 578

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«ثَلَاثَةٌ مِنْ عَلَامَاتِ الْمُؤْمِنِ : الْعِلْمُ بِاللّهِ ، وَمَنْ يُحِبُّ ، وَمَنْ يَكْرَهُ» .

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْمُؤْمِنُ كَمِثْلِ شَجَرَةٍ لَا يَتَحَاتُّ وَرَقُهَا فِي شِتَاءٍ وَلَا صَيْفٍ ، قَالُوا : يَا رَسُولَ اللّهِ ، وَ مَا هِيَ؟ قَالَ : النَّخْلَةُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ ، عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ الْأَعْجَمِيِّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمُؤْمِنُ حَلِيمٌ لَا يَجْهَلُ ، وَإِنْ جُهِلَ عَلَيْهِ يَحْلُمُ ؛ وَلَا يَظْلِمُ ، وَإِنْ ظُلِمَ غَفَرَ ؛ وَلَا يَبْخَلُ ، وَإِنْ بُخِلَ عَلَيْهِ صَبَرَ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ مُنْذِرِ بْنِ جَيْفَرٍ ، عَنْ آدَمَ أَبِي الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمُؤْمِنُ مَنْ طَابَ مَكْسَبُهُ ، وَحَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ ، وَصَحَّتْ سَرِيرَتُهُ ، وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ ، وَأَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ كَلَامِهِ ، وَكَفَى النَّاسَ شَرَّهُ ، وَأَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ» .

.

ص: 579

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سه چيز است كه از علامات مؤمن است . علم به خدا ، و آنكه خدا او را دوست مى دارد ، و كسى كه خدا او را ناخوش و دشمن مى دارد» .

و به همين اسناد روايت كرده و گفته است كه :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : مؤمن چون درختى است ، يا داستانش چون داستان درختى است كه برگ آن فرو نريزد نه در زمستان و نه در تابستان . صحابه عرض كردند كه : يا رسول اللّه ! آن چه درخت است؟ فرمود : درخت خرما» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن اورمه ، از ابوابراهيم اعجمى ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«مؤمن ، بردبارى است كه نادانى نمى كند ، و اگر بر او نادانى شود ، حلم مى ورزد و ستم نمى كند ، و اگر بر او ستم شود ، مى آمرزد و بخل نمى كند ، و اگر بر او بخل شود ، صبر مى كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از منذر بن جيفر ، از آدم _ يعنى ابوالحسن لؤلؤى _ ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«مؤمن كسى است كه كسبش خوش و طبيعتش نيكو و نهايتش درست باشد ، و زيادتى مال خود را انفاق كند ، و زيادتى سخن خويش را نگاه دارد و حرف بى مصرف نگويد ، و شرّ خود را از مردم كفايت كند ، و مردمان را از نفس خويش انصاف دهد» .

.

ص: 580

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي كَهْمَسٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِالْمُؤْمِنِ؟ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُؤْمِنُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ ؛ أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِالْمُسْلِمِ؟ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَيَدِهِ ؛ وَالْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئَاتِ وَتَرَكَ مَا حَرَّمَ اللّهُ ، وَالْمُؤْمِنُ حَرَامٌ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَنْ يَظْلِمَهُ ، أَوْ يَخْذُلَهُ ، أَوْ يَغْتَابَهُ ، أَوْ يَدْفَعَهُ دَفْعَةً» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْعَطَّارِ ، عَنْ جَابِرٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«إِنَّمَا شِيعَةُ عَلِيٍّ عليه السلام الْحُلَمَاءُ الْعُلَمَاءُ ، الذُّبُلُ الشِّفَاهِ ، تُعْرَفُ الرَّهْبَانِيَّةُ عَلى وُجُوهِهِمْ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«صَلّى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بِالنَّاسِ الصُّبْحَ بِالْعِرَاقِ ، فَلَمَّا انْصَرَفَ وَعَظَهُمْ ، فَبَكى وَأَبْكَاهُمْ مِنْ خَوْفِ اللّهِ ، ثُمَّ قَالَ : أَمَا وَاللّهِ ، لَقَدْ عَهِدْتُ أَقْوَاماً عَلى عَهْدِ خَلِيلِي رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ إِنَّهُمْ لَيُصْبِحُونَ وَيُمْسُونَ شُعْثا غُبْرا خُمْصا ، بَيْنَ أَعْيُنِهِمْ كَرُكَبِ الْمِعْزى ، يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدا وَقِيَاما ، يُرَاوِحُونَ بَيْنَ أَقْدَامِهِمْ وَجِبَاهِهِمْ ، يُنَاجُونَ رَبَّهُمْ ، وَيَسْأَلُونَهُ فَكَاكَ رِقَابِهِمْ مِنَ النَّارِ ، وَاللّهِ لَقَدْ رَأَيْتُهُمْ مَعَ هذَا وَهُمْ خَائِفُونَ مُشْفِقُونَ» .

.

ص: 581

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از حسن بن على ، از ابوكهمس ، از سليمان بن خالد ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم كه مؤمن كيست؟ مؤمن كسى است كه مؤمنان او را بر جان ها و مال هاى خويش امين دارند . آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم كه مسلمان كيست؟ مسلمان كسى است كه مسلمانان از زبان و دستش سالم باشند . و مهاجر كسى است كه از گناهان هجرت و دورى كرده و آن چه را كه خدا حرام گردانيده ترك نموده باشد . و بر مؤمن حرام است كه بر مؤمنى ستم كند ، يا او را وا گذارد و يارى نكند ، يا او را غيبت كند ، يا او را به شدّت دفع كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از مفضّل بن عمر ، از ابوايّوب عطّار ، از جابر روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود :«جز اين نيست كه شيعيان على عليه السلام بردبارانى هستند دانايان ، كه لب هاى ايشان از تشنگى خشكيده ، و رهبانيّت و آثار عبادت در روى هاى ايشان شناخته مى شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از حسن بن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از معروف بن خَرَّبوُذ ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ در عراق نماز صبح را با مردم به جا آورد ، و چون از نماز فارغ شد ، ايشان را موعظه و نصيحت كرد و از ترس خدا خود گريست و ايشان را گريانيد . بعد از آن فرمود : بدانيد به خدا سوگند كه در زمان خليل خود ، رسول خدا صلى الله عليه و آله ، گروهى چند را ديدم ، و حال آنكه ايشان صبح و شام مى كردند ژوليده و غبارآلوده و شكم هاى ايشان به پشت چسبيده بود و در ميان چشم هاى ايشان پينه ها بود چون زانوهاى بز ، و شب را به روز مى آوردند از براى رضاى پروردگار خويش ، سجده كنندگان و ايستادگان . به اين طور در ميان پاى ها و پيشانى هاى خود مراوحه مى كردند كه گاهى بر پا ايستاده بودند به عبادت و خواندن آن چه در نماز شب در حال قيام در كار است و پيشانى را راحت مى دارند ، و گاهى سجده مى كردند و پاى ها را به آسايش مى انداختند (1) . و با پروردگار خويش مناجات مى كردند و از آن جنابِ مالك رقاب سؤال مى كردند كه گردن هاى ايشان را از بند بندگى آتش آزاد كند و ايشان را از آن نجات دهد . و به خدا سوگند كه با اين حال ، ايشان را ديدم كه ترسان بودند و نهايت ترس داشتند» .

.


1- .و اصل مراوحه گاهى اين كار كردن است و گاهى آن كار ، و به معناى گاهى بدين پاى ايستادن و گاهى بدان پاى ايستادن نيز مى باشد . (مترجم)

ص: 582

عَنْهُ ، عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الصَّلْتِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«صَلّى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام الْفَجْرَ ، ثُمَّ لَمْ يَزَلْ فِي مَوْضِعِهِ حَتّى صَارَتِ الشَّمْسُ عَلى قِيدِ رُمْحٍ ، وَأَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ بِوَجْهِهِ ، فَقَالَ : وَاللّهِ لَقَدْ أَدْرَكْتُ أَقْوَاما يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً ، يُخَالِفُونَ بَيْنَ جِبَاهِهِمْ وَرُكَبِهِمْ ، كَأَنَّ زَفِيرَ النَّارِ فِي آذَانِهِمْ ؛ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ عِنْدَهُمْ مَادُوا كَمَا يَمِيدُ الشَّجَرُ ، كَأَنَّمَا الْقَوْمُ بَاتُوا غَافِلِينَ» . قَالَ : «ثُمَّ قَامَ ، فَمَا رُئِيَ ضَاحِكا حَتّى قُبِضَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْرِفَ أَصْحَابِي ، فَانْظُرْ مَنِ اشْتَدَّ وَرَعُهُ ، وَخَافَ خَالِقَهُ ، وَرَجَا ثَوَابَهُ ، فَإِذَا رَأَيْتَ هؤُلَاءِ ، فَهؤُلَاءِ أَصْحَابِي» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْأَنْصَارِيِّ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : شِيعَتُنَا الْمُتَبَاذِلُونَ فِي وَلَايَتِنَا ، الْمُتَحَابُّونَ فِي مَوَدَّتِنَا ، الْمُتَزَاوِرُونَ فِي إِحْيَاءِ أَمْرِنَا ؛ الَّذِينَ إِنْ غَضِبُوا لَمْ يَظْلِمُوا ، وَإِنْ رَضُوا لَمْ يُسْرِفُوا ، بَرَكَةٌ عَلى مَنْ جَاوَرُوا ، سِلْمٌ لِمَنْ خَالَطُوا» .

عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عِيسَى النَّهْرِتِيرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ عَرَفَ اللّهَ وَعَظَّمَهُ مَنَعَ فَاهُ مِنَ الْكَلَامِ ، وَبَطْنَهُ مِنَ الطَّعَامِ ، وَعَفَا نَفْسَهُ بِالصِّيَامِ وَالْقِيَامِ . قَالُوا : بِآبَائِنَا وَأُمَّهَاتِنَا يَا رَسُولَ اللّهِ ، هؤُلَاءِ أَوْلِيَاءُ اللّهِ؟ قَالَ : إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللّهِ سَكَتُوا ؛ فَكَانَ سُكُوتُهُمْ ذِكْرا ، وَنَظَرُوا ؛ فَكَانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً ، وَنَطَقُوا ؛ فَكَانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً ، وَمَشَوْا ؛ فَكَانَ مَشْيُهُمْ بَيْنَ النَّاسِ بَرَكَةً ، لَوْ لَا الْاجَالُ الَّتِي قَدْ كُتِبَتْ عَلَيْهِمْ ، لَمْ تَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ ؛ خَوْفا مِنَ الْعَذَابِ ، وَشَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ» .

.

ص: 583

از او ، از سندى بن محمد ، از محمد بن صلت ، از ابوحمزه ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام روايت است كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ نماز صبح را به جا آورد و پيوسته در جاى خويش نشسته بود تا آنكه آفتاب به قدر يك نيزه بلند شد . بعد از آن روى خود را به مردم آورد و فرمود : به خدا سوگند كه گروهى چند را دريافتم كه شب را به روز مى آوردند از براى رضاى پروردگار خويش ؛ سجده كنندگان و ايستادگان كه در ميان پيشانى ها و زانوهاى خويش ، مخالفت و جانشينى قرار مى دادند ، و گويا كه بانگ و خروش آتش دوزخ ، در گوش هاى ايشان بود . و چون خدا در نزد ايشان ياد مى شد ، مى لرزيدند و به جنبش مى آمدند ، چنان كه درخت ، از باد به جنبش آيد . و گويا كه اين گروه ، شب را به روز آورده اند كه غافل و بى خبرند» . و حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمود كه : «پس آن حضرت برخاست و بعد از آن كسى آن حضرت را خندان نديد ، تا روح مطهّرش مقبوض گرديد _ صلوات اللّه عليه _ » .

على بن ابراهيم ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون خواهى كه اصحاب مرا بشناسى ، بنگر به كسى كه پارسايى او سخت باشد ، و از آفريدگار خويش بترسد ، و ثواب او را اميد داشته باشد؛ پس چون اين گروه را ديدى ، بدان كه ايشان اصحاب منند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن حسن بن شمّون ، از عبداللّه بن عمرو بن اشعث ، از عبداللّه بن حمّاد انصارى ، از عمرو بن ابى المقدام ، از پدرش ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرمود كه : شيعيان ما آنانند كه با يكديگر بذل و بخشش مى كنند در دوستى ما ، و يكديگر را دوست مى دارند در راه محبّت ما ، و به زيارت يكديگر مى روند در باب زنده گردانيدن امر ما . آنان كه اگر غضب كنند ، ستم نكنند ، و اگر راضى شوند ، از حد در نگذرند . عين بركت اند بر كسى كه با او همسايگى كنند ، و در مقام آشتى با هر كه آميزش كنند» .

از او ، از محمد بن على ، از محمد بن سنان ، از عيسى نهريرى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه خدا را شناسد و او را تعظيم نمايد ، دهان خويش را از كلام ، و شكم خويش را از طعام منع كند ، و نفس خود را به روزه داشتن و به عبادت ايستادن ، صاف و خالص گرداند . صحابه عرض كردند كه : يا رسول اللّه ! پدران و مادران ما فداى تو باد! اين گروه ، دوستان خدايند؟ فرمود : به درستى كه دوستان خدا خاموش شدند و خاموشى ايشان ، ذكر بود ، و نظر كردند و نظر ايشان ، پند و عبرت بود ، و سخن گفتند و سخن ايشان ، حكمت بود ، و راه رفتند و راه رفتن ايشان در ميان مردمان ، بركت بود . اگر اجل ها كه برايشان نوشته شده ، نمى بود ، روح هاى ايشان در تن هاى ايشان قرار و آرام نمى گرفت ، به جهت ترسيدن از عذاب و شوق داشتن به سوى ثواب» .

.

ص: 584

عَنْهُ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ مِنَ الْعِرَاقِيِّينَ رَفَعَهُ ، قَالَ : خَطَبَ النَّاسَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا ، فَقَالَ :«أَيُّهَا النَّاسُ ، أَنَا أُخْبِرُكُمْ عَنْ أَخٍ لِي كَانَ مِنْ أَعْظَمِ النَّاسِ فِي عَيْنِي ، وَكَانَ رَأْسُ مَا عَظُمَ بِهِ فِي عَيْنِي صِغَرَ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ ، كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ ؛ فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ ، وَلَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ ، كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ فَرْجِهِ ؛ فَلَا يَسْتَخِفُّ لَهُ عَقْلَهُ وَلَا رَأْيَهُ ، كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ الْجَهَالَةِ ؛ فَلَا يَمُدُّ يَدَهُ إِلَا عَلى ثِقَةٍ لِمَنْفَعَةٍ ، كَانَ لَا يَتَشَهّى وَلَا يَتَسَخَّطُ وَلَا يَتَبَرَّمُ، كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَمَّاتا ، فَإِذَا قَالَ ، بَذَّ الْقَائِلِينَ ، كَانَ لَا يَدْخُلُ فِي مِرَاءٍ ، وَلَا يُشَارِكُ فِي دَعْوًى ، وَلَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتّى يَرى قَاضِيا ، وَ كَانَ لَا يَغْفُلُ عَنْ إِخْوَانِهِ ، وَ لَا يَخُصُّ نَفْسَهُ بِشَيْءٍ دُونَهُمْ ، كَانَ ضَعِيفا مُسْتَضْعَفا ، فَإِذَا جَاءَ الْجِدُّ كَانَ لَيْثا عَادِيا ، كَانَ لَا يَلُومُ أَحَداً فِيمَا يَقَعُ الْعُذْرُ فِي مِثْلِهِ حَتّى يَرَى اعْتِذَاراً ، كَانَ يَفْعَلُ مَا يَقُولُ ، وَيَفْعَلُ مَا لَا يَقُولُ ، كَانَ إِذَا ابْتَزَّهُ أَمْرَانِ لَا يَدْرِي أَيُّهُمَا أَفْضَلُ ، نَظَرَ إِلى أَقْرَبِهِمَا إِلَى الْهَوى فَخَالَفَهُ ، كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَا عِنْدَ مَنْ يَرْجُو عِنْدَهُ الْبُرْءَ، وَلَا يَسْتَشِيرُ إِلَا مَنْ يَرْجُو عِنْدَهُ النَّصِيحَةَ ، كَانَ لَا يَتَبَرَّمُ وَلَا يَتَسَخَّطُ وَلَا يَتَشَكّى وَلَا يَتَشَهّى وَلَا يَنْتَقِمُ ، وَلَا يَغْفُلُ عَنِ الْعَدُوِّ ؛ فَعَلَيْكُمْ بِمِثْلِ هذِهِ الْأَخْلَاقِ الْكَرِيمَةِ إِنْ أَطَقْتُمُوهَا ، فَإِنْ لَمْ تُطِيقُوهَا كُلَّهَا ، فَأَخْذُ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِيرِ ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ» .

.

ص: 585

از او ، از بعضى از اصحاب خويش كه از اهل عراق اند روايت است كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : حضرت حسن بن على عليهماالسلام مردم را خطبه كرد و فرمود كه :«اى گروه مردمان! من شما را خبر مى دهم از حال برادرى كه داشتم و در چشم من از همه مردمان بزرگ تر بود ، و سرّ آن چه او را در چشم من بزرگ گردانيده بود اين بود كه ، دنيا در چشمش كوچك بود ، و از سلطنت شكم خويش بيرون بود و شكم بر او تسلّطى نداشت؛ پس آن چه را كه نمى يافت ، خواهش نمى نمود ، و چون مى يافت ، پُر نمى خورد ، و از سلطنت فرج خويش نيز خارج بود كه عقل و رأيش به جهت آن سبك نمى شد ، و از سلطنت جهالت نيز بيرون بود و دست خويش را نمى كشيد ، مگر بر كسى كه بر او اعتماد داشت به جهت منفعتى ، و چنان بود كه آرزوى چيزى نمى نمود و خشم نمى گرفت و ملول و غمگين نمى شد ، و در بيشتر روزگار خويش به غايت خاموش بود ، و چون سخن مى گفت ، بر همه سخن گويندگان پيشى مى گرفت و غالب مى شد ، و در ستيزه داخل نمى شد و در دعوى مشاركت نمى كرد ، و حجّتى را نمى آورد تا[آنگاه كه ]حاكمى را ببيند ، و از برادران خود غافل نمى شد و خود را به چيزى تخصيص نمى داد كه ايشان با او شريك نباشند ، و ضعيف و ناتوان بود كه مردم او را ضعيف مى شمردند ، و چون پاى جِدّ و حقيقت در ميان مى آمد ، شيرى بود درنده ، و كسى را ملامت نمى كرد در آن چه عذر و بهانه در مثل آن وقوع به هم مى رسانيد ، تا آنكه عذر خواستن را ببيند ، و آن چه مى گفت ، مى كرد ، و چيزى چند مى كرد كه نمى گفت ، و چون دو امر بر او وارد مى شد كه لا محاله[=ناگزير ]بايست كه يكى را به عمل آورد ، و ديگرى را وا گذارد ، و نمى دانست كه كدام يك از آنها بهتر است ، نظر مى كرد به آن چه هوا و هوس نفس نزديك تر بود از آنها ، پس آن را مخالفت مى كرد ، و عادتش اين بود كه از دردى نمى ناليد و شكايت نمى نمود ، مگر در نزد آن كس كه اميد بِهْ شدن در نزد او داشت ، و با كسى مشورت نمى كرد ، مگر كسى كه اميد خيرخواهى در نزد او داشت ، و چنان بود كه ملول و غمگين نمى شد ، و خشم نمى گرفت ، و شكايت و گله نمى كرد ، و آرزوى چيزى نمى نمود ، و انتقام نمى كشيد ، و از دشمن غافل نبود؛ پس بر شما باد كه مثل اين اخلاق نيك را داشته باشيد ، اگر همه اينها را طاقت داشته باشيد ، و اگر همه اينها را طاقت نداشته باشيد ، قرار گرفتن اندك ، بهتر است از آنكه بسيارى را وا گذاريد وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللّهِ» .

.

ص: 586

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ مِهْزَمٍ؛ وَبَعْضُ أَصْحَابِنَا، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْكَاهِلِيِّ؛ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ ، عَنْ رَبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً ، عَنْ مِهْزَمٍ الْأَسَدِيِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا مِهْزَمُ ، شِيعَتُنَا مَنْ لَا يَعْدُو صَوْتُهُ سَمْعَهُ ، وَلَا شَحْنَاؤُهُ بَدَنَهُ ، وَلَا يَمْتَدِحُ بِنَا مُعْلِنا ، وَلَا يُجَالِسُ لَنَا عَائِبا ، وَلَا يُخَاصِمُ لَنَا قَالِيا ؛ إِنْ لَقِيَ مُؤْمِناً أَكْرَمَهُ ، وَإِنْ لَقِيَ جَاهِلاً هَجَرَهُ». قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَكَيْفَ أَصْنَعُ بِهؤُلَاءِ الْمُتَشَيِّعَةِ؟ قَالَ : «فِيهِمُ التَّمْيِيزُ ، وَفِيهِمُ التَّبْدِيلُ ، وَفِيهِمُ التَّمْحِيصُ ، تَأْتِي عَلَيْهِمْ سِنُونَ تُفْنِيهِمْ ، وَطَاعُونٌ يَقْتُلُهُمْ ، وَاخْتِلَافٌ يُبَدِّدُهُمْ ؛ شِيعَتُنَا مَنْ لَا يَهِرُّ هَرِيرَ الْكَلْبِ ، وَلَا يَطْمَعُ طَمَعَ الْغُرَابِ ، وَلَا يَسْأَلُ عَدُوَّنَا وَإِنْ مَاتَ جُوعاً». قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَأَيْنَ أَطْلُبُ هؤُلَاءِ؟ قَالَ : «فِي أَطْرَافِ الْأَرْضِ ، أُولئِكَ الْخَفِيضُ عَيْشُهُمْ ، الْمُنْتَقِلَةُ دِيَارُهُمْ ؛ إِنْ شَهِدُوا لَمْ يُعْرَفُوا ، وَإِنْ غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا ، وَ مِنَ الْمَوْتِ لَا يَجْزَعُونَ، وَفِي الْقُبُورِ يَتَزَاوَرُونَ ، وَ إِنْ لَجَأَ إِلَيْهِمْ ذُو حَاجَةٍ مِنْهُمْ رَحِمُوهُ ، لَنْ تَخْتَلِفَ قُلُوبُهُمْ وَإِنِ اخْتَلَفَ بِهِمُ الدَّارُ». ثُمَّ قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَنَا الْمَدِينَةُ وَعَلِيٌّ عليه السلام الْبَابُ ، وَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَدْخُلُ الْمَدِينَةَ لَا مِنْ قِبَلِ الْبَابِ ، وَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي وَيُبْغِضُ عَلِيّاً صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ» .

.

ص: 587

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از مهزم و بعضى از اصحاب ما ، از محمد بن على ، از محمد بن اسحاق كاهلى و ابوعلى اشعرى ، از حسن بن على كوفى ، از عبّاس بن عامر ، از ربيع بن محمد هر دو روايت كرده اند ، از مهزم اسدى كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى مهزم! شيعه ما كسى است كه آوازش از گوشش در نگذرد ،(كه صدا را پر بلند نكند) ، و دشمنى اش از دست هايش (1) تجاوز نكند ، و مدح كسى نگويد كه دشمنى ما را آشكار مى كند ، و همنشينى نكند با آنكه ما را عيب مى كند ، و مخاصمه و گفتگو نكند با كسى كه ما را دشمن داشته باشد ، اگر مؤمنى را ملاقات نمايد ، او را گرامى دارد ، و اگر با جاهلى به هم رسد ، از او دورى كند» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! پس با اين گروه كه شيعگى را اظهار مى كنند ، چه كنم؟ فرمود كه : «در ايشان تميز است كه از يكديگر جدا مى گردند ، و در ايشان تبديل است كه متغيّر مى شوند ، و در ايشان تمحيص است كه آزموده مى شوند ، و بر ايشان قحطى مى آيد كه ايشان را نيست و نابود مى كند (2) و طاعون و وبا كه ايشان را مى كشد ، و اختلافى كه ايشان را پراكنده مى گرداند . و شيعه ما كسى است كه موده[=زوزه ]نمى كشد ؛ مانند موده كشيدن سگ از سرما و غير آن ، و طمع ندارد ؛ مانند طمع داشتن كلاغ ، و از دشمن ما سؤال نمى كند و اگرچه از گرسنگى بميرد» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! اين گروه را در كجا جويم؟ فرمود كه : «در اطراف و كنارهاى زمين . و اين گروهند كه عيش و زندگانى ايشان آسوده ، و ديار ايشان منتقل گرديده (يعنى در عيش خويش آسوده و از خانه هاى خود بيرون رفته اند و به جاى ديگر سكنى گرفته اند) . اگر حاضر باشند ، شناخته نشوند ، و اگر پنهان و غائب باشند ، جستجو نشوند ، و از مرگ جزع و بى تابى نمى كنند ، و در قبرها به زيارت يكديگر مى روند ، و اگر صاحب حاجتى از ايشان به ايشان پناه برد ، بر او رحم كنند ، و هرگز دل هاى ايشان مختلف نشود و هر چند كه خانه ها ، ايشان را مختلف و پراكنده نموده باشد» . بعد از آن فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : منم شهر؛ يعنى شهر علم و على عليه السلام درِ آن شهر است . و دروغ مى گويد آنكه گمان مى كند كه داخل شهر مى شود ، نه از راه در ، و دروغ مى گويد آنكه گمان مى كند كه مرا دوست مى دارد ، و على عليه السلام را دشمن مى دارد» .

.


1- .در نسخه مؤلف به جاى «بدنه» به معناى پيكرش ، واژه «يديه» به معناى دستهايش بوده است .
2- .و بنابر بعضى از نسخ كافى ، «تفتنهم»يعنى ايشان را امتحان مى نمايد .

ص: 588

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ :«مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ يَظْلِمْهُمْ ، وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ يَكْذِبْهُمْ ، وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ يُخْلِفْهُمْ ، كَانَ مِمَّنْ حُرِّمَتْ غِيبَتُهُ ، وَكَمَلَتْ مُرُوءَتُهُ ، وَظَهَرَ عَدْلُهُ ، وَوَجَبَتْ أُخُوَّتُهُ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«ثَلَاثُ خِصَالٍ مَنْ كُنَّ فِيهِ اسْتَكْمَلَ خِصَالَ الْاءِيمَانِ : إِذَا رَضِيَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي بَاطِلٍ ، وَإِذَا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ الْغَضَبُ مِنَ الْحَقِّ ، وَإِذَا قَدَرَ لَمْ يَتَعَاطَ مَا لَيْسَ لَهُ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِنَّ لِأَهْلِ الدِّينِ عَلَامَاتٍ يُعْرَفُونَ بِهَا : صِدْقَ الْحَدِيثِ ، وَأَدَاءَ الْأَمَانَةِ ، وَوَفَاءً بِالْعَهْدِ ، وَصِلَةَ الْأَرْحَامِ ، وَرَحْمَةَ الضُّعَفَاءِ ، وَقِلَّةَ الْمُرَاقَبَةِ لِلنِّسَاءِ _ أَوْ قَالَ : قِلَّةَ الْمُوَاتَاةِ لِلنِّسَاءِ _ وَبَذْلَ الْمَعْرُوفِ ، وَحُسْنَ الْخُلُقِ ، وَسَعَةَ الْخُلُقِ ، وَاتِّبَاعَ الْعِلْمِ وَمَا يُقَرِّبُ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ زُلْفى ، طُوبى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ ؛ وَطُوبى شَجَرَةٌ فِي الْجَنَّةِ أَصْلُهَا فِي دَارِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَلَيْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَا وَفِي دَارِهِ غُصْنٌ مِنْهَا ، لَا يَخْطُرُ عَلى قَلْبِهِ شَهْوَةُ شَيْءٍ إِلَا أَتَاهُ بِهِ ذلِكَ ، وَلَوْ أَنَّ رَاكِبا مُجِدّا سَارَ فِي ظِلِّهَا مِائَةَ عَامٍ ، مَا خَرَجَ مِنْهُ ؛ وَلَوْ طَارَ مِنْ أَسْفَلِهَا غُرَابٌ ، مَا بَلَغَ أَعْلَاهَا حَتّى يَسْقُطَ هَرِما ، أَلَا فَفِي هذَا فَارْغَبُوا ، إِنَّ الْمُؤْمِنَ مِنْ نَفْسِهِ فِي شُغُلٍ وَالنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ ؛ إِذَا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ افْتَرَشَ وَجْهَهُ ، وَسَجَدَ لِلّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِمَكَارِمِ بَدَنِهِ ، يُنَاجِي الَّذِي خَلَقَهُ فِي فَكَاكِ رَقَبَتِهِ ، أَلَا فَهكَذَا كُونُوا» .

.

ص: 589

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعة بن مهران ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : آن حضرت فرمود كه :«هر كه با مردم معامله كند و بر ايشان ستم نكند ، و ايشان را خبر دهد و به ايشان دروغ نگويد ، و به ايشان وعده كند و با ايشان خلف وعده ننمايد ، از آنها خواهد بود كه غيبت ايشان حرام است ، و مروّت و جوانمردى ايشان تمام ، و عدالت ايشان ظاهر ، و برادرى با ايشان واجب و لازم است» .

از او ، از ابن فضّال ، از عاصم بن حميد ، از ابوحمزه ثمالى ، از عبداللّه بن حسن ، از مادرش فاطمه ، دختر حضرت حسين بن على عليهماالسلام ، روايت است كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه :«سه خصلت است كه هر كه آن خصلت ها در او باشد ، همه خصلت هاى ايمان را كامل و تمام گردانيده : يكى آنكه چون خشنود شود ، خشنوديش او را در چيزى كه باطل باشد داخل نكند ، و ديگر آنكه چون خشم كند ، خشمش او را از حق بيرون نبرد ، و سيم ، چون قدرت به هم رساند ، آن چه را كه از برايش روا نيست فرا نگيرد» .

از او ، از پدرش ، از عبداللّه بن قاسم ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : اهل دين را علامتى چند است كه به آنها شناخته مى شوند ، و آن علامات ، راستى در خبر است ، و اداى امانت ، و وفاى به عهد ، و پيمان و صله خويشان ، و رحمت بر ضعيفان ، و قلت مراقبه زنان كه پُر پاپىِ[=مواظب ]ايشان نشود ، [يا فرمود كه : قلّت موافقت با زنان كه پر براى ايشان عمل نكند ،] و بخشيدن آن چه نيكو باشد ، و خوش خلقى و وسعت خُلق (يعنى حوصله) ، و پيروى كردن علم و آن چه موجب تقرّب و نزديك گردانيدن باشد به سوى خداى عز و جل ، نزديك گردانيدنى به غايت ، و طوبى براى ايشان است ، و نيكويى بازگشت . و طوبى ، درختى است در بهشت كه اصل آن در خانه محمد صلى الله عليه و آله است ، و هيچ مؤمنى نيست ، مگر آنكه در خانه اش شاخى از آن درخت خواهد بود ، و بر دلش خواهش چيزى خطور نكند ، مگر آنكه آن درخت ، آن را به نزدش آورد ، و اگر سوارِ صاحب كوششى صد سال در سايه آن برود ، از سايه آن بيرون نرود ، و اگر كلاغى از زير آن پرواز كند ، به اعلاى آن نرسد ، تا آنكه از شدّت پيرى فرو افتد؛ پس البتّه در اين رغبت كنيد ، به درستى كه مؤمن در كار نفس خود مشغول ، (يا مؤمن كسى است كه نفسش به كارى مشغول است) ، و مردم از او در راحت و آسايش ، و چون شب درآيد و تاريكى آن او را فرو گيرد ، روى خود را چون فرش بگستراند و از براى خداى عز و جل به مكارم[=اعضاى گرامى ]بدن خويش سجده كند ، و با كسى كه او را آفريده ، مناجات نمايد ، در باب رهانيدن گردنش از بند عذاب . آگاه باشيد! كه اين چنين بايد بود ، پس همچنين باشيد» .

.

ص: 590

عَنْهُ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ عَمْرٍو النَّخَعِيِّ قَالَ : وَحَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ سَيْفٍ ، عَنْ أَخِيهِ عَلِيٍّ ، عَنْ سُلَيْمَانَ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«سُئِلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَنْ خِيَارِ الْعِبَادِ ، فَقَالَ : الَّذِينَ إِذَا أَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا ، وَإِذَا أَسَاؤُوا اسْتَغْفَرُوا ، وَإِذَا أُعْطُوا شَكَرُوا ، وَإِذَا ابْتُلُوا صَبَرُوا ، وَإِذَا غَضِبُوا غَفَرُوا» .

وَ بِإِسْنَادِهِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إِنَّ خِيَارَكُمْ أُولُو النُّهى ، قِيلَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، وَمَنْ أُولُو النُّهى؟ قَالَ : هُمْ أُولُو الْأَخْلَاقِ الْحَسَنَةِ ، وَالْأَحْلَامِ الرَّزِينَةِ ، وَصَلَةُ الْأَرْحَامِ، وَالْبَرَرَةُ بِالْأُمَّهَاتِ وَالْابَاءِ، وَالْمُتَعَاهِدُونَ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْجِيرَانِ وَالْيَتَامى، وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ ، وَيُفْشُونَ السَّلَامَ فِي الْعَالَمِ ، وَيُصَلُّونَ وَالنَّاسُ نِيَامٌ غَافِلُونَ» .

عَنْهُ ، عَنِ الْهَيْثَمِ النَّهْدِيِّ ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَيُّ الْخِصَالِ بِالْمَرْءِ أَجْمَلُ؟ فَقَالَ :«وَقَارٌ بِلَا مَهَابَةٍ ، وَسَمَاحٌ بِلَا طَلَبِ مُكَافَأَةٍ ، وَتَشَاغُلٌ بِغَيْرِ مَتَاعِ الدُّنْيَا» .

.

ص: 591

از او ، از اسماعيل بن مهران ، از سيف بن عميره ، از سليمان بن عمرو نخعى روايت است كه گفت : و نيز حديث كرد مرا حسين بن سيف ، از برادرش على ، از سليمان ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله سؤال شد از خوبان از بندگان . فرمود كه : آنانند كه چون نيكى به جا آورند ، شاد شوند ، و چون بدى كنند ، آمرزش طلبند ، و چون عطا شوند ، شكر گذارند ، و چون مبتلا گردند ، شكيبايى ورزند ، و چون خشم گيرند ، بيامرزند» .

و به اسناد خويش روايت كرده است ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه برگزيدگان شما اولوا النّهى و صاحبان عقل هايند . به آن حضرت عرض شد كه : يا رسول اللّه ! اولوا النّهى كيانند؟ فرمود كه : ايشان صاحبان خلق هاى نيك ، و عقل هاى گرانمايه ، و پيوند به خويشان ، و نيكوكاران با پدران و مادرانند ، و آنانند كه فقيران و همسايگان و يتيمان را بازجويى و رعايت مى نمايند ، و طعام را به مردم مى خورانند ، و سلام را در عالم فاش مى گردانند ، و نماز مى گذارند و مردمان در خواب و بى خبرانند» .

از او ، از هيثم نهدى ، از عبدالعزيز بن عمر ، از بعضى از اصحاب خويش ، از يحيى بن عمران حلبى روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : كدام يك از خصلت ها نيكوتر است كه با مرد باشد؟ فرمود :«وقار و آرامى كه بدون هيبت و ترس باشد ، و جودى كه طلب مكافات و سزاجويى با آن نباشد ، و مشغول بودن به غير متاع و برخوردارى دنيا» .

.

ص: 592

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي وَلَادٍ الْحَنَّاطِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام يَقُولُ : إِنَّ الْمَعْرِفَةَ بِكَمَالِ دِينِ الْمُسْلِمِ تَرْكُهُ الْكَلَامَ فِيمَا لَا يَعْنِيهِ ، وَقِلَّةُ مِرَائِهِ ، وَحِلْمُهُ ، وَصَبْرُهُ ، وَحُسْنُ خُلُقِهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَرَفَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِأَشْبَهِكُمْ بِي؟ قَالُوا : بَلى يَا رَسُولَ اللّهِ ، قَالَ : أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً ، وَأَلْيَنُكُمْ كَنَفا ، وَأَبَرُّكُمْ بِقَرَابَتِهِ ، وَأَشَدُّكُمْ حُبّاً لِاءِخْوَانِهِ فِي دِينِهِ ، وَأَصْبَرُكُمْ عَلَى الْحَقِّ ، وَأَكْظَمُكُمْ لِلْغَيْظِ ، وَأَحْسَنُكُمْ عَفْواً ، وَأَشَدُّكُمْ مِنْ نَفْسِهِ إِنْصَافاً فِي الرِّضَا وَالْغَضَبِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«مِنْ أَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِ الْاءِنْفَاقُ عَلى قَدْرِ الْاءِقْتَارِ ، وَالتَّوَسُّعُ عَلى قَدْرِ التَّوَسُّعِ ، وَإِنْصَافُ النَّاسِ ، وَابْتِدَاؤُهُ إِيَّاهُمْ بِالسَّلَامِ عَلَيْهِمْ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«الْمُؤْمِنُ أَصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ ، الْجَبَلُ يُسْتَقَلُّ مِنْهُ ، وَالْمُؤْمِنُ لَا يُسْتَقَلُّ مِنْ دِينِهِ شَيْءٌ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمُؤْمِنُ حَسَنُ الْمَعُونَةِ ، خَفِيفُ الْمَؤُونَةِ ، جَيِّدُ التَّدْبِيرِ لِمَعِيشَتِهِ ، لَا يُلْسَعُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَيْنِ» .

.

ص: 593

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از ابوولّاد حنّاط ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حضرت على بن الحسين عليهماالسلاممى فرمود : به درستى كه دليل بر معرفت به كمال دين مسلمان آن است كه ، ترك كند سخن گفتن را در آن چه به كارش نمى آيد ، و كم ستيزه كند ، و حلم و صبر و خوش خلقى داشته باشد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از محمد بن عرفه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم به شباهت دارنده ترين شما به من ، و آنكه شباهتش به من از همه شما بيشتر است؟ عرض كردند : بلى ، يا رسول اللّه ! مى خواهيم كه ما را خبر دهى . فرمود : آن كسى است كه خلقش از همه شما خوش تر ، و جانبش از شما نرم تر ، و به خويشان خويش از شما نيكوكارتر ، و دوستيش با برادران دينى خود از شما سخت تر ، و بر حق از شما صابرتر ، و از شما خشم را فروخورنده تر ، و عفوش از شما بهتر ، و انصافش از نفس خويش ، از شما سخت تر باشد در حال خوشنودى و خشم» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از ابوحمزه ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمود :«از جمله اخلاق مؤمن آن است كه ، انفاق كند و تنگ گيرد بر اندازه تنگى و درويشى خويش ، و وسعت دهد و به فراخى زندگانى كند بر اندازه وسعت و فراخى خويش ، و با مردم از خود انصاف دهد ، و ايشان را ابتدا كند به سلام كردن بر ايشان» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مؤمن از كوه سخت تر است؛ چرا كه ، كوه ، چيزى از آن كم مى شود ، و مؤمن ، از دينش چيزى كم نمى شود» .

على بن ابراهيم ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مؤمن ، چنان است كه يارى كردنش خوش ، و مؤنت[=هزينه] و اخراجاتش سبك است ، و اسباب زندگانى خويش را نيكو تدبير مى نمايد ، و از سوراخ جانورى دو بار گزيده نمى شود» . (1)

.


1- .و مراد اين است كه اگر گناهى به نادانى از او سر زند ، دوباره به سراغ آن گناه نمى رود .

ص: 594

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ الْحَارِثِ ، عَنِ الدِّلْهَاثِ مَوْلَى الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ :«لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنا حَتّى يَكُونَ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ : سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ ، وَسُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ ، وَسُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ . فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ ، فَكِتْمَانُ سِرِّهِ ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» . وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ ، فَمُدَارَاةُ النَّاسِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَمَرَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله بِمُدَارَاةِ النَّاسِ ، فَقَالَ : «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ» . وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ ، فَالصَّبْرُ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ» .

100 _ بَابٌ فِي قِلَّةِ عَدَدِ الْمُؤْمِنِينَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ قُتَيْبَةَ الْأَعْشى ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«الْمُؤْمِنَةُ أَعَزُّ مِنَ الْمُؤْمِنِ ، وَالْمُؤْمِنُ أَعَزُّ مِنَ الْكِبْرِيتِ الْأَحْمَرِ ؛ فَمَنْ رَأى مِنْكُمُ الْكِبْرِيتَ الْأَحْمَرَ؟» .

.

ص: 595

100 . باب در بيان كمى شماره مؤمنان

على بن محمد بن بندار ، از ابراهيم بن اسحاق ، از سهل بن حارث ، از دلهاث ، غلام امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام رضا عليه السلام كه مى فرمود :«مؤمن ، مؤمن نباشد ، تا آنكه سه خصلت در او باشد : يك سنّت و روش از پروردگارش ، و يك طريقه از پيغمبر او ، و يك طريقه از ولىّ او . امّا آن سنّت و طريقه اى كه از پروردگار او است ، آن است كه راز خود را بپوشاند و به كسى نگويد . خداى عز و جل فرموده است كه : «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا * اِلّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» (1) _ كه ترجمه آن گذشت _ . و امّا سنّتى كه از پيغمبر آن جناب است ، مدارا كردن است با مردمان؛زيرا كه خداى عز و جل پيغمبر صلى الله عليه و آله خويش را به مدارا و نرمى كردن با مردم امر فرموده و فرموده كه : «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ» (2) ؛ يعنى : «فراگير صفت عفو را ، و امر كن مردم را به نيكويى گفتار و كردار ، كه در نظر شرع و عقل مستحسن باشد» . و امّا سنّتى كه از ولىّ او است ، صبر كردن و شكيبايى ورزيدن است در سختى ها و آفت ها» (از تنگى و درويشى و بيمارى و غير آن) .

100 . باب در بيان كمى شماره مؤمنانمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از قتيبه اعشى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«زن مؤمنه از مرد مؤمن ، عزيز الوجودتر و كمتر است ، و مرد مؤمن از كبريت احمر كمتر است؛ پس كدام يك از شما كبريت احمر را ديده؟!» . (3)

.


1- .جن، 26 و 27. داناى نهان كه كسى را بر نهان خود آگاه نمى كند ، مگر فرستادگان پسنديده را .
2- .اعراف، 199.
3- .و كبريت _ به كسر كاف و راء و سكون با و ياء _ ، گوگرد و زر خالص و نقره خالص باشد ، و در قاموس مذكور است كه كبريت ، از سنگ آن چيزى است كه آتش به آن افروخته مى شود ، و ياقوت سرخ و طلا يا جوهرى است كه معدن آن در پشت تيه ، در وادى مورچگان است ، و مراد از آن در حديث مذكور ، همين معنى اخير است كه صاحب قاموس ذكر كرده است . امّا گوگرد آتش گيرا ، كه مراد [از ]نبودن آن معلوم است ، و امّا نقره ، به جهت وصف سرخى بيرون است ، و طلا و ياقوت سرخ ، اگرچه هر يك مى تواند كه مراد باشد در ظاهر حال ، ليكن به اين حد كم نيست كه در مقام قلّت مؤمنان بيان شود ، به خصوص آنكه در آخر حديث ، ديدن آن را از اصحاب خويش نفى فرموده ، و فرموده كه : هيچ يك از شما آن را نديده؛ چه استفهام ، بر سبيل انكار است ، نه استعلام و استخبار ، و كبريت احمر از جمله اكسيرات است . (مترجم)

ص: 596

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ ، عَنْ كَامِلٍ التَّمَّارِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«النَّاسُ كُلُّهُمْ بَهَائِمُ _ ثَلَاثاً _ إِلَا قَلِيلاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ، وَالْمُؤْمِنُ غَرِيبٌ _ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ _ » .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ لِأَبِي بَصِيرٍ :«أَمَا وَاللّهِ، لَوْ أَنِّي أَجِدُ مِنْكُمْ ثَلَاثَةَ مُؤْمِنِينَ يَكْتُمُونَ حَدِيثِي ، مَا اسْتَحْلَلْتُ أَنْ أَكْتُمَهُمْ حَدِيثا» .

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْأَنْصَارِيِّ ، عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ : وَاللّهِ مَا يَسَعُكَ الْقُعُودُ ، فَقَالَ:«وَ لِمَ يَا سَدِيرُ؟» قُلْتُ : لِكَثْرَةِ مَوَالِيكَ وَشِيعَتِكَ وَأَنْصَارِكَ ؛ وَاللّهِ لَوْ كَانَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مَا لَكَ مِنَ الشِّيعَةِ وَالْأَنْصَارِ وَالْمَوَالِي ، مَا طَمِعَ فِيهِ تَيْمٌ وَلَا عَدِيٌّ ، فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، وَكَمْ عَسى أَنْ يَكُونُوا» قُلْتُ : مِائَةَ أَلْفٍ ، قَالَ : «مِائَةَ أَلْفٍ ؟ !» قُلْتُ : نَعَمْ ، وَمِائَتَيْ أَلْفٍ ، قَالَ: «مِائَتَيْ أَلْفٍ؟!» قُلْتُ: نَعَمْ ، وَنِصْفَ الدُّنْيَا . قَالَ : فَسَكَتَ عَنِّي ، ثُمَّ قَالَ : «يَخِفُّ عَلَيْكَ أَنْ تَبْلُغَ مَعَنَا إِلى يَنْبُعَ ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، فَأَمَرَ بِحِمَارٍ وَبَغْلٍ أَنْ يُسْرَجَا، فَبَادَرْتُ ، فَرَكِبْتُ الْحِمَارَ ، فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، تَرى أَنْ تُؤْثِرَنِي بِالْحِمَارِ ؟» قُلْتُ : الْبَغْلُ أَزْيَنُ وَأَنْبَلُ ، قَالَ: «الْحِمَارُ أَرْفَقُ بِي» . فَنَزَلْتُ ، فَرَكِبَ الْحِمَارَ ، وَرَكِبْتُ الْبَغْلَ ، فَمَضَيْنَا ، فَحَانَتِ الصَّلَاةُ ، فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، انْزِلْ بِنَا نُصَلِّ» . ثُمَّ قَالَ : «هذِهِ أَرْضٌ سَبِخَةٌ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ فِيهَا» فَسِرْنَا حَتّى صِرْنَا إِلى أَرْضٍ حَمْرَاءَ ، وَنَظَرَ إِلى غُلَامٍ يَرْعى جِدَاءً ، فَقَالَ : «وَ اللّهِ يَا سَدِيرُ ، لَوْ كَانَ لِي شِيعَةٌ بِعَدَدِ هذِهِ الْجِدَاءِ ، مَا وَسِعَنِي الْقُعُودُ» وَنَزَلْنَا وَصَلَّيْنَا ، فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الصَّلَاةِ ، عَطَفْتُ عَلَى الْجِدَاءِ ، فَعَدَدْتُهَا ، فَإِذَا هِيَ سَبْعَةَ عَشَرَ .

.

ص: 597

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن ابى نجران ، از مثنّى حنّاط ، از كامل تمّار كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«همه مردمان چهارپايانند» . و سه مرتبه اين را فرمود و فرمود : «مگر اندكى كه مؤمنانند» . و سه مرتبه فرمود كه : «مؤمن ، عزيز الوجود (1) و كم است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه با ابوبصير مى فرمود :«بدان و آگاه باش! به خدا سوگند كه اگر من سه كس را از شما مى يافتم كه مؤمن باشند و حديث مرا كتمان كنند و فاش نگردانند ، حلال نمى شمردم كه يك حديث را از ايشان كتمان كنم» .

محمد بن حسن و على بن محمد بن بندار ، از ابراهيم بن اسحاق ، از عبداللّه بن حمّاد انصارى ، از سدير صيرفى روايت كرده اند كه گفت : بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و به آن حضرت عرض كردم : به خدا سوگند كه تو را نمى رسد كه بنشينى و جهاد نكنى . فرمود كه :«اى سدير! چرا؟» عرض كردم : به جهت بسيارى مواليان و شيعيان و ياوران تو . به خدا سوگند كه اگر از براى اميرالمؤمنين عليه السلام مى بود ، آن چه از براى تو است از شيعيان و ياوران و مواليان تيم و عدى _ يعنى ابوبكر و عمر _ ، در او طمع نمى كردند و خلافتش را غصب نمى نمودند . فرمود : «اى سدير! شايد كه ايشان چه قدر باشند؟» عرض كردم : صد هزار نفر . فرمود : «صد هزار نفر؟» عرض كردم : آرى ، بلكه دويست هزار نفر . فرمود : «دويست هزار نفر؟» عرض كردم : آرى ، بلكه نصف دنيا . سدير مى گويد كه : حضرت از جواب من ساكت شد و هيچ نفرمود . بعد از آن فرمود كه : «بر تو سبك و آسان است كه با ما بيايى تا يَنْبُع؟ (2) » سدير مى گويد كه : عرض كردم : آرى؛ پس فرمود كه الاغ و استرى را زين كردند و من پيشى گرفتم و بر الاغ سوار شدم . حضرت فرمود كه : «اى سدير! صلاح مى دانى كه مرا بر خود برگزينى و الاغ را به من دهى؟» عرض كردم كه : استر آرايشش بيشتر و از الاغ بهتر است (يا بيشتر راه مى رود) . فرمود كه : «الاغ ، نرم تر است و مناسبتش به حال من بيشتر؛» پس من فرود آمدم و حضرت بر الاغ سوار شد و من بر استر سوار شدم و رفتيم . بعد از آن ، وقت نماز داخل شد . فرمود كه : «اى سدير! بيا فرود آييم و نماز كنيم» . بعد از آن فرمود كه : «اين زمينى است شوره زار و نماز در آن جايز نيست»؛ پس رفتيم تا به زمين سرخى رسيديم ، و حضرت نظر افكند به سوى پسرى كه بزغاله اى چند مى چرانيد . فرمود : «اى سدير! به خدا سوگند كه اگر مرا شيعيان به شماره اين بزغاله ها بودند ، مرا نمى رسيد كه بنشينم و جهاد نكنم» . و فرود آمديم و نماز كرديم ، و چون از نماز فارغ شديم ، به جانب بزغاله ها ميل كردم و آنها را شمردم . ديدم كه آنها هفده بزغاله بودند .

.


1- .و در بعضى از نسخ كافى به جاى عزيز ، غريب است .
2- .و ينبع _ به فتح حاء حطّى و سكون نون كلمن و ضمّ باء ابجد با عين سعفص _ ، دهى است بزرگ كه حصارى دارد ، بر هفت منزلى مدينه از طرف دريا . (مترجم)

ص: 598

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، قَالَ : قَالَ لِي عَبْدٌ صَالِحٌ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ :«يَا سَمَاعَةُ ، أَمِنُوا عَلى فُرُشِهِمْ وَأَخَافُونِي ، أَمَا وَاللّهِ ، لَقَدْ كَانَتِ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا إِلَا وَاحِدٌ يَعْبُدُ اللّهَ ، وَلَوْ كَانَ مَعَهُ غَيْرُهُ لَأَضَافَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلَيْهِ حَيْثُ يَقُولُ : « إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ » فَغَبَرَ بِذلِكَ مَا شَاءَ اللّهُ. ثُمَّ إِنَّ اللّهَ آنَسَهُ بِإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ ، فَصَارُوا ثَلَاثَةً ، أَمَا وَاللّهِ ، إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَقَلِيلٌ ، وَإِنَّ أَهْلَ الْكُفْرِ لَكَثِيرٌ ، أَ تَدْرِي لِمَ ذَاكَ ؟» فَقُلْتُ : لَا أَدْرِي جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَقَالَ : «صُيِّرُوا أُنْساً لِلْمُؤْمِنِينَ ، يَبُثُّونَ إِلَيْهِمْ مَا فِي صُدُورِهِمْ ، فَيَسْتَرِيحُونَ إِلى ذلِكَ ، وَيَسْكُنُونَ إِلَيْهِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ ، عَنِ النَّضْرِ ، عَنْ يَحْيى ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا أَقَلَّنَا ؟! لَوِ اجْتَمَعْنَا عَلى شَاةٍ مَا أَفْنَيْنَاهَا ، فَقَالَ :«أَ لَا أُحَدِّثُكَ بِأَعْجَبَ مِنْ ذلِكَ ؟ الْمُهَاجِرُونَ وَالْأَنْصَارُ ذَهَبُوا إِلَا _ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ _ ثَلَاثَةً» . قَالَ حُمْرَانُ : فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا حَالُ عَمَّارٍ ؟ قَالَ: «رَحِمَ اللّهُ عَمَّارا أَبَا الْيَقْظَانِ بَايَعَ وَقُتِلَ شَهِيدا» . فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : مَا شَيْءٌ أَفْضَلَ مِنَ الشَّهَادَةِ ، فَنَظَرَ إِلَيَّ ، فَقَالَ : «لَعَلَّكَ تَرى أَنَّهُ مِثْلُ الثَّلَاثَةِ ، أَيْهَاتَ أَيْهَاتَ» .

.

ص: 599

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از عمّار بن مروان ، از سماعة بن مهران روايت كرده است كه گفت : امام موسى كاظم عليه السلام _ صلوات اللّه عليه _ به من فرمود كه :«اى سماعه! بر فرش هاى خويش ايمن نشسته اند و مرا ترسانيده اند . بدان كه به خدا سوگند ، زمانى بود كه دنيا بود و در آن مؤمنى نبود ، مگر يك نفر كه خدا را مى پرستيد . و اگر با او غير او مى بود ، هر آينه خداى عز و جل غير را به سوى او اضافه مى فرمود (=و نسبت مى داد) ، در آنجا كه مى فرمايد : «اِنَّ اِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتا لِلّهِ حَنيفَا وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكينَ» (1) ؛ يعنى : به درستى كه ابراهيم خليل ، امّتى بود فرمانبردار از براى خدا ، و مايل از دين هاى باطل به دين حقّ اسلام ، و نبود از شرك آورندگان» . 2 و حضرت موسى بن جعفر عليه السلام فرمود : «پس ابراهيم عليه السلام با اين حال مكث فرمود ، آن قدرى كه خدا مى خواست . بعد از آن ، خدا او را شاد كرد و آرام داد به اسماعيل و اسحاق ، و ايشان ، همه سه نفر شدند . بدان! به خدا سوگند كه مؤمن كم است و اهل كفر بسيارند ، آيا مى دانى كه چرا چنين است؟» عرض كردم كه : نمى دانم ، فداى تو گردم! فرمود كه : «ايشان را انيس از براى مؤمنان قرار داد . فرموده كه : به ايشان خو مى كنند و آن چه در سينه هاى ايشان است به سوى ايشان پراكنده مى كنند و بروز مى دهند ، و به استراحت مى افتند و به سوى آن ساكن مى شوند و آرام مى گيرند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن اورمه ، از نضر بن يحيى ، از ابوخالد قمّاط ، از حمران بن اعين كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : فداى تو گردم! ما چه بسيار كميم ، اگر بر يك گوسفندى جمع شويم ، نمى توانيم كه آن را نيست و نابود گردانيم . فرمود :«آيا نمى خواهى كه تو را خبر دهم به چيزى كه تعجّبش از اين بيشتر باشد؟ همه مهاجران و انصار رفتند ، مگر _ و به دست خويش اشاره فرمود كه _ سه نفر» (يعنى بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله همه مرتد شدند ، مگر سه نفر و آنها سلمان و مقدار و ابوذرند رضى اللّه عنهم) . حمران مى گويد كه : عرض كردم : حال عمّار چه بود؟ فرمود كه : «خدا ابوااليقظان _ يعنى عمّار _ را رحمت كند! بيعت نمود و كشته شد ، در حالى كه شهيد بود» . من با خود گفتم كه : چيزى از شهادت بهتر نيست . حضرت به سوى من نگريست و فرمود : «شايد كه تو چنان بپندارى كه عمّار مانند آن سه نفر است ، بسيار دور است آن چه تو پنداشته اى» .

.


1- .نحل، 120.

ص: 600

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ :«لَيْسَ كُلُّ مَنْ قَالَ بِوَلَايَتِنَا مُؤْمِناً ، وَلكِنْ جُعِلُوا أُنْساً لِلْمُؤْمِنِينَ» .

101 _ بَابُ الرِّضَا بِمَوْهِبَةِ الْاءِيمَانِ وَالصَّبْرِ عَلى كُلِّ شَيْءٍ بَعْدَهُعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ الْمُخْتَارِ الْأَنْصَارِيِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«يَا عَبْدَ الْوَاحِدِ ، مَا يَضُرُّ رَجُلاً _ إِذَا كَانَ عَلى ذَا الرَّأْيِ _ مَا قَالَ النَّاسُ لَهُ وَلَوْ قَالُوا : مَجْنُونٌ ؛ وَمَا يَضُرُّهُ وَلَوْ كَانَ عَلى رَأْسِ جَبَلٍ يَعْبُدُ اللّهَ حَتّى يَجِيئَهُ الْمَوْتُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الْأَرْضِ إِلَا مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ ، لَاسْتَغْنَيْتُ بِهِ عَنْ جَمِيعِ خَلْقِي ، وَلَجَعَلْتُ لَهُ مِنْ إِيمَانِهِ أُنْساً لَا يَحْتَاجُ إِلى أَحَدٍ» .

.

ص: 601

101 . باب در بيان راضى بودن به موهبت و بخشش ايمان ، و صبر كردن بر هر چيزى

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از على بن جعفر روايت كرده است كه گفت : شنيدم از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«چنان نيست كه هر كس كه به ولايت ما اعتقاد دارد ، مؤمن باشد ، وليكن ايشان انيس مؤمنان قرار داده شده اند» .

101 . باب در بيان راضى بودن به موهبت و بخشش ايمان ، و صبر كردن بر هر چيزى كه بعد از آن باشدچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از فضيل بن يسار ، از عبدالواحد بن مختار انصارى كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«اى عبدالواحد! هيچ ضرر نرساند مردى را ، چون بر اين رأى و اعتقاد تشيّع باشد ، آن چه مردم از براى او گويند ، و اگرچه بگويند كه ديوانه است . و او را هيچ زيان نرساند و هر چند كه بر سر كوهى باشد و خدا را عبادت كند ، تا او را مرگ در رسد» .

على بن ابراهيم از محمد بن عيسى از يونس از ابن مسكان از معلّى بن خنيس ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى _ تبارك و تعالى _ فرمود : اگر در زمين كسى نباشد ، مگر يك مؤمن ، هر آينه به او از همه خلق خويش بى نيازى جويم ، و هر آينه او را از ايمانش انيسى قرار دهم كه به آن خو كند ، و به هيچ كس محتاج نباشد» .

.

ص: 602

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسى ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَا يُبَالِي مَنْ عَرَّفَهُ اللّهُ هذَا الْأَمْرَ أَنْ يَكُونَ عَلى قُلَّةِ جَبَلٍ يَأْكُلُ مِنْ نَبَاتِ الْأَرْضِ حَتّى يَأْتِيَهُ الْمَوْتُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ كُلَيْبِ بْنِ مُعَاوِيَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«مَا يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَسْتَوْحِشَ إِلى أَخِيهِ فَمَنْ دُونَهُ ، الْمُؤْمِنُ عَزِيزٌ فِي دِينِهِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ وَسَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي مَرْضَةٍ مَرِضَهَا لَمْ يَبْقَ مِنْهُ إِلَا رَأْسُهُ عليه السلام ، فَقَالَ :«يَا فُضَيْلُ ، إِنَّنِي كَثِيراً مَا أَقُولُ : مَا عَلى رَجُلٍ عَرَّفَهُ اللّهُ هذَا الْأَمْرَ لَوْ كَانَ فِي رَأْسِ جَبَلٍ حَتّى يَأْتِيَهُ الْمَوْتُ . يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ ، إِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا يَمِيناً وَشِمَالًا ، وَإِنَّا وَشِيعَتَنَا هُدِينَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ؛ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ ، إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ أَصْبَحَ لَهُ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ ، كَانَ ذلِكَ خَيْراً لَهُ ، وَلَوْ أَصْبَحَ مُقَطَّعاً أَعْضَاؤُهُ، كَانَ ذلِكَ خَيْراً لَهُ . يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ ، إِنَّ اللّهَ لَا يَفْعَلُ بِالْمُؤْمِنِ إِلَا مَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ ؛ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ ، لَوْ عَدَلَتِ الدُّنْيَا عِنْدَ اللّهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ ، مَا سَقى عَدُوَّهُ مِنْهَا شَرْبَةَ مَاءٍ ؛ يَا فُضَيْلَ بْنَ يَسَارٍ ، إِنَّهُ مَنْ كَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً ، كَفَاهُ اللّهُ هَمَّهُ ؛ وَمَنْ كَانَ هَمُّهُ فِي كُلِّ وَادٍ ، لَمْ يُبَالِ اللّهُ بِأَيِّ وَادٍ هَلَكَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ مَنْصُورٍ الصَّيْقَلِ وَالْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، قَالَا : سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي مَوْتِ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ ، إِنَّنِي لَأُحِبُّ لِقَاءَهُ، وَ يَكْرَهُ الْمَوْتَ ، فَأَصْرِفُهُ عَنْهُ ؛ وَإِنَّهُ لَيَدْعُونِي ، فَأُجِيبُهُ ؛ وَإِنَّهُ لَيَسْأَلُنِي ، فَأُعْطِيهِ ، وَلَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الدُّنْيَا إِلَا وَاحِدٌ مِنْ عَبِيدِي مُؤْمِنٌ ، لَاسْتَغْنَيْتُ بِهِ عَنْ جَمِيعِ خَلْقِي ، وَلَجَعَلْتُ لَهُ مِنْ إِيمَانِهِ أُنْساً لَا يَسْتَوْحِشُ إِلى أَحَدٍ» .

.

ص: 603

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از حسين بن موسى ، از فضيل بن يسار ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه خدا اين امر را به او شناسانيد ، پروا نمى كند كه بر سر كوهى باشد و از گياه زمين بخورد ، تا مرگ به نزد او آيد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از كليب بن معاويه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«سزاوار نيست مؤمن را كه وحشت كند و برمد ، وپناه برد به سوى برادر خويش و كسى كه غير او باشد ، و مؤمن در دين خود عزيز است» .

از او ، از احمد بن محمد بن خالد ، از فضالة بن ايّوب ، از عمر بن ابان و سيف بن عميره ، از فضيل بن يسار روايت است كه گفت : بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم در وقت بيمارى كه حضرت به آن مبتلى شده بود ، و از او چيزى باقى نمانده بود ، مگر سر مباركش . پس فرمود كه :«اى فضيل! به درستى كه من بسيارى از اوقات مى گويم كه : باكى نيست بر مردى كه خدا اين امر را به او شناسانيده باشد ، اگر در سر كوهى باشد ، تا او را مرگ در رسد . اى فضيل ، پسر يسار! به درستى كه مردم راست و چپ را گرفتند و هر يك به راهى رفتند ، و ما و شيعيان ما هدايت شديم به راه راست . اى فضيل ، پسر يسار! اگر مؤمن صبح كند و آن چه در ميان مشرق و مغرب است مال او باشد ، از برايش خير باشد ، و اگر صبح كند و اعضايش پاره پاره شده باشد ، از برايش خير باشد . اى فضيل ، پسر يسار! به درستى كه خدا با مؤمن كارى نمى كند ، مگر آن چه از برايش خير است . اى فضيل ، پسر يسار! اگر دنيا در نزد خدا با بال پشّه اى برابرى مى نمود ، از آن ، شربت آبى به دشمن خويش نمى داد . اى فضيل ، پسر يسار! به درستى كه هر كه قصد و همّتش يكى باشد ، خدا آن قصد را از او كفايت مى كند ، و هر كه همّتش در هر وادى جولان زند ، خدا پروايى ندارد از آنكه او در هر وادى كه باشد ، هلاك گردد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از ابن مسكان ، از منصور صيقل و معلّى بن خنيس روايت كرده است كه گفت : شنيديم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى عز و جل فرمود : در هيچ چيز كه من فاعل و كننده آنم ، آن قدر تردّد ندارم ، مانند تردّدى كه در قبض روح و مردن بنده مؤمن خود دارم؛زيرا كه من لقاى او را دوست مى دارم و او مرگ را ناخوش دارد؛ پس مرگ را از او مى گردانم ، و به درستى كه او مرا مى خواند و من او را اجابت مى كنم ، و از من خواهش مى كند و به او عطا مى كنم ، و اگر در دنيا نباشد ، مگر يكى از بندگان من كه مؤمن باشد ، هر آينه به او از همه خلق خويش بى نيازى جويم ، و هر آينه او را از ايمانش انيسى قرار دهم كه به آن خو كند ، و وحشت نكند تا به كسى پناه برد» . (1)

.


1- .و مخفى نماند كه تردّد نسبت به خدا روا نيست ، و آن چه خداى _ تعالى _ آن را به خود نسبت داده ، محمول است بر يكى از چند وجه كه در نجات السّالكين آن را بيان كرده ام . (مترجم)

ص: 604

102 _ بَابٌ فِي سُكُونِ الْمُؤْمِنِ إِلَى الْمُؤْمِنِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ ، عَنْ يُونُسَ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَسْكُنُ إِلَى الْمُؤْمِنِ ، كَمَا يَسْكُنُ الظَّمْآنُ إِلَى الْمَاءِ الْبَارِدِ» .

103 _ بَابٌ فِيمَا يَدْفَعُ اللّهُ بِالْمُؤْمِنِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّيْمِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ زُرَارَةَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ لَيَدْفَعُ بِالْمُؤْمِنِ الْوَاحِدِ عَنِ الْقَرْيَةِ الْفَنَاءَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَا يُصِيبُ قَرْيَةً عَذَابٌ وَفِيهَا سَبْعَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قِيلَ لَهُ فِي الْعَذَابِ : إِذَا نَزَلَ بِقَوْمٍ يُصِيبُ الْمُؤْمِنِينَ ؟ قَالَ :«نَعَمْ ، وَلكِنْ يَخْلُصُونَ بَعْدَهُ» .

.

ص: 605

102 . باب در بيان آرام گرفتن مؤمن به سوى مؤمن

103 . باب در بيان آنچه خدا دفع مى كند به واسطه مؤمن

102 . باب در بيان آرام گرفتن مؤمن به سوى مؤمنعلى بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى بن عبيد ، از يونس ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه مؤمن آرام مى گيرد به سوى مؤمن ، چنان كه تشنه اى كه بسيار تشنه باشد (و از غايت تشنگى لبش خشكيده باشد) ، به سوى آب سرد آرام مى گيرد» .

103 . باب در بيان آنچه خدا دفع مى كند به واسطه مؤمنمحمد بن يحيى ، از على بن حسن تيمى ، از محمد بن عبداللّه بن زراره ، از محمد بن فضيل ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خدا به واسطه يك مؤمن ، فنا و نيستى را از اهل ده يا شهرى دفع مى كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«عذاب به اهل دهى نمى رسد كه در آن هفت مؤمن باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از چندين نفر از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود : به آن حضرت عرض شد : در باب عذاب ، چون بر گروهى فرود آيد ، آيا به مؤمنان مى رسد؟ فرمود :«آرى ، وليكن بعد از آن خلاص مى شوند» .

.

ص: 606

104 _ بَابٌ فِي أَنَّ الْمُؤْمِنَ صِنْفَانِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ نُصَيْرٍ أَبِي الْحَكَمِ الْخَثْعَمِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنَانِ : فَمُؤْمِنٌ صَدَقَ بِعَهْدِ اللّهِ ، وَوَفى بِشَرْطِهِ ، وَذلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ » فَذلِكَ الَّذِي لَا تُصِيبُهُ أَهْوَالُ الدُّنْيَا وَلَا أَهْوَالُ الْاخِرَةِ ، وَذلِكَ مِمَّنْ يَشْفَعُ وَلَا يُشْفَعُ لَهُ ؛ وَمُؤْمِنٌ كَخَامَةِ الزَّرْعِ تَعْوَجُّ أَحْيَاناً ، وَتَقُومُ أَحْيَاناً ، فَذلِكَ مِمَّنْ تُصِيبُهُ أَهْوَالُ الدُّنْيَا وَأَهْوَالُ الْاخِرَةِ ، وَذلِكَ مِمَّنْ يُشْفَعُ لَهُ وَلَا يَشْفَعُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ خَالِدٍ الْعَمِّيِّ ، عَنْ خَضِرِ بْنِ عَمْرٍو ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنَانِ : مُؤْمِنٌ وَفى لِلّهِ بشُرُوطِهِ الَّتِي اشْتَرَطَهَا عَلَيْهِ ، فَذلِكَ مَعَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ ، وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً ، وَذلِكَ مِمَّنْ يَشْفَعُ وَلَا يُشْفَعُ لَهُ ، وَذلِكَ مِمَّنْ لَا تُصِيبُهُ أَهْوَالُ الدُّنْيَا ، وَلَا أَهْوَالُ الْاخِرَةِ ؛ وَمُؤْمِنٌ زَلَّتْ بِهِ قَدَمٌ ، فَذلِكَ كَخَامَةِ الزَّرْعِ ، كَيْفَمَا كَفَأَتْهُ الرِّيحُ انْكَفَأَ ، وَذلِكَ مِمَّنْ تُصِيبُهُ أَهْوَالُ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ ، وَيُشْفَعُ لَهُ وَهُوَ عَلى خَيْرٍ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَنْ أَبِي مَرْيَمَ الْأَنْصَارِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَامَ رَجُلٌ بِالْبَصْرَةِ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، أَخْبِرْنَا عَنِ الْاءِخْوَانِ ، فَقَالَ عليه السلام : الْاءِخْوَانُ صِنْفَانِ : إِخْوَانُ الثِّقَةِ ، وَإِخْوَانُ الْمُكَاشَرَةِ . فَأَمَّا إِخْوَانُ الثِّقَةِ ، فَهُمُ : الْكَفُّ ، وَالْجَنَاحُ ، وَالْأَهْلُ ، وَالْمَالُ ، فَإِذَا كُنْتَ مِنْ أَخِيكَ عَلى حَدِّ الثِّقَةِ ، فَابْذُلْ لَهُ مَالَكَ وَبَدَنَكَ ، وَصَافِ مَنْ صَافَاهُ ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ، وَاكْتُمْ سِرَّهُ وَعَيْبَهُ ، وَأَظْهِرْ مِنْهُ الْحَسَنَ ، وَاعْلَمْ أَيُّهَا السَّائِلُ أَنَّهُمْ أَقَلُّ مِنَ الْكِبْرِيتِ الْأَحْمَرِ . وَ أَمَّا إِخْوَانُ الْمُكَاشَرَةِ ، فَإِنَّكَ تُصِيبُ لَذَّتَكَ مِنْهُمْ ، فَلَا تَقْطَعَنَّ ذلِكَ مِنْهُمْ ، وَلَا تَطْلُبَنَّ مَا وَرَاءَ ذلِكَ مِنْ ضَمِيرِهِمْ ، وَابْذُلْ لَهُمْ مَا بَذَلُوا لَكَ مِنْ طَلَاقَةِ الْوَجْهِ وَحَلَاوَةِ اللِّسَانِ» .

.

ص: 607

104 . باب در بيان اينكه مؤمنان بر دو قسم اند

104 . باب در بيان اينكه مؤمنان بر دو قسم اندمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از نصير _ يعنى ابوحاكم خثعمى _ ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مؤمن دو قسم است : يكى مؤمنى است كه تصديق كرده به عهد و پيمان خدا و آن را راست نموده و به شرطش وفا كرده ، و اين است قول خداى عز و جل : «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ» (1) ؛ يعنى : از جمله مؤمنان مردانى چندند كه راست گفتند آن چيزى را كه با خدا عهد و پيمان بستند بر آن چيز» . حضرت فرمود كه : «اين مؤمن ، آن است كه هول هاى دنيا و هول هاى آخرت به او نمى رسد ، و اين مؤمن ، از آنها است كه شفاعت مى كنند و كسى ايشان را شفاعت نكند ، و ديگر ، مؤمنى است كه مانند گياه و كِشتِ تر و تازه ، كه در بعضى از اوقات كج مى شود و در بعضى از اوقات راست مى ايستد . پس اين مؤمن ، از آنها است كه اهوال دنيا و اهوال آخرت به او مى رسد ، و اين مؤمن ، از جمله آنها است كه از براى ايشان شفاعت مى شود و خود شفاعت نمى كنند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن عبداللّه ، از خالد قمّى ، از خضر بن عمرو ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«مؤمن دو قسم است : يكى مؤمنى است كه از براى خدا وفا نموده به شروط خويش كه خدا آنها را بر او شرط فرموده؛ پس اين مؤمن ، با پيغمبران و راستگويان و شهيدان و شايستگان باشد ، و اين گروه ، خوش رفيقانى هستند ، و اينك از آنها است كه شفاعت مى كنند و كسى ايشان را شفاعت نمى كند ، و اين مؤمن از كسانى است كه هول هاى دنيا و هول هاى آخرت به ايشان نمى رسد ، و ديگر ، مؤمنى است كه پايش او را مى لغزاند؛ پس اين مؤمن مانند دسته اى از كشت و گياه تر و تازه است كه به هر وضع كه باد آن را ميل دهد و بگرداند ، ميل كند و بگردد ، و اينك از آنها است كه هول هاى دنيا و هول هاى آخرت به ايشان مى رسد ، و از براى ايشان شفاعت مى شود و عاقبت كارش به خير خواهد بود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از يونس بن يعقوب ، از ابومريم انصارى ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«مردى در بصره به سوى اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ برخاست و عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! ما را خبر ده از برادران . حضرت فرمود كه : برادران دو قِسم اند : يك قسم برادرانى كه منسوب اند به سوى ثقه و اعتماد ، و قسم ديگر ، برادرانى كه منسوب اند به سوى مكاشرت؛ يعنى در روى يكديگر خنديدن و گشاده رويى . امّا برادران ثقه ، دست و بال و اهل و مالند؛ پس هرگاه نسبت به برادرت بر حدّ ثقه و اعتماد باشى ، مال و تن خود را به او ببخش ، و صاف باش با هر كه با او در مقام صافى باشد ، و دشمنى كن با هر كه با او دشمنى كند ، و راز و عيب او را بپوش ، و از او ظاهر كن آن چه را كه خوب باشد . و بدان اى سائل! كه ايشان از كبريت احمر كمترند . و امّا برادران مكاشرت ، پس به درستى كه تو به لذّت و خوشى خويش از ايشان مى رسى؛ پس اين امر را از ايشان قطع مكن ، و آن چه در پس اين و غير از اين باشد از ايشان مجو ، و به ايشان ببخش ، آن چه را كه به تو بخشيده اند از گشاده رويى و شيرين زبانى» .

.


1- .احزاب، 23.

ص: 608

105 _ بَابُ مَا أَخَذَهُ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِ مِنَ الصَّبْرِ عَلى مَا يَلْحَقُهُ فِيمَا ابْتُلِيَ بِهِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الْمُؤْمِنِ عَلى أَنْ لَا تُصَدَّقَ مَقَالَتُهُ ، وَلَا يَنْتَصِفَ مِنْ عَدُوِّهِ ، وَمَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَشْفِي نَفْسَهُ إِلَا بِفَضِيحَتِهَا ؛ لِأَنَّ كُلَّ مُؤْمِنٍ مُلْجَمٌ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ الْمُؤْمِنِ عَلى بَلَايَا أَرْبَعٍ أَيْسَرُهَا عَلَيْهِ مُؤْمِنٌ يَقُولُ بِقَوْلِهِ يَحْسُدُهُ ، أَوْ مُنَافِقٌ يَقْفُو أَثَرَهُ ، أَوْ شَيْطَانٌ يُغْوِيهِ ، أَوْ كَافِرٌ يَرى جِهَادَهُ ، فَمَا بَقَاءُ الْمُؤْمِنِ بَعْدَ هذَا؟» .

.

ص: 609

105 . باب در بيان آن چه خدا فرا گرفته بر مؤمن از صبر كردن يا يارى نمودن

105 . باب در بيان آن چه خدا فرا گرفته بر مؤمن از صبر كردن يا يارى نمودن بر آن چه به او مى رسد ، در آن چه به آن مبتلى شده استمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن نعمان ، از داود بن فرقد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خدا از مؤمن پيمان گرفته بر اينكه گفتارش باور نشود ، و از دشمن خود داد خود نستاند . و هيچ مؤمنى نيست كه نفس خود را شفا دهد و تشفّى قلب حاصل كند ، و دلش خوش گردد و از حرارت خشم خنك شود ، مگر به رسوايى نفس خويش؛ زيرا كه هر مؤمنى لجام شده است و از انتقام ممنوع است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد و هر دو ، از ابن محبوب ، از ابوحمزه ثمالى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه خداى عز و جل از مؤمن پيمان گرفته بر چهار بليّه ، كه آسان تر آنها بر او ، مؤمنى است كه به قول او قائل و هم مذهب او است ، بر او حسد مى برد ، يا منافقى كه به دنبال او مى افتد و اثر او را پيروى مى كند ، يا شيطانى كه مى خواهد او را گمراه گرداند ، يا كافرى كه جهاد كردن با او را حلال مى بيند . پس بعد از اينها ، بقاى مؤمن چيست و چگونه بماند؟!» .

.

ص: 610

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا أَفْلَتَ الْمُؤْمِنُ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْ ثَلَاثٍ _ وَ لَرُبَّمَا اجْتَمَعَتِ الثَّلَاثُ عَلَيْهِ _ : إِمَّا بُغْضُ مَنْ يَكُونُ مَعَهُ فِي الدَّارِ يُغْلِقُ عَلَيْهِ بَابَهُ يُؤْذِيهِ ، أَوْ جَارٌ يُؤْذِيهِ ، أَوْ مَنْ فِي طَرِيقِهِ إِلى حَوَائِجِهِ يُؤْذِيهِ ؛ وَلَوْ أَنَّ مُؤْمِناً عَلى قُلَّةِ جَبَلٍ ، لَبَعَثَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلَيْهِ شَيْطَاناً يُؤْذِيهِ ، وَيَجْعَلُ اللّهُ لَهُ مِنْ إِيمَانِهِ أُنْساً لَا يَسْتَوْحِشُ مَعَهُ إِلى أَحَدٍ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«أَرْبَعٌ لَا يَخْلُو مِنْهُنَّ الْمُؤْمِنُ ، أَوْ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ : مُؤْمِنٌ يَحْسُدُهُ _ وَ هُوَ أَشَدُّهُنَّ عَلَيْهِ _ وَمُنَافِقٌ يَقْفُو أَثَرَهُ ، أَوْ عَدُوٌّ يُجَاهِدُهُ ، أَوْ شَيْطَانٌ يُغْوِيهِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ جَعَلَ وَلِيَّهُ فِي الدُّنْيَا غَرَضاً لِعَدُوِّهِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلَانَ ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَشَكَا إِلَيْهِ رَجُلٌ الْحَاجَةَ ، فَقَالَ لَهُ :«اصْبِرْ ؛ فَإِنَّ اللّهَ سَيَجْعَلُ لَكَ فَرَجاً» قَالَ : ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الرَّجُلِ ، فَقَالَ : «أَخْبِرْنِي عَنْ سِجْنِ الْكُوفَةِ ، كَيْفَ هُوَ ؟» فَقَالَ : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، ضَيِّقٌ مُنْتِنٌ ، وَأَهْلُهُ بِأَسْوَاَ?حَالٍ ، قَالَ : «فَإِنَّمَا أَنْتَ فِي السِّجْنِ فَتُرِيدُ أَنْ تَكُونَ فِيهِ فِي سَعَةٍ ؟ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ» .

.

ص: 611

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از ابن مسكان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«مؤمن از يكى از سه چيز رهايى ندارد ، و بسا است كه هر سه بر او جمع مى شود : يا بعضى (1) از كسانى كه با او در خانه باشند و درِ آن بر او بسته شود _ به اين معنى كه از اهل آن خانه باشد _ ، او را مى رنجاند ، يا همسايه اى كه او را مى رنجاند ، يا كسى كه در راه او باشد ، به سوى حوائج خويش او را مى رنجاند . و اگر مؤمنى بر سر كوهى باشد ، هر آينه خداى عز و جلشيطانى را بر او برانگيزد كه او را برنجاند ، و خدا از برايش از ايمانى كه دارد ، انيسى قرار دهد كه به آن خو كند ، و با وجود آن وحشت ندارد و به سوى كسى ميل نكند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از داود بن سرحان كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«چهار چيز است كه مؤمن از آنها يا يكى از آنها خالى نباشد : مؤمنى كه بر او حسد برد ، و اين سخت ترين يا آسان ترين آنها است بر او _ بنا بر اختلاف نسخ كافى _ ، و منافقى كه به دنبال او افتد و اثر او را پيروى كند ، يا دشمنى كه با او مجاهده و محاربه نمايد ، يا شيطانى كه خواهد او را گمراه گرداند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن سنان ، از عمّار بن مروان ، از سماعة بن مهران ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خدا در دنيا دوست خود را نشانه و هدف تير بلاى دشمن خويش گردانيده است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از محمد بن عجلان كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه مردى به آن حضرت از احتياج و پريشانى شكايت كرد . فرمود :«صبر كن كه خدا به زودى از برايت فرجى قرار خواهد داد» . راوى مى گويد : پس حضرت ساعتى ساكت شد ، بعد از آن رو به آن مرد آورد و فرمود : «مرا خبر ده از زندان كوفه كه حالش چگونه و چون است؟» عرض كرد : خدا تو را به اصلاح آورد! جايى است تنگ و گنديده ، و اهل آن به بدتر حالى مى گذرانند . فرمود : «جز اين نيست كه تو در زندانى و با وجود آن مى خواهى كه در آن در وسعت و فراخى باشى ، آيا ندانسته اى كه دنيا زندان مؤمن است!؟» .

.


1- .در نسخه مولف و نيز بحار الانوار و الفصول المهمه «بعض» آمده كه ترجمه اش همان بعضى مى شود و در يكى دو نسخه كافى «بغض» آمده كه صحيح به نظر نمى رسد .

ص: 612

عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَغِيرٍ ، عَنْ جَدِّهِ شُعَيْبٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ ، فَأَيُّ سِجْنٍ جَاءَ مِنْهُ خَيْرٌ؟» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِي يَزِيدَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمُؤْمِنُ مُكَفَّرٌ» . وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى : «وَ ذلِكَ أَنَّ مَعْرُوفَهُ يَصْعَدُ إِلَى اللّهِ ، فَلَا يُنْشَرُ فِي النَّاسِ ، وَالْكَافِرُ مَشْكُورٌ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَا وَقَدْ وَكَّلَ اللّهُ بِهِ أَرْبَعَةً : شَيْطَانا يُغْوِيهِ يُرِيدُ أَنْ يُضِلَّهُ ، وَكَافِراً يَغْتَالُهُ، وَمُؤْمِناً يَحْسُدُهُ _ وَ هُوَ أَشَدُّهُمْ عَلَيْهِ _ وَمُنَافِقاً يَتَتَبَّعُ عَثَرَاتِهِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ ، خَلّى عَلى جِيرَانِهِ مِنَ الشَّيَاطِينِ عَدَدَ رَبِيعَةَ وَمُضَرَ ، كَانُوا مُشْتَغِلِينَ بِهِ» .

سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا كَانَ وَلَا يَكُونُ وَلَيْسَ بِكَائِنٍ مُؤْمِنٌ إِلَا وَلَهُ جَارٌ يُؤْذِيهِ ، وَلَوْ أَنَّ مُؤْمِناً فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ ، لَابْتَعَثَ اللّهُ لَهُ مَنْ يُؤْذِيهِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا كَانَ فِيمَا مَضى ، وَلَا فِيمَا بَقِيَ ، وَلَا فِيمَا أَنْتُمْ فِيهِ مُؤْمِنٌ إِلَا وَلَهُ جَارٌ يُؤْذِيهِ» .

.

ص: 613

از او ، از محمد بن على ، از ابراهيم حذّاء ، از محمد بن صغير ، از جدّش شعيب روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«دنيا زندان مؤمن است؛ پس كدام زندان است كه از آن خير و خوبى آمده باشد؟!» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حجّال ، از داود بن ابى يزيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مؤمن را كفران نعمت مى كنند ، و شكر نيكى و احسان او نمى كنند» . و در روايت ديگر ، اين زيادتى است كه بيان اين ، آن است كه ، «معروف و نيكى او به آسمان بالا مى رود ، و به اين سبب در ميان مردم پهن نمى شود . و كافر مشكور است ، كه مردم نيكى و احسان او را شكر مى كنند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ مؤمنى نيست ، مگر آنكه خدا چهار چيز را بر او گماشته : شيطانى كه او را اغوا كند و خواهد كه او را گمراه گرداند ، و كافرى كه او را هلاك سازد _ و بنا بر بعضى از نسخ كافى ، با او كارزار كند _ ، و مؤمنى كه بر او حسد برد ؛ و او از همه ايشان بر او سخت تر است ، و منافقى كه لغزش ها و سر درآمدن هاى او را پيروى كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن محبوب ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«چون مؤمن بميرد ، رها شود بر همسايگانش از شياطين ، به شماره ربيعه و مضر ، كه به آن مؤمن مشغول بودند» (و ربيعه و مضر دو قبيله سنگين اند از عرب) .

سهل بن زياد ، از يحيى بن مبارك ، از عبداللّه بن جبله ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ مؤمنى نبوده و نخواهد بود و الحال هم وجود ندارد ، مگر آنكه از برايش همسايه اى بوده و باشد كه او را برنجاند . و اگر مؤمنى در جزيره اى از جزيره هاى دريا باشد ، هر آينه خدا از برايش كسى را برانگيزاند كه او را برنجاند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از ابوايّوب ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ مؤمنى نبوده در آن چه گذشت ، و نمى باشد در آن چه مانده ، و نيست در آن چه شما در آنيد ، مگر آنكه او را همسايه اى بوده و باشد و هست كه او را رنجانيده و مى رنجاند» .

.

ص: 614

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«مَا كَانَ وَلَا يَكُونُ إِلى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مُؤْمِنٌ إِلَا وَلَهُ جَارٌ يُؤْذِيهِ» .

106 _ بَابُ شِدَّةِ ابْتِلَاءِ الْمُؤْمِنِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ، ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ ، قَالَ : ذُكِرَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام الْبَلَاءُ ، وَمَا يَخُصُّ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ الْمُؤْمِنَ ، فَقَالَ :«سُئِلَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً فِي الدُّنْيَا ؟ فَقَالَ عليه السلام : النَّبِيُّونَ ، ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ ، وَيُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ بَعْدُ عَلى قَدْرِ إِيمَانِهِ وَحُسْنِ أَعْمَالِهِ ؛ فَمَنْ صَحَّ إِيمَانُهُ وَحَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلَاؤُهُ، وَمَنْ سَخُفَ إِيمَانُهُ وَضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلَاؤُهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ عَظِيمَ الْأَجْرِ لَمَعَ عَظِيمِ الْبَلَاءِ ، وَمَا أَحَبَّ اللّهُ قَوْماً إِلَا ابْتَلَاهُمْ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ، ثُمَّ الْأَوْصِيَاءُ ، ثُمَّ الْأَمَاثِلُ فَالْأَمَاثِلُ» .

.

ص: 615

106 . باب در بيان سختى و شدّت بلا و زحمت مؤمن

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از معاويه بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«هيچ مؤمنى نبوده و نخواهد بود تا قيامت برپا شود ، مگر آنكه او را همسايه اى بوده و باشد كه او را رنجانيده و مى رنجاند» .

106 . باب در بيان سختى و شدّت بلا و زحمت مؤمنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه سخت ترين مردمان از روى بلاء پيغمبرانند؛ پس آنان كه تالى ايشانند . بعد از آن ، آنكه شباهتش به ايشان بيشتر ؛ پس از او ، آنكه شباهتش به او بيشتر است» (1) .

محمد بن يحيى ،از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از عبدالرحمان بن حجّاج روايت كرده است كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام ذكر بلاء و آن چه خداى عز و جل مؤمن را به آن مخصوص مى سازد در ميان آمد . فرمود كه :«از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال شد كه : سخت ترين مردمان از روى بلاء در دنيا كيست؟ فرمود : پيغمبران ، پس امثل ، و بعد از آن امثل ، و بعد از ايشان ، مؤمن مبتلى مى شود ، بر اندازه ايمان و نيكى اعمالش؛ پس هر كه ايمانش درست و عملش خوب باشد ، بلا و زحمتش سخت باشد ، و هر كه ايمانش سست و عملش ضعيف باشد ، بلايش كم خواهد بود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از عمّار بن مروان ، از زيد شحّام ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه مُزد بزرگ با بلاى بزرگ است ، و خدا هيچ گروهى را دوست نداشته ، مگر آنكه ايشان را مبتلى ساخته است» .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان و هر دو ، از حمّاد بن عيسى ، از ربعىّ بن عبداللّه ، از فضيل بن يسار ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«سخت ترين مردمان از روى بلاء ، پيغمبرانند ، بعد از آن ، اوصياى ايشان ، بعد از آن ، آنانى كه شباهت ايشان به ايشان از ديگران بيشتر باشد (يا بهترين ايشان) . پس شباهت دارنده ترين (يا بهترين) ايشان به ترتيب» .

.


1- .و مى تواند كه معنى امثل در اين حديث ، افضل و اشرف و اعلاى در مرتبه و منزلت باشد؛ يعنى بهتر باشد . (مترجم)

ص: 616

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عِبَاداً فِي الْأَرْضِ مِنْ خَالِصِ عِبَادِهِ ، مَا يُنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ تُحْفَةً إِلَى الْأَرْضِ إِلَا صَرَفَهَا عَنْهُمْ إِلى غَيْرِهِمْ ، وَلَا بَلِيَّةً إِلَا صَرَفَهَا إِلَيْهِمْ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبَيْدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ قَالَ _ وَ عِنْدَهُ سَدِيرٌ _ :«إِنَّ اللّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً ، وَإِنَّا وَإِيَّاكُمْ يَا سَدِيرُ ، لَنُصْبِحُ بِهِ وَنُمْسِي» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ الْعَلاَ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً ، وَثَجَّهُ بِالْبَلَاءِ ثَجّاً ، فَإِذَا دَعَاهُ ، قَالَ : لَبَّيْكَ عَبْدِي ، لَئِنْ عَجَّلْتُ لَكَ مَا سَأَلْتَ ، إِنِّي عَلى ذلِكَ لَقَادِرٌ ؛ وَلَئِنِ ادَّخَرْتُ لَكَ ، فَمَا ادَّخَرْتُ لَكَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكَ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ زَيْدٍ الزَّرَّادِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ عَظِيمَ الْبَلَاءِ يُكَافَأُ بِهِ عَظِيمُ الْجَزَاءِ ، فَإِذَا أَحَبَّ اللّهُ عَبْداً ابْتَلَاهُ بِعَظِيمِ الْبَلَاءِ ، فَمَنْ رَضِيَ فَلَهُ عِنْدَ اللّهِ الرِّضَا ، وَمَنْ سَخِطَ الْبَلَاءَ فَلَهُ عِنْدَ اللّهِ السَّخَطُ» .

.

ص: 617

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خدا را در زمين بندگانى چندند كه از بندگان خالص اويند . از آسمان تحفه اى را فرو نمى فرستد به سوى زمين ، مگر آنكه آن تحفه را از ايشان مى گرداند به سوى غير ايشان ، و بليّه اى را فرو نمى فرستد ، مگر آنكه آن را مى گرداند به سوى ايشان» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از احمد بن عبيد ، از حسين بن علوان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود _ و حال آنكه سدير در خدمت آن حضرت بود _ كه :«به درستى كه چون خدا بنده اى را دوست دارد ، پيوسته او را در بلاء فرو برد و غوطه دهد ؛ غوطه دادنى سخت . و به درستى كه ما و شما شيعيان ، اى سدير! به آن صبح و شام مى كنيم و پيوسته در آنيم» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از وليد بن علا ، از حمّاد ، از پدرش ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه چون خداى _ تبارك و تعالى _ بنده اى را دوست دارد ، او را در بلاء پيوسته غوطه دهد ؛ غوطه دادنى سخت ، و خون دلش را به واسطه آن بلاء روان سازد ؛ روان ساختنى به غايت . (و بعضى گفته اند كه : بلا را بر او فرو ريزد ، ريختنى به غايت)؛ پس چون او را بخواند ، بفرمايد كه : لبّيك ، اى بنده من! هر آينه اگر تعجيل كنم از برايت آن چه را كه خواستى ، البتّه من بر آن قدرت دارم ، وليكن اگر ذخيره نمايم از برايت ، پس آن چه از برايت ذخيره نموده ام ، از براى تو بهتر است» .

از او ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از زيد زرّاد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه بلاى بزرگ ، جزاى بزرگ به آن سزا داده مى شود . پس چون خدا بنده اى را دوست دارد ، او را به بلاى بزرگ مبتلى گرداند؛ پس هر كه خشنود باشد ، از برايش در نزد خدا خشنودى است ، و هر كه از بلاء ناخشنود باشد ، از برايش در نزد خدا ناخشنودى است» .

.

ص: 618

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ الْحُرِّ ، عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّمَا يُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ فِي الدُّنْيَا عَلى قَدْرِ دِينِهِ _ أَوْ قَالَ _ : عَلى حَسَبِ دِينِهِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنَّى الْحَضْرَمِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بُهْلُولِ بْنِ مُسْلِمٍ الْعَبْدِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ بِمَنْزِلَةِ كِفَّةِ الْمِيزَانِ ، كُلَّمَا زِيدَ فِي إِيمَانِهِ زِيدَ فِي بَلَائِهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«الْمُؤْمِنُ لَا يَمْضِي عَلَيْهِ أَرْبَعُونَ لَيْلَةً إِلَا عَرَضَ لَهُ أَمْرٌ يَحْزُنُهُ ، يُذَكَّرُ بِهِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ نَاجِيَةَ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : إِنَّ الْمُغِيرَةَ يَقُولُ : إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُبْتَلى بِالْجُذَامِ ، وَلَا بِالْبَرَصِ ، وَلَا بِكَذَا ، وَلَا بِكَذَا؟ فَقَالَ :«إِنْ كَانَ لَغَافِلاً عَنْ صَاحِبِ يَاسِينَ إِنَّهُ كَانَ مُكَنَّعاً» . ثُمَّ رَدَّ أَصَابِعَهُ ، فَقَالَ : «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلى تَكْنِيعِهِ أَتَاهُمْ ، فَأَنْذَرَهُمْ ، ثُمَّ عَادَ إِلَيْهِمْ مِنَ الْغَدِ ، فَقَتَلُوهُ» . ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ الْمُؤْمِنَ يُبْتَلى بِكُلِّ بَلِيَّةٍ ، وَيَمُوتُ بِكُلِّ مِيتَةٍ إِلَا أَنَّهُ لَا يَقْتُلُ نَفْسَهُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ الْمُؤْمِنَ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَبِأَفْضَلِ مَكَانٍ _ ثَلَاثاً _ إِنَّهُ لَيَبْتَلِيهِ بِالْبَلَاءِ ، ثُمَّ يَنْزِعُ نَفْسَهُ عُضْواً عُضْواً مِنْ جَسَدِهِ وَهُوَ يَحْمَدُ اللّهَ عَلى ذلِكَ» .

.

ص: 619

از او ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از زكريّا بن حرّ ، از جابر بن يزيد ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«جز اين نيست كه مؤمن در دنيا مبتلى مى شود بر اندازه دينش . يا فرمود : بر حسب دينش» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از بعضى از اصحاب خويش ، از محمد بن مثنّى حضرمى ، از محمد بن بهلول بن مسلم عبدى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«جز اين نيست كه مؤمن به منزله پله ترازو است ، هر چه در ايمانش فزوده شود ، در بلاء و زحمتش فزوده مى شود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابوايّوب ، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«مؤمن چهل شب بر او نگذرد ، مگر آنكه او را امرى عارض شود كه او را اندوهناك سازد ، و به آن پند داده شود و آگاه گردد» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از صفوان ، از معاويه بن عمّار ، از ناجيه روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : مغيره مى گويد كه : مؤمن مبتلى نمى شود به خوره و پيسى و نه به فلان و فلان . فرمود :«به درستى كه مغيره غافل است و خبر ندارد از حال صاحب سوره ياسين _ يعنى حبيب نجّار كه قصّه اش در آن مذكور است _ به درستى كه حبيب ، دستش چلاق و خشكيده و به هم بسته و درهم كشيده بود» . بعد از آن ، حضرت انگشتان خويش را به سوى كف خويش برگردانيد و فرمود كه : «گويا من به چلاقى او مى نگرم ، و آن را مى بينم [كه] به نزد قوم خود آمد و ايشان را از عذاب خدا ترسانيد . بعد از آن ، در فردا به سوى ايشان برگشت و او را كشتند» . بعد از آن حضرت فرمود كه : «مؤمن به هر بليّه اى مبتلى مى شود و به هر نوع مردنى مى ميرد ، مگر آنكه خود ، خود را نمى كشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش ، از ابراهيم بن محمد اشعرى ، از عبيد بن زراره كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه مؤمن در نزد خداى عز و جل در بهترين مكان و منزله عظيمى است» . _ و سه مرتبه اين را فرمود _ و فرمود : «زيرا كه او را به بلاء مبتلا مى گرداند ، بعد از آن جانش را مى گيرد ، و عضو به عضو از تنش برمى كند ، و او خدا را بر آن حمد و ستايش مى كند» .

.

ص: 620

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ فِي الْجَنَّةِ مَنْزِلَةً لَا يَبْلُغُهَا عَبْدٌ إِلَا بِالِابْتِلَاءِ فِي جَسَدِهِ» .

3934.المناقب لابن شهر آشوب:عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنْ أَبِي يَحْيَى الْحَنَّاطِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، قَالَ :

شَكَوْتُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام مَا أَلْقى مِنَ الْأَوْجَاعِ _ وَ كَانَ مِسْقَاماً _ فَقَالَ لِي :«يَا عَبْدَ اللّهِ ، لَوْ يَعْلَمُ الْمُؤْمِنُ مَا لَهُ مِنَ الْأَجْرِ فِي الْمَصَائِبِ ، لَتَمَنّى أَنَّهُ قُرِّضَ بِالْمَقَارِيضِ» .3933.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از محمّد بن اسحاق حَضْرَمى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ رِبَاطٍ ، قَالَ :

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ أَهْلَ الْحَقِّ لَمْ يَزَالُوا مُنْذُ كَانُوا فِي شِدَّةٍ ، أَمَا إِنَّ ذلِكَ إِلى مُدَّةٍ قَلِيلَةٍ ، وَعَافِيَةٍ طَوِيلَةٍ» .3933.الأمالي للطوسي عن محمّد بن إسحاق الحضرمي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ ، عَنْ حُمْرَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَيَتَعَاهَدُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلَاءِ ، كَمَا يَتَعَاهَدُ الرَّجُلُ أَهْلَهُ بِالْهَدِيَّةِ مِنَ الْغَيْبَةِ ، وَيَحْمِيهِ الدُّنْيَا ، كَمَا يَحْمِي الطَّبِيبُ الْمَرِيضَ» .3932.وقعة صِفّين ( _ در يادكردِ درخواست معاويه از على عليه السلام در ) عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَثْعَمِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بُهْلُولٍ الْعَبْدِيِّ ، قَالَ :

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«لَمْ يُؤْمِنِ اللّهُ الْمُؤْمِنَ مِنْ هَزَاهِزِ الدُّنْيَا ، وَلكِنَّهُ آمَنَهُ مِنَ الْعَمى فِيهَا وَالشَّقَاءِ فِي الْاخِرَةِ» . .

ص: 621

3931.وقعة صِفّين ( _ به نقل از جُرجانى ، در ياد كردِ جنگ صفين و تسلّ ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از فضيل بن عثمان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه در بهشت منزله و مرتبه اى است كه هيچ بنده اى به آن نمى رسد ، مگر به آنكه در بدن خويش به بلايى مبتلى شود» .3932.وقعة صفّين ( _ في ذِكرِ طَلَبِ مُعاوِيَةَ الشّامَ مِن عَلِيٍّ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از ابراهيم بن محمد اشعرى ، از ابويحيى حنّاط ، از عبداللّه بن ابى يعفور كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام شكايت كردم از آن چه به من مى رسيد از دردها _ و ابن ابى يعفور بسيار بيمار مى شد _ . عبداللّه مى گويد كه : پس حضرت به من فرمود :«اى عبداللّه ! اگر مؤمن مى دانست كه او را چه اجر است در مصيبت ها ، هر آينه آرزو مى كرد كه به مقراض ها چيده شود» (كه گوشت بدنش را به گازهاى (1) جامه بچينند) .3931.وقعة صفّين عن الجرجاني ( _ في ذِكرِ حَربِ صِفّينَ وتَسَلُّطِ مُعاوِيَةَ عَ ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از يونس بن رباط روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه اهل حق پيوسته در سختى بوده اند ، از آن زمان كه موجود شده اند تا امروز ، وليكن آگاه باش! كه اين تا مدّت كمى خواهد بود با عافيت طولانى» .3930.وقعة صِفّين ( _ به نقل از زُهْرى ، در يادكردِ حوادث روز پنجم از ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از بعضى از اصحاب خويش ، از حسين بن مختار ، از ابواسامه ، از حمران ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل مؤمن را به بلاء بازجويى و رعايت مى كند ، چنان كه مرد مسافر ، اهل خود را به هدّيه و سوغات كه از غيبت _ يعنى سفر _ مى آورد رعايت مى نمايد ، و او را پرهيز مى فرمايد از دنيا ، چنان كه طبيب ، بيمار را پرهيز مى فرمايد» (يعنى از چيزى كه مناسب مزاجش نباشد) .3929.وقعة صِفّين ( _ به نقل از ابو جعفر و زيد بن حسن _ ) على ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره ، از محمد بن يحيى خثعمى ، از محمد بن بهلول عبدى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«خدا مؤمن را از بليّه هاى دنيا ايمن نساخته ، وليكن او را ايمن گردانيده از كورى در دنيا (يعنى در دين) ، و از شقاوت و بدبختى در آخرت» . .


1- .گاز همان گازانبر است و گاز جامه يعنى قيچى برش پارچه .

ص: 622

3928.وقعة صِفّين ( _ به نقل از عمر بن سعد _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ ، عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام يَقُولُ : إِنِّي لَأَكْرَهُ لِلرَّجُلِ أَنْ يُعَافى فِي الدُّنْيَا ، فَلَا يُصِيبَهُ شَيْءٌ مِنَ الْمَصَائِبِ» .3930.وقعة صفّين عن الزهري ( _ في وَقائِعِ اليَومِ الخامِسِ مِن حَربِ صِفّينَ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ ، عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ رَفَعَهُ ، قَالَ :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«دُعِيَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إِلى طَعَامٍ ، فَلَمَّا دَخَلَ مَنْزِلَ الرَّجُلِ ، نَظَرَ إِلى دَجَاجَةٍ فَوْقَ حَائِطٍ قَدْ بَاضَتْ، فَتَقَعُ الْبَيْضَةُ عَلى وَتِدٍ فِي حَائِطٍ ، فَثَبَتَتْ عَلَيْهِ، وَلَمْ تَسْقُطْ ، وَلَمْ تَنْكَسِرْ ، فَتَعَجَّبَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مِنْهَا ، فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ : أَ عَجِبْتَ مِنْ هذِهِ الْبَيْضَةِ ؟ فَوَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ مَا رُزِئْتُ شَيْئاً قَطُّ» .

قَالَ : «فَنَهَضَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَلَمْ يَأْكُلْ مِنْ طَعَامِهِ شَيْئاً ، وَقَالَ : مَنْ لَمْ يُرْزَأْ فَمَا لِلّهِ فِيهِ مِنْ حَاجَةٍ» .3929.وقعة صفّين عن أبي جعفر وزيد بن حسن :عَنْهُ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ وَأَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَا حَاجَةَ لِلّهِ فِيمَنْ لَيْسَ لَهُ فِي مَالِهِ وَبَدَنِهِ نَصِيبٌ» .3928.وقعة صفّين عن عمر بن سعد بإسناده :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عُثْمَانَ النَّوَّاءِ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَبْتَلِي الْمُؤْمِنَ بِكُلِّ بَلِيَّةٍ ، وَيُمِيتُهُ بِكُلِّ مِيتَةٍ ، وَلَا يَبْتَلِيهِ بِذَهَابِ عَقْلِهِ ، أَ مَا تَرى أَيُّوبَ كَيْفَ سُلِّطَ إِبْلِيسُ عَلى مَالِهِ ، وَعَلى وُلْدِهِ ، وَعَلى أَهْلِهِ ، وَعَلى كُلِّ شَيْءٍ مِنْهُ ، وَلَمْ يُسَلَّطْ عَلى عَقْلِهِ ، تُرِكَ لَهُ لِيُوَحِّدَ اللّهَ بِهِ ؟» .3927.تاريخ اليعقوبى ( _ در يادكردِ آمدن عمرو بن عاص به نزد معاويه و بيع ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّهُ لَيَكُونُ لِلْعَبْدِ مَنْزِلَةٌ عِنْدَ اللّهِ ، فَمَا يَنَالُهَا إِلَا بِإِحْدى خَصْلَتَيْنِ : إِمَّا بِذَهَابِ مَالِهِ ، أَوْ بِبَلِيَّةٍ فِي جَسَدِهِ» . .

ص: 623

3926.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از عمرو بن عاص ، در نامه اى كه پيش از پي ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن نعيم صحاف ، از ذريح محاربى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حضرت على بن الحسين عليهماالسلاممى فرمود : به درستى كه من ناخوش دارم كه مرد در دنيا عافيت داده شود ، و هيچ مصيبتى از مصيبت ها به او نرسد» .3925.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عمرو بن عاص ، خطاب به معاويه _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از نوح بن شعيب ، از ابوداود مسترق كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«پيغمبر صلى الله عليه و آله به سوى طعامى خوانده شد (يعنى كسى آن حضرت را تكليف ضيافت كرد) . و چون داخل منزل آن مرد شد ، نظر فرمود به مرغ خانگى كه در بالاى ديوارى نشسته بود ، و ديد كه آن مرغ تخم كرد . پس آن تخم در عرض راه بر بالاى ميخى كه در آن ديوار كوبيده بود فرود آمد ، و بر روى آن ميخ قرار گرفت و نيفتاد و نشكست . پس پيغمبر صلى الله عليه و آله از حال آن تخم تعجّب كرد . آن مرد به خدمت حضرت عرض كرد كه : آيا از اين تخم تعجّب فرمودى؟ پس سوگند به آن خدايى كه تو را به حق به پيغمبرى فرستاده ، كه هرگز به چيزى مصيبت زده نشده ام و نقصانى به من نرسيده؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاست و از طعامش هيچ نخورد و فرمود : كسى كه مصيبتى به او نرسيده ، خدا را در او حاجتى نيست» (يعنى از نظر عنايت خدا افتاده و هيچ مصرف ندارد) .3927.تاريخ اليعقوبي ( _ في ذِكرِ قُدومِ عَمرِو بنِ العاصِ عَلى مُعاوِيَ ) از او ، از على بن حكم ، از ابان بن عثمان ، از عبدالرحمان و از ابوبصير ، نيز از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خدا را هيچ حاجتى نيست ، در كسى كه در مال و بدنش از براى آن جناب بهره اى نباشد» .3926.المناقب للخوارزمي عن عمرو بن العاص ( _ فيما كَتَبَهُ إلى مُعاوِيَةَ قَبلَ التِحاقِهِ ب ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از عثمان نوا ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جلمؤمن را به هر بليّه اى مبتلى مى گرداند ، و او را به هر نوع مردنى مى ميراند ، و او را مبتلى نمى كند به آنكه عقلش برود و ديوانه اى شود . آيا ايّوب را نمى بينى كه چگونه شيطان بر مال و بر فرزندان و بر اهل او و بر هر چيزى كه از او بود مسلّط شد ، و بر عقلش مسلّط نشد؛ بلكه عقل از برايش وا گذاشته شد ، تا به آن خدا را به يگانگى پرستش كند!؟» .3925.تاريخ الطبري عن عمرو بن العاص ( _ لِمُعاوِيَةَ _ ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از سليمان بن خالد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه بنده را در نزد خدا منزله و مرتبه اى مى باشد كه به آن نمى رسد ، مگر به يكى از دو خصلت : يا به رفتن مالش ، يا به بليّه اى در بدنش» . .

ص: 624

3924.الإمامة والسياسة :عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : لَوْ لَا أَنْ يَجِدَ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنُ فِي قَلْبِهِ ، لَعَصَبْتُ رَأْسَ الْكَافِرِ بِعِصَابَةِ حَدِيدٍ لَا يُصْدَعُ رَأْسُهُ أَبَداً» .3923.تاريخ دمشق ( _ به نقل از مغيره _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَثَلُ الْمُؤْمِنِ كَمَثَلِ خَامَةِ الزَّرْعِ تُكْفِئُهَا الرِّيَاحُ كَذَا وَكَذَا ، وَكَذلِكَ الْمُؤْمِنُ تُكْفِئُهُ الْأَوْجَاعُ وَالْأَمْرَاضُ ؛ وَمَثَلُ الْمُنَافِقِ كَمَثَلِ الْاءِرْزَبَّةِ الْمُسْتَقِيمَةِ الَّتِي لَا يُصِيبُهَا شَيْءٌ حَتّى يَأْتِيَهُ الْمَوْتُ ، فَيَقْصِفَهُ قَصْفاً» .3922.مقتل أمير المؤمنين ( _ به نقل از مغيره _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَوْماً لِأَصْحَابِهِ : مَلْعُونٌ كُلُّ مَالٍ لَا يُزَكّى، مَلْعُونٌ كُلُّ جَسَدٍ لَا يُزَكّى وَلَوْ فِي كُلِّ أَرْبَعِينَ يَوْماً مَرَّةً ، فَقِيلَ : يَا رَسُولَ اللّهِ، أَمَّا زَكَاةُ الْمَالِ فَقَدْ عَرَفْنَاهَا، فَمَا زَكَاةُ الْأَجْسَادِ؟ فَقَالَ لَهُمْ: أَنْ تُصَابَ بِآفَةٍ».

قَالَ : «فَتَغَيَّرَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ سَمِعُوا ذلِكَ مِنْهُ ، فَلَمَّا رَآهُمْ قَدْ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ، قَالَ لَهُمْ : أَ تَدْرُونَ مَا عَنَيْتُ بِقَوْلِي؟ قَالُوا : لَا يَا رَسُولَ اللّهِ ، قَالَ : بَلى ، الرَّجُلُ يُخْدَشُ الْخَدْشَةَ ، وَيُنْكَبُ النَّكْبَةَ، وَيَعْثُرُ الْعَثْرَةَ ، وَيُمْرَضُ الْمَرْضَةَ ، وَيُشَاكُ الشَّوْكَةَ ، وَمَا أَشْبَهَ هذَا ، حَتّى ذَكَرَ فِي حَدِيثِهِ اخْتِلَاجَ الْعَيْنِ» . .

ص: 625

3924.الإمامة والسياسة :از او ، از ابن فضّال ، از مثنّى حنّاط ، از ابواسامه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«خداى عز و جل فرموده كه : اگر نه اين بود كه بنده مؤمن من در دل خود چيزى مى يافت و ملول مى گرديد ، هر آينه سر كافر را به عصابه و سربندى از آهن باز مى بستم ، كه هرگز سرش به درد نيايد» .3923.تاريخ دمشق عن مغيرة :على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن عثمان ، از عبداللّه بن مسكان ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : داستان مؤمن ، چون داستان دسته اى از كشت و گياه تر و تازه است ، كه بادها آن را همچنين و همچنين ميل مى دهد و مى گرداند ، و همچنين مؤمن ، دردها و بيمارى ها او را ميل مى دهد و مى گرداند . و داستان منافق ، چون داستان گرزى است راست ايستاده ، كه چيزى به آن نرسد ، تا آنكه او را مرگ در رسد؛ پس او را بشكند ، شكستنى سخت» .3922.مقتل أمير المؤمنين عن مغيرة :على بن ابراهيم ، از هارون بن مسلم ، از مسعدة بن صدقه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله روزى به اصحاب خويش فرمود كه : هر مالى كه زكات داده نمى شود ، ملعون است ، و ملعون است ، هر بدنى كه زكات داده نمى شود ، و اگرچه در هر چهل روز يكبار باشد . به آن حضرت عرض شد كه : يا رسول اللّه ! امّا زكات مال را شناخته و معنى آن را فهميده ايم ، پس بفرما كه زكات بدن ها چيست؟ در جواب ايشان فرمود كه : مراد آن است كه آفتى به آن برسد» . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «پس روى هاى آنان كه اين سخن را از آن حضرت شنيدند ، متغيّر شد و رنگ هاى ايشان گشت . چون پيغمبر ايشان را ديد كه رنگ هاى ايشان گرديد ، به ايشان فرمود : آيا مى دانيد كه به گفتار خويش چه چيز را قصد كردم؟ عرض كردند : نه ، يا رسول اللّه ! فرمود : بلى ، مردى خراشى به او مى رسد ، و نكبت و خوارى به او روى مى دهد ، و پا بر مى زند ، و به سر در مى آيد ، و به بيمارى جزئى مبتلى مى شود ، و خار در عضوى از اعضايش مى رود ، و آن چه به اين شباهت داشته باشد ، تا آنكه حضرت در حديث خويش ، جنبيدن و پريدن چشم را ذكر فرمود» . .

ص: 626

3921.الاستيعاب :أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، قَالَ :

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَ يُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ بِالْجُذَامِ وَالْبَرَصِ وَأَشْبَاهِ هذَا ؟ قَالَ : فَقَالَ :«وَ هَلْ كُتِبَ الْبَلَاءُ إِلَا عَلَى الْمُؤْمِنِ ؟» .3921.الاستيعاب :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَمَّنْ رَوَاهُ ، عَنِ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَكْرُمُ عَلَى اللّهِ حَتّى لَوْ سَأَلَهُ الْجَنَّةَ بِمَا فِيهَا ، أَعْطَاهُ ذلِكَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْتَقِصَ مِنْ مُلْكِهِ شَيْئاً ؛ وَإِنَّ الْكَافِرَ لَيَهُونُ عَلَى اللّهِ حَتّى لَوْ سَأَلَهُ الدُّنْيَا بِمَا فِيهَا ، أَعْطَاهُ ذلِكَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْتَقِصَ مِنْ مُلْكِهِ شَيْئاً؛ وَإِنَّ اللّهَ لَيَتَعَاهَدُ عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلَاءِ ، كَمَا يَتَعَاهَدُ الْغَائِبُ أَهْلَهُ بِالطُّرَفِ ؛ وَإِنَّهُ لَيَحْمِيهِ الدُّنْيَا ، كَمَا يَحْمِي الطَّبِيبُ الْمَرِيضَ» .3920.تاريخ دمشق ( _ ب_ه نقل از ج_ابر _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ سَمَاعَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام : أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً النَّبِيُّونَ ، ثُمَّ الْوَصِيُّونَ ، ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ ؛ وَإِنَّمَا يُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ عَلى قَدْرِ أَعْمَالِهِ الْحَسَنَةِ ، فَمَنْ صَحَّ دِينُهُ وَحَسُنَ عَمَلُهُ ، اشْتَدَّ بَلَاؤُهُ ، وَذلِكَ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَمْ يَجْعَلِ الدُّنْيَا ثَوَاباً لِمُؤْمِنٍ ، وَلَا عُقُوبَةً لِكَافِرٍ ، وَمَنْ سَخُفَ دِينُهُ وَضَعُفَ عَمَلُهُ ، قَلَّ بَلَاؤُهُ ؛ وَ أَنَّ الْبَلَاءَ أَسْرَعُ إِلَى الْمُؤْمِنِ التَّقِيِّ مِنَ الْمَطَرِ إِلى قَرَارِ الْأَرْضِ» .3919.شرح نهج البلاغة ( _ در يادكردِ آنچه كه بين عقيل بن ابى طالب و معاوي ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ :

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ هذَا الَّذِي ظَهَرَ بِوَجْهِي يَزْعُمُ النَّاسُ أَنَّ اللّهَ لَمْ يَبْتَلِ بِهِ عَبْداً لَهُ فِيهِ حَاجَةٌ ، قَالَ : فَقَالَ لِي :«لَقَدْ كَانَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ مُكَنَّعَ الْأَصَابِعِ، فَكَانَ يَقُولُ هكَذَا ، وَيَمُدُّ يَدَيْهِ ، وَيَقُولُ : «يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ» » .

ثُمَّ قَالَ لِي : «إِذَا كَانَ الثُّلُثُ الْأَخِيرُ مِنَ اللَّيْلِ فِي أَوَّلِهِ ، فَتَوَضَّ ، وَ قُمْ إِلى صَلَاتِكَ الَّتِي تُصَلِّيهَا ، فَإِذَا كُنْتَ فِي السَّجْدَةِ الْأَخِيرَةِ مِنَ الرَّكْعَتَيْنِ الْأُولَيَيْنِ ، فَقُلْ _ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ _ : يَا عَلِيُّ ، يَا عَظِيمُ ، يَا رَحْمَانُ ، يَا رَحِيمُ ، يَا سَامِعَ الدَّعَوَاتِ ، يَا مُعْطِيَ الْخَيْرَاتِ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَأَعْطِنِي مِنْ خَيْرِ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ ، وَاصْرِفْ عَنِّي مِنْ شَرِّ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ، وَاذْهَبْ عَنِّي بِهذَا الْوَجَعِ _ وَ تُسَمِّيهِ _ فَإِنَّهُ قَدْ غَاظَنِي وَأَحْزَنَنِي ؛ وَأَلِحَّ فِي الدُّعَاءِ» .

قَالَ : فَمَا وَصَلْتُ إِلَى الْكُوفَةِ حَتّى أَذْهَبَ اللّهُ بِهِ عَنِّي كُلَّهُ . .

ص: 627

3920.تاريخ دمشق عن جابر :ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال ، از ابن بكير روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم كه آيا مؤمن به خوره و پيسى و امثال اين مبتلى مى شود؟ راوى مى گويد كه : حضرت فرمود كه :«مگر بلاء نوشته شده است ، مگر بر مؤمن؟» .3919.شرح نهج البلاغة ( _ في ذِكرِ ما جَرى بَينَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ وم ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از آنكه او را روايت كرده ، از حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه مؤمن بر خدا گرامى و عزيز است ، به مرتبه [اى ]كه اگر بهشت را با آن چه در آن است از او بخواهد ، خدا آن را به او عطا فرمايد ، بى آنكه اين عطا ، از ملكش چيزى را كم كند . و به درستى كه كافر بر خدا آن قدر خوار و بى مقدار است ، كه اگر دنيا را به آن چه در آن است از او بخواهد ، خدا آن را به او بدهد ، بى آنكه آن بخشش ، از ملكش چيزى را كم كند . و به درستى كه خدا بنده مؤمن خود را به بلا بازجويى و رعايت مى كند ، چنان كه غائب و مسافر ، اهل خود را به تحفه ها و چيزهايى كه قطعه باشد تعهّد و رعايت مى كند ، و به درستى كه خدا او را از دنيا پرهيز مى فرمايد ، چنان كه طبيب ، بيمار را پرهيز مى فرمايد» (يعنى از آن چه مناسب مزاجش نباشد) .3918.تاريخ دمشق ( _ به نقل از جابر _ ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از سماعه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در كتاب على عليه السلام نوشته است كه : به درستى كه سخت ترين مردمان از روى بلاء ، پيغمبرانند ، پس اوصياى ايشان ، بعد از آن امثل ، پس امثل؛ يعنى بهتر به ترتيب (يا آنكه شباهتش به ايشان از ديگران بيشتر باشد) . و جز اين نيست كه مؤمن مبتلى مى شود بر اندازه اعمال نيكى كه دارد؛ پس هر كه دينش درست و عملش نيكو باشد ، بلاء و زحمتش سخت باشد ، و اين به سبب آن است كه خداى عز و جل دنيا را ثواب مؤمن ، و عقاب كافر قرار نداده است . و هر كه دينش سست و عملش ضعيف باشد ، بلايش كم باشد . و به درستى كه بلاء به سوى مؤمن پرهيزكار ، شتابنده تر است از آب باران به سوى گودى زمين و زمينى كه پست باشد» .3917.المحاسن والمساوئ :محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از مالك بن عطيّه ، از يونس بن عمّار روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عرض كردم كه : اين ناخوشى كه در روى من پيدا شده است _ يعنى لكّه پيسى _ ، مردم چنان مى پندارند كه خدا بنده اى را كه از برايش در او حاجتى باشد ، به آن مبتلى نگردانيده است . راوى مى گويد كه : حضرت فرمود كه :«مؤمن آل فرعون انگشتانش خشكيده و درهم كشيده بود ، (1) پس همچنين مى گفت و دست هاى خويش را مى كشيد و مى گفت : «يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ» (2) ؛ يعنى : اى گروه من! پيروى كنيد فرستادگان حضرت عيسى عليه السلام را» . (3)

يونس مى گويد كه : بعد از آن ، حضرت عليه السلام به من فرمود كه : «چون ثلث آخر از شب شود ، در اوّل آن وضو بساز و بايست به سوى نمازى كه آن را به جا مى آورى (يعنى نماز شب) و چون در سجده آخر از دو ركعت اوّل باشى ، بگو در حالتى كه در سجده هستى كه : يا عَلِىُّ يا عَظيمُ يا رَحْمنُ يا رَحيمُ يا سامِعَ الدَّعَواتِ يا مُعْطِىَ الْخَيْراتِ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَأَعْطِنى مِنْ خَيْرِ الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ ما أَنْتَ أَهْلُه وَأذْهِبْ عَنّى هَذَا الْوَجَعَ ، و آن درد را نام مى برى : فَاِنَّهُ قَدْ غاظَنى وَأَحْزَنَنى . و در دعا الحاح و اصرار كن» . راوى مى گويد كه : به كوفه نرسيده بودم كه خدا همه آن ناخوشى را از من برد و شفا يافتم . و ترجمه دعا اين است كه : «اى بلندمرتبه! و اى بزرگوار! اى بسيار بخشاينده! و اى مهربان! اى شنونده دعاها و اجابت كننده آنها! اى عطاكننده خوبى ها! رحمت فرست بر محمد و آل محمد ، و عطا كن مرا از خوبى دنيا و آخرت ، آن چه را كه تو سزاوار عطاى آنى ، و بگردان از من از بدى دنيا و آخرت ، آن چه را كه تو سزاوار گردانيدن آنى ، و ببر از من اين درد را؛زيرا كه آن مرا به خشم آورده و مرا اندوهناك گردانيده است» . (4) .


1- .و ظاهر ، صاحب ياسين است ، چنان كه در حديث سابق گذشت ، و آن چه بعد از اين مذكور مى شود ، از قول صاحب ياسين است نه مؤمن آل فرعون . (مترجم)
2- .يس، 20.
3- .يعنى حضرت شمعون و دو كس ديگر از حواريّان ، كه ايشان را صادقان و مصدقان مى گفتند ، و يا پولس و يوحنّا ، و غير از اين در نام ايشان گفته اند . (مترجم)
4- .و در بعضى از نسخ كافى ، به جاى هذا الوجع ، بهذا الوجع مكتوب است ، و در معنى تفاوتى به هم نمى رسد ، وليكن در خواندن فرق مى كند؛ زيرا كه بنابر اوّل ، بايد وَ اَذْهِبْ _ به فتح همزه و سكون ذال و كسر هاء و فتح عين وجع _ خوانده شود ، و بنابر نسخه بدل ، به فتح واو و سقوط همزه و سكون ذال و فتح هاء و كسر عين وجع است . (مترجم)

ص: 628

107 _ بَابُ فَضْلِ فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِينَ3918.تاريخ دمشق عن جابر :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الْعَلَاءِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ فُقَرَاءَ الْمُسْلِمِينَ يَتَقَلَّبُونَ فِي رِيَاضِ الْجَنَّةِ قَبْلَ أَغْنِيَائِهِمْ بِأَرْبَعِينَ خَرِيفاً» .

ثُمَّ قَالَ : «سَأَضْرِبُ لَكَ مَثَلَ ذلِكَ ، إِنَّمَا مَثَلُ ذلِكَ مَثَلُ سَفِينَتَيْنِ مُرَّ بِهِمَا عَلى عَاشِرٍ ، فَنَظَرَ فِي إِحْدَاهُمَا ، فَلَمْ يَرَ فِيهَا شَيْئاً ، فَقَالَ : أَسْرِبُوهَا ، وَنَظَرَ فِي الْأُخْرى ، فَإِذَا هِيَ مَوْقُورَةٌ ، فَقَالَ : احْبِسُوهَا» . .

ص: 629

107 . باب در بيان فضل و افزونى نفرات مسلمانان

107 . باب در بيان فضل و افزونى نفرات مسلمانان3916.المناقب لابن شهر آشوب عن ابن أبجر العجلي :على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از محمد بن سنان ، از علاء ، از ابن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه فقراى مؤمنان در باغ ها و مرغزارهاى بهشت مى گردند و تنعّم مى كنند ، چهل خريف پيش از اغنياى ايشان» . (1)

پس حضرت فرمود كه : «زود باشد كه از برايت مثلى بزنم و داستانى بيان كنم . جز اين نيست كه داستان فقير و غنى در قيامت ، چون داستان دو كشتى است كه آنها را بر عاشر (و دَه ،يك ستانى) بگذرانيدند ، پس در يكى از آنها نظر كرد و در آن چيزى نديد ، گفت كه : اين را روانه سازيد . و در ديگرى نظر كرد ، ديد كه آن كشتى پربار است . پس گفت كه : اين را نگاه داريد و مگذاريد كه روانه شود» .

.


1- .و خريف ، فصل خزان است . و مراد به چهل خريف ، چهل سال است؛زيرا كه در هر سال ، يك خريف بيش نيست ، در معظم معموره كه شمالى خطّ استوا است و بناى تخاطب در فصول بر آن است ، و در خطّ استوا كه هر سال دو پاييز دارد ، و همچنين سائر فصول ، در امثال اين مقامات اعتبار نمى شود؛ چه بناى تخاطب بر آن نيست؛ پس چون چهل خريف بگذرد ، چهل سال گذشته باشد . و در بعضى از روايات ما واقع شده است كه خريف ، هزار عام است و هر عامى هزار سال؛ پس مراد ، چهل هزار هزار سال مى شود . (مترجم)

ص: 630

3915.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از قيس بن ابى حازم _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ سَعْدَانَ ، قَالَ :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«الْمَصَائِبُ مِنَحٌ مِنَ اللّهِ ، وَالْفَقْرُ مَخْزُونٌ عِنْدَ اللّهِ» .3914.الإمامة والسياسة :وَ عَنْهُ رَفَعَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا عَلِيُّ ، إِنَّ اللّهَ جَعَلَ الْفَقْرَ أَمَانَةً عِنْدَ خَلْقِهِ ، فَمَنْ سَتَرَهُ ، أَعْطَاهُ اللّهُ مِثْلَ أَجْرِ الصَّائِمِ الْقَائِمِ ؛ وَمَنْ أَفْشَاهُ إِلى مَنْ يَقْدِرُ عَلى قَضَاءِ حَاجَتِهِ ، فَلَمْ يَفْعَلْ ، فَقَدْ قَتَلَهُ ، أَمَا إِنَّهُ مَا قَتَلَهُ بِسَيْفٍ وَلَا رُمْحٍ ، وَلكِنَّهُ قَتَلَهُ بِمَا نَكى مِنْ قَلْبِهِ» .3915.فضائل الصحابة لابن حنبل عن قيس بن أبي حازم :عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ دَاوُدَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَغِيرٍ ، عَنْ جَدِّهِ شُعَيْبٍ ، عَنْ مُفَضَّلٍ ، قَالَ :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«كُلَّمَا ازْدَادَ الْعَبْدُ إِيمَاناً ، ازْدَادَ ضِيقاً فِي مَعِيشَتِهِ» .3914.الإمامة والسياسة :وَ بِإِسْنَادِهِ ، قَالَ :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَوْ لَا إِلْحَاحُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى اللّهِ فِي طَلَبِ الرِّزْقِ ، لَنَقَلَهُمْ مِنَ الْحَالِ الَّتِي هُمْ فِيهَا إِلى حَالٍ أَضْيَقَ مِنْهَا» . .

ص: 631

3913.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو اسحاق _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از سعدان كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«مصيبت ها ، بخشش ها است از جانب خداى عز و جل ، و فقر و درويشى ، در نزد خدا مخزون است كه آن را در خزائن خود ضبط فرموده» .3912.سير أعلام النبلاء ( _ به نقل از عبيد _ ) و از او روايت است كه آن را مرفوع ساخته از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : يا على! به درستى كه خدا فقر و پريشانى را در نزد خلق خويش امانت قرار داده . پس هر كه آن را بپوشد و پنهان دارد ، خدا او را مانند ثواب روزه دارى كه به عبادت ايستاده باشد عطا كند ، و هر كه آن را فاش كند و اظهار نمايد در نزد كسى كه بر روا كردن حاجتش قادر باشد و نكند ، پس به حقيقت كه او را كشته است . بدان و آگاه باش! كه او را به شمشير و نيزه نكشته ، وليكن كشته است او را به آن چه از دلش خراشيده و مجروح گردانيده» (يعنى اندوهى كه به آن رسانيده) .3913.تاريخ دمشق عن أبي إسحاق :از او ، از محمد بن على ، از داود حذّاء ، از محمد بن صغير ، از جدّش شعيب ، از مفضّل روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«هر چه ايمان بنده زياد مى شود ، تنگى در اسباب زندگانيش زياد مى گردد» .3912.سير أعلام النبلاء عن عبيد :و به اسناد خويش روايت كرده و گفته است كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اگر اصرار مؤمنان بر خدا نبود در باب طلب كردن روزى ، هر آينه ايشان را نقل مى فرمود از اين حالى كه ايشان درآنند ، به سوى حالى كه از آن تنگ تر و دشوارتر بود» . .

ص: 632

3911.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از مُحِلّ بن خليفه طايى _ ) عَنْهُ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ ، قَالَ :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا أُعْطِيَ عَبْدٌ مِنَ الدُّنْيَا إِلَا اعْتِبَاراً ، وَمَا زُوِيَ عَنْهُ إِلَا اخْتِبَاراً» .3911.تاريخ الطبري عن المُحِلّ بن خليفة الطائي :عَنْهُ ، عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ وَأَبِي إِسْحَاقَ الْخَفَّافِ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَيْسَ لِمُصَاصِ شِيعَتِنَا فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ إِلَا الْقُوتُ ، شَرِّقُوا إِنْ شِئْتُمْ أَوْ غَرِّبُوا لَنْ تُرْزَقُوا إِلَا الْقُوتَ» .3910.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنْ بَعْضِ مَشَايِخِهِ ، عَنْ إِدْرِيسَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يَا عَلِيُّ ، الْحَاجَةُ أَمَانَةُ اللّهِ عِنْدَ خَلْقِهِ ؛ فَمَنْ كَتَمَهَا عَلى نَفْسِهِ ، أَعْطَاهُ اللّهُ ثَوَابَ مَنْ صَلّى ؛ وَمَنْ كَشَفَهَا إِلى مَنْ يَقْدِرُ أَنْ يُفَرِّجَ عَنْهُ ، وَلَمْ يَفْعَلْ ، فَقَدْ قَتَلَهُ ، أَمَا إِنَّهُ لَمْ يَقْتُلْهُ بِسَيْفٍ وَلَا سِنَانٍ وَلَا سَهْمٍ ، وَلكِنْ قَتَلَهُ بِمَا نَكى مِنْ قَلْبِهِ» .3910.الإمام الصادق عليه السلام :وَ عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَعْدَانَ ، قَالَ :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَلْتَفِتُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلى فُقَرَاءِ الْمُؤْمِنِينَ شَبِيهاً بِالْمُعْتَذِرِ إِلَيْهِمْ ، فَيَقُولُ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي ، مَا أَفْقَرْتُكُمْ فِي الدُّنْيَا مِنْ هَوَانٍ بِكُمْ عَلَيَّ ، وَلَتَرَوُنَّ مَا أَصْنَعُ بِكُمُ الْيَوْمَ ، فَمَنْ زَوَّدَ أَحَداً مِنْكُمْ فِي دَارِ الدُّنْيَا مَعْرُوفاً ، فَخُذُوا بِيَدِهِ ، فَأَدْخِلُوهُ الْجَنَّةَ» .

قَالَ : «فَيَقُولُ رَجُلٌ مِنْهُمْ : يَا رَبِّ ، إِنَّ أَهْلَ الدُّنْيَا تَنَافَسُوا فِي دُنْيَاهُمْ ، فَنَكَحُوا النِّسَاءَ ، وَلَبِسُوا الثِّيَابَ اللَّيِّنَةَ ، وَأَكَلُوا الطَّعَامَ ، وَسَكَنُوا الدُّورَ ، وَرَكِبُوا الْمَشْهُورَ مِنَ الدَّوَابِّ ؛ فَأَعْطِنِي مِثْلَ مَا أَعْطَيْتَهُمْ ، فَيَقُولُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : لَكَ وَلِكُلِّ عَبْدٍ مِنْكُمْ مِثْلُ مَا أَعْطَيْتُ أَهْلَ الدُّنْيَا مُنْذُ كَانَتِ الدُّنْيَا إِلى أَنِ انْقَضَتِ الدُّنْيَا سَبْعُونَ ضِعْفاً» . .

ص: 633

3909.شرح نهج البلاغة ( _ در يادكردِ آنچه كه مالك اشتر در پى سخنرانى امام ) از او ، از بعضى از اصحاب خويش روايت است كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هيچ بنده اى از دنيا عطا نشده ، مگر به جهت عبرت و پند گرفتن ، و از هيچ بنده اى دور نشده ، مگر به جهت آزمودن» .3908.وقعة صفين ( _ به نقل از ادهم _ ) از او ، از نوح بن شعيب و ابواسحاق خفّاف ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«از براى شيعيان خالص ما در دولت باطل نيست ، مگر قوت . اگر خواهيد به جانب مشرق رويد و اگر خواهيد به جانب مغرب رويد ، كه هرگز غير از قوت ، چيزى به شما روزى نمى شود» .3907.تاريخ اليعقوبى ( _ در يادكرد بيعت مردم با اميرمؤمنان ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن حسن اشعرى ، از بعضى از استادان خويش ، از ادريس بن عبداللّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : يا على! احتياج ، امانت خدا است در نزد خلقش؛ پس هر كه آن را بر خويش كتمان كند و بپوشد ، خدا او را ثواب كسى كه نماز به جا آورده عطا كند ، و هر كه آن را ظاهر سازد در نزد كسى كه بر بردن اندوه او قادر باشد و نكند ، پس به حقيقت كه او را كشته است . بدان و آگاه باش! كه او را به شمشير و نيزه و تير نكشته ، وليكن او را كشته ، به آن چه از دلش خراشيده و مجروح گردانيده» .3909.شرح نهج البلاغة ( _ في ذِكرِ ما قالَهُ الأَشتَرُ بَعدَ خُطبَةِ الإِ ) و از او ، از احمد ، از على بن حكم ، از سعدان روايت است كه گفت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه خداى عز و جلدر روز قيامت به جانب فقراى مؤمنان التفات مى فرمايد ؛ مانند كسى كه ايشان را عذرخواهى كند . پس مى فرمايد كه : سوگند ياد مى كنم به عزّت و جلال خودم كه شما را در دار دنيا فقير نگردانيدم ، به جهت آنكه شما را در نزد من ذلّت و خوارى و حقارت و بى مقدارى باشد ، و هر آينه خواهيد ديد كه امروز با شما چه مى كنم . پس هر كه به جهت شما در دار دنيا نيكى را توشه برگرفته ، كه با شما محبّت و احسانى نموده ، دستش را بگيريد و او را داخل بهشت گردانيد» . حضرت فرمود : «پس مردى از آن فقرا عرض مى كند كه : اى پروردگار من! به درستى كه اهل دنيا در دنياى خويش رغبت كردند . پس زنان صاحب جمال را به عقد خويش درآوردند ، و جامه هاى نرم پوشيدند ، و طعام هاى لذيذ خوردند ، و در خانه هاى خوب ساكن شدند ، و بر حيوانى كه مشهور بود به خوبى از حيوانات سوار گرديدند . پس به من عطا كن ، مانند آن چه به ايشان عطا كرده بودى در دار دنيا . پس آن جناب _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد كه : از براى تو و از براى هر بنده اى از شما فقيران است ، مانند آن چه به اهل دنيا عطا كرده ام ، از آن زمان كه دنيا موجود شده ، تا وقتى كه تمام شد ، هفتاد برابر» . .

ص: 634

3908.وقعة صفّين عن أدهم :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَهْلٍ وَإِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبَّادٍ جَمِيعاً يَرْفَعَانِهِ، إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا كَانَ مِنْ وُلْدِ آدَمَ مُؤْمِنٌ إِلَا فَقِيراً ، وَلَا كَافِرٌ إِلَا غَنِيّاً حَتّى جَاءَ إِبْرَاهِيمُ عليه السلام ، فَقَالَ : «رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا» فَصَيَّرَ اللّهُ فِي هؤُلَاءِ أَمْوَالًا وَحَاجَةً ، وَفِي هؤُلَاءِ أَمْوَالًا وَحَاجَةً» .3907.تاريخ اليعقوبي ( _ في ذِكرِ بَيعَةِ النّاسِ لِأَميرِ المُؤمِنينَ ع ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«جَاءَ رَجُلٌ مُوسِرٌ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَقِيُّ الثَّوْبِ ، فَجَلَسَ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَجَاءَ رَجُلٌ مُعْسِرٌ دَرِنُ الثَّوْبِ ، فَجَلَسَ إِلى جَنْبِ الْمُوسِرِ ، فَقَبَضَ الْمُوسِرُ ثِيَابَهُ مِنْ تَحْتِ فَخِذَيْهِ ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَ خِفْتَ أَنْ يَمَسَّكَ مِنْ فَقْرِهِ شَيْءٌ ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : فَخِفْتَ أَنْ يُصِيبَهُ مِنْ غِنَاكَ شَيْءٌ ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : فَخِفْتَ أَنْ يُوَسِّخَ ثِيَابَكَ ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : فَمَا حَمَلَكَ عَلى مَا صَنَعْتَ ؟

فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، إِنَّ لِي قَرِيناً يُزَيِّنُ لِي كُلَّ قَبِيحٍ ، وَيُقَبِّحُ لِي كُلَّ حَسَنٍ ، وَقَدْ جَعَلْتُ لَهُ نِصْفَ مَالِي .

فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِلْمُعْسِرِ : أَ تَقْبَلُ ؟ قَالَ : لَا .

فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ : وَلِمَ ؟ قَالَ : أَخَافُ أَنْ يَدْخُلَنِي مَا دَخَلَكَ» . .

ص: 635

3906.رجال الكشى :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابراهيم بن عقبه ، از اسماعيل بن سهل و اسماعيل بن عبّاد هر دو ، كه آن را مرفوع ساخته اند به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«از فرزندان آدم مؤمنى نبود ، مگر آنكه فقير بود و كافرى نبود ، مگر آنكه غنى بود ، تا وقتى كه حضرت ابراهيم عليه السلام آمد و به خدا عرض كرد كه : «رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا» (1) ؛ يعنى : اى پروردگار ما! مگردان ما را بليّه و آزمايشى از براى آنان كه كافر شدند ، تا در حق ما نگويند كه : اگر ايشان بر حق بودند ، محتاج نمى بودند ، و در حقّ خود نگويند كه : اگر ما بر حق نبوديم ، بى نياز نمى بوديم» . حضرت فرمود : «پس خدا در اين گروه مؤمنان ، مال ها و احتياج ، و در آن گروه كافران ، مال ها و احتياج قرار داد» .3905.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از عبيده سلمانى _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«مرد توانگرى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد كه جامه پاك و پاكيزه در بر داشت و در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله نشست . بعد از آن ، مرد پريشان جامه چركينى آمد و در پهلوى آن توانگر نشست . پس آن توانگر ، جامه هاى خويش را از زير ران هاى او گرفت . (2) رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : آيا ترسيدى كه چيزى از فقر و پريشانى او به تو رسد و بچسبد؟ عرض كرد : نه . فرمود : پس ترسيدى كه چيزى از غنا و بى نيازى تو به او رسد؟ عرض كرد : نه . فرمود : پس ترسيدى كه جامه هاى تو را چركين سازد؟ عرض كرد : نه . فرمود : پس چه تو را داشت بر آن چه كردى؟ عرض كرد : يا رسول اللّه ! به درستى كه مرا همنشين و مصاحب بدى هست كه هر چيز زشتى را از براى من مى آرايد و در نظرم جلوه مى دهد ، و هر چيز خوبى را از براى من زشت مى گرداند ، و من نصف مال خود را از براى او قرار دادم . رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن فقير پريشان فرمود : آيا قبول مى كنى؟ عرض كرد : نه . آن مرد توانگر گفت : چرا؟ گفت : مى ترسم كه بر من داخل شود ، آن چه بر تو داخل شد» . .


1- .ممتحنه، 5.
2- .يعنى آن چه از جامه اش كه در زير پاى آن فقير بود ، كشيد . احتمال دارد كه معنى اين باشد كه دامن هاى جامه خود را جمع كرد و در زير ران هاى خويش گرفت . (مترجم)

ص: 636

3906.رجال الكشّي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«فِي مُنَاجَاةِ مُوسى عليه السلام : يَا مُوسى ، إِذَا رَأَيْتَ الْفَقْرَ مُقْبِلاً ، فَقُلْ : مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِينَ ، وَإِذَا رَأَيْتَ الْغِنى مُقْبِلاً ، فَقُلْ : ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ» .3905.فضائل الصحابة لابن حنبل عن عبيدة السلماني :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : طُوبى لِلْمَسَاكِينِ بِالصَّبْرِ ، وَ هُمُ الَّذِينَ يَرَوْنَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» .3904.الكامل فى التاريخ ( _ در يادكردِ كشته شدن حُجر بن عَدى و يارانش _ ) وَ بِإِسْنَادِهِ ، قَالَ :«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : يَا مَعْشَرَ الْمَسَاكِينِ ، طِيبُوا نَفْساً ، وَأَعْطُوا اللّهَ الرِّضَا مِنْ قُلُوبِكُمْ ؛ يُثِبْكُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَلى فَقْرِكُمْ ، فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَلَا ثَوَابَ لَكُمْ» .3904.الكامل في التاريخ ( _ في ذِكرِ مَقتَلِ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ وأصحابِهِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ عِيسَى الْفَرَّاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ ، أَمَرَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ مُنَادِياً يُنَادِي بَيْنَ يَدَيْهِ : أَيْنَ الْفُقَرَاءُ ؟ فَيَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ كَثِيرٌ ، فَيَقُولُ : عِبَادِي ، فَيَقُولُونَ : لَبَّيْكَ رَبَّنَا ، فَيَقُولُ : إِنِّي لَمْ أُفْقِرْكُمْ لِهَوَانٍ بِكُمْ عَلَيَّ ، وَلكِنِّي إِنَّمَا اخْتَرْتُكُمْ لِمِثْلِ هذَا الْيَوْمِ ، تَصَفَّحُوا وُجُوهَ النَّاسِ ، فَمَنْ صَنَعَ إِلَيْكُمْ مَعْرُوفاً لَمْ يَصْنَعْهُ إِلَا فِيَّ ، فَكَافُوهُ عَنِّي بِالْجَنَّةِ» . .

ص: 637

3903.مُروج الذهب :على بن ابراهيم ، از على بن محمد قاسانى ، از قاسم بن محمد ، از سليمان بن داود منقرى ، از حفص بن غياث ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در مناجات موسى _ يعنى از جمله آن چه خدا با موسى عليه السلام راز گفت _ اين بود كه : اى موسى! چون فقرا را ببينى كه رو به تو آورده است ، بگو : مرحبا! به نشانه شايستگان و نيكان ، و چون غنا و بى نيازى را ببينى كه رو به تو آورده ، بگو : گناهى است كه عقوبت آن زود به من رسيده است» .3903.مروج الذهب :على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : خوشا حال بيچارگان و فقيران ، به سبب صبرى كه مى كنند . و ايشان ، آنانند كه ملكوت آسمان ها و زمين را مى بينند» _ يعنى به چشم دل _ .3902.الاختصاص ( _ به نقل از مسمع بن عبد اللّه بصرى، از مردى _ ) و به اسناد خويش روايت كرده و گفته است كه :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : اى گروه بيچارگان! خوشدل باشيد و خشنودى را به خدا دهيد از دل هاى خويش (يعنى چنان باشيد كه خدا آن را در دل شما بيابد) تا خداى عز و جل شما را ثواب دهد بر فقرى كه داريد ، كه اگر چنين نكنيد ، شما را ثوابى نيست» .3902.الاختصاص عن مسمع بن عبد اللّه البصري عن رجل :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از عيسى فرا ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«چون روز قيامت شود ، خداى _ تبارك و تعالى _ مناديى را امر فرمايد كه در حضور آن جناب ندا كند كه : كجايند فقرا؟ پس جماعت بسيارى از مردمان برخيزند . بعد از آن مى فرمايد كه : اى بندگان من! عرض مى كنند : لبّيك ، اى پروردگار ما! به خدمت تو ايستاده ايم . مى فرمايد : به درستى كه من شما را فقير نگردانيدم ، به جهت خوارى و بى مقدارى شما بر من ، وليكن جز اين نيست كه من شما را برگزيدم (1) از براى امروز . نظر كنيد در روى هاى مردمان ، پس هر كه با شما نيكى كرده و آن نيكى را نكرده ، مگر در راه من ، او را از جانب من به بهشت سزا دهيد و تلافى كنيد» . .


1- .يا فقير گردانيدم ، يا به تأخير افكندم ، بنا بر اختلاف نسخه هاى كافى .

ص: 638

3901.تذكرة الخواص ( _ به نقل از عمرو بن يحيى، از صعصعة بن صوحان _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَغِيرٍ ، عَنْ جَدِّهِ شُعَيْبٍ ، عَنْ مُفَضَّلٍ ، قَالَ :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَوْ لَا إِلْحَاحُ هذِهِ الشِّيعَةِ عَلَى اللّهِ فِي طَلَبِ الرِّزْقِ ، لَنَقَلَهُمْ مِنَ الْحَالِ الَّتِي هُمْ فِيهَا إِلى مَا هُوَ أَضْيَقُ مِنْهَا» .3900.شرح نهج البلاغة :أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ كَثِيرٍ الْخَزَّازِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ لِي :«أَ مَا تَدْخُلُ السُّوقَ ؟ أَ مَا تَرَى الْفَاكِهَةَ تُبَاعُ وَالشَّيْءَ مِمَّا تَشْتَهِيهِ ؟» فَقُلْتُ : بَلى ، فَقَالَ : «أَمَا إِنَّ لَكَ بِكُلِّ مَا تَرَاهُ فَلَا تَقْدِرُ عَلى شِرَائِهِ حَسَنَةً» .3901.تذكرة الخواصّ عن عمرو بن يحيى عن صعصعة بن صوحان :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَفَّانَ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ جَلَّ ثَنَاؤُهُ _ لَيَعْتَذِرُ إِلى عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ الْمُحْوِجِ فِي الدُّنْيَا ، كَمَا يَعْتَذِرُ الْأَخُ إِلى أَخِيهِ ، فَيَقُولُ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي ، مَا أَحْوَجْتُكَ فِي الدُّنْيَا مِنْ هَوَانٍ كَانَ بِكَ عَلَيَّ ، فَارْفَعْ هذَا السَّجْفَ ، فَانْظُرْ إِلى مَا عَوَّضْتُكَ مِنَ الدُّنْيَا» قَالَ : «فَيَرْفَعُ ، فَيَقُولُ : مَا ضَرَّنِي مَا مَنَعْتَنِي مَعَ مَا عَوَّضْتَنِي» .3900.شرح نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ ، قَامَ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ حَتّى يَأْتُوا بَابَ الْجَنَّةِ ، فَيَضْرِبُوا بَابَ الْجَنَّةِ ، فَيُقَالُ لَهُمْ : مَنْ أَنْتُمْ ؟ فَيَقُولُونَ : نَحْنُ الْفُقَرَاءُ ، فَيُقَالُ لَهُمْ : أَقَبْلَ الْحِسَابِ ؟ فَيَقُولُونَ : مَا أَعْطَيْتُمُونَا شَيْئاً تُحَاسِبُونَّا عَلَيْهِ ، فَيَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : صَدَقُوا ، ادْخُلُوا الْجَنَّةَ» .3899.المناقب ، كوفى ( _ به نقل از عبد الملك بن عُمَير _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُبَارَكٍ غُلَامِ شُعَيْبٍ ، قَالَ :

سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ : إِنِّي لَمْ أُغْنِ الْغَنِيَّ لِكَرَامَةٍ بِهِ عَلَيَّ ، وَلَمْ أُفْقِرِ الْفَقِيرَ لِهَوَانٍ بِهِ عَلَيَّ ، وَهُوَ مِمَّا ابْتَلَيْتُ بِهِ الْأَغْنِيَاءَ بِالْفُقَرَاءِ ، وَلَوْ لَا الْفُقَرَاءُ لَمْ يَسْتَوْجِبِ الْأَغْنِيَاءُ الْجَنَّةَ» . .

ص: 639

3898.تاريخ اليعقوبى ( _ در يادكردِ بيعت مردم با اميرمؤمنان _ ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابراهيم حذّاء ، از محمد بن صغير ، از جدّش شعيب ، از مفضّل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اگر اصرار اين جماعت شيعه بر خدا نبود در باب طلب كردن روزى ، هر آينه ايشان را نقل مى كرد از اين حالى كه ايشان در آنند ، به سوى آن چه از اين حال تنگ تر است» .3899.المناقب للكوفي عن عبد الملك بن عمير :ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال ، از محمد بن حسين بن كثير خزّاز ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : حضرت به من فرمود كه :«آيا ميوه را نمى بينى كه فروخته شود؟ آيا چيز ديگر از آن چه آن را خواهش دارى نمى بينى؟» عرض كردم : بلى ، داخل مى شوم و مى بينم . فرمود : «آگاه باش! كه تو را به ازاى هر چه آن را مى بينى و قدرت بر خريدن آن ندارى ، يك حسنه است» .3898.تاريخ اليعقوبي ( _ في ذِكرِ بَيعَةِ النّاسِ لِأَميرِ المُؤمِنينَ ع ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از على بن عثمان ، از مفضّل بن عمر ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى _ جلّ ثناؤه _ به سوى بنده مؤمن خويش كه در دار دنيا محتاج و پريشان بوده عذرخواهى مى كند ، چنان كه برادر به سوى برادر خويش عذر مى خواهد ، و مى فرمايد : به عزّت خودم سوگند ياد مى كنم كه تو را در دار دنيا محتاج نكردم ، به جهت خوارى و بى مقدارى تو بر من؛ پس اين پرده را بالا گير و نظر كن به آن چه تو را از دنيا عوض داده ام» . حضرت فرمود : «پس پرده را بالا مى گيرد و چون مى بيند كه در پس پرده چه چيز است ، عرض مى كند كه : مرا زيان نرسانيد آن چه مرا منع كردى ، با آن چه مرا عوض دادى» .3897.بلاغات النساء ( _ به نقل از محمّد بن عبيد اللّه _ ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن حكم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون روز قيامت مى شود ، گروهى از مردمان برمى خيزند و مى آيند تا به درِ بهشت مى رسند و در بهشت را مى زنند؛ پس به ايشان گفته مى شود كه : شما كيستيد؟ مى گويند كه : ما فقراييم . به ايشان گفته مى شود كه : آيا پيش از حساب مى خواهيد كه داخل بهشت شويد؟ مى گويند كه : چيزى به ما عطا نكرده بوديد تا ما را بر آن حساب كنيد . پس خداى عز و جل به فرشتگان مى فرمايد كه : راست گفتند . و به فقرا مى فرمايد كه : در بهشت داخل شويد» .3896.امام صادق عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى، از مبارك ، غلام شعيب ، كه گفت : شنيدم از ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«خداى عز و جل مى فرمايد كه : من غنى را غنى نكرده ام ، به جهت آنكه كرامت و عزّتى داشته در نزد من ، و فقير را فقير نگردانيده ام ، به جهت آنكه خوار و بى مقدار بود در نزد من . و اين از جمله آنها است كه به واسطه آن ، اغنيا را به فقرا آزموده ام ، و اگر فقرا نمى بودند ، اغنيا مستحقّ بهشت نمى شدند» . .

ص: 640

3897.بلاغات النساء عن محمّد بن عبيد اللّه :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عِيسى ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَالْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَا :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَيَاسِيرُ شِيعَتِنَا أُمَنَاؤُنَا عَلى مَحَاوِيجِهِمْ ، فَاحْفَظُونَا فِيهِمْ ؛ يَحْفَظْكُمُ اللّهُ» .3896.الإمام الصادق عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : الْفَقْرُ أَزْيَنُ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعِذَارِ عَلى خَدِّ الْفَرَسِ» .3895.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از مُنذر، از ربيع بن خثيم كه نزد وى از ع ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ غَالِبٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ ، قَالَ :

سَأَلْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَلَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً » قَالَ :«عَنى بِذلِكَ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أَنْ يَكُونُوا عَلى دِينٍ وَاحِدٍ كُفَّاراً كُلَّهُمْ « لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ » وَلَوْ فَعَلَ اللّهُ ذلِكَ بِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله لَحَزِنَ الْمُؤْمِنُونَ ، وَغَمَّهُمْ ذلِكَ ، وَلَمْ يُنَاكِحُوهُمْ وَلَمْ يُوَارِثُوهُمْ» . .

ص: 641

3895.فضائل الصحابة لابن حنبل عن منذر عن الربيع بن خثيم ( _ وذَكَروا عِندَهُ عَلِيّا عليه السلام فَقالَ _ ) على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از اسحاق بن عيسى ، از اسحاق بن عمّار و مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«توانگران شيعه ما ، امينان مايند بر محتاجان ايشان . پس ما را حفظ كنيد در باب ايشان ، و رعايت حال فقرا كنيد ، تا خدا شما را حفظ كند» .3894.العقد الفريد ( _ به نقل از ابوسهل تميمى _ ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرمود كه : فقر و بى چيزى ، مؤمن را بيشتر زينت و آرايش مى دهد از دوال[=تسمه ]لجام و افسار ، بر رخسار اسب» .3893.الصواعق المُحْرقة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن محبوب ، از عبداللّه بن غالب ، از پدرش ، از سعيد بن مسيّب كه گفت : حضرت على بن الحسين عليهماالسلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «وَلَوْلا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً» (1) ؛ يعنى :«و اگر نه اين بود كه همه مردمان ، يك گروه مى گرديدند» . و حضرت فرمود كه : «مقصود خدا از اين ، امّت محمد صلى الله عليه و آله است؛ يعنى اگر نه اين بود كه ايشان بر يك دين مى بودند ، در حالتى كه همه ايشان كافر بودند : «لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفا مِنْ فِضَّةٍ» 2 ؛ هر آينه قرار مى داديم از براى كسى كه نمى گرود به خداوند بخشاينده ، از براى خانه هاى ايشان؛ يعنى قرار مى داديم از براى خانه هاى ايشان سقف ها از نقره» . و حضرت فرمود كه : «اگر خدا با امّت محمد چنين كرده بود ، مؤمنان اندوهناك مى شدند ، و همين ايشان را غمناك مى ساخت ، و با ايشان نكاح نمى كردند و ايشان را ارث نمى دادند» . .


1- .زخرف، 33.

ص: 642

108 _ بَابٌ3893.الصواعق المحرقة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ ، قَالَ : حَدَّثَنِي بَكْرٌ الْأَرْقَطُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، أَوْ عَنْ شُعَيْبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ دَخَلَ عَلَيْهِ وَاحِدٌ ، فَقَالَ لَهُ : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، إِنِّي رَجُلٌ مُنْقَطِعٌ إِلَيْكُمْ بِمَوَدَّتِي ، وَقَدْ أَصَابَتْنِي حَاجَةٌ شَدِيدَةٌ ، وَقَدْ تَقَرَّبْتُ بِذلِكَ إِلى أَهْلِ بَيْتِي وَقَوْمِي ، فَلَمْ يَزِدْنِي بِذلِكَ مِنْهُمْ إِلَا بُعْداً .

قَالَ :«فَمَا آتَاكَ اللّهُ خَيْرٌ مِمَّا أَخَذَ مِنْكَ» .

قَالَ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، ادْعُ اللّهَ لِي أَنْ يُغْنِيَنِي عَنْ خَلْقِهِ .

قَالَ : «إِنَّ اللّهَ قَسَّمَ رِزْقَ مَنْ شَاءَ عَلى يَدَيْ مَنْ شَاءَ ، وَلكِنْ سَلِ اللّهَ أَنْ يُغْنِيَكَ عَنِ الْحَاجَةِ الَّتِي تَضْطَرُّكَ إِلى لِئَامِ خَلْقِهِ» .3892.الإمامة والسياسة ( _ در ياد كردِ اختلاف ياران امام عليه السلام در اد ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَحْمَرُ» . فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : الْفَقْرُ مِنَ الدِّينَارِ وَالدِّرْهَمِ ؟ فَقَالَ : «لَا ، وَلكِنْ مِنَ الدِّينِ» .109 _ بَابُ أَنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَيْنِ يَنْفُثُ فِيهِمَا الْمَلَكُ وَالشَّيْطَانُ3891.العقد الفريد ( _ به نقل از سعيد بن ابى حذافه _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ قَلْبٍ إِلَا وَلَهُ أُذُنَانِ، عَلى إِحْدَاهُمَا مَلَكٌ مُرْشِدٌ، وَعَلَى الْأُخْرى شَيْطَانٌ مُفْتِنٌ ، هذَا يَأْمُرُهُ ، وَهذَا يَزْجُرُهُ ، الشَّيْطَانُ يَأْمُرُهُ بِالْمَعَاصِي ، وَالْمَلَكُ يَزْجُرُهُ عَنْهَا ، وَهُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ » » . .

ص: 643

108 . باب

109 . باب در بيان اينكه دل را دو گوش است كه فرشته و شيطان در آنها مى دمند

108 _ باب3890.بلاغات النساء ( _ به نقل از شعبى _ ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از ابان بن عبدالملك روايت كرده است كه گفت : حديث كرد مرا بكر ارقط ، از امام جعفر صادق عليه السلام يا از شعيب (1) ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه : يكى بر آن حضرت داخل شد و به آن حضرت عرض كرد كه : خدا تو را به اصلاح آورد! به درستى كه منم مردى كه به سوى شما منقطع شده ام به دوستى خويش (= و غير از شما كسى را دوست نمى دارم) ، و پريشانى سختى به من رسيده ، و به اين دوستى ، به سوى خاندان و خويشاوندان خود تقرّب جستم؛ پس نيفزود مرا تقرّب به اين امر ، نسبت به ايشان ، مگر دورى ، كه از من بيشتر دورى كردند . فرمود كه :«آن چه خدا به تو عطا فرموده ، بهتر است از آن چه از تو فرا گرفته شده» . عرض كرد كه : فداى تو گردم! دعا كن كه خدا مرا از خلق خود بى نياز گرداند . فرمود : «به درستى كه خدا روزى هر كه را خواسته ، بر دست هر كه خواسته تقسيم فرموده ، وليكن از خدا بخواه كه تو را بى نياز گرداند ، از حاجتى كه تو را ناچار كند به سوى ناكسان از خلقش» .3890.بلاغات النساء عن الشعبي :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«فقر ، موت احمر است؛ يعنى مرگ سرخ» (كه كنايه است از قتل و خون ريختن و آن ، از همه مرگ ها سخت تر است) .

راوى مى گويد كه : به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه : مراد ، فقر از دينار و درم است؛ يعنى اينها را نداشته باشد . فرمود : «نه ، وليكن مراد ، فقر از دين است» .109 . باب در بيان اينكه دل را دو گوش است كه فرشته و شيطان در آنها مى دمند3889.تنبيه الخواطر عن الأحنف بن قيس ( _ لَمّا سَأَلَهُ مُعاوِيَةُ عَن أميرِ المُؤمِنينَ ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حمّاد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ دلى نيست ، مگر آنكه آن را دو گوش است ، كه بر يكى از آن دو گوش فرشته اى قرار دارد كه آن را ارشاد مى كند و راه راست مى نمايد ، و بر گوشى ديگر ، شيطانى قرار دارد كه آن را به فتنه مى اندازد و گمراه مى كند . پيوسته اينك ، آن را امر مى كند و اينك ، آن را زجر و منع مى كند . شيطان او را امر مى كند به معاصى ، و فرشته او را از آنها زجر و منع مى كند . و اين است معنى قول خداى عز و جل «عَنِ الْيَمينِ و عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ * ما يَلْفِظُ مِنْ قَولٍ اِلّالَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ» (2) ؛ يعنى : از طرف راست ايشان نشسته ، و از جانب چپ او نشسته اى است كه ملازم اويند ، و از او اصلاً جدا نمى شوند» ، تا آخر آن چه گذشت (3) .

.


1- .يا شبيب .
2- .ق، 17 و 18.
3- .هيچ سخنى نمى گويد ، جز آن كه نزد او مراقبى حاضر و آماده است .

ص: 644

3888.الاستيعاب ( _ در سوگ امير مؤمنان عليه السلام _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ سَعْدَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَيْنِ ، فَإِذَا هَمَّ الْعَبْدُ بِذَنْبٍ ، قَالَ لَهُ رُوحُ الْاءِيمَانِ : لَا تَفْعَلْ ، وَقَالَ لَهُ الشَّيْطَانُ : افْعَلْ ، وَإِذَا كَانَ عَلى بَطْنِهَا نُزِعَ مِنْهُ رُوحُ الْاءِيمَانِ» .3887.ربيع الأبرار :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَا وَلِقَلْبِهِ أُذُنَانِ فِي جَوْفِهِ : أُذُنٌ يَنْفُثُ فِيهَا الْوَسْوَاسُ الْخَنَّاسُ ، وَأُذُنٌ يَنْفُثُ فِيهَا الْمَلَكُ ، فَيُؤَيِّدُ اللّهُ الْمُؤْمِنَ بِالْمَلَكِ ، فَذلِكَ قَوْلُهُ : « وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ » » .110 _ بَابُ الرُّوحِ الَّذِي أُيِّدَ بِهِ الْمُؤْمِنُ3887.ربيع الأبرار :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمِ بْنِ أَبِي سَلَمَةَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدِ بْنِ غَزْوَانَ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ ، قَالَ :

دَخَلْتُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقَالَ لِي :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَيَّدَ الْمُؤْمِنَ بِرُوحٍ مِنْهُ ، تَحْضُرُهُ فِي كُلِّ وَقْتٍ يُحْسِنُ فِيهِ وَيَتَّقِي ، وَتَغِيبُ عَنْهُ فِي كُلِّ وَقْتٍ يُذْنِبُ فِيهِ وَيَعْتَدِي ، فَهِيَ مَعَهُ تَهْتَزُّ سُرُوراً عِنْدَ إِحْسَانِهِ ، وَتَسِيخُ فِي الثَّرى عِنْدَ إِسَاءَتِهِ ، فَتَعَاهَدُوا عِبَادَ اللّهِ نِعَمَهُ بِإِصْلَاحِكُمْ أَنْفُسَكُمْ ؛ تَزْدَادُوا يَقِيناً ، وَتَرْبَحُوا نَفِيساً ثَمِيناً ؛ رَحِمَ اللّهُ امْرَأً هَمَّ بِخَيْرٍ فَعَمِلَهُ ، أَوْ هَمَّ بِشَرٍّ فَارْتَدَعَ عَنْهُ» . ثُمَّ قَالَ : «نَحْنُ نُؤَيِّدُ الرُّوحَ بِالطَّاعَةِ لِلّهِ وَالْعَمَلِ لَهُ» . .

ص: 645

110 . باب در بيان روحى كه خدا مؤمن را به آن تقويت داده

حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق ، از سعدان ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«دل را دو گوش است . پس چون بنده قصد گناهى مى كند _ يعنى زنا _ ، روح ايمان به او مى گويد كه : مكن ، و شيطان به او مى گويد كه : بكن . و هر گاه بر بالاى شكم زن قرار گيرد ، روح ايمان از او بر كنده و ربوده شود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از ابان بن تغلب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ مؤمنى نيست ، مگر آنكه دل او را دو گوش باشد در اندران او . يك گوش ، وسواس خنّاس (1) در آن مى دمد و گوش ديگر ، فرشته اى در آن مى دمد . پس خدا مؤمن را به آن فرشته تقويت مى دهد ، و اين است معنى قول آن جناب _ تعالى _ كه مى فرمايد : «وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (2) » .

110 . باب در بيان روحى كه خدا مؤمن را به آن تقويت دادهحسين بن محمد و محمد بن يحيى ، هر دو روايت كرده اند ، از على بن محمد بن سعد ، از محمد بن مسلم ، از ابوسلمه ، از محمد بن سعيد بن غزوان ، از ابن ابى نجران ، از محمد بن سنان ، از ابوخديجه كه گفت : بر امام موسى كاظم عليه السلام داخل شدم؛ پس به من فرمود كه :«خداى _ تبارك و تعالى _ مؤمن را به روحى تقويت كرده كه در هر وقت كه نيكى مى كند و پرهيز مى نمايد ، در نزد او حاضر است ، و در هر وقت كه گناه مى كند و از حد درمى گذرد ، از او پنهان است . و آن روح ، با مؤمن است در زمانى كه مؤمن نيكى مى كند و از روى شادى مى لرزد ، و در زمانى كه بدى از او سر مى زند ، در خاك فرو مى رود . پس اى بندگان خدا! با اصلاح آوردن نفس هاى خويش ، نعمت هاى آن جناب را رعايت كنيد ، تا يقين شما زياد شود ، و چيز نفيس گرانبهايى را نفع كنيد . خدا رحمت كند مردى را كه قصد كند كه فعل خير را به عمل آورد ، پس آن را به عمل آورد ، يا قصد كند كه بدى را به عمل آورد ، و از آن باز ايستد» . بعد از آن فرمود كه : «ما روح را تقويت مى دهيم به طاعت كردن از براى خدا ، و عمل نمودن از براى رضاى او» . (3)

.


1- .و وسواس ، شيطانى است كه مردم را وسوسه مى كند و در وسواس مى اندازد ، و خنّاس ، باز پس رونده و پنهان شونده است .
2- .مجادله، 22. و ايشان را با روحى از خويش تاييد كرد .
3- .و بنابر بعضى از نسخه هاى كافى ، ما روح را زياد ياد مى كنيم؛ يعنى روح ايمان و نور آن .

ص: 646

111 _ بَابُ الذُّنُوبِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَبِي عليه السلام يَقُولُ : مَا مِنْ شَيْءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِيئَةٍ ؛ إِنَّ الْقَلْبَ لَيُوَاقِعُ الْخَطِيئَةَ ، فَمَا تَزَالُ بِهِ حَتّى تَغْلِبَ عَلَيْهِ ، فَيُصَيَّرَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النّارِ » فَقَالَ :«مَا أَصْبَرَهُمْ عَلى فِعْلِ مَا يَعْلَمُونَ أَنَّهُ يُصَيِّرُهُمْ إِلَى النَّارِ!» .

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عِرْقٍ يَضْرِبُ ، وَلَا نَكْبَةٍ ، وَلَا صُدَاعٍ ، وَلَا مَرَضٍ إِلَا بِذَنْبٍ ، وَذلِكَ قَوْلُ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِي كِتَابِهِ : « وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ » ». قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «وَ مَا يَعْفُو اللّهُ أَكْثَرُ مِمَّا يُؤَاخِذُ بِهِ» .

.

ص: 647

111 . باب در بيان گناهان

111 . باب در بيان گناهانمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از طلحة بن زيد ،از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پدرم مى فرمود كه : هيچ چيز بيش از گناه ، دل را فاسد و تباه نمى كند . به درستى كه دل مرتكب گناه مى شود و پيوسته آن گناه در آن مى باشد و در آن تأثير مى كند ، تا آنكه بر آن غالب مى شود؛ پس اعلاى آن را اسفل آن مى گرداند و سرنگون مى سازد» (و اين كنايه است از آنكه حق در آن قرار نگيرد ، و روى آن از خدا برگردد ، و متوجّه دنياى دنى[=پست ]گردد) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از عبداللّه بن مسكان ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النّارِ» (1) ، كه آن حضرت فرمود :«چه چيز ايشان را شكيبا گردانيده ، بر كردن آن چه مى دانند كه ايشان را به سوى آتش جهنّم مى كشاند» . (2)

از او ، از پدرش ، از نضر بن سويد ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«البتّه هيچ رگى نمى زند؛ يعنى نمى جهد و به جنبش در نمى آيد ، و هيچ نكبت و سختى و دردسر و بيمارى رخ نمى دهد ، مگر به سبب گناهى . و اين است معنى قول خداى عز و جل كه در كتاب خويش مى فرمايد : «وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثيرٍ» (3) ؛ يعنى : و آن چه به شما مى رسد ، اى بندگان! از بليّت و آفت مالى و بدنى ، پس به سبب آن چيزى است كه دست هاى شما آن را كسب كرده؛ يعنى به سبب معصيتى است كه كرده ايد ، و خدا عفو مى كند و درمى گذرد از بسيارى از گناهان» . راوى مى گويد كه : بعد از آن ، حضرت فرمود كه : «آن چه خدا از آن عفو مى فرمايد ، بيشتر است از آن چه به آن مؤاخذه و بازخواست مى كند» . (4)

.


1- .بقره، 175.
2- .و ترجمه ظاهر آيه اين است كه : «پس چه چيز شكيبا گردانيد ايشان را ، بر آتش دوزخ» . و اين استفهام ، از براى تعجّب است؛ چه تعجّب است از حال ايشان ، در اشتغال به موجبات آتش و بى باكى ايشان از آن ، چنان كه حضرت اشاره به آن فرموده . و احتمال اين كه «ما أَصْبَرَهُمْ» ، صيغه تعجّب باشد و معنى اين شود كه : «چه صابر و شكيبايند» ، چنان كه بعضى گمان كرده اند ، صورتى ندارد ، چنان كه در موضع آن بيان نموده ام . (مترجم)
3- .شورا، 30.
4- .و مخفى نماند كه آيه و حديث ، مخصوص اند به گناهكاران ، و امّا هرگاه بى گناهى را مصيبتى رسد ، سببش چيزى ديگر است ، مانند زيادتى اجر . (مترجم)

ص: 648

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ حَرِيزٍ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ نَكْبَةٍ تُصِيبُ الْعَبْدَ إِلَا بِذَنْبٍ ، وَمَا يَعْفُو اللّهُ عَنْهُ أَكْثَرُ» .

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : لَا تُبْدِيَنَّ عَنْ وَاضِحَةٍ وَقَدْ عَمِلْتَ الْأَعْمَالَ الْفَاضِحَةَ ، وَلَا يَأْمَنِ الْبَيَاتَ مَنْ عَمِلَ السَّيِّئَاتِ» .

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«تَعَوَّذُوا بِاللّهِ مِنْ سَطَوَاتِ اللّهِ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ» . قَالَ : قُلْتُ لَهُ : وَمَا سَطَوَاتُ اللّهِ؟ قَالَ : «الْأَخْذُ عَلَى الْمَعَاصِي» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ سُلَيْمَانَ الْجَعْفَرِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«الذُّنُوبُ كُلُّهَا شَدِيدَةٌ ، وَأَشَدُّهَا مَا نَبَتَ عَلَيْهِ اللَّحْمُ وَالدَّمُ ؛ لِأَنَّهُ إِمَّا مَرْحُومٌ ، وَإِمَّا مُعَذَّبٌ ، وَالْجَنَّةُ لَا يَدْخُلُهَا إِلَا طَيِّبٌ» .

.

ص: 649

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از حريز ، از فضيل بن يسار ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ سختى به بنده اى نمى رسد ، مگر به واسطه گناهى ، و آن چه خدا از آن عفو مى فرمايد ، بيشتر است» .

على ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود : البتّه دندان هاى خنده خود را ظاهر مكن ، و حال آنكه عمل هاى رسواكننده را به جا آورده باشى ، و بايد كه از شبيخون ايمن نباشد ، هر كه كارهاى بد كرده است» .

از او ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبدالحميد ،از ابواسامه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«به خدا پناه بريد از سطوت هاى خدا در شب و روز» . راوى مى گويد : عرض كردم كه : سطوت هاى خدا چيست؟ فرمود كه : «گرفتن بر معصيت ها» . (1)

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش ، از سليمان جعفرى ، از عبداللّه بن بكير ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«گناهان ، همه آن ، سخت است و سخت ترين آنها ، گناهى است كه گوشت و خون بر آن برويد؛زيرا كه صاحب آن ، يا خدا او را رحم مى كند ، و يا عذاب» . مى فرمايد : «و در بهشت داخل نمى شود ، مگر آنكه پاك و پاكيزه باشد» . (2)

.


1- .و سطوت _ به فتح سين سعفص و سكون طاء حطّى _ ، در اصل لغت به معنى حمله بردن و قهر كردن است . (مترجم)
2- .و دور نيست كه مراد حضرت اين باشد كه ، غير پاك و پاكيزه ، بدون شفاعت و عفو داخل بهشت نمى شود ، و مرحوم بودنش موجب دخول بهشت نيست . (مترجم)

ص: 650

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعَبْدَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ ، فَيُزْوى عَنْهُ الرِّزْقُ» .

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ النَّوْفَلِيِّ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ مُخْتَارٍ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ عَبَدَ الدِّينَارَ وَالدِّرْهَمَ ، مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ كَمَّهَ أَعْمى ، مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ نَكَحَ بَهِيمَةً» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ ؛ فَإِنَّ لَهَا طَالِباً يَقُولُ أَحَدُكُمْ : أُذْنِبُ وَأَسْتَغْفِرُ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ : « (سَنَكْتُبُ) ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِى إِمامٍ مُبِينٍ » وَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ : « إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّماواتِ أَوْ فِى الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ » » .

.

ص: 651

حسين بن محمد ، از معلى بن محمد ، از وشّاء ، از ابان ، از فضيل بن يسار ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه بنده گناه مى كند ، و [رزق و ]روزى از او دور مى شود و از آن محروم مى گردد» .

على بن محمد ، از صالح بن ابى حمّاد ، از محمد بن ابراهيم نوفلى ، از حسين بن مختار ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : ملعون است ، ملعون است ، هر كه دينار و درم را پرستد . ملعون است ، ملعون است ، هر كه كورى را سرگشته سازد ، به اينكه او را از راه بيرون برد ، يا راه را به او نشان ندهد . (1) ملعون است ، معلون است ، هر كه با چهارپايى جماع كند» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از على بن ابى حمزه ، از ابوبصير ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«بپرهيزيد از گناهانى كه كوچك شمرده مى شوند؛زيرا كه آنها را طلب كننده اى هست كه از آنها غافل نمى شود . يكى از شما مى گويد كه : گناه مى كنم و طلب آمرزش مى نمايم . به درستى كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «سَنَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَاثارَهُمْ وَكُلَّ شَيْئٍ أَحْصَيْناهُ فى اِمامٍ مُبينٍ» (2) ، و خداى عز و جل فرموده است كه : «اِنَّها اِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّمواتِ أَوْ فِى الْاَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللّهُ اِنَّ اللّهَ لَطيفٌ خَبيرٌ» (3) ؛ يعنى : به درستى كه خصلت و كردارى كه آدمى را باشد از خوب و بد ، اگر در خُردى ، هم سنگ دانه اى از خردل باشد كه از همه دانه ها خردتر است ، پس آن دانه در اندران سنگ سخت و بزرگ باشد كه بيرون آوردن آن دشوار است ، يا در زير صخره سبز باشد (كه آن را صمّاء گويند و در زير زمين هفتم است) ، يا در آسمان ها باشد (با وجود رفعت و وسعت آنها) ، يا در زمين باشد ، كه خدا آن را بياورد (و حاضر گرداند در موقف حساب ، و بر آن حساب فرمايد) . به درستى كه خدا باريك دانى است كه علمش به هر چيز خرد و ريزه اى احاطه فرموده ، و دانا و آگاه است به كنه هر چيزى» .

.


1- .و بعضى گفته اند كه : شايد مراد از كورى ، كورى دل باشد؛ يعنى جاهل را هدايت نكند .
2- .يس، 12. و در قرآن «وَنَكْتُبُ» ، به جاى «سَنَكْتُبُ» واقع است . و ترجمه آيه مذكور شد .
3- .لقمان، 16.

ص: 652

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ طَرِيفٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«إِنَّ الذَّنْبَ يَحْرِمُ الْعَبْدَ الرِّزْقَ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الرَّجُلَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ ، فَيُدْرَأُ عَنْهُ الرِّزْقُ» ، وَتَلَا هذِهِ الْايَةَ : « إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِ مُنَّها مُصْبِحِينَ وَلا يَسْتَثْنُونَ فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَهُمْ نائِمُونَ » .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِذَا أَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ ، فَإِنْ تَابَ انْمَحَتْ ، وَإِنْ زَادَ زَادَتْ حَتّى تَغْلِبَ عَلى قَلْبِهِ ، فَلَا يُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَداً» .

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعَبْدَ يَسْأَلُ اللّهَ الْحَاجَةَ ، فَيَكُونُ مِنْ شَأْنِهِ قَضَاؤُهَا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ ، أَوْ إِلى وَقْتٍ بَطِيءٍ ، فَيُذْنِبُ الْعَبْدُ ذَنْباً ، فَيَقُولُ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ لِلْمَلَكِ : لَا تَقْضِ حَاجَتَهُ ، وَاحْرِمْهُ إِيَّاهَا ؛ فَإِنَّهُ تَعَرَّضَ لِسَخَطِي ، وَاسْتَوْجَبَ الْحِرْمَانَ مِنِّي» .

.

ص: 653

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال ، از ثعلبه ، از سليمان بن طريف ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«به درستى كه گناه ، بنده را از روزى محروم و بى بهره مى گرداند» .

محمد بن يحيى ، از عبداللّه بن محمد ، از على بن حكم ، از ابان بن عثمان ، از فضيل ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه مرد مرتكب گناه مى شود ، و به اين سبب روزى از او بازداشته مى شود» ، و اين آيه را تلاوت فرمود كه : «اِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحينَ * وَلا يَسْتَثْنُونَ * فَطافَ عَلَيْها طآئِفٌ مِن رَبِّكَ وَهُمْ نآئِمُونَ» (1) ؛ يعنى : «ياد كن چون سوگند خوردند اهل باغى كه در دو فرسنگى صنعاى يمن بود ، كه هر آينه ميوه آن را ببرند ، در حالى كه در صباح در آيندگان باشند؛ يعنى در بامداد ميوه را بچينند؛ پس به اين قصد سوگند ياد نمودند و استثنا نكردند؛ يعنى نگفتند كه : انشاء اللّه ، اگر خدا خواهد (2) ؛ پس فرا گرفت بر آن باغ ، بلاى طواف كننده و گرداگرد آن فروگيرنده ، از جانب پروردگار تو ، و ايشان خفتگان بودند» . (3)

از او ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از ابوبصير روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«چون مرد مرتكب گناه گردد ، نكته و نشانه سياهى در دلش بيرون آيد . پس اگر توبه كند ، آن نشانه برطرف شود ، و اگر بر گناه بيفزايد ، آن نشانه نيز بيفزايد ، تا بر دلش غالب گردد و همه را سياه كند ، و چون چنين شود ، بعد از آن هرگز رستگارى نيابد» .

از او ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از ابوايّوب ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه بنده حاجتى را از خدا سؤال مى كند ، و از حالش روا شدن آن باشد تا زمانى نزديك يا تا وقتى كه دير باشد . پس آن بنده گناهى مى كند ، و به اين سبب خداى _ تبارك و تعالى _ به فرشته مى فرمايد كه : حاجتش را روا مكن و او را از آن محروم گردان؛ زيرا كه او خود را در معرض خشم من درآورده ، و نوميدى را از من سزاوار شده» .

.


1- .قلم، 17_19.
2- .و بعضى گفته اند كه : معنى اين است كه ، جدا نكردند از آن ميوه ، حصّه مساكين را ، چنان كه پدر ايشان جدا مى كرد . (مترجم)
3- .و آن بلاء ، آتشى بود كه از آسمان فرود آمد ، و در آن باغ پيچيده و ميوه آن را سوزانيد و درختان آن را خشك گردانيد . (مترجم)

ص: 654

ابْنُ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«إِنَّهُ مَا مِنْ سَنَةٍ أَقَلَّ مَطَراً مِنْ سَنَةٍ ، وَلكِنَّ اللّهَ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِذَا عَمِلَ قَوْمٌ بِالْمَعَاصِي ، صَرَفَ عَنْهُمْ مَا كَانَ قَدَّرَ لَهُمْ مِنَ الْمَطَرِ فِي تِلْكَ السَّنَةِ إِلى غَيْرِهِمْ ، وَإِلَى الْفَيَافِي وَالْبِحَارِ وَالْجِبَالِ ، وَإِنَّ اللّهَ لَيُعَذِّبُ الْجُعَلَ فِي جُحْرِهَا بِحَبْسِ الْمَطَرِ عَنِ الْأَرْضِ الَّتِي هِيَ بِمَحَلِّهَا بِخَطَايَا مَنْ بِحَضْرَتِهَا ، وَقَدْ جَعَلَ اللّهُ لَهَا السَّبِيلَ فِي مَسْلَكٍ سِوى مَحَلَّةِ أَهْلِ الْمَعَاصِي» . قَالَ : ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِى الْأَبْصَارِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الرَّجُلَ يُذْنِبُ الذَّنْبَ ، فَيُحْرَمُ صَلَاةَ اللَّيْلِ ، وَإِنَّ الْعَمَلَ السَّيِّئَ أَسْرَعُ فِي صَاحِبِهِ مِنَ السِّكِّينِ فِي اللَّحْمِ» .

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ هَمَّ بِسَيِّئَةٍ فَلَا يَعْمَلْهَا ، فَإِنَّهُ رُبَّمَا عَمِلَ الْعَبْدُ السَّيِّئَةَ ، فَيَرَاهُ الرَّبُّ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ فَيَقُولُ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي ، لَا أَغْفِرُ لَكَ بَعْدَ ذلِكَ أَبَداً» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :«حَقٌّ عَلَى اللّهِ أَنْ لَا يُعْصى فِي دَارٍ إِلَا أَضْحَاهَا لِلشَّمْسِ حَتّى تُطَهِّرَهَا» .

.

ص: 655

ابن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از ابوحمزه از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«هيچ سالى بارانش از سال ديگر كمتر نيست ، وليكن خدا آن را مى گذارد و مى باراند ، در هر جا كه خواهد . به درستى كه چون گروهى به معاصى عمل كنند ، خداى عز و جل آن چه را كه مقدّر فرموده بود از براى ايشان در آن سال از باران ، از ايشان بگرداند به سوى غير ايشان ، و به سوى بيابان ها و درياها و كوه ها . و به درستى كه خدا عذاب مى كند جُعَل؛ (يعنى سرگين غلطانك) را در سوراخ خود ، به حبس كردن باران از آن زمينى كه اين جعل در محل آن است ، به گناهان آنها كه در نزد آن حاضر و در آن محل منزل دارند ، و حال آنكه خدا از برايش راهى را قرار داده در مسلكى كه غير محلّ و منزل اهل معاصى است» . راوى مى گويد كه : بعد از آن ، حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : «فَاعْتَبِرُوا يا أُولِى الْاَبْصارِ» » . (1)

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه مردى مرتكب گناه مى شود ، و به سبب آن از نماز شب محروم مى گردد و توفيق نمى يابد كه آن را به جا آورد . و به درستى كه كار بد تأثيرش در صاحبش ، از تأثير كارد در گوشت ، شتابان تر است» .

از او از ابن فضّال از ابن بكير از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه گناهى را قصد كند ، بايد كه آن را به عمل نياورد؛زيرا كه بسا است كه بنده گناه را به عمل مى آورد ، پس خداى _ تبارك و تعالى _ او را مى بيند و مى فرمايد كه : به عزّت خودم سوگند كه بعد از اين هرگز تو را نمى آمرزم» . (2)

حسين بن محمد ، از محمد بن احمد نهدى ، از عمرو بن عثمان ، از مردى ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بر خدا لازم است كه در خانه اى معصيت نشود ، مگر آنكه آن خانه را از براى آفتاب ظاهر گرداند ، كه آفتاب بر آن بتابد ، تا آن را پاك گرداند» . (3)

.


1- .حشر، 2. و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه حضرت اين آيه را خواند ، و ترجمه آن گذشت . (مترجم)
2- .و همين حديث ، جزو حديثى است كه در باب تعجيل فعل خير گذشت ، با اندك تفاوتى . (مترجم)
3- .و اين كنايه است از آنكه گناهان، خانه ها را خراب مى كند .

ص: 656

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْأَصَمِّ ، عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ الْعَبْدَ لَيُحْبَسُ عَلى ذَنْبٍ مِنْ ذُنُوبِهِ مِائَةَ عَامٍ ، وَإِنَّهُ لَيَنْظُرُ إِلى أَزْوَاجِهِ فِي الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمْنَ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ عِيسَى بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَا وَفِي قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ ، فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً، خَرَجَ فِي النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ ؛ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذلِكَ السَّوَادُ ، وَإِنْ تَمَادى فِي الذُّنُوبِ زَادَ ذلِكَ السَّوَادُ حَتّى يُغَطِّيَ الْبَيَاضَ ، فَإِذَا غُطِّيَ الْبَيَاضُ لَمْ يرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلى خَيْرٍ أَبَداً ، وَهُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ » ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : لَا تُبْدِيَنَّ عَنْ وَاضِحَةٍ وَ قَدْ عَمِلْتَ الْأَعْمَالَ الْفَاضِحَةَ ، وَ لَا تَأْمَنِ الْبَيَاتَ وَ قَدْ عَمِلْتَ السَّيِّئَاتِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي عَمْرٍو الْمَدَائِنِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«كَانَ أَبِي عليه السلام يَقُولُ: إِنَّ اللّهَ قَضى قَضَاءً حَتْماً أَلَا يُنْعِمَ عَلَى الْعَبْدِ بِنِعْمَةٍ فَيَسْلُبَهَا إِيَّاهُ ، حَتّى يُحْدِثَ الْعَبْدُ ذَنْباً يَسْتَحِقُّ بِذلِكَ النَّقِمَةَ».

.

ص: 657

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن حسن بن شمّون ، از عبداللّه بن عبدالرحمان بن اصم ، از مسمع بن عبدالملك ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه بنده در قيامت ، صد سال بر گناهى از گناهان خويش محبوس و معطّل مى شود ، و به سوى زنان خويش كه در بهشت اند نظر مى كند كه در ناز و نعمت مى گذارنند» .

ابوعلى اشعرى ، از عيسى بن ايّوب ، از على بن مهزيار ، از قاسم بن عروه ، از ابن بكير ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ بنده اى نيست ، مگر آنكه در دلش نكته و نشانه سفيدى هست؛ پس چون گناهى را مرتكب شود ، در آن نشانه سفيد ، سياهى بيرون آيد و به هم رسد ، و چون توبه كند ، آن سياهى برود ، و اگر در گناهان مدّتى مديد بماند ، آن سياهى بيفزايد تا به مرتبه اى كه آن سفيدى را بپوشاند ، و چون سفيدى را بپوشد ، صاحب آن دل هرگز به سوى خير و خوبى برنگردد ، و اين است معنى قول خداى عز و جل : «كَلّا بَل رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» (1) ؛ يعنى : چنان نيست كه مكذّبان مى گويند؛ بلكه غلبه كرده و زنگ داده بر دل هاى ايشان ، آن چه پيوسته مى كردند» (يعنى دل هاى ايشان به سبب خبث اعتقاد و معاصى ، زنگ گرفته و تاريك شده ، و به اين سبب معرفت حق و باطل از ايشان پوشيده گرديده است) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : البتّه دندان هاى خنده خود را به خنده ظاهر مكن ، و حال آنكه عمل هاى رسواكننده را به جا آورده باشى ، و از شبيخون ايمن مباش ، در حالى كه كارهاى بد كرده باشى» . (2)

محمد بن يحيى و ابوعلى اشعرى ، از حسين بن اسحاق ، از على بن مهزيار ، از حمّاد بن عيسى ، از ابوعمرو مدائنى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«پدرم عليه السلام مى فرمود كه : خداى عز و جل حكم فرموده ، حكمى واجب ، كه بر بنده خود به نعمتى انعام نفرمايد . پس آن نعمت را از او بربايد ، تا آنكه آن بنده گناهى را پديد آورد كه به سبب آن سزاوار سختى و عقوبت باشد» .

.


1- .مطففين، 14.
2- .و در همين باب ، اين حديث را از حضرت صادق عليه السلام روايت كرد با اندك تفاوتى . (مترجم)

ص: 658

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ سَدِيرٍ ، قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» الْايَةَ ، فَقَالَ:«هؤُلَاءِ قَوْمٌ كَانَتْ لَهُمْ قُرًى مُتَّصِلَةٌ يَنْظُرُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ ، وَ أَنْهَارٌ جَارِيَةٌ ، وَ أَمْوَالٌ ظَاهِرَةٌ ، فَكَفَرُوا نِعَمَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ غَيَّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ مِنْ عَافِيَةِ اللّهِ ، فَغَيَّرَ اللّهُ مَا بِهِمْ مِنْ نِعْمَةٍ ، وَ «إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» فَأَرْسَلَ اللّهُ عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ ، فَغَرَّقَ قُرَاهُمْ ، وَخَرَّبَ دِيَارَهُمْ ، وَأَذْهَبَ أَمْوَالَهُمْ ، وَ أَبْدَلَهُمْ مَكَانَ جَنَّاتِهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ ، وَ شَيْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ ، ثُمَّ قَالَ: «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِى إِلَا الْكَفُورَ» ».

.

ص: 659

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از جميل بن صالح ، از سدير روايت كرده است كه گفت : مردى از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كرد از قول خداى عز و جل : «قالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» (1) . راوى مى گويد كه : پس امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اين جماعت ، گروهى بودند كه ايشان را دهى چند بود به هم پيوسته ، كه اهل آنها به يكديگر نظر مى كردند و همديگر را مى ديدند ، و نهرهاى روان و مال هاى نمايان داشتند . پس نعمت هاى خداى عز و جل را كفران كردند و ناسپاسى نمودند ، و آن چه را كه با ايشان و در نفس هاى ايشان بود از عافيت خدا ، تغيير دادند؛ پس خدا تغيير داد ، آن چه را كه با ايشان بود از نعمت و عافيت . «وَاِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» (2) ؛ يعنى : «به درستى كه خدا تغيير نمى دهد آن چه را كه با گروهى باشد از عافيت و نعمت ، تا آنكه آن گروه تغيير دهند آن چه را كه در نفس هاى ايشان است؛ يعنى بدل كنند احوال جميله را به اخلاق رذيله ، و زبان را از ذكر او و دل را از ياد او بگردانند»؛ پس خدا سيل عَرِم را به سوى ايشان فرستاد (3) ؛ پس ده هاى ايشان را غرق كرد و خانه هاى ايشان را خراب نمود و مال هاى ايشان را برد ، و بدل داد ايشان را به جاى باغ هاى ايشان ، دو باغ كه خداوندان خوردنى و ميوه اى بودند بدمزه كه اراك است ، (و گويند : درخت خار دار كه ميوه تلخ داشت ، و خداوندان درخت شوره گز) ، و چيزى از درخت كُنار اندك بودند (يعنى در آن شوره گزها ، اندك ميوه اى كُنار قرار داديم ، تا ياد كنند از آن ميوه هاى فوت شده) . بعد از آن فرموده است كه : «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَهَلْ نُجازى اِلّا الْكَفُورَ» (4) ؛ يعنى : اين عذاب عاجل ، پاداش داديم ايشان را ، به سبب آنكه كفرانِ نعمت ورزيده ، بر رسولان ما كافر شدند ، و آيا جزا نمى دهم ، مگر كفور را؟» (5) .

.


1- .سبأ، 19. تا آخر آيه كه ترجمه آن اين است كه : «گفتند قوم سبا ، اى پروردگار ما! دورى افكن ميان منازل سفرهاى ما؛ يعنى بيابان ها را پديد آور از منزلى تا منزل ديگر ، كه مردم بى زاد و راحله سفر نتوانند كرد ، و ستم كردند بر نفس هاى خويش به اين دعا ، به جهت كفران نعمت؛ پس گردانيديم ايشان را سخنان ، كه مردمان بعد از ايشان به تعجّب باز گويند و از حال ايشان تعجّب كنند ، كه از آبادانى به خرابى ميل نمودند ، و يا از روى ضرب المثل باز گويند كه : تفرّقوا ايادى سبأ ، و پراكنده ساختيم ايشان را هر پراكنده ساختنى؛ يعنى به غايت پراكندگى ، تا آنكه يكى از ايشان در مارب نماندند و هر يك به جايى رفتند . به درستى كه در آن چه ذكر كرديم از قصّه قوم سبا ، هر آينه نشانه ها و پندها است از براى هر صبركننده سپاس گوينده ، كه بر محنت ها صابر و بر نعمت ها شاكر باشد». (مترجم)
2- .رعد، 11.
3- .و عرم _ به فتح عين و كسر راء_ اسطلخ[=استخر] ، آبگير است كه اهل سبأ به سنگ و قير بندان كرده بودند و بند آب ، و بعضى گفته اند كه : بندى محكم و سخت و استوار كه بلقيس ساخته بود ، و بعضى گفته اند كه : عرم ، كور موشى است كه آن بند را سوراخ كرد ، و بعضى گفته اند كه : نام وادى است ، و بعضى گفته اند كه : باران سخت است . (مترجم)
4- .سبأ، 17.
5- .و حضرت ، اين كلام را بر سبيل اقتباس از آيه سوره سبأ ذكر فرموده ، و نظم آيه اين است كه : «فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ العَرِمِ وَ بدَّلَناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَى أُكُل خَمْطٍ وَ أَثَلٍ وَ شَيْئٍ مِنْ سِدْرٍ قَليلٍ» . و از حديث ظاهر مى شود كه اين آيه بعد از آيه پيش باشد ، و در قرآن ، پيش از آن است؛زيرا كه بعد از تتمّه آيه اى كه در آخر حديث مذكور مى شود ، مذكور است كه : «وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرى الَّتى بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيها السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِىَ وَأَيّاما امِنينَ فَقالاوُ رَبَّنا باعِدْ» تا آخر آيه . و آن چه كلينى عليهم السلام ذكر فرموده بود ، فاء نداشت ، و در قرآن ، «فقالوا» است . و حضرت بعد از ذكر مقتبس مى فرمايد كه : بعد از آن فرموده است كه : «ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازى اِلّا الْكَفُورَ» ؛ يعنى : «اين عذاب عاجل ، پاداش داديم ايشان را ، به سبب آنكه كفران نعمت ورزيده ، بر رسولان ما كافر شدند ، و آيا عتاب كرده مى شود؛ يعنى عتاب نمى شود به مثل آن چه مذكور شد ، مگر ناسپاس كه در ناسپاسى به نهايت رسيده باشد؟» و اين ترجمه ، بنابر قرائت يجازى _ با ياء و فتح زاى آن و رفع راء كفور _ است . و بنا بر قرائت ديگر كه نجازى _ با نون و كسر زاى آن و نصب راء كفور _ است ، معنى اين مى شود كه : جزا نمى دهم ، مگر كفور را . (مترجم)

ص: 660

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ سَمَاعَةَ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَا أَنْعَمَ اللّهُ عَلى عَبْدٍ نِعْمَةً فَسَلَبَهَا إِيَّاهُ ، حَتّى يُذْنِبَ ذَنْباً يَسْتَحِقُّ بِذلِكَ السَّلْبَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ الْجَزَرِيِّ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بَعَثَ نَبِيّاً مِنْ أَنْبِيَائِهِ إِلى قَوْمِهِ ، وَأَوْحى إِلَيْهِ: أَنْ قُلْ لِقَوْمِكَ: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِ قَرْيَةٍ وَ لَا أُنَاسٍ كَانُوا عَلى طَاعَتِي ، فَأَصَابَهُمْ فِيهَا سَرَّاءُ ، فَتَحَوَّلُوا عَمَّا أُحِبُّ إِلى مَا أَكْرَهُ ، إِلَا تَحَوَّلْتُ لَهُمْ عَمَّا يُحِبُّونَ إِلى مَا يَكْرَهُونَ؛ وَ لَيْسَ مِنْ أَهْلِ قَرْيَةٍ وَ لَا أَهْلِ بَيْتٍ كَانُوا عَلى مَعْصِيَتِي ، فَأَصَابَهُمْ فِيهَا ضَرَّاءُ ، فَتَحَوَّلُوا عَمَّا أَكْرَهُ إِلى مَا أُحِبُّ ، إِلَا تَحَوَّلْتُ لَهُمْ عَمَّا يَكْرَهُونَ إِلى مَا يُحِبُّونَ ، وَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ رَحْمَتِي سَبَقَتْ غَضَبِي؛ فَلَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَتِي؛ فَإِنَّهُ لَا يَتَعَاظَمُ عِنْدِي ذَنْبٌ أَغْفِرُهُ؛ وَ قُلْ لَهُمْ: لَا يَتَعَرَّضُوا مُعَانِدِينَ لِسَخَطِي ، وَ لَا يَسْتَخِفُّوا بِأَوْلِيَائِي؛ فَإِنَّ لِي سَطَوَاتٍ عِنْدَ غَضَبِي لَا يَقُومُ لَهَا شَيْءٌ مِنْ خَلْقِي».

.

ص: 661

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از سماعه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«خدا نعمتى را بر بنده اى انعام نفرموده كه آن را از او ربوده باشد ، مگر آنكه گناهى را مرتكب گرديده باشد ، كه به سبب آن سزاوار ربودن باشد» .

محمد بن يحيى روايت كرده است ، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم ، از پدرش و هر دو ، از ابن محبوب ، از هيثم بن واقد جزرى كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل پيغمبرى از پيغمبران خويش را به سوى قومش مبعوث گردانيد و به سوى او وحى فرمود كه : به قوم خود بگو كه : هيچ اهل ده و گروهى نبودند كه بر طاعت و فرمانبردارى من بودند و در آن طاعت ، زحمت و مشقّتى به ايشان رسيد . پس از آن چه دوست مى داشتم ، منتقل شدند به سوى آن چه دشمن مى داشتم ، مگر آنكه ايشان را منتقل ساختم از آن چه دوست مى داشتند ، به سوى آن چه ناخوش مى داشتند . و هيچ اهل ده و خاندانى نبودند كه بر معصيت و نافرمانى من بوده باشند و در آن معصيت ، ضرر و زحمتى به ايشان رسيده باشد ، و از آن چه ناخوش مى داشتم ، منتقل شده باشند به سوى آن چه دوست مى داشتم ، مگر آنكه ايشان را منتقل ساخته ام از آن چه ناخوش مى داشتند ، به سوى آن چه دوست مى داشتند ، و به ايشان بگو كه : رحمت من بر خشم من پيشى گرفته . پس بايد كه از رحمت من نوميد نباشند؛زيرا كه گناهى كه آن را مى آمرزم ، در نزد من بزرگ نمى نمايد . و به ايشان بگو كه : متعرّض خشم من نشوند و با من ستيزه نكنند ، و به دوستان من استخفاف نكنند و ايشان را سبك و خوار ندارند؛زيرا كه مرا در هنگامى كه غضب مى كنم سطوت هاى چند است كه چيزى از آفريدگان من تاب آن ندارد ، و با آن مقاومت و برابرى نمى تواند كرد» .

.

ص: 662

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْهَاشِمِيُّ ، عَنْ جَدِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ ، عَنْ سُلَيَْمانَ الْجَعْفَرِيِّ ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ:«أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى نَبِيٍّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ: إِذَا أُطِعْتُ رَضِيتُ ، وَ إِذَا رَضِيتُ بَارَكْتُ ، وَ لَيْسَ لِبَرَكَتِي نِهَايَةٌ ، وَ إِذَا عُصِيتُ غَضِبْتُ ، وَ إِذَا غَضِبْتُ لَعَنْتُ؛ وَ لَعْنَتِي تَبْلُغُ السَّابِعَ مِنَ الْوَرَاءِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ قَالَ:«إِنَّ أَحَدَكُمْ لَيَكْثُرُ بِهِ الْخَوْفُ مِنَ السُّلْطَانِ ، وَ مَا ذلِكَ إِلَا بِالذُّنُوبِ ، فَتَوَقَّوْهَا مَا اسْتَطَعْتُمْ ، وَ لَا تَمَادَوْا فِيهَا».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ رَفَعَهُ ، قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«لَا وَجَعَ أَوْجَعُ لِلْقُلُوبِ مِنَ الذُّنُوبِ ، وَ لَا خَوْفَ أَشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ ، وَ كَفى بِمَا سَلَفَ تَفَكُّراً ، وَ كَفى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً».

.

ص: 663

على بن ابراهيم هاشمى ، از جدّش محمد بن حسن بن محمد بن عبيد اللّه ، از سليمان جعفرى ، از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جل به سوى پيغمبرى از پيغمبران وحى فرمود كه : چون فرمانبردارى شوم ، خشنود مى شوم ، و چون خشنود شوم ، بركت مى دهم ، و بركت مرا نهايت و آخرشدى نيست . و چون نافرمانى شوم ، خشم مى گيرم ، و چون خشم گرفتم ، لعنت مى كنم ، و لعنت من به هفتم از فرزندان ملعون مى رسد» . (1)

محمد بن يحيى ، از على بن حسن بن على ، از محمد بن وليد ، از يونس بن يعقوب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه يكى از شما ترس بسيارى از پادشاه با او مى باشد ، و اين ترس نيست ، مگر به سبب گناهان؛ پس خود را از گناهان نگاه داريد ، آن چه توانيد و استطاعت داشته باشيد ، و در آنها تمادى (2) مكنيد» [= و بر آنها مداومت منماييد] .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از محمد بن عيسى ، از يونس كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه :«هيچ دردى نيست كه بيش از گناهان ، دل ها را به درد آورد ، و هيچ ترسى نيست كه از مردن سخت تر باشد . و آن چه پيش گذشته ، از براى فكر و انديشه بس است ، و كافى است كه مرگ ، واعظ و پنددهنده باشد» .

.


1- .يعنى با رضامندى به كردار پدر ملعون خويش ، يا قصد مبالغه است ، اگر اين نوع مبالغات ، بر آن جناب جايز باشد . (مترجم)
2- .و تمادى ، در نهايت به راهى دور شدن و طول دادن است . (مترجم)

ص: 664

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيُّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّيْمِيِّ ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ الشَّامِيِّ _ مَوْلىً لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام _ قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ:«كُلَّمَا أَحْدَثَ الْعِبَادُ مِنَ الذُّنُوبِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَعْمَلُونَ، أَحْدَثَ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلَاءِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَعْرِفُونَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ صُهَيْبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: إِذَا عَصَانِي مَنْ عَرَفَنِي ، سَلَّطْتُ عَلَيْهِ مَنْ لَا يَعْرِفُنِي».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ ابْنِ عَرَفَةَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ مُنَادِياً يُنَادِي: مَهْلاً مَهْلاً عِبَادَ اللّهِ عَنْ مَعَاصِي اللّهِ ، فَلَوْ لَا بَهَائِمُ رُتَّعٌ ، وَ صِبْيَةٌ رُضَّعٌ ، وَ شُيُوخٌ رُكَّعٌ ، لَصُبَّ عَلَيْكُمُ الْعَذَابُ صَبّاً ، تُرَضُّونَ بِهِ رَضّاً».

112 _ بَابُ الْكَبَائِرِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنِ الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً» قَالَ:«الْكَبَائِرُ ، الَّتِي أَوْجَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَيْهَا النَّارَ».

عَنْهُ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، قَالَ: كَتَبَ مَعِي بَعْضُ أَصْحَابِنَا إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام يَسْأَلُهُ عَنِ الْكَبَائِرِ: كَمْ هِيَ؟ وَ مَا هِيَ؟ فَكَتَبَ :«الْكَبَائِرُ : مَنِ اجْتَنَبَ مَا وَعَدَ اللّهُ عَلَيْهِ النَّارَ ، كَفَّرَ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ إِذَا كَانَ مُؤْمِناً ، وَ السَّبْعُ الْمُوجِبَاتُ: قَتْلُ النَّفْسِ الْحَرَامِ ، وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ ، وَ أَكْلُ الرِّبَا ، وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ ، وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ ، وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ ، وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ».

.

ص: 665

112 . باب در بيان گناهان كبيره

احمد بن محمد كوفى ، از على بن حسن ميثمى ، از عبّاس بن هلال شامى ،مولاى ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ، روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام رضا عليه السلام كه مى فرمود :«در هر زمان كه بندگان از گناهان ، گناهى را پديد آورند كه پيش از آن نمى كردند ، خدا براى ايشان از بلاها ، بلايى را پديد آورد كه پيش از آن نمى شناختند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از عبّاد بن صهيب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى عز و جل مى فرمايد كه : چون مرا نافرمانى كند كسى كه مرا مى شناسد ، بر او مسلّط گردانم كسى را كه مرا نمى شناسد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از ابن عرفه ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل را در هر روز و هر شب نداكننده اى هست كه ندا مى كند و مى گويد كه : اى بندگان خدا! آهسته باشيد ، آهسته باشيد ، و رفق و نرمى كنيد از نافرمانى هاى خدا و پيرامون آنها مگرديد . پس اگر چهارپايان چرنده و كودكان شيرخورنده و پيران ركوع كننده نمى بودند ، عذاب بر شما ريخته مى شد ، ريختنى سخت ، كه شما به غايت درهم شكسته و به آن خرد و مُرد شويد» .

112 . باب در بيان گناهان كبيرهچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابوجميله ، از حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عز و جل : «اِنْ تَجْتَنِبُوا كَبآئِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريما» (1) كه آن حضرت فرمود :«گناهان كبيره آنها است كه خداى عز و جل آتش جهنّم را بر گردن آنها واجب گردانيده» . و ترجمه آيه اين است كه : «اگر اجتناب كنيد و دورى نماييد از گناهان بزرگ ، از آن چه نهى كرده مى شويد از آن (يعنى ما و خليفه ما شما را از آن نهى كرده ايم) ، درگذرانيم و عفو كنيم از شما گناهان شما را؛ يعنى گناهان كوچك شما را ، و درآوريم شما را در موضع خوب گران مايه» (كه بهشت است) .

از او ، از ابن محبوب روايت است كه گفت : بعضى از اصحاب ما عريضه اى به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشت و به من داد كه به آن حضرت برسانم ، و در آن نامه حضرت را از گناهان كبيره سؤال كرده بود كه شماره آنها چند است و آنها چيست؟ حضرت در جواب نوشت كه :«از گناهان كبيره سؤال كرده بودى . هر كه اجتناب كند از آن چه خدا بر كردن آن وعده آتش فرموده ، گناهان ديگر او را بيامرزد و از آن عفو فرمايد ، هرگاه آن گناه كار ، مؤمن باشد . و هفت گناهى كه البتّه باعث و موجب دخول جهنّم اند ، كشتن نفس محرّم است كه كسى به ناحق كسى را بكشد ، و عقوق پدر و مادر ، و خوردن ربا ، و اعرابى شدن بعد از هجرت (2) ، و فحش گفتن به زن عفيفه (يعنى نسبت زنا به او دادن) ، و خوردن مال يتيم (يعنى تصرّف در مال طفل بى پدر به غير وجه شرعى) ، و گريختن از جنگ واجب» (بيرون رفتن از لشكرى كه به جهاد دشمنان دين رفته باشند) .

.


1- .نساء، 31.
2- .و در نهايه [از ابن اثير] مذكور است كه تعرّب بعد از هجرت ، آن است كه بازگردد به سوى باديه و با اعراب و باديه نشينان بماند ، بعد از آنكه هجرت نموده و مهاجر گرديده . و پيشتر بنا چنين بود كه هر كه بعد از هجرت به جاى خود برمى گشت ، او را چون مرتد حساب مى كردند . (مترجم)

ص: 666

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«الْكَبَائِرُ سَبْعٌ: قَتْلُ الْمُؤْمِنِ مُتَعَمِّداً ، وَ قَذْفُ الُْمحْصَنَةِ ، وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ ، وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ ، وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً ، وَ أَكْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ ، وَ كُلُّ مَا أَوْجَبَ اللّهُ عَلَيْهِ النَّارَ».

يُونُسُ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ مِنَ الْكَبَائِرِ عُقُوقَ الْوَالِدَيْنِ ، وَ الْيَأْسَ مِنْ رَوْحِ اللّهِ ، وَ الْأَمْنَ لِمَكْرِ اللّهِ».

وَ قَدْ رُوِيَ:«أَنَّ أَكْبَرَ الْكَبَائِرِ الشِّرْكُ بِاللّهِ».

يُونُسُ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ نُعْمَانَ الرَّازِيِّ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ زَنى خَرَجَ مِنَ الْاءِيمَانِ، وَ مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ خَرَجَ مِنَ الْاءِيمَانِ، وَ مَنْ أَفْطَرَ يَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ مُتَعَمِّداً خَرَجَ مِنَ الْاءِيمَانِ».

.

ص: 667

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از عبداللّه بن مسكان ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«گناهان كبيره هفت است : كشتن مؤمن از روى عمد و قصد ، و فحش گفتن به زن عفيفه ، و گريختن از ميان مجاهدين ، و اعرابى و باديه نشين شدن بعد از هجرت ، و خوردن مال يتيم از روى ستم ، و خوردن ربا بعد از حجّت روشن بر حرمت آن ، و هر چه خدا آتش دوزخ را بر كردن آن واجب گردانيده باشد» .

يونس ، از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه از جمله گناهان كبيره ، عقوق پدر و مادر است ، و نوميدى از رحمت خدا ، و ايمن بودن از مكر خدا» (يعنى جزاى مكر و آن چه در ظاهر به مكر مى ماند) .

و روايت شده است كه :«بزرگ ترين گناهان كبيره ، شرك به خدا است» . (1)

يونس ، از حمّاد ، از نعمان رازى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه زنا كند ، از ايمان بيرون مى رود . و هر كه شراب بياشامد ، از ايمان بيرون مى رود . و هر كه يك روز را از ماه مبارك رمضان افطار كند از روى عمد ، بدون عذر شرعى ، از ايمان بيرون مى رود» .

.


1- .و من مى گويم كه : همه اعتقادات فاسده كه مخلّ به ايمان باشد ، در آن داخل است . (مترجم)

ص: 668

عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدَةَ ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَيَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ؟ قَالَ:«لَا؛ إِذَا كَانَ عَلى بَطْنِهَا سُلِبَ الْاءِيمَانَ، فَإِذَا قَامَ رُدَّ إِلَيْهِ ، فَإِنْ عَادَ سُلِبَ». قُلْتُ: فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَعُودَ؟ فَقَالَ: « مَا أَكْثَرَ مَنْ يُرِيدُ أَنْ يَعُودَ ، فَلَا يَعُودُ إِلَيْهِ أَبَداً».

يُونُسُ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْاءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَا اللَّمَمَ» قَالَ:« الْفَوَاحِشُ: الزِّنى وَ السَّرِقَةُ؛ وَ اللَّمَمُ : الرَّجُلُ يُلِمُّ بِالذَّنْبِ فَيَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْهُ». قُلْتُ: بَيْنَ الضَّلَالِ وَ الْكُفْرِ مَنْزِلَةٌ؟ فَقَالَ : « مَا أَكْثَرَ عُرَى الْاءِيمَانِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْكَبَائِرِ ، فَقَالَ :« هُنَّ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام سَبْعٌ: الْكُفْرُ بِاللّهِ ، وَ قَتْلُ النَّفْسِ ، وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ ، وَ أَكْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ ، وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً ، وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ ، وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ». قَالَ: قُلْتُ: فَهذَا أَكْبَرُ الْمَعَاصِي؟ قَالَ : « نَعَمْ». قُلْتُ: فَأَكْلُ دِرْهَمٍ مِنْ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً أَكْبَرُ أَمْ تَرْكُ الصَّلَاةِ؟ قَالَ: «تَرْكُ الصَّلَاةِ». قُلْتُ: فَمَا عَدَدْتَ تَرْكَ الصَّلَاةِ فِي الْكَبَائِرِ؟ فَقَالَ : « أَيُّ شَيْءٍ أَوَّلُ مَا قُلْتُ لَكَ؟» قَالَ : قُلْتَ: الْكُفْرُ ، قَالَ: « فَإِنَّ تَارِكَ الصَّلَاةِ كَافِرٌ» يَعْنِي مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ.

.

ص: 669

از او ، از محمد بن عبده روايت است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : زناكننده زنا مى كند ، در حالى كه مؤمن باشد (يعنى آيا زانى در حال زنا ايمان دارد؟ و از جمله مؤمنان محسوب مى شود؟) فرمود :«نه ، چون بر بالاى شكم زن باشد ، ايمان از او ربوده شود؛ پس چون برخيزد ، به سوى او رد شود ، و اگر دوباره برگردد ، ربوده شود» . عرض كردم كه : او اراده دارد كه دوباره برگردد . فرمود : «چه بسيار است كسى كه اراده مى كند كه دوباره برگردد ، و هرگز به سوى آن برنمى گردد» .

يونس ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «اَلَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبآئِرَ الْاِثْمِ وَالفَواحِشَ اِلّا اللَّمَمَ» (1) كه آن حضرت فرمود :«فواحش ، زنا و دزدى است ، و لمم ، آن است كه مردى گناهى را به فعل مى آورد؛ يعنى گناه صغيره اى از او سر مى زند ، بعد از آن بلافاصله از خدا طلب آمرزش مى كند كه از آن درگذرد و او را بيامرزد» . عرض كردم كه : در ميان ضلالت و گمراهى و كفر ، منزله اى هست؟ فرمود : «چه بسيار است دست[گيره]هاى ايمان» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبدالرحمان بن حجّاج ، از عبيد بن زراره روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از گناهان كبيره . فرمود كه :«گناهان كبيره در كتاب على عليه السلام هفت است : كافر شدن به خدا ، و كشتن آدمى ، و عقوق پدر و مادر ، و خوردن ربا بعد از بيّنه ، و خوردن مال يتيم از روى ستم ، و گريختن از ميان مجاهدين ، و اعرابى شدن بعد از هجرت» . راوى مى گويد كه : عرض كردم : اينها از همه گناهان ، بزرگ تر است؟ فرمود : «آرى» . عرض كردم كه : خوردن يك درم از مال يتيم از روى ستم ، بزرگ تر و گناهش بيشتر است يا نماز نكردن؟ فرمود : «نماز نكردن» . عرض كردم كه : ترك نماز را از جمله گناهان كبيره نشمردى؟ فرمود كه : «نخستين چيزى كه به تو گفتم ، چه چيز بود؟» راوى مى گويد كه : عرض كردم : كافر شدن به خدا . فرمود : «تارك الصّلوة ، كافر است» ؛ يعنى بدون عذر و علّت (2) .

.


1- .نجم، 32. آنان كه از گناهان بزرگ و زشت كارى ها دورى مى كنند ، جز گناهان كوچك .
2- .و ظاهر اين است كه اين تفسير از كلينى عليهم السلام باشد . (مترجم)

ص: 670

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَبِيبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْأَصَمِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ: مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَا وَ عَلَيْهِ أَرْبَعُونَ جُنَّةً حَتّى يَعْمَلَ أَرْبَعِينَ كَبِيرَةً ، فَإِذَا عَمِلَ أَرْبَعِينَ كَبِيرَةً انْكَشَفَتْ عَنْهُ الْجُنَنُ ، فَيُوحِي اللّهُ إِلَيْهِمْ: أَنِ اسْتُرُوا عَبْدِي بِأَجْنِحَتِكُمْ ، فَتَسْتُرُهُ الْمَلَائِكَةُ بِأَجْنِحَتِهَا». قَالَ: « فَمَا يَدَعُ شَيْئاً مِنَ الْقَبِيحِ إِلَا قَارَفَهُ حَتّى يَمْتَدِحَ إِلَى النَّاسِ بِفِعْلِهِ الْقَبِيحِ ، فَيَقُولُ الْمَلَائِكَةُ: يَا رَبِّ ، هذَا عَبْدُكَ مَا يَدَعُ شَيْئاً إِلَا رَكِبَهُ ، وَ إِنَّا لَنَسْتَحْيِي مِمَّا يَصْنَعُ ، فَيُوحِي اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَيْهِمْ: أَنِ ارْفَعُوا أَجْنِحَتَكُمْ عَنْهُ؛ فَإِذَا فُعِلَ ذلِكَ أَخَذَ فِي بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ، فَعِنْدَ ذلِكَ يَنْهَتِكُ سِتْرُهُ فِي السَّمَاءِ وَ سِتْرُهُ فِي الْأَرْضِ ، فَيَقُولُ الْمَلَائِكَةُ: يَا رَبِّ ، هذَا عَبْدُكَ قَدْ بَقِيَ مَهْتُوكَ السِّتْرِ ، فَيُوحِي اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَيْهِمْ: لَوْ كَانَتْ لِلّهِ فِيهِ حَاجَةٌ ، مَا أَمَرَكُمْ أَنْ تَرْفَعُوا أَجْنِحَتَكُمْ عَنْهُ». وَ رَوَاهُ ابْنُ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:« الْكَبَائِرُ: الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ ، وَ الْيَأْسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ ، وَ الْأَمْنُ مِنْ مَكْرِ اللّهِ ، وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ ، وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ ، وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً ، وَ أَكْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ ، وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ ، وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ ، وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ». فَقِيلَ لَهُ: أَ رَأَيْتَ ، الْمُرْتَكِبُ لِلْكَبِيرَةِ يَمُوتُ عَلَيْهَا ، أَ تُخْرِجُهُ مِنَ الْاءِيمَانِ؟ وَ إِنْ عُذِّبَ بِهَا فَيَكُونُ عَذَابُهُ كَعَذَابِ الْمُشْرِكِينَ ، أَوْ لَهُ انْقِطَاعٌ؟ قَالَ: « يَخْرُجُ مِنَ الْاءِسْلَامِ إِذَا زَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ وَ لِذلِكَ يُعَذَّبُ أَشَدَّ الْعَذَابِ ، وَ إِنْ كَانَ مُعْتَرِفاً بِأَنَّهَا كَبِيرَةٌ وَ هِيَ عَلَيْهِ حَرَامٌ ، وَ أَنَّهُ يُعَذَّبُ عَلَيْهَا ، وَ أَنَّهَا غَيْرُ حَلَالٍ ، فَإِنَّهُ مُعَذَّبٌ عَلَيْهَا ، وَ هُوَ أَهْوَنُ عَذَاباً مِنَ الْأَوَّلِ ، وَ يُخْرِجُهُ مِنَ الْاءِيمَانِ ، وَ لَا يُخْرِجُهُ مِنَ الْاءِسْلَامِ».

.

ص: 671

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن حبيب ، از عبداللّه بن عبدالرحمان اصم ، از عبداللّه بن مسكان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : هيچ بنده اى نيست ، مگر آنكه چهل سپر يا پرده بر بالاى او كشيده ، تا آنكه چهل گناه كبيره را به عمل آورد ، و چون چهل گناه كبيره را به عمل آورد ، آن سپرها يا پرده ها از او زائل شود و بى حجاب بماند . بعد از آن ، خداى _ تعالى _ به سوى فرشتگان وحى فرمايد كه : بنده ى مرا به بال هاى خويش بپوشيد . پس فرشتگان او را به بال هاى خويش بپوشند» . حضرت فرمود : «پس وا نمى گذارد چيزى را از آن چه زشت باشد ، مگر آنكه آن را بى باكانه به عمل مى آورد ، تا آنكه در نزد مردم ، خود را به كردار زشت خود مدح مى كند و ثنا مى گويد . بعد از آن ، فرشتگان عرض مى كنند كه : اى پروردگار ما ، اينك بنده تو است كه هيچ چيز بدى را وا نمى گذارد ، مگر آنكه مرتكب آن مى گردد . وبه درستى كه ما از آن چه او مى كند ، شرم مى كنيم؛ پس خداى عز و جل به سوى ايشان وحى مى فرمايد كه : بال هاى خويش را از او برداريد؛ پس هرگاه چنين كند ، شروع كند در دشمنى ما اهل بيت ، و در آن هنگام پرده اش در آسمان و زمين دريده شود . پس فرشتگان عرض مى كنند كه : اى پروردگار ما! اينك بنده تو است كه پرده دريده و رسوا باقى مانده . خداى عز و جل به سوى ايشان وحى فرمايد كه : اگر خدا را در آن حاجتى مى بود ، شما را امر نمى فرمود كه بال هاى خود را از او برداريد» . و ابن فضّال ، از ابن مسكان همين را روايت كرده است .

على بن ابراهيم ، از هارون بن مسلم ، از مسعدة بن صدقه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«گناهان كبيره ، نوميدى از رحمت خدا است ، و مأيوس شدن از فضل خدا كه موجب روح و راحت بنده است ، و ايمن بودن از مكر و عذاب خدا ، و كشتن تنى كه خدا آن را حرام گردانيده ، و عقوق پدر و مادر ، وخوردن مال يتيم از روى ستم ، و خوردن ربا بعد از حجّت روشن بر حرمت آن ، اعرابى شدن بعد از هجرت ، و فحش گفتن به زن عفيفه ، و گريختن از ميان مجاهدين در جنگ و جهاد» . بعد از آن ، به آن حضرت عرض شد كه : مرا خبر ده كه آنكه مرتكب كبيره مى شود و بر آن مى ميرد ، آيا آن كبيره او را از ايمان بيرون مى برد؟ و اگر به آن معذّب شود ، عذابش مانند عذاب مشركان خواهد بود ، يا آن را انقطاع و تمام شدن باشد؟ فرمود كه : «از اسلام بيرون مى رود ، هرگاه گمان كند كه آن كبيره حلال است ، و براى همين به سخت ترين عذاب ها معذّب مى گردد ، و اگر اعتراف داشته باشد به اينكه آن گناه كبيره ، كبيره است و كردن آن بر او حرام ، و اقرار دارد كه بر آن معذّب مى شود و حلال نيست كه مرتكب آن شود ، بر آن معذّب خواهد بود ، وليكن عذابش از عذاب اوّل آسان تر و سبك تر است ، و آن كبيره ، او را از ايمان بيرون مى برد ، امّا او را از اسلام بيرون نمى برد» .

.

ص: 672

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : فِي قَوْلِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«إِذَا زَنَى الرَّجُلُ فَارَقَهُ رُوحُ الْاءِيمَانِ»؟ قَالَ: « هُوَ قَوْلُهُ: «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» ذَاكَ الَّذِي يُفَارِقُهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ رِبْعِيٍّ ، عَنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:« يُسْلَبُ مِنْهُ رُوحُ الْاءِيمَانِ مَا دَامَ عَلى بَطْنِهَا؛ فَإِذَا نَزَلَ ، عَادَ الْاءِيمَانُ». قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَ رَأَيْتَ إِنْ هَمَّ؟ قَالَ: « لَا ، أَ رَأَيْتَ إِنْ هَمَّ أَنْ يَسْرِقَ أَ تُقْطَعُ يَدُهُ؟».

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ صَبَّاحِ بْنِ سَيَابَةَ ، قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدَةَ: يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ؟ قَالَ:« لَا ، إِذَا كَانَ عَلى بَطْنِهَا سُلِبَ الْاءِيمَانُ مِنْهُ ، فَإِذَا قَامَ رُدَّ عَلَيْهِ». قُلْتُ: فَإِنَّهُ أَرَادَ أَنْ يَعُودَ؟ قَالَ: « مَا أَكْثَرَ مَا يَهُمُّ أَنْ يَعُودَ ، ثُمَّ لَا يَعُودُ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:« الْكَبَائِرُ سَبْعَةٌ: مِنْهَا: قَتْلُ النَّفْسِ مُتَعَمِّداً ، وَ الشِّرْكُ بِاللّهِ الْعَظِيمِ ، وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ ، وَ أَكْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ ، وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ ، وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ ، وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ ، وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً». قَالَ: « وَ التَّعَرُّبُ وَ الشِّرْكُ وَاحِدٌ».

أَبَانٌ ، عَنْ زِيَادٍ الْكُنَاسِيِّ ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :« وَ الَّذِي إِذَا دَعَاهُ أَبُوهُ لَعَنَ أَبَاهُ، وَ الَّذِي إِذَا أَجَابَهُ ابْنُهُ يَضْرِبُهُ».

.

ص: 673

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابن بكير روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : در قول رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه :«مرد چون زنا كند ، روح ايمان از او مفارقت مى كند» . فرمود كه : «آن قول خدا است كه : «وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (1) . و اينك ، همان است كه از او مفارقت مى كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از ربعى ، از فضيل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«روح ايمان از زناكننده ربوده مى شود ، مادامى كه بر بالاى شكم زن باشد ، و چون فرود آيد ، ايمان برمى گردد» . راوى مى گويد كه : عرض كردم : مرا خبر ده كه اگر قصد زنا كند ، چنين خواهد بود؟ فرمود : «نه ، مرا خبر ده كه اگر قصد كند كه دزدى كند ، آيا جايز است كه دستش بريده شود» (يا دستش را مى برى)؟ .

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از معاويه بن عمّار ، از صبّاح بن سيابه روايت كرده است كه گفت :در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه محمد بن عبده به آن حضرت عرض كرد كه : زناكننده زنا مى كند ، تا آخر آن چه در همين باب گذشت .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از ابان ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«گناهان كبيره هفت است ، از جمله آنها : قتل نفس است عمدا ، و شرك به خداى بزرگوار ، و فحش گفتن به زن عفيفه ، و خوردن ربا بعد از بيّنه ، و گريختن از جنگ واجب ، و باديه نشين شدن بعد از هجرت ، و عقوق پدر و مادر ، و خوردن مال يتيم از روى ستم» . و فرمود : «اعرابى شدن بعد از هجرت و شرك ، يكى است» .

ابان ، از زياد كناسى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«و آنكه چون پدرش او را بخواند ، پدرش را لعنت كند ، و آنكه چون پسرش او را اجابت كند ، او را بزند يا به او ضرر رساند» . (و مراد اين است كه لعنت كردن پسر بر پدر ، در هنگامى كه او را مى خواند ، و زدن پدر ، پسر را ، بى آنكه نافرمانى و گناهى كرده باشد ، از جمله گناهان كبيره است ، و اوّل ، داخل است در عقوق و دويم ، به آن نزديك است) .

.


1- .مجادله، 22.

ص: 674

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ الْغَنَوِيِّ ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ ، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، إِنَّ نَاساً زَعَمُوا أَنَّ الْعَبْدَ لَا يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ، وَ لَا يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ، وَ لَا يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ، وَ لَا يَأْكُلُ الرِّبَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ، وَ لَا يَسْفِكُ الدَّمَ الْحَرَامَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ، فَقَدْ ثَقُلَ عَلَيَّ هذَا وَ حَرِجَ مِنْهُ صَدْرِي حِينَ أَزْعُمُ أَنَّ هذَا الْعَبْدَ يُصَلِّي صَلَاتِي ، وَ يَدْعُو دُعَائِي ، وَ يُنَاكِحُنِي وَ أُنَاكِحُهُ ، وَ يُوَارِثُنِي وَ أُوَارِثُهُ ، وَ قَدْ خَرَجَ مِنَ الْاءِيمَانِ مِنْ أَجْلِ ذَنْبٍ يَسِيرٍ أَصَابَهُ؟ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ:« صَدَقْتَ ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ : وَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِ كِتَابُ اللّهِ ، خَلَقَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ النَّاسَ عَلى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ ، وَ أَنْزَلَهُمْ ثَلَاثَ مَنَازِلَ ، وَ ذلِكَ قَوْلُ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِي الْكِتَابِ : «أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ» ، «وأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ» ، «وَالسَّابِقُونَ» . فَأَمَّا مَا ذَكَرَ مِنْ أَمْرِ السَّابِقِينَ ، فَإِنَّهُمْ أَنْبِيَاءُ مُرْسَلُونَ وَ غَيْرُ مُرْسَلِينَ ، جَعَلَ اللّهُ فِيهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ: رُوحَ الْقُدُسِ ، وَ رُوحَ الْاءِيمَانِ ، وَ رُوحَ الْقُوَّةِ ، وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، وَرُوحَ الْبَدَنِ؛ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ بُعِثُوا أَنْبِيَاءَ مُرْسَلِينَ وَ غَيْرَ مُرْسَلِينَ، وَبِهَا عَلِمُوا الْأَشْيَاءَ؛ وَ بِرُوحِ الْاءِيمَانِ عَبَدُوا اللّهَ ، وَ لَمْ يُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً ؛ وَ بِرُوحِ الْقُوَّةِ جَاهَدُوا عَدُوَّهُمْ ، وَ عَالَجُوا مَعَاشَهُمْ ؛ وَ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ أَصَابُوا لَذِيذَ الطَّعَامِ ، وَ نَكَحُوا الْحَلَالَ مِنْ شَبَابِ النِّسَاءِ ؛ وَ بِرُوحِ الْبَدَنِ دَبُّوا وَ دَرَجُوا ؛ فَهؤُلَاءِ مَغْفُورٌ لَهُمْ ، مَصْفُوحٌ عَنْ ذُنُوبِهِمْ». ثُمَّ قَالَ: « قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» ثُمَّ قَالَ فِي جَمَاعَتِهِمْ: «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» يَقُولُ: أَكْرَمَهُمْ بِهَا ، فَفَضَّلَهُمْ عَلى مَنْ سِوَاهُمْ ؛ فَهؤُلَاءِ مَغْفُورٌ لَهُمْ ، مَصْفُوحٌ عَنْ ذُنُوبِهِمْ. ثُمَّ ذَكَرَ أَصْحَابَ الْمَيْمَنَةِ _ وَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً _ بِأَعْيَانِهِمْ ، جَعَلَ اللّهُ فِيهِمْ أَرْبَعَةَ أَرْوَاحٍ: رُوحَ الْاءِيمَانِ ، وَ رُوحَ الْقُوَّةِ ، وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، وَ رُوحَ الْبَدَنِ؛ فَلَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَسْتَكْمِلُ هذِهِ الْأَرْوَاحَ الْأَرْبَعَةَ حَتّى تَأْتِيَ عَلَيْهِ حَالَاتٌ». فَقَالَ الرَّجُلُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، مَا هذِهِ الْحَالَاتُ؟ فَقَالَ: « أَمَّا أُولَاهُنَّ ، فَهُوَ كَمَا قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً» فَهذَا يَنْتَقِصُ مِنْهُ جَمِيعُ الْأَرْوَاحِ ، وَ لَيْسَ بِالَّذِي يَخْرُجُ مِنْ دِينِ اللّهِ ؛ لِأَنَّ الْفَاعِلَ بِهِ رَدَّهُ إِلى أَرْذَلِ عُمُرِهِ ، فَهُوَ لَا يَعْرِفُ لِلصَّلَاةِ وَقْتاً ، وَ لَا يَسْتَطِيعُ التَّهَجُّدَ بِاللَّيْلِ وَ لَا بِالنَّهَارِ ، وَ لَا الْقِيَامَ فِي الصَّفِّ مَعَ النَّاسِ ؛ فَهذَا نُقْصَانٌ مِنْ رُوحِ الْاءِيمَانِ ، وَ لَيْسَ يَضُرُّهُ شَيْئاً. وَ مِنْهُمْ: مَنْ يَنْتَقِصُ مِنْهُ رُوحُ الْقُوَّةِ ، فَلَا يَسْتَطِيعُ جِهَادَ عَدُوِّهِ ، وَ لَا يَسْتَطِيعُ طَلَبَ الْمَعِيشَةِ. وَ مِنْهُمْ: مَنْ يَنْتَقِصُ مِنْهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ ، فَلَوْ مَرَّتْ بِهِ أَصْبَحُ بَنَاتِ آدَمَ لَمْ يَحِنَّ إِلَيْهَا ، وَ لَمْ يَقُمْ ، وَ تَبْقى رُوحُ الْبَدَنِ فِيهِ ، فَهُوَ يَدِبُّ وَ يَدْرُجُ حَتّى يَأْتِيَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ ، فَهذَا الْحَالُ خَيْرٌ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ هُوَ الْفَاعِلُ بِهِ ، وَ قَدْ تَأْتِي عَلَيْهِ حَالَاتٌ فِي قُوَّتِهِ وَ شَبَابِهِ ، فَيَهُمُّ بِالْخَطِيئَةِ ، فَيُشَجِّعُهُ رُوحُ الْقُوَّةِ ، وَ يُزَيِّنُ لَهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ ، وَ يَقُودُهُ رُوحُ الْبَدَنِ حَتّى تُوْقِعَهُ فِي الْخَطِيئَةِ ، فَإِذَا لَامَسَهَا نَقَصَ مِنَ الْاءِيمَانِ ، وَ تَفَصّى مِنْهُ ، فَلَيْسَ يَعُودُ فِيهِ حَتّى يَتُوبَ ، فَإِذَا تَابَ تَابَ اللّهُ عَلَيْهِ، وَ إِنْ عَادَ أَدْخَلَهُ اللّهُ نَارَ جَهَنَّمَ. فَأَمَّا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ ، فَهُمُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارى ؛ يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ» يَعْرِفُونَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَ الْوَلَايَةَ فِي التَّوْرَاةِ وَ الْاءِنْجِيلِ ، كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ فِي مَنَازِلِهِمْ «وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ» : أَنَّكَ الرَّسُولُ إِلَيْهِمْ «فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ» فَلَمَّا جَحَدُوا مَا عَرَفُوا ، ابْتَلَاهُمُ اللّهُ بِذلِكَ ، فَسَلَبَهُمْ رُوحَ الْاءِيمَانِ ، وَ أَسْكَنَ أَبْدَانَهُمْ ثَلَاثَةَ أَرْوَاحٍ: رُوحَ الْقُوَّةِ ، وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، وَ رُوحَ الْبَدَنِ. ثُمَّ أَضَافَهُمْ إِلَى الْأَنْعَامِ ، فَقَالَ: «إِنْ هُمْ إِلَا كَالْأَنْعامِ» لِأَنَّ الدَّابَّةَ إِنَّمَا تَحْمِلُ بِرُوحِ الْقُوَّةِ ، وَ تَعْتَلِفُ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ ، وَ تَسِيرُ بِرُوحِ الْبَدَنِ». فَقَالَ لَهُ السَّائِلُ: أَحْيَيْتَ قَلْبِي بِإِذْنِ اللّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.

.

ص: 675

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش كه آن را مرفوع ساخته ، از محمد بن داود غنوى ، از اصبغ بن نباته كه گفت : مردى به خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! به درستى كه گروهى گمان كرده اند كه بنده زنا نمى كند و حال آنكه او مؤمن باشد ، و دزدى نمى كند در حالى كه مؤمن باشد ، و شراب نمى آشامد در حالى كه مؤمن باشد ، و ربا نمى خورد در حالى كه مؤمن باشد ، و خون حرام نمى ريزد در حالى كه مؤمن باشد ، و اين امر بر من گران است و سينه ام از آن تنگ شده ، در هنگامى كه گمان دارم و مى دانم كه اين بنده مانند نماز من نماز مى كند ، و چون دعاى من دعا مى نمايد ، و با من عقد نكاح مى كند و من با او عقد نكاح مى كنم (كه از يكديگر زن و دختر مى گيريم) ، و او از من ميراث مى برد و من از او ميراث مى برم ، و حال آنكه او به جهت گناه كمى كه به او رسيده ، از ايمان بيرون رفته باشد . اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود :«راست گفتى . شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود و دليل بر آن كتاب خدا است : خداى عز و جل مردمان را بر سه طبقه آفريد و ايشان را در سه منزله فرود آورد . و اين است قول خداى عز و جل در كتاب خويش : «ياران دست راست و ياران دست چپ و پيشى گيرندگان» . امّا آن چه ذكر فرموده از امر پيشى گيرندگان ، ايشان ، پيغمبران مرسل و غير مرسل اند كه خدا پنج روح را در ايشان قرار داد : روح قدس و روح ايمان و روح قوّت و روح شهوت و روح بدن . پس به روح قدس ، مبعوث شدند به پيغمبرى ، در حالتى كه پيغمبران مرسل و غير مرسل بودند و به آن روح چيزها را داشتند ، و به روح ايمان ، خدا را پرستيدند و چيزى را با او شريك نگردانيدند ، و به روح قوّت ، با دشمنان خود جهاد كردند و امور معاش و معاشرت خويش را چاره نمودند ، و به روح شهوت ، طعام لذيذ و خوشمزه را يافتند و به لذّت آن رسيدند ، و زنان برناى حلال را نكاح كردند و با ايشان مجامعت كردند ، و به روح بدن ، حركت كردند و راه درنورديدند؛ پس اين گروه ، آمرزيده اند و از گناهان ايشان (يعنى خلاف اولايى كه از ايشان سر زده) درگذشته شده» . بعد از آن فرمود كه : «خداى عز و جلفرموده است كه : «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَاتَيْنا عيسىَ بن مَرْيَمَ البَيِّناتِ وَأَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (1) . بعد از آن ، در باب همه ايشان فرموده كه : «وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (2) . مى فرمايد كه : به آن روح ، ايشان را گرامى داشت و ايشان را بر غير ايشان افزونى داد . پس اين گروه ، آمرزيده اند و از گناهان ايشان درگذشته شده . بعد از آن ، ياران دست راست را ذكر فرموده ، و ايشان ، مؤمنانند از روى راستى ، و ايشان ، اشخاص معيّنى چندند كه خدا چهار روح را در ايشان قرار داده : روح ايمان و روح قوّت و روح شهوت و روح بدن؛ پس بنده پيوسته اين ارواح چهارگانه را كامل مى گرداند ، تا حالتى چند بر او وارد شود» . آن مرد عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! اين حالت ها چيست؟ فرمود : «امّا اوّل آنها چنان است كه خداى عز و جل فرموده كه : «وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ اِلى أَرْذَلِ العُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئا» (3) ؛ يعنى : و بعضى ديگر از شما كسى است كه بازگردانيده مى شود به سوى فروترين و زبون ترين زندگانى ، كه به سنّ خرافت و نهايت پيرى است ، تا نداند پس از دانستن امور ، چيزى را؛ يعنى به حالت كودكى بازگردد» . و حضرت فرمود : «پس اينك ، همه ارواح از او كم مى گردد ، و او كسى نيست كه از دين خدا بيرون رود؛زيرا كه آن كه فاعل است و با او فعل مى كند ، او را به سوى پست ترين عمرش بازگردانيده . پس او چنان شده كه از براى نماز وقتى را نمى شناسد ، و نمى تواند كه در شب و روز نماز و شب نافله را به جا آورد ، و نمى تواند كه با مردمان در صف نماز جماعت بايستد . پس اينك ، نقصان و ناتمامى است از روح ايمان ، وليكن او را هيچ ضرر نمى رساند . و در ميان ايشان كسى است كه روح قوّت از او كم مى شود ، كه نمى تواند با دشمن خويش جهاد و كارزار كند ، و استطاعت ندارد كه اسباب زندگانى را طلب كند . و در ميان ايشان كسى است كه روح شهوت از او كم مى شود ، كه اگر خوش روترين دختران آدم به او بگذرد ، به سوى آن ميل نكند و برنخيزد . و روح بدن در او باقى مى ماند ، كه حركت مى كند و درمى نوردد ، تا ملك الموت به نزد او بيايد ، و اين حالت از برايش بهتر است؛ زيرا كه ، خداى عز و جل با او چنين كرده است . و گاه است كه در زمان قوّت و ايّام جوانيش ، بر او حالت ها وارد مى شود كه به واسطه آنها قصد گناه مى كند ، و روح قوّت ، او را دلير مى گرداند ، و روح شهوت ، از برايش زينت مى دهد ، و روح بدن ، او را مى كشد ، تا آنكه او را در گناه مى اندازد ، و چون دست به آن گناه برساند و مرتكب آن شود ، از ايمانش كم گردد و از آن دور شود؛ پس چنان شود كه در آن باز نگردد ، تا آنكه توبه كند ، و چون توبه كرد ، خدا توبه او را قبول فرمايد ، و اگر دوباره برگردد ، خدا او را در آتش دوزخ داخل گرداند . و امّا اصحاب دست چپ ، يهود و نصارى اند . خداى عز و جل مى فرمايد كه : «اَلَّذينَ اتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْنآئَهُمْ» (4) ؛ يعنى : آنان كه داده ايم ايشان را كتاب تورات و انجيل ، مى شناسند او را ، چنان كه مى شناسند پسران خود را» . و حضرت فرمود : «يعنى محمد و امر ولايت را مى شناسد كه در تورات و انجيل است ، چنان كه پسران خويش را كه در منزل هاى ايشانند مى شناسد . «وَأَنَّ فَريقا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ * الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ» (5) ؛ يعنى : و به درستى كه گروهى از ايشان ، هر آينه مى پوشند حق را ، و حال آنكه ايشان مى دانند كه مى پوشند آن چه درست و راست است از جانب پروردگار تو است» . و حضرت فرمود : «يعنى آنكه تو فرستاده اى به سوى ايشان . «فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ» (6) ؛ يعنى : پس البتّه مباش از جمله شك كنندگان» . (و خطاب با حضرت رسالت است و مراد از آن امّت) . و حضرت فرمود كه : «چون انكار كردند آنچه را كه شناختند ، خدا ايشان را به آن مبتلى نمود كه روح ايمان را از ايشان ربود ، و در بدن هاى ايشان سه روح را ساكن گردانيد : روح قوّت و روح شهوت و روح بدن . بعد از آن ، ايشان را به سوى چهارپايان نسبت داد و فرمود : «اِنْ هُمْ اِلّا كَالْاَنْعامِ» (7) ؛ يعنى : نيستند ايشان ، مگر چون چهارپايان» (زيرا كه حيوان جنبنده ، جز اين نيست كه به روح قوّت ، بار برمى دارد و به روح شهوت ، علف مى خورد و به روح بدن ، راه مى رود) . سائل عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! دل مرا زنده گردانيدى به اذن خدا .

.


1- .بقره، 253. ميان اين فرستادگان برخى را بر برخى برترى بخشيديم . در ميانشان كسى است كه خدا با او سخن گفت و برخى را چندين درجه بالا برد و به عيسى بن مريم دليل هاى روشن داديم و وى را با روح القدس تأييد كرديم . (مترجم)
2- .مجادله، 22.
3- .نحل، 70.
4- .بقره، 146.
5- .بقره، 146 و 147.
6- .بقره، 147.
7- .فرقان، 44.

ص: 676

. .

ص: 677

. .

ص: 678

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ دَاوُدَ ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«إِذَا زَنَى الرَّجُلُ فَارَقَهُ رُوحُ الْاءِيمَانِ» ، قَالَ: فَقَالَ: «هُوَ مِثْلُ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ» ». ثُمَّ قَالَ: «غَيْرُ هذَا أَبْيَنُ مِنْهُ ، ذلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» هُوَ الَّذِي فَارَقَهُ».

.

ص: 679

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از داود روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله كه :«چون مردى زنا كند ، روح ايمان از او مفارقت نمايد» . راوى مى گويد كه : فرمود : «آن چه رسول فرموده ، مانند قول خداى عز و جل است كه فرموده : «وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ» (1) ؛ يعنى : و قصد مكنيد آن چه را كه فاسد و ناخوش و بد باشد ، كه از آن نفقه كنيد» (2) . راوى مى گويد كه : بعد از آن فرمود كه : «غير اين از اين ظاهرتر است (يعنى چيزى ديگر هست كه دلالتش بر اين مطلب ، از آن چه مذكور شد ، بيشتر باشد) ، و آن قول خداى _ تعالى _ است كه فرمود : «وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (3) ، همان روح است كه از او مفارقت مى كند» .

.


1- .بقره، 267.
2- .و وجه مشابهت آيه و حديث رسول به يكديگر ، چنان كه بعضى گفته اند ، آن است كه : ايمان زناكننده ناتمام است ، نه آنكه بالمرّه معدوم است و هيچ نيست ، چنان كه نفقه كردن از آن چه ناخوش و بد باشد ناتمام است ، نه آنكه اصلاً انفاق نيست . (مترجم)
3- .مجادله، 22.

ص: 680

يُونُسُ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:« «إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ» الْكَبَائِرَ فَمَا سِوَاهَا». قَالَ: قُلْتُ: دَخَلَتِ الْكَبَائِرُ فِي الِاسْتِثْنَاءِ؟ قَالَ: «نَعَمْ».

يُونُسُ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : الْكَبَائِرُ فِيهَا اسْتِثْنَاءُ أَنْ يَغْفِرَ لِمَنْ يَشَاءُ؟ قَالَ:«نَعَمْ».

يُونُسُ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْراً كَثِيراً» قَالَ:«مَعْرِفَةُ الْاءِمَامِ عليه السلام ، وَ اجْتِنَابُ الْكَبَائِرِ الَّتِي أَوْجَبَ اللّهُ عَلَيْهَا النَّارَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : الْكَبَائِرُ تُخْرِجُ مِنَ الْاءِيمَانِ؟ فَقَالَ:«نَعَمْ ، وَ مَا دُونَ الْكَبَائِرِ؛ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ، وَ لَا يَسْرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ».

.

ص: 681

يونس ، از ابن بكير ، از سليمان بن خالد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود : «اِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشآءُ» (1) ؛ يعنى : به درستى كه خدا نمى آمرزد شرك آوردن به او را ، و مى آمرزد آن چه را كه غير از آن است ، از براى هر كه خواهد» . حضرت فرمود كه :«يعنى گناهان كبيره را و آن چه غير از آن باشد» . راوى مى گويد كه : عرض كردم : گناهان كبيره ، در استثنا؛ (يعنى : «مادُوْنَ ذلِكَ» كه قابليّت مغفرت دارد) ، داخل است؟ فرمود : «آرى» .

يونس ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : گناهان كبيره ، در آنها استثنا هست كه خدا آنها را بيامرزد از براى هر كه خواهد؟ فرمود :«آرى» .

يونس ، از ابن مسكان ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود : «وَمَنْ يُؤْتَى الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِى خَيْرا كَثيرا» (2) و فرمود كه :«حكمت ، معرفت امام است و اجتناب كردن از گناهان كبيره ، كه خدا آتش دوزخ را بر گردن آنها واجب گردانيده» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابان ابى عمير ، از محمد بن حكيم روايت كرده است كه به امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه : گناهان كبيره ، صاحب خود را از ايمان بيرون مى برند؟ فرمود :«آرى ، و پست تر از گناهان كبيره نيز بيرون مى برد . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : زناكننده زنا نمى كند ، و حال آنكه او مؤمن باشد ، و دزد دزدى نمى كند ، در حالى كه مؤمن باشد» .

.


1- .نساء، 48.
2- .نساء، 19.

ص: 682

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عَلِيٍّ الزَّيَّاتِ ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ ، قَالَ : دَخَلَ ابْنُ قَيْسٍ الْمَاصِرِ وَ عُمَرُ بْنُ ذَرٍّ _ وَ أَظُنُّ مَعَهُمَا أَبُو حَنِيفَةَ _ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَتَكَلَّمَ ابْنُ قَيْسٍ الْمَاصِرِ ، فَقَالَ: إِنَّا لَا نُخْرِجُ أَهْلَ دَعْوَتِنَا وَ أَهْلَ مِلَّتِنَا مِنَ الْاءِيمَانِ فِي الْمَعَاصِي وَ الذُّنُوبِ . قَالَ: فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«يَا ابْنَ قَيْسٍ ، أَمَّا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَدْ قَالَ: لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ، وَ لَا يَسْرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ؛ فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ حَيْثُ شِئْتَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الرَّجُلِ يَرْتَكِبُ الْكَبِيرَةَ مِنَ الْكَبَائِرِ فَيَمُوتُ ، هَلْ يُخْرِجُهُ ذلِكَ مِنَ الْاءِسْلَامِ؟ وَ إِنْ عُذِّبَ ، كَانَ عَذَابُهُ كَعَذَابِ الْمُشْرِكِينَ ، أَمْ لَهُ مُدَّةٌ وَ انْقِطَاعٌ؟ فَقَالَ:«مَنِ ارْتَكَبَ كَبِيرَةً مِنَ الْكَبَائِرِ ، فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ ، أَخْرَجَهُ ذلِكَ مِنَ الْاءِسْلَامِ ، وَ عُذِّبَ أَشَدَّ الْعَذَابِ؛ وَ إِنْ كَانَ مُعْتَرِفاً أَنَّهُ ذَنْبٌ وَ مَاتَ عَلَيْهَا ، أَخْرَجَهُ مِنَ الْاءِيمَانِ ، وَ لَمْ يُخْرِجْهُ مِنَ الْاءِسْلَامِ ، وَ كَانَ عَذَابُهُ أَهْوَنَ مِنْ عَذَابِ الْأَوَّلِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ الثَّانِي صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ ، قَالَ: «سَمِعْتُ أَبِي عليه السلام يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: دَخَلَ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَلَمَّا سَلَّمَ وَ جَلَسَ تَلَا هذِهِ الْايَةَ : «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْاءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ» ثُمَّ أَمْسَكَ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَا أَسْكَتَكَ؟ قَالَ: أُحِبُّ أَنْ أَعْرِفَ الْكَبَائِرَ مِنْ كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ . فَقَالَ: نَعَمْ يَا عَمْرُو ، أَكْبَرُ الْكَبَائِرِ الْاءِشْرَاكُ بِاللّهِ ؛ يَقُولُ اللّهُ: «مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ» . وَ بَعْدَهُ الْاءِيَاسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ : «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلَا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» . ثُمَّ الْأَمْنُ لِمَكْرِ اللّهِ ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلَا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ» . وَ مِنْهَا عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ؛ لِأَنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الْعَاقَّ «جَبَّاراً شَقِيّاً» . وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَا بِالْحَقِّ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها» إِلى آخِرِ الْايَةِ. وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ ، لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «لُعِنُوا فِى الدُّنْيا وَ الْاخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ» . وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ؛ لِأَنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «إِنَّما يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً» . وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ» . وَ أَكْلُ الرِّبَا؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ» . وَ السِّحْرُ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِى الْاخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ» . وَ الزِّنى؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً» . وَ الْيَمِينُ الْغَمُوسُ الْفَاجِرَةُ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ : «إنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِى الْاخِرَةِ» . وَ الْغُلُولُ؛ لِأَنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ» . وَ مَنْعُ الزَّكَاةِ الْمَفْرُوضَةِ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ : «فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ» . وَ شَهَادَةُ الزُّورِ ، وَ كِتْمَانُ الشَّهَادَةِ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» . وَ شُرْبُ الْخَمْرِ؛ لِأَنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ _ نَهى عَنْهَا ، كَمَا نَهى عَنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ. وَ تَرْكُ الصَّلَاةِ مُتَعَمِّداً ، أَوْ شَيْئاً مِمَّا فَرَضَ اللّهُ؛ لِأَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ: مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً ، فَقَدْ بَرِئَ مِنْ ذِمَّةِ اللّهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . وَ نَقْضُ الْعَهْدِ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ» ». قَالَ:«فَخَرَجَ عَمْرٌو _ وَلَهُ صُرَاخٌ مِنْ بُكَائِهِ _ وَ هُوَ يَقُولُ: هَلَكَ مَنْ قَالَ بِرَأْيِهِ ، وَ نَازَعَكُمْ فِي الْفَضْلِ وَ الْعِلْمِ».

.

ص: 683

ابن ابى عمير ، از على زيّات ، از عبيد بن زراره روايت كرده است كه گفت : پسر قيس بن ماصر و عمر بن ذرّ بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شدند ، و گمان مى كنم كه ابوحنيفه نيز با ايشان بود . پس پسر قيس بن ماصر به سخن درآمد و گفت : به درستى كه ما اهل دعوت و صاحبان ملّت خود را از ايمان بيرون نمى كنيم به سبب معاصى و گناهان . (و مرادش اين بود كه : گناهان به ايمان زيان نمى رساند) . راوى مى گويد كه : حضرت به او فرمود كه :«اى پسر قيس! امّا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : زناكننده زنا نمى كند ، با آنكه مؤمن باشد ، و دزد دزدى نمى كند ، با آنكه مؤمن باشد؛ پس تو با اصحابت در هر جا كه خواهى برو و هر مذهبى كه مى خواهى اختيار كن» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از حال مردى كه گناه كبيره اى از جمله گناه كبيره را مرتكب مى شود ، بعد از آن مى ميرد ، آيا اين گناه ، او را از اسلام بيرون مى برد؟ و اگر معذّب شود ، عذابش مانند عذاب مشركان باشد ، يا آن را مدّت و انقطاعى هست كه در زمانى به سر خواهد آمد و به پايان مى رسد؟ فرمود كه :«هر كه كبيره اى از كبائر را مرتكب شود ، و گمان كند كه آن كبيره حلال است ، همان او را از اسلام بيرون مى برد ، و به سخت ترين عذاب ها معذّب مى گردد ، و اگر اعتراف داشته باشد كه گناه كرده است و اقرار دارد به اينكه آن گناه است ، و بر آن بميرد ، او را از ايمان بيرون مى برد ، وليكن او را از اسلام بيرون نمى برد ، و عذابش از عذاب اوّل آسان تر و سبك تر باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عبد العظيم بن عبداللّه حسنى كه گفت : حديث كرد مرا امام محمد تقى عليه السلام و فرمود كه :«شنيدم از پدرم امام رضا عليه السلام كه مى فرمود : شنيدم از پدرم حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام كه مى فرمود : عمرو بن عبيد بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام داخل شد و چون سلام كرد و نشست ، اين آيه را تلاوت كرد كه : «اَلَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبآئِرَ الْاِثْم وَالْفَواحِشَ» (1) . بعد از آن باز ايستاد و سكوت كرد . حضرت صادق عليه السلام به او فرمود كه : چه چيز تو را ساكت كرد و باعث خاموشى تو شد؟ عرض كرد : دوست مى دارم كه گناهان كبيره را از كتاب خداى عز و جل بشناسم . فرمود : آرى ، اى عمرو! بزرگ ترين گناهان كبيره ، شرك آوردن به خدا است . خداى عز و جلمى فرمايد كه : «وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ» (2) ؛ يعنى : «و هر كه به خدا شرك آورد ، پس به حقيقت كه خدا بهشت را بر او حرام گردانيده» . و بعد از آن ، نوميد شدن است از رحمت خدا؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «اِنَّهُ لايَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ اِلّا القَوْمُ الْكافِرُونَ» (3) ؛ يعنى : «به درستى كه نوميد نمى شوند از رحمت و فضل خدا كه موجب راحت بنده است ، مگر گروه كافران و ناگرويدگان به خدا» . بعد از آن ، ايمن بودن از مكر خدا؛ زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد : «فَلا يَاْمَنُ مَكْرَ اللّهِ اِلّا الْقَوْمُ الْخاسِرُون» (4) ؛ يعنى : «پس ايمن نمى شوند از مكر خدا (يعنى جزائى كه در خصوص مكر مى دهد) ، مگر گروه زيان كاران» . و از جمله آنها ، عقوق پدر و مادر است :زيرا كه خداى _ سبحانه و تعالى _ عاق را (كه فرمان پدر يا مادر نمى برد) گردنكش و بدبخت قرار داده (5) . و قتل نفسى است كه خدا كشتن آن را حرام گردانيده است ، مگر به حق (كه تفسير آن مذكور شد)؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد : «فَجَزآؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدا فيها» (6) ، (تا آخر آيه كه با ترجمه مذكور شد) . و فحش گفتن به زن عفيفه؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد : «لُعِنُوا فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ» (7) (و تمام آيه با ترجمه گذشت) . و خوردن مال يتيم؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «اِنَّما يَأْكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ نارا وَسَيَصْلَونَ سَعيرا» (8) . و گريختن از ميان لشكر در جنگ جهاد؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ اِلّا مُتَحَرِّفا لِقِتالٍ أَوْ مُتحَيِّزا اِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بآءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْواهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَصيرُ» (9) ؛ يعنى : «و هر كه بگرداند از ايشان در آن روز پشت خود را ، مگر در حالى كه ميل كننده و برگردنده باشد از هر طرفى به طرفى ديگر ، به جهت اصلاح صلاح براى كارزار ، يا پناه جوينده باشد به سوى گروهى كه از مسلمانان باشند ، مانند آنكه از ميمنه به ميسره رود يا به عكس ، به حقيقت كه به آن ، گرديده به خشمى بزرگ از خدا ، و بازگشت او دوزخ است ، و بد جاى بازگشتى است دوزخ» . و خوردن ربا و سود؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «اَلَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبوا لا يَقُومُونَ اِلّا كَما يَقُومُ الَّذى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطانُ مِنَ الْمَسِّ» (10) ؛ يعنى : «آنان كه مى خورند ربا را ، برنمى خيزند از قبرهاى خود در وقت بعث و نشور ، مگر چنان كه برمى خيزند آنكه تباه كند او را ديو فريبنده سركش ، از جهت سودن» . (11) و سحر و جادو كردن؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِى الْاخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ» (12) ؛يعنى : «و هر آينه نيك دانسته اند _ يعنى يهود _ كه هر كه بخرد سحر را و بدل كند آن را به دين حق ، بدين وجه كه آن را بياموزد و به آن عمل كند ، نباشد او را در آخرت هيچ بهره اى» (13) . و زنا كردن؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاما * يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَيَخْلُدْ فيهِ مُهانا» (14) ؛ يعنى : «و هر كه بكند آن چه را كه مذكور شد؛ يعنى زنا ، (و بيشتر مفسّران به همه آن چه پيش گذشته ، از شرك و قتل نفس و زنا تفسير كرده اند)؛ يعنى هر كه اين كبائر را به عمل آورد ، برسد و ببيند جزاى بدكارى را (15) و دو چندان كرده شود از براى او عذاب در روز قيامت و جاويد باشد در آن عذاب ، در حالتى كه خوار و بى مقدار و ذليل و بى اعتبار باشد» . و سوگند دروغ نابكار ، كه صاحب خود را در گناه فرو برد و در آن آثم و عاصى باشد؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «اَلَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَيَمانِهِمْ ثَمَنا قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِى الْاخِرَةِ» (16) _ كه ترجمه آن گذشت _ . و خيانت كردن در غنيمت و دزدى از آن؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «وَمَنْ يَغْلُلْ يَاْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ» (17) ؛ يعنى : «و هر كه خيانت كند در غنائم ، بيايد با آن چه خيانت كرده ، و آن را كه دزديده بياورد» (18) . و ندادن زكات واجب؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ» (19) ؛ يعنى : «پس داغ كرده مى شود به آن گنج ها كه گذاشته اند و زكات آنها را نداده اند ، پيشانى هاى ايشان و پهلوهاى ايشان و پشت هاى ايشان»(بعد از آنكه آتش دوزخ را بر آنها افروخته و به غايت گرم كرده باشند) . و شهادت دادن دروغ و ناحق ، و پوشيدن شهادت حق؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «وَمَنْ يَكْتُمْها فَاِنَّهُ اثِمٌ قَلْبُهُ» (20) ؛ يعنى : «و هر كه بپوشد شهادت خود را ، پس به درستى كه گناهكار است دل او» (21) . و خوردن شراب؛زيرا كه خداى عز و جل از آن نهى فرموده ، چنان كه از پرستش بتان نهى نموده . و نماز نكردن از روى عمد ، يا ترك چيزى از آن چه خدا واجب گردانيده ،زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه نماز را ترك كند از روى عمد ، از ذمّه و زنهارى خدا و زنهارى رسول خدا صلى الله عليه و آله بيزار گرديده است . و شكستن عهد و پيمان (يعنى عهد با خدا و خلفاى او يا مطلقا) . و قطع كردن رحم؛زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدّارِ» (22) ؛ يعنى : از براى ايشان است لعنت و دورى از رحمت ، و از براى ايشان است بدى خانه» (كه عبارت است از دوزخ ، يا بدى عاقبت در دنيا و آخرت) . راوى مى گويد كه : پس عمرو بن عبيد بيرون رفت و او را فرياد عظيمى بود از گريه اى كه مى كرد و مى گفت : هلاك شد ، هر كه براى خويش سخن گفت و با شما در فضل و علم ، منازعه و گفتگو كرد .

.


1- .شورا، 37.
2- .مائده، 72.
3- .يوسف، 87.
4- .اعراف، 99.
5- .چنان كه در سوره مريم[آيه 32 : «وَبرّا بِوالِدَتى وَلَم أكُن بِدُعائكَ ربِّ شَقيّا» از حضرت عيسى عليه السلام حكايت نموده ، و قرار داد آن جناب]=عقوق والدين را از كبائر] ، به واسطه آن[چه از آيه ]است كه تقرير[واشاره ]فرموده [زيرا در آيه ، برّ به والدين را با شقاوت در مقابل هم قرار داده است] . (مترجم)
6- .نساء، 93.
7- .نور، 23.
8- .نساء، 10. آنان تنها آتش مى خورند و به دل فرو مى برند و بزودى به دوزخ مى رسند .
9- .انفال، 16.
10- .بقره، 275.
11- .و مراد ديوانگى و صرع است ، و زعم عرب اين بود كه چون جنّى مسّ آدمى نمايد ، عقل او را زايل گرداند و دماغش را پريشان كند و او را صرع و ديوانگى پيدا شود ، و حق _ سبحانه و تعالى _ بر وجهى كه متعارف ايشان باشد ، اجراى كلام مى فرمايد . و ملخصّ سخن آن است كه خورندگان و گيرندگان ربا ، در روز قيامت به شكل ديوانگان از قبور برخيزند ، و اهل عرصات ، ايشان را به آن نشان بشناسند . (مترجم)
12- .بقره، 102.
13- .و گويند كه : مراد به خلاق ، خلاص است؛ يعنى او را در آخرت خلاصى نباشد . (مترجم)
14- .بقره، 68 و 69.
15- .و بعضى گفته اند كه : اثام ، چاهى است در دوزخ ، كه اگر سنگى در آن اندازند ، بعد از هفتاد سال به قعر آن رسد . (مترجم)
16- .آل عمران، 77.
17- .آل عمران، 161.
18- .يعنى همراه او باشد ، كه قادر نباشد بر آنكه حاشا كند ، يا بيايد با گناه آن چه خيانت كرده است در آن . (مترجم)
19- .توبه، 35.
20- .بقره، 283.
21- .چه ، محلّ اراده پوشيدن آن ، دل است ، لهذا گناه را نسبت به آن داده . و در تفسير حضرت امام حسن عسكرى _ صلوات اللّه عليه _ مذكور است كه : يعنى دلش كافر است . (مترجم)
22- .رعد، 25.

ص: 684

. .

ص: 685

. .

ص: 686

. .

ص: 687

. .

ص: 688

. .

ص: 689

. .

ص: 690

113 _ بَابُ اسْتِصْغَارِ الذَّنْبِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ؛ فَإِنَّهَا لَا تُغْفَرُ». قُلْتُ: وَ مَا الْمُحَقَّرَاتُ؟ قَالَ: «الرَّجُلُ يُذْنِبُ الذَّنْبَ ، فَيَقُولُ: طُوبى لِي لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي غَيْرُ ذلِكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى ، عَنْ سَمَاعَةَ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ:«لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيْرِ ، وَ لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ؛ فَإِنَّ قَلِيلَ الذُّنُوبِ يَجْتَمِعُ حَتّى يَكُونَ كَثِيراً ، وَ خَافُوا اللّهَ فِي السِّرِّ حَتّى تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِكُمُ النَّصَفَ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ وَ الْحَجَّالِ جَمِيعاً ، عَنْ ثَعْلَبَةَ ، عَنْ زِيَادٍ ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَزَلَ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ ، فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ: ائْتُوا بِحَطَبٍ ، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللّهِ ، نَحْنُ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ ، مَا بِهَا مِنْ حَطَبٍ ، قَالَ: فَلْيَأْتِ كُلُّ إِنْسَانٍ بِمَا قَدَرَ عَلَيْهِ ، فَجَاؤُوا بِهِ حَتّى رَمَوْا بَيْنَ يَدَيْهِ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هكَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ . ثُمَّ قَالَ: إِيَّاكُمْ وَ الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ؛ فَإِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ طَالِباً ، أَلَا وَ إِنَّ طَالِبَهَا يَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ ، وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ».

.

ص: 691

113 . باب در بيان كوچك شمردن گناهان

113 . باب در بيان كوچك شمردن گناهانعلى بن ابراهيم ، از پدرش و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبد الحميد ، از ابو اسامه _ يعنى زيد شحّام _ روايت كرده اند كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«بپرهيزيد از محقّرات از گناهان (يعنى گناهانى كه آنها را كوچك مى شمارند) ؛ زيرا كه آنها آمرزيده نمى شود . عرض كردم كه : محقّرات چيست؟ فرمود : «آن است كه مردى گناهى مى كند ، بعد از آن مى گويد : خوشا به حال من ، اگر مرا گناهى غير از اين نباشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه كه گفت : شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«بسيار از خوبى را بسيار مشماريد ، و كمى از گناهان را كم مدانيد؛زيرا كه كمى از گناهان جمع مى شود تا آنكه بسيار مى گردد . و در نهان از خدا بترسيد ، تا آنكه از خود انصاف دهيد» (يعنى با خدا و خلق ، به عدل رفتار كنيد) .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از ابن فضّال و حجّال وهر دو ، از ثعلبه ، از زياد روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرود آمد در زمين چول (1) هموارى كه هيچ چيز در آن نبود ، (مانند سرى كه كل و بى مو باشد) . بعد از آن به اصحاب خويش فرمود كه : هيزم بياوريد . عرض كردند كه : يا رسول اللّه ! ما در زمين چول همواريم كه هيچ هيزم در آن نيست . فرمود : پس هر انسانى آن چه را كه مى تواند بياورد . ايشان رفتند و هيزم بسيارى آوردند تا آنكه آن را در پيش روى آن حضرت بر روى هم ريختند؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : همچنين گناهان جمع مى شود . بعد از آن فرمود كه : بترسيد از گناهانى كه كوچك شمرده مى شود؛زيرا كه هر چيزى را طلب كننده اى هست ، و بدانيد كه طلب كننده گناهان ، مى نويسد آن چه را كه پيش داشته اند و نشانه هاى پاى يا روايت هاى ايشان را ، و هر چيزى را در كتاب هويدا نوشته ايم» (و اين اقتباسى است كه حضرت از آيه [دوازده ]سوره يس فرمود) . (2)

.


1- .چول به معناى بيابان و ريگزار تهى از آدم است .
2- . «وَكُلَّ شيءٍ أحْصَيْناهُ في إمامٍ مُبينٍ» و همه چيز را در لوحى هويدا برشمرده ايم .

ص: 692

114 _ بَابُ الْاءِصْرَارِ عَلَى الذَّنْبِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّهِيكِيِّ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَا صَغِيرَةَ مَعَ الْاءِصْرَارِ ، وَ لَا كَبِيرَةَ مَعَ الِاسْتِغْفَارِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» قَالَ:«الْاءِصْرَارُ أَنْ يُذْنِبَ الذَّنْبَ ، فَلَا يَسْتَغْفِرَ اللّهَ ، وَ لَا يُحَدِّثَ نَفْسَهُ بِتَوْبَةٍ ؛ فَذلِكَ الْاءِصْرَارُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«لَا وَ اللّهِ ، لَا يَقْبَلُ اللّهُ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ عَلَى الْاءِصْرَارِ عَلى شَيْءٍ مِنْ مَعَاصِيهِ».

.

ص: 693

114 . باب در بيان اصرار بر گناه

114 . باب در بيان اصرار بر گناه (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عبد اللّه بن محمد نهيكى ، از عمّار بن مروان قندى ، از عبد اللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«با اصرار ، صغيره اى نباشد و با استغفار ، كبيره اى نباشد» (چه بنا بر اوّل ، كبيره مى شود و بنابر دويم ، كبيره باقى نمى ماند) .

ابو على اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن شمر ، از جابر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «وَلَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وهُمْ يَعْلَمُونَ» (2) كه آن حضرت فرمود :«اصرار بر گناه ، آن است كه كسى مرتكب گناهى شود ، و بلافاصله از خدا طلب آمرزش نكند ، و توبه را در دل خويش نگذراند ، و با خود در اين باب گفتگو ننمايد ، و همين ، اصرار بر گناه است» . و ترجمه آيه اين است كه : «و بعد از توبه اصرار نكردند بر آن چه كردند ، در حالتى كه مى دانند قباحت و عقوبت عظيم آن را؛ يعنى به آن اعتقاد دارند» . (و آخر آيه احتمال غير از اين دارد) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از منصور بن يونس ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به خدا سوگند كه خدا چيزى از طاعت خود را قبول نمى فرمايد ، با وجود اصرار بر چيزى از گناهان كه آن جناب مقرّر فرموده است» .

.


1- .و اصرار _ به كسر همزه و سكون صاد _ ، ايستادن است بر معصيت و پيوسته بر گناه بودن . (مترجم)
2- .آل عمران، 135.

ص: 694

115 _ بَابٌ فِي أُصُولِ الْكُفْرِ وَ أَرْكَانِهِالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :« أُصُولُ الْكُفْرِ ثَلَاثَةٌ: الْحِرْصُ ، وَ الِاسْتِكْبَارُ ، وَ الْحَسَدُ؛ فَأَمَّا الْحِرْصُ ، فَإِنَّ آدَمَ عليه السلام حِينَ نُهِيَ عَنِ الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلى أَنْ أَكَلَ مِنْهَا؛ وَ أَمَّا الِاسْتِكْبَارُ ، فَإِبْلِيسُ حَيْثُ أُمِرَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ ، فَأَبَى؛ وَ أَمَّا الْحَسَدُ ، فَابْنَا آدَمَ حَيْثُ قَتَلَ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أَرْكَانُ الْكُفْرِ أَرْبَعَةٌ: الرَّغْبَةُ ، وَ الرَّهْبَةُ ، وَ السَّخَطُ ، وَ الْغَضَبُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ الدِّهْقَانِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ أَوَّلَ مَا عُصِيَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدُّنْيَا ، وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ ، وَ حُبُّ الطَّعَامِ ، وَ حُبُّ النَّوْمِ ، وَ حُبُّ الرَّاحَةِ ، وَ حُبُّ النِّسَاءِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ رَجُلاً مِنْ خَثْعَمٍ جَاءَ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: أَيُّ الْأَعْمَالِ أَبْغَضُ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ فَقَالَ: الشِّرْكُ بِاللّهِ ، قَالَ: ثُمَّ مَا ذَا؟ قَالَ: قَطِيعَةُ الرَّحِمِ ، قَالَ: ثُمَّ مَا ذَا؟ قَالَ: الْأَمْرُ بِالْمُنْكَرِ ، وَ النَّهْيُ عَنِ الْمَعْرُوفِ».

.

ص: 695

115 . باب در بيان اصول كفر و اركان آنها

115 . باب در بيان اصول كفر و اركان آنهاحسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق ، از بكر بن محمد ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اصول كفر سه چيز است : حرص و گردنكشى كردن و حسد . امّا حرص ، آدم عليه السلام را بر اين داشت در هنگامى كه از آن درخت معهود نهى شد ، كه از ميوه آن خورد ، و امّا گردنكشى ، ثمره اش اين بود كه شيطان در وقتى كه به سجده كردن به جهت آدم عليه السلام مأمور شد ، سر باز زد ، و امّا حسد ، چنان شد كه به واسطه آن ، پسران آدم ، يكى از آنها ديگرى را كشت» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : ركن هاى كفر چهار است : رغبت و ترس و نارضامندى و خشم» . (1)

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از نوح بن شعيب ، از عبيد اللّه دهقان ، از عبد اللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه نخستين چيزى كه خداى عز و جل به واسطه آن نافرمانى شد ، شش چيز است : دوستى دنيا ، و دوستى رياست و مهترى ، و دوستى خودش ، و دوستى خواب ، و دوستى آسايش ، و دوستى زنان» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از طلحة بن زيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه :«مردى از قبيله خثعم به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : كدام يك عمل ها در نزد خداى عز و جل دشمن تر است؟ فرمود : شرك به خدا . عرض كرد كه : بعد از آن چيست؟ فرمود : قطع رحم . عرض كرد كه : بعد از آن چيست؟ فرمود : امر كردن به بدى و نهى كردن از خوبى» .

.


1- .و ظاهر اين است كه مراد از رغبت ، رغبت در دنيا و حرص بر آن است ، و از ترس ، ترسيدن از فوات آن و از نارضامندى ،نارضامندى به قضا و قدر خداى _ تعالى _ و گرفتگى در حكم آن جناب و از خشم ، شوريدن و جوشيدن نفس است در باب انتقام كشيدن ، در هنگام مشاهده آن چه با نفس ملايمت نداشته باشد از ناخوشى ها و دردها . (مترجم)

ص: 696

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَسَنِ بْنِ عَطِيَّةَ ، عَنْ يَزِيدَ الصَّائِغِ ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : رَجُلٌ عَلى هذَا الْأَمْرِ إِنْ حَدَّثَ كَذَبَ، وَ إِنْ وَعَدَ أَخْلَفَ، وَ إِنِ ائْتُمِنَ خَانَ ، مَا مَنْزِلَتُهُ؟ قَالَ:«هِيَ أَدْنَى الْمَنَازِلِ مِنَ الْكُفْرِ وَ لَيْسَ بِكَافِرٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِنْ عَلَامَاتِ الشَّقَاءِ جُمُودُ الْعَيْنِ ، وَ قَسْوَةُ الْقَلْبِ ، وَ شِدَّةُ الْحِرْصِ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا ، وَ الْاءِصْرَارُ عَلَى الذَّنْبِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«خَطَبَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النَّاسَ ، فَقَالَ: أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِشِرَارِكُمْ؟ قَالُوا: بَلى يَا رَسُولَ اللّهِ ، قَالَ صلى الله عليه و آله : الَّذِي يَمْنَعُ رِفْدَهُ ، وَ يَضْرِبُ عَبْدَهُ ، وَ يَتَزَوَّدُ وَحْدَهُ ؛ فَظَنُّوا أَنَّ اللّهَ لَمْ يَخْلُقْ خَلْقاً هُوَ شَرٌّ مِنْ هذَا. ثُمَّ قَالَ : أَلَا أُخْبِرُكُمْ بِمَنْ هُوَ شَرٌّ مِنْ ذلِكَ؟ قَالُوا: بَلى يَا رَسُولَ اللّهِ ، قَالَ صلى الله عليه و آله : الَّذِي لَا يُرْجى خَيْرُهُ ، وَ لَا يُؤْمَنُ شَرُّهُ؛ فَظَنُّوا أَنَّ اللّهَ لَمْ يَخْلُقْ خَلْقاً هُوَ شَرٌّ مِنْ هذَا. ثُمَّ قَالَ: أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِمَنْ هُوَ شَرٌّ مِنْ ذلِكَ؟ قَالُوا: بَلى يَا رَسُولَ اللّهِ ، قَالَ صلى الله عليه و آله : الْمُتَفَحِّشُ اللَّعَّانُ ، الَّذِي إِذَا ذُكِرَ عِنْدَهُ الْمُؤْمِنُونَ لَعَنَهُمْ ، وَ إِذَا ذَكَرُوهُ لَعَنُوهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ ، كَانَ مُنَافِقاً _ وَ إِنْ صَامَ وَ صَلّى ، وَ زَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ _ : مَنْ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ، وَ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ ، وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ قَالَ فِي كِتَابِهِ: «إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ» وَ قَالَ : «أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ» وَ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ اذْكُرْ فِى الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا» ».

.

ص: 697

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسن بن عطيّه ، از يزيد صائغ روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : مردى بر اين امر و اعتقاد تشيّع است ، وليكن اگر خبر مى دهد و سخن مى گويد ، دروغ مى گويد ، و اگر وعده مى دهد ، خلف وعده مى كند ، و اگر او را بر چيزى امين دارند ، خيانت مى كند ، مرتبه چنين كسى چيست؟ فرمود كه :«اين مرتبه ، پست ترين مرتبه هاى از كفر است ، وليكن چنين كسى كافر نيست» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : از جمله نشانه بدبختى ، خشكى چشم و سختى دل است ، و شدّت حرص در طلب دنيا ، و اصرار كردن بر گناه» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن اسباط ، از داود بن نعمان ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را خطبه فرمود و فرمود : آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم به بدترين شما؟ عرض كردند : بلى ، يا رسول اللّه ! ما را خبر ده . فرمود : آنكه برادرش را يارى و بخشش نمى كند ، و بنده مملوك خويش را مى زند ، و توشه را برمى گيرد و تنها مى خورد؛ پس صحابه گمان كردند و چنان داشتند كه خدا خلقى را نيافريده كه از اين بدتر باشد . بعد از آن فرمود كه : آيا شما را خبر ندهم به بدتر از اين؟ عرض كردند : يا رسول اللّه ! ما را خبر ده . فرمود كه : كسى است كه خلق ، خوبى اش را اميد نداشته باشند ، و از بدى اش ايمن نباشند . پس گمان كردند كه خدا خلقى را نيافريده كه از اين بدتر باشد . بعد از آن فرمود : آيا شما را خبر ندهم به كسى كه از اين بدتر است؟ عرض كردند : بلى ، يا رسول اللّه ! ما را خبر ده . فرمود : آنكه سخن زشت و ناسزا مى گويد ، و بسيار لعنت كننده اى است كه چون مؤمنان در نزد او مذكور مى شوند ، ايشان را لعنت مى كند ، و چون مؤمنان او را ذكر مى كنند ، او را لعنت مى كنند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از بعضى از اصحاب ما ، از عبد اللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : سه چيز است كه هر كه آنها در او باشد ، منافق باشد ، و هر چند كه روزه گيرد و نماز كند و گمان داشته باشد كه مسلمان است : كسى كه چون او را امين دارند ، خيانت كند ، و چون حديث كند ، دروغ گويد ، و چون وعده دهد ، خلف كند . به درستى كه خداى عز و جل در كتاب خويش فرموده كه : «اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الخآئِنينَ» (1) ؛ يعنى : «به درستى كه خدا خيانت كنندگان را دوست نمى دارد» . و فرموده كه : «أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبينَ» (2) ؛ يعنى : «و گواهى پنجم آن است كه : لعنت خدا بر او ، اگر باشد از جمله دروغگويان» . و در قول خداى _ تعالى _ است كه : «وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ اسْمعيلَ اِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ رَسُولاً نَبِيّا» (3) ؛ يعنى : و ياد كن در اين كتاب _ يعنى قرآن _ ، صفت و قصه اسماعيل را . به درستى كه او راست وعده بود و بود فرستاده خدا به سوى خلق ، كه از حق خبر مى داد» .

.


1- .انفال، 58.
2- .نور، 7.
3- .مريم، 54.

ص: 698

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِأَبْعَدِكُمْ مِنِّي شَبَهاً؟ قَالُوا: بَلى يَا رَسُولَ اللّهِ، قَالَ صلى الله عليه و آله : الْفَاحِشُ الْمُتَفَحِّشُ الْبَذِيءُ الْبَخِيلُ الْمُخْتَالُ، الْحَقُودُ الْحَسُودُ، الْقَاسِي الْقَلْبِ، الْبَعِيدُ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ يُرْجى، غَيْرُ الْمَأْمُونِ مِنْ كُلِّ شَرٍّ يُتَّقى».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ رَفَعَهُ إِلى سَلْمَانَ، قَالَ:إِذَا أَرَادَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ هَلَاكَ عَبْدٍ، نَزَعَ مِنْهُ الْحَيَاءَ، فَإِذَا نَزَعَ مِنْهُ الْحَيَاءَ، لَمْ تَلْقَهُ إِلَا خَائِناً مَخُوناً، فَإِذَا كَانَ خَائِناً مَخُوناً، نُزِعَتْ مِنْهُ الْأَمَانَةُ، فَإِذَا نُزِعَتْ مِنْهُ الْأَمَانَةُ، لَمْ تَلْقَهُ إِلَا فَظّاً غَلِيظاً، فَإِذَا كَانَ فَظّاً غَلِيظاً، نُزِعَتْ مِنْهُ رِبْقَةُ الْاءِيمَانِ، فَإِذَا نُزِعَتْ مِنْهُ رِبْقَةُ الْاءِيمَانِ، لَمْ تَلْقَهُ إِلَا شَيْطَاناً مَلْعُوناً.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ زِيَادٍ الْكَرْخِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ثَلَاثٌ مَلْعُونَاتٌ مَلْعُونٌ مَنْ فَعَلَهُنَّ: الْمُتَغَوِّطُ فِي ظِلِّ النُّزَّالِ، وَ الْمَانِعُ الْمَاءَ الْمُنْتَابَ، وَ السَّادُّ الطَّرِيقَ الْمُعْرَبَةَ».

