روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن جلد 4

مشخصات کتاب

نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن

نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی

مصحح: یاحقی، محمد جعفر

الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی

محل نشر: مشهد مقدس، ایران

سال نشر : 1376.

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص : 1

ادامه سوره بقره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

ربّ سهل و يسّر (1)

سوره البقرة (2): آیات 258 تا 260

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِي حَاجَّ إِبْرٰاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتٰاهُ اَللّٰهُ اَلْمُلْكَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّيَ اَلَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قٰالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ فَإِنَّ اَللّٰهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ اَلْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهٰا مِنَ اَلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ اَلَّذِي كَفَرَ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (258) أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلىٰ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا قٰالَ أَنّٰى يُحْيِي هٰذِهِ اَللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا فَأَمٰاتَهُ اَللّٰهُ مِائَةَ عٰامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قٰالَ كَمْ لَبِثْتَ قٰالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قٰالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عٰامٍ فَانْظُرْ إِلىٰ طَعٰامِكَ وَ شَرٰابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ اُنْظُرْ إِلىٰ حِمٰارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّٰاسِ وَ اُنْظُرْ إِلَى اَلْعِظٰامِ كَيْفَ نُنْشِزُهٰا ثُمَّ نَكْسُوهٰا لَحْماً فَلَمّٰا تَبَيَّنَ لَهُ قٰالَ أَعْلَمُ أَنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (259) وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ اَلْمَوْتىٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلىٰ وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قٰالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ اَلطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اِجْعَلْ عَلىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ اُدْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (260)

ترجمه

به نام خداوند بخشايندۀ مهربان (2)نبينى آن را كه خصومت كرد (3)با ابراهيم در خدايش به آن كه دادش (4)خداى پادشاهى (5)،چون گفت ابراهيم خداى من آن است كه زنده كند و بميراند (6)، گفت (7)من زنده كنم و بميرانم (8)،گفت ابراهيم:به درستى كه خداى من بيارد آفتاب را از مشرق (9)،تو بيار او را از مغرب (10)،متحيّر ماند آن كه كافر بود و خدا راه نمى نمايد (11)گروه ستمكاران را (12).

ص : 1


1- .اساس از اين جا تا پايان برگ[346-پ]نونويس و فاقد اعتبار است متن از مج اختيار شد.
2- .ترجمه از آج داده شد.
3- .آج،لب:اى بنگرستى آن كس كه حجّت گفت،فق:اى نگرستى به آن كس كه حجّت گفت.
4- .آج،لب،فق:ابراهيم در باب پروردگار او براى آن كه داد او را.
5- .آج،لب،فق+يعنى نمرود.
6- .آج،لب،فق:زنده مى گرداند و مى ميراند.
7- .آج،لب،فق+نمرود.
8- .آج،لب:زنده مى گردانم به عفو و مى ميرانم به قتل.
9- .آج،لب،فق:را از جاى بر آمدن آفتاب.
10- .آج،لب:پس بيار آن را به جاى فروشدن آن پس.
11- .تب:راه ننمايد.
12- .وز،دب:بيدادكاران را.

يا چنان كه بگذشت بر ديهى (1)و آن افتاده (2)بود بر سقفهايش،گفت چگونه زنده كند اينها را (3)خداى پس مرگشان،پس بميرانيد او را خداى صد سال،آنگاه زنده كرد (4)،گفت:چند مقام كردى (5)،گفت:

بماندم (6)روزى يا پاره اى از (7)روزى،گفت نه چنين است بماندى صد سال،درنگر به طعام خود و شراب خود كه بنگرديده است (8)،و درنگر به خرت،و تا سازيم تو را علامتى (9)براى مردمان (10)و نظر كن به استخوانها (11)كه چگونه برداريم (12)پس بر او پوشيم گوشت (13)پس چون پيدا شد او را (14)،گفت:مى دانم آن كه خداى بر همه چيز تواناست.

و چون گفت ابراهيم:بار خدايا بنماى مرا كه چگونه زنده كنى مردگان را.گفت ايمان ندارى (15)؟گفت آرى (16)،و لكن تا بيارامد دل من،گفت:بگير (17)چهار مرغ پس پاره پاره كن با تو (18)،آنگاه كن بر هر كوهى از ايشان پاره اى،پس بخوان ايشان را تا به تو آيند به تاختن،و بدان كه آن خداى عزيز و محكم كار است.

قوله: أَ لَمْ تَرَ ،اين فصل به استقصا برفت،اعني تفسير.

ص : 2


1- .وز،دب:دهى،آج،لب،فق+بيت المقدس يا قرية الغيب كه دو فرسنگى بيت المقدس است.
2- .آج،لب:آن ديه افتاده.
3- .آج،لب:از كجا زنده گرداند اهل اين ديه را.
4- .آج،لب،فق:پس بر انگيخت او را.
5- .آج،لب،فق:چند مدّت درنگ كردى.
6- .آج،لب،فق:درنگ كردم.
7- .تب:بعض.
8- .آج،لب،فق:پس بنگر سوى خورش تو انجير يا انگور و آشاميدنى تو و عصير يا شير،حال آنكه متغيّر نشده.
9- .آج،لب،فق:دلالتى بر حشر.
10- .آج،لب،فق+كرديم آنچه كرديم.
11- .آج،لب،فق+از حمار.
12- .آج،لب،فق:چگونه تركيب مى فرماييم آن را.
13- .آج،لب،فق:بس مى پوشانيم آن را گوشتى.
14- .آج،لب،فق:چون روشن شد چگونگى حشر مرا.
15- .تب:باور ندارى.
16- .آج،فق+باور مى دارم،لب+باور نمى دارم.
17- .آج،لب،فق:فراگير.
18- .آج،لب،فق:پس ميل ده آنها را به سوى تو.

قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ ،«محاجّه»،مفاعله باشد از حجّة،يقال:

حاججته فحججته،كما يقال:خاصمته فخصمته.و«محجوج»گويند آن را كه در حجّت مغلوب باشد،يعنى به آن كه حجّت آوردم غلبه كردم او را.و آن كه با ابراهيم-عليه السّلام-در حقّ خداى تعالى محاجّة كرد نمرود بن كنعان بن سنخاريب ابن كوش بن سام بن نوح بود.او اوّل كس بود كه تاج بر سر نهاد و در زمين جبّارى كرد،و دعوى كرد كه خداى است.

أَنْ آتٰاهُ اللّٰهُ .اى لأن آتاه اللّه الملك،و موضع«ان (1)»نصب است بنزع حرف الصفة عند الكوفيّين.

مجاهد گفت:دو مؤمن و دو كافر پادشاهى همه زمين بيافتند امّا دو مؤمن:يكى سليمان بود و يكى ذو القرنين بود،و امّا دو كافر:يكى نمرود بود و يكى بخت نصّر.

در وقت اين مناظره خلاف كردند.مقاتل گفت:چون ابراهيم-عليه السلام- بتان را بشكست نمرود او را بازداشت.آنگاه به درش آورد او را تا به آتش اندازد گفت:اين خداى كه تو ما را به عبادت او مى خوانى كيست؟ابراهيم گفت: رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ ،و ديگر مفسّران گفتند:اين مناظره پس از آن كردند كه او را به آتش انداختند.

زيد بن اسلم گفت:اوّل جبّارى كه بود بر زمين،نمرود بن كنعان بود، مردمان از اقصاى عالم مى آمدند و طعام مى بردند از نزديك او يعنى جو و گندم.چون جماعتى به او بگذشتى (2)،او گفتى:من ربّكم؟خداى شما كيست-بر عادتى كه او را بود؟ايشان گفتند:خداى ما تويى (3)،ابراهيم گفت: رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ .

چنان كه خداى تعالى از او حكايت كرد،نمرود همه را طعام دادى مگر ابراهيم را كه ابراهيم را بازگردانيد بى طعام،ابراهيم بازگشت.چون به در شهر خود رسيد،شرم داشت از شماتت اعدا انديشه كرد كه گويند همه آمدند (4)و گندم آوردند، و ابراهيم نياورد.و تلّى ريگ بود،از آن ريگ جوالها پر كرد،تا به در سراى و بار بر در سراى بيفگند،و او مانده بود (5)،آنجا بخفت،اهل ابراهيم از خانه به در آمدند و

ص : 3


1- .همۀ نسخه بدلها ان.
2- -تب:بگذشتندى،مب:بگذشتند.
3- .تب:تواى.
4- .تب:آوردند.
5- .تب:خسته بود.

سر جوالها بگشادند آردى سپيد و پاكيزه بود كه از آن نيكوتر نباشد از آن آرد نانى بپخت چون ابراهيم در سراى شد،آن طعام در پيش او بنهاد،ابراهيم گفت:اين از كجا آورديد (1)؟گفت:از آن آرد است كه تو آورده اى.او دانست كه نعمتى است كه خداى تعالى با او كرد.

آنگاه خداى تعالى ابراهيم را بفرستاد به نمرود كه به من ايمان آر (2)تا ملك به تو رها كنم.او گفت:خدايى ديگر هست تو را كه مرا به او دعوت مى كنى،و آن خداى كيست؟گفت: رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ ،خداى من آن است كه احيا و اماتت كند،مرده را زنده كند و زنده را بميراند (3).

و در آيت محذوفى هست،و تقدير اين است:اذ قال له الجبار من ربك؟قال له: رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ .و اين مناظره به حضور قوم نمرود بود،او خواست تا بر ايشان تلبيس كند،گفت: أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ ،من نيز احيا و اماتت كنم.

حمزه خواند:ربى الّذي يحيى و يميت،باسكان الياء،و در شاذ اعمش و عيسى همچنين خواندند،و قرّاى مدينه خواندند:انا احيى و اميت،به مدّ در همه قرآن، و اين لغت قومى است كه وصل چون وقف دارند،و انشد (4)-شعر:

انا سيف العشيرة و اعرفونى (5)حميد قد ترقّيت السّناما

و در وقف بعضى عرب«انا»گويند،و بيشتر عرب در وقف«انه»گويند.

ابراهيم-عليه السلام-گفت:احيا و اماتت چگونه كنى؟كس فرستاد و دو شخص را حاضر كرد،يكى را بكشت و يكى را رها كرد و گفت:اين را اماتت كردم و آن (6)را كه بنكشتم زنده كردم.

سدّى گفت:چهار مرد را بگرفت و در خانه كرد و طعام و شراب نداد تا به حدّ هلاك رسيدند.آنگاه از آن چهارگانه دو را طعام و شراب داد تا زنده ماندند،گفت:

اين احياست،و دو را رها كرد تا بمردند،گفت:اين اماتت است.

ابراهيم-عليه السلام-توانست گفتن كه من احيا و اماتت كه دعوى كردم خداى

ص : 4


1- .همه نسخه بدلها:آورده اى/آورده ايد.
2- .آج،لب،فق،مب:آور.
3- -مب:مرده كند.
4- .همه نسخه بدلها:و انشدوا.
5- .همه نسخه بدلها:فاعرفونى.
6- .تب:و اين.

خود را،به احياء خلق حيات خواستم كه در مرده چندساله آفريند،و به اماتت، اماتتى كه بى مماسّت باشد،و لكن انديشه كرد و ترسيد كه بر حاضران مشتبه شود و گمان بردند كه آن كه او كرد جنس اين (1)است كه ابراهيم گفت،و اين حال ايشان را روشن نشود،انتقال كرد از آن (2)طريقه به دليلى و طريقى ديگر كه از آن روشن تر بود،و دانست كه او در آن طريقه شبهت نتواند آوردن كه تلبيس كند بر حاضران.

و مناظره (3)را كه با كسى مجادله كند،غرض او آن باشد.كه اصل مدّعى كه دعوى كرده باشد درست كند به آنچه در وسع او بود،چون داند كه يك طريقت گفت روشن نشد خصم را طريقتى (4)ديگر بگويد،اين يك جواب است آنان را كه سؤال كردند كه:ابراهيم-عليه السلام-چرا انتقال كرد از دليلى به دليلى؟و اين آن كس كند كه عاجز باشد از نصرت دليل اوّل.

و جواب ديگر از اين سؤال آن است كه:عدول نكرد و انتقال و لكن اين سخن به نصرت دليل اوّل بود.او گفت:از حقّ آن كه قادر بود بر اماتت و احيا،آن است كه قادر بود بر اتيان آفتاب از مشرق و مغرب،اگر تو قادرى به اين كه دعوى كرده اى، او از شرق مى آرد،تو از مغرب بر آر.

اگر سؤال كنند و گويند چگونه گفت ابراهيم كه: فَأْتِ بِهٰا مِنَ الْمَغْرِبِ ،تو از مغرب بر آر و او را بودى (5)كه گفتى خداى تو را بگو تا از مغرب بر آرد-و اگر بگفتى خداى تعالى[346-پ]اجابت كردى يا نه؟ جواب (6)گوييم:اگر بگفتى،خداى تعالى ابراهيم را اجابت كردى،و اين بر سبيل معجز بر دست او اظهار كردى-و اگرچه خارق عادت بودى.[و] (7)همانا براى آن نگفت كه دانست كه اگر بگويد،و ابراهيم در خواهد،خداى تعالى اجابت كند.

چون ابراهيم-عليه السلام-اين بگفت،او دانست كه در چيزى كه به آسمان (8)تعلّق

ص : 5


1- .وز:آن.
2- .تب:در آن.
3- .تب:مناظر.
4- .تب:طريقى.
5- .تب:بود.
6- .مج:جوابت.
7- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس:به خداى،كلمه در حاشيه صفحه نونويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

دارد او (1)شبهتى نتواند آوردن،فروماند و متحيّر شد،چنان كه خداى تعالى گفت:

فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ ،اى تحيّر و انقطعت حجّته،يقال:رجل مبهوت اذا كان منقطع الحجّة،قال الشّاعر-شعر:

و ما هى الّا ان اراها فجاءةفأبهت حتّى ما اكاد اسير

و محمّد بن السّميقع (2)خواند:فبهت،به فتح الباء و الهاء،اى بهته ابراهيم، بيانه: بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ (3)،اى تحيّرهم و تدهشهم.

وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ الى الحجّة،و خداى تعالى كافران را هدايت نكند به حجّت،يعنى ايشان را مخذول كند،و الطافى كه در حقّ مؤمنان كند با ايشان نكند.امّا ازآنجا كه داند كه ايشان را لطف نباشد،و إمّا بر سبيل عقوبت-على ما ذهب اليه ابو على في اكثر المواضع.

خداى تعالى دگرباره ابراهيم را گفت:نمرود را دعوت كن و وعده ده (4)كه اگر ايمان آرد،ملك بر او رها كنم.گفت:من خداى ديگر را ندانم جز خويشتن (5).

ابراهيم بار سديگر (6)مراجعت كرد،نمرود گفت:من ندانم تا تو چه مى گويى (7)،اگر خداى تو را قوتى هست،گو لشكر بيار تا حرب كنيم،هركه غالب آيد ملك او را باشد كه عادت ملوك اين باشد.

آنگه گفت:خداى تو را لشكر است؟گفت:بلى،خداى مرا لشكرهاست.

گفت:اكنون برو و بگو (8)تا به سه روز لشكر جمع كند،تا من نيز لشكر جمع كنم و كالزار (9)كنيم،«فمن غلب سلب»ابراهيم گفت:بار خدايا!تو مى دانى كه اين كافر چه مى گويد!خداى تعالى گفت:ما منش گذار.

آنگه نمرود لشكرى عظيم جمع كرد و لشكرها (10)به صحرا بيرون برد (11)،و ابراهيم

ص : 6


1- .همه نسخه بدلها:ندارد.
2- .مج،وز،دب،فق،مب،مر:السّميفع.
3- .سوره انبيا(21)آيه 40.
4- .اساس با خطى متفاوت از متن:و با وى بگو،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب+را.
6- .مب،مر:بارى ديگر،ديگر نسخه بدلها:بار ديگر.
7- .تب+تو.
8- .همه نسخه بدلها بجز تب+كه.
9- .همه نسخه بدلها:كارزار.
10- .همه نسخه بدلها:لشكرگاه
11- .تب:به صحرا زدند،ديگر نسخه بدلها:به صحرا بيرون زدند.

را گفت:لشكر من اين است،از لشكر خداى تو اثرى نمى بينم.خداى تعالى وحى كرد به فريشته اى كه به سراشك (1)موكّل است.و به روايتى ديگر جبريل را گفت:از لشكرهاى من چه ضعيف تر دانى؟گفت:بار خدايا!تو عالم ترى،و لكن من از سراشك ضعيف تر هيچ نمى دانم.

گفت:از ايشان كه را ضعيف تر دانى؟گفت:سراشكان فلان دريا را [347-ر].حق تعالى گفت:بگو آن فريشته را كه بر ايشان موكّل است كه يك در برگشاى (2)ايشان را (3)،او درى بر گشاد،از آن در چندانى (4)سراشك بيرون آمد كه آفتاب و روى آسمان بپوشيد.نمرود گفت:چرا امروز آفتاب بر نمى آيد؟ابراهيم گفت:لشكر خداى من رها[نمى كند] (5).

آنگاه آن سراشكان در ايشان افتادند و گوشت و خون ايشان بخوردند،[از آدميان] (6)و چهارپايان الّا استخوان نماند،و نمرود همچونين (6)مى نگريد (7)و [ايشان] (9)او را تعرّض نرسانيدند.ابراهيم گفت (8):ايمان آرى؟گفت:نه،خداى تعالى بفرمود[سراشكى را] (11)تا لب زيرين (9)،او بگشت (10)،[و آنگاه لب زبرين او بگشت (11)] (12).او بخاريد،لبهاى او چندانى بياماهيد (13)كه از دهن او[دور] (14)بازافتاد، آنگاه (15)سراشك (16)در بينى او رفت و به دماغ او رسيد و از دماغ او مى خورد تا آنگاه كه بزرگ شد چند موشى.او آن ساعت (17)ساكن شدى كه چيزى سنگى (18)بر سر او

ص : 7


1- .اساس در زير كلمه با خطى متفاوت از متن افزوده:پشه.
2- .دب:بر گشايد.
3- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته و به صورت:«از آن»نونويسى شده است،با توجّه به مج تصحيح شد.
4- .تب،مب،مر:چندان.
5- .اساس:در حاشيه كاغذ زير وصالى رفته،با توجّه به تب افزوده شد،مج:نكنند،ديگر نسخه بدلها:نمى كنند. (6،9،11)) .اساس:در حاشيه كاغذ زير وصالى رفته،با توجّه به تب افزوده شد.
6- .مج،وز،فق،مر:همچنين،دب:همچون،مب:نمرود در ايشان همچنان.
7- .تب،مر:مى نگريست،مب،مى نگريستند.
8- .مر+او را.
9- .تب:مب:زبرين.
10- .كذا:در اساس،مج،وز،ديگر نسخه بدلها:بگزيد.
11- .تب:بگزيدش،دب،مب:بگزيد،آج،لب:به گزيدن،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
13- .آج،لب:بياماسيد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
15- .تب،مج،وز،دب،فق،مب،مر+آن،لب+يك.
16- .مر:سرشك.
17- .دب:ساعتى.
18- .مب:سنگين.

مى زدندى،و هركس كه خواستى كه بر او كرامتى كند دستها بر هم نهادى و بر سر او زدى.خداى تعالى او را در اين عذاب چهارصد سال بداشت چنان كه چهارصد سالش در ملك داشته بود.آنگه هلاك شد و با عذاب خداى رفت. قوله: أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلىٰ قَرْيَةٍ ،اين آيت عطف است بر معنى آيت اوّل،و معنى آيت اوّل آن است (1):«أ رايت كالّذي حاجّ ابراهيم في ربّه»، أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلىٰ قَرْيَةٍ ،بر سبيل تعجّب مى فرمايد كه:هيچ چنان كسى ديدى كه با ابراهيم محاجّه (2)كرد،يا چنان كسى كه برآن ده (3)گذر كرد.

و قولى ديگر آن است كه:«كاف»زيادت است،و تقدير آن است كه:أ لم تر الى الّذي حاجّ ابراهيم في ربّه و الى الّذي مرّ[على قرية] (4)،و«كاف»تشبيه زايد باشد در كلام عرب،نحو قوله: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (5).

و علما خلاف كردند در آن كه آن گذرنده كه بود؟قتاده و ربيع و عكرمه و ناجية بن كعب و ضحّاك و سدّى و سليمان بن بريده و سالم الخواصّ گفتند:

عزير بن شرحيا بود.و وهب منبّه و عبد اللّه بن عبيد بن عمر (6)گفتند:ارمياء بن جلقيا بود و او از سبط هارون بن عمران بود،و گفته[اند] (7)او خضر است.

مجاهد گفت:مردى بود كافر شاكّ در بعث.ضحّاك گفت:آن ده از جمله زمين مقدّسه (8)بود.ابن زيد گفت:آن زمين (9)بود كه خداى تعالى آنان را كه از خانه بيرون آمدند و از وبا مى گريختند،برآن زمين هلاك كرد،و ايشان آنان بودند كه ذكر ايشان برفت في قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ (10).

كلبى گفت:ديرى بود كه آن را سابرآباد گفتند (11).سدّى گفت:نام آن ده

ص : 8


1- .مب+كه.
2- .اساس:حاجّه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .تب:ديه.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سوره شورى(42)آيه 11.
6- .تب:عبد اللّه بن زيد بن عمر.
7- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
8- .مب:مقدّس.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:زمينى.
10- .سوره بقره(2)آيه 243،تب+الآية.
11- .تب:گفتندى.

سلماباد (1)بود.و گفته اند:دير هرقل بود،و گفته اند[347-پ] (2):ديهى بود كه آن را ده انگور خواندند بر دو فرسنگى بيت المقدّس.

وَ هِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا ،«واو»حال راست،اى ساقطة،يقال:خوى البيت يخوى خوى بالقصر اذا سقط[و خوى] (3)يخوى خواء اذا خلا على عروشها،بر سقفهايش و بناهايش.واحدش عرش (4)،و عرب هر بناى را عرش خوانند،قال اللّه تعالى: وَ مٰا كٰانُوا يَعْرِشُونَ (5)،اى يبنون.و«عريش»چفته باشد،و«عرش»سرير باشد في قوله: وَ لَهٰا عَرْشٌ عَظِيمٌ ،و عرش عبارت باشد[از ملك و] (6)استقامت كار، قال الشاعر-شعر:

رأوا عرشي تثلّم جانباهفلمّا ان تثلّم افردوني

قوله: خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا ،عبارت است از خراب آن جايگاه،يعنى سقفها و ديوارها افتاده.اگر گويند:سقف بر زمين افتد،چگونه گفت كه:بر (7)سقف افتاد؟ يك جواب آن است كه:سقف او فتاده (8)باشد اوّل،آنگه ديوارها بر سر آن افتاد (9).و جواز ديگر آن است كه:«على»به معنى«مع»است،اى مع عروشها،چنان كه (10)هو على صغر سنّه،يقول الشعر و قال الشاعر (11):

فلو سالت سارة الحىّ سلمىعلى ان قد تلون (12)بي زماني

قٰالَ أَنّٰى يُحْيِي هٰذِهِ اللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا ،اى كيف يحيي،چگونه زنده كند خداى اينان را پس مرگشان!اين بر سبيل تعجّب گفت نه بر سبيل شكّ.

و سبب اين در روايت (13)محمد بن اسحاق عن وهب آن بود كه:چون خداى

ص : 9


1- .تب:سليمانا باد.
2- .اساس+كه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس:در حاشيه زير وصالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .تب+باشد.
5- -سوره اعراف(7)آيه 137.
6- .سوره نمل(27)آيه 23.
7- .تب،وز:كه آن بر،دب،لب،فق،مب،مر:كه از،آج:كه از بر.
8- .تب:بيفتاده.
9- .تب:افتاده.
10- .تب+گويند.
11- .تب:بقول الشاعر شعر.
12- .اساس:تلوم،با توجّه به تب تصحيح شد.
13- .اساس:در رود اين آيه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

تعالى ارميا را به پيغامبرى بفرستاد،او را گفت:يا ارميا!من پيش ازآن كه تو را آفريدم تو را برگزيدم،و پيش ازآن كه تو را نگاشتم (1)تو را پاكيزه كردم،و پيش ازآن كه بالغ شدى تو را پيغامبرى دادم و تو را براى كارى عظيم اختيار كردم.

آنگاه به پادشاه بنى اسرايل فرستاد،و نام او ناشية بن اموص بود تا او را مسدّد (2)كند و ترتيب كار او و اخبار غيب به وحى خداى (3)او را معلوم كند،بيامد و مدّتى بود.

بنى اسرايل احداث بسيار كردند،و ارتكاب معاصى كردند،و حرامها (4)حلال (5)داشتند.خداى تعالى ارميا را گفت:بترسان اين قوم را و نعمتهاى من (6)ياد ده ايشان را و معاصى ايشان.

او گفت:من ندانم اگر تو مرا الهام ندهى،گفت:برو كه (7)تو را الهام دادم.

بيامد و خطبه اى بليغ كرد ايشان را،و در آنجا بگفت كه خداى تعالى مى گويد كه:

اگر توبه نكنى و اصرار نمايى،طاغيى را بر شما مسلّط كنم كه در دل او رحمت نباشد (8)با لشكرى مثل سواد اللّيل المظلم.ايشان امتناع كردند.خداى تعالى وحى كرد به ارميا كه:من بنى اسرايل را به يافث هلاك خواهم كردن-و يافث اهل بابل بودند[348-ر]من (9)اولاد يافث بن نوح.

ارميا بگريست و جزع كرد،خداى تعالى گفت:تو را خوش نمى آيد كه [من] (10)ايشان را هلاك كنم.من ايشان را به دعاى تو هلاك كنم.ارميا دل خوش گشت و پادشاه را گفت:خداى تعالى مرا وعده داد كه تا من دعا نكنم،بنى اسرايل را هلاك نكند.

آنگه از پس آن سه سال ديگر بماندند الّا (11)معصيت و طغيان و فساد نيفزودند،و پيغامبر و پادشاه ايشان را وعظ مى كردند و سود نبود.خداى تعالى بخت نصّر

ص : 10


1- .اساس به صورت«بكاشتم»هم خوانده مى شود.
2- .آج،لب،مب،فق،مر:مدد.
3- .همه نسخه بدلها+بى عيب.
4- .مب+را.
5- .وز:حلالها.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+به.
7- .همه نسخه بدلها+من.
8- .همه نسخه بدلها بجز مب+بر شما.
9- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:از.
10- .اساس در حاشيه زير وصالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .همه نسخه بدلها+به.

را بر گماشت با[شش صدهزار ] (1)رايت تا آهنگ بيت المقدّس كرد.

خبر به پادشاه رسيد،ارميا را گفت:نه تو گفتى خداى تعالى[مرا] (2)وعده داد كه تا من برايشان دعا نكنم (3).ايشان را هلاك نكند (4)!گفت:بلى،و من واثقم به وعده خداى تا لشكر (5)نزديك رسيد.

خداى تعالى فريشته اى را فرستاد به ارميا بر صورت مردى تا بيامد و گفت:اى رسول اللّه!از راهى دور آمده ام تا تو را مسأله اى پرسم.آنچه دانى مرا فتوا كن در آن.گفت:بگو،گفت:تو را فتوا مى پرسم (6)در جماعتى كه زيردستان كسى باشند،و از آن خداوندگار بر ايشان همه نعمت بود،و ايشان به بدل نعمت و به جاى شكر،كفران كنند،و او را آزارند و فرمان او نكنند در صلاح خود،و هرچه (7)او كرامت بيش كند، ايشان كفران بيش كنند.گفت:برو و بگو كه نعمت (8)بازمگير از ايشان،و با ايشان بساز تا خدايت مزد دهد.

برفت و روزى چند بايستاد و بازآمد و گفت:نعمت بيشتر كرد و ايشان طغيان بيشتر كردند.اكنون سزاوار چه باشند (9)؟گفت:سزاوار هلاك و دمار.گفت:اكنون با من يار (10)باش،دعا كن برايشان تا خداى ايشان را (11)هلاك بر آرد.و در اين وقت بخت نصّر به نزديك بيت المقدّس رسيده بود با لشكرى (12)از عدد ملخ بيشتر.

گفت:اين يك بار ديگر برو،باشد كه (13)بهتر شوند.اگر نيك نشوند،من برايشان دعا كنم.او برفت،بر سر روزى چند بازآمد،گفت:نعمت برايشان زيادت شد،و فساد ايشان به نعمت بيفزود،اكنون آنچه مرا وعده دادى از دعا برايشان وفا كن.

ارميا گفت:بار خدايا!اگر اين مرد راست مى گويد و اينان به اين صفتند و

ص : 11


1- .اساس:زير وصالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:زير وصالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .تب+خداى تعالى.
4- .تب+ارميا.
5- .مج،وز،دب+خداى.
6- .تب:تو را مى پرسم از روى فتوا.
7- .تب:هرچند.
8- .تب:برو و نعمت.
9- .تب:سزاى آن قوم چه باشد و سزاوار چيستند ارميا.
10- .تب:اكنون ياور.
11- .تب:خداى تعالى از ايشان.
12- .همه نسخه بدلها بجز تب،دب+عظيم.
13- .تب:يك بار بگذار بود كه.

مستحقّ هلاكند،هلاك برآور (1)از ايشان.و اگر به خلاف اين است،ايشان را نگاه دار و هلاك مكن.

چون ارميا اين بگفت،آتشى از آسمان بيامد و جاى قربان از بيت المقدّس بسوخت،و نه در از درهاى او به زمين فروشد.ارميا بيوفتاد و بى هوش شد.چون در آمد (2)گفت:بار خدايا!نه مرا وعده دادى كه بى دعاى تو اينان را هلاك نكنم؟هم آن فريشته آمد و گفت:خدايت[348-پ]سلام مى كند و مى گويد:تا تو دعا نكردى،عذاب نفرستادم.

ارميا بدانست كه آن فريشته اى بوده است (3)از قبل خداى تعالى فرستاده (4)بر سبيل امتحان،و او آن دعا بر بنى اسرايل (5)كرده است (6)و آن اخلاق و اوصاف در ايشان بوده است،و آن فريشته را راستگو (7)بود در (8)آنچه گفت.

ارميا برخاست و بيت المقدّس رها كرد و بگريخت،و بخت نصّر در افتاد (9)و بيت المقدّس خراب كرد و اهلش را كه بنى اسرايل بودند به سه قسمت كرد:بهرى (10)را بكشت و ثلثى را اسير كرد و ثلثى را رها كرد در شام تا در دست (11)او باشند.آنگه (12)بفرمود تا كودكان اين ثلث را كه اسير كرده بودند بياوردند (13)،صدهزار به عدد بر آمدند از ميان ملوك و امراى لشكر خود ببخشيد،هر پادشاهى را چهار برسيد.برخاست و

ص : 12


1- .تب:هلاك ايشان كن و دمار برآور.
2- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:چون با خود آمد.
3- .اساس:بودست/بوده است،مج،وز:فرشته است.
4- .اساس:فرستاد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:در حاشيه زير وصالى رفته و كلمه به صورت«اهل بابل»دوباره نويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:كردست/كرده است.
7- .مج،وز:راستيگر.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:از.
9- .اساس:در حاشيه زير وصالى رفته و به صورت«بيامد»دوباره نويسى شده،با توجّه به تب تصحيح شد.
10- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته و به صورت«ثلثى»دوباره نويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مج،وز:از دست،تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:زيردست.
12- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته و كلمه به صورت«پس»دوباره نويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .مب:بر آوردند.

بازگشت و لشكر را فرمود به وقت بازگشتن كه:هريكى سپرى از خاك بر گيرى و در بيت المقدّس اندازى.بكردند (1)تا كوهى عظيم پيدا شد آنجا از خاك.

چون ايشان بازگشتند ارميا بر خر نشست و روى به بيت المقدّس نهاد.پاره اى انگور داشت در سلّه اى و پاره اى عصير داشت.چون برسيد آن خرابى ديد و آن كشتگان را،گفت: أَنّٰى يُحْيِي هٰذِهِ اللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا بر سبيل تعجّب،و آنجا فرود آمد و خر را ببست و چيزى كه داشت آنجا بنهاد.خواب بر او غلبه كرد و بخفت.خداى در خواب جان از او بستد و (2)او بمرد.آنجا صد سال مرده افگنده (3)بود،خداى تعالى او را از چشم مردمان پنهان كرد و گوشت او از سباع[زمين] (4)نگاه داشت.

چون هفتاد سال بر آمد،خداى تعالى فرمود پادشاهى را از پادشاهان پارس تا بيامد و بيت المقدّس را آبادان كرد.او بيامد و هزار قهرمان را بر گماشت،هر قهرمانى را سيصد هزار مرد كار كن زيردست (5)بودند تا در مدّت اندك بيت المقدس و شهرها و دهها (6)باز كردند نكوتر ازآن كه بود.و خداى تعالى بخت نصّر را هلاك كرد.و آنان كه از بنى اسرايل مانده بودند،با بيت المقدّس آمدند و عمارت مى كردند در مدّت سى سال تا به ازآن كه بود باز كردند.

چون صد سال از آن واقعه (7)و خواب ارميا بر آمد،خداى تعالى او را زنده كرد.او برخاست طلب خر كرد.خر (8)نديد،رسن مانده بود از او،و جز استخوانهاى سپيد (9)نمانده بود،و انگور و عصير او بر حال خود مانده بود.از آسمان آوار (10)آمد كه:اى

ص : 13


1- .تب:چنان كردند.
2- .اساس:با خطى متفاوت از متن نوشته«جان او قبض نمود»،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مب:افتاده.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مب+او.
6- .تب،آج،لب،فق:ديهها،مب،مر:قريه ها.
7- .اساس:وقعه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج+را.
9- .مج،وز:استخانها سفيد،دب:استخوانهاى پوسيده سپيد شده،آج،لب،فق:استخوانهاى پوسيده سپيد،مب: استخوانهاى سپيد پاكيزه،مر:استخوانهاى سفيد پوسيده.
10- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته و كلمه به صورت«ندا»دوباره نويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

استخوانهاى پوسيده گشته و متفرّق شده مجتمع شوى.به فرمان خداى با هم آمدند،و آواز (1)آمد كه:اى گوشت!بر او پوشيده شو (2).پوشيده شد.گفت:پوست[349-ر]بر سر او پوشيده شو.چنان شد،و خداى تعالى جان در او آفريد،برخاست[به فرمان خداى] (3)و نهق (4)و بانگ كرد.اين روايت وهب است.

فاما قول آنان كه گفتند:عزير بود،خبرى است از موسى بن جعفر (5)-عليهما السّلام-كه گفت:در وقتى كه من از دشمنان مى گريختم و متنكّر مى رفتم،به بهرى از دههاى (6)شام برسيدم.كوهى ديدم،و از آن دهها كه بر حوالى آن بود مردم بسيار بيرون مى آمدند (7)و برآن كوه مى شدند.

من پرسيدم ايشان را كه:اين چه جاى است،و شما كجا مى روى؟گفتند:در اين كوه غارى است،و در آن غار راهبى است ما را،سال تا سال يك بار (8)ازآنجا بيرون آيد و[براى ما] (9)چيزى گويد،و ما را مشكلى كه بايد (10)از او بپرسيم.

گفت:من نيز در ميان ايشان برفتم تا بر كوه شدم (11)،منبرى بياوردند و بنهادند،و پيرى را از ديرى بيرون آوردند ابروها بر چشمها فروافتاده و به عصابه ابروى او بر پيشانى او بستند،و او برآن منبر نشست (12)و يك بار به آن قوم در نگريد،چشمش براساس

ص : 14


1- .:در حاشيه زير وصّالى رفته و به صورت«جمع شد ديگر ندا»،مج:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مب،مر:شويد.
3- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها بجز مب:نهيق.
5- .همه نسخه بدلها بجز مر:موسى جعفر،كه با توجّه به روال كتابت و ملاحظه قرينه در سطور بعدى براساس مرجّح مى نمايد.
6- .اساس:در حاشيه زير وصالى رفته و به صورت«به شهرى از شهرهاى»نونويسى شده است،با توجّه به تب تصحيح شد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:به شهرى از دههاى.
7- .اساس:در حاشيه زير وصالى رفته و به صورت«آمده»نونويسى شده است،با توجّه به تب و همه نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يك زمان.
9- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .همه نسخه بدلها:كه باشد.
11- .اساس به صورت«شديم»نونويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .همه نسخه بدلها:بنشست.

موسى جعفر افتاد،نورى ديد از فرق سر او تابان تا به عنان آسمان.

روى با او كرد (1)و گفت:يا هذا،اى مرد همانا تو غريبى در ميان اين قوم؟ گفت:بلى.

گفت:از مايى يا بر مايى،منّا ام علينا؟گفت:

لست منكم، از شما نيستم.

گفت:همانا از امّت مرحومه اى؟گفت:بلى،گفت:أ من علمائهم انت ام من جهالهم،از علماى (2)ايشانى يا از جاهلانش؟گفت:

لست من جهّالهم ،از جاهلانشان (3)نيم.

گفت:أسألك ام تسألني (4)،من پرسم تو را يا (5)تو پرسى مرا؟گفت:

ذاك اليك، گفت:اختيار تو راست.گفت (6):من پرسم،گفت:

سل عمّا بدا لك، بپرس از آنچه خواهى.

راهب گفت:ما و شما مى گوييم در بهشت درختى است آن را طوبى گويند، ما مى گوييم:اصل آن در سراى عيسى است،و شما مى گويى:اصل آن در سراى محمّد است،و لكن در بهشت هيچ جاى و بقعه اى و خطّه اى نيست و الّا شاخى از آن درخت سر در آنجا دارد (7)،مثال آن در دنيا چيست؟ گفت:مثال آن در دنيا آفتاب است،بامداد سر از مشرق خود بر آرد.چون به قطب فلك رسد،هيچ جاى و بقعه اى نباشد كه شاخى از شعاع او در آنجا نيفتد (8).

گفت:نكو گفتى.

مرا خبر ده كه ما و شما مى گوييم كه:اهل بهشت او طعام و شراب بهشت مى خوردند،چندان كه بيش خورند زيادت باشد و نقصان نبود،مثال آن در دنيا چيست؟گفت:مثال آن در دنيا كتاب خداست كه چندان كه خوانندگان

ص : 15


1- .تب:به موسى جعفر،مج،وز،دب:به او،آج،لب،فق،مب،مر:بدو.
2- .اساس:به صورت«عالمان»نونويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:جاهلان ايشان.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+گفت.
5- .اساس،وز،تا،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب:راهب گفت.
7- .تب،دب:آنجا آرد،آج،لب،فق:آنجا در آرد.
8- .تب:نه افتد.

مى خوانند و گويندگان در انواع علومش سخن مى گويند از قرائت و تفسير و تأويل و فقه[و كلام] (1)و حدود و احكام و حلال و حرام سخن مى گويند (2)و بنمى رسد.

گفت:نكو گفتى.مرا خبر ده ازآن كه ما و شما مى گوييم كه اهل بهشت طعام و شراب خورند و ايشان را بول و غائط نباشد[349-پ]مثال آن در دنيا چيست؟ گفت:جنين در شكم مادر كه طعام و شراب كه مادر خورد او از آن نصيب يابد و او را بول و غائط نباشد.

گفت:نكو گفتى و راست گفتى (3).خبر ده مرا (4)از كليد بهشت تا (5)از زر است يا از سيم يا از چيست؟گفت:كليد بهشت نه از زر است و نه از سيم،كليد بهشت زبان بنده مؤمن است كه در دهن بگرداند و بگويد: لااله الّااللّه.ترسا گفت:همه (6).

نكو گفتى و راست گفتى و لكن تو را مسأله اى پرسم (7)كه در او متحيّر فرومانى.

گفت:اگر جواب گويم و صواب باشد ايمان آرى و به دين ما در آيى؟گفت:بلى.

و بر اين عهد كردند.گفت:بيار.

گفت:مرا خبر ده از آن دو برادر هم شكم كه به (8)يك شب از مادر جدا شدند و به يك روز با پيش خداى شدند،و چون بمردند يكى را دويست سال بود و يكى را صد سال.گفت:ايشان عزر و عزير (9)بودند كه دو توأم (10)بودند در يك شكم،به يك شب بزادند و پنجاه سال با يكديگر بودند.پس از آن،يك روز عزير به بعضى دهها رفته بود،ازآنجا مى آمد بر چهار پاى نشسته و پاره اى انگور و انجير در سلّه اى نهاده و

ص : 16


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر+به غور آن و معنى حقيقت آن.
3- .تب+رهبان گفت،ديگر نسخه بدلها+گفت.
4- .آج،لب،فق،مب:ما را.
5- .تب،آج:يا.
6- .اساس در حاشيه زير وصّالى رفته و به صورت«محمد رسول اللّه»دوباره نويسى شده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .تب،دب،آج،لب،فق:مى پرسم.
8- .اساس در حاشيه زير وصّالى رفته و به صورت«كه با هم»دوباره نويسى شده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:عزير و عزر مب،مر:عزير و عزره.
10- .همه نسخه،بدلها:كه ايشان توأم.

پاره اى شير و عصير در جاى (1)كرده،بر بعضى دهها بگذشت خداى تعالى اهل آن را هلاك كرده بود و ده (2)بيران (3)شده،بر سبيل تعجّب گفت: أَنّٰى يُحْيِي هٰذِهِ اللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا ،خداى تعالى فرمان داد تا از خر بيفتاد و بمرد و خر از دگر جانب بيفتاد و بمرد (4)،صد سال مرده در آن بيابان افگنده بودند و آن طعام و شراب نهاده بود (5)بر حال (6)خود كه هيچ گونه (7)متغيّر نشده بود.

چون صد سال بر آمد،خداى تعالى او را زنده كرد.جبرئيل (8)آمد و گفت:يا عزير!چند گاه است تا تو اين جايى؟گفت:روزى يا پاره اى (9)از روزى.جبريل گفت:نه چنين است،صد سال است كه (10)تو اين جايى.اكنون از روى عبرت به طعام و شرابت نگر كه هيچ متغيّر نشده است و از روى تصديق (11)و مدّت مقام تو اين جا در خر نگر كه استخوانهايش (12)چگونه پوسيده شده است تا خداى تعالى او را پيش تو زنده كند و خداى چهار پاى او را زنده كرد تا او بر نشست و آنچه داشت بر گرفت و با ده (13)آمد و (14)با برادر پنجاه سال ديگر بماند.آنگه به يك بار (15)با پيش خداى شدند.

راهب گفت (16):نكو گفتى و راست گفتى و من گواهى دهم كه خداى يكى [است] (17)و محمّد بنده و رسول اوست و آن جماعت ايمان آوردند.

و بر قول آنان كه گفتند ارميا بود،گفتند:او خضر است،خداى تعالى او را زنده كرد و هنوز زنده است و او را در بيابانها و جايهاى دشت بينند،فهذا معنى قوله:

فَأَمٰاتَهُ اللّٰهُ مِائَةَ عٰامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ،پس زنده كرد او را.و«بعث»احيا باشد و تنبيه باشد از

ص : 17


1- .مب،مر:جايى.
2- .تب،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:ديه،مب:دهها.
3- .فق،مب:ويران.
4- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر+هر دو.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:افكنده بودند.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:جاى.
7- .همه نسخه بدلها:ندارد،كه بر متن مرجح مى نمايد.
8- .آج،فق:جبريل.
9- .تب:بعضى،ديگر نسخه بدلها:بهرى.
10- .مر:تا.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+اين حديث
12- .مج،وز،لب،استخانهاى او،مب:استخوانهاى او.
13- .تب:ديه.
14- .مج،وز:ندارد.
15- .همه نسخه بدلها:روز،كه بر متن مرجّح است.
16- .اساس:گويد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

خواب و فرستادن باشد،و اين جا احيا است به قرينه قوله: فَأَمٰاتَهُ اللّٰهُ ،و در سوره الكهف تنبيه است في قوله: ثُمَّ بَعَثْنٰاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ (1)به قرينه: فَضَرَبْنٰا عَلَى آذٰانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (2)،و به معنى فرستادن في قوله: فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ (3).

قٰالَ كَمْ لَبِثْتَ ،گفت او را چند مقام كردى اين جا،و ظاهر چنان است كه خداى گفت،و لكن به واسطه گفته باشد يا جبريل[350-ر]باشد.بر قول آن كس [] (4)كه گفت:پيغامبر بود يا فرشته اى باشد گماشته از قبل خداى تعالى.

كَمْ لَبِثْتَ ،«كم»استفهام است از عدد و محلّ او نصب است به آن فعل كه از پس اوست،و عامل در او لا بدّ بايد (5)تا مؤخر بود براى آن كه استفهام را صدر كلام باشد.

و ابو عمرو و حمزه و كسائى«لبتّ»و«لبتّ»به ادغام خوانند امّا للمجاورة و قرب مخرج الثّاء من التّاء،و امّا للقلب اولا ثمّ الادغام.و«لبث»و«مكث»مقام [كردن] (6)باشد،يقال:لبث يلبث لبثا و لباثا،جواب داد كه: لَبِثْتُ (7)يَوْماً يك روز است تا من اين جا مقيم،و او چاشتگاه (8)آنجا رسيده بود.چون برنگريد،هنوز آفتاب مانده بود،استدراك (9)كرد و گفت: أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ،يا بهرى از روزى.

و گفته اند:«او»به معنى«بل»است،كقوله: أَوْ يَزِيدُونَ (10)،و اين تعسّف به كار نيست براى آن كه خبر اوّل كه داد از ظنّ خود داد كه گمان برد (11)كه روزى تمام است.آنگه خواست كه خبر را از آن ببرد كه مقطوع عليه باشد براى شكّى كه او را

ص : 18


1- .سوره كهف(18)آيه 12.
2- .آج،لب،فق+ثم بعثناهم،سوره كهف(18)آيه 10.
3- .سوره بقره(2)آيه 213.
4- .اساس:نونويس است و ندارد:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بود.
6- .اساس:نونويس است و ندارد:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:زير وصالى رفته و به صورت«چون او گفت»نوشته شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چاشت.
9- .اساس:به صورت نونويس كلمه را«نگاه»ضبط كرده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .سوره صافّات(37)آيه 147.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى برد.

بود،گفت: أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ،پس اولى تر حمل او بود على ظاهره.جواب داد او را آن پرسنده كه: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عٰامٍ ،و«بل»براى اضراب باشد از اوّل،اعني عدول از كلام اوّل و (1)كلامى ديگر پس از آن آغاز كردن. لَبِثْتَ مِائَةَ عٰامٍ (2)،صد سال است تا تو اين جايى.اكنون از روى اعتبار نظر كن: فَانْظُرْ إِلىٰ طَعٰامِكَ وَ شَرٰابِكَ ، گفته اند:طعامش انجير بود،و گفته اند:انگور،و شرابش گفته اند عصير بود،و گفته اند:شير بود،و اين (3)چيزها سريع التّغيير باشد.

لَمْ يَتَسَنَّهْ ،اى لم يتغيّر.حمزه و كسائى«لم يتسنّ»خوانند بى«ها»در حال وصل.و هم چنين[في قوله] (4): فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ (5)،بى«ها»در حال وصل،و باقى قرّاء به«ها»خوانند في حالتى الوصل و الوقف.و طلحة بن مصرّف در شاذّ خواند:

«لم يسّنّه»،به ادغام«تا»در«سين»،و گفت:در مصحف ابىّ كعب چنين است، يعنى گشت سالها آن را (6)بنگردانيده است.

آنان كه«ها»بيفگندند،گفتند:زيادت است.و اصل«يتسنّ»،«يتسنّى» بوده است،«يا»براى جزم بيفتاده است آنگه در حال وقف«ها»استراحة از«يا» بدل كردند،و اين بر قول آن كس باشد كه«ها»در«سنة»زياده گويد،و گويد:

اصلها سنوة،و الجمع سنوات،و الفعل منه سانيت مساناة و تسنّيت تسنّيا،الّا آن است كه«واو»با«يا»گردانند در تفعل و تفاعل،كالتّداعى و التّنادى،براى آن كه«يا» خفيف تر از«واو»است.

ابو عمرو گفت:اصل او«تسنّن»است به دو«نون»،و آن تغيّر باشد من قوله:

مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (7) ،آنگه به بدل يك«نون»،«يا»بياوردند،كالتّظنّى،و اصله التّظنّن،قال الشّاعر:

ص : 19


1- .آج:به.
2- .اساس در حاشيه زير وصالى رفته و به صورت«از آن آوردن گفت»نونويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها:و آن.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سوره انعام(6)آيه 90.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سالها برآن.
7- .سوره حجر(15)آيه 33.

فهلاّ اذ سمعت تجيب عنهو لم تمض الحكومة بالتّظنّي (1)

[و قال الحجّاج] (2):

تقضى البازي اذا البازي كسر

اراد تقضض،تقول العرب:خرجنا نتلعى،و الاصل نتلعّع اذا خرجوا في اجتناء نبت ناعم يقال له اللعّاع،بپارسى هنجيمك (3)گويند آن را،و منه قوله تعالى: وَ قَدْ (4)خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا (5)اى دسّسها و آن كس كه«ها»بر جاى دارد در حال وصل و وقف، گويد:«ها»اصلى است و لام الفعل،و اين قوم گويند:اصل سنة سنهة بوده است، نبينى كه در تصغير«ها»بيارند،گويند:سنيهة (6)و فعل از (7)مسانهة باشد.قال لشاعر.

ليست بسنهاء و لا رجبيّةو لكن عرايا في السّنين الجوائح[350-پ]

[عرايا جمع عريّه و هى شجرة في دار الانسان لغيره] (8)، اگر گويند چگونه گفت بر لفظ واحد لم يتسنّه و در پيش دو،مذكور رفته است از طعام و شراب،گوييم (9)براى آن كه ضمير را رد كرد الى اقرب اللّفظين كما قال تعالى:

وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا (10)... ،[ردّ ضمير الى اقرب المذكورين كرد] (11).

و جوابى ديگر آن است كه:اكتفى بذكر احدهما عن الآخر،كقول الشّاعر:

عقاب عقبناه (12)كأنّ وظيفهاو خرطومها الأعلى سنان ملوّح

و لم يقل سنانان ملوّحان.و دليل اين تاويل قرائت عبد اللّه مسعود است:

فَانْظُرْ إِلىٰ طَعٰامِكَ ،و هذا شرابك،بالرّفع[على الابتداء و الخبر] (13)لم يتسنّ.

ص : 20


1- .اساس:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .تب:هنجميل،آج،لب،فق،مب،مر:هنجمك.
4- .مج،وز،دب،مر:لقد.
5- .سوره شمس(91)آيه 10.
6- .تب+سنهاء شجرة قديمه.
7- .اساس،وز،دب،آج،فق،مب،مر،تب+او،با توجّه به نسخه لب و معنى عبارت تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها:گويند.
10- .سوره توبه(9)آيه 34.
11- .اساس،تب،مج،دب،لب،مب،فق،مر:عقبناه،با توجّه به وز تصحيح شد.
12- .سوره شمس(91)آيه 10.
13- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.

وَ انْظُرْ إِلىٰ حِمٰارِكَ ،بهرى (1)از علما گفتند:خر زنده بود همچنان كه خداى تعالى طعام و شراب از تغيّر (2)نگاه مى داشت خر را بسته همچنان بر جاى مى داشت تا آيتى باشد او را،و بر اين قول«عظام»نه استخوان (3)خر باشد،استخوان (4)بهرى از آن مردگان باشد كه آنجا بودند،و بر قولى استخوانهاى (5)پاى او،كه در تفسير چنان آمد كه:خداى تعالى نيمه تن او باز آفريد.[و نيمه تنش استخوان بود تا] (6)او مى نگريد تا استخوانهاى (7)پايش با هم آمد،و گوشت و پوست بر او پوشيده شد،و جان در او آمد، و اين قول ضحّاك و قتاده و ربيع و ابن زيد است.

ابو عمرو (8)و ابن عامر (9)و حمزه و كسائى خواندند:الى حمارك به امالة،و بعضى علما گفتند:در آيت تقديم و تأخيرى هست،و نظم آيت اين است كه:فانظر الى طعامك و شرابك و لنجعلك آية للنّاس و انظر الى حمارك.

و بهرى دگر گفتند نظم آيت چنين است:فانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنّ (10)و انظر الى حمارك و انظر الى العظام كيف ننشزها ثمّ نكسوها لحما و لنجعلك آية للنّاس.و به اين تعسّف حاجت نيست،چه ضرورتى نيست از فساد معنى و عدم استقامت او تا حاجت باشد به اين تقديم و تأخير.

وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظٰامِ (11) ،بيشتر مفسّران گفتند مراد آن است كه:الى عظام حمارك،و«الف»و«لا»به جاى اضافه بداشت.[چنان كه] (12)مثالش (13)برفت پيش از اين،و اين قول بيشتر مفسّران است.

كَيْفَ نُنْشِزُهٰا ،ابن عامر و حمزه و كسائى و خلف خوانند:بضمّ النّون و الزاء (14)و

ص : 21


1- .مب:بعضى.
2- .مب:تغيير.
3- .مج،وز:استخان.
4- .مج،وز:استخان.
5- .مج،وز:استخانهاى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مج،وز:استخانهاى.
8- .همه نسخه بدلها بجز تب:ابو عمر.
9- .همه نسخه بدلها بجز تب:ابو عامر.
10- .آج،لب،فق:لم يتسنّه.
11- .اساس:طعام،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .اساس:بيانش،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:بالزاء،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كسر الشّين،و اين روايت ابو العاليه است عن زيد بن ثابت و روايت معاوية بن قرّة عن عبد اللّه بن العبّاس،انّه قال:انها زاء فزوّها،اى اقراها بالزّاء،و الانشاز الرّفع،اى كيف نرفعها و نزعجها،يقال:انشزته فنشز،اى رفعته فارتفع،و منه نشوز المرأة على زوجها.و نشز الغلام اذا ارتفع،در اين استخوانها نگر كه ما چگونه از زمين برداريم و بر يكدگر نشانيم.

عبد اللّه عبّاس و سدّى گفتند:«نخرجها»،بيرون آريم آن را.كسائى گفت:

ننبتها و نعظمها،برويانيم آن را و بزرگ گردانيم.نافع و ابن كثير و ابو عمرو و يعقوب خوانند،و در شاذّ قتاده و عطا و ايّوب:ننشرها بالرّاء و كسر الشّين و ضم النّون،اى نحييها،كه چگونه زنده كنيم آن را،يقال:انشر اللّه الموتى نشرا،فنشروا هم نشورا، قال اللّه تعالى: ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ (1)و قال تعالى: كَذٰلِكَ النُّشُورُ (2)،و قال حارثة بن بدر الغدانيّ:

فأنشر موتاها و اقسط بينهافبان و قد ثابت اليها عقولها

و قال الاعشى في«نشر»لازما[351-ر]:

حتّى يقول النّاس ممّا راوايا عجبا للميّت النّاشر

و بعضى اهل لغت گفتند:«نشر»هم لازم است و هم متعدّى،يقال:نشر (3)اللّه الموتى نشرا فنشروا نشورا،كالرّجع و الرّجوع.و النشر ضدّ الطّى.و در شاذّ نخعى[بر اين لغت] (4)خواند:«ننشرها»بفتح النّون و ضمّ الشّين.

ثُمَّ نَكْسُوهٰا لَحْماً ،آنگه گوشت بر او پوشيم (5).و جامه را از اين جا كسوت گويند (6)كه تن بازپوشد.«لحما»،نصب بر تمييز باشد،و شايد كه مفعول دوم (7)بود، چه«كسوته»به معنى البسته باشد،[و آن را دو مفعول] (8)بايد.

ص : 22


1- .سوره عبس(80)آيه 22.
2- .سوره ملائكه(35)آيه 9.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+لهم.
4- .اساس،مب:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:پوشم.
6- .اساس خوانند،با توجّه به تب و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:دويم.
8- .اساس:زير وصّالى رفته،تب ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

امّا«لام»في قوله: وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّٰاسِ ،فرّاء گفت:تعلّق دارد به اضمار فعلى از پس او،و تقدير[آن است] (1):و لنجعلك آية للنّاس فعلنا ذلك.

بهرى دگر گفتند:«واو»زايد است، آيَةً لِلنّٰاسِ ،[اى دلالة] (2)و عبرة،تا دليل باشد بر آنكه پس[از] (3)مرگ بعث و نشور خواهد بودن،و«لام» (4)تعلّق به«بعثه» دارد في قوله: ثُمَّ بَعَثَهُ [اى بعثه] (5)لنجعلك و (6)حالك آية للنّاس و در آيت دلالت است على صحّة الرجعة و فساد قول من انكرها مستبعدا.[دگر في] (7)قوله تعالى:

فَانْظُرْ إِلىٰ طَعٰامِكَ وَ شَرٰابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ ،خداى تعالى در نگاهداشت طعام و شرابى سريع التّغير (8)به حسب اجراى عادت براى حكمت و مصلحتى را حرق عادت كرد،و آن طعام و شراب از تغيّر (9)نگاه داشت،نشايد كه شخصى را كه[صلاح] (10)جهانى به او منوط است،سالى چند بخلاف عادت عمر ابناء وقت او بدارد كه پير نشود و بى قوّت نگردد.

دگر بر قول آنان كه گفتند از قتاده و ضحّاك و ربيع و ابن زيد كه:خر زنده بود،ايشان روايت مى كنند،و تو روا مى دارى كه خرى در بيابانى بر بالين مرده صد سال زنده بماند (11)بسته كه آب نخورد و گياه و علف نخورد (12)اين را منكر نه اى، اگر گويند:خداى تعالى شخصى را در جهان زنده مى دارد كه طعام و شراب خورد و بيايد و بشود،آنت منكر آيد و منكر شوى آن را!اين به صحّت در مقدور و حكمت نزديكتر از آن است-لو لا العناد.

ضحّاك و ديگر مفسّران گفتند:چون خداى تعالى او را زنده كرد،او برخاست (13)و بر خر نشست و باده آمد برنا و سياه موى،و فرزندان (14)و فرزندزادگان او پير و كهل شده بودند.

ص : 23


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:لا.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:فى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .مج،مر:التّغيير.
9- .آج،لب،مب:تغيير.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:سال بى آب وعلف ،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس:نيابد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر خواست.
14- .همه نسخه بدلها بجز تب+او.

عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند:چون عزير با ده (1)آمد،نهاد ده (2)و محلّت از آن بگشته بود،بروهم بيامد و به در سراى خود آمد و در بزد.ايشان را كنيزكى بود كه آن روز كه عزير برفت (3)بيست ساله بود،و چون (4)بازآمد صد و بيست ساله شده بود،و مقعد و نابينا شده.او را آواز داد.[او] (5)گفت:كيست كه در مى زند؟او گفت:اين سراى عزير است؟گفت:آرى و بگريست،و گفت:اى مرد!تو چه كسى كه عزير را مى شناسى؟كه صد سال است تا عزير مفقود شده است،و كس نام او نبرد.

گفت:من عزيرم.

عجوز گفت:اى سبحان اللّه!عزير صد سال است تا مفقود است و كس از او خبر ندارد.عزير گفت:همچنين است.خداى تعالى صد سال مرا بميرانيد و اكنون زنده كرد.

آن (6)كنيزك گفت:اين را علامتى باشد (7)،گفت!و آن (8)چيست؟گفت (9):

عزير مردى مستجاب الدّعوه بود،اصحاب امراض و بلايا (10)را دعا كردى،خداى تعالى به دعاى او ايشان را شفا دادى.اگر تو عزيرى،دعا كن تا خداى تعالى چشم من بازدهد (11)تا من تو را ببينم،كه من عزير را نيك شناسم[351-ر].

عزير دعا كرد و دست بر (12)چشم او ماليد،چشمش درست شد و دست او گرفت و گفت:قومي باذن اللّه،برخيز به فرمان خداى.پايش درست (13)شد،برخاست (14)و به رفتن آمد.در او نگريد،گفت:گواهى دهم كه تو عزيرى.آنگه برخاست (15)و به محافل بنى اسرايل آمد،و در آن محفل پسرى از آن عزير بود صد و (16)هيژده ساله پير و ضعيف شده،و او را فرزندان بودند پير شده.[آن كنيزك] (17)آواز داد و گفت:يا قوم!

ص : 24


1- .تب:ديه.
2- .تب:ديه.
3- .تب+آن كنيزك.
4- .تب+عزير.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
6- .تب:اين.
7- .تب+عزير.
8- .تب+علامت.
9- .تب:كنيزك گفت.
10- .تب+علامت.
11- .همه نسخه بدلها بجز تب:چشم با من دهد.
12- .اساس:در،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس:روان،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برخواست.
15- .دب،لب،مب،مر:برخواست.
16- .همه نسخه بدلها:هژده.
17- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.

خبر دارى كه عزير بازآمده است؟گفتند:برو محال مگو،عزير صد سال است تا (1)مفقود است و كس از او هيچ نشان نديد (2)،گفت:من فلانه ام،پرستار او نابينا و مقعد شده،به دعاى او مرا خداى تعالى عافيت داد،و او مى گويد:مرا خداى تعالى صد سال بميرانيد،و اكنون زنده كرد مرا.مردم برخاستند و به ديدن عزير آمدند.

پسرش گفت:عزير را خالى بود بر ميان دو كتف چون ستاره درفشان (3)،بيامد و او را گفت:ميان كتف مرا بنماى.او جامه برداشت،آن خال پيدا شد و از آن خال آن حال پيدا شد-فربّ (4)خال يدلّ على حال-او را (5)ميان كتف بود در (6)زيرجامه،و اين (7)را بر روى (8)راست باشد ناپوشيده به جامه،على خدّه الايمن خال...،كانه كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ (9).

سدّى و كلبى گفتند:عزير با خانه خود آمد و بخت نصّر تورات بسوخته بود [و نسخه هايى كه آنجا بود] (10)كس نداشت و ندانست،خداى تعالى فريشته اى را فرستاد با انايى (11)آبى (12)در او كرده و گفت:از اين آب بخور.او (13)آب بازخورد، تورات او را حفظ شد،و خداى تعالى آن به معجز او كرد و او را به بنى اسرايل فرستاد.او بيامد و دعوى پيغامبرى كرد (14)،گفتند:چه معجز (15)دارى؟گفت:تورات من ظهر القلب خوانم،و مى خواند.پيرى بود،گفت:پدر مرا رزى هست،مرا

ص : 25


1- .اساس:كه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب+و هيچ خبر نشنيد كنيزك.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:درخشان.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،مب:فو رب.
5- .آج+خال.
6- .اساس:و،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .تب،بالاى كلمه افزوده است:يعنى به صاحب الامر عليه و على آبائه المعصومين افضل التّحيّة و السّلام، مج،وز در حاشيه افزوده اند:اشارة الى المهدى،آج،در حاشيه دارد:را و اين اشاره به رسول صلى اللّه عليه و آله است.
8- .مب:ابروى،مر:برابر روى.
9- .سوره نور(24)آيه 35.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .دب،آج،لب،فق،اناى.
12- .دب:آب.
13- .مب:مر+از آن.
14- .تب،لب،فق،مب،مر:به پيغمبرى دعوى كرد.
15- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:معجزه.

وصيّت كرده (1)است كه در آنجا خنبى (2)در زير خاك كرده است (3)نسخه اى از تورات (4)در آنجا نهاده است (5).برفتند و باز كردند و برگرفتند و به آن كه عزير مى خواند مقابل (6)كردند،حرفى كما بيش (7)نبود،به او ايمان آوردند و او را باور داشتند،و هيچ كس پيش از عزير تورات از بر نخواند،گفتند:جهودان را اين شبهه شد،و گفتند:اين اختصاص كه او (8)را هست بيش از پيغامبرى است،بايد كه (9)اين پسر خداى باشد-تعالى علوّا كبيرا-چنان كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد في قوله: وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ (10)،و قصّه اين در سورة التّوبة بيايد-ان شاءاللّه تعالى. فَلَمّٰا تَبَيَّنَ لَهُ ،چون پيدا شد او را و به عيان بديد (11)،و به يقين بدانست (12)،معنى آن است كه:[آنچه] (13)به دليل شناخت به ضرورت بديد،گفت: أَعْلَمُ أَنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،مى دانم كه خداى بر همه چيزى قادر است.

جمله قرّاء خوانند (14):«اعلم»به فتح«الف»و قطع او و[به] (15)ضمّ«ميم»بر خبر،مگر حمزه و كسائى كه ايشان خوانند:«قال اعلم»به«الف»وصل و سكون «ميم»بر امر،و در شاذّ عبد اللّه عباس و ابو رجاء العطاردىّ هم چنين خواندند (16).

وهب منبّه گفت:در بهشت هيچ سگ نخواهد بودن و هيچ خر مگر سگ

ص : 26


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:هست بر او وصيّت كرد.
2- .اساس:كلمه نونويس است و به صورت«آن رز صندوقى»نوشته شده،با توجّه به تب تصحيح شد،ديگر نسخه بدلها:آنجا خمى.
3- .اساس:كرده اند،تب:خنبى است در زير خاك،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .تب:نسخت تورات.
5- .اساس:كرده اند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب،مب،مر:مقابله.
7- .تب،كم وبيش،مج:كم بيش،مر:بيش وكم.
8- .همه نسخه بدلها:اين.
9- .تب،مج،وز،تا.
10- .سوره توبه(9)آيه 30.
11- .همه نسخه بدلها بجز تب:بديدند.
12- .مب:بدانستند.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .همه نسخه بدلها بجز تب:خواندند.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .تب:هم اين خوانند،مج،وز،دب،آج،لب،فق:هم اين خواند،مب:هم اين خواندند.

اصحاب الكهف،و خر عزير كه خداى تعالى او را با عزير بميراند و زنده كرد.

قوله: وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتىٰ -الآية بدان كه علما چند وجه گفتند در سبب[352-ر]سؤال ابراهيم-عليه السلام-از خداى تعالى احياى موتى:حسن بصرى و قتاده و عطاء خراسانى و ضحّاك و[ابن جريج]گفتند:سبب آن بود كه ابراهيم-عليه السلام-بگذشت به مرده اى از جمله دوابّ،بعضى از او در دريا بود و بعضى بر خشك،آنچه در آب بود حيوان بحر از او مى خوردند،و آنچه بر خشك بود (1)حيوان بر از او مى خوردند.چون سباع برفتند[ى] (2)مرغان هوا از او مى خوردند[ى] (3).ابراهيم-عليه السلام-گفت:بار خدايا!من دانم كه تو قادرى بر آنكه اين را از شكم اين جانوران[پراگنده] (4)جمع كنى[و زنده كنى] (5)و لكن مى خواهم تا معاينه ببينم آنچه به دليل مى دانم،خداى تعالى او را بر سبيل تقرير گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ ،[ايمان ندارى] (6)به احياى موتى؟با آن كه دانست كه (7)او ايمان دارد،و لكن براى تقرير[گفت] (8)تا او بگويد«بلى»،گفت (9):بلى ايمان دارم (10)،و لكن (11)تا دلم ساكن شود،يعنى آنچه به دليل مى دانم بر وجهى كه شكّ و شبهه را در او محال است به معاينه ببينم و به ضرورت (12)بدانم تا علمم چنان شود كه (13)شبهه را در او مجال نباشد.

ابن زيد گفت:ماهى اى بود بزرگ مرده (14)،نيمه اى در دريا و نيمه اى بر خشك،و دوابّ برّ و بحر از او مى خوردند.ابليس ابراهيم را وسواس كرد (15)-استبعاد اعادة ذلك حيّا (16).ابليس گفت او را (17):چگونه باشد اين را جمع كردن از بطون سباع و حواصل

ص : 27


1- .تب:آنچه در خشك،مج،وز،آج،لب،فق:آن كه در بر بود،دب:آن كه در بر بودند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مب+به.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .آج،فق:او گفت.
10- .مج:آوردم.
11- .اساس+ليطمئنّ قلبى،با توجّه به تب و ضبط همه نسخه بدلها حذف شد.
12- .اساس:صوره،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .همه نسخه بدلها:چنان شود علمم كه.
14- .همه نسخه بدلها:كه مرده بود.
15- .مج:وسوسه كرد.
16- .اساس:حيّه،با توجّه به تب تصحيح شد.
17- .همه نسخه بدلها بجز مب+كه.

طيور و شكمهاى دوابّ بحر؟ابراهيم سؤال كرد،گفتند او را: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلىٰ وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي من وسوسة ابليس.

بعضى دگر گفتند:چون ابراهيم-عليه السلام-با نمرود مناظره كرد و گفت:

خداى من احياء و اماتت كند،او گفت:من نيز احياء و اماتت كنم-چنان كه شرح آن برفت (1).ابراهيم گفت:من نه اين خواستم كه (2)زنده اى را بكشى و زنده اى را رها كنى،من آن خواستم كه خداى من مرده بى حيات را حيات دهد و زنده كند،و زنده را جان بر دارد بى مماسّه.نمرود گفت:تو ديده اى كه خداى تو مرده زنده كرده است؟او نتوانست گفتن كه آرى،كه نديده بود و نخواست كه گويد نه،عدول كرد از آن دليل به دليلى ديگر،پس از آن گفت: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتىٰ ،بار خدايا!مرا باز نماى كه مرده چگونه زنده كنى؟خداى تعالى گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ ، گفت:بلى (3)و لكن تا دلم ساكن شود.اگر پس از اين مرا با كسى مناظره باشد،و مرا گويد:تو ديده اى (4)معاينه كه خداى تو مرده زنده كرده است؟من به طمأنينه بتوانم گفتن كه:آرى،و دلم به آن ساكن باشد.

بعضى دگر گفتند نمرود او را گفت:اگر خداى تو مرده زنده نكند-چنان كه تو گفتى و دعوى كردى-من تو را بكشم،او از خداى درخواست احياء موتى.خداى او را گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ ،[او] (5)گفت: بَلىٰ[وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي من خوف القتل] (6)،و لكن تا دلم (7)ساكن شود از خوف قتل،و اين قول محمّد بن اسحاق بن يسار است.

عبد اللّه عباس و سعيد جبير و سدّى گفتند:سبب آن بود كه خداى تعالى چون خواست كه ابراهيم را بخليل (8)خود گيرد،ملك الموت را فرستاد به او تا او را بشارت دهد به خلّت.ملك الموت بيامد و در سراى ابراهيم شد و ابراهيم حاضر نبود،و او مردى غيور بود.چون ابراهيم بازآمد،مردى را ديد در سراى خود.آهنگ او كرد [352-پ]و او را گفت تو از كجا در اين سرا آمده اى بى دستورى خداوند سراى؟

ص : 28


1- .تب:رفته است.
2- .مب+تو.
3- .همه نسخه بدلها: قٰالَ بَلىٰ وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي .
4- .فق:مب،مر:ديدى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مج،وز،دب،فق،مر:دل من.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خليل.

ملك الموت گفت:مرا خداوند اين (1)سراى فرستاد اين جا.او بدانست كه ملك الموت است،گفت:تو ملك الموتى؟گفت:آرى (2).گفت:براى چه آمده اى؟ گفت:آمده ام تا تو را بشارت دهم به خلّت كه خداى تعالى تو را بدوست خود خواهد گرفتن (3).ابراهيم گفت:كى؟گفت:آنگه كه تو (4)دعا كنى به دعاى تو مرده زنده كند.ابراهيم-عليه السلام-مدّتى صبر كرد.آنگه خواست تا بداند كه وقت آن وعده هست (5)،گفت: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتىٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلىٰ وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بالخلّة،و لكن تا دلم بيارامد و ساكن شود به آن كه تو مرا خليل خود گرفتى.

بعضى دگر گفتند:خداى تعالى وحى كرد به ابراهيم كه:

اني متخذ فى الارض خليلا ،من در زمين دوستى خواهم گرفتن.ابراهيم عليه السلام گفت:بار خدايا!آن دوست تو را علامت چه باشد؟گفت:آن كه بر دست او احياء موتى كنم.

چون مدّتى بر آمد،ابراهيم-عليه السلام-خواست تا بداند كه او آن خليل هست يا نه (6).گفت: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتىٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلىٰ وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بانّي خليلك.

ابو ابراهيم المزنى را پرسيدند از اين آيت و از خبرى كه در اين آيت (7).ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه:

نحن احق بالشك من ابراهيم، گفت:امّا خبر را تأويل آن است كه،ابراهيم-عليه السلام-شاكّ بود در آن كه خداى تعالى اجابت دعاى او كند يا نه!پس رسول-عليه السلام-گفت:ما اولى تريم به شكّ از ابراهيم،يعنى در آن كه خداى تعالى دعاهاى ما به همه حال اجابت كند يا نه.و امّا تأويل آيت آن است كه:حنّ الخليل الى صنع خليله و لم يتّهمه،خليل را حنين و تا سه

ص : 29


1- .همه نسخه بدلها:ندارد.
2- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:بلى.
3- .اساس:خواهد گرفت،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .تب،مج،وز،دب،آج،لب،فق:كه چون،مب،مر:ندارد.
5- .اساس كه كلمه نونويس است:رسيده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:نيست.
7- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر+است.

خواست (1)به صنع خليل خود گفت:آرزوست مرا كه از روى دل دوستى بعضى صنعهاى تو كه نديده ام عيان ببينم،نه آن كه او را در گفت متّهم داشت و آن كه خداى او را گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ ،نه تو ايمان دارى؟اين گواهى است كه بر ايمان او داد،چنان كه شاعر گفت آن ممدوحان خود را:

أ لستم خير من ركب المطاياو اندى العالمين بطون راح

مراد آن است كه:انتم كذلك،قال:بلى،و لكن ليطمئن قلبي بالعلم الضّرورىّ او بالخلّة او من خوف القتل،تا دل من ساكن شود به علم ضرورى،يا به خلّت،يا به امان او قتل-چنان كه گفته شد.

قٰالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ ،خداى تعالى او را گفت:چهار مرغ[را] (2)بگير.

مفسران خلاف كردند در آن مرغان.عبد اللّه عبّاس گفت:طاوس بود و كركس و كلاغ و خروه (3).مجاهد و عطاء بن يسار و ابن جريج گفتند:كلاغ بود و خروه و طاوس و كبوتر.ابو هريره گفت:طاوس بود و خروه و كبوتر و مرغى كه آن را غرنوق (4)گويند.عطاء خراسانى گفت:خداى تعالى وحى كرد به او كه چهار مرغ بگير:بطّى سبز (5)و كلاغى سياه و كبوترى سپيد و خروهى (6)صرخ (7).

اهل اشارت گفتند:اختصاص اين مرغان از آن بود كه طاوس مرغى با زينت (8)است،و كلاغ مرغى حريص است،و خروه (9)شهوانى است،و كركس دراز عمر است،و كبوتر الوف است.

گفتند:اين چهار مرغ را بگير با اين چهار معنى و ايشان را بكش،و به كشتن ايشان اين چهار معنى خود را (10)بكش،كركس را بكش[353-ر]و طمع (11)از طول عمر

ص : 30


1- .كذا:در اساس،تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر،مج،وز:خاست.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج:خروس.
4- .اساس،تب،مج،وز،دب،لب،فق،مر:فرنوق،مب:ندارد،با توجّه به آج و ضبط لغت تصحيح شد.
5- .اساس:بطىء السير،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،مر:خروسى،فق:خروس.
7- .همه نسخه بدلها:سرخ.
8- .مب،مر:نازنين.
9- .آج:خروس.
10- .تب:چهار معنى را در خود.
11- .وز،مب+را.

برگير،و طاوس را بكش و طمع از زينت دنيا ببر،و كلاغ را بكش و گلوى حرص ببر،و خروه (1)را بكش و مرغ شهوت را پروبال بشكن،و كبوتر را بكش و الف از همه جهان بگسل.چون اين مرغان كه موصوفند هريكى به چيزى از اين معانى-و در هريكى يك معنى است-كشتن را شايند (2)،تو كه (3)اين همه معانى در تو جمع شده است (4)بل بيشتر،پس تو چه چيز را شايى (5)! جمله خصال ناپسنديده اين مرغان در تو است،پس تو از وجهى هر چهار مرغى، و از روى ديگر كه به كار ايشان بازنيايى و به جاى ايشان بنشايى و به رنج ايشان بنپايى (6)،هيچ مرغى نه اى تو،بو العجب (7)مرغى كه زينت طاووست نيست،و لكن رعونت او دارى.جدّ كلاغت نيست،و لكن حرص بيش از او دارى.غيرت خروهت (8)نيست،و لكن شهوت چنو دارى.منظر طاوس ندارى و مخبر عنقايت (9)نيست، لحنى چون لحن بلبل ندارى،و همّتى چو همّت بازندارى،و قوّتى چو قوّت عقاب ندارى،آخر تو چه مرغى و تو را با چه خورند (10)؟از روى (11)رنگ ابو براقشى،هر زمان به لونى دگر مى نمايى:

كأبي براقش كلّ لون لونه يتخيّل

و در (12)جاى تخيّل اخيلى،و زغرا[بت در] (13)ناهموارى غرابى،اگر او غراب البين است تو غراب الحينى،پس تو غرابى غريبى،حكم تو در ميان مرغان عجيب است،و حديث تو در ميان ايشان غريب است،پس تو را از كدامان شمارند و در عداد

ص : 31


1- .آج:خروس.
2- .همه نسخه بدلها بجز مج،وز:شايد.
3- .دب،لب،فق:ز تو كه،آج،مب،مر:از تو كه.
4- .اساس:كلمه در حاشيه زير وصّالى رفته و به صورت«حاصلست»نونويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب:شناسى.
6- .اساس:بنه پايى/بنپايى.
7- .اساس:هيچ مرغ به زينت طاوس نيست،با توجّه به تب تصحيح شد.
8- .آج،مب،خروست.
9- .اساس:عقابت،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،ديگر نسخه بدلها:عنقات.
10- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(353/2):خرند.
11- .اساس:از-ر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس:وز،با توجّه به تب تصحيح شد.
13- .اساس:ندارد با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كدامان آرند!چون هيچ نه اى،و از اين همه در هيچ نه اى (1):

سيمرغ نه اى كه بى تو نام تو برندطاوس نه اى كه با تو در تو نگرند

بلبل نه كه بر نواى تو (2)جامه درندآخر تو (3)چه مرغى و تو را با چه خورند

در روزگار سليمان-عليه السلام-مردى (4)در بازار مرغكى خريد كه آن را (5)هزار دستان گويند.اگر او را در نوا هزار دستان است،تو را در هوا هزار دستان بيش است (6)، او را در نوا و تو را در بى نوايى.آن[مردآن] (7)مرغك را به خانه برد و آنچه شرط او بود از قفص (8)و جاى (8)آب و علف (9)بساخت و با آواز او مستأنس مى بود.

يك روز مرغكى بيامد هم از جنس او (10)بر قفص (12)او نشست و چيزى به قفص (13)او فروگفت.آن مرغك نيز بانگ نكرد.مرد آن قفص (14)برگرفت و پيش سليمان آورد،گفت:يا رسول اللّه!اين مرغك ضعيف را به بهاى گران خريدم (11)،و به آنچه شرط اوست از جا و آب و علف (12)قيام نمودم تا براى من بانگ كند.روزى چند بانگ كرد،مرغكى بيامد و چيزى به قفص (17)او فروگفت.اين مرغ گنگ شد.[از او] (13)بپرس تا چرا (14)اوّل بانگ كرد و اكنون نمى كند؟و آن مرغك چه گفت او را (15)؟ سليمان-عليه السلام-قفص (21)پيش خواست و آن مرغ را گفت:چرا بانگ نمى كنى؟مرغك گفت:يا رسول اللّه![من] (16)مرغى بودم هرگز دام و دانه صيّاد ناديد،صيّادى بيامد و بر گذر من دامى بگسترد و دانه اى چند در آن دام فشاند (17).من

ص : 32


1- .اساس:با خطى متفاوت از متن+نظم.
2- .تب:بلبل تو نه اى كه بر نوا.
3- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته و به صورت«برگو كه»نونويسى شده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شخصى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:او را.
6- .تب:دستان است بلكه بيشتر.
7- .اساس:كلمه زير وصالى رفته و به صورت«پى هوا»دوباره نويسى شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. 21-17-14-13-12-8) .لب:مر:قفس.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
9- .مب،مر+و دانه.
10- .تب+و.
11- .همه نسخه بدلها بجز مب:بخريدم.
12- .مر:جاى و آب و دانه.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .تب:كه چرا.
15- .تب:مرغك با وى چه گفت.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .تب،لب،افشاند.

چشم حرص باز كردم،دانه بديدم،چشم عبرت باز نكردم تا دام ديدمى (1).به طمع دانه در دام شدم،به دانه نارسيده در دام افتادم،پاى به دام بسته شد و دانه به دست نيامدم (2)[353-پ]،[چنين باشد] (3):

پروانه به طمع (4)نور در نار افتدچون مرغ به طمع دانه در دام افتد (5)

صيّاد مرا بگرفت از جفت و بچّه جدا كرد[و به بازار آورد] (6)،اين مرد مرا بخريد و در زندان قفص (7)بازداشت.من از سردرد فرقت ناليدن گرفتم،او از سر شهوت و غفلت سماع مى كرد و از درد من (8)بى خبر: (9)

از درد دل محب حبيب آگه نيستمى نالد بيمار و طبيب آگه نيست

آن مرغك بيامد (10)،مرا گفت:اى بيچاره!چند نالى (11)كه سبب حبس تو اين (12)ناله تو است!من عهد كردم كه تا در اين زندان باشم[نيز] (13)ننالم.سليمان بخنديد و مرد را گفت (14)،اين مرغك مى گويد:عهد كرده ام[كه] (15)تا در اين زندان باشم [نيز] (16)ننالم.مرد قفص (17)پيش خواست و در او بكشيد (18)و مرغ را رها كرد و گفت:

ص : 33


1- .همه نسخه بدلها بجز تب:بديدمى.
2- .همه نسخه بدلها:نيامد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس:بالاى كلمه نوشته است:«ز بهر».
5- .اساس:كلمه به صورت«آيد»نونويسى گرديده است،نيز ضبط كلمه در همه نسخه بدلها بجز تب «آيد»با توجّه به تب تصحيح شد.همچنين در صورتى كه بيت در قالب مثنوى باشد،قافيه مختل است،و نيز احتمال آن است كه كلامى موزون و مسجّع باشد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .لب،مر:قفس.
8- .همه نسخه بدلها بجز دب+غافل و،دب+غافل.
9- .تب+شعر.
10- .تب+و.
11- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته و به صورت:«مگر ندانى»دوباره نويسى شده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .تب:از،كه براساس و ديگر نسخه بدلها مرجّح است.
13- .اساس:ندارد،مب+ديگر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مب:و گفت آن مرد را كه.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .اساس:ندارد،مب+ديگر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .لب،مر:قفس.
18- .اساس:درش بگشاد،با توجّه به تب تصحيح شد،مج،وز،دب،آج،لب،فق:در او بر كشيد.

من اين را (1)براى آواز دارم (2)،چون (3)بانگ نخواهد كرد،من او را چه خواهم كرد[ن] (4).

اين مثل (5)تو است،تو مرغ اويى و دنيا قفص (6)تو است.تو را در زندان قفص (7)براى ناله تو مى دارند (8).اگر در اين قفص (9)ناله نكنى،تو را بر او هيچ خطر نباشد، قُلْ مٰا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لاٰ دُعٰاؤُكُمْ (10).

قوله: فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ،نافع و ابن كثير و ابن عامر و عاصم و كسائى و ابو عمرو و يعقوب خواندند:به ضمّ«صاد»و در شاذّ ابو الاسود و ابو رجاء العطاردىّ و ابو عبد الرّحمن السلمى و حسن بصرى[و عكرمه] (11)و اعرج و شيبه.و اين قرائت اميرالمؤمنين على-عليه السلام-است،و معنى آن است كه:ايشان را با خود چفسان (12)،يقال:صرت الشّىء اصوره اذا املته،قال امرؤ القيس:

و افزع ميّال يكاد يصورهاو عجز كدعص اثقلته البوائص

اى يميلها،و قال و الطّرماح:

عفائف الأذيال (13)او ان يصورهاهوى و الهوى للعاشقين صؤر

و يروى صروع.و رجل اصور اذا كان مايل العنق،يقول العرب:انّي لأصور اليك اى مشتاق،و امراة صوراء و قوم صور،قال الشاعر (14):

اللّه يعلم انّا في تلفتنا (15)يوم الوداع الى جيراننا صور

اى مائلون.عطا و عطيّه و ابن زيد و مؤرّج گفتند معنى آن است كه:ضمّهنّ

ص : 34


1- .دب،آج،لب،فق+از.
2- .اساس:داشتم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،مر:من اين مرغ را آزاد كردم:من او را از براى آواز دارم.
3- .دب،آج،فق،مب،مر:چو مرا.
4- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
5- .دب،مب+مثل.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
7- .لب،مر:قفس.
8- .اساس:دارد،با توجّه به تب تصحيح شد.
9- .لب،مر:قفس.
10- .سوره فرقان(25)آيه 77.
11- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
12- .دب:چسفان.
13- .اساس:الاذراك،ديگر نسخه بدلها:عفائف الّا ذاك،با توجّه به چاپ شعرانى(ج 355/2)و منابع لغت تصحيح شد.
14- .تب+شعر.
15- .اساس،وز،آج:تلقّينا،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

اليك و اجمعهنّ،يقال:صار يصور صورا،اذا جمع،و از اين جا جمله نخل را«صور» گويند،و جمله گاو كوهى را«صوار»گويند،قال الشاعر:

و جاءت خلعة (1)دهس صفايايصور عنوقها احوى زنيم

اى يضمّ.

ابو عبيده و ابن الانبارىّ گفتند،معنى آن است كه:قطعهنّ،پاره پاره بكن ايشان را.و الصّور القطع،قال توبة الحمير (2):

فلمّا جذبت الحبل اطّت (3)نسوعهباطراف عيدان شديد اسورها

فأدنت لى الأسباب حتّى بلغتهابنهضى و قد[كاد] (4)ارتقائى (5)يصورها

اى يقطعها و قال رؤبة:

صرنا به الحكم فأعيا الحكما

اى قطعنا،و حمزه و خلف به كسر«صاد»خواندند (6)،و در شاذّ علقمه و عبيد بن عمير و سعيد بن جبير و قتاده و طلحة بن مصرّف و يحيى بن وثاب و اعمش،و معنى آن است كه:قطّعهنّ و مزقهنّ،يقال:صار الشّىء يصيره صيرا اذا قطعه و انصار اذا انقطع، قالت الخنساء (7):

فلو تلاقى الّذي لاقيته خضر (8)[354-ر]لظلّت الشّم (9)منها و هى تنصار

اى تنقطع،و اين بيت لغز (10)از اينجاست كه شاعر گفت (11):

و غلام رايته صار كلباثمّ في ساعتين صار غزالا

اى قطع،فرّاء گفت:اين مقلوب است من صرى[يصرى] (12)چنان كه:عثا و

ص : 35


1- .اساس،دب،لب،فق،مب:خلقه،تب،مج،مر:حلقه،و ز:حلفه،با توجّه به آج،و ضبط شعر در لسان العرب (ماده صور)،و تبيان(328/2)تصحيح شد.
2- .تب+شعر.
3- .آج،لب:اتت.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ضبط بيت در طبرى(52/2)تصحيح شد،مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر: كاو.
5- .تب:ارتفاعى.
6- .همه نسخه بدلها:مى خوانند.
7- .اساس،دب،لب،فق،مب:خلقه،تب،مج،مر:حلقه،و ز:حلفه،با توجّه به آج،و ضبط شعر در لسان العرب (ماده صور)،و تبيان(328/2)تصحيح شد.
8- .تب:ابدا،آج،لب،دب،فق،مب،مر:ابدا خضرا.
9- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،لسان العرب(474/4):الشهب.
10- .تب+به معنى.
11- .تب+شعر.
12- .اساس:زير وصّالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عاث و جذب و جيذ،قال الشّاعر (1):

يقولون انّ الشّام يقتل اهلهفمن لى ان لم آته بخلود

تعرّب آبائي فهلاّ صراهممن الموت ان لم يذهبوا و جدودي

اى قطعهم،آنگه آن را مقلوب كرد و گفت:صار.و در شاذّ از عبد اللّه عبّاس دو روايت است:يكى«فصرهنّ»به فتح«صاد»و كسر«را»و«ها»من التّصرية و هى الجمع،و منه الشّاة المصرّاة للّتى يجمع لبنها في ضرعها للبيع و هو تدليس فى البيع.

و روايتى دگر:«فصرهنّ»،به ضمّ«صاد»و فتح«را»مشدّد من الصّرّ و هو الشّدّ و الجمع،و منه الصّرّة.

و بر قول آنان كه تفسير به تقطيع كردند،در كلام (2)تقديم و تأخيرى باشد،و تقدير اين بود كه:فخذ اربعة من الطّير اليك فصرهنّ،براى آن كه [«الى»از صلة] (3)اخذ باشد و از صلة قطع نباشد،يقال:خذ هذا اليك،و لا يقال اقطع هذا اليك.

و بر قول آنان كه تفسير بر (4)جمع و اماله كردند،در كلام محذوفى باشد،و تقدير چنين بود:فخذ اربعة من الطّير فصرهنّ اليك ثمّ اذبحهنّ و[قطّعهنّ] (5)و فرّقهنّ ثمّ اجعل على كلّ جبل.و اين جمله از كلام براى آن بيفگند كه: ثُمَّ اجْعَلْ عَلىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ،بر او[دليل است] (6)،اكتفا كردند[به ذكر] (7)اين از ذكر آن چنان، كه يكى از ما گويد:خذ هذا الثّوب و اجعل على كلّ رمح منه علما،و اين راست نيايد الّا بعد التّخريق و التّمزيق،و لكن در لفظ به اين حاجت نيست كه از فحوى معلوم مى شود.

و مراد به«كلّ»بعضى است اين جا،براى آن كه به هر كوه در جهان پاره اى

ص : 36


1- .تب+شعر.
2- .اساس:در حاشيه زير وصّالى رفته و به صورت«كلمه»نونويسى شده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:به.
5- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس،دب:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

نرسد (1)،و نه ابراهيم به آنجا رسد (2)،و مثله قوله: وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ (3)... ،و قوله: تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا (4)... ،عاصم به روايت ابو بكر و مفضّل مى خواند:«جزءا»، بتحريك الزّاء (5)در همه قرآن،و ابو جعفر مشدّد مى خواند.باقيان مهموز مخفّف مى خوانند.و«جزء»بعضى و نصيبى باشد،و هو خلاف الكل.

مفسران گفتند خداى تعالى ابراهيم را فرمود كه:چهار مرغ (6)بگير،و هريكى را به چهار پاره كن و بر چهار كوه بنه،آنگه بخوان ايشان را تا منشان (7)زنده كنم تا پيش تو آيند،تا اشارت باشد و تنبيه تو را بر آنكه من قادرم كه خلايق را از ارباع زمين كه مشرق و مغرب و شمال و جنوب است برانگيزم،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.

و قتاده و ربيع و ابن اسحاق[و] (8)ابن جريج و سدّى گفتند:آن مرغان را بكشت و پاره پاره كرد و مختلط كرد و به هفت قسمت كرد و بر سر هفت كوه نهاد و سرهايشان (9)به انگشتان باز كرد،آنگه ايشان را بخواند آن،اجزاء پراگنده مختلط ايشان از اين كوه به آن كوه و از آن كوه به اين كوه مى شد تا ملتئم شد،و خداى تعالى حيات در ايشان آفريد-على ما رووا-ايشان به تاختن پيش ابراهيم آمدند.

ابراهيم-عليه السلام-سر هريكى بر تن ايشان نهاد (10)،و ايشان بپريدند.

و در خبر است كه:ابراهيم-عليه السلام-امتحان را[354-پ]سر مرغى ديگر به تن ديگر مرغ مى نهاد،تن از آن دور مى شد و التيام نمى گرفت تا آنگه كه سر او بر تن او (11)نهادى[آنگاه] (12)التيام گرفتى.

و قوله (13): يَأْتِينَكَ سَعْياً ،نصب او بر مصدر است لا من لفظ الفعل،و المعنى

ص : 37


1- .تب:هر كوهى در جهان بترسد.
2- .مج،وز،دب،فق،مب،مر:رسيد.
3- .سوره نحل(27)آيه 23.
4- .سوره احقاف(46)آيه 25.مر،رسيد.
5- .اساس،تب:محرك الزّاء،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب،مب+را.
7- .همه نسخه بدلها:تا من ايشان را.
8- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
9- .تب،مج،وز:سرهاى ايشان.
10- .اساس:تن هريكى بر سر او نهاد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها و مضمون عبارت تصحيح شد.
11- .همه نسخه بدلها:ندارد.
12- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد،ديگر نسخه بدلها:آنگه.
13- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر+ثمّ ادعهنّ.

يسعين اليك سعيا،و روا بود كه مصدرى بود در جاى حال،و المعنى:ياتينك ساعيات،و شايد كه تمييز بود براى آن كه اتيان محتمل بود وجوه بسيار را از مشى و عدو و هروله و طيران فلمّا ميّزه باحدها نصبه على التّمييز و السعى العدو و الاسراع،و براى آن سعى گفت و طيران نگفت كه«مشى»و«سعى»در حجّت بليغتر باشد و از شبهت بعيدتر.

و نضر بن شميل (1)گفت خليل احمد را گفتم:پريدن مرغ را سعى گويند؟ گفت:نه،گفتم پس چگونه گفت خداى تعالى:يأتينك سعيا؟گفت تقدير (2)آن است كه:يأتينك و انت تسعى سعيا،بر آنكه سعى از فعل ابراهيم باشد،و در اين وجه بعدى (3)و تعسفى هست.

وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ،و بدان كه خداى تعالى عزيز است،و غالب،و لا يغلبه شىء،و حكيم است آنچه كند به حكمت[و صلاح] (4)كند.

سوره البقرة (2): آیات 261 تا 274

اشاره

مَثَلُ اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اَللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ (261) اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ ثُمَّ لاٰ يُتْبِعُونَ مٰا أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لاٰ أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (262) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهٰا أَذىً وَ اَللّٰهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (263) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ اَلْأَذىٰ كَالَّذِي يُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ اَلنّٰاسِ وَ لاٰ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوٰانٍ عَلَيْهِ تُرٰابٌ فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لاٰ يَقْدِرُونَ عَلىٰ شَيْءٍ مِمّٰا كَسَبُوا وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْكٰافِرِينَ (264) وَ مَثَلُ اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمُ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصٰابَهٰا وٰابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهٰا ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْهٰا وٰابِلٌ فَطَلٌّ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (265) أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنٰابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ لَهُ فِيهٰا مِنْ كُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ وَ أَصٰابَهُ اَلْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفٰاءُ فَأَصٰابَهٰا إِعْصٰارٌ فِيهِ نٰارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمُ اَلْآيٰاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (266) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا كَسَبْتُمْ وَ مِمّٰا أَخْرَجْنٰا لَكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ لاٰ تَيَمَّمُوا اَلْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلاّٰ أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (267) اَلشَّيْطٰانُ يَعِدُكُمُ اَلْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشٰاءِ وَ اَللّٰهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ (268) يُؤْتِي اَلْحِكْمَةَ مَنْ يَشٰاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ اَلْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ مٰا يَذَّكَّرُ إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (269) وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ (270) إِنْ تُبْدُوا اَلصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوهٰا وَ تُؤْتُوهَا اَلْفُقَرٰاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئٰاتِكُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (271) لَيْسَ عَلَيْكَ هُدٰاهُمْ وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ مٰا تُنْفِقُونَ إِلاَّ اِبْتِغٰاءَ وَجْهِ اَللّٰهِ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ (272) لِلْفُقَرٰاءِ اَلَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ لاٰ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي اَلْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ اَلْجٰاهِلُ أَغْنِيٰاءَ مِنَ اَلتَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمٰاهُمْ لاٰ يَسْئَلُونَ اَلنّٰاسَ إِلْحٰافاً وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ (273) اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (274)

ترجمه

مثل (5)آ[نا]ن كه هزينه كنند (6)خواسته هايشان در ره خداى،چون مثل دانه اى است كه بروياند هفت خوشه (7)،در هر خوشه اى صد دانه باشد،و خداى دوچندان كند آن را كه خواهد،و خداى فراخ عطا و داناست.

آنان كه هزينه كنند مالهايشان (8)در ره خداى،پس از پى نبرند (9)آن را كه نفقه كرده باشند (10)منّتى و نه آزارى ايشان

ص : 38


1- .اساس كه كلمه نونويس است:سهيل،با توجّه به تب تصحيح شد.
2- .اساس:مراد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مب:تعدّى.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .تب:مانند،آج،لب:داستان.
6- .تب:نفقه كنند،آج،لب:صرف مى كنند.
7- .فق+را.
8- .مج،وز،دب:خواسته هاشان.
9- .آج،لب،فق:از پى در نمى آرند.
10- .آج،لب،فق،كه داده اند.

را باشد،مزدشان نزديك (1)خدايشان،و نه ترسى بود برايشان و نه ايشان اندوهگن (2)شوند.

سخنى نيكو و آمرزشى بهتر بود از صدقه اى كه به دنبال آن باشد رنجى،و خداى بى نياز (3)و بردبار است.

اى آنان كه گرويده اى به باطل مكنى صدقه هايتان به منّت و رنج چنان كه آن كس كه نفقه كند مالش را (4)به رياى مردمان،و ايمان ندارد به خدا و روز بازپسين، مثلش (5)چون مثل سنگى نرم است كه بر او خاكى باشد برسد به او بارانى سخت (6)، رها كند او را ساده (7)،قادر نباشد بر چيزى از آنچه بيند و زند،و خداى ره ننمايد گروه كافران را.

و مثل آنان كه هزينه كنند خواسته هايشان طلب خشنودى خداى را و بر جاى داشتن (8)از خويشتن،چون مثل بستانى باشد بر بلندى كه به او رسد بارانى بزرگ قطره،بدهد ميوه اش (9)دو بهره (10)،اگر نرسد به او ياران بزرگ،خرد (11)برسد،و خداى به آنچه مى كنيد بيناست.

ص : 39


1- .تب،مج،وز،دب:به نزد.
2- .تب،مج،وز،دب،آج،لب،فق:اندوهگين.
3- .تب،مج،وز،دب:توانگر.
4- .تب،مج،وز،دب:خواسته اش.
5- .تب:پس مثل او،مج،وز،دب:مثل او.
6- .لب،فق:بزرگ قطره.
7- .تب،مج،وز،دب+و سخت،لب،فق:پس بگذارد آن را پاك از غبار.
8- .تب:بر جاى به داشتن.
9- .تب:خوردن باران،مج:ميوه اش،وز:ميوه ايش،آج،لب:بار خود را.
10- .تب:دوچندان،آج،لب،فق:دو نوبت در يك سال پس.
11- .تب:پس باران خرد قطره.

خواهد (1)يكى از شما كه باشد او را (2)بستانى از (3)درختان خرما (4)و انگورها[كه] (5)مى رود از زير آن جويها او را بود در آنجا از همه ميوه ها،و به او رسد پيرى،و او را فرزندانى باشد (6)ضعيف،برسد (7)آن را بادى با گرد كه در او آتشى باشد بسوزد آن را (8)؟همچنين بيان كند خداى براى شما حجّتها تا مگر شما انديشه كنى.

اى آنان كه گرويده اى،هزينه كنى از پاكهاى (9)آنچه مى اندوزى (10)و از آنچه بيرون آورديم براى شما از زمين،و قصد مكنى پليد را (11)كه از او هزينه كنى،و نستانى (12)شما (13)مگر آنگه كه چشم بر هم نهى (14)در آن،و بدانى كه خداى توانگر و ستوده است.

ديو (15)وعده دهد شما را درويشى و فرمايد به ناخوبى،و خداى وعده دهد شما را آمرزش،از او و افزونى (16)،و خداى فراخ عطا و داناست.

بدهد حكمت آن را كه خواهد،و هركه را بدهد (17)حكمت او را

ص : 40


1- .تب:آيا خواهد،آج،لب،فق:اى دوست مى دارد.
2- .آج،لب،فق:مر او را.
3- .آج،لب،فق+بهر خدا.
4- .آج،لب،فق:خرمابنان.
5- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
6- .تب،مج،وز،دب:فرزندان باشند.
7- .آج،لب،فق:پس رسد.
8- .تب،مج،وز،دب،سوخته شود.
9- .مج،وز:پاكها.
10- .آج،لب،فق:اندوخته ايد.
11- .آج،لب،فق:قصد مكنيد مال بد را.
12- .تب:نيستيد،آج،لب:نه آيد به.
13- .اساس:نفقه كنيد،با توجّه به تب تصحيح شد،آج،لب،فق+فراگيرنده آن در حقوق خود.
14- .آج،لب،فق،چشم خوابانيده داريد.
15- .آج،لب،فق+رانده.
16- .آج،لب،فق:آمرزش از نزد خود و فزونى در مال.
17- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،معنى كلمه به صورت:«بدهند»مرجّح مى نمايد.

داده باشند خير بسيار،و اين انديشه نكنند (1)مگر خداوندان عقلها.

و آنچه نفقه كنى از هزينه اى يا نذر كنى از نذر پذيرفته اى (2)،خداى داند آن را و نيست ظالمان را از يارانى.

اگر پيدا كنى صدقات (3)نيك چيزى است آن و اگر پوشيده دارى آن را و بدهى به درويشان،آن بهتر بود شما را و بپوشانيم از شما (4)گناهانتان،و خداى به آنچه شما كنى داناست.

نيست بر تو (5)ايمان ايشان (6)و لكن خداى ره دهد (7)آن را كه خواهد و هرچه (8)نفقه كنى از مالى (9)براى خود كنى،و شما هزينه نمى كنى مگر طلب رضاى خداى را،و آنچه هزينه كنى از مالى تمام بدهند به شما و شما را نقصان نكنند.

درويشانى را آنان كه بازدارندشان در ره خداى نتوانند رفتن در زمين بپندارد ايشان را نادان توانگر از پرهيزيدن،بشناسى ايشان را به علامتشان،نخواهند از مردمان[به سختى] (10)و هرچه نفقه كنى از خيرى (11)خداى به آن داناست.

ص : 41


1- .اساس كه كلمه نونويس است:اين و پند نپذيرند،با توجّه به تب تصحيح شد.
2- .تب:يا نذرى كنيد از هر نذرى،آج،لب،فق:بايد بريد آن پذيرفتنى در طاعت و معصيت.
3- .تب:صدقه ها را.
4- .مج+از.
5- .اساس:بر شما تو،با توجّه به تب لفظ«شما»زايد مى نمايد.
6- .فق:راه يافتن ايشان.
7- .تب:راه نمايد.
8- .تب:و آنچه.
9- .تب:از نيكى
10- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،از تب افزوده شد.
11- .مج،وز،دب:نيكى،آج،لب:مال.

آنان كه هزينه كنند خواسته هايشان به شب و روز -پنهان و آشكارا-ايشان را بود مزدشان به نزديك خدايشان،و نه ترسى باشد برايشان و نه ايشان اندوهگن (1)شوند.

قوله تعالى: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ الآية،در آيت اضمارى و اختصارى هست و تقدير آن است كه (2):مثل صدقات الّذين ينفقون اموالهم،براى آن كه آنچه ممثّل است به دانه اى كه بكارند تا از او هفت خوشه برويد (3)و[در] (4)هر خوشه اى صد دانه باشد،صدقه است كه مرد بدهد نه دهنده صدقه است،و يا اضمار اسمى اين جا تقدير بايد كردن:مثل الّذين ينفقون اموالهم في سبيل اللّه كمثل زارع حبّة،براى آن كه دهنده صدقه با زارع دانه ماند،و اين طريقتى است معروف عرب را في حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (5)... ، وَ جٰاءَ رَبُّكَ (6)... و اين طريقت به استقصا گفته شد-و پيش از اين فرق از ميان تشبيه و تمثيل بگفتيم.

و«حبّه»دانه باشد از هر جنس كه بود از گندم و جو و ارزن و كنجد[و نخود و برنج] (7)و جز آن. أَنْبَتَتْ ،اى اخرجت،و اضافت انبات به حبّه كرد من حيث انّه يحصل عند بذر الحبّة في الأرض،و بر حقيقت از (8)فعل خداى بود-جل جلاله.

سَبْعَ سَنٰابِلَ ،ابو عمرو و حمزه و كسائى ادغام كردند«تا»را در«سين»،انبت سبع،و باقى قرّاء اظهار كردند.حجّت آنان كه ادغام كردند،آن است كه گفتند كه:«تا»و«سين»هر دو مهموسند و متعاقب باشند،چنان كه شاعر گفت (9):

ص : 42


1- .مج،وز:اندوهگين.
2- .اساس كه نونويس است،تقديره كه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس كه نونويس است،برآيد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سوره يوسف(12)آيه 82.
6- .سوره فجر(89)آيه 22.
7- .اساس:عبارت مخدوش است،تب:كنجد و نخود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همه نسخه بدلها:آن.
9- .تب:قال الشّاعر-شعر.

يا لعن (1)اللّه بنى السعلاةعمرو بن ميمون (2)شرار (3)النّات

اى النّاس.

مِائَةُ حَبَّةٍ ،ابو جعفر و اعشى تخفيف همز (4)كنند«مائة»را هركجا باشد.

اگر گويند:كسى نديد صد دانه در خوشه اى تا خداى به آن مثل زد (5)،گوييم:ممتنع نباشد كه بود در گاورس،[چه نوعى است در جاورس] (6)كه در او صد دانه و بيشتر باشد.

وجه ديگر آن كه:واجب نباشد كه مثل و ممثول محقّق باشند،بل بر سبيل تقريب (7)بود،چنان كه يكى از ما گويد:فلان (8)چون ديو است و چون غول است-و اگرچه او نديده باشد ديو و غول را-و لكن استقباح (9)و استهوال منظر را و استبشاع را،قال اللّه تعالى: طَلْعُهٰا كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّيٰاطِينِ (10)[356-ر]،و قال امرؤ القيس (11):

و مسنونة زرق كأنياب (12)اغوال

وَ اللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ ،و خداى تعالى مضاعف كند آن را كه خواهد.خداى تعالى حسنه را يكى به ده وعده داد في قوله: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (13)،و در اين آيت يكى به هفصد (14)وعده كرد،و در آيت قرض به اضعاف مضاعفه وعده كرد.

ضحّاك گفت:هركه صدقه اى دهد،خداى تعالى او را در دنيا يكى را هفصد (15)عوض بدهد و در آخرت يكى را دو هزار هزار (16)عوض بدهد.

در خبر است كه:يك روز اميرالمؤمنين (17)-عليه السلام-در حجره فاطمه شد،او را

ص : 43


1- .لب:ما لعن،چاپ شعرانى(360/2):يلعّن.
2- .اساس:مسعود،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها:لئام.
4- .تب،آج،لب:همزه.
5- .همه نسخه بدلها:بجز تب+جواب.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:چه نوعى هست از گاورس،اساس ندارد،از تب افزوده شد.
7- .تب،وز،مب،مر:تقرّب.
8- .تب+كس.
9- .تب:باستقباح.
10- .سوره صافّات(37)آيه 65.
11- .تب+شعر.
12- .اساس،تب:كانبات،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .سوره انعام(6)آيه 160.
14- .تب،مب،مر:هفتصد.
15- .تب،مب،مر:هفتصد.
16- .همه نسخه بدلها بجز آج:دو هزار.
17- .تب،دب،فق،مر+على،مب+على بن ابى طالب.

يافت (1)كه حسن و حسين را (2)مى خوابانيد و ايشان نمى خفتند از گرسنگى،فاطمه گفت:يا بن عم رسول اللّه!بنگر تا چيزكى به دست آرى براى اين كودكان كه از گرسنگى بنمى خسبند (3)و سه روز است تا طعام نخورده اند؟ اميرالمؤمنين (4)از خانه به در آمد (5)و به نزديك عبد الرّحمن عوف شد (6)و او را گفت:دينارى زر به قرض مرا ده.او (7)در خانه رفت و كيسه اى بيرون آورد صد دينار صرخ (8)در او كرده و گفت:بستان و هرگز عوض مده (9)،اميرالمؤمنين گفت:لا و اللّه،كه اين از تو نستانم و قبول نكنم.گفت چرا؟گفت:براى آن كه از رسول-عليه السلام- شنيده ام كه:

اليد العليا خير من اليد السفلى ،گفت:دست زبرين بهتر از دست زيرين باشد،يعنى دست دهنده به از دست گيرنده باشد،و من نخواهم كه كسى را بر من دستى بود تا (10)دست او از دست من بهتر باشد،و لكن يك دينار مرا ده بر سبيل قرض (11)،و اين خبر از من بشنو،گفت بيار (12).

گفت از رسول-عليه السلام-شنيدم كه گفت:

الصدقة عشرة (13)اضعاف و القرض ثمانية عشر ضعفا ،صدقه يكى را (14)ده باشد و قرض يكى را (15)هژده (16).

عبد الرّحمن (17)دست در كيسه كرد و دينارى ازآنجا برداشت و به اميرالمؤمنين داد.او بستد (18)و ازآنجا بيامد تا به بازار چيزى خرد،مقداد اسود را ديد-جالسا على

ص : 44


1- .اساس كه نونويس است:فاطمه را ديد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب+عليهما السلام.
3- .مب،مر:نمى خفتند.
4- .تب+عليه السلام،مج،وز،دب+على.
5- .همه نسخه بدلها:از خانه بيرون آمد.
6- .همه نسخه بدلها:آمد.
7- .تب:عبد الرّحمن عوف.
8- .همه نسخه بدلها بجز وز:سرخ.
9- .اساس كه نونويس است:بستان خرج كن و بازمانده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:يا.
11- .اساس كه نونويس است:يك دينار زر به من ده به قرض،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب:بيان فرما،آج،لب،فق،مب،مر:بيان كن.
13- .اساس:بعشرة،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .تب،دب،آج،لب،فق،مر:صدقه را يكى.
15- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و قرض را يكى.
16- .مب:هيجده.
17- .تب:عبد الرّحمن عوف.
18- .تب:اميرالمؤمنين عليه السلام آن بستد،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و آن بستد.

قارعة الطّريق،بر سر راه نشسته.اميرالمؤمنين او را گفت:[اى مقداد] (1)!در اين وقت در چنين جاى چرا نشسته اى؟گفت:ضرورتى را.گفت:چيست آن؟گفت:چند روز است تا طعامى نيافتم.گفت:چند روز است؟گفت:چهار روز،آن دينارى كه به قرض بستده بود (2)به او داد و گفت:تو اولى ترى كه تو چهار روز است كه چيزى نيافته اى (3)و ما سه روز،مقداد آن بستد و برفت.

و اميرالمؤمنين با مسجد رسول آمد،در شأن او و اين قصه (4)آيت آمده بود كه:

وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ (5) ،چون با رسول-عليه السلام-نماز شام بكرد.رسول-عليه السلام-گفت:يا على!من امشب به خانه تو مى آيم.او شرم داشت كه رسول را گويد:در خانه ما (6)چيزى نيست،گفت:

عزازة و كرامة يا رسول الله ،و برخاست و از پيش برفت و فاطمه را گفت:رسول خداى امشب به خانه ما مى آيد و در خانه چيزى نيست! براثر او رسول[356-پ]عليه السلام-در آمد و بنشست.فاطمه زهرا (7)-عليها السلام-برخاست و در خانه شد و دو ركعت نماز كرد،در ركعت اوّل«الحمد» برخواند و«الم السجدة»،و در دوم[ركعت] (8)«الحمد»و سورة الانعام،و (9)چون سلام بداد سر بر زمين نهاد و گفت:بار خدايا!از تو مى خواهم به حقّ محمّد و آل محمّد كه براى ما خوانى (10)فرستى از آسمان تا ما از آن (11)بخوريم و در شكر تو بيفزاييم.

سر برداشت جفنه اى ديد از (12)ثريد،و عليها عراق من لحم،و بر سر آن گوشت نهاده از استخوان (13)جدا كرده،و دستارى بر سر آن نهاده كه كسى مانند آن نديده بود.از خانه

ص : 45


1- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
2- .تب:ستده بود.
3- .همه نسخه بدلها:نيافتى.
4- .همه نسخه بدلها:او اين قصّه و.
5- .سوره حشر(59)آيه 9.
6- .تب،مب:من.
7- .تب:فاطمة الزهراء.
8- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد،مج:در دوم بر خواند،دب،و در ركعت دويم.
9- .همه نسخه بدلها:ندارد.
10- .اساس كه نونويس است:طعامى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .تب+خوان.
12- .اساس:آن تريد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .وز:استخان.

به در آمد و آب پيش (1)رسول آورد تا رسول-عليه السلام-دست بشست،و اميرالمؤمنين در او مى نگريد تا[او] (2)چه خواهد كردن! آنگه در خانه رفت و آن جفنه بيرون آورد و در پيش ايشان بنهاد.رسول -عليه السلام-و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين از آن طعام مى خوردند.

سايلى به در حجره فراز آمد و سؤال كرد.اميرالمؤمنين دست فرار كرد (3)تا پاره اى[از آن] (4)طعام به او دهد.رسول-عليه السلام-گفت[مه] (4):يا على!مكن[اى على] (6)كه اين سايل ابليس است،خبر يافت كه خداى ما را طعام بهشت فرستاده، خواست تا (5)با ما شريك باشد،و طعام بهشت در دنيا همه (6)هركس[را] (9)نرسد.

اميرالمؤمنين گفت:يا رسول اللّه!اين طعام از بهشت است؟گفت:آرى![و] (10)خداى تعالى طعام بهشت به كس نفرستاد مگر[آن خوان كه] (11)براى عيسى[مريم فرستاد] (12)،و اين جفنه براى ما.

اميرالمؤمنين گفت:يا رسول اللّه!آن خوان كه (7)براى عيسى[بن مريم] (14)فرستاد چه[نوع بود و برآن خوان چه طعام] (15)بود؟گفت (8):[آن] (17)خوانى[بود كه] (9)از زر سرخ،مكلّل به درّ و ياقوت و زمرّد،چهل گز در چهل گز[و] (19)آن را چهار پايه بود، و برآن خوان (10)پنج نان بود[و] (21)بر سر هر نانى نارى (11)بود پوست باز كرده،و بر زبر (12)هر نارى سيبى،[و] (24)از انواع ترها (13)برآن خوان همه چيزى بود-ما خلال الثّوم

ص : 46


1- .همه نسخه بدلها بجز تب و مب:بيش.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مب:دست دراز كرد،وز:دست كرد. 12-11-10-9-6-4) .اساس:ندارد،با توجه به تب افزوده شد. 21-19-17-15-14) .اساس:ندارد،با توجه به تب افزوده شد.
4- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد،وز:مبر،دب،لب،فق،مب،مر:صه.
5- .تب:كه.
6- .اساس:به،با توجه به تب تصحيح شد،دب،آج،لب:هركسى را.
7- .اساس كه نونويس است:طعامى كه خداى تعالى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس كه نونويس است:رسول گفت:با توجّه به تب تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد،ديگر نسخه بدلها:بود.
10- .اساس و همه نسخه بدلها:آنجا،با توجّه به تب تصحيح شد.
11- .تب در بالاى كلمه افزوده:انارى.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:زير.
13- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:ترها/تره ها.

و الجر جير،مگر سير و ككج،و بر ميان آن سفره اى صرخ بود (1)،و برآن ماهى اى (2)برشته (3)،به نزديك سرش نمك نهاده و به نزديك دنبالش سركه نهاده،و به دستارى از دستارهاى بهشت پوشيده.اصحاب عيسى حاضر آمدند و گفتند:تو را كشف اين بايد كردن،او دست فراز كرد و آن دستار از روى خوان برگرفت،توانگران (4)بديدند (5)حقير آمد ايشان را از آن بنخوردند،گفتند:اندكى (6)است.

عيسى-عليه السلام-ندا كرد و درويشان را بخواند تا از آن خوان مى خوردند، چهل چاشت از آن بخوردند[تا چهار هزار يا چهل هزار مرد از آن بخوردند] (7)،هيچ بيمار (8)نخورد كه نه شفا يافت،و هيچ ديوانه نخورد و (9)الّا به هوش آمد،و هيچ نابينا نخورد و الّا بينا شد،و هيچ مقعد نخورد و الّا به رفتن آمد،و هيچ پير نخورد و (10)و الّا برنا شد.

چون رسول-صلوات اللّه عليه و آله-و ايشان از آن فارغ شدند و دست بشستند، رسول-عليه السلام-گفت:اين جفنه برگير و همان جا كه نهاده بود بنه (11)،جفنه بر گرفت و با جاى خود برد[357-ر]و بنهاد،[در حال] (12)به آسمان بردند و رسول -عليه السلام-و اميرالمؤمنين با مسجد شدند و نماز خفتن بكردند.

[بر دگر روز] (13)اميرالمؤمنين -عليه السلام-در مسجد نشسته بود،اعرابى بيامد بر ناقه اى نشسته و على را از مسجد بيرون خواند (12)و كيسه اى بزرگ به او داد (13)،گفت:

اين بستان كه تو راست و ناپيدا شد[اميرالمؤمنين -عليه السلام] (16)بيامد و كيسه به رسول داد و او را بگفت (14)كه:[اين] (18)اعرابى به من داد و ناپيدا شد.

رسول-عليه السلام-سر آن كيسه بگشاد و[از پيش] (19)بريخت در آنجا هفصد (15)

ص : 47


1- .تب،سرخ نهاده،ديگر نسخه بدلها،سرخ بود.
2- .همه نسخه بدلها:ماهى.
3- .تب:بريان كرده بود.
4- .تب+چون آن.
5- .تب+در چشم ايشان.
6- .همه نسخه بدلها:اندك.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
8- .تب+و رنجورى از.
9- .آن همه نسخه بدلها:ندارد.
10- .آن همه نسخه بدلها:ندارد.
11- .تب،مج،وز:و همان جا بنه كه نهاده بود. (19-18-16-13-12)) .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
12- .اساس:بيرون طلبيد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .تب:بدو داد و.
14- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:داد و گفت.
15- .تب،مب،مر:هفتصد.

دينار بود.رسول-عليه السلام-گفت:يا على!شناختى آن اعرابى را؟گفت:نه، گفت:او (1)جبريل بود،كنزى از كنزهاى زمين[براى تو] (2)بيرون كرد،و خداى تعالى تو را به عوض آن يك دينار كه به مقداد دادى بيست و چهار جزو[ثواب داد]و خير، از جمله (3)آن دو معجّل بكرد،آن جفنه و اين كيسه،و بيست و دو در آخرت براى تو معدّ بكرد،آنچه (4)چشمها چنان ديده نيست و گوشها چنان شنيده (5)نيست،و بر خاطر هيچ بشر چنان گذشته نيست.اميرالمؤمنين آن زر بر سخت (6)هفصد (7)دينار بود،گفت:

صدق اللّه جلّت عظمته حيث قال: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ آنگه ازآنجا دينارى برداشت و با عبد الرّحمن عوف داد،و باقى بر اهل البيت و فقراى مهاجر (8)و[انصار] (9)تفرقه كرد (10).

وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى فراخ عطاست،اگر بر اندكى بسيارى (11)بدهد خزانه او را نقصان نرسد (12)و داناست به اجزا و مقادير اعمال و استحقاق ثواب و جزاى آن (13).

اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ -الآية،خداى-جلّ جلاله-چون در آيت مقدّم تحريص (14)كرد بندگان را بر انفاق (15)و بذل مال در زكات و صدقات و نفقات،در اين آيت بازنمود كه:چگونه بايد دادن تا آن را موقعى باشد،گفت:آنان كه مال

ص : 48


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آن.
2- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
3- .مج+به.
4- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:بكرد كه هيچ.
5- .دب،آج،لب،مر:شنوده،فق،مب:شنونده.
6- .آج،لب،مر:آن زر بريخت،مب:آن كيسه بريخت.
7- .تب،آج،مب،مر:هفتصد.
8- .اساس كه نونويس است:مهاجران،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
10- .اساس:قسمت كرد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .تب:اندك بسيار،مج:اگر بداند كه بسيارى،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اگر تو را اندك و بسيارى.
12- .تب:نقصانى نباشد،مج،وز:نقصانى نكند،دب،آج،لب،فق:نقصان نكند،مب:چه نقصان كند.
13- .تب:ثواب و جزاير آن،آج،لب:ثواب و حرمان،مب،مر:ثواب و جزا به آن.
14- .مج،وز،آج:تحريض.
15- .اساس:صدقات،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

هزينه كنند در راه خداى،و مال آنگه در ره خداى مصروف باشد كه قصد و نيّت و ارادت تو،خداى باشد،و طلب رضاى او.براى رضاى حق بايد نه براى رياى خلق،آنگه در راه[خداى] (1)باشد كه براى خداى باشد،اوّل در مقدّمه نيّتى (2)چنين بايد كه سابق (3)بود برآن،و در عقب آن رنجى نيايد (4)از منّتى و اذيّتى، [اگر بدهى و] (5)منّت ننهى و (6)بر سر ستاننده نزنى و رنج بر دل او ننهى از تو قبول كنند،و اگر هيچ به وقتى از اوقات بر سر او زنى هم در آن وقت بر روى تو زنند،[به منّت منكّد (7)مكن و به اذيّت مكدّر مگردان] (8).كريم آن باشد كه بدهد و منّت بر خود گيرد (9)،نه آن كه منّت برگيرنده نهد،[بدهد] (10)و عذر خواهد،چنان كه[بزرگى] (11)گفت (12):

يعطي عطاء المحسن الخضل النّدىعفوا و يعتذر اعتذار المذنب

[و قال ]الآخر (13):

يعطيك مبتدئا فان اعجلتهاعطاك معتذرا كمن قد اجرما

كريم آن باشد كه[يخفى و يعطى] (14)،عطا دهد و پوشيده دارد،بدهد و منّت ننهد،ببخشايد و ببخشد،به اوّل مطل ندهد و به آخر منّت ننهد،دعا نخواهد و جزا چشم ندارد و ثنا نجويد،و آنچه داده باشد با كس نگويد[357-پ]چنان كه آن سر جوانمردان كرد:در شب بداد و به روز بازنگفت،شرط بر نهاد و منّت بر ننهاد،و شرط بر نهاد سايل را كه كس را (15)نگويد: لاٰ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُكُوراً (16).

ص : 49


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نيّت.
3- .مج:سابقه.
4- .دب،آج،لب،فق:نه آيد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .تب+اگر.
7- .مج،وز:منكده،دب:منكند.
8- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
9- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر خود نهد.
10- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
12- .اساس كه نونويس است+العربيه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
13- .تب+شعر.
14- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:يعطى و يخفى،مر:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
15- .مج،دب،لب،فق،مب،مر:ندارد.
16- .سوره دهر(76)آيه 9.

و اصل«منّت»و«منّ»قطع بود من قولهم:حبل منين (1)،اى ضعيف لأنّه سريع الانقطاع،و منه قوله تعالى: لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (2)،اى غير مقطوع.

و گفته اند:اصل«منّت»نعمت بود،يقال:منّ عليه اذا انعم عليه،و منه قوله تعالى: هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ (3)،اى اعط،آنگه مستعمل شد تا ذكر نعمت را و اعتداد به آن را منّت خواندند.

و«اذى»رنج باشد،آن باشد كه ذكر آن بسيار كند و پيش كسانى بازگويد كه او را خوش نيايد،يا گويد (4):تا چند از اين سؤال تو و تو را خداى سير تواند كردن و تو هميشه درويش خواهى بودن،و خدا مرا از تو برهاناد،و مانند اين كلمات موذيه.

ضحّاك گفت:عطا نادادن و منّت نانهادن به از آن[باشد] (5)كه عطا (6)دادن و منّت نهادن.عبد الرّحمن بن زيد بن اسلم گفت:پدرم گفتى چون كسى را عطا دهى (7)و دانى كه سلام تو بر او گران خواهد آمدن،بر او سلام مكن.

راوى خبر گفت (8):زنى به نزديك اسامه زيد (9)آمد و گفت:[من] (10)جعبه اى دارم (11)تيرى چند در او،مرا ره نماى به مردى كه رفتن وى به جهاد براى خداى بود نه براى ريا،كه اين مجاهدان (12)بيشتر براى آن مى روند تا از باغهاى مردم (13)ميوه خورند.اسامة ابن زيد گفت:«لا بارك الله فيك و لا في جعبتك آذيتهم قبل ان اعطيتهم»،پيش ازآن كه بدادى (14)ايذا كردى،خداى تعالى حرام كرد منّت نهادن بر عطا،گفت:كس را نرسد كه منّت نهد بر كسى در عطا،اين مرا رسد كه بر بندگان خود منّت نهم براى آن كه منّت خلقان (15)تكدير و تعيير باشد،و منّت خداى تنبيه و تذكير باشد،و محمود

ص : 50


1- .وز،دب،لب،فق،مب:متين.
2- .سوره فصّلت(41)آيه 8.
3- .سوره ص(38)آيه 39.
4- .تب:يا گويند،مب:بازگويد.
5- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
6- .همه نسخه بدلها:ندارد.
7- .تب،مج،دب،آج،لب،فق،مب:عطائى دهى،مر:عطا كنى.
8- .همه نسخه بدلها:گويد.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اسامة بن زيد.
10- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
11- .همه نسخه بدلها+و.
12- .اساس كه كلمه نونويس است:مردان،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .همه نسخه بدلها بجز تب:مردمان.
14- .تب:بدهى.
15- .تب:آن كه خلقان را منّت.

ورّاق گويد (1):

احسن من كلّ حسنفي كلّ وقت و زمن

صنيعة مربوبةخالية من المنن

و انشد أبو ذر القراطيسى (2):

ما تمّ معروفك عند امرئكلّفته للعرف اعظامكا

انّ من البرّ فلا تكذبناكرام من اظهر اكرامكا

و المنّ للمنعم نقص فلاتستفسدن بالمنّ انعامكا

و العزّ فى الجود و بخل الفتىمذلّة (3)احببت اعلامكا

و انشد ابو علىّ البصرىّ:

و صاحب سلفت منه الىّ يدابطا عليه مكافاتي فعاداني

لمّا تيقّن انّ الدّهر حاربنيابدى النّدامة ممّا كان اولاني

افسدت بالمنّ ما قدّمت من حسنليس الكريم اذا اعطى بمنّان

لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ،«اجر»،نفعى باشد مستحقّ بر عمل،و براى آن گفت:«عند ربّهم»،تا ايمن باشد (4)ازآن كه خلاف خواهد بودن يا تلف خواهد شدن،چه وعده از مليىء (5)است و وديعت به نزديك امينى است.

و در خبر است كه رسول-عليه السلام-گفت:

المنان بما يعطى لا يكلمه الله و لا ينظر اليه و لا يزكيه ،آن كس كه چيزى بدهد و منّت بر نهد،خداى تعالى با او سخن نگويد و بدو نظر نكند[358-ر]،و او را تزكيه نكند.

وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ،بر او خوف و ترس نبود،بل ايمن باشد چنان كه سايل را ايمن داشت از منّت،و اندوهگن (6)نشود چنان كه اندوهگن (7)نكرد سايل را به اذيّت.

قَوْلٌ مَعْرُوفٌ ،سخنى نيكو يعنى ردّى جميل و جوابى بوجه سايل را،و گفته اند:وعده نيكو.كلبى گفت:دعاى نيكو،چنان كه گويد:وسع اللّه عليك

ص : 51


1- .تب+شعر.
2- .تب:ابو ذر القرطاسى،شعر.
3- .دب،آج،لب:من ذلّة،فق،مب،مر:من قوله.
4- .مج،وز:باشند.
5- .مج،وز:ملىّ.
6- .مج،وز:اندوهگين.
7- .مج،وز:اندوهگين.

و اصلح اللّه شأنك،و كفاك المؤنة،و اغناك عن سؤال النّاس.

ضحّاك گفت:قول في اصلاح ذات البين،يعنى چيزى گويد كه از ميان مردمان اصلاح با ديد آيد،[كما قال الشاعر في هذا المعنى-شعر:

قد جئت أرجو جودكم سائلاما ذا تردّون على السائل

ان لم تنيلوه فقولوا لهقولا جميلا بدل النّائل

وَ مَغْفِرَةٌ ] (1)،يعنى بازپوشد آنچه بداند از حال مردم،اگر مطلع شود بر حال كسى از فقر و فاقه و سوء الحال يا سايل با او بگويد آن حال بر او پوشيده دارد و افشا نكند.

كلبى و ضحّاك گفتند:مراد آن است كه چون كسى بر او ظلمى كند از آن در گذرد و عفو كند او را،و گفته اند:مراد آن است كه چون سايل سؤال كند و[تو] (2)او را رد كنى و چيزى (3)ندهى،ربّما كه از سر ضجارت (4)و دلتنگى سخنى گويد كه تو را از آن كراهت باشد،از سر آن در گذر و عفو كن او را (5)،حق تعالى گفت:سخنى نيكو يا ردّى جميل يا مغفرتى بر اين وجوه كه گفته شد، خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهٰا أَذىً ، بهتر باشد از صدقه اى كه رنجى به دنبال (6)آن باشد از منّتى و تعييرى سايل را و عيبى و كلمتى موحش.

وَ اللّٰهُ غَنِيٌّ ،و خداى بى نياز است از صدقات بندگان،و اگر او خواهد همه خلق (7)را غنى گرداند تا كسى را به كسى حاجت نباشد،و لكن توانگران را مال داد تا شاكر باشند،و درويشان را امتحان كرد تا صابر باشند،و ذلك قوله: وَ اللّٰهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلىٰ بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ (8).

عبد الرّحمن سلمى (9)روايت كند كه رسول-عليه السلام-گفت:چون سايل سؤال كند،قطع سؤال او مكنى تا از آن فارغ شود،آنگه جوابى كنى او را با وقار و لين،

امّا ببذل يسير او بردّ جميل ،يا به چيزى اندك كه يا به ردّى نكو،كه وقت باشد كه

ص : 52


1- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
3- .تب+به وى.
4- .تب:ضجرت.
5- .تب:درگذرى و عفو كنى.
6- .تب:رنجى در عقب.
7- .اساس كه كلمه نونويس است:تا كسى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .سوره نحل(16)آيه 71.
9- .مج،وز،دب:عبد الرّحمن السلمى.

سايلى به شما آيد كه نه انسى باشد (1)نه جنّى،تا بنگرند (2)تا خود شما در نعمتى كه خداى با شما كرده است چگونه مى كنى! راوى خبر گويد كه:اميرالمؤمنين -عليه السلام-و خضر به هم رسيدند، اميرالمؤمنين خضر را گفت:سخنى حكمت بگوى تا[از تو] (3)ياد گيرم.خضر- عليه السلام-گفت:

ما احسن عطف الاغنياء[على الفقراء] (4)رغبة في ثواب الله ، چه نيكوست شفقت توانگران بر درويشان رغبت ثواب خداى تعالى را.

اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:دانى كه از آن نكوتر چيست؟گفت:بگو، فرمود (5):

و احسن من ذلك تيه الفقراء على الأغنياء ثقة بالله ،و نكوتر از آن تكبّر درويشان[است] (6)بر توانگران اعتماد بر خداى-عزّ و جلّ.خضر گفت:اين كلمه سزاوار (7)آن است كه به قلم زرّين بنويسند.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ ،حق تعالى در اين آيت به لفظ نهى مؤ[منان] (8)،[358-پ]را منع (9)و زجر كرد ازآن كه صدقات خود تباه كنند به منّت يا به (10)رنج،و تقدير اين است كه:ثواب صدقاتكم و اجور نفقاتكم.

و مراد از آيت آن است كه:صدقه چنان دهى كه خالى باشد از منّت و عارى باشد از اذيّت (11)،[چه] (12)اگر نه چنين باشد خود موقعى ندارد و به موقع قبول نيفتد،و لكن از روى ظاهر به آن ماند كه واقع شد و آنگه (13)باطل شود (14)،براى آن كه اگر نه چنين باشد احباط بود،و احباط باطل است به نزديك[ما به] (15)ادلّه اى كه رفت و نيز آيد-ان شاءاللّه.

ص : 53


1- .همه نسخه بدلها+و.
2- .تب:بنگرد.
3- .اساس:در حاشيه افتاده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- -همه نسخه بدلها:سزاى.
5- .تب:اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت.
6- .اساس:در حاشيه افتاده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- -همه نسخه بدلها:سزاى.
8- .اساس:در حاشيه افتاده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها:ندارد.
10- .مر:يا زجر و.
11- .تب:آذيت.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .تب:آنگاه،مج:آنك/آن كه،چاپ شعرانى(366/2):آنكه،و در زيرنويس توضيح داده است:و حال آنكه.
14- .همه نسخه بدلها:شد.
15- .اساس:در حاشيه افتاده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عبد اللّه عبّاس گفت:بالمن على اللّه و الاذى للسائل،به آن كه بر خداى منّت نهى وسايل را برنجانى.آنگه آن را مثلى زد،گفت: كَالَّذِي يُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ النّٰاسِ ،چنان (1)كه آن كس كه مال خود نفقه و خرج كند به رياى مردمان تا مردم (2)گويند:او كريم و سخى است.و نصب«رئاء»بر مفعول له است.

وَ لاٰ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ،و به خدا و (3)قيامت ايمان ندارد (4)،يعنى هم مرائى بود و هم منافق (5)،مثل او با چه ماند،مثل او يعنى مثل عمل او، كَمَثَلِ صَفْوٰانٍ ،به سنگى (6)نرم ماند. عَلَيْهِ تُرٰابٌ ،كه بر او خاكى باشد. فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ ،بارانى بزرگ قطره (7)بدو رسد،سنگ را ساده رها كند (8)و هيچ خاك بر او نماند،چون حال بر اين جمله بود كس نتواند كه چيزى (9)از خاك برآن سنگ بدارد،منافقان و مرائيان همچنين باشند،عملشان (10)با خاكى ماند بر سنگى نرم كه بارانى عظيم بر او آيد هيچ نماند (11)[از خاك] (12)برآن سنگ،همچنين عمل مرائى.

و دليل بر آنكه اين،دليل احباط نكند و اصحاب وعيد را به اين (13)تمسكى نيست،و مراد از اين آيت و ما قبلها نفى وقوع و قبول است اوّلا،و قوله: وَ لاٰ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ،ايمان ندارد به خدا و روز (14)قيامت،و اتّفاق است كه آن كس كه ايمان ندارد به خدا و (15)قيامت عمل او خود واقع نشود به موقع قبول،نه آن كه واقع شود.

ص : 54


1- .اساس كه كلمه نونويس است،همچنان،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب:مردمان.
3- .تب،فق+به.
4- .اساس كه نونويس است:ندارد ايمان،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج،وز،دب،آج،فق،مب،مر+در عمل مرائى بود و در ايمان منافق،لب:همين عبارت را با خطى متفاوت از متن در حاشيه آورده است.
6- .اساس كه نونويس است:مثل سنگى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها(با سنگى)تصحيح شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+باشد و.
8- .آج،لب،فق:رهاند.
9- .همه نسخه بدلها:بر او نماند نتواند كس كه چون حال بر اين جملت بود چيزى.
10- .مج،وز،دب،آج،لب،مر:عمل اينان.
11- .اساس كه نونويس است:بر او آيد و اثر نماند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
13- .اساس كه نونويس است+آيت،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
14- .همه نسخه بدلها:ندارد.
15- .تب+روز.

پس محبط شود.و«صفوان»[به تازى] (1)سنگ نرم باشد،چنان كه شاعر گفت (2):

مالي لديك كأنّي قد زرعت حصىفي عام جدب و وجه الارض صفوان

اما لزرعي ابّان فأحصدهكما يكون لزرع النّاس (3)ابّان

و اين لفظ هم واحد است و هم جمع.آن كه گفت جمع است،گفت:

واحدش«صفوانة»باشد (4)به زيادت«تا»،و اين از باب تمر و تمرة باشد،و آن كه گفت:[جمع نيست] (5)واحد است،جمع او«صفيّ»گفت،قال الشّاعر (6):

مواقع الطّير على الصّفي

و زهرى خواند:صفوان»و جمعه صفوان،كورشان و ورشان و كروان و كروان.

عَلَيْهِ ،اى على ذلك الصّفوان،برآن سنگ نرم. تُرٰابٌ فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ ، «وابل»،باران (7)سنگى باشد (8)،و«وبال»ثقل بود و«وبيل»ثقيل بود،و«صلد» سنگى سخت نرم باشد،قال تأبّط شرّا (9):

و لست بجلب جلب رعد (10)و قرّةو لا به صفا صلد عن الخير اعزل[359-ر]

و آن زمين زمينى باشد كه نبات نروياند،و از سرها سرى باشد كه موى بر نيارد (11)،قال رؤبة (12).

لمّا راتني خلق المموّهبرّاق اصلاد الجبين الأجله

اين مثلى است آن كس را كه خاك برآن سنگ كند و در (13)بيابان رها كند، گمان برد كه هرگه كه او آنجا رسد آن خاك بر جاى (14)باشد.

ص : 55


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس+م،تب+شعر.
3- .تب:لزرع القوم.
4- .همه نسخه بدلها:است.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس+م،تب+شعر.
7- .تب:بارانى.
8- .آج:سنگين باشد.
9- .اساس+م،تب+شعر.
10- .آج:ريح،لسان العرب(272/1):ليل عرا معزل لسان.
11- .مج:بر نياورد،آج،لب،فق،مب،مر:بر نيايد.
12- .اساس:الشاعر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس كه نونويس است،سنگ نرم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .همه نسخه بدلها:خاك آنجا.

حق تعالى گفت:اين تمنّا محال است كه خاك از آن سنگ (1)به باران اوّل زائل شده باشد،همچنين مرائى و منافق گمان برد كه عملى (2)كرده است كه آن را فردا ثوابى خواهد بودن.چون به قيامت آيد،چيزى نيابد،چنان كه فرمود: وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً (3)،برآن تفسير كه گفته شد.

لاٰ يَقْدِرُونَ عَلىٰ شَيْءٍ مِمّٰا كَسَبُوا ،اى على تحصيل (4)شيء من ثواب ما كسبوا و عملوا،براى آن كه [عمل] (5)نه خداى را كرده باشند (6)،و آن كه عمل نه خداى را كند (7)[او را] (8)ثوابى نباشد.

عبد اللّه عبّاس روايت كند از رسول-عليه السلام-كه او گفت:چون روز قيامت باشد[در آن روز منادى] (9)ندا كند چنان كه اهل جمع بشنوند (10):كجااند آنان كه در دار دنيا مردمان را پرستيدند (11)؟ايشان را گو برويد و مزد بستانيد (12)از آنان كه (13)از براى ايشان عمل كرديد كه من قبول نكنم عملى كه آن آميخته باشد به چيزى از دنيا و اهل دنيا.

راوى خبر گويد:عبد الوهّاب المزنىّ (14)ازآن كه (15)از او شنيد (16)كه گفت به مدينه رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-رسيدم و در مسجد رسول-صلى اللّٰه عليه و على آله- رفتم،ابو هريره را ديدم كه گفت:حدّثني خليلي ابو القاسم،آنگه گريه بر او غلبه كرد (17)،دگرباره گفت:حدّثني خليل ابو القاسم،دگرباره گريه منع كرد (18)او را،به بار سيوم (19)بگفت (20)و بگريست و برخاست تا برود.[من] (21)دست در دامن او زدم و

ص : 56


1- .تب:كه آن حال.
2- .اساس:عمل،با توجّه به تب تصحيح شد.
3- .سوره فرقان(25)آيه 23.
4- .مب:يحصل.
5- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
6- .تب،فق،باشد.
7- .همه نسخه بدلها بجز تب:كرده بود.
8- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
10- .تب+كه.
11- .مج،وز،لب،فق،مب،مر:پرسيدند.
12- .اساس:كه ثواب آن را بستانيد،با توجّه به تب تصحيح شد.
13- .مب:از مردمانى كه.
14- .تب:عبد اللّٰه المزنى،مب:عبد اللّٰه الوهاب المزنى.
15- .مب+او را پرسيدند و.
16- .مب:شنيدند.
17- .اساس در محلّ نونويس شده:غالب شده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
18- .اساس در محلّ نونويس شده:غلبه كرد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
19- .مج،وز:سه ام.
20- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:نگفت.
21- .اساس:ندارد،مب:من برخاستم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

گفتم:[من مردى] (1)غريبم،و آمدم تا حديثى از احاديث (2)رسول خدا-عليه السلام- بشنوم.تو سه بار حديث آغاز كردى و بگريستى (3)و اكنون مى بروى،بگو تا رسول خداى چه حديث كرد تو را؟گفت:رسول-عليه السلام (4)-گفت:روز قيامت مردى را بيارند،و او را گويند:نه ما در دنيا تو را مال (5)بسيار داديم (6)!چه كردى با آن (7)؟ گويد:بار خدايا!صدقه دادم و نفقه كردم.

گويند او را:كردى،و لكن براى آن كردى تا گويند:فلان (8)سخى است و كريم است،و بگفتند،تو را ازآنچه سود؟ ديگرى را بيارند،و او را گويند:نه ما تو را قوّت و شجاعت داديم!چه كردى؟ گويد:بار خدايا!جهاد كردم و جان سبيل (9)كردم.گويند:كردى،و لكن براى آن كردى تا گويند:فلان شجاع است و بگفتند:فما ذا يغني عنك؟تو را چه سود است از آن؟ ديگرى[را] (10)بيارند،گويند:نه ما تو را علم داديم و فهم،در دنيا چه كردى؟ گويد:بار خدايا!علم بياموختم و مردمان را در آموختم و نشر كردم،گويند:كردى، و لكن براى آن كردى تا مردمان گويند:فلان عالم است[359-پ]،اين بگفتند،تو را ازآنچه سود؟آنگه بفرمايد تا هر سه را به دوزخ برند.

وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكٰافِرِينَ ،گفت:خداى تعالى هدايت نكند كافران را به ره بهشت،يا لطفى نكند با ايشان كه با مؤمنان كند،چه آنچه با مؤمنان كند با كافران نكند،چه اگر كند لطف نباشد ايشان را،و اين دليل ديگر است بر آنكه آيت در شأن كافران است تا در باب احباط،اصحاب وعيد را تمسك نبود به آيت.

ص : 57


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:در محلّ نونويس شده:از آن،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:در محلّ نونويس شده:و نگفتى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .تب،مب:رسول خداى.
5- .اساس:زر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب:نه ما تو را مال بسيار داديم در دنيا.
7- .تب+مال،آن مرد.
8- .تب+كس.
9- .وز:بسبيل.
10- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.

وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ ،اى طلب رضاء اللّٰه،و نصب او بر مفعول له است،و«بغى»و«بغا»و«ابتغاء»،طلب باشد.و«مرضات» و«رضا»به يك معنى بود.

وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ ،شعبى و كلبى و ضحّاك گفتند:تصديقا من انفسهم، زكات دهند به دلخوشى و ثبات نفس و طيب قلب،متيقّن (1)به آن كه آنچه بدهند به از آن باشد كه بنهند.

سدّى و ابو صالح و ابو روق گفتند:تثبيتا،اى يقينا،مفضّل گفت:متيقّن باشند به آن كه حق تعالى (2)عوض بازخواهددادن.قتاده گفت:احتسابا،براى خداى دهند توقّع ثواب او.يمان گفت:ثقة،استوار باشند و واثق به خداى تعالى.عطا و مجاهد گفتند:يتثبّتون (3)اين يضعون (4)اموالهم،انديشه كنند در آن كه مال به كه دهند و كه را مستحق يابند (5).و حسن بصرى گفت:يكى از صحابه چون خواستى كه صدقه دهد، انديشه نيك بكردى،اگر ثواب (6)خداى بودى بدادى،و اگر چيزى ديگر بدان آميخته شدى رها كردى.

سعيد جبير و ابو مالك گفتند:تحقيقا في دينهم،از سر تحقيق دينى (7)دهند [آنچه دهند] (8).ابن كيسان گفت:اخلاصا و توطينا لأنفسهم.يقين خود موطّن بكنند برآن و دل برآن بنهند.

زجّاج گفت:از سر آن دهند كه دانند كه ايشان را برآن ثواب خواهد بودن.

و اصل كلمه من ثبّت فلانا اذا صحّحته و قوّيت عزمه (9)و رايه على الامر،قال عبد اللّٰه بن رواحه (10):

فثبّت اللّٰه ما آتاك من حسنتثبيت موسى و نصرا كالّذي نصروا

ص : 58


1- .اساس:و تيقّن،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها:باشند كه خداى تعالى.
3- .همه نسخه بدلها:يثبّتون.
4- .اساس:يضعفون،وز،دب،آج،لب،فق:يصنعون،با توجّه به تب تصحيح شد.
5- .تب:ياوند/يابند.
6- .اساس:براى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس كه نونويس است:و يقين،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .تب:عرفه.
10- .تب+شعر.

كَمَثَلِ جَنَّةٍ ،چون مثل بستانى است.فرّاء گفت:چون در بستان درخت خرما باشد،آن را جنّت خوانند،و چون در او رز باشد آن را فردوس خوانند.و اصل كلمت از«ستر»است،بوستانى پردرخت كه درختان او سايه افگند بر زمين آن را جنّت خوانند.و اصل الجنّ و الستر.و ديو را (1)از اين جا جنّى خوانند،و سپر فراخ را جنّه خوانند،و ديوانگى را جنّة و جنون خوانند كه عقل بپوشد.

مجاهد خواند:كمثل حبّة،بالحاء و الباء.

بِرَبْوَةٍ ،عاصم و ابن عامر،و در شاذّ سلمى و عطاردىّ و حسن خوانند (2)به فتح «را»اين جا و در سورة المؤمنين،و اين لغت تميم است.و نافع و ابن كثير و حمزه و كسائى و خلف و يعقوب و ابو عمرو و ابو جعفر و شيبه و اعمش و ايّوب،«بربوة»خوانند (3)[360-ر]به ضمّ«راء»،و اين لغت بيشتر عرب است.

و عبد اللّٰه عبّاس و ابو اسحاق سبيعى (4)خوانند:«بربوة»به كسر«راء»،و اشهب العقيلىّ خواند:«برباوة»به كسر«را»با«الف»،و معنى جمله جاى بلند بود و راست كه آب بر او برود و چنان نبود كه آب به سر او در شود،و چنان نبود كه آب بر او نرسد.و اصل كلمه من ربا الشّىء (5)يربوا اذا زاد باشد،و منه الرّبا في البيع،و منه قوله تعالى: اِهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ ، (6)،اى انتفخت،و تخصيص اين[زمين] (7)براى آن كرد كه نباتش نكوتر باشد (8).

أَصٰابَهٰا وٰابِلٌ ،به او رسد بارانى بزرگ قطره،سخت بسيار. فَآتَتْ أُكُلَهٰا ضِعْفَيْنِ ،نافع و ابن كثير و ابو عمرو:«اكلها»خوانند به تخفيف،و باقى به تثقيل،و آن ميوه باشد،بدهد آن بستان ميوه خود دو بهره،يعنى چندان كه زمينى (9)ديگر به دو سال بر دهد،آن به يك سال بر دهد،اين قول عطاء است.[عكرمه گفت:مراد آن است كه در يك سال دو بار بر دهد] (10).و ديگران گفتند[مراد آن است] (11)كه:دو

ص : 59


1- .تب:ديوان را.
2- .تب:خواندند.
3- .دب:خواندند.
4- .تب:ابو اسحق السبيعى.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:ربى الشّىء.
6- .سوره حج(22)آيه 5.
7- .اساس كه نونويس است،ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همه نسخه بدلها:نيكوتر بود.
9- .تب،وز،دب،زمين.
10- .اساس كه نونويس است،ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس كه نونويس است،ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

چندان كه ديگر زمينها دهد به عادت (1).مفضّل گفت:«اكل»بسيار[ى] (2)چيزى بود (3)كه نافع بود آن را[كه در او بود] (4)،يقال:ثوب كثير الاكل،اى[كثير] (5)الغزل.

فَإِنْ لَمْ يُصِبْهٰا وٰابِلٌ فَطَلٌّ ،اگر وابل نبود طلّ.و اين (6)باران ضعيف بود.زيد اسلم (7)گفت:به اين صفت كه خداى تعالى گفت زمين مصر است،اگر بارانش نرسد بر دهد،و اگر رسد مضاعف شود.اين مثلى است كه خداى تعالى زد مؤمن مخلص را در برابر اين (8)مثل منافق مرائى به زمينى (9)نيك بلند راست كه بر او بستانى بود،آنگه باران رسد آن را يا وابل يا طلّ چنان كه اين بستان بر آرد،و آن را ريع بود و اسباب نما و ذكا در او حاصل بود،لا محال (10)آن را ثمره نيكو باشد،همچنين عمل مؤمن مخلص آن را به قيامت ثواب باشد، أَضْعٰافاً مُضٰاعَفَةً (11)،اگر اندك بود و اگر بسيار،چنان كه آن بوستان را اگر وابل رسد و اگر طلّ.

وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ،و خداى بدانچه شما كنى (12)بيناست،يعنى عالم است تا جزاى آن در خور آن بدهد.

أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ -الآية،[اين آيت متّصل است] (13)بقوله تعالى:

لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ (14) ،حق تعالى براى مطابقت معنى را چون مثل منافق (15)مرائى بگفت،خواست تا به (16)عقب آن مثل مؤمن مخلص (17)بگويد تا مطابقت ظاهر شود،دگرباره با سر حديث مرائى رفت و عمل و صدقه او را مثل زد و تشبيه كرد به كسى چنين كه در اين آيت وصف كرد او را،گفت: أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ ،خواهد و تمنّا كند و دوست دارد يكى از شما كه او را بستانى (18)بود از درختان خرما و انگور كه (19)

ص : 60


1- .همه نسخه بدلها بجز مب+و.
2- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .همه نسخه بدلها:باشد.
4- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .همه نسخه بدلها بجز آج،لب:و.
7- .آن همه نسخه بدلها:زيد بن اسلم.
8- .تب،مج،وز،دب،آج،لب،فق:ندارد.
9- .تب:به زمين،مج،وز،مب،مر:بر زمين.
10- .تب:لا محاله.
11- .سوره آل عمران(3)آيه 130.
12- .تب،مج،وز،مى كنيد،دب،آج،لب،فق:مى كنى.
13- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .سوره بقره(2)آيه 264.
15- .تب:منافقان.
16- .تب:در.
17- .تب+را.
18- .تب:بوستانى.
19- .اساس:و،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

جويها در زير درختان او (1)مى رود،و در آنجا از همه جنس ميوه باشد (2).

وَ أَصٰابَهُ الْكِبَرُ ،و پيرى به او رسيده باشد،اين«واو»حال است (3). وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفٰاءُ ،و او را فرزندانى (4)باشند (5)ضعيف و عاجز،اين«واو»نيز[واو] (6)حال است.

آنگه به اين بستان[رسد] (7)إِعْصٰارٌ ،بادى سخت كه خاك از زمين بردارد و بر طول در هوا برد بر شكل (8)عمودى،قال الكميت (9)[360-پ]:

تسدى الرّياح بها دبلا (10)و تلحمهذا معنق من رقاق التّرب موّار

في منخل جاء من هيف يمانيةبالسافياء و في غربال اعصار

و جمع اين لفظ اعاصير بود،قال يزيد بن المفرغ الحميرىّ (11):

اناس اجارونا فكان جوارهماعاصير من فسق (12)العراق المبذر (13)

و (14)با اين باد آتشى بود. فَاحْتَرَقَتْ ،سوخته شود اين بستان،و وجه تشبيه آن است كه:حق تعالى (15)مثل زد عمل منافق را و صدقه او را به بستانى چنين،در حالى چنين كه او از پيرى و ضعف نتواند آن را عوض (16)ساختن يا اعادت آن عمارت كردن، و نيز فرزندان او كوچك و ضعيف باشند و قوّت آن ندارند،آن تلف و هلاك شود چنان كه صلاح نپذيرد،همچنين باشد عمل منافق،هيچ ثباتى و اصلى نباشد آن را، و او آنگه بداند كه او را توبه و پشيمانى و عذر سود ندارد،يعنى روز قيامت كه تكليف نباشد و در توبه بسته بود،مستقبل (17)را اقالت نكنند،و مستعتب را اعتاب (18)نكنند.

ص : 61


1- .اساس:آن،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب:بود.
3- .تب،آج،لب،فق،مب،مر+قوله تعالى.
4- .آج،لب،فق،مر:فرزندان.
5- .مج،وز،دب،فق،مر:باشد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:برد مثل.
9- .اساس+م،تب+شعر.
10- .اساس:ذيلا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس+م،تب+شعر.
12- .مب،مر:فتق،دب:فصو.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:المنذر،تفسير طبرى(78/3)مصراع دوم چنين است:اعاصير من سوء العراق المنذر.
14- .چاپ شعرانى(371/2):فيه نار،و.
15- .همه نسخه بدلها:خداى.
16- .اساس:كه نونويس است:عمارتى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .همه نسخه بدلها:مستقبل.
18- .تب:اعقاب.

كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمُ الْآيٰاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ،خداى تعالى همچنين بيان كند آياتش براى شما (1)تا همانا شما (2)انديشه كنى (3)در آن.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا كَسَبْتُمْ ،اى گرويدگان (4)نفقه كنى از پاك و حلال آنچه كسب (5)مى كنى.نظيرش قوله تعالى: لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ (6).

عبد اللّٰه مسعود گفت:مراد به طيّب،حلال است،دليلش قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبٰاتِ وَ اعْمَلُوا صٰالِحاً (7).

رسول-صلى اللّٰه عليه و آله-گفت:

ان الله تعالى قسم بينكم اخلاقكم كما قسم بينكم ارزاقكم و ان الله طيب لا يقبل الا طيبا (8) ،گفت:خداى تعالى قسمت اخلاق شما بكرد چنان كه قسمت ارزاق شما بكرد و خداى تعالى پاك است،جز پاك نپذيرد.هيچ بنده نباشد كه مالى از حرام جمع كند و از آن (9)صدقه دهد كه آن صدقه از او مقبول باشد و اگر از آن نفقه كند (10)بركت نباشد او را در آن،و اگر بگذارد زاد او بود (11)تا به دوزخ،و خداى تعالى سيّئه به سيّئه محو نكند (12)،سيّئه به حسنه محو كند و پليد را پليد (13)محو نكند.

مٰا كَسَبْتُمْ ،آنچه اندوخته باشى.مفسران گفتند:مراد به كسب در آيت تجارت است يا صناعت.

عبيد (14)بن رفاعة گفت:رسول-عليه السلام-بيرون آمد و گفت:

يا معشر (15)التجار انتم فجار الا من اتقى و بر و صدق و قال بالمال هكذا و هكذا، گفت:اى جماعت

ص : 62


1- .همه نسخه بدلها:مردمان.
2- .همه نسخه بدلها بجز تب:ايشان.
3- .همه نسخه بدلها بجز تب،مر:كنند.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:گروندگان.
5- .تب:مكسب.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 92.
7- .سوره مؤمنون(23)آيه 51.
8- .اساس:كه در اين كلمه نونويس است،طيّب به قياس با تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+مال.
10- .مج،نكند.
11- .تب:باشد.
12- .مج،وز:اين جمله را ندارد،لب:كند.
13- .تب،مج،وز،دب،مب،مر:پليد پليد را.
14- .دب+ربيعة.
15- .تب:معاشر.

بازرگانان!شما فاجرانى (1)الّا آن كه متّقى باشد و نيكوكار و راستگر (2)كه مال خرج مى كند از اين جانب و از آن جانب.

قيس بن ابي غرزة الغفارىّ گفت:ما را در عهد رسول-عليه السلام-در مدينه سمسار خواندندى.رسول-عليه السلام-آمد و ما را نامى نهاد از آن بهتر،گفت:

يا معشر (3)التجار، اى جماعت بازرگانان!

هذا البيع يحضره اللغو و الكذب و اليمين فشوبوه بالصدقة ،اين بيع،را لغو و دروغ و سوگند در وى شود،آن را با صدقه به يك جا برآميزى.

ابو امامة روايت كند كه،رسول[361-ر]-عليه السلام-گفت:خير ده جزو است،فاضل ترين آن تجارت است چون حق بستاند و حق بدهد.و رسول-عليه السلام- گفت:

تسعة اعشار روزى در تجارت است.

و عبد اللّٰه عبّاس روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:نبادا كه (4)موالى شما را (5)غلبه كنند بر تجارت،اى جماعت قريش!كه بركت در تجارت است و خداوندش درويش (6)نشود الّا بازرگانى كه سوگندخواره باشد.

ابو وائل گفت:يك درم از تجارت دوست تر دارم كه ده (7)درم از عطا.و رسول -عليه السلام-گفت:پاك تر آنچه مردم (8)خورد از كسب او باشد و فرزند او (9)[از كسب اوست] (10).

سعيد بن عمير (11)گفت:رسول را-عليه السلام-پرسيدند كه:از كسبهاى مرد چه

ص : 63


1- .تب،مج،وز،مب،مر:فاجرانيد.
2- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:راستگو،مج،راستگير،وز،دب:راستيگير كه براساس و ديگر نسخ مرجّح مى نمايد.
3- .تب:معاشر.
4- .تب،آج،لب،فق:سعى بايد كرد كه،مج،وز:نباد كه،مب،مر:بيعى بايد كرد.
5- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
6- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:خداوند خسران،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:ده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:مرد.
9- .اساس،دب،مب،مر:فرزندان او،با توجّه به تب تصحيح شد.
10- .اساس:كلمه در زير وصالى رفته است،با توجّه به تب افزوده شد.
11- .تب،فق:سعيد جبير،آج،لب:سعيد بن جبير.

پاك تر (1)است (2)؟گفت:آنچه به دست كند،و هر سعى (3)كه آن (4)مبرور بود،يعنى حلال.

ابراهيم النّخعى به زنى بگذشت از قبيله مراد،و او (5)دوك مى رشت.او را گفت:يا امّ بكر!پير شدى،وقت نيامد (6)كه اين از دست بيفگنى؟گفت:چگونه بيفگنم،كه من از اميرالمؤمنين [على] (7)-عليه السلام (8)-شنيدم كه گفت:

انه من طيبات الرزق ،كه اين از روزيهاى پاك است. وَ مِمّٰا أَخْرَجْنٰا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ،و از آنچه ما از زمين برآريم از انواع حبوب و ثمار.

جابر عبد اللّه انصارى گويد (9)كه:رسول-عليه السلام-در بستانى (10)شد از آن امّ معبد،او را گفت:اين غرس (11)كافرى نشانده است يا مسلمانى؟[امّ معبد] (12)گفت:يا رسول اللّه مسلمانى نشانده است.گفت:هيچ مسلمان نباشد كه او غرسى نشاند (13)، ازآنجا آدمى يا چهارپايى يا مرغى بخورد و الّا او را صدقه اى مى نويسند تا به روز قيامت.

و رسول-عليه السلام-گفت:

اطلبوا الرزق في خبايا الأرض ،روزى طلب كنى (14)در نهان خانه هاى زمين.

مالك دينار گفت در تورات خواندم:طوبى لمن اكل من ثمرة يده (15)،خنك آن را كه او از ميوه دست خود (16)خورد.

ص : 64


1- .دب:پاكيزه تر.
2- .تب+رسول عليه السلام.
3- .مج،وز،دب:هر بيعى.
4- .تب،مب:كه او.
5- .تب:و آن زن.
6- .آج،لب،فق،مب:نه آمد.
7- .اساس،وز،دب:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس كه نونويس است+و از رسول عليه السلام،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:گفت.
10- .دب،به بستانى،آج،لب،فق،مب،مر:در بوستانى.
11- .آج،لب،فق:غروس.
12- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
13- .تب،آج،لب،دب،فق،مب،مر+كه.
14- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:يعنى طلب كنى روزى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .مب:ثمرة بيده.
16- .تب،دب:دست خويش،مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:دست خويشتن.

وَ لاٰ تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ ،ابن كثير به تشديد«تا»خواند در اين لفظ و در اخوات او در همه قرآن،و آن سى و يك جايگاه است،«تا»محذو[ف باز] (1)آورد،آنگه ادغام كرد براى آن كه در اصل«و لا تتيمّموا»بوده است به دو«تا»،يكى«تا»ى خطاب و يكى«تا»ى تفعل.

و عبد اللّه مسعود خواند:و لا تأمّموا،من الأم و هو القصد،و عبد اللّه عبّاس خواند:

«و لا تيمّموا»به ضمّ«تا»و كسر«ميم»اوّل من التّفعيل،يعنى (2)لا توجّهوا (3)،پليد و حرام را روزى مسازى.و باقى قرّاء خواندند:«و لا تيمّموا»اى لا تقصدوا،يقال:

يمّمت فلانا و امّمته و تيمّمته اذا قصدته،قال ميمون بن قيس الاعشى (4):

تيمّمت قيسا و كم دونهمن الأرض من مهمه ذي شزن

براء بن عازب (5)گفت:آيت در (6)جماعت (7)انصاريان آمد كه چون مردمان خرما صدقه آوردندى (8)بر خوشه هاى ايشان خوشه ها حشف و خرماى بد در آن ميانه (9)بياوردندى و بنهادندى،و رسول-عليه السلام-فرموده بود تا رسنى بسته بودند در ميان دو اسطوانه،آن خوشه ها ازآنجا بياويختندى[361-پ].چون درويشان بيامدندى ازآنجا بخوردندى،چون خيانت در آن (10)آوردند و خرماى بد در ميان تعبيه كردند (11)، خداى تعالى اين آيت فرستاد،گفت:قصد آن مكنى كه از (12)پليد و بد و نفايت نفقه كنى در ره خداى.

عبد اللّه عبّاس گفت در اين آيت كه،رسول-عليه السلام-گفت صحابه را:

ان لله في اموالكم حقا ،خداى تعالى را در مالهاى شما حقّى هست چون مال شما به حدّ آن حق رسد-يعنى به نصاب-زكات بدهى و رها مكنى.پس ايشان (13)بيامدندى و

ص : 65


1- .اساس:كلمه در حاشيه زير وصّالى رفته است،از مج افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:اعنى.
3- .همه نسخه بدلها بجز دب+يعنى.
4- .تب:ميمون بن الاعشى القيسى،مج،وز:ميمون بن قيسى الاعشى.تب+شعر.
5- .اساس:براء بن عازم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب+حقّ.
7- .تب،مج،دب:جماعتى.
8- .دب:بياوردندى.
9- .آج،لب،فق،مر:بد در ميان.
10- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:در ميان.
11- .فق:كردندى.
12- .تب،مج،وز،آج،لب،مب،مر:آن.
13- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:پس صحابه،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صدقاتى كه ايشان را بودى بياوردندى و در مسجد بنهادندى،چون پر شدى (1)رسول -عليه السلام-قسمت كردى.

روزى مردى بيامد (2)و پاره اى خرماى بد بياورد و بنهاد.چون رسول-عليه السلام- در آمد و آن ديد گفت:اين خرماى بد چيست و كه آورده است؟

بئس ما صنع صاحب هذا ،بد كرده است خداوند اين،و در بعضى الفاظ خبر چنين است كه:[اما] (3)

ان صاحب هذا ليأكل الحشف يوم القيامة ،خداوند اين را فرداى (4)قيامت هم حشف دهند،آنگه بفرمود تا آن خوشه خرما در آويختند (5)تا هركه مى ديد ملامت مى كرد آن را كه (6)آن آورده است (7)،خداى تعالى به نهى كردن از اين معنى اين آيت فرستاد.

اميرالمؤمنين على-عليه السلام-گفت (8)،و حسن و مجاهد و ضحّاك كه (9):

جماعتى بودند كه چون زكات يا صدقه خواستدندى (10)دادن بگزيدندى (11)آنچه خيار بودى خود را بازگرفتندى،و آنچه رذال (12)بودى صدقه را بنهادندى از هر جنسى، خداى تعالى اين آيت در حقّ ايشان بفرستاد تا از (13)خرما حشف ندهند،و از حبوب زؤان (14)و نوعى كه بد باشد از آن،و از زرّ و سيم زيوف و نبهره (15)ندهند.

وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلاّٰ أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ ،زهرى خواند:الّا ان تغمضوا،به فتح«تا» و ضمّ«ميم».و حسن بصرى خواند:الّا ان تغمضوا به فتح«تا»و كسر«ميم» (16)، يقال:غمض يغمض[و يغمض] (17)،و قتاده خواند:الّا ان تغمّضوا[فيه] (18)من التّغميض

ص : 66


1- .تب:چون بسيار شدى.
2- .همه نسخه بدلها:مردى بيامد روزى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:اين خرما را،آج،آب،فق،مب،مر:اين را روز،با توجّه به تب تصحيح شد.
5- .دب:بياويختند.
6- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:آن كس كه:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .همه نسخه بدلها:آورده بود.
8- .مب:ندارد.
9- .تب،مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:گفتند.
10- .همه نسخه بدلها:خواستندى.
11- .همه نسخه بدلها بجز تب،دب+از.
12- .مج،وز،دب،مب:زوال.
13- .تب:تا آن،دب،تا از آن.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
15- .آج:ناسره.
16- .تب،وز،آج،لب،فق،مب،مر+و اين دو لغتند.
17- .اساس:مب:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
18- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

للمبالغة.و ابو مجلس (1)خواند:الّا ان تغمضوا[فيه] (2)،به ضمّ«تا»و فتح«ميم»على معنى الّا ان تغمض (3)لكم فيه،و اين همه در شواذّ است،و قرائت عامّه قرّاء اين است كه:الّا ان تغمضوا،به ضمّ«تا»و كسر«ميم»من الاغماض،و هو غضّ البصر و اطباق الجفن،قال رؤبة:

ارّق عينىّ من الإغماضبرق سرى في عارض نهّاض

و در معنى آيت چند قول گفتند:يكى آن كه معنى آن است كه چيزى به حق (4)و صدقه مدهيد (5)كه اگر به شما دهند نستانى الّا على مسامحة و مساهلة.و اغماض العين كنايت و عبارت باشد از مساهلت و مسامحت (6)،و در زبان (7)ما هم چنين آيد كه گويند:به اندكى (8)چشم بر هم ته،يعنى مسامحت كن (9)،در بيع و جز بيع (10)استعمال كنند هركجا (11)معنى مسامحت خواهند (12)،و منه قول الطّرمّاح (13):

لم يفتنا بالوتر قوم و للضّيم (14)رجال يرضون بالإغماض (15)

و اميرالمؤمنين (16)-عليه السلام-گفت و براء بن عازب كه:معنى آيت آن است كه (17)كسى را بر كسى حقّى[362-ر]بود،و از اين جنس چيزى به او دهد،او چنان داند كه (18)بعضى حقّ او را اغماض كرده است،يعنى نقصان.يعنى چنان داند كه حقّ خود بعضى بستده است و بعضى رها كرده،و اين به معنى نزديك است به قول اوّل،و اين روايت (19)عوفى است از عبد اللّه عبّاس.

والبى (20)روايت كرد از او كه:معنى آيت آن است كه اگر شما را بر كسى (21)دينى

ص : 67


1- .كذا:در اساس،تب،آج،لب،مج،وز:ابو مجاهد،دب:ابو محلذ،فق،مر:ابو مجلس،مب:ندارد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .وز:يغمض.
4- .همه نسخه بدلها بجز فق+خداى.
5- .دب:ندهى،آج:ندهند،فق،مب،مر:بدهند.
6- .تب،مج،وز،دب،آج،لب،مب،مر:باشد عن المسامحة و المساهلة،فق:باشد من المساهلة و المسامحه.
7- .تب:زفان.
8- .آج،لب،فق،مر:بايد كه.
9- .همه نسخه بدلها+و.
10- .همه نسخه بدلها+اين عبارت.
11- .دب:هرجا كه.
12- .تب:خواهد.
13- .تب+شعر.
14- .تب:و للضّمير.
15- .وز در حاشيه+اى المذلّة،دب+اى بالذّلّة.
16- .تب،مج،وز،دب+على.
17- .تب،دب+اگر.
18- .دب+او.
19- .تب+است از.
20- .همه نسخه بدلها بجز دب:و والبى.
21- .تب:بر كسى دعوى باشد و حقّى و دينى.

و حقّى بود (1)اين بدهد بنستانى (2)الّا آنگه كه وضع كنى چيزى از او و نقصان كنى،و بد به حساب نيك نستانى (3).

حسن و قتاده گفتند:معنى آن است كه اگر اين جنس در بازار بينى كه مى فروشند بنستانى الّا آنگه كه بر شما ظلم كنند و حيف،و اين قول بنا بر قرائت خود كرد كه خواند:الّا ان تغمضوا فيه-على ما لم يسمّ فاعله،و[بر] (4)اء بن عازب نيز گفت:اگر كسى به هديّه به شما آرد شما نپذيرى الّا كه چشم بر هم نهى از شرم خداوندش.

و بر اين قول«اغماض»،كنايت باشد از شرم،و بر (5)قولهاى ميانين عبارت باشد از نقصان،و معنى آن كه خداى تعالى گفت:آنچه خود را نمى پسندى (6)چرا مرا مى پسندى (7).

قولى ديگر آن است كه خداى تعالى گفت:اصحاب صدقات شريكان شمااند در مال،اگر همه نيك بود جز نيك نبايد دادن،و اگر همه بد بود[روا بود] (8)كه بد بدهى براى آن كه بر (9)تو آن است،پس اگر مال بد بود و تو اغضا كنى برآن و مسامحت،و حق خداى تعالى نيك بدهى به باشد،و اين قول خلاف ظاهر است لقوله: وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ ،و نمى گويد:و لستم بمعطيه او بباذليه (10).

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ ،و بدانيد (11)كه خداى تعالى مستغنى است از صدقات شما اگر ندهى،و حميد است،يعنى حامد است سعى شما را اگر بدهى.و بر اين قول فعيل به معنى فاعل باشد،و گفته اند:فعيل به معنى مفعول است،يعنى (12)

ص : 68


1- .همه نسخه بدلها بجز دب:حقّى و دينى بود.
2- .مب:نستانى.
3- .مج،وز،لب،فق:بستانى،همه نسخه بدلها+از او.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها بجز دب+اين.
6- .تب:دب:نپسندى.
7- .دب،فق،مب،مر:مرا پسندى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:نزد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:بباذله،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها بجز دب:بدانى.
12- .اساس:مفعول قول حميد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

محمود است و پسنديده در افعالش (1).

ابو شريح الكعبى (2)گفت:چون مرا بينيد (3)كه مال بد به صدقه مى دهم،مرا بند كنى و داغ نهى و بدانى كه ديوانه شده ام،و اين ابو شريح از اصحاب رسول بود.

اَلشَّيْطٰانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ ،اى بالفقر،يقال:وعدته كذا و بكذا،امّا آن كس كه گفت:وعدته كذا،و«با»حذف كرد،گفت:چنان است كه شاعر گفت:

امرتك الخير فافعل ما امرت بهفقد تركتك ذا مال و ذا نشب (4)

يقال:وعدته بالخير و الشّر،امّا فى الخير قوله تعالى: وَعَدَكُمُ اللّٰهُ مَغٰانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهٰا (5)،و در شرّ قوله تعالى: اَلنّٰارُ وَعَدَهَا اللّٰهُ الَّذِينَ كَفَرُوا (6).چون ذكر خير و شرّ نكنى و ذكر وعد كنى مطلق (7)،استعمال او در خير باشد و استعمال وعيد در شرّ،يقال:

في الخير وعدته و في الشرّ او عدته،قال الشّاعر (8):

و انّي اذا اوعدته او وعدتهلمخلف ميعادى و منجز موعدي

و«فقر»سوء الحال و قلّة ذات اليد باشد،«فقر»لغت است در وى (9)، كالضّعف و الضّعف،و«فقير»فعيل باشد به معنى مفعول،[اى مفقور] (10)يعنى مكسور فقار الظّهر،شكسته[362-پ]پشت باشد،و كذلك الفقر (11)،قال الشّاعر (12).

و اذا تلسنني السنهاانّني لست بموهون فقر

حق تعالى در اين آيت تحريص مى كند مردم (13)را بر صدقات و نهى مى كند (14)از بخل،مى گويد:شيطان شما را وعده درويشى دهد (15)،گويد:مال مدهى در زكات و

ص : 69


1- .اساس:كه در اين مورد نونويس است:و پسنديده است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .كذا:در اساس،تب،دب،ديگر نسخه بدلها:ابو شريح الكلبىّ.
3- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:بينى.
4- .مج،وز،دب،آج،فق،مب،مر:نسب.
5- .سوره فتح(48)آيه 20.
6- .سوره حج(22)آية 72.
7- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:ذكر وعده مطلق باشد،وز:ذكر وعد مطلقا باشد.
8- .تب+شعر.
9- .تب:لغتى است در او.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .تب:لذلك الفقر،مج،وز،مب،مر:كذلك الفقير.
12- .تب:الفقر،شعر.
13- .همه نسخه بدلها:مردمان.
14- .تب،فق+شما را،آج،لب:از بخل شما را.
15- .تب:مى دهد.

صدقه كه پس درويش بباشى (1).

وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشٰاءِ ،اى بالبخل،شما (2)را بخل فرمايد.

مقاتل و كلبى گفتند:هركجا در قرآن فحشاست مراد زنا است،مگر در اين آيت كه مراد بخل است،شيطان تو را بخل فرمايد و نفس امّاره ميل به بخل كند،و آن كس كه از آن آفت با سلامت است مفلح اوست،قال اللّه (3)تعالى: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (4).

ابن مهدى روايت كند كه:اعرابى اى (5)بيامد و عنان فضل بن يحيى بن خالد بگرفت و گفت (6):

أ لم تر انّ الجود من صلب آدمتحدّر (7)حتّى صار في راحة الفضل

تناسله الفضل بن يحيى بن خالدكذا كلّ معروف يصير الى النّسل

فضل (8)تيرى (9)در كمان نهاد تا به مرغى اندازد،اعرابى گفت (10):

و قوسك جود و النّدى و تر لهاو سهمك فيه البشر فاقتل به (11)فقري

فضل گفت:فقر تو به چند كشته شود (12)؟گفت:به صدهزار درم.بفرمود تا (13)بدادند،ندما او را ملامت كردند و گفتند:اين چه اسراف است؟او اين بيتها انشا كرد (14):

اذا جمعت مالا يداى و لم انلفلا انبسطت كفي و لا نهضت رجلي

اروني بخيلا نال خلدا ببخلهو هاتوا اروني باذلا مات من هزل (15)

على اللّه اخلاف الّذي اتلفت يديفلا (16)مهلكي بذلي و لا مخلدي بخلي

ص : 70


1- .آج،لب،فق،مب،مر:نباشى.
2- .همه نسخه بدلها بجز دب:و شما.
3- .دب:قوله.
4- .سوره حشر(59)آيه 9.
5- .همه نسخه بدلها:اعرابى.
6- .تب+شعر.
7- .اساس،تب،آج،فق،مب،مر:تجدّد،با توجّه به مج تصحيح شد.
8- .همه نسخه بدلها:و فضل.
9- .اساس كه كه در اين مورد نونويس است:تير،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .تب+شعر.
11- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:بها.
12- .دب:به چند درم شكسته شود.
13- .تب+او را.
14- .تب:بيتها بگفت،قال-شعر.
15- .آج در حاشيه افزوده:من بذل.
16- .تب،مج:و لا.

و غرض از اين حديث (1)بيتهاى فضل است كه لايق اين (2)حال است،و اسحاق موصلي گويد هارون را (3):

و آمرة بالبخل قلت[لها اقصدي] (4)فذلك شىء ما اليه سبيل

ارى النّاس اخوان الجواد و لا ارىبخيلا له في العالمين خليل

و انّى (5)رايت البخل يزري باهله (6)فاكرمت نفسي ان يقال بخيل

عطاى عطاء المكثرين تكرّماو مالى كما قد تعلمين قليل

و من خير حالات الفتى لو علمتهاذا نال شيئا ان يكون ينيل

و كيف اخاف الفقر او احرم الغنىو راى اميرالمؤمنين جميل

هارون با جلساء خود نگريد و گفت:للّه درّ ابيات اتى بها اسحاق ما اتقن اصولها و احسن وصولها،و اجود فصولها و ابرق نصولها،و اكثر محصولها.اسحاق گفت:نثر تو از نظم من بهتر است.

و گويند كه (7):معاويه-عليه اللّعنة (8)-به حجّ رفت و اهل مكّه و مدينه را عطا (9)بسيار داد،كسان او ملامت كردند او را،او گفت (10):

و ما انا مسرفا في بذل ماليعوضني ثناء العالمينا (11)

و لو لا الجود ما اجتمعت قريشعلى انّي امير المؤمنينا (12)

و اشعار در اين معنى بسيار است (13).

وَ اللّٰهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً ،و خداى تعالى وعده مغفرت مى دهد (14)شما را و فضل (15)،[363-ر]آمرزش گناه بر سبيل كفارت از صدقاتتان. وَ فَضْلاً ،يعنى روزى

ص : 71


1- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+اين.
2- .تب:ندارد.
3- .تب:با هارون گويد،شعر.
4- .اساس كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج افزوده شده،تب:لها اقصرى.
5- .تب:فانى.
6- .مر:لاهله.
7- .همه نسخه بدلها:و گفتند سالى.
8- .ديگر نسخه بدلها:ندارد.
9- .تب:عطاى.
10- .تب:معاويه عليه اللّعنه گفت،شعر.
11- .تب:العالمين.
12- .اساس:امير الكافرينا،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .تب،مب+قوله تعالى.
14- .تب:مغفرت وعده مى دهد.
15- .تب+و،آج،لب،فق،مب،مر:از فضل و.

و عوض آنچه داده باشى عاجلا،در آجل (1)مغفرت و در (2)عاجل عوض.

دو وعده است:يكى از خداى (3)،و يكى از شيطان.وعده شيطان متضمّن (4)غرور باشد،و وعده خداى تعالى (5)متضمّن سرور باشد.وعده شيطان وسواس و تخييل بود، وعده خداى تعالى وحى و تنزيل بود.وعده خداى تعالى (6)به عوض و ثواب باشد،و وعده شيطان چون سراب بود (7).

وعده خداى تعالى نور و فروغ (8)باشد،و وعده شيطان زور و دروغ (9)باشد.وعده خداى تعالى با اخلاف باشد از خلف-و آن عوض بود،و وعده شيطان با إخلاف بود از خلف-و آن خلاف بود.

خداى خلف دهد و شيطان خلاف كند،پس به وعده شيطان مغرور مشو كه او تو را دشمن است: إِنَّ الشَّيْطٰانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا (10)،[او تو را دشمن (11)و تو او را دشمن] (12): لاٰ تَعْبُدُوا الشَّيْطٰانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (13)،تو را با معصيت مى خواند و به (14)درويشى مى ترساند و به وسوسه ات مى رنجاند،و خداى تعالى تو را مى نوازد و كار تو مى سازد،وعده خوبت مى دهد و مرتبه بلندت مى نهد،شقاوت باشد از اين بگريختن و در آن (15)آويختن.

شيطان در خويشتن مفلس است،تو را وعده افلاس مى دهد،و خداى-جلّ جلاله-توانگر است و خداوند فضل،تو را وعده مغفرت و فضل مى دهد.

وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ ،و خداى فراخ عطا (16)و داناست،به عوض بخل نكند،بدهد و بيش از داده تو دهد،داناست آنچه (17)نهد به جاى خود و به مقدار خود نهد.

ص : 72


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:در اين جا،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب،مج،وز،آج،لب:و به.
3- .تب+تعالى.
4- .تب،مج،وز،آج،لب:ندارد.
5- .تب:وعده رحمان.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+چون.
7- .همه نسخه بدلها:باشد.
8- .تب،فق،مب،مر:و سرور.
9- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:شيطان كذب و زور.
10- .سوره فاطر(35)آيه 6.
11- .دب+است.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .سوره يس(36)آيه 60،آج،لب،فق+او.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:و از.
15- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:و بدان.
16- .همه نسخه بدلها+است.
17- .اساس كه در اين مورد نونويس است،به آنچه،با توجّه به تب تصحيح شد.

يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشٰاءُ ،حكمت به آن كس دهد كه او خواهد.سدّى گفت:

مراد به حكمت نبوّت است.عبد اللّه عبّاس و قتاده و ابو العاليه گفتند:مراد علم قرآن است،ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و مقدّم و مؤخّر و حلال و حرام.

ضحّاك گفت:مراد قرآن است و حفظ او و فهم معانى او،و گفت:در (1)قرآن صد و نه آيت است از ناسخ و منسوخ،و هزار آيت است در حلال و حرام،و هيچ مؤمن را روا نبود كه رها كند ناآموخته تا بنياموزد (2)،بياموزى آن را تا چون اهل نهروان نباشى.

مجاهد گفت:مراد علم فقه است،و هم او گفت به روايت ابن ابي نجيج كه:

مراد اصابت قول و فعل است كه مرد (3)در آنچه كند و گويد مصيب باشد.ابن زيد گفت:مراد عقل است.بعضى دگر گفتند:مراد معرفت است.ربيع انس گفت:

مراد ترس خداست،بيانش

قول رسول-عليه السلام: خشية الله راس كل حكمة.

سهل بن عبد اللّه گفت:مراد به حكمت سنّت است.اهل اشارت گفتند:علم لدنّى است.بعضى ديگر گفتند:خداى (4)را گواه كردن است بر جميع احوال.

ابو عثمان النّهدىّ گفت:نور الهى است كه فرق كند ميان وسواس و الهام.و گفته اند:

مراد تجريد سرّ است از خلق براى حق.بعضى دگر گفتند:هى سرعة الجواب مع اصابة الصّواب[363-پ].و اهل لغت گفتند در حدّ حكمت:كلّ فضل (5)جزل من قول او فعل،و اصل او از منع باشد،و منه حكمة الدّابة،و منه قول الشّاعر (6):

ابني حنيفة احكموا سفهائكم

كنانى (7)گفت:خداى تعالى پيغمبران را براى نصيحت خلقان فرستاد،و كتابها براى تنبيه دلهاى ايشان،و حكمت براى (8)سكون ارواح ايشان.پيغامبر دعوت مى كند با امر خداى،و كتاب دعوت مى كند به احكام او،و حكمت دعوت مى كند با فضل او.

ص : 73


1- .اساس:و گفتند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب،مر:تا نياموزد.
3- .تب:كه مراد.
4- .تب+تعالى.
5- .تب،مج،وز،دب،آج،لب:فصل.
6- .تب+شعر.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كسائى،با توجّه به مج تصحيح شد،تب،مر:كيانى،لب،فق:كتابى.
8- .آج،لب:حكمت را به.

و امّا معنى

قول رسول-عليه السلام: كلمة الحكمة ضالة كل حكيم، و

قوله- عليه السلام: الحكمة ضالة المؤمن ،يك (1)معنى اين است كه:مؤمن هركجا حكمت بيند در او آويزد (2)،بخواهد و بنويسد و ياد گيرد و[تعو] (3)يذ كند،پندارى (4)گم شده اوست.و معنى ديگر آن كه:كلمت حكمت اگرچه از سفيهى شنوى از حكيمى گم شده باشد،از اهلى افتاده باشد (5)كه نااهلى گرفته باشد.

يعقوب خواند:«و من يؤت الحكمة»به كسر«تا»،على تقدير:و من يؤته اللّه الحكمة،و اعمش خواند:و من يؤته اللّه الحكمة،و باقى قرّاء خواندند:«و من يؤت (6)الحكمة»بر فعل مجهول،و مفعول اوّل در او مضمر باشد،و ضمير راجع با«من»،و محلّ او رفع باشد باسناد الفعل المجهول اليه،و«حكمة»،منصوب است به آن كه مفعول دوم«يؤت (7)»است.

حسن بصرى گفت: وَ مَنْ يُؤْتَ (8)الْحِكْمَةَ ،هركه را حكمتى (9)بدهند،مراد به اين حكمت ورع در دين خداست (10).

فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً ،«فا»براى جزاى شرط آمد و«قد»همچنين،براى آن كه هركجا جزاى فعل ماضى باشد«فا»بايد و«قد»،كقول القائل (11):ان تكرمني فلقد اكرمتك و ان شكرتني فقد انعمت عليك.

فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً ،او را خير بسيار داده باشند،بنگر كه آنچه خير باشد كه خدا (12)آن را بسيار خواند،و جمله دنيا را اندك (13)خواند في قوله: قُلْ مَتٰاعُ الدُّنْيٰا قَلِيلٌ (14).

وَ مٰا يَذَّكَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ،و اين انديشه نكنند مگر خداوندان خرد.و

ص : 74


1- .همه نسخه بدلها:يكى.
2- .تب،مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:در آويزد.
3- .كلمه در اساس زير وصّالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .دب+كه.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:از اهلى گم شده باشد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:يؤتى،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .اساس:يؤتى،با توجّه به مج تصحيح شد.
8- .تب،دب،آج،لب،مب:يؤتى،فق،مر:تؤتى.
9- .همه نسخه بدلها بجز مب:حكمت.
10- .تب،مب+قوله تعالى.
11- .تب+شعر.
12- .همه نسخه بدلها:خداى تعالى.
13- .مج،وز:اندكى.
14- .سوره نساء(4)آيه 77.

گفته اند:«لبّ»،صافى عقل باشد (1)،از عقل خاصّ تر است،و لبّ چيز (2)مغز او باشد، و اگر عقل را لبّ خوانند سزاوار است براى آن كه پوست قشر تن است،و سينه قشر دل است،و دل قشر عقل است.اگر آنچه در يك قشر باشد لبّ بود،آنچه در سه قشر باشد اولى و احرى كه لبّ بود،و اين بر سبيل تشبيه باشد.

وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ [364-ر] أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ ،هر (3)نفقه اى كه كنى از آنچه خداى واجب (4)كرد بر شما يا نذرى كه شما واجب (5)كردى بر خود.و«نذر»عقد الشىء على النّفس باشد،و آنگه منعقد باشد كه گويد:للّه على كذا (6)ان كان كذا، خداى را بر من فلان چيز (7)است از حجّ و روزه و نماز و صدقه اگر فلان[كار] (8)بباشد، بر اين اتّفاق اصحاب است و بيشتر فقها.

و به نزديك بعضى اصحاب (9)ما،«نذر»منعقد شود،و اگرچه مطلق باشد،چنان كه گويد:للّه على كذا،و اگرچه نگويد:ان كان كذا،چون چنين گويد،[وفا] (10)واجب بود به آن،و اگر ذكر خداى نكند و گويد:علىّ كذا،او:«نذرت»،او:

«عاهدت نفسي»،و آنچه به اين (11)ماند،وفا كردن به آن مستحبّ بود.

و«نذر»بر وجوه (12)باشد:يكى آن بود كه نذر كند با خدا بر اداى واجبات يا اجتناب (13)بعضى مقبّحات،يا فعل بعضى خيرات و طاعات،وفا به اين واجب بود و اين نذر طاعت باشد.

و نذر (14)ديگر نذر معصيت بود،و آن چنان باشد كه نذر كند با خدا كه واجبى (15)

ص : 75


1- .آج،لب+و.
2- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:چيزى.
3- .همه نسخه بدلها:هرآن.
4- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:چيزى.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،مب:بواجب.
6- .مج،وز+و اگرچه بگويد،مر+و اگرچه نگويد.
7- .لب،فق:خير.
8- .اساس،مج،وز:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس كه در اين مورد نونويس است:علماء،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .تب:دب:بدين.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:بر سه نوع،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:امتناع،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس كه در اين مورد نونويس است:امّا نوع،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .اساس كه در اين مورد كلمه زير وصّالى رفته و نونويس است:كه واجبات خود،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

نكند[يا قبيحى] (1)بكند يا نذر كند كه هرگه كه او را معصيتى ميسر شود كارى كند از خير،اين جمله نذر معصيت باشد،وفا كردن به او واجب نباشد.

و بعضى (2)دگر آن بود كه:نذر كند بر كارى از كارهاى مباح و حلال (3)چون شركت و سفر (4)و تجارت و صناعت و تزوّج و تزويج،نگاه كند اگر صلاح باشد كردن آن وفا كردن به آن واجب بود،و اگر مصلحت نباشد (5)كردن آن وفا كردن به آن واجب نبود،و در مخالفت آن كفّارت واجب نباشد.و به كفّارت يا برده اى آزاد كند يا شصت مسكين را طعام دهد،يا دو ماه پيوسته روزه دارد بر سبيل تخيير،اين (6)كفّارت نقض نذر باشد.

و اصل كلمت از خوف است،يقال:نذرت بالقوم اذا علمت بهم و بكيدهم فاستعددت لهم و انذرت فلانا اذا اعلمته (7)بما تخوّفه به،و منه:[364-پ]النّذير و المنذر،[براى آن كه (8)نذر برآن (9)زنده كه ترسد كه مبادا (10)كه تقصير افتد در آن، و نذرت النّذر اذا عقدته على نفسك] (11).و نذر و عهد و عقد متقارب المعنى است،و حكم (12)نذر و عهد در شرع يكى است،قال الشّاعر (13):

هم ينذرون دمي و ان ذر ان لقيت بأن اشدّا

فَإِنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُهُ ،«ما»مجازات راست في نحو قولك:ما تصنع اصنع،هر نفقه اى كه كنى يا نذرى كه ببندى (14)خداى تعالى داند.و«فا»براى جزاى شرط

ص : 76


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و نوعى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها كلمه«و حلال»را ندارد.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و بيع،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همه نسخه بدلها:نبود.
6- .اساس:آن،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق:اعلمته.
8- .مج،وز،دب،آج،لب+بند.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:براى.
10- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:نبادا.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .تب،آج،لب،فق،مب،مر+هر دو اعنى،مج،وز:و معنى هر دو اعنى.
13- .تب+شعر.
14- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كنيد،مج،وز،آج،لب:ببنديد،تب:بنديد،دب:كه كنى و بندى، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

آمد،چون جزاى شرط جمله اى اسمى بود (1)حاجت باشد به«فا»تقول:ما تصنع فانّي عالم به،و ان تفعل خيرا فانّي (2)مجازيك (3)عليه (4).

وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ ،[انصار] (5)،جميع نصير باشد كشريف و اشراف، و حبيب و احباب،و قياس جمع او بر فعلاء باشد،چون علماء و ظرفاء.

و قوله: فَإِنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُهُ ،ردّ (6)الى اقرب المذكورين،و مثله قوله: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا (7)،اگرچه در پيش ذكر دو چيز رفته است،ردّ (8)كنايت با نزديكتر مذكور كرد،و اگر خواهى ردّ كنى با«ما»في قوله (9): وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ ،و مثله قوله (10): وَ مٰا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتٰابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ (11)،و لم يقل:بهما (12).

إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِيَ ،اگر صدقات آشكارا دهى نيك چيز (13)است آن.سبب نزول آيت آن بود كه پرسيدند از رسول-عليه السلام-كه:صدقه به سرّ دهى (14)اولى تر بود يا آشكارا (15)؟خداى تعالى[اين] (16)آيت فرستاد و گفت:اگر صدقه آشكارا دهى نيك چيز است آن،و اگر پنهان دهى به درويشان آن بهتر باشد شما را.

و قوله: فَنِعِمّٰا (17)،«نعم»در اصل نعم بوده است و«ما»نكره است غير موصوفه و لا موصولة،و التّقدير:فنعم شيئا هى،على تقدير:فنعم الشّىء شيئا هى.و محلّ«ما» نصب است على التّمييز في نحو قولك:نعم رجلا زيد،و تقدير چنين باشد كه:نعم الرّجل رجلا زيد،و مثله قوله تعالى: سٰاءَ مَثَلاً (18)،اى ساء المثل مثلا. مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا (19)،چون«ما»در آمد خواستند تا ادغام كنند تخفيف را،«ميم» (20)

ص : 77


1- .همه نسخه بدلها:باشد.
2- .همه نسخه بدلها:فانا.
3- .همه نسخه بدلها بجز تب:مجاز بك.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و قوله،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به دب افزوده شد.
6- .آج+الكناية.
7- .سوره توبه(9)آيه 34.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است:امّا،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .تب+تعالى.
10- .سوره بقره(2)آيه 231.
11- .سوره بقره(2)آيه 231.
12- .آج،فق:بها.
13- .تب،دب،آج:چيزى.
14- .همه نسخه بدلها:ندارد.
15- .همه نسخه بدلها بجز مر:به آشكارا.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .همه نسخه بدلها+هى.
18- .سوره اعراف(7)آيه 176.
19- .سوره اعراف(7)آيه 176.
20- .مج+را،دب:تخفيف كردند و ميم را.

ساكن كردند و«عين»ساكن بود با اصل خود بردند كه«نعم»است على وزن فعل، و«ميم»كه لام الفعل است ساكن بكردند و آنگه ادغام كردند«نعمّا»شد.

و حسن بصرى بى ادغام خواند:فنعم ما،و ابو عمرو و نافع-نه (1)به روايت ورش- و عاصم به روايت ابو بكر[365-ر]و ابو جعفر و شيبه خواندند:«فنعمّا (2)»به كسر «نون»و اختلاس حركت عين بين الحركة و السكون،و در سورة النّساء همچنين في قوله: إِنَّ اللّٰهَ نِعِمّٰا يَعِظُكُمْ بِهِ (3)،و مثله

قوله (4)-عليه السلام: نعما بالمال الصالح للرجل الصالح.

و ابن عامر[و حمزه] (5)و كسائى و خلف خواندند:«فنعمّا»،به فتح«نون»و كسر «عين».و در شاذّ،اعمش (6)و يحيى وثاب و ابن كثير و يعقوب به كسر«نون»و «عين»خواندند،و در شاذّ طلحة بن مصرّف و ايّوب.

وَ إِنْ تُخْفُوهٰا ،و اگر بازپوشى.و«اخفا»پوشانيدن (7)باشد،و اخفا نيز اظهار بود (8)، و كلمت از اضداد است.و گفته اند:«اخفا»ستر (9)باشد،و«اختفا»اظهار باشد- ذكره ثعلب.حق تعالى گفت:هر دو نيك باشد (10)چون براى خداى بود،و لكن صدقه سرّ بهتر باشد.

و در خبر مى آيد كه رسول-عليه السلام-گفت:

صدقة السر تطفئ غضب الرب ،يعنى صدقه سرّ (11)خشم خداى بنشاند،و در دگر خبر:

تطفئ الخطيئة (12)كما تطفئ (13)الماء النار و تدفع سبعين بابا من البلاء ،گناه را بنشاند چنان كه آب آتش را و هفتاد نوع بلا (14)بگرداند.

ص : 78


1- .دب،مب:ندارد.
2- .تب،مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:فنعما.
3- .سوره نساء(4)آيه 58.
4- .همه نسخه بدلها:قول النبىّ.
5- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .دب+و نخعى.
7- .همه نسخه بدلها:پوشيدن.
8- .همه نسخه بدلها:باشد.
9- .فق،مر:سرّ.
10- .تب:است.
11- .تب:پنهان.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:الذّنوب(در حاشيه:الذّنب)،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .تب:يطفئ.
14- .تب،آج،لب،مر،فق+را.

ابو هريره روايت كند كه (1)رسول-عليه السلام (2)-گفت:فرداى قيامت خداى تعالى (3)هفت كس را در سايه عرش سايه (4)كند آنجا كه سايه نبود (5)جز سايه عرش:

اوّل امام عادل را،دوم جوانى كه او (6)در طاعت خداى تعالى پرورده شده باشد.

و مردى كه او را دل به مسجد باشد.و دو مرد[را] (7)كه با يكديگر دوستى كنند براى خداى تعالى،مواصلتشان فى اللّه باشد و مفارقتشان فى اللّه.و مردى كه او را زنى ذات جمال با خود دعوت كند به فساد،او (8)رها كند (9)او را براى خداى تعالى.و مردى كه به دست راست صدقه اى دهد از دست چپ پوشيده دارد.و مردى كه در خلوت خداى تعالى را ياد كند (10)از ترس خداى بگريد.

وَ يُكَفِّرُ (11)عَنْكُمْ ،عبد اللّه عبّاس و عكرمه خواندند:«و تكفّر»بالتّاء ردّ الفعل الى الصدقه،يعنى صدقه كفّارت گناه كند (12).و ابن عامر و حفص خواندند:و يكفّر» بالياء و الرّفع على معنى:و يكفّر اللّه،و ابن كثير و عاصم و ابو عمرو و يعقوب خواندند:

به«نون»و رفع«را»على الاستيناف،اى و نحن نكفّر.و نافع و حمزه و كسائي و در شاذّ شيبه و اعمش و ايّوب[365-پ]و ابو حاتم خواندند (13):به«نون»و جزم«را»ردّا على موضع فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ،براى آن كه او جزاى شرط است و محلّ او جزم بود.

ص : 79


1- .همه نسخه بدلها:از.
2- .همه نسخه بدلها+كه او.
3- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:جاى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،مب:عرش بدارد و سايه.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كه باشد،مب:كه جز سايه عرش،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب:جوانى را كه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .تب:ندارد.
9- .اساس كه در اين مورد نونويس است:دعوت كند و بعد از آن رها كند،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
11- .اساس،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:نكفّر،با توجّه به تب و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
12- .تب،مج،وز،آج،لب،فق،مر:گناه او شود،مب:گناهان او شود.
13- .اساس:خوانند،با توجّه به تب تصحيح شد.

و قوله: مِنْ سَيِّئٰاتِكُمْ ،«من»براى تبعيض است تا مكلّف مغرى (1)نشود به قبيح، و به اعتماد صدقه بر معصيت دليرى نكند (2).و گفته اند:زيادت است.و بيشتر علما گفته اند (3):آيت (4)در باب صدقه تطوّع است،براى آن كه (5)اجماع علما است كه:

زكات فريضه اظهارش اولى تر از اخفا باشد براى دو (6)وجه:يكى براى نفى تهمت تا مردم نگويند (7)اين مرد زكات نمى دهد (8)فاسق است از او تبرا كنند.دون تا مردمان بينند (9)به او اقتدا كنند،چنان كه نماز فريضه در مسجد به جماعت فاضل تر[و اولى تر] (10)بود ازآن كه در خانه تنها،و نوافل در خانه اولى تر بود تا از ريا دورتر باشد.

و عمّار دهنى روايت كرد كه از باقر-عليه السلام-كه او گفت مراد بقوله تعالى: إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقٰاتِ ،زكات فريضه است، وَ إِنْ تُخْفُوهٰا مراد صدقه تطوّع است،و اسم صدقه هر دو را شامل است في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ (11).

سويد الكلبيّ روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او را (12)پرسيدند از:جهر در قرائت و اخفات،گفت:آن (13)چون صدقه است إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوهٰا وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَرٰاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ .و اگر اين خبر درست بود،رسول -عليه السلام-آنگه (14)گفته باشد كه مردم مخيّر بودند در قرائت از ميان جهر و اخفات.

ص : 80


1- .اساس،دب،فق،مب:معزى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:نكنند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج،وز،آج،لب،فق،مب:گفتند.
4- .اساس:اين،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس+اين،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .همه نسخه بدلها بجز تب+كه.
8- .همه نسخه بدلها:زكات ندهد.
9- .تب:ببينند،همه نسخه بدلها+و.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .سوره توبه(9)آيه 60،همه نسخه بدلها+و.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چون،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كه قراة،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .چاپ شعرانى(382/2):درست بود از رسول عليه السلام[نزد]آنكه.

عقبة بن عامر روايت كرد (1)كه رسول-عليه السلام-گفت:

المسر (2)بالقرآن كالمسر (3)بالصدقة،و الجاهر بالقرآن كالجاهر بالصدقة ،گفت (4):آن كس كه قرآن خواند در سرّ چنان بود كه آن كس كه صدقه دهد به سرّ.و آن كس كه به آواز بلند خواند،چنان بود كه آن كس (5)صدقه دهد آشكارا (6).

علىّ بن طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس (7)كه او گفت:صدقه تطوّع را در سرّ بر صدقه آشكارا چندان تفاوت است كه يكى از اين هفتاد ضعف آن باشد،و صدقه فريضه در سرّ بر (8)علانيه به بيست و پنج ضعف افزون است،و همچنين جمله فرائض و نوافل. وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ،و خداى به آنچه شما مى كنى دانا و آگاه است.

لَيْسَ عَلَيْكَ هُدٰاهُمْ ،كلبى گفت:رسول-صلى اللّه عليه و على آله-برفت تا عمره آرد-عمره اى كه او را قضا شده بود-و اسماء بنت ابى بكر با او بود،و مادرش قتيله[366-ر]و جدّه اش (9)،بيامدند و از او چيزى خواستند-و ايشان مشرك بودند.او گفت:من چيزى به شما ندهم تا دستورى با (10)رسول خداى نبرم كه شما بر دين ما نه اى (11).آنگه دستورى با رسول خداى بود كه شايد كه اينان را چيزى بدهم؟خداى تعالى اين آيت فرستاد.رسول-عليه السلام-گفت:آيت آمد به جواز اين،از صدقه سنّت چيزى به ايشان ده.

كلبى روايتى دگر (12)آورد و گفت:جماعتى مسلمانان بودند كه ايشان را خويشان و پيوستگان بودند از جهودان،و با ايشان مبرّت كردندى و برايشان نفقه كردندى.چون مسلمان شدند آن خير و بر وصلت بازگرفتند (13)،رسول-عليه السلام-را گفتند كه:شايد كه چيزى به اينان دهيم؟خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ص : 81


1- .همه نسخه بدلها:روايت كند.
2- .مب،مر:المس.
3- .مب،مر:كالمسّ.
4- .اساس:يعنى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همه نسخه بدلها+كه.
6- .همه نسخه بدلها:صدقه آشكارا(تب:به آشكارا)دهد و.
7- .دب+از رسول(ص)و آله.
8- .دب:و.
9- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:جده اش.
10- .تب:به نزد.
11- .اساس:نه ى/نه اى،تب،مر:نه ايد.
12- .تب،مج،وز،دب،فق:روايت ديگر.
13- .آج،لب،بازگرفتندى.

سعيد جبير گفت:مسلمانان عادت داشتندى كه صدقه به درويشان اهل ذمّت دادندى.چون درويشان مسلمانان (1)بسيار شدند آن بازگرفتند،خداى تعالى اين آيت فرستاد: لَيْسَ عَلَيْكَ هُدٰاهُمْ .

وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ ،مراد به«هدى»در آيت توفيق و لطف است كه به خداى تعالى تعلّق دارد كه عند آن بنده ايمان آرد تا نزديكتر باشد.اين بر رسول نيست،بر خداست،[و اين] (2)خود رسول نتواند كرد.و مراد به«هدى»بيان و دعوت نيست،كه هدى (3)بيان و دعوت بر رسول است.

عمر عبد العزيز روايت كند كه يك روز (4)عمر خطّاب پيرى را ديد از اهل ذمّت كه بر در سرايى سؤال مى كرد.عمر گفت:انصاف نيست كه ما از تو جزيت مى ستديم تا جوان بدى،چون پير شدى صدقه به تو ندهيم،آنگه اجرايى پديد كرد از بيت المال،خداى تعالى گفت:هداى مردمان كه ايمان دارند يا ندارند (5)بر تو نيست،و لكن خداى تعالى هدايت دهد از باب الطاف و توفيق آن را كه خواهد.

وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ ،و آنچه شما نفقه كنى از مال براى خود كنى.

«ما»هم جزاى است براى آن (6)در جوابش«فا»بازآمد. وَ مٰا تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغٰاءَ وَجْهِ اللّٰهِ ،اين«ما»نفى است،و شما نفقه جز براى خداى نمى كنى (7).و مراد به «وجه»در آيت رضاى خداست.

وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ ،«ما»اين جا (8)نيز مجازات راست، يُوَفَّ إِلَيْكُمْ جزاى اوست (9)براى آن هر دو مجزوم است،و آنجا كه«ما»[حرف] (10)نفى است،«نون»بر جاى است،و اين دو جاى ساقط است به جزم شرط و جزاء هرچه نفقه كنى از مال جزا (11)و مكافات آن تمام بدهند شما را. وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ ،اى

ص : 82


1- .آج:مسلمان.
2- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .چاپ شعرانى(383/2):هداى.
4- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:كه روزى.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ايمان دارى يا ندارى.
6- .تب+كه.
7- .اساس:نكنى،تب،مج،وز،مب،مر:نمى كنيد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:جايگاه.
9- .تب+و.
10- .اساس:ندارد،دب:حروف،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مر:اجر.

لا تنقصون،و هيچ نقصان نكنند شما را و بر شما هيچ ظلم نكنند و حقّتان بازنگيرند، من قوله تعالى: آتَتْ أُكُلَهٰا وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً (1)،[366-پ]اى لم (2)تنقص.و اين آيت لا بدّ مخصوص باشد به صدقه تطوّع،براى آن كه زكات[واجب] (3)جز به مؤمنان مستبصر ظاهر ستر نشايد دادن از (4)آنان كه در آيت مذكوراند في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ (5)،مگر مؤلفة قلوبهم كه ايمان در حقّ ايشان معتبر نيست.

آنگاه (6)قديم-جلّ جلاله-بيان كرد كه صدقه فريضه[و سنّت] (7)به كه بايد دادن و به كه اولى تر بود،گفت: لِلْفُقَرٰاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،و مبتدا در آيت (8)محذوف است،و تقديره (9):للفقراء الّذين احصروا في سبيل اللّه حق واجب في اموالكم،گفت:آن درويشان كه ايشان محصر (10)و عاجز و ممنوع (11)باشند به ضعف و ابتلاء و شيخوخيّت (12)و قلّت ذات اليد ازآن كه كارى نتوانند كردن (13)تا (14)در زمين خداى بروند و ايشان فقراى مهاجريان (15)بودند به نزديك چهارصد مرد بودند،ايشان را در مدينه سرايى نبود و مسكنى و ملكى و ضيعتى و عشيرتى و مالى و صنعتى.همه روز و شب در مسجد بودندى،اگر كسى ايشان را كارى فرمودى بكردندى و الّا همه روز در مسجد نشسته (16)بودندى و گاهگاهى (17)استخوان خرما كوفتندى (18)براى شتر مردمان،

ص : 83


1- .سوره كهف(18)آيه 33.
2- .اساس:ما،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس كه كلمه نونويس است:و،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .سوره توبه(9)آيه 60.
6- .اساس كه كلمه نونويس است:پس،با توجّه به تب تصحيح شد،ديگر نسخه بدلها:آنگه.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس كه كلمه نونويس است:مبتدا خبرش،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .همه نسخه بدلها:و تقدير آن است كه.
10- .تب،دب:محصور.
11- .اساس كه كلمه نونويس است:و درمانده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مب،مر:مشخوخيت.
13- .تب،دب:نتواند كردن،مج،وز:توانند كردن،آج،لب،فق،مب،مر:تواند كردن.
14- .لب،مج،وز:يا،فق:با(بدون نقطه)
15- .فق:مهاجران.
16- .اساس كه كلمه نونويس است:مدينه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .همه نسخه بدلها:گاه گاه.
18- .همه نسخه بدلها بجز تب،دب:گرفتندى.

و قرآن مى آموختندى،و وقتى كه رسول ايشان را در سريّتى بفرستادى برفتندى،ايشان اصحاب صفّه بودند،خداى تعالى قوم را تحريض (1)كرد بر مواسات ايشان (2)، هركس را كه چيزكى (3)فاضل بودى از عشا به ايشان آوردى.

عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:يك روز (4)رسول-عليه السلام-به (5)اصحاب صفّه بگذشت و آن فقر و مسكنت ايشان ديد (6)،گفت:هركس از امّت من كه بر اين حال باشد كه شمايى (7)،و به آن (8)حال راضى و قانع (9)باشد،او فرداى قيامت (10)در بهشت از رفيقان من باشد.

در خبر (11)مى آيد كه:يك روز (12)عمر خطّاب (13)هزار دينار فرستاد به سعيد بن عامر،[او] (14)آن بستد[و] (15)با خانه آمد دلتنگ و اندهگن (14).اهل او (15)او[را] (18)گفتند:تو را چه بوده است؟مگر (16)حادثه اى افتاد؟گفت:بلى،و سخت حادثه اى!آنگه آن هزار دينار (17)آنجا بيفگند (18)گفت:اين به من داده اند،برخيز و آن پيرهن (19)كهنه بيار.

[او] (23)برفت و پيرهن (20)[كهنه] (25)بياورد پاره پاره كرد آن را،و آن زر به (21)صرّه ها در بست و پيش خود بنهاد و همه شب نماز مى كرد و مى گريست.بامداد بيامد و بر سر راه

ص : 84


1- .دب،لب،فق،مب،مر:تحريص.
2- .اساس كه كلمه نونويس است+تا،لب،مب+و،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .دب،مب:چيزى.
4- .تب:كه روزى.
5- .اساس كه كلمه نونويس است:بر،مب:با،توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:بديد.
7- .مب:هركس كه از امت من باشد بر اين حال كه شماييد.
8- .تب:بدان.
9- .مب:و شاكر.
10- .همه نسخه بدلها:ندارد.
11- .مج،وز،دب:در خبرى،تب،آج،لب،فق،مر:و در خبرى،مب:و در خبر.
12- .همه نسخه بدلها:عبارت«يك روز»را ندارد.
13- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:عمر بن الخطّاب. (25-23-18-15-14)) .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
14- .تب:اندوهناك،مج،وز،دب،لب،مب،مر:اندوهگين.
15- .اساس:اهل البيت،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .آج،لب،فق،مب،مر:همانا.
17- .مج،وز،دب+زر،آج،لب،فق،مر+را.
18- .دب،مب+و.
19- .تب،مج،وز،دب:پيراهن.
20- .تب،آج،لب،فق،مر:پيراهن،تب:پيراهنى.
21- .مب:در.

بنشست و آن صرّه ها مى داد به درويشان تا جمله بداد.

آنگه گفت (1)از رسول (2)شنيدم كه او گفت (3):روز قيامت درويشان مهاجريان (4)در عرصات قيامت آيند (5)،فريشتگان ايشان را گويند:به حسابگاه آييد (6)تا حساب بازدهيد (7).گويند:ما را چيزى نبود تا حساب آن بازدهيم.ايشان را به بهشت برند پيش از توانگران به پانصد سال،تا مردى از جمله توانگران در ميان ايشان شود،خواهد كه با ايشان به بهشت رود (8)،فريشتگان بيايند و دست او گيرند (9)و او را از آن ميان بيرون آرند.عمر خواست تا من آن مرد باشم.به خداى كه من نخواهم كه همه دنيا مرا بود و من آن مرد باشم.

قوله (10): أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،اى حبسوا و منعوا (11)،يقال:احصره المرض، و حصره العدوّ. فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،اى في طاعة اللّه (12). لاٰ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ ، اى سيرا فيها.ايشان نتوانند كه در زمين بروند به سفرى و تجارتى و طلب معاشى.و ضرب در زمين،[367-ر]كنايت باشد از سير شديد سريع كما قال (13)تعالى: وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ (14)،و قوله: إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ (15)،قال الشّاعر:

قليل المال تصلحه فيبقىو لا يبقى الكثير مع الفساد

لحفظ المال ايسر من بغاه (16)و ضرب في البلاد بغير زاد

قتادة گفت معنى آن است كه:خود را بازداشته باشند (17)،در راه خدا (18)،و جهاد و عبادت (19)

ص : 85


1- .دب+كه.
2- .همه نسخه بدلها بجز تب+خداى.
3- .اساس كه كلمه نونويس است:كه چون،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .وز،مب:مهاجران.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
6- .مج،وز،دب:آيى/آييد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب:دهى/دهيد.
8- .فق+و.
9- .تب:بگيرند،وز:برگيرند.
10- .تب،مب+تعالى.
11- .مب،مر:احبسوا اى منعوا.
12- .تب+قوله تعالى.
13- .مب+اللّه.
14- .سوره مزّمّل(73)آيه 20.
15- .سوره نساء(4)آيه 101.
16- .تب،مج:نفاه.
17- .مج،وز:بازداشته.
18- .تب:خداى تعالى.
19- .دب+و.

خود را برآن وقف كرده باشند،از آن با سفر و تجارت و طلب معاش (1)نپردازند.

ابن زيد گفت:ازآن كه [بسيار] (2)جهاد كرده باشند در زمين سير نتوانند كردن كه به هر جهت كه بروند همه جهان (3)دشمن ايشان باشند.

سعيد جبير گفت:اينان آنان بودند كه با رسول (4)به جهاد رفتند مجروح و مبتلا و زمن شدند،نتوانستند جايى (5)به رفتن (6).و كسائى اين قول (7)اختيار كرد براى آن كه محصر ممنوع بيمارى و زمانت بباشد،و محصور (8)ممنوع دشمن[باشد] (9).و الحصر و الاحصار،المنع،و منه الحصار،و منه الحصر لاحتباس البطن.

قوله تعالى: يَحْسَبُهُمُ الْجٰاهِلُ ،حمزه و عاصم و ابو جعفر در همه قرآن«يحسب» خوانند (10)به فتح«سين»،و اين اختيار حسن (11)و اعمش و شيبه است،و باقى قرّاء به كسر«سين»خوانند (12)،و هر دو لغت است.و روايت كرده اند كه:فتح،لغت رسول است-عليه السلام.

عاصم بن لقيط روايت كرد از پدرش كه گفت:من وافد بنى المنتفق (13)بودم.

چون بر رسول (14)-عليه السلام-فرود آمديم،شبان را بخواند و گفت:گوسفندى (15)براى اينان بكش.آنگه گفت:

لا تحسبن انا انما ذبحناها (16)من اجلكم ،اين لغت به فتح «سين»گفت،به كسر (17)نگفت.گفت:مپندارى كه اين براى شما كشتم،و لكن

ص : 86


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:روزى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس كه در اين مورد نونويس است:جماعتى،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .همه نسخه بدلها+عليه السلام.
5- .تب:جانبى.
6- .مر:نتوانستن،به جايى رفتن.
7- .اساس:كلمه مخدوش است و به صورت«قرائت را»خوانده مى شود،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .تب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
9- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
10- .دب:خواندند.
11- .اساس كه در اين مورد نونويس است+و شعبى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
12- .دب:خواندند.
13- .كذا:در اساس،دب:تب:بنى المثقف،مج:بنى المنيف،وز:بنى المنتف،آج،فق،مب،مر بنى المنفق، لب:المفق،آج در حاشيه افزوده:بنى المصطلق.
14- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:بر رسول.
15- .مج،وز،آج،فق:گوسپندى،مر+بيار،دب+را.
16- .مج،وز،مر:اذبحناها.
17- .تب،مج+سين.

ما را صد گوسفند (1)هست،هرگه كه يكى بيفزايد بكشيم تا صد بيش نباشد.

«الجاهل»،يعنى آن كه ايشان را و احوال ايشان (2)نداند،گمان برد كه ايشان توانگراند ازآن كه ايشان كس را سؤال نكنند،و اگر كنند الحال نكنند در سؤال.

و«التّعفّف»،التّفعّل من العفّة،و عفّ عن كذا اذا كفّ عنه،و تعفّف تكلّف الكفّ،قال رؤبة:

فعفّ عن اسرارها بعد الغسق

محمّد بن المفضّل گفت:بلندهمّتى (3)ايشان را منع كند كه جز از خداوند خود سؤال كنند و حاجت خواهند،و اين علوّ همّت كارى عظيم است و در هركس نيابند (4)، و آن را كه آن باشد خود گمان برد كه از او توانگرتر (5)در جهان (6)كس نيست،دنيا و حطام او در چشم او وقعى ندارد و چيزى نسنجد از سر همّت خود.اگر به پادشاه نگرد رعيّت بيند او را،امير به نزديك او همان و حشم به نزديك (7)او همان.از اين جا قديم-جلّ جلاله-رسول خود را مدح كرد كه شب معراج چون كون و كائنات بر او عرض كردند،از بلندهمّتى [367-پ]به گوشه چشم با هيچ ننگريد (8)،عرش با عظمت و كرسى با سعت (9)و لوح با بسطت و قلم با جريت و بهشت با نعمت و دوزخ با سطوت، نه به اين طمع كرد و نه از آن بشكوهيد،لا جرم قرآن مجيد[ش] (10)چنين ستود كه: مٰا زٰاغَ الْبَصَرُ وَ مٰا طَغىٰ (11).و آنها (12)كه در دور دولت او بودند،اقتدا بدو كردند و همّت بلند داشتند ازآن كه از هركسى بل (13)از هر خسى چيزى خواهند كه در آن،وضع قدر ايشان باشد،و عمر بر فقر و فاقه به سر مى بردند (14)و بدان (15)راضى بودند،چنان كه

ص : 87


1- .مج،وز،آج،فق:گوسپند.
2- .فق+را.
3- .تب+ايشان.
4- .اساس:نباشد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب:تونگرتر.
6- .مج،آج،لب،فق،مب،مر:در همه جهان.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ببر.
8- .دب+و.
9- .مب:با وسعت.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .سوره نجم(53)آيه 17.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و هر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:يا،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .همه نسخه بدلها:به سر بردند.
15- .تب:برآن.

محمد بن حازم گفت:

لطىّ يوم و ليلتينو لبس طمرين باليين

ايسر (1)من نعمة لقوماغضّ منها جفون عيني

و له ايضا:

اشدّ من فاقة و جوعمقام حرّ على خضوع

فاطلب غنى (2)ما بقدر (3)قوتو انت بالمنزل الرّفيع

و لا ترد ثروة بمالينال بالذّلّ و الخشوع

و ارحل (4)اذا اجدبت بلادعنها الى الرّيف و الرّبيع

لعلّ دهرا مضى بنحسيكرّ بالسعد في الرّجوع

و در اين معنى (5)بسيار گفته اند،و لكن جا معتر و نكوتر ازآن كه (6)قاضى ابو الحسن علىّ بن عبد العزيز الجرجانىّ گفت،كس نگفته است (7)،من قصيدته (8):

و ما زلت منحازا (9)بعرضي جانبامن الذّلّ اعتدّ الصّيانة مغنما

اذا قيل هذا مشرب قلت قد ارىو لكن نفس الحرّ (10)تحتمل الظّما

انهنهها (11)عن بعض ما لا يشينهامخافة اقوال العدى فيم او لما

فأصبح عن عيب اللّئيم مسلّماو قد رحت في نفس الكريم مكرّما

فاقسم ما عزّ امرؤ حسنت لهمسامرة الاطماع ان بات معدما

بقولون لي فيك انقباض و انّماراوا رجلا (12)عن (13)موقف الذّل محجما

ارى (14)النّاس من داناهم (15)هان عندهمو من اسلمته عزّة النّفس (16)اكرما

ص : 88


1- .مج،آج،فق،مب،مر:آنس.
2- .تب،مج،وز،لب،فق،مب،مر:عنى.
3- .همه نسخه بدلها بجز دب:قدر.
4- .تب،لب:و ارجل.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است+شعر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .تب:گفته اند،نيكوتر از.
7- .تب:الجرجانى نگفته اند.
8- .تب:شعر.
9- .تب،مر:منجازا.
10- .آج+قد.
11- .تب،لب،فق،مر:ازهنها،مج:انهنها،وز:انههنا،آج:انزهها،مب:ازهبا.
12- .تب:ارجلا
13- .اساس:من،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .تب:لدى.
15- .مج،وز،آج،داراهم،لب،فق،مب،مر:داراها.
16- .تب:عزّة النّاس.

و لم اقض حقّ العلم ان كان كلّمابدا طمع صيّرته لى سلّما

و لم ابتذل في خدمة العلم مهجتيلأخدم من لاقيت لكن لاخدما

ء اشقى به غرسا و اجنيه ذلّةاذا فاتّباع الجهل قد كان اجزما

و لو انّ اهل العلم صانوه صانهمو لو عظّموه في النّفوس لعظّما

و لكن اذلّوه (1)فهان و دنّسوامحيّاه بالأطماع حتّى تجهّما

و انّي اذا ما فاتنى الأمر لم ابتاقلّب كفّي اثره متندّما

و لكنّه ان جاء عفوا قبلتهو ان مال لم اتبعه هلا و ليتما

و اقبض خطوى عن حظوظ كثيرة (2)اذا لم انلها وافر (3)العرض مكرما

و اكرم نفسي ان اضاحك عابسا (4)و ان اتلقّى بالمديح مذمّما

و كم طالب رقّي بنعماه لم يصلاليه و ان كان الرّئيس المعظّما

و ما كل برق لاح لي يستفزّنيو لا كلّ اهل الارض ارضاه منعما

و لكن اذا ما اضطرّني (5)الامر لم ازلاقلّب فكري منجدا ثمّ متهما

الى ان ارى من لا اغصّ (6)بذكرهاذا قلت قد اسدى علىّ و انعما

فكم نعمة كانت على الحرّ نقمةو كم مغنم يعتدّه (7)الحرّ مغرما

و ما ذا عسى الدّنيا و ان جلّ خطبهاينال (8)به من صير الصّبر معصما

تَعْرِفُهُمْ بِسِيمٰاهُمْ ،حمزه و كسائى به اماله خوانند (9)و باقى به تفخيم.و «سيما»مقصور و«سيمياء (10)»ممدود علامت باشد،و اصل او از سمه است،و آن علامت باشد.مجاهد گفت:علامتى كه (11)ايشان را به آن (12)بشناختند تواضع بود و خشوع.

ربيع و سدّى گفتند:اثر جهد و درويشى بود.ضحّاك گفت[368-ر]:

زردرويى و نحافت اندام.ابن زيد گفت:خلق جامگى.يمان گفت:سكينه و وقار با

ص : 89


1- .همه نسخه بدلها:اذا لوه.
2- .تب،مج:غريبة.
3- .دب:وافد،مب،مر:واقر.
4- .دب:عطبسا.
5- .وز:ما اضطرانى.
6- .تب:اغضّ.
7- .وز:يقيده.
8- .آج:تنال.
9- .دب:خواندند.
10- .تب،دب،مب:سيماء.
11- .همه نسخه بدلها:علامت ايشان كه.
12- .مج،وز:باز بشناختند.

نحول و هزال.ثورى گفت:[شادمانى] (1)ايشان به درويشى.بهرى دگر گفتند از اهل اشارت:غيرت ايشان بود بر درويشى.ابو عثمان گفت:ايثار آنچه دارند با مساس (2)حاجت بهرى (3)دگر گفتند:طيبت (4)قلب و بشاشت روى و اظهار تجمّل.

لاٰ يَسْئَلُونَ النّٰاسَ إِلْحٰافاً ،عطا گفت:چون غدا داشتندى عشا نخواستندى،و چون عشا داشتندى غدا بخواستندى (5).

اهل معانى (6)گفتند معنى آيت آن است كه:لا يسألون النّاس بوجه من الوجوه لا الحافا و لا غير الحاف،و اين چنان بود كه يكى از ما گويد:قلّ ما رأيت مثله،معنى آن باشد كه:ما رأيت مثله،و كذا قوله تعالى: فَقَلِيلاً مٰا يُؤْمِنُونَ (7)،و ايشان اندك و بسيار ايمان نياوردند،قال الشّاعر (8):

على (9)لاحب لا يهتدى بمناره

و اين طريقه مستقصى برفت في قوله تعالى: وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ (10)و الحاح[و الحاف] (11)لجاج باشد و استقصا،و اشتقاق او من لحف الجبل و هو خشونته باشد،در طلب خشونت كار بندد.

ابن سيرين روايت كند از ابو ذرّ غفارىّ-رحمة اللّه عليه-كه رسول-عليه السلام- گفت:هركه چهل درم دارد و سؤال كند او ملحف بود،يعنى الحاح كننده باشد در سؤال.و حسن بصرى گفت:هركه پنجاه درم دارد توانگر بود.

ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السلام-گفت:مسكين نه آن باشد كه او را يك لقمه يا دو لقمه طعام از تو برگرداند،درويش و (12)مسكين آن مرد متعفّف باشد كه

ص : 90


1- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:وجود،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها:بعضى.
4- .اساس،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:طيب،با توجّه به تب تصحيح شد.
5- .كذا:در اساس و مج،ديگر نسخه بدلها:نخواستندى.
6- .وز:معنى.
7- .سوره بقره(2)آيه 88.
8- .تب:نياوردند،مصراع،ديگر نسخه بدلها:و قال الشّاعر.
9- .مب:و قال على.
10- .سوره بقره(2)آيه 61.
11- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .تب:ندارد.

برگش نبود كه سؤال كند،و راهش (1)بندهد (2)كه حال خود با تو بگويد (3)،نمى خوانى:

لاٰ يَسْئَلُونَ النّٰاسَ إِلْحٰافاً .

هم او روايت كرد كه،رسول-عليه السلام-گفت:خداى تعالى دوست دارد كه اثر نعمت او بر بنده[اش] (4)بيند،و كاره باشد اظهار بؤس و حاجت را.و مرد (5)عليم و متعفّف را[دوست دارد] (6)،و فاحش پليد زفان (7)بسيار سؤال ملحف (8)را دشمن دارد.

قبيصة بن مخارق گويد (9):نزديك رسول آمدم در ديتى كه بر ما لازم بود، گفت:باش به نزديك ما تا ديت (10)بدهيم،يا (11)معاونت كنيم تو را برآن (12).و بدان كه كس را حلال نباشد كه سؤال كند الّا به يكى از اين سه سبب (13):امّا ديتى كه (14)لازم باشد و او قوّت ندارد[كه آن ديت بدهد] (15)،سؤال كند تا[آن] (16)ديت بگذارد،آنگه نيز سؤال نكند (17)،و كسى (18)كه او را احتياجى رسد و مالش تلف شود او سؤال كند تا كفافى از عيش بيابد،پس امساك كند و نيز سؤال نكند،و كسى كه درويش باشد (19)و او را چيزى نبود و سه كس از قوم او بر درويشى او گواهى دهند او نيز سؤال كند تا قوامى از عيش به دست آرد (20)آنگه نيز سؤال نكند.و آنچه بيرون از

ص : 91


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:رويش،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .فق:ندهند،مب:ندهد.
3- .تب:كه حال خود گويد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
5- .تب:مردم.
6- .اساس در اين مورد زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .همه نسخه بدلها:زبان.
8- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:محلف،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مب+كه.
10- .آج،فق:ديتت.
11- .اساس،مر:تا،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .تب،دب:به آن،
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چيز،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .آج،لب،فق،مب،مر+بر او.
15- .اساس و همه نسخه بدلها بجز تب:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .مج،كند،دب:نكنند:آج،وز،لب،فق،مب:بكند.
18- .مب:و آن كس.
19- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:بود.
20- .تب:از عيش بيابد پس.

اين باشد از سؤال حرام است،خداوندش حرام خورده باشد آنچه از آن خورد.

ابو سعيد خدري گفت (1):ما را سالى نكبتى رسيد،من برخاستم (2)و پيش رسول خداى رفتم بر آنكه تا (3)او را سؤال كنم و از او چيزى خواهم.رسول-عليه السلام- اوّل كه حديث كرد چون مرا ديد (4)،اين بود كه گفت:

من استعف اعفه الله و من استغنى اغناه الله و من سألنا لم ندخر عنه شيئا[نجده] (5) ،هركه عفّت كند خداى تعالى او را عفيف گرداند،يعنى هركه سؤال نكند خداى[تعالى] (6)او را از سؤال مستغنى كند (7)،و هركه خويشتن از مردم (8)بگزيراند (9)خداى تعالى او را توانگر كند.[368-پ]و هركه از ما چيزى خواهد كه ما را باشد بر او بخل نكنيم.من گفتم:اين كه رسول-عليه السلام-گفت،كار بندم و سؤال نكنم و تعفّف كنم تا خداى تعالى مرا مستغنى كند از سؤال،و از رسول-عليه السلام-هيچ (10)نخواستم و خداى تعالى كفايت كرد،پس از آن چندان مال پديد آمد ما را كه ما و قوم ما در آن غرق (11)شديم،و نيز حاجت نبود كسى را از ما سؤال كردن.

و رسول-عليه السلام-گفت:

ان الله كره لكم ثلاثا قيل و قال و كثرة و السؤال و اضاعة المال و نهى عن عقوق الامهات و واد (12)البنات و من منع و هات ،گفت:

خداى تعالى كاره شد از شما سه چيز را:گفت و گوى (13)و سؤال بسيار كردن و مال ضايع كردن،و نهى كرد (14)از عصيان مادر،و زنده در گور كردن دختران را (15)،و از نادادن (16)و گرفتن.

ص : 92


1- .تب:گويد.
2- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:برخواستم.
3- .تب،وز،مج،آج،لب،فق،مب:مر:ندارد.
4- .تب،فق،مر:اوّل حديث كه كرد رسول عليه السلام كه مرا ديد،مج،مر،آج،لب:اوّل حديثى كه كرد رسول عليه السلام چون مرا ديد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .تب:گرداند.
8- .همه نسخه بدلها:مردمان.
9- .همه نسخه بدلها بجز تب:بگريزاند.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+چيز.
11- .مب:غرقه.
12- .آج:وءودة.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است،اوّل گفت،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .همه نسخه بدلها بجز تب،دب:نهى كردن.
15- .همه نسخه بدلها:و در گور كردن دختران زنده.
16- .وز:و از آنان دادن،دب:و ربا دادن.

و رسول گفت-صلّى اللّه عليه (1):دست نعمت خداى تعالى بالاى (2)همه دستهاست،آنگه[گفت] (3):دست دهنده و بخشنده زور (4)است،و دست خواهنده و گيرنده زير است تا به قيامت.و هركه چيزى خواهد و او را حاجت نباشد،آن سؤال او روز قيامت بر روى او خراشيدگيها و جراحتها شود.گفتند:يا رسول اللّه!چه مقدار باشد كه مرد به آن مستغنى بود از سؤال؟گفت:پنجاه درم يا بهاى آن از زر.

و رسول-عليه السلام-گفت:

لا تزال المسألة بالعبد حتى يلقى الله و ما في وجهه مضغة (5)لحم ،گفت سؤال بنده را به جايى آرد كه چون با پيش خداى شود بر روى او هيچ گوشت نبود (6)و هركه او را نفسى بود (7)و خواهد كه نفيس باشد نفاست كند، اعنى بخل كند به نفس خود و تكرّم كند از سؤال لئيمان،كه سؤال به اوّل مذلّت است،و به ميانه خوف منع،و به آخر يا منع يا منّت،و هيچ آدمى كه او را نفسى باشد خود را در اين معرض ننهد،ابن قسام گويد (8):

[لا تطلبنّ الى] (9)صديق حاجةمن عفّ خفّ على قلوب العالم

انت المسوّد ما رزقت كفايةفاذا طلبت ذللت ذلّ الخادم

و لابي عبد اللّه الازدي (10):

ابا هاني لا تسئل النّاس و التمسبكفّيك فضل اللّه و اللّه اوسع

فلو (11)تسئل النّاس التّراب لأوشكوااذا قلت هاتوا ان يملّوا فيمنعوا (12)

و لابي هفان البصرى (13):

اقسم باللّه لرضخ (14)النّوىو شرب[ماء] (15)القلب المالحة

اعزّ للإنسان من حرصهو من سؤال الأوجه الكالحة

ص : 93


1- .همه نسخه بدلها بجز تب+و اله.
2- .تب،مج،وز:زبر،دب،آج،لب،فق،مب،مر:زور.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
4- .مج،آج،لب،فق،مب،مر:زبر.
5- .اساس كه نونويس است،مزغه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس كه نونويس است:نباشد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .تب:باشد.
8- .تب+شعر.
9- .اساس كه نونويس است:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .تب+شعر.
11- .اساس كه نونويس است:فلا،با توجّه به مج تصحيح شد.
12- .تب:فيمنع.
13- .تب+شعر.
14- .تب:لرضع.
15- .اساس كه نونويس است:افتادگى دارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

فاستغن باليأس و كن ذا غنى (1)مغتبطّا بالصّفقة الرّابحة

الزّهد عزّ و التّقى سوددو رغبة النّفس لها فاضحة

من يكن الدّنيا به برّةفانّها يوما له ذابحة

و لمحمود الوراق (2):

للنّاس مال و لي مالان مالهمااذا تحارس اهل المال حرّاس

مالى الرّضا بالّذي اصبحت املكهو مالى اليأس ممّا يملك النّاس

و للشّافعى (3):

امتّ مطامعي فأرحت نفسيفانّ النّفس ما طمعت تهون

و احييت القنوع و كان ميتاو فى احيائه عرض مصون

اذا طمع احلّ بقلب عبدعلته مذلّة و علاه هون

و اين معنى بسيار گفته اند.و اميرالمؤمنين (4)-عليه السلام-نكو (5)گفته است:

اليأس حر و الرجاء عبد ،نوميدى آزاد است و اميد بنده.

وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ ،«ما»مجازات راست (6)،براى آن«فا»در جوابش آمد،و آنچه نفقه كنى از خير،يعنى مال[369-ر]. فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ ،خداى به آن (7)عالم است تا برآن جزا دهد به حسب استحقاق.

اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً (8) ،مجاهد روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:آيت در (9)اميرالمؤمنين على[عليه السلام] (10)آمد كه او چهار درم داشت:يكى به شب بداد (11)و يكى به روز،و يكى پنهان و يكى آشكارا، [خداى تعالى اين آيت فرستاد و از او بازگفت كه:آنان كه مالهاى خود نفقت كنند

ص : 94


1- .تب:ذاغنا.
2- .تب:لمحمود ورّاق شعر.
3- .اساس+رحمه الله،كه با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد،تب:قال الشافعى شعر.
4- .تب+على.
5- .تب:نيز،آج،لب:نيكو.
6- .مج:مجازات است.
7- .مج،وز:خداى تعالى بدان.
8- .مج،آج،لب،فق،مب،مر+الآية.
9- .تب+شأن.
10- .اساس:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس كه نونويس است:صدقه كرد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

به شب و روز پنهان و آشكارا] (1)،حالت مرد (2)اين دو حال باشد:از (3)سرّ و علانيه،و وقت اين دو باشد كه مردم در او بود از شب و روز،حق تعالى بازگفت كه:او بر (4)اين دو حال خود و در اين دو وقت از اين خير خالى نيست،لا جرم به عاجل اين ثنا بستند،و به آجل (5): فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ،و او به امثال اين (6)،آيات متضمن به مدح و ثنا بسيار دارد.

ابو اسحاق روايت كرد از يزيد بن رومان كه گفت:ما نزل في احد من القرآن ما نزل في علىّ بن ابي طالب (7)،از قرآن آنچه در حقّ اميرالمؤمنين على (8)آمد در حقّ هيچ كس نيامد.و بدان منگر كه درم به عدد چهار بود كه او داد،كه حق تعالى آن را مالها خواند براى آن كه از سر اخلاص و صفاى عقيدت بود،براى اين رسول- عليه السلام-گفت:

سبق درهم مائة الف درهم [گفت] (9):يك درم باشد (10)كه سابق [بود] (11)صدهزار درم را.گفتند:يا رسول اللّه!و آن كدام درم باشد كه يكى از او صدهزار را سابق بود؟گفت:مردى دو درم دارد،يكى بهتر بگزيند و براى خدا بدهد،و مردى مال بسيار دارد از عرض (12)آن مال صدهزار درم بدهد،آن يك درم او بهتر باشد كه صدهزار درم (13)اين.

ابن[جبير] (14)روايت كند (15)از ضحّاك كه اصحاب صفّه را حاجتى ماسّ پيدا شد.عبد الرّحمن عوف مالى بسيار بياورد (16)و برايشان صرف كرد،و[در شب] (17)

ص : 95


1- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+بر.
3- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
4- .اساس كه نونويس است:در،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آج،لب+.
6- .آن همه نسخه بدلها بجز تب،دب+امثال.
7- .همه نسخه بدلها+گفت.
8- .همه نسخه بدلها بجز دب+عليه السلام.
9- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .همه نسخه بدلها بجز تب:بود.
11- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آج:عوض.
13- .همه نسخه بدلها بجز دب:ندارد.
14- .اساس:ندارد،تب:ابن جويبر،دب،آج:ابن جوير،لب،فق،مب،مر:ابن جوهر،با توجه به مج و وز افزوده شد.
15- .اساس كه نونويس است:روايت است،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .مج:بر آورد.
17- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اميرالمؤمنين على بيامد و ايشان را وسقى خرما آورد-و وسقى شصت صاع بود (1)- دوست ترين اين دو صدقه به نزديك خداى تعالى صدقه اميرالمؤمنين على بود،و در باب او اين آيت آمد كه: اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ (2)-الآية.

و بعضى دگر مفسران گفتند:آيت در حقّ مرابطان آمد كه اسبان (3)در راه خداى و جهاد كفّار بازبستند و برايشان نفقه مى كردند به شب و روز پنهان و آشكارا.

عبد اللّه بن عريب روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:شيطان گرد سرايى نگردد كه در آنجا اسبى تازى[بسته] (4)بود (5).

و از ابو ذر غفارىّ روايت كردند كه (6):روزى اسبى چند ديد نكو،گفت:

خداوندان اين اسبان آنانند كه خداى تعالى در حقّ ايشان گفت: اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً .

عبد اللّه الصّنعانيّ روايت كند (7)از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:الآية نزلت في علف الخيل،آيت در باب علف اسبان فرود آمد (8).

ابو شريح روايت كند (9)از ابو الفقيه كه او گفت:[هركس] (10)كه (11)اسبى در ره خداى[تعالى] (12)بازبندد،به هر موى كه از آن اسب بيفتد (13)،حق تعالى او را حسنه اى (14)بنويسد.و ابو هريره هركجا اسبى فربه بديدى،اين آيت بخواندى،و چون اسبى لاغر ديدى نخواندى (15).

اسماء بنت يزيد روايت كند كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه او اسبى در ره خداى (16)بازبندد و بر او نفقت كند احتساب را سيرى و گرسنگى و سيرابى و تشنگى و بول و روث آن است روز قيامت در ترازوى او بود،و معنى آن است كه:به

ص : 96


1- .همه نسخه بدلها:باشد.
2- .همه نسخه بدلها+باللّيل سرّا و علانية.
3- .آج،لب،فق،مر:كه ايشان،مب:كه ايشان اسبان.
4- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها:باشد.
6- .اساس با خطى متفاوت از متن و در بالاى كلمه افزوده:رسول.
7- .همه نسخه بدلها:كرد.
8- .تب+او.
9- .همه نسخه بدلها:كرد.
10- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس با خطى متفاوت از متن و در بالاى كلمه افزوده:رسول.
12- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .مج،وز:بيوفتد.
14- .مج،وز،آج،لب،فق،مب:حسنه.
15- .مج،وز،آج،لب،فق:نبخواندى،مر:نگفتى.
16- .تب+عزّ و علا،ديگر نسخه بدلها+تعالى.

هر حالتى از حالات آن اسب خداى تعالى منفقش را صدقه اى (1)مى نويسد.

مكحول روايت كرد كه (2)رسول-عليه السلام (3)-گفت:آن كس كه بر اسب جهاد نفقت كند،همچنان[369-پ]بود كه دست به صدقه گشاده.

فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ ،اخفش گفت:چون اسم موصول را صله[اى كه آيد] (4)به فعل آيد در خبر مبتدا«فا»درآيد،براى آن كه كلام متضمّن شرط باشد،و تقدير چنين بود كه:

من انفق فلهم اجرهم.و«اجر»براى آن گفت تا بدانند كه رنج ايشان ضايع نيست.

و عِنْدَ رَبِّهِمْ براى آن گفت:تا بدانند كه فايت نيست. وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ براى آن گفت تا واثق (5)باشند بر آنكه (6)ايشان را ثواب خواهد بودن و عقاب نخواهد بودن،از مضرّت عقاب (7)ايمن باشند اين جا خائف باشند كه: إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا (8)و: يَخٰافُونَ يَوْماً (9)تا آنجا ايمن باشند كه: فَوَقٰاهُمُ اللّٰهُ شَرَّ ذٰلِكَ الْيَوْمِ (10)و اين جا حزين باشند كه دانند كه:

ان الله يحب كل قلب حزين ،و: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (11)،تا آنجا نباشند كه: وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ .

و قول آنان كه گفتند:آيت در باب اسب (12)مجاهدان آمد هم به اميرالمؤمنين على لا يقتر است،براى آن كه آن مقاسات و مكابدت كه در ره خداى او كرد كس نكرد،[و] (13)اگر اسب مجاهد (14)را برسد،مرد مجاهد (15)را بهتر رسد (16)،و اگر آنچه به چهار پاى دهند اين موقع دارد آن واقع تر باشد كه به مؤمنى دهند-و اللّه اعلم[بمراده] (17).

ص : 97


1- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:صدقه.
2- .همه نسخه بدلها:از.
3- .همه نسخه بدلها+كه او.
4- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .تب+و استوار،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا استوار و واثق.
6- .همه نسخه بدلها:به آن.
7- .دب:عذاب.
8- .سوره دهر(76)آيه 10.
9- .سوره نور(24)آيه 37.
10- .سوره دهر(76)آيه 11.
11- .سوره قصص(28)آيه 76.
12- .تب:اسبان.
13- .اساس:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .همه نسخه بدلها بجز تب:مجاهدان.
15- .آج،لب،فق،مب،مر+آن.
16- .اساس كه نونويس است:چون نرسد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .اساس كه نونويس است،ندارد،با توجه به تب و مج افزوده شد.

[قوله تعالى] (1):

سوره البقرة (2): آیات 275 تا 281

اشاره

اَلَّذِينَ يَأْكُلُونَ اَلرِّبٰا لاٰ يَقُومُونَ إِلاّٰ كَمٰا يَقُومُ اَلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ اَلشَّيْطٰانُ مِنَ اَلْمَسِّ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا اَلْبَيْعُ مِثْلُ اَلرِّبٰا وَ أَحَلَّ اَللّٰهُ اَلْبَيْعَ وَ حَرَّمَ اَلرِّبٰا فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهىٰ فَلَهُ مٰا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اَللّٰهِ وَ مَنْ عٰادَ فَأُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (275) يَمْحَقُ اَللّٰهُ اَلرِّبٰا وَ يُرْبِي اَلصَّدَقٰاتِ وَ اَللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ كَفّٰارٍ أَثِيمٍ (276) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّكٰاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (277) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِيَ مِنَ اَلرِّبٰا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (278) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوٰالِكُمْ لاٰ تَظْلِمُونَ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ (279) وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلىٰ مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280) وَ اِتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اَللّٰهِ ثُمَّ تُوَفّٰى كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (281)

ترجمه

آنان كه خورند (2)ربا را بر نخيزند مگر چنان كه برخيزد آن كس بزده باشد (3)او را ديو از ديوانگى،آن به آن باشد (4)كه ايشان گفتند (5)فروختن چون ربا باشد،و حلال كرد خدا فروختن (6)و حرام كرد ربا (7)،هركه (8)آيد بدو پندى از پروردگارش بازايستد او را بود آنچه گذشت (9)و كار وى با خداست،و هركه با سر آن شود (10)ايشان اهل دوزخ اند در آن جاودانه (11)باشند.

ببرد خداى ربا[را] (12)و بپرورد (13)صدقه ها را،و خداى دوست ندارد هر كافرى (14)بزهكار را.

آنان كه ايمان آورند (15)و كارهاى نيكو كنند (16)و به پاى دارند (17)نماز[را] (18)و بدهند (19)زكات ايشان را بود مزد[ايشان] (20)نزديك خداى ايشان،و نه ترسى بود بر ايشان و نه[ايشان] (21)اندوهگن (22)شوند.

اى آنان كه بگرويده اى بترسيد از خدا و رها كنيد آنچه بماند از ربا اگر (23)ايمان داريد.

ص : 98


1- .اساس كه نونويس است،ندارد،با توجّه به تب و مج افزوده شد.
2- .تب،آج،لب،فق:مى خورند.
3- .آج،لب،فق:آن كه ناقص عقل گرداند.
4- .تب،مج،وز:است.
5- .تب،به حقيقت كه.
6- .تب+را.
7- .تب:به سود دادن را.
8- .تب:پس هركه.
9- .تب:بگذشت.
10- .اساس كه نونويس است:هركه بازگردد:با توجّه به تب،مج،وز تصحيح شد.
11- .تب:جاويد،مج،وز:هميشه،آج،لب،فق:جاودانه.
12- .اساس:ندارد،با توجه به تب،مج افزوده شد.
13- .اساس كه نونويس است:بيفزايد،با توجه به تب،مج،وز تصحيح شد.
14- .آج،لب،فق:ناگرويده.
15- .تب،مج،وز:آوردند.
16- .مج:آج،لب،فق:كردند.
17- .مج:به پاى داشتند.
18- .اساس:ندارد،با توجه به تب،مج افزوده شد.
19- .آج،لب،فق:دادند.
20- .اساس:ندارد،با توجه به تب،مج افزوده شد.
21- .اساس:ندارد،با توجه به تب،مج افزوده شد.
22- .مج،وز،آج،لب:اندوهگين.
23- .تب+شما.

اگر نكنيد بدانى (1)به كارزارى از خدا و رسولش،و اگر توبه كنيد شما راست سرمايه (2)شما،ستم نكنيد[شما] (3)و بر شما ستم نكنند (4).

و اگر باشد درويشى (5)،مهلت دهيد تا به دست فراخى (6)و اگر صدقه كنيد (7)بهتر بود شما را اگر دانيد (8).

و بترسيد از روزى كه شما را بازبرند در او (9)با خداى،پس تمام بدهند (10)هر تنى را آنچه كرده باشد،و برايشان ستم نكنند (11).

قوله: اَلَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبٰا (12)،حق تعالى گفت:آنان كه ربا خورند.و«ربا» در لغت عرب زيادت بود،قال اللّه تعالى: وَ مٰا آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوٰالِ النّٰاسِ فَلاٰ يَرْبُوا عِنْدَ اللّٰهِ (13)،اى لا يزيد،و قال عزّ من قائل: فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْهَا الْمٰاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ (14)،اى ارتفعت و انتفخت،و آن نيز از روى ظاهر زيادتى باشد و در شرع هم زيادت باشد جز كه زيادت بر رأس المال را ربا خوانند و هر (15)زيادات (16)را ربا نخوانند،و اين از اسماء مخصوصه باشد كالصّوم و الحج.

بدان كه خلافى نيست از (17)ميان اهل اسلام در تحريم ربا،و صادق-

ص : 99


1- .آج،لب،فق:دانا شويد.
2- .آج،لب،فق:اصل سرمايه مالهاى.
3- .اساس:ندارد،با توجه به تب،مج،وز افزوده شد.
4- .آج،لب،فق:و ستم مكنيد برايشان.
5- .تب:باشد خداوند درويشى،آج،لب،فق:خداوند تنگ دستى.
6- .تب:فراخ دستى،آج،لب،فق:هنگام توانگرى.
7- .تب:صدقه دهيد.
8- .تب:كه دانيد.
9- .تب:شما را با او برند.
10- .آج،لب،فق:تمام داده شود.
11- .اساس كه نونويس است:و ايشان نشوند ستم كرده،با توجّه به تب مج،وز،تصحيح شد.
12- .مج،وز،دب:الرّبا.
13- .سوره روم(30)آيه 39.
14- .سوره حج(22)آيه 5،سوره فصّلت(41)آيه 39.
15- .تب،دب،آج،لب،فق،دگر.
16- .تب،دب:زيادت.
17- .همه نسخه بدلها:ندارد.

عليه السلام-گفت:يك درم ربا به نزديك خداى تعالى عظيم تر است از هفتاد بار زنا كردن همه با محرم خود از مادر و خواهر،و آنچه از آن حاصل شود حرام باشد و رد (1)بايد كردن (2)با خداوندش،اگر خداوندش را نشناسد[به] (3)صدقه بدهد براى او،و چون خداوندش را (4)شناسد و مال ندارد كه به او دهد،يا (5)حلالى بخواهد (6)از او اگر حلالش كند يا مصالحت كند با او بر چيزى.

و ربا نباشد ميان پدر و فرزند و (7)ميان بنده و خداوند،و نه از ميان زن و شوهر (8)،و نه از ميان مسلمان (9)و اهل حرب،براى آن كه مال ايشان غنيمت است (10)،و از ميان مسلمان (11)و اهل ذمّت ربا باشد براى آن كه مال ايشان غنيمت نيست.

و ربا نباشد الّا در مكيلات و موزونات به نزديك ما و (12)ابو حنيفه و اصحابش و اهل عراق،و مذهب شافعى و اهل حجاز آن است كه:ربا نباشد الّا در اثمان از زر و سيم،و در مأكول و مشروب.و (13)مذهب مالك آن است كه:ربا در آن باشد كه قوت را شايد و به قوت بخورند،و در اثمان ربا نگويند (14).

و آنچه مكيل يا موزون باشد بيع (15)آن درست نباشد چون جنس يكى بود (16)الّا مثلا بمثل (17)يدا بيد.و تفاضل در او ربا بود و حرام باشد،مثال او چنان كه دينارى به دينارى و درمى به درمى،و چهار يكى (18)گندم با (19)چهار يكى (20)گندم يا به جو،براى آن كه جو و گندم در اين باب چون يك جنس باشد و جز بنقد نشايد و به نسيه (21)روا

ص : 100


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و واجب است رد كردن،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و واجب است رد كردن،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس كه نونويس است:و اگر او را،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب:بايد كه.
6- .مج،وز:تا حلالى نخواهد.
7- .تب،آج،لب،فق،مب+از.
8- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:شوى.
9- .تب:مسلمانان.
10- .همه نسخه بدلها:باشد.
11- .تب،دب،آج،لب،فق:مسلمانان.
12- .تب،مج،وز،فق،مب+به نزديك.
13- .آج،لب،فق،مب،مر+در.
14- .تب،دب:نگويد.
15- .دب+از.
16- .دب:باشد.
17- .اساس كه نونويس است با خطى متفاوت از متن+و،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
18- .تب:چاريكى.
19- .تب،مج،وز:به.
20- .تب:چاريكى.
21- .اساس كه نونويس است:نسبه،با توجّه به تب،مج،وز،دب تصحيح شد.

نبود،و تفاضل در او روا نبود لا نقدا و لا نسية.

و چون جنس مختلف شود تفاضل روا بود،چنان كه دو (1)درم نقره به دينارى، يا درمى نقره به دو دينار،و لكن چون (2)بنقد نشايد بنسبه روا نبود،و كيله اى گندم به دو كيله (3)گاورس (4)يا برنج يا جنسى ديگر كه نه گندم يا جو باشد (5)روا بود بنقد،و به نسيه (6)روا نبود.

و آنچه كيل و وزن در آن نشود تفاضل در او روا بود،چنان كه جامه اى به دو جامه و بنده اى به دو بنده و اسپى به دو اسپ بنقد،و به نسيه روا نبود (7)،و اگر هريكى را على حدة از آن قيمتى (8)بكنند و به قيمت بخرند و بفروشند به احتياط نزديكتر باشد.

و بيع گوسپند به گوشت و رطب به خرما روا نبود.بيع نان به گندم روا باشد سربه سر به نقد،و به نسيه روا نبود و تفاضل نشايد در او.و حكم آرد و پست يكى باشد، و حكم شير و كره و گاو (9)روغن (10)يكى باشد در آن معنى كه بيعش روا نبود جز سربه سر سر و دست به دست.

و بيع گوشت به گوشت-اگرچه (11)جنس متّفق بود-روا نباشد الّا سربه سر و دست به دست،و چون جنس مختلف شود تفاضل روا بود بنقد،و به نسيه نشايد به هيچ وجه .و جمله مكيلات (12)[370-پ]و موزونات و معدودات را بيع روا نبود به گزاف،و تفاضل در روغنها روا نبود چون اصل از يك جنس باشد،و چون جنس مختلف شود روا بود بنقد.

و انواع خرما بمثابت يك جنس باشد،تفاضل در او روا نبود.و حكم انواع

ص : 101


1- .مج،وز:ده.
2- .تب،دب،آج:جز.
3- .آج،لب،فق،مر:كاله.
4- .تب:جاورس.
5- .تب:نه گندم باشد و نه جو باشد.
6- .اساس كه نونويس است:نسيه،با توجّه به تب،مج،وز،دب تصحيح شد.
7- .تب در حاشيه افزوده:ظ بود.
8- .تب،مج،وز،آج،مب،مر:قيمت،لب،فق:قسمت.
9- .آج،فق:كره گاو.گاو روغن روغن گاو.
10- .تب:مج،وز:رو كن.
11- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،با توجّه به تشريح مطلب در جمله هاى بعد«چه»زائد مى نمايد.
12- .مج،وز،دب،لب،فق،مر:و به هيچ وجه مكيلات.

ميويز (1)هم اين است (2)هم (3)از يك جنس باشد در اين باب،و آنچه معدود باشد زيادت در او نشود بيع او متفاضل روا بود،و لكن به شرط آن كه نقد باشد،و فروع اين و شعبش در كتب فقه مشروح باشد و اين قدر كفايت است[اين جا] (4).

حمزه و كسائى ربا خوانند به اماله براى كسره (5)«را»و باقى قرّاء به تفخيم،و اگرچه لفظ قرآن در اكل است مراد معامله (6)و بيع و شرا (7)و تعاطى است و اگرچه آن كس وقت را (8)نخورد براى آن كه مكيل و موزون باشد از مأكولات غرض از او اكل بود،و كذلك الحكم في اغلب الاثمان.

لاٰ يَقُومُونَ ،بر نخيزند،يعنى روز قيامت از گورها الّا چنان كه آن كس (9)بر خيزد كه شيطان او را بزده باشد و بيفگنده و در پاى گرفته.و اصل«خبط»ضرب باشد و وطئ،و منه خبط الورق من الشّجر للغنم،و فلان يخبط خبط العشواء،اى يطأ.و ناقة خبوط[گويند] (10)شترى باشد كه مردم (11)را لگد زند و در پاى گيرد،و قال زهير:

رايت المنايا خبط عشواء من تصبتمته و من تخطئ يعمّر فيهرم

مِنَ الْمَسِّ ،از ديوانگى،يقال:مسّ الرّجل و ألس (12)فهو ممسوس و مألوس اذا جنّ.و اصل كلمت از«مسّ»باشد كه لمس دست بود،براى آن كه ايشان اعتقاد چنان كردند كه ديوانه را (13)ديو بزند و به دست گيرد.

قتاده گفت معنى آيت آن است كه:آكل (14)ربا فردا (15)قيامت ديوانه بر خيزد از گور.

ص : 102


1- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:مويز،مج،وز:ميوه.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:هم يكى بود چون،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:همه،با توجّه به تب،مج،وز تصحيح شد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .تب:كسر.
6- .تب:ندارد،دب+است.
7- .تب:شرى.
8- .آج:وقتى آن را.
9- .دب+كه.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .تب:گويند شترى كه لگد زند و مردم.
12- .تب:ظاواملس.
13- .اساس كه نونويس است:كه مرد را،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .تب:اهل.
15- .همه نسخه بدلها:فرادى.

ابو سعيد خدرىّ روايت كند (1)در حديث معراج كه رسول-عليه السلام-گفت:

شب معراج كه مرا به آسمان بردند جماعتى را ديدم شكمهايشان (2)برآماهيده (3)،هر شكمى چند خانه بزرگ بر رهگذر آل فرعون افتاده،و آل فرعون را (4)هر بامداد و شبانگاه بر دوزخ عرضه[مى] (5)كنند چنان كه حق تعالى گفت: اَلنّٰارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهٰا غُدُوًّا وَ عَشِيًّا (6).

ايشان مى آمدند بمانند شتران مست مهار گسسته،هيچ سنگى و كلوخى و درختى پيش نيامدى و الّا ايشان پاى برآن نهادندى[و] (7)پست كردندى.چون به ايشان رسيدندى،ايشان خواستندى كه از راه ايشان (8)برخيزند چندان كه جهد كردندى نتوانستندى،و هرگه كه برخاستندى (9)[با جاى] (10)افتادندى تا ايشان در آمدندى و اين قوم را در پاى گرفتندى و پست كردندى،در آمدن و شدن همچنين مى كردندى و آل فرعون مى گفتند:اللّهم لا تقم الساعة ابدا،بار خدايا قيامت برمينگيز هرگز،من گفتم (11):يا جبريل!اين افتادگان كيند (12)؟گفت:[اينان] (13)آنانند كه در دنيا ربا خوردندى.

لاٰ يَقُومُونَ إِلاّٰ كَمٰا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطٰانُ مِنَ الْمَسِّ ،گفتم آل فرعون چرا مى گويند:«اللّهم لا تقم الساعة ابدا»؟گفت:براى آن كه خداى تعالى ايشان را وعده چنين داد كه (14): يَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذٰابِ (15).

ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند جماعتى را ديدم با شكمهاى بزرگ پر از ماران چنان كه از بيرون شكم

ص : 103


1- .اساس كه نونويس است:گفت:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب:شكمها دريده.
3- .مج،وز،آج،لب،مب،مر:بر آماسيده.
4- .تب+ديدم.
5- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سوره مؤمن(40)آيه 46.
7- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس كه نونويس است:از جاى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس،تب،لب،دب،مب،مر:برخواستندى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .تب:محمّد گفت.
12- .همه نسخه بدلها:كه اند.
13- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .آج،لب:وعده داده است چنين كه.
15- .سوره مؤمن(40)آيه 46.

ايشان مى شايست ديدن آنچه در اندرون بود،و آن ماران احشاء شكم ايشان مى خوردند.من گفتم:يا (1)جبريل!اينان كنيد (2)؟گفت:هؤلاء آكلة الرّبا،اينان رباخوارانند.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبٰا .حق تعالى بازنمود كه:اين براى آن است كه ايشان ربا حلال داشتند و گفتند:بيع همچون رباست[371-ر]كه در اين جا سود است و در آن سود است،چيزى به دينارى بخريم و به دو بفروشيم رواست، چرا روا نيست كه دينارى بدهم و دو بستانيم،و اگرچه متاعى در ميان نيست! حق تعالى رد كرد برايشان و گفت:اين تحليل و تحريم به مصالح تعلّق دارد،و شما مصالح و عواقب امور نشناسيد (3)،خداى تعالى بيع حلال كرده است و ربا حرام، براى آن كه در اين مصلحت است و در آن مفسده از وجهى كه شما ندانيد (4).

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اهل جاهليّت چون ايشان را بر كسى دينى بودى و آن كس نداشتى،بيامدى و گفتى:مرا مهلتى بده تا[در] (5)مال زيادت كنم،چنين كردندى.چون رسول-عليه السلام-بيامد و (6)گفت:اين نشايد كردن (7)، گفتند[اگر] (8):متاعى به او فروشيم (9)تا مدّتى به بهايى كه كم از آن ارزد روا بود؟ گفت:بلى.گفتند:پس بيع هم رباست (10)،چون اين رواست (11)آن نيز روا بود.خداى تعالى بر ايشان رد كرد كه اين نه كارى است كه مقائيس را در او راه (12)بود،بيع براى آن حلال است كه من حلال كردم،و ربا براى آن حرام است كه من حرام كردم.

فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهىٰ ،هركه [را] (13)موعظتى و پندى و تذكيرى به او آيد از خداى تعالى،و او بازايستد از آن، فَلَهُ مٰا سَلَفَ ،آنچه گذشته باشد خداى تعالى او را عفو كند،يعنى هركه (14)توبه كند،خداى تعالى اسقاط عقاب كند از او و

ص : 104


1- .همه نسخه بدلها:اى.
2- .تب،دب،آج،لب:كه اند.
3- .آج،لب،فق:نشناسى/نشناسيد.
4- .دب،آج،لب،فق:ندانى/ندانيد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .دب:ندارد.
7- .همه نسخه بدلها:نشايد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .تب:متاعى بازفروشم.
10- .تب:ربا باشد.
11- .تب،مج،وز،آج،لب،فق،مر:روا باشد.
12- .همه نسخه بدلها:مجال.
13- .اساس و همه نسخه بدلها بجز تب:ندارد،از تب افزوده شد.
14- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و اگر،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

گذشته با روى او نياورد.و براى آن فعل به لفظ تذكير گفت كه نظر به معنى كرد،و تقدير آن است كه:وعظ و (1)ذكر.

سدّى گفت:مراد به موعظه«قرآن»است،و لفظ قرآن مذكّر (2)است،و عرب چنين بسيار كند،قال اللّه تعالى: إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذٰلِكَ خَلَقَهُمْ (3)...،اراد الرّحم (4)او الفضل لا لفظ الرّحمة،و قال الشّاعر (5):ما هذه الصوت.

و ذهب الى الصّيحة.

و بعضى[دگر] (6)گفتند:مراد به«موعظه»نهى است،بيانش قوله تعالى:

فَانْتَهىٰ فَلَهُ مٰا سَلَفَ ،قبل النّهى و امره الى اللّه بعد النّهى.چون توبه كرد و بازايستاد (7)و آنچه از پيش (8)نهى كرد او راست،و آمرزگار او (9)خداست،پس نهى كرد (10)،اگر دگر كند كار او به خداى تعلّق دارد (11)،خواهد عفوش كند خواهد عقوبت كند (12).

و گفته اند:مراد آن است كه اگر خواهد توفيقش دهد تا بر توبه بماند،و اگر خواهد خذلان كند (13)تا توبه تباه كند.

و گفته اند:مراد آن است كه كار او با خداست در آنچه امر كند يا نهى كند يا حلال كند يا حرام كند،از اين معانى چيزى به بنده تعلّق ندارد،چنان كه محمود ورّاق گفت (14):

الى الله كلّ الامر في كلّ خلقهو ليس الى المخلوق شىء من الامر

بيانه قوله تعالى: لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ (15)-الآية.

ص : 105


1- .مج،وز:فهو.
2- .مب،مر:مذكور.
3- .سوره هود(11)آيه 119.
4- .اساس كه كلمه نونويس است:الرّحمه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب+شعر.
6- .اساس:كلمه در زير وصّالى رفته است،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس كه كلمه نونويس است:بازايستد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .همه نسخه بدلها:آنچه پيش از.
9- .تب:او امروز كار او با،مج،وز،دب:و امر و كار او با.
10- .تب،مج،وز:ندارد،دب:پس از نهى.
11- .تب:كار او با خداى است.
12- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+او را.
13- .همه نسخه بدلها بجز تب+او را.
14- .تب:محمود ورّاق رحمة اللّه گويد.
15- .سوره آل عمران(3)آيه 128،همه نسخه بدلها+ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ .

وَ مَنْ عٰادَ ،و هركه عود كند (1)و پس از (2)تحريم و آمدن موعظه با سر ربا دادن و (3)خوردن شود-مستحلاّ له،و حلال دارد آن را ايشان اصحاب و اهل دوزخند و آنجا باشند هميشه،و براى آن،تقدير استحلال كرديم كه در آيت اين معنى هست في قوله تعالى: ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبٰا -چنان كه بيانش برفت،و دگر ادلّه عقلى و شرعى كه دليل مى كند بر انقطاع عقاب فساق اهل صلات.

ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:ربا هفتاد باب است، آسان ترين به نزديك خداى تعالى چون نكاح مادر باشد.

عبد اللّه مسعود گفت:رسول-عليه السلام-لعنت كرد آن (4)را كه ربا خورد،و آن را كه او را دهد تا بخورد،و آن را كه نويسد و گواه شود.

ابو هريره گفت از رسول-عليه السلام-كه:چون خداى تعالى خواهد كه شهرى هلاك كند،علامتش آن بود كه ربا در ميان ايشان آشكارا (5)شود.

عبد اللّه مسعود[371-پ]گفت از رسول-عليه السلام-كه:ربا اگرچه بسيار بود عاقبت اندك شود،و ذلك قوله تعالى: يَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا ،و اصل المحق النقصان و الاهلاك و اذهاب البركة،و محاق ماه از اين جا باشد در شب آخرين ماه كه چنان (6)ناقص شود كه نتوان ديدن (7).

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى يَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا ،آن است كه از سبب ربا،خداى تعالى از زكات و صدقه و قربات و برّ و صله رحم كه او كند نپذيرد،مثله قوله تعالى:

فَلاٰ يَرْبُوا عِنْدَ اللّٰهِ (8) .

وَ يُرْبِي الصَّدَقٰاتِ ،اى يكثرها يقال:ربا (9)الشّىء اذا زاد،و اربيته انا اى زدته، مراد آن است كه:كار بر آن (10)است كه تو به ظاهر مى بينى يا مى شناسى،براى

ص : 106


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:هركه بازگردد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب:ندارد.
3- .تب+و ربا.
4- .دب:او.
5- .مب:پيدا.
6- .وز:چونان،آج،لب،فق،مب،مر:چون.
7- .مج،وز،فق،مب:بديدن.
8- .سوره روم(30)آيه 39.
9- .مج،وز+الى.
10- .آج،لب،مب،مر:اين.

آن كه تو در ربا زياده مى بينى و در صدقه نقصان،و[كار] (1)بر اين است،ربا نقصان است به معنى،و اگرچه به ظاهر،زيادت است،و صدقه به معنى،زيادت است و اگرچه به ظاهر،نقصان است،[و] (2)رسول-عليه السلام-گفت:

لا ينقص مال من صدقة ،هيچ مال به زكات و صدقه بنكاهد. وَ يُرْبِي الصَّدَقٰاتِ ،خداى تعالى صدقات[بدارد و] (3)بپرورد و بيفزايد و به بركت كند (4)،و ثواب برآن مضاعف كند.

وَ اللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ (5) .

ابو هريره روايت كند از رسول-صلى اللّه عليه و آله-كه[او] (6)گفت:خداى تعالى صدقات نپذيرد و (7)از آن الّا آن كه پاك بود بپذيرد و او[را] (8)بستاند از دهنده،و به دست راست بستاند،و اين عبارتى باشد از تولاّ آن به ذات خود و از كرامت آن،و آن را مى پرورد چنان كه يكى از شما[اسپ] (9)كرّه خود را (10)مى پرورد تا يك لقمه را (11)چندان كند كه كوه احد،و تصديق اين در كتاب خداى تعالى هست و در دو آيت، في قوله: أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ (12)... ،و في قوله: يَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا وَ يُرْبِي الصَّدَقٰاتِ .

يحيى معاذ (13)گفت:هيچ دانه اى نشناسم كه بر كوههاى دنيا بسنجد الّا دانه اى كه[در] (14)صدقه باشد.

در خبر است كه:بنده يك لقمه نان يا يك خرما يا نيم خرما به صدقه بدهد، حق تعالى آن را مى پرورد و مى افزايد (15)تا چندان شود كه كوه احد.روز قيامت

ص : 107


1- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:كلمه زير وصالى رفته است،با توجه به تب افزوده شد،آج،لب،فق،مب،مر:بدهد و.
4- .همه نسخه بدلها بجز تب:بكند.
5- .سوره بقره(2)آيه 261.
6- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
8- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .تب:كرّه خود،وز،آج،لب:كرّه خورد را،مب:يكى كرّه است خورد را.
11- .اساس كه در اين مورد نونويس است:تا آن كه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .سوره توبه(9)آيه 104.
13- .تب:يحيى بن معاذ.
14- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:ميفزايد.

خداوند آن صدقه به نزديك (1)ترازو (2)آيد و حساب او برآرند (3)و كفّه حسنات او از طاعت سبك باشد،آن مرد فروماند.حق تعالى آن صدقه او بيارد (4)و در كفّه حسناتش نهد، كفّه گران بار شود و بر كفّه سيئات بچربد (5)،بنده گويد:بار خدايا!اين طاعت گران چيست كه من خويشتن را نمى دانم طاعتى چنين (6)!حق تعالى گويد:اين آن نيم خرماست كه تو فلان روز براى من به صدقه دادى (7)،من اين را براى تو مى پروردم (8)تا به وقت درماندگى تو را فريادرس باشد (9).

وَ اللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ كَفّٰارٍ أَثِيمٍ ،و خداى تعالى دوست ندارد هيچ كافرى را به تحريم ربا كه مستحل ربا بود.اثيم،اى مأثوم،بزهكارى كه مستعمل آن بود[پس] (10)به استحلال،كافر شود،[و] (11)به استعمال،مأثوم (12).

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،قديم تعالى (13)چون ذكر آنان كرد كه ايشان ربا دهند و ربا خورند و حلال دارند و ذكر عقوبت ايشان كرد،در[مطابقه آن و] (14)مقابله آن ذكر مؤمنان كرد كه نماز به پاى دارند و زكات مال بدهند،ايشان را مزد و ثواب بود به نزديك خداى تعالى،و بر ايشان ترس و اندوه نبود[تا آن خير باشد ايشان را] (15)و از آن بليّت ايمن باشند (16).

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِيَ مِنَ الرِّبٰا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ،عطا و عكرمه گفتند:آيت در عبّاس عبد المطّلب آمد و عثمان عفان،و آن چنان (17)بود كه

ص : 108


1- .دب+آن.
2- .تب:ترازوى.
3- .تب:بدارند.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:بياورد.
5- .تب:بچسبد.
6- .اساس كه كلمه زير وصالى رفته و مخدوش است:را چنين نمى دانم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .همه نسخه بدلها:بدادى.
8- .همه نسخه بدلها بجز تب،دب،مر:مى پرورانيدم.
9- .اساس كه نونويس است:تو را به فرياد رسد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .تب+گردد قوله تعالى.
13- .اساس كه نونويس است:حق تعالى،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .تب+قوله تعالى.
17- .همه نسخه بدلها:آن.

ايشان خرماى بسيار بسلف (1)خريده بودند،[372-ر]و (2)چون وقت محلّ در آمد مطالبه كردند،ايشان گفتند:اگر حقّ شما بدهيم چيزى به ما بنماند (3)و ما بى برگ مانيم، آنچه شما راست نيمه (4)بستانيد و نيمه ديگر مضاعف كنيد (5)تا دگر سال بدهيم،چنين كردند.رسول-عليه السلام-[چون] (6)بشنيد،نهى كرد،و خداى تعالى اين آيت فرستاد،و ايشان آن را انقياد (7)كردند و سرمايه بستدند.

سدّى گفت:آيت در عبّاس و خالد وليد آمد،و ايشان هر دو انباز بودند، در جاهليّت ايشان سلف كردندى و ربا دادندى در بنى عمرو بن عمير (8)،و ايشان قومى بودند از ثقيف،چون اسلام در آمد (9)،ايشان را مالى عظيم جمع شده بود (10)بر ايشان خداى تعالى اين آيت فرستاد.رسول-عليه السلام گفت:هر ربايى (11)كه در جاهليّت داده اند من وضع كردم،و اوّل ربا كه وضع مى كنم رباى عمّ من است عبّاس عبد المطّلب (12)،و هر خونى كه در جاهليّت كرده اند من وضع كردم،و اوّل خونى كه وضع مى كنم خون ربيعة بن الحارث بن عبد المطلب[است] (13)پسر عمّ من،و او را قبيله هذيل كشته بودند (14).

مقاتل گفت:آيت در چهار برادر ثقفى آمد:مسعود و عبد ياليل و حبيب و ربيعه،و ايشان پسران عمرو بن عمير بن عوف الثّقفيّ بودند،و ايشان از بنو المغيره وام ستدندى و ربا گرفتندى از ايشان.چون[اسلام] (15)در آمد و رسول-عليه السلام- طايف بستد و با ثقيف صلح كرد و ايشان ايمان آوردند،اين چهار برادر نيز ايمان

ص : 109


1- .اساس:سلف،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها:ندارد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نماند.
4- .تب،دب،فق:نيمه.
5- .مج،وز،دب،آج،لب:كنى/كنيد.
6- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
7- .اساس كه نونويس است:رها،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:بني عمرو و بنى عمير.
9- .اساس كه نونويس است:آوردند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس كه نونويس است:جمع شد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .همه نسخه بدلها:ربا.
12- .تب،وز،دب:عبّاس بن عبد المطّلب.
13- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .همه نسخه بدلها+و.
15- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آوردند.چون وقت محلّ بود مطالبه مال كردند،ايشان گفتند:ما در اسلام ربا ندهيم،و خداى تعالى و پيغامبر-عليه السلام-ربا وضع كرده است از مسلمانان،ما به هيچ حال شقى ترين مردمان (1)نخواهيم بودن به اين كار،به حكومت پيش عتّاب بن اسيد شدند-و او عامل رسول بود بر مكّه.عتّاب نامه اى نوشت بر رسول (2)-عليه السلام- و اين حديث به فتوى كرد و از رسول-عليه السلام-بپرسيد،خداى تعالى اين آيت بفرستاد (3)،و رسول-عليه السلام-فرمود (4)تا به او نوشتند كه:خداى تعالى وضع مى فرمايد،وضع بايد كردن.حق تعالى گفت:اى مؤمنان!از خداى بترسيد (5)و از عقاب (6)او حذر كنيد (7)[و رها كنيد] (8)آنچه شما را مانده است بر مردمان از ربا اگر مؤمنيد.

بيان كرديم كه از اين (9)فعل كه«ذر»و«دع»است،جز مستقبل و امرونهى نيايد (10)،ماضى نيايد و مصدر نيايد (11)و فاعل و مفعول نيايد.

حسن بصرى خواند:«ما بقى»،به فتح«قاف»على فعل،و اين لغت طىّ است كه ايشان جاريه را جارات گويند و ناصيه را ناصات گويند.و در رضي و بقي، رضى و بقى گويند،قال شاعرهم (12):

لعمرك ما اخشى التصعلك ما بقىعلى الأرض قيسىّ يسوق الأباعرا

و بعضى اهل معانى گفتند:معنى آن است في قوله (13): إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ .اى اذ كنتم مؤمنين،و كذلك في قوله: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (14)،اى اذ كنتم، و آنچه ايشان از آن بگريخته اند (15)آن لازم نيست،و آن آن است كه پنداشتند كه اين

ص : 110


1- .اساس كه نونويس است:مردم،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .تب،دب:برسول.
3- .همه نسخه بدلها:فرستاد.
4- .تب،مج،وز،دب:بفرمود.
5- .دب،آج،لب،فق:بترسى/بترسيد.
6- .مب،مر:عتاب.
7- .دب،آج،لب،فق:حذر كنى/حذر كنيد.
8- .اساس:ندارد:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:چاپ شعرانى(401/2)+دو.
10- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:چاپ شعرانى(401/2)+دو.
11- .آج،لب،فق:نيامد.
12- .تب+شعر.
13- .تب+تعالى.
14- .سوره آل عمران(3)آيه 139.
15- .اساس كه نونويس است:بگريختند،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

جا شكّى لازم آيد بر گوينده،و شكّ بر او روا نيست-تبارك و تعالى-و اين لازم نيست براى آن كه يكى از ما گويد:اين كار روا مدار اگر مسلمانى و اگر خداى (1)دانى، غرض او در اين حديث تذكير خداى باشد او را و حرمت مسلمانى،نه آن كه او شاك باشد[372-پ]در اسلام آن كس (2).

فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا ،اى اعلموا،اگر نكنيد و فرمان نبريد بدانيد و آگاه باشيد (3)،يعنى اگر نكنى (4)آنچه شما را گفتند (5)از رها كردن باقى ربا، فَأْذَنُوا ،قرائت عامّه قرّاء فَأْذَنُوا است به«الف»وصل،من اذن يأذن.و حمزه خواند و عاصم (6)به روايت ابو بكر:فأذنوا من الايذان،اى اعلموا انفسكم او غيركم،يقال:اذن الشّىء يأذن اذنا و اذنا اذا سمعه (7)و علمه،و اذنته اى اعلمته.و اصل كلمه از اذن باشد كه گوش است،براى آن كه ايذان ايقاع في الاذن باشد.

بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،يعنى اگر اين،كار نبنديد (8)و از سر استحلال ربا بنرويد،آگاه باشيد (9)كه شما محارب خدا و رسوليد (10)،و خداى و پيغامبر محارب شمااند،يعنى شما به اين دليرى و جرئت كه مى كنيد (11)بر خداى و رسولش با ايشان كالزار (12)مى كنى.

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:روز قيامت رباخوار (13)را گويند:

خذ سلاحك للحرب ،سلاح برگير تا با خداى كالزار (14)كنى.

ص : 111


1- .تب+را.
2- .تب،مب+قوله تعالى.
3- .همه نسخه بدلها بجز تب:اگر نكنى و فرمان نبرى بدانى و آگاه باشى.
4- .تب:نكنيد.
5- .اساس:گفته اند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .وز+و كسائى.
7- .اساس كه نونويس است:علمه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .تب:نبنديد(بدون نقطه)،مج،وز،آج،لب،فق،مر:بندى،دب:نبندى.
9- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:بنروى،آگاه باشى،دب+ بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ .
10- .مج،وز،دب،آج،لب،مر:رسولى/رسوليد،تب:محارب خداييد و از آن رسول.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:مى كنى/مى كنيد.
12- .تب،مج،وز،دب،آج،فق:كارزار.
13- .مج،وز،آج،لب،فق،مب:رباخواران،دب،رباخواران.
14- .تب،مج،وز،دب،آج،فق:كارزار.

والبى (1)روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:[هركس] (2)كه او اصرار كند بر ربا،بر امام مسلمانان (3)است كه استتابه كند او را[يعنى] (4)توبه بر او عرضه (5)كند، اگر توبه كند (6)و الّا گردنش بزند.

اهل معانى گفتند: بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ ،حرب خداى با او آتش دوزخ باشد،و حرب رسول به (7)تيغ جهاد (8)باشد (9).

وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوٰالِكُمْ ،و اگر توبه كنى از ربا به هر حال از سرمايه نقصانى نبود شما را،سرمايه شما شما را بود (10). لاٰ تَظْلِمُونَ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ ،شما ظلم نكنيد (11)بر ايشان به خواستن ناحق،و ايشان نيز نبايد كه بر شما ظلم كنند و سرمايه تان بندهند (12).

ابان و مفضّل روايت كنند (13)از عاصم[به] (14)ضم«تا»ى اوّل و فتح دوم (15)،چنان كه فعل اوّل مجهول باشد و دوم (16)مستقيم برعكس قرائت عامه قرّاء،نه بر شما ظلم كنند و نه شما (17)ظلم كنيد.

وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ ،«كان»بر دو وجه باشد:يكى تامّه و يكى ناقصه.معنى (18)تامّه آن بود كه در او معنى حدث باشد،چنان كه (19)كانت الكائنة و كان كذا اذا وجد،قال الشّاعر (20):

ص : 112


1- .همه نسخه بدلها:و والبىّ.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس،دب+آن،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .تب،دب،مر:عرض.
6- .تب:توبه كرد.
7- .همه نسخه بدلها:ندارد.
8- .تب،آج،لب،فق،مب،مر:و جهاد.
9- .تب+قال اللّه تعالى.
10- .تب+قوله تعالى.
11- .دب،آج،لب،فق:مكنى/مكنيد.
12- .دب،فق،مب،مر:ندهند،همه نسخه بدلها+و.
13- .اساس كه نونويس است:كردند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:دويم.
16- .آج،لب،فق،مب،مر:دويم.
17- .اساس كه نونويس است+نيز،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
18- .اساس كه نونويس است:كان،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
19- .اساس كه نونويس است:چون،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
20- .تب+شعر.

اذا كان الشّتاء فادفئونيفانّ الشّيخ يهدمه الشّتاء

اى اذا حدث (1).

و ناقصه آن باشد كه در او معنى حدث نبود،بل معنى حدث در خبر بود،چنان كه:كان زيد منطلقا.

وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ ،اى وجد ذو عسرة،اگر چنان كه درويشى باشد، فَنَظِرَةٌ ، اى انتظار[او انظار] (2).

و ابى كعب و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود خواندند:و ان كان ذا عسرة،بر تقدير اضمار اسم،و معنى آن بود كه:و ان كان الغريم (3)ذا عسرة.

و ابان بن عثمان خواند:و من كان ذا عسرة،و اعمش خواند:و ان كان معسرا.و «عسرت»درويشى و تنگدستى (4)باشد.و اعسر الرّجل،درويش شد مرد،و ايسر (5)، توانگر شد.

فَنَظِرَةٌ ،«فا»به جواب شرط بازآمد،و اين صيغت خبر است و معنى امر، المعنى فانظروه،مهلت دهيد او را،و تقدير كلام اين است كه:فعليه نظرة،اى انظار و امهال.و حسن و قتاده و عطاردىّ خواندند:فناظرة،اى منتظرة.

و عطاء ابن ابي رباح خواند:فنظرة،ساكنة الظّاء،و آن مصدر باشد،امّا من النّظر [الّذي] (6)هو الانتظار،و امّا اسم انظار و امهال باشد (7).

إِلىٰ مَيْسَرَةٍ ،نافع خواند و عطا و شيبه و حميد و ابن محيصن:ميسرة،به ضمّ «سين».و باقى قرّاء به فتح«سين»،[خواندند] (8)،و مجاهد و ابو سراح (9)خواندند (10):

الى ميسره،به ضمّ«سين»و اضافت با«ها»ى ضمير،يعنى الى غناه و سعته.

حق تعالى گفت:اگر درويشى باشد او را مهلت بايد دادن[373-ر]تا به

ص : 113


1- .دب:احدث.
2- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .وز:الغرائم.
4- .تب:دست تنگى.
5- .تب،فق+الرّجل.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .تب+قوله تعالى.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
9- .تب،آج،فق،مر:ابو سراج.
10- .تب،مر:خوانند،مج،وز،آج،لب،فق:خواند.

وقت آن كه خداى تعالى بر او فراخ كند و ميسر شود او را،و اعمش روايت كرد از عاصم از زر حبيش (1)از عبد اللّه مسعود كه او خواند:فناظروه الى ميسوره،و مطالبه غريم با ظهور اعسار او مكروه است.

و شافعى گفت حقوق بر دو ضرب (2)باشد:

يكى آن كه عوض چيزى باشد كه در دست او (3)آمده باشد از دينى و بهاى متاعى و مانند اين.اگر[مرد] (4)دعوى اعسار كند او را گواه بايد براى آن كه اصل يسار اوست از آنچه داشت چون (5)دعوى كند كه نمانده بر غريم باشد (6).

دوم (7)آن كه:از آن عوضى (8)بستده نباشد چون مهر و ضمان و آنچه بدين ماند چون دعوى اعسار كند بر صاحب (9)حق گواه باشد كه او مال دارد اگر (10)گواه نبود او سوگند خورد،على اعساره،براى آن كه اصل در حقّ آدمى فقر است و نابودن مال.