.

ص: 699

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : آيا نمى خواهيد شما را خبر دهم به كسى كه نسبت به من از همه كس دورتر است از روى شباهت؟ عرض كردند : بلى ، يا رسول اللّه ! ما را خبر ده . فرمود : زشت گويى كه زشت گويى را عادت كرده باشد و در آن سعى نمايد ، و موصوف باشد به بى شرمى ، و بخيل و متكبّر و كينه ور و حسود و سنگين دل باشد ، و دور باشد از هر خوبى كه اميد داشته مى شود ، و از هر بدى كه از آن پرهيز مى شود ، كسى از او ايمن نباشد» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از منصور بن عبّاس ، از على بن اسباط روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته به سوى سلمان عليهم السلام كه گفت :چون خداى عز و جل هلاكت بنده اى را خواسته باشد ، حيا را از او برمى كند ، و چون حيا را از او بركند ، او را ملاقات نمى كنى ، مگر خيانتكارى كه مردم را خيانتكار مى داند ، و چون خيانتكار باشد و مردم را به خيانت نسبت دهد ، امانت از او بركنده مى شود ، و چون امانت از او بركنده شود ، او را ملاقات نمى كنى ، مگر بدخوى و درشت ، و چون بدخو و درشت باشد ، رشته ايمان از او بركنده شود ، و چون رشته ايمان از او بركنده شود ، او را ملاقات نمى كنى ، مگر شيطان ملعون .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن زياد كرخى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : سه چيز است كه ملعون است و ملعون ، هر كه آنها را به فعل آورد : يكى آنكه در سايه فرودآيندگان و جايى كه قافله فرود مى آيد ، تغوّط كند ، و ديگر آنكه آبى را كه مردم از آن برمى دارند ، منع كند ، و سيم آنكه سد كند راه باريكى را كه سر به شاهراه مى گذارد» (و آن را كوره جاده مى گويند) .

.

ص: 700

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْكَرْخِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ثَلَاثٌ مَلْعُونٌ مَنْ فَعَلَهُنَّ: الْمُتَغَوِّطُ فِي ظِلِّ النُّزَّالِ، وَ الْمَانِعُ الْمَاءَ الْمُنْتَابَ، وَ السَّادُّ الطَّرِيقَ الْمَسْلُوكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِشِرَارِ رِجَالِكُمْ؟» . قُلْنَا: بَلى يَا رَسُولَ اللّهِ . فَقَالَ صلى الله عليه و آله : «إِنَّ مِنْ شِرَارِ رِجَالِكُمُ الْبَهَّاتَ الْجَرِيءَ الْفَحَّاشَ ، الْاكِلَ وَحْدَهُ ، وَ الْمَانِعَ رِفْدَهُ، وَ الضَّارِبَ عَبْدَهُ، وَ الْمُلْجِئَ عِيَالَهُ إِلى غَيْرِهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُيَسِّرٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : خَمْسَةٌ لَعَنْتُهُمْ وَ كُلُّ نَبِيٍّ مُجَابٍ: الزَّائِدُ فِي كِتَابِ اللّهِ، وَ التَّارِكُ لِسُنَّتِي، وَ الْمُكَذِّبُ بِقَدَرِ اللّهِ ، وَ الْمُسْتَحِلُّ مِنْ عِتْرَتِي مَا حَرَّمَ اللّهُ، وَ الْمُسْتَأْثِرُ بِالْفَيْءِ وَ الْمُسْتَحِلُّ لَهُ».

116 _ بَابُ الرِّيَاءِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ قَالَ لِعَبَّادِ بْنِ كَثِيرٍ الْبَصْرِيِّ فِي الْمَسْجِدِ:«وَيْلَكَ يَا عَبَّادُ، إِيَّاكَ وَ الرِّيَاءَ؛ فَإِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِغَيْرِ اللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ إِلى مَنْ عَمِلَ لَهُ».

.

ص: 701

116 . باب در بيان ريا

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از ابراهيم كرخى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : سه چيز است كه هر كه آنها را به فعل آورد ، ملعون است : آن كه در سايه فرود آيندگان تغوّط مى كند ، و آنكه منع مى كند مردم را از آبى كه مكرّر مردم از آن برمى دارند ، و آنكه راهى را كه مردم در آن تردّد مى كنند ، سد مى كند» (1) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش و هر دو ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از ابو حمزه ، از جابر بن عبداللّه كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه :«آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم به بدترين مردان شما؟ عرض كرديم : بلى ، يا رسول اللّه ! ما را خبر ده . فرمود : به درستى كه از جمله بدترين مردان شما كسى است كه بسيار بهتان گو و جرى است ، (كه بى تأمل رو به امر زشت مى رود) و بسيار سخن زشت و ناسزا مى گويد ، و تنها مى خورد ، و يارى و عطاى خويش را منع مى كند ، و بنده خود را مى زند ، و عيال خويش را ناچار مى كند كه به غير پناه برند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ميسر ، از پدرش ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : پنج كس اند كه من و هر پيغمبر مستجاب الدعوة او را لعنت كرده ايم : كسى كه در كتاب خدا چيزى را زياد مى كند ، و آنكه سنّت و روش مرا ترك مى كند ، و آنكه قضا و قدر خدا را تكذيب مى نمايد ، و آنكه نسبت به عترت و اهل بيت من حلال مى شمارد ، آن چه را كه خدا حرام گردانيده ، و آنكه خود را به غنيمت برمى گزيند و آن را حلال مى شمارد[و ديگران را محروم مى كند]» .

116 . باب در بيان ريا (2)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه در مسجد به عبّاد بن كثير بصرى فرمود كه :«اى عبّاد! از ريا بپرهيز؛ زيرا كه هر كه از براى غير خدا عمل كند ، خدا او را وا گذارد به آنكه از برايش عمل كرده است» .

.


1- .و بعضى آن را به شاهراه ترجمه كرده اند و ظاهر اين است كه اعم باشد ، مگر آنكه شاهراه را تعميم دهد . (مترجم)
2- .. و رياء _ به كسر اوّل _ ، نمايش است؛ يعنى كارى كه براى روى مردم كنند ، و عبادتى ظاهر كه در باطن ، نظر در غير حق باشد . (مترجم)

ص: 702

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ:سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «اجْعَلُوا أَمْرَكُمْ هذَا لِلّهِ ، وَ لَا تَجْعَلُوهُ لِلنَّاسِ ؛ فَإِنَّهُ مَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ لِلّهِ ، وَ مَا كَانَ لِلنَّاسِ فَلَا يَصْعَدُ إِلَى اللّهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ خَلِيفَةَ، قَالَ:قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «كُلُّ رِيَاءٍ شِرْكٌ؛ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى النَّاسِ ، وَ مَنْ عَمِلَ لِلّهِ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللّهِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» قَالَ:«الرَّجُلُ يَعْمَلُ شَيْئاً مِنَ الثَّوَابِ لَا يَطْلُبُ بِهِ وَجْهَ اللّهِ ، إِنَّمَا يَطْلُبُ تَزْكِيَةَ النَّاسِ يَشْتَهِي أَنْ يُسْمِعَ بِهِ النَّاسَ، فَهذَا الَّذِي أَشْرَكَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ». ثُمَّ قَالَ: «مَا مِنْ عَبْدٍ أَسَرَّ خَيْراً فَذَهَبَتِ الْأَيَّامُ أَبَداً حَتّى يُظْهِرَ اللّهُ لَهُ خَيْراً، وَ مَا مِنْ عَبْدٍ يُسِرُّ شَرّاً فَذَهَبَتِ الْأَيَّامُ حَتّى يُظْهِرَ اللّهُ لَهُ شَرّاً».

.

ص: 703

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از پدرش روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«اين امر خويش را _ يعنى عبادت كه مى كنيد _ از براى خدا قرار دهيد ، و آن را از براى مردم قرار مدهيد؛ زيرا كه آن چه از براى خدا باشد ، از براى خدا است (يعنى بر آن ثواب مى دهد و قبول درگاه آن جناب مى شود) ، و آن چه از براى مردم باشد ، به سوى خدا بالا نمى رود و مقبول نمى گردد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابو المغراء ، از يزيد بن خليفه روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر ريائى شرك است . به درستى كه هر كه از براى مردم عمل مى كند ، ثوابش بر مردم خواهد بود ، و هر كه از براى خدا عمل كند ، ثوابش بر خدا باشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از نضر بن سويد ، از قاسم بن سليمان ، از جراح مدائنى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «فَمَنْ كانَ يَرْجُو لِقآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحا وَلايُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا» (1) . كه آن حضرت فرمود كه :«مردى چيزى از ثواب را به عمل مى آورد و به آن رضاى خدا را نمى طلبد ، جز اين نيست كه تزكيه مردم را طلب مى كند و طالب آن است كه مردم او را به پاكى ياد كنند و مدح و ثنا گويند ، و خواهش دارد كه آن را به مردمان بشنواند . پس چنين كسى به پرستش پروردگار خويش شرك آورده» . بعد از آن فرمود كه : «هيچ بنده اى نيست كه عمل خيرى را از براى خدا پنهان كند و هميشه روزها بگذرد ، تا آنكه خدا آن خوبى را از برايش ظاهر گرداند ، و هيچ بنده اى نيست كه عمل بدى را پوشيده و پنهان دارد و روزها بگذرد ، مگر آنكه خدا آن بدى را از برايش ظاهر سازد» . (2)

.


1- .كهف، 110.
2- .حاصل آن كه ، هر بنده اى آن چه را پوشيده دارد ، خدا از براى مردم ظاهر و هويدا مى گرداند؛ خواه خوبى باشد ، و خواه بدى . و چنان مى كند كه مردم به مقتضاى آن ، او را ياد كنند . و ترجمه آيه اين است كه : «پس هر كه چنان باشد كه اميد داشته باشد رسيدن را به پاداش و جزاى پروردگار خويش ، پس بايد كه كارى بكند كه شايسته و نيكو باشد ، و بايد كه كسى را در عبادت و پرستش پروردگار خويش شريك نسازد . (مترجم)

ص: 704

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَرَفَةَ، قَالَ: قَالَ لِيَ الرِّضَا عليه السلام :«وَيْحَكَ، يَا ابْنَ عَرَفَةَ، اعْمَلُوا لِغَيْرِ رِيَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ؛ فَإِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِغَيْرِ اللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ إِلى مَا عَمِلَ ؛ وَيْحَكَ، مَا عَمِلَ أَحَدٌ عَمَلاً إِلَا رَدَّاهُ اللّهُ، إِنْ خَيْراً فَخَيْرٌ، وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، قَالَ: إِنِّي لَأَتَعَشَّى مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذْ تَلَا هذِهِ الْايَةَ: «بَلِ الْاءِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ» :«يَا أَبَا حَفْصٍ، مَا يَصْنَعُ الْاءِنْسَانُ أَنْ يَتَقَرَّبَ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِخِلَافِ مَا يَعْلَمُ اللّهُ تَعَالى؟! إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَقُولُ: مَنْ أَسَرَّ سَرِيرَةً رَدَّاهُ اللّهُ رِدَاءَهَا، إِنْ خَيْراً فَخَيْرٌ، وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إِنَّ الْمَلَكَ لَيَصْعَدُ بِعَمَلِ الْعَبْدِ مُبْتَهِجاً بِهِ، فَإِذَا صَعِدَ بِحَسَنَاتِهِ يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : اجْعَلُوهَا فِي سِجِّينٍ، إِنَّهُ لَيْسَ إِيَّايَ أَرَادَ بِهَا».

وَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ لِلْمُرَائِي: يَنْشَطُ إِذَا رَأَى النَّاسَ، وَ يَكْسَلُ إِذَا كَانَ وَحْدَهُ ، وَ يُحِبُّ أَنْ يُحْمَدَ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ:سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ، مَنْ أَشْرَكَ مَعِي غَيْرِي فِي عَمَلٍ عَمِلَهُ لَمْ أَقْبَلْهُ ، إِلَا مَا كَانَ لِي خَالِصاً» .

.

ص: 705

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى بن عبيد ، از محمد بن عرفه روايت كرده است كه گفت : حضرت امام رضا عليه السلام به من فرمود كه :«واى بر تو! يا رحمت! اى پسر عرفه! عمل كنيد ، نه به جهت ريا و سمعه و آوازه؛زيرا كه هر كه از براى غير خدا عمل كند ، خدا او را به آن چه كرده وا گذارد . واى بر تو! هيچ كس كارى نكند ، مگر آنكه خدا او را به آن ، صاحب رداء گرداند و رداى آن را بر وى اندازد ، اگر خوب باشد ، خوب ، و اگر بد باشد ، بد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از عمر بن يزيد روايت كرده است كه گفت : من با امام جعفر صادق عليه السلام شام مى خوردم كه ناگاه اين آيه را تلاوت فرمود : «بَلِ الْاِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ * وَلَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ» (1) ؛ يعنى :«بلكه آدمى بر نفس خود عين بينايى است ، و هر چند كه بيندازد عذرهاى خويش را؛ يعنى و اگرچه بسيار تعلّل كند و عذر را نگيرد ، و مجادله و مدافعه كند از خود» . (2) و فرمود : «اى ابوحفص! آدمى نمى تواند كه تقرّب جويد به سوى خداى عز و جل ، به خلاف آن چه خدا مى داند . به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود كه : هر كه امر نهانى را پنهان دارد كه آن چه در دل دارد بروز ندهد ، خدا رداى آن را بر او اندازد (يعنى به غايت ظاهر گرداند) ، اگر آن امر نهانى خوب باشد ، رداى خوب ، و اگر بد باشد ، رداى بد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه فرشته ، عمل بنده را بالا مى برد ، در حالتى كه كمال شادى به آن عمل دارد. پس چون حسنات او را بالا برد ، خداى عز و جلمى فرمايد كه : آنها را در سجّين كه نامه بدكاران است قرار دهيد؛زيرا كه او مرا به اين عمل اراده نكرده است» .

و به اسناد خويش روايت كرده و گفته است كه :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : رياكار را سه نشانه است : نشاط و خرّمى دارد ، چون مردم را ببيند يا مردمان عمل او را ببينند ، و كاهلى و تنبلى مى كند ، چون تنها باشد ، و دوست مى دارد كه در همه امورش ستايش شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از على بن سالم كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«خداى عز و جل فرموده كه : من از همه شريكان بهترم . هر كه غير مرا با من شريك گرداند در عملى كه آن را مى كند ، از او قبول نكنم و نپذيرم ، مگر آن چه خالص باشد از براى من» .

.


1- .قيامت، 15.
2- .. و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه : بر آدمى گواهى هست كه بر او گواهى خواهد داد ، و هر چند كه پرده ها را بياويزد . و دور نيست كه اين ظاهرتر باشد ، به قرينه بعد از اين . (مترجم)

ص: 706

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دَاوُدَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ أَظْهَرَ لِلنَّاسِ مَا يُحِبُّ اللّهُ، وَ بَارَزَ اللّهَ بِمَا كَرِهَهُ، لَقِيَ اللّهَ وَ هُوَ مَاقِتٌ لَهُ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ فُضَيْلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا يَصْنَعُ أَحَدُكُمْ أَنْ يُظْهِرَ حَسَناً وَ يُسِرَّ سَيِّئاً، أَ لَيْسَ يَرْجِعُ إِلى نَفْسِهِ، فَيَعْلَمَ أَنَّ ذلِكَ لَيْسَ كَذلِكَ؟ وَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «بَلِ الْاءِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ» إِنَّ السَّرِيرَةَ إِذَا صَحَّتْ، قَوِيَتِ الْعَلَانِيَةُ». الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ فَضَالَةَ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْفَضْلِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، مِثْلَهُ.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ:قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «مَا مِنْ عَبْدٍ يُسِرُّ خَيْراً إِلَا لَمْ تَذْهَبِ الْأَيَّامُ حَتّى يُظْهِرَ اللّهُ لَهُ خَيْراً، وَ مَا مِنْ عَبْدٍ يُسِرُّ شَرّاً إِلَا لَمْ تَذْهَبِ الْأَيَّامُ حَتّى يُظْهِرَ اللّهُ لَهُ شَرّاً».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ أَرَادَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِالْقَلِيلِ مِنْ عَمَلِهِ، أَظْهَرَ اللّهُ لَهُ أَكْثَرَ مِمَّا أَرَادَ؛ وَ مَنْ أَرَادَ النَّاسَ بِالْكَثِيرِ مِنْ عَمَلِهِ فِي تَعَبٍ مِنْ بَدَنِهِ وَ سَهَرٍ مِنْ لَيْلِهِ، أَبَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَا أَنْ يُقَلِّلَهُ فِي عَيْنِ مَنْ سَمِعَهُ».

.

ص: 707

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از داود ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه از براى مردم ظاهر گرداند آن چه را كه خدا دوست مى دارد ، و با خدا مبارزه و جنگجويى كند به آن چه آن را ناخوش دارد ، خدا را ملاقات كند و آن جناب بر او خشمناك باشد ، و به غايت او را زشت دارد» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از صفوان ، از فضيل _ يعنى ابو العبّاس _ ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«يكى از شما نمى تواند كه چيز خوبى را ظاهر سازد و چيز بدى را پنهان گرداند . آيا چنان نيست كه به خود رجوع كند تا بداند كه آن همچنان نيست؟ و خداى عز و جل مى فرمايد : «بَلِ الْاِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ» (1) . به درستى كه چون نهان ، صحيح و درست باشد ، آشكار ، قوى باشد» . حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از محمد بن جمهور ، از فضاله ، از معاويه ، از فضل ، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده است .

على بن ابراهيم ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از على بن ابى حمزه ، از ابو بصير روايت كرده است كه فرمود : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هيچ بنده اى نيست كه امر خيرى را پنهان دارد ، مگر آنكه چند روزى نگذرد ، تا آنكه خدا آن خير را از برايش ظاهر گرداند . و هيچ بنده اى نيست كه امر بدى را پنهان سازد ، مگر آنكه چند روزى نگذرد ، كه خدا آن بدى را از برايش ظاهر سازد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از يحيى بن بشير ، از پدرش ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه خداى عز و جل را اراده كند به عمل اندكى كه از او سر مى زند ، خدا از برايش ظاهر گرداند بيشتر از آن چه اراده كرده ، و هر كه مردم را اراده كند به بسيارى از عمل خويش ، با آنكه بدن خود را در تعب اندازد و شبش را به بيدار خوابى بگذراند ، خداى عز و جل ابا دارد ، مگر از آنكه آن را اندك نمايد در چشم كسى كه آن را بشنود» .

.


1- .قيامت، 14. انسان بر جان خود بينا است .

ص: 708

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : سَيَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ تَخْبُثُ فِيهِ سَرَائِرُهُمْ ، وَ تَحْسُنُ فِيهِ عَلَانِيَتُهُمْ طَمَعاً فِي الدُّنْيَا، لَا يُرِيدُونَ بِهِ مَا عِنْدَ رَبِّهِمْ، يَكُونُ دِينُهُمْ رِيَاءً، لَا يُخَالِطُهُمْ خَوْفٌ، يَعُمُّهُمُ اللّهُ بِعِقَابٍ، فَيَدْعُونَهُ دُعَاءَ الْغَرِيقِ، فَلَا يَسْتَجِيبُ لَهُمْ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، قَالَ: إِنِّي لَأَتَعَشّى مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذْ تَلَا هذِهِ الْايَةَ: «بَلِ الْاءِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ» :«يَا أَبَا حَفْصٍ، مَا يَصْنَعُ الْاءِنْسَانُ أَنْ يَعْتَذِرَ إِلَى النَّاسِ بِخِلَافِ مَا يَعْلَمُ اللّهُ مِنْهُ ؛ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَقُولُ: مَنْ أَسَرَّ سَرِيرَةً أَلْبَسَهُ اللّهُ رِدَاءَهَا، إِنْ خَيْراً فَخَيْرٌ، وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أَنَّهُ قَالَ:«الْاءِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ». قَالَ: وَ مَا الْاءِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ؟ قَالَ: «يَصِلُ الرَّجُلُ بِصِلَةٍ، وَ يُنْفِقُ نَفَقَةً لِلّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، فَكُتِبَ لَهُ سِرّاً، ثُمَّ يَذْكُرُهَا فَتُمْحى، فَتُكْتَبُ لَهُ عَلَانِيَةً، ثُمَّ يَذْكُرُهَا فَتُمْحى، وَ تُكْتَبُ لَهُ رِيَاءً».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ : اخْشَوُا اللّهَ خَشْيَةً لَيْسَتْ بِتَعْذِيرٍ ، وَ اعْمَلُوا لِلّهِ فِي غَيْرِ رِيَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ؛ فَإِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِغَيْرِ اللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ إِلى عَمَلِهِ».

.

ص: 709

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : زود باشد كه بر مردمان زمانى بيايد كه نهانى ايشان در آن خبيث و بد ، و آشكار ايشان در آن نيكو باشد ، به جهت طمع در دنيا ، و به آن ، آن چه را كه در نزد پروردگار ايشان است اراده ندارند . دين ايشان ريا باشد ، و هيچ ترس به ايشان نياميزد ، و خدا ايشان را به عقاب سختى تعميم دهد كه همه را فرا گيرد . پس او را بخوانند ، مانند دعاى كسى كه غرق شده باشد ، و دعاى ايشان را مستجاب نگرداند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از عمر بن يزيد روايت كرده است كه گفت : من با امام جعفر صادق عليه السلام شام مى خوردم كه ناگاه اين آيه را تلاوت فرمود : «بَلِ الْاِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ * وَلَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ» (1) ، و فرمود كه :«اى ابو حفص! آدمى نمى تواند كه اعتذار جويد به سوى مردم ، به چيزى كه خلاف آن باشد كه خدا از او مى داند . به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود كه : هر كه امر نهانى را پنهان دارد (و ما فى الضّمير خويش را بروز ندهد) ، خدا رداى آن را بر او بپوشاند ، اگر آن نهانى خوب باشد ، رداى خوب و اگر بد باشد ، بد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«باقى ماندن بر عمل ، از خود عمل سخت تر است» . راوى عرض كرد كه : باقى ماندن بر عمل چيست؟ فرمود كه : «مردى به بخششى با كسى پيوند مى كند ، و به جهت رضاى خداى تنها كه او را شريكى نيست ، نفقه اى را صرف مى كند ، پس از برايش ثواب نهان نوشته مى شود . بعد از آن ، آن را ذكر مى كند ، پس محو مى شود و از برايش ثواب آشكار نوشته مى شود . بعد از آن ، آن را ذكر مى كند ، پس محو مى شود و از برايش ريا نوشته مى شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن فلاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : از خدا بترسيد ، چنان ترسيدنى كه كوتاهى در آن نباشد . و عمل كنيد از براى خدا در غير ريا و سمعه؛زيرا كه هر كس از براى غير خدا عمل كند ، خدا او را به عملش وا گذارد» .

.


1- .قيامت، 14 و 15.

ص: 710

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَعْمَلُ الشَّيْءَ مِنَ الْخَيْرِ، فَيَرَاهُ إِنْسَانٌ، فَيَسُرُّهُ ذلِكَ؟ فَقَالَ:«لَا بَأْسَ، مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَا وَ هُوَ يُحِبُّ أَنْ يَظْهَرَ لَهُ فِي النَّاسِ الْخَيْرُ ، إِذَا لَمْ يَكُنْ صَنَعَ ذلِكَ لِذلِكَ».

117 _ بَابُ طَلَبِ الرِّئَاسَةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : أَنَّهُ ذَكَرَ رَجُلاً، فَقَالَ:«إِنَّهُ يُحِبُّ الرِّئَاسَةَ». فَقَالَ: «مَا ذِئْبَانِ ضَارِيَانِ فِي غَنَمٍ قَدْ تَفَرَّقَ رِعَاؤُهَا بِأَضَرَّ فِي دِينِ الْمُسْلِمِ مِنَ الرِّئَاسَةِ».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جَنَاحٍ، عَنْ أَخِيهِ أَبِي عَامِرٍ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ طَلَبَ الرِّئَاسَةَ هَلَكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِيَّاكُمْ وَ هؤُلَاءِ الرُّؤَسَاءَ الَّذِينَ يَتَرَأَّسُونَ، فَوَ اللّهِ مَا خَفَقَتِ النِّعَالُ خَلْفَ رَجُلٍ إِلَا هَلَكَ وَ أَهْلَكَ».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ وَ غَيْرِهِ رَفَعُوهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأَّسَ، مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِهَا، مَلْعُونٌ مَنْ حَدَّثَ بِهَا نَفْسَهُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَيُّوبَ بْنِ أَبِي عَقِيلَةَ الصَّيْرَفِيِّ، قَالَ: حَدَّثَنَا كَرَّامٌ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِيَّاكَ وَ الرِّئَاسَةَ، وَ إِيَّاكَ أَنْ تَطَأَ أَعْقَابَ الرِّجَالِ». قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَمَّا الرِّئَاسَةُ فَقَدْ عَرَفْتُهَا؛ وَ أَمَّا أَنْ أَطَأَ أَعْقَابَ الرِّجَالِ، فَمَا ثُلُثَا مَا فِي يَدِي إِلَا مِمَّا وَطِئْتُ أَعْقَابَ الرِّجَالِ؟ فَقَالَ لِي: «لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ، إِيَّاكَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلاً دُونَ الْحُجَّةِ، فَتُصَدِّقَهُ فِي كُلِّ مَا قَالَ».

.

ص: 711

117 . باب در بيان طلب رياست و مهترى

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل بن درّاج ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از مردى كه چيزى از عمل خير را مى كند و انسانى او را مى بيند ، و همان او را شاد مى گرداند . فرمود كه :«باكى نيست؛زيرا كه كسى نيست ، مگر آنكه دوست مى دارد كه در ميان مردم خوبى از برايش ظاهر شود ، وليكن هرگاه چنان نباشد كه آن عمل را از براى همين كرده باشد» .

117 . باب در بيان طلب رياست و مهترىمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از معمّر بن خلّاد ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه : مردى را ذكر كرده و گفت كه : رياست و مهترى را دوست مى دارد . فرمود كه :«دو گرگ درنده خونخوارى كه در گله گوسفندى افتاده باشند كه شبان هاى آن متفرّق باشند ، بيشتر از رياست ، در دين مسلم ضرر نمى رسانند» .

از او ، از احمد ، از سعيد بن جناح ، از برادرش ابو عامر ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه طالب رياست است ، هلاك مى شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از عبد اللّه بن مغيره ، از عبد اللّه بن مسكان كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«بپرهيزد از اين گروه سران كه سرورى مى جويند . پس به خدا سوگند كه كفش ها در پشت سر مردى صدا نكرده ، مگر آنكه خود هلاك گرديد و ديگران را هلاك گردانيده است» .

و از او ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع و غير او روايت است كه آن را مرفوع ساخته اند و گفته كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«ملعون است ، هر كه سرورى جويد و طالب رياست باشد . ملعون است ، هر كه قصد آن كند . ملعون است ، هر كه با خود در باب آن حديث گويد» (و با نفس خويش سخن كند) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن ايّوب ، از ابو عقيله صيرفى روايت كرده است كه گفت : حديث كرد ما را كرّام ، از ابوحمزه ثمالى كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«بپرهيز از رياست ، و بپرهيز از آنكه در عقب مردمان پاگذارى و در پشت سر ايشان راه روى و پيروى كنى» . ابوحمزه مى گويد كه : عرض كردم : امّا رياست را شناخته ام ، و امّا آنكه پا در عقب مردمان گذارم ، دو ثلث آن چه در نزد من است ، حاصل نشده ، مگر از آن چه در عقب مردمان پا گذاشته ام . حضرت به من فرمود كه : «امر چنان نيست كه تو به سوى آن رفته اى ، (و به حيثيّتى نيست كه تو اعتقاد كرده اى) . بپرهيز از آنكه مردى را غير از حجّت خدا بر پا كنى ، و در آن چه گويد ، او را تصديق كنى و باور دارى» .

.

ص: 712

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ لِي:«وَيْحَكَ يَا أَبَا الرَّبِيعِ، لَا تَطْلُبَنَّ الرِّئَاسَةَ، وَ لَا تَكُنْ ذِئْباً، وَ لَا تَأْكُلْ بِنَا النَّاسَ؛ فَيُفْقِرَكَ اللّهُ ، وَ لَا تَقُلْ فِينَا مَا لَا نَقُولُ فِي أَنْفُسِنَا؛ فَإِنَّكَ مَوْقُوفٌ وَ مَسْؤُولٌ لَا مَحَالَةَ، فَإِنْ كُنْتَ صَادِقاً صَدَّقْنَاكَ، وَ إِنْ كُنْتَ كَاذِباً كَذَّبْنَاكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ،عَنِ ابْنِ مَيَّاحٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ أَرَادَ الرِّئَاسَةَ هَلَكَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«أَ تَرى لَا أَعْرِفُ خِيَارَكُمْ مِنْ شِرَارِكُمْ؟ بَلى وَاللّهِ، وَ إِنَّ شِرَارَكُمْ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُوطَأَ عَقِبُهُ، إِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ كَذَّابٍ، أَوْ عَاجِزِ الرَّأْيِ».

118 _ بَابُ اخْتِتَالِ الدُّنْيَا بِالدِّينِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: وَيْلٌ لِلَّذِينَ يَخْتِلُونَ الدُّنْيَا بِالدِّينِ، وَ وَيْلٌ لِلَّذِينَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ، وَ وَيْلٌ لِلَّذِينَ يَسِيرُ الْمُؤْمِنُ فِيهِمْ بِالتَّقِيَّةِ، أَ بِي يَغْتَرُّونَ، أَمْ عَلَيَّ يَجْتَرِئُونَ؟ فَبِي حَلَفْتُ لَأُتِيحَنَّ لَهُمْ فِتْنَةً تَتْرُكُ الْحَلِيمَ مِنْهُمْ حَيْرَانَ».

.

ص: 713

118 . باب در بيان طلب دنيا به عمل آخرت(به طور فريب و روباه بازى)

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابو الرّبيع شامى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : حضرت به من فرمود :«واى بر تو! اى ابو الرّبيع! رياست را طلب مكن و دم مباش (يعنى پيرو كسى مباش) ، و به واسطه ما مال مردم را مخور (يعنى علوم شرعيّه را كه از ما فرا گرفته اى ، آلت خوردن مال مردم قرار مده) كه خدا تو را فقير مى گرداند . و در حقّ ما مگو ، آنچه را كه ما در حقّ خويش نمى گوييم . پس به درستى كه تو لا محاله بازداشته مى شوى و از تو سؤال مى شود ، و هيچ چاره اى از براى اين نيست . پس اگر راستگو باشى ، تو را تصديق كنيم ، و اگر دروغگو باشى ، تو را تكذيب نماييم» .

چند نفر از اصحاب ما ، از سهل بن زياد ، از منصور بن عبّاس ، از ابن ميّاح ، از پدرش روايت كرده اند كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه رياست را خواهد ، هلاك گردد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از علا ، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«آيا چنان مى بينى كه من خوبان شما را از بدان شما نمى شناسم؟! بلى ، به خدا سوگند مى شناسم . و به درستى كه بدترين شما كسى است كه دوست دارد كه مردم در عقب سرش راه روند ، و به درستى كه چاره اى نيست از آنكه چنين كسى به غايت دروغگو يا عاجز رأى باشد» (كه انديشه اش را مانده باشد ، و آن نادانى است كه به تكلّف و زحمت ، حكومت را بر خود بسته باشد) .

118 . باب در بيان طلب دنيا به عمل آخرت(به طور فريب و روباه بازى)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از اسماعيل بن جابر ، از يونس بن ظبيان روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : واى بر كسانى كه دنيا را به دين طلب مى كنند (يعنى به عمل آخرت ، به طريق حيله و روباه بازى!) ، و واى بر آنها كه مى كُشند آنان را كه به عدل و داد امر مى كنند ، از مردمان! و واى بر آنان كه مؤمن در ميانه ايشان به تقيّه رفتار مى كند! آيا به من فريفته مى شوند يا بر من جرأت مى كنند؟! پس به حق خود سوگند ياد نموده ام كه از براى ايشان فتنه اى را مقدّر كنم ، و عذابى را بر ايشان فرود آورم ، كه بردبار از ايشان را سرگردان گرداند» .

.

ص: 714

119 _ بَابُ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا وَ عَمِلَ بِغَيْرِهِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ يُوسُفَ الْبَزَّازِ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا، ثُمَّ عَمِلَ بِغَيْرِهِ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ قُتَيْبَةَ الْأَعْشى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ قَالَ:«مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ عَذَاباً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا، وَ عَمِلَ بِغَيْرِهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ مِنْ أَعْظَمِ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا، ثُمَّ خَالَفَهُ إِلى غَيْرِهِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ يَحْيى، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : قَالَ فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ» قَالَ:«يَا أَبَا بَصِيرٍ، هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلًا بِأَلْسِنَتِهِمْ، ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلى غَيْرِهِ».

.

ص: 715

119 . باب در بيان آنكه عدل ، يعنى كار حق و درستى را وصف مى كند و

119 . باب در بيان آنكه عدل ، يعنى كار حق و درستى را وصف مى كند و خود به غير آن عمل مى نمايدعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از يوسف بزّاز ، از معلّى بن خنيس ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه سخت ترين مردمان از روى حسرت در روز قيامت ، كسى است كه امر حق و درستى را وصف كرده باشد ، بعد از آن ، خود به غير آن عمل نموده باشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از قتيبه اعشى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از جمله سخت ترين مردمان از روى عذاب در روز قيامت ، كسى است كه عدل و حقّى را وصف كند ، و خود به غير آن عمل كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از ابن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه از جمله بزرگ ترين مردم از روى حسرت در روز قيامت ، كسى است كه حق را وصف كند ، بعد از آن ، آن را مخالفت نمايد به سوى غيرآن» (كه آن را وا گذارد و به غير آن عمل نمايد) .

محمد بن يحيى ، از حسين بن اسحاق ، از على بن مهزيار ، از عبد اللّه بن يحيى ، از ابن مسكان ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : حضرت در قول خداى عز و جل : «فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَالْغاوُونَ» (1) ، فرمود :«اى ابو بصير! ايشان گروهى اند كه حقّ را به زبان هاى خويش وصف كردند ، بعد از آن ، آن را مخالفت كردند و به سوى غير آن رفتند» .

.


1- .شعرا ، 94. و آن بت ها و پرستشگران گمراه آنان به روى هم در آن (دوزخ) انداخته شوند .

ص: 716

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ خَيْثَمَةَ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«أَبْلِغْ شِيعَتَنَا أَنَّهُ لَنْ يُنَالَ مَا عِنْدَ اللّهِ إِلَا بِعَمَلٍ، وَ أَبْلِغْ شِيعَتَنَا أَنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلًا، ثُمَّ يُخَالِفُهُ إِلى غَيْرِهِ».

120 _ بَابُ الْمِرَاءِ وَ الْخُصُومَةِ وَ مُعَادَاةِ الرِّجَالِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِيَّاكُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ؛ فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْاءِخْوَانِ، وَ يَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ».

وَ بِإِسْنَادِهِ ، قَالَ:«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ثَلَاثٌ مَنْ لَقِيَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِنَّ دَخَلَ الْجَنَّةَ مِنْ أَيِّ بَابٍ شَاءَ: مَنْ حَسُنَ خُلُقُهُ، وَ خَشِيَ اللّهَ فِي الْمَغِيبِ وَ الْمَحْضَرِ، وَ تَرَكَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كَانَ مُحِقّاً».

وَ بِإِسْنَادِهِ ، قَالَ :«مَنْ نَصَبَ اللّهَ غَرَضاً لِلْخُصُومَاتِ، أَوْشَكَ أَنْ يُكْثِرَ الِانْتِقَالَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَا تُمَارِيَنَّ حَلِيماً وَ لَا سَفِيهاً؛ فَإِنَّ الْحَلِيمَ يَقْلِيكَ، وَ السَّفِيهَ يُؤْذِيكَ».

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا كَادَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام يَأْتِينِي إِلَا قَالَ: يَا مُحَمَّدُ، اتَّقِ شَحْنَاءَ الرِّجَالِ وَ عَدَاوَتَهُمْ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ الْكِنْدِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله : إِيَّاكَ وَ مُلَاحَاةَ الرِّجَالِ».

.

ص: 717

120 . باب در بيان ستيزه و گفتگو و جدال و دشمنى كردن با مردم

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن ابى عمير ، از على بن عطيّه ، از خثيمه روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود كه :«به شيعيان ما برسان كه به آن چه در نزد خدا است نمى توان رسيد ، مگر به عمل . و به شيعيان ما برسان كه بزرگ ترين مردم از روى حسرت در روز قيامت ، كسى است كه حقّى را وصف كند ، بعد از آن ، آن را وا گذارد و به غير آن عمل كند» .

120 . باب در بيان ستيزه و گفتگو و جدال و دشمنى كردن با مردمعلى بن ابراهيم ، از هارون بن مسلم ، از مسعدة بن صدقه ،از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : بپرهيزيد از ستيزه و خصومت؛زيرا كه آنها دل ها را بيمار مى كنند بر برادران ، كه از ايشان آزرده و بدگمان باشيد ، و بر آنها نفاق مى رويد» .

و به اسناد خويش روايت كرده و گفته است كه : فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : سه چيز است كه هر كه خداى عز و جل را ملاقات كند با آنها ، داخل بهشت شود از هر درى كه خواهد : كسى كه خلقش خوش و نيكو باشد ، و در نهان و آشكار از خدا بترسد ، و ستيزه را ترك كند و هر چند كه محقّ باشد» .

و به اسناد خويش روايت كرده است كه فرمود :«هر كه خدا را هدف و نشانه خصومات قرار دهد ، (كه در آنها به آن جناب سوگند ياد كند) ، نزديك است كه گرديدنش (از خوبى به سوى بدى) ، بسيار باشد» .

على بن ابراهيم ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از عمّار بن مروان روايت كرده است كه فرمود : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«با هيچ يك از بردبار و سبك ، ستيزه مكن؛زيرا كه بردبار ، تو را به غايت دشمن مى دارد ، و سبك ، تو را مى رنجاند» .

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسن بن عطيّه ، از عمر بن يزيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : جبرئيل عليه السلام هرگز به نزد من نيامد ، مگر آنكه گفت : يا محمد! از دشمن داشتن مردان و دشمنى با ايشان پرهيز كن» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از حسن بن حسين كندى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«جبرئيل عليه السلام به پيغمبر عرض كرد كه : بپرهيز از منازعه با مردان و دشنام دادن به يكديگر» .

.

ص: 718

عَنْهُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ سَيَابَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِيَّاكُمْ وَ الْمُشَارَّةَ، فَإِنَّهَا تُورِثُ الْمَعَرَّةَ، وَ تُظْهِرُ الْمُعْوِرَةَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَنْبَسَةَ الْعَابِدِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِيَّاكُمْ وَ الْخُصُومَةَ؛ فَإِنَّهَا تَشْغَلُ الْقَلْبَ، وَ تُورِثُ النِّفَاقَ، وَ تَكْسِبُ الضَّغَائِنَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا كَادَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام يَأْتِينِي إِلَا قَالَ: يَا مُحَمَّدُ، اتَّقِ شَحْنَاءَ الرِّجَالِ وَ عَدَاوَتَهُمْ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا أَتَانِي جَبْرَئِيلُ عليه السلام قَطُّ إِلَا وَعَظَنِي ، فَآخِرُ قَوْلِهِ لِي: إِيَّاكَ وَ مُشَارَّةَ النَّاسِ؛ فَإِنَّهَا تَكْشِفُ الْعَوْرَةَ، وَ تَذْهَبُ بِالْعِزِّ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا عَهِدَ إِلَيَّ جَبْرَئِيلُ عليه السلام فِي شَيْءٍ مَا عَهِدَ إِلَيَّ فِي مُعَادَاةِ الرِّجَالِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ زَرَعَ الْعَدَاوَةَ، حَصَدَ مَا بَذَرَ».

121 _ بَابُ الْغَضَبِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْغَضَبُ يُفْسِدُ الْاءِيمَانَ، كَمَا يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ».

.

ص: 719

121 . باب در بيان خشم گرفتن

از او ، از عثمان بن عيسى ، از عبدالرحمان بن سيابه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«بپرهيزيد از بدى و مخالفت كردن با يكديگر؛زيرا كه آن موجب ناخوشى و اذيّت مى گردد ، و زشتى و عيب را ظاهر مى سازد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از عنبسة بن عابد (1) ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از خصومت بپرهيزيد؛ زيرا كه آن ، دل را مشغول مى سازد ، و موجب نفاق مى شود ، و كينه ها را كسب مى كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، تا آخر حديث پنجم اين باب(2) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن مهران ، از عبد اللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هرگز جبرئيل عليه السلام به نزد من نيامد ، مگر آنكه مرا پند داد و آخر گفتارش با من اين بود كه : بپرهيز از بدى و مخالفت كردن با مردمان؛ زيرا كه ، آن ، زشتى و عيب را ظاهر مى كند ، و عزّت را مى برد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبد الحميد ، از وليد بن صبيح روايت كرده اند كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : جبرئيل در هيچ چيز با من عهد نكرد ؛ مانند آن چه با من عهد كرد در باب دشمنى كردن با مردان» (يعنى وصيّتش در اين باب و نهى از آن ، از همه چيز بيشتر بود) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از بعضى از اصحاب خويش كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه دشمنى را بكارد ، آن چه را كه افشانده مى دروَد» .

121 . باب در بيان خشم گرفتنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خشم ، ايمان را تباه مى سازد ، چنان كه سركه ، عسل را تباه مى گرداند» .

.


1- .همان گونه كه در متن عربى آمده «عنبسة العابد» صحيح ، و «بن» اضافى است .
2- .و ظاهر اين است كه اين تكرار از ناسخين باشد ، و سبب آن اختلاف موضع حديث است در نسخ كافى . (مترجم)

ص: 720

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُيَسِّرٍ، قَالَ: ذُكِرَ الْغَضَبُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ:«إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ ، فَمَا يَرْضى أَبَداً حَتّى يَدْخُلَ النَّارَ، فَأَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلى قَوْمٍ _ وَ هُوَ قَائِمٌ _ فَلْيَجْلِسْ مِنْ فَوْرِهِ ذلِكَ؛ فَإِنَّهُ سَيَذْهَبُ عَنْهُ رِجْزُ الشَّيْطَانِ، وَ أَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلى ذِي رَحِمٍ، فَلْيَدْنُ مِنْهُ، فَلْيَمَسَّهُ، فَإِنَّ الرَّحِمَ إِذَا مُسَّتْ سَكَنَتْ».

3935.نفحات الأزهار :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«الْغَضَبُ مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ».3934.المناقب ، ابن شهرآشوب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«سَمِعْتُ أَبِي عليه السلام يَقُولُ: أَتى رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَجُلٌ بَدَوِيٌّ، فَقَالَ: إِنِّي أَسْكُنُ الْبَادِيَةَ، فَعَلِّمْنِي جَوَامِعَ الْكَلَامِ، فَقَالَ: آمُرُكَ أَنْ لَا تَغْضَبَ، فَأَعَادَ عَلَيْهِ الْأَعْرَابِيُّ الْمَسْأَلَةَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتّى رَجَعَ الرَّجُلُ إِلى نَفْسِهِ، فَقَالَ: لَا أَسْأَلُ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَ هذَا، مَا أَمَرَنِي رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلَا بِالْخَيْرِ».

قَالَ: «وَ كَانَ أَبِي عليه السلام يَقُولُ: أَيُّ شَيْءٍ أَشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ؟ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ، فَيَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ ، وَ يَقْذِفُ الْمُحْصَنَةَ».3935.نفحات الأزهار :عَنْهُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : عَلِّمْنِي عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا، فَقَالَ:«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَتَاهُ رَجُلٌ، فَقَالَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللّهِ، عَلِّمْنِي عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا، فَقَالَ لَهُ: انْطَلِقْ وَ لَا تَغْضَبْ ، ثُمَّ أَعَادَ إِلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ: انْطَلِقْ وَ لَا تَغْضَبْ ؛ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ». .

ص: 721

3936.وقعة صفّين عن مروان :ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از پدرش ، از ميسر روايت كرده است كه گفت : در نزد امام محمد باقر عليه السلام ذكر خشم شد ، فرمود :«به درستى كه مردى خشم مى گيرد ، پس هرگز خشنود نمى شود ، تا آنكه داخل شود در آتش دوزخ . پس هر مردى كه بر گروهى خشم گيرد و ايستاده باشد ، بايد كه نشيند از همان خشمناكى خود در همان وقت ، و يا فى الفور بنشيند و درنگ نكند؛زيرا كه زود باشد كه پليدى و مكر شيطان از او برود و زائل گردد . و هر مردى كه بر صاحب خويشى خشم گيرد ، به او نزديك شود و دست به او برساند؛زيرا كه رحم و خويشى چون دست به آن برسد ، آرام گيرد» .3937.المناقب لابن شهر آشوب :على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از داود بن فرقد روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«خشم ، كليد همه بدى ها است» .3936.وقعة صِفّين ( _ به نقل از مروان _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از نضر بن سويد ، از قاسم بن سليمان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«شنيدم از پدرم عليه السلام كه مى فرمود : مردى بيابانى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : من در بيابان ساكن مى باشم؛ پس سخنى را به من بياموزان كه جامع باشد و همه چيز در آن باشد . فرمود كه : تو را امر مى كنم به آنكه خشم نگيرى . آن اعرابى سه مرتبه سؤال را بر حضرت اعاده كرد و همان جواب شنيد ، تا آنكه آن مرد به خود رجوع كرد و گفت : بعد از اين از چيزى سؤال نمى كنم ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا امر نفرمود ، مگر به آن چه خوب است» . و حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «پدرم مى فرمود كه : چه چيز از خشم سخت تر است (يعنى از آن سخت تر چيزى نيست) ؛ زيرا كه مردى خشم مى گيرد و به اين سبب نفسى را كه خدا حرام گردانيده ، مى كشد ، و به زن عفيفه فحش مى گويد و نسبت به زنا مى دهد» .3937.المناقب ، ابن شهرآشوب :از او ، از ابن فضّال ، از ابراهيم بن محمد اشعرى ، از عبد الاعلى روايت است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : مرا پندى بياموز كه به آن پند گيرم . فرمود كه :«مردى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و به آن حضرت عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! مرا پندى بياموز كه به آن پند گيرم . به او فرمود كه : برو و خشم مگير . دوباره بر آن حضرت اعاده كرد ، سه مرتبه . فرمود : برو و خشم مگير» . .

ص: 722

3938.شرح نهج البلاغة عن ابن أبي سيف :عَنْهُ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَمَّنْ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ، سَتَرَ اللّهُ عَوْرَتَهُ».3939.وقعة صفّين عن الشعبي :عَنْهُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ حَبِيبٍ السِّجِسْتَانِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ فِيمَا نَاجَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ مُوسى عليه السلام : يَا مُوسى، أَمْسِكْ غَضَبَكَ عَمَّنْ مَلَّكْتُكَ عَلَيْهِ؛ أَكُفَّ عَنْكَ غَضَبِي».3938.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن ابى سيف _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عَمْرٍو، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى بَعْضِ أَنْبِيَائِهِ : يَا ابْنَ آدَمَ، اذْكُرْنِي فِي غَضَبِكَ؛ أَذْكُرْكَ فِي غَضَبِي ، لَا أَمْحَقْكَ فِيمَنْ أَمْحَقُ، وَ ارْضَ بِي مُنْتَصِراً؛ فَإِنَّ انْتِصَارِي لَكَ خَيْرٌ مِنِ انْتِصَارِكَ لِنَفْسِكَ».3939.وقعة صفّين ( _ به نقل از شعبى _ ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام مِثْلَهُ ، وَ زَادَ فِيهِ:«وَ إِذَا ظُلِمْتَ بِمَظْلِمَةٍ فَارْضَ بِانْتِصَارِي لَكَ، فَإِنَّ انْتِصَارِي لَكَ خَيْرٌ مِنِ انْتِصَارِكَ لِنَفْسِكَ».3940.الإرشاد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ فِي التَّوْرَاةِ مَكْتُوباً: يَا ابْنَ آدَمَ، اذْكُرْنِي حِينَ تَغْضَبُ؛ أَذْكُرْكَ عِنْدَ غَضَبِي، فَلَا أَمْحَقْكَ فِيمَنْ أَمْحَقُ، وَ إِذَا ظُلِمْتَ بِمَظْلِمَةٍ فَارْضَ بِانْتِصَارِي لَكَ؛ فَإِنَّ انْتِصَارِي لَكَ خَيْرٌ مِنِ انْتِصَارِكَ لِنَفْسِكَ».3941.الكامل في التاريخ عن عمر بن عبد العزيز :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ جَمِيعاً، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَجُلٌ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله : يَا رَسُولَ اللّهِ عَلِّمْنِي، قَالَ : اذْهَبْ وَ لَا تَغْضَبْ، فَقَالَ الرَّجُلُ: قَدْ اكْتَفَيْتُ بِذَاكَ، فَمَضى إِلى أَهْلِهِ، فَإِذَا بَيْنَ قَوْمِهِ حَرْبٌ قَدْ قَامُوا صُفُوفاً، وَ لَبِسُوا السِّلَاحَ، فَلَمَّا رَأى ذلِكَ لَبِسَ سِلَاحَهُ، ثُمَّ قَامَ مَعَهُمْ، ثُمَّ ذَكَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَا تَغْضَبْ، فَرَمَى السِّلَاحَ، ثُمَّ جَاءَ يَمْشِي إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ هُمْ عَدُوُّ قَوْمِهِ، فَقَالَ: يَا هؤُلَاءِ، مَا كَانَتْ لَكُمْ مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتْلٍ أَوْ ضَرْبٍ لَيْسَ فِيهِ أَثَرٌ، فَعَلَيَّ فِي مَالِي أَنَا أُوفِيكُمُوهُ، فَقَالَ الْقَوْمُ: فَمَا كَانَ فَهُوَ لَكُمْ، نَحْنُ أَوْلى بِذلِكَ مِنْكُمْ».

قَالَ : «فَاصْطَلَحَ الْقَوْمُ، وَ ذَهَبَ الْغَضَبُ». .

ص: 723

3940.الإرشاد :از او ، از اسماعيل بن مهران ، از سيف بن عميره روايت است از آنكه شنيد از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه خشم خود را بازدارد ، خدا زشتى هاى او را بپوشاند» .3941.الكامل فى التاريخ ( _ به نقل از عمر بن عبد العزيز _ ) از او ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم ، از حبيب سجستانى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«در تورات نوشته است ، در آن چه خداى عز و جل با موسى عليه السلام به آن راز گفت كه : اى موسى! خشم خود را نگاهدار ، از آنكه من تو را بر او تسلّط داده و مالك گردانيده ام ، تا من خشم خود را از تو باز دارم» .3942.شرح نهج البلاغة عن عمر بن عبد العزيز :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن عبد الحميد ، از يحيى بن عمرو ، از عبد اللّه بن سنان كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«خداى عز و جل به سوى بعضى از پيغمبران خود وحى فرمود كه : اى فرزند آدم! مرا ياد كن در وقت خشم خود ، تا من تو را در هنگام خشم خويش ياد كنم ، و تو را در ميان آنها كه هلاك مى كنم ، هلاك نكنم ، و راضى باش كه من انتقام كشم؛ زيرا كه انتقام كشيدن من از براى تو ، بهتر است از آنكه تو خود از براى خود انتقام بكشى» .3943.المستدرك على الصحيحين عن عاصم بن عمر بن قتادة :ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از عبد اللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده است ، و در آن ، اين را زياد كرده است كه :«چون به مظلمه اى بر تو ستم شود ، به انتقام كشيدن من از برايت راضى باش؛ زيرا كه انتقام كشيدن من از براى تو ، بهتر است از آنكه تو خود از براى خود انتقام بكشى» .3944.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه در تورات نوشته است كه : اى فرزند آدم! مرا ياد كن در هنگامى كه خشم مى گيرى ، تا تو را در نزد خشم گرفتن خويش ياد كنم ، پس تو را در ميان آنها كه هلاك مى كنم ، هلاك نكنم . و چون به مظلمه اى بر تو ستم شود ، به انتقام كشيدن من از برايت راضى باش؛ زيرا كه انتقام كشيدن من از براى تو ، بهتر است از آنكه تو خود از براى خود انتقام بكشى» .3942.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از عمر بن عبد العزيز _ ) حسين بن محمد روايت كرده است ، از معلّى بن محمد و على بن محمد ، از صالح بن ابى حمّاد و هر دو ، از وشّاء ، از احمد بن عائذ ، از ابو خديجه ، از معلّى بن خنيس ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! مرا تعليم كن و آن چه بايد به من بياموز . فرمود : برو و خشم مگير . آن مرد گفت كه : به اين اكتفا نمودم . و به جانب اهل خويش برگشت ، ناگاه ديد كه در ميان قومش جنگ واقع است و با قومى ديگر دعوى دارند ، و صفّ ها ايستاده اند و سلاح و آلت كارزار پوشيده اند . چون چنان ديد ، او نيز سلاح خود را پوشيد و با ايشان ايستاد . بعد از آن ، گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را به خاطر آورد كه به او فرموده بود كه : خشم مگير . پس سلاح را انداخت و به سوى آن گروهى كه دشمن قومش بودند روانه شد ، و آمد تا به نزد ايشان رسيد و گفت كه : اى جماعت! آنچه از براى شما است از زخم و كشتن و زدن كه در آن نشانه اى نمانده ، و از قوم من طلب داريد ، همه آنها بر من است در مال من ، كه آنها را ضامنم ، و من آن را تمام و كمال به شما مى دهم . آن گروه گفتند كه : آنچه اتّفاق افتاده از براى شما و ما ، از سر آن گذشتيم؛زيرا كه ما به اين از شما سزاوارتريم» . حضرت فرمود : «پس آن گروه با يكديگر آتشى كردند و خشمى كه داشتند برطرف شد» . .

ص: 724

3943.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از عاصم بن عمر بن قتاده _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ هذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ، تُوقَدُ فِي قَلْبِ ابْنِ آدَمَ، وَ إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ، وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ، وَ دَخَلَ الشَّيْطَانُ فِيهِ، فَإِذَا خَافَ أَحَدُكُمْ ذلِكَ مِنْ نَفْسِهِ، فَلْيَلْزَمِ الْأَرْضَ، فَإِنَّ رِجْزَ الشَّيْطَانِ لَيَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذلِكَ».3944.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«الْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَكِيمِ». وَ قَالَ: «مَنْ لَمْ يَمْلِكْ غَضَبَهُ، لَمْ يَمْلِكْ عَقْلَهُ».3945.شرح نهج البلاغة :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ كَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْرَاضِ النَّاسِ، أَقَالَ اللّهُ نَفْسَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ وَ مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النَّاسِ، كَفَّ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ عَنْهُ عَذَابَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ». .

ص: 725

3946.شرح نهج البلاغة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش و هر دو ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از ابو حمزه ثمالى ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«اين خشم كه مى بينيد ، اخگرى است از شيطان كه در دل فرزند آدم افروخته مى شود . و به درستى كه يكى از شما چون خشم گيرد ، چشمهايش سرخ مى شود ، و رگ هاى گردنش ورم مى كند ، و شيطان در او داخل مى شود . پس هرگاه يكى از شما از نفس خود از اين ترسد ، بر زمين چسبد؛زيرا كه پليدى و مكر شيطان در نزد اين فعل از او مى رود» .3945.شرح نهج البلاغة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از بعضى از اصحاب خويش كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«خشم ، آلت (1) نابود كردن است از براى دل شخص صاحب حكمت» (يعنى آلت بردن نور است از آن) . و فرمود كه : «هر كه خشم خويش را مالك نشود ، عقل خود را مالك نباشد» .3946.شرح نهج البلاغة :حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على ، از عاصم بن حميد ، از ابو حمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه خود را از عِرض هاى مردمان بازدارد (2) ؛ خداى _ تعالى _ در روز قيامت از سر لغزش هاى نفس او بگذرد و گناهان او را بپوشاند (كه هيچ بروز نكند) . و هر كه خشم خود را از مردمان باز دارد ، خداى _ تبارك و تعالى _ عذاب روز قيامت را از او باز دارد» . .


1- .مى توان ممحقه را مصدر دانست و آن را اسم آلت و ابزار ترجمه نكرد.
2- .يعنى ايشان را غيبت نكند ، و بر ايشان بهتان نبندد ، و عيب هاى ايشان را فاش نگرداند ، و با ايشان كارى نكند كه ايشان را بد آيد ، و موجب نقص و تضييع ايشان باشد . (مترجم)

ص: 726

3947.شرح نهج البلاغة ( _ في ذَيلِ الخُطبَةِ الثّانِيَةِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النَّاسِ، كَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذَابَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ».122 _ بَابُ الْحَسَدِ3948.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«إِنَّ الرَّجُلَ لَيَأْتِي بِأَيِّ بَادِرَةٍ فَيَكْفُرُ، وَ إِنَّ الْحَسَدَ لَيَأْكُلُ الْاءِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ».3949.شرح نهج البلاغة :عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْاءِيمَانَ، كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ».3948.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«اتَّقُوا اللّهَ ، وَ لَا يَحْسُدْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً؛ إِنَّ عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ كَانَ مِنْ شَرَائِعِهِ السَّيْحُ فِي الْبِلَادِ، فَخَرَجَ فِي بَعْضِ سَيْحِهِ وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ قَصِيرٌ، وَ كَانَ كَثِيرَ اللُّزُومِ لِعِيسى عليه السلام ، فَلَمَّا انْتَهى عِيسى إِلَى الْبَحْرِ، قَالَ: بِسْمِ اللّهِ بِصِحَّةِ يَقِينٍ مِنْهُ، فَمَشى عَلى ظَهْرِ الْمَاءِ، فَقَالَ الرَّجُلُ الْقَصِيرُ _ حِينَ نَظَرَ إِلى عِيسى عليه السلام جَازَهُ _ : بِسْمِ اللّهِ بِصِحَّةِ يَقِينٍ مِنْهُ، فَمَشى عَلَى الْمَاءِ، وَ لَحِقَ بِعِيسى عليه السلام ، فَدَخَلَهُ الْعُجْبُ بِنَفْسِهِ، فَقَالَ: هذَا عِيسى رُوحُ اللّهِ يَمْشِي عَلَى الْمَاءِ، وَ أَنَا أَمْشِي عَلَى الْمَاءِ ، فَمَا فَضْلُهُ عَلَيَّ؟»

قَالَ: «فَرُمِسَ فِي الْمَاءِ، فَاسْتَغَاثَ بِعِيسى ، فَتَنَاوَلَهُ مِنَ الْمَاءِ ، فَأَخْرَجَهُ.

ثُمَّ قَالَ لَهُ : مَا قُلْتَ يَا قَصِيرُ؟ قَالَ: قُلْتُ: هذَا رُوحُ اللّهِ يَمْشِي عَلَى الْمَاءِ، وَ أَنَا أَمْشِي عَلَى الْمَاءِ، فَدَخَلَنِي مِنْ ذلِكَ عُجْبٌ .

فَقَالَ لَهُ عِيسى : لَقَدْ وَضَعْتَ نَفْسَكَ فِي غَيْرِ الْمَوْضِعِ الَّذِي وَضَعَكَ اللّهُ فِيهِ، فَمَقَتَكَ اللّهُ عَلى مَا قُلْتَ، فَتُبْ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِمَّا قُلْتَ».

قَالَ: «فَتَابَ الرَّجُلُ، وَ عَادَ إِلى مَرْتَبَتِهِ الَّتِي وَضَعَهُ اللّهُ فِيهَا ؛ فَاتَّقُوا اللّهَ، وَ لَا يَحْسُدَنَّ بَعْضُكُمْ بَعْضاً». .

ص: 727

122 . باب در بيان حسد و بدخواهى مردمان

3949.شرح نهج البلاغة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن محبوب ، از ابو حمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«هر كه خشم خويش را از مردم باز دارد ، خدا عذاب روز قيامت را از او باز دارد» .122 . باب در بيان حسد و بدخواهى مردمان3950.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از علا بن رزين ، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود :«به درستى كه مرد ، گاه است كه در هنگام غضب ، گفتار يا كردارى از او سر مى زند كه به سبب آن كافر مى شود . و به درستى كه حسد ايمان را مى خورد ، چنان كه آتش هيزم را مى خورد» .3951.شرح نهج البلاغة :از او ، از احمد بن محمد ، از محمد بن خالد و حسين بن سعيد ، از نضر بن سويد ، از قاسم بن سليمان ، از جراح مدائنى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه حسد ايمان را مى خورد ، چنان كه آتش هيزم را مى خورد» .3951.شرح نهج البلاغة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن محبوب ، از داود رقّى كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«از خدا بپرهيزيد و بر يكديگر حسد مبريد . به درستى كه از جمله شريعت هاى عيسى بن مريم عليهماالسلام ، گشتن در شهرها بود . پس در بعضى از گشت خويش بيرون رفت و مرد كوتاهى از اصحاب آن حضرت با وى همراه بود ، و در بيشتر اوقات ملازم حضرت عيسى عليه السلام بود؛ پس چون حضرت عيسى عليه السلام به كنار دريا رسيد ، با صحّت يقينى كه داشت ، بسم اللّه گفت و بر روى آب رفت . آن مرد كوتاه در هنگامى كه به سوى عيسى عليه السلام نظر كرد و ديد كه از دريا گذشت ، با صحّت يقينى از خود ، بسم اللّه گفت و بر روى آب رفت و به عيسى عليه السلام رسيد؛ پس عجب در دلش داخل شد و بر خود نازيد و گفت كه : اينك ، عيسى روح اللّه است كه بر روى آب مى رود ، و من نيز بر روى آب مى روم ، پس افزونى او بر من چيست؟» حضرت صادق عليه السلام فرمود : «پس آن مرد در آب فرو رفت ، و به عيسى استغاثه كرد و عيسى او را گرفت و از آب بيرون آورد . بعد از آن ، به او فرمود كه : اى كوتاه! با خود چه گفتى؟ عرض كرد كه : گفتم : اينك ، عيسى روح اللّه است كه بر روى آب مى رود ، و من نيز مى روم ، و از اين ، عجبى در دل من داخل شد . حضرت عيسى به او فرمود كه : هر آينه خود را گذاشتى در غير موضعى كه خدا تو را در آن گذاشته ، و بلندپروازى كردى؛ پس خدا تو را غضب كرد بر آن چه با خود گفتى ، و الحال به سوى خداى عز و جل توبه كن از آن چه گفتى» . حضرت فرمود : «پس آن مرد توبه كرد و برگشت به آن مرتبه اى كه خدا او را در آن قرار داد فرموده بود؛ پس از خدا بپرهيزيد و البتّه بر يكديگر حسد مبريد» .

.

ص: 728

3952.شرح نهج البلاغة ( _ في ذِكرِ كَلامِ أبي جَعفَرٍ الحَسَنِيِّ فِي الأ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً، وَ كَادَ الْحَسَدُ أَنْ يَغْلِبَ الْقَدَرَ».3952.شرح نهج البلاغة ( _ در يادكردِ سخن ابو جعفر حسنى درباره انگيزه هايى ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«آفَةُ الدِّينِ: الْحَسَدُ، وَ الْعُجْبُ، وَ الْفَخْرُ».3953.معراج نامه :يُونُسُ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عليه السلام : يَا ابْنَ عِمْرَانَ، لَا تَحْسُدَنَّ النَّاسَ عَلى مَا آتَيْتُهُمْ مِنْ فَضْلِي، وَ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ذلِكَ، وَ لَا تُتْبِعْهُ نَفْسَكَ؛ فَإِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِي، صَادٌّ لِقَسْمِيَ الَّذِي قَسَمْتُ بَيْنَ عِبَادِي، وَ مَنْ يَكُ كَذلِكَ، فَلَسْتُ مِنْهُ، وَ لَيْسَ مِنِّي».3953.معراج نامه :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عِيَاضٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبِطُ وَ لَا يَحْسُدُ، وَ الْمُنَافِقَ يَحْسُدُ وَ لَا يَغْبِطُ». .

ص: 729

3954.مقاتل الطالبيّين :على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا عليه السلام فرمود : نزديك است كه فقر و درويشى (يعنى فقر از دين) كفر باشد و نزديك است كه حسد ، بر قضا و قدر خدا غالب گردد» .3955.الاستيعاب عن أبي قيس الأودي :على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از معاوية بن وهب روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«آفت دين ، حسد و عجب و فخر است» .3954.مقاتل الطالبيّين :يونس ، از داود رقّى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى عز و جل به موسى بن عمران فرمود كه : اى پسر عمران! بر مردمان حسد مبر بر آن چه به ايشان داده ام از فضل خويش ، و چشم هاى خود را به سوى آن مكش ، و بايد كه نفست از پى آن نرود :زيرا كه حسدبرنده ، نعمت هاى مرا خوش ندارد و از آن ناخشنود است ، و بازدارنده قسمت هاى من است كه در ميان بندگان خود قسمت نموده ام . و هر كه همچنين باشد ، من از او نيستم و او از من نيست» (يعنى در نزد من تقرّبى ندارد و من نظر التفاتى به او ندارم) .3955.الاستيعاب ( _ به نقل از ابو قيس اَوْدى _ ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد ، از منقرى ، از فضيل بن عياض ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مؤمن غبطه مى برد و حسد ندارد ، و منافق حسد مى برد و غبطه ندارد» (1) . .


1- .و غبطه _ به كسر عين ضَظّغْ و سكون باء ابجد با طاء حطّى _ ، حال ديگرى خواستن باشد در نيك حالى ، بى طلب زوال حال مغبوط ، به خلاف حسد كه آن طلب زوال حال محسود است . (مترجم)

ص: 730

123 _ بَابُ الْعَصَبِيَّةِ3956.حلية الأولياء :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ تَعَصَّبَ أَوْ تُعُصِّبَ لَهُ، فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الْاءِيمَانِ مِنْ عُنُقِهِ».3957.تاريخ دمشق عن أحمد بن سعيد الرباطي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ تَعَصَّبَ أَوْ تُعُصِّبَ لَهُ، فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَ الْاءِيمَانِ مِنْ عُنُقِهِ».3958.تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن أحمد بن حنبل :عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ حَبَّةٌ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ عَصَبِيَّةٍ، بَعَثَهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ أَعْرَابِ الْجَاهِلِيَّةِ».3959.الصواعق المحرقة عن عبد اللّه بن أحمد بن حنبل :أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ خَضِرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ تَعَصَّبَ، عَصَبَهُ اللّهُ بِعِصَابَةٍ مِنْ نَارٍ».3960.المستدرك على الصحيحين عن محمّد بن منصور الطوسي :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ عَامِرِ بْنِ السِّمْطِ، عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبِي ثَابِتٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام، قَالَ:«لَمْ يُدْخِلِ الْجَنَّةَ حَمِيَّةٌ غَيْرُ حَمِيَّةِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَ ذلِكَ حِينَ أَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فِي حَدِيثِ السَّلَى الَّذِي أُلْقِيَ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ».3957.تاريخ دمشق ( _ به نقل از احمد بن سعيد رِباطى _ ) عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ فَضَالَةَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْمَلَائِكَةَ كَانُوا يَحْسَبُونَ أَنَّ إِبْلِيسَ مِنْهُمْ، وَ كَانَ فِي عِلْمِ اللّهِ أَنَّهُ لَيْسَ مِنْهُمْ، فَاسْتَخْرَجَ مَا فِي نَفْسِهِ بِالْحَمِيَّةِ وَ الْغَضَبِ، فَقَالَ: «خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» ». .

ص: 731

123 . باب در بيان عصبيّت

123 . باب در بيان عصبيّت (1)3959.الصواعق المُحرقة ( _ به نقل از عبد اللّه بن احمد بن حنبل _ ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از داود بن نعمان ، از منصور بن حازم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه تعصّب ورزد يا از برايش تعصّب ورزيده شود ، به حقيقت كه رشته ايمان را از گردن خويش بيرون كرده است» .3960.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از محمّد بن منصور طوسى _ ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم و درست بن ابى منصور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است كه : هر كه تعصّب كشى كند يا از برايش تعصّب كشى شود ، به حقيقت كه رشته ايمان را از گردن خويش بيرون كرده است» .3961.شواهد التنزيل عن حمدان الورّاق:على ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است كه : هر كه در دلش به قدر دانه اى از خردل ، از عصبيّت باشد ، خدا او را در روز قيامت ، با اعراب و باديه نشينان زمان جاهليّت محشور گرداند» .3962.فتح الباري :ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از صفوان بن يحيى ، از خضر ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه تعصّب ورزد ، خدا سرش را به عصابه و سربندى از آتش ببندد» .3963.كشف الغمّة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از صفوان بن مهران ، از عامر بن سمط ، از حبيب بن ابى ثابت ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامكه فرمود :«هيچ حميّتى داخل بهشت نشد ، غير از حميّت حمزة بن عبد المطلّب» . (و مراد از حميّت ، صاحب حميّت است؛ چه حميّت ، آن چيزى است كه دل را گرم و افروخته دارد از خشم و غضب ، كه از تعصّب و امثال آن ناشى شده باشد) . و حضرت فرمود كه : «اين در هنگامى بود كه حمزه اسلام آورد از روى خشم كردن از براى پيغمبر صلى الله عليه و آله ، در[ماجرا و ]حديث بچّه دان شتر كه بر پيغمبر صلى الله عليه و آله افكندند» .3961.شواهد التنزيل ( _ به نقل حَمْدان ورّاق _ ) از او ، از پدرش ، از فضاله ، از داود بن فرقد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه فرشتگان چنان مى پنداشتند كه شيطان از جمله ايشان است ، و در علم خدا بود كه آن ملعون ، از ايشان نيست . پس شيطان آنچه را كه در ذاتش بود ، به واسطه حميّت و غضب ، بيرون آورد و بروز داد ، و گفت كه : «خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ» (2) » ، به آن معنى كه گذشت .

.


1- .و عصبيّت و تعصّب ، كسى را پشتى كردن است و خويشاوندى كردن ، به طورى كه در آخر باب بيايد . (مترجم)
2- .اعراف، 12. مرا از آتش آفريدى و آدم را از گِل .

ص: 732

3962.فتح البارى :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، قَالَ: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام عَنِ الْعَصَبِيَّةِ، فَقَالَ:«الْعَصَبِيَّةُ _ الَّتِي يَأْثَمُ عَلَيْهَا صَاحِبُهَا _ أَنْ يَرَى الرَّجُلُ شِرَارَ قَوْمِهِ خَيْراً مِنْ خِيَارِ قَوْمٍ آخَرِينَ، وَ لَيْسَ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُحِبَّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ، وَلكِنْ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُعِينَ قَوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ».124 _ بَابُ الْكِبْرِ3964.المناقب لابن المغازلي عن الأعمش :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ حُكَيْمٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ أَدْنَى الْاءِلْحَادِ، فَقَالَ:«إِنَّ الْكِبْرَ أَدْنَاهُ».3964.المناقب ، ابن مغازلى ( _ به نقل از اعمش _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«الْكِبْرُ قَدْ يَكُونُ فِي شِرَارِ النَّاسِ مِنْ كُلِّ جِنْسٍ، وَ الْكِبْرُ رِدَاءُ اللّهِ ؛ فَمَنْ نَازَعَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ رِدَاءَهُ، لَمْ يَزِدْهُ اللّهُ إِلَا سَفَالًا؛ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَرَّ فِي بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِينَةِ وَ سَوْدَاءُ تَلْقُطُ السِّرْقِينَ، فَقِيلَ لَهَا: تَنَحَّيْ عَنْ طَرِيقِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَتْ: إِنَّ الطَّرِيقَ لَمُعْرَضٌ، فَهَمَّ بِهَا بَعْضُ الْقَوْمِ أَنْ يَتَنَاوَلَهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : دَعُوهَا؛ فَإِنَّهَا جَبَّارَةٌ». .

ص: 733

124 . باب در بيان بزرگى و تكبّر كردن

3965.المعرفة والتاريخ عن الحسن بن الربيع :على بن ابراهيم روايت كرده است كه : از پدرش و على بن محمد قاسانى ، از قاسم بن محمد ، از منقرى ، از عبد الرزّاق ، از معمر ، از زهرى كه گفت : از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام سؤال شد از عصبيّت . فرمود :«عصبيّتى كه صاحبش بر آن گنهكار مى شود ، آن است كه مرد ، بَدان خويشان خود را از خوبان قومى ديگر بهتر ببيند . و از عصبيّت نيست كه مرد ، خويشان خود را دوست دارد ، وليكن از جمله عصبيّت آن است كه ، خويشان خود را بر ستمكارى يارى كند» .124 . باب در بيان بزرگى و تكبّر كردن3965.المعرفة والتاريخ ( _ ب_ه نقل از ح_سن بن رب_يع _ ) على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابان ، از حكيم روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از پست ترين الحاد (1) . فرمود :«به درستى كه تكبّر ، پست ترين آن است» .3966.مناقب على بن أبى طالب ، كلابى ( _ به نقل از شريك بن عبد اللّه _ ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از حسين بن ابى العلا ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«گاه است كه تكبّر ، در بدترين مردمان از هر قسمى از اقسام مى باشد ، و بزرگى ، به منزله رداى خدا است . پس هر كه با خداى عز و جل در باب رداى او منازعه كند و خواهد كه آن ردا را از آن جناب بگيرد ، خدا غير از پستى ، چيزى بر او نيفزايد (يعنى در چشم عرفا يا در روز جزا) . به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بعضى از كوچه هاى مدينه گذشت ، و زن سياهى سرگين برمى چيد ، به آن زن گفتند كه : از راه رسول خدا صلى الله عليه و آله دور شو . گفت كه : راه پر پهنا است . پس بعضى از آن قوم قصد كرد كه او را بگيرد و دور گرداند . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : او را وا گذاريد؛ زيرا كه او گردنكش و صاحب تكبّر است» .

.


1- .و الحاد _ به كسر همزه و سكون لام _ ، ستم كردن و از دين برگشتن است . (مترجم)

ص: 734

3967.رسائل الجاحظ :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : الْعِزُّ رِدَاءُ اللّهِ، وَ الْكِبْرُ إِزَارُهُ، فَمَنْ تَنَاوَلَ شَيْئاً مِنْهُ، أَكَبَّهُ اللّهُ فِي جَهَنَّمَ».3968.شرح نهج البلاغة :أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ، عَنْ مَعْمَرِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَطَاءٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«الْكِبْرُ رِدَاءُ اللّهِ ، وَ الْمُتَكَبِّرُ يُنَازِعُ اللّهَ رِدَاءَهُ».3967.رسائل الجاحظ :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ لَيْثٍ الْمُرَادِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الْكِبْرُ رِدَاءُ اللّهِ ؛ فَمَنْ نَازَعَ اللّهَ شَيْئاً مِنْ ذلِكَ، أَكَبَّهُ اللّهُ فِي النَّارِ».3968.شرح نهج البلاغة :عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام ، قَالَا:«لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ كِبْرٍ».3969.الاستيعاب :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ:«لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنَ الْكِبْرِ». قَالَ : فَاسْتَرْجَعْتُ، فَقَالَ: «مَا لَكَ تَسْتَرْجِعُ؟» قُلْتُ: لِمَا سَمِعْتُ مِنْكَ، فَقَالَ : «لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ، إِنَّمَا أَعْنِي الْجُحُودَ، إِنَّمَا هُوَ الْجُحُودُ».3969.الاستيعاب :أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ حُرٍّ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الْكِبْرُ أَنْ تَغْمِصَ النَّاسَ، وَ تَسْفَهَ الْحَقَّ». .

ص: 735

3970.شرح نهج البلاغة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبد اللّه ، از عثمان بن عيسى ، از علا بن فضيل ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود كه : عزّت ، به منزله رداى خدا ، و بزرگى ، به منزله زيرجامه آن جناب است . پس هر كه چيزى از آن را فرا گيرد ، خدا او را بر رو در دوزخ افكند» .3971.الأمالي للصدوق عن سعد عن الحسن البصري :ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از ابن فضّال ، از ثعلبه ، از معمّر بن عمر عطا ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بزرگى ، به منزله رداى خدا است ، و كسى كه تكبّر دارد با خدا ، در باب رداى او منازعه دارد» .3970.شرح نهج البلاغة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن على ، از ابو جميله ، از ليث مرادى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«بزرگى ، به منزله رداى خدا است . پس هر كه با خدا چيزى از آن را منازعه كند ، خدا او را بر رو در آتش دوزخ افكند» .3971.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از سعد ، از حسن بصرى _ ) از او ، از پدرش ، از قاسم بن عروه ، از عبد اللّه بن بكير ، از زراره ، از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت است كه فرمودند :«كسى كه در دلش همسنگ مورچه اى سرخ (يا ذره اى از ذرّات هوا) از تكبّر باشد ، داخل بهشت نمى شود» .3972.الأمالي للطوسي عن محمّد بن سلام الجمحي :على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابو ايّوب ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمود :«هر كه در دلش همسنگ دانه خردل ، از تكبّر باشد ، داخل بهشت نخواهد شد» . راوى مى گويد كه : پس من استرجاع كردم (يعنى گفتم : «اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ» (1) ) . فرمود : «تو را چه مى شود كه استرجاع مى كنى؟» عرض كردم : به جهت آن چه از تو شنيدم . فرمود : «چنان نيست كه تو اعتقاد كرده اى و به سوى آن مى روى . جز اين نيست كه مقصود من از كبر كه گفتم ، انكار است ، و نيست كبر ، مگر انكار حق» .3972.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از محمّد بن سلام جُمحى _ ) ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از ايّوب بن حر ، از عبد الاعلى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«تكبّر ، آن است كه مردم را حقير و كوچك شمارى (و ايشان را هيچ نپندارى) ، و حق را سبك و خوار دارى» . .


1- .بقره، 156.

ص: 736

3973.علل الشرائع عن أبي زيد النحوي الأنصاري :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ أَعْظَمَ الْكِبْرِ غَمْصُ الْخَلْقِ، وَ سَفَهُ الْحَقِّ».

قَالَ: قُلْتُ: وَ مَا غَمْصُ الْخَلْقِ، وَ سَفَهُ الْحَقِّ؟

قَالَ: «يَجْهَلُ الْحَقَّ، وَ يَطْعُنُ عَلى أَهْلِهِ؛ فَمَنْ فَعَلَ ذلِكَ فَقَدْ نَازَعَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ رِدَاءَهُ».3974.تنقيح المقال ( _ في تَرجَمَةِ الخَليلِ بنِ أحمَدَ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ فِي جَهَنَّمَ لَوَادِياً لِلْمُتَكَبِّرِينَ يُقَالُ لَهُ: سَقَرُ ، شَكَا إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ شِدَّةَ حَرِّهِ، وَ سَأَلَهُ أَنْ يَأْذَنَ لَهُ أَنْ يَتَنَفَّسَ، فَتَنَفَّسَ، فَأَحْرَقَ جَهَنَّمَ».3975.تنقيح المقال ( _ في تَرجَمَةِ الخَليلِ بنِ أحمَدَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ أَخِيهِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ الْمُتَكَبِّرِينَ يُجْعَلُونَ فِي صُوَرِ الذَّرِّ، يَتَوَطَّؤُهُمُ النَّاسُ حَتّى يَفْرُغَ اللّهُ مِنَ الْحِسَابِ».3973.علل الشرائع ( _ به نقل از ابو زيد نحوى انصارى _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ عَمِّهِ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا الْكِبْرُ؟ فَقَالَ :«أَعْظَمُ الْكِبْرِ أَنْ تَسْفَهَ الْحَقَّ، وَ تَغْمِصَ النَّاسَ».

قُلْتُ: وَ مَا سَفَهُ الْحَقِّ؟ قَالَ: «تَجْهَلُ الْحَقَّ، وَ تَطْعُنُ عَلى أَهْلِهِ».3974.تنقيح المقال ( _ در شرح حالِ خليل بن احمد _ ) عَنْهُ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّنِي آكُلُ الطَّعَامَ الطَّيِّبَ، وَ أَشَمُّ الرِّيحَ الطَّيِّبَةَ، وَ أَرْكَبُ الدَّابَّةَ الْفَارِهَةَ، وَ يَتْبَعُنِي الْغُلَامُ، فَتَرى فِي هذَا شَيْئاً مِنَ التَّجَبُّرِ ؛ فَلَا أَفْعَلَهُ؟

فَأَطْرَقَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، ثُمَّ قَالَ :«إِنَّمَا الْجَبَّارُ الْمَلْعُونُ مَنْ غَمَصَ النَّاسَ، وَ جَهِلَ الْحَقَّ».

قَالَ عُمَرُ: فَقُلْتُ: أَمَّا الْحَقُّ فَلَا أَجْهَلُهُ، وَ الْغَمْصُ لَا أَدْرِي مَا هُوَ.

قَالَ: «مَنْ حَقَّرَ النَّاسَ وَ تَجَبَّرَ عَلَيْهِمْ، فَذلِكَ الْجَبَّارُ». .

ص: 737

3975.تنقيح المقال ( _ در شرح حال خليل بن احمد _ ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از عبد الاعلى بن اعين روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه بزرگ ترين تكبّر ، خوار شمردن خلق و سبك داشتن حقّ است» . راوى مى گويد كه : عرض كردم : خوار شمردن خلق و سبك داشتن حق چيست؟ فرمود : «آن است كه حق را ندانى و بر اهل آن طعنه زنى؛ پس هر كه چنين كند ، با خداى عز و جلدر باب رداى آن جناب منازعه كرده است» .3976.المناقب لابن شهر آشوب عن سفيان الثوري :على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابن بكير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در دوزخ رودخانه اى است مخصوص متكبّران ، كه آن را سقر مى گويند . و آن رودخانه ، از سختى حرارت و گرمى خود به خدا شكايت نمود ، و از آن جناب سؤال كرد كه او را رخصت دهد كه نفس كشد ، و چون رخصت يافت ، نفس كشيد؛ پس دوزخ را سوزانيد» .3977.حلية الأولياء عن عطاء بن مسلم :محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از داود بن فرقد ، از برادرش روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه متكبّران در روز قيامت ، در صورت مورچگان قرار داده مى شوند ، و مردمان پا بر روى ايشان مى گذارند ، تا خدا از حساب خلايق فارغ شود» .3978.الصواعق المحرقة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از چندين نفر ، از على بن اسباط ، از عمويش يعقوب بن سالم ، از عبد الاعلى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : تكبّر چيست؟ فرمود كه :«بزرگ ترين تكبّر آن است كه حق را سبك دارى و مردم را خوار شمارى» . عرض كردم كه : سبك داشتن حق چيست؟ فرمود كه : «حق را ندانى و بر اهل آن طعنه زنى» .3976.المناقب ، ابن شهرآشوب ( _ به نقل از سفيان ثورى _ ) از او ، از يعقوب بن يزيد ، از محمد بن عمر بن يزيد ، از پدرش روايت است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : من طعام پاكيزه مى خورم ، و بوى خوش مى بويم ، و بر حيوان خوش رفتار سوار مى شوم ، و غلام در پشت سرم راه مى رود ، پس آيا در اين رفتار چيزى از تكبّر مى بينى؟ بفرما تا من آن را نكنم . حضرت صادق عليه السلام سر به زير افكند . بعد از آن فرمود :«جز اين نيست كه جبّار و متكبّر ملعون ، كسى است كه مردم را غمص كند و حق را نداند» . عمر مى گويد كه : عرض كردم كه : امّا حق را جاهل نيستم ، وليكن غمص مردم را نمى دانم كه آن ، چه چيز است؟ فرمود كه : «هر كه مردم را حقير شمارد و بر ايشان گردنكشى كند ، چنين كسى متكبّر است» (1) . .


1- .و غمص _ به فتح غين ضظّغ و سكون ميم با صاد سعفص _ ، ناسپاسى نمودن و عيب كردن و خوار شمردن است . (مترجم)

ص: 738

3977.حِلية الأولياء ( _ به نقل از عطاء بن مسلم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ثَلَاثَةٌ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ، وَ لَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَ لَا يُزَكِّيهِمْ، وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ: شَيْخٌ زَانٍ، وَ مَلِكٌ جَبَّارٌ، وَ مُقِلٌّ مُخْتَالٌ».3978.الصواعق المحرقة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِاللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ يُوسُفَ عليه السلام لَمَّا قَدِمَ عَلَيْهِ الشَّيْخُ يَعْقُوبُ عليه السلام ، دَخَلَهُ عِزُّ الْمُلْكِ، فَلَمْ يَنْزِلْ إِلَيْهِ، فَهَبَطَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا يُوسُفُ، ابْسُطْ رَاحَتَكَ، فَخَرَجَ مِنْهَا نُورٌ سَاطِعٌ، فَصَارَ فِي جَوِّ السَّمَاءِ، فَقَالَ يُوسُفُ : يَا جَبْرَئِيلُ ، مَا هذَا النُّورُ الَّذِي خَرَجَ مِنْ رَاحَتِي؟ فَقَالَ: نُزِعَتِ النُّبُوَّةُ مِنْ عَقِبِكَ عُقُوبَةً؛ لِمَا لَمْ تَنْزِلْ إِلَى الشَّيْخِ يَعْقُوبَ، فَلَا يَكُونُ مِنْ عَقِبِكَ نَبِيٌّ».3979.المناقب للخوارزمي عن الشعبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَا وَ فِي رَأْسِهِ حَكَمَةٌ وَ مَلَكٌ يُمْسِكُهَا، فَإِذَا تَكَبَّرَ، قَالَ لَهُ: اتَّضِعْ، وَضَعَكَ اللّهُ، فَلَا يَزَالُ أَعْظَمَ النَّاسِ فِي نَفْسِهِ، وَ أَصْغَرَ النَّاسِ فِي أَعْيُنِ النَّاسِ؛ وَ إِذَا تَوَاضَعَ رَفَعَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : انْتَعِشْ نَعَشَكَ اللّهُ، فَلَا يَزَالُ أَصْغَرَ النَّاسِ فِي نَفْسِهِ، وَ أَرْفَعَ النَّاسِ فِي أَعْيُنِ النَّاسِ». .

ص: 739

3980.الإرشاد :محمد بن جعفر ، از محمد بن عبد الحميد ، از عاصم بن حميد ، از ابو حمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : سه نفرند كه خدا با ايشان سخن نمى گويد ، و به سوى ايشان نظر نمى كند ، در روز قيامت (يعنى نظر التفات به ايشان ندارد) ، و ايشان را از لوث گناه پاكيزه نمى گرداند به آب مغفرت (يا ايشان را ثنا نمى گويد ، چنان كه گذشت) . و از براى ايشان است عذابى دردناك يا دردآورنده : پير زناكار و پادشاه جبّار و فقير تكبّردار» .3981.شرح نهج البلاغة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از مروك بن عبيد ، از آنكه او را حديث كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه چون يعقوب پير عليه السلام بر يوسف عليه السلام وارد شد و به مصر رسيد ، عزّت پادشاهى بر او داخل شد ، و به سوى پدر فرود نيامد (يعنى به جهت آن حضرت ، از مركب پياده نشد) . پس جبرئيل عليه السلام بر او فرود آمد و گفت كه : اى يوسف! كف دست خويش را بگشا . چون گشود ، نورى تابان از آن بيرون آمد و در هواى آسمان انتقال يافت . يوسف گفت كه : اى جبرئيل! اين نورى كه از كف دست من بيرون آمد ، چه بود؟ جبرئيل گفت كه : پيغمبرى از نسل تو بركنده و برداشته شد ، به جهت عقوبت از براى آنچه به سوى يعقوب پير فرود نيامدى ، و به اين سبب از نسل تو پيغمبرى نخواهد بود» .3979.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از شعبى _ ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :هيچ بنده اى نيست ، مگر آنكه حَكَمه اى (1) در سر او است و فرشته اى آن را نگاه مى دارد . پس چون تكبّر كند ، فرشته به او مى گويد كه : فرومايه و پست شو . خدا تو را پست و فرومايه گرداند . بعد از آن ، پيوسته در دل خويش از همه مردمان بزرگ تر ، و در چشم مردم از همه مردمان كوچك تر است . و هرگاه فروتنى كند ، خداى عز و جل او را بلند گرداند . بعد از آن ، فرشته به او مى گويد كه : بلند شو . خدا تو را بلند گرداند و دستت را بگيرد . پس پيوسته در دل خويش از همه مردمان كوچك تر ، و در چشم مردمان از همه مردمان بزرگ تر باشد» . .


1- .و حكمه _ به فتحتين _ ، حلقه اى است آهنين كه در دهنه لجام كنند . (مترجم)

ص: 740

3980.الإرشاد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنِ النَّهْدِيِّ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ إِسْحَاقَ شَعِرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُنْذِرِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا مِنْ أَحَدٍ يَتِيهُ إِلَا مِنْ ذِلَّةٍ يَجِدُهَا فِي نَفْسِهِ».3981.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از شعبى ، در وقتى كه از على عليه السلام ) وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ رَجُلٍ تَكَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلَا لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِي نَفْسِهِ».125 _ بَابُ الْعُجْبِ3983.تفسير الفخر الرازي :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا _ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ مِنْ وُلْدِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ سَيَّارٍ _ يَرْفَعُهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ عَلِمَ أَنَّ الذَّنْبَ خَيْرٌ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لَوْ لَا ذلِكَ مَا ابْتُلِيَ مُؤْمِنٌ بِذَنْبٍ أَبَداً».3982.الاستيعاب ( _ به نقل از عامر بن عبد اللّه بن زبير _ ) عَنْهُ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جَنَاحٍ، عَنْ أَخِيهِ أَبِي عَامِرٍ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَكَ».3983.تفسير الفخر الرازى :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَالِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْعُجْبِ الَّذِي يُفْسِدُ الْعَمَلَ، فَقَالَ:«الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ: مِنْهَا أَنْ يُزَيَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ، فَيَرَاهُ حَسَناً، فَيُعْجِبَهُ، وَ يَحْسَبَ أَنَّهُ يُحْسِنُ صُنْعاً؛ وَ مِنْهَا أَنْ يُؤْمِنَ الْعَبْدُ بِرَبِّهِ، فَيَمُنَّ عَلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لِلّهِ عَلَيْهِ فِيهِ الْمَنُّ».3984.عيون أخبار الرضا عليه السلام عن إسحاق بن حمّاد بن ( _ في مُجادَلَةِ المَأمونِ المُخالِفينَ في إمامَةِ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الرَّجُلَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَيَنْدَمُ عَلَيْهِ، وَيَعْمَلُ الْعَمَلَ، فَيَسُرُّهُ ذلِكَ، فَيَتَرَاخى عَنْ حَالِهِ تِلْكَ، فَلَأَنْ يَكُونَ عَلى حَالِهِ تِلْكَ خَيْرٌ لَهُ مِمَّا دَخَلَ فِيهِ». .

ص: 741

125 . باب در بيان عجب و از خود خوش آمدن

3984.عيون أخبار الرضا عليه السلام ( _ به نقل از اسحاق بن حمّاد بن زيد ، در مناظره مأم ) محمد بن يحيى ، از محمد بن احمد ، از بعضى اصحاب خويش ، از نهدى ، از يزيد بن اسحاق شعر ، از عبد اللّه بن منذر ، از عبداللّه بن بكير روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هيچ كس تكبّر نمى كند ، مگر به جهت خوارى كه آن را در خويش مى يابد» .3985.شواهد التنزيل عن مجاهد :و در حديث ديگر از امام جعفر صادق عليه السلام چنين روايت است كه فرمود :«هيچ مردى تكبّر يا گردنكشى نمى كند ، مگر به جهت خوارى كه آن را در خويش يافته است» .125 . باب در بيان عجب و از خود خوش آمدن3986.مروج الذهب :محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن اسباط ، از مردى از اصحاب ما از اهل خراسان ، از فرزندان ابراهيم بن سيّار روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خدا دانست كه گناه از براى مؤمن ، از عجب بهتر است . و اگر اين نبود ، هيچ مؤمنى هرگز به گناهى مبتلى نمى شد» .3986.مُروج الذهب :از او ، از سعيد بن جناح ، از برادرش ابو عامر ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه عجب در او داخل شود ، هلاك مى شود» .3987.حياة الحيوان الكبرى ( _ بَعدَ ذِكرِ خِلافَةِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ بنِ ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن اسباط ، از احمد بن عمر حلّال ، از على بن سويد ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از عجبى كه عمل را تباه مى گرداند . فرمود كه :«عجب ، چندين درجه است . از جمله آنها اين است كه بدى كردار بنده از برايش آراسته شود. پس آن را خوب و نيكو بيند و او را به شگفت آورد ، و چنان پندارد كه كار نيكو مى كند . و از جمله آنها اين است كه بنده به پروردگار خويش ايمان مى آورد. پس بر خداى عز و جل منّت مى گذارد ، و خدا را بر او منّت است» (در باب ايمان) .3987.حياة الحيوان الكبرى ( _ پ_س از ي_ادكردِ ج_ريان خلافت يزيد بن معاوية بن ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبد الرحمان بن حجّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه مردى مرتكب گناهى مى شود ، و بعد بر آن نادم و پشيمان مى گردد و عمل خيرى را به جا مى آورد . پس آن عمل ، او را شاد و خوشحال مى گرداند ، و به اين سبب حالش پست تر مى شود از حالت وقت پشيمانى كه بعد از گناه از برايش به هم مى رسد . پس هر آينه اگر بر حالت وقت ندامت باشد ، از برايش بهتر است ، از آن عجبى كه در او داخل شده است» .

.

ص: 742

3988.تاريخ اليعقوبي :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ نَضْرِ بْنِ قِرْوَاشٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«أَتى عَالِمٌ عَابِداً، فَقَالَ لَهُ: كَيْفَ صَلَاتُكَ؟ فَقَالَ: مِثْلِي يُسْأَلُ عَنْ صَلَاتِهِ وَ أَنَا أَعْبُدُ اللّهَ مُنْذُ كَذَا وَ كَذَا؟! قَالَ: فَكَيْفَ بُكَاؤُكَ؟ قَالَ : أَبْكِي حَتّى تَجْرِيَ دُمُوعِي، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ: فَإِنَّ ضَحِكَكَ _ وَ أَنْتَ خَائِفٌ _ أَفْضَلُ مِنْ بُكَائِكَ وَ أَنْتَ مُدِلٌّ؛ إِنَّ الْمُدِلَّ لَا يَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَيْءٌ».3988.تاريخ اليعقوبى :عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي دَاوُدَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ:«دَخَلَ رَجُلَانِ الْمَسْجِدَ: أَحَدُهُمَا عَابِدٌ، وَ الْاخَرُ فَاسِقٌ، فَخَرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ الْفَاسِقُ صِدِّيقٌ، وَ الْعَابِدُ فَاسِقٌ، وَ ذلِكَ أَنَّهُ يَدْخُلُ الْعَابِدُ الْمَسْجِدَ مُدِلًا بِعِبَادَتِهِ يُدِلُّ بِهَا، فَتَكُونُ فِكْرَتُهُ فِي ذلِكَ، وَ تَكُونُ فِكْرَةُ الْفَاسِقِ فِي التَّنَدُّمِ عَلى فِسْقِهِ، وَ يَسْتَغْفِرُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِمَّا صَنَعَ مِنَ الذُّنُوبِ».3989.فتح الباري :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : الرَّجُلُ يَعْمَلُ الْعَمَلَ وَ هُوَ خَائِفٌ مُشْفِقٌ، ثُمَّ يَعْمَلُ شَيْئاً مِنَ الْبِرِّ، فَيَدْخُلُهُ شِبْهُ الْعُجْبِ بِهِ، فَقَالَ:«هُوَ فِي حَالِهِ الْأُولى _ وَ هُوَ خَائِفٌ _ أَحْسَنُ حَالًا مِنْهُ فِي حَالِ عُجْبِهِ». .

ص: 743

3990.الأمالي للطوسي عن الجاحظ عمرو بن بحر :محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از نضر بن قرواش از اسحاق بن عمّار از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«عالمى به نزد عابدى آمد و به او گفت كه : نمازت چگونه است؟ عابد گفت كه : مثل من ، از نمازش پرسيده مى شود ، و من مدّت چندين سال است كه خداى _ تعالى _ را عبادت مى كنم؟! عالم گفت كه : گريه ات چون است؟ گفت : مى گريم ، تا آنكه قطرات اشك چشمم روان مى شود . عالم به عابد گفت : به درستى كه خنده تو با آنكه ترسان باشى ، از گريه ات بهتر است ، در حالى كه به عمل خويش بنازى و هيچ ترس نداشته باشى . به درستى كه آنكه مى نازد (به عمل خويش) ، چيزى از عملش بالا نمى رود» .3989.فتح البارى :از او ، از احمد بن محمد ، از احمد بن ابى داود ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت است كه فرمود :«دو مرد داخل مسجد مى شوند ، يكى از آنها عابد و ديگرى فاسق؛ پس از مسجد بيرون مى آيند و فاسق ، صدّيق و عابد ، فاسق باشد . و علّت اين ، آن است كه عابد در مسجد داخل مى شود ، در حالتى كه به عبادت خويش صاحب ناز و كرشمه است و به آن مى نازد؛ پس همه انديشه اش در آن است . و انديشه فاسق ، در اظهار پشيمانى است بر نافرمانى خويش ، و از خداى عز و جل طلب آمرزش مى كند ، از آنچه كرده از گناهان» (1) .3990.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از جاحظ (عمرو بن بحر) _ ) على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از عبد الرحمان بن حجّاج روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : مردى عملى مى كند و او بسيار ترسان است . بعد از آن ، چيزى از كار نيك را به عمل مى آورد ، و گويا عجب به آن ، در او داخل مى شود . و فرمود كه :«آن كس ، در حالت اوّلش كه ترسان است ، حالش بهتر است از حالى كه در حال عجب خويش دارد» . .


1- .و احتمال دارد كه اين حديث خبر باشد از آنچه در سابق اتفّاق افتاده كه ، آن دو كس با حالت خويش داخل مسجد شدند و شد ، آنچه شد . و اوّل حديث ، ظاهر در اين معنى است ، چنان كه آخر آن ، ظاهر است در آن چه گذشت . (مترجم)

ص: 744

3991.الفهرست ( _ في أخبارِ الواقِدِيِّ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : بَيْنَمَا مُوسى عليه السلام جَالِسٌ إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِيسُ وَ عَلَيْهِ بُرْنُسٌ ذُو أَلْوَانٍ، فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسى عليه السلام خَلَعَ الْبُرْنُسَ، وَ قَامَ إِلى مُوسى، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ مُوسى : مَنْ أَنْتَ؟ فَقَالَ : أَنَا إِبْلِيسُ، قَالَ : أَنْتَ؟! فَلَا قَرَّبَ اللّهُ دَارَكَ، قَالَ: إِنِّي إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَيْكَ؛ لِمَكَانِكَ مِنَ اللّهِ».

قَالَ: «فَقَالَ لَهُ مُوسى عليه السلام : فَمَا هذَا الْبُرْنُسُ؟ قَالَ: بِهِ أَخْتَطِفُ قُلُوبَ بَنِي آدَمَ، فَقَالَ مُوسى: فَأَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ، اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ. قَالَ: إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ، وَ اسْتَكْثَرَ عَمَلَهُ، وَ صَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُهُ».

وَ قَالَ: «قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِدَاوُدَ عليه السلام : يَا دَاوُدُ، بَشِّرِ الْمُذْنِبِينَ، وَ أَنْذِرِ الصِّدِّيقِينَ، قَالَ: كَيْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِينَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّيقِينَ؟ قَالَ: يَا دَاوُدُ، بَشِّرِ الْمُذْنِبِينَ أَنِّي أَقْبَلُ التَّوْبَةَ، وَ أَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ، وَ أَنْذِرِ الصِّدِّيقِينَ أَلَا يُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ؛ فَإِنَّهُ لَيْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَا هَلَكَ».126 _ بَابُ حُبِّ الدُّنْيَا وَ الْحِرْصِ عَلَيْهَا3991.الفهرست ( _ درباره اخبار واقدى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ؛ وَ هِشَامٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ حُبُّ الدُّنْيَا».3992.الاستيعاب :عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِيرٍ، قَالَ:سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «مَا ذِئْبَانِ ضَارِيَانِ فِي غَنَمٍ قَدْ فَارَقَهَا رِعَاؤُهَا _ أَحَدُهُمَا فِي أَوَّلِهَا، وَ الْاخَرُ فِي آخِرِهَا _ بِأَفْسَدَ فِيهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَ الشَّرَفِ فِي دِينِ الْمُسْلِمِ». .

ص: 745

126 . باب در بيان دوستى دنيا و حرص داشتن بر آن

4033.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى بن عبيد ، از يونس ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : در بين اينكه موسى عليه السلام نشسته بود ، ناگاه شيطان رو آورد و كلاهى كه صاحب رنگ هاى مختلف بود ، پوشيده بود . و چون به حضرت موسى عليه السلام نزديك شد ، آن كلاه را از سر برداشت و به نزد موسى ايستاد وبر او سلام كرد . موسى به آن ملعون فرمود كه : تو كيستى؟ گفت كه : من شيطانم . فرمود : تويى ، خدا خانه تو را نزديك نگرداند (يعنى همسايه كسى نباشد شيطان) . گفت كه : من نيامده ام ، مگر از براى آنكه بر تو سلام كنم ، به جهت قرب و منزلتى كه نسبت به خداى عز و جلدارى» . حضرت فرمود كه : «موسى به شيطان فرمود كه : اين كلاه چيست؟ عرض كرد كه : به اين كلاه ، دل هاى فرزندان آدم را مى ربايم . موسى فرمود كه : مرا خبر ده به آن گناهى كه چون فرزند آدم آن را به عمل آورد ، بر او غالب مى شوى و دست مى يابى . عرض كرد كه : آن در وقتى است كه نفسش او را به شگفت آورد ، و عجب به هم رساند ، و عمل خود را بسيار شمارد ، و گناهش در چشمش كوچك باشد» . و فرمود كه : «خداى عز و جل به حضرت داود عليه السلام وحى فرمود كه : اى داود! بشارت ده گناهكاران را ، و صدّيقان را بترسان . داود عرض كرد كه : چگونه گناهكاران را بشارت دهم و صدّيقان را بترسانم؟ فرمود كه : اى داود! گناهكاران را بشارت ده كه من توبه را قبول مى كنم و از گناه عفو مى نمايم ، و صدّيقان را بترسان كه به عمل هاى خويش عجب نكنند؛ چرا كه ، هيچ بنده اى نيست كه او را از براى حساب برپا كنم ، مگر آنكه هلاك مى شود» .126 . باب در بيان دوستى دنيا و حرص داشتن بر آن4035.عنه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از درست بن ابى منصور ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه ، و هشام نيز از آن حضرت روايت كرده است كه فرمود :«سِرّ همه گناهان ، دوستى دنيا است» .4036.الإمام عليّ عليه السلام :على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از حمّاد بن بشير روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«دو گرگ درنده خونخوارى كه در گله گوسفندى افتاده باشند ، و شبان هاى آن گوسفندان از آنها مفارقت كرده باشند و بر سر آنها نباشند ، و يكى از آن دو گرگ ، در اوّل گله و ديگرى ، در آخر آن باشد ، فساد و تباهى آنها در آن گله ، بيشتر از فساد دوستى دنيا و بزرگوارى در دين مسلمان نيست» .

.

ص: 746

4033.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَا ذِئْبَانِ ضَارِيَانِ فِي غَنَمٍ لَيْسَ لَهَا رَاعٍ _ هذَا فِي أَوَّلِهَا، وَ هذَا فِي آخِرِهَا _ بِأَسْرَعَ فِيهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَ الشَّرَفِ فِي دِينِ الْمُؤْمِنِ».4034.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَزَّازِ، عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الشَّيْطَانَ يُدِيرُ ابْنَ آدَمَ فِي كُلِّ شَيْءٍ، فَإِذَا أَعْيَاهُ، جَثَمَ لَهُ عِنْدَ الْمَالِ، فَأَخَذَ بِرَقَبَتِهِ».4035.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ لَمْ يَتَعَزَّ بِعَزَاءِ اللّهِ، تَقَطَّعَتْ نَفْسُهُ حَسَرَاتٍ عَلَى الدُّنْيَا؛ وَ مَنْ أَتْبَعَ بَصَرَهُ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ، كَثُرَ هَمُّهُ، وَ لَمْ يَشْفِ غَيْظَهُ؛ وَ مَنْ لَمْ يَرَ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَيْهِ نِعْمَةً إِلَا فِي مَطْعَمٍ أَوْ مَشْرَبٍ أَوْ مَلْبَسٍ، فَقَدْ قَصَرَ عَمَلُهُ، وَ دَنَا عَذَابُهُ».4036.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يزِيدَ، عَنْ زِيَادٍ الْقَنْدِيِّ، عَنْ أَبِي وَكِيعٍ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ، عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ الدِّينَارَ وَ الدِّرْهَمَ أَهْلَكَا مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ ، وَ هُمَا مُهْلِكَاكُمْ».4037.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يَحْيَى بْنِ عُقْبَةَ الْأَزْدِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : مَثَلُ الْحَرِيصِ عَلَى الدُّنْيَا مَثَلُ دُودَةِ الْقَزِّ، كُلَّمَا ازْدَادَتْ مِنَ الْقَزِّ عَلى نَفْسِهَا لَفّاً، كَانَ أَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَمُوتَ غَمّاً».

وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَغْنَى الْغِنى مَنْ لَمْ يَكُنْ لِلْحِرْصِ أَسِيراً» .

وَ قَالَ: «لَا تُشْعِرُوا قُلُوبَكُمُ الِاشْتِغَالَ بِمَا قَدْ فَاتَ؛ فَتَشْغَلُوا أَذْهَانَكُمْ عَنِ الِاسْتِعْدَادِ لِمَا لَمْ يَأْتِ». .

ص: 747

4038.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِ اللّه ِ تَعالى : {Q} «الَّذِينَ ءَامَن ) از او ، از پدرش ، از عثمان بن عيسى ، از ابو ايّوب ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«دو گرگ درنده خونخوارى كه در گله گوسفندى افتاده باشند ، و آن گلّه را شبانى نباشد ، و اين يكى در اوّل آن ، و آن يكى در آخر آن باشد ، شتاب آن گرگ ها در آن گله ، بيشتر از شتاب دوستى مال و شرف در دين مؤمن نيست» .4039.الأمالي للمفيد عن ابن عبّاس :محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن يحيى خزّاز ، از غياث بن ابراهيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه شيطان ، فرزند آدم را در هر چيزى مى گرداند؛ پس چون شيطان را مانده و خسته گرداند و نتواند كه او را گمراه كند ، از برايش در نزد مال بنشيند ، و چون بر سرش رود ، گردنش را بگيرد» .4040.الإيضاح :از او ، از احمد بن محمد ، از على بن نعمان ، از ابو اسامه _ يعنى زيد _ ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه به تسلّى دادن خدا تسلّى نيابد ، دلش پاره پاره شود ، به جهت حسرت هاى بر دنيا . (1) و هر كه چشمش برود در پى آنچه در دست مردمان است ، غم و اندوهش بسيار باشد و خشم خويش را شفا ندهد . و هر كه نعمتى را از براى خداى عز و جلبر خويش نبيند ، مگر در خوردنى يا آشاميدنى يا پوشيدنى ، به حقيقت كه عملش كوتاه و عذابش نزديك شده است» .4041.الطبقات الكبرى عن الحسن بن زيد :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه و يعقوب بن يزيد ، از زياد قندى ، از ابو وكيع ، از اسحاق سبيعى ، از حارث اعور ، از اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه دينار و درم ، آنان را كه پيش از شما بوده اند هلاك گردانيده اند . و همين دو چيز ، شما را هلاك خواهند كرد» .4037.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يحيى بن عقبه ازدى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حضرت ابو جعفر عليه السلام فرمود كه : داستان آنكه بر دنيا حرص دارد ، چون داستان كرم ابريشم است ، كه هر چه از ابريشم ، بيشتر بر خود مى پيچيد ، بيشتر باعث دورى آن از بيرون آن است ، تا آنكه از روى اندوه بميرد» . و امام جعفر صادق عليه السلام فرمود : «بى نيازتر از همه بى نيازان ، كسى است كه اسير حرص نباشد» . و فرمود كه : «دل هاى خويش را مشغول مسازيد به آنچه فوت شده ، و ترس آن را در آنها راه مدهيد ، كه ذهن هاى خود را روگردان مى كنيد ، از آماده شدن براى آنچه نيامده است» . .


1- .و مراد اين است كه ، هر كه دنيا را دوست دارد و بر آنچه به او مى رسد از حوادث دنيا صبر نكند ، هميشه در حسرت و اندوه باشد . (مترجم)

ص: 748

4038.امام باقر عليه السلام ( _ درباره سخن خداوند تعالى : {Q} «كسانى كه ايمان آ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ بْنِ هَمَّامٍ، عَنْ مَعْمَرِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ، قَالَ: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام:أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ؟

قَالَ: «مَا مِنْ عَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَةِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ مَعْرِفَةِ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ الدُّنْيَا؛ فَإِنَّ لِذلِكَ لَشُعَباً كَثِيرَةً، وَ لِلْمَعَاصِي شُعَبٌ :

فَأَوَّلُ مَا عُصِيَ اللّهُ بِهِ الْكِبْرُ ، مَعْصِيَةُ إِبْلِيسَ حِينَ «أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ» .

ثُمَّ الْحِرْصُ ، وَ هِيَ مَعْصِيَةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ عليهماالسلام حِينَ قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُمَا: «فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ» فَأَخَذَا مَا لَا حَاجَةَ بِهِمَا إِلَيْهِ، فَدَخَلَ ذلِكَ عَلى ذُرِّيَّتِهِمَا إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ ذلِكَ أَنَّ أَكْثَرَ مَا يَطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَا حَاجَةَ بِهِ إِلَيْهِ.

ثُمَّ الْحَسَدُ ، وَ هِيَ مَعْصِيَةُ ابْنِ آدَمَ حَيْثُ حَسَدَ أَخَاهُ، فَقَتَلَهُ، فَتَشَعَّبَ مِنْ ذلِكَ: حُبُّ النِّسَاءِ، وَ حُبُّ الدُّنْيَا، وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ، وَ حُبُّ الرَّاحَةِ، وَ حُبُّ الْكَلَامِ، وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ؛ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ، فَاجْتَمَعْنَ كُلُّهُنَّ فِي حُبِّ الدُّنْيَا، فَقَالَتِ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذلِكَ : حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ؛ وَ الدُّنْيَا دُنْيَاءَانِ: دُنْيَا بَلَاغٍ، وَ دُنْيَا مَلْعُونَةٍ».4039.الأمالى ، ( مفيد به نقل از ابن عبّاس _ ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«فِي مُنَاجَاةِ مُوسى عليه السلام : يَا مُوسى، إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ عُقُوبَةٍ، عَاقَبْتُ فِيهَا آدَمَ عِنْدَ خَطِيئَتِهِ، وَ جَعَلْتُهَا مَلْعُونَةً، مَلْعُونٌ مَا فِيهَا إِلَا مَا كَانَ فِيهَا لِي؛ يَا مُوسى، إِنَّ عِبَادِيَ الصَّالِحِينَ زَهِدُوا فِي الدُّنْيَا بِقَدْرِ عِلْمِهِمْ، وَ سَائِرَ الْخَلْقِ رَغِبُوا فِيهَا بِقَدْرِ جَهْلِهِمْ؛ وَ مَا مِنْ أَحَدٍ عَظَّمَهَا فَقَرَّتْ عَيْنَاهُ فِيهَا، وَ لَمْ يُحَقِّرْهَا أَحَدٌ إِلَا انْتَفَعَ بِهَا».4040.الإيضاح :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا ذِئْبَانِ ضَارِيَانِ فِي غَنَمٍ قَدْ فَارَقَهَا رِعَاؤُهَا _ وَاحِدٌ فِي أَوَّلِهَا، وَ هذَا فِي آخِرِهَا _ بِأَفْسَدَ فِيهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَ الشَّرَفِ فِي دِينِ الْمُسْلِمِ».4041.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از حسن بن زيد _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جَنَاحٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ، عَنْ مُهَاجِرٍ الْأَسَدِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: «مَرَّ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام عَلى قَرْيَةٍ قَدْ مَاتَ أَهْلُهَا وَ طَيْرُهَا وَ دَوَابُّهَا،

فَقَالَ:أَمَا إِنَّهُمْ لَمْ يَمُوتُوا إِلَا بِسَخْطَةٍ، وَ لَوْ مَاتُوا مُتَفَرِّقِينَ لَتَدَافَنُوا.

فَقَالَ الْحَوَارِيُّونَ: يَا رُوحَ اللّهِ وَ كَلِمَتَهُ، ادْعُ اللّهَ أَنْ يُحْيِيَهُمْ لَنَا، فَيُخْبِرُونَا مَا كَانَتْ أَعْمَالُهُمْ؟ فَنَجْتَنِبَهَا .

فَدَعَا عِيسى عليه السلام رَبَّهُ، فَنُودِيَ مِنَ الْجَوِّ: أَنْ نَادِهِمْ، فَقَامَ عِيسى عليه السلام بِاللَّيْلِ عَلى شَرَفٍ مِنَ الْأَرْضِ، فَقَالَ: يَا أَهْلَ هذِهِ الْقَرْيَةِ، فَأَجَابَهُ مِنْهُمْ مُجِيبٌ: لَبَّيْكَ يَا رُوحَ اللّهِ وَ كَلِمَتَهُ، فَقَالَ: وَيْحَكُمْ، مَا كَانَتْ أَعْمَالُكُمْ؟ قَالَ: عِبَادَةَ الطَّاغُوتِ، وَ حُبَّ الدُّنْيَا مَعَ خَوْفٍ قَلِيلٍ، وَ أَمَلٍ بَعِيدٍ، وَ غَفْلَةٍ فِي لَهْوٍ وَ لَعِبٍ.

فَقَالَ: كَيْفَ كَانَ حُبُّكُمْ لِلدُّنْيَا؟ قَالَ: كَحُبِّ الصَّبِيِّ لِأُمِّهِ، إِذَا أَقْبَلَتْ عَلَيْنَا فَرِحْنَا وَ سُرِرْنَا، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنَّا بَكَيْنَا وَ حَزِنَّا.

قَالَ: كَيْفَ كَانَتْ عِبَادَتُكُمْ لِلطَّاغُوتِ؟ قَالَ: الطَّاعَةُ لِأَهْلِ الْمَعَاصِي.

قَالَ: كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ أَمْرِكُمْ؟ قَالَ: بِتْنَا لَيْلَةً فِي عَافِيَةٍ، وَ أَصْبَحْنَا فِي الْهَاوِيَةِ، فَقَالَ: وَ مَا الْهَاوِيَةُ؟ فَقَالَ: سِجِّينٌ.

قَالَ: وَمَا سِجِّينٌ؟ قَالَ: جِبَالٌ مِنْ جَمْرٍ تُوقَدُ عَلَيْنَا إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

قَالَ: فَمَا قُلْتُمْ، وَ مَا قِيلَ لَكُمْ؟ قَالَ: قُلْنَا: رُدَّنَا إِلَى الدُّنْيَا فَنَزْهَدَ فِيهَا، قِيلَ لَنَا: كَذَبْتُمْ.

قَالَ: وَيْحَكَ، كَيْفَ لَمْ يُكَلِّمْنِي غَيْرُكَ مِنْ بَيْنِهِمْ؟ قَالَ: يَا رُوحَ اللّهِ، إِنَّهُمْ مُلْجَمُونَ بِلِجَامٍ مِنْ نَارٍ بِأَيْدِي مَلَائِكَةٍ غِلَاظٍ شِدَادٍ، وَ إِنِّي كُنْتُ فِيهِمْ وَ لَمْ أَكُنْ مِنْهُمْ، فَلَمَّا نَزَلَ الْعَذَابُ عَمَّنِي مَعَهُمْ، فَأَنَا مُعَلَّقٌ بِشَعْرَةٍ عَلى شَفِيرِ جَهَنَّمَ لَا أَدْرِي أُكَبْكَبُ فِيهَا، أَمْ أَنْجُو مِنْهَا؟

فَالْتَفَتَ عِيسى عليه السلام إِلَى الْحَوَارِيِّينَ، فَقَالَ: يَا أَوْلِيَاءَ اللّهِ، أَكْلُ الْخُبْزِ الْيَابِسِ بِالْمِلْحِ الْجَرِيشِ، وَ النَّوْمُ عَلَى الْمَزَابِلِ خَيْرٌ كَثِيرٌ مَعَ عَافِيَةِ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ». .

ص: 749

4042.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم ، از پدرش و على بن محمد هر دو روايت كرده اند ، از قاسم بن محمد ، از سليمان منقرى ، از عبد الرّزّاق بن همام ، از معمر بن راشد ، از زهرى ، از محمد بن مسلم بن عبيداللّه كه گفت : از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام سؤال شد... تا آخر آن چه در باب مذمّت دنيا و بى رغبتى در آن گذشت ، با اختلافى در سند .4043.عنه صلى الله عليه و آله :و به همين اسناد ، از منقرى ، از حفص بن غياث ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«در مناجات و راز خدا با موسى عليه السلام مذكور است كه : اى موسى! به درستى كه دنيا خانه عقوبت است . آدم عليه السلام را در آن عقاب كردم در نزد گناه (يعنى خلاف اولى كه از او سر زد) . و دنيا را ملعون گردانيدم ، و آنچه در آن است ملعون است ، مگر آنچه در آن ، از براى من باشد . اى موسى! به درستى كه بندگان نيك و شايسته من ، در دنيا رغبت نكردند به اندازه علم خويش ، و ساير خلق ، به اندازه جهل خويش در آن رغبت كردند . و كسى نيست كه دنيا را بزرگ شمرده باشد ، و حال آنكه چشم هايش در آن روشن شده باشد . و هيچ كس آن را حقير و كوچك نشمرده ، مگر آنكه به آن منتفع شده است» .4044.عنه صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابو جميله ، از محمد حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :... تا آخر حديث دويم اين باب .4045.المعجم الكبير عن أبي ذرّ وسلمان :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از منصور بن عبّاس ، از سعيد بن جناح ، از عثمان بن سعيد ، از عبد الحميد بن على كوفى ، از مهاجر اسدى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :

«عيسى بن مريم عليهماالسلام به دهى گذشت كه اهل آن و مرغان و حيوانات آن ، همه مرده بودند . حضرت عيسى عليه السلام فرمود كه : ايشان نمرده اند ، مگر به غضبى كه ايشان را به يكبار هلاك كرده است ، و اگر جدا جدا مى مردند ، يكديگر را در خاك پنهان مى كردند .

حواريّان عرض كردند كه : يا روح اللّه ! [و كلمه خدا ، يعنى كسى كه به يك سخن آن جناب موجود شده] ، خدا را بخوان و دعا كن كه ايشان را براى ما زنده گرداند ، تا ما را خبر دهند كه اعمال ايشان چه بوده است ، تا از آن اجتناب كنيم .

پس عيسى عليه السلام پروردگار خويش را خواند» . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«از هوا ندايى به او رسيد كه ايشان را آواز ده؛ پس عيسى عليه السلام در شب برخاست و بر بلندى و تلى از آن زمين ايستاد ، و فرمود كه : اى اهل اين ده! پس جواب دهنده اى از ايشان آن حضرت را جواب داد كه : لبيّك ، يا روح اللّه و كلمه ى آن جناب! حضرت فرمود : واى بر شما! اعمال شما چه بود؟ عرض كرد كه : پرستش طاغوت ، و دوستى دنيا با ترس كم ، و آرزوى دور و دراز ، و غفلت و بى خبرى در لهو و لعب .

عيسى فرمود كه : دوستى شما با دنيا چگونه بود؟ عرض كرد كه : مانند دوستى كودك با مادرش . چون به ما رو مى آورد ، شاد و خوشحال مى شديم و چون رو از ما مى گردانيد و پشت مى كرد ، مى گريستيم و اندوهناك مى گشتيم . فرمود كه : پرستش شما از براى طاغوت چگونه بود؟ عرض كرد كه : فرمانبردارى از براى صاحبان معاصى .

فرمود كه : عاقبت كار شما چگونه بود؟ عرض كرد كه : شب ، با عافيت غنوديم و صبح كرديم و در هاويه بوديم . فرمود كه : هاويه چيست؟ عرض كرد كه : سجّين . فرمود كه : سجّين چيست؟ عرض كرد كه : كوه ها است از آتش كه بر ما افروخته مى شود ، تا روز قيامت . فرمود كه : شما چه گفتيد و به شما چه گفته شد؟ عرض كرد كه : گفتيم : ما را به سوى دنيا برگردان تا در آن زهد ورزيم . به ما گفته شد كه : دروغ گفتيد . فرمود : واى بر تو! چگونه است كه غير از تو از ميان ايشان كسى با من سخن نمى گويد؟ عرض كرد كه : يا روح اللّه ! به درستى كه ايشان را لجام كرده اند به لجام هايى از آتش ، كه در دست فرشتگان غلاظ و شداد است ، كه در نهايت درشتى و سختى اند . و به درستى كه من در ميانه ايشان بودم و از ايشان نبودم؛ پس چون عذاب خدا فرود آمد ، مرا با ايشان فرا گرفت ، و من بر كنار دوزخ به مويى آويخته ام . نمى دانم كه آيا در آن نگونسار مى شوم ، يا از آن نجات مى يابم .

پس حضرت عيسى به سوى حواريّان التفات نمود و فرمود كه : اى دوستان خدا! خوردن نان خشك با نمك بلغور (1) ، و خوابيدن بر روى خاك يا مزبله ها _ بنابر اختلاف نسخ كافى _ ، خيرى است فراوان ، با عافيت دنيا و آخرت» . .


1- .به هر چيز درهم شكسته و كم ارزش بلغور مى گويند .

ص: 750

4042.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا فَتَحَ اللّهُ عَلى عَبْدٍ بَاباً مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا إِلَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيْهِ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَهُ».4043.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ : تَعْمَلُونَ لِلدُّنْيَا وَ أَنْتُمْ تُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ عَمَلٍ، وَ لَا تَعْمَلُونَ لِلْاخِرَةِ وَ أَنْتُمْ لَا تُرْزَقُونَ فِيهَا إِلَا بِالْعَمَلِ، وَيْلَكُمْ عُلَمَاءَ سَوْءٍ، الْأَجْرَ تَأْخُذُونَ، وَ الْعَمَلَ تُضَيِّعُونَ، يُوشِكُ رَبُّ الْعَمَلِ أَنْ يُقْبَلَ عَمَلُهُ، وَ يُوشِكُ أَنْ يُخْرَجُوا مِنْ ضِيقِ الدُّنْيَا إِلى ظُلْمَةِ الْقَبْرِ، كَيْفَ يَكُونُ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ مَنْ هُوَ فِي مَسِيرِهِ إِلى آخِرَتِهِ وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلى دُنْيَاهُ، وَ مَا يَضُرُّهُ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِمَّا يَنْفَعُهُ؟!». .

ص: 751

4044.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خدا درى را از امور دنيا بر بنده اى نگشود ، مگر آنكه بر او از حرص ، درى مثل آن را گشوده است» .4045.المعجم الكبير ( _ به نقل از ابو ذر و سلمان _ ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد ، از منقرى ، از حفص بن غياث ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«عيسى بن مريم عليه السلام فرمود كه : از براى دنيا عمل مى كنيد ، و حال آنكه در آن روزى داده مى شويد ، بى آنكه عمل كنيد . و از براى آخرت عمل نمى كنيد ، و حال آنكه در آن روزى داده نمى شود ، مگر به عمل . واى بر شما! بد دانايانى هستيد . (1) مزد را مى گيريد و عمل را ضايع مى كنيد . بسيار نزديك است كه عمل صاحب عمل مقبول گردد ، و نزديك است كه از تنگى دنيا بيرون رويد ، به سوى تاريكى قبر . چگونه از اهل علم باشد ، كسى كه در كار رفتن به سوى آخرت خويش باشد ، و حال آنكه رو به دنياى خود داشته باشد ، و چيزى كه به او زيان مى رساند ، به سوى او دوست تر باشد ، از آنچه به او نفع مى بخشد» . .


1- .و شايد كه در اينجا تصحيفى شده باشد ، و عبارت به وضعى بوده كه ترجمه آن اين باشد كه : بد كاركنانى هستيد؛ چرا كه ، بعد از اين مى فرمايد كه : مزد را مى گيريد و عمل را ضايع مى كنيد . وليكن در همه نسخ كافى كه به نظر رسيد ، به آن وضع است كه در اوّل ذكر شد ، و دور نيست كه تتمّه حديث ، مؤيّد صحّت آن باشد؛ چرا كه مى فرمايد : مزدرا . (مترجم)

ص: 752

4046.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو _ فِيمَا أَعْلَمُ _ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْحَذَّاءِ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«أَبْعَدُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ : إِذَا لَمْ يُهِمَّهُ إِلَا بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ».4047.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ وَ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعَبْدِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسى وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ، جَعَلَ اللّهُ تَعَالَى الْفَقْرَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ، وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ، وَ لَمْ يَنَلْ مِنَ الدُّنْيَا إِلَا مَا قُسِمَ لَهُ؛ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسى وَ الْاخِرَةُ أَكْبَرُ هَمِّهِ، جَعَلَ اللّهُ الْغِنى فِي قَلْبِهِ، وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ».4048.عنه صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَفْصِ بْنِ قُرْطٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ كَثُرَ اشْتِبَاكُهُ بِالدُّنْيَا، كَانَ أَشَدَّ لِحَسْرَتِهِ عِنْدَ فِرَاقِهَا».4049.المناقب للخوارزمي عن ابن عبّاس :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعَبْدِيِّ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْيَا تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِثَلَاثِ خِصَالٍ: هَمٍّ لَا يَفْنى، وَ أَمَلٍ لَا يُدْرَكُ، وَ رَجَاءٍ لَا يُنَالُ». .

ص: 753

4050.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :از او ، از پدرش ، از محمد بن عمرو در آنچه مى دانم ، از ابو على حذّاء ، از حريز ، از زراره و محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«وقتى كه بنده نسبت به خداى عز و جل از هر وقت دورتر باشد ، وقتى است كه او را همّتى غير از شكم و فرجش نباشد» .4046.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، و عبد العزيز عبدى ، از عبد اللّه بن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه صبح و شام كند و دنيا مقصود بزرگترش باشد ، خداى عز و جل فقر را در ميان دو چشمش قرار دهد ، و امرش را پراكنده گرداند ، و از دنيا نيابد ، مگر آنچه را كه از برايش قسمت شده . و هر كه صبح و شام كند و آخرت مقصود بزرگترش باشد ، خداى عز و جل بى نيازى را در دلش قرار دهد ، و امرش را از برايش جمع كند» .4047.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابن سنان ، از حفص بن قرط ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه با دنيا بسيار به هم بافته و در هم در رفته باشند ، حسرتش در نزد جدايى از آن سخت تر باشد» .4048.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از عبد العزيز عبدى ، از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه دلش به دنيا آويخته و بسته باشد ، دلش به سه خصلت تعلّق مى گيرد : اندوهى كه زوال ندارد ، و آرزويى كه به آن نمى توان رسيد ، و اميدى كه نمى توان يافت» . .

ص: 754

127 _ بَابُ الطَّمَعِ4050.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ».4051.تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن عبّاس :عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ بَلَغَ بِهِ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ يَقُودُهُ، وَ بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ».4052.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام :«رَأَيْتُ الْخَيْرَ كُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِي قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ».4053.عنه عليه السلام ( _ في خُطبَتِهِ عَلى مِنبَرِ البَصرَةِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُلَيْمَانَ بْنِ رُشَيْدٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَلَامٍ، عَنْ سَعْدَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ : مَا الَّذِي يُثْبِتُ الْاءِيمَانَ فِي الْعَبْدِ؟ قَالَ:«الْوَرَعُ» . وَ الَّذِي يُخْرِجُهُ مِنْهُ؟ قَالَ: «الطَّمَعُ».128 _ بَابُ الْخُرْقِ4055.عنه عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي لَيْلى، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قُسِمَ لَهُ الْخُرْقُ، حُجِبَ عَنْهُ الْاءِيمَانُ».4051.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَوْ كَانَ الْخُرْقُ خَلْقاً يُرى، مَا كَانَ شَيْءٌ مِمَّا خَلَقَ اللّهُ أَقْبَحَ مِنْهُ». .

ص: 755

127 . باب در بيان طمع

128 . باب در بيان درشتى نمودن

127 . باب در بيان طمع (1)4053.امام على عليه السلام ( _ از سخنرانى او بر منبر بصره _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از على بن حسّان ، از آنكه او را حديث كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چه زشت است نسبت به مؤمن كه برايش رغبتى باشد كه او را خوار گرداند» .4054.امام على عليه السلام :از او ، از پدرش ، از آنكه او را ذكر كرده روايت است كه آن را به امام محمد باقر عليه السلام رسانيده كه فرمود :«بد بنده اى است ، بنده اى كه برايش طمعى باشد كه او را بكشاند (يعنى هر سو دواند) . و بد بنده اى است ، بنده اى كه از برايش رغبتى باشد كه او را خوار گرداند» .4055.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد منقرى ، از عبد الرّزّاق ، از معمر ، از زهرى روايت كرده است كه گفت : حضرت على بن الحسين عليهماالسلام فرمود كه :«همه خوبى ها را ديدم كه جمع شده است در بريدن اميد از آنچه در دست مردمان است» .4056.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى ، از محمد بن احمد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از على بن سليمان بن رشيد ، از موسى بن سلام ، از سعدان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : چيست آنچه ايمان را در بنده ثابت مى دارد؟ و فرمود كه :«پارسايى» . عرض كردم كه : آنچه ايمان را از او بيرون مى برد ، چه چيز است؟ فرمود كه : «طمع» .128 . باب در بيان درشتى نمودن4056.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش ، از آنكه او را حديث كرده ، از محمد بن عبدالرحمان بن ابى ليلى ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«هر كه درشتى از برايش قسمت شده باشد ، ايمان از او محجوب و پوشيده است» .4057.سير أعلام النبلاء ( _ به نقل از عبد اللّه [ بن مسعود ]_ ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن نعمان ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اگر درشتى آفريده اى بود كه ديده مى شد ، چيزى از آنچه خدا آفريده ، از آن زشت تر نبود» .

.


1- .و طمع _ به فتحتين _ ، به معنى اميد بستن به چيزى است . (مترجم)

ص: 756

129 _ بَابُ سُوءِ الْخُلُقِ4058.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از اِياس بن عفيف كِنْدى ، از پدرش _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ سُوءَ الْخُلُقِ لَيُفْسِدُ الْعَمَلَ، كَمَا يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ».4059.خصائص أمير المؤمنين عن عفيف :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أَبَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِصَاحِبِ الْخُلُقِ السَّيِّئِ بِالتَّوْبَةِ، قِيلَ: وَ كَيْفَ ذَاكَ يَا رَسُولَ اللّهِ؟ قَالَ: لِأَنَّهُ إِذَا تَابَ مِنْ ذَنْبٍ، وَقَعَ فِي ذَنْبٍ أَعْظَمَ مِنْهُ».4059.خصائص أمير المؤمنين ( _ به نقل از عفيف _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ سُوءَ الْخُلُقِ لَيُفْسِدُ الْاءِيمَانَ، كَمَا يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ».4060.فضائل الصحابة لابن حنبل عن ابن عبّاس :عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ سَاءَ خُلُقُهُ، عَذَّبَ نَفْسَهُ».4061.مسند ابن حنبل عن زيد بن أرقم :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عَمْرٍو، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى بَعْضِ أَنْبِيَائِهِ: الْخُلُقُ السَّيِّئُ يُفْسِدُ الْعَمَلَ، كَمَا يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ».130 _ بَابُ السَّفَهِ4063.مسند ابن حنبل عن ابن عبّاس ( _ في عَلِيٍّ عليه السلام _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ شَرِيفِ بْنِ سَابِقٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ السَّفَهَ خُلُقُ لَئِيمٍ، يَسْتَطِيلُ عَلى مَنْ هُوَ دُونَهُ، وَ يَخْضَعُ لِمَنْ هُوَ فَوْقَهُ». .

ص: 757

129 . باب در بيان بدخويى

130 . باب در بيان سبكى و تنگى

129 . باب در بيان بدخويى4061.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از زيد بن اَرقم _ ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبد اللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه بدخويى عمل را فاسد مى كند ، چنان كه سركه عسل را فاسد مى گرداند و شيرينى آن را مى برد» .4062.المعجم الكبير ( _ به نقل از مالك بن حُوَيرِث _ ) على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : خداى عز و جل اِبا فرموده از براى صاحب خوى بد ، كه توفيق توبه يابد ، يا اگر توبه كند ، توبه اش را قبول فرمايد» . به آن حضرت عرض شد كه : يا رسول اللّه ! اين امر چگونه مى شود؟ فرمود كه : «چون از گناهى توبه كند ، در گناهى از آن بزرگتر افتد» .4063.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابن عبّاس ، درباره على عليه السلام _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از سيف بن عميره ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه بدخويى ايمان را فاسد مى كند ، چنان كه سركه عسل را فاسد مى كند» .4064.تاريخ الطبري عن ابن إسحاق :از او ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع ، از عبد اللّه بن عثمان ، از حسين بن مهران ، از اسحاق بن غالب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه خُويَش بد باشد ، خويش را عذاب مى دهد» .4065.الاستيعاب :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن عبد الحميد ، از يحيى بن عمرو ، از عبداللّه بن سنان كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«خداى عز و جل به سوى بعضى از پيغمبران خويش وحى فرمود كه : خوى بد عمل را فاسد مى كند ، چنان كه سركه عسل را فاسد مى كند» .130 . باب در بيان سبكى و تنگى4065.الاستيعاب :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از شريف بن سابق ، از فضل بن ابى قرّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«سبكى ، خوى ناكسى است كه گردنكشى مى كند بر كسى كه از او پست تر است ، و فروتنى مى كند از براى كسى كه از او بالاتر است» .

.

ص: 758

4066.البداية والنهاية عن محمّد بن كعب :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ، عَنِ الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَا تَسْفَهُوا؛ فَإِنَّ أَئِمَّتَكُمْ لَيْسُوا بِسُفَهَاءَ».

وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «مَنْ كَافَأَ السَّفِيهَ بِالسَّفَهِ، فَقَدْ رَضِيَ بِمَا أَتى إِلَيْهِ حَيْثُ احْتَذى مِثَالَهُ».4067.معرفة علوم الحديث ( _ في بَيانِ مَعرِفَةِ الصَّحابَةِ عَلى مَراتِبِهِ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام فِي رَجُلَيْنِ يَتَسَابَّانِ، فَقَالَ:«الْبَادِئُ مِنْهُمَا أَظْلَمُ، وَ وِزْرُهُ وَ وِزْرُ صَاحِبِهِ عَلَيْهِ مَا لَمْ يَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ».4068.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ عِيصِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ أَبْغَضَ خَلْقِ اللّهِ عَبْدٌ اتَّقَى النَّاسُ لِسَانَهُ».[تَمَّ الْجُزْءُ الثَّالِثُ مِنْ هذهِ الطَّبْعَةِ ، وَيَليْهِ الْجُزْءُ الرَّابِعِ إنْ شَاءَ اللّه تَعَالى ، وَفِيهِ] [تَتِمَّةُ كِتَابِ الْاءيمَانِ وَالْكُفْرِ وَكِتابُ الدُّعَاءِ وَفَضْلِ الْقُرآنِ وَالْعِشْرَةِ]

.

ص: 759

4067.معرفة علوم الحديث ( _ در بيان شناخت صحابيان برپايه درجه شان _ ) محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از بعضى از اصحاب خويش ، از ابو المغراء ، از حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سبكى مكنيد؛ زيرا كه امامان شما سبك نيستند» .

و امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه : «هر كه سبك را به سبكى سزا دهد ، به حقيقت كه به آنچه بر او وارد مى شود ، راضى شده ، از آنجا كه مانند او رفتار كرده است» .4068.شرح نهج البلاغة :على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از عبد الرحمان بن حجّاج ، از ابو الحسن ، حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ، روايت كرده است در باب دو مرد كه به يكديگر دشنام مى دهند ، كه آن حضرت فرمود :«آنكه آغاز مى كند ، از اين دو ستمكارتر است ، و گناه او و گناه صاحبش بر او است ، مادامى كه آن ستمديده در جواب از حد تجاوز نكند» .4069.الكافي عن سعيد بن المسيّب :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از صفوان ، از عيص بن قاسم ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه دشمن ترين خلق خداى عز و جل ، بنده اى است كه مردم از زبانش پرهيز كنند» . (1) .


1- .و مخفى نماند كه ذكر اين حديث در اين باب ، پرمناسب نيست ، مگر آنكه به اعتبار اين باشد كه بدزبانى مبدأ سبكى است . (مترجم)

ص: 760

فهرست .

ص: 761

. .

ص: 762

. .

ص: 763

. .

ص: 764

. .

جلد 4

اشاره

ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

تتمه كتاب ايمان و كفر .

ص: 6

[ تتمّة كتاب الإيمان والكفر ]131 _ بَابُ الْبَذَاءِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مِنْ عَلَامَاتِ شِرْكِ الشَّيْطَانِ _ الَّذِي لَا يُشَكُّ فِيهِ _ أَنْ يَكُونَ فَحَّاشاً لَا يُبَالِي مَا قَالَ، وَ لَا مَا قِيلَ فِيهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّجُلَ لَا يُبَالِي مَا قَالَ، وَ لَا مَا قِيلَ لَهُ، فَإِنَّهُ لِغَيَّةٍ أَوْ شِرْكِ شَيْطَانٍ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلى كُلِّ فَحَّاشٍ بَذِيءٍ، قَلِيلِ الْحَيَاءِ، لَا يُبَالِي مَا قَالَ، وَ لَا مَا قِيلَ لَهُ؛ فَإِنَّكَ إِنْ فَتَّشْتَهُ لَمْ تَجِدْهُ إِلَا لِغَيَّةٍ أَوْ شِرْكِ شَيْطَانٍ. فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللّهِ، وَ فِي النَّاسِ شِرْكُ شَيْطَانٍ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ شارِكْهُمْ فِى الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» ؟» قَالَ: وَ سَأَلَ رَجُلٌ فَقِيهاً: هَلْ فِي النَّاسِ مَنْ لَا يُبَالِي مَا قِيلَ لَهُ؟ قَالَ: «مَنْ تَعَرَّضَ لِلنَّاسِ يَشْتِمُهُمْ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُمْ لَا يَتْرُكُونَهُ، فَذلِكَ الَّذِي لَا يُبَالِي مَا قَالَ، وَ لَا مَا قِيلَ فِيهِ».

.

ص: 7

ادامه كتاب ايمان وكفر

131 . باب در بيان زشتگويى و بى شرمى

131 . باب در بيان زشتگويى و بى شرمىمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از ابو المغراء ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از نشانه هاى شرك شيطان كه در آن شك نمى شود ، آن است كه كسى بسيار زشتگو باشد ، و پروا نداشته باشد از آنچه گويد ، و از آنچه در حقّ او گفته شود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا عليه السلام فرمود كه : چون مردى را ببينيد كه باك نداشته باشد از آنچه گويد ، و از آنچه در حقّ او گفته شود ، بدانيد كه فرزند زنا (يعنى حرام زاده) يا شرك شيطان است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از عمر بن اذينه ، از ابان بن ابى عيّاش ، از سليم بن قيس ، از اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه خدا بهشت را حرام گردانيده است بر هر كسى كه به غايت ناسزا و زشتگو و بى شرم باشد ، و پروا نكند از آنچه گويد ، و نه از آنچه در شأن او گفته شود؛زيرا كه تو اگر او را تفتيش و تفحّص كنى ، نخواهى يافت او را ، مگر فرزند زنا يا شرك شيطان . به آن حضرت عرض شد كه : يا رسول اللّه ! آيا در ميان مردمان كسى هست كه شرك شيطان باشد؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : آيا قول خداى عز و جل را نمى خوانى كه مى فرمايد : «وَشارِكْهُمْ فِى الْاَمْوالِ وَالْاَوْلادِ» (1) ؛ يعنى : اى شيطان! شركت نما با ايشان در باب مال ها و فرزندان ايشان» . فرمود كه : «مردى از دانشمندى پرسيد كه آيا در ميان مردمان كسى هست كه پروا نكند از آنچه به او گفته شود؟ در جواب گفت كه : هر كه متعرّض مردمان شود و ايشان را دشنام دهد ، با آنكه مى داند كه او را وا نمى گذارند و دشنام او را ردّ مى كنند ، اين همان است كه پروا ندارد از آنچه بگويد ، و از آنچه در باب او گفته شود» .

.


1- . اسرا، 64.

ص: 8

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ يَرْفَعُهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ يُبْغِضُ الْفَاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ نُعْمَانَ الْجُعْفِيِّ، قَالَ: كَانَ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام صَدِيقٌ لَا يَكَادُ يُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَكَاناً، فَبَيْنَمَا هُوَ يَمْشِي مَعَهُ فِي الْحَذَّائِينَ، وَ مَعَهُ غُلَامٌ لَهُ سِنْدِيٌّ يَمْشِي خَلْفَهُمَا ، إِذَا الْتَفَتَ الرَّجُلُ يُرِيدُ غُلَامَهُ _ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ _ فَلَمْ يَرَهُ، فَلَمَّا نَظَرَ فِي الرَّابِعَةِ، قَالَ: يَا ابْنَ الْفَاعِلَةِ، أَيْنَ كُنْتَ؟ قَالَ: فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَدَهُ، فَصَكَّ بِهَا جَبْهَةَ نَفْسِهِ، ثُمَّ قَالَ:«سُبْحَانَ اللّهِ! تَقْذِفُ أُمَّهُ؟! قَدْ كُنْتُ أَرى أَنَّ لَكَ وَرَعاً، فَإِذا لَيْسَ لَكَ وَرَعٌ». فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِيَّةٌ مُشْرِكَةٌ، فَقَالَ: «أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ أُمَّةٍ نِكَاحاً؟ تَنَحَّ عَنِّي» قَالَ: فَمَا رَأَيْتُهُ يَمْشِي مَعَهُ حَتّى فَرَّقَ الْمَوْتُ بَيْنَهُمَا.

وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى:«إِنَّ لِكُلِّ أُمَّةٍ نِكَاحاً يَحْتَجِزُونَ بِهِ مِنَ الزِّنى».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ الْفُحْشَ لَوْ كَانَ مِثَالًا، لَكَانَ مِثَالَ سَوْءٍ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ رَجُلٌ، فَدَعَا اللّهَ أَنْ يَرْزُقَهُ غُلَاماً _ ثَلَاثَ سِنِينَ _ فَلَمَّا رَأى أَنَّ اللّهَ لَا يُجِيبُهُ، قَالَ : يَا رَبِّ، أَبَعِيدٌ أَنَا مِنْكَ، فَلَا تَسْمَعُنِي، أَمْ قَرِيبٌ أَنْتَ مِنِّي، فَلَا تُجِيبُنِي؟» قَالَ: «فَأَتَاهُ آتٍ فِي مَنَامِهِ، فَقَالَ: إِنَّكَ تَدْعُو اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مُنْذُ ثَلَاثِ سِنِينَ بِلِسَانٍ بَذِيءٍ، وَ قَلْبٍ عَاتٍ غَيْرِ تَقِيٍّ، وَ نِيَّةٍ غَيْرِ صَادِقَةٍ، فَاقْلَعْ عَنْ بَذَائِكَ، وَ لْيَتَّقِ اللّهَ قَلْبُكَ، وَ لْتَحْسُنْ نِيَّتُكَ» . قَالَ: «فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذلِكَ، ثُمَّ دَعَا اللّهَ، فَوُلِدَ لَهُ غُلَامٌ».

.

ص: 9

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از ابو جميله روايت كرده است كه آن را مرفوع ساخته ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل زشتگويى را كه تن به زشتگويى داده ، دشمن مى دارد» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن نعمان جعفى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را صديق و دوستى بود كه نزديك نبود كه به جهت شدّت صداقت از آن حضرت مفارقت كند و جدا شود ، چون حضرت به جايى تشريف مى برد . پس در بين اينكه آن صديق ، در بازار كفشگران با آن حضرت مى رفت ، و غلامى داشت از اهل سِند[در هند] كه همراه او بود و در پشت سر ايشان مى رفت ، ناگاه آن مرد ، نگاه به عقب كرد و غلام خود را اراده داشت ، و سه مرتبه چنين كرد و او را نديد؛ پس چون در مرتبه چهارم نظر كرد ، او را ديد . گفت كه : اى پسر زن زناكننده (يعنى اى حرام زاده!) ، در كجا بودى؟ عمرو مى گويد كه : پس حضرت صادق عليه السلام دست خود را بلند كرد و آن را بر پيشانى مبارك خويش زد و فرمود :«سُبْحانَ اللّه » مادرش را دشنام و نسبت به زنا مى دهى ، و من چنان مى ديدم و اعتقاد داشتم كه تو را ورع و پارسايى است ، و الحال ديدم و دانستم كه تو را هيچ پارسايى نيست» . عرض كرد كه : فداى تو گردم! به درستى كه مادرش زنى است از اهل سند ، و به خدا شرك آورنده . فرمود : «آيا ندانسته اى كه هر گروهى را عقد نكاحى هست؟! از من دور شو» . راوى مى گويد كه : بعد از آن او را نديدم كه با آن حضرت برود ، تا آنكه مرگ در ميان ايشان جدايى انداخت .

و در روايت ديگر چنين است كه :«هر گروهى را عقد نكاحى است كه به واسطه آن از زنا باز مى ايستند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابن اذينه ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اگر دشنام و زشتگويى صورتى مى بود ، هر آينه صورت بدى بود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از عمر بن يزيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در ميان بنى اسرائيل مردى بود كه در مدّت سه سال دعا مى كرد و خداى عز و جل را مى خواند كه او را پسرى روزى كند؛ پس چون ديد كه خداى عز و جل دعاى او را مستجاب نمى گرداند ، گفت : اى پروردگار من! آيا من از تو دورم كه از من نمى شنوى ، يا تو به من نزديكى و مرا اجابت نمى فرمايى» . حضرت فرمود : «پس كسى در خواب به نزد او آمد و گفت كه : تو در مدّت سه سال خداى عز و جل را خواندى ، با زبان هرزه ، و دل از حدّ درگذرنده كه پاكيزه نيست ، و نيّتى كه راست و درست نه؛ پس از هرزگى خود باز ايست ، و بايد كه دلت از خداى عز و جل بپرهيزد ، و نيّتت نيكو شود» . فرمود : «پس آن مرد ، همچنين كرد . بعد از آن ، خداى عز و جل را خواند و پسرى از برايش متولّد شد» .

.

ص: 10

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ مِنْ شَرِّ عِبَادِ اللّهِ مَنْ تُكْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الْبَذَاءُ مِنَ الْجَفَاءِ ، وَ الْجَفَاءُ فِي النَّارِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنِ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الْفُحْشَ وَ الْبَذَاءَ وَ السَّلَاطَةَ مِنَ النِّفَاقِ».

عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّهَ يُبْغِضُ الْفَاحِشَ الْبَذِيءَ، وَ السَّائِلَ الْمُلْحِفَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَائِشَةَ: يَا عَائِشَةُ، إِنَّ الْفُحْشَ لَوْ كَانَ مُمَثَّلاً، لَكَانَ مِثَالَ سَوْءٍ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ، قَالَ: قَالَ:«مَنْ فَحُشَ عَلى أَخِيهِ الْمُسْلِمِ، نَزَعَ اللّهُ مِنْهُ بَرَكَةَ رِزْقِهِ، وَ وَكَلَهُ إِلى نَفْسِهِ، وَ أَفْسَدَ عَلَيْهِ مَعِيشَتَهُ».

.

ص: 11

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه از جمله بدترين بندگان خداى عز و جل ، كسى است كه مردم همنشينى با او را ناخوش دارند ، به جهت زشتگويى كه دارد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از ابو عبيده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هرزگى و بى شرمى ، از جمله جفا و ستم است ، و ستم ، در آتش جهنّم» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از ابن مسكان ، از حسن صيقل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«زشتگويى و بى شرمى و زبان درازى ، از نفاق ناشى مى شود» .

از او ، از احمد بن محمد ، از على بن نعمان ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى عز و جل دشمن مى دارد كسى را كه زشتگو و بى شرم باشد ، و سؤال كند و پُر اصرار نمايد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابن اذينه ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله به عايشه فرمود كه : اى عايشه! به درستى كه اگر زشتگويى مصوّر مى بود و به صورتى در مى آمد ، هر آينه صورت بدى بود» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از احمد بن محمد ، از بعضى از مردان خويش كه راوى حديث اند ، روايت كرده است كه گفت :«هر كه با برادر مسلمان خويش زشتگويى كند ، خدا بركت روزيش را از او بركند و بردارد ، واو را به خودش وا گذارد ، و اسباب زندگانى او را بر او تباه گرداند» .

.

ص: 12

عَنْهُ، عَنْ مُعَلًّى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ غَسَّانَ، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ لِي _ مُبْتَدِئاً _ :«يَا سَمَاعَةُ، مَا هذَا الَّذِي كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ جَمَّالِكَ؟ إِيَّاكَ أَنْ تَكُونَ فَحَّاشاً، أَوْ صَخَّاباً، أَوْ لَعَّاناً» . فَقُلْتُ: وَ اللّهِ، لَقَدْ كَانَ ذلِكَ أَنَّهُ ظَلَمَنِي، فَقَالَ: «إِنْ كَانَ ظَلَمَكَ، لَقَدْ أَرْبَيْتَ عَلَيْهِ؛ إِنَّ هذَا لَيْسَ مِنْ فِعَالِي، وَ لَا آمُرُ بِهِ شِيعَتِي، اسْتَغْفِرْ رَبَّكَ وَلَا تَعُدْ» قُلْتُ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ، وَ لَا أَعُودُ.

132 _ بَابُ مَنْ يُتَّقى شَرُّهُعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بَيْنَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ عِنْدَ عَائِشَةَ إِذَا اسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ رَجُلٌ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : بِئْسَ أَخُو الْعَشِيرَةِ، فَقَامَتْ عَائِشَةُ، فَدَخَلَتِ الْبَيْتَ، وَ أَذِنَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِلرَّجُلِ، فَلَمَّا دَخَلَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بِوَجْهِهِ، وَ بِشْرُهُ إِلَيْهِ يُحَدِّثُهُ ، حَتّى إِذَا فَرَغَ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ، قَالَتْ عَائِشَةُ: يَا رَسُولَ اللّهِ، بَيْنَا أَنْتَ تَذْكُرُ هذَا الرَّجُلَ بِمَا ذَكَرْتَهُ بِهِ إِذْ أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ بِوَجْهِكَ وَ بِشْرِكَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِنْدَ ذلِكَ: إِنَّ مِنْ شَرِّ عِبَادِ اللّهِ مَنْ تُكْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : شَرُّ النَّاسِ عِنْدَ اللّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الَّذِينَ يُكْرَمُونَ اتِّقَاءَ شَرِّهِمْ».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ خَافَ النَّاسُ لِسَانَهُ، فَهُوَ فِي النَّارِ».

.

ص: 13

132 . باب در بيان حال كسى كه از بدى او پرهيز مى شود

از او ، از معلّى ، از احمد بن غسّان ، از سماعه روايت است كه گفت : بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم . در ابتدا به من فرمود :«اى سماعه! چه بود آنچه در ميان تو و شتردارت اتّفاق افتاد؟ بپرهيز از آنكه بسيار زشتگو يا فريادزننده يا لعنت كننده باشى» . عرض كردم : به خدا سوگند كه آن شتردار بر من ستم كرده بود . فرمود كه : «اگر او بر تو ستم كرده بود ، تو بر او افزودى . به درستى كه اين روش از كردار من نيست ، و شيعيان خود را به اين امر نمى كنم . از پروردگار خويش آمرزش طلب كن و ديگر به سوى امثال اين برمگرد» . عرض كردم كه : از خدا آمرزش مى طلبم و ديگر به سوى امثال اين بر نمى گردم .

132 . باب در بيان حال كسى كه از بدى او پرهيز مى شودچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله روزى در نزد عايشه بود ، و در آن بين كه در منزل او تشريف داشت ، ناگاه مردى رخصت طلبيد كه بر آن حضرت داخل شود . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بد صاحب قوم و قبيله اى است . عايشه برخاست و داخل حجره شد ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن مرد را رخصت داد كه داخل شود؛ پس چون داخل شد ، رسول خدا روى مبارك را به او آورد و با نهايت گشاده رويى با او سخن مى گفت ، تا آنكه چون فارغ شد و از پيش آن حضرت بيرون رفت . عايشه به آن حضرت عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! در بين اينكه اين مرد را ذكر مى فرمودى به آن چه او را با آن ياد نمودى ، ناگاه به او رو آوردى به روى مبارك و گشاده رويى؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن هنگام فرمود : به درستى كه از جمله بدترين بندگان خداى عز و جل ، كسى است كه مردم همنشينى با او را ناخوش دارند ، به جهت زشتگويى كه دارد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : بدترين مردمان در نزد خدا در روز قيامت ، آنانند كه مردم ايشان را گرامى مى دارند ، به جهت پرهيز كردن از بدى ايشان» .

از او ، از محمد بن عيسى بن عبيد ، از يونس ، از عبداللّه بن سنان روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه مردم از زبانش ترسند ، البتّه در آتش دوزخ باشد» .

.

ص: 14

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«شَرُّ النَّاسِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الَّذِينَ يُكْرَمُونَ اتِّقَاءَ شَرِّهِمْ».

133 _ بَابُ الْبَغْيِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ أَعْجَلَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْيُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«يَقُولُ إِبْلِيسُ لِجُنُودِهِ: أَلْقُوا بَيْنَهُمُ الْحَسَدَ وَ الْبَغْيَ؛ فَإِنَّهُمَا يَعْدِلَانِ عِنْدَ اللّهِ الشِّرْكَ».

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ مِسْمَعٍ أَبِي سَيَّارٍ، أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام كَتَبَ إِلَيْهِ فِي كِتَابٍ :«انْظُرْ أَنْ لَا تَكَلَّمَنَّ بِكَلِمَةِ بَغْيٍ أَبَداً وَ إِنْ أَعْجَبَتْكَ نَفْسَكَ وَ عَشِيرَتَكَ».

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ وَ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ جَمِيعاً، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ الْبَغْيَ يَقُودُ أَصْحَابَهُ إِلَى النَّارِ، وَ إِنَّ أَوَّلَ مَنْ بَغى عَلَى اللّهِ عَنَاقُ بِنْتُ آدَمَ، فَأَوَّلُ قَتِيلٍ قَتَلَهُ اللّهُ عَنَاقُ، وَ كَانَ مَجْلِسُهَا جَرِيباً فِي جَرِيبٍ، وَ كَانَ لَهَا عِشْرُونَ إِصْبَعاً فِي كُلِّ إِصْبَعٍ ظُفُرَانِ مِثْلُ الْمِنْجَلَيْنِ، فَسَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهَا أَسَداً كَالْفِيلِ، وَ ذِئْباً كَالْبَعِيرِ، وَ نَسْراً مِثْلَ الْبَغْلِ، فَقَتَلْنَهَا وَ قَدْ قَتَلَ اللّهُ الْجَبَابِرَةَ عَلى أَفْضَلِ أَحْوَالِهِمْ وَ آمَنِ مَا كَانُوا».

.

ص: 15

133 . باب در بيان بغى

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از ابو حمزه ، از جابر بن عبداللّه كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه :«بدترين مردمان در روز قيامت ، آنانند كه مردم ايشان را گرامى مى دارند ، به جهت پرهيز كردن از بدى ايشان» .

133 . باب در بيان بغى (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه آن بدى كه سزايش از همه بدى ها شتابان تر است ، ستم و از حد درگذشتن است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«شيطان به لشكريان خود مى گويد كه : حسد و گردنكشى را در ميان فرزندان آدم اندازيد؛زيرا كه اين دو چيز ، در نزد خدا با شرك برابرى مى كنند» .

على ، از پدرش ، از حمّاد ، از حريز ، از مسمع _ يعنى ابوسيّار _ روايت كرده است كه : امام جعفر صادق عليه السلام به سوى او نوشت در نامه اى كه :«بنگر كه البتّه به سخنى كه ستم و گردنكشى باشد ، هرگز تكلّم نكنى ، و هر چند كه نفس تو و خويشانت ، تو را به شگفت آورند» .

على ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب و يعقوب سرّاج ، هر دو از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : اى گروه مردمان! به درستى كه بغى ، اصحاب خود را مى كِشد به سوى آتش دوزخ . و به درستى كه اوّل كسى كه بر خداى عز و جل بغى نمود ، عناق ، دختر آدم عليه السلام ، بود . و به اين سبب ، نخستين كسى كه خدا او را كشت ، عناق بود . و نشستگاهش يك جَريب در يك جَريب بود (2) ، و او را بيست انگشت بود ، در هر انگشتى دو ناخن ، مانند دو داس درو كنى . پس خدا شيرى را چون فيل ، و گرگى را مانند شتر ، و كركسى را مثل استر ، بر او مسلّط گردانيده ، تا او را كشتند . و به حقيقت كه خداى عز و جل جبّاران و ستمكاران را كشت ، بر بهترين احوال ايشان ، و ايمن ترين اوقات وجود ايشان» .

.


1- . و بغى ، ستم و از حد درگذشتن و گردنكشى است بر مردمان . (مترجم)
2- . و جريب _ به فتح جيم _ ، مقدارى است از زمين كه معلوم و معروف است ، و آن به حساب مساحت ، چهار هزار و هشتصد ذراع است به ذراع دست ، كه عبارت است از ششصد نى ، و از قرار نود نى ، يك قفيز ، شش قفيز و دو ثلث قفيز مى شود . و چون در مثل خود ضرب شود ، چهل و پنج قفيز و ثلث قفيز ، حاصل آن مى شود . و بعضى گفته اند كه : مقدار جريب از زمين ، ده ذراع است ، و اين در اينجا ظاهرتر است؛ بلكه ، قول اول ، على الظاهر درست نمى باشد . (مترجم)

ص: 16

134 _ بَابُ الْفَخْرِ وَ الْكِبْرِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام :«عَجَباً لِلْمُتَكَبِّرِ الْفَخُورِ الَّذِي كَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً، ثُمَّ هُوَ غَداً جِيفَةٌ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : آفَةُ الْحَسَبِ الِافْتِخَارُ وَ الْعُجْبُ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ حَنَانٍ، عَنْ عُقْبَةَ بْنِ بَشِيرٍ الْأَسَدِيِّ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أَنَا عُقْبَةُ بْنُ بَشِيرٍ الْأَسَدِيُّ ، وَ أَنَا فِي الْحَسَبِ الضَّخْمِ مِنْ قَوْمِي، قَالَ: فَقَالَ :«مَا تَمُنُّ عَلَيْنَا بِحَسَبِكَ؟ إِنَّ اللّهَ رَفَعَ بِالْاءِيمَانِ مَنْ كَانَ النَّاسُ يُسَمُّونَهُ وَضِيعاً إِذَا كَانَ مُؤْمِناً، وَ وَضَعَ بِالْكُفْرِ مَنْ كَانَ النَّاسُ يُسَمُّونَهُ شَرِيفاً إِذَا كَانَ كَافِراً؛ فَلَيْسَ لِأَحَدٍ فَضْلٌ عَلى أَحَدٍ إِلَا بِالتَّقْوى».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ عِيسَى بْنِ الضَّحَّاكِ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«عَجَباً لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ، وَ إِنَّمَا خُلِقَ مِنْ نُطْفَةٍ، ثُمَّ يَعُودُ جِيفَةً، وَ هُوَ فِيمَا بَيْنَ ذلِكَ لَا يَدْرِي مَا يُصْنَعُ بِهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«أَتى رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَجُلٌ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّهِ، أَنَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ _ حَتّى عَدَّ تِسْعَةً _ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَمَا إِنَّكَ عَاشِرُهُمْ فِي النَّارِ».

.

ص: 17

134 . باب در بيان افتخار و بزرگى

134 . باب در بيان افتخار و بزرگىمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از هشام بن سالم ، از ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه گفت : حضرت على بن الحسين عليهماالسلامفرمود كه :«تعجّب مى كنم از متكبّرى كه فخر مى كند و مى نازد ، آنكه ديروز آب منى بود ، بعد از اين ، در فردا ، مردار و جثّه اى است مرده» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : آفت و بلاى حسب و نسب ، نازيدن و عجب است» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از محمد بن اسماعيل ، از حنان ،از ابن عقبه بن بشير اسدى روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : منم ، عقبة بن بشير اسدى ، و من در حسب عظيمى هستم از قوم خود . عقبه مى گويد كه : حضرت فرمود :«به حسب خود بر ما چه منّت مى گذارى؟ به درستى كه خداى _ تعالى _ به سبب ايمان ، بلند گردانيده است كسى را كه مردم او را وضيع و پست مى ناميدند ، هرگاه فى الحقيقه مؤمن باشد ، و پست ساخته به واسطه كفر ، كسى را كه مردم او را شريف و بزرگوار مى ناميدند ، هرگاه فى الحقيقه كافر باشد . پس كسى را بر كسى زيادتى و افزونى نيست ، مگر به پرهيزكارى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از عيسى بن ضحّاك كه گفت : امام محمد باقر صلى الله عليه و آله فرمود كه :«تعجّب مى كنم از آنكه مى خرامد مانند متكبّران ، و بسيار فخر و ناز دارد . و جز اين نيست كه از آب منى خلق شده ، بعد از آن ، مردار مى گردد ، و حال آنكه در ميان اينها ، نمى داند كه با او چه مى شود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! منم ، فلان ، پسر فلان ، تا آنكه نه پشته را شمرد . رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن مرد فرمود كه : بدان و آگاه باش! كه تو دهم ايشانى در آتش دوزخ» .

.

ص: 18

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : آفَةُ الْحَسَبِ الِافْتِخَارُ».

135 _ بَابُ الْقَسْوَةِ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عِيسى، رَفَعَهُ، قَالَ: «فِيمَا نَاجَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ مُوسى عليه السلام : يَا مُوسى، لَا تُطَوِّلْ فِي الدُّنْيَا أَمَلَكَ؛ فَيَقْسُوَ قَلْبُكَ، وَ الْقَاسِي الْقَلْبِ مِنِّي بَعِيدٌ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ دُبَيْسٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا خَلَقَ اللّهُ الْعَبْدَ فِي أَصْلِ الْخِلْقَةِ كَافِراً، لَمْ يَمُتْ حَتّى يُحَبِّبَ اللّهُ إِلَيْهِ الشَّرَّ، فَيَقْرُبَ مِنْهُ، فَابْتَلَاهُ بِالْكِبْرِ وَ الْجَبْرِيَّةِ، فَقَسَا قَلْبُهُ، وَ سَاءَ خُلُقُهُ، وَ غَلُظَ وَجْهُهُ، وَ ظَهَرَ فُحْشُهُ، وَ قَلَّ حَيَاؤُهُ، وَ كَشَفَ اللّهُ سِتْرَهُ، وَرَكِبَ الْمَحَارِمَ فَلَمْ يَنْزِعْ عَنْهَا، ثُمَّ رَكِبَ مَعَاصِيَ اللّهِ، وَ أَبْغَضَ طَاعَتَهُ، وَ وَثَبَ عَلَى النَّاسِ ، لَا يَشْبَعُ مِنَ الْخُصُومَاتِ؛ فَاسْأَلُوا اللّهَ الْعَافِيَةَ وَ اطْلُبُوهَا مِنْهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : لَمَّتَانِ: لَمَّةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ، وَ لَمَّةٌ مِنَ الْمَلَكِ؛ فَلَمَّةُ الْمَلَكِ الرِّقَّةُ وَ الْفَهْمُ، وَ لَمَّةُ الشَّيْطَانِ السَّهْوُ وَ الْقَسْوَةُ».

.

ص: 19

135 . باب در بيان قساوت و دل سختى

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : آفت و بلاى حسب ، افتخار و نازيدن است» .

135 . باب در بيان قساوت و دل سختىچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عمرو بن عثمان ، از على بن عيسى كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه :«در آنچه خداى عز و جل به آن با موسى عليه السلام راز گفت ، اين بود كه فرمود : اى موسى! آرزويت در دنيا دراز نباشد ، كه دلت سخت و سنگين مى شود ، و آنكه دلش سخت و سنگين است ، از من دور است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از محمد بن حفص ، از اسماعيل بن دبيس ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون خدا بنده اى را در اصل آفرينش كافر بيافريند ، نمى ميرد ، تا خداى عز و جل بدى را در نزد او دوست گرداند . پس به آن نزديك مى شود ، و به اين جهت خدا او را به تكبّر و جبروت مبتلى مى گرداند ، و دلش سخت و سنگين مى شود ، و خُويَش بد ، و رويش درشت و سخت ، و زشتگويى اش هويدا ، و شرمش برطرف مى شود ، و خداى عز و جل پرده او را مى درد ، و امر پوشيده او را بروز مى دهد ، و مرتكب محرّمات الهى مى گردد ، و از آنها باز نمى ايستد . بعد از آن ، مرتكب معاصى و نافرمانى هاى خداى عز و جل مى شود ، و طاعت او را دشمن مى دارد ، و بر مردمان بر مى جهد (يعنى بر سر ايشان مى دود و رو به ايشان مى رود) ، و از خصومت ها سيرى نداشته باشد . پس از خداى عز و جل عافيت را سؤال كنيد ، و آن را از او طلب نماييد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : آنچه در دل خطور مى كند و از آن سر مى زند ، دو قسم است : يك گام از شيطان است ، و يك گام از فرشته؛ پس گام فرشته ، دل نرمى و فهميدن است ، و گام شيطان ، فراموشى و دل سختى است» .

.

ص: 20

136 _ بَابُ الظُّلْمِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«الظُّلْمُ ثَلَاثَةٌ: ظُلْمٌ يَغْفِرُهُ اللّهُ، وَ ظُلْمٌ لَا يَغْفِرُهُ اللّهُ، وَ ظُلْمٌ لَا يَدَعُهُ اللّهُ؛ فَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لَا يَغْفِرُهُ، فَالشِّرْكُ؛ وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي يَغْفِرُهُ، فَظُلْمُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللّهِ؛ وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لَا يَدَعُهُ، فَالْمُدَايَنَةُ بَيْنَ الْعِبَادِ».

عَنْهُ، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ غَالِبِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» قَالَ:«قَنْطَرَةٌ عَلَى الصِّرَاطِ لَا يَجُوزُهَا عَبْدٌ بِمَظْلِمَةٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ وَ عُبَيْدِ اللّهِ الطَّوِيلِ، عَنْ شَيْخٍ مِنَ النَّخَعِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : إِنِّي لَمْ أَزَلْ وَالِياً مُنْذُ زَمَنِ الْحَجَّاجِ إِلى يَوْمِي هذَا، فَهَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ؟ قَالَ: فَسَكَتَ، ثُمَّ أَعَدْتُ عَلَيْهِ، فَقَالَ:«لَا، حَتّى تُؤَدِّيَ إِلى كُلِّ ذِي حَقٍّ حَقَّهُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ مَظْلِمَةٍ أَشَدَّ مِنْ مَظْلِمَةٍ لَا يَجِدُ صَاحِبُهَا عَلَيْهَا عَوْناً إِلَا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ».

.

ص: 21

136 . باب در بيان ظلم و ستمكارى

136 . باب در بيان ظلم و ستمكارىچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از هارون بن جهم ، از مفضّل بن صالح ، از سعد بن طريف ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«ظلم سه قسم است : ظلمى است كه خدا آن را مى آمرزد ، و ظلمى است كه خدا آن را نمى آمرزد ، و ظلمى است كه خدا آن را وا نمى گذارد و از سر آن نمى گذرد . امّا ظلمى كه خدا آن را نمى آمرزد ، شرك به خدا است . و امّا ظلمى كه خدا آن را مى آمرزد ، ظلمى است كه مرد بر نفس خود مى كند ، در آنچه ميان او و خداى عز و جل است . و امّا ظلمى كه خدا آن را وا نمى گذارد ، حقّ النّاس است كه از يكديگر مى طلبند» . (1)

از او ، از حجّال ، از غالب بن محمد ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است در قول خداى عز و جل : «اِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» (2) كه فرمود :«مرصاد ، پلى است بر روى صراط ، كه هيچ بنده اى با مظلمه اى از آن نگذرد» (يعنى آنكه بر بنده اى از بندگان خدا ستمى كرده باشد ، از آنجا عبور نتواند كرد ، و در آنجا معطّل باشد ، تا سزاى خود را ببيند) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از وهب بن عبد ربّه و عبداللّه طويل ، از شيخى از قبيله نخع روايت كرده است كه گفت : به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : من از ابتداى زمان حجّاج تا امروز ، پيوسته والى و حاكم بوده ام ، آيا مرا توبه اى هست؟ راوى مى گويد كه : حضرت ساكت شد . بعد از آن ، همين را بر او اعاده نمودم . فرمود :«نه ، تا آنكه حقّ هر صاحب حقّى را به او برسانى ، كه آنچه را كه از كسى گرفتى ، به صاحبش برگردانى» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از ابراهيم بن عبد الحميد ، از وليد بن صبيح ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ مظلمه اى نيست كه سخت تر باشد ، از مظلمه اى كه صاحب آن بر آن ياورى را نيابد غير از خداى عز و جل؛ چه ظلم و ستم بر ضعيف ناتوان ، قباحتش بيشتر است» .

.


1- . و حضرت از آن ، به مداينه ميان بندگان تعبير فرموده . و مداينه ، قرض به يكديگر دادن است؛ چه ظاهر است كه همه حقوق خلايق همچنين است ، با احتمال آنكه ذكر مداينه ، بر سبيل مثال باشد . (مترجم)
2- . [فجر، 14.] و ترجمه آيه اين است : «به درستى كه پروردگار تو ، هر آينه در گذرگاه و كمين گاه است و در موضع ترقّب ، مانند كسى كه در كمين گاه نشسته ، منتظر گذرندگان است ، كه هيچ كس و هيچ چيز از گفتار و كردار بندگان از او فوت نشود ، و همه را بر وفق آن جزا خواهد داد» . (مترجم)

ص: 22

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ عِيسَى بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«لَمَّا حَضَرَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام الْوَفَاةُ، ضَمَّنِي إِلى صَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: يَا بُنَيَّ، أُوصِيكَ بِمَا أَوْصَانِي بِهِ أَبِي عليه السلام حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ، وَ بِمَا ذَكَرَ أَنَّ أَبَاهُ عليه السلام أَوْصَاهُ بِهِ عليه السلام ، قَالَ: يَا بُنَيَّ، إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَا اللّهَ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ حَفْصِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ : مَنْ خَافَ الْقِصَاصَ، كَفَّ عَنْ ظُلْمِ النَّاسِ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ أَصْبَحَ لَا يَنْوِي ظُلْمَ أَحَدٍ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ مَا أَذْنَبَ ذلِكَ الْيَوْمَ مَا لَمْ يَسْفِكْ دَماً، أَوْ يَأْكُلْ مَالَ يَتِيمٍ حَرَاماً».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهُمُّ بِظُلْمِ أَحَدٍ، غَفَرَ اللّهُ مَا اجْتَرَمَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ ظَلَمَ مَظْلِمَةً، أُخِذَ بِهَا فِي نَفْسِهِ، أَوْ فِي مَالِهِ، أَوْ فِي وُلْدِهِ».

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اتَّقُوا الظُّلْمَ؛ فَإِنَّهُ ظُلُمَاتُ يَوْمِ الْقِيَامَةِ».

.

ص: 23

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از اسماعيل بن مهران ، از درست بن ابى منصور ، از عيسى بن بشير ، از ابو حمزه ثمالى ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«چون حضرت على بن الحسين عليهماالسلام محتضر شد ، مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود كه : اى فرزند دلبند من! تو را وصيّت مى كنم به آنچه پدرم عليه السلام مرا به آن وصيّت فرمود ، در هنگامى كه شهادتش رسيده بود ، و به آنچه ذكر فرمود كه پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام او را به آن وصيّت فرموده بود . فرمود كه : اى فرزند دلبند من! بپرهيز از ستم كردن بر كسى كه بر تو ياورى را نيابد غير از خدا» .

از او ، از پدرش ، از هارون بن جهم ، از حفص بن عمر ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : هر كه از قصاص و تلافى مى ترسد ، از ستم كردن بر مردمان باز مى ايستد» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از صفوان ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«هر كه صبح كند و ستم بر كسى را نيّت نداشته باشد ، خدا از برايش آنچه را كه در آن روز گناه كند ، بيامرزد ، مادام كه خونى را نريزد ، يا مال يتيم را به حرام نخورد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه صبح كند ، در حالى كه قصد ستم بر هيچ كس نداشته باشد ، خدا از برايش مى آمرزد ، آنچه را كه كسب كرده ، يا هر گناهى را كه مرتكب گرديده» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه ستمى كند و مظلمه اى از او سر زند ، به آن مؤاخذه مى شود ، يا در جان ، يا در مال ، يا در فرزندش» .

ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بپرهيزيد از ظلم؛زيرا كه آن ، ظلمت ها و تاريكى ها است در روز قيامت» .

.

ص: 24

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اتَّقُوا الظُّلْمَ؛ فَإِنَّهُ ظُلُمَاتُ يَوْمِ الْقِيَامَةِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ أَحَدٍ يَظْلِمُ بِمَظْلِمَةٍ إِلَا أَخَذَهُ اللّهُ بِهَا فِي نَفْسِهِ وَ مَالِهِ، وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللّهِ، فَإِذَا تَابَ غَفَرَ اللّهُ لَهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ حَكِيمٍ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى مَوْلى آلِ سَامٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ مُبْتَدِئاً _ :«مَنْ ظَلَمَ سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِ مَنْ يَظْلِمُهُ أَوْ عَلى عَقِبِهِ أَوْ عَلى عَقِبِ عَقِبِهِ» . قَالَ : قُلْتُ: هُوَ يَظْلِمُ، فَيُسَلِّطُ اللّهُ عَلى عَقِبِهِ، أَوْ عَلى عَقِبِ عَقِبِهِ؟ فَقَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً» ».

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَوْحى إِلى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِهِ فِي مَمْلَكَةِ جَبَّارٍ مِنَ الْجَبَّارِينَ: أَنِ ائْتِ هذَا الْجَبَّارَ، فَقُلْ لَهُ: إِنَّنِي لَمْ أَسْتَعْمِلْكَ عَلى سَفْكِ الدِّمَاءِ وَ اتِّخَاذِ الْأَمْوَالِ، وَ إِنَّمَا اسْتَعْمَلْتُكَ لِتَكُفَّ عَنِّي أَصْوَاتَ الْمَظْلُومِينَ؛ فَإِنِّي لَمْ أَدَعْ ظُلَامَتَهُمْ وَ إِنْ كَانُوا كُفَّاراً».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ أَكَلَ مَالَ أَخِيهِ ظُلْماً وَ لَمْ يَرُدَّهُ إِلَيْهِ، أَكَلَ جَذْوَةً مِنَ النَّارِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».

.

ص: 25

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن عيسى ، از منصور ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بپرهيزيد از ظلم؛ زيرا كه آن ، ظلمت ها است در روز قيامت» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عمر بن اذينه ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«كسى نيست كه ستمى كند و مظلمه اى از او سر زند ، مگر آنكه خداى عز و جل او را به آن مظلمه مى گيرد ، در جان و مالش . و امّا آن ستم كه در ميان او و خدا است ، چون توبه كند ، آمرزيده مى شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن ابى نجران ، از عمار بن حكيم ، از عبد الاعلى مولاى آل سام كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام ابتدا به سخن فرمود كه :«هر كه ستم كند ، خداى عز و جل كسى را بر او مسلّط گرداند كه بر او ستم كند ، يا بر فرزندش ، يا بر فرزند فرزندش» . راوى مى گويد كه : عرض كردم : او ستم مى كند و خدا بر فرزندش ، يا بر فرزند فرزندش ، ظالم را مسلّط مى گرداند؟ فرمود : «زيرا كه خداى عز و جلمى فرمايد : «وَليَخْشَ الَّذينَ لَوْتَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِيَّةً ضِعافا خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّه َ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَديدا» (1) ؛ يعنى : و بايد كه بترسند آنان كه اگر بگذارند از پس مرگ خويش فرزندان ناتوان را ، بترسند بر ايشان از بى نوايى و ضايع شدن . پس بايد كه بپرهيزند از خدا و عذاب او ، و بايد كه بگويند گفتارى راست و درست» .

از او ، از ابن محبوب ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جلوحى فرمود به سوى پيغمبرى از پيغمبران ، كه در مملكت پادشاه جبّارى از جبّاران بود ، كه : بيا به اين جبّار (يعنى توجّه كن به جانب او) ، و به او بگو كه : من تو را به كار نداشته ام بر آنكه خون ها بريزى و مال هاى مردم را بگيرى . و جز اين نيست كه من تو را به كار داشته ام ، كه ستمديدگان را از من باز دارى (و ايشان را غوررسى [=تفقد و رسيدگى ]كنى تا به درگاه من نيايند)؛ زيرا كه من ستمى را كه بر ايشان شده ، وا نمى گذارم ، و هر چند كه ايشان كافر باشند» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از على بن ابى حمزه ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه از روى ستم مال برادر خود را بخورد و آن را به سويش رد نكند ، در روز قيامت پاره اى از آتش دوزخ را خواهد خورد» .

.


1- . نساء، 9.

ص: 26

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الْعَامِلُ بِالظُّلْمِ، وَ الْمُعِينُ لَهُ، وَ الرَّاضِي بِهِ، شُرَكَاءُ ثَلَاثَتُهُمْ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ الْعَبْدَ لَيَكُونُ مَظْلُوماً ، فَمَا يَزَالُ يَدْعُو حَتّى يَكُونَ ظَالِماً».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي نَهْشَلٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ :«مَنْ عَذَرَ ظَالِماً بِظُلْمِهِ، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِ مَنْ يَظْلِمُهُ، فَإِنْ دَعَا لَمْ يَسْتَجِبْ لَهُ، وَ لَمْ يَأْجُرْهُ اللّهُ عَلى ظُلَامَتِهِ».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ:«مَا انْتَصَرَ اللّهُ مِنْ ظَالِمٍ إِلَا بِظَالِمٍ، وَ ذلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ كَذلِكَ نُوَلِّى بَعْضَ الظّالِمِينَ بَعْضاً» ».

.

ص: 27

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از طلحة بن زيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«آنكه به ظلم عمل مى كند ، و آنكه او را يارى مى كند ، و آنكه به آن راضى است ، هر سه شريكند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از هشام بن سالم كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه بنده ، گاه است كه مظلوم مى باشد؛ پس پيوسته دعا مى كند ، تا آنكه ظالم مى شود» . (1)

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از پدرش ، از ابو نهشل ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : آن حضرت فرمود :«هر كه ستمكارى را معذور دارد به ستمى كه كرده و بهانه را از او بپذيرد ، خدا كسى را بر او مسلّط گرداند كه بر او ستم كند ، و اگر دُعا كند ، دعايش مستجاب نشود ، و خداى عز و جل او را مزد ندهد بر ستمى كه به او رسيده است» .

از او ، از محمد بن عيسى ، از ابراهيم بن عبد الحميد ، از على بن ابى حمزه ، از ابو بصير ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«خداى عز و جل از هيچ ظالم انتقام نكشيده ، مگر به ظالمى ديگر . و اين است معنى قول خداى عز و جل كه فرموده : «وَكَذلِكَ نُوَلّى بَعْضَ الظّالِمينَ بَعْضا» (2) ؛ يعنى : و چنان كه فرو مى گذاريم كافران جن و انس را به سبب عناد ايشان ، تا بر يكديگر مسلّط شوند ، مسلّط مى گردانيم بعضى از ظالمان را بر بعضى ، و وا مى گذاريم برخى از ايشان را بر برخى ، تا به اختيار خود ، آنچه خواهند ، كنند ، و به اجبار ، ايشان را منع نمى كنيم» .

.


1- . و مراد اين است كه بر ظالم نفرين مى كند ، و در نفرين زياده روى مى كند ، مثل آنكه به اذيّت جزيى ، دعاهايى مى خواند كه او را بكشد . و بعضى گمان كرده اند كه مراد اين است كه ، ظالم را دعا مى كند . و هر كه ظالم را دعا مى كند ، ظالم باشد؛زيرا كه به ظلم او راضى شده ، و دوست داشته كه خدا در زمين نافرمانى شود . و به گمان فقير ، اين معنى درست نيست؛زيرا كه اگر مراد اين باشد كه ظالمِ بر خود را دعا مى كند ، به جهت ظلمى كه كرده ، به محض دعا ، ظالم است . پس نبايد كه پيوسته دعا كند ، تا ظالم شود؛ بلكه به محض رضامندى به ظلم ظالم ، ظالم باشد ، بى آنكه دعا كند . و اگر او را دعا كند ، نه به جهت ظلم ، چرا ظالم باشد؟ و اگر مراد اين باشد كه ظالمى را دعا مى كند كه بر ظالم«به» او مسلّط است ، و مانع است از ظلم او ، اگر به همه اقسام ، بد باشد ، چه احتياج به پيوستگى دعا . و اگر تفصيل داشته باشد ، حكم به ظالميّت داعى ، بر سبيل اطلاق يا عموم ، صورت ندارد . (مترجم)
2- . أنعام، 129.

ص: 28

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ ظَلَمَ أَحَداً فَفَاتَهُ، فَلْيَسْتَغْفِرِ اللّهَ لَهُ؛ فَإِنَّهُ كَفَّارَةٌ لَهُ».

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيُّ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَلَفٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمَرْوَزِيِّ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَصْبَحَ وَ هُوَ لَا يَهُمُّ بِظُلْمِ أَحَدٍ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ مَا اجْتَرَمَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: دَخَلَ رَجُلَانِ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي مُدَارَاةٍ بَيْنَهُمَا وَ مُعَامَلَةٍ، فَلَمَّا أَنْ سَمِعَ كَلَامَهُمَا، قَالَ:«أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ بِخَيْرٍ مِنْ ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ، أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ يَأْخُذُ مِنْ دِينِ الظَّالِمِ أَكْثَرَ مِمَّا يَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ». ثُمَّ قَالَ: «مَنْ يَفْعَلِ الشَّرَّ بِالنَّاسِ، فَلَا يُنْكِرِ الشَّرَّ إِذَا فُعِلَ بِهِ، أَمَا إِنَّهُ إِنَّمَا يَحْصِدُ ابْنُ آدَمَ مَا يَزْرَعُ، وَ لَيْسَ يَحْصِدُ أَحَدٌ مِنَ الْمُرِّ حُلْواً، وَ لَا مِنَ الْحُلْوِ مُرّاً» فَاصْطَ_لَحَ الرَّجُلَانِ قَبْلَ أَنْ يَقُومَا.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ خَافَ الْقِصَاصَ، كَفَّ عَنْ ظُلْمِ النَّاسِ».

137 _ بَابُ اتِّبَاعِ الْهَوىمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْوَابِشِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«احْذَرُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَكُمْ، فَلَيْسَ شَيْءٌ أَعْدى لِلرِّجَالِ مِنِ اتِّبَاعِ أَهْوَائِهِمْ، وَ حَصَائِدِ أَلْسِنَتِهِمْ».

.

ص: 29

137 . باب در بيان پيروى كردن هوا و خواهش نفس

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه بر كسى ستم كند و از او فوت شود (يعنى آن ظالم ، دسترس به مظلوم به هم نرساند) ، از برايش استغفار كند و از خدا بخواهد كه او را بيامرزد ، كه همان كفّاره اى است از براى او» .

احمد بن محمد كوفى ، از ابراهيم بن حسين ، از محمد بن خلف ، از موسى بن ابراهيم مروزى ، از ابو الحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه صبح كند ...» تا آخر آن چه در حديث هشتم گذشت .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از على بن ابى حمزه ، از ابو بصير روايت كرده است كه فرمود : دو مرد بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدند ، در باب مدافعه و معامله اى كه در ميان ايشان بود . پس چون سخن ايشان را شنيد ، فرمود :«آگاه باشيد! كه كسى به چيزى فيروزى نيافته ، كه بهتر باشد از فيروزى يافتن به ستم (كه بر او واقع شود) . و به درستى كه مظلوم ، از دين ظالم مى گيرد ، بيشتر از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گيرد» . بعد از آن فرمود كه : (هر كه با مردم بدى مى كند ، از بدى بدش نيايد چون بدى با او شود . بدانيد و آگاه باشيد! كه غير از اين نيست كه فرزند آدم ، آنچه مى كارد ، مى دروَد ، و چنان نيست كه كسى از تلخ ، شيرين و نه از شيرين ، تلخ را درو كند» . پس آن دو مرد با هم آشتى كردند ، پيش از آنكه برخيزند .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه از قصاص مى ترسد ، از ستم كردن بر مردمان باز مى ايستد» .

137 . باب در بيان پيروى كردن هوا و خواهش نفسمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از ابو محمد وابشى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«از خواهش هاى نفس خود بترسيد ، چنان كه از دشمنان خويش مى ترسيد؛ چرا كه ، چيزى مردمان را دشمن تر نيست ، از پيروى كردن خواهش هاى نفس ايشان ، و آنچه داس زبان هاى ايشان ، آن را درويده است» .

.

ص: 30

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ عَظَمَتِي وَ كِبْرِيَائِي وَ نُورِي وَ عُلُوِّي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي، لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلى هَوَايَ إِلَا شَتَّتُّ عَلَيْهِ أَمْرَهُ، وَ لَبَّسْتُ عَلَيْهِ دُنْيَاهُ، وَ شَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا، وَ لَمْ أُؤْتِهِ مِنْهَا إِلَا مَا قَدَّرْتُ لَهُ ؛ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ عَظَمَتِي وَ نُورِي وَ عُلُوِّي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي، لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَايَ عَلى هَوَاهُ إِلَا اسْتَحْفَظْتُهُ مَلَائِكَتِي، وَ كَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ رِزْقَهُ، وَ كُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ، وَ أَتَتْهُ الدُّنْيَا وَ هِيَ رَاغِمَةٌ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عُقَيْلٍ، قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«إِنَّمَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَتَيْنِ: اتِّبَاعَ الْهَوى وَ طُولَ الْأَمَلِ؛ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوى ، فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ؛ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ، فَيُنْسِي الْاخِرَةَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْأَصَمِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام :«اتَّقِ الْمُرْتَقَى السَّهْلَ إِذَا كَانَ مُنْحَدَرُهُ وَعْراً». قَالَ: «وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: لَا تَدَعِ النَّفْسَ وَ هَوَاهَا؛ فَإِنَّ هَوَاهَا فِي رَدَاهَا، وَ تَرْكُ النَّفْسِ وَ مَا تَهْوى أَذَاهَا، وَ كَفُّ النَّفْسِ عَمَّا تَهْوى دَوَاهَا».

.

ص: 31

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از عبداللّه بن قاسم ، از ابو حمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد كه : سوگند ياد مى كنم به عزّت و جلال و بزرگوارى و نور و برترى و بلندى مرتبه خويش ، كه هيچ بنده اى خواهش خود را بر خواهش و فرمان من اختيار نكند ، مگر آنكه امرش را بر او پراكنده و پريشان مى گردانم ، و دنياى او را بر او مشكل و مشتبه مى سازم ، و دلش را به آن مشغول مى كنم ، و او را از دنيا نمى دهم ، مگر آنچه را كه از برايش مقدّر كرده ام . و به عزّت و جلال و عظمت و نور و علوّ و ارتقاع مرتبه خودم سوگند ، كه هيچ بنده اى خواهش و امر مرا بر خواهش خود اختيار نمى كند ، مگر آنكه فرشتگان خود را حافظ او مى گردانم كه او را نگاهدارى كنند ، و آسمان ها و زمين را ضامن روزى او مى گردانم ، (يا آنكه آن را در ضمن آنها قرار مى دهم كه از هر جا به او برسد) ، و از براى او از پس تجارت هر تاجرى باشم (يعنى تجارت هر تجارت كننده اى را به سوى او مى رسانم ، يا من از براى او هستم ، به عوض آنكه تجارت تاجران باطل را ترك كرده ، و رضاى مرا اختيار نموده ، چنان كه بعضى گفته اند) . و دنيا به نزدش آيد ، و حال آن كه او دنيا را نخواهد» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّآء ، از عاصم بن حميد ، از ابو حمزه ، از يحيى بن عقيل روايت كرده است كه گفت : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود :«جز اين نيست كه بر شما از دو خصلت مى ترسم : يكى پيروى كردن خواهش نفس ، و ديگرى اميد دور و دراز . امّا پيروى خواهش نفس ، اين كس را از حق باز مى دارد . و امّا اميد دور و دراز ، آخرت را از ياد اين كس مى برد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن حسن بن شمّون ، از عبداللّه بن عبد الرحمان اصم ، از عبد الرحمان بن حجّاج كه گفت : حضرت امام موسى كاظم عليه السلام به من فرمود كه :«از سراشيبى اى كه بالا رفتنش آسان و پايين آمدنش سخت است ، بپرهيز» . (1) تتمّه حديث : و فرمود كه : «حضرت ابوعبداللّه عليه السلام مى فرمود كه : نفس را با خواهش آن وا مگذار؛ زيرا كه خواهش آن در چيزى است كه موجب هلاكت آن است ، و وا گذاشتن نفس با آنچه آرزو دارد ، باعث آزار و رنج آن است ، و باز داشتن نفس از آنچه شوق آن دارد ، دواى آن است» .

.


1- . به دليل تفصيل ترجمه اصلى و به صورت استثنايى متن ترجمه در اينجا تغيير يافت و مطابق با متن و اعراب فعلى كافى در صفحه روبرو است ، اما ترجمه مترجم كه آن را به پانوشت منتقل كرده ايم ، مناسب با«أتقَى المرتقى» به صيغه افعل تفضيل است. متن ترجمه ى اصلى چنين است : «پرهيزشده تر موضعى از بالا رفتنگاه نرم و آسان؛ يعنى موضعى كه از جميع مواضع نرم و هموار كه آسان بر آنها بالا مى روند، چون تل و كدار، از آن بيشتر پرهيز مى شود، در زمانى كه اين امر بروز مى كند، وقتى است كه موضع انحدار و سراشيبى آن، سخت و ناهموار باشد. و مراد اين است كه، آنكه بر موضعى كه مانند تل و كدار باشد، بالا مى رود، هرگاه موضعى از آن، نرم و آسان و هموار باشد، بر او دشوار نباشد، وليكن چون مكان، سراشيب شود و سراشيبى زمين سخت و درشت باشد، در آن وقت، دشوارى آن بر او معلوم مى شود، و مى فهمد كه بايست در آن موضع نرم عبور نكند كه در اين سنگلاخ افتد. و ظاهر اين است كه مقصود حضرت عليه السلام اين باشد كه، در پيروى كردن هوى و هوس در اين دنيا، كه مانند طَرَف هموار تل و كدار است، دشوارى در سلوك آن نيست، و صاحبش، اشكال و زحمت آن را نمى فهمد، و بر آن پشيمانى ندارد. امّا در آخرت كه شبيه است به طرَف ناهموار تل و كدار، معلوم خواهد شد كه چه دشوارى ها در آن بوده، كه موجب پرهيز بوده از آن، و از آنچه سلوكش باعث وقوع در آن بوده، و تا آن وقت نشود، كسى كه پيرو هوا و هوس است، بر كميّت و كيفيّت آنها اطّلاع به هم نرساند». (مترجم)

ص: 32

138 _ بَابُ الْمَكْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخَدِيعَةِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ رَفَعَهُ، قَالَ : قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«لَوْ لَا أَنَّ الْمَكْرَ وَ الْخَدِيعَةَ فِي النَّارِ، لَكُنْتُ أَمْكَرَ النَّاسِ».

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَجِيءُ كُلُّ غَادِرٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِإِمَامٍ مَائِلٍ شِدْقُهُ حَتّى يَدْخُلَ النَّارَ، وَ يَجِيءُ كُلُّ نَاكِثٍ بَيْعَةَ إِمَامٍ أَجْذَمَ حَتّى يَدْخُلَ النَّارَ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَيْسَ مِنَّا مَنْ مَاكَرَ مُسْلِماً».

.

ص: 33

138 . باب در بيان مكر و بى وفايى و فريب

138 . باب در بيان مكر و بى وفايى و فريبعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه :«اگر نه اين بود كه مكر و فريب در آتش دوزخ است ، هر آينه من از همه مردمان پرمكرتر بودم» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر فريب دهنده پيشوايى در قيامت مى آيد در حالى كه دهانش كج شده ، تا اين كه وارد آتش مى شود . و هر شكننده بيعتى با پيشوايى در قيامت مى آيد ، در حالى كه دست بريده است تا اين كه وارد آتش مى شود . (1)

على ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : از ما نيست كسى كه با مسلمانى مكر كند» .

.


1- . احتمال دارد كه مراد از امام، امام حق باشد . و احتمال دارد كه پيشواى باطل باشد ، و احتمال هم دارد مراد از «كلّ غادر بإمام» حيله زننده به بيعت با امام باشد.

ص: 34

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَرْيَتَيْنِ مِنْ أَهْلِ الْحَرْبِ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَلِكٌ عَلى حِدَةٍ ، اقْتَتَلُوا ثُمَّ اصْطَلَحُوا، ثُمَّ إِنَّ أَحَدَ الْمَلِكَيْنِ غَدَرَ بِصَاحِبِهِ، فَجَاءَ إِلَى الْمُسْلِمِينَ، فَصَالَحَهُمْ عَلى أَنْ يَغْزُوَ مَعَهُمْ تِلْكَ الْمَدِينَةَ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَا يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِينَ أَنْ يَغْدِرُوا، وَ لَا يَأْمُرُوا بِالْغَدْرِ، وَ لَا يُقَاتِلُوا مَعَ الَّذِينَ غَدَرُوا، وَ لكِنَّهُمْ يُقَاتِلُونَ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدُوهُمْ، وَ لَا يَجُوزُ عَلَيْهِمْ مَا عَاهَدَ عَلَيْهِ الْكُفَّارُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْأَنْصَارِيِّ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَجِيءُ كُلُّ غَادِرٍ بِإِمَامٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَائِلاً شِدْقُهُ حَتّى يَدْخُلَ النَّارَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ عَمِّهِ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْعَبْدِيِّ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ، قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ذَاتَ يَوْمٍ _ وَ هُوَ يَخْطُبُ عَلَى الْمِنْبَرِ بِالْكُوفَةِ _ :«يَا أَيُّهَا النَّاسُ، لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ، كُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ، أَلَا إِنَّ لِكُلِّ غَدْرَةٍ فَجْرَةً، وَ لِكُلِّ فَجْرَةٍ كَفْرَةً، أَلَا وَ إِنَّ الْغَدْرَ وَ الْفُجُورَ وَ الْخِيَانَةَ فِي النَّارِ».

139 _ بَابُ الْكَذِبِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي النُّعْمَانِ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«يَا أَبَا النُّعْمَانِ، لَا تَكْذِبْ عَلَيْنَا كَذِبَةً؛ فَتُسْلَبَ الْحَنِيفِيَّةَ، وَ لَا تَطْلُبَنَّ أَنْ تَكُونَ رَأْساً؛ فَتَكُونَ ذَنَباً، وَ لَا تَسْتَأْكِلِ النَّاسَ بِنَا؛ فَتَفْتَقِرَ، فَإِنَّكَ مَوْقُوفٌ لَا مَحَالَةَ وَ مَسْؤُولٌ، فَإِنْ صَدَقْتَ صَدَّقْنَاكَ، وَ إِنْ كَذَبْتَ كَذَّبْنَاكَ».

.

ص: 35

139 . باب در بيان دروغ

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن يحيى ، از طلحة بن زيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از دو شهر از كافران حربى ، كه هر يك از آنها را پادشاهى است على حدة و جداگانه ، با هم جنگ كردند ، بعد از آن آشتى كردند . پس يكى از آن دو پادشاه با ديگرى بى وفايى كرد ، و به نزد مسلمانان آمد و با ايشان مصالحه نمود ، بر اين شرط كه ايشان با او به جنگ آن شهر روند (1) . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«سزاوار نيست مسلمانان را كه بى وفايى كنند ، و نه آنكه به بى وفايى امر كنند ، و نه آنكه با آن كسانى كه بى وفايى كرده اند ، جنگ كنند ، وليكن خود مسلمانان با مشركان جنگ مى كنند ، در هر جا كه ايشان را بيابند . و آنچه كافران بر آن با يكديگر عهد كرده اند ، بر مسلمانان جايز نيست» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن حسن بن شمّون ، از عبداللّه بن عمرو بن اشعث ، از عبداللّه بن حمّاد انصارى ، از يحيى بن عبداللّه بن حسن ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كه با امامى بى وفايى نمايد ، در روز قيامت مى آيد ، در حالتى كه كناره دهانش ميل كرده[و كج شده] ، تا آنكه در آتش دوزخ داخل مى شود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن اسباط ، از عمويش يعقوب بن سالم ، از ابو الحسن عبدى ، از سعد بن طريف ، از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه گفت : اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ روزى فرمود _ در حالى كه بر سر منبر در كوفه خطبه مى فرمود _ كه :«اى گروه مردمان! اگر كراهت بى وفايى نبود ، من زيرك ترين مردمان بودم . آگاه باشيد! كه هر بى وفايى را نابكارى است ، و هر نابكارى را كفرى هست . و به درستى كه بى وفايى و نابكارى و خيانت ، در آتش دوزخ است» (و اين كنايه است از آنكه بى وفا و نابكار و خيانتكار ، در دوزخ خواهند بود) .

139 . باب در بيان دروغمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از اسحاق بن عمّار ، از ابو نعمان روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«اى ابو نعمان! يك دروغ بر ما مگو ، كه دين اسلام از تو ربوده مى شود . و البتّه طالب اين مباش كه سَر باشى ، كه دُم مى شوى (يعنى طالب اين مباش كه سردار و رئيس باشى ، كه مرؤوس و دنبال خواهى شد) . و مال مردم را به واسطه ما مخور ، كه درويش مى شوى؛زيرا كه تو لامحاله باز داشته مى شوى و از تو سؤال خواهد شد؛ پس اگر راست گفته اى ، تو را تصديق مى كنيم ، و اگر دروغ گفته اى ، تو را تكذيب مى نماييم» .

.


1- . و بنابر بعضى از نسخ كافى ، با ايشان به جنگ آن شهر روند ؛ يعنى او و لشكرش .

ص: 36

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمَا _ يَقُولُ لِوُلْدِهِ: اتَّقُوا الْكَذِبَ الصَّغِيرَ مِنْهُ وَ الْكَبِيرَ فِي كُلِّ جِدٍّ وَ هَزْلٍ؛ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَذَبَ فِي الصَّغِيرِ اجْتَرى عَلَى الْكَبِيرِ، أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ: مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَصْدُقُ حَتّى يَكْتُبَهُ اللّهُ صِدِّيقاً، وَ مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَكْذِبُ حَتّى يَكْتُبَهُ اللّهُ كَذَّاباً».

عَنْهُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالًا، وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَ تِلْكَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ، وَ الْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي لَيْلى، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْكَذِبَ هُوَ خَرَابُ الْاءِيمَانِ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ جَمِيعاً، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الْكَذِبُ عَلَى اللّهِ وَ عَلى رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الْكَبَائِرِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ أَوَّلَ مَنْ يُكَذِّبُ الْكَذَّابَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، ثُمَّ الْمَلَكَانِ اللَّذَانِ مَعَهُ، ثُمَّ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ كَاذِبٌ».

عَلِيُّ بْنُ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ الْكَذَّابَ يَهْلِكُ بِالْبَيِّنَاتِ، وَ يَهْلِكُ أَتْبَاعُهُ بِالشُّبُهَاتِ».

.

ص: 37

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از سيف بن عميره ، از آنكه او را حديث كرده ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«حضرت على بن الحسين عليهماالسلامبه فرزندان خود مى فرمود كه : بپرهيزد از دروغ؛ خواه كوچك از آن باشد ، و خواه بزرگ ، در هر جِدّ و بازى؛ زيرا كه مرد ، چون در چيز كوچك دروغ گويد ، بر چيزى بزرگ دلير مى شود . آيا ندانسته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بنده پيوسته راست مى گويد ، تا آنكه خدا او را صدّيق مى نويسد . (يعنى به غايت راستگو) ، و پيوسته دروغ مى گويد ، تا آنكه خدا او را كذّاب مى نويسد» (يعنى به غايت دروغگو) .

از او ، از عثمان بن عيسى ، از ابن مسكان ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل از براى بدى قفلى چند قرار داده ، و كليدهاى آن قفل ها را ، شراب قرار داده ، و دروغ ، از شراب بدتر است» .

از او ، از پدرش ، از آنكه او را ذكر كرده ، از محمد بن عبدالرحمان بن ابى ليلى ، از پدرش ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه دروغ ، باعث ويرانى ايمان است» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، و على بن محمد ، از صالح بن ابى حمّاد و هر دو ، از وشّآء ، از احمد بن عائذ ، از ابو خديجه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود :«دروغ گفتن بر خدا و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله ، از جمله گناهان كبيره است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از ابان احمر ، از فضيل بن يسار ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه اوّل كسى كه كذّاب را تكذيب مى كند و به دروغ نسبت مى دهد ، خداى عز و جل است . بعد از آن ، دو فرشته اى كه با او مى باشند . بعد از اينها ، خود مى داند كه او دروغگو است» .

على بن حكم ، از عمر بن يزيد روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه كذّاب هلاك مى شود به حجّت هاى روشن ، و پيروان او به شبهه ها هلاك مى شوند» .

.

ص: 38

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ آيَةَ الْكَذَّابِ بِأَنْ يُخْبِرَكَ خَبَرَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ، وَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ؛ فَإِذَا سَأَلْتَهُ عَنْ حَرَامِ اللّهِ وَ حَلَالِهِ، لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ شَيْءٌ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ الْكَذِبَةَ لَتُفَطِّرُ الصَّائِمَ». قُلْتُ: وَ أَيُّنَا لَا يَكُونُ ذلِكَ مِنْهُ؟ قَالَ: «لَيْسَ حَيْثُ ذَهَبْتَ، إِنَّمَا ذلِكَ الْكَذِبُ عَلَى اللّهِ ، وَ عَلى رَسُولِهِ، وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: ذُكِرَ الْحَائِكُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّهُ مَلْعُونٌ، فَقَالَ:«إِنَّمَا ذَاكَ الَّذِي يَحُوكُ الْكَذِبَ عَلَى اللّهِ، وَ عَلى رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله » .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ، قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْاءِيمَانِ حَتّى يَتْرُكَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : الْكَذَّابُ هُوَ الَّذِي يَكْذِبُ فِي الشَّيْءِ؟ قَالَ:«لَا، مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَا يَكُونُ ذلِكَ مِنْهُ، وَ لَكِنَّ الْمَطْبُوعَ عَلَى الْكَذِبِ».

.

ص: 39

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن ابى نجران ، از معاويه بن وهب روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه نشانه آنكه به غايت دروغگو است ، آن است كه تو را خبر مى دهد ، به خبر آسمان و زمين و مشرق و مغرب . پس چون او را از حرام و حلال خداى عز و جل سؤال كنى ، در نزدش چيزى نباشد و آن را نداند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از منصور بن يونس ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه يك دروغ ، روزه را مى گشايد و باعث بطلان روزه روزه دار مى گردد» . عرض كردم كه : كدام يك از ما است كه اين امر از او ناشى نشود ، كه يك دروغ نگويد؟ فرمود : «چنان نيست كه تو اعتقاد كردى و به سوى آن رفتى . جز اين نيست كه مراد از آن ، دروغ گفتن است بر خداى عز و جل و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و بر ائمه _ صلوات اللّه عليه و عليهم _ » .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از بعضى از اصحاب خويش روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته است به سوى امام جعفر صادق عليه السلام و گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام ذكر جولاه (1) شد كه ملعون است . فرمود كه :«مراد از آن ، كسى است كه دروغ را بر خدا و بر رسولش صلى الله عليه و آله مى بافد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از قاسم بن عروه ، از عبد الحميد طائى ، از اصبغ بن نباته كه گفت : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه :«هيچ بنده اى مزه ايمان را نيابد ، تا آنكه دروغ را ترك كند؛ خواه بازى از آن باشد ، و خواه جِدّ» (كه از روى حقيقت دروغ گويد) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبدالرحمان بن حجّاج روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : آيا كذّاب كسى است كه در چيزى دروغ مى گويد؟ فرمود :«نه ، كسى نيست ، مگر آنكه اين امر از او ناشى مى شود ، وليكن كذّاب كسى است كه مطبوع و سرشته شده بر دروغ باشد» (كه دروغ ، طبيعى و عادى او باشد) .

.


1- . جولاه ،همان جولا به معناى بافنده است .

ص: 40

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام : مَنْ كَثُرَ كَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ».

عَنْهُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَجْتَنِبَ مُؤَاخَاةَ الْكَذَّابِ؛ فَإِنَّهُ يَكْذِبُ حَتّى يَجِيءَ بِالصِّدْقِ فَلَا يُصَدَّقُ».

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ مِمَّا أَعَانَ اللّهُ بِهِ عَلَى الْكَذَّابِينَ النِّسْيَانَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الْكَلَامُ ثَلَاثَةٌ: صِدْقٌ، وَ كَذِبٌ، وَ إِصْلَاحٌ بَيْنَ النَّاسِ». قَالَ: قِيلَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الْاءِصْلَاحُ بَيْنَ النَّاسِ؟ قَالَ: «تَسْمَعُ مِنَ الرَّجُلِ كَلَاماً يَبْلُغُهُ، فَتَخْبُثُ نَفْسُهُ، فَتَلْقَاهُ، فَتَقُولُ: سَمِعْتُ مِنْ فُلَانٍ قَالَ فِيكَ مِنَ الْخَيْرِ كَذَا وَ كَذَا ، خِلَافَ مَا سَمِعْتَ مِنْهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّا قَدْ رُوِّينَا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ يُوسُفَ عليه السلام : «أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» ؟ فَقَالَ:«وَ اللّهِ، مَا سَرَقُوا، وَ مَا كَذَبَ». وَ قَالَ إِبْرَاهِيمُ عليه السلام : «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ» ؟ فَقَالَ: «وَ اللّهِ، مَا فَعَلُوا ، وَ مَا كَذَبَ». قَالَ: فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «مَا عِنْدَكُمْ فِيهَا يَا صَيْقَلُ؟» قَالَ: قُلْتُ: مَا عِنْدَنَا فِيهَا إِلَا التَّسْلِيمُ. قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ اللّهَ أَحَبَّ اثْنَيْنِ وَ أَبْغَضَ اثْنَيْنِ: أَحَبَّ الْخَطَرَ فِيمَا بَيْنَ الصَّفَّيْنِ، وَ أَحَبَّ الْكَذِبَ فِي الْاءِصْلَاحِ، وَ أَبْغَضَ الْخَطَرَ فِي الطُّرُقَاتِ، وَ أَبْغَضَ الْكَذِبَ فِي غَيْرِ الْاءِصْلَاحِ؛ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام إِنَّمَا قَالَ: «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا» إِرَادَةَ الْاءِصْلَاحِ، وَ دَلَالَةً عَلى أَنَّهُمْ لَا يَفْعَلُونَ، وَ قَالَ يُوسُفُ عليه السلام إِرَادَةَ الْاءِصْلَاحِ».

.

ص: 41

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از حسن بن طريف ، از پدرش ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«حضرت عيسى بن مريم عليه السلام فرمود كه : هر كه دروغش بسيار باشد ، نورش مى رود» .

از او ، از عمرو بن عثمان ، از محمد بن سالم روايت است كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود :«سزاوار است مرد مسلمان را كه از برادرى كردن با كذّاب اجتناب كند؛ زيرا كه او دروغ مى گويد ، تا آنكه خبر راستى را مى آورد و كسى از او باور نمى كند» .

از او ، از ابن فضّال ، از ابراهيم بن محمد اشعرى ، از عبيد بن زراره روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه از جمله آنچه خدا به واسطه آن بر دروغگويان اعانت و يارى فرموده ، فراموشى است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابو يحيى واسطى ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سخن بر سه قسم است : راست و دروغ و اصلاح ميان مردمان» . راوى مى گويد كه : به آن حضرت عرض شد كه : اصلاح ميان مردمان چيست؟ فرمود كه : «از مردى سخنى مى شنوى كه آن را مى رساند و به كسى پيغام مى دهد ، و نفسش پليد مى شود و سخنان بد مى گويد (1) . بعد از آن ، مى گويى كه : شنيدم از فلانى كه در حقّ تو از خوبى ، چنين و چنين مى گفت ، خلاف آنچه از او شنيده اى» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از حمّاد بن عثمان ، از حسن صيقل روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : روايت به ما رسيده از امام محمد باقر عليه السلام ، در قول يوسف عليه السلام كه خدا از او حكايت فرموده : «أَيَّتُهَا الْعيرُ اِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» (2) . كه آن حضرت فرموده :«به خدا سوگند كه ايشان دزدى نكردند ، و او دروغ نگفت» . و ابراهيم عليه السلام فرمود : آنچه را كه خدا از او حكايت فرموده و فرموده كه : «بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هَذا فَاسْئَلُوهُمْ اِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ» (3) ؛ و حضرت فرموده : «به خدا سوگند كه ايشان نكردند ، و حضرت ابراهيم دروغ نگفت» . راوى مى گويد كه : پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «اى صيقل! چيست در نزد شما در اين آيه ، و در شرح آنچه مى گوييد؟» عرض كردم كه : در اين آيه ، در نزد ما چيزى غير از تسليم و گردن نهادن نيست . راوى مى گويد كه : حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «خداى عز و جل دو چيز را دوست داشته و دو چيز را دشمن داشته : راه رفتن را به ناز و كرشمه در ميان دو صف [كارزار]دوست داشته ، و دروغ گفتن در اصلاح را دوست داشته ، و متكبّرانه رفتن را در كوچه ها و راه ها دشمن داشته ، و دروغ گفتن را در غير اصلاح ، دشمن داشته . به درستى كه ابراهيم عليه السلام ، جز اين نيست كه گفت : «بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا» ، به جهت اراده اصلاح و دلالت كردن بر اينكه آن بت ها اين را نمى كنند ، و يوسف عليه السلام ، به جهت اراده اصلاح ، گفت ، آنچه گفت» .

.


1- . يعنى او سخنى مى گويد كه اگر به شخص ديگر برسانى و او بشنود ناراحت مى شود .
2- . يوسف، 70.
3- . أنبياء، 63. يعنى : «حضرت ابراهيم گفت كه : بلكه كرده است اين كار را بزرگ ايشان ، كه اين بت است . پس بپرسيد از ايشان ، كه كى ايشان را شكسته است ، اگر چنان باشند كه سخن گويند؛ يعنى : اين عمل ، از فعل بت بزرگ است ، اگر گويا شوند . پس از ايشان بپرسيد . و اين مثل آن است ، اگر شخصى مى گويد كه : فلان كس راست مى گويد ، در آنچه مى گويد ، اگر آسمان در بالاى سر ما نباشد . پس خلاصه معنى آن است كه ، بت بزرگ ، ايشان را شكسته ، اگر چنان باشد كه اينها به سخن درآيند و جواب شما بدهند ، وليكن جواب گفتن ايشان ، امرى است محال . پس اينكه بزرگ ايشان ، ايشان را شكسته باشد ، محال باشد . (مترجم)

ص: 42

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ أَبِي مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ، عَنْ عِيسَى بْنِ حَسَّانَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«كُلُّ كَذِبٍ مَسْؤُولٌ عَنْهُ صَاحِبُهُ يَوْماً إِلَا كَذِباً فِي ثَلَاثَةٍ: رَجُلٌ كَائِدٌ فِي حَرْبِهِ، فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُ؛ أَوْ رَجُلٌ أَصْلَحَ بَيْنَ اثْنَيْنِ يَلْقى هذَا بِغَيْرِ مَا يَلْقَى بِهِ هذَا ، يُرِيدُ بِذلِكَ الْاءِصْلَاحَ مَا بَيْنَهُمَا؛ أَوْ رَجُلٌ وَعَدَ أَهْلَهُ شَيْئاً وَ هُوَ لَا يُرِيدُ أَنْ يُتِمَّ لَهُمْ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَذَّابٍ».

.

ص: 43

از او ، از پدرش ، از صفوان ، از ابو مخلد سرّاج ، از عيسى بن حسّان روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر دروغى ، روزى صاحبش از آن سؤال خواهد شد ، مگر دروغ گفتن در سه چيز : يكى مردى كه در جنگ خود رنج و زحمت مى كشد (1) . پس آن دروغ از او موضوع [وبرداشته شده ]است . يا مردى كه در ميان دو نفر اصلاح مى كند ، و اين يكى را ملاقات مى كند ، به غير آنچه آن ديگرى را ملاقات مى كند ، و اراده دارد كه به اين طريقه ، در ميان ايشان اصلاح كند . يا مردى كه به اهل خويش چيزى را وعده مى دهد ، و اراده ندارد كه آن وعده را از براى ايشان تمام كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره ، از معاويه بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اصلاح كننده ، دروغگو نيست» .

.


1- . ترجمه بر اساس وجود «كادح» در نسخه ى مترجم است ، ولى در متن كنونى كافى ، «كائد» آمده كه به معناى حيله در جنگ است و درست تر مى نمايد .

ص: 44

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ يَحْيَى الْكَاهِلِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى مَوْلى آلِ سَامٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بِحَدِيثٍ، فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ لَيْسَ زَعَمْتَ لِيَ السَّاعَةَ كَذَا وَ كَذَا؟ فَقَالَ:«لَا». فَعَظُمَ ذلِكَ عَلَيَّ، فَقُلْتُ: بَلى وَ اللّهِ، زَعَمْتَ، فَقَالَ : «لَا وَ اللّهِ، مَا زَعَمْتُهُ». قَالَ: فَعَظُمَ عَلَيَّ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، بَلى وَ اللّهِ قَدْ قُلْتَهُ، قَالَ: «نَعَمْ قَدْ قُلْتُهُ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ كُلَّ زَعْمٍ فِي الْقُرْآنِ كَذِبٌ؟».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْخُرَاسَانِيِّ ، قَالَ: كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ :«يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ الْكَذِبَ؛ فَإِنَّ كُلَّ رَاجٍ طَالِبٌ، وَ كُلَّ خَائِفٍ هَارِبٌ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ ثَعْلَبَةَ، عَنْ مَعْمَرِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ عَطَاءٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَا كَذِبَ عَلى مُصْلِحٍ» ثُمَّ تَلَا: «أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» ثُمَّ قَالَ : «وَ اللّهِ، مَا سَرَقُوا، وَ مَا كَذَبَ» ثُمَّ تَلَا : «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ» ثُمَّ قَالَ: «وَ اللّهِ، مَا فَعَلُوهُ، وَ مَا كَذَبَ».

140 _ بَابُ ذِي اللِّسَانَيْنِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَوْنٍ الْقَلَانِسِيِّ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ لَقِيَ الْمُسْلِمِينَ بِوَجْهَيْنِ وَ لِسَانَيْنِ، جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَهُ لِسَانَانِ مِنْ نَارٍ».

.

ص: 45

140 . باب در بيان شخص دو زبان

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از عبداللّه بن يحيى كاهلى ، از محمد بن مالك ، از عبد الاعلى مولاى آل سام روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام مرا به حديثى حديث كرد . بعد به آن حضرت عرض كردم كه : فداى تو گردم! آيا نه چنين است كه در اين ساعت چنين و چنين براى من زعم كردى؟ فرمود :«نه» . پس اين سخن بر من بزرگ آمد و عرض كردم : بلى ، به خدا سوگند كه زعم تو اين بود . فرمود : «نه ، به خدا سوگند كه زعم من اين نبود» . راوى گفت كه : اين سخن بر من بزرگ آمد و عرض كردم : بلى ، به خدا سوگند كه اين را گفتى . فرمود : «آرى ، اين را گفتم . آيا ندانسته اى كه هر زعم كه در قرآن واقع است ، به معنى دروغ است» (1) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از ابو اسحاق خراسانى كه گفت : اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود :«بپرهيزيد از دروغ گفتن؛ زيرا كه هر اميدوارى جويا است ، و هر ترسانى گريزان است» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از حجّال ، از ثعلبه ، از معمر بن عمرو ، از عطا ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : دروغ نيست بر كسى كه اصلاح مى كند» . بعد از آن ، اين آيه را تلاوت فرمود كه : «أَيَّتُهَا الْعِير اِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» (2) . بعد از آن فرمود : «به خدا سوگند كه ايشان دزدى نكردند ، و او دروغ نگفت» . بعد از آن ، اين آيه را تلاوت فرمود كه : «بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَاسْئَلُوهُمْ اِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ» (3) . بعد از آن فرمود : «به خدا سوگند كه آن را نكردند ، و دروغ نگفت» .

140 . باب در بيان شخص دو زبانمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از عون قلانسى ، از ابن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه مسلمانان را ملاقات كند به دورو و دو زبان ، در روز قيامت بيايد و او را دو زبان باشد از آتش» .

.


1- . و زعم _ به فتح زاى هوّز و ضمّ و كسر آن ، با سكون عين _ ، در هر يك ، به معنى پنداشتن و گمان كردن است ، و آن از افعال شكّ است . و گفته اند كه : در هر يك از شك و يقين استعمال مى شود . و اين حديث دلالت بر بطلان آن نمى كند ، نظر به فقره آخر آن ، و امّا مابقى ، ظاهر در بطلان است . (مترجم)
2- . يوسف، 70.
3- . انبيا، 63.

ص: 46

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي شَيْبَةَ الزُّهْرِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذَا وَجْهَيْنِ وَ ذَا لِسَانَيْنِ، يُطْرِي أَخَاهُ شَاهِداً، وَ يَأْكُلُهُ غَائِباً؛ إِنْ أُعْطِيَ حَسَدَهُ، وَ إِنِ ابْتُلِيَ خَذَلَهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ حَمَّادٍ رَفَعَهُ، قَالَ:«قَالَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ لِعِيسَى بْنِ مَرْيَمَ عليه السلام : يَا عِيسى ، لِيَكُنْ لِسَانُكَ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ لِسَاناً وَاحِداً، وَ كَذلِكَ قَلْبُكَ، إِنِّي أُحَذِّرُكَ نَفْسَكَ، وَ كَفى بِي خَبِيراً، لَا يَصْلُحُ لِسَانَانِ فِي فَمٍ وَاحِدٍ، وَ لَا سَيْفَانِ فِي غِمْدٍ وَاحِدٍ، وَ لَا قَلْبَانِ فِي صَدْرٍ وَاحِدٍ، وَ كَذلِكَ الْأَذْهَانُ».

141 _ بَابُ الْهِجْرَةِ2708 / 1 . الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِيعِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ رَفَعَهُ ، قَالَ: فِي وَصِيَّةِ الْمُفَضَّلِ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «لَا يَفْتَرِقُ رَجُلَانِ عَلَى الْهِجْرَانِ إِلَا اسْتَوْجَبَ أَحَدُهُمَا الْبَرَاءَةَ وَ اللَّعْنَةَ، وَ رُبَّمَا اسْتَحَقَّ ذلِكَ كِلَاهُمَا». فَقَالَ لَهُ مُعَتِّبٌ: جَعَلَنِيَ اللّهُ فِدَاكَ، هذَا الظَّالِمُ، فَمَا بَالُ الْمَظْلُومِ؟ قَالَ: «لِأَنَّهُ لَا يَدْعُو أَخَاهُ إِلى صِلَتِهِ، وَ لَا يَتَغَامَسُ لَهُ عَنْ كَلَامِهِ، سَمِعْتُ أَبِي عليه السلام يَقُولُ: إِذَا تَنَازَعَ اثْنَانِ، فَعَازَّ أَحَدُهُمَا الْاخَرَ، فَلْيَرْجِعِ الْمَظْلُومُ إِلى صَاحِبِهِ حَتّى يَقُولَ لِصَاحِبِهِ: أَيْ أَخِي أَنَا الظَّالِمُ ، حَتّى يَقْطَعَ الْهِجْرَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ صَاحِبِهِ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ حَكَمٌ عَدْلٌ، يَأْخُذُ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ».

.

ص: 47

141 . باب در بيان هجرت

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از ابو شيبه ، از زهرى ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«بد بنده اى است بنده اى كه دورو و دو زبان باشد ، كه برادر خود را مدح كند ، در حالى كه حاضر باشد ، و در حالى كه غايب باشد ، او را بخورد و غيبت كند . اگر عطا شود ، بر او حسد برد ، و اگر به بلايى مبتلى شود ، او را وا گذارد و يارى نكند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن اسباط ، از عبد الرحمان بن حمّاد روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه :«خداى عز و جل به عيسى عليه السلام فرمود كه : اى عيسى! بايد كه زبانت در نهان و آشكار ، يك زبان باشد ، و همچنين دلت . به درستى كه من تو را از نفست مى ترسانم ، و كافى است كه من خبير و آگاه باشم . و دو زبان ، در يك دهان صلاحيّت ندارد و درست نمى آيد ، و نه دو شمشير ، در يك غلاف ، و نه دو دل ، در يك سينه ، و همچنين است ذهن ها» (يعنى دو خيال ، در يك نفس) .

141 . باب در بيان هجرت (1)حسين بن محمد روايت كرده است ، از جعفر بن محمد ، از قاسم بن ربيع و چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد بن خالد كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : در وصيّت مفضّل است كه شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«دو مرد بر هجران از يكديگر جُدا نمى شوند ، مگر آنكه يكى از ايشان مستوجب و سزاوار بيزارى و لعنت مى شود ، و بسا است كه هر دو اين را مستوجب مى شوند» . پس معتّب به حضرت عرض كرد كه : خدا مرا فداى تو گرداند! اينك ظالم است كه مستوجب اين است . پس حال مظلوم چيست؟ و او را چه باك است كه بايد مستوجب بيزارى و لعنت باشد؟ فرمود : «زيرا كه برادرش را به سوى پيوند با خود نمى خواند ، و براى او (از سخنش تن به غفلت نمى دهد) ، و از سر آن نمى گذرد . و شنيدم از پدرم عليه السلام كه مى فرمود : چون دو كس باهم نزاع كنند و يكى از ايشان بر ديگرى غالب شود ، بايد كه مظلوم به سوى صاحب خود برگردد ، تا آنكه به صاحب خويش بگويد كه : اى برادر من! من ظالم و ستمكارم ، تا جدايى و دورى ميان او و صاحبش بريده شود؛ زيرا كه خداى عز و جل حاكمى است عادل ، كه داد مظلوم را از ظالم مى ستاند» .

.


1- . و هجرت ، چون هجران _ به كسر هاء و سكون جيم _ ، جدايى كردن و دور شدن است از كسى . (مترجم)

ص: 48

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَا هِجْرَةَ فَوْقَ ثَلَاثٍ».

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الرَّجُلِ يَصْرِمُ ذَوِي قَرَابَتِهِ مِمَّنْ لَا يَعْرِفُ الْحَقَّ، قَالَ:«لَا يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَصْرِمَهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ، عَنْ عَمِّهِ مُرَازِمِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ: كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا يُلَقَّبُ شَلَقَانَ، وَ كَانَ قَدْ صَيَّرَهُ فِي نَفَقَتِهِ، وَ كَانَ سَيِّئَ الْخُلُقِ، فَهَجَرَهُ، فَقَالَ لِي يَوْماً:«يَا مُرَازِمُ وَ تُكَلِّمُ عِيسى؟» فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَقَالَ: «أَصَبْتَ ، لَا خَيْرَ فِي الْمُهَاجَرَةِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«قَالَ أَبِي عليه السلام : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَيُّمَا مُسْلِمَيْنِ تَهَاجَرَا، فَمَكَثَا ثَلَاثاً لَا يَصْطَلِحَانِ إِلَا كَانَا خَارِجَيْنِ مِنَ الْاءِسْلَامِ، وَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُمَا وَلَايَةٌ، فَأَيُّهُمَا سَبَقَ إِلى كَلَامِ أَخِيهِ، كَانَ السَّابِقَ إِلَى الْجَنَّةِ يَوْمَ الْحِسَابِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الشَّيْطَانَ يُغْرِي بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ مَا لَمْ يَرْجِعْ أَحَدُهُمْ عَنْ دِينِهِ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلِكَ اسْتَلْقى عَلى قَفَاهُ وَ تَمَدَّدَ، ثُمَّ قَالَ: فُزْتُ؛ فَرَحِمَ اللّهُ امْرَأً أَلَّفَ بَيْنَ وَلِيَّيْنِ لَنَا، يَا مَعْشَرَ الْمُؤْمِنِينَ، تَأَلَّفُوا وَ تَعَاطَفُوا».

.

ص: 49

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن حكم ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بايد هجرتى در بالاى سه روز نباشد» (يعنى سه روز و بيشتر) .

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد بن سماعه ، از وهيب بن حفص ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از مردى كه از صاحبان خويشى خود قطع مى كند ، و مى بُرد از آنها كه حق را نمى شناسند . فرمود :«سزاوار نباشد او را كه از ايشان ببُرد و قطع رحم كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از على بن حديد ، از عمويش مرازم بن حكيم كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام مردى از اصحاب ما بود كه ملقّب بود به شلقان _ و مراد از آن ، عيسى بن ابى منصور است _ . و حضرت او را در نفقه خويش قرار داده بود كه متوجّه اخراجات او مى شد ، و مرد بدخويى بود و به اين سبب مرازم از او دورى نمود . مرازم مى گويد كه : حضرت روزى به من فرمود كه :«اى مرازم! با عيسى سخن مى گويى؟» عرض كردم : آرى . فرمود : «درست كردى ، هيچ خوبى در دورى و جدايى كردن از يكديگر نيست» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از ابو سعيد قمّاط ، از داود بن كثير روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر عليه السلام كه مى فرمود :«پدرم عليه السلام فرمود كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هيچ دو مسلمانى نيستند كه از يكديگر هجرت كنند ، و سه روز درنگ كنند كه با يكديگر آشتى نكنند ، مگر آنكه از دين اسلام بيرون باشند ، و در ميان ايشان دوستى و ولايت نباشد؛ پس هر يك از اين دو كه پيشى گيرد به سوى سخن گفتن با برادرش ، در روز حساب به سوى بهشت پيشى گيرنده خواهد بود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابن اذينه ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه شيطان در ميان مؤمنان افساد مى كند و ايشان را به هم مى اندازد ، مادامى كه يكى از ايشان از دين خود برنگردد . پس چون اين را به فعل آورند ، بر پشت مى خوابد و خود را مى كِشد كه از كوفتگى بيرون آيد . بعد از آن مى گويد كه : رستگار شدم و به مطلوب خود رسيدم . پس خدا رحمت كند مردى را كه در ميان دو دوست ما الفت و آميزش دهد . اى گروه مؤمنان! آميزش كنيد ، و باهم الفت ورزيد ، و به يكديگر مهربان باشيد» .

.

ص: 50

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَحْفُوظٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَا يَزَالُ إِبْلِيسُ فَرِحاً مَا اهْتَجَرَ الْمُسْلِمَانِ؛ فَإِذَا الْتَقَيَا اصْطَكَّتْ رُكْبَتَاهُ، وَ تَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ، وَ نَادى: يَا وَيْلَهُ ، مَا لَقِيَ مِنَ الثُّبُورُ».

142 _ بَابُ قَطِيعَةِ الرَّحِمِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي حَدِيثٍ: أَلَا إِنَّ فِي التَّبَاغُضِ الْحَالِقَةَ، لَا أَعْنِي حَالِقَةَ الشَّعْرِ، وَ لكِنْ حَالِقَةَ الدِّينِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«اتَّقُوا الْحَالِقَةَ؛ فَإِنَّهَا تُمِيتُ الرِّجَالَ» قُلْتُ: وَ مَا الْحَالِقَةُ؟ قَالَ: «قَطِيعَةُ الرَّحِمِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّ إِخْوَتِي وَ بَنِي عَمِّي قَدْ ضَيَّقُوا عَلَيَّ الدَّارَ، وَ أَلْجَأُونِي مِنْهَا إِلى بَيْتٍ، وَ لَوْ تَكَلَّمْتُ أَخَذْتُ مَا فِي أَيْدِيهِمْ؟ قَالَ: فَقَالَ لِيَ:«اصْبِرْ؛ فَإِنَّ اللّهَ سَيَجْعَلُ لَكَ فَرَجاً». قَالَ: فَانْصَرَفْتُ، وَ وَقَعَ الْوَبَاءُ فِي سَنَةِ إِحْدى وَ ثَلَاثِينَ وَ مِائَةٍ، فَمَاتُوا _ وَ اللّهِ _ كُلُّهُمْ، فَمَا بَقِيَ مِنْهُمْ أَحَدٌ، قَالَ: فَخَرَجْتُ، فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ، قَالَ: «مَا حَالُ أَهْلِ بَيْتِكَ؟» قَالَ: قُلْتُ لَهُ: قَدْ مَاتُوا _ وَ اللّهِ _ كُلُّهُمْ، فَمَا بَقِيَ مِنْهُمْ أَحَدٌ، فَقَالَ: «هُوَ بِمَا صَنَعُوا بِكَ؛ وَ بِعُقُوقِهِمْ إِيَّاكَ وَ قَطْعِ رَحِمِهِمْ بُتِرُوا، أَ تُحِبُّ أَنَّهُمْ بَقُوا، وَ أَنَّهُمْ ضَيَّقُوا عَلَيْكَ؟» قَالَ: قُلْتُ: إِي وَ اللّهِ.

.

ص: 51

142 . باب در بيان قطع رحم

حسين بن محمد ، از على بن محمد بن سعيد ، از محمد بن مسلم ، از محمد بن محفوظ ، از على بن نعمان ، از ابن مسكان ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيوسته شيطان شادان است ، مادامى كه دو مسلمان از يكديگر جدايى ورزند و دورى كنند ، پس چون به هم رسند ، زانوهاى او مى لرزد و به هم مى خورد ، و بندهايش از هم جدا مى شود ، و آواز مى دهد كه : اى واى بر او! چه به او رسيد از هلاكت» .

142 . باب در بيان قطع رحمعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عمر بن اذينه ، از مسمع بن عبد الملك ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود : آگاه باشيد! كه در دشمنى كردن با يكديگر ، تيغ است . و مقصود من از آن ، نه آن تيغى است كه مو را مى تراشد ، وليكن تيغى است كه دين را مى تراشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن على ، از محمد بن فضيل ، از حذيفة بن منصور كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«از حالقه بپرهيزيد؛ زيرا كه آن ، دل هاى مردان را مى ميراند ، يا ايشان را مى كشد» . عرض كردم : حالقه (1) چيست؟ فرمود : «قطع رحم» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از عثمان بن عيسى ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به خدمت حضرت عرض كردم كه : برادران و پسران عموى من خانه را بر من تنگ كرده اند ، و مرا ناچار و مضطر گردانيده اند كه از آن خانه به سوى يك حجره پناه گرفته ام ، و اگر سخن گويم ، آنچه را كه در دست همه ايشان است مى گيرم . راوى مى گويد كه : حضرت به من فرمود كه :«صبر كن؛ زيرا كه خداى عز و جل به زودى از برايت فرجى قرار خواهد داد» . راوى مى گويد كه : پس برگشتم . و در سال صد و سى و يكم هجرت وبايى واقع شد ، و به خدا سوگند كه همه ايشان مردند و يكى از ايشان نماند . راوى مى گويد كه : پس من بيرون آمدم و چون بر آن حضرت داخل شدم ، فرمود كه : «حالِ اهل خانه ات چيست؟» مى گويد كه : عرض كردم : به خدا سوگند كه همه ايشان مردند و يكى از ايشان نماند . فرمود كه : «آن ، به سبب آن چيزى است كه با تو كردند ، و به واسطه عقوق ايشان است با تو ، و به آنكه رحم خويش را قطع كردند ، همه هلاك و مستأصل شدند . آيا دوست مى دارى كه ايشان مانده بودند و منزل را بر تو تنگ داشتند؟» راوى مى گويد كه : عرض كردم : آرى ، به خدا سوگند .

.


1- . و حالقه _ اسم فاعل است از حلق ، به فتح حاء و سكون لام _ ، به معنى موى تراشيدن و بر گلو زدن . و مراد از آن ، خصلتى است كه از صفت آن ، اين باشد كه دين را از بيخ ببرد ، چنان كه تيغِ مو كه آن را حلّاق مى گويند ، مو را از بيخ مى برد . (مترجم)

ص: 52

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام : ثَلَاثُ خِصَالٍ لَا يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتّى يَرى وَبَالَهُنَّ: الْبَغْيُ، وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ، وَ الْيَمِينُ الْكَاذِبَةُ؛ يُبَارِزُ اللّهَ بِهَا، وَ إِنَّ أَعْجَلَ الطَّاعَةِ ثَوَاباً لَصِلَةُ الرَّحِمِ، وَ إِنَّ الْقَوْمَ لَيَكُونُونَ فُجَّاراً، فَيَتَوَاصَلُونَ، فَتَنْمِي أَمْوَالُهُمْ وَ يُثْرُونَ، وَ إِنَّ الْيَمِينَ الْكَاذِبَةَ وَ قَطِيعَةَ الرَّحِمِ لَتَذَرَانِ الدِّيَارَ بَلَاقِعَ مِنْ أَهْلِهَا، وَ تَنْقُلُ الرَّحِمَ، وَ إِنَّ نَقْلَ الرَّحِمِ انْقِطَاعُ النَّسْلِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ عَنْبَسَةَ الْعَابِدِ، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ، فَشَكَا إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَقَارِبَهُ، فَقَالَ لَهُ :«اكْظِمْ غَيْظَكَ وَ افْعَلْ» فَقَالَ: إِنَّهُمْ يَفْعَلُونَ وَ يَفْعَلُونَ؟ فَقَالَ: «أَ تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُمْ، فَلَا يَنْظُرَ اللّهُ إِلَيْكُمْ؟».

.

ص: 53

از او ، از احمد بن محمد ، از حسن بن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از ابو عبيده ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«در كتاب على عليه السلام مذكور است كه سه خصلت است كه صاحب آنها هرگز نمى ميرد ، تا وبال و سختى آنها را ببيند و آنها : ظلم است و قطع رحم و سوگند دروغ ، كه به واسطه آن با خدا جنگجويى مى كند ، و به ميدان مصاف آمده ، آن جناب را مبارز مى طلبد . و به درستى كه طاعتى كه ثوابش از همه طاعات شتابان تر است ، صله رحم و پيوند خويشان است . و به درستى كه گاه است گروهى همه فاجر و نابكار مى باشند؛ پس به يگديگر مى پيوندند ، و به اين سبب مال هاى ايشان نشو و نما مى كند و بزرگ مى شود ، و صاحب مالِ بسيار مى شوند . و به درستى كه سوگند دروغ و قطع رحم ، خانه ها را ويران مى كند و از اهلش خالى مى گرداند ، و رحم نقل مى شود . و به درستى كه نقل رحم ، انقطاع و بريده شدن نسل است» .

على بن ابراهيم ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از عنبسة (بن) (1) عابد روايت كرده است كه گفت : مردى آمد و از خويشان خود به امام جعفر صادق عليه السلام شكايت كرد . حضرت به آن مرد فرمود كه :«خشم خود را فرو خور ، و با ايشان نيكى و احسان كن» . عرض كرد كه : ايشان بسيار بد ، و آنچه نبايد ، مى كنند . فرمود : «آيا مى خواهى كه مثل ايشان باشى؟ پس خداى عز و جل به سوى شما نظر رحمت نكند» .

.


1- . «بن» اضافى است و «عابد» صفت عنبسة است و نه نم پدر او .

ص: 54

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَا تَقْطَعْ رَحِمَكَ وَ إِنْ قَطَعَتْكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي خُطْبَتِهِ:«أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ». فَقَامَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْكَوَّاءِ الْيَشْكُرِيُّ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَ وَ تَكُونُ ذُنُوبٌ تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ وَيْلَكَ، قَطِيعَةُ الرَّحِمِ، إِنَّ أَهْلَ الْبَيْتِ لَيَجْتَمِعُونَ وَ يَتَوَاسَوْنَ وَ هُمْ فَجَرَةٌ، فَيَرْزُقُهُمُ اللّهُ ، وَ إِنَّ أَهْلَ الْبَيْتِ لَيَتَفَرَّقُونَ وَ يَقْطَعُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً، فَيَحْرِمُهُمُ اللّهُ وَ هُمْ أَتْقِيَاءُ».

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِذَا قَطَعُوا الْأَرْحَامَ، جُعِلَتِ الْأَمْوَالُ فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ».

143 _ بَابُ الْعُقُوقِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَدِيدِ بْنِ حَكِيمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«أَدْنَى الْعُقُوقِ أُفٍّ، وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ شَيْئاً أَهْوَنَ مِنْهُ لَنَهى عَنْهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كُنْ بَارّاً، وَ اقْتَصِرْ عَلَى الْجَنَّةِ، وَ إِنْ كُنْتَ عَاقّاً فَظّاً، فَاقْتَصِرْ عَلَى النَّارِ».

.

ص: 55

143 . باب در بيان عقوق

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : رحم خود را قطع مكن ، اگرچه تو را قطع كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش كه آن را مرفوع ساخته ، از ابوحمزه ثمالى كه گفت : اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ در خطبه خويش فرمود كه :«پناه مى برم به خدا از گناهانى كه نيستى را شتاب مى دهند» پس عبداللّه بن كوّاى يشكرى به سوى آن حضرت برخاست و عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! آيا گناهانى مى باشند كه نيستى را شتاب دهند؟ فرمود : «آرى ، واى بر تو! از جمله آنها ، قطع رحم است . به درستى كه خاندانى جمع مى شوند و با هم مواسات و برابرى مى كنند ، و حال آنكه ايشان همه فاجر و نابكارند ، و به سبب آن خداى عز و جل ايشان را روزى مى دهد . و به درستى كه خاندانى متفرّق مى شوند و از يكديگر مى بُرند . پس خداى عز و جل ايشان را محروم و بى بهره مى گرداند ، و حال آنكه ايشان پرهيزكارانند» .

از او ، از ابن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از ابو حمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«اميرالمؤمنين فرمود كه : چون رحم ها را قطع كنند ، مال ها در دست بَدان يا بدترين خلق خدا قرار داده شود» .

143 . باب در بيان عقوق (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از حديد بن حكيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«كمترين عقوق ، «افّ» به پدر و مادر گفتن است . و اگر خداى عز و جل چيزى را مى دانست كه از آن سهل تر باشد ، هر آينه از آن نهى مى فرمود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : به پدر و مادر نيكوكار باش ، و بر بهشت اقتصار كن . و اگر عاق و نافرمان باشى ، بر آتش دوزخ اقتصار كن» (و اقتصار بر چيزى ، به معنى وا ايستادن است) .

.


1- . و عقوق _ به ضمّ عين و قاف _ ، نافرمانى كردن است كسى را كه حق گذاردن او واجب باشد ، چون پدر و مادر . (مترجم)

ص: 56

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ، عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ، عَنْ صَالِحٍ الْحَذَّاءِ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ كُشِفَ غِطَاءٌ مِنْ أَغْطِيَةِ الْجَنَّةِ، فَوَجَدَ رِيحَهَا مَنْ كَانَتْ لَهُ رُوحٌ مِنْ مَسِيرَةِ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ إِلَا صِنْفا وَاحِدا» قُلْتُ: مَنْ هُمْ؟ قَالَ: «الْعَاقُّ لِوَالِدَيْهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : فَوْقَ كُلِّ ذِي بِرٍّ بِرٌّ حَتّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ، فَإِذَا قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ، وَ إِنَّ فَوْقَ كُلِّ عُقُوقٍ عُقُوقاً حَتّى يَقْتُلَ الرَّجُلُ أَحَدَ وَالِدَيْهِ، فَإِذَا فَعَلَ ذلِكَ فَلَيْسَ فَوْقَهُ عُقُوقٌ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ نَظَرَ إِلى أَبَوَيْهِ نَظَرَ مَاقِتٍ _ وَ هُمَا ظَالِمَانِ لَهُ _ لَمْ يَقْبَلِ اللّهُ لَهُ صَلَاةً».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُرَاتٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي كَلَامٍ لَهُ: إِيَّاكُمْ وَ عُقُوقَ الْوَالِدَيْنِ؛ فَإِنَّ رِيحَ الْجَنَّةِ تُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ أَلْفِ عَامٍ، وَ لَا يَجِدُهَا عَاقٌّ، وَ لَا قَاطِعُ رَحِمٍ، وَ لَا شَيْخٌ زَانٍ، وَ لَا جَارُّ إِزَارِهِ خُيَلَاءَ، إِنَّمَا الْكِبْرِيَاءُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».

عَنْهُ، عَنْ يَحْيَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَوْ عَلِمَ اللّهُ شَيْئاً أَدْنى مِنْ أُفٍّ لَنَهى عَنْهُ ، وَ هُوَ مِنْ أَدْنَى الْعُقُوقِ؛ وَ مِنَ الْعُقُوقِ أَنْ يَنْظُرَ الرَّجُلُ إِلى وَالِدَيْهِ، فَيُحِدَّ النَّظَرَ إِلَيْهِمَا».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ أَبِي عليه السلام نَظَرَ إِلى رَجُلٍ وَ مَعَهُ ابْنُهُ يَمْشِي ، وَ الِابْنُ مُتَّكِئٌ عَلى ذِرَاعِ الْأَبِ» قَالَ: «فَمَا كَلَّمَهُ أَبِي عليه السلام مَقْتاً لَهُ حَتّى فَارَقَ الدُّنْيَا».

.

ص: 57

ابو على اشعرى ، از حسن بن على كوفى ، از عبيس بن هشام ، از صالح حذّاء ، از يعقوب بن شعيب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون روز قيامت شود ، پرده اى از پرده هاى بهشت را بردارند . پس هر كه را روح باشد ، بوى آن را از مسافتى كه پانصدساله راه باشد بيابد ، مگر يك قسم از مردمان» . عرض كردم كه : ايشان كيانند؟ فرمود : «كسى كه عاق پدر و مادر خود باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بالاتر از هر صاحب نيكى ، نيكوكارى هست ، تا آنكه مرد در راه خدا كشته شود . پس چون در راه خدا كشته شود ، بالاتر از او نيكوكارى نيست . و به درستى كه بالاتر از هر عقوقى ، عقوقى هست ، تا آنكه مرد ، يكى از پدر و مادر خود را بكشد . پس چون اين را به فعل آورد ، بالاتر از آن عقوقى نيست» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از سيف بن عميره ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه نظر كند به سوى پدر و مادر خويش ، مانند نظر كسى كه چيزى را دشمن داشته باشد ، در حالى كه پدر و مادر بر او ستمكار باشند ، خداى عز و جل هيچ نماز او را قبول نكند» .

از او ، از محمد بن على ، از محمد بن فرات ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله در بعضى از سخنان خويش فرمود كه : بپرهيزيد از نافرمانى پدر و مادر؛ زيرا كه ، بوى بهشت از مسافتى كه به قدر هزارساله راه باشد ، يافت مى شود ، و عاق و قطع كننده رحم و پير زناكار و آنكه جامه خويش را از روى تكبّر بر زمين مى كشد ، هيچ يك ، بوى آن را نمى يابند . و بزرگوارى نيست ، مگر از براى خدا كه پروردگار عالميان است» .

از او ، از يحيى بن ابراهيم بن ابى البلاد ، از پدرش ، از جدّش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«اگر خداى عز و جل چيزى را از «افّ» پست تر و كمتر مى دانست ، هر آينه از آن نهى مى فرمود . و آن ، از پست ترين عقوق است . و از جمله عقوق آن است كه ، مرد به سوى پدر و مادرش نظر كند ، و نظر را به سوى ايشان تيز و تند گرداند» .

از او ، از پدرش ، از هارون بن جهم ، از عبداللّه بن سليمان ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«پدرم عليه السلام به سوى مردى نظر فرمود ، و پسرش همراه او مى رفت ، و آن پسر بر ساق دست پدر تكيه داده بود» . حضرت فرمود : «پس پدرم عليه السلام با آن پسر سخن نفرمود ، از روى دشمنى و خشمى كه با او داشت ، و او را زشت مى داشت ، تا وقتى كه از دنيا مفارقت نمود» .

.

ص: 58

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ حَدِيدِ بْنِ حَكِيمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«أَدْنَى الْعُقُوقِ أُفٍّ، وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ أَيْسَرَ مِنْهُ لَنَهى عَنْهُ».

144 _ بَابُ الِانْتِفَاءِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَفَرَ بِاللّهِ مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ نَسَبٍ وَ إِنْ دَقَّ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَفَرَ بِاللّهِ مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ نَسَبٍ وَ إِنْ دَقَّ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ رِجَالٍ شَتّى، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام، أَنَّهُمَا قَالَا:«كُفْرٌ بِاللّهِ الْعَظِيمِ الِانْتِفَاءُ مِنْ حَسَبٍ وَ إِنْ دَقَّ».

145 _ بَابُ مَنْ آذَى الْمُسْلِمِينَ وَ احْتَقَرَهُمْمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِيَأْذَنْ بِحَرْبٍ مِنِّي مَنْ آذى عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ، وَ لْيَأْمَنْ غَضَبِي مَنْ أَكْرَمَ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ، وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مِنْ خَلْقِي فِي الْأَرْضِ فِيمَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ إِلَا مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ مَعَ إِمَامٍ عَادِلٍ، لَاسْتَغْنَيْتُ بِعِبَادَتِهِمَا عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقْتُ فِي أَرْضِي، وَ لَقَامَتْ سَبْعُ سَمَاوَاتٍ وَ أَرَضِينَ بِهِمَا، وَ لَجَعَلْتُ لَهُمَا مِنْ إِيمَانِهِمَا أُنْساً لَا يَحْتَاجَانِ إِلى أُنْسِ سِوَاهُمَا».

.

ص: 59

144 . باب در بيان انتفا

145 . باب در بيان آنكه مسلمانان را مى رنجاند ، و ايشان را خوار و بى مقدار نمايد

ابوعلى اشعرى ، از احمد بن محمد ، از محسن بن احمد ، از ابان بن عثمان ، از حديد بن حكيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«كمترين عقوق ، «افّ» است . و اگر خداى عز و جل آسان تر از آن را مى دانست ، هر آينه از آن نهى مى فرمود» .

144 . باب در بيان انتفا (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«كافر شده است به خدا ، هر كه از نسبى بيزارى جويد ، و هر چند كه آن نسب ، دقيق و باريك و پوشيده باشد» (و ثبوتش اشكالى داشته باشد) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابو المغرا ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :... تا آخر آنچه در حديث اوّل است .

على بن محمد ، از صالح بن ابى حمّاد ، از ابن ابى عمير و ابن فضّال ، از مردان پراكنده _ يعنى راويان بسيار _ ، از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمودند :«انتفا و تبّرى از حسب؛ يعنى نفى نسب ، كافر شدن است به خداى بزرگوار . و هر چند كه آن نسبت ، دقيق و باريك باشد» .

145 . باب در بيان آنكه مسلمانان را مى رنجاند ، و ايشان را خوار و بى مقدار نمايدمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«خداى عز و جل فرموده است كه : هر كه بنده مؤمن را برنجاند ، بايد كه عالم شود به جنگى كه از جانب من صادر شود (2) ، و بايد كه هر كه بنده مؤمن مرا گرامى دارد ، از خشم من ايمن باشد . و اگر از خلق من كه در زمين اند ، در ميانه مشرق و مغرب كسى نباشد ، مگر يك مؤمن كه با امام عادل باشد ، هر آينه به عبادت اين دو كس ، از همه آنچه آن را در زمين آفريده ام ، بى نيازى جويم . و هر آينه هفت آسمان و هفت زمين به اين دو كس برپا باشند ، و از براى ايشان ، از ايمانى كه دارند ، انيس و مونسى قرار دهم ، كه به انيسى كه غير از ايشان باشد ، محتاج نباشند» .

.


1- . و انتفاء _ به كسر اوّل _ ، سه معنى دارد : نيست شدن و بيرون رفتن و بى گناهى نمودن . و مراد از آن در اينجا ، تبّرى و بيزارى جستن پدر است از نسب فرزند خويش ، يا بعضى از خويشان از بعضى ديگر . (مترجم)
2- . يعنى بداند كه با او جنگ خواهم كرد . و مراد از جنگ آن جناب ، عذاب دنيا و آتش دوزخ است .

ص: 60

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُنْذِرِ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادى مُنَادٍ: أَيْنَ الصُّدُودُ لِأَوْلِيَائِي؟ فَيَقُومُ قَوْمٌ لَيْسَ عَلى وُجُوهِهِمْ لَحْمٌ، فَيُقَالُ: هؤُلَاءِ الَّذِينَ آذَوُا الْمُؤْمِنِينَ، وَ نَصَبُوا لَهُمْ وَ عَانَدُوهُمْ، وَ عَنَّفُوهُمْ فِي دِينِهِمْ، ثُمَّ يُؤْمَرُ بِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً، فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ حَقَرَ مُؤْمِناً مِسْكِيناً أَوْ غَيْرَ مِسْكِينٍ، لَمْ يَزَلِ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَاقِراً لَهُ مَاقِتاً حَتّى يَرْجِعَ عَنْ مَحْقَرَتِهِ إِيَّاهُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يَقُولُ: مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي، وَ أَنَا أَسْرَعُ شَيْءٍ إِلى نُصْرَةِ أَوْلِيَائِي».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : قَدْ نَابَذَنِي مَنْ أَذَلَّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ».

.

ص: 61

از او ، از احمد بن محمد ، از ابن سنان ، از منذر بن يزيد ، از مفضّل بن عمر روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون روز قيامت شود ، مناديى ندا كند كه : كجايند آنان كه دوستان مرا ريشخند كرده اند ، يا ايشان را از حقّ ايشان منع كرده اند ، يا از ايشان رو گردان بوده اند؟ پس گروهى برمى خيزند كه گوشت بر روى هاى ايشان نباشند ، و گفته مى شود كه : اين گروه ، آنانند كه مؤمنان را آزار كرده اند ، و نصب عداوت از براى ايشان نموده اند ، و با ايشان عناد ورزيده اند ، و ايشان را در دينى كه داشته اند ، سرزنش كرده اند پس امر مى شود كه : ايشان را به سوى دوزخ برند» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از ابن فضّال ، از ثعلبة بن ميمون ، از حمّاد بن بشير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى _ تبارك و تعالى _ فرموده است كه : هر كه دوستى از دوستان مرا خوارى رساند ، به حقيقت كه خود را از براى جنگ من آماده ساخته است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن عثمان ، از محمد بن ابى حمزه ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه مؤمنى را خوار گرداند؛ خواه آن مؤمن گدا باشد ، و خواه غير گدا ، پيوسته خداى عز و جلاو را خوار دارد ، و بر او خشمناك باشد ، تا وقتى كه از خوار داشتن آن مؤمن بازگردد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن نعمان ، از ابن مسكان ، از معلّى بن خنيس روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : هر كه دوستى از دوستان مرا خوارى رساند ، به حقيقت كه خود را از براى جنگ من آماده ساخته است . و من از هر چيزى شتابان ترم به سوى يارى دوستان خود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم ، از معلّى بن خنيس ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى عز و جل فرموده است كه : هر كه بنده مؤمن مرا خوار كند ، به حقيقت كه با من جنگ كرده و دشمنى را آشكار نموده ، و گويا كه تير به جانب من انداخته است» .

.

ص: 62

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى؛ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي، وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ؛ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ، وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا؛ إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ، وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ، وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ، وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، قَالَ: يَا رَبِّ، مَا حَالُ الْمُؤْمِنِ عِنْدَكَ؟ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ، مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ، وَ أَنَا أَسْرَعُ شَيْءٍ إِلى نُصْرَةِ أَوْلِيَائِي، وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ وَفَاةِ الْمُؤْمِنِ، يَكْرَهُ الْمَوْتَ، وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ؛ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَا يُصْلِحُهُ إِلَا الْغِنى، وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلى غَيْرِ ذلِكَ لَهَلَكَ ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَا يُصْلِحُهُ إِلَا الْفَقْرُ، وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلى غَيْرِ ذلِكَ لَهَلَكَ، وَ مَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ، فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ، وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا؛ إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ، وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ».

.

ص: 63

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى و ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار و هر دو ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از حمّاد بن بشير روايت كرده اند كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى عز و جل فرموده است كه : هر كه دوستى از دوستان مرا خوار گرداند ، به حقيقت كه خود را از براى جنگ من آماده ساخته . و هيچ بنده اى به سوى من تقرّب نجسته است ، به چيزى كه در نزد من دوست تر باشد ، از چيزى كه بر او واجب گردانيده ام . و به درستى كه بنده تقرّب مى جويد به سوى من ، به عمل سنّتى كه بر او واجب نيست ، تا آنكه او را دوست دارم؛ پس هرگاه او را دوست دارم ، گوش او باشم كه به آن مى شنود ، و چشم او باشم كه به آن مى بيند ، و زبان او باشم كه به آن سخن مى گويد ، و دست او باشم كه به آن از روى شدّت مى گيرد . اگر مرا بخواند ، او را اجابت كنم ، و اگر از من درخواهد ، به او عطا فرمايم . و از چيزى يا در چيزى كه من فاعل و كننده آنم ، آن قدر تردّد ندارم ، مانند تردّدى كه در نزد مردن بنده مؤمن خود دارم . او مرگ را ناخوش دارد ، و من از آنچه او ناخوش دارد ، خوش ندارم» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از ابو سعيد قمّاط ، از ابان بن تغلب ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«چون پيغمبر صلى الله عليه و آله را به آسمان بردند ، عرض كرد كه : اى پروردگار من! حال مؤمن در نزد تو چون و چگونه است؟ فرمود كه : يا محمد! هر كه دوستى از دوستان مرا خوار گرداند ، به حقيقت كه با من مبارزه نموده است به جنگ (1) ، و من از هر چيزى شتابان ترم به سوى يارى دوستانم . و از چيزى كه من فاعل آنم ، آن قدر تردّد ندارم ، مانند تردّدى كه از وفات مؤمن دارم . او مرگ را ناخوش دارد ، و من اندوهگينى او را خوش ندارم . و به درستى كه از جمله بندگان مؤمن من ، كسى است كه چيزى از برايش صلاحيّت ندارد ، مگر بى نيازى . و اگر او را به سوى غير آن صرف كنم[=بگردانم] ، هر آينه هلاك شود . و به درستى كه از جمله بندگان مؤمن من ، كسى است كه چيزى غير از فقر و درويشى از برايش صلاحيّت ندارد ، و اگر آن را به سوى غير آن صرف كنم ، هر آينه هلاك شود . و بنده من تقرّب نمى جويد به سوى من ، به چيزى كه در نزد من دوست تر باشد ، از آنچه بر او واجب گردانيده ام . و به درستى كه بنده من تقرّب مى جويد به سوى من ، به عمل سنّتى كه بر او واجب نيست ، تا آنكه او را دوست دارم . پس هرگاه او را دوست دارم ، گوش او باشم كه به آن مى شنود ، و چشم او باشم كه به آن مى بيند ، و زبان او باشم كه به آن سخن مى گويد ، و دست او باشم كه به آن از روى شدّت مى گيرد . اگر مرا بخواند ، او را اجابت كنم ، و اگر از من درخواهد ، به او عطا فرمايم» . (2)

.


1- . و مبارزه ، از ميان صف بيرون شدن است از براى جنگ .
2- . و مخفى نماند كه اين حديث و امثال آن ، از احاديث مشكله است . و بعضى از ناتمامان ، به ظاهر آن متمسّك شده ، پُر پوچى چند به قالب زده اند ، و در شرح و بيان آن ، كفرها گفته اند . و حقير ، تحقيق آن را در رساله نجات السّالكين نموده ام ، به وضعى كه اهل حق را خوش آيد . هر كه خواهد ، به آن كتاب رجوع نمايد . (مترجم)

ص: 64

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنِ اسْتَذَلَّ مُؤْمِناً وَ اسْتَحْقَرَهُ لِقِلَّةِ ذَاتِ يَدِهِ وَ لِفَقْرِهِ، شَهَرَهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلى رُؤُوسِ الْخَلَائِقِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ مُعَاوِيَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَقَدْ أَسْرى رَبِّي بِي، فَأَوْحى إِلَيَّ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ مَا أَوْحى، وَ شَافَهَنِي إِلى أَنْ قَالَ لِي: يَا مُحَمَّدُ، مَنْ أَذَلَّ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَنِي بِالْمُحَارَبَةِ، وَ مَنْ حَارَبَنِي حَارَبْتُهُ، قُلْتُ: يَا رَبِّ، وَ مَنْ وَلِيُّكَ هذَا ، فَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّ مَنْ حَارَبَكَ حَارَبْتَهُ؟ قَالَ: ذَاكَ مَنْ أَخَذْتُ مِيثَاقَهُ لَكَ وَ لِوَصِيِّكَ وَ لِذُرِّيَّتِكُمَا بِالْوَلَايَةِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : مَنِ اسْتَذَلَّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ، وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ، إِنِّي أُحِبُّ لِقَاءَهُ فَيَكْرَهُ الْمَوْتَ، فَأَصْرِفُهُ عَنْهُ، وَ إِنَّهُ لَيَدْعُونِي فِي الْأَمْرِ، فَأَسْتَجِيبُ لَهُ بِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ» .

.

ص: 65

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه مؤمنى را خوار گرداند و او را حقير شمارد ، از براى آنكه چيزى در دست ندارد و فقير و درويش است ، خدا او را در روز قيامت ، على رؤس الخلائق (يعنى در جايى كه همه آفريدگان خدا حضور داشته باشند) رسوا گرداند» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از معاويه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر آينه به حقيقت كه خداى عز و جل در شبى مرا به معراج برد و از پس پرده به سوى من وحى فرمود ، آنچه وحى فرمود . و آن جناب _ تعالى و تقدّس _ ، بدون واسطه (كه مراد از مشافهه و رو به رو است) ، به من فرمود كه : يا محمد! هر كه دوستى از دوستان مرا خوار گرداند ، به حقيقت كه خود را از براى من به جنگ آماده ساخته است . و هر كه با من جنگ كند ، با او جنگ كنم . عرض كردم كه : اى پروردگار من! اين دوست تو كه مى فرمايى ، مراد از آن كيست؟زيرا كه من دانسته ام كه هر كه با تو جنگ كند ، تو با او جنگ مى كنى . فرمود كه : مراد از آن ، كسى است كه پيمان او را گرفته ام از براى تو و از براى وصّى تو و از براى ذريّه شما به ولايت ، كه به ولايت شما قائل باشد و شما را دوست دارد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابن مسكان ، از معلّى بن خنيس ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى عز و جل فرموده است كه : هر كه بنده مؤمن مرا خوار گرداند ، به حقيقت كه با من در مقام جنگ درآمده ، و مرا مبارز طلبيده به جنگ كردن با يكديگر . و در چيزى كه من فاعل آنم ، آن قدر تردّد ندارم ، مانند تردّدى كه در خصوص بنده مؤمن خود دارم؛زيرا كه من ديدار او را دوست مى دارم ، و او مرگ را ناخوش دارد؛ پس مرگ را از او مى گردانم و او را نمى ميرانم . و به درستى كه او مرا در امرى مى خواند و به جهت آن دعا مى كند؛ پس من او را اجابت مى كنم به چيزى كه از برايش بهتر است» .

.

ص: 66

146 _ بَابُ مَنْ طَلَبَ عَثَرَاتِ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَوْرَاتِهِمْمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ وَ الْفَضْلِ ابْنَيْ يَزِيدَ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام ، قَالَا:«أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ أَنْ يُوَاخِيَ الرَّجُلَ عَلَى الدِّينِ، فَيُحْصِيَ عَلَيْهِ عَثَرَاتِهِ وَ زَلَاتِهِ لِيُعَنِّفَهُ بِهَا يَوْماً مَا».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسَانِهِ، وَ لَمْ يُخْلِصِ الْاءِيمَانَ إِلى قَلْبِهِ، لَا تَذُمُّوا الْمُسْلِمِينَ، وَ لَا تَتَبَّعُوا عَوْرَاتِهِمْ؛ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَاتِهِمْ، تَتَبَّعَ اللّهُ عَوْرَتَهُ؛ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللّهُ تَعَالى عَوْرَتَهُ ، يَفْضَحْهُ وَ لَوْ فِي بَيْتِهِ». عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، مِثْلَهُ.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ أَقْرَبَ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ أَنْ يُوَاخِيَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ عَلَى الدِّينِ، فَيُحْصِيَ عَلَيْهِ عَثَرَاتِهِ وَ زَلَاتِهِ لِيُعَنِّفَهُ بِهَا يَوْماً مَا».

.

ص: 67

146 . باب در بيان جستجوى لغزش هاى مؤمنان و عورت هاى ايشان

146 . باب در بيان جستجوى لغزش هاى مؤمنان و عورت هاى ايشان (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از ابراهيم و فضل ، پسران يزيد اشعرى ، از عبداللّه بن بكير ، از زراره ، از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است كه هر يك فرمودند كه :«وقتى كه بنده از هر وقتى به سوى كفر نزديك تر است ، آن وقتى است كه مردى با مردى مواخات و برادرى مى كند بر دين اسلام؛ پس سردرآمدن ها و لغزش هاى او را بر او مى شمارد و ضبط مى كند ، از براى آنكه در وقتى از اوقات ، او را به آنها ملامت و سرزنش كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن نعمان ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اى گروه كسانى كه به زبان خويش اسلام آورده ايد ، و ايمان به سوى دل هاى شما خالص نشده! مسلمانان را مذمّت مكنيد ، و عورت هاى ايشان را پيروى منماييد (2) ؛زيرا كه هر كه عورت هاى ايشان را پيروى كند ، خداى عز و جل عورت او را پيروى مى كند . و هر كه خدا عورت هاى او را پيروى كند ، او را رسوا مى سازد ، و اگرچه در خانه يا اطاق خويش باشد» . از او ، از على بن نعمان ، از ابو الجارود ، از امام محمد باقر عليه السلام مثل اين روايت است .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از على بن حكم ، از عبداللّه بن بكير ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :... تا آخر آنچه در حديث اوّل گذشت .

.


1- . و عورت _ به فتح عين و سكون واو _ ، شكاف و فرجه و خصوص قبل و دبر است . و مراد از آن در اينجا ، هر چيزى است كه موضوع ستر و پوشش باشد ، و هر چه از آن شرم مى شود . (مترجم)
2- . يعنى عيبجويى و تجسس از زشتى ها .

ص: 68

عَنْهُ، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يُسْلِمْ بِقَلْبِهِ، لَا تَتَبَّعُوا عَثَرَاتِ الْمُسْلِمِينَ؛ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَثَرَاتِ الْمُسْلِمِينَ، تَتَبَّعَ اللّهُ عَثْرَتَهُ؛ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللّهُ عَثْرَتَهُ، يَفْضَحْهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَوِ الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَا تَطَلَّبُوا عَثَرَاتِ الْمُؤْمِنِينَ؛ فَإِنَّ مَنْ تَتَبَّعَ عَثَرَاتِ أَخِيهِ، تَتَبَّعَ اللّهُ عَثَرَاتِهِ؛ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللّهُ عَثَرَاتِهِ، يَفْضَحْهُ وَ لَوْ فِي جَوْفِ بَيْتِهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ أَنْ يُوَاخِيَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ عَلَى الدِّينِ، فَيُحْصِيَ عَلَيْهِ زَلَاتِهِ لِيُعَيِّرَهُ بِهَا يَوْماً مَا» .

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«أَبْعَدُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللّهِ أَنْ يَكُونَ الرَّجُلُ يُوَاخِيَ الرَّجُلَ ، وَ هُوَ يَحْفَظُ عَلَيْهِ زَلَاتِهِ لِيُعَيِّرَهُ بِهَا يَوْماً مَا».

147 _ بَابُ التَّعْيِيرِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ أَنَّبَ مُؤْمِناً، أَنَّبَهُ اللّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَذَاعَ فَاحِشَةً كَانَ كَمُبْتَدِئِهَا ، وَ مَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِشَيْءٍ لَمْ يَمُتْ حَتّى يَرْكَبَهُ».

.

ص: 69

147 . باب در بيان سرزنش كردن

از او ، از حجّال ، از عاصم بن حميد ، از ابو بصير ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اى گروه كسانى كه به زبان خويش اسلام آورده ايد ، و به دل هاى خويش اسلام نياورده ايد! لغزش هاى مسلمانان را پيروى مكنيد؛زيرا كه هر كه لغزش هاى مسلمانان را پيروى كند ، خدا لغزش هاى او را پيروى مى كند . و هر كه خداى عز و جل لغزش او را پيروى كند ، او را رسوا مى كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از على بن اسماعيل ، از ابن مسكان ، از محمد بن مسلم يا حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : لغزش هاى مؤمنان را پيروى مكنيد؛ زيرا كه هر كه لغزش هاى مؤمنان را پيروى مى كند ، خداى عز و جل لغزش او را پيروى كند . و هر كه خداى عز و جل لغزش او را پيروى كند ، او را رسوا مى كند ، و هر چند كه در اندران خانه يا حجره خود باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن خالد، از ابن فضّال، از ابن بكير ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :... تا آخر آنچه در حديث اوّل است ، مگر آنكه اين حديث «سردرآمدن ها» را ندارد .

از او ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«وقتى كه بنده از هر وقتى از خداى عز و جلدورتر است ، آن وقتى است كه مردى با مردى برادرى مى كند ، و حال آنكه لغزش هاى او را محافظت مى نمايد ، از براى آنكه در وقتى از اوقات ، او را به آنها ملامت و سرزنش نمايد» .

147 . باب در بيان سرزنش كردنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن عثمان ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه مؤمنى را ملامت و سرزنش كند ، خدا او را در دنيا و آخرت سرزنش كند» .

از او ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از اسماعيل بن عمّار ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه امر زشتى را فاش كند ، چون كسى باشد كه به آن آغاز كرده و آن را به جا آورده . و هر كه مؤمنى را به چيزى سرزنش كند ، نميرد ، تا خود مرتكب آن چيز شود» .

.

ص: 70

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ، لَمْ يَمُتْ حَتّى يَرْكَبَهُ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ لَقِيَ أَخَاهُ بِمَا يُؤَنِّبُهُ، أَنَّبَهُ اللّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ».

148 _ بَابُ الْغِيبَةِ وَ الْبَهْتِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْغِيبَةُ أَسْرَعُ فِي دِينِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ مِنَ الْأَكِلَةِ فِي جَوْفِهِ». قَالَ: «وَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْجُلُوسُ فِي الْمَسْجِدِ انْتِظَارَ الصَّلَاةِ عِبَادَةٌ مَا لَمْ يُحْدِثْ، قِيلَ: يَا رَسُولَ اللّهِ، وَ مَا يُحْدِثُ؟ قَالَ: الِاغْتِيَابَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قَالَ فِي مُؤْمِنٍ مَا رَأَتْهُ عَيْنَاهُ وَ سَمِعَتْهُ أُذُنَاهُ، فَهُوَ مِنَ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» ».

.

ص: 71

148 . باب در بيان غيبت و بهتان

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه مؤمنى را به گناهى سرزنش كند ، نميرد ، تا آن گناه را مرتكب گردد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن فضّال ، از حسين بن عمر بن سليمان ، از معاويه بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه برادر خود را ملاقات كند به چيزى كه او را سرزنش كند ، خداى _ تعالى _ او را در دنيا و آخرت سرزنش كند» .

148 . باب در بيان غيبت و بهتان (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : غيبت ، در تباهى دين مسلمان ، شتابان تر است از خوره ، در اندران او» . و فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : نشستن در مسجد براى انتظار كشيدن نماز ، عبادت است ، مادام كه حدث از او سر نزند . عرض شد كه : يا رسول اللّه ! چه حدث مى كند كه موجب اين باشد كه نشستنش عبادت نباشد؟ فرمود كه : غيبت كردن» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه در حقّ مؤمنى بگويد ، آنچه را كه هر دو چشمش آن را ديده و هر دو گوشش آن را شنيده ، چنين كسى از جمله آنان است كه خداى عز و جل در حقّ ايشان فرموده است كه : «اِنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ فِى الَّذينَ امَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ» (2) ؛ يعنى : به درستى كه آنان كه دوست مى دارند كه فاش گردد خصلت ناشايست كه آن زنا است و انواع قبائح و زشتى ها ، در باره آنان كه ايمان آورده اند ، از براى ايشان است عذابى دردناك يا دردآورنده» .

.


1- . و غيبت _ به كسر غين _ ، بدگويى كردن است در پسِ سر مؤمنى ، به آنچه در او باشد ، كه اگر بشنود ، او را بد آيد ، و بايد كه آن سخن ، قابليّت بد آمدن داشته باشد . پس اگر كسى از آنچه مدح و تعريف باشد ، او را بد آيد ، داخل در اين باب نيست ، چنان كه اگر كسى از سخن بد كه در باره او گويند ، بدش نيايد ، از اين باب بيرون نيست . و آنچه بعضى از صلحا مى كنند كه مردم را در غيبت خويش اذن مى دهند ، عين خطا است؛ چه ترغيب است در فعل حرام . بلى ، اگر بعد از وقوع آن ، كسى غيبت كننده را حلال كند ، فعلى است حميده و شغلى است پسنديده . و آنچه در ميان فارسيان مشهور است ، غيبت ، به فتح غين است ، و بهتان ، بدگويى دروغ است . (مترجم)
2- . نور، 19.

ص: 72

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْغِيبَةِ، قَالَ:«هُوَ أَنْ تَقُولَ لِأَخِيكَ فِي دِينِهِ مَا لَمْ يَفْعَلْ، وَ تَبُثَّ عَلَيْهِ أَمْراً قَدْ سَتَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ لَمْ يُقَمْ عَلَيْهِ فِيهِ حَدٌّ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ حَفْصِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«سُئِلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : مَا كَفَّارَةُ الِاغْتِيَابِ؟ قَالَ: تَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ كُلَّمَا ذَكَرْتَهُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ بَهَتَ مُؤْمِناً أَوْ مُؤْمِنَةً بِمَا لَيْسَ فِيهِ، بَعَثَهُ اللّهُ فِي طِينَةِ خَبَالٍ حَتّى يَخْرُجَ مِمَّا قَالَ» . قُلْتُ: وَ مَا طِينَةُ الْخَبَالِ؟ قَالَ: «صَدِيدٌ يَخْرُجُ مِنْ فُرُوجِ الْمُومِسَاتِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ رَجُلٍ لَا نَعْلَمُهُ إِلَا يَحْيَى الْأَزْرَقَ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ :«مَنْ ذَكَرَ رَجُلاً مِنْ خَلْفِهِ بِمَا هُوَ فِيهِ مِمَّا عَرَفَهُ النَّاسُ، لَمْ يَغْتَبْهُ؛ وَ مَنْ ذَكَرَهُ مِنْ خَلْفِهِ بِمَا هُوَ فِيهِ مِمَّا لَا يَعْرِفُهُ النَّاسُ، اغْتَابَهُ؛ وَ مَنْ ذَكَرَهُ بِمَا لَيْسَ فِيهِ، فَقَدْ بَهَتَهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ سَيَابَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«الْغِيبَةُ أَنْ تَقُولَ فِي أَخِيكَ مَا سَتَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ، وَ أَمَّا الْأَمْرُ الظَّاهِرُ فِيهِ مِثْلُ الْحِدَّةِ وَ الْعَجَلَةِ، فَلَا؛ وَ الْبُهْتَانُ أَنْ تَقُولَ فِيهِ مَا لَيْسَ فِيهِ».

.

ص: 73

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على وشّآء ، از داود بن سرحان روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از غيبت . فرمود كه :«غيبت ، آن است كه از براى آنكه برادر تو است ، در دينش چيزى را بگويى كه نكرده باشد ، و بر او امرى را ثابت گردانى كه خداى عز و جل آن را بر او پوشيده باشد ، و در آن بر او حدّى از حدودى كه در شرع مقرّر است ، اقامه نشده باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از پدرش ، از هارون بن حجم ، از حفص بن عمر ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله سؤال شد كه كفّاره غيبت كردن چيست؟ فرمود كه : از خدا آمرزش مى طلبى براى كسى كه او را غيبت كرده اى ، در هر زمان كه او را ياد كنى» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از ابن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه بر مرد مؤمن يا زن مؤمنه اى بهتان بندد به آنچه در او نيست ، خدا او را در طينت خبال محشور گرداند و در آن بدارد ، تا از عهده آنچه گفته بيرون آيد» . عرض كردم كه : طينت خبال چيست؟ فرمود كه : «چرك و خونابه اى است كه از فرج هاى زنان زناكار بيرون مى آيد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از عبّاس بن عامر ، از ابان ، از مردى كه ما او را نمى دانيم ، مگر يحيى ازرق روايت كرده است كه گفت : امام موسى كاظم عليه السلام به من فرمود كه :«هر كه مردى را از پشت سرش ذكر كند به آنچه در او موجود است ، از آنچه مردم آن را شناخته اند و شهرت يافته ، او را غيبت نكرده . و هر كه او را ياد كند از پشت سرش به آنچه در او موجود است ، از آنچه مردم آن را نشناخته اند و به آن خبر ندارند ، او را غيبت كرده است . و هر كه او را مذكور سازد به آنچه در او نيست ، به حقيقت كه بر او بهتان بسته است» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس بن عبد الرحمان ، از عبد الرحمان بن سيابه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«غيبت ، آن است كه در حق برادرت بگويى ، آنچه را كه خداى عز و جل آن را بر او پوشيده . امّا امرى كه ظاهر است در او ، مانند تيزى و تندى غيبت نيست . و بهتان ، آن است كه در حقّ او بگويى ، آنچه را كه در او نيست» .

.

ص: 74

149 _ بَابُ الرِّوَايَةِ عَلَى الْمُؤْمِنِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ رَوى عَلى مُؤْمِنٍ رِوَايَةً يُرِيدُ بِهَا شَيْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوءَتِهِ لِيَسْقُطَ مِنْ أَعْيُنِ النَّاسِ، أَخْرَجَهُ اللّهُ مِنْ وَلَايَتِهِ إِلى وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ، فَلَا يَقْبَلُهُ الشَّيْطَانُ» .

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: عَوْرَةُ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ حَرَامٌ؟ قَالَ:«نَعَمْ» . قُلْتُ: تَعْنِي سُفْلَيْهِ؟ قَالَ: «لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ، إِنَّمَا هِيَ إِذَاعَةُ سِرِّهِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنِ حُسَيْنِ بْنِ مُخْتَارٍ، عَنْ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِيمَا جَاءَ فِي الْحَدِيثِ:«عَوْرَةُ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ حَرَامٌ» قَالَ: «مَا هُوَ أَنْ يَنْكَشِفَ فَتَرى مِنْهُ شَيْئاً، إِنَّمَا هُوَ أَنْ تَرْوِيَ عَلَيْهِ أَوْ تَعِيبَهُ» .

150 _ بَابُ الشَّمَاتَةِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ قَالَ:«لَا تُبْدِي الشَّمَاتَةَ لِأَخِيكَ؛ فَيَرْحَمَهُ اللّهُ ، وَ يُصَيِّرَهَا بِكَ» . وَ قَالَ: «مَنْ شَمِتَ بِمُصِيبَةٍ نَزَلَتْ بِأَخِيهِ، لَمْ يَخْرُجْ مِنَ الدُّنْيَا حَتّى يُفْتَتَنَ».

.

ص: 75

149 . باب در بيان روايت كردن سخنى به جهت ضرر بر مؤمن

150 . باب در بيان شماتت

149 . باب در بيان روايت كردن سخنى به جهت ضرر بر مؤمنمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«هر كه بر مؤمنى روايت و كلامى را روايت كند ، و سخنى از او بگويد ، و خواسته باشد كه به آن ، عيب او را بروز دهد ، و مروّت و جوانمردى او را درهم شكند ، تا از چشم مردمان بيفتد ، خداى _ تعالى _ او را از دوستى خود بيرون برد ، به سوى دوستى شيطان؛ پس شيطان ، او را قبول نكند» .

از او ، از احمد ، از حسن بن محبوب ، از عبداللّه بن سنان روايت است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟ فرمود :«آرى» . عرض كردم كه : مقصودت از اين ، پايين تنه او است . فرمود : «چنان نيست كه تو به سوى آن رفته اى . جز اين نيست كه مقصود از آن ، فاش كردن سرّ او است» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از حسين بن مختار ، از زيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه ، در آنچه در حديث آمده است كه عورت مؤمن بر مؤمن حرام است ، كه آن حضرت فرمود :«مراد اين نيست كه عورتش كشف شود ، پس تو چيزى از آن را ببينى . جز اين نيست كه مقصود آن است كه بر او روايت كنى و سخنى بگويى كه باعث ضرر او باشد ، يا آنكه او را عيب كنى» .

150 . باب در بيان شماتت (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از حسن بن على بن فضّال ، از ابراهيم بن محمد اشعرى ، از ابان بن عبْد الملك ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«شماتت را از براى برادرت ظاهر مكن ، كه خداى عز و جل او را رحم مى كند ، و آن شماتت را بر تو قرار مى دهد» . و فرمود كه : «هر كه شماتت كند به مصيبتى كه بر برادرش فرود آمده ، از دنيا بيرون نرود ، تا در فتنه افتد و محنت و زحمت آن را بكشد» .

.


1- . و شَماتت _ به فتح شين _ ، شادى كردن است بر مكروهى كه به دشمن رسد . (مترجم)

ص: 76

151 _ بَابُ السِّبَابِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : سَبَّابُ الْمُؤْمِنِ كَالْمُشْرِفِ عَلَى الْهَلَكَةِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : سِبَابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ، وَ قِتَالُهُ كُفْرٌ، وَ أَكْلُ لَحْمِهِ مَعْصِيَةٌ، وَ حُرْمَةُ مَالِهِ كَحُرْمَةِ دَمِهِ» .

عَنْهُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ رَجُلاً مِنْ بَنِي تَمِيمٍ أَتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: أَوْصِنِي، فَكَانَ فِيمَا أَوْصَاهُ: أَنْ قَالَ: لَا تَسُبُّوا النَّاسَ؛ فَتَكْتَسِبُوا الْعَدَاوَةَ بَيْنَهُمْ» .

ابْنُ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام فِي رَجُلَيْنِ يَتَسَابَّانِ، قَالَ:«الْبَادِي مِنْهُمَا أَظْلَمُ، وَ وِزْرُهُ وَ وِزْرُ صَاحِبِهِ عَلَيْهِ مَا لَمْ يَعْتَذِرْ إِلَى الْمَظْلُومِ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَا شَهِدَ رَجُلٌ عَلى رَجُلٍ بِكُفْرٍ قَطُّ إِلَا بَاءَ بِهِ أَحَدُهُمَا، إِنْ كَانَ شَهِدَ بِهِ عَلى كَافِرٍ صَدَقَ، وَ إِنْ كَانَ مُؤْمِناً رَجَعَ الْكُفْرُ عَلَيْهِ؛ فَإِيَّاكُمْ وَ الطَّعْنَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ».