چون حالت (11)غنى از او معلوم نباشد بر اصل حكم كنند تا آنگه كه يسارش معلوم شود.و حسن بصرى گفت:قول قول اوّل (12)باشد در دعوى اعسار يا سوگند.و بر (13)غرما آن باشد كه مال و يسار او بر او درست كنند به بيّنه.و ابو حنيفه گفت:چون حق بر او درست شود و دعوى اعسار كند حاكم او را بازدارد دو ماه،و از پس او در سرّ تفحّص احوال او بكند (14).اگر درست شود كه چيزى ندارد دست از او بدارند،و اگر معلوم شود كه چيزى دارد از او بستاند،و به نزديك ما و (15)شافعى،بازندارند او را (16)،الّا پس از آن

ص : 114


1- .تب،فق،مر:زر بن حبيش.
2- .اساس كه نونويس است:وجه،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها+حاصل.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس در حاشيه افزوده:غريم.
6- .تب:چون دعوى كند او را گواه بايد كه مانده نيست،بر او گواه باشد،مج،وز،دب،لب،مر:چون دعوى كند كه مانده نيست بر او گواه باشد،مب:چون دعوى كند كه بر او مانده نيست،گواه باشند.
7- .مب،مر:دويم.
8- .مب+كه بايد.
9- .مج،وز+و.
10- .مب:چون.
11- .تب:حال.
12- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:او.
13- .تب:در.
14- .تب،مب:نكنند.
15- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+به نزديك.
16- .اساس كه در اين مورد نونويس است:برو حبس نيست،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كه معلوم شود كه دارد و دفع مى كند.و دليل بر اين،حديث ابو سعيد الخدرى كه گفت:مردى را در مدينه وام بر آمد (1)او را پيش رسول آوردند اعسار كرد.رسول -عليه السلام-گفت:غريمان او را:

خذوا ما وجدتم و ليس لكم الا ذلك (2) ،آنچه دارد بستانيد و جز اين نرسد شما را.و نيز ظاهر آيت فَنَظِرَةٌ إِلىٰ مَيْسَرَةٍ ،و التّقدير (3):فعليه، اى على صاحب الحقّ انظاره الى ميسرة،بر صاحب حقّ است كه او را رها كند، الى ان يوسع اللّه عليه،و اگر نيك مسلمانى كند و نيكومعاملتى و حقّ صاحب حق بر دارد و به در سراى او برد مستحقّ مزد (4)و ثواب عظيم شود.

سعيد جبير (5)روايت كرد از عبد اللّه عبّاس از رسول-صلى اللّه عليه و آله-كه او گفت كه:هركه او حقّ غريمش بر گيرد و به در سراى او برد همه جانوران زمين بر او صلوات (6)فرستند يعنى او را دعا كنند و همه ماهيان دريا (7)،و خداى تعالى به هر گامى كه بر دارد (8)براى او در بهشت درختى بنشاند[و گناهانش بيامرزد،] (9)و اگر دارد و مطل و مدافعه (10)كند ظالم باشد،

لقوله-عليه السلام: مطل الغنى ظلم ،گفت:وام سپوختن (11)مرد.توانگر ظلم باشد،و چون معلوم شود كه ندارد و معسر است (12)،صاحب حق او را مهلت دهد و بر او سختى نكند (13).

ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السلام-كه گفت:

من انظر معسرا او وضع.له اظله الله تحت ظل عرشه يوم لا ظل الا ظله (14) ،هركه مهلت دهد وام دار (15)درويش.را يا از مال او چيزى وضع كند،خداى تعالى او را سايه كند در زير سايه عرش آن

ص : 115


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:مردى در مدينه وام داشت،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها+گفت.
3- .اساس كه نونويس است:تقدير،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس كه نونويس است:مزد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .تب:ابو سعيد خدرى.
6- .مج،وز،دب،فق:صلاة.
7- .تب:درياه.
8- .تب:و به هر گامى كه بر دارد،خداى تعالى.
9- .با توجّه به تب:افزوده شد،ديگر نسخه بدلها:گناهش بيامرزد.
10- .تب:و دفع و مطل.
11- .وز،دب،آج،لب،فق،مب:سوختن،مر:دوختن.
12- .همه نسخه بدلها+و.
13- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر+ثواب باشد.
14- .تب،وز،دب،آج،لب،مب،فق،مر+گفت.
15- .تب،مج،وز+و.

روز كه سايه نباشد مگر سايه عرش.

عبد اللّه عمر روايت كند (1)كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه خواهد كه دعاى او اجابت كنند و غمهايش (2)كشف كنند بايد كه بر معسر سختى نكند.

حذيفه يمان (3)روايت كند كه،روز قيامت بنده را بيارند او گويد:بار خدايا (4)! در عمر خود خويشتن را عملى صالح نمى دانم جز آن كه مرا در دنيا مالى دادى،من درويشان را به وام دستگيرى كردم (5)،چون نداشتند كه قضا كنند بر ايشان سختى.نكردم.خداى تعالى گويد[373-پ]:من اولى ترم كه تو را دست گيرم (6)كه.

درمانده اى

فتجاوزوا عن عبدى ،از بنده من درگذارى.

ابو مسعود الانصارىّ گفت:گواهى دهم كه حذيفه اين حديث از رسول -عليه السلام-شنيد.

بريده روايت كند از رسول-عليه السلام-كه گفت:هركه او وام دار معسر (7)را.مهلت دهد به هرروزى صدقه بنويسند او را (8)[و هركه مهلت دهد او را خداى تعالى.او را صدقه بنويسد (9)هرروزى بمانند آن كه او را بر او باشد] (10)بمانند آن مال كه او را برآن غريم باشد.[من گفتم:اى رسول اللّه اوّل فرمودى به هرروزى صدقه بنويسند او را،دگرباره گفتى بمانند آن كه او را بر او باشد (11)هر روز صدقه بنويسند او را؟ گفت:بلى.اوّل پيش اجل (12)گفتم،دوم پس اجل (13)] (14)جابر بن عبد اللّه انصاري به در سراى وام دارى شد كه بر او وامى داشت (15)تا

ص : 116


1- .تب،دب،آج،لب،فق،مر:كرد.
2- .تب،مر:و غمهاى او،مج،وز،دب،مر،آج،لب،مب،فق:غمهاى او را.
3- .همه نسخه بدلها،بجز دب:حذيفة بن اليمان.
4- .همه نسخه بدلها+من.
5- .تب،دب:و من درويشان را دستگيرى كردم و آج،لب،فق،مب،مر:من بر درويشان دستگيرى كردم و.
6- .تب:دستگيرى كنم.
7- .مج،وز:وام دارد معسر،دب:وام دارى معسر،لب،مب:وام دار و معسر.
8- .تب:به هرروزى كه مهلت داده باشد،خداى تعالى او را صدقه بنويسد.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:بنويساند.
10- .اساس:افتادگى دارد،از وز افزوده شد.
11- .فق،مب،مر:آن كه بر او باشد.
12- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:پيش از اجل.
13- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:پس از اجل.
14- .اساس:افتادگى دارد،از تب افزوده شد.
15- .تب:بروى وام.

تقاضاى كند او را.مرد (1)روى از او پنهان كرد و بيرون نيامد،او برفت و جايى بنشست تا مرد گمان برد كه او برفت.آنگه بيرون آمد.جابر او را گفت:چرا روى از.من پنهان مى كنى و حقّ من نمى دهى؟گفت:براى آن كه شرم مى دارم و معسرم چيزى ندارم تا از حقّ تو بيرون آيم.گفت:به خداى بر تو كه ندارى؟گفت:به خداى بر من كه ندارم (2).دست در آستين كرد و قباله او برون آورد و پيش او بينداخت و برفت.

عبد اللّه جعفر گويد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:خداى تعالى با وام دار است تا قضاى دين كردن (3)ما دام تا نه در كراهت خداى صرف كرده باشد.

عبد اللّه جعفر هر روز خازن و و كيل (4)خود را گفتى بروى و وامى بستانى براى.ما،كه من نخواهم كه هيچ شب بخسبم و الّا خداى با من باشد از آن خبر كه (5)از.رسول-عليه السلام-شنيدم.

ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه او وامى بستاند و نيّت آن كند كه قضا نكند (6)او دزد باشد.

ابو قتاده روايت كرد كه جنازه اى بياوردند و بنهادند تا رسول-عليه السلام-بر او.نماز كند.رسول-عليه السلام-صحابه را گفت:بر او نماز كنى كه من بر او نماز نمى كنم،گفتند:چرا يا رسول اللّه؟گفت:براى آن كه بر او وام است.ابو قتاده گفت:من ضمان كردم كه وام او بگذارم (7).رسول-عليه السلام-گفت:به تمام و كمال؟گفتم:به تمام و كمال.رسول-عليه السلام-بر او نماز كرد.ابو قتاده گفت:

وامى كه بر او بود هفده يا هژده (8)درم بود.

ابو موسى اشعرى روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:هيچ گناهى [نيست] (9)عظيم تر به نزديك خداى تعالى پس از كباير گناه ازآن كه مرد بميرد و بر

ص : 117


1- .تب+ وام دار.
2- .تب+جابر عبد اللّه الانصارى،دب+جابر.
3- .تب:تا قضاى دين به گردن او باشد.
4- .تب:كيّال.
5- .همه نسخه بدلها،بجز دب+من.
6- .همه نسخه بدلها،بجز تب+آن را.
7- .وز:بگزارم.
8- .لب:هيژده،مب:هجده.
9- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.

ذمّت (1)او وامى باشد مردم (2)را كه آن را وجه قضا نبود.

انس مالك روايت كرد كه رسول-عليه السلام (3)-گفت:

اياكم و الدين فانه هم بالليل و مذلة بالنهار.

و در خبر است كه:فرداى قيامت دو بنده پيش خداى شوند كه يكى را بر يكى حقّى باشد،صاحب حق به وام دارد در آويزد و گويد:[بار خدايا!بفرماى تا حقّ من.بدهد.خداى تعالى گويد:كه از عهده حقّ او به درآى (4).گويد:] (5)بار خدايا من از عهده حقّ او چگونه برون توانم آمدن (6)،و آنچه حقّ اوست بر من،ندارم.حق تعالى.گويد:بنده (7)هيچ ممكن باشد كه او را عفو كنى؟بنده گويد بار خدايا نكنم كه حقّ من بازگرفت.حق تعالى گويد:اكنون با او باش تا حقّ تو بدهد.ايشان ساعتى توقّف كنند.گرماى قيامت در ايشان كار كند و تشنگى بر ايشان غالب شود،حق تعالى بفرمايد[374-ر]تا حجاب بر دارند از ميان آن بنده (8)و بهشت و منازل و درجات و عرفات بهشت پيدا شود ايشان را و نسيم بهشت بر ايشان جهد (9).مرد صاحب حق گويد:بار خدايا!اين درجات و غرفات و منازل كراست؟حق تعالى گويد:

بنده اى راست كه حقّ دارد[بر كسى] (10)و آن كس از قضاى حقّ او عاجز باشد او را عفو كند و حقّ خود به او رها كند.آن بنده گويد:بار خدايا!بر من گواه باش كه (11)حقّ خود را (12)رها كردم.حق تعالى گويد. (13)تو حقّ خود رها كردى من اولى ترم (14)كه حقّ خود بر بنده خود رها كنم.درست در (15)دست يكديگر نهيد (16)و به بهشت رويد.

وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّٰهِ ،ابو عمرو و يعقوب و سلاّم و ابو بحريه (17)

ص : 118


1- .همه نسخه بدلها:در گردن.
2- .همه نسخه بدلها:مردمان را.
3- .همه نسخه بدلها:بجز مر:از رسول-عليه السلام-كه.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب+بنده.
5- .اساس:افتادگى دارد،از تب آورده شد.
6- .تب:از عهده حقّ او چگونه به درآيم.
7- .فق+را،مب:اى بنده.
8- .تب:اين بنده،مج،وز،ميان بنده.
9- .همه نسخه بدلها+آن.
10- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
11- .همه نسخه بدلها،بجز تب+من.
12- .مج:كه من خود را حق بر او،دب،آج،لب،فق:به او،مب،مر:بر او.
13- .همه نسخه بدلها:چون.
14- .مر:اولايم.
15- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر.
16- .تب:زنيد.
17- .اساس،مج،وز:ابو بحر به(بدون نقطه)،تب،مب،مر:ابو بحيره،دب:ابو يحيى.

خواندند (1):ترجعون به فتح«تا»و كسر«جيم»اعتبار به قرائت ابىّ و اتّقوا يوما تصيرون فيه الى اللّه،و ديگر قرّاء«ترجعون»خواندند (2)،على الفعل المجهول (3)اعتبارا (4)به قرائت عبد اللّه مسعود:و اتّقوا يوما تردّون فيه الى اللّه.معنى قرائت اوّل آن است كه،حق تعالى گفت:بترسيد از روزى كه در آن روز با پيش خدا شويد (5).و قرائت دوم معنى آن است كه از خداى بترسى در روزى كه در آن روز شما را با پيش خدا برند.و«رجع»هم لازم باشد و هم متعدّى (6)،و فرق از ميان ايشان به مصدر پيدا شود كه مصدر لازم«رجوع»باشد و مصدر متعدّى«رجع».و معنى آيت و رجوع و رجع با خداى معنى آن دارد كه ايشان را با جايى برند كه در آن جاى كس را حكمى و امرى نباشد جز خداى را-عزّ و جلّ.

و امّا معنى رجوع در آيت با آن كه ايشان از قبضه قدرت حقّ بيرون نيند (7)،آن است كه:عرب ذهاب را-و اگرچه بر سبيل ابتدا باشد (8)-رجوع و عود خوانند،چنان كه شاعر گفت (9):

فان تكن الايّام احسن مرّةالىّ فقد عادت لهنّ ذنوب (10)

المعنى:فقد ظهرت لهنّ ذنوب،[و اين طريقه و] (11)و كلام در اين (12)باب مستقصى برفت.

ابو صالح روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه (13)گفت:چون (14)آيت فرود آمد،جبريل- عليه السلام-گفت،خداى تعالى مى فرمايد كه:اين آيت (15)بر سر دويست و هشتاد آيت از سورة البقرة بنه.عبد اللّه عبّاس گفت:اين آخر آيتى است كه از قرآن فرود

ص : 119


1- .تب،مج،وز،دب،مب:خوانند،مر:خوانده اند.
2- .تب،مج،وز،دب،فق،مب،مر:خوانند.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+خوانند.
4- .همه نسخه بدلها:اعتبار.
5- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:با پيش خداى تعالى برند.
6- .همه نسخه بدلها+رجع بازآمد و رجع بازآورد.
7- .همه نسخه بدلها:نه اند.
8- .همه نسخه بدلها+آن را.
9- .تب+شعر.
10- .اساس كه كلمه نونويس است:ذهوب،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .همه نسخه بدلها:در او.
13- .همه نسخه بدلها بجز تب،مب:او.
14- .تب+اين.
15- .تب+را.

آمد،و به روايت ديگر از او:آن است كه آخر آيت از قرآن آيت ربا بود.

مفسّران گفتند:چون خداى تعالى اين آيت فرستاد كه (1): إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ (2)،رسول-عليه السلام-گفت:

ليت شعري متى يكون ذلك، كاشكى (3)بدانستمى كه چون (4)خواهد بودن!خداى تعالى آيت فرستاد: إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ (5).چون اين سورت آمد،رسول-عليه السلام-چون اين آيت (6)بخواندى،[پيش تكبير] (7)گفتى:

سبحان الله و بحمده استغفر الله و اتوب اليه. گفتند:يا رسول اللّه! پيش از اين نمى گفتى.گفت:

نعيت الى نفسي، خبر مرگ من با من رسيد (8)،آنگه بگريست.گفتند:يا رسول اللّه!از مرگ مى بگريى (9)؟و خداى تعالى تو را بيامرزيده است (10)آنچه كرده اى و (11)خواهى كردن.رسول-عليه السلام-گفت:هول مطّلع كجاست و تنگى گور و ظلمت لحد و اهوال قيامت؟ رسول-عليه السلام-پس از نزول اين (12)سورت يك سال ديگر بماند،پس از آن خداى (13)آيت فرستاد: لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ -الى آخرها.

و رسول-عليه السلام-پس از آن شش ماه بزيست،آنگه به حجّ وداع رفت و در راه[اين آيت] (14)فرود آمد: يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّٰهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاٰلَةِ (15).چون بازگشت در منصرف او به غدير خم رسيد،فرود آمد (16): يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (17).

ص : 120


1- .همه نسخه بدلها بجز تب+گفت.
2- .سوره زمر(39)آيه 30.
3- .مج،وز:كاشك تا من،تب،كاشكى دانستمى،مب:كاشكى من دانستمى،ديگر نسخه بدلها:كاشكى تا من.
4- .همه نسخه بدلها:كه كى.
5- .سوره نصر(110)آيه 1.
6- .همه نسخه بدلها بجز فق،چون قرائت.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همه نسخه بدلها:با من دادند.
9- .تب،مب:مى گويى،مج،وز:نمى گريزى،دب،آج،لب،فق،مر:مى گريزى.
10- .مج،مر:تو را آمرزنده است.
11- .مب+و آنچه.
12- .آج:نزول آيت و،دب،لب،فق،مب،مر:نزول آيت.
13- .وز،مب+اين.
14- .اساس ندارد،از تب افزوده شد.
15- .سوره مائده(5)آيه 176.
16- .مب+اين آيت قوله تعالى،آج،لب،دب،فق+كه.
17- .سوره مائده(5)آيه 67.

چون پيغام بگزارد (1)،و قائم مقام فروداشت -چنان كه شرحش بيايد در جاى خود-ان شاءاللّه -و هم در آن منزل بود كه (2)آيت آمد: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ (3)- الآية.پس از آن هشتاد[و دو] (4)روز[374-پ]بر آمد (5)آيت ربا آمد (6)،پس از آن اين آيت كه (7): وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّٰهِ ،و اين آخر آيتى است كه از قرآن فرود آمد،و رسول-عليه السلام-پس از آن بيست و يك روز بزيست.

ابن جريج گفت:نه روز،مقاتل گفت:هفت روز،و فرمان خداى به او رسيد روز دوشنبه سيم (8)ربيع الاوّل وقت زوال سال يازدهم (9)هجرت.

ثُمَّ تُوَفّٰى كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ ،پس تمام بدهند هر نفسى را آنچه كرده باشد.

وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ ،و ايشان را هيچ ظلم و نقصان نكنند.

قوله تعالى:

سوره البقرة (2): آیات 282 تا 286

اشاره

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كٰاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لاٰ يَأْبَ كٰاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمٰا عَلَّمَهُ اَللّٰهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ اَلَّذِي عَلَيْهِ اَلْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اَللّٰهَ رَبَّهُ وَ لاٰ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كٰانَ اَلَّذِي عَلَيْهِ اَلْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لاٰ يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اِسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ اِمْرَأَتٰانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ اَلشُّهَدٰاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا فَتُذَكِّرَ إِحْدٰاهُمَا اَلْأُخْرىٰ وَ لاٰ يَأْبَ اَلشُّهَدٰاءُ إِذٰا مٰا دُعُوا وَ لاٰ تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلىٰ أَجَلِهِ ذٰلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهٰادَةِ وَ أَدْنىٰ أَلاّٰ تَرْتٰابُوا إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً حٰاضِرَةً تُدِيرُونَهٰا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَلاّٰ تَكْتُبُوهٰا وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰايَعْتُمْ وَ لاٰ يُضَارَّ كٰاتِبٌ وَ لاٰ شَهِيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (282) وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلىٰ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كٰاتِباً فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ اَلَّذِي اُؤْتُمِنَ أَمٰانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اَللّٰهَ رَبَّهُ وَ لاٰ تَكْتُمُوا اَلشَّهٰادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (283) لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحٰاسِبْكُمْ بِهِ اَللّٰهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (284) آمَنَ اَلرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا غُفْرٰانَكَ رَبَّنٰا وَ إِلَيْكَ اَلْمَصِيرُ (285) لاٰ يُكَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا لَهٰا مٰا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهٰا مَا اِكْتَسَبَتْ رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِينٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَيْنٰا إِصْراً كَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَى اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ وَ اُعْفُ عَنّٰا وَ اِغْفِرْ لَنٰا وَ اِرْحَمْنٰا أَنْتَ مَوْلاٰنٰا فَانْصُرْنٰا عَلَى اَلْقَوْمِ اَلْكٰافِرِينَ (286)(10)

ترجمه

اى آن كسانى كه (11)بگرويده اى چون

ص : 121


1- .تب،آج،لب،فق،مر:بگذارد،مب:گذارد.
2- .تب+اين.
3- .سوره مائده(5)آيه 3.
4- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس كه نونويس است:شد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .همه نسخه بدلها بجز تب،دب،مر:بر آمد.
7- .تب،دب،آج،لب،فق،مر:آيت آمد،مج،وز:اين آمد.
8- .تب:سوم،مج،وز:سه ام.
9- .همه نسخه بدلها+از.
10- .همه نسخه بدلها بجز مب:ان لا.
11- .تب،مج،وز،دب:اى آنان كه.

بستانى وامى (1)تا به وقتى معيّن بنويسى آن را و بايد كه بنويسد ميان شما دبيرى به داستان (2)و سربازنزند دبيرى ازآن كه بنويسد چنان كه آموخته باشد (3)او را خدا بنويسد و املا كند آن كس كه بر او حقّ باشد و بپرهيزد (4)از خداى[خود] (5)كه پروردگار اوست،و نقصان نكند (6)از آن چيزى (7)،اگر باشد آن كه بر او حق بود نادان يا كوچك يا نتواند (8)املا كند او،بايد كه املا كند وليّش (9)به داستان (10)،و برگيرى دو گواه از مردان شما،اگر نباشند دو مرد يك مرد (11)و دو زن از آن كسان كه بپسنديد (12)از گواهان تا چو (13)فراموش كند يكى از ايشان،با ياد (14)دهد يكى از ايشان ديگرى را،و بازنايستند (15)گواهان چون بخوانندشان،و ملال منمايى (16)ازآن كه بنويسى (17)كوچك يا بزرگ تا به وقتش (18)،آن شما را به دادتر باشد نزديك خدا و راست تر در گواهى و نزديكتر به آن كه شك نكنى (19)مگر كه باشد بازرگانى حالى (20)كه مى گردانى ميان شما كه نباشد بر شما (21)گناهى كه ننويسى (22)آن را و گواه برگيريد چون بيع كنى (23)و نبايد كه زيان كند (24)دبير (25)و گواه (26)،و اگر كنى،آن فسق است به شما،بترسى از خدا و مى آموزد شما را خدا،و خداى به همه چيزى داناست.

ص : 122


1- .آج،لب،فق:چون معامله كنيد كه در آن دينى بود.
2- .كذا در اساس،تب،آج،لب،فق:براستى،مج،وز،دب:براستان.
3- .آج،لب،فق:آموزانيد.
4- .تب:و بترس.
5- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
6- .مج،وز:مكن.
7- .تب+پس.
8- .تب+و طاقت ندارد كه.
9- .تب:ولى او.
10- .تب،آج،لب،فق:براستى،مج،وز:براستان.
11- .تب،مج،وز،فق:دو مرد،مردى.
12- .فق،آج،لب:پسنديده داريد.
13- .مج،وز:چون.
14- .مج،وز:تا ياد.
15- .تب،مج،وز،دب:و نبايد كه منع كنند،فق:و نبايد كه نافرمانى كنند.
16- .تب:و ملال منمايند،آج،لب،فق:ملول مشويد.
17- .تب:بنويسند.
18- .تب:به وقت او.
19- .تب:شك نكنند،آج،لب،فق:در شك نيفتند.
20- .تب:مال.
21- .+بزه و.
22- .آج،لب:كه ننويسند.
23- .آج،لب،فق:خريد و فروخت كنى.
24- .مج:زيان كنند،آج،لب،فق:و بايد كه گزند رسانيده نشود.
25- .تب،مج،وز+را.
26- .تب،فق:و نه گواه.

و اگر باشى بر سفر (1)و نيابى دبير (2)گروها (3)گرفته،اگر ايمن باشد بهرى از شما بهرى (4)،بدهد آن كه او را امين داشته باشند (5)زنهارش،و گو بترس از خداى خود و پنهان مكنى گواهى،و هركه پنهان كند بزهكار است دل او،و خداى به آنچه مى كنى داناست.

خدا راست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است،و اگر آشكار كنى (6)آنچه در تنهاى شماست يا پنهان كنيد (7)شمار كند شما را بدان خداى (8)،بيامرزد آن را كه خواهد و عقوبت كند آن را كه خواهد،و خداى بر همه چيز (9)تواناست.

بگرويد (10)پيغمبر بدانچه فروفرستاده اند (11)به او از خدايش،و گرويدگان همه گرويدند به خدا و فريشتگانش و كتابهايش و پيغامبرانش،ما جدا نكنيم (12)ميان يكى از پيغامبران (13)،گفتند:شنيديم (14)و فرمان برداريم آمرزش ده خداى (15)ما و به (16)تو است بازگشتن.

ص : 123


1- .تب:سفرى،آج،لب،فق:بر حالت سفر.
2- .تب،مج،وز،آج،لب،فق:نويسنده اى.
3- .آج،لب:گروهانى است.
4- .آج،لب،فق+را.
5- .آج،لب،فق:ايمن دانسته باشد.
6- .آج،لب،فق:پيدا كنيد.
7- .آج،لب+آن را.
8- .تب،آج،لب،فق+پس.
9- .تب،مج،وز،آج،فق:چيزى.
10- .آج،لب،فق:ايمان آورد.
11- .آج،لب،فق:فرستاده شد.
12- .آج،لب:مى گويند فرق نمى نهيم.
13- .آج،لب،فق+او و.
14- .آج،لب،فق:شنوديم فرماى خداى را.
15- .آج،لب،فق:بيامرز ما را اى پروردگار ما.
16- .آج،لب،فق:و با حكم.

بر ننهد (1)خدا هيچ نفس (2)را مگر توانايى او (3)،او راست آنچه كرد و بر اوست آنچه كند (4).خداى ما!مگير ما را اگر فراموش كنيم يا خطا كنيم،خداى ما!منه بر ما گرانى چنان كه نهادى برآن كسان كه پيش از ما بودند،خداى ما!بار منه ما را آنچه توانايى نيست ما را به آن،عفو كن (5)از ما و بيامرز ما را و ببخشاى بر ما،تو خداوند مايى (6)،يارى دهد ما را بر گروه ناگرويدگان.

قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰايَنْتُمْ بِدَيْنٍ -الآية،عبد اللّه عبّاس گفت:

چون خداى-جلّ جلاله-ربا حرام كرد (7)سلم حلال كرد تا آنان كه از آن (8)بازمانند (9)ايشان را عوض باشد به ازآن كه هم مقصود[و] (10)منفعت حاصل بود و هم مضرّت [و] (11)معصيت مندفع،گفت:اى گرويدگان (12)! إِذٰا تَدٰايَنْتُمْ بِدَيْنٍ ،چون دين دهى (13)يكديگر را،و تفاعل[از] (14)ميان جماعت باشد،چون:تقابل و تضارب و تمانع و جز آن.

إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ،تا به وقتى معيّن،و دان فلان فلانا يدينه دينا اذا اعطاه الدّين فهو دائن،و المعطى مدين و مديون،و قوله: تَدٰايَنْتُمْ ،وام و نسيه و سلم در او داخل باشد و هر حقّى كه مؤجّل باشد،و آنچه مؤجّل نباشد آن را«حالّ»خوانند و«عين» خوانند،و براى آن گفت:«بدين»،تا (15)اشتباه نباشد به مجازات،براى آن كه اين تفاعل اگر مبهم بگذاشتى ملتبس شدى به آن كه از«دين»است نه از«دين»،پس قيد زد و بيان كرد تا احتمال برخيزد و پيدا شود كه از دين است نه از دين-كه جزا باشد-و گفته اند (16):بر سبيل تأكيد است،چنان كه گفت:

ص : 124


1- .تب:بار برننهد.
2- .تب،مج،وز:كس،آج،لب،فق:تنى.
3- .تب،مج،وز:مگر طاقتش.
4- .تب،مج،وز:آنچه اندوخت.
5- .آج،لب:گذران.
6- .آج،لب،فق:تو متولى امور مايى.
7- .تب:بحرام كرد.
8- .آج در بالاى كلمه افزوده است:ربا.
9- .همه نسخه بدلها:بازماندند.
10- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:گروندگان.
13- .تب:چون بستانى دينى.
14- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
15- .همه نسخه بدلها:كه.
16- .مج،وز+پس،تب،دب،آج،لب،فق،مر+كه.

وَ لاٰ طٰائِرٍ يَطِيرُ بِجَنٰاحَيْهِ ... (1)،و قوله: فَسَجَدَ الْمَلاٰئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (2)،و: تِلْكَ عَشَرَةٌ كٰامِلَةٌ (3)[375-پ].

فَاكْتُبُوهُ ،بنويسى آن را كه داده باشى اگر قرض باشد و اگر بيع سلم (4)براى آن كه تا در او شكى و شبهتى و خلافي و جحودى نرود (5).

خلاف كردند در اين امر كه بر وجوب است يا ندب.مذهب اهل ظاهر آن است كه:[بر] (6)وجوب است،و اين اختيار محمّد جرير طبرى است.و مذهب ما و دگر فقها آن است كه:[اين امر] (7)بر سبيل استحباب و ندب (8)است.

آنان (9)كه وجوب گفتند،تمسك كردند به حديث ابو موسى كه روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه (10)گفت:سه كس را خداى تعالى دعا اجابت نكند.مردى كه دينى به كسى دهد و گواه بر نگيرد،و مردى كه مالى به سفيهى دهد،و شنيده باشد قول خداى (11)تعالى: وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَكُمُ (12)... ،و مردى كه زنى بدخو (13)دارد و طلاقش ندهد.

و بهرى دگر[از] (14)مفسران و فقها گفتند:كتابت واجب بود،منسوخ شد بقوله تعالى: فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمٰانَتَهُ (15)...،و اين قول شعبى است.

آنگه حق تعالى بيان آن كتابت (16)بكرد،گفت: وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كٰاتِبٌ بِالْعَدْلِ .حسن بصرى به كسر«لام»خواند،و اين«لام»امر غايب است چون پيش

ص : 125


1- .سوره انعام(6)آيه 38.
2- .سوره ص(38)آيه 73.
3- .سوره بقره(2)آيه 196.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
5- .همه نسخه بدلها+و.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .همه نسخه بدلها:سنت.
9- .همه نسخه بدلها:و آنان.
10- .تب،مج،وز+او.
11- .اساس كه نونويس است:قوله،مب:كه قوله،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .سوره نساء(4)آيه 5.
13- .تب:بدخوى،دب،آج،لب،فق،مب:بد خواهد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .سوره بقره(2)آيه 283.
16- .اساس كه نونويس است:كاتب،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

او حرفي نباشد و ابتدا خواهى كنى به آن (1)لا بدّ مكسور بايد،و اگر پيش او حرفي بود «واو»يا«فا»يا جز آن،عرب بيشتر برآنند كه تسكين كنند براى تخفيف (2)را.و معنى آن است كه:چون چنين بود كاتبى (3)عدل بايد كه (4)اين نوشته (5)دين از ميان داين و مدين (6)يا بايع و مشترى بنويسد بحقّ و عدل و داستان (7)چنان كه در آنجا حيفي و ظلمى و زيادتى و نقصانى نباشد،و تقديم و تأخير اجل نباشد،و چيزى نباشد كه حقّ صاحب حقّى از ايشان باطل كند (8)،چنان كه ايشان ندانند.

وَ لاٰ يَأْبَ كٰاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمٰا عَلَّمَهُ اللّٰهُ فَلْيَكْتُبْ ،و نبايد كه ابا كند نويسنده ازآن كه بنويسد (9)چنان كه خداى تعالى آموخته باشد او را،براى آن كه در عهد رسول -عليه السلام-نويسندگان اندك بودند خصوصا آنان كه اين دانستند نوشتن.

و علما خلاف كردند در آن كه اين نوشتن بر نويسنده واجب است يا نه (10)[و تحمّل شهادت بر گواه واجب است يا نه.گروهى] (11)گفتند:واجب است،و اين قول مجاهد است و ربيع و مذهب اهل ظاهر.و حسن بصرى گفت:واجب بود آنجا كه حقّ كسى ضايع خواهد شدن و كسى دگر نبود كه بنويسد،امّا چون دگر كس باشد بر او معيّن نبود.و[بر] (12)مذهب ما و بيشتر فقها واجب نيست (13)،اگر بنويسد متبرّع باشد، و اگر اجرتى خواهد[برآن ] (14)او را رسد.

و ضحّاك گفت:واجب بود،و لكن منسوخ شد بقوله: وَ لاٰ يُضَارَّ كٰاتِبٌ وَ لاٰ شَهِيدٌ .سدّى (15)گفت:واجب باشد بر او (16)در حال فراغ.

ص : 126


1- .همه نسخه بدلها:به او.
2- .اساس كه نونويس است:آن حرف،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كاتب.
4- .همه نسخه بدلها:تا.
5- .تب:نبشته.
6- .اساس كه كلمه نونويس است:مديون،با توجّه به ضبط تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها.
8- .اساس كه كلمه نونويس است:شود،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .تب:نويسد.
10- .اساس كه نونويس است:نيست،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
13- .همه نسخه بدلها بجز تب+و.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .همه نسخه بدلها:و سدّى.
16- .تب+و.

وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ ،و املا كند آن كس كه بر او حقّ باشد،يعنى مقرّ مديون كه وام ستده باشد يا سلم فروخته.و«املا»و«املال»دو لغت اند صحيح فصيح،يقال:املى و املّ بمعنى،قال اللّه تعالى: فَهِيَ تُمْلىٰ عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (1).

و اصل[376-ر].«املال» (2)،اعادة الشّىء مرّة بعد اخرى باشد،و الحاح كردن،قال الشّاعر:

الا يا ديار الحىّ بالسبعاناملّ عليها بالبلى الملوان

اى الحّ،و اصل او هم از املال است كه ملال انگيختن باشد براى آن كه چون يك بار پس از ديگر املا كند ملال انگيزد.

آنگه حق تعالى تخويف كرد صاحب كتاب را كه املا مى كند،يعنى مقرّ كه بر كاتب املا كند (3)،گفت:بايد (4)از خداى بترسد و از آنچه حق باشد بر او چيزى نقصان نكند (5).و اين براى آن گفت كه آنان كه در آن عهد بودند،كتابت و قرائت ندانستند.

و«بخس»،نقصان باشد و به دو مفعول تعدّى كند،يقال:بخسه حقّه اذا نقصه.

فَإِنْ كٰانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً ،اگر املاكننده كه مقرّ باشد به دين،و حق بر ذمّت او باشد جاهل بود و (6)املا نداند كردن،اين قول مجاهد است.ضحّاك و سدّى گفتند:مراد به«سفيه»اين جا طفل كوچك است،و اصل«سفه»،خفّت باشد،و قال الشّاعر:

نخاف ان تسفه احلامنافنخمل الدّهر مع الخامل

اى تخفّ.

أَوْ ضَعِيفاً ،يا پيرى خرف.[سدّى] (7)و ابن زيد گفتند:عاجزى كم عقل (8).

أَوْ لاٰ يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ ،يا نتواند كه او به نفس خود املا كند از خرسى يا عيبى يا لكنتى يا عجمتى يا زمانتى يا حبسى كه نتواند حاضر شدن به نزديك كاتب (9).

ص : 127


1- .سوره فرقان(25)آيه 5.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:املا.
3- .تب:املا مى كند.
4- .تب،مج،وز+تا،ديگر نسخه بدلها+كه.
5- .آج+و افزون.
6- .همه نسخه بدلها:ندارد.
7- .اساس:كلمه زير وصالى رفته است،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .تب+قال الله تعالى.
9- .تب+قال الله تعالى.

فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ ،بايد كه ولىّ او و قيّم به كار او و آن كه با او اولى تر باشد املا كند به عدل و داستان (1)و راستى.

آنگه بيان كرد كه به اين قناعت نبايد كردن تا گواه بر گيرد و دو گواه را از جمله مردان كه اهل گواهى باشند (2).اين«سين»طلب راست،كالاستفهام و الاستعلام و الاستخبار،اى اطلبوا منهما الشّهادة. مِنْ رِجٰالِكُمْ ،يعنى مردان بالغ آزاد كه نه كودك باشند و نه بنده،و اين مذهب ابو حنيفه است و سفيان و مالك[و شافعى] (3)و بيشتر فقها،و مذهب شريح و ابن سيرين آن است كه:گواهى بنده در دين مقبول باشد،و (4)به نزديك ما هم چنين باشد (5)،حريّت شرط نيست در قبول شهادت،و انّما (6)آنچه شرط است ايمان است و عدالت.

و ابو ثور و عثمان البتّي و شريح و انس بن مالك و ابن سيرين با ما موافقند (7)در اين، و تمسك فقها به اضافه في قوله: مِنْ رِجٰالِكُمْ ،در آنچه آزادى (8)شرط است معتمد نيست،براى آن كه ايشان نيز با ما مضافند،چنان كه حق تعالى گفت: وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ (9).

فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ ،اگر دو مرد نباشند،يعنى اگر گواه دو مرد نباشند.و اسم «كان»مضمر است،و تقديره (10):فان لم يكن الشّاهدان رجلين فَرَجُلٌ (11)،«فا»براى جزاى شرط (12)آمد.امّا رفع«رجل»محتمل است چهار وجه را:

يكى فليكن رجل و امراتان،دوّم:فليشهد رجل و امراتان،سيم (13):فالشّاهد رجل و امراتان،چهارم:فرجل و امراتان يشهدون (14)،اول اسم«كان»باشد مقدّر،دوم فاعل فعلى محذوف باشد،سيم (15)خبر مبتداى[376-پ]مقدّر باشد،چهارم مبتدا باشد

ص : 128


1- .مج،مب:راستان.
2- .چاپ شعرانى(411/2)+و استشهدوا شهيدين.
3- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مب+.
5- .اين همه نسخه بدلها بجز تب:است.
6- .تب،دب،فق،مب:امّا.
7- .مب:موافقت كردند.
8- .اساس كه نونويس است:از ما،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .سوره نور(24)آيه 32،تب+قال اللّه تعالى.
10- .همه نسخه بدلها:تقدير اين است.
11- .آج+و امراتان.
12- .تب:براى شرط و جزا.
13- .تب:سيوم،مج،وز:سه ام.
14- .تب:تشهدون.
15- .تب:سيوم،مج،وز:سه ام.

و خبرش محذوف.و اجماع فقهاست در آن كه:گواهى زنان با مردان در (1)دين و مال (2)مقبول (3)باشد.

آنگه در ما دون (4)مال خلاف كردند.مالك و اوزاعى و شافعى و ابو عبيد (5)و ابو ثور و احمد حنبل گواهى زنان با مردان الّا در (6)مال روا ندارند.

و ابو حنيفه و اصحابش و سفيان ثورى گواهى زنان با مردان در همه چيزى روا دارند الّا در حدود و (7)قصاص.

و به نزديك ما گواهى زنان بر سه ضرب است:ضربى آن كه به هيچ حال (8)نشنوند[سواء] (9)اگر مرد با ايشان باشد و اگر نه،و آن در طلاق و رؤيت هلال بود.و ضرب دوم (10)آن كه:گواهى ايشان بشنوند (11)،و اگرچه مردان با ايشان نباشند،و آن چيزى بود كه به زنان تعلّق دارد و مردان را در آن رايى (12)نبود،چون بكارت و كارهايى (13)كه به زنان و اندام زنان تعلّق دارد.

و گواهى چهار زن بشنوند در وصيّت و ميراث كودك كه از مادر جدا شده باشد زنده،و اگر سه زن گواهى دهند گواهى ايشان مقبول بود در نصف و ربع ميراث و وصيّت،و اگر دو زن باشند در نيمه،و اگر يكى بود در ربع،و گواهى قابله تنها بشنوند در ربع ميراث مستهلّ اعنى كودك زنده.عند عدم مردان باشد اين جمله.

فامّا ضرب سيم (14)آن بود كه:گواهى ايشان (15)با مردان بشنوند،و آن چند جاى است:منها الرّجم،كه چون سه مرد و دو زن بر كسى گواهى دهند به زنا،و (16)محصن

ص : 129


1- .تب:و مردان با.
2- .اساس كه نونويس است:و عقل،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .تب:دين مال مقتول.
4- .تب،وز:در دون.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ابو عبيده.
6- .تب:بر.
7- .تب:در حد و در.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كه گواهى:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .دب:ديم،مب،مر:دويم.
11- .تب:نشنوند.
12- .همه نسخه بدلها:نظر.
13- .تب:كارى.
14- .تب،آج،لب:سيوم،مج،وز:سه ام.
15- .اساس كه نونويس است:زنان،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و او،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها،«او»زايد مى نمايد.

باشد،رجم بايد كردن او را.

و اگر دو مرد و چهار زن گواهى دهند بشنوند و لكن رجم نكنند،حدّ زنند حدّ (1)زانى.

و اگر يك مرد (2)و شش زن گواهى دهند (3)[قبول نكنند] (4)و همه را حدّ مفترى بزنند.

و گواهى زنان در قتل و قصاص بشنوند چون مردان با ايشان باشند،همچنان كه در اموال.

اگر مردى و دو زن گواهى دهند بر قتل و[بر] (5)جراح مقبول باشد.

و در دين چون مردى گواهى دهد و دو زن بشنوند،چون دو زن گواهى دهند يا يك مرد،مدّعى سوگند خورد تا به جاى يك گواه باشد و حاكم به آن حكم كند،و اين مذهب اهل البيت است خاصّ.

مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ ،يعنى آنان كه مرضى باشند در ديانت و امانت و كفايت،و مراد آن است كه مسلمان باشند و ظاهر ستر و مرتكب چيزى نباشند از قبايح،و اخلال نكنند به واجبات اين معنى عدالت (6)است در گواهى.عمر خطّاب (7)گفت:هركه اظهار خير كند،ما به او ظنّ خير بريم،و برآن دوست داريم او را،و هركه اظهار شرّ كند،[ما] (8)به او گمان بد بريم و او را برآن دشمن داريم.و چون مرد بر همسايه و رفيق و خويشاوند خود ثنا گويد،شكّ مكنى در صلاح او.

نخعي گفت:هركه از او تهمتى و ريبتى (9)پيدا نشود،او عدل باشد،[و] (10)شعبى گفت:هركه مطعون نباشد در بطن و فرج،او عدل بود.حسن بصرى گفت:

ص : 130


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:برآن،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس+گواهى دهد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس+بشنوند،با توجّه به تب،مج،وز،زايد مى نمايد.
4- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
5- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:عدل،مج،وز:عدله.
6- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:عدل،مج،وز:عدله.
7- .تب،مج،وز،مب،مر:عمر بن الخطّاب،آج،لب:اميرالمؤمنين عليه السلام.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مج:ريبتى و شبهتى.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

هركه از او خزيى ندانند (1)،او عدل باشد.

و رسول-صلى اللّه عليه و آله گفت:

لا يجوز شهادة خائن و لا خائنة [377-ر]و لا محدود و لا ذي حقد على اخيه و لا مجرب عليه شهادة زور و لا القانع مع اهل البيت[يعني] (2)الخادم لهم ،گفت:گواهى خائن و حدّ زده و حقود كينور (3)بر برادر مسلمان،و نه آن كه او را به گواهى دروغ آزموده باشند،و نه آن كه در سراى مرد خدمت او كند،گواهى اينان مقبول نباشد (4).

شافعى گفت:گواه را ده شرط بايد تا گواهى او مقبول باشد:بايد كه (5)آزاد بود (6)و بالغ و مسلمان و عدل،و عالم باشد به آن گواهى كه دهد،و به آن گواهى جرّ منفعت خود نكند و نه دفع مضرّت،و معروف نباشد بكثرة الغلط و ترك المروّة،و از ميان او و ميان مشهود عليه عصبيّت نباشد،و گواهى زنان بر انفراد-آنجا كه گفتيم- مقبول باشد به نزديك شافعى در عيوبى (7)كه بر عورات زنان باشد،و در استهلال كودك و رضاع و ولادت.

و ابو حنيفه نيز در اين مسائل موافقت كرد،الّا در رضاع كه در رضاع گواهى زنان بر انفراد روا نداشت.

امّا صفت گواهى و آن كه مرد كى شايد كه (8)گواهى دهد:طاوس روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه گفت:رسول را (9)عليه السلام-پرسيدند از گواهى،كه كى دهند و چگونه دهند؟گفت:آفتاب مى بينى (10)؟گفتند:بلى.گفت:هرگه كه همچنان دانى كه آفتاب روشن،گواهى دهيد (11)و الّا رها كنى (12).

عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه گفت:

اكرموا الشهود فان الله يستخرج بهم الحقوق و يدفع بهم الظلم ،گواهان را اكرام كنى كه خداى تعالى

ص : 131


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خيرى بدانند.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:كينور/كينه ور،مب:كينه ورز.
4- .همه نسخه بدلها+و.
5- .همه نسخه بدلها:تا.
6- .همه نسخه بدلها:باشد.
7- .دب،فق،مب،مر:عيوب.
8- .همه نسخه بدلها:تا.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفت از رسول.
10- .تب،مر:آفتاب را مى بينيد.
11- .همه نسخه بدلها:بده.
12- .همه نسخه بدلها:رها كن.

حقها به ايشان بيرون آرد،و ظلم به ايشان بازدارد.

در خبر مى آيد (1)كه:پس از كارزار (2)بصره روزى عبد اللّه بن قفل التّيميّ بر (3)اميرالمؤمنين على (4)بگذشت درعى پوشيده،اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:

هذه درع طلحة اخذتها غلولا يوم البصرة (5) ،اين درع طلحه است كه تو روز كارزار (6)بصره به خيانت گرفته اند،او انكار كرد و گفت:بيني و بينك الحاكم الّذي رضيته للنّاس،از ميان من و تو حاكمى حكم كند كه تو او را براى حكومت مردم بنشانده اى-يعنى شريح.

آنگه پيش شريح رفتند.اميرالمؤمنين -عليه السلام-بر او دعوى كرد،شريح گواه خواست.اميرالمؤمنين حسن على را بياورد تا گواهى داد.شريح گفت:به يك گواه حكم نكنم.او قنبر را بياورد[تا گواهى داد] (7)،گفت:به گواهى بنده حكم نكنم.

اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:

قبحك الله من حاكم لقد جرت في حكمك ثلاث مرات ،در اين حكم سه بار جور كردى:اوّل آن كه از امام گواه خواستى،و امام مأمون باشد از او گواه نخواهند،دگر آن كه گفتى:به گواهى حسن تنها حكم نكنم،و رسول-عليه السلام-به گواهى خزيمه ثابت حكم كرد و او را ذو الشّهادتين خواند (8)،دگر گفتى:به گواهى بنده حكم نكنم،ندانى كه گواهى بنده براى خواجه مقبول باشد بر او مقبول نباشد!ندانى[377-پ]كه رسول-عليه السلام-به گواهى من تنها حكم كرد آن روز كه بر خالد وليد گواهى دادم،و گفت:گواهى مردى قرشى (9)به گواهى هفت مرد باشد كه نه از قريش بود (10)،و گواهى تو اى على به گواهى هفت قرشى (11)است،و خداى تعالى مردى قرشى (12)را قوّت هفت مرد داد كه نه از قريش باشند،و تو را قوّت هفت قرشى (13)داد،به خدا كه دگر حكم نكنى از ميان دو

ص : 132


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .دب،لب:كالزار.
3- .همه نسخه بدلها:با.
4- .تب،فق،مر+عليه السلام.
5- .همه نسخه بدلها+گفت.
6- .دب،لب:كالزار.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .اساس كه نونويس است،در حاشيه افزوده،از آن گفتند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .تب:مرد قرشى،آج،لب،فق:قريشى.
10- .تب:باشد،ديگر نسخه بدلها:باشند.
11- .آج،لب،فق:قريشى.
12- .آج،لب،فق:قريشى.
13- .آج،لب،فق:قريشى.

كس و الّا (1)مرا خبر دهى.

قوله: أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا ،حمزه خواند:«ان تضلّ»به كسر«الف»على الشّرط. فَتُذَكِّرَ به رفع (2)،و«تضلّ» (3)جزم باشد به«ان»،و لكن ظاهر نمى شود براى ادغام،و رفع«تذكّر»براى«فا»است،كقولك:ان تكرمني فاكرمك،على تقدير:

فانا اكرمك.و دگر قرّاء به فتح«ان»خوانند و نصب«تضلّ»و«تذكر»به عمل آن.

و در معنى آن چند قول گفتند:سيبويه گفت:محلّ آن جرّ است به«لام» مقدّر،و تقديره (4):لان تضلّ،براى آن كه چون ضال شود،يعنى ناسى و ضلال اين جا به معنى نسيان است،يكى از ايشان آن ديگر (5)را ياد دهد (6).و اگرچه غرض ضلال (7)نيست اذكار است به حكم آن كه اذكار عند ضلال باشد كه نسيان است آن را چون معروض (8)و مقصود،[كرد]،چنان كه يكى از ما گويد:اعددت الخشبة ان يميل الحائط فادعمه.و غرض از اعداد چوب ميل ديوار نباشد،دعم و به بازگرفتن او باشد، و لكن چون دعم عند ميل باشد ميل را غرض كرد.

و فرّاء گفت:از جمله مقدّم مؤخّر كلام است و معنى بر تقديم و تأخير مستقيم شود،چنان كه يكى از ما گويد:يعجبني ان يسأل سائل فيعطى،به عجب آرد مرا كه سائل چيزى خواهد بدهندش.و اعجاب در عطا باشد در سؤال سايل نباشد،پس تقدير آيت اين است كه (9):ان تذكّر إحداهما الاخرى ان ضلّت،براى آن كه تا ياد دهد يكى ديگر را اگر (10)فراموش كند،و مثله قوله:

ص : 133


1- .اساس:تا،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است+را،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .تب و ديگر نسخه بدلها+محل و تضل.
4- .همه نسخه بدلها:تقدير اين است.
5- .تب،مج،وز:از ايشان آن يكى اين ديگر،دب،آج،لب،فق،مب مر:از ايشان از يكى اين ديگر.
6- .همه نسخه بدلها:ياد دهند.
7- .اساس كه نونويس است:اضلال،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .تب،مج،وز:مفروض،چاپ شعرانى(415/2):مغروض.
9- .همه نسخه بدلها:ندارد.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كه،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

وَ لَوْ لاٰ أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَيْنٰا رَسُولاً (1)... ،و تقدير آن (2)است:ان يقولوا هلا ارسلت الينا رسولا اذا اصابتهم مصيبة،و مثال«ضلال»به معنى نسيان قوله تعالى: فِي كِتٰابٍ لاٰ يَضِلُّ رَبِّي وَ لاٰ يَنْسىٰ (3).و اصل«ضلال»هلاك بود-چنان كه برفت (4).

عاصم الجحدرى خواند:ان تضلّ إحداهما على الفعل المجهول به ضم«تا»و فتح«ضاد»،و زيد اسلم خواند:فتذاكر من المذاكرة.و ابن كثير و يعقوب و قتيبه خواندند:فتذكر،به تخفيف«كاف»من الاذكار،و باقى قرّاء به تشديد«كاف» خواندند (5).و«ذكّر»و«اذكر»بمعنى واحد،چنان كه نزل و انزل،و اكرم و كرّم،و اين متعدّى باشد به دو مفعول،يقال:ذكّرته الشّىء،قال الشّاعر:

تذكّرنيه الشّمس عند طلوعهاو تعرض ذكراه اذا غربها افل

[و سفيان بن عيينه گفت:اين كلمت از«ذكر»است نه از«ذكر»،و معنى آن است كه:چون دو زن گواهى دهند به جاى يك مرد باشد،پس ما دام تا زن يكى بود گواهى او را اثر نبود.چون زنى ديگر با او يار شود،حكم آن دو زن (6)حكم يكى مرد باشد.پس به منزلت آن بود كه آن زن اين زن را مذكّر بكرده بود،به معنى آن كه گواهى او در حكم گواهى مردان آورد.و در اين قول بعدى هست براى آن كه اين تذكير (7)با نسيان نسبت ندارد] (8).

قوله (9): وَ لاٰ يَأْبَ الشُّهَدٰاءُ إِذٰا مٰا دُعُوا ،بعضى مفسران گفتند:اين در تحمّل شهادت است،يعنى نبايد كه (10)كسى را خوانند تا گواه شود بر كسى او امتناع كند (11)، و اين قول آن كس است كه گفت:تحمّل شهادت (12)واجب باشد[378-ر]،و اين قول معتمد نيست.

ص : 134


1- .سوره قصص(28)آيه 47.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:اين.
3- .سوره طه(20)آيه 52.
4- .تب:چنان كه در پيش ذكر رفت.
5- .تب،مج،وز:خوانند.
6- .همه نسخه بدلها بجز تب:حكم ايشان.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب:تذكّر.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .تب+تعالى.
10- .تب:تا.
11- .همه نسخه بدلها:او ابا كند و امتناع.
12- .دب،آج،لب،فق:تحمّل الشّهادة.

قتاده و ربيع گفتند:سبب نزول[آيت] (1)آن بود كه چون مردى را كارى افتادى در قبيله بزرگ مى گرديدى (2)تا كسى گواه شود،كس گواه نشدى،خداى تعالى آيت فرستاد و نهى كرد مردمان را ازآن كه (3)ابا كنند از تحمّل شهادت.

شعبي گفت:اگر كسى دگر باشد كه گواه شود او مخيّر است در تحمّل شهادت،خواهد گواه شود و خواهد نشود،و چون كسى دگر نباشد كه گواه شود واجب است او را تحمّل شهادت كردن.و عطا و عطيّه و بيشتر مفسران گفتند:او مخيّر است در تحمّل شهادت،خواهد گواه شود،و خواهد نشود.

ابو مرّه (4)گفت:حسن بصرى را پرسيدم (5)از اين مسئله،گفت:تو مخيّرى، خواهى گواهى شو (6)خواهى مشو.

بعضى دگر مفسران گفتند:آيت در اقامت شهادت است و اداى آن،و اين قول مجاهد و عطا و عكرمه و سعيد جبير و ضحّاك و سدّى است،و امر به اقامت شهادت على الوجوب باشد الّا عند عذرى واضح يا ضرورتى مانع.و عامر گفت:مرد (7)چندان مخيّر است (8)تا گواه نشود (9)،چون گواه شد (10)در اداى گواهى مخيّر نباشد (11).

حسن بصرى و سدّى گفتند:آيت وارد است در هر دون معنى در تحمّل و اداء و از اين مانعى نيست،و اين در فايده عام تر است (12). وَ لاٰ تَسْئَمُوا ،ملال (13)و ضجارت منماى،يقال:سئمت الشّىء اسأم (14)سأمة،قال زهير (15):

سئمت تكاليف الحياة و من يعشثمانين حولا لا ابا لك يسأم

و قال لبيد:

و لقد سئمت من الحياة و طولهاو سؤال هذا النّاس كيف لبيد

ص : 135


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .تب:مى گردندى،ديگر نسخه بدلها،مى گرديدندى.
3- .تب+گواهى را.
4- .كذا:در اساس با تب،آج،لب،فق،مر:ابن جرير،مج،وز،دب:ابو حرم،مر:ابن حريم.
5- .همه نسخه بدلها بجز تب:پرسيدند.
6- .همه نسخه بدلها+و.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مردان.
8- .مب،مر:مخيراند.
9- .همه نسخه بدلها بجز مب:نشد.
10- .مب:شدند.
11- .اساس كه در اين مورد نونويس است:نيست،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .تب+قال اللّه تعالى.
13- .تب،دب،آج،لب،فق،مب،مر:املال.
14- .همه نسخه بدلها بجز تب:اسأمه.
15- .تب+شعر.

قوله: أَنْ تَكْتُبُوهُ ،«ان»در محلّ نصب است بوقوع الفعل عليه،التّقدير:لا تسأموا كتابته. صَغِيراً (1)،كان الحقّ أَوْ كَبِيراً ،اگر حق اندك بود و اگر بسيار.و نصب«صغير» و«كبير»شايد تا به اضمار (2)«كان»بود چنين كه گفتيم،و شايد كه نصب او بر حال بود من«الهاء»في قوله: أَنْ تَكْتُبُوهُ ،[اى ان] (3)تكتبوا الحقّ و حال باشد از مفعول به (4). إِلىٰ أَجَلِهِ ،اى وقت محلّه.و«اجل»وقت باشد و[دين] (5)مؤجّل موقّت باشد. ذٰلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّٰهِ ،«ذا»اشارت است و«كاف»خطاب،يعنى آن،اى (6)جماعت مخاطبان (7)بدادتر بود و بعدلتر.و القسط،العدل.و قسط،نصيب باشد براى آن كه بهره باشد به عدل و راستى،و اقسط اذا عدل،و قسط اذا جار،و گفته اند:اصل كلمه از جور است،و اقسط،اى ازال (8)الجور.و القسط اسم للاقساط.

وَ أَقْوَمُ لِلشَّهٰادَةِ ،و راست تر (9)باشد در اقامه شهادت. وَ أَدْنىٰ أَلاّٰ (10)تَرْتٰابُوا ،و نزديكتر به آن كه به شك نيوفتى (11)در گواهى[378.پ]و مبلغ دين و نقد مال و حلول (12)اجل،و اين جمله بر ياد بنماند (13)به روزگار،پس قديم تعالى از كرمش (14)بر بندگان فرمود كه (15):بنويسند تا حقّ مردمان ضايع نشود به فراموشى گواهان،كدام نوع از انواع نعمت است كه خداى با ما (16)نكرد؟ آنگه استثنا كرد بعضى حقوق را از نوشتن،گفت: إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً حٰاضِرَةً ،جمله قرّاء به رفع«تجارة»خواندند (17)،و وجه او آن است كه:اسم«كان» باشد،و«كان»تامّه بود،و معنى آن باشد كه:الا ان تحصل و توجد تجارة حاضرة.

ص : 136


1- .تب+و ان.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:شايد كه،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
4- .تب+قال تعالى.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب افزوده شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يعنى اى.
7- .آن همه نسخه بدلها+اقسط عند اللّه.
8- .تب:اذا ازال،ديگر نسخه بدلها:اذا ازال.
9- .تب:راستر.
10- .اساس:ان لا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
11- .تب:نيفتيد،آج،لب،فق،مب،مر:نه اوفتى.
12- .مج،وز:طول.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نماند.
14- .اساس كه در اين مورد نونويس است:رحمتش،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .همه نسخه بدلها:تا.
16- .تب:خداى تعالى با بندگان.
17- .مج،وز:خوانند.

بعضى دگر گفتند:«كان»ناقصه است،و«تجارة»اسم اوست،و«حاضرة» صفت او،و تُدِيرُونَهٰا خبر اوست در محلّ نصب.و عاصم خواند: إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً ،بر آنكه (1)اين خبر«كان»باشد و اسم«كان»مقدّر (2)،و التّقدير:الّا ان تكون التّجارة تجارة حاضرة او المبايعة تجارة حاضرة،و انشد الفرّاء (3):

للّه قومي اىّ قوم لحرة (4)اذا كان يوما ذا كواكب اشنعا

اى اذا كان اليوم يوما،و انشد ايضا:

أ عينيّ هلاّ تبكيان عفاقااذا كان طعنا (5)بينهم و عناقا

اى اذا كان الامر طعنا بينهم.

حق تعالى گفت:اين نوشتن براى آن مى بايد تا حقّ كسى بر كسى ضايع نشود چون تجارتى باشد حاضر دست بدست كه متاع (6)بدهد و بها بنقد بستاند،به نوشتن (7)حاجت نباشد.چون چنين بود،حاجت نبود به نوشتن،اگر بنويسى (8)بر شما حرجى و بزه اى نبود.

وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰايَعْتُمْ ،و گواه برگيرى چون مبايعت كنى (9).ضحّاك گفت:هذا عزم من اللّه واجب،اين عزمى است يعنى واجب است بر هرچه باشد از اندك و بسيار بنقد و نسيه،و لو على باقة بقل،و اگر بر دسته تره (10)باشد،و اين مذهب اصحاب (11)ظاهر است و اختيار جرير طبرى (12).ديگران گفتند:امر استحباب و ندب است،و اين قول بيشتر مفسران و جمله (13)فقهاست.و ابو سعيد خدرىّ (14)گفت (15):تعلّق به امانت دارد،اگر مرد امين باشد به اشتهار (16)حاجت نبود،و اگر (17)امين نباشد اشهاد بايد كردن.

ص : 137


1- .تب:براى.
2- .آن همه نسخه بدلها+باشد.
3- .تب+شعر.
4- .آج:بجرّة.
5- .آج:ظعنا.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:متاعى.
7- .تب:نبشتن.
8- .تب:بنويسد.
9- .تب:يعنى چون مبايعت كنيد گواه برگيريد.
10- .فق:تره.
11- .اساس:اهل،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(418/2):ابن جرير طبرى.
13- .اساس كه نونويس است:عامّه،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .تب:ابو سعيد الخدرىّ.
15- .تب+اگر.
16- .اساس:به اشتهاد،تب:به شهادت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .تب+مرد.

وَ لاٰ يُضَارَّ كٰاتِبٌ وَ لاٰ شَهِيدٌ ،اصل كلمه«يضارر»بوده است يا«يضارر»على اختلاف المفسّرين،پس ادغام كرده اند«را»را[در«را»] (1)براى تخفيف،و تحريك آخر كلمه براى ادغام كرده اند،و اختيار فتحه لكونها اخفّ الحركات كرده اند (2).

امّا معنى آيت،بعضى مفسّران گفتند تقدير آن است كه:و لا يضارر كاتب و لا شهيد،بايد تا اضرار نكند (3)دبير و گواه (4).اضرار دبير آن بود كه چيزى نويسد (5)كه بر او املا نكرده باشند يا (6)زيادت و نقصان كند،يا در اجل تقديم و تأخير كند.

و اضرار گواه آن باشد[379-ر]كه گواهى به خلاف راستى دهد،يا (7)براستى گواهى پنهان كند،و اين قول طاوس و حسن و قتاده و ابن زيد است.

بعضى دگر بر فعل مجهول حمل كردند و گفتند:تقدير اين است (8):و لا يضارر كاتب،دبير و گواه و اضرار نكنند (9)،اضرار ايشان آن بودى (10)كه مردى بيامدى و دبير (11)را گفتى:چيزى بنويسى براى من،و گواه را گفتى:گواه شو.ايشان گفتندى:ما مشغوليم (12)،كسى ديگر را بگو،او بنه رفتى (13)و الحاح كردى و گفتى:خداى تو را فرموده است،و تو را واجب است،و برايشان تشنيع كردى.خداى تعالى اين آيت فرستاد و نهى كرد از اين معنى،و دليل اين تأويل قرائت عمر است و ابىّ كعب و عبد اللّه مسعود:و لا يضارر،به اظهار تضعيف على ما لم يسمّ فاعله.و ابو جعفر (14)، «و لا يضار»مجزوم مخفّف خواند.و اين ضعيف باشد براى آن كه اين جمع ساكنين بود

ص : 138


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:كردند.
3- .همه نسخه بدلها:نكنند.
4- .آج+را.
5- .اساس:نويسنده،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب،لب،فق،مب،مر:تا.
7- .مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:تا.
8- .اساس كه نونويس است:تقديره،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .همه نسخه بدلها بجز وز:ندارد.
10- .همه نسخه بدلها بجز تب:بود.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،مب،مر:دبيرى.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:برو و،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .بنه رفتى/بنرفتى.
14- .همه نسخه بدلها+خواند.

على[غير] (1)حدّه-و اين مسئله[را] (2)بيان برفته است پيش از اين.و حسن بصرى خواند:«و لا يضارّ»به كسر«را»ى مشدّد (3).

وَ إِنْ تَفْعَلُوا ،و اگر بكنى اين اضرار، فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ ،اى خروج عن امر اللّه، از فرمان خداى بيرون آمده باشى.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ ،از خداى بترسى و از عذاب (4)و عقاب او،[و از معاصى او] (5)احتراز كنى تا مستحقّ عقاب او نشوى.

وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّٰهُ ،و خداى تعالى شما را احكام شرعى مى آموزد از آنچه صلاح دين و دنياى شما در آن است،و آنچه شما را بايد كردن يا نبايد كردن،براى آن كه عالم است به اين (6)مصالح و جز اين،و او به همه چيز عالم است (7)، وَ اللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ .

وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلىٰ سَفَرٍ ،حق تعالى از جمله احكام اين باب حالتى ديگر را شرح داد،گفت:اگر[چنان كه] (8)شما بر سفر باشى. وَ لَمْ تَجِدُوا كٰاتِباً ،و كسى را نيابى كه چيزى نويسد،و آلت نوشتن نيابى (9)از قلم و دوات و كاغذ،و خواهى كه (10)مال ضايع نشود رهنى بستانى براى وثيقه را.عبد اللّه عبّاس خواند:و لم تجدوا كتابا.و ضحّاك خواند:و لم تجدوا كتّابا،جمع كاتب.

فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ ،ابن كثير و ابو عمرو خواندند،و عبد اللّه عبّاس و ابراهيم و زرّ حبيش و مجاهد:«فرهن»بضمّ الرّاء و الهاء،و عكرمه و منهال بن عمرو خواندند:«فرهن»،بضمّ الرّاء و سكون الهاء،و باقى قرّاء:«فرهان»،و هو جمع رهن كنعل و نعال،و بغل و بغل،و كبش و كباش،و كعب و كعاب.و رهن جمع الرّهان و هو جمع الجمع قاله الفرّاء و الكسائي.

ص : 139


1- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .تب+قال اللّه تعالى.
4- .همه نسخه بدلها:ندارد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .تب:بدين.
7- .اساس كه نونويس است:چيزى داناست،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .تب:نداريد.
10- .همه نسخه بدلها:تا.

و ابو عبيد (1)گفت:جمع رهن باشد،و در كلام عرب هيچ اسم نيست على فعل، و جمعه على فعل الّا هشت حرف،و هى:حلق و حلق،[379-پ]و سقف و سقف، و قلب النّخل (2)و قلب،و جدّ للحظّ و جدّ (3)،و ثطّ (4)،و فرس و رد و خيل ورد،و نسر و نسر (5)و رهن و رهن،و قال الأخطل:

و الحارث بن ابي عوف ابحن بهحتى يعاوده العقبان و النّسر

و انشد الفرّاء:

حتّى اذا بلّت حلاقيم الحلق

و ابو عمرو گفت:اختيار«فرهن»براى آن است تا به رهان كه مصدر است و معنى مراهنة بود ملتبس نشود،و انشد لقعنب (6)بن امّ صاحب:

بانت سعاد و امسى دونها عدنو غلقت (7)عندها من قبلك الرّهن

تخفيف و تثقيل هر دو لغت است،ككتب و كتب،و رسل و رسل.و اجماع است كه رهن درست نبود الّا به قبض،كقوله تعالى: فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ ،و (8)اگرچه در آيت رهن در سفر گفته است (9)،خلاف نيست كه در حضر درست باشد،و رسول عليه السلام-طعامى بخريد به نيست از جهودى،و درع خود به نزديك او گرو نهاد.

و مجاهد گفت:روا نبود الّا در سفر عند عدم كاتب.

فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ،يعنى اگر مستدين و من عليه الدّين امين باشد و صاحب حق را به قول و امانت او وثاقت باشد[و] (10)رهن نخواهد از او و گمان نيكو برد به او،بايد تا او نيز خلاف نكند و امانت به جاى آرد،چون او را امين داشتند به وقت خود آنچه ميان ايشان باشد از امانت بگذارد. فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ ،و همزه براى

ص : 140


1- .فق،مب،مر:ابو عبيده.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:النّحل.
3- .همه نسخه بدلها بجز تب:جدّه.
4- .مب:شط و جمعه شط.
5- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،در معاجم لغت جمع نسر،انسر آمده است.
6- .فق:للقعنب،لسان العرب(189/13):قعنب.
7- .آج،لب،فق،مب:علّقت،لسان العرب(189/13):غلقت.
8- .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .تب:گفته اند.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ضمّه (1)ما بعد«واو»نوشتند،و چون ما بعد همزه كسره بود،«يا»نويسند،نبينى كه در«او ائتمن»،«واو»براى كسره ما بعد«يا»نوشتند (2)،و بايد تا از خداى بترسد[و] (3)در آنچه او را امين داشته باشند خيانت نكند.

آنگه به وعظ گواهان بازآمد و گفت: وَ لاٰ تَكْتُمُوا الشَّهٰادَةَ ،و گوايى (4)كه دانى پنهان مكنى.و ابو عبد الرّحمن السلمى به«يا»خواند.

آنگه (5)وعيد آنان گفت كه گوايى پنهان كنند،گفت (6): وَ مَنْ يَكْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ ،و هركه پنهان باز كند گواهى (7)او را دلش بزهكار بود،براى اين (8)حوالت بزه با دل كرد كه كتمان (9)فعل دل است و در دل پنهان باز كند،يعنى عزم كند على الكتمان و الامساك عنها،چنان كه گفت:بما كسبت يداك (10)،و: بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ (11).

و ابراهيم بن ابي عبله (12)خواند:فانّه اثم قلبه،اى جعل قلبه اثما. وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى داناست به آنچه شما مى كنى.

علما گفتند:خداى تعالى در اين سورت پانصد حكم بيان كرد،از جمله آن بيست و پنج حكم در اين آيت است،يكى: إِذٰا تَدٰايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ ،گفت:[380-ر]چون دينى به كسى دهى بنويسى.

دوم (13)گفت:بايد تا دبيرى از ميان شما آن بنويسد به عدل[چنان كه] (14)از جانبى بر جانبى ظلم نباشد.

ص : 141


1- .اساس:كلمه مخدوش است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها آورده شد.
2- .با توجّه به قاعده صرفى كتابت همزه به نظر مى رسد كه كاتب در اين جا مرتكب اشتباه شده است و مى بايد جمله اين طور باشد:«ضمّه ما قبل«واو»نوشتند و چون ما قبل همزه كسره بود«ياء»نويسند.نبينى كه در «و ائتمروا»براى كسره ما قبل«يا»نوشتند.
3- .اساس:ندارد:با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:گواهى.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:گفت پس ازآن كه،با توجه به تب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .تب:ندارد،مب+كه.
7- .همه نسخه بدلها:گواهى.
8- .تب،مج،وز،دب،آج،لب:آن.
9- .وز،دب،فق،مر+دل.
10- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،در صورتى كه اشاره به آيتى از آيات قرآنى باشد،بايد چنين مى بود: بِمٰا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ سوره بقره(2)آيه 225 يا آيتى مثل: فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ ،سوره شورى(42)آيه 30.
11- .سوره آل عمران(3)آيه 182،نيز سوره انفال(8)آيه 51.
12- .تب،دب:ابراهيم بن ابى عيله.
13- .فق،مب،مر:دويم.
14- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

سه ام (1):كاتب را وعظ كرد تا امتناع نكند ازآن كه چنان نويسد كه خداى تعالى فرمود.

چهارم گفت (2):دبير احوال تو و ستد و داد تو نداند تو را املا بايد كردن كه حق بر گردن تو است تا به اقرار و اعتراف تو نويسد آنچه نويسد.

پنجم:مدين را كه وام مى ستاند يا سلم مى فروشد،او را وعظ كرد (3)،گفت:از خداى بترس و در حال املا كردن بخسى و نقصانى به حقّ صاحب حق را مده.

ششم گفت:همه كس از اينان نه آن باشد كه املا داند كردن،بعضى از اينان سفيه و كم عقل (4)و نابالغ و ضعيف و عاجز باشند از املا،بازنمود كه ايشان را وليّي بايد كه نيابت كند از ايشان در اين معنى[و] (5)املا كند.

آنگه گفت:او نيز بايد تا در آنچه مى گويد و مى كند (6)عدل كند،آنگه گفت حكم هفتم آن است كه:كار مقرّ (7)و مقرّ له و نويسنده راست نشود كه باشد كه در آن خلافي رود،دو گواه بايد از مردان.

هشتم گفت:اگر جايى باشد كه دو مرد حاضر نباشند (8)،يك مرد و دو زن باشند،بيان كرد كه:گواى (9)دون زن به جاى يك مرد باشد،چنان كه در بسيارى احكام شرعى حكم (10)،دو زن حكم مردى (11)باشد،و يك زن در حكم نيمه مردى باشد في الحدّ و الشّهادة و الميراث و غير ذلك.

نهم،بيان كرد كه:هر مردى و هر زنى گواهى را نشايد مگر كه مرضىّ باشند و پسنديده و ظاهرستر و نكوسيرت.

دهم،بيان كرد علّت اين را كه[چرا] (12)چنين بايد: أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا ،تا اگر

ص : 142


1- .تب:سيوم،آج،لب،فق،مب:سيم.
2- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(420/2)+اگر.
3- .مب+كه.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:كم عقلند.
5- .اساس:زير وصالى رفته است،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مب+حق باشد.
7- .همه نسخه بدلها:بمقرّ.
8- .مب+گواهى.
9- .همه نسخه بدلها:گواهى.
10- .مب+.
11- .اين همه نسخه بدلها:يك مرد.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

از اين دو زن يكى را فراموش شود،آن كه ياد دارد آن را ياد دهد كه فراموش كرده باشد.

يازدهم گفت:چون تحمّل شهادت كرده باشد،و مرد صاحب حق را حاجت بود به اقامت آن،نبايد كه ابا كند از اقامت آن.

دوازدهم گفت:براى آن كه حق اندك بود نبايد كه نويسنده ملال نمايد و حقير دارد و گويد:اين قدر خطر آن ندارد كه بنويسند و گواه شوند،بل آنچه حق باشد اگرچه اندك بود (1)با او هم آن كنند كه اگر بسيار بود (2).

سيزدهم،بازنمود كه:اگر چنين كنند به نزديك خداى تعالى عادل تر بود.

چهاردهم گفت (3):در باب گواى (4)راست تر بود.

پانزدهم گفت:نزديكتر بود به آن كه گواه به شك نيفتد (5)،بازنمود كه:

اين همه از كتابت و استشهاد و تحمّل شهادت و اقامت آن و صفت (6)گواهان آنجا بايد كه بيعى به نسيه يا به سلم يا قرضى و دينى مؤجّل باشد اگر چنان كه معاملتى و تجارتى بود ميان شما دست بدست آنجا حاجت نباشد[380-پ]به نوشتن.

شانزدهم (7)بازنمود كه:اگرچه در تجارت حاضر كتابت نبايد،گواه بايد.

هفدهم گفت:نبايد كه گواه و دبير به كس اضرار كند يا كسى به ايشان اضرار كند.

هژدهم بازنمود كه:هركه (8)اين كند و روا دارد فاسق بود.

نوزدهم:بر كار بستن اين جمله ايشان را پند داد كه: وَ اتَّقُوا اللّٰهَ .

بيستم بازنمود كه:اين جمله احكام از تعليم خداى دانند و اعلام رسول از آن جمله نيست كه به مقاييس استخراج توان كردن،چه اين به مصالح تعلّق دارد،و مصالح آن داند كه عواقب داند،و عواقب آن داند كه به همه چيزها عالم باشد،و آن خداست-جلّ جلاله.

ص : 143


1- .نسخه تب از اين جا به بعد چند صفحه اى افتادگى دارد.
2- .همه نسخه بدلها:بودى.
3- .همه نسخه بدلها+.
4- .اين همه نسخه بدلها:گواهى.
5- .همه نسخه بدلها بجز تب+شانزدهم.
6- .لب:وصف.
7- .لب،فق،مر:هفدهم،مب:هفتدهم.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:كه آن كس كه.

بيست ويكم گفت:اگر چنان كه حالت حالت سفر باشد،و مرد بر جناح سفر بود،و دبير يا آلت به دست نيايد،و وثيقه و استظهار بايد، فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ ،به دست [گرو] (1)ى بدهد تا صاحب حق بستاند.

بيست و دوم،بازنمود كه:اين حالى است كه به اختلاف معاملان (2)مختلف شود (3)اگر تو را بر كسى امان باشد و گرو نستانى رواست.

بيست سه ام (4)گفت:ظنّ آن مرد نيكو گمان در حقّ خود خطا مكن،او تو را امين مى شناسد،تو خويشتن را خائن مساز،اداى امانت به جاى آر و از خداى بترس.

بيست چهارم گفت:چون گواهى (5)در گردن تست و حقّى از آن غيرى به آن زنده خواهد شدن و اگر پنهان كنى حقّ او تباه خواهد شدن،زنهار آن گواى (6)نبايد كه نهان كنى (7).

بيست و پنجم[گفت] (8):اگر كنى دلت كه امير همه اعضاست او خائن و آثم و فاجر شود،چون او معلوم گشت ديگر اعضايت را چه حرمت ماند و از اعمال تو هيچ چيز بر من (9)پوشيده نيست كه من به اعمال و افعال و احوال تو عالمم.

قوله: لِلّٰهِ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،حق تعالى چون[اين] (10)جمله احكام شرعى بيان كرد بازنمود كه:آنچه من فرمودم تو را نه براى آن فرمودم كه مرا به آن حاجتى بود،و براى (11)نفع و صلاح تو فرمودم چه همه ملك آسمان و زمين مراست.

اهل علم خلاف كردند در عموم و خصوص آيت في قوله: وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحٰاسِبْكُمْ بِهِ اللّٰهُ .بعضى گفتند:خاصّ است در كتمان شهادت، خداى تعالى گفت:اگر چيزى آشكارا كنى يا پنهان كنى در دل از كتمان شهادت،

ص : 144


1- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجه به مج افزوده شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:معاملات.
3- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها+و.
4- .وز،آج،لب:بيست و سه ام،فق،مب:بيست و سيم.
5- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:گواهى.
6- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:گواهى.
7- .مج،وز،دب،لب،فق،مب،مر:گواهى پنهان نكنى.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارند،با توجّه به تب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها بجز تب:تو بر من هيچ.
10- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
11- .وز+تو و،دب،آج،لب،فق،مب،مر+تو و براى.

من فرونگذارم و به حساب در آرم،بيانش (1): وَ لاٰ تَكْتُمُوا الشَّهٰادَةَ ،و اين قول شعبي است و عكرمه و مجاهد و روايت مقسم از عبد اللّه عبّاس.

بعضى ديگر گفتند:مراد به اين،موالات كافران است و تولّاى ايشان، [بيانش] (2)قوله تعالى في سورة آل عمران: قُلْ إِنْ تُخْفُوا [381-ر] مٰا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللّٰهُ (3)،و اين قوله مقاتل است و واقدى،و بعضى دگر از علما گفتند:

آيت عام است و لكن حكم او منسوخ است،و سبب نسخ او آن بود كه:چون اين آيت آمد،ابو بكر و عمرو عبد الرّحمن عوف و معاذ جبل و جماعتى صحابه پيش رسول آمدند و گفتند:اى رسول اللّه!در همه قرآن هيچ آيت نيامد كه سخت تر است بر ما از اين آيت،يكى از ما چيزهايى در دل گيرد از حديث النّفس و امانى كه اگر همه دنيا و را باشد (4)او نخواهد كه آن نباشد (5)،و خداى تعالى مى گويد:شما را برآن حساب خواهد بودن،هلاك شديم ما.

رسول-عليه السلام-گفت:چنين است صلاح دانى كه آن گوى (6)كه بنى اسرايل گفتند:سمعنا و عصينا؟گفتند:نه يا رسول اللّه!ما مى گوييم:سمعنا و اطعنا، خداى تعالى آيت فرستاد (7): لاٰ يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا (8)،و اين آيت به آن منسوخ بكرد.پس رسول-عليه السلام-گفت:

ان الله تجاوز لامتي ما حدثت به انفسها ما لم تكلم به او تعمل به ،گفت:خداى تعالى از امّت من در گذراند (9)آنچه نفس ايشان به آن حديث كند ما دام تا بنگويند و يا بنكنند،و اين قول عبد اللّه مسعود است و ابو هريره و عائشه و عبد اللّه عبّاس و عطا و سعيد جبير و محمد بن سيرين و محمّد كعب و قتاده و كلبى.

و سعيد بن مرجانه گفت:به نزديك عبد اللّه عمر حاضر بودم،اين آيت بر خواند و

ص : 145


1- .مب+قوله تعالى.
2- .اساس،تب:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سوره آل عمران(3)آيه 29.
4- .مب+و امّا.
5- .مج،وز:بباشد.
6- .مج،وز،دب،آج،لب:گويى/گوييد.
7- .مب+كه قوله.
8- .سوره بقره(2)آيه 286.
9- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:در گذرانيد.

گفت:اگر خداى (1)ما را به اين بگيرد ما هلاك شديم.آنگه بگريست به آواز بلند.

من اين حكايت با عبد اللّه عبّاس بگفتم،او گفت:رحم اللّه ابا عبد الرّحمن،ندانست كه اين حكم منسوخ است بقوله: لاٰ يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا (2)،كار وسوسه و تكليف از مكلّفان بر داشتند،و كار با قول و عمل افتاد،و اين قول ضعيف است براى چند وجه را:

اوّل آن كه:نسخ در اخبار نشود،مگر خبرى (3)كه متضمّن امرونهى باشد،امّا چون خبر محض باشد،نسخ را در او مجال نبود.

دگر آن كه:از حكيم نيكو نبود كه تكليف ما لا يطاق كند في حال من الاحوال و لو ساعة واحدة،با تظلّم (4)متظلّمان و استغاثه مستغيثان منسوخ كند.

امّا قوله تعالى: وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحٰاسِبْكُمْ بِهِ اللّٰهُ ،متناول باشد اعتقادات و ارادات و كراهات را كه امرونهى به آن تعلّق دارد.

فامّا آنچه در مقدور بنده نيايد من خطور الشّىء بالبال و آنچه از باب تمنّى و شهوات باشد،و تكليف متناول نبود آن را،آن در تحت اين آيت نيايد و از اين خارج بود لدلالة العقل،و به هيچ حال مقتضى عقل براى خبر واحد رها نكنند.

فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشٰاءُ ،آن را كه خواهد بيامرزد از آنان كه مستحقّ عقاب (5)باشند [381-پ]،و اين دليل كند كه خداى را تعالى هست كه عفو كند گناهكار را.

وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ ،و عذاب كند آن را كه خواهد و اگر مستحق را عذاب كردن از مواجب (6)بودن تعليق آن كردن به مشيّت نيكو نبودى،چه كارى (7)به مشيّت بازبندند كه فاعل در آن مخيّر بود،خواهد كند و خواهد نكند.

و عقاب فساق به نزديك اهل وعيد چنين نيست،و آنچه گفتيم[در آن كه ] (8)آيت محكم است و منسوخ نيست قول قومى است از اهل معانى كه گفتند:دل را نيز فعلى هست كه حوالت بدوست في قوله تعالى: بِمٰا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ (9)،پس قديم-

ص : 146


1- .تب:افتادگى دارد،ديگر نسخه بدلها+تعالى.
2- .سوره بقره(2)آيه 286.
3- .مج،وز،فق:چيزى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به ظلم.
5- .مج:عذاب.
6- .لب:از او واجب.
7- .مج،وز،دب،آج:كار.
8- .اساس:ندارد،با توجه به مج افزوده شد.
9- .سوره بقره(2)آيه 225.

جلّ جلاله-هر عاملى بر عملش سواء اگر به دل كرده باشد و اگر به جوارح،برآن واقف (1)كند و در حساب آرد،آنگه آن را كه خواهد عفو كند و آن را كه خواهد عقوبت و ذلك قوله: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (2)،و اين معنى قول حسن و ربيع و قيس بن ابى حازم و روايت ضحّاك از عبد اللّه عبّاس است (3).

بعضى دگر گفتند:خداى تعالى بنده را بر همه فعلى از افعال محاسبه كند و مؤاخذه،جز آن كه هرآنچه (4)از آن به قول و عمل كرده باشند آن را به قيامت عقوبت كند اگر توبه نكنند،و آنچه بدان همّت كرده باشند به دل يا عزم كرد (5)برآن از معصيت،آن را جز به بيمارى (6)و مصائب و آفات و جز آن (7)كند.

و روايت كردند خبرى از عائشه از رسول-عليه السلام-كه گفت:در اين آيت اين متابعت خداى باشد بنده را بدانچه بدو رسد از تبى يا (8)نكبتى يا تبهى (9)كه در دست او شود و چيزى كه در گريوان (10)طلب كند نيابد (11)در آستين باشد تا بدانستن (12)غمى به دل او رسد تا مؤمن چون با پيش خداى شود از گناه پاكيزه باشد.چنان كه زر سرخ از كوره زرگر بيرون آيد،و اين (13)بر وجه كفّارت بود آن گناه را،و بيان اين قول رسول[است] (14)-عليه السلام-كه گفت:

لا يصيب المؤمن نصب و لا وصب و لا مخمصة حتّى الهمّ يهمّه (15)و لا اذى الّا كفّر اللّه به من خطاياه، گفت:مؤمن را هيچ رنجى و دردى و گرسنگى نرسد تا آن چيز كه او را غمگين كند،و الّا خداى تعالى به كفّارت گناهانش كند.

ص : 147


1- .مج:وقف.
2- .سوره بنى اسرائيل(17)آيه 36.
3- .همه نسخه بدلها:ندارد،ظاهرا كلمه«است»در اساس هم نونويس است.
4- .همه نسخه بدلها بجز تب:هرچه.
5- .همه نسخه بدلها بجز تب:كرده.
6- .همه نسخه بدلها بجز تب،وز:جزاء بيمارى.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:احزان.
8- .همه نسخه بدلها بجز تب:و.
9- .فق،مب:تبهتى،دب:تبهمى.
10- .گريوان/گريبان.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نبايد.
12- .چاپ شعرانى(424/2):تا بدان سبب.
13- .مج،وز:و بر اين:ديگر نسخه بدلها:و به اين.
14- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
15- .مج،وز،دب،آج،فق،مر:بهمّه،مج،وز+رواية.

مجاهد گفت:و ان تبدوا ما في انفسكم من اليقين او تخفوه من الشّك،و اگر اظهار كنى آنچه در نفسهاى شماست از يقين يا پنهان (1)كنى از شكّ.

و (2)صادق جعفر بن محمّد-عليهما السّلام-گفت:و اگر اظهار كنى آنچه در دل دارى از اسلام يا پنهان كنى،يعنى ايمان.و هم از او روايت است كه:آنچه اظهار كنى از عمل (3)يا پنهان كنى از عزم و ارادت و نيّت فعل،

اما حديث النفس فلا يدخل (4)في التكليف ،بيانه: لاٰ يُؤٰاخِذُكُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمٰانِكُمْ وَ لٰكِنْ يُؤٰاخِذُكُمْ بِمٰا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ (5).

عبد اللّه بن المبارك گفت:از سفيان ثورى پرسيدم كه خداى تعالى[382-ر] بنده را به همّت بگيرد (6)؟گفت:بلى چون عزم باشد.

عمرو بن جرير گفت:در ايّام (7)برنايى روزى عزم كردم بر كارى ناشايست.در راه كه مى رفتم،به حلقه واعظى برسيدم،اوّل سخن (8)كه گفت-چون فراز رسيدم-اين بود كه:اين عزم معصيت كرده و در دل پنهان كرده،آن كه دل آفريد نهان (9)دل داند.

چون من اين شنيدم،مرا غش افتاد و بيفتادم (10)بى هوش،فما افقت الّا عن توبة،با هوش نيامدم الّا از توبه.

در خبر است كه:در بنى اسرايل سالى قحط بود،مردى در بيابان مى گذشت تلهاى ريگ مى ديد،مى گفت:چه بودى اگر اين همه آرد بودى و مرا بودى تا به درويشان دادمى!حق تعالى وحى كرد به پيغامبر روزگار را،گفت:بگو آن مرد را كه من از دل تو صدق دانستم،از تو قبول كردم آنچه در دل آوردى.

زيد بن اسلم گفت:مردى را ديدم كه بر (11)محافل علما مى گرديد و مى گفت:

هيچ كسى هست كه مرا راه نمايد بر عملى از اعمال خير كه من از آن خالى نباشم

ص : 148


1- .لب:يا نهان،آج،مب:تا نهان.
2- .مب+حضرت،دب+امام.
3- .تب:ندارد،ديگر نسخه بدلها+جوارح.
4- .همه نسخه بدلها بجز تب،فق:مدخل.
5- .سوره بقره(2)آية 225.
6- .لب:نگيرد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:در هنگام.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سخنى.
9- .دب،مر:پنهان.
10- .مج،وز:بيوفتادم.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:در.

كه مراد مى بايد كه يك ساعت بر من نگذرد كه من به عبادت مشغول نباشم!علما او را گفتند:حاجت تو آسان است تا طاعت توانى كردن مى كن،چون فتورى تو را در يابد يا شاغلى (1)پديد آيد،عزم كن و نيّت،تا تو را همچنان كه عمل كرده باشى بنويسند،فانّ العازم كالعامل،كه عازم چون عامل بود،و هذا معنى

قول النّبي عليه السلام: نية المؤمن خير من عمله ،براى آن كه عمل را فتور در يابد (2)و نيّت را فتورى (3)در نيابد.

محمّد بن علىّ الباقر-عليهما السلام-گفت:

تبدوا ما في انفسكم من الافعال الظاهرة ،آنچه (4)آشكار كنى و مردم ببيند و از تو دانند.«او تخفوه» (5)يا پنهان (6)از مردمان كه خداى داند[از تو] (7)و مردمان ندانند،

يحاسبكم به الله العائد على افعالكم (8)و العارف باحوالكم.

و در خبر مى آيد كه:روز قيامت بنده اى را در قيامت آرند و صحيفه عمل (9)او در دست او نهند،او نامه باز كند،در اوّل صحيفه حجّى بيند مقبول مبرور،ساعتى در آن مى نگرد و انديشه مى كند،مرد حجّ كرده نباشد.حق تعالى گويد:برخوان صحيفه عملت.او گويد:بار خدايا سهو و غلط بر تو روا نيست،من در دار دنيا حجّ نكردم،و اين جا حجّى (10)مقبول نوشته است!حق تعالى گويد:تو حجّ نكردى،و لكن فلان روز ياد دارى كه قافله حاجّ (11)مى گذشت،تو آب در چشم بگردانيدى و گفتى (12):كاشك (13)تا من استطاعت داشتمى تا با اينان برفتمى.من از تو صدق دانستم،در ديوان تو حجّ بنوشتم.

ص : 149


1- .مب،مر+تو را.
2- .همه نسخه بدلها:فتورى درآيد.
3- .همه نسخه بدلها:فتور.
4- .مب:هرآنچه.
5- .اساس:و تخفوه،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:تا به نهان،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
8- .اساس كه نونويس است:افعالهم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مب،مر:اعمال.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حج.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حجّاج.
12- .همه نسخه بدلها:مى گفتى.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كاشكى.

در خبر مى آيد كه:فرداى قيامت خداى تعالى گويد:

هذا يوم تبلى السرائر و تخرج الضمائر ،اين روزى است كه سرها در او آشكارا كنند و ضماير در او بيرون آرند،و دبيران من بر شما[382-پ]آن نوشته اند از عمل شما كه ظاهر بود ايشان را، و مطّلع بر سراير من بودم (1)،آنچه ايشان ننوشتند من دانم،امروز خبر دهم شما را و حساب كنم شما را برآن تا بدانى كه مثقال ذرّه اى از عمل شما از من فرونشده است.آنگاه بيامرزم آن را كه خواهم،و عذاب كنم آن را كه خواهم.

امّا مؤمنان را خبر دهد بدان و بيامرزدشان اظهار فضل را،و امّا كافران را خبر دهد بدان،و عقوبت كندشان برآن (2)اظهار عدل را،و اين معنى قول ضحّاك است و ربيع و عوفي و والبي از عبد اللّه عبّاس،و دليل بر اين آن است كه گفت:

«يحاسبكم»،و نگفت«يعاقبكم»،و حساب جز عقاب باشد،حساب ثابت باشد و عقاب ساقط.

و قتاده روايت كند از صفوان بن المحرز كه گفت:با عبد اللّه عمر بودم در طوافگاه.مردى آمد و از او پرسيد كه:اى پسر عمر!از رسول-عليه السلام-چه شنيده اى در نجوى؟گفت شنيدم كه رسول-عليه السلام-گفت:روز قيامت حق تعالى بنده را به عرش خود نزديك كند و گناهان او با او به سرّ تقرير مى كند، مى گويد:بنده من!ياد دارى فلان روز فلان گناه كردى،و فلان روز فلان گناه كردى؟او مى گويد:بار خدايا!همه (3)همچونين است كه مى فرمايى و (4)من كردم.

حق تعالى گويد:بنده من! آن همه بر تو بپوشيدم و فريشتگان را برآن اطّلاع ندادم، اكنون بيامرزيدم تو را (5)و عفو كردم،با مؤمنان چنين خطاب كند،و با كافران و منافقان بر ملاء خلق على رءوس الاشهاد ندا كند كه: هٰؤُلاٰءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلىٰ رَبِّهِمْ أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ (6).

فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشٰاءُ ،ابو جعفر و ابن عامر و عاصم و يعقوب خوانند به رفع هر دو فعل،و باقى قرّاء به جزم خوانند،رفع على تقدير:فهو يغفر،و جزم

ص : 150


1- .دب،آج،لب،مب،مر+و.
2- .همه نسخه بدلها:لفظ«برآن»را ندارد.
3- .مج،وز:ندارد.
4- .همه نسخه بدلها:ندارد.
5- .همه نسخه بدلها:ندارد.
6- .سوره هود(11)آيه 18.

بر عطف على قوله: يُحٰاسِبْكُمْ بِهِ اللّٰهُ .و طاوس روايت كرد از عبد اللّه عبّاس: فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشٰاءُ ،بيامرزد آن را كه خواهد بر (1)گناه بزرگ،و عذاب كند آن را كه خواهد بر (2)گناه كوچك،براى آن كه هر دو حقّ اوست، لاٰ يُسْئَلُ عَمّٰا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (3).

وَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،و خداى تعالى بر همه چيز قادر است.

قوله: آمَنَ الرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ (4)،عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه رسول -عليه السلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،چون به سدره منتهى (5)رسيدم،مرا سه تحفت دادند:نماز پنج (6)،و خواتيم سورة البقره،و آمرزش آنان كه به خداى شرك (7)نيارند از امّت من.

عقبة بن عمرو گفت:خداى تعالى (8)دو آيت فروفرستاد از كنزهاى بهشت،[383-ر] خداى تعالى تقرير (9)كرد آن را پيش ازآن كه خلق را آفريد به دو هزار سال،هركه از پس نماز خفتن بخواند،همچنان باشد كه همه شب به نماز ايستاده،و آن آمَنَ الرَّسُولُ است تا به آخر سورت.

نعمان بن بشير (10)روايت كند كه رسول-عليه السلام-گفت كه:خداى كتابتى فرمود نوشتن پيش ازآن كه آسمان و زمين آفريد[به دو] (11)هزار سال،و آن دو آيت است كه ختم سورة البقره كرد به آن (12)،هيچ سراى نبود كه سه شب اين آيات در او بخوانند (13)كه شيطان گرد آن گردد.

و رسول-عليه السلام-گفت:در آخر سورة البقره[آياتى است] (14)كه هم قرآن است و هم دعاست،و هم رضاى خداست.

و در خبر است كه رسول را-عليه السلام-گفتند:از خانه ثابت بن قيس بن

ص : 151


1- .همه نسخه بدلها:ندارد.
2- .همه نسخه بدلها:به.
3- .سوره انبيا(21)آيه 23.
4- .همه نسخه بدلها+الآية.
5- .لب:سدرة المنتهى.
6- .آج+وقت،دب+نماز،مب،مر:پنجگانه.
7- .دب:شريك.
8- .همه نسخه بدلها+تعالى.
9- .مج،وز،دب:تقدير،آج،لب،فق،مب،مر:تقديم.
10- .اساس:بشر،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .مب+و.
13- .مج،وز:نخوانند.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

شماس نورى مى برآيد (1)چون چراغى تابان،گفت:همانا او سورة البقره مى خواند.او را گفتند:چه مى خوانى به شبها در سراى؟گفت:آخر سورة البقرة: آمَنَ الرَّسُولُ .

و در خبر است كه اين دو آيت شب معراج فرود آمد بر رسول-عليه السلام-در زير عرش،چون حق تعالى گفت:

يا محمد!سل تعط ،بخواه تات بدهند (2)،گفت:

التحيات لله و الصلوات الطيبات الطاهرات المباركات ،جوابش دادند كه:

السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته. رسول-عليه السلام-موافقت را گفت:

[السلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين ،گفت] (3):

اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمدا عبده و رسوله (4)،خداى تعالى فروفرستاد (5)(6):

آمن الرسول بما انزل اليه من ربه ،گفت:ايمان آورد رسول-عليه السلام-به آنچه خداى تعالى به او فرستاد.

وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ ،و مؤمنان همه ايمان آوردند به خداى.«امن»گفت،و«آمنوا»نگفت حملا على اللّفظ دون المعنى،براى آن كه لفظ[«كل»] (7)موحّد اللّفظ مجموع المعنى است،قال اللّه تعالى: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاٰتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ (8)...و در جمع گفت: كُلٌّ إِلَيْنٰا رٰاجِعُونَ (9)، وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دٰاخِرِينَ (10).

حمزه و كسائى و خلف خوانند و عبد اللّه عبّاس و عكرمه و اعمش:«و كتابه» على الواحد،و باقى قرّاء على الجمع:«و كتبه».امّا وجه جمع ظاهر است،و وحدان (11)دو وجه دارد:يكى آن كه مراد به كتاب قرآن است،و وجهى دگر آن كه واحد گفت در جاى جمع،عرب گويد:كثر (12)اللّبن و كثر (13)الدّرهم و الدّينار في ايدى النّاس،قال اللّه تعالى:

ص : 152


1- .مب،مر:نورى بر مى آيد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا بدهند.
3- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج،لب،فق+اشهد ان عليا وليه و وصيه.
5- .آج،لب،فق،مر:به او.
6- .مج،وز+كه.
7- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .سوره نور(24)آيه 41.
9- .سوره انبيا(21)آيه 93.
10- .سوره نمل(27)آيه 87.
11- .مج،وز:و وحدانى،دب:واحدانى،آج،لب،فق،مب،مر:و واحد آن.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كثير.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كثير.

فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتٰابَ (1) ...،و لم يقل«الكتب».

وَ رُسُلِهِ ،جمع رسول باشد،و حسن بصرى خواند:«و رسله»به سكون«سين» لتوالى الحركات.و يك روايت از نافع آمده است:و كتبه و رسله.

لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ،در ايمان تفريق نكنيم (2)ميان رسولان،نگوييم (3):

نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ [383-پ] بِبَعْضٍ (4)...،[383-پ]چنان كه جهودان گفتند.

و يعقوب خواند (5):«لا يفرّق»ردّا على لفظ الكلّ،او على الرّسول-عليه السلام.و در كلام«قول»محذوف است،و تقدير آن است (6):و قالوا لا نفرق بين احد،و عرب حذف بر (7)قول بسيار كنند،و در قرآن از اين بسيار است،و منها قوله: وَ الْمَلاٰئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بٰابٍ، سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ (8)،اى:يقولون (9)سلام عليكم،و قوله: وَ لَوْ تَرىٰ إِذِ الْمُجْرِمُونَ نٰاكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنٰا... (10)،اى يقولون ربّنا،و قوله: وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ مٰا نَعْبُدُهُمْ (11)...،اى قالوا ما نعبدهم،و امثال اين بسيار است.

و در مصحف عبد اللّه مسعود چنين است كه:لا يفرقون (12)،بر اين وجه به تقدير محذوف حاجت نباشد،و«بين»از ميان دو كس باشد يا بيشتر،و براى آن گفت:

«بين احد»،و نگفت بين آحاد،كه لفظ احد در جاى جمع به كار دارند،قال اللّه تعالى: فَمٰا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حٰاجِزِينَ (13)،و

قال النّبىّ-عليه السلام: ما احلّت الغنائم لاحد سود الرّءوس غيركم، و قال رؤبة:

اذا امور النّاس ديكت دوكالا يرهبون احدا رأوكا

وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا ،فرمان (14)تو شنيديم (15)و مطيع راى توايم،خلاف آن كه جهودان گفتند: سَمِعْنٰا وَ عَصَيْنٰا (16).

ص : 153


1- .سوره بقره(2)آيه 213.
2- .همه نسخه بدلها+از.
3- .مج،وز:بگوييم.
4- .سوره نساء(4)آيه 150.
5- .مب+كه.
6- .مب+كه.
7- .همه نسخه بدلها:ندارد.
8- .سوره رعد(13)آيه 23 و 24.
9- .مج،وز:ام يقولون.
10- .سوره سجده(32)آيه 12.
11- .سوره زمر(39)آيه 3.
12- .وز:لا نفرّقون،دب،آج،لب،مب،مر:لا تفرّقون.
13- .سوره حاقّه(69)آيه 47.
14- .مج،وز:حكم.
15- .همه نسخه بدلها:بشنيديم.
16- .سوره بقره(2)آيه 93.

حكيم بن جابر (1)روايت كند كه:جبريل-عليه السلام-آمد به رسول و اين آيت آورد و گفت:خداى تعالى بر تو و امّت تو ثنا گفت،اكنون بخواه تا بدهند.او به تلقين خداى تعالى سؤال كرد. غُفْرٰانَكَ رَبَّنٰا ،و نصب او بر مصدر بود،و تقدير اين است كه:اللّهمّ اغفر لنا غفرانا،كما قال: كِتٰابَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ (2).و مثال«غفرانك»در نصب و تقدير او سبحانك است،اى (3)نسبّحك تسبيحا،و گفته اند:مفعول به است و تقدير آن كه:نسألك غفرانك،بار خدايا ما از تو آمرزش مى خواهيم.

وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ ،و بازگشت ما با تو است،يعنى با جايى كه در آنجا كس را حكم نباشد مگر تو را.

خداى تعالى پس از اين بيان كرد فساد قول آنان كه تكليف ما لا يطاق روا دارند،گفت: لاٰ يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا ،تكليف نكند خداى هيچ كس را الّا [به] (4)وسع و طاقت او،و«وسع»نام چيزى باشد كه واسع بود بر مرد و مضيّق نبود بر او،و مثال او وجد و جهد (5)باشد.

و گفته اند:وسع طاقت باشد،و گفته اند:دون طاقت باشد و جارى مجرى ضرورت است كه خداى تعالى ما را تكليف كمتر از وسع و آلت و قدر (6)ما كرده است كه يكى از ما قدرت هفده ركعت نماز بيش دارد در شبان روز (7)،و در سال (8)يك ماه روزه (9)،و در عمر يك بار حج با وجود استطاعت.

و ابراهيم بن ابي عبله خواند:الّا وسعها (10)،على الفعل،اى وسعها امره،او على تقدير:ما وسعها اللّه (11)،آنگه[384-ر]ما حذف كرد.

قومى مفسران گفتند:مراد حديث نفس است،چنان كه برفت في قوله: وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ (12).و اگر اين روايت درست باشد (13)،گمان برده باشند

ص : 154


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حكيم بن خالد.
2- .سوره نساء(4)آيه 24.
3- .مج،وز:انّى.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها:جدّوجهد.
6- .همه نسخه بدلها:قدرت.
7- .مر:شبانه روز.
8- .آج،فق،مب،مر:سالى.
9- .فق+دارد.
10- .مر:وسعها.
11- .همه نسخه بدلها:ندارد.
12- .سوره بقره(2)آيه 284.
13- .همه نسخه بدلها بجز تب+همانا ايشان.

كه حديث نفس و وسوسه و تمنّا در اين جمله است،خداى تعالى آيت فرستاد و گفت:اين (1)در تكليف نيست ازآنجا كه در وسع نيست تا نفي گمان ايشان كند، و نظير او در معنى: مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ (2)...،و قوله: يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاٰ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ (3)...،و: لاٰ يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا (4).

سفيان عيينه را از اين آيت پرسيدند،گفت:لا يكلّف اللّه نفسا الّا يسرها (5)لا عسرها و لم يكلّفها طاقتها و لو كلّفها طاقتها لبلغ المجهود منها،گفت:خوارى و آسانى تكليف كرد خداى تعالى،و تكليف نكرد هيچ كس را طاقت او،چه اگر تكليف طاقت كردى مكلّف (6)به رنج افتادى،پس تكليف دون طاقت كرد (7).

آنگه بيان اين جمله كرد و تقرير (8)عدل خود در حسابى (9)كه او را با بندگان هست،گفت: لَهٰا مٰا كَسَبَتْ ،گفت:او راست آنچه كرد از خير.و«كسب»در لغت هر فعلى باشد كه به او جرّ منفعت كنند،براى اين مرغان صيدكننده را كواسب خوانند،قال لبيد:

غبس كواسب ما يمنّ طعامها

و دون اين تفسير كه گفتيم كه اهل لغت دانند و شناسند معقول نيست.

وَ عَلَيْهٰا مَا اكْتَسَبَتْ ،و بر اوست آنچه كند از فعل بد.و فعل و افتعل اين جا به يك معنى است،و لكن براى قرينه«لها»آن را بر خير تفسير داديم،و براى«عليها» اين را بر شرّ حمل كرديم.

لَهٰا مٰا كَسَبَتْ ،او راست خير و ثواب و نفع آنچه او كرده باشد.و«عليها»،و بر اوست وزر و وبال و عقوبت آنچه كرده باشد.و«ها»راجع است با«نفس».پس از اين هيچ عاقل را شبهه نماند در آن كه جزا بر (10)عمل است،و خداى.جلّ جلاله-با

ص : 155


1- .همه نسخه بدلها بجز تب:آن.
2- .سوره حج(22)آيه 78.
3- .سوره بقره(2)آيه 185.
4- .سوره طلاق(65)آيه 7.
5- .مج+و.
6- .اساس:تكليف،تب:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:بود،تب:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:تقدير،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس كه نونويس است:حساب،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:اين،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

مكلّفان كار بر وفق عمل ايشان خواهد كردن از عدل،از آن گذشته الّا فضل نماند (1)، از هر دو گذشته جز ظلم نماند،و او-جلّ جلاله-از آن متعالى است.

رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا ،حق تعالى به لفظ مفاعله گفت و اگرچه از خداست تعالى پس چنان كه معاقبه.و اهل معانى در هر دو لفظ گفتند كه:چون مكلّف به اختيار بد (2)خويش كارهايى كند كه مستحق (3)عقوبت شود،و اگر آن نكردى او را مؤاخذت و عقوبت نبودى،پس چنانستى كه:اعان على نفسه،پس پندارى كه اين فعل-اعني معاقبت و مؤاخذت-ميان او و خداست،براى آن بر لفظ مفاعله گفت.

إِنْ نَسِينٰا ،اگر فراموش كنيم.«نسيان»ضدّ ذكر باشد.كلبى گفت:بنى اسرايل هرگه كه چيزى فراموش كردندى از آنچه ايشان را فرموده بودند،يا خطايى كردندى،خداى طعامى يا شرابى بر ايشان حرام كردى.[384-پ]و اگر اين قول (4)درست باشد بر وجه تغيّر مصلحت باشد نه بر وجه عقوبت،كه عقوبت مضرتى محض باشد مستحق مقارن با استخفاف و اهانت.

امّا فوت منافع از باب عقوبت نباشد،چه اگر چنين بود ما و پيغامبران و فريشتگان يك ساعت از عقوبت خالى نباشيم،كه هيچ نفع نيست كه خداى تعالى كرده است با ما و الّا بيش از آن و به از آن مقدور (5)است در هر وقتى از اوقات.

و بعضى دگر گفتند:نسيان به معنى ترك است،چنان كه گفت: نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ (6)...،اى تركوا طاعته فتركهم من الثّواب. أَوْ أَخْطَأْنٰا ،يقال:خطئ فلان يخطأ خطأ (7)و خطأ اذا تعمّد،قال الشّاعر:

عبادك يخطئون و انت ربّبكفّيك المنايا لا تموت

و اخطأ اذا لم يصب،بهرى اين فرق كردند كه شنيدى بين خطئ (8)و أخطأ.

و بعضى دگر گفتند:هر دو به يك معنى باشد،و اولى تر آن باشد كه خطايى بود

ص : 156


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است،نداند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،وز:بر،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .آج+عقاب و.
4- .دب:اين قضيه و وجه،آج،لب،فق،مب،مر:اين وجه.
5- .چاپ شعرانى(430/2)+خدا.
6- .سوره توبه(9)آيه 67.
7- .همه نسخه بدلها:ندارد.
8- .همه نسخه بدلها:خطأ.

كه نه عمد باشد،براى آن كه بر عفو آن كه (1)بر سبيل عمد باشد قطعى نيست.

ابن زيد گفت: إِنْ نَسِينٰا ،اگر فراموش كنيم چيزى از واجبات و فرائض (2)،او اخطأنا،يا ارتكاب كنيم چيزى از محرّمات.

عبد اللّه عمر شنيد از مردى كه مى گفت:اللّهمّ اغفر لي خطاياى،بار خدايا خطاهاى من بيامرز.او گفت:اى مرد از خداى خواه تا عمدت بيامرزد كه خطايا خود مغفور است،و آن نيز وجهى نيك است كه گناه را بر اطلاق اگر عمد باشد اگر سهو خطا خوانند،براى آن كه خلاف صواب باشد.

نافع روايت كرد از عبد اللّه عمر (3)كه رسول-عليه السلام-گفت:

رفع عن امّتى الخطاء و النّسيان و ما استكرهوا عليه، از امت من برداشتند خطا و نسيان و آنچه ايشان را برآن اكراه كنند.

رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَيْنٰا إِصْراً .بعضى مفسران گفتند:عهدا او (4)ميثاقا،بار خدايا بر ما منه عهدى و ميثاقى-يعنى تكليفي-كه ما به آن قيام به دشخوارى (5)توانيم كردن،پس ما را به آن مؤاخذه باشد چنان كه جهودان را،بيانش قوله: وَ أَخَذْتُمْ عَلىٰ ذٰلِكُمْ إِصْرِي (6)...،اى عهدي،و اين قول مجاهد (7)و عطا و قتاده و ضحّاك و ربيع و مقاتل و سدّى و كلبي و ابن جريج است.

و بعضى دگر گفتند:مراد به«اصر»ثقل است،بار خدايا بار گران در تكليف بر ما منه چنان كه بر آنان نهادى كه پيش ما بودند،و آن آن بود كه در اخبار مى آيد كه:

خداى تعالى در شبان روز (8)پنجاه نماز بر امّت موسى نهاد،و ايشان را به زكات ربع مال فرمود دادن،و چون جامه شان پليدى رسيدى (9)ببايستى بريدن و نمازشان جز در مسجد روا نبودى،و چون آب نيافتندى،تيمّم روا نبودى ايشان را.و چون گناهى

ص : 157


1- .چاپ شعرانى(430/2):غفران.
2- .همه نسخه بدلها بجز تب+تو.
3- .مب:عبد اللّه عبّاس.
4- .اساس:و،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج،وز:قيام دشوار،مب،مر:قيام به دشوارى.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 81.
7- .همه نسخه بدلها+است،اساس:كلمه خطخوردگى دارد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شبان روزى.
9- .مج،وز:جامه را پليدى برسيدى،دب،آج،لب،فق،مب:جامه را پليدى رسيدى،مر:جامه را پليديى رسيدى.

بكردندى،علامت آن گناه بر روى ايشان پديد آمدى.و چون در سراى به معصيتى مشغول شدندى[385-ر]،بر در آن سراى به خطّى روشن پيدا شدى كه:فلانان (1)در اين سراى فلان كار مى كنند،و اين قول عطا و مالك بن انس و مؤرّج و قتيبى و ابن الانبارىّ است،دليلش قوله تعالى: وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِي كٰانَتْ عَلَيْهِمْ (2).ابن زيد گفت:لا تحمل علينا ذنبا لا توبة منها و لا كفّارة لها،ما را به گناهى ابتلا مكن كه آن را توبه و كفّارت (3)نبود.و اصل كلمه عقد و احكام باشد،يقال:

بيني و بينه آصرة رحم و ما يأصرني عليه،اى ما يعطفني،و للشّافعي-[رحمة] (4)اللّه عليه:

اذا لم يكن لامرئ نعمةلدىّ و لا (5)بيننا اصرة

و لا لى في ودّه حاصلو لا نفع دنيا و لا آخرة

و أفنيت عمري على بابهف «تلك اذا كرّة خاسرة» (6)

رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ ،اين دعايى است كه غرض از او عبادت ماست،كه اگر ما اين دعا نكنيم خداى تعالى خود اين بكند،و لكن در اين دعا كردن ما را عبادت (7)بود،چنان كه حق تعالى گفت:قال (8)رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ (9).

در معنى آيت خلاف كردند.بعضى مفسران گفتند:عام است در جمله تكليف ما لا يطاق،و اين قول قتاده و ضحّاك و سدّى و ابن زيد است.

و بعضى دگر گفتند:مراد حديث النّفس و وسوسه است.

بعضي دگر گفتند:غلمه است و هى شدّة الشّهوة.

ابو ادريس خولانى گفتى (10):اللّهم اعذني و اصحابي هؤلاء من شرّ الغلمة فانّها (11)

ص : 158


1- .همه نسخه بدلها:فلان.
2- .سوره اعراف(7)آيه 157.
3- .مج،وز:و گناه.
4- .در اساس كلمه بعمد محو شده است،با توجّه به مج افزوده شد.
5- .مج:و لما.
6- .اشاره است به سوره نازعات(79)آيه 12.
7- .همه نسخه بدلها:عبادتى.
8- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،ضبط قرآن مبناى كار ما:قال.
9- .سوره انبيا(21)آيه 112.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:گفت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .چاپ شعرانى(431/2):فانّهما.

ربّما جرّت الى جهنّم،باز خدايا مرا و اين قوم را از شرّ غلمه نگاه دارد كه باشد كه مردم را به دوزخ برد.

و بعضى ديگر گفتند:مراد محبّت است.بعضى ديگر گفتند:مراد عشق است.

يكى از جمله صالحان نام او خبّاب (1)گفت:به مجلس ذو النّون مصرى حاضر آمدم در فسطاط (2)مصر،حزر (3)كردم حاضران را كه هفتاد هزار مرد بودند.او در محبّت خداى سخن گفت،[ياز] (4)ده جنازه بر گرفتند.يكى از جمله مريدان او برخاست (5)و گفت (6):محبّت خداى تعالى گفتى،در محبّت مخلوقان چيزى بگو.آهى بزد و دست نهاد و پيرهن (7)چاك كرد و گفت:آه غلقت رهونهم،و استعبرت عيونهم،حالفوا السهاد (8)،و فارقوا الرّقاد (9)،قليلهم طويل و نومهم قليل،احزانهم لا تنفد،و همومهم لا تفقد،امورهم عسيرة،و دموعهم غزيرة،باكية عيونهم.قريحة جفونهم،عاداهم الزّمان و الاهل و الجيران.

يحيى معاذ گفت:اگر عذاب قيامت به دست من بودى عشّاق را عذاب نكردمى،براى آن كه گناه ايشان اضطرارى بود نه اختيارى.

اصمعىّ گفت:در بغداد ديوانه اى را ديدم سخت زرد روى (10)،نحيف اندام، كودكان رسنى در گردن او[385-پ]كرده و او را رنجه مى داشتند.چون مرا ديد گفت:يا اصمعىّ!صف لي بعض ما يعذّب اللّه به اهل النّار في النّار،وصف بكن براى من بعضى آنچه خداى تعالى اهل دوزخ را در دوزخ بدان عذاب كند.من وصف آن مى كردم،گفت:و اللّه لو عذّبهم بالحبّ و الرّقباء و الهجر لكانوا في اشدّ من عذاب النّار،به خداى كه اگر ايشان را به محبّت و رقيبان و هجر عذاب كردى،در سخت تر از عذاب دوزخ بودندى (11).

ص : 159


1- .دب:خبان.
2- .مج،وز،دب،مر:قسطاط.
3- .وز،مب،مر:حرز.
4- .در اساس كلمه زير وصالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .وز:بر پاى خاست،ديگر نسخه بدلها:بر پاى خواست.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+در.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:پيراهن.
8- .وز:اشهاد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:الشّهادة.
9- .وز:الرّفاد،مب:الرّفادة،دب،آج،لب،فق،مر:الرّقادة.
10- .همه نسخه بدلها+و.
11- .همه نسخه بدلها+آنگه گفت.

لو كان مالك عالما (1)بجوى الهوىو فعاله في اضلع العشّاق

ما عذّب الكفّار الّا بالهوىو إن استغاثوا غاثهم بفراق

و ديگرى گفت در اين معنى.

دخول النّار للمهجور خيرمن الهجر الّذي هو يتّقيه

لأن دخوله في النّار أدنىعذابا من دخول النّار فيه

و بعضى دگر گفتند:مراد مسخ است و بگردانيدن صورت با صورتى دگر،چنان كه در امّت پيشين كرد.

و بعضى دگر گفتند:مراد شماتت اعداست،و انشد ابن الاعرابىّ:

كلّ المصائب قد تمرّ على الهوى (2)فتهون (3)غير شماتة الحساد

انّ المصائب تنقضي أيّامهاو شماتة الاعداء بالمرصاد

و بعضى دگر گفتند:مراد فرقت و قطيعت است.و حكما گفته اند:قطع الاوصال اهون من قطع الوصال.

و نظام گفت:لو كان للبين صورة لراع القلوب و لهدّ الجبال،و لجمر الغضا اقلّ توهّجا منه،و لو عذّب اللّه اهل النّار بالفراق لاستراحوا الى ما فيه من العذاب،گفت:

اگر فراق را صورت بودى دلها بترسانيد (4)و كوهها را بيران كردى (5)،و آتش تاغ از داغ فراق آسان تر است،و اگر خداى تعالى اهل دوزخ را به فراق عذاب كند،عذاب دوزخ بر ايشان آسان آيد.

و اعف عنّا،ما را عفو بكن.و اصل«عفو»محو باشد،يقال:عفا الرّسم اذا انمحى (6)،بار خدايا تقصيرهاى ما درگذار. وَ اغْفِرْ لَنٰا ،و گناهان ما بيامرز.و ارحمنا،بر (7)ما ببخشاى كه ما به نجات نرسيديم (8)مگر به رحمت تو.و گفته اند:عفو كن ما را از مسخ،و بيامرز ما را از خسف،و رحمت كن بر ما از قذف.

ص : 160


1- .اساس:لو ان مالك عالم،با توجّه به وز تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها:على الفتى.
3- .مج،آج:فيهون،وز،دب،لب،فق،مب،مر:فهون.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:بترسيدى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .فق،مب:ويران كردى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اذا انمحى.
7- .همه نسخه بدلها:و بر.
8- .همه نسخه بدلها:نرسيم.

و گفته اند:ما را عفو بكن از (1)اقوال و بيامرز ما را از افعال،و رحمت كن بر ما از ضماير و اسرار.و گفته اند:اعف عنّا،عفو كن از صغاير و بيامرز ما را (2)كباير،و رحمت كن بر ما از سوء سراير.

انت مولانا،كه تو خداوند مايى[386-ر]و سيّد و ناصر مايى و به ما تو اولى ترى.

و«مولى»معانى بسيار دارد:به معنى ناصر باشد،و به معنى سيّد باشد،و به معنى همسايه باشد،و به معنى معتق باشد،و به معنى معتق باشد،و به معنى پسر عم باشد،و به معنى هم سوگند باشد،و به معنى بنده باشد،و به معنى اولى باشد.و اصل در او اين است براى آن كه مرجع همه معانى اين است،قال اللّه تعالى:

مَأْوٰاكُمُ النّٰارُ هِيَ مَوْلاٰكُمْ (3) ...،اى اولى بكم.و استقصاى كلام در اين،در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه -در سورة المائده.

فَانْصُرْنٰا عَلَى الْقَوْمِ الْكٰافِرِينَ ،ما را نصرت ده بر كافران.

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:چون بنده اين آيت بخواند، چون به اين جا رسد (4): غُفْرٰانَكَ رَبَّنٰا (5)،خداى تعالى گويد:غفرت لك،بيامرزيدم تو را.

چون گويد: رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِينٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا ،خداى تعالى گويد:

لا اؤاخذكم (6)،مؤاخذت نكنم شما را.

چون گويد: رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَيْنٰا إِصْراً ،حق تعالى گويد:لا احمل عليكم،بار گران بر شما ننهم.

چون گويد: رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ ،حق تعالى گويد:لا احملكم، ننهم بر شما چيزى كه طاقت آن ندارى.

چون گويد: وَ اعْفُ عَنّٰا ،گويد:عفوت عنكم،عفو بكردم از شما.

ص : 161


1- .مب+اعمال و.
2- .همه نسخه بدلها+از.
3- .سوره حديد(57)آيه 15.
4- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
5- .سوره بقره(2)آيه 285.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:لا اتخذكم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

چون گويد: وَ اغْفِرْ لَنٰا ،گويد:غفرت لكم،بيامرزيدم شما را.

چون گويد: وَ ارْحَمْنٰا ،گويد:رحمتكم،بر شما رحمت كردم.

چون گويد: فَانْصُرْنٰا عَلَى الْقَوْمِ الْكٰافِرِينَ ،گويد:نصرتكم عليهم،شما را نصرت كردم بر كافران.

معاذ جبل چون اين آيت بخواندى و سورت ختم كردى،گفتى:آمين.

و در معنى او دو قول گفته اند:يك قول آن است كه معنى اين است كه:بار خدايا!بشنو و اجابت كن.و يك قول آن است كه:نامى است از نامهاى خداى- عزّ و جلّ.

و در او دو لغت است:مدّ و قصر،و در هر دو لغت«ميم»مخفّف است،و بيرون از نماز روا باشد و در نماز روا نباشد-و اللّه ولىّ التّوفيق.

ص : 162

سورة آل عمران

سوره آل عمران (1)مدنى است،و عدد آيات او دويست است،و كلماتش سه هزار و چهارصد و هشتاد كلمت است،و چهارده هزار و پانصد و بيست و پنج حرف است.

و روايت است از عبد اللّه عبّاس كه رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت:هركه او سوره آل عمران بخواند،خداى و فريشتگان بر او صلات (2)فرستد (3)تا آفتاب فروشدن.

و زرّ بن حبيش روايت كند از ابى كعب كه رسول-صلى اللّه عليه و آله- گفت:هركه او سورت آل عمران بخواند،[386-پ]به هر آيتى امانيش بدهند.

تبر پل دوزخ.

عبد اللّه مسعود روايت كرد كه:هركه سورت آل عمران بخواند،او توانگر است.

راوى خبر گويد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:البقره و آل عمران بياموزى كه آن دو ستاره تابان است (4)،فرداى قيامت بيايند بر صورت دو فريشته و شفاعت كنند خواننده شان را تا به بهشتش برند.

و در خبر است كه:هركه سورة البقرة و آل عمران بخواند در شب آدينه، فرداى قيامت او را دو پر بدهند تا بر صراط بپرد (5).

ص : 163


1- .مب،مر:اين سوره.
2- .فق،مب،مر:صلوات.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:فرستند.
4- .همه نسخه بدلها+و.
5- .مب،مر+ان شاءاللّه تعالى،چاپ شعرانى(434/2)+چون طيور،نسخه تب تا اين جا افتادگى داشت.

سوره آل عمران (3): آیات 1 تا 9

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . الم (1) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْحَيُّ اَلْقَيُّومُ (2) نَزَّلَ عَلَيْكَ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِيلَ (3) مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنّٰاسِ وَ أَنْزَلَ اَلْفُرْقٰانَ إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ وَ اَللّٰهُ عَزِيزٌ ذُو اِنْتِقٰامٍ (4) إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَخْفىٰ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِي اَلسَّمٰاءِ (5) هُوَ اَلَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي اَلْأَرْحٰامِ كَيْفَ يَشٰاءُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (6) هُوَ اَلَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ اَلْكِتٰابَ مِنْهُ آيٰاتٌ مُحْكَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ اَلْكِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ فَأَمَّا اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ اِبْتِغٰاءَ اَلْفِتْنَةِ وَ اِبْتِغٰاءَ تَأْوِيلِهِ وَ مٰا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِي اَلْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا يَذَّكَّرُ إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (7) رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ (8) رَبَّنٰا إِنَّكَ جٰامِعُ اَلنّٰاسِ لِيَوْمٍ لاٰ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُخْلِفُ اَلْمِيعٰادَ (9)(1)

ترجمه

[به نام خداى بخشاينده مهربان] (2) خداى كه نيست خداى مگر او زنده و پاينده.

فروفرستاد (3)بر تو قرآن به درستى راست دارنده (4)آن را (5)كه پيش اوست (6)،و فروفرستاد تورات و انجيل (7)پيش از اين براى بيان (8)مردمان [را] (9)و فروفرستاد قرآن.(10) آنان كه كافر شدند به آيتهاى خداى،ايشان را عذابى بود سخت،و خداى غالب است و كينه كش[387-ر].

خداى پوشيده نبود (11)آنان بر او چيزى در زمين و نه در آسمان.

او آن است كه مى نگارد (12)شما را در رحمها (13)چنان كه خواهد،نيست خداى (14)مگر

ص : 164


1- .اساس:ندارد،از تب افزوده شد.
2- .آج،لب،فق+اسم سورت است يا غير آن.
3- .آج،لب،فق+بتدريج.
4- .آج،لب،فق:حال آنكه باوردارنده است.
5- .آج،لب،فق:مر آن كتاب را.
6- .آج،لب،فق:كه پيش از وى بوده.
7- .مج،وز،دب:فروفرستاد كتاب موسى و كتاب عيسى.
8- .مج،وز،دب+و لطف.
9- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجه به تب افزوده شد.
10- .تب،آج،لب+به درستى كه.
11- .تب:به درستى كه بر خداى پوشيده نيست،مج،وز،آج،لب،فق:پوشيده نشود.
12- .آج،لب،فق:كه صورت كند.
13- .آج،لب،فق:جايگاههاى بچگان آن مادران.
14- .آج،لب،فق:هيچ خداى نيست.

او،غالب است و محكم كار.

[387-پ] او آن است كه فروفرستاد بر شما قرآن،[از او آيتهايى هست محكم] (1)كه آن اصل كتاب است و ديگر متشابهات (2)،امّا آنان كه در دلهاى ايشان كژى بود پى گيرى كنند (3)متشابه را از آن طلب (4)فتنه را و طلب (5)تأويلش را (6)،و نداند تأويل مگر خداى،و پابرجايان در علم مى گويند بگرويديم به ،آن همه از نزديك خداى ماست و انديشه نكند مگر خداوندان عقل (7).

خداى ما بر مگردان دلهاى ما پس ازآن كه راه دادى ما را،و بده ما را از نزديك تو رحمت (8)،به درستى كه تو بخشنده اى (9).

خداى ما تو جمع كننده (10)مردمانى براى روزى كه شك نيست در آن كه،خداى خلاف ميعاد نكند (11).

كلبى گفت و ربيع أنس كه:اين آيات كه در اوّل اين سورت است تا به قصّه مباهله در وفد نجران فرود آمد،و ايشان شصت (12)مرد بودند،چهارده مرد با ايشان بودند از اشراف ايشان،و از آن چهارده سه مرد پيشواى و مقدّم بودند،عاقب (13)بود و او

ص : 165


1- .اساس:در اين مورد زير وصّالى رفته است،تب:ناخواناست،از مج افزوده شد.
2- .مج،وز،دب:متشابه،آج،لب:محتمل و متشابه.
3- .اساس:پيگرى كند،با توجه به مج تصحيح شد.
4- .مج:طلبد،آج،لب،فق:جستن.
5- .آج،لب،فق:و براى جستن.
6- .آج،لب،فق:عدول از ظاهر.
7- .تب:خردها.
8- .تب،مج،وز،آج،لب،فق:بخشايشى.
9- .تب:دهنده،آج،لب+بخشنده بر كمالى،فق:بخشنده اى بر كمال.
10- .تب:به هم آرنده اى،آج،لب،فق:گردآورنده.
11- .تب،آج،لب:خلاف نكند وعده را.
12- .مج،وز،دب،آج:شست.
13- .دب،آج،لب،فق+با ايشان.

امير قوم بود و صاحب مشورت ايشان،و نام او عبد المسيح بود.و سيّد بود[388-ر]،و نام او أيهم (1)بود،او صاحب رحلشان بود.و ابو حارثه بن علقمه حبر و عالمشان بود،و صاحب مدارشان،و به نزديك ملوك روم و ترسايان موقعى عظيم داشت،و كتب اوايل برخوانده بود و مردى متعبّد بود و مجتهد.

در مدينه آمدند نماز ديگر با جامه هاى نيكو،و به يك روايت جامه هاى ديبا پوشيده،مردمانى با جمال و آراسته،اصحاب رسول-عليه السلام-گفتند:ما نديديم وفدى چونين در مسجد رسول آمدند-عليه السلام-و او نماز ديگر بكرده بود.بنشستند و ساعتى در مسجد تأمّل مى كردند،وقت نماز ايشان در آمد،برخاستند و دستورى خواستند و نماز خود بكردند روى به مشرق كرده (2)،رسول-عليه السلام-گفت:اسلام آرى (3).گفتند:ما اسلام آورده ايم پيش ازآن كه تو را ديديم (4).گفت:دروغ مى گويى،اسلام چگونه باشد با آن كه خداى را فرزند گويد (5)و صليب پرستد (6)و گوشت خوك خورد! گفتند:پس كه بود عيسى؟گفت:پيغامبر خدا بود و بنده خدا.گفتند:هيچ بنده مخلوق را ديدى (7)بى پدر ؟رسول-عليه السلام-گفت:از قدرت خداى بديع (8)نيست اين،و لكن ندانى (9)كه فرزند به پدر ماند؟گفتند:بلى.گفت:ندانى (10)كه خداى را تعالى مثل و مانند نيست،و ندانى (11)كه عيسى زنده اى بود فناپذير؟و خداى زنده اى است كه (12)نميرد،و نمى دانى (13)كه خداى تعالى حافظ خلقان است و خالق ايشان است؟عيسى اين تواند كردن؟گفتند:نه.

گفت:نمى دانى (14)كه خداى تعالى[را] (15)هيچ چيز بر او پوشيده نشود در آسمان

ص : 166


1- .اساس:بهم،آج،لب،مب،مر:الهم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز:كرد.
3- .آرى/آريد.
4- .مب،مر:بينيم.
5- .آج،لب:گوييد.
6- .وز،لب،مر:پرستيد.
7- .ديدى/ديديد.
8- .چاپ شعرانى(435/2):بعيد.
9- .ندانى/ندانيد،همه نسخه بدلها:نمى دانى.
10- .ندانى/ندانيد،همه نسخه بدلها:نمى دانى.
11- .ندانى/ندانيد،همه نسخه بدلها:نمى دانى.
12- .مب+هرگز.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:نمى دانيد،با توجّه به دب تصحيح شد.
14- .اساس كه در اين مورد نونويس است:نمى دانيد،با توجّه به دب تصحيح شد.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و زمين؟گفتند:بلى.گفت:نه عيسى از آن هيچ نداند؟گفتند:نه.گفت:

نمى دانى (1)كه خداى تعالى صورت عيسى (2)در رحم مادر بنگاشت چنان كه خواست؟گفتند:بلى.

گفت:نمى دانى (3)كه خداى تعالى مستغنى است از طعام و شراب و حدث، و عيسى طعام و شراب خورد و[او را] (4)حدث بود (5).ايشان گفتند:همچونين است.

گفت:نمى دانى (6)كه (7)عيسى از مادر بزاد و (8)كوچك بود (9)چون دگر كودكان، آنگه به غذا و تربيت بزرگ شد چون دگر كودكان؟گفتند:بلى.

رسول-عليه السلام-گفت:چون اقرار دادى (10)به اين،چگونه[گويى] (11)عيسى [فرزند] (12)خداست؟خداى تعالى اوايل سورت آل عمران بفرستاد تا به سر هشتاد و اند (13)آيت.

قوله تعالى: الم، اَللّٰهُ ،آنچه در حروف مقطّع گفته اند و در الم برفت به استقصا در اوّل سورة البقره فلا معنى لإعادته.

ابو جعفر يزيد بن القعقاع خواند:«الم»مفصول،و جمله حروف تهجّى چنين خواند.و باقى قراء موصول خواندند.

وجه تحريك او بصريان گفتند:براى (14)جمع ساكنين را تحريك كردند او را،و تحريك به فتحه براى آن كردند كه سبكتر حركتى است.كوفيان گفتند (15):نقل كردند حركت[388-پ]همزه را با«ميم».و آن كس كه وقف كرد،گفت:براى آن كه حروف مبنى باشد،و اصل او سكون بود، آنگه ابتدا كرد به«اللّه»لا بدّ همزه قطع بايست كردن،اگرچه همزه وصل است،چنان كه شاعر گفت:

لتسمعنّ وشيكا في دياركماللّه اكبر يا ثارات عثمانا

ص : 167


1- .نمى دانى/نمى دانيد.
2- .مب،مر+را.
3- .نمى دانى/نمى دانيد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس كه نونويس است:كرد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .نمى دانى/نمى دانيد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+چون.
8- .همه نسخه بدلها:ندارد.
9- .دب+و.
10- .دادى/داديد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس،مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .فق،مر:و دو.
14- .مج،وز+ها.
15- .دب،آج،لب،فق،مر+و.

و وجهى ديگر آن است كه گروهى خود روا مى دارند كه همزه وصل قطع كنند،چنان كه شاعر گفت] (1):

اذا جاوز الإثنين سرّ فانّهبنث و تكثير الوشاة قمين.

اللّه مرفوع است به ابتداء،و لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،در جاى خبر اوست،و اَلْحَيُّ الْقَيُّومُ ، صفت اوست.

نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ ،ابراهيم بن ابى عبله خواند به تخفيف:نزل عليك الكتاب بالحقّ،چنان كه فعل لازم باشد و كتاب فاعل.براى آن گفت:«نزل»،كه خداى تعالى آيت از پس آيت و سورت از پس سورت فرستاد،و تفعيل تكثير فعل باشد،و مراد به«كتاب»قرآن است باتّفاق. بِالْحَقِّ ،به درستى و راستى. مُصَدِّقاً ،به راست دارنده،و نصب او بر حال است[از مفعول] (2). لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ ،آن را كه پيش اوست از (3)كتابها و پيغامبران و شرايع ايشان.

وَ أَنْزَلَ التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِيلَ ،براى آن در حقّ تورات و انجيل«انزال»فرمود و «تنزيل»نگفت كه،آن كتابها به يك بار فرود آمد.

و اصل«تورات»به نزديك بصريان«و ورية»بوده است على وزن فوعله مثل دوخله و حوقله،«واو»اوّل را«تا»كردند،و«يا»ى مفتوحة را«الف»كردند توراة گشت،و در كتبت (4)«يا»نوشتند،تا دانند كه اصل او«يا»بوده است.

كوفيان گفتند (5):وزن او تفعله است مثل توصية و توفية،«يا»را با«الف» كردند چنان كه طىّ كنند كه:جارية (6)جاراة گويند،و ناصية را ناصاة گويند.و اصل او من ورى الزّند اذا خرج ناره،چون آتش بيرون آيد از آتشزنه ورى گويند، قال اللّه تعالى: أَ فَرَأَيْتُمُ النّٰارَ الَّتِي تُورُونَ (7)،اى تخرجونها من الزّند،قال اللّه تعالى:

ص : 168


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:به صورت«آن»هم خوانده مى شود.
4- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كتب،وز:كتبه.
5- .مج+اصل تورية است على،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+اصل او تورية است على.
6- .چاپ شعرانى(437/2)+را.
7- .سوره واقعه(56)آيه 71،اساس:تورونها،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

فَالْمُورِيٰاتِ قَدْحاً (1) .پس براى آتش تورات خواند كه نور و ضياء است،اين قول فرّاء است و بيشتر علما.

مؤرّج گفت (2):اصل آن تورية است،و آن كتمان و تعريض باشد،و منه

الحديث كان رسول اللّه-صلى اللّه عليه و (3)آله:اذا اراد سفرا ورّى بغيره اى عرّض بغيره ،چون سفرى خواستى كردن،رسول-عليه السلام-نمودى كه جاى دگر مى روم تا كافران كيد نتوانستندى كردن،براى[آن كه ] (4)تورات بيشتر معاريض و تلويحات است،و گفته اند:تورات به عبرانى«توروتو»باشد،و معنيش شريعت باشد.و انجيل،افعيل باشد من النّجل و هو الخروج،بيرون آمدن باشد،و فرزند را از اين جا«نجل»خوانند كه از شكم مادر بيرون آيد،و قال الاعشى:

أنجب أزمان والده بهإذ نجلاه فنعم ما نجلا

براى آتش چنين خواند كه خداى تعالى حقّى و شرعى مندرس به او بيرون آورد.و گفته اند:[389-ر]هو من النّجل،اصل او از نجل است و آن فراخ چشمى باشد،يقال:طعنة نجلاء و عين نجلاء،اى واسعة،براى آتش چنين خواند كه آن شرعى بود كه خداى تعالى بر ايشان موسع كرد،و گفته اند:به سريانى انگليون باشد.

و حسن بصرى انجيل خواند به فتح«الف»و باقى قرّاء به كسر. مِنْ قَبْلُ ،كوفيان گويند:رفع بر غايت است،و بصريان گفتند:مبنى است بر ضمّ بناى عارض،قال زهيرو ما بك من خير أتوه فانّهتوارثه آباء آبائهم قبل

هُدىً لِلنّٰاسِ ،و براى آن لفظ تثنيه نگفت-و اگرچه او صفت تورات و انجيل است-براى آن كه مصدر است،و مصدر را تثنيه و جمع نكنند.و محلّ او نصب است بر حال.و«هدى»را در آيت حمل توان كردن بر بيان و بر لطف،و گفته اند:مصدر است به معنى اسم فاعل يعنى هادى،كما قال تعالى: إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُكُمْ غَوْراً (5)...، اى غائرا.

ص : 169


1- .سوره عاديات(100)آيه 2.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:گفته اند،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .وز+على.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .سوره ملك(67)آيه 30.

وَ أَنْزَلَ الْفُرْقٰانَ ،و اين لفظ مصدر است چون سبحان و غفران و قربان،و مراد اسم فاعل است براى مبالغه را مصدر آورد،يعنى به غايت فرق كننده است از ميان حقّ و باطل.

سدّى گفت:در كلام تقديم (1)و تأخيرى هست،و تقدير اين است:و انزل التوراة و الانجيل و الفرقان هدى للنّاس،تا«هدى»حال باشد از هر سه كتاب.و گفته اند:مراد نصرت است به فرقان،براى آن كه نصرت از آسمان آيد و فرق كند بين الحقّ و الباطل و المؤمن و الكافر.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ -الآية،آنان كه به خداى كافر شوند ايشان را عذابى (2)سخت باشد.خداى تعالى در اين حجّتها وعيد كرد كافران را كه در آيات و حجج او تأمّل نكنند و به آن منتفع نشوند. وَ اللّٰهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقٰامٍ ،آنگه بيان كرد كه (3):

كافران اين (4)اصرار بر كفر كه مى كنند،مرا در آن عجزى و نقصى نيست و غضاضتى،كه من عزيزم و غالبم،و اگرچه امروز تعجيل عقوبت نمى كنم براى مصلحت تكليف را،از من فايت نخواهد شدن،در قبضه قدرت منند،انتقام كشم از ايشان به حسب استحقاق ايشان.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَخْفىٰ عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لاٰ فِي السَّمٰاءِ ،آنگه بيان كرد كه مقادير آنچه ايشان مستحقّند از اجزاء ثواب (5)و عقاب بر افعال و اقوال ايشان بر من پوشيده نيست،كه من عالم الذّاتم و هيچ چيز نباشد در آسمان و زمين از جليل و حقير و صغير و كبير و نهان و آشكارا كه بر من پوشيده بود.

آنگه گفت:با كمال عالمى كمال قادرى است مرا،تا آنچه دگر قادران نتوانند من توانم،و آنچه دگر عالمان ندانند من دانم.من در رحم بر آب (6)صورت نگارم،همه مصوّران عالم در وقت نگاشتن صورت از آن احتراز كنند،سر قلم از آب نگاه دارند تا متفشّى (7)نشود،و از تاريكى احتراز كنند تا نقش مشوّش نشود.من از

ص : 170


1- .اساس:تقدير،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:عذاب،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .همه نسخه بدلها+اين.
4- .مج،وز،دب+را.
5- .مب،مر:جزاى ثواب.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:رحم بدان.
7- .مج:متنشى.

كمال قادرى در سه ظلمت: فِي ظُلُمٰاتٍ ثَلاٰثٍ (1)...،ظلمت شب و ظلمت رحم و ظلمت شكم (2)بر آب چنين (3)صورت بديع نگارم كه مصوّران از آن[389-پ] (4)عاجز و حيران مانند (5)،در بعضى نگاشتگان از قلم قدرت او شاعر مى گويد-شعر:

مثالك (6)بالصّين لمّا رأوهأرباب حذق بنقش الصّنم

غدوا عاكفين على وضعهفعضّوا البنان و رضوا القلم

اين بيتها بعضى اهل عصر نقل كرده است (7)از اين دو بيت پارسى،كه شاعر مى گويد-نظم:

از روى تو نسختى به چين بردستندآنجا كه دو صد بتكر (8)چابك دستند

در پيش مثال روى تو بنشستندانگشت گزيدند و قلم بشكستند

بتگر به آلت من بت نگارد (9)،قدرت از من و محلّ قدرت از من و اسباب آلات از من،و اگر آن نباشد نتواند.

آنگه خود بتراشد و خود بنگارد و خود بپرستد.هيچ عاقل اين روا دارد كه تراشيده (10)خود پرستد،و نگاشته (11)خود را بندگى كند،و نشانده خود را خدمت كند! آنگه ايشان به آلت صورتى برآرند بى معنى،من بى آلت صورتى چنين بر آرم با چندين معانى.از پاره اى پيه چشمى بينا سازم،و از پاره اى استخوان گوشى (12)شنوا سازم،و از پاره اى گوشت زبانى گويا بر آرم (13)،و از قطره اى خون دل دانا پديد آرم، سبحان من بصّرك (14)بشحم و اسمعك بعظم و انطقك بلحم و اعلمك بقطرة دم.

ص : 171


1- .سوره زمر(39)آيه 6.
2- .همه نسخه بدلها+مادر.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:شكم مادر تو را به چنين.
4- .يك برگ از نسخه اساس نونويس است و فاقد اعتبار،متن از مج اختيار شد.
5- .مب:فرومانند.
6- .اساس كه نونويس است:عشالك،با توجه به مج تصحيح شد.
7- .اساس كه نونويس است+و،با توجّه به مج زايد مى نمايد.
8- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:پيكر،با توجّه به مج تصحيح شد.
9- .مج،وز+و.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:تراشنده.
11- .مب:نگارنده.
12- .اساس كه نونويس است:گوشتى،با توجّه به مج تصحيح شد.
13- .اساس كه نونويس است:گردانم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .چاپ شعرانى(439/2):أبصرك.

تن تو بر مثال كوشكى بيافريدم همه بنّايان (1)عالم اساس و قاعده قوى نهند،و هرچه بالاتر مى روند مى كاهند تا بايستد (2)،من به خلاف اين كردم قاعده تو از ساقهاى باريك نهادم،آنگه هرچه بالاتر بود سطبرتر (3)كردم،تا بدانى كه چنان كه نگارنده منم،دارنده منم،به من استاده است نه بعضى به بعضى،تا بدانند كه چنان كه فعل من با فعل كس نماند،من با كس نمانم.بناى آن كوشك بر اين دو ساق باريك نهادم،هيچ بنّا بنا بر دو ستون ننهد،بر چهار ستون نهد،آنگه هرچه بالاتر سطبرتر (4)تا به رانها و كفل.

آنگه از جوف تو قصرى مجوّف كردم و در او از صدر تو ملكى ساختم و از دل تو در او سريرى نهادم.و برآن سرير-[لا بل] (5)در سر آن سرير-از تامور دلت اميرى نشاندم،آن تامور مأمور من است و آمر تو (6)است و امير تن است،و امّا مصالح و مفاسد تو است.اماره امارت او (7)آن است كه تا او نفرمايد چشم نبيند و تا[او] (8)اشارت نكند گوش نشنود،تا او نخواهد زبان نگويد،تا او نگويد (9)بينى نبويد و تا او نجويد پاى نپويد (10)،و تا او نپذيرد دست نگيرد،او (11)اميرى امين است و صاحب اقطاعى مطاع است،چون او را در صدر ملك بنشاندم،از ديده تو او را ديده بانى كردم،و از گوش تو جاسوسى ساختم او را،و از زبان تو صاحب خبرى و ترجمانى،و از دست تو خدمتگارى،و از پاى تو بريدى.او پادشاه و اينان رعيّت،او امير و اينان حشم،او پيشوا و اينان متابع.

حق تعالى از حكمت (12)خود روا نداشت كه هفت عضو تو بى رئيسى بگذارد (13)،

ص : 172


1- .مج،وز:بنا ان،دب،لب،فق:بنّاءان.
2- .دب،لب،فق،مب،مر:باشد.
3- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:ستبرتر.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:ستبرتر.
5- .اساس:كلمه محو شده است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .چاپ شعرانى(440/2):و از تو.
7- .مج:تو.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس كه نونويس است+تا بو نكند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .اساس،مب،مر:نشود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:و،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مج:حكم.
13- .اساس كه نونويس است+و،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

كى (1)روا دارد كه هفت اقليم بى امامى رها كند!زمانه را امام بايد،و رعيّت را راعى،و گوسفند را شبان،و تو مكلّف به آن كه بشناسى كه[از] (2)اصول اسلامى اصلى است،و از قواعد ايمان (3)قاعده،

من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية ،چنين فرمود (4)-صلوات اللّه عليه (5)-كه:هركس كه بميرد و امام زمانه را نشناسد مردن او مردن جاهليان (6)باشد كه نه در اسلام بودند.

در اين خبر دو دليل است بر دو اصل از اصول (7)ما:يكى آن كه،زمانه از امام خالى نباشد،براى آن كه تا امام نباشد شناختنش واجب نباشد.و ديگر،دليل است بر آنكه (8)معرفت امام از اصول دين است،كه اگر نه چنين بودى نگفتى [عليه السلام] (9)كه:هركه نشناسد او را مردن او مردن كافران بود.

[قوله] (10): يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحٰامِ كَيْفَ يَشٰاءُ ،در رحم صورت نگارد چنان كه خواهد،يكى را سياه و يكى را سفيد (11)،و يكى زشت و يكى نيكو،و يكى دراز و يكى كوتاه،يكى نر (12)يكى ماده (13)،يكى سعيد (14)يكى شقى،يكى كريم و يكى لئيم،يكى خوشخو (15)و يكى بدخو،چنان كه خواهد و مصلحت داند، فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ (16)، لِلّٰهِ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ الذُّكُورَ أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرٰاناً وَ إِنٰاثاً (17).

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،جز آن (18)خداى خدايى نيست كه قادر بود بر اين و امثال اين تا

ص : 173


1- .اساس به صورت:«كجا»هم خوانده مى شود،مج،وز:ندارد.
2- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
3- .اساس كه نونويس است:اينان،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج+مهتر عالميان.
5- .مج،وز+و على آله.
6- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:جاهلان،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .اساس كه نونويس است:احوال،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .وز،دب،بدان كه.
9- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مج،وز،دب،آج،:سپيد.
12- .مب+و.
13- .مب،مر+و.
14- .همه نسخه بدلها+و.
15- .لب:خوش خوى.
16- .سوره مؤمنون(23)آيه 14.
17- .سوره شورى(42)آيه 49 و 50.
18- .مج،وز:او.

مستحق آن باشد از عبادتى (1)كه او هست،و اگرچه (2)نام خداى بر او اجرا كنند هر نام كه بى معنى باشد و نه باستحقاق بود زور بود،و چون نام زور بود كار مزدور (3)بود، و چون كار مزدور (4)بود صاحبش مزوّر بود،پس بت مزوّر است و بت پرست مزوّر.اگر بت پرست مزوّر باشد،بت تراش چه باشد!براى آن كه بت پرست اين نام بر نهد،بت خداى نشود و مسيلمه محمّد نشود،و كاذب صادق نباشد،و باطل به تسميه حق نشود،و نشيب به هوا فراز نگردد و على هذا فقس،و همه بر اين قياس مى كن اگر از اهل قياسى. اَلْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،عزيز است به تسميه آنان كه نام او بر ديگران نهند يا بدون او معبودى ديگر پرستند،او را مذلّتى حاصل نشود،و حكيم است آنچه كند به حكمت و صواب كند.

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتٰابَ ،او آن خدايى است كه كتاب قرآن بر تو كه محمّدى فروفرستاد،هرچه حق تعالى در قرآن قرآن را به آن خواند و (5)وصف كرد از انزال (6)و تنزيل و وحى و كلام و كتاب و آنچه مانند اين است همه دليل حدوث (7)است،هيچ مخيل قديم (8)نيست.

آنگه وصف كرد اين كتاب (9)و آيات او را تفصيل داد و قسمت كرد بر دو نوع، [390-ر]گفت: مِنْهُ آيٰاتٌ مُحْكَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ ،از اين كتاب (10)آياتى محكم هست،و محكم آن باشد كه مراد از ظاهرش مفهوم شود.و امّ الكتاب است،يعنى اصل كتاب است.و«امّ»در كلام عرب اصل باشد چنان كه مكّه را امّ القرى گويند،[و] (11)سر را امّ الدّماغ گويند،و لوح محفوظ را امّ الكتاب گفت،و (12)رايت را كه لشكر را مفزع با او بود آن را ام گويند،و مادر را كه مفزع

ص : 174


1- .مج،وز:عبادت.
2- .اساس كه نونويس است:لكن،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .كذا،در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(441/2):مزوّر.
4- .كذا،در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(441/2):مزوّر.
5- .مج،وز:ندارد.
6- .اساس كه نونويس است:انزال،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج:حديث.
8- .همه نسخه بدلها بجز وز:قدم.
9- .مر+را.
10- .اساس كه نونويس است+و،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
11- .اساس كه نونويس است:ندارد،از مج افزوده شد.
12- .مج،وز،دب،لب،فق:او.

كودكان باشد و مرجع ايشان با او بوده ام از اين جا گويند (1)،و اين فعل باشد به معنى مفعول،و اصل كلمه از (2)أمّ باشد و آن قصد بود،پس هر مقصودى مرجوع را امّ گويند، و براى آن امّ خوانند آن را كه رجوع متشابه با او باشد و حمل متشابه بر او كنند،و مفزع در حلّ اشكال او باشد،و براى آن گفت كه:«امّ الكتاب»،و لم يقل:امّهات الكتاب بالجمع،براى آن كه اين آيات در اين حكم چون يك آيت است.

و وجهى ديگر آن است كه:اشارت به حكم است و هو الاحكام،محكمى آيت،حكمى است كه اصل كتاب است و رجوع در اين باب اعنى في ردّ المتشابه اليه و حمله عليه با او باشد.

و وجهى ديگر آن است كه:هر آيتى از او امّ است و اصل است،[كما قال اللّه تعالى] (3)وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً (4)...،اى كلّ واحد منهما...،و كما قال اللّه تعالى:

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِينَ جَلْدَةً (5) ...، اى فاجلدوا كلّ واحد منهم ثمانين جلدة.

وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ ،«اخر»جمع اخرى باشد و از باب لا ينصرف است،و سببهاى منع صرف او صفت است و عدل او كه (6)معدول است از اواخر (7).و كسائى گفت:براى آن كه او جمعى است كه بر وزن او واحد نيست،پس او در جمع است سببى مكرر باشد.و بعضى ديگر نحويان گفتند:اين جمع را حمل بر واحدش كردند كه واحد او اخرى است و آن منصرف نيست.

مُتَشٰابِهٰاتٌ ،و متشابه آن باشد كه مراد در او متشبه (8)باشد مراد از ظاهرش ندانند،و اقوال علما در اين حكم (9)و متشابه مختلف است.قتاده و ضحّاك و ربيع و سدّى گفتند:محكم ناسخ باشد كه بر او عمل بايد كردن،و متشابه منسوخ بود (10)كه به

ص : 175


1- .مب:دانند.
2- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:آن،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سوره مؤمنون(23)آيه 50.
5- .سوره نور(24)آيه 4.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:و عدل كه او.
7- .فق:آخر،دب:از او اواخر.
8- .مج،وز،مب:مشتبه.
9- .مج،وز:علما در محكم،دب،آج،لب،فق:در اين محكم.
10- .همه نسخه بدلها بجز وز،مب،مر:باشد.

او ايمان بايد آوردن و به (1)او كار نبايد كردن،و اين روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس.

و روايت علىّ ابي طلحه (2)از عبد اللّه عبّاس آن است كه:محكمات قرآن حلال و حرام و حدود و احكام و فرائض است كه آن را كار بايد بستن و ايمان بايد آوردن، و متشابه امثال و مواعظ و مقدّم و مؤخّر است كه در آنجا چيزى نبود كه كار بايد بستن.

و ابو اسحاق روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:مثال آيات متشابه چنان است كه در سورة الانعام گفت قوله: قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ (3)-تا به آخر سه آيت.متشابه آياتى است كه سوره بنى اسرايل است من قوله: وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً (4)...،و چنان كه در سورة البقرة و سورة الاعراف،و آنچه مقربان آن را متشابه خوانند لاشتباه بعضها ببعض على القارى حفظا،و آنچه اين شكل (5)ندارد محكم باشد.

محمّد بن جعفر بن الزّبير گفت:محكم آن باشد كه محتمل نباشد الّا يك وجه را،و متشابه آن بود كه محتمل آن (6)بود وجوه را.

بعضى ديگر گفتند:محكم آن باشد كه علما تأويل آن دانند،و متشابه آن بود كه تأويل[آن] (7)جز خداى تعالى نداند،كالخبر عن قيام الساعة،چنان كه خبر قيامت، و باران كه كى بارد،و بچّه كه در شكم مادر چه باشد،و آن كه فردا چه شود (8)،و هركس چند بماند،و كى ميرد (9)،و كجا ميرد (10)،و آنچه اخبار غيب است.

ابن كيسان گفت:محكم آن باشد كه در او انديشه بسيار نبايد كردن تا معنى مفهوم شود،و متشابه آن بود كه معنى او الّا به نظر و انديشه نتوان دانستن،و

ص : 176


1- .اين همه نسخه بدلها:بر.
2- .مج،وز:على بن ابى طلحه،آج،لب:على بن طلحه.
3- .سوره انعام(6)آيه 151.
4- .سوره بنى اسرائيل(17)آيه 23.
5- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(443/2):مشكل.
6- .همه نسخه بدلها:ندارد.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،از مج افزوده شد.
8- .همه نسخه بدلها:چه باشد.
9- .وز:مى رود.
10- .وز:مى رود.

نزديك است به آن كه ما گفتيم.

و بعضى دگر گفتند:محكم آن بود كه در او خلاف نباشد،و متشابه آن بود (1)كه خلاف كنند در او علما،و هريكى قولى گويند به خلاف آن ديگر.

ابو عثمان گفت:محكم فاتحة الكتاب است كه نماز روا نباشد الّا به او.و محمّد بن الفضل گفت:محكم سورة الاخلاص است كه در او جز توحيد نيست،و متشابه قدر است.

بدان كه قرآن همه محكم است از يك وجه،و هم (2)متشابه است از يك وجه.

و از يك وجه بهرى محكم است و بهرى متشابه.امّا آن كه جمله محكم است،قوله:

الر (3)كِتٰابٌ أُحْكِمَتْ آيٰاتُهُ (4) ...،و معنى آن است كه آياتش جمله محكم است،چنان كه نقصى بر او راه نيابد و متناقض نشود،و شبهه ملحدان و اصحاب اباطيل (5)بر او متطرّق نشود،چنان كه گفت: لاٰ يَأْتِيهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ (6)،و آن كه جمله متشابه است چنان كه گفت قوله: كِتٰاباً مُتَشٰابِهاً مَثٰانِيَ (7)،و معنى آن كه:يشبه بعضه بعضا في الاحكام و الاعجاز و انتفاء و التّناقض عنه،بهرى با بهرى ماند در احكام و اعجاز و نفي نقض از او.و بهرى محكم است و بهرى متشابه بر اين معانى كه گفته شد،و اين است جواب آن كس كه گويد:در قرآن آيات متناقض است،نبينى كه در يك آيت گفت:قرآن جمله محكم است،و در يك آيت گفت:جمله متشابه است،و در يك آيت[گفت] (8):بهرى محكم است و بهرى متشابه.

و روايت ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه:متشابه قرآن حروف التّهجى است كه در اوايل سورت است،و آن آن (9)بود كه جماعتى از جهودان (10)به نزديك رسول-صلى اللّه عليه و آله-آمدند چون حيىّ اخطب[390-پ]و كعب اشرف و مانند

ص : 177


1- .مر:باشد.
2- .مج،وز:همه.
3- .مج،وز:ندارد،اساس و ديگر نسخه بدلها:الم،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
4- .سوره هود(11)آيه 1.
5- .مر:باطل.
6- .سوره فصّلت(41)آيه 42.
7- .سوره زمر(39)آيه 23.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مر:اين.
10- .مر:يهودان.

ايشان،و گفتند:اى محمّد! (1)شنيديم كه از جمله (2)آنچه فرو[د] (3)آمد بر تو«الم» است.به خداى بر تو كه چنين است و اين منزل است بر تو،گفت:چنين است، گفت (4):اگر اين درست است،چنان مى نمايد كه ملك امّت تو هفتاد و يك سال باشد،و اين از حساب جمّل گفت كه«الف»يكى باشد،و«لام»سى و«ميم» چهل،جمله هفتاد و يك باشد.

آنگه گفت:يا محمّد!از اين جنس دگر هست؟گفت:بلى (5)،«المص»، گفت:اين بيشتر است از آن،اين سد و شست (6)و يك سال است،و لكن دگر هست؟گفت:آرى،«الر».گفت:اين بيشتر است،اين دويست و سى و يك سال است.دگر هست؟گفت:آرى،«المر»گفت:اين بيشتر است،اين دويست و هفتاد و يك (7)است،بر ما مشتبه شد،ندانيم تا بر كدام گيريم؟بر كمتر يا بر بيشتر؟و ما به اين ايمان نياريم،خداى تعالى اين آيت فرستاد (8): هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتٰابَ مِنْهُ آيٰاتٌ مُحْكَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ .

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ ،اى ميل عن الحقّ،يقال:زاغ يزيغ اذا مال،امّا آنان كه در دل ايشان زيغى باشد،يعنى ميلى و كژى از حق،و قيل شكّ،گفته اند مراد شكّ است.

فَيَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ،به دنبال آن (9)شوند كه متشابه است،چرا«ابتغاء الفتنة (10)»،براى طلب فتنه و طلب تأويلش.

خلاف كردند در آن كه مراد به اين آيت كيست؟ربيع گفت:وفد نجرانند كه ايشان با رسول-عليه السلام-در عيسى خصومت كردند و گفتند:نه تو مى گويى (11)عيسى كلمه خدا بود و روح او؟گفت:بلى.گفتند:ما را اين بس است،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ص : 178


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+ما.
2- .مب+قرآن.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:گفتند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .وز،دب:آرى.
6- .همه نسخه بدلها:صد و شصت.
7- .همه نسخه بدلها بجز مج،وز+سال.
8- .مب،مر+قوله.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:او.
10- .اساس گفتند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مر+كه.

كلبى گفت:مراد جهودانند كه خواستند كه از حروف تهجّى استخراج مدّت ملك امّت محمّد كنند به طريق حساب جمّل.ابن جريج گفت:مراد منافقانند.

حسن بصرى گفت:خارجيانند.قتاده چون اين آيت بخواندى و اين جا (1)رسيدى، گفتى (2)حروريانند[و صابيان] (3).بعضى دگر گفتند:جمله مبتدعانند.

عائشه گفت:رسول-صلى اللّه عليه و آله-اين (4)جمله بخواند و گفت:چون آنان را بينى از اين امّت كه طلب تأويل متشابه كنند و به متشابهات قرآن تعلّق و تمسك كنند و برآن جدل كنند،ايشان آنانند كه خداى تعالى ايشان را خواست (5)،از ايشان احتراز كنى و با ايشان منشينى.

اِبْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ ،اى طلب الشرك،اين (6)براى طلب فتنه كنند،و«فتنه»اين جا شرك است على قول الرّبيع و السدّي و ابن الزّبير و مجاهد،بيانه قوله:و الفتنة اشدّ من القتل (7).

و بعضى دگر از مفسران گفتند:مراد لبس و اضلال است و تخليط.و اصل كلمه امتحان و اختبار باشد در لغت،يقال:فتنته بكذا اى امتحنته به (8).

وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِيلِهِ ،اى تفسيره[391-ر]و معناه و ما يؤول اليه المعنى،تأويل آن باشد كه معنى با او شود،و اصل او از اول باشد و أول رجوع باشد.و در عرف اهل علم تفسير فرقى هست ميان تفسير و تأويل،كه بيان (9)معنى آيات محكم را تفسير گويند،و بيان معنى آيات متشابه و دگر (10)وجوه و احتمالات او را تأويل گويند،و حق تعالى لفظ تأويل در باب متشابه اطلاق كرد.حق تعالى بازنمود كه:اين قوم (11)دست از محكم بدارند و به دنبال متشابه در افتند به علّت طلب تأويل،و غرض ايشان

ص : 179


1- .مب:بدين جا.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:گفت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:محو شده است،با توجّه به آج افزوده شد،مج،وز:سايبيان،دب،لب،فق،مر:سابيان.
4- .همه نسخه بدلها+آيه.
5- .همه نسخه بدلها+به اين آيت.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+از.
7- .سوره بقره(2)آيه 191.
8- .آج،لب،امتحنه.
9- .همه نسخه بدلها:تأويل كشف.
10- .اساس:به صورت«ذكر»هم خوانده مى شود.
11- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ايشان،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

[فتنه] (1)باشد.و گفته اند:طلب عاقبت و ما يؤول اليه امره از (2)حديث حساب جمّل و مدّت ملك امّت رسول از آن استخراج كردن (3)-چنان كه برفت-بيانش: ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً ،اى عاقبة،و نصب هر دو اعني«ابتغاء» (4)بر مفعول له است.

آنگه حق تعالى گفت:تأويل آن من دانم، وَ مٰا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ ،تأويل آن جز خداى نداند،و آنان كه در علم ثابت قدم باشند و پاى بر جاى باشند.من دانم و آن كسى كه از من داند،راسخان علم[علم] (5)از او گرفته باشند،در علم ثابت قدم باشند،در علم قدمى و قدمى دارند،در آن دست و پاى دارند،از دست بسطت و از پاى ثبات،آنچه گويند از بصيرت گويند.

مفسران در نظم آيت و حكم او (6)خلاف كردند:عروة بن الزّبير گفت و عائشه و طاوس عن ابن عبّاس كه:«واو»في قوله: وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ،«واو»استيناف است و وقف كردند عند قوله: إِلاَّ اللّٰهُ ،و گفتند:كلام تمام شد اين جا،و معنى آيت آن است كه تأويل آيات (7)متشابه كس نداند مگر خداى-عزّ و جلّ.فامّا راسخان علم گويند: آمَنّٰا بِهِ ،چنان كه«و الرّاسخون»مبتدا باشد،و«يقولون»خبر او بود.

آنگه تفسير متشابه بر علم ساعت و فناى دنيا و خروج دجّال و خروج يأجوج و مأجوج است (8)و خروج مهدى و علم روح و علوم (9)غيب دادند (10)،گفتند:اين چيزها آن است كه كس نداند مگر خداى،و چون راسخان علم از اين قاصرند،به زبان عجز و قصور مى گويند: آمَنّٰا بِهِ ،ما ايمان آورديم به اين جمله از محكم و متشابه،همه از نزديك خداست هم محكم و هم متشابه.

و گفتند:ممتنع نباشد كه چيزهايى بود كه خداى تعالى به علم آن مستأثر بود و

ص : 180


1- .در اساس كلمه محو شده است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب،آج،لب،فق:و آن.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:كردند.
4- .اساس+و تأويلا،با توجّه به وز،مج زايد مى نمايد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .همه نسخه بدلها:آن.
7- .اساس:آيت،با توجّه به مج تصحيح شد،آج،لب،دب،فق،مر+و.
8- .همه نسخه بدلها:ندارد.
9- .مج:علم.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:دانند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

ما را تكليف نكرده باشد دانستن،آنچه مصلحت در اجمال و اهمال آن باشد،چون روح و وقت قيام الساعة،و آنچه ياد كرد في قوله: إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ (1)-الآية.و اگر تفسير متشابه (2)اين كنند،اين قول قريب باشد،و اين قول اختيار كسائى و فرّاء و مفضّل بن سلمه و محمّد بن جرير است.و گفتند:دليل اين قول قرائت عبد اللّه مسعود است:ان تأويله الّا عند اللّه و الرّاسخون في العلم[391-پ] يقولون آمنا به.و در قرائت ابىّ و عبد اللّه عبّاس چنين است كه:و يقول الرّاسخون في العلم آمنّا به.

و قولى دگر در نظم آيت آن است كه مجاهد گفت و ربيع و محمّد بن جعفر الزّبير (3)و قتيبى كه (4):«واو»في قوله:«و الرّاسخون»«واو»عطف است،و معنى آيت آن است كه خداى تعالى گفت:تأويل متشابه كس نداند مگر من كه خداام (5)و راسخان ثابت قدمان در علم.و قوله: يَقُولُونَ ،در محلّ حال باشد از ايشان،و معنى آن بود كه:ايشان دانند و با آن كه دانند مى گويند: آمَنّٰا بِهِ ،تا مدح باشد ايشان را به دو وجه:يكى تحصيل علم به متشابه،يكى انقياد و استسلام،و مثال آيت در (6)آن كه «يقولون»حال افتاد في موضع قائلين قوله تعالى: لِلْفُقَرٰاءِ الْمُهٰاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ وَ أَمْوٰالِهِمْ (7)...،چيست آن كه ايشان راست،آن كه (8)پيش از اين آيت گفت: مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبىٰ وَ الْيَتٰامىٰ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ (9)...،آنگه گفت: لِلْفُقَرٰاءِ .الآية،آنگه گفت:

وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّٰارَ وَ الْإِيمٰانَ (10) ...،يعنى و للّذين تبوّءوا الدّار و الايمان،آنگاه گفت:

وَ الَّذِينَ جٰاؤُ (11)مِنْ بَعْدِهِمْ (12) ...،اى و للّذين جاءا من بعدهم،براى آن كه غنيمت را خمسش خدا و پيغامبر و امام را باشد و يتامى و مساكين و ابناء سبيل (13)آل محمّد،

ص : 181


1- .سوره لقمان(31)آيه 34.
2- .منج،وز،مب+بر.
3- .همه نسخه بدلها:محمّد بن جعفر بن الزّبير.
4- .مب:گويد كه.
5- .فق:خداوندم.
6- .آج،لب،فق،مر:مثال اين قدر.
7- .سوره حشر(59)آيه 8.
8- .دب،لب،فق،مب،مر:آنگه.
9- .سوره حشر(59)آيه 7.
10- .سوره حشر(59)آيه 9.
11- .اساس:جاءوا،با توجّه به ضبط قرآن مجيد آورده شد.
12- .سوره حشر(59)آيه 10.
13- .همه نسخه بدلها:و ابن السبيل.

اعنى (1)بنى هاشم،و اربعة اخماسش مهاجر (2)و انصار را و آنان را كه از پس ايشان باشند تا به دامن قيامت به اتّفاق لا خلاف (3).

آنگه بيان كرد كه:آنان كه پس از مهاجر و انصارند با آن كه مستحقّ نه اند (4)، يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا (5)...،مى گويند:بار خدايا بيامرز ما را،اى قائلين.همچنين در (6)آيت ما راسخون (7)علم با آن كه تأويل متشابه دانند،مى گويند: آمَنّٰا بِهِ ،و اين مثالى روشن است،و مثال او از شعر عرب قول يزيد بن مفرّغ في عبد له يسمّى بردا قد باعه ثمّ ندم على بيعه،فقال:

و شريت بردا ليتنيمن بعد برد كنت هامه

من هامة تدعو صدىبين المشقّر فاليمامه

الرّيح تبكي شجوهاو البرق يلمع في الغمامه.

«واو»في قوله:«و البرق»،«واو»عطف است،و«يلمع»،در جاى حال است،و معنى آن است كه:و البرق ايضا يبكيه لا معا في الغمامة،و اگر نه چنين گويند معنى تباه شود،[براى آن كه اگر (8)و البرق به ابتدا كنند و يلمع خبر او كنند، معنى ندارد،چه برق از ابر هميشه لمعان زند.آنگاه اين حديث اجنبى شود از آنچه مراد شاعر است در غرض او و معنى،فاسد.پس اين قول بهتر است] (9)و به ظاهر لا يقتر است.

دگر آن كه خداى-جلّ جلاله-اين كتاب به لغت عرب فرستاد، بِلِسٰانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ (10)،در او الغاز و تعميه نيست (11)،و گفت:

ص : 182


1- .همه نسخه بدلها بجز مج،وز:يعنى.
2- .دب:مهاجرين.
3- .همه نسخه بدلها:بر اجماع بلا خلاف.
4- .مج،دب:مستحق نى اند،چاپ شعرانى(446/2):مستحق خمس نه اند.
5- .سوره حشر(59)آيه 6.
6- .مب+.
7- .اين همه نسخه بدلها بجز مب:راسخان.
8- .مج،وز:ندارد،با توجه به دب و ديگر نسخه بدلها آورده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها آورده شد.
10- .سوره شعر(26)آيه 195.
11- .اساس:است،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَيْكَ مُبٰارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيٰاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ (1) ،[392-ر]و گفت: تِلْكَ آيٰاتُ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ (2)، و گفت: بِكِتٰابٍ (3)فَصَّلْنٰاهُ عَلىٰ عِلْمٍ (4)،جمله قرآن (5)به تفصيل و تبيين وصف كرد،جز آن است كه بعضى از او به تأمّل و تدبّر توان دانستن.

دگر آن كه:نشايد در حكمت كه با رسول-عليه السلام-خطابى كند كه او نداند (6)،و رسول از قبل او با ما آن خطاب كند و نه او داند كه چه مى گزارد،و نه ما دانيم كه (7)چه مى شنويم.پس رسول-عليه السلام-بايد كه داند،و بايد كه عالمان ربّانى از اهل البيت و صحابه او دانند برخلاف قول (8)اوّل.

و دگر آن كه گفت: اِتَّبِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ (9)،و متابعت آنچه ندانند چگونه كنند.

دگر آن كه:[چون] (10)راسخان علم تأويل متشابه ندانند،و جز راسخان نيز ندانند،چه فرق باشد ميان راسخ و ناراسخ؟و چه فايده (11)بود وصف ايشان در اين جايگاه به رسوخ و ثبوت قدم در علم؟چه آنان كه جاهل باشند و در علم هيچ پايه ندارند،در اين معنى با ايشان راست اند.پس آيت از معنى بشود (12).

دگر آن كه:از عهد رسول-عليه السلام-الى يومنا هذا نديديم كه مفسران در آيتى از آيات قرآن در تفسير و تأويل و كلام در وجوه علوم و انواع آن رها كردند و گفتند:نه علم ماست،و تفسير اين آيت جز خداى نداند،تا حروف مقطّع را در او اق [وال] (13)بسيار گفتند.و عبد اللّه عبّاس چون اين آيت خواندى،گفتى:انا من الرّاسخين في العلم الّذين يعلمون تأويل المتشابه،گفت:من از[آن] (14)راسخان علمم كه تاويل متشابه[دانند.و مجاهد گفت:من از جمله آنانم كه تأويل متشابه] (15)دانم.

ص : 183


1- .سوره ص(38)آيه 29.
2- .سوره يوسف(12)آيه 1.
3- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:ضبط قرآن مجيد:بكتاب.
4- .سوره اعراف(7)آيه 52.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
6- .دب،لب،فق،مب:بداند.
7- .مب+مى گويد.
8- .همه نسخه بدلها:اقوال.
9- .سوره اعراف(7)آيه 3.
10- .اساس:كلمه زير وصالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مب:فاييده.
12- .همه نسخه بدلها:آن معنى نشود.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و برآن (1)وجه كه گفتم،لفظ متشابه[محمول] (2)بود على احد الاقوال المشروحة،از آن قولها كه گفتيم،و بر وجه اوّل الّا آن يك قول نباشد كه حمل بر علم غيب كنند،و لفظ متشابه در عرف به اين لايق است كه ما گفتيم از مفسران نه به علم غيب.

و وجهى ديگر آن كه:در آيت،مرتضى علم الهدى-قدّس اللّه روحه-گفت:برآن طريقه كه«واو»استيناف باشد نه برآن وجه كه ايشان گفتند،و آن آن است كه آيات متشابه بيشتر آن بود كه محتمل بود وجوه بسيار را،چون:هدى و ضلال و مانند آن،بر مأوّل آن باشد كه هر وجه كه محتمل بود در لغت و مطابق بود ادلّه عقل را و آيات محكم را،بگويد و قطع نكند على مراد اللّه.

پس قديم-جلّ جلاله-گفت:تأويل آيت يعنى آن وجه معيّن (3)كه مراد من است كه من بيان نكرده ام كسى (4)را براى صلاحى را (5)آن كس نداند مگر من،و اين وجهى نكوست در تفسير اين آيت-و اللّه اعلم بمراده.

قوله: وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ،«رسوخ»ثبوت باشد،و رسخ اذا ثبت،و كذلك رصخ كالصّراط و السراط،و المسلوخ و المصلوخ،قال الشّاعر:

لقد رسخت في القلب منّي مودّةلسلمى ابت آياتها (6)أن تغيّرا[392-پ]

مفسران خلاف كردند در آن كه اين راسخان كه بودند؟بعضى گفتند:مؤمنان اهل كتابند،چون عبد اللّه سلام و جز او از امثال او.و در تفسير اهل البيت هست كه:

مراد به راسخان علم اهل البيت رسولند-عليه و عليهم السلام-از آنان كه علم ايشان از علم رسول باشد،و علم رسول از تلقين جبريل،و علم جبريل از لوح محفوظ،و كتابت لوح محفوظ از قبل ربّ العزّه.عجب از آنان كه روا دارند كه تأويل متشابه جهودان دانند،و روا بود كه ايشان در اين باب معطوف باشند بر نام خداى،و اهل البيت رسول نشايد كه دانند و اين پايه دارند!و هل هذا الّا محض العناد.

انس مالك روايت كند و ابو الدّرداء و ابو امامه كه:از رسول-عليه السلام-

ص : 184


1- .همه نسخه بدلها:بر اين.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:معتبر.
4- .همه نسخه بدلها:كس.
5- .همه نسخه بدلها:ندارد.
6- .آج:ازمانها.

پرسيدند كه راسخان علم كه باشند؟گفت:

من بر يمينه و صدق لسانه و استقام قلبه و عف بطنه و فرجه فذلك الراسخ في العلم ،گفت:آن باشد كه سوگندش راست بود،و زبانش صادق بود،و دلش مستقيم بود،و بطن و فرجش عفيف،و اين صفت معصومان است.

و انس مالك گفت:راسخ علم آن بود كه[داند و به آنچه داند كار بندد و متابع علم باشد.و بعضى علما گفتند كه:راسخ علم آن بود كه] (1)در او چهار خصلت بود:

تقوا و پرهيزگارى در آنچه ميان او و خداى باشد،و تواضع از ميان او و خلقان،و زهد ميان او و دنيا،و جهاد از ميان او و ميان نفس خود،و اين هم از سيرت معصومان است.لا جرم چون در علم ثابت قدم بود،كس وصف علم و عالم (2)چنان كه او كرد نكرد.

كميل زياد (3)گويد:يك روز اميرالمؤمنين على-عليه السلام-دست مرا (4)گرفت و با خود مى برد تا مرا (5)از كوفه بيرون برد.چون به صحرا شديم آهى سرد بر آورد از دلى گرم و (6)گفت:

يا كميل انّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها، اين دلها وعاءهاست،آن به بود كه (7)[نگاهدارنده تر] (8)بود،

فاحفظ عنّي ما اقول لك، نگاه دار آنچه تو را مى گويم:

النّاس ثلاثة فعالم (9)ربّاني و متعلّم على طريق (10)نجاة و همج رعاع اتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا الى ركن وثيق.يا كميل!العلم يحرسك و انت تحرس المال،و المال تنقصه (11)الانفاق و العلم يزكوا على الانفاق،محبّة العالم (12)دين يدان به و به تكملة الطّاعة في حياته

ص : 185


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همه نسخه بدلها:علما.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كميل بن زياد.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:من.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:گرفت و مرا.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:آهى كشيد از سر اندوه پس،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:اين دلها ظرفهاست و بهترين آنها،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها:عالم.
10- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها.نهج البلاغه تصحيح دكتر صبحى سالم افست قم.ص 496«سبيل».
11- .مج،وز،دب،آج:ينقصه.
12- .آج،لب:العلم.

و جميل الاحدوثة بعد موته،و العلم حاكم و المال محكوم عليه.

يا كميل!مات خزان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدّهر:اعيانهم مفقودة،و امثالهم في القلوب موجودة.ها (1)ها!انّ هاهنا لعلما جما-و اشار بيده [الى] (2)صدره-لو اصبت له حملة!بلى اصبت لقنا غير مأمون-في كلام طويل الى ان قال:

اللّهم بلى:لا تخلوا الارض من حجّة لك على خلقك امّا ظاهرا[393-ر] مغلوبا او خائفا مغمورا كيلا (3)تبطل حججك و بيّناتك و اين اولئك.اولئك الأقلون عددا الأعظمون قدرا بهم يحفظ اللّه حججه حتّى يودعوها قلوب اشباههم.هجم بهم العلم على حقايق الايمان فاستلانوا (4)روح اليقين فانسوا بما استوحش منه الجاهلون و استلانوا ما استوعره المترفون.صحبوا الدّنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحلّ الاعلى، اولئك خلفاء اللّه في ارضه و حججه على عباده.

گفت (5):مردمان سه نوعند:عالم است و متعلّم،عالمى ربّانى و متعلّمى بر طريق نجات.و از اين هر دو در گذشته همج و رعاعند كه بر سر آب آيد كه چون خسك (6)خشك شود طعمه آتش را شايد،به دنبال هر آوازى بروند و با هر بادى كه بجهد ميل كنند،به نور علم روشنايى نجسته باشند،و در علم،التجا به ركنى استوار نكرده باشند.

اى كميل!علم پاسبان تو بود و تو پاسبان مال باشى.و مال از نفقت (7)بكاهد و علم از نفقت (8)بيفزايد.دوست دارى عالم (9)دين است كه به آن خداى را پرستند،و كمال طاعت به آن بود در حيات،و ذكر و ثناى نكو به آن بود پس وفات.علم حاكم است و مال محكوم.

ص : 186


1- .مج،وز،دب:هاوها.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .نسخه اساس در بالاى كلمه آورده است:لئلا.
4- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،نهج البلاغ:و باشروا.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفتند.
6- .همه نسخه بدلها:ندارد.
7- .نفقت/نفقه.
8- .نفقت/نفقه.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:علم.

يا كميل!خازنان مال در آن حال كه زنده باشند مرده اند،و عالمان آنگه كه مرده باشند زنده[اند] (1)تا جهان بماند ايشان بمانند اشخاص ايشان مفقود باشد (2)،و مثال (3)ايشان در د[لها] (4)موجود.

آنگه گفت:هاى هاى!اين جا علمى (5)بسيار هست اگر كسى را يابم كه بر گيرد و[تحمّل] (6)كند-و اشارت كرد به دستها (7)به سينه خود در حديثى دراز كه در وصف اهل روزگار و عالمان وقت خود بكرد-تا در آخر كلام گفت:بار خدايا!زمين خالى نباشد از حجّتى از آن تو بر خلق،امّا ظاهر (8)مغلوب يا خائف (9)مغمور (10):ظاهر مغلوب چون او كه اوّل ائمة (11)است،و خائف مغمور چون فرزندش كه آخر ائمّه است براى آن كه تا حجّتهاى تو باطل نشود،كجااند ايشان؟ايشان به عدد اندكند و به[قدر و] (12)منزلت بزرگند.خداى تعالى به ايشان حجّتهاى (13)خود نگاه دارد تا در دل اشباه خود نهند،علم،ايشان را بر حقايق ايمان واقف كرده باشد،ايشان را راحت (14)يقين خوش آمده باشد،مستأنس باشند به آنچه جاهلان از آن مستوحش باشند،و آنچه مترفان منعمان (15)را درشت آيد ايشان را نرم بود،صحبت ايشان با دنيا به (16)تنهايى بود كه جانها از تن معلّق بود به محلّ اعلى،ايشان خلفاى خدا باشند در زمين و حجج او بر بندگانش.

آنگه گفت:

آه شوقا الى رؤيتهم ،اى يا سه به ديدار ايشان!آن كس كه [اين] (17)داند بر تو راسخ نباشد،و آن كه اين نداند شنيدن و فهم كردن بر تو هم راسخ

ص : 187


1- .در اساس كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب:باشند.
3- .مب،مر:امثال.
4- .در اساس كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .در اساس كه كلمه نونويس است:علم،با توجّه به مج تصحيح شد.
6- .در اساس كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس كه نونويس است:به دست خود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب:ظاهرى.
9- .دب،آج،لب،مر:خايفى.
10- .اساس كه كلمه نونويس است:مستور،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس كه كلمه نونويس است و آج،لب،فق،مب،مر:امّت،با توجّه به مج تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .اساس كه نونويس است:حجت و بيّنات،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:راحتى.
15- .مب:منعم.
16- .همه نسخه بدلها:ندارد.
17- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

باشد و هم ناسخ.

راسخ علم،آن باشد كه به تأويل[393-پ]متشابه عالم بود نه آن كه محكم بر او مشتبه بود (1)،آن كه بر تأويل شمشير زند با آن راست بود كه محكم تيغ در گلو (2)بايد كردن،

منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله ،گفت:از شما مردى باشد كه بر تأويل قرآن همچنان كارزار (3)كند كه من بر تنزيلش كردم.هركسى گفت:من هستم يا رسول اللّه گفت:نه و لكن (4)خاصف النّعل آن است كه نعل پاى من مى پيرايد،اگر او نعل پاى من پيرايد من تاج سر او پيرايم.نگاه كردند اميرالمؤمنين از حجره به در مى آمد (5)،نعل رسول به دست گرفته كه نيك بكرده بود،

فكان علىّ للنّعل خاصفا،و كان النّبىّ لمدحه واصفا،و كان في الحرب ريحا عاصفا و لأعداء اللّه قاصما قاصفا.

يَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ ،مى گويند:بار خدايا!ما به متشابه ايمان داريم. كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا همه از نزديك خداست محكم و متشابه،و ناسخ و منسوخ،و مجمل و مفصّل.

وَ مٰا يَذَّكَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ،اين انديشه خداوندان عقل كنند.خواجه عقل ندارد و اگر دارد به كار ندارد،و«لبّ»هر چيز خالص (6)و صافي آن باشد،و مغز چيزها (7)«لبّ» گويند كه نفع در آن است.عقل را به آن تشبيه كردند و آن را لبّ نام نهادند.

رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا ،در كلام محذوفي هست،تقدير آن است:و يقولون اى الرّاسخون في العلم:ربّنا،بار خداى ما!بمگردان و بمچفسان (8)دلهاى ما،يعنى آن الطافي كه دلهاى ما به آن مستقيم باشد و از حق مايل نشود از ما بازمگير.و«زيغ» اين ميل باشد،و ازاغت امالت،و معنى آن است كه گفتيم.

اگر گويند:اين چه دعا باشد؟گوييم:خداى تعالى ما را تكليف كرد كه اين دعا كنيم،و اگرچه خداى تعالى[بى] (9)دعاى ما اين بكند چنان كه فرمود ما را كه:

ص : 188


1- .اساس كه در اين كلمه نونويس است:باشد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .دب،مب:گلوى او،آج،لب،فق،مر:گلوى.
3- .دب:كالزار.
4- .همه نسخه بدلها:و لكنّه.
5- .مج:به در آمد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+است.
7- .همه نسخه بدلها+را.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بمخسبان.
9- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

قٰالَ (1)رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ (2) .

و جواب ديگر آن است كه:ممتنع نباشد كه الطافي بود كه در معلوم آن بود كه اگر دعا كنند خداى تعالى آن لطف بكند،و اگر دعا نكنند كردن (3)آن صلاح نباشد،چه آنچه تعلّق به مصالح دارد به اوقات و اشخاص و احوال،مختلف شود.

وجه سوم (4)در آيت آن باشد كه:بار خدايا بر سبيل عقوبت ما را خذلان مكن، چون ما يك بار و دو بار و ده بار زيغ كرده باشيم،تو ما را با خود مگذار بر سبيل عقوبت چنان كه با كافران كردى في قولك: فَلَمّٰا زٰاغُوا أَزٰاغَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ (5).

و روا بود كه ازاغت خود عبارت بود از جزاى زيغ،اى جازاهم اللّه بزيغهم،كما قال تعالى: وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّٰهُ (6).

بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا ،پس ازآن كه ما را به ايمان هدايت كردى از الطاف و توفيق و تسهيل سبيل و بيان و نصب ادلّت و ازاحت علّت و آنچه اسباب و مقدّمات است وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ،و ما را از خزاين رحمت خود مدد فرست كه تو بخشنده و بخشاينده اى.گفتند:مراد به«رحمت»در آيات (7)توفيق و توقيف است.

اى ثبتنا (8)على الايمان و الهدى.

ضحّاك گفت:مراد تجاوز و عفو و آمرزش است،و صادق-عليه السلام- گفت:

لزوما لخدمتك، مراد لزوم خدمت درگاه اوست بر وجه سنّت بخلاف بدعت.

امّ سلمه گويد:رسول-عليه السلام-در دعا بسيار گفتى:

اللهم مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبي على دينك ،اى گرداننده دلها و چشمها،دل من بر دين خود بدار (9)گفتند:يا رسول اللّه دل بگردد؟گفت:آرى،

ما خلق اللّه من قلب آدمى الّا و هو بين اصبعين من اصابع الرّحمن ان شاء ازاغه و ان شاء[اقامه] (10)، گفت:دل هيچ

ص : 189


1- .اساس و همه نسخه بدلها:قل،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
2- .سوره انبيا(21)آيه 112.
3- .دب،اگر دعا ندانند كردن،آج،لب،فق،مب،مر:اگر آن دعا ندانند كردن.
4- .مج،وز،سه ام،دب،آج،لب،فق،مب،مر:سيم.
5- .سوره صف(61)آيه 5.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 54.
7- .همه نسخه بدلها:آيه.
8- .اساس:به صورت«تثبيتا»هم خوانده مى شود.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+بدان،مج،وز،ندارد.
10- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

آدمى نيست و الّا از ميان دو انگشت از انگشتهاى خداست،و اين كنايت باشد از [سهولت] (1)تقليب آن بر او،چنان كه يكى از ما گويد:هذا الامر في يدي و في اصبعي و في خنصري،و اين كار به دست من است و در انگشت من است و در كمينه انگشتهاى (2)من است.چون خواهد كه مبالغه كند از قدرت خود برآن و سهولت آن بر او.و دگر وجه ها گفته اند،اگر جاى حاجت باشد[گفته شود-ان شاءاللّه ] (3).

آنگه گفت:

نسئل اللّه ان لا يزيغ قلوبنا بعد اذ هدانا (4)و ان يهب لنا من لدنه رحمة انّه هو الوهاب ،ما از خداى مى خواهيم تا دل ما ثابت دارد و بنگرداند پس از هدايت،و ما را رحمت دهد و آمرزش كه او بخشنده است،و تفسير آن است كه بگفتيم.

امّ سلمه گفت،من گفتم:يا رسول اللّه!مرا دعايى بياموزى (5)كه نافع باشد [مرا] (6)؟گفت:بلى،بگو:

اللّهم ربّ النّبى محمّد اغفر لي ذنبى و اذهب غيظ قلبي و اجرني من مضلاّت الفتن ما احييتني.

و گفته اند:قلب را براى آن نام قلب كردند (7)لسرعة تقلبه،براى آن كه زود گرده (8)باشد،و رسول-عليه السلام-گفت:

مثل القلب كمثل ريشة بارض فلاة في يوم عاصف تقلّبها (9)الرّيح ظهرا لبطن (10)، مثل دل آدمى چون پر مرغى است به زمين بيابان در روز باد سخت كه باد آن را از اين روى برآن روى مى گرداند.

ابو عبيده روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:دل فرزند آدم چون گنجشكى است در روز (11)هفت رنگ بگردد.[و رسول-عليه السلام-گفت:

لقلب ابن آدم اسرع تقلّبا (12)من القدر اذا استجمعت غليا ،گفت:دل فرزند آدم زودتر (13)گردد از ديگ در آن حال كه نيك به جوش درآيد] (14).

ص : 190


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:انگشت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مج:هديتنا.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:بياموزيد،مج،وز:نياموزى،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است+كه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:زود گرد.
9- .مج،وز:يقلّبها.
10- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ظهر البطن.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:روزى.
12- .دب:تقلبها،آج:تقليبا.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است+كه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
14- .دب،آج،لب،فق،مر+گرم.

ربنا انّك جامع النّاس،بار خدايا تو مردمان را جمع كنى براى روزى كه در آن روز شك نيست،يعنى روز قيامت كه خلقان اوّل و آخر مجموع باشند در آن روز، چنان كه[گفت] (1): ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (2)،و قال تعالى:

فَكَيْفَ إِذٰا جَمَعْنٰاهُمْ لِيَوْمٍ لاٰ رَيْبَ فِيهِ (3) ...،و چنان كه گفت: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلىٰ يَوْمِ الْقِيٰامَةِ لاٰ رَيْبَ فِيهِ (4)...،و براى آن گفت شك نيست در او-و اگرچه كافران در او شك كردند-كه بر حقيقت و به درستى خواهد بودن،[394-پ] و اين مبالغه باشد از صحّت وقوع و وجود كار.آنگه عدول كرد از خطاب به غياب،گفت: إِنَّ اللّٰهَ ،و نگفت:انّك،عرب را عادت باشد كه از خطاب به غياب شوند،و اين نوعى از فصاحت باشد در كلام ايشان،قال كثير:

اسيئي بنا او احسني لا ملومةلدينا و لا مقليّة ان تقلّت

و نگفت:ان تقلّيت.و قال تعالى: هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ (5)...،و مانند اين در قرآن و كلام عرب بسيار است.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُخْلِفُ الْمِيعٰادَ ،خداى تعالى خلف ميعاد نكند.و«ميعاد»،مفعال.باشد من الوعد،كالميقات من الوقت.و اصل اين بنا در آلت باشد،كالمفتاح و المغلاق[و المقلاد] (6)و المقلات و ما اشبه ذلك.

قوله تعالى:

سوره آل عمران (3): آیات 10 تا 20

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اَللّٰهِ شَيْئاً وَ أُولٰئِكَ هُمْ وَقُودُ اَلنّٰارِ (10) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اَللّٰهُ شَدِيدُ اَلْعِقٰابِ (11) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلىٰ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ اَلْمِهٰادُ (12) قَدْ كٰانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ اِلْتَقَتٰا فِئَةٌ تُقٰاتِلُ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ أُخْرىٰ كٰافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ اَلْعَيْنِ وَ اَللّٰهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشٰاءُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي اَلْأَبْصٰارِ (13) زُيِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ اَلشَّهَوٰاتِ مِنَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْبَنِينَ وَ اَلْقَنٰاطِيرِ اَلْمُقَنْطَرَةِ مِنَ اَلذَّهَبِ وَ اَلْفِضَّةِ وَ اَلْخَيْلِ اَلْمُسَوَّمَةِ وَ اَلْأَنْعٰامِ وَ اَلْحَرْثِ ذٰلِكَ مَتٰاعُ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ اَلْمَآبِ (14) قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذٰلِكُمْ لِلَّذِينَ اِتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا وَ أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ (15) اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا إِنَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ قِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ (16) اَلصّٰابِرِينَ وَ اَلصّٰادِقِينَ وَ اَلْقٰانِتِينَ وَ اَلْمُنْفِقِينَ وَ اَلْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحٰارِ (17) شَهِدَ اَللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (18) إِنَّ اَلدِّينَ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلْإِسْلاٰمُ وَ مَا اِخْتَلَفَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ فَإِنَّ اَللّٰهَ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ (19) فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّٰهِ وَ مَنِ اِتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ وَ اَلْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اِهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَيْكَ اَلْبَلاٰغُ وَ اَللّٰهُ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ (20)

ترجمه

آنان (7)كه كافر شدند سود ندارد (8)از ايشان مالهايشان و نه فرزندانشان (9)از خدا چيزى (10)و ايشان (11)هيزم دوزخ باشند (12).

ص : 191


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سوره هود(11)آيه 103.
3- .سوره آل عمران(3)آيه 25.
4- .سوره نساء(4)آيه 87.
5- .سوره يونس(10)آيه 22.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب،فق:به درستى كه آنان.
8- .آج،لب،فق،بازندارد.
9- .مج:اولادهاى ايشان،وز:فرزند ايشان،دب،آج،لب،فق:فرزندان ايشان.
10- .آج،لب،فق+را.
11- .مج:و آن گروه،آج،لب،فق+ايشانند.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:هيزم يعنى آتش دوزخ اند،آج،لب،فق:ايشانند آتش انگيز آتش،با توجّه به مج و وز تصحيح شد.

چون خوى (1)قوم فرعون و آنان كه پيش از (2)ايشان بودند به دروغ داشتند آيات ما،بگرفت ايشان را خداى به گناهانشان،و خداى سخت عقوبت است.

بگو آنان را كه كافر شدند غلبه كنند شما را و جمع كنند شما را با (3)دوزخ،و بد بستر (4)است آن (5).

بد شما را دليل در (6)دو گروه كه به هم رسيدند،گروهى كالزار (7)مى كنند (8)در راه خداى،و ديگرى كافرند مى ديدند ايشان را دوچندان (9)به ديدار چشم،و خداى قوّت دهد به ياريش آن را كه خواهد در اين (10)عبرتى هست خداوندان چشمها (11)را.

[395-پ] آراسته شد مردمان (12)را دوستى شهوتها از زنان و پسران و مالهاى بسيار تمام كرده از زر و سيم و اسپان به علامت (13)و چهار پايان و كشت (14)،آن متاع زندگانى دنياست،و خداى به نزديك اوست نيكوى (15)بازگشتن.

ص : 192


1- .مج،وز،دب:عادت،آج،لب،فق:عادت ايشان چون عادت.
2- .مج،وز،دب:ندارد.
3- .مج:در،دب:بر.
4- .آج،لب،فق:گستردنى.
5- .مج+بد شما را.
6- .مج،وز:باشد شما را،آج:لب،فق:به حقيقت هست شما را اى جهودان معجزه در حقيقت رسالت محمّد در.
7- .مج،وز،آج،لب،فق:كارزار.
8- .مج،وز:مى كردند.
9- .مج:دو چند اينان.
10- .مج،وز:در آن.
11- .آج،لب،فق:مر خداوندان بينايى دل.
12- .مج،وز:بياراستند براى مردمان.
13- .مج،وز:علامت بر كرده،آج،لب:نشان كرده،فق:نشان كرده شده.
14- .مج،وز:كشتزار،آج،لب،فق:كشاورزى.
15- .آج،لب،فق:نيكويى.

بگو خبر دهم (1)شما را به بهتر از اين شما را آنان (2)را كه پرهيزگار باشند نزديك خدايشان بهشتهايى (3)كه مى رود از زير آن جويها،جاودان اندر (4)آنجا و زنان (5)پاكيزه (6)و خشنودى از خداى،و خداى بيناست به بندگان.

آنان كه گويند،خداى ما!ما ايمان آورديم،بيامرز ما را گناهان ما و نگاه دار ما را از عذاب دوزخ.

(396) صبركنندگان و راستيگران (7)و نماز كنان (8)و نفقه كنان (9)و آمرزش خواهان (10)به سحرگاهها (11).

گواى (12)داد خداى كه نيست خداى مگر او و فرشتگان و خداوندان علم ايستاده به دادستان (13)،نيست خداى مگر او غالب (14)محكم كار.

[396-پ] دين (15)در نزد (16)خداى مسلمانى است و خلاف نكردند آنان كه بدادند ايشان را كتاب مگر از پس آن كه آمد به ايشان دانش به ستم (17)ميان ايشان و هركه كافر شود به آيتهاى

ص : 193


1- .آج،لب،فق:بگو اى بياگاهيم.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:آن كسانى را،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق:بوستانهايى.
4- .مج،وز:هميشه باشند.
5- .مج،وز:زنانى.
6- .آج،لب،فق:پاك از عيبهاى زنان.
7- .مج:راستگاران،وز:دب:راستگيران،آج،لب،فق:راست گويان در اقوال و افعال.
8- .آج،لب:و مداومت نمايندگان بر وظايف طاعت و اخلاص.
9- .دب،آج،لب،فق:كنندگان.
10- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:خواهندگان.
11- .آج،لب:به وقتهاى پيش از صبح.
12- .مج،وز:گواهى داد،آج،لب:گواهى مى دهد.
13- .مج،وز،دب:به راستان،آج،لب:به دلايل قاطعه.
14- .مج+و.
15- .آج،لب:به درستى كه دين.
16- .مج،وز،دب:دين به نزديك.
17- .اساس:ستم،با توجّه به مج تصحيح شد.

خداى،خداى زود شمار است.

اگر خصومت كنند (1)،با تو،بگو بسپردم روى خود خداى را (2)و آنان كه پى من دارند،و بگو آنان را كه دادندشان كتاب و عرب ناخواننده را (3)،اسلام آورديد (4)اگر اسلام آورند (5)راه يافتند،و اگر بر گردند بر تو رسانيدن است،و خداى بيناست به بندگان.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا ،آنان كه كافر شدند و جحود كردند وحدانيّت مرا،و از آن جحود دل خود را پوششى ساختند گمان بردند كه مال ايشان و فرزندان ايشان از ما (6)غنا كند و بگزيراند (7)كه مرا و رضاى مرا و اوامر من و مصالح خود به مال و فرزند بفروختند،فردا (8)قيامت آن مال مار شود،و آن فرزند بند شود،و آن سيم بيم شود،و آن زر شر شود،و آن حسن حال وبال شود،و آن اقارب عقارب شوند، لاٰ تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً (9)،اى لا يغنى (10)،هيچ كس (11)از كسى غنايى و كفافي نكند،كسى از كسى دفع نكند و به جاى او نباشد.آنچه (12)تو به جاى اويى يا براى او،يا بر راى او، فردا براى تو نباشد و بر راى تو نباشد.آن را كه امروز به فداى ايشانى فردا خواهى (13)تا به فديت خود بدهى نستانند،يومئذ

ص : 194


1- .آج،لب،فق:بس اگر حجت گويند.
2- .آج،لب،فق:بگو خالص گردانيدم عمل خود راى براى خدا.
3- .مج:عرب ناخوانده را،دب،عرب ناخواهنده را،آج،لب:آنان كه نه اهل كتابند.
4- .مج،وز:اسلام آوردى،آج:اى فرمان برداريد.
5- .مج:آورديد،وز:آوردند.
6- .همه نسخه بدلها:من
7- .اساس،وز،دب،آج،لب:بگزيراند،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .همه نسخه بدلها:فرداى.
9- .سوره بقره(2)آيه 123.
10- .همه نسخه بدلها:تغنى.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:كس را.
12- .مج،وز:آن كه:ديگر نسخه بدلها:آنگه.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه،چاپ شعرانى(454/2):فردا كه خواهى.

يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذٰابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ، وَ صٰاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ، وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ، وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ (1) ،پس از اين آيت معلوم شد كه:خويشان غنا نكنند،و مال نيز غنا نكند كه اگر مال و ملك دنيا كسى را باشد (2)و خواهد كه فديت كند[397-ر]و خويشتن بازخرد،از او قبول نكنند و او را با او نفروشند. فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدىٰ بِهِ (3)، و شرم ندارى كه امروز به چرب و خشك ترازو خداى را بيازارى،و فردا به همه زمين پر از زر تو را بازنفروشند (4).

لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ ،مالت فرياد نرسد،و فرزندانت دست نگيرند،اين هيچ از خداى غنا نكند.

ابو عبد الرّحمن السلمى خواند:«لن يغنى»به«يا»براى آن كه فعل مقدّم است،و حايلى هست ميان فعل و فاعل.و حسن بصرى خواند:«لن تغني»به سكون «يا»چنان كه شاعر گفت:

كأنّ ايديهنّ بالقاع القرقايدي جوار يتعاطين الورق

[و توانگرى را براى آن غنى خوانند كه غنا كند،يعنى كفاف و دفع فقر. مِنَ اللّٰهِ ،اى من عذاب اللّه] (5).

ابو عبيده گفت معنى آن است كه:«عند اللّه»،به نزديك خداى. وَ أُولٰئِكَ هُمْ وَقُودُ النّٰارِ ،«وقود»[اسم] (6)آن چيز باشد كه آتش به او بر افروزند،و«وقود»مصدر باشد،و مثله الوضوء للماء و الوضوء للفعل،و الطّهور و الطّهور،ايشان فردا (7)قيامت هيزم دوزخ باشند،قال اللّه تعالى: وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ (8)،و قال تعالى: إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ (9).

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ ،چون عادت آل فرعون.و وجه تشبيه آن است كه:چنان كه

ص : 195


1- .سوره معارج(70)آيه 11،12،13،14.
2- .دب،آج،لب،فق،مر+از آن دنيا.
3- .سوره آل عمران(3)آيه 91.
4- .مج،وز،تو را به او نفروشند،آج،لب،فق،مب،مر:تو را با تو نفروشند.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و اتفاق نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و اتفاق نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:فرداى.
8- .سوره بقره(2)آيه 24.
9- .سوره انبيا(21)آيه 98.

آل فرعون[را] (1)عند نزول عذاب و نعمت به ايشان مال و ملك ايشان از ايشان غنا نكرد،همچونين مال و فرزندان اينان از اينان غنا نكنند،و امّت سلف از كافران كه بودند چون عذاب به ايشان فرود آمد،هيچ دافع و مانع نبود ايشان را از خداى.

امّا معنى«داب»،عبد اللّه عبّاس و عكرمه و مجاهد و ضحّاك و ابو روق (2)و سدّى و ابن زيد گفتند:كفعل آل فرعون،چون فعل آل فرعون و صنيع (3)ايشان در باب كفر و تكذيب،يعنى جهودان همچنان كافر شدند كه آل فرعون.

ربيع و كسائى و ابو عبيده گفتند:كسنّة (4)آل فرعون،چون سنّت و طريقت آل فرعون.مقاتل گفت:كاشباه آل فرعون.

اخفش گفت:كامر آل فرعون و شأنهم،چون كار آل فرعون.قطرب گفت:

كحال آل فرعون.نضر بن شميل و مبرّد گفتند:كعادة آل فرعون.

زجّاج گفت:كاجتهاد (5)آل فرعون،و اين اصل كلمت است يقال:دأبت في الامر اداب دابا اذا ادمنت العمل و تعبت فيه و اداب السير اذا ادامه،و قال زهير:

لأرتحلن بالفجر ثمّ لأدأبنالى اللّيل الّا ان يعرّجني طفل

سيبويه گفت:«كاف»در محلّ رفع است،و تقدير آن است:دأبهم مثل داب آل فرعون.

وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ،و آنان كه پيش ايشان بودند از كفّار امم ماضيه. كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ ،[397-پ]تكذيب كردند به آيات ما و آن را دروغ داشتند و نگرويدند و تصديق نكردند،لا جرم خداى تعالى ايشان را به گناه خود بگرفت و مؤاخذت كرد،نظيره قوله (6): فَكُلاًّ أَخَذْنٰا بِذَنْبِهِ (7)-الآية.

وَ اللّٰهُ شَدِيدُ الْعِقٰابِ ،و خداى سخت عقاب است در وقت عقوبت،چنان كه

ص : 196


1- .اساس:زير وصّالى رفته،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ابو ورق،با توجّه به مج تصحيح شد.
3- .آج،فق،مر:صنع،لب،مب:وضع.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كداب،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج،وز:كاحوال.
6- .مر:قال اللّه تعالى.
7- .سوره عنكبوت(29)آيه 40.

واسع رحمت است در وقت مغفرت.

قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ ،بگو اى محمّد كافران را كه شما را غلبه كنند مغلوب شوى عاجلا. وَ تُحْشَرُونَ إِلىٰ جَهَنَّمَ ،و به آجل به دوزخ شوى تا اين جا مقهور باشى و آنجا معذّب. خَسِرَ الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةَ (1)...،نه دنيا دارى و نه آخرت، دنيا كه معبود تو است از دست تو بستانند،و آخرت كه به او ايمان ندارند مدفوع شوند با آن به رغم خود.به بهشت بنگويند،لا جرم نبينند،به دوزخ ايمان ندارند لا جرم بچشند تا بدانند.

حمزه و كسائى و خلف خوانند و يحيى و اعمش به«يا»در هر جايگاه بر مغايبه (2).و باقى قرّاء به«تا»على الخطاب.و هر دو رواست و جايز در عربيّت،براى آن كه چون مخاطب مواجه نبود و رسالت به او بر زبان كسى فرستند هر دو رواه بود، تقول العرب:قل لفلان انّك تعزّر و تؤدّب (3)،و قل له انّه يعزّر و يؤدّب.

مفسران خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست!مقاتل گفت:مشركان مكّه اند،و معنى آن است كه:اى محمّد بگو كافران را كه شما را روز بدر غلبه كنند و به قيامت به دوزخ برند.چون اين آيت آمد،رسول-عليه السلام-روز بدر كافران (4)را گفت:

ان الله تعالى غالبكم و حاشركم الى جهنم ،خداى تعالى خبر داد كه شما را غلبه خواهد كردن و حشر خواهد (5)كردن به دوزخ،و دليل اين قول قوله (6)تعالى:

سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ، بَلِ السّٰاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّٰاعَةُ أَدْهىٰ وَ أَمَرُّ (7) .

و بعضى ديگر گفتند:مراد به آيت جهودانند.

كلبى گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه:چون رسول-عليه السلام-روز بدر مشركان را غلبه كرد جهودان گفتند:به خداى كه اين آن پيغامبر امّى است كه ما را در تورات وعده كردند،و ما نعت و صفت او در كتاب خود يافته ايم،و رايت او منصور

ص : 197


1- .سوره حج(22)آيه 11.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:در هر دو كلمه على المغايبه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج،لب:يعزز و يؤدّب.
4- .آج،فق،مب،مر+مكّه.ح
5- -همه نسخه بدلها بجز مب،مر:ندارد.
6- .اساس:قال اللّه،با توجّه به مج تصحيح شد.
7- .سوره قمر(54)آيه 45 و 46.

است و مردود نيست،و خواستند تا به او ايمان آرند،بازگفتند:صبر كنى تا ديگر وقعه بنگريم،اگر دست او را باشد ايمان آريم.چون روز احد بود و اصحاب رسول را نكبتى رسيد،شكّ آوردند و گفتند:اين نه آن پيغامبر است كه ما گمان برديم،و ايمان نياوردند.و از ميان ايشان و رسول-عليه السلام-عهدى بود تا به مدّتى،پيش از اجل و وقت انقضاى مدّت،آن عهد تباه كردند.و كعب اشرف با شست (1)سوار از جهودان به مكّه آمدند به نزديك ابو سفيان و با او عهد بستند كه دست يكى دارند در حرب رسول-عليه السلام.آنگه با مدينه آمدند،خداى تعالى[398-ر]در شأن ايشان اين آيت فرستاد.

محمّد بن اسحاق گفت:چون رسول-عليه السلام-به بدر مشركان را بشكست و با مدينه آمد،جهودان را جمع كرد در بازار بنى قينقاع و گفت:

يا معشر اليهود احذروا من اللّه مثل ما نزل بقريش يوم بدر، از خداى بترسى كه به شما نكبتى فرود آيد چنان كه به قريش فرود آمد روز بدر،و اسلام آرى پيش ازآن كه عذاب خداى به شما رسد كه شما مى دانى كه من پيغامبر خداام،و نام و نعت من در تورات خوانده اى،و خداى بر شما عهد گرفته است.جواب دادند و گفتند (2):نباد (3)كه تو ما را از عداد و از حساب ايشان شمارى،قومى اغمار كه ايشان را علمى و عهدى نبود به كالزار (4)، ايشان را زبون گرفتى و برايشان فرصتى يافتى،گمان برى (5)كه ما چون ايشانيم،اگر با ما قتال كنى بدانى كه ما چه مردمانيم!خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:بگو اى محمّد اين جهودان را كه بااين همه فضول مغلوب شوى،و همه را به دوزخ حشر كنند.

و«حشر»جمع باشد،و قيامت را محشر خوانند يعنى مجمع،و اين روايت عكرمه است و سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس.

و«جهنّم»از اسماء اعلام است دوزخ را،و اشتقاق او از جهنام است و آن چاهى بعيد القعر باشد.

ص : 198


1- .همه نسخه بدلها:شصت.
2- .همه نسخه بدلها+يا محمّد.
3- .دب:مبادا،آج،لب،فق،مب،مر:مباد.
4- .همه نسخه بدلها بجز دب:كارزار.
5- .برى/بريد.

وَ بِئْسَ الْمِهٰادُ ،و بد بستر است آن يعنى دوزخ.خداى تعالى در اين آيت خبر داد ايشان را به غيب،و مخبر مطابق خبر آمد تا معجزه او باشد و دليل صدق او كند و وعيد كرد ايشان را در آخر آيت.

قَدْ كٰانَ لَكُمْ آيَةٌ ،«تا»ى تأنيث در فعل نياورد و نگفت«كانت»با آن كه آيت (1)مؤنّث است براى دو وجه:يكى،ردّا الى المعنى و هو البيان،اى قد كان لكم بيان،چنان كه شاعر گفت:

برهرهة رخصة رودةكخرعوبة البانة المنفطر

و«منفطره»نگفت،براى آن كه شاخ خواست،و فرّاء گفت:براى آن علامت تأنيث نياورد كه از ميان فعل و اسم فاصله اى است بقوله:«لكم»،چنان كه شاعر گفت:

انّ امرءا غرّه منكنّ واحدةبعدي و بعدك في الدّنيا لمغرور

و هرچه از اين معنى آيد حكمش اين بود،گفت:شما را آيتى است و دلالتى بر صدق اين مقال كه گفتيم:ستغلبون و تحشرون،و آيت و (2)دلالت در چيست؟ فِي فِئَتَيْنِ ،در دو فرقه و دو جماعت.و اصل كلمه من فاء يفيء اذا رجع باشد،و اين نام بر كالزاريان (3)اجرا كنند براى آن كه بعضى با بعضى شوند.يك فئه رسول بود و اصحابش-صلوات اللّه عليه و رضى عنهم،و يك فئة مشركان قريش بودند.

اِلْتَقَتٰا ،به يكديگر رسيدند و در برابر يكديگر بايستادند نزديك[398-پ].و «ملاقات»مقابله باشد با (4)مقارنه (5)،يعنى روز بدر.

فِئَةٌ تُقٰاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،يعنى رسول-عليه السلام-و اصحاب او،و ايشان سيصد و سيزده مرد بودند بر عدد اصحابان طالوت روز قتال جالوت (6)،هفتاد و هفت مرد مهاجر بودند،و دويست و سى و شش مرد انصار بودند.

و صاحب رايت رسول-عليه السلام-اميرالمؤمنين بود،و روايت انصاريان سعد

ص : 199


1- .مج،وز:ندارد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .همه نسخه بدلها:كار زاريان.
4- .اساس:با،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همه نسخه بدلها:مقاربه.
6- .همه نسخه بدلها+و.

عباده داشت،و جمله شتر كه در لشكرگاه رسول بود (1)،هفتاد شتر بود و دو اسپ:يكى از آن مقداد اسود بود،و يكى از آن مرثد بن ابي مرثد.و از صلاح شش درع داشتند و هشت شمشير،و آن روز جمله شهيدان اصحاب رسول چهارده (2)مهاجر بودند و هشت انصارى.

وَ أُخْرىٰ كٰافِرَةٌ ،اى فرقه اخرى،و فرقتى ديگر كافر بودند،و ايشان مشركان مكّه بودند و رئيس ايشان عتبة بن ربيعه (3)بود،و مشركان (4)نهصد و پنجاه مرد بودند و صد اسپ داشتند.و اوّل كالزارى (5)كه رسول-عليه السلام-در او حاضر بود (6)كالزار (7)بدر بود،و سبب آن عير ابو سفيان (8)بود-چنان كه قصّه آن در جاى خود بيايد.

و زهرى خواند در شاذّ:«فئة»به جرّ بر بدل،و ابن السميقع خواند به نصب:

«فئة»على المدح،و مجاهد خواند:«يقاتل»بالياء ردا الى المعنى يَرَوْنَهُمْ ،ابو جعفر و نافع و يعقوب خوانند،و در شاذّ حسن بصرى و ابو رجاء و ابو بحريّه (9)و شيبه و ايّوب:

«ترونهم»به«تا»،بر اين قرائت خطاب با جهودان است،گفت:اى جماعت جهودان!شما مشركان را دوچندان ديدى كه مسلمانان را،و آن كس كه به«يا» خواند خلاف كردند در او (10)،بعضى گفتند:رؤيت مسلمانان را بود،يعنى مسلمانان (11)مشركان را دوچندان ديدند كه خود را.

آنگه عدد اندك بر عدد بسيار ظفر يافتند،اين آيت بود كه خداى تعالى گفت:

قَدْ كٰانَ لَكُمْ آيَةٌ .

عبد اللّه مسعود گويد:به اوّل كه در نگريديم گمان برديم كه ايشان ششصد و

ص : 200


1- .مج،وز+جمله.
2- .همه نسخه بدلها+مرد.
3- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ربيع،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و ايشان،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .همه نسخه بدلها بجز دب:كار زارى.
6- .همه نسخه بدلها:حاضر آمد.
7- .همه نسخه بدلها بجز دب:كارزار.
8- .مج،وز،دب،لب،غز ابو سفيان،آج،فق:غزا ابو سفيان،مب،مر:كارزار ابو سفيان.
9- .كذا:در اساس،مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب:ابو بحريد،مر:ابو تحريه،چاپ شعرانى(458/2):ابو مخرمه.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:آيت،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس كه در اين مورد نونويس است:مسلمان،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

بيست (1)و شش مرد باشند،بر ضعف ما هرچه (2)ساعت بود در چشم ما حقير[تر] (3)بودند تا (4)گما[ن برد] (5)يم كه كمتر از مااند.يكى مى گفت:اينان هفتاد مرد باشند،ديگرى او را مى گفت:صد مرد[باشند] (6).چون كالزار (5)تمام شد،اسيران را پرسيديم كه شما چند بودى؟گفتند:هزار مرد.[و بعضى] (8)دگر گفتند:رؤيت راجع است با مشركان در اوّل ملاقات،آنگه چنان كه گمان بردند كه مسلمانان دوچندانند كه ايشان، يعنى مشركان مسلمانان را با قلّت ايشان دو چند (6)خويشتن[مى ديدند چنانكه] (10)گفت: وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّٰهُ أَمْراً كٰانَ مَفْعُولاً (7).

اگر گويند:نه اين مؤدّى باشد[399-ر]با مذهب اشعرى كه ادراك معنى گويد تا (8)مؤدّى بود با مذهب سوفسطائيان كه ايشان را وثاقه نباشد به مدركات،جواب آن است كه گوييم:مراد آن است كه ايشان گمان بردند كه ايشان (9)بيش از آنند از روى حزر و تخمين،نه از روى علم و يقين.

و مراد به«رؤيت»در آيت نه ابصار است،نبينى كه متعدّى است به دو مفعول،و آن كه متعدّى باشد به دو مفعول،به معنى ظنّ باشد،و آن كه قوّت اين است قرائت ابو عبد الرّحمن السلمىّ (10):«ترونهم»به معنى تظنونهم،نبينى كه[يكى] (15)از ما چون جمعى بسيار را (11)بيند يا لشكرى،حزرى كند گويد:همانا اينان (12)هزار مرد

ص : 201


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:شصت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها+يك،چاپ شعرانى(458/2):هرچه بگذشت.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مج:ما. (15-10-8-6-5)) .اساس:زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:كارزار.
6- .وز:دوچندان.
7- .سوره انفال(8)آيه 44.
8- .همه نسخه بدلها:يا.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:اينان.
10- .همه نسخه بدلها+است.
11- .همه نسخه بدلها:ندارد.
12- .اساس:اين،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

باشند،و ديگرى به خلاف آن حزر كند،و ديگرى به خلاف آن گويد.و چون بنگرند نه چنان باشد كه ايشان حزر كرده باشند.اين نه از سبب آن باشد (1)كه بعضى را ادراك كرده باشند و بعضى را ادراك نكرده باشند.آن كس كه كم گويد،يا آن كه بيشتر گويد به حزر،ادراك كسى كرده باشد كه نبود،بل هركسى از (2)گمانى كه برده باشند (3)از سر آن گمان چيزى گويد (4)،و اين از باب ادراك در چيزى نباشد.

اگر گويند:حكمت (5)در آنچه بود كه مسلمانان يا (6)مشركان عدد به خلاف آن گمان بردند كه بود؟گوييم:آن كه مسلمانان مشركان را دو چند (7)خود گمان بردند،و ايشان سه چندان بودند،غرض آن (8)تقليل عدد و تحقير ايشان بود در چشم مسلمانان تا بددل نشوند و به دلى قوى و اميد[ى] (9)فسيح (10)به كارزار (11)مشغول شوند، ضعف و فشل در نيابد ايشان را.

و امّا تقليل مسلمان در چشم مشركان براى آن بود كه تا (12)ايشان متهاون باشند به كار و اعداد نكنند و ساز كارزار بواجب به دست نيارند،و مبالات و اكتراث نكنند،و مسلمانان به حزم و احتياط به كارزار مشغول شوند،اين نيز سبب ظفر مسلمانان باشد بر كافران.

و امّا آن كه [فرّاء گفت] (13): يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ ،بر خود سؤال كرد كه چرا «مثليهم»گفت:و ايشان-اعنى مشركان-سه چندان بودند كه مسلمانان؟براى آن كه اينان سيصد و سيزده مرد بودند،و ايشان نهصد و پنجاه مرد،و از اين جواب داد كه:اين چنان بود كه مردى را در كارى سه مرد به كار بايند (14)و يكى حاضر باشد،

ص : 202


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:آن است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج:وز:آن.
3- .مر:باشد كه براساس و نسخه بدلها مرجّح مى نمايد.
4- .همه نسخه بدلها بجز مر:گويد.
5- .مب:سبب.
6- .همه نسخه بدلها:با.
7- .وز:دوچندان.
8- .وز:از.
9- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:فتح،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .دب:كالزار.
12- .دب،لب،فق،مب،مر:با.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج،وز،دب،آج،لب:يابند،فق،مب:مردمانند،مر:بيابند.

گويد:احتاج الى مثليه.

آنگه اين دو مثل مضاف با اين يكى سه باشند،و اين تعسّف آنجا باشد كه اين سخن محقّق بود،امّا چون مظنون و مخمّن (1)باشد و بر سبيل حزر و مقاربه-نه بر سبيل تحقيق (2)-اگر در گمان ايشان تفاوتى بود خلل نكند،براى آن كه نه معلوم است [399-پ]مظنون است.و دليل برآن (3)قوله: رَأْيَ الْعَيْنِ ،و«رأى»در رؤيت دل گويند،و«رؤيت»در ديدن چشم،و«رؤيا»در ديدن به خواب،و از اين كار گويند:لفلان رأى فى الفقه،و هذا رأى ابي حنيفة،و هذا على (4)رأى الشّافعى.و رأى فقها از اجتهاد باشد و آن ادا نكند به علم،و انّما ادا به ظنّ كند بلا خلاف،و اين كلمه از ظاهر آيت قوّت آن جواب است كه گفتيم سؤال اشاعره را و سوفسطائيان را، يقال:رأيت الشّىء بعيني رؤية،و بقلبى رأيا،و في منامي رؤيا،قال الاعشى فى الرّأى.

فلمّا رأى القوم من ساعةمن الرّأى ما ابصروه اكتمن

و معنى آن كه گفت-جلّ جلاله: رَأْيَ الْعَيْنِ ،مراد آن است كه اوّل نظر باعينهم من غير تأمّل و نظر صحيح فأدى الى ما عنّ لهم من الرّأى،از سر دست در نگريدند (5)و گمان ايشان بر اين مقدار افتاد،فهذا معنى قوله: رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللّٰهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشٰاءُ ،و خداى-عزّ و جلّ-به نصرت خود قوّت دهد آن را كه خواهد تا بدانند كه رسول-عليه السلام-قتال (6)نه به لشكر (7)و ساز و عدّت (8)كردى،بل بتوفيق اللّه و نصره و تأييده.آن را كه او نصرت كند منصور باشد،و آن را كه او تأييد دهد مؤيّد باشد.

و«تأييد»تفعيل باشد من الايد و هو القوّة،دليلش قوله: دٰاوُدَ ذَا الْأَيْدِ (9)،اى ذا القوّة (10).آن را كه خواهد و جز آن را (11)نخواهد كه حكمت و مصلحت اقتضا كند،

ص : 203


1- .دب،لب،فق،مب،مر:متحمن،آج،متخمن.
2- .مج،وز:تحقّق.
3- .همه نسخه بدلها:اين.
4- .مج،وز:و على هذا.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ديدند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .لب:قتالى.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:قتال بى لشكر.
8- .آج+و آلت.
9- .سوره ص(38)آيه 17.
10- .چاپ شعرانى(460/2)+من يشاء.
11- .اساس+كه،با توجّه به مج زايد مى نمايد.

اگرچه بر ايهام (1)گفت،در حكمت مستنكر باشد كه مشركان را تأييد و نصرت دهد بر پيغامبرش.

إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً ،در اين عبرتى هست كه گروهى بيايند مردى را از شهر خود برون كرده او به شب گريخته از شهر (2)از دست ضعفاى آن شهر و سفهاى ايشان كه با ضعيفان نه بس بود نتوانست مقام كردن،در شب بگريخت و پنهان به شهرى ديگر آمد،جماعتى ضعفا بى سازوبرگ سازوبرگ و بى عدد و عدد (3)از پى او بيامدند در مساعدت او هجرت كردند ازآنجا جماعتى انصار به نصرت او برخاستند از اينان بى برگتر و بى سازتر.

آنگه كاروانى از آن رؤساى مكّه با عزّت و منعت مى آمد،حق تعالى اين ضعيفان بينوايان را فرمود كه بروى (4)و آن كاروان بيارى (5).

برفتند هر سه يا چهار مرد بر شترى نشسته (6)،سلاح ايشان چوبها بود و بيشتر پياده.مشركان بيامدند تنگ هزار مرد با ساز و آلت و عدّت و مدد و قوّت دل و صاحب حقّى كه (7)كاروان ايشان بود.چون اينان را بديد[ند] (8)در چشم ايشان هيچ نيامد- على احد القولين-يا بسيار و بزرگ و با شكوه آمد-على القول الآخر-در كالزار (9)رفتند.

بس وقت نرفت كه اين گدايان ضعيفان (10)،آن رؤسا[400-ر]و شجاعان را بكشتند، و مالشان به غنيمت برگرفتند،و سلاحهاشان بستدند و منصور و مظفّر با غنيمت و كاروان با مدينه آمدند،اين جاى اعتبار باشد خداوندان عقل را. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصٰارِ .

زُيِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ الشَّهَوٰاتِ ،حق تعالى گفت:چون حديث بدر و حديث عير (11)

ص : 204


1- .اساس:ابهام(بدون نقطه)،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها آورده شد،چاپ شعرانى(460/2):ايهام.
2- .همه نسخه بدلها:به شب از شهر گريخته.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عدّت.
4- .بروى/برويد.
5- .بيارى/بياريد.
6- .همه نسخه بدلها:يا چهار بر شترى.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+با:چاپ شعرانى(460/2):صاحب حقى كه(4)با...،و در زيرنويس آورده است: كارآزموده حنكه به معنى آزمودگى است،و حقى كه تصحيف آن است.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .همه نسخه بدلها بجز لب:كارزار.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:ضعيف.
11- .آج،عبرت.

بگفت،ذمّ دنيا كرد تا صحابه رسول ميل به دنيا و حطام او نكنند،و از پس آن ذكر بهشت كرد تا همه همّت در آن بندند،قوله: زُيِّنَ لِلنّٰاسِ .

خلاف كردند در آن كه مزيّن كيست:حسن بصرى گفت:شيطان است براى آن كه كار شيطان اين است،و خداى-جلّ جلاله-چندان كه (1)گفت مذمّت دنيا گفت و تزهيد در وى،هم او تزيين و ترغيب نكند.

زجّاج گفت:مزين خداست،بدان معنى كه خلق شهوت كرد و طباع به او مايل آفريد،چنان كه گفت: إِنّٰا جَعَلْنٰا مٰا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهٰا (2)...،و اين وجه هم نكوست و از اين منع نيست.

ابو على گفت:هرچه از آحن حسن است مزيّن آن خداست،و آنچه قبيح است مزيّن آن شيطان است،و اين قول سديد (3)است.

حق تعالى گفت:بياراستند براى مردمان حُبُّ الشَّهَوٰاتِ ،دوستى شهوتها.و مراد به«شهوت»در آيت مشتهاست و آنچه شهوت به او تعلّق دارد،براى آن كه شهوت محبوب نباشد (4)مشتهى محبوب باشد.

و«شهوات»جمع شهوت باشد،و تحريك عين الفعل براى آن كرد در جمع تا فرق باشد ميان اسم و صفت،كه آنچه اسم باشد عين جمعش متحرّك (5)باشد،كتمره و تمرات (6)،و جمره و جمرات،و زفره و زفرات،و آنچه صفت باشد بر وفق وحدان باشد، كضخمه و ضخمات،و عبله و عبلات (7).اگر عين الفعل حرف علّت باشد«واو»يا «يا»،اگرچه اسم[بود] (8)نحو بيضات و جوزات (9)،براى آن كه حركت بر حرف علّت گران باشد.

ص : 205


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چنان كه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .سوره كهف(18)آيه 7.
3- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(461/2):سدى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:محرك.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است به صورت:«كثمره و ثمرات»هم خوانده مى شود.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:غلبه و غبلات،با توجّه به مج تصحيح شد.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .آج:نحو بيضه و بيضات و جوزه و جوزات.

و«شهوت»معينى باشد كه ايجاب صفت مشتها (1)كند،و از جمله اعراض مخصوصه است كه قديم تعالى مختصّ است به قدرت برآن،و از جمله اصول نعم است،و شهوت به چيزهايى كه نيل مشتهاى آن ممنوع است عقلا و شرعا از باب ابتلا و امتحان است،پس شهوت بعضى نعمت است و بعضى محنت،اعنى امتحان براى تكليف.

آنگه حق تعالى اين مشتهيات را كه مجمل بگفت و از او به شهوت عبارت كرد،تفصيل داد گفت: مِنَ النِّسٰاءِ ،از زنان.و براى آن تقديم كرد ايشان را كه سبب افتتانند و حبايل شيطانند چنان كه گفت:-عليه السلام-:

النّساء حبائل الشّيطان، و همچونين (2)گفت:

لا يخلونّ رجل بامرأة فانّ ثالثهما الشيطان، نبايد كه هيچ مردى با زنى به خلوت بنشيند كه سوم (3)ايشان شيطان است،پس ايشان گاه دام شيطان باشند،و گاه پيشرو شيطان باشند،و گاه خود شيطان باشند:

انّ النّساء شياطين خلقن لنانعوذ باللّه من شرّ الشّياطين

[400-پ]اعشى بني مازن (4)زنى داشت،برخاست و برفت تا براى او طعامى آرد،چون بازآمد زن بر جاى نبود.برخاست و به شكايت او پيش رسول آمد و گفت:

يا مالك الملك (5)و ديّان العرباليك أشكو ذربة من الذّرب

خرجت ابغيها الطّعام في رجبفخلّعتني بنزاع و هرب

أخلفت العهد و لطّت بالذّنبو هنّ شرّ غالب لمن غلب

رسول-عليه السلام-گفت:

مه لا تقل مالك الملك فانّ اللّه مالك الملك! آنگه اين مصراع بازپسين تكرار مى كرد و بازمى گفت:

و هنّ شرّ غالب لمن غلب

و آكل المرار زنى داشت،زن به او خيانتى كرد فقتلها و انشأ يقول:

كلّ انثى و ان بدا لك منهاآية الحبّ حبّها خيتعور (6)

انّ من غرّه النّساء بودّبعد هند لجاهل مغرور

ص : 206


1- .اساس:مشتهى/مشتها.
2- .همه نسخه بدلها:همچنين.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:سيم.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:اعشى بن مازن.
5- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،لسان العرب(386/1):يا سيد النّاس.
6- .كذا:در اساس،مج،وز،آج:منجنون+قال آخر،ديگر نسخه بدلها:كلمه مشوّش است و تصحيف شده.

حلوة اللّفظ و اللّسان و مرّكلّ شىء أجنّ منها الضّمير

و لقيس الرّقيات:

انّ النّساء كأشجار نبتن معافيهنّ (1)مرّ و بعض النّبت مأكول

انّ النساء اذا نهّين (2)عن خلقفكلّ ما قيل لا يفعلن مفعول

و لابى سعيد الضّرير في هذا المعنى:

لا تأمنن أنثى جنابك (3)و اعلمنانّ النّساء لحومهن مقسم

اليوم عندك دلّها و حديثهاو غدا لغيرك كفّها و المعصم

كالدّار تسكنها و تصبح ظاعناو يحلّها من بعد من لا تعلم

و لبعضهم في هذا الباب:

تمتّع بها ما ساعفتك (4)و لا تكنجزوعا اذا بانت فسوف تبين

و ان هى أعطتك اللّيان فانّهالغيرك من خلّانها ستلين

و ان حلفت لا ينقض النّأى عهدهافليس لمخضوب البنان يمين

قوله: وَ الْبَنِينَ ،جمع«ابن»باشد،و اين را جمع سلامت خوانند در حال رفع به «واو»باشد،كما قال تعالى: اَلْمٰالُ وَ الْبَنُونَ (5).و در حال نصب و جرّ به«يا»-چنان كه در اين آيت هست.و اصل«بنو»بوده است و جمع تكسيرش«ابناء»كقنوا و اقناء، و حنو و احناء،چون لام الفعل از او بيفگندند«الف»در آوردند.

راوى خبر گويد كه:رسول-عليه السلام-اشعث قيس را گفت:تو را از دختر حمزه فرزند هست؟گفت:[401-ر]پسرى دارم كه اگر بدل آن جفنه اى ثريد بودى كه من به مهمانان (6)دادمى دوست تر داشتمى.رسول-عليه السلام-گفت:چرا چونين مى گويى:

انّهم لثمرة القلوب و قرّة الاعين و انّهم مع ذلك مجبنة (7)مبخلة محزنة، ايشان ميوه دلند و روشنايى چشمند،و بااين همه جاى بددلى و بخيلى و اندوهند.

وَ الْقَنٰاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ ،جمع قنطار باشد.و در قنطار خلاف كردند:

ص : 207


1- .دب،آج،لب،فق:فهنّ،ديگر نسخه بدلها ناخواناست.
2- .آج:اذا انهين.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:جنانك.
4- .آج:عانقتك،لب،فق:عصك،مب،مر:عفيك.
5- .سوره كهف(18)آيه 46.
6- .مج،وز:مهمان.
7- .مج،وز،دب،آج،فق:لمجنبه.

ربيع انس گفت:مال بسيار باشد بر هم نهاده.ابن كيسان گفت:مال بى اندازه باشد.ابو عبيده گفت:عرب قنطار را حد ننهادند (1).و ابو صالح روايت كرد از ابو هريره كه رسول-عليه السلام-گفت:قنطارى دوازده هزار اوقيّه باشد.

يزيد الرّقاشىّ گفت:من با جماعتى در نزديك انس مالك شديم،او را گفتيم:يا با حمزه!از رسول-عليه السلام-چه شنيده اى در قيام اللّيل؟گفت:رسول -عليه السلام-گفت:هركس كه او در شبى پنجاه آيت قرآن بر خواند،او را در جمله غافلان ننويسند.و چون صد آيت بر خواند چنان باشد كه شبى تا روز عبادت كرده،و هركه دويست آيت بخواند،حقّ قرائت قرآن گذارده باشد،و هركه پانصد آيت [بخواند] (2)تا هزار (3)چنان باشد كه قنطارى زر به صدقه داده باشد.ما گفتيم:قنطارى چند باشد؟گفت:هزار دينار.معاذ جبل گفت:قنطارى هزار و دويست اوقيّه باشد، و مانند اين روايت است از عبد اللّه عمر و ابى كعب از رسول-عليه السلام.

ضحّاك گفت:هزار و دويست مثقال باشد،و مانند اين حسن بصرى روايت كرد از رسول-عليه السلام-و به روايتى ديگر از انس از رسول-عليه السلام-كه گفت:قنطارى دو هزار دينار باشد.

سعيد جبير و عكرمه گفتند:صدهزار،و صد من،و صد رطل،و صد مثقال،و صد درم باشد.

و گفتند:چون اسلام آمد در مكّه صد مرد بودند كه هريكى قنطارى زر داشتند (4).ابو صالح گفت:رطل باشد.حكم گفت:قنطارى چندانى[زر] (5)باشد كه از زمين تا آسمان.

ابو نضرة گفت:پوست گاوى پر از زر يا سيم باشد.سعيد بن المسيّب و قتاده گفتند:هشتاد هزار دينار باشد.مجاهد گفت:هفتاد هزار دينار باشد.شريك گفت:

چهل هزار دينار باشد.

حسن بصرى گفت:قنطارى ديت مردى مسلمان باشد (6)-هزار دينار يا ده هزار

ص : 208


1- .وز،دب،آج،لب:ننهاد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مج،وز:يا هزار.
4- .لب:داشتند.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مب:بود.

درم.و والبى گفت از عبد اللّه عبّاس:هزار دينار يا دوازده هزار درم ديت مردى مسلمان (1).

ابو حمزة الثّمالى گفت:هشت هزار دينار باشد،و سدّى گفت:چهار هزار دينار باشد.

و در بعضى كتب آمد كه:قنطار ضياع و عقار باشد،و اصل كلمه[401-پ]از احكام است.و پل را از اين جا قنطره گويند كه محكم كرده باشند.

قتاده گفت:مقنطره (2)مالى منضّد بر هم نهاده درهم بيجا رده (3)باشد.يمان گفت:در زمين نكنده (4)باشد.سدّى گفت:مضروب منقوش باشد.

فرّاء گفت:مضعّفه باشد چنان كه قنطار سه هزار باشد و مقنطره نه هزار،و على هذا الحساب.

و ابو عبيده گفت:مفعّله من القنطار چنان كه ألف مؤلّف.

مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ ،از زر و سيم،گفته اند:زر را براى آن ذهب خوانند كه يذهب و لا يبقى،و سيم را براى آن فضّه خوانند لأنّها تنفضّ اى تتفرّق. وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ ، «خيل»لفظ جنس است،كالجنّ و الانس،و الابل از (5)لفظ خود واحد ندارد و واحدش فرس باشد.

و علما در معنى«مسوّمه»خلاف كردند.مجاهد گفت و سعيد جبير و ربيع كه:چرنده باشد،و عطيّه از عبد اللّه عبّاس هم اين گفت،و حسن بصرى گفت:در مرغزار گردد،يقال:سامت الخيل تسوم و اسمتها انا و سوّمتها تسويما فهى مسوّمة،قال اللّه تعالى: فِيهِ تُسِيمُونَ (6)،و قال الاخطل:

مثل ابن بزعة او كاخر مثلهاولى لك ابن مسيمة الأجمال.

يعنى،راعية الابل.

ص : 209


1- .مب،مر+بود.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:مقنطر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج:به جاآورده،وز،دب،آج،لب،فق:بجارده.
4- .اساس كه نونويس است،مر:فكنده،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اين،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
6- .سوره نحل(16)آيه 10.

مجاهد گفت:المطهّرة (1)الحسان (2)،اسبان تمام خلق نكو،و ليث گفت:

نگاشته از نكويى.سدّى گفت:الرّائعة،اى المعجبة حسنا،مردم را به حسن و جمال به عجب آرد (3).

حسن بصرى و ابو عبيده گفتند و اخفش (4):المعلّمة،به علامت كرده،يعنى بداغ كرده.قتاده گفت:به شيات و علامات معروف.مبرّد گفت:اسپان معروف.ابن كيسان گفت:اسپان ابلق،و مرجع جمله اقوال با دو قول است:يكى من السماء و هى العلامة،و يكى من السوم و هو الرّعى،يقال:سوّمت الخيل اذا اعلمتها،[قال اللّه تعالى] (5): بِخَمْسَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ مُسَوِّمِينَ (6)،و قال النّابغة:

بسمر (7)كالقداح مسوّماتعليها معشر أشباه جنّ

و قال اعشى باهلة:

و فرسان الحفاظ بكلّ ثغريقولون المسوّمة العرابا

ابن زيد گفت:المسوّمة المعدّة (8)للحرب،آن باشد كه براى كارزار (9)به دست نهاده باشند،چنان كه لبيد گفت:

و لعمري لقد بلى بكليبكلّ قرن مسوّم للقتال

و در بعضى تفسيرها آمده (10)كه:مراد به«مسوّمة»هماليج اند،يعنى (11)اسپان رهوار.بعضى ديگر از مفسران گفتند:ذات شياه معروفة كالغرّة و التّحجيل،يعنى (12)اسپان (13)اغرّ محجّل،پيشانى و دست و پاى سفيد (14).و عرب اين چنين اسبان[هم] (15)

ص : 210


1- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،تفسير قرطبى(34/4)المطهّمة،طبرى(204/3):معلمه...المطهّمة ايضا.
2- .اساس،مب،مر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .دب،لب،فق،مب،مر:تعجّب آرد.
4- .همه نسخه بدلها:و ابو عبيده و اخفش گفتند.
5- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 125.
7- .آج:و ضمر.
8- .اساس كه نونويس است:مقدمه،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
9- .لب:كالزار.
10- .همه نسخه بدلها بجز مر:آمد.
11- .مج،وز:بعضى.
12- .مج،وز:ندارد.
13- .مج،آج،فق،مر:اسپانى.
14- .مج،وز:سپيد.
15- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

مستحسن دارند و هم مبارك،و ابن نباته شاعر در قصيده گفت (1)وصف (2)اغرّ و محجّل- و قد ابدع فيه:

يا ايّها الملك الّذي عزماتهمن خلقه و رواعجوه (3)من رائه

قد جاءنى الطّرف الّذي اهديتههاديه يعقد ارضه بسمائه

متجلّلا و البرق من اسمائهمتبرقعا و الحسن من اذوائه (4)

فكأنما لطم الصّباح جبينهفاقتصّ منه فخاض في احشائه

و هم او گويد هم اين معنى در قصيده اى ديگر:

و ادهم يستمدّ اللّيل منهو يطلع بين جبهته الثّريّا

سرى نحو الصّباح يطير مشياو يطوى فجوة الافلاك طيّا

فلمّا خاف و شك البين منهتشبّث بالقوائم و المحيّا

ابو جعفر المداينىّ روايت كند از قاسم بن الحسن بن الحسن (5)از پدرش از جدّش اميرالمؤمنين على-عليه السلام-از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او (6)گفت:

چون خداى تعالى خواست تا اسپ بيافريند باد جنوب را گفت:من از تو خواهم خلقى آفريد (7)يعنى آن فريشتگان را (8)كه بر باد جنوب موكّل باشند،خلقى كه عزّ اولياء و دوستان من باشند و مذلّت دشمنان من (9)و جمال اهل طاعت من،فريشتگان گفتند:بار خدايا!فرمان تو راست،حق تعالى از باد جنوب اسپى بيافريد.

آنگه گفت (10):من تو را غريب آفريدم،و خير در پيشانى تو بستم و غنيمتها مجموع بود بر پشت (11)[تو] (12)خداوند تو را بر تو مهربان كردم،و تو را پرنده اى بى پر

ص : 211


1- .آج+در.
2- .مج،وز+اسپى.
3- .آج:روائه،مج،وز،دب:رواؤه.
4- .آج:متبرقعا و البدر من اكفائه.
5- .اساس كه نونويس است:قاسم بن حسن از،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
6- .همه نسخه بدلها:ندارد.
7- .مج،وز:خلقى خواهم آفريد،دب،آج،لب،فق،مب:خلقى خواهم آفريد-،مر:خلقى مى خواهم.
8- .مج،وز:ندارد.
9- .مج+باشند.
10- .اساس كه نونويس است،دب،آج،لب،فق،مب،مر:گويد،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
11- .مج،وز:غنيمتها بر پست تر مجموع بود.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كردم،فأنت للطّلب و انت للهرب،تو را براى طلب دارند و براى هرب دارند،من بر پشت تو مردانى را سوار كنم كه تسبيح و تهليل و تحميد و تكبير من كنند (1)،و توبه تسبيح و تهليل ايشان تسبيح و تهليل كنى.آنگه گفت:هيچ تسبيح و تهليل نباشد كه او بشنود و الا او نيز[402-ر]بمانند آن جواب دهد.

آنگه گفت (2):چون فريشتگان صفت اسپ بشنيدند[و] (3)خلقتش (4)بديدند گفتند:بار خدايا!ما فريشتگان توييم،تسبيح و تحميد مى گوييم،نصيب ما چيست؟ حق تعالى براى ايشان اسپان (5)ابلق بيافريد گردنهاشان (6)چون گردنهاى شتران بختى، چون اسپ را بر (7)زمين فرستاد و پايهاى او بر زمين قرار گرفت صهيل كرد،حق تعالى،گفت:بركت بر تو باد،از (8)جانورى كه من به صهيل تو مشركان را ذليل كنم،و گوشهايشان پر كنم،و دلهاشان بترسانم.چون خداى تعالى چيزها بر آدم عرضه كرد، گفت:بگزين آنچه خواهى.او اسپ بگزيد،خداى تعالى گفت:عزّ خود و عزّ فرزندان خود اختيار كردى،تا زنده باشند بركت من بر تو باد و برايشان،از خلق هيچ نيافريدم كه به نزديك من محبوب تر است از تو و اين كه تو اختيار كردى.

و ابو هريره روايت كند كه رسول-عليه السلام (9)-گفت:

الخير (10)معقود بنواصى الخيل (11)الى يوم القيمة ،خير در پيشانى اسپان بسته است تا به روز قيامت.

انس (12)روايت كرد كه:هيچ چيز بر رسول-عليه السلام (13)-محبوب تر نبود از زنان بر گرفته كه اسپ (14).

ابو ذر غفارىّ روايت كرد از رسول-عليه السلام (15)-كه گفت:هيچ اسب تازى

ص : 212


1- .اساس كه نونويس است،آج،لب،فق،مب،مر:مى كنند،با توجّه به مج،وز،تصحيح شد.
2- .مج،وز:ندارد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
4- .اساس:خلقش،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز:اسپانى.
6- .مب:گردنهايشان.
7- .آج،لب،مب:به.
8- .وز،دب:آن.
9- .اساس:ص و اله،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
10- .آج،فق:الخيل.
11- .آج،لب:بنواصى صيها الخير،فق:بنواصيها الخير
12- .مب:انس مالك.
13- .اساس:ص،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
14- .مج،وز:ساده(؟):اصل عربى حديث به نقل از تفسير قرطبى(33/4)چنين است: لم يكن احبّ الى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم بعد النّساء من الخيل.
15- .اساس:خلقش،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.

نباشد و الّا مأذون بود (1)كه هر بامداد بگويد:بار خدايا!مرا به كسى ده كه به نزديك او از همه اهل و مال او دوست تر باشم.

ابو وهب روايت كند كه رسول-عليه السلام-گفت:اسپان بازبنديد (2)و گرد از پيشانى ايشان پاك كنيد (3)و چيزى در گردن ايشان بنديد (4)،و زه كمان نبايد.و اسپ (5)كه دارى (6)يا كميت اغرّ محجّل بايد يا اشقرى اغرّ محجّل يا ادهمى اغرّ محجّل.و رسول-عليه السلام-گفت:

يمن الخيل في اشقرها (7)،خجستگى اسپان در اشقر (8)است.

و در خبر است كه:رسول-عليه السلام-اسپ اشكل را مكروه داشتى،و اشكل آن باشد كه يك دست او يا (9)يك پاى او سفيد بود (10)و سه مطلق،[يا يكى] (11)مطلق بود و سه محجّل.[و] (12)ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:اسپان،خداوند ايشان را از سه روى باشد:

يكى را[«اجر»بود يكى را«وزر»بود] (13)يكى را«ستر».امّا آن[را] (14)كه اجر بود:مردى بود كه اسپى بازبندد در راه خداى تعالى،يا فروگذارد آن (15)را در گياه زارى به چرا (16)براى جهاد بهر رفتنى و چره (17)كردنى و خوردنى و شربت (18)آب كه بازخورد خداوندش را حسناتى بنويسند.

و امّا آن را كه«ستر»باشد مردى بود كه اسپى بازبندد براى تجمّل و تعفّف و

ص : 213


1- .اساس كه نونويس است:نبود،وز:نباشد بود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .دب،آج،لب،فق:بازبندى/بازبنديد.
3- .دب،آج،لب،فق:پاك كنى/پاك كنيد.
4- .دب،آج،لب،فق:بازبندى/بازبنديد.
5- .مر:اسپى.
6- .مج،وز:داريد.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:شقرها.
8- .مج،وز:اشقر آن.
9- .دب،آج،لب،فق:با.
10- .مج،وز:محجّل بود.
11- .اساس،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
13- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
14- .اساس،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
15- .اساس كه نونويس است:او،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .همه نسخه بدلها:ندارد.
17- .اساس:جر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
18- .مج،وز:شربه اى،مب:شربتى.

حقّ خداى (1)تعالى در رقاب (2)و ظهور آن فراموش نكند.

امّا (3)آن كس (4)كه او را«وزر»باشد،مردى باشد كه اسپى بازبندد براى فخر و ريا و معادات اهل اسلام.

و خبّاب بن الأرتّ روايت كند از (5)رسول-عليه السلام-كه گفت اسپان سه اند:

فرس للرّحمن و فرس للإنسان و فرس للشيطان.

امّا آنچه خداى راست،اسپى باشد كه در راه (6)خداى براى جهاد كفّار بازبندند.

و امّا آنچه آدمى راست،اسپ (7)كه مردى (8)دارد براى نسل[و] (9)بچّه.

و امّا آنچه شيطان راست،اسپى باشد كه بر او گرو بندند و قماربازند.

و قوله: وَ الْأَنْعٰامِ ،جمع«نعم»،و آن شتر و گاو و گوسفند بود،و«نعم»اسمى است مر جمع را،و از (10)لفظ خود واحد ندارد،كالقوم و الرّهط و النّفر.

وَ الْحَرْثِ ،زرع يعنى كشت (11)و بذر كردن (12). ذٰلِكَ مَتٰاعُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،اين متاع زندگانى دنياست،يعنى اين جمله كه بر شمرد همه (13)تمتّع زندگانى دنياست (14)، اين سراست كه دنياست،و«دنيا»تأنيث ادنى (15)باشد،نزديكتر،براى آن كه صفت سراست (16)و«دار»مؤنّث باشد.

وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ ،خداى را به نزديك او حسن المآب است.و«مآب» مرجع باشد من آب يؤوب اذا رجع،بازگشتنگاه نكو آنجاست كه: فِيهٰا مٰا تَشْتَهِيهِ [402-پ] اَلْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ (17)...،آنچه تو آرزو ندانى كردن،

فيها ما لا عين

ص : 214


1- .اساس كه نونويس است:حق،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،وز:ندارد.
3- .مج،وز:و اما.
4- .اساس كه نونويس است+را،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .مج:گفت از.
6- .مج،وز:ره.
7- .مج،وز،مر:اسپى.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:مرد.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
10- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:آن،با توجه به مج،وز تصحيح شد.
11- .مج،وز:يعنى زرع و كشت.
12- .وز:برز كردن.
13- .آج،لب،مب،مر:هم.
14- .مج،وز:ندارد.
15- .كذا در اساس،آج،وز،مج،دب.
16- .اساس كه نونويس است:تثنيه است،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .سوره زخرف(43)آيه 71.

رات و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر ،آن كه به خوف و انقطاع مشوب نباشد، و اين براى آن گفت كه تا از اين فانى مكدّر دست بدارى،و چشم بدان باقى صافى دارى.

قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذٰلِكُمْ ،بگو اى محمّد خبر دهم شما را به بهتر از اين كه ذكرش برفت: مِنَ النِّسٰاءِ وَ الْبَنِينَ -تا به آخر آيت. لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ،براى متّقيان و پرهيزگاران (1)خدا ترسان. عِنْدَ رَبِّهِمْ ،به نزديك خداى ايشان-جلّ جلاله و عمّ نواله (2)وَ جَنّٰاتٌ تَجْرِي ،بوستانها (3)كه در زير آن جويها مى رود،يعنى در زير درختان آن جويها (4)مى رود.

در خبر چنين است كه:جويهاى بهشت،تجرى في عين في غير اخاديد من الارض،در شكافته زمين نرود (5)بل روى زمين رود و متفرّق نشود.اوّل گفت جايى كه مرجع ايشان بود بوستانهاى پردرخت است كه سايه آن زمين بپوشد.آنگه گفت:

در زير درختهايش (6)آب (7)روان است كه از جمله متنزّهات (8)دنيا كه چشم را سود دارد و روح را راحت بود،سبزى (9)بود و آب روان،آنگه سبزى (10)نباشد بى ثمره از انواع ميوه ها (11)در او باشد،آنگه نزديك باشد تا تو را رنج نرسد. قُطُوفُهٰا دٰانِيَةٌ (12)،آنگه به خوف انقطاع منغّص نبود. خٰالِدِينَ فِيهٰا ،در آنجا هميشه باشند،اين لذّت چشم است ديگر چه باشد ايشان را؟ وَ أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ ،زنانى كه جفت ايشان باشند (13)، جفت گفت تا فايده سازگارى دهد.آنگه گفت نه چون زنان دنيا باشند در بند اعذار (14)،بل (15)مطهّر (16)باشند از بول و غائط و حيض و استحاضه و نفاس.آنگه آنچه بهتر (17)از اين همه باشد خشنودى خداى باشد كه خداى از ايشان خشنود باشد و ايشان

ص : 215


1- .مب،مر+و.
2- .مج،وز:عبارت«عند ربهم...و عم نواله»را ندارد.
3- .مج،وز:آج،لب،فق:بوستانهاى.
4- .مب+كه.
5- .لب:رود،فق،مب:برود.
6- .مج،وز:درختانش.
7- .مج،وز:آبها.
8- .وز،مب:منزّهات،لب،فق،مر:منسرحات.
9- .مر:سبزه.
10- .مر:سبزه.
11- .اساس و همه نسخه بدلها:ميوها/ميوه ها.
12- .سوره حاقّة(69)آيه 23.
13- .فق:زنانى باشند.
14- .مج،وز:اعزار.
15- .مر:بلكه.
16- .لب:مطهّره.
17- .مج،وز:به.

از خداى- رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ (1).جمله قرّاء«رضوان»خوانند بكسر الرّاء، مگر ابو بكر عن عاصم كه او به ضم«را»خواند در همه قرآن و آن لغت قيس عيلان است.و آن دو لغت است:كالعدوان و العدوان و الطّغيان و الطّغيان.

در خبر است از عطاء بن يسار از ابو سعيد خدرىّ كه رسول-عليه السلام-گفت، خداى تعالى اهل بهشت را گويد:اى اهل بهشت!ايشان گويند:

لبيك ربنا و سعديك و الخير في يديك فيقول هل رضيتم ،راضى شديد از من؟گويند:بار خدايا!چگونه راضى نشويم و تو ما را آن دادى كه كس را ندادى.حق تعالى گويد:

من شما را از اين بهتر و فاضل تر بدهم.ايشان گويند:خدايا!به از اين چه باشد؟ گويد:خشنودى من چنان كه با او خشم (2)نباشد هرگز.

گفته اند در بهشت چند چيز است به از بهشت:يكى رضاى خداست و يكى خلود بهشت است و يكى جوار محمّد و آل محمّد است.

اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا ،محلّ او شايد كه جر باشد ردّا على قوله: لِلَّذِينَ اتَّقَوْا .

و شايد كه رفع باشد على خبر المبتدا،اى هم الّذين،و اولى تر آن بود كه صفت «للّذين»باشد.

يَقُولُونَ رَبَّنٰا ،آنان كه گويند:بار خداى ما! إِنَّنٰا آمَنّٰا ،ايمان كه در دل دارند (3)بر زبان رانند تا هم مؤمن باشند (4)هم مسلمان،كه اسلام به زبان باشد و به انقياد و استسلام.آنگه چشم دارند به آن كه چون قدم در دايره ايمان دارند و دست در رسن معرفت زده باشند و زبان به ثناى او و جوارح به خدمت او در كار دارند (5)،آمرزش او توقّع كنند،از سر آن دليرى گستاخ وار بگويند: فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا ،گناهان ما بيامرز، وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ ،و ما را از عذاب دوزخ نگاه دار.

اَلصّٰابِرِينَ ،محلّ او از اعراب دو وجه را محتمل است:يكى جر،حملا على قوله: لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ،تا صفت متّقيان باشد كه ذكر ايشان برفت.و وجهى ديگر نصب، على المدح،كانّه تعالى ابهم ثمّ فسر،فقال«الصّابرين»على تقدير اعنى الصّابرين.

ص : 216


1- .سوره مائده(5)آيه 119 و هفت مورد ديگر.
2- .مج،وز:ما آن چشم.
3- .آج+و.
4- .مج،وز:باشد.
5- .مج،وز+و.

و«صبر»حبس نفس باشد،على ما يكره.و صبر از سه گونه بود:صبر بر طاعت،و صبر از معصيت و صبر بر مصيبت.

اما صبر بر طاعت آن بود كه خويشتن به بند او بسته دارد اوقات نماز را مراقبت كند و روزه فريضه و سنّت را به صبر و احتمال مشقّت تلقّى كند و بر زكات و حجّ و جهاد،نفس (1)موطّن كند و از معاصى خويشتن (2)بازگيرد و چون مصيبتى رسد او را بگويد كه: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ (3)تا از جمله صابران باشد. وَ الصّٰادِقِينَ ،اوّل صدقى كه باشد (4)او را صدق ايمان باشد،مصدّق باشد خداى را،تا آنجا كه گويد: رَبَّنٰا إِنَّنٰا آمَنّٰا ...،در اين گفتار (5)صادق باشد.آنگه احتراز كند ازآن كه در گفتار او تفاوت و كما بيش (6)رود،كه در خبر است كه چون مرد يك بار و دو بار[راست بگويد] (7)به راست گفتن معروف شود،

حتى يكتب عند الله صديقا ،تا به نزديك خداى تعالى نام او را در جريده صدّيقان بنويسند.و چون يك دو بار دروغ بگويد،عادت شود او را تا به نزديك خداى تعالى او را از جمله كذّابان بنويسند.

قتاده گفت:صدقت نيّاتهم و استقامت قلوبهم و السنتهم،فصدقوا في السرّ و العلانية،گفت:نيّت ايشان راست باشد،و دلهاشان مستقيم باشد،و زبانهاشان لا جرم در سرّ و علانيه صادق باشند (8)،در دل با خداى راست گويند (9)و در ظاهر به زبان با خلقان راست گويند و راست روند و راست باشند،هيچ كژى (10)در گفتار و كردار به اقوال و اعمال خود راه ندهند (11).

وَ الْقٰانِتِينَ ،مطيعان باشند و نمازكنندگان.و اختلاف اقوال در«قانت»گفته شد في قوله: وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِينَ (12)و المنفقين،اموالهم في طاعة اللّه،و مالهاى خود نفقه كنند در راه خداى.

ص : 217


1- .مب+را.
2- .مب+را.
3- .سوره بقره(2)آيه 156.
4- .وز:بايد.
5- .لب+و.
6- .اساس كه نونويس است:تفاوتى كما بيش،با توجّه به ضبط مج و وز تصحيح شد.
7- .اساس و مج و وز:افتادگى دارد،از دب افزوده شد.
8- .مب:با راست باشد.
9- .مج،وز:باشند.
10- .مر:كجى.
11- .اساس كه نونويس است:ندهد،با توجّه به مج و وز تصحيح شد.
12- .سوره بقره(2)آيه 238.

در خبر است كه رسول-صلى اللّه عليه و آله (1)-گفت:

ما طلعت شمس قطّ الّا بجنبيها الملكان يقولان:اللّهم اعط كلّ منفق خلفا و كلّ ممسك تلفا، هيچ روز آفتاب بر نيايد و الّا بر پهلوهاى (2)او دو فرشته باشند،مى گويند:بار خدايا!هر نفقه كننده اى را عوض بده و هر بازدارنده اى [را] (3)تلف و هلاك مال.

اَلْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحٰارِ ،و به وقت سحر استغفار كنند.

مجاهد و قتاده و ضحّاك و كلبى گفتند:نمازكنندگان باشند،يعنى نماز شب كنان،بيانش قوله تعالى: كٰانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مٰا يَهْجَعُونَ، وَ بِالْأَسْحٰارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (4)،زيد بن اسلم گفت:آنان باشند كه نماز بامداد به اوّل وقت،چون صبح دوم (5)باشد،بگذارند (6).

ابن كيسان گفت:آنان باشند كه نماز بامداد به جماعت كنند.حسن بصرى گفت:در شب نماز كنند تا به وقت سحر،آنگه در وقت سحر به استغفار مشغول باشند.

راوى خبر گويد كه:عبد اللّه عمر همه شب نماز كردى،آنگه گفتى:اى نافع! وقت سحر هست؟گفتى:نه.با سر نماز شدى،تا آنگه كه گفتى:وقت سحر است، به استغفار مشغول شدى تا صبح بر آمدن.آنگه نماز بامداد كردى.

ابراهيم بن خاطب گفت:در مسجد رسول-صلّى اللّه عليه و آله (7)-نماز مى كردم، از گوشه مسجد آوازى شنيدم كه[مى] (8)گفت:رب امرتني فأطعتك و هذا سحر فاغفر لي،بار خدايا مرا امر كردى طاعت داشتم،و اين وقت سحر است،اگر از كرم روى (9)دارد مرا بيامرز،گفت:نگا كردم عبد اللّه مسعود بود.

انس مالك روايت كند كه،رسول-صلى اللّه عليه و آله-گفت خداى تعالى (10)

ص : 218


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:عليه السلام.
2- .مر:پهلوى.
3- .اساس:ندارد،به قياس با مج و ديگر نسخه بدلها،افزوده شد.
4- .سوره ذاريات(51)آيات 16 و 17.
5- .فق:صادق.
6- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،با همين املا.
7- .مج،وز،آج،لب،فق:عليه السلام.
8- .اساس،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس،فق،مب،مر:روا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مب+مى گويد.

:من همّت كنم به عذاب اهل زمين،چون به عمارت كنندگان خانه خودم نگرم،و نماز نمازشب كنندگان،و آنان كه با يكديگر براى من دوستى كنند،و آنان كه در وقت سحر استغفار كنند،عذاب[از] (1)اهل زمين بردارم.

امّ سعد روايت كند كه رسول-عليه السلام (2)-گفت:خداى تعالى سه آواز دوست دارد:آواز خروس (3)،و آواز آن كس كه قرآن خواند،و آواز آنان كه در وقت سحر استغفار كنند.

در خبر هست (4)كه داود-عليه السلام-از جبرئيل-عليه السلام-پرسيد كه:كدام وقت فاضل تر است؟گفت:ندانم،الّا آن است كه وقت سحر عرش خداى تعالى بجنبد.

سفيان ثورى گفت:خداى (5)را-جلّ جلاله-بادى است كه آن را باد صبحى گويند[كه] (6)وقت سحر بجهد،و ذكر و (7)استغفار ذاكران و مستغفران به خداى (8)بردارد.

و هم سفيان ثورى گفت:چون نيمه اوّل باشد از شب،منادى ندا كند (9):اين القانتون؟جماعتى برخيزند و نماز كنند،چندان كه خداى خواهد.چون نيمه [شب] (10)باشد،منادى ندا كنند كه:اين المستغفرون،[403-پ]كجااند ذاكران (11)؟برخيزند و نماز كنند.چون وقت سحر باشد ندا كنند كه:اين المستغفرون،[403-پ]كجااند استغفاركنندگان؟ايشان برخيزند و استغفار كنند.چون صبح برآيد،ندا كنند كه:اين الغافلون،غافلان كجااند؟ برخيزند چنان كه مردگان از گورها برخيزند.

در جمله وصاياى لقمان (12)پسرش را،وصيّت كرد كه:اى پسر!نبايد كه خروس (13)

ص : 219


1- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
2- .اساس:ص،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .وز:خروه يعنى خروس.
4- .اساس:خبرست،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز،مب+تعالى.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .اساس،مب،مر:ذكر او،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مج:خدايى.
9- .اساس كه نونويس است:منادى كنند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس كه نونويس است:منادى كنند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .چاپ شعرانى(471/2)+ايشان.
12- .دب+كه.
13- .مج،وز:خروه.

از تو زيرك تر (1)باشد كه (2)به وقت سحر بر خيزد و استغفار كند،و تو خفته باشى.

در تفسير اهل البيت هست (3)كه:آيت در اميرالمؤمنين على است-عليه السلام.

امّا اَلصّٰابِرِينَ فنظيره في قوله: وَ الصّٰابِرِينَ فِي الْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ (4).

و امّا اَلصّٰادِقِينَ فنظيره: وَ الَّذِي جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ (5).

و امّا اَلْقٰانِتِينَ فنظيره في قوله: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّيْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً (6).

و امّا اَلْمُنْفِقِينَ فنظيره قوله: اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً (7).

و امّا اَلْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحٰارِ فنظيره قوله: كٰانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مٰا يَهْجَعُونَ، وَ بِالْأَسْحٰارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (8).

و اهل اشارت گفتند (9): اَلصّٰابِرِينَ فى الاهوال، وَ الصّٰادِقِينَ في الاقوال، وَ الْقٰانِتِينَ فى الاحوال، وَ الْمُنْفِقِينَ للاموال، وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بالاسحار.

قوله تعالى: شَهِدَ اللّٰهُ -الآية.بدان كه قرآن اگرچه همه شريف و فاضل است، آياتى است كه شريف تر و پرفضل تر،و خواندن آن را ثواب بيشتر است،منها آية الكرسى،و آية الشّهادة،و آية الملك،و آية السخرة و مانند اين،از آخر سورة البقرة و[آخر] (10)سورة آل عمران و[آخر] (11)سورة الحشر،و فضل هريك بر جاى خود بيايد-ان شاءاللّه تعالى.

انس مالك روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:هركه او اين آيت برخواند و در آخرش بگويد:و انا على ذلك من الشاهدين،خداى تعالى به عدد هر حرفى فرشته اى را بيافريند تا براى او استغفار[مى] (12)كنند و آمرزش مى خواهند (13)تا به روز قيامت.

ص : 220


1- .اساس كه نونويس است:بزرگتر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .همه نسخه بدلها:ندارد.
3- .اساس:است،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .سوره بقرة(2)آيه 177.
5- .سوره زمر(39)آيه 33.
6- .سوره زمر(39)آيه 9.
7- .سوره بقره(2)آيه 274.
8- .سوره ذاريات(51)آيات 16 و 17.
9- .فق:گفته اند.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
13- .مج،وز،فق:استغفار مى كند و آمرزش مى خواهد.

خبرى ديگر در فضل اين آيت (1)،رسول-عليه السلام (2)-گفت:هركه اين آيت بخواند خداى تعالى هشت در بهشت بر روى (3)او بگشايد و هفت در دوزخ به روى او دربندد (4).

خبر سيم (5)در فضل اين آيت،رسول-عليه السلام-گويد:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،مردى را ديدم كه (6)هشت در بهشت به (7)روى او بسته،چون بازگرديدم [هشت] (8)در بهشت ديدم بر روى او گشاده،جبرئيل را گفتم:سبب چيست؟ گفت:تا تو برفتى،او شَهِدَ اللّٰهُ بر خواند (9)،خداى تعالى درهاى بهشت بر روى او بگشاد به بركت خواندن اين آيت (10).

خبر چهارم،ابو غالب القطان گفت:آمدم به كوفه (11)به تجارت،در همسايگى اعمش فرود آمدم (12)،در آخر شب اين آيت مى خواند[و بازپس مى خواند] (13)و در آخرش مى گفت:و انا اشهد بما شهد اللّه تعالى به و استودع اللّه هذه الشّهادة و هى لي عند اللّه وديعة حتى يؤدّيها الىّ في (14)القيامة.

با خويش (15)گفتم:همانا چيزى شنيده باشد در اين آيت (16).ديگر (17)روز پيش او رفتم (18)او را گفتم:دوش آية الشّهادة مى خواندى و در آخر او كلماتى مى گفتى،در آن چيزى شنيده اى؟گفت:بلى.گفتم:مرا روايت كنى (19).گفت:نكنم تا يك

ص : 221


1- .اساس كه نونويس است+حضرت،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
2- .اساس كه نونويس است:ص،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .مج،وز،دب،آج،لب:ندارد،مر:بروى.
4- .مج،وز،دب:دوزخ بر او بندد.
5- .مج،وز،آج،لب:سه ام.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:ندارد.
7- .مب:در.
8- .اساس،مب،مر:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى خواند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به بركت خواندن شهد اللّه،مج،وز:ندارد.
11- .همه نسخه بدلها:به كوفه آمدم.
12- .وز:فرود آمديم.
13- .اساس،وز،مر:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .آج+يوم.
15- .همه نسخه بدلها:خويشتن.
16- .همه نسخه بدلها:ندارد.
17- .مج،وز:بر دگر،ديگر نسخه بدلها:بر ديگر.
18- .مج،وز+و.
19- .همه نسخه بدلها:كن.

سال خدمت در سراى من نكنى،و من كارهاى خود تمام كرده بودم و بر سر راه بودم، بارها بگشادم و مقام كردم يك سال،چون سال سر آمد (1)،گفتم:يا (2)شيخ!سال تمام شد،گفت:حدّثنى (3)ابو وائل عن عبد اللّه بن مسعود انّه قال سمعت النّبىّ -عليه السلام (4)-گفت:از پيغامبر (5)شنيدم كه گفت:هركه اين آيت[404-ر]بخواند و از پى او اين كلمات بگويد،حق تعالى گويد:

عبدي وفيت بعهدي و اديت الى امانتي و هى التوحيد و انا اولى من وفى بالعهد افتحوا له ابواب الجنان فيدخلها من ايها شاء ،بنده من!به عهد من وفا كردى و امانت من ادا كردى،و آن توحيد است،و من اولى تر كه به عهد خود وفا كنم.ملائكتى (6)،فرشتگان من!درهاى بهشت بر او بگشاييد (7)تا از هر درى كه خواهد در بهشت شود.

خبر پنجم در فضل اين آيت،رسول-عليه السلام (8)-گفت:هركه اين آيت بخواند در ميانه شب،آواز او حجابها مى درد و آسمانها مى برد تا به زير عرش رسد، آنگه حق تعالى بفرمايد تا اين آيت در صحيفه عمل او بنويسند،در ميان طاعات (9)او همچنان تابد كه ماه در ميان ستارگان.

خبر ششم،رسول-عليه السلام (10)-گفت:دو فرشته (11)در هوا به يكديگر رسيدند، يكى ديگرى (12)را گفت:از كجا مى آيى؟گفت (13):از[بر] (14)بنده عاصى،كه امروز همه[روز] (15)معصيت مى كرد[و] (16)خداى را مى آزرد (17)،و اينك ديوان عمل او سياه به

ص : 222


1- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بر آمد.
2- .همه نسخه بدلها:اى.
3- .اساس،دب،فق،مب،مر:حديث،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .اساس:ص،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس كه نونويس است:از حضرت رسول ص،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب،آج،لب،فق+و.
7- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:بگشاى/بگشايى بگشاييد.
8- .اساس:ص،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس،مب،مر:طاعت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ص،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .دب:فرشته.
12- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:ديگر.
13- .اساس كه نونويس است:كه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .مب:مى آزردانيد.

گناه تا (1)آسمان مى برم.آن (2)فرشته ديگر (3)گفت:و عجب آن است كه من براتى به نام او از آتش دوزخ به زمين مى برم!اين فرشته بعجب (4)بماند و گفت:چرا چنين آمد!گفت:چون تو بيامدى،او (5)«آية الشّهادة»بخواهد،خداى تعالى گفت:من گناه[و] (6)معصيتش در كار ايمان و معرفتش كردم.

خبر هفتم،در خبر هست (7)كه خداى در بعضى كتب انزله كرد كه (8):اى بنده [من] (9)!مرا به نزديك تو سرّى است،و تو را به نزديك من سرّى،سرّ من به نزديك تو توحيد من است،و سرّ تو به نزديك من گناهان و معاصى تو است،چون سرّ من نگاه داشتى و ضايع نكردى،من اولى تر (10)كه سرّ تو پوشيده دارم و كس را برآن اطّلاع ندهم.

خبر هشتم آن است كه،روايت كردند كه روزى واعظى بر منبر مى گفت (11):

هركس (12)اين آيت بخواهد،خداى تعالى او را هزار حسنه بنويسد و هزار سيّئه بسترد [404-پ]و هزار درجه برفيع (13)كند.بعضى حاضران را عجب آمد.آن شب بخفت، در خواب ديد كه قائلى او را گفت:ياد دارى كه غريمان بر تو جمع شدند و تو چيزى نداشتى كه به ايشان دهى؟بيتى چند گفتى موسى حازم را،در او گفتى.

أتوني جميعا يطلبون حقوقهمفمنّيتهم ما عند موسى بن (14)حازم

او تو را گفت:و امت چند است؟گفتى:سى هزار دينار.گفت:من مى دهم، از آن عجب نداشتى،از اين عجب مى دارى!مرد از خواب در آمد و توبه كرد و پشيمان شد.

خبر نهم،در خبر مى آيد كه هركس كه او گويد:

اللّهم انّي اشهدك و اشهد ملائكتك و حملة عرشك و سكّان سماواتك و جميع خلقك بأنّي اشهد ان لا اله الّا

ص : 223


1- .مج،وز:به،فق،مر:با.
2- .همه نسخه بدلها بجز مب،مر:.
3- .اين همه نسخه بدلها بجز مب،مر:ندارد.
4- .اساس:متعجّب،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
5- .مج،وز،دب،لب:و.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .اساس:است،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
8- .مج:انزله هست كه.
9- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
10- .مب:اولى ترم،مر:اولى ام.
11- .مج،وز،دب،منبرى گفت،فق:بر بالاى منبر مى گفت.
12- .مب،وز+كه.
13- .دب،فق:ترفّع،آج،لب،مر:ترفيع.
14- .اساس:موسى اين.

انت و انّ محمّدا عبدك و رسولك و انّ الأنبياء قد بلّغوا و نصحوا، چهار بار اين كلمات بخواند،خداى تعالى او را براتى (1)از دوزخ بنويسد.

خبر دهم در فضل اين آيت،در خبر مى آيد كه:مردى برنا بيامد-چنان كه عادت زورآزمايان باشد-هفت سنگ (2)سنگى (3)بر گرفت و بيفراشت و بينداخت،با هريك بگفت:اشهد يا حجر انّى اشهد ان لا اله الّا اللّه.چون شب در آمد بخفت،در خواب ديد كه قيامت برخاسته است،و خلقان را در صعيد سياست بداشته اند،و حساب ايشان مى كنند.نامه او به دست او دادند و حساب او بر آوردند،سيّئاتش به حسنات (4)بيفزود.او را سوى دوزخ بردند،چون به در دوزخ بردند او را،كوهى عظيم بيامد و حايل شد.به درى ديگرش بردند،كوهى ديگر بيامد و حايل شد،تا همچونين (5)به هفت در دوزخ بگردانيدند او را،هرجايى كوهى منع كردى،خزنه دوزخ گفتند:

شما را با اين بنده چيست؟گفتند:اين مرد ما را گواه كرد بر آنكه خداى يكى است،ما (6)رها نكنيم كه او را به دوزخ برند.

اين جا اشارتى است،و آن آن است كه:اگر مردى سنگى را گواه كرد (7)بر آنكه خداى يكى است،به وقت حاجت گواى (8)بازنگرفت (9)و رها نكرد كه او را به دوزخ برند،هفتاد سال است تا خداى را گواه مى كنى بر توحيد او،گمان برى كه به وقت درماندگى رهات كند! قوله: شَهِدَ اللّٰهُ ،كلبى گفت سبب نزول آيت آن بود كه:دو حبر از احبار شام به (10)مدينه آمدند،با يكديگر گفتند:نيك ماند اين مدينه به مهاجر پيغامبر آخر زمان.

چون به مسجد در آمدند و رسول را-عليه السلام-بديدند او را به صفات و علامات بشناختند،گفتند:يا محمّد!ما را مسأله اى هست،اگر جواب دهى ايمان آريم.

ص : 224


1- .دب+اين جا،آج،لب:به نجات.
2- .مج،وز:ندارد.
3- .آج:سنگين.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حسناتش.
5- .همه نسخه بدلها:همچنين.
6- .آج،لب،فق،مب+كه كوهها هستيم،مر+كه كوههاييم.
7- .همه نسخه بدلها:گواه گيرد.
8- .همه نسخه بدلها:گواهى.
9- .مج،وز،دب،لب:باز بگرفت.
10- .دب،آج،لب:با.

اخبرنا عن اعظم شهادة (1)في كتاب اللّه،ما را خبر دهد از عظيم تر گوايى (2)كه در كتاب خداى هست،[405-ر]خداى تعالى (3)اين آيت بفرستاد.

در شاذّ ابو نهيك و ابو الشّعثاء خوانند،شهداء اللّه،على تقدير:هم شهداء اللّه، يعنى آن صابران و صادقان-كه ذكر ايشان در آيت برفت-گواهان خدااند بر خلقان.

و دگر قرّاء خواندند: شَهِدَ اللّٰهُ ،على الفعل.و مهلّب خواند:شهد اللّه،بنصب على الحال و المدح.

مفسران در معنيش خلاف كردند،مجاهد گفت:حكم اللّه،حكم كرد خداى تعالى.فرّاء و ابو عبيده گفتند:قضى اللّه.مفضّل گفت:اعلم اللّه.بعضى دگر گفتند:

بيّن اللّه،خداى تعالى بيان كرد.ابن كيسان گفت:شهد اللّه بتدبيره العجيب و صنعه المتقن و اموره المحكمة انه لا اله الّا هو،گفت:خداى گوايى (4)داد به تدبير عجيب و صنع محكم و افعال متقن كه:او يكى است.و اين چنان است كه بعضى خطبا گفتند (5):سل الأرض من شق انهارك و غرس اشجارك و جنى ثمارك؟فان لم يجبك حوارا اجابتك اعتبارا،از اين زمين بپرس كه:جويهايت كه بشكافت،و درختانت كه نشاخت (6)و ميوه هات كه به بر آورد (7)؟اگر به زبان محاورتت جواب ندهد،به زبان اعتبارت جواب دهد،و ابو العتاهية گفت (8):

الا انّنا كلّنا بائدو اىّ بني آدم خالد

و بدؤهم كان من ربّهمو كلّ الى ربّه عائد

و للّه في كلّ تحريكةو تسكينة ابدا شاهد (9)

و في كلّ شىء له آيةتدلّ على انّه واحد

بعضى اعراب را گفتند:ما الدّليل على انّ للعالم صانعا،چه دليل است برآن

ص : 225


1- .ج،لب،فق،مر:شهادات.
2- .مب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:گواهى.
3- .عبارت«خداى تعالى»در اساس تكرار شده است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .همه نسخه بدلها:گواهى.
5- .مر:گفته اند.
6- .دب:نشانده،آج،لب،فق،مب،مر:نشاند،نيز در اساس كلمه به صورت«نشاند»هم ضبط شده است.
7- .آج+شعر.
8- .آج+شعر.
9- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،ديوان ابى العتاهيه.(بيروت 1964/1384)،ص 122:و فى كلّ تسكينة شاهد.

كه اين عالم را صانعى هست؟گفت:البعرة تدلّ على البعير،و آثار القدم تدلّ على المسير،فهيكل علوى بهذه اللّطافة،و مركز سفلىّ بهذه الكثافة أ ما تدلاّن على صانع خبير؟گفت:بعر (1)دليل بعير است،و آثار قدم دليل مسير است،هيكلى (2)علوى با اين لطافت و مركزى (3)سفلى با اين كثافت دليل صانعى خبير (4)دانا نكند! و در خبر است كه:ابو شاكر الدّيصانيّ با جماعتى زنادقه بيامدند (5)و در موسم حج صادق را گفت (6):يا بن رسول اللّه!انّك لأحد النّجوم الزّواهر و آباؤك كانت بدورا بواهر،و امّهاتك كانت عقيلات عباهر،و اذا ذكر العلماء فبك تثنى الخناصر.خبرنا ايّها البحر الزّاخر:ما الدّليل على حدوث العالم؟گفت (7):تو از جمله ستارگان تابان يكى اى (8)،و پدران تو هريك ماهى تابنده[405-پ]بودند،و مادرانت كرايم بودند.و چون ذكر علما كنند انگشت كهتر به تو مهتر بجنبانند (9)،يعنى اوّل تو بر انگشت آخر آيى.اين دريايى موج زننده!ما را خبر ده كه:دليل چيست بر حدث (10)عالم؟ صادق-عليه السلام-خايه مرغى بخواست و بر دست نهاد،و گفت:

هذا حصن ملموم داخله غرقى رقين تليف (11)به كالفضّة السائلة و الذّهبة المائعة،ثمّ انّها تنفلق عن صورة كالطّاوس،أ دخله شىء غير ما عرفت؟فقال:لا،قال:هذا هو الدّليل على حدث العالم، آن خايه مرغ بر دست نهاد و گفت:اين حصنى است مصهرج (12)اندرون او پوستكى است تنك،در او[دو مايع چون] (13)زر و سيم گداخته،آنگه شكافته شود از صورتى چون طاوس،چيزى دگر در او شد جز آن كه مى دانى؟

ص : 226


1- .همه نسخه بدلها:بعرة.
2- .لب،مب،مر:هيكل.
3- .همه نسخه بدلها:مركز:ظاهرا در نسخه اساس:حروف«ى»بعدها افزوده شده است.
4- .آج،لب،فق،مر:چنين.
5- .در نسخه اساس كلمه به صورت«بيامد»هم خوانده مى شود.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:گفتند.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفتند.
8- .مج،وز،دب:يك،آج،لب،فق،مر:تابانى.
9- .آج در حاشيه نوشته:بخسبانند.
10- .دب:حدثى،لب،مر:حدوث.
11- .مب،مر:يطيق.
12- .آج،لب،فق،مب،مر مصهرجه.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

گفت:نه.گفت:اين دليل است بر حدث (1)عالم.

گفت:يا بن رسول اللّه!نيكو گفتى و دانستى كه ما نپذيريم الّا آن كه به چشم بينيم و به گوش بشنويم و به بينى ببوييم و به دهان بچشيم و به دست بپساييم (2).

صادق-عليه السلام-گفت:اين حواسّ پنج است،و اين هيچ سود ندارد بى دليل عقل،چنان كه ظلمت بى چراغ نتوان بريد،همچونين به حواسّ استدلال نتوان كردن،به شاهد بر غايب الّا به دليل عقل.

عبد اللّه عبّاس خواند:شهد اللّه انّه.ابو عبيده (3)[و مفضل] (4)گفتند:وجه[آن است] (5)كه معنى شهادت قول باشد و ما[بعد] (6)قول مكسور باشد همزه«انّ».

مفضّل گفت:معنى شهادت خداى،اعلام باشد،و معنى شهادت فريشتگان و مؤمنان اقرار باشد،بيانش قوله تعالى: قٰالُوا شَهِدْنٰا عَلىٰ أَنْفُسِنٰا (7)...،اى اقررنا،چنان كه صلات را معنى مختلف باشد به اختلاف فاعلان،صلات از خداى رحمت باشد (8)و از فرشتگان (9)استغفار و از ما دعا.حق تعالى گفت:گواهى داد خداى و فريشتگان و خداوندان علم بر وحدانيّت خداى: أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،به آن كه جز او خدايى نيست،و چون كار چنين باشد (10)گواهان از اين باشند،و قدر الشّهادة (11)قدر الشّهود، يكى از جمله (12)بزرگان گويد (13):

شهدت شهادة لا شكّ فيهابأنّ اللّه ليس له شريك

و انّ محمّدا صلّى عليهبدين الحق ارسله المليك

و خسرو هانى گويد (14):

ص : 227


1- .لب:حدوث.
2- .وز:بساييم،دب،آج،لب،فق:بستانم.
3- .مج،وز:ابو عبيد.
4- .اساس كه مطلب در حاشيه نوشته شده زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس كه مطلب در حاشيه نوشته شده زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس كه مطلب در حاشيه نوشته شده زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .سوره انعام(6)آيه 130.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است،است،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
9- .اساس كه نونويس است+خداى،با توجّه به مج،وز،دب،زايد مى نمايد.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+حال.
11- .همه نسخه بدلها بجز وز+و.
12- .لب،فق،مب،مر+حسن يمانى.
13- .مج،وز+و حسن هانى.
14- .همه نسخه بدلها:ندارد.

عيون من لجين في جفونمن الرّيحان زيّنها المليك

باحداق الينا ناظراتكأنّ نضارها ذهب سبيك

على قضب الزّمرد شاهداتبأنّ اللّه ليس له شريك

[406-ر]چون سخن در توحيد مى رود،مدّعى و حاكم و گواه اوست:

فيك الخصام[و انت الخصم و الحكم] (1)

رسول-عليه السلام-بيامد و دعوى كرد كه:من فرستاده اويم و او را همتا و انباز نيست.گفتند:گواه تو كيست بر آنكه فرستاده اويى؟گفت:بار خدايا!اين كافران از من گواه مى خواهند.گفت:من گواه توام، وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ (2).

گفتند:به يك گواه كار بر نيايد،حق تعالى گفت:گواهى با من گواهى مى دهد كه علم كتاب به نزديك اوست، وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتٰابِ (3)،و آن پسر بو طالب (4)است.مخالفان گفتند:جهودانند،و موافقان گفتند:آن است كه جهودان از تيغ او بهرى به دين در آمدند،و بهرى به روى (5)در آمدند و بهرى جزيه پذيرفتند.