.

ص: 77

151 . باب در بيان دشنام به يكديگر دادن

151 . باب در بيان دشنام به يكديگر دادنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : دشنام دهنده به مؤمن ، چون كسى است كه بر هلاكت مشرف شده باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از فضالة بن ايّوب ، از عبداللّه بن بكير ، از ابو بصير ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : دشنام دادن به مؤمن ، بيرون رفتن است از فرمان خداى _ تعالى _ ، و جنگ كردن با او ، كفر ، و خوردن گوشتش به غيبت ، معصيت است ، و حرمت مالش ، چون حرمت خون او است» .

از او ، از حسن بن محبوب ، از هشام بن سالم ، از ابو بصير ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«مردى از قبيله بنى تميم به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : مرا وصيّت كن و بفرما چه كنم؟ پس در آنچه حضرت او را وصيّت فرمود ، اين بود كه فرمود : مردم را دشنام مدهيد ، كه دشمنى را در ميان ايشان كسب مى كنيد» .

ابن محبوب ، از عبد الرحمان بن حجّاج ، از ابو الحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است در باب دو مرد كه به يكديگر دشنام مى دهند ، كه آن حضرت فرمود :«آنكه آغاز مى كند از اين دو ، ستمكارتر است ، و گناه او و گناه ديگرى بر او است ، مادامى كه مظلوم را عذرخواهى نكند» (1) .

ابو على اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هرگز مردى بر مردى به كفر گواهى نداده ، مگر آنكه يكى از اين دو كس با كفر برگشته ، و كفر بر او ثابت و محقّق گرديده است؛ چرا كه ، اگر بر كافرى گواهى داده ، راست گفته است ، و اگر آن كس مؤمن باشد ، كفر بر گواهى دهنده برمى گردد . پس بپرهيزيد از طعن زدن بر مؤمنان» .

.


1- . و همين حديث در باب «سبكى»[= السَّفه] مذكور شد ، با اختلافى در آخر آن ، و زيادتى على بن ابراهيم و پدرش در اوّل سند . و احتمال مى رود كه آنچه در اينجا و در آنجا است ، دو حديث باشد . (مترجم)

ص: 78

الْحَسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«إِنَّ اللَّعْنَةَ إِذَا خَرَجَتْ مِنْ فِي صَاحِبِهَا تَرَدَّدَتْ؛ فَإِنْ وَجَدَتْ مَسَاغاً، وَ إِلَا رَجَعَتْ عَلى صَاحِبِهَا» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ اللَّعْنَةَ إِذَا خَرَجَتْ مِنْ فِي صَاحِبِهَا تَرَدَّدَتْ بَيْنَهُمَا؛ فَإِنْ وَجَدَتْ مَسَاغاً، وَ إِلَا رَجَعَتْ عَلى صَاحِبِهَا» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ: أُفٍّ، خَرَجَ مِنْ وَلَايَتِهِ ؛ وَ إِذَا قَالَ: أَنْتَ عَدُوِّي، كَفَرَ أَحَدُهُمَا، وَ لَا يَقْبَلُ اللّهُ مِنْ مُؤْمِنٍ عَمَلاً وَ هُوَ مُضْمِرٌ عَلى أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ سُوءاً».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ رِبْعِيٍّ، عَنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ إِنْسَانٍ يَطْعُنُ فِي عَيْنِ مُؤْمِنٍ إِلَا مَاتَ بِشَرِّ مِيتَةٍ، وَ كَانَ قَمِناً أَنْ لَا يَرْجِعَ إِلى خَيْرٍ».

152 _ بَابُ التُّهَمَةِ وَ سُوءِ الظَّنِّعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ انْمَاثَ الْاءِيمَانُ مِنْ قَلْبِهِ، كَمَا يَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ».

.

ص: 79

152 . باب در بيان تهمت و بدگمانى

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از على بن ابى حمزه ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«به درستى كه لعنت چون از دهان صاحبش بيرون آمد ، تردّد مى كند و مى گردد؛ پس اگر محلّ روانى و موضع جواز آن را يافت (به اينكه آن كس كه لعنت كننده او را لعنت كرده ، فى الحقيقه ملعون باشد) ، در آنجا قرار گيرد . و اگر نه ، بر صاحبش رجوع كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن على ، از على بن عقبه ، از عبداللّه بن سنان ، از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود ... تا آخر حديثِ پيش ، مگر آنكه در اين حديث است كه :«در ميانه اين دو كس تردّد مى كند» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن سنان ، از محمد بن على ، از محمد بن فضيل ، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون مردى اف به برادر مؤمن خود بگويد ، از دوستى او بيرون مى رود . و چون بگويد كه تو دشمنى منى ، يكى از اين دو كافر مى شود . و خداى عز و جل عملى را از مؤمنى قبول نمى فرمايد ، با آنكه بدى را نسبت به برادر مؤمنش در دل گرفته باشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن سنان ، از حمّاد بن عثمان ، از ربعى ، از فضيل ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ انسانى نيست كه در برابر چشم مؤمنى طعنه زند ، مگر آنكه به بدترين انواع مردن ها مى ميرد ، و سزاوار آن باشد كه به سوى هيچ خوبى باز نگردد» .

152 . باب در بيان تهمت و بدگمانى (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ابراهيم بن عمير يمانى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون مؤمن برادرش را متّهم كند ، ايمان در دلش بگدازد ، چنان كه نمك در آب مى گدازد» .

.


1- . و تهمت ، دروغ و دروغ بربستن است . و ظاهر اين است كه تهمت ، برزخ ميان غيبت و بهتان باشد؛زيرا كه در تهمت ، وهم و خيالى هست كه در بهتان نيست؛ چه اصل آن وُهْمَت بوده است ، و اين تاء كه در آن است ، بدل است از واو . (مترجم)

ص: 80

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ حَازِمٍ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنِ اتَّهَمَ أَخَاهُ فِي دِينِهِ، فَلَا حُرْمَةَ بَيْنَهُمَا؛ وَ مَنْ عَامَلَأَخَاهُ بِمِثْلِ مَا عَامَلَ بِهِ النَّاسَ، فَهُوَ بَرِيءٌ مِمَّا يَنْتَحِلُ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي كَلَامٍ لَهُ: ضَعْ أَمْرَ أَخِيكَ عَلى أَحْسَنِهِ حَتّى يَأْتِيَكَ مَا يَغْلِبُكَ مِنْهُ، وَ لَا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيكَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مَحْمِلاً».

153 _ بَابُ مَنْ لَمْ يُنَاصِحْ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ أَبِي حَفْصٍ الْأَعْشى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ سَعى فِي حَاجَةٍ لِأَخِيهِ فَلَمْ يَنْصَحْهُ، فَقَدْ خَانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«أَيُّمَا مُؤْمِنٍ مَشى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ فَلَمْ يُنَاصِحْهُ، فَقَدْ خَانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ؛ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِيعاً، عَنْ إِدْرِيسَ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ مُصَبِّحِ بْنِ هِلْقَامَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«أَيُّمَا رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا اسْتَعَانَ بِهِ رَجُلٌ مِنْ إِخْوَانِهِ فِي حَاجَةٍ فَلَمْ يُبَالِغْ فِيهَا بِكُلِّ جُهْدٍ، فَقَدْ خَانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْمُؤْمِنِينَ» . قَالَ أَبُو بَصِيرٍ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَا تَعْنِي بِقَوْلِكَ: «وَ الْمُؤْمِنِينَ»؟ قَالَ: «مِنْ لَدُنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِلى آخِرِهِمْ».

.

ص: 81

153 . باب در بيان حال كسى كه برادر مؤمن خويش را خيرخواهى نكند

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از حسين بن حازم ، از حسين بن عمر بن يزيد ، از پدرش كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه برادر دينى خويش را متّهم سازد ، حرمتى در ميان ايشان نيست . و هر كه با برادرِ خويش معامله و رفتار كند ، به مثل آنچه با ساير مردمان رفتار مى كند ، بيزار است از آنچه بر خود مى بندد» (يعنى ايمان) .

از او ، از پدرش ، از آنكه او را روايت كرد از حسين بن مختار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام در بعضى از سخنان خويش فرمود كه : كار برادر خويش را بر نيكوترين وجهى كه در آن متصور است حمل كن ، تا وقتى كه بيايد تو را ، آنچه (تو را از آن بگرداند ، يا) بر تو غالب شود . (1) و البتّه گمان بد مبر به سخنى كه از دهان برادر بيرون آمده و از او سر زده باشد ، و حال آنكه تو از برايش در خير و خوبى محملى را بيابى» .

153 . باب در بيان حال كسى كه برادر مؤمن خويش را خيرخواهى نكندمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسن بن على بن نعمان ، از ابو حفص اعشى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه در حاجتى از حاجت هاى برادر مؤمن خود سعى كند ، و او را خيرخواهى نكند كه آنچه لازمه سعى است به عمل نياورد ، با خدا و رسولش خيانت كرده است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر مؤمنى كه در حاجت برادر خود راه رود و او را خيرخواهى نكند ، با خدا و رسولش خيانت كرده است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد و ابو على اشعرى ، از محمد بن حسّان و هر دو ، از ادريس بن حسن ، از مصبّح بن هلقام كه گفت : خبر داد ما را ابوبصير و گفت كه : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر مردى از اصحاب ما كه مردى از برادرانش به او يارى جويد در حاجتى ، و او در آن حاجت به هر جدّ و سعى اى كه دارد مبالغه نكند ، به حقيقت كه با خدا و رسول و مؤمنان خيانت كرده است» . ابوبصير مى گويد كه : به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه : به گفتار خويش كه فرمودى ، «مؤمنان» چه قصد دارى؟ و مراد تو از ايشان كيست؟ فرمود كه : «از نزد اميرالمؤمنين عليه السلام تا آخر ايشان» .

.


1- . بنابر اختلاف نسخ كافى و مراد اين است كه ، فعل او را بر محمل نيك حمل كن ، تا وقتى كه علم به خلاف آن به هم رسانى .

ص: 82

عَنْهُمَا جَمِيعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ مَشى فِي حَاجَةِ أَخِيهِ ثُمَّ لَمْ يُنَاصِحْهُ فِيهَا، كَانَ كَمَنْ خَانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ صلى الله عليه و آله ، وَ كَانَ اللّهُ خَصْمَهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ حَازِمٍ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنِ اسْتَشَارَ أَخَاهُ فَلَمْ يَمْحَضْهُ مَحْضَ الرَّأْيِ، سَلَبَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ رَأْيَهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«أَيُّمَا مُؤْمِنٍ مَشى مَعَ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ فِي حَاجَةٍ فَلَمْ يُنَاصِحْهُ، فَقَدْ خَانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ صلى الله عليه و آله » .

154 _ بَابُ خُلْفِ الْوَعْدِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«عِدَةُ الْمُؤْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لَا كَفَّارَةَ لَهُ؛ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللّهِ بَدَأَ، وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ، وَ ذلِكَ قَوْلُهُ : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» ».

.

ص: 83

154 . باب در بيان خلف وعده

از ايشان ، هر دو از محمد بن على ، از ابو جميله روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه در حاجت برادرش راه رود و او را در آن حاجت خيرخواهى نكند ، چون كسى باشد كه با خداى عز و جل و رسولش صلى الله عليه و آله خيانت كرده ، و خدا دشمن او باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد خالد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از حسين بن حازم ، از حسين بن عمر بن يزيد ، از پدرش ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه با برادر خويش مشورت كند ، و آن برادر محض رأى و صلاح را از برايش پاك و خالص نگرداند (كه آنچه مى داند درست به او نگويد) ، خداى عز و جلرأى او را از او بربايد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى بن عبيد ، از يونس ، از سماعه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر مؤمنى كه با برادر مؤمن خود در حاجتى راه رود و او را خيرخواهى نكند ، به حقيقت كه با خداى عز و جل و رسولش صلى الله عليه و آله خيانت كرده است» .

154 . باب در بيان خلف وعده (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«وعده كردن مؤمن با برادرش ، نذرى است كه آن را كفّاره اى نيست» . (2) تتّمه حديث : «پس هر كه وعده را خلف كند ، به خلف كردن آن ، او به خداى عز و جل آغاز كرده ، و خود را در معرض دشمنى و خشم آن جناب درآورده . و اين است معنى قول خداى _ تعالى _ : «يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللّه ِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» (3) ؛ يعنى : اى كسانى كه گرويده ايد! چرا مى گوييد ، آنچه را كه نمى كنيد . بزرگ است از روى دشمنى و خشم در نزد خدا ، آنكه بگوييد ، آنچه را كه نمى كنيد» .

.


1- . و وعده ، خبر دادن است كسى را به رسانيدن نيكى به او . (مترجم)
2- . يعنى وعده چون نذر ، وفاى به آن لازم است . و فرق اين است كه ، اگر مخالفت نذر شود ، كفّاره بايد داد ، و در مخالفت وعده ، كفّاره نيست . و اين حكم بر سبيل ترغيب و تحريص است بر وفاى به وعده اى كه كرده ، بنابر مشهور . (مترجم)
3- . صف، 2 و 3.

ص: 84

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ، فَلْيَفِ إِذَا وَعَدَ».

155 _ بَابُ مَنْ حَجَبَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَأَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ؛ وَعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِيعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَيُّمَا مُؤْمِنٍ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُؤْمِنٍ حِجَابٌ، ضَرَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجَنَّةِ سَبْعِينَ أَلْفَ سُورٍ ، مَا بَيْنَ السُّورِ إِلَى السُّورِ مَسِيرَةُ أَلْفِ عَامٍ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ ابْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ الرِّضَا صَلَوَاتُ اللّه عَلَيْهِ ، فَقَالَ لِي:«يَا مُحَمَّدُ ، إِنَّهُ كَانَ فِي زَمَنِ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَرْبَعَةُ نَفَرٍ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ، فَأَتى وَاحِدٌ مِنْهُمُ الثَّلَاثَةَ وَ هُمْ مُجْتَمِعُونَ فِي مَنْزِلِ أَحَدِهِمْ فِي مُنَاظَرَةٍ بَيْنَهُمْ، فَقَرَعَ الْبَابَ، فَخَرَجَ إِلَيْهِ الْغُلَامُ، فَقَالَ: أَيْنَ مَوْلَاكَ؟ فَقَالَ: لَيْسَ هُوَ فِي الْبَيْتِ، فَرَجَعَ الرَّجُلُ، وَ دَخَلَ الْغُلَامُ إِلى مَوْلَاهُ، فَقَالَ لَهُ : مَنْ كَانَ الَّذِي قَرَعَ الْبَابَ؟ قَالَ: كَانَ فُلَانٌ، فَقُلْتُ لَهُ: لَسْتَ فِي الْمَنْزِلِ، فَسَكَتَ، وَ لَمْ يَكْتَرِثْ، وَ لَمْ يَلُمْ غُلَامَهُ، وَ لَا اغْتَمَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ لِرُجُوعِهِ عَنِ الْبَابِ، وَ أَقْبَلُوا فِي حَدِيثِهِمْ. فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ، بَكَّرَ إِلَيْهِمُ الرَّجُلُ، فَأَصَابَهُمْ وَ قَدْ خَرَجُوا يُرِيدُونَ ضَيْعَةً لِبَعْضِهِمْ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ، وَ قَالَ: أَنَا مَعَكُمْ؟ فَقَالُوا لَهُ: نَعَمْ ، وَ لَمْ يَعْتَذِرُوا إِلَيْهِ، وَ كَانَ الرَّجُلُ مُحْتَاجاً ضَعِيفَ الْحَالِ. فَلَمَّا كَانُوا فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ إِذَا غَمَامَةٌ قَدْ أَظَلَّتْهُمْ، فَظَنُّوا أَنَّهُ مَطَرٌ، فَبَادَرُوا، فَلَمَّا اسْتَوَتِ الْغَمَامَةُ عَلى رُؤُوسِهِمْ إِذَا مُنَادٍ يُنَادِي مِنْ جَوْفِ الْغَمَامَةِ: أَيَّتُهَا النَّارُ، خُذِيهِمْ وَ أَنَا جَبْرَئِيلُ رَسُولُ اللّهِ؛ فَإِذَا نَارٌ مِنْ جَوْفِ الْغَمَامَةِ قَدِ اخْتَطَفَتِ الثَّلَاثَةَ النَّفَرِ، وَ بَقِيَ الرَّجُلُ مَرْعُوباً يَعْجَبُ مِمَّا نَزَلَ بِالْقَوْمِ، وَ لَا يَدْرِي مَا السَّبَبُ؟ فَرَجَعَ إِلَى الْمَدِينَةِ، فَلَقِيَ يُوشَعَ بْنَ نُونٍ عليه السلام ، فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ وَ مَا رَأى وَ مَا سَمِعَ، فَقَالَ يُوشَعُ بْنُ نُونٍ عليه السلام : أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللّهَ سَخِطَ عَلَيْهِمْ بَعْدَ أَنْ كَانَ عَنْهُمْ رَاضِياً، وَ ذلِكَ بِفِعْلِهِمْ بِكَ؟ فَقَالَ: وَ مَا فِعْلُهُمْ بِي؟ فَحَدَّثَهُ يُوشَعُ، فَقَالَ الرَّجُلُ: فَأَنَا أَجْعَلُهُمْ فِي حِلٍّ، وَ أَعْفُو عَنْهُمْ، قَالَ: لَوْ كَانَ هذَا قَبْلُ لَنَفَعَهُمْ، فَأَمَّا السَّاعَةَ فَلَا، وَ عَسى أَنْ يَنْفَعَهُمْ مِنْ بَعْدُ».

.

ص: 85

155 . باب در بيان حال كسى كه برادر مؤمن خود را باز دارد از داخل شدن بر او

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از شعيب عقرقوفى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد ، بايد كه وفا كند ، چون وعده دهد» .

155 . باب در بيان حال كسى كه برادر مؤمن خود را باز دارد از داخل شدن بر اوابو على اشعرى روايت كرده است ، از محمد بن حسّان و چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد بن خالد و هر دو ، از محمد بن على ، از محمد بن سنان ، از مفضّل بن عمر كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر مؤمنى كه ميان او و مؤمنى ديگر ، حجاب و مانعى باشد از پرده و غير آن ، به وضعى كه او را نتواند ديد ، خداى عز و جل در ميان او و بهشت ، هفتاد هزار حصار بزند ، كه مسافت ميان هر حصارى تا حصارى ، به قدر هزار ساله راه باشد» .

على بن محمد ، از ابن جمهور ، از احمد بن حسين ، از پدرش ، از اسماعيل بن محمد ، از محمد بن سنان روايت كرده است كه گفت : در نزد امام رضا عليه السلام بودم؛ پس به من فرمود كه :«اى محمد! به درستى كه در زمان بنى اسرائيل چهار نفر بودند از مؤمنان؛ پس يكى از ايشان به نزد سه نفر ديگر آمد ، و ايشان در منزل يكى از آن سه نفر جمع بودند ، به جهت مناظره و گفتگويى كه در ميان ايشان بود؛ پس در را كوبيد ، و غلام صاحبخانه به سوى او بيرون آمد . گفت كه : آقايت در كجا است؟ گفت كه : در خانه نيست . آن مرد برگشت ، و غلام داخل شد و به نزد آقايش آمد . به او گفت كه : كى بود آنكه در را كوبيد؟ گفت : فلان كس بود ، و به او گفتم كه تو در خانه نيستى . آقا ساكت شد و پروايى نكرد ، و غلام خود را ملامت و سرزنش ننمود ، و هيچ يك از ايشان غمناك نشد ، به جهت بازگشتن آن مرد از خانه ، و شروع كردند در حديث و قصّه خويش . و چون فردا شد ، آن مرد ، صبح زود به جانب ايشان آمد؛ پس به ايشان برخورد ، در حالى كه ايشان بيرون آمده بودند و مى خواستند كه به جانب مزرعه اى روند كه مال بعضى از ايشان بود؛ پس آن مرد به ايشان سلام كرد و گفت كه : من با شما مى آيم . گفتند : بيا . و او را عذرخواهى نكردند در باب آنچه ديروز اتّفاق افتاده بود . و آن مرد ، محتاج و پريشان حال بود . و چون در عرض راه بودند ، ناگاه ديدند كه پاره ابرى ايشان را سايه كرده . گمان كردند كه باران مى آيد؛ پس مبادرت كردند و به سرعت رفتند . و چون آن ابر بر بالاى سر ايشان قرار گرفت و با ايشان برابر شد ، شنيدند كه نداكننده اى از اندران آن ابر ندا مى كرد كه : اى آتش! ايشان را فرا گير ، و منم جبرئيل فرستاده خدا؛ پس ناگاه آتشى از اندران آن ابر هر سه نفر را ربود ، و آن مرد باقى ماند با نهايت ترس ، و تعجّب مى كرد از آنچه بر آن گروه فرود آمد ، و نمى دانست كه سبب آن چيست . بعد از آن ، به جانب شهر برگشت و حضرت يوشع بن نون را ملاقات كرد ، و اين خبر را به آن حضرت داد ، با آنچه ديده و شنيده بود . يوشع بن نون عليه السلام فرمود : آيا ندانستى كه خدا بر ايشان خشم گرفت ، بعد از آنكه از ايشان خشنود بود؟ و آن به سبب كردارى است كه ايشان با تو كردند . عرض كرد كه : كردار ايشان با من چه بود؟ پس يوشع عليه السلام او را به آنچه كرده بودند حديث فرمود . آن مرد عرض كرد : پس من ايشان را در حِلّ قرار مى دهم ، و ايشان را حلال مى كنم و از ايشان درمى گذرم . فرمود كه : اگر اين عفو ، پيش از آنچه شد ، مى بود ، ايشان را نفع مى بخشيد . امّا در اين ساعت ، نفعى ندارد ، و شايد كه ايشان را بعد از اين نفع بخشد» .

.

ص: 86

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُفَضَّلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«أَيُّمَا مُؤْمِنٍ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُؤْمِنٍ حِجَابٌ، ضَرَبَ اللّهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجَنَّةِ سَبْعِينَ أَلْفَ سُورٍ، غِلَظُ كُلِّ سُورٍ مَسِيرَةُ أَلْفِ عَامٍ، مَا بَيْنَ السُّورِ إِلَى السُّورِ مَسِيرَةُ أَلْفِ عَامٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَا تَقُولُ فِي مُسْلِمٍ أَتى مُسْلِماً زَائِراً وَ هُوَ فِي مَنْزِلِهِ، فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَأْذَنْ لَهُ، وَ لَمْ يَخْرُجْ إِلَيْهِ؟ قَالَ:«يَا أَبَا حَمْزَةَ، أَيُّمَا مُسْلِمٍ أَتى مُسْلِماً زَائِراً، أَوْ طَالِبَ حَاجَةٍ وَ هُوَ فِي مَنْزِلِهِ، فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ ، فَلَمْ يَأْذَنْ لَهُ وَ لَمْ يَخْرُجْ إِلَيْهِ، لَمْ يَزَلْ فِي لَعْنَةِ اللّهِ حَتّى يَلْتَقِيَا». فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فِي لَعْنَةِ اللّهِ حَتّى يَلْتَقِيَا؟ قَالَ: «نَعَمْ، يَا أَبَا حَمْزَةَ» .

.

ص: 87

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از بكر بن صالح ، از محمد بن سنان ، از مفضّل ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر مؤمنى كه ميان او و مؤمنى ديگر ، حجابى باشد ، خداى عز و جل در ميان او و بهشت ، هفتاد هزار حصار بزند ، كه گُندگى هر حصارى ، به قدر هزار ساله راه باشد ، و ميان هر حصار تا حصارى ، به قدر هزار ساله راه باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از يحيى بن مبارك ، از عبداللّه بن جبله ، از عاصم بن حميد ، از ابو حمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : فداى تو گردم! چه مى فرمايى در باب مسلمانى كه به نزد مسلمانى ديگر آيد كه او را زيارت كند ، و آن مسلمان در منزل خود باشد . پس رخصت طلبد كه بر او داخل شود ، و او را رخصت ندهد و به سوى او بيرون نيايد . فرمود كه :«اى ابوحمزه! هر مسلمانى كه به نزد مسلمانى ديگر آيد ، در حالتى كه زيارت كننده يا جوياى حاجتى باشد ، و آن مسلمان در منزل خود باشد ، و رخصت طلبيد كه بر او داخل شود ، و او را رخصت ندهد و به سوى او بيرون نيايد ، پيوسته در لعنت خداى عز و جل باشد ، تا يكديگر را ملاقات كنند و به هم رسند» . عرض كردم كه : در لعنت خدا باشد تا به هم رسند؟ فرمود : «بلى ، اى ابوحمزه!» .

.

ص: 88

156 _ بَابُ مَنِ اسْتَعَانَ بِهِ أَخُوهُ فَلَمْ يُعِنْهُعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ؛ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ سَعْدَانَ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ أَمِينٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ بَخِلَ بِمَعُونَةِ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ وَ الْقِيَامِ لَهُ فِي حَاجَتِهِ ، ابْتُلِيَ بِمَعُونَةِ مَنْ يَأْثَمُ عَلَيْهِ وَ لَا يُؤْجَرُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«أَيُّمَا رَجُلٍ مِنْ شِيعَتِنَا أَتى رَجُلاً مِنْ إِخْوَانِهِ، فَاسْتَعَانَ بِهِ فِي حَاجَتِهِ، فَلَمْ يُعِنْهُ وَ هُوَ يَقْدِرُ ، إِلَا ابْتَلَاهُ اللّهُ بِأَنْ يَقْضِيَ حَوَائِجَ غَيْرِهِ مِنْ أَعْدَائِنَا، يُعَذِّبُهُ اللّهُ عَلَيْهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنِ الْخَطَّابِ بْنِ مُصْعَبٍ، عَنْ سَدِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَمْ يَدَعْ رَجُلٌ مَعُونَةَ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ حَتّى يَسْعى فِيهَا وَ يُوَاسِيَهُ، إِلَا ابْتُلِيَ بِمَعُونَةِ مَنْ يَأْثَمُ وَ لَا يُؤْجَرُ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«مَنْ قَصَدَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ إِخْوَانِهِ، مُسْتَجِيراً بِهِ فِي بَعْضِ أَحْوَالِهِ، فَلَمْ يُجِرْهُ بَعْدَ أَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ، فَقَدْ قَطَعَ وَلَايَةَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».

.

ص: 89

156 . باب در بيان حال كسى كه برادرش از او يارى جويد ، و او را يارى نكند

156 . باب در بيان حال كسى كه برادرش از او يارى جويد ، و او را يارى نكندچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد و ابو على اشعرى ، از محمد بن حسّان ، از محمد بن على ، از سعدان ، از حسين بن امين ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«هر كه بخل كند به يارى كردن برادر مسلمانش ، و بخل كند به قيام نمودن از براى او در حاجتى كه دارد ، مبتلا شود به يارى كردن كسى كه بر يارى او گناهكار شود ، و خدا او را مزد ندهد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابن مسكان ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«كدام مردى از شيعيان ما است كه مردى از برادرانش به نزد او آيد ، و به او يارى جويد در حاجتى كه دارد ، و او را يارى نكند ، با آنكه مى تواند كه او را يارى كند (يعنى هيچ يك از شيعيان ما چنين نكند) ، مگر آنكه خداى عز و جل او را مبتلى گرداند ، بر روا كردن حاجت هاى غير او از دشمنان ما ، كه خدا او را در روز قيامت ، بر آن حاجت ها كه روا كرده عذاب كند» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن حسّان ، از محمد بن اسلم ، از خطّاب بن مصعب ، از سدير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ مردى يارى برادر مسلمان خود را وا نگذاشته ، تا آنكه در آن سعى كند و با او مواسات و برابرى نمايد ، مگر آنكه مبتلا شده است به يارى كردن كسى كه گنهكار شود ، و مزد داده نشود» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از على بن جعفر ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«هر كه مردى از برادرانش به سوى او قصد كند ، در حالتى كه به او پناه برنده باشد در بعضى از حالات خويش ، پس او را پناه ندهد بعد از آنكه بر آن قادر باشد ، به حقيقت كه دوستى خداى عز و جل را بريده است» .

.

ص: 90

157 _ بَابُ مَنْ مَنَعَ مُؤْمِناً شَيْئاً مِنْ عِنْدِهِ أَوْ مِنْ عِنْدِ غَيْرِهِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِيعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ فُرَاتِ بْنِ أَحْنَفَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«أَيُّمَا مُؤْمِنٍ مَنَعَ مُؤْمِناً شَيْئاً مِمَّا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ مِنْ عِنْدِ غَيْرِهِ، أَقَامَهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ، مُزْرَقَّةً عَيْنَاهُ، مَغْلُولَةً يَدَاهُ إِلى عُنُقِهِ، فَيُقَالُ: هذَا الْخَائِنُ الَّذِي خَانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ يُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ».

ابْنُ سِنَانٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا يُونُسُ، مَنْ حَبَسَ حَقَّ الْمُؤْمِنِ، أَقَامَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَوْمَ الْقِيَامَةِ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ عَلى رِجْلَيْهِ حَتّى يَسِيلَ عَرَقُهُ أَوْ دَمُهُ، وَ يُنَادِي مُنَادٍ مِنْ عِنْدِ اللّهِ: هذَا الظَّالِمُ الَّذِي حَبَسَ عَنِ اللّهِ حَقَّهُ» قَالَ: «فَيُوَبَّخُ أَرْبَعِينَ يَوْماً، ثُمَّ يُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ».

مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ كَانَتْ لَهُ دَارٌ ، فَاحْتَاجَ مُؤْمِنٌ إِلى سُكْنَاهَا ، فَمَنَعَهُ إِيَّاهَا، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : يَا مَلَائِكَتِي ، بَخِلَ عَبْدِي عَلى عَبْدِي بِسُكْنَى الدَّارِ الدُّنْيَا، وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي، لَا يَسْكُنُ جِنَانِي أَبَداً».

.

ص: 91

157 . باب در بيان حال كسى كه مؤمنى را منع كند ، از خيرى از نزد خود ، يا از نزد غير خود

157 . باب در بيان حال كسى كه مؤمنى را منع كند ، از خيرى از نزد خود ، يا از نزد غير خودچند نفر از اصحاب روايت كرده اند ، از احمد بن محمد و ابو على اشعرى ، از محمد بن حسّان و هر دو ، از محمد بن على ، از محمد بن سنان ، از فرات بن احنف ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر مؤمنى كه مؤمنى را از چيزى منع كند ، از آنچه آن مؤمن به سوى آن محتاج است ، و حال آنكه او بر آن چيز قادر باشد ، از نزد خود يا از نزد غير خود ، خداى عز و جل او را در روز قيامت ، بر پاى دارد ، در حالتى كه رويش سياه و چشمهايش كبود و دستهايش به سوى گردنش غل كرده باشد . پس گفته مى شود كه : اين خيانت كارى است كه با خدا و رسول او خيانت كرده است . بعد از آن امر مى شود كه : او را به سوى آتش دوزخ برند» .

ابن سنان ، از يونس بن ظبيان روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى يونس! هر كه حق مؤمن را حبس كند و به او ندهد ، خداى عز و جل در روز قيامت ، پانصد سال او را بر روى پاى هايش بدارد ، تا آنكه عرق يا خون او روان شود (1) ، و نداكننده اى از جانب خدا ندا كند كه : اين ستمكارى است كه حقّ خدا را از او حبس نموده» . حضرت فرمود : «پس در چهل روز سرزنش مى شود . بعد از آن امر مى شود كه : او را به سوى آتش دوزخ برند» .

محمد بن سنان ، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«هر كه را خانه اى باشد ، و مؤمنى به آرام گرفتن و نشستن در آن محتاج شود ، پس او را از آن منع كند ، خداى عز و جل مى فرمايد كه : اى فرشتگان من! آيا بنده من بر بنده من بخل كرد به سكناى خانه دنيا ، به عزّت و جلال خودم سوگند كه هرگز در بهشت هاى من ساكن نخواهد شد» .

.


1- . و ظاهر اين است كه اين ترديد از راوى باشد ، اگرچه احتمال دارد كه اين كلام از امام عليه السلام باشد بر سبيل تنويع ، چنان كه در قول خداى _ تعالى _ است : «اِنْ يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقيراً» . و مراد اين است كه ، گاهى عرق از او روان شود و گاهى خون ، يا از بعضى عرق و از بعضى خون روان شود . و در بعضى از نسخ كافى به جاى أَوْ دَمُهُ كه ترجمه آن ، «يا خون او است» ، أَوْدِيَةً واقع شده . و بنابر آن ، ترجمه اين مى شود كه : تا آنكه رودخانه ها از عرقش روان شود . (مترجم)

ص: 92

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فِي حَاجَةٍ، فَإِنَّمَا هِيَ رَحْمَةٌ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ سَاقَهَا إِلَيْهِ؛ فَإِنْ قَبِلَ ذلِكَ فَقَدْ وَصَلَهُ بِوَلَايَتِنَا ، وَ هُوَ مَوْصُولٌ بِوَلَايَةِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ إِنْ رَدَّهُ عَنْ حَاجَتِهِ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلى قَضَائِهَا، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِ شُجَاعاً مِنْ نَارٍ يَنْهَشُهُ فِي قَبْرِهِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ، مَغْفُورٌ لَهُ أَوْ مُعَذَّبٌ، فَإِنْ عَذَرَهُ الطَّالِبُ كَانَ أَسْوَأَ حَالًا». قَالَ: وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «مَنْ قَصَدَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ إِخْوَانِهِ، مُسْتَجِيراً بِهِ فِي بَعْضِ أَحْوَالِهِ، فَلَمْ يُجِرْهُ بَعْدَ أَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ، فَقَدْ قَطَعَ وَلَايَةَ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى».

158 _ بَابُ مَنْ أَخَافَ مُؤْمِناًعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْأَنْصَارِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ نَظَرَ إِلى مُؤْمِنٍ نَظْرَةً لِيُخِيفَهُ بِهَا، أَخَافَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَا ظِلُّهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْخَفَّافِ، عَنْ بَعْضِ الْكُوفِيِّينَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ رَوَّعَ مُؤْمِناً بِسُلْطَانٍ لِيُصِيبَهُ مِنْهُ مَكْرُوهٌ فَلَمْ يُصِبْهُ، فَهُوَ فِي النَّارِ؛ وَ مَنْ رَوَّعَ مُؤْمِناً بِسُلْطَانٍ لِيُصِيبَهُ مِنْهُ مَكْرُوهٌ فَأَصَابَهُ، فَهُوَ مَعَ فِرْعَوْنَ وَ آلِ فِرْعَوْنَ فِي النَّارِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ أَعَانَ عَلى مُؤْمِنٍ بِشَطْرِ كَلِمَةٍ، لَقِيَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ: آيِسٌ مِنْ رَحْمَتِي».

.

ص: 93

158 . باب در بيان حال كسى كه مؤمنى را بترساند

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از على بن جعفر روايت كرده است كه گفت :شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود ... تا آخر آنچه در باب قضاى حاجت مؤمن گذشت . و در اينجا چيز ديگر ذكر كرده و آن اين است كه : على بن جعفر گفت : و نيز شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود ... تا آخر آنچه در آخر باب پيش از اين باب مذكور شد .

158 . باب در بيان حال كسى كه مؤمنى را بترساندچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن عيسى ، از انصارى ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه به سوى مؤمنى بنگرد به نگاهى تند ، از براى آنكه او را به آن نگاه بترساند ، خداى عز و جل او را بترساند ، در روزى كه هيچ سايه و پناهى غير از سايه او نباشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابو اسحاق خفّاف ، از بعضى از اهل كوفه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه مؤمنى را بترساند به سلطانى ، به اينكه به صاحب تسلّطى عرض كند ، از براى آنكه از سلطان ، ناخوشى به آن مؤمن برسد ، پس چنان شود كه ناخوشى به او نرسد ، آن ترساننده در آتش دوزخ باشد . و هر كه مؤمنى را به سلطان بترساند ، از براى آنكه مكروهى از آن به مؤمن برسد ، و به اين سبب ناخوشى به آن مؤمن برسد ، آن ترساننده ، با فرعون و كسان فرعون در آتش دوزخ است كه با ايشان هم دركه (1) باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه كسى را بر مؤمنى يارى دهد ، و بر ضرر او به نصف كلمه اى اعانت كند ، در روز قيامت خداى عز و جل را ملاقات كند ، در حالتى كه ميان دو چشمش نوشته باشد كه ، نوميد است از رحمت خدا يا از رحمت من» . (2)

.


1- . دركه همان درجه است كه به اقتباس از قرآن بر مراتب جهنم اطلاق مى شود. (مصحح)
2- . بنابر اختلاف نسخ كافى . (مترجم)

ص: 94

159 _ بَابُ النَّمِيمَةِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِشِرَارِكُمْ؟ قَالُوا: بَلى يَا رَسُولَ اللّهِ، قَالَ: الْمَشَّاؤُونَ بِالنَّمِيمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْأَحِبَّةِ، الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَايِبَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مُحَرَّمَةٌ الْجَنَّةُ عَلَى الْقَتَّاتِينَ، الْمَشَّائِينَ بِالنَّمِيمَةِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَصْبَهَانِيِّ، ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : شِرَارُكُمُ الْمَشَّاؤُونَ بِالنَّمِيمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْأَحِبَّةِ، الْمُبْتَغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَايِبَ».

160 _ بَابُ الْاءِذَاعَةِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَيَّرَ أَقْوَاماً بِالْاءِذَاعَةِ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ» فَإِيَّاكُمْ وَ الْاءِذَاعَةَ».

.

ص: 95

159 . باب در بيان سخن چينى كردن

160 . باب در بيان فاش كردن اسرار

159 . باب در بيان سخن چينى كردنچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از حسن بن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم به بَدان يا بدترين شما؟ صحابه عرض كردند : يا رسول اللّه ! بلى ، مى خواهيم . فرمود : آنان كه به سخن چينى ، بسيار روندگانند در ميان مردمان (يعنى سخن آن را به نزد اين ، و سخن اين را به نزد آن مى برند ، تا فتنه و نزاع در ميان ايشان اندازند) ، و آنان كه در ميان دوستان جدايى مى اندازند ، و از براى بى گناهان ، عيب يا عيب ها مى جويند» (1) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن عيسى ، از يوسف بن عقيل ، از محمد بن قيس ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بهشت حرام گردانيده شده است بر آنان كه گوش دهندگانند ، تا سخن مردم را بشنوند ، و به سخن چينى كردن در ميان مردمان ، بسيار روندگانند» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابو الحسين اصبهانى روايت كرده كه آن را ذكر كرده است از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرمود كه : بَدان يا بدترين شما ، آنانند كه به سخن چينى ، بسيار روندگانند ، و آنان كه در ميان دوستان جدايى مى اندازند ، و از براى بى گناهان ، عيب ها مى جويند» .

160 . باب در بيان فاش كردن اسرارچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از محمد بن عجلان كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل گروهى چند را به واسطه فاش كردن ، سرزنش فرموده ، در فرموده خود : «وَاِذا جآءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْاَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ» (2) ؛ يعنى : و چون بيايد ايشان را امرى از ايمنى يا ترس ، آن را فاش مى گردانند» . و حضرت فرمود : «پس بپرهيزيد از فاش كردن» .

.


1- . بنابر اختلاف نسخ كافى . (مترجم)
2- . نساء، 83.

ص: 96

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْخَزَّازِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ أَذَاعَ عَلَيْنَا حَدِيثَنَا، فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ جَحَدَنَا حَقَّنَا». قَالَ: وَ قَالَ لِمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ: «الْمُذِيعُ حَدِيثَنَا كَالْجَاحِدِ لَهُ».

يُونُسُ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ أَذَاعَ عَلَيْنَا حَدِيثَنَا، سَلَبَهُ اللّهُ الْاءِيمَانَ».

يُونُسُ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا قَتَلَنَا مَنْ أَذَاعَ حَدِيثَنَا قَتْلَ خَطَاً? وَ لكِنْ قَتَلَنَا قَتْلَ عَمْدٍ».

يُونُسُ، عَنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«يُحْشَرُ الْعَبْدُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَا نَدِيَ دَماً، فَيُدْفَعُ إِلَيْهِ شِبْهُ الْمِحْجَمَةِ أَوْ فَوْقَ ذلِكَ، فَيُقَالُ لَهُ: هذَا سَهْمُكَ مِنْ دَمِ فُلَانٍ، فَيَقُولُ: يَا رَبِّ، إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنَّكَ قَبَضْتَنِي وَ مَا سَفَكْتُ دَماً، فَيَقُولُ: بَلى، سَمِعْتَ مِنْ فُلَانٍ رِوَايَةَ كَذَا وَ كَذَا، فَرَوَيْتَهَا عَلَيْهِ، فَنُقِلَتْ حَتّى صَارَتْ إِلى فُلَانٍ الْجَبَّارِ، فَقَتَلَهُ عَلَيْهَا، وَ هذَا سَهْمُكَ مِنْ دَمِهِ».

يُونُسُ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ وَ تَلَا هذِهِ الْايَةَ : «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ» _ قَالَ:«وَ اللّهِ، مَا قَتَلُوهُمْ بِأَيْدِيهِمْ، وَ لَا ضَرَبُوهُمْ بِأَسْيَافِهِمْ، وَ لكِنَّهُمْ سَمِعُوا أَحَادِيثَهُمْ، فَأَذَاعُوهَا فَأُخِذُوا عَلَيْهَا، فَقُتِلُوا، فَصَارَ قَتْلاً وَ اعْتِدَاءً وَ مَعْصِيَةً».

.

ص: 97

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از محمد خزّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه حديث ما را بر ما فاش كند ، به منزله كسى است كه دانسته ، حقّ ما را انكار كرده» . راوى مى گويد كه : حضرت به معلّى بن خنيس فرمود كه : «فاش كننده حديث ما ، مانند كسى است كه دانسته ، منكر آن است» .

يونس ، از ابن مسكان ، از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه حديث ما را بر ما فاش كند ، خداى عز و جل ايمان را از او بربايد» .

يونس ، از يونس بن يعقوب ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه حديث ما را فاش كند ، ما را به قتل خطا نكشته است ، وليكن ما را به قتل عمد كشته» (يعنى از روى قصد مرتكب كشتن ما شده است) .

يونس ، از علا ، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«بنده در روز قيامت محشور مى شود ، و حال آنكه نَمى از خون به او نرسيده؛ پس مانند شيشه حجامت يا بالاتر از آن به سوى او دفع مى شود ، و به او گفته مى شود كه : اين بهره تو است از خون فلان كس . عرض مى كند كه : اى پروردگار من! مى دانى كه تو روح مرا قبض كردى و من خونى را نريخته بودم . مى فرمايد : بلى ، از فلان كس روايت را شنيدى چنين و چنين ، و آن را بر او روايت كردى . پس آن روايت نقل شد ، تا به فلان پادشاه جبّار رسيد ، و او را به جهت آن كشت ، و اينك بهره تو است از خون او» .

يونس ، از ابن سنان ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه : حضرت ، اين آيه را تلاوت فرمود : «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّه ِ وَيَقْتُلُونَ النَّبيّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوا وَكانُوا يَعْتَدُونَ» (1) ؛ يعنى :«آن خوارى و بيچارگى و خشم خدا بر ايشان ، به سبب آن است كه ايشان بودند كه كافر مى شدند به آيت هاى خدا ، و مى كشتند پيغمبران را به ناحق . آنكه مذكور شد ، به سبب اين بود كه گنهكار شدند ، و بودند كه از حد در مى گذشتند ، و از احكام خداى _ تعالى _ تعدّى مى كردند» . و حضرت فرمود : «به خدا سوگند كه ايشان را به دست هاى خود نكشتند ، و شمشيرهاى خويش را به ايشان نزدند ، وليكن حديث هاى ايشان را شنيدند و آنها را فاش كردند ، و به اين سبب ، پيغمبران بر آنها گرفته شدند و كشته گشتند . پس اين فاش كردن ، كشتن و ستم و گناه گرديد» .

.


1- . بقره، 61.

ص: 98

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ» فَقَالَ :«أَمَا وَ اللّهِ ، مَا قَتَلُوهُمْ بِأَسْيَافِهِمْ، وَ لكِنْ أَذَاعُوا سِرَّهُمْ، وَ أَفْشَوْا عَلَيْهِمْ، فَقُتِلُوا» .

عَنْهُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَيَّرَ قَوْماً بِالْاءِذَاعَةِ، فَقَالَ: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ» فَإِيَّاكُمْ وَ الْاءِذَاعَةَ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ، عَمَّنْ أَخْبَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ أَذَاعَ عَلَيْنَا شَيْئاً مِنْ أَمْرِنَا، فَهُوَ كَمَنْ قَتَلَنَا عَمْداً، وَ لَمْ يَقْتُلْنَا خَطَأً» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ نَصْرِ بْنِ صَاعِدٍ مَوْلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مُذِيعُ السِّرِّ شَاكٌّ، وَ قَائِلُهُ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ كَافِرٌ، وَ مَنْ تَمَسَّكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى فَهُوَ نَاجٍ». قُلْتُ: مَا هُوَ؟ قَالَ: «التَّسْلِيمُ» .

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ، عَنْ رَجُلٍ مِنَ الْكُوفِيِّينَ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ جَعَلَ الدِّينَ دَوْلَتَيْنِ: دَوْلَةَ آدَمَ _ وَ هِيَ دَوْلَةُ اللّهِ _ وَ دَوْلَةَ إِبْلِيسَ، فَإِذَا أَرَادَ اللّهُ أَنْ يُعْبَدَ عَلَانِيَةً، كَانَتْ دَوْلَةُ آدَمَ؛ وَ إِذَا أَرَادَ اللّهُ أَنْ يُعْبَدَ فِي السِّرِّ، كَانَتْ دَوْلَةُ إِبْلِيسَ؛ وَ الْمُذِيعُ لِمَا أَرَادَ اللّهُ سَتْرَهُ مَارِقٌ مِنَ الدِّينِ».

.

ص: 99

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عز و جل : «وَيَقْتُلُونَ الْاَنْبِيآءَ بِغَيْرِ حَقٍّ» (1) . كه فرمود :«بدانيد و آگاه باشيد! به خدا سوگند كه ايشان را به شمشيرهاى خويش نكشتند ، وليكن راز ايشان را آشكار نمودند و برايشان فاش كردند ، و به اين سبب كشته شدند» .

از او ، از عثمان بن عيسى ، از محمد بن عجلان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جلگروهى را به واسطه فاش كردن ، سرزنش فرموده و فرموده : «وَاِذا جآءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْاَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ» (2) . پس بپرهيزيد از فاش كردن» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن عثمان ، از آنكه او را خبر داده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه چيزى از امر ما را بر ما فاش كند ، چون كسى است كه از روى عمد ما را كشته ، و ما را از روى خطا نكشته است» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از احمد بن محمد ،از نصر بن صاعد ، غلام امام جعفر صادق عليه السلام ، از پدرش روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«فاش كننده راز ، صاحب شكّ است و گوينده آن در نزد غير اهلش ، كافر . و هر كه به عروه الوثقى چنگ در زند ، ناجى و رستگار است» . عرض كردم كه : مراد از آن چيست؟ فرمود : «تسليم كردن و گردن نهادن» .

على بن محمد ، از صالح بن ابى حمّاد ، از مردى از اهل كوفه ، از ابو خالد كابلى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل دين را در دولت قرار داده ، يكى دولت آدم و آن دولت خدا است ، و ديگرى دولت شيطان . پس هرگاه خداى عز و جل خواسته باشد كه در آشكار پرستيده شود ، دولت آدم آشكار باشد ، و چون اراده فرمايد كه در نهان پرستيده شود ، دولت شيطان برپا باشد . و آنكه فاش مى كند چيزى را كه خداى عز و جل پوشيدن آن را خواسته ، از دين اسلام بيرون است» .

.


1- . آل عمران، 112. و ترجمه اين آيه از آيه پيش مفهوم مى شود؛ چه تفاوتى ندارند ، مگر در لفظ انبيا و نبيّين ، كه هر دو به معناى پيغمبران است . (مترجم)
2- . نساء، 83. «و چون بيايد ايشان را امرى از ايمنى يا ترس ، آن را فاش مى گردانند» .

ص: 100

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنِ اسْتَفْتَحَ نَهَارَهُ بِإِذَاعَةِ سِرِّنَا، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِ حَرَّ الْحَدِيدِ وَ ضِيقَ الْمَحَابِسِ».

161 _ بَابُ مَنْ أَطَاعَ الْمَخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ طَلَبَ رِضَا النَّاسِ بِسَخَطِ اللّهِ ، جَعَلَ اللّهُ حَامِدَهُ مِنَ النَّاسِ ذَامّاً».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ طَلَبَ مَرْضَاةَ النَّاسِ بِمَا يُسْخِطُ اللّهَ، كَانَ حَامِدُهُ مِنَ النَّاسِ ذَامّاً؛ وَ مَنْ آثَرَ طَاعَةَ اللّهِ بِغَضَبِ النَّاسِ، كَفَاهُ اللّهُ عَدَاوَةَ كُلِّ عَدُوٍّ، وَ حَسَدَ كُلِّ حَاسِدٍ، وَ بَغْيَ كُلِّ بَاغٍ، وَ كَانَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ نَاصِراً وَ ظَهِيراً».

عَنْهُ، عَنْ شَرِيفِ بْنِ سَابِقٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَتَبَ رَجُلٌ إِلَى الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ: عِظْنِي بِحَرْفَيْنِ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ: مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللّهِ، كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو، وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَرُ» .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ بِطَاعَةِ مَنْ عَصَى اللّهَ، وَ لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ بِفِرْيَةِ بَاطِلٍ عَلَى اللّهِ، وَ لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ بِجُحُودِ شَيْءٍ مِنْ آيَاتِ اللّهِ» .

.

ص: 101

161 . باب در بيان حال كسى كه مخلوق را اطاعت مى كند در معصيت خالق

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبار ، از صفوان ، از عبد الرحمان بن حجّاج ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه روز خود را به فاش كردن راز ما بگشايد و به آن آغاز كند ، خداى عز و جل گرمى آهن و تنگى زندان ها را بر او مسلّط گرداند» .

161 . باب در بيان حال كسى كه مخلوق را اطاعت مى كند در معصيت خالقعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه خشنودى مردم را به خشم و ناخشنودى خدا طلب كند ، و كارى بكند كه موجب خشم خدا باشد ، تا خلق از او راضى باشند ، خدا ستايش كننده و مدح نماينده او را ، از مردمانِ مذمّت كننده و بدگو مى گرداند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از سيف بن عميره ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه خشنودى مردم را طلب كند به چيزى كه خدا را به خشم آورد، خدا ستايش گوى او را ، از مردمانِ بدگو گرداند . و هر كه فرمانبردارى خدا را به غضب مردم اختيار كند ، ودر طاعت خدا كارى بكند كه خلق از او راضى نباشند ، خداى عز و جلدشمنى هر دشمن ، و حسد هر حسد برنده ، و ستم هر ستمكارى را از او كفايت كند ، و ياور و پشت و پناه او باشد» .

از او ، از شريف بن سابق ، از فضل بن ابى قرّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«مردى به خدمت حضرت امام حسين عليه السلام نوشت كه : مرا موعظه كن و پند ده به دو حرف؛ پس حضرت به سوى او نوشت كه : هر كه كارى را قصد كند به نافرمانى خداى عز و جل ، بيشتر موجب ضايع شدن و نيستى آن چيزى است كه اميد دارد ، و شتابان تر است از براى آمدن آنچه از آن مى ترسد» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از صفوان ، از علاء ، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«دين ندارد ، هر كه ديندارى مى كند به طاعت كسى كه خداى عز و جل را معصيت كرده . و دين ندارد ، هر كه ديندارى مى كند به دروغ و افتراى باطلى كه بر خدا بسته . و دين ندارد ، هر كه ديندارى مى كند به انكار كردن چيزى از آيت هاى خدا» .

.

ص: 102

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«مَنْ أَرْضى سُلْطَاناً بِسَخَطِ اللّهِ ، خَرَجَ مِنْ دِينِ اللّهِ».

162 _ بَابٌ فِي عُقُوبَاتِ الْمَعَاصِي الْعَاجِلَةِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : خَمْسٌ إِنْ أَدْرَكْتُمُوهُنَّ فَتَعَوَّذُوا بِاللّهِ مِنْهُنَّ: لَمْ تَظْهَرِ الْفَاحِشَةُ فِي قَوْمٍ قَطُّ حَتّى يُعْلِنُوهَا ، إِلَا ظَهَرَ فِيهِمُ الطَّاعُونُ وَ الْأَوْجَاعُ الَّتِي لَمْ تَكُنْ فِي أَسْلَافِهِمُ الَّذِينَ مَضَوْا؛ وَ لَمْ يَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ ، إِلَا أُخِذُوا بِالسِّنِينَ وَ شِدَّةِ الْمَؤُونَةِ وَ جَوْرِ السُّلْطَانِ؛ وَ لَمْ يَمْنَعُوا الزَّكَاةَ ، إِلَا مُنِعُوا الْقَطْرَ مِنَ السَّمَاءِ ، وَ لَوْ لَا الْبَهَائِمُ لَمْ يُمْطَرُوا؛ وَ لَمْ يَنْقُضُوا عَهْدَ اللّهِ وَ عَهْدَ رَسُولِهِ ، إِلَا سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ ، وَ أَخَذُوا بَعْضَ مَا فِي أَيْدِيهِمْ؛ وَ لَمْ يَحْكُمُوا بِغَيْرِ مَا أَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، إِلَا جَعَلَ اللّهُ بَأْسَهُمْ بَيْنَهُمْ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«وَجَدْنَا فِي كِتَابِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا ظَهَرَ الزِّنى مِنْ بَعْدِي، كَثُرَ مَوْتُ الْفَجْأَةِ؛ وَ إِذَا طُفِّفَ الْمِكْيَالُ وَ الْمِيزَانُ، أَخَذَهُمُ اللّهُ بِالسِّنِينَ وَ النَّقْصِ؛ وَ إِذَا مَنَعُوا الزَّكَاةَ، مَنَعَتِ الْأَرْضُ بَرَكَتَهَا مِنَ الزَّرْعِ وَ الثِّمَارِ وَ الْمَعَادِنِ كُلَّهَا؛ وَ إِذَا جَارُوا فِي الْأَحْكَامِ، تَعَاوَنُوا عَلَى الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ؛ وَ إِذَا نَقَضُوا الْعَهْدَ، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ؛ وَ إِذَا قَطَعُوا الْأَرْحَامَ، جُعِلَتِ الْأَمْوَالُ فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ؛ وَ إِذَا لَمْ يَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ يَنْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لَمْ يَتَّبِعُوا الْأَخْيَارَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ شِرَارَهُمْ، فَيَدْعُو خِيَارُهُمْ فَلَا يُسْتَجَابُ لَهُمْ».

.

ص: 103

162 . باب در بيان عقوبت هاى عاجله گناهان

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام ، از پدرش عليهماالسلام ، از جابر بن عبداللّه روايت كرده است كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه :«هر كه سلطانى را خشنود گرداند به چيزى كه موجب خشم خداى عز و جل باشد ، بيرون مى رود از دين خدا» .

162 . باب در بيان عقوبت هاى عاجله گناهانعلى بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد و هر دو ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از ابان ، از مردى ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : پنج چيز است كه اگر آنها را دريابيد ، به خداى عز و جلپناه بريد از آنها . هرگز كردار زشت در ميان گروهى ظاهر نشده به مرتبه اى كه آن را آشكار كنند ، مگر آنكه طاعون و دردهايى كه در ميانه پيشينيان و پشت هاى ايشان كه از دنيا درگذشته اند ، نبوده ، در ميان ايشان ظاهر گرديده . و هيچ قومى پيمانه و ترازو را كم نكردند ، مگر آنكه گرفته شدند به قحطى و سختى اخراجات (1) و ستم پادشاه ، و زكات را منع نكردند ، مگر آنكه منع شدند از باران كه از جانب آسمان مى آيد ، و اگر چهارپايان نبودند ، باران بر ايشان باريده نمى شود ، و عهد و پيمان خدا و عهد رسول او را نشكستند ، مگر آنكه خداى عز و جلدشمن ايشان را بر ايشان مسلّط گردانيد ، و بعضى از آنچه را كه در دست هاى ايشان بود ، گرفت ، و حكم نكردند به غير آنچه خداى عز و جل فرو فرستاده ، مگر آنكه كارزارِ ايشان را در ميان ايشان قرار داد» (كه شدّت و سختى خود را در كار يكديگر كردند) .

على بن ابراهيم روايت كرده است كه ، از پدرش و چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد و هر دو ، از ابن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از ابو حمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«در كتاب رسول خدا صلى الله عليه و آله يافتيم كه نوشته بود : چون زنا بعد از من آشكار و هويدا شود ، مرگ ناگهانى بسيار شود . و چون پيمانه و ترازو كم سنجيده شود ، خداى عز و جلايشان را به قحط و نقصان بگيرد . و چون زكات را منع كنند ، زمين بركت خود را از كشت و ميوه ها و همه معدن ها منع كند . و چون در حكم ها ستم كنند ، يكديگر را بر ظلم و عدوان يارى كنند . و چون عهد و پيمان را بشكنند ، خدا دشمن ايشان را بر ايشان مسلّط گرداند . و چون رحم ها را قطع كنند ، مال ها در دست بَدان (يا بدترين) ايشان قرار داده شود . و چون امر به معروف و نهى از منكر نكنند ، و نيكان از اهل بيت مرا پيروى ننمايند ، خدا بَدان ايشان را بر ايشان مسلّط گرداند؛ پس نيكان ايشان دعا كنند ، و از براى ايشان مستجاب نشود» .

.


1- . يعنى تامين هزينه زندگى .

ص: 104

163 _ بَابُ مُجَالَسَةِ أَهْلِ الْمَعَاصِيعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي زِيَادٍ النَّهْدِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَا يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَجْلِسَ مَجْلِساً يُعْصَى اللّهُ فِيهِ وَ لَا يَقْدِرُ عَلى تَغْيِيرِهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ:«مَا لِي رَأَيْتُكَ عِنْدَ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ يَعْقُوبَ؟» فَقَالَ: إِنَّهُ خَالِي، فَقَالَ: «إِنَّهُ يَقُولُ فِي اللّهِ قَوْلًا عَظِيماً، يَصِفُ اللّهَ وَ لَا يُوصَفُ، فَإِمَّا جَلَسْتَ مَعَهُ وَ تَرَكْتَنَا، وَ إِمَّا جَلَسْتَ مَعَنَا وَ تَرَكْتَهُ». فَقُلْتُ: هُوَ يَقُولُ مَا شَاءَ، أَيُّ شَيْءٍ عَلَيَّ مِنْهُ إِذَا لَمْ أَقُلْ مَا يَقُولُ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «أَ مَا تَخَافُ أَنْ تَنْزِلَ بِهِ نَقِمَةٌ، فَتُصِيبَكُمْ جَمِيعاً ؟ أَمَا عَلِمْتَ بِالَّذِي كَانَ مِنْ أَصْحَابِ مُوسى عليه السلام ، وَ كَانَ أَبُوهُ مِنْ أَصْحَابِ فِرْعَوْنَ، فَلَمَّا لَحِقَتْ خَيْلُ فِرْعَوْنَ مُوسى تَخَلَّفَ عَنْهُ لِيَعِظَ أَبَاهُ، فَيُلْحِقَهُ بِمُوسى ، فَمَضى أَبُوهُ وَ هُوَ يُرَاغِمُهُ حَتّى بَلَغَا طَرَفاً مِنَ الْبَحْرِ، فَغَرِقَا جَمِيعاً ، فَأَتى مُوسى عليه السلام الْخَبَرُ، فَقَالَ: هُوَ فِي رَحْمَةِ اللّهِ، وَ لكِنَّ النَّقِمَةَ إِذَا نَزَلَتْ لَمْ يَكُنْ لَهَا عَمَّنْ قَارَبَ الْمُذْنِبَ دِفَاعٌ؟».

.

ص: 105

163 . باب در بيان همنشينى كردن با گناهكاران

163 . باب در بيان همنشينى كردن با گناهكارانعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابو زياد نهدى ، از عبيد اللّه بن صالح ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سزاوار نيست مؤمن را كه در جايى بنشيند كه خداى عز و جل را در آنجا معصيت مى كنند ، و او قدرت بر تغيير دادن آن نداشته باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از بكر بن محمد ، از جعفرى كه گفت : شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود :«مرا چه مى شود كه تو را در نزد عبد الرحمان بن يعقوب ديدم؟» راوى عرض كرد كه : او خالوى [= دايى] من است . حضرت فرمود كه : «او در باب خداى عز و جل گفتار بزرگى مى گويد ، و آن ، اين است كه خدا را وصف مى نمايد ، و حال آنكه آن جناب به وصف در نمى آيد ، و كسى نمى تواند كه او را به كنه حقيقت وصف نمايد؛ پس يا با او مى نشينى و ما را وا مى گذارى» ، و يا با ما مى نشينى و او را وا مى گذارى . عرض كردم كه : او آنچه خواهد ، بگويد ، چه چيز از آن بر من است ، چون به آنچه مى گويد ، قائل نباشم و به آن اعتقاد نكنم؛ پس امام موسى عليه السلام فرمود كه : «آيا نمى ترسى كه عذاب و عقوبتى بر او فرود آيد ، پس به شما همه برسد؟ آيا ندانسته اى قصّه آن كسى را كه از اصحاب موسى عليه السلام بود ، و پدرش از اصحاب فرعون بود؟ پس در هنگامى كه لشكر فرعون به موسى رسيدند ، از ايشان تخلّف ورزيد و در دنبال ماند كه پدرش را موعظه كند ، تا آنكه او را به موسى ملحق گرداند . بعد از آن ، پدرش درگذشت ، و او با پدرش پيوسته با يكديگر جنگ مى كردند و بر همديگر خشم مى گرفتند ، تا آنكه به موضعى از كنار درياى نيل رسيدند . پس هر دو باهم غرق شدند . و چون آن خبر به موسى عليه السلام رسيد ، فرمود كه : آن پسر در رحمت خداى عز و جل است ، وليكن عذاب و عقوبت چون فرود آيد ، چيزى كه آن را دفع كند از كسى كه با گنهكار نزديكى نموده ، نباشد ، و لامحاله به او نيز برسد» .

.

ص: 106

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ:«لَا تَصْحَبُوا أَهْلَ الْبِدَعِ وَ لَا تُجَالِسُوهُمْ؛ فَتَصِيرُوا عِنْدَ النَّاسِ كَوَاحِدٍ مِنْهُمْ، قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْمَرْءُ عَلى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِهِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا رَأَيْتُمْ أَهْلَ الرَّيْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِي، فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ، وَ أَكْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ، وَ الْقَوْلَ فِيهِمْ وَ الْوَقِيعَةَ، وَ بَاهِتُوهُمْ كَيْلَا يَطْمَعُوا فِي الْفَسَادِ فِي الْاءِسْلَامِ، وَ يَحْذَرَهُمُ النَّاسُ، وَ لَا يَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ؛ يَكْتُبِ اللّهُ لَكُمْ بِذلِكَ الْحَسَنَاتِ، وَ يَرْفَعْ لَكُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِي الْاخِرَةِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ، عَنْ مُيَسِّرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَا يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يُوَاخِيَ الْفَاجِرَ، وَ لَا الْأَحْمَقَ، وَ لَا الْكَذَّابَ».

عَنْهُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ الْكِنْدِيِّ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ إِذَا صَعِدَ الْمِنْبَرَ، قَالَ: يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يَجْتَنِبَ مُوَاخَاةَ ثَلَاثَةٍ: الْمَاجِنِ، وَ الْأَحْمَقِ، وَ الْكَذَّابِ. فَأَمَّا الْمَاجِنُ، فَيُزَيِّنُ لَكَ فِعْلَهُ، وَ يُحِبُّ أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ، وَ لَا يُعِينُكَ عَلى أَمْرِ دِينِكَ وَ مَعَادِكَ، وَ مُقَارَنَتُهُ جَفَاءٌ وَ قَسْوَةٌ، وَ مَدْخَلُهُ وَ مَخْرَجُهُ عَلَيْكَ عَارٌ. وَ أَمَّا الْأَحْمَقُ، فَإِنَّهُ لَا يُشِيرُ عَلَيْكَ بِخَيْرٍ، وَ لَا يُرْجى لِصَرْفِ السُّوءِ عَنْكَ وَ لَوْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ، وَ رُبَّمَا أَرَادَ مَنْفَعَتَكَ فَضَرَّكَ، فَمَوْتُهُ خَيْرٌ مِنْ حَيَاتِهِ، وَ سُكُوتُهُ خَيْرٌ مِنْ نُطْقِهِ، وَ بُعْدُهُ خَيْرٌ مِنْ قُرْبِهِ. وَ أَمَّا الْكَذَّابُ، فَإِنَّهُ لَا يَهْنِئُكَ مَعَهُ عَيْشٌ، يَنْقُلُ حَدِيثَكَ، وَ يَنْقُلُ إِلَيْكَ الْحَدِيثَ، كُلَّمَا أَفْنى أُحْدُوثَةً مَطَّهَا بِأُخْرى حَتّى أَنَّهُ يُحَدِّثُ بِالصِّدْقِ فَمَا يُصَدَّقُ، وَ يُغْرِي بَيْنَ النَّاسِ بِالْعَدَاوَةِ، فَيُنْبِتُ السَّخَائِمَ فِي الصُّدُورِ، فَاتَّقُوا اللّهَ، وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ».

.

ص: 107

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از عبد الرحمان بن ابى نجران ، از عمر بن يزيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«با اهل بدعت ها مصاحبت منماييد ، و با ايشان همنشينى مكنيد ، كه در نزد خدا يا مردمان ، چون يكى از ايشان مى شويد . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : مرد ، بر دين دوست و قرين خويش است» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از داود بن سرحان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چون اهل بدعت ها و شك را بعد از من مى بينيد ، بيزارى را از ايشان اظهار كنيد ، و ايشان را بسيار دشنام دهيد ، و در مادّه ايشان سخن بسيار بگوييد ، و ايشان را غيبت كنيد ، و بر ايشان تهمت و بهتان ببنديد (1) ، تا آنكه در فساد و تباهى در دين اسلام اميد به هم نرسانند ، و مردمان از ايشان بترسند و از بدعت هاى ايشان چيزى نياموزند ، تا خداى عز و جل به همين ، همه خوبى ها را از براى شما بنويسد ، و به اين ، در آخرت درجاتى را از براى شما بلند گرداند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از محمد بن يوسف ، از ميسر از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«سزاوار نيست مسلمان را [كه] با فاجرِ نابكار و احمق و دروغگو برادرى كند» .

از او ، از عمرو بن عثمان ، از محمد بن سالم كندى ، از آنكه او را حديث كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ چون بر منبر بالا مى رفت ، مى فرمود كه : سزاوار است مسلمان را كه از برادرى كردن با سه كس دورى كند : يكى بدكارِ بى باكِ بى پروا ، و ديگرى احمق ، و سيم دروغگو . امّا بدكارِ بى باك؛ پس پيوسته كارهاى بد خويش را از براى تو زينت مى دهد ، و دوست مى دارد كه مانند او باشى ، و تو را يارى نمى كند بر امر دين تو و بر معاد تو (يعنى كارى كه در قيامت به كارت آيد) و پيوستگى با او موجب جفا و قساوت است ، و آمد و شد او نزد تو (كه بر تو داخل شود و از نزد تو بيرون رود) ، بر تو عار و ننگ است . و امّا احمق؛ پس او تو را به چيزى كه خوب باشد دلالت نمى كند ، و از براى دفع بدى از تو ، به او اميدوار نمى توان بود ، و هر چند كه سعى كند و خويش را در زحمت افكند . و بسا است كه منفعت تو را مى خواهد و به تو ضرر مى رساند؛ پس مردن او از زندگى اش بهتر ، و خاموشى اش از سخن گفتنش خوش تر ، و دوريش از نزديكيش خوب تر است . و امّا دروغگو؛ پس با مصاحبت او هيچ عيشى بر تو گوارا نيست . پيوسته سخن تو را به دروغ به مردم نقل مى كند ، و از مردم به دروغ ، سخن را به تو نقل مى كند ، و خبرهاى دروغ از برايت مى آورد ، و در هر زمان كه دروغ غريب عجيبى را تمام كرد ، آن را به دروغ غريبى ديگر پيوند مى كند ، و آن را طول و كشيدگى مى دهد ، تا به حدّى كه به چيز راستى خبر مى دهد و كسى از او باور نمى كند ، و به نقل دروغ ، در ميان مردمان دشمنى مى افكند ، و كينه ها را در سينه ها مى روياند؛ پس از خدا بپرهيزيد و از براى خويش نظر كنيد» (يعنى ملاحظه نماييد تا با كسى كه نبايد مصاحبت كنيد ، مصاحبت نكنيد) .

.


1- . شايد به معناى مبهوت كردن با دليل و برهان باشد مانند «فبهت الذى كفر» .

ص: 108

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَوْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام، قَالَ:«قَالَ لِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمَا : يَا بُنَيَّ، انْظُرْ خَمْسَةً فَلَا تُصَاحِبْهُمْ، وَ لَا تُحَادِثْهُمْ، وَ لَا تُرَافِقْهُمْ فِي طَرِيقٍ. فَقُلْتُ: يَا أَبَهْ، مَنْ هُمْ؟ قَالَ: إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْكَذَّابِ، فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَةِ السَّرَابِ، يُقَرِّبُ لَكَ الْبَعِيدَ، وَ يُبَاعِدُ لَكَ الْقَرِيبَ ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفَاسِقِ، فَإِنَّهُ بَائِعُكَ بِأُكْلَةٍ أَوْ أَقَلَّ مِنْ ذلِكَ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَخْذُلُكَ فِي مَالِهِ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ ، فَإِنِّي وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِي كِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ: قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ» . وَ قَالَ : «الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ» . وَ قَالَ فِي الْبَقَرَةِ: «الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ» ».

.

ص: 109

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از عمرو بن عثمان ، از محمد بن عذافر ، از بعضى از اصحاب خويش ، از محمد بن مسلم و ابو حمزه ، از امام جعفر صادق ، از پدرش عليهماالسلام كه فرمود :«حضرت على بن الحسين عليه السلام به من فرمود كه : اى فرزند دلبند من! بنگر و با پنج كس مصاحبت و همزبانى مكن ، و در راهى با ايشان رفاقت مكن . عرض كردم كه : اى پدر بزرگوار! ايشان كيانند؟ فرمود كه : از مصاحبت با دروغگو بپرهيز؛زيرا كه او به منزله سراب است در فريب دادن ، دور را از برايت نزديك مى گرداند ، و نزديك را از برايت دور مى گرداند . و بپرهيز از مصاحبت با فاسق؛زيرا كه او تو را به يك لقمه يا كمتر از آن مى فروشد . و بپرهيز از مصاحبت با بخيل؛زيرا كه او تو را در مال خود فرو مى گذارد ، و يارى نمى كند در هنگامى كه نهايت احتياج دارى (و در زمانى كه از هر وقتى به سوى آن محتاج تر باشى) . و بپرهيز از مصاحبت با احمق؛ زيرا كه او مى خواهد كه به تو نفع رساند ، و تو را ضرر مى رساند . و بپرهيز از مصاحبت با آنكه رحِم خويش را قطع مى كند؛زيرا كه من او را در كتاب خداى عز و جلملعون يافتم در سه جا . خداى عز و جل فرموده است كه : «فَهَلْ عَسَيْتُمْ اِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْاَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ* أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّه ُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمى أَبْصارَهُمْ» (1) ؛ يعنى : «پس آيا متوقّع است از شما اى اهل نفاق! و مراد اين است كه ، البتّه چنين است كه اگر متولّى و متوجّه امور مردمان شويد ، و حاكم ايشان گرديد ، آنكه فساد كنيد و تباهى جوييد در زمين ، و ببُريد از خويشان خويش . آن گروه مفسد و قاطع ، آنانند كه خدا ايشان را لعنت كرده؛ يعنى رانده و از رحمت خود دور كرده؛ پس ايشان را كر گردانيده و ديده هاى ايشان را كور ساخته ، كه حق را نبينند و نشوند» . و فرموده است كه : «اَلَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّه ِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَيَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّه ُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سوُءُ الدّارِ» (2) _ كه ترجمه آن گذشت _ . و در سوره بقره فرموده است كه : «اَلَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّه ِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَيقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّه ُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْاَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ» (3) (و صدر آيه با صدر آيه پيش يكى است ، و ترجمه تتمّه آن ، اين است كه) : و فساد مى كنند در زمين (به اين معنى كه منع مردمان مى كنند از ايمان ، و به حق استهزا و ريشخند مى نمايند ، و راهزنى مى كنند ، و مردمان را مى ترسانند ، و به مؤمنان ضرر مى رسانند ، و مانند آن) . آن گروه كه اين صفت دارند ، ايشانند زيانكاران در هر دو جهان» (و در آيه اخير ، صريح لفظ لعنت مذكور نيست) .

.


1- . محمد، 22 و 23.
2- . رعد، 25.
3- . بقره، 27.

ص: 110

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِى الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها» إِلى آخِرِ الْايَةِ، فَقَالَ :«إِنَّمَا عَنى بِهذَا إِذَا سَمِعْتُمُ الرَّجُلَ الَّذِي يَجْحَدُ الْحَقَّ وَ يُكَذِّبُ بِهِ، وَ يَقَعُ فِي الْأَئِمَّةِ عليهم السلام ، فَقُمْ مِنْ عِنْدِهِ، وَ لَا تُقَاعِدْهُ كَائِناً مَنْ كَانَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ، فَلَا يَجْلِسْ مَجْلِساً يُنْتَقَصُ فِيهِ إِمَامٌ، أَوْ يُعَابُ فِيهِ مُؤْمِنٌ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ: مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ، فَلَا يَقُومُ مَكَانَ رِيبَةٍ».

.

ص: 111

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از شعيب عقرقوفى كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِى الْكِتابِ أَنْ اِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّه يُكْفَرُ بِها وَيُستَهْزَؤُ بِها» (1) _ تا آخر آيه كه با ترجمه مذكور شد _ و حضرت فرمود :«جز اين نيست كه مقصود از اين ، مردى است كه حق را انكار مى كند و به آن تكذيب مى نمايد ، و در ائمه عليهم السلام مى افتد و در حق ايشان سخنان مى گويد . پس از پيش او برخيز و با او همنشينى مكن . هر كه باشد ، باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن اسباط ، از سيف بن عميره ، از عبد الاعلى بن اعين ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد ، بايد كه ننشيند در جايى كه امامى در آنجا مذكور مى شود به چيزى كه موجب نقص او است ، يا مؤمنى در آنجا عيب مى شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد ، بايد كه در جايى كه موجب تهمت و بدگمانى است ، نايستد» .

.


1- . نساء، 140.

ص: 112

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ، فَلَا يَقْعُدَنَّ فِي مَجْلِسٍ يُعَابُ فِيهِ إِمَامٌ، أَوْ يُنْتَقَصُ فِيهِ مُؤْمِنٌ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسى، قَالَ: حَدَّثَنِي أَخِي وَ عَمِّي، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«ثَلَاثَةُ مَجَالِسَ يَمْقُتُهَا اللّهُ، وَ يُرْسِلُ نَقِمَتَهُ عَلى أَهْلِهَا؛ فَلَا تُقَاعِدُوهُمْ وَ لَا تُجَالِسُوهُمْ: مَجْلِساً فِيهِ مَنْ يَصِفُ لِسَانُهُ كَذِباً فِي فُتْيَاهُ؛ وَ مَجْلِساً ذِكْرُ أَعْدَائِنَا فِيهِ جَدِيدٌ ، وَ ذِكْرُنَا فِيهِ رَثٌّ ؛ وَ مَجْلِساً فِيهِ مَنْ يَصُدُّ عَنَّا وَ أَنْتَ تَعْلَمُ». قَالَ: ثُمَّ تَلَا أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ثَلَاثَ آيَاتٍ مِنْ كِتَابِ اللّهِ كَأَنَّمَا كُنَّ فِي فِيهِ _ أَوْ قَالَ: فِي كَفِّهِ _ : « «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ» ؛ «وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ» ؛ «وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ» ».

.

ص: 113

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از عبد الاعلى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه ايمان به خداى عز و جل و روز قيامت دارد ، بايد كه ننشيند در جايى كه امامى در آن عيب مى شود ، يا مؤمنى در آن مذكور مى شود به چيزى كه باعث نقص او است» .

حسين بن محمد ، از على بن محمد بن سعد ، از محمد بن مسلم ، از اسحاق بن موسى روايت كرده است كه گفت : حديث كردند مرا برادر و عموى من ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«سه مجلس است كه خداى عز و جل آنها را به غايت دشمن مى دارد ، و عذاب و عقوبت خود را بر اهل آنها مى فرستد؛ پس با ايشان مباشيد و با ايشان همنشينى مكنيد . يكى مجلسى كه در آن كسى است كه زبانش دروغ را وصف مى كند در فتواى خويش ، و ديگر مجلسى كه ياد دشمنان ما در آن تازه و ياد ما در آن كهنه است ، و سيم مجلسى كه در آن كسى است كه مردم را از ما باز مى دارد و تو مى دانى» . راوى مى گويد كه : بعد از آن ، حضرت صادق عليه السلام سه آيه را از كتاب خداى عز و جل تلاوت فرمود ، كه گويا آن آيات در دهانش بود ، يا آنكه راوى گفت كه : در كف دست آن حضرت نوشته بود . و آن آيات ، اين است كه : «وَلا تَسُبُّوا الَذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّه ِ فَيَسُبُّوا اللّه َ عَدْوا بِغَيْرِ عِلْمٍ» (1) ؛ يعنى : «و دشنام مدهيد بت پرستانى را كه مى خوانند و مى پرستند از غير خدا ، كه ايشان خدا را ناسزا مى گويند از روى ظلم و درگذشتن از حقّ بى دانشى» (يعنى از روى جهل و نادانى ، خدا را ناسزا گويند) . «وَاِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ فى اياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فى حَديثٍ غَيْرِهِ» (2) ؛ يعنى : «و چون ببينى كسانى را كه به تكذيب و ريشخند فرو مى روند در آيت هاى ما كه قرآن است ، و در آن طعن مى زنند ، پس رو بگردان از ايشان و با ايشان منشين ، تا وقتى كه فرو روند در سخنى ديگر ، غير از آن» . «وَلا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذا حَلالٌ وَهَذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ ِ الْكَذِبَ» (3) ؛ يعنى : «و مگوييد مر آن چيزى را كه وصف مى كنند زبان هاى شما دروغ را (يعنى به مجرّد وصف زبان ، بدون آنكه دليلى داشته باشيد ، از روى دروغ) ، مگوييد كه اينك حلال است و اينك حرام است ، تا افترا بنديد بر خدا دروغ را» .

.


1- . أنعام، 108.
2- . أنعام، 68.
3- . نحل، 116.

ص: 114

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ سَعِيدٍ الْجُمَحِيُّ، قَالَ : حَدَّثَنِي هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا ابْتُلِيتَ بِأَهْلِ النَّصْبِ وَ مُجَالَسَتِهِمْ، فَكُنْ كَأَنَّكَ عَلَى الرَّضْفِ حَتّى تَقُومَ؛ فَإِنَّ اللّهَ يَمْقُتُهُمْ وَ يَلْعَنُهُمْ، فَإِذَا رَأَيْتَهُمْ يَخُوضُونَ فِي ذِكْرِ إِمَامٍ مِنَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام فَقُمْ؛ فَإِنَّ سَخَطَ اللّهِ يَنْزِلُ هُنَاكَ عَلَيْهِمْ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قَعَدَ عِنْدَ سَبَّابٍ لِأَوْلِيَاءِ اللّهِ، فَقَدْ عَصَى اللّهَ تَعَالى».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قَعَدَ فِي مَجْلِسٍ يُسَبُّ فِيهِ إِمَامٌ مِنَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام يَقْدِرُ عَلَى الِانْتِصَافِ فَلَمْ يَفْعَلْ، أَلْبَسَهُ اللّهُ الذُّلَّ فِي الدُّنْيَا، وَ عَذَّبَهُ فِي الْاخِرَةِ، وَ سَلَبَهُ صَالِحَ مَا مَنَّ بِهِ عَلَيْهِ مِنْ مَعْرِفَتِنَا».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي: عَلِيُّ بْنُ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنِ الْيَمَانِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ، قَالَ:رَأَيْتُ يَحْيَى ابْنَ أُمِّ الطَّوِيلِ وَقَفَ بِالْكُنَاسَةِ، ثُمَّ نَادى بِأَعْلى صَوْتِهِ: مَعْشَرَ أَوْلِيَاءِ اللّهِ، إِنَّا بُرَآءُ مِمَّا تَسْمَعُونَ، مَنْ سَبَّ عَلِيّاً عليه السلام فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّهِ ، وَ نَحْنُ بُرَآءُ مِنْ آلِ مَرْوَانَ وَ مَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ، ثُمَّ يَخْفِضُ صَوْتَهُ، فَيَقُولُ: مَنْ سَبَّ أَوْلِيَاءَ اللّهِ فَلَا تُقَاعِدُوهُ؛ وَ مَنْ شَكَّ فِيمَا نَحْنُ عَلَيْهِ فَلَا تُفَاتِحُوهُ؛ وَ مَنِ احْتَاجَ إِلى مَسْأَلَتِكُمْ مِنْ إِخْوَانِكُمْ فَقَدْ خُنْتُمُوهُ، ثُمَّ يَقْرَأُ: «إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» ».

.

ص: 115

و به همين اسناد ، از محمد بن مسلم ، از داود بن فرقد روايت است كه گفت : حديث كرد مرا محمد بن سعيد جهمى و گفت كه : حديث كرد مرا هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون مبتلا شوى به اهل نصب (يعنى سنّيان و همنشينى كردن با ايشان) ، چنان باش كه گويا بر بالاى سنگ گرمِ بريان شده اى هستى ، تا آنكه برخيزى؛زيرا كه خداى عز و جل ايشان را به غايت دشمن مى دارد ، و ايشان را لعنت مى كند . پس چون ايشان را ببينى كه در ذكر امامى از ائمّه عليهم السلام فرو مى برند ، برخيز؛ زيرا كه خشم خداى عز و جل در آن وقت يا در آن مكان بر ايشان فرود مى آيد» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از صفوان ، از عبد الرحمان بن حجّاج ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه در نزد كسى بنشيند كه دوستان خداى عز و جل را دشنام مى دهد و به ايشان ناسزا مى گويد ، به حقيقت كه خداى عز و جلرا معصيت و نافرمانى كرده است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از قاسم بن عروه ، از عبيد بن زراره ، از پدرش ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«هر كه بنشيند در مجلسى كه امامى از ائمّه عليهماالسلام در آنجا دشنام داده مى شود و ناسزايى نسبت به او مذكور مى گردد ، و او قادر بر داد ستاندن باشد و نكند ، خداى عز و جل در دنيا لباس خوارى را بر او بپوشاند ، و در آخرت او را عذاب فرمايد ، و آنچه را كه به واسطه آن بر او منّت گذاشته از شناختن ما كه چيزى است نيكو و شايسته ، از او بربايد» .

حسين بن محمد و محمد بن يحيى ، از على بن محمد بن سعد ، از محمد بن مسلم ، از حسن بن على بن نعمان روايت كرده اند كه گفت : حديث كرد مرا پدرم على بن نعمان ، از ابن مسكان ، از يمان بن عبيداللّه كه گفت : يحيى بن امّ طويل را ديدم كه در كناسه كوفه (1) ايستاده بود . پس به بلندترين آواز خويش ندا در داد كه : اى گروه دوستان خداى عز و جل! به درستى كه ما بيزاريم از آنچه مى شنويد . هر كه على عليه السلام را ناسزا گويد ، لعنت خدا بر او باد . و ما بيزاريم از آل مروان و آنچه مى پرستند از غير خداى _ تعالى _ . بعد از آن ، آواز خويش را پست مى كرد و مى گفت : هر كه دوستان خدا را ناسزا گويد ، با او همنشينى مكنيد . و هر كه شك كند در آنچه ما در آنيم ، با ايشان ابتدا به جدال و گفتگو منماييد . و هر كه از برادران شما به سؤال كردن[و درخواست ]از شما محتاج شود ، به حقيقت كه با او خيانت كرده ايد . بعد از آن ، اين آيه را مى خواند كه : «اِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَاِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِمآءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَسآءَتْ مُرْتَفَقا» (2) ؛ يعنى :«به درستى كه ما آماده كرده ايم از براى ستمكاران؛ يعنى ناگرويدگان _ چنان كه در آيات باب ولايت گذشت _ ، آتشى را كه احاطه نموده است به ايشان سراپرده آن ، و گرداگرد ايشان را فرو گرفته ، و اگر از تشنگى فريادخواهى كنند ، فريادرسيده شوند به آبى كه مانند روى يا مسِ گداخته است ، (يا چرك و ريم (3) دوزخيان كه در جوش باشد) ، و چون پيش ايشان برند ، بريان كند روى هاى ايشان را از شدّت حرارت . بد آشاميدنى است (آن آبى كه چون مهل است) ، و بد تكيه گاهى است آتش دوزخ» . (4)

.


1- . ميدان و محله اى از شهر كوفه قديم .
2- . كهف، 29.
3- . ريم، كثافت و چرك زخم است.
4- . و ذكر تكيه گاه ، به جهت مقارنه آن با قصّه اهل بهشت و تكيه گاه ايشان است ، و اگر نه آتش ، تكيه گاه نيست . (مترجم)

ص: 116

164 _ بَابُ أَصْنَافِ النَّاسِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ سُلَيْمٍ مَوْلى طِرْبَالٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي هِشَامٌ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«النَّاسُ عَلى سِتَّةِ أَصْنَافٍ». قَالَ: قُلْتُ: أَ تَأْذَنُ لِي أَنْ أَكْتُبَهَا؟ قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ : مَا أَكْتُبُ؟ قَالَ: «اكْتُبْ أَهْلَ الْوَعِيدِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَهْلِ النَّارِ، وَ اكْتُبْ: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» » . قَالَ: قُلْتُ: مَنْ هؤُلَاءِ؟ قَالَ: «وَحْشِيٌّ مِنْهُمْ». قَالَ: «وَ اكْتُبْ: «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ» ». قَالَ: «وَ اكْتُبْ: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدَانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً» : لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً إِلَى الْكُفْرِ، وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً إِلَى الْاءِيمَانِ «فَأُولئِكَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ» ». قَالَ: «وَ اكْتُبْ: «أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ» ». قَالَ: قُلْتُ: وَ مَا أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ؟ قَالَ: «قَوْمٌ اسْتَوَتْ حَسَنَاتُهُمْ وَ سَيِّئَاتُهُمْ، فَإِنْ أَدْخَلَهُمُ النَّارَ فَبِذُنُوبِهِمْ ، وَ إِنْ أَدْخَلَهُمُ الْجَنَّةَ فَبِرَحْمَتِهِ».

.

ص: 117

164 . باب در بيان اقسام مردمان

164 . باب در بيان اقسام مردمانچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از سليم ، مولاى طربال ، كه گفت : حديث كرد مرا هشام ، از حمزة بن طيّار كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«مردمان بر شش قسم اند» . حمزه مى گويد كه : عرض كردم كه : آيا مرا دستورى مى دهى كه آن اقسام را بنويسم؟ فرمود : «آرى» . عرض كردم كه : چه بنويسم؟ فرمود : «بنويس كه اهل وعيد ، از اهل بهشت و اهل دوزخ اند ، و بنويس كه : «وَ أخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحا وَأخَرَ سَيِّئا» (1) » _ كه ترجمه آن مذكور خواهد شد _ . حمزه مى گويد كه : عرض كردم كه : اين گروه كيستند؟ فرمود كه : «وحشى (يعنى كشنده حمزه سيّدالشّهدا) ، از جمله ايشان است» . و فرمود كه : «بنويس «وَأخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِاَمْرِ اللّه ِ اِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ» (2) » _ كه ترجمه آن مى آيد _ (3) . و فرمود كه : «بنويس «اِلَّا الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ والنِّسآءِ وَالْوِلْدانِ الَّذينَ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَلا يَهْتَدُونَ سَبيلاً» (4) ؛ يعنى : ليكن كسانى كه به حسب واقع ناتوان و عاجزند ، از مردان و زنان و كودكان كه توانايى ندارند چاره اى را به سوى مهاجرت ، و نمى شناسند راه مدينه را ، و طريق بيرون آمدن را نمى دانند» . و حضرت فرمود كه : «توانايى ندارند چاره اى را به سوى كفر ، و نمى شناسند راهى را به سوى ايمان . «فَأُولئِكَ عَسَى اللّه ُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ» (5) ؛ يعنى : پس آن گروه بيچارگان ، شايد آنكه خدا عفو كند از ايشان» . و فرمود كه : «بنويس و اصحاب اعراف» . راوى مى گويد كه : عرض كردم كه : اصحاب اعراف چيستند و چه صفت دارند؟ فرمود كه : «ايشان ، گروهى هستند كه ثواب ها و گناهان ايشان برابر است؛ پس اگر خدا ايشان را داخل جهنّم گرداند ، به سبب گناهان ايشان است ، و اگر ايشان را داخل بهشت گرداند ، به واسطه رحمت او است» .

.


1- . توبه، 102.
2- . توبه، 106.
3- . در بابى كه به همين منظور و با نام «بيان طائفه مرجون لامر اللّه » در باب 172 مى آيد .
4- . نساء، 98.
5- . نساء، 99.

ص: 118

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«النَّاسُ عَلى سِتِّ فِرَقٍ _ يَؤُولُونَ كُلُّهُمْ إِلى ثَلَاثِ فِرَقٍ _ : الْاءِيمَانِ، وَ الْكُفْرِ، وَ الضَّلَالِ وَ هُمْ أَهْلُ الْوَعْدَيْنِ الَّذِينَ وَعَدَهُمُ اللّهُ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ: الْمُؤْمِنُونَ، وَ الْكَافِرُونَ، وَ الْمُسْتَضْعَفُونَ ، وَ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ «إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ» ، وَ الْمُعْتَرِفُونَ بِذُنُوبِهِمْ «خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» ، وَ أَهْلُ الْأَعْرَافِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ حُمْرَانُ _ أَوْ أَنَا وَ بُكَيْرٌ _ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّا نَمُدُّ الْمِطْمَارَ، قَالَ:«وَ مَا الْمِطْمَارُ؟» قُلْتُ: التُّرُّ، فَمَنْ وَافَقَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ، تَوَلَّيْنَاهُ؛ وَ مَنْ خَالَفَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ، بَرِئْنَا مِنْهُ. فَقَالَ لِي : «يَا زُرَارَةُ، قَوْلُ اللّهِ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِكَ، فَأَيْنَ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً» ؟ أَيْنَ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ؟ أَيْنَ الَّذِينَ «خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» ؟ أَيْنَ «أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ» ؟ أَيْنَ «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» ؟». وَ زَادَ حَمَّادٌ فِي الْحَدِيثِ، قَالَ: فَارْتَفَعَ صَوْتُ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام وَ صَوْتِي حَتّى كَانَ يَسْمَعُهُ مَنْ عَلى بَابِ الدَّارِ. وَ زَادَ فِيهِ جَمِيلٌ، عَنْ زُرَارَةَ: فَلَمَّا كَثُرَ الْكَلَامُ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ، قَالَ لِي: «يَا زُرَارَةُ، حَقّاً عَلَى اللّهِ أَنْ يُدْخِلَ الضُّلَالَ الْجَنَّةَ».

.

ص: 119

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى بن عبيد ، از يونس ، از حمّاد ، از حمزة بن طيّار روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«مردم شش گروهند كه همه ايشان به سه گروه باز مى گردند ، و آن ، ايمان و كفر و گمراهى است . و ايشان ، اهل وعد و وعيدند كه خدا بهشت و دوزخ را به ايشان وعده داده است . و آن شش گروه ، مؤمنانند و كافران و ناتوانان ، و جماعتى كه باز داشته شدگان و به تأخير افتادگانند ، كه حكم ايشان موقوف است براى نزول فرمان خدا درباره ايشان ، يا عذاب مى كند ايشان را يا توبه ايشان را قبول مى فرمايد . و گروهى كه معترف اند به گناهان خويش و به آنها اقرار دارند ، و كردار نيك و كردار ديگر را كه بد است به هم آميختند ، و اهل اعراف» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از زراره روايت كرده است كه گفت : من و حمران يا من و بكير ، بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شدم . زراره مى گويد كه : به آن حضرت عرض كردم : جز اين نيست كه ما مطمار مى كشيم . فرمود كه :«مطمار چيست؟» عرض كردم كه : تُرّ (1) ، پس هر كه با ما موافقت مى كند از سيّد علوى يا غير او ، او را دوست مى داريم . و هر كه با ما مخالفت مى ورزد از سيّد علوى و غير او ، از او بيزارى مى جويم . حضرت به من فرمود كه : «اى زراره! گفته خداى عز و جل از گفتار تو راست تر است ، اگر چنان باشد كه تو مى گويى؛ پس كجايند آنان كه خداى عز و جل در باب ايشان فرموده است كه : «اِلَّا الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَلا يَهْتَدُونَ سَبيلاً» (2) ؟ و كجايند آنان كه باز داشته شده اند براى نزول فرمان خدا درباره ايشان؟ و كجايند آنان كه كردار نيك و كردار ديگرِ بد را به هم آميخته اند؟ و كجايند اصحاب اعراف؟ و كجايند آنان كه دل هاى ايشان الفت داده شده است؟» . و حمّاد در اين حديث ، اين را زياد كرده است كه زراره گفت كه : پس آواز امام محمد باقر عليه السلام و آواز من بلند شد ، تا به حدّى كه هر كه بر در خانه بود ، آن را مى شنيد . و جميل ، از زراره در آن ، اين را زياد كرده است كه : پس در هنگامى كه سخن در ميان من و آن حضرت بسيار شد ، به من فرمود كه : «اى زراره! بر خداى عز و جل واجب و سزاوار است كه گمراهان را داخل بهشت گرداند» (و مراد از ايشان ، ناتوانانند) .

.


1- . و «تُرّ» _ به ضمّ تاء و تشديد راء _ ، رشته بنّايانى است كه براى طرح عمارت و اندازه ى آن دارند ، و همچنين مطمار _ به كسر ميم اوّل و فتح دويم ، با زيادتى الف بعد از آن و بدون آن _ . حاصل آن كه ، ما ريسمان اندازه را مى آويزيم و نهايت دقّت مى كنيم ، چنان كه بنّايان در حال بنّايى و اراده استقامت بنايى كه در نظر دارند ، مى كنند . (مترجم)
2- . نساء، 98.

ص: 120

165 _ بَابُ الْكُفْرِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : سُنَنُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَفَرَائِضِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ فَقَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَرَضَ فَرَائِضَ مُوجَبَاتٍ عَلَى الْعِبَادِ، فَمَنْ تَرَكَ فَرِيضَةً مِنَ الْمُوجَبَاتِ فَلَمْ يَعْمَلْ بِهَا وَ جَحَدَهَا، كَانَ كَافِراً، وَ أَمَرَ اللّهُ بِأُمُورٍ كُلُّهَا حَسَنَةٌ، فَلَيْسَ مَنْ تَرَكَ بَعْضَ مَا أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ عِبَادَهُ مِنَ الطَّاعَةِ بِكَافِرٍ، وَ لكِنَّهُ تَارِكٌ لِلْفَضْلِ، مَنْقُوصٌ مِنَ الْخَيْرِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«وَ اللّهِ، إِنَّ الْكُفْرَ لَأَقْدَمُ مِنَ الشِّرْكِ وَ أَخْبَثُ وَ أَعْظَمُ». قَالَ: ثُمَّ ذَكَرَ كُفْرَ إِبْلِيسَ حِينَ قَالَ اللّهُ لَهُ: اسْجُدْ لآِدَمَ، فَأَبى أَنْ يَسْجُدَ، «فَالْكُفْرُ أَعْظَمُ مِنَ الشِّرْكِ، فَمَنِ اخْتَارَ عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ أَبَى الطَّاعَةَ، وَ أَقَامَ عَلَى الْكَبَائِرِ، فَهُوَ كَافِرٌ؛ وَ مَنْ نَصَبَ دِيناً غَيْرَ دِينِ الْمُؤْمِنِينَ، فَهُوَ مُشْرِكٌ».

.

ص: 121

165 . باب در بيان كفر

165 . باب در بيان كفرچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از حسن بن محبوب ، از داود بن كثير رقّى كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : سنّت هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله (يعنى آنچه از طريقه آن حضرت ظاهر مى شود) ، مانند واجبات خداى _ تعالى _ است؟ فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل فريضه اى چند را قرارداد فرموده ، كه آنها را بر بندگان خويش واجب نموده؛ پس هر كه فريضه اى از آنها كه بر ايشان واجب شده ، ترك كند و به آن عمل نكند و آن را انكار كند ، كافر باشد . و خداى عز و جل به امورى چند امر فرموده (يعنى به طريقه استحباب) ، كه همه آنها نيكو است؛ پس هر كه ترك كند بعضى از آنچه را كه خداى عز و جل بندگان خود را به آن امر فرمود از طاعت ، كافر نيست ، وليكن چنين كسى تارك فضل و افزونى است ، و بهره اش از خير و خوبى ، كم و ناتمام شده است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به خدا سوگند كه كفر ، از شرك ديرينه تر و خبيث تر و بزرگ تر است» . راوى مى گويد كه : بعد از آن ، كفر شيطان را ذكر فرمود ، در هنگامى كه خداى عز و جل به او فرمود كه : سجده كن از براى آدم؛ پس سر باز زد از آنكه سجده كند؛ «پس كفر ، از شرك بزرگ تر است؛ پس هر كه غير را بر خداى عز و جل اختيار كند ، و از اطاعت خدا سر باز زند ، و بر گناهان كبيره ايستادگى كند ، كافر است . و هر كه دينى را غير از دين مؤمنان برپا كند ، مشرك است» .

.

ص: 122

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: ذُكِرَ عِنْدَهُ سَالِمُ بْنُ أَبِي حَفْصَةَ وَ أَصْحَابُهُ، فَقَالَ: إِنَّهُمْ يُنْكِرُونَ أَنْ يَكُونَ مَنْ حَارَبَ عَلِيّاً عليه السلام مُشْرِكِينَ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«فَإِنَّهُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ كُفَّارٌ» ثُمَّ قَالَ لِي: «إِنَّ الْكُفْرَ أَقْدَمُ مِنَ الشِّرْكِ» ثُمَّ ذَكَرَ كُفْرَ إِبْلِيسَ حِينَ قَالَ لَهُ: اسْجُدْ، فَأَبى أَنْ يَسْجُدَ . وَ قَالَ: «الْكُفْرُ أَقْدَمُ مِنَ الشِّرْكِ، فَمَنِ اجْتَرى عَلَى اللّهِ، فَأَبَى الطَّاعَةَ، وَ أَقَامَ عَلَى الْكَبَائِرِ، فَهُوَ كَافِرٌ» يَعْنِي: مُسْتَخِفٌّ كَافِرٌ.

عَنْهُ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً» قَالَ:«إِمَّا آخِذٌ، فَهُوَ شَاكِرٌ؛ وَ إِمَّا تَارِكٌ، فَهُوَ كَافِرٌ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْاءِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» ، قَالَ:«تَرْكُ الْعَمَلِ الَّذِي أَقَرَّ بِهِ، مِنْ ذلِكَ أَنْ يَتْرُكَ الصَّلَاةَ مِنْ غَيْرِ سُقْمٍ وَ لَا شُغُلٍ».

.

ص: 123

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از عبد اللّه بن بكير ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : سالم بن ابى حفصه و اصحابش در نزد آن حضرت مذكور شدند ، و زراره گفت كه : ايشان انكار مى كنند كه آنان كه با على عليه السلام جنگ كرده اند مشرك باشند . بعد از آن ، حضرت باقر عليه السلام فرمود كه :«پس ايشان گمان مى كنند كه ايشان كافرند» . بعد از آن ، به من فرمود كه : «كفر ، از شرك ديرينه تر است» . و كفر شيطان را ذكر فرمود ، در هنگامى كه خدا به او فرمود كه : سجده كن؛ پس سر باز زد از آنكه سجده كند . و فرمود كه : «كفر ، از شرك ديرينه تر است؛ پس هر كه بر خدا جرأت كند ، و به آن سبب از اطاعت سر باز زند ، و بر گناهان ايستادگى كند ، كافر است» ؛ يعنى استخفاف كننده اى است كه كافر است .

از او ، از عبد اللّه بن بكير ، از زراره ، از حمران بن اعين روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِرا واِمّا كَفُورا» (1) _ كه ترجمه آن گذشت _ (2) . و حضرت فرمود كه :«يا آن را مى گيرد و به آن عمل مى كند ، پس او شاكر است ، و يا ترك مى كند ، پس او كافر است» .

حسين بن محمد ، از مُعلّى بن محمد ، از حسين بن على ، از حمّاد بن عثمان ، از عبيد ، از زراره روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «وَمَنْ يَكْفُرْ بِالْاِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» (3) . فرمود كه :«يعنى كارى را كه به آن اقرار كرده ، ترك كند . و از جمله آن ، اين است كه نماز را ترك كند ، بى آنكه بيمارى يا شغلى داشته باشد» . و ترجمه آيه اين است كه : «و هر كه كافر شد ، و با آنچه ايمان به آن واجب باشد ، از اصول و فروع ايمان ، و انكار شرائع اسلام كند از حلال و حرام ، پس به حقيقت كه باطل شده است كردارهاى او» (به جهت عدم ترتّب ثواب ، بر آنچه صحّت اعمال ، فرع ايمان است) .

.


1- . انسان، 3.
2- . ما راه را به او نشان داديم ، خواه سپاس بگزارد و خواه ناسپاسى كند .
3- . مائده، 5.

ص: 124

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام عَنِ الْكُفْرِ وَ الشِّرْكِ: أَيُّهُمَا أَقْدَمُ؟ قَالَ: فَقَالَ لِي:«مَا عَهْدِي بِكَ تُخَاصِمُ النَّاسَ» قُلْتُ: أَمَرَنِي هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ ذلِكَ، فَقَالَ لِي: «الْكُفْرُ أَقْدَمُ وَ هُوَ الْجُحُودُ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ» » .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : يَدْخُلُ النَّارَ مُؤْمِنٌ؟ قَالَ:«لَا، وَ اللّهِ». قُلْتُ: فَمَا يَدْخُلُهَا إِلَا كَافِرٌ؟ قَالَ: «لَا، إِلَا مَنْ شَاءَ اللّهُ». فَلَمَّا رَدَدْتُ عَلَيْهِ مِرَاراً، قَالَ لِي: «أَيْ زُرَارَةُ، إِنِّي أَقُولُ: لَا، وَ أَقُولُ: إِلَا مَنْ شَاءَ اللّهُ، وَ أَنْتَ تَقُولُ: لَا، وَ لَا تَقُولُ: إِلَا مَنْ شَاءَ اللّهُ». قَالَ: فَحَدَّثَنِي هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ حَمَّادٌ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: قُلْتُ فِي نَفْسِي: شَيْخٌ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْخُصُومَةِ، قَالَ: فَقَالَ لِي: «يَا زُرَارَةُ، مَا تَقُولُ فِيمَنْ أَقَرَّ لَكَ بِالْحُكْمِ؟ أَ تَقْتُلُهُ؟ مَا تَقُولُ فِي خَدَمِكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ؟ أَ تَقْتُلُهُمْ؟» قَالَ: فَقُلْتُ: أَنَا _ وَ اللّهِ _ الَّذِي لَا عِلْمَ لِي بِالْخُصُومَةِ.

.

ص: 125

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از موسى بن بكر كه گفت : امام موسى كاظم عليه السلام را سؤال كردم از كفر و شرك ، كه كدام يك از اين دو ديرينه تر است؟ موسى مى گويد كه : حضرت به من فرمود كه :«من هرگز تو را نديدم كه با مردم گفتگو و جدال كنى» . عرض كردم كه : هشام بن سالم مرا امر كرد كه تو را از اين سؤال كنم؛ پس حضرت به من فرمود كه : «كفر ، ديرينه تر است و آن جحود و انكار است . خداى عز و جلفرموده است كه : «اِلَّا اِبْليسَ أَبى وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرينَ» (1) ؛ يعنى : پس همه فرشتگان سجده كردند و هيچ يك از ايشان از اين معنى سر باز نزد ، مگر شيطان كه سر باز زد از آن سجده ، و تكبّر و گردنكشى كرد ، و خود را بزرگ شمرد در امر سجود ، و اطاعت ننمود ، و در اصل از ناگرويدگان بود» (يعنى در علم خدا از منافقان بود؛ چه در نزد فرشتگان ، اظهار انقياد مى نمود و در باطن ، كافر بود . و چون حق _ سبحانه و تعالى _ او را به سجده امر فرمود ، غش و ناپاكى اش ، بر محك امتحان ظاهر شد) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبد الرحمان بن حجّاح ، از زراره روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : آيا هيچ مؤمنى داخل آتش دوزخ مى شود؟ فرمود :«نه ، به خدا سوگند» . عرض كردم كه : آيا كسى غير از كافر در آن داخل مى شود؟ فرمود : «نه ، مگر كسى كه خداى عز و جل خواهد» . زراره مى گويد كه : چون چندين مرتبه اين را بر آن حضرت برگردانيدم ، به من فرمود كه : «اى زراره! به درستى كه من مى گويم نه و مى گويم مگر كسى كه خدا خواهد ، و تو مى گويى نه و نمى گويى مگر كسى كه خدا خواهد» . عبد الرحمان مى گويد كه : بعد از آن ، حديث كردند مرا هشام بن حكم و حمّاد ، از زراره كه گفت : پس من در دل خويش گفتم كه : حضرت شيخى است كه او را دانشى به طريقه خصومت و جدال نيست . زراره گفت كه : پس حضرت به من فرمود كه : «اى زراره! چه مى گويى در حقّ كسى كه از براى تو به احتلام (2) اقرار كند؟ آيا او را مى كشى؟ (3) چه مى گويى در باب خدمتكاران شما و زنان و فرزندان شما؟ آيا ايشان را مى كشى؟» پس گفتم : به خدا سوگند كه منم آن كسى كه مرا دانشى به طريقه خصومت و جدال نيست .

.


1- . بقره، 34.
2- . در متن عربى «حكم» است .
3- . در برخى نسخه ها ، «آيا او را مى پذيرى» است .

ص: 126

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ وَ سُئِلَ عَنِ الْكُفْرِ وَ الشِّرْكِ: أَيُّهُمَا أَقْدَمُ؟ _ فَقَالَ:«الْكُفْرُ أَقْدَمُ، وَ ذلِكَ أَنَّ إِبْلِيسَ أَوَّلُ مَنْ كَفَرَ، وَ كَانَ كُفْرُهُ غَيْرَ شِرْكٍ؛ لِأَنَّهُ لَمْ يَدْعُ إِلى عِبَادَةِ غَيْرِ اللّهِ، وَ إِنَّمَا دَعَا إِلى ذلِكَ بَعْدُ، فَأَشْرَكَ».

هَارُونُ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ وَ سُئِلَ: مَا بَالُ الزَّانِي لَا تُسَمِّيهِ كَافِراً وَ تَارِكُ الصَّلَاةِ قَدْ سَمَّيْتَهُ كَافِراً؟ وَ مَا الْحُجَّةُ فِي ذلِكَ؟ _ فَقَالَ :«لِأَنَّ الزَّانِيَ وَ مَا أَشْبَهَهُ إِنَّمَا يَفْعَلُ ذلِكَ لِمَكَانِ الشَّهْوَةِ؛ لِأَنَّهَا تَغْلِبُهُ، وَ تَارِكُ الصَّلَاةِ لَا يَتْرُكُهَا إِلَا اسْتِخْفَافاً بِهَا ؛ وَ ذلِكَ لِأَنَّكَ لَا تَجِدُ الزَّانِيَ يَأْتِي الْمَرْأَةَ إِلَا وَ هُوَ مُسْتَلِذٌّ لِاءِتْيَانِهِ إِيَّاهَا، قَاصِداً إِلَيْهَا، وَ كُلُّ مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ قَاصِداً إِلَيْهَا، فَلَيْسَ يَكُونُ قَصْدُهُ لِتَرْكِهَا اللَّذَّةَ فَإِذَا نُفِيَتِ اللَّذَّةُ وَقَعَ الِاسْتِخْفَافُ ، وَ إِذَا وَقَعَ الِاسْتِخْفَافُ وَقَعَ الْكُفْرُ». قَالَ: وَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَ قِيلَ لَهُ: مَا فَرْقٌ بَيْنَ مَنْ نَظَرَ إِلَى امْرَأَةٍ فَزَنى بِهَا، أَوْ خَمْرٍ فَشَرِبَهَا، وَ بَيْنَ مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ ، حَتّى لَا يَكُونَ الزَّانِي وَ شَارِبُ الْخَمْرِ مُسْتَخِفّاً، كَمَا يَسْتَخِفُّ تَارِكُ الصَّلَاةِ؟ وَ مَا الْحُجَّةُ فِي ذلِكَ؟ وَ مَا الْعِلَّةُ الَّتِي تَفْرُقُ بَيْنَهُمَا؟ قَالَ: «الْحُجَّةُ أَنَّ كُلَّ مَا أَدْخَلْتَ أَنْتَ نَفْسَكَ فِيهِ لَمْ يَدْعُكَ إِلَيْهِ دَاعٍ، وَ لَمْ يَغْلِبْكَ غَالِبُ شَهْوَةٍ مِثْلَ الزِّنى وَ شُرْبِ الْخَمْرِ، وَ أَنْتَ دَعَوْتَ نَفْسَكَ إِلى تَرْكِ الصَّلَاةِ وَ لَيْسَ ثَمَّ شَهْوَةٌ، فَهُوَ الِاسْتِخْفَافُ بِعَيْنِهِ، وَ هذَا فَرْقُ مَا بَيْنَهُمَا».

.

ص: 127

على بن ابراهيم ، از هارون بن مسلم ، از مسعدة بن صدقه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام ، در حالى كه سؤال شده بود از كفر و شرك ، كه كدام يك از اين دو ديرينه تر است؟ پس فرمود كه :«كفر ديرينه تر است . و بيان اين ، آن است كه شيطان نخستين كسى است كه كافر شد ، و كفر او غير شرك بود؛زيرا كه او كسى را به سوى عبادت غير خدا نخواند . و جز اين نيست كه بعد از آن ، به سوى آن دعوت كرد و شريك آورد» .

هارون ، از مسعدة بن صدقه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شده بود كه : چيست حال و باك زناكننده كه او را كافر نمى نامى ، و ترك كننده نماز را كافر ناميده اى؟ و حجّت و دليل در اين فرق چيست؟ پس فرمود كه :«زيرا زناكننده و آنكه به او شباهت دارد ، جز اين نيست كه آن را مى كند ، به جهت بودن شهوت و خواهش نفس؛زيرا كه شهوت بر او غالب مى شود . و ترك كننده نماز ، آن را ترك نمى كند ، مگر از روى استخفاف به آن و سبك شمردن حقّ آن . و اين ، به جهت آن است كه تو زناكننده را نمى يابى كه با زنى مجامعت كند ، مگر در حالى كه او به جهت مجامعتش با آن زن ، لذّت مى برد و خوشش مى آيد و او را مى خواهد . و هر كه نماز را ترك كند متعمّدا ، كه از روى قصد آن را نكند ، قصدش در ترك آن ، به جهت لذّت و خوشى نخواهد بود ، و چون لذّت را برطرف كنى ، استخفاف و سبكْ شمارى واقع شود ، و چون استخفاف واقع شود ، كفر لازم آيد» . و از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد و به آن حضرت عرض شد كه : چه فرق است در ميان كسى كه به سوى زنى نظر كند ، پس با او زنا كند ، يا به سوى شرابى نگرد ، پس آن را بياشامد ، و ميان كسى كه نماز را ترك كند ، تا آنكه زناكننده و شراب نوشنده صاحب استخفاف نباشد ، چنان كه ترك كننده نماز استخفاف مى كند؟ و حجّت در اين باب چيست؟ و چيست علّتى كه در ميان اين دو جدايى و فرق مى كند؟ فرمود كه : «حجّت آن ، اين است كه هر چيزى كه تو خويش را در آن داخل مى كنى ، هيچ داعى تو را به سوى آن دعوت نكرده ، و شهوت غالبه بر تو غالب نشده است ، مانند داعى و شهوت زنا و آشاميدن شراب ، و تو نفس خود را به سوى ترك نماز مى خوانى و در آنجا شهوتى نيست؛ پس همان ، به عينه استخفاف است . و اينك ، فرق ميان اين دو چيز است» .

.

ص: 128

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ شَكَّ فِي اللّهِ وَ فِي رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله فَهُوَ كَافِرٌ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَنْ شَكَّ فِي رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قَالَ:«كَافِرٌ» قُلْتُ: فَمَنْ شَكَّ فِي كُفْرِ الشَّاكِّ، فَهُوَ كَافِرٌ؟ فَأَمْسَكَ عَنِّي، فَرَدَدْتُ عَلَيْهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، فَاسْتَبَنْتُ فِي وَجْهِهِ الْغَضَبَ.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْاءِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» فَقَالَ:«مَنْ تَرَكَ الْعَمَلَ الَّذِي أَقَرَّ بِهِ» قُلْتُ: فَمَا مَوْضِعُ تَرْكِ الْعَمَلِ حَتّى يَدَعَهُ أَجْمَعَ؟ قَالَ: «مِنْهُ الَّذِي يَدَعُ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً ، لَا مِنْ سُكْرٍ وَ لَا مِنْ عِلَّةٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ وَ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِي مَسْرُوقٍ، قَالَ: سَأَلَنِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ، فَقَالَ لِي:«مَا هُمْ؟» قُلْتُ: مُرْجِئَةٌ، وَ قَدَرِيَّةٌ، وَ حَرُورِيَّةٌ، فَقَالَ : «لَعَنَ اللّهُ تِلْكَ الْمِلَلَ الْكَافِرَةَ الْمُشْرِكَةَ ، الَّتِي لَا تَعْبُدُ اللّهَ عَلى شَيْءٍ».

عَنْهُ، عَنِ الْخَطَّابِ بْنِ مَسْلَمَةَ وَ أَبَانٍ، عَنِ الْفُضَيْلِ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ، فَلَمَّا قَعَدْتُ قَامَ الرَّجُلُ، فَخَرَجَ ، فَقَالَ لِي:«يَا فُضَيْلُ، مَا هذَا عِنْدَكَ؟» قُلْتُ: وَ مَا هُوَ؟ قَالَ: «حَرُورِيٌّ» قُلْتُ: كَافِرٌ؟ قَالَ: «إِي وَ اللّهِ مُشْرِكٌ» .

.

ص: 129

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از عبد اللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه در باب خدا و در حقّ رسول او شك كند ، كافر است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از صفوان ، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : هر كه در باب رسول خدا صلى الله عليه و آله شك كند ، چه حال دارد؟ فرمود كه :«كافر است» . عرض كردم كه : آيا هر كه در كفر شك كننده شك كند ، كافر است؟ پس از جواب من باز ايستاد و هيچ نفرمود . و سه مرتبه اين سؤال را بر آن حضرت برگردانيدم . پس غضب را در روى آن حضرت دانستم (يعنى آثار غضب در روى آن حضرت نمودار و آشكار گرديد) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از عبيد بن زراره روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «وَمَنْ يَكْفُرْ بِالْايمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» (1) . فرمود كه :«يعنى كسى كه ترك كند عملى را كه به آن اقرار كرده است» . عرض كردم كه : پس چيست موضع ترك عمل ، تا آنكه همه آن را وا گذارد؟ فرمود كه : «از جمله آنها ، كسى است كه نماز را ترك مى كند متعمّدانه ، از روى مستى ، و نه از علّتى كه داشته باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از محمد بن حكيم و حمّاد از ابى مسروق روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام مرا از اهل بصره سؤال فرمود كه :«ايشان چيستند؟ و چه مذهب دارند؟» عرض كردم كه : ايشان مرجئه و قدريّه و حروريه اند . فرمود كه : «خدا لعنت كند اين ملّت هاى كافرِ مشرك را ، كه خدا را بر چيزى پرستش نمى كنند» .

از او ، از خطّاب بن مسلمه و ابان ، از فضيل روايت است كه گفت : بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شدم و مردى در نزد آن حضرت بود . پس چون نشستم ، آن مرد برخاست و بيرون رفت . حضرت به من فرمود كه :«اينك ، در نزد تو چيست و چه حكم دارد؟» عرض كردم كه : او چيست و چه صفت دارد؟ فرمود كه : «مردى است حرورى» . عرض كردم كه : كافر است . فرمود : «آرى ، به خدا سوگند كه مشرك است» (2) .

.


1- . مائده، 5.
2- . و حرورى منسوب است به سوى حروراء ، و آن دهى بوده در بغداد ، كه اهل آن ملاعين و خوارج بودند . (مترجم)

ص: 130

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«كُلُّ شَيْءٍ يَجُرُّهُ الْاءِقْرَارُ وَ التَّسْلِيمُ، فَهُوَ الْاءِيمَانُ؛ وَ كُلُّ شَيْءٍ يَجُرُّهُ الْاءِنْكَارُ وَ الْجُحُودُ، فَهُوَ الْكُفْرُ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ عَلِيّاً _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ _ بَابٌ فَتَحَهُ اللّهُ، مَنْ دَخَلَهُ كَانَ مُؤْمِناً ، وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كَانَ كَافِراً».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ ابْنِ سِنَانٍ وَ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : طَاعَةُ عَلِيٍّ عليه السلام ذُلٌّ، وَ مَعْصِيَتُهُ كُفْرٌ بِاللّهِ ، قِيلَ: يَا رَسُولَ اللّهِ، وَ كَيْفَ يَكُونُ طَاعَةُ عَلِيٍّ عليه السلام ذُلًا، وَ مَعْصِيَتُهُ كُفْراً بِاللّهِ؟ قَالَ: إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام يَحْمِلُكُمْ عَلَى الْحَقِّ، فَإِنْ أَطَعْتُمُوهُ ذَلَلْتُمْ ، وَ إِنْ عَصَيْتُمُوهُ كَفَرْتُمْ بِاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ: حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْهُدى، فَمَنْ دَخَلَ مِنْ بَابِ عَلِيٍّ كَانَ مُؤْمِناً، وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كَانَ كَافِراً، وَ مَنْ لَمْ يَدْخُلْ فِيهِ وَ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ كَانَ فِي الطَّبَقَةِ الَّذِينَ لِلّهِ فِيهِمُ الْمَشِيئَةُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ يَجْحَدُوا، لَمْ يَكْفُرُوا» .

.

ص: 131

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از ابو ايّوب ، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«هر چيزى كه اقرار و تسليم ، آن را مى كشد و مى آورد ، ايمان است . و هر چيزى كه انكار و جحود ، آن را مى كشد ، كفر است» .

حسين بن محمد ، از على ، از وشّاء ، از عبد اللّه بن سنان ، از ابو حمزه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه على عليه السلام درى است كه خدا آن را گشوده . هر كه در آن داخل شود ، مؤمن باشد ، و هر كه از آن بيرون رود ، كافر باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از يحيى بن مبارك ، از عبد اللّه بن جبله ، از اسحاق بن عمّار و ابن سنان و سماعه ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : فرمانبردارى على عليه السلام خوارى است ، و نافرمانى او كافر شدن است به خدا . به آن حضرت عرض شد كه : يا رسول اللّه ! چگونه طاعت على عليه السلام ، خوارى ، و معصيتش ، كفر به خدا باشد؟ فرمود : به درستى كه على شما را بر حق مى دارد؛ پس اگر او را اطاعت كنيد ، ذليل مى شويد ، و اگر او را معصيت كنيد ، به خداى عز و جلكافر مى شويد» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء روايت كرده است كه گفت : حديث كرد مرا ابراهيم بن ابى بكر و گفت كه : شنيدم از ابو الحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه على عليه السلام درى است از درهاى هدايت؛ پس هر كه از در على عليه السلام داخل شود ، مؤمن باشد ، و هر كه از آن بيرون رود ، كافر باشد ، و هر كه در آن داخل نشود و از آن بيرون نرود ، در طبقه اى باشد كه خداى عز و جل را در باب ايشان مشيّت و خواست است ، كه آنچه خواهد ، با ايشان مى كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از ابن بكير ، از زراره ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اگر آنكه بندگان ، در وقتى كه جهالت داشته باشند و چيزى را ندانند ، بايستند و انكار نكنند ، كافر نشوند» .

.

ص: 132

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نَصَبَ عَلِيّاً عليه السلام عَلَماً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، فَمَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً، وَ مَنْ جَهِلَهُ كَانَ ضَالًا، وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَيْئاً كَانَ مُشْرِكاً، وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَايَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَ مَنْ جَاءَ بِعَدَاوَتِهِ دَخَلَ النَّارَ».

يُونُسُ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ ، فَمَنْ دَخَلَ بَابَهُ كَانَ مُؤْمِناً ، وَ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَابِهِ كَانَ كَافِراً، وَ مَنْ لَمْ يَدْخُلْ فِيهِ وَ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ كَانَ فِي الطَّبَقَةِ الَّتِي لِلّهِ فِيهِمُ الْمَشِيئَةُ».

166 _ بَابُ وُجُوهِ الْكُفْرِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَمْرٍو الزُّبَيْرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَخْبِرْنِي عَنْ وُجُوهِ الْكُفْرِ فِي كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ . قَالَ:«الْكُفْرُ فِي كِتَابِ اللّهِ عَلى خَمْسَةِ أَوْجُهٍ: فَمِنْهَا كُفْرُ الْجُحُودِ _ وَ الْجُحُودُ عَلى وَجْهَيْنِ _ وَ الْكُفْرُ بِتَرْكِ مَا أَمَرَ اللّهُ، وَ كُفْرُ الْبَرَاءَةِ، وَ كُفْرُ النِّعَمِ. فَأَمَّا كُفْرُ الْجُحُودِ، فَهُوَ الْجُحُودُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَ هُوَ قَوْلُ مَنْ يَقُولُ: لَا رَبَّ، وَ لَا جَنَّةَ، وَ لَا نَارَ، وَ هُوَ قَوْلُ صِنْفَيْنِ مِنَ الزَّنَادِقَةِ يُقَالُ لَهُمُ: الدَّهْرِيَّةُ، وَ هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ: «وَ ما يُهْلِكُنا إِلَا الدَّهْرُ» وَ هُوَ دِينٌ وَضَعُوهُ لِأَنْفُسِهِمْ بِالِاسْتِحْسَانِ مِنْهُمْ عَلى غَيْرِ تَثَبُّتٍ مِنْهُمْ وَ لَا تَحْقِيقٍ لِشَيْءٍ مِمَّا يَقُولُونَ ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنْ هُمْ إِلَا يَظُنُّونَ» أَنَّ ذلِكَ كَمَا يَقُولُونَ، وَ قَالَ: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» يَعْنِي بِتَوْحِيدِ اللّهِ تَعَالى، فَهذَا أَحَدُ وُجُوهِ الْكُفْرِ. وَ أَمَّا الْوَجْهُ الْاخَرُ مِنَ الْجُحُودِ عَلى مَعْرِفَةٍ، فَهُوَ أَنْ يَجْحَدَ الْجَاحِدُ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ حَقٌّ قَدِ اسْتَقَرَّ عِنْدَهُ، وَ قَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» وَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكافِرِينَ» فَهذَا تَفْسِيرُ وَجْهَيِ الْجُحُودِ. وَ الْوَجْهُ الثَّالِثُ مِنَ الْكُفْرِ كُفْرُ النِّعَمِ، وَ ذلِكَ قَوْلُهُ تَعَالى يَحْكِي قَوْلَ سُلَيْمَانَ عليه السلام : «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ» . وَ قَالَ: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِى لَشَدِيدٌ» وَ قَالَ: «فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِى وَ لا تَكْفُرُونِ» . وَ الْوَجْهُ الرَّابِعُ مِنَ الْكُفْرِ تَرْكُ مَا أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْاءِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ» فَكَفَّرَهُمْ بِتَرْكِ مَا أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ، وَ نَسَبَهُمْ إِلَى الْاءِيمَانِ، وَ لَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُمْ، وَ لَمْ يَنْفَعْهُمْ عِنْدَهُ، فَقَالَ: «فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَا خِزْىٌ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ» . وَ الْوَجْهُ الْخَامِسُ مِنَ الْكُفْرِ كُفْرُ الْبَرَاءَةِ، وَ ذلِكَ قَوْلُهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَحْكِي قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام : «كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ» يَعْنِي تَبَرَّأْنَا مِنْكُمْ، وَ قَالَ: يَذْكُرُ إِبْلِيسَ وَ تَبْرِئَتَهُ مِنْ أَوْلِيَائِهِ مِنَ الْاءِنْسِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ: «إِنِّى كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ» . وَ قَالَ: «إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» يَعْنِي يَتَبَرَّأُ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» .

.

ص: 133

166 . باب در بيان وجوه و طورهاى كفر

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از فضيل بن يسار ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل على را بر پا كرد كه نشانه اى باشد در ميان آن جناب و آفريدگانش؛ پس هر كه او را بشناسند ، مؤمن باشد ، و هر كه او را انكار كند ، كافر باشد ، و هر كه به او جاهل باشد ، گمراه باشد ، و هر كه چيزى را با او بر پا كند ، مشرك باشد ، و هر كه بيايد در قيامت با دوستى او ، در بهشت داخل شود ، و هر كه بيايد با دشمنى او ، در آتش دوزخ درآيد» .

يونس ، از موسى بن بكر ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه على عليه السلام درى است از درهاى بهشت؛ پس هر كه در او داخل شود ، مؤمن باشد ، و هر كه از درِ او بيرون رود ، كافر باشد ، و هر كه در آن داخل نشود و از آن بيرون نرود ، در طبقه اى باشد كه خدا را در باب ايشان مشيّت و خواست است ، كه آنچه خواهد ، با ايشان مى كند» (1) .

166 . باب در بيان وجوه و طورهاى كفرعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از بكر بن صالح ، از قاسم بن بريد ، از ابو عمرو زبيرى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : مرا خبر ده از وجوه و اقسام كفر كه در كتاب خداى عز و جل مذكور است . فرمود كه :«كفر ، در كتاب خداى عز و جل بر پنج وجه است؛ پس از جمله آنها ، كفر جحود و انكار است ، و آن بر دو وجه است . بعد از آن ، كفرى است كه به واسطه ترك كردن آن چيزى است كه خدا به آن امر فرموده است ، و كفر برائت و بيزارى ، و كفر نعمت ها . امّا كفر جحود و انكار ، انكار ربوبيّت و پروردگارى است ، كه بالمرّه خدا را انكار كند ، و اين گفتار كسى است كه مى گويد : پروردگارى نيست و بهشتى نيست و دوزخى نيست . و اين گفتار ، گفتار دو قسم از زندقيان است كه ايشان را دهريّه مى گويند (2) و ايشان ، آنانند كه مى گويند : «وَما يُهْلِكُنا اِلَا الدَّهْرُ» (3) ؛ يعنى : «وهلاك نمى كند ما را ، مگر مرور روزگار (4) » . و اين دينى است كه ايشان به استحسانى از جانب خود ، آن را از براى خويشتن وضع كردند و قرار دادند ، بى آنكه بر دليل و حجّتى باشند ، و آن را ثابت كرده باشند ، و نه آنكه چيزى را از آنچه مى گويند ، محقّق نموده باشند . خداى عز و جلفرموده است كه : «اِنْ هُمْ اِلَّا يَظُنُّونَ» (5) ؛ يعنى : نيستند ايشان ، مگر آنكه گمان مى كنند ، كه باعث ايشان بر آن ، محض پندار است» . و حضرت فرمود : «گمان مى كنند كه اين امر چنان است كه ايشان مى گويند ، و خدا فرموده است كه : «اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَوآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤمِنُونَ» (6) ؛ يعنى : به درستى كه آنان كه كافر شده اند ، يكسان است بر ايشان ، كه آيا بترسانى ايشان را ، يا نترسانى ايشان را (يعنى خواه بترسانى و خواه نترسانى) ، كه ايشان ايمان نمى آورند» . و حضرت فرمود : «يعنى به توحيد و يگانگى خداى عز و جل؛ پس اين ، يكى از وجوه كفر است . و امّا وجه ديگر از كفرِ جحود و انكار ، با [وجود ]معرفت و شناسايى آن است كه انكاركننده انكار كند ، با آنكه او مى داند كه آن را كه انكار كرده ، حقّ است ، كه در نزد او قرار و استقرار دارد . و به حقيقت كه خداى عز و جل فرموده است كه : «وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً» (7) ؛ يعنى : «و انكار كردند فرعون و قوم او به آنها (يعنى تكذيب كردند دلائل قدرت ما و براهين رسالت موسى عليه السلام را) ، و نفس هاى ايشان ، آنها را يقين داشت (يعنى مبيّن مى دانستند كه آنها از نزد خدا است و سحر نيست) ، و به زبان ، تكذيب آنها مى كردند از روى ستمكارى ، و ترفّع و بلندى و سركشى از ايمان» . و خدا فرموده است كه : «وَكانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّه ِ عَلَى الْكافِرينَ» (8) ؛ يعنى : ربودند يهودان ، پيش از فرود آمدن قرآن ، كه در وقت درماندگى ، طلب فتح و نصرت مى كردند به آن ، و به كسى كه اين قرآن بر او فرود آيد ، بر آنان كه كافر شده اند . پس آن هنگام كه آمد ايشان را آنچه شناخته بودند ، كافر شدند به آن . پس لعنت خدا و دورى از رحمت او بر كافران ، كه به علم خود كار نكردند ، و عناد و جحود ورزيدند» . و حضرت فرمود : «پس اين ، تفسير و بيان دو وجه جحود و انكار است . و وجه سيم از كفر ، كفر نعمت است . و آن قول خداى عز و جل است كه گفتار سليمان را حكايت مى فرمايد كه : «هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى لِيَبْلُوَنى أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَاِنَّما يَشكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَاِنَّ رَبّى غَنىٌّ كَريمٌ» (9) ؛ يعنى : «اين استقرار و قرار گرفتن تخت بلقيس در نزد من ، در مدّت چشم زدن من ، از محض فضل پروردگار من است ، تا بيازمايد مرا ، كه آيا شكرگزارى مى كنم و آن را از محض فضل او مى دانم ، يا ناسپاسى مى كنم بر آن (به اينكه خود را در آن مدخليّت مى دهم ، يا در اداى شكر آن كوتاهى مى كنم) . و هر كه سپاس دارى كند نعمت خدا را ، پس جز اين نيست كه سپاس دارى مى نمايد از براى خود (چه شكر ، باعث دوام نعمت و موجب زيادتى آن است) . و هر كه كفران ورزد ، پس به درستى كه پروردگار من بى نيازى است صاحب كرم (كه به شكرگزارى بندگان احتياج ندارد ، و بر مستخفّان ، با وجود كفران ، بناى لطف و كرم دارد) . و فرموده است كه : «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَاَزيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابى لَشَديدٌ» (10) _ كه ترجمه آن گذشت ، مگر آخر آن ، كه ترجمه آن ، اين است كه _ : «و هر آينه اگر كافر شويد ، به درستى كه عذاب و نكال من بسيار سخت است» . و فرموده است كه : «فَاذْكُرُونى أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لى وَلا تَكْفُرُونَ» (11) ؛ يعنى : «پس ياد كنيد مرا به طاعت و عبادت ، تا ياد كنم شما را به ثواب و مغفرت . و شكرگزارى كنيد مرا به آن نعمت ها كه بر شما انعام كرده ام در دنيا و آخرت ، و ناسپاسى مكنيد مرا به انكار نعمت و معصيت» . و وجه چهارم از كفر ، ترك كردن آن چيزى است كه خداى عز و جل به آن امر فرموده ، و آن قول خداى عز و جل است كه : «وَاِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِمآئَكُمْ وَلا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ * ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَريقا مِنْكُمْ مِنْ ديارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْاِثْمِ وَالْعُدْوانِ وَاِنْ يَأتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ اِخْراجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزآءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ» (12) ؛ يعنى : و نيز ياد كنيد ، اى بنى اسرائيل! وقتى را كه فرا گرفتيم پيمان را از شما (يعنى از آباء و اجداد شما) ، و بر ايشان اين عهد بستيم كه مريزيد خون هاى خود را (يعنى خويشان و هم دينان خود را) ، و پيروى مكنيد نفس هاى خود را (يعنى آنها را كه به منزله جان هاى شمايند) ، از خانه ها و منزل هاى خويش؛ پس اقرار كرديد و اين عهد را قبول نموديد ، و حال آنكه شما گواهى مى دهيد بر اين معنى . بعد از آن ، شما آن گروهيد كه مى كشيد نفس هاى خود را ، و بيرون مى كنيد گروهى را از خويش ، از خانه ها و منزل هاى ايشان ، در حالى كه پشت به پشت هم مى دهيد ، و يكديگر را يارى و هوادارى مى كنيد بر ايشان ، و در بيرون كردن ايشان به گناه و ستمكارى و افزون طلبى . و اگر بيايند شما را در حالتى كه اسيران باشند ، فديه مى دهيد ايشان را ، و ايشان را باز مى خريد ، و حال آنكه آن؛ يعنى بيرون كردن ايشان ، حرام گردانيده شده است بر شما . آيا ، پس مى گرويد به پاره اى از كتاب تورات ، و كافر مى شويد به پاره اى ديگر؟» . و حضرت فرمود كه : «پس كفر ايشان ، به واسطه ترك كردن آن چيزى است كه خداى عز و جل ايشان را به آن امر فرموده . (و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه : پس خدا به اين واسطه ، ايشان را نسبت به كفر داده) ، و ايشان را به سوى ايمان نسبت داده ، و آن را از ايشان قبول نفرموده ، و ايشان را در نزد آن جناب نفع نبخشيده ، پس فرموده است كه : «فَما جَزآءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ اِلّا خِزْىٌ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَيَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ اِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَمَا اللّه ُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ» (13) . «پس نيست مكافات و سزاى كسانى كه اين را مى كنند از شما ، مگر رسوايى و خوارى در زندگانى دنيا ، و در روز قيامت برگردانيده مى شوند به سوى سخت ترين عذاب ،و خدا غافل و بى خبر نيست از آنچه مى كنند» . و وجه پنجم از كفر ، كفر برائت و بيزارى است ، و آن قول خداى عز و جل است كه گفتار ابراهيم عليه السلام را حكايت مى فرمايد كه : «كَفَرْنا بِكُمْ وَبَدا بَيْنَنا وَبَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَالْبَغْضآءُ أَبَدا حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّه ِ وَحْدَهُ» (14) ؛ يعنى : كافر شديم به شما ، (حضرت فرمود : يعنى بيزارى جستيم از شما) ، و ظاهر و آشكار شد در ميانه ما و ميانه شما ، دشمنى در دل و دشمنى به دست (از زدن و كشتن) هميشه ، تا آنكه ايمان آوريد به خدا ، در حالى كه تنها است و شريكى ندارد» . (15) و حضرت فرمود كه : «خدا فرموده است ، در حالتى كه شيطان و بيزارى جستن او را از دوستان خويش از آدميان ، در روزقيامت ذكر مى فرمايد ، كه : «اِنّى كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ» (16) ؛ يعنى : «به درستى كه من كافر شدم به آنچه مرا شريك گردانيديد پيش از اين در دنيا» . و فرموده است كه : «اِنَّما اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّه ِ أَوْثانا مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضا» (17) ؛ يعنى : جز اين نيست كه فرا گرفتيد از غير خدا بتانى چند را به خدايى ، براى دوستى ميان شما در زندگانى دنيا . پس در روز قيامت ، كافر شود بعضى از شما به بعضى ديگر» . و حضرت فرمود كه : «يعنى بعضى از شما از بعضى بيزارى جويد» (و لعنت كند بعضى از شما بعضى ديگر را) .

.


1- . و چند حديث اين باب ، در باب رواياتى كه در ولايت است ، مذكور شد ، با تفاوت و اختلاف در متن و سند . (مترجم)
2- . يعنى كسانى كه منسوب اند به سوى دهر و روزگار؛ چه ايشان ، همه حوادث و وقايع را به روزگار نسبت مى دهند . و در قاموس مذكور است كه : دهرى _ به فتح دال و به ضمّ آن _ ، آن است كه قائل باشد به بقاى دهر . (مترجم)
3- . جاثيه، 24.
4- . يعنى گردش شب و روز و گذشتن روزگار ، در هلاك نفس ما تأثير مى كند ، نه آنكه ملك الموت ، قبض روح ما مى كند به فرمان خدا . (مترجم)
5- . جاثيه، 24.
6- . بقره، 6.
7- . نمل، 14.
8- . بقره، 89.
9- . نمل، 40.
10- . ابراهيم، 7.
11- . بقره، 152.
12- . بقره، 84 و 85.
13- . بقره، 85.
14- . ممتحنه، 4.
15- . و حاصل مراد آن كه ، سبب عداوت و بغض ميان ما نيست ، مگر نگرويدن شما؛ پس مادامى كه آن باقى باشد ، اين نيز باقى است . (مترجم)
16- . ابراهيم، 22.
17- . عنكبوت، 25.

ص: 134

. .

ص: 135

. .

ص: 136

. .

ص: 137

. .

ص: 138

. .

ص: 139

. .

ص: 140

167 _ بَابُ دَعَائِمِ الْكُفْرِ وَ شُعَبِهِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِ، قَالَ: «بُنِيَ الْكُفْرُ عَلى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: الْفِسْقِ، وَ الْغُلُوِّ، وَ الشَّكِّ، وَ الشُّبْهَةِ. وَ الْفِسْقُ عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْجَفَاءِ، وَ الْعَمى، وَ الْغَفْلَةِ، وَ الْعُتُوِّ؛ فَمَنْ جَفَا احْتَقَرَ الْحَقَّ، وَ مَقَتَ الْفُقَهَاءَ، وَ أَصَرَّ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ؛ وَ مَنْ عَمِيَ نَسِيَ الذِّكْرَ، وَ اتَّبَعَ الظَّنَّ، وَ بَارَزَ خَالِقَهُ، وَ أَلَحَّ عَلَيْهِ الشَّيْطَانُ، وَ طَلَبَ الْمَغْفِرَةَ بِلَا تَوْبَةٍ وَ لَا اسْتِكَانَةٍ وَ لَا غَفْلَةٍ؛ وَ مَنْ غَفَلَ جَنى عَلى نَفْسِهِ، وَ انْقَلَبَ عَلى ظَهْرِهِ، وَ حَسِبَ غَيَّهُ رُشْداً، وَ غَرَّتْهُ الْأَمَانِيُّ، وَ أَخَذَتْهُ الْحَسْرَةُ وَ النَّدَامَةُ إِذَا قُضِيَ الْأَمْرُ، وَ انْكَشَفَ عَنْهُ الْغِطَاءُ، وَ بَدَا لَهُ مَا لَمْ يَكُنْ يَحْتَسِبُ؛ وَ مَنْ عَتَا عَنْ أَمْرِ اللّهِ شَكَّ؛ وَ مَنْ شَكَّ، تَعَالَى اللّهُ عَلَيْهِ، فَأَذَلَّهُ بِسُلْطَانِهِ، وَ صَغَّرَهُ بِجَلَالِهِ، كَمَا اغْتَرَّ بِرَبِّهِ الْكَرِيمِ، وَ فَرَّطَ فِي أَمْرِهِ. وَ الْغُلُوُّ عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّعَمُّقِ بِالرَّأْيِ، وَ التَّنَازُعِ فِيهِ، وَ الزَّيْغِ، وَ الشِّقَاقِ؛ فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ، وَ لَمْ يَزْدَدْ إِلَا غَرَقاً فِي الْغَمَرَاتِ، وَ لَمْ تَنْحَسِرْ عَنْهُ فِتْنَةٌ إِلَا غَشِيَتْهُ أُخْرى، وَ انْخَرَقَ دِينُهُ، فَهُوَ يَهْوِي فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ؛ وَ مَنْ نَازَعَ فِي الرَّأْيِ وَ خَاصَمَ، شُهِرَ بِالْعَثَلِ مِنْ طُولِ اللَّجَاجِ؛ وَ مَنْ زَاغَ قَبُحَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ، وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ؛ وَ مَنْ شَاقَّ اعْوَرَّتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ، وَ اعْتَرَضَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ، فَضَاقَ عَلَيْهِ مَخْرَجُهُ إِذَا لَمْ يَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُؤْمِنِينَ. وَ الشَّكُّ عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْمِرْيَةِ، وَ الْهَوى ، وَ التَّرَدُّدِ، وَ الِاسْتِسْلَامِ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَبِأَىِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى» ». وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى:«عَلَى الْمِرْيَةِ، وَ الْهَوْلِ مِنَ الْحَقِّ، وَ التَّرَدُّدِ، وَ الِاسْتِسْلَامِ لِلْجَهْلِ وَ أَهْلِهِ». «فَمَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ؛ وَ مَنِ امْتَرى فِي الدِّينِ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ، وَ سَبَقَهُ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ أَدْرَكَهُ الْاخِرُونَ، وَ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيْطَانِ؛ وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ هَلَكَ فِيمَا بَيْنَهُمَا، وَ مَنْ نَجَا مِنْ ذلِكَ، فَمِنْ فَضْلِ الْيَقِينِ، وَ لَمْ يَخْلُقِ اللّهُ خَلْقاً أَقَلَّ مِنَ الْيَقِينِ. وَ الشُّبْهَةُ عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ: إِعْجَابٍ بِالزِّينَةِ، وَ تَسْوِيلِ النَّفْسِ، وَ تَأَوُّلِ الْعِوَجِ، وَ لَبْسِ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ؛ وَ ذلِكَ بِأَنَّ الزِّينَةَ تَصْدِفُ عَنِ الْبَيِّنَةِ، وَ أَنَّ تَسْوِيلَ النَّفْسِ يُقَحِّمُ عَلَى الشَّهْوَةِ، وَ أَنَّ الْعِوَجَ يَمِيلُ بِصَاحِبِهِ مَيْلاً عَظِيماً، وَ أَنَّ اللَّبْسَ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ، فَذلِكَ الْكُفْرُ وَ دَعَائِمُهُ وَ شُعَبُهُ».

.

ص: 141

167 . باب در بيان ستون هاى كفر و شعبه هاى آن

167 . باب در بيان ستون هاى كفر و شعبه هاى آنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ابراهيم بن عمر يمانى ، از عمر بن اذينه ، از ابان بن ابى عيّاش ، از سليم بن قيس هلالى ، از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«كفر ، بر چهار ستون بنا شده است و آنها : فسق ، و بيرون رفتن است از دايره فرمان خدا ، و غلوّ ، و شك و شبهه . و فسق ، بر چهار شعبه است : بر جفا و كورى و غفلت و سركشى؛ پس هر كه جفا كند ، خلق را كوچك شمارد ، و فقها را دشمن دارد ، و بر گناه بزرگ اصرار كند . و هر كه كور باشد از دين حق ، ياد خدا را فراموش كند ، و گمان را پيروى نمايد ، و با آفريدگار خود به علانيه جنگ كند ، و شيطان بر او و گمراهى او اصرار كند ، و آمرزش گناهان را طلبد ، بى آنكه توبه كند ، يا تضرّع و زارى نمايد ، يا غفلتى داشته باشد (بلكه دانسته گناه كرده ، و از روى عمد و قصد آن را به جا آورده) ، و هر كه غفلت داشته باشد ، بر نفس خود جنايت كند و آسيب گناه به آن رساند ، و بر پشت خويش برگردد و پس پس رود ، و گمراهى خود را ، راه راست پندارد ، و آرزوها ، او را گول زند ، و حسرت و پشيمانى ، او را فرا گيرد ، چون امر گذارده شود و پرده غفلت از پيش رويش برطرف شود ، و از برايش ظاهر گردد آنچه نبود كه بپندارد (1) . و هر كه از امر خداى عز و جل سركشى كند ، شك كند ، و هر كه شك كند ، خدا بر او بلندى و برترى جويد؛ پس او را به سلطنت و تسلّطى كه دارد ، خوار كند ، و به بزرگوارى خود ، او را حقير و بى مقدار كند ، چنان كه به پروردگار خويش كه صاحب كرم است فريفته شده ، و به اين سبب در امر او سهل انگارى و كوتاهى كرده است . و غُلوّ ، بر چهار شعبه است : بر فرو رفتن در چيزى به رَأى خود ، و تنازع و دشمنى كردن در آن ، و ميل كردن از حق ، و مخالفت؛ پس هر كه در چيزى فرو رود ، به سوى حق بازگشت نكند ، و غير از غرق شدن در گرداب هاى باطل ، چيزى را نيفزايد ، و فتنه اى از او برطرف نشود ، مگر آنكه فتنه ديگر او را فرو گيرد و دينش دريده شود؛ پس او فرو مى رود در كارى شوريده و مضطرب و به هم برآمده . و هر كه در رأى خود منازعه نمايد و دشمنى كند ، به حماقت و بى عقلى مشهور شود ، به جهت طول لجاجت و ستيزه . و هر كه از حق ميل كند ، خوبى در نزد او زشت شود ، و بدى در نزد او نيكو شود . و هر كه مخالفت ورزد ، راه هاى او بر او كور و پوشيده گردد (2) ، (كه هيچ نشانى در آن نباشد) ، و كارش بر او معرّض شود (كه حائل و مانع به هم رساند) ، و بيرون رفتنگاهش بر او تنگ شود ، چون راه مؤمنان را پيروى نكند . و شكّ ، بر چهار شعبه است : بر مريه؛ يعنى شك بر امور ، (يا مجادله و خصومت) ، و خواهش نفس ، و تردّد و انقياد . و آن قول خداى عز و جل است كه : «فَبِأَىِّ الآءِ رَبِّكَ تَتَمارى» (3) ؛ يعنى : پس به كدام يك از نعمت هاى پروردگار خود شكّ مى كنى» (4) . و در روايت ديگر چنين است كه : «بر مريه ، و ترسيدن از حقّ ، و تردّد و انقياد ، و تسليم شدن از براى جهل و اهل آن» . «پس هر كه او را در هول و ترس افكند ، آنچه در پيش روى او است ، بر پاشنه هاى خويش برگردد و پس پس رود . هر كه در دين به شك افتد ، در شكّ تردّد كند و سرگردان شود ، و پيشينيان از مؤمنان بر او پيشى گيرند ، و پسينيان او را دريابند و به او رسند ، و سُم هاى شيطان او را پامال كند (كه لگدكوب آن ملعون شود) . و هر كه از براى هلاكت دنيا و آخرت گردن نهد ، در ميان اين دو ، هلاك گردد . و هر كه از آن رهايى يابد ، از فضل يقين خواهد بود ، و خداى عز و جل خلقى را نيافريده كه از يقين كمتر باشد (5) . و شبهه ، بر چهار شعبه است : خوش آمدن به آرايش دنيا و آراستن نفس ، و چيزى را جلوه دادن در نظر اين كس ، و تأويل و بيان كجى ، و آميختن حق به باطل . و اين ، به سبب آن است كه زينت و آرايش دنيا ، از حجّت و گواه مى كيباند (6) ، و آراستن نفس اين كس را به زور بر سر شهوت و خواهش نفس مى برد و در آن داخل مى كند ، و كجى ، صاحب خود را ميل مى دهد ، ميلى بزرگ ، و آميزش و آشفتگى ، تاريكى چند است كه بعضى از آنها در بالاى بعضى است (7) پس آنچه مذكور شد ، كفر و ستون ها و شعبه هاى آن است» .

.


1- . يعنى حتى به آن گمان نمى برد .
2- . . و بنابر بعضى از نسخه هاى كافى ، راه هاى او بر او دشوار شود .
3- . نجم، 55.
4- . . و خطاب با حضرت رسالت است ، و مراد از آن ، امّت . (مترجم)
5- . يعنى افراد يقين دار اندك اند .
6- . كيباندن ، حالت متعدى فعل كيبيدن به معناى برگرداندن و از راه به در بردن و منحرف كردن است . ر . ك : فرهنگ عميد و دهخدا .
7- . اشاره به آيه قرآن است و معناى آن تاريكى بسيار زياد و روى هم است .

ص: 142

. .

ص: 143

. .

ص: 144

168 _ بَابُ صِفَةِ النِّفَاقِ وَ الْمُنَافِقِقَالَ عليه السلام :«وَ النِّفَاقُ عَلى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الْهَوى، وَ الْهُوَيْنَا، وَ الْحَفِيظَةِ، وَ الطَّمَعِ . فَالْهَوى عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْبَغْيِ، وَ الْعُدْوَانِ، وَ الشَّهْوَةِ، وَ الطُّغْيَانِ؛ فَمَنْ بَغى كَثُرَتْ غَوَائِلُهُ، وَ تُخُلِّيَ مِنْهُ، وَ قُصِرَ عَلَيْهِ؛ وَ مَنِ اعْتَدَى لَمْ يُؤْمَنْ بَوَائِقُهُ، وَ لَمْ يَسْلَمْ قَلْبُهُ، وَ لَمْ يَمْلِكْ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَوَاتِ؛ وَ مَنْ لَمْ يَعْذِلْ نَفْسَهُ فِي الشَّهَوَاتِ خَاضَ فِي الْخَبِيثَاتِ؛ وَ مَنْ طَغى ضَلَّ عَلى عَمْدٍ بِلَا حُجَّةٍ. وَ الْهُوَيْنَا عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْغِرَّةِ، وَ الْأَمَلِ، وَ الْهَيْبَةِ، وَ الْمُمَاطَلَةِ؛ وَ ذلِكَ بِأَنَّ الْهَيْبَةَ تَرُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَ الْمُمَاطَلَةَ تُفَرِّطُ فِي الْعَمَلِ حَتّى يَقْدَمَ عَلَيْهِ الْأَجَلُ؛ وَ لَوْ لَا الْأَمَلُ عَلِمَ الْاءِنْسَانُ حَسَبَ مَا هُوَ فِيهِ، وَ لَوْ عَلِمَ حَسَبَ مَا هُوَ فِيهِ، مَاتَ خُفَاتاً مِنَ الْهَوْلِ وَ الْوَجَلِ؛ وَ الْغِرَّةَ تَقْصُرُ بِالْمَرْءِ عَنِ الْعَمَلِ. وَ الْحَفِيظَةُ عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْكِبْرِ، وَ الْفَخْرِ، وَ الْحَمِيَّةِ، وَ الْعَصَبِيَّةِ؛ فَمَنِ اسْتَكْبَرَ أَدْبَرَ عَنِ الْحَقِّ؛ وَ مَنْ فَخَرَ فَجَرَ؛ وَ مَنْ حَمِيَ أَصَرَّ عَلَى الذُّنُوبِ؛ وَ مَنْ أَخَذَتْهُ الْعَصَبِيَّةُ جَارَ، فَبِئْسَ الْأَمْرُ أَمْرٌ بَيْنَ إِدْبَارٍ وَ فُجُورٍ، وَ إِصْرَارٍ وَ جَوْرٍ عَلَى الصِّرَاطِ . وَ الطَّمَعُ عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ: الْفَرَحِ، وَ الْمَرَحِ، وَ اللَّجَاجَةِ، وَ التَّكَاثُرِ؛ فَالْفَرَحُ مَكْرُوهٌ عِنْدَ اللّهِ ، وَ الْمَرَحُ خُيَلَاءُ، وَ اللَّجَاجَةُ بَلَاءٌ لِمَنِ اضْطَرَّتْهُ إِلى حَمْلِ الْاثَامِ، وَ التَّكَاثُرُ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ شُغُلٌ وَ اسْتِبْدَالُ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ. فَذلِكَ النِّفَاقُ وَ دَعَائِمُهُ وَ شُعَبُهُ، وَ اللّهُ قَاهِرٌ فَوْقَ عِبَادِهِ، تَعَالى ذِكْرُهُ، وَ جَلَّ وَجْهُهُ، وَ أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ، وَ انْبَسَطَتْ يَدَاهُ، وَ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَتُهُ، وَ ظَهَرَ أَمْرُهُ، وَ أَشْرَقَ نُورُهُ، وَ فَاضَتْ بَرَكَتُهُ، وَ اسْتَضَاءَتْ حِكْمَتُهُ، وَ هَيْمَنَ كِتَابُهُ، وَ فَلَجَتْ حُجَّتُهُ، وَ خَلَصَ دِينُهُ، وَ اسْتَظْهَرَ سُلْطَانُهُ، وَ حَقَّتْ كَلِمَتُهُ، وَ أَقْسَطَتْ مَوَازِينُهُ، وَ بَلَّغَتْ رُسُلُهُ، فَجَعَلَ السَّيِّئَةَ ذَنْباً، وَ الذَّنْبَ فِتْنَةً، وَ الْفِتْنَةَ دَنَساً؛ وَ جَعَلَ الْحُسْنى عُتْبى، وَ الْعُتْبى تَوْبَةً، وَ التَّوْبَةَ طَهُوراً؛ فَمَنْ تَابَ اهْتَدى؛ وَ مَنِ افْتُتِنَ غَوى مَا لَمْ يَتُبْ إِلَى اللّهِ، وَ يَعْتَرِفْ بِذَنْبِهِ، وَ لَا يَهْلِكُ عَلَى اللّهِ إِلَا هَالِكٌ. اللّهَ اللّهَ؛ فَمَا أَوْسَعَ مَا لَدَيْهِ مِنَ التَّوْبَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْبُشْرى وَ الْحِلْمِ الْعَظِيمِ! وَ مَا أَنْكَلَ مَا عِنْدَهُ مِنَ الْأَنْكَالِ وَ الْجَحِيمِ وَ الْبَطْشِ الشَّدِيدِ! فَمَنْ ظَفِرَ بِطَاعَتِهِ اجْتَلَبَ كَرَامَتَهُ؛ وَ مَنْ دَخَلَ فِي مَعْصِيَتِهِ ذَاقَ وَبَالَ نَقِمَتِهِ، وَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ».

.

ص: 145

168 . باب در بيان صفت نفاق و منافق

168 . باب در بيان صفت نفاق و منافق (1)و كلينى رضى الله عنه فرموده است كه : آن حضرت فرمود :«و نفاق ، بر چهار ستون بنا شده : بر هوا ، و هُوَينا؛ يعنى خواهش نفس و آنچه آسان ترك باشد (2) ، و حفيظه؛ يعنى خشم گرفتن و ننگ و عار داشتن ، و طمع . پس هوا ، بر چهار شعبه است : بر بغى و عدوان و شهوت و طغيان . پس هر كه بغى و ستم كند ، سختى ها و بدى هاى او بسيار شود ، و (دنيا) از لوث وجودش خالى گردد ، و ستمديده بر او يارى داده شود . و هر كه تعدّى كند و از حدّ درگذرد ، از بدى هاى او ايمن نتوان بود ، (يا از بدى هاى خويش ايمن نباشد و حوادث زمانه به او رسد) و دلش سالم نباشد ، و مالك نفس خود نشود از خواهش هاى آن . و هر كه نفس خود را در شهوت ها ميل ندهد (3) ، در پليدى ها فرو رود . و هر كه طغيان كند از روى عمد ، گمراه شود ، بى آنكه حجّتى داشته باشد . و هُوَيْنا و آنچه آسان ترك باشد ، بر چهار شعبه است : بر فريفتگى و غفلت و اميدوارى و ترسيدن و دفع الوقت . و اينك ، به جهت آن است كه ترس ، اين كس را از حق برمى گرداند ، و دفع الوقت ، موجب تفريط و كوتاهى كردن در عمل مى شود ، تا وقتى كه مرگ بر او وارد شود . و اگر اميدوارى نبود ، آدمى حسب آنچه را كه او در آن است ، مى دانست ، و اگر حسب آنچه را كه او در آن است ، مى دانست ، به مرگ ناگهانى مى مرد ، به جهت هول و ترس . و غفلت و فريفتگى ، مرد را از عمل منع مى كند (و چنان مى كند كه دستش به آن نرسد) . و حفيظه ، بر چهار شعبه است : بر تكبّر و فخر و حميّت و عصبيّت پس هر كه تكبّر ورزد ، از حقّ رو بگرداند و به آن پشت كند . و هر كه فخر كند و بنازد ، نابكار گردد . و هر كه حميّت داشته باشد ، بر گناه اصرار كند . و هر كه عصبيّت او را فرا گيرد ، از راه راست ميل كند . پس بد امرى است ، امرى كه در ميان پشت كردن از حق و نابكارى و اصرار بر گناه و ميل كردن از راه راست باشد ، كه خالى نباشد از يكى از اينها . و طمع ، بر چهار شعبه است : فرح و مرح (يعنى شادى و شدّت شادى و نشاط و خرّمى) ، و لجاجت و تكاثر؛ (يعنى ستيزه و مفاخرت بر يكديگر ، بر بسيارى قبيله و عشيره) . و فرح ، در نزد خداى عز و جل مكروه و ناخوش است ، و مرح ، تكبّر است ، و لجاجت و ستيزه ، بلاء و زحمت است از براى كسى كه ناچار كند او را به سوى برداشتن گناهان ، و تكاثر و مفاخرت ، بازى و بازيچه و باعث مشغول شدن دِل ، و بَدَل كردن آن چيزى است كه آن فروتر و زبون تر است به چيزى كه آن بهتر و نيكوتر است. پس آنچه مذكور شد ، نفاق و ستون ها و شعبه هاى آن است . و خداى عز و جل قاهر و غالب است بر بالاى بندگان خويش (يعنى بر همه كس غالب است ، و هيچ كس بر او غلبه نتواند كرد) ، ذكر آن جناب برتر ، و ذات مقدّسش بزرگوارتر از آن است كه كسى درك آن تواند كرد . و نيكو گردانيد هر چيزى را كه آفريد ، و دست هايش گشاده (كه كنايه است از جود و بخشش) . و رحمتش هر چيزى را فرا گرفته ، و امرش ظاهر و هويدا ، و نورش تابان و درخشان ، و بركتش سرريز ، و حكمتش روشن گرديده ، و كتابش شاهد و رقيب بر ساير كتاب ها ، و حجّتش راست و برپا ، و دينش خالص ، و سلطانش قوى ، و سخنش ثابت شده ، و ترازوهاى عدلش راست ايستاده (كه حيف و ميلى در آن نيست) ، و رسولان او تبليغ رسالتش كردند؛ پس بدى را گناه قرار داده ، و گناه را فتنه ، و فتنه را چركى و كثافت ، و خوبى را رضاجويى گردانيده ، و رضاجويى را توبه ، و توبه را طهور و آلت پاكى قرار داده؛ پس هر كه توبه كند ، راه راست يابد . و هر كه فريفته شود ، گمراه شود ، مادامى كه به سوى خداى عز و جل بازگشت و توبه نكند ، و به گناه خود اعتراف و اقرار ننمايد . و بر خداى عز و جلهلاك نمى شود ، مگر كسى كه فى الحقيقه هالك باشد . از خدا بترسيد و فضل او را اميد داريد؛ پس چه بسيار گشاده است آنچه در نزد او است ، از توبه و رحمت و بشارت و بردبارى بزرگ . و چه بند سختى است آنچه در نزد او است ، از بندها و دوزخ و گرفتن سخت ، كه در نهايت سختى است؛ پس هر كه به طاعت آن جناب فيروزى يابد ، كرامت او را در نزد خود كشد . و هر كه در معصيتش داخل شود ، وبال سختى و عقوبتش را بچشَد ، و از پس اندك زمانى ، هر آينه پشيمان خواهند گرديد» .

.


1- . و نفاق _ به كسر نون _ ، كردار منافق است ، و آن دورويى كردن است؛ چه منافق ، در دين ، كفر را پنهان مى كند ، و در آشكار ، اظهار ايمان مى نمايد . و زمخشرى گفته است كه : امّا ناميدن آنكه چيزى را مرتكب شود كه به واسطه آن به فسق منسوب شود و فاسق باشد ، به منافق ، به جهت تغليظ و سخت گيرى است . و از جمله آن است قول پيغمبر كه فرموده : سه چيز است كه هر كه آنها در او باشد ، منافق است ، و اگرچه روزه گيرد و نماز را به جا آورد ، و گمان كند كه او مسلمان است : كسى كه چون خبر دهد ، دروغ گويد ، و چون وعده دهد ، خلف كند ، و چون امين داشته شود كه او را امين گردانى ، خيانت كند . (مترجم)
2- . هُوَيْنا _ به ضمّ هاء _ ، تصغير «هوُنى» است كه مؤنّث «أَهْوَن» به معنى آسان تر است .
3- . در متن عربى «يعذل» به معناى سرزنش است ولى گويى نسخه مترجم «يعدل» بوده كه يكى از معانى آن ميل و انحراف است .

ص: 146

. .

ص: 147

. .

ص: 148

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، قَالَ:كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ، فَكَتَبَ عليه السلام إِلَيَّ: « «إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلَا قَلِيلاً مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً» لَيْسُوا مِنَ الْكَافِرِينَ ، وَ لَيْسُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ لَيْسُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ، يُظْهِرُونَ الْاءِيمَانَ، وَ يَصِيرُونَ إِلَى الْكُفْرِ وَ التَّكْذِيبِ ؛ لَعَنَهُمُ اللّهُ».

.

ص: 149

محمد بن يحيى ، از حسين بن اسحاق ، از على بن مهزيار ، از محمد بن عبد الحميد و حسين بن سعيد ، هر دو از محمد بن فضيل روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم و آن حضرت را از مسئله اى سؤال كردم . پس آن حضرت عليه السلام به سوى من نوشت كه :« «اِنَّ الْمُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللّه َ وَهُوَ خادِعُهُمْ وَاِذا قامُوا اِلَى الصَّلوةِ قامُوا كُسالى يُرآؤُنَ النّاسَ وَلا يَذْكُرُونَ اللّه َ اِلّا قَليلاً * مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا اِلى هؤُلاءِ وَلا اِلى هؤُلاءِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللّه ُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً» (1) ؛ يعنى : «به درستى كه منافقان ، به اعتقاد خود فريب مى دهند خدا را (در اظهار اسلام ، و پنهان كردن كفر) ، و آن جناب ، در فريب دادن ، بر ايشان غالب است (2) . و چون برخيزند به سوى نماز ، برخيزند ، در حالتى كه كاهلان و تنبل باشند (مانند كسى كه او را به زور بر كارى داشته باشند) . خود را به مردمان مى نمايند (و به ريا نماز مى گذارند ، تا اهل ايمان بپندارند كه ايشان مؤمنانند . و اگر كسى از اصحاب ايشان نبيند ، ترك نماز مى كنند) و ياد نمى كنند خدا را ، مگر ياد كردنى اندك (كه آن در زمانى است كه مردم ايشان را ببينند) ، در حالتى كه متحيّر و متردّدند در ميان ايمان و كفر . نه با گروه مؤمنانند (به جهت كفر باطن) و نه با جماعت كافرانند (به جهت اسلام ظاهر) . و هر كه را خداى _ تعالى _ فرو گذارد و خذلان نمايد (به جهت عناد و جحود او) ، پس نيابى از براى او راهى را به سوى حق و ثواب» . و حضرت فرمود كه : «ايشان ، از جمله كافران نيستند ، و از جمله مؤمنان نيستند ، و از جمله مسلمانان نيستند ، ايمان را اظهار مى كنند و به سوى كفر و تكذيب باز مى گردند ، خدا ايشان را لعنت كند» .

.


1- . نساء، 142 و 143.
2- . چه ، در ظاهر ، حكم به اسلام و طهارت ايشان نموده ، و ساير احكام مسلمانان را بر ايشان جارى فرموده ، و در باطن ، ايشان را كافر مى داند ، و احكام كافران را بر ايشان جارى مى فرمايد در قيامت؛ بلكه ايشان را بدتر از كافران ، و عذاب ايشان را ، سخت تر از عذاب ايشان قرار خواهد داد ، و با ايشان ، كارى چند خواهد كرد كه با كافران نخواهد كرد . (مترجم)

ص: 150

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْأَصَمِّ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمَا ، قَالَ:«إِنَّ الْمُنَافِقَ يَنْهى وَ لَا يَنْتَهِي، وَ يَأْمُرُ بِمَا لَا يَأْتِي، وَ إِذَا قَامَ إِلَى الصَّلَاةِ اعْتَرَضَ» _ قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، وَ مَا الِاعْتِرَاضُ؟ قَالَ: «الِالْتِفَاتُ _ وَ إِذَا رَكَعَ رَبَضَ؛ يُمْسِي وَ هَمُّهُ الْعَشَاءُ وَ هُوَ مُفْطِرٌ ، وَ يُصْبِحُ وَ هَمُّهُ النَّوْمُ وَ لَمْ يَسْهَرْ؛ إِنْ حَدَّثَكَ كَذَبَكَ ، وَ إِنِ ائْتَمَنْتَهُ خَانَكَ ، وَ إِنْ غِبْتَ اغْتَابَكَ ، وَ إِنْ وَعَدَكَ أَخْلَفَكَ».

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ بَحْرٍ رَفَعَهُ مِثْلَ ذلِكَ ، وَ زَادَ فِيهِ:«إِذَا رَكَعَ رَبَضَ، وَ إِذَا سَجَدَ نَقَرَ، وَ إِذَا جَلَسَ شَغَرَ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَثَلُ الْمُنَافِقِ مَثَلُ جِذْعِ النَّخْلِ ، أَرَادَ صَاحِبُهُ أَنْ يَنْتَفِعَ بِهِ فِي بَعْضِ بِنَائِهِ، فَلَمْ يَسْتَقِمْ لَهُ فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي أَرَادَ، فَحَوَّلَهُ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ، فَلَمْ يَسْتَقِمْ لَهُ، فَكَانَ آخِرُ ذلِكَ أَنْ أَحْرَقَهُ بِالنَّارِ».

.

ص: 151

حسين بن محمد ، از محمد بن جمهور ، از عبد اللّه بن عبد الرحمان اصم ، از هيثم بن واقد ، از محمد بن سليمان ، از ابن مسكان ، از ابو حمزه ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه منافق نهى مى كند و خود باز نمى ايستد ، و امر مى كند به آنچه خود آن را نمى آورد ، و چون به سوى نماز برخيزد ، اعتراض مى كند» . عرض كردم : يابن رسول اللّه ! اعتراض چيست؟ فرمود : «التفات (1) . پس چون ركوع كند ، مانند گوسفند فرو خوابد . شام مى كند و مقصودش ، خوردنىِ شام است (كه چه چيز بخورد) ، و حال آنكه او روزه دار نبوده ، و صبح مى كند و همّتش خوابيدن است ، با آنكه بيدار خوابى نكشيده . اگر تو را خبرى دهد ، دروغ گويد ، و اگر او را امين دارى ، با تو خيانت ورزد ، و اگر غائب شوى ، تو را غيبت نمايد ، و اگر تو را وعده دهد ، با تو خلف وعده كند» .

از او ، از ابن جمهور ، از سليمان بن سماعه ، از عبد الملك بن بحر ، مثل اين روايت كرده است و آن را مرفوع ساخته ، و در آن ، اين را زياد كرده است كه :«چون ركوع كند ، مانند گوسفند فرو خوابد ، و چون به سجده رود ، به سرعت سر بر زمين زند ، چنان كه مرغ منقار بر زمين بزند ، و چون بنشيند ، مانند سگ پاى خود را بالا گيرد» .

ابو على اشعرى ، از حسن بن على كوفى ، از عثمان بن عيسى ، از سعيد بن يسار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : داستان و قصّه منافق ، چون داستان تنه درختى است كه صاحب آن خواسته باشد كه در بعضى از عمارات خويش به آن منتفع شود . پس از برايش استقامت به هم نرساند ، در آنجا كه اراده كرده است؛ پس آن را در جايى ديگر نقل كند ، و در آنجا نيز استقامت نداشته باشد و راست نيايد؛ پس آخر و عاقبتش اين باشد كه آن را به آتش بسوزاند» .

.


1- . يعنى به اين طرف و آن طرف نگريستن ، يا التفات ، خصوص پشت سر نگريستن است .

ص: 152

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا زَادَ خُشُوعُ الْجَسَدِ عَلى مَا فِي الْقَلْبِ، فَهُوَ عِنْدَنَا نِفَاقٌ».

169 _ بَابُ الشِّرْكِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَدْنى مَا يَكُونُ الْعَبْدُ بِهِ مُشْرِكاً، قَالَ: فَقَالَ:«مَنْ قَالَ لِلنَّوَاةِ: إِنَّهَا حَصَاةٌ، وَ لِلْحَصَاةِ: إِنَّهَا نَوَاةٌ ثُمَّ دَانَ بِهِ».

عَنْهُ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ أَدْنى مَا يَكُونُ بِهِ الْاءِنْسَانُ مُشْرِكاً، قَالَ: فَقَالَ :«مَنِ ابْتَدَعَ رَأْياً، فَأَحَبَّ عَلَيْهِ، أَوْ أَبْغَضَ عَلَيْهِ» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلَا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» قَالَ:«يُطِيعُ الشَّيْطَانَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ، فَيُشْرِكُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ ضُرَيْسٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلَا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» قَالَ: «شِرْكُ طَاعَةٍ، وَ لَيْسَ شِرْكَ عِبَادَةٍ». وَ عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْفٍ» قَالَ:عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ ضُرَيْسٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلَا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» قَالَ: «شِرْكُ طَاعَةٍ، وَ لَيْسَ شِرْكَ عِبَادَةٍ». وَ عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْفٍ» قَالَ: «إِنَّ الْايَةَ تَنْزِلُ فِي الرَّجُلِ، ثُمَّ تَكُونُ فِي أَتْبَاعِهِ». ثُمَّ قُلْتُ: كُلُّ مَنْ نَصَبَ دُونَكُمْ شَيْئاً، فَهُوَ مِمَّنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْفٍ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ، وَ قَدْ يَكُونُ مَحْضاً» .

.

ص: 153

169 . باب در بيان شرك

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن حسن بن شمّون ، از عبد اللّه بن عبد الرحمان ، از مسمع بن عبد الملك ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : آنچه خشوع و فروتنى تن زياد باشد ، بر آنچه در دل است ، در نزد ما نفاق است» .

169 . باب در بيان شرك (1)على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از بريد عجلى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از كمتر چيزى كه بنده به آن مشرك مى باشد . بريد مى گويد كه : حضرت فرمود :«هر كه از براى استخوان[= هسته ]خرما بگويد كه آن سنگريزه است ، و از براى سنگريزه بگويد كه آن استخوان خرما است ، بعد از آن ، به آن اعتقاد و ديندارى كند» .

از او ، از عبد اللّه بن مسكان ، از ابو العبّاس روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از كمتر چيزى كه آدمى به آن مشرك مى باشد . راوى مى گويد كه : حضرت فرمود كه :«هر كه رأيى را اختراع كند و از پيش خود مذهبى را بيرون آورد ، پس بر آن ، با فرمانبرداران خود دوستى كند ، و بر آن ، با نافرمانان خويش دشمنى كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از يحيى بن مبارك ، از عبد اللّه بن جبله ، از سماعه ، از ابو بصير و اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عز و جل : «وَما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّه ِ اِلّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ» (2) ، كه آن حضرت فرمود :«شيطان را اطاعت مى كند ، از آنجا كه نمى داند؛ پس شرك مى آورد» . و ترجمه آيه اين است كه : «و ايمان نمى آورند بيشتر مردمان به خداى _ تعالى _ ، و صفات كمال و نُعوت جلال او ، و اقرار نمى كنند به خالقيّت او ، مگر در حالى كه ايشان شرك آورندگانند ، و غيرِ او را با او پرستش مى كنند» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابن بكير ، از ضريس ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «وَما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّه ِ اِلّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ» (3) ، كه آن حضرت فرمود :«مراد شرك طاعت است ، نه شرك عبادت» (يعنى غير خدا را فرمانبردارى كردند ، نه پرستش) . و ضريس مى گويد كه : نيز از آن حضرت سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّه َ عَلى حَرْفٍ» (4) (تا آخر آيه ، كه بعد از اين با ترجمه مذكور خواهد شد) . فرمود : «به درستى كه آيه فرود مى آيد در باب مردى [كه] بعد از آن در پيروان او مى باشند» . پس عرض كردم كه : هر كه غير از شما چيزى را برپا كند ، و امامى را نصب نمايد ، پس او از جمله كسانى است كه خدا را به يگانگى پرستش مى كند بر طرف و كناره اى (يعنى نه در وسط حقيقى؟) . فرمود : «آرى ، و گاه است كه كافر محض مى باشد» .

.


1- . و شرك _ به كسر اوّل و سكون دويم _ ، كافر شدن است و انباز گرفتن در خداى بى شريك . (مترجم)
2- . يوسف، 106.
3- . يوسف، 106.
4- . حج، 11.

ص: 154

يُونُسُ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ حَسَّانَ الْجَمَّالِ، عَنْ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «أُمِرَ النَّاسُ بِمَعْرِفَتِنَا وَ الرَّدِّ إِلَيْنَا وَ التَّسْلِيمِ لَنَا» ثُمَّ قَالَ:يُونُسُ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ حَسَّانَ الْجَمَّالِ، عَنْ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «أُمِرَ النَّاسُ بِمَعْرِفَتِنَا وَ الرَّدِّ إِلَيْنَا وَ التَّسْلِيمِ لَنَا» ثُمَّ قَالَ: «وَ إِنْ صَامُوا وَ صَلَّوْا وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ جَعَلُوا فِي أَنْفُسِهِمْ أَنْ لَا يَرُدُّوا إِلَيْنَا، كَانُوا بِذلِكَ مُشْرِكِينَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ يَحْيَى الْكَاهِلِيِّ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ، وَ آتَوُا الزَّكَاةَ، وَ حَجُّوا الْبَيْتَ، وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ، ثُمَّ قَالُوا لِشَيْءٍ صَنَعَهُ اللّهُ أَوْ صَنَعَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله أَلَا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِي صَنَعَ، أَوْ وَجَدُوا ذلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ، لَكَانُوا بِذلِكَ مُشْرِكِينَ» . ثُمَّ تَلَا هذِهِ الْايَةَ: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً» ، ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «فَعَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ» فَقَالَ:«أَمَا وَ اللّهِ ، مَا دَعَوْهُمْ إِلى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ، وَ لَوْ دَعَوْهُمْ إِلى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ لَمَا أَجَابُوهُمْ، وَ لكِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً، وَ حَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالًا، فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ أَطَاعَ رَجُلاً فِي مَعْصِيَةٍ فَقَدْ عَبَدَهُ».

.

ص: 155

يونس ، از داود بن فرقد ، از حسّان جمّال ، از عميره ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«مردم مأمور شدند به شناختن ما ، و برگردانيدن امر به سوى ما ، و گردن نهادن از براى ما» . بعد از آن فرمود : «و اگر روزه گيرند و نماز كنند و گواهى دهند كه خدايى نيست ، مگر خدا ، و در نفس هاى خويش ، چنان قرار دهند كه به سوى ما رد نكنند ، به همين ، مشرك باشند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از عبد اللّه بن يحيى كاهلى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود... تا آخر آنچه در باب تسليم و فضل تسليم كنندگان مذكور شد ، با سندى ديگر .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از عبد اللّه بن يحيى ، از عبد للّه بن مسكان ، از ابو بصير كه گفت :امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم ... تا آخر آنچه در باب تقليد گذشت .

على بن محمد ، از صالح بن ابى حمّاد ، و على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود :«هر كه مردى را در معصيتى از معصيت ها اطاعت كند ، به حقيقت كه او را پرستش نموده است» .

.

ص: 156

170 _ بَابُ الشَّكِّعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَكَمِ، قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ عليه السلام أُخْبِرُهُ أَنِّي شَاكٌّ، وَ قَدْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ عليه السلام : «رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتى» وَ أَنِّي أُحِبُّ أَنْ تُرِيَنِي شَيْئاً. فَكَتَبَ عليه السلام إلَيْهِ:«إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ مُؤْمِناً، وَ أَحَبَّ أَنْ يَزْدَادَ إِيمَاناً، وَ أَنْتَ شَاكٌّ، وَ الشَّاكُّ لَا خَيْرَ فِيهِ». وَ كَتَبَ عليه السلام : «إِنَّمَا الشَّكُّ مَا لَمْ يَأْتِ الْيَقِينُ، فَإِذَا جَاءَ الْيَقِينُ لَمْ يَجُزِ الشَّكُّ». وَ كَتَبَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ» » قَالَ: «نَزَلَتْ فِي الشَّاكِّ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْخُرَاسَانِيِّ، قَالَ: كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ:«لَا تَرْتَابُوا فَتَشُكُّوا، وَ لَا تَشُكُّوا فَتَكْفُرُوا».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام جَالِساً عَنْ يَسَارِهِ، وَ زُرَارَةُ عَنْ يَمِينِهِ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو بَصِيرٍ، فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ، مَا تَقُولُ فِيمَنْ شَكَّ فِي اللّهِ؟ فَقَالَ :«كَافِرٌ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ» قَالَ : فَشَكَّ فِي رَسُولِ اللّهِ ؟ فَقَالَ: «كَافِرٌ» . قَالَ: ثُمَّ الْتَفَتَ إِلى زُرَارَةَ، فَقَالَ: «إِنَّمَا يَكْفُرُ إِذَا جَحَدَ» .

.

ص: 157

170 . باب در بيان شك

170 . باب در بيان شك (1)على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از حسين بن حكم روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم ، در حالى كه آن حضرت را خبر مى دادم كه : من شك دارم ، و به حقيقت كه ابراهيم عليه السلام گفت كه : «رَبِّ أَرِنى كَيْفَ تُحْيِى المَوْتى» (2) ؛ يعنى :«پروردگارا! به من بنما كه چگونه مردگان را زنده مى گردانى» . تتمّه روايت : و به درستى كه من دوست مى دارم كه چيزى را به من بنمايى . پس آن حضرت عليه السلام به من نوشت : «به درستى كه ابراهيم مؤمن بود (يعنى تصديق كرده بود به اين كه خدا مرده را زنده مى گرداند ، و قادر است بر اعاده مردگان) . و دوست داشت كه ايمانش بيفزايد . (يعنى عين اليقين را با علم اليقين جمع كند ، و معاينه آن موجب انكشاف آن گردد) . و تو شك دارى و صاحب شك ، هيچ خوبى در او نيست» . و نوشت : «جز اين نيست كه شك ، مادامى است كه يقين نيامده باشد؛ پس چون يقين بيايد ، شك جايز نيست» . و نوشت كه : «خداى عز و جل مى فرمايد : «وَما وَجَدْنا لِاَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَاِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقينَ» (3) ؛ يعنى : و نيافتيم از براى بيشتر ايشان ، هيچ عهدى را (يعنى وفاى به عهد و پيمان ، كه در زمان خوف و شدّت مى كردند ، كه اگر از اين بليّه و مصيبت نجات يابيم ، ايمان آوريم) . و به درستى كه يافتيم بيشتر ايشان را ، شكنندگان عهد و پيمان» . و حضرت فرمود كه : «اين آيه ، در باب شك و گمان فرود آمد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از ابو اسحاق خراسانى كه گفت : اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه خويش مى فرمود كه :«اضطراب مكنيد ، كه شك مى كنيد ، و شك مكنيد ، كه كافر مى شويد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از خلف بن حمّاد ، از ابو ايّوب خزّاز ، از محمد بن مسلم كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم ، در جانب چپ آن حضرت ، و زراره در طرف راست آن حضرت بود . پس ابو بصير داخل شد و عرض كرد كه : يا اباعبداللّه ! چه مى فرمايى در باب كسى كه در خدا شك كند؟ فرمود كه :«يا ابامحمد! آن كس كافر است» . عرض كرد كه : در حقّ رسول خدا صلى الله عليه و آله شك مى كند؟ فرمود كه : «كافر است» . بعد از آن ، به جانب زراره التفات فرمود و فرمود : «جز اين نيست كه كافر مى شود ، هرگاه دانسته انكار كند» .

.


1- . و شك ، به گمان افتادن است . و در دستور اللّغه مسطور است كه : اندك لنگيدن شتر؛ چه ، آنكه شك دارد گويا اعتقادش مى لنگد . (مترجم)
2- . بقره، 260.
3- . اعراف، 102.

ص: 158

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ، عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» قَالَ:«بِشَكٍّ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الشَّكَّ وَ الْمَعْصِيَةَ فِي النَّارِ؛ لَيْسَا مِنَّا، وَ لَا إِلَيْنَا».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ شَكَّ فِي اللّهِ بَعْدَ مَوْلِدِهِ عَلَى الْفِطْرَةِ، لَمْ يَفِئْ إِلى خَيْرٍ أَبَداً».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ ، إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«لَا يَنْفَعُ مَعَ الشَّكِّ وَ الْجُحُودِ عَمَلٌ».

وَ فِي وَصِيَّةِ الْمُفَضَّلِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ شَكَّ أَوْ ظَنَّ فَأَقَامَ عَلى أَحَدِهِمَا، أَحْبَطَ اللّهُ عَمَلَهُ؛ إِنَّ حُجَّةَ اللّهِ هِيَ الْحُجَّةُ الْوَاضِحَةُ».

عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ: قُلْتُ: إِنَّا لَنَرَى الرَّجُلَ لَهُ عِبَادَةٌ وَ اجْتِهَادٌ وَ خُشُوعٌ وَ لَا يَقُولُ بِالْحَقِّ، فَهَلْ يَنْفَعُهُ ذلِكَ شَيْئاً؟ فَقَالَ:«يَا مُحَمَّدُ ، إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ الْبَيْتِ عليهم السلام مَثَلُ أَهْلِ بَيْتٍ كَانُوا فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ، كَانَ لَا يَجْتَهِدُ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً إِلَا دَعَا فَأُجِيبَ؛ وَ إِنَّ رَجُلاً مِنْهُمُ اجْتَهَدَ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً، ثُمَّ دَعَا، فَلَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ، فَأَتى عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ عليه السلام يَشْكُو إِلَيْهِ مَا هُوَ فِيهِ، وَ يَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ». قَالَ: «فَتَطَهَّرَ عِيسى وَ صَلَّى، ثُمَّ دَعَا اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَأَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَيْهِ: يَا عِيسى، إِنَّ عَبْدِي أَتَانِي مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِي أُوتى مِنْهُ، إِنَّهُ دَعَانِي وَ فِي قَلْبِهِ شَكٌّ مِنْكَ، فَلَوْ دَعَانِي حَتّى يَنْقَطِعَ عُنُقُهُ، وَ تَنْتَثِرَ أَنَامِلُهُ، مَا اسْتَجَبْتُ لَهُ». قَالَ: «فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ عِيسى عليه السلام ، فَقَالَ: تَدْعُو رَبَّكَ وَ أَنْتَ فِي شَكٍّ مِنْ نَبِيِّهِ؟ فَقَالَ: يَا رُوحَ اللّهِ وَ كَلِمَتَهُ، قَدْ كَانَ وَ اللّهِ مَا قُلْتَ، فَادْعُ اللّهَ لِي أَنْ يَذْهَبَ بِهِ عَنِّي». قَالَ: «فَدَعَا لَهُ عِيسى عليه السلام ، فَتَابَ اللّهُ عَلَيْهِ، وَ قَبِلَ مِنْهُ، وَ صَارَ فِي حَدِّ أَهْلِ بَيْتِهِ».

.

ص: 159

از او ، از پدرش ، از نضر بن سويد ، از يحيى بن عمران حلبى ، از هارون بن خارجه ، از ابو بصير روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «اَلَّذينَ امَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ» (1) . فرمود :«يعنى آن را به شك نياميختند» .

حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق ، از بكر بن محمد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه شك و معصيت ، در آتش دوزخ اند ، و اين دو از ما نيستند و به سوى ما باز نمى گردند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از عثمان بن عيسى ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه در خداى عز و جل شك كند ، بعد از آنكه بر فطرت اسلام متولّد شده باشد ، هرگز به سوى خير و خوبى رجوع نخواهد كرد» .

از او ، از پدرش روايت است كه آن را مرفوع ساخته به سوى امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«هيچ عملى با شك و انكار نفع نمى بخشد» .

و در وصيّت مفضّل مذكور است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه شك كند يا مظنّه داشته باشد ، پس بر سر يكى از اين دو ايستادگى نمايد ، خداى عز و جل عمل او را فرو ريزد و باطل گرداند . به درستى كه حجّت خداى عز و جل ، حجّتى است روشن» .

از او ، از على بن اسباط ، از علا بن زرين ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم : به درستى كه ما مردى را مى بينيم كه او را عبادت و نهايت جدّ و جهد و خشوع و فروتنى است ، و به حق قائل نيست؛ پس آيا اينها ، هيچ نفع به او مى رساند؟ فرمود كه :«اى محمد! جز اين نيست كه داستان اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله ، چون داستان اهل بيتى است كه در بنى اسرائيل بودند . و چنان بود كه هيچ يك از ايشان ، چهل شب در عبادت جدّ و جهد نمى كرد ، مگر آنكه هر دعا كه مى كرد ، مستجاب مى گرديد . و به درستى كه مردى از ايشان ، چهل شب جد و جهد نمود . بعد از آن ، دعا كرد و از برايش مستجاب نشد؛ پس به خدمت حضرت عيسى بن مريم عليه السلام آمد ، در حالتى كه به سوى آن حضرت شكايت مى نمود ، آنچه را كه او در آن بود . و از آن حضرت درخواست مى كرد كه دعا كند» . حضرت فرمود كه : «پس حضرت عيسى عليه السلام طهارت به جا آورد ، كه وضو ساخت يا غسل كرد . بعد از آن ، نماز كرد و خداى عز و جل را خواند؛ پس خداى _ تعالى _ به سوى او وحى فرمود كه : اى عيسى! به درستى كه اين بنده من ، به درگاه من آمده است ، از غير آن درى كه از آن آمده مى شوم؛ زيرا كه او مرا خواند ، و حال آنكه در دلش از امر پيغمبرى تو شكى بود ، و اگر مرا بخواند ، تا آنكه گردنش پاره پاره شود ، و بندهاى انگشتانش از هم بپاشد ، دعاى او را مستجاب نكنم» . حضرت فرمود كه : «پس عيسى بن مريم عليه السلام به سوى آن مرد التفات فرمود و فرمود كه : پروردگار خود را مى خوانى ، و حال آنكه تو در باب پيغمبرش در شكّى؟ عرض كرد كه : يا روح اللّه ! و اى آنكه به يك سخن او موجود شده اى! به خدا سوگند كه آنچه فرمودى ، چنان بود؛ پس خدا را بخوان و دعا كن كه خدا آن را از من ببرد» . حضرت فرمود : «پس عيسى عليه السلام از برايش دعا كرد ، و خداى عز و جل توبه او را قبول فرمود و از او پذيرفت . و آن مرد ، در حدّ اهل بيت آن حضرت گرديد» .

.


1- . انعام، 82.

ص: 160

171 _ بَابُ الضَّلَالِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ هَاشِمٍ صَاحِبِ الْبَرِيدِ، قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ أَبُو الْخَطَّابِ مُجْتَمِعِينَ، فَقَالَ لَنَا أَبُو الْخَطَّابِ: مَا تَقُولُونَ فِيمَنْ لَمْ يَعْرِفْ هذَا الْأَمْرَ؟ فَقُلْتُ: مَنْ لَمْ يَعْرِفْ هذَا الْأَمْرَ، فَهُوَ كَافِرٌ، فَقَالَ أَبُو الْخَطَّابِ: لَيْسَ بِكَافِرٍ حَتّى تَقُومَ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ، فَإِذَا قَامَتْ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ فَلَمْ يَعْرِفْ، فَهُوَ كَافِرٌ، فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ: سُبْحَانَ اللّهِ! مَا لَهُ إِذَا لَمْ يَعْرِفْ وَ لَمْ يَجْحَدْ يَكْفُرُ؟ لَيْسَ بِكَافِرٍ إِذَا لَمْ يَجْحَدْ. قَالَ: فَلَمَّا حَجَجْتُ، دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَأَخْبَرْتُهُ بِذلِكَ، فَقَالَ:«إِنَّكَ قَدْ حَضَرْتَ وَ غَابَا، وَ لكِنْ مَوْعِدُكُمُ اللَّيْلَةَ الْجَمْرَةُ الْوُسْطى بِمِنى». فَلَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ، اجْتَمَعْنَا عِنْدَهُ وَ أَبُو الْخَطَّابِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ، فَتَنَاوَلَ وِسَادَةً، فَوَضَعَهَا فِي صَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ لَنَا: «مَا تَقُولُونَ فِي خَدَمِكُمْ وَ نِسَائِكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ؟ أَ لَيْسَ يَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ؟» قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «أَ لَيْسَ يَشْهَدُونَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟» قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «أَ لَيْسَ يُصَلُّونَ وَ يَصُومُونَ وَ يَحُجُّونَ؟» قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «فَيَعْرِفُونَ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ؟» قُلْتُ: لَا، قَالَ: «فَمَا هُمْ عِنْدَكُمْ؟» قُلْتُ: مَنْ لَمْ يَعْرِفْ هذَا الْأَمْرَ، فَهُوَ كَافِرٌ. قَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! أَ مَا رَأَيْتَ أَهْلَ الطَّرِيقِ وَ أَهْلَ الْمِيَاهِ؟» قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «أَلَيْسَ يُصَلُّونَ وَ يَصُومُونَ وَ يَحُجُّونَ؟ أَ لَيْسَ يَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ؟» قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «فَيَعْرِفُونَ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ؟» قُلْتُ: لَا، قَالَ: «فَمَا هُمْ عِنْدَكُمْ؟» قُلْتُ: مَنْ لَمْ يَعْرِفْ هذَا الْأَمْرَ، فَهُوَ كَافِرٌ. قَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! أَ مَا رَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وَ الطَّوَّافَ وَ أَهْلَ الْيَمَنِ وَ تَعَلُّقَهُمْ بِأَسْتَارِ الْكَعْبَةِ؟» قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «أَ لَيْسَ يَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ يُصَلُّونَ وَ يَصُومُونَ وَ يَحُجُّونَ؟» قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «فَيَعْرِفُونَ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ؟» قُلْتُ: لَا، قَالَ: «فَمَا تَقُولُونَ فِيهِمْ؟» قُلْتُ: مَنْ لَمْ يَعْرِفْ، فَهُوَ كَافِرٌ. قَالَ: «سُبْحَانَ اللّهِ! هذَا قَوْلُ الْخَوَارِجِ» ثُمَّ قَالَ: «إِنْ شِئْتُمْ أَخْبَرْتُكُمْ» فَقُلْتُ أَنَا: لاَ، فَقَالَ: «أَمَا إِنَّهُ شَرٌّ عَلَيْكُمْ أَنْ تَقُولُوا بِشَيْءٍ مَا لَمْ تَسْمَعُوهُ مِنَّا» قَالَ: فَظَنَنْتُ أَنَّهُ يُدِيرُنَا عَلى قَوْلِ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ.

.

ص: 161

171 . باب در بيان گمراهان

.

.

ص: 162

171 . باب در بيان گمراهانعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبد الرحمان بن حجّاج ، از هاشم صاحب بريد روايت كرده است كه گفت : من و محمد بن مسلم و ابو الخطّاب ، با هم مجتمع بوديم . پس ابو الخطّاب به محمد بن مسلم گفت كه : چه مى گوييد در باب كسى كه اين امر _ يعنى امامت _ را نشناسند . من گفتم كه : هر كه اين امر را نمى شناسد ، كافر است . ابوالخطّاب گفت كه : كافر نيست ، تا آنكه حجّت بر او اقامه شود؛ پس چون حجّت بر او اقامه شود و بعد از آن نشناسد ، كافر است . پس محمد بن مسلم به ابوالخطّاب گفت : سبحان اللّه ! او را چه مى شود كه چون شناسند و انكار نكند ، كافر باشد؟ و كافر نيست ، چون انكار نكند؟ هاشم مى گويد كه : پس چون به حج رفتم ، بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و آن حضرت را به اين امر خبر دادم . فرمود كه :«تو حاضر شده اى و ايشان غائب اند ، وليكن زمان وعده شما ، امشب است ، در نزد جمره وسطى در منى» پس چون شب شد ، من و ابوالخطّاب و محمد بن مسلم ، در نزد آن حضرت جمع شديم؛ پس بالشى را فرا گرفت و آن را در سينه خود گذاشت . بعد از آن ، به ما فرمود كه : «در باب خدمتكاران و زنان و فرزندان و كسان خود چه مى گوييد؟ آيا گواهى نمى دهند كه خدايى نيست ، مگر خدا؟» عرض كردم : بلى ، گواهى مى دهند . فرمود كه : «آيا گواهى نمى دهند كه محمد ، رسول خدا صلى الله عليه و آله است؟» عرض كردم : بلى ، گواهى مى دهند . فرمود كه : «آيا نماز نمى كنند و روزه نمى گيرند و حج را به جا نمى آورند؟» عرض كردم : بلى ، همه اينها را مى كنند . فرمود : «پس آنچه را كه شما برآنيد ، مى شناسند؟» عرض كردم : نه . فرمود : «پس ايشان ، در نزد شما چه حكم دارند؟» عرض كردم كه : هر كه اين امر را نشناسد ، كافر است . فرمود : «سبحان اللّه ! آيا آنها كه در اين راه ها و آنها كه بر سر آبها مى باشند ، نديده اى؟» عرض كردم : بلى ، ديده ام . فرمود : «آيا نماز نمى كنند و روزه نمى گيرند و حجّ را به جا نمى آورند؟ آيا گواهى نمى دهند به اينكه غير از خدا ، خدايى نيست؟ و به اينكه محمد ، رسول و فرستاده خدا است؟» عرض كردم : بلى . فرمود : «پس مى شناسند ، آنچه را كه شما بر آنيد؟» عرض كردم : نه . فرمود : «پس ايشان ، در نزد شما چه حكم دارند؟» عرض كردم كه : هر كه اين امر را نشناسد ، كافر است . فرمود : «سبحان اللّه ! آيا خانه كعبه و طواف در دور آن ، و اهل يمن و چسبيدن ايشان را به پرده هاى كعبه ، نديده اى؟» عرض كردم : بلى ، ديده ام . فرمود : «آيا گواهى نمى دهند به اينكه خدايى غير از خدا نيست ، و به اينكه محمد ، رسول خدا است؟ و آيا نماز نمى كنند و روزه نمى گيرند و حجّ نمى گذارند؟» عرض كردم : بلى ، همه اينها ، از ايشان صادر مى شود . فرمود : «پس مى شناسند ، آنچه را كه شما بر آنيد؟» عرض كردم : نه . فرمود : «پس در حقّ ايشان چه مى گوييد؟» عرض كردم كه : هر كه اين امر را نشناسد ، كافر است . فرمود : «سبحان اللّه ! اين قول ، قول خارجى ها (1) است» . بعد از آن فرمود : «اگر خواهيد ، شما را خبر دهم؟» عرض كردم كه : من نمى خواهم . فرمود : «بدانيد و آگاه باشيد! كه بد است از براى شما و شما را زيان مى رساند ، آنكه به چيزى قائل شويد ، مادامى كه آن را از ما نشنيده باشيد» . هاشم مى گويد كه : پس من گمان كردم كه آن حضرت ما را مى گرداند _ و بنا بر بعضى از نسخ كافى : مى خواهد كه ما را بر سر گفتار محمد بن مسلم فرود آورد _ .

.


1- . يعنى خوارج كه نگاهى سختگيرانه به دين داشتند و ارتكاب گناه را موجب كفر مى دانستند .

ص: 163

. .

ص: 164

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا تَقُولُ فِي مُنَاكَحَةِ النَّاسِ؛ فَإِنِّي قَدْ بَلَغْتُ مَا تَرَاهُ وَ مَا تَزَوَّجْتُ قَطُّ؟ فَقَالَ: «وَ مَا يَمْنَعُكَ مِنْ ذلِكَ؟» فَقُلْتُ: مَا يَمْنَعُنِي إِلَا أَنَّنِي أَخْشى أَنْ لَا تَحِلَّ لِي مُنَاكَحَتُهُمْ، فَمَا تَأْمُرُنِي؟ فَقَالَ: «فَكَيْفَ تَصْنَعُ وَ أَنْتَ شَابٌّ؟ أَ تَصْبِرُ؟» قُلْتُ: أَتَّخِذُ الْجَوَارِيَ، قَالَ: «فَهَاتِ الْانَ، فَبِمَا تَسْتَحِلُّ الْجَوَارِيَ؟» قُلْتُ: إِنَّ الْأَمَةَ لَيْسَتْ بِمَنْزِلَةِ الْحُرَّةِ، إِنْ رَابَتْنِي بِشَيْءٍ بِعْتُهَا وَ اعْتَزَلْتُهَا، قَالَ: «فَحَدِّثْنِي بِمَا اسْتَحْلَلْتَهَا؟» قَالَ : فَلَمْ يَكُنْ عِنْدِي جَوَابٌ. فَقُلْتُ لَهُ: فَمَا تَرى أَتَزَوَّجُ؟ فَقَالَ: «مَا أُبَالِي أَنْ تَفْعَلَ» قُلْتُ: أَ رَأَيْتَ قَوْلَكَ: «مَا أُبَالِي أَنْ تَفْعَلَ» فَإِنَّ ذلِكَ عَلى جِهَتَيْنِ تَقُولُ: لَسْتُ أُبَالِي أَنْ تَأْثَمَ مِنْ غَيْرِ أَنْ آمُرَكَ، فَمَا تَأْمُرُنِي أَفْعَلُ ذلِكَ بِأَمْرِكَ؟ فَقَالَ لِي: «قَدْ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَزَوَّجَ، وَ قَدْ كَانَ مِنْ أَمْرِ امْرَأَةِ نُوحٍ وَ امْرَأَةِ لُوطٍ مَا قَدْ كَانَ، إِنَّهُمَا قَدْ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ». فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَيْسَ فِي ذلِكَ بِمَنْزِلَتِي، إِنَّمَا هِيَ تَحْتَ يَدِهِ، وَ هِيَ مُقِرَّةٌ بِحُكْمِهِ، مُقِرَّةٌ بِدِينِهِ، قَالَ: فَقَالَ لِي: «مَا تَرى مِنَ الْخِيَانَةِ فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَخانَتاهُما» ؟ مَا يَعْنِي بِذلِكَ إِلَا الْفَاحِشَةَ، وَ قَدْ زَوَّجَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فُلَاناً». قَالَ: قُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّهُ، مَا تَأْمُرُنِي أَنْطَلِقُ فَأَتَزَوَّجُ بِأَمْرِكَ؟ فَقَالَ لِي: «إِنْ كُنْتَ فَاعِلاً، فَعَلَيْكَ بِالْبَلْهَاءِ مِنَ النِّسَاءِ». قُلْتُ: وَ مَا الْبَلْهَاءُ؟ قَالَ: «ذَوَاتُ الْخُدُورِ، الْعَفَائِفُ». فَقُلْتُ: مَنْ هِيَ عَلى دِينِ سَالِمِ بْنِ أَبِي حَفْصَةَ؟ قَالَ: «لَا». فَقُلْتُ: مَنْ هِيَ عَلى دِينِ رَبِيعَةِ الرَّأْيِ؟ فَقَالَ: «لَا، وَ لكِنَّ الْعَوَاتِقَ اللَّوَاتِي لَا يَنْصِبْنَ كُفْراً، وَ لَا يَعْرِفْنَ مَا تَعْرِفُونَ». قُلْتُ: وَ هَلْ تَعْدُو أَنْ تَكُونَ مُؤْمِنَةً أَوْ كَافِرَةً ؟ فَقَالَ : «تَصُومُ وَ تُصَلِّي وَ تَتَّقِي اللّهَ، وَ لَا تَدْرِي مَا أَمْرُكُمْ». فَقُلْتُ: قَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ» لَا وَ اللّهِ، لَا يَكُونُ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ لَيْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَا كَافِرٍ. قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «قَوْلُ اللّهِ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِكَ يَا زُرَارَةُ، أَ رَأَيْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ» فَلِمَا قَالَ: عَسى؟» فَقُلْتُ: مَا هُمْ إِلَا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ، قَالَ: فَقَالَ: «مَا تَقُولُ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً» إِلَى الْاءِيمَانِ؟». فَقُلْتُ: مَا هُمْ إِلَا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ، فَقَالَ:عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا تَقُولُ فِي مُنَاكَحَةِ النَّاسِ؛ فَإِنِّي قَدْ بَلَغْتُ مَا تَرَاهُ وَ مَا تَزَوَّجْتُ قَطُّ؟ فَقَالَ: «وَ مَا يَمْنَعُكَ مِنْ ذلِكَ؟» فَقُلْتُ: مَا يَمْنَعُنِي إِلَا أَنَّنِي أَخْشى أَنْ لَا تَحِلَّ لِي مُنَاكَحَتُهُمْ، فَمَا تَأْمُرُنِي؟ فَقَالَ: «فَكَيْفَ تَصْنَعُ وَ أَنْتَ شَابٌّ؟ أَ تَصْبِرُ؟» قُلْتُ: أَتَّخِذُ الْجَوَارِيَ، قَالَ: «فَهَاتِ الْانَ، فَبِمَا تَسْتَحِلُّ الْجَوَارِيَ؟» قُلْتُ: إِنَّ الْأَمَةَ لَيْسَتْ بِمَنْزِلَةِ الْحُرَّةِ، إِنْ رَابَتْنِي بِشَيْءٍ بِعْتُهَا وَ اعْتَزَلْتُهَا، قَالَ: «فَحَدِّثْنِي بِمَا اسْتَحْلَلْتَهَا؟» قَالَ : فَلَمْ يَكُنْ عِنْدِي جَوَابٌ. فَقُلْتُ لَهُ: فَمَا تَرى أَتَزَوَّجُ؟ فَقَالَ: «مَا أُبَالِي أَنْ تَفْعَلَ» قُلْتُ: أَ رَأَيْتَ قَوْلَكَ: «مَا أُبَالِي أَنْ تَفْعَلَ» فَإِنَّ ذلِكَ عَلى جِهَتَيْنِ تَقُولُ: لَسْتُ أُبَالِي أَنْ تَأْثَمَ مِنْ غَيْرِ أَنْ آمُرَكَ، فَمَا تَأْمُرُنِي أَفْعَلُ ذلِكَ بِأَمْرِكَ؟ فَقَالَ لِي: «قَدْ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَزَوَّجَ، وَ قَدْ كَانَ مِنْ أَمْرِ امْرَأَةِ نُوحٍ وَ امْرَأَةِ لُوطٍ مَا قَدْ كَانَ، إِنَّهُمَا قَدْ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ». فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَيْسَ فِي ذلِكَ بِمَنْزِلَتِي، إِنَّمَا هِيَ تَحْتَ يَدِهِ، وَ هِيَ مُقِرَّةٌ بِحُكْمِهِ، مُقِرَّةٌ بِدِينِهِ، قَالَ: فَقَالَ لِي: «مَا تَرى مِنَ الْخِيَانَةِ فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَخانَتاهُما» ؟ مَا يَعْنِي بِذلِكَ إِلَا الْفَاحِشَةَ، وَ قَدْ زَوَّجَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فُلَاناً». قَالَ: قُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّهُ، مَا تَأْمُرُنِي أَنْطَلِقُ فَأَتَزَوَّجُ بِأَمْرِكَ؟ فَقَالَ لِي: «إِنْ كُنْتَ فَاعِلاً، فَعَلَيْكَ بِالْبَلْهَاءِ مِنَ النِّسَاءِ». قُلْتُ: وَ مَا الْبَلْهَاءُ؟ قَالَ: «ذَوَاتُ الْخُدُورِ، الْعَفَائِفُ». فَقُلْتُ: مَنْ هِيَ عَلى دِينِ سَالِمِ بْنِ أَبِي حَفْصَةَ؟ قَالَ: «لَا». فَقُلْتُ: مَنْ هِيَ عَلى دِينِ رَبِيعَةِ الرَّأْيِ؟ فَقَالَ: «لَا، وَ لكِنَّ الْعَوَاتِقَ اللَّوَاتِي لَا يَنْصِبْنَ كُفْراً، وَ لَا يَعْرِفْنَ مَا تَعْرِفُونَ». قُلْتُ: وَ هَلْ تَعْدُو أَنْ تَكُونَ مُؤْمِنَةً أَوْ كَافِرَةً ؟ فَقَالَ : «تَصُومُ وَ تُصَلِّي وَ تَتَّقِي اللّهَ، وَ لَا تَدْرِي مَا أَمْرُكُمْ». فَقُلْتُ: قَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ» لَا وَ اللّهِ، لَا يَكُونُ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ لَيْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَا كَافِرٍ. قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «قَوْلُ اللّهِ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِكَ يَا زُرَارَةُ، أَ رَأَيْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ» فَلِمَا قَالَ: عَسى؟» فَقُلْتُ: مَا هُمْ إِلَا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ، قَالَ: فَقَالَ: «مَا تَقُولُ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً» إِلَى الْاءِيمَانِ؟». فَقُلْتُ: مَا هُمْ إِلَا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ، فَقَالَ: «وَ اللّهِ، مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ». ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ، فَقَالَ: «مَا تَقُولُ فِي أَصْحَابِ الْأَعْرَافِ؟» فَقُلْتُ: مَا هُمْ إِلَا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ، إِنْ دَخَلُوا الْجَنَّةَ فَهُمْ مُؤْمِنُونَ، وَ إِنْ دَخَلُوا النَّارَ فَهُمْ كَافِرُونَ، فَقَالَ: «وَ اللّهِ، مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ، وَ لَوْ كَانُوا مُؤْمِنِينَ لَدَخَلُوا الْجَنَّةَ كَمَا دَخَلَهَا الْمُؤْمِنُونَ، وَ لَوْ كَانُوا كَافِرِينَ لَدَخَلُوا النَّارَ كَمَا دَخَلَهَا الْكَافِرُونَ، وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ قَدِ اسْتَوَتْ حَسَنَاتُهُمْ وَ سَيِّئَاتُهُمْ، فَقَصُرَتْ بِهِمُ الْأَعْمَالُ، وَ إِنَّهُمْ لَكَمَا قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ». فَقُلْتُ: أَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ هُمْ، أَمْ مِنْ أَهْلِ النَّارِ؟ فَقَالَ: «اتْرُكْهُمْ حَيْثُ تَرَكَهُمُ اللّهُ». قُلْتُ: أَ فَتُرْجِئُهُمْ؟ قَالَ: «نَعَمْ، أُرْجِئُهُمْ كَمَا أَرْجَأَهُمُ اللّهُ، إِنْ شَاءَ أَدْخَلَهُمُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ، وَ إِنْ شَاءَ سَاقَهُمْ إِلَى النَّارِ بِذُنُوبِهِمْ وَ لَمْ يَظْلِمْهُمْ». فَقُلْتُ: هَلْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ كَافِرٌ؟ قَالَ: «لَا» قُلْتُ : فَهَلْ يَدْخُلُ النَّارَ إِلَا كَافِرٌ؟ قَالَ: فَقَالَ: «لَا، إِلَا أَنْ يَشَاءَ اللّهُ، يَا زُرَارَةُ إِنَّنِي أَقُولُ: مَا شَاءَ اللّهُ، وَ أَنْتَ لَا تَقُولُ: مَا شَاءَ اللّهُ، أَمَا إِنَّكَ إِنْ كَبِرْتَ، رَجَعْتَ وَ تحَلَّلَتْ عَنْكَ عُقَدُكَ».

.

ص: 165

. .

ص: 166

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از مردى ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : چه مى فرمايى در باب نكاح كردن با مردمان؛ زيرا كه من به اين سن رسيده ام كه مى بينى ، و هرگز زن نگرفته ام . فرمود كه :«چه چيز تو را از اين منع مى كند» . عرض كردم كه : چيزى مرا منع نمى كند ، غير از آنكه مى ترسم كه نكاح ايشان از براى من حلال نباشد . پس به چه چيز مرا امر مى فرمايى؟ فرمود كه : «چه كار مى كنى و تو جوان و برنايى؟ آيا صبر مى كنى؟» عرض كردم كه : كنيزان را فرا مى گيرم . فرمود كه : «اكنون بياور آنچه دارى . پس كنيزان را به چه حلال مى دارى؟» عرض كردم : زيرا كه كنيز ، به منزله زن آزاد نيست . اگر مرا به چيزى در شك افكند ، و كارى بكند كه موجب قلق و اضطراب من باشد ، او را مى فروشم و از او دورى مى گزينم . فرمود : «پس مرا خبر ده كه به چه چيز او را حلال داشته اى؟» زراره مى گويد كه : پس در نزد من جوابى نبود . بعد از آن ، به آن حضرت عرض كردم كه : چه صلاح مى دانى؟ آيا زن بگيرم؟ فرمود كه : «پروا ندارم از آنكه تو اين را به فعل آورى» . عرض كردم كه : مرا خبر ده از معنى گفتار خويش ، كه پروا ندارم از آنكه تو اين را به فعل آورى؛ زيرا كه اين قول ، دو وجه دارد . آيا مى فرمايى كه : پروا ندارم از آنكه گنهكار شوى ، بى آنكه من تو را به آن امر كنم؟ و لهذا ، مرا امر نمى فرمايى كه اين را به امر تو به فعل آورم (1) . تتمّه حديث ، پس حضرت به من فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله زن گرفت . و به حقيقت كه از امر زن نوح و زن لوط بود ، آنچه بود ، و شد ، آنچه شد . به درستى كه اين دو زن ، در تحت فرمان دو بنده شايسته از بندگان ما بودند» (2) . زراره مى گويد كه : پس من عرض كردم كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باب ، به منزله من نيست . جز اين نيست كه آن زن (يعنى عايشه يا غير او) ، در زير دست آن حضرت بود ، و او به حكم آن حضرت اقرار داشت ، و به دين آن حضرت اعتراف مى نمود . زراره مى گويد كه : حضرت به من فرمود كه : «چه مى بينى از خيانت ، در قول خداى عز و جل : «فَخانَتاهُما» (3) . و خدا از اين خيانت ، غير از فاحشه و زنا ، چيزى را قصد نمى فرمايد» (4) . تتمّه روايت: «و رسول خدا صلى الله عليه و آله ، دختر را به زن فلان داد» . زراره مى گويد كه : عرض كردم : خدا تو را به اصلاح آورد! مرا به چه چيز امر مى فرمايى؟ آيا بروم و به فرمان تو زن بگيرم؟ به من فرمود كه : «اگر مى كنى ، بر تو باد كه بُلَهاى از زنان را بگيرى» . عرض كردم كه : بلهاء چيستند؟ و چه صفت دارند؟ فرمود كه : «صاحبان پرده ها؛ يعنى زنان مخدّره عفيفه» (5) . زراره مى گويد كه : پس من عرض كردم كه : آيا مصداق آن كسى است كه بر دين سالم بن ابى حفصه (6) باشد؟ فرمود : «نه» . عرض كردم كه : كسى است كه بر دين ربيعة الرّاى (7) باشد؟ فرمود : «نه» ، و حضرت فرمود : «وليكن مصداق آن ، زنان نوجوانند كه تازه به حدّ بلوغ رسيده باشند ، و كفر را برپا نكنند ، و آنچه را كه شما مى شناسيد ، نشناسند» . عرض كردم : پس آيا زن ، از اين دو قسم درمى گذرد ، كه يا مؤمنه باشد يا كافره؟ فرمود كه : «روزه مى گيرد و نماز مى كند و از خداى عز و جل پرهيز مى كند ، و نمى داند كه امر شما چيست؟» عرض كردم كه : خداى عز و جل فرموده است كه : «هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ» (8) . نه ، به خدا سوگند كه هيچ يك از مردمان نيست كه نه مؤمن باشد و نه كافر . زراره مى گويد كه : حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : «فرموده خداى عز و جل ، از گفتار تو راست تر است . اى زراره! آيا قول خداى عز و جل را ديده اى كه مى فرمايد : «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحا وَاخَرَ سَيِّئا عَسَى اللّه ُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ» (9) ؛ يعنى : (و گروهى ديگر از متخلّفان كه غير منافقانند ، اعتراف كردند به گناهان خود و به آنها مقر شدند ، و به معاذير دروغ از تخلّف اعتذار نكردند ، چنان كه اهل نفاق كردند) آميختند كردار نيك را با كارى ديگر كه بد بود . شايد آنكه خدا توبه ايشان را بپذيرد ، و بر ايشان رجوع كند به مغفرت و آمرزش» . زراره مى گويد كه : [حضرت فرمود] : «چون فرمود : عسى؛ يعنى شايد» ، گفتم كه : ايشان نيستند ، مگر مؤمنان يا كافران . زراره مى گويد كه : فرمود : «پس چه مى گويى در قول خداى عز و جل : «اِلّاَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرَّجالِ وَالنِّسآءِ وَالْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَلا يَهْتَدُونَ سَبيلاً» (10) ؛ يعنى : به سوى ايمان» (چنان كه گذشت) . پس من عرض كردم كه : ايشان نيستند ، مگر مؤمنان يا كافران . فرمود : «به خدا سوگند كه ايشان ، نه مؤمن اند و نه كافر» . بعد از آن ، رو به من فرمود كه : «چه مى گويى در اصحاب اعراف ...» تا آخر آنچه در باب اوّل اصحاب اعراف مى آيد (11) .

.


1- . و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه ، پس مرا به چه چيز امر مى فرمايى؟ آيا اين را به امر تو به فعل آورم؟ و زراره ، وجه ديگر را به جهت ظهور آن عرض نكرد ، و آن ، اين است كه : اين فعل ضررى ندارد . (مترجم)
2- . و حضرت ، اين را از آيه سوره تحريم اقتباس فرموده ، و نظم آيه چنين است كه : «ضَرَبَ اللّه ُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَاَةَ نُوحٍ وَامْرَاَةَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبَدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما» ، تا آخر آيه . يعنى : «بيان كرد خدا داستانى را از براى آنان كه كافر شدند؛ يعنى داستان واعِله ، زن نوح ، و داستان واهله ، زن لوط . بودند اين هر دو زن ، در زير فرمان دو بنده از بندگان ما ، كه شايستگان بودند در جميع امور ، پس خيانت كردند به آن دو بنده» . (مترجم)
3- . تحريم، 10.
4- . و اكثر مفسّرين ، از اين معنى اباء و امتناع دارند . و از ابن عبّاس نقل كرده اند كه گفت : اين خيانت از ايشان ، به زنا نبود؛ بلكه به نفاق و كفر بود ، چنان كه تفصيل آن در تفاسير مذكور است . (مترجم)
5- . و اهل لغت ، بلهاء را به زن بى عقل تفسير كرده اند . (مترجم)
6- . و سالم بن ابى حفصه ، زيدى مذهب ، و از جمله رؤساى ايشان بوده ، و حضرت صادق عليه السلام او را لعنت فرموده . (مترجم)
7- . و ربيعه ، پسر عبد الرحمان مدنى است . (مترجم)
8- . تغابن، 2.
9- . توبه، 102.
10- . نساء، 98.
11- . و چون از اينجا تا آخر حديث ، محض تكرار بود ، لهذا حواله نمود به آنكه ذكرش در آنجا ، به جهت عقد باب از براى آن ، اولى و انسب مى نمود . (مترجم)

ص: 167

. .

ص: 168

172 _ بَابُ الْمُسْتَضْعَفِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ الْمُسْتَضْعَفِ، فَقَالَ :«هُوَ الَّذِي لَا يَهْتَدِي حِيلَةً إِلَى الْكُفْرِ؛ فَيَكْفُرَ، وَ لَا يَهْتَدِي سَبِيلاً إِلَى الْاءِيمَانِ، لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُؤْمِنَ، وَ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَكْفُرَ، فَهُمُ الصِّبْيَانُ، وَ مَنْ كَانَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ عَلى مِثْلِ عُقُولِ الصِّبْيَانِ مَرْفُوعٌ عَنْهُمُ الْقَلَمُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: «الْمُسْتَضْعَفُونَ: الَّذِينَ «لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً» » قَالَ:عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: «الْمُسْتَضْعَفُونَ: الَّذِينَ «لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً» » قَالَ: «لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً إِلَى الْاءِيمَانِ، وَ لَا يَكْفُرُونَ؛ الصِّبْيَانُ وَ أَشْبَاهُ عُقُولِ الصِّبْيَانِ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ الْمُسْتَضْعَفِ، فَقَالَ:«هُوَ الَّذِي لَا يَسْتَطِيعُ حِيلَةً يَدْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْكُفْرَ، وَ لَا يَهْتَدِي بِهَا إِلى سَبِيلِ الْاءِيمَانِ، لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُؤْمِنَ وَ لَا يَكْفُرَ» قَالَ: «وَ الصِّبْيَانُ وَ مَنْ كَانَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ عَلى مِثْلِ عُقُولِ الصِّبْيَانِ».

.

ص: 169

172 . باب در بيان مستضعف

172 . باب در بيان مستضعف (1)على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از بعضى از اصحاب خويش ، از زراره روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از مستضعف . فرمود كه :«مستضعف كسى است كه استطاعت نداشته باشد چاره اى را به سوى كفر كه كافر شود ، و راهى را به سوى ايمان نمى يابد ، نمى تواند كه ايمان بياورد ، و نمى تواند كه كافر شود؛ پس ايشان كودكانند ، و كسانى كه از مردان و زنان بر مثل عقل هاى كودكان باشند ، قلم تكليف از ايشان برداشته شده است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مستضعفان آنانند كه چاره اى را نمى توانند و راهى را نمى يابند» . و فرمود كه : «چاره اى را به سوى ايمان نمى توانند ، و كافر نمى شوند . و ايشان كودكانند ، و امثال عقل هاى كودكان از مردان و زنان» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از زراره كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از مستضعف . فرمود كه :«مستضعف كسى است كه چاره اى را نمى تواند كه به واسطه آن كفر را از خود دفع كند ، و نه آنكه به سبب آن به سوى ايمان راه يابد ، نمى تواند كه مؤمن شود ، و نه آنكه كافر شود» . و فرمود كه : «ايشان كودكانند ، و كسانى كه از مردان و زنان بر مثل عقل هاى كودكان باشند» .

.


1- . و مستضعف ، در لغت به معنى ضعيف و ناتوان شمرده شده است ، و مراد از آن ، كسى است كه در تضاعيف اين باب ، مذكور خواهد شد . (مترجم)

ص: 170

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُنْدَبٍ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ السِّمْطِ الْبَجَلِيِّ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَا تَقُولُ فِي الْمُسْتَضْعَفِينَ؟ فَقَالَ لِي _ شَبِيهاً بِالْفَزِعِ _ :«فَتَرَكْتُمْ أَحَداً يَكُونُ مُسْتَضْعَفاً؟ وَ أَيْنَ الْمُسْتَضْعَفُونَ؟ فَوَ اللّهِ، لَقَدْ مَشى بِأَمْرِكُمْ هذَا ، الْعَوَاتِقُ إِلَى الْعَوَاتِقِ فِي خُدُورِهِنَّ، وَ تُحَدِّثُ بِهِ السَّقَّايَاتُ فِي طَرِيقِ الْمَدِينَةِ».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْمُسْتَضْعَفِينَ، فَقَالَ :«هُمْ أَهْلُ الْوَلَايَةِ» فَقُلْتُ : أَيُّ وَلَايَةٍ؟ فَقَالَ: «أَمَا إِنَّهَا لَيْسَتْ بِالْوَلَايَةِ فِي الدِّينِ، وَ لكِنَّهَا الْوَلَايَةُ فِي الْمُنَاكَحَةِ وَ الْمُوَارَثَةِ وَ الْمُخَالَطَةِ، وَ هُمْ لَيْسُوا بِالْمُؤْمِنِينَ وَ لَا بِالْكُفَّارِ، وَ مِنْهُمُ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ مُثَنًّى، عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ الدِّينِ الَّذِي لَا يَسَعُ الْعِبَادَ جَهْلُهُ، فَقَالَ: «الدِّينُ وَاسِعٌ، وَ لكِنَّ الْخَوَارِجَ ضَيَّقُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ مِنْ جَهْلِهِمْ». قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَأُحَدِّثُكَ بِدِينِيَ الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ؟ فَقَالَ: «بَلى» قُلْتُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ الْاءِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ، وَ أَتَوَلَاكُمْ، وَ أَبْرَأُ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ مَنْ رَكِبَ رِقَابَكُمْ وَ تَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ، وَ ظَلَمَكُمْ حَقَّكُمْ، فَقَالَ: «مَا جَهِلْتَ شَيْئاً ، هُوَ _ وَ اللّهِ _ الَّذِي نَحْنُ عَلَيْهِ». قُلْتُ : فَهَلْ سَلِمَ أَحَدٌ لَا يَعْرِفُ هذَا الْأَمْرَ؟ فَقَالَ:الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ مُثَنًّى، عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ الدِّينِ الَّذِي لَا يَسَعُ الْعِبَادَ جَهْلُهُ، فَقَالَ: «الدِّينُ وَاسِعٌ، وَ لكِنَّ الْخَوَارِجَ ضَيَّقُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ مِنْ جَهْلِهِمْ». قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَأُحَدِّثُكَ بِدِينِيَ الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ؟ فَقَالَ: «بَلى» قُلْتُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ الْاءِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ، وَ أَتَوَلَاكُمْ، وَ أَبْرَأُ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ مَنْ رَكِبَ رِقَابَكُمْ وَ تَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ، وَ ظَلَمَكُمْ حَقَّكُمْ، فَقَالَ: «مَا جَهِلْتَ شَيْئاً ، هُوَ _ وَ اللّهِ _ الَّذِي نَحْنُ عَلَيْهِ». قُلْتُ : فَهَلْ سَلِمَ أَحَدٌ لَا يَعْرِفُ هذَا الْأَمْرَ؟ فَقَالَ: «لَا، إِلَا الْمُسْتَضْعَفِينَ» قُلْتُ: مَنْ هُمْ؟ قَالَ: «نِسَاؤُكُمْ وَ أَوْلَادُكُمْ» ثُمَّ قَالَ: «أَ رَأَيْتَ أُمَّ أَيْمَنَ؟ فَإِنِّي أَشْهَدُ أَنَّهَا مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ مَا كَانَتْ تَعْرِفُ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ».

.

ص: 171

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از عبد اللّه بن جندب ، از سفيان بن سمط بجلى روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : چه مى فرمايى در باب مستضعفان؟ پس به من فرمود _ در حالى كه شباهت داشت به كسى كه ترسان باشد _ كه :«شما يك كس را وا گذاشتيد كه مستضعف باشد؟ و كجايند مستضعفان؟ پس به خدا سوگند كه زنان نوجوان رفتند در پرده هاى خويش با اين امر ، و صاحبان مشك ها در راه مدينه و (كوچه آن) ، يكديگر را به آن ، حديث كردند» .

از او ، از احمد بن محمد ، از حسين بن سعيد ، از فضالة بن ايّوب ، از عمر بن ابان روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از مستضعفان . فرمود كه :«ايشان اهل ولايت اند» . عرض كردم : چه ولايت؟ فرمود كه : «آگاه باش! كه آن ولايت ، ولايت در دين نيست ، وليكن آن ولايت ، ولايتى است كه در مناكحه و موارثه و مخالطه مى باشد ، كه دختر و زن از يكديگر مى گيرند ، و از همديگر ارث مى برند ، و با هم آشنايى و آميزش مى كنند . و ايشان نه مؤمن اند و نه كافر . و ايشانند كه به تأخير انداخته شده اند از براى فرمان خداى _ تعالى _ » .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از مثنّى ، از اسماعيل جعفى روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از دينى كه بندگان را نمى رسد كه آن را ندانند . فرمود كه :«دين ، وسعت و گشادگى دارد ، وليكن خارجى ها (1) از نادانى كه دارند ، بر خويش تنگ كرده اند» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! آيا تو را خبر دهم به دين خود كه من بر آنم؟ فرمود : «بلى» . عرض كردم كه : شهادت مى دهم به اينكه غير از خدا ، خدايى نيست ، و به اينكه محمد ، بنده و رسول صلى الله عليه و آله او است ، و اقرار دارم به آنچه از جانب خداى _ تعالى _ آورده ، و شما را دوست مى دارم ، و بيزارم از دشمنان شما و از آنكه بر گردن هاى شما سوار شده و بر شما امير گرديده ، و از روى غصب ، حق شما را گرفته و بر شما ستم كرده است . فرمود كه : «چيزى را جاهل نيستى ؛بلكه همه چيز را مى دانى . به خدا سوگند ، اين همان اعتقادى است كه ما برآنيم» . عرض كردم : پس آيا كسى هست كه اين امر را نشناسد و سالم باشد؟ فرمود : «نه ، مگر مستضعفان» . عرض كردم كه : ايشان كيانند؟ فرمود : «زنان و فرزندان شما» . و فرمود كه : «آيا امّ ايمن را ديده اى و قصّه او را شنيده اى؟ پس به درستى كه من شهادت مى دهم كه او از اهل بهشت است ، و امّ ايمن نمى شناخت ، آنچه را كه شما بر آنيد» .

.


1- . يعنى خوارج كه نگاهى سختگيرانه به دين داشتند و ارتكاب گناه را موجب كفر مى دانستند .

ص: 172

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ عَرَفَ اخْتِلَافَ النَّاسِ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنِّي رُبَّمَا ذَكَرْتُ هؤُلَاءِ الْمُسْتَضْعَفِينَ، فَأَقُولُ: نَحْنُ وَ هُمْ فِي مَنَازِلِ الْجَنَّةِ؟! فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَا يَفْعَلُ اللّهُ ذلِكَ بِكُمْ أَبَداً».

عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّيْمِيِّ، عَنْ أَخَوَيْهِ _ مُحَمَّدٍ وَ أَحْمَدَ ابْنَيِ الْحَسَنِ _ عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ، قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ نَحْنُ عِنْدَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنَّا نَخَافُ أَنْ نَنْزِلَ بِذُنُوبِنَا مَنَازِلَ الْمُسْتَضْعَفِينَ، قَالَ: فَقَالَ:«لاَ وَ اللّهِ، لَا يَفْعَلُ اللّهُ ذلِكَ بِكُمْ أَبَداً». عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، مِثْلَهُ.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ عَرَفَ اخْتِلَافَ النَّاسِ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْخُزَاعِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الضُّعَفَاءِ، فَكَتَبَ إِلَيَّ:«الضَّعِيفُ مَنْ لَمْ تُرْفَعْ إِلَيْهِ حُجَّةٌ، وَ لَمْ يَعْرِفِ الِاخْتِلَافَ، فَإِذَا عَرَفَ الِاخْتِلَافَ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ».

.

ص: 173

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابن مسكان ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه اختلاف مردم را بشناسد ، و بداند كه مردم در دين با هم اختلاف دارند ، مستضعف نيست» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از جميل بن درّاج روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : من بسا است كه اين گروه مستضعفان را به خاطر مى آورم؛ پس با خود مى گويم كه : ما و ايشان ، در منزل هاى بهشت ، با هم خواهيم بود؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«خداى عز و جل هرگز با شما چنين نخواهد كرد» .

از او ، از على بن حسن تيمى ، از برادرانش محمد و احمد ، پسران حسن ، از على بن يعقوب ، از مروان بن مسلم ، از ايّوب بن حر روايت است كه گفت : مردى به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد _ و ما در نزد آن حضرت بوديم _ كه : فداى تو گردم! به درستى كه ما مى ترسيم كه به سبب گناهان خويش ، در منزل هاى مستضعفان فرود آييم . راوى مى گويد كه : حضرت فرمود :«نه ، به خدا سوگند كه خدا هرگز با شما چنين نمى كند» . على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام ، مثل اين را روايت كرده است .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابو المغرا ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه اختلاف مردم را بشناسد ، مستضعف نيست» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از اسماعيل بن مهران ، از محمد بن منصور خزاعى ، از على بن سويد ، از ابو الحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از ضعفا و ناتوانان . پس در جواب من نوشت كه :«ضعيف كسى است كه حجّت به سوى او بلند نشده باشد ، و خبرش به او نرسيده باشد ، و اختلاف را نشناخته باشد؛ پس هرگاه اختلاف را شناخت ، ضعيف نيست» (و بنابر بعضى از نسخ كافى ، مستضعف نيست) .

.

ص: 174

بَعْضُ أَصْحَابِنَا، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَبِيبٍ الْخَثْعَمِيِّ، عَنْ أَبِي سَارَةَ إِمَامِ مَسْجِدِ بَنِي هِلَالٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَيْسَ الْيَوْمَ مُسْتَضْعَفٌ، أَبْلَغَ الرِّجَالُ الرِّجَالَ، وَ النِّسَاءُ النِّسَاءَ».

173 _ بَابُ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ» قَالَ:«قَوْمٌ كَانُوا مُشْرِكِينَ، فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، ثُمَّ إِنَّهُمْ دَخَلُوا فِي الْاءِسْلَامِ، فَوَحَّدُوا اللّهَ، وَ تَرَكُوا الشِّرْكَ، وَ لَمْ يَعْرِفُوا الْاءِيمَانَ بِقُلُوبِهِمْ، فَيَكُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ؛ وَ لَمْ يَكُونُوا عَلى جُحُودِهِمْ، فَيَكْفُرُوا، فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ؛ فَهُمْ عَلى تِلْكَ الْحَالِ: إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ، وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ الْوَاسِطِيِّ، عَنْ رَجُلٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«الْمُرْجَوْنَ قَوْمٌ كَانُوا مُشْرِكِينَ، فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، ثُمَّ إِنَّهُمْ بَعْدَ ذلِكَ دَخَلُوا فِي الْاءِسْلَامِ، فَوَحَّدُوا اللّهَ وَ تَرَكُوا الشِّرْكَ، وَ لَمْ يَكُونُوا يُؤْمِنُونَ، فَيَكُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ لَمْ يُؤْمِنُوا؛ فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ، وَ لَمْ يَكْفُرُوا؛ فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ، فَهُمْ عَلى تِلْكَ الْحَالِ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ».

.

ص: 175

173 . باب در بيان طائفة مرجون لامراللّه ، كه ترجمه آن بيايد

بعضى از اصحاب ما ، از على بن حسن ، از على بن حبيب خثعمى ، از ابو ساره _ پيش نماز مسجد بنى هلال _ ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«امروز هيچ مستضعفى نيست . مردان به مردان و زنان به زنان رسانيدند ، آنچه بايست برسد» .

173 . باب در بيان طائفة مرجون لامراللّه ، كه ترجمه آن بيايدمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از موسى بن بكر ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «وَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِاَمْرِ اللّه ِ» (1) ؛ يعنى :«و گروهى ديگراز متخلّفان ، باز داشته شدگان و به تأخير افتادگانند ، كه حكم ايشان ، موقوف است براى نزول فرمان خدا درباره ايشان» . و گفت كه : آن حضرت فرمود كه : «ايشان ، گروهى هستند كه مشرك بودند . پس مثل حمزه سيّدالشهدا و جعفر طيّار و امثال ايشان را از مؤمنان _ رحمة اللّه عليهم _ ، كشتند . بعد از آن ، ايشان در دين اسلام داخل شدند ، و خداى عز و جل را به يگانگى پرستيدند ، و شرك را ترك كردند ، و به دل هاى خود ، ايمان را نشناختند كه از جمله مؤمنان باشند ، و به اين سبب ، بهشت از براى ايشان واجب شود ، و بر انكار خويش نبودند كه كافر باشند ، و به اين علّت ، آتش دوزخ از براى ايشان واجب باشد . پس ايشان بر اين حالت خواهند بود : «اِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَاِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ» (2) ؛ يعنى : يا خدا ايشان را عذاب نمايد ، و يا توبه ايشان را قبول فرمايد ، و بر ايشان رجوع كند به مغفرت و آمرزش» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن حسّان ، از موسى بن بكر واسطى ، از مردى كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«طائفه مُرْجَوْنَ لِاَمْرِ اللّه ِ ، گروهى هستند كه مشرك بودند . پس مثل حمزه و جعفر و امثال ايشان را _ رحمة اللّه عليهم _ از مؤمنان ، كشتند . و بعد از آن ، در دين اسلام داخل شدند ، و خداى عز و جل را به يگانگى پرستيدند ، و شرك را ترك كردند . و مؤمن نبودند و ايمان نياوردند ، كه بهشت از براى ايشان واجب باشد ، و كافر نبودند ، كه آتش دوزخ از براى ايشان واجب باشد . پس ايشان ، بر اين حال ، به تأخير افكنده شدگانند از براى فرمان خداى عز و جل ، تا درباره ايشان ، به چه امر فرمايد» .

.


1- . توبه، 106.
2- . توبه، 106.

ص: 176

174 _ بَابُ أَصْحَابِ الْأَعْرَافِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ جَمِيعاً، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«مَا تَقُولُ فِي أَصْحَابِ الْأَعْرَافِ؟» . فَقُلْتُ: مَا هُمْ إِلَا مُؤْمِنُونَ أَوْ كَافِرُونَ، إِنْ دَخَلُوا الْجَنَّةَ، فَهُمْ مُؤْمِنُونَ؛ وَ إِنْ دَخَلُوا النَّارَ، فَهُمْ كَافِرُونَ. فَقَالَ: «وَ اللّهِ، مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ، وَ لَوْ كَانُوا مُؤْمِنِينَ دَخَلُوا الْجَنَّةَ كَمَا دَخَلَهَا الْمُؤْمِنُونَ، وَ لَوْ كَانُوا كَافِرِينَ لَدَخَلُوا النَّارَ كَمَا دَخَلَهَا الْكَافِرُونَ، وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ اسْتَوَتْ حَسَنَاتُهُمْ وَ سَيِّئَاتُهُمْ، فَقَصُرَتْ بِهِمُ الْأَعْمَالُ، وَ إِنَّهُمْ لَكَمَا قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ». فَقُلْتُ: أَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ هُمْ، أَوْ مِنْ أَهْلِ النَّارِ؟ فَقَالَ: «اتْرُكْهُمْ حَيْثُ تَرَكَهُمُ اللّهُ» . قُلْتُ: أَ فَتُرْجِئُهُمْ؟ قَالَ: «نَعَمْ، أُرْجِئُهُمْ كَمَا أَرْجَأَهُمُ اللّهُ: إِنْ شَاءَ أَدْخَلَهُمُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ، وَ إِنْ شَاءَ سَاقَهُمْ إِلَى النَّارِ بِذُنُوبِهِمْ وَ لَمْ يَظْلِمْهُمْ». فَقُلْتُ: هَلْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ كَافِرٌ؟ قَالَ: «لَا» قُلْتُ: هَلْ يَدْخُلُ النَّارَ إِلَا كَافِرٌ؟ قَالَ: فَقَالَ: «لَا، إِلَا أَنْ يَشَاءَ اللّهُ ؛ يَا زُرَارَةُ، إِنَّنِي أَقُولُ: مَا شَاءَ اللّهُ، وَ أَنْتَ لَا تَقُولُ: مَا شَاءَ اللّهُ، أَمَا إِنَّكَ إِنْ كَبِرْتَ رَجَعْتَ وَ تَحَلَّلَتْ عَنْكَ عُقَدُكَ».

.

ص: 177

174 . باب در بيان اصحاب اعراف ، و در باب معرفت امام

174 . باب در بيان اصحاب اعراف (1) ، و در باب معرفت اماممحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابن بكير؛ و على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از مردى ، هر دو[طريق ]روايت كرده اند از زراره كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود كه :«چه مى گويى در اصحاب اعراف؟» عرض كردم كه : ايشان نيستند ، مگر مؤمنان يا كافران . اگر داخل بهشت مى شوند ، پس ايشان مؤمن اند ، و اگر داخل آتش دوزخ مى شوند ، پس ايشان كافرند . فرمود : «به خدا سوگند كه ايشان ، نه مؤمن اند و نه كافر . و اگر مؤمن مى بودند ، هر آينه داخل بهشت مى شدند ، چنان كه مؤمنان در آن داخل شدند ، و اگر كافر مى بودند ، هر آينه داخل آتش دوزخ مى شدند ، چنان كه كافران در آن داخل شدند ، وليكن ايشان ، گروهى اند كه ثواب ها و گناهان و خوبى ها و بدى هاى ايشان ، برابر است؛ پس عمل ها ، ايشان را قاصر گردانيده . و به درستى كه ايشان ، چنان كه خداى عز و جلفرموده ، خواهند بود» . عرض كردم كه : آيا ايشان از اهل بهشت اند ، يا از اهل دوزخ؟ فرمود كه : «ايشان را وا گذار ، چنان كه خداى عز و جل ايشان را وا گذاشته» . عرض كردم كه : آيا ايشان را به تأخير مى افكنى و حكم ايشان را موقوف مى دارى؟ فرمود : «آرى ، ايشان را به تأخير مى افكنم ، چنان كه خدا ايشان را به تأخير افكنده . اگر خواهد ، ايشان را به رحمت خويش داخل بهشت گرداند ، و اگر خواهد ، ايشان را به گناهان ايشان به سوى دوزخ مى راند ، و بر ايشان ستم نكرده است» . عرض كردم كه : آيا هيچ كافرى داخل بهشت مى شود؟ فرمود : «نه» . عرض كردم : آيا غير از كافر ، كسى داخل آتش دوزخ مى شود؟ زراره مى گويد كه : حضرت فرمود : «نه ، مگر آنكه خداى عز و جل خواسته باشد . اى زراره! به درستى كه من مى گويم ، آنچه خدا خواهد ، مى باشد ، و تو نمى گويى ، آنچه خدا خواهد ، مى باشد . بدان و آگاه باش! كه تو اگر بزرگ شوى ، برمى گردى از اين گفته ، و اين قلاده را باز مى كنى» (2) .

.


1- . معنى اعراف مذكور شد ، و اصحاب اعراف ، به واسطه مقصود از اضافه و نسبتى كه در آن مأخوذ است ، مختلف مى شوند . و مراد از ايشان در اين عنوان ، چنان كه حديثِ باب بر آن دلالت مى كند ، گروهى اند كه حسنات و سيّئات ايشان برابر است ، و حسنات ايشان مانع است از آنكه به جهنّم روند ، و سيّئات ايشان مانع است در ميان ايشان و بهشت؛ پس ايشان ، در آنجا باشند ، تا خدا در حق ايشان حكم فرمايد ، به آنچه خواسته باشد . (مترجم)
2- . و در حديث سابق كه مذكور شد ، چنين است كه : اين قلاده را از خود باز مى كنى . يا معنا اين است كه : اين اعتقاد و رأى را كه دل بر آن بسته اى ، از هم خواهى گشود . و احتمالى كه بعضى داده اند كه معنى اين باشد كه : اگر بزرگ شوى ، برگردى از دين حق ، و عهد و بيعت را از خود باز كنى ، بسيار بعيد است . (مترجم)

ص: 178

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنْ رَجُلٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«الَّذِينَ «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» ؛ فَأُولئِكَ قَوْمٌ مُؤْمِنُونَ يُحْدِثُونَ فِي إِيمَانِهِمْ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي يَعِيبُهَا الْمُؤْمِنُونَ وَ يَكْرَهُونَهَا، فَأُولئِكَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ».

175 _ بَابٌ فِي صُنُوفِ أَهْلِ الْخِلَافِ وَ ذِكْرِ الْقَدَرِيَّةِ وَ الْخَوَارِجِ وَ الْمُرْجِئَةِ وَ أَهْلِ الْبُلْدَانِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَعَنَ اللّهُ الْقَدَرِيَّةَ، لَعَنَ اللّهُ الْخَوَارِجَ، لَعَنَ اللّهُ الْمُرْجِئَةَ ، لَعَنَ اللّهُ الْمُرْجِئَةَ» . قَالَ: قُلْتُ: لَعَنْتَ هؤُلَاءِ مَرَّةً مَرَّةً، وَ لَعَنْتَ هؤُلَاءِ مَرَّتَيْنِ؟ قَالَ: «إِنَّ هؤُلَاءِ يَقُولُونَ: إِنَّ قَتَلَتَنَا مُؤْمِنُونَ ، فَدِمَاؤُنَا مُتَلَطِّخَةٌ بِثِيَابِهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ إِنَّ اللّهَ حَكى عَنْ قَوْمٍ فِي كِتَابِهِ: «(لَنْ) نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النّارُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِى بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» » قَالَ: «كَانَ بَيْنَ الْقَاتِلِينَ وَ الْقَائِلِينَ خَمْسُمِائَةِ عَامٍ، فَأَلْزَمَهُمُ اللّهُ الْقَتْلَ بِرِضَاهُمْ مَا فَعَلُوا».

.

ص: 179

175 . باب در بيان اقسام اهل خلاف

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن حسّان ، از موسى بن بكر ، از مردى كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«آن كسانى كه كار شايسته و كار ديگر را كه بد است به هم آميخته اند ، آن گروه ، گروهى اند كه در ايمان خويش گناهانى چند را احداث مى كنند ، كه مؤمنان ، آنها را زشت مى شمارند و آنها را ناخوش مى دارند؛ پس آن گروه ، شايد كه خدا توبه ايشان را قبول فرمايد» .

175 . باب در بيان اقسام اهل خلاف (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از مروك بن عبيد ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خدا قدريّه را لعنت كند . خدا خوارج را لعنت كند» . و دو مرتبه فرمود : «خدا مرجئه را لعنت كند» . راوى مى گويد كه : به آن حضرت عرض كردم كه : آن گروه را يك مرتبه ، يك مرتبه لعنت فرمودى ، و اين گروه مرجئه را دو مرتبه لعنت فرمودى؟ فرمود : «زيرا كه اين گروه مى گويد كه : كشندگان ما مؤمن اند ، و به اين سبب ، خون هاى ما به جامه هاى ايشان آلوده است ، تا روز قيامت . به درستى كه خداى عز و جل در كتاب خويش ، از گروهى حكايت فرموده كه : «لَنْ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النّارُ قُلْ قَدْ جآءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلى بِالبَيِّناتِ وَبِالَّذى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» (2) . يعنى : خداى _ تعالى _ شنيد گفتار آنان را كه گفتند : به درستى كه خدا عهد كرده به سوى ما ، و در تورات ، ما را امر فرموده ، به آنكه ايمان نياوريم و تصديق نكنيم هيچ فرستاده اى را ، تا وقتى كه بياورد به ما قربانى اى را ، كه آتش ، آن را بخورد (يعنى بسوزاند . و چون اين سخن ، محض افترا بود ، خدا ايشان را الزام فرموده ، مى فرمايد كه :) بگو ، اى محمد! به حقيقت كه آمدند شما را فرستادگانى چند ، پيش از من ، با معجزات روشن ، و به آنچه شما گفتيد (از قربانى ، بر وجهى كه مدّعاى شما است) پس چرا كشتيد ايشان را ، اگر هستيد راست گويان؟» . و حضرت فرمود كه : «در ميان اين كشندگان و گويندگان ، پانصد سال فاصله بود؛ پس خداى عز و جل همان كشتن را بر ايشان الزام فرمود ، به سبب رضاى ايشان ، به آنچه كشندگان كردند» .

.


1- . و در بعضى از نسخ كافى ، اين زيادتى نيز هست كه ، و «ذكر قدريّه و خوارج و مرجئه و اهل شهرها» . و قدريّه ، طائفه اى از سنّيانند كه منكر قضا و قدرند . و خوارج ، طائفه اى از ايشانند كه خروج بر امام زمان را روا مى دارند ، و ايشان را سخنانى چند است كه از روى هوا و هوس مى گويند ، و از گفتار جميع امّت بيرون است . و مرجئه ، طائفه اى از ايشانند كه مى گويند : هيچ كس مستحقّ ثواب و عقاب نيست ، و هر چه خدا خواهد ، با هر كس مى كند ، و امر خلايق به تعويق افتاده ، تا فرود آيد در باب ايشان ، آنچه خدا اراده كند . و مى گويند كه : هر كه نماز نكند ، و روزه نگيرد ، و غسل جنابت نكند ، و كعبه را خراب كند ، و با مادر خود جماع كند ، ايمانش مانند ايمان جبرئيل و ميكائيل است . و مراد از شهرها ، مكّه معظّمه و مدينه مشرّفه و شام و روم و بصره است . (مترجم)
2- . آل عمران، 183. و در قرآن «أَلّا نُؤْمِنَ» است ، و نظم آيه چنين است كه : «اَلَّذينَ قالُوا اِنَّ اللّه َ عَهِدَ اِلَيْنا أَلّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ» ، تا آخر آيه . (مترجم)

ص: 180

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ وَ حَمَّاد بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي مَسْرُوقٍ، قَالَ: سَأَلَنِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ:«مَا هُمْ؟» فَقُلْتُ: مُرْجِئَةٌ، وَ قَدَرِيَّةٌ، وَ حَرُورِيَّةٌ، فَقَالَ : «لَعَنَ اللّهُ تِلْكَ الْمِلَلَ الْكَافِرَةَ الْمُشْرِكَةَ ، الَّتِي لَا تَعْبُدُ اللّهَ عَلى شَيْءٍ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَهْلُ الشَّامِ شَرٌّ مِنْ أَهْلِ الرُّومِ، وَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ شَرٌّ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ، وَ أَهْلُ مَكَّةَ يَكْفُرُونَ بِاللّه جَهْرَةً» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ:«إِنَّ أَهْلَ مَكَّةَ لَيَكْفُرُونَ بِاللّهِ جَهْرَةً، وَ إِنَّ أَهْلَ الْمَدِينَةِ أَخْبَثُ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ، أَخْبَثُ مِنْهُمْ سَبْعِينَ ضِعْفاً».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَهْلُ الشَّامِ شَرٌّ، أَمْ أَهْلُ الرُّومِ؟ فَقَالَ:«إِنَّ الرُّومَ كَفَرُوا وَ لَمْ يُعَادُونَا، وَ إِنَّ أَهْلَ الشَّامِ كَفَرُوا وَ عَادَوْنَا».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَا تُجَالِسُوهُمْ _ يَعْنِي الْمُرْجِئَةَ _ لَعَنَهُمُ اللّهُ، وَ لَعَنَ اللّهُ مِلَلَهُمُ الْمُشْرِكَةَ، الَّذِينَ لَا يَعْبُدُونَ اللّهَ عَلى شَيْءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ».

.

ص: 181

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از محمد بن حكيم و حمّاد بن عثمان ، از ابو مسروق روايت كرده است كه گفت ... تا آخر آنچه در باب كفر مذكور شد .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعة ، از ابو بصير ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام كه فرمود :«به درستى كه اهل مكّه كافر مى شوند به خداى عز و جل ، آشكارا . و به درستى كه اهل مدينه از اهل مكهّ خبيث ترند ، از ايشان خبيث ترند هفتاد برابر» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از فضالة بن ايّوب ، از سيف بن عميره ، از ابو بكر حضرمى روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : اهل شام بدترند يا روميان؟ فرمود :«به درستى كه روميان كافر شدند و با ما دشمنى ندارند . و به درستى كه اهل شام كافر شدند و با ما دشمنى ورزيدند» .

از او ، از محمد بن حسن ، از نضر بن شعيب ، از ابان بن عثمان ، از فضيل بن يسار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«همنشينى مكنيد با ايشان؛ يعنى مرجئه . خدا ايشان را لعنت كند ، و لعنت كند ملّت هاى مشركه ايشان را ، آنان كه خداى عز و جلرا بر چيزى از چيزى ها نمى پرستند» .

.

ص: 182

176 _ بَابُ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ جَمِيعاً، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:« «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» قَوْمٌ وَحَّدُوا اللّهَ، وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ دُونَ اللّهِ، وَ لَمْ تَدْخُلِ الْمَعْرِفَةُ قُلُوبَهُمْ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، وَ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَتَأَلَّفُهُمْ وَ يُعَرِّفُهُمْ لِكَيْمَا يَعْرِفُوا، وَ يُعَلِّمُهُمْ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» ؟ قَالَ:«هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّهِ، وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ هُمْ فِي ذلِكَ شُكَّاكٌ فِي بَعْضِ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، فَأَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله أَنْ يَتَأَلَّفَهُمْ بِالْمَالِ وَ الْعَطَاءِ لِكَيْ يَحْسُنَ إِسْلَامُهُمْ، وَ يَثْبُتُوا عَلى دِينِهِمُ الَّذِي دَخَلُوا فِيهِ وَ أَقَرُّوا بِهِ، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَوْمَ حُنَيْنٍ تَأَلَّفَ رُؤَسَاءَ الْعَرَبِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ سَائِرِ مُضَرَ، مِنْهُمْ أَبُو سُفْيَانَ بْنُ حَرْبٍ، وَ عُيَيْنَةُ بْنُ حِصْنٍ الْفَزَارِيُّ، وَ أَشْبَاهُهُمْ مِنَ النَّاسِ، فَغَضِبَتِ الْأَنْصَارُ، وَ اجْتَمَعَتْ إِلى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ، فَانْطَلَقَ بِهِمْ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالْجِعْرَانَةِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّهِ، أَ تَأْذَنُ لِي فِي الْكَلَامِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ: إِنْ كَانَ هذَا الْأَمْرُ مِنْ هذِهِ الْأَمْوَالِ الَّتِي قَسَمْتَ بَيْنَ قَوْمِكَ شَيْئاً أَنْزَلَهُ اللّهُ، رَضِينَا؛ وَ إِنْ كَانَ غَيْرَ ذلِكَ، لَمْ نَرْضَ» . قَالَ زُرَارَةُ: وَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ، أَكُلُّكُمْ عَلى قَوْلِ سَيِّدِكُمْ سَعْدٍ؟ فَقَالُوا: سَيِّدُنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ، ثُمَّ قَالُوا فِي الثَّالِثَةِ: نَحْنُ عَلى مِثْلِ قَوْلِهِ وَ رَأْيِهِ». قَالَ زُرَارَةُ: فَسَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «فَحَطَّ اللّهُ نُورَهُمْ، وَ فَرَضَ لِلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ سَهْماً فِي الْقُرْآنِ».

.

ص: 183

176 . باب در بيان مؤلّفة قلوبهم

176 . باب در بيان مؤلّفة قلوبهم (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از موسى بن بكر؛ و على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از مردى ، هر دو[طريق] روايت كرده اند ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :« «مؤلّفة قلوبهم» ، گروهى اند كه به يگانگى خداى عز و جلاقرار كردند ، و از عبادت كسى كه غير خداى _ تعالى _ است دورى كردند ، و در دل هاى ايشان ، اين معرفت داخل نشد كه محمد صلى الله عليه و آله ، رسول خدا است ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله ، با ايشان مدارا مى فرمود و بخشش مى كرد ، تا ايشان را الفت دهد ، و ايشان را مى شناسانيد ، تا بشناسند ، و ايشان را تعليم مى داد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عمر بن اذينه ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «وَالْمُؤلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» (2) . فرمود كه :«ايشان ، گروهى اند كه به يگانگى خداى عز و جلاقرار كردند ، و از عبادت كسى كه پرستيده مى شود از غير خدا ، دورى كردند ، و گواهى دادند به اينكه غير از خدا ، خدايى نيست ، و به اينكه محمد صلى الله عليه و آله ، رسول خدا است ، و حال آنكه ايشان در آن ، صاحبان شك بودند ، كه يقين نداشتند در پاره اى از آنچه محمد صلى الله عليه و آله آورده بود . پس خداى عز و جلپيغمبر صلى الله عليه و آله خود را امر فرمود كه : ايشان را به مال و بخشش الفت دهد ، تا آنكه اسلام ايشان نيكو شود ، و ثابت باشند بر دين خويش كه در آن داخل شدند و به آن اقرار كردند . و به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز حنين ، كه موضعى است در ميان مكّه و طائف ، بزرگانى چند را از بزرگان عرب تالّف فرمود ، و وضعى كرد كه الفت به هم رسانند و به آن حضرت ميل كنند ، از قريش و ساير قبيله مضر ، كه از جمله ايشان ، ابوسفيان ، پسر حرب بود ، و عينية بن حصن فزارى ، و امثال ايشان از مردمان . پس قبيله انصار غضب كردند ، و در نزد سعد بن عباده جمع شدند ، و سعد ، ايشان را به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله برد ، در جعرانه» (3) . تتمّه حديث «پس سعد عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! آيا مرا دستورى مى دهى در سخن گفتن؟ فرمود : آرى . عرض كرد كه : اگر اين امر ، در باب اين مال ها كه در ميان قوم خود تقسيم فرمودى ، چيزى باشد كه خداى عز و جل آن را فرو فرستاده است ، ما به آن راضى و خشنوديم . و اگر غير از اين باشد ، راضى نيستيم» . زراره مى گويد كه : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود : «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اى گروه انصار! آيا همه شما بر گفتار سيّد و بزرگ خويش ، سعديد؟ عرض كردند كه : سيّد ما خدا و رسول اويند؛ پس در مرتبه سيم عرض كردند كه : ما بر مثل قول و رأى اوييم» . زراره مى گويد كه : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود : «پس خدا جوش (4) ايشان را فرو نشانيد ، يا در همان ساعت ، آيه را فرو فرستاد ، و بهره اى را از براى «مؤلّفة قلوبهم» در قرآن واجب گردانيد» .

.


1- . يعنى طائفه اى كه الفت داده شده است دل هاى ايشان . و بعضى از مفسّرين ، در شرح اين كلام ، در آيه زكات گفته است كه : قول معتمد آن است كه : مؤلّفه ، اعّم از كفّار و ضعفا اهل اسلام اند . اگرچه اختصاص ايشان به اهل كفر ، اشهر است ميان اصحاب . و در قاموس مذكور است كه : مؤلّفة قلوبهم ، از سادات و بزرگان عرب اند ، كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مأمور شد به تأليف ايشان ، و عطا كردن به ايشان؛ يعنى به مدارايى كردن و دل ايشان را به دست آوردن ، و به ايشان پيوستن و آميخته شدن ، تا آنكه راغب گردانند كسانى را كه در پس ايشان بودند ، در دين اسلام ، و ايشان ، اين جماعت مذكوره اند : اقرع بن حابس ، و جبير بن مطعم ، و حدّ بن قيس ، و حرث بن هشام ، و حكيم بن حزام ، و حكيم بن طليق ، و حويطب بن عبد العزّى ، و خالد بن اسيد ، و خالد بن قيس ، و زيد الخيل ، و سعد بن يربوع ، و سهيل بن عمرو بن عبد شمس عامرى ، و سهيل بن عمرو جمحى ، و صخر بن اميّه ، و صفوان بن اميّه جمحى ، و عبّاس بن مرداس ، و عبد الرحمان بن يربوع ، و علاء بن حارثه ، و علقمة بن علاته ، و ابو السّنابل عمرو بن بعكك ، و عمرو بن مرداس ، و عمير بن وهيب ، و عينية بن حصن ، و قيس بن عدى ، و قيس بن مخرمه ، و مالك بن عوف ، و مخرمة بن نوفل ، و معاوية بن ابى سفيان ، و مغيرة بن حارث ، و نضير بن حرث بن علقمه ، و هشام بن عمرو . و مراد كلينى رضى الله عنه ، از باب از عنوان باب ، معلوم است . (مترجم)
2- . توبه، 60.
3- . و جعرانه _ به فتح جيم و سكون عين ، و در قاموس گفته است كه : و گاه است كه عين آن كسر داده مى شود ، و راء آن مشدّد مى گردد . و شافعى گفته است كه : تشديد راء آن ، خطا است _ ، موضعى است در ميان مكّه و طائف ، كه به اين نام ناميده مى شود ، به واسطه ريطه ، دختر سعد ، و ريطه ، ملقّب بود به جعرانه . (مترجم)
4- . در متن عربى «نورهم» ، ولى گويى نسخه مترجم «فورهم» بوده است .

ص: 184

عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:« «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» لَمْ يَكُونُوا قَطُّ أَكْثَرَ مِنْهُمُ الْيَوْمَ».

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا إِسْحَاقُ، كَمْ تَرى أَهْلَ هذِهِ الْايَةِ: «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ» ؟» قَالَ: ثُمَّ قَالَ: «هُمْ أَكْثَرُ مِنْ ثُلُثَيِ النَّاسِ».

.

ص: 185

على ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از مردى ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هرگز مؤلّفة قلوبهم ، از ايشان ، در امروز بيشتر نبوده اند» .

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبد الحميد ، از اسحاق بن غالب روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى اسحاق! اهل اين آيه را چه قدر مى بينى؟ «اِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَاِنْ لم يُعْطَوْا مِنْها اِذا هُمْ يَسْخَطُونَ» (1) ؛ يعنى : پس اگر داده شوند از صدقات ، راضى و خشنود شوند ، و اگر داده نشوند از آن ، ناگاه ايشان خشم گيرند و ناخشنود باشند» . اسحاق مى گويد كه : پس حضرت فرمود كه : «ايشان ، از دو ثلث از مردمان ، بيشترند» .

.


1- . توبه، 58. و در قرآن ، «فَاِنْ أُعْطُوا» ، با ذكر فاء است . (مترجم)

ص: 186

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنْ رَجُلٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«مَا كَانَتِ الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ قَطُّ أَكْثَرَ مِنْهُمُ الْيَوْمَ، وَ هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللّهَ وَ خَرَجُوا مِنَ الشِّرْكِ، وَ لَمْ تَدْخُلْ مَعْرِفَةُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قُلُوبَهُمْ وَ مَا جَاءَ بِهِ، فَتَأَلَّفَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ تَأَلَّفَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِكَيْمَا يَعْرِفُوا».

177 _ بَابٌ فِي ذِكْرِ الْمُنَافِقِينَ وَ الضُّلَالِ وَ إِبْلِيسَ فِي الدَّعْوَةِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلٍ، قَالَ: كَانَ الطَّيَّارُ يَقُولُ لِي: إِبْلِيسُ لَيْسَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ، وَ إِنَّمَا أُمِرَتِ الْمَلَائِكَةُ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ عليه السلام ، فَقَالَ إِبْلِيسُ: لَا أَسْجُدُ، فَمَا لِاءِبْلِيسَ يَعْصِي حِينَ لَمْ يَسْجُدْ، وَ لَيْسَ هُوَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ؟ قَالَ: فَدَخَلْتُ أَنَا وَ هُوَ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: فَأَحْسَنَ _ وَ اللّهِ _ فِي الْمَسْأَلَةِ، فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَ رَأَيْتَ مَا نَدَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَيْهِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ قَوْلِهِ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» أَ دَخَلَ فِي ذلِكَ الْمُنَافِقُونَ مَعَهُمْ؟ قَالَ:«نَعَمْ، وَ الضُّلَالُ، وَ كُلُّ مَنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ، وَ كَانَ إِبْلِيسُ مِمَّنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ مَعَهُمْ».

178 _ بَابٌ فِي قَوْلِهِ تَعَالى: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْفٍ» عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنِ الْفُضَيْلِ وَ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْاخِرَةَ» . قَالَ زُرَارَةُ: سَأَلْتُ عَنْهَا أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام . فَقَالَ:«هؤُلَاءِ قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ، وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّهِ، وَ شَكُّوا فِي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ مَا جَاءَ بِهِ، فَتَكَلَّمُوا بِالْاءِسْلَامِ، وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، وَ أَقَرُّوا بِالْقُرْآنِ، وَ هُمْ فِي ذلِكَ شَاكُّونَ فِي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ مَا جَاءَ بِهِ، وَ لَيْسُوا شُكَّاكاً فِي اللّهِ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْفٍ» يَعْنِي عَلى شَكٍّ فِي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ مَا جَاءَ بِهِ «فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ» يَعْنِي عَافِيَةً فِي نَفْسِهِ وَ مَالِهِ وَ وُلْدِهِ «اطْمَأَنَّ بِهِ» وَ رَضِيَ بِهِ «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» يَعْنِي بَلَاءً فِي جَسَدِهِ أَوْ مَالِهِ ، تَطَيَّرَ وَ كَرِهَ الْمُقَامَ عَلَى الْاءِقْرَارِ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَرَجَعَ إِلَى الْوُقُوفِ وَ الشَّكِّ، فَنَصَبَ الْعَدَاوَةَ لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ، وَ الْجُحُودَ بِالنَّبِيِّ وَ مَا جَاءَ بِهِ».

.

ص: 187

177 . باب در ذكر منافقان و گمراهان و شيطان ، و دخول ايشان در دعوت

178 . باب در شرح قول خداى تعالى : (وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّه َ عَلى حَرْفٍ)

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن حسّان ، از موسى بن بكر ، از مردى كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«هرگز «مؤلّفه قلوبهم» ، از ايشان ، در امروز بيشتر نبوده اند . و ايشان ، گروهى اند كه به يگانگى خداى عز و جلاقرار كردند ، و از شرك بيرون رفتند ، و معرفت محمد و آنچه آن حضرت آن را آورْده بود ، در دل هاى ايشان داخل نشده بود؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله ايشان را بر الفت داشت ، و مؤمنان ، ايشان را بر الفت داشتند ، بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، تا آنكه معرفت به هم رسانند» .

177 . باب در ذكر منافقان و گمراهان و شيطان ، و دخول ايشان در دعوتعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل روايت كرده است كه گفت : طيّار به من گفت كه : شيطان از جمله فرشتگان نيست . و جز اين نيست كه فرشتگان ، به سجده كردن از براى آدم عليه السلام مأمور شدند ، بعد از آن ، شيطان گفت كه : من سجده نمى كنم . پس شيطان را چه مى شود كه عاصى و نافرمان باشد ، در هنگامى كه سجده نكرد ، و حال آنكه او از جمله فرشتگان نبود؟ جميل مى گويد كه : پس من و او بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شديم . جميل مى گويد : به خدا سوگند كه طيّار در باب اين مسئله ، نيكويى به جا آورد ، و به وضع خوشى سؤال كرد . عرض كرد كه : فداى تو گردم! مرا خبر ده از آنچه خداى عز و جل مؤمنان را به سوى آن خوانده ، از قول آن جناب : «يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا» (1) ؛ يعنى :«اى آن كسانى كه گرويده ايد ، و به آنچه بايد ، ايمان آورده ايد!» آيا منافقان ، با ايشان در آن داخل اند؟ فرمود : «آرى ، و گمراهان ، و هر كه به دعوت ظاهره اقرار كرده نيز ، در آن داخل اند . و شيطان ، از كسانى بود كه به دعوت ظاهره ، با ايشان اقرار كرده بود» .

178 . باب در شرح قول خداى تعالى : «وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّه َ عَلى حَرْفٍ» (2)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عمر بن اذينه ، از فضيل و زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّه َ عَلى حَرْفٍ فَاِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَاِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْاَخِرَةَ ذلِكَ هَوَ الْخُسْران ُ الْمُبينُ» (3) ؛ يعنى :«و از جمله مردمان ، كسى است كه مى پرستد خدا را بر طرف و كناره اى (4) ، پس اگر برسد او را نيكويى (چون صحّت و توانگرى) ، آرام گيرد به آن ، يا به سبب آن ، و اگر برسد او را ابتلا و آزمايشى ، چون فقر و بيمارى ، برگردد بر روى خود (يعنى از آن وجه كه متوجّه شده باشد به اسلام ، كه عبارت است از كفر ، باز بر آن عود كند؛ يعنى مرتد گردد ، و دين اسلام را از دست دهد) . زيان كرد در دنيا كه به مراد نرسيد ، و زيان كرد در آخرت كه معذّب گرديد ، و اين زيان هر دو جهان ، همان زيانى است پيدا ، و نقصانى است هويدا» . زراره مى گويد كه : حضرت باقر عليه السلام را از اين آيه سؤال كردم . فرمود كه : «اين گروه ، گروهى اند كه خداى عز و جل را عبادت كردند ، و از عبادت كسى كه پرستيده مى شود از غير خدا ، دورى كردند ، و در حقّ محمد صلى الله عليه و آله و آنچه آن حضرت آن را آورده بود ، شك كردند؛ پس به ظاهرِ اسلام تكلّم نمودند ، و شهادت دادند به اينكه غير از خدا ، خدايى نيست ، و به اينكه محمد ، رسول خدا است ، و به قرآن اقرار كردند ، و حال آنكه ايشان در آن يا با وجود آن ، صاحبان شك بودند در باب محمد صلى الله عليه و آله ، و در آنچه آن حضرت آن را آورده بود ، و در باب خداى _ تعالى _ شك نداشتند . خداى عز و جل فرمود كه : «وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّه َ عَلى حَرْفٍ» ؛ يعنى : بر شك و با عدم يقين در باب محمد صلى الله عليه و آله ، و آنچه آن را آورده . «فَاِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ» ؛ يعنى : عافيتى به او برسد در جان و مال و فرزندانش ، «اِطْمَأَنَّ بِهِ» ؛ يعنى : مطمئن گردد ، و به آن راضى شود ، و «اِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» ؛ يعنى : بلاء و زحمتى در تن يا مالش به او برسد ، فال بد زند ، و ايستادگى بر اقرار به حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله را ناخوش دارد؛ پس به سوى وقوف و شك برگردد ، و دشمنى خدا و رسول او صلى الله عليه و آله را بر پا كند ، و پيغمبر صلى الله عليه و آله و آنچه را كه آن حضرت آورده ، انكار كند» .

.


1- . بقره، 104.
2- . حج، 11.
3- . حج، 11.
4- . و اين كنايه است از عدم ثبات در دين ، و بى آرامى و سكون در آن ، همچنان كه كسى بر كناره ى لشكرى ايستاده ، مى نگرد . اگر فتح و ظفر ، ايشان را دريابد ، آرام گرفته ، در ميان ايشان در آيد ، و با ايشان در غنيمت شركت كند ، و اگر شكست خورند ، قرار بر فرار دهد ، و از ايشان بگريزد . (مترجم)

ص: 188

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْفٍ» . قَالَ:«هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللّهَ، وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّهِ، فَخَرَجُوا مِنَ الشِّرْكِ، وَ لَمْ يَعْرِفُوا أَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله رَسُولُ اللّهِ ، فَهُمْ يَعْبُدُونَ اللّهَ عَلى شَكٍّ فِي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ مَا جَاءَ بِهِ، فَأَتَوْا رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ قَالُوا: نَنْظُرُ، فَإِنْ كَثُرَتْ أَمْوَالُنَا وَ عُوفِينَا فِي أَنْفُسِنَا وَ أَوْلَادِنَا، عَلِمْنَا أَنَّهُ صَادِقٌ وَ أَنَّهُ رَسُولُ اللّهِ، وَ إِنْ كَانَ غَيْرَ ذلِكَ، نَظَرْنَا، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ» يَعْنِي عَافِيَةً فِي الدُّنْيَا «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» يَعْنِي بَلَاءً فِي نَفْسِهِ وَ مَالِهِ «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» : انْقَلَبَ عَلى شَكِّهِ إِلَى الشِّرْكِ «خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْاخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ» » قَالَ: «يَنْقَلِبُ مُشْرِكاً يَدْعُو غَيْرَ اللّهِ ، وَ يَعْبُدُ غَيْرَهُ، فَمِنْهُمْ مَنْ يَعْرِفُ، فَيَدْخُلُ الْاءِيمَانُ قَلْبَهُ، فَيُؤْمِنُ وَ يُصَدِّقُ، وَ يَزُولُ عَنْ مَنْزِلَتِهِ مِنَ الشَّكِّ إِلَى الْاءِيمَانِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَثْبُتُ عَلى شَكِّهِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْقَلِبُ إِلَى الشِّرْكِ». عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ زُرَارَةَ، مِثْلَهُ.

.

ص: 189

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از موسى بن بكر ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّه َ عَلى حَرفٍ» . فرمود كه :«ايشان ، گروهى اند كه به يگانگى خداى عز و جل اقرار كردند ، و از عبادت هر كه پرستيده مى شود از غير خدا ، دورى نمودند؛ پس از شرك بيرون رفتند ، وليكن نشناختند كه محمد ، رسول خدا صلى الله عليه و آله است؛ پس ايشان ، خدا را مى پرستيدند ، با شك در باب محمد و آنچه آن حضرت ، آن را آورده بود . بعد از آن ، به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند : نظر مى كنيم؛ پس اگر مال هاى ما بسيار شود ، و در نفس هاى خويش عافيت يابيم ، و فرزندان ما نيز سالم باشند ، بدانيم كه آن حضرت راستگو است ، و يقين كنيم كه او رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، و اگر غير از اين باشد ، فكر كنيم . خداى عز و جلفرمود كه : «فَاِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمأَنَّ بِهِ» ؛ يعنى : عافيتى در دنيا به او برسد ، «وَاِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» ؛ يعنى : بلاء و زحمتى در جان و مالش به او برسد ، «انْقَلِبَ عَلى وَجْهِهِ» ؛ يعنى : برگردد بر شك خود ، به سوى شرك ، «خَسِرَ الدُّنْيا وَالْاَخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينْ * يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّه ِ ما لا يَضُرُّهُ وَما لا يَنْفَعُهُ» (1) ؛ يعنى : مى خواند و مى پرستد از غير خدا ، آن چيزى را كه زيان نرساند او را ، و آنچه را كه سود ندهد او را» (يعنى چيزى را عبادت مى كند كه قادر بر نفع و ضرر او ، هيچ يك ، نيست) . و حضرت فرمود كه : «مشرك مى گردد ، كه غير خدا را مى خواند ، و غير او را مى پرستد . پس از جمله ايشان ، كسى است كه عارف مى شود؛ پس ايمان در دلش داخل مى شود ، و ايمان مى آورد و تصديق مى كند ، و منزله اش از او برطرف مى شود (2) (و از شك به سوى ايمان مى رود) ، و از جمله ايشان ، كسى است كه بر شكّ خود ثابت مى باشد ، و از ايشان ، كسى است كه به سوى شرك برمى گردد» . على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از مردى ، از زراره ، مثل اين را روايت كرده است .

.


1- . حج، 11 و 12.
2- . يعنى از پله شك به درجه ايمان مى رود .

ص: 190

179 _ بَابُ أَدْنى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً أَوْ كَافِراً أَوْ ضَالًاعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيّاً صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ يَقُولُ وَ أَتَاهُ رَجُلٌ، فَقَالَ لَهُ: مَا أَدْنى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً، وَ أَدْنى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ كَافِراً، وَ أَدْنى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ ضَالًا؟ فَقَالَ لَهُ:«قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ: أَمَّا أَدْنى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً : أَنْ يُعَرِّفَهُ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ نَفْسَهُ، فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ، وَ يُعَرِّفَهُ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله ، فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ، وَ يُعَرِّفَهُ إِمَامَهَ وَ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلى خَلْقِهِ، فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ». قُلْتُ لَهُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ إِنْ جَهِلَ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ إِلَا مَا وَصَفْتَ؟ قَالَ: «نَعَمْ، إِذَا أُمِرَ أَطَاعَ ، وَ إِذَا نُهِيَ انْتَهى . وَ أَدْنى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ كَافِراً : مَنْ زَعَمَ أَنَّ شَيْئاً نَهَى اللّهُ عَنْهُ أَنَّ اللّهَ أَمَرَ بِهِ، وَ نَصَبَهُ دِيناً يَتَوَلّى عَلَيْهِ، وَ يَزْعُمُ أَنَّهُ يَعْبُدُ الَّذِي أَمَرَهُ بِهِ، وَ إِنَّمَا يَعْبُدُ الشَّيْطَانَ. وَ أَدْنى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ ضَالًا : أَنْ لَا يَعْرِفَ حُجَّةَ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ وَ شَاهِدَهُ عَلى عِبَادِهِ، الَّذِي أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِطَاعَتِهِ، وَ فَرَضَ وَلَايَتَهُ». قُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، صِفْهُمْ لِي . فَقَالَ: «الَّذِينَ قَرَنَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِنَفْسِهِ وَ نَبِيِّهِ، فَقَالَ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» ». قُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، جَعَلَنِيَ اللّهُ فِدَاكَ ، أَوْضِحْ لِي . فَقَالَ: «الَّذِينَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي آخِرِ خُطْبَتِهِ يَوْمَ قَبَضَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَيْهِ: إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا: كِتَابَ اللّهِ، وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي؛ فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَهَاتَيْنِ _ وَ جَمَعَ بَيْنَ مُسَبِّحَتَيْهِ _ وَ لَا أَقُولُ: كَهَاتَيْنِ _ وَ جَمَعَ بَيْنَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطى _ فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرى؛ فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا، لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا؛ لَا تَقَدَّمُوهُمْ؛ فَتَضِلُّوا».

.

ص: 191

179 . باب نادر

179 . باب نادر (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ابراهيم بن عمر يمانى ، از ابن اذينه ، از ابان بن ابى عيّاش ، از سليم بن قيس روايت كرده است كه گفت : شنيدم از على عليه السلام كه مى فرمود ، و حال آنكه مردى به خدمتش آمده و به آن حضرت عرض كرده بود كه : چيست كمتر چيزى كه بنده به واسطه آن مؤمن مى باشد؟ و كمتر چيزى كه بنده به آن كافر مى باشد؟ و كمتر چيزى كه بنده به آن گمراه مى باشد؟ حضرت به آن مرد فرمود كه :«سؤال كردى؟ پس جواب را بفهم . امّا كمتر چيزى كه بنده به آن مؤمن مى باشد ، آن است كه خداى _ تبارك و تعالى _ ، خود را به او بشناساند. پس او از براى آن جناب ، به طاعت اقرار كند ، و پيغمبر صلى الله عليه و آله خود را به او بشناساند . پس او از براى آن حضرت ، به طاعت اقرار كند ، و به او بشناساند امام او را ، و حجّت خود در زمين خود ، و گواه خود بر خلق خود . پس از براى امام ، به طاعت اقرار كند» . عرض كردم كه : يا اميرالمؤمنين! و هرچند كه همه چيزها را نداند ، مگر آنچه تو وصف و شرح فرمودى؟ فرمود : «آرى ، امّا به اين شرط كه چون مأمور شود ، اطاعت كند ، و چون نهى و ممنوع شود ، باز ايستد . و كمتر چيزى كه بنده به آن كافر مى باشد ، گمان كسى است كه گمان مى كند در باب چيزى كه خداى عز و جل از آن نهى فرموده ، كه خدا به آن امر فرموده است ، و آن را دينى برپا كند كه بر آن دوستى ورزد ، و گمان كند كه مى پرستد كسى را كه به آن امر كرده ، و جز اين نيست كه شيطان را پرستش مى كند . و كمتر چيزى كه بنده به آن گمراه مى باشد ، آن است كه نشناسد حجّت خداى _ تبارك و تعالى _ ، و گواه او را بر بندگانش ، كه خداى عز و جل به طاعتش امر فرموده ، و دوستى او را واجب گردانيده است» . عرض كردم كه : يا اميرالمؤمنين! ايشان را از براى من وصف كن . و فرمود كه : «ايشان ، آنانند كه خداى عز و جلايشان را به خود و پيغمبر خود پيوسته ، پس فرموده كه : «يا أَيُّهَا الَذَّينَ امَنُوا أَطيعُوا اللّه َ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْاَمْرِ مِنْكُمْ» (2) » . عرض كردم كه : يا اميرالمؤمنين! خدا مرا فداى تو گرداند! اين مطلب را از براى من روشن ساز . فرمود كه : «ايشان ، آنانند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آخرين خطبه خويش ، در روزى كه خداى عز و جل روح مطهّرش را قبض فرمود ، و او را به سوى خويش برد ، فرمود كه : به درستى كه من دو امر را در ميان شما وا گذاشتم ، كه هرگز بعد از من گمراه نشويد ، مادامى كه به آن دو امر چنگ در زنيد ، (يا اگر به آنها چنگ درزنيد) . و آنها ، كتاب خداى عز و جل است ، و عترت من ، كه اهل بيت منند؛زيرا كه خداى مهربانِ آگاه ، به سوى من عهد فرمود و مرا خبردار نمود كه ، اين دو ، هرگز از هم جدا نمى شوند ، تاآنكه بر لب حوض كوثر ، بر من وارد شوند . (و به جهت اِشعار به مقارنه ايشان ، در ميان دو انگشت سبّابه خويش جمع فرمود) و فرمود كه : نمى گويم كه مانند اين دو _ و در ميان انگشت سبّابه و انگشت ميان خود جمع فرمود _ ، كه يكى از اينها بر ديگرى پيشى گيرد . پس به اين دو چنگ در زنيد ، تا نلغزيد و گمراه نگرديد ، و بر ايشان پيشى مگيريد ، كه گمراه مى شويد» .

.


1- . در متن عربى عنوان باب آمده است : كمترين چيزى كه بنده با آن مومن ، كافر و يا گمراه شود . (مترجم)
2- . نساء، 59 ؛ اى مؤمنان ، از خدا ، پيامبرش و اختياردارانتان پيروى كنيد .

ص: 192

. .

ص: 193

. .

ص: 194

180 _ بَابٌعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْاءِيمَانِ، وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ ، لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوهُ».

181 _ بَابُ ثُبُوتِ الْاءِيمَانِ وَ هَلْ يَجُوزُ أَنْ يَنْقُلَهُ اللّهُمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : لِمَ يَكُونُ الرَّجُلُ عِنْدَ اللّهِ مُؤْمِناً قَدْ ثَبَتَ لَهُ الْاءِيمَانُ عِنْدَهُ، ثُمَّ يَنْقُلُهُ اللّهُ بَعْدُ مِنَ الْاءِيمَانِ إِلَى الْكُفْرِ؟ قَالَ: فَقَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ هُوَ الْعَدْلُ، إِنَّمَا دَعَا الْعِبَادَ إِلَى الْاءِيمَانِ بِهِ ، لَا إِلَى الْكُفْرِ، وَ لَا يَدْعُو أَحَداً إِلَى الْكُفْرِ بِهِ؛ فَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ، ثُمَّ ثَبَتَ لَهُ الْاءِيمَانُ عِنْدَ اللّهِ، لَمْ يَنْقُلْهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بَعْدَ ذلِكَ مِنَ الْاءِيمَانِ إِلَى الْكُفْرِ». قُلْتُ لَهُ: فَيَكُونُ الرَّجُلُ كَافِراً قَدْ ثَبَتَ لَهُ الْكُفْرُ عِنْدَ اللّهِ، ثُمَّ يَنْقُلُهُ بَعْدَ ذلِكَ مِنَ الْكُفْرِ إِلَى الْاءِيمَانِ؟ قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ خَلَقَ النَّاسَ كُلَّهُمْ عَلَى الْفِطْرَةِ الَّتِي فَطَرَهُمْ عَلَيْهَا، لَا يَعْرِفُونَ إِيمَاناً بِشَرِيعَةٍ، وَ لَا كُفْراً بِجُحُودٍ، ثُمَّ بَعَثَ اللّهُ الرُّسُلَ تَدْعُو الْعِبَادَ إِلَى الْاءِيمَانِ بِهِ ، فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يَهْدِهِ اللّهُ».

.

ص: 195

180 . باب

181 . باب در بيان ثبوت ايمان ، و آنكه آيا جائز است كه خدا آن را نقل كند؟

180 _ بابعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد ، از منقرى ، از سفيان بن عيينه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه بنى اميّه ، تعليم ايمان را از براى مردمان رها كردند ، و تعليم شرك را از براى ايشان رها نكردند ، از براى آنكه چون ايشان را بر آن دارند ، آن را نشناسند» .