بى انصاف مردى،تا گواهى (6)اوت نبايد گفتن،جهودى (7)اختيارى كردى،تا ولايت قضاى اوت (8)نباشد گفتن جهودى (9)اختيار كردى آن را كه رسول (10)اقضى خواند، خواجه را برگ نيست كه به گواييش (11)بدارد،گواى (12)خداست بر تو،شئت ام ابيت، گواى (13)مقبول الشّهادة و حاكمى (14)نافذ الحكم.

يا شاهد اللّه علىّ فاشهدآمنت بالواحد ربّ احمد

ص : 228


1- .اساس:زير وصّال رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سوره رعد(13)آيه 43.
3- .سوره رعد(13)آيه 43.
4- .همه نسخه بدلها:ابو طالب.
5- .مج،وز،مب،مر:به ديم،دب:به دم،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .همه نسخه بدلها:گواهى.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
8- .همه نسخه بدلها:اويت.
9- .دب+را.
10- .همه نسخه بدلها+عليه السلام.
11- .مج:به گواهيش دب:به گواهى هش،ديگر نسخه بدلها:گواهش.
12- .همه نسخه بدلها:گواه.
13- .مج،وز،آج،لب:گواهى.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حاكم.

من ضلّ في الدّين فانّي مهتدي

دعبل علىّ خزاعىّ چون به در مرگ رسيد،كاغذى بر گفت و (1)برآن [] (2)نوشت:

اعد اللّه يوم يلقاهدعبل ان لا اله الّا هو

يقولها مخلصا عساه بهايرحمه في القيامة اللّه

اللّه مولاه و النّبىّ و منبعدهما فالوصىّ مولاه

و وصايت كرد كه با او در كفن پيچند،همچنان كردند.چون او را دفن كردند، شب در خواب ديدند او را و گفتند:ما فعل اللّه بك،خداى با تو چه كرد؟گفت (3):

رحمني بتلك الابيات،به آن ابيات بر من (4)رحمت كرد.

رسول را گفتند:تو را گواه بايد،ما خداى را نشناسيم،و گواهى پسر عمّت نپذيريم،كه او از تو است.گفت:هرچه انگشت برآن نهى گواه من است بر صدق دعوى من.

راوى خبر گويد كه:با رسول بودم در بعضى راهها،اعرابى اى پيش ما بر افتاد.

رسول او را بپرسيد كه:تو از كدام قبيله اى؟گفت:از فلان قبيله.گفت:كجا مى روى؟گفت:كه با قبيله مى روم،گفت:

هل لك في خير يصحبك اليها، رغبت كنى به خيرى كه در صحبت تو با قبيله تو آيد؟گفت:و ما ذاك،آن چيست؟ گفت:تشهد ان لا اله الّا اللّه و انّى رسول اللّه،گواى (5)دهى كه خداى يكى است [406-پ]و من رسول اويم.

اعرابى گفت:و من يشهد لك على هذا،كه گواهى (6)دهد تو را بر اين؟رسول -عليه السلام-نگاه كرد،درختى (7)سمره (8)ديد عادى بر كنار آن بيابان خشك گشته،

ص : 229


1- .اساس كه نونويس است+اين سه بيت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر:گفتى.
4- .مب:ابيات مرا.
5- .همه نسخه بدلها:گواهى.
6- .همه نسخه بدلها:گواهى.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:درخت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است+را،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

گفت:آن درخت مرا گواهى (1)دهد.مرد را عجب آمد،رسول گفت:يا اعرابى!برو آن درخت را پيش من خوان گو (2):رسول خداى تو را مى خواند.

اعرابى برفت و گفت:ايّتها الشّجرة أجيبي[رسول اللّه] (3)،اجابت كن رسول خدا را!درخت بر خويشتن بجنبيد (4)و عروق خود از زمين بر كند،و جعلت تخدّ الارض خدّا،و زمين مى شكافت تا پيش رسول آمد و بايستاد.رسول خداى-عليه السلام- گفت:

بم تشهدين ايّتها الشّجرة ،به چه گواى (5)مى دهى اى درخت؟گفت:

اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه ،گواى (6)مى دهم كه:خداى يكى است و تو رسول (7)اويى.

اعرابى گفت:درختى تو را گواى (8)مى دهد،من اولى تر (9)كه گواى (10)دهم:اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّك رسول اللّه،[و اسلام آورد] (11).

وَ أُولُوا الْعِلْمِ ،خداوندان علم گواى (12)مى دهند.

مفسران خلاف كردند در آن كه [اين] (13)خداوندان علم كه اند؟بعضى مفسران گفتند:مراد انبيااند،پيغامبران خداى برآن (14)گواى (15)مى دهند.

ابن كيسان گفت:صحابه رسولند از مهاجر و انصار.

مقاتل گفت:احبار اهل كتابند،آنان كه ايمان آوردند،چون عبد اللّه سلام و مانند او.سدّى و كلبى گفتند:علماى مؤمنانند.

در تفسير اهل البيت مى آيد كه: أُولُوا الْعِلْمِ اميرالمؤمنين على-عليه السلام-است [بيانه] (16)قوله: وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتٰابِ (17)،و اگر علماى اهل اسلام يا علماى اهل كتاب يا مهاجر و انصار صحابه،آيت محتمل باشد ايشان را اولى تر كه اگر از

ص : 230


1- .كذا در اساس كه نونويس است:گواهى/گواى.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و بگو كه،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .اساس،ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مب:بپيچيد.
5- .همه نسخه بدلها:گواهى.
6- .همه نسخه بدلها:گواهى.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:فرستاده،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .همه نسخه بدلها:گواهى.
9- .دب:اولى ترم.
10- .همه نسخه بدلها:گواهى.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .همه نسخه بدلها:گواهى.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .همه نسخه بدلها:اين.
15- .همه نسخه بدلها:گواهى.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .سوره رعد(13)آيه 43.

صحابه شماريش (1)،راس و رئيس (2)ايشان است،و اگر از اهل البيت (3)گوى،اوّل و پيشواى ايشان است،و اگر از علماى ايمان گويى او مقدّم ايشان است،و اگر احبار اهل كتاب گويى او به كتاب ايشان از ايشان عالم تر است (4)،

[و اللّه] (5)و ثنيت (6)لى الوسادة لحكمت بين اهل التّوراة بتوريتهم و اهل الانجيل بانجيلهم و اهل الزّبور بزبورهم و اهل القرآن بقرآنهم حتّى يزهو كلّ كتاب من هذه الكتب،و يقول يا ربّ انّ عليا قد قضى بقضائك- في حديث طويل.

و اين آيت در عطف او بر فريشتگان مانند آن اين است كه خداى تعالى گفت:

فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صٰالِحُ الْمُؤْمِنِينَ (7) ...،قديم-جلّ جلاله-علما را بر فريشتگان عطف كرد از عظم قدر و رفعت منزلت ايشان را و عالمى خداى را-جلّ جلاله-از اسماء حسنى و صفات علياست.و علما اعلام اسلامند و چراغهاى زمين اند و امان (8)اهل زمانند.

جابر عبد اللّه انصارى روايت كند از رسول-عليه السلام-كه گفت:

ساعة من عالم يتّكى على فراشه ينظر في علمه خير من عبادة العابد[407-ر]سبعين عاما، گفت:يك ساعت از عالمى كه بر بستر خود تكيه كند و در علم خود مى نگرد (9)بهتر است از عبادت عابدى كه هفتاد سال خداى را پرستد.

حميد طويل روايت كند از انس مالك از رسول-عليه السلام-كه گفت (10):

تعلموا العلم فانّ تعلّمه حسنة و مدارسته تسبيح و البحث عنه (11)جهاد و تعليمه من لا يعلمه

ص : 231


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:شمارند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:رئيس و راس،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .دب+شمارى و.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است+چنان كه فرمود:با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
5- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:لوثنى.
7- .سوره تحريم(66)آيه 4.
8- .مج،وز:امامان.
9- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و نظر كند در علم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:انس مالك كه رسول صلّى اللّه عليه و آله گفت.
11- .اساس كه نونويس است:عنها،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صدقة،و تذكيره لأهله قربة،لأنّه معالم الحلال و الحرام و منار سبل الجنّة و النّار.

و الانيس في الوحشة،و الصّاحب في الغربة،و المحدّث في الخلوة و الدّليل فى السراء و الضّرّاء و السلاح على الاعداء و القرب عند الغرباء.

يرفع اللّه به اقواما فيجعلهم في الخير قادة يقتدى بهم و يقتصّ آثارهم و يرمق اعمالهم و يقتدى بافعالهم و ينتهى الى آرائهم.

و ترغب الملائكة في لحقتهم (1)و بأجنحتها تمسحهم،و في صلاتهم تستغفر لهم و كلّ رطب و يابس يستغفر لهم حتّى حيتان البحر و هو امّها و سباع الارض و انعامها و السماء و نجومها.

الا و انّ العلم حياة القلب على العمى و نور الابصار من الظّلم و قوّة الابدان من الضّعف يبلغ بالعبد منازل الاحرار و مجالس الملوك و الفكر فيه يعدل بالصّيام و مدارسته بالقيام و به يعرف الحلال و الحرام و يوصل الارحام،امام العمل و العمل تابعه،يلهم (2)السعداء و يحرم (3)الاشقياء.

گفت:علم بياموزى كه آموختن علم حسنه است،و درس او تسبيح است،و بحث[از] (4)او جهاد است،و آموختن آن را كه نداند صدقه است،و با ياد دادن اهلش (5)قربت و تقرّب به خداى است،براى آن كه علم معالم حلال و حرام است،و علامت راههاى بهشت و دوزخ است.

در وحشت انيس است،و در غربت رفيق است و در خلوت محدّث است،در سرّاء و ضرّاء و نيك و بد دليل است،و بر دشمنمان سلاح است،و به نزديك غربا تقرّب است.

خداى تعالى به او رفيع بكند قومى را و ايشان را در خيرات پيشرو كند (6)كه به

ص : 232


1- .مج،وز:خلقتهم،آج،لب،فق،مب،مر:خلقهم،بحار الانوار انتشارات دار الكتب الاسلاميه،«كتاب العلم»(171/1):خلّتهم.
2- .مج،وز:خلقتهم،آج،لب،فق،مب،مر:خلقهم،بحار الانوار انتشارات دار الكتب الاسلاميه،«كتاب العلم»(171/1):خلّتهم.
3- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،بحار الانوار به نقل از امالى شيخ طوسى:(171/1):يلهمه...يحرمه.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:پيشرو گرداند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

ايشان اقتدا كنند و بر پى ايشان بروند و به اعمال ايشان نگرند،و به افعال ايشان اقتدا كنند و با راى ايشان شوند (1).

فريشتگان در حلقت (2)ايشان رغبت كنند و پرهاى خود در ايشان مالند،و در نماز براى ايشان استغفار كنند،و هر تر و خشكى بر ايشان آمرزش خواهد تا ماهيان دريا و هوامّ آب (3)،و سباع زمين و انعام و چهارپا (4)،و آسمان با ستارگان.

الا!و علم حيات دل است بر نابينايى،و نور چشم است از ظلمت و تاريكى،و قوّت تن است از ضعف،بندگان را به پايه آزادان رساند و به مجالس ملوك افگند.

انديشه ى (5)در او برابر روزه روز باشد،و درس او برابر قيام شب باشد.حلال و حرام به او شناسند،و رحم بدو پيوندند.پيشرو عمل است[407-پ]و عمل تابع او[ست] (6)، نيك بختان را (7)الهام دهند و بدبختان را از او محروم كنند.

قٰائِماً بِالْقِسْطِ ،نصب او بر حال است از شَهِدَ اللّٰهُ ،معنى آن است كه:گواهى داد خداى در آن حال كه[او] (8)قائم به قسط است.و«قسط»عدل باشد (9)و نصيب راست باشد،و اين اصل كلمت است.و«عدل»را براى اين (10)قسط خوانند كه راستى باشد و معنى آن كه عادل (11)است براى آن كه از شرط گواه آن است كه عدل باشد،چه اگر عدل نباشد (12)گواهى او مقبول نبود.

اى عجب در گواهى خدا عدالت شرط است،در حكومت حاكم تو عدالت شرط نيست!اگر گواه عدل بايد حاكم اولى تر كه عدل باشد (13)،حكّام و شهود عدول بايند (14)، و تو را از آن عدول نشايد كردن.بنگر كه اللّه تعالى عدل با توحيد چگونه مقرون كرد تا آنجا كه بر توحيد گواهى مى دهد عدل به شرط كرد،و در معرض حال بر آورد تا بدانى كه عدل از اوصاف مدح است او را،پس توحيد بى عدل مطرد نيست

ص : 233


1- .مج،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
2- .همه نسخه بدلها:حلقه.
3- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(478/2):.
4- .آن همه نسخه بدلها بجز مر:چهار پاى.
5- .آج،وز:انديشه،ديگر نسخه بدلها:انديشه.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .مج،وز:است،مر:به عدل باشد.
8- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مج،وز:است،مر:به عدل باشد.
10- .همه نسخه بدلها بجز دب:.
11- .آن همه نسخه بدلها بجز آج:عالم.
12- .همه نسخه بدلها:نبود.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:باشد.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:باشد.

چنان كه مى بينى تا دانى كه موحّد عدلى (1)بايد.

و در مصحف عبد اللّه مسعود:«القائم (2)بالقسط»است،آن صفت باشد و اين حال (3)،و در اصطلاح متكلّمان حال و صفت هر دو يكى بود (4)و در اصطلاح نحويان از ميان حال و صفت فرق باشد (5)،[و فرق آن بود كه] (6)صفت لازم باشد و حال معترض، تقول:جاءنى زيد الظّريف،«ظرف»از صفات لازمه (7)باشد.در حقّ زيد،و:جاءني زيد راكبا،«ركوب»در حال مجىء باشد و صفت تابع موصوف بود (8)في احواله در تعريف و تنكير و تأنيث و تذكير و وجوه (9)اعراب،و حال جز نكره منصوب نباشد.

فرّاء گفت:حال صفت بوده است،الّا آن است كه«الف»و«لام»از او باز كردند (10)،و تقدير اين بود كه:القائم بالقسط،چنان كه گفت: وَ لَهُ الدِّينُ وٰاصِباً (11)، و تقدير آن است كه:و له الدّين الواصب.

و اهل معانى گفتند معنى آن است كه (12): قٰائِماً بِالْقِسْطِ ،اى مدبّرا له،كما يقال:فلان قائم بأمر فلان،اى متعهد له مدبّر لأموره،فلان به كار فلان قائم است، يعنى تعهّد او مى كند و تدبير كارهاى او (13)،و قيل:قائما بالقسط،اى مجازيا لاعمال (14)العباد بالعدل،بندگان را به عدل پاداشت دهد و به سزا جزا كند.

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،گفتند براى آن تكرار كرد كه اوّل جارى مجراى دعوى بود،از اين جا گواهى با او مقرون كرد،و دوم حكم است كه گواهى به موقع خود افتاد،و هذا من كلام المذكّرين.

ص : 234


1- .مر:عدل.
2- .مر:القيام.
3- .همه نسخه بدلها+باشد.
4- .همه نسخه بدلها:باشد.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است:فرق باشد ميان حال و صفت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:لازم.
8- .همه نسخه بدلها:باشد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:وجوب.
10- .مج:ندارد،آج،لب،فق،مب،مر:گرديد.
11- .سوره نحل(16)آيه 52.
12- .همه نسخه بدلها:ندارد.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:تعهّد كارهاى او مى كند و تدبير او،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها عبارت تصحيح شد.
14- .فق،مب،مر:بالاعمال.

و از صادق-عليه السلام-روايت كردند كه او را پرسيدند از اين مسئله،گفت:

اوّل تقرير توحيد است،و دوم توقيف (1)و تعليم است.اوّل گفت:من يكى ام،دوم گفت:بگو كه من يكى ام،چنان كه خود را وصف كردم (2)،و عزيز و حكيمم،غالب و محكم كار.

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ ،دين به نزديك خداى اسلام است.كسائى خواند:

«انّ الدّين»به فتح همزه[انّ] (3)ردّا على الاوّل في قوله: شَهِدَ اللّٰهُ .و باقى قرّاء خواندند:«انّ»به كسر (4)بر ابتدا.

و (5)اسلام تن به دادن و انقياد كردن و در سلم آمدن باشد،چنان كه اشتى و اصاف و اربع و اخصب و اجدب،اذا دخل فى[408-ر]الشّتاء و الصّيف و الرّبيع و الخصب و الجدب.

قتاده گفت في قوله: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ ،گفت (6):شهادة ان لا اله الّا اللّه،و ايمان آوردن به آنچه رسول آورد از نزديك خدا،و اين دين خداست كه شرع لنفسه براى خود نهاد پيغامبران را برآن فرستاد و اولياى خود را به آن فرمود و جز از آن نپذيرد از بندگان خود،و جزا ندهد بندگان را مگر برآن.

وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ ،بعضى مفسران گفتند:كتاب تورات است و اين قول ربيع است.و محمّد بن جعفر گفت:مراد انجيل است،و جبّائى گفت:

مراد (7)جنس است،يعنى آنان كه ايشان را كتابهاى مقدّم دادند از تورات و انجيل.

ربيع گفت:چون موسى را وفات نزديك آمد،هفتاد حبر را بخواند از احبار بنى اسرايل و تورات به ايشان سپرد،و يوشع بن نون را بر ايشان خليفه كرد.چون از ايشان قرنى دو سه بگذشت (8)،ايشان با يكديگر خلاف كردند و خونها ريختند،و اين پس از

ص : 235


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:توفيق.
2- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(479/2)+العزيز الحكيم.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:ندارد.
5- .همه نسخه بدلها:ندارد.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:كى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .همه نسخه بدلها:ندارد.
8- .كذا در اساس،دب،آج،لب،فق،مب،مر،مج،وز:بگذشتند.

آن بود كه علم تورات و بيان احكام تورات به ايشان آمد.

بَغْياً بَيْنَهُمْ ،اى ظلما و طلبا للملك و الرّئاسة،براى طلب ملك و رياست.و «بغى»طلب باشد در لغت،و در عرف و شرع طلب چيزى كردن باشد به ناحق.و «باغى»گويند آن[را] (1)كه بر امام به درآيد،و البغاء الطّلب،و البغاء الزّنا،قال اللّه تعالى: وَ لاٰ تُكْرِهُوا فَتَيٰاتِكُمْ عَلَى الْبِغٰاءِ (2).

محمّد بن جعفر بن الزّبير گفت:آيت در ترسايان نجران آمد كه خلاف كردند در عيسى،و مراد به كتاب انجيل است. مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْعِلْمُ ،پس ازآن كه علم انجيل به ايشان آمد و بيان كرده در[او] (3)وحدانيّت خداى تعالى و عبوديّت عيسى- عليه السلام. بَغْياً بَيْنَهُمْ ،يعنى به ظلم و بغى،و تعدّى كردند اين كه كردند.

وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،و هركه به آيتهاى (4)خدا كافر شود و بيّنات و دلايل او، فَإِنَّ اللّٰهَ سَرِيعُ الْحِسٰابِ ،خداى-عزّ و جلّ-زود شما راست،بس بر نيايد كه اينها را با پيش خود برد (5)،و شمارشان بر آرد،و حق برايشان بنشاند،و آنچه مستحقّ آنند از عقاب از ايشان بستاند،و وجوهى كه در«سريع الحساب»گفته اند در سورة البقرة گفته شد.فلا معنى لإعادته.

كلبى گفت:آيت در جهودان و ترسايان آمد چون مسلمانى رها كردند و اختيار جهودى و ترسايى كردند،خداى تعالى گفت:اهل كتاب-يعنى اين دو فرقه-خلاف نكردند در ملّت يكديگر الّا بعد ازآن كه علم به ايشان آمد كه دين حق،مسلمانى است،نظيره قوله تعالى: وَ مٰا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ (6).

قوله: فَإِنْ حَاجُّوكَ ،اى خاصموك،اگر با تو خصومت كنند يعنى جهودان و ترسايان.و خصومت ايشان آن بود كه گفتند:اى محمّد!اين جهودى و ترسايى نسب است ما را،و تو ما را به اين نسب مى خوانى (7)و دين ما اسلام است،خداى تعالى

ص : 236


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سوره نور(24)آيه 33.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:به آيات.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،آرد،مب،مر:دارد.
6- .سوره بيّنه(98)آيه 4.
7- .دب:نسبت مى خوانى،فق:نسبت خوانى،ديگر نسخه بدلها:نسب خوانى.

اين آيت بفرستاد[و] (1)گفت:بگو اى محمّد اگر شما به دعوى مسلمانى بى معنى (2)قناعت كرده اى (3)يا اختيار جهودى (4)و ترسايى بر مسلمانى كرده اى،من اسلام آوردم [408-پ]و تن بدادم و انقياد كردم (5).

فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّٰهِ ،و براى آن روى را اختصاص داد كه شريف ترين اعضاست و حواسّ پنج (6)بر اوست،و چون روى خاضع و فرونهاده شد كارى را دگر اعضا نتواند تا ابا كند (7). وَ مَنِ اتَّبَعَنِ ،و آنان كه پس روان منند هم اين كردند كه من كردم از استسلام و انقياد.

و گفته اند:مراد به«وجه»نيّت است و قصد،چنان كه شاعر گفت:

استغفر اللّه ذنبا لست محصيهربّ العباد اليه الوجه و العمل

و گفته اند:«وجه»جانب و جهت است،و آن نيز هم بر (8)مجاز باشد چنان كه گويند:خرجت لوجه كذا،اى لجانبه (9)،و منه قوله: يُرِيدُونَ وَجْهَهُ (10)...،يعنى جانبه بمعنى رضاه،و كذا قوله: إِلاَّ ابْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلىٰ (11)،و اين به استقصاء در سورة البقره برفت.

بعضى قرّاء خواندند (12):«و من اتّبعني»به اثبات«يا»بر اصل،و باقى قرّاء خواندند (13):[بلا ياء اكتفاء] (14)بالكسرة عنها،كما قال:فهو المهتد،قال الشاعر:

كفّاك كفّ ما تليق درهماجودا و اخرى تعط بالسيف الدّما

و از حق او آن است كه تعطي گويد براى آن كه در كلام جازمى نيست.

وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ ،اهل كتاب را بگو، وَ الْأُمِّيِّينَ ،يعنى عرب را-و

ص : 237


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .وز:دعوى مسلمانى اى يعنى.
3- .فق،مب،مر:كرده.
4- .مر:يهودى.
5- .اساس كه نونويس است:دگر نمودم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،مب،مر:پنجگانه.
7- .اساس كه نونويس است:دگر اعضا ابا نتواند كرد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:لجانب كذا.
10- .سوره كهف(18)آيه 28،آج،لب،فق،مب،مر: يُرِيدُونَ وَجْهَ اللّٰهِ .
11- .سوره كهف(18)آيه 28،آج،لب،فق،مب،مر: يُرِيدُونَ وَجْهَ اللّٰهِ .
12- .سوره ليل(92)آيه 20.
13- .همه نسخه بدلها:خوانند.
14- .در اساس كلمه محو شده است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عرب را پيش از رسول-عليه السلام-امّى خواندند-براى آن كه ايشان را كتاب نبود، بر اصل ولادت امّهات مانده بودند،ايشان را نسبت (1)با مادر كردند.

أَ أَسْلَمْتُمْ ،لفظ استفهام است و معنى تقرير،اسلام آورده هستى؟و اهل معانى گفتند:اين استفهام و تقرير در معرض امر است،چنان كه يكى از ما گويد:

[تو] (2)فلان كار خواهى كردن و الّا بگو تا دانم (3)،و غرض او امر باشد و ملامت او بر ابطاء آن چنان،كه حق تعالى گفت: فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (4)،يعنى انتهوا.

فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا ،و اگر اسلام آرند مهتدى و ره (5)يافته اند.چون رسول -عليه السلام-اين آيت برايشان خواند،ايشان گفتند:اسلمنا،اسلام آورديم.جهودان را گفت:در عيسى چه گويى؟او را پيغامبر خدا و كلمه (6)او شناسى؟گفتند:نه.

ترسايان را گفت:عيسى را بنده و آفريده و طاعت دارنده خداشناسى؟گفتند:معاذ اللّه كه عيسى بنده باشد.رسول-عليه السلام-گفت:پس دروغ گفتى اين كه گفتى:«اسلمنا»،كه اسلام آن (7)دارد كه در اين كه من گفتم خلاف نكند،خداى تعالى گفت: وَ إِنْ تَوَلَّوْا ،اگر اينان قبول نكنند و اعراض كنند و از فرمان تو برگردند، فَإِنَّمٰا عَلَيْكَ الْبَلاٰغُ ،بر توهم اين رسانيدن است،آن دگر از احوال (8)و اعمال بندگان به (9)من است كه من (10)بصير و عالمم به ايشان و به عواقب كار ايشان و به مقادير استحقاق اعمال ايشان از ثواب و عقاب خود جزا دهم و به حقّ ايشان رسم (11).

سوره آل عمران (3): آیات 21 تا 27

اشاره

إِنَّ اَلَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ يَقْتُلُونَ اَلنَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ اَلَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ اَلنّٰاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (21) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ (22) أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ اَلْكِتٰابِ يُدْعَوْنَ إِلىٰ كِتٰابِ اَللّٰهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلّٰى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23) ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا اَلنّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ (24) فَكَيْفَ إِذٰا جَمَعْنٰاهُمْ لِيَوْمٍ لاٰ رَيْبَ فِيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (25) قُلِ اَللّٰهُمَّ مٰالِكَ اَلْمُلْكِ تُؤْتِي اَلْمُلْكَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ اَلْمُلْكَ مِمَّنْ تَشٰاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بِيَدِكَ اَلْخَيْرُ إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (26) تُولِجُ اَللَّيْلَ فِي اَلنَّهٰارِ وَ تُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِي اَللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ اَلْحَيَّ مِنَ اَلْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ اَلْمَيِّتَ مِنَ اَلْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (27)

ترجمه

آنان كه كافر شوند (12)به آيتهاى

ص : 238


1- .اساس كه نونويس است:نسبشان با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مج،وز،مب:دانيم.
4- .سوره مائده(5)آيه 91.
5- .همه نسخه بدلها:راه.
6- .مر:كليم.
7- .مب،مر+معنى.
8- .مب+و افعال.
9- .آج،لب،فق،مر:ندارد،مب:بر.
10- .همه نسخه بدلها:ندارد.
11- .مج و ديگر نسخه بدلها+قوله تعالى.
12- .مج:شدند،آج،لب،فق:مى شوند.

خداى و بكشند (1)پيغمبران را به ناحق (2)و كارزار كنند با (3)آنان (4)كه فرمايند (5)به عدل (6)از مردمان مژده ده ايشان را به عذابى دردناك.

[409-ر] ايشان آنانند كه ضايع شد عملشان (7)در دنيا و آخرت و نباشد ايشان را يارى (8).

نبينى (9)آنان را كه دادندشان بهره از كتاب (10)مى خوانند ايشان را با كتاب (11)خداى تا حكم كند ميان ايشان،پس برگردند گروهى از ايشان و ايشان برگرديده بودند.

اين براى آن است كه گفتند (12):به ما نرسد آتش مگر روزهاى (13)شمرده (14)و بفريفت ايشان را در دينشان آنچه به دروغ مى بافتند (15).

[پس] (16)چگونه باشد كه جمعشان كنيم (17)براى روزى كه نيست شكّ در آن امر،و تمام بدهند (18)هركسى را از آنچه كرده باشند (19)و برايشان ستم نكنند.

بگو اى

ص : 239


1- .آج،لب،فق:مى كشند.
2- .آج،لب،فق:را بى شبهه استحقاق.
3- .اساس كه نونويس است.بكشند،آج،لب،فق:و مى كشند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .اساس كه نونويس است+را،با توجّه به مج،وز زايد مى نمايد.
5- .آج،لب،فق:مى فرمايند.
6- .آج،لب،فق:براستى.
7- .آج،لب،فق:كه باطل است كارهاى ايشان.
8- .آج،لب:و نيست ايشان را هيچ يارانى.
9- .آج:امى نگرستى،فق:اگر ننگريستى.
10- .آج،لب،فق:تورات.
11- .آج،لب،فق:سوى نامه.
12- .آج،لب،فق+هرگز.
13- .آج،لب،فق:چند روزى.
14- .مج+به چند.
15- .آج،لب،فق:مى نمايند.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به مج افزوده شد.
17- .مج،وز:چون جمع كنند ايشان را،آج،لب،فق:چون گرد آريم ايشان را.
18- .مج،وز:تمام بدهد،آج،لب،فق:تمام داده شود.
19- .مج،وز:كرده باشد.

خداى (1)خداوند پادشاهى،بدهى پادشاهى به آن كه خواهى و بستانى پادشاهى ازآن كه خواهى،و عزيز كنى آن را كه خواهى و ذليل كنى (2)آن را كه خواهى،به دست (3)تو است نيك كه تو بر هر (4)چيزى توانايى.

در آرى (5)شب (6)در روز و در آرى روز (7)در شب و بيرون آرى (8)زنده از مرده (9)،و بيرون آرى (10)مرده از زنده، و روزى دهى آن را كه خواهى بى شمار (11).

قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،آنان كه كافر شدند به آيات و علامات و حجج و بيّنات خداى تعالى،يعنى كتابها (12)كه خدا فرستاد و حجّتها (13)كه در آنجا انگيخت و پيدا كرد.و گفته اند كه:مراد به كتاب قرآن است،و مراد به اين كافران،جهودان (14)و ترسايانند.و بيان كردم كه:«كفر»جحود به دل باشد.

وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ ،و پيغامبران را كشند (15)به ناحق،و اگرچه كشتن پيغامبران جز به ناحق نباشد.و بيان كرديم كه:اين طريقتى است عرب را معروف در كلام ايشان،مثل قولهم:فلان لا يرجى خيره،و قلّ ما رايت مثله.و استقصاء كلام در اين آيت برفت در سورة البقرة.

وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ .حمزه خواند:«و يقاتلون»،و حسن بصرى خواند:«و يقتّلون»به تشديد على تكثير الفعل.مقاتل گفت:مراد ملوك بنى اسرائيل اند.ابن جريح و معقل بن ابي مسكين (16)گفتند:اين جماعتى بودند كه

ص : 240


1- .آج،لب،فق:بار خداى.
2- .آج،لب،فق:خوار مى گردانى.
3- .مج،وز+نيكى،آج،لب،فق:به قدرت.
4- .مج،وز:همه.
5- .مج،وز:در آورد،آج،لب،فق:در مى آورى.
6- .آج،لب+را.
7- .مج،وز،فق+را.
8- .مج،وز:بيرون آورد،آج،لب،فق:بيرون مى آورى.
9- .آج،لب،فق+چون حيوان از بيضه.
10- .مج،وز:بيرون آورد،آج،لب،فق:بيرون مى آورى.
11- .مج:بغير.
12- .آج،لب:كتابهايى.
13- .دب:حجّتهايى.
14- .مر:يهودان.
15- .مب،مر:كشتند.
16- .آج،لب،فق،مب،مر:مفضل بن ابى بكر.

وحى به ايشان نيامد و لكن اتباع انبيا بودند،چون پيغامبران دعوت كردندى آن كفّار و ظلمه،ايشان را بكشتندى،اينان انكار كردندى و امربه معروف كردندى،اينان بودند كه مردمان را به عدل[409-پ]فرمودندى،[اين] (1)كفّار ايشان را نيز بكشتندى على قراءة من قرأ: وَ يَقْتُلُونَ .و آن كس كه خواند:«و يقاتلون»،معنى آن بود كه با ايشان كارزار (2)كردندى.

ابو عبيده جرّاح روايت كند از رسول-عليه السلام-كه از او پرسيدند كه:اىّ النّاس اشدّ عذابا يوم القيامة،روز قيامت كه را عذاب سخت تر بود؟گفت:

[من قتل نبيّا] (3)، آن كس كه او پيغامبرى را بكشد.گفتند:پس از آن؟گفت:آن كس كه او كسى را بكشد كه امربه معروف و نهى منكر كند،آنگه اين آيت بر خواند وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّٰاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ -الى قوله: وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ .

آنگه گفت:بنى اسرايل چهل و سه پيغامبر را بكشتند در اوّل روز،پس از آن صد و دوازده مرد برخاستند از عبّاد بنى اسرايل به امربه معروف و نهى منكر بر آنان كه ايشان را كشته بودند،ايشان را نيز در آخر روز بكشتند،و ايشان آنند كه خداى تعالى وصف كرد ايشان را در اين آيت،و آيت در ايشان فرستاد.

عبد اللّه مسعود روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:بئس القوم قوم (4)يقتلون الّذين يأمرون بالقسط من الناس،بئس القوم قوم لا يأمرون بالمعروف و لا ينهون عن المنكر،بئس القوم قوم يمشى المؤمن بينهم بالتّقيّة،بد قومى (5)باشند قومى كه كسى را كه امربه معروف كند و نهى منكر بكشند،و بد قومى باشند كه امربه معروف و نهى منكر نكنند،و بد قومى باشند كه مؤمن در ميان ايشان به تقيّه زندگانى كند.

فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ ،بشارت ده ايشان را به عذاب (6)سخت.و اصل«بشارت»

ص : 241


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .آج،لب.كالزار.
3- .اساس كه نونويس است:الّذين،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،المؤمنون،ديگر نسخه بدلها:المؤمنين.
5- .اساس:قوم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج،وز،دب،فق،مب:عذابى.

در لغت (1)چيزى (2)باشد كه اثر آن از سرور و حزن بر بشره پيدا شود،و لكن در عرف در سرور و خبر (3)خير مستعمل است،و در عذاب و محنت استعمالش مجاز بود.و«فا» براى آن آورد كه كلام متضمّن شرط و جز است،و تقديره:من كان كذلك فبشرهم.

أُولٰئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ ،اى بطلت،ايشان آنان باشند كه عمل ايشان باطل بود.و حبط يحبط لغت است،و در شاذ ابو واقد و الجرّاح خواندند:به فتح«با»، و اصل كلمه من الحبط،و آن آن بود كه شتر گياهى بد بخورد (4)شكمش بياماهد (5)از آن و هلاك شود،پس بر مجاز در هلاك و بطلان عمل استعمال كردند،و منه

قول النّبى- عليه السلام: انّ ممّا ينبت الرّبيع ما يقتل حبطا او يلمّ.

و معنى قوله تعالى: فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،يعنى در دنيا كفر و نفاق ايشان ظاهر كند مردمان را تا ايشان را برآن مدح نكنند،و در آخرت ايشان را برآن ثواب ندهند، براى آن كه نه بر وجه مأمور به كرده (6)باشند. وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ ،و ايشان را در قيامت يارى و شفيعى نبود (7).

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتٰابِ ،نبينى آنان را كه ايشان را نصيبى دادند از كتاب يعنى جهودان (8).و كتاب«تورات»است،و براى آن گفت كه:

نَصِيباً مِنَ الْكِتٰابِ ،كه علم تورات به تمامى ندانستند. يُدْعَوْنَ إِلىٰ كِتٰابِ اللّٰهِ ، ايشان را با كتاب خداى مى خوانند (9).

در اين«كتاب»خلاف كردند.بعضى مفسران گفتند:قرآن است.جويبر (10)گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه:خداى تعالى قرآن را به حاكم كرد از (11)ميان رسول-عليه السلام-و از ميان جهودان (12)[410-ر]قرآن برايشان حكم كرد،از قرآن عدول[و اعراض] (13)كردند.و قتاده هم اين گفت.

ص : 242


1- .اساس كلمه به صورت«فقه»هم خوانده مى شود.
2- .دب:خبرى.
3- .اساس كه نونويس است:دو چيز،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .مب+و.
5- .آج:بياماسد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:مى كرده.
7- .همه نسخه بدلها:نباشد.
8- .مر:كتاب يهودان.
9- .وز+و.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:جبير.
11- .دب:و در.
12- .مر:يهودان.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

سدى گفت:رسول-عليه السلام-[جهودان را] (1)با اسلام خواند.نعمان بن اوفى گفت:يا (2)محمّد!نحاكمك الى الاحبار،به حكومت بر احبار رويم.رسول -عليه السلام-گفت:

بل نحاكم الى القرآن ،به حكومت به قرآن رويم.ايشان مى گفتند:به احبار رويم،و رسول-عليه السلام-مى گفت:به قرآن رويم،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:رسول-عليه السلام-در مدرسه جهودان رفت و ايشان را دعوت كرد به اسلام.عمرو بن الحارث گفت:تو بر كدام دينى اى محمّد؟گفت:من بر دين ابراهيمم.گفت:ابراهيم جهود (3)بود.رسول-عليه السلام- گفت:در تورات بخلاف اين است،بيايى تا به حكومت بر تورات رويم،ابا كردند و سرباز زدند،خدا[ى تعالى] (4)اين آيت فرستاد.بر اين قول،«كتاب»تورات باشد.

كلبي گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه:زنى و مردى زنا كردند در عهد رسول-عليه السلام-از اهل خيبر،و در ميان قوم خود شريف بودند،و در تورات حكم ايشان رجم بود،برخاستند و به نزديك (5)رسول آمدند،اميد آن را كه به نزديك او تخفيفي بود اين حكم[را] (6)،و بپرسيدند.رسول-عليه السلام-رجم فرمود ايشان را.

نعمان بن اوفى و عمرو بن الحارث گفتند:جرت علينا،بر ما ظلم كردى برايشان رجم نيست.رسول-عليه السلام-گفت:دروغ گفتى،برايشان رجم است و در تورات هم چنين است،گفتند:نيست،تورات بياوردند و بنهادند و گفتند:

انصاف بدادى اى محمّد.

رسول-عليه السلام-گفت:در ميان شما تورات كه[بهتر] (7)داند؟گفتند:مردى اعور هست (8)به فدك باشد،او را ابن صوريا گويند.كس فرستادند و او را به مدينه آوردند پيش رسول-عليه السلام.او را گفت:تو عالم ترين جهودانى (9)به تورات؟

ص : 243


1- .اساس:كلمه زير وصّالى رفته،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همه نسخه بدلها:اى.
3- .مر:يهود.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .همه نسخه بدلها بجز مب:و بر.
6- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .دب،آج،لب،مب+كه.
9- .مب:تو علم تورات بهتر دانى و عالم ترين جهودانى،مر:يهودانى.

گفت:چنين گويند (1).رسول-صلّى اللّه عليه و آله (2)-تورات پيش (3)خواست و او بنشست و تورات مى خواند.چون به آيت رجم رسيد،دست بر وى نهاد و بپوشيد و بر نخواند.عبد اللّه[سلام] (4)برخاست و دست او ازآنجا بر داشت و آن آيت بر خواند.

رسول-عليه السلام-گفت:بدانستى (5)كه حكم آن است كه من كردم،و تورات مطابق قول من است،و در تورات چنين بود كه:مرد محصن و زن محصنه چون زنا كنند (6)و بيّنه برايشان بايستد،ايشان را رجم بايد كردن.و اگر زن آبستن بود رها كنند تا بار بنهد آنگه رجم كنند او را.

رسول-عليه السلام-بفرمود تا آن هر دو (7)جهود را رجم كردند.جهودان (8)آن به حقدى (9)كردند،و خداى تعالى در اين قصّه اين آيت بفرستاد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتٰابِ ،يعنى عبد اللّه صوريا و نعمان بن اوفى و عمرو بن الحارث.

يُدْعَوْنَ إِلىٰ كِتٰابِ اللّٰهِ ،يعنى تورات. لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ في الرّجم. ثُمَّ يَتَوَلّٰى فَرِيقٌ مِنْهُمْ بعد علمهم انّها في التّوراة،پس گروهى از آن بر گرديدند پس ازآن كه دانستند كه (10)آيت در تورات است. وَ هُمْ مُعْرِضُونَ ،اى عادلون ناكبون.

ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ ،يعنى اين[كه] (11)كردند و گفتند و اين جرئت (12)كه نمودند براى آن بود كه ايشان گفتند-يعنى جهودان كه:

آتش به ما نرسد الّا روزهاى شمرده.

بيشتر مفسران برآنند[410-پ]كه:چهل روز خواستند مثل ايّام عبادت عجل (13)،و حسن بصرى گفت:هفت روز خواستند (14).بعضى دگر گفتند:كنايت

ص : 244


1- .اساس كه در اين مورد نونويس است:بلى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،وز،دب،آج،لب:عليه السلام.
3- .اساس كه نونويس است+آن مرد،با توجّه به و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .بدانستى/بدانستيد.
6- .اساس:كند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق:آن مرد جهود،مر:آن مرد يهود.
8- .مر:يهودان.
9- .آج،لب،فق،مب:به حقد،مر:حقد.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+آن.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .وز:جره.
13- .آج:عبادة العجل،لب،فق،مب،مر:عباد العجل.
14- .آج،لب،مب:خواستندى.

است از روزگار اندك منقطع،براى آن كه آنچه معدود بود (1)برسد.

وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ ،«غرور»اطماع باشد در آنچه صحيح نبود،و غرّه يغره غرورا،و الغرور الشّيطان،و الغرّ الّذى لم يجرّب الامور و الغرارة الغفلة،و الغرارة لأنّها تغرّ بما فيها،و الغرر الخطر و غرّ الطّائر فرخه اذا زقّه غرّا،و الغر غرة تدوير الماء فى الحلق،و ايشان را بفريفت و مغرور بكرد در دينشان آن فريه و دروغ كه گفتند.

و الافتراء الكذب،و اصله القطع،يقال:فرى يفرى اذا قطع الأديم على (2)وجه الصّلاح،[و افراه] (3)اذا قطعه على وجه الفساد،و انّه ليفرى الفرىّ اى يأتى بالعجب (4)الدّاهية (5).

و خلاف كردند در آن دروغ كه ايشان را مغرور بكرد.بعضى گفتند:اين بود كه در اين آيت خداى تعالى حكايت كرد از ايشان كه: لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَيّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ .

بعضى (6)دگر گفتند قولهم (7): نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ (8)...،آن كه (9)گفتند:ما پسران خدا و دوستان اوييم (10).

فَكَيْفَ إِذٰا جَمَعْنٰاهُمْ ،«كيف»سؤال باشد از حال و محلّ او رفع است براى آن كه خبر مبتداى است محذوف (11)،اى حالهم شديدة عجيبة في الشّدّة و السوء بحيث يسأل عنها،و (12)إِذٰا جَمَعْنٰاهُمْ لِيَوْمٍ لاٰ رَيْبَ فِيهِ ،چگونه باشد حال ايشان چون ما ايشان را جمع كنيم (13)براى روزى كه در آن شكّى نيست.

ص : 245


1- .مج و ديگر نسخه بدلها+زود.
2- .اساس:في،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس كلمه زير وصالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ان يأتى العجب.
5- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،معاجم لغت اين ضبط را تأييد نمى كنند(؟)
6- .همه نسخه بدلها:و بعضى.
7- .آج،لب،فق،مر:قوله،مب:قوله تعالى.
8- .سوره مائده(5)آيه 18.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آنگه.
10- .همه نسخه بدلها بجز دب:پسران خداييم و دوستان خداييم.
11- .دب:خبر مبتداى محذوف است.
12- .مج،وز،دب:ندارد.
13- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چون جمعشان كنند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

فرّاء گفت:«لام»به معنى«في»است،اى في يوم براى آن كه حروف (1)صفات بعضى قائم باشد مقام بعضى،و اين قول (2)ضعيف است.و درست آن است كه:«لام»بر جاى (3)خود است،و معنى آن است كه:لجزاء يوم و لعقاب يوم،چنان كه يكى از ما گويد كسى را:اعددتك (4)ليوم الهياج (5)،[اى لقتال يوم الهياج] (6).

وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ ،و تمام بدهند جزا هر نفسى را آنچه كرده باشد (7)،يعنى جزاى آنچه كرده باشد هر نفسى را،اگر مؤمن بود و اگر كافر،و اگر برّ بود و اگر فاجر،آنچه مستحقّ باشد آن را از جزا،اگر خير بود و اگر شرّ. وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ ،و بر ايشان ظلم نكنند و حقّشان (8)بازنگيرند از ثوابشان (9)و زيادت آنچه مستحقّ باشند نكنند با ايشان از عقاب.

عبد الله عبّاس گفت:اوّل رايت كه بر دارند آن روز[رايت] (10)جهودان (11)باشد، و خداى تعالى ايشان را بر سر جمع رسوا بكند،و آنكه بفرمايد تا ايشان را به دوزخ برند.

قُلِ اللّٰهُمَّ مٰالِكَ الْمُلْكِ ،ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السلام-كه او گفت:چون خداى تعالى خواست كه«فاتحة الكتاب»و«آية الكرسىّ»و«شهد اللّه»و قُلِ اللّٰهُمَّ مٰالِكَ الْمُلْكِ به زمين فرستد،و ايشان[را] (12)از عرش مجيد آويخته بودند گفتند:[بار] (13)خدايا!ما را به زمين خواهى فرستادن به سراى زلّت و معاصى،و ما از عرش پاكيزه (14)آويخته ايم؟

ص : 246


1- .اساس كه نونويس است:حرف،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج،وز:قولى.
3- .اساس:بجاى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
4- .اساس كه نونويس است:اعددت،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس،مب،مر:الميهاج،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:كلمات زير وصّالى رفته و ناخواناست،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .دب:باشند.
8- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:حقّ ايشان،مب،مر:حقّ ايشان را.
9- .اساس:ثواب،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مر:يهودان.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .اساس:مجيد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

خداى تعالى گفت:هيچ بنده (1)نباشد كه شما (2)را بخواند در عقب هر نمازى (3)فريضه،و الّا او را در حظيره قدس جاى دهم برآن (4)[411-ر]وجه كه باشد،و به چشم رحمت (5)بدو نگرم (6)هر روز[ى] (7)هفتاد بار هر روز هفتاد حاجتش بروا كنم (8)كمينه آن مغفرت و آمرزش،و او را با پناه گيرم از هر دشمنى،و نصرت دهم او را برآن دشمن،و او را از بهشت هيچ منع نباشد الّا مرگ.

معاذ جبل گفت:روزى از روزهاى آدينه خواستم تا (9)به نماز آدينه آيم به مسجد رسول-عليه السلام.مردى جهود (10)را بر من قدرى گندم بود،و او بر راه من نشسته بود تا مرا مطالبت كند.يك دو بار بيرون (11)آمدم و هربار به احتراز از او بازگرديدم تا نماز آدينه از من فوت شد با رسول-عليه السلام.چون رسول-صلّى اللّه عليه و آله (12)-مرا ديد گفت:يا معاذ!چرا به نماز آدينه (13)نيامدى؟گفتم:يا رسول اللّه!سبب اين (14)بود.

رسول-عليه السلام-گفت:يا معاذ!خواهى كه تو را چيزى بياموزم كه اگر چندان كه در زمين گنجد تو را وام باشد (15)،خداى-عزّ و جلّ-از تو قضا كند؟گفتم:آرى يا رسول اللّه.گفت: قُلِ اللّٰهُمَّ مٰالِكَ[الْمُلْكِ] (16)برخوان الى قوله: بِغَيْرِ حِسٰابٍ ،آنگه بگو:

يا (17)رحمان (18)الدّنيا و (19)الآخرة و رحيمهما تعطي ما (20)تشاء منها (21)و تمنع ما تشاء منها (22)فاقض عنّي ديني. من اين ياد گرفتم و مى خواندم.

قتاده گفت:سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السلام-از خداى خواست

ص : 247


1- .دب،آج،لب،فق:بنده اى.
2- .مب:آن.
3- .دب:نماز.
4- .مج،وز،دب:براى.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:مرحمت.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:بر او نگاه كنم.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .دب،آج،فق،مب،مر:روا كنم.
9- .اساس به صورت:«كى/كه»هم خوانده مى شود.
10- .مر:يهود.
11- .آج،لب،فق:برون.
12- .همه نسخه بدلها بجز مب،مر:عليه السلام.
13- .اساس كه نونويس است:به مسجد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .آج،لب،فق،مب+آن.
15- .مب+به بركت آن.
16- .اساس:ندارد،با توجّه به ضبط قرآن مجيد و همه نسخه بدلها افزوده شد.
17- .كذا:در اساس،مج و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
18- .دب:الرّحمن،رحمان.
19- .آج،لب،فق،مب،مر+رحيم.
20- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:من.
21- .كذا در اساس،مج،وز،تب،آج،لب،مر:منهما.
22- .كذا در اساس،مج،وز،تب،آج،لب،مر:منهما.

تا ملك روم و پارس (1)به امّت او دهد،خداى تعالى اين آيت فرستاد (2).

عبد اللّه عبّاس و انس مالك گفتند:چون رسول-عليه السلام-فتح مكّه بكرد، امّت را وعده داد ملك روم و پارس (3)منافقان و جهودان (4)گفتند:محمّد را مكّه و مدينه بس نيست تا تمنّاى ملك پارس و روم مى كند؟خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

عبد اللّه بن عمرو بن عوف روايت كرد عن ابيه عن جدّه كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله (5)-عام الاحزاب به اشارت سلمان بفرمود تا گرد مدينه خندق كردند،و هر چهل گز از آن به ده مرد صحابى داد.سلمان-رحمة اللّه عليه (6)-به نزديك مهاجر آمدى و گاه به بر (7)انصار شدى و گاه بر اوس و گاه بر خزرج،و ايشان را نشاط مى دادى و تحريض مى كردى.

مهاجر گفتند:سلمان از ماست،و انصار گفتند:سلمان از ماست،و اوس و خزرج همچنين،تا از ميان ايشان خصومتى عظيم پديد آمد (8)،و آنچه به دست داشتند بينداختند و سلاح بر گرفتند.

خبر به (9)رسول آمد،رسول-عليه السلام-برخاست و بيامد و گفت:شما را چه بوده است؟گفتند:يا رسول اللّه!اختلفنا في سلمان،ما را در سلمان خلاف افتاد (10).

ما مى گوييم:از ماست،و ايشان مى گويند:از ماست.رسول-عليه السلام-گفت:اين چه دعوى است كه در سلمان مى كنى (11)؟سلمان نه از شماست (12)نه از ايشان (13)،سلمان از ماست،اهل البيت (14).

ص : 248


1- .مب:و ملك فارس.
2- .دب،آج،لب،فق،مب+و.
3- .همه نسخه بدلها بجز فق:ملك پارس و روم.
4- .مر:يهودان.
5- .اساس كه در اين مورد نونويس است و متن مخدوش،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها آورده شد.
6- .مب:عليه الرّحمه.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:گاهى نزد،مب،مر:گاه به نزديك،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،مب،مر:بر آمد.
9- .آج،لب،فق،مب:بر.
10- .همه نسخه بدلها:در سلمان خلاف افتاد ما را،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
11- .مب،مر:مى كنيد.
12- .دب،مب،مر+و.
13- .آج،لب،فق+سلمان منّا.
14- .مب،مر:نه از ايشان،سلمان منّا اهل البيت سلمان از ماست.

اى عجب اين حال با حال تو نيك مى ماند (1)،چون فرداى قيامت در عرصات آيى با بار گناه،آدم كه تو را بيند روى بگرداند،نوح كه تو را بيند اعراض كند،ابراهيم كه تو را بيند تبرّا كند،رسول كه تو را بيند سر در پيش افگند.چون نظر رحمت (2)درآيد و توقيع سعادت به نام آن بنده برآيد،آدم گويد (3):فرزند من است،نوح گويد (4):

بر شريعت[411-پ]من است،ابراهيم گويد (5):بر ملّت من است،مصطفي گويد (6):از امّت من است،حق تعالى گويد:اين چه دعاوى مختلف است،بنده بنده من است.

عمرو بن عوف گويد:من و سلمان و حذيفة بن اليمان و نعمان بن مقرّن المزنىّ با شش انصارى در چهل گز (7)بوديم و به كار خود مشغول بوديم.سنگى پديد آمد بزرگ و سخت كه آهن ما (8)برآن كار نكرد.ما سلمان را گفتيم:يا سلمان!رسول را از اين سنگ خبر ده تا چه فرمايد،آهن بر او كار نمى كند،رها كنيم يا (9)از خط درگذريم؟كه معدل (10)نزديك است كه ما روا نداريم كه از خطّى كه رسول كشيده باشد تعدّى كنيم.

اى عجب صحابه رسول از خط كشيده رسول تعدّى نكردند،چه دلير مردى تو بر خداى و پيغامبر (11)كه از خطّ[و حدّ] (12)ايشان پاى بيرون نهاده اى.

سلمان بيامد و رسول را خبر داد (13).رسول[عليه السلام] (14)برخاست (15)و به كنار خندق آمد و در آن سنگ نگريد.آنگه كلنگ از دست سلمان بستد و خود به خندق

ص : 249


1- .همه نسخه بدلها:ندارد.
2- .مب:به نظر سعادت و رحمت.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى گويد.
4- .همه نسخه بدلها:مى گويد.
5- .همه نسخه بدلها:مى گويد.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:مى گويد.
7- .وز:در چهل كرد،آج،لب،فق،مب:در عمارت چهل گز،مر:در عمارت خندق.
8- .مج:آهن،چاپ شعرانى(488/2):آهنها.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:تا.
10- .چاپ شعرانى(488/2)ح ش 1:يعنى جاى عدول كردن و پيچاندن خندق.
11- .اساس كه نونويس است:رسول،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .وز:بداد.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .دب،لب،مب،مر:برخواست.

فروشد و يك زخم برد،آن سنگ بشكافت و ثلثى از او شكسته شد،و نورى ازآنجا بتافت كه جمله مدينه نور بگرفت،پنداشتى چراغى است در خانه اى تاريك[و] (1)رسول-عليه السلام-تكبير كرد تكبير (2)فتح.و مسلمانان تكبير كردند.آنگه ضربه اى (3)ديگر بزد و ثلثى ديگر از سنگ بشكست،نورى عظيم پيدا شد كه جمله مدينه (4)بگرفت و رسول-عليه السلام-تكبير كرد (5).و به زدن سيم (6)جمله سنگ برداشت و نور پيدا شد،رسول-عليه السلام-تكبير (7)كرد و سلمان دست رسول گرفت (8)و رسول-صلّى اللّه عليه و آله-بر بالا بر آمد.

سلمان گفت:يا رسول اللّه!امروز[ما] (9)عجايبى ديديم كه مانند آن نديديم هرگز.رسول-عليه السلام-گفت:بلى،چون ضربت اوّل بزدم و آن نور پيدا شد،در ميان (10)آن نور كوشكهاى حيره و مداين كسرى به من نمودند.

كأنها ابيات الكلاب ،پنداشتى خانه هاى سگان است.و جبريل مرا خبر داد كه:امّت من برآن ظفر يابند.

آنگه ضربت دوم (11)بزدم و نور (12)پيدا شد.در آنجا كوشكهاى قيصر از زمين روم مرا پيدا شد،پنداشتى خانه هاى سگان است،و جبريل مرا خبر داد كه امّت من برآن ظفر يابند.

آنگه ضربت سيوم (13)بزدم و نور (14)پيدا شد.در آنجا كوشكهاى صنعاء يمن (15)به من نمودند،

كانها ابيات الكلاب ،و جبريل مرا خبر داد كه امّت من برآن ظفر (16)يابند (17).مسلمانان شادمانه (18)شدند به اين بشارت و وعده ظفر و گفتند:الحمد للّه موعد

ص : 250


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مب:بتكبير.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:ضربتى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+نور.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:تكبير فتح بكرد،وز،دب،آج+و مسلمانان تكبير كردند.
6- .وز،دب،آج:سه ام.
7- .وز،دب+فتح.
8- .دب:بگرفت.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .وز،دب،آج،لب،فق:ميانه.
11- .مج:دوام،آج،لب:دويم.
12- .وز:و آن نور،دب:و آن نور ديدى كه،آج،فق،مب:و آن نور كه ديدى،مر،لب:و آن نورى كه ديدى.
13- .مج،وز،آج،لب،سه ام،فق،مب،مر:سيم.
14- .مب:و آن نور كه ديدى،مر:نورى.
15- .همه نسخه بدلها:ندارد.
16- .مج:ظاهر،وز،دب:طاهر،آج،لب،فق:ظافر.
17- .مج،وز،دب،بباشند،آج،لب،فق:باشند.
18- .مب،مر،لب:شادمان،دب:شاد.

صدق وعدنا النّصر بعد الحصر،سپاس خداى را كه ما را پس از حصر وعده نصر داد (1).

منافقان گفتند:عجب نيست كار شما!از خوف خندق (2)مى كنى و از شهر بيرون نمى توانى شدن،و اين چنين تمنّا[ها] (3)ى باطل مى كنى،خداى تعالى اين (4)آيت فرستاد كه (5): وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنٰافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مٰا وَعَدَنَا اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّٰ غُرُوراً (6)،و اين آيت فرستاد براى حسم مادّه تعجّب ايشان.

قوله: اَللّٰهُمَّ نحويان خلاف كردند در اين«ميم»كه در آخر اين كلمت است.

بصريان گفتند:معنى«اللّهم»،يا اللّه است چون حرف ندا از اوّل[اين] (7)كلمه بيفگند (8)دو حرف در آخر او آورد (9)،و آن[412-ر]«ميم»مشدّد است،و كوفيان گفتند:تقدير اين است كه:يا اللّه امّ (10)،اى يا اللّه (11)آمنا بخير،اى اقصدنا به.و گفتند:

دليل بر آنكه چنين است،آن است كه عرب جمع مى كند ميان حرف ندا و«ميم» مشدّد،و اگر بدل او بودى جمع نكردندى بين البدل و المبدل،قال الشاعر (12):

انّي اذا ما حدث المّااقول يا اللّهم يا اللّهمّا

و انشد الفراء:

و ما عليك ان تقولي كلّماسبّحت (13)او صلّيت (14)يا اللّهمّا

اردد علينا شيخنا مسلّما

و مذهب بصريان در اين باب درست تر است.

ابو رجاء العطاردىّ گفت:اين«ميم»كه در آخر«اللّهمّ»است،جامع است هفتاد نام را كه اوّلش«ميم»است،چون:ملك و مالك و محيى و مميت و منعم و محسن و مفضل،پس چنان است كه آن كس كه خداى را با اين نام (15)بخواند،به

ص : 251


1- .دب:دادى.
2- .مر:خندقى.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:ندارد.
5- .همه نسخه بدلها:ندارد.
6- .سوره احزاب(33)آيه 12.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .دب:بيفگنند،مب،مر:بيفگندند.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:در آخر او عوض آورد،دب:حرف در آخر آورد.
10- .مج،وز،آج،لب،فق،مر:كه اللّه ام.
11- .مج،آج،لب،باللّه.
12- .همه نسخه بدلها:و شاعر گفت.
13- .مج:صبحت،آج،لب،فق،مب،مر:اصبحت.
14- .لسان العرب(470/13):صلّيت او سبّحت.
15- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.

هفتاد نام بخوانده (1).

بدان كه ما (2)را ملك خوانند و مالك خوانند،امّا مالك الملك جز خداى را نخوانند (3)،[حديث] (4)اعشى[كه] (5)رسول را مدح كرد و گفت:

يا مالك الملك و ديان العرب

رسول-عليه السلام-او را نهى كرد و گفت:مه فانّ اللّه مالك الملك (6)برفت.

و در خبر است (7)كه رسول-عليه السلام-شنيد از كسى كه كسى را آواز مى داد، مى گفت:يا شهنشاه (8)!رسول-عليه السلام-نهى كرد و گفت:

مه لا تقل فانّ اللّه مالك الملوك، پادشاه پادشاهان خداست.

و در خبر هست (9)كه خداى تعالى در بعضى كتب انزله كرد:

انا ملك الملوك (10)و مالك الملوك (11)قلوب الملوك و نواصيهم بيدى فان العباد اطاعوني جعلتهم عليهم رحمة و ان العباد عصوني جعلتهم عليهم عقوبة فلا تشتغلوا بسبّ الملوك و لكن توبوا الى اعطفهم عليكم، گفت:من پادشاه پادشاهانم و مالك پادشاهانم،دلهاى پادشاهان و مويهاى پيشانى (12)ايشان به دست من است،اگر بندگان من طاعت من دارند پادشاهان را بر ايشان رحمت (13)كنم،و اگر بندگان من در من (14)عاصى شوند،پادشاهان را بر ايشان عقوبت كنم.شما دل در پادشاهان مبنديد (15)،و لكن به كسى ميل كنيد (16)از ايشان كه بر شما مهربان تر بود.و نصب او براى آن است كه مناداى مضاف است.

تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشٰاءُ ،بگو (17)اى خداوند خداوندان!ملك به آن كس (18)دهى كه تو

ص : 252


1- .دب،آج:خوانده باشد.
2- .اساس كه در اين مورد نونويس است:مردم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
4- -اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- -اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس در حاشيه+و اين باستقصاء،چاپ شعرانى(489/2)+از پيش.
7- .وز،آج،لب:فق،مب،مر:هست.
8- .مج،وز:شاهنشاه.
9- .دب:است.
10- .دب،مب:مالك.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:الملك.
12- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و نواحى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .همه نسخه بدلها:رحيم،كه بر متن مرجّح مى نمايد.
14- .دب:و اگر بر من،ديگر نسخه بدلها:و اگر در من.
15- .دب،آج،لب،فق:مبندى/مبنديد.
16- .دب،آج،لب،فق:كنى/كنيد.
17- .مج،وز+كه.
18- .دب:با كسى،ديگر نسخه بدلها:به آن كسى.

خواهى،و از آن بستانى كه (1)خواهى.

مجاهد و سعيد جبير گفتند:مراد به اين«ملك»،ملك نبوّت است،يعنى پيغامبرى آن را دهى كه خواهى،و آن را كه خواهى از ملك پيغامبرى به مرگ معزول كنى.كلبى گفت:تؤتى الملك من تشاء،يعنى محمّد و اصحابش،و تنزع الملك ممّن تشاء،يعنى روم و عجم و ساير امم.

سدّى گفت:تؤتى الملك من تشاء من الانبياء،و تنزع الملك ممّن تشاء من الجبابرة،از جبّاران بستانى به بندگان مطيع دهى.

بعضي ديگر گفتند:[تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء] (2)،از ابليس و لشكرش بستانى،و به آدم و فرزندانش دهى.

بعضى ديگر گفتند:از طالوت بستانى و به داود دهى،بيانه قوله: وَ آتٰاهُ اللّٰهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ (3).

بعضى دگر گفتند:از داود بستانى و به سليمان دهى.[بعضى دگر گفتند (4)- اگرچه حشو است:از سليمان بستانى (5)به صخر دهى،و«صخر»،نام آن ديو بود كه انگشترى سليمان بستد و بر جاى او بنشست،و آن ترّهاتى كه قصّاص آوردند-كه بعضى در جاى خود بيايد و بطلانش گفته شود-گفته شود-ان شاءاللّه ] (6).

محمّد ورّاق گفت:تؤتى الملك من تشاء،يعنى ملك نفس و قهر هو و غلبه او،چنان كه سليمان را داد،كه در خبر آمده است كه در مطبخ او هر روز چهل هزار گاو خرج[412-پ]شدى بيرون گوسفند (7)و دگر حيوانات (8)،او از كسب دست خود به دو نان جوين (9)قناعت كردى،و جامه بر هم پيراستى و سرافكنده رفتى به.خشوع و خضوع،و در مسجد شدى بنگريدى تا كجا درويشى نشسته است،به پهلوى او بنشستى و گفتى:مسكين جالس مسكينا،درويشى است با درويشى نشسته.

ص : 253


1- .آج،لب،فق،مب،مر+تو.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به قرآن مجيد و ضبط مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .سوره بقره(2)آيه 251.
4- .دب+و.
5- .دب+و.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به قرآن مجيد و ضبط مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .وز،آج:گوسپند.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
9- .آج،لب،فق،مب:جوى،مر:جو.

وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشٰاءُ ،و ملك ازآن كه خواهى بستانى تا مقهور هواى نفس شود،و هوا بر او غالب شود،[هواپرست شود] (1)،چنان كه گفت: أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ (2)،پادشاه آن است كه بر (3)خود پادشاه است:

ملكت نفسي فذاك ملكما مثله للانام (4)ملك

فصرت حرّا بملك نفسيفما لخلق علىّ ملك

[و الآخر] (5).

من ملك النّفس فحرّ ما هوو العبد من يملكه هواه

بعضى ديگر گفتند:«ملك»عافيت (6)است،قال اللّه تعالى:و جعلكم ملوكا (7)...،قيل:اراد اصحاء،و در مثل هست كه:تن درستى پادشاهى است.

و رسول-عليه السلام-گفت:

من اصبح آمنا في سربه معافي (8)في بدنه (9)عنده قوت يومه فكانّما حيزت له الدّنيا بحذافيرها، گفت (10):هركه در روز آيد ايمن در راهش تن درست و قوت روز دارد پندار (11)كه ملك دنيا جمله او راست.و گفته اند:

ملك قناعت است.

رسول-عليه السلام-گفت:

ملوك الجنّة من امتى القانع يوما بيوم فمن اوتى ذلك فلم يقبله بقبوله (12)و لم يصبر عليه تشكرا (13)قصر عمله (14)و قلّ عقله، گفت:پادشاهان بهشت قانعان به قوت باشند،روز به روز (15)هركس را كه اين بدهند و قبول نكند به شكل،و صبر نكند برآن عملش قاصر باشد و عقلش اندك (16).

ص : 254


1- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سوره جاثيه(45)آيه 23.
3- .فق+نفس و تن،مب،مر+سر نفس و تن.
4- .اساس كه در اين مورد نونويس است،الامام،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس كه نونويس است:عامه،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .سوره مائده(5)آيه 20.
8- .مج:معافيا.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
10- .همه نسخه بدلها:ندارد.
11- .كذا:در اساس و مج،ديگر نسخه بدلها:پندارد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
13- .اساس:بشكر،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .لب:علمه.
15- .اساس كه در اين مورد نونويس است+آن،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
16- .اساس كه در اين مورد نونويس است:عقلش كم بود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

عبد اللّه مبارك گفت:در نزديك (1)سفيان ثورى شدم به مكّه،بيمار بود و داروى (2)خورده بود،و اندوهى مى بود او را.گفتم:چه بوده است تو را؟گفت:

بيمارم و داروى (3)خورده ام.گفتم:پيازى هست؟بفرمود تا بياوردند،بشكستم و گفتم:به بوى،بازگير آن به بوى (4)بازگرفت (5)،عطسه چندش فراز آمد و گفت: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ (6)،و ساكن شد (7)مرا گفت:يا بن المبارك فقيه و طبيب.گفتم:

دستور باشى (8)كه مسئله چند بپرسم؟گفت:بپرس.گفتم:اخبرني ما النّاس،مرا بگوى تا مردم كيست؟گفت:فقيهان.گفتم:پادشاهان كيستند؟گفت:زاهدان.

گفتم:اشراف كيستند؟گفت:پرهيزگاران.گفت:غوغا كيستند؟گفت:آنان كه گردند و احاديث (9)نويسند براى آن تا مال مردمان (10)خورند.گفتم:سفلگان كه اند؟ گفت:ظالمانند،آنگه وداعش كردم.مرا گفت:يا ابن المبارك!اين خبر و مانند اين نگاه دار كه امروز ارزان است پيش ازآن كه گران شود به بها نيابند.

بعضى دگر گفتند:مراد«ملك»بر ابليس است و قهر او،چنان كه خداى تعالى از او حكايت كرد كه او مردانى را كه پاى در طاعت او ننهند (11)استثنا كرد و از حزب خود بيرون آورد،آنجا كه گفت: إِلاّٰ عِبٰادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (12)،و رسول -عليه السلام-گفت:

انّ الشّيطان يجري من (13)ابن آدم مجرى الدّم، شيطان[413-ر] از بنى آدم چنان رود كه خون،يعنى وسواس او چنان به رگهاى او بشود كه خون رود.

ص : 255


1- .اساس كه نونويس است:به نزديك،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز،دب.دارو،مب،مر:دارويى.
3- .مج،وز،دب:دارو،مب،مر:دارويى.
4- .وز:گفتم به بوى،او ببويد و.
5- .مج:آن به بوى باز.
6- .سوره فاتحة الكتاب(1)آيه 2.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:چون خلاص شد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .كذا:در اساس،مج،وز،آج،لب،فق،دب:دستورى دهى،مب:دستور باشد،مر:دستورى باشد.
9- .اساس+شنوند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .اساس كه نونويس است:مردم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مج،فق،مب،مر:نهند.
12- .سوره حجر(15)آيه 40.
13- .وز:عن.

بعضى دگر (1)گفتند: تُؤْتِي الْمُلْكَ (2)،ملك معرفت است،چنان كه سحره (3)فرعون را داد. وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشٰاءُ ،چنان كه با بلعام باعورا كرد،و اين بر تأويل توفيق و خذلان (4)باشد.

بعضى ديگر (5)گفتند:قيام اللّيل است،شب برخاستن (6)و در شب كار معاد ساختن،من خاف ادلج و من ادلج بلغ المنزل،هركه ترسد شبگير كند و هركه شبگير كند به منزل رسد.

شبلى گفت:هو الاستغناء (7)باللّه عمن سواه (8)،آن است كه به خدا مستغنى باشى (9)از جز خدا.واسطى گفت:چون ابناء[دنيا و ملوك] (10)به ملك فخر آوردند (11)، حق تعالى بازنمود كه:ملك عاريت (12)است بر كس (13)بنماند،هر روز جاى ديگر باشد.

حسن بصرى چون حديث دنيا رفتى،به اين بيت تمثّل كردى:

اليوم عندك دلّها و حديثهاو غدا لغيرك كفّها و المعصم

بهلول مجنون من (14)عقلاء المجانين بود (15)،در عرفات هودج هارون الرّشيد (16)ديد كه (17)مى آوردند و مردم را مى زدند و مى راندند (18).بر بالاى رفت و آواز داد و گفت:اى

ص : 256


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و بعضى ديگر،مج:و بعضى ديگر.
2- .اساس+من تشاء،با توجّه به ضبط مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .وز:شجره.
4- .دب+كرده.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:ديگر.
6- .مج:دشب خاستن/در شب خاستن،دب،لب،مب،مر:شب خواستن،ديگر نسخه بدلها:شب خاستن.
7- .مج:الاستعلاء.
8- .اساس كه نونويس است:عن النّاس،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .اساس كه نونويس است:باشد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .در اساس كلمه زير وصّالى رفته است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس:آورند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب:بر عاريت.
13- .دب:به كسى،لب،مر:بر كسى.
14- .اساس:از،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .مب+و.
16- .فق+را.
17- .مج:ندارد.
18- .دب،آج،لب،فق:ندارد.

پادشاه مغرور!بشنو اين حديث.هارون (1)سر از هودج بيرون كرد و بهلول را بديد، گفت:بيار تا چه دارى (2)،گفت:

حدّثني فلان عن فلان عن ابن مسعود انّه قال:

رايت رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله-هاهنا (3)على حمار و لم يكن ضرب و لا طرد.

گفت:رسول خداى را ديدم در اين جاى (4)بر خرى (5)نشسته[و] (6)ضرب و طردى (7)نبود[كس را] (8)نمى زدند و نمى راندند.او را پيش خواند و گفت:

يا بهلول! عظني، مرا پند (9)ده.گفت:

انّ الّذي (10)في يدك كان في يد غيرك ثمّ انتقل اليك و عن قريب ينتقل[عنك] (11)الى غيرك، گفت:اين ملك (12)كه[تو] (13)مى بينى كه (14)در دست تو است در دست ديگرى بود،از او به تو انتقال كرد (15)،و عن قريب (16)از تو به ديگرى انتقال كند (17).

ابن العميد در آخر عمر به اين بيتها مولع بود:

دخل الدّنيا اناس قبلنا[رحلوا عنها] (18)و خلّوها لنا

و دخلناها كما قد دخلواو نخلّيها لقوم بعدنا

بعضى ديگر گفتند مراد ملك امامت است،چنان كه گفت:

ص : 257


1- .مب:هارون الرشيد.
2- .اساس،دب،چه مى گويى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج،وز:هاهنا.
4- .اساس كه نونويس است:جايگه،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس كه نونويس است:دراز گوشى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
7- .اساس كه نونويس است+با او،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
8- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
9- .اساس،دب:پندى،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .فق،مب،مر:ان الدنيا،لب:ان الدينى.
11- .اساس،دب:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:ملكى.
13- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .اساس:و،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:انتقال يافت،مج،دب:انتقال افتاد.
16- .اساس كه نونويس است:و باشد كه،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .دب:افتاد،آج،لب،فق،مب،مر:افتد.
18- .اساس:ندارد،با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

فَقَدْ آتَيْنٰا آلَ إِبْرٰاهِيمَ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنٰاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (1) ،«كتاب»قرآن است،و «حكمت»نبوّت،و«ملك عظيم»ملك امامت.عجب از گروهى كه گويند:

ملك دنيا[با امر دنيا] (2)به امر خداست،تا خدا دهد (3)و خدا ستاند،و ملك دين كه امامت است به دست ماست،ما (4)به آن كس دهيم كه ما خواهيم،و[از آن بستانيم كه ما خواهيم.ملك دو است:يكى ملك دنيا (5)،يكى ملك آخرت] (6)و هريكى را وصفي است (7)يكى را به عظم (8)و يكى را به كبر (9)،هر دو به اميرالمؤمنين على -عليه السلام-ارزانى داشتند تا ملك اين سرايش (10)به ملك آن سراى مقرون باشد.

ملك دنيا ملك امامت است كه: وَ آتَيْنٰاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (11)،و ملك عقبى ملك بهشت است، وَ مُلْكاً كَبِيراً (12).

و من له ملك كبير ناعمفي الخلد لا ينكره في هل اتى

وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشٰاءُ ،از دشمنان او بستاند به دوستان او دهد،از ايشان بستاند به استخفاف و به اينان دهد به استحقاق، تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ كٰانَ تَقِيًّا (13)،از اشقيا بستاند (14)به اتقيا دهد.

در خبر مى آيد (15)كه[413-پ]هيچ بنده و پرستار مكلّف نباشد در دنيا،و الّا خداى تعالى به نام او در بهشت (16)و دوزخ (17)جايى آفريده باشد.چون بنده آن كند كه بدان مستحقّ دوزخ شود از كفر و معاصى،او را به دوزخ برد،و جاى او در بهشت

ص : 258


1- .سوره نساء(4)آيه 54.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
3- .مج:تا دهد،آج،لب،فق،مب،مر:خدا دهد.
4- .اساس،دب:تا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس:هست،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:را تعظيم.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:تكبير.
10- .اساس،دب،آج،لب،فق:سريش،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .سوره نساء(4)آيه 54.
12- .سوره دهر(76)آيه 20.
13- .سوره مريم(19)آيه 63.
14- .فق،مر+و.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
16- .مب+جايى.
17- .مب:و در دوزخ.

به ميراث به مرد مطيع مؤمن دهد.و چون بنده اختيار ايمان و طاعت كند،جاى او به دوزخ به كافران ارزانى دارد،اين خبر بيان اين قول است.

وَ تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ ،عزيز كنى آن را كه خواهى و ذليل كنى آن را كه خواهى.

عزيز كنى،يعنى (1)محمّد را و اصحابش را تا در مكّه شدند با فتح و ظفر،پس ازآن كه ازآنجا بگريختند ممتحن و مضطرّ.[ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ ] (2)،و ذليل كنى (3)كفّار قريش را تا در بدر مقهور و مغلوب شدند و سرهاشان ببريد[ند] (4)و در قليب بدر انداختند (5).و گفتند: تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ ،عرب را و مسلمانان را به مقدم رسول-عليه السلام- وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ ،ملوك پارس و روم را.

[و گفته اند: تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ ،بالتّوفيق (6)للطّاعة و الايمان، وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ ، بالخذلان و الحرمان (7)] (8).و گفته اند: تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ بالملك، وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بالهلك (9)،آن را كه خواهى به تخت (10)مملكت بر آرى،و آن را كه خواهى به چاه مهلكت فروبرى.

ابو بكر ورّاق گفت (11): تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ بقهر النّفس و غلبة الهوى، وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بالتّخلية بينه و بين الهوى.كنانى گفت: تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ بقهر الشّيطان وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بالتّخلية بينه و بين الشّيطان.اين را دست گيرى و آن را دست زنى،اين را بر جاى بدارى و آن را از پاى در آرى.آن به فضل كنى،و اين به عدل كنى.

آنگه كلام در اين اقوال همين (12)باشد كه كلام في قوله: يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ (13)،چون حق تعالى آن اطلاق كرد على تأويل،اين بر اطلاق شايد

ص : 259


1- .آج،لب،فق،مب،مر:اعنى.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.
3- .مج،وز،دب،عبارت«ذليل كنى»را ندارد،آج،لب،فق،مب،مر+آن را كه خواهى يعنى.
4- .اساس:ندارد،از مج افزوده شد.
5- .اساس كه نونويس است:اندازند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .همه نسخه بدلها بجز مج،دب:بالتّوفيق.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:بالحرمان و الخذلان.
8- .اساس،دب:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مر:بالهلاك.
10- .مر+و جاه و.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:گويد.
12- .مج:همان.
13- .سوره نحل(16)آيه 93.

كردن على تأويل.

و گفته اند: تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ بالقناعة و الرّضا، وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بالحرص على حطام الدّنيا.قانع عزيز است و طامع ذليل.

در كلام اميرالمؤمنين است:

الطّامع في وثاق الذّل، گفت:مرد طامع در بند مذلّت است،و هم او گفت (1):

اليأس حرّ و الرّجاء عبد، [گفت] (2):نوميدى آزاد است و اميد بنده[است] (3).و هم او گفت (4):

الحرّ عبد ما (5)طمع و العبد حرّ اذا[ما] (6)قنع، [گفت] (7):آزاد بنده است تا در بند طمع است،و بنده آزاد است تا در سعت قناعت است-شعر:

دع الحرص على الدّنياو في العيش فلا تطمع

و لا تجمع من المالفلا تدري لمن تجمع

فإنّ الرّزق مقسومو سوء الظّن لا ينفع

فقير كلّ ذي حرصغنىّ كلّ من يقنع

وهب منبّه گفت:عزّ و توانگرى برون آمدند و در عالم ملك خود جولان كردن گرفتند (8)،قناعت از پيش ايشان بر افتاد از پاى در آمدند و بيفتادند.

عيسى مريم-عليهما السلام-اصحابش (9)را گفت:شما از پادشاهان توانگرترى.

گفتند:چگونه،كه ايشان ملك دنيا دارند و ما قوت نداريم؟گفت:شما هيچ ندارى و آسوده اى (10)،و ايشان بهره تمام از دنيا دارند و هيچ آسايش نيست ايشان را.شافعى گويد:

الا يا نفس ان ترضى بقوتفأنت عزيزة ابدا غنيّة

دعى عنك المطامع و الأمانيّفكم امنيّة جلبت منيّة

و لآخر (11):

ص : 260


1- .اساس كه نونويس است:فرمود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .اساس كه نونويس است:فرمود،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .اساس كه نونويس است:اذا،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .اساس:ندارد،از مج،وز افزوده شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:جولان كردند.
9- .اساس كه در اين قسمت نونويس است:اصحاب خود را،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مج:آسوداه.
11- .مج:و الآخر.

افادتنى القناعة كلّ عزو هل عزّ اعزّ من القناعة

فصيرها لنفسك راس مال[414-ر]و صير بعدها (1)التّقوى بضاعة

و رسول-عليه السلام-گفت:

من قنع شبع (2)[و من لا يقنع لا يشبع] (3)، قانع اگرچه گرسنه است سير است،و طامع اگرچه سير است گرسنه است،مالى كه آن را نهايت نيست و قناعت است،

القناعة مال لا ينفد و گفته اند:تعزّ من تشاء بالظّفر و الغنيمة،و تذلّ من تشاء بالقتل و الجزية و الهزيمة،آن را كه خواهد عزيز كند به ظفر و غنيمت،چون رسول-عليه السلام-و اهل البيتش (4): وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ (5)-الآية.و آن را كه خواهد ذليل كند به قتل و جزيه و هزيمت تا بهرى را بكشند (6)و بهرى را جزيه بر نهند (7)، حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ (8).

بِيَدِكَ الْخَيْرُ ،[خير] (9)به دست تو است،يعنى به فرمان تو است و در قبضه قدرت تو است،كس بر او قادر نباشد.بدون تو.هر خير (10)كه در جهان هست (11)همه از اوست،امّا بنفسه و امّا (12)بواسطة،براى آن كه آن خير (13)كه ديگرانت دهند هم از او شناس كه از او به ايشان رسيد،و آن كه از ايشان به تو،يا به امر او يا به توفيق او.و به اين آيت استدلال نتوان كردن بر آنكه شرّ به خداى نيست،براى آن كه (14)دليل الخطاب باشد،و دليل الخطاب معتمد نيست.

ص : 261


1- .اساس كه نونويس است:بعد ذى،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
2- .اساس+هركه قانع شد سير شد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .وز،لب،اهليتش،ديگر نسخه بدلها:اهل بيتش.
5- .سوره انفال(8)آيه 41.
6- .دب:بكشتند.
7- .مب،مر:جزيه نهند،ديگر نسخه بدلها:بر نهادند.
8- .سوره توبه(9)آيه 29.
9- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس،مب:چيز،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .اساس،دب:است،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .اساس،دب:او،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .مج:چيز.
14- .اساس+آن،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

و بعضى علما گفتند:مراد در آيه خير و شرّ است،براى آن كه مرجع معنى في قوله: بِيَدِكَ الْخَيْرُ ،با قدرت است،و قديم-جلّ جلاله-بر خير و شرّ قادر است،و لكن به خير اكتفا كرد از[ذكر] (1)شرّ،براى آن كه خير بهتر و غالب تر است،چنان كه گفت: سَرٰابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ (2)...،و انّما اراد الحرّ و البرد. إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ، كه تو بر همه چيز (3)قادرى (4)دليل آن است كه بر خير و شرّ قادر باشد.

تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهٰارِ ،شب در روز برى و روز در شب آرى (5).دو قول گفتند:

يكى آن كه شب به روز در آرى و روز به سر شب،يعنى گاه شب آرى و گاه روز [آرى] (6)،چنان كه گفت: جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ (7).

اذا ليلة هزمت يومهااتى بعد ذلك يوم فتى

قولى دگر آن است كه:ساعت شب در روز مى آرد و ساعات روز در شب،از اين مى كاهد و در آن مى فزايد (8)تا روز با پانزده ساعت آرد و شب با نه ساعت، و همچنين از روز مى كاهد (9)و در شب مى فزايد (10)تا روز با نه ساعت آرد و شب با پانزده ساعت (11)،هرچه از شب بكاهد در روز فزايد (12)و هرچه از روز بكاهد در شب فزايد (13)،نظيره: يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهٰارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهٰارَ عَلَى اللَّيْلِ (14).چون آفتاب به حمل آيد،شب،و روز راست شوند (15)،و چون به ميزان آيد همچنين،چون به سرطان آيد غايت درازى روز بود،چون به جدى آيد غالب درازى شب بود (16).

ص : 262


1- .اساس كه نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سوره نحل(16)آيه 81.
3- .همه نسخه بدلها بجز دب:چيز.
4- .لب،فق،مب،مر+و.
5- .اساس با خطى متفاوت از متن+در اين،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
7- .سوره قصص(28)آيه 73.
8- .وز،دب،مب:مى افزايد.
9- .اساس كه نونويس است:كم مى كند:وز:بكاهد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس،دب:مى افزايد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .دب،مب،مر+و.
12- .اساس،دب،مر:افزايد،مب:بفزايد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .اساس،دب،مر:افزايد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .سوره زمر(39)آيه 5.
15- .مب:آرد.
16- .مب:آيد،همه نسخه بدلها بجز دب+نظيره:يكور الليل على النهار و يكور النهار على الليل

وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ ،زنده از مرده به در آرى و مرده از زنده.

عبد اللّه مسعود گفت و سعيد جبير و مجاهد و قتاده و ضحّاك و سدّى (1)،مراد آن است كه:حيوان از نطفه بر آرد و نطفه از حيوان.

عكرمه و كلبى گفتند:مرغ از خايه بر آرد و خايه از مرغ پديد آرد.ابو مالك گفت:درخت از استخوان ميوه بر آرد،و استخوان ميوه از درخت و خوشه از دانه بر آرد و دانه از خوشه[414-پ].حسن بصرى گفت مؤمن از كافر پديد آرد و كافر از مؤمن،و گفت:مؤمن زنده دل است،و كافر مرده دل،دليلش: أَ وَ مَنْ كٰانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنٰاهُ (2).

معمر روايت كند از زهرى كه:رسول-عليه السلام-در نزديك بعضى زنان خود رفت،زنى حاضر بود نكو (3)جامه نكو (4)هيئت (5).پرسيد كه اين كيست؟گفت (6):

احدى خالاتك،يكى است از جمله خالگان (7)تو.گفت:خالگان (8)من به اين شهر غريب باشند،كدام خاله است[اين] (9)؟گفت (10):خاله (11)بنت الأسود بن عبد يغوث.

رسول-عليه السلام-گفت:

سبحان اللّه (12)الّذي يخرج الحىّ من الميّت، و اين زن [زنى] (13)صالحه بود و پدرش كافر بود.

فرّاء گفت معنى آن است كه:پاك از پليد بيرون آرد و پليد از پاك.

اهل اشارت گفتند:حكمت از دل كافر به در آرد (14)تا در او قرار نگيرد،و سقطت و هفوت از زبان عارف.

وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ ،و روزى دهى (15)آن را كه خواهى (16)بى شمار.

نافع (17)و كسائى و حمزه و حفص به تشديد«يا»خوانند (18)از«ميّت»،و باقى قرّاء

ص : 263


1- .دب+كه،مب+را.
2- .سوره انعام(6)آيه 122.
3- .مب،مر:نيكو.
4- .آج،فق،مب،مر:نيكو.
5- .اساس و همه نسخه بدلها:هيئت/هيأت.
6- .اساس:گفتند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
7- .دب:خالتان.
8- .دب:خالتان.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .اساس:گفتند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
11- .اساس و ديگر نسخه بدلها:خالده.
12- .مج،وز،دب:ندارد.
13- .اساس،مر ندارد،آج،لب،فق،دب،مب:زن،با توجّه به مج،وز افزوده شده.
14- .مر:به درآيد.
15- .اساس كه نونويس است:دهد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .اساس كه نونويس است:خواهد:با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .آج،لب،فق،مب،مر:و نافع.
18- .اساس،مر:خواندند،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

به تخفيف خوانند:«ميت» (1)،و آن دو لغت است،[يقال:«ميت»و«ميت»] (2)، كسيّد و سيد و هين و هين،و لين و لين.

و«ايلاج»ادخال باشد،و«ولوج»دخول[باشد] (3)،و«الوليجة»بطانة الرّجل، قال اللّه تعالى: وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ لاٰ رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً (4).

و اصل«ميّت»،ميوت بوده است من مات يموت،چنان كه«سيّد»سيود بوده است من ساد يسود.

و بعضى علما فرق كردند بين الميت و الميت،گفتند:«ميت»-به تخفيف-آن باشد كه در او حيات نباشد،و«ميّت»آن باشد كه در او حيات بوده باشد،پس بشود،و بعضى[دگر] (5)گفتند:لا فرق بينهما،و گفتند:دليل بر آنكه فرقى نيست ميان ايشان،آن است كه شاعر جمع كرد ميان هر دو لغت به يك معنى،[و هو ابن الرّعلاء (6)الغسانىّ] (7)في قوله:

ليس من مات فاستراح بميتانّما الميت ميّت الأحياء

[انّما الميت من يعيش (8)كئيبا (9)كاسفا باله قليل الرّجاء (10)] (11).

قوله تعالى:

سوره آل عمران (3): آیه 28

اشاره

لاٰ يَتَّخِذِ اَلْمُؤْمِنُونَ اَلْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اَللّٰهِ فِي شَيْءٍ إِلاّٰ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اَللّٰهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اَللّٰهِ اَلْمَصِيرُ (28)

ترجمه

>3\28<(12)

ص : 264


1- .اساس:ميت خوانند بتخفيف،با توجّه به مج،وز تصحيح شد،آج،لب،فق،مب،مر:بتخفيف ميت.
2- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سوره توبه(9)آيه 16.
5- .اساس:ندارد،آج،لب،فق،مب،مر:ديگر،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
6- .اساس كه در اين قسمت نونويس است عبارت حذف شده است،همه نسخه بدلها:و هو العلاء،چاپ شعرانى (497/2):و هو العلاء،التبيان في تفسير القرآن(432/2):ابن الرّعلاء الغسانى،مجمع البيان(426/1):ابن رعلة الغسانى،لسان العرب(91/2):عدى بن الرّعلاء،با توجّه به متن تبيان و لسان العرب تصحيح شد.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به نسخه مج و مآخذ تفسير و لغت افزوده شد.
8- .مج:من العيش،وز،من تعيش،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها كلمه آورده شد.
9- .مج:كيسا،ديگر نسخه بدلها:كئيبا،لسان العرب(90/2):شقيا،انتخاب متن با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلهاست.
10- .همه نسخه بدلها بجز مج:الرّخاء،با توجّه به مج و ضبط لسان العرب(90/2):آورده شد.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .اساس،وز:آج،لب،فق،مب،مر:تقاة.

نبايد كه گيرند مؤمنان كافران (1)را دوستان جز از گرويدگان،و هركه كند آن (2)،نيست از خداى در چيزى مگر كه ترسى (3)از ايشان ترسيدنى،بترساند (4)شما را خداى از (5)خود،و با خداست بازگشت (6).

قوله تعالى: لاٰ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكٰافِرِينَ ،عبد اللّه عبّاس گفت:جماعتى (7)انصاريان با جماعتى (8)جهودان (9)دوستى مى كردند چون:عمرو بن الحجاج و سلام بن أبى الحقيق و قيس بن زيد و مى خواستند كه ايشان را در دين به فتنه آرند.رفاعة بن المنذر و عبد اللّه بن جبير و سعيد بن خيثمه ايشان را از آن نهى كردند،قول ايشان (10)بنشنيدند،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

مقاتلان گفتند:آيت در حاطب بن أبى بلتعه[415-ر]آمد و جماعتى از صحابه رسول كه با اهل مكّه اظهار مودّت مى كردند و نامه مى نوشتند به ايشان (11)،تا در خبر مى آيد كه:چون رسول-عليه السلام-خواست تا به مكّه رود اين حديث پوشيده مى داشت،و مى خواست تا اهل مكّه ندانند تا ناگاه رسول آنجا رود.

حاطب بن ابى بلتعه نامه اى نوشت به اهل مكّه و ايشان را خبر داد از عزم رسول -عليه السلام-و انذار كرد ايشان را،و نامه به زنى سياه داد (12)از اهل (13)مكّه كه به مدينه آمده بود به سؤال كردن.او نامه بستد و در ميان موى خود پنهان كرد و برفت.

جبريل آمد و رسول را خبر داد.رسول-عليه السلام-اميرالمؤمنين على را و زبير عوّام را گفت:از پس او بروى و نامه از او بستانى،و بگفت كه:او (14)به كدام راه مى رود.ايشان برفتند و او را در يافتند.اوّل زبير به او رسيد و او را تهديد كرد و گفت:

ص : 265


1- .مج،وز:گيرند گرويدگان ناگرويدگان.
2- .لب،فق:كند آن را پس.
3- .آج،لب،فق:مگر ترسيد شما.
4- .مج،وز،آج،لب،فق:مى ترساند.
5- .آج،لب،فق+غضب.
6- .آج،لب،فق:و با جزاى خداست بازگشتن.
7- .آج:جماعت.
8- .آج:جماعت.
9- .مر:يهودان.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+را.
11- .مج:با ايشان.
12- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:و نامه به زنى داد سياه.
13- .لب:از اهلى.
14- .همه نسخه بدلها بجز دب:ندارد.

نامه اى كه دارى به من ده.او بگريست و سوگند خورد كه نامه ندارد.برگرديد و على را گفت:او مى گريد و مى گويد كه نامه ندارم و سوگند مى خورد (1)،برگرد تا برويم و رسول را خبر دهيم.

اميرالمؤمنين -عليه السلام-گفت:اى عجب رسول ما را خبر داد به وحى از قيل خداى كه او نامه دارد،و ما را فرمود كه نامه از او بستانى،و تو مى گويى نامه ندارد! آنگه بيامد و او را گفت:اين نامه كه دارى به من ده (2)،و الّا برهنه ات كنم (3)و نامه از تو بستانم (4)و گردنت بزنم.اين بگفت و تيغ بر كشيد،زن گفت:يا على (5)!اگر لا بدّ است روى بگردان تا نامه تو را دهم.آنگه نامه از[ميان] (6)موى بگرفت و به اميرالمؤمنين على-عليه السلام-داد.على-عليه السلام-نامه بستد،و با پيش (7)رسول -عليه السلام-آورد.

رسول-عليه السلام-بلال را بفرمود تا آواز داد كه الصّلاة جامعة،صحابه در مسجد حاضر شدند و رسول-عليه السلام-بر (8)منبر شد و خطبه (9)كرد و گفت:من از خداى تعالى در خواسته ام تا خبر من بر اهل مكّه پوشيده دارد تا من ناگاه در مكّه شوم (10):اكنون از جمله شما كسى اين نامه به اهل مكّه نوشته است،و ايشان را از عزم من خبر داده است،خداوند نامه (11)بر خيزد و اقرار دهد و الّا وحى او را رسوا بكند (12)، يك دو بار بگفت،كس (13)برنخاست (14)،و به بار سيؤم (15)گفت (16)من بگويم كه كيست خداوند اين نامه.

ص : 266


1- .مج،آج،فق،مر:گفت:او مى گريد و سوگند مى خورد،وز،دب،لب،مب:گفت:او مى گويد و سوگند مى خورد.
2- .همه نسخه بدلها:مراده.
3- .مج،وز،آج،لب،فق:برهنه بكنم،دب:برهنت بكنم،مب،مر:برهنه ات كنم.
4- .مب:و آن نامه بستانم.
5- .همه نسخه بدلها بجز دب:اى على.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .اساس كه در اين مورد نونويس است:و به نزديك،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مب+بالاى،مر:در.
9- .وز:خبطه.
10- .مج،وز:شدم.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،فق+بايد تا،مب،مر:خداوند اين نامه بايد كه.
12- .دب:رسوا خواهد كرد.
13- .همه نسخه بدلها:كسى.
14- .اساس كه نونويس است:بر نخواست،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
15- .مج،وز،دب،آج،لب:سه ام،فق،مب،مب،مر:سيم.
16- .مر+كه.

حاطب بن ابى بلتعه بر پاى خاست و چون درخت بيد مى لرزيد و گفت:يا (1)رسول اللّه!اين نامه من نوشتم (2)،و به آن خداى كه تو را بحق به خلقان فرستاد كه نه از سر نفاقى (3)كردم،و مرا از پس اسلام نفاق نيست،و از پس يقين شكّ نيست،و لكن مرا در مكّه قبيله اى و قرابتى هست (4)،انديشه كردم كه اگر دست ايشان را باشد بر ما،اين نامه وسيلتى بود مرا به ايشان،براى اين كردم.

يكى از جمله صحابه (5)گفت:يا (6)رسول اللّه!دستور باش (7)تا گردنش بزنم كه منافق است؟رسول-عليه السلام-گفت:نبايد،كه او از اهل بدر است،

و لعل الله اطلع اطلاعة فغفر لهم ،و همانا (8)خداى تعالى اطّلاعى كرده باشد،و ايشان را بيامرزيده (9)،و لكن

[اخرجوه من المسجد] (10)،[415-پ]و لكن از مسجدش بيرون كنيد (11).مردم دست به پشت ها مى نهادند (12)و او را مى انداختند،و او با پس مى نگريد تا مگر رسول -عليه السلام-رحمت كند،او را بازخواند.چون به در مسجد رسيد،رسول -عليه السلام-گفت:بازآريدش (13)،او را بازآوردند،گفت:يا حاطب!تو را عفو كردم،توبه كن كه دگر (14)مانند اين نكنى،خداى تعالى به نهى ايشان اين آيت فرستاد: لاٰ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكٰافِرِينَ[أَوْلِيٰاءَ] (15)-الآية.

ابو صالح روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:آيت (16)در منافقان آمد-عبد اللّه ابىّ

ص : 267


1- .مج،وز،آج،لب،فق:اى.
2- .دب،مب:نوشته ام.
3- .لب:نفاق.
4- .همه نسخه بدلها بجز وز و دب:نيست.
5- .اساس:اصحاب،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب:ندارد،ديگر نسخه بدلها:اى.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:دستور باشد.
8- .مر+تا.
9- .مج،وز:آمرزيده.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:از مسجدش به در كنيد،مر:از مسجد به درش كنيد.
12- .اساس كه نونويس است و مب،مر:دست به دستها مى نهادند،با توجّه به مج،وز تصحيح شد،دب، لب:دست به پشت او مى نهادند،آج:دست به پشت اوها مى نهادند،چاپ شعرانى(3/3):دست به پشت اوها مى زدند.
13- .مج،وز:بازآرش،مب،مر:بازآريد.
14- .مج،وز،آج،لب،فق:توبه كن و دگر،مب،مر:توبه كن كه ديگر.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
16- .آج،لب،فق،مب،مر+اين.

سلول و اصحابش-كه ايشان با جهودان (1)و مشركان دوستى مى كردند اميد آن را تا (2)كار رسول[را] (3)توهينى باشد (4)،خداى تعالى اين آيت فرستاد و (5)مؤمنان را نهى كرد از مثل فعل ايشان.

ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه (6):آيت در عبادة بن صامت (7)آمد و او مردى (8)مؤمن متّقى بود از اهل بدر،و او را حلفايى (9)بودند از جهودان (10).چون رسول -عليه السلام-روز احزاب از مدينه به در مى آمد (11)،گفت:يا رسول اللّه!اگر فرمايى تا اين جماعت را كه خلفاى (12)من اند،پانصد مرداند،ايشان را بيارم تا يار ما باشند بر كافران،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

و اگر بر عموم حمل كنند (13)تا جمله داخل باشند از مذكوران در اين اقوال و نامذكوران اولى تر باشد،خداى تعالى نهى مى كند مؤمنان را ازآن كه با كافران دوستى كنند،تو را از ايشان تبرّا مى بايد كردن،چگونه تولاّ كنى،و آنگه دعوى دوستى كسى كنى؟با دشمن او دوستى چگونه كنى؟دوستى حقيقت نباشد الّا آنگه كه با دوست او دوست باشى و با دشمن او دشمن (14).

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ ،و هركه آن كند يعنى دوستى كافران، فَلَيْسَ مِنَ اللّٰهِ فِي شَيْءٍ ،از خداى در هيچ نباشد،يعنى از دين خداى،يا از رحمت خداى،يا از رضاى خداى،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.

سدّى گفت:ليس من ولاية اللّه في شىء،از ولايت خداى در هيچ نيست و خداى از او بيزار است،آنگه حالتى استثناء كرد از آن،گفت (15): إِلاّٰ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً ،الّا كه از ايشان ترسى ترسيدنى.يعقوب خواند (16)،و در شاذّ مجاهد و حميد و

ص : 268


1- .مر:يهودان.
2- .اساس:كه،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج،وز افزوده شد.
4- .مب،مر:به اميد آن كه در كار رسول خللى پيدا شود.
5- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مر:ندارد.
6- .مب+اين.
7- .مب:عباده انصارى،ديگر نسخه بدلها:عباده صامت.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:مرد.
9- .وز،دب،لب،فق،مب،مر:خلفايى.
10- .مر:يهودان.
11- .مج:به در آمد.
12- .وز،دب،لب،فق،مب،مر:خلفاى.
13- .مب:حمل كنى.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:دشمن باشى.
15- .همه نسخه بدلها:ندارد.
16- .همه نسخه بدلها:و يعقوب.

ضحّاك و ابو رجاء و حسن بصرى[خواندند] (1):«تقيّة»على وزن بقيّة،و حمزه و كسائى و خلف خواندند:«تقاة» (2)به اماله براى مجاورت«يا»،و اين جمله الفاظ مصادر است،يقال:تقيته تقاة و تقى و تقيّة و تقوى و اتّقيت اتّقاء.

و اين لفظ كه در آيت هست مصدرى است نه از بناى فعل،كما قال (3)تعالى:

وَ اللّٰهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً (4) ،و قال القطاميّ في صفة غيث:

و لاح بجانب الجبلين منهركام يحفر التّرب احتفارا

و قال (5)تعالى: وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً (6)،خداى تعالى مؤمنان را نهى كرد ازآن كه با كافران موالات و مصافات كنند،الّا در حالى كه كافران را قوتى باشد و مسلمانان را [416-ر]ضعفى.آنگه اظهار مودّت و موافقت كنند و با ايشان بسازند براى دفع مضرّت،و اين حديث در عقل مقرّر است و در شرع،قرآن مجيد به آن ناطق است،و در صحابه جماعتى برآن عمل كردند چون:عمّار ياسر-رحمة اللّه عليه-و جز او،تا خداى تعالى در حقّ او بفرستاد: إِلاّٰ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمٰانِ (7)و اين از جمله آن است كه مخالفان بر ما عيب كنند و طعن زنند،اعنى تقيّة،و فرمان خداى تعالى در اين آيت بدو ناطق و در (8)عقل واجب،پس طاعن بر اين طاعن است (9)بر عقل و شرع و قرآن و اخبار و صحابه رسول.

و صادق را-عليه السلام-از تقيّه پرسيدند،گفت:

التّقيّة ديني و دين آبائي، [گفت] (10):تقيّة دين من است و دين پدران من،و از پدران او يكى پيغامبر (11)است- عليه السلام-مخالفت دين ايشان همانا نيكو نباشد،و حديث عمّار ياسر در جاى خود گفته شود-ان شاءاللّه (12)و به الثقة.

ص : 269


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .همه نسخه بدلها بجز مر:تقية.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:قال اللّه.
4- .سوره نوح(71)آيه 17.
5- .دب،مب،مر:قال اللّه.
6- .سوره مزّمل(73)آيه 8.
7- .سوره نحل(16)آيه 106.
8- .دب:و بر.
9- .دب+و.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .اساس كه در اين مورد نونويس است:سيّد عالم،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مب،مر+تعالى.

ابن (1)المسيّب روايت كند كه مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه! به فرياد من رس كه (2)هلاك شدم!گفت:چه كردى؟گفت:قريش مرا بگرفتند و عذاب كردند،و گفتند:تو را ناسزا گوى (3).من آنچه ايشان (4)خواستند بگفتم.رسول- عليه السلام-گفت:

كيف كان قلبك ،دلت چگونه بود؟گفت:كاره بود آن را.

گفت:اگر دگرباره به دست ايشان افتى و تو را مثل اين حال افتد مثل آنچه (5)گفتى بگو،اين حديث سه بار تكرار كرد.

عبد اللّه مسعود گفت:خالطوا النّاس و صافحوهم بما يشتهون و دينكم لا تكلمونه (6)،گفت:با مردم بسازى (7)و مخالطه كنى و با ايشان مصافحه كنى و دست در دست ايشان نهى (8)تا (9)آنچه ايشان خواهند،و دين را رخنه مكنى.با كافران مخالطت شرط است و با مؤمنان مخالصت (10).اين را به زبان نگاه دار (11)،و او را به دل دوست دار (12).دلت براى جرّ منفعت ثواب (13)با اين بايد،و زبان براى دفع مضرّت (14)با او.

صعصعة بن صوحان-رحمة اللّه عليه-اسامة زيد (15)را گفت:پدر تو مرا از تو دوست تر داشت،و من تو را از فرزند خود دوست تر (16)دارم،و تو را وصيّت مى كنم به دو خصلت:خالص المؤمن و خالق الكافر،با مؤمن دوستى خالص كن و با كافر به خلق خوش زندگانى كن كه كافر از تو به خوى (17)خوش راضى شود.

و صادق-عليه السلام-گفت:تقيّه واجب است و وقت باشد كه من شنوم كه

ص : 270


1- .همه نسخه بدلها:و ابن.
2- .همه نسخه بدلها+من.
3- .دب:گوييم،آج،مب،مر:گويم.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
5- .همه نسخه بدلها بجز دب:آن كه،دب:مثل اين حال كه.
6- .مج،دب:تكلمنه،وز:تكلمه،لب:تكلمون.ضبط«لا تكلموه»مناسبتر مى نمايد.
7- .اساس،مب،مر:بسازيد:با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .اساس،مب،مر:مج،وز،مب،مر،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،وز،دب:يا.
10- .اساس كه در اين مورد نونويس است:موافقت،با توجّه به مج،وز تصحيح شد.
11- .وز،مب،دارد،مر:داريد.
12- .اساس،مب،مر:بسازيد:با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .آج+آجل.
14- .آج،لب،فق،مب،مر+عاجل.
15- .دب:اسامة بن زيد.
16- .مب:دوستر/دوست تر.
17- .آج،لب،فق،مب،مر:خلق.

كسى مرا دشنام[مى] (1)دهد،من از او (2)پنهان مى شوم تا مرا نبيند كه به شرم بر افتد.و صادق-عليه السلام-گفت:

الرّياء مع المؤمن شرك و مع المنافق في داره عبادة، [گفت] (3):ريا كردن با مؤمن شرك است و با منافق در سراى او عبادت،و شاعر گويد:

و دارهم ما دمت في دارهمو ارضهم ما كنت في ارضهم

هشام (4)بن سالم گويد كه:چون صادق-عليه السلام-از دنيا برفت،من و محمّد بن[416-پ] (5)النّعمان صاحب الطّاق و ابو جعفر الأحول و جماعتى از اصحابان (6)صادق-عليه السلام-بوديم،و مردم چنان گمان بردند (7)كه عبد اللّه بن جعفر-كه پسر مهترين بود-امام و قائم مقام پدر اوست.مادر نزديك او شديم و او را گفتيم:يا ابن رسول اللّه!اگر مردى دويست درم دارد (8)بر او زكات آن چند باشد؟گفت:پنج درم.

گفتيم (9)كه (10):صد درم دارد؟گفت:دو درم (11)نيم.ما گفتيم (12)يا ابن رسول اللّه!مرجيان چنين نمى گويند.گفت:من ندانم تا مرجيان چه مى گويند.

از (13)نزديك او بيرون آمديم آيس،و دانستيم كه (14)امام نيست براى قلّت علم او به شرع،در گوشه اى بنشستيم و با يكديگر مى گفتيم در سرّ كه:ما كجا رويم و با كى فزع كنيم؟الى المرجئة،ام الى المقدريّة،ام الى الزّيدية،ام الى المعتزلة.

در اين ميانه پيرى او دور پديد آمد كه ما او را نمى شناختيم (15)،اشارت كرد به ابو جعفر الاحول و او را بخواند.ما هيچ شك نكرديم كه از جمله عيون و جواسيس

ص : 271


1- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مب:و من مى شنوم و از او.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها:و هشام.
5- .نسخه اساس در اين جا پايان مى پذيرد،از اين به بعد مج به عنوان نسخه اساس با ديگر نسخه بدلها مقابله و مقايسه مى گردد و كاستيها افزوده مى شود،نيز ازاين پس برگ شمارى صفحات براساس نسخه مج صورت گرفته است(برگ 220-ر از نسخه مج به عنوان 417-ر اساس شماره گذارى شد)
6- .آج،لب،فق،مب،مر:اصحاب.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:مى بردند.
8- .مب،مر:درم داشته باشد.
9- .آج،لب،فق،گفتم.
10- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اگر.
11- .دب،فق،مب+و.
12- .مب:من گفتم.
13- .همه نسخه بدلها:ما از.
14- .همه نسخه بدلها+او.
15- .همه نسخه بدلها+و.

ابو منصور (1)دوانيقى است كه او را در اين وقت جاسوسان بودند تا خود (2)شيعه (3)صادق جعفر بن محمّد-عليهما السلام-به نزديك كه شوند،و قائم مقام جعفر كه باشد!من گفتم: إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ (4)،كار افتاد و لكن شما برويد (5)كه او مرا مى خواند تا شما نيز هلاك نشويد (6)،و من خائف و انديشناك در پى او ايستادم.مرا بياورد تا به در سراى موسى جعفر (7)-عليهما السلام-و آنجا بنشاند و به خادمى سپرد و او در سراى شد.

ساعتى بود يكى به در آمد كه درآى.من در سراى شدم،راست كه چشمش بر من افتاد مبتدا (8)گفت:

الىّ الىّ لا الى الجبريّة و لا الى القدريّة و لا الى المرجئة و لا الى الزّيدية و لا الى المعتزلة.

من رفتم و (9)پيش او بنشستم،او را گفتم:يا بن رسول اللّه!پدرت با جوار رحمت خداى انتقال كرد.گفت:آرى.گفتم:يا ابن رسول اللّه!به مرگ مرد؟گفت:

بلى.گفتم:ما را رجوع با كيست پس از او؟[گفت] (10):

ان شاءاللّه ان يهديك هداك. گفتم:يا بن رسول اللّه!برادرت عبد اللّه دعوى امامت مى كند.گفت:

عبد اللّه يريد ان لا (11)يعبد اللّه، او نمى خواهد كه خداى پرست باشد.گفتم:جعلت فداك فمن لنا بعده،امام ما كيست پس از پدرت؟گفت:

ان شاءاللّه ان يهديك لهداك. گفتم:يا بن رسول اللّه،تو امامى پس از پدرت؟گفت:من اين نمى گويم، با خويشتن گفتم:هيچ فايده اى حاصل نشد مرا.گفتم:يا بن رسول اللّه!ا عليك امام،بر تو امام (12)هست؟گفت:نه.

چون اين سخن از او بشنيدم،چندان (13)هيبت او در دل (14)آمد و اعظام و اجلال او

ص : 272


1- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،صحيح:ابو جعفر منصور.
2- .چاپ شعرانى(6/3)+بيند كه.
3- .لب:شيعت.
4- .سوره بقره(2)آيه 156.
5- .دب،آج،لب،فق:بروى/برويد.
6- .دب،آج،لب،فق:نشوى/نشويد.
7- .دب:موسى بن جعفر.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:افتاد مرا گفت.
9- .مر+در.
10- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .دب:لا يريد ان.
12- .مب:امامت:مر:امامى.
13- .همه نسخه بدلها:چندانى.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+من.

كه وصف ندانم كردن.گفتم:يا بن رسول اللّه!دستور باشى (1)تا مسائلى و مشكلاتى كه مرا هست از تو بپرسم چنان كه از پدرت پرسيدمى؟گفت:بپرس از هرچه خواهى.من از او بسيار مسائل پرسيدم.همه را جواب گفت.

آنگه گفت:

عليك بالكتمان فان اذعت فهو الذّبح، پوشيده دار و الّا كشتن بود.

گفتم:يا بن رسول اللّه!شيعه پدرت فرومانده اند.دستور باشى (2)كه ايشان را هدايت كنم به نزديك تو؟گفت:اگر كسى باشد كه از او رشدى بينى،اوّل از او عهد و پيمان بستان بر كتمان و تقيّه،چه اگر آشكارا كنند اين حديث ذبح باشد،و اشار بيده الى حلقه،و به دست اشاره كرد به حلق.

من بيرون آمدم و اصحاب را ديدم.مرا گفتند:ما وراك؟چيست از پس تو؟ گفتم:الهدى،ره راست.و قصّه با او بگفتم.آنگه بتدريج اصحابان (3)صادق-عليه السلام-به نزديك او مى شدند،تا بر او جمع شدند.

و اين خبر براى اين آوردم تا بدانند كه سيرت ائمه ما-عليهم السلام-در عهد ظلمه بنى اميّه و بنى العبّاس تقيّه بوده است الا عند ايناس الأمن و الرّشد.

وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ ،اى ايّاه،خداى (4)تعالى تحذير مى كند شما را از خود يعنى از عقاب و معاصى خود،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه.

و«نفس»و«ذات»و«عين»و«شىء»يكى باشد،و نفس شىء و عين و ذات او خود او باشد،چنان كه اعشى گفت:

يوما بأجود نائلا منه اذانفس البخيل تجهّمت سؤالها

اى البخيل.

وَ إِلَى اللّٰهِ الْمَصِيرُ ،و بازگشت با خداست،و مورد او مورد (5)وعيد و تهديد است.

ص : 273


1- .مب:دستور باشد.
2- .مب،مر:دستور باشد.
3- .آج،لب:اصحاب.
4- .همه نسخه بدلها:و خداى.
5- .دب:بمورد.

قوله تعالى:

سوره آل عمران (3): آیات 29 تا 34

اشاره

قُلْ إِنْ تُخْفُوا مٰا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اَللّٰهُ وَ يَعْلَمُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (29) يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ مٰا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهٰا وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اَللّٰهُ نَفْسَهُ وَ اَللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (30) قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اَللّٰهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (31) قُلْ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ اَلْكٰافِرِينَ (32) إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفىٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِيمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ (33) ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (34)

ترجمه

بگو اگر پنهان داريد (1)آنچه در سينه هاى (2)شماست،يا آشكارا كنيد،داند آن خداى،و داند آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است.و خداى (3)بر هر چيز (4)تواناست.

آن (5)روز كه يابد هركسى (6)آنچه كرده باشد از (7)نيكى حاضر كرده و آنچه (8)كرده باشد از بدى خواهد (9)كه اگر ميان آن و ميان او غايتى باشد دور (10)،و حذر مى دهد خدا شما را (11)از خود،و خداى مهربان است به بندگان.

بگو كه اگر شما (12)دوست داريد خداى را،پيروى كنيد مرا تا دوست دارد شما را خداى،و بيامرزد شما را گناهان شما،و خداى آمرزنده و بخشنده است (13).

بگو فرمان بريد خداى را و پيغامبر او را،اگر بر گرديد خداى دوست ندارد كافران را.

خداى برگزيد آدم را و نوح را و اولاد (14)ابراهيم (15)و آل (16)عمران را بر جهانيان.

و فرزندانى بهرى از بهرى (17)،و خداى

ص : 274


1- .آج،لب،فق:نهان داريد.
2- .وز،آج،لب،فق:در دلهاى.
3- .اساس:و اللّه،با توجّه به وز،آج،لب،فق،تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق:همه چيزى.
5- .آج،لب،فق:در آن.
6- .آج،لب،فق:هر تنى.
7- .آج،لب،فق:از هر.
8- .آج،لب،فق:و آن را.
9- .آج،لب،فق:دوست دارد.
10- .آج،لب:كه اگر آنستى كه ميان نفس و ميان آن روز بودى مسافتى دور.
11- .آج،لب:و مى ترساند شما را خداى.
12- .آج،لب،فق:بگو اگر هستيد شما كه.
13- .آج،لب:و خداى آمرزگار است مهربان.
14- .آج،لب،فق:و فرزندان.
15- .وز:و آل ابراهيم و فرزندان او را.
16- .آج،لب،فق:و فرزندان.
17- .آج،لب،فق:و فرزندانى كه برخى از آن از نسل برخى اند.

شنوا و داناست (1).

قديم-جلّ جلاله-چون رخصت داد در كتمان حق و مساعدت كافران به ظاهر، براى دفع مضرّت را بازنمود كه:اگر كسى اين معنى كار بندد نه براى خوف و عذر (2)اضطرار،بل براى مساعدت و موافقت و مصافات و مخالصت دوستى با كافران،و گمان برد كه آن بر خداى تعالى پوشيده بماند به خلاف آن است،تو بگو اى محمّد:

إِنْ تُخْفُوا مٰا فِي صُدُورِكُمْ ،كه اگر پوشيده دارى آنچه در دل دارى يا اظهار كنى، خداى داند.

كلبى گفت:معنى آن است كه اگر آنچه با رسول مى گويى،اگر از سر زبان مى گويى و اگر از ميان جان مى گويى از اخلاص و نفاق،خداى داند براى آن كه او عالم الذّات است،عالم است به جميع معلومات بر هر (3)وجهى كه صحيح بود كه معلوم بود،براى آن كه صفت نفس با صحّت واجب باشد،و چون متعلّق بود اختصاص ندارد به بعضى متعلّقات دون بعضى.

وَ يَعْلَمُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ ،و هرچه در آسمان و زمين هست آن (4)پنهان و آشكارا داند.و جمله اين و بيشتر از اين داخل باشد تحت آنچه ما بگفتيم.

و فعل اوّل مجزوم است به جزاى شرط،و دوم مرفوع است بر استيناف براى آن كه عطف صورت نمى بندد اين جا لفساد المعنى معه،براى آن كه عالمى او-تعالى- موقوف نباشد بر اخفا و اظهار ايشان.و تقدير آن است كه:و هو يعلم ما في السموات، و نظيره قوله تعالى: قٰاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّٰهُ بِأَيْدِيكُمْ (5)-الآية.الى ان قال: وَ يَتُوبُ اللّٰهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ (6)...،و كذا قوله: فَإِنْ يَشَإِ اللّٰهُ يَخْتِمْ عَلىٰ قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللّٰهُ الْبٰاطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ (7)...،بالرّفع،و معنى آيت آن است كه:چون معلوم شد كه در آسمان

ص : 275


1- .آج،لب،فق:شنواست دانا به استحقاق هريك از خلايق.
2- .دب+و.
3- .آج،لب،فق:ندارد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:از.
5- .سوره توبه(9)آيه 14.
6- .سوره توبه(9)آيه 15.
7- .سوره شورى(42)آيه 24.

و زمين هيچ[بر] (1)خداى تعالى پوشيده نماند،چگونه پوشيده بود احوال شما در موالات كفّار،و آن كه شما با ايشان مساعدت از دل يا از زبان كنى! وَ اللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ،و خداى تعالى بر همه چيز (2)قادر است.براى آن گفت تا بدانند كه اين تأخير عذاب و مهلت و انظار مستحقّ (3)عذاب نه براى عجز مى كند،و لكن لنوع من المصلحة المقتضية لذلك في التّكليف،براى آن تا مكلّفان ممكّن باشند و ممهّل باشند،و ايشان را بر خداى تعالى حجّت نبود،بل حجّت خداى را باشد برايشان.

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً ،و نصب او (4)بر فعلى مقدّر (5)باشد،كأنّه قال:اذكروا و خافوا يوم.و گفته اند:نصب او بر ظرف است از معنى آيت مقدّم (6)،براى آن كه آيت اوّل متضمّن وعيد است و تهديد،كأنّه قال تعالى:ما اوعدتكم (7)به في الآية المتقدمة انّما يقع و يكون يوم القيمة.و گفته اند (8)قوله:

وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ ،و گفته اند من قوله: وَ إِلَى اللّٰهِ الْمَصِيرُ .گفت:ياد كنيد (9)و فراموش مكنيد (10)تا بدانيد (11)كه اين وعيدها-كه ذكر آن سابق شد-در روزى خواهد بودن كه هر نفسى آنچه كرده باشد از خير و شر،و نفع و ضرّ،و نيك و بد،و طاعت و معصيت،و حسنه و سيئه حاضر يابد،نظيره قوله تعالى: وَ وَجَدُوا مٰا عَمِلُوا حٰاضِراً (12).

جمله قرّاء خوانند (13):«محضرا»بفتح الضّاد على انّه مفعول،و در شاذّ عبيد بن عمير (14)خواند (15):«محضرا» (16)على انّه فاعل على معنى انّ عمله (17)يحضره للجزاء من

ص : 276


1- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب:همه چيزها.
3- .كذا:در اساس:ديگر نسخه بدلها:مستحقّان.
4- .چاپ شعرانى(9/3):نصب يوم.
5- .اساس:مصدر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .همه نسخه بدلها متقدّم.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:ما وعدتكم.
8- .دب+من.
9- .وز،دب:ياد كنى/ياد كنيد.
10- .وز،دب:مكنى/مكنيد.
11- .وز،دب،آج،لب:تا بدانى/تا بدانيد.
12- .سوره كهف(18)آيه 49.
13- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:خواندند.
14- .اساس:عمير بن حميد،آج،لب،فق،مب،مر،چاپ شعرانى(9/3):عبيد بن عمرو،با توجّه به وز،دب تصحيح شد.
15- .اساس:خواندند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .اساس:محضر،با توجّه به وز،دب تصحيح شد.
17- .آج:علمه.

الحضور او يحضره من الحضر و هو العدو،يعنى عمل او را به حاضر كند آنجا براى جزا،و يا بتازد او را براى جزا.

و«ما»في قوله: مٰا عَمِلَتْ ،روا باشد كه موصوله بود،و روا باشد كه مصدرى بود،اى عملها على معنى جزاء عملها.

و قوله: وَ مٰا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ رواه باشد (1)كه موصوله بود،و روا بود كه مجازات را باشد.اگر موصوله باشد،«واو»عطف بود و محلّ او نصب بود (2).اگر«ما» مجازات باشد در«تودّ»دو وجه است:روا باشد جزم على الجزاء و رفع على الاستيناف،كقول الشّاعر:

و ان اتاه خليل يوم مسئلةيقول لا غايب مالي و لا حرم

و«تودّ»من الودادة،يعنى تمنّا كند كه از ميان او[و] (3)ميان آن عمل بد كه كرده بود. أَمَداً بَعِيداً .غايتى و مسافتى دور باشد.و«امد»غايت باشد،قال اللّه تعالى: فَطٰالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ (4)...،و قال النّابغة:

الّا لمثلك[417-پ]او من انت سابقهسبق الجواد اذا استولى على الأمد

سدّى گفت:امدا بعيدا،اى مكانا بعيدا،يعنى راهى دور.

مقاتل گفت:ما بين (5)المشرق و المغرب،نظيره قوله: يٰا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ (6).

حسن بصرى گفت:تمنّاى آن كند كه كاشك تا هرگز آن عمل پيش او نيافريدندى (7)،نظيره قوله: يٰا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتٰابِيَهْ، وَ لَمْ أَدْرِ مٰا حِسٰابِيَهْ (8).

وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ ،اى رحيم من الرّأفة و هى الرّحمة.

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ -الآية.حسن بصرى و ابن جريج گفتند:در عهد رسول

ص : 277


1- .دب:ما روا باشد.
2- .دب،آج،لب+و.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .سوره حديد(57)آيه 16.
5- .اساس:بين،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .سوره زخرف(43)آيه 38.
7- .وز:آن عمل با پيش او بيافريدندى،دب،آج:آن عمل با پيش او نياوردندى،لب،فق،مب،مر:افتادگى دارد.
8- .سوره حاقّه(69)آيه 25 و 26.

جماعتى دعوى كردند كه ما خداى را دوست داريم.گفتند:يا محمّد!انّا نحبّ ربّنا،ما خداى را دوست داريم.حق تعالى گفت:دوستى را علامتى باشد،و آن آن بود كه از فرمان دوست به در نيايند (1)،و دوست او را دوست دارند (2).اين محمّد دوست من است،اگر شما (3)در اين دعوى راستى گيريد (4)،متابعت او كنيد (5)تا من نيز شما را دوست دارم،و الّا دعوى باشد بى بيّنت،و دعوى بى بيّنت باطل بود.

يا مدّعى الحبّ لمولاهمن ادّعى صحّح معناه

من ادّعى شيئا بلا شاهدلا بدّ ان تبطل دعواه

اى عجب اگر (6)پاشنه كفيده (7)را دوست دارى،پاى او هواى او بيرون ننهى، دعوى دوستى خداى مى كنيد،و يك ذرّه پاى در رضاى او بر جاى ندارى (8):

تعصى الاله و انت تظهر حبّههذا محال في القياس بديع

لو كان حبّك صادقا لأطعتهانّ المحبّ لمن يحبّ مطيع

كسى كه دعوى دوستى مخلوقى كرد و او را وفات رسيد،اين مدّعى خويشتن را ملامت مى كند،ما (9)چرا چون او برفت (10)،اين در مساعدت او نرفت (11)مى گويد:

أ ليس عجيبا ان طواك يد البلىبرغمى ما بين الصّفائح و التّرب

و ينشرني روح الحياة و ادّعىهواك فيا سحقا لدعواى في الحبّ

ديگرى گفت:مساعدت و موافقت من در دوستى با دوست من تا آنجاست كه اگر مرده باشم و ساليان بر خاك من گذشته و او مرا آواز دهد،يا جوابش دهم يا كوفي (12)از گور من او را جواب دهد تا آواز و (13)گفت او بر زمين نيفتد:

و لو انّ ليلى الأخيليّة سلّمتعلىّ و دوني تربة و صفائح

ص : 278


1- .آج،لب،مر:نه آيند.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+و دشمن او را دشمن.
3- .اساس+را،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .دب:گويى،آج:گوييد.
5- .دب:كنى.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
7- .مب،مر:عجب باشد كه بنده اى.
8- .مب:نمى گذارى.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:تا.
10- .آج،لب،فق،مب+و.
11- .آج،مب:بنرفت.
12- .آج:بومى.
13- .اساس:او،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

لسلّمت تسليم البشاشة او زقااليها صدى من جانب القبر صائح

اين بيتها توبة بن الحميّر راست.

گويند:از اتّفاقات عرب يكى آن بود كه اين توبه-كه گوينده آن بيتهاست- فرمان يافت،و او را دفن كردند،و مدّتى بر اين بر آمد.يك روز شوهر ليلى اخيليّه با ليلى از جايى (1)مى آمدند به سر گور توبة بن الحميّر برسيدند.آن مرد را اين بيتها ياد آمد.ليلى را گفت:بحقّي عليك،به حقّ من بر تو كه بروى و بر گور توبة بن الحمير سلام كنى تا دروغ او پيدا شود در آن كه گفت (2):

لسلّمت تسليم البشاشة او زقااليها صدى من جانب القبر صائح

ليلى گفت:رها كن،شاعرى از سر سوداى خود چيزى بگفت آن را حقيقتى نباشد.بر او سخت كرد (3)و سوگند داد.ليلى اشتر پيش راند و آواز داد (4):السلام عليك يا توبة بن الحمير،اتّفاق (5)چنان افتاد كه در گور شكافى بود،و در آن شكاف كوفي آشيانه (6)كرده (7)،چون آواز ليلى اخيليّه بشنود ازآنجا بپريد و آوازى كرد (8)،شتر ليلى از آواز و پرواز[آن] (9)مرغ برميد و ليلى را بيفگند و بر جاى (10)بمرد و گور او همان جا در پهلوى گور او بنهادند.

ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه:رسول-عليه السلام-به نزديك قريش آمد و ايشان در مسجد الحرام بتان را مى پرستيدند،و بتان را بياراسته بودند[و] (11)گوشوارها (12)در گوش كرده،ايشان را ملامت كرد[و] (13)گفت:شرم نداريد (14)،دين پدر خود ابراهيم و اسماعيل رها كرده ايد و جمادى را مى پرستيد (15)كه در او نفعى و ضررى (16)نيست.

ص : 279


1- .آج،لب،فق:جانبى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:گفته.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:سخت گفت:چاپ شعرانى(12/3):سخت گرفت.
4- .آج،لب،فق+گفت،مب،مر+و گفت.
5- .اساس:اتفاقا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .لب:آشيان.
7- .دب:كرده بود.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .دب:بر جايگاه،آج،لب،فق،مر:و در جاى.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .دب:گوشوار.
13- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .دب،مب:مر+كه.
15- .دب،آج،لب،فق:مى پرستى.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ضرّى.

ايشان گفتند:ما اينها را به دوستى خدا مى پرستيم: لِيُقَرِّبُونٰا إِلَى اللّٰهِ زُلْفىٰ (1)...،تا ما را به خدا نزديك گردانند،خداى تعالى اين آيت فرستاد[و] (2)گفت:اگر شما طلب چيزى مى كنيد (3)كه شما را به خداى نزديك گرداند،متابعت من كنيد (4)تا خداى تعالى شما را دوست دارد كه من اولى ترم به تعظيم از اين اصنام كه من رسول خدايم.

ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس كه:آيت در جهودان آمد،چون گفتند: نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ (5)...،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اگر در اين دعوى راستى گيريد (6)متابعت رسول من مى كنيد (7).رسول-عليه السلام-آيت (8)بر جهودان خواند،ابا كردند.

محمّد بن جعفر بن الزّبير گفت:آيت در ترسايان نجران آمد كه ايشان گفتند:

ما عيسى را كه مى پرستيم و تعظيم مى كنيم،براى دوستى خداى مى كنيم،خداى تعالى اين آيت فرستاد كه:اگر عيسى را براى دوستى من-على زعمكم-عبادت مى كنيد (9)،رسول مرا كه محمّد است متابعت كنيد (10).رسول-عليه السلام-اين آيت برايشان خواند.

عبد اللّه ابى سلول منافق اصحابش را گفت:نبينيد (11)كه محمّد دوستى خود چون دوستى خداى مى دارد،و ما را مى فرمايد كه:او را همچنان دوست داريم كه ترسايان عيسى را!خداى تعالى به جواب ايشان اين آيت فرستاد: قُلْ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ الْكٰافِرِينَ .

بدان كه محبّت از باب ارادت باشد (12)،ارادتى باشد متعلّق به نفع غيرى يا تعظيم (13)او،و معنى محبّت او (14)خداى را تعالى اراده طاعت و فرمانبردارى او باشد،

ص : 280


1- .سوره زمر(39)آيه 3.
2- .اساس:ندارد:با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب،آج،لب،فق:مى كنى.
4- .دب:كنى.
5- .سوره مائده(5)آيه 18.
6- .دب:راستى گرى،آج،فق:راستى گيرى،لب:راستى كنى و گيرى.
7- .دب،آج،لب:رسول من كنى.
8- .دب:اين آيت.
9- .دب،آج،لب،فق:مى كنى/مى كنيد.
10- .دب،آج،لب،فق:كنى/كنيد.
11- .دب،آج،لب،فق:نبينى/نبينيد.
12- .دب،مب،مر:ندارد.
13- .دب:بتعظيم.
14- .آج،لب،فق:يعنى محبّت ما.

و محبّت او ما را ارادت او باشد و (1)ثواب و نفع ما را،و محبّت ما يكديگر را[418-ر] اراده نفع (2)و خير باشد در حقّ محبوب.امّا اين لفظ را در او خلاف كردند،و محبّت براى اشتباهش به ميل طباع جارى مجراى شهوت باشد في تعلقها بالذوات الباقية،از اين جا گويند:احببت زيدا،و لا يقولون اردت زيدا،و چون تعلّق به حوادث دارد خود بر حقيقت خويشتن باشد،و احببت فلانا فهو محبوب،اين مفعول نه از بناى فعل باشد و كلام عرب بر اين است.و زجّاج گفت از كسائى كه:حببت فلانا فهو محبوب آمده است،و احبّه (3)فهو محبّ،كما قال عنتره:

و لقد نزلت فلا تظنّي غيرهعندي (4)بمنزلة المحبّ المكرم.

و فرّاء گفت:حببت لغتى متروك است،و لفظ او اين است كه هذه لغة قد ماتت،گفت:مرده است اين لغت،يعنى حببت.و شك نيست كه متروك است مستعمل در فعل احببت است و در مفعول او محبوب على خلاف القياس آمد.و يُحْبِبْكُمُ اللّٰهُ ،مجزوم است به جزاى شرط.

و رسول-عليه السلام-گفت:از شرايط و علامات ايمان:

الحب في الله و البغض في الله ،آن است كه دوستى و دشمنى براى خدا كنى.و رسول-عليه السلام-گفت:

اذا اراد احدكم ان يجد حلاوة الايمان فليحبّ المرء لا يحبّه الّا للّه ،گفت:چون بنده خواهد كه حلاوت ايمان در دل خود بيابد (5)،آن را كه دوست دارد جز براى خدا دوست ندارد.

و رسول-عليه السلام-گفت:شرك در امّت من پوشيده تر است از رفتن مورچه خرد (6)در شب سياه بر سنگ نرم،و كمينه او آن است كه:مرد كسى را دوست دارد بر ظلمى يا دشمنش دارد بر عدلى،و دين هست (7)الّا دوستى و دشمنى؟آنگه اين آيت برخواند: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ -الآية.

ص : 281


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
2- .مب:ضرّ.
3- .وز،آج،لب،فق:فاحبّه.
4- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،تفسير قرطبى(60/4)و تبيان(438/2):منّى.
5- .دب:بياود/بيايد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خورد.
7- .آج:نيست.

وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ عطف است برآن تا خداى تعالى شما را دوست دارد و گناهانتان (1)بيامرزد. وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،كه خداى تعالى آمرزنده گناه است و بخشاينده بر (2)گناهكار.

قُلْ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ ،بگو اى محمّد كه طاعت داريد (3)و فرمان بريد (4)خداى را و رسول (5)را.و«طاعت»امتثال امر يا (6)اراده باشد و رتبت معتبر باشد (7)ميان مطيع و مطاع،برعكس آن كه (8)ميان آمر و مأمور باشد.حق تعالى طاعت رسول با طاعت خود برابر كرد (9)،و رسول-عليه السلام-طاعت على با طاعت خود برابر كرد،و در احاديث بسيار از روات مخالف و مؤالف،منها،از آن جمله حديثى كه روايت كرد عمر بن مالك (10)عن فضالة بن عبيد عن احدهما.عليهما السلام-اعنى ابا جعفر و ابا عبد اللّه، مراد صادق و باقر (11)باشد از اين،و براى آن اين خبر از جمله اخبارى كه در اين معنى هست اختيار كرده شد كه اين خبرى است متضمّن سبب نزول اين آيات را،و آن آن است كه چون خداى تعالى اين آيت فرستاد كه: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (12)...،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-خطبه كرد (13)گفت:

ايّها النّاس انّ اللّه امركم (14)ان تطيعوه في نبيّه و تطيعوني في وصيّي و وزيري و خليفتى في حياتي و ولى الامر من (15)بعد وفاتي و خير من اخلف بعدي عليّ بن ابي طالب الا و من اطاع عليّا فقد اطاعني و من اطاعنى اطاع اللّه،و من فارق عليّا فقد فارقني و من فارقني فقد فارق اللّه،و من فارق اللّه فعليه لعنة اللّه، گفت خداى تعالى شما را فرمود كه:طاعت او را داريد (16)در حقّ من و طاعت من داريد (17)در باب وصىّ و

ص : 282


1- .وز،مر:گناهانشان،آج،لب،فق+را.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دارى/داريد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:برى/بريد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+او.
6- .آج،لب،با،مب:و به اراده.
7- .اساس+و،زائد مى نمود،با توجّه به ساير نسخ تصحيح شد.
8- .دب+از.
9- .دب:مقابله كرد.
10- .دب:عمرو بن مالك.
11- .مب+عليهما السلام.
12- .سوره نساء(4)آيه 59.
13- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
14- .اساس:يأمركم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دارى/داريد.
17- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دارى/داريد.

وزير و خليفه من در حيات من و خداوند امامت از پس وفات من،و بهينه هركس كه او را رها كنم و آن على ابو طالب (1)است.الا و هركه طاعت او دارد طاعت من داشته باشد،و هركه طاعت من دارد طاعت خداى داشته باشد،و هركه از او مفارقت كند از من مفارقت كرده باشد،و هركه از من مفارقت كند از خداى مفارقت كرده باشد- يعنى از دين خدا-و هركه از خدا مفارقت بكند لعنت خدا بر او باد (2).

پس از آن روزى اوس (3)بن بشر التّيمىّ على را گفت:ابيتم يا بنى هاشم الّا المخاريق (4)،اى بنى هاشم شما الّا حيله چيزى ديگر نكنى،اى بنى هاشم چرا شما به ولايت مخصوصيد (5)دون ما؟اميرالمؤمنين گفت:

و ابيت يا اوس (6)الّا من كذب (7)، تو اى اوس (8)الّا دروغ ندانى

انّ اللّه اختارنا ذرية ابراهيم ،خداى تعالى ما را كه فرزندان ابراهيميم (9)برگزيد.اوس (10)گفت:و ما نيز از فرزندان آدميم و زنگيان و نوبيان (11)از فرزندان سام بن نوح اند (12)-و اينان دو پيغمبر (13)مرسل بودند.

على-عليه السلام-برفت و رسول را خبر داد به آنچه ميان ايشان رفت.رسول -عليه السلام-گفت:

و اللّه لا ازجره الّا بالوحى ،به خداى كه من زجر او[جز] (14)به وحى نكنم.در حال جبريل مى آمد (15)و گفت:خدايت سلام مى كند،و اين آيات (16)آورد: قُلْ أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ الْكٰافِرِينَ، إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِيمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَى الْعٰالَمِينَ، ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ .

ص : 283


1- .مب،مر:على بن ابى طالب.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:باشد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:اويس.
4- .آج،لب،الّا المحال،لب،فق:الّا المحار.
5- .وز،دب،مخصوصى/مخصوصيد،مب:مخصوص آييد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:اويس.
7- .كذا در اساس،ديگر نسخه بدلها:الّا الكذب.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:اويس.
9- .اساس،دب،ابراهيم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مب،مر:اويس.
11- .اساس:او بيان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب،آج،لب:حام بن نوح.
13- .وز،دب:پيغامبر.
14- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .دب،مر:ندارد.
16- .مب،مر:آيت.

صادق بن جعفر بن محمّد-عليهما السلام-در تفسير آيت گفت:

قل اطيعوا اللّه فيما امركم و الرّسول فيما اكّد عليكم فان تولّوا عن ولايتنا فانّ اللّه لا يحبّ الكافرين بالآيات فينا انّ اللّه اصطفى آدم و نوحا للولاية و لم يصطف اولادهما و آل ابراهيم و آل عمران ردّا على اوس (1)،گفت:طاعت خداى داريد (2)در آنچه فرمود،و طاعت رسول را در آنچه مؤكّد كرد بر شما اگر بر گرديد (3)از ولايت ما.خداى دوست ندارد كافران را به آياتى كه در حقّ ماست.خداى تعالى آدم را و نوح را برگزيد و فرزندان ايشان را برنگزيد،و آل ابراهيم و آل عمران را برگزيد ردّ بر اوس (4)تيمى.و معنى اين آيات [418-پ]نظم نمى پذيرد تا سبب نزول او معلوم نمى شود،و مخالفان[ما] (5)تا اين قول نبايد گفتن،از ظاهر عدول كردند و گفتند:مراد به آل ابراهيم خود ابراهيم است،و به آل عمران خود عمران است و بيتى آوردند:

و لا تبك ميتا بعد ميت احبّهعلىّ و عبّاس و آل ابي بكر

يعنى ابا بكر.

و خلاف نيست كه ظاهر قرآن رها نكنند الّا عند ضرورتى،و لا ضرورة ههنا الّا نصب العداوة لآل محمّد،پس آيت را حمل بر ظاهر بايد كردن.

إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ ،و هو افتعل من الصّفوة و هى الاختيار«ط» (6)مقلوب است از «تاى»افتعال براى مطابقت«صاد»را.و«اصطفى»و«اجتبى»و«اختار»،به يك معنى باشد.

آدَمَ ،برگزيد آدم را كه ابو البشر است،نوح را كه شيخ الانبياست و اولوالعزم است و مبعوث به كافّه خلق،و آل ابراهيم و هو محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله-و اين به او اولى تر است كه از ميان اينان لقب مصطفي او راست-صلوات اللّه عليه و على آله.

وَ آلَ عِمْرٰانَ ،قولى آن است كه:مراد موسى بن عمران است،و قولى دگر آن است كه در اخبار اهل البيت است و تفاسير ايشان كه:مراد به آل عمران اميرالمؤمنين

ص : 284


1- .مب،مر:اويس.
2- .دب،مب:دارى/داريد.
3- .دب،آج،لب،مب:برگردى/برگرديد.
4- .مب،مر:اويس.
5- .اساس:ندارد،دب:را،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .اساس،مب:تا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

على است،و عمران نام ابو طالب است في التّوراة.

پس اوّل گزيده از آل ابراهيم رسول است-عليه و على (1)آله السلام-چنان كه انس مالك روايت كرد كه:جماعتى از بنى كنده دعوى كردند (2)كه رسول -عليه السلام-از ايشان است.اين حديث به رسول رسيد،گفت:ابن (3)عبّاس و ابو سفيان گفتند چون به يمن شدند،ما از پدران خود انتقال نكنيم (4)،

انا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصىّ بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤىّ بن غالب بن فهر بن مالك بن النّضر بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معدّ بن عدنان بن (5)ادد بن المهيسع بن نبت بن سلامان بن قيدار بن اسماعيل بن ابراهيم.و ما افترق النّاس فرقتين الّا جعلنى اللّه في الخير منهما خرجت من ابوىّ من نكاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم حتّى انتهيت الى ابي و امّي، گفت:مردمان به دو فرقه نشدند الّا من در بهينه ايشان بودم و از هر پدر و مادر كه آمدم به نكاح آمدم[به سفاح نيامدم] (6)از آدم تا به پدر و مادر خود.

آنگه گفت:بدانيد (7)كه خداى تعالى از فرزندان ابراهيم اسماعيل را برگزيد،و از فرزندان اسماعيل بنى كنانه را و از بنى كنانه قريش را،و از قريش بنى هاشم را، و از بنى هاشم مرا،

فأنا خيركم نفسا و خيركم ابا[و امّا] (8).