181 . باب در بيان ثبوت ايمان ، و آنكه آيا جائز است كه خدا آن را نقل كند؟محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از حسين بن نعيم صحّاف روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : چرا مردى در نزد خداى عز و جل مؤمن مى باشد ، كه ايمان از برايش در نزد آن جناب ثابت شده ، بعد از آن ، خدا او را از ايمان نقل مى كند به سوى كفر؟ حسين مى گويد كه : حضرت فرمود :«به درستى كه خداى _ تبارك و تعالى _ ، به غايت عادل است . جز اين نيست كه بندگان خود را به سوى ايمانِ به خود خوانده ، نه به سوى كفر ، و هيچ كس را به سوى كافر شدنِ به خويش نمى خواند . پس هر كه به خدا ايمان آورد ، بعد از آن ، ايمان از برايش در نزد خداى عز و جل ثابت گرديد ، خداى عز و جل او را نقل نمى كند از ايمان به سوى كفر» . به آن حضرت عرض كردم كه : مى شود كه مردى كافر باشد ، كه كفر از برايش در نزد خداى عز و جل ثابت باشد ، بعد از آن ، خداى عز و جل او را از كفر به سوى ايمان نقل كند؟ راوى مى گويد كه : حضرت فرمود : «به درستى كه خداى عز و جل همه مردمان را آفريد ، بر فطرت و آفرينشى كه ايشان را بر آن آفريد ، در حالى كه ايمان را نمى شناختند به واسطه شريعتى ، و نه كفر را به سبب انكارى (يعنى ايشان را بر حالتى آفريد كه با آن حالت ، قابليّت ايمان و كفر ، هر دو [را ]داشتند ، و هر چند كه قابليّات و استعدادات ايشان تفاوت داشت ، وليكن در آن وقت ، شريعتى نبود كه كسى به واسطه تصديق يا انكار آن ، مؤمن يا كافر باشد) . بعد از آن ، خداى عز و جل رسولان خود را برانگيخت ، كه بندگان را به سوى ايمان به آن جناب بخوانند پس از جمله ايشان ، كسى است كه خدا او را هدايت فرمود ، و از ايشان ، كسى است كه خدا او را هدايت ننمود» (1) .

.


1- . و مراد از هدايت در اينجا ، هدايت خاصّه است ، كه محض لطف است . و امّا هدايت عامّه ، كه اصل دلالت و رهنمايى است ، اختصاص به كسى ندارد؛ بلكه به همه خلق رسيده؛زيرا كه آن ، بر خدا لازم و واجب است ، چنان كه بعثت رسولان بر آن دلالت مى كند . و بعضى گفته اند كه : محتمل است كه مراد از اين فقره ، آن باشد كه ، پس بعضى به آن هدايت عامّه هدايت يافتند ، و بعضى هدايت نيافتند . (مترجم)

ص: 196

182 _ بَابُ الْمُعَارِينَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ خَلَقَ خَلْقاً لِلْاءِيمَانِ لَا زَوَالَ لَهُ، وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْكُفْرِ لَا زَوَالَ لَهُ، وَ خَلَقَ خَلْقاً بَيْنَ ذلِكَ، وَ اسْتَوْدَعَ بَعْضَهُمُ الْاءِيمَانَ؛ فَإِنْ يَشَأْ أَنْ يُتِمَّهُ لَهُمْ أَتَمَّهُ ، وَ إِنْ يَشَأْ أَنْ يَسْلُبَهُمْ إِيَّاهُ سَلَبَهُمْ؛ وَ كَانَ فُلَانٌ مِنْهُمْ مُعَاراً».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ وَ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ، عَنْ كُلَيْبِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْأَسَدِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعَبْدَ يُصْبِحُ مُؤْمِناً وَ يُمْسِي كَافِراً، وَ يُصْبِحُ كَافِراً وَ يُمْسِي مُؤْمِناً، وَ قَوْمٌ يُعَارُونَ الْاءِيمَانَ، ثُمَّ يُسْلَبُونَهُ، وَ يُسَمَّوْنَ الْمُعَارِينَ» ثُمَّ قَالَ: «فُلَانٌ مِنْهُمْ».

.

ص: 197

182 . باب در بيان مُعارين

182 . باب در بيان مُعارين (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از ابو ايّوب ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل خلقى را از براى ايمان آفريده ، كه آن را زوال و برطرف شدن نيست ، و خلقى را از براى كفر آفريده ، كه آن را زوالى نيست ، و خلقى را در ميان اين و آن آفريده ، و ايمان را به بعضى از ايشان سپرده؛ پس اگر خواسته باشد كه آن را از براى ايشان تمام كند ، آن را تمام مى كند ، و اگر خواسته باشد كه آن را از ايشان بربايد ، از ايشان مى ربايد . و فلانى (2) ، از ايشان بود كه ايمان به عاريه به او داده شده بود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسين بن سعيد ، از فضالة بن ايّوب و قاسم بن محمد جوهرى ، از كليب بن معاويه اسدى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه بنده اى هست كه صبح مى كند و مؤمن است ، و شام مى كند و كافر است ، و صبح مى كند و كافر است ، و شام مى كند و مؤمن است ، و گروهى هستند كه ايمان به عاريه به ايشان داده مى شود؛ پس آن ايمان از ايشان ربوده مى شود ، و ايشان ، معارين ناميده مى شوند» (يعنى عاريه داده شدگان) . بعد از آن ، فرمود كه : «فلان ، از ايشان است» .

.


1- . يعنى كسانى كه ايمان به رسم عاريه به ايشان سپرده شده؛زيرا كه آن ، در دل هاى ايشان قرار و استقرار نمى كرد؛ پس گويا كه آن ، در نزد ايشان عاريه است ، كه در روزى از ايشان گرفته مى شود . (مترجم)
2- . و گفته اند كه : مراد از آن ، ابو الخطّاب است؛ يعنى حسين بن مقلاص . و حديث آينده ، بر آن دلالت مى كند؛ چه احاديث ايشان عليه السلام ، مبيّن يكديگرند . (مترجم)

ص: 198

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ وَ غَيْرِهِ، عَنْ عِيسى شَلَقَانَ، قَالَ: كُنْتُ قَاعِداً، فَمَرَّ أَبُو الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام وَ مَعَهُ بَهْمَةٌ، قَالَ: قُلْتُ : يَا غُلَامُ، مَا تَرى مَا يَصْنَعُ أَبُوكَ، يَأْمُرُنَا بِالشَّيْءِ، ثُمَّ يَنْهَانَا عَنْهُ، أَمَرَنَا أَنْ نَتَوَلّى أَبَا الْخَطَّابِ، ثُمَّ أَمَرَنَا أَنْ نَلْعَنَهُ وَ نَتَبَرَّأَ مِنْهُ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام _ وَ هُوَ غُلَامٌ _ :«إِنَّ اللّهَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْاءِيمَانِ لَا زَوَالَ لَهُ، وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْكُفْرِ لَا زَوَالَ لَهُ، وَ خَلَقَ خَلْقاً بَيْنَ ذلِكَ، أَعَارَهُمُ الْاءِيمَانَ، يُسَمَّوْنَ الْمُعَارِينَ، إِذَا شَاءَ سَلَبَهُمْ؛ وَ كَانَ أَبُو الْخَطَّابِ مِمَّنْ أُعِيرَ الْاءِيمَانَ». قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَأَخْبَرْتُهُ مَا قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام وَ مَا قَالَ لِي، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّهُ نَبْعَةُ نُبُوَّةٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ خَلَقَ النَّبِيِّينَ عَلَى النُّبُوَّةِ؛ فَلَا يَكُونُونَ إِلَا أَنْبِيَاءَ، وَ خَلَقَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْاءِيمَانِ؛ فَلَا يَكُونُونَ إِلَا مُؤْمِنِينَ، وَ أَعَارَ قَوْماً إِيمَاناً؛ فَإِنْ شَاءَ تَمَّمَهُ لَهُمْ، وَ إِنْ شَاءَ سَلَبَهُمْ إِيَّاهُ» قَالَ: «وَ فِيهِمْ جَرَتْ «فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ» » وَ قَالَ لِي: «إِنَّ فُلَاناً كَانَ مُسْتَوْدَعاً إِيمَانُهُ، فَلَمَّا كَذَبَ عَلَيْنَا سَلَبَ إِيمَانَهُ ذلِكَ».

.

ص: 199

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حفص بن بخترى و غير او ، از عيسى شلقان روايت كرده است كه گفت : نشسته بودم كه ابو الحسن ، حضرت امام موسى كاظم عليه السلام گذشت ، و بره گوسفندى همراه او بود . عيسى مى گويد كه : گفتم : اى پسر! نمى بينى كه پدرت چه مى كند؟ ما را به چيزى امر مى كند ، بعد از آن ، ما را از آن نهى مى كند . ما را امر كرد كه ابو الخطّاب را دوست داريم ، بعد از آن ، ما را امر كرد كه او را لعنت كنيم و از او بيزارى جوييم . پس حضرت كاظم عليه السلام فرمود _ و آن حضرت ، در آن حال ، كودكى بود _ كه :«خدا خلقى را از براى ايمان آفريده ، كه آن را زوالى نيست ، و خلقى را از براى كفر آفريده ، كه آن را زوالى نيست ، و خلقى را در ميان اين و آن آفريده ، كه ايمان را به عاريه به ايشان داده ، و ايشان ، معارين ناميده مى شوند . چون خواهد ، آن را از ايشان مى ربايد . و ابو الخطّاب ، از آنها بود كه ايمان به عاريه به او داده شده بود» . عيسى مى گويد كه : پس بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم ، و آن حضرت را خبر دادم به آنچه به حضرت كاظم عليه السلام گفته بودم ، و آنچه به من گفته بود . حضرت صادق عليه السلام فرمود : «به درستى كه او نَبْعَه ى (1) پيغمبرى است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از اسماعيل بن مرّار ، از يونس ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى _ تبارك و تعالى _ ، پيغمبران را بر صفت پيغمبرى آفريد؛ پس نمى باشند ، مگر پيغمبران . و مؤمنان را بر صفت ايمان آفريد؛ پس نمى باشند ، مگر مؤمنان . و ايمان را به رسم عاريه به گروهى داد؛ پس اگر خواهد ، آن را از براى ايشان تمام مى كند ، و اگر خواهد ، آن را از ايشان مى ربايد» . و فرمود كه : «در ايشان ، اين آيه جارى شد كه : «فَمُسْتَقَرٌ وَمُسْتَوْدَعٌ» (2) ؛ يعنى : پس ايمانى است مستقر و ثابت ، و ايمانى است به وديعه و عاريه سپرده شده» (3) . تتمّه حديث ، و فرمود : «به درستى كه فلانى ، ايمانش مستودع بود (كه به وديعت به او سپرده شده بود) . پس در هنگامى كه بر ما دروغ گفت ، همان ايمانش ربوده شد» (يا آن دروغ ، ايمانش را ربود و باعث زوال آن گرديد) .

.


1- . و نبعه _ به فتح نون كلمن و سكون باء ابجد _ ، درختى است كه از آن چوب كمان گيرند ، و از شاخه هاى آن تير سازند . و مراد حضرت صادق عليه السلام اين است كه : آن حضرت ، درختى است روينده در كوهسار نبوّت ، و از آن ، تيرهاى حجّت ، و كمان هاى محجّت ، كه سواران ابحاث و شبهات خصم را كه بر مركب خيالات و وهم سوارند ، از پا به در مى آورد ، مى توان گرفت . (مترجم)
2- . انعام، 98.
3- . يا مستودع ، كسى است كه صاحب اين نوع ايمان است . و در تفسير على بن ابراهيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه فرمود : مستقرّ ، ايمانى است كه در دل آدمى ثابت مى باشد ، تا آنكه بميرد . و مستودع ، كسى است كه ايمان از او ربوده شده است . و ظاهر اين حديث و حديث كتاب ، اين است كه مستقرّ ، به كسر قاف باشد ، چنان كه ابن كثير و ابو عمرو و يعقوب ، به روايت روح و زيد ، چنين قراءت كرده اند . و قراءت غير ايشان ، به فتح قاف است ، و معنى ظاهر آيه اين است كه : او است آنكه شما را ايجاد كرده و آفريده از يك تن ، كه حضرت آدم عليه السلام است؛ پس شما را است قرارگاهى و جاى وديعتى در رحم يا بالاى زمين ، و در صلب يا زير زمين . و بنابر كسر قافِ مستقر ، يعنى : پس بعضى از شما مستقر و ثابت ، و بعضى از شما به وديعه سپرده شده است . در آنچه مذكور شد . و كلينى رضى الله عنه ، همين حديث را در ديباچه كتاب ذكر كرده ، با اختلافى در متن . (مترجم)

ص: 200

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَبِيبٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ جَبَلَ النَّبِيِّينَ عَلى نُبُوَّتِهِمْ، فَلَا يَرْتَدُّونَ أَبَداً، وَ جَبَلَ الْأَوْصِيَاءَ عَلى وَصَايَاهُمْ، فَلَا يَرْتَدُّونَ أَبَداً، وَ جَبَلَ بَعْضَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْاءِيمَانِ، فَلَا يَرْتَدُّونَ أَبَداً، وَ مِنْهُمْ مَنْ أُعِيرَ الْاءِيمَانَ عَارِيَةً، فَإِذَا هُوَ دَعَا وَ أَلَحَّ فِي الدُّعَاءِ، مَاتَ عَلَى الْاءِيمَانِ».

183 _ بَابٌ فِي عَلَامَةِ الْمُعَارِعَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ الْجُعْفِيِّ،قَالَ:قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّ الْحَسْرَةَ وَ النَّدَامَةَ وَ الْوَيْلَ كُلَّهُ لِمَنْ لَمْ يَنْتَفِعْ بِمَا أَبْصَرَهُ، وَ لَمْ يَدْرِ مَا الْأَمْرُ الَّذِي هُوَ عَلَيْهِ مُقِيمٌ ، أَ نَفْعٌ لَهُ، أَمْ ضَرٌّ؟» . قُلْتُ: فَبِمَ يُعْرَفُ النَّاجِي مِنْ هؤُلَاءِ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ: «مَنْ كَانَ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً، فَأُثْبِتَ لَهُ الشَّهَادَةُ بِالنَّجَاةِ، وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً، فَإِنَّمَا ذلِكَ مُسْتَوْدَعٌ».

.

ص: 201

183 . باب در بيان نشانه آنكه ايمان به عاريه به او داده شده است

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از قاسم بن حبيب ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خدا پيغمبران را بر صفت پيغمبرى كه دارند ، آفريد؛ پس هرگز مرتد نمى شوند ، و از آن باز نمى گردند . و اوصيا ايشان را بر صفت وصيّت هاى ايشان آفريد؛ پس هرگز از آن باز نمى گردند . و بعضى از مؤمنان را بر صفت ايمان آفريد؛ پس هرگز مرتد نمى شوند . و از جمله ايشان ، كسى است كه ايمان به رسم عاريت به او داده شده؛ پس هرگاه چنين كسى دعا كند و در دعا بسيار اصرار كند ، بر ايمان بميرد» .

183 . باب در بيان نشانه آنكه ايمان به عاريه به او داده شده استاز او ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از مفضّل جعفى روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه حسرت و پشيمانى ، و همه ويل و عذاب ، از براى كسى است كه منتفع نشود به آنچه او را بينا گردانيده ، و نداند كه چيست آن امرى كه او بر آن اقامه و ايستادگى دارد ، آيا نفع است از براى او ، يا ضرر و زيان؟» عرض كردم كه : پس نجات يابنده اى از اين گروه ، به چه چيز شناخته مى شود؟ فداى تو گردم! فرمود كه : «هر كه كردارش با گفتارش موافق و برابر باشد ، از برايش گواهى دادن به نجات ميسّر مى شود. و هر كه كردارش با گفتارش موافق نباشد ، جز اين نيست كه آن كس ، مستودع است ، كه خدا ايمان را به وديعت به او سپرده» .

.

ص: 202

184 _ بَابُ سَهْوِ الْقَلْبِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ غَيْرِهِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الْقَلْبَ لَيَكُونُ السَّاعَةَ مِنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ مَا فِيهِ كُفْرٌ وَ لَا إِيمَانٌ كَالثَّوْبِ الْخَلَقِ» قَالَ: ثُمَّ قَالَ لِي: «أَ مَا تَجِدُ ذلِكَ مِنْ نَفْسِكَ؟» قَالَ: «ثُمَّ تَكُونُ النُّكْتَةُ مِنَ اللّهِ فِي الْقَلْبِ بِمَا شَاءَ مِنْ كُفْرٍ وَ إِيمَانٍ». عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، مِثْلَهُ.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«يَكُونُ الْقَلْبُ مَا فِيهِ إِيمَانٌ وَ لَا كُفْرٌ شِبْهَ الْمُضْغَةِ، أَ مَا يَجِدُ أَحَدُكُمْ ذلِكَ؟».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ مَطْوِيَّةً مُبْهَمَةً عَلَى الْاءِيمَانِ؛ فَإِذَا أَرَادَ اسْتِنَارَةَ مَا فِيهَا نَضَحَهَا بِالْحِكْمَةِ، وَ زَرَعَهَا بِالْعِلْمِ، وَ زَارِعُهَا وَ الْقَيِّمُ عَلَيْهَا رَبُّ الْعَالَمِينَ».

.

ص: 203

184 . باب در بيان غفلت و فراموشى دل

184 . باب در بيان غفلت و فراموشى دلعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جعفر بن عثمان ، از سماعه ، از ابو بصير و غير او روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه دل ، در ساعتى از شب و روز چنان مى باشد ، كه هيچ كفر و ايمان در آن نباشد ، مانند جامه كهنه» . راوى مى گويد كه : پس به من فرمود كه : «آيا اين حالت را از نفس خود نمى يابى؟» و فرمود كه : «بعد از آن ، نقطه و نشانى از جانب خداى عز و جل در دل موجود مى شود ، و هستى به هم مى رساند ، به آنچه خدا خواهد ، از كفر و ايمان» . چند نفر از اصحاب ما مثل اين را روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن حسين ، از ابن ابى عمير .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از عبّاس بن معروف ، از حمّاد بن عيسى ، از حسين بن مختار ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«دل ، چنان مى باشد كه هيچ يك از ايمان و كفر در آن نمى باشد ، مانند پارچه اى گوشت خواييده (1) . آيا يكى از شما اين را نمى يابد؟» .

محمد بن يحيى ، از عمركى بن على ، از على بن جعفر ، از ابو الحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل دل هاى مؤمنان را آفريده ، در حالتى كه پيچيده و در بسته اند بر ايمان؛ پس چون اراده فرمايد كه آوازه آنچه را كه در آنها است ، بلند گرداند به بارانِ حكمت ، آنها را نَم فرمايد و آب دهد ، و به تخم علم ، آنها را كشت و زراعت كند ، و زراعت كننده آنها ، و قيّم و دهقانى كه بر سر آنها ايستاده و سرپرستى آنها مى كند ، پروردگار عالميان است» (2) .

.


1- . يعنى جويده شده .
2- . و بنابر بعضى از نسخ كافى ، معنى اين است كه : چون اراده فرمايد كه آنچه در آنها است ، استشاره فرمايد _ و استشاره ، چون اشتيار ، فراچيدن عسل است از مشار . و مشار _ به ضمّ ميم _ ، خانه مگس عسل است كه در آن عسل مى كند _ . و بنابر بعضى از نسخ كافى ، معنى اين مى شود كه : اراده فرمايد كه آنچه را كه در آنها است ، برانگيزد و بشوراند ، و نور آن را ساطع و لامع گرداند . (مترجم)

ص: 204

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْقَلْبَ لَيَتَرَجَّحُ فِيمَا بَيْنَ الصَّدْرِ وَ الْحَنْجَرَةِ حَتّى يُعْقَدَ عَلَى الْاءِيمَانِ، فَإِذَا عُقِدَ عَلَى الْاءِيمَانِ قَرَّ؛ وَ ذلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ» ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْقَلْبَ لَيَتَجَلْجَلُ فِي الْجَوْفِ يَطْلُبُ الْحَقَّ فَإِذَا أَصَابَهُ اطْمَأَنَّ وَ قَرَّ» ثُمَّ تَلَا أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام هذِهِ الْايَةَ: «فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاءِسْلامِ» إِلى قَوْلِهِ «كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ» ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«إِنَّ الْقَلْبَ يَكُونُ فِي السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لَيْسَ فِيهِ إِيمَانٌ وَ لَا كُفْرٌ، أَ مَا تَجِدُ ذلِكَ؟ ثُمَّ تَكُونُ بَعْدَ ذلِكَ نُكْتَةٌ مِنَ اللّهِ فِي قَلْبِ عَبْدِهِ بِمَا شَاءَ، إِنْ شَاءَ بِإِيمَانٍ، وَ إِنْ شَاءَ بِكُفْرٍ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ مُبْهَمَةً عَلَى الْاءِيمَانِ؛ فَإِذَا أَرَادَ اسْتِنَارَةَ مَا فِيهَا فَتَحَهَا بِالْحِكْمَةِ، وَ زَرَعَهَا بِالْعِلْمِ، وَ زَارِعُهَا وَ الْقَيِّمُ عَلَيْهَا رَبُّ الْعَالَمِينَ».

.

ص: 205

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از حسين بن مختار ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه دل مى جنبد و مى لرزد در ميان سينه و حنجره _ يعنى ناى گلو _ ، تا بر ايمان بسته شود ، و چون بر ايمان بسته شد ، قرار و آرام گيرد . و اين است معنى قول خداى عز و جل كه فرموده : «وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللّه ِ يَهْدِ قَلْبَهُ» (1) ؛ يعنى : و هر كه ايمان آورد به خدا ، خدا دل او را راه نمايد» (2) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن فضّال ، از ابو جميله ، از محمد حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه دل در اندران مى جنبد و حق را طلب مى كند . پس چون به حق رسد ، مطمئن مى شود و قرار مى گيرد» . پس حضرت صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود كه : «فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ ُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاِسلامِ» ، تا فرموده آن جناب : «كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّمآءِ» (3) . و تمام آيه با ترجمه آن گذشت .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابو المغرا ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«به درستى كه دل در ساعتى از شب و روز چنان مى باشد ، كه هيچ يك از ايمان و كفر در آن نيست . آيا اين را نمى يابى؟ بعد از آن ، نقطه و نشانى از جانب خداى عز و جل در دل بنده اش به هم مى رسد ، به آنچه خواهد . اگر خواهد ، به ايمان ، و اگر خواهد ، به كفر ، آن نقطه و نشان موجود مى شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن حسن بن شمّون ، از عبد اللّه بن عبد الرحمان ، از عبد اللّه بن قاسم ، از يونس بن ظبيان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل دل هاى مؤمنان را آفريد ، در بسته بر ايمان ...» تا آخر آنچه در حديث چهارم گذشت ، مگر آنكه در اين حديث است كه : «آنها را به حكمت بگشايد» .

.


1- . تغابن، 11.
2- . يعنى آن را بر ايمان ثابت گرداند . و ظاهر اين است كه استشهاد به اين آيه ، بنابر قرائت «يَهْدَأُ قَلبُهُ» ، به زيادتى همزه ساكنه و رفع باء قلبه باشد ، و آن از هدوء ، به معنى سكون است . يعنى دلش ساكن گردد و از تزلزل و اضطراب بيرون آيد . و اين قراءت ، قراءت اهل بيت عليهم السلام است ، و در شواذ عكرمه نيز ، چنين قراءت كرده است . (مترجم)
3- . انعام، 125.

ص: 206

185 _ بَابٌ فِي ظُلْمَةِ قَلْبِ الْمُنَافِقِ وَ إِنْ أُعْطِيَ اللِّسَانَ، وَ نُورِ قَلْبِ الْمُؤْمِنِ وَ إِنْ قَصَرَ بِهِ لِسَانُهُمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ عُمَر ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ لَنَا ذَاتَ يَوْمٍ:«تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِئُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ، خَطِيباً، مِصْقَعاً، وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ يُعَبِّرُ عَمَّا فِي قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ، وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنِ الْمُفَضَّلِ، عَنْ سَعْدٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَةٌ: قَلْبٌ فِيهِ نِفَاقٌ وَ إِيمَانٌ، وَ قَلْبٌ مَنْكُوسٌ، وَ قَلْبٌ مَطْبُوعٌ، وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ» _ فَقُلْتُ: مَا الْأَزْهَرُ؟ قَالَ: «فِيهِ كَهَيْئَةِ السِّرَاجِ _ فَأَمَّا الْمَطْبُوعُ، فَقَلْبُ الْمُنَافِقِ، وَ أَمَّا الْأَزْهَرُ، فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ؛ إِنْ أَعْطَاهُ شَكَرَ، وَ إِنِ ابْتَلَاهُ صَبَرَ؛ وَ أَمَّا الْمَنْكُوسُ، فَقَلْبُ الْمُشْرِكِ». ثُمَّ قَرَأَ هذِهِ الْايَةَ: «أَ فَمَنْ يَمْشِى مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِى سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» . «فَأَمَّا الْقَلْبُ الَّذِي فِيهِ إِيمَانٌ وَ نِفَاقٌ، فَهُمْ قَوْمٌ كَانُوا بِالطَّائِفِ، فَإِنْ أَدْرَكَ أَحَدَهُمْ أَجَلُهُ عَلى نِفَاقِهِ، هَلَكَ؛ وَ إِنْ أَدْرَكَهُ عَلى إِيمَانِهِ، نَجَا».

.

ص: 207

185 . باب در بيان تيرگى دل منافق ، اگرچه زبان به او داده شده باشد و بيان

185 . باب در بيان تيرگى دل منافق ، اگرچه زبان به او داده شده باشد و بيان روشنى دل مؤمن ، و هر چند كه زبانش از بيان طلب نارسا باشدمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از عمر ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : روزى به ما فرمود كه :«مردى را مى يابى خطيب ، بليغ ، زبان آور ، كه هيچ خطا نمى كند ، و يك لام و واوى را غلط نمى گويد ، و هر آينه دلش سخت تر است از روى تارى ، از شب تيره و تار . و مردى را مى يابى كه نمى تواند به زبان خويش تعبير كند از آنچه در دل او است ، و دلش مى درخشد ، چنان كه چراغ مى درخشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از هارون بن جهم ، از مفضّل ، از ابن سعد ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«دل ها بر چهار قسم است : يكى دلى است كه در آن نفاق و ايمان است ، و دويم دلى است كه سرنگون [است] ، و سيم دلى است مُهر بر آن زده شده ، و چهارم دلى است أَزْهَرْ و أَجْرَدْ» . عرض كردم كه : ازهر چيست؟ فرمود كه : «در آن ، مانند شكل چراغ است» . (1) تتمّه حديث ، «امّا آن دلى كه بر آن مُهر زده شده ، دل منافق است . و امّا دل روشن ، دل مؤمن است كه اگر خدا به او عطا فرمايد ، شكر كند ، و اگر او را مبتلى گرداند ، صبر كند . و امّا دل سرنگون ، دل مشرك است» پس اين آيه را خواند كه : «أَفَمَنْ يَمْشى مُكِّبّاً عَلى وَجْهِهِ أَهْدْى أَمَّنْ يَمْشى سَوِيّاً عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» (2) ؛ «و امّا دلى كه در آن ايمان و نفاق است ، ايشان ، گروهى اند كه در طائف بودند . پس اگر دريابد يكى از ايشان را اَجَلَشْ؛ يعنى مرگ به او برسد بر حالت نفاقش ، هلاك گردد ، و اگر او را بر ايمانش دريابد ، نجات يابد» .

.


1- . و ازهر ، به معنى روشن است و روشن كننده ، و ماه و سفيدى روى ، از كرم و جوانمردى . و اجرد ، به معنى بى موى و بى گياه است . در اينجا كنايه است از سادگى و صافى دل . (مترجم)
2- . ملك، 22. آيا كسى كه افتان و خيزان بر صورتش راه مى رود ، رهيافته تر است ، يا آن كه راست قامت و بر راه راست مى رود؟ (مترجم)

ص: 208

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«الْقُلُوبُ ثَلَاثَةٌ : قَلْبٌ مَنْكُوسٌ لَا يَعِي شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ ، وَ هُوَ قَلْبُ الْكَافِرِ؛ وَ قَلْبٌ فِيهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ، فَالْخَيْرُ وَ الشَّرُّ فِيهِ يَعْتَلِجَانِ، فَأَيُّهُمَا كَانَتْ مِنْهُ غَلَبَ عَلَيْهِ؛ وَ قَلْبٌ مَفْتُوحٌ، فِيهِ مَصَابِيحُ تَزْهَرُ ، وَ لَا يُطْفَأُ نُورُهُ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ، وَ هُوَ قَلْبُ الْمُؤْمِنِ».

186 _ بَابٌ فِي تَنَقُّلِ أَحْوَالِ الْقَلْبِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ، عَنْ سَلَامِ بْنِ الْمُسْتَنِيرِ، قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ، وَ سَأَلَهُ عَنْ أَشْيَاءَ، فَلَمَّا هَمَّ حُمْرَانُ بِالْقِيَامِ، قَالَ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أُخْبِرُكَ _ أَطَالَ اللّهُ بَقَاءَكَ لَنَا، وَ أَمْتَعَنَا بِكَ _ أَنَّا نَأْتِيكَ فَمَا نَخْرُجُ مِنْ عِنْدِكَ حَتّى تَرِقَّ قُلُوبُنَا، وَ تَسْلُوَ أَنْفُسُنَا عَنِ الدُّنْيَا، وَ يَهُونَ عَلَيْنَا مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ مِنْ هذِهِ الْأَمْوَالِ، ثُمَّ نَخْرُجُ مِنْ عِنْدِكَ، فَإِذَا صِرْنَا مَعَ النَّاسِ وَ التُّجَّارِ، أَحْبَبْنَا الدُّنْيَا؟ قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«إِنَّمَا هِيَ الْقُلُوبُ مَرَّةً تَصْعُبُ، وَ مَرَّةً تَسْهُلُ». ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «أَمَا إِنَّ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله قَالُوا: يَا رَسُولَ اللّهِ، نَخَافُ عَلَيْنَا النِّفَاقَ» . قَالَ: فَقَالَ : «وَ لِمَ تَخَافُونَ ذلِكَ؟ قَالُوا: إِذَا كُنَّا عِنْدَكَ فَذَكَّرْتَنَا وَ رَغَّبْتَنَا، وَجِلْنَا وَ نَسِينَا الدُّنْيَا وَ زَهِدْنَا ، حَتّى كَأَنَّا نُعَايِنُ الْاخِرَةَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ نَحْنُ عِنْدَكَ، فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِكَ، وَ دَخَلْنَا هذِهِ الْبُيُوتَ، وَ شَمِمْنَا الْأَوْلَادَ، وَ رَأَيْنَا الْعِيَالَ وَ الْأَهْلَ، يَكَادُ أَنْ نُحَوَّلَ عَنِ الْحَالِ الَّتِي كُنَّا عَلَيْهَا عِنْدَكَ وَ حَتّى كَأَنَّا لَمْ نَكُنْ عَلى شَيْءٍ، أَ فَتَخَافُ عَلَيْنَا أَنْ يَكُونَ ذلِكَ نِفَاقاً؟ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كَلَا إِنَّ هذِهِ خُطُوَاتُ الشَّيْطَانِ، فَيُرَغِّبُكُمْ فِي الدُّنْيَا، وَ اللّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى الْحَالَةِ الَّتِي وَصَفْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِهَا، لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَةُ، وَ مَشَيْتُمْ عَلَى الْمَاءِ، وَ لَوْ لَا أَنَّكُمْ تُذْنِبُونَ فَتَسْتَغْفِرُونَ اللّهَ، لَخَلَقَ اللّهُ خَلْقاً حَتّى يُذْنِبُوا، ثُمَّ يَسْتَغْفِرُوا اللّهَ، فَيَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ، إِنَّ الْمُؤْمِنَ مُفَتَّنٌ تَوَّابٌ، أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» وَ قَالَ: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ» ؟».

.

ص: 209

186 . باب در بيان تنقّل احوال دل

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن محبوب ، از ابو حمزه ثمالى ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«دل ها بر سه قسم است : يكى دل سرنگون ، كه چيزى از خير و خوبى در آن جا نگيرد ، و آن دل كافر است . و ديگرى دلى است كه در آن نقطه و نشانه اى است سياه . پس خوبى و بدى در آن بر همديگر مى زنند ، چنان كه موج هاى دريا بر همديگر مى زنند . پس هر يك از اين دو كه از آن باشد ، بر آن غالب شود . و سيم دلى است گشوده ، كه چراغ ها در آن مى درخشد و روشنى مى دهد ، و نور آن فرو نشانيده نمى شود تا روز قيامت ، و آن دل مؤمن است» .

186 . باب در بيان تنقّل احوال دل (1)على بن ابراهيم ، از پدرش روايت كرده است و چند نفر از اصحاب ما ، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، و همه از ابن محبوب ، از محمد بن نعمان احول ، از سلام بن مستنير كه گفت : در نزد امام محمد باقر عليه السلام بودم كه حمران بن اعين بر آن حضرت داخل شد و او را از چيزى چند سؤال كرد؛ پس چون حمران خواست كه برخيزد ، به حضرت باقر عليه السلام عرض كرد كه : تو را خبر مى دهم ، خدا بقاى تو را از براى ما طولانى كند! و ما را به وجود ذى جود تو بهره مند گرداند! كه ما به خدمت تو مى آييم ، بعد از آن ، از نزد تو بيرون نمى رويم ، مگر آنكه دل هاى ما نرم باشد ، و نفس هاى ما از دنيا راضى و قانع ، و دوستى آن به دنيا تمام و زائل ، و آنچه در دست هاى مردمان است از اين مال ها ، بر ما سهل و آسان باشد . بعد از آن ، از پيش تو بيرون مى رويم ، و چون با مردم و تاجران محشور مى شويم ، دنيا را دوست مى داريم . سلام مى گويد كه : حضرت باقر عليه السلام فرمود :«جز اين نيست كه اين دل ها ، دلى چند است ، كه يك مرتبه سخت و دشوار مى شود ، و يك مرتبه نرم و هموار مى گردد» . بعد از آن ، حضرت باقر عليه السلام فرمود : «بدان و آگاه باش! كه اصحاب محمد صلى الله عليه و آله عرض كردند كه : يا رسول اللّه ! ما بر خود از نفاق مى ترسيم» . حضرت فرمود كه : «پيغمبر فرمود : چرا از اين مى ترسيد؟ عرض كردند كه : چون در نزد تو باشيم ، و تو ما را پند دهى و ما را خواهان خوبى و راغب در آن سازى ، بترسيم ، و دنيا را فراموش كنيم ، و زاهد شويم كه هيچ رغبت هيچ رغبت در آن نداشته باشيم ، تا به حدّى كه گويا ما معاينةً (2) آخرت و بهشت و دوزخ را مى بينيم . امّا در حالى كه نزد تو باشيم ، و چون از نزد تو بيرون رويم ، و در اين خانه ها داخل شويم ، و فرزندان خود را ببوييم و عيال و اهل خود را ببنيم ، نزديك مى شود كه بگرديم از آن حالتى كه در نزد تو بر آن بوديم ، و به مرتبه اى مى رسد كه گويا ما بر چيزى از آن حالت نبوده ايم . آيا پس مى ترسى بر ما از آنكه اين حال ، نفاق باشد؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود : نه ، چنين است . به درستى كه اينها گام هاى شيطان است كه شما را در دنيا راغب مى گرداند . به خدا سوگند كه اگر هميشه بر آن حالتى باشيد كه خويشتن را به آن وصف كرده[ايد] ، فرشتگان با شما مصافحه كنند ، و بر روى آب راه رويد ، و اگر نه اين بود كه شما گناه مى كرديد ، پس از خدا طلب آمرزش مى نموديد ، هر آينه خدا خلقى را مى آفريد تا گناه كنند ، بعد از آن ، از خدا آمرزش طلبند تا ايشان را بيامرزد . به درستى كه مؤمن در گناه واقع مى شود ، و توبه مى كند . آيا قول خداى عز و جل را نشنيده اى كه مى فرمايد : «اِنَّ اللّه َ يُحِّبُ التَّوابينَ وَيُحِّبُ الْمُتَطَهِّرينَ» (3) ؛ يعنى : «به درستى كه خدا دوست مى دارد توبه كنندگان را ، و دوست مى دارد پاكيزگان را از كارهاى بد» . و فرموده است كه : «اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ» (4) ؛ يعنى : استغفار كنيد و آمرزش خواهيد از پروردگار خود . پس باز گرديد به سوى او و توبه كنيد» .

.


1- . و تنقّل ، از جايى به جايى رفتن است ، و چيزى را به جايى نقل كردن . (مترجم)
2- . يعنى به عيان .
3- . بقره، 222.
4- . هود، 3.

ص: 210

187 _ بَابُ الْوَسْوَسَةِ وَ حَدِيثِ النَّفْسِالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْوَسْوَسَةِ وَإِنْ كَثُرَتْ، فَقَالَ:«لَا شَيْءَ فِيهَا، تَقُولُ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّهُ يَقَعُ فِي قَلْبِي أَمْرٌ عَظِيمٌ، فَقَالَ:«قُلْ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ». قَالَ جَمِيلٌ: فَكُلَّمَا وَقَعَ فِي قَلْبِي شَيْءٌ، قُلْتُ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، فَيَذْهَبُ عَنِّي .

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: يَا لَكَ: مَنْ خَلَقَكَ؟ فَقُلْتَ: اللّهُ، فَقَالَ لَكَ: اللّهُ مَنْ خَلَقَهُ؟ فَقَالَ: إِي وَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ ، لَكَانَ كَذَا. فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ذَاكَ وَ اللّهِ مَحْضُ الْاءِيمَانِ». قَالَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ: فَحَدَّثْتُ بِذلِكَ عَبْدَ الرَّحْمنِ بْنَ الْحَجَّاجِ، فَقَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام «أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِنَّمَا عَنى بِقَوْلِهِ هذَا: «وَ اللّهِ مَحْضُ الْاءِيمَانِ» خَوْفَهُ أَنْ يَكُونَ قَدْ هَلَكَ؛ حَيْثُ عَرَضَ لَهُ ذلِكَ فِي قَلْبِهِ».

.

ص: 211

187 . باب در بيان وسوسه و حديث نفس

187 . باب در بيان وسوسه و حديث نفسحسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از محمد بن حمران روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از وسوسه ، و هر چند كه بسيار شود . فرمود كه :«چيزى در آن نيست . مى گويى : لا الهَ الاّ اللّه » .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل بن درّاج ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : در دلم امر عظيمى واقع مى شود . فرمود كه :«بگو : لا الهَ الاّ اللّه » . جميل مى گويد كه : در هر زمان كه چيزى در دلم افتاد ، لا اله الاّ اللّه گفتم؛ پس آن امر از من مى رفت و برطرف مى شد .

ابن ابى عمير ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! من هلاك شده ام . حضرت عليه السلام به آن مرد فرمود كه : شيطان خبيث به نزد تو آمد و به تو گفت كه : كى تو را آفريده است؟ تو گفتى كه : خداى عز و جل؛ پس به تو گفت كه : كى خدا را خلق كرده است؟ آن مرد به حضرت عرض كرد : آرى ، به حق آن كسى كه تو را به حق فرستاده است ، كه امر چنين بود . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به خدا سوگند كه اين محض ايمان است» . ابن ابى عمير مى گويد كه : پس عبد الرحمان حجّاج را به اين حديث خبر دادم ، گفت كه : حديث كرد مرا پدرم ، از حضرت صادق عليه السلام ، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين گفتار خويش كه فرموده : «به خدا سوگند كه اين محض ايمان است» ، چيزى را قصد نفرمود ، غير از ترس او ، از آنكه چنان باشد كه هلاك شده باشد ، در هنگامى كه اين امر در دلش از برايش عارض شده است .

.

ص: 212

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ، قَالَ: كَتَبَ رَجُلٌ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام يَشْكُو إِلَيْهِ لَمَماً يَخْطُرُ عَلى بَالِهِ، فَأَجَابَهُ فِي بَعْضِ كَلَامِهِ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِنْ شَاءَ ثَبَّتَكَ، فَلَا يَجْعَلُ لِاءِبْلِيسَ عَلَيْكَ طَرِيقاً، قَدْ شَكَا قَوْمٌ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله لَمَماً يَعْرِضُ لَهُمْ ، لَأَنْ تَهْوِيَ بِهِمُ الرِّيحُ أَوْ يُقَطَّعُوا أَحَبُّ إِلَيْهِمْ مِنْ أَنْ يَتَكَلَّمُوا بِهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَ تَجِدُونَ ذلِكَ؟ قَالُوا: نَعَمْ، فَقَالَ: وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، إِنَّ ذلِكَ لَصَرِيحُ الْاءِيمَانِ، فَإِذَا وَجَدْتُمُوهُ فَقُولُوا: آمَنَّا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بَكْرِ بْنِ جَنَاحٍ، عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي الْيَسَعِ دَاوُدَ الْأَبْزَارِيِّ، عَنْ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ رَجُلاً أَتى رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّهِ، إِنَّنِي نَافَقْتُ، فَقَالَ: وَ اللّهِ، مَا نَافَقْتَ، وَ لَوْ نَافَقْتَ مَا أَتَيْتَنِي، تُعْلِمُنِي مَا الَّذِي رَابَكَ؟ أَظُنُّ الْعَدُوَّ الْحَاضِرَ أَتَاكَ، فَقَالَ لَكَ: مَنْ خَلَقَكَ؟ فَقُلْتَ: اللّهُ خَلَقَنِي، فَقَالَ لَكَ: مَنْ خَلَقَ اللّهَ؟ قَالَ: إِي وَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ ، لَكَانَ كَذَا. فَقَالَ: إِنَّ الشَّيْطَانَ أَتَاكُمْ مِنْ قِبَلِ الْأَعْمَالِ، فَلَمْ يَقْوَ عَلَيْكُمْ، فَأَتَاكُمْ مِنْ هذَا الْوَجْهِ لِكَيْ يَسْتَزِلَّكُمْ، فَإِذَا كَانَ كَذلِكَ، فَلْيَذْكُرْ أَحَدُكُمُ اللّهَ وَحْدَهُ».

.

ص: 213

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد و هر دو ، از على بن مهزيار كه گفت : به خدمت امام محمد تقى عليه السلام نوشت ، و به آن حضرت شكايت داشت از چيزى چند كه در خاطرش خطور مى كرد؛ پس حضرت او را در بعضى از سخنان خويش جواب فرمود كه :«خدا اگر خواهد ، تو را ثابت مى دارد؛ پس از براى شيطان ، بر تو راهى قرار نمى دهد كه بر تو مستولى شود . گروهى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله شكايت كردند از خطراتى چند كه ايشان را عارض مى شود ، و در خاطر ايشان درمى آيد ، كه هر آينه اگر باد ، ايشان را به زير مى افكند يا پاره پاره مى شدند ، به سوى ايشان دوست تر بود از آنكه به آن تكلّم كنند؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : آيا اين حالت را در خود مى يابند؟ عرض كردند : آرى . فرمود : به حقّ آن كسى كه جانم به دست قدرت او است ، كه اين صريح و خالص ايمان است؛ پس چون چنين امرى را در خود بيابيد ، بگوييد كه : امَنّا بِاللّه ِ وَرَسُولِهِ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللّه ِ ؛ يعنى : ايمان آورديم به خدا و رسول او ، و هيچ گشتنى (از گناهان) ، و هيچ توانايى بر طاعت نيست ، مگر به يارى خدا» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن محمد ، از محمد بن بكر بن جناح ، از زكريّا بن محمد ، از ابواليسع داود ابزارى ، از حمران ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«مردى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! به درستى كه من منافق شده ام . فرمود : به خدا سوگند كه منافق نشده اى ، و اگر منافق شده بودى ، به نزد من نمى آمدى كه مرا اعلام كنى ، كه چه چيز تو را در شك و گمان افكنده و مضطرب ساخته . گمان دارم كه دشمن حاضر؛ يعنى شيطان ، به نزد تو آمده و به تو گفته است كه : كى تو را خلق كرده؟ و تو گفته اى كه : خداى عز و جل مرا خلق كرده؛ پس به تو گفته است كه : كى خداى _ تبارك و تعالى _ را خلق كرده؟ آن مرد عرض كرد : آرى ، به حقّ آن كسى كه تو را به حق فرستاده است ، كه امر چنين بود . حضرت فرمود : به درستى كه شيطان به نزد شما آمده ، از راه اعمال و گناهان؛ پس بر شما غالب نشد و توانايى به هم نرسانيد؛ پس از اين راه به نزد شما آمده است ، تا شما را گمراه گرداند ، و قدم شما را از راه دين بلغزاند . و چون چنين امرى حادث شود ، بايد كه يكى از شما ، خداى يگانه را كه نظير ندارد ، ياد كند» .

.

ص: 214

188 _ بَابُ الِاعْتِرَافِ بِالذُّنُوبِ وَ النَّدَمِ عَلَيْهَاعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَلِيٍّ الْأَحْمَسِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«وَ اللّهِ، مَا يَنْجُو مِنَ الذَّنْبِ إِلَا مَنْ أَقَرَّ بِهِ». قَالَ : وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «كَفى بِالنَّدَمِ تَوْبَةً».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«لَا وَ اللّهِ، مَا أَرَادَ اللّهُ تَعَالى مِنَ النَّاسِ إِلَا خَصْلَتَيْنِ: أَنْ يُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ، فَيَزِيدَهُمْ، وَ بِالذُّنُوبِ، فَيَغْفِرَهَا لَهُمْ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«إِنَّ الرَّجُلَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَيُدْخِلُهُ اللّهُ بِهِ الْجَنَّةَ» قُلْتُ: يُدْخِلُهُ اللّهُ بِالذَّنْبِ الْجَنَّةَ؟! قَالَ: «نَعَمْ، إِنَّهُ لَيُذْنِبُ، فَلَا يَزَالُ مِنْهُ خَائِفاً مَاقِتاً لِنَفْسِهِ، فَيَرْحَمُهُ اللّهُ، فَيُدْخِلُهُ الْجَنَّةَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّهُ _ وَ اللّهِ _ مَا خَرَجَ عَبْدٌ مِنْ ذَنْبٍ بِإِصْرَارٍ، وَ مَا خَرَجَ عَبْدٌ مِنْ ذَنْبٍ إِلَا بِإِقْرَارٍ».

.

ص: 215

188 . باب در بيان اعتراف و اقرار به گناهان و پشيمان شدن بر آنها

188 . باب در بيان اعتراف و اقرار به گناهان و پشيمان شدن بر آنهاعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از على احمسى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به خدا سوگند كه از گناه نجات و رهايى نيابد ، مگر كسى كه به آن اقرار كند» . و گفت كه : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه : «كافى است پشيمانى از براى توبه ، و همان ندامت ، در آن كفايت مى كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«نه ، به خدا سوگند كه خداى عز و جل از مردمان ، غير از دو خصلت ، چيزى را اراده نفرموده : يكى آنكه از براى آن جناب به نعمت ها اقرار و اعتراف كنند ، تا از براى ايشان بيفزايد ، و ديگر آنكه به گناهان اقرار كنند ، تا آنها را از براى ايشان بيامرزد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عمرو بن عثمان ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«به درستى كه مرد مرتكب گناه مى شود ، و خداى عز و جل به آن گناه ، او را داخل بهشت مى كند» . عرض كردم كه : خدا او را به واسطه گناه داخل بهشت مى گرداند؟ فرمود : «آرى ، زيرا كه او گناه مى كند ، پس پيوسته خود را دشمن مى دارد ، و به اين سبب ، خدا او را رحم مى فرمايد؛ پس او را در بهشت داخل مى گرداند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از معاويه بن عمّار روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به خدا سوگند كه هيچ بنده اى از گناهى با اصرار بيرون نرفته ، و هيچ بنده اى از گناهى بيرون نرفته ، مگر به اقرار و اعتراف» .

.

ص: 216

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ بْنِ الْحَجَّاجِ السَّبِيعِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَلِيدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«مَنْ أَذْنَبَ ذَنْباً، فَعَلِمَ أَنَّ اللّهَ مُطَّلِعٌ عَلَيْهِ، إِنْ شَاءَ عَذَّبَهُ، وَ إِنْ شَاءَ غَفَرَ لَهُ، غَفَرَ لَهُ وَ إِنْ لَمْ يَسْتَغْفِرْ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ، عَنْ عَنْبَسَةَ الْعَابِدِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ أَنْ يَطْلُبَ إِلَيْهِ فِي الْجُرْمِ الْعَظِيمِ، وَ يُبْغِضُ الْعَبْدَ أَنْ يَسْتَخِفَّ بِالْجُرْمِ الْيَسِيرِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَهْلٍ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ رِبْعِيٍّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ: إِنَّ النَّدَمَ عَلَى الشَّرِّ يَدْعُو إِلى تَرْكِهِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الدَّقَّاقِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ، عَنْ زَيْدٍ الْقَتَّاتِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَا مِنْ عَبْدٍ أَذْنَبَ ذَنْباً، فَنَدِمَ عَلَيْهِ، إِلَا غَفَرَ اللّهُ لَهُ قَبْلَ أَنْ يَسْتَغْفِرَ؛ وَ مَا مِنْ عَبْدٍ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ نِعْمَةً، فَعَرَفَ أَنَّهَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ، إِلَا غَفَرَ اللّهُ لَهُ قَبْلَ أَنْ يَحْمَدَهُ».

189 _ بَابُ سَتْرِ الذُّنُوبِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنِ الْعَبَّاسِ مَوْلَى الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ عليه السلام يَقُولُ:«الْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ يَعْدِلُ سَبْعِينَ حَسَنَةً، وَ الْمُذِيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَ الْمُسْتَتِرُ بِالسَّيِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ».

.

ص: 217

189 . باب در بيان پوشيدن گناهان

حسين بن محمد ، از محمد بن عمران بن حجّاج سبيعى ، از يونس بن يعقوب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«هر كه گناهى را مرتكب شود ، و بداند كه خداى عز و جل بر آن اطّلاع دارد ، اگر خواهد ، او را عذاب كند ، و اگر خواهد ، او را بيامرزد ، او را مى آمرزد ، و هر چند كه طلب آمرزش نكند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن على ، از عبد الرحمان بن محمد بن ابى هاشم ، از عنبسه عابد ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل دوست مى دارد كه بنده در باب گناه بزرگ از او آمرزش طلبد ، و به سوى او رغبت كند ، و دشمن مى دارد كه بنده به گناه اندك ، استخفاف كند كه آن را سبك شمارد ، و به آن اعتنا نكند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از اسماعيل بن سهل ،از حمّاد ، از ربعى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرمود : به درستى كه پشيمانى بر بدى ، (اين كس را) به سوى ترك آن مى خواند» .

محمد بن يحيى ، از على بن حسين دقّاق ، از عبد اللّه بن محمد ، از احمد بن عمر ، از زيد قتّات ، از ابان بن تغلب روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هيچ بنده اى نيست كه گناهى را مرتكب شده باشد ، پس بر آن پشيمان شده باشد ، مگر آنكه خداى عز و جل او را آمرزيده ، پيش از آنكه آمرزش طلب كند . و هيچ بنده اى نيست كه خداى عز و جل نعمتى را بر او انعام فرموده باشد ، پس شناخته باشد كه آن نعمت از نزد خدا است ، مگر آنكه خدا او را آمرزيده ، پيش از آنكه او را ستايش كند» .

189 . باب در بيان پوشيدن گناهانچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن على ، از عباس ، غلام آزاد شده امام رضا عليه السلام ، كه گفت : شنيدم از آن حضرت عليه السلام كه مى فرمود :«آنكه حسنه را مى پوشد ، برابرى مى كند با هفتاد حسنه ، و آنكه گناه و خصلت بد را فاش مى كند ، مخذول و منكوب است ، كه خدا او را يارى نمى دهد ، و آنكه سيّئه را مى پوشد ، آمرزيده خواهد بود» .

.

ص: 218

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَنْدَلٍ، عَنْ يَاسِرٍ، عَنِ الْيَسَعِ بْنِ حَمْزَةَ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ يَعْدِلُ سَبْعِينَ حَسَنَةً، وَ الْمُذِيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَ الْمُسْتَتِرُ بِهَا مَغْفُورٌ لَهُ».

190 _ بَابُ مَنْ يَهُمُّ بِالْحَسَنَةِ أَوِ السَّيِّئَةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ جَعَلَ لآِدَمَ فِي ذُرِّيَّتِهِ : مَنْ هَمَّ بِحَسَنَةٍ وَ لَمْ يَعْمَلْهَا، كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ؛ وَ مَنْ هَمَّ بِحَسَنَةٍ وَ عَمِلَهَا، كُتِبَتْ لَهُ عَشْراً؛ وَ مَنْ هَمَّ بِسَيِّئَةٍ وَ لَمْ يَعْمَلْهَا، لَمْ تُكْتَبْ عَلَيْهِ؛ وَ مَنْ هَمَّ بِهَا وَ عَمِلَهَا، كُتِبَتْ عَلَيْهِ سَيِّئَةٌ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَهُمُّ بِالْحَسَنَةِ وَ لَا يَعْمَلُ بِهَا، فَتُكْتَبُ لَهُ حَسَنَةٌ، وَ إِنْ هُوَ عَمِلَهَا، كُتِبَتْ لَهُ عَشْرُ حَسَنَاتٍ؛ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَهُمُّ بِالسَّيِّئَةِ أَنْ يَعْمَلَهَا، فَلَا يَعْمَلُهَا ، فَلَا تُكْتَبُ عَلَيْهِ».

عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَفْصٍ الْعَوْسِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ السَّائِحِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِيهِ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَلَكَيْنِ: هَلْ يَعْلَمَانِ بِالذَّنْبِ إِذَا أَرَادَ الْعَبْدُ أَنْ يَفْعَلَهُ، أَوِ الْحَسَنَةِ؟ فَقَالَ:«رِيحُ الْكَنِيفِ وَ رِيحُ الطِّيبِ سَوَاءٌ؟» قُلْتُ: لَا، قَالَ : «إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا هَمَّ بِالْحَسَنَةِ، خَرَجَ نَفَسُهُ طَيِّبَ الرِّيحِ، فَقَالَ صَاحِبُ الْيَمِينِ لِصَاحِبِ الشِّمَالِ: قِفْ ، فَإِنَّهُ قَدْ هَمَّ بِالْحَسَنَةِ؛ فَإِذَا فَعَلَهَا كَانَ لِسَانُهُ قَلَمَهُ، وَ رِيقُهُ مِدَادَهُ، فَأَثْبَتَهَا لَهُ؛ وَ إِذَا هَمَّ بِالسَّيِّئَةِ، خَرَجَ نَفَسُهُ مُنْتِنَ الرِّيحِ، فَيَقُولُ صَاحِبُ الشِّمَالِ لِصَاحِبِ الْيَمِينِ: قِفْ، فَإِنَّهُ قَدْ هَمَّ بِالسَّيِّئَةِ؛ فَإِذَا هُوَ فَعَلَهَا، كَانَ لِسَانُهُ قَلَمَهُ، وَ رِيقُهُ مِدَادَهُ، وَ أَثْبَتَهَا عَلَيْهِ».

.

ص: 219

190 . باب در بيان كسى كه قصد ثواب يا گناه مى كند

محمد بن يحيى ، از محمد بن صندل ، از ياسر ، از يسع بن حمزه ، از امام رضا عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : آن كه حسنه را مى پوشد ، برابر با هفتاد حسنه است و آن كه گناه و بدى را فاش مى سازد ، مخذول و منكوب است . و آن كه بدى را مى پوشد ، آمرزيده است» .

190 . باب در بيان كسى كه قصد ثواب يا گناه مى كندمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حديد ، از جميل بن درّاج ، از زراره ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل از براى آدم در فرزندانش اين را قرار داد كه ، هر كه قصد كند كه ثوابى را به عمل آورد ، و آن را به عمل نياورد ، يك ثواب از براى او نوشته شود . و هر كه حسنه اى را قصد كند و آن را به عمل آورد ، ده حسنه از برايش نوشته شود . و هر كه گناهى را قصد كند ، بر او نوشته نشود . و هر كه قصد گناه كند و آن را به عمل آورد ، يك گناه بر او نوشته شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از عثمان بن عيسى ، از سماعة بن مهران ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه مؤمن قصد حسنه مى كند ، و به آن عمل نمى كند؛ پس يك حسنه از برايش نوشته مى شود . و اگر آن مؤمن ، آن را به عمل آورد ، ده حسنه از برايش نوشته مى شود . و به درستى كه مؤمن قصد مى كند كه گناهى را به عمل آورد ، پس آن را به عمل نمى آورد ، و بر او نوشته نمى شود» .

از او ، از على بن حفص عوسى ، از على بن سايح ، از (امام زاده) عبد اللّه بن موسى جعفر عليهماالسلام ، از پدرش روايت است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از دو فرشته نويسندگان اعمال ، كه آيا علم به هم مى رسانند به گناه يا ثواب ، چون بنده اراده كند كه آن را به فعل آورد؟ حضرت فرمود كه :«بوى مزبله و آبريز و بوى خوش ، برابر است؟» عرض كردم : نه . فرمود : «به درستى كه بنده چون قصد حسنه مى كند ، نفسش خوشبو بيرون آيد؛ پس فرشته دست راست به فرشته دست چپ مى گويد : بايست؛زيرا كه او قصد حسنه كرد . پس چون آن را به فعل آورد ، زبانش قلم آن فرشته ، و آب دهانش مركّب او باشد ، و آن را از برايش ثابت گرداند و بنويسد . و چون قصد گناهى كند ، نفسش گنديده و بدبو بيرون آيد؛ پس فرشته دست چپ به فرشته دست راست مى گويد كه : بايست و دست نگاه دار؛زيرا كه او قصد گناه كرد؛ پس اگر آن بنده ، آن گناه را كرد ، زبانش قلم آن فرشته ، و آب دهانش مركّب او باشد ، و آن را ثابت گرداند و بنويسد» .

.

ص: 220

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ الْمُرَادِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ لَمْ يَهْلِكْ عَلَى اللّهِ بَعْدَهُنَّ إِلَا هَالِكٌ : يَهُمُّ الْعَبْدُ بِالْحَسَنَةِ أَنْ يَعْمَلَهَا، فَإِنْ هُوَ لَمْ يَعْمَلْهَا، كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَسَنَةً بِحُسْنِ نِيَّتِهِ؛ وَ إِنْ هُوَ عَمِلَهَا، كَتَبَ اللّهُ لَهُ عَشْراً. وَ يَهُمُّ بِالسَّيِّئَةِ أَنْ يَعْمَلَهَا، فَإِنْ لَمْ يَعْمَلْهَا، لَمْ يُكْتَبْ عَلَيْهِ شَيْءٌ؛ وَ إِنْ هُوَ عَمِلَهَا، أُجِّلَ سَبْعَ سَاعَاتٍ، وَ قَالَ صَاحِبُ الْحَسَنَاتِ لِصَاحِبِ السَّيِّئَاتِ _ وَ هُوَ صَاحِبُ الشِّمَالِ _ : لَا تَعْجَلْ، عَسى أَنْ يُتْبِعَهَا بِحَسَنَةٍ تَمْحُوهَا؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» أَوِ الِاسْتِغْفَارِ؛ فَإِنْ هُوَ قَالَ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ، عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ، الْعَزِيزَ الْحَكِيمَ، الْغَفُورَ الرَّحِيمَ، ذَا الْجَلَالِ وَ الْاءِكْرَامِ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ، لَمْ يُكْتَبْ عَلَيْهِ شَيْءٌ؛ وَ إِنْ مَضَتْ سَبْعُ سَاعَاتٍ وَ لَمْ يُتْبِعْهَا بِحَسَنَةٍ وَ اسْتِغْفَارٍ، قَالَ صَاحِبُ الْحَسَنَاتِ لِصَاحِبِ السَّيِّئَاتِ: اكْتُبْ عَلَى الشَّقِيِّ الْمَحْرُومِ».

.

ص: 221

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از فضيل بن عثمان مرادى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چهار خصلت است كه هر كه آنها در او باشد ، بعد از آنها ، بر خدا هلاك نشود ، و مستحقّ عذاب آن جناب نگردد ، و مگر كسى كه هالك و بسى شقى و بدبخت باشد . و آنها ، اين است كه : بنده قصد مى كند كه حسنه را به عمل آورد ، پس اگر آن بنده آن را به عمل نياورد ، خدا به قصد نيكش ، يك حسنه از برايش بنويسد ، و اگر آن بنده آن را به عمل آورد ، خداى عز و جل ده حسنه از برايش بنويسد ، و قصد مى كند كه سيّئه را به عمل آورد ، پس اگر آن را به عمل نياورد ، چيزى بر او نوشته نشود ، و اگر آن بنده آن را به عمل آورد ، هفت ساعت مهلت داده شود ، و فرشته اى كه نويسنده حسنات است ، مى گويد _ به فرشته اى كه نويسنده گناهان است ، و آن فرشته اى است كه در جانب چپ او است _ كه : شتاب مكن ، شايد كه حسنه اى را در پى اين گناه در آورد ، كه اين را محو و نابود كند؛ زيرا كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «اِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» (1) ؛ يعنى : «به درستى كه نيكويى ها مى برد بدى ها را ، و آنها را نيست و نابود مى گرداند» . يا شايد كه طلب آمرزش كند . پس اگر بگويد كه : «أَسْتَغْفِرُ اللّه َ الذَّى لا اِلهَ اِلّا هُوَ عالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ العَزيزُ الْحَكيمُ الْغَفُورُ الرَّحيمَ ذُوالْجَلالِ وَالْاِكْرامِ وَ أَتُوبُ اِلَيْهِ» بر او چيزى نوشته نشود . و اگر هفت ساعت بگذرد و حسنه و استغفارى را در پى آن در نياورد ، صاحب حسنات به صاحب سيّئات گويد كه : بنويس بر اين بدبختى كه از هر خوبى بى بهره و بى نصيب شده است» . و ترجمه دعا اين است كه : «طلب آمرزش مى كنم از خدايى كه هيچ خدايى نيست ، مگر او ، كه داناى نهان و آشكار است ، و صاحب غلبه و عزّت و راست كردارى ، و حكمت و آمرزش و مغفرت و مهربانى و رحمت ، و خداوند بزرگوارى و ملاطفت است ، و باز مى گردم به سوى او و توبه مى كنم» .

.


1- . هود، 114.

ص: 222

191 _ بَابُ التَّوْبَةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِذَا تَابَ الْعَبْدُ تَوْبَةً نَصُوحاً أَحَبَّهُ اللّهُ، فَسَتَرَ عَلَيْهِ فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ». فَقُلْتُ: وَ كَيْفَ يَسْتُرُ عَلَيْهِ؟ قَالَ: «يُنْسِي مَلَكَيْهِ مَا كَتَبَا عَلَيْهِ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ يُوحِي إِلى جَوَارِحِهِ: اكْتُمِي عَلَيْهِ ذُنُوبَهُ، وَ يُوحِي إِلى بِقَاعِ الْأَرْضِ: اكْتُمِي مَا كَانَ يَعْمَلُ عَلَيْكِ مِنَ الذُّنُوبِ، فَيَلْقَى اللّهَ حِينَ يَلْقَاهُ وَ لَيْسَ شَيْءٌ يَشْهَدُ عَلَيْهِ بِشَيْءٍ مِنَ الذُّنُوبِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ» قَالَ:«الْمَوْعِظَةُ: التَّوْبَةُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا» قَالَ:«يَتُوبُ الْعَبْدُ مِنَ الذَّنْبِ، ثُمَّ لَا يَعُودُ فِيهِ». قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْفُضَيْلِ: سَأَلْتُ عَنْهَا أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقَالَ: «يَتُوبُ مِنَ الذَّنْبِ، ثُمَّ لَا يَعُودُ فِيهِ، وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللّهِ تَعَالَى الْمُفَتَّنُونَ التَّوَّابُونَ».

.

ص: 223

191 . باب در بيان توبه

191 . باب در بيان توبه (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از معاويه بن وهب روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«چون بنده توبه كند ، توبه نصوح ، خداى _ تعالى _ او را دوست دارد ، و گناه او را در دنيا و آخرت بر او بپوشاند» . عرض كردم كه : چگونه بر او مى پوشاند؟ فرمود كه : «آنچه را كه دو فرشته اى كه بر او گماشته اند ، بر او نوشته اند از گناهان ، از ياد ايشان مى برد ، و چنان مى كند كه آنها را فراموش مى كنند . و به سوى اعضا و جوارح او وحى مى فرمايد كه : گناهان او را بر او كتمان كنيد و گواهى مدهيد . و وحى مى فرمايد به سوى بقعه هاى زمين كه : كتمان كنيد آنچه را كه بر روى هر يك از شما مى كرد از گناهان؛ پس خداى عز و جل را ملاقات مى كند ، در هنگامى كه او را ملاقات مى كند (يعنى در موقف حساب) ، در حالى كه چيزى نيست كه بر او گواهى دهد به چيزى از گناهان» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابو ايّوب خزّاز ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «فَمَنْ جآءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ» (2) ، كه فرمود :«موعظه ، توبه است» . و ترجمه ظاهر آيه اين است كه : «پس هر كه بيايد او را (يعنى برسد به او) پندى از پروردگارش ، پس باز ايستد ، پس از براى او است آنچه گذشته ، كه بر آن عقاب و بازخواستى نيست» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن على ، از محمد بن فضيل ، از ابو الصّبّاح كنانى كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا تُوبُوا اِلَى اللّه ِ تَوْبَةً نَصُوحا» (3) ؛ يعنى :«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! باز گرديد به سوى خدا و از گناهان توبه كنيد ، توبه و بازگشتى نصوح؛ يعنى خالص از براى خدا ، يا محكم و استوار ، يا ناصح مردمان» . و حضرت فرمود كه : «بنده از گناه توبه مى كند . بعد از آن ، در آن عود نمى كند و بر نمى گردد» . و محمد بن فضيل گفت كه : امام موسى كاظم عليه السلام را از اين آيه سؤال كردم ، فرمود كه : «از گناه توبه مى كند . بعد از آن ، در آن عود نمى كند . و دوست ترين بندگان به سوى خدا ، آنانند كه در گناه افتاده مى شوند و توبه مى كنند» .

.


1- . و توبه ، به معنى بازگشتن است ، و توبه بنده ، بازگشت است از گناهان ، و توبه خدا ، بازگشت است از اراده عذاب و عقاب ، به سوى آمرزش و غفران . و بعضى گمان كرده اند كه توبه خدا ، آن است كه بنده را توفيق توبه مى دهد . (مترجم)
2- . بقره، 275.
3- . تحريم، 8.

ص: 224

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا» ؟ قَالَ:«هُوَ الذَّنْبُ الَّذِي لَا يَعُودُ فِيهِ أَبَداً» . قُلْتُ: وَ أَيُّنَا لَمْ يَعُدْ؟ فَقَالَ: «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ مِنْ عِبَادِهِ الْمُفَتَّنَ التَّوَّابَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَعْطَى التَّائِبِينَ ثَلَاثَ خِصَالٍ لَوْ أَعْطى خَصْلَةً مِنْهَا جَمِيعَ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَنَجَوْا بِهَا: قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» فَمَنْ أَحَبَّهُ اللّهُ لَمْ يُعَذِّبْهُ. وَ قَوْلُهُ: «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» . وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّهُ إِلَا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثامًا يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهانًا إِلَا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحًا فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحِيمًا» ».

.

ص: 225

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابو ايّوب ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : «يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا تُوبُوا اِلَى اللّه ِ تَوْبَةً نَصُوحا» . فرمود كه :«آن ، گناهى است كه هرگز در آن عود نكند» . عرض كردم كه : كدام يك از ما است كه عود نكرده و برنگشته؟ فرمود كه : «اى ابامحمد! به درستى كه خداى عز و جلدوست مى دارد از بندگان خويش ، كسى را كه فريب خورده و در گناه افتاده باشد ، و توبه كرده باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب ما روايت كرده و آن را مرفوع ساخته و گفته است كه :«به درستى كه خداى _ تبارك و تعالى _ توبه كاران را سه خصلت عطا فرموده ، كه اگر يك خصلت از آنها را به همه اهل آسمان ها و زمين عطا مى فرمود ، هر آينه به همان يك خصلت نجات مى يافتند . و آنها ، قول خداى عز و جل است كه : «اِنَّ اللّه َ يُحِبُّ التَّوّابينَ وَيُحِّبُ الْمُتَطَهِّرينَ» (1) ؛ پس هر كه خداى _ تعالى _ او را دوست دارد ، او را عذاب نكند . و قول آن جناب كه مى فرمايد : «اَلَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ امَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْى ءٍ رَحْمَةٍ وَعِلْما فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَاتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَقِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ * رَبَّنا وَأَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتى وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ مِنْ ابآئِهِمْ وَأَزْواجِهِمْ وَذُرِّيّاتِهِمْ اِنَّكَ أَنْتَ الْعزَيزُ الْحَكيم * وَقِهِمُ السَّيِّئاتِ وَمَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ العَظيمُ» (2) ؛ يعنى : «آنان كه برمى دارند عرش خدا را ، و كسانى كه در گرداگرد آنند از كروبيّان ، كه هميشه به طواف آن مشغول اند ، تسبيح مى كنند به ستايش پروردگار خويش ، و تصديق مى كنند به ربوبيّت و وحدانيّت آن جناب ، و طلب آمرزش مى كنند از براى كسانى كه ايمان آورده اند ، (و استغفار ايشان به اين طريق است كه از روى نياز مى گويند :) پروردگارا! فرا گرفته هر چيزى را از روى بخشش و دانش (يعنى رحمت و علمت به همه چيز رسيده) پس بيامرز كسانى را كه توبه كردند و پيروى نمودند راه توبه را ، كه طريق ايمان است ، و نگاه دار ايشان را از عذاب آتش سوزان . پروردگارا! و درآور ايشان را در بوستان هايى با اقامتگاه بهشت دائمت ، آن بوستان ها كه وعده داده اى ايشان را . و نيز درآور در آن با ايشان ، كسانى را كه شايسته باشند از پدران ايشان و زنان ايشان و فرزندان ايشان . به درستى كه تويى غالب دانا ، كه از هيچ مقدورى عاجز نشوى ، و هر چه كنى ، بر وفق حكمت و مصلحت باشد . و نگاه دار ايشان را از بدى ها و از عقوبت آنها . و هر كه را كه نگاه دارى از عقوبت بدى ها در روز جزا ، پس به حقيقت كه رحم كرده اى او را (و به روضه رضوان رسانيده اى ، يا هر كه را نگاه دارى از گناهان در دار دنيا ، رحم كرده اى او را) ، و آن نگاهدارى تو ، فيروزى بزرگ و ظفرى بزرگوار است» . و قول آن جناب عز و جل : «وَالَّذينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللّه ِ الِهاً آخرَ وَلا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللّه ُ اِلّا بِالْحَقِّ وَلا يَزْنُونَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاما * يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقيمَةِ وَيَخْلُدْ فيهِ مُهانا * اِلّا مَنْ تابَ وَأمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صالِحا فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللّه ُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَكانَ اللّه غَفُورا رَحيما» (3) ؛ يعنى : «و بندگان خداوند بسيار مهربان ، آنانند كه نمى خوانند و نمى پرستند با خدا ، خداى ديگر را ، و نمى كشند تنى را كه خدا كشتن آن را حرام گردانيده ، مگر به حقّ و موجبات كشتن ، و زنا نمى كنند» . و ترجمه بعضى از باقى مانده گذشت ، و ترجمه تتمّه اين است كه : «مگر آن كس كه توبه كند و ايمان آورد ، و بكند كارى را كه شايسته باشد؛ پس آن گروه ، بدل مى كند خدا بدى هاى ايشان را كه گناهان است ، به خوبى ها (يعنى ثواب ها) . و خدا آمرزنده و بخشنده بود و خواهد بود» .

.


1- . توبه، 222.
2- . غافر، 7 _ 9.
3- . فرقان، 68 _ 70.

ص: 226

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: «يَا مُحَمَّدَ بْنَ مُسْلِمٍ، ذُنُوبُ الْمُؤْمِنِ إِذَا تَابَ مِنْهَا مَغْفُورَةٌ لَهُ؛ فَلْيَعْمَلِ الْمُؤْمِنُ لِمَا يَسْتَأْنِفُ بَعْدَ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ؛ أَمَا وَ اللّهِ ، إِنَّهَا لَيْسَتْ إِلَا لِأَهْلِ الْاءِيمَانِ». قُلْتُ: فَإِنْ عَادَ بَعْدَ التَّوْبَةِ وَ الِاسْتِغْفَارِ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ عَادَ فِي التَّوْبَةِ؟ فَقَالَ:«يَا مُحَمَّدَ بْنَ مُسْلِمٍ، أَ تَرَى الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ يَنْدَمُ عَلى ذَنْبِهِ وَ يَسْتَغْفِرُ مِنْهُ وَ يَتُوبُ ، ثُمَّ لَا يَقْبَلُ اللّهُ تَوْبَتَهُ؟!». قُلْتُ: فَإِنَّهُ فَعَلَ ذلِكَ مِرَاراً ، يُذْنِبُ ثُمَّ يَتُوبُ وَ يَسْتَغْفِرُ؟ فَقَالَ: «كُلَّمَا عَادَ الْمُؤْمِنُ بِالِاسْتِغْفَارِ وَ التَّوْبَةِ، عَادَ اللّهُ عَلَيْهِ بِالْمَغْفِرَةِ، وَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ، يَقْبَلُ التَّوْبَةَ، وَ يَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ؛ فَإِيَّاكَ أَنْ تُقَنِّطَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ».

.

ص: 227

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از علاء ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اى محمد ، پسر مسلم! گناهان ، مؤمن چون از آنها توبه كند ، از برايش آمرزيده مى شود؛ پس بايد كه مؤمن عمل كند ، آنچه را كه از سر مى گيرد ، بعد از توبه و آمرزش . بدان و آگاه باش! به خدا سوگند كه اين مغفرت نيست ، مگر از براى اهل ايمان» . عرض كردم : پس اگر برگردد ، بعد از توبه و استغفار از گناهان ، و دوباره گناه كند ، و باز در توبه عود نمايد ، چه حال دارد؟ فرمود كه : «اى محمد ، پسر مسلم! آيا چنان مى پندارى كه بنده مؤمن ، بر گناه خود پشيمان مى شود ، و از خداى عز و جلطلب آمرزش از آن مى كند و توبه مى كند ، و خداى عز و جل با وجود اينها ، توبه او را قبول نمى فرمايد؟» عرض كردم : پس اگر چندين مرتبه چنين كند كه مرتكب گناه شود ، بعد از آن ، توبه كند و آمرزش طلبد؟ فرمود : «در هر زمان كه مؤمن به استغفار و توبه باز گردد ، خداى عز و جلاز او بپذيرد ، و به آمرزش بر او بازگردد و تفضّل فرمايد . و به درستى كه خداى عز و جلآمرزنده اى است مهربان ، كه توبه را قبول مى كند ، و از گناهان در مى گذرد؛ پس بپرهيز از آنكه مؤمنان را از رحمت خداى عز و جل نوميد گردانى» 1 .

.

ص: 228

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» . قَالَ:«هُوَ الْعَبْدُ يَهُمُّ بِالذَّنْبِ، ثُمَّ يَتَذَكَّرُ فَيُمْسِكُ، فَذلِكَ قَوْلُهُ: «تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ اللّهَ تَعَالى أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُلٍ أَضَلَّ رَاحِلَتَهُ وَ زَادَهُ فِي لَيْلَةٍ ظَلْمَاءَ، فَوَجَدَهَا؛ فَاللّهُ أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ ذلِكَ الرَّجُلِ بِرَاحِلَتِهِ حِينَ وَجَدَهَا».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ الْمُفَتَّنَ التَّوَّابَ، وَ مَنْ لاَ يَكُونُ ذلِكَ مِنْهُ كَانَ أَفْضَلَ».

.

ص: 229

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از ابن فضّال ، از ثعلبة بن ميمون ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «اِذا مَسَّهُمْ طآئِفٌ مِنَ الشَيْطانِ تَذَكَّرُوا فَاِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» (1) ؛ يعنى :«به درستى كه آنان كه پرهيز كردند ، چون برسد ايشان را وسوسه و مكرى از جانب شيطان ، كه در خاطرها فرود آيد و به گرد آن در آيد ، پند گيرند و خدا را ياد كنند؛ پس ناگاه ايشان بينايان باشند ، كه راه حق و صواب را ببينند» . و حضرت فرمود كه : «مراد از آن ، بنده اى است كه قصد گناه مى كند ، بعد از آن ، متذكّر مى شود و به اين سبب باز مى ايستد . و اين ، معنى قول آن جناب است كه فرموده : «تَذَكَّرُوا فَاِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» » .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عمر بن اذينه ، از ابو عبيده روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل سخت تر است از روى شادى به توبه بنده خويش ، از مردى كه شترِ سوارى و توشه دان (يعنى سفره) خود را در شب تارى گم كرده باشد ، بعد از آن ، آن را بيابد؛ پس به درستى كه خدا سخت تر است از روى شادى به توبه بنده خود ، از اين مرد ، به راحله خودش ، در هنگامى كه آن را بيابد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن اسماعيل ، از عبد اللّه بن عثمان ، از ابو جميله روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود : «به درستى كه خدا دوست مى دارد بنده اى را كه در گناه افتاده و توبه كار باشد . و هر كس كه اين از او سر نزده باشد ، بهتر باشد»

.


1- . اعراف، 201.

ص: 230

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ يُوسُفَ أَبِي يَعْقُوبَ بَيَّاعِ الْأَرُزِّ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ، وَ الْمُقِيمُ عَلَى الذَّنْبِ وَ هُوَ مُسْتَغْفِرٌ مِنْهُ كَالْمُسْتَهْزِىِ?.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَوْحى إِلى دَاوُدَ عليه السلام : أَنِ ائْتِ عَبْدِي دَانِيَالَ، فَقُلْ لَهُ: إِنَّكَ عَصَيْتَنِي فَغَفَرْتُ لَكَ، وَ عَصَيْتَنِي فَغَفَرْتُ لَكَ، وَ عَصَيْتَنِي فَغَفَرْتُ لَكَ، فَإِنْ أَنْتَ عَصَيْتَنِيَ الرَّابِعَةَ لَمْ أَغْفِرْ لَكَ. فَأَتَاهُ دَاوُدُ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا دَانِيَالُ، إِنَّنِي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكَ وَ هُوَ يَقُولُ لَكَ إِنَّكَ عَصَيْتَنِي فَغَفَرْتُ لَكَ، وَ عَصَيْتَنِي فَغَفَرْتُ لَكَ، وَ عَصَيْتَنِي فَغَفَرْتُ لَكَ، فَإِنْ أَنْتَ عَصَيْتَنِيَ الرَّابِعَةَ لَمْ أَغْفِرْ لَكَ. فَقَالَ لَهُ دَانِيَالُ: قَدْ أَبْلَغْتَ يَا نَبِيَّ اللّهِ، فَلَمَّا كَانَ فِي السَّحَرِ قَامَ دَانِيَالُ، فَنَاجى رَبَّهُ، فَقَالَ: يَا رَبِّ، إِنَّ دَاوُدَ نَبِيَّكَ أَخْبَرَنِي عَنْكَ أَنَّنِي قَدْ عَصَيْتُكَ فَغَفَرْتَ لِي، وَ عَصَيْتُكَ فَغَفَرْتَ لِي، وَ عَصَيْتُكَ فَغَفَرْتَ لِي، وَ أَخْبَرَنِي عَنْكَ أَنِّي إِنْ عَصَيْتُكَ الرَّابِعَةَ لَمْ تَغْفِرْ لِي، فَوَعِزَّتِكَ لَئِنْ لَمْ تَعْصِمْنِي لَأَعْصِيَنَّكَ، ثُمَّ لَأَعْصِيَنَّكَ، ثُمَّ لَأَعْصِيَنَّكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِذَا تَابَ الْعَبْدُ تَوْبَةً نَصُوحاً، أَحَبَّهُ اللّهُ، فَسَتَرَ عَلَيْهِ». فَقُلْتُ: وَ كَيْفَ يَسْتُرُ عَلَيْهِ؟ قَالَ: «يُنْسِي مَلَكَيْهِ مَا كَانَا يَكْتُبَانِ عَلَيْهِ، وَ يُوحِي اللّهُ إِلى جَوَارِحِهِ وَ إِلى بِقَاعِ الْأَرْضِ: أَنِ اكْتُمِي عَلَيْهِ ذُنُوبَهُ، فَيَلْقَى اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حِينَ يَلْقَاهُ وَ لَيْسَ شَيْءٌ يَشْهَدُ عَلَيْهِ بِشَيْءٍ مِنَ الذُّنُوبِ».

.

ص: 231

از او ، از احمد بن محمد ، از على بن نعمان ، از محمد بن سنان ، از يوسف _ يعنى ابو يعقوب برنج فروش _ ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت :شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود : «آنكه از گناه توبه مى كند ، چون كسى است كه او را گناهى نباشد . و آنكه بر سر گناه ايستاده و از آن آمرزش مى طلبد ، چون كسى است كه ريشخند مى كند» .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و چند نفر از اصحاب ما ، از سهل بن زياد و هر دو ، از ابن محبوب ، از ابو حمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل به سوى داود عليه السلام وحى فرمود كه : بيا بنده من دانيال را (يعنى به سوى او توجّه كن) و به او بگو كه : مرا نافرمانى كردى و تو را آمرزيدم ، و باز مرا نافرمانى كردى و تو را آمرزيدم ، و ديگر مرا نافرمانى كردى و تو را آمرزيدم؛ پس اگر در مرتبه چهارم مرا نافرمانى كنى ، تو را نمى آمرزم؛ پس داود عليه السلام به نزد دانيال آمد و به او گفت كه : اى دانيال! به درستى كه من فرستاده خدايم به سوى تو ، و آن جناب به تو مى فرمايد كه : مرا نافرمانى كردى و تو را آمرزيدم ، و باز مرا نافرمانى كردى و تو را آمرزيدم ، و ديگر مرا نافرمانى كردى و تو را آمرزيدم؛ پس اگر در مرتبه چهارم مرا نافرمانى كنى ، تو را نمى آمرزم . دانيال به آن حضرت عرض كرد كه : اى پيغمبر خدا! آنچه بر تو بود ، رسانيدى و تبليغ رسالت خدا كردى؛ پس چون وقت سحر شد ، دانيال برخاست و با پروردگار خويش مناجات كرد و عرض كرد كه : اى پروردگار من! به درستى كه پيغمبرت داود ، مرا خبر داد از جانب تو ، كه من تو را نافرمانى كرده ام و تو مرا آمرزيده اى ، و باز تو را نافرمانى كرده ام و مرا آمرزيده اى ، و باز تو را نافرمانى كرده ام و مرا آمرزيده اى . و مرا از جانب تو خبر داد كه : اگر تو را در مرتبه چهارم نافرمانى كنم ، مرا نمى آمرزى؛ پس سوگند ياد مى كنم به عزّت تو ، كه اگر مرا نگاه ندارى ، هر آينه تو را نافرمانى مى كنم ، بعد از آن ، تو را نافرمانى مى كنم ، بعد از آن ، تو را نافرمانى مى كنم» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از موسى بن قاسم ، از جدّش حسن بن راشد ، از معاويه بن وهب كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«چون بنده توبه كند ، توبه نصوح ، خداى عز و جل او را دوست دارد ، و گناهان او را بر او بپوشاند» . عرض كردم كه : چگونه بر او بپوشاند؟ فرمود كه : «آنچه را كه دو فرشته نويسندگان اعمالش بر او مى نوشتند ، از ياد ايشان مى برد ، و چنان مى كند كه آن را فراموش كنند . و به سوى اعضاى او و بقعه هاى زمين ، وحى مى فرمايد كه : گناهان او را بر او بپوشيد؛ پس خداى عز و جل را ملاقات مى كند ، در هنگامى كه او را ملاقات مى كند ، و چيزى نيست كه بر او گواهى دهد به چيزى از گناهان» .

.

ص: 232

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَفْرَحُ بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ إِذَا تَابَ، كَمَا يَفْرَحُ أَحَدُكُمْ بِضَالَّتِهِ إِذَا وَجَدَهَا».

192 _ بَابُ الِاسْتِغْفَارِ مِنَ الذَّنْبِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً أُجِّلَ مِنْ غُدْوَةٍ إِلَى اللَّيْلِ، فَإِنِ اسْتَغْفَرَ اللّهَ لَمْ يُكْتَبْ عَلَيْهِ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ؛ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً أُجِّلَ فِيهَا سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ، فَإِنْ قَالَ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ _ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ _ لَمْ تُكْتَبْ عَلَيْهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ إِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً أَجَّلَهُ اللّهُ سَبْعَ سَاعَاتٍ، فَإِنِ اسْتَغْفَرَ اللّهَ لَمْ يُكْتَبْ عَلَيْهِ شَيْءٌ؛ وَ إِنْ مَضَتِ السَّاعَاتُ وَ لَمْ يَسْتَغْفِرْ، كُتِبَتْ عَلَيْهِ سَيِّئَةٌ، وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَذْكُرُ ذَنْبَهُ بَعْدَ عِشْرِينَ سَنَةً حَتّى يَسْتَغْفِرَ رَبَّهُ، فَيَغْفِرَ لَهُ، وَ إِنَّ الْكَافِرَ لَيَنْسَاهُ مِنْ سَاعَتِهِ».

.

ص: 233

192 . باب در بيان آمرزش طلبيدن از گناهان

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل شاد مى شود به توبه بنده مؤمن خود ، چون توبه كند ، چنان كه يكى از شما به گم شده خود شاد مى شود ، چون آن را بيابد» .

192 . باب در بيان آمرزش طلبيدن از گناهانعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از محمد بن حمران ، از زراره روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه بنده چون گناهى را مرتكب شود ، از اوّل روز تا شب مهلت داده شود ، پس اگر از خدا آمرزش طلبد ، بر او نوشته نشود» .

از او ، از پدرش ، از ابن ابى عمير روايت است و ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از صفوان ، از ابو ايّوب ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه گناهى را بكند ، در باب آن ، هفت ساعت از روز مهلت داده شود؛ پس اگر سه مرتبه آمرزش طلبد از خدايى كه نيست خدايى ، مگر او ، كه زنده و پاينده است بر وجه دوام ، به اين كه بگويد : أَسْتَغْفِرُ اللّه َ الَّذى لا اِلهَ اِلّا هُوَ الحَىُّ الْقَيُّومُ ، آن گناه ، بر او نوشته نشود» .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و ابو على اشعرى و محمد بن يحيى ، هر دو از حسين بن اسحاق ، از على بن مهزيار ، از فضالة بن ايّوب ، از عبد الصّمد بشير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«بنده مؤمن چون گناهى را به عمل آورد ، خداى عز و جلهفت ساعت او را مهلت دهد . پس اگر از خدا آمرزش طلب كند ، چيزى بر او نوشته نشود ، و اگر آن ساعت ها بگذرد و استغفار نكند ، يك گناه بر او نوشته شود . و به درستى كه مؤمن ، بعد از بيست سال ، گناه خود را به خاطر مى آورد ، تا آنكه از پروردگار خود آمرزش طلب كند ، و خدا او را بيامرزد . و به درستى كه كافر ، گناه را فراموش مى كند ، در همان ساعت كه آن را به جا آورده [است]» .

.

ص: 234

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: «كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَتُوبُ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً». فَقُلْتُ: أَ كَانَ يَقُولُ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ؟ قَالَ: «لَا ، وَ لكِنْ كَانَ يَقُولُ : أَتُوبُ إِلَى اللّهِ». قُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَتُوبُ وَ لَا يَعُودُ، وَ نَحْنُ نَتُوبُ وَ نَعُودُ . فَقَالَ:حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: «كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَتُوبُ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً». فَقُلْتُ: أَ كَانَ يَقُولُ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ؟ قَالَ: «لَا ، وَ لكِنْ كَانَ يَقُولُ : أَتُوبُ إِلَى اللّهِ». قُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَتُوبُ وَ لَا يَعُودُ، وَ نَحْنُ نَتُوبُ وَ نَعُودُ . فَقَالَ: «اللّهُ الْمُسْتَعَانُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً أُجِّلَ فِيهَا سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ، فَإِنْ قَالَ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ _ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ _ لَمْ تُكْتَبْ عَلَيْهِ» .

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ بَيَّاعِ الْأَكْسِيَةِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَيَذْكُرُ بَعْدَ عِشْرِينَ سَنَةً، فَيَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْهُ، فَيَغْفِرُ لَهُ، وَ إِنَّمَا يُذَكِّرُهُ لِيَغْفِرَ لَهُ، وَ إِنَّ الْكَافِرَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَيَنْسَاهُ مِنْ سَاعَتِهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يُقَارِفُ فِي يَوْمِهِ وَ لَيْلَتِهِ أَرْبَعِينَ كَبِيرَةً، فَيَقُولُ _ وَ هُوَ نَادِمٌ _ : أَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ، ذُو الْجَلَالِ وَ الْاءِكْرَامِ، وَ أَسْأَلُهُ أَنْ يُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ يَتُوبَ عَلَيَّ إِلَا غَفَرَهَا اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ، وَ لَا خَيْرَ فِيمَنْ يُقَارِفُ فِي يَوْمٍ أَكْثَرَ مِنْ أَرْبَعِينَ كَبِيرَةً».

عَنْهُ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا رَفَعُوهُ، قَالُوا: قَالَ:«لِكُلِّ شَيْءٍ دَوَاءٌ، وَ دَوَاءُ الذُّنُوبِ الِاسْتِغْفَارُ» .

.

ص: 235

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد ، از چندين نفر ، از ابان ، از زيد شحّام ،از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى خداى عز و جل توبه مى فرمود ، در روزى هفتاد مرتبه» . عرض كردم كه : مى فرمود : «أَسْتَغْفِرُ اللّه َ وَأَتُوبُ اِلَيْهِ»؟ فرمود : «نه ، وليكن مى فرمود : أَتُوبُ اِلَى اللّه ِ» . عرض كردم : به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله توبه مى كرد و برنمى گشت ، و ما توبه مى كنيم و برمى گرديم . فرمود كه : «خدا يارى خواسته شده است» (يعنى از او يارى بخواه ، تا به سوى گناه برنگردى و توبه را نشكنى) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از ابو ايّوب ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه گناهى را به عمل آورد ، در باب آن ، هفت ساعت از روز مهلت داده شود؛ پس اگر سه مرتبه بگويد كه : أَسْتَغْفِرُ اللّه َ الَّذى لا اِلهَ اِلّا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ وَأَتُوبُ اِلَيْهِ ، آن گناه ، بر او نوشته نشود» .

از او ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه عبافروش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه مؤمن گناه مى كند؛ پس بعد از بيست سال به خاطر مى آورد ، و از خداى عز و جل آمرزش مى طلبد ، و خدا او را مى آمرزد . و جز اين نيست كه خدا آن را به خاطرش مى آورد ، كه او را بيامرزد . و به درستى كه كافر گناه مى كند ، و در همان ساعت ، آن را فراموش مى كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هيچ مؤمنى نيست كه در روز و شبى كه بر او مى گذرد ، چهل گناه كبيره را كسب كند ، پس بگويد _ در حالتى كه پشيمان باشد _ كه :أَسْتَغْفِرُ اللّه َ الَّذى لا اِلهَ اِلّا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ بَديعَ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ ذَاالْجَلالِ وَالْاَكْرامِ وَأَسْئَلَهُ أَنْ يُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَألِ مُحَمَّدٍ وَأَنْ يَتُوبَ عَلىَّ ، مگر آنكه خداى عز و جل ، آن گناهان را از برايش بيامرزد . و هيچ خوبى نيست در كسى كه در روزى بيشتر از چهل گناه كبيره را كسب مى كند» .

از او ، از چند نفر از اصحاب ما روايت است كه آن را مرفوع ساختند و گفتند كه : فرمود :«هر چيزى را دوايى هست ، و دواى گناهان ، استغفار و طلب آمرزش است» .

.

ص: 236

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَفْصٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يُذْنِبُ ذَنْباً إِلَا أَجَّلَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ؛ فَإِنْ هُوَ تَابَ لَمْ يُكْتَبْ عَلَيْهِ شَيْءٌ، وَ إِنْ هُوَ لَمْ يَفْعَلْ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِ سَيِّئَةً». فَأَتَاهُ عَبَّادٌ الْبَصْرِيُّ، فَقَالَ لَهُ: بَلَغَنَا أَنَّكَ قُلْتَ : مَا مِنْ عَبْدٍ يُذْنِبُ ذَنْباً إِلَا أَجَّلَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ؟ فَقَالَ: «لَيْسَ هكَذَا قُلْتُ، وَ لكِنِّي قُلْتُ: مَا مِنْ مُؤْمِنٍ، وَ كَذلِكَ كَانَ قَوْلِي».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ قَالَ : أَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِائَةَ مَرَّةٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ، غَفَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ سَبْعَمِائَةِ ذَنْبٍ، وَ لَا خَيْرَ فِي عَبْدٍ يُذْنِبُ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعَمِائَةِ ذَنْبٍ».

193 _ بَابٌ فِيمَا أَعْطَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ آدَمَ عليه السلام وَقْتَ التَّوْبَةِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنِ بُكَيْرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ أَوْ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليهماالسلام، قَالَ:«إِنَّ آدَمَ عليه السلام قَالَ: يَا رَبِّ ، سَلَّطْتَ عَلَيَّ الشَّيْطَانَ ، وَ أَجْرَيْتَهُ مِنِّي مَجْرَى الدَّمِ، فَاجْعَلْ لِي شَيْئاً، فَقَالَ: يَا آدَمُ، جَعَلْتُ لَكَ أَنَّ مَنْ هَمَّ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ بِسَيِّئَةٍ لَمْ تُكْتَبْ عَلَيْهِ، فَإِنْ عَمِلَهَا كُتِبَتْ عَلَيْهِ سَيِّئَةٌ؛ وَ مَنْ هَمَّ مِنْهُمْ بِحَسَنَةٍ، فَإِنْ لَمْ يَعْمَلْهَا كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ، فَإِنْ هُوَ عَمِلَهَا كُتِبَتْ لَهُ عَشْراً؛ قَالَ: يَا رَبِّ، زِدْنِي، قَالَ: جَعَلْتُ لَكَ أَنَّ مَنْ عَمِلَ مِنْهُمْ سَيِّئَةً ، ثُمَّ اسْتَغْفَرَ لَهُ غَفَرْتُ لَهُ؛ قَالَ: يَا رَبِّ، زِدْنِي، قَالَ: جَعَلْتُ لَهُمُ التَّوْبَةَ _ أَوْ قَالَ: بَسَطْتُ لَهُمُ التَّوْبَةَ _ حَتّى تَبْلُغَ النَّفْسُ هذِهِ؛ قَالَ: يَا رَبِّ، حَسْبِي».

.

ص: 237

193 . باب در بيان عطا كردن خداى عز و جل وقت توبه را به آدم عليه السلام

ابو على اشعرى و محمد بن يحيى هر دو روايت كرده اند ، از حسين بن اسحاق و على بن ابراهيم ، از پدرش و همه ، از على بن مهزيار ، از نضر بن سويد ، از عبد اللّه بن سنان ، از حفص كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هيچ مؤمنى نيست كه گناهى را مرتكب شود ، مگر آنكه خداى عز و جل هفت ساعت از روز ، او را مهلت دهد؛ پس اگر آن گناه كننده توبه كند ، چيزى بر او نوشته نشود ، و اگر توبه نكند ، يك گناه بر او نوشته شود» . پس عبّاد بصرى به خدمتش آمد و به آن حضرت عرض كرد كه : به ما رسيده كه تو گفته اى كه : «هيچ بنده اى نيست كه گناهى را مرتكب شود ، مگر آنكه خداى عز و جل هفت ساعت از روز ، او را مهلت دهد» . حضرت فرمود : «همچنين نگفتم ، وليكن گفتم كه : هيچ مؤمنى نيست ، و گفتار من همچنين بود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد عيسى ، از محمدبن سنان ، از عمّار بن مروان روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه در روزى ، صد مرتبه بگويد : أَسْتَغْفِرُ اللّه َ ، خداى عز و جل هفتصد گناه را از برايش بيامرزد . و هيچ خوبى نيست در بنده اى كه در روزى ، هفتصد گناه را به عمل آورد» .

193 . باب در بيان عطا كردن خداى عز و جل وقت توبه را به آدم عليه السلامعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل بن درّاج ، از بكير ، از امام جعفر صادق يا از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه حضرت آدم عليه السلام گفت كه : اى پروردگار من! شيطان را بر من مسلّط گردانيدى ، و او را مانند خون در بدن من روان ساختى؛ پس از براى من چيزى قرار ده (يعنى چيزى كه به آن ، از شرّ او محفوظ باشم) . فرمود كه : اى آدم! از براى تو اين را قرار دادم كه ، هر كه از فرزندانت قصد معصيتى بكند ، بر او نوشته نشود . پس اگر آن را به عمل آورد ، يك گناه بر او نوشته شود . و هر كه از ايشان قصد ثوابى بكند ، پس اگر آن را به عمل نياورد ، يك ثواب از برايش نوشته شود ، و اگر آن را به عمل آورد ، ده ثواب از برايش نوشته شود . عرض كرد كه : اى پروردگار من! از براى من زياد كن . فرمود كه : از برايت قرار دادم كه ، هر كه از ايشان گناهى بكند ، بعد از آن ، طلب آمرزش كند ، او را بيامرزد . عرض كرد كه : اى پروردگار من! از براى من زياد كن . فرمود كه : توبه را از براى ايشان قرار دادم ، و توبه را از براى ايشان پهن كردم ، و در آن وسعتى دادم تا جان به اينجا؛ يعنى به حنجره برسد . عرض كرد كه : اى پروردگار من! مرا بس است» .

.

ص: 238

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِسَنَةٍ قَبِلَ اللّهُ تَوْبَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ السَّنَةَ لَكَثِيرَةٌ؛ مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِشَهْرٍ قَبِلَ اللّهُ تَوْبَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ الشَّهْرَ لَكَثِيرٌ؛ مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِجُمْعَةٍ قَبِلَ اللّهُ تَوْبَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ الْجُمْعَةَ لَكَثِيرٌ؛ مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِيَوْمٍ قَبِلَ اللّهُ تَوْبَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ يَوْماً لَكَثِيرٌ، مَنْ تَابَ قَبْلَ أَنْ يُعَايِنَ قَبِلَ اللّهُ تَوْبَتَهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلٍ ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا بَلَغَتِ النَّفْسُ هذِهِ _ وَ أَهْوى بِيَدِهِ إِلى حَلْقِهِ _ لَمْ يَكُنْ لِلْعَالِمِ تَوْبَةٌ، وَ كَانَتْ لِلْجَاهِلِ تَوْبَةٌ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ: خَرَجْنَا إِلى مَكَّةَ، وَ مَعَنَا شَيْخٌ مُتَأَلِّهٌ مُتَعَبِّدٌ، لَا يَعْرِفُ هذَا الْأَمْرَ ، يُتِمُّ الصَّلَاةَ فِي الطَّرِيقِ، وَ مَعَهُ ابْنُ أَخٍ لَهُ مُسْلِمٌ، فَمَرِضَ الشَّيْخُ، فَقُلْتُ لِابْنِ أَخِيهِ: لَوْ عَرَضْتَ هذَا الْأَمْرَ عَلى عَمِّكَ لَعَلَّ اللّهَ أَنْ يُخَلِّصَهُ، فَقَالَ كُلُّهُمْ: دَعُوا الشَّيْخَ حَتّى يَمُوتَ عَلى حَالِهِ؛ فَإِنَّهُ حَسَنُ الْهَيْئَةِ، فَلَمْ يَصْبِرْ ابْنُ أَخِيهِ حَتّى قَالَ لَهُ: يَا عَمِّ، إِنَّ النَّاسَ ارْتَدُّوا بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلَا نَفَراً يَسِيراً، وَ كَانَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام مِنَ الطَّاعَةِ مَا كَانَ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ كَانَ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ الْحَقُّ وَ الطَّاعَةُ لَهُ، قَالَ: فَتَنَفَّسَ الشَّيْخُ وَ شَهَقَ، وَ قَالَ: أَنَا عَلى هذَا، وَ خَرَجَتْ نَفْسُهُ. فَدَخَلْنَا عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَعَرَضَ عَلِيُّ بْنُ السَّرِيِّ هذَا الْكَلَامَ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ:«هُوَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ». قَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ السَّرِيِّ: إِنَّهُ لَمْ يَعْرِفْ شَيْئاً مِنْ هذَا غَيْرَ سَاعَتِهِ تِلْكَ؟! قَالَ: «فَتُرِيدُونَ مِنْهُ مَا ذَا؟ قَدْ دَخَلَ وَ اللّهِ الْجَنَّةَ».

.

ص: 239

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه يك سال پيش از مردنش توبه كند ، خدا توبه او را قبول فرمايد؛ پس فرمود : به درستى كه يك سال ، بسيار است . هر كه يك ماه پيش از مردنش توبه كند ، خدا توبه او را قبول فرمايد . پس فرمود : به درستى كه يك ماه ، بسيار است . هر كه يك جمعه (يعنى يك هفته) پيش از مردنش توبه كند ، خدا توبه او را قبول فرمايد . پس فرمود : به درستى كه يك جمعه ، بسيار است . هر كه يك روز پيش از مردنش توبه كند ، خدا توبه او را قبول فرمايد؛ پس فرمود : به درستى كه يك روز ، بسيار است . هر كه توبه كند پيش از آنكه امور آخرت را معاينةً ببيند ، خدا توبه او را قبول فرمايد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون جان به اينجا رسد _ و به دست خويش به سوى گلوى مباركش اشاره فرمود _ ، عالِم را توبه اى نباشد ، و جاهل را توبه باشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از معاويه بن وهب روايت كرده است كه گفت : به سوى مكّه بيرون رفتيم ، و همراه ما پيرى بود به غايت حق پرست ، و بسيار عبادت مى نمود ، و در عرض راه ، نماز را تمام مى كرد . و پسر برادرى داشت مسلمان ، كه با او بود؛ پس من به پسر برادرش گفتم كه : كاش اين امر _ يعنى امر امامت _ را بر عمويت عرضه مى دادى ، شايد كه خداى عز و جل او را خالص گرداند و شيعه شود؛ پس همه ايشان گفتند كه : اين پير را وا گذاريد كه بر حالى كه دارد ، بميرد؛زيرا كه او خوش شكل است؛ پس پسر برادرش هيچ صبر نكرد ، تا آنكه به او گفت كه : اى عمو! به درستى كه مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله مرتد شدند و از دين برگشتند ، مگر جماعتى اندك . و از براى على بن ابى طالب عليه السلام از طاعت بود ، آنچه از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود . و بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، حق و طاعت ، از براى آن حضرت بود . راوى مى گويد : پس آن پير آه سردى كشيد ، و بانگ زد و گفت كه : من بر اين اعتقاد و اين مذهبم ، و جانش بيرون آمد . بعد از آن ، بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شديم ، و على بن سرّى اين كلام را بر حضرت صادق عليه السلام عرضه داد . فرمود كه :«آن پيرمردى است از اهل بهشت» . على بن سرّى به آن حضرت عرض كرد كه : او چيزى از اين امر را نشناخت ، غير از يك ساعت كه در آن بود . فرمود : «پس چه چيز از او مى خواهيد؟ به خدا سوگند كه داخل بهشت شد» .

.

ص: 240

194 _ بَابُ اللَّمَمِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَ رَأَيْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْاءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَا اللَّمَمَ» ؟ قَالَ:«هُوَ الذَّنْبُ يُلِمُّ بِهِ الرَّجُلُ، فَيَمْكُثُ مَا شَاءَ اللّهُ، ثُمَّ يُلِمُّ بِهِ بَعْدُ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ: قُلْتُ لَهُ : «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْاءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَا اللَّمَمَ» ؟ قَالَ:«الْهَنَةُ بَعْدَ الْهَنَةِ ، أَيِ الذَّنْبُ بَعْدَ الذَّنْبِ يُلِمُّ بِهِ الْعَبْدُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَا وَ لَهُ ذَنْبٌ يَهْجُرُهُ زَمَاناً، ثُمَّ يُلِمُّ بِهِ، وَ ذلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِلَّا اللَّمَمَ» ». وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْاءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَا اللَّمَمَ» قَالَ: «الْفَوَاحِشُ: الزِّنى، وَ السَّرِقَةُ؛ وَ اللَّمَمُ : الرَّجُلُ يُلِمُّ بِالذَّنْبِ، فَيَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ بَهْرَامَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ جَاءَنَا يَلْتَمِسُ الْفِقْهَ وَ الْقُرْآنَ وَ تَفْسِيرَهُ، فَدَعُوهُ؛ وَ مَنْ جَاءَنَا يُبْدِي عَوْرَةً قَدْ سَتَرَهَا اللّهُ، فَنَحُّوهُ». فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ، جُعِلْتُ فِدَاكَ، وَ اللّهِ، إِنَّنِي لَمُقِيمٌ عَلى ذَنْبٍ مُنْذُ دَهْرٍ ، أُرِيدُ أَنْ أَتَحَوَّلَ عَنْهُ إِلى غَيْرِهِ، فَمَا أَقْدِرُ عَلَيْهِ. فَقَالَ لَهُ: «إِنْ كُنْتَ صَادِقاً، فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّكَ، وَ مَا يَمْنَعُهُ أَنْ يَنْقُلَكَ مِنْهُ إِلى غَيْرِهِ إِلَا لِكَيْ تَخَافَهُ».

.

ص: 241

194 . باب لمم

194 . باب لمم (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابو ايّوب ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : مرا خبر دهد از قول خداى عز و جل : «اَلَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبآئِرَ الْاِثْمِ وَالْفَواحِشَ اِلَا اللَّمَمَ» (2) ؛ يعنى :«نيكوكاران ، آنانند كه اجتناب مى كنند از بزرگ هاى از گناه (يعنى از گناهان بزرگ به يك سو مى شوند) و از فاحشه ها ، و آنچه زشت باشد ، مگر آنچه صغير و خُرد باشد» (چه گناه صغيره ، تا به حدّ اصرار نرسيده ، آمرزيده است) . و حضرت فرمود كه : «آن گناهى است كه مردى آن را به عمل مى آورد؛ پس آن مقدار كه خدا خواهد ، درنگ مى كند ، بعد از آن ، آن را به عمل مى آورد» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد اللّه الجبّار ، از صفوان ، از علا ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : «اَلَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبآئِرَ الْاِثِم وَالْفَواحِشَ اِلّاَ اللَّمَمَ» فرمود كه :«لمم ، هَنَه است بعد از هَنَه؛ يعنى گناه بعد از گناه ، كه بنده در آن فرود آيد ، و آن را به فعل آورد» . (3)

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هيچ مؤمنى نيست ، مگر آنكه او را گناهى است كه در زمانى از آن دورى مى كند . بعد از آن ، آن را به فعل مى آورد . و اين است معنى فرموده خداى عز و جل كه مى فرمايد : «اِلَّا اللَّمَمَ» » . راوى مى گويد : و نيز از آن حضرت سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «اَلَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبآئِرَ الْاِثمِ وَالْفَواحِشَ اِلّاَ اللَّمَمَ» . فرمود كه : «فواحش ، زنا و دزدى است . و لمم ، آن است كه مردى گناهى را به فعل آورد ، پس از خدا طلب آمرزش مى كند ، به جهت آن گناه» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حارث بن بهرام ، از عمرو بن جميع روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه به نزد ما آيد و طالب فقه و قرآن و تفسير و بيان آن باشد ، او را وا گذاريد . و هر كه به نزد ما آيد كه ظاهر گرداند امر زشتى را كه خدا آن را پوشيده ، او را دور گردانيد».پس مردى از آن گروه ، به حضرت عرض كرد كه : فداى تو گردم! به خدا سوگند كه مدتى است مديد كه من بر گناهى اقامه دارم ، و مى خواهم كه از آن گناه به سوى غير آن منتقل شوم ، و قدرت بر آن ندارم . حضرت به آن مرد فرمود كه : «اگر راستگويى ، پس به درستى كه خداى عز و جل تو را دوست مى دارد ، و چيزى آن جناب را منع نمى كند از آنكه تو را از آن به سوى غير آن نقل كند ، مگر از براى آنكه از او بترسى» .

.


1- . و لَمَم _ به فتح لام و ميم _ ، گناهِ خُرد است و به گناه ، نزديك شدن . (مترجم)
2- . نجم، 32.
3- . و هنه _ به فتح هاء _ ، خصلت بد است ، و چيزى كه ذكرش زشت باشد . (مترجم)

ص: 242

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ ذَنْبٍ إِلَا وَ قَدْ طُبِعَ عَلَيْهِ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ يَهْجُرُهُ الزَّمَانَ، ثُمَّ يُلِمُّ بِهِ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْاءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَا اللَّمَمَ» » . قَالَ: «اللَّمَّامُ : الْعَبْدُ الَّذِي يُلِمُّ الذَّنْبَ بَعْدَ الذَّنْبِ لَيْسَ مِنْ سَلِيقَتِهِ ، أَيْ مِنْ طَبِيعَتِهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يَكُونُ سَجِيَّتُهُ الْكَذِبَ وَ الْبُخْلَ وَ الْفُجُورَ، وَ رُبَّمَا أَلَمَّ مِنْ ذلِكَ شَيْئاً لَا يَدُومُ عَلَيْهِ» . قِيلَ: فَيَزْنِي؟ قَالَ: «نَعَمْ، وَ لكِنْ لَا يُولَدُ لَهُ مِنْ تِلْكَ النُّطْفَةِ».

195 _ بَابٌ فِي أَنَّ الذُّنُوبَ ثَلَاثَةٌعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ: صَعِدَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بِالْكُوفَةِ الْمِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وَ أَثْنى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ:«أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ الذُّنُوبَ ثَلَاثَةٌ». ثُمَّ أَمْسَكَ، فَقَالَ لَهُ حَبَّةُ الْعُرَنِيُّ؛ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، قُلْتَ: «الذُّنُوبُ ثَلَاثَةٌ» ثُمَّ أَمْسَكْتَ؟ فَقَالَ: «مَا ذَكَرْتُهَا إِلَا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أُفَسِّرَهَا، وَ لكِنْ عَرَضَ لِي بُهْرٌ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْكَلَامِ؛ نَعَمْ، الذُّنُوبُ ثَلَاثَةٌ: فَذَنْبٌ مَغْفُورٌ، وَ ذَنْبٌ غَيْرُ مَغْفُورٍ، وَ ذَنْبٌ نَرْجُو لِصَاحِبِهِ وَ نَخَافُ عَلَيْهِ». قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَبَيِّنْهَا لَنَا. قَالَ: «نَعَمْ، أَمَّا الذَّنْبُ الْمَغْفُورُ، فَعَبْدٌ عَاقَبَهُ اللّهُ عَلى ذَنْبِهِ فِي الدُّنْيَا، فَاللّهُ أَحْلَمُ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعَاقِبَ عَبْدَهُ مَرَّتَيْنِ. وَ أَمَّا الذَّنْبُ الَّذِي لَا يُغْفَرُ، فَمَظَالِمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ؛ إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ إِذَا بَرَزَ لِخَلْقِهِ أَقْسَمَ قَسَماً عَلى نَفْسِهِ، فَقَالَ: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي، لَا يَجُوزُنِي ظُلْمُ ظَالِمٍ وَ لَوْ كَفٌّ بِكَفٍّ، وَ لَوْ مَسْحَةٌ بِكَفٍّ، وَ لَوْ نَطْحَةٌ مَا بَيْنَ الْقَرْنَاءِ إِلَى الْجَمَّاءِ، فَيَقْتَصُّ لِلْعِبَادِ بَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ حَتّى لَا يَبْقى لِأَحَدٍ عَلى أَحَدٍ مَظْلِمَةٌ، ثُمَّ يَبْعَثُهُمْ لِلْحِسَابِ. وَ أَمَّا الذَّنْبُ الثَّالِثُ، فَذَنْبٌ سَتَرَهُ اللّهُ عَلى خَلْقِهِ، وَ رَزَقَهُ التَّوْبَةَ مِنْهُ، فَأَصْبَحَ خَائِفاً مِنْ ذَنْبِهِ، رَاجِياً لِرَبِّهِ؛ فَنَحْنُ لَهُ كَمَا هُوَ لِنَفْسِهِ، نَرْجُو لَهُ الرَّحْمَةَ، وَ نَخَافُ عَلَيْهِ الْعَذَابَ».

.

ص: 243

195 . باب در بيان اينكه گناهان بر سه قسم است

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ گناهى نيست ، مگر آنكه بنده مؤمنى بر آن سرشته شده ، كه زمانى از آن دورى مى كند . بعد از آن ، آن را به فعل مى آورد . و اين است معنى قول خداى عز و جل : «اَلَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبآئِرَ الْاِثِم وَالْفَواحِشَ اِلّاَ اللَّمَمَ» » .فرمود كه : «لمم _ به فتح لام و تشديد ميم _ ، بنده اى است كه گناهى را بعد از گناهى به فعل مى آورد ، و از سليقه او؛ يعنى از طبع او نيست ، و چنان نيست كه طبيعى و جبلّى او باشد» .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و چند نفر از اصحاب ما ، از سهل بن زياد و هر دو ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خوى مؤمن ، دروغ و بخل و فجور و نابكارى نمى باشد . و بسا است كه از اينها چيزى را به فعل مى آورد ، وليكن پيوسته بر آن نمى باشد» . به آن حضرت عرض شد كه: مؤمن زنا مى كند؟ فرمود : «آرى ، وليكن از آن نطفه ، فرزندى از برايش متولّد نمى شود» .

195 . باب در بيان اينكه گناهان بر سه قسم استعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از عبد الرحمان بن حمّاد ، از بعضى از اصحاب خويش روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه :اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه بر منبر بالا رفت ، و خدا را حمد كرد و بر او ثنا گفت . بعد از آن ، فرمود كه :«اى گروه مردمان! به درستى كه گناهان بر سه قسم است . بعد از آن ، باز ايستاد و هيچ نفرمود» . حبّه عرنى به آن حضرت عرض نمود كه : يا اميرالمؤمنين! فرمودى كه : گناهان بر سه قسم است و باز ايستادى . فرمود كه : «من آن را ذكر نكردم ، مگر آنكه مى خواستم كه آنها را تفسير و بيان كنم ، وليكن مرا ماندگى (و نفس سوختگى) عارض شد ، كه در ميان من و سخن گفتن ، حائل و مانع گرديد . آرى ، گناهان بر سه قسم است : پس گناهى است كه آمرزيده است ، و گناهى است كه آمرزيده نيست ، و گناهى است كه از براى صاحبش اميد داريم ، و بر او مى ترسيم» .عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! پس آنها را از براى ما بيان فرما . فرمود : «آرى . امّا گناه آمرزيده ، گناه بنده اى است كه خدا او را در دنيا بر گناهش عقاب فرموده و سزا داده است؛ چرا كه ، خداى عز و جل از آن حليم تر و كريم تر است كه دو مرتبه بنده خود را عقاب كند .و امّا گناهى كه آمرزيده نمى شود ، ظلم و ستم بندگان است بر يكديگر . به درستى كه خداى _ تبارك و تعالى _ چون از براى خلق خويش ظاهر شود (يعنى اسباب سلطنت و قهّارى و اساس قدرت و پروردگارى او ، كه بر بيشتر مردمان پوشيده و پنهان بوده ، ظاهر و هويدا گردد) ، سوگند ياد كند به سوگندى كه بر خود لازم گرداند ، و بفرمايد كه : به عزّت و جلال خودم سوگند كه ظلم هيچ ظالمى از من درنگذرد ، و هر چند كه كف دستى باشد به كف دستى ديگر ، و هر چند كه ماليدن به كف دستى باشد ، و هر چند كه سر زدن و شاخ جنگى باشد ، كه در ميان حيوانات شاخدار با بى شاخ اتّفاق افتاده . پس از براى بندگان ، از براى بعضى از ايشان از بعضى ، قصاص مى ستاند ، تا آنكه يكى را بر يكى مظلمه اى نباشد . بعد از آن ، ايشان را از براى حساب مبعوث مى گرداند .و امّا گناه سيم ، گناهى است كه خدا آن را بر خلق خود پوشيده ، و توبه اى از آن گناه را روزى او فرموده است . پس آن بنده صبح كرده از گناه خويش ، ترسان ، و پروردگار خود را اميدوار . و ما از براى او ، چنانيم كه او از براى خود است . رحمت را از برايش اميد داريم ، و بر او از عذاب مى ترسيم» .

.

ص: 244

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ حُمْرَانَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ رَجُلٍ أُقِيمَ عَلَيْهِ الْحَدُّ فِي الرَّجْمِ: أَ يُعَاقَبُ عَلَيْهِ فِي الْاخِرَةِ؟ قَالَ:«إِنَّ اللّهَ أَكْرَمُ مِنْ ذلِكَ».

.

ص: 245

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابن بكير ، از زراره ، از حمران روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از مردى كه در موجب سنگسارى ، حد بر او اقامه مى شود (يعنى او را سنگسار مى كنند) ، آيا در آخرت بر آن معاقَب خواهد بود؟ فرمود :«به درستى كه خداى _ تبارك و تعالى _ از اين كريم تر است» (يعنى كرمش بيش از اين است كه بنده خود را در دنيا و آخرت ، هر دو عقاب فرمايد) .

.

ص: 246

196 _ بَابُ تَعْجِيلِ عُقُوبَةِ الذَّنْبِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِذَا كَانَ مِنْ أَمْرِهِ أَنْ يُكْرِمَ عَبْداً وَ لَهُ ذَنْبٌ، ابْتَلَاهُ بِالسُّقْمِ، فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ ذلِكَ بِهِ، ابْتَلَاهُ بِالْحَاجَةِ، فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ ذلِكَ بِهِ، شَدَّدَ عَلَيْهِ الْمَوْتَ لِيُكَافِيَهُ بِذلِكَ الذَّنْبِ». قَالَ: «وَ إِذَا كَانَ مِنْ أَمْرِهِ أَنْ يُهِينَ عَبْداً وَ لَهُ عِنْدَهُ حَسَنَةٌ، صَحَّحَ بَدَنَهُ، فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ بِهِ ذلِكَ، وَسَّعَ عَلَيْهِ فِي رِزْقِهِ، فَإِنْ هُوَ لَمْ يَفْعَلْ ذلِكَ بِهِ، هَوَّنَ عَلَيْهِ الْمَوْتَ لِيُكَافِيَهُ بِتِلْكَ الْحَسَنَةِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا كَثُرَتْ ذُنُوبُهُ وَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ مِنَ الْعَمَلِ مَا يُكَفِّرُهَا، ابْتَلَاهُ بِالْحُزْنِ لِيُكَفِّرَهَا».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي، لَا أُخْرِجُ عَبْداً مِنَ الدُّنْيَا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَرْحَمَهُ حَتّى أَسْتَوْفِيَ مِنْهُ كُلَّ خَطِيئَةٍ عَمِلَهَا: إِمَّا بِسُقْمٍ فِي جَسَدِهِ، وَ إِمَّا بِضِيقٍ فِي رِزْقِهِ، وَ إِمَّا بِخَوْفٍ فِي دُنْيَاهُ ؛ فَإِنْ بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةٌ، شَدَّدْتُ عَلَيْهِ عِنْدَ الْمَوْتِ. وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي، لَا أُخْرِجُ عَبْداً مِنَ الدُّنْيَا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أُعَذِّبَهُ حَتّى أُوَفِّيَهُ كُلَّ حَسَنَةٍ عَمِلَهَا: إِمَّا بِسَعَةٍ فِي رِزْقِهِ، وَ إِمَّا بِصِحَّةٍ فِي جِسْمِهِ، وَ إِمَّا بِأَمْنٍ فِي دُنْيَاهُ؛ فَإِنْ بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةٌ، هَوَّنْتُ عَلَيْهِ بِهَا الْمَوْتَ».

.

ص: 247

196 . باب در بيان تعجيل عقوبت گناه

196 . باب در بيان تعجيل عقوبت گناهمحمد بن يحيى ، از احمد بن محّمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از حمزة بن حمران ، از پدرش ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل چون از امر و فرمانش اين باشد كه بنده اى را گرامى دارد ، و او را گناهى باشد ، او را به بيمارى مبتلا گرداند ، و اگر اين ابتلاء و امتحان را با او نكند ، او را به حاجت و پريشانى مبتلا كند ، و اگر اين را با او نكند ، مردن را بر او سخت گرداند كه جانش را به دشوارى بگيرد ، تا آنكه او را به آن گناه سزا دهد» . حضرت فرمود : «و اگر از امر آن جناب اين باشد كه او را خوار گرداند ، و او را در نزد آن جناب ثوابى باشد ، بدنش را صحيح گرداند و پيوسته تندرست باشد ، و اگر اين را با او نكند ، بر او در روزيش وسعت دهد ، و اگر آن جناب اين را با او نكند ، مردن را بر او سهل و آسان گرداند كه جانش را به آسانى بگيرد ، تا آنكه او را به آن حسنه سزا دهد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از اسماعيل بن ابراهيم ، از حكم بن عيينه روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه بنده چون گناهانش بسيار شود ، و از كردار خوب ، چيزى در نزد او نباشد كه آنها را بپوشاند و كفاره آنها باشد ، خدا او را به اندوه مبتلا گرداند ، كه كفّاره آنها باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كره اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى عز و جلفرمود : به عزّت و جلال خودم سوگند كه هيچ بنده اى را از دنيا بيرون نمى برم ، و حال آنكه من مى خواهم كه او را رحمت كنم ، تا آنكه تمام ، فرا گيرم از او هر گناهى را كه به عمل آورده ، يا به بيمارى در بدن او ، و يا به تنگى در روزى او ، و يا به ترس در دنياى او؛ پس اگر باقيمانده اى از آن بر او باقى بماند ، در نزد مردن ، بر او سخت گيرم . و به عزّت و جلال خودم سوگند كه هيچ بنده اى را از دنيا بيرون نبرم ، و حال آنكه من خواسته باشم كه او را عذاب كنم ، تا آنكه جزاى هر حسنه اى كه آن را به عمل آورده باشد ، به او دهم ، يا به گشادى در روزى او ، و يا به صحّت در بدن او ، و يا به ايمنى در دنياى او؛ پس اگر باقيمانده اى بر او باقى بماند ، به واسطه آن بقيّه ، مردن را بر او سهل و آسان گردانم» .

.

ص: 248

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُهَوَّلُ عَلَيْهِ فِي نَوْمِهِ، فَيُغْفَرُ لَهُ ذُنُوبُهُ، وَ إِنَّهُ لَيُمْتَهَنُ فِي بَدَنِهِ، فَيُغْفَرُ لَهُ ذُنُوبُهُ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ السَّرِيِّ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا أَرَادَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِعَبْدٍ خَيْراً، عَجَّلَ لَهُ عُقُوبَتَهُ فِي الدُّنْيَا؛ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً، أَمْسَكَ عَلَيْهِ ذُنُوبَهُ حَتّى يُوَافِيَ بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ» : لَيْسَ مِنِ الْتِوَاءِ عِرْقٍ، وَ لَا نَكْبَةِ حَجَرٍ، وَ لَا عَثْرَةِ قَدَمٍ، وَ لَا خَدْشِ عُودٍ إِلَا بِذَنْبٍ، وَ لَمَا يَعْفُو اللّهُ أَكْثَرُ؛ فَمَنْ عَجَّلَ اللّهُ عُقُوبَةَ ذَنْبِهِ فِي الدُّنْيَا، فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَعُودَ فِي عُقُوبَتِهِ فِي الْاخِرَةِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُوسَى الْوَرَّاقِ، عَنْ عَلِيٍّ الْأَحْمَسِيِّ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا يَزَالُ الْهَمُّ وَ الْغَمُّ بِالْمُؤْمِنِ حَتّى مَا يَدَعَ لَهُ ذَنْباً».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ بَهْرَامَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، يَقُولُ:«إِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ لَيَهْتَمُّ فِي الدُّنْيَا حَتّى يَخْرُجَ مِنْهَا وَ لَا ذَنْبَ عَلَيْهِ».

.

ص: 249

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم ، از ابان بن تغلب كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه مؤمن در خواب چيزى بر او ظاهر مى شود كه بترسد (يعنى خواب هولناك و پريشان مى بيند) ، و به جهت آن ، گناهانش از برايش آمرزيده مى شود . و به درستى كه مؤمن در بدنش ضعف به هم مى رسد و نزار و خوار و بى مقدار مى شود ، و گناهانش به جهت آن ، از برايش آمرزيده مى شود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از سرىّ بن خالد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون خدا خير و خوبى را نسبت به بنده اى اراده فرمايد ، در عقوبتش در دنيا تعجيل فرمايد ، و آن را زود به او برساند ، و چون بدى را به بنده اى اراده داشته باشد ، گناهانش را بر او نگاه دارد ، كه او را در باب آنها در دنيا عقوبتى نكند ، تا آنكه در روز قيامت بيايد با آن گناهان» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن حسن بن شمّون ، از عبداللّه بن عبد الرحمان ، از مسمع بن عبد الملك ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام در قول خداى _ تعالى _ : «وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثيرٍ» (1) ، فرمود كه : هيچ رگى نمى جهد ، و پا به سنگى نمى آيد ، و قدمى نمى لغزد ، و چوبى عضوى را نمى خراشد ، مگر آنكه به سبب گناهى است . و هر آينه آنچه خدا عفو مى كند ، بيشتر است؛ پس هر كه خدا عقوبت گناهش را در دنيا بشتاباند ، در قيامت عقابى بر او نيست؛ زيرا كه ، خدا از آن بزرگوارتر و كريم تر و عظيم تر است كه در آخرت در عقوبت او عود كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از عبّاس بن موسى ورّاق ، از على احمسى ، از مردى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : پيوسته همّ و غم (يعنى انواع اندوه) با مؤمن مى باشد ، تا آنكه گناهى را از براى او وا نگذارد» .

از او ، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، هر دو از ابن ابى عمير ، از حارث بن بهرام ، از عمرو بن جميع روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه بنده مؤمن در دنيا اندوهناك مى شود ، تا آنكه از دنيا بيرون رود و گناهى بر او نباشد» .

.


1- . شورا، 30.

ص: 250

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَلِيٍّ الْأَحْمَسِيِّ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«لَا يَزَالُ الْهَمُّ وَ الْغَمُّ بِالْمُؤْمِنِ حَتّى مَا يَدَعَ لَهُ مِنْ ذَنْبٍ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: مَا مِنْ عَبْدٍ أُرِيدُ أَنْ أُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ إِلَا ابْتَلَيْتُهُ فِي جَسَدِهِ، فَإِنْ كَانَ ذلِكَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِهِ، وَ إِلَا شَدَّدْتُ عَلَيْهِ عِنْدَ مَوْتِهِ حَتّى يَأْتِيَنِي وَ لَا ذَنْبَ لَهُ، ثُمَّ أُدْخِلُهُ الْجَنَّةَ. وَ مَا مِنْ عَبْدٍ أُرِيدُ أَنْ أُدْخِلَهُ النَّارَ، إِلَا صَحَّحْتُ لَهُ جِسْمَهُ، فَإِنْ كَانَ ذلِكَ تَمَاماً لِطَلِبَتِهِ عِنْدِي، وَ إِلَا آمَنْتُ خَوْفَهُ مِنْ سُلْطَانِهِ، فَإِنْ كَانَ ذلِكَ تَمَاماً لِطَلِبَتِهِ عِنْدِي، وَ إِلَا وَسَّعْتُ عَلَيْهِ فِي رِزْقِهِ، فَإِنْ كَانَ ذلِكَ تَمَاماً لِطَلِبَتِهِ عِنْدِي، وَ إِلَا هَوَّنْتُ عَلَيْهِ مَوْتَهُ حَتّى يَأْتِيَنِي وَ لَا حَسَنَةَ لَهُ عِنْدِي، ثُمَّ أُدْخِلُهُ النَّارَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَرَّ نَبِيٌّ مِنْ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ بِرَجُلٍ بَعْضُهُ تَحْتَ حَائِطٍ وَ بَعْضُهُ خَارِجٌ مِنْهُ، قَدْ شَعَّثَتْهُ الطَّيْرُ، وَ مَزَّقَتْهُ الْكِلَابُ، ثُمَّ مَضى، فَرُفِعَتْ لَهُ مَدِينَةٌ، فَدَخَلَهَا، فَإِذَا هُوَ بِعَظِيمٍ مِنْ عُظَمَائِهَا مَيِّتٍ عَلى سَرِيرٍ، مُسَجًّى بِالدِّيبَاجِ حَوْلَهُ الْمِجْمَرُ، فَقَالَ: يَا رَبِّ، أَشْهَدُ أَنَّكَ حَكَمٌ عَدْلٌ لَا تَجُورُ، هذَا عَبْدُكَ لَمْ يُشْرِكْ بِكَ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَمَتَّهُ بِتِلْكَ الْمِيتَةِ، وَ هذَا عَبْدُكَ لَمْ يُؤْمِنْ بِكَ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَمَتَّهُ بِهذِهِ الْمِيتَةِ؟ فَقَالَ: عَبْدِي، أَنَا _ كَمَا قُلْتَ _ حَكَمٌ عَدْلٌ لَا أَجُورُ، ذلِكَ عَبْدِي كَانَتْ لَهُ عِنْدِي سَيِّئَةٌ _ أَوْ ذَنْبٌ _ أَمَتُّهُ بِتِلْكَ الْمِيتَةِ لِكَيْ يَلْقَانِي وَ لَمْ يَبْقَ عَلَيْهِ شَيْءٌ، وَ هذَا عَبْدِي كَانَتْ لَهُ عِنْدِي حَسَنَةٌ، فَأَمَتُّهُ بِهذِهِ الْمِيتَةِ لِكَيْ يَلْقَانِي وَ لَيْسَ لَهُ عِنْدِي حَسَنَةٌ».

.

ص: 251

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از على احمسى ، از مردى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيوسته همّ و غم با مؤمن مى باشد ، تا آنكه هيچ گناهى را از برايش وا نگذارد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از معاويه بن وهب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى عز و جلفرموده است كه : هيچ بنده اى نيست كه خواسته باشم كه او را داخل بهشت گردانم ، مگر آنكه او را در بدنش مبتلا گردانم كه عليل و رنجور باشد . پس اگر آن ابتلاء ، كفّاره گناهان او گردد ، فنعم المطلوب [= چه بهتر] ، و اگر نه ، در نزد مردنش بر او سخت گيرم ، تا آنكه بيايد و او را گناهى نباشد ، و او را داخل بهشت گردانم . و هيچ بنده اى نيست كه خواسته باشم كه او را داخل آتش دوزخ گردانم ، مگر آنكه بدنش را از براى او صحيح گردانم كه تندرست باشد . پس اگر آن تندرستى تمام باشد در تلافى از براى طلبى كه در نزد من دارد ، فبها ، و اگر نه ، ترس او را از سلطان او ايمن گردانم . پس اگر آن ايمنى تمام باشد از براى طلبى كه در نزد من دارد ، و اگر نه ، در روزيش بر او توسعه دهم . پس اگر آن توسعه تمام باشد از براى طلبى كه در نزد من دارد ، و اگر نه ، مردنش را بر او سهل و آسان گردانم ، تا آنكه به نزد من آيد ، و او را حسنه و ثوابى نباشد ، پس او را داخل آتش دوزخ گردانم» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن اورمه ، از نضر بن سويد ، از درست بن ابى منصور ، از ابن مسكان ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل به مرد مرده اى گذشت كه پاره اى از او در زير ديوارى و پاره اى از او از آن بيرون بود ، و مرغان ، قدرى از او را خورده ، يا چشم او را كنده بودند ، و سگان ، او را دريده بودند . پس آن پيغمبر از آنجا درگذشت و شهرى از برايش نمودار شد و به نظر درآمد ، و رفت تا در آن شهر داخل گرديد . ناگاه ديد كه بزرگى از بزرگان آن شهر مرده ، و بر بالاى تختى گذاشته و او را به ديبا پوشيده اند ، و در گرداگرد او مجمرها گذاشته ، مى سوزد» (1) .تتمّه حديث «پس آن پيغمبر عرض كرد كه : اى پروردگار من! شهادت مى دهم كه تو حاكم عادلى كه هيچ جور و ستم نمى كنى . آن مرده ، بنده تو است كه در يك چشم زدن به تو شرك نياورده بود . او را به آن نوع مردن ميرانيدى؟ و اينك ، بنده تو است كه در يك چشم زدن به تو ايمان نياورده بود . او را به اين نوع مردن مرانيده اى؟ حق _ تعالى _ فرمود كه : اى بنده من! من ، چنان كه تو گفتى ، حاكم عادلم كه هيچ جور و ستم نمى كنم . آن مرده اى كه تو ديدى ، بنده من است كه او را در نزد من گناهى بود ، او را به آن نوع مردن ميرانيدم ، از براى آنكه مرا ملاقات كند و چيزى بر او باقى نباشد ، و اينك بنده من است كه او را در نزد من حسنه اى بود؛ پس او را به اين نوع مردن مى رانيدم ، از براى آنكه مرا ملاقات كند و او را در نزد من حسنه اى نباشد» .

.


1- . و مجمر ، آن چيزى است كه جمره آتش در آن كنند ، و داروى خوشبو بر آن ريزند تا بوى خوش دهد ، و خود عود را نيز مجمر گويند . (مترجم)

ص: 252

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ، قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ شَيْخٌ، فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ، أَشْكُو إِلَيْكَ وُلْدِي وَ عُقُوقَهُمْ، وَ إِخْوَانِي وَ جَفَاهُمْ عِنْدَ كِبَرِ سِنِّي، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا هذَا، إِنَّ لِلْحَقِّ دَوْلَةً، وَ لِلْبَاطِلِ دَوْلَةً، وَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِي دَوْلَةِ صَاحِبِهِ ذَلِيلٌ، وَ إِنَّ أَدْنى مَا يُصِيبُ الْمُؤْمِنَ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ الْعُقُوقُ مِنْ وُلْدِهِ، وَ الْجَفَاءُ مِنْ إِخْوَانِهِ؛ وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يُصِيبُهُ شَيْءٌ مِنَ الرَّفَاهِيَةِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ إِلَا ابْتُلِيَ قَبْلَ مَوْتِهِ: إِمَّا فِي بَدَنِهِ، وَ إِمَّا فِي وُلْدِهِ، وَ إِمَّا فِي مَالِهِ حَتّى يُخَلِّصَهُ اللّهُ مِمَّا اكْتَسَبَ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ، وَ يُوَفِّرَ لَهُ حَظَّهُ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ، فَاصْبِرْ وَ أَبْشِرْ».

197 _ بَابٌ فِي تَفْسِيرِ الذُّنُوبِالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْعَلَاءِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الذُّنُوبُ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ الْبَغْيُ، وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تُورِثُ النَّدَمَ الْقَتْلُ، وَالذُّنُوبُ الَّتِي تُنْزِلُ النِّقَمَ الظُّلْمُ، وَ الَّتِي تَهْتِكُ السِّتْرَ شُرْبُ الْخَمْرِ، وَ الَّتِي تَحْبِسُ الرِّزْقَ الزِّنى ، وَ الَّتِي تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ، وَ الَّتِي تَرُدُّ الدُّعَاءَ وَ تُظْلِمُ الْهَوَاءَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ».

.

ص: 253

197 . باب در بيان اقسام عقوبت گناهان

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از ابو الصّباح كنانى كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه پيرى بر آن حضرت داخل شد و عرض كرد كه : يا اباعبداللّه ! به سوى تو شكايت مى كنم از فرزندان خويش و عقوق ايشان ، و از برادران خويش و جفاى ايشان ، در نزد كبر سنّ من ، و در هنگامى كه پير شده ام و سالَم بسيار شده؛ پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«اى مرد! به درستى كه حق را دولتى است و باطل را دولتى ، و هر كه از اين دولت ها ، در دولت صاحبش خوار و بى مقدار است . و به درستى كه كمتر چيزى كه به مؤمن مى رسد در دولت باطل ، عقوق است از فرزندانش ، و جفا است از برادرانش ، و هيچ مؤمنى نيست كه در دولت باطل به چيزى از رفاهيّت؛ يعنى خوش عيشى و آسودگى برسد ، مگر آنكه پيش از مردنش مبتلا شود ، يا در بدن ، و يا در فرزندان ، و يا در باب مالش ، تا آنكه خداى عز و جل او را خالص و پاكيزه گرداند ، از آنچه در دولت باطل كسب كرده ، و بهره او را در دولت حق از برايش فراوان و بسيار گرداند . پس صبر كن و شاد باش» .

197 . باب در بيان اقسام عقوبت گناهانحسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از احمد بن محمد ، از عبّاس بن علاء ، از مجاهد ، از پدرش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«گناهانى كه نعمت ها را تغيير مى دهد ، بغى و ستمكارى است ، و گناهانى كه موجب پشيمانى مى شود ، كشتن آدمى است ، و آنها كه عذاب ها و سختى ها را فرود مى آورد ، ظلم و ستم است ، و آنها كه پرده ها را مى درد ، شرب خمر است ، و آنها كه روزى را حبس مى كند ، زنا است ، و آنها كه نيستى را شتاب مى دهد ، قطع رحم است ، و آنها كه دعا را رد مى كند و قبول نمى شود ، و هوا را تيره و تار مى گرداند ، عقوق پدر و مادر است» .

.

ص: 254

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«كَانَ أَبِي عليه السلام يَقُولُ: نَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ، وَ تُقَرِّبُ الْاجَالَ، وَ تُخْلِي الدِّيَارَ، وَ هِيَ: قَطِيعَةُ الرَّحِمِ، وَ الْعُقُوقُ، وَ تَرْكُ الْبِرِّ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ _ أَوْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ _ عَنْ أَيُّوبَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، قَالَ: حَدَّثَنِي بَعْضُ أَصْحَابِنَا، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا فَشَا أَرْبَعَةٌ ظَهَرَتْ أَرْبَعَةٌ: إِذَا فَشَا الزِّنى ظَهَرَتِ الزَّلْزَلَةُ، وَ إِذَا فَشَا الْجَوْرُ فِي الْحُكْمِ احْتُبِسَ الْقَطْرُ ، وَ إِذَا خُفِرَتِ الذِّمَّةُ أُدِيلَ لِأَهْلِ الشِّرْكِ مِنْ أَهْلِ الْاءِسْلَامِ، وَ إِذَا مُنِعَتِ الزَّكَاةُ ظَهَرَتِ الْحَاجَةُ».

198 _ بَابٌ نَادِرٌمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعَبْدِيِّ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : إِنَّ الْعَبْدَ مِنْ عَبِيدِيَ الْمُؤْمِنِينَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ مِمَّا يَسْتَوْجِبُ بِهِ عُقُوبَتِي فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ، فَأَنْظُرُ لَهُ فِيمَا فِيهِ صَلَاحُهُ فِي آخِرَتِهِ، فَأُعَجِّلُ لَهُ الْعُقُوبَةَ عَلَيْهِ فِي الدُّنْيَا لِأُجَازِيَهُ بِذلِكَ الذَّنْبِ، وَ أُقَدِّرُ عُقُوبَةَ ذلِكَ الذَّنْبِ وَ أَقْضِيهِ، وَ أَتْرُكُهُ عَلَيْهِ مَوْقُوفاً غَيْرَ مُمْضًى، وَ لِي فِي إِمْضَائِهِ الْمَشِيئَةُ وَ مَا يَعْلَمُ عَبْدِي بِهِ، فَأَتَرَدَّدُ فِي ذلِكَ مِرَاراً عَلى إِمْضَائِهِ، ثُمَّ أُمْسِكُ عَنْهُ، فَلَا أُمْضِيهِ؛ كَرَاهَةً لِمَسَاءَتِهِ، وَ حَيْداً عَنْ إِدْخَالِ الْمَكْرُوهِ عَلَيْهِ، فَأَتَطَوَّلُ عَلَيْهِ بِالْعَفْوِ عَنْهُ وَ الصَّفْحِ؛ مَحَبَّةً لِمُكَافَاتِهِ لِكَثِيرِ نَوَافِلِهِ الَّتِي يَتَقَرَّبُ بِهَا إِلَيَّ فِي لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ، فَأَصْرِفُ ذلِكَ الْبَلَاءَ عَنْهُ، وَ قَدْ قَدَّرْتُهُ وَ قَضَيْتُهُ وَ تَرَكْتُهُ مَوْقُوفاً، وَ لِي فِي إِمْضَائِهِ الْمَشِيئَةُ، ثُمَّ أَكْتُبُ لَهُ عَظِيمَ أَجْرِ نُزُولِ ذلِكَ الْبَلَاءِ، وَ أَدَّخِرُهُ وَ أُوَفِّرُ لَهُ أَجْرَهُ، وَ لَمْ يَشْعُرْ بِهِ، وَ لَمْ يَصِلْ إِلَيْهِ أَذَاهُ؛ وَ أَنَا اللّهُ الْكَرِيمُ الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ».

.

ص: 255

198 . باب نادر

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«پدرم عليه السلام مى فرمود : پناه مى برم به خدا از گناهانى كه نيستى را شتاب مى دهد ، و مرگ ها را نزديك مى گرداند ، و خانه ها را خالى مى كند ، و آنها ، قطع رحم و عقوق پدر و مادر و ترك نيكى و احسان است» .

على بن ابراهيم ، از ايّوب بن نوح يا بعضى از اصحاب خويش ، از ايّوب (1) ، از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه گفت : حديث كرد مرا بعضى از اصحاب ما و گفت كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون چهار چيز فاش و شائع گردد ، چهار چيز ظاهر شود . چون زنا فاش گردد ، زلزله و زمين جنبش ظاهر شود ، و چون جور و ستم در حكم فاش گردد ، باران حبس شود ، و چون زنهارى و عهد شكسته شود ، از براى مشركان نسبت به مسلمان غلبه به هم رسد ، و چون زكات را منع كنند ، فقر و پريشانى ظاهر شود» .

198 . باب نادرمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از عبد العزيز عبدى ، از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«خداى عز و جل فرموده است كه : به درستى كه بنده اى از بندگان مؤمن من گناه بزرگى را مرتكب مى شود ، از آنچه به سبب آن در دنيا و آخرت مستوجب عقوبت من مى گردد؛ پس از براى او نظر مى كنم در آنچه صلاح او در امر آخرتش در آن است ، و از برايش عقوبت را بر آن گناه تعجيل مى كنم در دنيا ، تا او را به آن گناه جزا دهم ، و عقوبت آن گناه را مقدّر مى كنم و به آن حكم مى فرمايم ، وليكن آن را بر او موقوف مى دارم ، و امضا و اجراى آن نمى دهم ، و مرا در امضاى آن مشيّت و خواست است ، كه اگر خواهم ، امضاى آن مى دهم ، و بنده من آن را نمى داند و به آن علم ندارد؛ پس چندين مرتبه در اين باب ، بر امضاى آن تردّد مى كنم و از آن باز مى ايستم ، و آن را ممضى نمى كنم و جارى نمى گردانم ، به جهت آنكه بد آمدِ او را ناخوش دارم ، و به جهت ميل كردن از اينكه بر او داخل گردانم چيزى را كه مكروه طبع او باشد؛ پس تفضّل مى كنم بر او به عفو كردن از او ، و به اعراض كردن از روى محبّت و دوستى ، به جهت سزا دادن و مكافات او براى بسيارى از نوافل و مستحبّات او ، كه به واسطه آنها در شب و روز خويش به سوى من تقرّب مى جويد؛ پس آن بلا و زحمت را از او مى گردانم ، و حال آنكه آن را مقدّر كرده ام و به آن حكم فرموده ام ، و آن را موقوف وا گذاشته ام ، و مرا در امضا و اجراى آن ، مشيّت و خواست هست . بعد از آن ، مُزد بزرگى را كه در فرود آمدن آن بلاء و زحمت است از برايش مى نويسم ، و آن را ذخيره مى گردانم ، و اجر او را از برايش فراوان و بسيار مى گردانم ، و او به آن دانا نشده ، و رنج و آزار آن بلا به او نرسيده ، و منم خداى كريم ، كه رؤف و مهربان و رحيم» .

.


1- . يعنى على بن ابراهيم مردّد است كه بدون واسطه از ايّوب نقل روايت كرده است يا به واسطه برخى از يارانش .

ص: 256

199 _ بَابٌ نَادِرٌ أَيْضاًمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» ؟ فَقَالَ هُوَ:« «وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ» » قَالَ: قُلْتُ: لَيْسَ هذَا أَرَدْتُ، أَ رَأَيْتَ مَا أَصَابَ عَلِيّاً عليه السلام وَ أَشْبَاهَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ عليهم السلام مِنْ ذلِكَ؟ فَقَالَ: «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَتُوبُ إِلَى اللّهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» أَرَأَيْتَ مَا أَصَابَ عَلِيّاً عليه السلام وَ أَهْلَ بَيْتِهِ عليهم السلام مِنْ بَعْدِهِ هُوَ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ هُمْ أَهْلُ بَيْتِ طَهَارَةٍ، مَعْصُومُونَ؟ فَقَالَ:«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَتُوبُ إِلَى اللّهِ وَ يَسْتَغْفِرُهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ مِائَةَ مَرَّةٍ مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ، إِنَّ اللّهَ يَخُصُّ أَوْلِيَاءَهُ بِالْمَصَائِبِ لِيَأْجُرَهُمْ عَلَيْهَا مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ».

.

ص: 257

199 . باب نادر

199 . باب نادرايضا ، محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابن بكير روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم در باب شرح قول خداى عز و جل : «وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ» ؛ پس آن حضرت فرمود :« «وَيَعْفُو عَنْ كَثيرٍ» (1) » . ابن بكير مى گويد كه : عرض كردم : اين را نخواستم ، مرا خبر ده كه آنچه به على عليه السلام و امثال آن حضرت از اهل بيتش رسيد ، از اين قبيل است؟ فرمود : «به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر روز ، هفتاد مرتبه به سوى خداى عز و جل توبه مى كرد ، بى آنكه گناهى داشته باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش و هر دو ، از ابن محبوب ، از على بن رئاب كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ» ، و عرض كردم كه : مرا خبر ده كه آنچه به على و اهل بيت آن حضرت عليهم السلام رسيد بعد از آن حضرت ، آيا آن ، به سبب آن چيزى است كه دست هاى ايشان كسب كرده بود ، و حال آنكه ايشان اهل بيت طهارت و معصومان اند . فرمود :«به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر روز و هر شب ، صد مرتبه به سوى خداى عز و جلتوبه مى فرمود ، و از آن جناب طلب آمرزش مى نمود ، بى آنكه گناهى داشته باشد . به درستى كه خدا دوستان خود را به مصيبت ها مخصوص مى گرداند ، از براى آنكه ايشان را بر آنها مزد دهد ، بى آنكه گناهى داشته باشند» .

.


1- . شورا ، 30.

ص: 258

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ رَفَعَهُ، قَالَ: لَمَّا حُمِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِمَا إلى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، فَأُوقِفَ بَيْنَ يَدَيْهِ، قَالَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللّهُ : «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام :«لَيْسَتْ هذِهِ الْايَةُ فِينَا؛ إِنَّ فِينَا قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لا فِى أَنْفُسِكُمْ إِلَا فِى كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ» ».

200 _ بَابُ الدَّفْعِ عَنِ الشِّيعَةِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ لَيَدْفَعُ بِمَنْ يُصَلِّي مِنْ شِيعَتِنَا عَمَّنْ لَا يُصَلِّي مِنْ شِيعَتِنَا، وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلى تَرْكِ الصَّلَاةِ لَهَلَكُوا؛ وَ إِنَّ اللّهَ لَيَدْفَعُ بِمَنْ يُزَكِّي مِنْ شِيعَتِنَا عَمَّنْ لَا يُزَكِّي، وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلى تَرْكِ الزَّكَاةِ لَهَلَكُوا؛ وَ إِنَّ اللّهَ لَيَدْفَعُ بِمَنْ يَحُجُّ مِنْ شِيعَتِنَا عَمَّنْ لَا يَحُجُّ، وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلى تَرْكِ الْحَجِّ لَهَلَكُوا، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ» فَوَ اللّهِ، مَا نَزَلَتْ إِلَا فِيكُمْ، وَ لَا عَنى بِهَا غَيْرَكُمْ».

.

ص: 259

200 . باب در بيان اينكه خدا به واسطه عامل ، عذاب را از غير عامل دفع مى كند

على بن ابراهيم روايت كرده و آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : چون حضرت على بن الحسين عليهماالسلام را به نزد يزيد ، پسر معاويه ، بردند ، آن حضرت را در برابر او بازداشتند . پس يزيد _ لعنه اللّه _ گفت كه : «وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ» . حضرت على بن الحسين عليه السلام به آن ملعون فرمود كه :«اين آيه در شأن ما نيست . به درستى كه در شأن ما است قول خداى عز و جلكه مى فرمايد : «وَما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِى الْاَرضِ وَلا فى أَنْفُسِكُمْ اِلّا فى كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّه ِ يَسيرٌ» (1) ؛ يعنى : نرسيده و نخواهد رسيد هيچ بليّه اى در زمين و نه در نفس هاى شما (چون قحطى و گرانى و نقصان اموال و زراعات و بيمارى ها و دردها و اندوه ها و مردن خويشان و دوستان و غير آن از انواع آفات) ، مگر آنكه ثبت شده است در لوح محفوظ ، پيش از آنكه بيافرينيم نفس هاى شما را (يا آن مصيبت را ، تا فرشتگان به آن استدلال كنند ، بر آنكه آن جناب _ سبحانه و تعالى _ عالم به ذات است ، و حقيقت هر چيزى را پيش از وقوع آن مى داند) . به درستى كه آن _ يعنى ثبت مصائب در لوح محفوظ ، و ايجاد آنها با وجود بسيارىِ آنها در آن _ ، بر خدا آسان است» .

200 . باب در بيان اينكه خدا به واسطه عامل ، عذاب را از غير عامل دفع مى كند (2)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن معبد ، از عبد اللّه بن قاسم ، از يونس بن ظبيان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جلدفع مى كند به كسى كه نماز مى كند از شيعيان ما ، عذاب را ، از كسى كه نماز نمى كند از شيعيان ما ، و اگر بر ترك نماز اجتماع مى كردند ، هلاك مى شدند . و به درستى كه خداى عز و جل دفع مى كند به كسى كه زكات مى دهد از شيعيان ما ، عذاب را ، از كسى كه زكات نمى دهد ، و اگر بر ترك زكات اجتماع مى كردند ، هلاك مى شدند . و به درستى كه خداى عز و جل دفع مى كند به كسى كه حجّ مى كند از شيعيان ما ، عذاب را ، از كسى كه حج نمى كند ، و اگر بر ترك حجّ اجتماع مى كردند ، هلاك مى شدند . و اين است معنى قول خداى عز و جل : «وَلَوَلا دَفْعُ اللّه ِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْاَرْضُ وَلكِنَّ اللّه َ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمينَ» (3) ؛ پس به خدا سوگند كه اين آيه نازل نشد ، مگر در شأن شما ، و خدا از اين آيه غير شما را قصد نفرموده است» . و ترجمه آيه اين است كه : «و اگر نه بازداشتن خدا بودى مردمان را ، بعضى از ايشان به بعضى ديگر ، هر آينه زمين تباه شدى ، وليكن خدا ، خداوند فضل و رحمت است بر همه عالميان» (يعنى بر فرقه مؤمنان ، در دنيا و آخرت) .

.


1- . حديد، 22.
2- . و در بعضى از نسخ كافى به جاى اين عنوان ، اين است كه ، باب : در بيان دفع كردن از شيعيان ، و در بعضى از نسخ ، باب ، بدون عنوان است . (مترجم)
3- . بقره، 251.

ص: 260

201 _ بَابُ أَنَّ تَرْكَ الْخَطِيئَةِ أَيْسَرُ مِنْ [طَلَبِ ]التَّوْبَةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ الْبَقْبَاقِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : تَرْكُ الْخَطِيئَةِ أَيْسَرُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ، وَ كَمْ مِنْ شَهْوَةِ سَاعَةٍ أَوْرَثَتْ حُزْناً طَوِيلاً، وَ الْمَوْتُ فَضَحَ الدُّنْيَا، فَلَمْ يَتْرُكْ لِذِي لُبٍّ فَرَحاً» .

202 _ بَابُ الِاسْتِدْرَاجِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُنْدَبٍ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ السِّمْطِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ اللّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً، أَتْبَعَهُ بِنَقِمَةٍ وَ يُذَكِّرُهُ الِاسْتِغْفَارَ، وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً، أَتْبَعَهُ بِنِعْمَةٍ لِيُنْسِيَهُ الِاسْتِغْفَارَ وَ يَتَمَادى بِهَا ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِي».

.

ص: 261

201 . باب در بيان اينكه ترك گناه ، از طلب كردن توبه آسان تر است

202 . باب در بيان استدراج

201 . باب در بيان اينكه ترك گناه ، از طلب كردن توبه آسان تر است (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از بعضى از اصحاب خويش ، از ابو العبّاس بقباق روايت كرده كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : ترك گناه ، از طلب كردن توبه آسان تر است ، و بسيار شهوت و خواهش نفس است كه در يك ساعت تمام مى شود ، و موجب اندوه دور و دراز است ، و مرگ ، دنيا را رسوا كرده ، پس از براى صاحب عقل خالص ، هيچ شادى را وا نگذاشته است» .

202 . باب در بيان استدراج (2)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از عبد اللّه بن جندب ، از سفيان بن سمط كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل چون نسبت به بنده اى خير و خوبى را اراده كند ، پس آن بنده مرتكب گناهى شود ، عقوبتى را در پى آن گناه درآورد ، و استغفار را به يادش آورد ، و چون بدى را به بنده اى اراده فرمايد ، و آن بنده گناهى را مرتكب شود ، نعمتى را در پى آن درآورد ، تا آنكه استغفار را از خاطرش ببرد ، و به آن نعمت تمادى كند (و از راه بيرون رود و طول دهد) . و اين است معنى قول خداى عز و جل : «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» (3) ؛ يعنى : زود باشد كه بگيريم ايشان را درجه درجه و اندك اندك (به مهلت دادن در معصيت و امنيّت صحّت و ازدياد نعمت) ، از آنجا كه ندانند» (كه اين استدراج است) . و حضرت فرمود كه : «يعنى علم نداشته باشند به نعمت ها در نزد معصيت ها» .

.


1- . و در بعضى از نسخ كافى ، باب ، بى عنوان است . (مترجم)
2- . و آن ، به معنى اندك اندك نزديك گردانيدن خداى _ تعالى _ است كسى را به عقوبت خود . (مترجم)
3- . اعراف، 182.

ص: 262

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الِاسْتِدْرَاجِ، فَقَالَ:«هُوَ الْعَبْدُ يُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَيُمْلى لَهُ، وَ يُجَدَّدُ لَهُ عِنْدَهَا النِّعَمُ، فَتُلْهِيهِ عَنِ الِاسْتِغْفَارِ مِنَ الذُّنُوبِ، فَهُوَ مُسْتَدْرَجٌ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» قَالَ:«هُوَ الْعَبْدُ يُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَتُجَدَّدُ لَهُ النِّعْمَةُ مَعَهُ، تُلْهِيهِ تِلْكَ النِّعْمَةُ عَنِ الِاسْتِغْفَارِ مِنْ ذلِكَ الذَّنْبِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَمْ مِنْ مَغْرُورٍ بِمَا قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ، وَ كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِسَتْرِ اللّهِ عَلَيْهِ، وَ كَمْ مِنْ مَفْتُونٍ بِثَنَاءِ النَّاسِ عَلَيْهِ».

203 _ بَابُ مُحَاسَبَةِ الْعَمَلِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ:«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: إِنَّمَا الدَّهْرُ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ أَنْتَ فِيمَا بَيْنَهُنَّ: مَضى أَمْسِ بِمَا فِيهِ، فَلَا يَرْجِعُ أَبَداً، فَإِنْ كُنْتَ عَمِلْتَ فِيهِ خَيْراً، لَمْ تَحْزَنْ لِذَهَابِهِ، وَ فَرِحْتَ بِمَا اسْتَقْبَلْتَهُ مِنْهُ، وَ إِنْ كُنْتَ قَدْ فَرَّطْتَ فِيهِ، فَحَسْرَتُكَ شَدِيدَةٌ لِذَهَابِهِ وَ تَفْرِيطِكَ فِيهِ، وَ أَنْتَ فِي يَوْمِكَ الَّذِي أَصْبَحْتَ فِيهِ مِنْ غَدٍ فِي غِرَّةٍ، وَ لَا تَدْرِي لَعَلَّكَ لَا تَبْلُغُهُ، وَ إِنْ بَلَغْتَهُ لَعَلَّ حَظَّكَ فِيهِ فِي التَّفْرِيطِ مِثْلُ حَظِّكَ فِي الْأَمْسِ الْمَاضِي عَنْكَ. فَيَوْمٌ مِنَ الثَّلَاثَةِ قَدْ مَضى أَنْتَ فِيهِ مُفَرِّطٌ، وَ يَوْمٌ تَنْتَظِرُهُ لَسْتَ أَنْتَ مِنْهُ عَلى يَقِينٍ مِنْ تَرْكِ التَّفْرِيطِ، وَ إِنَّمَا هُوَ يَوْمُكَ الَّذِي أَصْبَحْتَ فِيهِ، وَ قَدْ يَنْبَغِي لَكَ أَنْ عَقَلْتَ وَ فَكَّرْتَ فِيمَا فَرَّطْتَ فِي الْأَمْسِ الْمَاضِي مِمَّا فَاتَكَ فِيهِ مِنْ حَسَنَاتٍ أَلَا تَكُونَ اكْتَسَبْتَهَا، وَ مِنْ سَيِّئَاتٍ أَلَا تَكُونَ أَقْصَرْتَ عَنْهَا، وَ أَنْتَ مَعَ هذَا مَعَ اسْتِقْبَالِ غَدٍ عَلى غَيْرِ ثِقَةٍ مِنْ أَنْ تَبْلُغَهُ، وَ عَلى غَيْرِ يَقِينٍ مِنِ اكْتِسَابِ حَسَنَةٍ، أَوْ مُرْتَدَعٍ عَنْ سَيِّئَةٍ مُحْبِطَةٍ ؛ فَأَنْتَ مِنْ يَوْمِكَ الَّذِي تَسْتَقْبِلُ عَلى مِثْلِ يَوْمِكَ الَّذِي اسْتَدْبَرْتَ. فَاعْمَلْ عَمَلَ رَجُلٍ لَيْسَ يَأْمُلُ مِنَ الْأَيَّامِ إِلَا يَوْمَهُ الَّذِي أَصْبَحَ فِيهِ وَ لَيْلَتَهُ، فَاعْمَلْ أَوْ دَعْ، وَ اللّهُ الْمُعِينُ عَلى ذلِكَ».

.

ص: 263

203 . باب محاسبه و حساب عمل

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش و هر دو ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از بعضى از اصحاب خويش كه گفت : از امام جعفر صادق عليه السلام ، از استدراج سؤال شد . فرمود كه :«مصداق آن ، بنده اى است كه گناه مى كند و مهلت داده مى شود ، و از برايش در نزد آن معصيت ، نعمت هاى تازه به هم مى رسد ، و او را از استغفار از گناهان مشغول مى گرداند . پس چنين كسى ، مستدرج است كه خدا او را استدراج فرموده ، از آنجا كه نمى داند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از عمّار بن مروان ، از سماعة بن مهران روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» . فرمود كه :«مصداق آن ، بنده اى است كه گناه مى كند . پس با آن گناه ، نعمت از برايش تازه مى شود ، و آن نعمت ، او را از استغفار از آن گناه مشغول مى سازد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد ، از سليمان منقرى ، از حفص بن غياث ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بسيار كسى است كه گول خورده به آنچه خداى عز و جل بر او انعام فرموده ، و بسيار مستدرج است كه خدا او را به پرده و پوشيدن خويش بر او استدراج نموده ، و بسيار كسى است كه به ثناى مردمان بر او فريفته شده» .

203 . باب محاسبه و حساب عملعلى بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و چند نفر از اصحاب ما ، از سهل بن زياد و هر دو ، از حسين بن محبوب ، از على بن رئاب ، از ابو حمزه ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامكه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود : جز اين نيست كه دنيا و روزگار ، سه روز است كه تو در ميانه آنهايى . ديروز كه گذشت با آنچه در آن بود ، و هرگز برنخواهد گشت؛ پس اگر خوبى را در آن عمل كرده اى ، براى رفتن آن اندوه ندارى ، و شاد باشى به آنچه آن را استقبال كرده اى از آن ، و اگر چنانى كه در آن كوتاهى و تقصير كرده اى ، حسرتت سخت است از براى رفتن آن ، و كوتاهى كه در آن كرده اى . و تو در روز خود كه در آن صبح مى كنى در فردا ، در غفلت و بى خبرى ، و نمى دانى شايد كه به آن نرسى ، و اگر به آن برسى ، شايد كه بهره ات در آن در كوتاهى ، مانند بهره ات در ديروز گذشته از تو باشد؛ پس يك روز ، از سه روز ، گذشته ، كه تو در آن مقصّرى و كوتاهى كرده اى ، و يك روز را انتظار مى برى و تو از آن بر يقين نيستى از ترك تقصير و كوتاهى . و جز اين نيست كه همه روزگار ، همان روز تو است كه صبح كرده اى در آن ، و سزاوار است تو را كه عاقل شوى و فكر كنى در آنچه تقصير كرده اى در ديروز گذشته ، از آنچه تو را فوت شده در آن از ثواب هاى چند ، كه چرا چنان نبودى كه آنها را كسب كرده باشى ، و از گناهانى چند ، كه چرا چنان نبودى كه از آنها باز ايستاده باشى ، و تو با اين حال ، با رو آوردن فردا ، اعتمادى ندارى كه به آن برسى ، و بر يقين نيستى از كسب كردن حسنه ، يا باز ايستادن از گناهى كه عمل را فرو مى ريزد؛ پس تو نسبت به آن روزى كه رو به آن مى روى بر طريقه و روش ، مثل آن روزى كه پشت به آن كرده يا پس ، عمل كن ، مانند عمل كردن مردى كه اميدوارى ندارد از روزها ، مگر آن روز را كه صبح كرده در آن ، و شب همان روز؛ پس عمل خير را به جا آور يا وا گذار ، و خداى عز و جليارى كننده است بر آن» .

.

ص: 264

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَاضِي صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ، قَالَ:«لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ، فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللّهَ ؛ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ، وَ تَابَ إِلَيْهِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي النُّعْمَانِ الْعِجْلِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«يَا أَبَا النُّعْمَانِ، لَا يَغُرَّنَّكَ النَّاسُ مِنْ نَفْسِكَ، فَإِنَّ الْأَمْرَ يَصِلُ إِلَيْكَ دُونَهُمْ؛ وَ لَا تَقْطَعْ نَهَارَكَ بِكَذَا وَ كَذَا، فَإِنَّ مَعَكَ مَنْ يَحْفَظُ عَلَيْكَ عَمَلَكَ؛ وَ أَحْسِنْ، فَإِنِّي لَمْ أَرَ شَيْئاً أَحْسَنَ دَرَكاً وَ لَا أَسْرَعَ طَلَباً مِنْ حَسَنَةٍ مُحْدَثَةٍ لِذَنْبٍ قَدِيمٍ». عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي النُّعْمَانِ، مِثْلَهُ.

.

ص: 265

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ابراهيم بن عمر يمانى ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از ما نيست كسى كه در هر روز با خود حساب نكند؛ پس اگر نيكى را عمل كرده ، از خداى عز و جل زيادتى را طلب كند ، و اگر بدى را به فعل آورد ، از خداى _ تعالى _ به جهت آن آمرزش طلبد ، و به سوى او بازگردد و توبه كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن نعمان ، از اسحاق بن عمّار ، از ابو نعمان عجلى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اى ابانعمان! مردمان تو را گول نزنند از نفس تو؛زيرا كه امر به تو مى رسد ، نه ايشان ، و روز خود را اين چنين و چنين قطع مكن؛زيرا كه با تو كسى هست كه عملت را بر تو حفظ مى كند ، و احسان و نيكويى كن ، كه من چيزى را نديدم كه نيكوتر باشد از روى دريافتن ، و نه شتابان تر از روى جستن از ثواب نو و تازه ، از براى گناه ديرينه» (1) . چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از بعضى از اصحاب ما ، از ابو نعمان ، مثل اين را روايت كرده اند .

.


1- . اشاره اى به «إِنَّ الْحَسَنَ_تِ يُذْهِبْنَ السَّيِّ_?اتِ» هود ، 114 است . يعنى نيكى خيلى زود گناه را مى برد .

ص: 266

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ:«اصْبِرُوا عَلَى الدُّنْيَا؛ فَإِنَّمَا هِيَ سَاعَةٌ، فَمَا مَضى مِنْهُ فَلَا تَجِدُ لَهُ أَلَماً وَ لَا سُرُوراً، وَ مَا لَمْ يَجِئْ فَلَا تَدْرِي مَا هُوَ، وَ إِنَّمَا هِيَ سَاعَتُكَ الَّتِي أَنْتَ فِيهَا، فَاصْبِرْ فِيهَا عَلى طَاعَةِ اللّهِ، وَ اصْبِرْ فِيهَا عَنْ مَعْصِيَةِ اللّهِ».

عَنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«احْمِلْ نَفْسَكَ لِنَفْسِكَ، فَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ لَمْ يَحْمِلْكَ غَيْرُكَ».

عَنْهُ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام لِرَجُلٍ:«إِنَّكَ قَدْ جُعِلْتَ طَبِيبَ نَفْسِكَ، وَ بُيِّنَ لَكَ الدَّاءُ، وَ عُرِّفْتَ آيَةَ الصِّحَّةِ، وَ دُلِلْتَ عَلَى الدَّوَاءِ؛ فَانْظُرْ كَيْفَ قِيَامُكَ عَلى نَفْسِكَ».

عَنْهُ رَفَعَهُ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام لِرَجُلٍ:«اجْعَلْ قَلْبَكَ قَرِيناً بَرّاً، أَوْ وَلَداً وَاصِلاً، وَ اجْعَلْ عَمَلَكَ وَالِداً تَتَّبِعُهُ، وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ عَدُوّاً تُجَاهِدُهَا، وَ اجْعَلْ مَالَكَ عَارِيَةً تَرُدُّهَا».

وَ عَنْهُ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«اقْصُرْ نَفْسَكَ عَمَّا يَضُرُّهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُفَارِقَكَ، وَ اسْعَ فِي فَكَاكِهَا كَمَا تَسْعى فِي طَلَبِ مَعِيشَتِكَ؛ فَإِنَّ نَفْسَكَ رَهِينَةٌ بِعَمَلِكَ».

.

ص: 267

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«صبر كنيد بر زحمت دنيا؛ زيرا كه ، آن نيست ، مگر يك ساعت . پس آنچه از آن گذشته ، از برايش درد و شادى را نمى يابى ، و آنچه نيامده ، نمى دانى كه آن چيست و چه حال دارد . و جز اين نيست كه دنيا ساعتى است كه تو در آنى . پس صبر كن در آن بر طاعت خدا ، و صبر كن در آن از معصيت خدا» .

از او ، از بعضى از اصحابش روايت است كه آن را مرفوع ساخت و گفت كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«خود را از براى خود بردار ، كه اگر چنين نكنى ، غير تو ، تو را برندارد» .

از او روايت است كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : امام جعفر صادق عليه السلام به مردى فرمود كه :«تو طبيب نفس خود گردانيده شده اى ، كه خدا تو را طبيب آن ساخته ، و درد از برايت بيان شده ، و نشانه صحّت به تو شناسانيده شده ، و بر دوا دلالت شده اى . پس بنگر كه قيام تو بر نفست چگونه است ، و به چه وضع متوجّه آن مى شوى» .

از او روايت است كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : امام جعفر صادق عليه السلام به مردى فرمود كه :«دل خود را قرار ده ، قرين و مصاحب نيكو ، و فرزندى وصل كننده و نيكوكار ، و عمل خود را قرار ده پدرى كه او را پيروى كنى ، و نفس خود را قرار داده ، دشمنى كه با آن كارزار كنى ، و مال خود را قرار ده ، عاريه اى كه آن را رد كنى» .

از او روايت است كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«نفس خود را منع كن از آنچه به آن زيان مى رساند ، پيش از آنكه از تو جدا شود ، و در رهايى آن كوشش كن ، چنان كه در طلب اسباب زندگانى خود كوشش مى كنى؛زيرا كه نفست به واسطه عملت در گرو است» .

.

ص: 268

عَنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«كَمْ مِنْ طَالِبٍ لِلدُّنْيَا لَمْ يُدْرِكْهَا، وَ مُدْرِكٍ لَهَا قَدْ فَارَقَهَا؛ فَلَا يَشْغَلَنَّكَ طَلَبُهَا عَنْ عَمَلِكَ، وَ الْتَمِسْهَا مِنْ مُعْطِيهَا وَ مَالِكِهَا، فَكَمْ مِنْ حَرِيصٍ عَلَى الدُّنْيَا قَدْ صَرَعَتْهُ، وَ اشْتَغَلَ بِمَا أَدْرَكَ مِنْهَا عَنْ طَلَبِ آخِرَتِهِ حَتّى فَنِيَ عُمُرُهُ، وَ أَدْرَكَهُ أَجَلُهُ». وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «الْمَسْجُونُ مَنْ سَجَنَتْهُ دُنْيَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ».

وَ عَنْهُ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ:«إِذَا أَتَتْ عَلَى الرَّجُلِ أَرْبَعُونَ سَنَةً، قِيلَ لَهُ: خُذْ حِذْرَكَ، فَإِنَّكَ غَيْرُ مَعْذُورٍ، وَ لَيْسَ ابْنُ الْأَرْبَعِينَ بِأَحَقَّ بِالْحِذْرِ مِنِ ابْنِ الْعِشْرِينَ، فَإِنَّ الَّذِي يَطْلُبُهُمَا وَاحِدٌ وَ لَيْسَ بِرَاقِدٍ، فَاعْمَلْ لِمَا أَمَامَكَ مِنَ الْهَوْلِ، وَ دَعْ عَنْكَ فُضُولَ الْقَوْلِ».

عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ حَسَّانَ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«خُذْ لِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِكَ ، خُذْ مِنْهَا فِي الصِّحَّةِ قَبْلَ السُّقْمِ، وَ فِي الْقُوَّةِ قَبْلَ الضَّعْفِ، وَ فِي الْحَيَاةِ قَبْلَ الْمَمَاتِ».

عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ النَّهَارَ إِذَا جَاءَ قَالَ: يَا ابْنَ آدَمَ، اعْمَلْ فِي يَوْمِكَ هذَا خَيْراً؛ أَشْهَدْ لَكَ بِهِ عِنْدَ رَبِّكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ فَإِنِّي لَمْ آتِكَ فِيمَا مَضى، وَ لَا آتِيكَ فِيمَا بَقِيَ، وَ إِذَا جَاءَ اللَّيْلُ قَالَ مِثْلَ ذلِكَ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ شُعَيْبِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَوْصِنِي بِوَجْهٍ مِنْ وُجُوهِ الْبِرِّ أَنْجُو بِهِ . قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«أَيُّهَا السَّائِلُ، اسْتَمِعْ، ثُمَّ اسْتَفْهِمْ، ثُمَّ اسْتَيْقِنْ، ثُمَّ اسْتَعْمِلْ؛ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّاسَ ثَلَاثَةٌ: زَاهِدٌ، وَ صَابِرٌ، وَ رَاغِبٌ. فَأَمَّا الزَّاهِدُ، فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِهِ، فَلَا يَفْرَحُ بِشَيْءٍ مِنَ الدُّنْيَا، وَ لَا يَأْسى عَلى شَيْءٍ مِنْهَا فَاتَهُ ؛ فَهُوَ مُسْتَرِيحٌ. وَ أَمَّا الصَّابِرُ، فَإِنَّهُ يَتَمَنَّاهَا بِقَلْبِهِ، فَإِذَا نَالَ مِنْهَا أَلْجَمَ نَفْسَهُ عَنْهَا لِسُوءِ عَاقِبَتِهَا وَ شَنَآنِهَا، لَوِ اطَّلَعْتَ عَلى قَلْبِهِ، عَجِبْتَ مِنْ عِفَّتِهِ وَ تَوَاضُعِهِ وَ حَزْمِهِ. وَ أَمَّا الرَّاغِبُ، فَلَا يُبَالِي مِنْ أَيْنَ جَاءَتْهُ الدُّنْيَا ، مِنْ حِلِّهَا أَوْ مِنْ حَرَامِهَا، وَ لَا يُبَالِي مَا دَنَّسَ فِيهَا عِرْضَهُ، وَ أَهْلَكَ نَفْسَهُ، وَ أَذْهَبَ مُرُوءَتَهُ؛ فَهُمْ فِي غَمْرَةٍ يَضْطَرِبُونَ».

.

ص: 269

از او ، از بعضى از اصحاب خويش روايت است كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«بسيار جوينده دنيا است كه آن را درنيافته ، و بسيار دريابنده آن است كه از آن مفارقت نموده؛ پس جستن آن ، تو را از علمت روگردان نكند ، و آن را از عطاكننده آن و كسى كه مالك آن است طلب كن؛ پس بسيار حريص بر دنيا هست كه دنيا او را بر زمين افكنده ، و به آنچه دريافته از آن ، از طلب آخرتش روگردان شده ، تا آنكه عمرش تمام شده و مرگش او را دريافته است» .و امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه : «محبوس و در زندان شده ، كسى است كه دنياى او ، او را از آخرتش حبس كرده باشد» .

از او روايت است كه آن را مرفوع ساخته ، از امام محمد باقر عليه السلام و گفته است كه : فرمود :«چون چهل سال بر مرد بگذرد ، به او گفته شود كه : حِذْر و آلات نگاهدارى خود را فرا گير؛زيرا كه تو معذور نيستى و عذر و بهانه از تو پذيرفته نمى شود . و مرد چهل ساله از پسر بيست ساله ، به حذر سزاوارتر نيست؛زيرا كه آن كسى كه اين دو را مى طلبد ، يكى است ، و نخوابيده و در خواب نيست؛ پس عمل كن از براى آنچه در پيش روى تو است از هول و ترس ، و زيادتى گفتار را از خود وا گذار» .

از او ، از على بن حكم ، از حسّان ، از زيد شحّام روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«از براى خود از نفس خود بگير ، بگير از آن در تندرستى پيش از بيمارى ، و در توانايى پيش از ناتوانى ، و در زندگى پيش از مردن» .

از او ، از على بن حكم ، از هشام بن سالم ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه چون روز تازه بيايد ، مى گويد كه : اى فرزند آدم! در همين روز خود عمل خيرى بكن ، تا از برايت به آن در نزد پروردگارت شهادت دهم در روز قيامت؛ زيرا كه من در زمان گذشته به نزد تو نيامده ام ، و در آنچه باقى مانده به نزد تو نخواهم آمد ، و چون شب بيايد ، مثل اين را مى گويد» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از احمد بن محمد ، از شعيب بن عبد اللّه ، از بعضى از اصحاب خويش روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه : مردى به خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! مرا به وجهى از وجوه خير و خوبى كه به آن نجات يابم ، وصيّت كن . اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه :«اى سائل! گوش بدار و سعى كن كه بفهمى و يقين بهم رسان . بعد از آن ، عمل كن و بدان كه مردمان بر سه قسم اند : زاهد و صابر و راغب . امّا زاهد ، به حقيقت كه اندوه ها و شادى ها از دلش بيرون رفته؛ پس به چيزى از دنيا شاد نمى شود ، و بر چيزى از آنكه از او فوت شده ، اندوهناك نمى گردد ، و چنين كسى صاحب استراحت است . و امّا صابر ، دنيا را آرزو مى كند در دل خود؛ پس چون از آن بيابد و به آن برسد ، نفس خود را لجام كند و از آن منع كند ، به جهت بدى عاقبت و دشمن داشتن آن ، و اگر بر دلش اطّلاع به هم رسانى ، از عفّت و فروتنى و آگاهى آن تعجّب كنى . و امّا راغب ، پروايى ندارد ، از هر جا كه دنيا به او برسد؛ خواه از حلال آن باشد ، و خواه از حرام آن ، و باك ندارد از هر چه عرض او را در آن چركين كند و به چيز زشت آلوده گرداند ، و نفسش را هلاك كند ، و مروّت و جوانمردى او را ببرد؛ پس ايشان ، در غفلت و بى خبرى ، اضطراب دارند» .

.

ص: 270

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ: لَا يَصْغَرُ مَا يَنْفَعُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَ لَا يَصْغَرُ مَا يَضُرُّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ، فَكُونُوا فِيمَا أَخْبَرَكُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ كَمَنْ عَايَنَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، قَالَ:سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنْ قَدَرْتَ أَنْ لَا تُعْرَفَ فَافْعَلْ، وَ مَا عَلَيْكَ أَلَا يُثْنِيَ عَلَيْكَ النَّاسُ ، وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مَذْمُوماً عِنْدَ النَّاسِ إِذَا كُنْتَ مَحْمُوداً عِنْدَ اللّهِ». ثُمَّ قَالَ : «قَالَ أَبِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام : لَا خَيْرَ فِي الْعَيْشِ إِلَا لِرَجُلَيْنِ: رَجُلٍ يَزْدَادُ كُلَّ يَوْمٍ خَيْراً، وَ رَجُلٍ يَتَدَارَكُ سَيِّئَتَهُ بِالتَّوْبَةِ، وَ أَنّى لَهُ بِالتَّوْبَةِ! وَ اللّهِ، لَوْ سَجَدَ حَتّى يَنْقَطِعَ عُنُقُهُ مَا قَبِلَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ مِنْهُ إِلَا بِوَلَايَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ عليهم السلام . أَلَا وَ مَنْ عَرَفَ حَقَّنَا، وَ رَجَا الثَّوَابَ فِينَا، وَ رَضِيَ بِقُوتِهِ _ نِصْفِ مُدٍّ فِي كُلِّ يَوْمٍ _ وَ مَا سَتَرَ عَوْرَتَهُ، وَ مَا أَكَنَّ رَأْسَهُ، وَ هُمْ وَ اللّهِ فِي ذلِكَ خَائِفُونَ وَجِلُونَ، وَدُّوا أَنَّهُ حَظُّهُمْ مِنَ الدُّنْيَا، وَ كَذلِكَ وَصَفَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَقَالَ: «وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» ». ثُمَّ قَالَ: «مَا الَّذِي آتَوْا؟ آتَوْا وَ اللّهِ مَعَ الطَّاعَةِ الْمَحَبَّةَ وَ الْوَلَايَةَ، وَ هُمْ فِي ذلِكَ خَائِفُونَ، لَيْسَ خَوْفُهُمْ خَوْفَ شَكٍّ، وَ لكِنَّهُمْ خَافُوا أَنْ يَكُونُوا مُقَصِّرِينَ فِي مَحَبَّتِنَا وَ طَاعَتِنَا».

.

ص: 271

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از محمد بن حكيم ، از آنكه او را حديث كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : كوچك نمى باشد آنچه در روز قيامت نفع مى رساند ، و كوچك نمى باشد آنچه در روز قيامت ضرر مى رساند؛ پس در آنچه خداى عز و جل شما را خبر داده ، چون كسى باشيد كه آن را به چشم خود ديده است» .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و على بن محمد قاسانى ، هر دو از قاسم بن محمد ، از سليمان منقرى ، از حفص بن غياث كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«اگر توانى كه شناخته نشوى و مشهور و معروف نباشى ، چنان كن . و بر تو باكى نيست از آنكه مردم بر تو ثنا نكنند و تو را مدح نگويند ، و باكى بر تو نيست از آنكه در نزد مردم مذموم باشى كه تو را مذمّت و بدگويى كنند ، چون در نزد خداى عز و جل محمود و ستوده باشى» . بعد از آن ، فرمود كه : «پدرم على بن ابى طالب عليه السلام فرمود كه : هيچ خوبى نيست در زندگانى و زيستن در دنيا ، مگر از براى دو مرد : يكى مردى كه هر روز ، خوبيش زياد شود ، و ديگر مردى كه گناه را به توبه تدارك نمايد (و بنابر بعضى از نسخ كافى ، مرگ خود را به توبه تدارك كند) . و از كجا او را توبه ميسّر شود؟ و به خدا سوگند كه اگر آن قدر سجده كند كه گردنش پاره شود ، و يا بدنش از هم جدا گردد ، خداى _ تبارك و تعالى _ از او قبول نفرمايد ، مگر به ولايت ما اهل بيت . بدان و آگاه باش! كه آنان كه حقّ ما را بشناسند و ثواب را در باب ما اميد داشته باشند ، و به قوت خويش كه نصف مدّ (1) است در هر روز ، راضى و خشنود باشند ، و راضى باشند به آنچه عورتشان را بپوشد ، و آنچه سر ايشان را بپوشاند ، و با همه اينها ، به خدا سوگند كه ايشان خائف و ترسان باشند ، دوست دارند كه همان بهره ايشان باشد از دنيا ، و خداى عز و جل همچنين ايشان را وصف نموده؛ پس فرموده كه : «وَالَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ اِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» (2) » . بعد از آن ، فرمود كه : «مى دانى كه چيست آنچه ايشان آورده اند؟ به خدا سوگند كه ايشان ، طاعت را با محبّت و ولايت آورده اند ، و ايشان ، در باب آن با وجود آن ترسانند ، و ترس ايشان ترسى نيست كه به جهت شك باشد ، وليكن ايشان ترسيدند از آنكه در محبّت و ولايت يا طاعت ما مقصّر باشند ، و در باب آن كوتاهى كرده باشند» . و بنابراين ترجمه آيه اين مى شود كه : «و آنان كه مى آورند آنچه را كه آورده اند از اعمال خير ، در حالتى كه دل هاى ايشان ترسان است به آنكه ايشان به سوى پروردگار خويش باز گردندگانند» (يعنى در عاقبت امر آخرت ترسانند ، كه مبادا آنچه مى كنند ، مقبول درگاه حضرت اله نشود ، و بر وجه لائق نباشد ، و در باب آن معاقب گردند) .

.


1- . هر مدّ برابر 750 گرم و يا چند قرص نان است .
2- . مؤمنون، 60.

ص: 272

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مِهْزَمٍ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ:دَخَلَ قَوْمٌ فَوَعَظَهُمْ، ثُمَّ قَالَ: «مَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ إِلَا وَ قَدْ عَايَنَ الْجَنَّةَ وَ مَا فِيهَا، وَ عَايَنَ النَّارَ وَ مَا فِيهَا إِنْ كُنْتُمْ تُصَدِّقُونَ بِالْكِتَابِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ:سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ: «لَا تَسْتَكْثِرُوا كَثِيرَ الْخَيْرِ وَ تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الذُّنُوبِ، فَإِنَّ قَلِيلَ الذُّنُوبِ يَجْتَمِعُ حَتّى يَصِيرَ كَثِيراً؛ وَ خَافُوا اللّهَ فِي السِّرِّ حَتّى تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِكُمُ النَّصَفَ، وَ سَارِعُوا إِلى طَاعَةِ اللّهِ، وَ اصْدُقُوا الْحَدِيثَ، وَ أَدُّوا الْأَمَانَةَ، فَإِنَّمَا ذلِكَ لَكُمْ؛ وَ لَا تَدْخُلُوا فِيمَا لَا يَحِلُّ لَكُمْ، فَإِنَّمَا ذلِكَ عَلَيْكُمْ».

.

ص: 273

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از ابراهيم بن مهزم ، از حكم بن سالم روايت كرده است كه گفت : گروهى داخل شدند . پس ايشان را موعظه كرد . بعد از آن ، گفت كه :«هيچ يك از شما نيست ، مگر آنكه بهشت و آنچه را كه در آن است به چشم خويش ديده ايد ، و دوزخ و آنچه را كه در آن است معاينه نموده ايد ، اگر چنان باشيد كه به كتاب خدا تصديق كنيد ، و آن را باور داريد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه كه گفت : شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«بسيارى از خير و خوبى را بسيار مشماريد ، و كمى از گناهان را كم حساب مكنيد؛ زيرا كه كمى از گناهان جمع مى شود ، تا آنكه بسيار مى گردد . و در نهان از خداى عز و جل بترسيد ، و از نفس هاى خود انصاف دهيد ، و به سوى طاعت خدا بشتابيد ، و در حديث و سخن كه مى گوييد ، راست گوييد ، و امانت را به صاحبش برسانيد؛زيرا كه آن نيست ، مگر از براى شما ، و نفع آن به غير شما عائد نمى شود . و داخل مشويد در آنچه از براى شما حلال نيست؛زيرا كه آن نيست ، مگر بر شما ، و ضرر آن به غير شما راجع نمى گردد» .

.

ص: 274

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«مَا أَحْسَنَ الْحَسَنَاتِ بَعْدَ السَّيِّئَاتِ! وَ مَا أَقْبَحَ السَّيِّئَاتِ بَعْدَ الْحَسَنَاتِ!».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّكُمْ فِي آجَالٍ مَقْبُوضَةٍ، وَ أَيَّامٍ مَعْدُودَةٍ، وَ الْمَوْتُ يَأْتِي بَغْتَةً؛ مَنْ يَزْرَعْ خَيْراً يَحْصُدْ غِبْطَةً ، وَ مَنْ يَزْرَعْ شَرّاً يَحْصِدْ نَدَامَةً، وَ لِكُلِّ زَارِعٍ مَا زَرَعَ، وَ لَا يَسْبِقُ الْبَطِيءَ مِنْكُمْ حَظُّهُ، وَ لَا يُدْرِكُ حَرِيصٌ مَا لَمْ يُقَدَّرْ لَهُ، مَنْ أُعْطِيَ خَيْراً فَاللّهُ أَعْطَاهُ ، وَ مَنْ وُقِيَ شَرّاً فَاللّهُ وَقَاهُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدٍ بنِ أحْمَدَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عُثْمَانَ، عَنْ وَاصِلٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«جَاءَ رَجُلٌ إِلى أَبِي ذَرٍّ، فَقَالَ: يَا أَبَا ذَرٍّ، مَا لَنَا نَكْرَهُ الْمَوْتَ؟ فَقَالَ: لِأَنَّكُمْ عَمَرْتُمُ الدُّنْيَا، وَ أَخْرَبْتُمُ الْاخِرَةَ، فَتَكْرَهُونَ أَنْ تُنْقَلُوا مِنْ عُمْرَانٍ إِلى خَرَابٍ. فَقَالَ لَهُ: فَكَيْفَ تَرى قُدُومَنَا عَلَى اللّهِ ؟ فَقَالَ: أَمَّا الْمُحْسِنُ مِنْكُمْ، فَكَالْغَائِبِ يَقْدَمُ عَلى أَهْلِهِ؛ وَ أَمَّا الْمُسِيءُ مِنْكُمْ، فَكَالْابِقِ يُرَدُّ عَلى مَوْلَاهُ. قَالَ: فَكَيْفَ تَرى حَالَنَا عِنْدَ اللّهِ؟ قَالَ: اعْرِضُوا أَعْمَالَكُمْ عَلَى الْكِتَابِ؛ إِنَّ اللّهَ يَقُولُ: «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِى نَعِيمٍ وَ إِنَّ الْفُجّارَ لَفِى جَحِيمٍ» » . قَالَ: «فَقَالَ الرَّجُلُ: فَأَيْنَ رَحْمَةُ اللّهِ؟ قَالَ: رَحْمَةُ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ». قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «وَ كَتَبَ رَجُلٌ إِلى أَبِي ذَرٍّ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُ: يَا أَبَا ذَرٍّ، أَطْرِفْنِي بِشَيْءٍ مِنَ الْعِلْمِ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ: أَنَّ الْعِلْمَ كَثِيرٌ، وَ لكِنْ إِنْ قَدَرْتَ أَنْ لَا تُسِيءَ إِلى مَنْ تُحِبُّهُ، فَافْعَلْ». قَالَ: «فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: وَ هَلْ رَأَيْتَ أَحَداً يُسِيءُ إِلى مَنْ يُحِبُّهُ؟ فَقَالَ لَهُ: نَعَمْ، نَفْسُكَ أَحَبُّ الْأَنْفُسِ إِلَيْكَ، فَإِذَا أَنْتَ عَصَيْتَ اللّهَ فَقَدْ أَسَأْتَ إِلَيْهَا».

.

ص: 275

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از ابو ايّوب ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«چه نيكو است نيكى ها بعد از بدى ها ، و ثواب ها بعد از گناهان ، و چه زشت است بدى هابعد از نيكى ها ، و گناهان بعد از ثواب ها» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از ابن فضّال ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه شما در مدّت هاى گرفته شده و روزهاى شمرده شده ايد (يعنى زمانى كم كه زود تمام شده يا مى شود) . مرگ ، ناگاه و بى خبر مى آيد . هر كه خوبى را كِشت وزراعت كند ، خوشحالى و شادى را درو كند ، و هر كه بدى را زراعت كند ، پشيمانى را درو كند . و از براى هر زراعت كننده اى است ، آنچه زراعت نموده . بهره و نصيب آنكه كاهل است از شما ، بر او پيشى نگيرد ، و حريص ، آنچه را كه از برايش مقدّر نشده ، در نيابد . هر كه خير و خوبى به او عطا شده ، خدا به او عطا فرموده ، و هر كه از بدى نگاه داشته شده ، خدا او را نگاهدارى نموده است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از حسن بن على بن ابى عثمان ، از واصل ، از عبد اللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى به نزد ابوذر _ رحمة اللّه عليه _ آمد و گفت كه : اى ابوذر! ما را چه مى شود كه مرگ را ناخوش داريم؟ ابوذر گفت : از براى آنكه شما دنيا را آبادان كرده ايد ، و آخرت را ويران ساخته ايد پس ناخوش داريد كه از آبادى به سوى ويرانه منتقل شويد؛ پس به ابوذر گفت كه : آمدن و ورود ما را بر خداى عز و جلچگونه مى بينى؟ ابوذر گفت : امّا نيكوكار ، چون غائب و مسافرى است كه از سفر باز آيد ، و بر كسان خود وارد شود . و امّا بدكار ، چون غلام گريخته است كه بر آقاى خود وارد گردد . آن مرد گفت كه : حالِ ما را در نزد خداى _ تعالى _ چگونه مى بينى؟ ابوذر گفت كه : عمل هاى خود را بر كتاب خدا عرضه داريد . به درستى كه خداى _ تعالى _ مى فرمايد كه : «اِنَّ الْاَبْرارَ لَفى نَعيمٍ * وَاِنَّ الفُجّارَ لَفى جَحيمٍ» » . (1) حضرت فرمود كه : «آن مرد گفت : پس رحمت خدا در كجا است؟ ابوذر گفت كه : رحمت خدا نزديك است بر نيكوكاران» . و حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «مردى به سوى ابوذر رضى الله عنه نوشت كه : اى ابوذر! چيزى از علم را به من عطا كن كه طرفه و تازه باشد . ابوذر به سوى او نوشت كه : علم بسيار است ، وليكن اگر توانى كه بدى نكنى با كسى كه او را دوست مى دارى ، چنان كن؛ پس آن مرد به ابوذر گفت كه : آيا كسى را ديده اى كه با كسى كه او را دوست مى دارد ، بد كند؟ ابوذر به او گفت : آرى ، نفس تو در نزد تو از همه نفس ها دوست تر است . پس چون تو خداى _ تعالى _ را معصيت كنى ، به حقيقت كه با آن بد كرده اى» .

.


1- . انفطار، 13 و 14. بى ترديد نيكوكاران در نعمت جاودان و بدكاران در دوزخ هستند .

ص: 276

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«اصْبِرُوا عَلى طَاعَةِ اللّهِ، وَ تَصَبَّرُوا عَنْ مَعْصِيَةِ اللّهِ، فَإِنَّمَا الدُّنْيَا سَاعَةٌ، فَمَا مَضى فَلَسْتَ تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَ لَا حُزْناً، وَ مَا لَمْ يَأْتِ فَلَسْتَ تَعْرِفُهُ، فَاصْبِرْ عَلى تِلْكَ السَّاعَةِ الَّتِي أَنْتَ فِيهَا، فَكَأَنَّكَ قَدِ اغْتَبَطْتَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ الْخَضِرُ لِمُوسى عليه السلام : يَا مُوسى، إِنَّ أَصْلَحَ يَوْمَيْكَ الَّذِي هُوَ أَمَامَكَ، فَانْظُرْ أَيُّ يَوْمٍ هُوَ ، وَ أَعِدَّ لَهُ الْجَوَابَ، فَإِنَّكَ مَوْقُوفٌ وَ مَسْؤُولٌ، وَ خُذْ مَوْعِظَتَكَ مِنَ الدَّهْرِ؛ فَإِنَّ الدَّهْرَ طَوِيلٌ قَصِيرٌ، فَاعْمَلْ كَأَنَّكَ تَرى ثَوَابَ عَمَلِكَ لِيَكُونَ أَطْمَعَ لَكَ فِي الْاخِرَةِ؛ فَإِنَّ مَا هُوَ آتٍ مِنَ الدُّنْيَا كَمَا هُوَ قَدْ وَلّى مِنْهَا».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قِيلَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : عِظْنَا، وَ أَوْجِزْ، فَقَالَ: الدُّنْيَا حَلَالُهَا حِسَابٌ، وَ حَرَامُهَا عِقَابٌ، وَ أَنّى لَكُمْ بِالرَّوْحِ وَ لَمَّا تَأَسَّوْا بِسُنَّةِ نَبِيِّكُمْ؟ تَطْلُبُونَ مَا يُطْغِيكُمْ، وَ لَا تَرْضَوْنَ مَا يَكْفِيكُمْ».

.

ص: 277

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«صبر كنيد بر طاعت خدا ، و شكيبايى ورزيد از معصيت خدا؛ پس جز اين نيست كه دنيا ساعتى است؛زيرا كه آنچه گذشته ، چنان نيست كه از براى آن شادى و اندوهى را بيابى ، و آنچه نيامده ، كه تو چنان نيستى كه آن را بشناسى و بدانى كه چه خواهد شد؛ پس صبر كن بر اين ساعتى كه تو در آنى؛ پس گويا كه تو شاد شده اى و آرزو برده اى به نيكويى حال كسى ، تا تو را مثل آن حال باشد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه :«خضر به موسى عليهماالسلام گفت كه : اى موسى! به درستى كه شايسته ترين روز تو ، آن روزى است كه در پيش روى تو است؛ پس بنگر كه آن روز چه روز است ، و جواب را از براى آن آماده ساز؛زيرا كه تو باز داشته مى شوى و پرسيده خواهى شد . و پند خويش را از روزگار فرا گير؛زيرا كه روزگار ، درازى است كوتاه؛ پس چنان عمل كن كه گويا تو ثواب عمل خود را مى بينى ، تا آنكه تو را در مزدت اميدوارتر گرداند؛ پس به درستى كه آنچه آينده است از دنيا ، مانند آن چيزى است كه پشت گردانيده و رفته است از آن» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از يعقوب بن يزيد ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ عرض شد كه : ما را موعظه كن و پنده ده و مختصر كن . فرمود كه : دنيا ، در حلال آن حساب است ، و در حرام آن عقاب . و از كجا شما را راحت و آسايش ميسّر باشد ، و هنوز به سنّت پيغمبر خويش اقتدا نكرده ايد؟ طلب مى كنيد آنچه را كه شما را طاغى گرداند ، و نمى پسنديد و راضى نمى شويد به آنچه شما را بس باشد» .

.

ص: 278

204 _ بَابُ مَنْ يَعِيبُ النَّاسَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ، وَ إِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْيُ، وَ كَفى بِالْمَرْءِ عَيْباً أَنْ يُبْصِرَ مِنَ النَّاسِ مَا يَعْمى عَنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، أَوْ يُعَيِّرَ النَّاسَ بِمَا لَا يَسْتَطِيعُ تَرْكَهُ، أَوْ يُؤْذِيَ جَلِيسَهُ بِمَا لَا يَعْنِيهِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاميَقُولُ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كَفى بِالْمَرْءِ عَيْباً أَنْ يُبْصِرَ مِنَ النَّاسِ مَا يَعْمى عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ، وَ أَنْ يُؤْذِيَ جَلِيسَهُ بِمَا لَا يَعْنِيهِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُخْتَارٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«كَفى بِالْمَرْءِ عَيْباً أَنْ يَتَعَرَّفَ مِنْ عُيُوبِ النَّاسِ مَا يَعْمى عَلَيْهِ مِنْ أَمْرِ نَفْسِهِ، أَوْ يَعِيبَ عَلَى النَّاسِ أَمْراً هُوَ فِيهِ لَا يَسْتَطِيعُ التَّحَوُّلَ عَنْهُ إِلى غَيْرِهِ، أَوْ يُؤْذِيَ جَلِيسَهُ بِمَا لَا يَعْنِيهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمنِ الْأَعْرَجِ وَ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ ، قَالَا:«إِنَّ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ، وَ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْيُ، وَ كَفى بِالْمَرْءِ عَيْباً أَنْ يَنْظُرَ فِي عُيُوبِ غَيْرِهِ مَا يَعْمى عَلَيْهِ مِنْ عَيْبِ نَفْسِهِ، أَوْ يُؤْذِيَ جَلِيسَهُ بِمَا لَا يَعْنِيهِ، أَوْ يَنْهَى النَّاسَ عَمَّا لَا يَسْتَطِيعُ تَرْكَهُ».

.

ص: 279

204 . باب در بيان حال كسى كه مردم را عيب مى كند

204 . باب در بيان حال كسى كه مردم را عيب مى كند (1)على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و چند نفر از اصحاب ما ، از سهل بن زياد و هر دو ، از ابن ابى نجران ، از عاصم بن حميد ، از ابو حمزه ثمالى ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه شتابان ترين خوبى ها از روى ثواب ، نيكى است . و به درستى كه شتابان ترين بدى ها از روى عذاب ، ظلم و ستمكارى است . و مرد را همين عيب بس است كه از مردم ببيند ، آنچه را كه نسبت به خود از آن كور باشد و بر او پوشيده باشد ، يا مردم را سرزنش كند ، به آنچه خود نتواند كه آن را ترك كند ، يا آنكه همنشين خود را برنجاند ، به آنچه به كارش نيايد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن نعمان ، از ابن مسكان ، از ابو حمزه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامكه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : مرد را همين عيب بس است ، كه از مردم ببيند ، آنچه را كه بر او پوشيده باشد ، و نسبت به خود از آن كور باشد ، و آنكه همنشين خود را برنجاند ، به آنچه به كارش نيايد» .

محمد بن يحيى ، از حسين بن اسحاق ، از على بن مهزيار ، از حمّاد بن عيسى ، از حسين بن مختار ، از بعضى اصحاب خويش ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مرد را همين عيب بس است ، كه بشناسد از عيب هاى مردمان ،آنچه را كه از امر خودش بر او پوشيده باشد ، يا كارى را بر مردم عيب كند ، كه خود در آن باشد و نتواند كه از آن به سوى غير آن منتقل شود ، يا همنشين خود را برنجاند ، به آنچه به كارش نيايد» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابو عبد الرحمان اعرج و عمر بن ابان ، از ابو حمزه ، از امام محمد باقر و حضرت على بن الحسين عليهم السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه شتابان ترين خوبى ها از روى ثواب ، نيكى و نيكوكارى است ، و شتابان ترين بدى ها از روى عذاب ، ظلم و ستمكارى است . و مرد را همين عيب بس است ، كه در عيب هاى غير خود نظر كند ، و ببيند آنچه را كه بر او پوشيده باشد از عيب هاى خودش ، يا همنشين خود را برنجاند ، به آنچه به كارش نيايد ، يا مردم را نهى كند ، از آنچه خود نتواند كه آن را وا گذارد» .

.


1- . و عيب _ به فتح عين و سكون ياء _ ، ناپسندى و بى هنرى است . (مترجم)

ص: 280

205 _ بَابُ أَنَّهُ لَا يُؤَاخَذُ الْمُسْلِمُ بِمَا عَمِلَ فِي الْجَاهِلِيَّةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ نَاساً أَتَوْا رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعْدَ مَا أَسْلَمُوا، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللّهِ، أَيُؤْخَذُ الرَّجُلُ مِنَّا بِمَا كَانَ عَمِلَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ بَعْدَ إِسْلَامِهِ؟ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ حَسُنَ إِسْلَامُهُ، وَ صَحَّ يَقِينُ إِيمَانِهِ، لَمْ يَأْخُذْهُ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ بِمَا عَمِلَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ؛ وَ مَنْ سَخُفَ إِسْلَامُهُ، وَ لَمْ يَصِحَّ يَقِينُ إِيمَانِهِ، أَخَذَهُ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ بِالْأَوَّلِ وَ الْاخِرِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عِيَاضٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الرَّجُلِ يُحْسِنُ فِي الْاءِسْلَامِ: أَ يُؤَاخَذُ بِمَا عَمِلَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ؟ فَقَالَ:«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَحْسَنَ فِي الْاءِسْلَامِ، لَمْ يُؤَاخَذْ بِمَا عَمِلَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ؛ وَ مَنْ أَسَاءَ فِي الْاءِسْلَامِ، أُخِذَ بِالْأَوَّلِ وَ الْاخِرِ».

.

ص: 281

205 . باب در بيان اينكه مسلمان مؤاخذه نمى شود به آنچه در جاهليّت كرده است

205 . باب در بيان اينكه مسلمان مؤاخذه نمى شود به آنچه در جاهليّت كرده استمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از جميل بن صالح ، از ابو عبيده ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستىكه گروهى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند ، بعد از آنكه اسلام آورده بودند ، و عرض كردند كه : يا رسول اللّه ! آيا مردى از ما مؤاخذه مى شود بعد از اسلامش ، به آنچه درزمان جاهليّت عمل كرده است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود كه : هر كه اسلامش نيكو شود ، و يقين ايمانش درست باشد ، خداى _ تبارك و تعالى _ او را مؤاخذه نفرمايد بهآنچه در هنگام جاهليت عمل كرده است ، و هر كه اسلامش سخيف؛ يعنى تُنُك و سبك باشد ، و يقين ايمانش درست نباشد ، خداى _ تبارك و تعالى _ او را به اوّل و آخر بگيرد و مؤاخذه فرمايد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد جوهرى ، از منقرى ، از فضيل بن عياض روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از مردى كه در اسلام نيكى مى كند و مسلمان خوبى مى باشد ، آيا به آنچه در زمان جاهليّت كرده ، مؤاخذه مى شود؟ حضرت فرمود كه :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : هر كه در اسلام نيكى مى كند ، به آنچه در جاهليّت كرده ، مؤاخذه نمى شود ، و هر كه در اسلام بدى مى كند ، به اوّل و آخر گرفته مى شود» .

.

ص: 282

206 _ بَابُ أَنَّ الْكُفْرَ مَعَ التَّوْبَةِ لَا يُبْطِلُ الْعَمَلَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ وَ غَيْرِهِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ كَانَ مُؤْمِناً فَعَمِلَ خَيْراً فِي إِيمَانِهِ، ثُمَّ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ فَكَفَرَ، ثُمَّ تَابَ بَعْدَ كُفْرِهِ، كُتِبَ لَهُ وَ حُوسِبَ بِكُلِّ شَيْءٍ كَانَ عَمِلَهُ فِي إِيمَانِهِ، وَ لَا يُبْطِلُهُ الْكُفْرُ إِذَا تَابَ بَعْدَ كُفْرِهِ».

207 _ بَابُ الْمُعَافَيْنَ مِنَ الْبَلَاءِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ وَ غَيْرِهِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ضَنَائِنَ يَضَنُّ بِهِمْ عَنِ الْبَلَاءِ، فَيُحْيِيهِمْ فِي عَافِيَةٍ، وَ يَرْزُقُهُمْ فِي عَافِيَةٍ، وَ يُمِيتُهُمْ فِي عَافِيَةٍ، وَ يَبْعَثُهُمْ فِي عَافِيَةٍ ، وَ يُسْكِنُهُمُ الْجَنَّةَ فِي عَافِيَةٍ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ خَلَقَ خَلْقاً ضَنَّ بِهِمْ عَنِ الْبَلَاءِ: خَلَقَهُمْ فِي عَافِيَةٍ، وَ أَحْيَاهُمْ فِي عَافِيَةٍ، وَ أَمَاتَهُمْ فِي عَافِيَةٍ، وَ أَدْخَلَهُمُ الْجَنَّةَ فِي عَافِيَةٍ».

.

ص: 283

206 . باب در بيان اينكه كفر ، با توبه ، عمل را باطل نمى گرداند

207 . باب در بيان كسانى كه از بلاء معافى و سالم اند

206 . باب در بيان اينكه كفر ، با توبه ، عمل را باطل نمى گرداند (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب و غير او ، از علا بن زرين ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه مؤمن باشد ، و در زمان ايمانش عمل خيرى را به جا آورد ، بعد از آن ، فتنه و آزمايش يا ضلالت و گمراهى به او برسد ، و به اين سبب كافر شود ، و بعد از كفر خويش توبه كند ، از برايش نوشته شود ، وحساب شود به هر خيرى كه آن را در زمان ايمانش عمل كرده ، و كفر ، آن را باطل نمى گرداند ، هر گاه بعد از كفر خويش توبه كند» .

207 . باب در بيان كسانى كه از بلاء معافى و سالم اند (2)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش و هر دو ، از ابن محبوب ، از ابو حمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل را مخصوصانى چندند كه نسبت به ايشان ، از بلاء و زحمت ، بخل و ضنّت مى كند (يعنى ايشان را از جميع آفات و بليّات محفوظ مى دارد ، و نمى گذارد كه بدى به ايشان برسد . پس ايشان را زنده مى دارد در عافيت ، و روزى مى دهد ايشان را در عافيت ، و مى ميراند ايشان را در عافيت ، و محشور مى گرداند ايشان را در عافيت ، و ساكن مى گرداند ايشان را در بهشت ، در عافيت» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل خلقى را آفريد كه نسبت به ايشان ، از بلاء ، بخل فرمود (به آن معنى كه مذكور شد) . ايشان را آفريد در عافيت ، و زنده داشت ايشان را در عافيت ، و ميرانيد ايشان را در عافيت ، و ايشان را داخل بهشت گردانيد ، در عافيت» .

.


1- . و در بعضى از نسخ كافى ، عبارتِ عنوان به وضع ديگر است ، و در بعضى ، باب ، بى عنوان است ، مانند چند باب پيش و بعد اين باب ، و ظاهر اين است كه آن درست تر باشد . (مترجم)
2- . و در بعضى از نسخ كافى چنين است كه ، باب : در بيان اينكه خدا را مخصوصانى چندند كه از بلا و زحمت محفوظند . (مترجم)

ص: 284

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ضَنَائِنَ مِنْ خَلْقِهِ: يَغْذُوهُمْ بِنِعْمَتِهِ، وَ يَحْبُوهُمْ بِعَافِيَتِهِ، وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ، تَمُرُّ بِهِمُ الْبَلَايَا وَ الْفِتَنُ لَا تَضُرُّهُمْ شَيْئاً».

208 _ بَابُ مَا رُفِعَ عَنِ الْأُمَّةِالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ مَرْوَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي أَرْبَعُ خِصَالٍ: خَطَؤُهَا، وَ نِسْيَانُهَا، وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ، وَ مَا لَمْ يُطِيقُوا؛ وَ ذلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ» . وَ قَوْلُهُ: «إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْاءِيمانِ» ».

.

ص: 285

208 . باب در بيان آنچه از اين امّت برداشته شده است

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و چند نفر از اصحاب ما ، از سهل بن زياد و هر دو ، از جعفر بن محمد ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل را مخصوصانى چندند از آفريدگانش ، كه ايشان را به نعمتخويش مى پروراند ، و عافيت خود را به ايشان عطا مى فرمايد ، و به رحمت خويش ايشان را داخل بهشت مى گرداند . بلاها و فتنه ها به ايشان مى گذرد ، و هيچ ضرر به ايشان نمى رساند» .

208 . باب در بيان آنچه از اين امّت برداشته شده است (1)حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از ابو داود مسترقّ روايت كرده است كه گفت : حديث كرد مرا عمرو بن مروان و گفت كه : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چهار خصلت از امّت من برداشته شده : يكى خطاى ايشان (يعنى امرى كه به غفلت از ايشان صادر شود بدون اراده يا با اراده غير آن) ، و ديگر ، فراموشى ايشان (كه از روى فراموشى حرامى را به فعل آورند ، يا واجبى را ترك كنند ، بى آنكه متذكّر حرمت يا وجوب آن باشند) ، و سيم ، آنچه بر آن اكراه شده باشند (كه كسى ايشان را بر آن جبر كرده باشد) ، و چهارم ، آنچه طاقت آن نداشته باشند . و اين است معنى قول خداى عز و جل : «رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا اِنْ نَسينا أَوْ أخَطَأْنا رَبَّنا وَلا تَحْمِلْ عَلَيْنا اِصْرا كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَلا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ» (2) ؛ يعنى : «اى پروردگار ما! مگير ما را به عقوبت ، اگر فراموش كنيم يا خطا نماييم . اى پروردگار ما! و بار مكن بر ما بار گران را ، چنان كه بار كرده اى آن را بر كسانى كه پيش از ما بوده اند . اى پروردگار ما! و بار مكن ما را آنچه هيچ طاقت و توانايى نيست از براى ما به آن چيز» (3) .(و حضرت صادق عليه السلام بعد از ذكر آيه اوّل كه دلالت مى كند بر سه چيز از آن چهار چيز ، كه عبارت است از غير اكراه ، فرموده است كه :) و قول آن جناب : «اِلّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئنٌ بِالْايِمانِ» (4) » و ترجمه آن گذشت .

.


1- . و در بعضى از نسخ كافى چنين است كه ، باب : در برداشته شدن خطا و مانند آن از اين امّت ، و مراد از برداشتن آن ، برداشتن مؤاخذه و عقاب است از آن؛ يعنى اگر كسى يكى از آنچه در اين باب مذكور است ، از او سر زند ، حق _ تعالى _ او را مؤاخذه و عقاب نفرمايد ، و بعضى از فقرات ، احتمال غير اين را دارد ، وليكن اجراى باب بر يك نسق ، منسق تر است . (مترجم)
2- . بقره، 286.
3- . و بعضى از مفسّران گفته اند كه : در شب معراج ، بعد از مكالماتى چند كه در ميان خدا و رسول صلى الله عليه و آله او اتّفاق افتاد ، پيغمبر به الهام حضرت ربّ العزّة ، به زبان امّت ، اين كلام ميمنت فرجام را به عرض ملك علّام رسانيد . و گفته اند كه : هر يك از اين كلام ، بر وجه خضوع و خشوع است و مجرّد دعا كردن ، كه محض عبادت است ، كه اگرچه ما اين دعا نكنيم ، حق _ تعالى _ ما را مؤاخذه بر نسيان و خطا و تكليف ما لا يطاق نفرمايد؛زيرا كه آن قبيح است ، و حق تعالى از اين مبرّا است . و در آيه ، سخن بسيار است كه بعضى از آنها را در غير اين كتاب ذكر كرده ام ، و اين مقام ، گنجايش ذكر بيش از اين ندارد . (مترجم)
4- . نحل، 106. جز كسى كه مجبور شود ، در حالى دلش به ايمان آرام و قرار دارد .

ص: 286

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ رَفَعَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وُضِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعُ خِصَالٍ: الْخَطَأُ، وَ النِّسْيَانُ، وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ، وَ مَا لَا يُطِيقُونَ، وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ، وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ، وَ الطِّيَرَةُ، وَ الْوَسْوَسَةُ فِي التَّفَكُّرِ فِي الْخَلْقِ، وَ الْحَسَدُ مَا لَمْ يُظْهِرْ بِلِسَانٍ أَوْ يَدٍ».

209 _ بَابُ أَنَّ الْاءِيمَانَ لَا يَضُرُّ مَعَهُ سَيِّئَةٌ، وَ الْكُفْرَ لَا يَنْفَعُ مَعَهُ حَسَنَةٌعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : هَلْ لِأَحَدٍ عَلى مَا عَمِلَ ثَوَابٌ عَلَى اللّهِ مَوْجُوبٌ إِلَا الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالَ:«لَا».

عَنْهُ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ مُوسى لِلْخَضِرِ عليهماالسلام: قَدْ تَحَرَّمْتُ بِصُحْبَتِكَ، فَأَوْصِنِي، قَالَ لَهُ: الْزَمْ مَا لَا يَضُرُّكَ مَعَهُ شَيْءٌ، كَمَا لَا يَنْفَعُكَ مَعَ غَيْرِهِ شَيْءٌ».

.

ص: 287

209 . باب در بيان اينكه هيچ گناهى با وجود ايمان زيان نرساند ، و هيچ ثوابى

حسين بن محمد ، از محمد بن احمد نهدى روايت كرده است كه آن را مرفوع ساخته ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا فرمود كه : نُه خصلت از امّت من برداشته شده است ، و آنها : خطا است و فراموشى ، و آنچه ندانند ، و آنچه نتوانند ، و آنچه به سوى آن ناچار شده باشند ، و آنچه بر آن اكراه شده باشند ، و طِيَره (و آن _ به كسر طاء و فتح ياء حطّى _ عبارت است از تأثّر نفس به فال هاى بد) ، و وسوسه در تفكّر در خلق (1) ، و نهم ، حسد است ، مادام كه ظاهر نشود به زبان يا به دست» .

209 . باب در بيان اينكه هيچ گناهى با وجود ايمان زيان نرساند، و هيچ ثوابى با وجود كفر نفع ندهدعلى بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از يعقوب بن شعيب روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه :آيا هيچ كسرا بر آنچه عمل كرده ، ثوابى بر خدا هست كه واجب شده باشد ، غير از مؤمنان؟ فرمود : «نه» .

از او ، از يونس ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«موسى به خضر عليهماالسلامفرمود كه : از صحبت و رفاقت تو محروم وبى نصيب گشتم؛ پس مرا وصيّت كن و بگو چه كار كنم؟ خضر گفت : دست برمدار از آنچه با وجود آن ، چيزى تو را ضرر نرساند ، چنان كه با غير آن ، چيزى تو را نفع نرساند» .

.


1- . يعنى در احوال خلق ، و گمان بد بردن به ايشان ، يا در مبدء خلق چيزها ، يا خلق اعمال بندگان ، و حكمت در خلق بعضى از شرور در عالم . (مترجم)

ص: 288

عَنْهُ، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ أَبِي أُمَيَّةَ يُوسُفَ بْنِ ثَابِتٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«لَا يَضُرُّ مَعَ الْاءِيمَانِ عَمَلٌ، وَ لَا يَنْفَعُ مَعَ الْكُفْرِ عَمَلٌ، أَ لَا تَرى أَنَّهُ قَالَ: «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَا أَن_َّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ» ، «وَ مَاتُوا وَ هُمْ كَافِرُونَ» ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ، عَنْ أَبِي أُمَيَّةَ يُوسُفَ بْنِ ثَابِتِ بْنِ أَبِي سَعْدَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ:«الْاءِيمَانُ لَا يَضُرُّ مَعَهُ عَمَلٌ، وَ كَذلِكَ الْكُفْرُ لَا يَنْفَعُ مَعَهُ عَمَلٌ».

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَارِدٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : حَدِيثٌ رُوِيَ لَنَا أَنَّكَ قُلْتَ: إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ؟ فَقَالَ:«قَدْ قُلْتُ ذلِكَ». قَالَ: قُلْتُ: وَ إِنْ زَنَوْا، أَوْ سَرَقُوا، أَوْ شَرِبُوا الْخَمْرَ؟ فَقَالَ لِي: « «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» ، وَ اللّهِ مَا أَنْصَفُونَا أَنْ نَكُونَ أُخِذْنَا بِالْعَمَلِ وَ وُضِعَ عَنْهُمْ، إِنَّمَا قُلْتُ: إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ مِنْ قَلِيلِ الْخَيْرِ وَ كَثِيرِهِ؛ فَإِنَّهُ يُقْبَلُ مِنْكَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام كَثِيراً مَا يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ، دِينَكُمْ دِينَكُمْ؛ فَإِنَّ السَّيِّئَةَ فِيهِ خَيْرٌ مِنَ الْحَسَنَةِ فِي غَيْرِهِ، وَ السَّيِّئَةُ فِيهِ تُغْفَرُ، وَ الْحَسَنَةُ فِي غَيْرِهِ لَا تُقْبَلُ».

.

ص: 289

از او ، از يونس ، از ابن بكير ، از ابو اميّه _ يعنى يوسف بن ثابت _ روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هيچ كارى با ايمان ضرر نمى رساند ، و هيچ عملى با كفر نفع نمى بخشد . آيا نمى بينى كه خداى _ تعالى _ فرموده است كه : «وَما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ اِلّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّه ِ» (1) وَرَسُولِهِ وَماتُوا وَهُمْ كافِرُونَ (2) ؛ يعنى : «وباز نداشت ايشان را از آنكه پذيرفته شود نفقه هاى ايشان ، مگر آنكه ايشان كافر شدند به خدا» و فرستاده او ، و مردند ، در حالتى كه ايشان كافر بودند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از ثعلبه ، از ابو اميّه يوسف بن ثابت بن ابى سعده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كهگفت : آن حضرت فرمود :«با ايمان ، عملى ضرر نمى رساند ، و همچنين با كفر ، عملى نفع ندارد» .

احمد بن محمد ، از حسين بن سعيد ، از آنكه او را ذكر كرده ، از عبيد بن زراره ، از محمد بن مارد روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : حديثى از براى ما روايت شده ، و آن ، اين است كه تو فرموده اى كه : چون شناختى؛ يعنى حق را ، (كه عبارت است از مذهب حق اثناعشرى) ، پس آنچه خواهى ، بكن . فرمود كه :«من اين را گفته ام» . راوى مى گويد كه : عرض كردم : و اگرچه زنا كنند يا دزدى كنند يا شراب بياشامند؟ فرمود : « «اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ» (3) . به خدا سوگند كه با ما انصاف نداده اند ، كه ما به كردار بد مأخوذ و معاقب باشيم ، و مؤاخذه و عقاب از ايشان برداشته شده باشد . جز اين نيست كه من گفتم كه : چون عارف شدى و حق را شناختى ، آنچه خواهى ، بكن ، از عمل خير؛ خواه اندك باشد ، و خواه بسيار ، كه از تو قبول مى شود» .

على بن ابراهيم ، از محمد بن ريّان بن صلت روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته است ، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام بسيارى از اوقات در خطبه خويش مى فرمود كه : اى گروه مردمان! دست از دين خود برمداريد ، و ملازم آن باشيد؛زيرا كه گناه در آن بهتر است از حسنه در غير آن ، و گناهِ در آن آمرزيده مى شود ، و حسنه در غير آن قبول نمى شود» .

.


1- . توبه ، 54 .
2- . و در قرآن ، در [آيه 54] سوره توبه ، «وَبِرَسُولِهِ» ، با زيادتى باء است ، و «وَماتُوا...» ، تا آخر ، در اين آيه نيست [بلكه در آيات ديگر است] . وظاهر اين است كه اين اشتباهى باشد از راوى ، و كاتب چنين اشتباهى نمى كند ، و اقتباس در اينجا ممكن نيست . (مترجم)
3- . بقره، 156.

ص: 290

هذَا آخِرُ كِتَابِ الْاءِيمَانِ وَ الْكُفْرِ، وَ الطَّاعَاتِ وَ الْمَعَاصِي مِنْ كِتَابِ الْكَافِي؛ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَحْدَهُ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ.

.

ص: 291

و اينك ، آخر كتاب ايمان و كفر و طاعات و معاصى است از كتاب مستطاب كافى ، كه اين كتاب ، ترجمه آن است . وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَحْدَهُ وَصَلَّى اللّه عَلى مُحَمَّد النَّبىِّ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَالمِنَّةُ اللّه ِ الَّذى وَفَّقَنى لِلإتْمامِ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلَى المَبْعُوثِ الَى الاَنامِ وَعَلَى النُّجُومِ المُشْرِقاتِ مِنْ عِتْرَتِهِ وَالحُجَجِ الواضِحاتِ مِنْ ذُرّيَّتِهِ ماطَلَعِتْ شَمْسُ النَّهارِ وَأورَقَتِ الاشجار .استدعا از برادران ايمانى و دوستان روحانى ، كه از اين ترجمه ، در نهايت آسانى مستفيض و بهره مند گردند ، در حال حيات يا بعد از ممات ، اين سالك باديه سرگردانى ، آنكه او را به دعاى خير از روى مرحمت ، ياد ، و به طلب مغفرت از حضرت ربّ العزّة ، شاد فرمايند .وكان الفراغ من ترجمة هذه النسخة (1) على يد مترجمها الاذلّ الاحقر ابن محمد حسن الاردكانى ، محمدعلى ، يوم الجمعة الثانى عشر من رجب المرجّب سنة سبع و ثلثين ومأتين بعد الالف (1237) من هجرة محمد صلى الله عليه و آله سيّد البشر صلى اللّه عليه و آله الطّيّبين الطّاهرين الميامين الغرر ما طلعت الشمس و اشرقت الدّنيا بنورها و ما اضآء القمر و لعنة اللّه على اعدائهم الغامرين فى لجج الكفر الى يوم المحشر .

.


1- . در نسخه ديگر چنين آمده است : على يد الاقل الخاطى الجانى ابن محمد على الاردكانى ، زين العابدين ، يوم السبت ، الثالث والعشرين من شهر جمادى الثانى ، سنة ثمان و ثلاثين ومأتين بعد الالف من هجرة محمد صلى الله عليه و آله (1238) .

ص: 292

. .

ص: 293

. .

ص: 294

( 6 ) كتاب دعا .

ص: 295

بسم اللّه الرحمن الرحيم مفتاح فلاحى كه ابواب جنان بلد الامين دين مبين را به واسطه آن توان گشود ، و مصباح نجاحى كه بيابان طور سينين قرب ربّ العالمين را به نور آن توان پيمود ، حمد معطى المسئلات (1) و ثناى مجيب الدّعواتى است كه دعا را عُدّه داعى ساخت ، و آدميان را به جُبّه راقيه (2) خطابِ «قُلْ ما يَعْبَأُ بِكُمْ رَبّى لَوْلا دُعآؤُكمْ» (3) نواخت . و صلوات زاكيات و تحيّات ناميات (4) ، نثار مرقد سيّد عالم كه خاصّه و خلاصه موجودات را شرف كائنات و مفخر سلسله بنى آدم است ، همايون و مضجع ميمون (5) پيغمبرى كه با معجزات باهرات كه اقوى و اكمل آنها قرآن مجيد است ، مبعوث گرديد ، و به آن ، رقم عجز و اعجاز را بر كلّ اوراق عراق و جميع صفحات حجاز كشيد . و نثار ضرائح (6) اولاد امجادش كه قرآن را قرين ، و عروة الوثقى دين ، و حبل المتينِ ايمان ، و جزو پيغمبر و حزب خداوند آسمان و زمينند . عترت اطهارى كه در باب آداب و حسن معاشرت ، هر يك يگانه دوران و مرآت العقول (7) خصال حميده ، و آيينه حقايق نماى افعال پسنديده ، و دستورالعمل عالميان اند .اما بعد ، چنين گويد ذرّه بى مقدار ، و خادم اخبار ائمّه اخيار ، تشنه لب باده فيض يزدانى ، محمدعلى بن محمد حسن الاردكانى ، «سُتِرَتْ جَرآئِرهُماء يَوْمَ تُبْلى سَرآئِرُهُما» (8) كه چون در مجلس بهشت آيين و محفل فلك تزيين شركا ، و عظمت مدار بندگان جلالت توامان ،نوّاب كامياب ، فلك جناب ، سپهر ركاب ، انجم سپاه ، گردون بارگاه ، مساعد دولت و معاضد ملّت ، جهان هنر و فرزانه خردپرور ، جم نژاد جم نشان ، و تاج بخش گيتى ستان ، داور عادل و دادگر شيردل ، صافى رأى خجسته روى و آدمى نهاد فرشته خوى ، ميمون طالع بلند اختر و مبارك عنصر همايون گوهر ، قطب دايره مكرمت و اقبال ، و مركز محيط جلالت و استقلال ، نهال برومند خيابان شوكت و بسالت (9) و سرو جويبار مروّت و عدالت ، نور حديقه سلطان سلاطين آفاق و نور حدقه ملاذ خواقين (10) به استحقاق ، سالك مسالك اصحاب ايقان و مالك ممالك قلوب ارباب عرفان ، مشيّد (11) قواعد ملّت و دين و مروّج قوانين ائمّه طاهرين ، آنكه زارع آمال همگنان از جداول (12) انامل (13) عطيّه اش خرّم و سيراب و از صفير عندليب خوش الحان خامه عدالت نگارش ، اندوه در خاطرها ناياب ، به آب تيغ آتش بار هيبتش ، غبار هواى فتنه فرو نشسته و به ضرب حسام صاعقه كردارِ معدلتش هر كسى از گفتار ناشايست لب فرو بسته ، سليمان نشانى كه طيور ارواح و وحوش ، قلوب ذوى ارتياح (14) در دام تسخير و اطاعتش در بند ، و هبوب رياح صبا و جنوب ، به امر علّام غيوب به تطبيب و تطهير ساحت رفعت و جلالتش خرسند ، به ذكر عطايش لب دريا ، تر زبان و به وصف سخايش دهان صدف دُر فشان ، مصداق : «شَجُو حُسّادُهُ وَغيْظَ عداهُأَنْ يَرى مُبْصِرٌ وَيَسْمَعَ وَاعٍ» ، (15) اعنى : مالك رقاب امم و شاهزاده افخم معظّم ، ملاذ نسلِ الاَكاسرة (16) و ملجاءَ نجلِ القَياصرة (17) ، فرمانْ فرماى با رفعت و اعتلاء ، شاهزاده محمد ولى ميرزا ، «ضَمَّنَ اللّه ُ خِيامَ دَوْلَتِه بِأَطْنابِ الْخُلُودِ وَزَيَّنَ سَريرَ وِلايَتِهِ بِدُرَرِ الْعِزِّ وَالسُّعُودِ» (18) ، داعى را به نوشتن كتابى ديگر امر فرمودند . و به امر اشرفِ والا زمام ، اختيار در اين باب ، در كف اين داعى قرار و استقرار يافت ، كه آن چه صلاح داند و به نظر قاصر رسد از احاديث ، جمع نموده ، كتاب سازد ، و به ترتيب دادن مجلّدى ديگر پردازد . و پيش از اين ، به امر اشرف والا ، از اوّل كتاب مستطاب اصول كافى تا آخر كتاب ايمان و كفر را ترجمه كرده ، سه كتاب ديگر از آن كه عبارت است از : كتاب دعا و كتاب قرآن و كتاب عشرت باقى مانده بود . به نظر فاتر چنين رسيد كه تتمّه را تمام كند؛ چرا كه ، ناتمام بودن آن ، موافقِ همّت بلند و مناسب عزيم ارجمند نوّاب اشرف والا نبود . و چون تمام خلق در امور معاش و معاد به دعا و قرآن و عترت احتياج دارند ، و بايد كه در همه احوال كه به آنها پناه برند ، آن را به كهف الورى مسمّى ساختم ، و به ترجمه نمودن آن به سياق سابق پرداختم ، مگر آنكه ترجمه دعاها را در اين كتاب در سطر زير آن نوشتم و به آخر نينداختم ، مگر نادرى؛ به جهت آنكه داعى در حين دعا و هنگام خواندن آن متذكّر معانى آنها باشد ، تا نفعش اعمّ و فائده اش اتمّ بوده باشد . اگر بعد از اتمام ، به عزّت و زينتِ قبول ، معزّز و مزيّن شود ، از فضلِ نمايان و لطفِ بى پايان عجب نباشد . و اكنون شروع در مقصود نموده ، به موقف عرض اقدس مى رساند كه : مؤلّف _ رضوان اللّه عليه _ بعد از تسميه فرمود كه : كتاب دعا ، و دعا _ به ضمّ دال _ ، در اصل لغت به معنى مطلقِ خواندن است و در اصطلاح ، طلب كردن شخص فرومايه است فِعْلى را از كسى كه بلندمرتبه و از او بالاتر باشد ، بر وجه فروتنى و زارى ، و آن چه در حاجت ، خدا را به آن مى خوانند ، و آن به طريق عقل و نقل ، مرغوب و مندوب و حسن و مستحسن است . امّا نقلاً ، به جهت آن چه در كتاب و سنّت واقع شده از آيات و اخبار كه بعضى از آنها در اين كتاب مذكور خواهد شد ، و امّا عقلاً ، به جهت آن چه عالم عابد و عارف زاهد ، شيخ احمد بن فهد حلّى رحمه الله ، در كتاب مستطاب عدّة الدّاعى ذكر فرموده ، از اينكه دفع ضرر از خود با قدرت بر آن و تمكّن از آن واجب است ، و حصول ضرر ، ضرورىّ الوقوع است از براى هر انسانى كه در دار دنيا باشد؛زيرا كه هر انسانى جدا نباشد از آن چه او را پريشان و عقلش را مشغول سازد و به او زيان رساند ، يا از داخل ، چون حصول عارضى كه مزاج او را فرو گيرد ، يا از خارج ، چون اذيّت ظالمى ، يا مكروه و ناخوشى كه از شريك يا همسايه به او رسد . و اگر بالفعل از همه خالى باشد ، هر آينه وقوعش را در آن تجويز مى كند و همچنين عاشق شدن و در آويختنش را به آن . و چگونه چنين نباشد ، و حال آنكه در خانه حوادثى است كه در هيچ زمانى قرار و استقرار ندارد . پس هيچ آدمى از دردهاى سخت و مصيبت هاى آن جدا نباشد ، يا بالفعل يا بالقوه . پس ضرر آن يا حاصل است كه وقوع دارد يا متوقّع الحصول است ، و ازاله هر يك از اين دو امر با قدرت بر آن واجب است . و دعا است كه اين را تحصيل مى كند و آن مقدور است . پس رفتن به سوى آن واجب باشد . و اميرالمؤمنين و سيّد الوصيّين _ صلوات اللّه عليه _ بر اين معنى تنبيه نموده در آنجا كه فرموده : هيچ مبتلايى و هر چند كه بلاء و زحمتش بسيار باشد ، سزاوارتر نيست به دعا كردن از آن بى آفتى كه از بلاء ايمن نباشد . و از اين حديث احتياج هر كسى به دعا ظاهر شد؛ خواه عافيت داشته باشد و خواه مبتلا باشد . و فائده اش رفع بلاى حاصل و دفع شرىّ است كه نازل باشد ، يا جلب نفعى مقصود ، يا ثابت داشتن خير موجود و دوام آن است ، يا منعش از زوال؛ زيرا كه ، حضرات معصومين عليهم السلام آن را وصف فرموده اند به سلاح بودن . و سلاح از جمله آنها است كه به واسطه آن استجلاب نفع مى شود و به آن استدفاع ضرر مى شود ، و از براى همين آن را سپر نيز ناميده اند . و سپر ، آلت پوششى است كه به واسطه آن خود را از ناخوشى ها نگاه مى دارند . و بعد از ذكر بعضى از اخبار در باب سلاح و سپر بودن آن و اينكه بلاى نازل و غير نازل را دفع مى كند ، مى گويد كه : پس به اين احاديث و آن چه در معنى اينها باشد . و آن بسيار است كه ما به جهت حذر كردن از طول دادن ، ايراد ننموديم . ظنِّ دفع ضرر؛ بلكه علم ، صحيح و درست شد به جهت صحّت خبر كسى كه راستگو است و دروغ نمى گويد» . تا اينجا ترجمه كلام ابن فهد است كه نقل شد ، و ظاهر آن خالى از ناخوشى و بحثى نيست كه اين موضع مقام بيان آن نيست . و دعا بر چهار قسم است : اوّل آن چه متعلّق است به تحميد و تمجيد و تسبيح و تعليل . دويم آن چه متعلّق است به طلب خير دنيا و رفع مكاره آن . سيم آن چه متعلّق است به طلب خير آخرت و توفيق خوبى هاى آن . چهارم آن چه متعلّق است به دو چيز يا سه چيز يا همه اينها .

.


1- . يعنى عطا كننده خواسته ها .
2- . جبّه ، ردا و بالا پوش است و راقيه يعنى گرانقدر .
3- . . فرقان، 77. يعنى : بگو اگر دعاى شما نبود ، خداى من به شما توجهى نمى كرد .
4- . يعنى درودهاى پاك و سلام هاى فزاينده .
5- . يعنى آرامگاه خجسته .
6- . جمع ضريح .
7- . مرآت يعنى آئينه .
8- . يعنى : خداوند گناهان آن دو را در روزى كه باطن آن دو آشكار مى شود ، بيامرزد .
9- . بسالت ، يعنى شجاعت و دلاورى .
10- . خواقين ، جمع خاقان ، به معناى پادشاه تركان و چين است .
11- . مشيّد ، يعنى استوار كننده .
12- . جداول ، جمع جدول ، به معناى جوى هاى هدايت كننده آب است .
13- . انامل ، جمع انمله ، به معناى انگشتان است .
14- . ارتياح به معناى شادمانى است ، و ذوى ارتياح ، يعنى افراد شادمان .
15- . اين بيتى از شعر بخترى در مدح خليفه ، المعتز بالله ، بوده و معنايش اين است : حاسدانش اندوهگين و دشمنانش خشمگين از جلوه گرى و آوازه او .
16- . جمع كسرى ، لقب پادشاهان فارس .
17- . جمع قيصر ، لقب پادشاهان روم .
18- . يعنى : خداوند خيمه سلطنتش را با طناب هاى جاويدان ببندد ، وتخت ولايتش را به مرواريدهاى عزّت و سعادت بيارايد .

ص: 296

. .

ص: 297

. .

ص: 298

[ 6 ] كِتَابُ الدُّعَاءِ1 _ بَابُ فَضْلِ الدُّعَاءِ وَ الْحَثِّ عَلَيْهِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ» » قَالَ: «هُوَ الدُّعَاءُ، وَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الدُّعَاءُ». قُلْتُ: «إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ» ؟ قَالَ: «الْأَوَّاهُ هُوَ الدَّعَّاءُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ وَ ابْنِ مَحْبُوبٍ جَمِيعاً، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أَيُّ الْعِبَادَةِ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ:«مَا مِنْ شَيْءٍ أَفْضَلَ عِنْدَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ وَ يُطْلَبَ مِمَّا عِنْدَهُ، وَ مَا أَحَدٌ أَبْغَضَ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِمَّنْ يَسْتَكْبِرُ عَنْ عِبَادَتِهِ، وَ لَا يَسْأَلُ مَا عِنْدَهُ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ مُيَسِّرِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ لِي:«يَا مُيَسِّرُ، ادْعُ، وَ لَا تَقُلْ: إِنَّ الْأَمْرَ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ؛ إِنَّ عِنْدَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَنْزِلَةً لَا تُنَالُ إِلَا بِمَسْأَلَةٍ، وَ لَوْ أَنَّ عَبْداً سَدَّ فَاهُ وَ لَمْ يَسْأَلْ، لَمْ يُعْطَ شَيْئاً؛ فَسَلْ تُعْطَ. يَا مُيَسِّرُ، إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ بَابٍ يُقْرَعُ إِلَا يُوشِكُ أَنْ يُفْتَحَ لِصَاحِبِهِ».

.

ص: 299

[6] كتاب دع_ا

1 . باب فضيلت دعا و ترغيب و برانگيختن مردم بر آن

[ 6 ] كتاب دعا1 . باب فضيلت دعا و ترغيب و برانگيختن مردم بر آنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل مى فرمايد كه : «اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَهنَّمَ داخِرينَ» (1) ؛ يعنى : به درستى كه آن كسانى كه تكبّر و سركشى مى كنند از پرستش من ، زود باشد كه درآيند يا درآورده شوند در دوزخ ، در حالتى كه خوار و بى مقدار باشند» . و حضرت فرمود كه : «مراد از پرستش ، دعا است . و بهترين عبادت دعا است» . عرض كردم : «اِنَّ اِبْراهيمَ لَاَوّاهٌ حَليمٌ» (2) . حضرت فرمود كه : «اوّاه آن است كه بسيار دعا مى كند» . (و در ترجمه آيه گفته اند كه : «به درستى كه ابراهيم بسيار آه كننده بود و بردبار» . و اين كنايه است از رقّت قلب و كثرت ترحّم و فرط شفقّت او بر آذر كه پدرِ مادر آن حضرت بود بنا بر اظهر) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن اسماعيل و ابن محبوب هر دو ، از حنّان بن سدير ، از پدرش روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : كدام عبادت بهتر و فضيلتش بيشتر است؟ فرمود كه :«هيچ چيز در نزد خداى _ تعالى _ بهتر نيست از آنكه از او سؤال شود و طلب شود از آن چه در نزد او است ، و هيچ كس به سوى خدا دشمن تر نيست از كسى كه تكبّر و سركشى كند از عبادت آن جناب (يعنى دعا) ، و سؤال نكند آن چه را كه در نزد او است .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان ، از ميسّر بن عبدالعزيز ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : حضرت به من فرمود كه :«اى ميسّر! دعا بكن و مگو كه امر مفروغ منه است (يعنى فراغ از آن حاصل شده و هر چه مقدّر شده ، مى شود) . به درستى كه در نزد خدا منزله و مرتبه بزرگى است كه به آن نمى توان رسيد ، مگر به مسئلت و دعا . و اگر بنده اى دهان خود را ببندد و از خدا سؤال نكند ، چيزى به او عطا نشود ، پس سؤال كن تا عطا شود . اى ميسّر! به درستى كه هيچ درى نيست كه كوبيده شود ، مگر آنكه نزديك است كه از براى صاحب آن گشوده شود» .

.


1- . غافر، 60.
2- . توبه، 114.

ص: 300

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْخَشَّابِ، عَنِ ابْنِ بَقَّاحٍ، عَنْ مُعَاذٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ لَمْ يَسْأَلِ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْ فَضْلِهِ ، افْتَقَرَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«ادْعُ، وَ لَا تَقُلْ: قَدْ فُرِغَ مِنَ الْأَمْرِ؛ فَإِنَّ الدُّعَاءَ هُوَ الْعِبَادَةُ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ» وَ قَالَ: «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ» ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«عَلَيْكُمْ بِالدُّعَاءِ؛ فَإِنَّكُمْ لَا تَقَرَّبُونَ بِمِثْلِهِ، وَ لَا تَتْرُكُوا صَغِيرَةً لِصِغَرِهَا أَنْ تَدْعُوا بِهَا؛ إِنَّ صَاحِبَ الصِّغَارِ هُوَ صَاحِبُ الْكِبَارِ».

.

ص: 301

حميد بن زياد ، از خشّاب ، از ابن بقّاح ، از معاذ ، از عمرو بن جميع ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه خداى _ تعالى _ را از فضلش سؤال نكند ، فقير و محتاج شود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«دعا بكن و مگو كه از امر فراغ حاصل شده و هر چه مقدّر شده خواهد شد؛زيرا كه دعا عبادت است . و به درستى كه خداى _ تعالى _ مى فرمايد كه : «اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَهنَّمَ داخِرينَ» (1) و فرموده است كه : «أُدْعُونى أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (2) ؛ يعنى : بخوانيد مرا تا شما را اجابت نمايم» (و دعاى شما را استجاب گردانم ، و آن چه سؤال كرده ايد به شما عطا فرمايم) .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجّبار ، از ابن ابى نجران ، از سيف تمّار روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«بر شما باد كه دعا كنيد؛زيرا كه شما تقرّب نمى جوييد به چيزى مثل دعا . و ترك مكنيد حاجت كوچكى را به جهت كوچكى آن ، كه به سبب آن دعا كنيد (يعنى دعا كردن را براى چيزى كه خرد باشد وا مگذاريد براى خردى آن)؛ زيرا كه صاحب حاجت هاى خرد ، همان صاحب حاجت هاى بزرگ است» (يعنى بزرگ و كوچكِ همه حاجت ها به دست قدرت خدا است . پس چنان كه كسى غير از آن جناب بر برآوردن حاجت هاى بزرگ قدرت ندارد ، همچنين غير از او كسى بر روا كردن حاجت هاى كوچك مُكنت ندارد) .

.


1- . غافر، 60.
2- . غافر، 60.

ص: 302

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ رَجُلٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«الدُّعَاءُ هُوَ الْعِبَادَةُ الَّتِي قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِى» الْايَةَ، ادْعُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ لَا تَقُلْ: إِنَّ الْأَمْرَ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ». قَالَ زُرَارَةُ: إِنَّمَا يَعْنِي لَا يَمْنَعْكَ إِيمَانُكَ بِالْقَضَاءِ وَ الْقَدَرِ أَنْ تُبَالِغَ بِالدُّعَاءِ وَ تَجْتَهِدَ فِيهِ، أَوْ كَمَا قَالَ.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَحَبُّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي الْأَرْضِ الدُّعَاءُ، وَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعَفَافُ». قَالَ : «وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام رَجُلاً دَعَّاءً».

2 _ بَابُ أَنَّ الدُّعَاءَ سِلَاحُ الْمُؤْمِنِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الدُّعَاءُ سِلَاحُ الْمُؤْمِنِ، وَ عَمُودُ الدِّينِ، وَ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ».

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : الدُّعَاءُ مَفَاتِيحُ النَّجَاحِ وَ مَقَالِيدُ الْفَلَاحِ، وَ خَيْرُ الدُّعَاءِ مَا صَدَرَ عَنْ صَدْرٍ نَقِيٍّ وَ قَلْبٍ تَقِيٍّ ، وَ فِي الْمُنَاجَاةِ سَبَبُ النَّجَاةِ، وَ بِالْاءِخْلَاصِ يَكُونُ الْخَلَاصُ، فَإِذَا اشْتَدَّ الْفَزَعُ فَإِلَى اللّهِ الْمَفْزَعُ» .

.

ص: 303

2 . باب در بيان اينكه دعا سلاح مؤمن است

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از نضر بن سويد ، از قاسم بن سليمان ، از عبيد بن زراره ، از پدرش ، از مردى كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«دعا همان عبادتى است كه خداى _ تعالى _ فرموده است كه : «اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ» تا آخر آيه . خداى _ تعالى _ را بخوان و مگو كه از امر فراغ حاصل شده و آن چه مقدّر شده خواهد شد» . زراره مى گويد : جز اين نيست كه مقصود حضرت اين است كه ، ايمانت به قضا و قدر خدا تو را منع نكند از آنكه در دعا مبالغه كنى و در آن بسيار سعى و كوشش نمايى و جدّ و جهد را به عمل آورى . يا زراره مانند اين كلام ، كلامى گفت (يعنى آن چه از زراره نقل شد ، يا عبارت او است ، يا مثل عبارت او است در اصل معنى) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : دوست ترين اعمال به سوى خداى _ تعالى _ در زمين دعا است ، و بهترين عبادت ها عفّت است» (يعنى نگاه داشتن فرج و شكم از آن چه حرام باشد) . و فرمود كه : «حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مردى بود كه بسيار دعا مى كرد» .

2 . باب در بيان اينكه دعا سلاح مؤمن است (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از فضالة بن ايّوب ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : دعا حربه مؤمن است و عمود (2) دين و نور آسمان ها و زمين» .

و به همين اسناد روايت است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : دعا كليدهاى فيروزى است به مطالب دنيويّه و كليدهاى خزائن رستگارى به سعادت اخرويّه . و بهترين دعاها دعايى است كه از سينه پاكيزه و دل پرهيزگار صادر شده باشد ، و در مناجات با قاضى الحاجات سبب نجات است ، و با اخلاص كه عبادت بى ريا است خلاصى از عذاب دست به هم مى دهد پس چون ترس و فزع سخت شود ، به سوى خدا پناه بايد برد» .

.


1- . و سلاح _ به كسر سين _ ، آلت جنگ و كارزار است ، چون نيزه و تير و سپر و شمشير . (مترجم)
2- . و عمود _ به فتح عين و ضمّ ميم _ ، ستون است و چوب خيمه كه آن را ديرك گويند . (مترجم)

ص: 304

وَ بِإِسْنَادِهِ، قَالَ:«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أَ لَا أَدُلُّكُمْ عَلى سِلَاحٍ يُنْجِيكُمْ مِنْ أَعْدَائِكُمْ، وَ يُدِرُّ أَرْزَاقَكُمْ؟ قَالُوا: بَلى، قَالَ: تَدْعُونَ رَبَّكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ؛ فَإِنَّ سِلَاحَ الْمُؤْمِنِ الدُّعَاءُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : الدُّعَاءُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ، وَ مَتى تُكْثِرْ قَرْعَ الْبَابِ يُفْتَحْ لَكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ:«عَلَيْكُمْ بِسِلَاحِ الْأَنْبِيَاءِ» فَقِيلَ: وَ مَا سِلَاحُ الْأَنْبِيَاءِ؟ قَالَ: «الدُّعَاءُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْبَجَلِيِّ ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الدُّعَاءَ أَنْفَذُ مِنَ السِّنَانِ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الدُّعَاءُ أَنْفَذُ مِنَ السِّنَانِ الْحَدِيدِ».

3 _ بَابُ أَنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ الْقَضَاءَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«إِنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ الْقَضَاءَ ، يَنْقُضُهُ كَمَا يُنْقَضُ السِّلْكُ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ مَا قَدْ قُدِّرَ وَ مَا لَمْ يُقَدَّرْ» قُلْتُ: وَمَا قَدْ قُدِّرَ عَرَفْتُهُ، فَمَا لَمْ يُقَدَّرْ؟ قَالَ: «حَتّى لَا يَكُونَ».

.

ص: 305

3 . باب در بيان اينكه دعا ، بلا و قضا را ردّ مى كند

و به اسناد خويش روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : آيا نمى خواهيد شما را دلالت كنم به حربه اى كه شما را از دشمنان خويش نجات دهد ، و روزى هاى شما را فراوان و پيوسته آن را بر شما روان گرداند؟ صحابه عرض كردند : بلى ، مى خواهيم . فرمود كه : پروردگار خود را در شب و روز مى خوانيد و دعا مى كنيد . پس به درستى كه حربه مؤمن دعا است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : دعا سپر مؤمن است . و در هر زمان كه درى را بسيار بكوبى ، از برايت گشوده مى شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از بعضى اصحاب ما ، از حضرت امام رضا عليه السلام كه به اصحاب خويش مى فرمود :«بر شما باد به حربه پيغمبران» . پس به آن حضرت عرض شد كه : حربه پيغمبران چيست؟ فرمود كه : «دعا» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره ، از ابوسعيد بجلى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه دعا از سنان نيزه و سر آن فرو رونده تر و كارگرتر است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«دعا از سنان نيزه تيز فرو رونده تر است» .

3 . باب در بيان اينكه دعا ، بلا و قضا را ردّ مى كندعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حمّاد بن عثمان روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«به درستى كه دعا قضا را ردّ مى كند و تاب آن را باز مى دهد ، چنان كه رشته تاب باز داده مى شود ، و حال آنكه آن قضا تافته شده باشد ، تافتنى به غايت» .

از او ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از عمر بن يزيد روايت است كه گفت : شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه دعا رد مى كند آن چه را كه مقدّر شده و آن چه را كه مقدّر نشده» . عرض كردم كه : آن چه مقدّر شده ، آن را شناخته و معنى آن را دانسته ام ، پس بيان فرما كه آن چه مقدّر نشده چيست؟ فرمود كه : «چنان مى شود كه بعد از اين نباشد و مقدّر نشود» .

.

ص: 306

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ بِسْطَامَ الزَّيَّاتِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ الْقَضَاءَ وَ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي هَمَّامٍ إِسْمَاعِيلَ بْنِ هَمَّامٍ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام: إِنَّ الدُّعَاءَ وَ الْبَلَاءَ لَيَتَرَافَقَانِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ إِنَّ الدُّعَاءَ لَيَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام يَقُولُ: الدُّعَاءُ يَدْفَعُ الْبَلَاءَ النَّازِلَ وَ مَا لَمْ يَنْزِلْ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ لِي :«أَ لَا أَدُلُّكَ عَلى شَيْءٍ لَمْ يَسْتَثْنِ فِيهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟» قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «الدُّعَاءُ يَرُدُّ الْقَضَاءَ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً» وَ ضَمَّ أَصَابِعَهُ.

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«الدُّعَاءُ يَرُدُّ الْقَضَاءَ بَعْدَ مَا أُبْرِمَ إِبْرَاماً، فَأَكْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ، فَإِنَّهُ مِفْتَاحُ كُلِّ رَحْمَةٍ، وَ نَجَاحُ كُلِّ حَاجَةٍ، وَ لَا يُنَالُ مَا عِنْدَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَا بِالدُّعَاءِ؛ وَ إِنَّهُ لَيْسَ بَابٌ يُكْثَرُ قَرْعُهُ إِلَا يُوشِكُ أَنْ يُفْتَحَ لِصَاحِبِهِ».

.

ص: 307

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان ، از بسطام زيّات ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه دعا قضا را رد مى كند ، و حال آنكه آن قضا از آسمان فرود آمده و محكم گرديده ، محكم گشتنى به غايت» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن عيسى ، از ابوهمام اسماعيل بن همام ، از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حضرت على بن الحسين عليهماالسلام فرمود : به درستى كه دعا و بلا با هم يار مى باشند و همراهى مى كنند تا روز قيامت؛زيرا كه دعا بلا را رد مى كند ، و حال آنكه بلا محكم گشته باشد ، محكم گرديدنى به غايت» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از حسن بن على وشّاء ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود :«حضرت على بن الحسين عليهماالسلام مى فرمود كه : دعا بلاى نازل و آن چه را كه نازل نشده ، همه را دفع مى كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : حضرت به من فرمود كه :«آيا نمى خواهى كه تو را دلالت كنم بر چيزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن استثنا نفرمود» (يعنى در باب آن انشاء اللّه نگفت؟ و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه در آن چيز ، كسى يا حالى را بيرون نكرد؟) زراره مى گويد كه : عرض كردم : بلى ، مى خواهم . فرمود كه : «دعا قضا را رد مى كند ، و حال آنكه محكم شده باشد ، محكم شدنى سخت» . و حضرت انگشتان خود را فراهم آورد و به هم ضم كرد .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«دعا قضا را رد مى كند ، بعد از آنكه به غايت محكم شده باشد . پس بسيار دعا كنيد؛زيرا كه دعا كليد هر رحمتى و موجب فيروزى به هر حاجتى است . و به آن چه در نزد خداى _ تعالى _ است نمى توان رسيد ، مگر به دعا . و به درستى كه هيچ درى نيست كه كوبيدن آن بسيار شود ، مگر آنكه نزديك است كه از براى صاحبش گشوده شود» .

.

ص: 308

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي وَلَادٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام :«عَلَيْكُمْ بِالدُّعَاءِ؛ فَإِنَّ الدُّعَاءَ لِلّهِ وَ الطَّلَبَ إِلَى اللّهِ يَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ قَدْ قُدِّرَ وَ قُضِيَ وَ لَمْ يَبْقَ إِلَا إِمْضَاؤُهُ، فَإِذَا دُعِيَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ سُئِلَ صَرْفَ الْبَلَاءِ صَرَفَهُ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَيَدْفَعُ بِالدُّعَاءِ الْأَمْرَ الَّذِي عَلِمَهُ أَنْ يُدْعى لَهُ فَيَسْتَجِيبُ، وَ لَوْ لَا مَا وُفِّقَ الْعَبْدُ مِنْ ذلِكَ الدُّعَاءِ، لَأَصَابَهُ مِنْهُ مَا يَجُثُّهُ مِنْ جَدِيدِالْأَرْضِ».

4 _ بَابُ أَنَّ الدُّعَاءَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ عَلَاءِ بْنِ كَامِلٍ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«عَلَيْكَ بِالدُّعَاءِ؛ فَإِنَّهُ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ».

5 _ بَابُ أَنَّ مَنْ دَعَا اسْتُجِيبَ لَهُمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الدُّعَاءُ كَهْفُ الْاءِجَابَةِ، كَمَا أَنَّ السَّحَابَ كَهْفُ الْمَطَرِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا أَبْرَزَ عَبْدٌ يَدَهُ إِلَى اللّهِ الْعَزِيزِ الْجَبَّارِ إِلَا اسْتَحْيَا اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ يَرُدَّهَا صِفْراً حَتّى يَجْعَلَ فِيهَا مِنْ فَضْلِ رَحْمَتِهِ مَا يَشَاءُ، فَإِذَا دَعَا أَحَدُكُمْ فَلَا يَرُدَّ يَدَهُ حَتّى يَمْسَحَ عَلى وَجْهِهِ وَ رَأْسِهِ».

.

ص: 309

4 . باب در بيان اينكه دعا شفا است از هر دردى

5 . باب در بيان اينكه هر كه دعا كند ، از برايش مستجاب شود

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از ابوولّاد روايت كرده است كه گفت : ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود :«بر شما باد به دعا؛زيرا كه خدا را خواندن و به سوى خدا طلب كردن ، بلا را رد مى كند ، و حال آنكه مقدّر و قضا شده باشد ، و چيزى غير از امضا و اجراى آن باقى نمانده باشد . پس چون خداى _ تعالى _ خوانده شود و از او سؤال شود كه آن بلا را بگرداند ، آن را مى گرداند» .

حسين بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته ، از اسحاق بن عمّار كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه خداى _ تعالى _ به دعا دفع مى كند امرى را كه آن را چنان دانسته كه از براى آن دعا مى شود ، پس مستجاب مى كند . و اگر آن چه بنده به آن توفيق داده شد از اين دعا نمى بود ، هر آينه از آن امر به او مى رسيد آن چه او را از روى زمين بركَند و ريشه او را برآورد» .

4 . باب در بيان اينكه دعا شفا است از هر دردىعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از اسباط ابن سالم ، از علاء بن كامل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود :«بر تو باد به دعا؛ زيرا كه آن شفا است از هر دردى» .

5 . باب در بيان اينكه هر كه دعا كند ، از برايش مستجاب شودمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن على ، از عبداللّه بن ميمون قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«دعا پناه اجابت است ، چنان كه ابر پناه باران است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هيچ بنده اى دست خود را ظاهر نساخته و به سوى خداى عزيز جبّار برنداشته ، مگر آنكه خداى _ تعالى _ شرم فرموده كه آن را خالى برگرداند ، تا آنكه از فضل و رحمت خويش در آن قرار دهد آن چه را كه خواسته باشد . پس چون يكى از شما دعا كند ، بايد كه دست خود را برنگرداند ، تا آنكه آن را بر رو و سر خود بمالد» .

.

ص: 310

6 _ بَابُ إِلْهَامِ الدُّعَاءِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«هَلْ تَعْرِفُونَ طُولَ الْبَلَاءِ مِنْ قِصَرِهِ؟» قُلْنَا: لَا، قَالَ: «إِذَا أُلْهِمَ أَحَدُكُمُ الدُّعَاءَ عِنْدَ الْبَلَاءِ، فَاعْلَمُوا أَنَّ الْبَلَاءَ قَصِيرٌ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي وَلَادٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام :«مَا مِنْ بَلَاءٍ يَنْزِلُ عَلى عَبْدٍ مُؤْمِنٍ فَيُلْهِمُهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الدُّعَاءَ، إِلَا كَانَ كَشْفُ ذلِكَ الْبَلَاءِ وَشِيكاً؛ وَ مَا مِنْ بَلَاءٍ يَنْزِلُ عَلى عَبْدٍ مُؤْمِنٍ فَيُمْسِكُ عَنِ الدُّعَاءِ، إِلَا كَانَ ذلِكَ الْبَلَاءُ طَوِيلاً، فَإِذَا نَزَلَ الْبَلَاءُ فَعَلَيْكُمْ بِالدُّعَاءِ وَ التَّضَرُّعِ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».

7 _ بَابُ التَّقَدُّمِ فِي الدُّعَاءِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ تَقَدَّمَ فِي الدُّعَاءِ اسْتُجِيبَ لَهُ إِذَا نَزَلَ بِهِ الْبَلَاءُ، وَ قِيلَ: صَوْتٌ مَعْرُوفٌ، وَ لَمْ يُحْجَبْ عَنِ السَّمَاءِ؛ وَ مَنْ لَمْ يَتَقَدَّمْ فِي الدُّعَاءِ لَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ إِذَا نَزَلَ بِهِ الْبَلَاءُ، وَ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ: إِنَّ ذَا الصَّوْتَ لَا نَعْرِفُهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَنْبَسَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ تَخَوَّفَ بَلَاءً يُصِيبُهُ فَتَقَدَّمَ فِيهِ بِالدُّعَاءِ، لَمْ يُرِهِ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ذلِكَ الْبَلَاءَ أَبَداً».

.

ص: 311

6 . باب الهام دعا

7 . باب تقدّم و پيشى گرفتن در دعا

6 . باب الهام دعا (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«آيا درازى بلا را از كوتاهى آن مى شناسيد و مى دانيد كه نشانه كوتاه و دراز آن چه چيز است؟» عرض كرديم : نه . فرمود كه : «چون يكى از شما در نزد بلا به دعا ملهم شود ، پس بدانيد كه آن بلا كوتاه است و زود تمام مى شود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از ابوولّاد روايت كرده است كه گفت : ابوالحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود كه :«هيچ بلايى نيست كه بر بنده مؤمنى فرود آيد ، پس خداى _ تعالى _ دعا را به او الهام فرمايد ، مگر آنكه زايل شدن آن بلا نزديك باشد و به زودى برطرف شود . و هيچ بلايى نيست كه بر بنده مؤمنى فرود آيد ، پس آن بنده از دعا باز ايستد ، مگر آنكه آن بلا طولانى و زمانش دراز باشد . پس چون بلا فرو آيد ، بر شما باد به دعا و تضرّع و زارى به سوى خداى _ تعالى _ » .

7 . باب تقدّم و پيشى گرفتن در دعامحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه در دعا پيشى گيرد (يعنى پيش از نزول بلا پيوسته دعا كند) ، چون بلا بر او نازل شود ، دعايش مستجاب گردد و گفته شود كه : اين آوازى است شناخته شده و آشنا ، و آن آواز و دعا از آسمان ممنوع و محجوب نشود؛ بلكه در آن بالا رود . و هر كه در دعا پيشى نگيرد ، چون بلا بر او فرود آيد ، دعايش مستجاب نگردد و فرشتگان گويند : به درستى كه ما اين آواز را نمى شناسيم» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ابن سنان ، از عيينه يا عنبسه _ بنابر اختلاف نسخ كافى _ ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه ترسد كه بلايى به او برسد ، پس در باب آن به دعا پيشى گيرد ، خداى _ تعالى _ هرگز آن بلا را به او ننمايد» .

.


1- . و الهام _ به كسر همزه و سكون لام _ ، در دل انداختن و فهمانيدن باشد عموما ، و آن چه در دل افكندن خداى _ تعالى _ باشد خصوصا . و مراد از آن در اين مقام ، معنى دويم است . (مترجم)

ص: 312

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الدُّعَاءَ فِي الرَّخَاءِ يَسْتَخْرِجُ الْحَوَائِجَ فِي الْبَلَاءِ».

عَنْهُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُسْتَجَابَ لَهُ فِي الشِّدَّةِ، فَلْيُكْثِرِ الدُّعَاءَ فِي الرَّخَاءِ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ يَحْيى، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ عَوَّاضٍ الطَّائِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ جَدِّي يَقُولُ: تَقَدَّمُوا فِي الدُّعَاءِ؛ فَإِنَّ الْعَبْدَ إِذَا كَانَ دَعَّاءً فَنَزَلَ بِهِ الْبَلَاءُ فَدَعَا، قِيلَ: صَوْتٌ مَعْرُوفٌ؛ وَ إِذَا لَمْ يَكُنْ دَعَّاءً فَنَزَلَ بِهِ بَلَاءٌ فَدَعَا ، قِيلَ: أَيْنَ كُنْتَ قَبْلَ الْيَوْمِ؟».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام، قَالَ:«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاميَقُولُ: الدُّعَاءُ بَعْدَ مَا يَنْزِلُ الْبَلَاءُ لَا يُنْتَفَعُ بِهِ».

8 _ بَابُ الْيَقِينِ فِي الدُّعَاءِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ سُلَيْمٍ الْفَرَّاءِ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا دَعَوْتَ، فَظُنَّ أَنَّ حَاجَتَكَ بِالْبَابِ».

9 _ بَابُ الْاءِقْبَالِ عَلَى الدُّعَاءِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ عَمْرٍو، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَا يَسْتَجِيبُ دُعَاءً بِظَهْرِ قَلْبٍ سَاهٍ، فَإِذَا دَعَوْتَ فَأَقْبِلْ بِقَلْبِكَ، ثُمَّ اسْتَيْقِنْ بِالْاءِجَابَةِ».

.

ص: 313

8 . باب يقين در دعا

9 . باب رو آوردن به دعا

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از منصور بن يونس ، از هارون بن خارجه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه دعا در هنگام وسعت و رخا ، باعث بيرون آوردن حاجت ها است در وقت بلا» .

از او ، از عثمان بن عيسى ، از سماعة روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«هر كه او را شاد مى گرداند كه در حالت سختى و شدّت دعايش مستجاب شود ، بايد كه در هنگام سستى[=آرامش] و وسعت ، بسيار دعا كند» .

از او ، از پدرش ، از عبداللّه بن يحيى ، از مردى ، از عبدالحميد عوّاض طايى ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«جدّم مى فرمود كه : در دعا پيشى گيريد؛زيرا كه بنده چون بسيار دعاكننده باشد ، پس بلا بر او فرود آيد و دعا كند ، گفته مى شود كه : آوازى است معروف و آشنا . و چون بسيار دعاكننده نباشد و بلا بر او فرود آيد ، پس دعا كند ، گفته مى شود كه : پيش از امروز در كجا بودى؟» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از آنكه او را حديث كرده ، از امام موسى كاظم عليه السلام ، از پدرش روايت كرده است كه فرمود :«حضرت على بن الحسين عليهماالسلاممى فرمود كه : دعا بعد از آنكه بلا فرود آيد ، به آن انتفاع نمى توان جست» .

8 . باب يقين در دعاعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از سليم فراء ، از آنكه او را حديث كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون دعا كنى ، گمان كن و چنان بدان كه حاجتت به در خانه و منزل تو است» .

9 . باب رو آوردن به دعاعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از سيف بن عميره ، از سليمان بن عمرو روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خداى _ تعالى _ مستجاب نمى فرمايد دعايى را كه با دل غافل و فراموش كار باشد . پس چون دعا كنى ، به دل خويش رو به خدا آور ، پس يقين كن به اجابت دعا» .

.

ص: 314

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ: لَا يَقْبَلُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ دُعَاءَ قَلْبٍ لَاهٍ، وَ كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقُولُ: إِذَا دَعَا أَحَدُكُمْ لِلْمَيِّتِ ، فَلَا يَدْعُو لَهُ وَ قَلْبُهُ لَاهٍ عَنْهُ، وَ لكِنْ لِيَجْتَهِدْ لَهُ فِي الدُّعَاءِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ سُلَيْمٍ الْفَرَّاءِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا دَعَوْتَ فَأَقْبِلْ بِقَلْبِكَ، وَ ظُنَّ حَاجَتَكَ بِالْبَابِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَا يَسْتَجِيبُ دُعَاءً بِظَهْرِ قَلْبٍ قَاسٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَمَّا اسْتَسْقى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ سُقِيَ النَّاسُ حَتّى قَالُوا: إِنَّهُ الْغَرَقُ، وَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَدِهِ وَ رَدَّهَا: اللّهُمَّ حَوَالَيْنَا، وَ لَا عَلَيْنَا». قَالَ: «فَتَفَرَّقَ السَّحَابُ، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللّهِ، اسْتَسْقَيْتَ لَنَا فَلَمْ نُسْقَ، ثُمَّ اسْتَسْقَيْتَ لَنَا فَسُقِينَا؟ قَالَ: إِنِّي دَعَوْتُ وَ لَيْسَ لِي فِي ذلِكَ نِيَّةٌ، ثُمَّ دَعَوْتُ وَ لِيَ فِي ذلِكَ نِيَّةٌ».

.

ص: 315

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود كه : خداى _ تعالى _ قبول نمى فرمايد دعايى را كه از دل غافل صادر شود . و على عليه السلام مى فرمود كه : چون يكى از شما از براى مرده دعا كند ، بايد كه از برايش دعا نكند و حال آنكه دلش از آن غافل باشد و خبر نداشته باشد ، وليكن بايد كه از برايش در دعا نهايت سعى و كوشش به عمل آورد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از بعضى از اصحاب خويش ، از سيف بن عميره ، از سليم فراء ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون دعا كنى ، به دل خويش رو به خدا آور و گمان كن كه حاجتت به در خانه رسيده» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از سيف بن عميره ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى _ تعالى _ مستجاب نمى فرمايد دعايى را كه با دل سخت و صاحب قساوت باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن حكم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون رسول خدا صلى الله عليه و آله طلب باران نمود ، از خدا خواست كه مردم را از ابر رحمت خود آب دهد ، و مردم آب داده شدند و چنان بارانى بر ايشان باريد كه گفتند : غرق خواهيم شد . رسول خدا صلى الله عليه و آله به دست خويش اشاره فرمود و آن را برگردانيد و عرض كرد : بار خدايا! بر اطراف و جوانب ما ببار و بر ما مبار» (1) . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «پس ابر متفرّق شد . بعد از آن صحابه عرض كردند كه : يا رسول اللّه ! از براى ما آب باران طلب كردى و ما آب داده نشديم ، بعد از آن از براى ما آب طلبيدى و آب داده شديم؟ پيغمبر فرمود : به درستى كه من در اوّل دعا كردم و مرا در آن قصدى نبود ، بعد از آن دعا كردم و مرا قصد و نيّت بود» .

.


1- . و ابن اثير در نهايه گفته است كه : مراد آن حضرت اين است كه : بار خدايا! باران را فرود آور در موضعى كه گياه است ، نه در مواضع خانه هاى مردم و عمارت ها . (مترجم)

ص: 316

10 _ بَابُ الْاءِلْحَاحِ فِي الدُّعَاءِ وَ التَّلَبُّثِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الطَّوِيلِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا دَعَا لَمْ يَزَلِ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فِي حَاجَتِهِ مَا لَمْ يَسْتَعْجِلْ». مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الطَّوِيلِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، مِثْلَهُ.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ وَ غَيْرِهِمَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا عَجَّلَ فَقَامَ لِحَاجَتِهِ، يَقُولُ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى: أَ مَا يَعْلَمُ عَبْدِي أَنِّي أَنَا اللّهُ الَّذِي أَقْضِي الْحَوَائِجَ؟».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ عُقْبَةَ الْهَجَرِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ:«وَ اللّهِ، لَا يُلِحُّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي حَاجَتِهِ إِلَا قَضَاهَا لَهُ».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ حَنَانٍ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ كَرِهَ إِلْحَاحَ النَّاسِ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْضٍ فِي الْمَسْأَلَةِ، وَ أَحَبَّ ذلِكَ لِنَفْسِهِ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يُحِبُّ أَنْ يُسْأَلَ وَ يُطْلَبَ مَا عِنْدَهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حُسَيْنٍ الْأَحْمَسِيِّ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«لَا وَ اللّهِ، لَا يُلِحُّ عَبْدٌ عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَا اسْتَجَابَ لَهُ».

.

ص: 317

10 . باب مبالغه كردن در دعا و ايستادگى و درنگ كردن

10 . باب مبالغه كردن در دعا و ايستادگى و درنگ كردنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن عطيّه ، از عبدالعزيز طويل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه بنده چون دعا كند ، خداى _ تبارك و تعالى _ پيوسته در كار حاجت او و در مقام برآوردن آن باشد ، مادام كه شتاب نكند» . محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن عطيّه ، از عبدالعزيز طويل ، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده است .

محمد بن يحيى روايت كرده است ، از احمد بن محمد بن عيسى و على بن ابراهيم ، از پدرش و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم و حفص بن بخترى و غير ايشان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه بنده چون شتاب كند و به جهت حاجت خود (و فيصل دادن) برپا شود (1) ، خداى _ تعالى _ مى فرمايد كه : آيا بنده من نمى داند كه منم آن خدايى كه حاجت ها را روا مى كنم؟!» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن ابى عمير ، از سيف بن عميره ، از محمد بن مروان ، از وليد بن عقبه هجرى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«به خدا سوگند كه هيچ بنده مؤمنى در باب حاجت خود بر خداى _ تعالى _ الحاح و مبالغه نمى نمايد ، مگر اينكه خدا آن حاجت را از برايش روا مى كند» .

از او ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حجّال ، از حسّان ، از ابوالصّبّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه خداى _ تعالى _ الحاح كردن مردم را بر يكديگر ناخوش مى دارد در سؤال كردن ، و اين را از براى خود دوست داشته . به درستى كه خدا دوست مى دارد كه از او سؤال شود و طلب كنند ، آن چه را كه در نزد او است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين احمسى ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«نه ، به خدا سوگند كه هيچ بنده اى بر خدا الحاح نمى كند ، مگر اينكه دعايش را مستجاب مى فرمايد» .

.


1- . يعنى دعا را زود تمام كند و برپا خيزد تا برود .

ص: 318

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : رَحِمَ اللّهُ عَبْداً طَلَبَ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَاجَةً فَأَلَحَّ فِي الدُّعَاءِ ، اسْتُجِيبَ لَهُ أَوْ لَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ، وَ تَلَا هذِهِ الْايَةَ: «وَ أَدْعُوا رَبِّى عَسى أَلَا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّى شَقِيًّا» ».

11 _ بَابُ تَسْمِيَةِ الْحَاجَةِ فِي الدُّعَاءِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْفَرَّاءِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يَعْلَمُ مَا يُرِيدُ الْعَبْدُ إِذَا دَعَاهُ، وَ لكِنَّهُ يُحِبُّ أَنْ تُبَثَّ إِلَيْهِ الْحَوَائِجُ، فَإِذَا دَعَوْتَ فَسَمِّ حَاجَتَكَ».

وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ، قَالَ: قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَعْلَمُ حَاجَتَكَ وَ مَا تُرِيدُ، وَ لكِنْ يُحِبُّ أَنْ تُبَثَّ إِلَيْهِ الْحَوَائِجُ».

12 _ بَابُ إِخْفَاءِ الدُّعَاءِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي هَمَّامٍ إِسْمَاعِيلَ بْنِ هَمَّامٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ:«دَعْوَةُ الْعَبْدِ سِرّاً _ دَعْوَةً وَاحِدَةً _ تَعْدِلُ سَبْعِينَ دَعْوَةً عَلَانِيَةً».

.

ص: 319

11 . باب در بيان پناه بردن به دعا در حاجت

12 . باب در بيان پنهان كردن دعا

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خدا رحمت كند بنده اى را كه از خداى _ تعالى _ حاجتى را طلب كند ، پس الحاح نمايد در دعا؛ خواه دعايش مستجاب شود و خواه مستجاب نشود . و اين آيه را تلاوت فرمود كه : «وَ أَدْعُو رَبّى عَسى أَنْ لا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبّى شَقِيّا» (1) ؛ يعنى : و مى خوانم پروردگار خود را ، شايد و اميدوارم آنكه نباشم به خواندن پروردگار خويش بدبخت و نااميد و بى بهره» (بلكه بهره تمام از آن جناب بگيرم و از جمله مقرّبان و مخصوصان او باشم) .

11 . باب در بيان پناه بردن به دعا در حاجتعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابوعبداللّه فراء ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى _ تعالى _ مراد بنده خود را مى داند ، و مى داند كه چه مى خواهد چون او را مى خواند ، وليكن دوست مى دارد كه حاجت هاى خود را در نزد او متفرّق سازد (به آنكه همه را بيان كند و ظاهر سازد) . پس چون دعا كنى حاجت خود را نام ببر» .

و در حديث ديگر است كه راوى گفت كه : حضرت فرمود :«به درستى كه خدا حاجتت را مى داند ، و مى داند كه چه مى خواهى ، وليكن دوست مى دارد كه حوائج خود را در نزد او اظهار كنى و بيان نمايى» .

12 . باب در بيان پنهان كردن دعامحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابوهمام اسماعيل بن همام ، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«دعا كردن بنده در نهان ، به يك دعا برابرى مى كند با هفتاد دعا در آشكار او» .

.


1- . مريم، 48.

ص: 320

وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى:«دَعْوَةٌ تُخْفِيهَا أَفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ مِنْ سَبْعِينَ دَعْوَةً تُظْهِرُهَا».

13 _ بَابُ الْأَوْقَاتِ وَ الْحَالَاتِ الَّتِي تُرْجى فِيهَا الْاءِجَابَةُعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«اطْلُبُوا الدُّعَاءَ فِي أَرْبَعِ سَاعَاتٍ: عِنْدَ هُبُوبِ الرِّيَاحِ، وَ زَوَالِ الْأَفْيَاءِ، وَ نُزُولِ الْقَطْرِ، وَ أَوَّلِ قَطْرَةٍ مِنْ دَمِ الْقَتِيلِ الْمُؤْمِنِ؛ فَإِنَّ أَبْوَابَ السَّمَاءِ تُفَتَّحُ عِنْدَ هذِهِ الْأَشْيَاءِ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، وَ غَيْرِهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ فَضْلٍ الْبَقْبَاقِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يُسْتَجَابُ الدُّعَاءُ فِي أَرْبَعَةِ مَوَاطِنَ: فِي الْوَتْرِ، وَ بَعْدَ الْفَجْرِ، وَ بَعْدَ الظُّهْرِ، وَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : اغْتَنِمُوا الدُّعَاءَ عِنْدَ أَرْبَعٍ: عِنْدَ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ، وَ عِنْدَ الْأَذَانِ، وَ عِنْدَ نُزُولِ الْغَيْثِ، وَ عِنْدَ الْتِقَاءِ الصَّفَّيْنِ لِلشَّهَادَةِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَطَاءٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ أَبِي إِذَا كَانَتْ لَهُ إِلَى اللّهِ حَاجَةٌ طَلَبَهَا فِي هذِهِ السَّاعَةِ» يَعْنِي زَوَالَ الشَّمْسِ.

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا رَقَّ أَحَدُكُمْ فَلْيَدْعُ؛ فَإِنَّ الْقَلْبَ لَا يَرِقُّ حَتّى يَخْلُصَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ شَرِيفِ بْنِ سَابِقٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : خَيْرُ وَقْتٍ دَعَوْتُمُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيهِ الْأَسْحَارُ، وَ تَلَا هذِهِ الْايَةَ فِي قَوْلِ يَعْقُوبَ عليه السلام : «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى» وَ قَالَ : أَخَّرَهُمْ إِلَى السَّحَرِ».

.

ص: 321

13 . باب در بيان اوقات و حالاتى كه اجابت دعا در آنها اميد داشته مى شود

در روايت ديگر است كه :«يك دعا كه آن را پوشيده دارى و مخفى به جا آورى ، بهتر است در نزد خدا از هفتاد دعا كه آن را اظهار كنى و در آشكار به جا آورى» .

13 . باب در بيان اوقات و حالاتى كه اجابت دعا در آنها اميد داشته مى شودچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از يحيى بن ابراهيم بن ابى البلاد ، از پدرش ، از زيد شحّام كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«دعا را طلب كنيد در چهار ساعت : در نزد وزيدن بادها و برطرف شدن سايه ها (يعنى اوّل پيشين) ، و در نزد فرود آمدن باران ، و در نزد ريختن اوّل چكيده اى از خون كشته مؤمن؛ زيرا كه درهاى آسمان در نزد اين چيزها گشوده مى شود» .

از او ، از پدرش و غير او ، از قاسم بن عروه ، از ابوالعبّاس _ يعنى فضل بقباق _ روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«دعا در چهار موضع مستجاب است : در نماز وتر و بعد از نماز صبح و بعد از نماز ظهر و بعد از نماز مغرب» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : غنيمت شماريد دعا را در نزد چهار چيز : در نزد خواندن قرآن ، و در نزد اذان ، و در نزد فرود آمدن باران ، و در نزد هم رسيدن دو صف از براى شهادت» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل بن درّاج ، از عبداللّه بن عطاء ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«عادت پدرم اين بود كه چون آن حضرت را به سوى خدا حاجتى بود ، آن را در اين ساعت؛ يعنى در وقت زوال آفتاب طلب مى نمود» .

از او ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حسين بن مختار ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«چون يكى از شما دلش نرم شود ، بايد كه دعا كند؛ زيرا كه دل نرم نمى شود تا آنكه خالص و پاكيزه شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از شريف بن سابق ، از فضل بن ابى قرّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بهتر وقتى كه خداى _ تعالى _ را در آن بخوانيد ، سحرها است . و اين آيه را كه در حكايت قول يعقوب عليه السلام است تلاوت فرمود : «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّى» (1) ؛ يعنى : زود باشد كه آمرزش خواهم از براى شما از پروردگار خود» . و حضرت فرمود كه : «ايشان را به تأخير انداخت تا وقت سحر» .

.


1- . يوسف، 98.

ص: 322

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ أَبِي إِذَا طَلَبَ الْحَاجَةَ طَلَبَهَا عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ، فَإِذَا أَرَادَ ذلِكَ قَدَّمَ شَيْئاً فَتَصَدَّقَ بِهِ، وَ شَمَّ شَيْئاً مِنْ طِيبٍ، وَ رَاحَ إِلَى الْمَسْجِدِ، وَ دَعَا فِي حَاجَتِهِ بِمَا شَاءَ اللّهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ رَفَعَهُ ، إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا اقْشَعَرَّ جِلْدُكَ وَ دَمَعَتْ عَيْنَاكَ، فَدُونَكَ دُونَكَ، فَقَدْ قُصِدَ قَصْدُكَ». قَالَ: وَ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ السَّرَّاجِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ سَعِيدٍ، مِثْلَهُ.

عَنْهُ، عَنِ الْجَامُورَانِيِّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ صَنْدَلٍ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يُحِبُّ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ كُلَّ عَبْدٍ دَعَّاءٍ، فَعَلَيْكُمْ بِالدُّعَاءِ فِي السَّحَرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ، فَإِنَّهَا سَاعَةٌ تُفَتَّحُ فِيهَا أَبْوَابُ السَّمَاءِ، وَ تُقْسَمُ فِيهَا الْأَرْزَاقُ، وَ تُقْضى فِيهَا الْحَوَائِجُ الْعِظَامُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ فِي اللَّيْلِ لَسَاعَةً مَا يُوَافِقُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ، ثُمَّ يُصَلِّي وَ يَدْعُو اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيهَا إِلَا اسْتَجَابَ لَهُ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ» . قُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّهُ، وَ أَيُّ سَاعَةٍ هِيَ مِنَ اللَّيْلِ؟ قَالَ: «إِذَا مَضى نِصْفُ اللَّيْلِ وَ هِيَ السُّدُسُ الْأَوَّلُ مِنْ أَوَّلِ النِّصْفِ».

.

ص: 323

حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق ، از سعدان بن مسلم ، از معاويه بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«عادت آن حضرت چنين بود كه چون حاجتى را طلب مى كرد ، آن را در نزد زوال آفتاب طلب مى نمود . پس چون اين را اراده مى فرمود ، چيزى را پيش مى داشت و به آن تصدّق مى كرد (1) ، و چيزى از بوى خوش را مى بوييد (كه خود را به بوى خوش ، خوشبو مى كرد) و به جانب مسجد مى رفت و در باب حاجت خود دعا مى كرد به آن چه خدا مى خواست» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از على بن حديد كه آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون پوست بدنت (به قشعريره آيد) بلرزد و موى از تنت برخيزد و چشمهايت اشك بريزد ، متوجّه خود شو كه هنگام اجابت است؛ زيرا كه رحمت الهى متوجّه تو گرديده و مطلوبت رو به تو آورده است» . و گفته است كه : محمد بن اسماعيل ، از ابواسماعيل سرّاج ، از محمد بن ابى حمزه ، از سعيد ، مثل اين را روايت كرده است .

از او ، از جامورانى ، از حسن بن على بن ابى حمزه ، از صندل ، از ابوالصّبّاح كنانى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه خداى _ تعالى _ دوست مى دارد از بندگان مؤمن خود ، هر بنده اى را كه بسيار دعاكننده باشد . پس بر شما باد به دعا كردن در وقت سحر تا طلوع آفتاب؛زيرا كه آن ساعتى است كه درهاى آسمان در آن گشوده مى شود ، و روزى ها در آن قسمت مى شود ، و حاجت هاى بزرگ در آن برآورده و روا مى شود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عمر بن اذينه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه در شب ساعتى هست كه هيچ بنده مسلمانى نيست كه آن را دريابد ، پس در آن نماز كند و خداى _ تعالى _ را بخواند ، مگر اينكه دعايش را مستجاب گرداند ، در هر شبى كه باشد» . عرض كردم كه : خدا تو را به اصلاح آورد! آن ساعت كدام ساعت از شب است؟ فرمود كه : «چون نيمه شب بگذرد ، و آن سدس اوّل است از اوّل نيمه آخر» . (2)

.