اِصْطَفىٰ آدَمَ ،آدم را برگزيد براى خلافت و گفت: إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (9)...،تا بدانى كه هركه خليفه او باشد گزيده او باشد،آن را كه گزيده او بود به خلافت در بدايت كار فرشتگان را در پيش او به سجده آورد (10)،آن را كه گزيده او بود به خلافت بهترين پيغامبران اگر فرشتگان او را سر بر خط نهادند،تو اين را گردن ننهى؟

ص : 285


1- .آج،لب:ندارد.
2- .آج،لب:روايت كردند.
3- .اساس:كلمه به صورت:«اين»هم خوانده مى شود.
4- .مرحوم شعرانى عبارت:«ابن عباس...انتقال نكنيم»را در نسخه ها زايد تشخيص داده اند.رك:تفسير روض الجنان و روح الجنان(15/3)زيرنويس.
5- .اساس،آج،لب+اد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .دب،آج،لب،فق:بدانى/بدانيد.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .سوره بقره(2)آيه 30.
10- .دب:به سجده فرمود.

«نوح»را برگزيد تا به دعاى او زمين از دشمنان خدا پاك شد (1). رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً (2)،اين را برگزيد تا به تيغ او زمين از كافران پاك شد.

حق تعالى چون خواست كه زمين را پاك كند در عهد نوح از آسمان آب فرستاد كه موجب تطهير،آب پاك است.چون در عهد رسول خداست تا زمين پاك كند سبب آن هم آب كرد.از آن خلقى آفريد و تولّاى اين كار به دست او كرد: خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً (3).

و آل عمران بر قول عامّه مفسران موسى است و هارون تا موسى به عصا زمين از سحر پاك كرد.اين زمين از سحره كه اصل سحر بودند به تيغ پاك كرد.اگر عصاى موسى سحر فروبرد تيغ اين ساحران (4)را فروبرد.و اگر هارون موسى را خليفه بود (5)، اين محمّد را به منزلت هارون بود موسى را،جز آن كه هارون پيغامبر بود،و از پس رسول ما پيغامبر نبود،

انت منّي بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدي.

حسن بصرى گفت:مراد به آل عمران عيسى مريم است كه مريم دختر عمران بود.بر اين قول عيسى[را] (6)برگزيد تا مبشّر مقدم او باشد: وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ (7)،و مقدّمه لشكر فرزند او باشد كه مهدى امّت است،آنجا آيت بشارت (8)بود و اين جا رايت بشارت باشد.

و آل ابراهيم بلا خلاف محمّد است و اهل البيت او كه (9)فرزندان ابراهيم خليل اند.معروف بن خرّبوذ روايت كرد از جماعت (10)تابعين كه عبد اللّه عبّاس گفت:

سالى در موسم حاجّ مردم را حديث مى كردم،مردى را ديدم در هيئت اعرابى عمامه سياه در سر بسته،هرگه من خبرى روايت كردم او خبرى روايت كرد.چون فارغ شد

ص : 286


1- .دب:پاك كرد.
2- .سوره نوح(26)آيه 71.
3- .سوره فرقان(25)آيه 54.
4- .مب:كافران.
5- .لب:كرد.
6- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .سوره صف(61)آيه 6.
8- .اساس:اشارت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .دب،فق+از.
10- .دب،مب:جماعتى.

گفت:

معاشر النّاس من عرفني فقد عرفني،و من لم يعرفني فأنا أؤنبّئه باسمي،انا جندب بن جنادة البدرىّ الغفارىّ،انا صاحب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله-سمعته يقول في هذا المكان-و الا صمّت اذناى:انّ اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين،ذريّة بعضها من بعض و اللّه سميع عليم.فأمّا الذرّيّة فمن نوح و الآل من ابراهيم،و السلالة من اسماعيل و العترة (1)الهادية و الذرّيّة الطّاهرة من محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-و الصّدّيق الاكبر علىّ بن ابي طالب،فأيّتها الامّة المتحيّرة بعد نبيّها لو قدّمتم من قدّمه اللّه و رسوله و اخرتم من اخّره اللّه و رسوله،لما عال ولىّ اللّه و لا طاش سهم في سبيل اللّه و لا اختلفت (2)الامّة بعد نبيّها الّا كان تأويله عند اهل البيت فذوقوا بما كسبتم، وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (3).

گفت:از رسول-عليه السلام-[419-ر][شنيدم] (4)كه در اين موقف اين آيت بخواند و گفت:امّا«ذريت»از نوح است (5)،و«آل»از ابراهيم،و«سلاله»از اسماعيل،و عتره هاديه و ذرّيّه طاهره از محمّد-صلّى اللّه عليه و على آله-و صدّيق اكبر علىّ بن ابي طالب است.اى امّت متحير!از پس پيغامبر اگر تقديم كردى (6)آن را كه خداى و پيغامبر او را تقديم كرد،و بازپس داشتى (7)آن را كه خداى و پيغامبر بازپس پشت (8)داشت،دوست خداى محتاج نشدى (9)،و هيچ تير در راه خداى خطا نرفتى،و امّت از پس پيغامبر در هيچ چيز خلاف نكردند (10)الّا تأويل آن به نزديك اهل البيت باشد.

بچشى وبال آنچه (11)كردى،و بدانند ظالمان كه بازگشت ايشان چگونه باشد.

ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ ،اين فرزندانى اند بهرى از بهرى.

در خبر مى آيد كه حسن عسكرى را پرسيدند از اين آيت،گفت (12):

انا من الزّكىّ

ص : 287


1- .دب،مر:العزّة.
2- .وز،مب،مر:لا اختلف.
3- .سوره شعرا(26)آيه 227.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .اساس،وز،لب،فق:تو چيست،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد،مر:او آدم و نوح است.
6- .كردى/كرديد
7- .داشتى/داشتيد،وز:داشتن.
8- .دب،مب:بازپس.
9- .مب،مر:تشديد.
10- .وز،دب:نكردندى.
11- .اساس+باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
12- .اساس:گفتند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

علىّ بن محمّد،و الزّكى من الهادي محمّد بن على،و الهادى من الرّضا علىّ بن موسى،و الرّضا من الكاظم موسى بن جعفر،و الكاظم من الصّادق جعفر بن محمّد، و الصّادق من الباقر محمّد بن علىّ،و الباقر من السجّاد زين العابدين،و السجّاد من الشّهيد المظلوم الحسين بن علىّ، و چون به ذكر حسين على رسيد گريه بر او افتاد (1)، آنگه گفت:

السلام على الشّهيد المظلوم،السلام على السيّد المرحوم،السلام على الحقّ (2)المكتوم و الحسين بن علىّ من ابيه امير المؤمنين علىّ بن ابي طالب-عليهم السلام.

وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،قوله: ذُرِّيَّةً ،قول آن است:بر وزن فعليّه است،كقمرية من ذرء اللّه،الخلق،اى خلقهم،و اين اختيار زجّاج است.

و قولى ديگر آن است كه:اصل او ذرّورة على وزن فعلوله،پس براى كراهت تكرير (3)«را»،«را»ى دوم (4)را«يا» (5)كردند،آنگه«واو»را هم«يا»گردانيدند (6)براى«يا»،آنگه ادغام كردند فصار ذرّية.و نصب را،اخفش گفت بر حال است، و زجّاج گفت على البدل.

وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى شنواست اقوال اينان را و دانا به احوال و اسرار اينان،براى آن برگزيد ايشان (7)كه از حال ايشان عصمت معلوم بود.

و قولى دگر آن است (8):سميع عليم لما تقوله (9)اِمْرَأَتُ عِمْرٰانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مٰا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً .

قوله عزّ و جلّ:

سوره آل عمران (3): آیات 35 تا 41

اشاره

إِذْ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ عِمْرٰانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مٰا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (35) فَلَمّٰا وَضَعَتْهٰا قٰالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهٰا أُنْثىٰ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا وَضَعَتْ وَ لَيْسَ اَلذَّكَرُ كَالْأُنْثىٰ وَ إِنِّي سَمَّيْتُهٰا مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُهٰا بِكَ وَ ذُرِّيَّتَهٰا مِنَ اَلشَّيْطٰانِ اَلرَّجِيمِ (36) فَتَقَبَّلَهٰا رَبُّهٰا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَهٰا نَبٰاتاً حَسَناً وَ كَفَّلَهٰا زَكَرِيّٰا كُلَّمٰا دَخَلَ عَلَيْهٰا زَكَرِيَّا اَلْمِحْرٰابَ وَجَدَ عِنْدَهٰا رِزْقاً قٰالَ يٰا مَرْيَمُ أَنّٰى لَكِ هٰذٰا قٰالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (37) هُنٰالِكَ دَعٰا زَكَرِيّٰا رَبَّهُ قٰالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ اَلدُّعٰاءِ (38) فَنٰادَتْهُ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ هُوَ قٰائِمٌ يُصَلِّي فِي اَلْمِحْرٰابِ أَنَّ اَللّٰهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيىٰ مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (39) قٰالَ رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ اَلْكِبَرُ وَ اِمْرَأَتِي عٰاقِرٌ قٰالَ كَذٰلِكَ اَللّٰهُ يَفْعَلُ مٰا يَشٰاءُ (40) قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِي آيَةً قٰالَ آيَتُكَ أَلاّٰ تُكَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً وَ اُذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ اَلْإِبْكٰارِ (41)

ترجمه

چون (10)گفت زن عمران:خداوند من!

ص : 288


1- .آج،لب،فق،مب،مر:افتاد.
2- .اساس:السيّد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مب:تكرّر.
4- .مب،مر:دويم.
5- .اساس:يارا،با توجّه به وز و معنى جمله جا به جا شد.
6- .دب:كردند.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
8- .دب+كه
9- .اساس،دب،مب:بقوله:لب،مر:بقوله،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .آج،لب،فق:ياد كن آن وقت را كه.

[من] (1)پذرفتم براى تو آنچه (2)در شكم من است آزاد كرده،بپذير از من كه تو شنوا و دانايى.

چون بهار بنهاد (3)گفت:بار خدايا من بار نهادم به او ماده (4)،و خدا داناتر است به آنچه بار نهاد،و نيست نر (5)چون ماده (6)،و من نام نهادم او را مريم،و من پناه او با تو دهم و فرزندانش (7)از ديو رانده.

بپذيرفت (8)او را خداى بپذرفتنى نيكو و برويانيد او را رويانيدنى نيكو (9)،و بازگذاشت او را زكريّا،هرگه در شدى بر او زكريّا در محراب يافتى به نزديك او روزى.گفت (10):اى مريم!از كجا آمد تو را[اين] (11)؟ گفت:او از نزديك خداست كه خدا روزى دهد آن را كه خواهد بغير شمار.

آنجا بخواند (12)زكريّا خدايش را،گفت:خداى من بده مرا از نزديك خود فرزندى پاكيزه كه شنونده دعايى.

ندا كردند او را فريشتگان و او ايستاده بود نماز مى كرد (13)در محراب كه خداى مژده مى دهد تو را به

ص : 289


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
2- .آج،لب،فق:آن را كه.
3- .آج،لب،فق:پس آنگاه كه نهاد آن مادينه را كه در شكم داشت.
4- .اساس:چون ماده،با توجّه به وز تصحيح شد.
5- .آج،لب،فق:نرينه.
6- .آج،لب،فق:مادينه.
7- .وز:و فرزندش.
8- .وز:بپذيرفت.
9- .اساس:«و برويانيد...نيكو»را ندارد،از وز افزوده شد.
10- .آج،لب،فق:گفتى.
11- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
12- .اساس:بخاند،با توجّه به وز تصحيح شد.
13- .اساس:نماز كرد،آج،لب،فق:نماز مى گذارد،با توجّه به وز تصحيح شد.

يحيى راست دارنده به كلمتى (1)از خدا و مهترى و پارسايى و پيغامبرى از نيكان.

گفت:اى خداوند من!چگونه باشد مرا فرزندى (2)و به من رسيد (3)بزرگى،و زن من نازاينده است،[گفت] (4):خداى همچنين كند آنچه خواهد.

[419-پ] گفت:خداى من كن (5)مرا نشانى.گفت:نشانى (6)تو آن است كه سخن مگويى با مردمان سه روز (7)مگر به اشاره،و ياد كن خدايت را بسيارى،و تسبيح كن (8)به شبانگاه و بامداد.

قوله: إِذْ قٰالَتِ امْرَأَتُ عِمْرٰانَ ،«اذ»ظرف زمان گذشته باشد،و در عامل او چند قول گفتند:

اخفش و مبرّد گفتند:فعلى مضمر است،و التّقدير اذكر اذ قالت.

زجّاج گفت:عامل در او«اصطفى آدم»و اين بعيد است.رمّانى گفت:عامل در او«سميع عليم»است.و اين قريب تر است از قول زجّاج.

و ابو عبيده گفت:«اذ»زيادت است،و هذا ابعد الوجوه.و زن عمران مادر مريم بنت عمران است مادر (9)عيسى-عليه السلام-و نام او حنّه بنت قاقود بن قبيل (10)بود.

و امّا عمران:عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند:هو (11)عمران بن ماثان بود و نه پدر موسى بود،چه از ميان اين عمران و آن عمران كه پدر موسى بود هزار[و] (12)هشصد (13)

ص : 290


1- .اساس:كلمه،با توجّه به وز تصحيح شد.
2- .وز:پسرى،آج،لب،فق:كودكى.
3- .آج،لب،فق:و حال رسيد به من.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
5- .آج،لب،فق:پديد كن.
6- .وز،آج،لب،فق:نشان.
7- .آج،لب،فق:شبان روز.
8- .آج،لب،فق:و نمازگزار يا تسبيح گوى.
9- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،تفسير قرطبى(65/4):جدّة.
10- .كذا در اساس،وز:قاقور بن قبيل،دب،مب:قارور بن قبيل،آج،لب،فق،مر:فاقور بن قبيل،تفسير قرطبى (65/4):فاقود بن قنبل،تفسير طبرى(235/3):فاقوذ بن قتيل.
11- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:و هو.
12- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .دب،مب:هشتصد.

سال بود.و فرزندان ماثان رؤسا و علما و احبار بنى اسرائيل بودند.

محمّد بن اسحاق گفت:هو عمران بن اشهم بن امون بن ميشا بن حزقيا (1)از فرزندان سليمان بن داود بود.

ياد كن اى محمّد-چون گفت زن عمران كه حنّه بود:بار خدايا من با تو نذر كردم و پذرفتم (2).

و«نذر»آن باشد كه مرد بر خويشتن چيزى به واجب كند مشروط يا نامشروط، به آن كه گويد:للّه علىّ كذا ان كان كذا،در اين خلاف نيست كه اين نذر واجب است،در مطلق خلاف است كه نذرى (3)منعقد باشد يا نباشد.نزديك سيّد مرتضى علم الهدى نذر نباشد (4)-و قد مضى الكلام فيه.

بار خدايا (5)!بار تو نذر كردم و اين بچّه كه در شكم دارم او را محرّر كردم به نذر، و اين لفظ در لغت و شرع يك معنى دارد.امّا در لغت چنان كه اعشى گفت:

عشيت (6)لليلى (7)بليل جروراو طالبتها و نذرت النّذورا

[و جميل گفت] (8):

فليت رجالا فيك قد نذروا دميو همّوا بقتلي يا بثين لقوني

و امّا در شرع قال اللّه تعالى حكاية عن مريم: فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً (9)،اى اوجبت على نفسى.و رسول-عليه السلام-گفت:

من نذر ان يطيع الله فليطعه و من نذر ان يعصيه فلا يعصه ،گفت:هركه نذر كند كه طاعت خداى دارد، بايد تا وفا كند.و آن كس كه نذر كند كه معصيت كند،بايد تا معصيت نكند.

مُحَرَّراً ،در«محرّر»چند قول گفتند:يكى آن كه آزاد كردم او را از خدمت

ص : 291


1- .آج،لب،فق،مر:حرف،مب:حزف.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:پذيرفتم.
3- .دب:نذر.
4- .اساس:باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+من.
6- .اساس،وز:كلمه به صورت«غشيت»هم خوانده مى شود.
7- .اساس،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ليلى،با توجّه به دب تصحيح شد.
8- .اساس،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجّه به دب افزوده شد.
9- .سوره مريم(19)آيه 26.

خويشتن،من قولهم:حرّرت المملوك فحرّ هو (1)،اى صار حرّا.

و قولى ديگر:جعلته خالصا صافيا لعبادة اللّه و خدمة المسجد و الكنيسة،من قولهم:حرّرت الكتاب اذا صحّحته و هذّبته و اخلصته من الخطأ و اللّحن،او را خالص بكردم و مجرّد خدمت خانه خداى را و عبادتگاه را تا جز آن كارى نكند.

قولى ديگر آن است كه:او را وقف كردم بر خدمت عبادتگاه.و اصل كلمه اخلاص باشد.و رجل حرّ از اينجاست،و طين حرّ،گلى خالص باشد كه در او سنگ و ريگ نباشد.و نصب او بر حال است.

و ايشان را عادت بودى كه از جمله عبادات و قربات فرزندان خود بر خدمت خانه خدا و مساجد و عبادتگاه ها وقف كردندى تا آن مى رفتى و آب مى زدى و هيچ ازآنجا مفارقت نكردى جز عند حاجتى،تا آنگه كه بالغ شدى او را مخيّر كردندى، گفتندى:خواهى بباش و خواهى برو.اگر برفتى منع نكردندى و برآن حرجى نبودى،و اگر اختيار خدمت و مقام كردى بعد البلوغ رها كردندى تا همچنان مى بودى،و پس از آن او را خيار نبودى اگر خواستى تا برود روا نبودى.و هيچ كس نبودى از انبيا و علما و الّا از فرزندان او يكى و دو محرّر بودندى،و اين تحرير در فرزندان نرينه بودى و دختران از اين مسلّم بودندى،هم براى صيانت ايشان از مردان، و هم براى صيانت عبادتگاه از اعتذارى (2)كه زنان را باشد از حيض و نفاس.

و سبب اين آن بود كه دو خواهر بودند يكى به حكم زكريّا بود،يكى به حكم عمران.آن كه به حكم زكريّا بود اشباع نام بود مادر يحيى،و آن كه به حكم عمران بود حنّه بود مادر مريم.و حنه را فرزند نمى بود تا (3)پير شد،و ايشان اهل البيتى بودند از خانه پيغمبرى (4)و علم،يك روز در زير درختى نشسته بود.مرغى را ديد كه بچه را زقّه مى كرد (5)،او را آرزوى فرزند خاست (6)از خداى تعالى فرزند خاست (7)،و نذر كرد با خدا كه اگر خداى او را فرزندى دهد آن فرزند را محرّر كند و بر خدمت خانه خداى

ص : 292


1- .آج،لب،فق،مب،مر:فحرّر هو.
2- .دب:اعذارى.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
4- .دب:پيغامبرى.
5- .مر:مى داد.
6- .مر:فرزند شد،دب،لب،مر:فرزند خواست.
7- .وز،دب:خواست.

وقف كند او را.بس (1)بر نيامد كه بار بر گرفت به مريم.شوهر خود را گفت-عمران را:

تو دانى كه من نذر كرده ام كه اين فرزند را محرّر كنم؟عمران گفت:خطا كردى، اين تعجيل نبايست (2)كردن (3)،چه گويى اگر دخترى باشد؟نه اين كار بنه شايد،و تو بزهكار شوى.او هنوز بار ننهاده بود كه عمران با پيش خداى شد،و او (4)در حال نذر اين دعا كرد كه: فَتَقَبَّلْ مِنِّي ،بار خدايا از من بپذير اين نذر كه كردم. إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،اى السميع للدّعاء العليم بمصالح العباد و الإماء،تو شنونده دعايى و عالمى به مصالح بندگان و پرستاران.

اسماء بنت زيد (5)گفت:چون خديجه-رضى اللّه عنها-به فاطمه بار گرفت (6)، گفت:بار خدايا!تو دانى كه من از زن عمران بهترم[و محمّد از عمران بهتر است] (7)مرا اين (8)اولاد (9)را محرّر كردم.خداى تعالى وحى كرد به رسول[420-ر]كه خديجه را بگو:

لا عتاق قبل الملك خلي بينى و بين صفيتى فإني املكها هى ام الائمة عتيقتي من النار ،گفت:بگو كه عتق پيش از ملك نباشد،دست بدار از ميان من و او كه صفيّه و گزيده من است،و مادر امامان است،و آزاد كرده من است از دوزخ.

خديجه گفت:دلم خوش است اگرچه دختر (10)است چون مادر امامان است.

فَلَمّٰا وَضَعَتْهٰا ،چون بار بنهاد به آن مولود.تأنيث براى آن گفت كه مولود بر حقيقت مؤنّث بود.و گفته اند:روا باشد كه«ها»راجع بود با«ما»،براى آن كه او صالح است،واحد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤنّث را،و قول اوّل ظاهرتر است.

چون بنگريد دخترى بود،بر سبيل عذر مى گويد:بار خدايا من اميد چنان داشتم كه پسرى باشد،نرينه اى باشد كه صلاحيت خدمت خانه تو دارد.

آنگه اعتراضى است من كلام اللّه بين كلامها،اعني: وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا وَضَعَتْ ،

ص : 293


1- .آج،لب،فق،مب،مر:بسى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:نبايستى.
3- .مب+گفت.
4- .وز+را.
5- .اساس:اسما بن زيد،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اسماء بنت يزيد،با توجه به وز تصحيح شد.
6- .وز،فق:بار بر گرفت.
7- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:من.
9- .اين همه نسخه بدلها:مولود.
10- .كذا:در اساس،همه نسخه بدلها:دختر.

يعنى او اين مى گفت نه بر وجه اعلام خداى،چه خداى-جلّ جلاله-عالم تر بود به آنچه او بزاد.اين بر قرائت عامّه قرّاء است.فأمّا بر قرائت آن كس كه به ضمّ«تا» خواند على اخبارها من نفسها: وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا وَضَعَتْ ،جمله كلام زن باشد،و فصلى نبود،و اين قرائت ابن عامر است و يعقوب و ابو بكر عن عاصم.

وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثىٰ ،و نر چو (1)ماده نباشد در اين مقصود كه مرا هست از خدمت مسجد براى عورتى و ضعيفى و عذرهايى كه زنان را (2)باشد. وَ إِنِّي سَمَّيْتُهٰا مَرْيَمَ ،و من او را مريم نام نهادم،و مريم به لغت ايشان عابده و خادمه باشد.

و در خبر هست كه:مريم-عليها السلام-نكوتر زنان روزگار خود بود.و ابو هريره روايت كند از رسول-عليه السلام-كه گفت (3):

حسبك من نساء العالمين اربع:

مريم بنت عمران،و آسية امراة فرعون،و خديجة بنت خويلد،و فاطمه بنت محمّد، گفت:بس باد تو را از زنان عالم چهار:مريم دختر عمران،و آسيه زن (4)فرعون،و خديجه دختر خويلد،و فاطمه دختر محمّد-صلوات اللّه عليه و عليهنّ.

وَ إِنِّي أُعِيذُهٰا -يقال:عاذ الرّجل بفلان و اعذته به من كذا اذا اجرته منه:عوذ و عياذ،پناه با كسى دادن باشد.و اعاذة كسى را به پناه و جوار كسى بردن-او را و فرزند او را به پناه (5)خداى مى برم (6)از شرّ ديو ملعون و الرّجيم و المرجوم (7)باللّعنة و الشّهب.

ابو هريرة روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:هيچ مولود (8)نباشد و الّا چون بزايد شيطان دست در او مالد،و كودك از مسّ شيطان بانگ دارد مگر مريم را و عيسى را به دعاى حنّه مادر مريم.آنگه گفت:اگر شما نيز خواهيد،براى فرزندان خود بخوانيد: وَ إِنِّي أُعِيذُهٰا بِكَ وَ ذُرِّيَّتَهٰا مِنَ الشَّيْطٰانِ الرَّجِيمِ .

قتاده گفت:هيچ كودك (9)نباشد.كه نه شيطان بر او طعنى زند وقت آن كه بزايد،مگر مريم را و عيسى را كه خداى تعالى حجابى پديد كرد ميان ايشان و شيطان.

ص : 294


1- .دب،فق،مب:چون.
2- .مب+مى.
3- .آج،لب،فق+و.
4- .اساس:امراة،با توجّه به وز تصحيح شد.
5- .آج،لب:با پناه.
6- .دب:پناه بر خدا برم.
7- .اساس:الملعون،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مب:مولودى.
9- .وز:كودكى.

وهب منبّه گفت:چون عيسى-عليه السلام-از مادر جدا شد،بتان عالم نگونسار شدند.شياطين بر ابليس آمدند و گفتند:دوش حادثه (1)افتاد كه بتان نگونسار شدند.

ابليس گفت:من ندانم كه چه بوده است!آنگه در آفاق بگرديد چيزى نيافت،تا آنجا رسيد كه عيسى-عليه السلام-بود.او را يافت و فرشتگان گرد او در آمده (2)، بازگشت و شياطين را گفت:دوش پيغامبرى از مادر جدا شده است،و كم مولودى باشد كه از مادر بزايد كه من (3)آنجا حاضر نباشم جز اين كودك.پس از اين عبادت اصنام را بازار نباشد،و شما بر بنى آدم از جهت خفّت و عجلت (4)راه يابيد (5).

فَتَقَبَّلَهٰا رَبُّهٰا بِقَبُولٍ حَسَنٍ ،بپذرفت خداى تعالى مريم را-به آن كه (6)زن بود گمان چنين بردند كه[او] (7)خدمت عبادتگاه را نشايد-به قبولى نكو.

و«قبول»مصدرى است لا من لفظ هذا الفعل،وزن او فعول است بفتح الفاء و چنين كم آمد،معدود بنايى چند آمد:كالولوع و الوروع.امّا قياس مصادر بر اين وجه آن است كه مضموم الفاء باشد،كالدّخول و الخروج و القعود و الحلول و مصدر اين فعل كه مذكور است«تقبّل»باشد،جز كه مخالف آورد چنان كه گفت: أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً (8)،و چنان كه قطامىّ گفت:

و خير الأمر ما استقبلت منهو ليس بأن تتبّعه اتباعا

و قال آخر:

و ان شئتم تعاودنا عوادا

و لم يقل:تعاودا،و مانند اين برفت.

وَ أَنْبَتَهٰا نَبٰاتاً حَسَناً ،و برويانيد (9)او را رستنى نكوهم از اين باب است،و قياس چنان واجب كرد كه انباتا گفتى (10)،و مفضّل گفت تقدير آن است:و انبتها فنبتت

ص : 295


1- .آج،فق:حادثه/حادثه اى.
2- .مب،مر:برآمده.
3- .مب،مر+در.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عجز.
5- .دب،آج،لب،فق:راه يابى/راه يابيد.
6- .آج،لب،فق،مب:با آن.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
8- .سوره نوح(71)آيه 17.
9- .دب:بروياند.
10- .اساس:گفتا،دب:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

نباتا حسنا،و همچنين گفت في قوله: وَ اللّٰهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ (1)فنبتّم (2)نباتا.

و ضحاك گفت از عبد اللّه عبّاس:معنى قبول چنين است كه او را توفيق داد تا ره نيك بختان سپرد. وَ أَنْبَتَهٰا نَبٰاتاً حَسَناً ،يعنى او را تمام خلق راست اندام آفريد.

وَ كَفَّلَهٰا زَكَرِيّٰا ،ابن كثير و نافع و عاصم به روايت ابو بكر و ابو عمرو و ابن عامر و يعقوب خواندند به تخفيف«فا»و رفع«زكريّا»بر فاعليّت،چنان كه فعل زكريّا را باشد،يعنى زكريّا او را كفالت كرد و در خويشتن پذرفت.و باقى قرّاء به تشديد خواندند.و نصب«زكريّا»بر آنكه مفعول به باشد،و فعل،فعل خداى-جلّ جلاله- باشد متعدّى به دو مفعول،و معنى آن بود كه:خداى-جلّ جلاله-او را با زكريّا گذاشت.

مفسران گفتند:چون حنّه بار به مريم بنهاد او را در خرقه پيخت (3)و بياورد و در مسجد پيش احبار و علما بنهاد-و ايشان[420-پ]سد نه و حجبه بيت المقدّس بودند-چنان كه امروز بنى شيبه سدنه كعبه اند-گفت:بر گيريد اين نذيره را،يعنى آن كه نذر در حقّ او آمد.زكريّا گفت:من اولى ترم به او،براى آن كه خاله او در خانه من است.احبار گفتند:ما بدين راضى نباشيم كه اگر به خاله رها كردندى به مادرش رها كردندى،و در او منافسه و مناقشه كردند براى آن كه عمران امامى بود در ميان ايشان و صاحب قربان ايشان بود،هركسى رغبت كرد كه تولّاى تربيت فرزند او كند.

[چون] (4)گفتا گوى (5)بسيار شد،قرار دادند بر قرعه كه قرعه بر افگنند (6)،هركس كه نام او به قرعه برآيد به اوش (7)دهند و ايشان بيست و نه مرد بودند،برفتند و هريكى تيرى بتراشيد (8)و نام خود بر او نقش كرد (9)و به كنار جوى اردن (10)آمدند و تيرها در آب

ص : 296


1- .سوره نوح(71)آيه 17،آج،لب،فق،مب،مر+نباتا.
2- .دب:فنبتهنّ.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:پيچيد.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .وز،لب:گفتگوى:دب،مب،مر:گفت و گوى.
6- .مب،مر:بيفگنند.
7- .وز:به او سر،مب:به اويش.
8- .دب،آج،فق،مب،مر:بتراشيدند،لب:به تراشيدن.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كردند.
10- .اساس:ار ردن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

انداختن گرفتند،همه تيرها به آب فروشد مگر تير زكريّا كه بر سر آب بماند.

سدّى گفت:تيرها در آب انداختند،همه آب ببرد مگر تير زكريّا كه بر سر آب ايستاده بماند.چون حال چنين بود،دست بداشتند و او را به زكريّا تسليم كردند.

و الكافل و الكفيل واحد يقال:كفل فلان لفلان بكذا و تكفّل به،قال الشّاعر:

فهو (1)لضلال الهوامي (2)كافل

و حجّت آنان كه به تخفيف خواندند،قوله تعالى: أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ (3)،و قوله تعالى (4): هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ (5).و به يك روايت از ابن كثير آمد:

«و كفلها»بكسر الفاء قياسا على ضمن فهو كفيل و ضمين،چنان كه سمع فهو سميع، و علم فهو عليم،و كفل فهو كافل قياسا على نظيره:قتل فهو قاتل.

و در مصحف عبد اللّه مسعود هست (6):و اكفلها زكريا،نظيره قوله (7): فَقٰالَ أَكْفِلْنِيهٰا وَ عَزَّنِي فِي الْخِطٰابِ (8).

و زكريّا-عليه السلام-پيغمبرى (9)بود معروف،و هو زكريّا بن آذر بن مسلم بن صدوق (10)من اولاد سليمان بن داودند-عليهما السلام.

و«زكريّا»به قصر لغت است،و آن قرائت حمزه و كسائى و خلف و حفص است،و به مدّ قرائت قرّاء است.

زكريّا او را به (11)خانه برد و به خاله او سپرد و دايه (12)بگرفت تا شير مى داد او را.

چون بزرگ شد و بالغ گشت براى او محرابى بنا كرد،يعنى صومعه (13)،و در آن بر بالاى كرد چنان كه جز به نردبان بر او نشايستى شدن (14)-چنان كه در خانه كعبه هست.

ص : 297


1- .دب،آج،لب،مر:هو.
2- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:تفسير طبرى(242/3):الهوافى،و قد روى:الهوام.
3- .سوره آل عمران(3)آيه 44.
4- .دب،آج،لب+جلّ جلاله.
5- .سوره قصص(28)آيه 12.
6- .اساس:است،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+تعالى.
8- .سوره ص(38)آيه 23.
9- .وز،دب:پيغامبرى.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:صدوف.
11- .وز:با.
12- .فق:دايه/دايه اى.
13- .فق:صومعه/صومعه اى.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:نتوانستند شدن.

و زكريّا-عليه السلام-هر روز بيامدى و طعام و شراب و آنچه او را حاجت بودى به آنجا آوردى.و«محراب»،در لغت شريف تر جاى باشد،و براى اين محراب مسجد را محراب خوانند كه شريف تر جاى باشد،قال عدىّ بن زيد (1):

كدمى العاج في المحاريب او كاالنّور من الارض زهره مستنير

و مسجد را خود محراب خوانند،قال اللّه تعالى: يَعْمَلُونَ لَهُ مٰا يَشٰاءُ مِنْ مَحٰارِيبَ وَ تَمٰاثِيلَ (2)،اى مساجد.و گفته اند:مراد به محراب در آيت غرفه است،قال عمر بن ابي ربيعة:

ربّة محراب اذا جئتهالم ادن (3)حتّى ارتقى سلّما

اى ربّه عرفة.

ربيع بن انس گفت:زكريّا-عليه السلام-چون بيرون شدى هفت در بند در بستى،چون در آمدى درها بر حال خود بودى،و به نزديك او طعام و شراب بودى.به تابستان ميوه زمستان،و به زمستان ميوه تابستان (4)،او را گفتى: أَنّٰى لَكِ هٰذٰا ،اى من اين لك هذا،از كجا آمد اين تو را؟ قٰالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،گفتى:اين از نزديك خداست مرا.

حسن بصرى گفت:او خود از هيچ پستان شير نخورد و به ميوه بهشت پرورده شد.

و حسن بصرى گفت:او به كودكى،پيش از وقت،سخن گفت.محمّد بن اسحاق گفت:

بنى اسرايل را قحطى برسيد و رنجور شدند.زكريّا-عليه السلام-بنى اسرايل را گفت:

احوال من شما را معلوم است و ضعف حال من.و من به كار دختر عمران قيام نمى توانم كردن.كيست از شما كه رنج او از من بر دارد؟ هيچ كس قبول نكرد (5)، و گفتند:ما را نيز هم اين عذر است.دگرباره قرعه پيش آوردند و قرعه زدند،قرعه به نام مردى بر آمد نام او يوسف بن يعقوب النجّار،مردى درودگر بود و پسر عمّ مريم بود.

مريم را با كفاله (6)خود گرفت.مريم در او انكسارى و دل شكستگى مى ديد،گفت:

ص : 298


1- .آج+فى روضه،دب،لب،فق،مب،مر+روضة.
2- .سوره سبأ(34)آيه 13.
3- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،تفسير تبيان(447/2)و تفسير قرطبى(71/4):لم القها.
4- .مب+بودى.
5- .فق:نكردند.
6- .مر:كفالت.

يا بن عم!دل مشغول مدار كه خداى روزى ما برساند (1)،و او چيز كه به دست از كسب (2)بياوردى آنجا بنهادى،خداى تعالى زياده كردى و بركت دادى.هروقت [كه] (3)زكريّا[در] (4)آمدى و گفتى:من دانم كه يوسف را اين بسيار (5)نباشد، أَنّٰى لَكِ هٰذٰا ،از كجا آمد تو را اين؟گفت: هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،اين از نزديك خداست.

محمّد بن المنكدر روايت كند از جابر عبد اللّه انصارى كه رسول-عليه و على آله السلام-چند روز بگذشت كه طعامى نخورد،رنجور شد.برخاست و در حجره زنان بگرديد،هيچ نيافت.به حجره فاطمه آمد-عليها السلام-و گفت:

يا بنيّة! اى فرزندك من،هيچ طعامى هست به نزديك تو؟گفت:تن و جان من فداى تو باد،هيچ نيست.

از نزديك او بيرون آمد و با مسجد رفت.همسايه (6)از آن فاطمه او را دو نان فرستاد و پاره اى گوشت،و او و شوهر و فرزندان (7)همه گسنه (8)و محتاج بودند.فاطمه با خود گفت:

و الله لأوثرن بها رسول الله ،به خداى كه پيغامبر خداى را به اين ايثار كنم بر خود و فرزندان خود.

آنگه يكى از فرزندان بفرستاد تا رسول را بخواند.رسول-عليه السلام-بازآمد.

فاطمه گفت:تن و جان من فداى تو باد،چون تو برفتى خداى تعالى مرا چيزكى (9)بداد،اگرچه اندك است من خواستم كه ايثار كنم بر تو،و اين در جفنه نهاده بود (10)، چيزى بر سر او نهاده پيش رسول آورد.چون[421-ر]سر او بر گرفت،جفنه پر از نان و گوشت بود.فاطمه-عليها السلام-عجب بماند،دانست كه آن از نزديك (11)خداست،شكر خداى بكرد و بر رسول-عليه السلام-صلاة (12)فرستاد و رسول او را گفت:

يا بنيّة!انى لك هذا، از كجا آمد تو را؟

قالت: هو من عند اللّه انّ اللّه يرزق من يشاء بغير حساب. رسول- عليه السلام-خداى را شكر كرد و گفت:

الحمد للّه

ص : 299


1- .مب،مر:مى رساند.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:و او چيزكى از كسب دست.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد،مب:وقتى كه.
4- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج:يسار.
6- .وز،آج،لب،فق،مب،همسايه.
7- .مر:فرزند.
8- .همه نسخه بدلها بجز وز:گرسنه.
9- .آج:ما را چيزكى،مب،مر:ما را چيزى.
10- .همه نسخه بدلها+و.
11- .مر:نزد.
12- .وز:صلاة،دب،آج،لب،مب،مر:صلوات.

الّذي لم يخرجني من الدّنيا حتّى أراني فيك ما أرى زكريّا في مريم،كلّما دخل عليها زكريّا المحراب وجد عندها رزقا،قال يا مريم انّى لك هذا قالت هو من عند اللّه انّ اللّه يرزق من يشاء بغير حساب، اسپاس (1)خداى را كه مرا از دنيا بنبرد تا با من نمود در اهل البيت من آنچه با (2)زكريّا نمود در مريم،كه هرگه (3)در پيش او شدى به نزديك او روزى يافتى.گفتى:از كجا آمد اين تو را؟گفتى:از نزديك خداى (4)كه (5)خداى روزى دهد آن را كه خواهد بى حساب.

آنگه رسول-عليه السلام كس فرستاد و على را و حسن و حسين را بخواند (6)و جمله زنان خود را و خويشان را تا از آن طعام بخوردند و سير شدند،و همسايگان [را] (7)،ازآنجا (8)بخوردند و سير شدند (9)،پنداشتى كه على حاله و هيئته مانده است از آن بركت كه خداى تعالى در آن نهاده بود.

هُنٰالِكَ دَعٰا زَكَرِيّٰا رَبَّهُ ،مفسران گفتند:چون زكريّا چنان ديد كه خداى تعالى روزى به مريم مى رساند و او را در تابستان ميوه زمستانى مى دهد،و در زمستان ميوه تابستان مى دهد،رغبت كرد كه خداى تعالى او را نيز فرزندى دهد،و اگرچه او پير بود و اهل او عاقر (10)شده بود از ولادت برخاسته و از آن سن در گذشته،دانست كه بر خداى آسان باشد،در دعاى و تضرّع گرفت و گفت: رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ،بده مرا از نزديك تو (11)نسلى و فرزندانى پاكيزه،كه تو شنوده (12)دعايى.

قوله: هُنٰالِكَ ،اى عند ذلك،و«هنا»اشارت به غايب باشد،چنان كه «هذا»اشارت به حاضر باشد.و«كاف»خطاب راست.

مفضّل بن سلمه گفت (13):«هنالك»بيشتر در زمان استعمال كنند،و«هناك»

ص : 300


1- .همه نسخه بدلها بجز وز:اى سپاس.
2- .اساس:در،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .وز،مر+كه.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+تعالى.
5- .دب،آج،لب،فق،مب+مرا از دنيا نبرد تا با من نمود كه.
6- .آج،لب:بخواندند.
7- .اساس:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
8- .آج،لب،فق:بفرستادند فاطمه زهرا-عليها السلام گفت:چون اين ازآنجا.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:و همسايگان ازآنجا بخوردند و خرج كردند.
10- .دب:عاجز.
11- .همه نسخه بدلها بجز وز:خود.
12- .مب،مر:شنونده.
13- .مب+كه.

در مكان،آنگه به جاى يكديگر به كار دارند. دَعٰا زَكَرِيّٰا رَبَّهُ ،در صومعه خود شد و درها ببست و با خداى به مناجات در آمد و گفت:ربّ،و المعنى يا ربّي،حذف حرف ندا كرد لدلالة الكلام عليه.و«يا»ى اضافت بيفگند،اكتفاء بالكسرة عنه.

هَبْ لِي ،يقال:وهب له كذا يهب هبة،و با«لام»به كار دارند.و«هبه» عطيّه باشد. مِنْ لَدُنْكَ ،اى من عندك،از نزديك تو.در«لدن»چهار لغت است:

فتح«لام»و ضم«دال»و حذف«نون»لد،و لدن به فتح«لام»و سكون«دال»و فتح«نون» (1).فرّاء گفت:حكم او حكم«منذ»و«مذ»است در عمل جرّ و رفع،و اين بيت بر دو وجه روايت كرد:

ما (2)زال مهرى مزجر الكلب منهملدن عدوة حتّى دنت لغروب

ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ،اى نسلا مباركا تقيا صالحا رضيا،نسلى مبارك پاكيزه.و«ذرّيّه» واحد را و جمع را و مذكّر و مؤنّث را بشايد،و در آيت مراد واحد است بدلالة قوله:

فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ،و انّما تأنيث وصف براى تأنيث لفظ آورد،چنان كه شاعر گفت:

ابوك خليفة ولدته اخرىو انت خليفة ذاك الكمال

و قال آخر:

فما تزدري من حيّة جبليّةسكات اذا ما عضّ ليس (3)بأدردا.

جبليّة،بر لفظ حيّة تأنيث كرد.

آنگه گفت:«عضّ»بر تذكير،براى آن كه نر خواست و لفظ«حيّة»نر را و ماده را گويند،از اين جا گويند:حيّة اسود و حيّة افعى،و گفته اند:اين حكم چندانى روا باشد تا بر جنس باشد،كالخليفة و الذريّة (4)و الدّابة،چون به نام شخصى كنى و علم شود بر او،چنان كه حمزه و مغيرة نشايد گفتن:فعلت،تقول حدّثنا المغيرة و الضّبيّة (5)،و لا تقول حدّثتنا (6)المغيرة و الضّبيّة (7)،براى علميّت را كه او علم شد (8)بر مردى.

ص : 301


1- .كذا،در اساس و همه نسخه بدلها،ظاهرا تا اين جا دو وجه و با خود كلمه«لدن»سه وجه بيشتر ذكر نشده است.
2- .آج:و ما.
3- .آج،مر:ليس است.
4- .اساس:الذّروبة،با توجه به آج تصحيح شد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:الصّبى.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
7- .آج،لب:الصّبيه،فق،مب،مر:و الصّبى.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:باشد.

إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعٰاءِ ،اى سامعه و مجيبه،[و] (1)منه قوله: إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (2)،اى اطيعون،و منه قولهم (3):سمع اللّه لمن حمده،اى اجاب،و منه قول الشّاعر:

دعوت اللّه حتّى خفت الّايكون اللّه يسمع ما اقول

اى يجيب.

انس مالك روايت كرد (4)از رسول-عليه السلام-كه گفت:

ايّما رجل مات و ترك ذرّيّة طيّبة اجرى اللّه عليه مثل عملهم لا ينتقص من اجورهم (5)شيئا، هر مردى كه بميرد و نسلى صالح رها كند (6)خداى تعالى به هر عملى صالح كه ايشان كنند هم چندان ثواب كه ايشان را دهد او را بدهد بى آنكه از ثواب ايشان چيزى بكاهد.

فَنٰادَتْهُ الْمَلاٰئِكَةُ ،حمزه و كسائى و خلف خواندند:فناديه الملائكة به«يا» چنان كه فعل مذكّر را باشد براى آن كه فعل مقدم است،و چون فعل مقدّم باشد تو مخيّر باشى،خواهى تذكير كنى خواهى تأنيث.

و آن كه تأنيث كرد گفت:براى آن كه اسم هو مؤنّث است هم جمع،و چون چنين باشد اختيار تأنيث باشد،كقوله تعالى: قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ آمَنّٰا (7)،و آن كس كه تذكير كرد،[گفت] (8):عبد اللّه مسعود در همه قرآن«ملائكه»را تذكير كردى [ابو عبيده گفت:اين براى آن كردى] (9)تا ردّ باشد بر مشركان في قولهم:الملائكة بنات الله،براى تكذيب ايشان.

و شعبى روايت كرد (10)از عبد اللّه مسعود كه گفت:هركجا شما را خلاف افتد در«يا»و«تا»،قرآن را به تذكير گويى يعنى«يا»،و مانند اين از عبد اللّه عبّاس روايت كردند (11).

ص : 302


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .سوره يس(36)آيه 25.
3- .آج،لب،فق:ندارد،ديگر نسخه بدلها:قوله.
4- .مب:كند.
5- .اساس:امورهم،با توجّه به دب تصحيح شد.
6- .اساس:روا كند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .سوره حجرات(49)آيه 14.
8- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .اساس:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .همه نسخه بدلها:كند.
11- .مب:كرده اند.

و مفسران گفتند:مراد به ملائكه اين جا جبريل است-عليه السلام-براى آن كه زكريّا-عليه السلام-پيغامبرى مرسل بود و سر احبار بود و صاحب قربان بود [421-پ]و كليد عبادت خانه به دست او بودى،و به دستورى او در آنجا رفتندى،او در مسجد نماز مى كرد و مردم بر در منتظر بودند تا او در بگشايد.نگاه كرد برنايى را ديد با جامه سفيد (1)،جبريل بود ندا كرد زكريّا را،زكريّا بترسيد،او گفت: أَنَّ اللّٰهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيىٰ ،فذلك قوله: فَنٰادَتْهُ الْمَلاٰئِكَةُ ،و نظير او هم در اين سورت قوله تعالى: إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ (2).و مراد جبريل است و اگرچه لفظ جمع است،و مثله قوله تعالى في سورة النّحل: يُنَزِّلُ الْمَلاٰئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ (3)...، و مراد به ملائكه جبريل است-عليه السلام-و به«روح»وحى.براى آن كه اجماع است كه هيچ فرشته پيغامبران[را] (4)وحى نياورد الّا جبريل-عليه السلام.

و در مصحف عبد اللّه مسعود خود اين است.فناداه جبريل و هو قائم يصلّي في المحراب و اين در عربيّت روا باشد،يقال:ركب فلان السفن،فلان در كشتيها نشست،و او در يكى (5)كشتى نشسته باشد،و قوله تعالى: قٰالَ لَهُمُ النّٰاسُ (6)...،يعنى نعيم بن مسعود. إِنَّ النّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ (7)...،يعنى ابا سفيان،و مانند اين بسيار است.

و مفضّل گفت:چون گوينده بزرگى باشد،شايد كه از او به جمعى خبر دهند چون جبريل-عليه السلام-رئيس فرشتگان است شايد كه از او به جمعى خبر دهند.

وَ هُوَ قٰائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرٰابِ ،«واو»حال راست،اى في المسجد،نظيره قوله: فَخَرَجَ عَلىٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرٰابِ (8)،اى من المسجد،و نظيره قوله: إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ (9).اى المسجد.و«المحراب»،مفعال من الحرب.مفعال آلت باشد، كالمفتاح و المقلاد،براى مبالغت مسجد و جاى نماز را محراب خواند كه آنجا و (10)

ص : 303


1- .وز:سپيد.
2- .سوره آل عمران(3)آيه 45.
3- .سوره نحل(16)آيه 2.
4- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد،ديگر نسخه بدلها:به پيغامبران.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:يك.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 173.
7- .سوره آل عمران(3)آيه 173.
8- .سوره مريم(19)آيه 11.
9- .سوره ص(38)آيه 21.
10- .آج،لب،فق،مب:آن جايگاه.

آلت كارزار (1)است با شيطان،ايستادن تو در محراب رغم شيطان بود،پس آن جاى آلت كارزار (2)شيطان بود چنان كه ميدان را كه در او اسب تازند مضمار گويند و اسپ به تاختن لاغر و باريك باشد (3)،و اسپ چنين را مضمر گويند.و ابن عامر در همه قرآن«محراب»را امالت كند،و ديگران را (4)به تفخيم.

ابن عامر و حمزه و اعمش و عيسى بن عمر خواندند: أَنَّ اللّٰهَ ،به كسر همزه بر تقدير قول،اى فنادته الملائكة،و قالت: أَنَّ اللّٰهَ .و روا باشد كه ندا را به قول تفسير دادند كه ندا قول باشد،كأنّهم قالوا:فقالت له الملائكة: أَنَّ اللّٰهَ يُبَشِّرُكَ .

بدان كه قرّاء در صيغه اين فعل چون مستقبل باشد در قرآن-و آن ده جايگاه است-خلاف كردند،و دو در اين سورت هست و ديگر (5)در سورة التّوبة: يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ (6)...،و در سوره الحجر: إِنّٰا نُبَشِّرُكَ بِغُلاٰمٍ عَلِيمٍ (7).و هم در اين سورت: فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (8).و در سبحان و كهف: وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ (9)...،و در مريم دو جايگاه: إِنّٰا نُبَشِّرُكَ بِغُلاٰمٍ (10)...،و لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ (11)...،و در عسق (12): ذٰلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللّٰهُ عِبٰادَهُ (13)...،اين دو جايگاه است در يك جا اتّفاق كردند بر تشديد،و هو قوله تعالى في سورة الحجر: فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (14).

و در آن نه جايگاه خلاف كردند.حمزه جمله به فتح«يا»و اسكان«با»و ضمّ«شين»خواند با تخفيف[من بشر يبشر،على وزن فعل يفعل.و كسائى پنج جاى مخفّف خواند،دو اين جا و دو در سبحان و كهف و حم عسق و باقى به تشديد.و ابن كثير و ابو عمرو در يك جا به تخفيف] (15)خوانند در عسق (16)،و باقى به تشديد خوانند من

ص : 304


1- .دب،لب:كالزار.
2- .دب،لب:كالزار.
3- .همه نسخه بدلها:شود.
4- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(27/3):ندارد.
5- .آج،لب،فق:ديگرى.
6- .سوره توبه(9)آيه 21.
7- .سوره حجر(15)آيه 53.
8- .سوره حجر(15)آيه 54.
9- .سوره بنى اسرائيل(17)آيه 9.
10- .سوره مريم(19)آيه 7.
11- .سوره مريم(19)آيه 97.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حمعسق.
13- .سوره شورى(42)آيه 23.
14- .سوره حجر(15)آيه 54.
15- .اساس:ندارد،با توجّه به آج،لب افزوده شد.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:حمعسق.

التّفعيل من بشّر يبشّر تبشيرا.و در شاذّ حميد بن قيس خواند:نبشرك به ضمّ«نون» (1)و كسر«شين»من الابشار در جمله مواضع.

امّا آن كس كه بشّر خواند من التّبشير،آن خود لغت عامّه عرب است،و تكثير فعل و مبالغت را باشد،و امّا آن كه از ابشار و افعال برگيرد،به قول شاعر استدلال كند كه گفت:

يا امّ عمرو ابشري بالبشرىموت ذريع و جراد (2)غضبى

و قال آخر:

و لكن ابشري امّ عامر

و آن كه از فعل يفعل بر گيرد و آن لغت تهامه است و قرائت عبد اللّه مسعود، استدلال به قول شاعر كرد كه گفت:

بشرت عيالي اذ رايت صحيفةاتتك من الحجّاج يتلى كتابها

و قال آخر:

و اذا رايت الباهشين الى النّدىغبرا اكفّهم بقاع ممحل

فأعنهم و ابشر بما بشروا بهو اذا هم نزلوا بضنك فانزل

و دليل آنان كه به تشديد خوانند آن است كه لغت عامّه عرب است و لغت معروف اين است.

دگر آن كه در همه قرآن هركجا لفظ ماضى و امر است از اين فعل به تشديد است،نحو قوله تعالى: فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ (3)...، قٰالُوا بَشَّرْنٰاكَ بِالْحَقِّ (4)...، فَبَشِّرْ عِبٰادِ (5)...، فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (6)...، فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ (7)...،و نيز به قول جرير:

يا بشر حقّ لوجهك (8)التبشيرهلاّ غضبت لنا و انت امير

ص : 305


1- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(27/3):يبشرك بضم يا،نيز تفسير طبرى(251/3): يبشرك بضمّ الياء.
2- .مب،مر:جواد.
3- .سوره هود(11)آيه 71.
4- .سوره حجر(15)آيه 55.
5- .سوره زمر(39)آيه 17.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 21.
7- .سوره يس(36)آيه 11.
8- .كذا:در اساس و همه نسخه بدلها:تفسير طبرى(252/3):حقّ لبشرك.

بِيَحْيىٰ ،اسمى است لا ينصرف،و سبب منع صرف علميّت است و وزن فعل، و جماعتى اماله كنند و جماعتى به تفخيم خوانند،و جمع او يحيون باشد چنان كه موسون و عيسون في جمع موسى و عيسى.

و خلاف كردند كه چرا او را يحيى نام كرد.بعضى مفسران گفتند،براى آن كه عاقرى مادر او[او] (1)نازايندگى او به او (2)زنده شد.اين قول عبد اللّه عبّاس است،و قتاده گفت:لأنّ اللّه تعالى احيا قلبه بالايمان،خداى تعالى[دل] (3)او (4)به ايمان زنده كرد.

و بعضى دگر گفتند:براى آن كه خداى تعالى دل او به[نبوّت زنده كرد.

حسين بن فضل گفت:براى آن كه خداى تعالى دل او به] (5)عصمت زنده كرد،او هرگز معصيت نكرد و همّت و عزم معصيت نكرد،و اين در خبر معروف بيامد از عبد اللّه عبّاس از رسول-عليه السلام-كه گفت:يحيى زكريّا معصيت نكرد و همّت معصيت نكرد.و زين العابدين على بن الحسين را گفتند:جدّت را-اميرالمؤمنين را- فضيلتى گو،گفت:مختصر گويم يا مطوّل؟گفتند:مختصر.گفت:

ما هم بمعصية الله قط ،گفت:هرگز همّت نكرد كه خداى را بيازارد.

ابو القاسم بن حبيب گفت:لأنّه[422-ر]استشهد فأحياه اللّه.براى آن كه او را شهيد كردند،و خداى تعالى وعده كرد كه شهيدان را زنده كند.بيانه قوله: بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، فَرِحِينَ (6).

و حسين على-صلوات اللّه عليهما-چون از مكّه به كوفه مى شد،به هيچ منزلى (7)فرود نيامد و الّا حديث يحيى زكريّا و مقتل او كردى (8)،روزى گفت:

من هوان الدّنيا على اللّه انّ راس يحيى بن زكريّا اهدى الى بغيّة (9)من بغايا بني اسرائيل.

ص : 306


1- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .اساس،وز:او با،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .اساس:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
5- .اساس،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .سوره آل عمران(3)آيه 169 و 170.
7- .آج،لب:منزل.
8- .همه نسخه بدلها+تا.
9- .كذا در اساس و ديگر نسخه ها،با تاى تأنيث.

عمر بن عبد العزيز المقدسىّ گفت:نام مادر اسحاق يساره بود،خداى تعالى وحى كرد به ابراهيم كه:من از نسل شما شخصى خواهم آفريدن كه او به طاعت زنده باشد (1)،به معصيت بنه ميرد (2).يساره را بگو از نام خود يك حرف (3)به او ده (4)،او اوّل حرف از نام خود به او داد،اين يحيى شد و او ساره.

و درست در اسماء اعلام آن است كه مشتق نبود و مفيد نباشد،براى آن كه به منزلت لقب باشد تغيير و تبديل او رواه نباشد (5)و اللغة بحالها.و اسماء مفيده برعكس اين است،و چون اسمى از اسماء مفيده علم كنند و بر كسى نهند،چون زيد و فضل و عبّاس و حسن و مانند آن،نظر به معنى و اشتقاق او نباشد از زيادت و افضال و عبوس و حسن،بل غرض آن باشد تا آن مسمّى را به او بخوانند و فرق كنند به او ميان او و ميان ديگران.

مُصَدِّقاً ،نصب او بر حال است،در آن حال كه او تصديق كند و به راست دارد (6)كلمه خداى را،يعنى عيسى را-عليه السلام.

و گفتند:خداى تعالى عيسى را براى آن كلمه خواند كه او را به كلمه«كن» آفريد بى پدر بتدريج و گشت روزگار چنان كه عادت رانده است.و يحيى اوّل كس بود كه به عيسى ايمان آورد و او را تصديق كرد،و يحيى از عيسى-عليه السلام-به شش ماه مه (7)بود،و پسران (8)خاله يكديگر بودند.و يحيى را پيش از آن كشتند كه عيسى را به آسمان بردند.

و ابو عبيده گفت و عبد العزيز بن يحيى:مصدّقا بكلمة،اى بكلام اللّه و كتابه و آياته،و عرب قصيده را كلمه خواند،تقول انشدني كلمة،اى قصيدة.

وَ سَيِّداً ،فيعل باشد من ساد يسود-و بيان كرديم كه اصل سيود (9)بوده است،

ص : 307


1- .مب.مر+و.
2- .مب،مر:بنميرد.
3- .اساس،وز+از نام خود،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .مب،مر:دهد.
5- .اساس:روا باشد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .چاپ شعرانى(29/3)+بكلمة من اللّه.
7- .اساس:چه،مب،مر:بزرگتر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:پسر.
9- .دب،مر:اصل سيود يسود،آج،لب فق،مب،سود يسود.

«واو»با«يا»كردند،و«يا»در«يا»ادغام كردند«سيّد»شد،و سيّد رئيس قوم باشد.

مفضّل گفت:يعنى سيّد بود در دين.ضحّاك گفت:سيّد،خوش خو باشد.

سعيد جبير گفت:سيّد،مطيع باشد خداى را.سعيد بن المسيّب گفت:سيّد،فقيه (1)عالم باشد.

قتاده گفت:سيّد،عالم ورع باشد.سعيد جبير گفت:حليم باشد.ضحّاك گفت:پرهيزگار باشد.عكرمه گفت:آن بود كه خشم نگيرد.مجاهد گفت:آن بود كه به نزديك خداى (2)كريم (3)باشد.سفيان ثورى گفت:آن بود كه حسد نبرد،فإنّ الحسود لا يسود.

خليل گفت:مطاع باشد.زجّاج گفت:آن بود كه در خصال خير بر سر آمده بود.

احمد بن عاصم گفت:آن بود كه قناعت كند به آنچه قسمت او كرده باشند (4).

ابو بكر ورّاق گفت:رضى (5)بقضاء اللّه تعالى.محمّد بن على التّرمذىّ گفت:

المتوكّل على اللّه.بو يزيد (6)و سطامى (7)گفت:بلندهمّت بود ازآن كه با خود حديث دنيا كند،و گفته اند:آن بود كه بخيل نباشد.

جابر عبد اللّه انصارى روايت كند كه:رسول-عليه السلام-بني سلمه را گفت:

من سيدكم يا بني سلمة؟ سيّد شما كيست اى بني سلمه؟گفتند (8):جدّ بن قيس، على انّا نبخّله،با آن كه بخيل است.رسول-عليه السلام-گفت:

و اىّ داء ادوى من البخل، كدام درد است از بخل بى درمان تر !

بل سيّدكم الجعد القطط عمرو بن الجموح.

عبد اللّه عبّاس گفت:با رسول-عليه السلام-نشسته بوديم،جماعتى در آمدند برايشان اثر و جامه سفر بود.سلام كردند بر صحابه و رسول را نشناختند.گفتند:من

ص : 308


1- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
2- .دب+تعالى.
3- .آج:گرامى.
4- .دب،آج،لب:به آنچه او قسمت كرده باشد،فق:به آنچه قسمت شده باشد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:الرّاخى.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:ابو يزيد.
7- .لب،مب،مر:بسطامى.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:گفت.

السيّد منكم؟سيّد كيست از شما؟رسول-عليه السلام-گفت:

ذاك يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم ،بدانستند كه او رسول خداست.گفتند:يا رسول اللّه! در امّت تو سيّد نباشد (1)؟گفت:بلى مردى كه او را مالى بود و سخايى،و با درويشان نزديك باشد،و مردم از او شكايت كم كنند.

عبد اللّه عبّاس مردى را از بني شيبان گفت،شنيدم گفت (2):سيادت و مهترى در ميان شما ارزان است،گفت:ما آن را سيّد خوانيم كو دخل خود بر ما فراخ دارد،و عرض خود ما را (3)مبذول دارد،و مال بدهد.گفت:پس سؤدد (4)به نزديك شما گران است،امّا اگر سيادت بر حقيقت خواهى در خانه رسول يابى،بيانش آن خبر كه راوى (5)خبر گويد (6):امّ سلمه-رضى اللّه عنها-گفت:روزى زنان رسول-عليه السلام- به حجره من حاضر بودند و هركسى از مفاخرت قوم خود چيزى (7)مى گفتند:فاطمه زهرا (8)-عليها السلام (9)-در آمد،حديث ايشان تنگ شد چون او را بديدند،عائشه گفت:

ما بالكم يا بني هاشم قد حزتم السيادة بأسرها امّا انت فسيّدة نساء العالمين،و امّا ابوك فسيّد ولد آدم،و امّا زوجك فسيّد العرب،و امّا ابناك فسيّدا شباب اهل الجنّة،و امّا عمّك فسيّد الشّهداء،گفت:جمله سيادت بر خود جمع كرده اى.اما تو سيّد (10)زنان جهانى،و پدرت سيّد ولد آدم است،و شوهرت سيّد عرب است،و پسرانت سيّدان جوانان[اهل] (11)بهشتند،و امّا عمّت سيّد شهيدان است.فما تركتم لأحد بعد هذا سيادة،براى هيچ كس پس از اين سيادتى رها نكرده اى.

او بر پاى خاست (12)و مى گفت: أَمْ يَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلىٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ (13).

ص : 309


1- .كلمه در اساس به صورت«باشد»بود كه با قلمى متفاوت از متن به«نباشد»تغيير پيدا كرده است،نيز همه نسخه بدلها:نباشد،چاپ شعرانى(30/3):بباشد.
2- .وز+كه،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه.
3- .مب:خود بر ما.
4- .دب،لب،فق،مر:سود،مب:سيّد.
5- .مب+اين.
6- .دب،آج،لب،فق+كه.
7- .دب،آج،فق،مب،مر:خبرى،لب:خبر.
8- .دب:فاطمة الزّهراء.
9- .مج:عليه السلام،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .مر:سيّده.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مج:خواست،با توجّه به وز تصحيح شد.
13- .سوره نساء(4)آيه 54.

وَ حَصُوراً ،اصل او از حصر است،و«حصر»حبس باشد،و منه الحصار، [422-پ]و«حصر»احتباس البطن و حصرت الرّجل اذا حبسته،و حصر الرّجل اذا عيي في منطقه و الحصر ارتتاج اللّسان،قال اللّه تعالى: وَ جَعَلْنٰا جَهَنَّمَ لِلْكٰافِرِينَ حَصِيراً (1)،اى محبسا،و قال جرير:

و لقد تكنّفنى العداة (2)فصادفواحصرا بسرّك يا اميم ضنينا

عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و قتاده و عطا و حسن و سدّى و ابن زيد گفتند:حصور آن بود كه خويشتن بازدارد از زنان و مقاربت نكند.بر اين قول حصور فعول باشد به معنى فاعل،يعنى خويشتن از شهوات بازگرفته بود.

سعيد بن المسيّب گفت:حصور عنّين باشد كه قادر نبود بر مقاربت زنان، و خبرى آورد از ابو هريره كه رسول-عليه السلام-گفت:هركسى از بنى آدم ايشان را گناهى بود،جز يحيى زكريّا را كه او كان سيّدا و حصورا، وَ نَبِيًّا مِنَ الصّٰالِحِينَ ،آنگه دست فراز كرد و حشاكى (3)از زمين بر گرفت،گفت:آلت او همچنين بود،و اين قول بعيد است و اين خبر ضعيف،براى چند وجه را:يكى آن كه اين حال در حقّ مردان طعن باشد و صاحب اين مطعون بود در عرف،و آنچه در عرف راه در طعن دارد در حقّ انبيا و ائمّه منفّر بود.

دگر آن كه آيت وارد مورد مدح است،و خداى تعالى او را به اين مدح كرد، اگر مجبول و مخلوق بودى بر اين حال ممدوح نبودى.

و مبرّد گفت:«حصور»آن بود كه در بازى و لهو و عبث و اباطيل نشود،و اصل ازآنجاست كه عرب كسى را كه در قمار نشود او را حصور خوانند،و اين بر بخل حمل كنند،چنان كه اخطل گفت:

و شارب مربح (4)بالكأس نادمنيلا بالحصور و لا فيها بسوّار

ص : 310


1- .سوره بنى اسرائيل(17)آيه 8.
2- .كذا در مج و ديگر نسخه بدلها،لسان العرب(31/3):تسقّطنى الوشاة،تفسير طبرى(255/3):و لقد تسقّطنى الوشاة.
3- .كذا در مج،وز،دب:خشاكو،ديگر نسخه بدلها:خاشاكى.
4- .مج:مرجّح،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

چون جبريل-عليه السلام-زكريّا را اين بشارت داد،او گفت: رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ ،خلاف كردند در آن كه خطاب«ربّ»با كيست.كلبى گفت و جماعتى مفسران كه:خطاب با جبريل است،و مراد به ربّ سيّد است،گفت:يا سيّدي.

و ديگر مفسران گفتند:خطاب با خداست-جلّ جلاله: أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ ،من (1)اين يكون لي او كيف يكون لي غلام،اى ابن (2)،مرا از كجا پسر باشد،[يا چگونه مرا پسر باشد] (3)، وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ «واو»حال است و حال اين حال (4)كه پيرى رسيده است.گفته اند كه:اين از جمله مقلوب است،و معنى اين است (5):و قد بلغت الكبر، من به پيرى رسيده ام،چنان كه عرب گويد:طلع الثّريّا و انتصب العود على الحرباء و انّما الحرباء ينتصب على العود،حرباء بر چوب راست بايستد نه چوب بر (6)حرباء،و شاعر گفت:

كانت فريضة ما تقول كماكان الزّناء فريضة الرّجم

و اراد كما كان الرّجم فريضة الزّناء،و اين (7)در كلام عرب بسيار است و طرفي از اين برفت.امّا قول درست آن است كه:كلام بر ظاهر خود است و عدول كردن ضرورت نيست،براى آن كه معنى آن است كه اصابنى الكبر و ادركنى و اخذ منّي و اضعفني،پيرى به من رسيد و مرا دريافت،و اين قول مستقيم است و كلام بر ظاهر خود اين (8)اولى تر باشد.

قولى دگر آن است كه:بلغ از آن افعالى است كه به طرد و عكس برود و بازآيد ،و معنى آن كه يك (9)در او هم فاعل باشد هم مفعول،و من ذلك ادركت و نلت و اصبت،تقول:بلغني كذا و بلغت كذا و نلت كذا و نالني كذا،به يك معنى (10)،چنان كه فرق نباشد اگر فاعل مفعول بود و اگر مفعول فاعل.

ص : 311


1- .آج،لب:اى من.
2- .مج به صورت:«اين»هم خوانده مى شود.
3- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .مب،مر:ندارد.
5- .مب+كه.
6- .مج:نه بر چوب،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+معنى.
8- .مب:ندارد.
9- .آج+چيز.
10- .فق+باشد.

كلبى گفت:اين (1)روز كه او را به فرزند بشارت دادند (2)،نود و دو سالش بود، (3)و جويبر (4)گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه:صد و بيست سالش بود،و اهلش نود و هشت سال (5)بود. وَ امْرَأَتِي عٰاقِرٌ ،اى عقيم،و اهل من عاقر است،يعنى عقيم كه نزايد:يقال:رجل عاقر[و امراة عاقر] (6)و قد عقر-بضم القاف-يعقر عقرا (7).و عقارة (8)، و يقال:تكلّم فلان حتّى عقر،اى عيى و بقى لا يقدر على الكلام يعقر عقرا و انشد الفراء:

اردام (9)ناب عقرت اعوامافعلّقت بينها (10)تشاما

و قال عامر بن الطّفيل:

لبئس الفتى ان كنت اعور عاقرا (11)جبانا فما عذري لدى كلّ محضر

و«ها»از عاقر براى اختصاص اناث به اين جا گه (12)بيفگنده اند به نزديك كوفيان،و خليل احمد هم اين گفت،و سيبويه گفت:براى آن كه در معنى نسبت است،چنان كه:امراة مرضع و مطفل،اى ذات رضاع و طفل،و كذلك قوله في حائض و طاهر و طامث،اى ذات حيض و طهر و طمث.

و قولى ديگر آن است كه:براى آن كه در معنى وصف (13)لفظى مذكّر است،اراد امراتي شىء عاقر او شخص[عاقر] (14)،قال عبيد:

أ عاقر مثل ذات رحمو غانم مثل من يخيب

قال،گفت يعنى جبريل:كذلك اللّه،چنين باشد،خداى-جلّ جلاله-يعنى كار خدا و حكم او. يَفْعَلُ مٰا يَشٰاءُ ،آنچه خواهد بكند.

ص : 312


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آن.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:داده بودند.
3- .دب،آج،لب،مب،مر+و به روايتى ديگر نود و نه سالش بود.
4- .مب،مر:جبير.
5- .همه نسخه بدلها:ساله.
6- .مج:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .كذا در مج،آج،فق،وز.
8- .كذا در مج،آج،فق،وز.
9- .كذا در همه نسخه ها،شعرانى(32/3)ردام.
10- .مب،مر:بينهما،چاپ شعرانى(32/3):بفيهم الشّباما.
11- .مج:اعورها عاقرها،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:جايگه.
13- .آج،لب،فق:و صفت.
14- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اگر گويند:زكريّا-عليه السلام-چرا منكر بود آن حال را پس از بشارت فرشتگان او را،در وحى شكّ افتاد او را يا در قادرى خدا؟و اين روا نباشد بر پيغامبران،يك جواب از اين آن است كه در اخبار آمد كه:جبريل اين حديث او را به مشافهه نگفت،بل ندا كرد او را چنان كه او جبريل را نديد،[او] (1)در آن انديشه بود،شيطان او را وسوسه كرد و گفت:اين آواز ديوى است كه بر تو افسوس مى كند.او خواست تا كشف آن (2)حال كند،نبينى كه در آيت به لفظ ندا گفت و به لفظ وحى نگفت.

جواب ديگر آن است كه:او اصل اين حديث را منكر نبود،و انّما استفهام از كيفيّت و شرح حال بود كه اين حال چگونه خواهد بودن؟خداى تعالى ما را جوان باز كند،يا هم بر اين پيرى و عاقرى فرزند (3)خواهد دادن،يا اين فرزند مرا از زنى ديگر خواهد بودن،و اين قول هم قريب است به سداد[423-ر]،و اين قول حسن بصرى و ابن كيسان است.

قٰالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً ،اى علامة،بار خداى (4)مرا آيتى كن و علامتى،كه من به آن وقت،حمل اين زن بدانم تا در شكر و عبادت بيفزايم،و اين وجهى دگر باشد در جواب سؤال كه كردند،خداى تعالى گفت: آيَتُكَ أَلاّٰ تُكَلِّمَ النّٰاسَ ثَلاٰثَةَ أَيّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً ،آيت و علامت تو آن است كه سه روز با مردم حديث نكنى الّا به اشارت، و به ذكر من و عبادت من مشغول باشى.

و قولى ديگر آن است كه:سه روز زبانت از گفتار و حديث با مردمان بسته شود تا سخن نتوانى گفتن،و قول اوّل درست تر است،بارى آن كه گفت: وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً .و اگر زبانش از كلام بسته بودى،ذكر خداى نتوانستى كردن،امر نكردندى او را به ذكر خداى،و اولى تر آن است كه قول دوم (5)را قوّت كنند و ترجيح دهند لقوله:

اِجْعَلْ لِي آيَةً ،و آيت بيّنت و معجزه باشد.و آن كه سخن نگويد به اختيار آيت نباشد،و بيّنت و علامت را نشايد.امّا جواب از اُذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً ،آن باشد كه

ص : 313


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب،مب:اين.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:فرزندان.
4- .دب،مب،مر:بار خدايا.
5- .دب،فق،مب:دويم.

اذكره فيما بينك و بين نفسك،تا مناقضه زائل باشد.

عطا گفت:مراد روزه صمت است كه در شرع ايشان بود و رمز اشارت بود.

فرّاء گفت:به زبانى بى بيان،و ديگران گفتند:به دست و انگشت و مانند آن، و غمز (1)اشارت بود به چشم،و اعمش در شاذّ خواند:«الّا رمزا»،و آن لغتى باشد در مصدر كالطّلب و الهرب،حق تعالى گفت:اكنون به اين بشارت در ذكر من (2)خداى بيفزاى. وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكٰارِ ،و به شبانگاه و بامداد تسبيح كن.

مجاهد گفت:عشىّ از زوال آفتاب باشد تا شب،و عشاء از نماز شام تا پاره (3)شب شده،و البكرة اوّل النّهار و الابكار الدّخول في البكرة كالاصباح و الإمساء و غيرهما.

[قوله عزّ و جلّ] (4):

سوره آل عمران (3): آیات 42 تا 63

اشاره

وَ إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اِصْطَفٰاكِ عَلىٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِينَ (42) يٰا مَرْيَمُ اُقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اُسْجُدِي وَ اِرْكَعِي مَعَ اَلرّٰاكِعِينَ (43) ذٰلِكَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ مٰا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلاٰمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ مٰا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (44) إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ إِنَّ اَللّٰهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اِسْمُهُ اَلْمَسِيحُ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مِنَ اَلْمُقَرَّبِينَ (45) وَ يُكَلِّمُ اَلنّٰاسَ فِي اَلْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (46) قٰالَتْ رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قٰالَ كَذٰلِكِ اَللّٰهُ يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ إِذٰا قَضىٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (47) وَ يُعَلِّمُهُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِيلَ (48) وَ رَسُولاً إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ اَلطِّينِ كَهَيْئَةِ اَلطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ أُبْرِئُ اَلْأَكْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ اَلْمَوْتىٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِمٰا تَأْكُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (49) وَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ اَلتَّوْرٰاةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ اَلَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (50) إِنَّ اَللّٰهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ (51) فَلَمّٰا أَحَسَّ عِيسىٰ مِنْهُمُ اَلْكُفْرَ قٰالَ مَنْ أَنْصٰارِي إِلَى اَللّٰهِ قٰالَ اَلْحَوٰارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اَللّٰهِ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ اِشْهَدْ بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ (52) رَبَّنٰا آمَنّٰا بِمٰا أَنْزَلْتَ وَ اِتَّبَعْنَا اَلرَّسُولَ فَاكْتُبْنٰا مَعَ اَلشّٰاهِدِينَ (53) وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ خَيْرُ اَلْمٰاكِرِينَ (54) إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ يٰا عِيسىٰ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رٰافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ جٰاعِلُ اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوكَ فَوْقَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمٰا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (55) فَأَمَّا اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِيداً فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ (56) وَ أَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ يُحِبُّ اَلظّٰالِمِينَ (57) ذٰلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ اَلْآيٰاتِ وَ اَلذِّكْرِ اَلْحَكِيمِ (58) إِنَّ مَثَلَ عِيسىٰ عِنْدَ اَللّٰهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59) اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلاٰ تَكُنْ مِنَ اَلْمُمْتَرِينَ (60) فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَكَ مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَى اَلْكٰاذِبِينَ (61) إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْقَصَصُ اَلْحَقُّ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ (62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ (63)

ترجمه

و چون گفتند فرشتگان:اى مريم كه (5)خداى برگزيد تو را (6)و پاكيزه بكرد (7)و برگزيد بر زنان جهانيان.

اى مريم نماز كن خدايت را (8)و سجده كن و ركوع كن با ركوع كنندگان.

اين از خبرهاى غيب است كه ما وحى مى كنيم بر تو،و تو نبودى به نزديك ايشان چون مى افگنند قلمهايشان كه كدام كس از ايشان كفالت كند مريم را،و تو نبودى به نزديك ايشان چون خصومت كردند.

ص : 314


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:غمزه.
2- .دب:مر.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
4- .اساس:ندارد،از وز افزوده شد،مب،مر:قوله تعالى،فق:قال اللّه تبارك و تعالى.
5- .آج،لب،فق:به درستى كه.
6- .آج،لب،فق+چون از مادرت جدا كرد.
7- .آج،لب،فق:پاك گردانيد تو را از رنجهاى زنان يا از كفر و شرك.
8- .آج،لب،فق:طاعت نماى پروردگارت را.

چون گفتند فرشتگان اى مريم (1)خداى مژده مى دهد به كلمتى از او نامش مسيح عيسى پسر مريم به آب روى (2)در دنيا و در آخرت و از نزديكان (3).

سخن گويد با مردمان در گهواره (4)و پير (5)و از نيكان.

گفت:بار خدايا!چگونه باشد مرا فرزندى و به من نرسيد هيچ آدمى؟گفت:همچنين بود خداى،بيافريند آنچه خواهد چون حكم كند كارى،گويد آن را:بباش،بباشد.

و بياموزيم (6)او را انجيل (7)و حكمت و تورات و انجيل.

[423-پ][226-پ] و فرستاده به فرزندان يعقوب آن كه (8)من آوردم به شما حجّتى از خدايتان آن كه من بكنم براى شما از گل بمانند مرغى،دردم در او،شود مرغى به فرمان خدا،و به باز كنم نابيناى مادر زاد را و پيش را،و زنده كنم مردگان را به فرمان خدا،و خبر دهم[شما را] (9)به آنچه خوريد و ذخيره نهيد در خانه هاى شما در اين حجّتى هست شما[را] (10)اگر گرويده ايد.

به راست دارنده آن را كه پيش من بود

ص : 315


1- .وز+آن،آج،لب،فق+به درستى كه.
2- .مج:به آن روى:با توجّه به دب تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق+حضرت خداى.
4- .آج،لب:گاواره،فق:گاهواره.
5- .آج،لب،فق:و در زمانه كهولت سى وسه سالگى بى تفاوتى.
6- .آج،لب:آموزاند.
7- .آج،لب،فق:خط.
8- .آج،لب:آن كه.
9- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
10- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.

از كتاب موسى تا حلال كنم شما را بهرى آنچه حرام كردند بر شما،و آوردم به شما حجّتى از پروردگارتان،بترسيد از خدا و فرمان بريد[مرا] (1).

خداى ما خداى من است و خداوند شما،بپرستيد او را،اين راهى است راست.

چون ديد عيسى از ايشان جحود، گفت:كيستند ياران من با خداى؟گفت خاصگان عيسى:ما ياران (2)خداييم، گرويديم به خداى و گواه باش به آن كه ما مسلمانيم.

خداى ما! گرويديم به آنچه فرستاديد (3)،و پيروى كرديم (4)پيغامبر را.بنويس ما را با شاهدان.

مكر و حيله كردند و كرد (5)نيز خداى،و خداى بهترين ماكران است (6).

چون گفت خداى[اى] (7)عيسى من [جان] (8)بردارنده توام و بردارنده توبه من،و پاك كننده تو از آنان كه كافر شدند،و كننده آنان كه پيروان تواند[بالاى] (9)آنان كه كافراند تا به روز قيامت،پس با من است بازگشت شما،به شما داورى كنم ميان شما را (10)در آنچه خلاف كرديد.(11) امّا آنان كه كافر شدند عذاب كنم ايشان را عذابى سخت در دنيا و

ص : 316


1- .مج،ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
2- .وز،دب:ياوران.
3- .دب،آج،لب،فق:فرستادى.
4- .وز،دب:پى گيرى كرديم.
5- .مج:كر،با توجّه به وز تصحيح شد.
6- .وز،دب:دستان كنندگان است،آج،لب،فق:جزاكنندگان است.
7- .مج:ندارد،با توجّه به دب افزوده شد.
8- .مج،ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
9- .مج:ندارد،با توجّه به دب افزوده شد.
10- .وز،دب،آج،لب،فق:ندارد.
11- .مج:و امّا،با توجّه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

آخرت،و نباشد ايشان را از ياران.

و امّا آنان كه ايمان آرند و كار نيكو كنند،تمام بدهد ايشان را مزدشان،و خداى دوست ندارد ستمكاران را.

اين مى خوانيم بر تو از آيتها و ياد كرد با حكمت.

مثل (1)عيسى به نزديك خدا چون مثل (2)آدم است،بيافريد او را از خاك،پس گفت (3)او را:بباش،ببود.

حق (4)از خداى تو است،مباش از شاكّان.

هركه خصومت كند با تو در او پس ازآن كه آمد به تو از دانش،گو بيايى (5)تا بخوانيم پسران ما را و پسران شما را،و زنان ما را و زنان شما را،و نفسهاى خود و نفسهاى شما را،آنگه زارى كنيم،كنيم (6)لعنت خداى (7)بر دروغ زنان.

اين،قصّه راست است،و نيست خداى مگر خداى-عزّ و جلّ-خداى اوست كه غالب و محكم كار است[424-ر].

اگر برگرديد،خدا داناست به فسادكنندگان (8).

ص : 317


1- .آج،لب،فق:به درستى كه داستان.
2- .آج،لب،فق:داستان.
3- .وز،دب،مى گفت.
4- .آج،لب،فق:آن سخن درست.
5- .آج،لب،فق:بياييد.
6- .وز،دب:ندارد.
7- .آج،لب:پس بگردانيم به خواهش از خداى دورى از رحمت خداى.
8- .آج،لب،فق:تباه كاران.

قوله: وَ إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ ،بيان كرديم كه به مراد به ملائكه-اگرچه لفظ جمع است-جبريل است-عليه السلام.جبريل مريم را گفت:ياد كن اى محمّد،چون جبريل-عليه السلام-مريم را گفت كه:خداى تعالى تو را برگزيد و خاصّه گردانيد به آن كه عيسى را از تو بيافريد بى پدر. وَ طَهَّرَكِ ،و پاك بكرد تو را ازآن كه دست مردان به تو رسد.

سدّى گفت:طهّرك من الحيض و الاستحاضة و النّفاس،پاك بكرد تو را از اعذارى كه زنان را باشد از حيض و استحاضه و نفاس، وَ اصْطَفٰاكِ ،و برگزيد تو را به تخصيص تو،خدمت خانه او را داد (1)،از پيش آن هيچ زن را اين رخصت نبود و اين پايه ندادند. عَلىٰ نِسٰاءِ الْعٰالَمِينَ ،اى عالمى زمانها بر زنان جهان برگزيد تو را،يعنى بر زنان روزگار او به اتّفاق.

فامّا گزيده (2)بر زنان همه جهان به اتّفاق فاطمه زهراست-صلوات اللّه عليها-بر آنكه (3)پاره اندام رسول است،و آن كه بعضى از رسول باشد برابر نبود به آنكه بهرى از عمران بود.رسول-عليه السلام-گفته است:

فاطمة بضعة منّي من آذاها فقد آذاني، فاطمه پاره اى از اندام من است،هركه او را بيازارد مرا آزرده باشد.

و عبد اللّه عبّاس روايت كند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-في حديث طويل، در حديثى دراز كه بگفت-و ذكر اميرالمؤمنين على كرد-و گفت:

و امّا ابنتي فاطمة فانّها سيّدة نساء العالمين من الأوّلين و الآخرين و هى بضعة منّي و هى نور عيني و ثمرة فؤادى و روحى الّتي بين جنبىّ (4)و هى الحوراء الانسيّة منّى (5)تقوم في محرابها بين يدى ربّها يزهر نورها لملائكة السماء كما يزهر نور الكواكب لاهل الأرض يقول اللّه لملائكته:انظروا الى امتي فاطمة سيّدة نساء امائي فانّها بين يدىّ ترتعد فرائصها من خيفتي و قد اقبلت بقلبها على عبادتي اشهدكم انّي قد امّنتها و شيعتها من النّار، گفت:و امّا دختر من فاطمه سيّد (6)زنان عالم است از اوّلينان و آخرينان،و او پاره اى

ص : 318


1- .آج،لب:فق:ندارد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و امّا برگزيده.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:براى آن كه.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:جنبى.
5- .كذا در اساس و همه نسخه بدلها كه با ترجمه هم سازگار مى نمايد،چاپ شعرانى:متى.
6- .دب،آج،وز:سيده.

از من است،و نور چشم من است،و ميوه دل من است،و جان من است از ميان پهلوهاى من،و او حور است (1)جز آن كه انسى نسب است از من.در محراب خود بايستد پيش خداى-عزّ و جلّ-نور روى او فريشتگان را همچنان روشنايى دهد كه ستارگان آسمان اهل زمين را.

خداى تعالى فرشتگان را گويد:پرستار (2)مرا بينى (3)فاطمه (4)سيّده زنان را (5)پرستاران من،از پيش من ايستاده،پهلوهاى او مى لرزد از ترس من،و روى به عبادت من كرده است،شما را گواه مى گيرم (6)كه او را و شيعه او را از آتش دوزخ ايمن كردم.

و آنچه در حقّ مريم گفت: اِصْطَفٰاكِ وَ طَهَّرَكِ -الآية،به موجب اين خبر او گزيده زنان اوّلين و آخرين است.و امّا قوله: وَ طَهَّرَكِ ،در حقّ او و فرزندان او و شوهر او فرمود: وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (7)،و او را نيز پاك كرد از حيض و استحاضه و نفاس،و يك تفسير اين گفتند بتول را.در اخبار اميرالمؤمنين على (8)روايت كند از رسول -عليه السلام-كه او را پرسيدند كه:يا رسول اللّه!ما از تو چند بار شنيديم كه گفتى:

مريم«بتول»است،و فاطمه بتول است،بتول چه باشد؟گفت:بتول از زنان آن باشد كه او را عذر حيض نبود،و او سرخى نبيند،و مريم و فاطمه چنين اند كه حيض در دختران پيغامبران مكروه باشد،و اين دو خبر از كتابى نقل افتاد كه جدّ من خواجه امام سعيد،ابو سعيد جمع كرد نام آن الرّوضة الزّهراء في مناقب فاطمة الزّهراء.

قوله: يٰا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرّٰاكِعِينَ ،«قنوت»طول قيام باشد،و استقصاى كلام در او در ركوع و سجود برفت-فلا وجه لإعادته.

حق تعالى گفت:يا مريم قنوت كن،و اصل او دوام باشد بر كارى،يعنى ملازم عبادت باش (9)و سجده كن و ركوع كن،و در آيت سجود در پيش ركوع آورد براى آن

ص : 319


1- .حور است/حوراء است.
2- .آج،لب،فق:پرستدار/پرستار.
3- .بينى/بينيد.
4- .همه نسخه بدلها+را.
5- .همه نسخه بدلها:ندارد.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:گواه مى كنم.
7- .سوره احزاب(33)آيه 33.
8- .دب،آج،لب،فق،مر+عليه السلام،مب:علىّ بن ابى طالب عليه الصّلاة و السلام.
9- .مج،باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كه«واو»ايجاب ترتيب نكند،براى آن كه«واو» (1)را معنى جمع باشد،نبينى كه چون گويى:جاءني زيد و عمرو،آنگه چون خواهى كه اختصار كنى و به تثنيه بگويى گويى:جاءني الرّجلان،و آنجا ترتيب صورت نبندد همچنين در حال تفصيل.و دگر آن كه در جايها استعمال كنند كه ترتيب صورت نبندد آنجا،نحو قولهم:اشترك زيد و عمرو و اختصم زيد و عمرو،اقتتل (2)زيد و عمرو،مانند (3)اين بسيار است،و چون ترتيب خواهند،[فا] (4)بيارند براى تعقيب،و چون تراخى باشد«ثمّ» آرند.

اما قوله: مَعَ الرّٰاكِعِينَ ،و (5)در او دو قول گفتند:يك قول آن كه ركوع كن چنان كه ديگر راكعان مى كنند،و يكى آن كه نماز به جماعت كن تا به ركوع ايشان ركوع كنى.

ذٰلِكَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَيْبِ (6) ،«ذلك»اشارت است به آن خبر كه داد (7)از زكريّا و يحيى و مريم و عيسى.و«انباء»اخبار باشد،واحدها«نبأ».و غيب آن بود كه از تو غايب و پوشيده باشد،يعنى اين كه ما با تو گفتيم از اخبار مقدّمان از خبرهاى غيب است.

نُوحِيهِ إِلَيْكَ ،ما بر تو وحى مى كنيم،و در آيت احتجاج است بر مشركان براى آن كه مانند اين يا از مشاهده و معاينه دانند يا از قرائت كتب[424-پ]،يا از تعليم معلّمان و اخبار مخبران،يا به وحى خداى تعالى،و آن سه در حقّ رسول-عليه السلام- نبود به اتّفاق جز چهارم نماند.

[و] (8)وحى به معانى آمد وحى ارسال فرشته باشد به پيغامبرى براى اعلام مصالح،و در شرع چون اين لفظ اطلاق كنند از او اين مفهوم باشد،و اين آيات را بر اين تفسير دهند: إِنّٰا أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ كَمٰا أَوْحَيْنٰا إِلىٰ نُوحٍ (9)،و: كَذٰلِكَ أَوْحَيْنٰا (10)و:

ص : 320


1- .آج،لب،فق،مب،مر:او.
2- .وز،مب:و اقتتل.
3- .مب،مر:و مانند.
4- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج،لب،فق:ندارد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+نوحيه اليك.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:به آن كه خبر داد.
8- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .سوره نساء(4)آيه 163.
10- .سوره شورى(42)آيه 7.

إِلاّٰ نُوحِي إِلَيْهِ (1) ،و مانند اين.و اصل (2)او در لغت القاء باشد،و على ذلك. وَ إِنَّ الشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ (3).

و وحى به معنى اشارت باشد في قوله: فَأَوْحىٰ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (4)، و وحى به معنى القاء في القلب،در دل افگندن باشد في قوله: وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ أُمِّ مُوسىٰ (5)،و وحى الهام باشد في قوله: وَ أَوْحىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ (6)،و امّا در بيت عجّاج:

اوحى لها القرار فاستقرّت

بر الهام محمول بود،و في قول الآخر:

فأوحت اليها و الانامل رسلها

محمول بر اشارت باشد و وحى كتابت بود،في قول الشّاعر:

من رسم اثار كوحى الواحى

اى ككتابه الكاتب،براى آن كه در او القاى معنى باشد در دل.و به معنى امر آمد في قوله: أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوٰارِيِّينَ (7)،و غيب خفاى چيزى بود از ادراك، و غايب نقيض حاضر بود.

إِذْ يُلْقُونَ أَقْلاٰمَهُمْ ،چون قرعه مى زدند-و شرح اين و قصّه اين برفت-و در (8)كلام حذفى هست،و المعنى لينظروا أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ ،تا بنگرند كه كفالت مريم كه خواهد كردن. وَ مٰا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ ،حق تعالى گفت:اى محمّد تو حاضر نبودى كه ايشان قرعه مى زدند براى كفالت مريم،اين بر سبيل تعجيب (9)فرمود از رغبت و حرص ايشان در تكفّل كار مريم،و آن كه مشاحّت به حدّ خصومت رسانيدند و تو اى محمّد آنجا نبودى به نزديك ايشان چون خصومت مى كردند در اين معنى.

ص : 321


1- .سوره انبيا(21)آيه 25.
2- .مج+اين،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .سوره انعام(6)آيه 121.
4- .سوره مريم(19)آيه 11.
5- .سوره قصص(28)آيه 7.
6- .سوره نحل(16)آيه 68.
7- .سوره مائده(5)آيه 111.
8- .مب+معنى و در.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:تعجّب.

قوله: إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِكَةُ ،گفتند:عامل در«اذ»سه چيز است محتمل (1):يكى «اذكر»،چنان كه[ذكران] (2)در دگر جا برفت اضمار او.و وجهى ديگر: يُلْقُونَ أَقْلاٰمَهُمْ ،و وجه سه ام (3)إِذْ يَخْتَصِمُونَ ،و ياد كن اى محمّد چون گفت ملائكه-و مراد جبريل است تنها،[چنان كه] (4)در دگر جاى گفته شد،اى مريم إِنَّ اللّٰهَ يُبَشِّرُكِ ، خداى تو را مژده مى دهد، بِكَلِمَةٍ .ابو السماك (5)قعنب بن زيد العدوىّ در شاذّ خواند:

بكلمة»،و آن لغت است مثل:فخذ و فخذ،و:لعب و لعب.

و بيان كرديم كه عيسى را براى چه كلمه خواندند،يك وجه آن است كه گفتيم:لأنّ اللّه تعالى خلقه بكلمة كن فكان من غير اب.

قولى ديگر آن است (6):براى آن كه پيش او وقت سخن گفت: وَ يُكَلِّمُ النّٰاسَ فِي الْمَهْدِ .

قولى دگر آن كه:مبعوث بود به كلمه و آن كلام (7)خداى-جلّ جلاله-از انجيل.

مِنْهُ ،اى من اللّه-عز و جلّ-از خداى-جلّ جلاله.و شايد كه«من»تعلّق دارد به بشارت،و شايد كه تعلّق دارد به«كلمه».و معنى ابتدا غايت باشد،و التّقدير:بكلمة صادرة،او بشارة واردة. مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ ،ردّ كنايت كرد با عيسى-عليه السلام-و رد نكرد با كلمه،براى آن به تذكير گفت.و گفته اند:ردّه الى معنى الكلمة و هو الكلام.

و در مسيح چند (8)قولها گفتند مفسران،بعضى گفتند:فعيل است به معنى مفعول يعنى ممسوح مطهّر من الاقذار،پاكيزه و ماليده بود از پليديها.و گفته اند:

ممسوح بود به بركت،و گفته اند:براى آن كه از مادر بزاد به روغن اندوده.و گفته اند:

براى آن كه ممسوح القدمين بود،جمله پاى او بر زمين نشستى،ارتفاع نداشت ميان پاى او.و گفته اند:براى آن كه جبريل پر در او ماليد (9)تا شيطان را بر او سبيل نباشد

ص : 322


1- .همه نسخه بدلها:سه چيز محتمل است.
2- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .فق،مب،مر:سيم.
4- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها،تفسير قرطبى:ابو السمّال.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
7- .مب:كلمه.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
9- .وز:ماليده.

در وقت ولادت.

و بعضى دگر گفتند:فعيل است به معنى فاعل چون سميع و عليم.

آنگه خلاف كردند،بعضى (1)گفتند:براى آن كه او دست در (2)بيماران و خداوندان عاهت (3)ماليدى نيك شدندى.

كلبى گفت:براى آن كه دست بر چشم اكمه نهادى بينا شدى،و بعضى دگر گفتند:براى آن كه در زمين بسيار سياحت كردى و رفتى،و بر اين قول«ميم» زيادت باشد،و وزن كلمه مفعل بود.

ابو عمرو بن العلاء گفت:مسيح فرشته باشد،نخعى گفت:مسيح صدّيق باشد، فامّا دجّال مسيح است-بكسر الميم و تشديد السين،و بعضى علما بر اين انكار كردند و گفتند:اين را وجهى نيست در تازى،او مسيح است براى آن كه ممسوح العين است،يعنى اعور است يا (4)سياحت (5)در زمين،و اگر خواهند تا آن را وجهى بگويند (6)هم ممكن است كه فعّيل باشد بناى مبالغت چون شرّيب و سكّير و خمّير،من المساحة لا من السياحة،و معنى يكى باشد جز كه بنا مختلف بود،يعنى زمين پيماى باشد (7)،و در حقّ عيسى-عليه السلام-هم اين وجه توان گفتن كه:مسيح فعيل باشد از مساحت تا«ميم»زيادت نباشد،بل آن (8)اصل كلمه بود.

و در اخبار آمد كه:دجّال همه زمين بگيرد (9)مگر مكّه و مدينه و بيت المقدّس،و به قوّت قول آن كس كه او (10)هر دو را مسيح خوانند-اعني دجّال را و عيسى را-اين بيت بياوردند[425-ر]:

انّ المسيح (11)يقتل المسيحا

يعنى عيسى دجّال را بكشد.

ص : 323


1- .فق+ديگر.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر.
3- .فق:علّت..
4- .مب،مر:با.
5- .كذا در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(40/3)سيّاحى است.
6- .مج:نگويند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بود.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:از.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بگردد.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+گفت.
11- .كذا در مج و ديگر نسخه بدلها،لسان العرب(594/2):اذا المسيح.

و در اخبار ظاهر است كه:دجّال را مهدى كشد (1)و عيسى مريم با او باشد،و لكن آنان كه مهدى را نشناسند حواله بر (2)عيسى كردند،و اتّفاق است كه عيسى- عليه السلام-در لشكر مهدى باشد و در قفاى او نماز كند و با او اقتدا كند،چه شرع او منسوخ است و او شرع ما نداند.

عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ بدل مسيح است،و كلمه لقب است او را،و عيسى علم است،و نسبت او با مادر براى آن است كه او را پدر نبود،و نتوان گفتن كه:عيسى از فرزندان آدم نيست،براى آن كه نسبت از مادر به آدم مى برد،و خداى تعالى او را از فرزندان ابراهيم مى خواند في قوله: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ (3)-الى قوله: وَ زَكَرِيّٰا وَ يَحْيىٰ وَ عِيسىٰ (4)،اگر عيسى از مادر به آدم نسبت مى گيرد با بعد نسب او از آدم، حسن و حسين-عليهما السلام-از رسول نسبت نگيرند؟و از ميان ايشان و رسول جز فاطمه زهرا نيست-لو لا العناد! (5)وَجِيهاً ،نصب او بر حال است،اى ذا جاه و قدر،خداوند جاه و منزلت بود و آبروى به نزديك خداى-عزّ و جلّ-و به نزديك خلقان،هم در دنيا هو در آخرت (6). وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ،از جمله مقرّبان و نزديكان بود به نزديك خداى-عزّ و جلّ.

وَ يُكَلِّمُ النّٰاسَ فِي الْمَهْدِ ،با مردم سخن گفت در گاهواره پيش از وقت،به خرق عادت.قوله: فِي الْمَهْدِ جارّ (7)مجرور در محلّ حال است،اى صبيّا صغيرا، نبينى كه«و كهلا»بر او عطف كرد،و اين را عطف بر محلّ گويند،چنان كه شاعر گفت:

فلسنا بالجبال و لا الحديدا

مجاهد گفت:چون مريم تنها بودى،عيسى-عليه السلام-از شكم او با او سخن گفتى،و چون كسى او را مشغول كردى،او در شكم مادر تسبيح كردى.

و در خبر مى آيد از عبد اللّه عبّاس كه:رسول-صلّى اللّه عليه و آله-در آن وقت كه خديجه حامل (8)بود به فاطمه-عليهما السلام-شبى به نزديك او بود و او سخن

ص : 324


1- .مب،مر:بكشد.
2- .مب:با.
3- .سوره انعام(6)آيه 84.
4- .سوره انعام(6)آيه 85.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+قوله تعالى.
6- .سوره انعام(6)آيه 84.
7- .آج،فق+و،لب:ندارد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:حامله.

مى گفت.رسول-عليه السلام-گفت:

يا خديجة من تكلّمين، با كى سخن مى گويى؟ گفت:اى رسول اللّه با اين جنين كه در شكم دارم.رسول-عليه السلام-گفت:

بشارت باد تو را با او،كه جبريل مرا بشارت داد كه (1)مادينه است،و مادر امامان است،و از نسل و فرزندان او امامان باشند كه خلقان (2)با ايشان اقتدا كنند. وَ كَهْلاً ، در آن حال كه كهل باشد،و«كهل»اشمط بود،موى يك نيمه سپيد شده.حسين بن الفضل گفت:پس ازآن كه از آسمان به زمين آيد.

ابن كيسان گفت:اين بشارت است مادرش را به آن كه او بماند تا كهل شود.

و گفته اند:معنى آن است كه:يكلّم النّاس في المهد صبيّا و كهلا نبيّا،تا به اوّل چون خرق عادت بينند،به وقت دعوت تصديق كنند او را،پس كلام او در مهد معجزه بود و در كهولت دعوت.

مجاهد گفت:كهلا اى حليما،و عرب مدح كند كهولت را براى آن كه آن حالت ميانه بود،بين الشّباب و الشّيب،خفّت جوانان نباشد و ضعف پيران نبود،و آن حالت تجربه احوال و استكمال عقل و اصابت راى بود.و اصل كلمه علوّ السنين (3)باشد من قولهم:اكتهل النّبت اذا طال و قوى،و المرأة كهلة،قال الرّاجز:

و لا اعود (4)بعدها كريّاامارس الكهلة و الصّبيّا

و گفته اند:كهولت حالت سى وسه سالگى باشد،و وجه كلام او (5)در تبرئه ساحت مادرش بود از تهمت.اگر گويند فايده كلام او در مهد اين است،فايده كلام او در كهولت چيست،و اين نه حالى بديع است؟بگوييم (6)از اين چند جواب است:

يكى آن كه بشارت است به آن كه بماند تا كهل شود.دوم (7)كنايت است از دعوت، و اين هر دو بر وجه معجز باشد،براى آن كه خبر است از غيب و مخبر چون خبر است.

سه ام (8)ردّ است بر ترسايان در آن دعوى محال كه كردند از الهيّت و (9)براى آن كه

ص : 325


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اين چنين.
2- .آج،لب،فق:خلايق.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:علوّ السن.
4- .مج:عود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+در مهد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گوييم.
7- .دب:ديم،مب:دويم.
8- .فق،مب،مر:سيم.
9- .آج،فق:او.

خداى باشد متغيّر نبود از حال به حال از طفولت (1)به كهولت و آن (2)به شيخوخت.

امّا اظهار معجز در آن حال در او چند قول گفته[اند] (3):يكى آن كه خداى تعالى عيسى را در آن حال كمال عقل بداد تا او نظر كرد و خداى را شناخت (4)،و خداى به او وحى كرد و اين كه گفت: آتٰانِيَ الْكِتٰابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (5)،بر حقيقت خود بود،چون او دعوى نبوّت كرد،خداى تعالى براى تصديق او اظهار معجز كرد و او را به سخن آورد پيش از وقت،و اين اختيار جبّايى است.

و ابن الأخشاد گفت:آن بر سبيل تقرير و تأسيس نبوّت (6)بود و جارى مجرى بشارت،و انباء از نبوّت او.و گفته اند:بر سبيل معجزه مريم بود براى برائت ساحت او از آنچه او را به آن متّهم كردند،و هر سه وجه به نزديك ما رواست.

قٰالَتْ رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي وَلَدٌ ،مريم گفت:«ربّ»خطاب (7)امّا با جبريل است،و«ربّ»به معنى سيّد است،و امّا با خداى تعالى-چنان كه برفت (8). أَنّٰى يَكُونُ لِي وَلَدٌ ،مرا چگونه فرزند باشد؟اگر گويند:اين چه تعجّب بود كه مريم -عليهما السلام-نمود ازآن كه او را فرزندى باشد بى مساس مردى،و اين در مقدور خداى تعالى عجب نيست؟[گوييم] (9)از اين دو جواب است:يكى از روى خرق عادت جاى تعجّب بود،و اگرچه در مقدور خداى-عزّ و جلّ-هست اين و امثال اين، چنان كه يكى از ما گويد:اين ضيعت (10)چگونه به كسى بخشى با آن كه اين همه رنج بردى بر او؟اين بر سبيل شكّ نبود در قدرت او بر هبه آن،و لكن بر سبيل تعجّب بود از جود او.

جواب دوم (11)آن كه [425-پ]بر سبيل استفهام بود از كيفيّت حال،كه اين

ص : 326


1- .مب،مر:طفوليّت.
2- .كذا در مج و وز،آج،دب،فق:از صبيت.
3- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .وز:بشناخت.
5- .سوره مريم(19)آيه 30.
6- .مج،وز:نبود،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+است.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:كه شرح رفت.
9- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .كذا در مج و همه نسخه بدلها،چاپ شعرانى(42/3):صنيعه.
11- .دب:ديم،مب،مر:دويم.

برخلاف عادت خواهد بودن بى مرد تا (1)برحسب عادت از مردى به حكم شرع و فرمان خداى،چنان كه يكى از ما گويد (2):فلان چگونه سفر خواهد كردن،و او مركوب ندارد!و معنى آن است (3):از خود قوّت رفتن دارد و يا مركوبى جايى هست كه او بر نشيند؟ قٰالَ كَذٰلِكِ ،گفت،يعنى جبريل-عليه السلام:«كذلك»،همچنين باشد كه تو هستى،و خداى تعالى بيافريند آنچه خواهد،يعنى برآن وجه كه خواهد با مرد و بى مرد بر او متعذّر نبود (4). إِذٰا قَضىٰ أَمْراً ،چون حكم كند كارى را،آن باشد كه گويد:«كن»،بباش،خود بباشد.و در اين دو قول گفتند:

يكى آن كه:اين عبارت باشد عن نفي التّعذر عليه،تا در مكان (5)و تسهّل (6)بر او چنان بود كه يكى از ما گويد:«كن»چنان كه او را رنجى نرسد همچون خداى تعالى بى كلفتى و مشقّتى هرچه خواهد بكند.

جواب دوم (7)آن است كه:خداى تعالى«كن»به علامتى كرده است فرشتگان را تا ايشان (8)بدانند[كه خداى تعالى-جلّ جلاله-فعلى خواهد كردن،و ايشان را در آن اعلام لطف باشد] (9).

سه ام (10)آن است كه:خداى تعالى اين به صيغت امر گفت،تنبيه بر آنكه چنان كه آمر مأمور را فرمايد و مأمور امتثال كند و زيردستى و طاعت نمايد،فعل منقاد او باشد همچنان كه بنده مطيع خداوند را.امّا قوله: فَيَكُونُ ،روا نباشد الّا به رفع،و نصب بر جواب امر به«فا»صورت نبندد،براى آن كه اين آنجا باشد كه كلام متضمّن بود به شرط و جزا،چنان كه:انزل فتصيب خيرا،معنى آن بود كه:ان نزلت

ص : 327


1- .كذا در مج و همه نسخه بدلها:چاپ شعرانى(42/3):يا.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كه.
3- .مب،مر+كه.
4- .دب+قال اللّه تعالى،آج،لب،فق،مب،مر+قوله تعالى جلّ جلاله.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:امكان.
6- .آج:تسهيل.
7- .دب:ديم.
8- .مج،وز:به ايشان،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .دب،فق،مب،مر:سيم.

اصبت خيرا،و اين تقدير محال باشد اين جا،براى آن كه معنى تباه شود اگر گويى:

كن فانّك ان كنت كنت،و فانّه ان يكن يكن،و امّا قوله: إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَيْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (1)،گفته اند (2):آنجا نصب روا باشد عطفا على ان نقول،و آن نيز ضعيف است،و شاعر گويد:

لا تخضعنّ لمملوك (3)على طمعفانّ ذاك مضرّ منك بالدّين

و استرزق اللّه ممّا في خزائنهفإنّ ذلك بين الكاف و النّون

وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتٰابَ ،مدنيان و عاصم و يعقوب خوانند: وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتٰابَ به«يا» حملا على قوله: يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ ،يعنى خداى تعالى بياموزد او را.و باقى قرّاء خوانند:و نعلّمه الكتاب به«نون»،و ما بياموزيم او را كتاب،حملا على قوله:نوحيه اليك.

«الكتاب»ابن جريج گفت:مراد كتابت است،ما او را نوشتن بياموختيم-و ابو على گفت:كتابى دگر بود جز تورات و انجيل و (4)زبور و مانند آن.

وَ الْحِكْمَةَ ،گفته اند:مراد علم است،و گفته اند:علم عام تر بود از حكمت،و حكمت خاصّ تر بود،براى آن كه حكمت نوعى از انواع علم باشد.و سخن درست نكو را حكمت خوانند.و اصل او منع باشد-چنان كه گفتيم.و حكمت لگام از اين جا بود.

وَ التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِيلَ ،و اين دو كتاب-يكى كتاب موسى-عليه السلام-و يكى (5)كتاب او.و كوفيان اين را آيتى شمارند،و اسرائيل (6)آيتى نشمارند (7)،براى آنى كه معلّق (8)است به«رسولا»،و ديگران آيت نشمارند (9)-اعنى انجيل را.

امّا قوله: وَ رَسُولاً إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ ،در نصب او چند وجه گفته اند:يكى آن كه حال باشد،عطفا على«وجيها».

ص : 328


1- .سوره نحل(16)آيه 40.
2- .مج،گفت،وز:گفته،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .وز،فق،مب،مر:لملوك.
4- .كذا:در مج،ديگر نسخه بدلها:چون.
5- .وز+در.
6- .مب:بنى اسرائيل.
7- .اساس و ديگر نسخه بدلها:بشمارند،با توجّه به معنى عبارت و چاپ شعرانى(43/3)تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:متعلّق.
9- .دب،آج،لب،فق:نشمارند.

و وجهى دگر آن كه:و نجعله رسولا،و لكن بيفگند لدلالة الكلام عليه-چنان كه شاعر گفت:

علفتها تبنا و ماء باردا.

و وجهى ديگر زجّاج گفت:و يكلم (1)النّاس في المهد رسولا،حال باشد از «يكلّم» (2).

[و وجهى ديگر اخفش گفت،و او،مقحم است،و تقدير آن است: وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتٰابَ رسولا،و«رسولا»حال باشد از] (3)،«يعلّمه».و اوّل پيغامبران بنى اسرايل يوسف بود،و در (4)آخرشان عيسى (5)-عليه السلام.

انس مالك روايت كند از رسول-عليه السلام-[كه] (6)گفت:مرا براثر هشت هزار پيغامبر فرستادند،چهار هزار از بنى اسرايل.

أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ ،همزه براى آن مفتوح كرد (7)كه تعلّق دارد به«رسولا»،و گفته اند:به تقدير«با»،اى بأنّي،يا«لام»،اى لأنّي.و محلّ او بر اين دو قول بازپسين جرّ بود،و بر قول اوّلى (8)نصب.

بِآيَةٍ ،اى بدلالة و بينة و معجزة من آيتى و دليلى و معجزه اى آورده ام (9)به شما.

چون عيسى اين بگفت،ايشان گفتند:و آن آيت كدام است؟گفت: أَنِّي أَخْلُقُ ،نافع خواند به كسر همزه،«انّي»على الاستيناف،و باقى قرّاء خواندند على البدل من قوله: أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ .

أَخْلُقُ لَكُمْ (10) ،خلق تصوير و تقدير است نه خلق احداث،براى آن كه بر فعل (11)اجسام جز خداى-جلّ جلاله-قادر نيست،من بكنم براى شما (12)مرغى از گل.

ص : 329


1- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:يكلمه.
2- .كذا:در مج،آج،لب،فق،مر،با توجه به وز تصحيح شد.
3- .مج،آج،لب،فق،مر:ندارد،با توجه به وز افزوده شد.
4- .همه نسخه بدلها«در»:ندارد.
5- .مج:موسى،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .وز،دب،مب:بكرد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اول.
9- .مر:آوردم.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:انى اخلق.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خلق.
12- .وز:برا شما،دب،آج،لب،فق،مب:بر شما.

كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ ،يعنى كشكل الطّير،من شكل و مثال مرغى بكنم.و[هيئت] (1)،صورتى مهيّا باشد من هيّأت (2)الشّىء و در شاذّ زهرى و ابو جعفر خواندند:كهيئة (3)،به تشديد«يا».

فَأَنْفُخُ فِيهِ ،باد در او دمم. فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّٰهِ ،مرغى شود به فرمان خداى.

مدنيان و يعقوب خواندند:«طائرا»،باقى قرّاء«طيرا».آن كه«طائرا»خواند، حمل كرد على طائر واحد،براى آن كه او بيشتر خفّاش كردى-شف شيره (4)-و آن كه «طيرا»خواند جنس خواست.و تخصيص خفّاش براى آن است كه از مرغان او تمام خلق تر (5)باشد،براى آن كه او پستان دارد و دندان دارد،و او را حيض باشد و پرنده است.

در خبر چنين است كه:عيسى-عليه السلام-دعوت كردى،از او معجزه خواستندى.او پاره اى گل بگرفتى و شكل خفّاشى بكردى و به دهن باد (6)دردميدى مرغى زنده شدى و بپريدى.

وهب منبّه گفت:تا مردم در او مى نگريدندى (7)مى پريدى،چون ناپديد شدى بيفتادى تا فرق بودى ميان آن كه مبتدا خداى آفريده باشد و آن كه به دعاى عيسى و معجزه او كرده باشد،باذن اللّه كوّنه (8)طيرا،براى آن تعليق كرد به فرمان[426-ر]و اذن خداى و خلق هيئة الطّير و تقديره و نفخ در او،مطلق گفت كه اين از فعل و مقدور او بود.

و امّا كونه طيرا،آن كه مرغ شود به حيات مرغ شود،و آن فعل خداست-جلّ جلاله-و نفخ او به منزله روح باشد،و جسم به حيات زنده باشد و مخارق روح شرط است در صحّت وجود و بقاء حيات در محلّ خود.

وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ ،نيك باز كنم و شفا دهم اكمه را.عكرمه گفت:

ص : 330


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مب:هيئت.
3- .مب،مر:كهيئة.
4- .كذا:در مج،وز(شفشيره معادل شفسده؟)،دب،لب:شف بره،مب:شف بر،آج،فق:شب پره،مر:شب پر ،نسخه وز ضمن ضبط لغت در زير كلمه آورده است:يعنى شبيره.
5- .آج،لب،فق:تمام تر خلق تر.
6- .همه نسخه بدلها+او.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:مى نگريستندى.
8- .همه نسخه بدلها بجز وز:گفته اند.

اعمش باشد كه آب از چشمش (1)بازنايستد (2)و چيزى نبيند.

ضحّاك گفت:شب كور باشد.عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند:نابيناى مادر زاد باشد كه هرگز چيزى نديده باشد.

حسن بصرى و سدّى گفتند (3):نابينا باشد على اىّ وجه كان،و اين در كلام عرب معروف تر است.يقال:كمهت عينه تكمه كمها اذا عميت و اكمهتها (4)انا اذا اعميتها،قال سويد بن ابي كاهل:

كمهت عيناه حتّى ابيضّتافهو يلحى نفسه لمّا نزع

وَ الْأَبْرَصَ ،پيش باشد،و اين دو را براى آن تخصيص كرد كه بر اطبّا متعذّر بود علاج اين هر دو،حق تعالى معجز هر پيغامبرى كه داد از جنس آن داد كه در روزگار او تعاطى كردندى.و در عهد عيسى-عليه السلام-مردم روزگار به علم طب مفاخرت كردندى،و صنعت ايشان اين بودى،و متّفق بودند كه به علم طب اين (5)دو را دوا نتواند كردن كه دوا بپذيرد.عيسى-عليه السلام-گفت:شما با آن كه روزگار و عمر در اين علم صرف كرده (6)به (7)درمان و علاج،از اين عاجزيد (8).من بى آنكه مباشرت اين كار كنم و يا دارو دوا پيش آرم،به فرمان خداى به دعا و اجابت او (9)اينها را درست كنم.و ابراء،شفاى بيمار باشد،يقال:أبرأ (10)اللّه المريض فبرأ هو يبرأ (11)،و برئ يبرأ برءا.

ايشان گفتند:ما نيز به روزگار و (12)معالجت اين معنى بكنيم،گفت:جنس آن نباشد كه من مى گويم،ابرا (13)اكمه و ابرص چيست! وَ أُحْيِ الْمَوْتىٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ ،من به فرمان خدا مرده زنده كنم،و اين هر دو مجاز

ص : 331


1- .آج:چشم او،لب:چشم.
2- .همه نسخه بدلها:نايستد/نايستد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:حسن بصرى گفت و سدّى هم گفت.
4- .اساس:اكمتها،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .مب+هر.
6- .وز:كرده،مب،كرديد،ديگر نسخه بدلها:كرده ايد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و.
8- .دب،آج،لب،فق:عاجزى/عاجزيد.
9- .مج:و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .اساس:ابراء،با توجّه به دب تصحيح شد.
11- .آج،لب+برءا.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
13- .آج،لب،فق،مر+و.

است اعنى (1)اضافه او با خويشتن،و انّما خداى تعالى كند و او قادر باشد بر اين،و معنى آن است كه:من دعا كنم تا خداى تعالى ايشان را شفا دهد و اينان را زنده كند.

و در اخبار چنين آمد كه:عيسى-عليه السلام-چهار كس را زنده كرد،يكى عازور. (2)او (3)آن دوست عيسى بود به بعضى دهها بيمار شد.خواهر را بر عيسى فرستاد تا او را خبر كند از بيمارى،او بيامد و گفت:يا روح اللّه!آن دوست تو عازر (4)سخت رنجور است فلان جاى،و از ميان عيسى-عليه السلام-و آن جايگاه سه روزه راه بود.

عيسى-عليه السلام-بر خاست (5)با اصحابش و به آن جايگاه شد،كه او آنجا (6)رسيد عازر بمرده بود،سه روز بود تا دفنش كرده بودند،او گفت:بيايى (7)تا به سر گور او شويم.عيسى را-عليه السلام-به سر گور او بردند.عيسى-عليه السلام-دعا كرد و گفت:

اللّهم ربّ السموات السبع و الأرضين السبع انّك ارسلتنى الى بني اسرائيل ادعوهم الى دينك و اخبرهم انّى أحيي الموتى باذنك فأحى (8)عازرا، اى خداوند هفت آسمان و هفت زمين!تو مرا به بنى اسرائيل فرستادى تا ايشان را با دين تو خوانم و خبر دهم ايشان[را] (9)كه تو بر دست من به دعاى من مرده زنده كنى،بار خدايا عازر را زنده كن.در حال گور بشكافت (10)و عازر بر پاى خاست (11)و روغن از اندام او مى چكيد،و با عيسى با شهر آمد (12)و مدتى دراز بماند و فرزندان آمدند او را.

ديگر عيسى-عليه السلام-مى رفت،جنازه (13)مى بردند و پير زنى در قفاى آن جنازه

ص : 332


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يعنى.
2- .كذا:در مج،وز،فق،لب:عازره،دب:عافرده،آج:عاذر،مب،مر:عازر.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و.
4- .مب:عاذر.
5- .لب،مب،مر:بر خواست.
6- .آج،لب،مب+بود به آنجا،فق،مر+بود چون به آنجا.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بيا.
8- .لب،فق:فأوحى.
9- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .مج،شكافت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مج و همه نسخه بدلها:بر پاى خواست،با توجّه به رسم الخط رايج امروزى تصحيح شد.
12- .لب:به شهر آمديم.
13- .آج،لب،فق:جنازه/جنازه اى.

ايستاده و جزع مى كرد.عيسى-عليه السلام-دعا كرد،و او بر نعش زنده شد و باز نشست و به پاى خود از گردن مردان كه او را بر گرفته بودند به زير آمد و با خانه رفت و عمرى بماند و فرزندان آورد.

سه ديگر (1)زنى بود او را بنت العاشر (2)گفتندى،از عيسى-عليه السلام- در خواستند كه او را زنده كن.عيسى-عليه السلام-دعا كرد،خداى تعالى او را زنده كرد و روزگار دراز بماند و فرزندان زاد.

چهارم سام بن نوح بود،و آن چنان بود كه عيسى-عليه السلام-چون دعوت كرد و دعوى احياى موتى كرد،او را گفتند:كدام مرده زنده كنى؟گفت:هركس را كه شما خواهيد.ايشان انديشه كردند و گفتند:مرده ديرينه (3)را.انديشه بايد كرد (4)تا بدانيم كه راست مى گويد يا نه (5).گفتند (6):براى ما سام بن نوح را زنده كن.گفت:

گورش با من نماييد.ايشان او را به سر گور او بردند او خداى را به نام مهترين بخواند، خداى تعالى سام را زنده كرد (7)در گور،و عيسى-عليه السلام-گفت:يا سام قم باذن اللّه،برخيز به فرمان خداى.

سام از گور برخاست و نيمه سر او سپيد (8)شده بود و مى گفت:اقامت القيامة؟ قيامت بر خاسته است؟گفت:نه،و لكن من خداى را به نام مهترين بخواندم تا تو را زنده كرد (9)،و در عهد او[و] (10)پس از آن مردم را موى سپيد (11)نشدى تا به عهد ابراهيم- عليه السلام.

عيسى-عليه السلام-او را گفت:نه تو (12)جوان بودى كه تو را وفات رسيد!چرا مويت سپيد (13)شده است؟گفت:چون آواز تو شنيدم پنداشتم (14)قيامت برخاسته (15)

ص : 333


1- .مج،وز،دب:سديگر،آج:و سوم يك،لب:و سيوم يك،فق:سيم،مب،مر:ديگر.
2- .مب:بنت الشّاعر.
3- .وز،آج:ديرينه.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بايد كردن.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+باتّفاق.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اى عيسى اگر راست مى گويى.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:زنده گردانيد.
8- .دب،آج،لب،مب،مر:سفيد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:زنده گردانيد.
10- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .دب،آج،لب،مب،مر:سفيد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تونه.
13- .دب،آج،لب،مب،مر:سفيد.
14- .مج:با خطى متفاوت از متن+كه.
15- .دب،لب،مب،مر:برخواسته.

است،از هول قيامت مويم سپيد (1)شد.گفت:تو را چند سال بود كه وفاتت رسيد (2)؟ گفت:پانصد سال.آنگه گفت:مت باذن اللّه،به فرمان خدا بيفتاد (3)و بمرد.

كلبى گفت:عيسى-عليه السلام-خداى را به«يا حىّ يا قيّوم»خواندى،چون احياى موتى كردى.

وَ أُنَبِّئُكُمْ بِمٰا تَأْكُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ،و خبر دهم شما را به آنچه خورده باشيد (4)و آنچه ذخيره كنيد (5)[426-پ].

كلبى گفت:چون عيسى-عليه السلام-ابراء اكمه و ابرص كرد و احياى موتى.

گفتند:اين سحر است كه تو مى كنى،ما از اين جنس معجز نخواهيم.ما را خبر ده كه ما در خانه ها (6)چه خوريم،و چه ذخيره نهيم؟گفت:روا باشد.آنگه يك يك را مى گفت كه شما فلان طعام خوردى (7)،و چندين (8)مقدار خوردى (9)،و چندين (10)ذخيره نهادى (11).

چهل مرد بيامدند و مواطات كردند و هريكى طعامهاى مختلف بياوردند (12)به خانه بردند و مقدارى موزون معيّن بخوردند،و مقدارى موزون بنهادند در مواضع متفرق.آنگه (13)بيامدند و گفتند:ما را خبر ده تا ما چه خورديم (14)و چند خورديم (15)و چند نهاديم[و كجا نهاديم] (16)؟جبرئيل (17)-عليه السلام-او را خبر مى داد و يك يك ايشان را مى گفت (18).

در خبر است كه او در ايّام صبى چون كودكان با او بازى كردندى،او ايشان را

ص : 334


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.
2- .مب:تو را چند سال از عمرت گذشته بود كه وفات يافتى،مر:كه وفات يافتى.
3- .دب:بيوفتاد.
4- .دب،آج،لب،فق:خورده باشى.
5- .دب،آج،لب،فق:ذخيره كنى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خانه خود.
7- .مب،مر:خورديد.
8- .دب،آج،لب:چندان،فق،مب،مر:چند.
9- .مب،مر:خورديد.
10- .فق،مب،مر:چند.
11- .مب،مر:نهادند.
12- .فق،مب،مر+و.
13- .مب:و آنگه.
14- .مج،وز،فق:خوريم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
15- .مج،وز،فق:خوريم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
16- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .دب،آج،لب:و جبرئيل.
18- .مب:يك يك را به ايشان خبر مى داد.

گفتى:مادر و پدر شما به خانه فلان و (1)فلان چيز خوردند،و از آن بهرى شما را نصيب نهادند و بهرى ننهادند.ايشان بيامدندى (2)،مادر و پدر را گفتندى:شما فلان طعام خورديد (3)،نصيب ما نهاديد بياريد (4).و از فلان طعام چرا ما را ننهاديد (5)؟ايشان گفتندى:شما چه دانيد (6)؟گفتندى (7):ما را عيسى مريم گفت.ايشان گفتندى:اين كودك جا دوست،كودكان ما را بر او (8)رها نبايد كردن كه تباه شوند.

چون عيسى-عليه السلام (9)ايشان را طلب كردى،ايشان را در خانه ها (10)پنهان كردندى.عيسى-عليه السلام-گفتى:ايشان در فلان خانه اند (11).گفتندى:ذاك الخنازير.آن خوكانند،او گفتى:سيكونون كذلك،همچنين خواهند شدن (12).آنان بودند كه به مائده كافر شدند،و خداى تعالى ايشان را به خوك و بوزنه كرد (13).

سدّى گفت:چون عيسى-عليه السلام-به طلب ايشان آمد،همه را در خانه جمع كرده بودند.عيسى را گفتند:ايشان حاضر نه اند.گفت:پس در آن (14)خانه آوازى مى آيد.گفتند:خوكانند.گفت:چنين شوند.در بگشادند،همه خوك شده بودند.اين خبر در بنى اسرائيل فاش شد،قصد آن (15)كردند كه او را بكشند.

مادرش (16)بر گرفت و به مصر برد.

قتاده گفت:اين در وقتى بود كه مائده از آسمان برايشان فرود مى آمد،و خداى تعالى ايشان را نهى كرده بود ازآن كه ذخيره كنند،ايشان عصيان كردند و ذخيره نهادند.عيسى-عليه السلام-ايشان را گفتى:نگفته ام شما را كه (17)خيانت مكنيد (18)و

ص : 335


1- .دب،آج،لب،فق:ندارد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
3- .مب،مر+و،دب،آج،لب،فق:خوردى/خورديد.
4- .دب،آج،لب،فق:ما نهادى بيارى/نهاديد بياريد.
5- .دب،آج،لب،فق:ما را چرا ننهادى،مب،مر:ازآن كه طعام چرا براى ما ننهاديد.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:دانى.
7- .دب،آج،لب،فق:گفتند.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:با او.
9- .دب،آج،لب،فق:چون عيسى مريم.
10- .مج و ديگر نسخه بدلها:خانها/خانه ها.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خانهااند/خانه هااند.
12- .لب:خواهى شدن.
13- .مب،مر:بوزينه گردانيد،دب،آج،لب،فق:بوزنه گردانيد.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
15- .مب:او.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+او را.
17- .مب+ذخيره مكنيد و.
18- .دب:مكنى.

از اين خان (1)پيش ازآن كه بخورى چيزى بر مگيريد و ذخيره مكنيد (2)!ايشان گفتندى (3):ما نكرديم.عيسى-عليه السلام-گفتى:من بگويم كه كسى از شما چه خورده و چه ذخيره نهاده (4)! إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ ،در اين كه من گفتم آيتى و دلالتى و علامتى و معجزه اى هست شما را اگر تصديق كنيد و به راست داريد (5).

قوله تعالى: وَ مُصَدِّقاً ،نصب است بر حال عطفا على قوله: وَ رَسُولاً إِلىٰ بَنِي إِسْرٰائِيلَ ،و بعضى دگر (6)گفتند:عامل در او فعلى مقدّر است،اى و جئتكم مصدّقا،و به شما آمدم به راست دارنده آن كتاب را كه پيش من است از تورات. وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ ،و نيز تا حلال كنم شما را بعضى از آنچه بر شما حرام كردند در تورات از گوشت شتر و پيه و بعضى طيور و ماهى و آنچه در تورات و شرع موسى بر شما بود من حلال مى كنم.يعنى خداى تعالى در كتاب من و بر زبان (7)و در (8)احكام شرع من.

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه بنى اسرائيل بر خويشتن چيزهايى حرام كردند كه تحريم آن در تورات نبود،گفت:آمده ام تا آن را حلال كنم،و بيان كنم كه خداى تعالى (9)آن حرام نكرده است.

ابو عبيده گفت:مراد به«بعض»كلّ است و آن (10)بيت بياورد:

ابا منذر افنيت فاستبق بعضناحنانيك بعض الشّرّ أهون من بعض

و گفت معنى آن است كه:بعض الشّرّ أهون من كلّ،و هم در آيت خطا كرد و هم در بيت،براى آن كه در آيت مهمّى و ضرورتى نيست كه موجب عدول باشد از

ص : 336


1- .كذا:در مج،وز،دب،مر،آج،لب،فق:ندارد،مب:خانه.
2- .دب:بر مگيرى و ذخيره مكنى.
3- .مب:گفتند.
4- .وز:چه خورد و چه ذخيره نهاد،دب:چه خوردى و چه ذخيره نهادى،مب،مر:چه خورديد و چه ذخيره نهاديد، آج،لب،فق:ندارد.
5- .دب،آج،لب،فق:تصديق كنى و به راست دارى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ديگر.
7- .اساس:زمان،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مب،مر:و بر.
9- .آج،لب،فق+جلّ جلاله.
10- .دب:اين.

ظاهر،و اگر دليل بر آنكه«بعض»به معنى كلّ آمده است اين بيت است،در اين بيت بر اين معنى دليل نيست،براى آن كه معنى بيت آن است كه:بعضى از شرّ بود كه آسان تر بود از بعضى،چنان كه:ضرب از قتل،و قتل از صلب و صلب از تمثيل و آنچه مانند اين (1)بود،واجب (2)نكند كه تا«بعض»با كلّ مضاف نبود هيّن (3)نباشد،فاذا لا وجه (4)لهذا القول.

و نخعى در شاذّ خواند:«حرم»بر فعل لازم على وز كرم.و اصل تحريم حظر و منع باشد،و اشتقاق او از حرمان است.و محروم ممنوع باشد،و اصل احلال و تحليل اطلاق بود من الحلّ الّذي هو ضدّ العقد (5)براى آن كه حلال گشاده باشد،نبينى كه مطلق (6)و طلق در جاى حلال استعمال كنند.

وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ،من از خداى به شما آيتى آورده ام و حجّتى و معجزه (7).

فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ از خدا بترسيد (8)و طاعت من داريد (9).

إِنَّ اللّٰهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ ،خداى-عزّ و جلّ-خداى (10)من است و خداوند شما،و «انّ»براى آن مكسور است كه سخن مبتداست متعلّق نيست بما قبله،و در عربيّت روا باشد.و إِنَّ اللّٰهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ ،تا محمول بود على قوله:و جئتكم بأنّ اللّه ربّي و ربّكم،و اين كلمه،اعنى«ربّ»اطلاق نكنند بر يكى از ما،بل مقيّد گويند چنان كه:ربّ الدّار،و اين لفظ را تفسير و وجوه رفته است در سورة الفاتحة[427-ر].و كذ[لك] (11)قوله (12): فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ ،خداى را پرستيد (13)،اين آيت وارد است مورد تنبيه و ترغيب و تذكير و تحريض (14)بر نظر كردن و نعمت خداى را شكر

ص : 337


1- .آج،لب،فق،مب،مر:آن.
2- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و واجب.
3- .لب:مين،آج:مبيّن.
4- .مج:فاذن الاوجه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .مج:العقل،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج:مطلقا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .آج،لب،فق،مب:معجزه/معجزه اى.
8- .دب:بترسى.
9- .دب:دارى،مب،مر:بداريد.
10- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:خداوند.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب+تعالى.
13- .دب،آج،لب،فق:پرستى.
14- .دب،لب،فق،مب،مر:تحريص.

كردن،و به عبادات او قيام كردند.

فَلَمّٰا أَحَسَّ عِيسىٰ مِنْهُمُ الْكُفْرَ ،اى علم و وجد بالحاسة و راى.بدانست و به حواسّ بيافت و علاماتش (1)بديد و از ديگران بشنيد.

فرّاء گفت:وجد (2).ابو عبيده گفت:عرف.مقاتل گفت:راى،نظيره قوله: هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ (3)...،و قوله: فَلَمّٰا أَحَسُّوا بَأْسَنٰا (4)...،مفسران گفتند و آنگه بيشتر اظهار كفر كردند كه قصد كشتن او كردند.او مادر را (5)بر گرفت و بگريخت كه «الفرار ممّا لا يطاق من سنن المرسلين» (6).

سدّى گفت:سبب آن بود كه جهودان بنى اسرائيل به حجّت با عيسى بر نيامدند (7)،قصد كشتن او كردند،او بگريخت و به ديهى آمد،و مريم مادرش با او بود.

در سراى مردى فرود آمدند كه زنى داشت.روزى اين مرد در سراى آمد (8)دل تنگ، و با زن (9)چيزى بگفت و زن نيز دل تنگ شد.مريم گفت:اين شهور تو چرا دل تنگ است؟و با تو چه گفت كه تو دل تنگ شدى؟گفت:آفتى و بلايى كه با تو گفتن سود ندارد.مريم-عليها السلام-گفت:با من بگو كه باشد كه به نزديك من فرجى بود آن را.گفت:چگونه؟گفت:اين پسر من مجاب الدّعوة (10)است،خداى را دعا كند تا خداى كفايت كند.

گفت:بدان كه اين پادشاه ولايت ما هريك چند مئونت خود و لشكر بر كسى افگند و به خانه او فرود آيد با جمله لشكر (11)و آن كس را مستأصل كند،اكنون كس فرستاده است كه من و لشكر (12)جمله اين جا (13)مى آييم و ما طاقت آن نداريم.مريم- عليها السلام-گفت (14):من پسرم را بگويم تا دعا كند تا خداى تعالى كفايت كند.

ص : 338


1- .آج،لب،فق:علامتش.
2- .دب،مب،مر:وجده.
3- .سوره مريم(19)آيه 98.
4- .سوره انبيا(21)آيه 12.
5- .لب،فق،مب،مر:مادر او را.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:الانبياء.
7- .دب+و.
8- .مب:در سراى خود در آمد.
9- .آج،لب،فق،مر+خود.
10- .فق،مب:مستجاب الدّعوه.
11- .آج،لب،فق،مب،مر+خود.
12- .مر+من.
13- .آج،لب،مب،مر:بدان جا،فق:بدين جا.
14- .آج،لب،فق+كه.

چون عيسى در آمد،مريم او را (1)بگفت.عيسى گفت:من اين دعا بكنم (2)،و لكن اين جا شرّ و فتنه (3)پديد آيد.مريم گفت:اين بيايد كردن كه اين مرد و اين زن را (4)بر ما حقّ است.مرد گفت:به هر حال (5)ببايد كردن.عيسى-عليه السلام-گفت:

تو چندان كه توانى آب بيار (6)و در اين ديگها و خمها كن تا (7)دعا كنم تا (8)خداى تعالى همه به انواع (9)مطبوخات كند،و آن آبها كه در خمهايت با خمر كند-و اين بر قول آن كس باشد كه گويد:خمر اوّل حلال بوده است.

عيسى دعا كرد،و خداى اجابت كرد،و پادشاه حاضر آمد،طعامى خورد (10)كه از آن لذيذتر و خوش تر هرگز نخورده بود (11).چون خمر پيش آوردند،خمرى بود كه (12)مثل آن نديده بودند،آن مرد را گفت:اين طعامها و اين شراب از كجا آورديد (13)؟ گفت:مرا بود.گفت:دروغ مى گوييد (14)،چندان كه تعلّل كرد فايده نبود،تا بگفت كه:زنى (15)به سراى من فرود آمده است (16)،پسرى دارد،او (17)دعا كرد تا خداى تعالى آب با اين طعام و شراب (18)كرد،و پادشاه را پسرى بمرده بود-من احبّ خلق اللّه اليه- او را وليعهد خواست كردن،با خود گفت كه:آن كس كه دعاى او در تحويل آب با (19)طعام و شراب مستجاب بود،همانا در احياى موتى هم چنين باشد.

آنگه كس فرستاد،و عيسى را بخواند و گفت:تو را لا بدّ دعا بايد كردن تا

ص : 339


1- .مر:مريم آن سخن.
2- .مج،وز:نكنم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها و فحواى عبارت تصحيح شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب:فتنه/فتنه اى.
4- .وز:كه اين مرد و زن را،آج،لب،فق،مب،مر:كه اين زن را و اين مرد را.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+كه اين.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:بياور.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+من.
8- .آج،لب:كه.
9- .مج،بانواع،وز،آج،لب،فق،مر:با انواع.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:خوردند.
11- .آج،لب،فق،مر:نخورده بودند.
12- .مب+هرگز.
13- .دب،آج،لب،فق:آوردى/آورديد.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى گويى.
15- .مب+و پسرى.
16- .مب:آمده اند.
17- .مب:و پسر.
18- .آج،لب،فق:طعامها و شراب،مب،مر:طعامها و شرابها.
19- .آج،لب،فق،مب،مر:و.

خداى آن پسر مرا زنده كند.گفت:من اين بكنم،و لكن اين جا فتنه و شرّى بباشد.

پادشاه گفت:لا ابالي،باك ندارم اندى (1)كه او باشد و من او را بينم (2).

عيسى-عليه السلام-گفت:به شرط آن كه من اين دعا بكنم و بروم و مادر با من بيايد و ما را منع نكند كسى.گفت:روا باشد.

بر اين عهد كردند،و عيسى-عليه السلام-دعا كرد و خداى تعالى پسر او زنده كرد (3).عيسى و مريم ازآنجا بيامدند.مردم آن شهر چون بديدند كه پسر او زنده شد، خروج كردند بر پادشاه و سلاحها بر گرفتند و گفتند:ما را اميد آن بود كه چون او بميرد ما از اين جور برهيم،كه او را فرزند و عقب نبود (4).اكنون پسر بازآمد تا با ما همان كند كه پدر (5)،و قتلى و فتنه اى عظيم پيدا آمد آنجا.و عيسى-عليه السلام- بيامد،چون به كنار دريا رسيد حواريّان جماعتى بودند،صيّادان ماهى بر كنار دريا ماهى مى گرفتند.ايشان را گفت (6):شما چه مردمانيد (7)؟گفتند:ما صيد ماهى كنيم (8).گفت:صيد ماهى چه خواهيد كردن (9)،بياييد تا صيد بهشت و رضاى خدا كنى (10).گفتند:چگونه؟گفت:من پيغامبر خدايم (11)و ايشان را دعوت كرد و معجزه نمود.ايشان ايمان آوردند.ايشان را گفت:من انصاري الى اللّه.

سدّى و ابن جريج و كسائى گفتند:«الى»به معنى مع است،چنان كه عرب گويد:الذود الى الذّود ابل،اى مع الذّود.اين مثلى معروف است،و نابغه گفت:

فلان تتركنّي بالوعيد كأنّنيالى النّاس مطلىّ به القار اجرب

و قال آخر:

ولوج ذراعين (12)في بركهالى جؤجؤ رهل (13)المنكب

ص : 340


1- .آج،لب،فق،مب،مر:چندانى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ببينم.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:پسر او را زنده گردانيد.
4- .مب:نباشد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+مى كند،دب:پدرش.
6- .دب:مى گفت.
7- .دب:مردمانى/مردمانيد،مب:چه مى كنيد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:مى كنيم.
9- .دب:خواهى كرد،آج،لب،فق:خواهى كردن.
10- .آج،لب،فق،مر:كنيد،مب:بكنيد.
11- .آج،لب،فق،مر:خداام.
12- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(50/3):ذراعيه.
13- .اساس:راهل،با توجّه به دب تصحيح شد.

و قال تعالى: وَ لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلىٰ أَمْوٰالِكُمْ (1)...،اى مع اموالكم.و حسن بصرى و ابو عبيده گفتند:«الى»به معنى«في» (2)است،اى من انصاري في اللّه و في سبيل اللّه،قال طرفة:

و ان تلتقى الحىّ الجميع تلاقنيالى ذروة البيت الكريم المصمّد

اى في ذروة.و«الى»هرجايى به معنى مع نباشد،مگر آنجا كه در او اضافه و مصاحبت باشد،و معنى آن بود كه:من انصاري مضافا الى اللّه،يعنى خداى مرا خود (3)يار است،كيست كه رغبت كند كه با خداى يار شود در يارى من! جبّائي گفت:«الى»به معنى«لام»است،چنان كه گويند:هديته [427-پ]لكذا و الى كذا،قال اللّه تعالى: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكٰائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّٰهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ (4).

قٰالَ الْحَوٰارِيُّونَ ،گفتند حواريّان.مفسران خلاف كردند در آن كه حواريّان كه بودند،و چرا ايشان را حوارىّ خواندند.

سدّى گفت:ملاّحان و صيّادان دريا بودند-چنان كه شرح داديم-و اين روايت سعيد جبير است از عبد اللّه عبّاس (5)،گفت:براى آن حوارىّ خواند (6)ايشان را لبياض ثيابهم،براى آن كه سپيد (7)جامه بودند (8).

عطا گفت:مادر او را به دكّان گازران و رنگرزان (9)داد (10)تا پيشه بياموزد،و او به دكّان رئيس صبّاغان بود و جامه بسيار در دكّان او جمع شده بود.عيسى را گفت:

مرا روزى چند به دهى كارى هست آنجا خواهم رفتن،و اين جامه ها را علامت بر كرده ام هريكى (11)به رنگى مى بايد كه برآن رنگ علامت دارد،و او برفت.

عيسى-عليه السلام-جمله در خم (12)نيل نهاد و رها كرد و گفت:اللّهم اخرجها على

ص : 341


1- .سوره نساء(4)آيه 2.
2- .مر:مع.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:خداى خود مرا.
4- .سوره يونس(10)آيه 35.
5- .دب+و.
6- .آج،لب،فق،مر:خواندند،مب:خوانند.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.
8- .آج،لب،فق،مر:بودندى.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:رنگرزان.
10- .مب:دادى.
11- .آج،لب،فق،مب،مر+را.
12- .دب:جمله جامه درخت.

ما اريد.چون مرد بازآمد گفت (1):چه كردى؟گفت:جامه ها همه در آن خم است.

استاد گفت:جامه هاى مردمان (2)تباه كردى،آن هريكى لونى مى بايد (3)و بانگ و فرياد كرد،مردم (4)جمع شدند.

عيسى-عليه السلام-گفت:يا استاد (5)!چه بانگ و فرياد است!بيا بر كنار اين خم بايست و بگوى (6)كه هر جامه چه لون مى بايد (7)،از تو گفتن و از من بر آوردن (8).

آنگاه استاد مى گفت:جامه فلان،فلان رنگ مى بايد.او به آن رنگ مى برآورد (9).

يكى (10)سرخ و يكى زرد و يكى لعل و يكى كبود و يكى سبز.مردم آن (11)بازار از آن متعجّب شدند (12)و دانستند كه آن فعل خداست،و هيچ قادر به قدرت آن نداند كردن (13).

و عيسى-عليه السلام-ايشان را دعوت كرد،ايشان ايمان آوردند فهم الحواريّون، حواريّان ايشانند.دكّانها و كارهاى خود رها كردند،و در قفاى عيسى ايستادند و با او مى رفتند و آيات و عجايب مى ديدند.

در خبر است كه:حواريّان عيسى دوازده مرد بودند،در سياحت عيسى با عيسى مى گرديد[ند] (14)در سهل و جبل و برّ و بحر.چون گرسنه شدندى گفتندى:يا روح اللّه!ما گرسنه ايم.عيسى-عليه السلام-دست در زمين زدى-اگر سهل بودى و گر (15)جبل (16)نان بيرون آوردى و به عدد هر مردى دو نان.چون تشنه شدندى،گفتندى:يا روح اللّه!ما تشنه شديم (17)،او دست بر زمين يا كوه زدى و آب بيرون آوردى،آب بازخوردندى .

ص : 342


1- .مب،مر+جامها/جامه ها.
2- .مر:مردم.
3- .آج،لب:لونى ديگر مى بايد.
4- .مب:مردمان.
5- .دب،آج،لب،فق+مر+اين.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى گوى.
7- .مب،مر+كردن.
8- .مب:بيرون آوردن،دب،مر:به در آوردن.
9- .مب،مر:بر مى آورد.
10- .مج:هريكى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها،«هر»زايد مى نمايد.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مردمان.
12- .دب:شگفت ماندند.
13- .دب:نتواند كرد،مب،مر:نتواند كردن.
14- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .دب،مب،مر:و اگر،فق:يا.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
17- .آج،لب،فق،مب،مر:ما تشنه ايم.

روزى گفتند (1):يا رسول اللّه (2)!بهتر از مادر جهان كيست؟چون گرسنه شويم تو ما را طعام دهى،و چون تشنه شويم تو ما را آب دهى،و در صحبت (3)خدمت تو با تو مى گرديم،و عجايب مى بينيم.عيسى-عليه السلام-گفت:از شما بهتر آن باشد كه از كسب دست خود خورد.ايشان بيامدند و اختيار گازرى كردند.جامه مردمان مى شستند و مزد بر آنكه مى ستدند (4)قناعت مى كردند.

ضحّاك گفت:ايشان را براى آن حوارىّ (5)خواندند (6)،لصفاء قلوبهم و نقائها، براى آن كه دلهايشان (7)صافي بود.

عبد اللّه مبارك گفت (8):براى آن كه نورانى بودند،اثر نور و عبادت بر روى ايشان پيدا بود،قال اللّه تعالى: سِيمٰاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ (9).

و اصل«حور»به نزديك عرب سپيدى (10)باشد،يقال:رجل احور و امراة حوراء و رجال و نساء حور،للشّديد (11)بياض العين.و نان (12)سپيد (13)را حوّارى گويند،و زن سپيد (14)روى با جمال را حواريّه گويند،قال الحارث بن حلّزة:

فقل للحواريّات يبكين غيرناو لا تبكنا الّا الكلاب النّوابح

و قال الفرزدق:

فقلت انّ الحواريّات تعطفهاذا تزيّنّ من تحت الجلابيب

ابن عون گفت:پادشاهى از جمله پادشاهان طعامى ساخت و مردمان صالح را جمع كردند و عيسى-عليه السلام-در آن ميان بود.پادشاه به عيسى مى نگريد (15).او از (16)

ص : 343


1- .آج،لب،فق:گفتندى.
2- .مب:يا روح اللّه.
3- .دب،مب+و.
4- .وز:و مزد كه برآن مى ستدند و،دب:و مزدى كه مى ستدند بدان،آج،لب،فق،مب،مر:و مزدكى برآن مى گرفتند و.
5- .مب،مر:حواريّان.
6- .دب،مب:خوانند.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:دلهاشان.
8- .مب:عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مبارك گفتند.
9- .سوره فتح(48)آيه 29.
10- .دب:سپيد،فق،مر:سفيدى،مب:سفيد.
11- .مج:شديد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .وز:و زنان.
13- .فق،مب،مر:سفيد.
14- .فق،مب،مر:سفيد.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:مى نگريست.
16- .وز:و از.

كاسه خود به عادت طعام مى خورد و هيچ كم نمى شد (1)،او را گفت:تو چه مردى؟ گفت:من عيسى مريمم (2)پيغامبر خدا،و او را دعوت كرد و (3)ايمان آورد و خواصّ ملك به او ايمان آوردند و ملك رها كردند و در قفاى او ايستادند،حواريّان ايشان بودند.

كلبي گفت و ابو روق:حواريّان اصفياء و خواصّ عيسى بودند-و ايشان دوازده مرد بودند.

حسن (4)گفت:حواريّان انصار عيسى بودند،و حوارىّ ناصر باشد.

نضر بن شميل گفت:حوارىّ الرّجل خاصّته.قتاده گفت:حوارىّ وزير باشد،و هم از قتاده پرسيدند كه حوارىّ كه باشد؟گفت:آن كس باشد كه خلافت را بشايد.

نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ ،حواريّان گفتند:ما ياران خداييم،يعنى ما ياران رسول خداييم. آمَنّٰا بِاللّٰهِ ،ايمان آورديم به خداى. وَ اشْهَدْ بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ ،و گواه باش اى عيسى به آن كه ما مسلمانيم.

رَبَّنٰا ،اى خداوند (5)پروردگار ما! آمَنّٰا بِمٰا أَنْزَلْتَ ،ايمان (6)آورديم به آنچه تو فرستاده بودى (7)از كتبهاى پيشين. وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ ،و متابعت كرديم پيغامبر را، يعنى عيسى را. فَاكْتُبْنٰا مَعَ الشّٰاهِدِينَ ،نام ما در جمله گواهان بنويس كه ما بر اين گواهى مى دهيم،يعنى آنان كه براى پيغامبران تو گواهى دادند به صدق.

عطا گفت:مع النّبيّين،با پيغامبران،براى آن كه هر پيغامبرى گواه امّت باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت:مع محمّد و امّته (8)،بيانه: وَ جِئْنٰا بِكَ عَلىٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِيداً (9)، و قوله [وَ] (10)كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى النّٰاسِ (11).

وَ مَكَرُوا ،مكر كردند (12)،و«مكر»تدبير لطيف پوشيده باشد.و اهل معانى

ص : 344


1- .دب:و هيچ نمى گفت و كم نمى شد،آج،لب،فق،مب،مر:هيچ تمام نمى شد.
2- .آج،لب،فق،مر:عيسى بن مريمم.
3- .وز:و او،دب،آج،لب،فق،مب،مر:او.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:حسن بصرى.
5- .دب،آج،لب،فق،مر+و.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ما ايمان.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:تو فرستادى.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
9- .سوره نساء(4)آيه 41.
10- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها،از قرآن مجيد افزوده شد.
11- .سوره بقره(2)آيه 143.
12- .مج،مكر كردن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

گفتند:«مكر»سعى به فساد باشد در پوشيدگى[428-ر].و اصل او من قول العرب:مكر اللّيل و امكر (1)اذا اظلم،شب تاريك شد.و گفته اند:استجماع الرّأى و استحكامه في المكيدة،و اصل او از احكام باشد من قولهم:امراة ممكورة اذا كانت مجتمعة الخلق محكمته (2).

وَ مَكَرُوا ،مكر كردند،يعنى كفّار بنى اسرائيل آنان كه أَحَسَّ عِيسىٰ مِنْهُمُ الْكُفْرَ .و مكر ايشان اين جا تدبير و انداخت (3)قتل عيسى بود،و اين آنگه بود كه عيسى را براندند و بيرون كردند.پس از مدّتى بازآمد و دعوت آشكارا كرد،و ايشان همّت (4)كشتن او كردند (5).

وَ مَكَرَ اللّٰهُ ،فرّاء گفت:«مكر»،از مخلوقان (6)خديعت و حيلت بر فساد باشد،و از خداى تعالى استدراج بندگان باشد،و معنى«استدراج»ناگاه گرفتن بود و در پختن (7)از پس آن كه در نعمت باشند،قال اللّه تعالى: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَعْلَمُونَ (8).

عبد اللّه عبّاس گفت:معنى مكر او (9)آن است[كه] (10):هرگه كه بنده گناهى نو كند،خداى با او نعمتى نو كند.

زجّاج گفت:مكر خداى با بنده جزاى او باشد بنده را بر مكر،جزا (11)را به اسم مبتدا بر خواند،چنان كه گفت: اَللّٰهُ (12)يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ (13)،و قوله: وَ هُوَ خٰادِعُهُمْ (14)،و قال عمرو بن كلثوم.

الا لا يجهلن احد علينافنجهل فوق جهل الجاهلينا

ص : 345


1- .آج،لب،فق:امكره.
2- .اساس:محكمه،با توجّه به آج تصحيح شد.
3- .فق،مب،مر+و.
4- .آج،لب،فق،مب:همه قصد،مر:هم قصد.
5- .مب+قوله.
6- .مب،مر:مخلوقات.
7- .در پختن/در پيختن،دب:سختن،آج:در سختن،لب،فق:در سختن،مب،مر:و پيختن.
8- .سوره اعراف(7)آيه 182.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:مكروا.
10- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .وز:خدا.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:و اللّه.
13- .سوره بقره(2)آيه 15.
14- .سوره نساء(4)آيه 142.

و قال آخر:

فاعلم و أيقن أنّ ملكك زائلو اعلم بانّك ما تدين تدان

اى ما تجزى تجزى.و اوّل جزا نباشد،و اين را مزوّجه (1)گويند،و مثله قوله:

فَمَنِ اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ (2) ،و نظاير اين بسيار است،و اين طريقت مستقصى تر گفته شود.إن شاء اللّه.

ابو القاسم بن حبيب گفت،از ابو عبد اللّه بن عاد بغدادى شنيدم (3)كه گفت، مردى جنيد را پرسيد (4):چون است كه خداى تعالى مكر با خود اضافه كرد،و پسنديد خود را به اين،و بر ديگران عيب كرد.جنيد گفت:ندانم كه (5)تو چه مى گويى،و لكن من از فلان (6)طنبوره زن شنيدم اين ابيات:

فديتك قد جبلت على هواكافنفسي لا تنازعني سواكا

احبّك لا ببعضي بل بكلّيو ان لم يبق حبّك لي حراكا

و يقبح من سواك الفعل عنديو تفعله فيحسن (7)منك ذاكا

مرد (8)گفت:يا سبحان اللّه!تو را از آيتى (9)قرآن مى پرسم،مرا به شعر (10)طنبوره زن جواب مى دهى!گفت:من جواب تو دادم اگر عقل دارى،چون اين نمى دانى تا به زبان عاميانت بگويم تخليه و فراگذاشتن او (11)ايشان[را] (12)تا مكر كنند مكرى است از او به (13)ايشان و آن مكر كه خداى تعالى كرد به (14)ايشان.اين جا القاى شبه عيسى است بر صاحب ايشان كه او را بر عيسى موكّل كردند،چون عزم كشتن عيسى كردند تا به جاى عيسى او را (15)بياويختند،چون بنگريدند صاحب ايشان بود-و قصّه اين

ص : 346


1- .كذا:در مج،وز،ديگر نسخه بدلها:مزاوجه.
2- .سوره بقره(2)آيه 194.
3- .مج:شنيديم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .دب،مب،مر+كه.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:تا.
6- .آج،لب،مب،مر+زن.
7- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(53/3):و يحسن.
8- .وز،آج،لب:مردى.
9- .فق:آيت.
10- .آج،لب،فق+زنى.
11- .دب:و.
12- .مج:ندارد،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
13- .آج،لب،فق:با.
14- .آج،لب،مر:ندارد،وز:با.
15- .آج،لب،فق:تا به جايى كه عيسى را.

در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه.

و طرفي اين است كه عبد اللّه عبّاس[گفت] (1):پادشاه (2)بنى اسرائيل خواست تا عيسى را بكشد،اعوان و شرط (3)خود را به طلب او فرستاد او را در راهى بديدند.قصد گرفتن او كردند،بگريخت در كويى (4)شد و در آن كوى (5)در سوراخى (6)شد،از پى او برفتند.يكى را كه از ايشان خبيث تر بود گفتند:تو دررو و او را بيرون آور.او در آنجا رفت،كس را نديد.چون بيرون آمد،خداى تعالى شبه عيسى بر او افگند،او را بگرفتند.او گفت:من صاحب شماام فلان،از او قبول نكردند و او را بياويختند،و عيسى را-عليه السلام-به آسمان بردند.

وهب گفت:د شب بيامدند و عيسى را بگرفتند و (7)درختى بزدند و خواستند تا عيسى را بر دار كنند.خداى تعالى شب تاريك بكرد و فرشتگان را بفرستاد تا عيسى را ازآنجا ببردند،و ايشان به جاى عيسى-عليه السلام-آن مرد را كه بر او راه نموده بود بگرفتند (8)و بياويختند.

و آن شب عيسى-عليه السلام-در اوّل شب حواريّان را جمع كرد و ايشان را وصايت كرد و گفت:پيش ازآن كه خروس (9)بانگ (10)كند،يكى از شما كافر شود و مرا به درمى چند بفروشد.حواريّان متفرّق شدند و عيسى جايى پنهان شد.

اين مرد كه عيسى گفته بود بيامد (11)،جهودان را گفت:مرا چه دهيد (12)اگر شما را راه نمايم بر عيسى؟گفتند:تو را سى درم دهيم.او بيامد و ايشان را به سر عيسى آورد.عيسى را بگرفتند و به زير درخت آوردند.خداى تعالى شبه او بر اين (13)مرد

ص : 347


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج:پاداشاه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .وز:شرطه.
4- .آج،لب،فق،مر:كوهى.
5- .فق،مر:كوه،آج:كو،لب:كوهى.
6- .مر:سولاخى.
7- .مر+بر.
8- .آج،لب،فق،مر:آن مرد را بگرفتند كه راه به ايشان نموده بود.
9- .دب،لب:خروه.
10- .لب:بانگه،مر:بنگ.
11- .مر+و.
12- .دب،آج،لب،فق:دهى/دهيد.
13- .مر:آن.

افگند-و نام او يهودا بود-تا او را بگرفتند و بياويختند،و عيسى را به آسمان بردند.

و به روايت ديگر عيسى را فرشتگان ازآنجا ببردند.مادر عيسى-عليه السلام- در شب بيامد و چنان گمان بردند كه عيسى را بر دار كرده اند،و زنى با او بود (1).

عيسى-عليه السلام-او را دعا كرده بود تا خداى (2)او را از ديوانگى شفا داده بود،و هر دو در زير آن درخت مى گريستند و جزع مى كردند[بر عيسى] (3).

عيسى-عليه السلام-بيامد و ايشان را گفت:شما بر كه مى گرييد (4)؟و براى چه جزع مى كنيد (5)؟گفتند:ما بر پيغامبرى خداى-عيساى مريم-مى گرييم (6)كه او را بر دار كرده اند.گفت:هيچ مگرييد (7)و جزع مكنيد (8)كه من عيسى ام،خداى تعالى مرا نگاه داشت،و اين آويخته آن منافق است كه مردم را به سر من آورد.ايشان دل خوش شدند و بر گرديدند.

پس از هفت روز عيسى-عليه السلام-بيامد و حواريّان را جمع كرد،و ايشان را وصيّت كرد و در زمين بفرستاد (9)هريكى را به جانبى تا دعوت كنند خلقان را با دين خداى.و خداى تعالى عيسى را به آسمان برد[428-پ]و حواريّان پراگنده شدند در زمين،هريكى (10)به جانبى از جوانب زمين براى دعوت.هركس (11)به آن زمين كه فتاد (12)،خداى تعالى او را لغت آن قوم با[ز آ] (13)موخت تا به زبان ا[يشا] (14)ن ايشان را دعوت كرد (15)،فهذا معنى قوله تعالى: وَ مَكَرُوا[وَ مَكَرَ] (16)اللّٰهُ.وَ اللّٰهُ خَيْرُ الْمٰاكِرِينَ المعاقبين المجازين،بهترين جزادهندگان است بندگان را برآن مكر كه كنند.

ص : 348


1- .دب+كه،آج،لب،فق+و.
2- .وز،آج،لب،فق+تعالى.
3- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .دب:مى گريى/مى گرييد.
5- .دب:مى كنى/مى كنيد.
6- .مج،وز،آج،لب:مى گريم،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت تصحيح شد.
7- .دب:مگريى/مگرييد.
8- .دب:مكنى/مكنيد.
9- .وز،مب+و.
10- .مب،مر:و هريك.
11- .آج،لب،فق+كه.
12- .مب،مر:به هر زمينى كه افتاد.
13- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .آج،لب،فق،مر:مى كرد،دب،مب:مى كردند.
16- .مج،وز،دب:ندارد،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد افزوده شد.

اهل تواريخ گفتند:چون مريم به عيسى بار[بر] (1)گرفت،او را سيزده سال بود، و عيسى به بيت لحم زاد به زمين اورى،شصت[و] (2)پنج سال گذشته از غلبه اسكندر بر زمين بابل،پنجاه و يك سال گذشته از ملك اشكانيان،و خداى وحى كرد به او از پس سى سال-بر يك قول-و او را از بيت المقدّس به آسمان برد شب قدر از ماه رمضان.

و در حديث مقتل اميرالمؤمنين على-عليه السلام-آمد:

و لقد ضربت في اللّيلة الّتي قبض فيها يوشع بن نون و قبضت (3)في اللّيلة التى عرج فيها بعيسى بن مريم، گفت:مرا در شبى ضربت زدند در مثل آن شب يوشع بن نون را وفات آمد و قبض روح من در شبى كردند كه در مثل آن شب عيسى مريم را به آسمان بردند،و آن شب بيست ويكم بود،و به يك روايت اين شب[شب] (4)قدر باشد.و چون عيسى را- عليه السلام-به آسمان بردند،او را سى و سه سال بود.و مدّت نبوّت او سه سال بود بر اين قول،و مادر از پس[آن كه] (5)او را به آسمان بردند شش سال بماند.

إِذْ قٰالَ اللّٰهُ يٰا عِيسىٰ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ ،و ياد كن اى محمّد چون گفت خداى -عزّ و جل-[اى] (6)عيسى من تو را توفّى خواهم كردن.

مفسران خلاف كردند در معنى«توفّى»اين جايگاه.كعب الاحبار (7)و حسن بصرى و كلبى و ابن جريج و ابن زيد و مطر الورّاق و محمّد بن جعفر بن الزّبير (8)گفتند (9):معنى قبض اوست نه معنى قبض روح و جان برداشتن.و اين قول را حجّت اين آوردند كه گفت: فَلَمّٰا تَوَفَّيْتَنِي (10)،اى قبضتني الى السماء حيّا،براى آن كه قوم او از پس رفع او به آسمان ترسا شدند نه از پس مرگ او،و بر اين قول«توفّى»را حمل بايد كردن على احد المعنيين،اى قابضك الىّ تامّا وافيا لم ينالوا منك شيئا،من تو را به آسمان بردم و دشمنان از تو چيزى نقصان ناكرده و فرصتى نايافته از آن مكر كه

ص : 349


1- .مج،دب:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج:ندارد،با توجه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .اساس:قبضته،با توجّه به دب تصحيح شد.
4- .مج،لب،مب،مر:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+گفت.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
10- .سوره مائده(5)آيه 17.

انداختند،من قول العرب:توفّت منه كذا اذا استوفيته.

و معنى دگر تسلّم و تقبّل،اى متسلمك من قولهم:توفّيت:كذا اذا تسلّمته،و بر اين قول در لفظ تكرارى باشد براى آن كه:قابضك الىّ و رافعك الىّ،هر دو يكى باشد،جز كه از او عذر به اختلاف لفظ نشايد خواستن (1)،چنان كه شاعر گفت:

و هند اتى من دونها النّأى و البعد

و اين هر دو يكى باشد.و ديگرى گفت:

و ألفى قولها كذبا و مينا

و اين هر دو يكى باشد.

ربيع انس گفت:مراد نوم است و خواب (2)،انّي منيمك،من تو را بخوابانم و در خواب به آسمان برم تو را (3)،گفت بيانش قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفّٰاكُمْ بِاللَّيْلِ (4)...، اى ينيمكم،و آن خداست كه شما را بخواباند و به روز احوال شما داند،براى آن كه نوم را«اخو الموت»گويند،و قوله تعالى: اَللّٰهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا (5)...،تفسير چنين دادند كه:وقت نومها به قرينه وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنٰامِهٰا (6).

عليّ بن طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس: إِنِّي مُتَوَفِّيكَ ،اى مميتك،من تو را بميرانم،دليله قوله: قُلْ يَتَوَفّٰاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ (7)...،و قوله: فَإِمّٰا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ (8)...،و اين به حقيقت نزديكتر است و به ظاهر لايق تر.و بر اين قول آيت را دو تأويل باشد:يكى آن كه وهب (9)گفت:خداى تعالى عيسى را بميرانيد سه ساعت،آنگه زنده كرد او را و به آسمان برد.

محمّد بن اسحاق گفت:ترسايان مى گويند خداى تعالى عيسى را هفت ساعت بميرانيد،آنگه زنده كرد و به آسمان برد.

و تأويل دگر آن است كه ضحّاك (10)و جماعتى (11)اهل علم گفتند (12):در كلام

ص : 350


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شايد خواستن.
2- .دب،آج،لب،فق+يعنى.
3- .آج،لب،فق،مر:در خواب تو را به آسمان برم.
4- .سوره انعام(6)آيه 60.
5- .سوره زمر(39)آيه 42.
6- .سوره زمر(39)آيه 42.
7- .سوره سجده(32)آيه 11.
8- .سوره غافر(40)آيه 77.
9- .مب:وهب منبه.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+گفت.
11- .مب+از مفسران و.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:كه.

تقديم و تأخيرى هست،و تقدير اين است:انّي رافعك الىّ و مطهرك من الّذين كفروا و متوفّيك بعد انزالك من السماء،و نظير اين در تقدير و تأخير،قوله: وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكٰانَ لِزٰاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى (1)،و تقدير آن است (2):و لو لا كلمة سبقت من ربّك و اجل مسمّى لكان لزاما،و قال الشّاعر:

الا يا نخلة من ذات عرقعليك و رحمة اللّه السلام

اى عليك السلام و رحمة اللّه.

و قال آخر:

جمعت و عيبا نخوة و نميمةثلاث خصال لست عنهنّ ترعوي

اى جمعت نخوة و نميمة و عيبا.

ابو هريره روايت كرد (3)از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:

الانبياء اخوة لعلاّت امّهاتهم شتّى و دينهم واحد،و انا اولى النّاس بعيسى بن مريم لأنّه لم يكن بيني و بينه نبىّ،و انّه نازل على امّتي و خليفتي عليهم فاذا رايتموه فاعرفوه،فانّه رجل مربوع الخلق الى الحمرة و البياض،سبط الشّعر كأنّ شعره يقطر و ان لم يصبه بلل، يدقّ الصّليب و يقتل الخنزير و يقبض (4)المال،و يسكن الرّوحاء حاجّا و معتمرا، و يقاتل النّاس على الاسلام حتّى يهلك اللّه في زمانه الملل كلّها و يهلك اللّه في زمانه مسيح الضّلال الكذّب الدّجّال،و يقع في الارض المنة حتّى يرتع الأسود مع الابل و النّمور مع البقر و الذّئاب مع الغنم،و يلعب الغلمان بالحيّات لا يضرّ (5)بعضهم بعضا،و يلبث في الارض اربعين سنة و في رواية كعب اربعا و عشرين سنة ثمّ يتزوّج و يولد له،ثمّ يتوفى و يصلّى المسلمون عليه و يدفنونه[429-ر]في حجرة النّبى-صلّى اللّه عليه و آله، گفت:پيغامبران برادرانند از مادران مختلف و دينشان يكى است،و من اولى ترم به عيسى (6)مريم براى آن كه (7)ميان من و او پيغامبرى

ص : 351


1- .سوره طه(20)آيه 129.
2- .مب+كه.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كند.
4- .مج،لب،فق،مب،مر:يقبض،وز،دب:يقبض،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .مج:به صورت«لا يفر»هم خوانده مى شود.
6- .دب+بن.
7- .دب+از.

نيست،و او فرود آيد از آسمان بر امّت من و خليفه من باشد بر ايشان،و همانا (1)اين خبر آنان روايت كرده باشند كه حديث مهدى را از روى بى انصافى منكر باشند،و الا او خلافت رسول را نبشايد (2)براى آن كه شرع او منسوخ است و او شرع ما نداند، لا بدّ بود ازآن كه رجوع او با كسى باشد،و رجوع جمله امّت كه شرع محمّدى (3)داند و استحقاق آن دارد كه عيسى مريم به او اقتدا كند از او قبول كند،پس همانا خلل از راوى بوده باشد،و خبر چنين است:

و انّه نازل على امّتي مع خليفة من ولدى.

چون او را بينى بشناسى او را،به اين اوصاف و علامات مردى باشد دو بهرى سرخ سپيد (4)دراز موى،پندارى آب از موى او مى بچكد (5)و اگرچه موى او تر نباشد.

صليب شكند،و خوك كشد،و مال بخشد و در روحاء نشيند و حج و عمره كند،و با مردمان بر اسلام قتال كند تا خداى تعالى در روزگار او جمله دينها هلاك كند، در روزگار او مسيح ضلال را كه دجّال است هلاك كند،و همه زمين ايمن شود تا شير با شتر و پلنگ با گاو و گوسفند و گرگ (6)به يك جاى چره كنند (7).و كودكان به (8)مار بازى كنند و هيچ يك يكديگر (9)را نيازارند و نرنجانند.و او در زمين چهل سال بماند،و روايت كعب بيست و چهار سال،و زن كند و فرزندان آرد،آنگه او را وفات آيد و مسلمانان بر او نماز كنند.

و در اخبار اهل البيت چنين آمد كه:مهدى بر او نماز كند،و همانا مهدى (10)اولى تر باشد به نماز كردن بر عيسى از يكى من افناء النّاس،و او را در حجره رسول دفن كنند.و جمله آنچه در اين خبر هست،همه اوصاف و علامات (11)روزگار مهدى است كه در اخبار مخالفان و مؤالفان آمده است،و اگر كسى انصاف دهد و عناد رها كند و بر اين اخبار واقف شود،و آن را با حجّت عقل و آيات قرآن برابر كند،بداند

ص : 352


1- .مج:همانان،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،بنشايد،دب،مر:نشايد.
3- .آج،لب،فق+است و،مب+است او.
4- .دب:و سپيد،فق،مب:و سفيد.
5- .آج،لب،فق:او بچكد،مب،مر:او مى چكد.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و گرگ با گوسفند.
7- .دب:چرا كنند.
8- .دب،مر:با.
9- .وز،آج،لب،فق،مر،يكديگر.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
11- .آج،لب،فق:علامت.

كه معتمد آن است.

حسين بن الفضل را گفتند:در قرآن هيچ آيتى هست كه دليل مى كند بر نزول عيسى-عليه السلام-از آسمان؟گفت:آرى.قوله تعالى: وَ كَهْلاً (1)...،براى آن كه او كهل نشده بود و (2)او را به آسمان بردند،چون به زمين آيد كهل شود،معنى آن است (3):

و كهلا بعد نزوله من السماء.

ابو جعفر منصور خليفه روايت كرد از پدرانش از عبد اللّه عبّاس كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

كيف يهلك امّة انا في اوّلها و عيسى في آخرها و المهديّ من اهل بيتي في وسطها ،گفت:چگونه هلاك شوند امّتى كه من در اوّل ايشان و عيسى در آخرشان و مهدى از اهل البيت من در ميانشان (4)،و اين خبر از روايت ابو جعفر منصور الدّوانيقىّ (5)حجّت است و دليل بر وجود مهدى-عليه السلام-براى آن كه رسول-عليه السلام-گفت:و مهدى (6)اهل البيت من در ميانه،و اگر اكنون و پيش از اين تاريخ به مدّت دراز او موجود نبوده باشد،اين خبر را معنى درست نباشد.و اين خبر ابو اسحاق ثعلبى امام اصحاب الحديث در تفسيرش بيارد به اسناد،و خبرى كه در اين باب اوّل راويان او (7)مفسر (8)اصحاب حديث باشد،و آخر راويان خليفه روزگار كه امام فريقين باشد در (9)باب حجّت بليغتر باشد.

محمّد بن موسى واسطي (10)گفت:انّي متوفّيك (11)عن شهواتك و حظوظ نفسك، من تو را بميرانم از شهوات و نصيب نفسانى،و اين قولى لطيف است،براى آن كه در آخر (12)آمده است كه:عيسى-عليه السلام-چون او را به آسمان بردند و با فرشتگان مختلط شد.طبع او طبع ملائكه شد.

ص : 353


1- .سوره آل عمران(3)آيه 46.
2- .آج،لب،فق:كه.
3- .آج،لب،فق،مب+كه.
4- .دب،آج،فق:ميانه ايشان،لب،مر:ميان ايشان،مب:وسط ايشان.
5- .دب،لب،فق:منصور الدّوانقى،مب،مر:منصور دوانقى.
6- .دب+از.
7- .آج،لب+و،چاپ شعرانى(58/3)+امام.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:مفسران.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+اين.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:الواسطى.
11- .آج،لب،فق،مب،مر+و رافعك.
12- .كذا در مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:خبر.

وَ رٰافِعُكَ إِلَيَّ ،نباتى (1)و شيبانى گفتند:عيسى-عليه السلام-بر كوه طور ايستاده (2)بود،جامه (3)از موى بز پوشيده (4)،بادى سخت بر آمد عيسى بدويد،در آن دويدن باد او را بر گرفت و به آسمان برد.

عبد اللّه عبّاس گفت:موسى-عليه السلام-تا بود الّا جامه صوف نپوشيد.و عيسى-عليه السلام-تا بود الّا جامه شعر نپوشند.«صوف»،پشم گوسپند (5)بود،و «شعر»موى بز.

عبد اللّه عمر گفت:رسول را ديدم كه طواف مى كرد (6)،در ميانه (7)طواف تبسمى كرد.گفتند:يا رسول اللّه!سبب تبسم چه بود (8)؟گفت:در طوافگاه عيسى مريم را ديدم و دو فرشته (9)با او بودند.

و گفته اند معنى آن است (10):و رافعك في درجات الجنّة،خداى تعالى تو را رفع كند (11)در درجات بهشت و مقرب گرداند (12)به رحمت خويش (13).

وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،و پاكيزه گرداند تو را از (14)كافران،يعنى تو را از ميان ايشان به در آرد و برهاند. وَ جٰاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلىٰ يَوْمِ الْقِيٰامَةِ ،و آنان (15)كه پس روان تواند من زبر دست و قاهر گردانم بر كافران،يعنى بر جهودان كه به تو كافر بودند.

ربيع انس گفت و حسن و قتاده (16):مراد آنانند كه به او ايمان دارند،چنان كه (17)دون آنان كه او را به دروغ دارند (18)يا دروغ گويند.

ص : 354


1- .وز:بناتى،دب،آج،لب،فق،مر:بنانى.
2- .آج،لب،مب،مر:بايستاده.
3- .آج،لب:جامه/جامه اى.
4- .آج،لب،فق+بود.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:گوسفند.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
7- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:ميان.
8- .دب:تبسم چيست.
9- .مب:ديدم با دو فرشته كه.
10- .مب+كه.
11- .آج،لب،فق:رفيع گرداند،مب:رفيع كند.
12- .آج،لب،فق،مر:مقرون گرداند،مب:مقرون كند.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:خويشتن.
14- .مب+ميان.
15- .آج،لب،فق،مب+را.
16- .آج،لب،فق،مب،مر:ربيع انس و حسن و قتاده گفتند.
17- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:عبارت«چنان كه»را ندارد.
18- .مب:دروغ داشتند.

آنگه خلاف كردند في[معنى] (1)قوله: فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،كه اين«فوقيت» به چيست؟بعضى گفتند:به حجّت،و بعضى گفتند:به مملكت و قهر و غلبه،و از اينجاست كه پادشاهى در روميان است كه ترسايان باشند (2)،و در جهودان نيست،و جهودان ما دام مقهور و مغلوب باشند و ذليل،و قول اوّل اولى تر است،براى آن كه متضمّن ترغيب در حقّ است[429-پ]و در دين او.

ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ ،پس با من است بازگشت شما،و ورود (3)اين مو[رد و] (4)عظ و ترغيب است. فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمٰا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ،و حكم كنم ميان شما به قيامت در آنچه در دنيا در (5)آن خلاف كرده باشيد.وجه اتّصال اين كلام به اين قصّه ازآنجاست (6)كه من شما را در دنيا امهال كرده ام و فروگذاشته و مخيّر كرده يا (7)چنين مى كنى از تكذيب و ايذاى پيغامبران من،و لكن اهمال نكنم،كه مرجع و مآل شما با من است،و آن خلاف كه كردى (8)در عيسى مريم كه بهرى گفتى (9)خداست، و بهرى گفتى (10)پسر خداست،و بهرى گفتى (11)بنده خداست،و بهرى گفتى (12)ساحرى كذّاب است،من حكم كنم ميان ايشان در اين اختلاف كردن (13).

و امّا عدول از غياب (14)به خطاب و از خصوص به عموم،جارى مجراى آن است كه پادشاه گويد:معلوم شد پيش من كه اهل فلان شهر چه كرده اند از حسن طاعت و انقياد و امتثال اوامر من،من شما را كه رعيّتى (15)مكافات به خير (16)و انواع تشريف و كرامت ارزانى دارم.

ص : 355


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مج،وز،مب،مر:باشد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:مورد.
4- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .دب،مب:به.
6- .دب:اين.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:كرديد.
9- .دب:بهرى گفت،آج،لب،فق،مر:بعضى گفتيد،بعضى گفتند.
10- .آج،لب،فق،مر:بعضى گفتيد.
11- .دب:گفتندى،آج،لب،فق،مر:بعضى گفتيد كه.
12- .دب:گفتندى،آج،لب،فق،مر:بعضى گفتيد كه.
13- .مج،وز،مب،مر:اختلاف كردند،دب:در اين اختلاف كه كردى.
14- .دب،آج،لب،فق:غايب.
15- .مب:رعيّتيد.
16- .دب+كنم.

آنگه تفصيل داد اين جمله را كه گفت: فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ ،براى آن كه آنان كه محكوم لهم او عليهم باشند،دو نوع باشند:امّا مؤمنان و مطيعان باشند،و امّا كافران و عاصيان.حق تعالى هر دو را تفصيل داد و حكم بگفت بقوله: فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا ، امّا آنان كه كافر باشند و آيات و نعم مرا جحود كنند،من ايشان را عذابى كنم سخت.

و«عذاب»استمرار ألم باشد،من عذبة اللّسان لاستمراره في كلام،و منه ماء عذب لاستمراره في الحلق.و شدّت عذاب،امّا به تضعيف باشد و امّا به تنويع و امّا به استمرار.

فِي الدُّنْيٰا ،در دنيا به قتل و سبى و جلاء و جزيه و مذلّت و هوان. وَ الْآخِرَةِ ،و در آخرت در دوزخ عذاب به انواع[عقوبت] (1)وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ ،«نصرت» معونت باشد بر دشمن.و«معونت»زيادت و (2)قوّت بود دست با او يكى داشتن در قهر،و«ما»نفي است و«من»زايد است براى تأكيد نفي را،كقولك:ما في الدّار من رجل.

وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا ،يك فرقه را جزا و پاداشت آن است كه گفت،و دگر فرقه را كه به خلاف آنند به خداى ايمان دارند و تصديق كرده اند او را و پيغامبران او را،و گفت ايشان كار بسته اند و بر وفق شرع عمل كرده.

فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ ،حفص و رويس به«يا»خوانند (3)على الخبر من اللّه-جلّ و عزّ و باقى به«نون»خوانند (4)على اخبار اللّه تعالى عن نفسه على عادة الملوك.

و توفية (5)الحقّ اتمامه بكماله،خداى ايشان را حق به تمامى بگذارد (6)،يا ما ايشان را به تمامى حق بگذاريم (7)چنان كه از مستحقّ ايشان هيچ بخسى (8)و نقصانى نباشد.و «اجر»مزد عمل بود بر وفق آن،امّا عرفا او شرعا،و در آيت دليل است بر بطلان قول آنان كه جزا بر عمل نگويند.

خداى تعالى گفت:من مزد بدهم و تمام بدهم و بخس نكنم[كه] (9)آنگه

ص : 356


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .مب،مر:خواندند.
4- .مب،مر:خواندند.
5- .دب:توفيته.
6- .وز،آج،لب،مب:بگزارد.
7- .وز،آج،لب،فق:بگزاريم،دب:بگذارديم.
8- .مب:سختى.
9- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ظالم (1)باشم (2)و من ظالمان را دوست ندارم،و آن كه ظالمان را دوست ندارد براى ظلمشان كى روا دارد كه ظلم كند!و چون ظالم را دوست ندارد (3)نخواهد،كه محبّت اراده بود على وجه،و در اين لفظ هم دليل است بر بطلان مذهب اهل جبر.و حدّ و حقيقت ظلم گفته ايم،و اصل او در لغت نقصان باشد.

ذٰلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ ،اشارت است به آنچه از قصّه پيغمبران (4)رفت،اى ذلك الّذي قصصت عليك،يعنى اين كه بر شما خواندم از قصّه زكريّا و يحيى و مريم و عيسى از آيات و دلالت و معجزات،و«ذكر»هم گفت باشد و هم ياد كرد،و اين جا مراد گفتارى است كه شنونده به آن متذكّر شود.

در خبرى مرفوع،آمد از رسول-عليه و على آله الصّلاة و السلام (5)-كه:مراد به «ذكر»در اين آيت قرآن است،بيانه قوله: يس، وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ (6).و گفته اند:

مراد لوح محفوظ است.و مراد آنچه در لوح نوشته باشد،براى آن«ذكر»را حكيم خواند كه چون خواننده و نظركننده به آن معتبر شود پندارى دليل ناطق است بمثابت گوينده كه حكيم باشد و حكمت بر زبان راند،چنان كه دلالت را دليلى (7)خوانند براى آن كه از بيان (8)به جايى (9)باشد كه پندارى راه نماينده اوست.و نَتْلُوهُ ،را دو معنى باشد:يكى آن كه نكلّمك به،ما بر تو مى خوانيم و با تو مى گوييم،و دگر آن كه جبريل را مى فرمايم (10)تا بر تو خواند،و براى آن كه امر اوست با خود حواله كرد،و«ذلك»در محلّ رفع است به ابتدا،و در خبر او دو قول است:يكى نَتْلُوهُ ،و دگر مِنَ الْآيٰاتِ ،اى ذلك الّذي نتلوه عليك من الآيات.

إِنَّ مَثَلَ عِيسىٰ عِنْدَ اللّٰهِ ،سبب نزول آيت[آن] (11)بود كه وفد نجران چون بيامدند

ص : 357


1- .دب:ظلم.
2- .مج،دب،آج،لب،مب،مر:باشد،با توجّه به وز تصحيح شد.
3- .دب+ظلم دوست ندارد،و چون ظلم دوست ندارد.
4- .وز،دب:پيغامبران.
5- .آج،لب،فق:رسول عليه السلام.
6- .سوره يس(36)آيه 1 و 2.
7- .مب:دليل.
8- .آج،لب،فق:ازينان،مر:از اينان.
9- .مج+كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
10- .مر:مى فرماييم.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

و با رسول-عليه السلام-مناظره كردند در باب عيسى-عليه السلام-و گفتند:ما تقول في المسيح عيسى بن مريم؟گفت:عبد اللّه و رسوله.گفتند:هيچ بنده اى را ديدى كه او از مادر پديد آمد بى پدر ؟خداى تعالى به جواب ايشان اين آيت فرستاد،و فحواى آيت آن كه:چه جاى تعجّب است،و شما احوال (1)مى دانيد،اگر آدم بى پدر و مادر در مقدور (2)صحيح و ممكن است،جاى تعجّب نباشد از عيسى كه از مادر آيد بى پدر (3).

پس حق تعالى گفت:مثل[عيسى] (4)در اين باب چون مثل آدم است،يعنى عيسى در اين حكم به آدم ماند كه خداى تعالى او را از خاك بيافريد بى پدر و مادر.

و«مثل»ذكرى باشد ساير كه دليل كند بر آنكه حكم دوم حكم اوّل است،و وجه تمثيل و تشبيه عيسى را به آدم ازآنجاست كه گفتيم (5). ثُمَّ قٰالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ، و التّقدير:فكان:آنگه او را گفت:بباش،ببود در حال بى مدّت و تدريج و تحويل نطفه با علقه،و علقه با مضغه،چنان كه در آيت ذكر كرد: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً (6)- الآية.

اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ،[430-ر]رفع او محتمل است دو چيز را:يكى خبر مبتدا، التّقدير:ذلك الّذي قد مرّ ذكره الحقّ من ربك.دوم مبتدا باشد و خبر او در جار و مجرور بود،و التّقدير:الحقّ وارد من ربّك (7)،ثابت من ربّك (8)،صادر منه.و قوله:

فَلاٰ تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ ،شايد كه خطاب بود با رسول-عليه السلام-و مراد ديگرى چنان كه گفت: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ (9)،و شايد تا مراد يكى باشد من جملة المكلّفين،چنان كه يكى از ما چون كارى فرمايد جماعتى را،يا خطابى كند با جماعتى،توجيه خطاب كند به يكى از ايشان و جمله (10)مراد باشد (11)به آن خطاب.

ص : 358


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+آدم.
2- .وز:در و مقدور،ديگر نسخه بدلها:در مقدور او.
3- .دب،آج+چه تعجّب باشد.
4- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
5- .آج،لب،فق+خلقه من تراب.
6- .سوره مؤمنون(23)آيه 14.
7- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها:چاپ شعرانى(61/3)+او.
8- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها:چاپ شعرانى(61/3)+او.
9- .سوره طلاق(65)آيه 1.
10- .مج+با،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
11- .وز،دب:باشند.

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ ،در ضمير خلاف (1)كردند،بعضى گفتند:راجع است با حقّ في قوله: اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ،و بعضى دگر گفتند:راجع است با (2)عيسى-عليه السلام و«محاجّه»،مفاعله باشد از حجّت از دو محاجّه و مجادله و مخاصمه در حقّ مادر عيسى (3)-عليه السلام-و سبب آن بود كه چون رسول-عليه السلام-مكّه بگشاد و اسلام منتشر بود (4)و سلطان (5)حجّت رسول قاهر گشت بر كافران،وفود آمدن گرفتند به نزديك رسول-عليه السلام-بهرى اسلام آوردند (6)،و بهرى امان (7)طلبيدند (8).در جمله وفود وفد نجران بود (9)،رئيس ايشان ابو حارثه اسقف با سى مرد آمد،از جمله ايشان عاقب بود و سيّد و عبد المسيح،و اينان احبار و رؤساء بودند (10).نماز ديگر در مدينه آمدند جامه هاى (11)ديبا پوشيده (12)و چليپها (13)در گردن افگنده.جهودان بيامدند و با ايشان مناظره كردند و ايشان را گفتند:شما بر هيچ نه ايد (14)،[و ايشان جهودان را گفتند:شما بر هيچ نه ايد (15)] (16)،و (17)خداى تعالى (18)آيت فرستاد: وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصٰارىٰ عَلىٰ شَيْءٍ (19)-الآية.

چون رسول-عليه السلام-نماز ديگر بكرد،ايشان روى به رسول كردند و گفتند:

ما تقول في السيّد المسيح،عيسى را چه گويى؟گفت:

عبد اصطفاه (20)اللّه، بنده اى بود كه خداى تعالى او را برگزيد.

ص : 359


1- .مج:حذف،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .مج:و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .دب،آج،لب،مب،مر:از حجّت هركه با تو حجّت آورد مجادله و مخاصمه كند در حق تو يا در عيسى،فق: از حجّت...در حقّ مادر عيسى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:مى آوردند.
7- .دب:امانى.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:طلب مى كردند.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
10- .آج،لب،مر+و.
11- .مج:جامهاى/جامه هاى.
12- .آج،لب،مب،مر+بودند.
13- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:صليبها.
14- .وز،دب،فق:نه.
15- .آج،لب،فق:نه.
16- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
17- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
18- .آج،لب،فق،مب،مر+اين.
19- .سوره بقره(2)آيه 113.
20- .فق،مب:عبد اصطفاء.

گفتند:يا محمّد!او را پدرى (1)شناسى؟رسول-عليه السلام-گفت:او نه از نكاح زاد تا او را پدر باشد.گفتند (2):هيچ بنده مخلوق را ديدى كه نه از (3)نكاح باشد و او را پدر نباشد،خداى تعالى اين آيت فرستاد: إِنَّ مَثَلَ عِيسىٰ عِنْدَ اللّٰهِ ،الى قوله: فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَى الْكٰاذِبِينَ (4).

رسول-عليه السلام-ايشان را گفت:چون شما را (5)قول من باور نمى كنيد (6)و حجّت قبول نمى كنى،بيايى (7)تا مباهله كنيم،كه خداى مرا خبر داد كه عذاب فرود آرد بر دروغزن.

با يكديگر نگريدند و گفتند:چه راى است (8)؟گفتند:مهلت بايد خواستن تا فردا.گفتند:ما را مهلت ده تا فردا تا ما انديشه كنيم،آنگه برفتند و با هم بنشستند و راى زدند،اسقف،ايشان را گفت:اگر محمّد فردا آيد و عامّه صحابه را در قفا گرفته، از او هيچ انديشه مكنيد (9)و با او مباهله كنيد (10)كه او برحق نيست،و اگر آيد و خاصّه فرزندان خود را و قرابات خود را آرد از مباهله او حذر كنيد.

چون بامداد بود و صحابه در مسجد جمع شدند و هركسى توقع كرد (11)كه رسول -عليه السلام-او را حاضر كند،رسول گفت:مرا نفرموده اند الّا (12)خاصّگان خود را از زنان و مردان و كودكان آنجا برم،آنان را كه خداى تعالى به دعاى ايشان عذاب فرستد و عذاب صرف كند.

آنگه دست على گرفت (13)و حسن و حسين از پيش او مى رفتند (14)،و فاطمه-

ص : 360


1- .وز،فق:پدر.
2- .مج:گفت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج:در،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق:على الكافرين.
5- .مب،مر:ندارد.
6- .نمى كنيد/نمى كنى.
7- .نمى كنى بيايى/نمى كنيد بياييد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+شما را.
9- .دب:مكنى/مكنيد.
10- .دب:كنى/كنيد.
11- .دب:مى كرد.
12- .مج:كه آن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .لب،مب:بگرفت.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:حسن و حسين مى رفتند از پس او.

عليها السلام-براثر[] (1)ايشان مى رفت تا به صحرا شدند،و ترسايان بيامدند و اسقف ايشان در پيش ايستاده (2)،چون در نگريد (3)ايشان را ديدند.

اسقف گفت:اينان كه اند از محمّد؟گفتند:آن برنا پسر عم و داماد اوست بر دخترش،و آن زن دختر اوست،و آن كودكان دخترزادگان (4)اويند.

او با ترسايان نگريد (5)و گفت:بنگريد (6)كه محمّد چگونه واثق است كه به مباهله فرزندان و خاصّگان خود را آورده است،و به خداى كه اگر هيچ خوفى بودى او را ازآن كه حجّت بر او باشد اگر اختيار كردى (7)هلاك خود (8)و هلاك اينان (9)، احذروا مباهلته (10)،از مباهله او حذر كنيد (11)كه اگر نه مكان قيصر بود من اسلام آوردمى،و با او مصالحه كنى (12)بر آنكه او حكم كند،و بازگرديد (13)و با شهر خود شويد (14)و راى بزنى (15)تا صلاح شما در چيست؟گفتند:راى تو راى ما باشد،و آنچه تو گويى عين مصلحت باشد.

اسقف گفت:يا ابا القاسم انّا لا نباهلك و لكن (16)نصالحك،ما با تو مباهله نمى كنيم،[و لكن با تو مصالحه مى كنيم] (17)با ما مصالحتى كنى (18)بر چيزى كه به آن (19)قيام توانيم كردن (20).

ص : 361


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:در پيش ايشان ايستاده،دب:را در پيش گرفته ايشان.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:در نگريست،دب:در نگريدند.
4- .آج،لب:دخترزاده ها.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:نگريست.
6- .مب:نگريست كه ببينيد.
7- .مر:او باشد اختيار نكردى.
8- .دب،آج،لب،فق،مب+را.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+را،چاپ شعرانى(62/3):هرگز اختيار نكردى هلاك خود را هلاك اينان را.
10- .اساس:مباهلة،با توجّه به دب تصحيح شد.
11- .دب:كنى/كنيد.
12- .كنى/كنيد.
13- .آج،لب،فق:بازگردى/بازگرديد.
14- .دب،آج،لب،فق:شوى/شويد.
15- .بزنى/بزنيد.
16- .وز،آج،مب:و لكنّا.
17- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
18- .وز،آج،لب،فق،مب:كن.
19- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ما به آن.
20- .دب:توانيم نمود.

رسول-عليه السلام-با ايشان مصالحه كرد بر دو هزار حلّه از حلّه هاى اواقى (1)، هر حلّه چهل درم سره،هرچه بيفزايد يا بكاهد (2)از قيمت اين حلّه ها به حساب باشد، و بفرمود تا صلح نامه بنوشتند (3):

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم.هذا كتاب من محمّد النّبى رسول اللّه لنجران و حاشيتها (4)في كلّ صفراء و بيضاء و ثمرة و رقيق لا يؤخذ منهم غير الفي حلّة من حلل (5)الأواقى قيمة كلّ حلّة (6)اربعون درهما فما زاد او نقص فبحساب ذلك،يؤدون الفا منها[في] (7)صفر و الفا في رجب و عليهم اربعون دينارا مثواة رسولى فما فوق ذلك،و عليهم في كلّ حدث يكون باليمن من ذى عدن عارية مضمونة ثلاثون درعا و ثلاثون فرسا و ثلاثون جملا عارية مضمونة لهم بذلك جوار اللّه و ذمّة محمّد بن عبد اللّه و رسول اللّه فمن اكل الرّبا (8)منهم بعد عامه هذا فذمّتى منه بريئة، اين نامه (9)از محمّد رسول خداى براى نجران و حاشيتش در هر زرى (10)و سيمى و ميوه (11)و برده اى (12)كه ايشان را هست از ايشان هيچ نستانند جز دو هزار حلّه از حلّه هاى اواقى[قيمت] (13)هر حلّه چهل درهم آنچه بيفزايد يا (14)بكاهد (15)برآن حساب باشد،هزار از آن در صفر و هزار در رجب،و بر ايشان است كه در مدّت مقام رسول من آنجا چهل دينار به او دهند يا بالاى آن[430-پ]و به هر وقعه (16)و حادثه كه در يمن افتد به عاريت سى زره

ص : 362


1- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+قيمت.
2- .مج،وز:نكاهد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مب+اين چنين كه مسطور است كه.
4- .مب+و.
5- .مج:احلل،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج+من حلل الأواقي قيمة كلّ حلّة.
7- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب:اكل الرّبوا.
9- .دب،آج:نامه اى است.
10- .مج:روزى،با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .وز،دب،آج،فق،مب:ميوه/ميوه اى.
12- .مج:بردى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
13- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج،لب،فق:تا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .وز:نكاهد.
16- .دب:وقعتى،آج،لب،فق:واقعه.

و سى اسب و سى شتر بدهند عاريت (1)مضمون پذرفته (2)به اين وفا كنند ايشان را جوار خداست و ذمّه محمّد رسول خداى هركه ربا خورد پس از (3)امسال ذمّت من از او بيزار است.

نامه بستدند و ببردند و در راه با يكديگر مى گفتند:اين كه ما كرديم صلاح بود يا نه؟عاقب و عبد المسيح ايشان را گفتند كه:و اللّه كه ما و شما مى دانيم كه محمّد پيغامبرى مرسل است،و آنچه آورده است از كتاب از قبل خداى است،و به خداى كه هيچ كس با هيچ پيغامبر ملاعنه نكرد و الّا مستأصل شدند و از ايشان كسى نماند كوچك و بزرگ،و اگر شما اين كنيد (4)هلاك شويد (5)و بر پشت زمين هيچ ترسا نماندى،كه من در ايشان نگريدم (6)،رويها ديدم كه اگر از خداى بخواستندى تا كوهها را از جاى بر كند (7)اجابت كردى.

و رسول-عليه السلام-گفت:به آن خداى كه جان من به امر اوست كه عذاب فروآينده بود (8)بر نجران اگر ملاعنه كردندى،و خداى تعالى ايشان را با خوك و بوزنه (9)كردى،و از اين كوه آتشى بر آمدى و همه را بسوختى،و از قبيله (10)ايشان هيچ جانور (11)نماندى تا مرغان (12)بر درختها و سال برنگشتى كه بر پشت زمين يك ترسا بودى.

قوله: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ ،هركه با تو حجّت آرد و خصومت كند در عيسى پس ازآن كه علم يقين به تو آمد در حق او. فَقُلْ تَعٰالَوْا ،بگو بيايى (13).و«تعالوا»،تفاعلوا من العلوّ باشد،اى ارتفعوا.و در اصل وضع كه نهادند به جاى آن نهادند كه مرد بر بالاى (14)نشسته،آينده را گويد:تعال،اى ارتفع،چنان كه ما به پارسى گوييم:برآى

ص : 363


1- .وز:عاريه/عاريه اى.
2- .دب،مب:پذيرفته اى.
3- .آج،لب،فق،مب:ندارد.
4- .دب:كنى/كنيد.
5- .دب:شوى/شويد.
6- .آج،لب،فق،مب،مب،مر:نگريستم.
7- .مب+برآن.
8- .دب:فرود آمده بود.
9- .دب،مب،مر:بوزينه.
10- .دب:قبيل.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:جانورى.
12- .مر+ايشان هيچ.
13- .آج،فق،مب،مر:بياييد.
14- .مج+آن،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

اى فلان،تا عام شد و اين كلمه به تازى و پارسى مى گويند،و اگرچه گوينده (1)در پستى باشد (2)نه بر (3)بلندى و به جاى هلمّ. نَدْعُ مجزوم است به جواب امر.

أَبْنٰائِنٰا ،باتّفاق مراد حسن و حسين اند،و در اين جا دليل است بر آنكه ايشان فرزندان رسول اند باطلاق اسم البنوّة عليهم من اللّه،براى آن كه خداى تعالى ايشان را پسر او خواند (4)،اخبار از طريق مخالف و مؤالف به اين متظاهر است كه رسول -عليه السلام-گفته است.و ايشان را فرزند خواند (5)،و مانند آن كه گفت:

ابناى هذان ريحانتاى من الدّنيا، گفت:اين دو پسر من ريحان (6)منند از دنيا،و اتّفاق امّت است كه خطاب جمله صحابه رسول در عهد رسول (7)پس او با ايشان«يا بن رسول اللّه»بوده است.

و در خبر مى آيد كه در صفّين روزى از روزها محمّد حنفيّة-رحمة اللّه (8)عليه- كارزارى (9)مى كرد و ابلاء جهد كرد،اميرالمؤمنين (10)-عليه السلام-[او را] (11)گفت:

اشهد انّك ابني حقّا، گواهى دهم (12)كه تو پسر منى (13)به حقيقت (14).گفتند:اى اميرالمؤمنين !پس حسن و حسين (15)؟گفت (16):

هما ابنا رسول اللّه، ايشان پسران پيغامبر خدااند (17).و در اين آيت دليل است بر آنكه دخترزاده فرزند باشد.و مرد چون وقفى كند على اولاده و اولاد اولاده دخترزاده در آنجا شود و اين مذهب ماست و مذهب شافعى،و آيت،حجّت ماست و حجّت شافعى بر ابو حنيفه كه او گفت:

دخترزاده در آن وقف داخل نبود،به اين بيت استشهاد كرد:

ص : 364


1- .مج،مب:گوينده،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:در.
4- .دب+و.
5- .آج،لب،فق،مر:فرزندان خوانده.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:دو ريحان.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
8- .مب:رحمهم اللّه.
9- .لب:كالزارى.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .مر:مى دهم.
13- .مج:من،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
14- .مب،مر:بتحقيق.
15- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(64/3)+كيستند.
16- .مج:گفتند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .آج،لب،فق،خدايند.

بنونا بنو ابنائنا و بناتنابنوهنّ ابناء الرّجال الأباعد

و شافعى گفت:من ظاهر كتاب خداى (1)در آيتى محكم رها نكنم براى بيتى از شعر عرب به آن كه در اين بيت وجوهى توان گفتن كه از آن بشود كه در اين مسئله به او استدلال كنند.يكى آن كه:او بر سبيل مبالغت و توسع گفتن باشد،و آيت بر حقيقت است.دوم آن كه:ممكن باشد كه او را با خويشان اهل خود خصومتى بوده است،ايشان مراعات مصاهرت نكرده اند،از سر آن رنج مى گويد.ديگرى گفت هم از اين سبب:

فإنّ ابن اخت القوم مصغى اناؤهاذا لم يزاحم خاله بأب جلد

وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ ،زنان ما را و زنان شما را،و باتّفاق مراد به زنان در آيت فاطمه زهراست-عليها السلام-تنها،و اين دليل است على شرفها و انّها تنزّلت منزلة جمع كثير،تا خداى تعالى از او به جمعى خبر داد،و رسول را نفرمودند كه از جمله زنان كه داشت هيچ كس را به مباهله با خود برد،و اگرچه اين لفظ ايشان را متناول بود،براى آن كه صلاحيت آن مقام و عرض (2)به حضور آن جايگاه به او لايق بود.

دگر آن كه قربت (3)نسب با وصلت سبب برابر نباشد،پس در اين لفظ دليل بود بر آنكه فاطمه زهرا-عليها السلام-از جمله آنان نبود (4).

وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ ،و نيز بخوانيم نفس خود را و نفس شما را،و باتّفاق مراد به نفس،اميرالمؤمنين على است اين جا،براى آن كه كسى نفس خود را بنخواند،چه اين معنى از ميان مرد و نفسش (5)صورت نبندد.پس لا بدّ لفظ مجاز بود و مورد او بر مبالغت بود،يعنى بخوانيم كسى را كه حكم نفس او حكم نفس ما باشد،و آنچه ما را باشد او را باشد،و آنچه بر ما باشد بر او باشد.حكم او در عصمت و طهارت و غنا و كفايت حكم من باشد.پس همچنان باشد كه من او باشم او من باشد،و اين كنايت باشد از غايت اختصاص و محبّت و قربت و دوستى تا دو دوست چون در

ص : 365


1- .آج،لب+تعالى جلّ جلاله.
2- .مج،وز،دب:غرض،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مج:قرب،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:جمله زنان به بود.
5- .وز:هر دو نفسش،دب:هر دو نفس.

دوستى به غايت باشند،گويند:اينان متّحد شدند،اگرچه به صورت دواند به معنى يكى اند،چنان كه[شاعر] (1)مى گويد:

أنا من أهوى و من أهوى أنانحن روحان حللنا بدنا

فاذا أبصرتني أبصرتهو إذا أبصرته كان أنا

و اين لفظ دليل كند بر آنكه اميرالمؤمنين على (2)بهتر از همه صحابه و اهل البيت بود،براى آن كه آن را كه خداى تعالى[431-ر]نفس رسول خواند (3)بر اين وجه كه گفتيم تا مدانات و مقاربتى سخت نباشد چنان كه كثير التفاوت نباشد ميانشان اين لفظ اجرا نكنند.

ثُمَّ نَبْتَهِلْ ،در او دو قول گفتند:يكى آن كه نتضرع الى اللّه في الدّعاء،و ابتهال تضرّع باشد (4)،پس لابه كنيم يا (5)خداى تعالى را (6)تا دعاى ما اجابت كند در حقّ دروغ زنان،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.

مقاتل گفت:نخلص في الدّعاء،در دعا اخلاص كنيم.كلبى گفت:اجتهاد و مبالغت (7)،و اين قول (8)متقارب است.معنى ديگر آن است كه:نلتعن،لعنت كنيم يكديگر را،و گوييم:لعنت از ميان ما هر دو گروه بر دروغزن باد،من قول العرب:

عليه بهلة اللّه و بهلته،اى لعنته (9)،قال لبيد:

في قروم سادة من قومهمنظر الدّهر اليهم فابتهل

اى دعا عليهم،اين بيت اگرچه در تفسيرها به استشهاد اين معنى آورده اند، معنى چنان مى نمايد كه شاهد به معنى (10)اوّل است من التّضرع،اى تضرّع و ذلّ لهم.

فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَى الْكٰاذِبِينَ ،عطف است على قوله: ثُمَّ نَبْتَهِلْ ،براى

ص : 366


1- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،با توجّه به دب افزوده شد.
2- .مب:على بن ابى طالب عليه الصّلاة و السلام،آج،لب،فق،مر:عليه السلام.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:براى آن كه او را نفس رسول عليه السلام خواند خداى تعالى جلّ جلاله.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
5- .كذا در مج وز،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
6- .دب:لا به كنيم به خداى عزّ و جل،آج،لب،فق،مب،مر:لابه كنيم خداى تعالى را.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كنيم.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اقوال.
9- .اساس:لعنة،آج:لعنته اللّه،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:كه شاهد معنى،دب:كه معنى شاهد.

آن (1)مجزوم است،يعنى گوييم:لعنت بر دروغزن (2)باد.

إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ ،اين (3)،يعنى اين (4)قصّه پيغمبران كه رفت همه قصّه حقّ است.

و در«هو»خلاف كردند.بعضى نحويان گفتند:فصل است،و كوفيان اين عماد (5)خوانند،نحو قولهم:انّ زيدا لهو المنطلق.و بر اين قول محلّى نباشد او را از اعراب.و بعضى گفتند:مبتداى دوم است،نحو قولهم:زيد (6)ابوه منطلق.

و قصص خبرى باشد كه در او تتابع معنى بود،من قولهم:قصّ اثره،اى اتّبعه،و منه قوله تعالى: وَ قٰالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ (7)...،اى اتّبعي (8)اثره.

وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ ،«ما»نفي است،و«من»مؤكّد نفي است براى نفي جنس را، چنان كه:ما في الدّار من رجل الّا زيد،و بجز خداى خدايى نيست،ردّ بر ترسايان كه گفتند:عيسى خداست،و گفتند: إِنَّ اللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ (9)...،سه گفتند (10)يكى شده:

اقنوم اب،و اقنوم ابن،و اقنوم روح القدس.به«اب»خداى را خواستند (11)،و به «ابن»عيسى را،و به«روح القدس»جبرئيل را،و اين قولى (12)نامعقول است كه سه ذات يكى باشد،و ابوّت و (13)خداى (14)روا نيست كه اين از صفات اجسام و محدثات بود،و او تعالى قديم است و خالق اجسام.

وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ،خداى تعالى (15)عزيز است و غالب،اگر خواهد قهر كند ترسايان را و جمله انواع كفّار را به كفرشان،و لكن نكند براى آن كه حكيم

ص : 367


1- .دب+كه.
2- .دب:دروغ زنان.
3- .دب:انّ هذا.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
5- .دب:آن را اعماد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:انّ زيدا.
7- .سوره قصص(28)آيه 11.
8- .مج:اتبقى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .سوره مائده(5)آيه 73.
10- .مر:گفته.
11- .مج:خواند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .فق:قول.
13- .كذا:در مج،وز،ديگر نسخه بدلها:بر.
14- .شايد كه كلمه به صورت«خدايى»بوده باشد.
15- .وز،دب،مب،مر:و خداى تعالى،آج،لب،فق:و خداى تعالى جلّ جلاله.

است و حكمت در تكليف،اقتضاى خلاف اين مى كند.

فَإِنْ تَوَلَّوْا ،اگر بر گردند ترسايان و كافران و اعراض كنند از تو و قبول قول تو نكنند (1). فَإِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ ،خداى تعالى عالم است به مفسدان،و براى آن تخصيص كرد ايشان را كه غرض از اين تهديد است و وعيد ايشان.

قوله تعالى:

سوره آل عمران (3): آیات 64 تا 74

اشاره

قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللّٰهَ وَ لاٰ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لاٰ يَتَّخِذَ بَعْضُنٰا بَعْضاً أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اِشْهَدُوا بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ (64) يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرٰاهِيمَ وَ مٰا أُنْزِلَتِ اَلتَّوْرٰاةُ وَ اَلْإِنْجِيلُ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (65) هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ حٰاجَجْتُمْ فِيمٰا لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمٰا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (66) مٰا كٰانَ إِبْرٰاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِيًّا وَ لٰكِنْ كٰانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (67) إِنَّ أَوْلَى اَلنّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ لَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا اَلنَّبِيُّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَللّٰهُ وَلِيُّ اَلْمُؤْمِنِينَ (68) وَدَّتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ مٰا يُضِلُّونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا يَشْعُرُونَ (69) يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70) يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لِمَ تَلْبِسُونَ اَلْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَكْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71) وَ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى اَلَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ اَلنَّهٰارِ وَ اُكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (72) وَ لاٰ تُؤْمِنُوا إِلاّٰ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ اَلْهُدىٰ هُدَى اَللّٰهِ أَنْ يُؤْتىٰ أَحَدٌ مِثْلَ مٰا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحٰاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ اَلْفَضْلَ بِيَدِ اَللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ (73) يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ (74)

ترجمه

بگو (2)اى خداوندان (3)تورات و انجيل بياييد به سخنى راست (4)ميان ما و شما،آن كه نپرستيم جز خداى را،و انباز نگيريم به او چيزى،و نگيرد بهرى از ما بهرى را خدايان فرود خداى،اگر بر گردند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم (5).

اى خداوندان تورات و انجيل خصومت مى كنيد در ابراهيم (6)؟و نفرستادند تورات و انجيل مگر از پس او،شما خرد نداريد؟ شما آنانيد كه خصومت كرديد در آنچه شما را به آن دانشى بود،چرا خصومت كنيد در آنچه نيست به آن داشتى؟و خدا داند و شما ندانيد.

نبود ابراهيم جهود و نه ترسان،و لكن بود مردى راست[و مسلمان] (7)،و نبود از آنان كه با خداى انباز گيرد.

اولى ترين مردمان (8)به ابراهيم آنانند كه پس او باشند،و اين پيغمبر،و

ص : 368


1- .مج،وز:بكنند،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .وز+كه.
3- .آج،لب،فق+دانش به.
4- .آج،لب،فق:بياييد سوى سخنى كه يكسان است.
5- .آج،لب،فق:ما بر دين اسلاميم.
6- .آج:چرا حجت مى گوييد در دين ابراهيم؟
7- .مج:ندارد،از آج افزوده شد.
8- .آج،لب،فق:به درستى كه سزاوارترين مردم.

آنان كه ايمان دارند (1)،و خداى يار مؤمنان است.

تمنّا كردند (2)جماعتى از اهل كتاب كه اگر شما را هلاك كردندى، و هلاك نكنند الّا خود را و ندانند.

اى خداوندان كتاب چرا كافر شويد به آيتهاى خداى؟و شما گواهى مى دهيد.

[431-پ] اى خداوندان كتاب چرا در مى پوشيد حق به باطل و پنهان مى كنيد حقّ و شما مى دانيد؟ و گفتند گروهى از خداوندان كتاب:ايمان آريد به آنچه فرستادند بر آنان كه ايمان دارند (3)اوّل روز و كافر شويد (4)آخر روز تا باشد كه بازآيند ايشان.

به راست مداريد مگر آن را كه پس روى كند دين شما را،بگو كه دين دين خداست كه بدهند كسى را مانند آنچه دادند شما را،يا مخاصمت كنند نزديك خداى تعالى،بگو كه فضل به دست خداست،بدهد آن آن را كه خواهد،و خداى فراخ عطا و داناست.

خاص كرد به رحمت خود آن را كه خواهد (5)،و خداوند نعمتى بزرگ است (6).

قوله تعالى: قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ ،مفسران گفتند:سبب نزول اين آيات (7)-الى

ص : 369


1- .آج،لب،فق:ايمان آوردند.
2- .آج،لب،فق:دوست داشت.
3- .آج،لب،فق:ايمان آوردند در.
4- .آج،لب،فق+در.
5- .وز+خداى.
6- .آج،لب:و خداى خداوند بخشايش بسيار است.
7- .آج،لب،فق،مب،مر:نزول آيه.

قوله: وَ اللّٰهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ (1)،اين بود كه ترسايان نجران چون به مدينه آمدند،جهودان مدينه با ايشان مناظره كردند.ايشان را با يكديگر خصومت افتاد در ابراهيم- عليه السلام.ترسايان گفتند:اين ابراهيم ترسا بود و ما به او اولى تريم،و جهودان هم چنين گفتند،پيش رسول آمدند به حكومت.رسول-عليه السلام-گفت:ابراهيم جهود نبود و ترسا نبود،شما به او اولى تر نه اند،بل مسلمان بود،و من به او اولى ترم.

جهودان گفتند:اى محمّد!همانا تو را مى بايد كه ما در حقّ تو آن گوييم كه ترسايان در حقّ عيسى گفتند،و ترسايان گفتند:تو را مى بايد كه ما تو را آن گوييم كه جهودان عزير را گفتند.خداى تعالى اين آيت فرستاد ردّ بر هر دو فرقه،اى (2)، جهودان و ترسايان و گفت:بگو اى محمّد اهل كتاب را،يعنى جهودان و ترسايان را:

تَعٰالَوْا ،بياييد إِلىٰ كَلِمَةٍ (3)سَوٰاءٍ ،اى مستوية. بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ ،و اين مصدر را واحد و تثنيه و جمع در او يكسان باشد و مذكّر و مؤنّث.با سخنى كه ميان ما راست است.و در مصحف عبد اللّه مسعود است:الى كلمة عدل،اى عادلة،هم بر اين نهاد كه گفتيم.

و بعضى دگر گفتند: إِلىٰ كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ ،اى نصفة،يعنى انصاف،يقال:دعا فلان الى سواء و السويّة اى (4)الإنصاف،قال الشّاعر:

أ تسألني السويّة وسط زيدالا انّ السويّة ان تضاموا

يعنى الانصاف،و سواء كل شىء وسطه،قال اللّه تعالى: فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوٰاءِ الْجَحِيمِ (5)،و ميانه را براى آن«سواء»خوانند كه از او تا هر طرفي از اطراف راست بود.مثلا چون (6)نقطه دايره.چون ممدود گويند«سين»مفتوح باشد،و چون مقصور گويند«سين»يا مكسور باشد يا مضموم،قال اللّه تعالى: مَكٰاناً سُوىً (7)، و قرء (8):سوى،قال الشّاعر:

ص : 370


1- .سوره آل عمران(3)آيه 68.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:از.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+به سخنى.
4- .مج با تكرار«اى»،كه با توجّه به نسخه بدلها زائد تشخيص داده شد.
5- .سوره صافّات(37)آيه 55.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:چون مثل.
7- .سوره طه(20)آيه 58.
8- .مج:و قد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

وجدنا ابانا كان حلّ ببلدةسوى بين قيس عيلان و الفزر

و اين جا در اين آيت جزو مجرور نشايد (1)به صفت«كلمة».و امّا قولك:مررت برجل سواء عنده الخير و الشّر[جز رفع نشايد كه آنجا خبر مبتداست مقدّم بر او، و التقدير:الخير و الشّرّ] (2)عنده مستويان،كما قال (3)تعالى: وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ الَّذِي جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ سَوٰاءً الْعٰاكِفُ فِيهِ وَ الْبٰادِ (4)...،جز رفع نشايد اين جا نيز،يعنى كلمتى كه از ميان ما در آن خلاف نيست،يعنى بيايى تا خلاف رها كنيم (5)وفاق گيريم و آن چيست. أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّٰهَ ،جز خداى را نپرستيم،و محلّ آن رفع است به خبر ابتداى محذوف،و التّقدير:و هى ان لا نعبد الّا اللّه.و گفته اند:محلّ او جرّ است بر بدل«كلمة»،و گفته اند:نصب است بنزع حرف الجر بأن لا نعبد،جز خداى را نپرستيم و با او انباز نگيريم.

وَ لاٰ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً ،و بعضى بعضى را خداى نگيريم چنان كه شما كرديد (6)كه جهودان و ترسايانيد (7)تا خداى تعالى بازگفت:

اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله (8) .

عكرمه گفت:يكديگر را سجده كردندى صادق-عليه السلام-گفت:اتّخاذ ايشان احبار و رهبان (9)را ارباب نه به عبادت بود،بل به تحريم و تحليل حرام بود.

بعضى ديگر گفتند:به طاعت داشت ايشان بود رؤسا و بزرگان را در معصيت خدا.

[و در خبر آمده است كه:

من اطاع مخلوقا في معصية الله فكأنما سجد سجدة لغير الله ،گفت:هركس كه او طاعت (10)مخلوق دارد در معصيت خدا] (11)همچنان باشد كه جز خداى را سجده كرده (12).

ص : 371


1- .آج،لب،فق،مب،مر+خواند.
2- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اللّه.
4- .سوره حج(22)آيه 25.
5- .دب+و.
6- .دب،آج،لب،فق:كردى/كرديد.
7- .دب،آج،لب،فق:ترسايانى/ترسايانيد.
8- .سوره توبه(9)آيه 31.
9- .آج،مب:رهبانان.
10- .مب:اطاعت.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .دب،آج+باشد.

فَإِنْ تَوَلَّوْا ،اگر ايشان اين قبول نكنند و اعراض نمايند و پشت بر اين گفتار كنند، فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ ،بگويى (1)كه گواه باشيد (2)بر آنكه ما مسلمانيم، انقياد كرديم و گردن نهاديم اين گفتار را.

چون اين آيت آمد،رسول-عليه السلام-نامه (3)نوشت به قيصر ملك الرّوم:

من محمّد رسول اللّه الى هرقل عظيم الرّوم،سلام على من اتّبع الهدى،امّا بعد فانّي ادعوك الى الاسلام فاسلم تسلم،اسلم يؤتك اللّه اجرك مرّتين فان تولّيت فانّ عليك اثم الإرّيسين (4)، و كتب هذه الآية: يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ تَعٰالَوْا الى كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ -الآية،از محمد رسول خدا به هرقل كه بزرگ روم است.سلام برآن باد كه پسر و راه راست باشد[432-ر].من تو را به اسلام مى خوانم،اسلام آر تا سلامت يابى،اسلام آر تا مزدت دوباره باشد،و اگر از اسلام عدول كنى و برگردى بر تو باشد بزه (5)،و اين آيت بر نوشت (6)بر آخر نامه و بفرستاد (7).

بگو اى اهل كتاب (8)،اى جهودان و ترسايان: لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرٰاهِيمَ ،چرا محاجّت و مخاصمت مى كنيد (9)در ابراهيم (10)؟و انجيل نيامد الّا پس (11)او،چه عهد موسى (12)-عليه السلام-از پس عهد ابراهيم بود،و جهودى پيش از تورات و موسى نبود، و ترسايى (13)پيش از انجيل و عيسى نبود.و از ميان ابراهيم و موسى هزار سال بود،و از ميان موسى و عيسى دو هزار سال بود. أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،عاقل نه ايد (14)؟يعنى عقل كار نمى بنديد (15).

هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ ،مدنيان خوانند (16)بى همزه و بى مدّ الّا به مقدار آن كه«الفي»

ص : 372


1- .مج و ديگر نسخه بدلها:بگوى/بگويى بگوييد.
2- .دب:باشى/باشيد.
3- .وز،دب،آج،لب،فق،مب:نامه/نامه اى.
4- .دب:اثم الاسين،آج،لب،فق،مب،مر:اثم الاثمين.
5- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(70/3):بزه بزهكاران.
6- .دب:بنوشت.
7- .چاپ شعرانى(70/3)+قوله: يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ .
8- .آج،لب،فق،مب،مر:بگو اهل كتاب را.
9- .دب:مى كنى/مى كنيد.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و تورات.
11- .دب+از.
12- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و عيسى.
13- .مب:ترسا،مر:ترسايان.
14- .وز:نه يد،دب:نيى.
15- .دب،آج،لب،فق،نمى بندى/نمى بنديد.
16- .وز،دب،مب،مر:خواندند.

ساكن پيدا شود،و مكّيان (1)خواندند[به همزه و قصر على وزن هئنتم و كوفيان خواندند (2)به مدّ و همزه،و باقى خواندند] (3)به مد بى همزه.

و در اصل او خلاف كردند.بعضى گفتند (4):آن است كه«انتم»،و«ها»براى تنبيه است.و اخفش گفت:اصل او«أ انتم» (5)،همزه اوّل را«ها»كردند چنان كه:هرقت الماء،و الاصل ارقت،و معنى آن باشد كه شما را آن كه (6)محاجّه مى كنى (7)،بر وجه استفهام و معنى تقريع.و«هؤلاء»،مبنى است بر كسر،و اصل «اولاء»است«ها»تنبيه در او شد،و مدّ و قصر دو لغت است،شاعر گفت در قصر:

لعمرك انّا و الأحاليف هؤلاءلفي محنة اظفارها لم تقلّم

و«انتم»مبتداست و در خبر او دو وجه است:يكى«هؤلاء»،و حٰاجَجْتُمْ بر وجه اوّل (8)از صله«هؤلاء»باشد،وجهى دگر آن كه«حاججتم»خبر او باشد و «هؤلاء»منادى است در ميان مبتدا و خبر افتاده حشوا لتقدير (9):ها انتم يا هؤلاء حاججتم.

بر وجه اوّل معنى آن بود (10):شما آنانى كه محاجّه كردى (11).بر وجه دوم (12)معنى آن بود كه:شما محاجّه كرديد (13)اى جماعت حاضران،و اين بر سبيل تقريع باشد، مى گويد:شما بسيار مجادله بكرديد (14)در آنچه مى دانيد (15)،و علم آن به نزديك شماست از (16)نبوّت محمّد و نعمت و صفت او كه در تورات و انجيل خوانده و دانسته.

ص : 373


1- .مج،وز:مكان،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:«و كوفيان خواندند»را ندارد.
3- .مج،وز:ندارد،از دب افزوده شد.
4- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+معنى.
5- .وز:آ انتم.
6- .دب:شمايى آنان كه،آج:كه شمايان كه،لب،فق،مب،مر:شما به آنكه.
7- .مى كنى/مى كنيد.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:عبارت«بر وجه اول»را ندارد.
9- .چاپ شعرانى(70/3):حشوا و التّقدير.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
11- .مب،مر:آنانيد كه محاجّت كرديد.
12- .مب،مر:دويم.
13- .دب،آج،لب،فق:كردى/كرديد.
14- .دب،آج،لب،فق:بكردى/بكرديد.
15- .دب،آج،لب،فق:مى دانى/مى دانيد.چاپ شعرانى(70/3)+فيما لكن به علم.
16- .مج،وز:آن،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

فَلِمَ تُحَاجُّونَ ،اكنون چرا محاجّه مى كنيد (1)در آنچه شما را به آن علمى نيست از حديث ابراهيم-عليه السلام-و آن كه او جهود بود يا ترسا.

و تلخيص معنى آن است كه:بسيارى خصومت كرديد (2)در آنچه بدانستيد (3)بر سبيل جحود،اكنون اين مانده است كه خصومت و مجادله كنيد (4)در چيزى كه بدانيد (5)از سر جهل تا در او معاند باشى (6)و در آخر مجازف،و قوله (7):«فلم»صورت (8)استفهام دارد و معنى تقريع است. وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ ،و خداى داند حديث (9)ابراهيم-عليه السلام-[و] (10)مذهب و اعتقاد او،و شما ندانيد.

آنگه رد كرد بر ايشان آنچه گفتند و حواله كردند از جهودى و ترسايى ابراهيم بقوله: مٰا كٰانَ إِبْرٰاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِيًّا ،گفت:ابراهيم-عليه السلام-جهود[نبود] (11)و ترسا نبود،و در معنى اين دو كلمه اقاويل رفته است. وَ لٰكِنْ كٰانَ حَنِيفاً مُسْلِماً ،و لكن مسلمانى (12)بود،امّا مستقيم بر طريق راستى و استقامت،و امّا مايل و معوجّ از طريق ضلالت،براى آن كه كلمه از اضداد است،اعنى«حنف»هم استقامت باشد (13)هم ميل،و اين نيز رفته است.

وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ،تا مشركان گمان نبرند كه جهود و ترسا نبود مشرك بود.اگر گويند:چون علّت آن كه ابراهيم جهود و ترسا نبود آن نهاد كه تورات و انجيل پس او آمد بايد تا مسلمان نباشد كه قرآن پس از او آمد و پس تورات و انجيل، جواب آن است كه گوييم:تورات و انجيل آمد در آنجا نبود كه ابراهيم جهود بود يا ترسا،و قرآن پس از او آمد پس از همه (14)،و در او گفته بود كه:ابراهيم مسلمان بود، وَ لٰكِنْ كٰانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ .

ص : 374


1- .دب:مى كنى/مى كنيد.
2- .وز،مب،مر:بكرديد.آج،لب:بكردى.
3- .دب،آج،لب:دانستى/دانستيد.
4- .دب:كنى/كنيد.
5- .دب:ندانى/ندانيد،مب،مر:ندانيد.
6- .مب،مر:باشيد.
7- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:قولهم،با توجّه به دب تصحيح شد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:به صورت.
9- .مب:مذهب.
10- .مج،ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مج،ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:مسلمان.
13- .مب،مر+و.
14- .وز،دب:قرآن آمد پس از همه،آج،لب،فق،مب،مر:قرآن آمد پس آن همه.

إِنَّ أَوْلَى النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ -الآية،عبد اللّه عبّاس گفت رؤساى جهودان گفتند:

تو دانى اى محمّد كه ما اولى تريم به ابراهيم از تو و جز تو،و ابراهيم بر دين ما بود و تو را حسد حمل مى كند بر آنكه با ما مساعدت نمى كنيد (1)،خداى تعالى به (2)ردّ بر ايشان اين آيت فرستاد.

عبد اللّه عبّاس به روايت كلبى عن ابي صالح و شهر بن حوشب و محمّد بن اسحاق روايت كردند از صحابه رسول (3)كه:چون جعفر بو طالب (4)-رحمة اللّه عليهما- و اصحابش هجرت كردند و به حبشه رفتند و آنجا مقام كردند (5)،و رسول -عليه السلام-به مدينه آمد و وقعه (6)بدر بيوفتاد (7)،و مشركان قريش و جماعتى معروفان كشته شدند،و آنجا قريش در دار النّدوة حاضر آمدند و راى زدند و گفتند:اگر ما خواهيم ما (8)از محمّد و اصحاب او انتقامى كشيم جز از جهت نجاشى نباشد مالى جمع كردند و مبلغى تحف و هدايا بر دست عمرو بن العاص،و عمارة بن ابي معيط بفرستادند به نزديك نجاشى،و ايشان را پيغام دادند كه اين جماعت كه از ما گريخته اند و به شهر تو آمده اند (9)،مردمانى اند در دين مخالف تو،بر تو و مذهب تو طعنه زننده و قدح كننده در (10)عيسى مريم،بايد كه ايشان را بفرمايى (11)گرفتن و به دست ما بازدادن،و از اين معنى چيزها گفته.

ايشان از ره (12)دريا به حبشه آمدند.چون در نزديك نجاشى شدند،او را سجده كردند و تحيّت كردند،و سلام قوم خود برسانيدند و بگفتند:ما مردمانى دوستدار (13)و هواخواه توايم،و نصيحت مى كنيم تو را كه خويشتن (14)بر حذر دارى از قوم اين مرد ساحر كذّاب كه در (15)ما بر خاسته است و (16)دعوى نبوّت مى كند،و تبعى (17)و لشكرى

ص : 375


1- .آج،لب،فق،مب،مر:نمى كنى/نمى كنيد.
2- .مر:ندارد.
3- .مر:حضرت رسول،آج،لب،فق+عليه السلام.
4- .وز:جعفر بن ابى طالب.
5- .مب،مر:مقام ساختند.
6- .لب،فق،مب،مر:واقعه.
7- .دب،مب:بيفتاد،مر:افتاد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تا.
9- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:آمده.
10- .آج:بر.
11- .وز،دب،آج،لب،فق:بفرماى.
12- .مب،مر:راه.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دوست.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
15- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر.
16- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه.
17- .دب،لب،فق،مب،مر:تيغى.

ندارد الّا قومى سفيهان ما.و ما كار بر ايشان تنگ گرفتيم و ايشان را با شعبى پيختيم (1)،كسى پيش ايشان نيارد شدن و از ايشان[432-پ]كس بيرون نيارد آمدن.

چون كار بر ايشان سخت شد،پسر عمّ خود را پيش تو فرستاد تا تو را بفريبد و دين تو و ملك تو بر تو تباه كند.چون پيش تو آيند،ايشان را بند كن (2)پيش ما فرست تا ما شرّ ايشان از خويشتن و ملك تو كفايت كنيم،و علامت آنچه ما گفتيم آن است كه چون پيش تو درآيند تو را سجده نكنند و استنكاف كنند از اين.

نجاشى كس فرستاد و جعفر بو طالب (3)را و قومش را بخواند.چون به درگاه او رسيدند،جعفر بو طالب (4)به آوازى بلند گفت:يستاذن عليك حزب اللّه،نجاشى را اين حديث هايل آمد،گفت:اين گوينده را بگو تا بازگويد اين كه گفت.جعفر بازگفت.نجاشى گفت:فليدخلوا بأمان اللّه و ذمّته،گو درآيند به امان و زينهار خداى.

عمرو عاص با صاحبش نگريد (5)و گفت:ديدى كه چه گفتند و چگونه مؤثّر آمد بر نجاشى ايشان (6)در آمدند (7)و سجده نكردند.عمرو عاص گفت:اى ملك!ديدى كه ايشان چه غرور در سر دارند،در آمدند و بر عادت وفود (8)تو را سجده نكردند.

نجاشى جعفر را گفت:چرا در آمدى (9)سجده نكردى مرا و تحيّتى كه عادت است رها كردى؟جعفر گفت:براى آن كه در دين ما سجده روا نباشد مگر خداى را كه آفريدگار جهان است،اين تحيّت در وقتى بود كه ما بت مى پرستيديم،چون خداى تعالى پيغامبر را بفرستاد و ما را از اين نهى كرد و به تحيّت،ما را سلام فرمود كه تحيّت اهل بهشت است.نجاشى را خوش آمد آن حديث و دانست كه آنچه او مى گويد (10)حق است،و در تورات و انجيل نوشته است كه:از علامت پيغامبر آخر

ص : 376


1- .چاپ شعرانى(72/3):انداختيم.
2- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
3- .مب:جعفر ابو طالب.
4- .مب:جعفر ابو طالب.
5- .مج:نگريدند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آمدند.
8- .مج،وز:خود،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .دب،آج،لب،فق،مر+و.
10- .مب+راست و.

زمان آن بود كه تحيّت او سلام باشد.

گفت:كه بود از ميان شما كه گفت يستاذن عليك حزب اللّه؟جعفر گفت:

من بودم.گفت سخن تو گو.

جعفر گفت:تو پادشاهى از پادشاهان زمين،و نزديك (1)تو بسيار نشايد گفتن.

مرا با اينان كلمتى چند است،بشنو تا من بگويم و ايشان جواب دهند و تو حاكم باش ميان ما.گفت:بگو.

جعفر گفت:بپرس از اينان كه ما آزاديم يا بنده ايم؟نجاشى (2)بپرسيد.عمرو عاص گفت:بل احرار كرام من اشراف قومنا،بل آزادان و كريمان و اشراف قومند.

گفت:بپرس تا هيچ خونى به ناحق كرده ايم از اينان كه اينان طالب آنند؟ عمرو (3)گفت:و لا قرطه (4).

گفت:بپرس (5)ما هيچ مالى اقتطاع كرده ايم كه اينان را مطالبه آن مى رسد؟ نجاشى گفت:اگر ايشان را بر شما دعوى مال باشد تا قنطارى باشد من غرامت كشم،آنگه بپرسيد.عمرو گفت:و لا قيراط،و نه قيراطى.نجاشى گفت:پس چه مى خواهى (6)از ايشان؟ گفت:بدان اى ملك كه ما و اينان بر يك دين بوديم،و آن (7)دين اسلاف ما بود.ايشان آن (8)دين رها كردند،و ما برآن دين مانده ايم.

نجاشى گفت:آن دين چه بود كه اوّل برآن بودى (9)؟و آن دين چيست كه اكنون بر آنى (10)؟جعفر گفت:امّا آن دين كه ما و ايشان برآن بوديم،دين شيطان و عبادت اوثان بود و كفران به خداى-عزّ و جلّ-بود،و سنگ و جماد پرستيدن بود،و اين دين كه به او آمده ايم،دين خداى است (11)دين اسلام.رسول خداى اين دين از

ص : 377


1- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:به نزديك.
2- .مب+از ايشان.
3- .مج،وز،دب،لب،فق:عمر،با توجّه به ضبط آج تصحيح شد.
4- .كذا:در مج،وز،ديگر نسخه بدلها،و لا قطرة و نه يك قطره.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+تا.
6- .مر:مى خواهيد.
7- .فق:اين.
8- .فق:اين.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بوديد.
10- .مب،مر:برآنيد.
11- .دب،مب،مر+و.

خداى به ما آورد (1)،كتابى چون كتاب عيسى موافق و مصدّق آن.نجاشى گفت:يا جعفر كارى عظيم مى گويى! آنگه بفرمود تا ناقوس بزدند و قسيسان و رهبانان حاضر آمدند.نجاشى ايشان را گفت:به آن خداى كه انجيل بر عيسى انزله كرد كه بگوى (2)تا در كتابها از ميان عيسى و قيامت هيچ پيغامبرى يابى (3)؟گفتند:اى و اللّه،پيغامبرى كه عيسى (4)به او اشارت داد،و گفت:هركه به او ايمان دارد به من ايمان داشته بود (5)،و هركه (6)با او كفر آرد (7)به من كافر بود (8).

نجاشى گفت:اين پيغامبر كه عيسى گفت (9)چه فرمايد و ازچه نهى كند؟ گفتند:كتابى باشد او را از نزديك خداى-عزّ و جلّ-آن كتاب خواند،و از آن گويد، و امربه معروف كند و نهى منكر كند،و وصيّت كند به حسن الجوار (10)،و صلة الرّحم،و برّ يتيم،و به عبادت خداى فرمايد و از عبادت اصنام نهى كند.

جعفر را گفت:از اين كتاب شما چيزى بر من خوان.جعفر سورة العنكبوت و الرّوم بر خواند (11).نجاشى بگريست و گفت:يا جعفر!زدنا من هذا الحديث الطّيب، بيفزاى از اين حديث خوش.او سورة الكهف بر خواند.عمرو خواست تا نجاشى را به خشم آرد،گفت:ايشان عيسى را دشنام دهند.نجاشى گفت:عيسى را و مادرش را چه گويى؟جعفر سوره مريم بخواند.چون به ذكر مريم و عيسى رسيد،نجاشى خاشاكى برداشت و گفت:و اللّه كه عيسى را (12)به اين مقدار زياده اين (13)نيست كه او بر خواند.

ص : 378


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آورده است.
2- .مر:بگوييد.
3- .وز،دب،آج،لب،فق:مى يابى،مب:مى يابيد.
4- .دب،آج،لب،فق+عليه السلام.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:داشته باشد.
6- .دب،فق،مب،مر+به من كفران دارد به او كفران دارد و هركه.
7- .دب،آج،لب،فق،مر:كافر بود.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:كافر باشد.
9- .مب،مر:فرمود.
10- .مج،وز:حسن اطوار،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .مب:برو خواند.
12- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
13- .فق،مب:ازين.

آنگه جعفر را گفت:بروى (1)كه شما ايمنى (2)،هيچ خوفى نيست بر شما كه حزب ابراهيمى (3).عمرو گفت:حزب ابراهيم كيستند (4)؟گفت:اينان و صاحبشان.

ايشان (5)انكار كردند،و گفتند:حزب ابراهيم ماييم،و آن مال و هدايا با ايشان داد،و گفت:بستانيد (6)كه اين رشوت است،خداى تعالى (7)كه مرا ملك داد از من رشوت نخواست.جعفر گفت:فانصرفنا و كنّا في خير دار و اكرم جوار،و خداى تعالى (8)در خصومت ايشان اين آيت به رسول-عليه السلام (9)-فرستاد: إِنَّ أَوْلَى النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ، اولى تر كس از مردمان به ابراهيم آنانند كه (10)متابع ملّت و سنت اويند،و اين پيغامبر يعنى محمّد-صلّى اللّه عليه و آله، وَ الَّذِينَ آمَنُوا ،و آنان كه به او ايمان دارند (11)و اتباع اويند.

وَ اللّٰهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ ،و خداى تعالى (12)ولىّ مؤمنان است و اولى تر (13)به نصرت و ولايت ايشان.رسول-عليه السلام-گفت:

لكلّ نبى ولاة من النّبيّين و انّ والىّ (14)منهم ابي و خليل ربّي، هر پيغامبرى را وليّى باشد از جمله پيغامبران،و ولى (15)پدر من است و خليل خداى،آنگه اين آيت بر خواند: إِنَّ أَوْلَى النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ -الآية.

وَدَّتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ ،آيت در معاذ جبل و حذيفه يمان و عمّار ياسر آمد آنگه كه جهودان ايشان را دعوت كردند با دين خود-و آن قصّه (16)در سورة البقرة برفت-خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَدَّتْ طٰائِفَةٌ ،تمنّا كردند و خواستند[433-ر] جماعتى از اهل كتاب،يعنى جهودان و ترسايان.و«ودادت»،تمنّا باشد و «مودّت»دوستى باشد (17)به معنى متلاحظند.

ص : 379


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:برويد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،ايمنى/ايمنيد.
3- .مب،مر:ابراهيم ايد.
4- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كيست.
5- .لب:و ايشان را،آج،فق،ايشان را،
6- .دب،مر:بستانى/بستانيد.
7- .دب،آج،لب،فق،دب+جلّ جلاله.
8- .دب،آج،لب،فق،دب+جلّ جلاله.
9- .دب،آج،لب،فق:آيت رسول عليه السلام را.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+چون.
11- .مر:آرند،مب:آوردند.
12- .دب،آج،لب،فق+جلّ جلاله.
13- .آج،لب،فق:اولى.
14- .دب،آج،لب،فق،مر:وليى،مب:اولى.
15- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+من.
16- .وز،دب،آج،لب،فق،مر:و قصّه آن،مب:و قصّه خود آن.
17- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.

لَوْ يُضِلُّونَكُمْ ،اگر شما را گمراه بتوانند كردن از دينتان،و شما را با كفر بردن.

و محمّد جرير گفت:يهلكونكم،مراد به اضلال اهلاك است،و اصل اضلال خود هلاك (1)بود،من قولهم:ضلّ الماء في اللّبن،و منه قوله: أَ إِذٰا ضَلَلْنٰا فِي الْأَرْضِ (2)، اى اهلكنا،و قال الاخطل:

كنت القذى في جوف اكدر مزبدقذف الأتىّ به فضلّ ضلالا

وَ مٰا يُضِلُّونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا يَشْعُرُونَ ،و ايشان به اين كه مى كنند جز اضلال و اهلاك خود نمى كنند و نمى دانند،يعنى وبال آن و مضرّت آن عايد است به ايشان، [و تمنّاى ايشان] (3)در ضلال (4)و ضياع است كه اينان دعوت ايشان (5)قبول نخواهند كردن،و به عاقبت،عقاب اين (6)اضلال و اغوا بر ايشان خواهد بودن،چون چنين باشد به خود زيان كرده باشند.

و رمّانى گفت:«تمنّا»تقرير چيزى باشد در نفس كه دل به آن تقرير خوش گردد،و درست آن است كه:تمنّا از اقسام كلام است و معنى به راسه نيست به دليل آن كه عرب آن را در اقسام كلام شمرده اند،و هو قول الرّجل:ليت الشّىء كان، وليته (7)لم يكن،و هم بر صحيح افتد،و هم بر محال (8).

يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،اى جهودان و ترسايان!چرا به آيات خداى كافر مى شويد (9)؟بعضى گفتند:مراد قرآن است.بعضى دگر گفتند:مراد آياتى است از تورات كه در او نعت و صفت محمّد است. وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ،و شما گواهى مى دهيد (10)كه نعت و صفت او در تورات و انجيل هست (11).

و«لم»اصل او«لما»بوده است،«ما»استفهامى (12)و چون حرف جرّ در او

ص : 380


1- .مر:اهلاك.
2- .سوره سجده(32)آيه 10.
3- .مج،ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
4- .دب،آج،فق،مب:اظلال.
5- .دب،آج،لب،فق+را.
6- .مب:و.
7- .مج:ليت،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،آج،لب،فق+قوله تعالى.
9- .دب،آج،لب،فق:مى شوى/مى شويد.
10- .دب،آج،لب،فق:مى دهى/مى دهيد.
11- .فق:است.
12- .مب،مر:استفهام.

شود (1)،«الف»از او بيفگنند (2)چنان كه«لم»و«بم»و«عمّ»و«فيم»و«علام»و«حتّام».

يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ ،اى جهودان و ترسايان!چرا حق به باطل مى بپوشى (3)؟يعنى اسلام به جهودى و ترسايى (4)مى بپوشى (5).و قولى ديگر آن است (6)ابن زيد گفت:چرا تورات كه حق است (7)فرستاده خداى مى بپوشيد (8)به تحريف و تصحيفي (9)و آياتى موضوع (10)كما شما را خويشتن نهادى (11)قولى ديگر آن است كه:ايمان به موسى و عيسى مى بپوشيد (12)به كفر به محمّد.

و«تلبيس»را به تخليط تفسير دادند. وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ ،و حق پنهان مى كنيد،يعنى نعت و صفت محمّد-صلّى اللّه عليه و سلّم (13). وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ،و شما مى دانيد (14)كه او حقّ است و پيغامبرى صادق است.و اين آيت و مانند اين دليل نكند بر قول اصحاب معارف،براى آن كه كتمان (15)خلاف آن كه (16)معلوم باشد،اظهار كردن از قومى اندك ممكن باشد،از قومى بسيار كه تواطى و تكاتب بر ايشان روا نباشد،ممكن نبود.

دگر آن كه:در يك چيز روا باشد (17)كه كتمان كنند (18)و خلاف حق اظهار

ص : 381


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:او شد.
2- .لب،مب:بيفگند.
3- .فق:مى پوشى/مى پوشيد،مب،مر:مى پوشيد.
4- .مج:به جهودان و ترسايان،با توجّه به وز و.
5- .فق:مى پوشى/مى پوشيد،مب،مر:مى پوشيد.
6- .مب+كه.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
8- .دب،آج،لب،فق:مى پوشى/مى پوشيد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تصحيف.
10- .دب،آج،لب،فق،مر:موضّع.
11- .مب،مر:نهاديد.
12- .دب،آج،لب،فق:مى پوشى/مى بپوشيد.
13- .دب،آج،لب،فق،مب:عليه و آله و سلّم.
14- .دب،آج،لب،فق:مى دانى/مى دانيد.
15- .كذا در مج و همه نسخه بدلها،شعرانى(75/3)+و.كه خالى از ابهامى نيست،مرحوم شعرانى ذيل كلمه «معارف»در اين جمله توضيحى آورده است كه چون تا حدودى به روشن شدن عبارت مدد مى كند،در اين جا مى آوريم:«يعنى كسانى كه مى گويند حقيقت بر همه مردم آشكار است و همه كس آن را مى داند.آن كه منكر است از عناد انكار مى كند.آيه دلالت بر صحّت قول ايشان ندارد،زيراكه خطاب به گروهى خاص فرموده و آنها را بدين صفت مذمت كرده است نه همه منكران را».
16- .مج:انك،با توجّه به نسخه بدلها و سياق عبارت تصحيح شد.
17- .وز:نباشد.
18- .مج:كند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

كنند،امّا در جمله اصول نه.

دگر آن كه:در آيت دليل است بر بطلان مذهب اصحاب معارف،و آن آن است كه گفت: وَ تَكْتُمُونَ (1)الْحَقَّ ،و ايشان حق پنهان مى كنند.اگر مردم همه حق دان و حق شناس بودندى،كتمان صورت نبستى و ممكن نشدى،براى آن كه اين كتمان حقّ (2)تلبيس بر آنان شايد كردن كه ندانند (3).

وَ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ ،گفتند (4)گروهى،«جماعت»را براى آن طايفه خوانند تشبيها بالرّفقة (5)الطّائفة في الاسفار.و گفته اند:براى آن كه مجتمع باشند چون حلقه كه، يمكن ان يطاف حولها،نحو قوله: عِيشَةٍ (6)رٰاضِيَةٍ (7)،اى مرضيّة في قول الكوفيّين،و:

ذات رضا،في قول البصريين.

حسن بصرى و سدّى گفتند:دوازده كس از اهل كتاب از جهودان خيبر و دههاى غرينه (8)مواطاة كردند و گفتند:بيايى (9)تا بامداد به محمّد ايمان آوريم و نماز ديگر كافر شويم با او (10)و گوييم:ما بدانستيم كه اين نه آن پيغامبر است كه ما گمان برديم تا اصحاب او به شك افتند و ايشان نيز كافر شوند.

مجاهد و مقاتل گفتند:آيت در باب قبله آمد.چون قبله با (11)كعبه گردانيد خداى تعالى،جهودان را سخت آمد.كعب اشرف گفت:بامداد به قبله محمّد ايمان آرى (12)به زبان و روى به او كنى (13)،و نماز ديگر روى با بيت المقدّس كنى (14)تا اصحاب او به شك افتند،باشد كه از او برگردند (15)و فعل ما ايشان را شبهه شود.

ص : 382


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يكتمون.
2- .كذا در مج،وز:من،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و.
3- .اساس:بدانند،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .فق:گفتندى.
5- .مج،مب:بالرّفعة،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مر:في عيشة.
7- .سوره حاقّه(61)آيه 20.
8- .كذا در مج و ديگر نسخه بدلها،تفسير طبرى(507/6):عربية.
9- .بيايى/بياييد.
10- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:به او.
11- .مج:ما،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آريد.
13- .كنى/كنيد.
14- .دب،مب،مر:كنيد.
15- .مج،وز،برگرديد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

و وجه النّهار اوّله لأنّه احسنه و اوّل ما يواجه به النّاظر،و اوّل جامعه را وجه الثّوب گويند و به زبان ما سرروه (1)گويند.و قال ربيع بن زياد:

من كان مسرورا بمقتل مالكفليأت نسوتنا بوجه نهار

قوله تعالى: وَ لاٰ تُؤْمِنُوا إِلاّٰ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ بعضى نحويان گفتند:«لام» زيادت است في قوله: لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ ،و المعنى:و لا تصدّقوا الّا لمن تبع دينكم، چنان كه گفت: قُلْ عَسىٰ أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ (2)...،و المعنى:ردفكم،و ابو علىّ الفارسىّ گفت:براى آن كه ايمان را در او معنى اعتراف است،تعديه كرد او را به حرفي كه اعتراف را به آن (3)تعديه كنند،و آن«لام»است و المعنى:و لا تعترفوا الّا لمن تبع دينكم.

اكنون بدان كه قرّاء و اهل معانى در قرائت و نظم و معانى آيت خلاف كرده اند بر هفت قول:قرائت عامه قرّاء«ان يؤتى»است به فتح همزه و قصر او (4)،بر اين قرائت اهل معانى چند قول گفتند:يكى آن كه اين آيت حكايت كلام يهود است الّا (5)قوله تعالى: قُلْ إِنَّ الْهُدىٰ هُدَى اللّٰهِ ،و قوله: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّٰهِ -تا به آخر آيت،و تقدير كلام اين باشد كه:جهودان خيبر[433-پ]جهودان مدينه را گفتند-بر قول حسن بصرى و بر قول قتاده و سدّى و ربيع و ابن زيد-جهودان بعضى بعضى را گفتند:هيچ كس را باور مداريد (6)الّا آنان را كه تابع دين شما باشند (7)از جهودى،و نيز باور مداريد (8)كسى را كه گويد كه در جهان كسى را آن دهند كه شما را دادند (9)از حجج و آيات و براهين و معجزات و خير (10)از كتاب و فلق دريا و من و سلوى و جز آن،و نيز باور مداريد (11)كسى را كه محاجّت و مجادلت كند با شما به نزديك خداى (12)بر آنكه او به حق اولى تر است.

ص : 383


1- .كذا:در مج،وز:سررو،دب،آج،لب،فق،مر:سروره،مب:سرورت.
2- .سوره نمل(27)آيه 72.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بدان.
4- .وز،دب،آج،لب،فق+و.
5- .آج،لب،فق:الى.
6- .دب،آج،لب،فق:و.
7- .مج:باشد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .دب،فق:مدارى/مداريد.
9- .دب:داده اند.
10- .وز:خبر،دب:خيرى،آج،لب،فق:چيزى.
11- .مداريد/مدارى.
12- .دب،آج،لب،فق+تعالى.

آنگه اين اعتراض در ميان اين كلام افتاد كه حكايت كلام جهودان است،من قوله: قُلْ إِنَّ الْهُدىٰ هُدَى اللّٰهِ ،و اين از كلام خداست بر سبيل جواب جهودان، يعنى:انّ البيان بيان اللّه،و قيل:انّ الدّين دين اللّه،و همچنين قوله تعالى: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّٰهِ (1)...،هم از كلام خداست ردّا على اليهود،تا هر دو جواب آن باشد كه ايشان گفتند از باب تزكيه خود و دين خود،و وصيّت بعضى بعضى را بر محافظت بر جهودى،و اين قول مجاهد است و اخفش،و بر اين قول: وَ لاٰ تُؤْمِنُوا إِلاّٰ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ ،كلامى باشد،و: أَنْ يُؤْتىٰ أَحَدٌ ،كلامى ديگر.و عامل را تقدير (2)تكرير بايد كردن،و التقدير:و لا تؤمنوا ايضا بان يؤتى احد،و«الّا»متعلّق باشد به كلام اوّل دون اين كلام،و«ان يؤتى»در محلّ نصب باشد به تقدير اين عامل كه گفتيم.

قول دوم ابو علىّ الفارسىّ گفت:تقدير كلام آن است (3)«و لا تصدّقوا بان يؤتى احد مثل ما اوتيتم»،او يحاجّوكم عند ربّكم فيكون الحجّة لهم عليكم الّا لمن تبع دينكم على التّقديم و التّأخير،يعنى جهودان گفتند:باور مداريد (4)كه كس (5)را آن دهند كه شما را دادند يا (6)با شما محاجّت كند غالب آيد بر شما الّا جهودان را،يعنى اين حديث اگرچه بر شما باشد در اين باب جهودان را باور داريد (7)تعظيما لهم [و ايجابا] (8)لقبول قولهم،و بر اين قول«الّا»متعلّق«بان يؤتى احد»باشد،و در كلام تقديم و تأخير باشد چنين كه مى بينى،و محلّ«ان يؤتى»هم نصب باشد.

و قول سه ام (9)ابن جريج و ابن رباب (10)گفتند معنى آن است كه:رؤساى جهودان عوامّ را گفتند:و لا تؤمنوا الّا لمن تبع دينكم،كراهة ان يؤتى احد[او لئلاّ يؤتى احد] (11)مثل ما اوتيتم فيكون لهم عليهم (12)فضل او يحاجّوكم عند ربّكم فيكون

ص : 384


1- .سوره آل عمران(3)آيه 73.
2- .مج،وز،دب:تقرير،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .مب+كه.
4- .مداريد/مدارى.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:كسى.
6- .مب،مر:تا.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:دارى/داريد.
8- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .دب:سيوم،مب،مر:سيم.
10- .چاپ شعرانى(77/3):اين رئاب.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عليكم.

الحجّة لهم عليكم،گفت:در جهان كس را باور مداريد الّا جهودان را تا كسى گمان نبرد كه كسى را آن دهند كه شما را دادند تا دعوى فضل كند بر شما يا (1)انديشه كند كه اگر با شما كه جهودانى (2)حجّت آرد به نزديك خداى غلبه تواند كردن بر شما در حجّت،يعنى بايد تا كلمه شما يكى باشد،تا كسى از اين دو تمنّا چيزى انديشه نكند،و مثل قوله:«ان يؤتى»في تقدير كراهة ان يؤتى،او لئلا يؤتى،قوله:

وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ (3) ...،و قوله: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (4)...، اى كراهة ان تميد و (5)كراهة ان تضلّوا.و اين طريقه مستقصى در جاى خود رفته است.

و قول چهارم آن است كه حسن بصرى و اعمش خواندند:«ان يؤتى»به كسر همزه،يعنى ماى نفي،و بر اين قول اين از كلام جهودان نباشد،حكايت كلام ايشان تا آنجا باشد كه: إِلاّٰ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ ،اين باقى (6)كلام خدا باشد،و معنى آن كه:

بگو اى محمّد مسلمانان را كه دين دين خداست،كس را آن ندهند كه به شما دادند از دين و حجّت.

أَوْ يُحٰاجُّوكُمْ ،يعنى الى ان يحاجّوكم عند ربّكم يوم القيمة،كقولهم:لألزمنّك او تعطيني حقّي،اى الى ان تعطيني حقّي،و كقول امرى القيس:

فقلت له لا تبك عينك انّمانحاول ملكا او نموت فنعذرا

يعنى،الى ان نموت فنكون معذورين،يعنى اين هرگز نباشد.

قول پنجم آن است كه ابن كثير خواند:«آن يؤتى احد»،و وجه اين قرائت است كه در كلام حذفى و اختصارى بود،و تقدير آن كه:الّا ان يؤتى احد مثل ما اوتيتم يا معشر اليهود (7)حسدتم فلم تؤمنوا،براى آن كه كسى را دينى و شريعتى دادند چون دين و شريعت شما،يعنى محمّد را-صلّى اللّه عليه و آله-حسد بردى (8)و

ص : 385


1- .دب،مب،مر:تا.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:جهودانيد.
3- .سوره نحل(16)آيه 15.
4- .سوره نساء(4)آيه 176.
5- .دب،فق،مب،مر:تميدوا.
6- .مج،وز:ياتى،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مب+و.
8- .مب،مر:برديد.

ايمان نياوردى (1)،و اين كلام خداى باشد ردّ بر جهودان،و اين قول قتاده است.

و ابو حاتم گفت:نظير اين آيت في حذف«لام»كقوله (2)تعالى: أَنْ كٰانَ ذٰا مٰالٍ وَ بَنِينَ (3)اى لأن (4)كان،چون«لام»علّت بيفگند در هر دو آيت،بذل او مدّى بازآورد ،براى آن كه او مال و فرزندان دارد،چون كلام ما بر او خواند گويد (5):اين افسانه اوّلينان است.

و قوله: أَوْ يُحٰاجُّوكُمْ ،خطاب باشد با مؤمنان،و«او»به معنى«ان»باشد براى آن كه هر دو حرف شكّ است،و معنى آن باشد كه:و ان يحاجّوكم عند ربّكم،فقل في الجواب: إِنَّ الْهُدىٰ هُدَى اللّٰهِ ،اگر با شما محاجّت كنند به نزديك خداى،بگو كه:دين دين خداست،و فضل به دست خداست.

قول ششم آن است كه:خطاب جمله با (6)مؤمنان است،و نظم آيت چنين باشد كه براى آن كه كسى را (7)مثل آن دادند كه شما را كه مؤمنانيد بايد تا بر شما حسد برند جواب ده و بگو كه: إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّٰهِ .و اگر با شما محاجّت كنند بگو: إِنَّ الْهُدىٰ هُدَى اللّٰهِ ،و بر اين وجه در آيت تقديم و تأخير باشد چنين كه مى بينى (8)[434-ر-].

و وجه هفتم آن است كه:تمام حكايت كلام جهودان آنجاست كه گفت:

لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ،از سر آيت كه: وَ لاٰ تُؤْمِنُوا ،خطاب است با مؤمنان،و معنى آيت آن بود كه:خداى تعالى بر سبيل تثبيت دلهاى مؤمنان و تشحيذ بصائر ايشان و ازاله شكّ و شبهه از ايشان عند تزوير جهودان گفت:كس را باور مداريد الّا آنان را كه بر دين شما باشند،كه كسى را از خير و فضل در دين آن دادند (9)كه شما را،براى آن كه

ص : 386


1- .مب،مر:نياورديد.
2- .مج،وز:كى قوله،دب،آج،لب،فق:كه قوله.با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .سوره قلم(68)آيه 14.
4- .وز،دب:الّا ان،آج،لب،فق،مب،مر:الى ان.
5- .مج،وز:گويند،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مب:خطاب با جمله.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه كسى را براى آن كه.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه بينى.
9- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(78/3):ندادند.

دين دين خداست و شما برآنيد،و نيز باور مداريد كه كس را قوّت آن باشد كه با شما محاجّت و مخاصمت كند پيش خداى،براى (1)آن كه اگر كند محجوج و مغلوب شود،و اين فضلى است از خداى،و فضل به دست اوست،يعنى به امر و فرمان اوست و در مقدور اوست،به آن كس دهد كه او خواهد،براى آن كه از حقّ آنچه واجب نبود،آن باشد كه فاعلش را بود كه كند،و بود كه نكند،و چون كند چنان كند كه خواهد،و چندان كند كه خواهد،و به آن كس كند كه خواهد.

وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى فراخ عطا و جواد است و فضل و نعمت و (2)نپرسد (3)براى آن كه مقدور او را نهايت نيست،و داناست به جاى خود نهد بحسب مصلحت.

اهل اشارت گفتند،معنى آيت آن است كه:لا تعاشروا الّا من يوافقكم فانّ من لا يوافقكم لا يرافقكم،مخالطت به آن كن كه بر طريق (4)تو باشد،و اگر (5)بر طريق تو نباشد رفيق تو نباشد (6).

يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشٰاءُ ،گفته اند:مراد به«رحمت»نبوّت است،مخصوص گرداند به نبوّت آن را كه خواهد،پيغامبرى به آن كس دهد كه او خواهد.و بعضى دگر گفتند:مراد جمله نعمت و منافع است و حمل او بر عموم كردن اولى تر باشد تا فايده را شامل تر بود.

ابو عثمان گفت:تا اميد و خوف با او باشد،تا اميددارنده دل بر نگيرد،و خائف دل بنه نهد (7).و اختصاص،انفراد بعضى اشياء باشد به معنى (8)،و نقيض او اشتراك باشد،و خصوص نقيض عموم بود،و خصّه بكذا و اختصّه به،به يك معنى باشد.و خصصته بكذا فاختصّ هو،يعنى اختصاص هم لازم باشد و هم متعدّى.

ص : 387


1- .آج،لب،فق:بر.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:او.
3- .آج،لب،فق،مر:نپرسند،مب:نه برسند.
4- .لب:طريقت.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه اگر.
6- .در نسخه مج،احتمال مى رود كه كلمه به صورت«باشد»بوده كه به صورت«نباشد»دوباره نوشته شده است.
7- .آج:نبنهد،لب،فق،مب،مر:بنهند.
8- .چاپ شعرانى(79/3):معينى.

و ابن جريج گفت:مراد به«رحمت»قرآن است و اسلام،و معنى آن باشد كه:الطافي كه به آن (1)به ايمان نزديك باشد به ايشان بكند.

وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ،«فضل»زياده احسان باشد،و بر اطلاق زياده باشد،يقال:في يده فضل،اى زيادة.و فاضل زايد باشد در خصال خير،و تفضّل (2)زيادة منافع باشد بر مستحقّ.

سوره آل عمران (3): آیات 75 تا 83

اشاره

وَ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتٰابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطٰارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينٰارٍ لاٰ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّٰ مٰا دُمْتَ عَلَيْهِ قٰائِماً ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَيْسَ عَلَيْنٰا فِي اَلْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75) بَلىٰ مَنْ أَوْفىٰ بِعَهْدِهِ وَ اِتَّقىٰ فَإِنَّ اَللّٰهَ يُحِبُّ اَلْمُتَّقِينَ (76) إِنَّ اَلَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اَللّٰهِ وَ أَيْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولٰئِكَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ وَ لاٰ يُكَلِّمُهُمُ اَللّٰهُ وَ لاٰ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ لاٰ يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ ÙΙęЙʙř̠(77) وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتٰابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ اَلْكِتٰابِ وَ مٰا هُوَ مِنَ اَلْكِتٰابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ مٰا هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (78) مٰا كٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اَللّٰهُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحُكْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّٰاسِ كُونُوا عِبٰاداً لِي مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لٰكِنْ كُونُوا رَبّٰانِيِّينَ بِمٰا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ اَلْكِتٰابَ وَ بِمٰا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79) وَ لاٰ يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا اَلْمَلاٰئِكَةَ وَ اَلنَّبِيِّينَ أَرْبٰاباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80) وَ إِذْ أَخَذَ اَللّٰهُ مِيثٰاقَ اَلنَّبِيِّينَ لَمٰا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتٰابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قٰالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلىٰ ذٰلِكُمْ إِصْرِي قٰالُوا أَقْرَرْنٰا قٰالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ اَلشّٰاهِدِينَ (81) فَمَنْ تَوَلّٰى بَعْدَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (82) أَ فَغَيْرَ دِينِ اَللّٰهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83)

ترجمه

از (3)خداوندان كتاب كس هست كه او را امين داريد بر بسيارى مال بازرسانند با تو (4)،و از ايشان كس هست كه اگر امين دارى به دينارى ادا نكنند با تو (5)،مگر ملازمت كنيد (6)بر او ايستاده،اين براى آن است كه ايشان گفتند نيست بر ما در عرب،يعنى مال عرب به ره (7)،و مى گويند بر خداى دروغ (8)،و ايشان مى دانند.

آرى هركه وفا كند به پيمانش (9)و بترسد،خداى دوست دارد ترسكاران (10)را.

آنان كه بخرند (11)به پيمان خداى و سوگندشان بهاى اندك،و ايشان را نصيبى نبود در آخرت،و نه به ايشان هيچ گويد خداى،و نه به ايشان نگرد روز قيامت،و تزكيه نكند ايشان را و ايشان را بود عذابى دردناك.

ص : 388


1- .مب،مر:به او.
2- .مج:بفضل،با توجّه به وز تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق:و از.
4- .آج،لب،فق:بازسپارد آن را.
5- .آج،لب،فق:بازنسپارد او را به تو.
6- .مج:ملامت كنيد،با توجّه به وز تصحيح شد،آج،لب،فق:مگر كه باشى اى صاحب حق.
7- .آج،لب،فق:نيست بر ما در كار آنان كه غير اهل كتابند راه عقابى و عتابى.
8- .آج،لب،فق+را.
9- .آج،لب،فق:به عهد خدا.
10- .وز:رستگاران،آج،لب،فق:پرهيزگاران.
11- .آج،لب،فق:بدل مى كنند.

و از ايشان گروهى هستند مى درپيچند (1)زبانهايشان به كتاب تورات، تا پندارند كه آن از تورات است و نيست آن از تورات،و مى گويند آن از نزديك.خداست،و نيست از نزديك خداى (2)،و مى گويند بر خداى دروغ و ايشان مى دانند (3).

[434-پ] نباشد هيچ آدمى را كه بدهد او را خداى كتاب و حكمت و پيغمبرى آنگه گويد مردمان را كه باشيد بندگان من بجز خداى و لكن باشى مردان خداى به آنچه آموزيد كتاب و به آنچه درس كنيد.

و نمى فرمايد شما را آن كه گيريد فرشتگان را و پيغمبران را خدايان فرمايد شما را به كفر پس ازآن كه شما مسلمانيد (4)؟.

و چون هاگرفت خداى پيمان پيغامبران كه آنچه من دادم شما را از كتاب و سخن درست،پس آمد به شما پيغامبرى راست دارنده آن را كه با شماست تا ايمان آريد (5)به او و يارى كنيد او را گفت اقرار داديد و ها گرفتيد (6)برآن عهد من؟گفتند اقرار داديم،گفت:گواه باشيد (7)و من با شما از جمله گواهانم.

هركه بر گردد پس از آن ايشان

ص : 389


1- .آج،لب:مى پيچانند.
2- .مج:از خداى نزديك،با توجّه به وز تصحيح شد،آج،فق:و نيست آن از نزد خداى.
3- .آج،لب،فق+كذب خود را.
4- .دب:مسلمانى/مسلمانيد.
5- .آج،لب:آوريد.
6- .دب:اقرار دادمى و ها گرفتى/اقرار داديد و ها گرفتيد.
7- .آج،لب:پس گواه شوى/پس گواه شويد.

بيرون فرمان خداى (1).(2) جز دين خداى طلب مى كنيد و تن بداده است (3)او را هركه در آسمان و زمين است به اختيار (4)و كراهت و با او بزند شما را.

قوله: وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ ،بيشتر مفسران برآنند كه آيت در جمله جهودان آمد، حق تعالى بازنمود كه:در ايشان نيز امانت و خيانت (5)هست.و«قنطار»عبارت است از مال بسيار،و«دينار»عبارت است از مال اندك،و اختلاف اقوال در قنطار بگفتيم.

حق تعالى گفت (6):از اهل كتاب كس هست كه اگر او را امين دارى[بر قنطارى زر و به امانت پيش او بنهى با تو دهد،و كس هست كه اگر او را امين دارى] (7)بر دينارى با تو ندهد،و«من»اين جايگاه نكره موصوفه است چنان كه شاعر گفت:

ربّ من انضجت غيظا صدرهقد تمنّى لي موتا لم يطع

اراد ربّ انسان،يقال:امنته بكذا و على كذا بمعنى واحد.

اگر گويند:اين را چه فايده باشد.و خلايق عالم چنين اند،بعضى امين و بعضى خائن،جواب گوييم:خداى تعالى تحذير مى كند مسلمانان را از آنچه ايشان را امين دارند،و مال خود پيش ايشان به امانت بنهند و مغرور شوند به ايشان،براى آن كه ايشان مال مسلمانان حلال دارند.

و اين آيت جارى مجراى آن خبر بود در معنى كه گفت-عليه السلام:

أ ترعون

ص : 390


1- .وز،دب+باشند،آج،لب:بيرون روندگان از دين.
2- .مج،وز،دب،آج،لب:ترجعون،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
3- .آج،لب:و گردن بنهاد.
4- .مج،وز:رهبت،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .مب:ديانت.
6- .مب+كه.
7- .مج،آج،لب،فق:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

عن ذكر الفاجر؟اذكروه بما فيه كى يحذره النّاس ،گفت:ورع مى كنى (1)ازآن كه [ذكر فاسق كنى] (2)؟ذكر او كنى (3)به آنچه در او هست تا مردمان از او حذر كنند.

بعضى دگر گفتند:«امانت»راجع است با آنان كه ايمان آوردند از اهل كتاب، چون عبد اللّه سلام و امثال او،و«خيانت»راجع است با آنان كه برآن مقاله اصرار كردند.

جويبر گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه:آيت در عبد اللّه سلام آمد و فنحاص بن عازورا،كه مردى هزار دويست اوقيّه زر (4)به نزديك عبد اللّه سلام بنهاد به وقت مطالبه به او سپرد و مردى از قريش دينارى به نزديك فنحاص بنهاد در آن خيانت كرد و با او نداد.و در بعضى تفسيرها هست كه:آنان كه اداى امانت كنند ترسايانند،و آنان كه امانت بندهند جهودانند.

اشهب عقيلى خواند:تيمنه،به اماله در شاذّ،و دينار را اصلش دنّار است براى آن كه در جمعش دنانير مى آيد و در تصغيرش دنينير،براى تخفيف يك«نون»با «يا»كردند.

و قوله: يُؤَدِّهِ ،ابو عمرو و عاصم و حمزه خوانند (5):«يؤده»باسكان الهاء،و ابو جعفر و يعقوب به اختلاس خوانند«ها»كسره (6)،و باقى قرّاء«يؤده»به كسر«ها»و اشباع خوانند،در قرائت ابو عمرو و حمزه (7)گفتند:چنان ساخته است كه پندارى«ها»ى آخر كلمت است و از اصل كلمت است،جزم بر او افگند،و اين بر سبيل مجاز بود.

و زجاج گفت:اين خطا از راوى افتاد[435-ر]و الّا ايشان به اختلاس خواندند براى آن كه علامت جزم،سقوط«يا»ست من يؤدّي،و«ها»اسم است و جزم در اسم نشود.

و فرّاء گفت:اين مذهب بعضى عرب است كه اسكان كنند«ها»يى كه پيش

ص : 391


1- .مب،مر:مى كنيد.
2- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مب،مر:كنيد.
4- .لب+را.
5- .مب:خواندند.
6- .خوانند با كسره.
7- .دب،آج،لب،فق،مب:ابو حمزه.

او متحرك باشد،يقولون:ضربته ضربا شديدا،چنان كه:ميم (1)انتم و قمتم،و انشد:

لمّا راى ان لا دعه و لا شبعمال الى ارطاة حقف فاضطجع

و آن كس كه اختلاس كرد اكتفا كرد از«ياء»به كسره و از«واو»به ضمّه، و آن قرائت سلام است در شاذّ يؤده،و انشد الفرّاء:

اتاني كلاب و ابن اوس فمن يكنقناعه مغطيا فانّي لمجتلي

و آن كه اشباع كرد مراعات اصل كرد.سيبويه گفت:پس«ها»ى ضمير مذكّر«واو»ى بيارند اگر مضموم بود،و«يا»يى اگر مكسور بود،چنان كه ما بعد «ها»كه ضمير مؤنّث بود«الفي»بيارند.

إِلاّٰ مٰا دُمْتَ عَلَيْهِ قٰائِماً ،يحيى بن وثّاب و اعمش و طلحة بن مصرّف در شاذّ خوانند:الا ما دمت،و اين لغت تميم است كه گويند:متّ تموت،و دمت تدوم،با آن كه كلمه من ذوات الواو است.فرّاء گفت:لغت بعضى عرب است دام يدام و مات يمات،على فعل يفعل،مثل:خاف يخاف و هاب يهاب.

عبد اللّه عبّاس گفت:ملحّا،مگر الحاح و سختى كنى.مجاهد و عطا و سعيد بن جبير گفتند:مواظبا،تا مداومت بكنى و ملازمت.قتاده گفت:مداومت (2)تقاضا خواست.

سدّى گفت:قائما على راسه،قتيبى گفت:قيام در آيت كنايت است از مداومت مطالبت،براى آن كه مرد متكاسل را قاعد خوانند.

ابو روق گفت معنى آن است كه:چندانى معترف باشد كه تو ايستاده باشى (3)در وقت نهادن،چون بروى و روزگارى برآيد منكر شود.

ذٰلِكَ ،آن (4)،يعنى آن استحلال و خيانت براى آن است كه ايشان گفتند:

لَيْسَ عَلَيْنٰا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ ،بر ما حرجى نيست در مال عرب،بيانش: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ (5)،اى في العرب،و مراد به«سبيل»حرج است لقوله: مٰا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ (6)،اى من حرج.

ص : 392


1- .اساس:اميم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
2- .آج:به مداومت.
3- .وز+و.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اين.
5- .سوره جمعه(62)آيه 2.
6- .سوره توبه(9)آيه 91.

و در آيت حذفى هست،و معنى آن است كه:ليس علينا في اموال الامّيين، و لكن براى دلالت كلام را بر او بيفگند،و اين طريقه كه عرب را هست في حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه طريقتى معروف است و شايع،و لكن همه جاى نشايد و انّما آنجا روا باشد كه«ليس»زائل بود،و در كلام دليل بود بر او،چنان كه گفت: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (1)،براى آن كه معلوم است كه از ده (2)نتوان (3)پرسيدن، و كذلك قوله: وَ لٰكِنَّ الْبِرَّ (4)،براى آن كه معلوم است مَنْ آمَنَ (5)خبر نتواند بودن از برّ،و بر يك قول تقدير آن است كه:و لكنّ البرّ برّ من آمن.و كذلك قول الشّاعر:

حسبت بغام راحلتي عناقاو ما هو ويب غيرك بالعناق.

و معلوم است به ضرورت كه آواز شتر بزه (6)نباشد،يعنى نزبت (7)عناق،و اگر كسى گويد:جاءني زيد و آنگه گويد:آن خواستم كه جاءني غلام زيد،اين محال باشد و رواه نبود.

و در آيت دليل است بر آنكه مراد مال است،پس جهودان در امانت خيانت كردند به استحلال و گفتند:مال عرب ما را حلال است،براى آن كه ايشان بر دين ما نيستند.و بعضى دگر از ايشان گفتند:مالهاى عرب ما راست،و ايشان (8)بر ما غضب كردند،به هر وجه كه فرصت يابيم ما را حلال باشد كه مال ايشان برگيريم.

حسن بصرى و ابن جريج و مقاتل گفتند:از ميان جماعتى جهودان معاملتى و مبايعتى بود،چيزى بدادند و چيزى بماند بر ايشان.آنان كه صاحب حق بودند ايمان آوردند،چون وقت اداى مال در آمد تقاضا كردند.ايشان گفتند:ما را[چيزى] (9)به شما نبايد دادن،كه شما دين ما رها كرده ايد و به دين محمّد رفته (10)،و دعوى كردند كه در كتاب ما چنين است.خداى تعالى ايشان را تكذيب كرد بقوله: وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ ،گفت:بر خداى دروغ مى گويند و مى دانند كه آنچه مى گويند دروغ است.

ص : 393


1- .سوره يوسف(12)آيه 82.
2- .مب،مر:ديه.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:بنتوان.
4- .سوره بقره(2)آيه 177.
5- .سوره بقره(2)آيه 177.
6- .آج:بز،فق:بره.
7- .كذا در مج،وز،لب،فق،مب،مر(؟)،آج:صوت.
8- .مب+نيز.
9- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
10- .دب،آج،لب،فق:رفته اى،مب،مر،رفته ايد.

و در خبر هست كه چون اين آيت آمد،رسول-عليه السلام-گفت:

ما من شىء كان في الجاهليّة الّا و هو تحت قدميّ الّا الأمانة فانّها (1)مؤدّاة الى البرّ و الفاجر، گفت:هيچ چيز نيست كه در جاهليت بود و الّا آن در زير پاى من است الّا امانت كه امانت با خداوندش بايد دادن،اگر مسلمان بود و اگر كافر.

صعصعه روايت كند كه:مردى گفت اوقاتى باشد كه ما در غزو از مال اهل ذمّت گوسپندى (2)يا مرغى بگيريم،ما را روا باشد؟گفت:به چه علّت چنين كنى (3)؟ گفت گويم (4)ما را به آن باكى نيست و در آن حرجى (5)نيست.گفت اين هم چنان است كه ايشان با مالهاى شما كنند و گويند: لَيْسَ عَلَيْنٰا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ .چون ايشان جزيه بدهند كس را بر مال ايشان سبيل نيست الّا به طيبت نفس ايشان.

آنگه حق تعالى گفت: بَلىٰ ،اى ليس الامر كما زعموا،چنان نيست كه ايشان گفتند،و لكن هركس كه وفا كند به عهدش.«ها»راجع است با وفاكننده بر قولى،يعنى عهدى كه ببندد وفا كند و نقض نكند.و بر دگر قول راجع است با نام خداى تعالى،كه نام خداى پيش از اين رفته است في قوله: وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ .هركه وفا كند به عهد خداى كه بر او گفت در تورات از ايمان به محمّد و قرآن و اداى امانت. وَ اتَّقىٰ ،و متّقى باشد و از معاصى اجتناب كند،و از خداى بترسد و در امانت خيانت نكند،خداى دوست دارد متّقيان را كه به اين صفت باشند.

حسن بصرى گفت از رسول-عليه السلام-كه گفت:[سه خصلت آن است] (6)كه هركه در او حاصل باشد منافق بود و اگرچه نماز كند و روزه دارد:چون حديث كند دروغ گويد،و چون وعده دهد خلاف كند،و چون[435-پ]امانت به او دهند خيانت كند.

ابو امامه روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه گفت:هركس را كه امين دارند بر امانتى و او تواند كه در آن امانت خيانت كند و نكند،خداى تعالى در بهشت

ص : 394


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فانّه.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گوسفندى.
3- .مب:كنيم،مر:كنم.
4- .آج،فق:گوييم.
5- .مج،وز:حرفي،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

چندانى حور العين دهد او را كه او خواهد.

ابو سعيد خدرىّ روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه گفت:بازرگان راستيگر امين فردا قيامت با پيغامبران و صدّيقان و شهيدان باشد (1).و در خبر هست:

لا ايمان لمن لا امانة له ،ايمان نباشد آن را (2)كه امانت نباشد.و رسول-عليه السلام-گفت:

اوّل چيزى كه از دين خود مفقود بكنى (3)امانت باشد،و آخر چيزى كه از دين خود مفقود بكنى (4)نماز باشد.

و حذيفة بن اليمان گفت،دو حديث ما را بگفت رسول-عليه السلام-يكى بديدم و منتظر يكى ديگرم-يكى آن كه گفت:امانت بر دل مردمان فرود آمد و قرآن فرود آمد،قرآن و سنّت بياموزى (5)،آنگه ما را گفت:امانت برداريد،و در رفع امانت چنين گفت كه:مرد بخسپد (6)امانت از دل او بر كنند،اثر او آنجا بماند چنان كه ستاره،آنگه بخسپد (7)امانت از دل او بر كنند و اثر آن بماند چنان كه شغه دست، يعنى دست سر و بسته،يا چون انگشتى آتش كه بر پاى خود بگردانى اثرى اندك بكند و بنماند اثر.

آنگه حذيفه ريگى بر گرفت و بر پاى خود نهاد و بگردانيد،گفت:ديدى كه اثر نيست اين را،همچنين امانت برود و اثرش بنماند.پس در آن عهد مردمان با يكديگر معامله و مبايعه كنند،و در ميان ايشان امانت نماند.تا اگر كسى باشد در قبيله كه در او اندكى امانت باشد او را مثل كنند و انگشت نماى كنند،و گويند:در فلان قبيله مردى هست كه او را امانتى است.

و ديگرى را گويند:فلان سخت عاقل و جلد و ظريف است،و در دل او چند سپندان دانه (8)ايمان نباشد،و پيش از اين با هركه بودى معامله كردمى اگر مسلمان بودى و اگر ذمّى.امّا مسلمان را اسلام و تحرّجش رها نكردى كه خيانت كند،و امّا

ص : 395


1- .آج،لب،فق،مب،مر:باشند+به بركت آن راستى و امينى.
2- .آج،لب:او را.
3- .بكنى/بكنيد.
4- .مب،مر:بكنيد.
5- .مب،مر:بياموزيد.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:بخسبد.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:بخسبد.
8- .مب:پنبه دانه.

ذمّى را عامل كه از او جزيه ستدى مال من از او بستدى،امّا امروز معامله نمى كنم جز با فلان و فلان-و دو مرد را نام برد.

و گفته اند:اكمل الدّيانة ترك الخيانة و اعظم الافلاس خيانة النّاس.و اين در معنى همان است كه رسول-عليه السلام-گفت:

الامانة تجرّ الرّزق و الخيانة تجرّ الفقر، گفت:امانت روزى آرد،و خيانت درويشى آرد.

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَيْمٰانِهِمْ -الآية،در سبب نزول اين آيت خلاف كردند.عكرمه گفت:آيت در ابو رافع آمد و كنانة بن ابى الحقيق (1)و حيىّ بن اخطب و جماعتى از رؤساى جهودان كه ايشان آياتى كه در تورات بود در نعت و صفت رسول-عليه السلام-بپوشيدند و پنهان كردند براى طمع حطام دنيا و حبّ رياست، تا جهودان از ايشان بر نگردند و آن مرسومى كه در اوقات بودى از ايشان فوت نشود.

كلبى گفت:جماعتى از علما و احبار جهودان بودند درويش،و سالى قحط بود،به نزديك كعب اشرف آمدند و از او پاره اى گندم خواستند.او گفت:چه گويى (2)اين مرد را كه آمده است و دعوى نبوّت مى كند؟گفتند:پيغامبر خداست و صادق و راستيگر است.كعب ايشان را گفت:شما به نزديك من آمده ايد،و من در حق شما خير بسيار خواستم كردن از طعام و كسوت،و اكنون خويشتن را محروم كردى،بر وى (3)كه شما را به نزديك من هيچ روى نيست.ايشان گفتند:ما را مهلت ده تا ما برويم و اين محمّد را ببينيم،و در كتاب نگريم و نعت و صفت او با نوشته (4)تورات مقابل كنيم.

برفتند و رسول را-عليه السلام-بديدند و تورات بر گرفتند،و آن آيات كه در وصف رسول بود-عليه السلام-تغيير و تبديل كردند،و به خلاف آن كه بود بنوشتند،و به نزديك كعب اشرف آوردند (5)،او ايشان را طعام داد و شادمانه شد به آن،و خداى تعالى اين آيت بفرستاد و نظير او در سورة البقرة،قوله: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ الْكِتٰابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولٰئِكَ مٰا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّٰارَ (6).

ص : 396


1- .مج و ديگر نسخه بدلها:لبانة بن ابى الحقيق،با توجّه به منابع و مآخذ خبر تصحيح شد.
2- .گويى/گوييد.
3- .مب،مر:محروم كرديد،برويد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+در.
5- .دب،آج،لب،فق:آمدند.
6- .سوره بقره(2)آيه 174.

اشعث قيس گفت:آيت در شأن من انزله بود كه مرا با كسى خصومتى بود در جاهى (1)،پيش رسول رفتيم و من دعوى كردم.مرا گفت:گواه بيار،گفتم (2):گواه ندارم.گفت:او را سوگند بايد دادن.گفتم:اى (3)رسول اللّه!او سوگند بخورد و باك ندارد.رسول-عليه السلام-گفت:هركه او سوگند خورد به دروغ بر مالى كه ببرد (4)روز قيامت با پيش خداى شود،و خداى بر او خشم گير (5)باشد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ابن جريج برعكس اين گفت:گفت:از ميان اشعث و مردى خصومتى افتاد در زمينى كه از آن او در دست اشعث بود،به حكومت پيش رسول شدند.رسول -عليه السلام-گفت (6)مرد را:گواه بيار،گفت:گواه ندارم.گفت:سوگندش ده.

اشعث سوگند بخورد به دروغ،خداى تعالى (7)آيت فرستاد و او را دروغزن كرد،او زمين (8)با جايگاه داد.

عبد اللّه عبّاس گفت:آيت در امرؤ القيس بن عابس الكندى آمد،و در عيدان بن اشوع (9)-در زمينى كه در دست او بود-[و] (10)گواه نداشت مدّعى.رسول-عليه السلام- خواست تا سوگند دهد امرؤ القيس را،و او همّت كرد كه سوگند خورد،آيت آمد [436-ر].او بترسيد و سوگند نخورد (11)و زمين با خداوندش داد.

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ ،آنان كه بخرند.گفته اند:«اشترى»به معنى«باع»آمده است،آنان كه عهد خداى به بهاى اندك بفروشند.بعضى دگر گفتند:«اشترى» بمعنى استبدل،براى آن كه در مبايعت معنى معاوضت است كه هريكى از متبايعان چيزى مى دهد تا چيزى بستاند.چون چنين بود در جاى«معاوضه»،«اشترا» (12)

ص : 397


1- .كذا:در مج:وز(جاهى/جايى،چاهى)،دب،آج،لب،فق،مب،مر:جايگاهى.
2- .آج،لب،مب،مر،فق:من گفتم.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يا.
4- .مب:ببرند.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خشمگين.
6- .دب،آج،لب،فق،مر+آن.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اين.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
9- .كذا:در مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:عندان بن اشوع،چاپ شعرانى(86/3):عيذان ابن اشوع.
10- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
11- .مج،وز:بخورد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .آج،لب،فق:اشترى.

گفت،يعنى عهد خداى و سوگند بدهند و بهاى اندك بستانند و مبالات نكنند به آن كه سوگند به راست باشد يا به دروغ.

أُولٰئِكَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ ،اى لا نصيب لهم،ايشان را نصيبى نبود در آخرت،و «آخرت»صفت موصوفي محذوف است،اى في الدّار الآخرة،در سراى بازپسين و ثواب آن و نعيم آن،و خداى با ايشان (1)سخن نگويد.

در اين دو قول گفتند:يكى آن كه با ايشان سخنى نگويد كه ايشان را در آن خيرى و نفعى باشد،و قول ديگر آن كه اين عبارت باشد از استخفاف (2)به ايشان،يعنى ايشان را آن وزن ننهد كه با ايشان (3)سخن گويد.قولى ديگر آن است كه تولّاى محاسبه ايشان را نكند،بل سخن با ايشان (4)فرشتگان عذاب گويند.