1- . يعنى ابتدا صدقه مى داد .
2- . يعنى بعد از نصف شب تا به قدر سدس شب بگذرد . و سدس _ به ضمّ سين و دال و سكون آن _ ، شش يك باشد . (مترجم)

ص: 324

14 _ بَابُ الرَّغْبَةِ وَ الرَّهْبَةِ وَ التَّضَرُّعِ وَ التَّبَتُّلِ وَ الِابْتِهَالِ وَ الِاسْتِعَاذَةِ وَ الْمَسْأَلَةِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الرَّغْبَةُ أَنْ تَسْتَقْبِلَ بِبَطْنِ كَفَّيْكَ إِلَى السَّمَاءِ؛ وَ الرَّهْبَةُ أَنْ تَجْعَلَ ظَهْرَ كَفَّيْكَ إِلَى السَّمَاءِ؛ وَ قَوْلُهُ: «وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً» _ قَالَ _ : الدُّعَاءُ بِإِصْبَعٍ وَاحِدَةٍ تُشِيرُ بِهَا؛ وَ التَّضَرُّعُ تُشِيرُ بِإِصْبَعَيْكَ وَ تُحَرِّكُهُمَا؛ وَ الِابْتِهَالُ رَفْعُ الْيَدَيْنِ وَ تَمُدُّهُمَا، وَ ذلِكَ عِنْدَ الدَّمْعَةِ، ثُمَّ ادْعُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ» فَقَالَ :«الاِسْتِكَانَةُ هُوَ الْخُضُوعُ؛ وَ التَّضَرُّعُ هُوَ رَفْعُ الْيَدَيْنِ وَ التَّضَرُّعُ بِهِمَا».

.

ص: 325

14 . باب در بيان رغبت و رهبت و تضرّع و تبتّل و ابتهال و استعاذه و مسئلت

14 . باب در بيان رغبت و رهبت و تضرّع و تبتّل و ابتهال و استعاذه و مسئلت (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از سيف بن عميره ، از ابواسحاق ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رغبت آن است كه باطن كف هاى دست خويش را رو به سوى آسمان كنى . و رهبت كه عبارت است از ترس و بيم ، آن است كه پشت كف هاى خود را به سوى آسمان گردانى (2) » . و قول آن جناب كه مى فرمايد : «وَتَبَتَّلْ اِلَيْهِ تَبْتيلاً» (3) ، حضرت عليه السلام فرمود كه : «تبتّل ، دعا كردن است به يك انگشت كه به آن اشاره نمايى (4) . و تضرّع آن است كه به دو انگشت اشاره كنى و آنها را حركت دهى . و ابتهال ، برداشتن دست ها و كشيدن و بلند كردن آنها است ، و آن در نزد قطره اى است از اشك كه از چشم بريزد ، بعد از آن دعا بكن» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابوايّوب ، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى _ تعالى _ : «فَمَا استَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَما يَتَضَرَّعُونَ» (5) ؛ يعنى :«پس فروتنى نكردند از براى پروردگار خويش و تضرّع و زارى نمى نمودند» . و حضرت فرمود كه : «استكانت ، خضوع است ، و تضرّع ، برداشتن دست ها است ، و تضرّع و زارى به آنها متحقّق مى شود» .

.


1- . و رغبت ، اراده داشتن و خواستن است . و رهبت ، ترسيدن . و تضرّع ، زارى كردن . و تبتّل ، انقطاع و خويشتن را از همه جهانيان بريدن و به درِ خدا گريختن و با آن جناب گرويدن ، و كارى خاصّه براى او كردن ، كه عمل را از براى او خالص گرداند . و ابتهال ، سعى و كوشش كردن در دعا . و استعاذه ، پناه جستن . و مسئلت ، درخواستن . و اين معانى به اعتبار وضع لغوى است ، و مراد از اينها در اينجا آن است كه مذكور خواهد شد . (مترجم)
2- . چه اوّل چنان است كه دست پيش كسى مى دارى كه چيزى به دستت دهد . و دويم اشاره است به سوى اينكه من از اعمال خود نااميد شده ام و پشت دست گذاشته ام و از بسيارى بدكردارى ، روى طلب از تو ندارم . (مترجم)
3- . مزمل، 8 يعنى : «و بريده شو از همه خلايق و توجّه كن به سوى او به عبادت و طاعت ، و به در او گريزبردن و گريختنى كامل؛ يعنى نفس خود را از انديشه غير او مجرّد سازد ، و روى دل خود را بالكلّيّه به او آورد . و عبداللّه عبّاس گفته كه : مراد آن است كه عمل را از براى خدا خالص كن . و حسن بصرى گفته كه : سعى و كوشش كن . و ابن زيد گفته كه : خويشتن را با عبادت او بردار . و شقيق گفته كه : بر او توكّل كن . و زيد بن اسلم گفته كه : تبتّل آن باشد كه دنيا را رها كند و طلب رضاى خدا كند . (مترجم)
4- . و در شرح آن گفته اند كه : تبتّل آن است كه انگشت سبّابه دست چپ را بلند مى كنى و پَست مى كنى ، مانند كسى كه به ابرام ، چيزى از كسى طلبد ، يا اشاره به آن است كه نمى دانم كه مرا بلند خواهى كرد يا پَست خواهى گذاشت . (مترجم)
5- . مؤمنون، 76.

ص: 326

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ، عَنْ مَرْوَكٍ بَيَّاعِ اللُّؤْلُؤِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:ذَكَرَ الرَّغْبَةَ، وَ أَبْرَزَ بَاطِنَ رَاحَتَيْهِ إِلَى السَّمَاءِ ؛ «وَ هكَذَا الرَّهْبَةُ» وَ جَعَلَ ظَهْرَ كَفَّيْهِ إِلَى السَّمَاءِ ؛ «وَ هكَذَا التَّضَرُّعُ» وَ حَرَّكَ أَصَابِعَهُ يَمِيناً وَ شِمَالًا ؛ «وَ هكَذَا التَّبَتُّلُ» وَ يَرْفَعُ أَصَابِعَهُ مَرَّةً وَ يَضَعُهَا مَرَّةً ؛ «وَ هكَذَا الِابْتِهَالُ» وَ مَدَّ يَدَهُ تِلْقَاءَ وَجْهِهِ إِلَى الْقِبْلَةِ، وَ لَا يَبْتَهِلُ حَتّى تَجْرِيَ الدَّمْعَةُ.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ فَضَالَةَ، عَنْ عَلَاءٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَرَّ بِي رَجُلٌ وَ أَنَا أَدْعُو فِي صَلَاتِي بِيَسَارِي، فَقَالَ: يَا عَبْدَ اللّهِ، بِيَمِينِكَ، فَقُلْتُ: يَا عَبْدَ اللّهِ، إِنَّ لِلّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ حَقّاً عَلى هذِهِ كَحَقِّهِ عَلى هذِهِ » . وَ قَالَ: «الرَّغْبَةُ تَبْسُطُ يَدَيْكَ وَتُظْهِرُ بَاطِنَهُمَا؛ وَ الرَّهْبَةُ تَبْسُطُ يَدَيْكَ وَ تُظْهِرُ ظَهْرَهُمَا؛ وَ التَّضَرُّعُ تُحَرِّكُ السَّبَّابَةَ الْيُمْنى يَمِيناً وَ شِمَالًا؛ وَ التَّبَتُّلُ تُحَرِّكُ السَّبَّابَةَ الْيُسْرى تَرْفَعُهَا فِي السَّمَاءِ رِسْلاً وَ تَضَعُهَا؛ وَ الِابْتِهَالُ تَبْسُطُ يَدَكَ وَ ذِرَاعَكَ إِلَى السَّمَاءِ، وَ الِابْتِهَالُ حِينَ تَرى أَسْبَابَ الْبُكَاءِ».

.

ص: 327

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن خالد و حسين بن سعيد هر دو ، از نضر بن سويد ، از يحيى حلبى ، از ابوخالد ، از مروك مرواريدفروش ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود : حضرت رغبت را ذكر فرمود و در بيان آن ، باطن گودى هاى كف دست خويش را به سوى آسمان ظاهر نمود . و همچنين رهبت ، و پشت كف هاى خويش را به سوى آسمان قرار داد . و همچنين تضرّع ، و انگشتان خويش را به جانب راست و چپ حركت داد (1) . تتمّه حديث ، و همچنين تبتّل ، و يك مرتبه انگشتان خويش را برمى داشت و بلند مى نمود ، و يك نوبت آنها را پست مى كرد و فرو مى گذاشت . و همچنين ابتهال ، و دست خويش را در برابر روى خود به سوى قبله كشيد . و ابتهال به عمل نمى آيد تا آنكه يك قطره از آب ديده ات روان شود .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از فضاله ، از علا ، از محمد بن مسلم كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«مردى به من گذشت و من در نمازى كه مى كردم ، به دست چپم دعا مى كردم» . گفت كه : اى بنده خدا! به دست راستت دعا كن . گفتم كه : «اى بنده خدا! به درستى كه خداى _ تعالى _ را بر اين دست چپ حقّى هست ، مانند حق آن جناب بر اين دست راست» . و فرمود كه : «رغبت آن است كه دست هاى خويش را بگشايى و باطن آنها را ظاهر كنى . و رهبت آن است كه دست هاى خود را بگشايى و پشت آنها را ظاهر سازى . و تضرّع ، جنبيدن انگشت سبّابه دست راست است به جانب راست و چپ . و تبتّل ، حركت كردن انگشت سبّابه دست چپ است كه پيوسته به طور تأنّى و مدارايى آن را به سوى آسمان بردارى و فرو گذارى ، كه گاهى آن را بلند كنى و گاهى پست كنى . و ابتهال آن است كه دست ها و ذراع خود را به سوى آسمان بگشايى . و ابتهال ، در هنگامى است كه اسباب گريه را ببينى» .

.


1- . و مراد اين است كه نمى دانم از اصحاب يمينم يا از اصحاب شمال ، و در نزد تو از نيكوكارانم يا از بدكاران . و حركت يك انگشت به طرف راست و چپ ، چنان كه در دعاى ماه رجب است ، اشارت به همين است . (مترجم)

ص: 328

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ أَوْ غَيْرِهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الدُّعَاءِ وَ رَفْعِ الْيَدَيْنِ، فَقَالَ:«عَلى أَرْبَعَةِ أَوْجُهٍ: أَمَّا التَّعَوُّذُ، فَتَسْتَقْبِلُ الْقِبْلَةَ بِبَاطِنِ كَفَّيْكَ؛ وَ أَمَّا الدُّعَاءُ فِي الرِّزْقِ، فَتَبْسُطُ كَفَّيْكَ وَ تُفْضِي بِبَاطِنِهِمَا إِلَى السَّمَاءِ؛ وَ أَمَّا التَّبَتُّلُ، فَإِيمَاءٌ بِإِصْبَعِكَ السَّبَّابَةِ؛ وَ أَمَّا الِابْتِهَالُ، فَرَفْعُ يَدَيْكَ تُجَاوِزُ بِهِمَا رَأْسَكَ؛ وَ دُعَاءُ التَّضَرُّعِ أَنْ تُحَرِّكَ إِصْبَعَكَ السَّبَّابَةَ مِمَّا يَلِي وَجْهَكَ، وَ هُوَ دُعَاءُ الْخِيفَةِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ» قَالَ:«الِاسْتِكَانَةُ هِيَ الْخُضُوعُ؛ وَ التَّضَرُّعُ رَفْعُ الْيَدَيْنِ وَ التَّضَرُّعُ بِهِمَا».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةَ، قَالَا: قُلْنَا لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : كَيْفَ الْمَسْأَلَةُ إِلَى اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى؟ قَالَ:«تَبْسُطُ كَفَّيْكَ» . قُلْنَا: كَيْفَ الِاسْتِعَاذَةُ؟ قَالَ: «تُفْضِي بِكَفَّيْكَ؛ وَ التَّبَتُّلُ الْاءِيمَاءُ بِالْاءِصْبَعِ؛ وَ التَّضَرُّعُ تَحْرِيكُ الْاءِصْبَعِ؛ وَ الِابْتِهَالُ أَنْ تَمُدَّ يَدَيْكَ جَمِيعاً».

15 _ بَابُ الْبُكَاءِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَا وَ لَهُ كَيْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَا الدُّمُوعُ؛ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ تُطْفِئُ بِحَاراً مِنْ نَارٍ، فَإِذَا اغْرَوْرَقَتِ الْعَيْنُ بِمَائِهَا ، لَمْ يَرْهَقْ وَجْهاً قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ، فَإِذَا فَاضَتْ حَرَّمَهُ اللّهُ عَلَى النَّارِ، وَ لَوْ أَنَّ بَاكِياً بَكى فِي أُمَّةٍ لَرُحِمُوا».

.

ص: 329

15 . باب در بيان ثمره گريستن

از او ، از پدرش ، از هارون بن خارجه ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از دعا و برداشتن دست ها . فرمود كه :«آن بر چهار وجه است : امّا در حال پناه بردن ، باطن كف هاى خويش را رو به قبله مى آورى ، و امّا در حال دعا در باب روزى ، كف هاى خود را مى گشايى و باطن آنها را به سوى آسمان ظاهر مى كنى ، و امّا تبتّل ، اشاره كردن تو است به انگشت سبّابه خود ، و امّا ابتهال ، برداشتن تو است دست هاى خود را در حالى كه آنها را از سر خود بگذرانى و آنها را از جانب سر بلند كنى . و دعاى تضرّع آن است كه انگشت سبّابه خود را بجنبانى از آنجا كه به روى تو نزديك باشد ، و آن دعاى ترس است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از ابوايّوب ، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم ، تا آخر حديث دويم اين باب .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از حريز ، از محمد بن مسلم و زراره روايت كرده است كه گفتند : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرديم كه : مسئلت و درخواست به سوى خداى _ تعالى _ چگونه است؟ فرمود كه :«كف هاى خود را مى گشايى» . عرض كرديم كه : استعاذه و پناه جويى به او به چه كيفيّت است؟ فرمود كه : «كف هاى خود را ظاهر مى گردانى . و تبتّل ، اشاره است به انگشت ، و تضرّع ، جنبانيدن انگشت است ، و ابتهال ، آن است كه هر دو دست هاى خود را بكشى» .

15 . باب در بيان ثمره گريستنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از منصور بن يونس ، از محمد بن مروان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ چيز نيست ، مگر اينكه آن را كيل و وزنى هست ، مگر اشك هاى چشم . پس به درستى كه يك چكيده اى از آن ، درياهايى از آتش را فرو مى نشاند و خاموش مى گرداند . پس چون چشم پر شود از آب خويش و آن را بريزد ، غبار سياه و نشانه اندوه و خوارى و رسوايى روى صاحب آن را فرو نپوشد (يعنى آثار اندوه و ذلّت بر او هويدا نگردد) پس چون چشم سرريز شود و آب از اطراف آن بريزد ، خدا آن روى را بر آتش دوزخ حرام گرداند . و اگر آنكه يك گريه كننده اى در ميانه گروهى بگريد ، همه آن گروه رحمت شوند» (كه خدا بر همه ايشان رحم فرمايد) .

.

ص: 330

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ وَ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ عَيْنٍ إِلَا وَ هِيَ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَا عَيْناً بَكَتْ مِنْ خَوْفِ اللّهِ، وَ مَا اغْرَوْرَقَتْ عَيْنٌ بِمَائِهَا مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَا حَرَّمَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ سَائِرَ جَسَدِهِ عَلَى النَّارِ، وَ لَا فَاضَتْ عَلى خَدِّهِ فَرَهِقَ ذلِكَ الْوَجْهَ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ، وَ مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَا وَ لَهُ كَيْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَا الدَّمْعَةُ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يُطْفِئُ بِالْيَسِيرِ مِنْهَا الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ، فَلَوْ أَنَّ عَبْداً بَكى فِي أُمَّةٍ لَرَحِمَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ تِلْكَ الْأُمَّةَ بِبُكَاءِ ذلِكَ الْعَبْدِ» .

عَنْهُ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ قَطْرَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْ قَطْرَةِ دُمُوعٍ فِي سَوَادِ اللَّيْلِ مَخَافَةً مِنَ اللّهِ ، لَا يُرَادُ بِهَا غَيْرُهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ رَزِينٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ وَ غَيْرِهِمَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَا ثَلَاثَةً: عَيْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحَارِمِ اللّهِ، وَ عَيْنٌ سَهِرَتْ فِي طَاعَةِ اللّهِ، وَ عَيْنٌ بَكَتْ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ».

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ وَ دُرُسْتَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَا وَ لَهُ كَيْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَا الدُّمُوعُ؛ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ بِحَاراً مِنَ النَّارِ، فَإِذَا اغْرَوْرَقَتِ الْعَيْنُ بِمَائِهَا ، لَمْ يَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ، فَإِذَا فَاضَتْ حَرَّمَهُ اللّهُ عَلَى النَّارِ، وَ لَوْ أَنَّ بَاكِياً بَكى فِي أُمَّةٍ، لَرُحِمُوا».

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى مُوسى عليه السلام : أَنَّ عِبَادِي لَمْ يَتَقَرَّبُوا إِلَيَّ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ . قَالَ مُوسى: يَا رَبِّ، وَ مَا هُنَّ؟ قَالَ: يَا مُوسى: الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا، وَ الْوَرَعُ عَنِ الْمَعَاصِي، وَ الْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَتِي. قَالَ مُوسى: يَا رَبِّ، فَمَا لِمَنْ صَنَعَ ذَا؟ فَأَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَيْهِ: يَا مُوسى أَمَّا الزَّاهِدُونَ فِي الدُّنْيَا فَفِي الْجَنَّةِ، وَ أَمَّا الْبَكَّاؤُونَ مِنْ خَشْيَتِي فَفِي الرَّفِيعِ الْأَعْلى لَا يُشَارِكُهُمْ أَحَدٌ، وَ أَمَّا الْوَرِعُونَ عَنْ مَعَاصِيَّ فَإِنِّي أُفَتِّشُ النَّاسَ وَ لَا أُفَتِّشُهُمْ».

.

ص: 331

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن فضّال ، از ابوجميله و منصور بن يونس ، از محمد بن مروان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هيچ چشمى نيست ، مگر اينكه در روز قيامت گريان است ، مگر چشمى كه از ترس خدا گريسته باشد . و هيچ چشمى از آب خود پر نشده (كه در دور آن بگردد از ترس خداى _ تعالى _ ) ، مگر آنكه خداى _ تعالى _ تمام بدن او را بر آتش دوزخ حرام گردانيده . و هيچ چشمى سرريز نشده (كه آب آن بر رخساره صاحبش روان گردد) ، كه بعد از آن ، آن روى را غبار سياه و نشانه اندوه و خوارى و رسوايى فرو پوشيده باشد . و هيچ چيز نيست ، مگر اينكه آن را كيل و وزنى هست ، مگر اشك چشم . پس به درستى كه خداى _ تعالى _ به اندكى از آن ، درياهايى از آتش را فرو مى نشاند . پس اگر آنكه بنده اى در ميانه گروهى بگريد ، هر آينه خداى _ تعالى _ به سبب گريه آن بنده ، بر همه آن گروه رحمت فرمايد» .

از او ، از عبدالرحمان بن ابى نجران ، از مثنّى حنّاط ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«هيچ قطره اى نيست كه در نزد خداى _ تعالى _ دوست تر باشد از قطره اشكى كه در سياهى شب ، به جهت ترسيدن از خداى _ تعالى _ ريخته شود ، و به آن ، غير خدا اراده نشود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از منصور بن يونس ، از صالح بن رزين و محمد بن مروان و غير ايشان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر چشمى گريان است در روز قيامت ، مگر سه چشم : چشمى كه از محرّمات خدا پوشيده شده باشد ، و چشمى كه در طاعت خدا بيدار خوابى كشيده باشد ، و چشمى كه در دل شب از ترس خدا گريسته باشد» .

ابن ابى عمير ، از جميل بن درّاج و درست ، از محمد بن مروان روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود : ... تا آخر آن چه در حديث اوّل گذشت .

ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب خويش روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«خداى _ تعالى _ به سوى موسى عليه السلام وحى فرمود كه : بندگان من تقرّب نجسته اند به سوى من ، به چيزى كه در نزد من دوست تر باشد از سه خصلت . موسى عرض كرد كه : اى پروردگار من! آن خصلت ها چيست؟ فرمود كه : اى موسى! آنها زهد و بى رغبتى است در دنيا ، و پارسايى از معاصى و نافرمانى هاى من ، و گريستن از ترس من . موسى عرض كرد كه : اى پروردگار من! چه ثواب است از براى كسى كه اين را بكند؟ پس خداى _ تعالى _ به سوى او وحى فرمود كه : اى موسى! امّا آنكه در دنيا زاهد و بى رغبت است ، در بهشت خواهد بود . و امّا آن كسانى كه از ترس من بسيار گريه كننده اند ، در رفيع اعلا باشند كه هيچ كس با ايشان مشاركت نكند . (و رفيع اعلا ، مسكن پيغمبران و اولياى خدا است و آن را رفيع اعلا مى گويند) . و امّا پارسايان كه از معصيت هاى من دورى مى كنند ، پس به درستى كه من مردمان را تفتيش مى كنم و پاپى ايشان مى شوم ، و ايشان را تفتيش نمى كنم» .

.

ص: 332

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَكُونُ أَدْعُو فَأَشْتَهِي الْبُكَاءَ وَ لَا يَجِيئُنِي، وَ رُبَّمَا ذَكَرْتُ بَعْضَ مَنْ مَاتَ مِنْ أَهْلِي فَأَرِقُّ وَ أَبْكِي، فَهَلْ يَجُوزُ ذلِكَ؟ فَقَالَ:«نَعَمْ، فَتَذَكَّرْهُمْ، فَإِذَا رَقَقْتَ فَابْكِ، وَ ادْعُ رَبَّكَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَنْبَسَةَ الْعَابِدِ ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ بُكَاءٌ فَتَبَاكَ».

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ بَيَّاعِ السَّابِرِيِّ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنِّي أَتَبَاكى فِي الدُّعَاءِ وَ لَيْسَ لِي بُكَاءٌ؟ قَالَ :«نَعَمْ، وَ لَوْ مِثْلَ رَأْسِ الذُّبَابِ».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام لِأَبِي بَصِيرٍ:«إِنْ خِفْتَ أَمْراً يَكُونُ، أَوْ حَاجَةً تُرِيدُهَا، فَابْدَأْ بِاللّهِ، وَ مَجِّدْهُ، وَ أَثْنِ عَلَيْهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ، وَ صَلِّ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ سَلْ حَاجَتَكَ، وَ تَبَاكَ وَ لَوْ مِثْلَ رَأْسِ الذُّبَابِ؛ إِنَّ أَبِي عليه السلام كَانَ يَقُولُ: إِنَّ أَقْرَبَ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنَ الرَّبِّ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ هُوَ سَاجِدٌ بَاكٍ».

.

ص: 333

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى ، از اسحاق بن عمّار كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : پيوسته دعا مى كنم و مى خواهم كه بگريم و مرا گريه نمى آيد ، و بسا است كه بعضى از كسانى را كه مرده اند از اهل من ، به خاطر مى آورم و به اين سبب دلم نرم مى شود و گريه مى كنم . آيا آن چه من مى كنم جائز است؟ فرمود :«آرى ، چون چنين است ، ايشان را به خاطر مى آورى . پس چون دلت نرم شد ، گريه كن و پروردگار خود را بخوان و دعا كن» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از عنبسه عابد روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اگر با تو گريه اى نباشد و تو را گريه نيايد ، تن به گريه بده و خود را بر آن بدار» .

از او ، از ابن فضّال ، از يونس بن يعقوب ، از سعيد بن يسار جامه سابرى فروش روايت است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : من در دعا تن به گريه مى دهم و خود را بر آن مى دارم و مرا هيچ گريه نيست . فرمود :«آرى ، و اگرچه مانند سر مگس باشد» .

از او ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از على بن ابى حمزه روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود كه :«اگر از امرى بترسى يا حاجتى را اراده داشته باشى ، به خدا آغاز كن و آن جناب را به بزرگى و عظمت ياد كن و بر او ثنا كن ، چنان كه او سزاوار آن است . و بر پيغمبر صلى الله عليه و آله صلوات بفرست و حاجت خود را بخواه و خود را به گريه بدار و سعى كن كه گريه كنى ، و اگرچه مانند سر مگس باشد . به درستى كه پدرم مى فرمود كه : نزديك ترين حالات بنده نسبت به حضرت پروردگار _ تعالى _ ، و وقتى كه از همه اوقات به او نزديك تر مى باشد ، وقتى است كه او سجده كننده و گريان باشد» .

.

ص: 334

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْبَجَلِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنْ لَمْ يَجِئْكَ الْبُكَاءُ فَتَبَاكَ، فَإِنْ خَرَجَ مِنْكَ مِثْلُ رَأْسِ الذُّبَابِ، فَبَخْ بَخْ».

16 _ بَابُ الثَّنَاءِ قَبْلَ الدُّعَاءِأَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِيَّاكُمْ إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ يَسْأَلَ مِنْ رَبِّهِ شَيْئاً مِنْ حَوَائِجِ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ حَتّى يَبْدَأَ بِالثَّنَاءِ عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ الْمَدْحِ لَهُ، وَ الصَّلَاةِ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ يَسْأَلَ اللّهَ حَوَائِجَهُ» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ فِي كِتَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ: أَنَّ الْمِدْحَةَ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ، فَإِذَا دَعَوْتَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَمَجِّدْهُ» . قُلْتُ: كَيْفَ أُمَجِّدُهُ؟ قَالَ: «تَقُولُ: يَا مَنْ هُوَ أَقْرَبُ إِلَيَّ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ، يَا فَعَّالًا لِمَا يُرِيدُ، يَا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، يَا مَنْ هُوَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلى، يَا مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّمَا هِيَ: الْمِدْحَةُ، ثُمَّ الثَّنَاءُ، ثُمَّ الْاءِقْرَارُ بِالذَّنْبِ، ثُمَّ الْمَسْأَلَةُ؛ إِنَّهُ وَ اللّهِ مَا خَرَجَ عَبْدٌ مِنْ ذَنْبٍ إِلَا بِالْاءِقْرَارِ».

.

ص: 335

16 . باب ثنا پيش از دعا

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره ، از اسماعيل بجلى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اگر تو را گريه نيايد ، خود را به گريه بدار ، و اگر آن قدر اشك كه مانند سر مگس باشد ، از چشم تو بيرون آيد ، په په» (1) .

16 _ باب [ثنا پيش از دعا]ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان بن يحيى ، از حارث بن مغيره روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«بپرهيزيد ، چون يكى از شما خواسته باشد كه چيزى از حاجت هاى دنيا و آخرت را از پروردگار خويش سؤال كند ، تا آنكه آغاز كند به ثناى بر خداى _ تعالى _ و مدح آن جناب ، و صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله . بعد از آن ، حاجت هاى خود را سؤال مى كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه فرمود : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه در كتاب اميرالمؤمنين عليه السلام مذكور است كه : مدح و ثنا ، پيش از سؤال است . پس چون خداى _ تعالى _ را بخوانى ، او را تعظيم نما و به بزرگى ياد كن» . عرض كردم كه : چگونه او را تعظيم كنم؟ فرمود كه : «مى گويى : يا مَنْ هُوَ أَقْرَبُ اِلَىّ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ يا فَعّالاً لِما يُريدُ يا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ يا مَنْ هُوَ بِالْمَنْظِرِ الْاَعَلى يا مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْئٌ . اى كسى كه او نزديك تر است به سوى من از رگ گردن . اى آنكه بسياركننده است آنچه را بخواهد! اى آنكه مانع گردد ميان مرد و دل او! اى آنكه او در نظرگاه بالاتر است! اى آنكه نيست چون او چيزى!» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از ابن سنان ، از معاويه بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«جز اين نيست كه قصّه عرض حاجت ، اوّل ، مدحت است . بعد از آن ، ثنا است . بعد از آن ، اقرار به گناه . بعد از آن ، سؤال و درخواستن . به خدا سوگند كه هيچ بنده اى از گناهى بيرون نرفته ، مگر به واسطه اقرار به گناهان خويش» .

.


1- . و په ، كلمه اى است كه نزد مدح و رضا به چيزى مى گويند ، و تكرار آن به جهت مبالغه است .

ص: 336

وَ عَنْهُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام مِثْلَهُ إِلَا أَنَّهُ قَالَ:«ثُمَّ الثَّنَاءُ، ثُمَّ الِاعْتِرَافُ بِالذَّنْبِ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَدْعُوَ فَمَجِّدِ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ احْمَدْهُ وَ سَبِّحْهُ وَ هَلِّلْهُ وَ أَثْنِ عَلَيْهِ، وَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَ آلِهِ، ثُمَّ سَلْ تُعْطَ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ عِيصِ بْنِ الْقَاسِمِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا طَلَبَ أَحَدُكُمُ الْحَاجَةَ فَلْيُثْنِ عَلى رَبِّهِ وَ لْيَمْدَحْهُ؛ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا طَلَبَ الْحَاجَةَ مِنَ السُّلْطَانِ هَيَّأَ لَهُ مِنَ الْكَلَامِ أَحْسَنَ مَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ، فَإِذَا طَلَبْتُمُ الْحَاجَةَ فَمَجِّدُوا اللّهَ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ وَ امْدَحُوهُ وَ أَثْنُوا عَلَيْهِ، تَقُولُ: يَا أَجْوَدَ مَنْ أَعْطى، وَ يَا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ، يَا أَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ، يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ، يَا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، يَا مَنْ لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً، يَا مَنْ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ، وَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ، وَ يَقْضِي مَا أَحَبَّ، يَا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، يَا مَنْ هُوَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلى، يَا مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، يَا سَمِيعُ يَا بَصِيرُ. وَ أَكْثِرْ مِنْ أَسْمَاءِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ فَإِنَّ أَسْمَاءَ اللّهِ كَثِيرَةٌ، وَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ قُلِ: اللّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلَالِ مَا أَكُفُّ بِهِ وَجْهِي، وَ أُؤَدِّي بِهِ عَنْ أَمَانَتِي، وَ أَصِلُ بِهِ رَحِمِي، وَ يَكُونُ عَوْناً لِي فِي الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ». وَ قَالَ: «إِنَّ رَجُلاً دَخَلَ الْمَسْجِدَ، فَصَلّى رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ سَأَلَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : عَجَّلَ الْعَبْدُ رَبَّهُ، وَ جَاءَ آخَرُ، فَصَلّى رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ أَثْنى عَلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ صَلّى عَلَى النَّبِيِّ وَ آلِهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : سَلْ تُعْطَ».

.

ص: 337

و از او ، از ابن فضّال ، از ثعلبه ، از معاويه بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت است ، مگر اينكه فرمود :«بعد از آن ، ثنا است . بعد از آن ، اعتراف به گناه» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از حسين بن على ، از حمّاد بن عثمان ، از حارث بن مغيره روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون خواهى كه دعا كنى ، خداى _ تعالى _ را به بزرگى ياد كن و او را حمد كن و تسبيح و تهليل او بگو و بر او ثنا كن ، و بر پيغمبر خدا محمد صلى الله عليه و آله صلوات بفرست ، بعد از آن سؤال كن تا عطا شوى» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان ، از عيص بن قاسم روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«چون يكى از شما خواهد كه حاجت را طلب كند ، بايد كه بر پروردگار خويش ثنا كند و او را مدح گويد . پس به درستى كه مرد چون حاجتى را از پادشاهى طلب كند ، از براى او مهيّا و آماده مى كند از سخن ، بهترينِ آن چه را كه بر آن قدرت دارد ، كه او را به آن ستايش كند . پس چون حاجتى را طلب كنيد ، اوّل خداى عزيز جبّار را به بزرگى ياد نماييد و او را مدح كنيد و بر او ثنا گوييد . مى گويى كه : يا أَجْوَدَ مَنْ أَعْطى ... يا سَميعُ يا بَصيرُ : «اى بخشنده تر كسى كه عطا كرده! و اى بهتر كسى كه از او سؤال شده! اى رحمت كننده تر كسى كه از او رحمت شده! اى كسى كه پناه نيازمندان است! كسى كه نزاد و زاده نشد و نبود او را به تا هيچ كس . اى آنكه فرانگرفته است زنى را و نه فرزندى! اى آنكه مى كند آن چه را كه مى خواهد ، و حكم مى كند آن چه را كه اراده مى فرمايد ، و مقدّر مى كند آن چه را كه دوست دارد! اى كسى كه حائل و مانع مى شود در ميان مرد و دل او! اى آنكه او در نظرگاه بالاتر است! اى آنكه نيست چون او بر صفات او چيزى! اى شنوا! اى بينا!» . و بسيار از نام هاى خداى _ تعالى _ را مذكور ساز . پس به درستى كه نام هاى خدا بسيار است . و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست و بگو كه : اَللّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَىَّ ... عَلَى الْحَّجِ وَالْعَمْرَة : «خداوندا! فراخ گردان بر من از روزى خود كه حلال است ، آن چه را كه باز دارم به آن روى خود را ، و برسانم به آن از خود امانتم را ، و پيوند كنم به آن رحمم را ، و باشد ياور از برايم بر گزاردن حج و عمره » . مردى داخل مسجد شد . پس دو ركعت نماز به جا آورد و از خداى _ تعالى _ حاجتى را سؤال كرد . پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اين بنده بر پروردگار خويش تعجيل كرد . و ديگرى آمد و دو ركعت نماز كرد . بعد از آن بر خداى _ تعالى _ ثنا گفت و صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله فرستاد . پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : حاجت خود را طلب كن ، تا خدا آن را به تو عطا فرمايد» .

.

ص: 338

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي كَهْمَسٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«دَخَلَ رَجُلٌ الْمَسْجِدَ، فَابْتَدَأَ قَبْلَ الثَّنَاءِ عَلَى اللّهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : عَاجَلَ الْعَبْدُ رَبَّهُ؛ ثُمَّ دَخَلَ آخَرُ، فَصَلّى وَ أَثْنى عَلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ صَلّى عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : سَلْ تُعْطَهُ». ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام : أَنَّ الثَّنَاءَ عَلَى اللّهِ وَ الصَّلَاةَ عَلى رَسُولِهِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ، وَ أَنَّ أَحَدَكُمْ لَيَأْتِي الرَّجُلَ يَطْلُبُ الْحَاجَةَ، فَيُحِبُّ أَنْ يَقُولَ لَهُ خَيْراً قَبْلَ أَنْ يَسْأَلَهُ حَاجَتَهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ: آيَتَانِ فِي كِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَطْلُبُهُمَا، فَلَا أَجِدُهُمَا؟ قَالَ:«وَ مَا هُمَا؟». قُلْتُ: قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ» فَنَدْعُوهُ وَ لَا نَرى إِجَابَةً. قَالَ: «أَ فَتَرَى اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَخْلَفَ وَعْدَهُ؟» قُلْتُ: لَا، قَالَ: «فَمِمَّ ذلِكَ؟» قُلْتُ: لَا أَدْرِي، قَالَ: «لكِنِّي أُخْبِرُكَ، مَنْ أَطَاعَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيمَا أَمَرَهُ، ثُمَّ دَعَاهُ مِنْ جِهَةِ الدُّعَاءِ، أَجَابَهُ». قُلْتُ: وَ مَا جِهَةُ الدُّعَاءِ؟ قَالَ: «تَبْدَأُ فَتَحْمَدُ اللّهَ، وَ تَذْكُرُ نِعَمَهُ عِنْدَكَ، ثُمَّ تَشْكُرُهُ، ثُمَّ تُصَلِّي عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ تَذْكُرُ ذُنُوبَكَ، فَتُقِرُّ بِهَا، ثُمَّ تَسْتَعِيذُ مِنْهَا، فَهذَا جِهَةُ الدُّعَاءِ». ثُمَّ قَالَ: «وَ مَا الْايَةُ الْأُخْرى؟». قُلْتُ: قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ» وَ إِنِّي أُنْفِقُ وَ لَا أَرى خَلَفاً. قَالَ: «أَ فَتَرَى اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَخْلَفَ وَعْدَهُ؟» قُلْتُ: لَا، قَالَ: «فَمِمَّ ذلِكَ؟» قُلْتُ: لَا أَدْرِي، قَالَ: «لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمُ اكْتَسَبَ الْمَالَ مِنْ حِلِّهِ، وَ أَنْفَقَهُ فِي حِلِّهِ، لَمْ يُنْفِقْ دِرْهَماً إِلَا أُخْلِفَ عَلَيْهِ».

.

ص: 339

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از ابوكهمس روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«مردى داخل مسجد شد و پيش از ثناى بر خداى عز و جل و صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله ، ابتدا كرد به حاجت خواستن . پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اين بنده بر پروردگار خويش تعجيل كرد . پس ديگرى آمد و نماز كرد و بر خداى عز و جل ثنا گفت و بر رسول خدا صلى الله عليه و آله صلوات فرستاد . حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه : سؤال كن تا عطا شوى» . بعد از آن حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «در كتاب على عليه السلام است كه : ثناى بر خدا و صلوات بر رسولش ، پيش از سؤال و طلب حاجت است . به درستى كه يكى از شما به نزد مردى مى آيد كه از او حاجتى را طلب نمايد ، پس دوست مى دارد كه سخن خوبى را به او بگويد ، پيش از آنكه حاجت خود را از او سؤال كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عثمان بن عيسى ، از آنكه او را حديث كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : در كتاب خدا دو آيه هست كه آنها را طلب مى كنم و آنها را نمى يابم (يعنى اثر و مصداق آنها را نمى بينم) . حضرت فرمود كه :«آن دو آيه چيست؟» عرض كردم : يكى قول خداى عز و جل : «أُدْعُونى أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (1) ؛ پس ما مكرّر او را مى خوانيم و دعا مى كنيم ، و اجابتى نمى بينيم و اثر اجابت به ظهور نمى رسد . حضرت فرمود كه : «پس آيا خدا را چنان مى بينى كه وعده خود را خلف فرموده باشد؟» عرض كردم : نه . فرمود كه : «پس اين از چه ناشى شده است؟» عرض كردم كه : نمى دانم . فرمود : «ليكن من تو را خبر مى دهم . هر كه خداى عز و جل را اطاعت كند در آن چه او را امر فرموده ، بعد از آن او را بخواند از جهت و راه دعا ، خدا او را اجابت فرمايد» . عرض كردم كه : جهت دعا چيست؟ فرمود كه : «ابتدا مى كنى و خدا را حمد مى نمايى ، و نعمت هاى او را به خاطر مى آورى (و نازهاى او را كه در نزد تو هست ياد مى كنى) ، پس او را شكر مى كنى . بعد از آن ، بر پيغمبر صلى الله عليه و آله صلوات مى فرستى ، و گناهان خود را به خاطر مى آورى و به آنها اقرار و اعتراف مى كنى ، و از آنها استغفار و طلب آمرزش مى نمايى . پس اين جهت دعا است كه دعا با آن رد نمى شود و مستجاب مى گردد» . و بعد از آن فرمود كه : «آيه ديگر كدام است؟» عرض كردم كه : قول خداى _ تعالى _ : «وَما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرّازِقينَ» (2) ؛ يعنى : «و آن چه نفقه و خرج مى كنيد از چيزى ، پس او عوض مى دهد آن را . و او بهترين روزى دهندگان است» . و به درستى كه من انفاق مى كنم و خلف و عوضى را نمى بينم . فرمود كه : «پس آيا خدا را چنان مى بينى كه وعده خود را خلف فرموده باشد؟» عرض كردم : نه . فرمود كه : «پس اين از چه ناشى شده است؟» عرض كردم كه : نمى دانم . فرمود كه : «اگر آنكه يكى از شما مال را از راه حلال آن كسب كند ، و آن را در وجه حلالش صرف كند ، درهمى را انفاق نكند ، مگر آنكه عوض به او داده شود» .

.


1- . غافر، 60.
2- . سبأ، 39.

ص: 340

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُسْتَجَابَ لَهُ دَعْوَتُهُ، فَلْيُطِبْ مَكْسَبَهُ».

17 _ بَابُ الِاجْتِمَاعِ فِي الدُّعَاءِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْوَاسِطِيِّ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا مِنْ رَهْطٍ أَرْبَعِينَ رَجُلاً اجْتَمَعُوا فَدَعَوُا اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي أَمْرٍ إِلَا اسْتَجَابَ اللّهُ لَهُمْ، فَإِنْ لَمْ يَكُونُوا أَرْبَعِينَ، فَأَرْبَعَةٌ يَدْعُونَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَشْرَ مَرَّاتٍ إِلَا اسْتَجَابَ اللّهُ لَهُمْ، فَإِنْ لَمْ يَكُونُوا أَرْبَعَةً، فَوَاحِدٌ يَدْعُو اللّهَ أَرْبَعِينَ مَرَّةً ، فَيَسْتَجِيبُ اللّهُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ لَهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا اجْتَمَعَ أَرْبَعَةُ رَهْطٍ قَطُّ عَلى أَمْرٍ وَاحِدٍ، فَدَعَوُا اللّهَ، إِلَا تَفَرَّقُوا عَنْ إِجَابَةٍ».

.

ص: 341

17 . باب در بيان ثمره اجتماع در دعا

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه او را شاد مى گرداند كه دعايى كه مى كند ، از برايش مستجاب شود ، بايد كه كسبش خوش (و ممرّ مداخلش حلال) باشد» .

17 . باب در بيان ثمره اجتماع در دعاعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن معبد ، از عبيداللّه بن عبداللّه واسطى ، از درست بن ابى منصور ، از ابوخالد روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هيچ گروهى نيستند كه چهل نفر باشند و جمع شوند و خداى عز و جل را در امرى بخوانند ، مگر آنكه دعاى ايشان مستجاب گردد . پس اگر چهل نفر نباشند ، چهار كس نباشند كه ده مرتبه خداى عز و جل را بخوانند ، مگر آنكه خداى _ تعالى _ دعاى ايشان را مستجاب گرداند . پس اگر چهار كس نباشند ، يك كس كه چهل مرتبه خدا را بخواند ، البتّه خداوند عزيز جبّار دعايش را مستجاب گرداند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن على ، از يونس بن يعقوب ، از عبدالاعلى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هرگز چهار گروه مجتمع نشده اند بر يك امر كه دعا كرده باشند ، مگر آنكه از اجابت متفرّق شده اند» . (1)

.


1- . يعنى تفرّق ايشان بعد از استجابت بوده است ، و در وقتى كه متفرّق شده اند ، دعاى ايشان مستجاب بوده است . (مترجم)

ص: 342

عَنْهُ، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ ثَعْلَبَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ أَبِي عليه السلام إِذَا حَزَنَهُ أَمْرٌ جَمَعَ النِّسَاءَ وَ الصِّبْيَانَ، ثُمَّ دَعَا وَ أَمَّنُوا».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الدَّاعِي وَ الْمُؤَمِّنُ فِي الْأَجْرِ شَرِيكَانِ».

18 _ بَابُ الْعُمُومِ فِي الدُّعَاءِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا دَعَا أَحَدُكُمْ فَلْيَعُمَّ، فَإِنَّهُ أَوْجَبُ لِلدُّعَاءِ».

19 _ بَابُ مَنْ أَبْطَأَتْ عَلَيْهِ الْاءِجَابَةُمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنِّي قَدْ سَأَلْتُ اللّهَ حَاجَةً مُنْذُ كَذَا وَ كَذَا سَنَةً، وَ قَدْ دَخَلَ قَلْبِي مِنْ إِبْطَائِهَا شَيْءٌ؟ فَقَالَ:«يَا أَحْمَدُ، إِيَّاكَ وَ الشَّيْطَانَ أَنْ يَكُونَ لَهُ عَلَيْكَ سَبِيلٌ حَتّى يُقَنِّطَكَ، إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ _ كَانَ يَقُولُ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَسْأَلُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَاجَةً، فَيُؤَخِّرُ عَنْهُ تَعْجِيلَ إِجَابَتِهِ حُبّاً لِصَوْتِهِ وَ اسْتِمَاعِ نَحِيبِهِ». ثُمَّ قَالَ: «وَ اللّهِ، مَا أَخَّرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ مَا يَطْلُبُونَ مِنْ هذِهِ الدُّنْيَا خَيْرٌ لَهُمْ مِمَّا عَجَّلَ لَهُمْ فِيهَا، وَ أَيُّ شَيْءٍ الدُّنْيَا؟! إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام كَانَ يَقُولُ: يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَكُونَ دُعَاؤُهُ فِي الرَّخَاءِ نَحْواً مِنْ دُعَائِهِ فِي الشِّدَّةِ، لَيْسَ إِذَا أُعْطِيَ فَتَرَ ؛ فَلَا تَمَلَّ الدُّعَاءَ، فَإِنَّهُ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِمَكَانٍ، وَ عَلَيْكَ بِالصَّبْرِ وَ طَلَبِ الْحَلَالِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ، وَ إِيَّاكَ وَ مُكَاشَفَةَ النَّاسِ؛ فَإِنَّا _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ نَصِلُ مَنْ قَطَعَنَا، وَ نُحْسِنُ إِلى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْنَا، فَنَرى وَ اللّهِ فِي ذلِكَ الْعَاقِبَةَ الْحَسَنَةَ، إِنَّ صَاحِبَ النِّعْمَةِ فِي الدُّنْيَا إِذَا سَأَلَ فَأُعْطِيَ، طَلَبَ غَيْرَ الَّذِي سَأَلَ، وَ صَغُرَتِ النِّعْمَةُ فِي عَيْنِهِ، فَلَا يَشْبَعُ مِنْ شَيْءٍ، وَ إِذَا كَثُرَتِ النِّعَمُ كَانَ الْمُسْلِمُ مِنْ ذلِكَ عَلى خَطَرٍ؛ لِلْحُقُوقِ الَّتِي تَجِبُ عَلَيْهِ، وَ مَا يُخَافُ مِنَ الْفِتْنَةِ فِيهَا. أَخْبِرْنِي عَنْكَ ، لَوْ أَنِّي قُلْتُ لَكَ قَوْلًا، أَ كُنْتَ تَثِقُ بِهِ مِنِّي؟» . فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِذَا لَمْ أَثِقْ بِقَوْلِكَ، فَبِمَنْ أَثِقُ وَ أَنْتَ حُجَّةُ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ؟ قَالَ: «فَكُنْ بِاللّهِ أَوْثَقَ؛ فَإِنَّكَ عَلى مَوْعِدٍ مِنَ اللّهِ، أَ لَيْسَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ» وَ قَالَ: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ» وَ قَالَ: «وَ اللّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً» ؟ فَكُنْ بِاللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَوْثَقَ مِنْكَ بِغَيْرِهِ، وَ لَا تَجْعَلُوا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَا خَيْراً؛ فَإِنَّهُ مَغْفُورٌ لَكُمْ».

.

ص: 343

18 . باب عموم در دعا

19 . باب كسى كه اجابت بر او دير شده و به طول انجاميده

از او ، از حجّال ، از ثعلبه ، از على بن عقبه ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«عادت پدرم اين بود كه چون امرى او را غمناك مى كرد يا او را حاجتى رخ مى داد ، زنان و كودكان را جمع مى فرمود ، بعد از آن دعا مى كرد و ايشان آمين مى گفتند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«آنكه دعا مى كند و آنكه آمين مى گويد ، در مزد شريكند» .

18 . باب عموم در دعا (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : چون يكى از شما دعا كند ، بايد كه دعا را عام گرداند؛زيرا كه آن بيشتر دعا را مستجاب مى گرداند» .

19 . باب كسى كه اجابت بر او دير شده و به طول انجاميدهمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده است كه گفت : به حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه : فداى تو گردم! به درستى كه چندين سال است كه من حاجتى را از خدا خواسته ام و روا نشده ، و از دير شدن آن در دلم چيزى داخل شده . حضرت فرمود كه :«اى احمد! بپرهيز از شيطان و از آنكه او را بر تو راهى و تسلّطى باشد ، كه تو را از رحمت خدا نوميد سازد . به درستى كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام مى فرمود كه : مؤمن از خداى _ تعالى _ حاجتى را مى خواهد ، و خدا تعجيل اجابت را از او به تأخير مى اندازد و زود دعايش را مستجاب نمى گرداند ، به جهت آنكه آواز دعا و شنيدن گريه و زارى و ناله و بى قرارى او را دوست مى دارد» . و بعد از آن فرمود : «به خدا سوگند كه آن چه خداى _ تعالى _ از مؤمنان تأخير مى كند و ايشان را از آن منع مى فرمايد ، از آن چه مى طلبند از اين دنيا ، بهتر است از براى ايشان ، از آن چه از براى ايشان تعجيل كرده در آن . و دنيا چه چيز است؟ و به درستى كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام مى فرمود كه : سزاوار است مؤمن را كه دعايش در هنگام رخا و نعمت ، مانند دعاى او باشد در وقت شدّت و رحمت . و چنين نباشد كه همين كه به او عطا شود ، سست شود و دعا را كم كند . پس بايد كه از دعا ملال به هم نرساند؛ زيرا كه آن نسبت به خداى _ تعالى _ در مكان بلندى است ، و در نزد آن جناب ، رتبه و منزله عظيمى دارد . و بر تو باد به صبر كردن و طلب حلال نمودن و صله رحم به جا آوردن ، و بپرهيز از عداوت كردن با مردم و معارضه نمودن . پس به درستى كه ما اهل بيت و خاندانى هستيم كه مى پيونديم به كسى كه از ما بريده ، و نيكى مى كنيم با كسى كه با ما بدى كرد . پس به خدا سوگند كه در اين امر ، عاقبتِ نيكو مى بينيم . به درستى كه صاحب نعمت در دنيا ، چون سؤال كند و به او عطا شود ، غير از آن چه را كه سؤال كرده طلب خواهد كرد ، و نعمت در چشمش كوچك مى شود و از چيزى سير نمى شود . و چون نعمت ها بسيار شود ، مسلمان به واسطه آن بر خطر عظيمى باشد ، به جهت حقوقى كه بر او واجب مى شود ، و آن چه در آنها ترسيده مى شود از فريفتگى . مرا از خود خبر ده و به من بگو كه : اگر من به تو سخنى بگويم ، آيا چنان هستى كه به آن از من وثوق داشته باشى و بر سخن من اعتماد خواهى كرد؟» به آن حضرت عرض كردم كه : فداى تو گردم! هرگاه به فرموده تو وثوق نداشته باشم ، به كى وثوق داشته باشم ، و حال آنكه تو حجّت خدايى بر خلقش؟ فرمود : «پس به خدا وثوق دارنده تر باش؛زيرا كه تو بر موعدى هستى از خداى _ تعالى _ و آن جناب با تو وعده فرموده . آيا خداى عز و جل نمى فرمايد كه : «وَاِذا سَأَلَكَ عِبادى عَنّى فَاِنّى قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ» (2) ؛ يعنى : «و چون پرسند تو را بندگان من از من (يعنى از صفت من يا از معامله من با ايشان در وقت دعا كردن _ چنان كه ظاهر اين حديث است _ ) ، پس به درستى كه من نزديكم (يعنى علم من احاطه كرده است به احوال ايشان و به اجابت دعاى ايشان) ، اجابت مى كنم خواندن خواننده را چون بخواند مرا» . و فرموده است كه : «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّه ِ» (3) ؛ يعنى : «نوميد مشويد از رحمت و بخشش خدا» . و فرموده كه : «وَ اللّه ُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً» (4) ؛ يعنى : «و خدا وعده مى دهد شما را آمرزشى از جانب خود ، و افزونى در دنيا ، و يا مزيّت در عقبى» . پس به خدا وثوق دارنده تر باش از خود ، به غير آن جناب . و در دل هاى خويش غير از خوبى قرار مدهيد ، و به جز گمان نيك به خداوندِ خود چيزى را در خاطر مگذرانيد . پس به درستى كه آن از براى شما آمرزيده شده است» .

.


1- . و عموم _ به اوّل و ثانى مضموم _ ، همه را فرا گرفتن و همه را فرا رسيدن باشد . و مراد اين است كه دعا را مخصوص خود نگرداند . (مترجم)
2- . بقره، 186.
3- . زمر، 53.
4- . بقره، 268.

ص: 344

. .

ص: 345

. .

ص: 346

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مَنْصُورٍ الصَّيْقَلِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : رُبَّمَا دَعَا الرَّجُلُ بِالدُّعَاءِ، فَاسْتُجِيبَ لَهُ، ثُمَّ أُخِّرَ ذلِكَ إِلى حِينٍ؟ قَالَ: فَقَالَ:«نَعَمْ» . قُلْتُ: وَ لِمَ ذَاكَ، لِيَزْدَادَ مِنَ الدُّعَاءِ؟ قَالَ: «نَعَمْ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ أَبِي هِلَالٍ الْمَدَائِنِيِّ، عَنْ حَدِيدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْعَبْدَ لَيَدْعُو، فَيَقُولُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِلْمَلَكَيْنِ: قَدِ اسْتَجَبْتُ لَهُ، وَ لكِنِ احْبِسُوهُ بِحَاجَتِهِ؛ فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَ صَوْتَهُ؛ وَ إِنَّ الْعَبْدَ لَيَدْعُو، فَيَقُولُ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى: عَجِّلُوا لَهُ حَاجَتَهُ؛ فَإِنِّي أُبْغِضُ صَوْتَهُ».

ابْنُ أَبِيعُمَيْرٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ صَاحِبِ السَّابِرِيِّ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ،قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : يُسْتَجَابُ لِلرَّجُلِ الدُّعَاءُ، ثُمَّ يُؤَخَّرُ؟ قَالَ:«نَعَمْ، عِشْرِينَ سَنَةً».

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ بَيْنَ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما» وَ بَيْنَ أَخْذِ فِرْعَوْنَ أَرْبَعُونَ عَاماً».

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَدْعُو، فَيُؤَخَّرُ إِجَابَتُهُ إِلى يَوْمِ الْجُمُعَةِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الْعَبْدَ الْوَلِيَّ لِلّهِ يَدْعُو اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي الْأَمْرِ يَنُوبُهُ، فَيَقُولُ لِلْمَلَكِ الْمُوَكَّلِ بِهِ: اقْضِ لِعَبْدِي حَاجَتَهُ وَ لَا تُعَجِّلْهَا، فَإِنِّي أَشْتَهِي أَنْ أَسْمَعَ نِدَاءَهُ وَ صَوْتَهُ؛ وَ إِنَّ الْعَبْدَ الْعَدُوَّ لِلّهِ لَيَدْعُو اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي الْأَمْرِ يَنُوبُهُ، فَيُقَالُ لِلْمَلَكِ الْمُوَكَّلِ بِهِ: اقْضِ حَاجَتَهُ وَ عَجِّلْهَا، فَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَسْمَعَ نِدَاءَهُ وَ صَوْتَهُ» . قَالَ: «فَيَقُولُ النَّاسُ: مَا أُعْطِيَ هذَا إِلَا لِكَرَامَتِهِ، وَ لَا مُنِعَ هذَا إِلَا لِهَوَانِهِ».

.

ص: 347

از او ، از احمد ، از على بن حكم ، از منصور صيقل روايت است كه گفت : به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : بسا است كه شخصى دعايى مى كند و از برايش مستجاب مى شود ، و آن تا زمانى به تأخير مى افتد . منصور گفت كه : حضرت فرمود :«آرى» . عرض كردم كه : اين از براى چيست؟ از براى آنكه دعا را بيفزايد؟ فرمود : «آرى» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از اسحاق بن ابى هلال مدائنى ، از حديد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بنده اى هست كه دعا مى كند ، پس خداى _ تعالى _ به دو فرشته مى فرمايد كه : از برايش مستجاب شد ، وليكن او را به حاجتش حبس كنيد والحال به او مدهيد ، كه من دوست مى دارم كه آواز او را بشنوم . و به درستى كه بنده اى هست كه دعا مى كند ، پس خداى _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد كه : بشتابيد و به زودى حاجتش را به او دهيد و از برايش روا كنيد ، كه من آواز او را دشمن مى دارم» .

ابن ابى عمير ، از سليمان صاحب سابرى ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت : به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : آيا دعا از براى مرد مستجاب مى شود ، و بعد از آن به تأخير مى افتد؟ فرمود :«آرى ، در بيست سال» .

ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در ميان قول خداى _ تعالى _ : «قَدْ أُجيبَتْ دَعْوَتُكُما» (1) ، [دعايتان مستجاب شد] و ميان گرفتن و هلاك فرعون ، چهل سال فاصله بود» .

ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبدالحميد ، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه مؤمن دعا مى كند و اجابتش به تأخير مى افتد تا روز جمعه» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره ، از چند نفر از اصحاب ما روايت كرده و گفته است كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«بنده اى كه دوست خداى _ تعالى _ است ، خداى _ تعالى _ را مى خواند در امرى كه بر او وارد مى شود ، پس به فرشته اى كه بر او موكّل است گفته مى شود كه : از براى بنده من حاجتش را بگير و به او مده ، و آن را تعجيل مكن ، كه من خواهش دارم كه ندا و آواز او را بشنوم . و به درستى كه بنده اى كه دشمن خدا است ، خداى _ تعالى _ را مى خواند در امرى كه به او مى رسد ، پس به فرشته اى كه به او موكّل است گفته مى شود كه : حاجتش را روا كن و آن را شتاب ده ، كه من ناخوش دارم كه ندا و آواز او را بشنوم» . حضرت فرمود : «پس مردم مى گويند كه : به اينك عطا نشد ، مگر به جهت گرامى بودنش ، و اين منع نشد ، مگر به جهت خواريش» .

.


1- . يونس، 89.

ص: 348

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَا يَزَالُ الْمُؤْمِنُ بِخَيْرٍ وَ رَجَاءٍ؛ رَحْمَةً مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَا لَمْ يَسْتَعْجِلْ فَيَقْنَطَ وَ يَتْرُكَ الدُّعَاءَ» . قُلْتُ لَهُ: كَيْفَ يَسْتَعْجِلُ؟ قَالَ: «يَقُولُ: قَدْ دَعَوْتُ مُنْذُ كَذَا وَ كَذَا وَ مَا أَرَى الْاءِجَابَةَ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَدْعُو اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي حَاجَتِهِ، فَيَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : أَخِّرُوا إِجَابَتَهُ؛ شَوْقاً إِلى صَوْتِهِ وَ دُعَائِهِ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : عَبْدِي دَعَوْتَنِي، فَأَخَّرْتُ إِجَابَتَكَ، وَ ثَوَابُكَ كَذَا وَ كَذَا، وَ دَعَوْتَنِي فِي كَذَا وَ كَذَا، فَأَخَّرْتُ إِجَابَتَكَ، وَ ثَوَابُكَ كَذَا وَ كَذَا» قَالَ: «فَيَتَمَنَّى الْمُؤْمِنُ أَنَّهُ لَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيَا مِمَّا يَرى مِنْ حُسْنِ الثَّوَابِ».

20 _ بَابُ الصَّلَاةِ عَلَى النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَا يَزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتّى يُصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».

.

ص: 349

20 . باب در بيان ثمره صلوات بر پيغمبر خدا ، محمد و خاندانش عليهم السلام

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيوسته مؤمن با خير و اميد رحمت از خداى _ تعالى _ است ، مادام كه شتاب نكند و به اين جهت نوميد شود و دعا را ترك كند» . به آن حضرت عرض كردم كه : چگونه شتاب مى كند؟ فرمود كه : «مى گويد : چند مدّت دعا كردم و اجابت را نمى بينم» .

حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق ، از سعدان بن مسلم ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيوسته مؤمن خداى _ تعالى _ را مى خواند و در حاجت خويش دعا مى كند ، و خداى عز و جل مى فرمايد كه : اجابتش را به تأخير اندازيد ، به جهت شوق به سوى آواز و دعاى او . پس چون روز قيامت شود ، خداى _ تعالى _ بفرمايد كه : اى بنده من! مرا خواندى و اجابت تو را به تأخير انداختم ، و ثوابت چنين و چنين است . و مرا در چنين و چنين خواندى و اجابتت را به تأخير انداختم ، و ثواب تو چنين و چنين است» . و حضرت فرمود كه : «پس مؤمن آرزو مى كند كه كاش در دنيا يك دعا از برايش مستجاب نشده بود ، از آن چه مى بيند از حسن ثواب» .

20 . باب در بيان ثمره صلوات بر پيغمبر خدا ، محمد و خاندانش عليهم السلامعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيوسته دعا محجوب است و به آسمان بالا نمى رود و مستجاب نمى شود ، تا بر محمد و آل محمد صلوات فرستد» .

.

ص: 350

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ دَعَا وَ لَمْ يَذْكُرِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله رَفْرَفَ الدُّعَاءُ عَلى رَأْسِهِ، فَإِذَا ذَكَرَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله رُفِعَ الدُّعَاءُ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ زَيْدٍ الشَّحَّامِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ رَجُلاً أَتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، إِنِّي أَجْعَلُ لَكَ ثُلُثَ صَلَوَاتِي، لَا بَلْ أَجْعَلُ لَكَ نِصْفَ صَلَوَاتِي، لَا بَلْ أَجْعَلُهَا كُلَّهَا لَكَ ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَنْ تُكْفى مَؤُونَةَ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ سَيْفٍ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَا مَعْنى «أَجْعَلُ صَلَوَاتِي كُلَّهَا لَكَ؟» فَقَالَ:«يُقَدِّمُهُ بَيْنَ يَدَيْ كُلِّ حَاجَةٍ، فَلَا يَسْأَلُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ شَيْئاً حَتّى يَبْدَأَ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَيُصَلِّيَ عَلَيْهِ، ثُمَّ يَسْأَلَ اللّهَ حَوَائِجَهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَا تَجْعَلُونِي كَقَدَحِ الرَّاكِبِ؛ فَإِنَّ الرَّاكِبَ يَمْلَأُ قَدَحَهُ، فَيَشْرَبُهُ إِذَا شَاءَ، اجْعَلُونِي فِي أَوَّلِ الدُّعَاءِ، وَ فِي آخِرِهِ، وَ فِي وَسَطِهِ».

.

ص: 351

از او ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه فرمود :«هر كه دعا كند و پيغمبر صلى الله عليه و آله را ياد نكند ، دعا بر بالاى سرش ايستاده بال زند ، چنان كه مرغ بال خود را مى جنباند در دور چيزى ، در حالى كه مى خواهد كه بر آن فرود آيد . و چون پيغمبر صلى الله عليه و آله را ياد كند و صلوات فرستد ، دعا بالا رود» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان ، از ابواسامه زيد شحّام ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! ثلث؛ يعنى سه يك صلوات خود را از براى تو قرار مى دهم . نه؛ بلكه نصف صلوات خود را از براى تو قرار مى دهم . نه؛ بلكه آن را همه از براى تو قرار مى دهم . پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : در اين هنگام مؤنت[=هزينه و نيازهاى ]دنيا و آخرت را كفايت كرده مى شوى» (1) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از سيف ، از ابواسامه ، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت : از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم كه : معنى صلوات خود را همه از براى تو قرار مى دهم ، چيست؟ فرمود كه :«در پيش روى هر حاجتى ، آن حضرت را يا صلوات بر او را كه مراد از آن دعا است ، مقدّم مى دارد . پس چيزى را از خدا سؤال نمى كند ، تا آنكه به پيغمبر صلى الله عليه و آله آغاز كند و بر آن حضرت صلوات فرست . پس حاجت هاى خود را از خدا سؤال كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : مرا چون قدح و ظرف آب سواره قرار مدهيد . پس به درستى كه سواره قدحش را پر مى كند و در وقتى كه مى خواهد ، آن را مى آشامد؛ بلكه مرا در اوّل دعا و در آخر و در وسط آن قرار دهيد» (2) .

.


1- . يعنى در هنگامى كه امر چنان باشد كه ذكر كردى ، خداى _ تعالى _ مؤنت [= هزينه] دنيا و آخرت را از تو كفايت مى كند ، و آن چه به آن احتياج دارى و دشوارى را از تو دفع مى فرمايد ، و شايد كه مراد و به همه صلوات ، صلوات كامله و تمام باشد در فضل و اجر ، و آن صلواتى است كه پيش از سؤال واقع باشد . و مراد به نصف آن ، پست تر از آن باشد به اين اندازه در فضل و اجر ، و آن صلواتى است كه در ميان سؤال واقع باشد . و مراد به ثلث آن ، چيزى است كه به اين نسبت از آن پست تر باشد ، و آن صلواتى است كه بعد از فراغ از سؤال واقع باشد . و بالجمله در آن اشاره است به سوى تفاوت مراتب صلوات در لفظ و كمال و اجر . (مترجم)
2- . و مراد آن حضرت اين است كه در ذكر ، مرا به تأخير ميندازيد؛زيرا كه سواره قدح را به تأخير مى اندازد تا آنكه هر چيزى را بردارد ، به سبب آن چه در آن است از آب ، و بسا باشد كه به آن محتاج شود . پس آن را استعمال مى كند و آب مى آشامد ، و در نزد فراغش آن را در آخر بار خويش مى آويزد و در پشت سرش قرار مى دهد . (مترجم)

ص: 352

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِيهِ وَ حُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : قَالَ :«إِذَا ذُكِرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَأَكْثِرُوا الصَّلَاةَ عَلَيْهِ؛ فَإِنَّهُ مَنْ صَلّى عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله صَلَاةً وَاحِدَةً، صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ أَلْفَ صَلَاةٍ فِي أَلْفِ صَفٍّ مِنَ الْمَلَائِكَةِ، وَ لَمْ يَبْقَ شَيْءٌ مِمَّا خَلَقَهُ اللّهُ إِلَا صَلّى عَلَى الْعَبْدِ؛ لِصَلَاةِ اللّهِ عَلَيْهِ وَ صَلَاةِ مَلَائِكَتِهِ، فَمَنْ لَمْ يَرْغَبْ فِي هذَا، فَهُوَ جَاهِلٌ مَغْرُورٌ، قَدْ بَرِئَ اللّهُ مِنْهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ صَلّى عَلَيَّ، صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ مَلَائِكَتُهُ؛ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُقِلَّ، وَ مَنْ شَاءَ فَلْيُكْثِرْ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الصَّلَاةُ عَلَيَّ وَ عَلى أَهْلِ بَيْتِي تَذْهَبُ بِالنِّفَاقِ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ أَبِي عِمْرَانَ الْأَزْدِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قَالَ: «يَا رَبِّ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» مِائَةَ مَرَّةٍ، قُضِيَتْ لَهُ مِائَةُ حَاجَةٍ: ثَلَاثُونَ لِلدُّنْيَا».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ وَ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ جَمِيعاً، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كُلُّ دُعَاءٍ يُدْعَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ مَحْجُوبٌ عَنِ السَّمَاءِ حَتّى يُصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».

.

ص: 353

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از حسن بن على بن ابى حمزه ، از پدرش و حسين بن ابى العلاء ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون پيغمبر صلى الله عليه و آله مذكور شود ، بسيار بر او صلوات فرستيد؛ زيرا كه هر كه يك صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله فرستد ، خدا بر او هزار صلوات فرستد در هزار صف از فرشتگان ، و چيزى از آن چه خدا آن را آفريده نماند ، مگر آنكه بر آن بنده صلوات فرستد به جهت صلوات خدا و صلوات فرشتگانش بر او ، پس هر كه در اين رغبت نكند ، نادانى است فريفته شده و گول خورده ، كه خدا و رسولش و اهل بيت آن حضرت از او بيزار شده اند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه بر من صلوات فرستد ، خدا و فرشتگانش بر او صلوات فرستند . پس هر كه خواهد ، آن را كم كند و هر كه خواهد ، بسيار كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : صلوات بر من و بر اهل بيت من ، نفاق را مى برد و برطرف مى كند» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن حسّان ، از ابوعمران ازدى ، از عبداللّه بن حكم ، از معاويّه بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه صد مرتبه بگويد : يا رَبِّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ؛ يعنى : «اى پروردگار من! صلوات فرست بر محمد و آل محمد» . صد حاجت از برايش روا شود ، كه سى حاجتش از براى دنيا باشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم و عبدالرحمان بن ابى نجران هر دو ، از صفوان جمّال ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر دعايى كه خداوند _ تعالى _ به آن خوانده شود ، محجوب است از آسمان و به سوى آن بالا نمى رود ، تا صلوات بر محمد و آل محمد فرستاده شود» .

.

ص: 354

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ، قَالَ : حَدَّثَنِي مَنْ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«جَاءَ رَجُلٌ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: أَجْعَلُ نِصْفَ صَلَوَاتِي لَكَ؟ قَالَ : نَعَمْ، ثُمَّ قَالَ: أَجْعَلُ صَلَوَاتِي كُلَّهَا لَكَ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَلَمَّا مَضى، قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كُفِيَ هَمَّ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُرَازِمٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِاللّهِ عليه السلام :«إِنَّ رَجُلاً أَتى رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّهِ، إِنِّي جَعَلْتُ ثُلُثَ صَلَوَاتِي لَكَ، فَقَالَ لَهُ: خَيْراً، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّهِ، إِنِّي جَعَلْتُ نِصْفَ صَلَوَاتِي لَكَ، فَقَالَ لَهُ: ذَاكَ أَفْضَلُ، فَقَالَ: إِنِّي جَعَلْتُ كُلَّ صَلَوَاتِي لَكَ، فَقَالَ: إِذَنْ يَكْفِيَكَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَا أَهَمَّكَ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتِكَ». فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: أَصْلَحَكَ اللّهُ، كَيْفَ يَجْعَلُ صَلَاتَهُ لَهُ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَا يَسْأَلُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ شَيْئاً إِلَا بَدَأَ بِالصَّلَاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ».

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ارْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ بِالصَّلَاةِ عَلَيَّ؛ فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالنِّفَاقِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ فَرُّوخَ مَوْلى آلِ طَلْحَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا إِسْحَاقَ بْنَ فَرُّوخَ، مَنْ صَلّى عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَشْراً، صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ مَلَائِكَتُهُ مِائَةَ مَرَّةٍ؛ وَ مَنْ صَلّى عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ مِائَةَ مَرَّةٍ، صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ مَلَائِكَتُهُ أَلْفاً، أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّل_ُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً» ؟».

.

ص: 355

از او ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از ابوبكر حضرمى روايت است كه گفت : حديث كرد مرا كسى كه از امام جعفر صادق عليه السلام شنيده بود كه مى فرمود :«مردى به خدمت رسول خدا آمد و عرض كرد كه : نصف صلوات خود را از براى تو قرار مى دهم . حضرت فرمود : آرى . بعد از آن عرض كرد كه : همه صلوات خود را از براى تو قرار مى دهم . فرمود : آرى . و چون آن مرد رفت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : مقصودِ دنيا و آخرت از او كفايت شده» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از مرازم روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! به درستى كه من ثلث صلوات خود را از براى تو قرار مى دهم . حضرت به او فرمود كه : خوب مى كنى (يا سخن خوبى به او فرمود) . عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! به درستى كه من نصف صلوات خود را از براى تو قرار مى دهم . حضرت فرمود كه : اين افضل است . باز عرض كرد : به درستى كه من همه صلوات خود را از براى تو قرار مى دهم . فرمود : چون چنين است ، خداى عز و جل از تو كفايت مى كند آن چه را كه مقصود تو باشد از امر دنيا و آخرتت» . پس مردى به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه : خدا تو را به اصلاح آورد! چگونه صلوات خود را از براى آن حضرت قرار مى دهد؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «چيزى را از خداى _ تعالى _ سؤال نمى كند ، مگر آنكه آغاز مى كند به صلوات بر محمد و آل محمد» .

ابن ابى عمير ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : آوازهاى خود را به صلوات بر من بلند كنيد؛زيرا كه آن نفاق را مى برد و نابود مى كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از يعقوب بن عبداللّه ، از اسحاق بن فروّخ _ مولاى آل طلحه _ روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى اسحاق بن فرّوخ! هر كه ده صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد ، خدا و فرشتگانش صد مرتبه بر او صلوات فرستند . و هر كه صد مرتبه بر محمد و آل محمد صلوات فرستد ، خدا و فرشتگانش هزار مرتبه بر او صلوات فرستند . آيا قول خداى _ تعالى _ را نمى شنوى كه مى فرمايد : «هُوَ الَّذى يُصَلّى عَلَيْكُمْ وَمَلآئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلىَ النُّورِ وَكانَ بِالمُؤْمِنينَ رَحيما» (1) ؛ يعنى : او است آن خداوندى كه درود مى دهد و رحمت مى فرستد بر شما ، و درود مى دهند فرشتگانش (يعنى آمرزش مى طلبند گناهان شما را) از براى آنكه بيرون آورد شما را از تاريكى هاى كفر و نفاق و جهالت و معصيت ، به سوى روشنى ايمان و اخلاص و معرفت و طاعت ، به وسيله الطاف و هدايت . و نسبت به مؤمنان مهربان بوده و هست و خواهد بود» .

.


1- . احزاب، 43.

ص: 356

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ:«مَا فِي الْمِيزَانِ شَيْءٌ أَثْقَلَ مِنَ الصَّلَاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَتُوضَعُ أَعْمَالُهُ فِي الْمِيزَانِ، فَتَمِيلُ بِهِ، فَيُخْرِجُ صلى الله عليه و آله الصَّلَاةَ عَلَيْهِ، فَيَضَعُهَا فِي مِيزَانِهِ، فَيَرْجَحُ بِهِ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ رِجَالِهِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَاجَةٌ، فَلْيَبْدَأْ بِالصَّلَاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، ثُمَّ يَسْأَلُ حَاجَتَهُ، ثُمَّ يَخْتِمُ بِالصَّلَاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يَقْبَلَ الطَّرَفَيْنِ وَ يَدَعَ الْوَسَطَ ، إِذَا كَانَتِ الصَّلَاةُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَا تُحْجَبُ عَنْهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ، عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ نُعَيْمٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنِّي دَخَلْتُ الْبَيْتَ، وَ لَمْ يَحْضُرْنِي شَيْءٌ مِنَ الدُّعَاءِ إِلَا الصَّلَاةُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؟ فَقَالَ:«أَمَا إِنَّهُ لَمْ يَخْرُجْ أَحَدٌ بِأَفْضَلَ مِمَّا خَرَجْتَ بِهِ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الرَّيَّانِ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الدِّهْقَانِ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، فَقَالَ لِي:«مَا مَعْنى قَوْلِهِ: «وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى» ؟» . قُلْتُ : كُلَّمَا ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ، قَامَ فَصَلّى . فَقَالَ لِي: «لَقَدْ كَلَّفَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ هذَا شَطَطاً» . فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَكَيْفَ هُوَ؟ فَقَالَ: «كُلَّمَا ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ، صَلّى عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ».

.

ص: 357

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابوايّوب ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمود :«در ترازوى اعمال ، چيزى از صلوات بر محمد و آل محمد سنگين تر نيست . و به درستى كه كسى هست كه كردارهايش را در ترازو مى گذارند ، پس آن كردارها ترازو را ميل مى دهند به اينكه پلّه گناهانش بر ثواب هايش راجح مى شود . پس پيغمبر صلى الله عليه و آله صلوات بر خود را بيرون مى آورد و آن را در ترازويش مى گذارد ، و به واسطه آن ، افزونى به هم مى رساند و ثوابش بر گناهانش غالب مى شود» .

على بن محمد ، از ابن جمهور ، از پدرش ، از رجال خويش كه راويان حديث اند روايت كرده و گفته است كه : حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه را به سوى خداى _ تعالى _ حاجتى باشد ، بايد كه به صلوات بر محمد و آل محمد آغاز كند ، بعد از آن حاجت خود را سؤال نمايد ، پس به صلوات بر محمد و آل محمد ختم كند؛زيرا كه خداى _ تعالى _ از آن كريم تر است كه دو طرف را كه اوّل و آخر است قبول فرمايد و ميان را وا گذارد؛ زيرا كه صلوات بر محمد و آل محمد از آن جناب محجوب نمى شود و به سوى او بالا مى رود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از محسن بن احمد ، از ابان احمر ، از عبدالسّلام بن نعيم كه گفت : به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : من داخل خانه كعبه شدم و چيزى از دعا مرا حاضر نبود و خاطر نداشتم ، مگر صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله . حضرت فرمود :«بدان و آگاه باش! كه هيچ كس بيرون نيامده به چيزى كه بهتر و افزون تر باشد ، از آن چه تو به آن بيرون آمده اى» .

على بن محمد ، از احمد بن حسين ، از على بن ريّان ، از عبيداللّه بن عبداللّه دهقان روايت كرده است كه گفت : بر حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام داخل شدم . پس به من فرمود كه :«چيست معنى قول خداى _ تعالى _ «وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى» (1) كه ترجمه ظاهرش اين است كه : «و ياد كرد نام پروردگار خود را ، پس نماز كرد؟» . عرض كردم كه : در هر زمان كه نام پروردگار خود را ياد كند ، برخيزد و نماز كند . حضرت به من فرمود : «[در اين صورت] هر آينه خداى _ تعالى _ اين را تكليف كرده از روى جور و ستم و محض خطا» . من عرض كردم كه : فداى تو گردم! پس آن چگونه است و مراد چيست؟ فرمود : «مراد آن است كه در هر زمان كه نام پروردگار خود را ياد كند ، بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد» .

.


1- . اعلى، 15.

ص: 358

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ الْأَسَدِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا صَلّى أَحَدُكُمْ، وَ لَمْ يَذْكُرِ النَّبِيَّ وَ آلَهُ صلى الله عليه و آله فِي صَلَاتِهِ، يُسْلَكُ بِصَلَاتِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْجَنَّةِ . وَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ، فَلَمْ يُصَلِّ عَلَيَّ، دَخَلَ النَّارَ؛ فَأَبْعَدَهُ اللّهُ. وَ قَالَ صلى الله عليه و آله : وَ مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ، فَنَسِيَ الصَّلَاةَ عَلَيَّ، خُطِئَ بِهِ طَرِيقَ الْجَنَّةِ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ، فَنَسِيَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيَّ، خَطَأَ اللّهُ بِهِ طَرِيقَ الْجَنَّةِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«سَمِعَ أَبِي رَجُلاً مُتَعَلِّقاً بِالْبَيْتِ وَ هُوَ يَقُولُ: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ، فَقَالَ لَهُ أَبِي عليه السلام يَا عَبْدَ اللّهِ، لَا تَبْتُرْهَا، لَا تَظْلِمْنَا حَقَّنَا، قُلِ: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ».

.

ص: 359

از او ، از محمد بن على ، از مفضّل بن صالح اسدى ، از محمد بن هارون ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«چون يكى از شما نماز كند و در نمازش پيغمبر صلى الله عليه و آله را ياد نكند ، نمازش را در غير راه بهشت مى برند (يا با نمازش در غير راه بهشت مى رود) . و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه من در نزد او ياد شوم و بر من صلوات نفرستد ، داخل دوزخ شود و خدا او را دور گرداند . و آن حضرت صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه من در نزد او ياد شوم و صلوات بر من را ترك كند يا به آن اهتمام نكند ، خدا او را چنان قرار دهد كه راه بهشت را خطا كند و به آن نرسد» .

ابوعلى اشعرى ، از حسن بن على ، از عنبسة بن هشام ، از ثابت ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه من در نزد او ياد شوم و فراموش كند كه بر من صلوات فرستد ، خدا او را چنان گرداند كه راه بهشت را خطا كند و به آن نرسد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«پدرم شنيد از مردى كه به خانه كعبه چسبيده بود و مى گفت : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ ؛ يعنى : «بار خدايا! صلوات فرست بر محمد» . پس پدرم به آن مرد فرمود كه : اى بنده خدا! آن را مبُر و ناتمام مكن و بر ما ستم مكن ، و حقّ ما را كم مگردان و در باب آن بر ما ظلم منما . بگو : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ ؛ يعنى : بار خدايا! صلوات فرست بر محمد و خاندانش» .

.

ص: 360

21 _ بَابُ مَا يَجِبُ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كُلِّ مَجْلِسٍعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْجَارُودِ الْهُذَلِيِّ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَا مِنْ مَجْلِسٍ يَجْتَمِعُ فِيهِ أَبْرَارٌ وَ فُجَّارٌ، فَيَقُومُونَ عَلى غَيْرِ ذِكْرِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَا كَانَ حَسْرَةً عَلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا اجْتَمَعَ فِي مَجْلِسٍ قَوْمٌ لَمْ يَذْكُرُوا اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ لَمْ يَذْكُرُونَا، إِلَا كَانَ ذلِكَ الْمَجْلِسُ حَسْرَةً عَلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». ثُمَّ قَالَ: «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : إِنَّ ذِكْرَنَا مِنْ ذِكْرِ اللّهِ، وَ ذِكْرَ عَدُوِّنَا مِنْ ذِكْرِ الشَّيْطَانِ».

وَ بِإِسْنَادِهِ، قَالَ:«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : مَنْ أَرَادَ أَنْ يَكْتَالَ بِالْمِكْيَالِ الْأَوْفى فَلْيَقُلْ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَقُومَ مِنْ مَجْلِسِهِ : «سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ الَّتِي لَمْ تُغَيَّرْ: أَنَّ مُوسى عليه السلام سَأَلَ رَبَّهُ، فَقَالَ: يَا رَبِّ، أَ قَرِيبٌ أَنْتَ مِنِّي فَأُنَاجِيَكَ، أَمْ بَعِيدٌ فَأُنَادِيَكَ؟ فَأَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَيْهِ: يَا مُوسى ، أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي، فَقَالَ مُوسى: فَمَنْ فِي سِتْرِكَ يَوْمَ لَا سِتْرَ إِلَا سِتْرُكَ؟ قَالَ: الَّذِينَ يَذْكُرُونَنِي فَأَذْكُرُهُمْ، وَ يَتَحَابُّونَ فِيَّ فَأُحِبُّهُمْ، فَأُولئِكَ الَّذِينَ إِذَا أَرَدْتُ أَنْ أُصِيبَ أَهْلَ الْأَرْضِ بِسُوءٍ، ذَكَرْتُهُمْ، فَدَفَعْتُ عَنْهُمْ بِهِمْ».

.

ص: 361

21 . باب در بيان آن چه واجب است از ذكر خدا در هر مجلسى

21 . باب در بيان آن چه واجب است از ذكر خدا در هر مجلسى (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از خلف بن حمّاد ، از ربعى بن عبداللّه بن جارود هذلى ، از فضيل بن يسار كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هيچ مجلسى نيست كه نيكوكاران و نابكاران در آن جمع شوند و بر غير ذكر خداى _ تعالى _ برپا شوند (يعنى بى آنكه خدا را ياد كنند از جا برخيزند) ، مگر آنكه آن مجلس در روز قيامت برايشان حسرت باشد» .

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد ، از سماعه ، از وهيب بن حفص ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ گروهى در مجلسى جمع نشده اند كه خداى _ تعالى _ را ذكر نكنند و ما را ذكر نكنند ، مگر آنكه آن مجلس در روز قيامت برايشان حسرت باشد» . بعد از آن فرمود كه : «حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود : به درستى كه ذكر ما از جمله ذكر خدا است ، و ذكر دشمن ما از جمله ذكر شيطان است» .

و به اسناد خود گفته است كه :«حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : هر كه خواهد كه به پيمانه ، پُرتر پيمانه ستاند ، بايد كه چون خواهد از مجلس خود برخيزد بگويد كه : سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ العِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ وَسَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلينَ وَالْحَمْدُللّه ِ رَبِّ الْعالَمينَ ؛ يعنى : منزّه و پاكيزه مى شمارم پروردگار تو را_ پروردگار ارجمندى و غلبه _ از آن چه وصف مى كنند . و درود بر همه فرستادگان و ستايش از براى خدا ، كه پروردگار همه جهانيان است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از احمد بن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از ابوحمزه ثمالى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در توراتى كه تغيير و تبديلى در آن نشده ، نوشته است كه موسى عليه السلام از پروردگارش سؤال نمود و عرض كرد كه : اى پروردگار من! آيا تو به من نزديكى كه با تو مناجات كنم و راز گويم ، يا دورى كه تو را آواز دهم؟ پس خداى _ تعالى _ به سوى او وحى فرمود كه : اى موسى! من همنشين آنم كه مرا ياد كند . موسى عليه السلام عرض كرد : پس در روزى كه هيچ پرده اى نيست ، مگر پرده تو ، كى در پرده تو است؟ فرمود : كسانى كه مرا ياد مى كنند و من ايشان را ياد مى كنم ، و در راه من با يكديگر دوستى مى نمايند و من ايشان را دوست مى دارم . پس اين گروه ، آنانند كه چون خواهم كه بدى و ناخوشى را به اهل زمين برسانم ، ايشان را ياد كنم و به واسطه ايشان ، بدى را از اهل زمين دفع نمايم» .

.


1- . و ذكر خدا ياد او است و مجلس ، نشستنگاه و جاى نشستن است . (مترجم)

ص: 362

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا مِنْ قَوْمٍ اجْتَمَعُوا فِي مَجْلِسٍ، فَلَمْ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يُصَلُّوا عَلى نَبِيِّهِمْ، إِلَا كَانَ ذلِكَ الْمَجْلِسُ حَسْرَةً وَ وَبَالًا عَلَيْهِمْ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَا بَأْسَ بِذِكْرِ اللّهِ وَ أَنْتَ تَبُولُ؛ فَإِنَّ ذِكْرَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَسَنٌ عَلى كُلِّ حَالٍ؛ فَلَا تَسْأَمْ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«أَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى مُوسى عليه السلام : يَا مُوسى عليه السلام ، لَا تَفْرَحْ بِكَثْرَةِ الْمَالِ ، وَ لَا تَدَعْ ذِكْرِي عَلى كُلِّ حَالٍ؛ فَإِنَّ كَثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِي الذُّنُوبَ، وَ إِنَّ تَرْكَ ذِكْرِي يُقْسِي الْقُلُوبَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ الَّتِي لَمْ تُغَيَّرْ: أَنَّ مُوسى سَأَلَ رَبَّهُ، فَقَالَ: إِلهِي، إِنَّهُ يَأْتِي عَلَيَّ مَجَالِسُ أُعِزُّكَ وَ أُجِلُّكَ أَنْ أَذْكُرَكَ فِيهَا؟ فَقَالَ: يَا مُوسى، إِنَّ ذِكْرِي حَسَنٌ عَلى كُلِّ حَالٍ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِمُوسى : أَكْثِرْ ذِكْرِي بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ ، وَ كُنْ عِنْدَ ذِكْرِي خَاشِعاً، وَ عِنْدَ بَلَائِي صَابِراً، وَ اطْمَئِنَّ عِنْدَ ذِكْرِي، وَ اعْبُدْنِي، وَ لَا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً، إِلَيَّ الْمَصِيرُ؛ يَا مُوسى، اجْعَلْنِي ذُخْرَكَ، وَ ضَعْ عِنْدِي كَنْزَكَ مِنَ الْبَاقِيَاتِ الصَّالِحَاتِ».

.

ص: 363

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان بن يحيى ، از حسين بن يزيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هيچ گروهى نيستند كه در مجلسى اجتماع كنند و نام خداى _ تعالى _ را ياد نكنند و بر پيغمبر خود صلوات نفرستند ، مگر آنكه آن مجلس برايشان حسرت و وبال باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«باكى نيست به ياد كردن خدا و حال آنكه تو بول كنى؛زيرا كه ياد خداى _ تعالى _ بر هر حالى نيكو است . پس از ياد خداى _ تعالى _ دلتنگ مشو» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى _ تعالى _ به سوى موسى وحى فرمود كه : به بسيارى مال شاد مشو ، و بر هر حالى ياد مرا وا مگذار؛زيرا كه بسيارى مال ، گناهان را از ياد مى برد ، و ترك ياد من ، دل ها را سخت مى كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در توراتى كه متغيّر نشده ، نوشته است كه موسى عليه السلام از پروردگارش سؤال نمود و عرض كرد كه : اى خداى من! مجالسى چند بر من مى آيد كه تو را از آن عزيزتر و جليل تر مى دارم كه در آنها تو را ياد كنم . فرمود كه : اى موسى! به درستى كه ياد من بر هر حالى نيكو است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن فضّال ، از بعضى از اصحاب خويش ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«خداى _ تعالى _ به موسى فرمود كه : در شب و روز ، ياد مرا بسيار كن ، و در نزد ياد من ، فروتن ، و در نزد بلاى من ، صابر باش ، و در نزد ذكر من ، آرام داشته باش و مرا پرستش كن ، و چيزى را با من شريك مساز ، كه بازگشت به سوى من است . اى موسى! مرا ذخيره و پس انداز خود گردان و گنج خود را از باقيات صالحات در نزد من بگذار» .

.

ص: 364

وَ بِإِسْنَادِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِمُوسى : اجْعَلْ لِسَانَكَ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِكَ تَسْلَمْ، وَ أَكْثِرْ ذِكْرِي بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ، وَ لَا تَتَّبِعِ الْخَطِيئَةَ فِي مَعْدِنِهَا فَتَنْدَمَ؛ فَإِنَّ الْخَطِيئَةَ مَوْعِدُ أَهْلِ النَّارِ».

وَ بِإِسْنَادِهِ، قَالَ:«فِيمَا نَاجَى اللّهُ بِهِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ : يَا مُوسى ، لَا تَنْسَنِي عَلى كُلِّ حَالٍ؛ فَإِنَّ نِسْيَانِي يُمِيتُ الْقَلْبَ».

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ غَالِبِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ بَشِيرٍ الدَّهَّانِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : يَا ابْنَ آدَمَ، اذْكُرْنِي فِي مَلَاً? أَذْكُرْكَ فِي مَلَاً?خَيْرٍ مِنْ مَلَئِكَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : مَنْ ذَكَرَنِي فِي مَلَاً?مِنَ النَّاسِ، ذَكَرْتُهُ فِي مَلَاً?مِنَ الْمَلَائِكَةِ».

22 _ بَابُ ذِكْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَثِيراًعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَا وَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهِي إِلَيْهِ إِلَا الذِّكْرَ، فَلَيْسَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهِي إِلَيْهِ، فَرَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْفَرَائِضَ، فَمَنْ أَدَّاهُنَّ فَهُوَ حَدُّهُنَّ ؛ وَ شَهْرَ رَمَضَانَ ، فَمَنْ صَامَهُ فَهُوَ حَدُّهُ ؛ وَ الْحَجَّ ، فَمَنْ حَجَّ فَهُوَ حَدُّهُ ، إِلَا الذِّكْرَ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ يَرْضَ مِنْهُ بِالْقَلِيلِ، وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ حَدّاً يَنْتَهِي إِلَيْهِ» ثُمَّ تَلَا : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً» فَقَالَ : «لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ حَدّاً يَنْتَهِي إِلَيْهِ». قَالَ : «وَ كَانَ أَبِي عليه السلام كَثِيرَ الذِّكْرِ، لَقَدْ كُنْتُ أَمْشِي مَعَهُ وَ إِنَّهُ لَيَذْكُرُ اللّهَ، وَ آكُلُ مَعَهُ الطَّعَامَ وَ إِنَّهُ لَيَذْكُرُ اللّهَ، وَ لَقَدْ كَانَ يُحَدِّثُ الْقَوْمَ وَ مَا يَشْغَلُهُ ذلِكَ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ ، وَ كُنْتُ أَرى لِسَانَهُ لَازِقاً بِحَنَكِهِ يَقُولُ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ كَانَ يَجْمَعُنَا فَيَأْمُرُنَا بِالذِّكْرِ حَتّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ، وَ يَأْمُرُ بِالْقِرَاءَةِ مَنْ كَانَ يَقْرَأُ مِنَّا، وَ مَنْ كَانَ لَا يَقْرَأُ مِنَّا أَمَرَهُ بِالذِّكْرِ . وَ الْبَيْتُ الَّذِي يُقْرَأُ فِيهِ الْقُرْآنُ، وَ يُذْكَرُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيهِ، تَكْثُرُ بَرَكَتُهُ، وَ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ، وَ تَهْجُرُهُ الشَّيَاطِينُ ، وَ يُضِيءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ، كَمَا يُضِيءُ الْكَوْكَبُ الدُّرِّيُّ لِأَهْلِ الْأَرْضِ؛ وَ الْبَيْتُ الَّذِي لَا يُقْرَأُ فِيهِ الْقُرْآنُ، وَ لَا يُذْكَرُ اللّهُ فِيهِ، تَقِلُّ بَرَكَتُهُ، وَ تَهْجُرُهُ الْمَلَائِكَةُ، وَ تَحْضُرُهُ الشَّيَاطِينُ. وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ أَعْمَالِكُمْ لَكُمْ، أَرْفَعِهَا فِي دَرَجَاتِكُمْ وَ أَزْكَاهَا عِنْدَ مَلِيكِكُمْ، وَ خَيْرٍ لَكُمْ مِنَ الدِّينَارِ وَ الدِّرْهَمِ، وَ خَيْرٍ لَكُمْ مِنْ أَنْ تَلْقَوْا عَدُوَّكُمْ فَتَقْتُلُوهُمْ وَ يَقْتُلُوكُمْ؟ فَقَالُوا: بَلى، قَالَ: ذِكْرُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ كَثِيراً» . ثُمَّ قَالَ : «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: مَنْ خَيْرُ أَهْلِ الْمَسْجِدِ؟ فَقَالَ: أَكْثَرُهُمْ لِلّهِ ذِكْراً، وَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أُعْطِيَ لِسَاناً ذَاكِراً، فَقَدْ أُعْطِيَ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ، وَ قَالَ فِي قَوْلِهِ تَعَالى: «وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ» قَالَ: لَا تَسْتَكْثِرْ مَا عَمِلْتَ مِنْ خَيْرٍ لِلّهِ».

.

ص: 365

22 . باب ذكر خداى عز و جل بسيار

و به اسناد خود ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى _ تعالى _ به موسى عليه السلام فرمود كه : زبانت را از پس دلت قرار ده تا سالم شوى (يعنى اوّل فكر و تأمل كن و بعد از آن سخن بگو) (1) . در شب و روز ، ياد مرا بسيار كن و گناه را در معدنش پيروى مكن كه پشيمان مى شوى؛زيرا كه گناه ، موعد اهل دوزخ است» . (2)

و به اسناد خود روايت كرده است كه فرمود :«در آن چه خداى _ تعالى _ با موسى مناجات فرمود اين بود كه فرمود : اى موسى! بر هر حالى مرا فراموش مكن؛زيرا كه فراموش كردن ، دل ها را مى ميراند» .

از او ، از ابن فضّال ، از غالب بن عثمان ، از بشير دهّان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«خداى _ تعالى _ فرموده كه : اى فرزند آدم! مرا ياد كن در گروهى ، تا تو را ياد كنم در گروهى كه از گروه تو بهتراند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«خداى _ تعالى _ فرموده است كه : هر كه مرا ياد كند در گروهى از مردمان ، او را ياد كنم در گروهى از فرشتگان» .

22 . باب ذكر خداى عز و جل بسيارچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چيزى نيست ، مگر آنكه از برايش اندازه اى است كه به سوى آن منتهى مى شود ، مگر ذكر ، كه آن را اندازه اى نيست كه به سوى آن منتهى شود . و خداى _ تعالى _ واجبات را واجب ساخت ، پس هر كه آنها را به جا آورد ، همان اندازه آنها است . و روزه ماه رمضان را واجب ساخت ، پس هر كه آن را روزه بگيرد ، همان اندازه آن است . و حج را واجب ساخت ، پس هر كه حج كند ، همان اندازه آن است ، مگر ذكر ، كه خداى _ تعالى _ به كم از آن راضى نشده و از براى آن اندازه اى قرار نداده كه به سوى آن منتهى شود» . بعد از آن ، اين آيه را خواند كه : «يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اُذْكُروا اللّه َ ذِكْرا كَثيرا * وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصيلاً» (3) ؛ يعنى : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياد كنيد خدا را ، ياد كردن بسيار ، و تسبيح و تنزيه كنيد او را در بامداد» . و حضرت فرمود كه : «خداى _ تعالى _ از براى آن اندازه اى قرار نداده كه به سوى آن منتهى شود» . و فرمود كه : «پدرم ذكرش بسيار بود . هر آينه با او راه مى رفتم و او ذكر خدا مى كرد ، و با او طعام مى خوردم و او ذكر خدا مى كرد ، و قوم را حديث مى كرد و با ايشان سخن مى گفت و آن ، او را از ذكر خدا مشغول نمى ساخت ، و زبانش را مى ديدم كه به كام بالايش چسبيده بود و مى فرمود : لا الهَ الّا اللّه ، و ما را جمع مى نمود و به ذكر خدا امر مى فرمود تا آفتاب برآيد . و هر كه را از ما كه مى توانست قرآن بخواند ، به خواندن امر مى فرمود ، و هر كه از ما نمى توانست قرآن بخواند ، او را به ذكر امر مى فرمود .و خانه اى كه قرآن در آن خوانده مى شود و خداى _ تعالى _ در آن ياد مى شود ، بركتش بسيار مى شود ، و فرشتگان در آن خانه حاضر مى شوند ، و شياطين از آنجا دور مى گردند ، و آن خانه از براى اهل آسمان روشنى دهد ، چنان كه ستاره اى درخشان از براى اهل زمين روشنى مى دهد . و خانه اى كه قرآن در آن خوانده نمى شود و ذكر خدا در آن نمى شود ، بركتش كم مى شود ، و فرشتگان از آن دور مى شوند ، و شياطين در آن حاضر مى شوند .و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : آيا نمى خواهيد شما را خبر دهم به بهترين اعمال شما كه در درجات شما از همه آنها بلندكننده تر ، و در نزد پادشاه شما از همه آنها پاك تر ، و از براى شما بهتر است از دينار و درهم ، و بهتر است از براى شما از آنكه دشمنان خويش را ملاقات كنيد و در جنگ به هم رسيد ، پس شما ايشان را بكشيد و ايشان شما را بكشند؟ صحابه عرض كردند : بلى ، مى خواهم . فرمود : بسيار ياد كردن خداى _ تعالى _ » .بعد از آن حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : بهترين مردم مسجد كيست؟ فرمود : آنكه از همه ايشان بيشتر خدا را ذكر كند . و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه زبان ذاكرى به او عطا شود ، به حقيقت كه خوبى دنيا و آخرت به او عطا شده» . و در قول خداى _ تعالى _ : «وَلا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرْ» (4) كه ترجمه ظاهر آن اين است كه : «منّت مگذار و عطا مده در حالتى كه آن را بسيار شمارى» . فرمود كه : «بسيار مشمار آن چه را كه كرده اى از براى خدا از خوبى» .

.


1- . ا وّل انديشه وانگهى گفتار پاى بست آمده است ، پس ديوار (مترجم)
2- . مراد از معدن گناه ، ظالمان و فاجران ، يا سفاهت و جهالت است ، يا آن چه گناهان و بدى از آن متولّد مى شود . و بالجمله نهى است از پيروى كردن گناه ، به تحرّز از اصولى كه گناهان از آن متولّد مى شود . (مترجم)
3- . احزاب، 41 و 42.
4- . مدثر، 6.

ص: 366

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«شِيعَتُنَا الَّذِينَ إِذَا خَلَوْا ذَكَرُوا اللّهَ كَثِيراً».

.

ص: 367

حميد بن زياد ، از ابن سماعه ، از وهيب بن حفص ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«شيعيان ما آنانند كه چون خلوت كنند ، بسيار خدا را ذكر كنند» .

.

ص: 368

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَحَبَّهُ اللّهُ ، وَ مَنْ ذَكَرَ اللّهَ كَثِيراً كُتِبَتْ لَهُ بَرَاءَتَانِ: بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ، وَ بَرَاءَةٌ مِنَ النِّفَاقِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ بَكْرِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«تَسْبِيحُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ عليهاالسلام مِنَ الذِّكْرِ الْكَثِيرِ، الَّذِي قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً» ». عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ زَيْدٍ الشَّحَّامِ وَ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ وَ سَعِيدٍ الْأَعْرَجِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، مِثْلَهُ.

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ دَاوُدَ الْحَمَّارِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَظَلَّهُ اللّهُ فِي جَنَّتِهِ».

23 _ بَابُ أَنَّ الصَّاعِقَةَ لَا تُصِيبُ ذَاكِراًمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«يَمُوتُ الْمُؤْمِنُ بِكُلِّ مِيتَةٍ إِلَا الصَّاعِقَةَ، لَا تَأْخُذُهُ وَ هُوَ يَذْكُرُ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيِّ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الصَّوَاعِقَ لَا تُصِيبُ ذَاكِراً» قَالَ: قُلْتُ: وَ مَا الذَّاكِرُ؟ قَالَ : «مَنْ قَرَأَ مِائَةَ آيَةٍ».

.

ص: 369

23 . باب در بيان آنكه صاعقه به ذاكر نمى رسد

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد و چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد هر دو ، از حسن بن على وشّا ، از داود بن سرحان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه خدا را بسيار ياد كند ، خدا او را دوست دارد . و هر كه بسيار خدا را ياد كند ، دو برات بيزارى از برايش نوشته شود : يكى برات بيزارى از آتش دوزخ ، و ديگرى برات بيزارى از نفاق» .

احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از بكر بن ابى بكر ، از زرارة بن اعين ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«تسبيح حضرت فاطمه زهرا _ عليهاالسّلام _ از جمله ذكر بسيارى است كه خداى _ تعالى _ فرموده كه : «اذْكُرُوا اللّه َ ذِكْرا كَثيرا» (1) » . از او ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از ابواسامه زيد شحّام و منصور بن حازم و سعيد اعرج ، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين روايت است .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از داود حمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه ذكر خداى _ تعالى _ را بسيار كند ، خدا او را در بهشت خود سايه دهد و در سايه آن درآورد» .

23 . باب در بيان آنكه صاعقه (2) به ذاكر نمى رسدمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن اسماعيل ، از محمد بن فضيل ، از ابوالصّباح كنانى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مؤمن به هر نوعى از مردن مى ميرد ، مگر صاعقه كه او را فرا نمى گيرد ، و حال آنكه او خداى _ تعالى _ را ذكر كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابن اذينه ، از بريد بن معاويه عجلى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«صاعقه ها به ذاكر نمى رسد» . بريد گفت كه : عرض كردم كه : ذاكر كيست و چه صفت دارد؟ فرمود : «هر كه صد آيه بخواند» .

.


1- . احزاب، 41.
2- . وصاعقه ، آتشى است كه از آسمان افتد .

ص: 370

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ مِيتَةِ الْمُؤْمِنِ، قَالَ :«يَمُوتُ الْمُؤْمِنُ بِكُلِّ مِيتَةٍ: يَمُوتُ غَرَقاً، وَ يَمُوتُ بِالْهَدْمِ، وَ يُبْتَلى بِالسَّبُعِ، وَ يَمُوتُ بِالصَّاعِقَةِ، وَ لَا تُصِيبُ ذَاكِرا لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».

24 _ بَابُ الِاشْتِغَالِ بِذِكْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: مَنْ شُغِلَ بِذِكْرِي عَنْ مَسْأَلَتِي، أَعْطَيْتُهُ أَفْضَلَ مَا أُعْطِي مَنْ سَأَلَنِي».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعَبْدَ لَيَكُونُ لَهُ الْحَاجَةُ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَيَبْدَأُ بِالثَّنَاءِ عَلَى اللّهِ وَ الصَّلَاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ حَتّى يَنْسى حَاجَتَهُ، فَيَقْضِيهَا اللّهُ لَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَسْأَلَهُ إِيَّاهَا».

25 _ بَابُ ذِكْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي السِّرِّمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ : مَنْ ذَكَرَنِي سِرّاً، ذَكَرْتُهُ عَلَانِيَةً».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ الْخَصَّافِ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«مَنْ ذَكَرَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي السِّرِّ، فَقَدْ ذَكَرَ اللّهَ كَثِيراً؛ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ كَانُوا يَذْكُرُونَ اللّهَ عَلَانِيَةً، وَ لَا يَذْكُرُونَهُ فِي السِّرِّ ، فَقَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «يُراؤُنَ النّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلَا قَلِيلاً» ».

.

ص: 371

24 . باب در بيان خاصيّت اشتغال به ذكر خداى تعالى

25 . باب در بيان ثواب ذكر خداى تعالى در نهانى

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد بن سماعه ، از وهيب بن حفص ، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را از روش مردن مؤمن سؤال كردم . فرمود كه :«مؤمن به هر نوعى از مردن مى ميرد؛ به غرق مى ميرد ، و به خراب شدن بنا مى ميرد ، و به درنده مبتلى مى شود ، و به صاعقه مى ميرد . و صاعقه به كسى نمى رسد كه خداى _ تعالى _ را ذكر كند» .

24 . باب در بيان خاصيّت اشتغال به ذكر خداى تعالىعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى _ تعالى _ مى فرمايد كه : هر كه به ذكر من مشغول شود ، از آن كه مرا سؤال كند (1) او را عطا كنم ، بهتر چيزى كه عطا مى كنم به كسى كه از من سؤال كرده» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از محمد بن اسماعيل ، از منصور بن يونس ، از هارون بن خارجه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه بنده از برايش به سوى خدا حاجتى مى باشد ، پس آغاز مى كند به ثنا بر خدا و صلوات بر محمد و آل محمد ، تا آنكه حاجت خود را فراموش مى كند ، و خدا آن حاجت را از برايش روا مى كند ، بى آنكه آن را از او سؤال كند» .

25 . باب در بيان ثواب ذكر خداى تعالى در نهانىمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از ابراهيم بن ابى البلاد ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خداى _ تعالى _ فرموده است كه : هر كه مرا در نهانى ياد كند ، او را در آشكار ياد كنم» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از سيف بن عميره ، از سليمان بن عمرو ، از ابوالمغراء خصّاف كه آن را مرفوع ساخته گفت كه : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه :«هر كه خداى _ تعالى _ را در نهانى ياد كند ، به حقيقت كه بسيار خداى _ تعالى _ را ياد كرده . به درستى كه منافقان در آشكار خدا را ياد مى كردند و در نهانى او را ياد نمى كردند؛ پس خداى عز و جل فرمود كه : «يُرآؤُونَ النّاسَ وَلا يَذْكُرُونَ اللّه َ اِلّا قَليلاً» (2) ؛ يعنى : مى نمايند خود را به مردمان و به ريا كار مى كنند و ياد نمى كنند خدا را ، مگر ياد كردن اندك» (و آن در زمانى است كه مردم ايشان را ببينند) .

.


1- . يعنى اشتغال به ذكر خدا ، درخواستش را از يادش ببرد .
2- . نساء، 142.

ص: 372

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ رَفَعَهُ، قَالَ:«قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِعِيسى عليه السلام : يَا عِيسى اذْكُرْنِي فِي نَفْسِكَ أَذْكُرْكَ فِي نَفْسِي، وَ اذْكُرْنِي فِي مَلَئِكَ أَذْكُرْكَ فِي مَلاً?خَيْرٍ مِنْ مَلاَ?الْادَمِيِّينَ؛ يَا عِيسى، أَلِنْ لِي قَلْبَكَ، وَ أَكْثِرْ ذِكْرِي فِي الْخَلَوَاتِ، وَ اعْلَمْ أَنَّ سُرُورِي أَنْ تُبَصْبِصَ إِلَيَّ، وَكُنْفِي ذلِكَ حَيّاً، وَ لَا تَكُنْ مَيِّتاً».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام ، قَالَ :«لَا يَكْتُبُ الْمَلَكُ إِلَا مَا سَمِعَ، و قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً» فَلَا يَعْلَمُ ثَوَابَ ذلِكَ الذِّكْرِ فِي نَفْسِ الرَّجُلِ غَيْرُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِعَظَمَتِهِ».

26 _ بَابُ ذِكْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْغَافِلِينَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُخْتَارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«الذَّاكِرُ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي الْغَافِلِينَ كَالْمُقَاتِلِ فِي الْهَارِبِينَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ذَاكِرُ اللّهِ فِي الْغَافِلِينَ كَالْمُقَاتِلِ عَنِ الْفَارِّينَ، وَ الْمُقَاتِلُ عَنِ الْفَارِّينَ لَهُ الْجَنَّةُ».

.

ص: 373

26 . باب در بيان ذكر خدا در غافلان

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن فضّال كه آن را مرفوع ساخته ، گفت كه :«خداى به عيسى فرمود كه : اى عيسى! مرا در دل خود ياد كن تا تو را در ذات خود ياد كنم ، و مرا ياد كن در گروه خود تا تو را ياد كنم در گروهى كه از گروه آدميان بهترند . اى عيسى! دل خود را از براى من نرم گردان و در خلوت ها ذكر مرا بسيار بكن . و بدان كه شادى من آن است كه در نزد من تملّق و چاپلوسى كنى و در آن زنده باش و مرده مباش» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از حريز ، از زراره ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«فرشتگان نمى نويسند ، مگر آنچه را كه مى شنوند . و خداى _ تعالى _ فرموده است كه : «وَاذْكُرْ رَبَّكَ فى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خُفيَةً» (1) ؛ يعنى : «و ياد كن پروردگار خود را در دل خود از روى زارى و ترس» . پس كسى غير از خدا ثواب اين ذكر را كه در نفس اين مرد است نمى داند ، به جهت عظمتى كه دارد» .

26 . باب در بيان ذكر خدا در غافلانعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن مختار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«آنكه در ميان غافلان ، خدا را ياد كند ، چون جنگ كننده است در ميان گريختگان» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : ذاكرِ خدا در غافلان ، چون كسى است كه بعد از گريزندگان جنگ كند ، و آنكه بعد از گريزندگان جنگ كننده باشد ، بهشت از براى او است» .

.


1- . اعراف، 205.

ص: 374

27 _ بَابُ التَّحْمِيدِ وَ التَّمْجِيدِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ، عَنِ الْمُفَضَّلِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، عَلِّمْنِي دُعَاءً جَامِعاً. فَقَالَ لِيَ :«احْمَدِ اللّهَ ، فَإِنَّهُ لَا يَبْقى أَحَدٌ يُصَلِّي إِلَا دَعَا لَكَ؛ يَقُولُ: سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ».

عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَيُّ الْأَعْمَالِ أَحَبُّ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ فَقَالَ :«أَنْ تَحْمَدَهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَنْبَارِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَحْمَدُ اللّهَ فِي كُلِّ يَوْمٍ ثَلَاثَمِائَةِ مَرَّةٍ وَ سِتِّينَ مَرَّةً عَدَدَ عُرُوقِ الْجَسَدِ ، يَقُولُ: الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ كَثِيراً عَلى كُلِّ حَالٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ فِي ابْنِ آدَمَ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ عِرْقاً: مِنْهَا مِائَةٌ وَ ثَمَانُونَ مُتَحَرِّكَةٌ، وَ مِنْهَا مِائَةٌ وَ ثَمَانُونَ سَاكِنَةٌ، فَلَوْ سَكَنَ الْمُتَحَرِّكُ لَمْ يَنَمْ ، وَ لَوْ تَحَرَّكَ السَّاكِنُ لَمْ يَنَمْ ، وَ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا أَصْبَحَ قَالَ: «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ كَثِيراً عَلى كُلِّ حَالٍ» ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ مَرَّةً؛ وَ إِذَا أَمْسى قَالَ مِثْلَ ذلِكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جَنَاحٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو مَسْعُودٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَالَ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ _ إِذَا أَصْبَحَ _ : الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، فَقَدْ أَدّى شُكْرَ يَوْمِهِ، وَ مَنْ قَالَهَا إِذَا أَمْسى، فَقَدْ أَدّى شُكْرَ لَيْلَتِهِ».

.

ص: 375

27 . باب در بيان ثواب تحميد و تمجيد

27 . باب در بيان ثواب تحميد و تمجيد (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابوسعيد قمّاط ، از مفضّل روايت كرده است كه گفت : به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : فداى تو گردم! دعاى جامعى را به من تعليم كن . به من فرمود كه :«خدا را حمد كن؛زيرا كه كسى نمى ماند كه نماز كند ، مگر آنكه از برايت دعا مى كند ، مى گويد كه : سَمِعَ اللّه ُ لِمَنْ حَمِدَهُ ؛ يعنى : «شنيد خدا و مستجاب فرمود دعاى كسى را كه او را ستود» .

از او ، از على بن حسين ، از سيف بن عميره ، از محمد بن مروان روايت است كه گفت : به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : كدام يك از عمل ها در نزد خداى _ تعالى _ دوست تر است؟ فرمود :«آن است كه او را حمد كنى» (2) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابوالحسن انبارى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر روزى سيصد و شصت مرتبه به شماره رگ هاى بدن ، خدا را حمد مى كرد ، مى فرمود كه : اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ كَثيرا عَلى كُلِّ حالٍ ؛ يعنى : ستايش از براى خدا است كه پروردگار جهانيان است ، ستايشى بسيار ، بر هر حالى» .

على بن ابراهيم ، از پدرش و حميد بن زياد ، از حسين بن محمد هر دو روايت كرده اند ، از احمد بن حسن ميثمى ، از يعقوب بن شعيب كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه در فرزند آدم سيصد و شصت رگ است . از جمله آنها صد و هشتاد رگ متحرّك است كه جنبش دارد ، و از جمله آنها صد و هشتاد رگ است كه ساكن است و نمى جنبد؛ پس اگر متحرّك ، ساكن شود ، به خواب نمى رود ، و اگر ساكن ، متحرّك شود ، به خواب نمى رود . و رسول خدا صلى الله عليه و آله چون صبح مى كرد ، سيصد و شصت مرتبه مى فرمود :«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ كَثيرا عَلى كُلِّ حالٍ» . و چون شام مى كرد ، مثل اين مى فرمود .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از منصور بن عبّاس ، از سعيد بن جناح كه گفت : حديث كرد مرا ابومسعود از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود : هر كه چون صبح كند ، چهار مرتبه بگويد كه :«اَلْحَمْدلِلّهِ رَبِّ العالَمينَ» ، به حقيقت كه شكر آن روز را به جا آورده . و هر كه چون شام كند ، چهار مرتبه اين را بگويد ، به حقيقت كه شكر آن شب را به جا آورده» .

.


1- . وتحميد به معنى ستودن و تمجيد به معنى به بزرگى ياد كردن و بزرگ داشتن است . (مترجم)
2- . و بنابر بعضى از نسخ كافى ، او را تمجيد نمايى . (مترجم)

ص: 376

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كُلُّ دُعَاءٍ لَا يَكُونُ قَبْلَهُ تَحْمِيدٌ فَهُوَ أَبْتَرُ ؛ إِنَّمَا التَّحْمِيدُ، ثُمَّ الثَّنَاءُ» . قُلْتُ: مَا أَدْرِي مَا يُجْزِي مِنَ التَّحْمِيدِ وَ التَّمْجِيدِ؟ قَالَ: يَقُولُ: اللّهُمَّ أَنْتَ الْأَوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَيْءٌ، وَ أَنْتَ الْاخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَيْءٌ، وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ فَلَيْسَ فَوْقَكَ شَيْءٌ، وَ أَنْتَ الْبَاطِنُ فَلَيْسَ دُونَكَ شَيْءٌ، وَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ».

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَا أَدْنى مَا يُجْزِي مِنَ التَّحْمِيدِ؟ قَالَ :«تَقُولُ: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَلَا فَقَهَرَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي مَلَكَ فَقَدَرَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي يُمِيتُ الْأَحْيَاءَ وَ يُحْيِي الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».

28 _ بَابُ الِاسْتِغْفَارِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : خَيْرُ الدُّعَاءِ الِاسْتِغْفَارُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ سَيْفٍ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا أَكْثَرَ الْعَبْدُ مِنَ الِاسْتِغْفَارِ، رُفِعَتْ صَحِيفَتُهُ وَ هِيَ تَتَلَأْلَأُ».

.

ص: 377

28 . باب در بيان ثواب استغفار

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن حسّان ، از بعضى از اصحابش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر دعايى كه پيش از آن يا در آن تمجيد يا تحميدى نباشد ، آن دعا دم بريده و ناتمام است . و جز اين نيست كه تمجيد يا تحميد است ، و بعد از آن ثنا» . عرض كردم كه : نمى دانم كه از تحميد و تمجيد ، چه چيز مُجزى[كافى ]است؟ فرمود كه : «مى گويى : اَللّهُمَّ أَنْتَ الْاَوَّلُ ... وَأَنْتَ الْعَزيزُ الحَكيمُ : خداوندا! تويى اوّل ، پس نيست پيش از تو چيزى و تويى آخر ، پس نيست بعد از تو چيزى و تويى هويدا ، پس نيست زبر تو چيزى و تويى داناى نهان ، پس نيست نزديك تر از تو چيزى و تويى ارجمند درست كردار» .

و به همين اسناد ، مروى است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از كمتر چيزى كه از تسبيح ، مُجزى است؟ فرمود :«مى گويى : اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى عَلا ... وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْئٍ قَديرٌ : ستايش مر خدايى راست كه برترى جست ، پس غالب شد . و ستايش مر خدايى راست كه مالك شد ، پس توانا شد . و ستايش مر خدايى راست كه نهان را سرشت ، پس مطلع شد . و ستايش مر خدايى راست كه زنده مى گرداند مرده ها را و مى ميراند زنده ها را ، و او بر هر چيزى توانا است» .

28 . باب در بيان ثواب استغفار (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا فرمود كه : بهترين دعا استغفار است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از حسين بن سيف ، از ابوجميله ، از عبيد بن زراره كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون بنده استغفار را بسيار كند ، نامه عملش بلند مى شود و حال آنكه مى درخشد» .

.


1- . و استغفار ، آمرزش خواستن است از خداى _ تعالى _ به هر وضعى كه باشد . (مترجم)

ص: 378

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ يَاسِرٍ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«مَثَلُ الِاسْتِغْفَارِ مَثَلُ وَرَقٍ عَلى شَجَرَةٍ تُحَرَّكُ فَيَتَنَاثَرُ، وَ الْمُسْتَغْفِرُ مِنْ ذَنْبٍ وَ يَفْعَلُهُ كَالْمُسْتَهْزِئِ بِرَبِّهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ لَا يَقُومُ مِنْ مَجْلِسٍ _ وَ إِنْ خَفَّ _ حَتّى يَسْتَغْفِرَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَمْساً وَ عِشْرِينَ مَرَّةً».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَسْتَغْفِرُ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً، وَ يَتُوبُ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ سَبْعِينَ مَرَّةً » . قَالَ: قُلْتُ: كَانَ يَقُولُ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ؟ قَالَ : «كَانَ يَقُولُ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ، أَسْتَغْفِرُ اللّهَ سَبْعِينَ مَرَّةً، وَ يَقُولُ: وَ أَتُوبُ إِلَى اللّهِ، وَ أَتُوبُ إِلَى اللّهِ سَبْعِينَ مَرَّةً».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الِاسْتِغْفَارُ وَ قَوْلُ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ خَيْرُ الْعِبَادَةِ، قَالَ اللّهُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» ».

.

ص: 379

على بن ابراهيم ، از پدرش ،از ياسر ، از امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«داستان استغفار ، چون داستان برگ است بر درخت كه آن را مى جنباند و فرو مى ريزد . و آنكه از گناهى استغفار مى كند و آن را به فعل مى آورد ، چون كسى است كه به پروردگار خود ريشخند مى كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از محمد بن سنان ، از طلحة بن زيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه :«رسول خدا صلى الله عليه و آله از مجلسى برنمى خاست و هر چند كه سبك بود ، تا آنكه بيست و پنج مرتبه استغفار مى فرمود و از خداى عز و جل آمرزش مى طلبيد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از معاويه بن عمّار ، از حارث بن مغيره ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله هر روز هفتاد مرتبه از خداى _ تعالى _ آمرزش مى طلبيد و هفتاد مرتبه به سوى خدا توبه مى فرمود» . راوى گفت كه : عرض كردم كه : آيا مى فرمود كه : أَسْتَغْفِرُاللّه َ وَأَتُوبُ اِلَيْهِ؟ حضرت فرمود كه : «هفتاد مرتبه مى فرمود : أَسْتَغْفِرُ اللّه َ ، أَسْتَغْفِرُ اللّه َ و هفتاد مرتبه مى فرمود : أَتُوبُ اِلَى اللّه ِ ، أَتُوبُ اِلَى اللّه ِ» (1) .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان بن يحيى ، از حسين بن زيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : استغفار و گفتن لا اله الّا اللّه ، بهترين همه عبادت ها است . خداى عزيز جبّار فرموده است كه : «فَاعْلَم أَنَّهُ لا اِلهَ اِلّاَ هُوَ وَاسْتَغْفِر لِذَنْبِكَ» (2) ؛ يعنى : پس بدان كه نيست هيچ خدايى به حق ، مگر او _ يعنى معبود مطلق _ . و طلب آمرزش كن از براى گناه خود» .

.


1- . . مترجم گويد كه : مراد حضرت اين است كه : هفتاد مرتبه «أَسْتَغْفِرُ اللّه َ» را پى در پى مى فرمود ، بدون فاصله اتوب الى اللّه ، و همچنين هفتاد مرتبه اتوب الى اللّه را مى فرمود ، بدون ذكر «أَسْتَغْفِرُ اللّه َ»؛ نه آنكه هفتاد مرتبه دو استغفر اللّه و دو اتوب الى اللّه مى فرمود ، كه تمام هر يك از استغفار و توبه ، صد و چهل استغفر اللّه و صد و چهل اتوب الى اللّه باشد . و تكرار در نظير اين كلام شايع است ، چنان كه در احاديث مذكور است كه ده مرتبه «يا اللّه يا اللّه يا اللّه » بگو ، و همچنين هفت مرتبه «يا رحمن يا رحمن» و امثال آن ، به خلاف «يا حنّان يا منّان» و «يا حىّ يا قيّوم» و امثال آن ، از آن چه دويم غير از اوّل باشد كه به همان شماره هر دو را بايد گفت ، و فهميدن غير آن چه مذكور شد از امثال اين عبارات ، ناشى از بى فهمى است . (مترجم)
2- . محمد، 19.

ص: 380

29 _ بَابُ التَّسْبِيحِ وَ التَّهْلِيلِ وَ التَّكْبِيرِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ جَمِيعاً، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«جَاءَ الْفُقَرَاءُ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللّهِ، إِنَّ الْأَغْنِيَاءَ لَهُمْ مَا يُعْتِقُونَ وَ لَيْسَ لَنَا، وَ لَهُمْ مَا يَحُجُّونَ وَ لَيْسَ لَنَا، وَ لَهُمْ مَا يَتَصَدَّقُونَ وَ لَيْسَ لَنَا، وَ لَهُمْ مَا يُجَاهِدُونَ وَ لَيْسَ لَنَا؟ فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ كَبَّرَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِائَةَ مَرَّةٍ، كَانَ أَفْضَلَ مِنْ عِتْقِ مِائَةِ رَقَبَةٍ؛ وَ مَنْ سَبَّحَ اللّهَ مِائَةَ مَرَّةٍ، كَانَ أَفْضَلَ مِنْ سِيَاقِ مِائَةِ بَدَنَةٍ؛ وَ مَنْ حَمِدَ اللّهَ مِائَةَ مَرَّةٍ، كَانَ أَفْضَلَ مِنْ حُمْلَانِ مِائَةِ فَرَسٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِسُرُجِهَا وَ لُجُمِهَا وَ رُكُبِهَا ؛ وَ مَنْ قَالَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ مِائَةَ مَرَّةٍ، كَانَ أَفْضَلَ النَّاسِ عَمَلاً ذلِكَ الْيَوْمَ إِلَا مَنْ زَادَ» . قَالَ : «فَبَلَغَ ذلِكَ الْأَغْنِيَاءَ، فَصَنَعُوهُ» قَالَ : «فَعَادَ الْفُقَرَاءُ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالُوا : يَا رَسُولَ اللّهِ، قَدْ بَلَغَ الْأَغْنِيَاءَ مَا قُلْتَ، فَصَنَعُوهُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ» ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ رِبْعِيٍّ، عَنْ فُضَيْلٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«أَكْثِرُوا مِنَ التَّهْلِيلِ وَ التَّكْبِيرِ، فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنَ التَّهْلِيلِ وَ التَّكْبِيرِ».

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : التَّسْبِيحُ نِصْفُ الْمِيزَانِ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ يَمْلَأُ الْمِيزَانَ، وَ اللّهُ أَكْبَرُ يَمْلَأُ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ».

.

ص: 381

29 . باب در بيان ثواب تسبيح و تكبير و تهليل

29 . باب در بيان ثواب تسبيح و تكبير و تهليل (1)على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم و ابو ايّوب خزّاز هر دو ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«فقرا به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند : يا رسول اللّه ! به درستى كه اغنيا را چيزى هست كه بنده آزاد مى كنند و ما را نيست ، و ايشان را چيزى هست كه حج مى گذارند و ما را نيست ، و ايشان را چيزى هست كه صدقه مى دهند و ما را نيست ، و ايشان را چيزى هست كه جهاد مى نمايند و ما را نيست . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه صد مرتبه خداى _ تعالى _ را به بزرگى ياد كند؛ يعنى به اين شماره «اللّه اكبر» بگويد ، بهتر باشد از آزاد كردن صد بنده . و هر كه صد مرتبه «سُبحانَ اللّه »بگويد ، بهتر باشد از راندن صد شتر فربه كه با خود به حج برد كه آنها را از براى خدا بكشد . و هر كه صد مرتبه «اَلْحَمْدُ لِلّهِ» بگويد ، بهتر باشد از بار كردن صد اسب در راه خدا با زين و لجام و سواران آنها ، كه همه از او باشد و به جهاد فرستد . و هر كه صد مرتبه «لا الهَ الّا اللّه » بگويد ، بهترين مردم باشد در آن روز ، از روى عمل ، مگر كسى كه زياد كند و بر صد بيفزايد» . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «اين خبر به اغنيا رسيد . پس ايشان نيز اين را به جا آوردند» . و فرمود كه : «فقرا به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله بازگشتند و عرض كردند كه : يا رسول اللّه ! آن چه فرمودى ، به اغنيا رسيده و ايشان نيز آن را به جا آورده اند . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «ذلِكَ فَضْلُ اللّه ِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشآءُ» (2) ؛ يعنى : اين فضل خدا است كه مى دهد آن را به هر كه مى خواهد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از حمّاد ، از ربعى ، از فضيل ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«لا الهَ الّا اللّه و اللّه اكبر را بسيار بگوييد ، كه چيزى در نزد خداى عز و جلاز تهليل و تكبير دوست تر نيست» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : تسبيح _ يعنى سبحان اللّه _ ، نصف ميزان اعمال است و اَلْحَمْدُ لِلّه ، ميزان را پر مى كند و اللّه اكبر ، ما بين آسمان و زمين را پر مى كند» .

.


1- . و تسبيح ، به معنى خداى عز و جل را به پاكى ياد كردن و تكبير ، او را به بزرگى ياد كردن است . و مراد ، «سبحان اللّه و اللّه اكبر» گفتن است ، چنان كه مراد از تهليل ، «لا اله الّا اللّه » گفتن است . (مترجم)
2- . جمعه، 4.

ص: 382

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «مَرَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِرَجُلٍ يَغْرِسُ غَرْساً فِي حَائِطٍ لَهُ ، فَوَقَفَ لَهُ وَ قَالَ: أَ لَا أَدُلُّكَ عَلى غَرْسٍ أَثْبَتَ أَصْلاً، وَ أَسْرَعَ إِينَاعاً، وَ أَطْيَبَ ثَمَراً، وَ أَبْقى ؟ قَالَ: بَلى، فَدُلَّنِي يَا رَسُولَ اللّهِ، فَقَالَ: إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ، فَقُلْ: سُبْحَانَ اللّهِ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ، وَ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ اللّهُ أَكْبَرُ ؛ فَإِنَّ لَكَ _ إِنْ قُلْتَهُ _ بِكُلِّ تَسْبِيحَةٍ عَشْرَ شَجَرَاتٍ فِي الْجَنَّةِ مِنْ أَنْوَاعِ الْفَاكِهَةِ، وَ هُنَّ مِنَ الْبَاقِيَاتِ الصَّالِحَاتِ». قَالَ :«فَقَالَ الرَّجُلُ: فَإِنِّي أُشْهِدُكَ يَا رَسُولَ اللّهِ، أَنَّ حَائِطِي هذَا صَدَقَةٌ مَقْبُوضَةٌ عَلى فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِينَ أَهْلِ الصَّدَقَةِ، فَأَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ آيَاتٍ مِنَ الْقُرْآنِ: «فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى» ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : خَيْرُ الْعِبَادَةِ قَوْلُ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ».

.

ص: 383

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از ضريس كناسى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردى گذشت كه در باغ خود درختى مى كِشت . پس حضرت بر سرش ايستاد و فرمود : آيا نمى خواهى كه تو را دلالت كنم بر درختى كه ريشه اش ثابت تر ، و رسيدن ميوه اش زودتر ، و ميوه اش خوش تر و باقى تر است؟ عرض كرد : بلى ، يا رسول اللّه ! مرا دلالت كن . فرمود كه : چون صبح و شام كنى بگو : سُبْحانَ اللّه ِ وَالْحَمْدُلِلّهِ وَلا اِلهَ اِلَا اللّه ُ وَ اللّه ُ أَكْبَرُ ؛ يعنى : «پاك و منزّه مى شمارم خدا را از آن چه لايق آن جناب نباشد ، و همه ستايش از براى خدا است ، و هيچ خدايى نيست غير از خدا كه مستجمع جميع صفات كمال است ، و خدا از آن بزرگ تر است كه به وصف در آيد» . پس به درستى كه اگر اين را بگويى ، از برايت در بهشت به هر تسبيحى ده درخت باشد از انواع ميوه ها ، و آنها از جمله باقيات صالحات اند» . حضرت باقر عليه السلام فرمود : «پس آن مرد عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! من تو را گواه مى گيرم كه اين باغ من صدقه مقبوضه است بر فقرا مسلمانان كه اهل صدقه اند . پس خداى _ تعالى _ چند آيه اى از قرآن فرو فرستاد : «فَامَّا مَنْ أَعْطى وَاتَّقى * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري» (1) ؛ يعنى : پس امّا آنكه داد حقوق مال خود را و در راه خدا عطا كرد ، و پرهيز نمود از معاصى و تصديق كرد به كلمه نيكوتر و وعده عوض ، پس زود باشد كه آسانى دهيم و اسباب لطف به او كرامت فرماييم ، تا آماده شود از براى حالتى كه مؤدّى شود به يسر و راحت» (و آن دخول بهشت است . بنابر ظاهر اين حديث) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بهترين عبادت ها گفتن لا اِلهَ اِلَا اللّه است» .

.


1- . ليل، 5 _ 7.

ص: 384

30 _ بَابُ الدُّعَاءِ لِلْاءِخْوَانِ بِظَهْرِ الْغَيْبِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَوْشَكُ دَعْوَةٍ وَ أَسْرَعُ إِجَابَةٍ دُعَاءُ الْمَرْءِ لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«دُعَاءُ الْمَرْءِ لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ يُدِرُّ الرِّزْقَ، وَ يَدْفَعُ الْمَكْرُوهَ».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» قَالَ :«هُوَ الْمُؤْمِنُ يَدْعُو لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ، فَيَقُولُ لَهُ الْمَلَكُ: آمِينَ، وَ يَقُولُ اللّهُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ: وَ لَكَ مِثْلَا مَا سَأَلْتَ، وَ قَدْ أُعْطِيتَ مَا سَأَلْتَ بِحُبِّكَ إِيَّاهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْوَاسِطِيِّ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«أَسْرَعُ الدُّعَاءِ نُجْحاً لِلْاءِجَابَةِ دُعَاءُ الْأَخِ لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ، يَبْدَأُ بِالدُّعَاءِ لِأَخِيهِ، فَيَقُولُ لَهُ مَلَكٌ مُوَكَّلٌ بِهِ: آمِينَ، وَ لَكَ مِثْلَاهُ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ التَّمِيمِيِّ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا مِنْ مُؤْمِنٍ دَعَا لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ إِلَا رَدَّ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَيْهِ مِثْلَ الَّذِي دَعَا لَهُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ مَضى مِنْ أَوَّلِ الدَّهْرِ ، أَوْ هُوَ آتٍ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، إِنَّ الْعَبْدَ لَيُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَيُسْحَبُ، فَيَقُولُ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ: يَا رَبِّ، هذَا الَّذِي كَانَ يَدْعُو لَنَا، فَشَفِّعْنَا فِيهِ، فَيُشَفِّعُهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيهِ، فَيَنْجُو».

.

ص: 385

30 . باب در مدح دعا از براى برادران دينى ، غائبانه

30 . باب در مدح دعا از براى برادران دينى ، غائبانهعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابوالمغراء ، از فضيل بن يسار ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«نزديك ترين دعوت ها و شتابان ترين آنها از روى اجابت ، دعاى مرد است از براى برادرش در غياب او» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«دعاى مرد از براى برادرش در غياب او ، روزى را بسيار مى كند و ناخوشى را دفع مى نمايد» .

از او ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از سيف بن عميره ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت است در قول خداى _ تعالى _ : «وَيَسْتَجيبُ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَيَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» (1) كه ترجمه آن اين است كه :«و اجابت مى فرمايد دعا را از براى آنان كه گرويده باشند و كردارهاى شايسته كرده باشند ، و بيفزايد ايشان را از فضل خود» . فرمود كه : «مراد از آن ، مؤمن است كه غائبانه از براى برادرش دعا مى كند . پس فرشته به او مى گويد كه : آمين (يعنى : بار خدايا! مستجاب گردان) و خداى عزيز جبّار مى فرمايد كه : از براى تو است دو برابر آن چه سؤال كرد ، و به تو عطا شد (يا عطا كردم) آن چه را خواستى ، به واسطه دوستى تو با او» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن معبد ، از عبيداللّه بن عبداللّه واسطى ، از درست بن ابى منصور ، از ابوخالد قمّاط روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود :«شتابان ترين دعاها از روى فيروزى يافتن و آسانى اجابت ، دعاى برادر است از براى برادرش در غياب او . از براى برادرش به دعا آغاز مى كند ، پس فرشته اى كه موكّل است بر او مى گويد كه : آمين ، و از براى تو است دو برابر آن» .

على بن محمد ، از محمد بن سليمان ، از اسماعيل بن ابراهيم ، از جعفر بن محمد تميمى ، از حسين بن علوان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هيچ مؤمنى نيست كه از براى مردان مؤمن و زنان مؤمنه دعا كند ، مگر آنكه خداى _ تعالى _ بر او برگرداند ، مثل آن چه را كه به آن از براى ايشان دعا كرده ، از هر مرد مؤمن و زن مؤمنه اى كه در گذشته از اوّل دنيا ، يا كسى كه آينده است تا روز قيامت . به درستى كه در روز قيامت بنده اى هست كه امر مى شود كه او را به سوى آتش جهنّم برند ، و او را بر رو مى كشند كه به جهنّم برند؛ پس مردان مؤمن و زنان مؤمنه عرض مى كنند كه : پروردگارا! اين همان است كه ما را دعا مى كرد ، پس ما را در حقّ او شفيع گردان . و خداى _ تعالى _ ايشان را در حقّ او شفيع مى گرداند ، و به اين سبب نجات مى يابد» .

.


1- . شورا، 26.

ص: 386

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: رَأَيْتُ عَبْدَ اللّهِ بْنَ جُنْدَبٍ فِي الْمَوْقِفِ، فَلَمْ أَرَ مَوْقِفاً كَانَ أَحْسَنَ مِنْ مَوْقِفِهِ، مَا زَالَ مَادّاً يَدَيْهِ إِلَى السَّمَاءِ، وَ دُمُوعُهُ تَسِيلُ عَلى خَدَّيْهِ حَتّى تَبْلُغَ الْأَرْضَ، فَلَمَّا صَدَرَ النَّاسُ قُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، مَا رَأَيْتُ مَوْقِفاً قَطُّ أَحْسَنَ مِنْ مَوْقِفِكَ؟ قَالَ: وَ اللّهِ، مَا دَعَوْتُ إِلَا لِاءِخْوَانِي، وَ ذلِكَ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام أَخْبَرَنِي أَنَّ :«مَنْ دَعَا لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ، نُودِيَ مِنَ الْعَرْشِ: وَ لَكَ مِائَةُ أَلْفِ ضِعْفٍ» فَكَرِهْتُ أَنْ أَدَعَ مِائَةَ أَلْفٍ مَضْمُونَةً لِوَاحِدَةٍ لَا أَدْرِي تُسْتَجَابُ، أَمْ لَا؟

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ، عَنْ ثُوَيْرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاميَقُولُ :«إِنَّ الْمَلَائِكَةَ إِذَا سَمِعُوا الْمُؤْمِنَ يَدْعُو لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ، أَوْ يَذْكُرُهُ بِخَيْرٍ، قَالُوا: نِعْمَ الْأَخُ أَنْتَ لِأَخِيكَ، تَدْعُو لَهُ بِالْخَيْرِ وَ هُوَ غَائِبٌ عَنْكَ، وَ تَذْكُرُهُ بِخَيْرٍ ، قَدْ أَعْطَاكَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِثْلَيْ مَا سَأَلْتَ لَهُ، وَ أَثْنى عَلَيْكَ مِثْلَيْ مَا أَثْنَيْتَ عَلَيْهِ، وَ لَكَ الْفَضْلُ عَلَيْهِ؛ وَ إِذَا سَمِعُوهُ يَذْكُرُ أَخَاهُ بِسُوءٍ وَ يَدْعُو عَلَيْهِ، قَالُوا لَهُ: بِئْسَ الْأَخُ أَنْتَ لِأَخِيكَ، كُفَّ أَيُّهَا الْمُسَتَّرُ عَلى ذُنُوبِهِ وَ عَوْرَتِهِ، وَ ارْبَعْ عَلى نَفْسِكَ، وَ احْمَدِ اللّهَ الَّذِي سَتَرَ عَلَيْكَ، وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَعْلَمُ بِعَبْدِهِ مِنْكَ».

.

ص: 387

على ، از پدرش روايت كرده است كه گفت : عبداللّه بن جندب را در عرفات ديدم و وقوف و ايستادن كسى را نديدم كه از وقوف او نيكوتر باشد . پيوسته دست هاى خود را به سوى آسمان كشيده و قطرات آبِ ديده اش بر رخسارهايش روان بود ، تا آنكه به زمين مى رسيد . و چون مردم باز گشتند ، به او گفتم كه : يا ابامحمد! وقوف كسى را نديدم كه از وقوف تو بهتر باشد . گفت : به خدا سوگند كه دعا نكردم ، مگر از براى برادران خود . و علَّتش آن است كه حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام مرا خبر داد كه :«هر كه از براى برادر خود دعا كند در غيبت او ، از عرش او را ندا كنند كه : از براى تو است صد هزار برابر آن ، پس من ناخوش داشتم و نخواستم كه صد هزار چندان مضمون را وا گذارم از براى يكى ، كه نمى دانم مستجاب مى شود يا نه» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش هر دو ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از ابوعبيده ، از ثوير بن ابى فاخته كه گفت : شنيدم از حضرت على بن الحسين عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه فرشتگان چون بشنوند كه مؤمن از براى برادر مؤمن خود دعا مى كند در غايبانه ، يا او را به نيكى ياد مى نمايد ، مى گويند كه : خوب برادرى هستى تو از براى برادرت؛ از برايش به نيكى دعا مى كنى و او از تو غائِب است ، و او را به خوبى ياد مى نمايى . به حقيقت كه خدا در برابر آن چه از براى او سؤال كردى به تو عطا فرمود ، و بر تو ثنا گفت دو برابر آن چه تو بر او ثنا گفتى ، و تو را است فضل و افزونى بر او . و چون از او بشنوند كه برادرش را به بدى ياد مى كند و بر او نفرين مى كند ، به او مى گويد كه : بد برادرى هستى تو از براى برادرت . بازايست از بدگويى و نفرين او ، اى آن كسى كه خدا گناهان و عيب هاى تو را پوشيده! و متوجّه احوال و كار خود باش و كار به مردم مدار ، و خدا را حمد كن كه بر تو پوشيده . و بدان كه خدا از تو به بنده خود داناتر است و او را بِه از تو مى شناسد» .

.

ص: 388

31 _ بَابُ مَنْ تُسْتَجَابُ دَعْوَتُهُمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْقُمِّيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«ثَلَاثَةٌ دَعْوَتُهُمْ مُسْتَجَابَةٌ: الْحَاجُّ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونَهُ ؛ وَ الْغَازِي فِي سَبِيلِ اللّهِ ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونَهُ ؛ وَ الْمَرِيضُ، فَلَا تُغِيظُوهُ وَ لَا تُضْجِرُوهُ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ أَبِي عليه السلام يَقُولُ: خَمْسُ دَعَوَاتٍ لَا يُحْجَبْنَ عَنِ الرَّبِّ تَبَارَكَ وَ تَعَالى: دَعْوَةُ الْاءِمَامِ الْمُقْسِطِ؛ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ ، يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : لَأَنْتَقِمَنَّ لَكَ وَ لَوْ بَعْدَ حِينٍ؛ وَ دَعْوَةُ الْوَلَدِ الصَّالِحِ لِوَالِدَيْهِ؛ وَ دَعْوَةُ الْوَالِدِ الصَّالِحِ لِوَلَدِهِ؛ وَ دَعْوَةُ الْمُؤْمِنِ لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ، فَيَقُولُ: وَ لَكَ مِثْلُهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِيَّاكُمْ وَ دَعْوَةَ الْمَظْلُومِ ، فَإِنَّهَا تُرْفَعُ فَوْقَ السَّحَابِ حَتّى يَنْظُرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَيْهَا، فَيَقُولَ: ارْفَعُوهَا حَتّى أَسْتَجِيبَ لَهُ؛ وَ إِيَّاكُمْ وَ دَعْوَةَ الْوَالِدِ، فَإِنَّهَا أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ، عَنْ زُرْعَةَ، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَبِي يَقُولُ: اتَّقُوا الظُّلْمَ، فَإِنَّ دَعْوَةَ الْمَظْلُومِ تَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، ثُمَّ دَعَا، اسْتُجِيبَ لَهُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ طَلْحَةَ النَّهْدِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَرْبَعَةٌ لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ حَتّى تُفَتَّحَ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ، وَ تَصِيرَ إِلَى الْعَرْشِ: الْوَالِدُ لِوَلَدِهِ، وَ الْمَظْلُومُ عَلى مَنْ ظَلَمَهُ، وَ الْمُعْتَمِرُ حَتّى يَرْجِعَ، وَ الصَّائِمُ حَتّى يُفْطِرَ».

.

ص: 389

31 . باب در ذكر كسانى كه مستجاب الدّعوه اند

31 . باب در ذكر كسانى كه مستجاب الدّعوه اندمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عيسى بن عبداللّه قمىّ روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«سه كس اند كه دعاى ايشان مستجاب است : كسى كه به حج مى رود . پس بنگريد كه چگونه او را جانشينى مى كنيد ، و متوجّه باشيد كه به احوال بازماندگانش برسيد ، و كسى كه به جنگ و جهاد مى رود در راه خدا . پس بنگريد كه چگونه او را جانشينى مى كنيد ، و بيمار . پس متعرّض او مشويد و او را به خشم مياوريد و دلتنگ مسازيد او را» .

حسين بن محمد اشعرى ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پنج دعا است كه از پروردگار عالم _ تعالى _ محجوب نمى شوند : دعاى امام عادل و دعاى مظلوم . خداى _ تعالى _ مى فرمايد : البتّه از براى تو انتقام خواهم كشيد و هر چند كه بعد از مدّتى باشد . و دعاى فرزند صالح از براى پدر و مادرش ، و دعاى پدر صالح از براى فرزندش ، و دعا مؤمن از براى برادرش غائبانه . پس خدا مى فرمايد : و دو برابر آن از براى تو است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : بپرهيزيد از نفرين مظلوم؛زيرا كه آن در بالاى ابر برداشته مى شود ، تا آنكه خداى _ تعالى _ به سوى آن مى نگرد؛ پس مى فرمايد كه : آن را بلند گردانيد تا مستجاب كنم . و بپرهيزيد از نفرين پدر؛زيرا كه آن از شمشير ، تيزتر است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسين بن سعيد ، از برادرش حسن ، از زرعه ، از سماعه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بپرهيزيد از ظلم؛ زيرا كه دعاى مظلوم به سوى آسمان بالا مى رود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه چهل نفر از مؤمنان را پيش دارد ، بعد از آن دعا كند ، از برايش مستجاب مى شود» .

محمد بن يحيى ، از حسين ، از على بن نعمان ، از عبداللّه بن طلحه نهدى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چهار كس اند كه هيچ دعايى از براى ايشان برگردانيده نمى شود ، تا آنكه درهاى آسمان از براى ايشان گشوده مى شود و دعاى ايشان به عرش مى رسد : پدر كه از براى فرزندش دعا كند ، و مظلوم كه بر كسى كه بر او ظلم كرده نفرين كند ، و كسى كه به عمره مى رود تا برگردد ، و روزه دار تا افطار نمايد و روزه بگشايد» .

.

ص: 390

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لَيْسَ شَيْءٌ أَسْرَعَ إِجَابَةً مِنْ دَعْوَةِ غَائِبٍ لِغَائِبٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : دَعَا مُوسى عليه السلام وَ أَمَّنَ هَارُونُ عليه السلام وَ أَمَّنَتِ الْمَلَائِكَةُ عليهم السلام ، فَقَالَ اللّهُ تَعَالى: «قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقِيما» وَ مَنْ غَزَا فِي سَبِيلِ اللّهِ اسْتُجِيبَ لَهُ، كَمَا اسْتُجِيبَ لَكُمَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ».

32 _ بَابُ مَنْ لَا تُسْتَجَابُ دَعْوَتُهُعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ مُخْتَارٍ، عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: صَحِبْتُهُ بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ، فَجَاءَ سَائِلٌ، فَأَمَرَ أَنْ يُعْطى ، ثُمَّ جَاءَ آخَرُ، فَأَمَرَ أَنْ يُعْطى، ثُمَّ جَاءَ آخَرُ، فَأَمَرَ أَنْ يُعْطى، ثُمَّ جَاءَ الرَّابِعُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يُشْبِعُكَ اللّهُ». ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيْنَا، فَقَالَ : «أَمَا إِنَّ عِنْدَنَا مَا نُعْطِيهِ، وَ لكِنْ أَخْشى أَنْ نَكُونَ كَأَحَدِ الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ لَا يُسْتَجَابُ لَهُمْ دَعْوَةٌ: رَجُلٌ أَعْطَاهُ اللّهُ مَالاً، فَأَنْفَقَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ، ثُمَّ قَالَ: اللّهُمَّ ارْزُقْنِي، فَلَا يُسْتَجَابُ لَهُ؛ وَ رَجُلٌ يَدْعُو عَلَى امْرَأَتِهِ أَنْ يُرِيحَهُ مِنْهَا ، وَ قَدْ جَعَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَمْرَهَا إِلَيْهِ؛ وَ رَجُلٌ يَدْعُو عَلى جَارِهِ ، وَ قَدْ جَعَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ السَّبِيلَ إِلى أَنْ يَتَحَوَّلَ عَنْ جِوَارِهِ، وَ يَبِيعَ دَارَهُ».

.

ص: 391

32 . باب در ذكر كسانى كه دعاى ايشان مستجاب نيست

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى از ، امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هيچ چيز اجابتش شتابان تر نيست از دعا كردن غائبى از براى غائبى» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : موسى دعا كرد و هارون آمين گفت و فرشتگان نيز آمين گفتند . پس خداى _ تعالى _ فرمود : «قد أُجيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقيما» (1) ؛ يعنى : «به حقيقت كه اجابت شد دعاى شما . پس استقامت داشته باشيد» . و هر كه در راه خدا جنگ كند ، از برايش مستجاب شود ، چنان كه از براى شما مستجاب شد تا روز قيامت» .

32 . باب در ذكر كسانى كه دعاى ايشان مستجاب نيستعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حسين بن مختار ، از وليد بن صبيح ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : در ميان مكّه و مدينه با آن حضرت مصاحبت كردم . پس سائلى آمد و امر فرمود كه چيزى به او بدهند . بعد از آن ، ديگرى آمد و امر فرمود كه به او چيزى بدهند . بعد از آن ، ديگرى آمد و امر فرمود كه به او چيزى بدهند . بعد از آن ، چهارم آمد و حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«خدا تو را سير كند . پس به سوى ما ملتفت شد ، فرمود : بدانيد و آگاه باشيد! كه در نزد ما چيزى هست كه به او بدهيم ، وليكن مى ترسم كه مانند يكى از آن سه كس باشيم كه هيچ دعايى از براى ايشان مستجاب نمى شود : يكى مردى كه خدا مالى را به او عطا فرموده ، و او آن را در غير حقّش خرج نموده ، بعد از آن مى گويد : بار خدايا! مرا روزى ده . پس از برايش مستجاب نمى شود . و ديگر ، مردى كه بر زنش نفرين مى كند كه خدا او را از آن زن راحت بخشد ، و حال آنكه خداى _ تعالى _ امرش را به سوى او قرار داده و طلاقش را به دست او داده . و سيم ، مردى كه بر همسايه اش نفرين مى كند ، و حال آنكه از برايش راه قرار داده به سوى آنكه از همسايگى او بيرون رود و خانه خود را بفروشد» .

.


1- . يونس، 89.

ص: 392

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَرْبَعَةٌ لَا تُسْتَجَابُ لَهُمْ دَعْوَةٌ: الرَّجُلُ جَالِسٌ فِي بَيْتِهِ يَقُولُ: اللّهُمَّ ارْزُقْنِي، فَيُقَالُ لَهُ: أَ لَمْ آمُرْكَ بِالطَّلَبِ؟؛ وَ رَجُلٌ كَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ، فَدَعَا عَلَيْهَا، فَيُقَالُ لَهُ: أَ لَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا إِلَيْكَ؟؛ وَ رَجُلٌ كَانَ لَهُ مَالٌ، فَأَفْسَدَهُ، فَيَقُولُ: اللّهُمَّ ارْزُقْنِي، فَيُقَالُ لَهُ: أَ لَمْ آمُرْكَ بِالِاقْتِصَادِ؟ أَ لَمْ آمُرْكَ بِالْاءِصْلَاحِ؟» ثُمَّ قَالَ : « «وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً» ؛ وَ رَجُلٌ كَانَ لَهُ مَالٌ، فَأَدَانَهُ بِغَيْرِ بَيِّنَةٍ، فَيُقَالُ لَهُ؛ أَ لَمْ آمُرْكَ بِالشَّهَادَةِ؟». مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عِمْرَانَ أَبِي عَاصِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، مِثْلَهُ.

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«ثَلَاثَةٌ تُرَدُّ عَلَيْهِمْ دَعْوَتُهُمْ: رَجُلٌ رَزَقَهُ اللّهُ مَالًا، فَأَنْفَقَهُ فِي غَيْرِ وَجْهِهِ، ثُمَّ قَالَ: يَا رَبِّ ارْزُقْنِي، فَيُقَالُ لَهُ: أَ لَمْ أَرْزُقْكَ؟ وَ رَجُلٌ دَعَا عَلَى امْرَأَتِهِ وَ هُوَ لَهَا ظَالِمٌ، فَيُقَالُ لَهُ : أَ لَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا بِيَدِكَ؟ وَ رَجُلٌ جَلَسَ فِي بَيْتِهِ، وَ قَالَ: يَا رَبِّ ارْزُقْنِي، فَيُقَالُ لَهُ: أَ لَمْ أَجْعَلْ لَكَ السَّبِيلَ إِلى طَلَبِ الرِّزْقِ».

.

ص: 393

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابن فضّال ، از عبداللّه بن ابراهيم ، از جعفر بن ابراهيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چهار كس اند كه هيچ دعايى از براى ايشان مستجاب نمى شود : يكى مردى كه در خانه اش نشسته ، مى گويد : بار خدايا! مرا روزى ده ، پس به او گفته مى شود كه : آيا تو را امر نكردم به طلب كردن؟ و ديگر ، مردى كه او را زنى باشد و بر آن زن نفرين كند . پس به او گفته مى شود كه : آيا امر او را به سوى تو قرار نداده ام؟ و سيم ، مردى كه او را مالى بوده و آن را تباه نموده ، بعد از آن مى گويد كه : بار خدايا! مرا روزى ده؛ پس به او گفته مى شود كه : آيا تو را امر نكردم به ميانه روى؟ آيا تو را امر نكردم به اصلاح؟» . بعد از آن اين آيه را خواند كه : « «وَالَّذينَ اِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَواما» (1) ؛ يعنى : «ديگر بندگان خداوند رحمن آنانند كه چون مال را صرف كنند ، اسراف نكنند و تنگ گيرى ننمايند . و انفاق ايشان ميان اين و آن ، راست ايستادن باشد» (يعنى طريقه اعتدال كه بناى احكام شرع است) . و چهارم ، مردى كه او را مالى باشد و آن را به قرض دهد ، بدون شاهد . پس به او گفته مى شود كه : آيا تو را امر نكردم به گواه گرفتن» . محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از عمران بن ابى عاصم ، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده است .

حسين بن محمد اشعرى ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از عبداللّه بن سنان ، از وليد بن صبيح روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«سه كس اند كه دعاى ايشان برايشان رد مى شود : يكى مردى كه خدا مالى را به او روزى كرده ، و او آن را در غير وجهش صرف نموده ، بعد از آن مى گويد كه : پروردگارا! مرا روزى ده . پس به او گفته مى شود كه : آيا تو را روزى ندادم؟ و ديگر ، مردى كه بر زنش نفرين كند ، و حال آنكه بر آن زن ستمكار باشد . پس به او گفته مى شود كه : آيا امرش را به دست تو قرار ندادم؟ و ديگر ، مردى كه در خانه اش نشسته ، مى گويد كه : پروردگارا! مرا روزى ده . پس به او گفته مى شود كه : آيا راه به سوى طلب روزى از برايت قرار ندادم؟» .

.


1- . فرقان، 68.

ص: 394

33 _ بَابُ الدُّعَاءِ عَلَى الْعَدُوِّعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: شَكَوْتُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام جَاراً لِي وَ مَا أَلْقى مِنْهُ، قَالَ: فَقَالَ لِيَ :«ادْعُ عَلَيْهِ» قَالَ: فَفَعَلْتُ، فَلَمْ أَرَ شَيْئاً، فَعُدْتُ إِلَيْهِ، فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ، فَقَالَ لِيَ : «ادْعُ عَلَيْهِ»: فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، قَدْ فَعَلْتُ، فَلَمْ أَرَ شَيْئاً، فَقَالَ : «كَيْفَ دَعَوْتَ عَلَيْهِ؟» فَقُلْتُ: إِذَا لَقِيتُهُ دَعَوْتُ عَلَيْهِ، قَالَ: فَقَالَ: «ادْعُ عَلَيْهِ إِذَا أقْبَلَ وَ إِذَا اسْتَدْبَرَ» فَفَعَلْتُ، فَلَمْ أَلْبَثْ حَتّى أَرَاحَ اللّهُ مِنْهُ.

وَ رُوِيَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا دَعَا أَحَدُكُمْ عَلى أَحَدٍ، قَالَ: اللّهُمَّ اطْرُقْهُ بِلَيْلَةٍ لَا أُخْتَ لَهَا، وَ أَبِحْ حَرِيمَهُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ لِي جَاراً مِنْ قُرَيْشٍ مِنْ آلِ مُحْرِزٍ قَدْ نَوَّهَ بِاسْمِي وَ شَهَرَنِي، كُلَّمَا مَرَرْتُ بِهِ قَالَ: هذَا الرَّافِضِيُّ يَحْمِلُ الْأَمْوَالَ إِلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ . قَالَ: فَقَالَ لِيَ :«ادْعُ اللّهَ عَلَيْهِ إِذَا كُنْتَ فِي صَلَاةِ اللَّيْلِ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ فِي السَّجْدَةِ الْأَخِيرَةِ مِنَ الرَّكْعَتَيْنِ الْأُولَيَيْنِ، فَاحْمَدِ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ مَجِّدْهُ، وَ قُلِ: اللّهُمَّ إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ قَدْ شَهَرَنِي، وَ نَوَّهَ بِي، وَ غَاظَنِي، وَ عَرَضَنِي لِلْمَكَارِهِ؛ اللّهُمَّ اضْرِبْهُ بِسَهْمٍ عَاجِلٍ تَشْغَلْهُ بِهِ عَنِّي؛ اللّهُمَّ وَ قَرِّبْ أَجَلَهُ، وَ اقْطَعْ أَثَرَهُ، وَ عَجِّلْ ذلِكَ يَا رَبِّ السَّاعَةَ السَّاعَةَ». قَالَ: فَلَمَّا قَدِمْنَا الْكُوفَةَ قَدِمْنَا لَيْلاً، فَسَأَلْتُ أَهْلَنَا عَنْهُ: قُلْتُ: مَا فَعَلَ فُلَانٌ؟ فَقَالُوا: هُوَ مَرِيضٌ، فَمَا انْقَضى آخِرُ كَلَامِي حَتّى سَمِعْتُ الصِّيَاحَ مِنْ مَنْزِلِهِ، وَ قَالُوا: قَدْ مَاتَ .

.

ص: 395

33 . باب در بيان نفرين كردن بر دشمن

33 . باب در بيان نفرين كردن بر دشمنچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از يحيى بن مبارك ، از عبداللّه بن جبله ، از اسحاق عمّار كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام شكايت كردم از همسايه اى كه داشتم و از آن چه از او مى ديدم . اسحاق گفت كه : حضرت به من فرمود كه :«بر او نفرين كن» . گفت كه : پس چنان كردم و هيچ نديدم . به خدمتش برگشتم و در نزد او شكايت كردم . به من فرمود كه : «بر او نفرين كن» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! كردم و هيچ نديدم . فرمود : «چگونه بر او نفرين كردى؟» عرض كردم كه : چون او را ملاقات كردم ، بر او نفرين كردم . اسحاق گفت كه : حضرت فرمود : «بر او نفرين كن ، چون رو آورد و در وقتى كه پشت كند» . پس من چنان كردم و درنگ نكردم تا آنكه خدا از او راحت بخشيد .

و از امام موسى عليه السلام روايت شده كه فرمود :«چون يكى از شما بر يكى نفرين كند ، بگويد : اَللّهُمَّ اطْرُقهُ بِبَلِيَّةٍ لا أُخْتَ لَها وَأَبِحْ حَريمَهُ» (1) . و ترجمه دعا اين است كه : «بار خدايا! بكوب او را به سختى و رنجى كه نظير و جفتى از برايش نيست ، و حلال گردان عرصه او را كه بلا و دشمن در آن درآيد» (يا حرمتش را از براى نظّارگان ظاهر گردان ، و حرمت ، آن چيزى است كه هتك و دريدنش روا نباشد . حاصل آنكه پرده حرمت او را بِدَر و او را رسوا كن) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن عيسى ، از على بن حكم ، از مالك بن عطيّه ، از يونس بن عمّار روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : مرا همسايه اى است از قريش ، از آل محرز ، كه نام مرا بلند كرده و مرا مشهور ساخته . در هر زمان كه به او مى گذرم ، مى گويد كه : اين رافضى ، مال ها را برمى دارد و به نزد جعفر بن محمد مى برد . يونس مى گويد كه : حضرت به من فرمود كه :«خدا را بخوان و بر او نفرين كن ، چون در نماز شب باشى ، و حال آنكه تو سجده كننده باشى در سجده آخر از دو ركعت اوّل ، خداى _ تعالى _ را حمد كن و آن جناب را تعظيم نما و بگو : اَللّهُمَّ اِنَّ فُلانَ بْنَ فُلانٍ ... يا رَبَّ السّاعَةَ السّاعَةَ ؛ خداوندا! به درستى كه فلان پسر فلان ، به حقيقت كه مشهور ساخته مرا و آوازه مرا بلند نموده ، و به خشم آورده مرا و عرضه گردانيده مرا از براى ناخوشى ها . خداوندا! بزن او را به تير شتابانى كه مشغول كنى او را به آن از من . خداوندا! و نزديك گردان مرگ او را و شتاب ده اين را . اى پروردگار من! در اين زمان ، در اين زمان» .راوى مى گويد كه : چون به كوفه آمديم ، شب بود كه وارد كوفه شديم . پس از اهل خويش از حال آن همسايه پرسيدم و گفتم كه : فلانى چه كرد؟ گفتند كه : او بيمار است . پس آخر سخنم تمام نشده بود كه فرياد و فغان از خانه او شنيدم و گفتند كه : مرد .

.


1- . و در بعضى از نسخ كافى به جاى ببليّة ، بليلة واقع است .

ص: 396

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيُّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّيْمِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ الْعَلَاءُ بْنُ كَامِلٍ: إِنَّ فُلَاناً يَفْعَلُ بِي وَ يَفْعَلُ، فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَدْعُوَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ . فَقَالَ :«هذَا ضَعْفٌ بِكَ، قُلِ: اللّهُمَّ إِنَّكَ تَكْفِي مِنْ كُلِّ شَيْءٍ، وَ لَا يَكْفِي مِنْكَ شَيْءٌ، فَاكْفِنِي أَمْرَ فُلَانٍ بِمَ شِئْتَ، وَ كَيْفَ شِئْتَ، وَ مِنْ حَيْثُ شِئْتَ، وَ أَنّى شِئْتَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْمِسْمَعِيِّ، قَالَ: لَمَّا قَتَلَ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمُعَلَّى بْنَ خُنَيْسٍ، قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَأَدْعُوَنَّ اللّهَ عَلى مَنْ قَتَلَ مَوْلَايَ، وَ أَخَذَ مَالِي» فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍّ : إِنَّكَ لَتُهَدِّدُنِي بِدُعَائِكَ؟ قَالَ حَمَّادٌ: قَالَ الْمِسْمَعِيُّ: فَحَدَّثَنِي مُعَتِّبٌ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام لَمْ يَزَلْ لَيْلَتَهُ رَاكِعاً وَ سَاجِداً، فَلَمَّا كَانَ فِي السَّحَرِ سَمِعْتُهُ يَقُولُ _ وَ هُوَ سَاجِدٌ _ : «اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِقُوَّتِكَ الْقَوِيَّةِ، وَ بِجَلَالِكَ الشَّدِيدِ الَّذِي كُلُّ خَلْقِكَ لَهُ ذَلِيلٌ ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ أَنْ تَأْخُذَهُ السَّاعَةَ السَّاعَةَ» . فَمَا رَفَعَ رَأْسَهُ حَتّى سَمِعْنَا الصَّيْحَةَ فِي دَارِ دَاوُدَ بْنِ عَلِيٍّ، فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام رَأْسَهُ، وَ قَالَ : «إِنِّي دَعَوْتُ اللّهَ بِدَعْوَةٍ بَعَثَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَيْهِ مَلَكاً، فَضَرَبَ رَأْسَهُ بِمِرْزَبَةٍ مِنْ حَدِيدٍ انْشَقَّتْ مِنْهَا مَثَانَتُهُ، فَمَاتَ».

.

ص: 397

احمد بن محمد كوفى ، از على بن حسن تيمى ، از على بن اسباط ، از يعقوب بن سالم روايت كرده است كه گفت : در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه علاء بن كامل به آن حضرت عرض كرد كه : فلان كس با من چنين و چنين مى كند و بد رفتارى او را نقل كرد . پس اگر صلاح بدانى كه خداى _ تعالى _ را بخوانى و دعا كنى ، بد نخواهد بود . حضرت فرمود كه :«اينك ضعفى است كه با تو است ، بگو كه : اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَكْفى ... وَأَنّى شِئْتَ ؛ خداوندا! به درستى كه تو كفايت مى كنى از هر چيزى و كفايت نمى كند از تو چيزى . پس كفايت كن از من كار فلانى را ، به آن چه خواسته و چنان كه خواسته اى و از جايى كه خواسته اى و هر شكل كه خواسته اى .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن ابى نجران ، از حمّاد بن عثمان ، از مسمعى روايت كرده است كه گفت : چون داود بن على ، معلّى بن خنيس را كشت ، حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«هر آينه خدا را مى خوانم و نفرين مى كنم بر كسى كه غلام مرا كشته و مال مرا فرا گرفته» . داود بن على به آن حضرت گفت كه : تو مرا به نفرين خود مى ترسانى؟ حمّاد مى گويد كه : مسمعى گفت كه : معتب مرا حديث كرد كه : حضرت صادق عليه السلام در آن شب پيوسته در ركوع و سجود بود و چون سحر شد ، شنيدم از او كه مى فرمود ، و حال آنكه در سجده بود كه : «اللّهُمَّ اِنّى أَسْئَلُكَ بِقُوَّتِكَ ... أَنْ تَأْخُذَهُ السّاعَةَ السّاعَةَ ؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به توانايى تو كه توانا است ، و به بزرگوارى تو كه سخت است ، آن چنان كه همه آفريدگانت از برايش خوارند ، آنكه رحمت فرستى بر محمد و كسان و خاندانش ، و آنكه بگيرى او را در اين زمان» ، در اين زمان؛ پس آن حضرت سر خود را برنداشت ، تا آنكه فرياد را در خانه داود بن على شنيديم . بعد از آن حضرت صادق سر خود را برداشت و فرمود : «به درستى كه خدا را خواندم و بر او نفرين كردم ، به نفرينى كه خدا فرشته اى را بر او برانگيخت و گرزى را از آهن بر سرش زد ، كه تيزدانش (1) از آن شكافت و مرد» .

.


1- . تيزدان ، به معناى نشيمنگاه است كه مترجم آن را در برابر مثانه نهاده است .

ص: 398

34 _ بَابُ الْمُبَاهَلَةِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، عَنْ أَبِي مَسْرُوقٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ: إِنَّا نُكَلِّمُ النَّاسَ، فَنَحْتَجُّ عَلَيْهِمْ بِقَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» . فَيَقُولُونَ: نَزَلَتْ فِي أُمَرَاءِ السَّرَايَا، فَنَحْتَجُّ عَلَيْهِمْ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ» إِلى آخِرِ الْايَةِ. فَيَقُولُونَ نَزَلَتْ فِي الْمُؤْمِنِينَ، وَ نَحْتَجُّ عَلَيْهِمْ بِقَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» فَيَقُولُونَ: نَزَلَتْ فِي قُرْبَى الْمُسْلِمِينَ. قَالَ: فَلَمْ أَدَعْ شَيْئاً مِمَّا حَضَرَنِي ذِكْرُهُ مِنْ هذَا وَ شِبْهِهِ إِلَا ذَكَرْتُهُ . فَقَالَ لِي :«إِذَا كَانَ ذلِكَ، فَادْعُهُمْ إِلَى الْمُبَاهَلَةِ» قُلْتُ: وَ كَيْفَ أَصْنَعُ؟ قَالَ : «أَصْلِحْ نَفْسَكَ» ثَلَاثاً وَ أَظُنُّهُ قَالَ : «وَ صُمْ وَ اغْتَسِلْ وَ ابْرُزْ أَنْتَ وَ هُوَ إِلَى الْجَبَّانِ، فَشَبِّكْ أَصَابِعَكَ مِنْ يَدِكَ الْيُمْنى فِي أَصَابِعِهِ، ثُمَّ أَنْصِفْهُ، وَ ابْدَأْ بِنَفْسِكَ، وَ قُلِ: اللّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ، وَ رَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ، عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ، الرَّحْمنَ الرَّحِيمَ، إِنْ كَانَ أَبُو مَسْرُوقٍ جَحَدَ حَقّاً وَ ادَّعى بَاطِلاً، فَأَنْزِلْ عَلَيْهِ حُسْبَاناً مِنَ السَّمَاءِ أَوْ عَذَاباً أَلِيماً ، ثُمَّ رُدَّ الدَّعْوَةَ عَلَيْهِ، فَقُلْ: وَ إِنْ كَانَ فُلَانٌ جَحَدَ حَقّاً وَ ادَّعى بَاطِلاً، فَأَنْزِلْ عَلَيْهِ حُسْبَاناً مِنَ السَّمَاءِ أَوْ عَذَاباً أَلِيماً». ثُمَّ قَالَ لِي : «فَإِنَّكَ لَا تَلْبَثُ أَنْ تَرى ذلِكَ فِيهِ» فَوَ اللّهِ مَا وَجَدْتُ خَلْقاً يُجِيبُنِي إِلَيْهِ.

.

ص: 399

34 . باب در بيان مباهله

34 . باب در بيان مباهله (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از محمد بن حكيم ، از ابومسروق (2) ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : گفتم : به درستى كه ما با مردم سخن مى گوييم و برايشان حجّت مى آوريم به قول خداى _ تعالى _ : «أَطيعُوا اللّه َ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْاَمْرِ مِنْكُمْ» (3) ؛ يعنى :«فرمان بريد خدا را و فرمان بريد فرستاده او را كه محمد صلى الله عليه و آله است ، و خداوندان فرمان از خود را» . پس مى گويند كه : اين آيه در سپهسالار لشكرها نازل شده ، و برايشان حجّت مى آوريم به قول خداى _ تعالى _ : «اِنَّما وَليُّكُمُ اللّه ُ وَ رَسُولُهُ» (4) تا آخر آيه ، كه ترجمه اش اين است كه : «جز اين نيست كه صاحب اختيار و اولى به تصرّف و حاكم بر امور دينى و دنيوى شما خدا است ، و رسول او و كسانى كه ايمان آورده اند . آنان كه به پاى مى دارند نماز را و مى دهند زكات را و حال آنكه ايشان ركوع كنندگانند» . و ايشان مى گويند كه : اين آيه در شأن مؤمنان نازل شده ، و برايشان حجّت مى آوريم به قول خداى _ تعالى _ : «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرا اِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» (5) ؛ يعنى : «بگو يا محمد! كه نمى خواهيم از شما بر تبليغ رسالت مزدى را ، و از براى امر به معروف و نهى از منكر توقّع اجرى ندارم ، وليكن طلب مى كنم از شما دوستى ثابت و متمكّن را در خويشى من ، كه خويشان مرا دوست داريد» . در جواب مى گويند كه : اين آيه در باب خويشى مسلمانان نازل شده .راوى مى گويد كه : چيزى را وا نگذاشتم از آن چه ذكرش در نزد من حاضر بود و به خاطر داشتم از اين و مانند اين ، مگر آنكه آن را ذكر كردم .حضرت به من فرمود كه : «هرگاه اين امر واقع شود ، ايشان را به سوى مباهله بخوان» . عرض كردم كه : چه كنم و به چه وضع بايد كرد؟ فرمود : «سه روز خود را اصلاح كن» ، و گمان دارم او را كه فرمود : «و روزه بگير و غسل كن ، و تو با او به سوى دشت بيرون رو و انگشتان خود را از دست راستت در انگشتان او درآور . بعد از آن او را انصاف بده و به خود آغاز كن : الَلّهُمَّ رَبَّ السَّمواتِ السَّبْعِ ... أَوْ عَذابا أَليما ؛ «خداوندا! اى پروردگار آسمان هاى هفت گانه و پروردگار زمين هاى هفت گانه! داناى نهانى و آشكار! اى مهربان بخشاينده! اگر هست ابومسروق (6) كه انكار كرده باشد حقى را و ادعا نموده باشد باطلى را ، پس فرو فرست بر او بلايى را از آسمان يا عذابى دردناك (يا دردآورنده)» . بعد از آن نفرين را بر او برگردان و بگو : وَاِنْ كانَ فُلانٌ جَحَدَ حَقّا وَادَّعى باطِلاً فَأَنْزِلْ عَلَيْهِ حُسْبانا مِنَ السَّمآءِ أَوْ عَذابا أَليما ؛ و اگر باشد فلانى كه انكار كرده باشد حقّى را و ادّعا نموده باشد باطلى را ، پس فرو فرست بلايى از آسمان يا عذابى دردناك (يا دردآورنده)» .بعد از آن حضرت به من فرمود : «به درستى كه تو درنگ نخواهى كرد كه اين را در او مى بينى . پس به خدا سوگند كه هيچ آفريده اى را نيافتم كه مرا به سوى آن اجابت كند» .

.


1- . و مباهله ، يكديگر را نفرين كردن است . (مترجم)
2- . در نسخه مترجم ، «ابومسترق» است .
3- . نساء، 59.
4- . مائده، 55.
5- . شورا، 23.
6- . در نسخه مترجم ، «ابومسترق» است .

ص: 400

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ مَخْلَدٍ أَبِي الشُّكْرِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«السَّاعَةُ الَّتِي تُبَاهِلُ فِيهَا مَا بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ». عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ مَخْلَدٍ أَبِي الشُّكْرِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، مِثْلَهُ.

أَحْمَدُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا فِي الْمُبَاهَلَةِ، قَالَ:تُشَبِّكُ أَصَابِعَكَ فِي أَصَابِعِهِ، ثُمَّ تَقُولُ: اللّهُمَّ إِنْ كَانَ فُلَانٌ جَحَدَ حَقّاً وَ أَقَرَّ بِبَاطِلٍ، فَأَصِبْهُ بِحُسْبَانٍ مِنَ السَّمَاءِ أَوْ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِكَ ، وَ تُلَاعِنُهُ سَبْعِينَ مَرَّةً.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي الْمُبَاهَلَةِ، قَالَ :«تُشَبِّكُ أَصَابِعَكَ فِي أَصَابِعِهِ، ثُمَّ تَقُولُ : اللّهُمَّ إِنْ كَانَ فُلَانٌ جَحَدَ حَقّاً وَ أَقَرَّ بِبَاطِلٍ، فَأَصِبْهُ بِحُسْبَانٍ مِنَ السَّمَاءِ أَوْ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِكَ ، وَ تُلَاعِنُهُ سَبْعِينَ مَرَّةً».

.

ص: 401

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از اسماعيل بن مهران ، از ابوالشّكر مخلد ، از ابوحمزه ثمالى ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«ساعتى كه در آن مباهله مى شود ، مابين طلوع صبح است تا طلوع آفتاب» . چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن اسماعيل ، از ابوالشّكر مخلد ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام مثل اين را روايت كرده اند .

احمد ، از بعضى از اصحاب ما در باب مباهله روايت كرده است كه گفت :«انگشتان خود را در انگشتان او درمى آورى و بعد از آن مى گويى : اَللّهُمَّ اِنْ كانَ فُلانٌ جَحَدَ حَقّا وَأَقَرَّ بِباطِلٍ فَأَصِبْهُ بِحُسْبانٍ مِنَ السَّمآءِ أَوْ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدَكَ : «خداوندا! اگر هست فلانى كه انكار كرده باشد حقى را و اقرار كرده باشد به باطلى ، پس برسان به او بلايى از آسمان يا عذابى كه از نزد تو رسد . و هفتاد مرتبه با او ملاعنه مى كنى و يكديگر را نفرين مى نماييد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از ابوالعبّاس ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه در باب مباهله فرمود كه :«انگشتان خود را در انگشتان او درمى آورى ...» تا آخر آن چه گذشت .

.

ص: 402

مُحَمَّدُ بْنِ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، قَالَ: إِذَا جَحَدَ الرَّجُلُ الْحَقَّ، فَإِنْ أَرَادَ أَنْ تُلَاعِنَهُ، قُلِ:«اللّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ، وَ رَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ، وَ رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، إِنْ كَانَ فُلَانٌ جَحَدَ الْحَقَّ وَ كَفَرَ بِهِ، فَأَنْزِلْ عَلَيْهِ حُسْبَاناً مِنَ السَّمَاءِ أَوْ عَذَاباً أَلِيماً».

35 _ بَابُ مَا يُمَجِّدُ بِهِ الرَّبُّ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ نَفْسَهُعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ثَلَاثَ سَاعَاتٍ فِي اللَّيْلِ، وَ ثَلَاثَ سَاعَاتٍ فِي النَّهَارِ، يُمَجِّدُ فِيهِنَّ نَفْسَهُ ، فَأَوَّلُ سَاعَاتِ النَّهَارِ حِينَ تَكُونُ الشَّمْسُ هذَا الْجَانِبَ، يَعْنِي مِنَ الْمَشْرِقِ مِقْدَارَهَا مِنَ الْعَصْرِ، يَعْنِي مِنَ الْمَغْرِبِ إِلَى الصَّلَاةِ الْأُولى، وَ أَوَّلُ سَاعَاتِ اللَّيْلِ فِي الثُّلُثِ الْبَاقِي مِنَ اللَّيْلِ إِلى أَنْ يَنْفَجِرَ الصُّبْحُ يَقُولُ: إِنِّي أَنَا اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ، إِنِّي أَنَا اللّهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ، إِنِّي أَنَا اللّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، إِنِّي أَنَا اللّهُ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ، إِنِّي أَنَا اللّهُ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ، إِنِّي أَنَا اللّهُ مَالِكُ يَوْمِ الدِّينِ، إِنِّي أَنَا اللّهُ لَمْ أَزَلْ وَ لَا أَزَالُ، إِنِّي أَنَا اللّهُ خَالِقُ الْخَيْرِ وَ الشَّرِّ، إِنِّي أَنَا اللّهُ خَالِقُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، إِنِّي أَنَا اللّهُ بَدِيءُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيَّ يَعُودُ ، إِنِّي أَنَا اللّهُ الْوَاحِدُ الصَّمَدُ، إِنِّي أَنَا اللّهُ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ، إِنِّي أَنَا اللّهُ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ، إِنِّي أَنَا اللّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ، لِيَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنى، إِنِّي أَنَا اللّهُ الْكَبِيرُ». قَالَ : ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام مِنْ عِنْدِهِ : «وَ الْكِبْرِيَاءُ رِدَاؤُهُ، فَمَنْ نَازَعَهُ شَيْئاً مِنْ ذلِكَ أَكَبَّهُ اللّهُ فِي النَّارِ» . ثُمَّ قَالَ : «مَا مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ يَدْعُو بِهِنَّ مُقْبِلاً قَلْبُهُ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَا قَضى حَاجَتَهُ، وَ لَوْ كَانَ شَقِيّاً رَجَوْتُ أَنْ يُحَوَّلَ سَعِيداً».

.

ص: 403

35 . باب در بيان تعظيم كردن پروردگار _ تبارك و تعالى _ خود را

محمد بن يحيى ، از محمد بن احمد ، از محمد بن عبدالجبّار ، از ابوجميله ، از بعضى از اصحابش روايت كرده است كه گفت :«چون كسى حق را انكار كند و ديگرى خواهد كه با او مباهله و ملاعنه كند ، مى گويد كه : اَللّهُمَّ رَبَّ السَّمواتِ السَّبْعِ ... أَوْ عَذابا أَليما ؛ خداوندا! اى پروردگار آسمان هاى هفتگانه و پروردگار زمين هاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ ! اگر هست فلانى كه انكار كرده باشد حقى را و كافر شده به آن ،پس برسان به او بلايى از آسمان يا عذابى دردناك (يا دردآورنده)» .

35 . باب در بيان تعظيم كردن پروردگار _ تبارك و تعالى _ خود راعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از صفوان بن يحيى ، از اسحاق بن عمّار ، از بعضى از اصحاب خويش،از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى _ تعالى _ را سه ساعت است در شب و سه ساعت است در روز ، كه در آن ساعت ها خود را به بزرگى ياد مى فرمايد . پس اوّل ساعت هاى روز ، وقتى است كه آفتاب در اين جانب؛ يعنى از جانب مشرق به اندازه آن باشد از عصر؛ يعنى از جانب مغرب ، تا نماز اوّل» (كه عبارت است از نماز ظهر) (1) . تتمّه حديث :«و اوّل ساعت هاى شب ، دو ثلث از باقى مانده از شب است ، تا آنكه صبح چون نهر بر افق روان شود (2) . مى فرمايد : اِنىّ أَنَا اللّه ُ رَبُّ الْعالَمينَ ... اِنّى أَنَا اللّه ُ الْكَبيرُ الْمُتَعالِ ؛ به درستى كه منم خدا كه پروردگار جهانيانم . به درستى كه منم خدا كه بلندمرتبه و بزرگم . به درستى كه منم خدا كه ارجمند و درست كردارم . به درستى كه منم خدا كه آمرزگار و بخشاينده ام . به درستى كه منم خداى مهربان رحيم . به درستى كه منم خدا كه مالك روز جزايم . به درستى كه منم خدا كه نيست نشده و نيست نخواهد شد . به درستى كه منم خدا كه آفريننده خوب و بدى ام . به درستى كه منم خدا كه آفريننده بهشت و دوزخم . به درستى كه منم خدا كه آشكاركننده هر چيزم و به سوى من برمى گردد . به درستى كه منم خداى يكتاى پناه نيازمندان . به درستى كه منم خدا ، داناى نهانى و آشكار . به درستى كه منم خداى پادشاه ، به غايت پاكيزه ، بى عيب ، بى آفت ، ايمن كننده ،نگهبان ، ارجمند ،(يا غالب) ، بزرگوار ، بلندمرتبه . به درستى كه منم خداى تقديركننده آفريننده نگارنده . مرا است نام هاى نيكوتر . به درستى كه منم خدا ، بزرگ و برتر از همه» .راوى مى گويد : بعد از آن حضرت صادق عليه السلام از پيش خود فرمود : «و كبريا و بزرگوارى به منزله رداى آن جناب است . پس هر كه چيزى از آن را با او منازعه كند ، خدا او را در آتش دوزخ نگونسار سازد و به زودى دراندازد» . بعد از آن فرمود كه : «هيچ بنده مؤمنى نيست كه اينها را بخواند ، در حالى كه روى دلش به خداى _ تعالى _ باشد ، مگر آنكه خدا حاجت او را برآورد . و اگر بدبخت باشد ، اميد دارم كه نيك بخت گردد» .

.


1- . حاصل آن كه ، سه ساعت روز ، پيش از ظهر است ، از آن زمان كه آفتاب به جايى مى رسد كه تا وقت نماز ظهر ، برابر است با آن چه آفتاب در عصر به آنجا مى رسد تا نماز مغرب ، كه عبارت از دانگ و نيم باشد . (مترجم)
2- . و بنابر بعضى از نسخ كافى ، از ثلث باقى مانده و بنابر بعضى ديگر از نسخ ، در ثلث باقى مانده است .

ص: 404

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يُمَجِّدُ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، فَمَنْ مَجَّدَ اللّهَ بِمَا مَجَّدَ بِهِ نَفْسَهُ، ثُمَّ كَانَ فِي حَالِ شِقْوَةٍ، حَوَّلَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى سَعَادَةٍ ؛ يَقُولُ: أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ رَبُّ الْعَالَمِينَ، أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ، أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَبِيرُ، أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ مَالِكُ يَوْمِ الدِّينِ، أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ، أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ، مِنْكَ بَدَأَ الْخَلْقُ وَ إِلَيْكَ يَعُودُ، أَنْتَ اللّهُ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ لَمْ تَزَلْ وَ لَا تَزَالُ ، أَنْتَ اللّهُ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ خَالِقُ الْخَيْرِ وَ الشَّرِّ، أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ خَالِقُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ أَحَدٌ صَمَدٌ «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ، «الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْكَبِيرُ ، وَ الْكِبْرِيَاءُ رِدَاؤُكَ».

.

ص: 405

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از عبداللّه بن بكير ، از عبداللّه بن اعين ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى _ تعالى _ در هر روز و هر شب ، سه مرتبه خود را به بزرگى ياد مى كند . پس هر كه خدا را به بزرگى ياد كند ، به آن چه خدا خود را به آن تمجيد و تعظيم نموده ، بعد از آن در حال شقاوت و بدبختى باشد ، خداى _ تعالى _ او را به سوى سعادت و نيك بختى بگرداند . مى فرمايد كه : أَنْتَ اللّه ُ لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ ... الْكَبيرُ وَالْكِبرِيآءُ رِداؤُكَ ؛ تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه پروردگار جهانيانى . تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه مهربان و بخشاينده اى . تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه ارجمند يا غالب و بزرگى . تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه پادشاه روز جزايى . تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه آمرزگار بخشاينده اى . تويى خدا و نيست خدايى ، مگر تو كه غالب و درست كردارى . تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو . از تو است آغاز آفريده ها و به سوى تو برمى گردد . تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو ، نيست نشده اى و نيست نخواهى شد . تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه آفريننده اى خوبى و بدى را . تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه آفريننده بهشت و دوزخى . تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو يگانه پناه نيازمندان ، كه نزاد و زاده نشد و نبود او را همتا هيچ كس . تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه پادشاهى به غايت پاكيزه بى عيب بى آفت ايمن كننده ، نگهبان ، ارجمند (يا غالب) ، بزرگوار ، بلندمرتبه . پاك مى شمارم خدا را از آن چه شريك مى سازند . او است خداى اندازه ها نماينده ، آفريننده نگارنده . او را است نام هاى نيكوتر . به پاكى ياد مى كند او را آن چه كه در آسمان ها و زمين است ، و او است ارجمند درست كردار . تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه بزرگى و بزرگوارى رداى تو است» .

.

ص: 406

36 _ بَابُ مَنْ قَالَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«مَا مِنْ شَيْءٍ أَعْظَمَ ثَوَاباً مِنْ شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَا يَعْدِلُهُ شَيْءٌ، وَ لَا يَشْرَكُهُ فِي الْأُمُورِ أَحَدٌ».

عَنْهُ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ الْوَلِيدِ الْوَصَّافِيِّ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«مَنْ قَالَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ غُرِسَتْ لَهُ شَجَرَةٌ فِي الْجَنَّةِ مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ، مَنْبِتُهَا فِي مِسْكٍ أَبْيَضَ، أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ، وَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ الثَّلْجِ، وَ أَطْيَبَ رِيحاً مِنَ الْمِسْكِ، فِيهَا أَمْثَالُ ثُدِيِّ الْأَبْكَارِ، تَعْلُو عَنْ سَبْعِينَ حُلَّةً». وَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «خَيْرُ الْعِبَادَةِ قَوْلُ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ» . وَ قَالَ : «خَيْرُ الْعِبَادَةِ الِاسْتِغْفَارُ، وَ ذلِكَ قَوْلُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي كِتَابِهِ: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» ».

37 _ بَابُ مَنْ قَالَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَ اللّهُ أَكْبَرُمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، رَفَعَهُ، عَنْ حَرِيزٍ ، عَنْ يَعْقُوبَ الْقُمِّيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«ثَمَنُ الْجَنَّةِ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَ اللّهُ أَكْبَرُ».

.

ص: 407

36 . باب در ثواب كسى كه لا اله الّا اللّه بگويد

37 . باب در ثواب كسى كه لا اله الّا اللّه ُ و اللّه ُ اكبر بگويد

36 . باب در ثواب كسى كه لا اله الّا اللّه بگويدچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از محمد بن على ، از محمد بن فضيل ، از ابوحمزه كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«چيزى نيست كه ثوابش از شهادت دادن به اينكه لا اله الّا اللّه ، بزرگ تر باشد . به درستى كه خداى عز و جل ، چيزى با او برابرى نمى كند و كسى در كارها با او شريك نمى باشد» .

از او ، از فضل يا فضيل بن عبدالوهّاب ، از اسحاق بن عبداللّه يا عبيداللّه ، از عبيد اللّه بن وليد وصّافى مروى است كه آن را مرفوع ساخته ، گفت كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه :«هر كه لا اله الّا اللّه بگويد ، از براى او در بهشت درختى بكارند از ياقوت سرخ ، كه ريشه اش در مشكِ سفيدى باشد ، شيرين تر از عسل و سفيدتر از برف و خوشبوتر ازمشك» (1) .تتمّه حديث : «و در آن درخت ، ميوه ها است مانند پستان دختران باكره ، كه شكافته مى شود از هفتاد حلّه» (يعنى چون شكافته شود ، هفتاد حلّه از ميان آن بيرون آيد) . و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : «بهترين عبادت ها ، گفتن لا اله الّا اللّه است» و فرمود كه : «بهترين عبادت ها استغفار است . و اين است قول خداى _ تعالى _ در كتابش كه : «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا اِلهَ اِلَّا اللّهُ ُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» (2) » چنان كه گذشت .

37 . باب در ثواب كسى كه لا اله الّا اللّه ُ و اللّه ُ اكبر بگويدمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى روايت كرده است و آن را مرفوع ساخته ، از حريز ، از يعقوب قمى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«بهاى بهشت ، لا اله الّا اللّه ُ و اللّه ُ اكبر است» .

.


1- . و بعضى ميوه را تقدير كرده اند و گفته اند كه : ميوه اش از عسل شيرين تر باشد ، تا آخر اين فقره . و ظاهر آن است كه چنين باشد؛زيرا كه اين فقره ، على الظّاهر نه صفت درخت مى تواند بود ، نه منبت آن ، كه عبارت است از زمين بهشت كه در خوشى و بوى چون مشك است ، يا مشك است بر سبيل حقيقت . (مترجم)
2- . محمد، 19.

ص: 408

38 _ بَابُ مَنْ قَالَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : طُوبى لِمَنْ قَالَ مِنْ أُمَّتِكَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ».

39 _ بَابُ مَنْ قَالَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ عَشْراًعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ لَيْثٍ الْمُرَادِيِّ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عُتْبَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«مَنْ قَالَ _ عَشْرَ مَرَّاتٍ قَبْلَ أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَ قَبْلَ غُرُوبِهَا _ : لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ ، وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ، وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي، وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ كَانَتْ كَفَّارَةً لِذُنُوبِهِ ذلِكَ الْيَوْمَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ عُمَرَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ صَلَّى الْغَدَاةَ، فَقَالَ _ قَبْلَ أَنْ يَنْفُضَ رُكْبَتَيْهِ عَشْرَ مَرَّاتٍ _ : لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ ، وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ ، وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي، وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ فِي الْمَغْرِبِ مِثْلَهَا، لَمْ يَلْقَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَبْدٌ بِعَمَلٍ أَفْضَلَ مِنْ عَمَلِهِ إِلَا مَنْ جَاءَ بِمِثْلِ عَمَلِهِ».

.

ص: 409

38 . باب در ثواب كسى كه «لا اله الّا اللّه وحده وحده» بگويد

39 . باب در ثواب كسى كه دعاى مذكور در اين باب بخواند

38 . باب در ثواب كسى كه «لا اله الّا اللّه وحده وحده» بگويدمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن نعمان ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«جبرئيل به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد كه : خوشا حال كسى ، (يا درخت طوبى از براى كسى است) كه بگويد از امّت تو ، كه : لا اِلهَ اِلَّا اللّه ُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ» .

39 . باب در ثواب كسى كه دعاى مذكور در اين باب بخواندچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عمرو بن عثمان و على بن ابراهيم ، از پدرش ، هر دو ، از عبداللّه بن مغيره ، از ابن مسكان ، از ابوبصير ليث مرادى ، از عبدالكريم بن عتبه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«هر كه پيش از آنكه آفتاب طالع شود و پيش از غروب آن ، ده مرتبه بگويد كه : لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ وَحْدَهُ ... وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْئٍ قَديرٌ ؛ «نيست خدايى ، مگر خدا ، در حالى كه تنها است؛ نيست انبازى برايش . او را است پادشاهى و او را است ستايش . زنده مى كند و مى ميراند و مى ميراند و زنده مى كند و او است زنده كه نمى ميرد . به دست او است خوبى و او بر هر چيزى توانا است» ، كفّاره اى باشد از براى گناهانش در آن روز» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از آنكه او را ذكر كرده ، از عمرو بن محمد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه نماز صبح را به جا آورد ، پيش از آنكه زانوهاى خود را بيفشاند يا بشكند (1) ، ده مرتبه بگويد كه : لا اِلهَ اِلَا اللّه ُ وَحْدَهُ ... وَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ ؛ «نيست خدايى ، مگر خداى تنها؛ نيست شريكى از برايش . او را است پادشاهى و او را است ستايش . زنده مى گرداند و مى ميراند و مى ميراند و زنده مى گرداند و او است زنده اى كه نمى ميرد . به دست او است خوبى و او بر هر چيز توانا است» ، و در مغرب مثل اين را بگويد ، هيچ بنده اى نباشد كه خدا را ملاقات كند به عملى كه از عمل او بهتر باشد ، مگر كسى كه مثل عمل او را به جا آورده باشد» .

.


1- . يعنى از جايش برخيزد و يا به كار ديگر پردازد .

ص: 410

40 _ بَابُ مَنْ قَالَ : أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ سَعِيدٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَةٍ».

41 _ بَابُ مَنْ قَالَ عَشْرَ مَرَّاتٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ : أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ إِلَهاً وَاحِداً أَحَداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَدا ًمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعَبْدِيِّ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَالَ فِي كُلِّ يَوْمٍ عَشْرَ مَرَّاتٍ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ إِلَهاً وَاحِداً أَحَداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ خَمْسَةً وَ أَرْبَعِينَ أَلْفَ حَسَنَةٍ، وَ مَحَا عَنْهُ خَمْسَةً وَ أَرْبَعِينَ أَلْفَ سَيِّئَةٍ، وَ رَفَعَ لَهُ خَمْسَةً وَ أَرْبَعِينَ أَلْفَ دَرَجَةٍ». وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى : «وَ كُنَّ لَهُ حِرْزاً فِي يَوْمِهِ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ السُّلْطَانِ، وَ لَمْ تُحِطْ بِهِ كَبِيرَةٌ مِنَ الذُّنُوبِ».

42 _ بَابُ مَنْ قَالَ: يَا أَللّهُ يَا أَللّهُ عَشْرَ مَرَّاتٍمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ أَخِي أُدَيْمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَالَ : يَا أَللّهُ، يَا أَللّهُ، عَشْرَ مَرَّاتٍ، قِيلَ لَهُ: لَبَّيْكَ، مَا حَاجَتُكَ؟».

43 _ بَابُ مَنْ قَالَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ حَقّاً حَقّاًعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الْأَرْمَنِيِّ ، عَنْ أَبِي عِمْرَانَ الْخَرَّاطِ، عَنِ الْأَوْزَاعِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قَالَ فِي كُلِّ يَوْمٍ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ حَقّاً حَقّاً ، لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ عُبُودِيَّةً وَ رِقّاً، لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ إِيمَاناً وَ صِدْقاً ، أَقْبَلَ اللّهُ عَلَيْهِ بِوَجْهِهِ، وَ لَمْ يَصْرِفْ وَجْهَهُ عَنْهُ حَتّى يَدْخُلَ الْجَنَّةَ».

.

ص: 411

40 . باب در ذكر ثواب كسى كه دعاى مذكور در اين باب را بخواند

41 . باب در ثواب كسى كه دعاى مذكور در اين باب را بخواند

42 . باب در ثواب كسى كه ده مرتبه يا اللّه يا اللّه بگويد

43 . باب در ثواب كسى كه لا اله الّا اللّه تا آخر بگويد

40 . باب در ذكر ثواب كسى كه دعاى مذكور در اين باب را بخواندعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از سعيد ، از ابوعبيده حذّاء ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه بگويد : أَشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ اِلَا اللّه ُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأَشْهَدُ أَنّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ ؛ «گواهى مى دهم به اينكه نيست خدايى ،مگر خداى تنها؛ نيست شريكى از برايش ، و گواهى مى دهم به اينكه محمد بنده او و فرستاده او است» ، خدا از برايش هزار حسنه بنويسد» .

41 . باب در ثواب كسى كه دعاى مذكور در اين باب را بخواندمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عبدالرحمان بن ابى نجران ، از عبدالعزيز عبدى ، از عمر بن يزيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود :«هر كه در هر روز ده مرتبه بگويد كه : أَشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ اِلَا اللّه ُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ اِلها واحِدا أَحَدا صَمَدا لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَدا ؛ «شهادت مى دهم به اين كه نيست خدا ، مگر خداى تنها؛ نيست شريكى از برايش . خداى يكتاى يگانه ، پناه نيازمندان ، كه فرانگرفته است زنى را و نه فرزندى» ، خدا از برايش چهل و پنج هزار حسنه بنويسد و چهل و پنج هزار گناه از او محو كند و چهل و پنج هزار درجه از برايش بلند گرداند» . و در روايت ديگر وارد شده است كه : «اين كلمات در آن روز ، از برايش حرزى باشند از سلطان و شيطان ، و هيچ گناه كبيره اى از گناهان ، به او احاطه نكند» .

42 . باب در ثواب كسى كه ده مرتبه يا اللّه يا اللّه بگويدمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از پدرش ، از ايّوب بن حر ، برادرِ اُدَيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه ده مرتبه بگويد : يا اَللّهُ يا اَللّهُ ، به او گفته مى شود كه : لبّيك ، حاجت تو چيست» .

43 . باب در ثواب كسى كه لا اله الّا اللّه تا آخر بگويدچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از محمد بن عيسى ارمنى ، از ابوعمران خرّاط ، از اوزاعى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه در هر روز بگويد كه : لا اِلهَ اِلَا اللّه ُ حَقّا حَقّا لا اِلهَ اِلاَّ اللّه ُ عُبُودِيَّةً وَرِقّا لا اِلهَ اِلَا اللّه ُ اِيمانا وَصِدْقا ؛ «مى گويم نيست خدايى ، مگر خدا ، از روى حق و حقيقت ، لا اله الا اللّه مى گويم از روى بندگى و عبوديت ، لا اله الا اللّه مى گويم از روى ايمان و راستى» ، خداى _ تعالى _ روى رحمت خود را به سوى او بدارد ، و روى لطف خود را از او نگرداند ، تا در بهشت درآيد» .

.

ص: 412

44 _ بَابُ مَنْ قَالَ: يَا رَبِّ يَا رَبِّمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ أَخِي أُدَيْمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَالَ عَشْرَ مَرَّاتٍ : يَا رَبِّ، يَا رَبِّ، قِيلَ لَهُ: لَبَّيْكَ، مَا حَاجَتُكَ؟».

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، قَالَ: مَرِضَ إِسْمَاعِيلُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«قُلْ: يَا رَبِّ ، يَا رَبِّ، عَشْرَ مَرَّاتٍ؛ فَإِنَّ مَنْ قَالَ ذلِكَ، نُودِيَ: لَبَّيْكَ، مَا حَاجَتُكَ؟».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُعَاوِيَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَالَ: يَا رَبِّ يَا أَللّهُ، يَا رَبِّ يَا أَللّهُ ، حَتّى يَنْقَطِعَ نَفَسُهُ، قِيلَ لَهُ : لَبَّيْكَ مَا حَاجَتُكَ؟».

45 _ بَابُ مَنْ قَالَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ مُخْلِصاًالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ السَّوَّاقِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«يَا أَبَانُ، إِذَا قَدِمْتَ الْكُوفَةَ فَارْوِ هذَا الْحَدِيثَ: مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ مُخْلِصاً، وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ». قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّهُ يَأْتِينِي مِنْ كُلِّ صِنْفٍ مِنَ الْأَصْنَافِ ، أَ فَأَرْوِي لَهُمْ هذَا الْحَدِيثَ؟ قَالَ : «نَعَمْ يَا أَبَانُ، إِنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ، وَ جَمَعَ اللّهُ الْأَوَّلِينَ وَ الْاخِرِينَ، فَتُسْلَبُ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ مِنْهُمْ ، إِلَا مَنْ كَانَ عَلى هذَا الْأَمْرِ».

.

ص: 413

44 . باب در ثواب كسى كه ده مرتبه يا ربّ يا ربّ بگويد

45 . باب در ثواب كسى كه با اخلاص بگويد :لا إله إلّا اللّه

44 . باب در ثواب كسى كه ده مرتبه يا ربّ يا ربّ بگويدمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن عيسى ، از ايّوب بن حر ، برادرِ اُدَيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه ده مرتبه : يا رَبِّ يا رَبِّ بگويد ، به او گفته مى شود كه : لبّيك ، حاجت تو چيست؟» .

احمد بن محمد و على بن ابراهيم ، از پدرش هر دو روايت كرده اند ، از ابن ابى عمير ، از محمد بن حمران كه گفت : اسماعيل ، پسر حضرت صادق عليه السلام ، بيمار شد . پس حضرت صادق عليه السلام به او فرمود كه :«ده مرتبه يا رَبِّ يا رَبِّ بگو . پس به درستى كه هر كه اين را بگويد ، ندا مى شود كه : لبّيك ، حاجت تو چيست؟» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن عيسى ، از معاويه ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه يا رَبِّ يا اَللّهُ يا رَبِّ يا اَللّهُ يا رَبِّ يا اَللّهُ : «اى پروردگار من! اى خداى من! اى پروردگار من! اى خداى من! اى پروردگار من!» ، تا آنكه نفسش قطع شود ، به او گفته شود كه : لبّيك ، حاجت تو چيست؟» . (1)

45 . باب در ثواب كسى كه با اخلاص بگويد :لا إله إلّا اللّهحسين بن محمد ، از معلّى بن محمد و چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد هر دو ، از وشّاء ، از احمد بن عائذ ، از ابوالحسن سوّاق ، از ابان بن تغلب ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اى ابان! چون به كوفه وارد شوى ، اين حديث را روايت كن ، كه هر كه شهادت دهد به اين كه : لا اِلهَ اِلَا اللّه ُ ، در حالى كه با اخلاص باشد ، بهشت از برايش واجب شود» .ابان مى گويد كه : به آن حضرت عرض كردم كه : از هر نوعى از انواع ، در نزد من مى آيند ، آيا پس من اين حديث را از براى ايشان روايت كنم؟ فرمود : «آرى . اى ابان! به درستى كه چون روز قيامت شود ، خدا خلق اوّلين و آخرين را جمع كند ، پس لا اِلهَ اِلَا اللّه ُ از ايشان ربوده شود ، مگر كسى كه بر اين امر (يعنى تشيّع) باشد» .

.


1- . . و در بعضى از نسخ كافى به جاى «يا ربّ يا اللّه » ، در هر سه موضع ، «يا رَبّى اللّهُ» واقع است . (مترجم)

ص: 414

46 _ بَابُ مَنْ قَالَ: مَا شَاءَ اللّهُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا دَعَا الرَّجُلُ، فَقَالَ بَعْدَ مَا دَعَا : مَا شَاءَ اللّهُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: اسْتَبْسَلَ عَبْدِي، وَ اسْتَسْلَمَ لِأَمْرِي، اقْضُوا حَاجَتَهُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ جَمِيلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«مَنْ قَالَ: مَا شَاءَ اللّهُ لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ ، سَبْعِينَ مَرَّةً، صَرَفَ عَنْهُ سَبْعِينَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ الْبَلَاءِ أَيْسَرُ ذلِكَ الْخَنْقُ». قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، وَ مَا الْخَنْقُ؟ قَالَ :«لَا يَعْتَلُّ بِالْجُنُونِ؛ فَيُخْنَقَ».

47 _ بَابُ مَنْ قَالَ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ، ذُو الْجَلَالِ وَ الْاءِكْرَامِ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَالَ فِي دُبُرِ صَلَاةِ الْفَرِيضَةِ قَبْلَ أَنْ يَثْنِيَ رِجْلَيْهِ : أَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ، الْحَيُّ الْقَيُّومُ ذُو الْجَلَالِ وَ الْاءِكْرَامِ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، غَفَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ كَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ».

.

ص: 415

46 . باب در بيان ثواب كسى كه بگويد : ما شاء اللّه لا حَولَ و لا قوة الّا باللّه

47 . باب در ذكر ثواب كسى كه دعاى مذكور در اين باب را بخواند

46 . باب در بيان ثواب كسى كه بگويد : ما شاء اللّه لا حَولَ و لا قوة الّا باللّهمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق روايت كرده است كه فرمود :«چون كسى دعا كند و بعد از آنكه دعا كرد بگويد كه : ما شآءَ اللّهُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللّهِ ؛ «آن چه خواستِ خدا بود ، نيست گرديدنى و نه توانايى اى ، مگر به خدا» ، خداى _ تعالى _ بفرمايد كه : بنده من تن به مردن داد و امر خود را به من وا گذاشت و امر مرا گردن نهاد ، حاجتش را برآوريد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از جميل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«هر كه هفتاد مرتبه بگويد : ما شآءَ اللّهُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللّهِ ؛ «آن چه خواست خدا بود ، نيست گرديدنى و نه توانايى اى ، مگر به خدا» ، خدا هفتاد نوع از انواع بلا را از او بگرداند ، كه آسان ترين آنها خَنِق است» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! خنق چيست؟ فرمود : «(پيچيده يا ناخوش و) بيمار نمى شود به واسطه دمل ها و مانند آنكه بر عضو برآيد» (تا به سبب آن گلو گرفته شود و خفه شود؛ چه خنق _ به فتح خاء و كسر نون _ ، گلو گرفتن و خفه كردن باشد) .

47 . باب در ذكر ثواب كسى كه دعاى مذكور در اين باب را بخواندمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از عبدالصّمد ، از حسين بن محمد ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه بعد از نماز فريضه ،پيش از آنكه پاى هايش را بگرداند و تغيير دهد از حالتى كه در حال تشهّد بر آن بوده ، سه مرتبه بگويد كه : أَسْتَغْفِرُ اللّه َ الَّذى لا اِلهَ اِلّا هُوَ الحَّىُ الْقَيُّومُ ذُوالْجَلالِ وَالْاِكْرامِ وَ أَتُوبُاِلَيْهِ ؛ «طلب آمرزش مى كنم خدايى را كه نيست خدايى ، مگر او كه زنده است ، پاينده . خداوند بزرگوارى و نوازش ، و باز مى گردم به سوى او» ، خداى _ تعالى _ گناهان او را بيامرزد ، و هر چند كه مانند كف درياها باشد» .

.

ص: 416

48 _ بَابُ الْقَوْلِ عِنْدَ الْاءِصْبَاحِ وَ الْاءِمْسَاءِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ غَالِبِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْاصالِ» قَالَ :«هُوَ الدُّعَاءُ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِهَا ، وَ هِيَ سَاعَةُ إِجَابَةٍ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ إِبْلِيسَ _ عَلَيْهِ لَعَائِنُ اللّهِ _ يَبُثُّ جُنُودَ اللَّيْلِ مِنْ حَيْثُ تَغِيبُ الشَّمْسُ وَ تَطْلُعُ؛ فَأَكْثِرُوا ذِكْرَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي هَاتَيْنِ السَّاعَتَيْنِ ، وَ تَعَوَّذُوا بِاللّهِ مِنْ شَرِّ إِبْلِيسَ وَ جُنُودِهِ، وَ عَوِّذُوا صِغَارَكُمْ فِي تِلْكَ السَّاعَتَيْنِ، فَإِنَّهُمَا سَاعَتَا غَفْلَةٍ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ رَزِينٍ صَاحِبِ الْأَنْمَاطِ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ :«مَنْ قَالَ: اللّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ، وَ أُشْهِدُ مَلَائِكَتَكَ الْمُقَرَّبِينَ، وَ حَمَلَةَ عَرْشِكَ الْمُصْطَفَيْنَ أَنَّكَ أَنْتَ اللّهُ ، لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ، وَ أَنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ إِمَامِي وَ وَلِيِّي، وَ أَنَّ أَبَاهُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ فُلَاناً وَ فُلَاناً _ حَتّى يَنْتَهِيَ إِلَيْهِ _ أَئِمَّتِي وَ أَوْلِيَائِي، عَلى ذلِكَ أَحْيَا، وَ عَلَيْهِ أَمُوتُ، وَ عَلَيْهِ أُبْعَثُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَ أَبْرَأُ مِنْ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ ؛ فَإِنْ مَاتَ فِي لَيْلَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ».

.

ص: 417

48 . باب در بيان گفتار ، در نزد بامداد و شام

48 . باب در بيان گفتار ، در نزد بامداد و شامعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از على اسباط ، از غالب بن عبداللّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى _ تعالى _ : «وَظِلالُهُم بِالْغُدُوِّ وَالْاصالِ» (1) ، كه فرمود :«مراد از آن دعا است ، پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن ، و آن حاجت ، اجابت است» (2) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن فضّال ، از ابوجميله ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه شيطان لشكرهاى خود را پراكنده مى كند ، از اوّل وقتى كه آفتاب غروب مى كند و وقتى كه طلوع مى نمايد . پس در اين دو ساعت ، بسيار ذكر خداى _ تعالى _ بكنيد ، و از شرّ شيطان و لشكريانش به خدا پناه بريد ، و كودكان خود را در اين دو ساعت تعويذ نماييد ، كه اين ساعت ها ، ساعت هاى غفلت اند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى و على بن ابراهيم ، از پدرش ، هر دو ، از ابن ابى عمير ، از حسن بن عطيّه ، از رزين صاحب انماط ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده اند كه فرمود :«هر كه بگويد كه : اللّهُمَّ اِنّى أُشْهِدُكَ ... وَأَبْرَءُ مِنْ فُلانٍ وَفُلانٍ وَفُلانٍ ؛ «خداوندا! به درستى كه من گواه مى گردانم تو را و گواه مى گردانم فرشتگان تو را ، كه نزديك گردانيده شدگانند ، و بردارندگان عرش تو را ، كه برگزيده اند ، كه تو ، تويى خدا . نيست خدايى ، مگر تو و مهربان و بخشاينده ، و اينكه محمد بنده تو و فرستاده تو است ، و اينكه محمد ،پسر حسن ، پيشواى من و اختياردار من است ، و اينكه پدرش فرستاده خدا . رحمت فرستد خدا بر او و آل او و على و حسن و حسين و على ، پسر حسين و محمد ، پسر على و جعفر ، پسر محمد و موسى ، پسر جعفر و على ، پسر موسى و محمد ، پسر على و على ، پسر محمد و حسن ، پسر على و محمد ، پسر حسن ، پيشوايان من و اختيارداران من اند . بر اين زنده ام و بر آن مى ميرم و بر آن برانگيخته مى شوم در روز رستاخيز ، و بيزارم از فلانى و فلانى» ، پس اگر در آن شب بميرد ، داخل بهشت شود» (3) .

.


1- . رعد، 15.
2- . . و ترجمه ظاهر آيه اين است كه : «و نيز سجده مى كنند از براى خدا از روى فرمانبردارى و بى رغبتى ، سايه هاى اهل آسمان ها و زمين ، به تبعيّت اشخاص . در بامداد ، به سوى مغرب ، و مابين عصر و مغرب ، به سوى مشرق». (مترجم)
3- . آن چه مذكور شد ، بعضى صريح حديث است و بعضى به كنايه ادا شده ؛ زيرا كه ، در حديث ، بعد از «و رسولك» ، چنين است كه و«انّ فلان بن فلان امامى» ، و بعد از «والحسين و فلانا و فلانا حتّى ينتهى الَيه ائمّتى» ، و ضمير در اليه راجح است به سوى حضرت صاحب الزّمان _ صلوات اللّه و سلامه عليه _ ؛ و شايد كه ذكر آن حضرت در اوّل ، به اعتبار آن است كه آن حضرت بزرگتر فايده بخشى است از براى مؤمنان؛ زيرا كه او شفا است از براى خشم سينه هاى ايشان ، به واسطه غلبه بر دشمنان كافر ايشان ، و ذكرش در آخر ، به اعتبار مرتبه وجود او است و به جهت مبالغه در توسّل به آن حضرت عليه السلام . و آنكه تصريح به نام نامى و اسم گرامى آن حضرت را تجويز نمى كند ، به جاى محمد ، در هر دو جا الحجّه مى گويد ، وليكن اظهر جواز آن است ، چنان كه در رساله عليحده بيان آن كرده ام . (مترجم)

ص: 418

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَجَّالِ وَ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الشَّعِيرِيِّ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ كَلْثَمَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، أَوْ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليهماالسلام ، قَالَ :«تَقُولُ إِذَا أَصْبَحْتَ: أَصْبَحْتُ بِاللّهِ مُؤْمِناً عَلى دِينِ مُحَمَّدٍ وَ سُنَّتِهِ، وَ دِينِ عَلِيٍّ وَ سُنَّتِهِ ، وَ دِينِ الْأَوْصِيَاءِ وَ سُنَّتِهِمْ، آمَنْتُ بِسِرِّهِمْ وَ عَلَانِيَتِهِمْ، وَ شَاهِدِهِمْ وَ غَائِبِهِمْ، وَ أَعُوذُ بِاللّهِ مِمَّا اسْتَعَاذَ مِنْهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ عَلِيٌّ عليه السلام وَ الْأَوْصِيَاءُ عليهم السلام ، وَ أَرْغَبُ إِلَى اللّهِ فِيمَا رَغِبُوا إِلَيْهِ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُثْمَانَ الْخَرَّازِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمَا _ كَانَ إِذَا أَصْبَحَ قَالَ: أَبْتَدِئُ يَوْمِي هذَا بَيْنَ يَدَيْ نِسْيَانِي وَ عَجَلَتِي بِسْمِ اللّهِ وَ مَا شَاءَ اللّهُ ؛ فَإِذَا فَعَلَ ذلِكَ الْعَبْدُ، أَجْزَأَهُ مِمَّا نَسِيَ فِي يَوْمِهِ».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ شِهَابٍ وَ سُلَيْمٍ الْفَرَّاءِ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَالَ هذَا حِينَ يُمْسِي، حُفَّ بِجَنَاحٍ مِنْ أَجْنِحَةِ جَبْرَئِيلَ عليه السلام حَتّى يُصْبِحَ: أَسْتَوْدِعُ اللّهَ الْعَلِيَّ الْأَعْلَى الْجَلِيلَ الْعَظِيمَ نَفْسِي، وَ مَنْ يَعْنِينِي أَمْرُهُ؛ أَسْتَوْدِعُ اللّهَ نَفْسِيَ الْمَرْهُوبَ الْمَخُوفَ، الْمُتَضَعْضِعَ لِعَظَمَتِهِ كُلُّ شَيْءٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ».

.

ص: 419

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حجّال و بكر بن محمد ، از ابواسحاق شعيرى ، از بريد بن كلثمه ، از امام جعفر صادق عليه السلام يا امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود :«چون صبح كنى ، مى گويى : أَصْبَحْتُ بِاللّهِ مؤْمِنا ... وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللّهِ ؛ صبح كرده ام به خدا ، گرونده بر كيش محمد و روش او و كيش على و روش او و كيش وصىّ ها و روش ايشان . گرويده ام به نهان ايشان و آشكار ايشان و حاضر ايشان و پنهان ايشان ، و پناه مى برم به خدا از آن چه پناه جسته اند از آن فرستاده خدا . صلوات فرست خدا بر او و فرزندانش و على و وصىّ ها ، و رغبت دارم به سوى خدا در آن چه رغبت كرده اند به سوى او ، و نيست نيرومندى و نه توانايى ، مگر به خدا» .

از او ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از ابوايّوب ابراهيم بن عثمان خزّاز ، از محمد بن مسلم مروى است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«حضرت على بن الحسين عليه السلام چون صبح مى كرد ، مى فرمود : أَبْتَدِئُ يَوْمى هذا بَيْنَ يَدَىْ نِسْيانى وَعَجَلَتى بِسْمِ اللّهِ وَما شآءَ اللّهُ ؛ «آغاز مى كنم در همين ميان دو دست و پيش روى فراموشى من ، و شتاب من به نام خدا و به آن چه خواست خدا بود» .و چون بنده اين را به جا آورد ، او را كفايت كند از آن چه در آن روز فراموش نمايد» .

از او ، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، هر دو مروى است از ابن ابى عمير ، از عمر بن شهاب و سليم فرّاء ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه در هنگامى كه شام مى كند ، سه مرتبه اين دعا را بخواند ، به بالى از بال هاى جبرئيل عليه السلام پيچيده شود ، تا داخل صبح گردد : أَسْتَوْدِعُ اللّهَ الْعَلَىَّ ... الْمُتَضَعْضِعَ لِعَظَمَتِهِ كُلُّ شَيْئٍ ؛ به امانت مى سپارم به خداى برتر بزرگوار بزرگ خودم را ، و هر كه را كه خواهد مرا كار او . به امانت مى سپارم به خدا خودم را ، آنكه از او لرزيده و ترسيده شده ، كه خوار شونده است به جهت بزرگى او هر چيزى» .

.

ص: 420

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ وَ غَالِبِ بْنِ عُثْمَانَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا أَمْسَيْتَ، قُلِ : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ عِنْدَ إِقْبَالِ لَيْلِكَ، وَ إِدْبَارِ نَهَارِكَ، وَ حُضُورِ صَلَوَاتِكَ، وَ أَصْوَاتِ دُعَاتِكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ادْعُ بِمَا أَحْبَبْتَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ يَوْمٍ يَأْتِي عَلَى ابْنِ آدَمَ إِلَا قَالَ لَهُ ذلِكَ الْيَوْمُ: يَا ابْنَ آدَمَ ، أَنَا يَوْمٌ جَدِيدٌ، وَ أَنَا عَلَيْكَ شَهِيدٌ، فَقُلْ فِيَّ خَيْراً، وَ اعْمَلْ فِيَّ خَيْراً ؛ أَشْهَدْ لَكَ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ فَإِنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَهَا أَبَداً». قَالَ : «وَ كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام إِذَا أَمْسى يَقُولُ: مَرْحَباً بِاللَّيْلِ الْجَدِيدِ، وَ الْكَاتِبِ الشَّهِيدِ اكْتُبَا عَلَى اسْمِ اللّهِ ؛ ثُمَّ يَذْكُرُ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ شِهَابِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِذَا تَغَيَّرَتِ الشَّمْسُ فَاذْكُرِ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ إِنْ كُنْتَ مَعَ قَوْمٍ يَشْغَلُونَكَ فَقُمْ وَ ادْعُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ شَرِيفِ بْنِ سَابِقٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«ثَلَاثٌ تَنَاسَخَهَا الْأَنْبِيَاءُ مِنْ آدَمَ عليه السلام حَتّى وَصَلْنَ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كَانَ إِذَا أَصْبَحَ يَقُولُ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي، وَ يَقِيناً حَتّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَا يُصِيبُنِي إِلَا مَا كَتَبْتَ لِي، وَ رَضِّنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي». وَ رَوَاهُ بَعْضُ أَصْحَابِنَا، وَ زَادَ فِيهِ : «حَتّى لَا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ، وَ لَا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ ، بِرَحْمَتِكَ أَسْتَغِيثُ، أَصْلِحْ لِي شَأْنِي كُلَّهُ، وَ لَا تَكِلْنِي إِلى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ».

.

ص: 421

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد و ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از حجّال ، از على بن عقبه و غالب بن عثمان ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود :«چون شام كنى ، مى گويى : اَللّهُمَّ اِنىّ أَسْئَلُكَ عِنْدَ اِقْبالِ لَيْلِكَ وَاِدْبارِ نَهارِكَ وَحُضُورِ صَلَواتِكَ وَأَصْواتِ دُعآئِكَ أَنْ تُصَلِىَّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ ؛ «خداوندا! به درستى كه من درمى خواهم از تو ، در نزد رو آوردن شب تو ، و پشت كردن روز تو ، و حاضر شدن نمازهاى تو ، و آوازهاى خواندن تو ، كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد» ، و دعا كن به آن چه دوست دارى و خواسته باشى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هيچ روزى نيست كه بر فرزند آدم بيايد ، مگر آنكه همان روز به او مى گويد كه : اى فرزند آدم! من روزى تازه ام و من بر تو گواهم ، پس در من خوب بگو و در من خوبى بكن ، تا در روز قيامت به آن از برايت گواهى دهم ، پس به درستى كه تو بعد از اين هرگز مرا نخواهى ديد» . و فرمود كه : «على عليه السلام چون شام مى كرد ، مى فرمود : مَرْحَبا بِاللَّيْلِ الْجَديدِ وَ الْكاتِبِ الشَّهيدِ اُكْتُبا عَلَى اسْمِ اللّهِ تَعالى ؛ «مرحبا به شب تازه! و خوش آمد و مرحبا به نويسنده گواه! بنويسيد بر نام خدا كه والاست» ، بعد از آن ، خداى _ تعالى _ را ذكر مى نمود و مشغول ياد آن جناب _ تعالى _ بود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از عبداللّه بن بكير ، از شهاب بن عبد ربّه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«چون آفتاب متغيّر شود و رنگش بگردد ، خداى عز و جل را ذكر كنيد ، و اگر با گروهى باشى كه تو را مشغول كنند ، برخيز و دعا كن» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از شريف بن سابق ، از فضل بن ابى قرّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«سه چيز است كه پيغمبران از يكديگر فرا گرفته و از همديگر ميراث برده اند از آدم ، تا آنكه آنها به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده . چون صبح مى كرد ، مى فرمود : اَللّهُمَّ اِنّى أَسْئَلُكَ ايمانا تُباشِرُ بِهِ قَلْبى وَيَقينا حَتّى أَعْلَمَ أنَّهُ لا يُصيبُنى اِلّا ما كَتَبْتَ لى وَرِضىً بِما قَسَمْتَ لى ؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم از تو ايمانى را كه برسانى آن را به دل من ، و يقينى ، تا آنكه بدانم در نمى رسد به من ، مگر آن چه نوشته اى از برايم ، و خشنودى به آن چه بخشش كرده اى از برايم» (1) . و بعضى از اصحاب ما اين را روايت كرده و در آن افزوده كه : «حَتّى لا أُحِبُّ ... وَصَلَّىَ اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِهِ ؛ تا آنكه دوست ندارم شتابانيدن آن چه را كه پس افكنده اى ، و نه پس انداختن آن چه را كه شتابانيده اى . اى زنده! اى پاينده! به مهربانى تو فرياد مى خواهم . به صلاح آوربرايم كار و حال مرا ، همه آن را ، و مگذار مرا به سوى خودم يك چشم به هم زدن ، هرگز ، و صلوات فرست اى خدا! بر محمد و آل او» .

.


1- . و در بعضى از نسخ ، به جاى رضى ، رَضِّنى واقع است؛ يعنى خشنود گردان مرا . (مترجم)

ص: 422

وَ رُوِيَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَصْبَحْنَا وَ الْمُلْكُ لَهُ، وَ أَصْبَحْتُ عَبْدَكَ وَ ابْنَ عَبْدِكَ وَ ابْنَ أَمَتِكَ فِي قَبْضَتِكَ ، اللّهُمَّ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ رِزْقاً مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَيْثُ لَا أَحْتَسِبُ ، وَ احْفَظْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَفِظُ وَ مِنْ حَيْثُ لَا أَحْتَفِظُ، اللّهُمَّ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ، وَ لَا تَجْعَلْ لِي حَاجَةً إِلى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ، اللّهُمَّ أَلْبِسْنِي الْعَافِيَةَ، وَ ارْزُقْنِي عَلَيْهَا الشُّكْرَ، يَا وَاحِدُ، يَا أَحَدُ، يَا صَمَدُ، يَا أَللّهُ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، يَا أَللّهُ، يَا رَحْمَانُ، يَا رَحِيمُ، يَا مَالِكَ الْمُلْكِ وَ رَبَّ الْأَرْبَابِ وَ سَيِّدَ السَّادَاتِ، وَ يَا أَللّهُ، يَا لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ، اشْفِنِي بِشِفَائِكَ مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْمٍ؛ فَإِنِّي عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ أَتَقَلَّبُ فِي قَبْضَتِكَ».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، رَفَعَهُ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ :«اللّهُمَّ إِنِّي وَ هذَا النَّهَارَ خَلْقَانِ مِنْ خَلْقِكَ؛ اللّهُمَّ لَا تَبْتَلِنِي بِهِ، وَ لَا تَبْتَلِهِ بِي؛ اللّهُمَّ وَ لَا تُرِهِ مِنِّي جُرْأَةً عَلى مَعَاصِيكَ، وَ لَا رُكُوباً لِمَحَارِمِكَ؛ اللّهُمَّ اصْرِفْ عَنِّيَ الْأَزْلَ وَ اللَأْوَاءَ وَ الْبَلْوى ، وَ سُوءَ الْقَضَاءِ ، وَ شَمَاتَةَ الْأَعْدَاءِ ، وَ مَنْظَرَ السَّوْءِ فِي نَفْسِي وَ مَالِي». قَالَ : «وَ مَا مِنْ عَبْدٍ يَقُولُ حِينَ يُمْسِي وَ يُصْبِحُ : رَضِيتُ بِاللّهِ رَبّاً، وَ بِالْاءِسْلَامِ دِيناً، وَ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله نَبِيّاً، وَ بِالْقُرْآنِ بَلَاغاً، وَ بِعَلِيٍّ إِمَاماً ثَلَاثاً ، إِلَا كَانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ الْعَزِيزِ الْجَبَّارِ أَنْ يُرْضِيَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». قَالَ : وَ كَانَ يَقُولُ عليه السلام إِذَا أَمْسى : «أَصْبَحْنَا لِلّهِ شَاكِرِينَ، وَ أَمْسَيْنَا لِلّهِ حَامِدِينَ، فَلَكَ الْحَمْدُ كَمَا أَمْسَيْنَا لَكَ مُسْلِمِينَ سَالِمِينَ». قَالَ: وَ إِذَا أَصْبَحَ، قَالَ: «أَمْسَيْنَا لِلّهِ شَاكِرِينَ، وَ أَصْبَحْنَا لِلّهِ حَامِدِينَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ كَمَا أَصْبَحْنَا لَكَ مُسْلِمِينَ سَالِمِينَ».

.

ص: 423

و از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است كه :«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى أَصْبَحْنا ... أَتَقَلَّبُ فى قَبْضَتِكَ ؛ ستايش مر خدايى راست كه صبح كرده ايم و مملكت پادشاهى او راست ، و صبح كرده ام بنده تو و پسر بنده تو و پسر كنيز تو ، كه در مشت توام . خداوندا! روزى كن مرا از فضل خود روزى اى را ، از جايى كه مى پندارم و از جايى كه نمى پندارم ، و نگهدارى كن مرا ، از جايى كه نگهدارى مى كنم و از جايى كه نگهدارى نمى كنم . خداوندا! روزى كن مرا از فضل خود ، و مگردان از برايم حاجتى را به سوى يكى از آفريده ات . خداوندا! در پوشان به من عافيت را ، و روزى كن به من بر آن سپاسگزارى را . اى يكتا! اى يگانه! اى پناه نيازمندان! كه نزاد و زاده نشد و نبود او را همتا هيچ كس . اى خدا! اى مهربان! اى بخشاينده! اى مالك پادشاهى و پروردگار پرورندگان و آقاى آقايان و اى خدا! نيست خدايى ، مگر تو . شفا ده مرا به شفاى خود از هر درد و بيمارى . به درستى كه من بنده تو و پسر بنده توام ، كه مى گردم در قبضه تو» .

از او ، از محمد بن على مروى است كه آن را مرفوع ساخته به سوى اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمود :«اللّهُمَّ اِنّى وَهذا النَّهارَ خَلْقانِ ... وَمَنْظَرَ السُّوءِ فى نَفْسى وَمالى ؛ خداوندا! به درستى كه من و اين روز ، دو آفريده ايم از آفريده تو . خداوندا! ميازما مرا به آن و ميازما آن را به من . خداوندا! و منما به آن از من دليرى را بر گناهان تو ، و نه سوار شدن و مرتكب شدن بر محرمات تو . خداوندا! بگردان از من تنگى و سختى و زحمت و بلا ، و بدى قضا و قدر ، و شماتت و شادى دشمنان ، و نگريستن بد را در خودم و مالم» . و فرمود كه : «هيچ بنده اى نيست كه در هنگامى كه صبح و شام مى كند ، سه مرتبه بگويد كه : رَضيتُ بِاللّهِ رَبّا وَبِالْاِسْلامِ دينا وَبِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ نَبِيّا وَبالْقُرْانِ بَلاغا وَبِعَلِّىٍ اِماما ؛ «خشنود شدم به خدا ، از روى پروردگارى و به اسلام ، از روى كيش و به محمد ، صلوات فرستد خدا بر او و آلش ، از روى پيغمبرى و به قرآن ، از روى رسانيدن و به على ، در حالتى كه امام من باشد» ، مگر آنكه بر خداى عزيز جبّار واجب و سزاوار است كه در روز قيامت او را خشنود گرداند» . و فرمود كه : آن حضرت عليه السلام چون شام مى كرد ، مى فرمود كه : «أَصْبحْنا لِلّهِ شاكِرينَ وَأَمسَيْنا لِلّهِ حامِدينَ فَلَكَ الْحَمْدُ كَما أَمْسَيْنا لَكَ مُسْلِمينَ سالِمينَ : صبح كرده ايم خدا را ستايش گران ، و شام كرده ايم خدا را ستايندگان . پس تو را است ستايش ، چنان كه شام كرده ايم از برايت مسلمانان سالمان» . و چون صبح مى كرد ، مى فرمود كه : «أَمْسَيْنا لِلّهِ شاكِرينَ وَأَصَبَحْنا لِلّهِ حامِدينَ فَلَكَ الْحَمْدُ كَما أَصْبَحْنا لَكَ مُسْلِمينَ سالِمينَ : شام كرده ايم خدا را شكركنندگان ، و صبح كرده ايم خدا را ستايندگان . پس تو را است حمد ، چنان كه صبح كرده ايم از برايت مسلمانان سالمان» .

.

ص: 424

عَنْهُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَبِي عليه السلام يَقُولُ إِذَا أَصْبَحَ: بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ إِلَى اللّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ اللّهُمَّ إِلَيْكَ أَسْلَمْتُ نَفْسِي، وَ إِلَيْكَ فَوَّضْتُ أَمْرِي، وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ؛ اللّهُمَّ احْفَظْنِي بِحِفْظِ الْاءِيمَانِ مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ، وَ مِنْ خَلْفِي، وَ عَنْ يَمِينِي، وَ عَنْ شِمَالِي، وَ مِنْ فَوْقِي ، وَ مِنْ تَحْتِي، وَ مِنْ قِبَلِي، لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ ، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ، نَسْأَلُكَ الْعَفْوَ وَ الْعَافِيَةَ مِنْ كُلِّ سُوءٍ وَ شَرٍّ فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَ مِنْ ضَغْطَةِ الْقَبْرِ، وَ مِنْ ضِيقِ الْقَبْرِ، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ سَطَوَاتِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ؛ اللّهُمَّ رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ، وَ رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرَامِ، وَ رَبَّ الْحِلِّ وَ الْحَرَامِ ، أَبْلِغْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ عَنِّي السَّلَامَ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِدِرْعِكَ الْحَصِينَةِ، وَ أَعُوذُ بِجَمْعِكَ أَنْ تُمِيتَنِي غَرَقاً، أَوْ حَرَقاً، أَوْ شَرَقاً، أَوْ قَوَداً، أَوْ صَبْراً، أَوْ مَسَمّاً، أَوْ تَرَدِّياً فِي بِئْرٍ، أَوْ أَكِيلَ السَّبُعِ، أَوْ مَوْتَ الْفَجْأَةِ، أَوْ بِشَيْءٍ مِنْ مِيتَاتِ السَّوْءِ، وَ لكِنْ أَمِتْنِي عَلى فِرَاشِي فِي طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ صلى الله عليه و آله مُصِيباً لِلْحَقِّ غَيْرَ مُخْطِئٍ، أَوْ فِي الصَّفِّ الَّذِي نَعَتَّهُمْ فِي كِتَابِكَ كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ، أُعِيذُ نَفْسِي وَ وُلْدِي وَ مَا رَزَقَنِي رَبِّي بِقُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ حَتّى يَخْتِمَ السُّورَةَ، وَ أُعِيذُ نَفْسِي وَ وُلْدِي وَ مَا رَزَقَنِي رَبِّي بِقُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ حَتّى يَخْتِمَ السُّورَةَ، وَ يَقُولُ: الْحَمْدُ لِلّهِ عَدَدَ مَا خَلَقَ اللّهُ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ مِثْلَ مَا خَلَقَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ مِلْ ءَ مَا خَلَقَ اللّهُ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ زِنَةَ عَرْشِهِ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رِضَا نَفْسِهِ، وَ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ، وَ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ، سُبْحَانَ اللّهِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ مَا بَيْنَهُمَا، وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ دَرَكِ الشَّقَاءِ، وَ مِنْ شَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفَقْرِ وَ الْوَقْرِ، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ ، وَ يُصَلِّي عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَشْرَ مَرَّاتٍ».

.

ص: 425

از او ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه ، از ابوبصير ، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه فرمود :«پدرم عليه السلام چون صبح مى كرد ، مى فرمود : بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ ... مِنَ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ ؛ به نام خدا و بخدا و بسوى خدا و در راه خدا و بر ملّت رسول خدا صلوات بفرست بر او و آل او . خداوندا بسوى تو تسليم كردم خودم را و بسوى تا بازگذاشتم كارم را و بر تو توكل كردم . اى پروردگار جهانيان خداوندا نگاه دار مرا بنگاه داشتن ايمان از پيش روى من و از پشت سر من و از جانب راست من و از جانب چپ من و از زبر من و از طرف زير من و از جانب من ، نيست خدايى مگر تو . نيست هيچ ترديدى و نه توانايى مگر بخدا ، سؤال مى كنم از تو عفو و عافيت از هر ناخوشى و بلاى در دنيا و آخرت . خداوندا بدرستى كه پناه مى برم به تو از عذاب قبر و پناه مى برم به تو از سطوت هاى تو در شب و روز . خداوندا! اى پروردگار مشعر الحرام و پروردگار شهر حرام و پروردگار حلّ و احرام! برسان به پيغمبرت ، محمد و آل محمد ، از جانب من سلام را . خداوندا! به درستى كه من پناه ببرم به زره تو كه استوار است ، و پناه مى برم به جمع تو ، از آنكه بميرانى مرا از روى غرق ، يا سوختن ، يا گلو گرفتن ، يا قصاص ، يا حبس ، يا زهر داده شدن ، يا هلاك شدن در چاه ، يا خورده شده درنده ، يا مردن ناگهانى ، يا به چيزى از انواع مردن هاى بد ، وليكن بميران مرا بر فراش خودم ، در فرمانبردارى تو و فرمانبردارى رسول تو ، صلوات فرستد خدا بر او و آل او ، در حالتى كه يابنده حق باشم و خطاكننده نباشم ، يا در آن صفى كه وصف كردى ايشان را در كتاب خود ، كه گويى ايشان بنيادى هستند مرصوص [واستوار] . پناه مى دهم خودم را و فرزندانم و آن چه روزى كرده مرا پروردگارم ، به اين گفتار كه بگو : پناه مى برم به پروردگار از بدى آن چه آفريده ، و از بدى هر شبِ درآينده ، چون درآيد ، و از بدى درندگان در كوه ها ، و از بدى حسدبرنده ، چون حسد برد ، و پناه مى دهم خودم را و فرزندانم و آن چه روزى كرده مرا پروردگارم ، به اين گفتار كه بگو : پناه مى برم به پروردگار مردم ، پادشاه مردم ، خداى مردم ، از بدى وسواس كننده باز پس رونده ، كه وسواس مى كند در سينه هاى مردم از جن و انس» . و مى فرمود كه : «اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَدَدَ ما خَلَقَ اَللّهُ ... فِى الْاَهْلِ وَالْمالِ وَالْوَلَدِ : «ستايش از براى خدا به شماره آن چه آفريد خدا ، و ستايش از براى خدا مانند آن چه آفريد خدا ، و ستايش از براى خدا به پُرى آن چه آفريد خدا ، و ستايش از براى خدا به عدد و كثرت كلماتش ، و ستايش از براى خدا به وزن عرش او ، و ستايش از براى خدا به اندازه خشنودى او . نيست خدايى ، مگر خدا كه بردبار و صابر است ، و نيست خدا ، مگر خدا كه بلندمرتبه و بزرگ است . منزّه مى شمارم خداوند كه پروردگار آسمان ها و زمين ها است ، و آن چه ميان اين دو است ، و پروردگار عرش بزرگ . خداوندا! به درستى كه من پناه مى برم به تو ، از دريافتن بدبختى و از شماتت دشمنان ، و پناه مى برم به تو ، از درويشى و سنگينى ، وپناه مى برم به تو ، از بدى نگريستن در اهل و مال و فرزند» ، و ده مرتبه بر محمد و آل محمد صلوات مى فرستاد» .

.

ص: 426

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ عَبْدٍ يَقُولُ إِذَا أَصْبَحَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ : اللّهُ أَكْبَرُ، اللّهُ أَكْبَرُ كَبِيراً، وَ سُبْحَانَ اللّهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ كَثِيراً لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ إِلَا ابْتَدَرَهُنَّ مَلَكٌ، وَ جَعَلَهُنَّ فِي جَوْفِ جَنَاحِهِ، وَ صَعِدَ بِهِنَّ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا، فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ: مَا مَعَكَ؟ فَيَقُولُ: مَعِي كَلِمَاتٌ قَالَهُنَّ رَجُلٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ هِيَ كَذَا وَ كَذَا، فَيَقُولُونَ: رَحِمَ اللّهُ مَنْ قَالَ هؤُلَاءِ الْكَلِمَاتِ وَ غَفَرَ لَهُ » . قَالَ : «وَ كُلَّمَا مَرَّ بِسَمَاءٍ، قَالَ لِأَهْلِهَا مِثْلَ ذلِكَ، فَيَقُولُونَ: رَحِمَ اللّهُ مَنْ قَالَ هؤُلَاءِ الْكَلِمَاتِ وَ غَفَرَ لَهُ ، حَتّى يَنْتَهِيَ بِهِنَّ إِلى حَمَلَةِ الْعَرْشِ، فَيَقُولُ لَهُمْ: إِنَّ مَعِي كَلِمَاتٍ تَكَلَّمَ بِهِنَّ رَجُلٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ هِيَ كَذَا وَ كَذَا، فَيَقُولُونَ: رَحِمَ اللّهُ هذَا الْعَبْدَ وَ غَفَرَ لَهُ، انْطَلِقْ بِهِنَّ إِلى حَفَظَةِ كُنُوزِ مَقَالَةِ الْمُؤْمِنِينَ؛ فَإِنَّ هؤُلَاءِ كَلِمَاتُ الْكُنُوزِ حَتّى تَكْتُبَهُنَّ فِي دِيوَانِ الْكُنُوزِ».

.

ص: 427

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و احمد بن محمد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، هر دو از حسن بن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از ابوحمزه ثمالى ، از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«هيچ بنده اى نيست كه چون صبح كند ، پيش از طلوع آفتاب ، بگويد : اَللّهُ أَكْبَرُ اَللّهُ أَكْبَرُ كَبيرا سُبْحانَ اللّهِ بُكْرَةً وَأَصيلاً وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ كَثيرا لا شَريكَ لَهُ وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِهِ ؛ «خدا بزرگ تر است . خدا بزرگ تر است ، در حالتى كه پاك و منزّه مى شمارم خدا را در بامداد و شبانگاه ، و ستايش از براى خدا است [كه ]پروردگار عالميان است ، ستايش بسيار . نيست شريكى از برايش . صلوات فرستد خدا بر محمد و آل او» ، مگر آنكه فرشته اى به سوى اين كلمات مبادرت كند ، و اينها را در اندرانِ بال خود قرار دهد ، و با اينها به سوى آسمان دنيا بالا رود ، پس فرشتگان به او بگويند كه : با تو چيست؟ در جواب گويد كه : با من سخنانى چند است كه مردى از مؤمنان آنها را گفته و آنها چنين و چنين است . فرشتگان مى گويند كه : خدا رحمت كند كسى را كه اين سخنان را گفته و او را بيامرزد!» . حضرت فرمود : «و در هر زمان كه به آسمانى بگذرد ، مثل اين را به اهلش بگويد و ايشان مى گويند كه : خدا رحمت كند كسى را كه اين سخنان را گفته و او را بيامرزد! تا آنكه با اين سخنان به سوى حاملان عرش منتهى شود و به ايشان بگويد كه : با من سخنانى چند است كه مردى از مؤمنان به آنها تكلّم نموده و آنها چنين و چنين است . پس مى گويند كه : خدا اين بنده را رحمت كند و او را بيامرزد! اينها را ببر به سوى حافظان گنج هاى گفتار مؤمنان . پس به درستى كه اينها سخنان گنج هايند ، تا آنكه اينها را در ديوان گنج ها بنويسند» .

.

ص: 428

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا أَصْبَحْتَ، فَقُلْ: اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقْتَ وَ ذَرَأْتَ وَ بَرَأْتَ فِي بِلَادِكَ وَ عِبَادِكَ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَلَالِكَ وَ جَمَالِكَ وَ حِلْمِكَ وَ كَرَمِكَ كَذَا وَ كَذَا».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ يَقُولُ إِذَا أَصْبَحَ: سُبْحَانَ اللّهِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ _ ثَلَاثاً _ ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ زَوَالِ نِعْمَتِكَ، وَ مِنْ تَحْوِيلِ عَافِيَتِكَ، وَ مِنْ فَجْأَةِ نَقِمَتِكَ، وَ مِنْ دَرَكِ الشَّقَاءِ، وَ مِنْ شَرِّ مَا سَبَقَ فِي اللَّيْلِ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعِزَّةِ مُلْكِكَ وَ شِدَّةِ قُوَّتِكَ وَ بِعَظِيمِ سُلْطَانِكَ وَ بِقُدْرَتِكَ عَلى خَلْقِكَ ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ كَامِلٍ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :« «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ» عِنْدَ الْمَسَاءِ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ ، وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ، وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ». قَالَ : قُلْتُ: بِيَدِهِ الْخَيْرُ؟ قَالَ : «إِنَّ بِيَدِهِ الْخَيْرَ، وَ لكِنْ قُلْ كَمَا أَقُولُ لَكَ عَشْرَ مَرَّاتٍ؛ وَ أَعُوذُ بِاللّهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ حِينَ تَطْلُعُ الشَّمْسُ وَ حِينَ تَغْرُبُ عَشْرَ مَرَّاتٍ».

.

ص: 429

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد بن سماعه ، از جماعتى از اصحاب خويش ، از ابان بن عثمان ، از عيسى بن عبداللّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون صبح كنى ، بگو كه : اللّهُمَّ اِنّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ ما خَلَقْتَ وَذَرَأْتَ وَبَرَأْتَ فى بِلادِكَ وِعِبادِكَ اَللّهُمَّ اِنّى أَسْئَلُكَ بِجَلالِكَ وَجَمالِكَ وَحِلْمِكَ وَكَرَمِكَ كَذا و كَذا؛ خداوندا! به درستى كه من پناه مى برم به تو از بدى آن چه اظهار نموده اى و آفريده اى و صورت داده اى در شهرهاى خود و بندگان خود . خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به بزرگوارى تو و زينت تو و بردبارى تو و كرم تو ، چنين و چنين را» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از عبداللّه بن ميمون ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه :«على عليه السلام چون صبح مى كرد ، سه مرتبه مى فرمود كه : سُبْحانَ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ سُبْحانَ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ سُبْحانَ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ؛ «پاك و منزّه است پادشاه به غايت پاكيزه . پاك و منزّه است پادشاه به غايت پاكيزه . پاك و منزّه است پادشاه به غايت پاكيزه» ، و مى فرمود كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ ... وِبِقُدْرَتِكَ عَلى خَلْقِكَ؛ «خداوندا! به درستى كه من پناه مى برم به تو از برطرف شدن نعمت تو ، و از گردانيدن عافيت تو ، و از ناگهانى سزا و عقوبت تو ، و از دريافتن بدبختى ، و از بدى آن چه پيشى گرفته در شب . خداوندا! به درستى كه سؤال مى كنم تو را به عزّت پادشاهى تو ، و سختى توانايى تو ، و به بزرگ سلطنت تو ، و به توانايى تو بر آفريدگان خود» ، بعد از آن ، حاجت خود را بخواه» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از حسين بن مختار ، از علا بن كامل روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه در نزد شام مى فرمود :«وَاذْكُرْ رَبَّكَ فى نَفْسِكَ تَضَرُّعا وَخيفَةً ودَوْنَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ؛ و ياد كن پروردگار خود را در دل خود از روى زارى و ترس ، و بدون آشكارِ از گفتار» . و نيز آن حضرت مى فرمود : «لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ... وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ نيست خدايى ، مگر خدا ، در حالتى كه تنها است . نيست شريكى از براى او ، و او را است پادشاهى و او را است ستايش . زنده مى گرداند و مى ميراند و مى ميراند و زنده مى گرداند ، و او زنده اى است كه نمى ميرد ، و او بر هر چيزى توانا است» . راوى مى گويد كه : عرض كردم كه : «بِيَدِهِ الْخَيْرُ» فرمود : «به درستى كه خير و خوبى در دست او است ، وليكن چنان كه من مى گويم ، بگو . ده مرتبه بگو : أَعُوذُ بِاللّهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ؛ «پناه مى برم به خداى شنواى دانا» ، در هنگامى كه آفتاب طلوع مى كند ، و ده مرتبه در هنگامى كه غروب مى كند .

.

ص: 430

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«يَقُولُ بَعْدَ الصُّبْحِ: الْحَمْدُ لِرَبِّ الصَّبَاحِ، الْحَمْدُ لِفَالِقِ الْاءِصْبَاحِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ؛ اللّهُمَّ افْتَحْ لِي بَابَ الْأَمْرِ الَّذِي فِيهِ الْيُسْرُ وَ الْعَافِيَةُ؛ اللّهُمَّ هَيِّئْ لِي سَبِيلَهُ وَ بَصِّرْنِي مَخْرَجَهُ؛ اللّهُمَّ إِنْ كُنْتَ قَضَيْتَ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ عَلَيَّ مَقْدُرَةً بِالشَّرِّ، فَخُذْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ، وَ مِنْ خَلْفِهِ، وَ عَنْ يَمِينِهِ، وَ عَنْ شِمَالِهِ، وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ، وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ، وَ اكْفِنِيهِ بِمَا شِئْتَ، وَ مِنْ حَيْثُ شِئْتَ، وَ كَيْفَ شِئْتَ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ السَّرَّاجِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَالَ إِذَا أَصْبَحَ: اللّهُمَّ إِنِّي أَصْبَحْتُ فِي ذِمَّتِكَ وَ جِوَارِكَ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَ دِينِي وَ نَفْسِي وَ دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي، وَ أَعُوذُ بِكَ يَا عَظِيمُ، مِنْ شَرِّ خَلْقِكَ جَمِيعاً، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا يُبْلِسُ بِهِ إِبْلِيسُ وَ جُنُودُهُ إِذَا قَالَ هذَا الْكَلَامَ، لَمْ يَضُرَّهُ يَوْمَهُ ذلِكَ شَيْءٌ؛ وَ إِذَا أَمْسى فَقَالَهُ ، لَمْ يَضُرَّهُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ شَيْءٌ إِنْ شَاءَ اللّهُ تَعَالى».

.

ص: 431

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از حريز ، از زراره ، از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بعد از صبح ، سه مرتبه مى گويى : اَلْحَمْدُ لِرَبِّ الصَّباحِ اَلْحَمْدُ لِفالِقِ الْاِصْباحِ؛ «سپاس و ستايش از براى شكافنده عمود صبح است و تاريكى شب ز ظلمت» (يعنى آن جناب ، بَرنده تاريكى شب و آورنده روشنايى روز است) ، و مى گويى : اَللّهُمَّ افْتَحْ لى ... وَمِنْ حَيْثُ شِئْتَ وَكَيْفَ شِئْتَ؛ خداوندا! بگشا از برايم درِ كارى را كه در آن آسانى است از عافيت . خداوندا! خوار گردان از برايم راه آن را ، و بينا گردان مرا بيرون رفتن گاه آن را . خداوندا! اگر چنان باشد كه حكم كرده اى از براى يكى از آفريدگانت بر من ، توانايى را به بدى ، پس فرا بگير او را از پيش روى او و از پشت سر او و از طرف راست او و از جانب چپ او و از زير پاهاى او و از زير سر او ، و كفايت كن از من او را به آن چه خواهى و از آن چه خواهى و چنان كه خواهى» .

ابوعلى اشعرىّ ، از محمد بن عبدالجبّار ، از محمد بن اسماعيل ، از ابواسماعيل سرّاج ، از حسين بن مختار ، از مردى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه چون صبح كند ، بگويد كه : اَللّهُمَّ اِنّى أَصْبَحْتُ ... اِبْليسُ وَجُنُودُهُ؛ «خداوندا! به درستى كه من صبح كرده ام در تو و پناه تو . خداوندا! به درستى كه من به امانت مى سپارم به تو ، دين خود و جان خود و دنياى خود و آخرت خود و مال خود را ، و پناه مى برم به تو اى بزرگ! از بدى آفريدگان تو همه ، و پناه مى برم به تو از بدى آن چه خاموش و متحيّر شوند به آن ، شيطان و لشكرهاى او» (مانند خاموشى آن كه منقطع باشد از حجّت) ، و چون شام كند و اين را بگويد ، در آن شب چيزى به او زيان نرساند ، ان شاء اللّه » .

.

ص: 432

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا صَلَّيْتَ الْمَغْرِبَ وَ الْغَدَاةَ، فَقُلْ: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ سَبْعَ مَرَّاتٍ ؛ فَإِنَّهُ مَنْ قَالَهَا لَمْ يُصِبْهُ جُذَامٌ، وَ لَا بَرَصٌ، وَ لَا جُنُونٌ، وَ لَا سَبْعُونَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ الْبَلَاءِ». قَالَ : «وَ تَقُولُ _ إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ : الْحَمْدُ لِرَبِّ الصَّبَاحِ، الْحَمْدُ لِفَالِقِ الْاءِصْبَاحِ _ مَرَّتَيْنِ _ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَذْهَبَ اللَّيْلَ بِقُدْرَتِهِ، وَ جَاءَ بِالنَّهَارِ بِرَحْمَتِهِ وَ نَحْنُ فِي عَافِيَةٍ . وَ تَقْرَأُ آيَةَ الْكُرْسِيِّ، وَ آخِرَ الْحَشْرِ، وَ عَشْرَ آيَاتٍ مِنَ الصَّافَّاتِ ، وَ «سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» ، «فَسُبْحَانَ اللّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيّاً وَ حِينَ تُظْهِرُونَ يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ يُحْيِى الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ» سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ، رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ، سَبَقَتْ رَحْمَتُكَ غَضَبَكَ، لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ، سُبْحَانَكَ إِنِّي عَمِلْتُ سُوءاً، وَ ظَلَمْتُ نَفْسِي، فَاغْفِرْ لِي وَ ارْحَمْنِي وَ تُبْ عَلَيَّ؛ إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ».

.

ص: 433

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از عثمان بن عيسى ، از على بن ابى حمزه ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون نماز شام و صبح را به جا آورى ، هفت مرتبه بگو : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ؛ «به نام خداى بخشاينده مهربان . نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خداى بلندمرتبه و بزرگ» . پس به درستى كه هر كه اين را بگويد ، نه خوره به او مى رسد و نه پيسى و نه ديوانگى و نه هفتاد نوع از انواع بلا» .و فرمود كه : «چون صبح و شام كنى ، دو مرتبه مى گويى : اَلْحَمْدُ لِرَبِّ الصَّبّاحِ اَلْحَمْدُ لِفالِقِ الْاِصْباحِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى أَذْهَبَ اللَّيْل بِقُدْرَتِهِ وَجآءَ بالنَّهارِ بِرَحْمَتِهِ وَنَحْنُ فى عافِيَةٍ؛ «ستايش از براى پروردگار صبح است . ستايش از براى شكافنده عمود صبح . ستايش مر خدايى است كه بُرده است شب را به توانايى خويش و آورده است روز را به مهربانى خويش ، و ما در عافيتيم» ، و آيه الكرسى ، و آخر سوره حشر (كه از «لَوْ أَنْزَلْنا» (1) باشد تا آخر سوره) ، و ده آيه از اوّل سوره والصّافّات (كه از اوّل سوره است تا «واصِبٌ» (2) ) ، مى خوانى و مى گويى : سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ العِزَّةِ ... اِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ؛ پاك و منزه مى شمارم پروردگار تو را . پروردگار عزّت از آن چه وصف مى كنند ، و درود بر همه فرستادگان ، و ستايش مر خدايى است كه پروردگار عالميان است . پس تسبيح و تنزيه كنيد خدا را در هنگامى كه به شبانگاه درآييد و در هنگامى كه داخل بامداد شويد ، و او را است ستايش در آسمان ها و زمين و در اطراف روز و در هنگامى كه داخل پيشين مى شود . بيرون مى آورد زنده را از مرده و بيرون مى آورد مرده را از زنده ، و زنده مى گرداند زمين را بعد از مردنش ، و همچنين بيرون آورده مى شوند . پاك است از هر بدى و به غايت پاكيزه است . پروردگار فرشتگان و روح . پيشى گرفت رحمتت بر خشمت . نيست خدايى ، مگر تو . پاك و منزّه مى شمارم تو را . به درستى كه من ستم كردم بر نفس خود ، پس بيامرز مرا و رحم كن بر من و باز گرد بر من به قبول توبه . به درستى كه تو ، تويى نيك برگردنده به قبول توبه ، كه بخشاينده و مهربانى» .

.


1- . حشر، 21.
2- . صافات، 9.

ص: 434

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ، أَحْمَدُكَ وَ أَسْتَعِينُكَ وَ أَنْتَ رَبِّي وَ أَنَا عَبْدُكَ؛ أَصْبَحْتُ عَلى عَهْدِكَ وَ وَعْدِكَ، وَ أُومِنُ بِوَعْدِكَ، وَ أُوفِي بِعَهْدِكَ مَا اسْتَطَعْتُ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ؛ أَصْبَحْتُ عَلى فِطْرَةِ الْاءِسْلَامِ وَ كَلِمَةِ الْاءِخْلَاصِ وَ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَ دِينِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، عَلى ذلِكَ أَحْيَا وَ أَمُوتُ إِنْ شَاءَ اللّهُ؛ اللّهُمَّ أَحْيِنِي مَا أَحْيَيْتَنِي بِهِ ، وَ أَمِتْنِي إِذَا أَمَتَّنِي عَلى ذلِكَ، وَ ابْعَثْنِي إِذَا بَعَثْتَنِي عَلى ذلِكَ، أَبْتَغِي بِذلِكَ رِضْوَانَكَ وَ اتِّبَاعَ سَبِيلِكَ، إِلَيْكَ أَلْجَأْتُ ظَهْرِي، وَ إِلَيْكَ فَوَّضْتُ أَمْرِي؛ آلُ مُحَمَّدٍ أَئِمَّتِي ، لَيْسَ لِي أَئِمَّةٌ غَيْرُهُمْ، بِهِمْ أَئْتَمُّ، وَ إِيَّاهُمْ أَتَوَلّى، وَ بِهِمْ أَقْتَدِي؛ اللّهُمَّ اجْعَلْهُمْ أَوْلِيَائِي فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ، وَ اجْعَلْنِي أُوَالِي أَوْلِيَاءَهُمْ، وَ أُعَادِي أَعْدَاءَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ، وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ وَ آبَائِي مَعَهُمْ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ : عَلِّمْنِي شَيْئاً أَقُولُهُ إِذَا أَصْبَحْتُ وَ إِذَا أَمْسَيْتُ. فَقَالَ :«قُلِ: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ، وَ لَا يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ غَيْرُهُ؛ الْحَمْدُ لِلّهِ كَمَا يُحِبُّ اللّهُ أَنْ يُحْمَدَ؛ الْحَمْدُ لِلّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ ؛ اللّهُمَّ أَدْخِلْنِي فِي كُلِّ خَيْرٍ أَدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ، وَ أَخْرِجْنِي مِنْ كُلِّ سُوءٍ أَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ حَمَّادٍ الْكُوفِيِّ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُصْعَبٍ، عَنْ فُرَاتِ بْنِ الْأَحْنَفِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَهْمَا تَرَكْتَ مِنْ شَيْءٍ، فَلَا تَتْرُكْ أَنْ تَقُولَ فِي كُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ: اللّهُمَّ إِنِّي أَصْبَحْتُ أَسْتَغْفِرُكَ فِي هذَا الصَّبَاحِ وَ فِي هذَا الْيَوْمِ لِأَهْلِ رَحْمَتِكَ، وَ أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِنْ أَهْلِ لَعْنَتِكَ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَصْبَحْتُ أَبْرَأُ إِلَيْكَ فِي هذَا الْيَوْمِ وَ فِي هذَا الصَّبَاحِ مِمَّنْ نَحْنُ بَيْنَ ظَهْرَانَيْهِمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ، وَ مِمَّا كَانُوا يَعْبُدُونَ؛ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ؛ اللّهُمَّ اجْعَلْ مَا أَنْزَلْتَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ فِي هذَا الصَّبَاحِ وَ فِي هذَا الْيَوْمِ بَرَكَةً عَلى أَوْلِيَائِكَ، وَ عِقَاباً عَلى أَعْدَائِكَ؛ اللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاكَ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاكَ؛ اللّهُمَّ اخْتِمْ لِي بِالْأَمْنِ وَ الْاءِيمَانِ كُلَّمَا طَلَعَتْ شَمْسٌ أَوْ غَرَبَتْ؛ اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ، وَ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً؛ اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ ، وَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ، الْأَحْيَاءِ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتِ؛ اللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ مُنْقَلَبَهُمْ وَ مَثْوَاهُمْ؛ اللّهُمَّ احْفَظْ إِمَامَ الْمُسْلِمِينَ بِحِفْظِ الْاءِيمَانِ، وَ انْصُرْهُ نَصْراً عَزِيزاً، وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً، وَ اجْعَلْ لَهُ وَ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَاناً نَصِيراً؛ اللّهُمَّ الْعَنْ فُلَاناً وَ فُلَاناً، وَ الْفِرَقَ الْمُخْتَلِفَةَ عَلى رَسُولِكَ وَ وُلَاةِ الْأَمْرِ بَعْدَ رَسُولِكَ، وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ وَ شِيعَتِهِمْ، وَ أَسْأَلُكَ الزِّيَادَةَ مِنْ فَضْلِكَ، وَ الْاءِقْرَارَ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِكَ، وَ التَّسْلِيمَ لِأَمْرِكَ، وَ الْمُحَافَظَةَ عَلى مَا أَمَرْتَ بِهِ؛ لَا أَبْتَغِي بِهِ بَدَلًا، وَ لَا أَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً؛ اللّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ، وَ قِنِي شَرَّ مَا قَضَيْتَ؛ إِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضى عَلَيْكَ، وَ لَا يَذِلُّ مَنْ وَالَيْتَ، تَبَارَكْتَ وَ تَعَالَيْتَ، سُبْحَانَكَ رَبَّ الْبَيْتِ ، تَقَبَّلْ مِنِّي دُعَائِي؛ وَ مَا تَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَيْكَ مِنْ خَيْرٍ فَضَاعِفْهُ لِي أَضْعَافاً كَثِيرَةً، وَ آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ أَجْراً عَظِيماً؛ رَبِّ مَا أَحْسَنَ مَا أَبْلَيْتَنِي! وَ أَعْظَمَ مَا أَعْطَيْتَنِي! وَ أَطْوَلَ مَا عَافَيْتَنِي! وَ أَكْثَرَ مَا سَتَرْتَ عَلَيَّ! فَلَكَ الْحَمْدُ يَا إِلهِي كَثِيراً طَيِّباً مُبَارَكاً عَلَيْهِ مِلْ ءَ السَّمَاوَاتِ وَ مِلْ ءَ الْأَرْضِ وَ مِلْ ءَ مَا شَاءَ رَبِّي كَمَا يُحِبُّ وَ يَرْضى، وَ كَمَا يَنْبَغِي لِوَجْهِ رَبِّي ذِي الْجَلَالِ وَ الْاءِكْرَامِ».

.

ص: 435

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از معاويه بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام اين دعا را روايت كرده است كه :«اللّهُمَّ ، لَكَ الْحَمْدُ ... وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ وَآبَائِي مَعَهُمْ؛ خداوندا! از براى تو است ستايش . مى ستايم تو را و يارى مى جويم ز تو ، و تو پروردگار منى و من بنده توام . صبح كرده ام بر عهد و پيمان تو و وعده تو ، و ايمان دارم به وعده تو . وفا مى كنم به عهد تو ، مادام كه توانايم ، و نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خدا ، در حالتى كه تنها است . نيست شريكى از برايش . شهادت مى دهم به اينكه محمد بنده و فرستاده او است . صبح كرده ام بر آفرينش اسلام و سخن اخلاص و كيش ابراهيم و دين محمد . صلوات فرستد خدا بر او و آل او . بر اين زندگى مى كنم و مى ميرم ، اگر خواهد خدا . خداوندا! زنده دار مرا مادام كه زنده دارى مرا ، و بميران مرا چون بميرانى مرا ، بر اين ، و برانگيز مرا چون برانگيزى مرا ، بر اين ، در حالى كه بجويم به اين خشنودى تو و پيروى كردن راه تو . به سوى تو پناه دادم پشت خود را و به سوى تو باز گذاشتم كار خود را . آل محمد پيشوايانند . نيست مرا پيشوايانى غير از ايشان . به ايشان اقتدا مى كنم و ايشان را دوست مى دارم و به ايشان اقتدا مى نمايم . خداوندا! بگردان ايشان را دوستان من در دنيا و آخرت ، و بگردان مرا كه دوستى كنم با دوستان ايشان ، ودشمنى كنم با دشمنان ايشان در دنيا و آخرت ، و ملحق كن مرا به شايستگان ، و پدران من با ايشان باشند» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : چيزى به من تعليم فرما كه چون صبح و شام كنم ، آن را بگويم . فرمود :«بگو كه : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ ... وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ؛ ستايش مر خدايى را است كه مى كند آن چه را كه مى خواهد ، و نمى كند آن چه را كه بخواهد غير او . ستايش مر خدايى را است ، چنان كه خدا دوست مى دارد كه ستوده شود ، و ستايش مر خدايى را است ، چنان كه او سزاوار است . خداوندا! داخل كن مرا در هر خوبى كه داخل گردانيده اى در آن ، محمد و آل محمد را ، و بيرون بر مرا از هر بدى كه بيرون برده اى از آن ، محمد و آل محمد را . صلوات فرستد خدا بر محمد و آل محمد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عبدالرحمان بن حمّاد كوفى ، از عمرو بن مصعب ، از فرات بن احنف ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر چه را ترك كنى و وا گذارى ، اين را وا مگذار ، كه در هر صبح و شام بگويى كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَصْبَحْتُ أَسْتَغْفِرُك في هذا الصَّباحِ ... وَكَمَا يَنْبَغِي لِوَجْهِ رَبِّي ذِي الْجَلَالِ وَالْاءِكْرَامِ؛ خداوندا! به درستى كه صبح كرده ام كه آمرزش مى طلبم از تو در اين صبح و در اين روز از براى اهل رحمت تو ، و بيزارى مى جويم به سوى تو از اهل لعنت تو . خداوندا! به درستى كه من صبح كرده ام ، بيزارم به سوى تو در اين روز ودر اين صبح از كسى كه ما در ميان پشت هاى ايشانيم ، از مشركان و از آن چه بودند كه مى پرستيدند . به درستى كه ايشان بودند گروه بدنافرمانان . خداوندا! بگردان آن چه را كه فرو فرستاده اى از آسمان به سوى زمين در اين صبح ودر اين روز ، بركت بر دوستان خود و عقاب بر دشمنان خود . خداوندا! دوستى كن با هر كه دوستى كرد با تو و دشمنى كن با هر كه دشمنى كرد با تو . خداوندا! ختم كن از برايم به ايمنى و ايمان . خداوندا! بيامرز مرا و پدر و مادر مرا و رحم كن ايشان را ،چنانچه پرورش دادند مرا در حال خُردى . خداوندا! بيامرز مردان مؤمن و زنان مؤمنه را و مردان مسلمان و زنان مسلمان و زنده هاى از ايشان و مردگان . به درستى كه تو مى دانى جاى گرديدن ايشان و منزلگاه ايشان . خداوندا! حفظ كن پيشواى مسلمانان را به حفظ ايمان ، و يارى كن او را يارى كردنى ارجمند ، و بگشا از برايش گشادى اى آسان ، و قرار ده از برايش و از براى ما در نزد خود سلطنتى يارى دهنده . خداوندا! لعنت كن فلان و فلان ، و گروه هايى را كه اختلاف كردند بر فرستاده تو و ايمان به امر امامت بعد از رسول تو ، و پيشوايان بعد از او و شيعيان ايشان ، و سؤال مى كنم از تو زيادتى را از فضل تو ، و اقرار كردن به آن چه آمده است به آن از نزد تو ، و تسليم كردن از براى فرمان تو ، و محافظت كردن هر آن چه امر فرموده اى به آن . نه مى طلبم به آن بدلى را و نه مى خرم به آن بهاى اندكى را . خداوندا! هدايت كن مرا در كسانى كه هدايت كرده اى ، و نگاه دار مرا بدى آن چه حكم فرموده اى . به درستى كه تو حكم مى فرمايى و حكم كرده نمى شود بر تو ، و خوار نمى شود كسى را كه دوست داشته اى . مباركى و برترى دارى . پاك و منزّه مى شمارم تو را . اى پروردگار خانه كعبه! بپذير از من دعاى مرا و آن چه تقرّب جستم به آن به سوى تو از خوبى . پس دوچندان كن آن را از برايم ، دوچندان هاى بسيار ، و بده به ما از نزد خود مزد بزرگى را . اى پروردگار من! چه نيكو است آن چه انعام كرده اى مرا و بزرگست ، آن چه عطا كرده اى به من و دراز است ، آن چه عافيت داده اى مرا و بسيار است ، آن چه پوشيده اى بر من . پس تو راست ستايش ، اى خداى من! در حالتى كه بسيار پاكيزه باشد ، كه مبارك ساخته باشد بر آن ، پرى آسمان ها و پرى زمين و پرى آن چه خواست پروردگار من ، چنان كه دوست مى دارد پروردگار من و مى پسندد ، و چنان كه سزاوار است از براى وجه پروردگارم ، كه خداوند بزرگوارى و نوازش (1) است» .

.


1- . . يعنى نواختن و گرامى داشتن .

ص: 436

. .

ص: 437

. .

ص: 438

عَنْهُ ، عَن إِسمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ قَالَ : مَا شَاءَ اللّه ُ كَانَ ، لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه ِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ مِائَةَ مَرَّةٍ حِينَ يُصَلِّي الْفَجْرَ، لَمْ يَرَ يَوْمَهُ ذلِكَ شَيْئاً يَكْرَهُهُ».

عَنْهُ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قَالَ فِي دُبُرِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَ فِي دُبُرِ صَلَاةِ الْمَغْرِبِ سَبْعَ مَرَّاتٍ : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ دَفَعَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَنْهُ سَبْعِينَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ الْبَلَاءِ ، أَهْوَنُهَا الرِّيحُ وَ الْبَرَصُ وَ الْجُنُونُ؛ وَ إِنْ كَانَ شَقِيّاً مُحِيَ مِنَ الشَّقَاءِ، وَ كُتِبَ فِي السُّعَدَاءِ».

وَ فِي رِوَايَةِ سَعْدَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، مِثْلَهُ إِلَا أَنَّهُ قَالَ:«أَهْوَنُهُ الْجُنُونُ وَ الْجُذَامُ وَ الْبَرَصُ؛ وَ إِنْ كَانَ شَقِيّاً رَجَوْتُ أَنْ يُحَوِّلَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَى السَّعَادَةِ».

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، مِثْلَهُ إِلَا أَنَّهُ قَالَ:«يَقُولُهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حِينَ يُصْبِحُ، وَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حِينَ يُمْسِي، لَمْ يَخَفْ شَيْطَاناً وَ لَا سُلْطَاناً وَ لَا بَرَصاً وَ لَا جُذَاماً» وَ لَمْ يَقُلْ: سَبْعَ مَرَّاتٍ . قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «وَ أَنَا أَقُولُهَا مِائَةَ مَرَّةٍ».

عَنْهُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا صَلَّيْتَ الْغَدَاةَ وَ الْمَغْرِبَ، فَقُلْ: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ سَبْعَ مَرَّاتٍ؛ فَإِنَّهُ مَنْ قَالَهَا لَمْ يُصِبْهُ جُنُونٌ وَ لَا جُذَامٌ وَ لَا بَرَصٌ ، وَ لَا سَبْعُونَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ الْبَلَاءِ».

.

ص: 439

از او ، از اسماعيل بن مهران ، از حمّاد بن عثمان مروى است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه در هنگامى كه نماز صبح را به جا مى آورد ، صد مرتبه : مَا شَاءَ اللّه ُ كَانَ ، لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ اِلّا بِاللّه ِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ؛ «آنچه خواست خدا بود ، ونيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خداى بلندمرتبه بزرگ» ، بگويد ، در آن روز چيزى نبيند كه او را ناخوش آيد» .

از او ، از اسماعيل بن مهران ، از على بن ابى حمزه ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه در عقب نماز صبح و در عقب نماز مغرب ، هفت مرتبه : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ؛ «به نام خداى بخشاينده مهربان . نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خداى بلندمرتبه بزرگ» ، بگويد ، خداى _ تعالى _ هفتاد نوع از انواع بلا را از او دفع كند ، كه آسان ترين آنها باد و قولنج است و پيسى و ديوانگى ، و اگر بدبخت باشد ، از بدبختى محو شود و با نيك بختان نوشته شود» .

و در روايت سعدان ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام ، مثل اين واقع است ، مگر آنكه او گفته كه :«آسان ترين آن ديوانگى است و خوره و پيسى ، و اگر بدبخت باشد ، اميد دارم كه خداى _ تعالى _ او را به سوى نيك بختى بگرداند» .

از او ، از ابن فضّال ، از حسن بن جهم ، از امام موسى كاظم عليه السلام مثل اين مروى است ، مگر آنكه او گفت كه :«هر كه آن را سه بار بگويد ، در هنگامى كه صبح مى كند و سه مرتبه در هنگامى كه شام مى كند ، از شرّ شيطان و پادشاه نترسد ، و نه از پيسى و خوره» ، و نگفت هفت مرتبه و حضرت كاظم عليه السلام فرمود : «و من آن را صد مرتبه مى گويم» .

از او ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«چون در بامداد و شام نماز را به جا آورى ، هفت مرتبه بگو : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ؛ «به نام خداى بخشاينده مهربان . نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خداى بلندمرتبه بزرگ» . پس به درستى كه هر كه آن را بگويد ، ديوانگى و خوره و پيسى به او نرسد ، و نه هفتاد نوع از انواع بلا» .

.

ص: 440

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ سَعْدِ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام :«إِذَا صَلَّيْتَ الْمَغْرِبَ، فَلَا تَبْسُطْ رِجْلَكَ وَ لَا تُكَلِّمْ أَحَداً حَتّى تَقُولَ مِائَةَ مَرَّةٍ: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ ، وَ مِائَةَ مَرَّةٍ فِي الْغَدَاةِ؛ فَمَنْ قَالَهَا دَفَعَ اللّهُ عَنْهُ مِائَةَ نَوْعٍ مِنْ أَنْوَاعِ الْبَلَاءِ ، أَدْنى نَوْعٍ مِنْهَا الْبَرَصُ وَ الْجُذَامُ ، وَ الشَّيْطَانُ وَ السُّلْطَانُ».

عَنْهُ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ:«إِذَا أَمْسَيْتَ فَنَظَرْتَ إِلَى الشَّمْسِ فِي غُرُوبٍ وَ إِدْبَارٍ، فَقُلْ: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ» الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي يَصِفُ وَ لَا يُوصَفُ ، وَ يَعْلَمُ وَ لَا يُعْلَمُ «يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُورُ» أَعُوذُ بِوَجْهِ اللّهِ الْكَرِيمِ، وَ بِاسْمِ اللّهِ الْعَظِيمِ مِنْ شَرِّ مَا ذَرَأَ وَ مَا بَرَأَ، وَ مِنْ شَرِّ مَا تَحْتَ الثَّرى ، وَ مِنْ شَرِّ مَا ظَهَرَ وَ مَا بَطَنَ، وَ مِنْ شَرِّ مَا كَانَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ، وَ مِنْ شَرِّ أَبِي مُرَّةَ وَ مَا وَلَدَ، وَ مِنْ شَرِّ الرَّسِيسِ، وَ مِنْ شَرِّ مَا وَصَفْتُ وَ مَا لَمْ أَصِفْ، فَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ». ذَكَرَ أَنَّهَا أَمَانٌ مِنَ السَّبُعِ وَ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ. قَالَ: «وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ إِذَا أَصْبَحَ : سُبْحَانَ اللّهِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ _ ثَلَاثاً _ ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ زَوَالِ نِعْمَتِكَ، وَ مِنْ تَحْوِيلِ عَافِيَتِكَ، وَ مِنْ فَجْأَةِ نَقِمَتِكَ، وَ مِنْ دَرَكِ الشَّقَاءِ، وَ مِنْ شَرِّ مَا سَبَقَ فِي الْكِتَابِ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعِزَّةِ مُلْكِكَ وَ شِدَّةِ قُوَّتِكَ، وَ بِعَظِيمِ سُلْطَانِكَ، وَ بِقُدْرَتِكَ عَلى خَلْقِكَ».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الدُّعَاءَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِهَا سُنَّةٌ وَاجِبَةٌ مَعَ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَ الْمَغْرِبِ، تَقُولُ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ ، وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ، وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي، وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ عَشْرَ مَرَّاتٍ، وَ تَقُولُ: أَعُوذُ بِاللّهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ، وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ، إِنَّ اللّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ عَشْرَ مَرَّاتٍ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ؛ فَإِنْ نَسِيتَ، قَضَيْتَ، كَمَا تَقْضِي الصَّلَاةَ إِذَا نَسِيتَهَا».

.

ص: 441

از او ، از محمد بن عبدالحميد ، از سعيد يا سعد بن زيد روايت است كه گفت : امام موسى كاظم عليه السلام فرمود كه :«چون نماز مغرب را به جا آوردى ، پاى خود را مگشا و با كسى سخن مگو ، تا آنكه صد مرتبه بگويى : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ؛ «به نام خداى بخشاينده مهربان . نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خداى بلندمرتبه بزرگ» ، و همچنين صد مرتبه در صبح بگويى؛ چه هر كه آن را بگويد ، خدا صد نوع از انواع بلا را از او دفع كند ، كه پست تر نوعى از آنها پيسى است و خوره و شيطان و پادشاه» .

از او ، از عبدالرحمان بن حمّاد ، از عبداللّه بن ابراهيم جعفرى روايت است كه گفت : شنيدم از حضرت امام موسى عليه السلام كه مى فرمود :«چون شام كنى و بنگرى به آفتاب كه در كار غروب و پشت كردن باشد ، بگو كه : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ... فَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ به نام خداى بخشاينده مهربان . ستايش مر خدايى است كه فرا نگرفته است فرزندى را و نبود او را شريكى در پادشاهى . ستايش مر خدايى را است كه وصف مى كند و وصف نمى شود ، و مى داند و دانسته نمى شود . مى داند خيانت چشم ها را از آن چه پنهان مى كند سينه ها . پناه مى برم به ذات خداى صاحب كرم ، و به نام خداى بزرگ ، از بدى آن چه آفريده و آن چه تربيت داده ، و از بدى آن چه در زير خاك است ، و از بدى آن چه آشكار و آن چه پنهان است ، و از بدى آن چه باشد در شب و روز ، و از بدى ابومرّه _ يعنى شيطان _ و آن چه زاد ، و از بدى دروغ گويى تباه كار ، و از بدى آن چه وصف كردم و از آن چه وصف نكردم . ستايش مر خدايى را است كه پروردگار جهانيان است» . و حضرت ذكر فرمود كه : «آن ، ايمنى است از درنده و از شيطان رانده شده و از فرزندانش» ، و فرمود كه : «اميرالمؤمنين چون صبح مى كرد ، سه مرتبه مى فرمود كه : سُبْحَانَ اللّهِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ ، و مى فرمود كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ» ، تا آخر دعا كه پيش از اين گذشت ، مگر آنكه در اينجا به جاى «سُبْحانَ الْمَلِكِ سُبْحانَ اللّهِ الْمَلِك» واقع است .

از او ، از محمد بن على ، از عبدالرحمان بن ابى هاشم ، از ابوخديجه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«دعا پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب ، سنّتى است واجب (يعنى به غايت مؤكّد) در نزد طلوع صبح يا آفتاب _ بنابر اختلاف نسخ كافى _ ، مى گويد : لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ... وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ؛ «نيست خدايى ، مگر خدا ، در حالتى كه تنها است . نيست شريكى از براى او . او را است پادشاهى و او را است ستايش . زنده مى گرداند و مى ميراند و مى ميراند و زنده مى گرداند ، و او زنده اى است كه نمى ميرد . به دست او است خوبى و او بر هر چيزى توانا است» ، ده مرتبه ، و ده مرتبه مى گويد كه : أَعُوذُ بِاللّهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ ، وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ ، إِنَّ اللّهَ هُوَالسَّمِيعُ الْعَلِيمُ؛ «پناه مى برم به خداى شنواى دانا از وسوسه هاى ديوهاى سركش ، و پناه مى برم به خداى _ تعالى _ از آنكه حاضر شوند . به درستى كه خدا ، او است شنواى دانا» ، پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن؛ پس اگر فراموش كنى ، قضا مى كنى ، چنان كه نماز را قضا مى كنى هرگاه آن را فراموش كرده باشى» .

.

ص: 442

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قُلْ : أَسْتَعِيذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، وَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ يَحْضُرُونِ، إِنَّ اللّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ؛ وَ قُلْ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ». قَالَ: فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: مَفْرُوضٌ هُوَ؟ قَالَ: «نَعَمْ، مَفْرُوضٌ مَحْدُودٌ، تَقُولُهُ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ عَشْرَ مَرَّاتٍ، فَإِنْ فَاتَكَ شَيْءٌ، فَاقْضِهِ مِنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ».

عَنْهُ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ كَامِلٍ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ مِنْ الدُّعَاءِ مَا يَنْبَغِي لِصَاحِبِهِ إِذَا نَسِيَهُ أَنْ يَقْضِيَهُ، يَقُولُ بَعْدَ الْغَدَاةِ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ ، وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ، وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي، وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ كُلُّهُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ عَشْرَ مَرَّاتٍ، وَ يَقُولُ: أَعُوذُ بِاللّهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ عَشْرَ مَرَّاتٍ؛ فَإِذَا نَسِيَ مِنْ ذلِكَ شَيْئاً، كَانَ عَلَيْهِ قَضَاؤُهُ».

.

ص: 443

از او ، از محمد بن على ، از ابوجميله ، از محمد بن مروان ، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«بگو كه : أَسْتَعِيذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ... وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ «پناه مى جويم به خدا از ديو سركش رانده شده ، و پناه مى برم به خدا از آنكه حاضر شوند مرا . به درستى كه خدا ، او است شنونده دانا» ، و بگو : لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، يُحْيِي وَيُمِيتُ ، وَهُوَعَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ نيست خدايى ، مگر خدا ، در حالتى كه تنها است . نيست شريكى از براى او . زنده مى گرداند و مى ميراند ، و او بر هر چيزى تواناست» ، راوى مى گويد كه : پس كسى به آن حضرت عرض كرد كه : اين فرض و واجب است؟ فرمود : «آرى ، مفروضى است كه محدود است به وقت و زمانى معيّن ، كه پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن ، ده مرتبه آن را مى گويى . پس اگر چيزى از تو فوت شود ، آن را در شب و روز قضا كن» .

از او ، از اسماعيل بن مهران ، از مردى ، از اسحاق بن عمّار ، از علاء بن كامل روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه از جمله دعاها ، دعايى است كه صاحبش را سزاوار است كه آن را قضا كند ، هرگاه فراموش كند آن را . بعد از بامداد ، ده مرتبه مى گويد كه : لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ ... وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ «نيست خدايى ، مگر خدا ، در حالتى كه تنها است . نيست شريكى از براى او . او را است پادشاهى و او راست ستايش . زنده مى گرداند و مى ميراند و مى ميراند و زنده مى گرداند ، و او است زنده اى كه نمى ميرد . به دست او است خوبى و او بر هر چيزى توانا است» ، و ده مرتبه مى گويد كه : أَعُوذُ بِاللّهِ السَّمِيعِ الْعَلِيمِ؛ «پناه مى برم به خداى شنواى دانا» ، پس هرگاه چيزى از اين را فراموش كند ، قضاى آن بر او باشد» .

.

ص: 444

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ التَّسْبِيحِ، فَقَالَ:«مَا عَلِمْتُ شَيْئاً مُوَظَّفاً غَيْرَ تَسْبِيحِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام، وَ عَشْرَ مَرَّاتٍ بَعْدَ الْفَجْرِ تَقُولُ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ يُسَبِّحُ مَا شَاءَ تَطَوُّعاً».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«مَنْ قَالَ حِينَ يَطْلُعُ الْفَجْرُ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ ، وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ، وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي، وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ عَشْرَ مَرَّاتٍ، وَ صَلّى عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ عَشْرَ مَرَّاتٍ، وَ سَبَّحَ خَمْساً وَ ثَلَاثِينَ مَرَّةً، وَ هَلَّلَ خَمْساً وَ ثَلَاثِينَ مَرَّةً، وَ حَمِدَ اللّهَ خَمْساً وَ ثَلَاثِينَ مَرَّةً، لَمْ يُكْتَبْ فِي ذلِكَ الصَّبَاحِ مِنَ الْغَافِلِينَ؛ وَ إِذَا قَالَهَا فِي الْمَسَاءِ، لَمْ يُكْتَبْ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنَ الْغَافِلِينَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، قَالَ: كَتَبْتُ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام أَسْأَلُهُ أَنْ يُعَلِّمَنِي دُعَاءً، فَكَتَبَ إِلَيَّ:«تَقُولُ إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ: اللّهُ اللّهُ اللّهُ رَبِّيَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ، لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً وَ إِنْ زِدْتَ عَلى ذلِكَ فَهُوَ خَيْرٌ، ثُمَّ تَدْعُو بِمَا بَدَا لَكَ فِي حَاجَتِكَ، فَهُوَ لِكُلِّ شَيْءٍ بِإِذْنِ اللّهِ تَعَالى ؛ يَفْعَلُ اللّهُ مَا يَشَاءُ».

.

ص: 445

از او ، از ابن محبوب ، از علاء بن رزين ، از محمد بن مسلم روايت است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از تسبيح . فرمود كه :«چيز موظّفى را كه قدرش معيّن باشد نمى دانم ، غير از تسبيح فاطمه _ عليها السّلام _ ، و ده مرتبه بعد از صبح مى گويد : لا اِلهَ اِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَعَلى كُلِّ شَيْئٍ قَديرٌ؛ «نيست خدايى ، مگر خدا ، در حالتى كه تنها است . نيست شريكى از براى او ، و او را است پادشاهى و او را است ستايش ، و او بر هر چيزى توانا است» ، و تسبيح مى كند آن چه خواهد بر سبيل استحباب» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از اسماعيل بن جابر ، از ابوعبيده حذّاء روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه : هر كه در هنگامى كه صبح طالع مى شود ، ده مرتبه بگويد كه : لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ ... وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ؛ «نيست خدايى ، مگر خدا ، در حالتى كه تنها است . نيست شريكى از براى او . او را است پادشاهى و او راست ستايش . زنده مى گرداند و مى ميراند و مى ميراند و زنده مى گرداند ، و او است زنده اى كه نمى ميرد . به دست او است خوبى و او بر هر چيزى توانا است» ، و ده مرتبه : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ؛ «خداوندا! صلوات فرست بر محمد و آل محمد» ، و سى و پنج مرتبه : سبحان اللّه ؛ «پاك و منزه مى شمارم خدا را» ، و سى و پنج مرتبه : لا اله الّا اللّه؛ «نيست خدايى ، مگر خدا» ، و سى و پنج مرتبه : الحمدللّه ؛ «ستايش مر خدا را است» ، بگويد ، در آن صباح از جمله غافلان و بى خبران نوشته نشود ، و هرگاه در شام اينها را بگويد ، در آن شب از غافلان نوشته نشود»

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از محمد بن فضيل روايت كرده است كه گفت : به امام محمدتقى عليه السلام نوشتم و از آن حضرت سؤال مى كردم كه دعايى را به من تعليم فرمايد؛ پس به من نوشت كه :«چون صبح و شام كنى ، مى گويى كه : اللّهُ اللّهُ اللّهُ رَبِّيَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ ، لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً؛ «خدا ، خدا ، خدا ، پروردگار من است كه بخشنده است و مهربان . شريك نمى سازم با او چيزى» ، و اگر بر اين زياد كنى ، خوب يا خوب تر است . بعد از آن ، دعا مى كنى آن چه از برايت در حاجتت ظاهر شده ، كه همين از براى هر چيزى هست به اذن خداى _ تعالى _ ، و خدا آن چه خواهد ، مى كند» .

.

ص: 446

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدَانَ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَا تَدَعْ أَنْ تَدْعُوَ بِهذَا الدُّعَاءِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِذَا أَصْبَحْتَ، وَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِذَا أَمْسَيْتَ: اللّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ فَإِنَّ أَبِي عليه السلام كَانَ يَقُولُ: هذَا مِنَ الدُّعَاءِ الْمَخْزُونِ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْمُكَارِي، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا عَنى بِقَوْلِهِ: «وَ إِبْراهِيمَ الَّذِى وَفّى» ؟ قَالَ:«كَلِمَاتٍ بَالَغَ فِيهِنَّ» . قُلْتُ: وَ مَا هُنَّ؟ قَالَ: «كَانَ إِذَا أَصْبَحَ قَالَ: أَصْبَحْتُ وَ رَبِّي مَحْمُودٌ، أَصْبَحْتُ لَا أُشْرِكُ بِاللّهِ شَيْئاً، وَ لَا أَدْعُو مَعَهُ إِلَهاً، وَ لَا أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ وَلِيّاً ثَلَاثاً؛ وَ إِذَا أَمْسى قَالَهَا ثَلَاثاً» قَالَ : «فَأَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي كِتَابِهِ : «وَ إِبْراهِيمَ الَّذِى وَفّى» » . قُلْتُ: فَمَا عَنى بِقَوْلِهِ فِي نُوحٍ: «إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً» ؟ قَالَ: «كَلِمَاتٍ بَالَغَ فِيهِنَّ» . قُلْتُ: وَ مَا هُنَّ؟ قَالَ: «كَانَ إِذَا أَصْبَحَ، قَالَ: أَصْبَحْتُ أُشْهِدُكَ مَا أَصْبَحَتْ بِي مِنْ نِعْمَةٍ أَوْ عَافِيَةٍ فِي دِينٍ أَوْ دُنْيَا، فَإِنَّهَا مِنْكَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ ، فَلَكَ الْحَمْدُ عَلى ذلِكَ، وَ لَكَ الشُّكْرُ كَثِيراً ، كَانَ يَقُولُهَا إِذَا أَصْبَحَ ثَلَاثاً، وَ إِذَا أَمْسَى ثَلَاثاً». قُلْتُ : فَمَا عَنى بِقَوْلِهِ فِي يَحْيى: «وَ حَنانًا مِنْ لَدُنّا وَ زَكوةً» ؟ قَالَ: «تَحَنُّنَ اللّهِ» . قَالَ: قُلْتُ: فَمَا بَلَغَ مِنْ تَحَنُّنِ اللّهِ عَلَيْهِ؟ قَالَ: «كَانَ إِذَا قَالَ: يَا رَبِّ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: لَبَّيْكَ يَا يَحْيى».

.

ص: 447

حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق ، از سعدان ، از داود رقّى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خواندن اين دعا را وا مگذار ، سه مرتبه چون صبح كنى و سه مرتبه چون شام كنى : اللّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ؛ «خداوندا! قرار ده مرا در زره خود كه استوار است . آن زرهى كه قرار مى دهى در آن ، كسى را كه مى خواهى» ، پس به درستى كه پدرم عليه السلام مى فرمود كه : اين از دعاى مخزون است» .

على بن محمد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از محمد بن سنان ، از ابوسعيد مكارى ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : خدا به قول خود در شأن ابراهيم : «وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفّي» (1) ، چه قصد فرموده؟ فرمود :«سخنانى چند كه ابراهيم در آنها مبالغه فرمود» . عرض كردم كه : آنها چيست؟ فرمود كه : «چون صبح مى كرد ، سه مرتبه مى گفت كه : أَصْبَحْتُ وَرَبِّي مَحْمُودٌ ، أَصْبَحْتُ لَا أُشْرِكُ بِاللّهِ شَيْئاً ، وَلَا أَدْعُو مَعَهُ إِلَهاً ، وَلَا أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ وَلِيّاً؛ «صبح كرده ام و پروردگارم ستوده است . صبح كرده ام كه شريك نمى سازم به خدا چيزى را ، و نمى خوانم با خدا خدايى را ، و فرا نمى گيرم از غير او دوستى را» ، و چون شام مى كرد ، سه مرتبه اين را مى گفت» . حضرت فرمود : «پس خداى _ تعالى _ در كتاب خويش فرو فرستاد كه : «وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفّي» ؛ يعنى : و آيا خبر داده نشد به آن چه در صحف ابراهيم است ، كه مبالغه نمود در وفا كردن به آن چه خداى سبحانه به او عهد فرموده بود از اوامر و حقوق» . عرض كردم : پس به قول خود در شأن نوح : «إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً» ؛ يعنى : «به درستى كه او بود بنده اى سپاس كار» . چه قصد فرموده؟ فرمود : «سخنانى چند كه در آنها مبالغه فرمود» . عرض كردم كه : آنها چيست؟ فرمود كه : «چون صبح مى كرد ، مى گفت : أَصْبَحْتُ أُشْهِدُكَ ... وَلَكَ الشُّكْرُ كَثِيراً؛ «صبح كرده ام كه گواه مى گيرم تو را ، كه آن چه صبح كرده است با من از نعمت عافيت در دين يا دنيا . پس به درستى كه آن از تو است ، در حالى كه تنهايى ، نيست شريكى از براى تو . پس تو را است ستايش بر اين ، و از براى تو است شكر بسيار» ، چون صبح مى كرد ، سه مرتبه اين را مى گفت و چون شام مى كرد ، نيز سه مرتبه» . عرض كردم : پس چه قصد فرموده به قول خود در شأن يحيى : «وَحَناناً مِنْ لَدُنّا وَزَكوةً» (2) ؛ يعنى : «و داديم به يحيى رحمت و عطوفت را از نزد خود ، و طهارت و عمل پاكيزه ، و بود پرهيزگار» . حضرت فرمود : «مهربانى خدا» . راوى گفت : عرض كردم كه : مهربانى خدا بر او به چه مرتبه رسيده بود؟ فرمود كه : «چون مى گفت : اى پروردگار من! خداى _ تعالى _ در جوابش مى فرمود كه : لبّيك ، اى يحيى» .

.


1- . نجم ، 37 .
2- . مريم، 13.

ص: 448

49 _ بَابُ الدُّعَاءِ عِنْدَ النَّوْمِ وَ الِانْتِبَاهِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ جَمِيعاً، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قَالَ حِينَ يَأْخُذُ مَضْجَعَهُ _ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ _ : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَلَا فَقَهَرَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي مَلَكَ فَقَدَرَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي يُحْيِي الْمَوْتى وَ يُمِيتُ الْأَحْيَاءَ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ، خَرَجَ مِنَ الذُّنُوبِ كَهَيْئَةِ يَوْمِ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، رَفَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا أَوى أَحَدُكُمْ إِلى فِرَاشِهِ، فَلْيَقُلِ: اللّهُمَّ إِنِ احْتَبَسْتَ نَفْسِي عِنْدَكَ، فَاحْتَبِسْهَا فِي مَحَلِّ رِضْوَانِكَ وَ مَغْفِرَتِكَ، وَ إِنْ رَدَدْتَهَا إِلى بَدَنِي، فَارْدُدْهَا مُؤْمِنَةً عَارِفَةً بِحَقِّ أَوْلِيَائِكَ حَتّى تَتَوَفَّاهَا عَلى ذلِكَ».

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ عِنْدَ مَنَامِهِ :«آمَنْتُ بِاللّهِ، وَ كَفَرْتُ بِالطَّاغُوتِ، اللّهُمَّ احْفَظْنِي فِي مَنَامِي وَ فِي يَقَظَتِي».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِمَا كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ إِذَا أَوى إِلى فِرَاشِهِ؟» قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «كَانَ يَقْرَأُ آيَةَ الْكُرْسِيِّ، وَ يَقُولُ: بِسْمِ اللّهِ آمَنْتُ بِاللّهِ، وَ كَفَرْتُ بِالطَّاغُوتِ، اللّهُمَّ احْفَظْنِي فِي مَنَامِي وَ فِي يَقَظَتِي».

.

ص: 449

49 . باب دعا در نزد خوابيدن و بيدار شدن

49 . باب دعا در نزد خوابيدن و بيدار شدنعلى بن ابراهيم ، از پدرش و حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق هر دو روايت كرده اند ، از بكر بن محمد ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه در هنگامى كه خوابگاه خود را فرا مى گيرد و مى خوابد ، سه مرتبه بگويد كه : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَلَا ... وَهُوَعَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ «ستايش مر خدايى است كه برترى جست ، پس غالب شد . و ستايش مر خدايى را است كه نهان را دانست ، پس خبر داشت . و ستايش مر خدايى را است كه مالك است ، پس توانا بود . و ستايش مر خدايى را است كه زنده مى گرداند مردگان را و مى ميراند زندگان را ، و او بر هر چيزى توانا است» ، از گناهان بيرون آيد ، چون هيأت روزى كه مادرش او را زاييد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون يكى از شما به سوى فراش خود جا بگيرد ، بايد كه بگويد : اللّهُمَّ إِنِ احْتَبَسْتَ نَفْسِي ... حَتّى تَتَوَفَّاهَا عَلى ذلِكَ؛ خداوندا! به درستى كه من حبس كردم جان خودم را در نزد تو ، پس حبس كن آن را در جاى خوشنودى خود و آمرزش خود ، و اگر برگردانى آن را به سوى تن من ، پس برگردان آن را گرونده و شناسا به حقّ دوستان تو ، تا آنكه بميرانى آن را بر اين» (1) .

حميد بن زياد ، از حسين بن محمد ، از چند نفر ، از ابان ، از يحيى بن ابى العلاء ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت در نزد خوابيدن ، مى فرمود كه :«آمَنْتُ بِاللّهِ ، وَكَفَرْتُ بِالطَّاغُوتِ ، اللّهُمَّ احْفَظْنِي فِي مَنَامِي وَفِي يَقَظَتِي؛ ايمان آوردم به خدا و كافر شدم به طاغوت . خداوندا! نگاه دار مرا در خواب من و در بيدارى من» .

ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل بن درّاج ، از محمد بن مروان روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم به آن چه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود ، چون به سوى فِراش[= بستر] خويش جا مى گرفت؟» عرض كردم : بلى ، مى خواهم . فرمود كه : «آيه الكرسى مى خواند و مى فرمود : بِسْمِ اللّهِ آمَنْتُ بِاللّهِ ، وَكَفَرْتُ بِالطَّاغُوتِ ، اللّهُمَّ احْفَظْنِي فِي مَنَامِي وَفِي يَقَظَتِي؛ به نام خدا . ايمان آوردم به خدا و كافر شدم به طاغوت . خداوندا! نگاه دار مرا در خواب من و در بيدارى من» .

.


1- . و در بعضى از نسخ كافى به جاى «حسبت و فاحسبها» ، «احتسب و فاحتسبها» واقع است ، و احتساب ، به شمار آوردن است و فردا از كسى خواستن . (مترجم)

ص: 450

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ يَقُولُ: اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الِاحْتِلَامِ، وَ مِنْ سُوءِ الْأَحْلَامِ، وَ أَنْ يَلْعَبَ بِيَ الشَّيْطَانُ فِي الْيَقَظَةِ وَ الْمَنَامِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«تَسْبِيحُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ عليهاالسلام: إِذَا أَخَذْتَ مَضْجَعَكَ، فَكَبِّرِ اللّهَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ، وَ احْمَدْهُ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِينَ، وَ سَبِّحْهُ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِينَ، وَ تَقْرَأُ آيَةَ الْكُرْسِيِّ، وَ الْمُعَوِّذَتَيْنِ، وَ عَشْرَ آيَاتٍ مِنْ أَوَّلِ الصَّافَّاتِ، وَ عَشْراً مِنْ آخِرِهَا».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ أَخِيهِ، أَنَّ شِهَابَ بْنَ عَبْدِ رَبِّهِ سَأَلَهُ أَنْ يَسْأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَ قَالَ: قُلْ لَهُ: إِنَّ امْرَأَةً تُفْزِعُنِي فِي الْمَنَامِ بِاللَّيْلِ، فَقَالَ:«قُلْ لَهُ: اجْعَلْ مِسْبَاحاً، وَ كَبِّرِ اللّهَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ تَكْبِيرَةً، وَ سَبِّحِ اللّهَ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِينَ تَسْبِيحَةً، وَ احْمَدِ اللّهَ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِينَ؛ وَ قُلْ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ ، وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ، وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي، بِيَدِهِ الْخَيْرُ، وَ لَهُ اخْتِلَافُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ عَشْرَ مَرَّاتٍ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ أَتَاهُ ابْنٌ لَهُ لَيْلَةً، فَقَالَ لَهُ: يَا أَبَهْ، أُرِيدُ أَنْ أَنَامَ، فَقَالَ:«يَا بُنَيَّ، قُلْ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، أَعُوذُ بِعَظَمَةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِعِزَّةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِقُدْرَةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِجَلَالِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِسُلْطَانِ اللّهِ، إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، وَ أَعُوذُ بِعَفْوِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِغُفْرَانِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِرَحْمَةِ اللّهِ مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ صَغِيرَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ، بِلَيْلٍ أَوْ نَهَارٍ، وَ مِنْ شَرِّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الْاءِنْسِ، وَ مِنْ شَرِّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ، وَ مِنْ شَرِّ الصَّوَاعِقِ وَ الْبَرَدِ؛ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ». قَالَ مُعَاوِيَةُ: فَيَقُولُ الصَّبِيُّ: الطَّيِّبُ عِنْدَ ذِكْرِ النَّبِيِّ الْمُبَارَكِ؟ قَالَ: «نَعَمْ يَا بُنَيَّ، الطَّيِّبُ الْمُبَارَكُ».

.

ص: 451

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از پدرش ، از عبداللّه بن ميمون ، از امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الِاحْتِلَامِ ، وَمِنْ سُوءِ الْأَحْلَامِ ، وَأَنْ يَلْعَبَ بِيَ الشَّيْطَانُ فِي الْيَقَظَةِ وَالْمَنَامِ؛ خداوندا! به درستى كه من پناه مى برم به تو از محتلم شدن و بد از خواب ها (يعنى خواب هاى پريشان) ، و از آنكه بازى كند با او ديو سركش در بيدارى و خواب» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن خالد و حسين بن سعيد هر دو ، از قاسم بن عروه ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«تسبيح فاطمه زهرا _ عليهاالسّلام _ ، چنان است كه چون خوابگاه خود را فرا گرفتى ، سى و چهار «اللّه اكبر» و سى و سه «الحمدللّه » و سى و سه «سُبحان اللّهِ» بگو ، و آية الكرسى مى خوانى با سوره قل اعوذ بربّ الفلق و قل اعوذ بربّ النّاس ، و ده آيه از اوّل سوره صافّات ، و ده آيه از آخر آن» (كه عبارت است از : «وَالصّافّاتِ» تا «واصِبٌ» (1) ، و از «وَاِنَّ جُنْدَنا» تا «رَبِّ الْعالَمينَ» (2) ) .

از او ، از احمد بن محمد ، از حسين بن سعيد ، از فضالة بن ايّوب ، از داود بن فرقد ، از برادرش روايت است كه شهاب بن عبد ربّه ، از ما خواست كه از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كنيم و گفت كه : به آن حضرت عرض كن كه : در شب ، زنى در خواب ، مرا مى ترساند . چون به آن حضرت عرض كردم ، فرمود :«به او بگو كه تسبيحى را قرار ده ، و سى و چهار «اللّه اكبر» و سى و سه «سبحان اللّه » و سى و سه «الحمدللّه » بگو ، و ده مرتبه بگو كه : لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ ... وَهُوَعَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ نيست خدايى ، مگر خدا ، در حالتى كه تنها است ، نيست شريكى از براى او . او است پادشاه ، و از براى او است ستايش . زنده مى كند و مى ميراند و مى ميراند و زنده مى كند . به دست او است خوبى و او را است اختلاف شب و روز ، و او بر هر چيزى توانا است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از معاويه بن وهب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه : در شبى ، پسرى از آن حضرت به خدمتش آمد و به آن حضرت عرض كرد كه : اى پدر بزرگوار! مى خواهم كه بخوابم . فرمود كه :«اى فرزند دلبند من! بگو كه : أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ... اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ؛ گواهى مى دهم به اينكه نيست خدايى ، مگر خدا ، و اينكه محمد ، صلوات فرستد خدا بر او وبر آل او ، بنده او و فرستاده او است . پناه مى برم به بزرگى خدا ، و پناه مى برم به ارجمندى خدا ، و پناه مى برم به توانايى خدا ، و پناه مى برم به بزرگوارى خدا ، و پناه مى برم به سلطنت خدا . به درستى كه خدا بر هر چيزى توانا است . و پناه مى برم به گذشت خدا ، و پناه مى برم به آمرزش خدا ، و پناه مى برم به رحمت خدا از بدى هر حيوان زهردار و جنبنده زمين ، و از بدى هر جنبنده خُرد يا بزرگ در شب يا روز ، و از بدى فاسقان عرب و عجم ، و از بدى آتش ها كه از آسمان افتد و يا تگرگ . خداوندا! صلوات فرست بر محمد ، بنده خود و فرستاده خود» .معاويه گفت كه : پس آن كودك ، در نزد ذكر پيغمبر صلى الله عليه و آله ، الطيّب المبارك مى گفت . (و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه آن كودك پاكيزه ، در نزد ذكر پيغمبر صلى الله عليه و آله ، المبارك مى گفت) . حضرت فرمود : «آرى ، اى فرزند دلبند من! الطيّب المبارك» (3) .

.


1- . صافات ، 1 _ 9 .
2- . صافات ، 173 تا آخر .
3- . و بعضى در شرح اين كلام گفته اند كه : يعنى در نزد ذكر پيغمبر ، الطّيّب المبارك بگو؛ پس بگو كه : «اَللّهُمَّ صلّ على محمد الطّيب المبارك عبدك و رسولك؛ و طيّب به معنى پاك و پاكيزه و مبارك وپرخير و پرمنفعت است . (مترجم)

ص: 452

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تَبِيتَ لَيْلَةً حَتّى تَعَوَّذَ بِأَحَدَ عَشَرَ حَرْفاً» قُلْتُ: أَخْبِرْنِي بِهَا، قَالَ: قُلْ: أَعُوذُ بِعِزَّةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِقُدْرَةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِجَلَالِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِسُلْطَانِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِجَمَالِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِدَفْعِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِمَنْعِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِجَمْعِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِمُلْكِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِوَجْهِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ وَ بَرَأَ وَ ذَرَأَ ؛ وَ تَعَوَّذْ بِهِ كُلَّمَا شِئْتَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِيحٍ، قَالَ: كَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«إِذَا أَوَيْتَ إِلى فِرَاشِكَ، فَقُلْ: بِسْمِ اللّهِ وَضَعْتُ جَنْبِيَ الْأَيْمَنَ لِلّهِ عَلى مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً لِلّهِ مُسْلِماً، وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ».

.

ص: 453

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از بعضى از اصحاب خويش ، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«اگر توانى كه شبى را به روز نياورى تا آنكه به يازده حرف تعويذ كنى ، چنان كن» . عرض كردم كه : مرا به آنها خبر ده . مفضّل گفت كه : حضرت فرمود : «بگو كه : أَعُوذُ بِعِزَّةِ اللّهِ ... مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ وَبَرَأَ وَذَرَأَ؛ «پناه مى برم به ارجمندى خدا ، و پناه مى برم به توانايى خدا ، و پناه مى برم به بزرگوارى خدا ، و پناه مى برم به سلطنت خدا ، و پناه مى برم به زينت خدا ، و پناه مى برم به دفع خدا ، و پناه مى برم به منع خدا ، و پناه مى برم به جمع خدا ، و پناه مى برم به پادشاهى خدا ، و پناه مى برم به ذات خدا ، و پناه مى برم به فرستاده خدا ، صلوات فرستد خدا بر او و آل او ، از بدى آن چه آفريده و ترتيب داده و درست نموده» ، و به اين تعويذ كن در هر زمان كه خواسته باشى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى ، از خالد بن نجيح كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمود كه :«چون به سوى فراش خود جا بگيرى ، بگو كه : بِسْمِ اللّهِ وَضَعْتُ جَنْبِيَ الْأَيْمَنَ لِلّهِ عَلى مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً لِلّهِ مُسْلِماً ، وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ به نام خدا . گذاشتم پهلوى خود را كه راست است از براى خدا و بر ملت (1) ابراهيم ، در حالتى كه مسلمانم و نيستم از جمله مشركان» .

.


1- . ملت به معناى دين و آيين است .

ص: 454

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا قَامَ أَحَدُكُمْ مِنَ اللَّيْلِ، فَلْيَقُلْ: سُبْحَانَ رَبِّ النَّبِيِّينَ، وَ إِلَهِ الْمُرْسَلِينَ، وَ رَبِّ الْمُسْتَضْعَفِينَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي يُحْيِي الْمَوْتى، وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ يَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : صَدَقَ عَبْدِي وَ شَكَرَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا قُمْتَ بِاللَّيْلِ مِنْ مَنَامِكَ، فَقُلِ : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي رَدَّ عَلَيَّ رُوحِي لِأَحْمَدَهُ وَ أَعْبُدَهُ ؛ فَإِذَا سَمِعْتَ صَوْتَ الدِّيكِ، فَقُلْ: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ، سَبَقَتْ رَحْمَتُكَ غَضَبَكَ، لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ وَحْدَكَ، عَمِلْتُ سُوءاً، وَ ظَلَمْتُ نَفْسِي، فَاغْفِرْ لِي؛ فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَا أَنْتَ ؛ فَإِذَا قُمْتَ، فَانْظُرْ فِي آفَاقِ السَّمَاءِ، وَ قُلِ : اللّهُمَّ لَا يُوَارِي مِنْكَ لَيْلٌ دَاجٍ، وَ لَا سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ، وَ لَا أَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ، وَ لَا ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ، وَ لَا بَحْرٌ لُجِّيٌّ تُدْلِجُ بَيْنَ يَدَيِ الْمُدْلِجِ مِنْ خَلْقِكَ، تَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ، غَارَتِ النُّجُومُ، وَ نَامَتِ الْعُيُونُ، وَ أَنْتَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، لَا تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ، سُبْحَانَ رَبِّي رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَ إِلَهِ الْمُرْسَلِينَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».

.

ص: 455

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از نضر بن سويد ، از قاسم بن سليمان ، از جرّاح مدائنى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون يكى از شما در شب برخيزد ، بايد كه بگويد : سُبْحَانَ رَبِّ النَّبِيِّينَ ، وَإِلَهِ الْمُرْسَلِينَ ، وَرَبِّ الْمُسْتَضْعَفِينَ ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي يُحْيِي الْمَوْتى ، وَهُوَعَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ «پاك و منزه مى شمارم پروردگار پيغمبران ، و خداى فرستاده شدگان ، و پروردگار ناتوانان ، و ستايش مر خداى را است ، كسى كه زنده مى گرداند مردگان را ، و او بر هر چيزى توانا است» ، خداى _ تعالى _ مى فرمايد كه : بنده من راست گفت و شكر كرد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون در شب از خواب برخيزى ، بگو : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي رَدَّ عَلَيَّ رُوحِي لِأَحْمَدَهُ وَأَعْبُدَهُ؛ «ستايش مر خدايى را است كه برگردانيده بر من روح مرا ، از براى آنكه بستايم و بپرستم او را» ، پس چون آواز خروس را بشنوى ، بگو : سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ ... فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَا أَنْتَ؛ «پاك است از هر بدى و نقص ، و به غايت پاكيزه است پروردگار فرشتگان و روح . پيشى گرفت رحمتت بر غضبت . نيست خدايى ، مگر تو ، در حالتى كه تنهايى ، نيست شريكى از برايت . كردم بدى و ستم نمودم بر خودم ، پس بيامرز مرا . به درستى كه نمى آمرزد گناهان را ، مگر تو» ، پس چون برخاستى ، به سوى كران هاى آسمان نظر كن و بگو : اللّهُمَّ لَا يُوَارِي مِنْكَ لَيْلٌ دَاجٍ ... وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ خداوندا! نمى پوشد از تو شب تار ، و نه آسمانِ صاحب برج ها ، و نه زمينِ صاحب قرارگاه ، و نه تاريكى هايى كه پاره اى از آنها زبر پاره اى است ، و نه در درياى گود پر آب مى روى در اوّل شب پيش روى اوّل شب رونده از آفريدگانت . مى دانى خيانت چشم ها را و آن چه پنهان مى كند سينه ها . فرو رفتند ستاره ها و به خواب رفتند چشم ها ، و تويى زنده پاينده . فرا نمى گيرد تو را پينكى (1) و نه خواب . پاك و منزّه است پروردگارم . پروردگار جهانيان و خداى پيغمبران . و ستايش مر خدايى را است كه پروردگار جهانيان است» .

.


1- . پينكى يعنى خواب سبك ، چُرت .

ص: 456

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ: كَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذَا قَامَ آخِرَ اللَّيْلِ، يَرْفَعُ صَوْتَهُ حَتّى يُسْمِعَ أَهْلَ الدَّارِ، وَ يَقُولُ:«اللّهُمَّ أَعِنِّي عَلى هَوْلِ الْمُطَّلَعِ، وَ وَسِّعْ عَلَيَّ ضِيقَ الْمَضْجَعِ ، وَ ارْزُقْنِي خَيْرَ مَا قَبْلَ الْمَوْتِ، وَ ارْزُقْنِي خَيْرَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ:«تَقُولُ إِذَا أَرَدْتَ النَّوْمَ: اللّهُمَّ إِنْ أَمْسَكْتَ نَفْسِي فَارْحَمْهَا، وَ إِنْ أَرْسَلْتَهَا فَاحْفَظْهَا».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ قَرَأَ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» مِائَةَ مَرَّةٍ حِينَ يَأْخُذُ مَضْجَعَهُ، غُفِرَ لَهُ مَا عَمِلَ قَبْلَ ذلِكَ خَمْسِينَ عَاماً». وَ قَالَ يَحْيى: فَسَأَلْتُ سَمَاعَةَ عَنْ ذلِكَ، فَقَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ ذلِكَ، وَ قَالَ: «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، أَمَا إِنَّكَ إِنْ جَرَّبْتَهُ وَجَدْتَهُ سَدِيداً».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا أَوى إِلى فِرَاشِهِ، قَالَ: اللّهُمَّ بِاسْمِكَ أَحْيَا، وَ بِاسْمِكَ أَمُوتُ ؛ فَإِذَا قَامَ مِنْ نَوْمِهِ، قَالَ: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَحْيَانِي بَعْدَ مَا أَمَاتَنِي، وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ». وَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «مَنْ قَرَأَ عِنْدَ مَنَامِهِ آيَةَ الْكُرْسِيِّ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَ الْايَةَ الَّتِي فِي آلِ عِمْرَانَ: «شَهِدَ اللّهُ أَن_َّهُ لا إِلهَ إِلََّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ» وَ آيَةَ السُّخْرَةِ، وَ آيَةَ السَّجْدَةِ، وُكِّلَ بِهِ شَيْطَانَانِ يَحْفَظَانِهِ مِنْ مَرَدَةِ الشَّيَاطِينِ ، شَاؤُوا أَوْ أَبَوْا، وَ مَعَهُمَا مِنَ اللّهِ ثَلَاثُونَ مَلَكاً يَحْمَدُونَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ يُهَلِّلُونَهُ وَ يُكَبِّرُونَهُ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ لَهُ إِلى أَنْ يَنْتَبِهَ ذلِكَ الْعَبْدُ مِنْ نَوْمِهِ، وَ ثَوَابُ ذلِكَ لَهُ».

.

ص: 457

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان هر دو ، از صفوان بن يحيى ، از عبدالرحمان بن حجّاج روايت كرده اند كه گفت : چون امام جعفر صادق عليه السلام در آخر شب برمى خاست ، آواز خود را بلند مى كرد تا به مردم آن خانه بشنواند ، يا آنكه ايشان بشنوند ، و مى فرمود كه :«اللّهُمَّ أَعِنِّي عَلى هَوْلِ الْمُطَّلَعِ ، وَوَسِّعْ عَلَيَّ ضِيقَ الْمَضْجَعِ ، وَارْزُقْنِي خَيْرَ مَا قَبْلَ الْمَوْتِ ، وَارْزُقْنِي خَيْرَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ؛ خداوندا! يارى ده مرا از ترس موضع اطّلاع ، و فراخى ده بر من تنگى خوابگاه را ، و روزى كن مرا خوبى آن چه پيش از مردن است ، و روزى كن مرا آنچه بعد از مردن است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب خويش روايت كرده و آن را مرفوع ساخته ، گفت كه :«چون خواهى كه بخوابى ، مى گويى : اللّهُمَّ إِنْ أَمْسَكْتَ نَفْسِي فَارْحَمْهَا ، وَإِنْ أَرْسَلْتَهَا فَاحْفَظْهَا؛ خداوندا! اگر نگاه دارى جان مرا ، پس بر آن رحم كن ، و اگر رها مى كنى ، پس نگاه دار آن را» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن خالد و حسين بن سعيد هر دو ، از نضر بن سويد ، از يحيى حلبى ، از ابواسامه روايت كرده اند كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه در هنگامى كه خوابگاه خود را فرا مى گيرد و مى خوابد ، صد مرتبه سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (1) را بخواند ، آن چه پيش از آن عمل كرده در پنجاه سال ، از برايش آمرزيده شود» . يحيى گفت : پس از سماعه اين را پرسيدم ، گفت كه : حديث كرد مرا ابوبصير و گفت كه : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه اين را مى فرمود ، و فرمود كه : «اى ابومحمد! به درستى كه تو اگر اين را تجربه كنى ، درست خواهى يافت» .

چند نفر از اصحاب ما ، از سهل بن زياد و احمد بن محمد هر دو روايت كرده اند ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله چون به سوى فراش خويش جا مى گرفت ، مى فرمود كه : اَللّهُمَّ بِاِسْمِكَ أحْيَا وَبِاسْمِكَ أَمُوتُ؛ «خداوندا! به نام تو زنده مى باشم و به نام تو مى ميرم» ، و چون از خواب برمى خاست ، مى فرمود : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَحْيَانِي بَعْدَ مَا أَمَاتَنِي ، وَإِلَيْهِ النُّشُورُ؛ ستايش مر خدايى را است كه زنده گردانيده مرا ، بعد از آنكه ميرانده بوده مرا ، و به سوى او است برخاستن» ، و گفت كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه : «هر كه در نزد خواب ، سه مرتبه آية الكرسى ، و آيه اى كه در سوره آل عمران است؛ يعنى «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلائِكَةُ» (2) تا آخر ، و آيه سخره (يعنى : «اِنَّ رَبِّكُمْ اللّهُ» تا «تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ» (3) كه در سوره اعراف است) ، و آيه حم سجده را يعنى : «سَنُريهِمْ اياتِنا فِى الْافاقِ» تا «بِكُلِّ شَيْئٍ مُحيطٌ» ) (4) بخواند ، دو شيطان بر او موكّل شوند كه او را حفظ كنند از سركشان شياطين؛ خواه آن دو شيطان خواهند ، و خواه ابا داشته باشند . و با آن دو شيطان ، سى فرشته باشند از جانب خدا ، كه خداى عز و جل را حمد كنند ، واو را تسبيح و تهليل و تعظيم نمايند (و «الحمدللّه و سبحان اللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر» گويند) ، و از آن جناب آمرزش طلبند ، تا آن بنده بيدار شود از خواب ، و ثواب اين از براى او است» .

.


1- . اخلاص، 1.
2- . آل عمران، 18.
3- . اعراف، 54.
4- . فصلت، 53 و 54.

ص: 458

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيُّ، عَنْ حَمْدَانَ الْقَلَانِسِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ عَامِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُذَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ أَحَدٍ يَقْرَأُ آخِرَ الْكَهْفِ عِنْدَ النَّوْمِ إِلَا تَيَقَّظَ فِي السَّاعَةِ الَّتِي يُرِيدُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَرَادَ شَيْئاً مِنْ قِيَامِ اللَّيْلِ وَ أَخَذَ مَضْجَعَهُ فَلْيَقُلْ: اللّهُمَّ لَا تُؤْمِنِّي مَكْرَكَ، وَ لَا تُنْسِنِي ذِكْرَكَ، وَ لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْغَافِلِينَ ، أَقُومُ سَاعَةَ كَذَا وَ كَذَا ، إِلَا وَكَّلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ مَلَكاً يُنَبِّهُهُ تِلْكَ السَّاعَةَ».

50 _ بَابُ الدُّعَاءِ إِذَا خَرَجَ الْاءِنْسَانُ مِنْ مَنْزِلِهِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ:رَأَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يُحَرِّكُ شَفَتَيْهِ حِينَ أَرَادَ أَنْ يَخْرُجَ وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى الْبَابِ، فَقُلْتُ: إِنِّي رَأَيْتُكَ تُحَرِّكُ شَفَتَيْكَ حِينَ خَرَجْتَ، فَهَلْ قُلْتَ شَيْئاً؟ قَالَ: «نَعَمْ، إِنَّ الْاءِنْسَانَ إِذَا خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ، قَالَ حِينَ يُرِيدُ أَنْ يَخْرُجَ: اللّهُ أَكْبَرُ، اللّهُ أَكْبَرُ _ ثَلَاثاً _ بِاللّهِ أَخْرُجُ، وَ بِاللّهِ أَدْخُلُ، وَ عَلَى اللّهِ أَتَوَكَّلُ _ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ _ اللّهُمَّ افْتَحْ لِي فِي وَجْهِي هذَا بِخَيْرٍ، وَ اخْتِمْ لِي بِخَيْرٍ، وَ قِنِي شَرَّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا، إِنَّ رَبِّي عَلى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ لَمْ يَزَلْ فِي ضَمَانِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَتّى يَرُدَّهُ اللّهُ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي كَانَ فِيهِ». مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، مِثْلَهُ.

.

ص: 459

50 . باب در ذكر دعا ، چون آدمى از منزلش بيرون رود

احمد بن محمد كوفى ، از حمدان قلانسى ، از محمد بن وليد ، از ابان ، از عامر بن عبيداللّه بن جذاعه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هيچ كس نيست كه آخر سوره كهف (يعنى : «قُلْ اِنَّما» (1) ، تا آخر سوره را) در نزد خواب بخواند ، مگر آنكه بيدار شود در آن ساعتى كه مى خواهد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : هر كه خواهد كه چيزى از شب را برخيزد و خوابگاه خود را فرا گيرد و بخوابد ، بايد كه بگويد : اللّهُمَّ لَا تُؤْمِنِّي مَكْرَكَ ، وَلَا تُنْسِنِي ذِكْرَكَ ، وَلَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْغَافِلِينَ؛ «خداوندا! ايمن مگردان مرا از مكر خود ، و فراموشى مده مرا از ياد خود ، و مگردان مرا از جمله بى خبران» ، مگر آنكه خداى _ تعالى _ فرشته اى را بر او بگمارد ، كه او را در آن ساعت بيدار كند» .

50 . باب در ذكر دعا ، چون آدمى از منزلش بيرون رودعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابوايّوب خزّاز ، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت : حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را ديدم كه لب هاى خود را مى جنبانيد ، در هنگامى كه مى خواست بيرون رود ، و آن حضرت بر در ايستاده بود . پس عرض كردم كه : من تو را ديدم كه لب هاى خود را مى جنبانيدى ، در هنگامى كه بيرون آمدى ، پس آيا هيچ گفتى؟ فرمود :«آرى ، به درستى كه آدمى چون از منزلش بيرون آيد ، و در هنگامى كه مى خواهد بيرون آيد ، سه مرتبه : اللّه اكبر ، بگويد و بگويد : بِاللّهِ أَخْرُجُ ... إِنَّ رَبِّي عَلى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ «به يارى خدا پا بيرون بردم ، و به يارى خدا داخل مى شوم ، و بر خدا توكل مى كنم . خداوندا! بگشا از برايم در صبح (2) را به خوبى ، و به آخر رسان از برايم به خوبى ، و نگاه دار مرا از بدى هر جنبنده اى ، كه تو فراگيرنده اى موى پيشانيش را . به درستى كه پروردگارم بر راه راست است» ، پيوسته در ضمان خداى _ تعالى _ باشد ، تا آنكه او را برگرداند به سوى جايى كه در آن بوده» . محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از ابوايّوب ، از ابوحمزه ، مثل اين را روايت كرده است .

.


1- . كهف، 110.
2- . نسخه ناخوانا است .

ص: 460

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ: أَتَيْتُ بَابَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام، فَوَافَقْتُهُ حِينَ خَرَجَ مِنَ الْبَابِ، فَقَالَ:«بِسْمِ اللّهِ، آمَنْتُ بِاللّهِ، وَ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ». ثُمَّ قَالَ: «يَا أَبَا حَمْزَةَ، إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ عَرَضَ لَهُ الشَّيْطَانُ، فَإِذَا قَالَ: بِسْمِ اللّهِ، قَالَ الْمَلَكَانِ: كُفِيتَ، فَإِذَا قَالَ: آمَنْتُ بِاللّهِ، قَالَا: هُدِيتَ، فَإِذَا قَالَ: تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ، قَالَا: وُقِيتَ، فَيَتَنَحَّى الشَّيْطَانُ، فَيَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: كَيْفَ لَنَا بِمَنْ هُدِيَ وَ كُفِيَ وَ وُقِيَ؟» قَالَ : ثُمَّ قَالَ: «اللّهُمَّ إِنَّ عِرْضِي لَكَ الْيَوْمَ» . ثُمَّ قَالَ: «يَا أَبَا حَمْزَةَ، إِنْ تَرَكْتَ النَّاسَ لَمْ يَتْرُكُوكَ، وَ إِنْ رَفَضْتَهُمْ لَمْ يَرْفُضُوكَ» قُلْتُ: فَمَا أَصْنَعُ؟ قَالَ: «أَعْطِهِمْ مِنْ عِرْضِكَ لِيَوْمِ فَقْرِكَ وَ فَاقَتِكَ».

.

ص: 461

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از مالك بن عطيّه ، از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه گفت : بر در خانه حضرت على بن الحسين عليه السلام آمدم و به آن حضرت برخوردم ، در هنگامى كه از در درآمده بود . پس فرمود :«بِسْمِ اللّهِ ، آمَنْتُ بِاللّهِ ، وَتَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ؛ به نام خدا . ايمان آوردم به خدا وتوكل كردم بر خدا» ، بعد از آن فرمود كه : «اى ابوحمزه! به درستى كه بنده چون از منزلش بيرون آيد ، شيطان او را پيش آيد . پس چون بگويد كه : بسم اللّه ، دو فرشته مى گويند كه : كفايت كرده شدى ، و چون بگويد : آمَنْتُ بِاللّهِ ، به او مى گويند كه : ره نموده شدى ، و چون بگويد كه : تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ ، به او مى گويند كه : نگاه داشته شدى؛ پس شياطين دور مى شوند و به يكديگر مى گويند كه : چگونه ما را دستى باشد به كسى كه كفايت و هدايت شد ، و او را نگاه داشتند؟» ابوحمزه گفت كه : بعد از آن فرمود كه : «اللّهُمَّ إِنَّ عِرْضِي لَكَ الْيَوْمَ؛ خداوندا! به درستى كه عرض [= آبروى] من از براى تو است» ، پس فرمود كه : «اى ابوحمزه! اگر مردم را ترك كنى ، ايشان تو را ترك نكنند ، و اگر ايشان را وا گذارى ، ايشان تو را وا نگذارند» . عرض كردم : پس چه كنم؟ فرمود : «به ايشان عطا كن از عرض خويش ، از براى روز فقر و احتياجت» .

.

ص: 462

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: اسْتَأْذَنْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَخَرَجَ إِلَيَّ وَ شَفَتَاهُ تَتَحَرَّكَانِ، فَقُلْتُ لَهُ: فَقَالَ:«أَ فَطَنْتَ لِذلِكَ يَا ثُمَالِيُّ؟» قُلْتُ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاكَ، قَالَ: «إِنِّي _ وَ اللّهِ _ تَكَلَّمْتُ بِكَلَامٍ مَا تَكَلَّمَ بِهِ أَحَدٌ قَطُّ إِلَا كَفَاهُ اللّهُ مَا أَهَمَّهُ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاهُ وَ آخِرَتِهِ» قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَخْبِرْنِي بِهِ، قَالَ: «نَعَمْ، مَنْ قَالَ حِينَ يَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ: بِسْمِ اللّهِ، حَسْبِيَ اللّهُ، تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ، اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ أُمُورِي كُلِّهَا، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْيِ الدُّنْيَا وَ عَذَابِ الْاخِرَةِ كَفَاهُ اللّهُ مَا أَهَمَّهُ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاهُ وَ آخِرَتِهِ».

عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قَالَ حِينَ يَخْرُجُ مِنْ بَابِ دَارِهِ: أَعُوذُ بِمَا عَاذَتْ بِهِ مَلَائِكَةُ اللّهِ مِنْ شَرِّ هذَا الْيَوْمِ الْجَدِيدِ _ الَّذِي إِذَا غَابَتْ شَمْسُهُ لَمْ يَعُدْ _ مِنْ شَرِّ نَفْسِي، وَ مِنْ شَرِّ غَيْرِي، وَ مِنْ شَرِّ الشَّيَاطِينِ، وَ مِنْ شَرِّ مَنْ نَصَبَ لِأَوْلِيَاءِ اللّهِ، وَ مِنْ شَرِّ الْجِنِّ وَ الْاءِنْسِ، وَ مِنْ شَرِّ السِّبَاعِ وَ الْهَوَامِّ، وَ مِنْ شَرِّ رُكُوبِ الْمَحَارِمِ كُلِّهَا، أُجِيرُ نَفْسِي بِاللّهِ مِنْ كُلِّ شَرٍّ غَفَرَ اللّهُ لَهُ، وَ تَابَ عَلَيْهِ، وَ كَفَاهُ الْهَمَّ، وَ حَجَزَهُ عَنِ السُّوءِ، وَ عَصَمَهُ مِنَ الشَّرِّ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا خَرَجْتَ مِنْ مَنْزِلِكَ، فَقُلْ: بِسْمِ اللّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ مَا خَرَجْتُ لَهُ، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا خَرَجْتُ لَهُ؛ اللّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ، وَ أَتْمِمْ عَلَيَّ نِعْمَتَكَ، وَ اسْتَعْمِلْنِي فِي طَاعَتِكَ، وَ اجْعَلْ رَغْبَتِي فِيمَا عِنْدَكَ، وَ تَوَفَّنِي عَلَى مِلَّتِكَ وَ مِلَّةِ رَسُولِكَ صلى الله عليه و آله ».

.

ص: 463

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى ، از ابوحمزه كه گفت : رخصت طلبيدم كه بر امام محمد باقر عليه السلام داخل شويم . پس به سوى من بيرون آمد و لبهايش مى جنبيد . پس در اين باب با آن حضرت سخن گفتم . فرمود كه :«آيا به اين عالم و دانا شدى و فهميدى ، اى ثمالى؟!» عرض كردم : آرى ، فداى تو گردم! فرمود : «به خدا سوگند كه من به كلامى تكلّم كردم ، كه هرگز هيچ كس به آن تكلّم نكرده ، مگر آنكه خدا از او كفايت نموده ، آن چه را كه مقصود او بوده از امر دنيا و آخرتش» . ابوحمزه گفت كه : به آن حضرت عرض كردم كه : مرا به آن خبر ده . فرمود : «آرى ، هر كه در هنگامى كه از منزلش بيرون مى آيد ، بگويد كه : بِسْمِ اللّهِ ، حَسْبِيَ اللّهُ ، تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ ، اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ أُمُورِي كُلِّهَا ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْيِ الدُّنْيَا وَعَذَابِ الْاخِرَةِ؛ «به نام خدا ، و توكّل كردم بر خدا . خداوندا! همانا من سؤال مى كنم از تو خوبى كارهايم را همه ، و پناه مى برم به تو از رسوايى و خوارى دنيا و عذاب آخرت» ، خدا از او كفايت كند ، آن چه را كه مقصود او باشد از امر دنيا و آخرتش» .

از او ، از على بن حكم ، از عاصم بن حميد ، از ابوبصير ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه در وقتى كه از در خانه خويش بيرون مى رود ، بگويد كه : أَعُوذُ بِمَا عَاذَتْ بِهِ مَلَائِكَةُ اللّهِ ... أُجِيرُ نَفْسِي بِاللّهِ مِنْ كُلِّ شَرٍّ؛ «پناه مى برم به آنچه پناه برده اند به آن ، فرشتگان خدا از براى اين روز تازه ، كه چون پنهان شوى ، آفتابش برنگردد از بدى نفس خود ، و از بدى غير خود ، و از بدى شياطين ، و از بدى آنكه عداوت ورزد با دوستان خدا ، و از بدى پرى و مردم ، و بدى درندگان و جنبندگان زمين ، و بدى مرتكب شدن محرّمات ، همه آنها . پناه مى دهم جان خودم را به خدا از هر بدى» ، خدا او را بيامرزد ، و توبه اش را قبول فرمايد ، و مقصودش را از او كفايت كند ، و او را از بد كردن منع فرمايد ، و از بدى نگاه دارد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از معاوية بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون از منزل خود بيرون آيى ، بگو : بِسْمِ اللّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ ... وَتَوَفَّنِي عَلَى مِلَّتِكَ وَمِلَّةِ رَسُولِكَ؛ به نام خدا . توكّل كردم بر خدا . نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خدا . خداوندا! به درستى كه سؤال مى كنم از تو ، خوبى آن چه بيرون آمده ام از براى آن ، و پناه مى برم به تو ، از بدى آن چه بيرون شده ام از براى آن . وسعت ده بر من نعمت خود را ، و كار فرما مرا در فرمان بردارى خود ، و بگردان رغبت را در آن چه در نزد تو است ، و بميران مرا بر كيش خود و كيش پيغمبر خود ، صلوات فرستد خدا بر او و آل او» .

.

ص: 464

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ، قَالَ: كَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذَا خَرَجَ يَقُولُ:«اللّهُمَّ بِكَ خَرَجْتُ، وَ لَكَ أَسْلَمْتُ، وَ بِكَ آمَنْتُ، وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ؛ اللّهُمَّ بَارِكْ لِي فِي يَوْمِي هذَا، وَ ارْزُقْنِي فَوْزَهُ وَ فَتْحَهُ وَ نَصْرَهُ وَ طَهُورَهُ وَ هُدَاهُ وَ بَرَكَتَهُ، وَ اصْرِفْ عَنِّي شَرَّهُ وَ شَرَّ مَا فِيهِ ؛ بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ اللّهُ أَكْبَرُ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ اللّهُمَّ إِنِّي قَدْ خَرَجْتُ، فَبَارِكْ لِي فِي خُرُوجِي، وَ انْفَعْنِي بِهِ» . قَالَ: وَ إِذَا دَخَلَ فِي مَنْزِلِهِ، قَالَ ذلِكَ.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ أَبِي عليه السلام إِذَا خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ، قَالَ: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، خَرَجْتُ بِحَوْلِ اللّهِ وَ قُوَّتِهِ لَا بِحَوْلٍ مِنِّي وَ لَا قُوَّتِي، بَلْ بِحَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ، يَا رَبِّ مُتَعَرِّضاً لِرِزْقِكَ، فَأْتِنِي بِهِ فِي عَافِيَةٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ قَرَأَ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» حِينَ يَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ عَشْرَ مَرَّاتٍ ، لَمْ يَزَلْ فِي حِفْظِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ كِلَاءَتِهِ حَتّى يَرْجِعَ إِلى مَنْزِلِهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ صَبَّاحٍ الْحَذَّاءِ، قَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام :«إِذَا أَرَدْتَ السَّفَرَ، فَقِفْ عَلى بَابِ دَارِكَ، وَ اقْرَأْ فَاتِحَةَ الْكِتَابِ أَمَامَكَ وَ عَنْ يَمِينِكَ وَ عَنْ شِمَالِكَ ، وَ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» أَمَامَكَ وَ عَنْ يَمِينِكَ وَ عَنْ شِمَالِكَ ،وَ «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» وَ «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» أَمَامَكَ وَ عَنْ يَمِينِكَ وَ عَنْ شِمَالِكَ. ثُمَّ قُلِ: اللّهُمَّ احْفَظْنِي وَ احْفَظْ مَا مَعِي، وَ سَلِّمْنِي وَ سَلِّمْ مَا مَعِي، وَ بَلِّغْنِي وَ بَلِّغْ مَا مَعِي بَلَاغاً حَسَناً». ثُمَّ قَالَ: «أَ مَا رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُحْفَظُ وَ لَا يُحْفَظُ مَا مَعَهُ، وَ يَسْلَمُ وَ لَا يَسْلَمُ مَا مَعَهُ، وَ يَبْلُغُ وَ لَا يَبْلُغُ مَا مَعَهُ؟».

.

ص: 465

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از محمد بن على ، از عبدالرحمان بن ابى هاشم ، از ابوخديجه كه گفت : حضرت امام جعفر صادق عليه السلام چون از منزل خويش بيرون مى رفت ، مى فرمود :«اللّهُمَّ بِكَ خَرَجْتُ ، وَلَكَ أَسْلَمْتُ ، وَبِكَ آمَنْتُ ، وَعَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ؛ اللّهُمَّ بَارِكْ لِي فِي يَوْمِي هذَا ، وَارْزُقْنِي فَوْزَهُ وَفَتْحَهُ وَنَصْرَهُ وَطَهُورَهُ وَهُدَاهُ وَبَرَكَتَهُ ، وَاصْرِفْ عَنِّي شَرَّهُ وَشَرَّ مَا فِيهِ ؛ بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ وَاللّهُ أَكْبَرُ ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ اللّهُمَّ إِنِّي قَدْ خَرَجْتُ ، فَبَارِكْ لِي فِي خُرُوجِي ، وَانْفَعْنِي بِهِ؛ خداوندا! به تو بيرون رفتم ، و از براى تو اسلام آوردم ، و به تو گرويدم ، و بر تو توكل كردم . خداوندا! مبارك گردان بر من در همين روز ، و روزى كن مرا رستگارى آن ، و گشاد آن ، و يارى آن ، و پاكى آن ، و راهنمايى آن ، و بركت آن ، و بگردان از من بدى آن را ، و بدى آنچه در آن است . به نام خدا ، و به خدا ، و خدا بزرگ است ، و ستايش مر خدايى را است كه پروردگار جهانيان است . خداوندا! به درستى كه من به حقيقت بيرون آمده ام ، پس مبارك گردان از برايم ، و نفع ده مرا به آن» ، و فرمود كه : چون در منزلش داخل مى شد ، همين را مى فرمود .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از حضرت امام رضا روايت كرده است كه فرمود :«چون پدرم عليه السلام از منزلش بيرون مى آمد ، مى فرمود كه : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ... فَأْتِنِي بِهِ فِي عَافِيَةٍ؛ به نام خداى بخشاينده مهربان . بيرون آمدم به نيرومندى خدا و توانايى او ، نه نيرومندى از من و نه توانايى من؛ بلكه ، نيرومندى تو و توانايى تو . اى پروردگار من در حالتى كه در پى روزى توام ، پس بياور آن را نزد من در عافيت» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسن بن عطيّه ، از عمر بن يزيد روايت كرده است كه گفت : امام جفعر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه در هنگامى كه از منزلش بيرون مى آيد ، ده مرتبه سوره «قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ» را بخواند ، پيوسته در حفظ و نگاهدارى خداى _ تعالى _ باشد ، تا به سوى منزل خود برگردد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از موسى بن قاسم ، از صبّاح حذّاء كه گفت : امام موسى كاظم عليه السلام فرمود كه :«چون خواهى كه به سفر روى ، بر در خانه ات بايست ، و سوره فاتحة الكتاب را بخوان در پيش رو ، و از جانب راست ، و از جانب چپ ، و سوره «قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ» را ، در پيش رو ، و از جانب راست ، و از جانب چپت ، و همچنين سوره «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» را ، در پيش رو ، و از جانب راست ، و از جانب چپت بخوان ، بعد از آن بگو كه : اللّهُمَّ احْفَظْنِي ، وَاحْفَظْ مَا مَعِي ، وَسَلِّمْنِي وَسَلِّمْ مَا مَعِي ، وَبَلِّغْنِي وَبَلِّغْ مَا مَعِي بَلَاغاً حَسَناً؛ خداوندا! نگاه دار مرا و نگاه دار آن چه را كه با من است ، و سالم بدار مرا و سالم بدار آن چه را كه با من است ، و برسان مرا و برسان آن چه را كه با من است ، رسانيدنى نيكو» ، پس فرمود كه : «آيا نديده اى كه مرد محفوظ مى باشد و آن چه با او است محفوظ نمى باشد ، و مسلّم مى شود [= سلامت مى ماند] و آن چه با او است مسلّم نمى شود ، و رسانيده مى شود و آن چه با او است رسانيده نمى شود» .

.

ص: 466

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام أَنَّهُ كَانَ إِذَا خَرَجَ مِنَ الْبَيْتِ، قَالَ:«بِسْمِ اللّهِ خَرَجْتُ، وَ عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ صَبَّاحٍ الْحَذَّاءِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ:«يَا صَبَّاحُ، لَوْ كَانَ الرَّجُلُ مِنْكُمْ إِذَا أَرَادَ سَفَراً، قَامَ عَلى بَابِ دَارِهِ تِلْقَاءَ وَجْهِهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ لَهُ، فَقَرَأَ الْحَمْدَ أَمَامَهُ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ ، وَ الْمُعَوِّذَتَيْنِ أَمَامَهُ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ، وَ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» أَمَامَهُ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ، وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ أَمَامَهُ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ، ثُمَّ قَالَ: اللّهُمَّ احْفَظْنِي وَ احْفَظْ مَا مَعِي، وَ سَلِّمْنِي وَ سَلِّمْ مَا مَعِي، وَ بَلِّغْنِي وَ بَلِّغْ مَا مَعِي بِبَلَاغِكَ الْحَسَنِ الْجَمِيلِ لَحَفِظَهُ اللّهُ وَ حَفِظَ مَا مَعَهُ، وَ سَلَّمَهُ وَ سَلَّمَ مَا مَعَهُ، وَ بَلَّغَهُ وَ بَلَّغَ مَا مَعَهُ، أَ مَا رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُحْفَظُ وَ لَا يُحْفَظُ مَا مَعَهُ، وَ يَبْلُغُ وَ لَا يَبْلُغُ مَا مَعَهُ، وَ يَسْلَمُ وَ لَا يَسْلَمُ مَا مَعَهُ؟».

.

ص: 467

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد ، از چند نفر ، از ابان ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : چون از خانه بيرون مى رفت ، مى فرمود :«بِسْمِ اللّهِ خَرَجْتُ ، وَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ ، لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ؛ به نام خدا . بيرون رفتم و بر خدا توكّل كردم . نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خدا» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از موسى بن قاسم ، از صبّاح حذّاء ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود :«اى صبّاح! اگر مردى از شما چنان باشد كه چون اراده سفرى كند ، بر در خانه اش بايستد ، در جهت راهش كه به سوى آن متوجّه مى شود و رو به سوى آن مى رود ، و سوره حمد را بخواند در پيش رو ، از طرف راست ، و از طرف چپش ، و همچنين سوره «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» ، در پيش رو ، از طرف راست ، و از طرف چپش ، و سوره «قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ» را ، در پيش رو ، و از طرف راست ، و از طرف چپش ، و آية الكرسى را ، در پيش رو ، از طرف راست ، و از طرف چپش بخواند ، بعد از آن بگويد كه : اللّهُمَّ احْفَظْنِي وَاحْفَظْ مَا مَعِي ، وَسَلِّمْنِي وَسَلِّمْ مَا مَعِي ، وَبَلِّغْنِي وَبَلِّغْ مَا مَعِي بِبَلَاغِكَ الْحَسَنِ الْجَمِيلِ؛ «خداوندا! نگاه دار مرا و نگاه دار آن چه را كه با من است ، و سالم بدار مرا و سالم بدار هر آنچه را كه با من است به امنيت ، و سالم بدار مرا و برسان مرا و برسان آن چه را كه با من است ، به رسانيدنى نيكو» ، هر آينه خدا او را حفظ كند ، و حفظ كند آن چه را كه با او است ، و او را سالم بدارد ، و سالم بدارد آن چه را كه با او است ، و او را برساند ، و برساند آن چه را كه با او است . آيا نديده اى كه مرد محفوظ مى باشد و آن چه با او است محفوظ نمى باشد ، و رسانيده مى شود و آن چه با او است رسانيده نمى شود ، و سالم مى باشد و آن چه با او است سالم نمى باشد» .

.

ص: 468

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا خَرَجْتَ مِنْ مَنْزِلِكَ فِي سَفَرٍ أَوْ حَضَرٍ، فَقُلْ: بِسْمِ اللّهِ، آمَنْتُ بِاللّهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ مَا شَاءَ اللّهُ، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ فَتَلَقَّاهُ الشَّيَاطِينُ، فَتَنْصَرِفُ، وَ تَضْرِبُ الْمَلَائِكَةُ وُجُوهَهَا، وَ تَقُولُ: مَا سَبِيلُكُمْ عَلَيْهِ وَ قَدْ سَمَّى اللّهَ وَ آمَنَ بِهِ وَ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ ، وَ قَالَ: مَا شَاءَ اللّهُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ».

51 _ بَابُ الدُّعَاءِ قَبْلَ الصَّلَاةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: مَنْ قَالَ هذَا الْقَوْلَ كَانَ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله إِذَا قَامَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَسْتَفْتِحَ الصَّلَاةَ: اللّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أُقَدِّمُهُمْ بَيْنَ يَدَيْ صَلَوَاتِي، وَ أَتَقَرَّبُ بِهِمْ إِلَيْكَ، فَاجْعَلْنِي بِهِمْ وَجِيهاً فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ، مَنَنْتَ عَلَيَّ بِمَعْرِفَتِهِمْ، فَاخْتِمْ لِي بِطَاعَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ وَ وَلَايَتِهِمْ؛ فَإِنَّهَا السَّعَادَةُ، وَ اخْتِمْ لِي بِهَا؛ فَإِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ، ثُمَّ تُصَلِّي، فَإِذَا انْصَرَفْتَ قُلْتَ: اللّهُمَّ اجْعَلْنِي مَعَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فِي كُلِّ عَافِيَةٍ وَ بَلَاءٍ، وَ اجْعَلْنِي مَعَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فِي كُلِّ مَثْوًى وَ مُنْقَلَبٍ؛ اللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيَايَ مَحْيَاهُمْ، وَ مَمَاتِي مَمَاتَهُمْ، وَ اجْعَلْنِي مَعَهُمْ فِي الْمَوَاطِنِ كُلِّهَا، وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ؛ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ، قَالَ: تَقُولُ قَبْلَ دُخُولِكَ فِي الصَّلَاةِ:«اللّهُمَّ إِنِّي أُقَدِّمُ مُحَمَّداً نَبِيَّكَ صلى الله عليه و آله بَيْنَ يَدَيْ حَاجَتِي، وَ أَتَوَجَّهُ بِهِ إِلَيْكَ فِي طَلِبَتِي، فَاجْعَلْنِي بِهِمْ وَجِيهاً فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ؛ اللّهُمَّ اجْعَلْ صَلَاتِي بِهِمْ مُتَقَبَّلَةً، وَ ذَنْبِي بِهِمْ مَغْفُوراً، وَ دُعَائِي بِهِمْ مُسْتَجَاباً، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».

.

ص: 469

51 . باب در بيان دعا پيش از نماز

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از حسن بن جهم ، از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون از منزلت بيرون آيى ، در سفر يا حضر بگو كه : بِسْمِ اللّهِ ، آمَنْتُ بِاللّهِ ، تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ مَا شَاءَ اللّهُ ، لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ؛ «به نام خدا . ايمان آوردم به خدا ، و توكّل كردم بر خدا . آن چه خواست خدا ، [همان] بود . نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خدا»؛ زيرا كه شياطين ، قائل اين كلام را كه تلقّى مى كنند و پيش راه او مى آيند ، برمى گردند . پس فرشتگان بر روى هاى ايشان مى زنند و مى گويند كه : راه و تسلّط شما بر او چيست ، و حال آنكه او خدا را نام برده ، و به او ايمان آورده ، و بر او توكّل كرده ، و مَا شَاءَ اللّهُ لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ گفته [است]؟» .

51 . باب در بيان دعا پيش از نمازمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن نعمان ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه :«اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود : هر كه اين گفتار را بگويد در وقتى كه به نماز برخيزد ، پيش از آنكه به نماز ابتدا كند ، با محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله باشد : اللّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ ... فَإِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ «خداوندا! به درستى كه من رو مى آورم به سوى تو به محمد و آل محمد ، و پيش بدار ايشان را در پيش روى نمازم ، و تقرّب مى جويم به ايشان به سوى تو . پس بگردان مرا به واسطه ايشان ، صاحب جاه در دنيا و آخرت ، و از جمله مقرّبان تو . منّت گذاشتى بر من به شناختى از ايشان . پس ختم كن از برايم به فرمان بردن ايشان ، و شناخت ايشان ، و دوستى ايشان . پس به درستى كه آن نيك بختى است ، و ختم كن از برايم به آن . پس به درستى كه تو بر هر چيز توانايى» ، پس نماز مى كنى و چون از نماز فارغ شوى ، مى گويى كه : اللّهُمَّ اجْعَلْنِي مَعَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ... إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ خداوندا! بگردان مرا با محمد و آل محمد در هر عافيت و زحمتى ، و بگردان مرا با محمد و آل محمد در هر ماندن گاه وبازگشتگاه . خداوندا! بگردان زندگى مرا چون زندگى ايشان ، و مردن مرا چون مردن ايشان ، و بگردان مرا با ايشان در جاى ها همه آن ، و جدايى مينداز در ميان من و ايشان . به درستى كه تو بر هر چيزى توانايى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از بعضى از اصحاب ما كه آن را مرفوع ساخته گفت كه : پيش از آنكه در نماز داخل شوى ، مى گويى كه :«اللّهُمَّ إِنِّي أُقَدِّمُ مُحَمَّداً نَبِيَّكَ صلى الله عليه و آله ... يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ؛ خداوندا! به درستى كه من پيش مى دارم محمد را كه پيغمبر تو است _ صلوات فرستد خدا بر او و آل او _ در پيش روى خود ، و رو مى آورد به او به سوى تو در مطلوب خود . پس بگردان مرا به او ، صاحب جاه در دنيا و آخرت ، و از جمله مقربان . خداوندا! بگردان نمازهاى مرا به ايشان پذيرفته ، و گناه مرا به ايشان آمرزيده شده ، و دعاى مرا به ايشان اجابت شده ، اى مهربان تر از همه مهربانان!» .

.

ص: 470

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ، قَالَ: شَهِدْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ قَبْلَ التَّكْبِيرِ، وَ قَالَ:«اللّهُمَّ لَا تُؤْيِسْنِي مِنْ رَوْحِكَ، وَ لَا تُقَنِّطْنِي مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ لَا تُؤْمِنِّي مَكْرَكَ؛ فَإِنَّهُ لَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلَا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ». قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا سَمِعْتُ بِهذَا مِنْ أَحَدٍ قَبْلَكَ؟! فَقَالَ: «إِنَّ مِنْ أَكْبَرِ الْكَبَائِرِ عِنْدَ اللّهِ الْيَأْسَ مِنْ رَوْحِ اللّهِ، وَ الْقُنُوطَ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ، وَ الْأَمْنَ مِنْ مَكْرِ اللّهِ».

52 _ بَابُ الدُّعَاءِ فِي أَدْبَارِ الصَّلَوَاتِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْبَرْقِيِّ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْقُمِّيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ يَقُولُ إِذَا فَرَغَ مِنَ الزَّوَالِ : اللّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ، وَ أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ، وَ أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِمَلَائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ، وَ أَنْبِيَائِكَ الْمُرْسَلِينَ، وَ بِكَ ؛ اللّهُمَّ أَنْتَ الْغَنِيُّ عَنِّي ، وَبِيَ الْفَاقَةُ إِلَيْكَ، أَنْتَ الْغَنِيُّ وَ أَنَا الْفَقِيرُ إِلَيْكَ، أَقَلْتَنِي عَثْرَتِي، وَ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوبِي، فَاقْضِ الْيَوْمَ حَاجَتِي، وَ لَا تُعَذِّبْنِي بِقَبِيحِ مَا تَعْلَمُ مِنِّي، بَلْ عَفْوُكَ وَ جُودُكَ يَسَعُنِي». قَالَ: «ثُمَّ يَخِرُّ سَاجِداً، وَ يَقُولُ: يَا أَهْلَ التَّقْوى، وَ يَا أَهْلَ الْمَغْفِرَةِ، يَا بَرُّ يَا رَحِيمُ، أَنْتَ أَبَرُّ بِي مِنْ أَبِي وَ أُمِّي وَ مِنْ جَمِيعِ الْخَلَائِقِ، اقْلِبْنِي بِقَضَاءِ حَاجَتِي مُجَاباً دُعَائِي، مَرْحُوماً صَوْتِي، قَدْ كَشَفْتَ أَنْوَاعَ الْبَلَايَا عَنِّي».

.

ص: 471

52 . باب در بيان دعا در عقبه هاى نماز

از او ، از پدرش ، از عبداللّه بن قاسم ، از صفوان جمّال روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را مشاهده كردم كه پيش از تكبير ، رو به قبله آورده ، فرمود :«اللّهُمَّ لَا تُؤْيِسْنِي مِنْ رَوْحِكَ ، وَلَا تُقَنِّطْنِي مِنْ رَحْمَتِكَ ، وَلَا تُؤْمِنِّي مَكْرَكَ؛ فَإِنَّهُ لَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلَا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ؛ خداوندا! نوميد مكن مرا از راحت خود ، و مأيوس مكن مرا از رحمت خود ، و ايمن مگردان مرا از مكر خود . پس به درستى كه ايمن نمى شوند از مكر خدا ، مگر گروه زيانكاران» ، عرض كردم كه : فداى تو گردم! من اين را از كسى پيش از تو نشنيده ام . فرمود : «به درستى كه از جمله بزرگ ترين گناهان كبيره در نزد خدا ، مأيوسى است از روح خدا ، و نوميدى از رحمت خدا ، و ايمنى از مكر خدا» .

52 . باب در بيان دعا در عقبه هاى نمازمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابوعبداللّه برقى ، از عيسى بن عبداللّه قمّى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام چون از نماز ظهر فارغ مى شد ، مى فرمود : اللّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ ... بَلْ عَفْوُكَ وَجُودُكَ يَسَعُنِي؛ خداوندا! به درستى كه من تقرب مى جويم به سوى تو ، و به بخشش تو و كرم تو ، و تقرب مى جويم به سوى تو ، به محمد بنده تو و فرستاده تو ، و تقرّب مى جويم به سوى تو ، به فرشتگانت كه مقرّب اند و پيغمبرانت كه مرسل اند و به تو .خداوندا! تويى بى نياز از من ، و نياز من ، به سوى تو . تويى بى نياز و منم محتاج به سوى تو . اقاله كردى لغزش مرا و از آن گذشتى ، و پوشيدى بر من گناهان مرا . پس روا كن در اين روز حاجت مرا ، و عذاب مكن مرا به زشتى آن چه ميدانى از من . پس به درستى كه عفو تو و بخشش تو ، فرا مى گيرد مرا» ، و فرمود كه : «بعد از آن بر رو در مى افتاد و سجده مى كرد و مى فرمود : يَا أَهْلَ التَّقْوى ... قَدْ كَشَفْتَ أَنْوَاعَ الْبَلَايَا عَنِّي؛ اى اهل پرهيزگارى و اى اهل لغزش! اى نيكوكار و اى مهربان! تو مهربان ترى به من از پدرم و مادرم و از همه آفريدگان ، مرا برگردان با رواشدن حاجتم ، در حالتى كه دعايم اجابت شده باشد ، رحم شده باشد بر آواز من ، به حقيقت برطرف كرده نوع هاى زحمت را از من (1) » .

.


1- . نسخه خوشخوان نيست .

ص: 472

عَلِىُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعا ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ إِبْراهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنِ الصَّبَّاحِ بْنِ سَيَابَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَالَ إِذَا صَلَّى الْمَغْرِبَ ثَلاْثَ مَرَّاتٍ : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ ، وَلْا يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ غَيْرُهُ أُعْطِيَ خَيْرا كَثِيرا» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ، قَالَ:«يَقُولُ بَعْدَ الْعِشَاءَيْنِ: اللّهُمَّ بِيَدِكَ مَقَادِيرُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ، وَ مَقَادِيرُ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ، وَ مَقَادِيرُ الْمَوْتِ وَ الْحَيَاةِ، وَ مَقَادِيرُ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ، وَ مَقَادِيرُ النَّصْرِ وَ الْخِذْلَانِ، وَ مَقَادِيرُ الْغِنى وَ الْفَقْرِ؛ اللّهُمَّ بَارِكْ لِي فِي دِينِي وَ دُنْيَايَ، وَ فِي جَسَدِي وَ أَهْلِي وَ وُلْدِي؛ اللّهُمَّ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ، وَ الْجِنِّ وَ الْاءِنْسِ، وَ اجْعَلْ مُنْقَلَبِي إِلى خَيْرٍ دَائِمٍ، وَ نَعِيمٍ لَا يَزُولُ».

عَنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ: «مَنْ قَالَ بَعْدَ كُلِّ صَلَاةٍ _ وَ هُوَ آخِذٌ بِلِحْيَتِهِ بِيَدِهِ الْيُمْنى _ : يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْاءِكْرَامِ، ارْحَمْنِي مِنَ النَّارِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ، وَ يَدُهُ الْيُسْرى مَرْفُوعَةٌ، وَ بَطْنُهَا إِلى مَا يَلِي السَّمَاءَ، ثُمَّ يَقُولُ: أَجِرْنِي مِنَ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ، ثُمَّ يُؤَخِّرُ يَدَهُ عَنْ لِحْيَتِهِ، ثُمَّ يَرْفَعُ يَدَهُ، وَ يَجْعَلُ بَطْنَهَا مِمَّا يَلِي السَّمَاءَ، ثُمَّ يَقُولُ: يَا عَزِيزُ يَا كَرِيمُ، يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ وَ يَقْلِبُ يَدَيْهِ، وَ يَجْعَلُ بُطُونَهُمَا مِمَّا يَلِي السَّمَاءَ، ثُمَّ يَقُولُ: أَجِرْنِي مِنَ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ _ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ _ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ غُفِرَ لَهُ، وَ رُضِيَ عَنْهُ، وَ وُصِلَ بِالِاسْتِغْفَارِ لَهُ حَتّى يَمُوتَ جَمِيعُ الْخَلَائِقِ إِلَا الثَّقَلَيْنِ: الْجِنَّ وَ الْاءِنْسَ». وَ قَالَ:«إِذَا فَرَغْتَ مِنْ تَشَهُّدِكَ فَارْفَعْ يَدَيْكَ، وَ قُلِ: اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَغْفِرَةً عَزْماً جَزْماً لَا تُغَادِرُ ذَنْباً وَ لَا أَرْتَكِبُ بَعْدَهَا مُحَرَّماً أَبَداً، وَ عَافِنِي مُعَافَاةً لَا بَلْوى بَعْدَهَا أَبَداً، وَ اهْدِنِي هُدًى لَا أَضِلُّ بَعْدَهُ أَبَداً، وَ انْفَعْنِي يَا رَبِّ بِمَا عَلَّمْتَنِي، وَ اجْعَلْهُ لِي، وَ لَا تَجْعَلْهُ عَلَيَّ، وَ ارْزُقْنِي كَفَافاً، وَ رَضِّنِي بِهِ يَا رَبَّاهْ، وَ تُبْ عَلَيَّ يَا أَللّهُ يَا أَللّهُ يَا أَللّهُ، يَا رَحْمَانُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحْمَانُ، يَا رَحِيمُ يَا رَحِيمُ يَا رَحِيمُ، ارْحَمْنِي مِنَ النَّارِ ذَاتِ السَّعِيرِ، وَ ابْسُطْ عَلَيَّ مِنْ سَعَةِ رِزْقِكَ، وَ اهْدِنِي لِمَا اخْتُلِفَ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِكَ، وَ اعْصِمْنِي مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، وَ أَبْلِغْ مُحَمَّداً _ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ _ عَنِّي تَحِيَّةً كَثِيرَةً وَ سَلَاماً، وَ اهْدِنِي بِهُدَاكَ، وَ أَغْنِنِي بِغِنَاكَ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَوْلِيَائِكَ الْمُخْلَصِينَ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ آمِينَ». قَالَ: «مَنْ قَالَ هذَا بَعْدَ كُلِّ صَلَاةٍ رَدَّ اللّهُ عَلَيْهِ رُوحَهُ فِي قَبْرِهِ، وَ كَانَ حَيّاً مَرْزُوقاً نَاعِماً مَسْرُوراً إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ».

.

ص: 473

على بن ابراهيم روايت كرده ، از پدرش و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان و هر دو ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبدالحميد ، از صبّاح بن سيابه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : حضرت فرمود :«هر كه چون نماز مغرب را به جا آورد ، سه مرتبه بگويد : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ ، وَلْا يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ غَيْرُهُ؛ «ستايش مر خدايى را است كه مى كند آنچه را كه خواهد ، و نمى كند آنچه را كه مى خواهد غير او» ، خير و خوبى بسيار به او عطا شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش كه آن را مرفوع ساخته ، گفت كه :«بعد از نماز شام و خفتن مى گويد : اللّهُمَّ بِيَدِكَ مَقَادِيرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ ... وَنَعِيمٍ لَا يَزُولُ؛ خداوندا! به دست تو است اندازه هاى شب و روز ، و اندازه هاى دنيا و آخرت ، و اندازه هاى مرگ و زندگى ، و اندازه هاى آفتاب و ماه ، و اندازه هاى يارى و فرو گذارى ، و اندازه هاى بى نيازى و درويشى . خداوندا! بركت ده از براى من در دين من و دنياى من ، و در تن من و كسان من و فرزندان من . خداوندا! باز دار از من فاسقان عرب و عجم ، و پرى و آدمى را ، و بگردان بازگشت مرا به سوى خوبى ، هميشه ، و نعمتى كه برطرف نمى شود» .

از او ، از بعضى از اصحابش روايت است كه آن را مرفوع ساخته ، گفت كه :«هر كه بعد از هر نماز ، سه مرتبه بگويد كه : يَا ذَا الْجَلَالِ وَالْاءِكْرَامِ ، ارْحَمْنِي مِنَ النَّارِ؛ «اى خداوند بزرگوارى و نوازش! رحم كن مرا از آتش» ، و حال آنكه ريش خود را به دست راستش گرفته باشد ، و دست چپش را بلند كرده ، باطن آن به سوى آسمان باشد ، بعد از آن بگويد كه : أَجِرْنِي مِنَ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ؛ «پناه ده مرا از عذاب دردناك درآورنده» ، بعد از آن دستش را از ريشش مؤخّر دارد ، و دستش را بلند گرداند ، و باطن آن را به سوى آسمان قرار دهد ، و بگويد كه : يَا عَزِيزُ يَا كَرِيمُ ، يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ؛ «اى ارجمند! اى گرانمايه اى بخشاينده! اى مهربان!» ، و هر دو دستش را بگرداند و باطن آنها را به سوى آسمان قرار دهد ، بعد از آن سه مرتبه بگويد كه : أَجِرْنِي مِنَ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ؛ «پناه ده مرا از عذاب دردناك دردآورنده» ، و بگويد كه : صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَالْمَلَائِكَةِ وَالرُّوحِ؛ «صلوات فرست بر محمد و آل محمد و فرشتگان و روح» ، خدا او را بيامرزد و از او راضى شود ، و مغفرتش را پيوند كند به طلب آمرزش همه آفريدگان از براى او ، مگر ثقلين _ يعنى جن و انس _ ، تا بميرد . و چون از تشهّد فارغ شوى ، دستهايت را بردار و بگو : اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَغْفِرَةً عَزْماً جَزْماً ... وَصَلَّى اللّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ آمِينَ؛ خداوندا! بيامرز مرا آمرزشى ، دل بدان نهاده و وانگذارد گناهى را ، و مرتكب نشوم بعد از آن حرامى را هرگز ، و عافيت ده مرا ، عافيتى كه زحمتى نباشد بعد از آن هرگز ، و راه نما مرا ، راهنمايى كه گمراه نشوم بعد از آن هرگز ، و نفع ده مرا ، اى پروردگار من! به آن چه تعليم داده اى مرا ، و بگردان آن را از براى من ، و مگردان آن را بر من ، و روزى كن مرا آن قدر كه بس باشد ، و خشنود گردان مرا به آن ، اى پروردگار من! و بازگشت كن بر من ، اى خدا! اى خدا! اى خدا! اى بخشاينده! اى بخشاينده! اى بخشاينده! اى مهربان! اى مهربان! اى مهربان! رحم كن مرا از آتش صاحب زبانه ، و بگشا بر من از گشادى روزى خود ، و راه نما مرا به سوى آن چه اختلاف شده است در آن از حق ، به دستور خويش ، و نگاه دار مرا از ديو سركش رانده شده ، و برسان به محمد ، صلوات فرستد خدا بر او و آل او ، از من درود فراوانى و سلام ، و راه نما مرا به رهنمايى خود ، و بى نياز گردان مرا به بى نيازى خود ، و بگردان مرا از دوستان خود كه صاحب اخلاص اند ، و صلوات فرست خداوندا! بر محمد و آل محمد . خداوندا اجابت كن» ، و فرمود كه : «هر كه بعد از هر نماز اين را بگويد ، خداى _ تعالى _ در قبرش روحش را بر او برگرداند ، و زنده باشد وروزى داده شده ، وبه ناز و نعمت پرورده و شادان ، تا روز قيامت» .

.

ص: 474

عَنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ:«تَقُولُ بَعْدَ الْفَجْرِ: اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً خَالِداً مَعَ خُلُودِكَ، وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً لَا مُنْتَهى لَهُ دُونَ رِضَاكَ، وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً لَا أَمَدَ لَهُ دُونَ مَشِيئَتِكَ، وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً لَا جَزَاءَ لِقَائِلِهِ إِلَا رِضَاكَ؛ اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ؛ اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كَمَا أَنْتَ أَهْلُهُ، الْحَمْدُ لِلّهِ بِمَحَامِدِهِ كُلِّهَا، عَلى نَعْمَائِهِ كُلِّهَا حَتّى يَنْتَهِيَ الْحَمْدُ إِلى حَيْثُ مَا يُحِبُّ رَبِّي وَ يَرْضى». وَ تَقُولُ بَعْدَ الْفَجْرِ قَبْلَ أَنْ تَتَكَلَّمَ: الْحَمْدُ لِلّهِ مِلْ ءَ الْمِيزَانِ، وَ مُنْتَهَى الرِّضَا، وَ زِنَةَ الْعَرْشِ، وَ سُبْحَانَ اللّهِ مِلْ ءَ الْمِيزَانِ، وَ مُنْتَهَى الرِّضَا، وَ زِنَةَ الْعَرْشِ، وَ اللّهُ أَكْبَرُ مِلْ ءَ الْمِيزَانِ، وَ مُنْتَهَى الرِّضَا، وَ زِنَةَ الْعَرْشِ، وَ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ مِلْ ءَ الْمِيزَانِ، وَ مُنْتَهَى الرِّضَا، وَ زِنَةَ الْعَرْشِ ؛ تُعِيدُ ذلِكَ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ. ثُمَّ تَقُولُ : أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ الْعَبْدِ الذَّلِيلِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَغْفِرَ لَنَا ذُنُوبَنَا ، وَ تَقْضِيَ لَنَا حَوَائِجَنَا فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ».

.

ص: 475

از او ، از اصحابش روايت است كه آن را مرفوع ساخته ، گفت كه :«بعد از صبح مى گويد : اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً خَالِداً ... مَا يُحِبُّ رَبِّي وَيَرْضى؛ «خداوندا! تو را است ستايش ، ستايشى هميشه با هميشگى تو ، و تو را است ستايش ، ستايشى كه پايانى نيست آن را غير از خشنودى تو ، و تو را است ستايش ، ستايشى كه زمانى نيست آن را غير از خواست تو ، و تو را است ستايش ، ستايشى كه پاداشى نيست گوينده آن را ، مگر خشنودى تو . خداوندا! تو را است ستايش ، و به سوى تو است شكايت ، و تويى يارى جسته شده . خداوندا! تو را است ستايش ، چنان كه تو سزاوار آنى . ستايش مر خدايى را است به همه ستايش هاى او ، همه آنها ، بر نعمت هاى او ، همه آنها ، تا آنكه منتهى شود ستايش ، تا آن جا كه دوست مى دارد پروردگارم و خشنود شود» ، و بعد از صبح ، پيش از آنكه سخن گويى ، مى گويى : الْحَمْدُ لِلّهِ مِلْ ءَ الْمِيزَانِ ... وَمُنْتَهَى الرِّضَا ، وَزِنَةَ الْعَرْشِ؛ «ستايش مر خدا را است ، پرى ترازو و پايان خشنودى و وزن عرش ، و منزه است خدا ، پرى ترازو و پايان خشنودى و وزن عرش ، و نيست خدايى ، مگر خدا ، پرى ترازو و پايان خشنودى و وزن عرش ، و خدا بزرگ تر است ، پرى ترازو و پايان خشنودى و وزن عرش» ، و چهار مرتبه اين را اعاده مى كنى ، بعد از آن مى گويى كه : أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ الْعَبْدِ ... فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَعَافِيَةٍ؛ سؤال مى كنم تو را چون سؤال بنده خوار ، كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد ، و آنكه بيامرزى براى من گناهان ما را ، و برآورى از براى ما حاجت هاى ما را در دنيا و آخرت ، در آسانى از تو و عافيت» .

.

ص: 476

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ، قَالَ: كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ ابْنُ الرِّضَا عليهماالسلامبِهذَا الدُّعَاءِ، وَ عَلَّمَنِيهِ، وَ قَالَ : «مَنْ قَالَ فِي دُبُرِ صَلَاةِ الْفَجْرِ لَمْ يَلْتَمِسْ حَاجَةً إِلَا تَيَسَّرَتْ لَهُ، وَ كَفَاهُ اللّهُ مَا أَهَمَّهُ: بِسْمِ اللّهِ ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، «وَ أُفَوِّضُ أَمْرِى إِلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ فَوَقَاهُ اللّهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا» ، «لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِينَ» ، «حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» مَا شَاءَ اللّهُ ، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ، مَا شَاءَ اللّهُ ، لَا مَا شَاءَ النَّاسُ، مَا شَاءَ اللّهُ وَ إِنْ كَرِهَ النَّاسُ، حَسْبِيَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ، حَسْبِيَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ، حَسْبِيَ الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِينَ، حَسْبِيَ الَّذِي لَمْ يَزَلْ حَسْبِي مُنْذُ قَطُّ، حَسْبِيَ اللّهُ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ، وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ». وَ قَالَ :«إِذَا انْصَرَفْتَ مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ، فَقُلْ: رَضِيتُ بِاللّهِ رَبّاً، وَ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله نَبِيّاً ، وَ بِالْاءِسْلَامِ دِيناً، وَ بِالْقُرْآنِ كِتَاباً، وَ بِفُلَانٍ وَ فُلَانٍ أَئِمَّةً؛ اللّهُمَّ وَلِيُّكَ فُلَانٌ، فَاحْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ، وَ مِنْ خَلْفِهِ، وَ عَنْ يَمِينِهِ، وَ عَنْ شِمَالِهِ، وَ مِنْ فَوْقِهِ، وَ مِنْ تَحْتِهِ، وَ امْدُدْ لَهُ فِي عُمُرِهِ، وَ اجْعَلْهُ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ، وَ الْمُنْتَصِرَ لِدِينِكَ، وَ أَرِهِ مَا يُحِبُّ وَ مَا تَقَرُّ بِهِ عَيْنُهُ فِي نَفْسِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ، وَ فِي أَهْلِهِ وَ مَالِهِ، وَ فِي شِيعَتِهِ، وَ فِي عَدُوِّهِ، وَ أَرِهِمْ مِنْهُ مَا يَحْذَرُونَ، وَ أَرِهِ فِيهِمْ مَا يُحِبُّ وَ تَقَرُّ بِهِ عَيْنُهُ، وَ اشْفِ صُدُورَنَا وَ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ». قَالَ : «وَ كَانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَقُولُ إِذَا فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ : اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا قَدَّمْتُ وَ مَا أَخَّرْتُ، وَ مَا أَسْرَرْتُ وَ مَا أَعْلَنْتُ، وَ إِسْرَافِي عَلى نَفْسِي، وَ مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي؛ اللّهُمَّ أَنْتَ الْمُقَدِّمُ، وَ أَنْتَ الْمُؤَخِّرُ، لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ، بِعِلْمِكَ الْغَيْبَ وَ بِقُدْرَتِكَ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ مَا عَلِمْتَ الْحَيَاةَ خَيْراً لِي فَأَحْيِنِي، وَ تَوَفَّنِي إِذَا عَلِمْتَ الْوَفَاةَ خَيْراً لِي . اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَشْيَتَكَ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ، وَ كَلِمَةَ الْحَقِّ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضَا، وَ الْقَصْدَ فِي الْفَقْرِ وَ الْغِنى، وَ أَسْأَلُكَ نَعِيماً لَا يَنْفَدُ، وَ قُرَّةَ عَيْنٍ لَا تَنْقَطِعُ ، وَ أَسْأَلُكَ الرِّضَا بِالْقَضَاءِ، وَ بَرَكَةَ الْمَوْتِ بَعْدَ الْعَيْشِ، وَ بَرْدَ الْعَيْشِ بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ لَذَّةَ النَّظَرِ إِلى وَجْهِكَ وَ شَوْقاً إِلى رُؤْيَتِكَ وَ لِقَائِكَ مِنْ غَيْرِ ضَرَّاءَ مُضِرَّةٍ ، وَ لَا فِتْنَةٍ مَضِلَّةٍ. اللّهُمَّ زَيِّنَّا بِزِينَةِ الْاءِيمَانِ، وَ اجْعَلْنَا هُدَاةً مَهْدِيِّينَ؛ اللّهُمَّ اهْدِنَا فِيمَنْ هَدَيْتَ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَزِيمَةَ الرَّشَادِ، وَ الثَّبَاتَ فِي الْأَمْرِ وَ الرُّشْدِ، وَ أَسْأَلُكَ شُكْرَ نِعْمَتِكَ، وَ حُسْنَ عَافِيَتِكَ، وَ أَدَاءَ حَقِّكَ، وَ أَسْأَلُكَ يَا رَبِّ قَلْباً سَلِيماً، وَ لِسَاناً صَادِقاً، وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِمَا تَعْلَمُ، وَ أَسْأَلُكَ خَيْرَ مَا تَعْلَمُ، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا تَعْلَمُ؛ فَإِنَّكَ تَعْلَمُ وَ لَا نَعْلَمُ، وَ أَنْتَ عَلَامُ الْغُيُوبِ».

.

ص: 477

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از بعضى از اصحابش ، از محمد بن فرج كه گفت : حضرت امام محمد تقى عليه السلام به سوى من اين دعا [را ]نوشت و اين را به من تعليم فرمود ، و فرمود كه :«هر كه در عقب نماز صبح اين دعا را بخواند ، هيچ حاجتى را طلب نكند ، مگر آنكه از برايش ميسّر شود ، و خدا مهمّات او را كفايت فرمايد : بِسْمِ اللّهِ ، وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ... وَهُوَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ؛ به نام خدا و به خدا ، و صلوات فرستد خدا بر محمد و آل او ، و باز مى گذارم كار خود را به سوى خدا ، و به درستى كه خدا بينا است به بندگان ، پس نگاه داشته او را خدا ، از بدى هاى آن چه مكر كردند . نيست خدايى ، مگر تو . منزه مى شمارم تو را . به درستى كه من بودم از ستمكاران . پس مستجاب كرديم از برايش و رهانيديم او را از اندوه ، و همچنين مى رهانيم مؤمنان را . بس است ما را خدا و نيكو وكيلى است . پس برگشتند با نعمتى از خدا و زيادتى بدون بدى ، و آنچه خواست خدا ، بود . نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خدا . آن چه خواست ، خدا بود ، نه آن چه خواستند مردمان . آن چه خواست خدا ، بود ، واگرچه مردمان دوست نداشتند . و بس است مرا پروردگار از پروريدگان . بس است مرا آفريننده از آفريده شدگان . بس است مرا روزى دهنده از روزى داده شدگان . بس است مرا آنكه پيوسته بس بوده مرا از آن زمان ، هميشه . بس است مرا خدايى كه نيست خدايى ، مگر او . بر او توكل كردم و او است پروردگار عرش بزرگ» ، و فرمود كه : «چون از نماز واجبى فارغ شوى ، بگو : رَضِيتُ بِاللّهِ رَبّاً ... وَاشْفِ صُدُورَنَا وَصُدُورَقَوْمٍ مُؤْمِنِينَ؛ خشنود شدم به خداى پروردگار ، و به محمد پيغمبر ، و به اسلام كيش ، و به قرآن كه كتابم باشد ، و به (على و حسن و حسين ، و على پسر حسين ، و محمد پسر على ، و جعفر پسر محمد ، و موسى پسر جعفر ، و على پسر موسى ، و محمد پسر على ، و على پسر محمد ، و حسن پسر على ، و محمد پسر حسن ، كه پيشوايان من باشند) (1) خداوندا! دوست تو محمد ، پس نگاه دار او را از پيش رويش و از پشت سرش و از طرف راست و از طرف چپش و از زِبَرش و از زيرش ، و بِكِش از برايش در عمرش [و آن را طولانى بفرما] ، و بگردان او را ايستاده به فرمان خويش ، و چشم داشته شده از براى دين خود ، و بنما به او آن چه دوست مى دارد ، و آن چه روشن شود به آن چشمش ، در خودش و فرزندانش ، و در كسانش و مالش ، و در شيعيانش ، و در دشمنانش ، و بنما به ايشان از او آن چه مى ترسند ، و بنما به او در ايشان ، آن چه دوست مى دارى و روشن مى شود با آن ، روشن كن چشمش ، و شفا ده سينه هاى ما و سينه هاى گروه مؤمنان را» .و فرمود كه : «پيغمبر صلى الله عليه و آله چون از نماز فارغ مى شد ، مى فرمود : اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا قَدَّمْتُ وَمَا أَخَّرْتُ ... فَإِنَّكَ تَعْلَمُ وَلَا نَعْلَمُ ، وَأَنْتَ عَلَامُ الْغُيُوبِ؛ خداوندا! بيامرز مرا به آن چه پيش داشتم ، و آن چه متأخر داشتم ، و آن چه نهان كردم ، و آن چه آشكار كردم ، و اسراف مرا بر خودم ، و آن چه تو داناترى بِه آن از من . خداوندا! تويى پيش دارنده و تويى به تأخيراندازنده . نيست خدايى ، مگر تو . بدانستى تو نهانى را ، و به توانايى تو بر آفريدگان ، همه ، مادام دانى زندگى را بهتر از برايم ، پس زنده دار مرا؛ و بميران مرا چون دانستى مرگِ مرا بهتر از برايم . به درستى كه من سؤال مى كنم تو را ترسيدن از تو در نهان و آشكار ، و سخن حق در خشم و خشنودى ، و ميانه روى در درويشى و بى نيازى ، و سؤال مى كنم از تو نعمتى كه نابود نشود ، و روشنى چشمى كه بريده نشود ، و سؤال مى كنم از تو خشنودى به قضا ، و بركت مردن بعد از زندگى ، و خنكى و خوشى زندگى بعد از مردن ، و خوشى نگريستن به سوى روى تو ، و اشتياق به سوى ديدن تو ، و ديدن تو از غير ناخوشى زيان رساننده ، و نه آزمايش گمراه كننده . خداوندا! بيارا ما را به آرايش ايمان ، و بگردان ما را راه نمايانِ راه يافته شدگان . خداوندا! راه نما ما را در كسانى كه راه نموده اى . خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم از تو دل بستن بر راه راست ، و ثابت بودن در كار و راه [درست] ، و سؤال مى كنم تو را شكر نعمت تو ، و خوبى عافيت تو ، و ادا كردن حقّ تو ، و سؤال مى كنم از تو ، اى پروردگار من! دلى سالم ، و زبانى راستگو ، و طلب آمرزش از تو ، از براى آن چه مى دانى ، و سؤال مى كنم از تو ، آن چه مى دانى ، و پناه مى برم به تو از بدى آن چه مى دانى . پس به درستى كه تو مى دانى و دانسته نمى شوى ، و تويى به غايت ، داناى نهانى ها» .

.


1- . مترجم «فلان و فلان» را در متن تفسير و به تفصيل بيان كرده است .

ص: 478

. .

ص: 479

. .

ص: 480

عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«جَاءَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام إِلى يُوسُفَ وَ هُوَ فِي السِّجْنِ، فَقَالَ لَهُ: يَا يُوسُفُ، قُلْ فِي دُبُرِ كُلِّ صَلَاةٍ: اللّهُمَّ اجْعَلْ لِي فَرَجاً وَ مَخْرَجاً، وَ ارْزُقْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ، وَ مِنْ حَيْثُ لَا أَحْتَسِبُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَمَّنْ رَوَاهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قَالَ هذِهِ الْكَلِمَاتِ عِنْدَ كُلِّ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ، حُفِظَ فِي نَفْسِهِ وَ دَارِهِ وَ مَالِهِ وَ وُلْدِهِ: أُجِيرُ نَفْسِي وَ مَالِي وَ وُلْدِي وَ أَهْلِي وَ دَارِي وَ كُلَّ مَا هُوَ مِنِّي بِاللّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ، الَّذِي «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» وَ أُجِيرُ نَفْسِي وَ مَالِي وَ وُلْدِي وَ كُلَّ مَا هُوَ مِنِّي «بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» إِلى آخِرِهَا، وَ عليه السلام بسم الله الرحمن الرحيم قدس سره رضى الله عنه«بِرَبِّ النَّاسِ» إِلى آخِرِهَا، وَ آيَةِ الْكُرْسِيِّ، إِلى آخِرِهَا».

.

ص: 481

ابى عمير ، از حمّاد بن عثمان ، از سيف بن عميره روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«جبرئيل عليه السلام به نزد يوسف آمد و آن حضرت در زندان بود؛ پس به او گفت كه : اى يوسف! در عقب هر نمازى بگو : اللّهُمَّ اجْعَلْ لِي فَرَجاً وَمَخْرَجاً ، وَارْزُقْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ ، وَمِنْ حَيْثُ لَا أَحْتَسِبُ؛ خداوندا! قرار ده از برايم فرجى و بيرون رفتن گاهى ، و روزى كن مرا از آنجا كه مى پندارم و از آنجا كه نمى پندارم» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن عبدالعزيز ، از بكر بن محمد ، از آنكه او را روايت كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه نزد هر نماز واجبى اين كلمات را بگويد ، در بابِ خود و خانه و مال و فرزندانش محفوظ باشد : أُجِيرُ نَفْسِي وَمَالِي وَوُلْدِي ... وَآيَةِ الْكُرْسِيِّ ، إِلى آخِرِهَا؛ پناه مى دهم خود را ، و مالم و فرزندانم و كسانم و خانه ام ، و هر چيزى در آن از من است ، به خداى يكتاى يگانه ، پناه نيازمندان ، كه نزاد و زاده نشد ، و نبود او را همتا هيچ كس ،و پناه مى دهم خودم را ، و مالم و فرزندانم ، و هر چيزى كه آن از من است ، به پروردگار سفيده صبح ، از بدى آن چه آفريده ، و از بدى در شبِ درآينده ، چون درآيد ، و از بدى دمندگان در گره ها ، و از بدى حسدبرنده ، چون حسد برد ،و به پروردگار مردم ، پادشاه مردم ، خداى مردم ، از بدى وسوسه كننده باز پس رونده اى كه وسوسه مى كند در سينه هاى مردم ، از پَرى و مردم ،و به خدايى كه نيست خدايى ، مگر او ، كه زنده اى است پاينده ، فرا نمى گيرد او را پينكى [= چرت] و نه خوابى ، او را است آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است . كيست آنكه درخواست كند در نزد او ، مگر به اذن او . مى داند آن چه را كه در پيش روى هاى ايشان و آن چه كه در پشت سرشان است ، و احاطه نمى كند به چيزى از دانش او مگر به آن چه خواست . فرا گرفته كرسى او آسمان ها و زمين را ، و گران نباشد بر او حفظ آنها ، و او است بلندمرتبه بزرگ» . (1)

.


1- . مترجم سوره ها و آيه هاى اشاره شده در حديث را به تفصيل بيان و ترجمه كرده است .

ص: 482

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: مَنْ قَالَ فِي دُبُرِ الْفَرِيضَةِ:«يَا مَنْ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ، وَ لَا يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ أَحَدٌ غَيْرُهُ» ثَلَاثاً ، ثُمَّ سَأَلَ، أُعْطِيَ مَا سَأَلَ.

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدَانَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا صَلَّيْتَ الْمَغْرِبَ، فَأَمِرَّ يَدَكَ عَلى جَبْهَتِكَ، وَ قُلْ: بِسْمِ اللّهِ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ، عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ، الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ؛ اللّهُمَّ أَذْهِبْ عَنِّي الْهَمَّ وَ الْغَمَّ وَ الْحَزَنَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: كُنْتُ كَثِيراً مَا أَشْتَكِي عَيْنِي، فَشَكَوْتُ ذلِكَ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ:«أَ لَا أُعَلِّمُكَ دُعَاءً لِدُنْيَاكَ وَ آخِرَتِكَ، وَ بَلَاغاً لِوَجَعِ عَيْنَيْكَ؟» قُلْتُ: بَلى. قَالَ: «تَقُولُ فِي دُبُرِ الْفَجْرِ وَ دُبُرِ الْمَغْرِبِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْكَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اجْعَلِ النُّورَ فِي بَصَرِي، وَ الْبَصِيرَةَ فِي دِينِي، وَ الْيَقِينَ فِي قَلْبِي، وَ الْاءِخْلَاصَ فِي عَمَلِي، وَ السَّلَامَةَ فِي نَفْسِي، وَ السَّعَةَ فِي رِزْقِي، وَ الشُّكْرَ لَكَ أَبَداً مَا أَبْقَيْتَنِي».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ الشَّامِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي رَجُلٌ بِالشَّامِ _ يُقَالُ لَهُ: هِلْقَامُ بْنُ أَبِي هِلْقَامٍ _ قَالَ: أَتَيْتُ أَبَا إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، عَلِّمْنِي دُعَاءً جَامِعاً لِلدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ، وَ أَوْجِزْ. فَقَالَ:«قُلْ فِي دُبُرِ الْفَجْرِ إِلى أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ: سُبْحَانَ اللّهِ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ ، أَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَ أَسْأَلُهُ مِنْ فَضْلِهِ». قَالَ هِلْقَامٌ: لَقَدْ كُنْتُ مِنْ أَسْوَإِ أَهْلِ بَيْتِي حَالًا، فَمَا عَلِمْتُ حَتّى أَتَانِي مِيرَاثٌ مِنْ قِبَلِ رَجُلٍ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ قَرَابَةً، وَ إِنِّي الْيَوْمَ لَمِنْ أَيْسَرِ أَهْلِ بَيْتِي، وَ مَا ذلِكَ إِلَا بِمَا عَلَّمَنِي مَوْلَايَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ عليه السلام .

.

ص: 483

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از معاويه بن عمّار روايت كرده است كه گفت : هر كه در عقب نماز فريضه ، سه مرتبه بگويد كه :«يَا مَنْ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ ، وَلَا يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ أَحَدٌ غَيْرُهُ؛ اى آنكه مى كند آن چه مى خواهد ، و نمى كند آن چه بخواهد كسى غير او» ، بعد از آن سؤال كند ، آن چه سؤال كند ، به او عطا شود .

حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق ، از سعدان ، از سعيد بن يسار روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون نماز مغرب را به جا آورى ، دستت را بر پيشانيت بمال و سه مرتبه بگو : بِسْمِ اللّهِ الَّذِي لَا إِلهَ إِلَا هُوَ ، عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ ، الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ؛ اللّهُمَّ أَذْهِبْ عَنِّي الْهَمَّ وَالْغَمَّ وَالْحَزَنَ؛ به نام خدايى كه نيست خدا ، مگر او كه داناى نهانى و آشكار است . بخشاينده مهربان . خداوندا! ببر از من غم گدازنده و اندوه من» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از محمد جعفى ، از پدرش ، از ابوعبداللّه عليه السلام روايت كرده است كه گفت : چنان بودم كه بسيارى از اوقات از چشم مى ناليدم و درد داشت؛ پس اين را به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام شكايت كردم . فرمود :«آيا نمى خواهى كه دعايى را به تو تعليم كنم كه از براى دنيا و آخرتت نافع باشد ، و كافى باشد از براى درد چشمهايت» . عرض كردم : بلى ، مى خواهم . فرمود كه : «در عقب نماز صبح و عقب نماز شام ، مى گويى كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ ... وَالشُّكْرَ لَكَ أَبَداً مَا أَبْقَيْتَنِي؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم از تو به حق محمد و آل محمد بر تو . صلوات فرست بر محمد و آل محمد ، و قرار ده روشنى را در چشم من ، و بينايى در دين من ، و يقين در دل من ، و پاكى و پاكيزگى در كار من ، وسلامتى در جان من ، و گشادگى بر روزى من ، و شكر از براى تو هميشه ، مادام كه باقى گذارى مرا» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير روايت كرده است كه گفت : حديث كرد مرا ابوجعفر شامى ، گفت كه : حديث كرد مرا مردى در شام كه او را هلقام مى گفتند ، گفت كه :به خدمت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام آمدم و به آن حضرت عرض كردم كه : فداى تو گردم! دعايى به من تعليم فرما كه جامع مطالب دنيا و آخرت باشد ، و مختصر كن . فرمود كه : «در عقب نماز صبح تا آفتاب طالع شود ، بگو : سُبْحَانَ اللّهِ الْعَظِيمِ وَبِحَمْدِهِ ، أَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَأَسْأَلُهُمِنْ فَضْلِهِ؛ پاك و منزّه مى شمارم خداى بزرگ را ، و به ستايش او مشغولم . طلب آمرزش مى نمايم از خدا ، و سؤال مى كنم او را از فضلش» ، هلقام گفت كه : من از همه خاندانم بدحال تر و پريشان تر بودم . پس هيچ ندانستم ، تا آنكه ميراثى به من رسيد از جانب مردى كه گمان نداشتم كه در ميان من و او هيچ خويشى هست ، و به درستى كه من امروز از همه اهل بيتم توانگرترم ، و اين نيست ، مگر به آن چه آقايم امام موسى كاظم عليه السلام به من تعليم فرمود .

.

ص: 484

53 _ بَابُ الدُّعَاءِ لِلرِّزْقِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنْ يُعَلِّمَنِي دُعَاءً لِلرِّزْقِ، فَعَلَّمَنِي دُعَاءً مَا رَأَيْتُ أَجْلَبَ مِنْهُ لِلرِّزْقِ، قَالَ:«قُلِ: اللّهُمَّ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ، الْحَلَالِ الطَّيِّبِ، رِزْقاً وَاسِعاً، حَلَالًا طَيِّباً، بَلَاغاً لِلدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ، صَبّاً صَبّاً ، هَنِيئاً مَرِيئاً، مِنْ غَيْرِ كَدٍّ وَ لَا مَنٍّ مِنْ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ إِلَا سَعَةً مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ؛ فَإِنَّكَ قُلْتَ: «وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ» فَمِنْ فَضْلِكَ أَسْأَلُ، وَ مِنْ عَطِيَّتِكَ أَسْأَلُ، وَ مِنْ يَدِكَ الْمَلْأى أَسْأَلُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : لَقَدِ اسْتَبْطَأْتُ الرِّزْقَ، فَغَضِبَ، ثُمَّ قَالَ لِي :«قُلِ: اللّهُمَّ إِنَّكَ تَكَفَّلْتَ بِرِزْقِي وَ رِزْقِ كُلِّ دَابَّةٍ يَا خَيْرَ مَدْعُوٍّ، وَ يَا خَيْرَ مَنْ أَعْطى، وَ يَا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ، وَ يَا أَفْضَلَ مُرْتَجًى ، افْعَلْ بِي كَذَا وَ كَذَا».

.

ص: 485

53 . باب دعا از براى روزى

53 . باب دعا از براى روزىمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن خالد و حسين بن سعيد ، هر دو ، از قاسم بن عروه ، از ابوجميله ، از معاويه بن عمّار روايت كرده اند كه گفت : از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم كه دعايى به جهت روزى به من تعليم فرمايد . پس دعايى به من تعليم فرمود ، كه چيزى نديدم كه بيش از آن روزى را جلب كند . فرمود :«بگو كه : اللّهُمَّ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ ... وَمِنْ عَطِيَّتِكَ أَسْأَلُ ، وَمِنْ يَدِكَ الْمَلْأى أَسْأَلُ؛ خداوندا! روزى كن مرا از فضل خود و احاطه كننده و حلال پاكيزه ، روزى فراخ ، حلال ، پاكيزه اى را ، كه كافى و بس باشد از براى دنيا و آخرت . ريختنى بعد از ريختنى ، سازگار ، خوش گوار ، از غير رنج ، و نه منّتى از يكى از آفريدگانت ، مگر گشادى از فضل تو كه احاطه كننده است . پس به درستى كه تو گفتى كه : سؤال كنيد خدا را از فضلش . پس از فضل تو سؤال مى كنم ، و از بخشش تو سؤال مى كنم ، و از دست تو كه پُر است سؤال مى كنم» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از يونس ، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : هر آينه روزى را كاهل شمرده ام و دير به من مى رسد؛ پس حضرت در خشم شد . بعد از آن به من فرمود كه :«بگو : اللّهُمَّ إِنَّكَ تَكَفَّلْتَ بِرِزْقِي وَرِزْقِ كُلِّ دَابَّةٍ يَا خَيْرَ مَدْعُوٍّ ، وَيَا خَيْرَ مَنْ أَعْطى ، وَيَا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ ، وَيَا أَفْضَلَ مُرْتَجًى ، افْعَلْ بِي كَذَا وَكَذَا؛ خداوندا! به درستى كه تو [خود را] پابند كرده اى (1) به روزى من و روزى هر جنبنده . اى بهتر خوانده شده! و اى بهتر كسى كه عطا كرده! و اى بهتر كسى كه سؤال شده! و اى بهتر اميد داشته شده! بكن با من چنين و چنين» (2) .

.


1- . . نسخه خوشخوان نيست و معنا ، به عهده گرفتن روزى است .
2- . به جاى «افْعَلْ بِي كَذَا وَكَذَا» ، حاجت خود را ذكر كند و نام آن را ببرد . (مترجم)

ص: 486

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ، قَالَ: أَبْطَأَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله عَنْهُ، ثُمَّ أَتَاهُ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«مَا أَبْطَأَ بِكَ عَنَّا؟» فَقَالَ: السُّقْمُ وَ الْفَقْرُ، فَقَالَ لَهُ: «أَ فَلَا أُعَلِّمُكَ دُعَاءً يَذْهَبُ اللّهُ عَنْكَ بِالسُّقْمِ وَ الْفَقْرِ؟» قَالَ: بَلى يَا رَسُولَ اللّهِ، فَقَالَ: «قُلْ: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيُّ مِنْ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً» . قَالَ : فَمَا لَبِثَ أَنْ عَادَ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّهِ، قَدْ أَذْهَبَ اللّهُ عَنِّي السُّقْمَ وَ الْفَقْرَ.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«ادْعُ فِي طَلَبِ الرِّزْقِ فِي الْمَكْتُوبَةِ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ: يَا خَيْرَ الْمَسْؤُولِينَ، وَ يَا خَيْرَ الْمُعْطِينَ ، ارْزُقْنِي وَ ارْزُقْ عِيَالِي مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ؛ فَإِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: شَكَوْتُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام الْحَاجَةَ، وَ سَأَلْتُهُ أَنْ يُعَلِّمَنِي دُعَاءً فِي الرِّزْقِ، فَعَلَّمَنِي دُعَاءً مَا احْتَجْتُ مُنْذُ دَعَوْتُ بِهِ، قَالَ:«قُلْ فِي دُبُرِ صَلَاةِ اللَّيْلِ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ: يَا خَيْرَ مَدْعُوٍّ، وَ يَا خَيْرَ مَسْؤُولٍ، وَ يَا أَوْسَعَ مَنْ أَعْطى ، وَ يَا خَيْرَ مُرْتَجًى ، ارْزُقْنِي وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ، وَ سَبِّبْ لِي رِزْقاً مِنْ قِبَلِكَ؛ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».

.

ص: 487

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از اسماعيل بن عبدالخالق روايت كرده است كه گفت : مردى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله ، دير وقتى شد كه به خدمت آن حضرت نيامد ، بعد از آن به خدمتش آمد . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود كه :«چه چيز باعث كاهلى تو از ما شد؟ و چرا دير به نزد ما آمدى؟» عرض كرد : بيمارى و پريشانى . حضرت به او فرمود : «آيا نمى خواهى كه دعايى به تو تعليم كنم كه خدا بيمارى و پريشانى را از تو ببرد؟» عرض كرد : بلى! يا رسول اللّه ! مى خواهم . فرمود : «بگو كه : لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ ... وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً؛ نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خداى بلندمرتبه بزرگ . توكل كردم بر زنده اى كه نمى ميرد ، و ستايش مر خدايى را است كه فرا نگرفته فرزندى را ، و نبود او را شريكى در پادشاهى ، و نبود او را اختياردارى از روى خوارى ، و تعظيم كن او را ، تعظيم كردنى» . اسماعيل گفت : پس آن مرد درنگ نكرد كه به سوى پيغمبر صلى الله عليه و آله برگشت و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! به حقيقت كه خدا بيمارى و پريشانى را از من برد .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ابراهيم بن عمر يمانى ، از زيد شحّام ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در باب طلب روزى ، در نماز واجبى دعا كن و حال آنكه تو در سجده باشى : يَا خَيْرَ الْمَسْؤُلِينَ ، وَيَا خَيْرَ الْمُعْطِينَ ، ارْزُقْنِي وَارْزُقْ عِيَالِي مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ؛ فَإِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ؛ اى بهترين سؤال شدگان! و اى بهترين بخشايندگان! روزى ده مرا و روزى ده عيال مرا از فضل خود؛ پس به درستى كه تو صاحب فضل بزرگى» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از محمد بن خالد ، از قاسم بن عروه ، از ابوجميله ، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام از احتياج شكايت كردم ، و از او سؤال نمودم كه دعايى در باب روزى به من تعليم فرمايد؛ پس دعايى به من تعليم فرمود ، كه از آن زمان كه به آن دعا كرده ام و آن را خوانده ام ، محتاج نشده ام . فرمود كه :«در نماز شب ، در حالى كه تو در سجده باشى ، بگو كه : يَا خَيْرَ مَدْعُوٍّ ... إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ اى بهتر خوانده شده! و اى بهتر سؤال شده! و اى واسع تر كسى كه عطا كرده! و اى بهتر اميد داشته شده! روزى ده مرا ، ووسعت ده بر مناز روزى خود ، و سبب ساز از برايم روزى را از جانب خود . به درستى كه تو بر هر چيزى توانايى» .

.

ص: 488

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي دَاوُدَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ، إِنِّي ذُو عِيَالٍ وَ عَلَيَّ دَيْنٌ، وَ قَدِ اشْتَدَّتْ حَالِي ، فَعَلِّمْنِي دُعَاءً أَدْعُو اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ لِيَرْزُقَنِي مَا أَقْضِي بِهِ دَيْنِي، وَ أَسْتَعِينُ بِهِ عَلى عِيَالِي . فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا عَبْدَ اللّهِ، تَوَضَّأْ وَ أَسْبِغْ وُضُوءَكَ، ثُمَّ صَلِّ رَكْعَتَيْنِ تُتِمُّ الرُّكُوعَ وَ السُّجُودَ، ثُمَّ قُلْ: يَا مَاجِدُ ، يَا وَاحِدُ، يَا كَرِيمُ، يَا دَائِمُ، أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ صلى الله عليه و آله ؛ يَا مُحَمَّدُ، يَا رَسُولَ اللّهِ، إِنِّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَى اللّهِ رَبِّكَ وَ رَبِّي وَ رَبِّ كُلِّ شَيْءٍ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ أَسْأَلُكَ نَفْحَةً كَرِيمَةً مِنْ نَفَحَاتِكَ، وَ فَتْحاً يَسِيراً، وَ رِزْقاً وَاسِعاً أَلُمُّ بِهِ شَعْثِي، وَ أَقْضِي بِهِ دَيْنِي ، وَ أَسْتَعِينُ بِهِ عَلى عِيَالِي».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْمُكَارِي وَ غَيْرِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هذَا الدُّعَاءَ: يَا رَازِقَ الْمُقِلِّينَ، يَا رَاحِمَ الْمَسَاكِينِ، يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ، يَا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتِينَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ ارْزُقْنِي وَ عَافِنِي، وَ اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«نَظَرَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام إِلى رَجُلٍ وَ هُوَ يَقُولُ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلَالِ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : سَأَلْتَ قُوتَ النَّبِيِّينَ، قُلِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ رِزْقاً وَاسِعاً طَيِّباً مِنْ رِزْقِكَ».

.

ص: 489

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن احمد بن ابى داود ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! به درستى كه من صاحب عيالم و قرضى دارم و حالم سخت شده . پس دعايى به من تعليم فرما كه به آن ، خداى عز و جل را بخوانم تا به من روزى كند ، آن چه را كه قرضم را به آن ادا كنم ، و به آن بر عيالم يارى جويم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اى بنده خدا! وضو بساز و وضو را كامل گردان ، بعد از آن دو ركعت نماز به جا آور كه ركوع و سجود را اتمام گردانى ، بعد از آن بگو : يَا مَاجِدُ ، يَا وَاحِدُ ... وَأَسْتَعِينُ بِهِ عَلى عِيَالِي؛ اى بزرگوار! اى يگانه! اى صاحب كرم! رو مى آورم به سوى تو ، به محمد ، پيغمبر تو ، كه پيغمبر رحمت است ، صلوات فرستد خدا بر او و آل او . اى محمد! اى فرستاده خدا! به درستى كه من رو مى آورم به سوى خدا ، كه پروردگار تو و پروردگار من و پروردگار هر چيزى است ، كه صلوات فرستد بر محمد و اهل بيت او ، و سؤال مى كنم تو را بخششى از بخشش هاى تو ، و گشادنى آسان ، و روزى فراخ ، كه فراهم آورم به آن پراكنده خود را ، وادا كنم به آن قرض خود را ، و يارى جويم به آن بر عيال خود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن ابى عمير ، از ابوسعيد مكارى و غير او ،از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله اين دعا را تعليم فرمود : يَا رَازِقَ الْمُقِلِّينَ ، يَا رَاحِمَ الْمَسَاكِينِ ، يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ ، يَا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتِينَ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ ، وَارْزُقْنِي ، وَعَافِنِي ، وَاكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي؛ اى روزى دهنده مال ضايع شدگان! و اى رحم كننده گدايان! و اى دوست مؤمنان! و اى صاحب توانايى استوار! صلوات فرست بر محمد و اهل بيت او ، و روزى و عافيت ده مرا ، و كفايت كن از من ، آن چه در اندوه افكنده مرا» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از معمّر بن خلّاد ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«امام محمد باقر عليه السلام به سوى مردى نظر فرمود كه مى گفت : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلَالِ؛ «خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را از روزى تو كه حلال است» ، پس حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : قوت و روزى پيغمبران را خواستى ، بگو كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ رِزْقاً وَاسِعاً طَيِّباً مِنْ رِزْقِكَ؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را روزى فراخ پاكيزه را ، از روزى تو» .

.

ص: 490

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، ادْعُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ يَرْزُقَنِيَ الْحَلَالَ، فَقَالَ:«أَ تَدْرِي مَا الْحَلَالُ؟» قُلْتُ: الَّذِي عِنْدَنَا الْكَسْبُ الطَّيِّبُ، فَقَالَ: «كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاميَقُولُ: الْحَلَالُ هُوَ قُوتُ الْمُصْطَفَيْنَ» ثُمَّ قَالَ: «قُلْ: أَسْأَلُكَ مِنْ رِزْقِكَ الْوَاسِعِ».

عَنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ مَزْيَدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قُلِ: اللّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيَّ فِي رِزْقِي، وَ امْدُدْ لِي فِي عُمُرِي، وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ، وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي».

عَنْهُ، عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام دُعَاءٌ فِي الرِّزْقِ:«يَا أَللّهُ يَا أَللّهُ يَا أَللّهُ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَنْ حَقُّهُ عَلَيْكَ عَظِيمٌ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَرْزُقَنِيَ الْعَمَلَ بِمَا عَلَّمْتَنِي مِنْ مَعْرِفَةِ حَقِّكَ، وَ أَنْ تَبْسُطَ عَلَيَّ مَا حَظَرْتَ مِنْ رِزْقِكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ الْعَطَّارِ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّا قَدِ اسْتَبْطَأْنَا الرِّزْقَ، فَغَضِبَ، ثُمَّ قَالَ:«قُلِ: اللّهُمَّ إِنَّكَ تَكَفَّلْتَ بِرِزْقِي وَ رِزْقِ كُلِّ دَابَّةٍ، فَيَا خَيْرَ مَنْ دُعِيَ، وَ يَا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ، وَ يَا خَيْرَ مَنْ أَعْطى، وَ يَا أَفْضَلَ مُرْتَجًى ، افْعَلْ بِي كَذَا وَ كَذَا».

.

ص: 491

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از احمد بن محمد بن ابى نصر كه گفت : به خدمت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه : فداى تو گردم! خداى عز و جلرا بخوان و دعا كن ، كه حلال را روزى من گرداند . حضرت فرمود :«آيا مى دانى كه حلال چيست؟» عرض كردم : به درستى كه آن چه در نزد ما است و به آن اعتقاد داريم ، كسب طيّب و پاكيزه است . فرمود كه : «حضرت على بن الحسين عليهماالسلام مى فرمود كه : حلال ، قوت برگزيدگان است . بعد از آن فرمود : بگو كه : أَسْأَلُكَ مِنْ رِزْقِكَ الْوَاسِعِ؛ سؤال مى كنم تو را از روزى تو كه وسعت داده شده» .

از او ، از بعضى از اصحابش ، از مفضّل بن مزيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«بگو : اللّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيَّ فِي رِزْقِي ، وَامْدُدْ لِي فِي عُمُرِي ، وَاجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ ، وَلَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي؛ خداوندا! وسعت ده بر من در روزى من ، و بكش از برايم در عمر من ، و بگردان مرا از كسانى كه انتقام مى كشى به او از براى دين خود ، و بدل مكن به من غير مرا» .

از او ، از امام موسى كاظم عليه السلام دعايى در باب روزى روايت است :«يَا أَللّهُ يَا ألَلّهُ يَا اللّهُ ... وَأَنْ تَبْسُطَ عَلَيَّ مَا حَظَرْتَ مِنْ رِزْقِكَ؛ اى خدا! اى خدا! اى خدا! سؤال مى كنم تو را به حقّ كسى كه حقّش بر تو بزرگ است ، كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد ، و آنكه روزى كنى مرا ، عمل كردن به آن چه تعليم داده اى به من از شناختن حقّ تو ، و آنكه بگشايى بر من ، آن چه را كه منع كرده اى از روزى خود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن عبدالحميد عطّار ، از يونس بن يعقوب ، از ابوبصير كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : ما روزى را كاهل شمرده ايم و دير به ما مى رسد؛ پس حضرت در خشم شد . بعد از آن فرمود كه :«بگو : اللّهُمَّ إِنَّكَ تَكَفَّلْتَ بِرِزْقِي وَرِزْقِ كُلِّ دَابَّةٍ ، فَيَا خَيْرَ مَنْ دُعِيَ ، وَيَا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ ، وَيَا خَيْرَ مَنْ أَعْطى ، وَيَا أَفْضَلَ مُرْتَجًى ، افْعَلْ بِي كَذَا وَكَذَا؛ خداوندا! به درستى كه تو [خود را ]پابند كرده اى به روزى من و روزى هر جنبنده اى . پس اى بهتر كسى كه خوانده شده! و اى بهتر كسى كه سؤال شده! و اى بهتر كسى كه عطا كرده! و اى بهتر اميد داشته شده! بكن به آن ، چنين و چنين» (1) .

.


1- . و همين حديث ، در همين باب [حديث دوم] ، با اندك تغييرى گذشت . (مترجم)

ص: 492

أَبُو بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام يَدْعُو بِهذَا الدُّعَاءِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ حُسْنَ الْمَعِيشَةِ، مَعِيشَةً أَتَقَوّى بِهَا عَلى جَمِيعِ حَوَائِجِي، وَ أَتَوَصَّلُ بِهَا فِي الْحَيَاةِ إِلى آخِرَتِي مِنْ غَيْرِ أَنْ تُتْرِفَنِي فِيهَا فَأَطْغى، أَوْ تَقْتُرَ بِهَا عَلَيَّ فَأَشْقى، أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ حَلَالِ رِزْقِكَ، وَ أَفِضْ عَلَيَّ مِنْ سَيْبِ فَضْلِكَ نِعْمَةً مِنْكَ سَابِغَةً، وَ عَطَاءً غَيْرَ مَمْنُونٍ، ثُمَّ لَا تَشْغَلْنِي عَنْ شُكْرِ نِعْمَتِكَ بِإِكْثَارٍ مِنْهَا تُلْهِينِي بَهْجَتُهُ، وَ تَفْتِنِّي زَهَرَاتُ زَهْوَتِهِ، وَ لَا بِإِقْلَالٍ عَلَيَّ مِنْهَا يَقْصُرُ بِعَمَلِي كَدُّهُ، وَ يَمْلَأُ صَدْرِي هَمُّهُ، أَعْطِنِي مِنْ ذلِكَ يَا إِلهِي غِنًى عَنْ شِرَارِ خَلْقِكَ، وَ بَلَاغاً أَنَالُ بِهِ رِضْوَانَكَ، وَ أَعُوذُ بِكَ يَا إِلهِي مِنْ شَرِّ الدُّنْيَا وَ شَرِّ مَا فِيهَا، لَا تَجْعَلِ الدُّنْيَا عَلَيَّ سِجْناً، وَ لَا فِرَاقَهَا عَلَيَّ حُزْناً، أَخْرِجْنِي مِنْ فِتْنَتِهَا مَرْضِيّاً عَنِّي، مَقْبُولًا فِيهَا عَمَلِي إِلى دَارِ الْحَيَوَانِ وَ مَسَاكِنِ الْأَخْيَارِ، وَ أَبْدِلْنِي بِالدُّنْيَا الْفَانِيَةِ نَعِيمَ الدَّارِ الْبَاقِيَةِ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَزْلِهَا وَ زِلْزَالِهَا وَ سَطَوَاتِ شَيَاطِينِهَا وَ سَلَاطِينِهَا وَ نَكَالِهَا، وَ مِنْ بَغْيِ مَنْ بَغى عَلَيَّ فِيهَا؛ اللّهُمَّ مَنْ كَادَنِي فَكِدْهُ؛ وَ مَنْ أَرَادَنِي فَأَرِدْهُ، وَ فُلَّ عَنِّي حَدَّ مَنْ نَصَبَ لِي حَدَّهُ، وَ أَطْفِ عَنِّي نَارَ مَنْ شَبَّ لِي وَقُودَهُ، وَ اكْفِنِي مَكْرَ الْمَكَرَةِ، وَ افْقَأْ عَنِّي عُيُونَ الْكَفَرَةِ، وَ اكْفِنِي هَمَّ مَنْ أَدْخَلَ عَلَيَّ هَمَّهُ، وَ ادْفَعْ عَنِّي شَرَّ الْحَسَدَةِ، وَ اعْصِمْنِي مِنْ ذلِكَ بِالسَّكِينَةِ، وَ أَلْبِسْنِي دِرْعَكَ الْحَصِينَةَ، وَ اخْبَأْنِي فِي سِتْرِكَ الْوَاقِي، وَ أَصْلِحْ لِي حَالِي ، وَ صَدِّقْ قَوْلِي بِفَعَالِي، وَ بَارِكْ لِي فِي أَهْلِي وَ مَالِي».

.

ص: 493

ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«على بن الحسين عليه السلام خدا را به اين دعا مى خواند : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ حُسْنَ الْمَعِيشَةِ ... وَبَارِكْ لِي فِي أَهْلِي وَمَالِي؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم از تو خوبى زندگانى را ، زندگانى كه نيرومند شوم به آن بر همه حاجت هاى من ، و بپيوندم به آن در زندگى به سوى آخرت من ، از غير آنكه نعمت دهى مرا در آن ، پس از اندازه درگذرم ، يا تنگ گيرى به آن بر من ، پس بدبخت شوم . وسعت ده بر من از حلال روزى خود ، و انعام كن بر من از سبب فضل خود ، نعمتى از خود ، كه تمام و كامل باشد ، و بخششى غير بريده شده . پس مشغول مكن مرا از شكر نعمت خود ، به بسيار كردن از آن ، كه مشغول سازد مرا نيكويى آن ، و در بلا افكند آرايش هاى منظر خوب و تازگى آن ، و نه به اندك گردانيدن بر من از آن ، كه كوتاه كند كار مرا رنج آن ، و پر كند سينه مرا اندوه آن . عطا كن به من از آن ، اى خداى من! بى نيازى را از بدى آفريدگان تو ، و كفايتى [كه ]در بيابم بر آن خشنودى تو را ، و پناه مى برم به تو ، اى خداى من! از بدى دنيا و از بدى آن چه در آن است ، و مگردان بر من دنيا را زندان ، و نه جدايى آن را بر من اندوه . بيرون بر مرا از آزمايش آن ، خشنود شده از من ، پذيرفته شده در آن كار من ، به سوى خانه زندگى و جاى هاى آرام نيكان ، و بدل بده به من به دنياى نيست و نابودشونده ، نعمتِ خانه اى باقى . خداوندا! به درستى كه من پناه مى برم به تو از تنگى آن و جنبش آن ، و سطوت هاى ديوهاى سركش آن ، و صاحبان سلطنت آن ، و عقوبت آن ، و از ستمگرى كه ستم كند بر من در آن . خداوندا! هر كه كِيْد كند با من ، پس كيد كن با او ، و هر كه اراده كند مرا ، پس اراده كن او را ، و كُند كن از من ، تيزى كسى كه برپا كرده از برايم تيزى خود را ، و فرو نشان از من ، آتش كسى كه برافروخته است از برايم آتش زنه خود را ، و كفايت كن از من ، مكر مكركنندگان ، و بِران از من ، چشم هاى كافران را ، و كفايت كن از من ، اندوه آنكه درآورده است بر من اندوه خود ، و بازدار از من ، بدى حسد برندگان ، و نگاه دار مرا از آن به آرام و آسايش ، و درپوشان به من زره خود را كه استوار است ، و زنده بدار مرا در پرده خود كه نگاه دارنده است ، و به صلاح آور از برايم حال مرا در ميان من و ميان تو ، و ميان من و ميان آفريدگان تو ، و راست گردان گفتار مرا به كردار من ، و بركت ده از برايم در اهل من و مال من» (1) .

.


1- . در بعضى از نسخ به جاى «وَافْضَلْ عَلَيّ» ، «وَ أَفِضْ عَلَيَّ» واقع است ، و آن امر است از افاضه به معنى ريزانيدن آب ، و در بعضى به جاى «دَارالْحَيَوَان» ، «دَارالْخُلُود» است؛ يعنى خانه جاويد ، و در بعضى به جاى «وَأحْيِنِي فِي سترِكَ» : «وَأَخْبِئْنِى» واقع است ؛ و آن امر است از اخباء . و در بعضى «أَجِنَّنِى» است ؛ و آن امر است از اجنان . و هر دو به معنى پوشيدن و پنهان كردن است . (مترجم)

ص: 494

54 _ بَابُ الدُّعَاءِ لِلدَّيْنِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ وَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ، قَالَ: شَكَوْتُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام دَيْناً لِي عَلى أُنَاسٍ، فَقَالَ:«قُلِ: اللّهُمَّ لَحْظَةً مِنْ لَحَظَاتِكَ تَيَسَّرْ عَلى غُرَمَائِي بِهَا الْقَضَاءَ، وَ تَيَسَّرْ لِي بِهَا الِاقْتِضَاءَ؛ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«أَتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله رَجُلٌ، فَقَالَ: يَا نَبِيَّ اللّهِ، الْغَالِبُ عَلَيَّ الدَّيْنُ وَ وَسْوَسَةُ الصَّدْرِ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : قُلْ: تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً » . قَالَ : «فَصَبَرَ الرَّجُلُ مَا شَاءَ اللّهُ، ثُمَّ مَرَّ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَهَتَفَ بِهِ، فَقَالَ: مَا صَنَعْتَ؟ فَقَالَ: أَدْمَنْتُ مَا قُلْتَ لِي يَا رَسُولَ اللّهِ ، فَقَضَى اللّهُ دَيْنِي، وَ أَذْهَبَ وَسْوَسَةَ صَدْرِي».

.

ص: 495

54 . باب در بيان دعا از براى قرض

54 . باب در بيان دعا از براى قرضچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد و سهل بن زياد ، هر دو از ابن محبوب ، از جميل بن درّاج ، از وليد بن صبيح كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام شكايت كردم از قرضى كه از براى من بر مردم بود . فرمود :«بگو كه : اللّهُمَّ لَحْظَةً مِنْ لَحَظَاتِكَ تَيَسَّرْ عَلى غُرَمَائِي بِهَا الْقَضَاءَ ، وَتَيَسَّرْ لِي بِهَا الِاقْتِضَاءَ؛ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ خداوندا! نِگريستنى از نگريستن هاى تو ، آسان مى گردانى بر قرض داران من به آن ادا را ، و آسان مى گردانى از برايم به آن خواستنى را . به درستى كه تو بر هر چيز توانايى» .

حسين بن محمد اشعرى ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على وشّاء ، از حمّاد بن عثمان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : اى پيغمبر خدا! قرض و وسوسه سينه بر من غالب شده . پيغمبر صلى الله عليه و آله به او فرمود كه : بگو : تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ ... وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً؛ توكل كردم بر زنده اى كه نمى ميرد ، و ستايش مر خدايى را است كه فرا نگرفت زنى را و نه فرزندى ، و نبود از برايش شريكى در پادشاهى ، و نبود او را صاحب اختيارى از روى خوارى ، و تعظيم كن او را ، تعظيم كردنى» . حضرت فرمود : «پس آن مرد ، آن قدر كه خدا مى خواست ، صبر كرد ، بعد از آن بر پيغمبر صلى الله عليه و آله گذشت . حضرت او را آواز داد و فرمود كه : چه كردى؟ عرض كرد كه : آن چه به من فرمودى يا رسول اللّه ! پيوسته كردم ، و خدا قرض مرا ادا كرد ، و وسواس سينه ام را از من برد» .

.

ص: 496

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنِ الثُّمَالِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّهِ ، قَدْ لَقِيتُ شِدَّةً مِنْ وَسْوَسَةِ الصَّدْرِ، وَ أَنَا رَجُلٌ مَدِينٌ مُعِيلٌ مُحْوِجٌ، فَقَالَ لَهُ: كَرِّرْ هذِهِ الْكَلِمَاتِ: تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً . فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ جَاءَهُ، فَقَالَ: أَذْهَبَ اللّهُ عَنِّي وَسْوَسَةَ صَدْرِي، وَ قَضى عَنِّي دَيْنِي، وَ وَسَّعَ عَلَيَّ رِزْقِي».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام كَانَ كَتَبَهُ لِي فِي قِرْطَاسٍ:«اللّهُمَّ ارْدُدْ إِلى جَمِيعِ خَلْقِكَ مَظَالِمَهُمُ الَّتِي قِبَلِي _ صَغِيرَهَا وَ كَبِيرَهَا _ فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ؛ وَ مَا لَمْ تَبْلُغْهُ قُوَّتِي، وَ لَمْ تَسَعْهُ ذَاتُ يَدِي، وَ لَمْ يَقْوَ عَلَيْهِ بَدَنِي وَ يَقِينِي وَ نَفْسِي ، فَأَدِّهِ عَنِّي مِنْ جَزِيلِ مَا عِنْدَكَ مِنْ فَضْلِكَ، ثُمَّ لَا تَخْلُفْ عَلَيَّ مِنْهُ شَيْئاً تَقْضِيهِ مِنْ حَسَنَاتِي، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ أَنَّ الدِّينَ كَمَا شُرِعَ، وَ أَنَّ الْاءِسْلَامَ كَمَا وُصِفَ، وَ أَنَّ الْكِتَابَ كَمَا أُنْزِلَ، وَ أَنَّ الْقَوْلَ كَمَا حُدِّثَ، وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ، ذَكَرَ اللّهُ مُحَمَّداً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ بِخَيْرٍ، وَ حَيَّا مُحَمَّداً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ بِالسَّلَامِ».

.

ص: 497

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از ابن مسكان ، از ثمالى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! به حقيقت كه از وسوسه سينه ملاقات كرده ام ، آن چه ملاقات كرده ام ، و من فردى قرض دار و عيال بار و پريشانم . حضرت به او فرمود كه : اين كلمات را مكرّر كن : تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ ... وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً؛ «توكّل كردم بر زنده اى كه نمى ميرد ، و ستايش مر خدايى را است كه فرا نگرفته است زنى را و نه فرزندى ، و نبود او را شريكى در پادشاهى ، و نبود او را اختياردارى از روى خوارى ، و تعظيم كن او را ، تعظيم كردنى» . پس آن مرد درنگ نكرد كه به خدمت حضرت آمد و عرض كرد كه : خدا وسوسه سينه مرا از من برد ، و قرضم را از من ادا كرد ، و روزيم را بر من وسيع گردانيد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره ،از موسى بن بكر ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت اين را از برايم در كاغذى نوشت كه :«اللّهُمَّ ارْدُدْ إِلى جَمِيعِ خَلْقِكَ مَظَالِمَهُمُ ... وَحَيَّا مُحَمَّداً وَأَهْلَ بَيْتِهِ بِالسَّلَامِ؛ خداوندا! بازگردان به سوى همه آفريدگانت ، مظلمه هاى (1) ايشان را كه در جانب من است ، خُرد آنها را و بزرگ آنها را ، در آسانى از تو و عافيت ، و آن چه نرسد به آن توانايى من ، و فرا نگيرد آن را آن چه در دست من است ، و توانايى ندارد بر آن ، تن من و يقين من و جان من . پس برسان آن را و بده از جانب من ، از بسيار آن چه نزد تو است از فضل تو؛ پس باز پس مگذار بر من از آن چيزى را كه ادا كند آن را از ثواب هاى من . اى مهربان تر از مهربانان! گواهى مى دهم كه نيست خدايى ، مگر خداى تنها ، نيست شريكى از برايش ، و گواهى مى دهم كه محمد بنده و فرستاده او است ، و آنكه دين ، چنان است كه مشروع و بيان شده ، و آن كه اسلام ، چنان است كه وصف شده ، و آنكه قرآن ، چنان است كه فرو فرستاده شده ، و آنكه گفتار ، چنان است كه حديث شده ، و آن كه خدا ، او است حقِ هويدا . ياد كند خدا محمد و خاندان او را به خوبى ، و درود گويد محمد و خاندان او را به سلام» .

.


1- . يعنى آنچه از دارايى مردم به مال ما ، خواسته يا ناخواسته راه يافته است .

ص: 498

55 _ بَابُ الدُّعَاءِ لِلْكَرْبِ وَ الْهَمِّ وَ الْحُزْنِ وَ الْخَوْفِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ السَّرَّاجِ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عليه السلام :«يَا أَبَا حَمْزَةَ، مَا لَكَ إِذَا أَتى بِكَ أَمْرٌ تَخَافُهُ أَنْ لَا تَتَوَجَّهَ إِلى بَعْضِ زَوَايَا بَيْتِكَ _ يَعْنِي الْقِبْلَةَ _ فَتُصَلِّيَ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ تَقُولَ: يَا أَبْصَرَ النَّاظِرِينَ، وَ يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ ، وَ يَا أَسْرَعَ الْحَاسِبِينَ، وَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ سَبْعِينَ مَرَّةً ، كُلَّمَا دَعَوْتَ بِهذِهِ الْكَلِمَاتِ مَرَّةً سَأَلْتَ حَاجَةً» .

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَسْمَاءَ، قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«مَنْ أَصَابَهُ هَمٌّ، أَوْ غَمٌّ، أَوْ كَرْبٌ، أَوْ بَلَاءٌ، أَوْ لَأْوَاءٌ، فَلْيَقُلِ: اللّهُ رَبِّي، وَ لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا نَزَلَتْ بِرَجُلٍ نَازِلَةٌ، أَوْ شَدِيدَةٌ، أَوْ كَرَبَهُ أَمْرٌ، فَلْيَكْشِفْ عَنْ رُكْبَتَيْهِ وَ ذِرَاعَيْهِ، وَ لْيُلْصِقْهُمَا بِالْأَرْضِ، وَ لْيُلْزِقْ جُؤْجُؤَهُ بِالْأَرْضِ، ثُمَّ لْيَدْعُ بِحَاجَتِهِ وَ هُوَ سَاجِدٌ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْن عُمَارَةَ الدَّهَّانِ، عَنْ مِسْمَعٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَمَّا طَرَحَ إِخْوَةُ يُوسُفَ يُوسُفَ فِي الْجُبِّ، أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السلام ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: يَا غُلَامُ، مَا تَصْنَعُ هَاهُنَا؟ فَقَالَ: إِنَّ إِخْوَتِي أَلْقَوْنِي فِي الْجُبِّ، قَالَ: فَتُحِبُّ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهُ؟ قَالَ: ذَاكَ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِنْ شَاءَ أَخْرَجَنِي». قَالَ: «فَقَالَ لَهُ: إِنَّ اللّهَ تَعَالى يَقُولُ لَكَ: ادْعُنِي بِهذَا الدُّعَاءِ حَتّى أُخْرِجَكَ مِنَ الْجُبِّ، فَقَالَ لَهُ: وَ مَا الدُّعَاءُ؟ فَقَالَ: قُلِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الْحَمْدَ، لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْمَنَّانُ، بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، ذُو الْجَلَالِ وَ الْاءِكْرَامِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَجْعَلَ لِي مِمَّا أَنَا فِيهِ فَرَجاً وَ مَخْرَجاً» . قَالَ: «ثُمَّ كَانَ مِنْ قِصَّتِهِ مَا ذَكَرَ اللّهُ فِي كِتَابِهِ».

.

ص: 499

55 . باب دعا از براى كرب و همّ و خوف

55 . باب دعا از براى كرب و همّ و خوف (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع ، از ابواسماعيل درّاج ، از ابن مسكان ، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت : حضرت محمد بن على عليه السلام فرمود كه :«اى ابوحمزه! تو را چه مى شود ، كه چون امرى به تو وارد شود كه از آن مى ترسى ، كه درنمى آورى به سوى بعضى از زاويه هاى خانه ات _ يعنى قبله _ ، تا دو ركعت نماز به جا آورى ، بعد از آن ، هفتاد مرتبه بگويى كه : يَا أَبْصَرَ النَّاظِرِينَ ، وَيَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ ، وَيَا أَسْرَعَ الْحَاسِبِينَ ، وَيَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ؛ «اى بيناتر نگرندگان! و اى شنواتر شنوندگان! و اى شتابان تر شمارندگان! و اى مهربان تر از همه مهربانان!» ، و در هر مرتبه كه اين كلمات را بخوانى ، حاجتت را سؤال كنى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از عبدالرحمان بن ابى نجران ، از عاصم بن حميد ، از ثابت ، از اسماء كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه :«هر كه همّ يا غم يا كرب يا بلا يا شدّت و محنتى به او برسد ، بايد كه بگويد : اللّهُ رَبِّي ، وَلَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ؛ خدا پروردگار من است ، كه شريك نمى گردانم با او چيزى را . توكل كردم بر زنده اى كه نمى ميرد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون نازله اى بر مردى فرود آيد ، يا سختى كه او را اندوهناك سازد ، بايد كه زانوها و اَرَش هاى (2) خود را برهنه كند (به اينكه جامه را از آنها دور گرداند) و آنها را به زمين بچسباند ، و به سجده رود و سينه خود را به زمين بچسباند ، بعد از آن ، حاجت خود را بخواند و دعا كند ، و حال آنكه او در سجده باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از حسن بن عمّار دهّان ، از مسمع ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون برادران يوسف ، يوسف را در چاه انداختند ، جبرئيل عليه السلام به نزد او آمد و گفت كه : اى پسر نوجوان! در اينجا چه مى كنى؟ گفت كه : برادرانم مرا در چاه انداخته اند . جبرئيل گفت : آيا دوست مى دارى كه از آن بيرون آيى؟ گفت كه : اين امر به دست خداى عز و جل است ، اگر بخواهد ، مرا بيرون آورد» . حضرت صادق عليه السلام فرمود : «پس جبرئيل به يوسف گفت كه : خداى _ تعالى _ به تو مى فرمايد كه : مرا به اين دعا بخوان ، تا تو را از اين چاه بيرون آورم . يوسف به جبرئيل گفت كه : آن دعا چيست؟ گفت : بگو كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ ... فَرَجاً وَمَخْرَجاً؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به اينكه تو را است ستايش . نيست خدايى ، مگر تو كه بخشاينده ، پديدآورنده آسمان ها و زمينى . خداوندِ بزرگوارى و نوازش ، كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد ، و آنكه بگردانى از برايم ، از آن چه من در آن ، فرج و بيرون رفتنى بود» ، و حضرت عليه السلام فرمود : «بعد از آن ، از قصّه او بود ، آن چه خدا در كتاب خود ذكر فرموده» .

.


1- . و خوف ، به معنى ترسيدن است و كَرَب _ به فتح كاف و راء _ ، اندوهگين شدن و بى آرام شدن باشد ، و به سكون راء ، اندوهگين كردن و چيزى را از اندوه ، بى آرام كردن ، و نيز به معنى اندوه است كه نفس را بگيرد ، و همّ _ به فتح هاء و تشديد ميم _ ، اندوهى است كه تن را مى گدازد و غم ، اندوهى است كه دل را مى پوشد ، و بعضى گفته اند كه : همّ ، به جهت چيز گذشته و غم ، به جهت چيز آينده است . (مترجم)
2- . اَرَش ،به معناى ساعد دست است .

ص: 500

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ السَّرَّاجِ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّ الَّذِي دَعَا بِهِ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَلى دَاوُدَ بْنِ عَلِيٍّ حِينَ قَتَلَ الْمُعَلَّى بْنَ خُنَيْسٍ، وَ أَخَذَ مَالَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِنُورِكَ الَّذِي لَا يُطْفى، وَ بِعَزَائِمِكَ الَّتِي لَا تُخْفى، وَ بِعِزِّكَ الَّذِي لَا يَنْقَضِي، وَ بِنِعْمَتِكَ الَّتِي لَا تُحْصى، وَ بِسُلْطَانِكَ الَّذِي كَفَفْتَ بِهِ فِرْعَوْنَ عَنْ مُوسى عليه السلام ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي الْهَمِّ، قَالَ:«تَغْتَسِلُ وَ تُصَلِّي رَكْعَتَيْنِ، وَ تَقُولُ: يَا فَارِجَ الْهَمِّ، وَ يَا كَاشِفَ الْغَمِّ، يَا رَحْمَانَ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ وَ رَحِيمَهُمَا، فَرِّجْ هَمِّي، وَ اكْشِفْ غَمِّي، يَا أَللّهُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ ، الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ، اعْصِمْنِي وَ طَهِّرْنِي، وَ اذْهَبْ بِبَلِيَّتِي وَ اقْرَأْ آيَةَ الْكُرْسِيِّ، وَ الْمُعَوِّذَتَيْنِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا خِفْتَ أَمْراً، فَقُلِ: اللّهُمَّ إِنَّكَ لَا يَكْفِي مِنْكَ أَحَدٌ، وَ أَنْتَ تَكْفِي مِنْ كُلِّ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ، فَاكْفِنِي كَذَا وَ كَذَا». وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ، قَالَ: «تَقُولُ: يَا كَافِياً مِنْ كُلِّ شَيْءٍ ، وَ لَا يَكْفِي مِنْكَ شَيْءٌ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ». وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «مَنْ دَخَلَ عَلى سُلْطَانٍ يَهَابُهُ، فَلْيَقُلْ: «بِاللّهِ أَسْتَفْتِحُ، وَ بِاللّهِ أَسْتَنْجِحُ، وَ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أَتَوَجَّهُ، اللّهُمَّ ذَلِّلْ لِي صُعُوبَتَهُ، وَ سَهِّلْ لِي حُزُونَتَهُ؛ فَإِنَّكَ تَمْحُو مَا تَشَاءُ وَ تُثْبِتُ، وَ عِنْدَكَ أُمُّ الْكِتَابِ». وَ تَقُولُ أَيْضاً: «حَسْبِيَ اللّهُ ، لَا إِلهَ إِلَا هُوَ ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ، وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، وَ أَمْتَنِعُ بِحَوْلِ اللّهِ وَ قُوَّتِهِ مِنْ حَوْلِهِمْ وَ قُوَّتِهِمْ، وَ أَمْتَنِعُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ» .

.

ص: 501

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن اسماعيل ، از ابواسماعيل سرّاج ، از معاويه بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه : آن چه حضرت صادق عليه السلام بر داود بن على نفرين نمود ، در هنگامى كه معلّى بن خنيس را كشته و مال حضرت صادق عليه السلام را فرا گرفته بود ، اين بود كه :«اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِنُورِكَ ... كَفَفْتَ بِهِ فِرْعَوْنَ عَنْ مُوسى عليه السلام ؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به نور تو كه فرو نشانيده نمى شود ، و به عزيمت هاى تو كه پنهان نمى باشد ، و به عزت تو كه به سر نمى آيد ، و به نعمت تو كه ضبط نمى شود ، و به سلطنت تو كه بازداشتى به آن ، فرعون را از موسى عليه السلام » .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از بعضى از اصحاب خويش ، از اسماعيل بن جابر ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در باب همّ و اندوه ، كه فرمود :«غسل مى كنى و دو ركعت نماز مى گذارى و مى گويى كه : يَا فَارِجَ الْهَمِّ ... وَاذْهَبْ بِبَلِيَّتِي؛ «اى وابرنده اندوهِ گدازنده! و اى بردارنده اندوه! اى بخشاينده دنيا و آخرت و مهربان هر دو! وا بر همّ مرا ، و بردار غم مرا . اى خداى يكتاى يگانه پناه نيازمندان! نزاد و زاده نشد و نبود او را همتا هيچ كس . نگاه دار مرا و پاك گردان مرا ، و ببر رنج و سختى مرا» ، و آية الكرسى و سوره قل اعوذ بربّ الفلق و قل اعوذ بربّ النّاس را مى خوانى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون از امرى بترسى ، بگو كه : اللّهُمَّ إِنَّكَ لَا يَكْفِي مِنْكَ أَحَدٌ ، وَأَنْتَ تَكْفِي مِنْ كُلِّ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ ، فَاكْفِنِي كَذَا وَكَذَا؛ خداوندا! به درستى كه تو چنانى كه كفايت نمى كند از تو كسى ، و تو كفايت مى كنى از هر كسى از آفريدگان خود . پس كفايت كن از من ، چنين و چنين» . و در حديث ديگر است كه فرمود : «مى گويى كه : يَا كَافِياً مِنْ كُلِّ شَيْءٍ ، وَلَا يَكْفِي مِنْكَ شَيْءٌ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ، اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ ، وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ؛ اى كفايت كننده از هر چيزى! و كفايت نمى كند از تو چيزى در آسمان ها و زمين ، كفايت كن از من ، آن چه در اندوه افكنده از كار دنيا ، و صلوات فرست بر محمد و آل او» ، و امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه : «هر كه داخل شود بر پادشاهى كه از او مى ترسد ، بايد كه بگويد : بِاللّهِ أَسْتَفْتِحُ ... وَعِنْدَكَ أُمُّ الْكِتَابِ؛ «به خدا يارى مى جويم ، و به خدا روايى حاجت مى طلبم ، و به محمد صلوات فرستد خدا ، بر او و آل او رو مى آورم . خداوندا! رام گردان از برايم دشوارى او را ، و آسان گردان از برايم درشتى و ناهموارى او را . پس به درستى كه تو محو مى كنى آن چه كه خواهى ، و ثابت مى گردانى ، و در نزد تو است اصل كتاب» ، و نيز بگويد كه : حَسْبِيَ اللّهُ ... وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ؛ بس است مرا خدا . نيست خدايى ، مگر او . بر او توكل كردم و اوست پروردگار عرش بزرگ ، و باز مى ايستم به نيرومندى خدا و توانايى او ، از نيرومندى ايشان و توانايى ايشان . باز مى ايستم به پروردگار سفيده صبح ، از بدى آن چه آفريده ، و نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خدا» .

.

ص: 502

عَنْهُ، عَنْ عِدَّةٍ رَفَعُوهُ، إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ مِنْ دُعَاءِ أَبِي عليه السلام فِي الْأَمْرِ يَحْدُثُ: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اغْفِرْ لِي، وَ ارْحَمْنِي، وَ زَكِّ عَمَلِي، وَ يَسِّرْ مُنْقَلَبِي، وَ اهْدِ قَلْبِي، وَ آمِنْ خَوْفِي، وَ عَافِنِي فِي عُمُرِي كُلِّهِ، وَ ثَبِّتْ حُجَّتِي، وَ اغْفِرْ خَطَايَايَ، وَ بَيِّضْ وَجْهِي، وَ اعْصِمْنِي فِي دِينِي، وَ سَهِّلْ مَطْلَبِي، وَ وَسِّعْ عَلَيَّ فِي رِزْقِي؛ فَإِنِّي ضَعِيفٌ، وَ تَجَاوَزْ عَنْ سَيِّئِ مَا عِنْدِي بِحُسْنِ مَا عِنْدَكَ، وَ لَا تَفْجَعْنِي بِنَفْسِي، وَ لَا تَفْجَعْ لِي حَمِيماً، وَ هَبْ لِي يَا إِلهِي لَحْظَةً مِنْ لَحَظَاتِكَ؛ تَكْشِفْ بِهَا عَنِّي جَمِيعَ مَا بِهِ ابْتَلَيْتَنِي، وَ تَرُدَّ بِهَا عَلَيَّ مَا هُوَ أَحْسَنُ عَادَتِكَ عِنْدِي، فَقَدْ ضَعُفَتْ قُوَّتِي، وَ قَلَّتْ حِيلَتِي، وَ انْقَطَعَ مِنْ خَلْقِكَ رَجَائِي، وَ لَمْ يَبْقَ إِلَا رَجَاؤُكَ وَ تَوَكُّلِي عَلَيْكَ ، وَ قُدْرَتُكَ عَلَيَّ يَا رَبِّ أَنْ تَرْحَمَنِي وَ تُعَافِيَنِي كَقُدْرَتِكَ عَلَيَّ أَنْ تُعَذِّبَنِي وَ تَبْتَلِيَنِي. إِلهِي ذِكْرُ عَوَائِدِكَ يُؤْنِسُنِي، وَ الرَّجَاءُ لِاءِنْعَامِكَ يُقَوِّينِي، وَ لَمْ أَخْلُ مِنْ نِعَمِكَ مُنْذُ خَلَقْتَنِي، وَ أَنْتَ رَبِّي وَ سَيِّدِي وَ مَفْزَعِي وَ مَلْجَئِي وَ الْحَافِظُ لِي وَ الذَّابُّ عَنِّي وَ الرَّحِيمُ بِي وَ الْمُتَكَفِّلُ بِرِزْقِي، وَ فِي قَضَائِكَ وَ قُدْرَتِكَ كُلُّ مَا أَنَا فِيهِ، فَلْيَكُنْ يَا سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ فِيمَا قَضَيْتَ وَ قَدَّرْتَ وَ حَتَمْتَ تَعْجِيلُ خَلَاصِي مِمَّا أَنَا فِيهِ جَمِيعِهِ، وَ الْعَافِيَةُ لِي؛ فَإِنِّي لَا أَجِدُ لِدَفْعِ ذلِكَ أَحَداً غَيْرَكَ، وَ لَا أَعْتَمِدُ فِيهِ إِلَا عَلَيْكَ، فَكُنْ يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْاءِكْرَامِ عِنْدَ أَحْسَنِ ظَنِّي بِكَ، وَ رَجَائِي لَكَ، وَ ارْحَمْ تَضَرُّعِي وَ ساسْتِكَانَتِي وَ ضَعْفَ رُكْنِي، وَ امْنُنْ بِذلِكَ عَلَيَّ وَ عَلى كُلِّ دَاعٍ دَعَاكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ».

.

ص: 503

از او ، از چند نفر روايت است كه آن را مرفوع ساخته اند به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«از جمله دعاى پدرم عليه السلام در باب امرى كه حادث مى شد ، اين بود كه : اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ... وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ؛ خداوندا! صلوات فرست بر محمد و آل محمد ، و بيامرز مرا ، و رحم كن بر من ، و پاك گردان كار مرا ، و آسان ساز بر گشتن من ، و ره نمايى كن قلبم را ، و ايمن گردان ترس مرا ، و عافيت ده مرا در عمر من ، همه آن ، و ثابت گردان حجت و دليل مرا ، و بيامرز گناهان مرا ، و سفيد گردان روى مرا ، و نگاه دار مرا در دين من ، و آسان نما مطلب را ، و فراخى ده بر من در روزى من . پس به درستى كه من ناتوانم ، و درگذر از بد آن چه در نزد من است ، به خوبى آن چه در نزد تو است ، و به درد مياور به خودم ، و به درد مياور به من خويشى را ، و ببخش مرا اى خداى من! نگريستنى از نگريستن هاى خود كه بردارى به آن از من ، همه آن چه به آن آزموده اى مرا ، و برگردانى به آن بر من ، آن چه را كه آن نيكوترين خوى تو است در نزد من . پس به حقيقت كه ناتوان شد توانايى من ، و كم شد چاره من ، و بريده شد از آفريدگانت اميد من ، و نماند ، مگر اميد تو ، و توكل من بر تو ، و توانايى تو بر من . اى پروردگار! آنكه رحم كنى بر من و عافيت دهى مرا ، چون توانايى تو است بر من ، و عذاب كنى مرا و بيازمايى مرا . خداى من! ياد نعمت هاى تو شاد مى كند مرا ، و اميد از براى انعام تو تقويت مى دهد مرا ، و تهى نبوده ام از نعمت تو از آن زمان كه آفريده اى مرا ، و تويى پروردگار من و آقاى من و پناهگاه من و پناه من ، و نگاه دار از براى من ، و بازدارنده از من ، و مهربان به من ، و پابنده اى به روزى من ، و در قضاى تو و قدر تو است همه آن چه من در آنم . پس بايد مى باشد ، اى بزرگ من و آقاى من! در آن چه حكم نموده اى و تقدير فرموده اى و واجب ساخته اى ، شتابانيدن خلاصى من ، از آن چه من در آنم ، همه آن ، و عافيت از براى من . به درستى كه من نمى يابم از براى دفع آن ، يكى را غير از تو ، و اعتماد ندارم در آن ، مگر بر تو . پس باش اى صاحب بزرگوارى و نوازش! در نزد خوبى گمانم به تو ، و اميدم از براى تو ، و رحم كن زارى مرا ، و فروتنى من ، و ناتوانى ستون مرا ، و منّت گذار به آن بر من ، و بر هر خواننده اى كه خوانده است تو را اى مهربان تر از مهربانان! و صلوات فرستد خدا بر محمد و آل او» .

.

ص: 504

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ، قَالَ: قَالَ:«إِذَا أَحْزَنَكَ أَمْرٌ، فَقُلْ فِي آخِرِ سُجُودِكَ: يَا جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ، يَا جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ - تُكَرِّرُ ذلِكَ - اكْفِيَانِي مَا أَنَا فِيهِ؛ فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ، وَ احْفَظَانِي بِإِذْنِ اللّهِ؛ فَإِنَّكُمَا حَافِظَانِ» .

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ بَشِيرِ بْنِ مَسْلَمَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام يَقُولُ: مَا أُبَالِي إِذَا قُلْتُ هذِهِ الْكَلِمَاتِ لَوِ اجْتَمَعَ عَلَيَّ الْاءِنْسُ وَ الْجِنُّ: بِسْمِ اللّهِ، وَ بِاللّهِ، وَ مِنَ اللّهِ، وَ إِلَى اللّهِ، وَ فِي سَبِيلِ اللّهِ، وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَآلِهِ؛ اللّهُمَّ إِلَيْكَ أَسْلَمْتُ نَفْسِي، وَ إِلَيْكَ وَجَّهْتُ وَجْهِي، وَ إِلَيْكَ أَلْجَأْتُ ظَهْرِي، وَ إِلَيْكَ فَوَّضْتُ أَمْرِي؛ اللّهُمَّ احْفَظْنِي بِحِفْظِ الْاءِيمَانِ مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ، وَ مِنْ خَلْفِي، وَ عَنْ يَمِينِي، وَ عَنْ شِمَالِي، وَ مِنْ فَوْقِي، وَ مِنْ تَحْتِي، وَ مِنْ قِبَلِي، وَ ادْفَعْ عَنِّي بِحَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ؛ فَإِنَّهُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِكَ» . مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، مِثْلَهُ.

.

ص: 505

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از اسماعيل بن يسار ، از بعضى از كسانى كه او را روايت كرده اند گفت كه : گفت :«چون امرى به تو رسد ، در سجده خود بگو كه : يَا جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ ، يَا جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ؛ «اى جبرئيل! اى محمد! اى جبرئيل! اى محمد!» ، و اين را مكرّر مى كنى و مى گويى : اكْفِيَانِي مَا أَنَا فِيهِ ؛ فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ ، وَاحْفَظَانِي بِإِذْنِ اللّهِ؛ فَإِنَّكُمَا حَافِظَانِ (1) ؛ كفايت كنيد از من آن چه را كه من در آنم ، پس به درستى كه شما كفايت كننده هاى منيد . و نگاه داريد مرا به رخصت خدا ، پس به درستى كه شما نگاه داران منيد» . (2)

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از محمد بن اعين ، از بشر يا بشير بن مسلمه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حضرت على بن الحسين عليه السلام مى فرمود كه : باك ندارم چون اين كلمات را بگويم ، اگر انس و جن بر من اجتماع كنند و خواهند كه به من ضرر برسانند ، و آن كلمات ، اين است : بِسْمِ اللّهِ ، وَبِاللّهِ ... فَإِنَّهُ لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِكَ؛ به نام خدا ، و به خدا ، و از خدا ، و به سوى خدا ، و در راه خدا ، و بر كيش فرستاده خدا . خداوندا! به سوى تو تسليم كردم و سپردم خودم را ، و به سوى تو متوجّه ساختم روى خود را ، و به سوى تو پناه دادم پشت خود را ، و به سوى تو بازگذاشتم . خداوندا! نگاه دار مرا به نگاهدارى ايمان از پيش روى من ، و از پشت سر من ، و از طرف راست من ، و از جانب چپ من ، و از زبَر من ، و از زير من ، و آن چه در جانب من است ، و باز دار از من به نيرومندى خود ، و توانايى خود؛ پس به درستى كه نيست نيرومندى و نه توانايى ، مگر به تو» . محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن ابى عمير ، مثل اين را روايت كرده است .

.


1- . در نسخه مطابق برخى از نسخه هاى كافى آمده : «حافظاى» و تغيير مطابق كافى مصحّح مى باشد .
2- . و در بعضى از نسخ كافى ، «كافيانى و حافظانى» ، با نون است و آن مخالف قياس عربيّت است . (مترجم)

ص: 506

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«قَالَ لِي رَجُلٌ: أَيَّ شَيْءٍ قُلْتَ حِينَ دَخَلْتَ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ بِالرَّبَذَةِ؟ قَالَ: قُلْتُ: اللّهُمَّ إِنَّكَ تَكْفِي مِنْ كُلِّ شَيْءٍ، وَ لَا يَكْفِي مِنْكَ شَيْءٌ، فَاكْفِنِي بِمَا شِئْتَ، وَ كَيْفَ شِئْتَ، وَ مِنْ حَيْثُ شِئْتَ، وَ أَنّى شِئْتَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُيَسِّرٍ، قَالَ: لَمَّا قَدِمَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَلى أَبِي جَعْفَرٍ، أَقَامَ أَبُو جَعْفَرٍ مَوْلًى لَهُ عَلى رَأْسِهِ، وَ قَالَ لَهُ: إِذَا دَخَلَ عَلَيَّ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ، فَلَمَّا دَخَلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، نَظَرَ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ، وَ أَسَرَّ شَيْئاً فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَفْسِهِ لَا يَدْرِي مَا هُوَ، ثُمَّ أَظْهَرَ:«يَا مَنْ يَكْفِي خَلْقَهُ كُلَّهُمْ وَ لَا يَكْفِيهِ أَحَدٌ، اكْفِنِي شَرَّ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَلِيٍّ». قَالَ: فَصَارَ أَبُو جَعْفَرٍ لَا يُبْصِرُ مَوْلَاهُ، وَ صَارَ مَوْلَاهُ لَا يُبْصِرُهُ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، لَقَدْ عَنَّيْتُكَ فِي هذَا الْحَرِّ، فَانْصَرِفْ، فَخَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام مِنْ عِنْدِهِ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لِمَوْلَاهُ: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَفْعَلَ مَا أَمَرْتُكَ بِهِ؟ فَقَالَ: لَا وَ اللّهِ، مَا أَبْصَرْتُهُ، وَ لَقَدْ جَاءَ شَيْءٌ، فَحَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ، فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ: وَ اللّهِ، لَئِنْ حَدَّثْتَ بِهذَا الْحَدِيثِ أَحَداً لَأَقْتُلَنَّكَ .

.

ص: 507

از او ، از ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب ما روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«مردى به من گفت كه : در هنگامى كه در ربذه بر ابوجعفر (يعنى منصور دوانيقى عليه اللعنه) داخل شدى ، چه چيز گفتى؟» فرمود : «گفتم كه : اللّهُمَّ إِنَّكَ تَكْفِي مِنْ كُلِّ شَيْءٍ ، وَلَا يَكْفِي مِنْكَ شَيْءٌ ، فَاكْفِنِي بِمَا شِئْتَ ، وَكَيْفَ شِئْتَ ، وَمِنْ حَيْثُ شِئْتَ ، وَأَنّى شِئْتَ؛ خداوندا! به درستى كه تو كفايت مى كنى از هر چيزى ، و كفايت نمى كند از تو چيزى . پس كفايت كن از من به آن چه خواهى ، و چنان كه خواهى ، و از آنجا كه خواهى ، و در هر زمان كه خواهى» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسن بن على ، از على بن ميسّر روايت كرده است كه گفت : چون امام جعفر صادق عليه السلام بر ابوجعفر منصور وارد شد ، ابوجعفر ، غلامى از خود را بر سرش به پاى داشت و به او گفت كه : چون بر من داخل شود ، گردنش را بزن . و چون حضرت صادق عليه السلام داخل شد ، به سوى ابوجعفر نگريست و ميان خود و خود ، چيزى را آهسته گفت كه دانسته نمى شد كه آن چيست . پس اين را اظهار فرمود كه :«يَا مَنْ يَكْفِي خَلْقَهُ كُلَّهُمْ وَلَا يَكْفِيهِ أَحَدٌ ، اكْفِنِي شَرَّ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَلِيٍّ؛ اى كسى كه كفايت مى كند آفريدگان خود را ، همه ايشان! و كفايت نمى كند او را هيچ كس . كفايت كن از من بدى عبداللّه ، پسر على» ، على گفت : پس ابوجعفر منصور به اين سبب چنان شد كه غلامش را نمى ديد ، و غلامش چنان شد كه او را نمى ديد . ابوجعفر گفت كه : يا جعفر بن محمد! در اين گرما تو را رنجانيدم ، برگرد . پس حضرت صادق عليه السلام از نزد او بيرون آمد ، و ابوجعفر به غلام خود گفت كه : چه منع كرد تو را از كردن آن چه تو را به آن امر كردم؟ گفت : نه ، به خدا سوگند كه او را نديدم ، و هر آينه چيزى آمد و در ميان من و او حائل و مانع شد . ابوجعفر به غلامش گفت : به خدا سوگند كه اگر احدى را به اين حديث ، حديث كنى ، و كسى را به اين خبر ، خبر دهى ، هر آينه تو را مى كشم .

.

ص: 508

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي دَاوُدَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ لِي :«أَ لَا أُعَلِّمُكَ دُعَاءً تَدْعُو بِهِ إِنَّا _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ إِذَا كَرَبَنَا أَمْرٌ وَ تَخَوَّفْنَا مِنَ السُّلْطَانِ أَمْراً لَا قِبَلَ لَنَا بِهِ، نَدْعُو بِهِ؟» . قُلْتُ: بَلى بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ. قَالَ : «قُلْ: يَا كَائِناً قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ، وَ يَا مُكَوِّنَ كُلِّ شَيْءٍ، وَ يَا بَاقِي بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ افْعَلْ بِي كَذَا وَ كَذَا».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ ، قَالَ : كَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ حَمْزَةَ الْغَنَوِيُّ إِلَيَّ يَسْأَلُنِي أَنْ أَكْتُبَ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي دُعَاءٍ يُعَلِّمُهُ يَرْجُو بِهِ الْفَرَجَ، فَكَتَبَ إِلَيَّ :«أَمَّا مَا سَأَلَ مُحَمَّدُ بْنُ حَمْزَةَ مِنْ تَعْلِيمِهِ دُعَاءً يَرْجُو بِهِ الْفَرَجَ، فَقُلْ لَهُ: يَلْزَمُ : يَا مَنْ يَكْفِي مِنْ كُلِّ شَيْءٍ، وَ لَا يَكْفِي مِنْهُ شَيْءٌ ، اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي مِمَّا أَنَا فِيهِ؛ فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ يُكْفى مَا هُوَ فِيهِ مِنَ الْغَمِّ إِنْ شَاءَ اللّهُ تَعَالى . فَأَعْلَمْتُهُ ذلِكَ، فَمَا أَتى عَلَيْهِ إِلَا قَلِيلٌ حَتّى خَرَجَ مِنَ الْحَبْسِ.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَن أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام يَقُولُ لِابْنِهِ:«يَا بُنَيَّ، مَنْ أَصَابَهُ مِنْكُمْ مُصِيبَةٌ، أَوْ نَزَلَتْ بِهِ نَازِلَةٌ، فَلْيَتَوَضَّأْ وَ لْيُسْبِغِ الْوُضُوءَ، ثُمَّ يُصَلِّي رَكْعَتَيْنِ، أَوْ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ، ثُمَّ يَقُولُ فِي آخِرِهِنَّ: يَا مَوْضِعَ كُلِّ شَكْوى، وَ يَا سَامِعَ كُلِّ نَجْوى، وَ شَاهِدَ كُلِّ مَلَأٍ، وَ عَالِمَ كُلِّ خَفِيَّةٍ، وَ يَا دَافِعَ مَا يَشَاءُ مِنْ بَلِيَّةٍ، وَ يَا خَلِيلَ إِبْرَاهِيمَ، وَ يَا نَجِيَّ مُوسى، وَ يَا مُصْطَفِيَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، أَدْعُوكَ دُعَاءَ مَنِ اشْتَدَّتْ فَاقَتُهُ، وَ قَلَّتْ حِيلَتُهُ، وَ ضَعُفَتْ قُوَّتُهُ، دُعَاءَ الْغَرِيقِ الْغَرِيبِ، الْمُضْطَرِّ الَّذِي لَا يَجِدُ لِكَشْفِ مَا هُوَ فِيهِ إِلَا أَنْتَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ؛ فَإِنَّهُ لَا يَدْعُو بِهِ أَحَدٌ إِلَا كَشَفَ اللّهُ عَنْهُ إِنْ شَاءَ اللّهُ».

.

ص: 509

از او ، از احمد بن محمد ، از عمر بن عبدالعزيز ، از احمد بن ابى داود ، از عبداللّه بن عبدالرحمان ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه گفت : حضرت به من فرمود كه :«آيا نمى خواهى كه دعايى را به تو تعليم كنم كه آن را بخوانى؟ به درستى كه ما اهل بيت ، چون امرى ما را اندوهگين كند ، يا از ياد شاه به ترس افتيم از امرى كه ما را به آن هيچ طاقت و توانايى نيست ، آن را مى خوانيم» . عرض كردم : بلى ، مى خواهم . پدر و مادرم فداى تو باد! يابن رسول اللّه ! فرمود : «بگو كه : يَا كَائِناً قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ ، وَيَا مُكَوِّنَ كُلِّ شَيْءٍ ، وَيَا بَاقِي بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَافْعَلْ بِي كَذَا وَكَذَا؛ اى باشنده پيش از هر چيزى! و اى هستى دهنده هر چيزى! و اى باز پس مانده بعد از هر چيزى! صلوات فرست بر محمد و آل محمد ، و بكن با من چنين و چنين» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، هر دو از على بن مهزيار كه گفت : محمد بن حمزه غنوى به سوى من نوشت و از من سؤال مى كرد كه : عريضه اى به امام محمدتقى عليه السلام بنويسم در باب دعايى كه به او تعليم فرمايد ، و به آن اميد فرج داشته باشد . پس آن حضرت به من نوشت كه :«امّا آن چه محمد بن حمزه سؤال كرد از تعليم دادن به او دعايى را كه به آن اميد فرج داشته باشد ، به او بگو كه : ملازم اين دعا باشد و دست از اين برندارد : يَا مَنْ يَكْفِي مِنْ كُلِّ شَيْءٍ ، وَلَا يَكْفِي مِنْهُ شَيْءٌ ، اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي؛ «اى كسى كه كفايت مى كند از هر چيزى ، و كفايت نمى كند از او چيزى! كفايت كن از من ، آن چه در اندوه افكنده مرا» . پس به درستى كه من اميد دارم كه آن چه او در آن است از اندوه ، كفايت شود ، ان شاء اللّه » . پس من اين را به او اعلام كردم . بعد از آن بر او نيامد ، مگر اندك زمانى ، تا آنكه از زندان بيرون آمد .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از بعضى از اصحاب خويش ، از ابن ابى حمزه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام كه به پسرش مى فرمود كه :«اى فرزند دلبند من! هر كه از شما مصيبتى به او برسد ، يا نازله اى بر او فرود آيد ، بايد كه وضو بسازد و وضو را كامل گرداند ، بعد از آن ، دو ركعت يا چهار ركعت نماز بگذارد ، و در آخر آنها بگويد كه : يَا مَوْضِعَ كُلِّ شَكْوى ... يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ؛ «اى جاى نهادن هر گِله! و اى شنونده هر راز! و اى حاضر هر كرده! و اى داناى هر پنهانى! و اى بازدارنده آن چه خواهد از رنج و سختى ما! اى دوست ابراهيم! و اى همراز موسى! و اى برگزيننده محمد! صلوات فرستد خدا بر او و آل او ، مى خوانم تو را چون خواندن كسى كه سخت شده است درويشى او ، و كم است چاره او ، و ناتوان شده است توانايى او ، چون خواندنى غريب و دورِ در آب فرو رفته ناچارى كه نيابد از براى برداشتن آن چه او در آن است ، مگر تو . و اى مهربان تر از همه مهربانان!» ، پس به درستى كه كسى اين دعا را نمى خواند ، مگر آنكه خدا اندوه او را زائل مى گرداند ، ان شاء اللّه » .

.

ص: 510

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أَخِي سَعِيدٍ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : يَدْخُلُنِيَ الْغَمُّ. فَقَالَ:«أَكْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ: اللّهُ اللّهُ رَبِّي ، لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً . فَإِذَا خِفْتَ وَسْوَسَةً، أَوْ حَدِيثَ نَفْسٍ، فَقُلِ: اللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ، وَ ابْنُ عَبْدِكَ، وَ ابْنُ أَمَتِكَ، نَاصِيَتِي بِيَدِكَ، عَدْلٌ فِيَّ حُكْمُكَ، مَاضٍ فِيَّ قَضَاؤُكَ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ هُوَ لَكَ أَنْزَلْتَهُ فِي كِتَابِكَ، أَوْ عَلَّمْتَهُ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ، أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَجْعَلَ الْقُرْآنَ نُورَ بَصَرِي، وَ رَبِيعَ قَلْبِي، وَ جِلَاءَ حُزْنِي، وَ ذَهَابَ هَمِّي؛ اللّهُ اللّهُ رَبِّي ، لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ دُعَاءُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله لَيْلَةَ الْأَحْزَابِ: يَا صَرِيخَ الْمَكْرُوبِينَ، وَ يَا مُجِيبَ الْمُضْطَرِّينَ، وَ يَا كَاشِفَ غَمِّيَ ، اكْشِفْ عَنِّي غَمِّي وَ هَمِّي وَ كَرْبِي؛ فَإِنَّكَ تَعْلَمُ حَالِي وَ حَالَ أَصْحَابِي، وَ اكْفِنِي هَوْلَ عَدُوِّي».

.

ص: 511

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از پسر برادر سعيد بن يسار ، از سعيد بن يسار روايت كره است كه گفت : به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : غم و اندوه در من داخل مى شود . فرمود كه :«بسيار گردان اين گفتار را كه : اَللّهُ اَللّهُ رَبّى لا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئا ؛ «خدا ، خدا ، پروردگار من است ، شريك نمى گردانم به او چيزى را» ، و هرگاه از وسوسه يا حديث نفس و حرف زدن دل ترسى ، بگو كه : اللّهُمَّ إِنِّي عَبْدُكَ ... لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً؛ خداوندا! به درستى كه من بنده تو و پسر بنده تو و پسر كنيز توام . موى پيشانى من به دست تو است . عين عدلت است در من حكم تو . رواست در من قضاى تو . خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به هر نامى كه آن از براى تو است ، كه فرو فرستاده اى آن را در كتاب خود ، يا تعليم داده اى مرا به يكى از آفريدگانت ، يا متفرّد و تنها شده اى به آن در دانستن نهانى كه در نزد تو است ، كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد ، و آنكه بگردانى قرآن را روشنى ديده من ، و بهار دل من ، و زدودن اندوه من ، و رفتن همّ من . خدا ، خدا ، پروردگار من ، شريك نمى گردانم با تو چيزى را» .

ابوعلى اشعرى ، از محمد بن عبدالجبّار ، از صفوان ، از علا بن رزين ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«دعاى پيغمبر صلى الله عليه و آله در شب جنگ احزاب اين بود كه : يَا صَرِيخَ الْمَكْرُوبِينَ ... وَاكْفِنِي هَوْلَ عَدُوِّي؛ اى فريادرس اندوهناكان! و اى اجابت كننده بيچارگان! و اى برنده اندوه من! بردار از من غم من و همّ من و اندوه مرا . پس به درستى كه تو مى دانى حال من و حال ياران مرا ، و كفايت كن از من ترس دشمن مرا» .

.

ص: 512

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي إِسْرَائِيلَ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ:«خَرَجَ بِجَارِيَةٍ لَنَا خَنَازِيرُ فِي عُنُقِهَا، فَأَتَانِي آتٍ، فَقَالَ: يَا عَلِيُّ، قُلْ لَهَا: فَلْتَقُلْ: يَا رَؤُوفُ يَا رَحِيمُ، يَا رَبِّ يَا سَيِّدِي ؛ تُكَرِّرُهُ» قَالَ: «فَقَالَتْهُ، فَأَذْهَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَنْهَا» . قَالَ: وَ قَالَ: «هذَا الدُّعَاءُ الَّذِي دَعَا بِهِ جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام دُعَاءً وَ أَنَا خَلْفَهُ، فَقَالَ:«اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ ، وَ اسْمِكَ الْعَظِيمِ، وَ بِعِزَّتِكَ الَّتِي لَا تُرَامُ، وَ بِقُدْرَتِكَ الَّتِي لَا يَمْتَنِعُ مِنْهَا شَيْءٌ ، أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا». قَالَ: وَ كَتَبَ إِلَيَّ رُقْعَةً بِخَطِّهِ: «قُلْ: يَا مَنْ عَلَا فَقَهَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، يَا مَنْ مَلَكَ فَقَدَرَ، وَ يَا مَنْ يُحْيِي الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ افْعَلْ بِي كَذَا وَ كَذَا، ثُمَّ قُلْ: يَا لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ارْحَمْنِي، بِحَقِّ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ارْحَمْنِي». وَ كَتَبَ إِلَيَّ فِي رُقْعَةٍ أُخْرى يَأْمُرُنِي أَنْ أَقُولَ: «اللّهُمَّ ادْفَعْ عَنِّي بِحَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِي يَوْمِي هذَا وَ شَهْرِي هذَا وَ عَامِي هذَا بَرَكَاتِكَ فِيهَا؛ وَ مَا يَنْزِلُ فِيهَا مِنْ عُقُوبَةٍ أَوْ مَكْرُوهٍ أَوْ بَلَاءٍ، فَاصْرِفْهُ عَنِّي وَ عَنْ وُلْدِي بِحَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ؛ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ زَوَالِ نِعْمَتِكَ، وَ تَحْوِيلِ عَافِيَتِكَ، وَ مِنْ فَجْأَةِ نَقِمَتِكَ، وَ مِنْ شَرِّ كِتَابٍ قَدْ سَبَقَ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسِي، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا؛ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، وَ إِنَّ اللّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً، وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً».

.

ص: 513

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از . ابراهيم بن ابى اسرائيل ، از حضرت امام رضا عليه السلام كه فرمود :«كنيزكى از ما خنازير (1) در گردنش بيرون آمد؛ پس كسى به نزد من آمد ( _ يعنى در خواب _ ) و گفت : يا على! به او بگو كه بگويد : يَا رَؤُوفُ يَا رَحِيمُ ، يَا رَبِّ يَا سَيِّدِي؛ «اى مهربان! اى بخشاينده! اى پروردگار! اى آقاى من!» ، و اين را تكرار كند . حضرت فرمود كه : «پس كنيزك اين را گفت ، و خداى عز و جل خنازير را از او برد» . راوى گفت كه : حضرت فرمود كه : «اين دعا همان است كه جعفر بن سليمان به آن دعا كرد» . (2)

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسين روايت كرده است كه گفت : دعائى از حضرت امام موسى عليه السلام سؤال نمودم و من در پشت سر آن حضرت بودم؛ پس فرمود :«اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ ... أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَكَذَا؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به ذاتت كه صاحب كرم است ، و نامت كه بزرگ است ، و به ارجمنديت كه آهنگ آن نمى شود ، و به تواناييت كه باز نمى ايستد از آن چيزى ، كه بكنى با من چنين و چنين» .و گفت كه : حضرت به خطّ خود رقعه اى به من نوشت كه بگو : «يَا مَنْ عَلَا فَقَهَرَ ... وَافْعَلْ بِي كَذَا وَكَذَا؛ «اى كسى كه برترى جست! پس غالب شد ، و نهان را دانست ، پس مطلع شد . اى كسى كه مالك شد! پس توانا شد . و اى كسى كه زنده مى گرداند مرده ها را ، و او بر هر چيزى توانا است ، صلوات فرست بر محمد و آل محمد ، و بكن با من چنين و چنين» ، بعد از آن بگو : يَا لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ارْحَمْنِي ، بِحَقِّ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ارْحَمْنِي؛ اى كه نيست خدا ، مگر خدا! رحم كن مرا به حق كلمه لا اله الّا اللّه ، رحم كن مرا» .و رقعه اى ديگر به من نوشت كه مرا امر مى فرمود به اينكه اين را بگويم كه : «اللّهُمَّ ادْفَعْ عَنِّي بِحَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ ... وَأَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً؛ خداوندا! بازدار از من به نيرومندى خود و توانايى خود . خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را در اين روز و در اين ماه و آنچه در اين سال است بركت هاى تو را در اينها ، و آن چه فرود مى آيد در اينها از سزا يا ناخوشى يا زحمت . پس بگردان آن را از من و از پدر و مادر من ، به نيرومندى خود و توانايى خود . به درستى كه تو بر هر چيزى توانايى . خداوندا! به درستى كه من پناه مى برم به تو از نيست شدن نعمت تو ، و گردانيدن عافيت تو ، و از ناگهانى عقوبت تو ، و از بدى نوشته اى كه به حقيقت پيشى گرفته . خداوندا! به درستى كه من پناه مى برم به تو از بدى نفس خودم ، از بدى هر جنبنده اى كه تو فراگيرنده اى موى پيشانى آن را . به درستى كه تو بر هر چيزى توانايى . و به درستى كه خدا به حقيقت كه احاطه كرده است به هر چيزى از روى دانش ، و ضبط فرموده است هر چيزى را از روى شماره» .

.


1- . خنازير ، به زخم هايى در گردن مى گويند كه گاه به مرگ مى انجامد .
2- . ذكر اين حديث در اين باب مناسب نيست ، و مناسب آن بود كه در باب بعد از اين ذكر شود . (مترجم)

ص: 514

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ:«يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ، يَا لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ، بِرَحْمَتِكَ أَسْتَغِيثُ، فَاكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي، وَ لَا تَكِلْنِي إِلى نَفْسِي ؛ تَقُولُهُ مِائَةَ مَرَّةٍ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ حَنَانٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَوْرَةَ، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام :«إِذَا كَانَ لَكَ _ يَا سَمَاعَةُ _ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَاجَةٌ، فَقُلِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ؛ فَإِنَّ لَهُمَا عِنْدَكَ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ، وَ قَدْراً مِنَ الْقَدْرِ، فَبِحَقِّ ذلِكَ الشَّأْنِ، وَ بِحَقِّ ذلِكَ الْقَدْرِ ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا فَإِنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ، لَمْ يَبْقَ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ، وَ لَا مُؤْمِنٌ مُمْتَحَنٌ إِلَا وَ هُوَ يَحْتَاجُ إِلَيْهِمَا فِي ذلِكَ الْيَوْمِ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ، عَنْ أَبِي الْقَاسِمِ الْكُوفِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ وَ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ وَ ظَرِيفِ بْنِ نَاصِحٍ ، قَالَ: لَمَّا بَعَثَ أَبُو الدَّوَانِيقِ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، رَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ، ثُمَّ قَالَ:«اللّهُمَّ إِنَّكَ حَفِظْتَ الْغُلَامَيْنِ بِصَلَاحِ أَبَوَيْهِمَا، فَاحْفَظْنِي بِصَلَاحِ آبَائِي: مُحَمَّدٍ، وَ عَلِيٍّ ، وَ الْحَسَنِ، وَ الْحُسَيْنِ، وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهم السلام ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَدْرَأُ بِكَ فِي نَحْرِهِ، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ». ثُمَّ قَالَ لِلْجَمَّالِ: «سِرْ» فَلَمَّا اسْتَقْبَلَهُ الرَّبِيعُ بِبَابِ أَبِي الدَّوَانِيقِ، قَالَ لَهُ: يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ، مَا أَشَدَّ بَاطِنَهُ عَلَيْكَ! لَقَدْ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: وَ اللّهِ لَا تَرَكْتُ لَهُمْ نَخْلاً إِلَا عَقَرْتُهُ، وَ لَا مَالًا إِلَا نَهَبْتُهُ، وَ لَا ذُرِّيَّةً إِلَا سَبَيْتُهَا، قَالَ: فَهَمَسَ بِشَيْءٍ خَفِيٍّ، وَ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ، فَلَمَّا دَخَلَ سَلَّمَ وَ قَعَدَ، فَرَدَّ عليه السلام . ثُمَّ قَالَ: أَمَا وَ اللّهِ ، لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ لَا أَتْرُكَ لَكَ نَخْلاً إِلَا عَقَرْتُهُ، وَ لَا مَالًا إِلَا أَخَذْتُهُ . فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ ابْتَلى أَيُّوبَ فَصَبَرَ، وَ أَعْطى دَاوُدَ فَشَكَرَ، وَ قَدَّرَ يُوسُفَ فَغَفَرَ، وَ أَنْتَ مِنْ ذلِكَ النَّسْلِ، وَ لَا يَأْتِي ذلِكَ النَّسْلُ إِلَا بِمَا يُشْبِهُهُ» فَقَالَ: صَدَقْتَ، قَدْ عَفَوْتُ عَنْكُمْ. فَقَالَ لَهُ: «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّهُ لَمْ يَنَلْ مِنَّا _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ أَحَدٌ دَماً إِلَا سَلَبَهُ اللّهُ مُلْكَهُ» فَغَضِبَ لِذلِكَ وَ اسْتَشَاطَ . فَقَالَ: «عَلى رِسْلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ هذَا الْمُلْكَ كَانَ فِي آلِ أَبِي سُفْيَانَ، فَلَمَّا قَتَلَ يَزِيدُ حُسَيْناً، سَلَبَهُ اللّهُ مُلْكَهُ، فَوَرَّثَهُ آلَ مَرْوَانَ، فَلَمَّا قَتَلَ هِشَامٌ زَيْداً، سَلَبَهُ اللّهُ مُلْكَهُ، فَوَرَّثَهُ مَرْوَانَ بْنَ مُحَمَّدٍ، فَلَمَّا قَتَلَ مَرْوَانُ إِبْرَاهِيمَ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلْكَهُ، فَأَعْطَاكُمُوهُ» . فَقَالَ: صَدَقْتَ، هَاتِ أَرْفَعْ حَوَائِجَكَ، فَقَالَ: «الْاءِذْنُ» فَقَالَ: هُوَ فِي يَدِكَ مَتى شِئْتَ، فَخَرَجَ، فَقَالَ لَهُ الرَّبِيعُ: قَدْ أَمَرَ لَكَ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ، قَالَ: «لَا حَاجَةَ لِيَ فِيهَا» قَالَ: إِذَنْ تُغْضِبَهُ ، فَخُذْهَا، ثُمَّ تَصَدَّقْ بِهَا.

.

ص: 515

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عمر بن يزيد (اين دعا را روايت كرده است) :«يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ ، يَا لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ ، بِرَحْمَتِكَ أَسْتَغِيثُ ، فَاكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي ، وَلَا تَكِلْنِي إِلى نَفْسِي؛ «اى زنده! اى پاينده! نيست خدايى ، مگر تو . به رحمت تو فريادخواهى مى كنم؛ پس كفايت كن از من آن چه در اندوه افكند مرا ، و وا مگذار مرا به سوى خود» ، و صد مرتبه اين را مى گويى و حال اينكه تو در سجده باشى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از ابراهيم بن حنان ، از على بن سوره ، از سماعه كه گفت : امام موسى كاظم عليه السلام به من فرمود كه :«هر گاه تو را به سوى خداى عز و جل حاجتى باشد ، بگو كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ ... وَأَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَكَذَا؛ «خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به حقّ محمد و على؛ پس به درستى كه ايشان را در نزد تو شأن و منزله اى است از شأن و قدر عظيمى است از قدر . پس به حقّ آن شأن و به حقّ آن قدر ، تو را قسم مى دهم كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد ، و آنكه بكنى با من چنين و چنين» ، پس به درستى كه چون روز قيامت شود ، فرشته مقرّبى نماند و نه پيغمبر مرسلى ، و نه مؤمنى كه خدا او را آزموده و دلش را گشوده و پر از ايمان نموده ، مگر آنكه در آن روز به ايشان احتياج دارد» .

على بن محمد ، از ابراهيم بن اسحاق احمر ، از ابوالقاسم كوفى ، از محمد بن اسماعيل ، از معاويه بن عمّار و علا بن سيابه و ظريف بن ناصح روايت كرده است كه گفت : چون ابوالدّوانيق (ابوجعفر منصور) به سوى امام جعفر صادق عليه السلام فرستاد كه به سوى او رود ، حضرت دستش را به سوى آسمان برداشت ، بعد از آن فرمود كه :«اللّهُمَّ إِنَّكَ حَفِظْتَ الْغُلَامَيْنِ ... وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ؛ خداوندا! به درستى كه تو نگاه داشتى آن دو پسر را به نيكى پدر و مادر ايشان . پس نگاه دار مرا به نيكى پدرانم محمد و على و حسن و حسين و على ، پسر حسين و محمد ، پسر على . خداوندا! به درستى كه من ميل مى كنم به تو ، (يا ميل مى دهم تو را درسينه او) ، و پناه مى برم به تو از بدى او» ، بعد از آن به جمّال فرمود كه : «روانه شو» . و چون ربيع حاجب بود و [در ]خانه ابوالدّوانيق آن حضرت را استقبال كرد ، به وى عرض نمود كه : يا اباعبداللّه ! باطنش بر تو چه سخت است ، و بسيار عداوت تو را در دل دارد ، هر آينه از او شنيدم كه مى گفت : به خدا سوگند كه درخت خرمايى را از براى ايشان وا نگذارم ، مگر آنكه آن را قطع كنم و ببرم ، و نه مالى را ، مگر آنكه آن را غارت كنم ، و نه ذرّيّه اى را ، مگر آنكه ايشان را اسير كنم و به بردگى بگيرم . ربيع گفت كه : حضرت به طريق همس چيز پنهانى گفت و لب هاى خود را جنبانيد ، و چون داخل شد ، سلام كرد و نشست ، و ابوجعفر جواب سلام آن حضرت را باز داد .بعد از آن گفت : بدان و آگاه باش! به خدا سوگند كه قصد كرده ام كه نخلى را از براى شما وا نگذارم ، مگر آنكه آن را ببرم ، و نه مالى را ، مگر آنكه آن را فرا گيرم . پس حضرت صادق عليه السلام به او فرمود كه : «يا اميرالمؤمنين! به درستى كه خداى عز و جل ايّوب را آزمود ، پس صبر نمود ، و به داود عطا كرد ، پس شكر آن را به جا آورد ، و يوسف را قدرت و توانايى داد ، پس برادران را آمرزيد ، و تو از اين نسلى و اين نسل نمى آورد ، مگر آن چه را كه به آن شباهت داشته باشد» . ابوالدّوانيق گفت كه : راست گفتى ، از شما عفو كردم .حضرت به او فرمود كه : «يا اميرالمؤمنين! به درستى كه كسى خونى را از ما اهل بيت نيافته ، و يكى از ما را نكشته ، مگر آن كه خدا پادشاهيش را از او ربوده» . ابوالدّوانيق به اين جهت در خشم شد و آتش خشمش برافروخت و از شدّت آن سوخت . حضرت فرمود كه : «يا اميرالمؤمنين! با مدارا باش و آرام بگير! به درستى كه اين پادشاهى در آل ابى سفيان بود ، وچون يزيد ، امام حسين عليه السلام را شهيد كرد ، خدا پادشاهى اش را از او ربود و آن را به آل مروان ميراث داد . و چون هشام ، زيد را شهيد كرد ، خدا پادشاهيش را از او ربود و آن را به مروان بن محمد ميراث داد . و چون مروان ، ابراهيم را كشت ، خدا پادشاهى اش را از او ربود و آن را به شما عطا فرمود» .ابوالدّوانيق گفت : راست گفتى ، آن چه مى خواهى بياور و هر مطلبى كه دارى بگو تا حاجت هاى تو را رفع كنم . حضرت فرمود كه : «حاجتم آن است كه مرا رخصت دهى كه برگردم» . گفت كه : آن در دست تو است در هر زمان كه خواسته باشى . پس حضرت بيرون رفت و ربيع به آن حضرت عرض كرد كه : از برايت به ده هزار درهم امر كرد و گفت كه آن را به تو دهند . فرمود كه : «مرا در آن حاجتى نيست» . ربيع عرض كرد كه : در آن هنگام كه آن را نگيرى ، او را به خشم مى آورى . آن را بگير و به آن تصدّق كن .

.

ص: 516

. .

ص: 517

. .

ص: 518

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ قَيْسِ بْنِ سَلَمَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمَا يَقُولُ: مَا أُبَالِي إِذَا قُلْتُ هذِهِ الْكَلِمَاتِ لَوِ اجْتَمَعَ عَلَيَّ الْجِنُّ وَ الْاءِنْسُ: بِسْمِ اللّهِ، وَبِاللّهِ، وَ مِنَ اللّهِ، وَ إِلَى اللّهِ، وَ فِي سَبِيلِ اللّهِ، وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ؛ اللّهُمَّ إِلَيْكَ أَسْلَمْتُ نَفْسِي، وَ إِلَيْكَ وَجَّهْتُ وَجْهِي، وَ إِلَيْكَ أَلْجَأْتُ ظَهْرِي، وَ إِلَيْكَ فَوَّضْتُ أَمْرِي؛ اللّهُمَّ احْفَظْنِي بِحِفْظِ الْاءِيمَانِ مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ، وَ مِنْ خَلْفِي، وَ عَنْ يَمِينِي، وَ عَنْ شِمَالِي، وَ مِنْ فَوْقِي، وَ مِنْ تَحْتِي، وَ مِنْ قِبَلِي، وَ ادْفَعْ عَنِّي بِحَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ، فَإِنَّهُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ».

56 _ بَابُ الدُّعَاءِ لِلْعِلَلِ وَ الْأَمْرَاضِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ وَ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: كَانَ يَقُولُ عِنْدَ الْعِلَّةِ:«اللّهُمَّ إِنَّكَ عَيَّرْتَ أَقْوَاماً، فَقُلْتَ: «قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً» فَيَا مَنْ لَا يَمْلِكُ كَشْفَ ضُرِّي وَ لَا تَحْوِيلَهُ عَنِّي أَحَدٌ غَيْرُهُ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اكْشِفْ ضُرِّي، وَ حَوِّلْهُ إِلى مَنْ يَدْعُو مَعَكَ إِلهاً آخَرَ، لَا إِلهَ غَيْرُكَ».

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْمُهْتَدِي، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِيٍّ ، قَالَ: مَرِضْتُ بِالْمَدِينَةِ مَرَضاً شَدِيداً، فَبَلَغَ ذلِكَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَكَتَبَ إِلَيَّ:«قَدْ بَلَغَنِي عِلَّتُكَ، فَاشْتَرِ صَاعاً مِنْ بُرٍّ، ثُمَّ اسْتَلْقِ عَلى قَفَاكَ، وَ انْثُرْهُ عَلى صَدْرِكَ كَيْفَمَا انْتَثَرَ، وَ قُلِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي إِذَا سَأَلَكَ بِهِ الْمُضْطَرُّ كَشَفْتَ مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ، وَ مَكَّنْتَ لَهُ فِي الْأَرْضِ، وَ جَعَلْتَهُ خَلِيفَتَكَ عَلى خَلْقِكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تُعَافِيَنِي مِنْ عِلَّتِي ؛ ثُمَّ اسْتَوِ جَالِساً، وَ اجْمَعِ الْبُرَّ مِنْ حَوْلِكَ، وَ قُلْ مِثْلَ ذلِكَ، وَ اقْسِمْهُ مُدّاً مُدّاً لِكُلِّ مِسْكِينٍ، وَ قُلْ مِثْلَ ذلِكَ». قَالَ دَاوُدُ: فَفَعَلْتُ ذلِكَ، فَكَأَنَّمَا نُشِطْتُ مِنْ عِقَالٍ ، وَ قَدْ فَعَلَهُ غَيْرُ وَاحِدٍ فَانْتَفَعَ بِهِ.

.

ص: 519

56 . باب دعا از براى علّت ها و مرض ها

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از محمد بن اعين ، از قيس بن سلمه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود... (تا آخر آن چه در همين باب گذشت ، مگر آنكه در اينجا در سند ، به جاى بشر بن مسلمه ، قيس بن مسلمه و به جاى «و لا قوّة الّا بك» در آخر دعا ، «الّا باللّه » است) .

56 . باب دعا از براى علّت ها و مرض ها (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از عبدالرحمان بن ابى نجران و ابن فضّال ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت در نزد علّت مى فرمود كه :«اللّهُمَّ إِنَّكَ عَيَّرْتَ أَقْوَاماً ... لَا إِلهَ غَيْرُكَ؛ خداوندا! به درستى كه تو سرزنش كرده اى گروهى چند را ، پس گفته اى : بگو كه : بخوانيد آنان را ، و گمان كرده ايد ايشان را خدايان از غير خدا . پس نمى توانند بر داشتن سختى از شما ، و نه گردانيدنى . پس اى كسى كه نمى تواند بر داشتن سختى من ، و نه گردانيدن آن را از من كسى غير از او! صلوات فرست بر محمد و آل محمد ، و بردار سختى مرا ، و بگردان آن را به سوى كسى كه مى خواند با تو خداى ديگرى را . نيست خدايى غير تو» .

احمد بن محمد ، از عبدالعزيز مهتدى ، از يونس بن عبدالرحمان ، از داود بن ذُربىّ روايت كرده است كه گفت : در مدينه بيمار شدم ، بيمارى سختى . پس اين خبر به امام جعفر صادق عليه السلام رسيد و به من نوشت كه :«خبر ناخوشى تو به من رسيد . يك صاع از گندم بخر و بر پشت بخواب و آن را بر سينه خود پراكنده كن ، به هر وضعى كه پراكنده شود ، و بگو كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ ... وَأَنْ تُعَافِيَنِي مِنْ عِلَّتِي؛ «خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به نام تو ، كه چون سؤال كند تو را به آن بيچاره ، بردارى آن چه را كه با اوست از بدحالى ، و تسلط دهى او را در زمين ، و بگردانى او را جانشين خود بر آفريدگانت ، آنكه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد ، و آنكه عافيت دهى مرا آزار من» ، بعد از آن درست بنشين و گندم را از دور و كنار خود جمع كن و مثل اين را بگو (يعنى اين را دوباره بخوان) ، و آن گندم را مُدّ مُدّ (2) بخشش كن ، هر مدّى از براى مسكينى . و باز دعا را بخوان» . داود گفت : من چنان كردم؛ پس گويا كه مرا از بند بيرون كشيدند (و گره آن را گشودند ، چنان كه اكال از پاى شتر مى گشايند) . و چند نفر اين را به جا آوردند و به آن منتفع شدند (3) .

.


1- . و علّت به معناى آزار است ، و مرض به معناى بيمارى . و اوّل ، آن چيزى است كه در بعضى از اعضا است و دويم ، در همه آن . (مترجم)
2- . هر مد 750 گرم است . (مصحح)
3- . مؤلّف ، همين حديث را در روضه به همين وضع ايراد كرده . و مخفى نماند كه اگر غير بيمار دعا را بخواند ، اگر بيمار مرد باشد ، بگويد : «وَأَنْ تُعافِيَهُ مِنْ عِلَّتِهِ» ، و اگر زن باشد ، بگويد : «وَأَنْ تُعافيها مِنْ عِلَّتِها» . و صاع ، چهار مدّ است و مد ، دويست و نود و دو درهم و نصف درهم است ، كه چهار مد ، هزار و صد و هفتاد درهم باشد ، و آن عبارت است از ششصد و چهارده مثقال و ربع مثقال صيرفى . وبنابر معمول در اين زمان ، از قرار من شاهى ، شانزده عبّاسى ، نيم من است ، الّا بيست و پنج مثقال و سه ربع مثقال . و آن چه عوام مى گويند كه : بايد هر مدّى را در پارچه اى كرباسى كنند و با آن به فقير دهند ، مستندى ندارد . (مترجم)

ص: 520

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: اشْتَكى بَعْضُ وُلْدِهِ، فَقَالَ :«يَا بُنَيَّ، قُلِ: اللّهُمَّ اشْفِنِي بِشِفَائِكَ، وَ دَاوِنِي بِدَوَائِكَ، وَ عَافِنِي مِنْ بَلَائِكَ؛ فَإِنِّي عَبْدُكَ، وَ ابْنُ عَبْدِكَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، هذَا الَّذِي قَدْ ظَهَرَ بِوَجْهِي يَزْعُمُ النَّاسُ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ يَبْتَلِ بِهِ عَبْداً لَهُ فِيهِ حَاجَةٌ؟ فَقَالَ لِي:«لَا، لَقَدْ كَانَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ مُكَنَّعَ الْأَصَابِعِ، فَكَانَ يَقُولُ هكَذَا _ وَ يَمُدُّ يَدَهُ _ وَ يَقُولُ: «يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ» ». قَالَ: ثُمَّ قَالَ: «إِذَا كَانَ الثُّلُثُ الْأَخِيرُ مِنَ اللَّيْلِ فِي أَوَّلِهِ، فَتَوَضَّأْ، وَ قُمْ إِلى صَلَاتِكَ الَّتِي تُصَلِّيهَا، فَإِذَا كُنْتَ فِي السَّجْدَةِ الْأَخِيرَةِ مِنَ الرَّكْعَتَيْنِ الْأُولَيَيْنِ، فَقُلْ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ : يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ، يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ، يَا سَامِعَ الدَّعَوَاتِ، وَ يَا مُعْطِيَ الْخَيْرَاتِ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَعْطِنِي مِنْ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ، وَ اصْرِفْ عَنِّي مِنْ شَرِّ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ، وَ أَذْهِبْ عَنِّي هذَا الْوَجَعَ وَ سَمِّهِ، فَإِنَّهُ قَدْ غَاظَنِي وَ أَحْزَنَنِي ؛ وَ أَلِحَّ فِي الدُّعَاءِ» . قَالَ: فَمَا وَصَلْتُ إِلَى الْكُوفَةِ حَتّى أَذْهَبَ اللّهُ بِهِ عَنِّي كُلَّهُ.

.

ص: 521

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن نعيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : بعضى از فرزندان آن حضرت ناخوش شد و از درد مى ناليد؛ پس فرمود كه :«اى فرزند دلبند من! بگو كه : اللّهُمَّ اشْفِنِي بِشِفَائِكَ ، وَدَاوِنِي بِدَوَائِكَ ، وَعَافِنِي مِنْ بَلَائِكَ؛ فَإِنِّي عَبْدُكَ ، وَابْنُ عَبْدِكَ ؛ خداوندا! شفا ده مرا به شفاى خودت ، و دوا كن مرا به دواى خودت ، و عافيت بخش مرا از زحمت خود . به درستى كه من بنده تو و پسر بنده توام» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از مالك بن عطيّه ، از يونس بن عمّار روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : فداى تو گردم! اين ناخوشى كه در روى من پيدا شده است _ يعنى لكّه پيسى _ ، مردم چنان مى پندارند كه خداى عز و جل بنده اى را كه از برايش در او حاجتى باشد ، به آن مبتلى نكرده است .حضرت به من فرمود كه :«هر آينه مؤمن آل فرعون انگشتانش خشكيده و درهم كشيده بود؛ پس همچنين مى گفت و دست خود را مى كشيد و مى گفت : «يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ» ؛ يعنى : اى گروه من! پيروى كنيد فرستادگان حضرت عيسى عليه السلام را» (يعنى شمعون و دو كس ديگر از حواريّان و ظاهر ، صاحب ياسين است؛ چه اين قول از او است نه از مؤمن آل فرعون) .يونس گفت كه : بعد از آن حضرت فرمود كه : «چون ثلث آخر از شب شود ، در اوّل آن وضو بساز و بايست به سوى نمازى كه آن را به جا مى آورى _ يعنى نماز شب _ ، و چون در سجده آخر در دو ركعت اوّل باشى ، بگو و حال آنكه تو در سجده باشى كه : يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ ... وَأَذْهِبْ عَنِّي هذَا الْوَجَعَ؛ «اى بلندمرتبه! اى بزرگ! اى بخشاينده! اى مهربان! اى شنونده دعاها! اى بخشنده خوبى ها! صلوات فرست بر محمد و آل محمد ، و ببخش به من از خوبى دنيا و آخرت ، آن چه را كه تو سزاوار آنى ، و بگردان از من از بدى دنيا و آخرت ، آن چه را كه تو سزاوار آنى ، و ببر از من اين درد را» ، و آن درد را نام مى برى : فَإِنَّهُ قَدْ غَاظَنِي وَأَحْزَنَنِي؛ «پس به درستى كه آن به خشم آورده مرا و اندوهناك ساخته مرا» ، و در دعا الحاح و اصرار كن» . راوى مى گويد كه : به كوفه نرسيده بودم كه خدا همه آن ناخوشى را از من برد و شفا يافتم (1) .

.


1- . همين حديث ، در كتاب ايمان و كفر مذكور شد ، با تفاوتى كه در دعا است با شرح آن . (مترجم)

ص: 522

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ جَمِيعاً، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا رَأَيْتَ الرَّجُلَ مَرَّ بِهِ الْبَلَاءُ، فَقُلِ: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَافَانِي مِمَّا ابْتَلَاكَ بِهِ، وَ فَضَّلَنِي عَلَيْكَ، وَ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقَ ؛ وَ لَا تُسْمِعْهُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«تَضَعُ يَدَكَ عَلَى الْمَوْضِعِ الَّذِي فِيهِ الْوَجَعُ، وَ تَقُولُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ : اللّهُ اللّهُ رَبِّي حَقّاً لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً ، اللّهُمَّ أَنْتَ لَهَا وَ لِكُلِّ عَظِيمَةٍ، فَفَرِّجْهَا عَنِّي».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ دَاوُدَ، عَنِ الْمُفَضَّلِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام لِلْأَوْجَاعِ:«تَقُولُ: بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ ، كَمْ مِنْ نِعْمَةٍ لِلّهِ فِي عِرْقٍ سَاكِنٍ وَ غَيْرِ سَاكِنٍ، عَلى عَبْدٍ شَاكِرٍ وَ غَيْرِ شَاكِرٍ ؛ وَ تَأْخُذُ لِحْيَتَكَ بِيَدِكَ الْيُمْنى بَعْدَ صَلَاةٍ مَفْرُوضَةٍ، وَ تَقُولُ: اللّهُمَّ فَرِّجْ عَنِّي كُرْبَتِي، وَ عَجِّلْ عَافِيَتِي، وَ اكْشِفْ ضُرِّي ؛ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ، وَ احْرِصْ أَنْ يَكُونَ ذلِكَ مَعَ دُمُوعٍ وَ بُكَاءٍ».

.

ص: 523

على بن ابراهيم روايت كرده ، از پدرش و چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد ، از محمد بن اسماعيل و هر دو ، از حنان بن سدير ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«چون كسى را ببينى كه بلا به او مستمر شده ، بگو كه : الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَافَانِي مِمَّا ابْتَلَاكَ بِهِ ، وَفَضَّلَنِي عَلَيْكَ ، وَعَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقَ؛ «ستايش مر خدا را است كه عافيت داده مرا از آن چه آزموده تو را ، و زيادتى داده مرا بر تو ، و بر بسيارى از آنكه آفريده» ، و اين را به او مشنوان» .

محمد بن يحيى ، از بعضى از اصحاب خويش ، از محمد بن عيسى ، از داود بن زُربىّ ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«دست خود را بر موضعى كه درد در آن است مى گذارى و سه مرتبه مى گويى كه : اللّهُ اللّهُ رَبِّي حَقّاً لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً ، اللّهُمَّ أَنْتَ لَهَا وَلِكُلِّ عَظِيمَةٍ ، فَفَرِّجْهَا عَنِّي؛ خدا ، خدا ، پروردگار من است از روى راستى . شريك نمى گردانم به او چيزى را . خداوندا! تو از براى آن و از براى هر بزرگى هستى؛ پس ببر آن را از من» .

از او ، از محمد بن عيسى ، از داود ، از مفضّل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه :«از براى همه دردها مى گويى كه : بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ ، كَمْ مِنْ نِعْمَةٍ لِلّهِ فِي عِرْقٍ سَاكِنٍ وَغَيْرِ سَاكِنٍ ، عَلى عَبْدٍ شَاكِرٍ وَغَيْرِ شَاكِرٍ؛ «به نام خدا و به خدا . بسيارى از نعمت خدا را است در رگه اى آرميده و غير آرميده ، بر بنده اى شكر كننده و غير شكر كننده» ، و ريش خود را به دست راست خود مى گيرى بعد از نماز فريضه و سه مرتبه مى گويى كه : اللّهُمَّ فَرِّجْ عَنِّي كُرْبَتِي ، وَعَجِّلْ عَافِيَتِي ، وَاكْشِفْ ضُرِّي؛ «خداوندا! ببر از من اندوه مرا ، و شتاب ده عافيت مرا ، و بردار سختى مرا» ، و حريص باش بر اينكه آن با قطرات آبِ ديده و گريه باشد» .

.

ص: 524

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ رَجُلٍ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ وَجَعاً بِي، فَقَالَ:«قُلْ: بِسْمِ اللّهِ، ثُمَّ امْسَحْ يَدَكَ عَلَيْهِ، وَ قُلْ: أَعُوذُ بِعِزَّةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِقُدْرَةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِجَلَالِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِعَظَمَةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِجَمْعِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِرَسُولِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِأَسْمَاءِ اللّهِ مِنْ شَرِّ مَا أَحْذَرُ، وَ مِنْ شَرِّ مَا أَخَافُ عَلى نَفْسِي ؛ تَقُولُهَا سَبْعَ مَرَّاتٍ» . قَالَ: فَفَعَلْتُ، فَأَذْهَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهَا الْوَجَعَ عَنِّي.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَوْنٍ، قَالَ:أَمِرَّ يَدَكَ عَلى مَوْضِعِ الْوَجَعِ، ثُمَّ قُلْ: بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ، وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ؛ اللّهُمَّ امْسَحْ عَنِّي مَا أَجِدُ ؛ ثُمَّ تُمِرُّ يَدَكَ الْيُمْنى، وَ تَمْسَحُ مَوْضِعَ الْوَجَعِ عَلَيْهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَخِي غَرَامٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«تَضَعُ يَدَكَ عَلى مَوْضِعِ الْوَجَعِ، ثُمَّ تَقُولُ: بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ، وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ؛ اللّهُمَّ امْسَحْ عَنِّي مَا أَجِدُ ؛ وَتَمْسَحُ الْوَجَعَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عِيسى، عَنْ عَمِّهِ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: عَلِّمْنِي دُعَاءً أَدْعُو بِهِ لِوَجَعٍ أَصَابَنِي، قَالَ: «قُلْ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ : يَا أَللّهُ، يَا رَحْمَانُ، يَا رَحِيمُ، يَا رَبَّ الْأَرْبَابِ وَ إِلهَ الْالِهَةِ، وَ يَا مَلِكَ الْمُلُوكِ، وَ يَا سَيِّدَ السَّادَةِ، اشْفِنِي بِشِفَائِكَ مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْمٍ؛ فَإِنِّي عَبْدُكَ أَتَقَلَّبُ فِي قَبْضَتِكَ».

.

ص: 525

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبدالحميد ، از مردى روايت كرده است كه گفت : بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و در نزد او شكايت كردم از دردى كه با من بود . فرمود :«بگو : بِسْمِ اللّهِ؛ «به نام خدا» ، بعد از آن دست خود را بر آن بكش و بگو : أَعُوذُ بِعِزَّةِ اللّهِ ... وَمِنْ شَرِّ مَا أَخَافُ عَلى نَفْسِي؛ «پناه مى برم به عزّت خدا ، و پناه مى برم به قدرت خدا ، و پناه مى برم به بزرگوارى خدا ، و پناه مى برم به بزرگى خدا ، و پناه مى برم به رسول خدا ، و پناه مى برم به نام هاى خدا از بدى آن چه مى ترسم ، و از بدى آن چه مى ترسم بر خودم» ، و هفت مرتبه اين را مى گويى» . راوى گفت كه : من چنان كردم و خداى عز و جل به اين واسطه درد را از من برد .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از وشّاء ، از عبداللّه بن سنان ، از عون روايت كرده است كه گفت : دست بر موضع درد بمال ، بعد از آن بگو :«بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ ، وَمُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ؛ اللّهُمَّ امْسَحْ عَنِّي مَا أَجِدُ ؛ به نام خدا ، و به خدا ، و محمد ، فرستاده خدا است . صلوات فرستد خدا بر او و آل او ، و نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خداى بلندمرتبه بزرگ . خداوندا! مسح كن و پاك نما از من ، آن چه را كه مى يابم» ، بعد از آن دست خود را ميمالى و موضع درد را مسح مى كنى ، سه مرتبه .

از او ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از محمد ، برادر عرام ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«دست راست خود را بر موضع درد مى گذارى ، بعد از آن مى گويى كه : بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ ، وَمُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ؛ اللّهُمَّ امْسَحْ عَنِّي مَا أَجِدُ؛ «به نام خدا و به خدا . محمد ، فرستاده خدا است . صلوات فرستد خدا بر او و آل او ، و نيست گرديدنى و نه توانايى ، مگر به خدا . خداوندا! مسح كن از من ، آن چه را كه مى يابم» ، و درد را مسح مى كنى ، سه مرتبه» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از عمرو بن عثمان ، از على بن عيسى ، از عمويش روايت كرده است كه گفت : به او گفتم كه : دعايى به من تعليم كن كه آن را بخوانم ، به جهت دردى كه به من رسيده . گفت :«بگو و حال آنكه تو ساجد باشى كه : يَا أَللهُ ، يَا رَحْمَانُ ... أَتَقَلَّبُ فِي قَبْضَتِكَ ؛ اى خدا! اى بخشاينده! اى پروردگار پرورندگان و خداى خدايان! و اى پادشاه پادشاهان! و اى بزرگ بزرگان! شفا ده مرا به شفاى خود ، از هر درد و بيمارى . پس به درستى كه من بنده توام كه مى گردم در مشت تو» .

.

ص: 526

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ:«إِذَا دَخَلْتَ عَلى مَرِيضٍ، فَقُلْ: أُعِيذُكَ بِاللّهِ الْعَظِيمِ، رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، مِنْ شَرِّ كُلِّ عِرْقٍ نَفَّارٍ، وَ مِنْ شَرِّ حَرِّ النَّارِ ؛ سَبْعَ مَرَّاتٍ».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الثُّمَالِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«إِذَا اشْتَكَى الْاءِنْسَانُ، فَلْيَقُلْ: بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ، وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أَعُوذُ بِعِزَّةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِقُدْرَةِ اللّهِ عَلى مَا يَشَاءُ، مِنْ شَرِّ مَا أَجِدُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ هِشَامٍ الْجَوَالِيقِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا مُنْزِلَ الشِّفَاءِ وَ مُذْهِبَ الدَّاءِ، أَنْزِلْ عَلى مَا بِي مِنْ دَاءٍ شِفَاءً».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُوسَى بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ صَاحِبِ الشَّعِيرِ، عَنْ حُسَيْنٍ الْخُرَاسَانِيِّ _ وَ كَانَ خَبَّازاً _ قَالَ: شَكَوْتُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَجَعاً بِي، فَقَالَ:«إِذَا صَلَّيْتَ، فَضَعْ يَدَكَ مَوْضِعَ سُجُودِكَ، ثُمَّ قُلْ: بِسْمِ اللّهِ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله اشْفِنِي يَا شَافِي _ لَا شِفَاءَ إِلَا شِفَاؤُكَ _ شِفَاءً لَا يُغَادِرُ سُقْماً، شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْمٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«مَرِضَ عَلِيٌّ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ، فَأَتَاهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ لَهُ: قُلِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ تَعْجِيلَ عَافِيَتِكَ، وَ صَبْراً عَلى بَلِيَّتِكَ، وَ خُرُوجاً إِلى رَحْمَتِكَ».

.

ص: 527

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن ابى نجران ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز ، از زراره ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمود :«چون بر بيمار داخل شوى ، هفت مرتبه بگو : أُعِيذُكَ بِاللّهِ الْعَظِيمِ ، رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ، مِنْ شَرِّ كُلِّ عِرْقٍ نَفَّارٍ ، وَمِنْ شَرِّ حَرِّ النَّارِ؛ پناه مى دهم تو را به خداى بزرگ ، پروردگار عرش بزرگ ، از بدى هر رگ ورم كننده (1) ، و از بدى گرمى آتش تب يا برزخ» .

از او ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از احمد بن محمد بن ابى نصر ، از ابان بن عثمان ، از ثمالى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«چون آدمى ناخوش شود ، بايد كه بگويد : بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ ، وَمُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، أَعُوذُ بِعِزَّةِ اللّهِ ، وَأَعُوذُ بِقُدْرَةِ اللّهِ عَلى مَا يَشَاءُ ، مِنْ شَرِّ مَا أَجِدُ؛ به نام خدا و به خدا و محمد رسول خدا است . صلوات فرستد خدا بر او و آل او . پناه مى برم به عزّت خدا ، و پناه مى برم به قدرت خدا ، بر آن چه مى خواهد از بدى آن چه مى يابم» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن على ، از هشام جواليقى ، از امام جعفر صادق عليه السلام اين را روايت كرده است كه :«يَا مُنْزِلَ الشِّفَاءِ وَمُذْهِبَ الدَّاءِ ، أَنْزِلْ عَلى مَا بِي مِنْ دَاءٍ شِفَاءً؛ اى فرو فرستنده شفاء و برنده درد! فرو فرست بر آن چه با من است از درد ، شفايى را» .

محمد بن يحيى ، از موسى بن حسن ، از محمد بن عيسى ، از ابواسحاق صاحب شعير ، از حسين خراسانى و او خبّاز[=نانوا ]بود روايت كرده است كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام شكايت كردم از دردى كه با من بود . فرمود كه :«چون نماز كردى ، دست خود را در موضع سجودت بگذار ، بعد از آن بگو : بِسْمِ اللّهِ ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله اشْفِنِي يَا شَافِي _ لَا شِفَاءَ إِلَا شِفَاؤُكَ _ شِفَاءً لَا يُغَادِرُ سُقْماً ، شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَسُقْمٍ؛ به نام خدا . محمد رسول خدا است . صلوات فرستد خدا بر او و آل او . شفا ده مرا اى شفادهنده! نيست شفايى ، مگر شفاى تو . شفايى كه وا نگذارد بيمارى را ، شفايى از هر درد و بيمارى» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از بعضى از اصحاب خويش ، از ابوحمزه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«على _ صلوات اللّه عليه _ بيمار شد؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله به نزد آن حضرت آمد و به او فرمود كه : بگو : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ تَعْجِيلَ عَافِيَتِكَ ، وَصَبْراً عَلى بَلِيَّتِكَ ، وَخُرُوجاً إِلى رَحْمَتِكَ؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را شتابانيدن عافيت تو ، و شكيبايى بر رنج و سختى تو ، و بيرون رفتنى به سوى رحمت تو» .

.


1- . و در بعضى از نسخ ، به جاى نفّار ، نعّار _ به عين سعفص _ است؛ يعنى آوازكننده در هنگام بيرون آمدن خون از آن . (مترجم)

ص: 528

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه عليه السلام :«أَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كَانَ يُنَشِّرُ بِهذَا الدُّعَاءِ : تَضَعُ يَدَكَ عَلى مَوْضِعِ الْوَجَعِ، وَ تَقُولُ: أَيُّهَا الْوَجَعُ اسْكُنْ بِسَكِينَةِ اللّهِ، وَ قِرْ بِوَقَارِ اللّهِ ، وَ انْحَجِزْ بِحَاجِزِ اللّهِ، وَ اهْدَأْ بِهَدْءِ اللّهِ، أُعِيذُكَ أَيُّهَا الْاءِنْسَانُ، بِمَا أَعَاذَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ عَرْشَهُ وَ مَلَائِكَتَهُ يَوْمَ الرَّجْفَةِ وَ الزَّلَازِلِ ؛ تَقُولُ ذلِكَ سَبْعَ مَرَّاتٍ، وَ لَا أَقَلَّ مِنَ الثَّلَاثِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَمَّارِ بْنِ الْمُبَارَكِ، عَنْ عَوْنِ بْنِ سَعْدٍ مَوْلَى الْجَعْفَرِيِّ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«تَضَعُ يَدَكَ عَلى مَوْضِعِ الْوَجَعِ، وَ تَقُولُ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، الَّذِي نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ، وَ هُوَ عِنْدَكَ فِي أُمِّ الْكِتَابِ عَلِيٌّ حَكِيمٌ أَنْ تَشْفِيَنِي بِشِفَائِكَ، وَ تُدَاوِيَنِي بِدَوَائِكَ، وَ تُعَافِيَنِي مِنْ بَلَائِكَ ؛ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَ تُصَلِّي عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ».

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْعَوْفِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ زُرَارَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ:عَرَضَ بِي وَجَعٌ فِي رُكْبَتِي، فَشَكَوْتُ ذلِكَ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ: «إِذَا أَنْتَ صَلَّيْتَ، فَقُلْ: يَا أَجْوَدَ مَنْ أَعْطى، وَ يَا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ، وَ يَا أَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ ارْحَمْ ضَعْفِي، وَ قِلَّةَ حِيلَتِي، وَ أَعْفِنِي مِنْ وَجَعِي». قَالَ: فَفَعَلْتُهُ، فَعُوفِيتُ.

.

ص: 529

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از هارون بن مسلم ، از مسعدة بن صدقه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه :«پيغمبر صلى الله عليه و آله به اين دعا افسون مى فرمود : دست خود را بر موضع درد مى گذارى و مى گويى كه : أَيُّهَا الْوَجَعُ اسْكُنْ ... يَوْمَ الرَّجْفَةِ وَالزَّلَازِلِ؛ «اى درد! بياسا به آرام و آسايش خدا ، و آرام گير به آراميدگى خدا ، و بازداشته شو به بازدارنده خدا ، و ساكن شو به سكون خدا . پناه مى دهم تو را اى آدمى! به آن چه پناه داده است خداى عز و جل به آن ، عرش خود و فرشتگان خود را در روز لرزش و زلزله ها» ، و هفت مرتبه اين را مى گويى و از سه مرتبه كمتر نباشد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از عمّار بن مبارك ، از عون بن سعد مولاى جعفرى ، از معاويه بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«دست خود را بر موضع درد مى گذارى و سه مرتبه مى گويى كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ ... وَتُعَافِيَنِي مِنْ بَلَائِكَ؛ «خداوندا! به درستى كه من سؤال كنم تو را به حقّ قرآن بزرگ ، كه فرود آمده است با آن روح الامين ، جبرئيل ، و آن در نزد تو در اصل ، كتاب بلندمرتبه است ، صاحب حكمت ، كه شفا دهى مرا به شفاى خود ، و دوا كنى مرا به دواى خود ، و عافيت بخشى مرا از بلاى خود» ، و بر محمد و آل محمد صلوات مى فرستى» .

احمد بن محمد ، از عوفى ، از على بن حسين ، از محمد بن عبداللّه بن زراره ، از محمد بن فضيل ، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت : مرا دردى عارض شد در زانويم؛ پس اين را به نزد امام محمد باقر عليه السلام شكايت كردم . فرمود كه :«چون نماز كنى ، بگو كه : يَا أَجْوَدَ مَنْ أَعْطى ، وَيَا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ ، وَيَا أَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ ارْحَمْ ضَعْفِي ، وَقِلَّةَ حِيلَتِي ، وَأَعْفِنِي مِنْ وَجَعِي؛ اى بخشنده تر كسى كه عطا كرده! و اى بهتر كسى كه سؤال شده! و اى مهربان تر كسى كه از او مهربانى كسب شده! رحم كن بر ناتوانى من و كمى چاره من ، و عافيت ده مرا از درد من» ، ابوحمزه گفت كه : من اين را كردم و عافيت يافتم .

.

ص: 530

57 _ بَابُ الْحِرْزِ وَ الْعُوذَةِحُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنِ ابْنِ الْمُنْذِرِ، قَالَ:ذُكِرَتْ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام الْوَحْشَةُ، فَقَالَ: «أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِشَيْءٍ إِذَا قُلْتُمُوهُ لَمْ تَسْتَوْحِشُوا بِلَيْلٍ وَ لَا نَهَارٍ؟: بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ، وَ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ، إِنَّهُ «مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْراً» اللّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي كَنَفِكَوَ فِي جِوَارِكَ، وَ اجْعَلْنِي فِي أَمَانِكَ وَ فِي مَنْعِكَ» . فَقَالَ: بَلَغَنَا أَنَّ رَجُلاً قَالَهَا ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ تَرَكَهَا لَيْلَةً، فَلَسَعَتْهُ عَقْرَبٌ.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قُلْ: أَعُوذُ بِعِزَّةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِقُدْرَةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِجَلَالِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِعَظَمَةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِعَفْوِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِمَغْفِرَةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِرَحْمَةِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِسُلْطَانِ اللّهِ، الَّذِي هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، وَ أَعُوذُ بِكَرَمِ اللّهِ، وَ أَعُوذُ بِجَمْعِ اللّهِ مِنْ شَرِّ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ، وَ كُلِّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ، وَ شَرِّ كُلِّ قَرِيبٍ أَوْ بَعِيدٍ أَوْ ضَعِيفٍ أَوْ شَدِيدٍ ، وَ مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ وَ الْعَامَّةِ، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ صَغِيرَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ، بِلَيْلٍ أَوْ نَهَارٍ ، وَ مِنْ شَرِّ فُسَّاقِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ ، وَ مِنْ شَرِّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الْاءِنْسِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : رَقَى النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله حَسَناً وَ حُسَيْناً، فَقَالَ: أُعِيذُكُمَا بِكَلِمَاتِ اللّهِ التَّامَّاتِ وَ أَسْمَائِهِ الْحُسْنى كُلِّهَا عَامَّةً، مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ عَيْنٍ لَامَّةٍ، وَ مِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ؛ ثُمَّ الْتَفَتَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إِلَيْنَا، فَقَالَ: هكَذَا كَانَ يُعَوِّذُ إِبْرَاهِيمُ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ عليهم السلام ».

.

ص: 531

57 . باب حرز و عوذه

57 . باب حرز و عوذه (1)حميد بن زياد ، از حسن بن محمد ، از چند نفر ، از ابان ، از ابن منذر روايت كرده است كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام وحشت را ذكر كردم . فرمود :«آيا نمى خواهيد كه شما را خبر دهم به چيزى كه چون آن را گفتيد ، وحشت به هم نرسانيد و نترسيد ، نه در شب و نه در روز . و آن ، اين است : بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ ... وَاجْعَلْنِي فِي أَمَانِكَ وَفِي مَنْعِكَ؛ به نام خدا و به خدا . توكلّ كردم بر خدا؛ پس به درستى كه هر كه توكّل كند بر خدا ، پس او بس است او را . به درستى كه خدا رسنده كار خود است . به حقيقت كه قرار داده است هر چيزى را اندازه اى . خداوندا! بگردان مرا در حفظ خود ، و در همسايگى و پناه خود ، و بگردان مرا در ايمنى خود ، و در بازداشتن خود» .پس فرمود كه : خبر به ما رسيد كه مردى در سى سال اين را گفت ، و يك شب اين را ترك كرد ، و عقربى او را گزيد .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از محسن بن احمد ، از يونس بن يعقوب ، از ابوبصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود :«بگو : أَعُوذُ بِعِزَّةِ اللّهِ ... وَمِنْ شَرِّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالْاءِنْسِ؛ پناه مى برم به عزّت خدا ، و پناه مى برم به قدرت خدا ، و پناه مى برم به بزرگوارى خدا ، و پناه مى برم به بزرگى خدا ، و پناه مى برم به عفو خدا ، و پناه مى برم به آمرزش خدا ، و پناه مى برم به رحمت خدا ، و پناه مى برم به سلطنت خدا ، كه آن يا او بر هر چيزى توانا است . و پناه مى برم به كرم خدا ، و پناه مى برم به جمع خدا ، از بدى ستمكار ستيزكننده و هر ديو سركش از حد درگذرنده ، و بدى هر نزديك و يا دور يا ناتوان يا سخت ، و از بدى زهردار و جنبنده زمين و عامّه خلق ، و از بدى هر جنبنده خُرد يا بزرگ در شب يا روز ، و از بدى فاسقان عرب و عجم ، و از بدى فاسقان پرى و آدمى» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از بعضى از اصحاب خويش ، از قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرمود كه : پيغمبر صلى الله عليه و آله حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را افسون و تعويذ نمود و فرمود كه : أُعِيذُكُمَا بِكَلِمَاتِ اللّهِ ... وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ؛ «پناه مى دهم شما را به سخنان خدا كه كامل است ، و نام هايش كه نيكوتر است ، همه آنها ، پناه مى دهم از بدى زهردار و جنبنده زمين ، و از بدى چشم بد ، و از بدى حسدبرنده ، چون حسد برد» . بعد از آن پيغمبر صلى الله عليه و آله به جانب ما ملتفت شد و فرمود كه : ابراهيم ، اسماعيل و اسحاق عليهم السلام را همچنين تعويذ مى فرمود» .

.


1- . و حرز _ به كسر حاء و سكون راء _ ، پناهگاه و جاى استوار و تعويذات و عوذه _ به ضمّ عين _ ، افسون و تعويذ باشد . و بعضى از اهل لغت در شرح تعويذ مى گويد كه : آن معروف است؛ يعنى دعايى و آيتى كه به كاغذ نوشته ، كه در فقره بگيرند و در بازو بندند براى دفع بلا . (مترجم)

ص: 532

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ، عَنْ بَكْرٍ ، عَنْ سُلَيْمَانَ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ:«إِذَا أَمْسَيْتَ فَنَظَرْتَ إِلَى الشَّمْسِ فِي غُرُوبٍ وَ إِدْبَارٍ، فَقُلْ: بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي يَصِفُ وَ لَا يُوصَفُ، وَ يَعْلَمُ وَ لَا يُعْلَمُ «يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُورُ» وَ أَعُوذُ بِوَجْهِ اللّهِ الْكَرِيمِ، وَ بِاسْمِ اللّهِ الْعَظِيمِ، مِنْ شَرِّ مَا بَرَأَ وَ ذَرَأَ، وَ مِنْ شَرِّ مَا تَحْتَ الثَّرى، وَ مِنْ شَرِّ مَا بَطَنَ وَ ظَهَرَ؛ وَ مِنْ شَرِّ مَا وَصَفْتُ وَ مَا لَمْ أَصِفْ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ». ذَكَرَ أَنَّهَا أَمَانٌ مِنْ كُلِّ سَبُعٍ، وَ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ ذُرِّيَّتِهِ ، وَ كُلِّ مَا عَضَّ أَوْ لَسَعَ، وَ لَا يَخَافُ صَاحِبُهَا إِذَا تَكَلَّمَ بِهَا لِصّاً وَ لَا غُولًا . قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنِّي صَاحِبُ صَيْدِ السَّبُعِ ، وَ أَنَا أَبِيتُ فِي اللَّيْلِ فِي الْخَرَابَاتِ وَ أَتَوَحَّشُ . فَقَالَ لِي : «قُلْ إِذَا دَخَلْتَ : بِسْمِ اللّهِ أَدْخُلُ ؛ وَ أَدْخِلْ رِجْلَكَ الْيُمْنى، وَ إِذَا خَرَجْتَ، فَأَخْرِجْ رِجْلَكَ الْيُسْرى، وَ سَمِّ اللّهَ، فَإِنَّكَ لَا تَرى مَكْرُوهاً».

.

ص: 533

محمد بن يحيى ، از احمد بن بكر ، از سليمان جعفرى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«چون شام كنى و بنگرى به آفتاب كه در كار غروب و پشت كردن باشد ، بگو كه : بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ ... وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ به نام خدا و به خدا و ستايش مر خدايى است كه فرا نگرفته است زنى را و نه فرزندى ، و نبود او را شريكى در پادشاهى ، و نبود او را صاحب اختيار از روى خوارى ، و تعظيم كن او را ، تعظيم كردنى . و ستايش مر خدايى را است كه وصف مى كند و وصف كرده نمى شود ، و مى داند و دانسته نمى شود . مى داند خيانت چشم ها را و آن چه پنهان مى كند سينه ها . و پناه مى برم به ذات خدا كه صاحب كرم است ، و به نام خداى بزرگ ، از بدى آن چه آفريده و خلق فرموده ، و از بدى آن چه در زير خاك است ، و از بدى آن چه نهان شده و هويدا گرديده ، و از بدى آن چه وصف كردم و آن چه وصف نكردم . و ستايش مر خدايى را است كه پروردگار جهانيان است» .و ذكر فرمود كه : «آن ايمنى است از هر درنده و از شيطان رانده شده و فرزندانش ، و هر چه به دندان بگزد يا بزند و بگزد . و صاحب اين عوذه چون به آن تكلّم كند ، از دزد و غولى (1) نترسد» . سليمان مى گويد كه : به آن حضرت عرض كردم كه : من صاحب شكارم كه درنده را شكار مى كنم ، و من در شب ، در ويرانه ها به سر مى برم و شب به روز مى آورم و وحشت به هم مى رسانم .حضرت به من فرمود كه : «چون خواهى كه داخل شوى ، بگو : بِسْمِ اللّهِ أَدْخُلُ ، و پاى راست خود را داخل كن ، و چون بيرون آيى ، پاى چپت را بيرون كن و خدا را نام ببر ، كه تو مكروهى را نبينى» .

.


1- . و غول _ به ضمّ غين _ ، ديو بيابان است كه مردم را در دشت و جنگ از راه بى راه برد و هلاك كند و ترساند . و در صحاح است كه : هر چه ناگاه فرو گيرد و هلاك كند ، و به فتح اوّل ، هلاك كردن است . (مترجم)

ص: 534

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ قُتَيْبَةَ الْأَعْشى، قَالَ: عَلَّمَنِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَالَ :«قُلْ: بِسْمِ اللّهِ الْجَلِيلِ ، أُعِيذُ فُلَاناً بِاللّهِ الْعَظِيمِ مِنَ الْهَامَّةِ وَ السَّامَّةِ وَ اللَامَّةِ وَ الْعَامَّةِ، وَ مِنَ الْجِنِّ وَ الْاءِنْسِ، وَ مِنَ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ، وَ مِنْ نَفْثِهِمْ وَ بَغْيِهِمْ وَ نَفْخِهِمْ، وَ بِآيَةِ الْكُرْسِيِّ ؛ ثُمَّ تَقْرَؤُهَا، ثُمَّ تَقُولُ فِي الثَّانِيَةِ: بِسْمِ اللّهِ أُعِيذُ فُلَاناً بِاللّهِ الْجَلِيلِ ؛ حَتّى تَأْتِيَ عَلَيْهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَخَافُ الْعَقَارِبَ. فَقَالَ:«انْظُرْ إِلى بَنَاتِ نَعْشٍ _ الْكَوَاكِبِ الثَّلَاثَةِ _ الْوُسْطى مِنْهَا بِجَنْبِهِ كَوْكَبٌ صَغِيرٌ قَرِيبٌ مِنْهُ تُسَمِّيهِ الْعَرَبُ «السُّهَا»، وَ نَحْنُ نُسَمِّيهِ «أَسْلَمَ»، أَحِدَّ النَّظَرَ إِلَيْهِ كُلَّ لَيْلَةٍ، وَ قُلْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ : اللّهُمَّ رَبَّ أَسْلَمَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ، وَ سَلِّمْنَا» . قَالَ إِسْحَاقُ: فَمَا تَرَكْتُهُ مُنْذُ دَهْرِي إِلَا مَرَّةً وَاحِدَةً، فَضَرَبَتْنِي الْعَقْرَبُ.

.

ص: 535

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم ، از قتيبه اعشى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام اين را به من تعليم فرمود كه بگو :«بِسْمِ اللّهِ الْجَلِيلِ ... وَبِآيَةِ الْكُرْسِيِّ؛ «به نام خداى بزرگوار . پناه مى دهم فلانى را به خداى بزرگ ، از جنبنده زمين ، از زهردار و چشم بد و عامه ، و از پرى و آدمى ، و از عرب و عجم ، و از دميدن ايشان و ستم ايشان و باد كردن ايشان ، به آيه الكرسى» .بعد از آن آية الكرسى را مى خوانى و در نوبت دويم مى گويى : بِسْمِ اللّهِ أُعِيذُ فُلَاناً بِاللّهِ الْجَلِيلِ؛ «به نام خدا . پناه مى دهم فلانى را به خداى بزرگوار» ، تا همه را بخوانى» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت : به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : فداى تو گردم! به درستى كه من از عقرب ها مى ترسم . فرمود كه :«نظر كن به سوى بنات نعش (1) كه ستاره هاى سه گانه اند . ستاره ميانه اى از آنها ، در پهلويش ستاره اى است كوچك كه به آن نزديك است ، و عرب آن را سها مى نامد و ما آن را اسلم مى ناميم . در هر شب ، تيز به سوى آن نظر كن و سه مرتبه بگو كه : اللّهُمَّ رَبَّ أَسْلَمَ ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ، وَسَلِّمْنَا؛ خداوندا! اى پروردگار اسلم! صلوات فرست بر محمد و آل محمد ، و شتاب ده فرج و بردن اندوه ايشان را ، وسالم بدار ما را» . اسحاق گفت كه : در روزگار خود اين را ترك نكردم ، مگر يك مرتبه ، و عقرب مرا زد .

.


1- . بنات نعش كبرى ، هفت ستاره است و همچنين بنات نعش صغرى . چهار ستاره اى از آنها نعش است و سه ستاره ، بنات . و سُها ، ستاره اى است خرد در پهلوى ستاره ميان از بنات نعش كبرى . و بعضى به جاى كبرى ، صغرى گفته اند ، و در قاموس نيز چنين است؛ چه در مادّه «س ه و» مى گويد كه : سها ، ستاره اى است پنهان در بنات نعش صغرى ، و در «ق و د» مى گويد كه : ستاره اوّل از بنات نعش صغرى كه آخر بنات است ، قائد است و دويم ، عناق و در جانب آن ، قائد كوچكى هست و دويم آن ، عناق است و در پهلويش صيدق است و آن سها است ، و در مادّه «ع ن ق» مى گويد كه : عناق _ بر وزن سحاب _ ، ستاره ميان از بنات نعش است ، و در «ق و د» ذكر شد و در «ص د ق» مى گويد كه : صيدق _ بر وزن صيقل _ ، امين است و قطب ، و در «ق و د» شرح شد و در «ح و ر» مى گويد كه : حَوَر به تحريك ستاره سيم است از بنات نعش صغرى ، و در «ق و د» شرح شد و اين غلط و اشتباه است . و در بعضى از لغات معتبره مذكور است كه سها _ به اوّل مضموم _ ، ستاره اى است خرد نزديك بنات النّعش كبرى ، كه مردمان روشنايى چشم را بدان امتحان كنند . و در شرح عدّه اى لغت كه از همه لغات اعتبارش بيشتر است و در نظر حقير از همه بهتر ، مذكور است كه بنات نعش صغرى را دبّ اصغر مى نامند؛يعنى خرس كوچك تر ، و بنات نعش كبرى را دبّ اكبر مى نامند؛ يعنى خرس بزرگ تر ، و ستاره اى را كه در پهلوى نعش از كبرى در آيد ، حور گويند ، و ميانه را عناق ، و اوّل آنها را قائد ، و ستاره خردى را كه با اوسط است ، سها و صيدق گويند ، و علاوه بر اين ، آنجا كه عيان است ، چه حاجت به بيان است . و آنچه صاحب قاموس گفته در باب ستاره آخر ، بنات نعش صغرى ، كه آن را قائد مى گويند ، مشهور ، و نامش جُدَّىِ _ به ضمّ جيم و فتح دال و تشديد ياء _ است كه مصغّر جدى _ به فتح جيم و سكون دال و تخفيف ياء _ است؛ يعنى بزغاله . (مترجم)

ص: 536

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ سَعْدٍ الْاءِسْكَافِ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«مَنْ قَالَ هذِهِ الْكَلِمَاتِ، فَأَنَا ضَامِنٌ لَهُ أَلَا يُصِيبَهُ عَقْرَبٌ وَ لَا هَامَّةٌ حَتّى يُصْبِحَ: أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللّهِ التَّامَّاتِ _ الَّتِي لَا يُجَاوِزُهُنَّ بَرٌّ وَ لَا فَاجِرٌ _ مِنْ شَرِّ مَا ذَرَأَ، وَ مِنْ شَرِّ مَا بَرَأَ، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا؛ إِنَّ رَبِّي عَلى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي بَعْضِ مَغَازِيهِ إِذَا شَكَوْا إِلَيْهِ الْبَرَاغِيثَ أَنَّهَا تُؤْذِيهِمْ، فَقَالَ: إِذَا أَخَذَ أَحَدُكُمْ مَضْجَعَهُ، فَلْيَقُلْ: أَيُّهَا الْأَسْوَدُ الْوَثَّابُ الَّذِي لَا يُبَالِي غَلَقاً وَ لَا بَاباً ، عَزَمْتُ عَلَيْكَ بِأُمِّ الْكِتَابِ أَلَا تُؤْذِيَنِي وَ أَصْحَابِي إِلى أَنْ يَذْهَبَ اللَّيْلُ، وَ يَجِيءَ الصُّبْحُ بِمَا جَاءَ» وَ الَّذِي نَعْرِفُهُ : «إِلى أَنْ يَؤُوبَ الصُّبْحُ مَتى مَا آبَ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِذَا لَقِيتَ السَّبُعَ، فَقُلْ: أَعُوذُ بِرَبِّ دَانِيَالَ وَ الْجُبِّ، مِنْ شَرِّ كُلِّ أَسَدٍ مُسْتَأْسِدٍ».

مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ أَبُو الْعَبَّاسِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ، أَنَّهُ كَتَبَ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام يَسْأَلُهُ عُوذَةً لِلرِّيَاحِ الَّتِي تَعْرِضُ لِلصِّبْيَانِ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ بِخَطِّهِ بِهَاتَيْنِ الْعُوذَتَيْنِ _ وَ زَعَمَ صَالِحٌ أَنَّهُ أَنْفَذَهُمَا إِلَيَّ إِبْرَاهِيمُ بِخَطِّهِ _ :«اللّهُ أَكْبَرُ، اللّهُ أَكْبَرُ ، اللّهُ أَكْبَرُ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، اللّهُ أَكْبَرُ، اللّهُ أَكْبَرُ، لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ لَا رَبَّ لِي إِلَا اللّهُ، لَهُ الْمُلْكُ ، وَ لَهُ الْحَمْدُ ، لَا شَرِيكَ لَهُ، سُبْحَانَ اللّهِ ، مَا شَاءَ اللّهُ كَانَ، وَ مَا لَمْ يَشَأْ لَمْ يَكُنْ؛ اللّهُمَّ ذَا الْجَلَالِ وَ الْاءِكْرَامِ، رَبَّ مُوسى وَ عِيسى وَ إِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفّى، إِلهَ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ، لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ، سُبْحَانَكَ مَعَ مَا عَدَّدْتَ مِنْ آيَاتِكَ وَ بِعَظَمَتِكَ، وَ بِمَا سَأَلَكَ بِهِ النَّبِيُّونَ، وَ بِأَنَّكَ رَبُّ النَّاسِ ، كُنْتَ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ، وَ أَنْتَ بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي تُمْسِكُ بِهِ السَّمَاوَاتِ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَا بِإِذْنِكَ، وَ بِكَلِمَاتِكَ التَّامَّاتِ الَّتِي تُحْيِي بِهَا الْمَوْتى ، أَنْ تُجِيرَ عَبْدَكَ فُلَاناً، مِنْ شَرِّ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ، وَ مَا يَعْرُجُ إِلَيْهَا، وَ مَا يَخْرُجُ مِنَ الْأَرْضِ ، وَ مَا يَلِجُ فِيهَا، وَ سَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ». وَ كَتَبَ إِلَيْهِ أَيْضاً بِخَطِّهِ : «بِسْمِ اللّهِ، وَ بِاللّهِ، وَ إِلَى اللّهِ، وَ كَمَا شَاءَ اللّهُ، وَ أُعِيذُهُ بِعِزَّةِ اللّهِ، وَ جَبَرُوتِ اللّهِ، وَ قُدْرَةِ اللّهِ، وَ مَلَكُوتِ اللّهِ، هذَا الْكِتَابُ أَجْعَلُهُ بِاللّهِ شِفَاءً لِفُلَانِ بْنِ فُلَانٍ ابْنِ عَبْدِكَ، وَ ابْنِ أَمَتِكَ عَبْدَيِ اللّهِ، صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ».

.

ص: 537

احمد بن محمد ، از على بن حسن ، از عبّاس بن عامر ، از ابو جميله ، از سعد اسكاف روايت كرده است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«هر كه اين كلمات را بگويد ، من از برايش ضامنم كه هيچ عقرب و جنبنده اى به او نرسد ، تا صبح كند : أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللّهِ ... إِنَّ رَبِّي عَلى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ پناه مى برم به سخنان خدا كه تمام و كامل اند ، آنها كه درنمى گذرد آنها را نيكوكار و نه نابكارى ، از بدى آنچه آفريده ، و از بدى آنچه خلق كرده ، و از بدى هر جنبنده اى كه او فراگيرنده است موى پيشانى آن را . به درستى كه پروردگار من بر راه راست است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از على بن ابى حمزه ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله در بعضى از جنگ هاى خويش بود ، در وقتى كه اصحاب به خدمتش از كيك ها شكايت كردند كه به ايشان اذيّت مى رسانند . فرمود كه : چون يكى از شما خوابگاه خود را فراگيرد و بخوابد ، بگويد كه : أَيُّهَا الْأَسْوَدُ الْوَثَّابُ ... أَنْ يَؤُوبَ الصُّبْحُ مَتى مَا آبَ (1) ؛ اى سياه بسيار برجهنده! كه باك ندارد از بسته شدن در ، و نه درى ، عزم كردم بر تو به ام الكتاب كه نرنجانى مرا و اصحاب مرا ، تا آنكه برود شب و بيايد صبح با آنچه آمد» .

على بن محمد ، از ابن جمهور ، از پدرش ، از محمد بن سنان ، از عبد اللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ عليه الصّلوة والسّلام _ فرمود كه : چون درنده را ملاقات كنى ، بگو : أَعُوذُ بِرَبِّ دَانِيَالَ وَ الْجُبِّ ، مِنْ شَرِّ كُلِّ أَسَدٍ مُسْتَأْسِدٍ؛ پناه مى برم به پروردگار دانيال و چاه ، از بدى هر شير تواناى دلير» .

ابو العبّاس محمد بن جعفر ، از محمد بن عيسى ، از صالح بن سعيد ، از ابراهيم بن محمد بن هارون روايت كرده است كه او به امام محمد باقر عليه السلام نوشت و از آن حضرت عوذه و افسونى مى خواست از براى بادها كه عارض كودكان مى شود؛ پس آن حضرت به خطّ خويش اين دو عوذه را نوشت و به سوى او فرستاد ، و صالح چنان دانسته بود كه هارون هر دو را به سوى ابراهيم فرستاده بود به خطّ آن حضرت :«اللّهُ أَكْبَرُ ، اللّهُ أَكْبَرُ ، اللّهُ أَكْبَرُ ... وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ خدا بزرگ است . خدا بزرگ تر است . خدا بزرگ تر است . گواهى مى دهم به اينكه نيست خدايى ، مگر خدا . گواهى مى دهم به اينكه محمد ، فرستاده خدا است . خدا بزرگ تر است . نيست خدايى ، مگر خدا ، و نيست پروردگارى مرا ، مگر خدا . او را است پادشاهى و او را است ستايش . نيست شريكى او را . پاك و منزّه مى شمارم خدا را . آنچه خواست خدا ، بود ، و آنچه نخواست ، نبود . خداوندا! اى خداوند بزرگوارى و نوازش! پروردگار موسى و عيسى و ابراهيم كه مبالغه فرمود در وفا كردن! خداى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سبط ها! نيست خدايى ، مگر تو . پاك و منزّهى ، با آنچه شمردى يا شمردم از نشانه هاى تو و به بزرگى تو ، به آنچه سؤال كرده اى به آن پيغمبران ، و به اينكه پروردگار مردمان بودى پيش از هر چيزى ، و تويى بعد از هر چيزى . سؤال مى كنم تو را به نام تو ، كه نگاه مى دارى به آن آسمان ها را كه فرو افتد بر زمين ، مگر به اذن تو ، و به سخنان تو كه تمام و كامل است ، كه پناه دهى بنده خود ، فلانى را ، از بدى آنچه فرود آيد از آسمان ، و آنچه بالا رود به سوى آن ، و آنچه بيرون آيد از زمين ، و آنچه داخل شود در آن ، و سلام بر پيغمبران مرسل ، و ستايش مر خدايى را است كه پروردگار جهانيان است» .و نيز به خطّ خويش به سوى او نوشت كه : «بِسْمِ اللّهِ ، وَ بِاللّهِ ... صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ؛ به نام خدا و به خدا و به سوى خدا ، و چنان كه خواست خدا ، و پناه مى دهم او را به عزّت خدا ، و مرتبه و جلالت و عظمت خدا ، و قدرت خدا ، و پادشاهى خدا . اين نوشته ، شفايى است از براى فلان ، پسر فلان ، پسر بنده تو ، و پسر كنيز تو كه بنده خدا [است] . صلوات فرستد خدا بر محمد و آل او» .

.


1- . . عبارت ميان دو خط تيره از راوى است . او به امام عرض كرده ذكر و عبارت معهود در اينجا به گونه ديگرى نقل شده است ، اما مترجم آن را جزو متن ترجمه كرده كه ما آن را به پانوشت آورده ايم : و آنچه مى شناسيم آن را ، تا آنكه باز گردد ، و صبح در هر زمان كه باز گردد» .

ص: 538

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ يَحْيَى الْكَاهِلِيِّ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا لَقِيتَ السَّبُعَ، فَاقْرَأْ فِي وَجْهِهِ آيَةَ الْكُرْسِيِّ، وَ قُلْ لَهُ: عَزَمْتُ عَلَيْكَ بِعَزِيمَةِ اللّهِ، وَ عَزِيمَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ عَزِيمَةِ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عليهماالسلام، وَ عَزِيمَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام وَ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِينَ عليهم السلام مِنْ بَعْدِهِ ؛ فَإِنَّهُ يَنْصَرِفُ عَنْكَ إِنْ شَاءَ اللّهُ». قَالَ: فَخَرَجْتُ فَإِذَا السَّبُعُ قَدِ اعْتَرَضَ، فَعَزَمْتُ عَلَيْهِ، وَ قُلْتُ لَهُ: إِلَا تَنَحَّيْتَ عَنْ طَرِيقِنَا وَ لَمْ تُؤْذِنَا ، قَالَ: فَنَظَرْتُ إِلَيْهِ قَدْ طَأْطَأَ رَأْسَهُ وَ أَدْخَلَ ذَنَبَهُ بَيْنَ رِجْلَيْهِ، وَ انْصَرَفَ.

.

ص: 539

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد خالد ، از محمد بن على ، از على بن محمد ، از عبد اللّه بن يحيى كاهلى كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون درنده را ملاقات كنى ، آية الكرسى را در روى آن بخوان و به آن بگو كه : «عَزَمْتُ عَلَيْكَ بِعَزِيمَةِ اللّهِ ... وَ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِينَ عليهم السلام مِنْ بَعْدِهِ؛ «قسم مى دهم تو را به افسون خدا و افسون محمد ، صلوات فرستد خدا بر او و آل او ، و افسون سليمان ، پسر داود ، بر او باد سلام ، و افسون پادشاه مؤمنان ، على ، پسر ابى طالب ، بر او باد سلام ، و پيشوايان پاكان ، بر ايشان باد سلام ، كه بعد از اويند»؛ پس به درستى كه از تو برمى گردد و رو به تو نمى آيد ، انشاء اللّه » . راوى گفت كه : بعد از آن ، بيرون رفتم و شيرى را ديدم كه بر سر راه آمد ، و عزيمت را بر آن خواندم ، و آن را قسم دادم و به آن گفتم ، مگر آنكه از راه ما دور شوى و ما را نرنجانى . گفت : پس به سوى آن نظر كردم ، و ديدم كه سرش [را] به زير افكنده و دمش را در ميان پاى هايش درآورده و برگشت .

.

ص: 540

عَنْهُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قَالَ فِي دُبُرِ الْفَرِيضَةِ: أَسْتَوْدِعُ اللّهَ الْعَظِيمَ الْجَلِيلَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ وُلْدِي وَ مَنْ يَعْنِينِي أَمْرُهُ، وَ أَسْتَوْدِعُ اللّهَ الْمَرْهُوبَ الْمَخُوفَ، الْمُتَضَعْضِعَ لِعَظَمَتِهِ كُلُّ شَيْءٍ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ وُلْدِي وَ مَنْ يَعْنِينِي أَمْرُهُ ؛ حُفَّ بِجَنَاحٍ مِنْ أَجْنِحَةِ جَبْرَئِيلَ عليه السلام ، وَ حُفِظَ فِي نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ».

عَنْهُ رَفَعَهُ، قَالَ :«مَنْ بَاتَ فِي دَارٍ أَوْ بَيْتٍ وَحْدَهُ، فَلْيَقْرَأْ آيَةَ الْكُرْسِيِّ، وَ لْيَقُلِ: اللّهُمَّ آنِسْ وَحْشَتِي، وَ آمِنْ رَوْعَتِي، وَ أَعِنِّي عَلى وَحْدَتِي».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ مُرَّةَ، عَنْ بُكَيْرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ :«قَالَ لِي رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا عَلِيُّ، أَ لَا أُعَلِّمُكَ كَلِمَاتٍ؟ إِذَا وَقَعْتَ فِي وَرْطَةٍ أَوْ بَلِيَّةٍ، فَقُلْ: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَصْرِفُ بِهَا عَنْكَ مَا يَشَاءُ مِنْ أَنْوَاعِ الْبَلَاءِ».

58 _ بَابُ الدُّعَاءِ عِنْدَ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِقَالَ: كَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَدْعُو عِنْدَ قِرَاءَةِ كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ :«اللّهُمَّ رَبَّنَا لَكَ الْحَمْدُ، أَنْتَ الْمُتَوَحِّدُ بِالْقُدْرَةِ وَ السُّلْطَانِ الْمَتِينِ، وَ لَكَ الْحَمْدُ، أَنْتَ الْمُتَعَالِي بِالْعِزِّ وَ الْكِبْرِيَاءِ، وَ فَوْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، رَبَّنَا وَ لَكَ ، الْحَمْدُ، أَنْتَ الْمُكْتَفِي بِعِلْمِكَ، وَ الْمُحْتَاجُ إِلَيْكَ كُلُّ ذِي عِلْمٍ، رَبَّنَا وَ لَكَ الْحَمْدُ ، يَا مُنْزِلَ الْايَاتِ وَ الذِّكْرِ الْعَظِيمِ، رَبَّنَا فَلَكَ الْحَمْدُ بِمَا عَلَّمْتَنَا مِنَ الْحِكْمَةِ وَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ الْمُبِينِ . اللّهُمَّ أَنْتَ عَلَّمْتَنَاهُ قَبْلَ رَغْبَتِنَا فِي تَعَلُّمِهِ ، وَ اخْتَصَصْتَنَا بِهِ قَبْلَ رَغْبَتِنَا بِنَفْعِهِ؛ اللّهُمَّ فَإِذَا كَانَ ذلِكَ مَنّاً مِنْكَ وَ فَضْلاً وَ جُوداً وَ لُطْفاً بِنَا وَ رَحْمَةً لَنَا وَ امْتِنَاناً عَلَيْنَا مِنْ غَيْرِ حَوْلِنَا وَ لَا حِيلَتِنَا وَ لَا قُوَّتِنَا؛ اللّهُمَّ فَحَبِّبْ إِلَيْنَا حُسْنَ تِلَاوَتِهِ، وَ حِفْظَ آيَاتِهِ، وَ إِيمَاناً بِمُتَشَابِهِهِ، وَ عَمَلاً بِمُحْكَمِهِ، وَ سَبَباً فِي تَأْوِيلِهِ، وَ هُدًى فِي تَدْبِيرِهِ، وَ بَصِيرَةً بِنُورِهِ. اللّهُمَّ وَ كَمَا أَنْزَلْتَهُ شِفَاءً لِأَوْلِيَائِكَ، وَ شَقَاءً عَلى أَعْدَائِكَ، وَ عَمًى عَلى أَهْلِ مَعْصِيَتِكَ، وَ نُوراً لِأَهْلِ طَاعَتِكَ؛ اللّهُمَّ فَاجْعَلْهُ لَنَا حِصْناً مِنْ عَذَابِكَ، وَ حِرْزاً مِنْ غَضَبِكَ، وَ حَاجِزاً عَنْ مَعْصِيَتِكَ، وَ عِصْمَةً مِنْ سَخَطِكَ، وَ دَلِيلاً عَلى طَاعَتِكَ، وَ نُوراً يَوْمَ نَلْقَاكَ نَسْتَضِيءُ بِهِ فِي خَلْقِكَ، وَ نَجُوزُ بِهِ عَلى صِرَاطِكَ، وَ نَهْتَدِي بِهِ إِلى جَنَّتِكَ . اللّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ مِنَ الشِّقْوَةِ فِي حَمْلِهِ، وَ الْعَمى عَنْ عِلْمِهِ، وَ الْجَوْرِ عَنْ حُكْمِهِ، وَ الْعُلُوِّ عَنْ قَصْدِهِ، وَ التَّقْصِيرِ دُونَ حَقِّهِ . اللّهُمَّ احْمِلْ عَنَّا ثِقْلَهُ، وَ أَوْجِبْ لَنَا أَجْرَهُ، وَ أَوْزِعْنَا شُكْرَهُ، وَ اجْعَلْنَا نُرَاعِيهِ وَ نَحْفَظُهُ؛ اللّهُمَّ اجْعَلْنَا نَتَّبِعُ حَلَالَهُ، وَ نَجْتَنِبُ حَرَامَهُ، وَ نُقِيمُ حُدُودَهُ، وَ نُؤَدِّي فَرَائِضَهُ؛ اللّهُمَّ ارْزُقْنَا حَلَاوَةً فِي تِلَاوَتِهِ، وَ نَشَاطاً فِي قِيَامِهِ، وَ وَجَلاً فِي تَرْتِيلِهِ، وَ قُوَّةً فِي اسْتِعْمَالِهِ فِي آنَاءِ اللَّيْلِ وَ أَطْرَافِ النَّهَارِ. اللّهُمَّ وَ اشْفِنَا مِنَ النَّوْمِ بِالْيَسِيرِ، وَ أَيْقِظْنَا فِي سَاعَةِ اللَّيْلِ مِنْ رُقَادِ الرَّاقِدِينَ، وَ أَنْبِهْنَا عِنْدَ الْأَحَايِينِ _ الَّتِي يُسْتَجَابُ فِيهَا الدُّعَاءُ _ مِنْ سِنَةِ الْوَسْنَانِينَ . اللّهُمَّ اجْعَلْ لِقُلُوبِنَا ذَكَاءً عِنْدَ عَجَائِبِهِ الَّتِي لَا تَنْقَضِي، وَ لَذَاذَةً عِنْدَ تَرْدِيدِهِ، وَ عِبْرَةً عِنْدَ تَرْجِيعِهِ، وَ نَفْعاً بَيِّناً عِنْدَ اسْتِفْهَامِهِ؛ اللّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ مِنْ تَخَلُّفِهِ فِي قُلُوبِنَا، وَ تَوَسُّدِهِ عِنْدَ رُقَادِنَا، وَ نَبْذِهِ وَرَاءَ ظُهُورِنَا، وَ نَعُوذُ بِكَ مِنْ قَسَاوَةِ قُلُوبِنَا لِمَا بِهِ وَعَظْتَنَا . اللّهُمَّ انْفَعْنَا بِمَا صَرَّفْتَ فِيهِ مِنَ الْايَاتِ، وَ ذَكِّرْنَا بِمَا ضَرَبْتَ فِيهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ، وَ كَفِّرْ عَنَّا بِتَأْوِيلِهِ السَّيِّئَاتِ، وَ ضَاعِفْ لَنَا بِهِ جَزَاءً فِي الْحَسَنَاتِ، وَ ارْفَعْنَا بِهِ ثَوَاباً فِي الدَّرَجَاتِ، وَ لَقِّنَا بِهِ الْبُشْرى بَعْدَ الْمَمَاتِ. اللّهُمَّ اجْعَلْهُ لَنَا زَاداً تُقَوِّينَا بِهِ فِي الْمَوْقِفِ بَيْنَ يَدَيْكَ، وَ طَرِيقاً وَاضِحاً نَسْلُكُ بِهِ إِلَيْكَ، وَ عِلْماً نَافِعاً نَشْكُرُ بِهِ نَعْمَاءَكَ، وَ تَخَشُّعاً صَادِقاً نُسَبِّحُ بِهِ أَسْمَاءَكَ، فَإِنَّكَ اتَّخَذْتَ بِهِ عَلَيْنَا حُجَّةً قَطَعْتَ بِهِ عُذْرَنَا، وَ اصْطَنَعْتَ بِهِ عِنْدَنَا نِعْمَةً قَصَرَ عَنْهَا شُكْرُنَا . اللّهُمَّ اجْعَلْهُ لَنَا وَلِيّاً يُثَبِّتُنَا مِنَ الزَّلَلِ، وَ دَلِيلاً يَهْدِينَا لِصَالِحِ الْعَمَلِ، وَ عَوْناً هَادِياً يُقَوِّمُنَا مِنَ الْمَيْلِ، وَ عَوْناً يُقَوِّينَا مِنَ الْمَلَلِ حَتّى يَبْلُغَ بِنَا أَفْضَلَ الْأَمَلِ . اللّهُمَّ اجْعَلْهُ لَنَا شَافِعاً يَوْمَ اللِّقَاءِ، وَ سِلَاحاً يَوْمَ الِارْتِقَاءِ، وَ حَجِيجاً يَوْمَ الْقَضَاءِ، وَ نُوراً يَوْمَ الظَّلْمَاءِ ، يَوْمَ لَا أَرْضَ وَ لَا سَمَاءَ، يَوْمَ يُجْزى كُلُّ سَاعٍ بِمَا سَعى . اللّهُمَّ اجْعَلْهُ لَنَا رَيّاً يَوْمَ الظَّمَاَ?، وَ فَوْزاً يَوْمَ الْجَزَاءِ، مِنْ نَارٍ حَامِيَةٍ قَلِيلَةِ الْبُقْيَا، عَلى مَنْ بِهَا اصْطَلى، وَ بِحَرِّهَا تَلَظّى. اللّهُمَّ اجْعَلْهُ لَنَا بُرْهَاناً عَلى رُؤُوسِ الْمَلاَ? يَوْمَ يُجْمَعُ فِيهِ أَهْلُ الْأَرْضِ وَ أَهْلُ السَّمَاءِ. اللّهُمَّ ارْزُقْنَا مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ، وَ عَيْشَ السُّعَدَاءِ، وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ؛ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ».

.

ص: 541

58 . باب دعا در نزد خواندن قرآن

از او ، از جعفر بن محمد بن يونس ، از بعضى از اصحاب ما ، از ابو الجارود ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه در عقب نماز فريضه بگويد كه : أَسْتَوْدِعُ اللّهَ ... وَ مَنْ يَعْنِينِي أَمْرُهُ؛ «به امانت مى سپارم به خداى بزرگ بزرگوار ، خودم را و كسانم و فرزندانم و كسى كه مى خواهد مرا كار او ، و به امانت مى سپارم به خدايى كه از او لرزيده و ترسيده شده ، آنكه خوار شونده است به جهت بزرگى او هر چيزى ، خودم را و كسانم و مالم و فرزندانم و كسى كه مى خواهد مرا كار او» ، به بالى از بال هاى جبرئيل پيچيده شود ، و در باب خود و اهل و مالش محفوظ باشد» .

از او روايت است و آن را مرفوع ساخته ، گفت كه :«هر كه در خانه يا اطاقى شب به روز آورد تنها ، بايد كه آية الكرسى بخواند و بگويد كه : اللّهُمَّ آنِسْ وَحْشَتِي ، وَ آمِنْ رَوْعَتِي ، وَ أَعِنِّي عَلى وَحْدَتِي؛ خداوندا! خو گر ساز رميدن مرا (1) ، و ايمن گردان ترس مرا ، و يارى ده مرا بر تنهايى من» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن شمر ، از يزيد بن مرّه ، از بكير روايت كرده است كه گفت : شنيدم از اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود كه : يا على! آيا نمى خواهى كه كلماتى چند را به تو تعليم دهم؟ چون در ورطه يا بليّه اى افتى ، بگو كه : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ؛ «به نام خداى بخشاينده مهربان ، و نيست نيرومندى و نه توانايى ، مگر خداى بلندمرتبه بزرگ»؛ پس به درستى كه خداى عز و جل به آنها مى گرداند از تو ، آنچه را كه خواهد از انواع بلا» .

58 . باب دعا در نزد خواندن قرآنگفت كه : امام جعفر صادق عليه السلام در نزد خواندن كتاب خداى عز و جل ، اين دعا را مى خواند :«اللّهُمَّ رَبَّنَا لَكَ الْحَمْدُ ... وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ؛ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ؛ خداوندا! اى پروردگار ما! تو را است ستايش ، تويى يگانه به توانايى و سلطنت و حجّت استوار ، و تو را است ستايش ، تويى برتر به ارجمندى و بزرگوارى و زِبَر آسمان ها و عرش بزرگ . پروردگار ما! و تو را است ستايش ، تويى اكتفاكننده به دانش خود ، و محتاج است به سوى تو ، هر خداوند دانش . پروردگار ما! تو را است ستايش ، اى فرودآورنده آيه ها و ياد بزرگ! پروردگار ما! پس تو را است ستايش به آنچه آموزانيده اى ما را از حكمت و قرآن بزرگ هويدا .خداوندا! تو تعليم داده اى به ما آن را پيش از رغبت ما در تعليم آن ، و مخصوص ساخته اى ما را به آن ، پيش از رغبت ما به نفع آن . خداوندا! پس هر گاه باشد اين ، منّت و عطايى از تو ، و فضل و بخشش و نرمى با ما ، و مهربانى از براى ما ، و منّت نهادن بر ما از غير نيرومندى ما ، و نه چاره ما و نه توانايى ما ، خداوندا! پس دوست گردان به سوى ما خوبى خواندن آن را ، و حفظ كردن آيه هاى آن ، و گرويدن به متشابه آن ، و عمل كردن به حكم آن ، و سببى در تأويل آن ، و هدايت در تدبير آن ، و بينايى به نور آن .خداوندا! و چنان كه فرو فرستاده اى آن را شفا از براى دوستانت ، و بدبختى بر دشمنانت ، و كورى بر اهل گناهت ، و روشنى از براى اهل فرمان برداريت ، خداوندا! پس بگردان آن را از براى ما حصارى از عذابت ، و پناهى از خشمت ، و بازدارنده اى از نافرمانيت ، و نگاه داشتن از غضبت ، و رهنمايى بر طاعت خود ، و نورى ، در روزى كه ملاقات كنيم تو را ، روشنى طلبيم به آن در ميان خلق تو ، و بگذريم به آن بر صراط تو ، و راه يابيم به آن به سوى بهشت تو .خداوندا! به درستى كه پناه مى بريم به تو از بدبختى در بر داشتن آن ، و كورى از دانستن آن ، و ميل كردن از حكم آن ، و در گذشتن از مقصود آن ، و كوتاهى كردن در نزد حق آن .خداوندا! بردار از ما سنگينى آن را ، و واجب گردان از براى ما مزد آن را ، و الهام كن به ما شكر آن را ، و بگردان ما را كه مراعات كنيم آن را ، و حفظ نماييم آن را . خداوندا! بگردان ما را كه پيروى كنيم حلال آن را ، و دورى كنيم حرام آن را ، و به پا داريم حدهاى آن را ، و به جا آوريم واجب هاى آن را . خداوندا! روزى كن ما را شيرينى در خواندن آن ، و خرّمى در قيام به آن ، و ترسيدن در ترتيل آن ، و توانايى در كار فرمودن آن ، در وقت هاى شب و روز .خداوندا! و شفا ده ما را از خواب به اندك ، و بيدار كردن ما را در ساعت شب ، از خفتن خفتگان ، و آگاه[=بيدار] ساز ما را از آن زمان ها كه مستجاب مى شود در آنها دعا از پينكىِ پينكى زنندگان (2) .خداوندا! قرار ده از براى دل هاى ما زيركى در نزد عَجَب هاى آن كه برنمى آيد ، و خوشى در نزد برگردانيدن آن ، و پند در نزد گردانيدن آواز در خواندن آن ، و سودى هويدا در نزد فهم خواستن آن . خداوندا! به درستى كه ما پناه مى بريم به تو از پس ماندن آن در دل هاى ما ، و بالش كردن آن در نزد خفتن ما ، و افكندن آن در پس پشت هاى ما ، و پناه مى برم به تو از سختى دل هاى ما ، از براى آنچه به آن پند داده اى ما را .خداوندا! سود ده ما را به آنچه گردانيده اى در آن از آيه ها و نشانه ها ، و پند ده ما را به آنچه بيان كرده اى در آن از عقوبت ها ، و در گذران از ما به تأويل آن گناهان و بدى ها را ، و دوچندان كن از براى ما به آن پاداش در خوبى ها ، و بردار ما را به آن ثوابى در درجه ها ، و ببخش و پيش آور ما را به آن مژده بعد از مردن . خداوندا! بگردان آن را از براى ما توشه اى كه توانايى دهى ما را به آن در محشر ، و در ايستادن پيش روى تو ، و راهى روشن كه سلوك كنيم به سوى تو ، و دانستنى سودمند كه شكر كنيم به آن نعمت هاى تو را ، و فروتنى نمودنى راست كه به پاكى ياد كنيم با آن ، نام هاى تو را . خداوندا! پس به درستى كه تو فرا گرفته اى به آن بر ما حجّت و گواهى كه بريدى به آن بهانه ما را ، و نيكو كرده اى به آن در نزد ما نعمت را ، كه كوتاه شد از آن شكر ما .خداوندا! بگردان آن را از براى ما دوستى كه بر جا دارد ما را از لغزشها ، و رهنمايى كه ره نمايد ما را به سوى شايسته از عمل ، و ياور رهنما كه راست كند ما را از خميده شدن ، و ياورى كه تقويت دهد ما را از دلتنگى ، تا آنكه برساند به ما بهترين اميد . خداوندا! بگردان آن را از براى ما درخواست كننده در روز ملاقات ، و حربه اى در روز بالا رفتن ، و حجّت آورنده در روز حكم گذارى ، و روشنى در روز تاريكى ، در روزى كه نه زمين است و نه آسمان ، روزى كه جزا داده مى شود هر كوشنده اى ، به آنچه كوشيده .خداوندا! بگردان آن را از براى ما سيرابى در روز تشنگى ، و رستگارى در روز جزا ، از آتش به غايت گرمِ كم رحمِ نامهربان بر كسى كه به آن تابيده و گرم شده و به گرمى اش زبانه مى زند . خداوندا! بگردان او را از براى ما حجّت روشن ، بر سرهاى گروه در حضور ايشان ، و در روزى كه جمع مى كنى در آن اهل زمين و اهل آسمان را . خداوندا! روزى كن ما را منزل هاى شهيدان و زندگى نيك بختان و رفاقت پيغمبران . به درستى كه تو شنونده دعايى» .

.


1- . يعنى مايه انسى برايم فراهم كن .
2- . يعنى ما در اين ساعت هاى استجابت دعا دچار خواب و چرت نباشيم .

ص: 542

. .

ص: 543

. .

ص: 544

. .

ص: 545

. .

ص: 546

59 _ بَابُ الدُّعَاءِ فِي حِفْظِ الْقُرْآنِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«تَقُولُ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ وَ لَمْ يَسْأَلِ الْعِبَادُ مِثْلَكَ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ وَ رَسُولِكَ، وَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِكَ وَ صَفِيِّكَ، وَ مُوسى كَلِيمِكَ وَ نَجِيِّكَ، وَ عِيسى كَلِمَتِكَ وَ رُوحِكَ ؛ وَ أَسْأَلُكَ بِصُحُفِ إِبْرَاهِيمَ ، وَ تَوْرَاةِ مُوسى ، وَ زَبُورِ دَاوُدَ ، وَ إِنْجِيلِ عِيسى ، وَ قُرْآنِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ بِكُلِّ وَحْيٍ أَوْحَيْتَهُ، وَ قَضَاءٍ أَمْضَيْتَهُ، وَ حَقٍّ قَضَيْتَهُ، وَ غَنِيٍّ أَغْنَيْتَهُ، وَ ضَالٍّ هَدَيْتَهُ، وَ سَائِلٍ أَعْطَيْتَهُ؛ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي وَضَعْتَهُ عَلَى اللَّيْلِ، فَأَظْلَمَ، وَ بِاسْمِكَ الَّذِي وَضَعْتَهُ عَلَى النَّهَارِ، فَاسْتَنَارَ، وَ بِاسْمِكَ الَّذِي وَضَعْتَهُ عَلَى الْأَرْضِ فَاسْتَقَرَّتْ، وَ دَعَمْتَ بِهِ السَّمَاوَاتِ فَاسْتَقَلَّتْ، وَ وَضَعْتَهُ عَلَى الْجِبَالِ فَرَسَتْ، وَ بِاسْمِكَ الَّذِي بَثَثْتَ بِهِ الْأَرْزَاقَ؛ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي تُحْيِي بِهِ الْمَوْتى؛ وَ أَسْأَلُكَ بِمَعَاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ، وَ مُنْتَهَى الرَّحْمَةِ مِنْ كِتَابِكَ؛ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَرْزُقَنِي حِفْظَ الْقُرْآنِ وَ أَصْنَافَ الْعِلْمِ، وَ أَنْ تُثَبِّتَهَا فِي قَلْبِي وَ سَمْعِي وَ بَصَرِي، وَ أَنْ تُخَالِطَ بِهَا لَحْمِي وَ دَمِي وَ عِظَامِي وَ مُخِّي، وَ تَسْتَعْمِلَ بِهَا لَيْلِي وَ نَهَارِي بِرَحْمَتِكَ وَ قُدْرَتِكَ؛ فَإِنَّهُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِكَ ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ». قَالَ: وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ زِيَادَةُ : «وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَعَاكَ بِهِ عِبَادُكَ الَّذِينَ اسْتَجَبْتَ لَهُمْ وَ أَنْبِيَاؤُكَ، فَغَفَرْتَ لَهُمْ وَ رَحِمْتَهُمْ؛ وَ أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ أَنْزَلْتَهُ فِي كُتُبِكَ، وَ بِاسْمِكَ الَّذِي اسْتَقَرَّ بِهِ عَرْشُكَ، وَ بِاسْمِكَ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الْفَرْدِ الْوَتْرِ الْمُتَعَالِ، الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْكَانَ كُلَّهَا، الطَّاهِرِ الطُّهْرِ، الْمُبَارَكِ الْمُقَدَّسِ، الْحَيِّ الْقَيُّومِ، نُورِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، الْكَبِيرِ الْمُتَعَالِ، وَ كِتَابِكَ الْمُنْزَلِ بِالْحَقِّ، وَ كَلِمَاتِكَ التَّامَّاتِ، وَ نُورِكَ التَّامِّ، وَ بِعَظَمَتِكَ وَ أَرْكَانِكَ». وَ قَالَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَرَادَ أَنْ يُوعِيَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْقُرْآنَ وَ الْعِلْمَ، فَلْيَكْتُبْ هذَا الدُّعَاءَ فِي إِنَاءٍ نَظِيفٍ، بِعَسَلٍ مَاذِيٍّ، ثُمَّ يَغْسِلُهُ بِمَاءِ الْمَطَرِ قَبْلَ أَنْ يَمَسَّ الْأَرْضَ، وَ يَشْرَبُهُ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ عَلَى الرِّيقِ؛ فَإِنَّهُ يَحْفَظُ ذلِكَ إِنْ شَاءَ اللّهُ».

.

ص: 547

59 . باب در بيان دعا در حفظ قرآن

59 . باب در بيان دعا در حفظ قرآنچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از آنكه او را ذكر كرده ، از عبد اللّه بن سنان ، از ابان بن تغلب ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«مى گويى : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ وَ لَمْ يَسْأَلِ الْعِبَادُ مِثْلَكَ ... يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را ، و سؤال نكرده از بندگان ، مانند تو را . سؤال مى كنم تو را به حقّ محمد ، پيغمبر تو و فرستاده تو ، و ابراهيم ، دوست تو و برگزيده تو ، و موسى ، هم سخن تو و هم راز تو ، و عيسى ، سخن تو و روح تو ، و سؤال مى كنم تو را به نام هاى ابراهيم ، و تورات موسى ، و زبور داود ، و انجيل عيسى ، و قرآن محمد ، صلوات فرست خدا بر او و آل او ، و به هر پيغام نهانى كه پيغام داده اى آن را ، و قضايى كه روان ساخته اى آن را ، و حقّى كه حكم كرده اى آن را ، و بى نيازى كه بى نياز گردانيده اى آن را ، و گمراهى كه راه نموده اى او را ، و سائلى كه بخشنده اى او را ، و سؤال مى كنم تو را به نام تو ، كه نهاده اى آن را بر شب ، پس تار شده ، و به نام تو ، كه نهاده اى آن را بر روز ، پس روشن گرديده ، و به نام تو ، كه نهاده اى آن را بر زمين ، پس آرام گرفته ، و ستون نهاده اى به آن آسمان ها را ، پس به خود ايستاده ، و نهاده اى آن را بر كوه ها ، پس ثابت شده ، و به نام تو ، كه پراكنده كرده اى به آن روزى ها را ، و سؤال مى كنم تو را به نام تو ، كه زنده مى گردانى به آن مردگان را ، و سؤال مى كنم تو را به بندگاه هاى عزّت از عرش تو ، و پايان رحمت از كتاب تو . سؤال مى كنم تو را كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد ، و آنكه روزى كنى مرا حفظ كردن قرآن و انواع علم و دانش ، و آنكه ثابت گردانى آنها را در دل من و گوش من و چشم ديده من ، و آنكه آميزش دهى به آنها گوشت مرا و خون من و استخوان هاى من و مغز من ، و كار فرمايى به آنها شب من و روز من به رحمت خود و قدرت خود . به درستى كه نيست نيرومندى و نه توانايى ، مگر به تو ، اى زنده! اى پاينده!» . و گفته است كه در حديث ديگر اين زيادتى است كه : «وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَعَاكَ ... وَ بِعَظَمَتِكَ وَ أَرْكَانِكَ؛ و سؤال مى كنم تو را به نام تو ، كه خوانده اند تو را به آن بندگان تو ، كه مستجاب كرده اى از براى ايشان و پيغمبران تو .پس آمرزيده اى ايشان را و رحم كرده اى بر ايشان . و سؤال مى كنم تو را به هر نامى كه فرو فرستاده اى آن را در كتاب خود ، و به نامت كه آرام گرفته به آن عرش تو ، و به نام تو كه يكتاى يگانه ، تنهاى طاق برتر است ، كه پر مى كند ركن ها را ، همه آنها . پاك پاكيزه پرمنفعت ، به غايت پاكيزه ، زنده پاينده ، روشنى آسمان ها و زمين ، بخشاينده مهربان ، بزرگ برتر ، و كتاب تو كه فرو فرستاده شده است به راستى و درستى ، و كلمات تو كه تمام اند ، و نور تو كه كامل است ، و به بزرگى تو و ستون هاى تو» . و در حديث ديگر فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه خواسته باشد كه خداى _ عزّ و جل _ قرآن و علم را در دل او جا دهد ، بايد كه اين دعا را در ظرف پاكيزه اى بنويسد ، با عسل سفيد يا موم گرفته ، بعد از آن ، آن را بشويد به آب بارانى كه گرفته شده باشد ، پيش از آنكه به زمين رسد ، و در سه روز ، به ناشتا آن را بياشامد ، كه آن را حفظ مى كند ، انشاء اللّه » .

.

ص: 548

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، رَفَعَهُ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أُعَلِّمُكَ دُعَاءً لَا تَنْسَى الْقُرْآنَ ، قُلْ: اللّهُمَّ ارْحَمْنِي بِتَرْكِ مَعَاصِيكَ أَبَداً مَا أَبْقَيْتَنِي، وَ ارْحَمْنِي مِنْ تَكَلُّفِ مَا لَا يَعْنِينِي، وَ ارْزُقْنِي حُسْنَ الْمَنْظَرِ فِيمَا يُرْضِيكَ عَنِّي، وَ أَلْزِمْ قَلْبِي حِفْظَ كِتَابِكَ كَمَا عَلَّمْتَنِي، وَ ارْزُقْنِي أَنْ أَتْلُوَهُ عَلَى النَّحْوِ الَّذِي يُرْضِيكَ عَنِّي؛ اللّهُمَّ نَوِّرْ بِكِتَابِكَ بَصَرِي، وَ اشْرَحْ بِهِ صَدْرِي، وَ فَرِّحْ بِهِ قَلْبِي، وَ أَطْلِقْ بِهِ لِسَانِي، وَ اسْتَعْمِلْ بِهِ بَدَنِي، وَ قَوِّنِي عَلى ذلِكَ، وَ أَعِنِّي عَلَيْهِ؛ إِنَّهُ لَا مُعِينَ عَلَيْهِ إِلَا أَنْتَ ، لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ». قَالَ: وَ رَوَاهُ بَعْضُ أَصْحَابِنَا، عَنْ وَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ، عَنْ حَفْصٍ الْأَعْوَرِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام .

60 _ بَابُ دَعَوَاتٍ مُوجَزَاتٍ لِجَمِيعِ الْحَوَائِجِ لِلدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَهْلٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُنْدَبٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قُلِ: اللّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ، وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ، وَ لَا تُشْقِنِي بِنَشْطِي لِمَعَاصِيكَ ، وَ خِرْ لِي فِي قَضَائِكَ، وَ بَارِكْ لِي فِي قَدَرِكَ حَتّى لَا أُحِبَّ تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ، وَ لَا تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ، وَ اجْعَلْ غِنَايَ فِي نَفْسِي، وَ مَتِّعْنِي بِسَمْعِي وَ بَصَرِي، وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَيْنِ مِنِّي، وَ انْصُرْنِي عَلى مَنْ ظَلَمَنِي، وَ أَرِنِي فِيهِ قُدْرَتَكَ يَا رَبِّ، وَ أَقِرَّ بِذلِكَ عَيْنِي».

.

ص: 549

60 . باب دعاهاى مختصى از براى همه حاجت هاى دنيا و آخرت

از او ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى روايت است كه آن را مرفوع ساخته به سوى اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : آيا دعايى را به تو تعليم كنم كه قرآن را فراموش نكنى؟ و آن ، اين است كه : اللّهُمَّ ارْحَمْنِي بِتَرْكِ مَعَاصِيكَ ... لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ؛ خداوندا! رحم كن بر من به ترك كردن گناهانت ، هميشه ، مادام كه باقى گذارى مرا ، و رحم كن بر من از رنج كشيدن آنچه نمى خواهد مرا ، و روزى كن مرا به خوبى نظر و نظرگاه در آنچه خشنود سازد تو را از من ، و لازم گردان دل مرا حفظ كتابت ، چنان كه تعليم داده اى به من ، و روزى كن مرا كه بخوانم آن را بر طريقه اى كه خشنود سازد تو را از من . خداندا! روشنى ده به كتاب خود ديده مرا ، و بگشا به آن سينه مرا ، و فرج بخش به آن دل مرا ، و روان كن به آن زبان مرا و كارفرمايان تن مرا ، و توانايى ده مرا بر آن ، و يارى كن مرا بر آن . به درستى كه يارى كننده اى نيست بر آن ، مگر تو . نيست خدايى ، مگر تو» . و گفته است كه : بعضى از اصحاب ما ، از وليد بن صبيح ، از حفص اعور ، از امام جعفر صادق عليه السلام همين را روايت كرده است .

60 . باب دعاهاى مختصى از براى همه حاجت هاى دنيا و آخرتچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از اسماعيل بن سهل ، از عبد اللّه بن جندب ، از پدرش ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«بگو : اللّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ ... وَ أَقِرَّ بِذلِكَ عَيْنِي؛ خداوندا! بگردان مرا كه بترسم از تو ، گويا كه من مى بينم تو را ، و نيك بخت كن مرا به پرهيزگارى تو ، و بدبخت مساز مرا به خرمى من ، به جهت نافرمانى هاى تو ، و بهترگزينى كن از برايم در قضاى خود ، و مبارك گردان از برايم در قدر خود ، تا دوست ندارم پس افكندن آنچه شتابانيده اى ، و نه شتابانيدن آنچه پس افكنده اى ، و بگردان بى نيازى مرا در خودم ، و بهره مند گردان مرا به گوشم و چشمم ، و بگردان اينها را باقى ماندگان از من ، و يارى كن مرا بر كسى كه ستم كرده به من ، و بنما به من در او قدرت خود را . اى پروردگار من! و روشن ساز به آن چشم مرا» .

.

ص: 550

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ أَبِي سُلَيْمَانَ الْجَصَّاصِ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَيْمُونٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«اللّهُمَّ أَعِنِّي عَلى هَوْلِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ أَخْرِجْنِي مِنَ الدُّنْيَا سَالِماً، وَ زَوِّجْنِي مِنَ الْحُورِ الْعِينِ، وَ اكْفِنِي مَؤُونَتِي وَ مَؤُونَةَ عِيَالِي وَ مَؤُونَةَ النَّاسِ، وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قُلِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُكَ، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ كُلِّ سُوءٍ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُكَ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَافِيَتَكَ فِي أُمُورِي كُلِّهَا، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْيِ الدُّنْيَا وَ عَذَابِ الْاخِرَةِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ زِيَادٍ، قَالَ: كَتَبَ عَلِيُّ بْنُ بَصِيرٍ يَسْأَلُهُ أَنْ يَكْتُبَ لَهُ فِي أَسْفَلِ كِتَابِهِ دُعَاءً يُعَلِّمُهُ إِيَّاهُ، يَدْعُو بِهِ ، فَيُعْصَمَ بِهِ مِنَ الذُّنُوبِ جَامِعاً لِلدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ، فَكَتَبَ عليه السلام بِخَطِّهِ :«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَ سَتَرَ الْقَبِيحَ، وَ لَمْ يَهْتِكِ السِّتْرَ عَنِّي ، يَا كَرِيمَ الْعَفْوِ، يَا حَسَنَ التَّجَاوُزِ، يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ، يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ، يَا صَاحِبَ كُلِّ نَجْوى، وَ يَا مُنْتَهى كُلِّ شَكْوى، يَا كَرِيمَ الصَّفْحِ، يَا عَظِيمَ الْمَنِّ، يَا مُبْتَدِئَ كُلِّ نِعْمَةٍ قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا، يَا رَبَّاهْ، يَا سَيِّدَاهْ، يَا مَوْلَاهْ، يَا غِيَاثَاهْ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَسْأَلُكَ أَنْ لَا تَجْعَلَنِي فِي النَّارِ ؛ ثُمَّ تَسْأَلُ مَا بَدَا لَكَ».

.

ص: 551

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از صفوان بن يحيى ، از ابو سليمان جَصّاص ، از ابراهيم بن ميمون روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«اللّهُمَّ أَعِنِّي عَلى ... فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ؛ خداوندا! يارى ده مرا بر ترس روز قيامت ، و بيرون بر مرا از دنيا سالم ، و جفت گردان مرا به زنان سفيدروىِ نازك بدنِ گشاده چشم ، و كفايت كن از من زحمت و خرجى مرا و خرجى عيال من و خرجى مردمان ، و داخل گردان مرا به رحمت خود ، در بندگانت كه شايستگانند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از حريز ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بگو كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ ... وَ عَذَابِ الْاخِرَةِ ؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را از هر خوبى كه احاطه كرده است به آن علم تو ، و پناه مى برم به تو از هر بدى كه احاطه كرده است به آن علم تو . خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم از تو عافيت تو را در كارهايم ، همه آنها ، و پناه مى برم به تو از رسوايى دنيا و عذاب آخرت» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى و چند نفر از اصحاب ما ، از سهل بن زياد ، هر دو روايت كرده اند ، از على بن زياد كه گفت : على بن بصير عريضه اى نوشت و از آن حضرت سؤال [درخواست ]مى كرد كه در پايين نامه اش دعايى از برايش بنويسد كه آن را به او تعليم فرمايد ، تا آن را بخواند و به واسطه آن ، از گناهان ، نگاه داشته شود ، و جامع مطالب دنيا و آخرت باشد . پس آن حضرت عليه السلام به خطّ مبارك خود نوشت :«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ... وَ أَسْأَلُكَ أَنْ لَا تَجْعَلَنِي فِي النَّارِ؛ «به نام خداى بخشاينده مهربان . اى كسى كه آشكار كرده نيكو و زيبايى را ، و پوشيده زشت را ، و ندريده پرده راز من! عفو ، اى گرانمايه! عفو ، اى خوش تجاوز و گذشت! و اى فراخ آمرزش! و اى گشاده دست ها به رحمت! و اى صاحب هر راز! و اى پايان هر شكايت و گله! اى گران مايه فروگذارنده! اى بزرگ عطا! اى آغازكننده هر نعمتى پيش از سزاوارى آن! اى پروردگار من! اى بزرگ من! اى آقاى من! اى پايان من! اى فريادرس من! صلوات فرست بر محمد و آل محمد ، و سؤال [درخواست ]مى كنم از تو كه قرار ندهى مرا در آتش» ، بعد از آن ، سؤال مى كنى آنچه از برايت ظاهر شد» .

.

ص: 552

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْبَرْقِيِّ وَ أَبِي طَالِبٍ، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«اللّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ، وَ أَنْتَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ، وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ، كَمْ مِنْ كَرْبٍ _ يَضْعُفُ عَنْهُ الْفُؤَادُ، وَ تَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ، وَ يَخْذُلُ عَنْهُ الْقَرِيبُ ، وَ يَشْمَتُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَ تَعْنِينِي فِيهِ الْأُمُورُ _ أَنْزَلْتُهُ بِكَ، وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ، رَاغِباً فِيهِ عَمَّنْ سِوَاكَ، فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ وَ كَفَيْتَنِيهِ ، فَأَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ، وَ صَاحِبُ كُلِّ حَاجَةٍ، وَ مُنْتَهى كُلِّ رَغْبَةٍ، فَلَكَ الْحَمْدُ كَثِيراً ، وَ لَكَ الْمَنُّ فَاضِلاً».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْقُمِّيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قُلِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَلَالِكَ وَ جَمَالِكَ وَ كَرَمِكَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا».

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ لِي :«أَكْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ: اللّهُمَّ لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْمُعَارِينَ، وَ لَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ» . قَالَ: قُلْتُ: أَمَّا الْمُعَارِينَ فَقَدْ عَرَفْتُ، فَمَا مَعْنى «لَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ»؟ قَالَ : «كُلُّ عَمَلٍ تَعْمَلُهُ تُرِيدُ بِهِ وَجْهَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَكُنْ فِيهِ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِكَ؛ فَإِنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ فِي أَعْمَالِهِمْ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مُقَصِّرُونَ».

.

ص: 553

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابو عبداللّه برقى و ابو طالب ، از بكر بن محمد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اللّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي ... وَ لَكَ الْمَنُّ فَاضِلاً؛ خداوندا! تو معتمد منى در هر اندوهى ، و تو اميد منى در هر سختى ، و تو از براى من در هر كارى كه فرود آمده بر من ، معتمد و آماده شده ، چه بسيار از گرفتارى ها كه ناتوان است از آن دل و كم باشد در آن چاره ، و جدا مى شود از آن خويش ، و شادى مى كند به آن دشمن ، و مانده مى كند مرا در آن كارها ، فرود آورده ام آن را بر تو ، و گله كرده ام آن را به سوى تو ، در حالتى كه روى گردان بوده ام از هر كه غير تو . پس پرده آن را برداشته اى و كفايت كرده اى از من ، آن را . پس تويى صاحب اختيار نعمت ، و صاحب هر حاجت ، و پايان هر رغبت . پس تو را است ستايش بسيار ، و تو را است منّت عطا افزون آمده» .

از او ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از ابان بن عيسى ، از عبد اللّه قمى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«بگو كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَلَالِكَ وَ جَمَالِكَ وَ كَرَمِكَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به بزرگوارى تو ، و زيب و بخشش تو ، كه بكنى با من چنين و چنين» .

از او ، از ابن محبوب ، از فضل بن يونس ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت است كه گفت : حضرت به من فرمود كه :«بسيار بگو كه : لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْمُعَارِينَ ، وَ لَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ» . راوى مى گويد كه : عرض كردم : امّا معارين را شناخته ام (و مى دانم كه ايشان آنانند كه ايمان و دين در دل هاى ايشان قرار نگرفته . پس گويا كه آن در نزد ايشان به عاريه سپرده شده ، كه چند روزى به جهت مصلحتى به ايشان مى سپارند ، و در روزى از ايشان مى گيرند) ، پس بفرما كه معنى اينكه مرا از تقصير و كوتاهى بيرون مبر ، چيست؟ فرمود : «هر عملى كه آن را به جا مى آورى ، در حالتى كه خداى عز و جل را به آن اراده دارى و رضاى او را مى خواهى ، در آن ، در نزد خود مقصّر باش؛زيرا كه همه مردمان در اعمال خويش ، در ميان خود و خداى عز و جل مقصّرند» (1) .

.


1- . و همين حديث ، در كتاب ايمان و كفر ، در باب اعتراف به تقصير و كوتاهى كردن خويش در عبادت خدا مذكور شد ، با زيادتى لفظ اَللّهُمَّ در اوّل دعا؛ يعنى : «خداوندا! مرا از جمله عاريت داده شدگان مگردان ، و مرا از حدّ تقصير بيرون مبر» . (مترجم)

ص: 554

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«لَقَدْ غَفَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْبَادِيَةِ بِكَلِمَتَيْنِ دَعَا بِهِمَا، قَالَ: اللّهُمَّ إِنْ تُعَذِّبْنِي فَأَهْلٌ لِذلِكَ أَنَا ، وَإِنْ تَغْفِرْ لِي فَأَهْلٌ لِذلِكَ أَنْتَ ؛ فَغَفَرَ اللّهُ لَهُ».

عَنْهُ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ، عَنْ عَمِّهِ، عَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«يَا مَنْ دَلَّنِي عَلى نَفْسِهِ، وَ ذَلَّلَ قَلْبِي بِتَصْدِيقِهِ، أَسْأَلُكَ الْأَمْنَ وَ الْاءِيمَانَ فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: رَأَيْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام فِي فِنَاءِ الْكَعْبَةِ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ يُصَلِّي، فَأَطَالَ الْقِيَامَ حَتّى جَعَلَ مَرَّةً يَتَوَكَّأُ عَلى رِجْلِهِ الْيُمْنى ، وَ مَرَّةً عَلى رِجْلِهِ الْيُسْرى، ثُمَّ سَمِعْتُهُ يَقُولُ بِصَوْتٍ كَأَنَّهُ بَاكٍ :«يَا سَيِّدِي، تُعَذِّبُنِي وَ حُبُّكَ فِي قَلْبِي؟! أَمَا وَ عِزَّتِكَ، لَئِنْ فَعَلْتَ لَتَجْمَعَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ قَوْمٍ طَالَ مَا عَادَيْتُهُمْ فِيكَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ، قَالَ: إِنِّي كُنْتُ أَسْمَعُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَكْثَرَ مَا يُلِحُّ بِهِ فِي الدُّعَاءِ عَلَى اللّهِ بِحَقِّ الْخَمْسَةِ يَعْنِي رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ.

.

ص: 555

از او ، از ابن محبوب ، از ابان ، از عبد الرحمان بن اعين روايت است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«خداى عز و جلمردى از اهل باديه را آمرزيد ، به واسطه دو كلمه اى كه به آنها دعا كرد . گفت كه : اللّهُمَّ إِنْ تُعَذِّبْنِي فَأَهْلٌ لِذلِكَ أَنَا وَإِنْ تَغْفِرْ لِي فَأَهْلٌ لِذلِكَ أَنْتَ؛ «خداوندا! اگر عذاب كنى مرا ، پس سزاوار از براى آنم من ، و اگر بيامرزى مرا ، پس سزاوار از براى آنى تو» ، و به اين سبب خدا او را آمرزيد» (1) .

از او ، از يحيى بن مبارك ، از ابراهيم بن ابى البلاد ، از عمويش ، از حضرت امام رضا عليه السلام روايت است كه فرمود :«يَا مَنْ دَلَّنِي عَلى نَفْسِهِ ، وَ ذَلَّلَ قَلْبِي بِتَصْدِيقِهِ ، أَسْأَلُكَ الْأَمْنَ وَ الْاءِيمَانَ فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ؛ اى كسى كه ره نموده مرا بر خودش ، و رام كرده دلم را به ياد راستينش! سؤال مى كنم تو را ايمنى و ايمان ، در دنيا و آخرت است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از محمد بن ابى حمزه ، از پدرش روايت كرده است كه گفت : حضرت على بن الحسين عليهماالسلام را ديدم در حريم خانه كعبه ، در شب ، و آن حضرت نماز مى كرد . پس قيام را طول داد ، تا آنكه شروع فرمود كه يكبار بر پاى راستش تكيه مى نمود ، و بار ديگر بر پاى چپش . بعد از آن ، از او شنيدم كه به آوازى مى گفت _ كه گويا گريان بود _ كه :«يَا سَيِّدِي ، تُعَذِّبُنِي وَ حُبُّكَ فِي قَلْبِي؟! أَمَا وَ عِزَّتِكَ ، لَئِنْ فَعَلْتَ لَتَجْمَعَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ قَوْمٍ طَالَ مَا عَادَيْتُهُمْ فِيكَ؛ اى آقاى من! عذاب مى كنى مرا ، و دوستى تو در دل من [است] . آگاه باش! و به عزّتت قسم كه اگر چنين كنى ، هر آينه جمع كرده اى ميان من و ميان گروهى ، كه زمان درازى است كه دشمنى كرده ام با ايشان در راه تو» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از عمر بن عبد العزيز ، از بعضى از اصحاب ما ، از داود رقّى روايت كرده است كه گفت : از امام جعفر صادق عليه السلام مى شنيدم كه بيشتر چيزى كه به آن بر خدا الحاح و اصرار مى نمود ، به حقّ پنج كس بود؛ يعنى رسول اللّه و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين _ صلوات اللّه عليهم _

.


1- . در بعضى از نسخ كافى موافق نسخ امالى ، به جاى «فأهلٌ لِذلكَ» ، در هر دو موضع ، «فأهلُ ذلكَ» بدون لام است . (مترجم)

ص: 556

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْكَرْخِيِّ، قَالَ: عَلَّمَنَا أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام دُعَاءً، وَ أَمَرَنَا أَنْ نَدْعُوَ بِهِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ : «اللّهُمَّ إِنِّي تَعَمَّدْتُ إِلَيْكَ بِحَاجَتِي، وَ أَنْزَلْتُ بِكَ الْيَوْمَ فَقْرِي وَ مَسْكَنَتِي، فَأَنَا الْيَوْمَ لِمَغْفِرَتِكَ أَرْجى مِنِّي لِعَمَلِي، وَ لَمَغْفِرَتُكَ وَ رَحْمَتُكَ أَوْسَعُ مِنْ ذُنُوبِي، فَتَوَلَّ قَضَاءَ كُلِّ حَاجَةٍ هِيَ لِي، بِقُدْرَتِكَ عَلَيْهَا، وَ تَيْسِيرِ ذلِكَ عَلَيْكَ، وَ لِفَقْرِي إِلَيْكَ؛ فَإِنِّي لَمْ أُصِبْ خَيْراً قَطُّ إِلَا مِنْكَ، وَ لَمْ يَصْرِفْ عَنِّي أَحَدٌ شَرّاً قَطُّ غَيْرُكَ، وَ لَيْسَ أَرْجُو لآِخِرَتِي وَ دُنْيَايَ سِوَاكَ، وَ لَا لِيَوْمِ فَقْرِي وَ يَوْمِ يُفْرِدُنِي النَّاسُ فِي حُفْرَتِي وَ أُفْضِي إِلَيْكَ يَا رَبِّ بِفَقْرِي».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ يَزِيدَ الصَّائِغِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : ادْعُ اللّهَ لَنَا، فَقَالَ :«اللّهُمَّ ارْزُقْهُمْ صِدْقَ الْحَدِيثِ، وَ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ، وَ الْمُحَافَظَةَ عَلَى الصَّلَوَاتِ؛ اللّهُمَّ إِنَّهُمْ أَحَقُّ خَلْقِكَ أَنْ تَفْعَلَهُ بِهِمُ، اللّهُمَّ وَ افْعَلْهُ بِهِمْ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ _ يَقُولُ: اللّهُمَّ مُنَّ عَلَيَّ بِالتَّوَكُّلِ عَلَيْكَ، وَ التَّفْوِيضِ إِلَيْكَ، وَ الرِّضَا بِقَدَرِكَ، وَ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِكَ حَتّى لَا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ، وَ لَا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ، يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ سُحَيْمٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ وَ هُوَ رَافِعٌ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ :«رَبِّ لَا تَكِلْنِي إِلى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً، لَا أَقَلَّ مِنْ ذلِكَ وَ لَا أَكْثَرَ». قَالَ: فَمَا كَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ تَحَدَّرَ الدُّمُوعُ مِنْ جَوَانِبِ لِحْيَتِهِ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ، فَقَالَ : «يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ، إِنَّ يُونُسَ بْنَ مَتّى وَكَلَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى نَفْسِهِ أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ، فَأَحْدَثَ ذلِكَ الذَّنْبَ». قُلْتُ: فَبَلَغَ بِهِ كُفْراً ، أَصْلَحَكَ اللّهُ؟ قَالَ : «لَا، وَ لكِنَّ الْمَوْتَ عَلى تِلْكَ الْحَالِ هَلَاكٌ».

.

ص: 557

از او ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از ابو ايّوب ، از ابراهيم كرخى روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به ما دعايى تعليم نمود و ما را امر فرمود كه آن را در روز جمعه بخوانيم :«اللّهُمَّ إِنِّي تَعَمَّدْتُ إِلَيْكَ ... وَ أُفْضِي إِلَيْكَ يَا رَبِّ بِفَقْرِي؛ خداوندا! به درستى كه من قصد كرده ام به سوى تو به حاجتم ، و فرود آورده ام بر تو امروز ، درويشيم و گداييم را . پس من آمرزش تو را اميدوارترم تا از خودم كارم را ، و هر آينه آمرزش تو و رحمت تو ، وسيع تر است از گناهان من . پس متوجّه شو روا كردن هر حاجتى را كه آن از براى من است ، به قدرت تو بر آن ، و آسان بودن اين بر تو ، و به جهت احتياج من به سوى تو . پس به درستى كه من نيافته ام هيچ خوبى را هرگز ، مگر از تو ، و نگردانيده است از من هيچ يك بدى را هرگز ، غير از تو ، و چنان نيست كه اميد داشته باشم از براى آخرتم و دنيايم ، غير تو را ، و نه از براى روز درويشيم و روزى كه تنها مى گذارند مرا مردم در گودال قبرم . پس مى ميرم به سوى تو ، اى پروردگار! با درويشيم» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن عطيّه ، از يزيد صايغ روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : خدا را از براى ما بخوان و ما را دعا كن . فرمود :«اللّهُمَّ ارْزُقْهُمْ صِدْقَ الْحَدِيثِ ، وَ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ ، وَ الْمُحَافَظَةَ عَلَى الصَّلَوَاتِ؛ اللّهُمَّ إِنَّهُمْ أَحَقُّ خَلْقِكَ أَنْ تَفْعَلَهُ بِهِمُ ، اللّهُمَّ وَ افْعَلْهُ بِهِمْ؛ خداوندا! روزى كن ايشان را راستى خبر و سخن ، واداى امانت ، و محافظت كردن بر نمازها . خداوندا! به درستى كه ايشان سزاوارترين خلق تو اند كه بكنى آن را با ايشان . خداوندا! بكن آن را با ايشان» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از ابو حمزه ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ مى فرمود : اللّهُمَّ مُنَّ عَلَيَّ ... يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ؛ خداوندا! منّت گذار بر من به توكّل كردن بر تو ، و واگذاشتن به سوى تو ، و خشنودى به قدر تو ، و تسليم كردن از براى فرمان تو ، تا آنكه دوست ندارم شتابانيدن آنچه پس افكنده ، و نه پس افكندن آنچه شتابانيده اى . اى پروردگار جهانيان!» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از سحيم ، از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود _ در حالى كه دستش را به سوى آسمان برداشته بود _ كه :«رَبِّ لَا تَكِلْنِي إِلى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً ، لَا أَقَلَّ مِنْ ذلِكَ وَ لَا أَكْثَرَ؛ پروردگار من! وا مگذار مرا به خودم يك چشم به هم زدن ، هرگز ، نه كمتر از آن و نه بيشتر» . ابن ابى يعفور گفت : پس چيزى شتابان تر نبود از اينكه قطرات آب ديده از كنارهاى ريش مباركش سرازير شد . بعد از آن ، رو به سوى من آورد و فرمود كه : «اى پسر ابو يعفور! به درستى كه يونس بن متّى ، خداى عز و جل در كمتر از يك چشم بر هم زدن ، او را به خود وا گذاشت ، و يونس ، آن گناه را پديد آورد» . و عرض كردم كه : خدا تو را به اصلاح آورد! آيا يونس به واسطه آن به كفر رسيد و كافر شد؟ فرمود : «نه ، وليكن مردن بر آن حالت ، هلاكت است» .

.

ص: 558

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ رَفَعَهُ، قَالَ: أَتى جَبْرَئِيلُ عليه السلام إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ لَهُ: إِنَّ رَبَّكَ يَقُولُ لَكَ: إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْبُدَنِي يَوْماً وَ لَيْلَةً حَقَّ عِبَادَتِي، فَارْفَعْ يَدَيْكَ إِلَيَّ، وَ قُلِ: اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً خَالِداً مَعَ خُلُودِكَ، وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً لَا مُنْتَهى لَهُ دُونَ عِلْمِكَ، وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً لَا أَمَدَ لَهُ دُونَ مَشِيئَتِكَ، وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً لَا جَزَاءَ لِقَائِلِهِ إِلَا رِضَاكَ؛ اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كُلُّهُ، وَ لَكَ الْمَنُّ كُلُّهُ، وَ لَكَ الْفَخْرُ كُلُّهُ، وَ لَكَ الْبَهَاءُ كُلُّهُ، وَ لَكَ النُّورُ كُلُّهُ، وَ لَكَ الْعِزَّةُ كُلُّهَا، وَ لَكَ الْجَبَرُوتُ كُلُّهَا، وَ لَكَ الْعَظَمَةُ كُلُّهَا، وَ لَكَ الدُّنْيَا كُلُّهَا، وَ لَكَ الْاخِرَةُ كُلُّهَا، وَ لَكَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ كُلُّهُ، وَ لَكَ الْخَلْقُ كُلُّهُ، وَ بِيَدِكَ الْخَيْرُ كُلُّهُ، وَ إِلَيْكَ يَرْجِعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ ، عَلَانِيَتُهُ وَ سِرُّهُ. اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً أَبَداً، أَنْتَ حَسَنُ الْبَلَاءِ، جَلِيلُ الثَّنَاءِ، سَابِغُ النَّعْمَاءِ، عَدْلُ الْقَضَاءِ، جَزِيلُ الْعَطَاءِ، حَسَنُ الْالَاءِ، إِلهُ مَنْ فِي الْأَرْضِ ، وَ إِلهُ مَنْ فِي السَّمَاءِ. اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ فِي السَّبْعِ الشِّدَادِ، وَ لَكَ الْحَمْدُ فِي الْأَرْضِ الْمِهَادِ، وَ لَكَ الْحَمْدُ طَاقَةَ الْعِبَادِ، وَ لَكَ الْحَمْدُ سَعَةَ الْبِلَادِ، وَ لَكَ الْحَمْدُ فِي الْجِبَالِ الْأَوْتَادِ، وَ لَكَ الْحَمْدُ فِي اللَّيْلِ إِذَا يَغْشى، وَ لَكَ الْحَمْدُ فِي النَّهَارِ إِذَا تَجَلّى، وَ لَكَ الْحَمْدُ فِي الْاخِرَةِ وَ الْأُولى، وَ لَكَ الْحَمْدُ فِي الْمَثَانِي وَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، وَ سُبْحَانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ، وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ «وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى عَمَّا يُشْرِكُونَ» ، سُبْحَانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ «كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَا وَجْهَهُ» ، سُبْحَانَكَ رَبَّنَا ، وَ تَعَالَيْتَ وَ تَبَارَكْتَ وَ تَقَدَّسْتَ، خَلَقْتَ كُلَّ شَيْءٍ بِقُدْرَتِكَ، وَ قَهَرْتَ كُلَّ شَيْءٍ بِعِزَّتِكَ، وَ عَلَوْتَ فَوْقَ كُلِّ شَيْءٍ بِارْتِفَاعِكَ، وَ غَلَبْتَ كُلَّ شَيْءٍ بِقُوَّتِكَ، وَ ابْتَدَعْتَ كُلَّ شَيْءٍ بِحِكْمَتِكَ وَ عِلْمِكَ، وَ بَعَثْتَ الرُّسُلَ بِكُتُبِكَ، وَ هَدَيْتَ الصَّالِحِينَ بِإِذْنِكَ، وَ أَيَّدْتَ الْمُؤْمِنِينَ بِنَصْرِكَ، وَ قَهَرْتَ الْخَلْقَ بِسُلْطَانِكَ، لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ وَحْدَكَ، لَا شَرِيكَ لَكَ، لَا نَعْبُدُ غَيْرَكَ، وَ لَا نَسْأَلُ إِلَا إِيَّاكَ، وَ لَا نَرْغَبُ إِلَا إِلَيْكَ، أَنْتَ مَوْضِعُ شَكْوَانَا، وَ مُنْتَهى رَغْبَتِنَا، وَ إِلهُنَا وَ مَلِيكُنَا.

.

ص: 559

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد كه آن را مرفوع ساخته ، گفت كه :«جبرئيل عليه السلام به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : پروردگارت به تو مى فرمايد كه : اگر خواسته باشى كه در روز و شب مرا عبادت كنى به وضعى كه سزاوار عبادت من است ، دست هايت را به سوى من بردار و بگو : اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً خَالِداً ... وَ إِلهُنَا وَ مَلِيكُنَا؛ خداوندا! تو را است ستايش ، ستايشى هميشه ، با هميشگى تو ، و تو را است ستايش ، ستايشى كه نيست پايانى از برايش ، غير از علم تو ، و تو را است ستايش ، ستايشى كه نيست انتهايى براى آن جز خواست تو ، و تو را است ستايش ، ستايشى كه نيست پاداشى از براى گوينده آن ، مگر خشنودى تو . خداوندا! تو را است ستايش ، همه آن ، و تو را است منّت ، همه آن ، و تو را است نازيدن ، همه آن ، و تو را است زيبايى ، همه آن ، و تو را است روشنى ، همه آن ، و تو را است ارجمندى ، همه آن ، و تو را است بزرگى ، همه آن ، و تو را است دنيا ، همه آن ، و تو را است آخرت ، همه آن ، و تو را است شب و روز ، همه آن ، و تو را است آفرينش ، همه آن ، و به دست تو است خوبى ، همه آن ، و به سوى تو برمى گردد كار ، همه آن ، آشكار آن و نهان آن . خداوندا! تو را است ستايش ، ستايشى هميشه ، تويى خوش زحمت ، بزرگ ستايش ، تمام[كننده ]نعمت ها ، عدل [در] قضا ، بزرگ عطا ، خوب نعمت ها ، خدايى در زمين و خدايى در آسمان . خداوندا! تو را است ستايش در هفت آسمانِ سختِ محكم ، و تو را است ستايش در زمينِ بستر و قرارگاه ، تو را است ستايش به اندازه توانايى بندگان ، و تو را است ستايش به قدر وسعت شهرها ، و تو را است ستايش در كوه ها كه ميخ هاى زمين اند ، و تو را است ستايش در شب ، چون فرو پوشد ، و تو را است ستايش در روز ، چون روشن شود ، و تو را است ستايش در آخرت و نخستين ، و تو را است ستايش در درودها و قرآن بزرگ ، و پاك و منزّه است خدا ، و به ستايش او مشغولم ، و زمين ، همه ، يك مشت او را است در روز رستاخيز ، و آسمان ها پيچيده شده است به دست راستش . پاك است او و برتر از آنچه شرك مى آورند ، منزّه است خدا و به ستايش او مشغولم . هر چيزى نابودشونده است ، مگر ذات او . منزّهى تو ، اى پروردگار ما! و برترى و پرخيرى و به غايت پاكيزه اى . آفريده اى هر چيزى را به قدرت خود ، و مغلوب كرده اى هر چيزى را به عزت خود ، و برآمده اى زبَر هر چيزى به بلند شدن خود ، و غالب شده اى بر هر چيزى به قوّت خود ، و پديد آورده اى هر چيزى را به حكمت خود و علم خود ، و برانگيخته اى پيغمبران را ، و راه نموده اى شايستگان را به اذن خود ، و تقويت داده اى مؤمنان را به يارى خود ، و مقهور كرده اى خلايق را به سلطنت خود . نيست خدايى ، مگر تو . تنهايى كه نيست شريكى از براى تو ، نمى پرستيم غير تو را ، و سؤال نمى كنيم ، مگر تو را ، و رغبت نمى كنيم ، مگر به سوى تو . تويى موضع گِله ما و پايان رغبت ما ، و خداى ما و پادشاهى ما» .

.

ص: 560

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ابْتِدَاءً مِنْهُ :«يَا مُعَاوِيَةُ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَجُلاً أَتى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ، فَشَكَا إلَيْهِ الْاءِبْطَاءَ فِي الْجَوَابِ فِي دُعَائِهِ، فَقَالَ لَهُ: فأَيْنَ أَنْتَ عَنِ الدُّعَاءِ السَّرِيعِ الْاءِجَابَةِ؟ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: مَا هُوَ؟ قَالَ: قُلِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ، الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ، الْمَخْزُونِ الْمَكْنُونِ، النُّورِ الْحَقِّ، الْبُرْهَانِ الْمُبِينِ، الَّذِي هُوَ نُورٌ مَعَ نُورٍ، وَ نُورٌ مِنْ نُورٍ، وَ نُورٌ فِي نُورٍ، وَ نُورٌ عَلى نُورٍ، وَ نُورٌ فَوْقَ كُلِّ نُورٍ، وَ نُورٌ يُضِيءُ بِهِ كُلُّ ظُلْمَةٍ، وَ يُكْسَرُ بِهِ كُلُّ شِدَّةٍ، وَ كُلُّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ، وَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ، لَا تَقِرُّ بِهِ أَرْضٌ، وَ لَا تَقُومُ بِهِ سَمَاءٌ، وَ يَأْمَنُ بِهِ كُلُّ خَائِفٍ، وَ يَبْطُلُ بِهِ سِحْرُ كُلِّ سَاحِرٍ، وَ بَغْيُ كُلِّ بَاغٍ، وَ حَسَدُ كُلِّ حَاسِدٍ، وَ يَتَصَدَّعُ لِعَظَمَتِهِ الْبَرُّ وَ الْبَحْرُ، وَ يَسْتَقِلُّ بِهِ الْفُلْكُ ، حِينَ يَتَكَلَّمُ بِهِ الْمَلَكُ، فَلَا يَكُونُ لِلْمَوْجِ عَلَيْهِ سَبِيلٌ، وَ هُوَ اسْمُكَ الْأَعْظَمُ الْأَعْظَمُ ، الْأَجَلُّ الْأَجَلُّ ، النُّورُ الْأَكْبَرُ، الَّذِي سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ، وَ اسْتَوَيْتَ بِهِ عَلى عَرْشِكَ، وَ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ، أَسْأَلُكَ بِكَ وَ بِهِمْ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا».

.

ص: 561

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از معاويه بن عمّار روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود در ابتدا كه :«اى معاويه! آيا ندانسته اى كه مردى به خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و در نزد آن حضرت ، دير شدن را در جواب و اجابت در باب دعايش [را ]شكايت كرد؟ پس حضرت به آن مرد فرمود كه : چرا از دعاى سريع الاجابة دور افتاده اى؟ آن مرد به حضرت عرض كرد كه : آن دعا چيست؟ فرمود : بگو كه : اللّهُمَّ ، إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ ... وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را ، به نام تو كه بزرگ ، بزرگ تر ، بزرگوارتر ، گرانمايه تر ، در خزانه نهاده اى ، پنهان داشته شده اى ، نور حق ، حجّت استوار هويدايى كه آن روشنى است با روشنى ، و روشنى است از روشنى ، و روشنى است در روشنى ، و روشنى است بر روشنى ، و روشنى است بر هر روشنى ، و روشنى است كه روشن مى شود به آن هر تاريكى ، و مى شكند هر سختى را ، و هر ديو سركش از حد در گذرنده ، و ستمكار ستيزنده . آرام نمى گيرد به آن زمينى ، برپا نمى شود به آن آسمانى ، و ايمن مى شود به آن هر ترسنده اى ، و بيهوده مى شود به آن جادوى هر جادوگرى ، و ستم هر ستمكارى ، و حسد هر حسد برنده اى ، و شكافته مى شود به جهت بزرگى آن ، بيابان و دريا ، و از آن برمى خيزد كشتى تا آنكه سخن كند به آن فرشته؛ پس نباشد آشوب آب را بر آن راهى ، و آن نام تو است ، و بزرگ تر ، بزرگ تر ، بزرگوار ، بزرگوارتر ، روشن بزرگ تر است كه ناميده اى به آن ذات خود را ، و دست يافته اى به آن بر عرش خود ، و رو مى آورم به سوى تو ، به محمد و اهل بيتش ، و سؤال مى كنم تو را به تو و به ايشان ، كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد ، و آنكه بكنى با من چنين و چنين» .

.

ص: 562

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ، قَالَ: أَمْلى عَلَيَّ هذَا الدُّعَاءَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَ هُوَ جَامِعٌ لِلدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ ، تَقُولُ بَعْدَ حَمْدِ اللّهِ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ : «اللّهُمَّ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ؛ وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْمَلِكُ الْجَبَّارُ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الرَّحِيمُ الْغَفَّارُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ شَدِيدُ الْمِحَالِ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْمَنِيعُ الْقَدِيرُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْغَفُورُ الشَّكُورُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْحَمِيدُ الْمَجِيدُ ، وَأَنْتَ اللّه ُ لَا إِلهَ إِلّا أَنْتَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْحَلِيمُ الدَّيَّانُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْجَوَادُ الْمَاجِدُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْغَائِبُ الشَّاهِدُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الظَّاهِرُ الْبَاطِنُ ، وَ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. تَمَّ نُورُكَ فَهَدَيْتَ، وَ بَسَطْتَ يَدَكَ فَأَعْطَيْتَ؛ رَبَّنَا وَجْهُكَ أَكْرَمُ الْوُجُوهِ، وَ جِهَتُكَ خَيْرُ الْجِهَاتِ، وَ عَطِيَّتُكَ أَفْضَلُ الْعَطَايَا وَ أَهْنَؤُهَا، تُطَاعُ رَبَّنَا فَتَشْكُرُ، وَ تُعْصَى رَبَّنَا فَتَغْفِرُ لِمَنْ شِئْتَ، تُجِيبُ الْمُضْطَرِّينَ، وَ تَكْشِفُ السُّوءَ، وَ تَقْبَلُ التَّوْبَةَ، وَ تَعْفُو عَنِ الذُّنُوبِ، لَا تُجَازى أَيَادِيكَ، وَ لَا تُحْصى نِعَمُكَ، وَ لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَكَ قَوْلُ قَائِلٍ. اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ رَوْحَهُمْ وَ رَاحَتَهُمْ وَ سُرُورَهُمْ، وَ أَذِقْنِي طَعْمَ فَرَجِهِمْ، وَ أَهْلِكْ أَعْدَاءَهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْاءِنْسِ، وَ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْاخِرَةِ حَسَنَةً، وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ، وَ اجْعَلْنَا مِنَ الَّذِينَ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ، وَ اجْعَلْنِي مِنَ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ، وَ ثَبِّتْنِي بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِي الْاخِرَةِ، وَ بَارِكْ لِي فِي الْمَحْيَا وَ الْمَمَاتِ وَ الْمَوْقِفِ وَ النُّشُورِ وَ الْحِسَابِ وَ الْمِيزَانِ وَ أَهْوَالِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ سَلِّمْنِي عَلَى الصِّرَاطِ وَ أَجِزْنِي عَلَيْهِ، وَ ارْزُقْنِي عِلْماً نَافِعاً، وَ يَقِيناً صَادِقاً، وَ تُقًى وَ بِرّاً، وَ وَرَعاً وَ خَوْفاً مِنْكَ، وَ فَرَقاً يُبْلِغُنِي مِنْكَ زُلْفى، وَ لَا يُبَاعِدُنِي عَنْكَ، وَ أَحْبِبْنِي وَ لَا تُبْغِضْنِي، وَ تَوَلَّنِي وَ لَا تَخْذُلْنِي، وَ أَعْطِنِي مِنْ جَمِيعِ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ ، مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَ مَا لَمْ أَعْلَمْ، وَ أَجِرْنِي مِنَ السُّوءِ كُلِّهِ بِحَذَافِيرِهِ، مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَ مَا لَمْ أَعْلَمْ».

.

ص: 563

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از خلف بن حمّاد ، از عمرو بن ابى المقدام كه گفت : حضرت امام جعفر صادق عليه السلام اين دعا را بر من املا كرد كه آن حضرت فرمود و من نوشتم ، و اين دعايى است جامع مطالب دنيا و آخرت . بعد از حمد خدا و ثناى بر او مى گويى : «اللّهُمَّ أَنْتَ اللّهُ لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ ... مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَ مَا لَمْ أَعْلَمْ ؛ خداوندا! تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه بردبارِ گرانمايه ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه صاحب عزّت و حكمتى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه يكتاى شكننده گام هايى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه پادشاه بزرگوارى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه مهربان آمرزگارى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه سخت حيله و مكرى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه بزرگ برترى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه شنواى بينايى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه عزيز و توانايى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه آمرزگار و مزد دهنده اى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه ستوده اى بزرگوارى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه آمرزگار دوستى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه بخشاينده و انعام كننده منّت گذارنده اى ، و تويى خدا كه نيست خدا ، مگر تو كه بردبار جزادهنده اى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه بزرگوارى يگانه ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه يكتاى يگانه اى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه پنهان و حاضرى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه هويدا و نهانى ، و تويى خدا كه نيست خدايى ، مگر تو كه به هر چيزى دانايى . تمام شد نور تو ، پس راه نمودى و گشودى دست خود را ، پس عطا فرمودى ، پروردگار ما! روى تو كريم ترين روى ها است ، و سويت بهترين سوى ها است ، و بخشش تو زيادترين بخشش ها و سازگارترين آنها است . فرمانبردار مى شوى ، پروردگار ما! پس مزد مى دهى و نافرمانى مى شوى ، پروردگار ما! پس مى آمرزى كسى را كه مى خواهى ، اجابت مى كنى بيچارگان را ، برمى دارى بدى را ، و مى پذيرى توبه را ، و عفو مى كنى از گناهان . جزا داده نمى شود نعمت هاى تو ، و شمرده نمى شود نعمت هاى تو ، و نمى رسد به ستايش تو گوينده اى .خداوندا! صلوات فرست بر محمد و آل محمد ، و شتاب ده بردن اندوه ايشان را ، و خوشى ايشان و راحت ايشان و شادى ايشان ، و بچشان به من مزه بردن اندوه ايشان را ، و نابود گردان دشمنان ايشان را ، از پرى و آدميان ، و بده به ما در دنيا خوبى را ، و در آخرت خوبى را ، و نگاه دار ما را از عذاب آتش ، و بگردان ما را از كسانى كه نيست ترسى بر ايشان ، و نه ايشان اندوهناك مى شوند ، و بگردان مرا از كسانى كه صبر كردند و بر پروردگارشان توكّل مى كنند ، و ثابت بدار مرا به گفتار پا بر جا در زندگى دنيا و در آخرت ، و بركت ده مرا در زندگى و مردگى و جاى ايستادن و زنده شدن و شمار و ترازو و ترس هاى روز قيامت ، و سالم بدار مرا بر صراط و بگذران مرا بر آن ، و روزى كن به من علم سودمند و يقين راست و پرهيزگارى و نيكوكارى و پارسايى و ترس از تو ، و بيمى كه برساند مرا نسبت به تو ، در حالى كه نزديك باشيم و دور نگرداند مرا ، و دوست دار مرا و دشمن مدار مرا ، و متوجّه شو مرا و فرو مگذار مرا ، و بده به من از همه خوبى دنيا و آخرت ، آنچه را كه دانسته ام از آن ، و آنچه ندانسته ام ، و پناه ده مرا از بدى همه آن ، به تمامه ، و آنچه دانسته ام از آن ، و آنچه ندانسته ام»

.

ص: 564

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَ لَا تَخُصُّنِي بِدُعَاءٍ؟ قَالَ :«بَلى ؛ قُلْ: يَا وَاحِدُ، يَا مَاجِدُ، يَا أَحَدُ، يَا صَمَدُ، يَا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، يَا عَزِيزُ، يَا كَرِيمُ، يَا حَنَّانُ، يَا سَامِعَ الدَّعَوَاتِ، يَا أَجْوَدَ مَنْ سُئِلَ، وَ يَا خَيْرَ مَنْ أَعْطى، يَا أَللّهُ، يَا أَللّهُ، يَا أَللّهُ» . قُلْتُ: وَ لَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ. ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: نَعَمْ، لَنِعْمَ الْمُجِيبُ أَنْتَ، وَ نِعْمَ الْمَدْعُوُّ، وَ نِعْمَ الْمَسْؤُولُ، أَسْأَلُكَ بِنُورِ وَجْهِكَ، وَ أَسْأَلُكَ بِعِزَّتِكَ وَ قُدْرَتِكَ وَ جَبَرُوتِكَ، وَ أَسْأَلُكَ بِمَلَكُوتِكَ وَ دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ، وَ بِجَمْعِكَ وَ أَرْكَانِكَ كُلِّهَا، وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ، وَ بِحَقِّ الْأَوْصِيَاءِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا».

.

ص: 565

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از فضّالة بن ايّوب ، از معاوية بن عمّار كه گفت : به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : چرا مرا به دعايى مخصوص نمى سازى؟ (يا آيا مرا به دعايى مخصوص نمى سازى؟) فرمود :«آرى . بگو : يَا وَاحِدُ ، يَا مَاجِدُ ... وَ لَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ؛ اى يكتا! اى بزرگوار! اى يگانه! اى پناه نيازمندان! اى كسى كه نزاد و زاده نشد و نبود او را همتا هيچ كس! اى ارجمند! اى گرانمايه! اى بخشاينده! اى شنونده دعاها! اى بخشنده تر كسى كه از او سؤال شده! و اى بهتر كسى كه عطا كرده! اى خدا! اى خدا! اى خدا! گفته اى ، و هر آينه به حقيقت كه خواند ما را نوح؛ پس هر آينه خوب جواب دهندگانى» ، بعد از آن ، امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود : نَعَمْ ، لَنِعْمَ الْمُجِيبُ أَنْتَ ... أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا؛ آرى ، هر آينه خوب جواب دهنداى تو ، و خوب خوانده شده و خوب سؤال شده . سؤال مى كنم تو را به روشنى روى تو ، و سؤال مى كنم تو را به عزّت تو و توانايى تو و بزرگوارى تو ، و سؤال مى كنم تو را به پادشاهى تو و زره تو كه استوار است ، و به جمع تو و ركن ها و ستون هاى تو ، همه آنها ، و به حق محمد ، و به حقّ اوصياى بعد از محمد ، كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد ، و آنكه بكنى با من چنين و چنين» .

.

ص: 566

عَنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُمَارَةَ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ أَبِي سَعِيدٍ الْمُكَارِي وَ جَهْمِ بْنِ أَبِي جَهْمَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ _ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ كَانَ يُعْرَفُ بِكُنْيَتِهِ _ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : عَلِّمْنِي دُعَاءً أَدْعُو بِهِ، فَقَالَ :«نَعَمْ، قُلْ: يَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ، وَ يَا مَنْ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ كُلِّ عَثْرَةٍ، وَ يَا مَنْ يُعْطِي بِالْقَلِيلِ الْكَثِيرَ، يَا مَنْ أَعْطى مَنْ سَأَلَهُ تُحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً، يَا مَنْ أَعْطى مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ لَمْ يَعْرِفْهُ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَعْطِنِي بِمَسْأَلَتِي مِنْ جَمِيعِ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ جَمِيعِ خَيْرِ الْاخِرَةِ، فَإِنَّهُ غَيْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَيْتَنِي، وَ زِدْنِي مِنْ سَعَةِ فَضْلِكَ يَا كَرِيمُ».

وَ عَنْهُ، رَفَعَهُ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، أَنَّهُ عَلَّمَ أَخَاهُ عَبْدَ اللّهِ بْنَ عَلِيٍّ هذَا الدُّعَاءَ :«اللّهُمَّ ارْفَعْ ظَنِّي صَاعِداً، وَ لَا تُطْمِعْ فِيَّ عَدُوّاً وَ لَا حَاسِداً، وَ احْفَظْنِي قَائِماً وَ قَاعِداً ، وَ يَقْظَانَ وَ رَاقِداً؛ اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَ ارْحَمْنِي، وَ اهْدِنِي سَبِيلَكَ الْأَقْوَمَ، وَ قِنِي حَرَّ جَهَنَّمَ، وَ احْطُطْ عَنِّي الْمَغْرَمَ وَ الْمَأْثَمَ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ خَيْرِ خِيَارِ الْعَالَمِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، وَ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«ارْحَمْنِي مِمَّا لَا طَاقَةَ لِي بِهِ، وَ لَا صَبْرَ لِي عَلَيْهِ».

.

ص: 567

از او ، روايت است از بعضى از اصحابش ، از حسين بن عماره ، از حسين بن سعيد مكارى و جهم بن ابى جهمه ، از ابو جعفر كه مردى بود از اهل كوفه و به كنيه معروف بود ، گفت : به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : دعايى به من تعليم فرما كه آن را بخوانم . فرمود :«آرى . بگو كه : يَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ ... زِدْنِي مِنْ سَعَةِ فَضْلِكَ يَا كَرِيمُ؛ اى كسى كه اميد دارم او را از براى هر خوبى! و اى كسى كه ايمنم خشم او را در نزد هر لغزشى! و اى كسى كه عطا مى كند به عمل اندك ، عطاى بسيار! اى كسى كه عطا كرده به كسى كه سؤال كرده او را ، از روى مهربانى از او و رحمت! اى كسى كه عطا كرده اى كسى كه سؤال نكرده از او ، و نشناخته او را! صلوات فرست بر محمد و آل محمد ، و عطا كن به من به خواهش من ، از همه خوبى دنيا و همه خوبى آخرت؛ پس به درستى كه نه كم است آنچه عطا كرده اى به من ، و زياد كن مرا از وسعت فضل خود ، اى صاحب كرم!» .

و از او ، روايت است كه آن را مرفوع ساخته به سوى امام محمد باقر عليه السلام ، كه آن حضرت ، اين دعا را به برادرش ، عبد اللّه بن على ، تعليم فرمود كه :«اللّهُمَّ ارْفَعْ ظَنِّي صَاعِداً ... وَ اجْعَلْنِي مِنْ خَيْرِ خِيَارِ الْعَالَمِ؛ خداوندا! بردار گمان مرا بالارونده ، و اميدوار مكن در من دشمنى و نه حسد برنده اى را ، و نگاه دار مرا ايستاده و نشسته و بيدار و خفته . خداوندا! بيامرز مرا ، و رحم كن بر من ، و راه نما به من راه خود را كه راست تر است ، و نگاه دار مرا از گرمى دوزخ ، و فرو ريز از من تاوان و آنچه اداى آن واجب باشد و گناه را ، و بگردان مرا از خوبان جهان» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسين بن سعيد ، از عثمان بن عيسى و هارون بن خارجه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«ارْحَمْنِي مِمَّا لَا طَاقَةَ لِي بِهِ ، وَ لَا صَبْرَ لِي عَلَيْهِ؛ يعنى : رحم كن بر من از آنچه مرا هيچ توانايى بر آن نيست ، و مرا هيچ شكيبايى بر آن نيست» .

.

ص: 568

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَفْصٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: عَلِّمْنِي دُعَاءً، فَقَالَ :«فَأَيْنَ أَنْتَ عَنْ دُعَاءِ الْاءِلْحَاحِ؟» قَالَ: قُلْتُ: وَ مَا دُعَاءُ الْاءِلْحَاحِ؟ فَقَالَ : «اللّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ مَا بَيْنَهُنَّ، وَ رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، وَ رَبَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ، وَ رَبَّ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، وَ رَبَّ مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ، إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالَّذِي تَقُومُ بِهِ السَّمَاءُ ، وَ بِهِ تَقُومُ الْأَرْضُ، وَ بِهِ تُفَرِّقُ بَيْنَ الْجَمْعِ، وَ بِهِ تَجْمَعُ بَيْنَ الْمُتَفَرِّقِ، وَ بِهِ تَرْزُقُ الْأَحْيَاءَ، وَ بِهِ أَحْصَيْتَ عَدَدَ الرِّمَالِ، وَ وَزْنَ الْجِبَالِ، وَ كَيْلَ الْبُحُورِ ؛ ثُمَّ تُصَلِّي عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ تَسْأَلُهُ حَاجَتَكَ، وَ أَلِحَّ فِي الطَّلَبِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ كَرَّامٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ :«اللّهُمَّ امْلَأْ قَلْبِي حُبّاً لَكَ، وَ خَشْيَةً مِنْكَ، وَ تَصْدِيقاً وَ إِيمَاناً بِكَ، وَ فَرَقاً مِنْكَ، وَ شَوْقاً إِلَيْكَ، يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْاءِكْرَامِ، اللّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ لِقَاءَكَ، وَ اجْعَلْ لِي فِي لِقَائِكَ خَيْرَ الرَّحْمَةِ وَ الْبَرَكَةِ، وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ، وَ لَا تُؤَخِّرْنِي مَعَ الْأَشْرَارِ، وَ أَلْحِقْنِي بِصَالِحِ مَنْ مَضى، وَ اجْعَلْنِي مَعَ صَالِحِ مَنْ بَقِيَ، وَ خُذْ بِي سَبِيلَ الصَّالِحِينَ، وَ أَعِنِّي عَلى نَفْسِي بِمَا تُعِينُ بِهِ الصَّالِحِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ، وَ لَا تَرُدَّنِي فِي سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِي مِنْهُ، يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ، أَسْأَلُكَ إِيمَاناً لَا أَجَلَ لَهُ دُونَ لِقَائِكَ، تُحْيِينِي وَ تُمِيتُنِي عَلَيْهِ، وَ تَبْعَثُنِي عَلَيْهِ إِذَا بَعَثْتَنِي ، وَ ابْرَأْ قَلْبِي مِنَ الرِّيَاءِ وَ السُّمْعَةِ وَ الشَّكِّ فِي دِينِكَ. اللّهُمَّ أَعْطِنِي نَصْراً فِي دِينِكَ، وَ قُوَّةً فِي عِبَادَتِكَ، وَ فَهْماً فِي خَلْقِكَ، وَ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ بَيِّضْ وَجْهِي بِنُورِكَ، وَ اجْعَلْ رَغْبَتِي فِيمَا عِنْدَكَ، وَ تَوَفَّنِي فِي سَبِيلِكَ عَلى مِلَّتِكَ وَ مِلَّةِ رَسُولِكَ. اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَسَلِ وَ الْهَرَمِ وَ الْجُبْنِ وَ الْبُخْلِ وَ الْغَفْلَةِ وَ الْقَسْوَةِ وَ الْفَتْرَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ، وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ نَفْسٍ لَا تَشْبَعُ، وَ مِنْ قَلْبٍ لَا يَخْشَعُ، وَ مِنْ دُعَاءٍ لَا يُسْمَعُ، وَ مِنْ صَلَاةٍ لَا تَنْفَعُ، وَ أُعِيذُ بِكَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ ذُرِّيَّتِي مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ. اللّهُمَّ إِنَّهُ لَا يُجِيرُنِي مِنْكَ أَحَدٌ، وَ لَا أَجِدُ مِنْ دُونِكَ مُلْتَحَداً، فَلَا تَخْذُلْنِي، وَ لَا تُرْدِنِي فِي هَلَكَةٍ، وَ لَا تُرِدْنِي بِعَذَابٍ، أَسْأَلُكَ الثَّبَاتَ عَلى دِينِكَ، وَ التَّصْدِيقَ بِكِتَابِكَ، وَ اتِّبَاعَ رَسُولِكَ. اللّهُمَّ اذْكُرْنِي بِرَحْمَتِكَ، وَ لَا تَذْكُرْنِي بِخَطِيئَتِي، وَ تَقَبَّلْ مِنِّي، وَ زِدْنِي مِنْ فَضْلِكَ، إِنِّي إِلَيْكَ رَاغِبٌ. اللّهُمَّ اجْعَلْ ثَوَابَ مَنْطِقِي وَ ثَوَابَ مَجْلِسِي رِضَاكَ عَنِّي، وَ اجْعَلْ عَمَلِي وَ دُعَائِي خَالِصاً لَكَ، وَ اجْعَلْ ثَوَابِيَ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ، وَ اجْمَعْ لِي جَمِيعَ مَا سَأَلْتُكَ، وَ زِدْنِي مِنْ فَضْلِكَ، إِنِّي إِلَيْكَ رَاغِبٌ. اللّهُمَّ غَارَتِ النُّجُومُ، وَ نَامَتِ الْعُيُونُ، وَ أَنْتَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، لَا يُوَارِي مِنْكَ لَيْلٌ سَاجٍ، وَ لَا سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ، وَ لَا أَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ ، وَ لَا بَحْرٌ لُجِّيٌّ، وَ لَا ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ، تُدْلِجُ الرَّحْمَةَ عَلى مَنْ تَشَاءُ مِنْ خَلْقِكَ، تَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ، أَشْهَدُ بِمَا شَهِدْتَ بِهِ عَلى نَفْسِكَ ، وَ شَهِدَتْ مَلَائِكَتُكَ وَ أُولُو الْعِلْمِ، لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، وَ مَنْ لَمْ يَشْهَدْ عَلى ما شَهِدْتَ بِهِ عَلى نَفْسِكَ ، وَ شَهِدَتْ مَلَائِكَتُكَ وَ أُولُو الْعِلْمِ، فَاكْتُبْ شَهَادَتِي مَكَانَ شَهَادَتِهِمْ. اللّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ، وَ مِنْكَ السَّلَامُ، أَسْأَلُكَ يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْاءِكْرَامِ، أَنْ تَفُكَّ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ».

.

ص: 569

از او ، از احمد بن بن محمد ، از حسين بن سعيد ، از نضر بن سويد ، از ابن سنان ، از حفص ، از محمد بن مسلم روايت است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : دعايى به من تعليم كن . فرمود :«چرا از دعاى الحاح دور افتاده اى؟» راوى گفت : عرض كردم كه : دعاى الحاح چيست؟ فرمود : «اللّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ ... وَ وَزْنَ الْجِبَالِ ، وَ كَيْلَ الْبُحُورِ ؛ «خداوندا! اى پروردگار آسمان هاى هفت گانه و آنچه ميانه آنها است! و پروردگار عرش بزرگ! و پروردگار جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل! و پروردگار قرآن بزرگ! و پروردگار محمد ، آخر پيغمبران! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به آنچه برپا مى شود به آن آسمان ، و به آن برپا مى شود زمين ، و به آن جدايى مى اندازى ميان جمع ، و به آن جمع مى كنى ميان پراكنده ، و به آن روزى مى دهى زندگان را ، و به آن ضبط كرده اى شماره ريگ ها و وزن كوه ها و پيمانه درياها را» ، بعد از آن ، بر محمد و بر آل محمد صلوات مى فرستى . پس حاجت خود را از او سؤال مى نمايى ، و در طلب ، الحاح و اصرار بكن» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حسن بن على ، از كرام ، از ابن ابى يعفور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه مى فرمود :«اللّهُمَّ امْلَأْ قَلْبِي حُبّاً لَكَ ... أَنْ تَفُكَّ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ ؛ خداوندا! پر كن دل مرا از دوست داشتن تو ، و ترسيدن از تو ، و باور داشتن و گرويدن به تو ، و بيمى از تو ، و آرزومندى به سوى تو . اى صاحب بزرگوارى و نوازش! خداوندا! دوست گردان به سوى من ديدار خود را ، و بگردان از برايم در ديدار خود ، خوبى رحمت و بركت . دور رسان مرا به شايستگان ، و رسوا مگردان مرا با بدان ، و ملحق گردان مرا به شايسته آنان كه درگذشته اند ، و بگردان مرا با شايسته آنان كه مانده اند ، و فراگير به من راه شايستگان را ، و يارى ده مرا بر خودم ، به آنچه يارى مى دهى به آن شايستگان را بر نفس هاى ايشان ، و برمگردان مرا در بدى كه رهاينده اى مرا از آن . اى پروردگار جهانيان! سؤال مى كنم تو را ايمانى كه زمانى از براى آن نيست ، غير از ديدار تو ، كه زنده بدارى مرا ، و بميرانى مرا بر آن ، و برانگيزى مرا بر آن ، چون برانگيزى مرا ، و بيزارى ده دل مرا از نمايش و آوازه ، و شك و گمان افتادن در دين تو . خداوندا! ببخش به من يارى كردن در دين تو ، و توانايى در پرستش تو ، و فهميدن در آفريده تو ، و دو بهره اى از رحمت تو ، و سفيد گردان روى مرا به نور تو ، و بگردان رغبت مرا در آنچه نزد تو است ، و بميران مرا در راه تو ، بر ملّت تو و ملّت پيغمبر تو .خداوندا! به درستى كه من پناه مى برم به تو از كاهلى و تنبلى و پيرى و بى دلى و بخل و ناآگاهى و بى خبرى و سخت دلى و سستى و درويشى ، و پناه مى برم به تو ، اى پروردگار من! از نفسى كه سير نمى شود ، و از دلى كه فروتنى نمى كند ، و از دعايى كه شنيده نمى شود ، و از نمازى كه سود نمى دهد ، و پناه مى دهم به تو ، خودم را و كسانم و فرزندانم ، از ديو سركش رانده شده .خداوندا! به درستى كه پناه نمى دهد مرا از تو كسى ، و نه مى يابم از غير تو پناهگاهى را؛ پس درمگذار مرا ، و برمگردان مرا در نابودى ، و باز مگردان مرا به عذاب . سؤال [=درخواست ]مى كنم تو را ايستادن بر دين تو ، و تصديق كردن به كتاب تو ، و پيروى كردن فرستاده تو . خداوندا! ياد كن مرا به رحمت خود ، و ياد مكن مرا به گناه من ، و بپذير از من ، و زياد كن مرا از فضل خود . به درستى كه من به سوى تو رغبت دارم .خداوندا! بگردان ثواب سخن من و ثواب نشستن مرا ، خشنودى تو از من ، و بگردان كار مرا و دعاى مرا ، پاكيزه از براى تو ، و بگردان ثواب مرا بهشت ، به رحمت خود ، و جمع كن از برايم همه آنچه سؤال كردم تو را ، و زياد كن مرا از فضل خود . به درستى كه من به سوى تو رغبت دارم . خداوندا! فرو رفتند ستارگان و به خواب رفتند چشم ها ، و تويى زنده پاينده . پنهان نمى كند از تو شب تارى ، و نه آسمان صاحب برج ها ، و نه زمين صاحب قرارگاه ، و نه درياى گود پرآب ، و نه تاريكى ها كه پاره اى از آنها بر پاره اى است . در مى آورى رحمت را بر آنكه مى خواهى از آفريده خود . مى دانى خيانت چشم ها را و آنچه پنهان مى كند سينه ها . گواهى مى دهم به آنچه گواهى داده اى به آن به خودت ، و گواهى داده اند فرشتگانت و خداوندان دانش . نيست خدايى ، مگر تو كه صاحب عزّت و حكمتى ، و هر كه گواهى نداد بر آنچه گواهى داده اى بر خودت ، و گواهى داده اند فرشتگانت و خداوندان دانش ، پس بنويس گواهى مرا به جاى گواهى ايشان .خداوندا! تويى بى آفت و از تو است بى آفتى . سؤال مى كنم تو را ، اى خداوند بزرگوارى و نوازش! كه رها و آزاد كنى گردن مرا از آتش» .

.

ص: 570

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَثْعَمِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ أَبَا ذَرٍّ أَتى رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ مَعَهُ جَبْرَئِيلُ عليه السلام فِي صُورَةِ دِحْيَةَ الْكَلْبِيِّ وَ قَدِ اسْتَخْلَاهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا رَآهُمَا انْصَرَفَ عَنْهُمَا، وَ لَمْ يَقْطَعْ كَلَامَهُمَا، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام : يَا مُحَمَّدُ، هذَا أَبُو ذَرٍّ قَدْ مَرَّ بِنَا وَ لَمْ يُسَلِّمْ عَلَيْنَا، أَمَا لَوْ سَلَّمَ لَرَدَدْنَا عَلَيْهِ ؛ يَا مُحَمَّدُ، إِنَّ لَهُ دُعَاءً يَدْعُو بِهِ مَعْرُوفاً عِنْدَ أَهْلِ السَّمَاءِ، فَسَلْهُ عَنْهُ إِذَا عَرَجْتُ إِلَى السَّمَاءِ. فَلَمَّا ارْتَفَعَ جَبْرَئِيلُ جَاءَ أَبُو ذَرٍّ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا مَنَعَكَ _ يَا أَبَا ذَرٍّ _ أَنْ تَكُونَ سَلَّمْتَ عَلَيْنَا حِينَ مَرَرْتَ بِنَا؟ فَقَالَ: ظَنَنْتُ _ يَا رَسُولَ اللّهِ _ أَنَّ الَّذِي كَانَ مَعَكَ دِحْيَةُ الْكَلْبِيُّ قَدِ اسْتَخْلَيْتَهُ لِبَعْضِ شَأْنِكَ، فَقَالَ: ذَاكَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام يَا أَبَا ذَرٍّ ، وَ قَدْ قَالَ: أَمَا لَوْ سَلَّمَ عَلَيْنَا لَرَدَدْنَا عَلَيْهِ . فَلَمَّا عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ أَنَّهُ كَانَ جَبْرَئِيلَ عليه السلام ، دَخَلَهُ مِنَ النَّدَامَةِ _ حَيْثُ لَمْ يُسَلِّمْ عَلَيْهِ _ مَا شَاءَ اللّهُ. فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا هذَا الدُّعَاءُ الَّذِي تَدْعُو بِهِ؟ فَقَدْ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عليه السلام أَنَّ لَكَ دُعَاءً تَدْعُو بِهِ مَعْرُوفاً فِي السَّمَاءِ. فَقَالَ: نَعَمْ يَا رَسُولَ اللّهِ، أَقُولُ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْأَمْنَ وَ الْاءِيمَانَ بِكَ، وَ التَّصْدِيقَ بِنَبِيِّكَ، وَ الْعَافِيَةَ مِنْ جَمِيعِ الْبَلَاءِ، وَ الشُّكْرَ عَلَى الْعَافِيَةِ، وَ الْغِنى عَنْ شِرَارِ النَّاسِ».

.

ص: 571

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از محمد بن يحيى خثعمى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«ابوذر به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد ، و جبرئيل عليه السلام با آن حضرت بود ، در صورت دحيه كلبى ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله با او خلوت كرده بود . چون ابوذر ايشان را ديد ، از رفتن به سوى ايشان باز گرديد ، و سخن ايشان را نبريد . جبرئيل عليه السلام عرض كرد كه : يا محمد! اينك ، ابوذر بود كه به ما گذشت و بر ما سلام نكرد . بدان و آگاه باش! كه اگر بر ما سلام مى كرد ، جواب او را مى داديم . يا محمد! به درستى كه او را دعايى است كه آن را مى خواند ، و در نزد اهل آسمان مشهور است ، و چون من به آسمان بالا روم ، او را از آن دعا سؤال كن . پس چون جبرئيل عليه السلام به آسمان بالا رفت ، ابوذر به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اى ابوذر! چه تو را منع كرد از آنكه بر ما سلام كرده باشى ، در هنگامى كه به ما گذشتى؟ عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! گمان كردم كه آنكه با تو بود ، دحيه كلبى است كه به جهت پاره اى از كارهاى خود با او خلوت كرده اى . حضرت فرمود كه : اى ابوذر! آنكه ديدى ، جبرئيل بود و گفت كه : اگر بر ما سلام مى كرد ، او را جواب مى داديم . چون ابوذر دانست كه او جبرئيل عليه السلام بوده ، آن قدر كه خدا مى خواست از پشيمانى ، بر او داخل شد ، از آنجا كه سلام نكرده بود . بعد از آن ، رسول خدا صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمود كه : چيست آن دعايى كه تو آن را مى خوانى؟ پس به حقيقت كه جبرئيل مرا خبر داد كه تو را دعايى است كه آن را مى خوانى و در آسمان مشهور است . ابوذر عرض كرد : آرى ، يا رسول اللّه ! مى گويم كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْأَمْنَ وَ الْاءِيمَانَ بِكَ ، وَ التَّصْدِيقَ بِنَبِيِّكَ ، وَ الْعَافِيَةَ مِنْ جَمِيعِ الْبَلَاءِ ، وَ الشُّكْرَ عَلَى الْعَافِيَةِ ، وَ الْغِنى عَنْ شِرَارِ النَّاسِ؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را ايمنى و ايمان ، و تصديق كردن به پيغمبر تو ، و عافيت از همه زحمت ها ، و شكر بر عافيت ، و بى نيازى از بدهاى ، از مردمان» .

.

ص: 572

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: أَخَذْتُ هذَا الدُّعَاءَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام، قَالَ: وَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام يُسَمِّيهِ الْجَامِعَ :«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، آمَنْتُ بِاللّهِ، وَ بِجَمِيعِ رُسُلِهِ، وَ بِجَمِيعِ مَا أَنْزَلَ بِهِ عَلى جَمِيعِ الرُّسُلِ، وَ أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ، وَ لِقَاءَهُ حَقٌّ، وَ صَدَقَ اللّهُ، وَ بَلَّغَ الْمُرْسَلُونَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَ سُبْحَانَ اللّهِ كُلَّمَا سَبَّحَ اللّهَ شَيْءٌ، وَ كَمَا يُحِبُّ اللّهُ أَنْ يُسَبَّحَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ كُلَّمَا حَمِدَ اللّهَ شَيْءٌ، وَ كَمَا يُحِبُّ اللّهُ أَنْ يُحْمَدَ، وَ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ كُلَّمَا هَلَّلَ اللّهَ شَيْءٌ، وَ كَمَا يُحِبُّ اللّهُ أَنْ يُهَلَّلَ، وَ اللّهُ أَكْبَرُ كُلَّمَا كَبَّرَ اللّهَ شَيْءٌ، وَ كَمَا يُحِبُّ اللّهُ أَنْ يُكَبَّرَ. اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مَفَاتِيحَ الْخَيْرِ ، وَ خَوَاتِيمَهُ، وَ سَوَابِغَهُ، وَ فَوَائِدَهُ، وَ بَرَكَاتِهِ، وَ مَا بَلَغَ عِلْمَهُ عِلْمِي، وَ مَا قَصَرَ عَنْ إِحْصَائِهِ حِفْظِي. اللّهُمَّ انْهَجْ لِي أَسْبَابَ مَعْرِفَتِهِ، وَ افْتَحْ لِي أَبْوَابَهُ، وَ غَشِّنِي بَرَكَاتِ رَحْمَتِكَ، وَ مُنَّ عَلَيَّ بِعِصْمَةٍ عَنِ الْاءِزَالَةِ عَنْ دِينِكَ، وَ طَهِّرْ قَلْبِي مِنَ الشَّكِّ، وَ لَا تَشْغَلْ قَلْبِي بِدُنْيَايَ، وَ عَاجِلِ مَعَاشِي عَنْ آجِلِ ثَوَابِ آخِرَتِي، وَ اشْغَلْ قَلْبِي بِحِفْظِ مَا لَا تَقْبَلُ مِنِّي جَهْلَهُ، وَ ذَلِّلْ لِكُلِّ خَيْرٍ لِسَانِي، وَ طَهِّرْ قَلْبِي مِنَ الرِّيَاءِ، وَ لَا تُجْرِهِ فِي مَفَاصِلِي، وَ اجْعَلْ عَمَلِي خَالِصاً لَكَ. اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الشَّرِّ وَ أَنْوَاعِ الْفَوَاحِشِ كُلِّهَا _ ظَاهِرِهَا وَ بَاطِنِهَا وَ غَفَلَاتِهَا _ وَ جَمِيعِ مَا يُرِيدُنِي بِهِ الشَّيْطَانُ الرَّجِيمُ، وَ مَا يُرِيدُنِي بِهِ السُّلْطَانُ الْعَنِيدُ، مِمَّا أَحَطْتَ بِعِلْمِهِ، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلى صَرْفِهِ عَنِّي. اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ طَوَارِقِ الْجِنِّ وَ الْاءِنْسِ، وَ زَوَابِعِهِمْ، وَ بَوَائِقِهِمْ، وَ مَكَايِدِهِمْ، وَ مَشَاهِدِ الْفَسَقَةِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْاءِنْسِ، وَ أَنْ أُسْتَزَلَّ عَنْ دِينِي، فَتَفْسُدَ عَلَيَّ آخِرَتِي، وَ أَنْ يَكُونَ ذلِكَ مِنْهُمْ ضَرَراً عَلَيَّ فِي مَعَاشِي، أَوْ يَعْرِضَ بَلَاءٌ يُصِيبُنِي مِنْهُمْ لَا قُوَّةَ لِي بِهِ، وَ لَا صَبْرَ لِي عَلَى احْتِمَالِهِ، فَلَا تَبْتَلِيَنِّي يَا إِلهِي، بِمُقَاسَاتِهِ؛ فَيَمْنَعَنِي ذلِكَ عَنْ ذِكْرِكَ، وَ يَشْغَلَنِي عَنْ عِبَادَتِكَ؛ أَنْتَ الْعَاصِمُ الْمَانِعُ الدَّافِعُ، الْوَاقِيمِنْ ذلِكَ كُلِّهِ. أَسْأَلُكَ اللّهُمَّ الرَّفَاهِيَةَ فِي مَعِيشَتِي مَا أَبْقَيْتَنِي ، مَعِيشَةً أَقْوى بِهَا عَلى طَاعَتِكَ، وَ أَبْلُغُ بِهَا رِضْوَانَكَ، وَ أَصِيرُ بِهَا إِلى دَارِ الْحَيَوَانِ غَداً، وَ لَا تَرْزُقْنِي رِزْقاً يُطْغِينِي، وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِفَقْرٍ أَشْقى بِهِ مُضَيَّقاً عَلَيَّ، أَعْطِنِي حَظّاً وَافِراً فِي آخِرَتِي، وَ مَعَاشاً وَاسِعاً هَنِيئاً مَرِيئاً فِي دُنْيَايَ، وَ لَا تَجْعَلِ الدُّنْيَا عَلَيَّ سِجْناً، وَ لَا تَجْعَلْ فِرَاقَهَا عَلَيَّ حُزْناً، أَجِرْنِي مِنْ فِتْنَتِهَا، وَ اجْعَلْ عَمَلِي فِيهَا مَقْبُولًا، وَ سَعْيِي فِيهَا مَشْكُوراً. اللّهُمَّ وَ مَنْ أَرَادَنِي بِسُوءٍ فَأَرِدْهُ بِمِثْلِهِ ، وَ مَنْ كَادَنِي فِيهَا فَكِدْهُ، وَ اصْرِفْ عَنِّي هَمَّ مَنْ أَدْخَلَ عَلَيَّ هَمَّهُ، وَ امْكُرْ بِمَنْ مَكَرَ بِي؛ فَإِنَّكَ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ، وَ افْقَأْ عَنِّي عُيُونَ الْكَفَرَةِ الظَّلَمَةِ، وَ الطُّغَاةِ الْحَسَدَةِ. اللّهُمَّ وَ أَنْزِلْ عَلَيَّ مِنْكَ سَكِينَةً، وَ أَلْبِسْنِي دِرْعَكَ الْحَصِينَةَ، وَ احْفَظْنِي بِسِتْرِكَ الْوَاقِي، وَ جَلِّلْنِي عَافِيَتَكَ النَّافِعَةَ، وَ صَدِّقْ قَوْلِي وَ فَعَالِي، وَ بَارِكْ لِي فِي وُلْدِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي. اللّهُمَّ مَا قَدَّمْتُ وَ مَا أَخَّرْتُ وَ مَا أَغْفَلْتُ وَ مَا تَعَمَّدْتُ وَ مَا تَوَانَيْتُ وَ مَا أَعْلَنْتُ وَ مَا أَسْرَرْتُ، فَاغْفِرْهُ لِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».

.

ص: 573

على ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم ، از ابو حمزه روايت كرده است كه گفت : اين دعا را از حضرت ابو جعفر ، محمد بن على باقر عليهماالسلام ، فرا گرفتم . و ابوحمزه گفت كه : حضرت باقر عليه السلام ، اين دعا را جامع مى ناميد ، و دعا اين است كه :«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ ... فَاغْفِرْهُ لِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ؛ به نام خداى بخشاينده مهربان . گواهى مى دهم كه نيست خدايى ، مگر خداى تنها كه نيست شريكى از برايش ، و گواهى مى دهم كه محمد ، بنده او و فرستاده او است . ايمان آوردم به خدا و به همه فرستادگانش ، وبه همه آنچه فرود آورده است آن را بر همه فرستادگان ، و آنكه وعده خدا راست است ، و ديدار او درست ، و راست گفت خدا ، و رسانيدند فرستادگان ، و ستايش مر خدايى را است كه پروردگار جهانيان است ، و تنزيه مى كنم خدا را ، در هر زمان كه تنزيه كند خدا را چيزى ، و چنان كه دوست مى دارد خدا را كه تنزيه شود ، و ستايش مر خدايى را است ، در هر زمان كه بستايد خدا را چيزى ، و چنان كه دوست مى دارد كه ستوده شود ، و نيست خدايى ، مگر خدا ، در هر زمان كه تهليل كند خدا را چيزى ، و چنان كه دوست مى دارد خدا [كه ]تهليل شود ، و خدا بزرگ تر است ، در هر زمان كه تكبير كند خدا را چيزى ، و چنان كه دوست مى دارد خدا كه تكبير شود .خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را كليدهاى خوبى ، و آخرهاى آن و تمام هاى آن و فائده آن و بركت هاى آن ، و آنچه رسيده است به دانش آن دانش من ، و آنچه نارسا است از ضبط آن نگاه دارى من . خداوندا! آشكار كن از براى من اسباب شناخت آن ، و بگشا از برايم درهاى آن را ، و بپوشان مرا به بركت هاى رحمت خود ، و منّت گذار بر من به نگاه داشتن از دور كردن از دين خود ، و پاك گردان دل مرا از شك ، و مشغول مكن مرا به دنياى من و شتابان زندگى من ، از آجل و آينده ثواب آخرت من ، و مشغول ساز دل مرا به حفظ آنچه نمى پذيرى از من نادانى آن را ، و رام گردان از براى من خوبى زبان مرا ، و پاك گردان دل مرا از نمايش ، و روان مساز آن را در پيوندهاى اندام من ، و بگردان كار مرا خالص از براى خدا . خداوندا! به درستى كه من پناه مى برم به تو از بدى و نوع هاى زشتى ها ، همه آنها ، آشكار آنها و نهان آنها ، و غفلت هاى آنها ، و همه آنچه اراده مى كند مرا به آن ديو سركش رانده شده ، و آنچه اراده مى كند مرا به آن پادشاه ستيزه كار ، از آنچه احاطه كرده اى به دانش آن ، و تويى توانا برگردانيدن آن از من .خداوندا! به درستى كه من پناه مى برم به تو از شب درآيندگان ، پرى و آدميان ، و بزرگان باد و گردبادهاى ايشان ، و سختى هاى ايشان و كيدهاى ايشان ، و حضورگاه هاى فاسقان ، از پرى و آدميان ، و از آنكه لغزانيده شوم از دين خود ، پس تباه شود بر من آخرتم ، و از آنكه باشد آن از ايشان زيانى بر من در اسباب زندگانيم ، يا پيش آيد زحمتى كه برسد به من از ايشان ، كه نيست توانايى از برايم به آن ، و نه شكيبايى از برايم بر برداشتن آن . پس البتّه ميازما مرا ، اى خداى من! به رنج كشيدن آن . پس باز دارد مرا آن از ياد تو ، و رو گردان كند مرا از پرستش تو . تويى نگاه دارنده منع كننده ، بازدارنده نگهدارنده از آن ، همه آن . سؤال مى كنم تو را آسودگى در زندگانيم ، مادام كه باقى گذارى مرا زندگانى كه توانا شوم به آن بر طاعت تو ، و برسم به آن به خشنودى تو ، و بگردم به آن به سوى خانه زندگى در فردا ، و روزى بده مرا روزى اى كه طاغى گرداند مرا ، و البته ميازما مرا به درويشى [كه ]بدبخت شوم به آن ، تنگ گيرنده(يا تنگ گرفته شده) بر من . عطا كن به من بهره اى تمام در آخرتم ، و زندگانى سازگار خوشگوار در دنياى من ، و مگردان دنيا را بر من زندان ، و مگردان جدايى آن را بر من اندوه . پناه ده مرا از آزمايش آن ، و بگردان كار مرا در آن پذيرفته و كوشش مرا در آن مزد داده شده (1) .خداوندا! و هر كه اراده كند مرا به بدى ، پس اراده كن او را به مانند آن ، و هر كه كِيد كند با من در آن ، پس كيد كن با او ، و بگردان از من ، اندوه كسى كه داخل كرده بر من اندوه خود را ، و مكر كن با كسى كه مكر كرده با من . پس به درستى كه تو بهترين مكركنندگانى ، و بر كَن از من چشم هاى كافران ستمكاران ، و طاغيان حسد برندگان .خداوندا! و فرو فرست بر من از جانب خود ، آرام را ، و در پوشان به من ، زره خود را كه استوار است ، و حفظ كن مرا به پرده خود كه نگاه دارنده است ، و بپوشان بر من عافيت خود را كه سودمند است ، و راست گردان گفتار من و كردار مرا ، و بركت ده از برايم در فرزندانم و كسانم و مالم .خداوندا! آنچه پيش افكندم ، و آنچه پس انداختم ، و آنچه ترك كردم ، و آنچه به عمد به جا آوردم ، و آنچه سستى ورزيدم ، و آنچه آشكار ساختم ، و آنچه پنهان نمودم ، پس بيامرز مرا ، اى مهربان تر از همه مهربانان!»

.


1- . در متن عربى «مشكورا» به معناى «سپاس نهاده شده» آمده است ، و گويى مترجم شكر خدا را از بنده به معناى اجر و مزد دادن به او مى داند .

ص: 574

. .

ص: 575

. .

ص: 576

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«قُلِ: اللّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيَّ فِي رِزْقِي، وَ امْدُدْ لِي فِي عُمُرِي، وَ اغْفِرْ لِي ذَنْبِي، وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ، وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي».

.

ص: 577

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از صفوان بن يحيى ، از علاء بن رزين ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بگو كه : اللّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيَّ فِي رِزْقِي ، وَ امْدُدْ لِي فِي عُمُرِي ، وَ اغْفِرْ لِي ذَنْبِي ، وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ ، وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي؛ خداوندا! وسعت ده بر من در روزى من ، و بكش از براى من در عمر من [و آن را دراز كن] ، و بيامرز از براى من گناه ، و بگردان مرا از كسانى كه انتقام مى كشى به او از براى دين خود ، و بدل نكن به من غير من» .

.

ص: 578

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ :«يَا مَنْ يَشْكُرُ الْيَسِيرَ، وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ، وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ، اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي ذَهَبَتْ لَذَّتُهَا، وَ بَقِيَتْ تَبِعَتُهَا».

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: كَانَ مِنْ دُعَائِهِ يَقُولُ :«يَا نُورُ يَا قُدُّوسُ، يَا أَوَّلَ الْأَوَّلِينَ، وَ يَا آخِرَ الْاخِرِينَ، يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ ، اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ، وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُحِلُّ النِّقَمَ، وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ، وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ الْبَلَاءَ، وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُدِيلُ الْأَعْدَاءَ، وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ، وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَقْطَعُ الرَّجَاءَ، وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُظْلِمُ الْهَوَاءَ، وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَكْشِفُ الْغِطَاءَ، وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَرُدُّ الدُّعَاءَ، وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَرُدُّ غَيْثَ السَّمَاءِ».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا عُدَّتِي فِي كُرْبَتِي، وَ يَا صَاحِبِي فِي شِدَّتِي، وَ يَا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي، وَ يَا غِيَاثِي فِي رَغْبَتِي» قَالَ : «وَ كَانَ مِنْ دُعَاءِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : اللّهُمَّ كَتَبْتَ الْاثَارَ، وَ عَلِمْتَ الْأَخْبَارَ، وَ اطَّلَعْتَ عَلَى الْأَسْرَارِ، فَحُلْتَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ الْقُلُوبِ، فَالسِّرُّ عِنْدَكَ عَلَانِيَةٌ، وَ الْقُلُوبُ إِلَيْكَ مُفْضَاةٌ، وَ إِنَّمَا أَمْرُكَ لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْتَهُ أَنْ تَقُولَ لَهُ: كُنْ فَيَكُونُ، فَقُلْ بِرَحْمَتِكَ لِطَاعَتِكَ أَنْ تَدْخُلَ فِي كُلِّ عُضْوٍ مِنْ أَعْضَائِي، وَ لَا تُفَارِقَنِي حَتّى أَلْقَاكَ، وَ قُلْ بِرَحْمَتِكَ لِمَعْصِيَتِكَ أَنْ تَخْرُجَ مِنْ كُلِّ عُضْوٍ مِنْ أَعْضَائِي، فَلَا تَقْرَبَنِي حَتّى أَلْقَاكَ، وَ ارْزُقْنِي مِنَ الدُّنْيَا، وَ زَهِّدْنِي فِيهَا، وَ لَا تَزْوِهَا عَنِّي وَ رَغْبَتِي فِيهَا يَا رَحْمَانُ».

.

ص: 579

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از يعقوب بن شعيب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت مى فرمود :«يَا مَنْ يَشْكُرُ الْيَسِيرَ ، وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ ، وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ، اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي ذَهَبَتْ لَذَّتُهَا ، وَ بَقِيَتْ تَبِعَتُهَا؛ اى كسى كه مزد مى دهد كار اندك را با بسيار و او است آمرزگار مهربان ، بيامرز از برايم گناهان را كه رفته است خوشى آنها ، و مانده است عقوبت و دنباله آنها» .

و به همين اسناد ، از يعقوب بن شعيب ، از امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه گفت : از جمله دعاى آن حضرت اين بود كه مى فرمود :«يَا نُورُ يَا قُدُّوسُ ... وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَرُدُّ غَيْثَ السَّمَاءِ؛ اى نور! اى به غايت پاكيزه! اى پيش تر پيشينيان! و اى پس تر پسينيان! اى بخشاينده! اى مهربان! بيامرز از برايم گناهانى را كه تغيير مى دهد نعمت ها را ، و بيامرز از برايم گناهانى را كه فرود مى آورد عقوبت ها را ، و بيامرز از برايم گناهانى را كه مى درد پرده هاى عصمت را ، و بيامرز از برايم گناهانى را كه فرود مى آورد زحمت را ، و بيامرز از برايم گناهانى را كه يارى مى دهد دشمنان را ، و بيامرز از برايم گناهانى را كه مى شتاباند نيستى را ، و بيامرز از برايم گناهانى را كه مى برد اميد را ، و بيامرز از برايم گناهانى را كه تاريك مى كند هوا را ، و بيامرز از برايم گناهانى را كه برمى دارد پوشش را ، و بيامرز از برايم گناهانى را كه برمى گرداند دعا را ، و بيامرز از برايم گناهانى را كه برمى گرداند باران آسمان را» .

از او ، از محمد بن سنان ، از يعقوب بن شعيب ، از امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه :«يَا عُدَّتِي فِي كُرْبَتِي ، وَ يَا صَاحِبِي فِي شِدَّتِي ، وَ يَا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي ، وَ يَا غِيَاثِي فِي رَغْبَتِي؛ «اى سبب آماده من در اندوه من! و اى يار من در سختى من! و اى اختياردار من در نعمت من! و اى فريادرس من در رغبت من!» ، و گفت كه : از جمله دعاى اميرالمؤمنين عليه السلام اين بود : اللّهُمَّ كَتَبْتَ الْاثَارَ ... وَ رَغْبَتِي فِيهَا يَا رَحْمَانُ؛ خداوندا! نوشته اى اثرها را ، و دانسته اى خبرها را ، و مطّلع شده اى بر رازها . پس مانع شده اى در ميان آدميان ودل ها . پس راز در نزد تو آشكار است ، و دل ها به سوى تو رسيده شده ، و جز اين نيست كه فرمان تو به چيزى ، چون خواسته باشى آن را ، آن است كه بگويى به آن كه : باش ، پس مى باشد . پس بگو به رحمت خود ، به طاعتت ، كه داخل شود در هر اندامى از اندام هاى من ، و جدا نشود از من ، تا آنكه ملاقات كنم تو را ، و بگو به رحمت خود ، به معصيتت ، كه بيرون رود از هر عضوى از اعضاى من ، پس نزديك نشود به من ، تا ملاقات كنم تو را ، و روزى ده مرا از دنيا ، و بى رغبت كن مرا در آن ، و مگردان آن را از من ، در حالى كه رغبت من در آن است ، اى بخشاينده!» .

.

ص: 580

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ سَيَابَةَ، قَالَ: أَعْطَانِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام هذَا الدُّعَاءَ :«الْحَمْدُ لِلّهِ وَلِيِّ الْحَمْدِ وَ أَهْلِهِ وَ مُنْتَهَاهُ وَ مَحَلِّهِ، أَخْلَصَ مَنْ وَحَّدَهُ، وَ اهْتَدى مَنْ عَبَدَهُ، وَ فَازَ مَنْ أَطَاعَهُ، وَ أَمِنَ الْمُعْتَصِمُ بِهِ. اللّهُمَّ يَا ذَا الْجُودِ وَ الْمَجْدِ، وَ الثَّنَاءِ الْجَمِيلِ وَ الْحَمْدِ، أَسْأَلُكَ مَسْأَلَةَ مَنْ خَضَعَ لَكَ بِرَقَبَتِهِ، وَ رَغِمَ لَكَ أَنْفَهُ، وَ عَفَّرَ لَكَ وَجْهَهُ، وَ ذَلَّلَ لَكَ نَفْسَهُ، وَ فَاضَتْ مِنْ خَوْفِكَ دُمُوعُهُ، وَ تَرَدَّدَتْ عَبْرَتُهُ، وَ اعْتَرَفَ لَكَ بِذُنُوبِهِ، وَ فَضَحَتْهُ عِنْدَكَ خَطِيئَتُهُ، وَ شَانَتْهُ عِنْدَكَ جَرِيرَتُهُ، وَ ضَعُفَتْ عِنْدَ ذلِكَ قُوَّتُهُ، وَ قَلَّتْ حِيلَتُهُ، وَ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَسْبَابُ خَدَائِعِهِ، وَ اضْمَحَلَّ عَنْهُ كُلُّ بَاطِلٍ، وَ أَلْجَأَتْهُ ذُنُوبُهُ إِلى ذُلِّ مَقَامِهِ بَيْنَ يَدَيْكَ، وَ خُضُوعِهِ لَدَيْكَ، وَ ابْتِهَالِهِ إِلَيْكَ. أَسْأَلُكَ اللّهُمَّ سُؤَالَ مَنْ هُوَ بِمَنْزِلَتِهِ، أَرْغَبُ إِلَيْكَ كَرَغْبَتِهِ، وَ أَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ كَتَضَرُّعِهِ، وَ أَبْتَهِلُ إِلَيْكَ كَأَشَدِّ ابْتِهَالِهِ. اللّهُمَّ فَارْحَمِ اسْتِكَانَةَ مَنْطِقِي، وَ ذُلَّ مُقَامِي وَ مَجْلِسِي وَ خُضُوعِي إِلَيْكَ بِرَقَبَتِي؛ أَسْأَلُكَ اللّهُمَّ الْهُدى مِنَ الضَّلَالَةِ، وَ الْبَصِيرَةَ مِنَ الْعَمى، وَ الرُّشْدَ مِنَ الْغَوَايَةِ؛ وَ أَسْأَلُكَ اللّهُمَّ أَكْثَرَ الْحَمْدِ عِنْدَ الرَّخَاءِ، وَ أَجْمَلَ الصَّبْرِ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ، وَ أَفْضَلَ الشُّكْرِ عِنْدَ مَوْضِعِ الشُّكْرِ، وَ التَّسْلِيمَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ. وَ أَسْأَلُكَ الْقُوَّةَ فِي طَاعَتِكَ، وَ الضَّعْفَ عَنْ مَعْصِيَتِكَ، وَ الْهَرَبَ إِلَيْكَ مِنْكَ، وَ التَّقَرُّبَ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى، وَ التَّحَرِّيَ لِكُلِّ مَا يُرْضِيكَ عَنِّي فِي إِسْخَاطِ خَلْقِكَ؛ الْتِمَاساً لِرِضَاكَ. رَبِّ، مَنْ أَرْجُوهُ إِنْ لَمْ تَرْحَمْنِي؟ أَوْ مَنْ يَعُودُ عَلَيَّ إِنْ أَقْصَيْتَنِي؟ أَوْ مَنْ يَنْفَعُنِي عَفْوُهُ إِنْ عَاقَبْتَنِي؟ أَوْ مَنْ آمُلُ عَطَايَاهُ إِنْ حَرَمْتَنِي؟ أَوْ مَنْ يَمْلِكُ كَرَامَتِي إِنْ أَهَنْتَنِي؟ أَوْ مَنْ يَضُرُّنِي هَوَانُهُ إِنْ أَكْرَمْتَنِي؟ رَبِّ ، مَا أَسْوَأَ فِعْلِي! وَ أَقْبَحَ عَمَلِي! وَ أَقْسى قَلْبِي! وَ أَطْوَلَ أَمَلِي! وَ أَقْصَرَ أَجَلِي ! وَ أَجْرَأَنِي عَلى عِصْيَانِ مَنْ خَلَقَنِي! رَبِّ، وَ مَا أَحْسَنَ بَلَاءَكَ عِنْدِي! وَ أَظْهَرَ نَعْمَاءَكَ عَلَيَّ! كَثُرَتْ عَلَيَّ مِنْكَ النِّعَمُ فَمَا أُحْصِيهَا، وَ قَلَّ مِنِّيَ الشُّكْرُ فِيمَا أَوْلَيْتَنِيهِ، فَبَطِرْتُ بِالنِّعَمِ، وَ تَعَرَّضْتُ لِلنِّقَمِ، وَ سَهَوْتُ عَنِ الذِّكْرِ، وَ رَكِبْتُ الْجَهْلَ بَعْدَ الْعِلْمِ، وَ جُزْتُ مِنَ الْعَدْلِ إِلَى الظُّلْمِ، وَ جَاوَزْتُ الْبِرَّ إِلَى الْاءِثْمِ، وَ صِرْتُ إِلَى الْهَرَبِ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْحُزْنِ، فَمَا أَصْغَرَ حَسَنَاتِي وَ أَقَلَّهَا فِي كَثْرَةِ ذُنُوبِي! وَ مَا أَكْثَرَ ذُنُوبِي وَ أَعْظَمَهَا عَلى قَدْرِ صِغَرِ خَلْقِي وَ ضَعْفِ رُكْنِي! رَبِّ، وَ مَا أَطْوَلَ أَمَلِي فِي قِصَرِ أَجَلِي! وَ أَقْصَرَ أَجَلِي فِي بُعْدِ أَمَلِي! وَ مَا أَقْبَحَ سَرِيرَتِي فِي عَلَانِيَتِي! رَبِّ، لَا حُجَّةَ لِي إِنِ احْتَجَجْتُ، وَ لَا عُذْرَ لِي إِنِ اعْتَذَرْتُ، وَ لَا شُكْرَ عِنْدِي إِنِ ابْتُلِيتُ، وَ أُولِيتُ إِنْ لَمْ تُعِنِّي عَلى شُكْرِ مَا أُولِيتُ. رَبِّ، مَا أَخَفَّ مِيزَانِي غَداً إِنْ لَمْ تُرَجِّحْهُ! وَ أَزَلَّ لِسَانِي إِنْ لَمْ تُثَبِّتْهُ! وَ أَسْوَدَ وَجْهِي إِنْ لَمْ تُبَيِّضْهُ! رَبِّ، كَيْفَ لِي بِذُنُوبِيَ الَّتِي سَلَفَتْ مِنِّي قَدْ هَدَّتْ لَهَا أَرْكَانِي؟ رَبِّ، كَيْفَ أَطْلُبُ شَهَوَاتِ الدُّنْيَا وَ أَبْكِي عَلى خَيْبَتِي فِيهَا وَ لَا أَبْكِي وَ تَشْتَدُّ حَسَرَاتِي عَلى عِصْيَانِي وَ تَفْرِيطِي؟ رَبِّ ، دَعَتْنِي دَوَاعِي الدُّنْيَا، فَأَجَبْتُهَا سَرِيعاً، وَ رَكَنْتُ إِلَيْهَا طَائِعاً، وَ دَعَتْنِي دَوَاعِي الْاخِرَةِ، فَتَثَبَّطْتُ عَنْهَا، وَ أَبْطَأْتُ فِي الْاءِجَابَةِ وَ الْمُسَارَعَةِ إِلَيْهَا، كَمَا سَارَعْتُ إِلى دَوَاعِي الدُّنْيَا وَ حُطَامِهَا الْهَامِدِ، وَ هَشِيمِهَا الْبَائِدِ، وَ سَرَابِهَا الذَّاهِبِ. رَبِّ، خَوَّفْتَنِي وَ شَوَّقْتَنِي، وَ احْتَجَجْتَ عَلَيَّ بِرِقِّي، وَ كَفَلْتَ لِي بِرِزْقِي، فَأَمِنْتُ خَوْفَكَ، وَ تَثَبَّطْتُ عَنْ تَشْوِيقِكَ، وَ لَمْ أَتَّكِلْ عَلى ضَمَانِكَ، وَ تَهَاوَنْتُ بِاحْتِجَاجِكَ. اللّهُمَّ فَاجْعَلْ أَمْنِي مِنْكَ فِي هذِهِ الدُّنْيَا خَوْفاً، وَ حَوِّلْ تَثَبُّطِي شَوْقاً، وَ تَهَاوُنِي بِحُجَّتِكَ فَرَقاً مِنْكَ، ثُمَّ رَضِّنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي مِنْ رِزْقِكَ، يَا كَرِيمُ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ رِضَاكَ عِنْدَ السَّخْطَةِ، وَ الْفَرْجَةَ عِنْدَ الْكُرْبَةِ، وَ النُّورَ عِنْدَ الظُّلْمَةِ، وَ الْبَصِيرَةَ عِنْدَ تَشَبُّهِ الْفِتْنَةِ. رَبِّ، اجْعَلْ جُنَّتِي مِنْ خَطَايَايَ حَصِينَةً، وَ دَرَجَاتِي فِي الْجِنَانِ رَفِيعَةً، وَ أَعْمَالِي كُلَّهَا مُتَقَبَّلَةً، وَ حَسَنَاتِي مُضَاعَفَةً زَاكِيَةً، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتَنِ كُلِّهَا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ، وَ مِنْ رَفِيعِ المَطْعَمِ وَ الْمَشْرَبِ، وَ مِنْ شَرِّ مَا أَعْلَمُ، وَ مِنْ شَرِّ مَا لَا أَعْلَمُ، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ أَشْتَرِيَ الْجَهْلَ بِالْعِلْمِ، وَ الْجَفَاءَ بِالْحِلْمِ، وَ الْجَوْرَ بِالْعَدْلِ، وَ الْقَطِيعَةَ بِالْبِرِّ، وَ الْجَزَعَ بِالصَّبْرِ، وَ الْهُدى بِالضَّلَالَةِ، وَ الْكُفْرَ بِالْاءِيمَانِ». ابْنُ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ أَنَّهُ ذَكَرَ أَيْضاً مِثْلَهُ. وَ ذَكَرَ أَنَّهُ دُعَاءُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمَا ، وَ زَادَ فِي آخِرِهِ : «آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ».

.

ص: 581

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از علا بن رزين ، از عبد الرحمان بن سيابه روايت كرده است كه : حضرت امام جعفر صادق عليه السلام اين دعا را به من عطاءفرمود :«الْحَمْدُ لِلّهِ وَلِيِّ الْحَمْدِ ... وَ الْهُدى بِالضَّلَالَةِ ، وَ الْكُفْرَ بِالْاءِيمَانِ؛ ستايش مر خدايى را است كه ولى ستايش است ، و سزاوار آن و پايان آن و جاى آن خالص گرديده ، آنكه يكى گفته او را ، و راه يافته كسى كه پرستيده او را ، و رستگار شده كسى كه فرمان برده او را ، و ايمن شده آنكه چنگ در زننده است به او . خداوندا! اى صاحب بخشش و بزرگوارى و مدح نيكو و ستايش! سؤال مى كنم تو را ، چون سؤال كسى كه فروتنى كرده از براى تو به گردنش ، و خوار و خاك آلوده شده است از براى تو ، و در خاك ماليده از براى تو روى خود را ، و رام كرده از براى تو خودش را ، و سرريز شده از ترس تو قطرات آب ديده اش و گرديده [و چرخيده] است اشك [در ]چشمش ، و اعتراف كرده است از براى تو به گناهانش ، و رسوا نموده است او را در نزد تو خطايش ، و زشت كرده او را در نزد تو گناهش؛ پس ناتوان شده در نزد آن تواناييش ، و كم شده چاره اش ، و بريده شده از او اسباب فريب هايش ، و نابود شده از او هر بيهوده اى ، و ناچار گردانيده او را گناهانش به سوى خوارى ايستادنش در پيش روى تو ، و فروتنى اش در نزد تو ، و زارى كردنش به سوى تو .سؤال مى كنم تو را ، خداوندا! سؤال كسى كه او به منزله اش باشد . رغبت مى كنم به سوى تو ، چون رغبت او ، و تضرّع مى كنم به سوى تو ، چون تضرّع او ، و زارى مى كنم به سوى تو ، چون سخت تر زارى او .خداوندا! پس رحم كن فروتنى كردن سخن مرا ، و خوارى ايستادن من و نشستن من ، و فروتنى كردن من به سوى تو به گردنم . سؤال مى كنم تو را ، خداوندا! هدايت از گمراهى ، و بينايى از كورى ، و راه راست از گمراه شدن ، و سؤال مى كنم تو را ، خداوندا! بيشتر ستايش در نزد نعمت ، و نيكوترين صبر در نزد مصيبت ، و زيادترين شكر در نزد جاى شكر ، و گردن نهادن در نزد شبهه ها .و سؤال مى كنم تو را ، توانايى در طاعت تو ، و ناتوانى از معصيت تو ، و گريختن به سوى تو از تو ، و نزديك شدن به سوى تو . پروردگارا! از براى آنچه خشنود شدى ، و جستن هر چه را كه خشنود سازد تو را از من ، در خشم آوردن خلق تو ، به جهت طلب كردن مر خشنودى تو . پروردگارا! كيست كه اميد دارم او را ، اگر رحم نكنى مرا؟ يا كيست كه برگردد بر من ، اگر دور گردانى مرا؟ يا كيست كه نفعى بخشد مرا عفو او ، اگر بازخواست كنى مرا؟ يا كيست كه اميد دارد بخشش هاى او را ، اگر تو نوميد كنى مرا؟ يا كيست كه تواند نوازش مرا ، اگر خوار كنى مرا؟ يا كيست كه زيان رساند مرا خوارى او ، اگر بنوازى مرا؟پروردگارا! چه بد است كردار من ، و زشت است كار من ، و سخت است دل من ، و دراز است اميد من ، و كوتاه است زمان عمر من و جرات من بر نافرمانيم كسى را كه آفريده مرا .پروردگارا! و چه خوب است بلاى تو در نزد من ، و هويدا است نعمت هاى تو بر من . بسيار شد بر من از تو نعمت ها ، پس ضبط نمى كنم آنها را ، و كم شد از من شكر در آنچه بخشيده اى به من آن را ، پس شاد شدم به نعمت ها ، و متعرّض شدم به عقوبت ها ، و غافل شدم از ذكر ، و مرتكب نادانى گرديدم (و بر آن سوار شدم) ، بعد از دانش ، و درگذشتم از عدل به سوى ظلم ، و تجاوز كردم از نيكى به سوى گناه ، و گرديدم به سوى گريختن از ترس و اندوه؛ پس چه كوچك است خوبى هاى من ، و كم است آنها در جنب بسيارى گناهان من ، و چه بسيار است گناهانم ، و بزرگ است آنها بر اندازه كوچكى خلق من و ضعف و ناتوانى ستون من [پروردگارا !] و چه دراز است اميد من ، در جنب كوتاهى مدّت عمر من ، و كوتاه است مدّت عمر من ، در جنب دورى اميد من ، و چه زشت است نهانى من ، در جنب آشكارى من .پروردگارا! نيست حجّتى مرا ، اگر حجّت آورم ، و نه بهانه اى از برايم ، اگر بهانه جويم ، و نه شكرى از برايم ، اگر آزموده شوم ، اگر يارى نكنى مرا به شكر آنچه نعمت داده شدم . پروردگارا! چه سبك است ترازويم در فردا ، اگر فزونى ندهى آن را ، و لغزنده است زبانم ، اگر ثابت ندارى آن را ، و سياه است رويم ، اگر سفيد نگردانى آن را . پروردگارا! چگونه است مرا ، و چه كنم با گناهانى كه پيشى گرفت از من ، به حقيقت كه شكسته شده است به جهت آنها ركن هاى من . پروردگارا! چگونه بجويم شهوت هاى دنيا را ، و بگريم بر بى بهرگى من در آن ، و نگريم و سخت باشد افسوس ها و اندوه هاى من برنافرمانيم و تقصير كردنم .پروردگارا! خواند مرا خوانندگان دنيا ، پس اجابت كردم آنها را شتابان ، و ميل نمودم به سوى آنها فرمانبردار ، و خواند مرا خوانندگان آخرت ، پس كاهلى كردم از آنها ، و تنبلى نمود در اجابت و شتابيدن به سوى آنها ، چنان كه شتاب كردم به سوى خوانندگان دنيا و متاع ناپايدار آن ، كه خشك است ، و گياه خشك آن ، كه نابود است ، و آشاميدنى آن ، كه رونده است .پروردگارا! ترسانيدى مرا ، و آرزومند كردى مرا ، و حجّت آوردى بر من به بندگى من ، و كفيل شدى از براى من به روزى من ، پس ايمن شدم ترس تو را ، و كاهلى ورزيدم از آرزومند گردانيدن تو ، و اعتماد نكردم بر ضمان تو ، و خوارى رسانيدم به حجت آوردن تو . خداوندا! پس بگردان ايمنى مرا از تو در اين دنيا ترسيدن ، و بگردان كاهلى مرا آرزومندى ، و خوارى رسانيدن من به حجّت تو ، ترس از تو؛ پس خشنود كن مرا به آنچه پخش كرده اى از برايم از روزى تو . اى صاحب كرم! سؤال مى كنم تو را به نام تو كه بزرگ است ، خشنودى تو را در نزد ناخشنودى ، و خلاصى از اندوه در نزد اندوه ، و روشنى در نزد تاريكى ، و بينايى در نزد از حال (1) گرديدن فتنه . پروردگارا! بگردان سپر مرا از گناهانم استوار ، و پايه ها و پله هايم در بهشت ها بلند ، و كارهايم ، همه آنها ، پذيرفته ، و خوبى هايم ، دوچندان كرده شده پاكيزه . پناه مى برم به تو از فتنه ها ، همه آنها ، آنچه هويدا شده از آنها ، و آنچه نهان شده ، و از بلندِ بزرگوارِ خوردنى و آشاميدنى ، و از بدى آنچه مى دانم ، و از بدى آنچه نمى دانم ، و پناه مى برم به تو از آنكه بخرم نادانى را به دانش ، و جفا را به بردبارى ، و ميل را به عدالت ، و بريدن و جدايى را به نيكى ، و بى تابى را به شكيبايى ، يا راه راست را به گمراهى ، يا كفر را به ايمان» . ابن محبوب ، از جميل بن صالح روايت كرده است كه او نيز مثل اين را ذكر كرده است ، و ذكر كرده است كه اين از جمله دعاى على بن الحسين است _ صلوات اللّه عليه _ ، و در آخرش اين را افزوده كه : «آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ؛ يعنى : مستجاب گردان ، اى پروردگار عالميان» .

.


1- . نسخه خوشخوان نيست و متن عربى «تشبه الفتنه» به معناى فضاى شبهه ناك حاصل از فتنه انگيزى است .

ص: 582

. .

ص: 583

. .

ص: 584

ابْنُ مَحْبُوبٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا نُوحٌ أَبُو الْيَقْظَانِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«ادْعُ بِهذَا الدُّعَاءِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي لَا تُنَالُ مِنْكَ إِلَا بِرِضَاكَ، وَ الْخُرُوجَ مِنْ جَمِيعِ مَعَاصِيكَ، وَ الدُّخُولَ فِي كُلِّ مَا يُرْضِيكَ، وَ النَّجَاةَ مِنْ كُلِّ وَرْطَةٍ، وَ الْمَخْرَجَ مِنْ كُلِّ كَبِيرَةٍ أَتى بِهَا مِنِّي عَمْدٌ، أوْ زَلَّ بِهَا مِنِّي خَطَأٌ، أَوْ خَطَرَ بِهَا عَلَيَّ خَطَرَاتُ الشَّيْطَانِ. أَسْأَلُكَ خَوْفاً تُوقِفُنِي بِهِ عَلى حُدُودِ رِضَاكَ، وَ تَشْعَبُ بِهِ عَنِّي كُلَّ شَهْوَةٍ خَطَرَ بِهَا هَوَايَ، وَ اسْتَزَلَّ بِهَا رَأْيِي لِيُجَاوِزَ حَدَّ حَلَالِكَ . أَسْأَلُكَ اللّهُمَّ الْأَخْذَ بِأَحْسَنِ مَا تَعْلَمُ، وَ تَرْكَ سَيِّئِ كُلِّ مَا تَعْلَمُ، أَوْ أَخْطَأُ مِنْ حَيْثُ لَا أَعْلَمُ، أَوْ مِنْ حَيْثُ أَعْلَمُ. أَسْأَلُكَ السَّعَةَ فِي الرِّزْقِ، وَ الزُّهْدَ فِي الْكَفَافِ، وَ الْمَخْرَجَ بِالْبَيَانِ مِنْ كُلِّ شُبْهَةٍ، وَ الصَّوَابَ فِي كُلِّ حُجَّةٍ، وَ الصِّدْقَ فِي جَمِيعِ الْمَوَاطِنِ، وَ إِنْصَافَ النَّاسِ مِنْ نَفْسِي فِيمَا عَلَيَّ وَ لِي، وَ التَّذَلُّلَ فِي إِعْطَاءِ النَّصَفِ مِنْ جَمِيعِ مَوَاطِنِ السَّخَطِ وَ الرِّضَا، وَ تَرْكَ قَلِيلِ الْبَغْيِ وَ كَثِيرِهِ فِي الْقَوْلِ مِنِّي وَ الْفِعْلِ، وَ تَمَامَ نِعْمَتِكَ فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ، وَ الشُّكْرَ لَكَ عَلَيْهَا لِكَيْ تَرْضى وَ بَعْدَ الرِّضَا. وَ أَسْأَلُكَ الْخِيَرَةَ فِي كُلِّ مَا يَكُونُ فِيهِ الْخِيَرَةُ بِمَيْسُورِ الْأُمُورِ كُلِّهَا ، لَا بِمَعْسُورِهَا يَا كَرِيمُ، يَا كَرِيمُ، يَا كَرِيمُ . وَ افْتَحْ لِي بَابَ الْأَمْرِ الَّذِي فِيهِ الْعَافِيَةُ وَ الْفَرَجُ، وَ افْتَحْ لِي بَابَهُ، وَ يَسِّرْ لِي مَخْرَجَهُ؛ وَ مَنْ قَدَّرْتَ لَهُ عَلَيَّ مَقْدُرَةً مِنْ خَلْقِكَ، فَخُذْ عَنِّي بِسَمْعِهِ وَ بَصَرِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ، وَ خُذْهُ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ يَسَارِهِ، وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ مِنْ قُدَّامِهِ، وَ امْنَعْهُ أَنْ يَصِلَ إِلَيَّ بِسُوءٍ ؛ عَزَّ جَارُكَ، وَ جَلَّ ثَنَاءُ وَجْهِكَ، وَ لَا إِلهَ غَيْرُكَ، أَنْتَ رَبِّي، وَ أَنَا عَبْدُكَ. اللّهُمَّ أَنْتَ رَجَائِي فِي كُلِّ كُرْبَةٍ، وَ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ، وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ، فَكَمْ مِنْ كَرْبٍ _ يَضْعُفُ عَنْهُ الْفُؤَادُ، وَ تَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ، وَ يَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ، وَ تَعْيَا فِيهِ الْأُمُورُ _ أَنْزَلْتُهُ بِكَ، وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ، رَاغِباً إِلَيْكَ فِيهِ عَمَّنْ سِوَاكَ، قَدْ فَرَّجْتَهُ وَ كَفَيْتَهُ، فَأَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ، وَ صَاحِبُ كُلِّ حَاجَةٍ، وَ مُنْتَهى كُلِّ رَغْبَةٍ ؛ فَلَكَ الْحَمْدُ كَثِيراً، وَ لَكَ الْمَنُّ فَاضِلاً».

.

ص: 585

ابن محبوب روايت كرده و گفته است كه : حديث كرد ما را ابو اليقظان نوح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اين دعا را بخوان : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي ... وَ لَكَ الْمَنُّ فَاضِلاً؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به رحمتت ، آنچه را كه يافته نمى شود از تو ، مگر به خشنودى تو ، و بيرون رفتن از همه نافرمانى هاى تو ، و داخل شدن در هر چه خشنود كند تو را ، و رهايى از همه جاى نابودى ، و بيرون رفتن گاه از هر گناه بزرگى كه آورده آن را از من عمدى ، يا لغزيده است به آن از من خطايى ، يا به ياد آورده ، و جنبانيده آن را بر من وسوسه هاى ديو سركش . سؤال مى كنم تو را ترسى كه مطّلع كنى مرا به آن بر اندازه هاى خشنودى خود ، و پراكنده كنى به آن هر خواهشى كه جنبانيده و به ياد من آورده است آن را هوس من ، و لغزانيده است به آن انديشه مرا كه درگذرد اندازه بزرگوارى تو را . سؤال مى كنم از تو ، خداوندا! فرا گرفتن به نيكوتر آنچه مى دانى ، و وا گذاشتن به هر چه مى دانى ، يا آنكه خطا كنم از آن جا كه نمى دانم . سؤال مى كنم تو را وسعت در روزى ، و بى رغبتى[به دنيا] در حال كفايت ، و بيرون رفتن گاه به بيان از هر شبهه اى ، و حق و راستى در هر حجّت ، و راستگويى در همه جاى ها ، و داد دادن مردمان از خود ، در آنچه بر من و از براى من است ، و فروتنى و رامى ، در بخشيدن انصاف از همه جاى هاى ناخشنودى و خشنودى ، و وا گذاشتن كمِ ستم و بسيار آن ، در گفتار از من و كردار ، و تمام نعمت تو ، در همه چيزها ، و شكر از براى تو بر آنها ، به جهت آنكه خشنود شوى ، و بعد از خشنودى .و سؤال مى كنم تو را برگزيده در هر چه باشد در آن برگزيده ، به آسانى كارها ، همه آنها ، نه به دشوار آنها ، اى بخشنده! اى بخشنده! اى بخشنده! و بگشا از برايم در كارها ، بابى كه در آن عافيت است و فرج ، و بگشا از برايم درِ آن را ، و آسان گردان از برايم بيرون رفتن گاه آن را ، و آنكه تقدير كرده اى از برايش بر من توانايى را از خلق خود؛ پس فراگير از من گوش او و ديده او و زبان او و دست او را ، و بگير او را از جانب راستش و از جانب چپش و از پشت سرش و از پيش رويش ، و باز دار او را از آنكه برسد به سوى من با بدى . عزيز است همسايه تو ، و بزرگوار است مدح ذات تو ، و نيست خدايى غير تو ، تو پروردگار منى ، و من بنده توام .خداوندا! تو اميد منى در هر اندوه ، و تو معتمد منى در هر سختى ، و تو از براى من در هر كارى كه فرود آمده بر من ، معتمد و آماده شده اى . پس بسيار از اندوهى كه ناتوان مى شود از آن دل ، و كم مى شود در آن چاره ، و شادى مى كند در آن دشمن ، و مانده مى شود در آن كارها ، فرود آورده ام آن را بر تو ، و شكايت كرده ام آن را به سوى تو ، رغبت دارنده به سوى تو در آن ، از كسى كه غير تو است ، به حقيقت فرج داده اى آن را ، و كفايت كرده اى آن را ، پس تويى ولى همه نعمت ، و صاحب هر حاجت ، و پايان هر رغبت؛ پس تو را است ستايش بسيار ، و تو را است منّت افزون آمده» .

.

ص: 586

. .

ص: 587

. .

ص: 588

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قُلِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ قَوْلَ التَّوَّابِينَ وَ عَمَلَهُمْ، وَ نُورَ الْأَنْبِيَاءِ وَ صِدْقَهُمْ، وَ نَجَاةَ الْمُجَاهِدِينَ وَ ثَوَابَهُمْ، وَ شُكْرَ الْمُصْطَفَيْنَ وَ نَصِيحَتَهُمْ، وَ عَمَلَ الذَّاكِرِينَ وَ يَقِينَهُمْ، وَ إِيمَانَ الْعُلَمَاءِ وَ فِقْهَهُمْ، وَ تَعَبُّدَ الْخَاشِعِينَ وَ تَوَاضُعَهُمْ، وَ حُكْمَ الْفُقَهَاءِ وَ سِيرَتَهُمْ، وَ خَشْيَةَ الْمُتَّقِينَ وَ رَغْبَتَهُمْ، وَ تَصْدِيقَ الْمُؤْمِنِينَ وَ تَوَكُّلَهُمْ، وَ رَجَاءَ الْمُحْسِنِينَ وَ بِرَّهُمْ. اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ ثَوَابَ الشَّاكِرِينَ، وَ مَنْزِلَةَ الْمُقَرَّبِينَ، وَ مُرَافَقَةَ النَّبِيِّينَ. اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَوْفَ الْعَامِلِينَ لَكَ، وَ عَمَلَ الْخَائِفِينَ مِنْكَ ، وَ خُشُوعَ الْعَابِدِينَ لَكَ، وَ يَقِينَ الْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ، وَ تَوَكُّلَ الْمُؤْمِنِينَ بِكَ. اللّهُمَّ إِنَّكَ بِحَاجَتِي عَالِمٌ غَيْرُ مُعَلَّمٍ، وَ أَنْتَ لَهَا وَاسِعٌ غَيْرُ مُتَكَلِّفٍ، وَ أَنْتَ الَّذِي لَا يُحْفِيكَ سَائِلٌ، وَ لَا يَنْقُصُكَ نَائِلٌ، وَ لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَكَ قَوْلُ قَائِلٍ، أَنْتَ كَمَا تَقُولُ، وَ فَوْقَ مَا نَقُولُ. اللّهُمَّ اجْعَلْ لِي فَرَجاً قَرِيباً، وَ أَجْراً عَظِيماً، وَ سِتْراً جَمِيلاً. اللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنِّي عَلى ظُلْمِي لِنَفْسِي وَ إِسْرَافِي عَلَيْهَا لَمْ أَتَّخِذْ لَكَ ضِدّاً وَ لَا نِدّاً، وَ لَا صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً. يَا مَنْ لَا تُغَلِّطُهُ الْمَسَائِلُ ، يَا مَنْ لَا يَشْغَلُهُ شَيْءٌ عَنْ شَيْءٍ، وَ لَا سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ، وَ لَا بَصَرٌ عَنْ بَصَرٍ، وَ لَا يُبْرِمُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُفَرِّجَ عَنِّي فِي سَاعَتِي هذِهِ مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ، وَ مِنْ حَيْثُ لَا أَحْتَسِبُ ، إِنَّكَ تُحْيِي الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ، وَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. يَا مَنْ قَلَّ شُكْرِي لَهُ فَلَمْ يَحْرِمْنِي ، وَ عَظُمَتْ خَطِيئَتِي فَلَمْ يَفْضَحْنِي، وَ رَآنِي عَلَى الْمَعَاصِي فَلَمْ يَجْبَهْنِي، وَ خَلَقَنِي لِلَّذِي خَلَقَنِي لَهُ، فَصَنَعْتُ غَيْرَ الَّذِي خَلَقَنِي لَهُ، فَنِعْمَ الْمَوْلى أَنْتَ يَا سَيِّدِي، وَ بِئْسَ الْعَبْدُ أَنَا وَجَدْتَنِي، وَ نِعْمَ الطَّالِبُ أَنْتَ رَبِّي، وَ بِئْسَ الْمَطْلُوبُ أَنَا أَلْفَيْتَنِي؛ عَبْدُكَ ابْنُ عَبْدِكَ ابْنُ أَمَتِكَ بَيْنَ يَدَيْكَ، مَا شِئْتَ صَنَعْتَ بِيَ. اللّهُمَّ هَدَأَتِ الْأَصْوَاتُ، وَ سَكَنَتِ الْحَرَكَاتُ، وَ خَلَا كُلُّ حَبِيبٍ بِحَبِيبِهِ، وَ خَلَوْتُ بِكَ، أَنْتَ الْمَحْبُوبُ إِلَيَّ، فَاجْعَلْ خَلْوَتِي مِنْكَ اللَّيْلَةَ الْعِتْقَ مِنَ النَّارِ. يَا مَنْ لَيْسَتْ لِعَالِمٍ فَوْقَهُ صِفَةٌ، يَا مَنْ لَيْسَ لِمَخْلُوقٍ دُونَهُ مَنَعَةٌ، يَا أَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ، وَ يَا آخِرُ بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ، يَا مَنْ لَيْسَ لَهُ عُنْصُرٌ، وَ يَا مَنْ لَيْسَ لآِخِرِهِ فَنَاءٌ، وَ يَا أَكْمَلَ مَنْعُوتٍ، وَ يَا أَسْمَحَ الْمُعْطِينَ، وَ يَا مَنْ يَفْقَهُ بِكُلِّ لُغَةٍ يُدْعى بِهَا، وَ يَا مَنْ عَفْوُهُ قَدِيمٌ، وَ بَطْشُهُ شَدِيدٌ، وَ مُلْكُهُ مُسْتَقِيمٌ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي شَافَهْتَ بِهِ مُوسى، يَا أَللّهُ، يَا رَحْمَانُ، يَا رَحِيمُ، يَا لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ. اللّهُمَّ أَنْتَ الصَّمَدُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ أَنْ تُدْخِلَنِيَ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ».

.

ص: 589

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از منصور بن يونس ، از ابى بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بگو : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ قَوْلَ التَّوَّابِينَ ... وَأَنْ تُدْخِلَنِيَ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را گفتِ توبه كاران و كار ايشان ، و روشنى پيغمبران و راستى ايشان ، و رهايى جهادكنندگان و ثواب ايشان ، و سپاس گزارى برگزيدگان و خير خواهى ايشان ، و كار يادكنندگان و يقين ايشان ، و ايمان دانايان و دانشمندى ايشان ، و عبادت كردن فروتنان و فروتنى ايشان ، و حكم دانشمندان و روش ايشان ، و ترس پرهيزكاران و خواهش ايشان ، و باور داشتن مؤمنان و توكّل ايشان ، و اميد نيكوكاران و نيكى ايشان . خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را ثواب شكركنندگان ، و جاه و مرتبه مقرّبان ، و رفاقت پيغمبران . خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را ترس كاركنان از براى تو ، و كار ترسندگان از تو ، و فروتنى عبادت كنندگان از براى تو ، و يقين توكّل كنندگان بر تو ، و توكّل ايمان آورنده ها به تو .خداوندا! به درستى كه تو به حاجت من داناى غيرِ آموزنده شده اى ، و تو از براى آنان وسعت دارنده غير تكلف كننده اى ، و تويى آنكه خسته نمى كند او را سائلى ، و كم نمى كند تو را عطا ، و نمى رسد به مدح تو گفتِ گوينده اى ، چنانى كه مى گويى ، و زبَرِ آنچه مى گوييم . خداوندا! قرار ده از برايم فرجى نزديك ، و مزدى بزرگ ، و پوششى نيكو . خداوندا! به درستى كه تو مى دانى ، و من با ستم بر نفسم و اسرافم بر آن ، فرا نگرفته ام از برايت ضدّى را ، و نه همتايى و نه زنى و نه فرزندى .اى كسى كه در غلط نمى افكند او را سائل! اى كسى كه مشغول نمى كند او را چيزى از چيزى ، و نه شنيدنى از شنيدنى ، و نه ديدنى از ديدنى ، و دلتنگ نمى سازد او را مبالغه كردنِ مبالغه كنندگان! سؤال مى كنم تو را كه اندوه را ببرى از من ، در همين ساعت ، از جايى كه نمى پندارم . به درستى كه تو زنده مى گردانى استخوان ها را ، و آنها پوسيده اند ، و به درستى كه تو بر هر كه تو بر هر چيز توانايى .اى كسى كه كم شد شكر من ، پس نوميد نكرد مرا! و بزرگ شد گناه من ، پس رسوا نكرد مرا! و ديد مرا بر نافرمانى ها ، پس به ناخوشى و ناگهانى باز نداشت مرا! و آفريد مرا از براى آنچه آفريد مرا ، پس كردم غير آن چيزى را كه آفريد مرا از براى آن ، پس خوب آقايى هستى تو! اى بزرگ من! و بد بنده اى هستم من . يافتى مرا ، و خوب جوينده اى هستى تو ، پروردگار من! و بد جسته شده اى . يافتى مرا ، بنده تو ، پسر بنده تو ، كه پسر كنيز تو است ، در پيش روى تو است ، آنچه خواستى ، كردى با من .خداوندا! خاموش شدند آوازها ، و آرام گرفتند جنبش ها ، و خلوت كرد هر دوستى با دوست خود ، و خلوت كردم با تو ، تويى دوست داشته شده به سوى من .خداوندا! پس بگردان خلوت مرا از خود در اين شب ، آزادى از آتش دوزخ . اى كسى كه نيست دانايى را زبَر او صفتى! اى كسى كه نيست آفريده اى را غير او قوّتى! اى اوّل ، پيش از هر چيزى! و اى آخر ، بعد از هر چيزى! اى كسى كه نيست او را اصل و بنيادى! و اى كسى كه نيست آخر او را نابودى! و اى كامل تر نعت شده! (1) و اى بخشنده تر بخشندگان! و اى كسى كه دانشمندى دارد بر لغت و زبانى كه خوانده شود به آن! و اى كسى كه عفوش ديرينه است ، و گرفتنش سخت ، و پادشاهيش راست ايستاده! سؤال مى كنم تو را به نام تو ، كه رو به رو سخن گفتى به آن با موسى . اى خدا! اى بخشاينده! اى مهربان! اى كه نيست خدايى ، مگر تو!خداوندا! تويى پناه نيازمندان ، سؤال مى كنم تو را كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد ، و آنكه داخل گردانى مرا در بهشت ، به رحمت خود» .

.


1- . يعنى خدايى كه بهترين صفات را دارد .

ص: 590

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ، عَنْ يُونُسَ، قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام : عَلِّمْنِي دُعَاءً، وَ أَوْجِزْ، فَقَالَ :«قُلْ: يَا مَنْ دَلَّنِي عَلى نَفْسِهِ، وَ ذَلَّلَ قَلْبِي بِتَصْدِيقِهِ، أَسْأَلُكَ الْأَمْنَ وَ الْاءِيمَانَ».

عَلِيُّ بْنُ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ رَجُلاً أَتى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، كَانَ لِي مَالٌ وَرِثْتُهُ، وَ لَمْ أُنْفِقْ مِنْهُ دِرْهَماً فِي طَاعَةِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، ثُمَّ اكْتَسَبْتُ مِنْهُ مَالًا، فَلَمْ أُنْفِقْ مِنْهُ دِرْهَماً فِي طَاعَةِ اللّهِ، فَعَلِّمْنِي دُعَاءً يُخْلِفُ عَلَيَّ مَا مَضى، وَ يَغْفِرُ لِي مَا عَمِلْتُ، أَوْ عَمَلاً أَعْمَلُهُ . قَالَ: قُلْ . قَالَ: وَ أَيَّ شَيْءٍ أَقُولُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ قَالَ: قُلْ كَمَا أَقُولُ : يَا نُورِي فِي كُلِّ ظُلْمَةٍ، وَ يَا أُنْسِي فِي كُلِّ وَحْشَةٍ، وَ يَا رَجَائِي فِي كُلِّ كُرْبَةٍ، وَ يَا ثِقَتِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ، وَ يَا دَلِيلِي فِي الضَّلَالَةِ، أَنْتَ دَلِيلِي إِذَا انْقَطَعَتْ دَلَالَةُ الْأَدِلَاءِ؛ فَإِنَّ دَلَالَتَكَ لَا تَنْقَطِعُ، وَ لَا يَضِلُّ مَنْ هَدَيْتَ، أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَأَسْبَغْتَ، وَ رَزَقْتَنِي فَوَفَّرْتَ، وَ غَذَّيْتَنِي فَأَحْسَنْتَ غِذَائِي، وَ أَعْطَيْتَنِي فَأَجْزَلْتَ بِلَا اسْتِحْقَاقٍ لِذلِكَ بِفِعْلٍ مِنِّي، وَ لكِنِ ابْتِدَاءً مِنْكَ لِكَرَمِكَ وَ جُودِكَ، فَتَقَوَّيْتُ بِكَرَمِكَ عَلى مَعَاصِيكَ، وَ تَقَوَّيْتُ بِرِزْقِكَ عَلى سَخَطِكَ، وَ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِيمَا لَا تُحِبُّ ، فَلَمْ يَمْنَعْكَ جُرْأَتِي عَلَيْكَ، وَ رُكُوبِي لِمَا نَهَيْتَنِي عَنْهُ، وَ دُخُولِي فِيمَا حَرَّمْتَ عَلَيَّ أَنْ عُدْتَ عَلَيَّ بِفَضْلِكَ؛ وَ لَمْ يَمْنَعْنِي حِلْمُكَ عَنِّي، وَ عَوْدُكَ عَلَيَّ بِفَضْلِكَ أَنْ عُدْتُ فِي مَعَاصِيكَ؛ فَأَنْتَ الْعَوَّادُ بِالْفَضْلِ، وَ أَنَا الْعَوَّادُ بِالْمَعَاصِي، فَيَا أَكْرَمَ مَنْ أُقِرَّ لَهُ بِذَنْبٍ، وَ أَعَزَّ مَنْ خُضِعَ لَهُ بِذُلٍّ، لِكَرَمِكَ أَقْرَرْتُ بِذَنْبِي، وَ لِعِزِّكَ خَضَعْتُ بِذُلِّي، فَمَا أَنْتَ صَانِعٌ بِي فِي كَرَمِكَ؛ وَ إِقْرَارِي بِذَنْبِي، وَ عِزِّكَ، وَ خُضُوعِي بِذُلِّي : افْعَلْ بِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ، وَ لَا تَفْعَلْ بِي مَا أَنَا أَهْلُهُ».

.

ص: 591

محمد بن يحيى ، از محمد بن احمد ، از محمد بن وليد ، از يونس روايت كرده است كه گفت : به امام رضا عليه السلام عرض كردم كه : دعايى به من تعليم فرما و مختصر كن . فرمود :«بگو كه : يَا مَنْ دَلَّنِي عَلى نَفْسِهِ ، وَ ذَلَّلَ قَلْبِي بِتَصْدِيقِهِ ، أَسْأَلُكَ الْأَمْنَ وَ الْاءِيمَانَ؛ اى كسى كه رهنمايى كرد مرا بر خودش ، و رام گردانيد دل مرا به باور داشتنش! سؤال مى كنم تو را ايمنى و ايمان» .

على بن ابى حمزه ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه :«مردى به خدمت اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ آمد و عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! مرا مالى بود كه آن را به ميراث يافته بودم ، و يك درهم از آن را در طاعت خداى _ تعالى _ خرج نكردم . بعد از آن ، مالى را كسب كردم ، و يك درهم از آن را در طاعت خداى _ تعالى _ صرف نكردم . پس دعايى به من تعليم فرما كه آنچه رفته ، بر من جانشين شود ، و آنچه كرده ام ، از برايم آمرزيده شود ، يا كارى كه من آن را به جا آورم . حضرت فرمود : بگو . عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! چه چيز بگويم؟ فرمود : بگو ، چنان كه من مى گويم : يَا نُورِي فِي كُلِّ ظُلْمَةٍ ... وَلَا تَفْعَلْ بِي مَا أَنَا أَهْلُهُ؛ اى روشنيم در هر تاريكى! و اى انيس من در هر وحشت! و اى اميد من در هر اندوه! و اى معتمد من در هر سختى! و اى رهنماى من در گمراهى! تو رهنماى منى ، چون بريده شود رهنمايى راهنمايان ، كه به درستى كه رهنمايى تو بريده نمى شود ، و گمراه نمى شود كسى كه هدايت كرده اى . انعام كردى بر من ، پس تمام گردانيدى ، و روزى دادى مرا ، پس بسيار كردى ، و پروريدى و طعام دادى مرا ، پس نيكو كردى پرورش و خوردنى و آشاميدنى مرا ، و بخشيدى به من و بخشش را تمام كردى ، بدون سزاوارى از براى آن مى كنى با من ، وليكن آغاز كردن از تو [است] به جهت كرمت و بخششت ، پس نيرومند شدم به كرم تو بر نافرمانى هاى تو ، و نيرومند شدم به روزى تو بر خشم تو ، و نابود گردانيدم عمر خود را در آنچه حرمت نمى دارى؛ پس باز نداشت تو را دليرى من بر تو ، و مرتكب شدنم آنچه را كه باز داشته اى مرا از آن ، و در آمدنم در آنچه حرام ساخته اى بر من ، از آنكه برگردى بر من به فضل خود ، و باز نداشت مرا بردبارى تو از من ، و برگشتنت بر من به فضل تو ، از آنكه برگردم در نافرمانى هاى تو ، پس تويى به غايت برگردنده به فضل ، و منم به غايت برگردنده به نافرمانى ها؛ پس اى كريم تر كسى كه اقرار شده از برايش به گناه! و اى عزيزتر كسى كه فروتنى كرده از برايش به گناه!به جهت كرم تو اقرار كردم به گناه خود ، و به جهت عزّت تو فروتنى نمودم به خوارى خود ، پس تو چه خواهى كرد با من در كرمت ، و اقرار من به گناه من ، و عزّت تو ، و فروتنى من به خوارى من . بكن با من ، آنچه تو سزاوار آنى ، و مكن با من ، آنچه من سزاوار آنم» .

.

ص: 592

تَمَّ كِتَابُ الدُّعَاءِ ، ويَتْلُوهُ كِتَابُ فَضْلِ الْقُرآنِ.

.

ص: 593

(تمام شد كتاب فضل دعا ، و الحمد للّه ربّ العالمين)

.

ص: 594

. .

ص: 595

( 7 )كتاب فضل قرآن .

ص: 596

[ 7 ] كِتَابُ فَضْلِ الْقُرْآنِعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ سُفْيَانَ الْحَرِيرِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ سَعْدٍ الْخَفَّافِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ:«يَا سَعْدُ، تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ؛ فَإِنَّ الْقُرْآنَ يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ نَظَرَ إِلَيْهَا الْخَلْقُ، وَ النَّاسُ صُفُوفٌ عِشْرُونَ وَ مِائَةُ أَلْفِ صَفٍّ، ثَمَانُونَ أَلْفَ صَفٍّ أُمَّةُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ أَرْبَعُونَ أَلْفَ صَفٍّ مِنْ سَائِرِ الْأُمَمِ، فَيَأْتِي عَلى صَفِّ الْمُسْلِمِينَ فِي صُورَةِ رَجُلٍ، فَيُسَلِّمُ، فَيَنْظُرُونَ إِلَيْهِ، ثُمَّ يَقُولُونَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ، إِنَّ هذَا الرَّجُلَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ نَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّهُ كَانَ أَشَدَّ اجْتِهَاداً مِنَّا فِي الْقُرْآنِ؛ فَمِنْ هُنَاكَ أُعْطِيَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ. ثُمَّ يُجَاوِزُ حَتّى يَأْتِيَ عَلى صَفِّ الشُّهَدَاءِ، فَيَنْظُرُ إِلَيْهِ الشُّهَدَاءُ، ثُمَّ يَقُولُونَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ الرَّبُّ الرَّحِيمُ، إِنَّ هذَا الرَّجُلَ مِنَ الشُّهَدَاءِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّهُ مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ؛ فَمِنْ هُنَاكَ أُعْطِيَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْفَضْلِ مَا لَمْ نُعْطَهُ». قَالَ : «فَيَتَجَاوَزُ حَتّى يَأْتِيَ عَلى صَفِّ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ فِي صُورَةِ شَهِيدٍ، فَيَنْظُرُ إِلَيْهِ شُهَدَاءُ الْبَحْرِ، فَيَكْثُرُ تَعَجُّبُهُمْ، وَ يَقُولُونَ: إِنَّ هذَا مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّ الْجَزِيرَةَ الَّتِي أُصِيبَ فِيهَا كَانَتْ أَعْظَمَ هَوْلًا مِنَ الْجَزِيرَةِ الَّتِي أُصِبْنَا فِيهَا؛ فَمِنْ هُنَاكَ أُعْطِيَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ . ثُمَّ يُجَاوِزُ حَتّى يَأْتِيَ صَفَّ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ فِي صُورَةِ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ، فَيَنْظُرُ النَّبِيُّونَ وَ الْمُرْسَلُونَ إِلَيْهِ، فَيَشْتَدُّ لِذلِكَ تَعَجُّبُهُمْ، وَ يَقُولُونَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ، إِنَّ هذَا النَّبِيَّ مُرْسَلٌ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّهُ أُعْطِيَ فَضْلاً كَثِيراً» . قَالَ : «فَيَجْتَمِعُونَ فَيَأْتُونَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَيَسْأَلُونَهُ، وَ يَقُولُونَ: يَا مُحَمَّدُ، مَنْ هذَا؟ فَيَقُولُ لَهُمْ: أَ وَ مَا تَعْرِفُونَهُ؟ فَيَقُولُونَ: مَا نَعْرِفُهُ، هذَا مِمَّنْ لَمْ يَغْضَبِ اللّهُ عَلَيْهِ، فَيَقُولُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : هذَا حُجَّةُ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، فَيُسَلِّمُ. ثُمَّ يُجَاوِزُ حَتّى يَأْتِيَ عَلى صَفِّ الْمَلَائِكَةِ فِي صُورَةِ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ، فَتَنْظُرُ إِلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ، فَيَشْتَدُّ تَعَجُّبُهُمْ، وَ يَكْبُرُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ؛ لِمَا رَأَوْا مِنْ فَضْلِهِ، وَ يَقُولُونَ: تَعَالى رَبُّنَا وَ تَقَدَّسَ، إِنَّ هذَا الْعَبْدَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّهُ كَانَ أَقْرَبَ الْمَلَائِكَةِ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَقَاماً؛ فَمِنْ هُنَاكَ أُلْبِسَ مِنَ النُّورِ وَ الْجَمَالِ مَا لَمْ نُلْبَسْ. ثُمَّ يُجَاوِزُ حَتّى يَنْتَهِيَ إِلى رَبِّ الْعِزَّةِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فَيَخِرُّ تَحْتَ الْعَرْشِ . فَيُنَادِيهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : يَا حُجَّتِي فِي الْأَرْضِ وَ كَلَامِيَ الصَّادِقَ النَّاطِقَ، ارْفَعْ رَأْسَكَ، وَ سَلْ تُعْطَ، وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ، فَيَرْفَعُ رَأْسَهُ . فَيَقُولُ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : كَيْفَ رَأَيْتَ عِبَادِي؟ فَيَقُولُ: يَا رَبِّ، مِنْهُمْ مَنْ صَانَنِي وَ حَافَظَ عَلَيَّ وَ لَمْ يُضَيِّعْ شَيْئاً، وَ مِنْهُمْ مَنْ ضَيَّعَنِي وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّي وَ كَذَّبَ بِي، وَ أَنَا حُجَّتُكَ عَلى جَمِيعِ خَلْقِكَ . فَيَقُولُ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي، لَأُثِيبَنَّ عَلَيْكَ الْيَوْمَ أَحْسَنَ الثَّوَابِ، وَ لَأُعَاقِبَنَّ عَلَيْكَ الْيَوْمَ أَلِيمَ الْعِقَابِ». قَالَ : «فَيَرْجِعُ الْقُرْآنُ رَأْسَهُ فِي صُورَةٍ أُخْرى» . قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا جَعْفَرٍ، فِي أَيِّ صُورَةٍ يَرْجِعُ؟ قَالَ : «فِي صُورَةِ رَجُلٍ شَاحِبٍ مُتَغَيِّرٍ يُبْصِرُهُ أَهْلُ الْجَمْعِ، فَيَأْتِي الرَّجُلَ مِنْ شِيعَتِنَا _ الَّذِي كَانَ يَعْرِفُهُ وَ يُجَادِلُ بِهِ أَهْلَ الْخِلَافِ _ فَيَقُومُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَيَقُولُ: مَا تَعْرِفُنِي؟ فَيَنْظُرُ إِلَيْهِ الرَّجُلُ، فَيَقُولُ: مَا أَعْرِفُكَ يَا عَبْدَ اللّهِ». قَالَ : «فَيَرْجِعُ فِي صُورَتِهِ الَّتِي كَانَتْ فِي الْخَلْقِ الْأَوَّلِ، وَ يَقُولُ: مَا تَعْرِفُنِي؟ فَيَقُولُ: نَعَمْ، فَيَقُولُ الْقُرْآنُ: أَنَا الَّذِي أَسْهَرْتُ لَيْلَكَ، وَ أَنْصَبْتُ عَيْشَكَ، سَمِعْتَ الْأَذى، وَ رُجِمْتَ بِالْقَوْلِ فِيَّ، أَلَا وَ إِنَّ كُلَّ تَاجِرٍ قَدِ اسْتَوْفى تِجَارَتَهُ ، وَ أَنَا وَرَاءَكَ الْيَوْمَ». قَالَ : «فَيَنْطَلِقُ بِهِ إِلى رَبِّ الْعِزَّةِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فَيَقُولُ: يَا رَبِّ ، عَبْدُكَ، وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ قَدْ كَانَ نَصِباً بِي ، مُوَاظِباً عَلَيَّ، يُعَادى بِسَبَبِي، وَ يُحِبُّ فِيَّ وَ يُبْغِضُ . فَيَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: أَدْخِلُوا عَبْدِي جَنَّتِي، وَ اكْسُوهُ حُلَّةً مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةَ، وَ تَوِّجُوهُ بِتَاجٍ، فَإِذَا فُعِلَ بِهِ ذلِكَ ، عُرِضَ عَلَى الْقُرْآنِ، فَيُقَالُ لَهُ: هَلْ رَضِيتَ بِمَا صُنِعَ بِوَلِيِّكَ؟ فَيَقُولُ: يَا رَبِّ، إِنِّي أَسْتَقِلُّ هذَا لَهُ، فَزِدْهُ مَزِيدَ الْخَيْرِ كُلِّهِ . فَيَقُولُ: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ عُلُوِّي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي، لَأَنْحَلَنَّ لَهُ الْيَوْمَ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ مَعَ الْمَزِيدِ لَهُ وَ لِمَنْ كَانَ بِمَنْزِلَتِهِ، أَلَا إِنَّهُمْ شَبَابٌ لَا يَهْرَمُونَ، وَ أَصِحَّاءُ لَا يَسْقُمُونَ، وَ أَغْنِيَاءُ لَا يَفْتَقِرُونَ، وَ فَرِحُونَ لَا يَحْزَنُونَ، وَ أَحْيَاءٌ لَا يَمُوتُونَ» ثُمَّ تَلَا هذِهِ الْايَةَ: «لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلََّا الْمَوْتَةَ الْأُولى» . قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ، وَ هَلْ يَتَكَلَّمُ الْقُرْآنُ؟ فَتَبَسَّمَ، ثُمَّ قَالَ : «رَحِمَ اللّهُ الضُّعَفَاءَ مِنْ شِيعَتِنَا؛ إِنَّهُمْ أَهْلُ تَسْلِيمٍ» ثُمَّ قَالَ : «نَعَمْ، يَا سَعْدُ، وَ الصَّلَاةُ تَتَكَلَّمُ، وَ لَهَا صُورَةٌ وَ خَلْقٌ، تَأْمُرُ وَ تَنْهى». قَالَ سَعْدٌ: فَتَغَيَّرَ لِذلِكَ لَوْنِي، وَ قُلْتُ: هذَا شَيْءٌ لَا أَسْتَطِيعُ أَنَا أَتَكَلَّمُ بِهِ فِي النَّاسِ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «وَ هَلِ النَّاسُ إِلَا شِيعَتُنَا، فَمَنْ لَمْ يَعْرِفِ الصَّلَاةَ فَقَدْ أَنْكَرَ حَقَّنَا» . ثُمَّ قَالَ : «يَا سَعْدُ، أُسْمِعُكَ كَلَامَ الْقُرْآنِ؟» . قَالَ سَعْدٌ : فَقُلْتُ: بَلى صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ . فَقَالَ : « «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَرُ» فَالنَّهْيُ كَلَامٌ، وَ الْفَحْشَاءُ وَ الْمُنْكَرُ رِجَالٌ، وَ نَحْنُ ذِكْرُ اللّهِ، وَ نَحْنُ أَكْبَرُ».

.

ص: 597

[7] كتاب فضل قرآن

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

[ 7 ]كتاب فضل قرآن (1)على بن محمد ، از على بن عبّاس ، از حسين بن عبد الرحمان ، از صفوان يا سفيان حريرى ، از پدرش ، از سعد خفّاف ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اى سعد! قرآن را بياموزيد؛زيرا كه قرآن در روز قيامت مى آيد ، در بهترين صورتى كه خلائق به سوى آن نظر كرده اند ، و مردمان صد و بيست هزار صف باشند ، هشتاد هزار صف از امّت محمد ، و چهل هزار صف از باقى امّتان . پس قرآن بر سر صف مسلمانان مى آيد ، در صورت مردى و سلام مى كند . پس مسلمانان به سوى آن بنگرند و مى گويند كه : لا اِلهَ اِلّا اللّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ ؛ يعنى : «نيست خدايى ، مگر خداى بردبار صاحب كرم» . به درستى كه اين مرد از جمله مسلمانان است كه ما او را به نعت و صفتش مى شناسيم ، مگر آنكه او اجتهاد و كوششش در باب قرآن از ما سخت تر بوده است ، پس از اينجا و از اين راه ، به او عطا شده است از زيبايى و جمال و نور ، آنچه به ما عطا نشده است .بعد از آن ، از ايشان درمى گذرد ، تا مى آيد بر سر صف شهيدان . پس شهيدان به سوى آن مى نگرند و مى گويند كه : لا اِلهَ اِلّا اللّهُ الرَّبُّ الرَّحيمُ ؛ يعنى : «نيست خدايى ، مگر خداى پرورنده مهربان» . به درستى كه اين مرد از جمله شهيدان است كه ما او را به نشانه و صفتش مى شناسيم ، مگر آنكه او از شهيدان دريا است ، پس از اينجا و از اين راه ، به او عطا شده است از زيبايى و افزونى ، آنچه به ما عطا نشده است» . حضرت فرمود : «بعد از آن ، درمى گذرد ، تا مى آيد بر سر صف شهيدان دريا ، در صورت شهيدى؛ پس شهيدان دريا به سوى آن نظر مى كنند و تعجّب ايشان بسيار مى شود و مى گويند : به درستى كه اينك از جمله شهيدان دريا است كه ما او را به علامت و صفتش مى شناسيم ، مگر آنكه آن جزيره اى كه او در آن به شهادت رسيده ، هول و ترسش از جزيره اى كه ما در آن شهيد شده ايم بزرگ تر بوده ، پس از اينجا و از اين راه ، به او عطا شده از زيبايى و جمال و نور ، آنچه به ما عطا نشده است . بعد از آن ، در مى گذرد ، تا به نزد صف پيغمبران و رسولان مى آيد ، در صورت پيغمبرى مرسل؛ پس پيغمبران و رسولان به سوى آن نظر مى كنند و تعجّب ايشان از براى آن سخت مى شود و مى گويند كه : لا اِلهَ اِلّا اللّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ . به درستى كه اينك ، هر آينه پيغمبرى است مرسل كه ما او را به صفت و علامتش مى شناسيم ، مگر آنكه فضل بسيارى به او عطا شده است» .حضرت فرمود : «پس جمع مى شوند و به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آيند ، و از آن حضرت سؤال مى كنند و مى گويند كه : يا محمد! اينك ، كيست؟ به ايشان مى فرمايد كه : آيا او را نمى شناسيد؟ عرض مى كنند كه : ما او را نمى شناسيم ، امّا اينك ، از جمله كسانى است كه خداى عز و جل بر ايشان خشم نفرموده است . رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد كه : اينك ، حجّت خدا است بر خلقش؛ پس سلام مى كند .بعد از آن ، درمى گذرد ، تا بر سر صف فرشتگان مى آيد ، در صورت فرشته اى مقرّب؛ پس فرشتگان به سوى آن نظر مى كنند ، و تعجّب ايشان سخت مى شود ، و آن بر ايشان بزرگ مى گردد ، به جهت آنچه از فضلش ديده اند ، و مى گويند : پروردگار ما ، بلند و برتر است ، و پاك و پاكيزه از همه نقائص . به درستى كه اين بنده از جمله فرشتگان است كه ما او را به صفت و علامتش مى شناسيم ، مگر آنكه او از همه فرشتگان به سوى خداى عز و جل نزديك تر است از روى مقام و منزلت ، پس از اينجا و از اين راه ، به او در پوشانيده شده است از نور و جمال ، آنچه به ما درپوشانيده نشده .بعد از آن ، درمى گذرد ، تا به سوى حضرت ربّ العزّة _ تبارك و تعالى _ منتهى مى شود . پس در زير عرش ، بر رو در مى افتد و به سجده مى رود . خداى _ تبارك و تعالى _ او را ندا مى فرمايد كه : اى حجّت من در زمين ، و سخن راست ، و راستگوى گوياى من! سر خويش را بردار ، و سؤال كن تا عطا شوى ، و شفاعت كن تا شفاعتت قبول شود . پس سر خود را برمى دارد ، و خداى _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد كه : بندگان مرا چگونه ديدى؟ پس قرآن عرض مى كند كه : اى پروردگار من! از جمله ايشان كسى است كه مرا نگاهدارى كرد و محافظت نمود بر من ، و چيزى را ضايع ننمود ، و از جمله ايشان كسى است كه مرا ضايع ساخت ، و به حقّ من استخفاف كرد و آن را سبك شمرد ، و مرا تكذيب نمود ، و من حجّت توام بر همه خلق تو .بعد از آن ، خداى _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد كه : به عزّت و جلال و بلندى مكان خويش سوگند ياد مى كنم ، كه امروز در باب تو ثوابى دهم ، كه از همه ثواب ها نيكوتر باشد ، و امروز در باب تو عقابى كنم ، كه از همه عقاب ها دردناك تر باشد» .حضرت فرمود كه : «پس قرآن سر خويش را برمى دارد (يا برمى گرداند) ، در صورت ديگرى» . سعد مى گويد كه : به آن حضرت عرض كردم كه : يا اباجعفر! در چه صورت برمى گردد؟ فرمود كه : «برمى گردد ، در صورت مردى جوان متغيّر ، كه همه اهل محشر از او بترسند و او را نشناسند . بعد از آن ، مى آيد در نزد مردى از شيعيان ما كه آن را مى شناخته ، و به آن با اهل خلاف مجادله و گفتگو مى كرده ، پس در پيش روى او مى ايستد و مى گويد كه : مرا نمى شناسى؟ پس آن مرد به سوى آن نظر مى كند و مى گويد كه : آرى . پس قرآن مى گويد كه : منم آنكه شبْ تو را بيدار ساختم (يعنى تو را در شب بيدار گردانيدم ، كه به جهت خواندن من يا عبادت ، بيدار خوابى كشيدى) ، و زندگانى تو را رنجانيدم (كه در آن رنج و زحمت و تعب و مشقّت بود) ، و در باب من رنج را شنيدى (يعنى سخنانى كه موجب رنجش خاطر تو بود) ، و دشنام داده شدى به گفتار در من (يا انداخته شدى در باب من ، كه به پندار و اختراع خويش ، در حقّ تو ، به جهت من سخنان بد گفتند) . بدان و آگاه باش! كه هر تجارت كننده اى تجارت خويش را تمام فرا گرفته و نفع آن را دريافته ، و من امروز در پس توام» . (2) حضرت فرمود كه : «پس او را مى برد به نزد حضرت ربّ العزّت _ تبارك و تعالى _ و عرض مى كند كه : اى پروردگار من! اينك بنده تو است ، و تو داناترى به او . به حقيقت كه در باب من تعب كشنده بود ، و بر خواندن من مواظبت و مداومت مى نمود ، و به سبب من دشمنى مى كرد ، و در باب من دوستى و دشمنى را به جا مى آورد . پس خداى عز و جل مى فرمايد كه : بنده مرا در بهشت من درآوريد ، و او را حلّه اى از حلّه هاى بهشت بپوشانيد ، و تاجى بر سر او بگذاريد؛ پس چون با او چنين كنند ، او را به قرآن بنمايند ، و به آن گفته شود كه : آيا خشنود شدى به آنچه با دوست تو شد؟ عرض مى كند كه : اى پروردگار من! به درستى كه من اين را از برايش كم مى شمارم ، پس از برايش زيادتى همه خوبى ها را زياد كن . پس خداى عز و جلمى فرمايد كه : به عزّت و جلال و برترى و ارتفاع مكان خودم سوگند ياد مى كنم ، كه امروز او را پنج چيز عطا كنم ، با زيادتى از براى او ، و از براى هر كه به منزله او باشد . بدان و آگاه باش! كه ايشان جوانانى چندند كه پير نمى شوند ، و تندرستانى كه بيمار نمى شوند ، و بى نيازانى كه فقير و محتاج نمى شوند ، و شادانى كه غمناك نمى شوند ، و زندگانى كه نمى ميرند» . پس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود كه : «لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ اِلَّا المَوْتَةَ الْاُوْلى» (3) ؛ يعنى : «نمى چشند در بهشت مرگ را ، مگر مرگ اوّل» (4) .سعد مى گويد كه : عرض كردم : يا ابا جعفر! فداى تو گردم! آيا قرآن سخن مى گويد؟ حضرت تبسّم فرمود و فرمود كه : «خدا ضعيفان از شيعيان ما را رحم كند ، كه ايشان اهل تسليم اند كه آنچه از ما مى شنوند ، تسليم مى كنند و اذعان مى نمايند» . بعد از آن ، فرمود كه : «آرى ، اى سعد! و نماز نيز سخن مى گويد ، و آن را صورت و خلقتى است ، امر مى كند و نهى مى نمايد» .سعد مى گويد كه : رنگ من به جهت اين سخن متغيّر شد ، و عرض كردم كه : اينك چيزى است كه نمى توانم به آن در ميان مردمان سخن كنم . پس حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه : «آيا مردمانى هستند غير از شيعيان ما . پس هر كه نماز را نشناسد ، حقّ ما را انكار كرده است» . بعد از آن ، فرمود كه : «اى سعد! آيا مى خواهى كه سخن قرآن را به تو بشنوانم؟» سعد مى گويد كه : عرض كردم : بلى ، خدا بر تو صلوات فرستد! فرمود كه : « «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشآءِ وَالْمُنْكَرِ» (5) ؛ يعنى : «به درستى كه نماز باز مى دارد از كارى كه نزد عقلا قبيح است ، و از عملى كه شرعا منتهى عنه است» . و هر آينه ياد خدا بزرگ تر است» . و حضرت فرمود كه : «پس نهى ، سخن گفتن است ، و فحشا و منكر ، مردانى چندند ، و ماييم ذكر خدا ، و ما بزرگ تريم» .

.


1- . و قرآن ، اسم است از براى مجموع كتابى كه خداى _ تعالى _ بر محمد صلى الله عليه و آله فرو فرستاده بر وجه اعجاز ، كه همان لفظِ آن را به خلق برساند ، و بعضى گمان كرده اند كه آن مشترك است در ميان همه آن و بعضى از آن ، به اشتراك لفظى يا معنوى ، و اوّل اقوى است . و ظاهر حديثِ فرقِ قرآن و فرقان نيز آن است ، چنان كه در باب نوادر مذكور خواهد شد . و قول به اينكه قرآن عَلَم است از براى كتاب خدا ، مردود است ، به اينكه اَعلام به اختلاف لغات ، مختلف نمى شوند ، و آن به اختلاف لغات ، مختلف است؛ چه فارسى آن [= قرآن] نبى [به كسر و يا ضمّ حرف نون] است ، و اَعلام جنسيّه كه به اختلاف لغات ، مختلف مى شوند در احكام لفظيّه ، چون اَعلام شخصيّه اند ، و انتفا آن احكام در قرآن ، دلالت مى كند بر انتفا علميّت ، چنان كه بر اهل خبرت پوشيده و پنهان نيست . (مترجم)
2- . يعنى تو را محافظت مى كنم از جميع جوانب؛ چه آنكه در پس سر كسى باشد ، همه اطراف آن كه را كه در پيش است رعايت مى تواند نمود . (مترجم)
3- . دخان، 56.
4- . و مراد اين است كه در آخرت مرگ را درنيابند ، ليكن مرگ اوّل را كه در دنيا است ، دريافته اند ، يا نچشند در آخرت مرگ را ، مگر مرگ اوّل ، و چشيدن مرگ اوّل كه در زمان گذشته اتّفاق افتاده ، در زمان آينده محال است؛ پس چشيدن مرگِ متعلّق بر آن محال نيز ، محال باشد . و بعضى گفته اند كه : الّا ، به معنى بعد است؛ يعنى بعد از مرگ اوّل كه در دنيا چشيده اند ؛ و همه معانى ، در معنى مراد كه جاويد بودن ايشان است ، اتّفاق دارند . (مترجم)
5- . عنكبوت، 45.

ص: 598

. .

ص: 599

. .

ص: 600

. .

ص: 601

. .

ص: 602

. .

ص: 603

. .

ص: 604

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ، وَ أَنْتُمْ عَلى ظَهْرِ سَفَرٍ، وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ، وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ، وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ، وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ؛ فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ». قَالَ :«فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّهِ، وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ؟ قَالَ: دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ؛ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ؛ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ، وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ؛ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ ، وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ، وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلى خَيْرِ سَبِيلٍ ، وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ، وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ، وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ، فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ، وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ، ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ، وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ، لَهُ نُجُومٌ، وَ عَلى نُجُومِهِ نُجُومٌ، لَا تُحْصى عَجَائِبُهُ، وَ لَا تُبْلى غَرَائِبُهُ، فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدى، وَ مَنَارُ الْحِكْمَةِ، وَ دَلِيلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ، فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ، وَ لْيُبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ؛ يَنْجُ مِنْ عَطَبٍ، وَ يَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَبٍ؛ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ، كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ، فَعَلَيْكُمْ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّةِ التَّرَبُّصِ».

.

ص: 605

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام ، از پدرانش عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اى مردمان! به درستى كه شما در دار هدنه (يعنى خانه صلح و آشتى) قرار داريد ، و شما بر جناح[=بال ]سفريد ، و رفتن با شما شتاب مى كند و شما را زود مى برد ، و شب و روز را كه ديده ايد و آفتاب و ماه كه هر نويى را كهنه مى كنند ، و هر دورى را نزديك مى سازند ، و هر وعده شده را مى آورند . پس جهاز و كار و كارسازى را آماه سازيد از براى دورى گذر و گذرگاه» .حضرت فرمود كه : «پس مقداد بن اسود برخاست و عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! دار هدنه چيست؟ فرمود : خانه بلاغ و انقطاع (1) . و چون فتنه ها بر شما مشتبه شود مانند پاره هاى شب تار ، پس بر شما باد به قرآن؛زيرا كه آن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش قبول مى شود ، و غمّازى است كه تصديق كرده مى شود (2) ، هر كه آن را در پيش روى خود قرار دهد كه آن را پيروى كند ، او را به سوى بهشت كشاند ، و هر كه آن را در پشت سر خود قرار دهد ، او را به سوى آتش دوزخ براند ، و آن راهنمايى است كه بر بهترين راه ها دلالت مى كند ، و آن كتابى است كه تفصيل و بيان هر چيز در آن است ، و آن سخنى است جداكننده ميان حق و باطل ، و سخريّه و افسانه نيست ، و آن را ظاهرى و باطنى هست . پس ظاهرش احكام الهى است ، و باطنش علوم نامتناهى ، ظاهرش انيق و خوش آينده ، و باطنش عميق و گودى دارنده است . آن را نجوم و ستارگانى چندند كه بر احكام الهى دليل اند ، و بر آن نجوم ، نجوم ديگرند كه مردم را به آن احكام مى رسانند (3) ؛ عجائب آن احصا نمى شود ، و غرائب آن كهنه نمى گردد ، در آن چراغ هاى هدايت است ، و منار و چراغ خانه هاى حكمت ، و دليل است بر معرفت يا مغفرت (4) . هر كه صفت را شناخت (يعنى صفت تعرُّف و كيفيت استنباط) بايد كه ديده خود را به جولان درآورد ، و بايد كه نظرش به صفت برسد ، تا از هلاكت نجات يابد و از ورطه هاى ضلالت خلاص گردد؛ زيرا كه تفكّر كردن موجب زندگى دل بينا است ، چنان كه طالب نور در تاريكى ها به روشنى مى رود . پس بر شما باد به نيكى تخلّص ، كه خود را نيكو خلاص كنيد ، و كمى تربّص ، كه خود را در فتنه ها نگذاريد و انتظار نكشيد» .

.


1- . يعنى جايى كه اين كس را به جايى مى رساند و تمام مى شود و از آن تعبير مى شود به «خواجه به ده رسان» . (مترجم)
2- . يعنى هر كه آن را پيروى نمايد و عمل كند به آنچه در آن است ، شفاعت او خواهد كرد ، و آن شافعى است مقبول الشّفاعة ، در باب عفو از لغزش ها كه از او سر زده است ، و هر كه عمل به آن را ترك كند ، در باب بدى هاى او سخن چينى كند و به خدا عرض نمايد ، و در آنچه از بدى هاى او كه به خدا عرض نمايد ، خدا او را تصديق فرمايد . (مترجم)
3- . يعنى ائمّه معصومين _ صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين _ ، چنان كه در احاديث متواتره وارد شده است كه ، معنى قرآن را كسى غير از ايشان نمى داند ، و علم آنچه بوده و خواهد بود تا روز قيامت ، و همه شرايع و احكام در آن است ، و علمش مخزون است در نزد ايشان ، و آن را هفت بطن يا هفتاد بطن يا هفتصد بطن است ، و علم همه آن بطون در نزد ايشان مخزون است . (مترجم)
4- . بنابر اختلاف نسخ كافى . (مترجم)

ص: 606

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الْعَزِيزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ كِتَابَهُ ، وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ، فِيهِ خَبَرُكُمْ، وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَكُمْ، وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَكُمْ، وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ، وَ لَوْ أَتَاكُمْ مَنْ يُخْبِرُكُمْ عَنْ ذلِكَ لَتَعَجَّبْتُمْ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَنَا أَوَّلُ وَافِدٍ عَلَى الْعَزِيزِ الْجَبَّارِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَ كِتَابُهُ وَ أَهْلُ بَيْتِي، ثُمَّ أُمَّتِي، ثُمَّ أَسْأَ لُهُمْ: مَا فَعَلْتُمْ بِكِتَابِ اللّهِ وَ بِأَهْلِ بَيْتِي؟».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيى، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ فِيهِ مَنَارُ الْهُدى ، وَ مَصَابِيحُ الدُّجى، فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ، وَ يَفْتَحْ لِلضِّيَاءِ نَظَرَهُ، فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ، كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ».

.

ص: 607

على ، از پدرش ، از عبد اللّه بن مغيره ، از سماعة بن مهران روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه خداوند عزيز جبّار كتاب خود را بر شما فرو فرستاده ، و آن راستگويى است نيكوكار ، و در آن است خبر شما ، و خبر هر كه پيش از شما بوده ، و خبر هر كه بعد از شما خواهد بود ، و خبر آسمان و خَبر زمين ، و اگر بيايد در نزد شما آنكه شما را از آن خبر دهد ، هر آينه تعجّب خواهيد كرد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از ابو الجارود روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : من و كتاب خدا و اهل بيت و عترت من ، اوّل كسى هستيم كه بر خداوند عزيز جبّار وارد مى شويم در روز قيامت . بعد از آن ، امّت من . پس از ايشان سؤال خواهم كرد كه : با كتاب خدا و با اهل بيت من چه كرديد؟» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از طلحة بن زيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه اين قرآن ، در آن است چراغ خانه هدايت ، و چراغ ها كه تاريكى را مى برد . پس بايد كه جولان دهنده نظر خود را به جولان درآورد ، و ديده اش را به جهت روشنى بگشايد؛ زيرا كه تفكّر كردن موجب زندگى دل بينا است ، چنان كه طالب نور در تاريكى ها به [وسيله ]روشنى مى رود» .

.

ص: 608

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«كَانَ فِي وَصِيَّةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَصْحَابَهُ : اعْلَمُوا أَنَّ الْقُرْآنَ هُدَى النَّهَارِ، وَ نُورُ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ عَلى مَا كَانَ مِنْ جَهْدٍ وَ فَاقَةٍ».

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، قَالَ:«شَكَا رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَجَعاً فِي صَدْرِهِ، فَقَالَ صلى الله عليه و آله : اسْتَشْفِ بِالْقُرْآنِ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «وَ شِفاءٌ لِما فِى الصُّدُورِ» ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنِ الْخَشَّابِ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَا وَ اللّهِ، لَا يَرْجِعُ الْأَمْرُ وَ الْخِلَافَةُ إِلى آلِ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ أَبَداً، وَ لَا إِلى بَنِي أُمَيَّةَ أَبَداً، وَ لَا فِي وُلْدِ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ أَبَداً؛ وَ ذلِكَ أَنَّهُمْ نَبَذُوا الْقُرْآنَ، وَ أَبْطَلُوا السُّنَنَ، وَ عَطَّلُوا الْأَحْكَامَ، وَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْقُرْآنُ هُدًى مِنَ الضَّلَالَةِ ، وَ تِبْيَانٌ مِنَ الْعَمى ، وَ اسْتِقَالَةٌ مِنَ الْعَثْرَةِ، وَ نُورٌ مِنَ الظُّلْمَةِ، وَ ضِيَاءٌ مِنَ الْأَحْدَاثِ، وَ عِصْمَةٌ مِنَ الْهَلَكَةِ ، وَ رُشْدٌ مِنَ الْغَوَايَةِ، وَ بَيَانٌ مِنَ الْفِتَنِ، وَ بَلَاغٌ مِنَ الدُّنْيَا إِلَى الْاخِرَةِ، وَ فِيهِ كَمَالُ دِينِكُمْ، وَ مَا عَدَلَ أَحَدٌ عَنِ الْقُرْآنِ إِلَا إِلَى النَّارِ».

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ الْقُرْآنَ زَاجِرٌ وَ آمِرٌ، يَأْمُرُ بِالْجَنَّةِ، وَ يَزْجُرُ عَنِ النَّارِ».

.

ص: 609

على بن ابراهيم ، از محمد بن عيسى ، از يونس ، از ابو جميله روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«در وصيّت اميرالمؤمنين عليه السلام به اصحاب خود اين بود كه : بدانيد كه در قرآن هدايت است در روز ، و نور است در شب تار ، با آنچه بوده از زحمت و پريشانى» .

على ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام ، از پدرانش عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمود :«مردى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله شكايت نمود از دردى كه در سينه او بود . آن حضرت صلى الله عليه و آله فرمود كه : طلب شفا كن به قرآن و خواندن آن؛زيرا كه خداى عز و جلمى فرمايد كه : «وَشِفآءُ لِما فِى الصُّدُورِ» (1) .

ابو على اشعرى ، از بعضى از اصحاب خويش ، از خشّاب روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته ، گفت كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«نه ، به خدا سوگند كه امر امامت و خلافت هرگز به سوى اولاد ابوبكر و عمر برنمى گردد ، و نه به سوى بنى اميّه ، و نه در فرزندان طلحه و زبير . و علّت اين ، آن است كه ايشان قرآن را انداختند ، و سنّت ها را باطل ساختند ، و احكام الهى را معطّل گذاشتند . و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : قرآن عين هدايت است از ضلالت ، و بيان است از كورى جهالت ، و اقاله خواستن (يا دست گير) است از لغزش ، و نور است از تاريكى ، و روشنى است از تازه ها كه بدعت ها را ظاهر مى سازد ، و نگاه دارنده است از هلاكت ، و راهنما است از غوايت ، و بيان است از فتنه ها ، و رساننده است از دنيا به سوى آخرت ، و كمال دين شما در آن است ، و هيچ كس از قرآن عدول نكرد ، مگر به سوى آتش دوزخ» .

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد ، از وهيب بن حفص ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه قرآن زجركننده و امر فرماينده است؛ امر مى فرمايد به بهشت و چيزى كه موجب دخول در آن باشد ، و زجر و منع مى كند از آتش و آنچه باعث رفتن در آن باشد» .

.


1- . يونس، 57. ترجمه تمام آيه اين است كه : «اى گروه مردمان! به حقيقت كه آمد شما را پندى از جانب پروردگار شما ، و صحّت و دوايى از براى آنچه در سينه هاى شما است ، و راه نمونى به سوى حق ، و رحمتى از براى گرويدگان» . يعنى قرآن كه نازل شده است از براى مردمان ، جامع جميع اين صفات مذكوره است ، و معلوم است كه چنين كلامى عين هدايت و محض رحمت خواهد بود . (مترجم)

ص: 610

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ سَعْدٍ الْاءِسْكَافِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :«أُعْطِيتُ السُّوَرَ الطِّوَالَ مَكَانَ التَّوْرَاةِ، وَ أُعْطِيتُ الْمِئِينَ مَكَانَ الْاءِنْجِيلِ، وَ أُعْطِيتُ الْمَثَانِيَ مَكَانَ الزَّبُورِ، وَ فُضِّلْتُ بِالْمُفَصَّلِ ثَمَانٌ وَ سِتُّونَ سُورَةً، وَ هُوَ مُهَيْمِنٌ عَلى سَائِرِ الْكُتُبِ، فالتَّوْرَاةُ لِمُوسى، وَ الْاءِنْجِيلُ لِعِيسى، وَ الزَّبُورُ لِدَاوُدَ عليهم السلام » .

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «يَجِيءُ الْقُرْآنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي أَحْسَنِ مَنْظُورٍ إِلَيْهِ صُورَةً، فَيَمُرُّ بِالْمُسْلِمِينَ، فَيَقُولُونَ: هذَا رَجُلٌ مِنَّا ، فَيُجَاوِزُهُمْ إِلَى النَّبِيِّينَ، فَيَقُولُونَ: هُوَ مِنَّا، فَيُجَاوِزُهُمْ إِلَى الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ، فَيَقُولُونَ: هُوَ مِنَّا ، حَتّى يَنْتَهِيَ إِلى رَبِّ الْعِزَّةِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَيَقُولُ: يَا رَبِّ، فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ أَظْمَأْتُ هَوَاجِرَهُ، وَ أَسْهَرْتُ لَيْلَهُ فِي دَارِ الدُّنْيَا، وَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ لَمْ أُظْمِئْ هَوَاجِرَهُ، وَ لَمْ أُسْهِرْ لَيْلَهُ، فَيَقُولُ وَ رُجِمْتَ بِالْقَوْلِ فِيَّ، أَلَا وَ إِنَّ كُلَّ تَاجِرٍ قَدِ اسْتَوْفى تِجَارَتَهُ ، وَ أَنَا وَرَاءَكَ الْيَوْمَ». وَ تَعَالى : أَدْخِلْهُمُ الْجَنَّةَ عَلى مَنَازِلِهِمْ، فَيَقُومُ فَيَتَّبِعُونَهُ ، فَيَقُولُ لِلْمُؤْمِنِ: اقْرَأْ وَ ارْقَهْ» قَالَ :«فَيَقْرَأُ وَ يَرْقى حَتّى يَبْلُغَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ مَنْزِلَتَهُ الَّتِي هِيَ لَهُ، فَيَنْزِلُهَا».

.

ص: 611

على بن ابراهيم ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از سعد اسكاف روايت كرده است كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه :«سوره هاى طوال به جاى تورات به من عطا شده ، و مئين به جاى انجيل به من عطا شده ، و مثانى به جاى زبور به من عطا شده ، و تفضيل داده شده ام به مفصّل ، و آن شصت و هشت سوره است ، و قرآن شاهد و دليل است بر ساير كتاب هاى آسمانى . پس تورات از براى موسى ، و انجيل از براى عيسى ، و زبور از براى داود عليهماالسلاماست» (1) .

ابو على اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن شمر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«قرآن در روز قيامت مى آيد ، در نيكوترين صورتى كه به سوى آن نظر شده باشد . پس به مسلمانان مى گذرد ، و ايشان مى گويند كه : اينك ، مردى است از ما . بعد از آن ، از ايشان درمى گذرد و مى رود به جانب پيغمبران . پس مى گويند كه : او از ما است . بعد از آن ، از ايشان درمى گذرد و مى رود به سوى فرشتگان مقرّب ، و ايشان مى گويند كه : او از ما است ، تا آنكه منتهى مى شود به سوى حضرت ربّ العزّت ، و عرض مى كند كه : اى پروردگار من! فلان ، پسر فلان ، ساعت هاى بسيار گرم ، او را تشنه گردانيدم ، و شبش را بيدار كردم (يعنى در روزهاى گرم او را روزه دار گردانيدم ، و در شب ها او را بيدار ساختم) در دار دنيا ، و فلان ، پسر فلان ، ساعت هاى بسيار گرم ، او را تشنه نساختم ، و شبش را بيدار نكردم (يعنى به سبب من روزها را روزه نگرفت ، و در شب ها برنخاست) . پس خداى _ تبارك و تعالى _ مى فرمايد كه : ايشان را در بهشت داخل گردان ، بر اندازه منزل هاى ايشان پس قرآن برمى خيزد و روان مى شود ، و [ايشان] در پى او مى روند . بعد از آن ، به مؤمن مى گويد كه : بخوان و بالا رو» .و حضرت فرمود : «پس مى خواند و بالا مى رود ، تا آنكه هر مردى از ايشان ، به منزل خويش كه به او اختصاص دارد ، مى رسد ، و در آن فرود مى آيد» .

.


1- . در اين حديث ، قرآن را بر چهار قسمت نموده ، چنان كه مى بينى ، و در تعيين مراد از هر يك از آنها خلاف است ، و اشهر آن است كه طوال _ به ضمّ طاء _ ، كه آن را طول _ بدون الف _ نيز مى گويند ، هفت سوره است ، از سوره بقره تا سوره اعراف ، و هفتم سوره يونس است ، يا سوره انفال و توبه ، هر دو ، بنابر اينكه اين دو سوره يكى باشند . و مثانى _ بر وزن معانى _ ، سورهاى پهلوى سورهاى طوال اند ، از سوره يونس تا سوره نحل ، و مئين ، هر سوره اى است كه مقدار صد آيه يا قدرى بيشتر يا كمتر از آن باشد ، يا آنها نيز هفت سوره اند ، از سوره بنى اسرائيل تا سوره مؤمنون ، و مفصّل ، از سوره محمد است تا آخر قرآن . و مئين و مثانى ، سى و نه سوره اند ، و طوال ، هفت سوره ، و مفصّل ، شصت و هشت سوره ، كه مجموع ، صد و چهارده سوره باشد ، و تفصيل اين مطلب در لوامع التّنزيل مذكور است . (مترجم)

ص: 612

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الدَّوَاوِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثَلَاثَةٌ: دِيوَانٌ فِيهِ النِّعَمُ، وَ دِيوَانٌ فِيهِ الْحَسَنَاتُ، وَ دِيوَانٌ فِيهِ السَّيِّئَاتُ، فَيُقَابَلُ بَيْنَ دِيوَانِ النِّعَمِ وَ دِيوَانِ الْحَسَنَاتِ، فَتَسْتَغْرِقُ النِّعَمُ عَامَّةَ الْحَسَنَاتِ، وَ يَبْقى دِيوَانُ السَّيِّئَاتِ، فَيُدْعى بِابْنِ آدَمَ الْمُؤْمِنِ لِلْحِسَابِ، فَيَتَقَدَّمُ الْقُرْآنُ أَمَامَهُ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ، فَيَقُولُ: يَا رَبِّ، أَنَا الْقُرْآنُ، وَ هذَا عَبْدُكَ الْمُؤْمِنُ قَدْ كَانَ يُتْعِبُ نَفْسَهُ بِتِلَاوَتِي، وَ يُطِيلُ لَيْلَهُ بِتَرْتِيلِي، وَ تَفِيضُ عَيْنَاهُ إِذَا تَهَجَّدَ؛ فَأَرْضِهِ كَمَا أَرْضَانِي». قَالَ : «فَيَقُولُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ: عَبْدِيَ، ابْسُطْ يَمِينَكَ، فَيَمْلَؤُهَا مِنْ رِضْوَانِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْجَبَّارِ، وَ يَمْلَأُ شِمَالَهُ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ، ثُمَّ يُقَالُ: هذِهِ الْجَنَّةُ مُبَاحَةٌ لَكَ، فَاقْرَأْ وَ اصْعَدْ، فَإِذَا قَرَأَ آيَةً صَعِدَ دَرَجَةً».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام :«لَوْ مَاتَ مَنْ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، لَمَا اسْتَوْحَشْتُ بَعْدَ أَنْ يَكُونَ الْقُرْآنُ مَعِي» وَ كَانَ عليه السلام إِذَا قَرَأَ «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» يُكَرِّرُهَا حَتّى كَادَ أَنْ يَمُوتَ.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا جَمَعَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْأَوَّلِينَ وَ الْاخِرِينَ إِذَا هُمْ بِشَخْصٍ قَدْ أَقْبَلَ ، لَمْ يُرَ قَطُّ أَحْسَنُ صُورَةً مِنْهُ، فَإِذَا نَظَرَ إِلَيْهِ الْمُؤْمِنُونَ _ وَ هُوَ الْقُرْآنُ _ قَالُوا: هذَا مِنَّا، هذَا أَحْسَنُ شَيْءٍ رَأَيْنَا، فَإِذَا انْتَهى إِلَيْهِمْ جَازَهُمْ. ثُمَّ يَنْظُرُ إِلَيْهِ الشُّهَدَاءُ ، حَتّى إِذَا انْتَهى إِلى آخِرِهِمْ جَازَهُمْ، فَيَقُولُونَ: هذَا الْقُرْآنُ، فَيَجُوزُهُمْ كُلَّهُمْ حَتّى إِذَا انْتَهى إِلَى الْمُرْسَلِينَ، فَيَقُولُونَ: هذَا الْقُرْآنُ، فَيَجُوزُهُمْ حَتّى يَنْتَهِيَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ ، فَيَقُولُونَ: هذَا الْقُرْآنُ، فَيَجُوزُهُمْ، ثُمَّ يَنْتَهِي حَتّى يَقِفَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ، فَيَقُولُ الْجَبَّارُ: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي، لَأُكْرِمَنَّ الْيَوْمَ مَنْ أَكْرَمَكَ، وَ لَأُهِينَنَّ مَنْ أَهَانَكَ».

.

ص: 613

على بن ابراهيم روايت كرده ، از پدرش و چند نفر از اصحاب ما ، از احمد بن محمد و سهل بن زياد ، هر دو ، از ابن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از يونس بن عمّار كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه ديوان ها و نامه هاى اعمال در روز قيامت سه ديوان است : يكى ديوانى كه نعمت ها در آن است ، و دويم ديوانى كه حسنات در آن است ، و سيم ديوانى كه سيّئات در آن است . پس در ميان ديوان نعمت ها و ديوان حسنات ، مقابله و برابرى مى شود ، و نعمت ها همه حسنات را فرا مى گيرد ، و ديوان گناهان باقى مى ماند . پس فرزند آدم را از براى حساب مى طلبند ، كه قرآن مى آيد در نيكوترين صورت ها ، و در پيش روى آن مؤمن روان مى شود و مى گويد كه : اى پروردگار من! منم قرآن ، و اينك ، بنده مؤمن تو است كه خود را به تلاوت من در رنج و تعب مى انداخت ، و در شب خويش به ترتيل من طول مى داد ، و چون تهجّد مى كرد ، از چشم هايش آب مى ريخت . پس او را راضى كن ، چنان كه او مرا راضى كرده است» .حضرت فرمود : «پس خداوند عزيز جبّار مى فرمايد كه : اى بنده من! دست راست خود را بگشا . پس آن را از رضا و خشنودى خداوند عزيز جبّار پر مى كند ، و دست چپش را از رحمت خدا پر مى كند . بعد از آن ، به او گفته مى شود كه : اينك ، بهشت است كه مباح شده است از براى تو . پس قرآن بخوان و بالا رو ، و چون يك آيه را بخواند ، يك درجه بالا رود» .

على بن ابراهيم ، از پدرش و على بن محمد قاسانى ، هر دو ، از قاسم بن محمد ، از سليمان بن داود ، از سفيان بن عيينه ، از زهرى روايت كرده اند كه گفت : حضرت على بن الحسين عليهماالسلام فرمود كه :«اگر هر كه در ميان مشرق و مغرب است بميرد ، وحشت به هم نرسانم ، بعد از آنكه قرآن با من باشد . و چون آن حضرت عليه السلام ، ملك يوم الدّين را مى خواند ، آن قدر آن را تكرار مى فرمود ، تا آنكه نزديك بود كه بميرد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبد الحميد ، از اسحاق بن غالب روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چون خداى _ تعالى _ خلق اوّلين و آخرين را جمع كند ، ناگاه ايشان شخصى را ببينند ، رو آورده ، مى آيد ، كه هرگز خوش صورت ترى از او ديده نشده . پس چون مؤمنان به سوى آن نظر كنند ، و آن قرآن است ، مى گويند كه : اينك ، از ما است ، و اين از هر چيزى كه ما ديده ايم ، نيكوتر است . و چون به سوى ايشان منتهى شود ، از ايشان درگذرد . بعد از آن ، شهيدان به سوى آن نظر مى كنند ، تا آنكه چون به آخر ايشان رسد ، از ايشان تجاوز كند . پس مى گويند كه : اين قرآن است ، و از ايشان تجاوز مى كند ، تا آنكه به سوى فرشتگان منتهى مى شود . پس مى گويند كه : اين قرآن است ، و از ايشان تجاوز مى كند . بعد از آن ، منتهى مى شود ، تا آنكه در جانب راست عرش مى ايستد . پس خداوند جبّار مى فرمايد كه : به عزّت و جلال و بلندى مكان خودم سوگند ، كه امروز گرامى دارم ، هر كه تو را گرامى داشته ، و خوار كنم ، هر كه تو را خوار داشته» .

.

ص: 614

1 _ بَابُ فَضْلِ حَامِلِ الْقُرْآنِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي الْحُسَيْنِ الْفَارِسِيِّ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ أَهْلَ الْقُرْآنِ فِي أَعْلى دَرَجَةٍ مِنَ الْادَمِيِّينَ مَا خَلَا النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ؛ فَلَا تَسْتَضْعِفُوا أَهْلَ الْقُرْآنِ حُقُوقَهُمْ؛ فَإِنَّ لَهُمْ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْجَبَّارِ لَمَكَاناً عَلِيّاً».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ الْعَامِلُ بِهِ ، مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ».

وَ بِإِسْنَادِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ؛ فَإِنَّهُ يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ صَاحِبَهُ فِي صُورَةِ شَابٍّ جَمِيلٍ شَاحِبِ اللَّوْنِ، فَيَقُولُ لَهُ : أَنَا الْقُرآنُ الَّذِي كُنْتُ أَسْهَرْتُ لَيْلَكَ، وَ أَظْمَأْتُ هَوَاجِرَكَ، وَ أَجْفَفْتُ رِيقَكَ، وَ أَسَلْتُ دَمْعَتَكَ، أَؤُولُ مَعَكَ حَيْثُمَا أُلْتَ، وَ كُلُّ تَاجِرٍ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَتِهِ، وَ أَنَا الْيَوْمَ لَكَ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ، وَ سَيَأْتِيكَ كَرَامَةٌ مِنَ اللّهِ عَزَّ وجلَّ، فَأَبْشِرْ، فَيُؤْتى بِتَاجٍ، فَيُوضَعُ عَلى رَأْسِهِ، وَ يُعْطَى الْأَمَانَ بِيَمِينِهِ، وَ الْخُلْدَ فِي الْجِنَانِ بِيَسَارِهِ، وَ يُكْسى حُلَّتَيْنِ، ثُمَّ يُقَالُ لَهُ: اقْرَأْ وَ ارْقَهْ، فَكُلَّمَا قَرَأَ آيَةً صَعِدَ دَرَجَةً، وَ يُكْسى أَبَوَاهُ حُلَّتَيْنِ إِنْ كَانَا مُؤْمِنَيْنِ، ثُمَّ يُقَالُ لَهُمَا: هذَا لِمَا عَلَّمْتُمَاهُ الْقُرْآنَ».

.

ص: 615

1 . باب در بيان فضل حامل قرآن

1 . باب در بيان فضل حامل قرآن (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حسن بن ابى الحسين فارسى ، از سليمان بن جعفر جعفرى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه اهل قرآن در بلندترين درجه اى از آدميانند ، غير از پيغمبران و رسولان؛ پس اهل قرآن را ضعيف و حقير مشماريد ، و حقوق ايشان را سهل بدانيد؛ زيرا كه ايشان را نسبت به خداوند عزيز جبّار منزله و مكان بسيار بلندى هست» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد و سهل بن زياد ، هر دو ، از ابن محبوب ، از جميل بن صالح ، از فضيل بن يسار ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«حافظ قرآن كه به آن عمل مى كند ، با فرشتگانِ پيغام گذاران ، بزرگانِ نيكوكاران است» .

و به اسناد خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : قرآن را بياموزيد و ياد گيريد؛زيرا كه آن ، در روز قيامت به نزد صاحب و حامل خويش مى آيد ، در صورت جوان خوش روى شكسته رنگ[=پريده رنگ] . پس به او مى گويد كه : منم آن قرآنى كه شبْ تو را بيدار ساختم ، و روزهاى بسيار گرم ، تو را تشنه داشتم ، و آب دهان تو را خشك گردانيدم ، و آب ديده ات را روان نمودم (يعنى به سبب من در شب ها بيدار بودى ، و در روزها به سبب روزه ، خود را تشنه مى داشتى ، و به جهت بسيارى تلاوت من ، آب دهانت خشك مى شد ، و آب ديده ات جارى مى گرديد) ، و من با توام در هر جا كه مى روى ، و هر تجارت كننده اى از پى تجارت خود مى رود ، و من امروز از پس تجارت هر تاجر ، و به عوض تجارت ايشانم از براى تو ، و به زودى كرامت خداى عز و جل به تو خواهد رسيد . پس بشارت باد تو را . بعد از آن ، تاجى مى آورند و بر سرش مى گذارند ، و نامه امان از عذاب را به دست راستش ، و نامه مخلّد بودن در بهشت را به دست چپش مى دهند ، و دو حلّه بر او مى پوشانند . پس به او مى گويند كه : قرآن بخوان و بالا رو . پس در هر زمان كه آيه اى را مى خواند ، يك درجه بالا مى رود . و پدر و مادر او را دو حلّه مى پوشانند ، اگر مؤمن باشند ، و به ايشان مى گويند كه : اينك ، براى آن است كه قرآن را به او تعليم كرديد» .

.


1- . و حامل قرآن را بر چند معنى اطلاق مى كنند ، و چند قسم مى باشد : اوّل آنكه لفظ قرآن را درست ياد گرفته باشد؛ دويم دانستن معانى آن است؛ سيم عمل نمودن به احكام آن ، و متخلّق شدن به اخلاقى كه قرآن بر مدح آنها دلالت دارد ، و خالى شدن از صفاتى كه قرآن بر ذمّ آنها اشارت دارد . (مترجم)

ص: 616

ابْنُ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ مِنْهَالٍ الْقَصَّابِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ _ وَ هُوَ شَابٌّ مُؤْمِنٌ _ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ، وَ جَعَلَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ، وَ كَانَ الْقُرْآنُ حَجِيزاً عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، يَقُولُ: يَا رَبِّ، إِنَّ كُلَّ عَامِلٍ قَدْ أَصَابَ أَجْرَ عَمَلِهِ غَيْرَ عَامِلِي، فَبَلِّغْ بِهِ أَكْرَمَ عَطَايَاكَ» . قَالَ : «فَيَكْسُوهُ اللّهُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ حُلَّتَيْنِ مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ، وَ يُوضَعُ عَلى رَأْسِهِ تَاجُ الْكَرَامَةِ، ثُمَّ يُقَالُ لَهُ: هَلْ أَرْضَيْنَاكَ فِيهِ؟ فَيَقُولُ الْقُرْآنُ: يَا رَبِّ، قَدْ كُنْتُ أَرْغَبُ لَهُ فِيمَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هذَا، فَيُعْطَى الْأَمْنَ بِيَمِينِهِ، وَ الْخُلْدَ بِيَسَارِهِ، ثُمَّ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ، فَيُقَالُ لَهُ: اقْرَأْ وَ اصْعَدْ دَرَجَةً، ثُمَّ يُقَالُ لَهُ: هَلْ بَلَغْنَا بِهِ وَ أَرْضَيْنَاكَ؟ فَيَقُولُ: نَعَمْ». قَالَ : «وَ مَنْ قَرَأَهُ كَثِيراً، وَ تَعَاهَدَهُ بِمَشَقَّةٍ مِنْ شِدَّةِ حِفْظِهِ، أَعْطَاهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَجْرَ هذَا مَرَّتَيْنِ».

.

ص: 617

ابن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از منهال قصّاب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه قرآن را بخواند و او جوانى باشد مؤمن ، قرآن با گوشت و خونش مخلوط شود ، و خداى عز و جل او را با فرشتگانِ پيغام گذاران ، بزرگانِ نيكوكاران قرار دهد ، و قرآن در روز قيامت هر بدى را از او دفع مى نمايد ، و در ميانه او و خدا وساطت مى كند ، و عرض مى كند كه : اى پروردگار من! به درستى كه هر عمل كننده اى به مزد عمل خويش رسيد ، غير از عامل من؛ پس او را به گرامى ترين عطاى خود برسان» .حضرت فرمود : «پس خداوند عزيز جبّار دو حلّه از حلّه هاى بهشت را بر او مى پوشاند ، و تاج كرامت را بر سرش مى گذارد ، و بعد از آن ، به قرآن گفته مى شود كه : آيا تو را در باب او خشنود گردانيدم؟ قرآن عرض مى كند كه : اى پروردگار من! من چنان بودم كه از برايش رغبت داشتم در آنچه از اين افضل و افزون تر باشد . بعد از آن ، نامه ايمنى به دست راستش ، و نامه مخلّد بودن در بهشت به دست چپش عطا مى شود . پس او را داخل بهشت مى كنند و به او مى گويند كه : قرآن بخوان و بالا رو . و بعد از آن ، به قرآن گفته مى شود كه : آيا او را رسانيديم به جايى كه تو رغبت داشتى ، و تو را خشنود ساختيم؟ عرض مى كند : آرى» .و فرمود كه : «هر كه قرآن را بسيار بخواند ، و آن را تعاهد و رعايت نمايد ، با مشقّت و زحمت از سختى حفظ آن ، خداى عز و جل دوباره مزد آن خواننده نوجوان را كه مذكور شد ، به او عطا فرمايد» .

.

ص: 618

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ؛ وَ حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْخَشَّابِ جَمِيعاً، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ ثَابِتٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِالتَّخَشُّعِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ لَحَامِلُ الْقُرْآنِ، وَ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ لَحَامِلُ الْقُرْآنِ، ثُمَّ نَادى بِأَعْلى صَوْتِهِ: يَا حَامِلَ الْقُرْآنِ، تَوَاضَعْ بِهِ؛ يَرْفَعْكَ اللّهُ، وَ لَا تَعَزَّزْ بِهِ؛ فَيُذِلَّكَ اللّهُ، يَا حَامِلَ الْقُرْآنِ، تَزَيَّنْ بِهِ لِلّهِ؛ يُزَيِّنْكَ اللّهُ بِهِ ، وَ لَا تَزَيَّنْ بِهِ لِلنَّاسِ؛ فَيَشِينَكَ اللّهُ بِهِ، مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ فَكَأَنَّمَا أُدْرِجَتِ النُّبُوَّةُ بَيْنَ جَنْبَيْهِ، وَ لكِنَّهُ لَا يُوحى إِلَيْهِ، وَ مَنْ جَمَعَ الْقُرْآنَ فَنَوْلُهُ لَا يَجْهَلُ مَعَ مَنْ يَجْهَلُ عَلَيْهِ، وَ لَا يَغْضَبُ فِيمَنْ يَغْضَبُ عَلَيْهِ، وَ لَا يَحِدُّ فِيمَنْ يَحِدُّ، وَ لكِنَّهُ يَعْفُو وَ يَصْفَحُ وَ يَغْفِرُ وَ يَحْلُمُ لِتَعْظِيمِ الْقُرْآنِ، وَ مَنْ أُوتِيَ الْقُرْآنَ فَظَنَّ أَنَّ أَحَداً مِنَ النَّاسِ أُوتِيَ أَفْضَلَ مِمَّا أُوتِيَ، فَقَدْ عَظَّمَ مَا حَقَّرَ اللّهُ، وَ حَقَّرَ مَا عَظَّمَ اللّهُ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا صَالِحٌ الْقَمَّاطُ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«النَّاسُ أَرْبَعَةٌ» فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، وَ مَا هُمْ؟ فَقَالَ : «رَجُلٌ أُوتِيَ الْاءِيمَانَ وَ لَمْ يُؤْتَ الْقُرْآنَ، وَ رَجُلٌ أُوتِيَ الْقُرْآنَ وَ لَمْ يُؤْتَ الْاءِيمَانَ، وَ رَجُلٌ أُوتِيَ الْقُرْآنَ وَ أُوتِيَ الْاءِيمَانَ، وَ رَجُلٌ لَمْ يُؤْتَ الْقُرْآنَ وَ لَا الْاءِيمَانَ». قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَسِّرْ لِي حَالَهُمْ. فَقَالَ : «أَمَّا الَّذِي أُوتِيَ الْاءِيمَانَ وَ لَمْ يُؤْتَ الْقُرْآنَ، فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ التَّمْرَةِ ، طَعْمُهَا حُلْوٌ وَ لَا رِيحَ لَهَا. وَ أَمَّا الَّذِي أُوتِيَ الْقُرْآنَ وَ لَمْ يُؤْتَ الْاءِيمَانَ، فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْاس، رِيحُهَا طَيِّبٌ، وَ طَعْمُهَا مُرٌّ. وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ الْقُرْآنَ وَ الْاءِيمَانَ، فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْأُتْرُجَّةِ، رِيحُهَا طَيِّبٌ، وَ طَعْمُهَا طَيِّبٌ . وَ أَمَّا الَّذِي لَمْ يُؤْتَ الْاءِيمَانَ وَ لَا الْقُرْآنَ، فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْحَنْظَلَةِ، طَعْمُهَا مُرٌّ، وَ لَا رِيحَ لَهَا».

.

ص: 619

ابو على اشعرى ، از حسن بن على بن عبداللّه و حميد بن زياد ، از خشّاب ، هر دو روايت كرده اند ، از حسن بن على بن يوسف ، از معاذ بن ثابت ، از عمرو بن جميع ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه سزاوارترين مردم به فروتنى كردن و اظهار آن در نهان و آشكار ، حامل قرآن است ، و سزاوارترين مردم در نهان و آشكار به نماز و روزه ، حامل قرآن است» . پس به بلندترين آواز خويش ندا فرمود كه : «اى حامل قرآن! به سبب قرآن فروتنى كن ، تا خدا تو را بلند گرداند ، و به آن طالب عزّت مباش (و عزّت را بر خود مبند) ، كه خدا تو را ذليل و خوار مى گرداند . اى حامل قرآن! به آن از براى خدا متزيّن و آراسته شو ، تا خدا تو را به آن زينت دهد ، و به آن از براى مردمان متزيّن مشو ، كه خدا تو را به آن زشت و بدنما مى سازد . هر كه قرآن را ختم كند ، گويا كه پيغمبرى را در ميان دو پهلوى خود درج كرده ، وليكن به سوى او وحى نمى شود ، و هر كه قرآن را جمع كرده باشد ، سزاوار است او را كه با كسى كه بر او جهالت مى كند ، جهالت نكند ، و به غضب نيايد در باب كسى كه بر او غضب مى كند ، و تندى نكند در حقّ كسى كه تندى مى كند ، و زود از جا به در نرود ، وليكن بايد كه عفو كند و درگذرد و بيامرزد و حلم ورزد ، از براى تعظيم قرآن، و كسى كه قرآن به او عطا شده باشد ، پس چنان گمان كند كه به يكى از مردمان عطا شده است ، بهتر از آنچه به او عطا شده ، به حقيقت كه بزرگ داشته چيزى را كه خدا آن را حقير و كوچك گردانيده ، و حقير دانسته چيزى را كه خدا آن را عظيم گردانيده است» .

ابو على اشعرى ، از حسن بن على بن عبداللّه ، از عبيس بن هشام روايت كرده است كه گفت : حديث كرد ما را صالح قمّاط ، از ابان بن تغلب ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«مردمان چهار قسم اند» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! ايشان كيانند؟ و چه صفت دارند؟ فرمود : «يكى مردى است كه ايمان به او عطا شده ، و قرآن به او عطا نشده ، و ديگر مردى است كه قرآن به او عطا شده ، و ايمان به او عطا نشده ، و سيم مردى است كه قرآن به او عطا شده ، و ايمان نيز به او عطا شده ، و چهارم مردى است كه نه قرآن به او عطا شده ، و نه ايمان» .ابان گفت كه : عرض كردم : فداى تو گردم! حال ايشان را از براى من تفسير و بيان فرما؟ فرمود : «امّا آنكه ايمان به او عطا شده و قرآن به او عطا نشده است ، داستانش چون داستان خرما است كه مزه آن شيرين است و هيچ بو ندارد ، و امّا آنكه قرآن به او عطا شده و ايمان به او عطا نشده ، داستانش چون داستان ريحان و مُورْد است كه بوى آن خوش و مزه اش تلخ است ، و امّا آنكه قرآن و ايمان ، هر دو به او عطا شده ، داستانش چون داستان ترنج است كه بوى و مزه آن ، هر دو خوش است ، و امّا كسى كه نه ايمان به او عطا شده و نه قرآن ، داستانش چون داستان حنظل است كه مزه اش تلخ است و آن را هيچ بويى نيست» .

.

ص: 620

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، قَالَ: قُلْتُ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام: أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ؟ قَالَ :«الْحَالُّ الْمُرْتَحِلُ» قُلْتُ: وَ مَا الْحَالُّ الْمُرْتَحِلُ؟ قَالَ : «فَتْحُ الْقُرْآنِ وَ خَتْمُهُ، كُلَّمَا جَاءَ بِأَوَّلِهِ ارْتَحَلَ فِي آخِرِهِ». وَ قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَعْطَاهُ اللّهُ الْقُرْآنَ، فَرَأى أَنَّ رَجُلاً أُعْطِيَ أَفْضَلَ مِمَّا أُعْطِيَ، فَقَدْ صَغَّرَ عَظِيماً، وَ عَظَّمَ صَغِيراً».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ رُشَيْدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَهُوَ غَنِيٌّ وَ لَا فَقْرَ بَعْدَهُ، وَ إِلَا مَا بِهِ غِنًى».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا مَعَاشِرَ قُرَّاءِ الْقُرْآنِ، اتَّقُوا اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيمَا حَمَّلَكُمْ مِنْ كِتَابِهِ، فَإِنِّي مَسْؤُولٌ، وَ إِنَّكُمْ مَسْؤُولُونَ، إِنِّي مَسْؤُولٌ عَنْ تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ، وَ أَمَّا أَنْتُمْ، فَتُسْأَلُونَ عَمَّا حُمِّلْتُمْ مِنْ كِتَابِ اللّهِ وَ سُنَّتِي».

.

ص: 621

على بن ابراهيم ، از پدرش و على بن محمد قاسانى ، هر دو روايت كرده اند ، از قاسم بن محمد ، از سليمان بن داود ، از سفيان بن عيينه ، از زهرى كه گفت : به حضرت على بن الحسين عليهماالسلامعرض كردم كه : كدام يك از عمل ها فاضل تر و بهتر است؟ فرمود كه :«حالّ مرتحل؛ يعنى فرود آينده كوچ كننده» . عرض كردم كه : حالّ مرتحل چيست؟ فرمود : «ابتدا كردن قرآن و ختم نمودن آن؛ در هر زمان كه به اوّل آن آيد ، در آخر آن كوچ كند» .و فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه خدا قرآن را به او عطا فرموده باشد ، پس چنان بيند كه به مردى عطا شده ، بهتر از آنچه به او عطا شده ، به تحقيق كه بزرگى را كوچك دانسته ، و كوچكى را بزرگ دانسته است» (1) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن عيسى ، از سليمان بن رشيد ، از پدرش ، از معاويه بن عمّار روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«هر كه قرآن را بخواند ، چنين كسى بى نياز است ، و هيچ فقرى بعد از آن نيست ، و اگر نه ، هيچ بى نيازى با او نباشد» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از ابن ابى نجران ، از ابو جميله ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : اى گروه هاى قاريان قرآن! از خداى عز و جل بپرهيزيد در آنچه بر شما بار كرده از كتاب خويش ، كه از من سؤال خواهد شد ، و از شما نيز سؤال خواهد شد . به درستى كه از من سؤال مى شود از تبليغ رسالت ، و امّا شما پرسيده خواهيد شد ، از آنچه بر شما بارْ شده از كتاب خدا ، و در باب سنّت من» .

.


1- . بعضى در شرح فقره اين حديث كه در هر زمان كه به اوّل آن آيد ، گفته اند كه : گويا آن چنين بوده كه در هر زمان كه در اوّل آن حلول كند و فرود آيد ، و تصحيف شده ، و اين حديث ، حديث نبوى است ، مگر آنكه در بيان آن عكسى واقع است؛ چه از آن حضرت صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه او را سؤال كردند كه : كدام يك از عمل ها فاضل تر است؟ فرمود كه : حالِّ مرتحل . به آن حضرت عرض شد كه : مراد از اين چيست؟ فرمود كه : خاتم مفتتح؛ يعنى ختم كننده ابتداكننده . و شرح اين حديث و آنچه از آن فهميده اند ، از استحباب خواندن سوره فاتحه ، و از اوّل سوره بقره تا هم المفلحون در وقت ختم قرآن ، و ردّ آن در لوامع التّنزيل به تفصيل مذكور است . (مترجم)

ص: 622

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصٍ، قَالَ: سَمِعْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليهماالسلام يَقُولُ لِرَجُلٍ :«أَتُحِبُّ الْبَقَاءَ فِي الدُّنْيَا؟» فَقَالَ : نَعَمْ، فَقَالَ : «وَ لِمَ؟» قَالَ: لِقِرَاءَةِ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» ، فَسَكَتَ عَنْهُ، فَقَالَ لَي بَعْدَ سَاعَةٍ : «يَا حَفْصُ، مَنْ مَاتَ مِنْ أَوْلِيَائِنَا وَ شِيعَتِنَا وَ لَمْ يُحْسِنِ الْقُرْآنَ، عُلِّمَ فِي قَبْرِهِ لِيَرْفَعَ اللّهُ بِهِ مِنْ دَرَجَتِهِ؛ فَإِنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلى قَدْرِ آيَاتِ الْقُرْآنِ، يُقَالُ لَهُ: اقْرَأْ وَ ارْقَ ، فَيَقْرَأُ، ثُمَّ يَرْقى». قَالَ حَفْصٌ: فَمَا رَأَيْتُ أَحَداً أَشَدَّ خَوْفاً عَلى نَفْسِهِ مِنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلاموَ لَا أَرْجَى النَّاسِ مِنْهُ، وَ كَانَتْ قِرَاءَتُهُ حُزْناً، فَإِذَا قَرَأَ فَكَأَنَّهُ يُخَاطِبُ إِنْسَاناً.

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : حَمَلَةُ الْقُرْآنِ عُرَفَاءُ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ الْمُجْتَهِدُونَ قُوَّادُ أَهْلِ الْجَنَّةَ، وَ الرُّسُلُ سَادَةُ أَهْلِ الْجَنَّةَ».

2 _ بَابُ مَنْ يَتَعَلَّمُ الْقُرْآنَ بِمَشَقَّةٍعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«إِنَّ الَّذِي يُعَالِجُ الْقُرْآنَ، وَ يَحْفَظُهُ بِمَشَقَّةٍ مِنْهُ وَ قِلَّةِ حِفْظٍ، لَهُ أَجْرَانِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنِ الصَّبَّاحِ بْنِ سَيَابَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ شُدِّدَ عَلَيْهِ فِي الْقُرْآنِ، كَانَ لَهُ أَجْرَانِ؛ وَ مَنْ يُسِّرَ عَلَيْهِ، كَانَ مَعَ الْأَوَّلِينَ».

.

ص: 623

2 . باب ثواب كسى كه قرآن را به زحمت آموخته باشد

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از قاسم بن محمد ، از سليمان بن داود منقرى ، از حفص بن غياث روايت كرده است كه گفت : شنيدم از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام كه به مردى مى فرمود كه :«آيا ماندن در دنيا را دوست مى دارى؟» آن مرد عرض كرد : آرى . فرمود : «چرا؟» عرض كرد كه : از براى خواندن سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» . پس حضرت از تكلّم با آن مرد سكوت نمود ، و بعد از ساعتى به من فرمود كه : «اى حفص! هر كه از دوستان و شيعيان ما بميرد ، و قرآن را نيكو ندانسته باشد ، در قبرش به او تعليم مى شود ، تا آنكه خدا به آن درجه اش را بلند گرداند؛زيرا كه درجات بهشت بر اندازه آيات قرآن است . به قارى گفته مى شود كه : بخوان و بالا رو . پس مى خواند و بالا مى رود» . و حفص گفت : كسى را نديدم كه ترسش بر نفسش سخت تر باشد از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ، و نه اميدوارترى از مردمان از آن حضرت ، و خواندنش حزن و اندوه بود ، و چون قرآن مى خواند ، به نحوى مى خواند كه گويا مشافهة با كسى سخن مى گفت .

على ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : حاملان قرآن ، كدخدايان و سرشناسان اهل بهشتند ، و مجتهدان ، كه در عبادت و طاعت خدا سعى و كوشش مى كنند و خود را تعب مى دهند ، جلوداران و پيش روان اهل بهشتند ، و رسولان ، سادات و بزرگان اهل بهشتند» .

2 . باب ثواب كسى كه قرآن را به زحمت آموخته باشدچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد و سهل بن زياد ، هر دو ، از ابن محبوب ، از جميل بن صالح ، از فضيل بن يسار ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«به درستى كه آنكه قرآن را معالجه مى كند (و در باب ياد گرفتن آن چاره و درمان مى نمايد) ، و آن را حفظ مى كند با مشقّت و زحمتى از او و كمى حافظه اش ، او را دو اجر باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از منصور بن يونس ، از صبّاح بن سيابه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه در باب قرآن بر او سخت گرفته شود (كه ياد گرفتن آن بر او دشوار باشد) ، او را دو اجر باشد ، و هر كه بر او آسان گردانيده شود (كه ياد گرفتن آن بر او دشوار نباشد و بى زحمت ياد گيرد) ، با اوّلين خواهد بود» (يعنى آنان كه به سوى ايمان پيشى گرفته اند) .

.

ص: 624

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَيْمٍ الْفَرَّاءِ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ لَا يَمُوتَ حَتّى يَتَعَلَّمَ الْقُرْآنَ، أَوْ يَكُونَ فِي تَعْلِيمِهِ».

3 _ بَابُ مَنْ حَفِظَ الْقُرْآنَ ثُمَّ نَسِيَهُعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ يَعْقُوبَ الْأَحْمَرِ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنِّي كُنْتُ قَرَأْتُ الْقُرْآنَ فَتَفَلَّتَ مِنِّي ، فَادْعُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ يُعَلِّمَنِيهِ، قَالَ: فَكَأَنَّهُ فَزِعَ لِذلِكَ، فَقَالَ :«عَلَّمَكَ اللّهُ هُوَ وَ إِيَّانَا جَمِيعاً» قَالَ: وَ نَحْنُ نَحْوٌ مِنْ عَشَرَةٍ. ثُمَّ قَالَ : «السُّورَةُ تَكُونُ مَعَ الرَّجُلِ قَدْ قَرَأَهَا، ثُمَّ تَرَكَهَا، فَتَأْتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ، وَ تُسَلِّمُ عَلَيْهِ، فَيَقُولُ: مَنْ أَنْتِ؟ فَتَقُولُ: أَنَا سُورَةُ كَذَا وَ كَذَا، فَلَوْ أَنَّكَ تَمَسَّكْتَ بِي، وَ أَخَذْتَ بِي، لَأَنْزَلْتُكَ هذِهِ الدَّرَجَةَ؛ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ». ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ لِيُقَالَ: فُلَانٌ قَارِئٌ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ لِيَطْلُبَ بِهِ الدُّنْيَا ، وَ لَا خَيْرَ فِي ذلِكَ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ لِيَنْتَفِعَ بِهِ فِي صَلَاتِهِ وَ لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ».

.

ص: 625

3 . باب عذاب كسى كه قرآن را حفظ كرده و بعد از آن فراموش نموده

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از احمد بن محمد ، از سليم فرّاء ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سزاوار است مؤمن را كه نميرد ، تا آنكه قرآن را ياد گيرد ، يا در كار ياد گرفتن آن باشد» .

3 . باب عذاب كسى كه قرآن را حفظ كرده و بعد از آن فراموش نمودهچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد و ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، هر دو ، از ابن فضّال ، از ابو اسحاق ثعلبه بن ميمون ، از يعقوب احمر كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : فداى تو گردم! به درستى كه من قرآن را خوانده بودم . بعد از آن ، از من رها شد و آن را فراموش كردم . پس خداى عز و جل را بخوان و دعا كن كه خدا آن را به من تعليم فرمايد .يعقوب گفت كه : گويا آن حضرت به جهت اين امر فزع نمود و ترسيد ، و فرمود كه :«خدا آن را به تو و ما ، همه تعليم فرمايد» ، و گفت كه : ما مقدار ده نفر بوديم . بعد از آن ، فرمود كه : «سوره قرآن با شخصى مى باشد (يعنى آن را مى داند) ، و حال آنكه آن سوره را خوانده . بعد از آن ، آن را فراموش نموده . پس آن سوره در روز قيامت به نزد او مى آيد ، در بهترين صورتى ، و بر او سلام مى كند . پس آن شخص مى گويد كه : تو كيستى؟ مى گويد كه : من فلان سوره ام؛ پس اگر به من چنگ در زده بودى و مرا از دست نمى دادى و فراموش نمى كردى و به من عمل مى نمودى ، تو را در اين درجه فرود مى آوردم . پس بر شما باد به قرآن و مستمسّك شدن به آن» .بعد از آن فرمود : «به درستى كه از جمله مردمان كسى هست كه قرآن را مى خواند ، از براى آنكه گفته شود كه فلانى قارى است ، و از جمله ايشان كسى هست كه قرآن را مى خواند ، از براى آنكه به آن ، دنيا را طلب كند ، و در اين دو طايفه هيچ خوبى نيست ، و از جمله ايشان كسى هست كه قرآن را مى خواند ، از براى آنكه به آن منتفع شود در نماز ، در شب و روز خويش» .

.

ص: 626

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ نَسِيَ سُورَةً مِنَ الْقُرْآنِ، مُثِّلَتْ لَهُ فِي صُورَةٍ حَسَنَةٍ، وَ دَرَجَةٍ رَفِيعَةٍ فِي الْجَنَّةِ، فَإِذَا رَآهَا، قَالَ: مَا أَنْتِ؟ مَا أَحْسَنَكِ! لَيْتَكِ لِي! فَتَقُولُ: أَمَا تَعْرِفُنِي؟ أَنَا سُورَةُ كَذَا وَ كَذَا، وَ لَوْ لَمْ تَنْسَنِي لَرَفَعْتُكَ إِلى هذَا».

ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ يَعْقُوبَ الْأَحْمَرِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ عَلَيَّ دَيْناً كَثِيراً، وَ قَدْ دَخَلَنِي مَا كَانَ الْقُرْآنُ يَتَفَلَّتُ مِنِّي. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«الْقُرْآنَ الْقُرْآنَ؛ إِنَّ الْايَةَ مِنَ الْقُرْآنِ وَ السُّورَةَ لَتَجِيءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتّى تَصْعَدَ أَلْفَ دَرَجَةٍ _ يَعْنِي فِي الْجَنَّةِ _ فَتَقُولُ: لَوْ حَفِظْتَنِي لَبَلَغْتُ بِكَ هَاهُنَا».

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ مُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَانَ يَعْلَمُ السُّورَةَ، ثُمَّ نَسِيَهَا، أَوْ تَرَكَهَا وَ دَخَلَ الْجَنَّةَ، أَشْرَفَتْ عَلَيْهِ مِنْ فَوْقٍ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ، فَتَقُولُ: تَعْرِفُنِي؟ فَيَقُولُ: لَا، فَتَقُولُ: أَنَا سُورَةُ كَذَا وَ كَذَا لَمْ تَعْمَلْ بِي وَ تَرَكْتَنِي، أَمَا _ وَ اللّهِ _ لَوْ عَمِلْتَ بِي لَبَلَغْتُ بِكَ هذِهِ الدَّرَجَةَ، وَ أَشَارَتْ بِيَدِهَا إِلى فَوْقِهَا».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ، عَنِ الْحَجَّاجِ الْخَشَّابِ، عَنْ أَبِي كَهْمَسٍ الْهَيْثَمِ بْنِ عُبَيْدٍ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ رَجُلٍ قَرَأَ الْقُرْآنَ، ثُمَّ نَسِيَهُ، فَرَدَدْتُ عَلَيْهِ ثَلَاثاً، أَعَلَيْهِ فِيهِ حَرَجٌ؟ قَالَ :«لَا».

.

ص: 627

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از ابو المغراء ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه سوره اى از قرآن را فراموش كند ، همان سوره در بهشت ، در صورت نيكو و درجه بلندى از برايش متمثّل و مصوّر شود . پس چون آن را ببيند ، بگويد كه : تو چيستى؟ و چه بسيار نيكو و مقبولى ، كاش تو از براى من بودى! پس آن سوره مى گويد كه : آيا مرا نمى شناسى؟ من فلان سوره ام ، و اگر مرا فراموش نكرده بودى ، تو را به سوى اين مكان ، بلند مى كردم» .

ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبد الحميد ، از يعقوب احمر روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : قرض بسيارى دارم ، و به حقيقت كه در من داخل شده است از اندوه ، آنچه نزديك است كه قرآن از من رها شود و آن را فراموش كنم؛ پس حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«متمسّك شو به قرآن ، و بترس از آنكه آن را فراموشى كنى . به درستى كه آيه اى از قرآن و سوره اى از آن در روز قيامت مى آيد ، تا آنكه هزار درجه بالا مى رود _ يعنى در بهشت _ بعد از آن ، مى گويد كه : اگر مرا حفظ مى كردى ، تو را در اينجا مى رسانيدم» .

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد بن سماعه و چند نفر از اصحاب روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، هر دو ، از محسّن بن احمد ، از ابان بن عثمان ، از ابن ابى يعفور كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه مرد چون سوره را بداند ، پس آن را فراموش نمايد ، يا ترك كند آن را ، و در بهشت داخل شود ، آن سوره از جانب بالا بر او مشرف شود ، در بهترين صورتى ، و بگويد كه : مرا مى شناسى؟ در جواب گويد : نه . پس بگويد كه : من فلان سوره ام كه به من عمل نكردى و مرا ترك نمودى . بدان و آگاه باش! به خدا سوگند كه اگر به من عمل كرده بودى ، تو را به اين درجه مى رسانيدم ، و آن سوره به سوى زبَر خود اشاره كند به دستش» .

ابو على اشعرى ، از حسن بن على بن عبداللّه ، از عبّاس بن عامر ، از حجّاج خشّاب ، از ابو كهمس هيثم بن عبيد روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از مردى كه قرآن را خوانده ، پس آن را فراموش كرده .و سه مرتبه اين سؤال را بر آن حضرت اعاده نمودم و عرض كردم كه : آيا در اين باب بر او حرجى هست؟ فرمود :«نه» (1) .

.


1- . و مراد از نفى حرج ، مترتّب نشدن عقاب است بر آن؛ پس با محروميت از درجه رفيعه در بهشت به واسطه آن ، منافات ندارد . (مترجم)

ص: 628

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ مُسْكَانَ، عَنْ يَعْقُوبَ الْأَحْمَرِ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنَّهُ أَصَابَتْنِي هُمُومٌ وَ أَشْيَاءُ لَمْ يَبْقَ شَيْءٌ مِنَ الْخَيْرِ إِلَا وَ قَدْ تَفَلَّتَ مِنِّي مِنْهُ طَائِفَةٌ حَتَّى الْقُرْآنِ ، لَقَدْ تَفَلَّتَ مِنِّي طَائِفَةٌ مِنْهُ، قَالَ: فَفَزِعَ عِنْدَ ذلِكَ حِينَ ذَكَرْتُ الْقُرْآنَ، ثُمَّ قَالَ :«إِنَّ الرَّجُلَ لَيَنْسَى السُّورَةَ مِنَ الْقُرْآنِ، فَتَأْتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتّى تُشْرِفَ عَلَيْهِ مِنْ دَرَجَةٍ مِنْ بَعْضِ الدَّرَجَاتِ، فَتَقُولُ: السَّلَامُ عَلَيْكَ، فَيَقُولُ: وَ عَلَيْكِ السَّلَامُ، مَنْ أَنْتِ؟ فَتَقُولُ: أَنَا سُورَةُ كَذَا وَ كَذَا ، ضَيَّعْتَنِي وَ تَرَكْتَنِي، أَمَا لَوْ تَمَسَّكْتَ بِي بَلَغْتُ بِكَ هذِهِ الدَّرَجَةَ». ثُمَّ أَشَارَ بِإِصْبَعِهِ، ثُمَّ قَالَ : «عَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ، فَتَعَلَّمُوهُ؛ فَإِنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَعَلَّمُ الْقُرْآنَ لِيُقَالَ: فُلَانٌ قَارِئٌ؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَتَعَلَّمُهُ، فَيَطْلُبُ بِهِ الصَّوْتَ، فَيُقَالُ: فُلَانٌ حَسَنُ الصَّوْتِ، وَ لَيْسَ فِي ذلِكَ خَيْرٌ؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَتَعَلَّمُهُ، فَيَقُومُ بِهِ فِي لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ لَايُبَالِي مَنْ عَلِمَ ذلِكَ وَ مَنْ لَمْ يَعْلَمْهُ».

4 _ بَابٌ فِي قِرَاءَتِهِعَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْقُرْآنُ عَهْدُ اللّهِ إِلى خَلْقِهِ، فَقَدْ يَنْبَغِي لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَنْظُرَ فِي عَهْدِهِ، وَ أَنْ يَقْرَأَ مِنْهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ خَمْسِينَ آيَةً».

.

ص: 629

4 . باب خواندن قرآن

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن خالد و حسين بن سعيد ، هر دو ، از نضر بن سويد ، از يحيى حلبى ، از عبدللّه بن مسكان ، از يعقوب احمر روايت كرده اند كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : فداى تو گردم! به درستى كه اندوه ها و چيزى چند به من رسيده ، كه چيزى از خوبى نمانده ، مگر آنكه قدرى از آن از من رها شده و آن را فراموش كرده ام ، حتى قرآن ، كه قدرى از آن از من رها شده و فراموش نموده ام . يعقوب گفت كه : پس حضرت در نزد اين سخن ، در هنگامى كه قرآن را ذكر كردم ، فزع نمود و ترسيد . بعد از آن ، فرمود :«به درستى كه مردى سوره اى از قرآن را فراموش مى كند . پس آن سوره از قرآن در روز قيامت به نزد او مى آيد ، تا آنكه از درجه بلندى از بعضى از درجات بهشت بر او مشرف مى شود و مى گويد كه : السّلام عليك . پس آن مرد در جواب مى گويد كه : و عليك السّلام ، تو كيستى؟ مى گويد كه : من فلان سوره ام كه مرا ضايع كردى و ترك نمودى مرا . بدان و آگاه باش! كه اگر به من مستمسّك مى شدى ، هر آينه تو را به اين درجه مى رسانيدم» . پس به انگشت خود اشاره نمود . بعد از آن ، فرمود : «بر شما باد به قرآن ، كه آن را بياموزيد . پس به درستى كه از جمله مردمان كسى هست كه قرآن را بياموزد ، از براى اينكه گفته شود كه : فلانى قارى است ، و از جمله ايشان كسى هست كه آن را بياموزد ، از براى اينكه به آن آواز را طلب كند (و به آواز خوش بخواند) ، تا آنكه گفته شود كه : فلانى خوش آواز است ، و در اين دو كس ، هيچ خوبى نيست ، و از جمله ايشان كسى هست كه آن را مى آموزد ، پس در شب و روزها به آن قيام مى نمايد و آن را مى خواند ، پروا نمى كند كه كسى آن را بداند ، يا كسى آن را نداند» .

4 . باب خواندن قرآنعلى ، از پدرش ، از حمّاد ، از حريز ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كردهاست كه فرمود :«قرآن عهد خدا است به سوى خلقش ، و عهد و پيمان و وصيّت و امان است . پس سزاوار است مرد مسلمان را كه در عهد آن جناب نظر كند ، و در هر روز ، پنجاه آيه از آن را بخواند» .

.

ص: 630

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاميَقُولُ :«آيَاتُ الْقُرْآنِ خَزَائِنُ، فَكُلَّمَا فُتِحَتْ خِزَانَةٌ، يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْظُرَ مَا فِيهَا».

5 _ بَابُ الْبُيُوتِ الَّتِي يُقْرَأُ فِيهَا الْقُرْآنُعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ لَيْثِ بْنِ أَبِي سُلَيْمٍ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله :«نَوِّرُوا بُيُوتَكُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ ، وَ لَا تَتَّخِذُوهَا قُبُوراً _ كَمَا فَعَلَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارى: صَلَّوْا فِي الْكَنَائِسِ وَ الْبِيَعِ، وَ عَطَّلُوا بُيُوتَهُمْ _ فَإِنَّ الْبَيْتَ إِذَا كَثُرَ فِيهِ تِلَاوَةُ الْقُرْآنِ كَثُرَ خَيْرُهُ، وَ اتَّسَعَ أَهْلُهُ، وَ أَضَاءَ لِأَهْلِ السَّمَاءِ ، كَمَا تُضِيءُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الدُّنْيَا».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى مَوْلى آلِ سَامٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْبَيْتَ إِذَا كَانَ فِيهِ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ يَتْلُو الْقُرْآنَ، يَتَرَاءَاهُ أَهْلُ السَّمَاءِ ، كَمَا يَتَرَاءَى أَهْلُ الدُّنْيَا الْكَوْكَبَ الدُّرِّيَّ فِي السَّمَاءِ».

مُحَمَّدٌ، عَنْ أَحْمَدَ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : الْبَيْتُ الَّذِي يُقْرَأُ فِيهِ الْقُرْآنُ وَ يُذْكَرُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيهِ تَكْثُرُ بَرَكَتُهُ، وَ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ، وَ تَهْجُرُهُ الشَّيَاطِينُ، وَ يُضِيءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ، كَمَا تُضِيءُ الْكَوَاكِبُ لِأَهْلِ الْأَرْضِ؛ وَ إِنَّ الْبَيْتَ الَّذِي لَا يُقْرَأُ فِيهِ الْقُرْآنُ وَ لَا يُذْكَرُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيهِ تَقِلُّ بَرَكَتُهُ، وَ تَهْجُرُهُ الْمَلَائِكَةُ، وَ تَحْضُرُهُ الشَّيَاطِينُ».

.

ص: 631

5 . باب در باب خانه هايى كه قرآن در آنها خوانده مى شود

على بن ابراهيم روايت كرده است كه ، از پدرش و على بن محمد ، هر دو ، از قاسم بن محمد ، از سليمان بن داود ، از حفص بن غياث ، از زهرى كه گفت : شنيدم از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام كه مى فرمود :«آيات قرآنى ، خزينه هاى حكمت ربّانى است . پس در هر زمانى كه درِ خزينه اى را بگشايى ، تو را سزاوار است كه نظر نمايى و ببينى كه چه چيز در آن است» .

5 . باب در باب خانه هايى كه قرآن در آنها خوانده مى شودچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از فضيل بن عثمان ، از ليث بن ابى سليم كه آن را مرفوع ساخته ، گفت كه : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه :«خانه هاى خود را به خواندن قرآن نورانى گردانيد ، و آنها را قبرها مسازيد ، چنان كه يهود و نصارى كردند ، كه در كِنِشت ها (1) و كليساها نماز كردند ، و خانه هاى خود را بيكار گذاشتند . پس به درستى كه خانه ، چون تلاوت قرآن بسيار در آن شود ، خير و خوبى آن بسيار گردد ، و اهلش در وسعت افتند ، و آن خانه از براى اهل آسمان روشنى دهد ، چنان كه ستارگان آسمان از براى اهل دنيا روشنى مى دهند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن خالد و حسين بن سعيد ، هر دو ، از نضر بن سويد ، از يحيى بن عمران حلبى ، از عبد الأعلى مولاى آل سام ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود :«به درستى كه خانه ، هرگاه مرد مسلمان در آن [قران ]تلاوت كند ، اهل آسمان آن خانه را به يكديگر مى نمايند ، چنان كه اهل دنيا ستاره اى درخشان را كه در آسمان است به يكديگر مى نمايند» .

محمد ، از احمد و چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، هر دو ، از جعفر بن محمد بن عبيد اللّه ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرمود كه : خانه اى كه قرآن در آن خوانده مى شود ، و خداى عز و جل در آن ياد مى شود ، بركتش بسيار مى شود ، و فرشتگان در آن خانه حاضر مى شوند ، و شياطين از آن دور مى شوند ، و آن خانه از براى اهل آسمان روشنى دهد ، چنان كه ستاره از براى اهل زمين روشنى مى دهد . و به درستى كه خانه اى كه قرآن در آن خوانده نمى شود ، و خداى عز و جل در آن ياد نمى شود ، بركتش كم مى شود ، و فرشتگان از آن دور مى شوند ، و شياطين در آن حاضر مى شوند» .

.


1- . عبادتگاه يهوديان .

ص: 632

6 _ بَابُ ثَوَابِ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ قَائِماً فِي صَلَاتِهِ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ مِائَةَ حَسَنَةٍ؛ وَ مَنْ قَرَأَهُ فِي صَلَاتِهِ جَالِساً، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ خَمْسِينَ حَسَنَةً؛ وَ مَنْ قَرَأَهُ فِي غَيْرِ صَلَاتِهِ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ عَشْرَ حَسَنَاتٍ». قَالَ ابْنُ مَحْبُوبٍ: وَ قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْ مُعَاذٍ عَلى نَحْوٍ مِمَّا رَوَاهُ ابْنُ سِنَانٍ.

ابْنُ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا يَمْنَعُ التَّاجِرَ مِنْكُمُ الْمَشْغُولَ فِي سُوقِهِ إِذَا رَجَعَ إِلى مَنْزِلِهِ أَنْ لَا يَنَامَ حَتّى يَقْرَأَ سُورَةً مِنَ الْقُرْآنِ، فَتُكْتَبَ لَهُ مَكَانَ كُلِّ آيَةٍ يَقْرَؤُهَا عَشْرُ حَسَنَاتٍ، وَ يُمْحى عَنْهُ عَشْرُ سَيِّئَاتٍ؟».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ أَوْ غَيْرِهِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ مُسَافِرٍ، عَنْ بِشْرِ بْنِ غَالِبٍ الْأَسَدِيِّ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام، قَالَ :«مَنْ قَرَأَ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي صَلَاتِهِ قَائِماً، يُكْتَبُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ مِائَةُ حَسَنَةٍ، فَإِذَا قَرَأَهَا فِي غَيْرِ صَلَاةٍ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ عَشْرَ حَسَنَاتٍ، وَ إِنِ اسْتَمَعَ الْقُرْآنَ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ حَسَنَةً، وَ إِنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ لَيْلاً، صَلَّتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ حَتّى يُصْبِحَ، وَ إِنْ خَتَمَهُ نَهَاراً، صَلَّتْ عَلَيْهِ الْحَفَظَةُ حَتّى يُمْسِيَ، وَ كَانَتْ لَهُ دَعْوَةٌ مُجَابَةٌ، وَ كَانَ خَيْراً لَهُ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ». قُلْتُ: هذَا لِمَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ، فَمَنْ لَمْ يَقْرَأْ؟ قَالَ : «يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ ، إِنَّ اللّهَ جَوَادٌ مَاجِدٌ كَرِيمٌ، إِذَا قَرَأَ مَا مَعَهُ، أَعْطَاهُ اللّهُ ذلِكَ».

.

ص: 633

6 . باب در بيان ثواب خواندن قرآن

6 . باب در بيان ثواب خواندن قرآنچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد و سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، هر دو ، از ابن محبوب ، از عبد اللّه بن سنان ، از معاذ بن مسلم ، از عبد اللّه بن سليمان ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«هر كه قرآن را ايستاده در نماز خويش بخواند ، خدا از برايش به هر حرفى صد حسنه بنويسد ، و هر كه آن را نشسته در نمازش بخواند ، خدا از برايش به هر حرفى پنجاه حسنه بنويسد ، و هر كه آن را در غير نماز بخواند ، خدا از برايش به هر حرفى ده حسنه بنويسد» . و ابن محبوب گفت كه : اين را شنيدم از معاذ ، قريب به آنچه ابن سنان آن را روايت كرده و مثل آن .

ابن محبوب ، از جميل بن صالح ، از فضيل بن يسار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چه چيز منع مى كند تاجرى از شما را كه در بازار خويش مشغول است ، چون به سوى منزل خويش برگردد ، از آنكه نخوابد ، تا آنكه سوره اى از قرآن را بخواند ، تا به جاى هر آيه كه آن را مى خواند ، ده حسنه از برايش نوشته شود ، و ده گناه از او محو شود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم يا غير او ، از سيف بن عميره ، از مردى ، از جابر بن مسافر ، از كثير يا بشير (1) بن غالب اسدى ، از حضرت حسين بن على عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه يك آيه را از كتاب خداى عز و جل در نماز خويش ايستاده بخواند ، به هر حرفى صد حسنه از برايش نوشته شود ، و اگر در غير نماز آن را بخواند ، خدا از برايش به هر حرفى ده حسنه بنويسد ، و اگر گوش دهد و قرآن را بشنود ، خدا از برايش به هر حرفى حسنه اى بنويسد ، و اگر در شب قرآن را ختم كند ، فرشتگان بر او صلوات فرستند ، تا آنكه صبح كند ، و اگر در روز آن را ختم كند ، فرشتگان نويسندگان اعمال بر او صلوات فرستند و استغفار كنند ، تا آنكه شام كند ، و از برايش يك دعاى مستجاب هست ، و آن ختم از برايش بهتر است ، از هر چه در ميانه آسمان تا زمين باشد» . عرض كردم كه : اين ثواب از براى كسى است كه قرآن خوانده باشد؛ پس آنكه نتواند كه آن را بخواند ، چه ثواب از براى او است؟ فرمود كه : «اى برادر بنى اسد! به درستى كه خدا صاحب بخشش و بزرگى و كرم است . چون آنچه را كه با او است و آن را مى داند ، بخواند ، خدا اين ثواب را به او عطا فرمايد» .

.


1- . هر دو نادرست و متن عربى «بشر» است .

ص: 634

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سَعِيْدٍ، عَنْ خَالِدِ بْنِ مَادٍّ الْقَلَانِسِيِّ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ بِمَكَّةَ مِنْ جُمُعَةٍ إِلى جُمُعَةٍ، أَوْ أَقَلَّ مِنْ ذلِكَ، أَوْ أَكْثَرَ ، وَ خَتَمَهُ فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ، كُتِبَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ وَ الْحَسَنَاتِ مِنْ أَوَّلِ جُمُعَةٍ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا إِلى آخِرِ جُمُعَةٍ تَكُونُ فِيهَا، وَ إِنْ خَتَمَهُ فِي سَائِرِ الْأَيَّامِ، فَكَذَلِكَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ قَرَأَ عَشْرَ آيَاتٍ فِي لَيْلَةٍ، لَمْ يُكْتَبْ مِنَ الْغَافِلِينَ؛ وَ مَنْ قَرَأَ خَمْسِينَ آيَةً، كُتِبَ مِنَ الذَّاكِرِينَ؛ وَ مَنْ قَرَأَ مِائَةَ آيَةٍ، كُتِبَ مِنَ الْقَانِتِينَ؛ وَ مَنْ قَرَأَ مِائَتَيْ آيَةٍ، كُتِبَ مِنَ الْخَاشِعِينَ؛ وَ مَنْ قَرَأَ ثَلَاثَمِائَةِ آيَةٍ، كُتِبَ مِنَ الْفَائِزِينَ؛ وَ مَنْ قَرَأَ خَمْسَمِائَةِ آيَةٍ، كُتِبَ مِنَ الْمُجْتَهِدِينَ؛ وَ مَنْ قَرَأَ أَلْفَ آيَةٍ، كُتِبَ لَهُ قِنْطَارٌ مِنْ بِرٍّ _ الْقِنْطَارُ خَمْسَةَ عَشَرَ أَلْفَ مِثْقَالٍ مِنْ ذَهَبٍ، وَ الْمِثْقَالُ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ قِيرَاطاً _ أَصْغَرُهَا مِثْلُ جَبَلِ أُحُدٍ ، وَ أَكْبَرُهَا مَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ: وَ قَدْ رُوِيَ هذَا الْحَدِيثُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنِ اسْتَمَعَ حَرْفاً مِنْ كِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْ غَيْرِ قِرَاءَةٍ، كَتَبَ اللّهُ _ عزّوجلّ _ لَهُ حَسَنَةً، وَ مَحَا عَنْهُ سَيِّئَةً، وَ رَفَعَ لَهُ دَرَجَةً؛ وَ مَنْ قَرَأَ نَظَراً مِنْ غَيْرِ صَوْتٍ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ حَسَنَةً، وَ مَحَا عَنْهُ سَيِّئَةً، وَ رَفَعَ لَهُ دَرَجَةً؛ وَ مَنْ تَعَلَّمَ مِنْهُ حَرْفاً ظَاهِراً، كَتَبَ اللّهُ لَهُ عَشْرَ حَسَنَاتٍ، وَ مَحَا عَنْهُ عَشْرَ سَيِّئَاتٍ، وَ رَفَعَ لَهُ عَشْرَ دَرَجَاتٍ» قَالَ : «لَا أَقُولُ: بِكُلِّ آيَةٍ، وَ لكِنْ بِكُلِّ حَرْفٍ: بَاءٍ، أَوْ تَاءٍ ، أَوْ شِبْهِهِمَا» . قَالَ : «وَ مَنْ قَرَأَ حَرْفاً وَ هُوَ جَالِسٌ فِي صَلَاتِهِ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِهِ خَمْسِينَ حَسَنَةً، وَ مَحَا عَنْهُ خَمْسِينَ سَيِّئَةً، وَ رَفَعَ لَهُ خَمْسِينَ دَرَجَةً؛ وَ مَنْ قَرَأَ حَرْفاً وَ هُوَ قَائِمٌ فِي صَلَاتِهِ، كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ مِائَةَ حَسَنَةٍ، وَ مَحَا عَنْهُ مِائَةَ سَيِّئَةٍ، وَ رَفَعَ لَهُ مِائَةَ دَرَجَةٍ؛ وَ مَنْ خَتَمَهُ، كَانَتْ لَهُ دَعْوَةٌ مُسْتَجَابَةٌ مُؤَخَّرَةً، أَوْ مُعَجَّلَةً». قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، خَتَمَهُ كُلَّهُ؟ قَالَ : «خَتَمَهُ كُلَّهُ» .

.

ص: 635

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از نضر بن سويد ، از خالد بن مادّ قلانسى ، از ابو حمزه ثمالى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه قرآن را ختم كند در مكّه ، از جمعه تا جمعه اى ديگر ، يا كمتر از آن ، يا بيشتر ، و آن را در روز جمعه ختم كند ، از برايش از اجر و حسنات نوشته شود ، از اوّل جمعه اى كه در دنيا بوده است ، تا آخر جمعه اى كه در آن خواهد بود ، و همچنين اگر در ساير روزها آن را ختم كند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن خالد و حسين بن سعيد ، هر دو ، از نضر بن سويد ، از يحيى حلبى ، از محمد بن مروان ، از سعد بن طريف ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كه در شبى ده آيه را بخواند ، از جمله غافلان و بى خبران نوشته نشود ، و هر كه پنجاه آيه را بخواند ، از جمله ذاكران نوشته شود ، و هر كه صد آيه را بخواند ، از قانتان _ يعنى عابدان _ نوشته شود ، و هر كه دويست آيه را بخواند ، از جمله خاشعان نوشته شود ، و هر كه سيصد آيه را بخواند ، از رستگاران نوشته شود ، و هر كه پانصد آيه را بخواند ، از مجتهدان نوشته شود . و ايشان ، آنانند كه در عبادت و طاعت خدا سعى و كوشش مى نمايند ، و خود را تعب مى دهند . و هر كه هزار آيه را بخواند ، قنطارى از نيكى از برايش نوشته شود ، و قنطار ، پانزده هزار مثقال است از طلا ، و مثقال ، بيست و چهار قيراط است ، كه خُردتر آن ، مانند كوه احد است ، و بزرگ تر آن ، مثل آنچه در ميانه آسمان و زمين است» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، هر دو ، از على بن حديد ، از منصور ، از محمد بن بشير ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامروايت كرده اند ، و همچنين حديث از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود :«هر كه به حرفى از كتاب خدا گوش دهد و آن را بشنود ، بى آنكه آن را بخواند ، خدا به هر حرفى يك حسنه از برايش بنويسد ، و يك گناه از او محو فرمايد ، و يك درجه از برايش بلند گرداند ، و هر كه يك حرف آن را در ظاهر بياموزد و ياد گيرد ، خدا ده حسنه از برايش بنويسد ، و ده گناه از او محو سازد ، و ده درجه از برايش بلند گرداند» . و فرمود كه : «نمى گويم به هر آيه اى اين ثواب را به او عطا فرمايد ، وليكن به هر حرفى؛ خواه آن حرف باء باشد ، يا تاء ، يا مانند اين دو تا» . و فرمود كه : «هر كه يك حرف از قرآن را در نماز بخواند ، و حال آنكه او نشسته باشد ، خدا به آن حرف پنجاه حسنه از برايش بنويسد ، و پنجاه گناه از او محو نمايد ، و پنجاه درجه از برايش بلند گرداند ، و هر كه يك حرف از آن را در نمازش بخواند ، و حال آنكه او ايستاده باشد ، خدا صد حسنه از برايش بنويسد ، و صد گناه از او محو كند ، و صد درجه از براش بلند سازد ، و هر كه آن را ختم كند ، از برايش يك دعاى مستجاب هست؛ خواه مؤخّر باشد ، و خواه معجّل» (يعنى از براى آخرت يا دنيا) . راوى گفت كه : عرض كردم : فداى تو گردم! همه آن را ختم كند؟ فرمود : «آرى ، همه آن را ختم كند» .

.

ص: 636

مَنْصُورٌ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«سَمِعْتُ أَبِي عليه السلام يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : خَتْمُ الْقُرْآنِ إِلى حَيْثُ يَعْلَمُ».

7 _ بَابُ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ فِي الْمُصْحَفِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، رَفَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فِي الْمُصْحَفِ، مُتِّعَ بِبَصَرِهِ، وَ خُفِّفَ عَنْ وَالِدَيْهِ وَ إِنْ كَانَا كَافِرَيْنِ».

عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ الضَّرِيرِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّهُ لَيُعْجِبُنِي أَنْ يَكُونَ فِي الْبَيْتِ مُصْحَفٌ يَطْرُدُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ الشَّيَاطِينَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«ثَلَاثَةٌ يَشْكُونَ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: مَسْجِدٌ خَرَابٌ لَا يُصَلِّي فِيهِ أَهْلُهُ، وَ عَالِمٌ بَيْنَ جُهَّالٍ، وَ مُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَيْهِ الْغُبَارُ لَا يُقْرَأُ فِيهِ».

.

ص: 637

7 . باب ثواب خواندن قرآن در مصحف

منصور ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«شنيدم از پدرم كه مى فرمود : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : ختم قرآن تا آنجا كه مى داند» .

7 . باب ثواب خواندن قرآن در مصحف (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از يعقوب بن يزيد كه آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه قرآن را در مصحف بخواند ، به روشنىِ چشم خويش برخوردار و بهره مند شود ، و عذاب بر پدر و مادرش سبك گردد ، و هر چند كه كافر باشند» .

از او ، از على بن حسين بن حسن ضرير ، از حمّاد بن عيسى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه مرا خوش مى آيد كه در خانه مصحفى باشد كه خداى عز و جل به بركت آن ، شياطين را براند و از آن خانه دفع كند و دور سازد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ابن فضّال ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«سه چيزند كه به سوى خداوند عزيز جبّار شكايت مى كنند : مسجد ويرانى كه اهلش در آن نماز نكنند ، و عالمى كه در ميانه جاهلى چند باشد (كه از او سؤال نكنند يا حرمتش را نگاه ندارند) ، و مصحفى در بسته كه گرد و غبار بر آن نشسته و در آن خوانده نشود» (2) .

.


1- . يعنى در آن نظر كند ، نه آنكه از بَر بخواند . (مترجم)
2- . و بعضى در ترجمه اين حديث گفته اند كه : مصحف آويخته . و معنى مصحف در بسته اين است كه آن را نگشايند و از روى آن تلاوت ننمايند؛ خواه از بَر قرآن بخوانند ، و خواه نخوانند . (مترجم)

ص: 638

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ مَسْعَدَةَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ فِي الْمُصْحَفِ تُخَفِّفُ الْعَذَابَ عَنِ الْوَالِدَيْنِ وَ لَوْ كَانَا كَافِرَيْنِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنِّي أَحْفَظُ الْقُرْآنَ عَلى ظَهْرِ قَلْبِي، فَأَقْرَؤُهُ عَلى ظَهْرِ قَلْبِي أَفْضَلُ، أَوْ أَنْظُرُ فِي الْمُصْحَفِ؟ قَالَ: فَقَالَ لِي :«بَلِ اقْرَأْهُ وَ انْظُرْ فِي الْمُصْحَفِ، فَهُوَ أَفْضَلُ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ النَّظَرَ فِي الْمُصْحَفِ عِبَادَةٌ؟».

8 _ بَابُ تَرْتِيلِ الْقُرْآنِ بِالصَّوْتِ الْحَسَنِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ وَاصِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً» . قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ : بَيِّنْهُ تِبْيَاناً، وَ لَا تَهُذَّهُ هَذَّ الشِّعْرِ، وَ لَا تَنْثُرْهُ نَثْرَ الرَّمْلِ، وَ لكِنْ أَفْزِعُوا قُلُوبَكُمُ الْقَاسِيَةَ، وَ لَا يَكُنْ هَمُّ أَحَدِكُمْ آخِرَ السُّورَةِ».

.

ص: 639

8 . باب در ترتيل قرآن به آواز خوش

على بن محمد ، از ابن جمهور ، از محمد بن عمرو بن مسعده ، از حسن بن راشد، از جدّش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خواندن قرآن در مصحف ، عذاب را از پدر و مادر سبك مى گرداند ، و اگرچه كافر باشند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از يحيى بن مبارك ، از عبداللّه بن جبله ، از معاويه بن وهب ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : فداى تو گردم! من قرآن را در حفظ دارم ، و بدون نوشته و نظر در آن ، مى توانم كه آن را بخوانم؛ پس آيا آن را از بَر و در حفظ بخوانم ، بدون نوشته (1) ، بهتر است يا در مصحف نظر كنم؟ به من فرمود :«نه ، بلكه آن را بخوان و در مصحف نظر كن ، كه آن بهتر است . آيا ندانسته اى كه نظر كردن در قرآن عبادت است؟» .

8 . باب در ترتيل قرآن به آواز خوش (2)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن معبد ، از واصل بن سليمان ، از عبد اللّه بن سليمان روايت كرده است كه گفت : از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از معنى قول خداى عز و جل : «وَ رَتِّلِ الْقُرْاانَ تَرْتيلاً» (3) ، كه ترجمه ظاهرش اين است كه :«ترتيل كن قرآن را ، ترتيل كردنى كامل» . راوى مى گويد كه : حضرت فرمود كه : «اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ فرموده كه : آن را خوب بيان كن و حروف آن را ظاهر گردان ، و آن را تند مخوان ، مانند تند خواندن شعر (و به نحوى كه عربان شعر را مى خوانند ، يا حروف آن را بسيار متّصل به يكديگر مگردان ، مانند اتّصال موى به يكديگر) ، و آن را از هم مپاش و پراكنده مكن ، مانند پراكندگى ريگ ، وليكن بر دل هاى سختِ خويش غالب شويد (4) ، و بايد كه همّت و قصد يكى از شما ، آخر سوره نباشد» (يعنى همّت را همين بر اين نگمارد كه سوره را تمام كند) .

.


1- . بدون نوشته ، كنايه از پشت دل است . (مترجم)
2- . و ترتيل ، در لغت به معنى آشكارا خواندن است ، و مراد از آن ، به تأنّى و شمرده خواندن ، و حروف آن را در وقت تلاوت روشن كردن است ، چنان كه شنونده حروف آن را تواند شمرد . و تفصيل اين مطلب در لوامع التّنزيل مذكور است . (مترجم)
3- . مزمل، 4.
4- . و لجام آنها را باز زنيد ، چنان كه لجام اسب را باز مى زنند تا باز ايستد؛ يعنى حروف آن را چنان ادا كنيد كه در دل هاى سخت نيز جاى گيرد و بعضى گمان كرده اند كه ، معنى اين است كه : ليكن به فزع و خوف آوريد ، يا بكوبيد به خواندن قرآن ، دل هاى سخت را . و اين ترجمه بنا بر تصحيف فرع ، به فاء «سعفص» و راء «قرشت» است ، به زاى «هوّز» يا قاف «قرشت» . (مترجم)

ص: 640

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ بِالْحُزْنِ ، فَاقْرَؤُوهُ بِالْحُزْنِ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْأَحْمَرِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اقْرَؤُوا الْقُرْآنَ بِأَلْحَانِ الْعَرَبِ وَ أَصْوَاتِهَا، وَ إِيَّاكُمْ وَ لُحُونَ أَهْلِ الْفِسْقِ وَ أَهْلِ الْكَبَائِرِ؛ فَإِنَّهُ سَيَجِيءُ مِنْ بَعْدِي أَقْوَامٌ يُرَجِّعُونَ الْقُرْآنَ تَرْجِيعَ الْغِنَاءِ وَ النَّوْحِ وَ الرَّهْبَانِيَّةِ، لَا يَجُوزُ تَرَاقِيَهُمْ، قُلُوبُهُمْ مَقْلُوبَةٌ، وَ قُلُوبُ مَنْ يُعْجِبُهُ شَأْنُهُمْ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيُّ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ: ذَكَرْتُ الصَّوْتَ عِنْدَهُ، فَقَالَ :«إِنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلامكَانَ يَقْرَأُ، فَرُبَّمَا مَرَّ بِهِ الْمَارُّ، فَصَعِقَ مِنْ حُسْنِ صَوْتِهِ، وَ إِنَّ الْاءِمَامَ لَوْ أَظْهَرَ مِنْ ذلِكَ شَيْئاً، لَمَا احْتَمَلَهُ النَّاسُ مِنْ حُسْنِهِ». قُلْتُ: وَ لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُصَلِّي بِالنَّاسِ وَ يَرْفَعُ صَوْتَهُ بِالْقُرْآنِ؟ فَقَالَ : «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَحْمِلُ النَّاسُ مِنْ خُلْقِهِ مَا يُطِيقُونَ».

.

ص: 641

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه قرآن به حزن و اندوه نازل شده است . پس آن را به حزن بخوانيد» .

على بن محمد ، از ابراهيم احمر ، از عبداللّه بن حمّاد ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : قرآن را به لحن هاى عرب و آوازهاى ايشان بخوانيد ، و از لحن هاى صاحبان فسق و اهل گناهان كبيره بپرهيزيد . پس به درستى كه زود باشد كه بعد از من گروهى چند بيايند كه قرآن را ترجيع كنند ، و آواز را در قرائت بگردانند ، مانند ترجيع غنا و سرود و نوحه و رهبانيّت ، و قرآن از كوه هاى گردن (1) ايشان درنگذرد ، و دل هاى ايشان سرنگون و واران (2) است ، و همچنين دل هاى كسانى كه حال و كار ايشان ، آنها را به عجب آورد ، و از كردار ايشان ، آنها را خوش آيد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن حسن بن شمّون كه گفت : حديث كرد مرا على بن محمد نوفلى ، از امام موسى كاظم عليه السلام گفت كه : آواز را در نزد آن حضرت ذكر كردم . فرمود :«به درستى كه حضرت على بن الحسين عليهماالسلامچنان بود كه قرآن مى خواند . پس بسا بود كه گذرنده اى به آن حضرت مى گذشت ، و از خوشى آوازش غش مى كرد و بيهوش مى شد . و به درستى كه امام اگر چيزى از آن را اظهار كند ، مردمان تاب تحمّل آن را ندارند ، به جهت خوشى آن» .عرض كردم كه : آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله با مردم نماز نمى كرد؟ و آواز خود را به قرآن بلند نمى گردانيد؟ فرمود : «به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بار مى كرد بر مردمانى كه در پشت سرش بودند (يا از خلق و خوى خويش) (3) ، آنچه را كه طاقت و توانايى آن [را ]داشتند» .

.


1- . يعنى برآمدگى گلو. (مصحح)
2- . به معناى وارونه .
3- . دو احتمال مترجم نتيجه احتمال تصحيف «خلفه» و «خلقه» است .

ص: 642

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ سُلَيْمٍ الْفَرَّاءِ، عَمَّنْ أَخْبَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَعْرِبِ الْقُرْآنَ؛ فَإِنَّهُ عَرَبِيٌّ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَوْحى إِلى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عليه السلام : إِذَا وَقَفْتَ بَيْنَ يَدَيَّ، فَقِفْ مَوْقِفَ الذَّلِيلِ الْفَقِيرِ، وَ إِذَا قَرَأْتَ التَّوْرَاةَ، فَأَسْمِعْنِيهَا بِصَوْتٍ حَزِينٍ».

عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَمْ يُعْطَ أُمَّتِي أَقَلَّ مِنْ ثَلَاثٍ: الْجَمَالِ، وَ الصَّوْتِ الْحَسَنِ، وَ الْحِفْظِ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إِنَّ مِنْ أَجْمَلِ الْجَمَالِ الشَّعْرَ الْحَسَنَ، وَ نَغْمَةَ الصَّوْتِ الْحَسَنِ».

عَنْهُ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لِكُلِّ شَيْءٍ حِلْيَةٌ، وَ حِلْيَةُ الْقُرْآنِ الصَّوْتُ الْحَسَنُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ الصَّيْقَلِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْمِيثَمِيِّ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا بَعَثَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نَبِيّاً إِلَا حَسَنَ الصَّوْتِ».

سَهْلٌ ، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ _ أَحْسَنَ النَّاسِ صَوْتاً بِالْقُرْآنِ، وَ كَانَ السَّقَّاؤُونَ يَمُرُّونَ، فَيَقِفُونَ بِبَابِهِ يَسْمَعُونَ قِرَاءَتَهُ، وَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام أَحْسَنَ النَّاسِ صَوْتاً».

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَسَدِيِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يُكْرَهُ أَنْ يُقْرَأَ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» بِنَفَسٍ وَاحِدٍ».

.

ص: 643

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از سليم فرّاء ، از آنكه او را خبر داده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«قرآن را اعراب دهيد (يا آن را درست ظاهر كنيد و در آن غلط مكنيد ، يا شبيه به خواندن عرب بخوانيد)؛زيرا كه آن عربى است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن معبد ، از عبداللّه بن قاسم ، از عبد اللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل به سوى موسى بن عمران عليه السلام وحى فرمود كه : چون در پيش روى من بايستى ، چنان بايست كه بنده خوار فقير مى ايستد ، و چون تورات را بخوانى ، آن را به من بشنوان به آواز حزين» .

از او ، از پدرش ، از على بن معبد ، از عبداللّه بن قاسم ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : به امّت من چيزى كمتر از سه چيز عطا نشده : جمال و آواز و حفظ» .

از او ، از پدرش ، از على بن معبد ، از يونس ، از عبداللّه بن مسكان ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه از جمله نيكوترين جمال ، موى خوب است و نغمه آواز خوش» .

از او ، از پدرش ، از على بن معبد ، از عبداللّه بن قاسم ، از عبداللّه سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر چيزى را زيورى است ، و زيور قرآن ، آواز خوش است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از موسى صيقل ، از محمد بن عيسى ، از سكونى ، از على بن اسماعيل ميثمى ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«خداى عز و جل هيچ پيغمبرى را مبعوث نگردانيده ، مگر آنكه خوش آواز بوده است» .

سهل ، از حجّال ، از على بن عقبه ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حضرت على بن الحسين از همه مردمان خوش آوازتر بود به قرآن ، و سقّاها بر در خانه آن حضرت مى گذشتند ، پس مى ايستادند و قرائتش را مى شنيدند» .

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد اسدى ، از احمد بن حسن ميثمى ، از ابان بن عثمان ، از محمد بن فضيل روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«مكروه است «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» به يك نفس خوانده شود» .

.

ص: 644

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : إِذَا قَرَأْتُ الْقُرْآنَ فَرَفَعْتُ بِهِ صَوْتِي، جَاءَنِي الشَّيْطَانُ، فَقَالَ: إِنَّمَا تُرَائِي بِهذَا أَهْلَكَ وَ النَّاسَ؟ قَالَ :«يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، اقْرَأْ قِرَاءَةً مَا بَيْنَ الْقِرَاءَتَيْنِ: تُسْمِعُ أَهْلَكَ، وَ رَجِّعْ بِالْقُرْآنِ صَوْتَكَ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يُحِبُّ الصَّوْتَ الْحَسَنَ يُرَجَّعُ فِيهِ تَرْجِيعاً».

9 _ بَابٌ فِيمَنْ يُظْهِرُ الْغَشْيَةَ عِنْدَ الْقُرْآنِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ الضَّبِّيِّ، عَنْ أَبِي عِمْرَانَ الْأَرْمَنِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ: إِنَّ قَوْماً إِذَا ذَكَرُوا شَيْئاً مِنَ الْقُرْآنِ أَوْ حُدِّثُوا بِهِ، صَعِقَ أَحَدُهُمْ، حَتّى يُرى أَنَّ أَحَدَهُمْ لَوْ قُطِعَتْ يَدَاهُ أَوْ رِجْلَاهُ، لَمْ يَشْعُرْ بِذلِكَ؟ فَقَالَ :«سُبْحَانَ اللّهِ! ذَاكَ مِنَ الشَّيْطَانِ، مَا بِهذَا نُعِتُوا، إِنَّمَا هُوَ اللِّينُ وَ الرِّقَّةُ وَ الدَّمْعَةُ وَ الْوَجَلُ». أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ أَبِي عِمْرَانَ الْأَرْمَنِيِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، مِثْلَهُ.

10 _ بَابٌ فِي كَمْ يُقْرَأُ الْقُرْآنُ وَ يُخْتَمُعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَقْرَأُ الْقُرْآنَ فِي لَيْلَةٍ؟ قَالَ :«لَا يُعْجِبُنِي أَنْ تَقْرَأَهُ فِي أَقَلَّ مِنْ شَهْرٍ».

.

ص: 645

9 . باب در مذمّت كسى كه در نزد قرآن خواندن ، بيهوشى اظهار مى كند

10 . باب در بيان اينكه قرآن در چند وقت خوانده مى شود و ختم مى شود

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن محبوب ، از على بن ابى حمزه ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : چون قرآن را بخوانم و آوازم را به آن بلند سازم ، شيطان به نزد من آيد و گويد : جز اين نيست كه به اين خواندن ، با اهل خود و مردمان ريا مى كنى .فرمود كه :«اى ابومحمد! بخوان ، آن خواندنى كه ميان دو خواندن باشد (يعنى بلند و آهسته ، كه نه آهسته باشد و نه بلند) در حالى كه آن را به اهل خود بشنوانى ، و آواز خود را به قرآن ترجيع كن؛ زيرا كه خداى عز و جل آواز خوش را دوست مى دارد ، كه در آن ترجيع شود ، ترجيع شدنى» (1) .

9 . باب در مذمّت كسى كه در نزد قرآن خواندن ، بيهوشى اظهار مى كندچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از يعقوب بن اسحاق ضبّى ، از ابو عمران ارمنى ، از عبداللّه بن حكم ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت : گفتم : به درستى كه گروهى هستند كه چون چيزى از قرآن را ياد كنند ، يا به آن حديث شوند ، يكى از ايشان غش مى كند و بيهوش مى شود ، به حدّى كه مى بينيم ، يا چنان ديده مى شود كه يكى از ايشان ، اگر دست ها يا پاى هايش بريده شود ، به آن شاعر نمى شود و نمى فهمد . فرمود :«سبحان اللّه ! اين كردار از شيطان است . به اين فعل وصف نشده اند ، و خدا ايشان را مدح نفرمود . جز اين نيست كه آنچه به آن وصف شده اند ، نرمى و رقّت است ، و قطره اشك (يا آنكه چشم ايشان پيوسته اشك ريزد ، بنابر اختلاف نسخ كافى) ، و ترس از خدا» . ابو على اشعرى ، از محمد بن حسان ، از ابى عمران ارمنى ، از عبد اللّه بن حكم ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام مثل اين را روايت كرده است .

10 . باب در بيان اينكه قرآن در چند وقت خوانده مى شود و ختم مى شودعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از حسين بن مختار ، از محمد بن عبداللّه روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : من در يك شب همه قرآن را مى خوانم . فرمود كه :«مرا خوش نمى آيد كه آن را در كمتر از يك ماه بخوانى» .

.


1- . مترجم گويد كه : مراد از ترجيع ، آن است كه اصل جوهر ، آواز خوشى داشته باشد ، بى آنكه تكرير و حركت آواز در گلو و تحريرى در آن باشد ، يا آنكه اين حديث محمول است بر تقيّه؛ چه هيچ يك از علماى علّام ، غنا در باب قرآن را ، از غناى حرام استثنا نكرده اند . (مترجم)

ص: 646

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَقْرَأُ الْقُرْآنَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي لَيْلَةٍ؟ فَقَالَ :«لَا» قَالَ: فَفِي لَيْلَتَيْنِ؟ قَالَ : «لَا» قَالَ: فَفِي ثَلَاثٍ؟ قَالَ : «هَا» وَ أَشَارَ بِيَدِهِ. ثُمَّ قَالَ : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، إِنَّ لِرَمَضَانَ حَقّاً وَ حُرْمَةً ، لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ مِنَ الشُّهُورِ، وَ سكَانَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله يَقْرَأُ أَحَدُهُمُ الْقُرْآنَ فِي شَهْرٍ، أَوْ أَقَلَّ؛ إِنَّ الْقُرْآنَ لَا يُقْرَأُ هَذْرَمَةً ، وَ لكِنْ يُرَتَّلُ تَرْتِيلاً، فَإِذَا مَرَرْتَ بِآيَةٍ فِيهَا ذِكْرُ الْجَنَّةِ، فَقِفْ عِنْدَهَا، وَ سَلِ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْجَنَّةَ، وَ إِذَا مَرَرْتَ بِآيَةٍ فِيهَا ذِكْرُ النَّارِ، فَقِفْ عِنْدَهَا، وَ تَعَوَّذْ بِاللّهِ مِنَ النَّارِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: فِي كَمْ أَقْرَأُ الْقُرْآنَ؟ فَقَالَ :«اقْرَأْهُ أَخْمَاساً، اقْرَأْهُ أَسْبَاعاً، أَمَا إِنَّ عِنْدِي مُصْحَفاً مُجَزًّى أَرْبَعَةَ عَشَرَ جُزْءاً».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّ أَبِي سَأَلَ جَدَّكَ عَنْ خَتْمِ الْقُرْآنِ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ، فَقَالَ لَهُ جَدُّكَ :«فِي كُلِّ لَيْلَةٍ؟» فَقَالَ لَهُ: فِي شَهْرِ رَمَضَانَ، فَقَالَ لَهُ جَدُّكَ : «فِي شَهْرِ رَمَضَانَ؟» فَقَالَ لَهُ أَبِي: نَعَمْ ، مَا اسْتَطَعْتُ، فَكَانَ أَبِي يَخْتِمُهُ أَرْبَعِينَ خَتْمَةً فِي شَهْرِ رَمَضَانَ، ثُمَّ خَتَمْتُهُ بَعْدَ أَبِي، فَرُبَّمَا زِدْتُ، وَ رُبَّمَا نَقَصْتُ عَلى قَدْرِ فَرَاغِي وَ شُغُلِي وَ نَشَاطِي وَ كَسَلِي؛ فَإِذَا كَانَ فِي يَوْمِ الْفِطْرِ جَعَلْتُ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَتْمَةً، وَ لِعَلِيٍّ عليه السلام أُخْرى، وَ لِفَاطِمَةَ عليهاالسلامأُخْرى، ثُمَّ لِلْأَئِمَّةِ عليهم السلام حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَيْكَ، فَصَيَّرْتُ لَكَ وَاحِدَةً مُنْذُ صِرْتُ فِي هذَا الْحَالِ، فَأَيُّ شَيْءٍ لِي بِذلِكَ؟ قَالَ : «لَكَ بِذلِكَ أَنْ تَكُونَ مَعَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» قُلْتُ: اللّهُ أَكْبَرُ، فَلِي بِذلِكَ؟! قَالَ : «نَعَمْ» ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.

.

ص: 647

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از بعضى از اصحابش ، از على بن ابى حمزه كه گفت : بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم . پس ابو بصير به آن حضرت عرض كرد كه : فداى تو گردم! آيا در ماه مبارك رمضان قرآن را در يك شب بخوانم؟ فرمود :«نه» . عرض كرد : پس در دو شب بخوانم؟ فرمود : «نه» . عرض كرد : پس در سه شب؟ فرمود كه : «ها» (يعنى خوب است ، اين را بگير) ، و به دست خود اشاره فرمود . بعد از آن ، فرمود كه : «اى ابامحمد! به درستى كه ماه مبارك رمضان را حقّى و حرمتى بزرگ است ، و چيزى از ماه ها به آن شباهت ندارد ، و اصحاب محمد صلى الله عليه و آله چنان بودند كه يكى از ايشان ، قرآن را در ماهى يا كمتر از آن مى خواند . به درستى كه قرآن نبايد كه به شتاب خوانده شود ، وليكن بايد به ترتيل و تأنّى خوانده شود ، ترتيلى درست ، و چون به آيه اى گذرى كه ياد بهشت در آن باشد ، در نزد آن توقّف كن و بايست ، و بهشت را از خداى عز و جلسؤال كن ، و چون از آيه اى گذرى كه ذكر آتش دوزخ در آن باشد ، در نزد آن توقّف كن ، و از آتش به خدا پناه بر» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از على بن نعمان ، از يعقوب بن شعيب ، از حسين بن خالد روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : قرآن را در چند وقت بخوانم؟ فرمود كه :«آن را بخوان ، در حالتى كه پنج قسمت باشد ، و آن را بخوان ، در حالتى كه هفت قسمت باشد ، و بدان كه مصحف مجزّايى در نزد من هست ، كه آن را به چهارده جزء (يعنى چهارده قسمت) كرده اند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از يحيى بن ابراهيم بن ابى البلاد ، از پدرش ، از على بن مغيره ، از حضرت امام موسى عليه السلام كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : پدرم از جدّت سؤال نموده بود از ختم كردن قرآن ، در شبى يا در هر شب؛ پس جدّت به او فرموده بود كه :«در هر شب آن را ختم مى كنى؟» پدرم به جدّت عرض كرده بود كه : در ماه مبارك رمضان . پس جدّت به پدرم فرموده بود كه : «در ماه مبارك رمضان؟» پدرم به جدّت عرض كرده بود كه : آرى ، مادامى كه استطاعت داشته باشم . و دأب پدرم اين بود كه در ماه مبارك رمضان ، آن را چهل مرتبه ختم مى كرد ، و من بعد از پدرم آن را ختم كرده ام . پس بسا بوده كه از چهل ختم زياد كرده ام ، و بسا بوده كه كمتر از چهل ختم كرده ام ، بر اندازه اى فراغ و شغل و دماغ و كسالت خويش . پس چون روز عيد فطر شده ، يك ختم را از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داده ام ، و ديگرى را از براى على _ صلوات اللّه عليه _ ، و ديگرى را از براى حضرت فاطمه _ عليهاالسّلام _ . بعد از آن ، امامان عليهم السلام ، كه از براى هر يك از ايشان ختمى را قرار داده ام ، تا آنكه به تو منتهى شده ام . پس يك ختم را از براى تو قرار داده ام ، از آن زمان كه در اين حال گرديده ام؛ يعنى از اوّل تكليف يا معرفت ، تا حال ، پيوسته چنين كرده ام؛ پس از براى من به واسطه آن عمل ، چه ثواب است؟ حضرت فرمود كه : «از برايت به اين عمل ، آن است كه در روز قيامت ، با ايشان باشى» . گفتم : اللّه اكبر! پس از براى من به اين عمل ، چنين ثوابى خواهد بود؟ حضرت سه مرتبه فرمود : «آرى» .

.

ص: 648

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: سَأَلَ أَبُو بَصِيرٍ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ وَ أَنَا حَاضِرٌ _ فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَقْرَأُ الْقُرْآنَ فِي لَيْلَةٍ؟ فَقَالَ :«لَا» فَقَالَ: فِي لَيْلَتَيْنِ؟ فَقَالَ : «لَا» حَتّى بَلَغَ سِتَّ لَيَالٍ، فَأَشَارَ بِيَدِهِ، فَقَالَ : «هَا» . ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، إِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله كَانَ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ فِي شَهْرٍ وَ أَقَلَّ؛ إِنَّ الْقُرْآنَ لَا يُقْرَأُ هَذْرَمَةً ، وَ لكِنْ يُرَتَّلُ تَرْتِيلاً، إِذَا مَرَرْتَ بِآيَةٍ فِيهَا ذِكْرُ النَّارِ، وَقَفْتَ عِنْدَهَا، وَ تَعَوَّذْتَ بِاللّهِ مِنَ النَّارِ» . فَقَالَ أَبُو بَصِيرٍ: أَقْرَأُ الْقُرْآنَ فِي رَمَضَانَ فِي لَيْلَةٍ؟ فَقَالَ : «لَا» فَقَالَ: فِي لَيْلَتَيْنِ؟ فَقَالَ : «لَا» فَقَالَ: فِي ثَلَاثٍ؟ فَقَالَ : «هَا» وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ فَقَالَ : «نَعَمْ ، شَهْرُ رَمَضَانَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ مِنَ الشُّهُورِ، لَهُ حَقٌّ وَ حُرْمَةٌ، أَكْثِرْ مِنَ الصَّلَاةِ مَا اسْتَطَعْتَ».

.

ص: 649

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از على بن ابى حمزه روايت كرده است كه گفت : ابو بصير از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال نمود و من حاضر بودم . پس به آن حضرت عرض كرد كه : فداى تو گردم! آيا قرآن را در يك شب بخوانم؟ فرمود :«نه» . عرض كرد : در دو شب؟ فرمود : «نه» . تا آنكه به شش شب رسيد . پس حضرت به دست خويش اشاره فرمود ، و فرمود : «بلى» .بعد از آن ، حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «اى ابامحمد! به درستى كه آنكه پيش از شما بوده از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله ، چنان بوده كه در يك ماه يا كمتر قرآن را مى خواند . به درستى كه قرآن نبايد به شتاب خوانده شود ، وليكن بايد به ترتيل خوانده شود ، ترتيلى درست ، و چون به آيه اى بگذرى كه ذكر آتش در آن باشد ، در نزد آن مى ايستى ، و از آتش به خدا پناه مى برى» .پس ابوبصير عرض كرد كه : در ماه مبارك رمضان قرآن را در يك شب بخوانم؟ فرمود : «نه» . عرض كرد : در دو شب؟ فرمود : «نه» . عرض كرد : در سه شب؟ فرمود كه : «ها» و به دست خويش اشاره فرمود ، و فرمود : «آرى ، ماه مبارك رمضان ، چيزى از ماه ها به آن شباهت ندارد . آن را حقّ و حرمتى عظيم است . در آن نماز بسيار بكن ، آنچه توانى» (يا مادامى كه استطاعت داشته باشى) (1) .

.


1- . مترجم گويد كه : حق ، در اين مقام اين است كه قارى را جايز است كه هر قدر از قرآن را كه خواهد ، بخواند ، و يك روز و دو روز بيشتر ، كمتر ، در ختم آن معتبر نيست ، و به شرطى كه آن قدر تند نخواند كه حروفش در يكديگر گم شود . و ماه مبارك رمضان و غير آن ، در باب جواز بسيارى و كمى خواندن آن فرقى ندارد ، وليكن چون تفكّر و تدبّر در آن در وقت خواندن مستحبّ است ، و انسان در اكثر اوقات ، اوقاتش مستغرق مشاغل دنيوى است ، و حواس ظاهر و باطنش مصروف آن است ، لهذا او را ميسّر نمى شود كه كلام اللّه را با آداب مقرّره بسيار تلاوت نمايد ، وليكن در ماه مبارك رمضان ، فى الجمله فراغ بالى دارد ، و هر كسى درخور خويش ، حالى دارد ، و علّت منع خواندن آن در يك شب در غير ماه مبارك ، و جواز اين امر در آن ، همين است . (مترجم)

ص: 650

11 _ بَابُ أَنَّ الْقُرْآنَ يُرْفَعُ كَمَا أُنْزِلَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إِنَّ الرَّجُلَ الْأَعْجَمِيَّ مِنْ أُمَّتِي لَيَقْرَأُ الْقُرْآنَ بِعَجَمِيَّةٍ، فَتَرْفَعُهُ الْمَلَائِكَةُ عَلى عَرَبِيَّةٍ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنَّا نَسْمَعُ الْايَاتِ فِي الْقُرْآنِ لَيْسَ هِيَ عِنْدَنَا كَمَا نَسْمَعُهَا، وَ لَا نُحْسِنُ أَنْ نَقْرَأَهَا كَمَا بَلَغَنَا عَنْكُمْ، فَهَلْ نَأْثَمُ ؟ فَقَالَ :«لَا، اقْرَؤُوا كَمَا تَعَلَّمْتُمْ، فَسَيَجِيئُكُمْ مَنْ يُعَلِّمُكُمْ».

12 _ بَابُ فَضْلِ الْقُرْآنِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ بَدْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَرَأَ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» مَرَّةً، بُورِكَ عَلَيْهِ؛ وَ مَنْ قَرَأَهَا مَرَّتَيْنِ، بُورِكَ عَلَيْهِ وَ عَلى أَهْلِهِ؛ وَ مَنْ قَرَأَهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، بُورِكَ عَلَيْهِ وَ عَلى أَهْلِهِ وَ عَلى جِيرَانِهِ؛ وَ مَنْ قَرَأَهَا اثْنَتَيْ عَشْرَةَ مَرَّةً، بَنَى اللّهُ لَهُ اثْنَيْ عَشَرَ قَصْراً فِي الْجَنَّةِ، فَيَقُولُ الْحَفَظَةُ: اذْهَبُوا بِنَا إِلى قُصُورِ أَخِينَا فُلَانٍ، فَنَنْظُرَ إِلَيْهَا؛ وَ مَنْ قَرَأَهَا مِائَةَ مَرَّةٍ، غُفِرَتْ لَهُ ذُنُوبُ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً مَا خَلَا الدِّمَاءَ وَ الْأَمْوَالَ؛ وَ مَنْ قَرَأَهَا أَرْبَعَمِائَةِ مَرَّةٍ ، كَانَ لَهُ أَجْرُ أَرْبَعِمِائَةِ شَهِيدٍ كُلُّهُمْ قَدْ عُقِرَ جَوَادُهُ وَ أُرِيقَ دَمُهُ؛ وَ مَنْ قَرَأَهَا أَلْفَ مَرَّةٍ فِي يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ ، لَمْ يَمُتْ حَتّى يَرى مَقْعَدَهُ فِي الْجَنَّةِ، أَوْ يُرى لَهُ».

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ هذِهِ الْايَاتِ أَنْ يَهْبِطْنَ إِلَى الْأَرْضِ، تَعَلَّقْنَ بِالْعَرْشِ، وَ قُلْنَ: أَيْ رَبِّ، إِلى أَيْنَ تُهْبِطُنَا؟ إِلى أَهْلِ الْخَطَايَا وَ الذُّنُوبِ؟ فَأَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَيْهِنَّ: أَنِ اهْبِطْنَ، فَوَعِزَّتِي وَ جَلَالِي، لَا يَتْلُوكُنَّ أَحَدٌ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ شِيعَتِهِمْ فِي دُبُرِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ مِنَ الْمَكْتُوبَةِ فِي كُلِّ يَوْمٍ، إِلَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ بِعَيْنِيَ الْمَكْنُونَةِ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ نَظْرَةً، أَقْضِي لَهُ فِي كُلِّ نَظْرَةٍ سَبْعِينَ حَاجَةً، وَ قَبِلْتُهُ عَلى مَا فِيهِ مِنَ الْمَعَاصِي، وَ هِيَ: أُمُّ الْكِتَابِ، وَ «شَهِدَ اللّهُ أَن_َّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ» ، وَ آيَةُ الْكُرْسِيِّ، وَ آيَةُ الْمُلْكِ».

.

ص: 651

11 . باب در بيان اينكه قرآن بلند مى شود ، چنان كه فرود آورده شده

12 . باب در بيان فضيلت قرآن

11 . باب در بيان اينكه قرآن بلند مى شود ، چنان كه فرود آورده شدهعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه مرد عجمى زبان از امّت من كه عرب نباشد ، قرآن را به عجميّت خويش مى خواند . پس فرشتگان ، آن را بر عربيّتش بالا مى برند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن سليمان ، از بعضى از اصحابش ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : فداى تو گردم! به درستى كه ما آيه ها را كه در قرآن است مى شنويم ، و آنها در نزد ما ، چنان كه آنها را مى شنويم ، نيست ، و درست و نيكو نمى دانيم كه آنها را بخوانيم ، چنان كه از شما به ما رسيده ، پس آيا گناهى داريم؟ فرمود :«نه ، بخوانيد ، چنان كه تعليم گرفته ايد ، كه به زودى بيايد شما را ، آنكه قرآن را به شما تعليم دهد» .

12 . باب در بيان فضيلت قرآنمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از بدر ، از محمد بن مروان ، از امام محمد باقر عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را بخواند ، بر او بركت شود ، و به كثرتِ خير و خوبى فائز گردد ، و هر كه دو مرتبه آن را بخواند ، بر او و بر اهلش بركت شود ، و هر كه سه مرتبه آن را بخواند ، بر او و بر اهل و بر همسايگانش بركت شود ، و هر كه دوازده مرتبه آن را بخواند ، خدا در بهشت از برايش دوازده قصر بنا كند؛ پس كاتبان اعمال به يكديگر گويند كه : بياييد برويم به جانب قصرهاى برادر خود ، فلان ، تا به سوى آنها نظر كنيم ، و هر كه صد مرتبه آن را بخواند ، گناهان بيست و پنج ساله از برايش آمرزيده شود ، غير از خون هاى ناحق و مال هاى مردم ، و هر كه چهارصد مرتبه آن را بخواند ، اجر چهارصد شهيد از برايش باشد ، كه هر يك از آن شهيدان اسبش پى شده باشد و خونش ريخته شده باشد ، و هر كه در روزى يا شبى ، هزار مرتبه آن را بخواند ، نميرد ، تا آنكه جاى خود را در بهشت ببيند يا از برايش ديده شود» (كه كسى آن را در خواب ببيند) .

حميد بن زياد ، از حسين بن محمد ، از احمد بن حسن ميثمى ، از يعقوب بن شعيب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون خداى عز و جل اين آيات را امر فرمود كه به سوى زمين فرود آيند ، به عرش درآويختند و عرض كردند كه : اى پروردگار ما! ما را به كجا مى فرستى؟ به سوى اهل خطا و گناهان فرو مى فرستى؟ پس خداى عز و جل به سوى اينها وحى فرمود كه : فرو رويد . پس به عزّت و جلال خودم سوگند ياد مى كنم كه هيچ يك از آل محمد و شيعيان ايشان ، شما را تلاوت نكند در عقب آنچه بر او واجب گردانيده ام؛ يعنى بعد از نمازهاى واجبى شبانه روزى ، مگر آنكه به سوى او نظر كنم ، در هر روزى ، هفتاد نظر (1) ، و با هر نظر كردنى ، هفتاد حاجت را از برايش روا كنم ، و او را قبول كنم با آنچه در آن است از گناهان ، و آن آيات ، امّ الكتاب است؛ يعنى سوره حمد ، و آيه «شَهِدَ اللّه ُ أَنَّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ وَالْمَلآئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ» (2) ، و آيه الكرسى ، و آيه ملك» (يعنى «قُلِ اللَّهُمَّ مَ__لِكَ الْمُلْكِ» (3) ، تا آخر آيه) .

.


1- . و مراد حضرت عليه السلام از نظر خدا ، الطاف خاصّه او است كه شامل حال اين كس گرداند . (مترجم)
2- . آل عمران، 18.
3- . آل عمران، 26.

ص: 652

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُكَيْنٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ قَرَأَ الْمُسَبِّحَاتِ كُلَّهَا قَبْلَ أَنْ يَنَامَ، لَمْ يَمُتْ حَتّى يُدْرِكَ الْقَائِمَ، وَ إِنْ مَاتَ كَانَ فِي جِوَارِ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ طَلْحَةَ، عَنْ جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ قَرَأَ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» مِائَةَ مَرَّةٍ حِينَ يَأْخُذُ مَضْجَعَهُ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ ذُنُوبَ خَمْسِينَ سَنَةً».

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْخَشَّابِ، عَنِ ابْنِ بَقَّاحٍ، عَنْ مُعَاذٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ، رَفَعَهُ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ قَرَأَ أَرْبَعَ آيَاتٍ مِنْ أَوَّلِ الْبَقَرَةِ، وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ، وَ آيَتَيْنِ بَعْدَهَا ، وَ ثَلَاثَ آيَاتٍ مِنْ آخِرِهَا، لَمْ يَرَ فِي نَفْسِهِ وَ مَالِهِ شَيْئاً يَكْرَهُهُ، وَ لَا يَقْرَبُهُ شَيْطَانٌ، وَ لَا يَنْسَى الْقُرْآنَ».

.

ص: 653

ابو على اشعرى ، از محمد بن حسّان ، از اسماعيل بن مهران ، از حسن بن على بن ابى حمزه ، از محمد بن مسكين ، از عمرو بن شمر ، از جابر روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه همه مسبّحات (1) را بخواند پيش از آنكه بخوابد ، نميرد ، تا حضرت قائم آل محمد صلى الله عليه و آله را دريابد ، و اگر بميرد ، در همسايگى حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از على بن نعمان ، از عبداللّه بن طلحه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه صد مرتبه سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را بخواند در هنگامى كه به خوابگاه خود مى رود ، خدا گناهان پنجاه ساله او را بيامرزد» .

حميد بن زياد ، از خشّاب ، از ابن بقّاح (2) ، از معاذ ، از عمرو بن جميع روايت كرده و آن را مرفوع ساخته به سوى حضرت على بن الحسين عليهماالسلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه چهار آيه از اوّل سوره بقره ، و آية الكرسى ، و دو آيه بعد از آن (يعنى از «لا اِكْراهَ» تا «خالِدُونَ» (3) ) ، و سه (4) آيه از آخر آن (يعنى «آمَنَ الرَّسُولُ» (5) تا آخر سوره را ، چنان كه گفته اند) بخواند ، در خود و مالش چيزى نبيند (يا ديده نشود) ، كه او را ناخوش آيد ، و شيطان به او نزديك نشود ، و قرآن را فراموش نكند» .

.


1- . مترجم گويد كه : مسبّحات ، سوره اى چند است كه در اوّل آنها «سَبَّح» يا «يسبّح» است ، و آن شش سوره است ، و دور نيست كه شامل سوره بنى اسرائيل نيز باشد ، چنان كه بعضى گمان كرده اند ، وليكن ظاهر ، خلاف آن است . (مترجم)
2- . در نسخه ترجمه ، «نفّاح» است .
3- . بقره، 256 _ 257.
4- . مترجم گويد كه : صاحبان عدد ، «آمَنَ» را تا آخر سوره دو آيه دانسته اند ، و ممكن است كه مراد ، «للّه ِِ ما فِى السَّمواتِ» تا آخر سوره باشد؛ بلكه ظاهر اين است . (مترجم)
5- . بقره، 285.

ص: 654

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ قَرَأَ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» يَجْهَرُ بِهَا صَوْتَهُ، كَانَ كَالشَّاهِرِ سَيْفَهُ فِي سَبِيلِ اللّهِ؛ وَ مَنْ قَرَأَهَا سِرّاً، كَانَ كَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فِي سَبِيلِ اللّهِ؛ وَ مَنْ قَرَأَهَا عَشْرَ مَرَّاتٍ، مَرَّتْ لَهُ عَلى نَحْوِ أَلْفِ ذَنْبٍ مِنْ ذُنُوبِهِ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَبِي _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ _ يَقُولُ: «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» ثُلُثُ الْقُرْآنِ، وَ «قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ» رُبُعُ الْقُرْآنِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مِهْزَمٍ، عَنْ رَجُلٍ سَمِعَ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ : «مَنْ قَرَأَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ عِنْدَ مَنَامِهِ، لَمْ يَخَفِ الْفَالِجَ إِنْ شَاءَ اللّهُ؛ وَ مَنْ قَرَأَهَا فِي دُبُرِ كُلِّ فَرِيضَةٍ، لَمْ يَضُرَّهُ ذُو حُمَةٍ». وَ قَالَ :«مَنْ قَدَّمَ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» بَيْنَهُ وَ بَيْنَ جَبَّارٍ، مَنَعَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْهُ ؛ يَقْرَؤُهَا مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ، وَ مِنْ خَلْفِهِ، وَ عَنْ يَمِينِهِ، وَ عَنْ شِمَالِهِ؛ فَإِذَا فَعَلَ ذلِكَ رَزَقَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ خَيْرَهُ، وَ مَنَعَهُ مِنْ شَرِّهِ». وَ قَالَ : «إِذَا خِفْتَ أَمْراً فَاقْرَأْ مِائَةَ آيَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ مِنْ حَيْثُ شِئْتَ، ثُمَّ قُلِ: اللّهُمَّ اكْشِفْ عَنِّي الْبَلَاءَ ؛ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ».

.

ص: 655

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از سيف بن عميره ، از مردى ، از امام محمد باقر روايت كرده است كه فرمود :«هر كه سوره «انّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» را بخواند ، و آواز خود را به آن بلند كند ، مانند كسى باشد كه شمشير خود را كشيده باشد و در راه خدا جهاد كند ، و هر كه آن را آهسته بخواند ، مانند كسى باشد كه در راه خدا در خون خود غلطيده باشد و در آن دست و پا زند ، و هر كه ده مرتبه آن را بخواند ، من از براى او ضامنم كه هزار گناه از گناهانش محو شود» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از صفوان بن يحيى ، از يعقوب بن شعيب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پدرم _ صلوات اللّه عليه _ مى فرمود كه : سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ثلث قرآن است ، و سوره «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ» ربع قرآن» (يعنى ثوابش به قدر آن است كه هرگاه كسى سه مرتبه سوره توحيد را بخواند ، گويا كه همه قرآن را خوانده است ، و همچنين كسى كه چهار مرتبه سوره جحد را بخواند) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از حسن بن على ، از حسن بن جهم ، از ابراهيم بن مهزم ، از مردى كه شنيد از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه در نزد خوابيدنش آية الكرسى را بخواند ، از فالج (1) نترسد ، انشاء اللّه ؛ يعنى : «اگر خدا خواهد» (2) . و هر كه بعد از هر نماز فريضه آن را بخواند ، هيچ صاحب زهرى او را ضرر نرساند» . و فرمود كه : «هر كه سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را پيش دارد در ميانه خود و جبّارى ، خداى عز و جل آن جبّار را از او منع كند ، و بايد كه اين سوره را از پيش روى و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ خويش بخواند . پس چون چنين كند ، خداى عز و جلخوبى آن جبّار را به او روزى فرمايد ، و او را از بديش منع نمايد» . و فرمود كه : «چون از امرى بترسى ، صد آيه را از قرآن بخوان ، از هر جا كه خواهى ، بعد از آن ، سه مرتبه بگو كه : اَللّهُمَّ اكْشِفْ عَنِّى الْبَلآءَ ؛ يعنى : خداوندا! باز بَر از من اين زحمت را» .

.


1- . و فالج ، استرخا و سستى است از براى يكى از دو شقّ بدن ، به جهت ريختن خلط بلغمى كه سمالك و مجارى روح از آن مفسد و بسته مى شود . (مترجم)
2- . اين كلمه را در مثل اين مقامات ، به جهت تيمّن و تبرّك و حصول مطلب ذكر مى كنند ، نه محض تعليق و اشتراط؛ چه ظاهر است كه اگر مراد محض تعليق باشد ، ثمره اى بر خواندن آية الكرسى مترتّب نشود ، و ممكن است كه مراد اين باشد كه اين امر ، مشروط و معلّق است به اينكه چيزى كه مانع تعلّق مشيّت حق به آن باشد ، نباشد ، از علم به اصلح و اولى در اثبات خلاف آن . (مترجم)

ص: 656

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ قَرَأَ مِائَةَ آيَةٍ يُصَلِّي بِهَا فِي لَيْلَةٍ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ بِهَا قُنُوتَ لَيْلَةٍ؛ وَ مَنْ قَرَأَ مِائَتَيْ آيَةٍ فِي غَيْرِ صَلَاةٍ، لَمْ يُحَاجَّهُ الْقُرْآنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ وَ مَنْ قَرَأَ خَمْسَمِائَةِ آيَةٍ فِي يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ فِي صَلَاةِ النَّهَارِ وَ اللَّيْلِ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ فِي اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ قِنْطَاراً مِنْ حَسَنَاتٍ ، وَ الْقِنْطَارُ أَلْفٌ وَ مِائَتَا أُوقِيَّةٍ ، وَ الْأُوقِيَّةُ أَعْظَمُ مِنْ جَبَلِ أُحُدٍ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ مَضى بِهِ يَوْمٌ وَاحِدٌ، فَصَلّى فِيهِ بِخَمْسِ صَلَوَاتٍ، وَ لَمْ يَقْرَأْ فِيهَا بِ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» ، قِيلَ لَهُ: يَا عَبْدَ اللّهِ، لَسْتَ مِنَ الْمُصَلِّينَ».

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنِ الْحَسَنِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ، فَلَا يَدَعْ أَنْ يَقْرَأَ فِي دُبُرِ الْفَرِيضَةِ بِ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» ؛ فَإِنَّهُ مَنْ قَرَأَهَا جَمَعَ اللّهُ لَهُ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ، وَ غَفَرَ لَهُ وَ لِوَالِدَيْهِ وَ مَا وَلَدَا».

.

ص: 657

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسن بن على ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه صد آيه را بخواند كه در شب به آن نماز كند ، خداى عز و جل به آن از برايش عبادت يك شبه را بنويسد ، و هر كه دويست آيه را در غير نماز بخواند ، قرآن در روز قيامت با او محاجّه و خصومت نكند ، و هر كه در روز و شبى ، در نمازِ روز و شب ، پانصد آيه را بخواند ، خداى _ تعالى _ از برايش در لوح محفوظ قنطارى از حسنات بنويسد» (1) .

ابو على اشعرى ، از محمد بن حسّان ، از اسماعيل بن مهران ، از حسن بن على بن ابى حمزه ، از منصور بن حازم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه يك روز بر او بگذرد و نماز پنج گانه را در آن به جا آورد ، و سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را در آنها نخواند ، به او گفته شود كه : اى بنده خدا! تو از جمله نمازگزارندگان نيستى» .

و به همين اسناد ، از حسين بن سيف بن عميره ، از ابو بكر حضرمى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«هر كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد ، بايد كه بعد از نماز واجب ، خواندن سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را ترك نكند؛ زيرا كه هر كه آن را بخواند ، خدا خوبى دنيا و آخرت را از برايش جمع فرمايد ، و پدر و مادر و فرزندان ايشان را بيامرزد» .

.


1- . و قنطار ، هزار و دويست وقيه است ، و وقيه ، از كوه احد بزرگ تر است . مترجم گويد كه : در بعضى از نسخ به جاى وقيه ، اوقيّه اى _ به ضمّ همزه و سكون و او و كسر قاف و ياء مشدّد _ است ، و هر دو يكى است . و هيچ يك از اهل لغت ، قنطار و وقيه و قيراط و مثقال كه مذكور شده يا خواهد شد ، به آنچه در حديث تفسير شده ، تفسير نكرده اند ، و ممكن است كه اين معانى از جمله آنها باشد كه اهل لغت بر آنها اطّلاعى به هم نرسانيده باشند ، اگرچه غير اين نيز ممكن است ، و اين مقام ، موضع تحقيق آن نيست ، و قنطار و مثقال و قيراط ، همه به كسر اوّل است به وزن دينار . (مترجم)

ص: 658

عَنْهُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ سُورَةَ الْأَنْعَامِ نَزَلَتْ جُمْلَةً، شَيَّعَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ حَتّى أُنْزِلَتْ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَعَظَّمُوهَا وَ بَجَّلُوهَا؛ فَإِنَّ اسْمَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيهَا فِي سَبْعِينَ مَوْضِعاً، وَ لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي قِرَاءَتِهَا مَا تَرَكُوهَا».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله صَلّى عَلى سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ، فَقَالَ: لَقَدْ وَافى مِنَ الْمَلَائِكَةِ سَبْعُونَ أَلْفاً، وَ فِيهِمْ جَبْرَئِيلُ عليه السلام يُصَلُّونَ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: يَا جَبْرَئِيلُ، بِمَا يَسْتَحِقُّ صَلَاتَكُمْ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ: بِقِرَاءَتِهِ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» قَائِماً وَ قَاعِداً ، وَ رَاكِباً وَ مَاشِياً ، وَ ذَاهِباً وَ جَائِياً».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ الدِّهْقَانِ، عَنْ دُرُسْتَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ قَرَأَ «أَلْهيكُمُ التَّكَاثُرُ» عِنْدَ النَّوْمِ، وُقِيَ فِتْنَةَ الْقَبْرِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْفَضْلِ النَّوْفَلِيِّ رَفَعَهُ، قَالَ:مَا قُرِئَتِ الْحَمْدُ عَلى وَجَعٍ سَبْعِينَ مَرَّةً إِلَا سَكَنَ.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَوْ قُرِئَتِ الْحَمْدُ عَلى مَيِّتٍ سَبْعِينَ مَرَّةً، ثُمَّ رُدَّتْ فِيهِ الرُّوحُ، مَا كَانَ ذلِكَ عَجَباً».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ الْجَعْفَرِيِّ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«مَا مِنْ أَحَدٍ فِي حَدِّ الصِّبَا يَتَعَهَّدُ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ قِرَاءَةَ «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» ، وَ «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» كُلَّ وَاحِدَةٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» مِائَةَ مَرَّةٍ، فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَخَمْسِينَ، إِلَا صَرَفَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَنْهُ كُلَّ لَمَمٍ، أَوْ عَرَضٍ مِنْ أَعْرَاضِ الصِّبْيَانِ، وَ الْعُطَاشَ، وَ فَسَادَ الْمَعِدَةِ، وَ بُدُورَ الدَّمِ أَبَداً، مَا تُعُوهِدَ بِهذَا حَتّى يَبْلُغَهُ الشَّيْبُ، فَإِنْ تَعَهَّدَ نَفْسَهُ بِذلِكَ أَوْ تُعُوهِدَ، كَانَ مَحْفُوظاً إِلى يَوْمِ يَقْبِضُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نَفْسَهُ».

.

ص: 659

از او ، از حسن بن على بن ابى حمزه روايت است كه آن را مرفوع ساخته گفت كه : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«به درستى كه سوره انعام يك دفعه نازل شد ، و هفتاد هزار فرشته آن را مشايعت كردند و همراه آن بودند ، تا آنكه بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرود آورده شد . پس اين سوره را تعظيم كنيد و آن را بزرگ داريد . پس به درستى كه اسم خداى عز و جل در آن است ، در هفتاد جا ، و اگر مردم بدانند كه در خواندن آن ، چه فضيلت و ثواب است ، آن را ترك نكنند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيغمبر صلى الله عليه و آله بر سعد بن معاذ نماز كرد . پس فرمود : هر آينه به حقيقت كه هفتاد هزار نفر از فرشتگان آمدند ، و جبرئيل عليه السلام در ميان ايشان بود كه بر او نماز مى كردند . پس من به جبرئيل گفتم كه : اى جبرئيل! سعد به چه چيز سزاوار اين شده بود كه شما بر او نماز كنيد؟ گفت : به سبب اينكه سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» مى خواند ، در حالى كه ايستاده و نشسته و سواره و پياده بود ، و در حالى كه مى رفت و مى آمد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد بن بشير ، از عبيداللّه دهقان ، از درست ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه سوره (أَلْهيكُمُ التَّكاثُرُ» را در نزد خوابيدن بخواند ، از عذاب قبر نگاه داشته شود» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن اسماعيل بن بزيع ، از عبداللّه بن فضل نوفلى روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته و گفته است كه :«سوره حمد را بر هيچ دردى هفتاد مرتبه نخواندم يا خوانده نشد ، مگر آنكه ساكن شد و آرام گرفت» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از معاويه بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اگر هفتاد مرتبه سوره حمد بر مرده اى خوانده شود ، پس روح در آن مرده برگردانيده شود ، چنين چيزى عجب نباشد» .

از او ، از احمد ،از بكر بن صالح ، از سليمان جعفرى ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت است كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«هيچ كس نيست كه در حدّ صبا و طفوليّت قصد كند در هر شبى خواندن سوره «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْناس» را ، هر يك سه مرتبه ، و سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را صد مرتبه؛ پس اگر نتواند ، پنجاه مرتبه (يعنى كسى اين سوره را به شماره اى كه ذكر شد ، در هر شب از روى قصد نخوانده) ، مگر آنكه خداى عز و جل از او دور گردانيده هر ديوانگى يا مرض هايى را كه عارض كودكان مى شود ، و استسقا و فساد معده و غلبه خون ، هميشه ، مادامى كه اين را عادت داشته باشد (يا او را به اين عادت دهند و آشنا كنند) ، تا آنكه پيرى به او برسد . پس اگر خود را بر اين تعهّد دهد و بر اين مداومت كند ، يا او را تعهّد و مداومت دهند ، در حفظ خدا باشد ، تا روزى كه خداى عز و جلجانش را بگيرد» .

.

ص: 660

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمِنْقَرِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا إِبْرَاهِيمَ عليه السلام يَقُولُ :«مَنِ اسْتَكْفى بِآيَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ مِنَ الشَّرْقِ إِلَى الْغَرْبِ، كُفِيَ إِذَا كَانَ بِيَقِينٍ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيِّ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي الْعُوذَةِ، قَالَ :«تَأْخُذُ قُلَّةً جَدِيدَةً، فَتَجْعَلُ فِيهَا مَاءً، ثُمَّ تَقْرَأُ عَلَيْهَا «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ثَلَاثِينَ مَرَّةً، ثُمَّ تُعَلَّقُ، وَ تَشْرَبُ مِنْهَا وَ تَتَوَضَّأُ، وَ يُزَادُ فِيهَا مَاءٌ إِنْ شَاءَ اللّهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ إِدْرِيسَ الْحَارِثِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا مُفَضَّلُ، احْتَجِزْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ بِ «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» ، وَ بِ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» ، اقْرَأْهَا عَنْ يَمِينِكَ وَ عَنْ شِمَالِكَ، وَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْكَ وَ مِنْ خَلْفِكَ، وَ مِنْ فَوْقِكَ وَ مِنْ تَحْتِكَ، فَإِذَا دَخَلْتَ عَلى سُلْطَانٍ جَائِرٍ، فَاقْرَأْهَا حِينَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَ اعْقِدْ بِيَدِكَ الْيُسْرى، ثُمَّ لَا تُفَارِقْهَا حَتّى تَخْرُجَ مِنْ عِنْدِهِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنِ السَّيَّارِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بَكْرٍ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ أَنَّهُ قَالَ:«وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِالْحَقِّ وَ أَكْرَمَ أَهْلَ بَيْتِهِ، مَا مِنْ شَيْءٍ تَطْلُبُونَهُ مِنْ حِرْزٍ _ مِنْ حَرَقٍ، أَوْ غَرَقٍ، أَوْ سَرَقٍ، أَوْ إِفْلَاتِ دَابَّةٍ مِنْ صَاحِبِهَا، أَوْ ضَالَّةٍ، أَوْ آبِقٍ _ إِلَا وَ هُوَ فِي الْقُرْآنِ؛ فَمَنْ أَرَادَ ذلِكَ فَلْيَسْأَلْنِي عَنْهُ». قَالَ: فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي عَمَّا يُؤَمِّنُ مِنَ الْحَرَقِ، وَ الْغَرَقِ . فَقَالَ : «اقْرَأْ هذِهِ الْايَاتِ : «اللّهُ الَّذِى نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحِينَ» وَ «ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» إِلى قَوْلِهِ: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ» فَمَنْ قَرَأَهَا فَقَدْ أَمِنَ الْحَرَقَ وَ الْغَرَقَ» . قَالَ : فَقَرَأَهَا رَجُلٌ وَ اضْطَرَمَتِ النَّارُ فِي بُيُوتِ جِيرَانِهِ وَ بَيْتُهُ وَسَطَهَا، فَلَمْ يُصِبْهُ شَيْءٌ. ثُمَّ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ آخَرُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ دَابَّتِيَ اسْتَصْعَبَتْ عَلَيَّ وَ أَنَا مِنْهَا عَلى وَجَلٍ. فَقَالَ : «اقْرَأْ فِي أُذُنِهَا الْيُمْنى : «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ» » فَقَرَأَهَا، فَذَلَّتْ لَهُ دَابَّتُهُ. وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ آخَرُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ أَرْضِي أَرْضٌ مَسْبَعَةٌ، وَ إِنَّ السِّبَاعَ تَغْشى مَنْزِلِي وَ لَا تَجُوزُ حَتّى تَأْخُذَ فَرِيسَتَهَا . فَقَالَ : «اقْرَأْ: «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِىَ اللّهُ لا إِلهَ إِلَا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» » فَقَرَأَهُمَا الرَّجُلُ، فَاجْتَنَبَتْهُ السِّبَاعُ. ثُمَّ قَامَ إِلَيْهِ آخَرُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ فِي بَطْنِي مَاءً أَصْفَرَ، فَهَلْ مِنْ شِفَاءٍ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ، بِلَا دِرْهَمٍ وَ لَا دِينَارٍ، وَ لكِنِ اكْتُبْ عَلى بَطْنِكَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ، وَ تَغْسِلُهَا، وَ تَشْرَبُهَا، وَ تَجْعَلُهَا ذَخِيرَةً فِي بَطْنِكَ، فَتَبْرَأُ بِإِذْنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» فَفَعَلَ الرَّجُلُ، فَبَرَأَ بِإِذْنِ اللّهِ. ثُمَّ قَامَ إِلَيْهِ آخَرُ، فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي عَنِ الضَّالَّةِ. فَقَالَ : «اقْرَأْ «يس» فِي رَكْعَتَيْنِ، وَ قُلْ: يَا هَادِيَ الضَّالَّةِ، رُدَّ عَلَيَّ ضَالَّتِي» فَفَعَلَ، فَرَدَّ اللّهُ عَلَيْهِ ضَالَّتَهُ. ثُمَّ قَامَ إِلَيْهِ آخَرُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي عَنِ الْابِقِ . فَقَالَ : «اقْرَأْ: «أَوْ كَظُلُماتٍ فِى بَحْرٍ لُجِّىٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» إِلى قَوْلِهِ : «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» » فَقَالَهَا الرَّجُلُ، فَرَجَعَ إِلَيْهِ الْابِقُ. ثُمَّ قَامَ إِلَيْهِ آخَرُ، فَقَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنِي عَنِ السَّرَقِ؛ فَإِنَّهُ لَا يَزَالُ قَدْ يُسْرَقُ لِيَ الشَّيْءُ بَعْدَ الشَّيْءِ لَيْلاً . فَقَالَ : «اقْرَأْ إِذَا أَوَيْتَ إِلى فِرَاشِكَ : «قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» إِلى قَوْلِهِ : «وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً» » . ثُمَّ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «مَنْ بَاتَ بِأَرْضٍ قَفْرٍ، فَقَرَأَ هذِهِ الْايَةَ : «إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» إِلى قَوْلِهِ : «تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ» حَرَسَتْهُ الْمَلَائِكَةُ، وَ تَبَاعَدَتْ عَنْهُ الشَّيَاطِينُ». قَالَ : فَمَضَى الرَّجُلُ، فَإِذَا هُوَ بِقَرْيَةٍ خَرَابٍ، فَبَاتَ فِيهَا، وَ لَمْ يَقْرَأْ هذِهِ الْايَةَ، فَتَغَشَّاهُ الشَّيْطَانُ، وَ إِذَا هُوَ آخِذٌ بِخَطْمِهِ، فَقَالَ لَهُ صَاحِبُهُ: أَنْظِرْهُ، وَ اسْتَيْقَظَ الرَّجُلُ، فَقَرَأَ الْايَةَ، فَقَالَ الشَّيْطَانُ لِصَاحِبِهِ: أَرْغَمَ اللّهُ أَنْفَكَ، احْرُسْهُ الْانَ حَتّى يُصْبِحَ، فَلَمَّا أَصْبَحَ رَجَعَ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَأَخْبَرَهُ، وَ قَالَ لَهُ: رَأَيْتُ فِي كَلَامِكَ الشِّفَاءَ وَ الصِّدْقَ، وَ مَضى بَعْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ، فَإِذَا هُوَ بِأَثَرِ شَعْرِ الشَّيْطَانِ مُجْتَمِعاً فِي الْأَرْضِ.

.

ص: 661

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حسين بن احمد منقرى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از حضرت امام موسى عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه به آيه اى از قرآن پناه برده از شرّ دشمنان ، اگر از مشرق تا مغرب دشمنش باشند ، از شرّ ايشان كفايت شود و ايمن گردد ، هرگاه با يقين باشد» .

حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق و على بن ابراهيم ، از پدرش ، هر دو روايت كرده اند ، از بكر بن محمد ازدى ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه در باب عُوذه و افسون از بلاها فرمود كه :«سبوى نويى را مى گيرى و آب در آن قرار مى دهى . بعد از آن ، سى مرتبه سوره «اِنّا أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» را بر آن مى خوانى . پس آن سبو را مى آويزى و از آن مى آشامى و از آن وضو مى سازى ، و (پيش از آنكه آبش تمام شود) آب بر روى آن مى ريزى ، انشاء اللّه تعالى» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از ادريس حارثى ، از محمد بن سنان ، از مفضّل بن عمر كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى مفضّل! از همه مردمان خود را حفظ كن ، به خواندن «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» و به خواندن سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ، و آن را از طرف راست و از طرف چپ و از پيش رو و از پشت سر و از بالاى سر و از زير پاى خويش بخوان (يعنى در هر مرتبه كه اين سوره را مى خوانى ، رو به يكى از اين شش جهت كن) ، و چون بر سلطان ستمكارى داخل شوى ، در هنگامى كه به سوى او نظر مى كنى ، سه مرتبه آن را بخوان ، و در هر مرتبه به دست چپ خويش انگشتى را عقد كن و آنها را چنين نگاه دار ، و از آنها مفارقت مكن ، تا آنكه از نزد او بيرون آيى» .

محمد بن يحيى ، از عبد الرحمان بن جعفر ، از سيّارى ، از محمد بن بكر ، از ابو الجارود ، از اصبغ بن نباته ، از اميرالمؤمنين _ صلوات اللّه عليه _ روايت كرده است كه فرمود :«به حق آن كسى كه محمد صلى الله عليه و آله را به راستى فرستاده و خاندانش را گرامى داشته ، كه چيزى از حرز نيست كه شما آن را طلب كنيد (يا مردم آن را طلب كنند) ، از براى دفع سوختن يا غرق شدن يا دزدى يا گريختن چهارپا از صاحبش يا گم شده يا بنده اى گريخته ، مگر آنكه آن در قرآن است . پس هر كه اين را خواهد ، مرا از آن سؤال كند» . پس مردى به سوى آن حضرت برخاست و عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! مرا خبر ده از آنچه از سوختن و غرق شدن ايمن مى گرداند . فرمود كه : «اين آيه ها را بخوان : «اَللّهُ الَّذى نَزَّلَ الْكَتابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحينَ» (1) «وَما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» ، تا قول آن جناب كه مى فرمايد : «سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ» (2) . كه هر كه اينها را بخواند ، به حقيقت كه از سوختن و غرق شدن ايمن گرديده» . اصبغ گفت كه : پس مردى اينها را خوانده ، آتش در خانه هاى همسايگانش درگرفت ، و خانه او در ميان آنها بود ، و به او چيزى نرسيده و آتش در آن نيفتاد (3) .پس ديگرى به سوى آن حضرت برخاست و عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! به درستى كه حيوان من بر من سركشى مى كند و من از آن ترسانم . فرمود كه : «اين را در گوش راستش بخوان كه : «وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالْاَرْضِ طَوْعا وَكَرْها وَ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (4) ؛ يعنى : و از براى خدا گردن نهاده ، هر كه در آسمان ها و زمين است ، از روى رغبت و نفرت و كراهت ، و به سوى او و جزايش باز گردانيده خواهيد شد يا خواهند شد» . پس آن مرد اين را خواند و حيوانش از برايش رام شد .و مردى ديگر به سوى آن حضرت برخاست و عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! به درستى كه زمينى كه من در آن مى باشم ، زمينى است درنده زار كه درنده بسيار در آنجا مى باشند ، و به درستى كه درندگان در منزل من درمى آيند ، و تا طعمه خود را نگيرند ، از آنجا نمى روند . حضرت فرمود كه : «اين را بخوان كه : «لَقَدْ جآءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسَكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ * فَاِنْ تَوَلَّوا فَقُلْ حَسْبِىَ اللّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ» (5) ؛ يعنى : هر آينه به تحقيق كه آمد شما را فرستاده اى از خود شما و از جنس شما در بشريّت ، دشوار است بر او رنج و زحمت شما ، حريص است بر شما بر همه گروندگان ، مهربان است و بخشاينده؛ پس اگر برگردند از يارى يا اعراض كنند از ايمان ، پس بگو كه : بسنده است مرا خدا كه هيچ معبودى نيست به حق ، مگر او . بر او توكّل كرده ام و كار خود را به او وا گذاشته ام ، و او است پروردگار عرش بزرگ» . پس آن مرد ، اين دو آيه را خواند ، و درندگان از او دورى مى كردند و ديگر به خانه اش نيامدند .پس ديگرى به سوى آن حضرت برخاست و عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! به درستى كه زردآب در شكم من است . پس آيا هيچ شفايى هست؟ فرمود : «آرى ، بى درم و دينار . آية الكرسى را بر شكم خود مى نويسى ، و آن را مى شويى و آب آن را مى نُوشى ، و آن را در شكمت ذخيره و پس انداز قرار مى دهى . پس به اذن خداى عز و جل بِهْ مى شوى» . پس آن مرد چنين كرد و بِهْ شد .پس ديگرى به سوى آن حضرت برخاست و عرض كرد : يا اميرالمؤمنين! مرا خبر ده از گم شده و چاره آن . فرمود كه : «دو ركعت نماز بگذار ، و در هر دو ركعت سوره يس را بخوان و بگو : يا هادِىَ الضّالَّةِ رُدَّ عَلَىَّ ضالَّتى؛ يعنى : اى رهنماى چيز گم شده! برگردان بر من گم شده مرا» . پس آن مرد چنين كرد و خدا گم شده اش را بر او برگردانيد .پس ديگرى به سوى آن حضرت برخاست و عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! مرا خبر ده از بنده گريخته و چيزى كه چاره آن باشد . فرمود كه : «اين آيه را بخوان : «أَوْ كَظُلُماتٍ فى بَحْرٍ لُجِىٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» ، تا فرموده آن جناب : «وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (6) ، (و آنچه ذكر آن شده از آيه اين است كه : «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ اِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَريها» (7) . و ترجمه اش آن كه) : يا كِردار كُفّار ، چون تاريكى هاى متراكم است در درياى عميق بسيار آب كه آن كنارش ديده نشود ، دم به دم مى پوشد آن را موجى كه از بالاى آن موجى ديگر است . از زبَر موج دويم ، ابرى است كه روشنى ستاره ها را مى پوشد . اين تاريكى ها است كه پاره اى از آن در بالاى پاره اى ديگر متراكم شده . چون بيرون آورد كسى كه در آن افتاده دست خود را ، نزديك نباشد كه ببيند آن را ، چه جاى آنكه آن را ببيند ، و هر كه خدا از برايش نور و روشنى هدايت و ايمان و نظر لطف و توفيق قرار نداده ، پس او را هيچ نورى نيست» . پس ديگرى به سوى آن حضرت برخاست و عرض كرد كه : يا اميرالمؤمنين! مرا خبر ده از دزدى و چيزى كه از برايش حرز و مانع باشد؛ زيرا كه ، پيوسته در شب ، چيزى چند از مال من دزديده مى شود . فرمود كه : «چون در رختخوابت جا بگيرى ، اين را بخوان كه : «قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» ، تا قول آن جناب «وَكَبِّرْهُ تَكْبيرا» (8) » .پس اميرالمؤمنين فرمود كه : «هر كه در بيابانى شب به روز آورد و اين آيه را بخواند كه : «اِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ فى سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» ، تا قول آن جناب : «تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ» (9) ، فرشتگان او را حراست و محافظت نمايند ، و شياطين از او دور شوند» .اصبغ گفت : پس آن مرد رفت ، ناگاه به ده خرابى رسيد و شب در آنجا ماند ، و اين آيه را نخواند . پس شياطين او را فرو گرفتند ، و ديد كه يكى از آنها دهانش را گرفته . پس رفيقش به او گفت كه : او را مهلت ده ، و آن مرد بيدار شد و اين آيه را خواند . پس آن شيطان به رفيق خود گفت كه : خدا بينى تو را بر خاك مالد و تو را خوار گرداند ، اكنون او را پاسبانى و محافظت كن تا صبح كند ، و چون صبح كرد ، به سوى اميرالمؤمنين عليه السلام برگشت و آن حضرت را خبر داد و عرض كرد كه : در سخن تو شفا و راستى ديدم . و بعد از طلوع آفتاب به آن موضعى كه شب خوابيده بود رفت . ناگاه ديد كه اثر موى شيطان كه در زمين كشيده بود ، ظاهربود .

.


1- . اعراف، 196.
2- . زمر، 67.
3- . آيه اوّل ، در سوره اعراف است و دويم ، در سوره زمر ، و از صدر اوّل ، انّ وليّى ذكر نشده ، و از وسط دويم ، «وَالْاَرْضَ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَالسَّمواتُ مَطْوَيّاتٌ بِيَمينِهِ» . و ترجمه آيه اوّل آن كه : «به درستى كه يار من يا متولّى كار و صاحب اختيار من ، خدايى است كه فرو فرستاده قرآن را ، و او است كه دوست دارد شايستگان را ، و كار ايشان را مى سازد و ايشان را از ضرر دشمنان محافظت مى نمايند» . و ترجمه آيه دويم : «و تعظيم نكردند خدا را ، حقّ تعظيم او ، و قدرش را ندانستند ، و زمين ، همه ، يك قبضه او است در روز قيامت ، و آسمان ها پيچيده خواهند شد به دست راستش كه عبارت است از قدرت . منزّه و پاك است ذات او ، و برترى دارد از آنچه شرك مى آورند و شريك وى مى سازند» . (مترجم)
4- . آل عمران، 83.
5- . توبه، 128 و 129.
6- . نور، 40.
7- . نور ، 40 .
8- . اسرا، 110 و 111. و آنچه طىّ ذكر آن شده از قرآن در اينجا ، اين است كه : «أَيَّا ما تَدعُوا فَلَهُ الْاَسْمآءُ الْحُسْنى وَلا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَلا تُخافِتْ بِها وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً وَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكُ فِى الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِّىٌ مِنَ الذُّلِّ» . و ترجمه اش آن كه : «بگو : بخوانيد خدا را يا بخوانيد رحمن را؛ يعنى ذات مقدّس را به هر يك از اين دو نام كه خواهيد ، بناميد ، هر يك را كه بخوانيد ، و او را به آن بناميد ، خوب است؛زيرا كه او را نام هاى نيكوتر است . و آشكار مكن نماز خود را ، و آهسته مخوان آن را ، و طلب كن ميان جهر و مخافته [=با صداى آهسته] ، راهى را كه ميانه و حدّ وسط باشد . و بگو كه : ستايش از براى خدايى است كه فرا نگرفت فرزندى را ، و نبود و نيست او را انبازى در پادشاهى و الوهيّت ، و نيست او را دوست و ياور و كارگزارى از جهت مذلّت و خوارى ، و تعظيم كن او را ، تعظيم كردنى» . (مترجم)
9- . اعراف، 54. و آنچه طىّ ذكر آن شده از آيه ، در اينجا اين است كه : «يُغْشِى اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثْيثا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالْاَمْرُ» ؛ يعنى : «به درستى كه پروردگار شما خدا است ، كه آفريد آسمان ها و زمين را در شش روز كه عبارت است از شش دوره فلك اطلس ، چنان كه در مجلّد اوّل از تحفة الاوليآء مذكور شد؛ پس متولى شد بر عرش ، كه كنايه است از غلبه و تسلّط . در مى كشد شب تاريك را در روز روشن؛ يعنى پوشيده مى گرداند روشنايى روز را به تاريكى شب ، و به عكس ، مى جويد شب و روز را؛ يعنى از پى آن در مى آيد شتابان ، و آفريد آفتاب و ماه و ستارگان را ، در حالتى كه رام شدگانند به فرمان او؛ يعنى مطيع فرمان اويند در مجارى خود ، و خلق اينها براى منافع بندگان است . بدانيد و آگاه باشيد! كه او را است آفريدن و فرمان دادن ، نه غير او . بزرگوار و متعالى است از صفات مخلوقات در ذات و صفات ، يا ثابت است بر دوام ، و يا كثير البركات . خدايى كه پروردگار و آفريدگار همه جهانيان است» . (مترجم)

ص: 662

. .

ص: 663

. .

ص: 664

. .

ص: 665

. .

ص: 666

. .

ص: 667

. .

ص: 668

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ لَمْ يُبْرِئْهُ الْحَمْدُ، لَمْ يُبْرِئْهُ شَيْءٌ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ :«مَنْ قَرَأَ إِذَا أَوى إِلى فِرَاشِهِ: «قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ» وَ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» ، كَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ بَرَاءَةً مِنَ الشِّرْكِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ :«لَا تَمَلُّوا مِنْ قِرَاءَةِ «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا» ؛ فَإِنَّهُ مَنْ كَانَتْ قِرَاءَتُهُ بِهَا فِي نَوَافِلِهِ، لَمْ يُصِبْهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِزَلْزَلَةٍ أَبَداً، وَ لَمْ يَمُتْ بِهَا، وَ لَا بِصَاعِقَةٍ، وَ لَا بِآفَةٍ مِنْ آفَاتِ الدُّنْيَا حَتّى يَمُوتَ؛ وَ إِذَا مَاتَ نَزَلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ كَرِيمٌ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ، فَيَقْعُدُ عِنْدَ رَأْسِهِ، فَيَقُولُ: يَا مَلَكَ الْمَوْتِ، ارْفُقْ بِوَلِيِّ اللّهِ، فَإِنَّهُ كَانَ كَثِيراً مَا يَذْكُرُنِي، وَ يَذْكُرُ تِلَاوَةَ هذِهِ السُّورَةِ، وَ تَقُولُ لَهُ السُّورَةُ مِثْلَ ذلِكَ، وَ يَقُولُ مَلَكُ الْمَوْتِ: قَدْ أَمَرَنِي رَبِّي أَنْ أَسْمَعَ لَهُ وَ أُطِيعَ، وَ لَا أُخْرِجَ رُوحَهُ حَتّى يَأْمُرَنِي بِذلِكَ، فَإِذَا أَمَرَنِي أَخْرَجْتُ رُوحَهُ، وَ لَا يَزَالُ مَلَكُ الْمَوْتِ عِنْدَهُ حَتّى يَأْمُرَهُ بِقَبْضِ رُوحِهِ إِذَا كُشِفَ لَهُ الْغِطَاءُ، فَيَرى مَنَازِلَهُ فِي الْجَنَّةِ، فَيُخْرِجُ رُوحَهُ مِنْ أَلْيَنِ مَا يَكُونُ مِنَ الْعِلَاجِ، ثُمَّ يُشَيِّعُ رُوحَهُ إِلَى الْجَنَّةِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ يَبْتَدِرُونَ بِهَا إِلَى الْجَنَّةِ».

.

ص: 669

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از سلمة بن مُحرز روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه سوره حمد او را بِهْ نكند و عافيت ندهد ، چيزى او را بِه نكند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از اسماعيل بن مهران ، از صفوان بن يحيى ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه در وقتى كه در رختخواب جا مى گيرد ، سوره «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ» و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را بخواند ، خداى عز و جل از برايش برات بيزارى از شرك را بنويسد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از على بن معبد ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از خواندن سوره «اِذا زُلْزِلَتِ الْاَرْضُ زِلْزالَها» ملال به هم مرسانيد؛زيرا كه هر كه در نمازهاى نافله كه به جا مى آورد ، قرائتش به اين سوره باشد ، خداى عز و جل هرگز او را به زلزله مبتلى نگرداند و به آن نميرد ، و نه به صاعقه و آفتى از آفت هاى دنيا ، تا بميرد ، و چون هنگام مردنش رسد ، فرشته بزرگوارى از نزد پروردگارش بر او فرود آيد و در بالاى سرش بنشيند ، و از جانب خدا به ملك موت بگويد كه : اى ملك موت! با دوست خدا نرمى و مدارا كن ، كه او بسيار مرا ياد مى كرد ، و اين سوره را بسيار مى خواند ، و اين سوره ، مثل آن را به ملك موت مى گويد . پس ملك موت مى گويد كه : پروردگار من ، مرا امر فرمود كه سخن او را بشنوم و او را اطاعت كنم ، و روحش را از بدنش بيرون نبرم ، تا مرا به آن امر كند . پس چون مرا امر كند ، روحش را بيرون خواهم برد و قبض آن خواهم كرد ، و پيوسته ملك موت در نزد او باشد ، تا آنكه او را به قبض روحش امر كند ، در وقتى كه پرده از پيش ديده او برگرفته شود ، و منزل هاى خود را در بهشت ببيند . پس روحش بيرون آيد يا ملك موت آن را قبض نمايد ، در نرم ترين چيزى كه مى باشد از علاج و چاره و درمان (يعنى در نهايت سهولت و آسانى) . بعد از آن ، هفتاد هزار فرشته روح او را مشايعت كنند و به همراهش روند ، و به زودى آن را به بهشت رسانند» .

.

ص: 670

13 _ بَابُ النَّوَادِرِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قُرَّاءُ الْقُرْآنِ ثَلَاثَةٌ: رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ، فَاتَّخَذَهُ بِضَاعَةً، وَ اسْتَدَرَّ بِهِ الْمُلُوكَ، وَ اسْتَطَالَ بِهِ عَلَى النَّاسِ؛ وَ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ، فَحَفِظَ حُرُوفَهُ، وَ ضَيَّعَ حُدُودَهُ، وَ أَقَامَهُ إِقَامَةَ الْقِدْحِ، فَلَا كَثَّرَ اللّهُ هؤُلَاءِ مِنْ حَمَلَةِ الْقُرْآنِ؛ وَ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ، فَوَضَعَ دَوَاءَ الْقُرْآنِ عَلى دَاءِ قَلْبِهِ، فَأَسْهَرَ بِهِ لَيْلَهُ، وَ أَظْمَأَ بِهِ نَهَارَهُ، وَ قَامَ بِهِ فِي مَسَاجِدِهِ، وَ تَجَافى بِهِ عَنْ فِرَاشِهِ، فَبِأُولئِكَ يَدْفَعُ اللّهُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْبَلَاءَ، وَ بِأُولئِكَ يُدِيلُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنَ الْأَعْدَاءِ، وَ بِأُولئِكَ يُنَزِّلُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْغَيْثَ مِنَ السَّمَاءِ، فَوَ اللّهِ لَهؤُلَاءِ فِي قُرَّاءِ الْقُرْآنِ أَعَزُّ مِنَ الْكِبْرِيتِ الْأَحْمَرِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي يَحْيى، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ، قَالَ : سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ :«نَزَلَ الْقُرْآنُ أَثْلَاثاً: ثُلُثٌ فِينَا وَ فِي عَدُوِّنَا؛ وَ ثُلُثٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ؛ وَ ثُلُثٌ فَرَائِضُ وَ أَحْكَامٌ».

.

ص: 671

13 . باب نوادر

13 . باب نوادرچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از عبيس بن هشام ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«قاريان قرآن سه قسم اند : يكى مردى است كه قرآن را خوانده ، پس آن را سرمايه فرا گرفته ، و به آن از پادشاهان طلب خير و منفعت نموده ، كه آن را وسيله جلب منافع و اموال از ايشان ساخته، و به آن بر مردمان فخر و گردنكشى نموده ، و ديگر مردى است كه قرآن را خوانده ، پس حرف هاى آن را حفظ و ضبط نموده ، و حدود و احكامش را ضايع ساخته ، و آن را به جاى قدح (1) برپا داشته . پس خدا اين جماعت از حاملان قرآن را بسيار نكند ، و سيم مردى است كه قرآن را خوانده ، پس دواى قرآن را بر درد دل خود گذاشته ، و شبش را به آن بيدار داشته ، و روزش را به آن تشنه ساخته ، و در مساجد خويش به آن برپا داشته ، و به آن از رختخوابش دورى گزيده ، و از آن پهلو تهى نموده . پس خداوند عزيز جبّار به بركت اين گروه ، بلا را دفع مى نمايد ، و به اين جماعت ، مسلمانان را بر دشمنان ظفر و غلبه مى دهد ، و به اين جماعت ، حق _ تبارك و تعالى _ باران را از آسمان فرو مى فرستد . پس به خدا سوگند كه اين گروه ، در ميان قاريان قرآن از كبريت احمر كمترند» (يعنى گوگرد سرخ) (2) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، هر دو ، از ابن محبوب ، از ابو حمزه ، از ابو يحيى ، از اصبغ بن نباته كه گفت : شنيدم از اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمود :«قرآن سه ثلث نازل شده : يك ثلث در شأن ما و در شأن دشمنان ما است ، و ثلث ديگر سنن و امثال است ، و ثلث ديگر واجبات و احكام است» .

.


1- . و مراد از قرار دادن قرآن به جاى قدح ، بى اعتنايى است و عدم رجوع به سوى آن ، مگر در وقت حاجت و ضرورت ، چنان كه در باب صلوات بر پيغمبر و اهل بيت عليهم السلام مذكور شد . (مترجم)
2- . مترجم گويد كه : كبريت _ به كسر كاف و راء و سكون باء و ياء _ ، گوگرد و زر خالص و نقره خالص باشد . و در قاموس مذكور است كه : كبريت ، از سنگ آن چيزى است كه آتش به آن افروخته مى شود ، و ياقوت سُرخ و طلا يا جوهرى است كه معدن آن در پشت «تبّت» ، در وادى مورچگان است . و در قاموس نيز مذكور است كه : تبّت _ بر وزن سكّر _ ، بلادى است در مشرق ، كه مشك ازفر به سوى آن منسوب است ، و مراد از آن در اين حديث ، همين معنى اخير است كه صاحب قاموس ذكر كرده ، و آن از جمله اكسيرات است . امّا گوگرد آتش گيرا ، كه مراد نبودنش معلوم است ، و امّا نقره ، به جهت وصف سرخى بيرون است ، و طلا و ياقوت سرخ ، اگرچه هر يك مى تواند كه مراد باشد در ظاهر حال ، وليكن به اين حد كم نيست كه در مقام قلّت اين نوع از قارى ذكر شود . (مترجم)

ص: 672

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ أَرْبَعَةَ أَرْبَاعٍ: رُبُعٌ حَلَالٌ، وَ رُبُعٌ حَرَامٌ، وَ رُبُعٌ سُنَنٌ وَ أَحْكَامٌ، وَ رُبُعٌ خَبَرُ مَا كَانَ قَبْلَكُمْ، وَ نَبَأُ مَا يَكُونُ بَعْدَكُمْ، وَ فَصْلُ مَا بَيْنَكُمْ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«نَزَلَ الْقُرْآنُ أَرْبَعَةَ أَرْبَاعٍ: رُبُعٌ فِينَا ، وَ رُبُعٌ فِي عَدُوِّنَا ، وَ رُبُعٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ ، وَ رُبُعٌ فَرَائِضُ وَ أَحْكَامٌ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ السَّرِيِّ، عَنْ عَمِّهِ عَلِيِّ بْنِ السَّرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«أَوَّلُ مَا نَزَلَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ» وَ آخِرُهُ: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللّهِ» ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِى أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ» وَ إِنَّمَا أُنْزِلَ فِي عِشْرِينَ سَنَةً بَيْنَ أَوَّلِهِ وَ آخِرِهِ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«نَزَلَ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً فِي شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَى الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ ، ثُمَّ نَزَلَ فِي طُولِ عِشْرِينَ سَنَةً». ثُمَّ قَالَ : «قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : نَزَلَتْ صُحُفُ إِبْرَاهِيمَ فِي أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، وَ أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ لِسِتٍّ مَضَيْنَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، وَ أُنْزِلَ الْاءِنْجِيلُ لِثَلَاثَ عَشْرَةَ لَيْلَةً خَلَتْ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، وَ أُنْزِلَ الزَّبُورُ لِثَمَانَ عَشْرَةَ خَلَوْنَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، وَ أُنْزِلَ الْقُرْآنُ فِي ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ».

.

ص: 673

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از حجّال ، از على بن عقبه از داود بن فرقد ، از آنكه او ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«قرآن چهار ربع است : ربعى حلال ، و ربعى حرام ، و ربعى سنن و احكام ، و ربعى خبر آن چيزى است كه پيش از شما بوده ، و خبر آنچه بعد از شما خواهد بود ، و فصل آنچه در ميان شما است» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از صفوان ، از اسحاق بن عمّار ، از ابو بصير ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«قرآن چهار ربع نازل شده : ربعى در شأن ما ، و ربعى در شأن دشمنان ما ، و ربعى سنن و امثال ، و ربعى واجبات و احكام است» (1) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد و سهل بن زياد ، از منصور بن عبّاس ، از محمد بن حسن سرّى ، از عمّويش على بن سرّى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه اوّل چيزى كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد ، «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ، اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ» است ، و آخر آن ، سوره «اِذا جاءَ نَصْرُ اللّه ِ» » .

على بن ابراهيم روايت كرده است ، از پدرش و محمد بن قاسم ، از محمد بن سليمان ، از داود ، از حفص بن غياث ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : آن حضرت عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ» (2) ، كه ترجمه اش اين است كه :«ماه مبارك رمضان كه قرآن فرو فرستاده شد در آن» . و عرض كردم : جز اين نيست كه فرو فرستاده شد در بيست سال ، كه اين زمان فاصله شد در ميانه اوّل و آخر آن . حضرت صادق عليه السلام در جواب فرمود كه : «قرآن در ماه مبارك رمضان يكبار به سوى بيت المعمور فرود آمد . بعد از آن ، در طول بيست سال به زمين فرود آمد» .بعد از آن ، فرمود كه : «پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه : صحف ابراهيم در شب اوّل از ماه مبارك رمضان فرود آمد ، و تورات در وقتى كه شش شب از ماه مبارك رمضان گذشته بود نازل شد ، و انجيل در وقتى كه سيزده شب از ماه مبارك رمضان رفته بود نازل شد ، و زبور در وقتى كه ده شب از ماه مبارك رمضان رفته بود نازل گرديد ، و قرآن در شب بيست و سيم از ماه مبارك رمضان شرف نزول بخشيد» .

.


1- . بناى اين تقسيم بر تسويه حقيقيّه نيست ، و نه بر تفريق از جميع وجوه؛ پس با زيادتى بعضى از اقسام بر ثلث ، يا نقصان آن از ثلث منافات ندارد ، و نه با دخول بعضى از آنها در بعضى . (مترجم)
2- . بقره، 185.

ص: 674

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا تَتَفَأَّلْ بِالْقُرْآنِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَرَّاقِ، قَالَ: عَرَضْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام كِتَاباً فِيهِ قُرْآنٌ مُخَتَّمٌ، مُعَشَّرٌ بِالذَّهَبِ، وَ كُتِبَ فِي آخِرِهِ سُورَةٌ بِالذَّهَبِ، فَأَرَيْتُهُ إِيَّاهُ، فَلَمْ يَعِبْ فِيهِ شَيْئاً إِلَا كِتَابَةَ الْقُرْآنِ بِالذَّهَبِ، وَ قَالَ :«لَا يُعْجِبُنِي أَنْ يُكْتَبَ الْقُرْآنُ إِلَا بِالسَّوَادِ، كَمَا كُتِبَ أَوَّلَ مَرَّةٍ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يَاسِينَ الضَّرِيرِ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ: قَالَ :«تَأْخُذُ الْمُصْحَفَ فِي الثُّلُثِ الثَّانِي مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، فَتَنْشُرُهُ، وَ تَضَعُهُ بَيْنَ يَدَيْكَ، وَ تَقُولُ: «اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكِتَابِكَ الْمُنْزَلِ وَ مَا فِيهِ، وَ فِيهِ اسْمُكَ الْأَعْظَمُ الْأَكْبَرُ، وَ أَسْمَاؤُكَ الْحُسْنى وَ مَا يُخَافُ وَ يُرْجى أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ عُتَقَائِكَ مِنَ النَّارِ» وَ تَدْعُو بِمَا بَدَا لَكَ مِنْ حَاجَةٍ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لِكُلِّ شَيْءٍ رَبِيعٌ، وَ رَبِيعُ الْقُرْآنِ شَهْرُ رَمَضَانَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ أَوْ عَنْ غَيْرِهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْقُرْآنِ وَ الْفُرْقَانِ: أَ هُمَا شَيْئَانِ، أَوْ شَيْءٌ وَاحِدٌ؟ فَقَالَ عليه السلام :«الْقُرْآنُ جُمْلَةُ الْكِتَابِ، وَ الْفُرْقَانُ الْمُحْكَمُ الْوَاجِبُ الْعَمَلِ بِهِ».

.

ص: 675

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از محمد بن عيسى ، از بعضى از مردان خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«به قرآن تفأُّل مزن» (1) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از صفوان ، از ابن مسكان ، از محمد بن ورّاق روايت كرده است كه گفت : نوشته اى را بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم ، كه در آن قرآنى بود كه مختّم و معشّر بود به طلا (2) ، و در آخرش يك سوره به طلا نوشته شده بود . پس آن را به آن حضرت نمودم ، و چيزى را از آن يا در آن را عيب نفرمود ، مگر نوشتن قرآن را به طلا ، و فرمود كه :«مرا خوش نمى آيد كه قرآن نوشته شود ، مگر به سياهى [= مركب] ، چنان كه در اوّل مرتبه نوشته شده [است]» (3) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از محمد بن عيسى ، از ياسين ضرير ، از حريز ، از زراره كه گفت : آن حضرت عليه السلام _ يعنى امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام _ فرمود كه :«در ثلث دويم از ماه مبارك رمضان مصحف را مى گيرى ، پس آن را مى گشايى و آن را در پيش روى خويش مى گذارى و مى گويى كه : اَللّهُمَّ اِنّى أَسْئَلُكَ بِكِتابِكَ الْمُنْزَلِ وَما فيهِ وَفيهِ اسْمُكَ الاَكْبَر وَأَسْمآئُكَ الْحُسْنى وَما يُخافُ وَيُرْجى أَنْ تَجْعَلَنى مِنْ عُتَقآئِكَ مِنَ النّارِ؛ «خداوندا! به درستى كه سؤال مى كنم تو را به كتاب تو كه فرو فرستاده شده است و در آن است نام تو كه بزرگ تر و بزرگوارتر است ، و نام هاى تو كه نيكوتر است ، و آنچه ترسيده مى شود و اميد داشته مى شود ، و بگردانى مرا از جمله آزاد شدگان خود از آتش دوزخ» .و دعا مى كنى به آنچه از برايت ظاهر شده ، از هر حاجتى كه باشد» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر چيزى را بهارى است ، و بهار قرآن ، ماه مبارك رمضان است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن سنان يا از غير او ، از آنكه او را ذكر كرده ، روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قرآن و فرقان ، و عرض كردم كه : آيا اين دو لفظ ، دو چيزند ، يا يك چيز؛ يعنى مترادفند يا نه؟ حضرت فرمود كه :«قرآن ، جمله و همه كتاب خدا است ، و فرقان ، آن چيزى است كه محكم است ، و عمل كردن به آن واجب» (4) .

.


1- . و تفاُّل فال نيك زدن باشد ، و حقّ ، جواز آن است ، چنان كه در لوامع التّنزيل بيان كرده ام . (مترجم)
2- . يعنى مهرهاى طلا بر آن نقش كرده بودند ، چنان كه در حواشى قرآن مى بينى ، يا بر سر هر آيه اى از آن ، آيه اى طلا گذاشته ، و عشرهاى آن را به طلا نوشته بودند . و بعضى در ترجمه اين عبارت گفته اند كه : خمسش و عشرش را به طلا نقش كرده بودند . (مترجم)
3- . و بعضى گفته اند : يعنى نوشتن [قرآن به وسيله] اميرالمؤمنين عليه السلام ، نه نوشتن عثمان . (مترجم)
4- . از اين حديث ظاهر مى شود كه قرآن حقيقت است در مجموع ما بين الدّفّتين ، نه آنكه مشترك لفظى يا معنوى باشد در ميان آن و بعضى از آن ، چنان كه بعضى گمان كرده اند . (مترجم)

ص: 676

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ، نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ، وَ لكِنَّ الِاخْتِلَافَ يَجِيءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ: إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ؟ فَقَالَ :«كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللّهِ، وَ لكِنَّهُ نَزَلَ عَلى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«نَزَلَ الْقُرْآنُ بِإِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ».

وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ مَا مَعْنَاهُ :«مَا عَاتَبَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله _ فَهُوَ يَعْنِي بِهِ مَا قَدْ مَضى فِي الْقُرْآنِ، مِثْلُ قَوْلِهِ: «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً» _ عَنى بِذلِكَ غَيْرَهُ».

.

ص: 677

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از جميل بن درّاج ، از محمد بن مسلم ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه قرآن يكى است كه از نزدِ يكى فرود آمده ، وليكن اختلاف از جانب راويان مى آيد و از ايشان به هم مى رسد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عمر بن اذينه ، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام عليه السلام جعفر صادق عرض كردم كه : مردم مى گويند كه : قرآن بر هفت حرف نازل شده [است] . فرمود :«دروغ گفتند دشمنان خدا ، وليكن قرآن بر يك حرف نازل شده ، از نزد آنكه يكى و يگانه است» .

محمد بن يحيى ، از عبداللّه بن محمد ، از على بن حكم ، از عبداللّه بن بكير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«قرآن به روش و طور «ايّاك أعنى واسمعى يا جاره» نازل شد؛ يعنى : تو را قصد دارم ، و بشنو اى همسايه!» (1) .

و در روايت ديگر از امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه فرمود :«معنى آن ، اين است كه ، آنچه خداى عز و جل به آن بر پيغمبر صلى الله عليه و آله عتاب فرموده پس آن حضرت به آن قصد مى فرمود ، آنچه را كه در قرآن گذشته ، مثل قول آن جناب : «وَلَوَلا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ اِلَيْهِمْ قَليلاً» (2) _ ، غير آن حضرت را به آن قصد فرمود» (چه آن حضرت منزّه است از ركون و ميل به سوى ايشان) (3) .

.


1- . و اين مثلى است كه زده مى شود از براى كسى كه سخن خويش را از براى مخاطب تصريح مى كند ، و به غير او كنايه مى گويد به آنچه متفطّن شود آن را ، كه آن را دريابد ، و در فارسى از آن تعبير مى شود ، و به قول ايشان كه : «در بگو ، ديوار! تو بشنو» . و شرح اين مثل در لوامع التّنزيل مذكور است . (مترجم)
2- . اسرا، 74.
3- . و اصل كلام اين است كه ، آنچه خدا به آن بر پيغمبرش عتاب فرموده ، غير آن حضرت را به آن قصد فرمود ، و آنچه در ميان [دو خط تيره] درآمده ، از كلام راوى يا مؤلّف است كه بعد از مبتدا و پيش از خبر واقع شده ، تا تفسير و بيان از براى مبتدا و تمثيل از براى آن باشد . و ترجمه آيه آن كه : «و اگر نه اين بود كه ثابت و پابر جاى داشتيم تو را ، به حقيقت كه نزديك شدى كه ميل كنى به سوى ايشان ، چيزى كم و ميلى اندك» . (مترجم)

ص: 678

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُنْدَبٍ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ السِّمْطِ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ تَنْزِيلِ الْقُرْآنِ، قَالَ :«اقْرَؤُوا كَمَا عُلِّمْتُمْ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ: دَفَعَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام مُصْحَفاً، وَ قَالَ :«لَا تَنْظُرْ فِيهِ» فَفَتَحْتُهُ، وَ قَرَأْتُ فِيهِ: «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا» فَوَجَدْتُ فِيهَا اسْمَ سَبْعِينَ رَجُلاً مِنْ قُرَيْشٍ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ، قَالَ : فَبَعَثَ إِلَيَّ : «ابْعَثْ إِلَيَّ بِالْمُصْحَفِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبِي عليه السلام : مَا ضَرَبَ رَجُلٌ الْقُرْآنَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ إِلَا كَفَرَ».

عَنْهُ، عَنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ النَّضْرِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ أَبِي مَرْيَمَ الْأَنْصَارِيِّ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«وَقَعَ مُصْحَفٌ فِي الْبَحْرِ، فَوَجَدُوهُ وَ قَدْ ذَهَبَ مَا فِيهِ إِلَا هذِهِ الْايَةَ : «أَلا إِلَى اللّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ» ».

.

ص: 679

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن حكم ، از عبداللّه بن جندب ، از سفيان بن سمط كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از تنزيل (1) قرآن ، فرمود كه :«چنان كه به شما تعليم شده بخوانيد» .

على بن محمد ، از بعضى از اصحابش ، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده است كه گفت : حضرت امام موسى كاظم عليه السلام مصحفى را به سوى من دفع كرد و فرمود كه :«در آن نظر مكن» . پس من آن را گشودم و سوره «لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا» (2) را در آن خواندم ، و در آن نام هفتاد مرد از قبيله قريش را يافتم كه به نام هاى خويش و نام هاى پدران خويش مذكور بودند . راوى گفت كه : بعد از آن ، حضرت كسى را به سوى من فرستاد كه مصحف را به سوى من بفرست .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسين بن سعيد ، از نضر بن سويد ، از قاسم بن سليمان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پدرم عليه السلام فرمود كه : هيچ مردى پاره اى از قرآن را به پاره اى از آن نزده و آن را باهم موازنه نكرده و نسنجيده ، مگر آنكه كافر شده» (3) .

از او ، از حسين بن نضر ، از قاسم بن سليمان ، از ابو مريم انصارى ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«قرآنى در دريا افتاد . پس آن را يافتند و ديدند كه آنچه در آن بوده ، رفته و ضايع شده ، مگر اين آيه : «ألا اِلَى اللّه ِ تَصِيرُ الْاُمورُ» (4) ؛ يعنى : بدان و آگاه باش! كه به سوى خدا باز مى گردد همه امرها و كارها» .

.


1- . و در بعضى از نسخ كافى ، به جاى تنزيل ، ترتيل است . (مترجم)
2- . . بينه، 1.
3- . همين حديث در اين باب ، به سند ديگر مذكور است . و بعضى در بيان توجيهش گفته اند كه : احتمال دارد كه مراد از زدن پاره اى از قرآن را به پاره اى ديگر ، زدن پاره اى از معنى آن باشد به پاره اى ، بدون علم و دانش ، چنان كه همين معنى در كلام امام جعفر صادق عليه السلام مذكور است ، در قول آن حضرت كه : اين به جهت آن است كه ايشان پاره اى از قرآن را به پاره اى زدند ، و استدلال كردند به منسوخ ، و حال آنكه ايشان گمان داشتند كه آن ناسخ است . و شرح اين حديث در لوامع التنزيل مذكور است . (مترجم)
4- . شورا، 53.

ص: 680

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«اقْرَأْ» قُلْتُ: مِنْ أَيِّ شَيْءٍ أَقْرَأُ؟ قَالَ : «مِنَ السُّورَةِ التَّاسِعَةِ» قَالَ: فَجَعَلْتُ أَلْتَمِسُهَا، فَقَالَ : «اقْرَأْ مِنْ سُورَةِ يُونُسَ» قَالَ : فَقَرَأْتُ: «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» قَالَ: «حَسْبُكَ» قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنِّي لَأَعْجَبُ كَيْفَ لَا أَشِيبُ إِذَا قَرَأْتُ الْقُرْآنَ؟!».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ، عَنِ الْحَجَّالِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «بِلِسانٍ عَرَبِىٍّ مُبِينٍ» قَالَ :«يُبِينُ الْأَلْسُنَ، وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُنُ».

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ عَامِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُذَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا مِنْ عَبْدٍ يَقْرَأُ آخِرَ الْكَهْفِ، إِلَا تَيَقَّظَ فِي السَّاعَةِ الَّتِي يُرِيدُ».

.

ص: 681

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از وشّاء ، از ابان بن ميمون قدّاح روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود كه :«بخوان» . عرض كردم كه : چه چيز بخوانم؟ فرمود كه : «از سوره نهم» . راوى مى گويد كه : پس شروع كردم كه اين سوره را طلب كنم تا بدانم كه كدام سوره است يا در كجا است . فرمود كه : «از سوره يونس بخوان» . پس من اين را خواندم كه : «لِلَّذينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَزِيادَةٌ وَلا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلا ذِلَّةٌ» (1) . فرمود كه : «تو را بس است» ، و فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : من تعجّب مى كنم كه چگونه پير نمى شوم چون قرآن را مى خوانم» . و ترجمه آيه اين است كه : «از براى آنان كه نيكى كردند (يعنى ايمان آوردند و عمل صالح كردند ، و از نواهى دورى نمودند و راه حق [را ]از دست ندادند) مثوبت [= پاداش ]نيكو يا نيكوتر است (كه آن نِعَم دارالسّلام (2) است) و افزونى از پاداش كه به طريق كرامت عطا فرمايد ، و نپوشد روى هاى ايشان را گردى و غبارى و نه خوارى» (يعنى روى هاى ايشان با كمال طراوت و نهايتِ نِضارت [= خرمى] باشد ، و اثر خوارى و مذلّت بر [چهره و] بشره ايشان نباشد) .

على بن محمد ، از صالح بن ابى حمّاد ، از حجّال ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «بِلِسانٍ عَرَبّىٍ مُبينٍ» (3) . فرمود كه :«زبان ها را قطع مى كند و زبان ها آن را قطع نمى كنند» (4) .

احمد بن محمد بن احمد ، از محمد بن احمد نهدى ، از محمد بن وليد ، از ابان ، از عامر بن عبداللّه بن جذاعه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود كه :«هيچ بنده اى نيست كه آخر سُوره كهف (يعنى «قُلْ اِنَّما» (5) تا آخر سوره) را بخواند ، مگر آنكه بيدار شود در آن ساعتى كه مى خواهد» .

.


1- . يونس، 26.
2- . يعنى نعمت هاى جاويد بهشت .
3- . شعرا، 195.
4- . يا لغت ها را بيان مى كنند و لغت ها آن را بيان نمى كنند ، چنان كه در لوامع التّنزيل بيان كرده ام . و ترجمه آيه آن كه : «پروردگار عالميان قرآن را فرو فرستاده بر دل تو ، به واسطه جبرئيل عليه السلام ، به زبان عربىّ هويدا و واضح المعنى . (مترجم)
5- . كهف، 110.

ص: 682

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ وَ غَيْرُهُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : سُلَيْمٌ مَوْلَاكَ ذَكَرَ أَنَّهُ لَيْسَ مَعَهُ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَا سُورَةُ يس فَيَقُومُ مِنَ اللَّيْلِ، فَيَنْفَدُ مَا مَعَهُ مِنَ الْقُرْآنِ، أَ يُعِيدُ مَا قَرَأَ؟ قَالَ :«نَعَمْ، لَا بَأْسَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ، عَنْ سَالِمٍ أَبِي سَلَمَةَ، قَالَ: قَرَأَ رَجُلٌ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ وَ أَنَا أَسْتَمِعُ _ حُرُوفاً مِنَ الْقُرْآنِ لَيْسَ عَلى مَا يَقْرَؤُهَا النَّاسُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَهْ ، كُفَّ عَنْ هذِهِ الْقِرَاءَةِ، اقْرَأْ كَمَا يَقْرَأُ النَّاسُ حَتّى يَقُومَ الْقَائِمُ عليه السلام ، فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ عليه السلام ، قَرَأَ كِتَابَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلى حَدِّهِ» . وَ أَخْرَجَ الْمُصْحَفَ الَّذِي كَتَبَهُ عَلِيٌّ عليه السلام ، وَ قَالَ : «أَخْرَجَهُ عَلِيٌّ عليه السلام إِلَى النَّاسِ حِينَ فَرَغَ مِنْهُ وَ كَتَبَهُ، فَقَالَ لَهُمْ : هذَا كِتَابُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ كَمَا أَنْزَلَهُ اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ قَدْ جَمَعْتُهُ بَيْنَ اللَّوْحَيْنِ، فَقَالُوا: هُوَ ذَا عِنْدَنَا مُصْحَفٌ جَامِعٌ فِيهِ الْقُرْآنُ، لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ، فَقَالَ: أَمَا وَ اللّهِ مَا تَرَوْنَهُ بَعْدَ يَوْمِكُمْ هذَا أَبَداً ، إِنَّمَا كَانَ عَلَيَّ أَنْ أُخْبِرَكُمْ حِينَ جَمَعْتُهُ لِتَقْرَؤُوهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْأَعْرَجِ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الرَّجُلِ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ، ثُمَّ يَنْسَاهُ، ثُمَّ يَقْرَؤُهُ، ثُمَّ يَنْسَاهُ، أَ عَلَيْهِ فِيهِ حَرَجٌ؟ فَقَالَ :«لَا».

.

ص: 683

ابو على اشعرى و غير او ، از حسن بن على كوفى ، از عثمان بن عيسى ، از سعيد بن يسار روايت كرده اند كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : سليم ، مولاى تو ، ذكر كرد كه از قرآن چيزى با او نيست ، مگر سوره يس . پس در شب برمى خيزد و آنچه را از قرآن كه با او است ، تمام مى كند و آن را مى خواند . آيا آنچه را كه خوانده ، دو مرتبه مى خواند؟ فرمود :«آرى ، باكى نيست» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين ، از عبد الرحمان بن ابى هاشم ، از سالم بن سلمه روايت كرده است كه گفت : مردى حروفى چند از قرآن را بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام خواند ، و من گوش مى دادم و مى شنيدم ، و آن حروف و كلمات به طورى كه مردم آنها را مى خوانند ، نبود . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«بس كن و از اين قرائت باز ايست ، و چنان كه مردمان مى خوانند ، بخوان ، تا آنكه قائم آل محمد برپا شود . پس چون قائم ظاهر شود ، كتاب خداى عز و جل را بخواند بر حدّ و اندازه آن (يعنى به وضعى كه در اصل بوده) ، و مصحفى را كه على عليه السلام نوشته بيرون خواهد آورد» . و فرمود كه : «على عليه السلام آن مصحف را به سوى مردم بيرون آورد ، در هنگامى كه از جمع آن فارغ شده و آن را نوشته بود . پس به ايشان فرمود كه : اينك ، كتاب خداى عز و جل است ، چنان كه آن را بر محمد صلى الله عليه و آله فرو فرستاده ، و من آن را از دو لوح جمع كرده ام (1) .پس گفتند كه : آن ، همين است كه در نزد ما است ، مصحفى جامع كه قرآن در آن است ، و ما را در اين حاجتى نيست . حضرت فرمود : بدانيد و آگاه باشيد! به خدا سوگند كه بعد از اين روز كه درآيند ، هرگز اين مصحف را نخواهيد ديد . جز اين نيست كه بر من بود كه شما را خبر دهم ، در آن هنگام كه آن را جمع كردم ، تا آنكه آن را بخوانيد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از صفوان ، از سعيد بن عبداللّه اعرج روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از حال آن شخص كه قرآن را مى خواند ، پس آن را فراموش مى كند . بعد از آن ، مى خواند و آن را فراموش مى كند . آيا در اين باب بر او حرجى و گناهى هست؟ فرمود :«نه» .

.


1- . و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه : من آن را در دو لوح جمع كرده ام ، و لوح ، شانه گوسفند و تخته چوب و استخوان را گويند . و بنابر اوّل ، مراد از آن ، دو دل پاك است كه دل آن حضرت و دل پيغمبر است كه به منزله لوح محفوظند ، يا سينه جبرئيل و سينه محمد صلى الله عليه و آله . (مترجم)

ص: 684

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبِي عليه السلام : مَا ضَرَبَ رَجُلٌ الْقُرْآنَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ إِلَا كَفَرَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِيلٍ، عَنْ سَدِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«سُورَةُ الْمُلْكِ هِيَ الْمَانِعَةُ تَمْنَعُ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَ هِيَ مَكْتُوبَةٌ فِي التَّوْرَاةِ: سُورَةَ الْمُلْكِ، وَ مَنْ قَرَأَهَا فِي لَيْلَتِهِ فَقَدْ أَكْثَرَ وَ أَطَابَ، وَ لَمْ يُكْتَبْ مِنَ الْغَافِلِينَ . وَ إِنِّي لَأَرْكَعُ بِهَا بَعْدَ عِشَاءِ الْاخِرَةِ وَ أَنَا جَالِسٌ، وَ إِنَّ وَالِدِي عليه السلام كَانَ يَقْرَؤُهَا فِي يَوْمِهِ وَ لَيْلَتِهِ، وَ مَنْ قَرَأَهَا إِذَا دَخَلَ عَلَيْهِ فِي قَبْرِهِ نَاكِرٌ وَ نَكِيرٌ مِنْ قِبَلِ رِجْلَيْهِ، قَالَتْ رِجْلَاهُ لَهُمَا: لَيْسَ لَكُمَا إِلى مَا قِبَلِي سَبِيلٌ، قَدْ كَانَ هذَا الْعَبْدُ يَقُومُ عَلَيَّ، فَيَقْرَأُ سُورَةَ الْمُلْكِ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ ، وَ إِذَا أَتَيَاهُ مِنْ قِبَلِ جَوْفِهِ، قَالَ لَهُمَا: لَيْسَ لَكُمَا إِلى مَا قِبَلِي سَبِيلٌ، قَدْ كَانَ هذَا الْعَبْدُ أَوْعَانِي سُورَةَ الْمُلْكِ، وَ إِذَا أَتَيَاهُ مِنْ قِبَلِ لِسَانِهِ، قَالَ لَهُمَا: لَيْسَ لَكُمَا إِلى مَا قِبَلِي سَبِيلٌ، قَدْ كَانَ هذَا الْعَبْدُ يَقْرَأُ بِي فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ سُورَةَ الْمُلْكِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ فَرْقَدٍ وَ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، قَالَا: كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ مَعَنَا رَبِيعَةُ الرَّأْيِ، فَذَكَرْنَا فَضْلَ الْقُرْآنِ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنْ كَانَ ابْنُ مَسْعُودٍ لَا يَقْرَأُ عَلى قِرَاءَتِنَا، فَهُوَ ضَالٌّ» فَقَالَ رَبِيعَةُ: ضَالٌّ؟! فَقَالَ : «نَعَمْ، ضَالٌّ». ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَمَّا نَحْنُ، فَنَقْرَأُ عَلى قِرَاءَةِ أُبَيٍّ» .

.

ص: 685

على ، از پدرش ، از نضر بن سويد ، از قاسم بن سليمان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پدرم عليه السلام به من فرمود ...» تا آخر آنچه در روايت سابقه گذشت .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، هر دو ، از ابن محبوب ، از جميل ، از سدير ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«سوره ملك مانعه است كه منع مى كند از عذاب قبر ، و اين سوره در تورات سوره ملك نوشته شده است . و هر كه در شب آن را بخواند ، به حقيقت كه بسيار عبادت و تلاوت كرده ، و نيكى و خوشى به جا آورده است ، و از جمله غافلان نوشته نشود . و به درستى كه من بعد از نماز خفتن با آن ركوع مى كنم (يعنى آن را در نماز وتيره مى خوانم) ، و حال آنكه من نشسته ام . و به درستى كه پدرم عليه السلام در هر روز و هر شب اين سوره را مى خواند . و هر كه اين سوره را بخواند ، چون ناكر و نكير در قبرش بر او داخل شوند از جانب پاى هايش ، هر يك از پاى هايش به ايشان گويد كه : شما را از جانب من راهى نيست ، به حقيقت كه اين بنده در هر روز و هر شب بر روى من مى ايستاد و سوره ملك را مى خواند ، و چون از جانب شكمش به نزد او آيند ، به ايشان مى گويد كه : شما را از جانب من راهى نيست ، به حقيقت كه اين بنده سوره ملك را در من جا داده بود ، و چون از جانب زبانش به نزد او آيند ، به ايشان گويد كه : شما را از جانب من راهى نيست ، به حقيقت كه اين بنده در هر روز و هر شب سوره ملك را به واسطه من مى خواند» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از عبداللّه بن فرقد و معلّى بن خنيس روايت كرده است كه گفتند : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بوديم و ربيعه راى كه فقيه اهل مدينه بود با ما بود . پس فضل قرآن را ذكر كرديم . حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«اگر ابن مسعود به وضعى كه ما مى خوانيم ، نخواند ، گمراه است» . ربيعه عرض كرد كه : گمراه است؟ فرمود : «آرى ، گمراه است» . بعد از آن ، حضرت صادق عليه السلام فرمود كه : «امّا ما به طور قرائت ابىّ _ يعنى ابىّ بن كعب _ مى خوانيم (1) .

.


1- . و بعضى گفته اند كه : حضرت به جهت تقيّه اى از ربيعه ، اين را فرمود . و بعضى گمان كرده اند كه معنى اين است كه : ما به طور قرائت پدرم [= أبي] مى خوانيم ، چنان كه در لوامع التّنزيل بيان كرده ام ، و آن بسيار دور است . (مترجم)

ص: 686

عَلِيُّ بْنُ الْحَكَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْقُرْآنَ الَّذِي جَاءَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله سَبْعَةَ آلاَفِ آيَةٍ».

تَمَّ كِتَابُ فَضْلِ الْقُرْآنِ بِمَنِّهِ وَ جُودِهِ، وَ يَتْلُوهُ كِتَابُ الْعِشْرَةِ.

.

ص: 687

على بن حكم ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه قرآنى كه جبرئيل عليه السلام آن را به نزد محمد صلى الله عليه و آله آورد ، هفده هزار آيه است» (1) .

تمام شد كتاب فضل قرآن ، بِمَنِّهِ وَجودهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَصَلَّى الَلّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرينَ وَسَلَّمَ تَسْليما كَثيرا.

.


1- . مترجم گويد كه : اين حديث از جمله آنها است كه [به ظاهر] دلالت مى كند بر نقص قرآن . و تفصيل [وحلّ] اين مطلب ، چون ساير مطالب اين كتاب ، در كتاب لوامع التّنزيل مذكور است . (مترجم)

ص: 688

. .

ص: 689

( 8 ) كتاب عشرت .

ص: 690

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

[ 8 ] كِتَابُ الْعِشْرَةِ1 _ بَابُ مَا يَجِبُ مِنَ الْمُعَاشَرَةِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ، عَنْ مُرَازِمٍ، قَالَ:قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «عَلَيْكُمْ بِالصَّلَاةِ فِي الْمَسَاجِدِ، وَ حُسْنِ الْجِوَارِ لِلنَّاسِ، وَ إِقَامَةِ الشَّهَادَةِ، وَ حُضُورِ الْجَنَائِزِ؛ إِنَّهُ لَا بُدَّ لَكُمْ مِنَ النَّاسِ ، إِنَّ أَحَداً لَا يَسْتَغْنِي عَنِ النَّاسِ حَيَاتَهُ، وَ النَّاسُ لَا بُدَّ لِبَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ».

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ؛ وَأَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِيعاً، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : كَيْفَ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَصْنَعَ فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا، وَ فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَ خُلَطَائِنَا مِنَ النَّاسِ؟ قَالَ : فَقَالَ :«تُؤَدُّونَ الْأَمَانَةَ إِلَيْهِمْ، وَ تُقِيمُونَ الشَّهَادَةَ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ، وَ تَعُودُونَ مَرْضَاهُمْ، وَ تَشْهَدُونَ جَنَائِزَهُمْ».

.

ص: 691

[8] كتاب عشرت

1 . باب در بيان آنچه واجب است از معاشرت

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

[ 8 ]كتاب عشرت (1)1 . باب در بيان آنچه واجب است از معاشرت (2)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از على بن حديد ، از مرازم كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«بر شما باد به نماز كردن در مسجدها ، و نيكى همسايگى از براى مردمان ، و به پا داشتن شهادت و اداى آن ، و حضور جنازه ها . به درستى كه شما را چاره اى نيست از مردمان و آميزش با ايشان؛زيرا كه هيچ كس در زمان حياتش از مردم بى نيازى نمى تواند جست ، و مردمان ، بعضى از ايشان را از بعضى ديگر چاره اى نيست و به يكديگر احتياج دارند» .

محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان روايت كرده و ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، و هر دو ، از صفوان بن يحيى ، از معاوية بن وهب كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : چگونه سزاوار است ما را كه بكنيم در آنچه ميان ما و ميان قوم ما ، و در آنچه ميان ما و ميان شريكان ما است از مردمان؟ و بايد كه با ايشان به چه وضع رفتار كنيم؟ راوى مى گويد كه : حضرت فرمود كه :«امانت را به ايشان مى رسانيد ، و شهادت را به پاى مى داريد از براى ايشان و بر ايشان (يعنى خواه به ايشان نفع داشته باشد ، و خواه ضرر) ، و بيماران ايشان را عيادت مى كنيد و به ديدن ايشان مى رويد ، و در جنازه هاى ايشان حاضر مى شويد» .

.


1- . و عشرت _ به كسر عين و سكون شين _ ، به معنى آميزش است و زندگانى كردن نيك . (مترجم)
2- . و معاشرت _ به ضمّ ميم و فتح شين _ ، با كسى زندگانى كردن باشد . (مترجم)

ص: 692

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِيعاً، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ حَبِيبٍ الْخَثْعَمِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«عَلَيْكُمْ بِالْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ، وَ اشْهَدُوا الْجَنَائِزَ، وَ عُودُوا الْمَرْضى، وَ احْضُرُوا مَعَ قَوْمِكُمْ مَسَاجِدَكُمْ، وَ أَحِبُّوا لِلنَّاسِ مَا تُحِبُّونَ لِأَنْفُسِكُمْ، أَ مَا يَسْتَحْيِي الرَّجُلُ مِنْكُمْ أَنْ يَعْرِفَ جَارُهُ حَقَّهُ، وَ لَا يَعْرِفَ حَقَّ جَارِهِ؟».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: كَيْفَ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَصْنَعَ فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا، وَ بَيْنَ خُلَطَائِنَا مِنَ النَّاسِ مِمَّنْ لَيْسُوا عَلى أَمْرِنَا؟ قَالَ :«تَنْظُرُونَ إِلى أَئِمَّتِكُمُ الَّذِينَ تَقْتَدُونَ بِهِمْ، فَتَصْنَعُونَ مَا يَصْنَعُونَ؛ فَوَ اللّهِ، إِنَّهُمْ لَيَعُودُونَ مَرْضَاهُمْ، وَ يَشْهَدُونَ جَنَائِزَهُمْ، وَ يُقِيمُونَ الشَّهَادَةَ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ، وَ يُؤَدُّونَ الْأَمَانَةَ إِلَيْهِمْ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ زَيْدٍ الشَّحَّامِ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«اقْرَأْ عَلى مَنْ تَرى أَنَّهُ يُطِيعُنِي مِنْهُمْ وَ يَأْخُذُ بِقَوْلِيَ السَّلَامَ، وَ أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ الْوَرَعِ فِي دِينِكُمْ، وَ الِاجْتِهَادِ لِلّهِ، وَ صِدْقِ الْحَدِيثِ، وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ ، وَ طُولِ السُّجُودِ، وَ حُسْنِ الْجِوَارِ؛ فَبِهَذَا جَاءَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، أَدُّوا الْأَمَانَةَ إِلى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَيْهَا ، بَرّاً أَوْ فَاجِراً ، فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَأْمُرُ بِأَدَاءِ الْخَيْطِ ، وَ الْمِخْيَطِ؛ صِلُوا عَشَائِرَكُمْ، وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ، وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ، وَ أَدُّوا حُقُوقَهُمْ؛ فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إِذَا وَرِعَ فِي دِينِهِ، وَ صَدَقَ الْحَدِيثَ، وَ أَدَّى الْأَمَانَةَ، وَ حَسُنَ خُلُقُهُ مَعَ النَّاسِ، قِيلَ: هذَا جَعْفَرِيٌّ، فَيَسُرُّنِي ذلِكَ، وَ يَدْخُلُ عَلَيَّ مِنْهُ السُّرُورُ، وَ قِيلَ: هذَا أَدَبُ جَعْفَرٍ؛ وَ إِذَا كَانَ عَلى غَيْرِ ذلِكَ، دَخَلَ عَلَيَّ بَلَاؤُهُ وَ عَارُهُ، وَ قِيلَ: هذَا أَدَبُ جَعْفَرٍ؛ فَوَ اللّهِ، لَحَدَّثَنِي أَبِي عليه السلام أَنَّ الرَّجُلَ كَانَ يَكُونُ فِي الْقَبِيلَةِ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَيَكُونُ زَيْنَهَا: آدَاهُمْ لِلْأَمَانَةِ، وَ أَقْضَاهُمْ لِلْحُقُوقِ، وَ أَصْدَقَهُمْ لِلْحَدِيثِ، إِلَيْهِ وَصَايَاهُمْ وَ وَدَائِعُهُمْ، تُسْأَلُ الْعَشِيرَةُ عَنْهُ، فَتَقُولُ: مَنْ مِثْلُ فُلَانٍ؟ إِنَّهُ لَادَانَا لِلْأَمَانَةِ، وَ أَصْدَقُنَا لِلْحَدِيثِ».

.

ص: 693

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسين بن سعيد و محمد بن خالد ، هر دو روايت كرده اند ، از قاسم بن محمد ، از حبيب خثعمى كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«بر شما باد به پارسايى و سعى و كوشش در طاعت خدا ، و در جنازه ها حاضر شويد ، و بيماران را عيادت كنيد ، و با قوم خود در مسجدهاى خود حضور به هم رسانيد ، و از براى مردمان دوست داريد ، آنچه را كه از براى خود دوست مى داريد . آيا مردى از شما شرم نمى كند كه همسايه اش حقّ او را بشناسد ، و او حقّ همسايه اش را نشناسد؟» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از معاوية بن وهب روايت كرده است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم كه : چگونه ما را سزاوار است كه بكنيم در آنچه ميان ما است و ميان قوم ما ، و ميان شركاى ما و كسانى كه به هم آميخته ايم از مردمان ، از آنان كه بر امر ما نيستند ، و مذهب و طريقه ما را ندارند؟ و به چه وضع با ايشان رفتار بايد بكنيم؟ فرمود كه :«نظر مى كنيد به سوى پيشوايان خويش كه به ايشان اقتدا مى نماييد؛ پس آنچه ايشان مى كنند ، شما نيز مى كنيد . به خدا سوگند كه ايشان ، بيماران ايشان را عيادت مى كنند ، و به جنازه هاى ايشان حاضر مى شوند ، و شهادت را ادا مى نمايند؛ خواه به ايشان نفع داشته باشد ، و خواه ضرر ، و امانت را به ايشان مى رسانند» .

ابو على اشعرى روايت كرده است ، از محمد بن عبد الجبّار و محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان ، و هر دو ، از صفوان بن يحيى ، از ابو اسامه زيد شحّام كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«سلام مرا برسان به هر كه ببينى كه مرا اطاعت مى كند از ايشان ، و گفتار مرا مى گيرد و به آن عمل مى كند . و شما را وصيّت مى كنم و امر مى نمايم به تقوى و پرهيز از خداى عز و جل ، و پارسايى در دين خود ، و سعى و كوشش در طاعت از براى خدا ، و راستى سخن و خبر كه در آن دروغ نگوييد ، و اداى امانت ، و طول سجود ، و نيكى همسايگى ، كه محمد صلى الله عليه و آله با اينها آمده و اين امور را آورده است . امانت را برسانيد به كسى كه شما را بر آن امين داشته؛ خواه نيكوكار باشد و خواه نابكار؛زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به اداى رشته و سوزن امر مى فرمود . خويشان خويش را صله كنيد ، و به جنازه هاى ايشان حاضر شويد ، و بيماران ايشان را عيادت كنيد ، و حقوق ايشان را ادا نماييد . پس به درستى كه مردى از شما ، چون در دينش پارسايى كند ، و در حديث راست گويد ، و امانت را به صاحبش برساند ، و خُويش با مردم خوش باشد ، گفته مى شود كه : اينك ، جعفرى است (يعنى منسوب به سوى حضرت امام جعفر و شيعه او است) ، و اين امر ، مرا شاد مى كند ، و از آن ، خوشحالى و سرور بر من داخل مى شود . و گفته مى شود كه : اين ادب ، ادب و هنر جعفر است . و چون بر غير اين باشد (كه مذكور شد) ، بلا و زحمت و ننگش بر من داخل مى شود و مى گويند كه : اين ادب جعفر است؛ پس به خدا سوگند كه پدرم عليه السلام مرا حديث كرد كه : مردى از شيعيان على عليه السلام بود كه در قبيله اى بود ، و زينت آن قبيله مى بود . از همه ايشان امانَت را به صاحبش ردكننده تر ، و از ايشان حقوق را به جاآورنده تر ، و راستگوترينِ ايشان بود در باب سخن و خبر . همه وصايا و امانت هاى ايشان به سوى او و در نزد او بود ، و آن قبيله و خويشانش كه از او سؤال مى شدند ، مى گفتند كه : كى مثل و مانند فلانى است؟ به درستى كه او از همه ما امانت را به جا رساننده تر ، و در باب سخن و خبر راستگوترين ما است» .

.

ص: 694

2 _ بَابُ حُسْنِ الْمُعَاشَرَةِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«مَنْ خَالَطْتَ، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَكُونَ يَدُكَ الْعُلْيَا عَلَيْهِمْ، فَافْعَلْ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَ الْبَيْتُ غَاصٌّ بِأَهْلِهِ، فِيهِ الْخُرَاسَانِيُّ وَ الشَّامِيُّ وَ مِنْ أَهْلِ الْافَاقِ، فَلَمْ أَجِدْ مَوْضِعاً أَقْعُدُ فِيهِ، فَجَلَسَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ كَانَ مُتَّكِئاً، ثُمَّ قَالَ :«يَا شِيعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ، اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يَمْلِكْ نَفْسَهُ عِنْدَ غَضَبِهِ، وَ مَنْ لَمْ يُحْسِنْ صُحْبَةَ مَنْ صَحِبَهُ، وَ مُخَالَقَةَ مَنْ خَالَقَهُ، وَ مُرَافَقَةَ مَنْ رَافَقَهُ، وَ مُجَاوَرَةَ مَنْ جَاوَرَهُ، وَ مُمَالَحَةَ مَنْ مَالَحَهُ؛ يَا شِيعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ، اتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ».

.

ص: 695

2 . باب در بيان حسن معاشرت

2 . باب در بيان حسن معاشرتعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از حريز ، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«با هر كه آميزش كنى ، اگر توانى كه دستت بلندتر باشد بر ايشان ، چنان كن» (1) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از محمد بن حفص ، از ابو الرّبيع شامى كه گفت : بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم ، و خانه حضرت پر بود از كسانى كه در آن بودند ، و در آن خانه ، خراسانى و شامى و از اهل هر ولايتى بودند . پس جايى را نيافتم كه در آن بنشينم ، و حضرت صادق عليه السلام تكيه داده بود . پس نشست و فرمود كه :«اى شيعيان آل محمد! بدانيد كه از ما نيست ، هر كه در نزد خشمش مالك نفس خود نباشد ، و عنان اختيار از دستش بيرون رود ، و هر كه صحبت و يارى داشتنش را نيكو نسازد با كسى كه با او يار و رفيق شده ، و همچنين خوشى خلق را با كسى كه با او خوش خلقى نموده ، و همراهى و يارى با كسى كه با او همراهى و يارى كرده ، و آميزش با كسى كه با او آميخته ، و طعام خوردن با كسى كه با او طعام خورده ، كه هيچ يك را درست به جا نياورده . اى شيعيان آل محمد! بپرهيزيد از خدا و عذاب او و موجبات آن ، بترسيد آنچه توانيد ، يا مادام كه استطاعت داشته باشيد ، و هيچ گرديدنِ از معصيت و توانايى بر طاعتى نيست ، مگر به يارى خدا» .

.


1- . و مراد از بلند بودن دست ، چيز دادن است؛ چه آنكه عطا مى كند ، دستش در بالا ، و آنكه مى گيرد ، دستش در زير است . (مترجم)

ص: 696

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» قَالَ :«كَانَ يُوَسِّعُ الْمَجْلِسَ، وَ يَسْتَقْرِضُ لِلْمُحْتَاجِ، وَ يُعِينُ الضَّعِيفَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَلَاءِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: عَظِّمُوا أَصْحَابَكُمْ وَ وَقِّرُوهُمْ، وَ لَا يَتَهَجَّمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ، وَ لَا تَضَارُّوا، وَ لَا تَحَاسَدُوا، وَ إِيَّاكُمْ وَ الْبُخْلَ، كُونُوا عِبَادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِي يَزِيدَ وَ ثَعْلَبَةَ وَ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام ، قَالَ :«الِانْقِبَاضُ مِنَ النَّاسِ مَكْسَبَةٌ لِلْعَدَاوَةِ».

3 _ بَابُ مَنْ يَجِبُ مُصَادَقَتُهُ وَ مُصَاحَبَتُهُعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : لَا عَلَيْكَ أَنْ تَصْحَبَ ذَا الْعَقْلِ وَ إِنْ لَمْ تَحْمَدْ كَرَمَهُ، وَ لكِنِ انْتَفِعْ بِعَقْلِهِ، وَ احْتَرِسْ مِنْ سَيِّئِ أَخْلَاقِهِ، وَ لَا تَدَعَنَّ صُحْبَةَ الْكَرِيمِ وَ إِنْ لَمْ تَنْتَفِعْ بِعَقْلِهِ، وَ لكِنِ انْتَفِعْ بِكَرَمِهِ بِعَقْلِكَ، وَ افْرِرْ كُلَّ الْفِرَارِ مِنَ اللَّئِيمِ الْأَحْمَقِ».

.

ص: 697

3 . باب در ذكر كسى كه مصادقت و مصاحبت با او واجب است

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عز و جل : «اِنّا نَريكَ مِنَ المُحْسِنينَ» (1) . كه آن حضرت فرمود كه :«مجلس را وسعت مى داد ، و از براى ايشان قرض مى خواست ، و ناتوان را يارى مى كرد» . و ترجمه آيه اين است كه : «به درستى كه ما مى بينيم تو را از نيكوكاران» (2) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از علا بن فضيل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حضرت ابو جعفر عليه السلام مى فرمود كه : ياران خود را تعظيم كنيد و بزرگ داريد ايشان را . بايد كه بعضى از شما ناگاه بر بعضى درنيايد ، و بى خبر بر سرش هجوم نياورد ، و يكديگر را زيان مرسانيد ، و به همديگر حسد مبريد ، و از بخل بپرهيزيد ، و بندگان مخلص و خالص خدا باشيد» .

محمد بن يحيى روايت كرده ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حجّال ، از داود بن ابى يزيد و ثعلبه و على بن عقبه ، از بعضى از كسى كه او را روايت كرده ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام كه فرمود :«درهم گرفته شدن و ترش رويى و عبوس از مردمان ، آلت و اسباب كسب عداوت و دشمنى است» .

3 . باب در ذكر كسى كه مصادقت و مصاحبت با او واجب است (3)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از حسين بن حسن ، از محمد بن سنان ، از عمّار بن موسى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : بر تو باكى نيست كه با صاحب عقل مصاحبت كنى ، و اگرچه كرمش را نستايى ، وليكن به عقلش منتفع شو ، و از خوى هاى بدش خود را نگاه دار ، و زنهار كه صحبت كريم را وا مگذار ، و هر چند كه به عقلش منتفع نشوى ، وليكن به كرمش به عقل خود منتفع شو ، و بگريز ، همه گريختن ها ، از ناكس احمق ، كه نه كرم دارد و نه عقل» .

.


1- . يوسف، 78.
2- . و اين از جمله سخنان برادران يوسف عليه السلام است كه به يوسف عرض كردند ، در باب استخلاص بنيامين . (مترجم)
3- . و مصادقه _ بر وزن معاشره _ ، باهم دوستى داشتن ، و مصاحبه _ بر وزن مصادقه _ ، با كسى صحبت داشتن و رفاقت كردن است . (مترجم)

ص: 698

عَنْهُ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الصَّلْتِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ أَبِي الْعُدَيْسِ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«يَا صَالِحُ، اتَّبِعْ مَنْ يُبْكِيكَ وَ هُوَ لَكَ نَاصِحٌ، وَ لَا تَتَّبِعْ مَنْ يُضْحِكُكَ وَ هُوَ لَكَ غَاشٌّ، وَ سَتَرِدُونَ عَلَى اللّهِ جَمِيعاً فَتَعْلَمُونَ».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُوسَى بْنِ يَسَارٍ الْقَطَّانِ، عَنِ الْمَسْعُودِيِّ، عَنْ أَبِي دَاوُدَ، عَنْ ثَابِتِ بْنِ أَبِي صَخْرٍ، عَنْ أَبِي الزَّعْلى، قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : انْظُرُوا مَنْ تُحَادِثُونَ؛ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يَنْزِلُ بِهِ الْمَوْتُ إِلَا مُثِّلَ لَهُ أَصْحَابُهُ إِلَى اللّهِ، إِنْ كَانُوا خِيَاراً فَخِيَاراً، وَ إِنْ كَانُوا شِرَاراً فَشِرَاراً، وَ لَيْسَ أَحَدٌ يَمُوتُ إِلَا تَمَثَّلْتُ لَهُ عِنْدَ مَوْتِهِ».

عَلِىُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ بَعْضِ الْحَلَبِيِّينَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَبَلِ لَمْ يُسَمِّهِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«عَلَيْكَ بِالتِّلَادِ، وَ إِيَّاكَ وَ كُلَّ مُحْدَثٍ لَا عَهْدَ لَهُ، وَ لَا أَمَانَ، وَ لَا ذِمَّةَ، وَ لَا مِيثَاقَ؛ وَ كُنْ عَلى حَذَرٍ مِنْ أَوْثَقِ النَّاسِ عِنْدَكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، رَفَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدى إِلَيَّ عُيُوبِي».

.

ص: 699

از او ، از عبد الرحمان بن ابى نجران ، از محمد بن صلت ، از ابان ، از ابو العديس روايت است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود :«اى صالح! پيروى كن كسى را كه تو را مى گرياند ، و حال آنكه تو را خيرخواه است ، و پيروى مكن كسى را كه تو را مى خنداند ، و حال آنكه تو را عيب مى كند و با تو در مقام خيانت است ، و به زودى همه بر خدا وارد خواهيد شد ، و آنچه بايد كه بدانيد ، خواهيد دانست» .

از او ، از محمد بن على ، از موسى بن يسار قطّان ، از مسعودى ، از ابو داود ، از ثابت بن ابى صخر ، از ابو الزّعلى روايت است كه گفت : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : نظر كنيد و ببينيد كه با كى [=چه كسى ]حديث و سخن مى كنيد؛زيرا كه كسى نيست كه مرگ بر او فرود آيد ، مگر آنكه يارانش از جانب خدا از برايش ممثّل و مصوّر مى شوند . اگر آن ياران ، نيكان باشند ، مثال ها نيز نيكانند ، و اگر بَدان باشند ، بَدانند ، و كسى نيست كه بميرد ، مگر آنكه من در نزد مردنش از برايش متمثّل (1) مى شوم» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از بعضى از مردمان حلب ، از عبداللّه بن مسكان ، از مردى از اهل جبل كه او را نام نبرد ، روايت كرده است كه گفت : امام جعفر امام صادق عليه السلام فرمود كه :«بر تو باد به تِلاد (2) ، و بپرهيز از هر تازه اى كه از نو پيدا شده باشد ، كه او را نه عهدى است و نه امان ، و نه زنهارى و نه پيمان ، و از معتمدترين مردمان در نزد خويش برحذر باش و از او بترس» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد كه آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«دوست ترين برادران من در نزد من ، كسى است كه عيب ها و زشتى هاى مرا به من برساند ، و آگاهى بر آنها را به من دهد ، چنان كه هديّه از براى يكديگر مى فرستند» (3) .

.


1- . . متمثّل ، كسى است كه بر مثال چيزى و مانند كسى باشد .
2- . تلاد _ به كسر تاء _ ، مال كهن باشد و چيز پيشينه از حيوان و غير آن ، و مالى كه نزد كسى بزرگ شده باشد . و مراد از آن در اينجا ، كسى است كه بارها صلاحش دانسته شده و خيرخواهيش معلوم شده از يار ديرينه ، نه كسى كه او را تجربه نكرده باشند . (مترجم)
3- . و در كلام حضرت عليه السلام شعار است به اين كه ، هر كه عيب مرا به من بگويد ، از او ممنون مى شوم و شاد مى گردم ، چنان كه مردم به هديّه ممنون و شاد مى شوند . (مترجم)

ص: 700

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ الدِّهْقَانِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا تَكُونُ الصَّدَاقَةُ إِلَا بِحُدُودِهَا؛ فَمَنْ كَانَتْ فِيهِ هذِهِ الْحُدُودُ أَوْ شَيْءٌ مِنْهَا، فَانْسُبْهُ إِلَى الصَّدَاقَةِ؛ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ شَيْءٌ مِنْهَا، فَلَا تَنْسُبْهُ إِلى شَيْءٍ مِنَ الصَّدَاقَةِ؛ فَأَوَّلُهَا : أَنْ تَكُونَ سَرِيرَتُهُ وَ عَلَانِيَتُهُ لَكَ وَاحِدَةً؛ وَ الثَّانِيَةُ: أَنْ يَرى زَيْنَكَ زَيْنَهُ، وَ شَيْنَكَ شَيْنَهُ؛ وَ الثَّالِثَةُ: أَنْ لَا تُغَيِّرَهُ عَلَيْكَ وِلَايَةٌ وَ لَا مَالٌ؛ وَ الرَّابِعَةُ: أَنْ لَا يَمْنَعَكَ شَيْئاً تَنَالُهُ مَقْدُرَتُهُ؛ وَ الْخَامِسَةُ _ وَ هِيَ تَجْمَعُ هذِهِ الْخِصَالَ _ : أَنْ لَا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَاتِ».

4 _ بَابُ مَنْ تُكْرَهُ مُجَالَسَتُهُ وَ مُرَافَقَتُهُعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ الْكِنْدِيِّ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِذَا صَعِدَ الْمِنْبَرَ، قَالَ: يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يَتَجَنَّبَ مُؤاخَاةَ ثَلَاثَةٍ: الْمَاجِنِ الْفَاجِرِ، وَ الْأَحْمَقِ، وَ الْكَذَّابِ. فَأَمَّا الْمَاجِنُ الْفَاجِرُ، فَيُزَيِّنُ لَكَ فِعْلَهُ، وَ يُحِبُّ أَنَّكَ مِثْلُهُ، وَ لَا يُعِينُكَ عَلى أَمْرِ دِينِكَ وَ مَعَادِكَ، وَ مُقَارَبَتُهُ جَفَاءٌ وَ قَسْوَةٌ، وَ مَدْخَلُهُ وَ مَخْرَجُهُ عَارٌ عَلَيْكَ. وَ أَمَّا الْأَحْمَقُ، فَإِنَّهُ لَا يُشِيرُ عَلَيْكَ بِخَيْرٍ، وَ لَا يُرْجى لِصَرْفِ السُّوءِ عَنْكَ وَ لَوْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ، وَ رُبَّمَا أَرَادَ مَنْفَعَتَكَ فَضَرَّكَ، فَمَوْتُهُ خَيْرٌ مِنْ حَيَاتِهِ، وَ سُكُوتُهُ خَيْرٌ مِنْ نُطْقِهِ، وَ بُعْدُهُ خَيْرٌ مِنْ قُرْبِهِ. وَ أَمَّا الْكَذَّابُ، فَإِنَّهُ لَا يَهْنِئُكَ مَعَهُ عَيْشٌ، يَنْقُلُ حَدِيثَكَ، وَ يَنْقُلُ إِلَيْكَ الْحَدِيثَ، كُلَّمَا أَفْنى أُحْدُوثَةً مَطَرَهَا بِأُخْرى مِثْلِهَا حَتّى أَنَّهُ يُحَدِّثُ بِالصِّدْقِ، فَمَا يُصَدَّقُ، وَ يُفَرِّقُ بَيْنَ النَّاسِ بِالْعَدَاوَةِ، فَيُنْبِتُ السَّخَائِمَ فِي الصُّدُورِ، فَاتَّقُوا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ».

.

ص: 701

4 . باب در ذكر كسى كه همنشينى و رفاقت با او مكروه است

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از محمد بن حسن ، از عبيداللّه دهقان ، از احمد بن عائذ ، از عبيد اللّه حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«صداقت و دوستى نمى باشد ، مگر به حدودى كه دارد . هر كه اين حدّها يا چيزى از اينها در او باشد ، او را به سوى صداقت نسبت ده ، و هر كه چيزى از آنها در او نباشد ، او را به سوى چيزى از صداقت نسبت مده ، كه بهره اى از آن در او نيست . پس اوّل آن حدود ، آن است كه نهان و آشكارش از برايت يكى باشد ، و دويم آنكه زينت تو را زينت خود ، و عيب و زشتى تو را زشتى خود بيند ، و سيم آنكه ولايت و مال ، او را بر تو تغيير ندهد و حالش را نگرداند (يعنى اگر حكومت يا مالى به هم رساند ، سلوكش با تو نگردد) ، و چهارم آنكه منع نكند تو را از چيزى كه قدرتش به آن مى رسد ، و پنجم ، و آن خصلتى است كه اين خصلت ها را جمع مى كند (كه همه در آن جمع است) ، آن است كه در نزد نكبت ها و حوادث روزگار ، تو را وا نگذارد» .

4 . باب در ذكر كسى كه همنشينى و رفاقت با او مكروه استچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عمرو بن عثمان ، از محمد بن سالم كندى ، از آنكه او را حديث كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام چون بر منبر بالا مى رفت ، مى فرمود كه : سزاوار است مسلمان را كه از برادرى كردن با سه كس دورى كند : يكى بدكارِ بى باك و بى پروا ، و ديگرى احمق ، و سيم دروغگو . امّا بدكار بى باك ، پس پيوسته كارهاى بد خود را از براى تو زينت مى دهد ، و دوست مى دارد كه مانند او باشى ، و تو را يارى نمى كند بر امر دين تو و بر معاد تو (يعنى كارى كه در قيامت به كارت آيد) ، و پيوستگى با او موجب جفا و قساوت است ، و آمد و شد او نزد تو (كه بر تو داخل شود و از نزد تو بيرون رود) ، بر تو عار و ننگ است ، و امّا احمق ، پس او تو را به چيزى كه خوب باشد دلالت نمى كند ، و از براى دفع بدى از تو به او اميدوار نمى توان بود ، و هر چند كه سعى كند و خود را در زحمت افكند ، و بسا است كه منفعت تو را مى خواهد و به تو ضرر مى رساند؛ پس مردنش از زندگيش بهتر ، و خاموشيش از سخن گفتنش خوش تر ، و دوريش از نزديكيش خوب تر است ، و امّا دروغگو ، پس با مصاحبت او هيچ عيشى بر تو گوارا نيست . پيوسته سخن تو را به دروغ به مردم نقل مى كند ، و از مردم سخن را به دروغ به تو نقل مى كند ، و خبرهاى دروغ از برايت مى آورد ، و در هر زمان كه دروغ غريب عجيبى را تمام كرد ، آن را به دروغ غريبى ديگر پيوند مى كند و آن را طول و كشيدگى مى دهد ، تا به حدّى كه به چيز راستى خبر مى دهد ، و كسى از او باور نمى كند ، و به نقل دروغ ، در ميان مردمان دشمنى مى افكند و كينه ها را در سينه ها مى روياند . پس از خدا بپرهيزيد و از براى خويش نظر كنيد» (يعنى ملاحظه نماييد تا با كسى كه نبايد مصاحبت كنيد ، مصاحبت نكنيد) .

.

ص: 702

وَ فِي رِوَايَةِ عَبْدِ الْأَعْلى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : لَا يَنْبَغِي لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ يُوَاخِيَ الْفَاجِرَ؛ فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَهُ فِعْلَهُ، وَ يُحِبُّ أَنْ يَكُونَ مِثْلَهُ، وَ لَا يُعِينُهُ عَلى أَمْرِ دُنْيَاهُ وَ لَا أَمْرِ مَعَادِهِ؛ وَ مَدْخَلُهُ إِلَيْهِ وَ مَخْرَجُهُ مِنْ عِنْدِهِ شَيْنٌ عَلَيْهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ، عَنْ مُيَسِّرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا يَنْبَغِي لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ يُوَاخِيَ الْفَاجِرَ، وَ لَا الْأَحْمَقَ، وَ لَا الْكَذَّابَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ عِيسى عليه السلام : إِنَّ صَاحِبَ الشَّرِّ يُعْدِي، وَ قَرِينَ السَّوْءِ يُرْدِي، فَانْظُرْ مَنْ تُقَارِنُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسى، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَا عَمَّارُ، إِنْ كُنْتَ تُحِبُّ أَنْ تَسْتَتِبَّ لَكَ النِّعْمَةُ، وَ تَكْمُلَ لَكَ الْمُرُوءَةُ، وَ تَصْلُحَ لَكَ الْمَعِيشَةُ، فَلَا تُشَارِكِ الْعَبِيدَ وَ السَّفِلَةَ فِي أَمْرِكَ؛ فَإِنَّكَ إِنِ ائْتَمَنْتَهُمْ خَانُوكَ، وَ إِنْ حَدَّثُوكَ كَذَبُوكَ، وَ إِنْ نُكِبْتَ خَذَلُوكَ، وَ إِنْ وَعَدُوكَ أَخْلَفُوكَ».

.

ص: 703

و در روايت عبد الاعلى ، از امام جعفر صادق عليه السلام مذكور است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : سزاوار نباشد مرد مسلمان را كه با نابكارى برادرى كند؛زيرا كه او كردار خود را از برايش مى آرايد ، و دوست مى دارد كه مانند او باشد ، و او را بر امر دنيا و بر امر معادش يارى نمى كند ، و دخولش بر او و بيرون رفتنش از نزد او (يعنى آمد و شدش در نزد او) ، بر او عيب و زشت است كه مردم آن را عيب مى كنند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عثمان بن عيسى ، از محمد بن يوسف ، از ميسِّر ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«سزاوار نباشد مسلمان را كه با نابكار برادرى كند ، و نه با احمق ، و نه با كسى كه به غايت دروغگو (1) باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود :«حضرت عيسى عليه السلام فرمود كه : صاحب شرّ ، يعنى مصاحب و يار بد ، بوى دارد و ناخوشيش سرايت مى كند (كه همنشين خود را به درد خود مبتلى مى سازد) ، و همنشين بد ، اين كس را هلاك مى گرداند . پس بنگر و ببين كه با كه همنشينى مى كنى» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد و محمد بن حسين ، از محمد بن سنان ، از عمّار بن موسى روايت كرده اند كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«اى عمّار! اگر چنان هستى كه دوست مى دارى كه نعمت خدا از برايت مهيّا و آماده باشد ، و مروّت و جوانمردى از برايت كامل و تمام شود ، و زندگانى از برايت صالح و نيكو باشد ، با بندگان و مردمان زبون و پست در كار خود مشاركت مكن؛زيرا كه اگر تو ايشان را امين دارى ، با تو خيانت كنند ، و اگر تو را خبرى دهند ، به تو دروغ گويند ، و اگر در نكبت افتى ، تو را فرو گذارند ، و اگر تو را وعده دهند ، با تو خلف كنند» .

.


1- . . و ممكن است كه مراد ، صاحب دروغ باشد . يعنى دروغگو باشد هرچند زياد دروغ نگويد . (مترجم)

ص: 704

قَالَ، وَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«حُبُّ الْأَبْرَارِ لِلْأَبْرَارِ ثَوَابٌ لِلْأَبْرَارِ ، وَ حُبُّ الْفُجَّارِ لِلْأَبْرَارِ فَضِيلَةٌ لِلْأَبْرَارِ، وَ بُغْضُ الْفُجَّارِ لِلْأَبْرَارِ زَيْنٌ لِلْأَبْرَارِ، وَ بُغْضُ الْأَبْرَارِ لِلْفُجَّارِ خِزْيٌ عَلَى الْفُجَّارِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام، قَالَ :«قَالَ لِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ: يَا بُنَيَّ، انْظُرْ خَمْسَةً، فَلَا تُصَاحِبْهُمْ وَ لَا تُحَادِثْهُمْ وَ لَا تُرَافِقْهُمْ فِي طَرِيقٍ. فَقُلْتُ: يَا أَبَتِ، مَنْ هُمْ؟ عَرِّفْنِيهِمْ. قَالَ: إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْكَذَّابِ، فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَةِ السَّرَابِ، يُقَرِّبُ لَكَ الْبَعِيدَ، وَ يُبَعِّدُ لَكَ الْقَرِيبَ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفَاسِقِ ، فَإِنَّهُ بَائِعُكَ بِأُكْلَةٍ، أَوْ أَقَلَّ مِنْ ذلِكَ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَخْذُلُكَ فِي مَالِهِ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ، فَإِنِّي وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِي كِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ: قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ اُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ» . وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ» . وَ قَالَ فِي الْبَقَرَةِ: «الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ» ».

.

ص: 705

و گفت كه : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«دوستى نيكان با نيكان ، ثواب است از براى نيكان ، و دوستى نابكاران با نيكان ، فضيلت است از براى نيكان ، و دشمنى نابكاران با نيكان ، زينت است از براى نيكان ، و دشمنى نيكان با نابكاران، رسوايى و خوارى است بر نابكاران» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، همه ، از عمرو بن عثمان ، از محمد بن عذافر ، از بعضى از اصحاب خويش ، از محمد بن مسلم و ابو حمزه ، از امام جعفر صادق عليه السلام ، از پدرش كه فرمود :«پدرم حضرت على بن الحسين _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _ به من فرمود كه : اى فرزند دلبند من! بنگر ، و با پنج كس مصاحبت و همزبانى مكن ، و در راهى با ايشان رفاقت مكن .عرض كردم كه : اى پدر بزرگوار! ايشان كيانند؟ فرمود كه : از مصاحبت با دروغگو بپرهيز؛زيرا كه او به منزله سراب است در فريب دادن ، دور را از برايت نزديك مى گرداند ، و نزديك را از برايت دور مى گرداند ، و بپرهيز از مصاحبت با فاسق؛زيرا كه او تو را به يك لقمه يا كمتر از آن مى فروشد ، و بپرهيز از مصاحبت با بخيل؛زيرا كه او تو را در مال خود فرو مى گذارد و يارى نمى كند ، در هنگامى كه نهايت احتياج دارى ، و در زمانى كه از هر وقتى به سوى آن محتاج تر باشى ، و بپرهيز از مصاحبت با احمق؛زيرا كه او مى خواهد كه به تو نفع رساند ، و تو را ضرر مى رساند ، و بپرهيز از مصاحبت با آنكه رحِم خود را قطع مى كند؛زيرا كه من او را در كتاب خداى عز و جل ملعون يافتم ، در سه جا . خداى عز و جل فرموده است كه : «فَهَل عَسَيْتُمْ اِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْاَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ * أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّه ُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمى أَبْصارَهُمْ» (1) ؛ يعنى : «پس آيا متوقّع است از شما ، اى اهل نفاق! (و مراد اين است كه : البتّه چنين است كه اگر متولّى و متوجّه امور مردمان شويد و حاكم ايشان گرديد) آنكه فساد كنيد و تباهى جوييد در زمين (به اين معنى كه : منع مردمان مى كنند از ايمان ، و به حق استهزا و ريشخند مى نمايند ، و راهزنى مى كنند و مردم را مى ترسانند ، و به مؤمنان ضرر مى رسانند ، و امثال اينها) ، و ببريد از خويشان خويش . آن گروه مفسد و قاطع ، آنانند كه خدا ايشان را لعنت كرده (يعنى رانده و از رحمت خود دور كرده) . پس ايشان را گردانيده ، و ديده هاى ايشان را كور ساخته كه حق را نشوند و نبينند» . و آن جناب عز و جل فرموده است كه : «اَلَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَيَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْاَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدّارِ» (2) ؛ يعنى : «و آنان كه مى شكنند پيمان خدا را از پس محكم كردن آن به اعتراف و قبول ، و مى برند آنچه را كه خدا امر فرموده به آن ، و به آنكه پيوند شود و تباهى مى كنند در زمين ، آن گروه ، از براى ايشان است لعنت و دورى از رحمت ، و از براى ايشان است بدى خانه» (يعنى دوزخ يا بدى عاقبت در دنيا و آخرت) . و در سوره بقره فرموده است كه : «اَلَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَيَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْاِرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ» (3) » . و صدر اين آيه با آيه پيش يكى است ، و ترجمه تتمّه آن ، اين است كه : «آن گروه كه اين صفت دارند ، ايشانند زيانكاران در هر دو جهان» (4) .

.


1- . محمد، 22 و 23.
2- . رعد، 25.
3- . بقره، 27.
4- . و در اين آيه ، صريح لفظ لعنت مذكور نيست . و همين حديث با حديث اوّل اين باب ، در باب همنشينى با گناهكاران ، از كتاب كفر و ايمان مذكور شد . (مترجم)

ص: 706

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ، قَالَ:سَمِعْتُ الْمُحَارِبِيَّ يَرْوِي ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ثَلَاثَةٌ مُجَالَسَتُهُمْ تُمِيتُ الْقَلْبَ: الْجُلُوسُ مَعَ الْأَنْذَالِ، وَ الْحَدِيثُ مَعَ النِّسَاءِ، وَ الْجُلُوسُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِه ، عَنْ إبرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ لُقْمَانُ عليه السلام لِابْنِهِ:«يَا بُنَيَّ، لَا تَقْتَرِبْ فَيَكُونَ أَبْعَدَ لَكَ، وَ لَا تَبْعُدْ فَتُهَانَ، كُلُّ دَابَّةٍ تُحِبُّ مِثْلَهَا، وَ إِنَّ ابْنَ آدَمَ يُحِبُّ مِثْلَهُ، وَ لَا تَنْشُرْ بَزَّكَ إِلَا عِنْدَ بَاغِيهِ؛ كَمَا لَيْسَ بَيْنَ الذِّئْبِ وَ الْكَبْشِ خُلَّةٌ، كَذلِكَ لَيْسَ بَيْنَ الْبَارِّ وَ الْفَاجِرِ خُلَّةٌ؛ مَنْ يَقْتَرِبْ مِنَ الزِّفْتِ يَعْلَقْ بِهِ بَعْضُهُ؛ كَذلِكَ مَنْ يُشَارِكِ الْفَاجِرَ يَتَعَلَّمْ مِنْ طُرُقِهِ؛ مَنْ يُحِبَّ الْمِرَاءَ يُشْتَمْ؛ وَ مَنْ يَدْخُلْ مَدَاخِلَ السُّوءِ يُتَّهَمْ؛ وَ مَنْ يُقَارِنْ قَرِينَ السَّوْءِ لَا يَسْلَمْ؛ وَ مَنْ لَا يَمْلِكْ لِسَانَهُ يَنْدَمْ».

.

ص: 707

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از موسى بن قاسم كه گفت : شنيدم از محاربى كه روايت مى كرد ، از امام جعفر صادق عليه السلام ، از پدرانش عليهم السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : سه كس اند كه همنشينى كردن با ايشان دل ها را مى ميراند : نشستن با مردم پستِ دَنىّ ، و سخن كردن با زنان ، و نشستن با مال داران» .

على بن ابراهيم روايت كرده ، از پدرش ، از بعضى از اصحابش ، از ابراهيم بن ابى البلاد ، از آنكه او را ذكر كرده و آن را مرفوع ساخته ، گفت كه : لقمان عليه السلام به پسرش گفت كه :«اى فرزند دلبند من! نزديك مشو ، كه همين نزديكى ، بيشتر باعث دورى تو باشد ، و دورى مكن ، كه خوارى يابى (1) ، هر جنبنده اى مانند خود را دوستمى دارد 2 ، و به درستى كه فرزند آدم مثل خود را دوست مى دارد . و جامه خود را باز مگشا ، مگر در نزد طالب و جوينده آن . چنان كه در ميانه گرگ و گوسفند دوستى نيست ، همچنين در ميان نيكوكار و نابكار دوستى نيست . هر كه به زِفت (2) نزديك شود ، پاره اى از آن به او مى آويزد[و آلوده شود] . همچنين هر كه با نابكار مشاركت مى كند ، چيزى از طريق ها و روش هاى او را مى آموزد ، و هر كه ستيزه و جدال را دوست دارد ، دشنام داده خواهد شد ، و هر كه در مدخل هاى بد داخل شود ، متّهم مى شود ، و هر كه با همنشين بد همنشينى كند ، سالم و بى آفت نباشد ، و هر كه مالك زبانش نباشد و اختيار آن را نداشته باشد ، پشيمان مى شود» .

.


1- . و مراد اين است كه ، در باب نزديكى و اظهار خصوصيّت و دورى با مردم ، ميانه رو باش . و بعضى گفته اند كه : شايد معنى آن ، اين باشد كه ، به نابكار نزديك مشو ، كه همين نزديكى ، بيشتر تو را از خوبى دور مى گرداند ، و از خوبى دور مشو ، كه در دنيا و آخرت خوار و رسوا شويد . و اوّل ، به حسب عبارت و ظاهر كلام ، اظهر است ، و اگرچه دويم ، به حسب باب ، مناسبت و وجهى دارد . (مترجم)
2- . و زفت _ به كسر زاى هوّز _ ، چيزى [چسبنده] است مانند قير ، كه در زمين پيدا شود ، و از درخت نيز پيدا مى شود . (مترجم)

ص: 708

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ :«لَا تَصْحَبُوا أَهْلَ الْبِدَعِ وَ لَا تُجَالِسُوهُمْ، فَتَصِيرُوا عِنْدَ النَّاسِ كَوَاحِدٍ مِنْهُمْ؛ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْمَرْءُ عَلى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِهِ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَعْقُوبَ الْهَاشِمِيِّ، عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ؛ فَإِنَّكَ أَسَرَّ مَا تَكُونُ مِنْ نَاحِيَتِهِ أَقْرَبُ مَا يَكُونُ إِلى مَسَاءَتِكَ».

.

ص: 709

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از ابن ابى نجران ، از عمر بن يزيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«با اهل بدعت ها مصاحبت مكنيد و با ايشان منشينيد ، كه در نزد مردم چون يكى از ايشان خواهيد شد . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : مرد بر كيش دوست و يار و همنشين خود است» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از حجّال ، از على بن يعقوب هاشمى ، از هارون بن مسلم ، از عبيد بن زراره روايت كرده است كه گفت : حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«بپرهيز از دوستى كردن با مصاحب احمق؛زيرا كه تو در وقتى كه از جانبش خوشحال تر باشى (1) ، نزديك تر است (يا نزديك ترى به حسب اوقات) ، به غمگين كردن تو» .

.


1- . و در بعضى از نسخ ، به جاى از جانبش ، از آن زمان كه با او راز گويى ، مذكور است . (مترجم)

ص: 710

5 _ بَابُ التَّحَبُّبِ إِلَى النَّاسِ وَ التَّوَدُّدِ إِلَيْهِمْمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ أَعْرَابِيّاً مِنْ بَنِي تَمِيمٍ أَتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ لَهُ: أَوْصِنِي، فَكَانَ مِمَّا أَوْصَاهُ: تَحَبَّبْ إِلَى النَّاسِ يُحِبُّوكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مُجَامَلَةُ النَّاسِ ثُلُثُ الْعَقْلِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : ثَلَاثٌ يُصْفِينَ وُدَّ الْمَرْءِ لِأَخِيهِ الْمُسْلِمِ: يَلْقَاهُ بِالْبُشْرِ إِذَا لَقِيَهُ؛ وَ يُوَسِّعُ لَهُ فِي الْمَجْلِسِ إِذَا جَلَسَ إِلَيْهِ؛ وَ يَدْعُوهُ بِأَحَبِّ الْأَسْمَاءِ إِلَيْهِ».

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : التَّوَدُّدُ إِلَى النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :«التَّوَدُّدُ إِلَى النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ كَفَّ يَدَهُ عَنِ النَّاسِ، فَإِنَّمَا يَكُفُّ عَنْهُمْ يَداً وَاحِدَةً، وَ يَكُفُّونَ عَنْهُ أَيْدِياً كَثِيرَةً».

.

ص: 711

5 . باب در بيان تحبّب و تودّد در نزد مردمان

5 . باب در بيان تحبّب و تودّد در نزد مردمان (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، هر دو روايت كرده اند ، از ابن محبوب ، از هشام بن سالم ، از ابو بصير ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«باديه نشينى از قبيله تميم به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و به آن حضرت عرض كرد كه : مرا وصيّت كن و بفرما كه مرا چه بايد كرد؟ پس از جمله آنچه او را وصيّت فرمود ، اين بود كه : در نزد مردم اظهار دوستى نما ، تا تو را دوست دارند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«خوش رفتارى كردن با مردم ، سه يك عقل است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : سه چيز است كه دوستى مرد را با برادر مسلمانش صافى و پاك مى كند : يكى آن كه چون او را ملاقات كند ، ملاقات كند او را به شادى و گشاده رويى ، و ديگر آنكه چون در نزد او بنشيند در مجلسِ نشستن از برايش وسعت دهد ، و سيم آنكه او را به دوست ترين نام ها در نزد خويش بخواند» .

و به همين اسناد مروى است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : دوستى نمودن در نزد مردم ، نصف عقل است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن حسّان ، از موسى بن بكر ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود :«دوستى نمودن در نزد مردم ، نصف عقل است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از حذيفه بن منصور روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه دست خود را از مردم باز دارد و به ايشان آزار نرساند ، جز اين نيست كه يك دست از ايشان باز مى دارد ، و ايشان دست هاى بسيار از او باز مى دارند» .

.


1- . و تحبّب و تودّد ، هر دو به معنى دوستى نمودن است ، و شايد كه ذكر هر دو ، به جهت ورود آنها باشد در احاديث . (مترجم)

ص: 712

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ زِيَادٍ التَّمِيمِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام : الْقَرِيبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَ الْبَعِيدُ مَنْ بَعَّدَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ؛ لَا شَيْءَ أَقْرَبُ إِلى شَيْءٍ مِنْ يَدٍ إِلى جَسَدٍ، وَ إِنَّ الْيَدَ تَغُلُّ؛ فَتُقْطَعُ ، وَ تُقْطَعُ فَتُحْسَمُ».

6 _ بَابُ إِخْبَارِ الرَّجُلِ أَخَاهُ بِحُبِّهِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ نَصْرِ بْنِ قَابُوسَ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِذَا أَحْبَبْتَ أَحَداً مِنْ إِخْوَانِكَ، فَأَعْلِمْهُ ذلِكَ؛ فَإِنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، قَالَ : «رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى» ».

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا أَحْبَبْتَ رَجُلاً فَأَخْبِرْهُ بِذلِكَ؛ فَإِنَّهُ أَثْبَتُ لِلْمَوَدَّةِ بَيْنَكُمَا».

7 _ بَابُ التَّسْلِيمِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : السَّلَامُ تَطَوُّعٌ، وَ الرَّدُّ فَرِيضَةٌ».

.

ص: 713

6 . باب در خبر دادن مرد ، برادرش را به دوستى او

7 . باب در بيان سلام كردن

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از صالح بن عقبه ، از سليمان بن زياد تميمى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«حضرت حسين بن على عليهماالسلام فرمود كه : خويش و نزديك ، كسى است كه دوستى ، او را نزديك گردانيده باشد ، و اگر چه نسب و نژادش دور باشد ، و دور ، كسى است كه دوستى ، ارواح را دور ساخته باشد ، و هر چند كه نسبش نزديك باشد . هيچ چيز نسبت به چيزى از دست ، به تن نزديك تر نيست . و به درستى كه دست خيانت مى كند ، پس آن را مى برند ، و بريده كه شد ، آن را داغ مى كنند كه خونش قطع شود» .

6 . باب در خبر دادن مرد ، برادرش را به دوستى اوچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از محمد بن عمر ، از پدرش ، از نصر بن قابوس كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«چون يكى از برادرانت را دوست دارى ، اين را به او اعلام كن . پس به درستى كه ابراهيم عليه السلام گفت : «رَبِّ أَرِنى كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتى قالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى» (1) ؛ يعنى : پروردگارا! بنماى مرا كه چگونه زنده مى گردانى مردگان را . خداى _ تعالى _ فرمود كه : آيا ايمان نياورده اى و باور نكرده اى كه من مردگان رازنده مى گردانم و بر اعاده ايشان قادر و توانايم؟ ابراهيم گفت : آرى ، ايمان آورده ام و به كمال قدرتت گرويده ام ، وليكن اين سؤال كه كردم ، از براى آن است كه دلم بيارامد و ساكن شود» .

احمد بن محمد بن خالد و محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، هر دو روايت كرده اند ، از على بن حكم ، از هشام بن سالم ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون مردى را دوست دارى ، او را به اين خبر ده؛زيرا كه آن ، بيشتر دوستى را ثابت مى دارد» .

7 . باب در بيان سلام كردنعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : سلام تطوّع است (يعنى به طوع و رغبت ، بى آنكه واجب باشد) ، و رد و جواب آن واجب است» (2) .

.


1- . بقره، 260.
2- . و قول آنكه گفته از اهل لغت كه : تطوّع ، چيزى[را] كه نه فرض باشد و نه سنّت فرمان بردن ، محلّ نظر است ، مگر آنكه مرادش از سنّت ، سنّت نباشد . (مترجم)

ص: 714

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، قَالَ :«مَنْ بَدَأَ بِالْكَلَامِ قَبْلَ السَّلَامِ، فَلَا تُجِيبُوهُ» وَ قَالَ : «ابْدَؤُوا بِالسَّلَامِ قَبْلَ الْكَلَامِ؛ فَمَنْ بَدَأَ بِالْكَلَامِ قَبْلَ السَّلَامِ، فَلَا تُجِيبُوهُ».

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَوْلَى النَّاسِ بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ مَنْ بَدَأَ بِالسَّلَامِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ سَلْمَانُ _ رَحِمَهُ اللّهُ _ يَقُولُ: أَفْشُوا سَلَامَ اللّهِ؛ فَإِنَّ سَلَامَ اللّهِ لَا يَنَالُ الظَّالِمِينَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يُحِبُّ إِفْشَاءَ السَّلَامِ».

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ قَالَ: الْبَخِيلُ مَنْ يَبْخَلُ بِالسَّلَامِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا سَلَّمَ أَحَدُكُمْ فَلْيَجْهَرْ بِسَلَامِهِ، لَا يَقُولُ: سَلَّمْتُ فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيَّ، وَ لَعَلَّهُ يَكُونُ قَدْ سَلَّمَ وَ لَمْ يُسْمِعْهُمْ، فَإِذَا رَدَّ أَحَدُكُمْ فَلْيَجْهَرْ بِرَدِّهِ ، وَ لَا يَقُولُ الْمُسَلِّمُ: سَلَّمْتُ فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيَّ». ثُمَّ قَالَ : «كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقُولُ: لَا تَغْضَبُوا، وَ لَا تُغْضِبُوا، أَفْشُوا السَّلَامَ، وَ أَطِيبُوا الْكَلَامَ، وَ صَلُّوا بِاللَّيْلِ وَ النَّاسُ نِيَامٌ، تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِسَلَامٍ» ثُمَّ تَلَا عليه السلام عَلَيْهِمْ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ» .

.

ص: 715

و به همين اسناد فرمود كه :«هر كه پيش از سلام به كلام آغاز كند ، او را جواب مگوييد» . و فرمود كه : «پيش از كلام ، به سلام آغاز كنيد . پس هر كه پيش از سلام ، به كلام آغاز كند ، او را جواب مگوييد» .

و به همين اسناد فرمود كه :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : سزاوارترين مردم به خدا و به رسول خدا ، كسى است كه به سلام آغاز كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از عبد الرحمان بن ابى نجران ، از عاصم بن حميد ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«سلمان رحمه اللهمى گفت كه : سلام را فاش و آشكار كنيد؛زيرا كه سلام خدا به ستمكاران نمى رسد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ثعلبة بن ميمون ، از محمد بن قيس ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل افشاى سلام را دوست مى دارد» .

از او ، از ابن فضّال ، از معاوية بن وهب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«به درستى كه خدا فرمود كه : بخيل كسى است كه به سلام بخل كند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون يكى از شما سلام كند ، بايد كه سلام خود را بلند و آشكار كند ، ونگويد كه : سلام كردم و جواب مرا نگفتند ، و شايد كه او چنان باشد كه سلام كرده باشد ، و به ايشان نشنوانيده باشد ، و چون يكى از شما جواب گويد ، بايد كه جوابش را بلند كند ، و سلام كننده نگويد كه : سلام كردم و جواب مرا نگفتند» .بعد از آن ، فرمود كه : «على عليه السلام مى فرمود كه : غضب مكنيد و كسى را به غضب مياوريد ، و سلام را فاش كنيد و كلام را خوش سازيد ، و در شب نماز كنيد و مردم در خواب باشند ، تا به سلامت داخل بهشت شويد ، بى آنكه آفتى به شما رسد» . بعد از آن ، قول خداى عز و جل را بر ايشان تلاوت فرمود كه : «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ» (1) ؛ يعنى : «او است آن خدايى كه سالم است از عيوب و علل ، و مبرّا است از نقص و عجز و خلل ، و ايمن كننده بندگان از ظلم و عقوبت ميزان ، و يا مصدّق ظنون مؤمنان ، و نگهبان هر چيزى كه آفريد ، يا شاهد بندگان ، يا ايمنى كه چيزى نزد او ضايع و مهمل نشود» (2) .

.


1- . حشر، 23.
2- . و در تفسير مهيمن چند قول ديگر هست . (مترجم)

ص: 716

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْبَادِي بِالسَّلَامِ أَوْلى بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْمُنْذِرِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«مَنْ قَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكُمْ، فَهِيَ عَشْرُ حَسَنَاتٍ؛ وَ مَنْ قَالَ: سَلَامٌ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ، فَهِيَ عِشْرُونَ حَسَنَةً؛ وَ مَنْ قَالَ: سَلَامٌ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكَاتُهُ، فَهِيَ ثَلَاثُونَ حَسَنَةً».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«ثَلَاثَةٌ تَرُدُّ عَلَيْهِمْ رَدَّ الْجَمَاعَةِ وَ إِنْ كَانَ وَاحِداً: عِنْدَ الْعُطَاسِ، يُقَالُ: «يَرْحَمُكُمُ اللّهُ» وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ غَيْرُهُ؛ وَ الرَّجُلُ يُسَلِّمُ عَلَى الرَّجُلِ، فَيَقُولُ: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ»؛ وَ الرَّجُلُ يَدْعُو لِلرَّجُلِ، فَيَقُولُ: «عَافَاكُمُ اللّهُ» وَ إِنْ كَانَ وَاحِداً؛ فَإِنَّ مَعَهُ غَيْرَهُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ رَفَعَهُ، قَالَ: كَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«ثَلَاثَةٌ لَا يُسَلَّمُونَ : الْمَاشِي مَعَ الْجَنَازَةِ، وَ الْمَاشِي إِلَى الْجُمُعَةِ، وَ فِي بَيْتِ الْحَمَّامِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ لَقِيتَ».

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِيلٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَرَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بِقَوْمٍ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ، فَقَالُوا: عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكَاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ، فَقَالَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : لَا تُجَاوِزُوا بِنَا مِثْلَ مَا قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ لِأَبِينَا إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، إِنَّمَا قَالُوا: رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ».

.

ص: 717

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از عبد اللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«آنكه ابتدا به سلام مى كند ، به خدا و رسولش سزاوارتر است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از على بن حكم ، از ابان ، از حسن بن منذر كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه بگويد : السّلام عليكم ، آن ، ده حسنه است ، و هر كه بگويد : سلام عليكم و رحمة اللّه ، آن ، بيست حسنه است ، و هر كه بگويد : سلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته ، آن ، سى حسنه است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از منصور بن حازم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سه كس اند كه مانند ردّ جماعت به ايشان رد مى شود (يعنى جواب ايشان را به صيغه جمع بايد داد ، و اگرچه آن كس يكى باشد) : اوّل در نزد عطسه مى گويد كه : يرحمكم اللّه ، و هر چند كه غيرش با او نباشد ، و مردى بر مردى سلام مى كند و مى گويد كه : السّلام عليكم ، و مردى ، مردى را دعا مى كند و مى گويد كه : عافاكم اللّه ، و اگرچه يكى باشد؛ زيرا كه غير او با او است» (يعنى فرشتگان) .

محمد بن يحيى روايت كرده است ، از محمد بن حسين كه آن را مرفوع ساخته ، گفت كه : امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمود كه :«سه كس اند كه سلام نمى كنند : كسى كه با جنازه ها راه مى رود ، و آنكه به سوى نماز جمعه مى رود ، و كسى كه در خانه حمام باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عثمان ، از هارون بن خارجه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«از جمله تواضع و فروتنى آن است كه سلام كنى ، بر هر كه ملاقات كنى» .

احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از جميل ، از ابو عبيده حذّاء ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام به گروهى گذشت و بر ايشان سلام كرد . در جواب گفتند كه : عليك السّلام و رحمه اللّه و بركاته و مغفرته و رضوانه ؛ يعنى : «بر تو باد درود خدا ، يا درود ما ، يا همه درودها ، و رحمت خدا و بركت هاى او ، و آمرزش و خشنودى او»؛ پس اميرالمؤمنين عليه السلام به ايشان فرمود كه : به ما درمگذريد از مانند آنچه فرشتگان به پدر ما ابراهيم عليه السلام گفتند . جز اين نيست كه گفتند : «رَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ» (1) ؛ يعنى : بخشش خدا و بركت هاى او كه عبارت است از زيادتى خيرات ، بر شما باد ، اى خاندان ابراهيم!» .

.


1- . هود، 73.

ص: 718

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ مِنْ تَمَامِ التَّحِيَّةِ لِلْمُقِيمِ الْمُصَافَحَةَ، وَ تَمَامِ التَّسْلِيمِ عَلَى الْمُسَافِرِ الْمُعَانَقَةَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : يُكْرَهُ لِلرَّجُلِ أَنْ يَقُولَ: حَيَّاكَ اللّهُ ، ثُمَّ يَسْكُتَ حَتّى يَتْبَعَهَا بِالسَّلَامِ».

8 _ بَابُ مَنْ يَجِبُ أَنْ يَبْدَأَ بِالسَّلَامِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«يُسَلِّمُ الصَّغِيرُ عَلَى الْكَبِيرِ، وَ الْمَارُّ عَلَى الْقَاعِدِ، وَ الْقَلِيلُ عَلَى الْكَثِيرِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ عَنْبَسَةَ بْنِ مُصْعَبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْقَلِيلُ يَبْدَؤُونَ الْكَثِيرَ بِالسَّلَامِ، وَ الرَّاكِبُ يَبْدَأُ الْمَاشِيَ، وَ أَصْحَابُ الْبِغَالِ يَبْدَؤُونَ أَصْحَابَ الْحَمِيرِ، وَ أَصْحَابُ الْخَيْلِ يَبْدَؤُونَ أَصْحَابَ الْبِغَالِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ :«يُسَلِّمُ الرَّاكِبُ عَلَى الْمَاشِي، وَ الْمَاشِي عَلَى الْقَاعِدِ، وَ إِذَا لَقِيَتْ جَمَاعَةٌ جَمَاعَةً، سَلَّمَ الْأَقَلُّ عَلَى الْأَكْثَرِ، وَ إِذَا لَقِيَ وَاحِدٌ جَمَاعَةً، سَلَّمَ الْوَاحِدُ عَلَى الْجَمَاعَةِ».

.

ص: 719

8 . باب در ذكر كسى كه مستحب است او را كه به سلام آغاز كند

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از ابن رئاب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه از تمام تحيّت و درود از براى مقيم (1) ، مصافحه است (2) ، و تمام تسليم بر مسافر ، دست در گردن همديگر كردن است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : مرد را مكروه است كه بگويد : حَيّاكَ اللّه ُ ؛ يعنى : «درود گويد خدا تو را ، يا تو را زنده بدارد» . و بعد از آن ، خاموش شود ، تا آنكه آن را به سلام تابع سازد» (كه سلام را در پى آن درآورد) .

8 . باب در ذكر كسى كه مستحب است او را كه به سلام آغاز كندمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از حسين بن سعيد ، از نضر بن سويد ، از قاسم بن سليمان ، از جراح مدائنى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«خُرد بر بزرگ سلام مى كند ، و رَوَنده بر آنكه نشسته ، و كم بر بسيار» .

على بن ابراهيم ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از عنبسة بن مصعب ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«كم ، بسيار را به سلام آغاز مى كنند ، و آنكه بر جاى خود آرام دارد ، رونده را آغاز مى كند ، و كسانى كه بر استرها سوارند ، كسانى را كه بر الاغ ها سوارند آغاز مى كنند ، و اصحاب اسب ها ، صاحبان استرها را آغاز مى كنند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از ابن بكير ، از بعضى از اصحابش ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«سواره بر پياده سلام مى كند ، و پياده بر نشسته ، و چون گروهى ، گروهى را ملاقات كنند ، كمتر بر بيشتر سلام كند ، و چون يكى ، گروهى را ملاقات كند ، يكى بر جماعت سلام كند» .

.


1- . يعنى : كسى كه در منزل و وطن خود مانده است . (مترجم)
2- . يعنى : دست يكديگر را گرفتن . (مترجم)

ص: 720

سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«يُسَلِّمُ الرَّاكِبُ عَلَى الْمَاشِي، وَ الْقَائِمُ عَلَى الْقَاعِدِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ جَمِيلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا كَانَ قَوْمٌ فِي مَجْلِسٍ، ثُمَّ سَبَقَ قَوْمٌ فَدَخَلُوا، فَعَلَى الدَّاخِلِ أَخِيراً إِذَا دَخَلَ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ».

9 _ بَابُ إِذَا سَلَّمَ وَاحِدٌ مِنَ الْجَمَاعَةِ أَجْزَأَهُمْ، وَ إِذَا رَدَّ وَاحِدٌ مِنَ الْجَمَاعَةِ أَجْزَأَ عَنْهُمْعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا مَرَّتِ الْجَمَاعَةُ بِقَوْمٍ، أَجْزَأَهُمْ أَنْ يُسَلِّمَ وَاحِدٌ مِنْهُمْ؛ وَ إِذَا سُلِّمَ عَلَى الْقَوْمِ وَ هُمْ جَمَاعَةٌ ، أَجْزَأَهُمْ أَنْ يَرُدَّ وَاحِدٌ مِنْهُمْ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ :إِذَا سَلَّمَ الرَّجُلُ مِنَ الْجَمَاعَةِ، أَجْزَأَ عَنْهُمْ.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا سَلَّمَ مِنَ الْقَوْمِ وَاحِدٌ، أَجْزَأَ عَنْهُمْ؛ وَ إِذَا رَدَّ وَاحِدٌ، أَجْزَأَ عَنْهُمْ».

10 _ بَابُ التَّسْلِيمِ عَلَى النِّسَاءِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ، وَ يَرْدُدْنَ عَلَيْهِ السَّلَامَ، وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُسَلِّمُ عَلَى النِّسَاءِ، وَ كَانَ يَكْرَهُ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَى الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ، وَ يَقُولُ : أَتَخَوَّفُ أَنْ يُعْجِبَنِي صَوْتُهَا، فَيَدْخُلَ عَلَيَّ أَكْثَرُ مِمَّا أَطْلُبُ مِنَ الْأَجْرِ».

.

ص: 721

9 . باب در بيان اينكه چون يكى از گروهى سلام كند ، او را مُجْزى است ، و چون

10 . باب در بيان سلام كردن بر زنان

سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«سواره بر پياده سلام مى كند ،و ايستاده برنشسته» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از عمر بن عبد العزيز ، از جميل ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون گروهى در مجلسى باشند ، بعد از آن ، گروهى ديگر پيشى گيرند و داخل شوند ، پس بر آنكه در آخر داخل مى شود ، چون داخل شود ، آن است كه بر ايشان سلام كند» .

9 . باب در بيان اينكه چون يكى از گروهى سلام كند ، او را مُجْزى (1) است ، و چون يكى از جماعت جواب گويد ، از ايشان مُجْزى استچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از ابن بكير ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«چون جماعت به گروهى بگذرند ، ايشان را مجزى است كه يكى از ايشان سلام كند ، و چون كسى بر گروهى سلام كند و ايشان جماعتى باشند ، ايشان را مجزى است كه يكى از ايشان جواب گويد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از عبد الرحمان بن حجّاج روايت كرده است كه گفت : چون مردى از جماعت سلام كرد ، از ايشان مجزى است .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن يحيى ، از غياث بن ابراهيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون از قوم يكى سلام كند ، از ايشان مجزى است ، و چون يكى جواب گويد ، از ايشان مجزى است» .

10 . باب در بيان سلام كردن بر زنانعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد بن عيسى ، از ربعى بن عبداللّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله بر زنان سلام مى كرد ، و زن ها سلام را بر آن حضرت برمى گردانيدند و جواب او را مى دادند . و اميرالمؤمنين عليه السلام بر زنان سلام مى كرد ، و ناخوش مى داشت كه بر نوجوان از ايشان سلام كند ، و مى فرمود : مى ترسم كه آوازش مرا به شگفت آورد و از آن خوشم آيد . پس بيشتر از آنچه مى طلبم از اجر ، بر من داخل شود» (يعنى از گناه) (2) .

.


1- . مجزى ،يعنى كافى و بس است .
2- . و مراد حضرت _ سلام اللّه عليه _ ، تنبيه غير است بر ترك سلام بر زنان جوان و بيان وجه آن ، والّا آواز زنان جوان چيست كه آن لنگر آسمان و زمين را از جا به در آورد؟! (مترجم)

ص: 722

11 _ بَابُ التَّسْلِيمِ عَلى أَهْلِ الْمِلَلِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«دَخَلَ يَهُودِيٌّ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ عَائِشَةُ عِنْدَهُ، فَقَالَ: السَّامُ عَلَيْكُمْ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَيْكُمْ، ثُمَّ دَخَلَ آخَرُ، فَقَالَ مِثْلَ ذلِكَ، فَرَدَّ عَلَيْهِ كَمَا رَدَّ عَلى صَاحِبِهِ، ثُمَّ دَخَلَ آخَرُ، فَقَالَ مِثْلَ ذلِكَ، فَرَدَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَمَا رَدَّ عَلى صَاحِبَيْهِ، فَغَضِبَتْ عَائِشَةُ، فَقَالَتْ: عَلَيْكُمُ السَّامُ وَ الْغَضَبُ وَ اللَّعْنَةُ يَا مَعْشَرَ الْيَهُودِ، يَا إِخْوَةَ الْقِرَدَةِ وَ الْخَنَازِيرِ، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا عَائِشَةُ، إِنَّ الْفُحْشَ لَوْ كَانَ مُمَثَّلاً، لَكَانَ مِثَالَ سَوْءٍ، إِنَّ الرِّفْقَ لَمْ يُوضَعْ عَلى شَيْءٍ قَطُّ إِلَا زَانَهُ، وَ لَمْ يُرْفَعْ عَنْهُ قَطُّ إِلَا شَانَهُ، قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللّهِ، أَ مَا سَمِعْتَ إِلى قَوْلِهِمْ: السَّامُ عَلَيْكُمْ؟ فَقَالَ: بَلى، أَ مَا سَمِعْتِ مَا رَدَدْتُ عَلَيْهِمْ، قُلْتُ: عَلَيْكُمْ؟ فَإِذَا سَلَّمَ عَلَيْكُمْ مُسْلِمٌ، فَقُولُوا: سَلَامٌ عَلَيْكُمْ، وَ إِذَا سَلَّمَ عَلَيْكُمْ كَافِرٌ، فَقُولُوا: عَلَيْكَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : لَا تَبْدَؤُوا أَهْلَ الْكِتَابِ بِالتَّسْلِيمِ، وَ إِذَا سَلَّمُوا عَلَيْكُمْ فَقُولُوا: وَ عَلَيْكُمْ».

.

ص: 723

11 . باب سلام كردن بر اهل ملّت ها

11 . باب سلام كردن بر اهل ملّت ها (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«يهودى بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل شد و عايشه در نزد آن حضرت بود . آن يهودى گفت كه : السّام عليكم (يعنى : «سام بر شما باد» ، و سام به معنى مرگ است) . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : عليكم؛ يعنى : بر شما باد آنچه مى گوييد . بعد از آن ، ديگرى داخل شد و مانند اين را گفت ، و حضرت بر او رد فرمود ، چنان كه بر صاحبش رد فرموده بود ، و به همان وضع او را جواب داد . بعد از آن ، ديگرى داخل شد و مثل اين را گفت؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله بر او رد فرمود ، چنان كه بر دو صاحبش رد فرموده بود . كه عايشه به خشم آمد و گفت : بر شما باد سام و غضب و لعنت ، اى گروه يهود! اى برادران ميمون ها و خوك ها! رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود كه : اى عايشه! به درستى كه فحش و دشنام اگر مصوّر مى بود ، هر آينه مثال بدى بود . به درستى كه رفق و نرمى و مدارايى هرگز بر چيزى گذاشته نشده ، مگر آنكه آن را زينت و آرايش داده ، و هرگز از آن برداشته نشده ، مگر آنكه آن را قبيح و زشت ساخته . عايشه عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! آيا گفتار ايشان را نشنيدى كه السّام عليكم؟ فرمود : بلى ، شنيدم . آيا نشنيدى آنچه را كه بر ايشان رد كردم و ايشان را به آن جواب دادم ، گفتم : عليكم . پس هرگاه مسلمانى بر شما سلام كند ، بگوييد كه : سلام عليكم ، و چون كافرى بر شما سلام كند ، بگوييد : عليك» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن يحيى ، از غياث بن ابراهيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين فرمود كه : اهل كتاب را آغاز مكنيد به سلام كردن ، و چون بر شما سلام كنند ، «و عليكم» بگوييد» .

.


1- . و ملّت ، به معناى دين و كيش است .

ص: 724

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْيَهُودِيِّ وَ النَّصْرَانِيِّ وَ الْمُشْرِكِ إِذَا سَلَّمُوا عَلَى الرَّجُلِ وَ هُوَ جَالِسٌ ، كَيْفَ يَنْبَغِي أَنْ يَرُدَّ عَلَيْهِمْ؟ فَقَالَ :«يَقُولُ: عَلَيْكُمْ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا سَلَّمَ عَلَيْكَ الْيَهُودِيُّ وَ النَّصْرَانِيُّ وَ الْمُشْرِكُ، فَقُلْ: عَلَيْكَ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَضْرٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَقْبَلَ أَبُو جَهْلِ بْنُ هِشَامٍ وَ مَعَهُ قَوْمٌ مِنْ قُرَيْشٍ، فَدَخَلُوا عَلى أَبِي طَالِبٍ، فَقَالُوا: إِنَّ ابْنَ أَخِيكَ قَدْ آذَانَا وَ آذى آلِهَتَنَا، فَادْعُهُ وَ مُرْهُ، فَلْيَكُفَّ عَنْ آلِهَتِنَا، وَ نَكُفُّ عَنْ إِلهِهِ» . قَالَ : «فَبَعَثَ أَبُو طَالِبٍ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَدَعَاهُ، فَلَمَّا دَخَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لَمْ يَرَ فِي الْبَيْتِ إِلَا مُشْرِكاً، فَقَالَ: السَّلَامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى، ثُمَّ جَلَسَ، فَخَبَّرَهُ أَبُو طَالِبٍ بِمَا جَاؤُوا لَهُ، فَقَالَ: أَ وَ هَلْ لَهُمْ فِي كَلِمَةٍ خَيْرٌ لَهُمْ مِنْ هذَا، يَسُودُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَ يَطَؤُونَ أَعْنَاقَهُمْ ؟ فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ: نَعَمْ، وَ مَا هذِهِ الْكَلِمَةُ؟ فَقَالَ : تَقُولُونَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ». قَالَ : «فَوَضَعُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ، وَ خَرَجُوا هُرَّاباً وَ هُمْ يَقُولُونَ: «ما سَمِعْنا بِهذا فِى الْمِلَّةِ الْاخِرَةِ إِنْ هذا إِلَا اخْتِلاقٌ» فَأَنْزَلَ اللّهُ تَعَالى فِي قَوْلِهِمْ: «ص وَ الْقُرْآنِ ذِى الذِّكْرِ» إِلى قَوْلِهِ «إِلَّا اخْتِلاقٌ» ».

.

ص: 725

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از يهودى و نصرانى و مشرك ، چون بر مردى سلام كنند و او نشسته باشد ، چگونه سزاوار است كه ايشان را جواب گويد؟ فرمود :«مى گويد : و عليكم» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از بريد بن معاويه ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون يهودى و نصرانى و مشرك بر تو سلام كنند ، بگو : عليك» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«ابو جهل ، پسر هشام ، رو آورده و گروهى از قريش همراه او بودند ، پس بر ابوطالب داخل شدند و گفتند كه : پسر برادرت ما را رنجانيد و خدايان ما را اذيّت رسانيد . پس او را بطلب و به او بفرما كه : از خدايان ما باز ايستد و دست بردارد ، و ما از خداى او باز ايستيم» .حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : «ابوطالب كسى را به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و او را طلبيد ، و چون پيغمبر صلى الله عليه و آله داخل شد ، در آن حجره غير از مشرك كسى را نديد . پس فرمود كه : «السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى» (1) ؛ يعنى : «سلام و درود بر كسى كه راه راست را پيروى نمود» . بعد از آن ، نشست و ابوطالب او را خبر داد به آنچه مشركان به جهت آن آمده بودند . حضرت فرمود كه : آيا ايشان را رغبتى هست در سخنى كه از براى ايشان از اين بهتر است ، كه به واسطه آن ، عرب را مِهتَر ، و بزرگِ ايشان شوند ، و پا بر گردن هاى ايشان گذارند؟ ابوجهل گفت : آرى ، و اين سخن چيست؟ فرمود : مى گوييد كه : لا اله الّا اللّه . حضرت فرمود كه : «پس انگشت هاى خود را در گوش هاى خود گذاشتند و بيرون رفتند و مى گريختند ، و حال آنكه مى گفتند كه : ما اين را نشنيده ايم ، در ملّت آخر و كيش پسين نيست اين ، مگر دروغ به هم بافته . پس خدا در باب گفتار ايشان اين را فرو فرستاده كه : «ص وَالْقُرآنِ ذِي الذِّكْرِ» ، تا فرموده آن جناب : «اِلّا اخْتِلاقٌ» (2) » .

.


1- . طه، 47.
2- . [ص ، 2 _ 7.] و آنچه طىّ ذكر آن شده از قرآن ، اين است كه : «بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا فى عِزَّةِ وَ شِقاقٍ * كَمْ أَهْلَكْنا مَنْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَلاتَ حينَ مَناصٍ * وَعَجِبُوا أَنْ جآءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابُ * أَجَعَلَ الْالِهَةَ اِلها واحِدا اِنَّ هذا لَشَيْئٌ عُجابٌ * وَانْطَلَقَ المَلاَءُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلى الَهِتِكُمْ اِنَّ هذا لَشَيْئٌ يُرادُ * ما سَمِعْنا بِهذا فِى الْمِلَّةِ الاخِرَةِ اِنْ هذا...» . و ترجمه همه اين است كه : «سوگند ياد مى كنم به صاد كه نامى از نام هاى حق _ تعالى _ است ، يا نام دريايى در آسمان ، يا اشاره است به صدق و راستى محمد . و سوگند به قرآن ، صاحب شرف و آوازه . جواب قسم آن كه ، اين قرآنى است صاحب اعجاز ، يا تو از جمله رسولانى ، يا امر چنان نيست كه ايشان مى پندارند ، و اينكه كفّار به آن نمى نگرند ، به واسطه آن نيست كه خلل و قصورى در آن يافته اند؛ بلكه آنان كه كافر شده اند و در نهايتِ تكبّرند ، و سركشى از قبول حق ، و در غايتِ مخالفت خدا و عداوتِ رسول ، چه بسيار هلاك كرده ايم پيش از ايشان از اهل روزگار ، پس آواز دادند ، و نبود در آن هنگام يا نيست اين هنگام ، هنگام گريختن ، و عجب داشتند از آنكه آمد ايشان را ترساننده اى از ايشان ، و گفتند ناگرويدگان كه : اين ترساننده ، جادوگرى است به غايت دروغگو . آيا گردانيد خدايان را خدايى يگانه يا يك خدا؟ به درستى كه اين گردانيدن ، هر آينه چيزى است كه از آن شگفت گيرند . و روان شدند به شتاب از مجلس ابوطالب گروهى از ايشان ، يا به يكديگر مى گفتند كه : برويد و شكيبايى ورزيد بر خدايان خود . به درستى كه اين امر _ يعنى مخالفت محمد با ما و زياد شدن اصحاب _ ، هر آينه چيزى است كه خواسته مى شود؛ يعنى همه كس خواهان آنند . نشنيديم اينكه او مى گويد از يگانگى و نبودن شريكان او در ملّت بازپسين كه كيش عيسى عليه السلام است؛ چه نصارى به تثليت قائل اند نه توحيد ، نيست اينكه محمد مى گويد ، مگر بربافتنى؛ يعنى دروغى كه خود بربافته» . مترجم گويد كه : ظاهر اين حديث اين است كه ، حضرت ابوطالب مسلمان نبوده ، چنان كه سنّيان مى گويند ، و اجماع شيعه بر خلاف آن است؛ بلكه آن حضرت از جمله اوصياى حضرت عيسى عليه السلام است . پس وجه اين حديث ، اعتبار ظاهر است؛ چه در ظاهر ، خود را از ايشان مى نمود و دينش را پنهان مى كرد ، به جهت رعايت مصلحت محافظت پيغمبر صلى الله عليه و آله ، چنان كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام ورود يافته ، كه او چون اصحاب كهف ايمان خود را پنهان داشت ، و خدا مزد او را دوباره عطا فرمود ، يا آنكه محمول است بر تقيّه . (مترجم)

ص: 726

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«تَقُولُ فِي الرَّدِّ عَلَى الْيَهُودِيِّ وَ النَّصْرَانِيِّ: سَلَامٌ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام : أَ رَأَيْتَ إِنِ احْتَجْتُ إِلى مُتَطَبِّبٍ وَ هُوَ نَصْرَانِيٌّ أَنْ أُسَلِّمَ عَلَيْهِ وَ أَدْعُوَ لَهُ؟ قَالَ :«نَعَمْ، لَا يَنْفَعُهُ دُعَاؤُكَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : أَ رَأَيْتَ إِنِ احْتَجْتُ إِلَى الطَّبِيبِ وَ هُوَ نَصْرَانِيٌّ أَنْ أُسَلِّمَ عَلَيْهِ وَ أَدْعُوَ لَهُ؟ قَالَ :«نَعَمْ، إِنَّهُ لَا يَنْفَعُهُ دُعَاؤُكَ».

.

ص: 727

محمد بن يحيى ، از عبداللّه بن محمد ، از على بن حكم ، از ابان بن عثمان ، از زراره ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در جواب سلام يهودى و نصرانى مى گويى : سلام» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عبد الرحمان بن حجّاج روايت كرده است كه گفت : به حضرت ابو الحسن امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم : مرا خبر ده كه اگر به طبيبى محتاج شوم و او نصارى باشد ، و محتاج شوم به سوى اينكه بر او سلام كنم و او را دعا كنم؟ فرمود :«آرى ، دعاى تو او را سود نمى دهد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از ابن محبوب ، از عبد الرحمان بن حجّاج روايت كرده است كه گفت : به حضرت امام موسى عرض كردم : مرا خبر ده كه اگر به طبيب محتاج شوم و او نصارى باشد ، بر او سلام كنم و او را دعا گويم؟ فرمود :«آرى ، به درستى كه دعاى تو او را سود نمى دهد» .

.

ص: 728

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَرَفَةَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«قِيلَ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : كَيْفَ أَدْعُو لِلْيَهُودِيِّ وَ النَّصْرَانِيِّ؟ قَالَ: تَقُولُ لَهُ: بَارَكَ اللّهُ لَكَ فِي دُنْيَاكَ».

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام فِي مُصَافَحَةِ الْمُسْلِمِ الْيَهُودِيَّ وَ النَّصْرَانِيَّ، قَالَ :«مِنْ وَرَاءِ الثَّوْبِ، فَإِنْ صَافَحَكَ بِيَدِهِ فَاغْسِلْ يَدَكَ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ، عَنْ عَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْمَرٍ، عَنْ خَالِدٍ الْقَلَانِسِيِّ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَلْقَى الذِّمِّيَّ، فَيُصَافِحُنِي؟ قَالَ :«امْسَحْهَا بِالتُّرَابِ وَ بِالْحَائِطِ» قُلْتُ: فَالنَّاصِبَ؟ قَالَ : «اغْسِلْهَا».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي رَجُلٍ صَافَحَ رَجُلاً مَجُوسِيّاً؟ قَالَ:«يَغْسِلُ يَدَهُ، وَ لَا يَتَوَضَّأُ».

12 _ بَابُ مُكَاتَبَةِ أَهْلِ الذِّمَّةِأَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيُّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ عَمِّهِ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ لَهُ الْحَاجَةُ إِلَى الْمَجُوسِيِّ، أَوْ إِلَى الْيَهُودِيِّ، أَوْ إِلَى النَّصْرَانِيِّ، أَوْ أَنْ يَكُونَ عَامِلاً، أَوْ دِهْقَاناً مِنْ عُظَمَاءِ أَهْلِ أَرْضِهِ، فَيَكْتُبُ إِلَيْهِ الرَّجُلُ فِي الْحَاجَةِ الْعَظِيمَةِ، أَ يَبْدَأُ بِالْعِلْجِ، وَ يُسَلِّمُ عَلَيْهِ فِي كِتَابِهِ ، وَ إِنَّمَا يَصْنَعُ ذلِكَ لِكَيْ تُقْضى حَاجَتُهُ؟ قَالَ :«أَمَّا أَنْ تَبْدَأَ بِهِ، فَلَا، وَ لكِنْ تُسَلِّمُ عَلَيْهِ فِي كِتَابِكَ؛ فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَدْ كَانَ يَكْتُبُ إِلى كِسْرى وَ قَيْصَرَ».

.

ص: 729

12 . باب در بيان نامه نوشتن به اهل ذمّه

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن عيسى بن عبيد ، از محمد بن عرفة ، از ابو الحسن حضرت امام رضا عليه السلام كه فرمود :«به حضرت صادق عليه السلام عرض شد كه : از براى يهودى و نصارى چگونه دعا كنم؟ فرمود : به او مى گويى كه : بارَكَ اللّه ُ لَكَ في دُنياكِ ؛ يعنى : خدا مبارك گرداند از برايت در دنيايت» .

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد ، از وهيب بن حفص ، از ابو بصير ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است در باب مصافحه مسلمانان با يهود و نصارى كه فرمود :«از پسِ جامه . پس اگر به دستش با تو مصافحه كند ، دستت را بشو» .

ابو على اشعرى ، از حسن بن على كوفى ، از عبّاس بن عامر ، از على بن معمر ، از خالد قلانسى روايت كرده است كه گفت : به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : با يكى از اهل ذمّه ملاقات مى كنم؛ پس با من مصافحه مى كند . فرمود :«دستت را به خاك و به ديوار بمال» . عرض كردم كه : ناصبى را ملاقات مى كنم و با من مصافحه مى كند . فرمود كه : «دستت را بشو» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از صفوان ، از علاء بن رزين ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : در باب مردى كه با گَبْرى[زرتشتى ]مصافحه كرده باشد؟ فرمود :«دستش را مى شويد و وضو نمى سازد» .

12 . باب در بيان نامه نوشتن به اهل ذمّهاحمد بن محمد كوفى ، از على بن حسن بن على ، از على بن اسباط ، از عمويش يعقوب بن سالم ، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت : از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد از مردى كه او را حاجتى مى باشد به سوى گبر ، يا به سوى جهود ، يا به سوى ترسا (1) ، يا آنكه آن شخص محتاج اليه ، نامسلمان عامل و كاركن ديوان ، يا كدخدايى از بزرگان زمينش مى باشد ، پس آن مرد در باب حاجت بزرگى ، كاغذى به او مى نويسد . آيا در نامه اش به كافر عجمى و گبر آغاز مى كند ، كه نامش را در اوّل نامه بنويسد و بر او سلام مى كند ، و جز اين نيست كه اين كار مى كند ، از براى آنكه حاجتش را برآورد؟ فرمود :«امّا آنكه به او آغاز كنى ، نه ، وليكن در نامه ات بر او سلام مى كنى؛زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله گاهى به خسرو و قيصر نامه مى نوشت» .

.


1- . گبر ، جهود و ترسا ، يعنى زرتشتى ،يهودى و مسيحى .

ص: 730

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الرَّجُلِ يَكْتُبُ إِلى رَجُلٍ مِنْ عُظَمَاءِ عُمَّالِ الْمَجُوسِ، فَيَبْدَأُ بِاسْمِهِ قَبْلَ اسْمِهِ ؟ فَقَالَ :«لَا بَأْسَ إِذَا فَعَلَ لِاخْتِيَارِ الْمَنْفَعَةِ».

13 _ بَابُ الْاءِغْضَاءِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَجَّالِ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: كَانَ عِنْدَهُ قَوْمٌ يُحَدِّثُهُمْ إِذْ ذَكَرَ رَجُلٌ مِنْهُمْ رَجُلاً، فَوَقَعَ فِيهِ وَ شَكَاهُ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«وَ أَنّى لَكَ بِأَخِيكَ كُلِّهِ؟ وَ أَيُّ الرِّجَالِ الْمُهَذَّبُ؟».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَا تُفَتِّشِ النَّاسَ؛ فَتَبْقى بِلَا صَدِيقٍ».

14 _ بَابٌ نَادِرٌمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَيْلِ وَ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«انْظُرْ قَلْبَكَ، فَإِذَا أَنْكَرَ صَاحِبَكَ، فَإِنَّ أَحَدَكُمَا قَدْ أَحْدَثَ».

.

ص: 731

13 . باب در بيان اغضا

14 . باب

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از اسماعيل بن مرّار ، از يونس ، از عبداللّه بن سنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است : از مردى كه به سوى مردى از بزرگان عاملان گبر نامه مى نويسد ، و پيش از نام خود به نامش آغاز مى كند . فرمود :«باكى نيست ، چون به جهت اختيار منفعت چنين كند» .

13 . باب در بيان اغضا (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از عبداللّه بن محمد حجّال ، از ثعلبة بن ميمون ، از كسى كه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : گروهى در نزد آن حضرت بودند كه ايشان را حديث مى فرمود و به ايشان سخن مى گفت ، در هنگامى كه مردى از ايشان مردى را ياد نمود و در او افتاد و از او شكايت كرد . حضرت صادق عليه السلام به او فرمود كه :«كجا از برايت ميسّر شود كسى كه به جاى برادرت باشد و همه اوصافش در او باشد ، و كدام يك از مردمان ، مهذّب و پاكيزه گردانيده شده» (يعنى كسى نيست كه پاكيزه و پاكيزه خوى باشد) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن حكم روايت كرده و محمد بن سنان ، از على بن ابى حمزه ، از ابو بصير كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«مردم را كاوش و تفحّص مكن ، كه بى دوست و آشنا خواهى ماند» .

14 _ باب (2) محمد بن يحيى روايت كرده ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن سنان ، از علا بن فضيل و حمّاد بن عثمان كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود : «به دل خود بنگر . پس چون يار و رفيقت را انكار كند و نپسندد ، به درستى كه يكى از شما حدثى كرده و از نو چيزى را پديد آورده [است]» .

.


1- . و اغضاء _ به كسر همزه و سكون غين ، با ضاد ضظغ _ به معناى چشم فرو خوابانيدن باشد ، و مراد از آن ، چشم پوشيدن و عدم تجسس و تفتيش است كه كنايه است از پاپىِ مردمان نشدن و مسامحه و سهل انگارى نمودن . (مترجم)
2- . در نسخه ما از ترجمه ، عنوان باب وجود ندارد .

ص: 732

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ يُوسُفَ، عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ الْحَكَمِ، قَالَ: سَمِعْتُ رَجُلاً يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ: الرَّجُلُ يَقُولُ: أَوَدُّكَ، فَكَيْفَ أَعْلَمُ أَنَّهُ يَوَدُّنِي؟ فَقَالَ :«امْتَحِنْ قَلْبَكَ، فَإِنْ كُنْتَ تَوَدُّهُ فَإِنَّهُ يَوَدُّكَ».

أَبُو بَكْرٍ الْحَبَّالُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الْقَطَّانِ الْمَدَائِنِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ: حَدَّثَنَا مَسْعَدَةُ بْنُ الْيَسَعِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام: إِنِّي وَ اللّهِ لَأُحِبُّكَ، فَأَطْرَقَ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَقَالَ :«صَدَقْتَ يَا أَبَا بِشْرٍ، سَلْ قَلْبَكَ عَمَّا لَكَ فِي قَلْبِي مِنْ حُبِّكَ، فَقَدْ أَعْلَمَنِي قَلْبِي عَمَّا لِي فِي قَلْبِكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : لَا تَنْسَنِي مِنَ الدُّعَاءِ، قَالَ :«وَتَعْلَمُ أَنِّي أَنْسَاكَ؟» قَالَ: فَتَفَكَّرْتُ فِي نَفْسِي، وَ قُلْتُ: هُوَ يَدْعُو لِشِيعَتِهِ وَ أَنَا مِنْ شِيعَتِهِ، قُلْتُ: لَا، لَا تَنْسَانِي، قَالَ : «وَ كَيْفَ عَلِمْتَ ذلِكَ؟» قُلْتُ: إِنِّي مِنْ شِيعَتِكَ، وَ إِنَّكَ تَدْعُو لَهُمْ، فَقَالَ: «هَلْ عَلِمْتَ بِشَيْءٍ غَيْرِ هذَا؟» قَالَ: قُلْتُ: لَا، قَالَ : «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَا لَكَ عِنْدِي، فَانْظُرْ إِلى مَا لِي عِنْدَكَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«انْظُرْ قَلْبَكَ، فَإِنْ أَنْكَرَ صَاحِبَكَ، فَاعْلَمْ أَنَّ أَحَدَكُمَا قَدْ أَحْدَثَ».

.

ص: 733

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از حسن بن يوسف ، از زكريّا بن محمد ، از صالح بن حكم كه گفت : شنيدم از مردى كه از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال مى كرد . پس عرض كرد كه : مردى مى گويد كه : من تو را دوست مى دارم . پس چگونه بدانم كه او مرا دوست مى دارد؟ فرمود :«دل خود را امتحان كن و بيازما . پس اگر چنان باشى كه او را دوست دارى ، او تو را دوست مى دارد» .

ابو بكر حبّال ، از محمد بن عيسى قطّان مدائنى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از پدرم كه مى گفت : حديث كرد ما را مسعدة بن يسع ، گفت كه : به خدمت ابو عبداللّه حضرت جعفر بن محمد عليهماالسلام عرض كردم : به خدا سوگند كه من تو را دوست مى دارم . پس حضرت چشم در پيش افكند (1) . بعد از آن ، سرش را بالا كرد و فرمود كه :«راست گفتى ، اى ابوبشر! دل خود را سؤال كن از آنچه از براى تو است در دل من از دوستى تو . پس به حقيقت كه دلم مرا اعلام كرد از آنچه از برايم در دل تو است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از حسن بن جهم كه گفت : به امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه : مرا از دعا فراموش مفرما . فرمود :«آيا چنان مى دانى كه من تو را فراموش مى كنم؟» حسن گفت كه : من در دل خويش انديشه كردم و گفتم كه : او شيعيانش را دعا مى كند و من از جمله شيعيان اويم . عرض كردم : نه ، مرا فراموش نمى فرمايى . فرمود كه : «اين را چگونه دانستى؟» راوى گفت كه : عرض كردم كه : من از شيعيان توام و تو ايشان را دعا مى فرمايى . فرمود كه : «آيا به جهت چيزى غير از اين دانسته اى؟» گفت : عرض كردم : نه . فرمود : «چون خواهى بدانى كه در نزد من از برايت چيست ، بنگر كه در نزد تو چيست از براى من» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نضر بن سويد ، از قاسم بن سليمان ، از جرّاح مدائنى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به دل خود نظر كن . پس اگر يار و رفيقت را نپسندد ، بدان كه يكى از شما حدثى كرده» (چنان كه گذشت) .

.


1- . كنايه از سكوت و به انديشه فرو رفتن است .

ص: 734

15 _ بَابُ الْعُطَاسِ وَ التَّسْمِيتِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِيِّ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لِلْمُسْلِمِ عَلى أَخِيهِ مِنَ الْحَقِّ: أَنْ يُسَلِّمَ عَلَيْهِ إِذَا لَقِيَهُ؛ وَ يَعُودَهُ إِذَا مَرِضَ؛ وَ يَنْصَحَ لَهُ إِذَا غَابَ؛ وَ يُسَمِّتَهُ إِذَا عَطَسَ يَقُولُ: الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ يَقُولَ لَهُ: يَرْحَمُكَ اللّهُ، فَيُجِيبَهُ، يَقُولَ لَهُ: يَهْدِيكُمُ اللّهُ وَ يُصْلِحُ بَالَكُمْ؛ وَ يُجِيبَهُ إِذَا دَعَاهُ؛ وَ يَتْبَعَهُ إِذَا مَاتَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا عَطَسَ الرَّجُلُ فَسَمِّتُوهُ وَ لَوْ مِنْ وَرَاءِ جَزِيرَةٍ». وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى :«وَ لَوْ مِنْ وَرَاءِ الْبَحْرِ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُثَنًّى، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ يَزِيدَ وَ مُعَمَّرِ بْنِ أَبِي زِيَادٍ وَ ابْنِ رِئَابٍ، قَالُوا: كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذَا عَطَسَ رَجُلٌ، فَمَا رَدَّ عَلَيْهِ أَحَدٌ مِنَ الْقَوْمِ شَيْئاً حَتَّى ابْتَدَأَ هُوَ، فَقَالَ:«سُبْحَانَ اللّهِ ، أَ لَا سَمَّتُّمْ، إِنَّ مِنْ حَقِّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ: أَنْ يَعُودَهُ إِذَا اشْتَكى، وَ أَنْ يُجِيبَهُ إِذَا دَعَاهُ، وَ أَنْ يَشْهَدَهُ إِذَا مَاتَ، وَ أَنْ يُسَمِّتَهُ إِذَا عَطَسَ».

.

ص: 735

15 . باب در عطاس و تسميت

15 . باب در عطاس و تسميت (1)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسين بن سعيد ، از نضر بن سويد ، از قاسم بن سليمان ، از جرّاح مدائنى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود :«از جمله حقى كه مسلمان را بر برادرش هست ، آن است كه بر او سلام كند ، چون به او برسد ، و او را عيادت كند ، چون بيمار شود ، و از برايش خيرخواهى كند ، چون پنهان باشد ، و او را دعا خير كند ، چون عطسه زند ، مى گويد كه : الحمُدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ لا شَريكَ لَهُ ؛ يعنى : «همه ستايش از براى خدايى است كه پروردگار همه جهانيان است ، در حالى كه هيچ شريكى نيست از برايش» . و به او مى گويد كه : يَرْحَمُكَ اللّهُ ؛ يعنى : «خدا تو را رحمت كند» . پس او را جواب مى دهد و به او مى گويد كه : يَهْديكُمُ اللّهُ وَيُصْلِحُ بالَكُمْ ؛ يعنى : «خدا شما را هدايت كند ، و راه راست نمايد در دنيا به كارهاى خير و صواب ، و در آخرت به درجات فوز و ثواب ، و حال شما را در هر دو جهان به اصلاح آورد» . و ديگر آنكه او را اجابت كند ، چون او را بخواند ، و در پى او برود ، چون بميرد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از هارون بن مسلم ، از مسعدة بن صدقه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چون مرد عطسه كند ، او را دعا كنيد ، و اگرچه در پس جزيره اى باشد» . و در روايت ديگر است كه : «و اگرچه در پس دريا باشد» .

حسين بن محمد ، از معلّى بن محمد ، از حسن بن على ، از مثنّى ، از اسحاق بن يزيد و معمّر بن ابى زياد و ابن رئاب روايت كرده است كه گفتند : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بوديم ، در وقتى كه مردى عطسه كرد ، و هيچ يك از آن گروه چيزى بر او رد نكرد ، تا آنكه آن حضرت آغاز نمود و فرمود :«سبحان اللّه ! چرا تَسميت و دعا نكرديد؟ به درستى كه از جمله حقّ مسلمان بر مسلمان آن است كه او را عيادت كند ، چون از درد بنالد و ناخوش شود ، و دويم آنكه او را اجابت كند ، چون او را بخواند ، و سيم آنكه به جنازه اش حاضر شود ، چون بميرد ، و چهارم آنكه او را تسميت و دعا گويد ، چون عطسه كند» .

.


1- . و عطاس _ به ضمّ عين _ ، عطسه است و عطسه زدن و عارضه اى كه از آن عطسه آيد ، و تسميت _ با سين سعفص _ ، دعا كردن است از براى عطسه كننده ، و دعا به خير كردن كسى را ، و نام خدا بر چيزى بردن ، و تشميت _ با شين قرشت _ نيز اين معنى دارد ، و خلافى در اين نيست كه در تسميتِ عطسه زننده هر دو جائز است ، وليكن در اين خلاف است كه آيا مختار كدام است؛ پس تغلب ، اوّل را مختار دانسته؛زيرا كه آن ماخوذ است از «سمت» ، و آن راه راست و روشن است . و ابوعبيد گفته كه : شين در كلام ايشان ، اعلى و بيشتر است ، و آن از «شوامت» است؛ يعنى پاى ها . و معنى آن دعا است به ثبات و استقامت ، يا از شماتت است ، و آن شادى كردن است بر مكروهى كه دشمن را رسد . و معنى تشميت اين مى شود كه : خداى _ تعالى _ تو را دور گرداند از شماتت ، و دور سازد از تو آنچه را كه به واسطه آن بر تو شماتت مى شود ، چنان كه در فارسى به عاطس مى گويند كه : خير باشد ، وليكن نظر به احاديث باب ، قول تغلب اولى است . (مترجم)

ص: 736

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ الرِّضَا عليه السلام ، فَعَطَسَ، فَقُلْتُ لَهُ: صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ، ثُمَّ عَطَسَ، فَقُلْتُ: صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ، ثُمَّ عَطَسَ، فَقُلْتُ: صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ، وَ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِذَا عَطَسَ مِثْلُكَ نَقُولُ لَهُ كَمَا يَقُولُ بَعْضُنَا لِبَعْضٍ: يَرْحَمُكَ اللّهُ، أَوْ كَمَا نَقُولُ؟ قَالَ :«نَعَمْ، أَ لَيْسَ تَقُولُ: صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؟» قُلْتُ: بَلى، قَالَ : «ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ» قَالَ : «بَلى وَ قَدْ صَلّى عَلَيْهِ وَ رَحِمَهُ، وَ إِنَّمَا صَلَوَاتُنَا عَلَيْهِ رَحْمَةٌ لَنَا وَ قُرْبَةٌ».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ :«التَّثَاؤُبُ مِنَ الشَّيْطَانِ، وَ الْعَطْسَةُ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ، قَالَ: سَأَلْتُ الْعَالِمَ عليه السلام عَنِ الْعَطْسَةِ، وَ مَا الْعِلَّةُ فِي الْحَمْدِ لِلّهِ عَلَيْهَا؟ فَقَالَ :«إِنَّ لِلّهِ نِعَماً عَلى عَبْدِهِ فِي صِحَّةِ بَدَنِهِ وَ سَلَامَةِ جَوَارِحِهِ، وَ إِنَّ الْعَبْدَ يَنْسى ذِكْرَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلى ذلِكَ، وَ إِذَا نَسِيَ أَمَرَ اللّهُ الرِّيحَ فَتَجَاوَزَ فِي بَدَنِهِ، ثُمَّ يُخْرِجُهَا مِنْ أَنْفِهِ، فَيَحْمَدُ اللّهَ عَلى ذلِكَ، فَيَكُونُ حَمْدُهُ عِنْدَ ذلِكَ شُكْراً لِمَا نَسِيَ».

.

ص: 737

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه گفت : در نزد امام رضا عليه السلام بودم كه عطسه كرد . گفتم كه : صلى اللّه عليك . بعد از آن ، عطسه كرد . گفتم كه : صلى اللّه عليك . بعد از آن ، عطسه كرد . گفتم كه : صلى اللّه عليك ، و به آن حضرت عرض كردم كه : فداى تو گردم! چون مثل تو عطسه كند ، به او بگوييم كه : يرحمك اللّه ، چنان كه بعضى از ما به بعضى مى گويد ، يا چنان كه ما مى گوييم ، بگوييم؟ حضرت عليه السلام فرمود :«آرى» . و فرمود : «آيا نمى گويى كه : صلى اللّه على محمد و آل محمد ؛ يعنى : صلوات فرستد خدا بر محمد و آل محمد ، و ايشان را رحمت كند»؟ عرض كردم : بلى ، مى گويم . فرمود : «آيا خدا محمد و آل محمد را رحمت فرموده و خود مبادرت به جواب نموده؟» . فرمود : «بلى ، و به تحقيق كه بر او صلوات فرستاده و او را رحمت كرده ، و جز اين نيست كه صلوات ما بر او ، رحمت از براى ما و قربت است» (يعنى و همچنين است صلوات شما بر ما) .

از او ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت است كه گفت : شنيدم از حضرت امام رضا عليه السلام كه مى فرمود :«دهان دره كردن _ يعنى خميازه _ از جانب شيطان است ، و عطسه از جانب خداى عز و جل» .

على بن محمد ، از صالح بن ابى حمّاد روايت كرده است كه گفت : امام موسى كاظم عليه السلام را سؤال كردم از عطسه ، و از آنكه علّت در حمد خدا بر آن چيست؟ فرمود :«به درستى كه خدا را بر بنده اش نعمت ها است در باب صحّت بدن و سلامت جوارح و اعضايش ، و به درستى كه بنده ذكر خداى عز و جل را بر آن فراموش مى كند ، و چون فراموش كند ، خدا باد را امر فرمايد كه در بدنش جولان زند و بگردد . بعد از آن ، آن باد را از بينيش بيرون آورد؛ پس خدا را بر آن ستايش كند ، و ستايشش در نزد آن ، شكر و سپاس گزارى باشد از براى آنچه فراموش كرده» .

.

ص: 738

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ يُونُسَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ، قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَأَحْصَيْتُ فِي الْبَيْتِ أَرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلاً، فَعَطَسَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَمَا تَكَلَّمَ أَحَدٌ مِنَ الْقَوْمِ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«أَ لَا تُسَمِّتُونَ ، أَ لَا تُسَمِّتُونَ ؟ مِنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ: إِذَا مَرِضَ أَنْ يَعُودَهُ، وَ إِذَا مَاتَ أَنْ يَشْهَدَ جَنَازَتَهُ، وَ إِذَا عَطَسَ أَنْ يُسَمِّتَهُ _ أَوْ قَالَ: يُشَمِّتَهُ _ وَ إِذَا دَعَاهُ أَنْ يُجِيبَهُ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«نِعْمَ الشَّيْءُ الْعَطْسَةُ، تَنْفَعُ فِي الْجَسَدِ، وَ تُذَكِّرُ بِاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ». قُلْتُ: إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً يَقُولُونَ: لَيْسَ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي الْعَطْسَةِ نَصِيبٌ، فَقَالَ : «إِنْ كَانُوا كَاذِبِينَ، فَلَا نَالَهُمْ شَفَاعَةُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، قَالَ: عَطَسَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلّهِ، فَلَمْ يُسَمِّتْهُ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، وَ قَالَ :«نَقَصَنَا حَقَّنَا» ثُمَّ قَالَ : «إِذَا عَطَسَ أَحَدُكُمْ، فَلْيَقُلِ: الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ» قَالَ: فَقَالَ الرَّجُلُ، فَسَمَّتَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام .

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْبَصْرِيِّ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : إِنَّ النَّاسَ يَكْرَهُونَ الصَّلَاةَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِي ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ: عِنْدَ الْعَطْسَةِ، وَ عِنْدَ الذَّبِيحَةِ، وَ عِنْدَ الْجِمَاعِ؟! فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«مَا لَهُمْ وَيْلَهُمْ ، نَافَقُوا لَعَنَهُمُ اللّهُ».

.

ص: 739

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از ابن فضّال ، از جعفر بن محمد ، از يونس ، از داود بن حصين كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم ، و در آن حجره بيست و چهار مرد را احصا نمودم و شمردم ، بيست و چهار كس بودند . پس حضرت صادق عليه السلام عطسه كرد و هيچ يك از آن گروه هيچ نگفت . حضرت صادق عليه السلام فرمود :«چرا تسميت و دعا نمى كنيد . از جمله حقّ مؤمن بر مؤمن (و بنابر بعضى از نسخ كافى ، آنچه واجب است از براى مؤمن بر مؤمن) ، چون بيمار شود ، آن است كه او را عيادت كند ، و چون بميرد ، آن است كه در جنازه اش حاضر شود ، و چون عطسه كند ، آن است كه او را تسميت كند _ يا فرمود كه : او را تشميت كند _ (و هر دو دعا است به خير و بركت ، چنان كه معلوم شد) ، و چون او را بخواند ، آن است كه او را اجابت كند» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن شمر ، از جابر روايت كرده است كه گفت : امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه :«خوب چيزى است عطسه؛ تن را سود مى دهد ، و خداى عز و جل را به ياد مى آورد» . عرض كردم : به درستى كه در نزد ما گروهى هستند كه مى گويند : رسول خدا صلى الله عليه و آله را در عطسه بهره اى نيست _ يعنى عطسه نمى كرد _ . فرمود : «اگر دروغگو باشند ، شفاعت محمد صلى الله عليه و آله به ايشان نرسد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از بعضى از اصحاب خويش روايت كرده است كه گفت : مردى در نزد امام محمد باقر عليه السلام عطسه كرد؛ پس گفت : الحمد للّه . و حضرت باقر عليه السلام او را دعا نفرمود و فرمود كه :«حقّ ما را از ما كم نمود» . بعد از آن ، فرمود كه : «چون يكى از شما عطسه كند ، بايد كه بگويد : الْحَمْدُ للّه ِ رَبّ الْعالَمينَ وَصَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ» . راوى گفت كه : آن مرد اين را گفت : پس حضرت باقر عليه السلام او را تسميت و دعا فرمود .

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از اسماعيل بصرى ، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت : به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : مردم صلوات بر محمد و آل او را در سه جا ناخوش دارند : در نزد عطسه ، و در نزد ذبيحه (1) ، ودر نزد مجامعت . حضرت باقر عليه السلام فرمود :«ايشان را چه مى شود!؟ واى بر ايشان! نفاق كرده اند . خدا ايشان را لعنت كند!» .

.


1- . و ذبيحه _ به فتح ذال _ ، چارواى[چهارپا] گلوبريده باشد ، و آنچه براى كشتن [و خوردن] باشد از چاروا (مترجم).

ص: 740

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي خَلَفٍ، قَالَ: كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام إِذَا عَطَسَ، فَقِيلَ لَهُ: يَرْحَمُكَ اللّهُ، قَالَ :«يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَ يَرْحَمُكُمْ» وَ إِذَا عَطَسَ عِنْدَهُ إِنْسَانٌ، قَالَ: «يَرْحَمُكَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ أَوْ غَيْرِهِ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«عَطَسَ غُلَامٌ لَمْ يَبْلُغِ الْحُلُمَ عِنْدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلّهِ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : بَارَكَ اللّهُ فِيكَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا عَطَسَ الرَّجُلُ، فَلْيَقُلِ: الْحَمْدُ لِلّهِ لَا شَرِيكَ لَهُ؛ وَ إِذَا سَمَّتَ الرَّجُلُ، فَلْيَقُلْ: يَرْحَمُكَ اللّهُ؛ وَ إِذَا رَدَدْتَ، فَلْتَقُلْ : يَغْفِرُ اللّهُ لَكَ وَ لَنَا؛ فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله سُئِلَ عَنْ آيَةٍ، أَوْ شَيْءٍ فِيهِ ذِكْرُ اللّهِ، فَقَالَ: كُلُّ مَا ذُكِرَ اللّهُ فِيهِ فَهُوَ حَسَنٌ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ، عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ، قَالَ: عَطَسَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ :«الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» ثُمَّ جَعَلَ إِصْبَعَهُ عَلى أَنْفِهِ، فَقَالَ : «رَغِمَ أَنْفِي لِلّهِ رَغْماً دَاخِراً».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ رَفَعَهُ، قَالَ:قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : مَنْ قَالَ إِذَا عَطَسَ : الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَلى كُلِّ حَالٍ، لَمْ يَجِدْ وَجَعَ الْأُذُنَيْنِ وَ الْأَضْرَاسِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ أَوْ غَيْرِهِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ فِي وَجَعِ الْأَضْرَاسِ وَ وَجَعِ الْاذَانِ :«إِذَا سَمِعْتُمْ مَنْ يَعْطِسُ، فَابْدَؤُوهُ بِالْحَمْدِ».

.

ص: 741

از او ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از سعد بن ابى خلف روايت است كه گفت : چون امام محمد باقر عليه السلام عطسه مى فرمود و به آن حضرت عرض مى شد كه :«يَرْحَمُكَ اللّه ُ» ، مى فرمود كه : «يَغْفِرُ اللّه ُ لَكُمْ وَيَرْحَمُكُمْ ؛ يعنى : خدا شما را بيامرزد ، و شما را رحمت كند» . و چون انسانى در نزد آن حضرت عطسه مى كرد ، مى فرمود : «يَرْحَمُكَ اللّه ُ عز و جل» (1) .

على ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پسرى كه به حدّ بلوغ نرسيده بود ، در نزد پيغمبر عطسه كرد . پيغمبر صلى الله عليه و آله به او فرمود كه : بارَكَ اللّه ُ فيكَ ؛ يعنى : خدا در تو بركت دهد» .

محمد بن يحيى ، از عبداللّه بن محمد ، از على بن حكم ، از ابان بن عثمان ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون مرد عطسه كند ، بايد كه بگويد : اَلْحَمْدُ للّه ِ لا شَريكَ لَهُ ، و چون كسى تسميت و دعا كند ، بايد كه بگويد : يَرْحَمُكَ اللّه ، و چون جواب گويى يا جواب گويد ، بايد كه بگويى يا بگويد : يَغْفِرُ اللّه ُ لَكَ وَلَنا ؛ پس به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال شد از آيه اى يا چيزى كه در آن ياد خدا باشد . فرمود : هر چه خدا در آن ياد شود ، آن خوب است» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از حسين بن نعيم ، از مسمع بن عبد الملك روايت كرده است كه گفت : حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عطسه فرمود؛ پس فرمود كه :«اَلْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ الْعالَمينَ» . بعد از آن ، انگشت خود را بر بينيش قرار داد و فرمود : «رَغِمَ أنْفى للّه ِ رَغْما داِخرا ؛ يعنى : به خاك آلوده شد بينى من از براى خدا ، به خاك آلوده شدنى خوار» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از محمد بن مروان روايت كرده و آن را مرفوع ساخته ، گفت كه : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه :«هر كه چون عطسه كند ، بگويد كه : اَلْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ الْعالَمينَ ، درد گوش ها و دندان ها نيابد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد يا غير او ، از ابن فضّال ، از بعضى از اصحاب خويش ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه در باب درد دندان ها و درد گوش ها ، فرمود كه :«چون بشنويد كه كسى عطسه مى كند ، او را آغاز كنيد به ستايش» (يعنى پيش از آنكه او حمد كند ، شما حمد كنيد) .

.


1- . خداى بزرگ بشكوه تو را رحمت كند .

ص: 742

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مَنْ سَمِعَ عَطْسَةً فَحَمِدَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ صَلّى عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ أَهْلِ بَيْتِهِ، لَمْ يَشْتَكِ عَيْنَهُ وَ لَا ضِرْسَهُ» ثُمَّ قَالَ : «إِنْ سَمِعْتَهَا فَقُلْهَا وَ إِنْ كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ الْبَحْرُ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: عَطَسَ رَجُلٌ نَصْرَانِيٌّ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ الْقَوْمُ: هَدَاكَ اللّهُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«يَرْحَمُكَ اللّهُ» فَقَالُوا لَهُ: إِنَّهُ نَصْرَانِيٌّ؟ فَقَالَ : «لَا يَهْدِيهِ اللّهُ حَتّى يَرْحَمَهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا عَطَسَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ، ثُمَّ سَكَتَ لِعِلَّةٍ تَكُونُ بِهِ، قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ عَنْهُ: الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، فَإِنْ قَالَ: الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ: يَغْفِرُ اللّهُ لَكَ» . قَالَ : «وَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْعُطَاسُ لِلْمَرِيضِ دَلِيلُ الْعَافِيَةِ وَ رَاحَةٌ لِلْبَدَنِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسى، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ، قَالَ: قَالَ :«الْعُطَاسُ يَنْفَعُ فِي الْبَدَنِ كُلِّهِ مَا لَمْ يَزِدْ عَلَى الثَّلَاثِ، فَإِذَا زَادَ عَلَى الثَّلَاثِ فَهُوَ دَاءٌ وَ سُقْمٌ».

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيُّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ عَمِّهِ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ» قَالَ :«الْعَطْسَةُ الْقَبِيحَةُ».

.

ص: 743

على بن ابراهيم ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از عثمان ، از ابواسامه روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«هر كه عطسه را بشنود و خداى عز و جل را حمد كند و بر پيغمبر و اهل بيتش _ صلوات اللّه عليهم _ صلوات فرستد ، به درد چشم و دندانش مبتلى نشود و از آنها ننالد» . بعد از آن ، فرمود كه : «اگر عطسه اى را بشنوى ، اين را بگو ، و هر چند كه ميان تو و او دريا فاصله باشد» .

ابو على اشعرى ، از بعضى از اصحابش ، از ابن ابى نجران ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : مرد ترسايى در نزد حضرت صادق عليه السلام عطسه كرد . پس قوم به او گفتند :«هَداكَ اللّه » ، و حضرت صادق عليه السلام فرمود : «يَرْحَمُكَ اللّه » . پس به آن حضرت عرض كردند كه : او ترسا است . فرمود كه : «خدا او را هدايت نمى كند ، تا آنكه او را رحم كند» .

على بن ابراهيم ، از هارون بن مسلم ، از معسدة بن صدقه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چون مرد مسلمان عطسه كند ، بعد از آن ، به جهت علّتى كه با او باشد ، خاموش شود ، فرشتگان به دل از او گويند كه : اَلْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ الْعالَمينَ ؛ پس اگر بگويد كه : اَلْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ الْعالَمينَ ، فرشتگان گويند : يَغْفِرُ اللّه ُ لَكَ» . و فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : عطسه از براى بيمار دليل عافيت ، و راحت و آسايش است از براى تن» .

محمد بن يحيى ، از محمد بن موسى ، از يعقوب بن يزيد ، از عثمان بن عيسى ، از عبد الصّمد بن بشير ، از حذيفة بن منصور روايت كرده است كه گفت : آن حضرت فرمود كه :«عطسه در همه بدن نفع مى دهد ، مادام كه بر سه زياد نباشد ، و چون بر سه زياد شد ، آن درد و بيمارى است» .

احمد بن محمد كوفى ، از على بن حسن ، از على بن اسباط ، از عمويش يعقوب بن سالم ، از ابو بكر حضرمى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل : «اِنَّ أَنْكَرَ الْاَصْواتِ لَصَوْتُ الحَميرِ» (1) . فرمود :«يعنى عطسه زشت» . و ترجمه آيه اين است : «به درستى كه ناخوش ترين آوازها ، هر آينه آواز خرها است» .

.


1- . لقمان، 19.

ص: 744

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيى، عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ عَطَسَ، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى قَصَبَةِ أَنْفِهِ، ثُمَّ قَالَ : الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، الْحَمْدُ لِلّهِ حَمْداً كَثِيراً كَمَا هُوَ أَهْلُهُ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، خَرَجَ مِنْ مَنْخِرِهِ الْأَيْسَرِ طَائِرٌ أَصْغَرُ مِنَ الْجَرَادِ، وَ أَكْبَرُ مِنَ الذُّبَابِ حَتّى يَسِيرَ تَحْتَ الْعَرْشِ، يَسْتَغْفِرُ اللّهَ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَوَاهُ، عَنْ رَجُلٍ مِنَ الْعَامَّةِ، قَالَ: كُنْتُ أُجَالِسُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَلَا وَ اللّهِ، مَا رَأَيْتُ مَجْلِساً أَنْبَلَ مِنْ مَجَالِسِهِ، قَالَ: فَقَالَ لِي ذَاتَ يَوْمٍ :«مِنْ أَيْنَ تَخْرُجُ الْعَطْسَةُ؟» فَقُلْتُ: مِنَ الْأَنْفِ، فَقَالَ لِي : «أَصَبْتَ الْخَطَأَ» . فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، مِنْ أَيْنَ تَخْرُجُ؟ فَقَالَ : «مِنْ جَمِيعِ الْبَدَنِ، كَمَا أَنَّ النُّطْفَةَ تَخْرُجُ مِنْ جَمِيعِ الْبَدَنِ، وَ مَخْرَجُهَا مِنَ الْاءِحْلِيلِ» ثُمَّ قَالَ : «أَ مَا رَأَيْتَ الْاءِنْسَانَ إِذَا عَطَسَ نُفِضَ أَعْضَاؤُهُ؟ وَ صَاحِبُ الْعَطْسَةِ يَأْمَنُ الْمَوْتَ سَبْعَةَ أَيَّامٍ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : تَصْدِيقُ الْحَدِيثِ عِنْدَ الْعُطَاسِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا كَانَ الرَّجُلُ يَتَحَدَّثُ بِحَدِيثٍ، فَعَطَسَ عَاطِسٌ فَهُوَ شَاهِدُ حَقٍّ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : تَصْدِيقُ الْحَدِيثِ عِنْدَ الْعُطَاسِ».

.

ص: 745

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از قاسم بن يحيى ، از جدّش حسن بن راشد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه عطسه كند ، بعد از آن ، دستش را بر نىِ بينيش گذارد ، پس بگويد كه : اَلْحَمْدُ للّه ِ رَبِّ الْعالَمينَ كَثيرا كَما هُوَ أَهْلُهُ وَصَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ النَّبىِّ وَآلِهِ وَسَلَّمَ ، از سوراخ چپ بينيش مرغى بيرون آيد ، كوچك تر از ملخ و بزرگ تر از مگس ، و پرواز كند تا به زير عرش رسد ، و طلب آمرزش نمايد از خدا از براى او تا روز قيامت» . و ترجمه دعا اين است كه : «ستايش از براى خدايى كه پروردگار جهانيان است ، ستايشى بسيار ، چنان كه او سزاوار آن است . و صلوات فرستد خدا بر محمد كه پيغمبر است و آل آن حضرت ، و سلام گويد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از بعضى از اصحاب خويش كه او را روايت كرده ، از مردى از سنّيان روايت كرده است كه گفت : با امام جعفر صادق عليه السلام مجالست و همنشينى مى كردم . پس نه ، به خدا سوگند كه هيچ مجلسى را نديدم كه از مجلس آن حضرت افضل باشد .راوى گفت كه : روزى حضرت به من فرمود كه :«عطسه از كجا بيرون مى آيد؟» گفتم : از بينى . فرمود : «به خطا رسيدى و غلط گفتى» . گفتم : فداى تو گردم! از كجا بيرون مى آيد؟ فرمود : «از همه بدن ، چنان كه نطفه از همه بدن بيرون مى آيد ، و مخرج آن از سوراخ ذكر است» . بعد از آن ، فرمود كه : «آيا آدمى را نديده اى كه چون عطسه كند ، اعضايش مى لرزد و به جنبش در مى آيد ، و صاحب عطسه در هفت روز از مرگ و مردن ايمن باشد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : تصديق حديث ، در نزد عطسه است» (يعنى نشانه راستى خبر و سخنى كه در ميان باشد ، آن است كه كسى عطسه كند) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چون مرد به حديثى حديث كند و خبرى دهد ، و عطسه كننده اى عطسه كند ، همان ، شاهد حق ، و گواه راستى و درستى است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : تصديق حديث ، در نزد عطسه است» .

.

ص: 746

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا عَطَسَ الرَّجُلُ ثَلَاثاً فَسَمِّتْهُ، ثُمَّ اتْرُكْهُ».

16 _ بَابُ وُجُوبِ إِجْلَالِ ذِي الشَّيْبَةِ الْمُسْلِمِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ مِنْ إِجْلَالِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِجْلَالَ الشَّيْخِ الْكَبِيرِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ عَرَفَ فَضْلَ كَبِيرٍ لِسِنِّهِ فَوَقَّرَهُ، آمَنَهُ اللّهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ».

وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ وَقَّرَ ذَا شَيْبَةٍ فِي الْاءِسْلَامِ، آمَنَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْخَطَّابِ يُحَدِّثُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«ثَلَاثَةٌ لَا يَجْهَلُ حَقَّهُمْ إِلَا مُنَافِقٌ مَعْرُوفٌ بِالنِّفَاقِ : ذُو الشَّيْبَةِ فِي الْاءِسْلَامِ، وَ حَامِلُ الْقُرْآنِ، وَ الْاءِمَامُ الْعَادِلُ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي نَهْشَلٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«مِنْ إِجْلَالِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِجْلَالُ الْمُؤْمِنِ ذِي الشَّيْبَةِ، وَ مَنْ أَكْرَمَ مُؤْمِناً، فَبِكَرَامَةِ اللّهِ بَدَأَ، وَ مَنِ اسْتَخَفَّ بِمُؤْمِنٍ ذِي شَيْبَةٍ، أَرْسَلَ اللّهُ إِلَيْهِ مَنْ يَسْتَخِفُّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ».

.

ص: 747

16 . باب وجوب تعظيم صاحب موى سفيد مسلمانان

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از محسّن بن احمد ، از ابان بن عثمان ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«چون مرد سه مرتبه عطسه كند ، او را تسميت و دعا بگو . بعد از آن ، او را وا گذار» .

16 . باب وجوب تعظيم صاحب موى سفيد مسلمانانمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد و على بن ابراهيم ، از پدرش ، هر دو ، از ابن محبوب ، از عبداللّه بن سنان روايت كرده اند كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«از جمله اجلال و بزرگ داشتن خداى عز و جل ، اجلال شيخ كبير و تعظيم شخص پير است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه فضل و حرمت پيرى را به جهت سالش بشناسد و او را توقير و تعظيم نمايد ، خدا او را از ترس روز قيامت ايمن گرداند» .

و به همين اسناد فرمود كه :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه صاحب موى سفيد را كه در اسلام سفيد شده باشد تعظيم كند ، خدا او را از فزع روز قيامت ايمن گرداند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن على ، از محمد بن فضيل ، از اسحاق بن عمّار كه گفت : شنيدم از ابو الخطّاب كه از امام جعفر صادق عليه السلام حديث مى كرد كه فرمود :«سه كس اند كه حق و حرمت ايشان را جاهل نباشد ، مگر منافقى كه نفاقش معروف و مشهور باشد : صاحب موى سفيد در اسلام (يعنى كسى كه مويش در اسلام سفيد شده باشد) ، و حامل قرآن ، و امام عادل» .

از او ، از پدرش ، از ابو نهشل ، از عبداللّه بن سنان روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«از جمله اجلال و تعظيم خداى عز و جل ، اجلال مؤمن ريش سفيد است ، و هر كه مؤمنى را گرامى دارد و بنوازد ، به گرامى داشتن خدا آغاز كرده ، و هر كه به مؤمن ريش سفيدى استخفاف نمايد و او را سبك شمارد ، خدا كسى را به سوى او فرستد كه پيش از مرگش به او استخفاف كند» .

.

ص: 748

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ غَيْرِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ :«مِنْ إِجْلَالِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِجْلَالُ ذِي الشَّيْبَةِ الْمُسْلِمِ».

17 _ بَابُ إِكْرَامِ الْكَرِيمِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَدَّاحِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«دَخَلَ رَجُلَانِ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَأَلْقى لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا وِسَادَةً، فَقَعَدَ عَلَيْهَا أَحَدُهُمَا وَ أَبَى الْاخَرُ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : اقْعُدْ عَلَيْهَا؛ فَإِنَّهُ لَا يَأْبَى الْكَرَامَةَ إِلَا حِمَارٌ» . ثُمَّ قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا أَتَاكُمْ كَرِيمُ قَوْمٍ فَأَكْرِمُوهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا أَتَاكُمْ كَرِيمُ قَوْمٍ فَأَكْرِمُوهُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ الْعَلَوِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، قَالَ : قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«لَمَّا قَدِمَ عَدِيُّ بْنُ حَاتِمٍ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَدْخَلَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بَيْتَهُ ، وَ لَمْ يَكُنْ فِي الْبَيْتِ غَيْرُ خَصَفَةٍ وَ وِسَادَةٍ مِنْ أَدَمٍ، فَطَرَحَهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَدِيِّ بْنِ حَاتِمٍ».

18 _ بَابُ حَقِّ الدَّاخِلِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ مِنْ حَقِّ الدَّاخِلِ عَلى أَهْلِ الْبَيْتِ أَنْ يَمْشُوا مَعَهُ هُنَيْئَةً إِذَا دَخَلَ وَ إِذَا خَرَجَ» . وَ قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا دَخَلَ أَحَدُكُمْ عَلى أَخِيهِ الْمُسْلِمِ فِي بَيْتِهِ، فَهُوَ أَمِيرٌ عَلَيْهِ حَتّى يَخْرُجَ».

.

ص: 749

17 . باب گرامى داشتن كريم

18 . باب حقّ داخل شونده

حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق ، از سعدان بن مسلم ، از ابو بصير و غير او ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«از جمله اجلال خداى عز و جل ، اجلال ريش سفيد مسلمان است» .

17 . باب گرامى داشتن كريمچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از عبداللّه بن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«دو مرد بر اميرالمؤمنين عليه السلام داخل شدند . پس از براى هر يك از ايشان بالشى انداخت ، و يكى از ايشان بر بالاى آن نشست و ديگرى ابا كرد . اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : بر بالاى آن بنشين؛زيرا كه نوازش را اباء نمى كند ، مگر خر» . بعد از آن ، فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چون كريم قومى به نزد شما آيد ، او را گرامى داريد و بنوازيد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چون كريم قومى به نزد شما آيد ، او را گرامى داريد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن عيسى ، از عبداللّه علوى ، از پدرش ، از جدّش كه گفت : اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه :«چون عدىّ بن حاتم به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد ، پيغمبر او را در خانه خود داخل كرد ، و در آن خانه غير از حصير برگ درخت خرما و بالش پوست چيزى نبود . پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را از براى عدىّ بن حاتم انداخت» .

18 . باب حقّ داخل شوندهعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : از جمله حقّ آنكه داخل مى شود بر اهل خانه ، آن است كه اندكى با او بروند ، چون داخل شود و چون بيرون رود . و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چون يكى از شما بر برادر مسلمانش داخل شود ، بر او امير و فرمان دهنده است تا بيرون آيد» (يعنى آنچه بگويد ، بايد كه صاحب خانه بشنود و به آن عمل كند) .

.

ص: 750

19 _ بَابُ الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَوْفٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ، وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُحَدِّثَ بِحَدِيثٍ يَكْتُمُهُ صَاحِبُهُ إِلَا بِإِذْنِهِ ، إِلَا أَنْ يَكُونَ فِقْها أَوْ ذِكْراً لَهُ بِخَيْرٍ».

20 _ بَابٌ فِي الْمُنَاجَاةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا كَانَ الْقَوْمُ ثَلَاثَةً، فَلَا يَتَنَاجى مِنْهُمُ اثْنَانِ دُونَ صَاحِبِهِمَا؛ فَإِنَّ فِي ذلِكَ مَا يَحْزُنُهُ وَ يُؤْذِيهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا كَانَ ثَلَاثَةٌ فِي بَيْتٍ، فَلَا يَتَنَاجَى اثْنَانِ دُونَ صَاحِبِهِمَا؛ فَإِنَّ ذلِكَ مِمَّا يَغُمُّهُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ عَرَضَ لِأَخِيهِ الْمُسْلِمِ الْمُتَكَلِّمِ فِي حَدِيثِهِ، فَكَأَنَّمَا خَدَشَ وَجْهَهُ».

.

ص: 751

19 . باب در بيان اينكه مجلس ها به امانت است

20 . باب راز گفتن با يكديگر

19 . باب در بيان اينكه مجلس ها به امانت است (1)چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد و احمد بن محمد ، هر دو ، از ابن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از ابو عوف ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود :«مجلس ها به امانت است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حمّاد بن عثمان ، از زراره ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : مجلس ها به امانت است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«مجلس ها به امانت است ، و هيچ كس را روا نيست كه حديث كند و خبر دهد به حديثى كه صاحبش آن را مى پوشد ، مگر به رخصت او ، مگر آنكه كسى كه به او خبر مى دهد ، ثقه (2) و معتمد باشد ، يا ذكر از براى صاحبش باشد به خوبى» .

20 . باب راز گفتن با يكديگرمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حسن بن محبوب ، از مالك بن عطيّه ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون گروهى سه كس باشند ، دو كس از ايشان با يكديگر راز نگويند ، بى آنكه صاحب و رفيق ايشان باشد؛زيرا كه در اين كار چيزى است كه او را اندوهناك مى گرداند و مى رنجاند» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن على ، از يونس بن يعقوب ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود :«چون سه كس در خانه يا حجره اى باشند ، دو كس با يكديگر راز نگويند بدون صاحب خويش؛زيرا كه اين از جمله آنها است كه او را غمناك مى سازد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه از براى برادر مسلمانش كه سخن مى گويد ، عارض شود و در حديثش _ يعنى در ميان سخنش _ سخن گويد ، گويا كه رويش را خراشيده» .

.


1- . به آن معنى كه بيايد . (مترجم)
2- . متن نسخه كافى در دسترس مترجم «ثقة» بوده ، اما در برخى نسخه ها «فقهاً» به معناى «بينا» است .

ص: 752

21 _ بَابُ الْجُلُوسِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِيِّ رَفَعَهُ، قَالَ:كَانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَجْلِسُ ثَلَاثاً: الْقُرْفُصَا وَ هُوَ أَنْ يُقِيمَ سَاقَيْهِ، وَ يَسْتَقْبِلَهُمَا بِيَدَيْهِ، وَ يَشُدَّ يَدَهُ فِي ذِرَاعِهِ؛ وَ كَانَ يَجْثُو عَلى رُكْبَتَيْهِ؛ وَ كَانَ يَثْنِي رِجْلاً وَاحِدَةً وَ يَبْسُطُ عَلَيْهَا الْأُخْرى، وَ لَمْ يُرَ صلى الله عليه و آله مُتَرَبِّعاً قَطُّ.

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ: رَأَيْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام قَاعِداً وَاضِعاً إِحْدى رِجْلَيْهِ عَلى فَخِذِهِ، فَقُلْتُ: إِنَّ النَّاسَ يَكْرَهُونَ هذِهِ الْجِلْسَةَ وَ يَقُولُونَ: إِنَّهَا جِلْسَةُ الرَّبِّ، فَقَالَ :«إِنِّي إِنَّمَا جَلَسْتُ هذِهِ الْجِلْسَةَ لِلْمَلَالَةِ، وَ الرَّبُّ لَا يَمَلُّ، وَ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ».

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُرَازِمٍ، عَنْ أَبِي سُلَيْمَانَ الزَّاهِدِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَنْ رَضِيَ بِدُونِ التَّشَرُّفِ مِنَ الْمَجْلِسِ، لَمْ يَزَلِ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ مَلَائِكَتُهُ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتّى يَقُومَ».

.

ص: 753

21 . باب در بيان نشستن

21 . باب در بيان نشستن چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از نوفلى ، از عبد العظيم بن عبداللّه بن حسن علوى كه آن را مرفوع ساخته ، گفت كه : پيغمبر صلى الله عليه و آله سه قسم مى نشست : يكى قُرْفَصاء ، و آن ، اين است كه ساق هايش را راست و برپا كند ، و به دست هايش رو به آنها آورد ، و دستش را در ارشش (1) سخت و محكم كند (2) ، و دويم بر زانوهايش بر سر پا مى نشست ، چنان كه مترافعين در نزد قاضى و حاكم مى نشينند ، و آن را دوزانو مى گويند ، و سيم يك پا را دونه (3) مى كرد و پاى ديگر را بر بالاى آن مى گسترد ، و هرگز آن حضرت عليه السلام ديده نشد كه چهارزانو نشسته باشد .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از آنكه او را ذكر كرده ، از ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه گفت : حضرت على بن الحسين عليهماالسلام را ديدم نشسته ، يكى از دو پايش را بر رانش گذاشته . عرض كردم كه : مردم اين نشستن را ناخوش مى دارند و مى گويند كه : اين نشستن ، نشستن پروردگار است . فرمود كه : «من به اين نوع نشستن ، ننشستم ، مگر به جهت دلتنگى و ملولى ، و حضرت پروردگار دلتنگ و ملول نمى شود ، و پينكى (4) و خواب او را فرا نمى گيرد» .

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از محمد بن مرازم ، از ابو سليمان زاهد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«هر كه به مكانى كه پست تر از بزرگوارى او باشد از مجلس راضى شود ، و در جايى بنشيند كه جايش از آن بالاتر باشد ، پيوسته خداى عز و جلو فرشتگانش بر او صلوات فرستند تا برخيزد» .

.


1- . ارش ، به ساعد دست گويند .
2- . و در بعضى از لغات چنين بيان كرده كه قرفصاء _ به ضمّ يكم و فتح سيم _ ، زانو به خود كشيدن در نشستن ، و دست ها به زير زانو درهم افكندن [است] . (مترجم)
3- . يعنى يك پا را خم كرده و زير پاى ديگر مى نهاد .
4- . پينكى ، يعنى خواب سبك و چرت .

ص: 754

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَكْثَرَ مَا يَجْلِسُ تُجَاهَ الْقِبْلَةِ».

أَبُو عَبْدِ اللّهِ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، قَالَ: جَلَسَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام مُتَوَرِّكاً رِجْلُهُ الْيُمْنى عَلى فَخِذِهِ الْيُسْرى ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، هذِهِ جِلْسَةٌ مَكْرُوهَةٌ، فَقَالَ :«لَا، إِنَّمَا هُوَ شَيْءٌ قَالَتْهُ الْيَهُودُ: لَمَّا أَنْ فَرَغَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ، جَلَسَ هذِهِ الْجِلْسَةَ لِيَسْتَرِيحَ، فَأَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «اللّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» » وَ بَقِيَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام مُتَوَرِّكاً كَمَا هُوَ.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا دَخَلَ مَنْزِلًا، قَعَدَ فِي أَدْنَى الْمَجْلِسِ إِلَيْهِ حِينَ يَدْخُلُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : سُوقُ الْمُسْلِمِينَ كَمَسْجِدِهِمْ؛ فَمَنْ سَبَقَ إِلى مَكَانٍ فَهُوَ أَحَقُّ بِهِ إِلَى اللَّيْلِ» قَالَ : «وَ كَانَ لَا يَأْخُذُ عَلى بُيُوتِ السُّوقِ كِرَاءً».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَنْبَغِي لِلْجُلَسَاءِ فِي الصَّيْفِ أَنْ يَكُونَ بَيْنَ كُلِّ اثْنَيْنِ مِقْدَارُ عَظْمِ الذِّرَاعِ لِئَلَا يَشُقَّ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الْحَرِّ».

.

ص: 755

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از بعضى از اصحاب خويش ، از طلحة بن زيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان بود كه در بيشتر اوقات كه مى نشست ، برابر قبله بود» .

ابو عبداللّه اشعرى ، از معلّى بن محمد ، [از] وشّاء ، از حمّاد بن عثمان روايت كرده است كه : امام جعفر صادق عليه السلام نشست ، در حالى كه پاى راستش را بر ران چپش انداخته بود . مردى به آن حضرت عرض كرد كه : فداى تو گردم! اينك نشستن مكروه و ناخوش است . فرمود :«نه ، جز اين نيست كه آن چيزى است كه يهود گفتند كه : چون خداى عز و جل از آفريدن آسمان ها و زمين خلاص شد و بر عرش قرار گرفت ، به اين نشستن نشست ، تا استراحت كند . پس خدا عز و جل اين را فرو فرستاد كه : «اَللّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ الحَىُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَومٌ» (1) » . و حضرت صادق عليه السلام متورّك و پا بر روى يكديگر انداخته باقى ماند ، چنان كه آن حضرت همچنين نشسته بود .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از عبداللّه بن مغيره ، از آن كه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله چون در منزلى داخل مى شد ، در پست ترين و نزديك ترين مجلس به سوى آن حضرت مى نشست ، در هنگامى كه داخل مى شد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن يحيى ، از طلحة بن زيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه : بازار مسلمانان چون مسجد ايشان است . پس هر كه به سوى جايى پيشى گرفت ، همان كس به آنجا سزاوارتر است تا شب» .و فرمود كه : «بر اطاق هاى بازار كرايه و اجرت نمى گرفت» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : سزاوار است همنشينان را در تابستان كه در ميان هر دو كس ، مقدار استخوان ارش[=ساعد دست ]باشد ، تا آنكه بعضى از ايشان بر بعضى شاق و دشوار نباشد در گرمى» .

.


1- . بقره، 255.

ص: 756

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، قَالَ:رَأَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَجْلِسُ فِي بَيْتِهِ عِنْدَ بَابِ بَيْتِهِ قُبَالَةَ الْكَعْبَةِ.

22 _ بَابُ الِاتِّكَاءِ وَ الِاحْتِبَاءِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الِاتِّكَاءُ فِي الْمَسْجِدِ رَهْبَانِيَّةُ الْعَرَبِ، إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَجْلِسُهُ مَسْجِدُهُ، وَ صَوْمَعَتُهُ بَيْتُهُ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الِاحْتِبَاءُ فِي الْمَسْجِدِ حِيطَانُ الْعَرَبِ».

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : الِاحْتِبَاءُ حِيطَانُ الْعَرَبِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الرَّجُلِ يَحْتَبِي بِثَوْبٍ وَاحِدٍ، فَقَالَ :«إِنْ كَانَ يُغَطِّي عَوْرَتَهُ فَلَا بَأْسَ».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا يَجُوزُ لِلرَّجُلِ أَنْ يَحْتَبِيَ مُقَابِلَ الْكَعْبَةِ».

23 _ بَابُ الدُّعَابَةِ وَ الضَّحِكِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، الرَّجُلُ يَكُونُ مَعَ الْقَوْمِ، فَيَجْرِي بَيْنَهُمْ كَلَامٌ يَمْزَحُونَ وَ يَضْحَكُونَ؟ فَقَالَ :«لَا بَأْسَ مَا لَمْ يَكُنْ» فَظَنَنْتُ أَنَّهُ عَنَى الْفُحْشَ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَأْتِيهِ الْأَعْرَابِيُّ، فَيُهْدِي لَهُ الْهَدِيَّةَ، ثُمَّ يَقُولُ مَكَانَهُ: أَعْطِنَا ثَمَنَ هَدِيَّتِنَا، فَيَضْحَكُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ كَانَ إِذَا اغْتَمَّ يَقُولُ: مَا فَعَلَ الْأَعْرَابِيُّ؟ لَيْتَهُ أَتَانَا».

.

ص: 757

22 . باب اتّكاء و احتباء

23 . باب در جواز بازى و مزاح و خنده

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حمّاد بن عثمان روايت كرده است كه گفت :امام جعفر صادق عليه السلام را ديدم كه در خانه اش ، در نزد درِ خانه اش در برابر كعبه مى نشست .

22 . باب اتّكاء و احتباء (1)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : چيزى را تكيه گاه قرار دادن در مسجد ، رهبانيّت عرب است . به درستى كه مؤمن مجلسش مسجد او است ، و صومعه اش خانه او است» (2) .

از او ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : به هم بستن ساق ها در مسجد ، ديوارهاى عرب است» .

محمد بن اسماعيل ، از فضل بن شاذان و على بن ابراهيم ، از پدرش ، هر دو روايت كرده اند از ابن ابى عمير ، از ابراهيم بن عبد الحميد ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه فرمود :«پيغمبر فرمود كه : به هم بستن ساق ها ، ديوارهاى عرب است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام ، از مردى كه به يك جامه ، ساق ها به هم مى بندد . فرمود كه :«اگر عورتش را مى پوشد ، باكى نيست» .

از او ، از محمد بن على ، از على بن اسباط ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«مرد را روا نباشد كه در برابر خانه كعبه ساق ها به هم بندد» .

23 . باب در جواز بازى و مزاح و خندهمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از معمّر بن خلّاد روايت كرده است كه : امام موسى كاظم عليه السلام را سؤال نمودم و عرض كردم كه : فداى تو گردم! مردى با گروهى مى باشد . پس در ميان ايشان سخنى جارى مى شود ، مزاح مى كنند و مى خندند . فرمود :«باكى نيست ، مادام كه نباشد» .من گمان كردم كه آن حضرت فحش را قصد فرمود؛ يعنى مادام كه سخن زشتى نباشد . بعد از آن فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان بود كه اعرابى به نزد او مى آمد و هديّه از برايش مى آورد . بعد از آن ، در همان جا مى گفت كه : بهاى هديّه ما را به ما بده (3) ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خنديد . چون اندوهناك مى شد ، مى فرمود كه : اعرابى چه كرد؟ كاش او در نزد ما مى آمد!»

.


1- . و اتّكا _ به كسر اوّل و تشديد دويم _ ، چيزى را تكيه گاه ساختن است و احتباء ، فراهم بستن هر دو ساق خود به فوطه يا دستار . (مترجم)
2- . و صومعه _ به فتح صاد _ ، خلوت خانه نصارى است كه سر آن بلند و باريك باشد . (مترجم)
3- . و آنكه در بيان فقره «بهاى هديه ما را به ما بده» ، گفته كه : يعنى : «تبسّم فرما ، و حضرت مى خنديدند» ، خطا كرده . (مترجم)

ص: 758

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ شَرِيفِ بْنِ سَابِقٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَا وَ فِيهِ دُعَابَةٌ» . قُلْتُ: وَ مَا الدُّعَابَةُ؟ قَالَ : «الْمِزَاحُ».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ يَحْيَى بْنِ سَلَامٍ، عَنْ يُوسُفَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ يُونُسَ الشَّيْبَانِيِّ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«كَيْفَ مُدَاعَبَةُ بَعْضِكُمْ بَعْضاً؟» قُلْتُ: قَلِيلٌ، قَالَ : «فَلَا تَفْعَلُوا؛ فَإِنَّ الْمُدَاعَبَةَ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ، وَ إِنَّكَ لَتُدْخِلُ بِهَا السُّرُورَ عَلى أَخِيكَ، وَ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُدَاعِبُ الرَّجُلَ يُرِيدُ أَنْ يَسُرَّهُ».

صَالِحُ بْنُ عُقْبَةَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، يَقُولُ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يُحِبُّ الْمُدَاعِبَ فِي الْجَمَاعَةِ بِلَا رَفَثٍ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ كُلَيْبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«ضَحِكُ الْمُؤْمِنِ تَبَسُّمٌ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَثْرَةُ الضَّحِكِ تُمِيتُ الْقَلْبَ» وَ قَالَ : «كَثْرَةُ الضَّحِكِ تَمِيثُ الدِّينَ كَمَا يَمِيثُ الْمَاءُ الْمِلْحَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ مِنَ الْجَهْلِ الضَّحِكَ مِنْ غَيْرِ عَجَبٍ» قَالَ: وَ كَانَ يَقُولُ : «لَا تُبْدِيَنَّ عَنْ وَاضِحَةٍ وَ قَدْ عَمِلْتَ الْأَعْمَالَ الْفَاضِحَةَ، وَ لَا يَأْمَنِ الْبَيَاتَ مَنْ عَمِلَ السَّيِّئَاتِ».

.

ص: 759

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از شريف بن سابق ، از فضل بن ابى قرّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هيچ مؤمنى نيست ، مگر آنكه در او دعابه اى هست» . عرض كردم كه : دعابه چيست؟ فرمود : «مزاح» .

از او ، از محمد بن على ، از يحيى بن سلّام ، از يوسف بن يعقوب ، از صالح بن عقبه ، از يونس شيبانى روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«چگونه است مزاح كردن شما با يكديگر؟» عرض كردم كه : كم است . فرمود : «چنين مكنيد؛ زيرا كه با يكديگر مزاح كردن از خوش خلقى است . و به درستى كه تو به واسطه آن ، سرور و شادى را بر برادرت داخل مى كنى . و هر آينه رسول خدا صلى الله عليه و آله با مرد مزاح مى كرد و مى خواست كه او را شاد كند» .

صالح بن عقبه ، از عبداللّه بن محمد جعفى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود :«به درستى كه خداى عز و جل مزاح كردن با يكديگر را در جماعت ، در حالى كه بى فحش باشد ، دوست مى دارد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از حسن بن كليب ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«خنده مؤمن ، تبسّم و لب خنده است» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از منصور ، از حريز ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«بسيارى خنده ، دل را مى ميراند» . و فرمود كه : «بسيارى خنده ، دين را مى گدازد ، چنان كه آب ، نمك را مى گدازد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه از جهل است خنده بى تعجّب» .و گفت كه : مى فرمود : «دندان را به خنده ظاهر مكن ، و حال آنكه كارهاى رسواكننده كرده باشى ، و بايد كه از شبيخون ايمن نباشد ، كسى كه كارهاى بد كرده است» .

.

ص: 760

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِيَّاكُمْ وَ الْمِزَاحَ؛ فَإِنَّهُ يَذْهَبُ بِمَاءِ الْوَجْهِ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا أَحْبَبْتَ رَجُلاً فَلَا تُمَازِحْهُ وَ لَا تُمَارِهِ».

عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنِ الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الْقَهْقَهَةُ مِنَ الشَّيْطَانِ».

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكِنْدِيِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ، عَنْ عَنْبَسَةَ الْعَابِدِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«كَثْرَةُ الضَّحِكِ تَذْهَبُ بِمَاءِ الْوَجْهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِيَّاكُمْ وَ الْمِزَاحَ؛ فَإِنَّهُ يَجُرُّ السَّخِيمَةَ، وَ يُورِثُ الضَّغِينَةَ، وَ هُوَ السَّبُّ الْأَصْغَرُ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ خَالِدِ بْنِ طَهْمَانَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا قَهْقَهْتَ فَقُلْ حِينَ تَفْرُغُ: اللّهُمَّ لَا تَمْقُتْنِي».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ وَ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ وَ ثَعْلَبَةَ ، رَفَعُوهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ وَ أَبِي جَعْفَرٍ أَوْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ :«كَثْرَةُ الْمِزَاحِ تَذْهَبُ بِمَاءِ الْوَجْهِ، وَ كَثْرَةُ الضَّحِكِ تَمُجُّ الْاءِيمَانَ مَجّاً».

.

ص: 761

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حفص بن بخترى روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«بپرهيزيد از مزاح؛ زيرا كه آن ، آبرو را مى برد» .

از او ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از آنكه او را حديث كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«چون كسى را دوست دارى ، با او مزاح و ستيزه مكن» .

از او ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حمّاد ، از حلبى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«قهقهه از شيطان است» (1) .

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد كندى ، از احمد بن حسن ميثمى ، از عنبسه عابد روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«بسيارى خنده ، آبرو را مى برد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از جعفر بن محمد اشعرى ، از ابن قدّاح ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : بپرهيزيد از مزاح؛ زيرا كه آن ، كينه نهانى را[بيرون ]مى كشد و موجب كينه مى شود ، و آن ، دشنام كوچك تر است» .

محمد بن يحيى ، از عبداللّه بن محمد ، از على بن حكم ، از ابان بن عثمان ، از خالد بن طهمان از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون قهقهه كنى ، در هنگامى كه فارغ مى شود ، بگو : اَللّهُمَّ لا تَمْقُتْنى؛ يعنى خداوندا! مرا دشمن مدار» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از حجّال ، از داود بن فرقد و على بن عقبه و ثعلبه روايت كرده كه آن را مرفوع ساختند به سوى امام جعفر صادق عليه السلام و امام محمد باقر عليه السلام ، يا يكى از اين دو امام ، كه فرمود :«بسيارى مزاح ، نورِ رو را مى برد ، و بسيارى خنده ، ايمان را مى شكافد (يا از دل بيرون مى افكند) ، شكافتن (يا بيرون افكندنى) به غايت» .

.


1- . . و قهقهه _ به فتح قاف و سكون _ هاء ، سخت خنديدن است . (مترجم)

ص: 762

حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ، عَنْ عَنْبَسَةَ الْعَابِدِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«الْمِزَاحُ السِّبَابُ الْأَصْغَرُ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِيَّاكُمْ وَ الْمِزَاحَ؛ فَإِنَّهُ يَذْهَبُ بِمَاءِ الْوَجْهِ وَ مَهَابَةِ الرِّجَالِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْبَرْقِيِّ، عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَا تُمَارِ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ، وَ لَا تُمَازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا تُمَازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي خَلَفٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : أَنَّهُ قَالَ فِي وَصِيَّةٍ لَهُ لِبَعْضِ وُلْدِهِ، أَوْ قَالَ :«قَالَ أَبِي لِبَعْضِ وُلْدِهِ: إِيَّاكَ وَ الْمِزَاحَ؛ فَإِنَّهُ يَذْهَبُ بِنُورِ إِيمَانِكَ، وَ يَسْتَخِفُّ بِمُرُوءَتِكَ».

عَنْهُ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مِهْزَمٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام ، قَالَ:«كَانَ يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا عليهماالسلام يَبْكِي وَ لَا يَضْحَكُ، وَ كَانَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عليهماالسلاميَضْحَكُ وَ يَبْكِي، وَ كَانَ الَّذِي يَصْنَعُ عِيسى عليه السلام أَفْضَلَ مِنَ الَّذِي كَانَ يَصْنَعُ يَحْيى عليه السلام ».

24 _ بَابُ حَقِّ الْجِوَارِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ جَمِيعاً، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عِكْرِمَةَ، قَ_الَ : دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ: لِي جَارٌ يُؤْذِينِي؟ فَقَالَ :«ارْحَمْهُ» فَقُلْتُ: لَا رَحِمَهُ اللّهُ، فَصَرَفَ وَجْهَهُ عَنِّي، قَالَ : فَكَرِهْتُ أَنْ أَدَعَهُ، فَقُلْتُ: يَفْعَلُ بِي كَذَا وَ كَذَا، وَ يَفْعَلُ بِي وَ يُؤْذِينِي. فَقَالَ : «أَ رَأَيْتَ إِنْ كَاشَفْتَهُ انْتَصَفْتَ مِنْهُ؟» فَقُلْتُ: بَلى أُرْبِي عَلَيْهِ. فَقَالَ : «إِنَّ ذَا مِمَّنْ يَحْسُدُ النَّاسَ عَلى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ، فَإِذَا رَأى نِعْمَةً عَلى أَحَدٍ فَكَانَ لَهُ أَهْلٌ، جَعَلَ بَلَاءَهُ عَلَيْهِمْ، وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ أَهْلٌ ، جَعَلَهُ عَلى خَادِمِهِ، فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ خَادِمٌ ، أَسْهَرَ لَيْلَهُ وَ أَغَاظَ نَهَارَهُ، إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَتَاهُ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ، فَقَالَ: إِنِّي اشْتَرَيْتُ دَاراً فِي بَنِي فُلَانٍ، وَ إِنَّ أَقْرَبَ جِيرَانِي مِنِّي جِوَاراً مَنْ لَا أَرْجُو خَيْرَهُ، وَ لَا آمَنُ شَرَّهُ». قَالَ : «فَأَمَرَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام وَ سَلْمَانَ وَ أَبَا ذَرٍّ _ وَ نَسِيتُ آخَرَ وَ أَظُنُّهُ الْمِقْدَادَ _ أَنْ يُنَادُوا فِي الْمَسْجِدِ بِأَعْلى أَصْوَاتِهِمْ بِأَنَّهُ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَمْ يَأْمَنْ جَارُهُ بَوَائِقَهُ، فَنَادَوْا بِهَا ثَلَاثاً» ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى كُلِّ أَرْبَعِينَ دَاراً مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ.

.

ص: 763

24 . باب حقّ جوار

حميد بن زياد ، از حسن بن محمد ، از احمد بن حسن ميثمى ، از عنبسه عابد روايت كرده است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«مزاح ، دشنام كوچك تر است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از ابن مسكان ، از محمد بن مروان ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«بپرهيزيد از مزاح ، كه آن نورِ رو و مهابت مردان را مى برد» (1) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از برقى ، از ابو العبّاس ، از عمّار بن مروان روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«ستيزه مكن ، كه نيكويى و زيباييت مى رود ، و با كسى مزاح مكن ، كه بر تو جرأت به هم مى رسد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از صالح بن سندى ، از جعفر بن بشير ، از عمّار بن مروان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«با كسى مزاح مكن ، كه بر تو جرأت مى شود» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن محبوب ، از سعد بن ابى خلف ، از امام موسى كاظم عليه السلام كه آن حضرت در وصيّتى كه كرد ، به بعضى از فرزندانش فرمود يا فرمود كه :«پدرم به بعضى از فرزندانش فرمود كه : بپرهيز از مزاح ، كه نور ايمانت را مى برد ، و مروّت و جوانمرديت را سبك مى گرداند» .

از او ، از ابن فضّال ، از حسن بن جهم ، از ابراهيم بن مهزم ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت است كه فرمود :«يحيى بن زكريّا مى گريست و خنده نمى كرد ، و عيسى بن مريم عليه السلام هم مى خنديد و هم گريه مى كرد ، و آنچه عيسى عليه السلام مى كرد ، از آنچه يحيى عليه السلام مى كرد ، بهتر بود» .

24 . باب حقّ جوار (2)على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير و محمد بن يحيى ، از حسين بن اسحاق ، از على بن مهزيار ، از على بن فضّال ، از فضالة بن ايّوب ، هر دو ، از معاوية بن عمّار ، از عمرو بن عكرمه روايت كرده اند كه گفت : بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و به آن حضرت عرض كردم كه : همسايه اى دارم كه مرا مى رنجاند . فرمود :«ببخش او را» گفتم : خدا او را نبخشد . پس حضرت روى خود را از من گردانيد ، و ناخوش داشتم كه او را وا گذارم . عرض كردم كه : با من چنين و چنين مى كند و بدرفتارى مى كند و مرا مى رنجاند . فرمود : «مرا خبر ده كه اگر با او جنگ و دشمنى را آشكار نمايى ، دادِ خود را از او مى ستانى؟» عرض كردم : بلكه بر او افزون آيم . فرمود : «به درستى كه اينك ، از جمله آنها است كه حسد مى برند بر مردمان ، بر آنچه خدا به ايشان داده از فضل خود . پس چون نعمتى را بر كسى ببيند ، و آن كس را كسانى باشد ، زحمت و حسد خود را بر ايشان قرار دهد ، و اگر او را اهلى نباشد ، آن را بر خادمش قرار دهد؛ پس اگر او را خادمى نباشد ، شبش را بيدار كند و روزش را به خشم آورد (يعنى در تمام شب بيدارخوابى كشد و در همه روز خشمناك باشد) . به درستى كه مردى از انصار به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه : من خانه اى را خريده ام در محلّه بنى فلان . و به درستى كه نزديك ترين همسايگان من نسبت به من از روى همسايگى ، كسى است كه خوبيش را اميد ندارم و بديش را ايمن نيستم» . حضرت فرمود : «پس رسول خدا صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام و سلمان و ابوذر را فرمان داد ، و ديگرى را نيز كه او را فراموش كرده ام و او را مقداد گمان دارم ، كه به بلندترين آوازهاى خويش در مسجد ندا در دهند به اين كه ، هيچ ايمان نيست از براى كسى كه همسايه اش را از بدى هايش ايمن نسازد . پس ايشان ، سه مرتبه به اين ، ندا در دادند . بعد از آن ، به دست خويش اشاره فرمود به سوى هر چهل خانه در پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از جانب چپش» .

.


1- . و مهابت _ به فتح ميم _ ، بزرگ داشتن و ترسيدن است . (مترجم)
2- . و جوار _ به كسر جيم _ ، چون مجاورت ، به معنى همسايگى است . (مترجم)

ص: 764

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام، قَالَ :«قَرَأْتُ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَتَبَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ مَنْ لَحِقَ بِهِمْ مِنْ أَهْلِ يَثْرِبَ: أَنَّ الْجَارَ كَالنَّفْسِ غَيْرُ مُضَارٍّ وَ لَا آثِمٍ، وَ حُرْمَةُ الْجَارِ عَلَى الْجَارِ كَحُرْمَةِ أُمِّهِ» الْحَدِيثُ مُخْتَصَرٌ.

.

ص: 765

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از محمد بن يحيى ، از طلحة بن زيد ، از امام جعفر صادق عليه السلام ، از پدرش عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«در كتاب على عليه السلام خواندم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان مهاجران و انصار و كسى كه به ايشان پيوسته بود از مردم مدينه ، چيزى نوشت كه همسايه ، چون خود اين كس است ، نه زيان به او بايد رسيد و نه گناهكار است ، و حرمت و حقّ همسايه بر همسايه ، چون حرمت مادر او است» (1) .

.


1- . و اين حديث مختصر است ، كه در اصل بيش از اين بوده .و به احتمال فراوان «جار» در بخش نخست به معناى پناهنده و نه همسايه است . (مترجم)

ص: 766

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي رَجَاءٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«حُسْنُ الْجِوَارِ يَزِيدُ فِي الرِّزْقِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ عَمِّهِ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنِ الْكَاهِلِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنَّ يَعْقُوبَ عليه السلام لَمَّا ذَهَبَ مِنْهُ بِنْيَامِينُ، نَادى: يَا رَبِّ، أَ مَا تَرْحَمُنِي أَذْهَبْتَ عَيْنَيَّ، وَ أَذْهَبْتَ ابْنَيَّ؟ فَأَوْحَى اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى: لَوْ أَمَتُّهُمَا لَأَحْيَيْتُهُمَا لَكَ حَتّى أَجْمَعَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمَا، وَ لكِنْ تَذْكُرُ الشَّاةَ الَّتِي ذَبَحْتَهَا وَ شَوَيْتَهَا وَ أَكَلْتَ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ إِلى جَانِبِكَ صَائِمٌ لَمْ تُنِلْهُ مِنْهَا شَيْئاً؟».

وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى، قَالَ :«فَكَانَ بَعْدَ ذلِكَ يَعْقُوبُ عليه السلام يُنَادِي مُنَادِيهِ كُلَّ غَدَاةٍ مِنْ مَنْزِلِهِ عَلى فَرْسَخٍ: أَلَا مَنْ أَرَادَ الْغَدَاءَ فَلْيَأْتِ إِلى يَعْقُوبَ؛ وَ إِذَا أَمْسى ، نَادى: أَلَا مَنْ أَرَادَ الْعَشَاءَ فَلْيَأْتِ إِلى يَعْقُوبَ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«جَاءَتْ فَاطِمَةُ عليهاالسلامتَشْكُو إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعْضَ أَمْرِهَا، فَأَعْطَاهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كُرَيْسَةً، وَ قَالَ: تَعَلَّمِي مَا فِيهَا، فَإِذَا فِيهَا: مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ، فَلَا يُؤْذِي جَارَهُ؛ وَ مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ، فَلْيُكْرِمْ ضَيْفَهُ؛ وَ مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ، فَلْيَقُلْ خَيْراً أَوْ لِيَسْكُتْ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ سَعْدَانَ، عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«حُسْنُ الْجِوَارِ زِيَادَةٌ فِي الْأَعْمَارِ، وَ عِمَارَةُ الدِّيَارِ».

عَنْهُ، عَنِ النَّهِيكِيِّ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنِ الْحَكَمِ الْخَيَّاطِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«حُسْنُ الْجِوَارِ يَعْمُرُ الدِّيَارَ، وَ يَزِيدُ فِي الْأَعْمَارِ».

.

ص: 767

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از ابراهيم بن ابى رجاء ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«خوش همسايگى كردن در روزى مى افزايد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از على بن اسباط ، از عمويش يعقوب بن سالم ، از اسحاق بن عمّار ، از كاهلى كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«چون بنيامين از دست يعقوب رفت ، ندا در داد كه : اى پروردگار! آيا مرا رحم نمى كنى ، چشمهايم را نابود كردى و پسرانم را بردى . پس خداى _ تبارك و تعالى _ به سوى او وحى فرمود كه : اگر ايشان را ميرانيده بودم ، هر آينه هر دو را از برايت زنده مى گردانيدم ، تا آنكه ميان تو و ايشان جمع كنم ، وليكن ياد دارى آن گوسفندى را كه سر بريدى و آن را بريان كردى و خوردى ، و فلان كس كه در كنار تو است ، روزه دار بود و چيزى از آن را به او ندادى» .

و در روايت ديگر فرمود كه :«پس يعقوب عليه السلام بعد از آن ، چنان بود كه مناديش در هر بامداد از منزلش بر سر فرسخ ندا در مى داد كه : بدانيد و آگاه باشيد! كه هر كه چاشت مى خواهد ، بايد كه به نزد يعقوب عليه السلام آيد . و چون شام مى كرد ، ندا در مى داد كه : بدانيد و آگاه باشيد! كه هر كه شام مى خواهد ، بايد كه به نزد يعقوب عليه السلام آيد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از اسحاق بن عبد العزيز ، از زراره ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«حضرت فاطمه عليهماالسلام آمد و بعضى از امر خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله شكايت مى كرد؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله پنج شاخه درخت خرمايى به او عطا نمود و فرمود : آنچه را كه در اين است ، بياموز و ياد گير؛ پس ديد كه در آن نوشته كه : هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد ، همسايه اش را نرنجاند ، و هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد ، بايد كه مهمانش را بنوازد ، و هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد ، بايد كه خوب بگويد يا خاموش باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از پدرش ، از سعدان ، از ابو مسعود كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه :«خوش همسايگى كردن ، باعث زيادتى در عمرها و آبادانى خانه ها است» .

از او ، از نهيكى ، از ابراهيم بن عبد الحميد ، از حكم خيّاط روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«خوش همسايگى كردن ، خانه ها را آباد مى كند و در عمرها مى افزايد» .

.

ص: 768

عَنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عَبْدٍ صَالِحٍ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ :«لَيْسَ حُسْنُ الْجِوَارِ كَفَّ الْأَذى، وَ لكِنَّ حُسْنَ الْجِوَارِ صَبْرُكَ عَلَى الْأَذى».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ، عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : حُسْنُ الْجِوَارِ يَعْمُرُ الدِّيَارَ، وَ يُنْسِئُ فِي الْأَعْمَارِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قَالَ وَ الْبَيْتُ غَاصٌّ بِأَهْلِهِ :«اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحْسِنْ مُجَاوَرَةَ مَنْ جَاوَرَهُ».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«الْمُؤْمِنُ مَنْ آمَنَ جَارَهُ بَوَائِقَهُ» قُلْتُ: وَ مَا بَوَائِقُهُ؟ قَالَ : «ظُلْمُهُ وَ غَشْمُهُ».

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَشَكَا إِلَيْهِ أَذًى مِنْ جَارِهِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اصْبِرْ، ثُمَّ أَتَاهُ ثَانِيَةً، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : اصْبِرْ، ثُمَّ عَادَ إِلَيْهِ، فَشَكَاهُ ثَالِثَةً، فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لِلرَّجُلِ الَّذِي شَكَا: إِذَا كَانَ عِنْدَ رَوَاحِ النَّاسِ إِلَى الْجُمُعَةِ، فَأَخْرِجْ مَتَاعَكَ إِلَى الطَّرِيقِ حَتّى يَرَاهُ مَنْ يَرُوحُ إِلَى الْجُمُعَةِ، فَإِذَا سَأَلُوكَ فَأَخْبِرْهُمْ» قَالَ : «فَفَعَلَ، فَأَتَاهُ جَارُهُ الْمُؤْذِي لَهُ، فَقَالَ لَهُ: رُدَّ مَتَاعَكَ، فَلَكَ اللّهُ عَلَيَّ أَنْ لَا أَعُودَ».

.

ص: 769

از او ، از بعضى از اصحابش ، از صالح بن حمزه ، از حسن بن عبداللّه ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت است كه گفت : آن حضرت فرمود كه :«خوش همسايگى كردن ، باز داشتن اذيّت نيست ، وليكن خوش همسايگى كردن ، صبر تو است بر اذيّت» .

ابو على اشعرى ، از حسن بن على كوفى ، از عبيس بن هشام ، از معاوية بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خوش همسايگى كردن ، خانه ها را آباد مى كند و در عمرها تأخير مى دهد» (و زمان به هم مى رساند) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از اسماعيل بن مهران ، از محمد بن حفص ، از ابو الرّبيع شامى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت : آن حضرت فرمود ، و خانه يا حجره از اهلش پر بود ، كه :«بدانيد كه از ما نيست كسى كه همسايگى را نيكو نكند با كسى كه با او همسايگى مى كند» .

از او ، از محمد بن على ، از محمد بن فضيل ، از ابوحمزه روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«مؤمن ، كسى است كه همسايه خود را از بائق هايش ايمن گردانيده باشد» . عرض كردم كه : بائق هاى او چيست؟ فرمود : «ظلم و بيداد و شكستش» .

ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار ، از محمد بن اسماعيل ، از حنان بن سدير ، از پدرش ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«مردى [نزد ]پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و در نزد آن حضرت از همسايه اش شكايت و گله كرد . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود كه : صبر كن . بعد از آن ، دوباره به خدمت آن حضرت آمد و پيغمبر صلى الله عليه و آله به او فرمود كه : صبر كن . بعد از آن ، سه باره به سوى آن حضرت برگشت واز آن همسايه شكايت كرد . پيغمبر صلى الله عليه و آله به آن مرد كه شكايت كرده بود ، فرمود كه : چون هنگام رفتن مردم به سوى نماز جمعه شود ، رَخْت و مايحتاج خانه ات را بيرون آور ، به سوى راه و در راه بگذار ، تا آنكه هر كس به سوى نماز جمعه مى رود ، آن را ببيند ، و چون از تو بپرسند ، ايشان را خبر ده» . حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : «آن مرد چنين كرد؛ پس همسايه اش كه او را اذيّت مى كرد ، به نزد او آمد و به او گفت كه : متاع خود را برگردان؛ پس از براى تو است خدا بر من ، و نذر كردم كه برنگردم به سوى آنچه مى كردم» .

.

ص: 770

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْبَجَلِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ الْوَصَّافِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا آمَنَ بِي مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِعٌ» قَالَ : «وَ مَا مِنْ أَهْلِ قَرْيَةٍ يَبِيتُ فِيهِمْ جَائِعٌ يَنْظُرُ اللّهُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مِنَ الْقَوَاصِمِ الْفَوَاقِرِ الَّتِي تَقْصِمُ الظَّهْرَ جَارُ السَّوْءِ، إِنْ رَأى حَسَنَةً أَخْفَاهَا، وَ إِنْ رَأى سَيِّئَةً أَفْشَاهَا».

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ جَارِ السَّوْءِ فِي دَارِ إِقَامَةٍ، تَرَاكَ عَيْنَاهُ وَ يَرْعَاكَ قَلْبُهُ، إِنْ رَآكَ بِخَيْرٍ سَاءَهُ، وَ إِنْ رَآكَ بِشَرٍّ سَرَّهُ».

25 _ بَابُ حَدِّ الْجِوَارِعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عِكْرِمَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : كُلُّ أَرْبَعِينَ دَاراً جِيرَانٌ: مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ، وَ مِنْ خَلْفِهِ، وَ عَنْ يَمِينِهِ، وَ عَنْ شِمَالِهِ».

وَ عَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«حَدُّ الْجِوَارِ أَرْبَعُونَ دَاراً مِنْ كُلِّ جَانِبٍ: مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ، وَ مِنْ خَلْفِهِ، وَ عَنْ يَمِينِهِ، وَ عَنْ شِمَالِهِ».

.

ص: 771

25 . باب حدّ و اندازه همسايگى

از او ، از محمد بن عبد الجبّار ، از محمد بن اسماعيل ، از عبداللّه بن عثمان ، از ابو الحسن بجلى ، از عبيداللّه وصّافى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : ايمان به من نياورده كسى كه شب به روز آورد ، در حالى كه سير باشد ، و همسايه اش گرسنه باشد» . و فرمود كه : «مردم هيچ دهى نيستند كه گرسنه اى در ميان ايشان شب به روز آورد ، و خدا در روز قيامت به سوى ايشان نظر كند» (1) .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابو جميله ، از سعد بن طريف ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«از جمله شكننده هاى سخت كه پشت را مى شكند ، چنان كه از هم جدا شود ، همسايه بد است . اگر چيز خوبى را ببيند ، آن را پنهان كند ، و اگر بدى را ببيند ، آن را فاش و اظهار نمايد» .

از او ، از محمد بن على ، از محمد بن فضيل ، از اسحاق بن عمّار ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : پناه مى برم به خدا از همسايه بد ، در خانه اى كه هميشه بايد ماند . چشم هايش تو را رعايت مى كند ، و دلش تو را رعايت مى كند . اگر تو را در خير و خوبى بيند ، او را بد آيد ، و اگر تو را در بدى بيند ، او را شاد كند» .

25 . باب حدّ و اندازه همسايگىعلى بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از معاوية بن عمّار ، از عمرو بن عكرمه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر چهل خانه همسايگانند ، از طرف پيش رو و از پشت سر و از جانب راست و چپش» .

از او ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از جميل بن درّاج ، از امام محمد باقر عليه السلام مروى است كه فرمود :«حدّ همسايگى چهل خانه است از هر جانبى ، از پيش رو و از پشت سر و از جانب راست و چپش» .

.


1- . و مراد از نظر خدا ، الطاف خاصه او است كه شامل حال اين كس گرداند . (مترجم)

ص: 772

26 _ بَابُ حُسْنِ الصِّحَابَةِ وَ حَقِّ الصَّاحِبِ فِي السَّفَرِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ، قَالَ: أَوْصَانِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ :«أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللّهِ، وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ، وَ صِدْقِ الْحَدِيثِ، وَ حُسْنِ الصِّحَابَةِ لِمَنْ صَحِبْتَ، وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ خَالَطْتَ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَكُونَ يَدَكَ الْعُلْيَا عَلَيْهِ، فَافْعَلْ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَا اصْطَحَبَ اثْنَانِ إِلَا كَانَ أَعْظَمُهُمَا أَجْراً وَ أَحَبُّهُمَا إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَرْفَقَهُمَا بِصَاحِبِهِ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : حَقُّ الْمُسَافِرِ أَنْ يُقِيمَ عَلَيْهِ أَصْحَابُهُ إِذَا مَرِضَ ثَلَاثاً».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام :«أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام صَاحَبَ رَجُلاً ذِمِّيّاً، فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ: أَيْنَ تُرِيدُ يَا عَبْدَ اللّهِ، قَالَ: أُرِيدُ الْكُوفَةَ، فَلَمَّا عَدَلَ الطَّرِيقُ بِالذِّمِّيِّ، عَدَلَ مَعَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ: أَ لَسْتَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تُرِيدُ الْكُوفَةَ؟ فَقَالَ لَهُ: بَلى، فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ: فَقَدْ تَرَكْتَ الطَّرِيقَ؟ فَقَالَ لَهُ: قَدْ عَلِمْتُ، قَالَ : فَلِمَ عَدَلْتَ مَعِي وَ قَدْ عَلِمْتَ ذلِكَ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : هذَا مِنْ تَمَامِ حُسْنِ الصُّحْبَةِ أَنْ يُشَيِّعَ الرَّجُلُ صَاحِبَهُ هُنَيْئَةً إِذَا فَارَقَهُ، وَ كَذلِكَ أَمَرَنَا نَبِيُّنَا صلى الله عليه و آله فَقَالَ لَهُ الذِّمِّيُّ: هكَذَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ الذِّمِّيُّ: لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَبِعَهُ مَنْ تَبِعَهُ لِأَفْعَالِهِ الْكَرِيمَةِ، فَأَنَا أُشْهِدُكَ أَنِّي عَلى دِينِكَ، وَ رَجَعَ الذِّمِّيُّ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَلَمَّا عَرَفَهُ أَسْلَمَ».

.

ص: 773

26 . باب در بيان خوش صحبتى و حقّ رفيق در سفر

26 . باب در بيان خوش صحبتى و حقّ رفيق در سفرمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان ، از عمّار بن مروان روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام مرا وصيّت كرد و فرمود كه :«تو را وصيّت مى كنم به تقوى و پرهيز از خدا ، و اداى امانت ، و راستى سخن و خبر ، و خوشى مصاحبت با هر كه يار و رفيق شدى ، وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللّهِ» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از حمّاد ، از حريز ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«با هر كه آميزش كنى ، اگر بتوانى كه دست بلندتر تو بر او باشد ، چنان كن» (يعنى دهنده باش نه گيرنده) .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هيچ دو كس باهم صحبت نداشته اند ، مگر آنكه بزرگ ترين ايشان از روى اجر و دوست ترين ايشان در نزد خداى عز و جل ، مداراتر ايشان به صاحبش بوده» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از يعقوب بن يزيد ، از چند نفر از اصحاب ما ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : حقّ مسافر اين است كه چون بيمار شود ، رفقايش سه روز بر سر او بمانند» .

على بن ابراهيم ، از هارون بن مسلم ، از مسعدة بن صدقه ، از امام جعفر صادق عليه السلام ، از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است كه :«اميرالمؤمنين عليه السلام با مردى از اهل ذمّه در راه رفيق شدند؛ پس آن ذمّى به حضرت عرض كرد كه : كجا را اراده دارى؟ اى بنده خدا! فرمود : كوفه را اراده دارم . و چون راه ، ذمّى را ميل داد ، اميرالمؤمنين عليه السلام با او ميل كرد (يعنى چون بر سر دو راه رسيدند كه يك راه به كوفه مى رفت و راه ديگر به جاى ديگر ، و ذمّى در غير راه كوفه رفت ، اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در آن راه با او همراهى فرمود) . ذمّى به آن حضرت عرض نمود كه : آيا چنان نپنداشتى و نگفتى كه اراده كوفه دارى؟ حضرت به او فرمود : بلى . ذمّى به آن حضرت عرض كرد كه : راه كوفه را وا گذاشتى . حضرت به او فرمود كه : دانستم . ذمّى به آن حضرت عرض كرد : پس چرا با من ميل كردى و در آن راه نرفتى و به همراه من آمدى ، و حال آنكه اين را دانسته اى . اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود كه : اين از تمام و كمال صحبت و رفاقت است كه مرد ، رفيق خود را اندكى مشايعت كند ، و قدرى راه به همراه او برود ، چون خواهد كه از او جدا شود ، و پيغمبر ما صلى الله عليه و آله ، ما را همچنين امر فرموده . ذمّى به آن حضرت عرض كرد : همچنين؟ حضرت فرمود : آرى . ذمّى گفت : لا جَرم و حقّا ، كه كسانى كه او را پيروى كرده اند ، پيروى نكرده اند او را ، مگر به جهت كردارهاى نيكويش . پس من تو را گواه مى گيرم كه من بر دين و كيش توام . و ذمّى با اميرالمؤمنين عليه السلام برگشت ، و چون آن حضرت را شناخت ، مسلمان شد» .

.

ص: 774

27 _ بَابُ التَّكَاتُبِعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«التَّوَاصُلُ بَيْنَ الْاءِخْوَانِ فِي الْحَضَرِ التَّزَاوُرُ، وَ فِي السَّفَرِ التَّكَاتُبُ».

ابْنُ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«رَدُّ جَوَابِ الْكِتَابِ وَاجِبٌ كَوُجُوبِ رَدِّ السَّلَامِ، وَ الْبَادِي بِالسَّلَامِ أَوْلى بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ».

28 _ بَابُ النَّوَادِرِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقْسِمُ لَحَظَاتِهِ بَيْنَ أَصْحَابِهِ، فَيَنْظُرُ إِلى ذَا وَ يَنْظُرُ إِلى ذَا بِالسَّوِيَّةِ» قَالَ : «وَ لَمْ يَبْسُطْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رِجْلَيْهِ بَيْنَ أَصْحَابِهِ قَطُّ، وَ إِنْ كَانَ لَيُصَافِحُهُ الرَّجُلُ فَمَا يَتْرُكُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدَهُ مِنْ يَدِهِ حَتّى يَكُونَ هُوَ التَّارِكَ، فَلَمَّا فَطَنُوا لِذلِكَ، كَانَ الرَّجُلُ إِذَا صَافَحَهُ قَالَ بِيَدِهِ، فَنَزَعَهَا مِنْ يَدِهِ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا كَانَ الرَّجُلُ حَاضِراً فَكَنِّهِ، وَ إِذَا كَانَ غَائِباً فَسَمِّهِ».

.

ص: 775

27 . باب نامه به همديگر نوشتن

28 . باب نوادر

27 . باب نامه به همديگر نوشتنچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد و سهل بن زياد ، هر دو ، از ابن محبوب ، از آنكه او را ذكر كرده ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«باهم پيوستن ميان برادران ، در حَضَر ، يكديگر را زيارت كردن است ، و در سفر ، نامه به همديگر نوشتن» .

ابن محبوب ، از عبداللّه بن سنان ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«ردّ جواب نامه واجب است ، چون وجوب ردّ سلام ، و آنكه به سلام آغاز مى كند ، به خدا و به رسولش اولى و سزاوارتر است» .

28 . باب نوادرمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از وشّاء ، از جميل بن درّاج ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله لحظه هاى (1) خود را در ميان اصحابش قسمت مى فرمود . پس به سوى اين مى نگريست و به سوى آن مى نگريست ، بالسّويّه و برابر ، كه هيچ تفاوت نمى گذاشت» . و فرمود كه : «رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان اصحابش هرگز پاى هايش را نگسترانيد و دراز نكرد . و به درستى كه هر كه با آن حضرت مصافحه مى كرد ، رسول خدا صلى الله عليه و آله دست خود را از دستش نمى كشيد ، تا آنكه آن كس دست خود را از دست آن حضرت بكشد و او را وا گذارَد ، و چون اين را دانستند ، هر كسى كه با آن حضرت مصافحه مى نمود ، چنان بود كه به دستش اشاره مى كرد و آن را از دستش بيرون مى كشيد» .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از معمّر بن خلّاد ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون كسى حاضر باشد ، او را به كنيه ياد كن ، و چون پنهان باشد ، او را نام ببر» (2) .

.


1- . و لحظه _ به فتح لام و سكون حاء _ ، يك بار نگه كردن باشد به گوشه چشم . (مترجم)
2- . و كنيه _ به ضمّ اوّل و كسر آن _ ، نامى است كه در اوّلش لفظ اب يا امّ باشد ، چون ابو المعالى و امّ كلثوم و امثال آن . (مترجم)

ص: 776

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِذَا أَحَبَّ أَحَدُكُمْ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ، فَلْيَسْأَلْهُ عَنِ اسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيهِ وَ اسْمِ قَبِيلَتِهِ وَ عَشِيرَتِهِ؛ فَإِنَّ مِنْ حَقِّهِ الْوَاجِبِ وَ صِدْقِ الْاءِخَاءِ أَنْ يَسْأَلَهُ عَنْ ذلِكَ، وَ إِلَا فَإِنَّهَا مَعْرِفَةُ حُمْقٍ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ قُدَامَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَوْماً لِجُلَسَائِهِ: تَدْرُونَ مَا الْعَجْزُ؟ قَالُوا: اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَقَالَ : الْعَجْزُ ثَلَاثَةٌ: أَنْ يَبْدُرَ أَحَدُكُمْ بِطَعَامٍ يَصْنَعُهُ لِصَاحِبِهِ، فَيُخْلِفَهُ وَ لَا يَأْتِيَهُ؛ وَ الثَّانِيَةُ أَنْ يَصْحَبَ الرَّجُلُ مِنْكُمُ الرَّجُلَ ، أَوْ يُجَالِسَهُ يُحِبُّ أَنْ يَعْلَمَ مَنْ هُوَ؟ وَ مِنْ أَيْنَ هُوَ؟ فَيُفَارِقَهُ قَبْلَ أَنْ يَعْلَمَ ذلِكَ؛ وَ الثَّالِثَةُ أَمْرُ النِّسَاءِ يَدْنُو أَحَدُكُمْ مِنْ أَهْلِهِ، فَيَقْضِي حَاجَتَهُ وَ هِيَ لَمْ تَقْضِ حَاجَتَهَا، فَقَالَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ: فَكَيْفَ ذلِكَ يَا رَسُولَ اللّهِ؟ قَالَ: يَتَحَوَّشُ، وَ يَمْكُثُ حَتّى يَأْتِيَ ذلِكَ مِنْهُمَا جَمِيعاً». قَالَ: وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ مِنْ أَعْجَزِ الْعَجْزِ رَجُلاً لَقِيَ رَجُلاً، فَأَعْجَبَهُ نَحْوُهُ، فَلَمْ يَسْأَلْهُ عَنِ اسْمِهِ وَ نَسَبِهِ وَ مَوْضِعِهِ».

وَ عَنْهُ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام يَقُولُ :«لَا تُذْهِبِ الْحِشْمَةَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ أَخِيكَ، أَبْقِ مِنْهَا؛ فَإِنَّ ذَهَابَهَا ذَهَابُ الْحَيَاءِ».

.

ص: 777

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : چون يكى از شما برادر مسلمانش را دوست دارد ، بايد كه او را سؤال كند از نامش و نام پدرش و نام قبيله و عشيره و خويشانش؛زيرا كه از جمله حقّ واجب و راستى برادريش آن است كه او را از اين سؤال كند ، و اگر نه آن شناسايى ، شناسايى احمقانه است» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از يعقوب بن يزيد ، از على بن جعفر ، از عبد الملك بن قدامه ، از پدرش ، از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامكه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى به همنشينان خود فرمود : مى دانيد كه عجز و ناتوانى چيست؟ عرض كردند كه : خدا و رسولش داناترند . فرمود كه : عجز سه چيز است : اوّل آنكه يكى از شما مبادرت كند به طعامى كه آن را از براى صاحبش بسازد ، پس با او خُلف كند و در نزدش نيايد ، و دويم آنكه مردى از شما با مردى رفاقت كند يا با او همنشينى نمايد ، واجب است كه بداند كه آن كيست و از كجا است . پس از او جدا مى شود ، پيش از آنكه اين را بداند ، و سيم امر زنان است . يكى از شما به اهلش نزديك مى شود و حاجت خود را برمى آورد ، و آن زن حاجت خود را هنوز برنياورده[است] . پس عبداللّه ، پسر عمرو بن عاص ، عرض كرد كه : يا رسول اللّه ! اين امر چگونه است؟ فرمود كه : سخت مى آميزد و درنگ مى كند تا آنكه آن ، از ايشان ، هر دو بيايد» (يعنى آب منى) . و گفته است كه : در حديث ديگر است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : «از عاجزترين عاجزها مردى است كه مردى را ملاقات كند ، و طورش [= روش و اخلاقش] او را خوش آيد ، و او را از نام و نسب و جايش سؤال نكند» .

از او ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه روايت است كه گفت : شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود :«بايد كه حشمت و در هم گرفتگى در ميان تو و برادرت نرود و برطرف نشود ، و قدرى از آن را باقى بگذار؛ زيرا كه رفتن آن ، رفتن حيا است» .

.

ص: 778

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ عُبَيْدِ اللّهِ ، عَنْ وَاصِلٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَا تَثِقْ بِأَخِيكَ كُلَّ الثِّقَةِ؛ فَإِنَّ صِرْعَةَ الِاسْتِرْسَالِ لَنْ تُسْتَقَالَ».

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ وَ عُثْمَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّخَّاسِ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ، قَالَا: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«اخْتَبِرُوا إِخْوَانَكُمْ بِخَصْلَتَيْنِ، فَإِنْ كَانَتَا فِيهِمْ، وَ إِلَا فَاعْزُبْ، ثُمَّ اعْزُبْ، ثُمَّ اعْزُبْ: مُحَافَظَةٍ عَلَى الصَّلَوَاتِ فِي مَوَاقِيتِهَا، وَ الْبِرِّ بِالْاءِخْوَانِ فِي الْعُسْرِ وَ الْيُسْرِ».

29 _ بَابٌمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«لَا تَدَعْ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ إِنْ كَانَ بَعْدَهُ شِعْرٌ».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ يُوسُفَ، عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ، عَنْ سَيْفٍ ، عَنْ هَارُونَ مَوْلى آلِ جَعْدَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«اكْتُبْ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ أَجْوَدِ كِتَابِكَ، وَ لَا تَمُدَّ الْبَاءَ حَتّى تَرْفَعَ السِّينَ».

عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ الْحَسَنِ بْنِ السَّرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه عليه السلام ، قَالَ: قَالَ :«لَا تَكْتُبْ: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ لِفُلَانٍ، وَ لَا بَأْسَ أَنْ تَكْتُبَ عَلى ظَهْرِ الْكِتَابِ: لِفُلَانٍ».

.

ص: 779

29 . باب

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن اسماعيل ، از عبيد اللّه بن واصل ، از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«به برادرت وثوق و اعتماد مكن ، همه وثوق و اعتماد؛زيرا كه افتادن انس و گستاخى و فرو گذاشتن ، استقاله نمى شود و باز پس نمى توان كرد» (1) .

محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از عمر بن عبد العزيز ، از معلّى بن خنيس و عثمان بن سليمان نخّاس ، از مفضّل بن عمر ويونس بن ظبيان روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«برادران خود را به دو خصلت بيازماييد . پس اگر آن دو خصلت در ايشان باشد ، فبها ، والّا ، پس دورى كن ، بعد از آن ، دورى كن ، بعد از آن ، دورى كن . يكى محافظتش بر نمازها در اوقات آنها ، و ديگر نيكى با برادران در آسانى و دشوارى» .

29 _ بابمحمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از عمر بن عبد العزيز ، از جميل بن درّاج روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :« «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» را ترك مكن ، و هر چند كه بعد از آن شعرى باشد» .

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن على ، از حسن بن على ، از يوسف بن عبد السّلام ، از سيف بن هارون مولاى آل جعده كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :« «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» را بنويس از نيكوترين كتابت خويش؛ (2) و باء را مكش ، تا آنكه سين را بلند كنى» .

از او ، از على بن حكم ، از حسن بن سرّى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«منويس كه : «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» . از براى فلانى (يعنى اين نامه اى است از براى فلانى) ، و باكى نيست كه بر پشت نامه بنويسى كه از براى فلانى» .

.


1- . و مراد اين است كه ، كسى كه بى تأمل و انديشه در امرى داخل شود ، در بليّه اى افتد كه راهى به سوى رفع آن نباشد . (مترجم)
2- . يعنى در جايى از نامه كه از هر جايى بهتر باشد ، چون صدر ، يا از هر چه در نامه مى نويسى ، خوش تر بنويس و بيشتر در نوشت آن سعى كن . و اين معنى ظاهرتر است؛ چه بعد از اين مى فرمايد : و باء را ... . (مترجم)

ص: 780

عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ السَّرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا تَكْتُبْ دَاخِلَ الْكِتَابِ: لِأَبِي فُلَانٍ، وَ اكْتُبْ: إِلى أَبِي فُلَانٍ، وَ اكْتُبْ عَلَى الْعُنْوَانِ: لِأَبِي فُلَانٍ».

عَنْهُ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الرَّجُلِ يَبْدَأُ بِالرَّجُلِ فِي الْكِتَابِ؟ قَالَ :«لَا بَأْسَ بِهِ، ذلِكَ مِنَ الْفَضْلِ، يَبْدَأُ الرَّجُلُ بِأَخِيهِ يُكْرِمُهُ».

عَنْهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ الْأَحْمَرِ، عَنْ حَدِيدِ بْنِ حَكِيمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا بَأْسَ بِأَنْ يَبْدَأَ الرَّجُلُ بِاسْمِ صَاحِبِهِ فِي الصَّحِيفَةِ قَبْلَ اسْمِهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُرَازِمِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ: أَمَرَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بِكِتَابٍ فِي حَاجَةٍ، فَكُتِبَ، ثُمَّ عُرِضَ عَلَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهِ اسْتِثْنَاءٌ، فَقَالَ :«كَيْفَ رَجَوْتُمْ أَنْ يَتِمَّ هذَا وَ لَيْسَ فِيهِ اسْتِثْنَاءٌ؟ انْظُرُوا كُلَّ مَوْضِعٍ لَا يَكُونُ فِيهِ اسْتِثْنَاءٌ، فَاسْتَثْنُوا فِيهِ».

عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : أَنَّهُ كَانَ يُتَرِّبُ الْكِتَابَ، وَ قَالَ :«لَا بَأْسَ بِهِ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَطِيَّةَ،أَنَّهُ رَأى كُتُباً لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام مُتَرَّبَةً.

30 _ بَابُ النَّهْيِ عَنْ إِحْرَاقِ الْقَرَاطِيسِ الْمَكْتُوبَةِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عُتْبَةَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْقَرَاطِيسِ تَجْتَمِعُ: هَلْ تُحْرَقُ بِالنَّارِ وَ فِيهَا شَيْءٌ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ؟ قَالَ :«لَا، تُغْسَلُ بِالْمَاءِ أَوَّلًا قَبْلُ».

.

ص: 781

30 . باب

از او ، از محمد بن على ، از نضر بن شعيب ، از ابان بن عثمان ، از حسن بن سرّى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«در اندران و داخل نامه بنويس كه : از براى ابو فلان ، و بنويس كه : به سوى ابو فلان ، و بر عنوان بنويس كه : از براى ابو فلان» (1) .

از او ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از مردى كه در نامه به مردى آغاز مى كند . فرمود :«به اين باكى نيست . اين از جمله فضل است كه مردى به برادرش آغاز مى كند ، او را گرامى مى دارد و مى نوازد» .

از او ، از على بن حكم ، از ابان احمر ، از حديد بن حكيم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود :«باكى نيست به اينكه مرد در نامه ، پيش از نام خودش به نام صاحبش آغاز كند» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از مرازم بن حكيم روايت كرده است كه : امام جعفر صادق عليه السلام امر فرمود كه در باب حاجتى نامه اى بنويسند ، و آن نامه نوشته شد . پس بر آن حضرت عرض شد و در آن استثنا نبود؛ يعنى انشاء اللّه در آن نوشته نشده بود . فرمود :«چگونه اميد داريد كه اين امر تمام شود ، و حال آنكه استثنايى در آن نيست . نظر كنيد در هر جا كه استثنا در آن نيست ، در آن استثنا كنيد» (و انشاء اللّه را بنويسيد) .

از او ، از احمد بن محمد بن ابى نصر از ابو الحسن ، حضرت امام رضا عليه السلام روايت است كه : او نامه را خاك آلوده مى كند . (2) فرمود :«باكى به آن نيست» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از على بن عطيّه روايت كرده است كه :او نامه اى چند را از امام موسى كاظم عليه السلام ديد كه خاك آلوده بودند .

30 _ باب (3)محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از على بن حكم ، از عبد الملك بن عتبه ، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت : آن حضرت را سؤال كردم از كاغذهاى نوشته كه جمع مى شود . آيا جايز است كه به آتش سوزانيده شود ، و در آنها چيزى از ذكر خدا باشد؟ فرمود :«نه ، در اوّل امر ، پيش از سوزانيدن ، به آب شسته مى شود» .

.


1- . و عنوان _ به ضمّ و كسر عين _ ، ديباچه و سرنامه كتابت باشد . (مترجم)
2- . در گذشته ، از خاك ارّه چوب و مانند آن براى خشك كردن مركب استفاده مى كردند (مترجم) .
3- . در نسخه ترجمه تنها كلمه «باب» را آورده و عنوان باب :«نهى از سوزاندن كاغذ نوشته ها» را نياورده است .

ص: 782

عَنْهُ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«لَا تُحْرِقُوا الْقَرَاطِيسَ، وَلكِنِ امْحُوهَا وَ حَرِّقُوهَا».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الِاسْمِ مِنْ أَسْمَاءِ اللّهِ يَمْحُوهُ الرَّجُلُ بِالتُّفْلِ. قَالَ :«امْحُوهُ بِأَطْهَرِ مَا تَجِدُونَ».

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : امْحُوا كِتَابَ اللّهِ وَ ذِكْرَهُ بِأَطْهَرِ مَا تَجِدُونَ؛ وَ نَهى أَنْ يُحْرَقَ كِتَابُ اللّهِ، وَ نَهى أَنْ يُمْحى بِالْأَقْلَامِ».

عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام فِي الظُّهُورِ الَّتِي فِيهَا ذِكْرُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، قَالَ :«اغْسِلْهَا».

تَمَّ كِتَابُ الْعِشْرَةِ، وَ لِلّهِ الْحَمْدُ وَ الْمِنَّةُ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ. [هذَا آخِرُ كِتَابِ الْعِشْرَةِ ، وَبِهِ تَمَّ كِتَابُ الْأُصُولِ مِنَ الْكَافِي]

.

ص: 783

از او ، از وشّاء ، از عبداللّه بن سنان روايت است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«كاغذهاى نوشته را مسوزانيد ، ليكن آنها را پاك كنيد و بسوزانيد» .

على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از حمّاد بن عثمان ، از زراره روايت كرده است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شد از نامى از نام هاى خدا ، كه كسى آن را به آب دهان محو مى كند . فرمود كه :«آن را محو كنيد به پاك ترين آنچه مى يابد» .

على ، از پدرش ، از نوفلى ، از سكونى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : كتاب خداى _ جلّ ذكره _ يا كتاب خدا و ذكر او را محو كنيد ، به پاك ترين آنچه مى يابيد ، و نهى فرمود از آنكه [كتاب ]خدا سوزانيده شود ، و نهى فرمود از آنكه محو شود به اقدام» (1) .

على ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از محمد بن اسحاق بن عمّار ، از ابو الحسن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است در باب پوست ها ، كه ذكر خداى عز و جل در آنها است . فرمود كه :«آنها را بشوى» .

تمام شد كتاب عشرت ، و به تمام شدن آن ، جزء اوّل [يعنى بخش اصول] از اجزاى كتاب كافى تمام شد . وللّه الحمد والمنّة والصّلوة والسّلام على سيّدنا محمد وآله وصحبه الأكرمين وسلّم تسليما والحمد للّه ربّ العالمين ولعنة اللّه على أعدآئهم الى يوم الدّين.استدعا [دارم ]از برادران ايمانى كه از اين مائده نعمت روحانى بهره مند [مى]شوند ، در حال حيات يا بعد از وفات ، اين سالك باديه سرگردانى ، آنكه او را از دعاى خير و طلب مغفرت از حضرت ربّ العزّة ياد و شاد فرمايند . و كان الفراغ من ترجمة هذا الكتاب ، على يد مترجمه المفخم ، محمدعلى بن محمد حسن الاردكانى ، يوم السّبت ، السّابع من شهر شوّال المكرّم ، سنة تسع وثلثين و مئتين ، بعد الالف من هجرة سيّد العالم ، المبعوث الى المشرق والمغرب ، على أهلهما من العرب والعجم _ صلّى اللّه عليه وعلى عترته وسلّم _ .

.


1- . و بعضى اين لفظ را تحريف دانسته و قلم در آن برده و به اقلام كرده؛ يعنى به قلم ها . و گمان حقير اين است كه ، اين لفظ با فاء سعفص باشد؛ چه افدام بر وزن اكرام ، جامه را رنگ سرخ كردن و سير وپررنگ كردن باشد ، و مراد از آن ، سياه كردن يا سرخ كردن آن است ، و آن مكروه است؛زيرا كه باعث زشتى مى شود؛ بلكه هرگاه سهوى در آن باشد ، آن را به قلم تراش بتراشد ، يا نشانه ى «زياد» بر سر آن بگذارد . (مترجم)

ص: 784

فهرست .

ص: 785

. .

ص: 786

. .

ص: 787

. .

ص: 788

. .

ص: 789

. .

ص: 790

. .

ص: 791

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109