وَ لاٰ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،و به (5)رحمت در (6)ايشان ننگرد و اين نظر نه به معنى تقليب حدقه صحيحه باشد به جهت مرئى،براى آن كه بر خداى تعالى روا نيست،و انّما به معنى رحمت است.و براى آن رحمت را«نظر»خواند كه در شاهد بيشتر رحمت و رقّت عند نظر باشد كه در او نگرد،احوال او ببيند (7)،رحمت آيد او را.

و اين قول بهتر از آن است كه گويند:نظر لغتى است در رحمت تا (8)نظر اليه و رحمه به يك معنى باشد.و آنچه بيان اين است آن است كه گويند:نظر اليه بعين الرّحمة، اين نظر به چشم باز بندند و آنگه استعاره كنند براى رحمت چشم را،اگر نه ملاحظه اين معنى بودى چنين نكردندنى (9)،و از اينجاست كه گويند:سلطان فلان كس را نظرى كرد،و شاعر گفت در«نظر»به اين معنى:

فقلت انظري يا احسن النّاس كلّهملذي غلّة صديان قد شفّه الوجد

ابو عمران الجوفي گفت:خداى-عزّ و جلّ-به هيچ (10)ننگرد الّا بر او رحمت كند، و اگر حكم كرده بودى كه در اهل دوزخ نگرد بر ايشان رحمت كردى،و لكن حكم

ص : 398


1- .مج و ديگر نسخه بدلها:به ايشان/با ايشان،به ايشان.
2- .كذا:در مج،وز،مب،مر،ديگر نسخه بدلها:افتادگى دارد،چاپ شعرانى(86/3):استخفاف.
3- .مج و ديگر نسخه بدلها:به ايشان/با ايشان،به ايشان.
4- .مج و ديگر نسخه بدلها:به ايشان/با ايشان،به ايشان.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+نظر.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر.
7- .دب،لب،فق،مب،مر:بيند.
8- .آج،لب،فق:ما.
9- .دب،آج،لب،فق:كردندى،مب،مر:كردى.
10- .آج در بالاى كلمه«كس»افزوده.

چنان كرد كه به ايشان ننگرد و بر ايشان رحمت نكند.

امّا معنى آن خبر كه روايت كردند:

ان الله تعالى لا ينظر الى صوركم و لا الى اعمالكم و لكن ينظر الى قلوبكم ،خداى تعالى به صورتهاى شما ننگرد،و به اعمال شما ننگرد،و لكن به دلهاى شما نگرد معنى آن باشد كه:اعتناى او به شأن صور و اعمال نباشد كه ظاهر است و همه كس بيند و بداند،انّما اعتناى او به شأن دلها باشد كه اعتبار به آن است،براى آن كه ايمان كه عمل بر او موقوف است و نيّت كه عمل به او درست باشد به دل تعلّق دارد،چنان كه يكى از ما گويد:من در فلان كار نمى نگرم،در فلان چيز مى نگرم،يعنى معتبر آن است به نزديك من.

ابو امامه گفت از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت (1):هركه او مال مردى مسلمان برد (2)به سوگند،خداى تعالى او را دوزخ بواجب كند و بهشت بر او حرام كند.گفتند:اى رسول اللّه!و اگرچه چيزى اندك باشد؟گفت:و اگرچه شاخى از شاخهاى درخت اراك باشد.

جابر عبد اللّه انصارى روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:

عظيم تر كبيره شرك به خداى باشد و عقوق مادر و پدر و سوگند به دروغ،كه (3)به آن خداى كه جان من به امر اوست كه هيچ كس نباشد كه او سوگند خورد بر چيزى،و اگر همه چند پر سر اشكى (4)باشد،و الّا علامتى از آن بر دل او بماند تا روز قيامت.

ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:سه كس آن باشند كه خداى تعالى به ايشان سخن نگويد،و بديشان ننگرد،و ايشان را تزكيه نكند،و ايشان را عذابى بود سخت:مردى كه او را آبى باشد فضله آنچه او را به كار آيد (5)از مردمان رهگذرى بازدارد.و مردى كه بر كسى بيعتى كند و براى دنيا كند اگر مراد خود را او بيابد وفا كند و اگر نيابد وفا نكند به آن.و مردى كه متاعى دارد مشترى آيد تا بخرد و گويد:به چند خواستند،او سوگند خورد كه به چندين (6)خواستند،و دروغ گويد،آن مرد او را باور دارد و آن بها بدهد.

ص : 399


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كه گفت.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ببرد.
3- .كذا:در مج:ديگر نسخه بدلها:ندارد.
4- .مج،وز،دب،آج،لب،فق:سراسكى(بدون نقطه)
5- .وز،دب:بايد،آج،لب،فق،مب:نايد،مر:نيايد.
6- .دب،آج،لب،فق:به چندى،مب:به چند.

و اميرالمؤمنين على (1)روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و سلّم (2)-كه گفت:

نگر تا سوگند به دروغ نخورى كه آن سراها را بيران (3)و خالى رها كند.

و ابو هريره روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و سلّم (4)-كه او گفت:سوگند به دروغ متاع از پيش ببرد،و لكن بركت از كسب بردارد.

و در اشتقاق«خلاق» (5)دو قول گفتند:يكى آن كه مشتق است از خلق كه تقدير بود،براى آن كه نصيب مقدّر بود به مقدارى معلوم،و اين استحقاقى (6)لايح است (7).و قولى دگر (8)آن كه من الخلق لأنّه نصيب ممّا يوجبه الخلق الكريم،و اين بعيد است.

قوله: وَ إِنَّ مِنْهُمْ ،يعنى من اليهود،از ايشان،يعنى از جهودان. لَفَرِيقاً ، گروهى و طايفه اى هستند،و آن كعب اشرف بود و حيىّ اخطب و مالك بن الصّيف و ابو ياسر و شعبة بن عمر الشّاعر: يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتٰابِ ،زبان در مى پيچند بر سبيل تحريف و تغيير،يعنى از بر خود چيزى مى خوانند در تغيير صفت محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-و در آيت رجم و مانند آن،به آوازى كه به او تورات خوانند،و مى نمايند كه تورات است و مراد به«كتاب»تورات است.باتّفاق،و اصل[436-پ]لي (9)بر پيختن (10)باشد،تقول:لويت يده اذا فتلتها،قال الشّاعر:

لوى يده اللّه الّذي هو غالبه

و بعضى اهل مدينه خواندند:«يلوّون»من التّفعيل التكثير الفعل،قال الشّاعر:

فلو كان في ليلى سدى في خصومةللوّيت اعناق الخصوم الملاويا

و منه:لويت الغريم ليّا و ليانا اذا مطلته حقّه،قال الشّاعر:

تطيلين ليّاني و انت مليّةو احسن يا ذات الوشاح التّقاضيا

و حميد در شاذّ خواند:«يلئون» (11)به يك«واو»على تخفيف الهمزة،و قوله:

ص : 400


1- .دب،مر+عليه السلام.
2- .دب،مب:و آله و سلّم،آج،لب:رسول عليه السلام.
3- .فق،مب:ويران.
4- .دب،مب:و آله و سلّم،آج،لب:رسول عليه السلام.
5- .مج:خلافي،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .دب،آج،لب،فق،مر:اشتقاقى.
7- .مب:لايق است.
8- .دب،آج،لب،فق،مر:و في قولى ديگر.
9- .لىّ/اللّيّ.
10- .آج:پيچيدن.
11- .دب:يلؤن،آج،لب،فق:يلون.

«لفريقا»اسم انّ است،و«لام»تأكيد راست،و اين«لام»در اسم«انّ»آرند چون مؤخّر باشد،يقولون:انّ في الدّار لزيدا،و خبر ظرف باشد،و چون مقدّم باشد نيارند، نگويند:انّ لزيدا قائم او في الدّار،براى آن تا حروف متداخل نباشند و دو حرف تأكيد در يك جا مجتمع نباشد.

لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتٰابِ ،تا شما پنداريد كه از كتاب است،يعنى از تورات. وَ مٰا هُوَ مِنَ الْكِتٰابِ ،و آن از كتاب نيست. وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،و گويند:آن از نزديك خداست. وَ مٰا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ،و آن از نزديك خداى نيست.

و در آيت دليل است بر آنكه معاصى از قبل خداى نيست،خلاف آن كه مجبره گفتند و از فعل او نيست،براى آن كه اگر از فعل او بودى[از نزديك او بودى] (1).اگر گويند:چرا نشايد كه من عند اللّه باشد خلقا و فعلا،و از نزديك او نباشد امرا و انزالا؟جواب گوييم:اگر چنين باشد از نزديك او باشد على ابلغ الوجه، نفي كردن كه: وَ مٰا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ معنى ندارد.

وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ،و بر خداى دروغ مى گويند و مى دانند كه آنچه مى گويند دروغ است.

جويبر گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه:آيت در هر دو فرقت است- جهودان و ترسايان-كه ايشان در تورات و انجيل تصرّف كردند،و آن را تغيير و تبديل كردند،و آنچه در اين دو كتاب بود از ذكر دين مسلمانى بيفگندند،خداى تعالى بيان فعل ايشان با مؤمنان بگفت: مٰا كٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّٰهُ الْكِتٰابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ مقاتل گفت و ضحّاك:مراد به«بشر»عيسى است و به«كتاب»انجيل، و آيت در وفد نجران آمد.عبد اللّه عبّاس و عطا گفتند:مراد به«بشر»محمّد است و به«كتاب»قرآن،و سبب نزول آيت آن بود كه وفد نجران گفتند،و جماعتى از جهودان گفتند (2):اى محمّد!همانا تو مى خواهى كه ما تو را پرستيم چنان كه خداى را پرستيد؟خداى تعالى اين آيت فرستاد.رسول-عليه السلام-گفت:معاذ اللّه!مرا به خلاف اين فرستاده اند تا نهى كنم مردمان را ازآن كه بدون خداى كسى را پرستند.

ص : 401


1- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
2- .مب،مر:وفد نجران گفتند.

حسن بصرى گفت:سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى صحابه گفتند:يا رسول اللّه!ما بر تو چنان سلام كنيم كه بعضى بر بعضى،و تو را مزيّتى نباشد،ما را دستور باش (1)تا تو را سجده كنيم؟رسول-عليه السلام-گفت:سجده جز خداى را نشايد،و لكن در حقّ من اكرام زيادت كنى (2)و حقّ هر صاحب حقّى بشناسى (3).

خداى تعالى اين آيت فرستاد.

در خبر مى آيد در باب معجزات رسول-عليه السلام-كه:مردى انصارى شترى داشت در مدينه،مدّتى دراز بود كه آن شتر را داشت.چون (4)شتر پير شد و از كار بازماند ،خواست تا او را بكشد.چون آلت نحر حاصل كرد و آهنگ شتر كرد،شتر بجست و آمد تا به در مسجد رسول-عليه السلام.چون به در مسجد رسيد آواز داد كه:

السلام عليك يا رسول اللّه،سلام خداى بر تو باد اى (5)رسول خداى.چون رسول روى به او كرد،او سر بر زمين نهاد و رسول را-عليه السلام-سجده كرد (6).آنگه (7)سر بر داشت (8)و به زبانى فصيح گفت:يا رسول اللّه!به شكايت فلان آمده ام به نزديك تو، مدّتى دراز است تا خدمت او مى كنم.اكنون چون پير شدم و از كار بازماندم مرا بخواهد كشت.رسول-عليه السلام-كس فرستاد و آن مرد را بخواند و گفت:يا فلان! اين شتر را به من فروش يا به من بخش.او گفت:اى (9)رسول اللّه!تن و جان من فداى تو باد،حكم من و مال من تو راست.

رسول-عليه السلام-آن شتر (10)از او قبول كرد و او را آزاد كرد،و او در (11)مدينه مى گرديد،او را از هيچ آبى و گياهى منع نمى كردند و مى گفتند:هذا عتيق رسول اللّه، اين آزاد كرد (12)رسول خداست.

اين جا اشارتى است (13)،و آن آن است كه شترى كه به حمايت رسول آمد،

ص : 402


1- .مب،مر:دستورى باش.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بشناسيد.
4- .مب+آن.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:يا.
6- .دب،فق،مر:و سجده كرد رسول را عليه السلام.
7- .دب،آج،لب،فق:و آنگه.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از زمين.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يا.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+را.
11- .دب:او گرد.
12- .دب،مب،مر:آزاد كرده.
13- .مب،مر:هست.

رسول او را بخواست و آزاد كرد،و همه كس او را حرمت داشت.هفتاد سال است تا دست در فتراك او زده اى و خويشتن بر او بر خانه او بسته (1)،اميد باشد كه فردا تو را شفاعت و حمايت كند و از آتش دوزخ برهاند (2)،چنان كه آن شتر را از كشتن برهانيد.

صحابه رسول كه آن ديدند گفتند:يا رسول اللّه! بهيمه اى تو را سجده مى كند، دستور باش (3)تا ما تو را سجده كنيم؟رسول-عليه السلام-گفت:

لا ينبغى السجود الّا للّه، سجده جز خداى را نشايد كرد،و اگر رخصت بودى كه مخلوق مخلوقى را سجده كند،من بفرمودمى تا زنان شوهران (4)را سجده كردندى.

مٰا كٰانَ لِبَشَرٍ ،معنى آن است كه:نباشد و نشايد و روا نبود (5)هيچ آدمى را.و «بشر»اسم جنس است آدمى را،و او را واحدى نيست از لفظش،كالقوم و الرهط و النّفر،و در جاى واحد بنهند براى آن كه موحّد[437-ر]اللّفظ است.

أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّٰهُ الْكِتٰابَ ،كه خداى او را كتاب دهد. وَ الْحُكْمَ ،گفتند:مراد حكمت است چنان كه رسول-عليه السلام-گفت:

و انّ من الشّعر لحكما. و گفته اند:

مراد فهم علم است،و گفته اند:مراد احكام شرع است،نظيره قوله: أُولٰئِكَ الَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ (6).

ثُمَّ يَقُولَ لِلنّٰاسِ ،آنگه (7)گويد مردمان را كه:مراد بنده گيرى (8)و عبادت كنى (9)بدون خداى.بعضى اهل معانى گفتند:مراد نفي است نه نهى،و معنى آن است كه:

ما كان لبشر ليقول هذا،هيچ آدمى نباشد كه خدا او را كتاب و حكم و نبوّت دهد آنگه او چنين سخن گويد،و اين«لام»كه در ظاهر لفظ اينجاست از اين جا بيفگند و با«قول»برد،نظيره قوله: مٰا كٰانَ لِلّٰهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ (10)...،و المعنى ما

ص : 403


1- .وز،دب،آج،:لب بسته/بسته اى،مب:بسته ايد.
2- .دب:دوزخ خلاص دهد.
3- .مج،دب،وز،آج،لب،فق:دستور باشد،با توجّه به مب و مر،و استعمال اين ساخت فعلى در نسخه هاى كهن و موارد مشابه در همين نسخه تصحيح شد.
4- .مب،مر:مردان.
5- .مج+و،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .سوره انعام(6)آيه 89.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب+او.
8- .مب،مر:گيريد.
9- .مب،مر:كنيد.
10- .سوره مريم(19)آيه 35.

كان اللّه (1)ليتّخذ من ولد،و قوله: وَ مٰا كٰانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ (2)...،و المعنى و ما كان (3)لنبىّ ليغلّ،و اين قولى لطيف است اگر او را شاهدى از لغت عرب باشد.

ثُمَّ يَقُولَ لِلنّٰاسِ كُونُوا عِبٰاداً لِي مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،آنگاه او مردمان را گويد بنده من باشيد و مرا پرستيد بدون خدا«ثمّ»از حروف عطف است،و معنى او مهلت و تراخى باشد،براى آن نصب كرد«يقول»را.و يك روايت از ابو عمرو رفع (4)است، ثمّ يقول على الاستيناف،اى ثم هو يقول،و راوى اين قرائت محبوب است عن ابي عمرو.

عِبٰاداً لِي ،عبد اللّه عباس گفت:«عباد»لغت مزينه (5)است،و«عبيد»لغت عامّه عرب. وَ لٰكِنْ كُونُوا ،معنى آن است كه:و لكن يقول،و لكن گويد،و قول بيفگند براى دلالت كلام بر او،و اين از جمله[آن] (6)مواضع باشد كه در او حذف (7)قول كرد،و اين را نظاير بسيار است در قرآن-و در مواضع خود بعضى گفته شد و دگر گفته شود-ان شاءاللّه.او را آن نرسد،و لكن رسد او را كه گويد (8): كُونُوا رَبّٰانِيِّينَ ، ربّانى باشى (9).

مفسران در معنى او خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحّاك گفتند مراد آن است كه:

كونوا فقهاء علماء، و اين قول روايت است از اميرالمؤمنين على- عليه السلام.پيغامبر را آن باشد كه گويد:فقيه باشيد (10)و عالم.مجاهد گفت:

فقهاء و هم دون الاحبار،گفت:فقيه دون حبر باشد.

سعيد جبير گفت:معلّمين،يعنى آنان كه مردمان را علم و حكمت و قرآن آموزند.مرّة بن شرحبيل گفت:علقمه از جمله ربّانيان بود كه مردمان را قرآن آموختى.ابن زيد گفت:ولاة النّاس و قادتهم،بعضى دگر گفتند:متعبّدان و مخلصان باشند.

ص : 404


1- .كذا:در مج،وز،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
2- .سوره آل عمران(3)آيه 161.
3- .مج+اللّه،با توجّه به نسخه بدلها و معنى جمله زايد به نظر مى رسد.
4- .آج:رافع.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عبادا لغت اهل مدينه.
6- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .وز،مب،مر:خلاف.
8- .مب،مر+كه.
9- .وز:باشيد.
10- .دب،آج،لب،فق:باشى/باشيد.

ابو عبيده گفت:پرسيدم از بعضى عرب كه ربّانى چه باشد؟گفت:الرّجل العالم بالحلال و الحرام،و أحكام امرونهى،و به آنچه بود و به آنچه باشد.و اين صفت امام باشد به نزديك ما.

مؤرّج گفت:«ربّانىّ»منسوب است با ربّ،يعنى مردان خداى باشيد (1)،چنان كه شما را از اخلاص و اختصاص به خداى بازخوانند و نسبت به او كنند و گويند:

رجال اللّه.

و بعضى دگر گفتند:اصل او«ربّي»بوده است،«الف»و«نون»براى تفخيم در او آوردند چنان كه گفتند:صنعانى و بهرانى و بحرانى و دارانى (2)،و هذا من تغييرات النّسب.

مبرّد گفت:الرّبّانيّون،ارباب العلم،واحدها ربّانيّ و هو الّذى يربّ العلم و يربّ النّاس بعلمه يعلّمهم و يصلحهم و يقوم بأمرهم،گفت:اهل علم باشند كه تربيت علم كنند و تربيت مردمان كنند به علم تا ايشان را به علم با صلاح آرند،و«الف»و «نون»براى مبالغت است چنان كه در«عطشان»و«ريّان»و«غرثان»و«و سنان» هست،آنگه براى مبالغه«يا» (3)ى نسبت در او آرند،و آن از باب نسبة الشّىء الى نفسه باشد،چنان كه لحيانىّ و رقبانىّ،قال الشّاعر:

لو كنت مرتهنا في الجوّ انزلنيمنه الحديث و ربّانىّ احبار

و از اميرالمؤمنين -عليه السلام-روايت كردند كه جامع است اين جمله اقاويل را،از او پرسيدند،گفت:«ربّانى»آن باشد كه يربّ العلم بعمله،كه ترتيب علم كند به عمل،عالمى عامل باشد.و آن روز كه عبد اللّه عبّاس بمرد،محمّد حنفيّه گفت:اليوم مات ربّانى هذه الامّة.

بِمٰا كُنْتُمْ ،گفته اند:«كان»صله است اين جا به معنى زياده،و به معنى:بما انتم،و مثله قوله تعالى: وَ كٰانَتِ امْرَأَتِي عٰاقِراً (4)،اى و امراتي عاقر،و قوله: مَنْ كٰانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (5)،اى من هو في المهد صبىّ. تُعَلِّمُونَ الْكِتٰابَ ،به آنچه مردم را

ص : 405


1- .مب:باشند.
2- .دب،لب،فق:درانى،آج:درّانى.
3- .مج:و،با توجّه به وز تصحيح شد.
4- .سوره مريم(19)آيه 5.
5- .سوره مريم(19)آيه 29.

كتاب آموزانى (1).

ابن كثير گفت (2)و نافع و عمرو خواندند (3):تعلمون الكتاب،به آنچه شما كتاب دانى،و باقى قرّا:تعلّمون من التّعليم،به آنچه شما كتاب آموزى مردمان را.و حسن بصرى خواند:تعلّمون على معنى تتعلّمون من التّعلّم (4)،به آنچه شما مى آموزيد (5). وَ بِمٰا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ،و به آنچه درس كتب كنى (6).

و«درس»تكرار باشد،و اصله من الدّرس الّذى هو الطّمس،كهنه كردن (7)و اثر به بردن براى آن كه چون تكرار كند بر او،بذله (8)و داشته شود چون جامه خلق كه بسيار داشته باشد.و سعيد جبير خواند:«تدرسون»بتشديد من التّدريس،و به آنچه درس كتاب گوى (9)ديگران را تا بياموزند،حملا على قوله: تُعَلِّمُونَ (10)الْكِتٰابَ .

عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه گفت:

ما من مؤمن ذكر او انثى حرّ او مملوك الّا و للّه عليه حقّ واجب ان يتعلم من القرآن و يتفقّه فيه ثمّ قراء هذه الآية، هيچ مؤمن نباشد از مردان و زنان و بنده و آزاد و الّا خداى را بر اوست حقّى واجب كه از قرآن چيزى بياموزد و فقه آن بداند،آنگه اين آيت بر خوانند.

وَ لاٰ يَأْمُرَكُمْ ،عاصم و حمزه و ابن عامر خوانند:و لا يأمركم،به نصب«را»عطفا على قوله: ثُمَّ يَقُولَ لِلنّٰاسِ (11)،و قيل:على اضمار«ان»،و بر اين قرائت[437-پ] مردود باشد على (12)أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّٰهُ (13)،و تقدير آن كه:و ما كان لبشر ان يؤتيه اللّه و لا ان يقول و لا ان يأمركم (14)،يعنى اين هر دو[از] (15)قول و امر هيچ آدمى را نرسد،و باقى قرّاء

ص : 406


1- .وز،دب،لب،فق:آموزى،مب،مر:آموزيد.
2- .كذا:در مج:ديگر نسخه بدلها:ندارد.
3- .وز:خوانند،ديگر نسخه بدلها:خواند.
4- .مج:من التّعليم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب،آج،لب،فق:مى آموزى/مى آموزيد.
6- .دب،آج،لب:كنيد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كهنه بودن.
8- .دب:برار بدله،آج:يزاد بدله،لب،فق،مب،مر:بر او بدله.
9- .مب:گوييد.
10- .مج و ديگر نسخه بدلها:يعلّمون،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
11- .سوره آل عمران(3)آيه 79.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+البشر.
13- .سوره آل عمران(3)آيه 79.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على قوله ثمّ.
15- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

به رفع خوانند على الاستيناف.

آنگه در معنى او خلاف كردند.زجّاج گفت:و لا يأمركم اللّه،خداى نمى فرمايد شما را كه فرشتگان و پيغامبران را خداى گيريد (1)،و ابن جريج و جماعتى مفسران گفتند:و لا يأمركم محمّد،رسول اللّه نمى فرمايد شما را،و بعضى دگر گفتند:و لا يأمركم البشر،و هيچ آدمى را نيست كه شما را فرمايد كه فرشتگان را پرستى (2)، چنان كه مشركان عرب گفتند:الملائكة بنات اللّه،فرشتگان دختران خدااند (3).

وَ النَّبِيِّينَ ،و نه پيغامبران را،چنان كه جهودان و ترسايان گفتند در عيسى و عزير: أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ ،صورت استفهام است و معنى تقريع و انكار است،شما را كفر فرمايد پس ازآن كه مسلمان شده ايد!و در آيت دليل نيست براى آن كه افعال جوارح كفر باشد،براى آن كه عبادت نكند هيچ كس معبودى را الّا (4)پس ازآن كه اعتقاد ربوبيّت او كرده باشد،و اين اعتقاد كفر باشد نه به عبادت معبود.

وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ النَّبِيِّينَ ،و ياد كن اى محمّد چون هاگرفت (5)خداى -عزّ و جلّ-پيمان پيغامبران.حمزه خواند:«لما آتيتكم»،بكسر اللاّم،باقى به فتح «لام»خواندند،و نافع خواند:آتيناكم،على الجمع،باقى قرّاء به«تا»على اخبار المخاطب عن نفسه.

و«ميثاق»مفعال باشد من الوثيقة (6)،وثيقه استوارى باشد و معنى عهد و عقد باشد بمثابت سوگند دادن. لَمٰا آتَيْتُكُمْ ،آن كس كه«لام»مفتوح خواند در او چند قول گفتند،اخفش گفت:«لام»ابتداست،و«ما»موصوله است،و آنچه از پس اوست صله اوست و«من»تبيين است،و تقدير آن است:للّذي آتيتكم مِنْ كِتٰابٍ وَ حِكْمَةٍ لتؤمننّ به،و اين در جاى خبر است،يعنى آنچه من دادم شما را از كتاب و حكمت به آن ايمان آريد،و«لام»دوم (7)في قوله:«لتؤمننّ»،«لام»قسمى مضمر است،كأنه قال:و اللّه لتؤمننّ به،يعنى عهد پيغامبران هاگرفتم (8)كه آن كتاب و

ص : 407


1- .دب:برگيرند.
2- .مب،مر:بپرستيد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:خدايند.
4- .مب+خداى تعالى جلّ جلاله الّا.
5- .آج،لب:چون بازگرفت.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
7- .دب:دؤم،مب،مر:دويم.
8- .وز:هاگرفتيم.

حكمت كه من به شما دهم (1)،آنگه (2)پيغامبرى آيد كه آن (3)كتاب شما را تصديق كند،شما به او ايمان آريد و او را يارى كنيد.

قولى دگر آن است كه:«ما» (4)مبتداست،و قوله مِنْ كِتٰابٍ در جاى خبر اوست و«من»زيادت است،و معنى آن است كه:للّذي (5)آتيتكم كتاب و حكمة، آنچه ما شما را داديم كتاب و حكمت است. ثُمَّ جٰاءَكُمْ ،اى يجيئكم،پس پيغامبرى به شما آيد كه تصديق كتاب شما كند يعنى محمّد-صلّى اللّه عليه و آله.از حقّ شما آن است كه به او ايمان آريد و نصرت او كنيد،و در اين قول طعن زدند بعضى نحويان،و گفتند:«من»آنجا زيادت بود كه كلام نفي بود،امّا در اثبات حكم نكنند به زيادت«من»،لا يقال:جاءني من رجل[انّما يقال:ما جاءني من رجل] (6)و ما في الدّار من رجل،و بر اين قوله«لام»هم جواب قسم باشد في قوله:

لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ .

مبرّد و زجّاج گفتند:«لام»تأكيد است و«ما»مجازات راست،و«لام»در او چنان است كه در«ان» (7)،و تقدير آن است كه:لمهما آتيتكم و لأىّ كتاب و حكمة آتيتكم،و جواب شرط لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ باشد.و مثاله قوله تعالى: وَ لَئِنْ شِئْنٰا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ .

و كسائى گفت:لتؤمننّ به متّصل است به كلام اوّل] (8)و جواب شرط في قوله:

فَمَنْ تَوَلّٰى بَعْدَ ذٰلِكَ ،و معنى آن بود كه:ياد كن اى محمّد چون خداى تعالى عهد پيغامبران بستد كه آنچه من دادم (9)،بر آنكه«ما»موصوله باشد يا (10)هرچه دادم شما را بر آنكه«ما»شرط را باشد از كتاب و حكمت.پس رسولى (11)مصدّق به شما آيد كه از صفت او آن باشد كه به او ايمان آرى (12)و نصرت كنى (13)او را،و گويد:اقرار

ص : 408


1- .مب:دادم.
2- .چاپ شعرانى(93/3):آن كه.
3- .مج،وز:كلمه به صورت«از»هم خوانده مى شود.
4- .آج:لا،لب:لما.
5- .دب،مب،مر:الّذى.
6- .مج:ندارد،با توجّه به دب وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .چاپ شعرانى(93/3):آن.
8- .مج:ندارد،با توجّه به دب وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+تو را.
10- .مج،وز،فق،مب،مر:ما،دب،آج:با،با توجّه به لب تصحيح شد.
11- .فق:رسول.
12- .آرى/آريد.
13- .آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.

دادى (1)و عهد من برآن بستدى؟گويند:اقرار داديم،گويد:گواه باشيد كه من نيز گواه باشم (2)هركه پس از آن بر گردد.

و اين خبر مبتدا يا جزاى شرط باشد،و در اين قول ضعفى هست لبعده عن الظّاهر و تعسف (3)فيه،و مثال آن چنان باشد كه:ما اصنع من الخير من يصنع مثله فهو من الفائزين،اين مثال«ما»مجازات است،و مثال«ما»ى موصوله چنان باشد كه:

ما اختاره من العمل من يعمل به فهو ناج،اين جا جمله جزاى خبر مبتدا باشد،و در اوّل جزاى شرط،اين بيان قول كسائى است.

و امّا آن كه«لام»را مكسور خواند،گفت:«لام»اضافت است و«ما» موصوله است بمعنى الّذي،و«لام»تعلّق دارد به«اخذ»،يعنى ميثاق پيغامبران هاگرفت (4)براى آنچه داد ايشان را از كتاب و حكمت. ثُمَّ جٰاءَكُمْ ،و التّقدير:ان جاءكم،پس اگر پيغامبرى به شما آيد كه تصديق كند كتاب شما را،و به او ايمان آرى (5)و او را نصرت كنى (6)،و«لام»جواب قسم است كه اخذ ميثاق به جاى آن است (7)،براى آن كه فرقى نباشد بين قولك اخذت ميثاقك لتفعلنّ و انشدك اللّه لتفعلنّ.

و بعضى اهل معانى گفتند:«لام»مكسور مضمّن (8)بود به معنى«بعد»تا معنى اين باشد كه:بعد ما آتيتكم،چنان كه نابغه گفت:

توهّمت آيات لها فعرفتهالستّة اعوام و ذا العام سابع

اى بعد ستّة اعوام،و سعيد جبير در شاذّ خواند:لمّا آتيتكم،اى حين آتيتكم،و بر اين جمله اقوال معنى آنگه مستقيم باشد كه«قال»اضمار كنند،و گويند تقدير اين است:و اخذ اخذ اللّه ميثاق النّبيّين و قال لهم لما آتيتكم.

اكنون مفسران خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست و عهد از كه بستدند؟[بعضى گفتند:عهد بستدند] (9)از جمله پيغامبران كه بعضى بعضى را تصديق

ص : 409


1- .دادى/داديد.
2- .وز،دب،آج،لب،فق:من نيز گواهم.
3- .آج:و التّعسف.
4- .دب،آج،لب،فق:پيغامبران را گرفت.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:آريد.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.
7- .دب،آج،لب،فق،مر+كه.
8- .اساس و ديگر نسخه بدلها:مضمر،با توجّه به معناى عبارت و چاپ شعرانى(94/3)تصحيح شد.
9- .مج،ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

كنند،و امّتان خود را بفرمايند تا به همه (1)ايمان آرند،و معنى نصرت ايمان و تصديق و متابعت است[438-ر]،اين قول سعيد جبير است.

و طاوس و قتاده و حسن و سدّى از اميرالمؤمنين (2)-عليه السلام-روايت كردند كه او گفت:خداى تعالى هيچ پيغامبر را نفرستاد و الّا بر او عهد گرفت كه به محمّد (3)-صلّى اللّه عليه و سلّم-ايمان آرد،و قوم را فرمايد تا به او ايمان آرند (4)،و اگر در روزگار ايشان ظاهر شود نصرتش كنند.

و مجاهد گفت كه:عهد كه گرفتند بر اهل كتاب گرفتند كه پيغامبران در ميان ايشان[بودند] (5)و حجّت آورد بر اين قول كه در قرائت ابىّ كعب و عبد اللّه مسعود چنين است:«و اذ اخذ اللّه ميثاق الّذين اوتوا الكتاب لما آتيتكم»،و بر اين قول استدلال كردند بقوله: ثُمَّ جٰاءَكُمْ ،و گفت:پيغامبر ما به هيچ پيغامبر نيامد،به اهل كتاب آمد،و اين قول مزيّف است،براى آن كه خلاف ظاهر است-و اللّه اعلم بمراده.

و اگر خواهند تا اين قول را قوّت[كنند] (6)بطريقة حذف المضاف و اقامة المضاف اليه توان كردن،چه مراد آن است كه:و اذ اخذ اللّه ميثاق امم النّبيّين،و دليل اين حذف،معنى و فحواى آيت كه پيغامبر ما-عليه السلام-مبعوث نبود به پيغامبران،بل به امم ايشان مبعوث بود،و اين روايت كرده اند از صادق و باقر- عليهما السلام.

و عبد اللّه عبّاس گفت:پيغامبران را فرمودند كه عهد رسول ما بر امّتان خود بستانند،و لكن اكتفا كرد (7)به ذكر پيغامبران از ذكر امّتان،و براى آن«جاءكم»كه ماضى است در جاى مستقبل بنهاد كه كلام را در او معنى شرط است،و شرط در مستقبل باشد و اگرچه لفظ ماضى بود،چنان كه گويند:من اتاني اكرمته،و المعنى من يأتني اكرمه،پس پيغامبرى به شما آيد و تصديق كند كتاب شما را و قول شما را،

ص : 410


1- .وز:هم.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+على.
3- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+مصطفي.
4- .مب:آورند.
5- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كردند.

و اقرار دهد به نبوّت شما،و به او ايمان آورى (1)و او را نصرت كنى (2).

آنگه حق تعالى گفت پيغامبران را: أَ أَقْرَرْتُمْ ،اقرار داديد (3)؟ وَ أَخَذْتُمْ عَلىٰ ذٰلِكُمْ إِصْرِي ،و عهد من بستديد (4)برآن،يعنى از امّتان خود كه ايشان و امّتان ايشان مكلّف باشند به ايمان آوردن به جمله پيغامبران،و تصديق ايشان كردن بر سبيل جمله.

و قولى ديگر آن است كه:اخذتم،اى قبلتم.«اخذ»به معنى قبول است،عهد من پذرفتى (5)؟و مثالش قوله تعالى: إِنْ أُوتِيتُمْ هٰذٰا فَخُذُوهُ (6)،اى فاقبلوه،و قوله:

لاٰ يُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ (7) ،اى لا يقبل منها فدية،و قال (8)تعالى: وَ يَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ (9)،اى يقبلها.

ايشان را گفتند: أَقْرَرْنٰا ،اقرار داديم.حق تعالى گفت: فَاشْهَدُوا ،بر خود گواه باشيد،و قولى ديگر آن است كه:بر يكديگر گواه باشيد. وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّٰاهِدِينَ ، و من با شما از جمله گواهانم.

عبد اللّه عبّاس گفت:فاشهدوا،اى فاعلموا،بدانيد (10).زجّاج گفت:بينوا،بيان كنيد (11)امّتان را.سعيد مسيّب گفت:فاشهدوا،خطاب است با فرشتگان كه خداى ايشان را گفت بر پيغامبران گواه باشيد.

فَمَنْ تَوَلّٰى بَعْدَ ذٰلِكَ ،هركه پس از اين اقرار و اشهاد بر گردد و اعراض كند از جمله فاسقان باشد (12).و اين«هم»عماد است يا فصل عند الكوفيّين و البصريّين،و معنى آن باشد كه:فاسق ايشانند (13)،از روى مبالغه مى نمايند كه فاسق خود ايشانند لا غير تا (14)پندارى كه كسى گفت:فاسق كه باشد؟خداى تعالى گفت:فاسق[آن] (15)

ص : 411


1- .دب،آج،لب،فق،مر:آوريد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.
3- .دب،آج،لب،فق:دادى/داديد.
4- .دب،آج،لب،مب،مر:بستدى/بستديد.
5- .دب،آج،فق:پذرفتيد،مب:پذيرفتى،لب،مر:پذيرفتيد.
6- .سوره مائده(5)آيه 41.
7- .سوره بقره(2)آيه 48.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+اللّه.
9- .سوره توبه(9)آيه 104.
10- .دب،آج،لب،فق،مب،بدانى/بدانيد.
11- .دب،آج،لب،فق:كنى/كنيد.
12- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+فاولئك هم الفاسقون.
13- .مب:ايشان باشند.
14- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تو.
15- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

باشد كه به اين (1)صفت بود.و اصل«فسق»خروج باشد،يعنى از فرمان خداى بيرون باشند.

أَ فَغَيْرَ دِينِ اللّٰهِ يَبْغُونَ -الآية.عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول اين آيت آن بود كه اهل كتاب در حقّ ابراهيم با يكديگر خصومت كردند.جهودان گفتند:ما اولى تريم به ابراهيم،و ترسايان گفتند:ما اولى تريم.پيش رسول آمدند به حكومت، رسول-عليه السلام-گفت:شما را به ابراهيم هيچ سبيل و نسبت نيست،و شما بر دين او نه ايد (2).ايشان را خشم آمد و گفتند:به خدا كه ما دگر پيش تو نياييم به حكومت، و به قضاى تو راضى نباشيم،و دين تو نگيريم.خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:

دينى جز دين خدا طلب مى كنيد (3)! بصريان و حفص (4)خواندند:يبغون به«يا»و حفص و يعقوب خواندند: وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ به«ياء»بر غايب،و باقى قرّاء بر خطاب به«تا».و ابو عمرو«يبغون»به «يا»و«ترجعون»به«تا».

وَ لَهُ أَسْلَمَ ،«واو»حال راست،و هرچه در آسمان و زمين گردن نهاده اند او را، امّا بطوع و رغبت و انقياد و استسلام،و امّا بر كراهت و رغم خود.و نصب او بر تمييز باشد،و گفته اند:بر مصدرى كه فعلش محذوف است،يعنى اسلم فطاع طوعا او كره كرها،و گفته اند:مصدرى است در جاى حال،اى طائعين و كارهين.

مفسران خلاف كردند در آن كه طايعان كيستند و كارهان كيستند.انس مالك روايت كرد از رسول-عليه السلام-در اين آيت كه گفت:

و له اسلم من في السموات طوعا اى هم الملائكة و (5)في الأرض الانصار ،گفت:آنان كه بطوع اسلام آوردند فرشتگان آسمان اند و در زمين انصاريانند،براى آن كه رسول-عليه السلام- چون هجرت كرد و از مكّه به مدينه آمد،آيت قتال نيامده بود،دعوت كرد،انصاريان ايمان آوردند بطوع و رغبت بى اكراهى و قتالى،و رسول-عليه السلام-گفت:

لا تسبوا اصحابي فانهم اسلموا طوعا و اسلم الناس من خوف سيوفهم ،گفت:

ص : 412


1- .مب+دليل و.
2- .دب،آج،لب،فق:نه.
3- .دب:مى كنى/مى كنيد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+و يعقوب.
5- .دب،آج+من.

اصحاب (1)مرا دشنام مدهيد (2)كه ايشان بطوع[438-پ]و رغبت (3)ايمان آوردند و مردمان ديگر (4)از بيم شمشير ايشان.

حسن بصرى و مفضّل گفتند:آنان كه بطوع ايمان آوردند اهل آسمانند،و امّا اهل زمين بهرى بطوع ايمان آوردند و بعضى بكره.ابو العاليه گفت:هيچ كس نباشد كه نگويد كه مرا خداى هست،چون بگفت بر او حجّت شد (5)آنگه اگر برآن بايستد و استقامت كند از جمله آنان است كه اسلم طوعا،و اگر استقامت نكند و با گفت (6)به خداى تعالى بدون او چيزى دگر پرستد،او آن است كه اسلم كرها.

ضحّاك گفت:مراد آن است كه وقت اخذ ميثاق اقرار داد امّا بطوع و يا بكره (7)،يعنى در اوّل-و كلام در آن بيايد-ان شاءاللّه.

مجاهد گفت:آنان كه اسلام (8)بطوع آوردند مؤمنانند،و آنان كه بكره اسلام آوردند كافرانند كه چون ايشان سجده كنند معبود خود را بدون خداى،سايه ايشان سجده كنند خداى را بر رغم ايشان،بيانه قوله: وَ لِلّٰهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلاٰلُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ (9).

شعبى گفت:مراد بكره آن است كه آنان كه در ايمان محقّق نباشند به وقت خوف و اضطرار هم التجا به او كنند،أ لا ترى الى قوله: فَإِذٰا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ (10).

قتاده گفت (11):آنان كه بطوع ايمان آوردند مؤمنانند كه به اختيار در حال سعت ايمان آوردند به وقتى كه ايمان نافع باشد ايشان را،و آنان كه به كره اسلام (12)آوردند كه در مرگ (13)عند معاينة (14)الملائكة و مقدّمات الدّار الآخرة ايمان آورند (15)،ايشان را آن

ص : 413


1- .مب:ياران.
2- .دب،آج،لب،مدهى/مدهيد.
3- .مب+بى كراهيتى.
4- .مج:يكديگر:با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب:باشد.
6- .دب:يا بگفت.
7- .آج،لب،فق:كره.
8- .مب:ايمان.
9- .سوره رعد(13)آيه 15.
10- .سوره عنكبوت(29)آيه 65.
11- .آج،لب+كه.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:ايمان.
13- .وز،دب،آج،لب،فق:در در مرگ،مب،مر:به در مرگ.
14- .مب،مر:در حال معاينه.
15- .وز،دب،فق،مب،مر:آوردند.

ايمان سود ندارد،بيانه: فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمٰانُهُمْ لَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا (1).

كلبى گفت:آنان كه بطوع ايمان آرند،آنان باشند كه بر فطرت اسلام زاده باشند،و آنان كه بكره ايمان آرند آنان باشند كه ايشان را از بلاد كفر به بردگى بيارند (2)،و ايشان را اكراه كنند بر اسلام.

ابن كيسان گفت: وَ لَهُ أَسْلَمَ ،اى خضع من في السموات و الارض طوعا و كرها، يعنى هركه در آسمان و زمين او را خاضع و ذليل و (3)گردن نهاده اند امّا بطوع و امّا بكره.آنان كه اهل طوعند مؤمنانند،و آنان كه اهل كرهند كافرانند،و آنان كه كافرند اگر پرسى (4)از ايشان كه شما را كه آفريد،و آسمان و زمين كه آفريد؟گويند خداى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ (5)،... وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ (6).

مجاهد روايت كند (7)از عبد اللّه عبّاس كه گفت:چو (8)يكى از شما را اسپى (9)شموس باشد كه منقاد نشود،بايد تا (10)اين آيت در گوش او خواند (11): وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً (12).

قوله تعالى:

سوره آل عمران (3): آیات 84 تا 95

اشاره

قُلْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَيْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِيَ مُوسىٰ وَ عِيسىٰ وَ اَلنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84) وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ (85) كَيْفَ يَهْدِي اَللّٰهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ اَلرَّسُولَ حَقٌّ وَ جٰاءَهُمُ اَلْبَيِّنٰاتُ وَ اَللّٰهُ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (86) أُولٰئِكَ جَزٰاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اَللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِينَ (87) خٰالِدِينَ فِيهٰا لاٰ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ (88) إِلاَّ اَلَّذِينَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (89) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ ثُمَّ اِزْدٰادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلضّٰالُّونَ (90) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ كُفّٰارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اَلْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ اِفْتَدىٰ بِهِ أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ (91) لَنْ تَنٰالُوا اَلْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ (92) كُلُّ اَلطَّعٰامِ كٰانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ إِلاّٰ مٰا حَرَّمَ إِسْرٰائِيلُ عَلىٰ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ اَلتَّوْرٰاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرٰاةِ فَاتْلُوهٰا إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (93) فَمَنِ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ اَلْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (94) قُلْ صَدَقَ اَللّٰهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ (95)

ترجمه

بگو كه (13)ايمان آورديم به خدا و آنچه فرستادند بر ما و آنچه فرستادند بر ابراهيم و پسرانش و پسرزاده اش و قبيله هاى او (14)،و آنچه دادند

ص : 414


1- .سوره مؤمن(40)آيه 85.
2- .مب،مر:آورده باشند.
3- .دب،آج،لب،فق:ندارد.
4- .مج،وز:ترسى،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .سوره لقمان(31)آيه 25.
6- .سوره زخرف(43)آيه 87.
7- .آج،لب،مب،مر:كرد.
8- .مب،مر:چون.
9- .وز،آج،لب،مب:اسبى.
10- .مب،مر:كه.
11- .آج،لب:خوانيد،فق:خوانند،مب،مر:بخوانند،مب+تا آخر.
12- .مب،مر+الى آخر.
13- .وز+ما.
14- .آج،لب،فق:ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او

موسى (1)و عيسى را و پيغامبران (2)را از خدايشان،جدا نكنيم (3)ميان يكى از ايشان و ما او را گردن نهاده ايم (4).

هركه طلب كند (5)جز اسلام دينى نپذيرند (6)از او،و او در سراى بازپسين از زيانكاران[باشد] (7).(8) چگونه لطف كند (9)خداى با قومى كه كافر شدند پس اسلامشان و گواهى دهند (10)كه پيغامبر حق است و به ايشان آيد (11)حجّتها، و خداى ثواب ندهد (12)مردمان كافر را.

ايشان پاداششان (13)آن است كه بر ايشان بود زندان و خشم خدا و فرشتگان (14)و مردمان همه.

هميشه باشند آنجا تخفيف نكنند از ايشان عذاب و نه بر ايشان رحمت كنند.

مگر آنان كه توبه كنند (15)از پس آن و نيكى كنند (16)كه خدا آمرزنده (17)و بخشاينده است.

آنان كه كافر شدند (18)پس ايمانشان (19)آنگه بيفزايند كفر،نپذيرند توبه ايشان

ص : 415


1- .آج،لب،فق+را.
2- .آج،لب،فق+ديگر.
3- .آج،لب،فق:و ما هيچ جدايى نمى دانيم.
4- .آج،لب،فق:و ما مر او را فرمان برداريم.
5- .آج،لب،فق:هركه جويد.
6- .آج،لب،فق:جز دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دينى را پس هرگز قبول نكنند.
7- .مج:ندارد،از وز افزوده شد،آج،لب،فق:است.
8- .وز:اسلامهم.
9- .آج،لب،فق:راه نمايد.
10- .آج،لب،فق:دادند.
11- .آج،لب،فق:آمد.
12- .آج،لب،فق:راه ننمايد.
13- .آج،لب:پاداش ايشان.
14- .آج،لب،فق:كه بر ايشان است دورى از رحمت خداى و نفرين فرشتگان.
15- .آج،لب،فق:توبه كردند.
16- .آج،لب،فق:و به سامان آرند كار خود را.
17- .آج،لب،فق:آمرزگار.
18- .آج،لب+به عيسى.
19- .آج،لب،فق:ايمان ايشان به موسى.

و ايشان گمراهان باشند[439 ر].

آنان كه كافر شوند و بميرند و ايشان كافر باشند نپذيرند (1)يكى از ايشان همه زمين پر از زر و اگرچه به فدا كند آن را (2)ايشان آنانند كه ايشان را عذابى سخت بود،و نيست از ايشان يارى (3).

در نيابيد نيكويى تا هزينه كنيد از آنچه دوست داريد،و آنچه هزينه كنيد از چيزى خدا به آن داناست.

همه طعامى حلال بود فرزندان يعقوب را الّا آنچه حرام كرد يعقوب بر خود از پيش آن كه فرستادند تورات، بگو بياريد تورات و بخوانيد اگر راست مى گوييد.

هركه فروبافد (4)بر خداى دروغ از پس آن،ايشان (5)بيدادكاران اند (6).

بگو راست گفت خدا،پسر وى كنيد دين ابراهيم را راست و نبد از بت پرستان (7).

قوله: قُلْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ ،مثل اين آيت بعينها در سورة البقرة رفت و تفسير آن گفته شد،اين جا سخن بايد گفتن (8)در آن كه در اين تكرار چه فايده است.

در وجه حسن تكرار در آيات قرآن چند وجه گفته اند:يكى آن كه مذهب محقّقان آن است كه مكلّفان را در الفاظ قرآن لطف است چنان كه در معانى لطف

ص : 416


1- .وز،آج،لب،فق+از.
2- .آج،لب،فق:و اگرچه بازخرد خود را به آن
3- .آج،لب:نيست مر ايشان را هيچ يارانى در دفع عذاب.
4- .آج،لب،فق:هركه از خود سازد.
5- .مج+ايشان،با توجّه به وز زايد مى نمايد،آج،لب،فق:آن كه بيان كرديم.
6- .آج،لب،فق:پس ايشان ايشانند ستمكاران.
7- .آج،لب،فق:نبود از اهل شرك.
8- .دب،بايد گفت.

است،چنان كه اگر قديم-جلّ جلاله-به جاى (1): الم، ذٰلِكَ الْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (2)گفتى:الر (3)هذا القرآن لا شك فيه (4)بيان للمؤمنين،در او آن لطف نبودى كه در اين الفاظ هست،براى آن كه ممكن نيست دعوى كردن كه اين نظمى است (5)و به فصاحت به حدّ است كه معجز است،و عرب از مثل اين مقدار عاجزند خصوصا به نزديك اصحاب صرفه،پس اين باشد كه خداى تعالى دانست كه مكلّفان را در اعيان اين الفاظ لطفي (6)باشد كه در الفاظى دگر نباشد و اگرچه متّفق المعنى باشند (7)،و بر اين قاعده سؤال از تكرار قرآن منقطع شود.

گروهى دگر گفتند:تكرار نوعى (8)فصاحت است در جاى خود نه (9)براى عىّ گوينده باشد،و اين در كلام عرب بسيار است،و غرض از اين تأكيد باشد و تقرير كلام با مخاطب،و در اشعار ايشان از اين بسيار است،قال الشّاعر:

كم نعمة كانت لكم كم كم و كم

و قال آخر:

نعق الغراب بيين لبنى غدوةكم كم و كم بفراق لبنى ينعق

و قال آخر:

و كاين و كم عندي لهم من صنيعةايادى ثنّوها (10)على و اوجبوا

و اين جواب فرّاء است.

و وجهى دگر آن است كه:خداى تعالى قرآن به جمله خلايق فرستاد،و ايشان در آفاق و اقطار زمين پراگنده بودند،و قرآن مجموع نبود،هرچند آيت و هر (11)سورتى به جانبى (12)فرستاد،اگر تكرار نبودى در قرآن يكى قصّه موسى شنيدى و يكى قصّه عيسى و يكى قصّه آدم،و آن كه (13)آن شنيدى اين نشنيدى،و آن كه (14)اين شنيدى آن

ص : 417


1- .مب+قوله.
2- .سوره بقره(2)آيه 1 و 2.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:الم.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+هذا.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:لفظى است.
6- .مب،مر:لفظى.
7- .مب:باشد.
8- .دب،مب،مر+از.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:و آن نه.
10- .دب،آج،لب:منوها.
11- .مب:ندارد.
12- .دب:به جايى.
13- .مب،مر:و هركه.
14- .مب،مر:و هركه.

نشنيدى.پس حق تعالى خواست تا مكلّفان در لطف (1)و فايده قرآن مساوى باشند، قصّه ها و آيتها در قرآن مكرّر كرد تا پيش از جمع به هر جاى (2)و به هر طرفي برسد-و استقصاى كلام در اين باب كرده شود في سورة الرّحمن و المرسلات-و اين قدر اين جا كفايت است.

حق تعالى خواست تا بيان انكار كند بر جهودان كه گفتند: نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ (3).دگر آن (4)تا مطابق آن بود كه خداى تعالى گفت در آيت كه پيش از اين است كه:من عهد بر پيغامبران گرفته ام كه چون پيغامبرى آيد مصدّق آن را كه به اين پيغامبر باشد به او ايمان آرد،و بعضى تصديق بعضى كنند،و بازنمايد كه چنان كه پيغامبران پيشتر (5)مكلّفند به ايمان به من،من هم مكلّفم به ايمان به ايشان-و اللّه اعلم بمراده من كلامه.

قوله: وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاٰمِ دِيناً ،مفسران گفتند:آيت در شأن دوازده مرد آمد كه اظهار ايمان كرده بودند و منافق بودند،در باطن مرتد شدند و برگشتند و به مكّه شدند به نزديك كفّار،از جمله شان (6)[439-پ]:الحارث بن سويد الانصارى (7)، خداى تعالى اين آيت بفرستاد.

و«ابتغاء»افتعال باشد من البغاء و هو الطّلب،جز كه بغى لغيره باشد و ابتغى لنفسه،چنان كه شوى و اشتوى (8)و خبز و اختبز (9)و قصد غيره و اقتصد هو،و مانند اين.

خداى تعالى گفت:هركس كه او دينى طلب كند جز اسلام از او قبول نكنند،براى آن كه دين به نزديك خداى اسلام است لا غير،كه دگر اديان و ملل را به آن منسوخ كرد،چنان كه گفت: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ (10).

و معنى«قبول عمل،ضمان ثواب باشد بر او،براى آن كه واقع باشد به موقع خود،و بر وجه مأمور به كرده شده باشد. وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخٰاسِرِينَ ،و او در

ص : 418


1- .آج،لب،فق:در لفظ.
2- .فق:هرجايى،مب،مر:هر جانبى.
3- .سوره نساء(4)آيه 150.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
5- .دب:پيشين.
6- .مب،مر:ايشان.
7- .دب،مب،مر+بود.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:سوى و استوى.
9- .آج،لب،مب،مر:خير و اختبر.
10- .سوره آل عمران(3)آيه 19.

آخرت-يعنى قيامت كه سراى ديگر است-از جمله زيانكاران باشد.«و الخسران» ذهاب راس المال آن باشد كه سرمايه تلف شود،و كافر در قيمت چنين باشد براى آن كه مكلّف در دنيا مشبّه (1)است به بازرگان،و عمر سرمايه اوست،و اسباب تمكين آلات اوست،و سود او ثواب است،و زيان او عقاب است،فردا (2)قيامت چو (3)بنگرد عمر صرف كرده باشد در كارى كه ثمره آن عقاب بود،نه سرمايه دارد و نه سود،عند آن پشيمانى او سخت شود و سود ندارد او را،نعوذ باللّه من الخذلان و الحرمان.

كَيْفَ يَهْدِي اللّٰهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ ،صورت استفهام است و مراد انكار و نفي،اى لا يهدى اللّه،يعنى خداى هدايت نكند گروهى را كه از پس ايمان كافر شدند،و مثله قول الشّاعر:

كيف نومي على الفراش و لمايشمل الشّام غارة شعواء

اى لا انام،و اين را نظير بسيار بود،منها قوله: كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّٰهِ (4)،اى لا يكون لهم عند اللّه عهد،و مثل اين روايت است كه از صادق -عليه السلام-در سبب نزول آيت.

و حسن بصرى گفت:آيت در اهل كتاب آمد كه ايشان پيش از قيام و ظهور رسول-عليه السلام-به او ايمان داشتند و مقرّ بودند (5)،چون (6)بيامد منكر شدند و كافر گشتند.

امّا مراد به«هدايت»در آيت محتمل است وجوه (7)را:يكى الطافي كه خداى تعالى با مؤمنان كند كه ايشان را آن لطف باشد در ثبات بر ايمان،و آن در حقّ كافران اگر بكند (8)لطف نباشد،چنان كه در شاهد آن كس كه دعوتى سازد و جماعتى را به طعام و مهمانى خود خواند،و خواندن او بر عموم همه را لطف باشد، آنگه از ايشان جماعتى بيايند و جماعتى نيايند.آنان كه بيايند ايشان را شمعى پيش فرستد،و چون به در سراى رسند استقبال كند و اين لطف باشد،و لكن در حقّ آنان

ص : 419


1- .مب،مر:شبيه.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:در فرداى.
3- .دب،مب،مر:چون.
4- .سوره توبه(9)آيه 7.
5- .دب:مقرّ آمدند.
6- .آج،لب،فق،مب+رسول.
7- .مر:چند وجه.
8- .اساس:نكند،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

حاضر آيند.فامّا آنان كه آمده نباشند (1)،اين معانى در حقّ ايشان لطف نبود-لأمر يرجع اليهم-براى (2)كارى كه راجع باشد به ايشان نه با ميزبان،و اين وجهى نيكو و معتمد است.

وجهى دگر آن است كه:خداى تعالى حكم نكند به هدايت آنان كه به اين صفت باشند.وجهى دگر آن كه:مراد به«هدى» (3)ثواب بود،اى كيف يثيب (4)اللّه، خداى چگونه ثواب دهد و هدايت ره بهشت كند آنان را كه به اين صفت باشند! فامّا قوله: كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ ،مراد آن است كه:كفروا بعد اظهارهم الايمان، براى آن كه ارتداد از مؤمن حقيقى درست نباشد به نزديك ما،براى آن كه مؤدّي بود با اصلى از دو اصل فاسد:امّا احباط،و قد دلّ الدّليل على بطلانه،و امّا جمع بين الاستحقاقين على سبيل التّأبيد.بيان اين آن است كه اجماع است كه بر ايمان استحقاق ثواب ابد (5)باشد،و بر كفر عقاب ابد اگر مؤمن محقّق كه به ايمان مستحقّ ثواب ابد بوده باشد (6)كافر شود و كفرى حقيقى مستحقّ عقاب ابد شود،پس در يك حال هم مستحقّ ثواب ابد باشد و هم مستحقّ عقاب ابد،و اين محال است،و امّا بايد گفتن كه عقاب كفرش ثواب ايمانش محبط كرد (7)،و احباط باطل است به نزديك ما،چون هر دو اصل فاسد است،دليل كند بر آنكه مؤمن حقيقى مرتد نشود امّا يا مظهر ايمان بده (8)باشد در اوّل و يا مظهر كفر بده (9)باشد در دوّم.

اگر گويند:چه گويى در كافر كه مسلمان شود نه همچنين باشد يا مؤدّي بود با جمع بين الاستحقاقين،و امّا مؤدّى بود با احباط؟جواب گوييم:احباط نباشد اين جا،و انّما خداى تعالى اسقاط عقاب او كند به اجماع،

لقوله-عليه السلام- الاسلام يجبّ ما قبله، اسلام آن را كه پيش آن باشد (10)ببرد. وَ اللّٰهُ لاٰ يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ،و خداى تعالى هدايت نكند به اين معانى كه گفتند (11)ظالمان را،و مراد به«ظالم»

ص : 420


1- .آج،لب،فق،مب،مر:كه نيامده باشند.
2- .دب،مب،مر:از براى.
3- .مب،مر:يهدى.
4- .مب،مر:يثبت.
5- .لب،فق،مب،مر:ابدى.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:شده باشد.
7- .مب،مر:گرداند.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بوده.
9- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بوده.
10- .دب:آنچه پيش اين بوده باشد،مب،مر:پيش از آن بوده باشد.
11- .مب،مر:گفتيم.

كافر است براى آن كه در آيت ذكر كافران (1)رفته است: أُولٰئِكَ جَزٰاؤُهُمْ ،الى قوله:

إِلاَّ الَّذِينَ تٰابُوا ،هم در حقّ حارث بن سويد آمد كه چون به مكّه رفت و از مدينه بگريخت پشيمان شد برآن،فرستاد به قوم خود و گفت:بپرسى (2)از رسول -عليه السلام-تا خود مرا توبه باشد كه من (3)پشيمانم!خداى تعالى (4)آيت فرستاد: إِلاَّ الَّذِينَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ .

كسى از جمله خويشان او آيت آنجا فرستاد تا بر او بخواندند (5)،حارث او را گفت:تو به اين كه مى گويى راستيگرى (6)،و رسول از تو راستيگرتر (7)است،و خداى تعالى از هر دو راستيگرتر (8)است.با مدينه (9)آمد[440-ر]و اسلام آورد،و حسن اسلامه،و اسلامش نيكو شد.

مجاهد گفت:اين (10)در مردى آمد من (11)بنى عمرو بن عوف (12)،كافر شد از پس اسلام (13)ترسا شد و با روم شد.

أُولٰئِكَ جَزٰاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّٰهِ -الآية،بگفتم (14)كه اصل«لعن»طرد باشد،و قوله (15):

مقام الذّئب كالرّجل اللعين

اى الطّريد (16).و«جزاء»،پاداشت باشد امّا به خير و امّا به شرّ،چون به خير مخصوص باشد ثواب گويند،و چون به بد (17)باشد عقاب گويند.و آيت دليل است بر

ص : 421


1- .مب،مر:ظالمان.
2- .مب،مر:بپرسيد.
3- .مب،مر:كه از كرده.
4- .دب،مب+اين.
5- .دب:خواندند،آج،لب،فق:خوانند،مب،مر:خواند.
6- .آج،لب،فق:راستگيرى،مب،مر:راست مى گويى.
7- .وز،دب،آج،لب،فق:راستگيرتر،مب،مر:راستگويتر.
8- .وز،دب،آج،لب،فق:راستگيرتر،مب،مر:راستگويتر.
9- .لب،فق،مب،مر:تا به مدينه.
10- .دب:آيت،مب،مر+آيت.
11- .دب،مب،مر:از.
12- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
13- .مب،مر:شد بعد از اسلام و.
14- .دب:و بگفتيم،مب،مر:و گفتيم.
15- .مب،مر:و قال الشّاعر.معمولا عبارت«قوله»در اين متن پيش از آيات قرآن به كار مى رود،و اين جا مصرع دوم بيتى است از شمّاخ كه مصرع اول آن چنين است:ذعرت به القطا و نفيت عنه.رك:ج 2 روض الجنان از چاپ حاضر ص،نيز:تفسير طبرى ج 408/1،و تبيان 47/2.
16- .آج،لب،فق:كالطّريد.
17- .آج،لب،فق+مخصوص،مب،مر:به شر مخصوص.

آن كه جزاء بر عمل است،خلاف آن كه مجبّران (1)گفتند.

«اولئك»در محلّ رفع است به ابتدا،و«جزاؤهم»مبتدا دوم است، أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّٰهِ در جاى خبر مبتداى دوم است.آنگه مبتدا و خبر دوم در جاى خبر مبتداى اوّل است.

اگر گويند چرا گفت: وَ الْمَلاٰئِكَةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِينَ ،با (2)آن كه لعنت او از همه كفايت باشد،چه آن از همه بليغتر بود؟جواب گوييم:براى آن كه تا ما بدانيم كه ما مكلّفيم به لعنت و تبرّاى ايشان،دون آن كه تا بدانند كه ما را هست كه ايشان را لعنت كنيم،به خلاف عقاب كه عقاب جز خداى را نرسد،و مثل اين آيت در سورة البقرة رفته است.

خٰالِدِينَ فِيهٰا ،نصب او بر حال بود از مفعول،آنجا هميشه بمانند و در هيچ وقت از اوقات ايشان را تخفيف عذاب (3)نبود،و نه نيز كس بر ايشان رحمت كند،و نه نيز خداى تعالى بر ايشان بخشايد.و حمل آن بر خداى كردن اولى تر باشد (4)براى دو وجه:يكى آن كه افعال مجهوله در قرآن چندان كه آيد مضاف با خداى تعالى بود، چنان كه گفت: وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ (5)...،و: عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ (6)...و: مٰا أُنْزِلَتِ التَّوْرٰاةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِهِ (7)-الى غير ذلك من الآيات.

وجه ديگر آن كه:در قيامت دست همه متصرّفان از عمل،مقبوض و معزول باشد و كس را آنجا (8)تصرّف نبود (9). آنگه استثنا كرد تايبان را،تا كفّار بر كفر اصرار نكنند و نوميد نشوند و بدانند كه ما دام تا كمال عقل بر جاى است و در تكليف گشاد است مكلّف را به خلاص خود طريقى هست به توبه،و توبه كافر رجوع باشد از كفر به ايمان،چون ايمان آرد تايب باشد.و توبه فاسق هم رجوع باشد از فسق بالنّدم على ما مضى و العزم على ان لا يعود الى مثلها في المستقبل.

ص : 422


1- .دب،مب،مر:مجبّره.
2- .مب،مر:براى.
3- .مب،مر:عقاب.
4- .مب،مر+از.
5- .سوره نمل(27)آيه 23.
6- .سوره نمل(27)آيه 16.
7- .سوره آل عمران(3)آيه 65.
8- .مب،مر:را مجال.
9- .مب،مر:نباشد.

وَ أَصْلَحُوا ،اصلاح كنند پس ازآن كه افساد كرده باشند.اگر گويند:چون توبه از كفر به ايمان باشد،و كافر ايمان آورد،اصلاح چرا به آن ضمّ كرد.جواب گوييم:تا ابهام (1)آن (2)بيفگند كه كافر چون ايمان آورد (3)،ايمان تنها كفايت است از واجبات عقلى و شرعى چنان كه هرجا كه ذكر ايمان كرد عمل صالح با او مقرون كرد تا ابهام (4)زائل باشد ازآن كه او را عمل صالح واجب نيست. فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،«فا» (5)براى آن آورد كه كلام مضمّن (6)است به معنى شرط،و تقدير اين است (7):ان تابوا فانّ اللّه غفور رحيم.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ -الآية،حسن و قتاده و عطا خراسانى (8)گفتند:

آيت در جهودان آمد كه ايشان به عيسى كافر شدند بعد ايمانهم بموسى (9). ثُمَّ ازْدٰادُوا كُفْراً ،پس كفر بيفزودند به جحود به محمّد-صلّى اللّه عليه و آله.

ابو العاليه گفت:آيت در جهودان و ترسايان آمد كفروا بمحمّد بعد مبعثه بعد ايمانهم به قبل مبعثه ثمّ ازدادوا كفرا،يعنى اصرارا على الجحود[به] (10)،تا محمّد را نديده بودند نعت و صفت (11)او در كتابهاى خود مى ديدند (12)معترف بودند،چون بيامد و دست ايشان از تصرّف و رياست و فتوى و رشوت و حكم و متبوعى كوتاه خواست بودند (13)،به آنچه مى گفتند كفر آوردند و منكر شدند،آنگه به اصرار بر كفر در كفر بيفزودند.

مجاهد گفت:آيت در (14)مشركان آمد. كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ ،اى بعد اقرارهم باللّه من قولهم انّ خالقنا هو اللّه،چنان كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد في قوله:

ص : 423


1- .مج،دب:به صورت«ايهام»هم خوانده مى شود.
2- .مب:از او،مر:از آن.
3- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+او را.
4- .مج،دب:به صورت«ايهام»هم خوانده مى شود.
5- .مج+ما،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر،متضمّن.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
8- .دب:خوراسانى.
9- .مب،مر:بعد از ايمانشان به موسى.
10- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
11- .مب،مر:صفات.
12- .مب،مر+و.
13- .دب:كوتاه خواست كرده بود،آج،لب،فق،مب،مر:كوتاه كرد و كوتاه خواست بودن.
14- .دب+شأن.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّٰهُ (1) ،پس از اين اقرار،به شرك و انباز گرفتن با خداى كافر شدند.

حسن بصرى گفت:كفروا،كافر شدند به آيتى كه فرود آمد،ثمّ ازدادوا كفرا بنزول (2)آية كفروا بها عند نزولها.قطرب گفت (3):زيادت كفر ايشان آن بود كه گفتند،ما توقّف كنيم تا اين (4)محمّد بميرد،ما دين او خراب كنيم،چنان كه خداى تعالى از ايشان (5)بازگفت (6): نَتَرَبَّصُ (7)بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (8).

كلبي گفت:آيت در آن يازده مرد آمد كه با حارث بن سويد مرتد شدند،چون حارث پشيمان شد بازآمد.ايشان بازنيامدند،گفتند:ما چندان كه خواهيم به مكّه باشيم بر كفر.چون خواهيم كه به (9)ايمان شويم،در شأن ما نيز آيت آيد،چنان كه در شأن حارث آمد.چون رسول-عليه السلام-مكّه بگشاد،بهرى از ايشان با اسلام آمدند،و بعضى (10)بر كفر اصرار كردند،اين آيت در باب آنان است كه بر كفر بمردند،كفروا بعد ايمانهم،اى اسلامهم.ثمّ ازدادوا كفرا بعد فتح مكّة و رجوع اصحابهم الى الاسلام و اصرارهم على الكفر اذ (11)ماتوا عليه، لَنْ تُقْبَلَ ،چون بر كفر چندان مقام و اصرار كنند كه بميرند (12)توبه ايشان قبول نكنند،و اين آيت دليل است بر آنكه در قيامت قبول توبه نباشد،براى آن كه محال است كه با منافع حاضر بهشت و عقاب عاجل دوزخ ملجأ نشوند،و اگر از اين دو يكى بودى هم ملجائى (13)بودى،فكيف كه در هر دو به يك جاى مجتمع باشد (14)،اعني معاجلة الثّواب و العقاب، چون ملجأ شوند توبه كنند (15)،چون توبه كنند بايد قبول باشد اگر تكليف باقى باشد، پس نفي قبول توبه نفي تكليف باشد،براى آن كه با الجاء ثبات تكليف محال باشد[440-پ].

ص : 424


1- .سوره زخرف(43)آيه 87.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+كلّ.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+ ثُمَّ ازْدٰادُوا كُفْراً .
4- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
5- .آج،لب،فق:از او.
6- .دب:خبر داد.
7- .مج،وز،يتربّص،با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
8- .سوره طور(52)آيه 30.
9- .دب:با.
10- .مب،مر+همچنان.
11- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:اذا.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:بمردند.
13- .مب،مر:ملتجى.
14- .مب،مر:باشند.
15- .مب،مر+و.

دگر آن كه قديم-جلّ جلاله-گفت: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئٰاتِ حَتّٰى إِذٰا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّٰارٌ (1)- الآية.و رسول-عليه السلام-گفت:

انّ اللّه يقبل توبة عبده ما لم يغرغر، چون در در مرگ به ظاهر قرآن و اخبار توبه نباشد،پس از مرگ اولى تر كه نباشد.و آيت مخصوص بود به كافرانى كه بر كفر بميرند تا در در مرگ توبه كنند،كه خداى تعالى در حقّ ايشان فرمود: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ (2)-الآية.

وَ أُولٰئِكَ هُمُ الضّٰالُّونَ ،سه وجه باشد اين«ضلال»را:يكى آن كه اصل اوست و هو الهلاك،اى الهالكون،من قوله: أَ إِذٰا ضَلَلْنٰا فِي الْأَرْضِ (3)،اى هلكنا.

و دگر آن كه:الضّالّون من (4)الدّين،اى الكافرون حقا،ايشان كافر باشند بر حقيقت،براى آن كه بر كفر مرده باشند،و پس از آن در ايشان اميدى نبود.

وجهى دگر آن است (5):هم الضّالّون عن طريق الجنّة،از ره بهشت گمراه باشند، و هر سه وجه يكى باشد.

قوله: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ كُفّٰارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ (6)الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدىٰ ،قديم-جلّ جلاله-به اين آيت غايت وعيد و تهديد كرد كافران را،و قطع طمع ايشان كرد،گفت (7):آنان كه كافر باشند و بر كفر مصرّ باشند تا به مردن بميرند و كافر باشند.«واو»حال راست،اگر هريكى از ايشان همه زمين پر از زر دارد و بدهد از او قبول نكنند بعد ما كه (8)ايشان آنجا مالك فتيلى و قطميرى نباشند (9).پس بنگر كه چه زيانكار بود آن كس كه خويشتن به اندكى (10)حطام دنيا دوزخ (11)كسب كند،و اگر فردا از طريق مثل همه (12)زمين پر از زر او را باشد،و خواهد تا فديه كند و خويشتن بازخرد،او را به او نفروشند و از او قبول نكنند-اعاذنا اللّه من

ص : 425


1- .سوره نساء(4)آيه 18.
2- .سوره نساء(4)آيه 18.
3- .سوره سجده(32)آيه 10.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عن.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
6- .مج،وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:ملا الارض.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+و.
8- .فق،مب،مر:بعد از آن:چاپ شعرانى(105/3):بعد ازآن كه.
9- .دب+و نبود.
10- .مب،مر+براى اندكى.
11- .مب،مر+را.
12- .مب،مر+روى.

عذابه بفضله و رحمته.

و«ذهبا»نصب او بر تمييز (1)است لتمام الاسم،براى آن كه اسم به اضافه تمام است،و امتنع (2)من الاضافة مرّة اخرى فلمّا تمّ الاسم نصب ما بعده حملا على تمام الكلام في قوله (3):طاب زيد نفسا،حملا على المفعول به و تشبيها به في قولك:ضرب زيد عمرا (4).

و قوله: وَ لَوِ افْتَدىٰ بِهِ ،هم از آن باب است كه گفتيم كه:فعل لغيره و افتعل لنفسه،يقال:فدا فلان فلانا و افتدى نفسه.

انس مالك روايت كرد از رسول-صلّى اللّه عليه و سلّم (5)-كه گفت:روز قيامت كافران (6)را به كنار دوزخ آرند،او را گويند:اگر تو را زمين پر از زر بودى خويشتن را فديه كردى يا نه؟گويد:آرى!گويد (7):از تو كم از اين خواستند اجابت نكردى.

أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،اى مولم،ايشان را عذابى بود دردناك. وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِينَ ،ايشان (8)را هيچ يارى نبود،نه بر طريق (9)مغالبه،نه بر طريق شفاعت.

لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ -الآية.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«برّ» در آيت بهشت است،يعنى به بهشت نرسى (10)تا خرج نكنى (11)آنچه دوست تر دارى (12)، به آنچه دوست تر داريد (13)نرسى (14)تا آنچه دوست تر داريد (15)ندهى (16).اين قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و سدّى و عمرو بن ميمون است.

عطيّه گفت:مراد به«برّ»طاعت است كه نقيض او فجور بود،و«برّ»نقيض فاجر باشد.و ابو روق گفت:مراد به«برّ»خير است.مقاتل بن حيّان گفت:مراد تقوى است.حسن بصرى گفت (17):از جمله ابرار نباشند (18)تا انفاق احبّ الاموال

ص : 426


1- .دب،آج،لب،فق،مب:تميز.
2- .دب،آج،لب،مب،مر:فامتنع.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:قولك.
4- .دب،مب،مر:عمروا.
5- .آج،لب،فق:رسول عليه السلام،دب:رسول ص و آله.
6- .دب:كافر.
7- .دب،مب،مر:گويند.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:و ايشان.
9- .مب،مر:طريقه.
10- .مب،مر:نرسيد.
11- .مب،مر:نكنيد.
12- .مب،مر:داريد.
13- .دب،آج،لب،فق:دارى/داريد.
14- .مب،مر:نرسيد.
15- .دب،آج،لب،فق:دارى/داريد.
16- .مب،مر:ندهيد.
17- .آج،لب،فق،مب،مر+مراد.
18- .دب:نباشد.

نكنند (1)بطيبة النّفس،به چشم حقارت نگريده بدو به دست مهانت صرف كرده.

مجاهد و كلبى گفتند:آيت منسوخ است به آيت زكات.

ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس:مراد به انفاق خود زكات است،يعنى از جمله ابرار نباشد تا زكات واجب از مال بندهد.عطا گفت:مراد آن است كه مرد دين دار و متقى نشود تا از كرايم اموالش از عرض (2)آن آنچه بهتر و نكوتر بود ندهد و او (3)تن درست ممكن صحيح شحيح با داعى متردّد (4)با مشقّت نفس و مجاهدت خود و مكايده شيطان با اوميد (5)زندگانى و ترس درويشى.حسن بصرى گفت:عام است در جمله صدقات اندك و بسيار تا اگر خرمايى بدهد در اين آيت داخل باشد.

در خبر هست كه:از جمله صحابه رسول مردى بود نام او ابو طلحه از انصاريان و در همه مدينه چندان درخت خرما كه او را بود كس را نبود،و لكن خرما ستانى (6)داشت برابر مسجد رسول-عليه السلام-سخت نكو و آبادان و بسيار دخل،و در آنجا چشمه اى آب خوش بود.رسول در آنجا رفتى و از آن آب خوردى و وضو كردى.

چون اين آيت فرود آمد.ابو طلحه بيامد و گفت:يا رسول اللّه!خداى داند كه دوست ترين مال من و كريم ترين،اين خرماستان (7)است،من اين را صدقه كردم اميد به روز جزا آن را (8)تا مراد ذخيره باشد.اى رسول اللّه!آنجا كه مصلحت دانى (9)فرونه.رسول-عليه السلام-گفت:بخ بخ ذلك مال رابح لك،گفت:خنك باد تو را،اين مالى است سودكننده تو را.اين كه گفتى شنيدم و مصلحت در آن دانم كه بر خويشان خود وقف كنى.گفت:يا رسول اللّه!آن چنان كه بايد كردن مى فرمايى (10).رسول-عليه السلام-بر ايشان (11)وقف كرد.

ابو ايوب انصارى روايت كرد كه:چون اين آيت آمد،زيد بن حارثه اسپى نكو (12)

ص : 427


1- .دب:نكند.
2- .آج:عوض،لب،فق،مب،مر:غرض.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:و از.
4- .مج:مترد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:اميد.
6- .مب،مر:نخلستانى.
7- .مب،مر:نخلستان.
8- .آج،لب،فق:به اميد بر فردا را،مب،مر:به اميد آن كه فردا.
9- .آج،لب،فق+آنجا.
10- .آج،لب:كه بايد فرماى.
11- .مب:ايشان را اين نخلستان.
12- .مب،مر:اسبى نيكو.

داشت و سخت دوست داشتى آن را پيش رسول آورد و گفت:اى رسول اللّه!من اين اسپ (1)دوست دارم صدقه كردم.رسول-عليه السلام-به اسامه زيد داد.زيد را خوش نيامد،گفت:اى (2)رسول اللّه!من آن صدقه كرده بودم (3).رسول-عليه السلام-گفت:

آن به موقع افتاد[441-ر]و خداى تعالى از تو قبول كرد.

شهر بن حوشب روايت كند كه:چون اين آيت آمد،زنى بود در مدينه پرستارى داشت و جز آن نداشت،آزاد كرد و گفت:تو را آزاد كردم،و لكن از بر (4)من مرو،و اين شرط نمى كنم بر تو،چون آزادش كرد پرستار برفت.زن بيامد و رسول را خبر داد، رسول-عليه السلام-گفت:او حجاب تو شد از دوزخ،رها كن تا برود،و چون شنوى كه مرا سبيى آورده اند از جاى،بيا تا من تو را برده[اى] (5)دهم.

مجاهد روايت كرد كه:عمر خطّاب كس فرستاد به ابو موسى اشعرى و او را گفت:از سبى جلولا براى من كنيزكى فرست.او كنيزكى فرستاد به غايت حسن و جمال.عمر چون او را بديد در چشم او نكو آمد،اين آيت بر خواند لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ -الآية،و در حال آزادش كرد.

عبد اللّه عمر گويد:يك روز اين آيت مى خواندم،انديشه كردم (6)تا خود چيست كه بر من دوست تر است؟هيچ به نزديك من از كنيزكى كه بود مرا دوست تر نبود.آن را (7)آزاد كردم.بر خاطرم گذر كرد كه او را به نكاح حلال گردانم،دگرباره گفتم:

چيزى كه به خداى دادم با آن رجوع نكنم.

راوى خبر گويد:مهمانى به ابو ذر غفارىّ فرود آمد.ابو ذرّ او را گفت:من از تو مشغولم به فلان جاى مرا شتر (8)است،برو و شترى بهينه (9)بگزين و بيار.او برفت و شترى لاغر بياورد.ابو ذرّ او را گفت:بهتر از اين نبود؟گفت:بود،و لكن من نياوردم،رها كردم براى روزى كه و را به آن حاجت باشد.ابو ذرّ گفت:حاجت من

ص : 428


1- .وز،دب،آج،لب،مب،مر:اسب.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:يا.
3- .آج،لب،فق،مب:صدقه كردم.
4- .مب،مر:از پيش.
5- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
6- .مب،مر+كه.
7- .آج،لب،فق،مب:او را.
8- .آج،لب،فق:شترى،مب،مر:شترى چند.
9- .مب،مر:بهترين.

آن روز باشد كه مرا در گور نهند،از آن محتاج تر نباشم براى حاجت سخت بهينه (1)مال بايد نهادن،و خداى تعالى مى گويد: لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ .

عبد اللّه بن سيدان روايت كند از ابو ذر (2)-رحمة اللّه عليه-كه او گفت تو را در مالت سه انبازاند (3):يكى قدر كه دستور با تو نيارد (4)كه كدام ببرد بهتر يا بتر (5)،يعنى آفت خداى.دوم (6)وارثت (7)كه منتظر آن است كه تو چشم بر هم نهى تا او مال ببرد.و انباز سه ام (8)تويى اگر بتوانى كردن كه تو عاجزترين (9)سه گانه (10)نباشى بكن.آنگه گفت خداى تعالى مى گويد: لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ ،و اين شتر دوستر (11)مال من است به نزديك من براى خود اختيار كردم تا خاصّه مرا باشد،و آن را در راه صدقه صرف كرد (12).

راوى خبر گويد:سايلى به در سراى (13)ربيع خثيم (14)آمد،ربيع خثيم (15)گفت:

برويد (16)پاره اى شكر (17)به اين سايل دهيد (18).من گفتم:سايل شكر چه خواهد كردن (19)؟ او را نان بايد،گفت:خداى داند كه ربيع خثيم (20)شكر دوست (21)دارد و مى گويد:

لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ .

و در اثر هست كه:زبيده امّ جعفر زن هارون الرّشيد مصحفي قرآن فرمود نوشتن (22)به نود پاره به زر،و پشتهاى آن (23)زرّين كرده بود مرصّع به انواع جواهر بيش

ص : 429


1- .مب:بهترين،مر:خوب ترين.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ابو ذر غفارى.
3- .دب:انباز است.
4- .دب:كه با تو دستورى نيارد.
5- .مر:بدتر.
6- .مب:دويم.
7- .دب،آج،لب:وارث است.
8- .مب،سيوم،فق،مب:سيم.
9- .دب:عاجزتر از اين.
10- .دب،مر:عاجزترين ايشان.
11- .مب:دوست ترين.
12- .فق:در راه خدا صدقه كرد،مب،مر:در راه خداى صرف كرد.
13- .آج،لب،فق:سايلى نزد.
14- .دب:ربيع خيثمه،فق،مب،مر:ربيع خيثم.
15- .فق،مب:ربيع خيثم،دب:ربيع.
16- .آج،لب،فق:بروى/برويد.
17- .مب+بياريد.
18- .دب،آج،لب،فق:دهى/دهيد.
19- .دب:به شكر چه خواهد كرد،مب،مر:شكر چه كند.
20- .دب:ربيع خثيمه،فق:ربيع خيثم.
21- .مر:دوست تر.
22- .مب،مر:تا نوشتند.
23- .مب:و پشت آن را كه و جلد آن را،مر:و پشت جلد آن را.

بها.يك روز قرآن مى خواند،در آن دفتر به اين آيت رسيد: لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ ،با خويشتن (1)انديشه كرد،گفت:من در جهان چيزى از اين دوست تر ندارم،كس فرستاد و زرگران را بخواند و آن زر و جواهر (2)بفروخت و بهاى آن در چاههاى باديه صرف كرد كه تا امروز منسوب است با او.

ابو بكر ورّاق گفت:حق تعالى به اين آيت ما را فتوّت بازآموخت (3)،گفت:برّ من به برّ خود دريابى (4)من با تو آنگه برّ كنم كه تو با برادران خود برّ كنى.به اين سر بده تا به آن سر با تو دهند.به حسب آن به عدل و بيش از آن به فضل،و نگر تا گمان نبرى كه آنچه تو مى كنى از خير و برّ بر من پوشيده است.

وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِيمٌ ،و هر نفقه اى كه شما كنى (5)خداى به آن عالم است تا دهندگان استوار باشند،كه (6)جز آن بر خداى بنخواهند شدن (7)،چه به مقادير و تفاصيل آن (8)عالم است.

كُلُّ الطَّعٰامِ كٰانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ -الآية،ابو روق و كلبى گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه چون رسول-عليه السلام-گفت:من بر ملت ابراهيمم،جهودان گفتند:چون است كه گوشت شتر و شير شتر مى خورى؟و آن بر ابراهيم (9)حرام بود.

رسول-عليه السلام-گفت:دروغ مگوى (10)كه در شرع ابراهيم اين هر دو حلال بود.

ايشان گفتند:هرچه امروز بر ما حرام است،آن است كه بر ابراهيم و نوح حرام بود (11)،تا به امروز حرام است،خداى تعالى به تكذيب ايشان اين آيت فرستاد: كُلُّ الطَّعٰامِ ،يعنى الطّعام المحلّل لنا كان حلاّ لبني اسرائيل،هر طعام كه امروز ما را حلال است بنى اسرائيل را حلال بود،الّا آنچه اسرائيل بر خود حرام كرد،يعنى يعقوب-عليه السلام-پيش ازآن كه تورات آمد.

ص : 430


1- .آج،لب،فق،مب،مر:خود.
2- .مج:جوهر،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
3- .دب:در آموخت.
4- .مب،مر:دريابيد.
5- .مب،مر:كنيد.
6- .فق:و.
7- .وز،دب،آج:بنخواهد شدن،لب،فق:نخواهد شدن.
8- .مب،مر+خداى.
9- .دب:و اين ابراهيم را،آج،لب،فق،مب،مر:و اين بر ابراهيم.
10- .دب،آج،لب،فق:مى گويى،مب،مر:مى گوييد.
11- .آج،فق،مب،مر+و.

مفسران خلاف كردند در آن طعام كه يعقوب بر خود حرام كرد پيش (1)نزول تورات.عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاك گفتند:سبب آن بود كه يعقوب را -عليه السلام-از عرق النّسا رنجى بود،و اصل آن رنج از رگ پيدا شده بود،او رگ بر خويشتن حرام كرد.

مقاتل و ضحّاك گفتند:سبب آن بود كه يعقوب-عليه السلام-نذر كرد كه اگر خداى تعالى او را دوازده فرزند نرينه بدهد و او به سلامت به بيت المقدّس رسد، آخرين ايشان را قربان كند.چون خداى تعالى او را دوازده فرزند بداد،او خواست تا به نذر وفا كند،برخاست (2)تا به بيت المقدّس آيد،خداى تعالى فرشته فرستاد به او (3)و او را گفت (4):من تو را عفو كردم از (5)اين نذر به امتحانى كه تو را كنم (6).يعقوب شاد شد،و يعقوب فردى بود قوى و بطّاش و كس پيش او به كشتى بنه ايستادى،و در [441-پ]مصارعت قوّت او نداشتى.فرشته (7)آمد در پيش او،او گمان برد (8)كه او دزدى است از سر قوّت خود با او درآويخت.آن فرشته (9)آمد در پيش او،او گمان برد (10)كه او دزدى است از سر قوّت خود با او درآويخت.آن فرشته چيزى بر ران يعقوب زد،ران او درد گرفت و دردى عظيم در او پديد آمد.او از آن رنجور شد،و يعقوب-عليه السلام- گوشتى دوست داشتى كه در او رگ بود،او با خداى نذر كرد كه اگر به شود از آن نيز نخورد،و اين قول ضعيف (11)است.ابو العاليه و مقاتل و كلبى گفتند گوشت اشتر و شير شتر (12)بر خود حرام كرد.

شهر بن حوشب روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:جماعتى جهودان پيش رسول آمدند و گفتند:يا ابا القاسم!ما را خبر ده تا آنچه طعام بود كه يعقوب بر خود حرام كرد پيش ازآن كه تورات فرمود آمد (13)؟رسول-عليه السلام-گفت:به (14)خداى بر شما، نه شما مى دانيد (15)كه يعقوب-عليه السلام-بيمار شد بيمارى سخت؟نذر كرد كه اگر

ص : 431


1- .مب+از.
2- .مج:بر خواست،با توجّه به وز تصحيح شد.
3- .دب:فرشته را به او بفرستاد،مب،مر:فرشته را بفرستاد به او.
4- .مب،مر+خداى تعالى مى فرمايد كه.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:به.
6- .وز:گفتم.
7- .دب،آج،مب:فرشته.
8- .مب:يعقوب گمان بردى.
9- .دب،آج،مب:فرشته.
10- .مب:يعقوب گمان بردى.
11- .مج:عظيم،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .دب:اشتر.
13- .آج،لب،فق:فرود نيامده بود.
14- .مب،مر+حقّ.
15- .دب،آج،لب:مى دانى/مى دانيد.

خداى تعالى او را عافيت دهد،او دوست تر طعام (1)و شرابى بر خويشتن (2)حرام كند،و دوست ترين طعامها و شرابها بر او گوشت شتر و شير شتر بود،آن بر خويشتن (3)حرام كرد (4)،گفتند:صدقت (5)اللّهم نعم همچنين است كه (6)گفتى.

ضحّاك گفتى (7)از عبد اللّه عبّاس كه:يعقوب را عرق النّسا (8)پديد آمد،طبيبان او را نهى كردند از گوشت شتر و شير شتر،او آن هر دو بر خويشتن حرام كرد.

[جهودان گفتند:ما آنچه يعقوب بر خود حرام كرد نيز بر خود حرام كنيم (9)مساعدت (10)او را.عكرمه گفت:يعقوب-عليه السلام-پيه بر خويشتن حرام كرد] (11)و جگر و وكك (12).

مجاهد گفت:گوشت چهار پاى بر خويشتن حرام كرد.حسن بصرى:گفت:

گوشت شتر بود،و لكن از خداى دستورى خواست[براى تعبّد] (13)و تقرّب را (14)خداى تعالى او را دستورى داد در آن.

آنگه مفسران خلاف كردند در حال اين طعام كه يعقوب بر خويشتن حرام كرد، تا حكم آن در تورات چه بود؟سدّى گفت:تورات كه آمد به تحريم آن آمد،و اين قول نيك نيست براى آن كه ممنوع است از او،لقوله تعالى: قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرٰاةِ .و رسول-عليه السلام-جهودان را در وقت مناظره گفت:تورات بياريد بخوانيد (15)اگر راست مى گوييد (16).چون (17)تورات بياوردند،آنچه ايشان تحريم آن دعوى مى كردند در تورات نبود،خجل شدند و عناد ايشان ظاهر شد.

ص : 432


1- .دب:طعامى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:خود.
3- .مب،مر:آن را بر خود.
4- .مب،مر+جهودان.
5- .مج:صدقست،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
6- .مب،مر+تو.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفت.
8- .مب،مر:يعقوب را دردى.
9- .مب،مر:حرام كرديم.
10- .دب:موافقت.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .مب،مر:جگر و گرده،آج،در حاشيه كلمه«وكك»را به كليه معنى كرده است.
13- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
15- .دب،آج،لب،فق:بخوانى/بخوانيد.
16- .دب،آج،لب،فق:مى گويى/مى گوييد.
17- .مب،مر+ايشان.

عطيّه گفت:خداى اين چيزها بر بنى اسرائيل حرام نكرد،ايشان حرام داشتند بر خود به تحريم يعقوب موافقت او را،و اين قول موافق ظاهر است و برعكس قول سدّى است (1).

كلبى گفت:در تورات تحريم آن طعامها نبود هيچ،پس از نزول تورات خداى تعالى بر بنى اسرائيل حرام كرد به معاصى (2)كه ايشان كردند،كه خداى تعالى بر ايشان شرط نهاده بود كه:هركه معصيتى كند،خداى طعام (3)بر ايشان حرام كند، و ذلك قوله: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ طَيِّبٰاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ (4)،و قوله:

[وَ] (5)عَلَى الَّذِينَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنٰا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمٰا -الى قوله: ذٰلِكَ جَزَيْنٰاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (6).

ضحّاك گفت:آن هيچ بر ايشان حرام نبود (7)،مساعدت يعقوب بر خود حرام كردند.آنگه حواله با تورات كردند و گفتند:خداى تعالى در تورات اين بر ما حرام كرده است.خداى تعالى رسول را گفت: قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرٰاةِ فَاتْلُوهٰا إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،گو تورات بياريد (8)و بخوانيد (9)اگر به راست مى گوييد (10)،تورات نيارستند آوردن كه دانستند كه رسوا شوند.

خداى تعالى گفت: فَمَنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ ،هركه پس ازآن كه بر خداى دروغ گويد از جمله ظالمان باشد.

انس مالك روايت كند از رسول-عليه السلام-كه گفت:هركه او را عرق النّسا باشد،بايد تا دنبه (11)گوسپندى (12)[نر] (13)تازى[بگيرد] (14)نه كوچك و نه پير باشد،و

ص : 433


1- .دب،آج،لب،فق+و.
2- .مب،مر:معاصيى.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:طعامى.
4- .سوره نساء(4)آيه 160.
5- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها از قرآن مجيد بدلها افزوده شد.
6- .سوره انعام(6)آيه 146.
7- .مب+و لكن.
8- .دب:بيارى/بياريد.
9- .دب:بخوانى/بخوانيد.
10- .دب،آج،لب،فق:مى گويى/مى گوييد.
11- .مج:دنب،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .وز:گوسبندى،آج،لب،فق،مب،مر:گوسفندى.
13- .مج،مب،مر:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
14- .مج:ندارد،مب،مر:بستاند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

بگذارد و به سه قسمت كند و هر روز قسمتى ناشتا (1)بخورد تا خداى شفا دهد (2).انس گفت:بيشتر از صد كس را بفرمودم و بكردند،خداى شفا داد.و اللّه اعلم بصحّته.

اگر سؤال كنند و گويند:شايد (3)هيچ كس را بدون خداى تعالى كه تحليل و تحريم كند؟گوييم از اين دو جواب است:يكى آن كه اين كه يعقوب كرد- عليه السلام-به اذن و فرمان خداى كرد (4)،پيغامبر را نباشد (5)كه در شرع هيچ كارى كند جز به امر و دستورى خداى تعالى،و اين جواب آن است كه در قول حسن بصرى بيامد.

و جواب ديگر از او آن است كه:لفظ تحريم مجاز است اين جا،و مراد منع نفس است از آن.و«تحريم»در لغت خود منع باشد،و«حرمان»منع بود،يعنى الّا آنچه يعقوب-عليه السلام-خود را از آن به حسب مصلحت طب (6)يا بر سبيل تعبّد منع كرد،و بر اين هر دو وجه شبهه آن كس كه تمسك كرد به آيت در جواز اجتهاد در شرع در باب تحريم و تحليل باطل شود،براى آن كه وجه آيت اين است كه گفتيم- و اللّه اعلم و احكم.

قوله: فَمَنِ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ الْكَذِبَ ،يقال:فرى و افترى اذا قطع و اصل الفرى القطع،و عرب گويد:لا شىء يفري فرية و انّه ليفرى الفريّ،اى يأتي بالدّواهي و العجائب،«و افترى عليه»،و«قال عليه»و«كذب عليه»آن باشد كه دروغ گويد بر او برخلاف مراد او و«كذب له»آن باشد كه براى او بر مراد او دروغى گويد.و «كذب في كلامه»آن باشد كه در سخن كه گويد دروغ گويد.

اگر گويند (7)چه فايده است در آن كه گفت: مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ ،و دروغ در همه حال قبيح است؟جواب گوييم:مراد بيان وعيد است پس لزوم حجّت بر آنان كه مخالفت فرمان خداى كنند[442-ر]و بر خداى دروغى گويند كه خداى تعالى نگفته باشد،اگر گويند چگونه گفت كه:دروغزن (8)بر (9)خداى ظالم باشد،و ظلم

ص : 434


1- .مب:بنا شتا.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .مب:باشد.
4- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
5- .مب،مر:نشايد.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
7- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
8- .آج،لب،فق،مر+دروغ.
9- .آج،لب،فق،مب،مر+خداى تعالى بندد او بر.

ضررى مخصوص باشد كه مى دانى؟جواب گوييم از اين چند وجه است:يكى آن كه حمل كنند بر ظلم لغوى،و گويند:مراد آن است كه اين كس واضع بود چيز (1)را نه به موضع خود كه دروغ بر خداى (2)،و اين بر او محال است (3)وضع الشّىء في غير موضعه باشد،و عرب اين را ظلم (4)گويند.

وجه دگر آن كه:«ظلم»در كلام عرب نقصان باشد،من قوله: آتَتْ أُكُلَهٰا وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً (5)،أى لم تنقص،آن كس كه چنين بود،خداى را تعالى وصف نكرده باشد به صفت كمال.

وجه دگر آن است كه:آن كس ظالم نفس خود بود،يعنى آن مضرّت كه در معنى ظلم گفتند او جلب (6)كرده باشد به خويشتن.

قُلْ صَدَقَ اللّٰهُ ،بگو اى محمّد كه خداى تعالى راست گفت در آن خبر كه داد،من قوله: كُلُّ الطَّعٰامِ كٰانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرٰائِيلَ -الآية.

فَاتَّبِعُوا ،پس روى كنى (7).و«اتباع»،اقتدا باشد به طريقه آن كس كه پيش تو باشد،إمّا در طريق و إمّا در طريقه (8)و سنّت.ملت ابراهيم را«حنيفا» (9)حال باشد، إمّا از ملّت و إمّا از ابراهيم.و اصل او بگفتم چه باشد،و گفته اند:از كلام حذفى هست،و آن آن است كه:فانّه كان حنيفا وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ،تا نظم مستقيم شود،و عطف فعل بر اسم نباشد-و اللّه اعلم بمراده من كلامه.

قوله تعالى-عزّ و علا:

سوره آل عمران (3): آیات 96 تا 105

اشاره

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً وَ هُدىً لِلْعٰالَمِينَ (96) فِيهِ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كٰانَ آمِناً وَ لِلّٰهِ عَلَى اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَيْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ اَلْعٰالَمِينَ (97) قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ شَهِيدٌ عَلىٰ مٰا تَعْمَلُونَ (98) قُلْ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (99) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمٰانِكُمْ كٰافِرِينَ (100) وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ آيٰاتُ اَللّٰهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (101) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102) وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّٰهِ جَمِيعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا وَ اُذْكُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً وَ كُنْتُمْ عَلىٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ اَلنّٰارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (103) وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى اَلْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (104) وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اِخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْبَيِّنٰاتُ وَ أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (105)

ترجمه

نخست (10)خانه كه نهادند (11)براى مردمان را (12)آن است كه به مكّه است

ص : 435


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چيزى.
2- .وز+تعالى،آج،لب،فق،مب،مر+تعالى گويد.
3- .مب،مر+كه.
4- .مب،مر:اين را كس را ظالم،آج:ظالم.
5- .سوره كهف(18)آيه 33.
6- .آج،لب،فق:نسبت،مب،مر:طلب.
7- .مب،مر:پيروى كنيد.
8- .مج:طريق،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مر:ملّة ابراهيم حنيفا،حنيفا.
10- .آج،لب،فق:به درست كه نخست.
11- .آج،لب،فق:نهاده شد.
12- .آج،لب،فق:براى عبادت جاى مردمان هرآينه.

خجسته و لطف براى جهانيان (1).

در او علامتهاست روشن جاى ابراهيم،و هركه در او شود ايمن شود،و خداى راست بر مردمان قصد خانه آن را كه برگ باشد به او راه،و هركه كافر شود،توانگر است، خداى از جهانيان.

بگو اى خداوندان كتاب چرا كافر شويد (2)به حجّتهاى خداى،و خداى گواه است بر آنچه شما مى كنيد.

بگو اى خداوندان كتاب،چرا منع مى كنيد از راه خداى آن را كه ايمان آرد (3)،مى جويى (4)آن را كجى (5)،و شما گواهانيد،و نيست خداى بى خبر از آنچه شما مى كنيد.

اى آنان كه ايمان آورده ايد،اگر فرمان بريد گروهى را ازآن كه (6)ايشان را كتاب دادند بر گردانند شما را پس ايمانتان (7)كافر.

و چگونه كافر شويد،و شما (8)مى خوانند بر شما آيتهاى خداى،و در شماست پيغمبر او،و هركه پناه دهد با خداى پس راه نمايد او را به (9)راه راست.

اى آنان

ص : 436


1- .آج،لب،فق:و راه نمودنى مر جهانيان را.
2- .وز:كفر مى آوريد،آج،لب:انكار مى كنيد.
3- .وز:ايمان دارد،آج،لب،فق:ايمان آوردند.
4- .آج،لب،فق:مى جوييد.
5- .وز:كژى.
6- .آج،لب،فق:از آنان كه.
7- .وز:ايمانشان،آج،لب،فق:ايمان شما.
8- .فق:شويد شما و.
9- .آج،لب،فق:راه يافته است سوى.

كه ايمان آورده ايد بترسيد از خداى حق ترسيدنش،و نميريد الّا و شما مسلمان (1).

دست زنيد (2)به رسن خداى همه و پراگنده مشويد و ياد كنيد نعمت خدا بر شما چون بوديد شما دشمنان،با هم آورد ميان دلهاى شما،در روز آمدى (3)به نعمت او برادران و بوديد شما بر كنار كنده اى (4)از دوزخ،برهانيد شما را از آن،همچنين بيان كند خداى براى شما آيتهايش تا همانا شما راه يافته شويد.

بايد كه باشند (5)از شما جماعتى كه خوانند با نيكى و فرمايند نيكى (6)و بازدارند از ناشايست،و ايشان رستگاران باشند.

و مباشيد چو (7)آنان كه پراگنده شدند و خلاف كردند از پس ازآن كه به ايشان آمد حجّتها،ايشان آنانند كه بود ايشان را عذابى بزرگ.

قوله تعالى: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ ،مجاهد گفت:سبب نزول آيت آن بود كه جهودان با مسلمانان بخلاف كردند (8)در باب كعبه و بيت المقدّس.جهودان گفتند:

بيت المقدّس بهتر (9)است از خانه كعبه براى آن كه مهاجر انبياست و زمين مقدّسه است،و مسلمانان گفتند:كعبه فاضل تر است،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

ابن السميقع خواند:وضع بفتح الواو و الضاد،على معنى وضعه اللّه،يعنى خداى

ص : 437


1- .آج،لب،فق:و بايد كه نباشد اجل شما مگر در آن حال كه مسلمان باشيد.
2- .وز:دست در زنيد.
3- .آمدى/آمديد.
4- .آج،لب،فق:كوهى.
5- .آج،لب،فق:باشد.
6- .آج،لب،فق:فرمايند به كارهاى كردنى به عرف شرع.
7- .آج،لب،فق:چون.
8- .دب،فق،مب،مر:خلاف كردند.
9- .آج،لب،فق،مب:مهتر.

بنهاد اين خانه را،و اين شرف،بيت المقدّس را نيست.

لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً وَ هُدىً لِلْعٰالَمِينَ -الى قوله: غَنِيٌّ عَنِ الْعٰالَمِينَ ،خداى تعالى در اين آيات هفت فضيلت بر شمرد كعبه را كه هيچ از آن بيت المقدّس را نيست ردّ بر جهودان.

علما خلاف كردند في تأويل قوله: أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ .بعضى گفتند:

مراد آن است كه اوّل بقعه اى كه از (1)زمين بر روى آب پديد آمد (2)،و خداى تعالى بيافريد زمين كعبه بود از كفي سفيد (3).پس از آن به دو هزار[سال] (4)زمين آفريد، يعنى فرمود تا از زير زمين خانه كعبه،بيرون آوردند،و اين قول عبد اللّه عمر است و مجاهد و قتاده و سدّى.بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اوّل خانه[كه] (5)بر روى زمين نهادند (6).

روايت كرده اند كه:زين العابدين علىّ بن الحسين را پرسيدند از سبب طواف (7)،گفت:خداى تعالى در زير عرش خانه اى بنهاد كه آن را بيت المعمور گويند،آنگه خداى تعالى در سورة الطّور ذكر كرد كه: وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ (8)،و فرشتگان را فرمود تا گرد آن طواف كنند،و طواف عرش رها كنند تا برايشان آسان تر باشد.آنگه فرشتگان زمين را بفرمود تا برابر آن در زمين (9)آنجا كه امروز خانه كعبه است خانه اى بنا كردند بر شكل آن بر طول (10)و عرض بكردند و نامش ضراح (11)نهاد،و آنان را كه در زمين بودند از خلقان او بفرمود تا گرد آن طواف مى كردند،چنان كه

ص : 438


1- .دب:در.
2- .مج:اول خانه كه از بر روى زمين آب نهادند،كه چون متن مشوّش مى نمود،با توجّه به وز آورده شد.
3- .وز،آج:سپيد.
4- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد،دب:دو هزار سال بعد از آن.
5- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
6- .كذا:در مج،وز،ديگر نسخه بدلها-خانه كعبه بود.
7- .مب:از براى طواف كه سبب آن چيست،مر:كه سبب طواف چيست.
8- .سوره طور(52)آيه 4.
9- .وز:تا برابر آن زمين،دب:تا در برابر آن در زمين،آج،لب،فق:تا برابر آن در روى زمين:مر:تا برابر آن بر روى زمين.
10- .وز،دب،آج،لب،فق،مب:در طول.
11- .مج و ديگر نسخه بدلها:صراح(بدون نقطه)

اهل آسمان گرد خانه معمور.

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اوّل خانه كه آدم بر زمين (1)بنا كرد (2)،اين قول عبد اللّه عبّاس است.ضحّاك گفت:اوّل خانه كه در او بركت نهادند و از فردوس اعلى به زير آوردند (3).

سمّاك روايت كرد از خالد بن عرعره (4)كه از اميرالمؤمنين على پرسيدند كه:

اين خانه اوّل خانه است كه در زمين بنهادند؟گفت:نه،پس قوم نوح و عاد و ثمود كجا بودند؟و لكن اوّل خانه كه در او بركت نهادند اين خانه است.اين يك روايت است از او.

و در مسائلى كه جهودان از او پرسيدند هست كه گفتند:خبر ده ما را از اوّل سنگى كه بر روى زمين بنهادند.گفت:شما كه جهودانيد (5)گوييد كه آن سنگ است كه در بناى بيت المقدّس است،و دروغ گويى (6)،اوّل سنگ كه بر زمين بنهادند حجر اسود بود،

و له لسان ذلق يشهد يوم القيامة لمن وافاه ،و او را روز قيامت زبانى فصيح بود تا گواهى دهد براى آنان كه بدو آمده باشند به زيارت.

و گفته اند:اوّل خانه كه نهادند براى حجّ مردمان اين خانه است،و اين نيز روايتى است از عبد اللّه عبّاس.و گفته اند:اوّل خانه كه به قبله (7)اهل زمين كردند اين خانه بود.حسن و كلبي و فرّاء گفتند:اوّل خانه كه به عبادتگاه اهل زمين كردند.و مراد به«بيت»مسجد است،بيانش قوله: أَنْ تَبَوَّءٰا لِقَوْمِكُمٰا بِمِصْرَ بُيُوتاً (8)، يعنى مساجد.

ابو ذرّ غفارى روايت كند از رسول-عليه السلام-كه او را پرسيدند از اوّل مسجدى كه در زمين ساختند براى عبادت،گفت:مسجد الحرام بود،و آنگه بيت المقدّس.گفتند:اى (9)رسول اللّه!چه (10)مدّت بود ميان ايشان؟گفت:چهل

ص : 439


1- .دب:در زمين،مر:بر روى زمين،فق،مب:در روى زمين.
2- .دب+اين بود،آج،لب،فق،مب،مر+آن بود.
3- .دب+اين بود،لب+كعبه بود،مر+آن بود.
4- .دب:خالد بن عرفطه.
5- .آج،لب:جهودانى/جهودانيد.
6- .مر:گوييد.
7- .مب:به كعبه.
8- .سوره يونس(10)آيه 87.
9- .مر:يا.
10- .مر:چند.

سال،هركجا وقت نماز به تو رسد،نماز كن كه زمين همه مسجد من است

جعلت لى الارض مسجدا و طهورا ،به خلاف آن كه بنى اسرائيل را بوده،چه ايشان را نماز روا نبودى الّا در مسجد.

و روايت كرده اند كه:چون خداى تعالى آدم را به زمين فرستاد او در زمين مى گشته (1)،كنّى (2)و پوششى نبود كه او را سايه كردى،تابش آفتاب در او اثر كرد و او را سياه كرد.او يك روز به اندام خود فرونگريد (3)آن سياهى ديد،در خداى بناليد از آن و از رنج آفتاب،خداى تعالى از آسمان براى او بيت المعمور بفرستاد،و اين خانه بر طول و عرض و عمق خانه كعبه از پاره ياقوت سرخ آفريده (4)،آدم در آنجا شد و از گرما بياسود،گفت:بار خدايا!به اين سياهى اندام چه كنم؟حق تعالى گفت:

سيزدهم ماه و چهاردهم و پانزدهم (5)روزه دار.او يك روز روزه داشت،ثلثى (6)اندامش سپيد (7)شد،دوم (7)روز روزه داشت،دو بهر از اندامش سپيد (9)شد.سه ام (8)روز روزه داشت همه اندامش سپيد (11)شد (9)،لذلك سميت ايّام البيض،اين سه روز را براى آن ايّام البيض خوانند.

اين جا اشارتى است،و آن آن است كه اگر به روزه اين ايّام اندام آدم سپيد (13)شد،اولى و احرى كه به روزه اين روزها صحيفه اعمال تو از گناه سپيد (14)شود.

و آن خانه همچنان بود تا ايّام طوفان نوح (10)،[443-ر]خداى تعالى فرمود تا به آسمان چهارم بردند و بنهادند برابر خانه كعبه،چنان كه اگر (11)از روى مثل،رسنى فروگذارند ازآنجا به پشت (12)خانه كعبه رسيد همچنان بود تا آنگه كه خداى تعالى ابراهيم را فرمود كه خانه بر آر،قوله: لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً .

ص : 440


1- .آج،لب،فق،مب،مر:مى گشت.
2- .وز:ركنى،لب،فق،مب،مر:ندارد.
3- .آج،لب،فق،مب:فرونگريست،مر:نگاه كرد.
4- .مب:آفريد.
5- .مب+ماه.
6- .دب،مب،مر+از. (14-13-11-9-7)) .فق،مب،مر:سفيد.
7- .مب:دويم.
8- .دب،فق،مب،مر:سيم.
9- .آج،لب،فق+و.
10- .مر+بعد از آن.
11- .مج،وز:دگر،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .مر+بام.

ضحّاك و مؤرّج گفتند:مكّه است،و هما لغتان،براى آنكه عرب معاقبه كند ميان«با»و«ميم»،فنقول (1):سبّد راسه و سمّده و اغبطت عليه الحمّى و اغمطت و ما هو بضربه لازب و لازم.

ابن شهاب گفت:«بكّه»زمين مسجد است و خانه،و«مكّه»جمله حرم است.

بعضى دگر گفتند:«مكّه»نام شهر است و«بكّه»نام زمين خانه است و آنجا كه طوافگاه است سمّى بذلك لأنّ النّاس يتباكّون فيه،اى يزدحمون،كه مردم آنجا بر يكديگر زحمت كنند،و در پيش يكديگر نماز كنند،و پيش يكديگر بگذرند (2)، و قال الرّاجز:

اذا الشّريب اخذته اكّةفخلّه حتّى يبكّ بكّة

عطا گفت:مردى نماز مى كرد در (3)مسجد الحرام،زنى پيش او بگذشت.مرد او را زجرى بكرد.ابو جعفر باقر-عليه السلام-گفت:رها كن او را،اين بكّه است يبكّ بعضها بعضا.

عبد اللّه زبير گفت:براى آتش بكّه خواند لأنّها تبكّ اعناق الجبابرة،اى تدقها، براى آن كه آن خانه گردن جبّاران شكند،هيچ جبّار قصد آن خانه نكرد و الّا خداى تعالى گردنش بشكند.و امّا (4)شهر را مكّه براى آن خوانند كه آب در او اندك باشد، من قول العرب:مكّ الفصيل و امتكّ اذا امتصّ ما في ضرع امّه من اللّبن،قال الشّاعر:

مكّت و لم تبق في اجوافها در را

حسن بصرى روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:بر روى زمين هيچ جاى نمى شناسم كه عامل را به هر حسنتى صدهزار بنويسند،و نمازكننده را به هر ركعتى صدهزار ركعت بنويسند.و نمى دانم بر (5)پشت زمين شهرى كه در او صدقه (6)بدهند به

ص : 441


1- .دب،آج،لب،فق،مب:فيقول.
2- .مب:بگذارند.
3- .مج+نماز،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
4- .مر+آن.
5- .آج،لب،فق:كه بر،مب:كه در،مر:و در.
6- .آج،لب،فق:صدقه/صدقه اى.

صدهزار صدقه برآيد الّا مكّه.

و بر روى زمين هيچ شهر ندانم كه در آنجا شراب ابرار است و نمازگاه اخيار است الّا مكّه.و در روى زمين هيچ شهر ندانم كه مردم دست بر هرچه نهد (1)در آنجا كفارت گناهانش بود الّا مكّه.

و نمى دانم بر روى زمين شهرى كه در آنجا خانه (2)باشد كه هركه در آن خانه مى نگرد،بى آنكه نماز كند يا طواف كند،او را عبادة الدّهر و صوم الدّهر بنويسند الّا به مكّه.و بر روى زمين جايى ندانم كه دعاكننده آنجا دعا كند،فرشتگان بر دعاى او آمين كنند الّا به مكّه.و هيچ شهر ندانم كه جمله پيغامبران را در آنجا مورد و مصدر بوده است الّا مكّه.

و هيچ شهر ندانم كه فردا (3)قيامت پيغامبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان را از او بيشتر حشر كنند[كه مكّه،و آنان را كه ازآنجا حشر كنند] (4)ايمن باشند.

و هيچ شهر ندانم بر روى زمين كه در هرروزى از روح و رايحه بهشت چندان فرود آيد كه به مكّه.

قوله: مُبٰارَكاً ،نصب او بر حال است،و معنى او ثبات (5)باشد من بروك البعير و منه البركة لثبوت الماء فيه،و منه البرك للصّدر لثبوت الحفظ فيه،و منه قولهم (6):

تبارك اللّه،اى بقى لم يزل و لا يزال. وَ هُدىً لِلْعٰالَمِينَ .اى قبلة لهم.

گفته اند:مراد به«هدى»قبله است،و گفته اند:به معنى دلالت و بيان است در بسيارى معالم دين از:نماز و طواف و ذبح و جز آن،و روا باشد كه مراد لطف بود،كه«هدى»به معنى لطف آمده است في قوله: وَ زِدْنٰاهُمْ هُدىً (7).

فِيهِ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ ،عبد اللّه عبّاس خواند:آية بينة على الوحدان،گفتند (8):مراد مقام ابراهيم است تنها،و جمله قرّاء. آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ خواندند على الجمع.بر قرائت اوّل تقدير چنان باشد:فيه آية بينة و هى مقام ابراهيم،رفع او بر خبر مبتدا باشد.و بر

ص : 442


1- .فق،مب،مر:نهند.
2- .وز،فق:خانه/خانه اى.
3- .آج،لب،فق:فرداى.
4- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:اثبات،دب:ثابت.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:قوله.
7- .سوره كهف(18)آيه 13.
8- .وز،آج،لب،فق،مب،مر:گفت.

قرائت عامه تقدير چنين باشد:فيه آيات بينات منها مقام ابراهيم،و رفع او بر ابتدا باشد.

فِيهِ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ .در اين خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد به«آيات»مشاعر و معالم است كه آنجا هست از حجر اسود (1)و اركان و حطيم و زمزم و جز آن،و بعضى دگر گفتند:مراد به آيات علاماتى[و دلالاتى است كه] (2)حق تعالى نهاد آن را كه دليل شرف كعبه مى كند جارى مجرى معجز (3)از آن جمله آن است كه ده چندان و بيست چندان و صدچندان مردم كه در آنجا گنجند در جاى مثل آن،در آنجا شوند و بر ايشان تنگ نشود تا همه نماز كنند و مقصود خود حاصل كنند.دگر آن (4)چندان مرغ از كبوتر و جز آن گرد خانه مى پرند (5)و يكى ايشان (6)به سر (7)خانه نپرد.

دگر آن كه هيچ مرغى در مسجد ذرق نيفكند،و نه بر بام خانه و نه بر زير بام و ديوار (8).

دگر آن كه جمار با آن كه هر سال چندين هزار هزار خلق سنگ به او اندازند زياده نشود،و اگر جاى ديگر بودى هريكى كوه (9)شده بودى.دگر آن كه شفاى بيماران در او باشد.دگر آن كه هر جبّار كه قصد آن كرد،خداى تعالى هلاكش بر آورد و تعجيل عقوبت كرد او را.

مَقٰامُ إِبْرٰاهِيمَ ،اختلاف اقوال در مقام ابراهيم بگفتيم در سورة البقره.

وَ مَنْ دَخَلَهُ كٰانَ آمِناً ،در او چند قول گفته اند:يكى آن كه تا در حرم باشد ايمن شود ازآن كه كس او را نرنجاند،اگر مرد قاتل پدر و برادر (10)را ببيند در حرم، شرع (11)مى فرمايد تا تعرّضش نكند و نرنجاند (12)او را،و هركه خيانتى (13)كند و در حرم

ص : 443


1- .مب،مر:حجر الاسود.
2- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مر:معجزات.
4- .دب+كه،آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
5- .مج:مى پردند،آج،لب،فق،مب:مى پروازند،مر:در پروازند،با توجّه به وز تصحيح شد.
6- .آج،لب،فق،مب،مر+تنگ نشود.
7- .آج،لب،فق،مب+آن.
8- .دب،و نه بر بام ديوار،آج،لب،فق،مب،مر:و نه بر ديوار.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:بودى كوهى.
10- .مر+خود.
11- .مر:صاحب شرع.
12- .مب:نكنند و نرنجانند.
13- .آج،لب:جنايتى.

گريزد او را تعرّض نكنند در حرم،و لكن طعام و شراب بر او تنگ كنند تا به ضرورت بيرون آيد،آنگه حدّ بر او برانند.و اگر آن خيانت (1)در حرم كند همان جا حدّ بر او برانند لانتهاكه حرمة الحرم.

و قولى[443-پ]دگر آن است كه:و من دخله و هو على هدى من ربّه و بصيرة من دينه كان آمنا،اى صار آمنا في القيامة من النّار،هركه در آنجا شود به شرايط خود در قيامت از آتش دوزخ ايمن باشد.

بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه در جاهليّت هركه در آنجا شدى از غارت و قتل ايمن شدى،و چون اسلام آمد الّا حرمت نيفزود آن را.

ابو الجلد به عبد اللّه عبّاس نوشت كه:اوّل كس (2)كه پناه با حرم داد ماهيان كوچك و بزرگ بودند،كوچك از بزرگ و بزرگان (3)از طوفان.

قولى دگر آن است:هركه او آن سال كه رسول-عليه السلام-عمره قضا كرد با رسول اللّه در آنجا شد ايمن است،بيانه قوله: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ (4).

و قولى دگر آن است كه:لفظ خبر است به (5)معنى امر،اى من (6)دخله فامنوه، آن كس كه در آنجا شود ايمنش بايد داشت،چنان كه گفت: فَلاٰ رَفَثَ وَ لاٰ فُسُوقَ وَ لاٰ جِدٰالَ فِي الْحَجِّ (7)،[اى لا ترفثوا في الحج] (8)و لا تفسقوا و لا تجادلوا.

ضحّاك گفت:من دخله حاجّا كان آمنا من الذنوب الّتى اكتسبها (9)قبل ذلك،هركه در آنجا شود از گناهان كرده ايمن شود.

جعفر بن محمّد الصّادق-عليهما السلام-گفت:

من دخله على الصفا كما دخله الانبياء و الاولياء كان آمنا من عذاب الله ،هركه باصفا در او شود چنان

ص : 444


1- .آج:جنايت.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:كسى.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:بزرگ.
4- .سوره فتح(48)آيه 27.
5- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:و.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:و من.
7- .سوره بقره(2)آيه 197.
8- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
9- .مج:اكتتبها،با توجّه به وز تصحيح شد.

كه انبيا و اولياء شدند از عذاب خداى ايمن شود.

ابو النّجم القرشىّ الصّوفيّ گفت:روزى در طوافگاه مى گرديدم،گفتم:بار خدايا!تو گفته اى در كتاب مجيد خود كه: وَ مَنْ دَخَلَهُ كٰانَ آمِناً ،هركه در اين جا آيد ايمن شود.بار خدايا! ازچه ايمن شود؟هاتفى از پس پشت من آواز داد (1):من النّار،از آتش بازنگريدم (2)كس را نديدم.بيان اين قول آن است كه أنس مالك روايت كرد از رسول-عليه السلام-كه او گفت:هركه او در حرمى از اين دو حرم- كه حرم خدا و حرم رسول است-بميرد،روز قيامت خداى تعالى او را از ايمنان برانگيزد (3).

و در خبر است كه:رسول-عليه السلام-گفت:فردا (4)قيامت خداى تعالى فرمايد تا اطراف حجون و بقيع گيرند،و آن گورستانهاى مكّه و مدينه است،و در بهشت افشانند.

و عبد اللّه مسعود روايت كرد كه:رسول-عليه السلام-بر كناره صحراى مكّه-كه امروز گورستان است-و آنگه هنوز گورستان نبود-گفت:از اين بقعه و از اين حرم فرداى قيامت هفتاد هزار مرد را برانگيزند كه ايشان را بى حساب به بهشت برند،كه هريكى از ايشان هفتاد هزار گناهكار را شفاعت كنند (5)،و رويهايشان چون ماه باشد شب چهارده (6).

انس بن مالك (7)روايت كند از رسول-عليه السلام-كه گفت:هركه بر گرماى مكّه صبر كند[يك ساعت] (8)از روز آتش دوزخ از او دور شود دويست ساله (9)، و بهشت در (10)نزديك شود صدساله راه.

وهب منبّه گفت:در تورات نوشته است كه خداى تعالى روز قيامت هفصد (11)

ص : 445


1- .مب،مر+كه.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:بازنگريستم.
3- .مب،مر:برانگيزاند.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:فرداى.
5- .دب،مر:كند.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:چون ماه شب چهارده،مر+بود.
7- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:انس مالك.
8- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
9- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر+راه.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،دب:به او.
11- .مب،مر:هفتصد.

هزار فرشته را بفرستد با زنجيرهاى زرّين تا خانه كعبه را به عرصه قيامت آرند.ايشان بيايند و كعبه را به آن سلسله هاى زرّين به موقف (1)قيامت آرند.فرشته گويد (2):يا كعبة اللّه سيري،اى كعبه خداى برو.او گويد:نروم تا حاجتم روا نكنند.گويد (3):حاجت تو چيست؟گويد:شفاعت من قبول كنند در (4)آنان كه در پيراهن من دفن كنند (5)ايشان را.حق تعالى گويد:حاجتت روا كردم،آن مردگان را از گورها برانگيزند رويها سپيد (6)،همه احرام گرفته،گرد خانه كعبه درآيند و لبيك زدن گيرند.

فرشته دگر گويد:اى كعبه خداى برو!گويد:نروم تا مرادم ندهند (7).گويند:

مرادت چيست؟بخواه تا بدهند.گويد:بار خدايا!بندگان گناهكار تو از هر فجّى عميق و رهى بعيد،اشعث اغبر به من آيند (8)،اهل و اولاد را به جاى رها كرده (9)،پشت بر خان ومان كرده و دوستان و رفيقان را وداع كرده،به ياسه (10)من به من آمدند (11)به زيارت،و مناسك بگزاردند (12)چنان كه تو فرمودى،بار خدايا!شفاعت مى كنم كه ايشان را از فزع اكبر ايمن كنى،و شفاعت من در (13)ايشان قبول كنى و همه را پيراهن من بدارى (14).

فرشته ندا كند كه:در ميان ايشان گناهكاران و اصحاب كبايراند مصرّ بر گناه مستحقّ دوزخ.كعبه گويد:بار خدايا!من شفاعت در حق گناهكاران مى كنم.

خداى تعالى گويد:شفاعت قبول كردم و مرادت بدادم.

فرشته ندا كند:الا و هركس كه از اهل كعبه است از ميان جمع بيرون آيى.

جمله حاجيان از ميان جمع بيرون آيند و گرد كعبه درآيند سپيد (15)روى،ايمن از دوزخ

ص : 446


1- .فق،مر:به عرصات.
2- .وز،دب،آج،لب،فق،مب:فرشته اى.
3- .مج:گويند،با توجّه به وز تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر+حقّ.
5- .وز،دب:كرده اند،آج،لب،فق:كردند.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.
7- .آج،لب،فق،مب:بدهند،مر:بدهند.
8- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:آمدند.
9- .آج،لب،فق،مب+و.
10- .دب:به آرزوى.
11- .آج،لب،فق،مب:آمده اند.
12- .وز،مب:بگزارند،مر:بگزارده.
13- .مب،مر+حق.
14- .مج،وز:بداريد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:سفيد.

طواف مى كنند و لبيك مى زنند.

فرشته ندا كند و گويد:اى كعبه خدا!برو،و كعبه خرامان به رفتن درآيد و مى گويد:

لبيك،اللّهم لبيك،لبيك انّ الحمد و الملك و النّعمة لك لا شريك لك لبيك، و اهل او در پى او مى روند.

و آنچه در اين خبر آمد از اضافه كلام و رفتار با كعبه على احد الوجهين باشد امّا مضاف بود با فرشتگان كه موكّل كعبه اند،و امّا بر طريق تمثّل باشد،چنان كه اگر كعبه مثلا عاقلى مكلّف بودى،او را در باب شفاعت اين منزلت بودى،و سخن و مناظره او با خداى تعالى بر اين وجه بودى،چنان كه حق تعالى گفت: لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّٰهِ (1)-الآية،يعنى لو انزلنا هذا القرآن على جبل و كان الجبل ممّن يسمع و يعقل لرايته كذا.

قوله: وَ لِلّٰهِ عَلَى النّٰاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ،«لام»ايجاب و اختصاص است،يقال:

لفلان عليه كذا،يعنى او راست،جز[444-ر]او را نيست. عَلَى النّٰاسِ ،لفظ عام است بر مردمان شريف و وضيع و برّ و فاجر و مؤمن و كافر،و اگر نه مخصّص باشد هرچه اين نام بر او افتد از اين جنس داخل بود در او.و در آيت دليل است بر آنكه كفّار مكلّف اند به حج لتناول عموم اللّفظ لهم.

حِجُّ الْبَيْتِ ،ابو جعفر و حمزه و كسائي خوانند:حجّ البيت به كسر«حا»در همه قرآن،و باقى به فتح«حا»خوانند،و هما لغتان:الفتح لغة اهل الحجاز،و الكسر لغة الباقين.

و بعضى اهل لغت گفتند:الحجّ بالفتح المصدر،و بالكسر الاسم و بگفتيم كه:

اصل حج قصد باشد در لغت و در شرع همچنين،جز كه مخصوص باشد بالقصد الى مكان مخصوص في ايّام مخصوصة لأداء مناسك مخصوصة.

مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً ،«من»بدل«ناس»است،و هو بدل (2)البعض من الكل،كقولك:مررت بالقوم ثلثيهم (3)،و رايت القوم اكثرهم،و محلّ او جرّ است و تقدير الآية:و للّه على النّاس المستطيعين منهم حجّ البيت.

ص : 447


1- .سوره حشر(59)آيه 21.
2- .وز:البدل.
3- .لب:ثلثهم.

امّا«استطاعت»،فقها در او خلاف كردند.به نزديك ما حريت است و كمال عقل و بلوغ و صحّت و وجود زاد و راحله و تخلية السرب و امكان المسير و الرّجوع الى كفاية.هرگه كه يكى از اين دو مختل بود،وجوب ساقط باشد و استحباب بر جاى بود.و به نزديك شافعى همچنين است،جز كه شافعى در وجوب،اسلام اعتبار كند، بناء على اصله ان الكفّار غير مخاطبين بالشّرائع.و به نزديك ما اسلام شرط نيست در وجوبش،و انّما شرط در صحّت اداء است كه كافر اگرچه مخاطب است به شرايع از او درست نيايد با مقام بر كفر و آن خبر (1)كه شافعى به او تمسك كرد من

قوله- عليه السلام- ايّما اعرابى حجّ ثمّ هاجر فعليه حجّة اخرى، هر اعرابى (2)كه حجّ كند و پس از آن هجرت كند برو حجّى دگر باشد،و مراد به هجرت اسلام است،اين دليل نباشد بر سقوط وجوب در حال كفر،انّما دليل باشد بر او فقد (3)اجزاء و نفي صحّت اداء چنان كه ما گفتيم.پس به نزديك ما شرايط وجوب اين است كه ذكر كرديم.

و مراد به«تخلية السرب»آن است كه راه ايمن باشد از دشمن و موانع ديگر،و مراد به«امكان المسير»آن است كه اگر حجّ بر او در وقتى واجب شود كه در آن وقت ممكن نباشد به حجّ رفتن،واجب نباشد تا وقت امكان كه ممكن باشد از (4)رفتن.

و«وجود زاد و راحله»در وجوب حجّ قول عمر است و عبد اللّه عمر[و عبد اللّه عبّاس] (5)در صحابه،و در تابعين حسن بصرى و سعيد جبير و مجاهد و عطا،و در فقها مذهب شافعى است و ثورى و ابو حنيفه و اصحابش و احمد و اسحاق.و دليل اين قول،حديث عمرو بن شعيب عن ابيه عن جدّه كه گفت،مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه ما السبيل الى الحجّ؟گفت:راه به حجّ چيست؟گفت:زاد و راحله،و اين خبر عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و عائشه و جابر و انس مالك روايت كردند.

امّا آن كس كه او قادر باشد بر رفتن و راحله ندارد،به نزديك ما و اين فقها حجّ بر او واجب نيست،بل سنّت باشد،اگر برود مجزى نباشد از حجّ اسلام.و همچنين

ص : 448


1- .مج:به صورت«جز»هم خوانده مى شود.
2- .مب،مر:اعرابى.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:بر فقد.
4- .وز و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
5- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اگر زاد ندارد و در ره سؤال كند و مى شود به تسكّع نيز از حجّ اسلام مجزى نباشد،و چون مال يابد اعاده حجّ بر او واجب بود.و مالك گفت:اگر زاد دارد و قادر باشد بر رفتن،حجّ بر او واجب باشد.و اين مذهب اصحاب ظاهر است،تمسك كردند بقوله تعالى: وَ أَذِّنْ فِي النّٰاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجٰالاً (1)...،و هو جمع راجل.و جواب از اين آن است كه:قديم تعالى وصف آيندگان به حجّ كرد كه بعضى از ايشان سوار باشند و بعضى پياده،و نگفت كه:آنان كه پياده باشند بر ايشان واجب باشد آمدن.فامّا كمّيّت زاد[و كيفيّت راحله چنين گفتند:زاد كاف] (2)و راحلة مبلغة (3)و قوّة مؤدية،و اين جمله آن تفصيل است كه در باب شرايط برفت،زاد چندان بايد كه او را كفايت باشد در آمدن و مقام كردن و بازآمدن.

و امّا«راحله»،چنان بايد كه غلبه ظنّ آن بود كه برساند او را،و امّا رجوع با كفايت شرط است به نزديك ما و به نزديك شافعى،و اگر نباشد او را حج واجب نبود مگر آنگه كه صنعتى داند يا ضيعتى دارد كه رجوع كند با آن.و اگر متاع و عقار دارد به مقدار آن كه به او حجّ توان كردن[هم واجب بود او را.و اگر سرايى دارد (4)] (5)مسكن و خادمى كه خدمت او كند،واجب نباشد او را صرف كردن آن در باب حجّ.

و شافعى را دو قول است:يكى چنين كه ما گفتيم و اين ظاهر مذهب اوست.و يكى آن كه:واجب باشد.

فامّا آن كس را كه پير پير (6)باشد و بر راحله نتواند بايستادن،بر او واجب آن است كه كسى را بفرمايد تا از او (7)حجّ كند،چون باقى شرايط حاصل باشد،و هو على قول على بن ابى طالب-عليه السلام.و اين مذهب شافعى است و ثورى و ابو حنيفه و اصحابش (8)،و عبد اللّه بن المبارك و احمد و اسحاق،و همچنين باشد حكم آن كه او را بيمارى (9)مزمن باشد و اميد برء نبود.و به نزديك مالك فرض حجّ از او

ص : 449


1- .سوره حج(22)آيه 27.
2- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:متبلّغه.
4- .مب+و.
5- .مج:ندارد،با توجّه به وز افزوده شد.
6- .وز:پرپر،دب:پيرى پير.
7- .مر:تا براى او.
8- .مب+و عبد اللّه مسعود.
9- .مب:بيماريى.

ساقط باشد،سواء اگر مال دارد و اگر ندارد.

دليل ما و شافعى خبر خثعمه است كه بيامد و رسول را گفت:يا رسول اللّه! فرض حجّ،پدرم را دريافت و او پير پير (1)است،و بر راحله نتواند نشستن،روا باشد كه من از او (2)حجّ كنم؟گفت:روا باشد.گفت:يا رسول اللّه!سود دارد او را؟گفت:

أ رأيت لو كان على ابيك دين فقضيته[444-پ]أ ما كان يجزي،قالت:نعم.قال:

فدين اللّه احقّ، گفت:چه گويى اگر بر پدرت وامى باشد؟تو بگذارى،روا باشد؟ گفت:بلى،گفت:وام خداى اولى تر.

و امّا آن كس كه بيمار باشد-بيمارى كه اميد برء باشد او را-روا نباشد كه از او حجّ كنند به نيابت،براى آن كه او آيس نيست ازآن كه به نفس خود حجّ كند،اگر كسى از او حجّ كند روا نباشد به نزديك شافعى،و به نزديك ابو حنيفه روا باشد.

و«استطاعت»در لغت آن باشد كه فعل به او (3)طوع تو باشد از قدرت و آلت،و در شرع عبارت است در باب حج از اين كه گفتيم.

وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعٰالَمِينَ ،هركه كافر شود،خداى تعالى مستغنى است از جهانيان،معنى آن است:تا بدانند كه مرا در كردن حجّ و عبادت شما منفعتى نيست.

مفسران در تعيين (4)آن خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحاك گفتند:

مراد آن است كه هركه جحود كند وجوب حجّ را.مجاهد گفت:مراد آن است كه اگر حجّ كند از باب (5)برّ نبيند،و اگر نكند خويشتن مأثوم نداند.و روايت كردند از رسول-عليه السلام-كه گفت:مراد آن است[كه] (6):من (7)كفر بالله و اليوم الآخر، [هركه] (8)به خداى و قيامت كافر شود.

سعيد بن المسيّب گفت:آيت در جهودان آمد آنگه كه گفتند:حجّ كردن به خانه كعبه واجب نيست.ضحّاك گفت:چون آيت حجّ آمد،رسول-عليه السلام-

ص : 450


1- .وز:پر پير.
2- .مر:من به نيابت او.
3- .وز:بازو،مر:با.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تفسير.
5- .وز:لب:ارباب.
6- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .آج،لب،فق:فمن.
8- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

اهل ملل را جمع كرد و ايشان را با حجّ دعوت كرد.اهل يك ملّت اجابت كردند-و آن مسلمانان بودند،و اهل پنج ملّت كافر شدند،گفتند:ما ايمان نياريم به آن و نماز نكنيم را جهت (1)او،و حج نكنيم به او.خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عطا گفت:من كفر بالبيت،هركه به كعبه كافر شود.ابن زيد گفت:هركه به اين آيات كافر شود كه خداى تعالى گفت: فِيهِ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ .سدّى گفت:مراد آن است كه هركه استطاعت دارد و حجّ نكند كفران او به حجّ اين است.

اما اخبار در وجوب حجّ و ترغيب بر او بى اندازه است.رسول-عليه السلام- گفت:

صلّوا خمسكم و صوموا شهركم و ادّوا زكاة مالكم،و حجّوا بيتكم تدخلوا جنّة ربّكم، گفت:نماز پنج (2)به جاى آريد (3)و ماه رمضان روزه داريد،و زكات مالتان بدهيد،و حجّ خانه بگذاريد و به بهشت خداى رويد.

رسول-عليه السلام-گفت:

حجّوا قبل ان لا تحجّوا ،حجّ كنيد پيش ازآن كه خواهيد كه كنيد و نتوانيد،كه اين خانه دو بار بيران (4)كردند و به بار سه ام (5)از ميان شما بردارند.عبد اللّه مسعود گفت:حجّ خانه به پاى داريد پيش ازآن كه در باديه درختانى برويد كه هر چهار پاى كه از آن بخورد بميرد.

ابو امامه گفت از رسول-عليه السلام-كه او گفت:هركه را حاجتى ظاهر منع نكند و سلطان قاهر يا بيمارى حابس بازندارد از حجّ و حجّ نكند،

فليمت ان شاء يهوديا او نصرانيّا، و بميرد گو خواه جهود مير (6)و خواه ترسا.

موسى بن جعفر روايت كند از پدرش از پدرانش از رسول-عليه السلام-كه گفت:هركه بميرد و حجّ نكرده باشد،خداى تعالى هيچ عمل از او قبول نكند.

قتاده گفت از حسن بصرى از عمر خطّاب (7)كه او گفت:چند بار همّت كردم كه كسان را به شهرها فرستم (8)تا خود كيست كه حجّ نمى كند

ص : 451


1- .كذا:در مج،وز،دب:نكنيم بجهت،ديگر نسخه بدلها:نكنيم جهت.
2- .فق:پنجگانه.مب،مر:پنج وقت.
3- .مب،مر:آوريد.
4- .مب،مر:ويران.
5- .دب،فق،مب،مر:سيم.
6- .مب،مر:ميرد.
7- .لب،فق،مب،مر:از عطا،اساس+رضى اللّه عنه.
8- .لب،فق،مب،مر:به شهر فرستم.

بى عذرى ؟جزيه بر او نهم.

قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ ،آيت وارد است مورد تعجّب و انكار و تقريع،و ظاهر او استفهام است. وَ اللّٰهُ شَهِيدٌ ،«واو»حال راست،يعنى در حالى كه خداى بر شما و افعال شما گواه است،و مثل اين آيت را تفسير برفت پيش از اين.

قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لِمَ تَصُدُّونَ ،چرا منع مى كنيد از راه خدا.و الصّد:المنع، قال اللّه تعالى: هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ (1).

و در كيفيّت«صدّ»دو (2)قول گفتند (3):يكى (4)جهودان (5)به تذكير و ياد دادن كارزارى (6)كه در جاهليّت از ميان اوس و خزرج بود ايشان را بر يكديگر اغراء كردندى تا ايشان بر يكديگر بيامدندى،و حميّت جاهليّت ايشان را برآن داشتى كه محافظت و مراعات اسلام يك سو نهادندى و ما سر كينه كهن شدندى،اين قول زيد بن اسلم است،و او گفت:آيت خاصّ در (7)جهودان است.

و حسن بصرى گفت:آيت در (8)جهودان است و ترسايان،و آن آن بود كه ايشان عرب را گفتندى:اين محمّد نه آن محمّد است كه ما نعت و صفت او در تورات و انجيل خوانده ايم و پيغامبران ما را بشارت داده اند.

مَنْ آمَنَ ،در جاى مفعول به است،و محلّ او نصب است،يعنى چرا منع مى كنى (9)مؤمنان را. تَبْغُونَهٰا عِوَجاً ،و«ها»راجع است با«سبيل»،و طلب كژى اين راه مى كنى (10). تَبْغُونَهٰا عِوَجاً ،در جاى حال است،اى باغين لها عوجا.و«العوج» بكسر العين اعوجاج فيما[لا يرى كالأمر و الدّين و الرّأى و غير ذلك.و«العوج»بفتح العين اعوجاج فيما] (11)يرى،كالحائط و العصا و غير ذلك.و البغى و البغا الطّلب،يقال:

ص : 452


1- .سوره فتح(48)آيه 25.
2- .آج،لب،فق،مب:بر دو.
3- .مب:گفتندى.
4- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+آن كه.
5- .دب+را.
6- .لب:كالزارى/كارزارى.
7- .آج،لب،فق،مب:بر،مر:بر حقّ.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:بر.
9- .آج،لب،فق،مب،مر:مى كنيد.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:مى كنيد.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

ابغني كذا و ابغ الى (1)كذا،اى اطلبه لي،و قال الشّاعر:

بغاك و ما تبغيه حتّى وجدتهكانّك قد واعدته (2)امس موعدا

امّا بغى (3)عليه اذا ظلمه (4)،و قوله:ابغني،اى اعني على طلبه.

وَ أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ ،«واو»حال راست،و«شهداء»جمع شهيد،و شما گواهى.

در[او] (5)دو قول گفتند:يكى آن كه شما گواهى بر آنكه منع كردن از راه خداى روا نباشد.و قولى ديگر: أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ ،اى عقلا،و شما عاقلى (6)،نظيره قوله: أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (7)،اى عاقل،براى آن كه چون او انديشه كند و عقل حاضر باشد،تمييز كند (8)ميان حق و باطل.

قولى ديگر آن است كه: وَ أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ ،و شما گواهى بر آنكه [445-ر]در تورات و انجيل نوشته است كه:دين مسلمانى دين خداست و حق آن است (9).

يا ايّها الّذين آمنوا ان تطيعوا فريقا-الآية.زيد بن اسلم گفت:آيت در (10)شأس بن قيس اليهودىّ آمد،و او پيرى بود قاسى و عاصى شديد الكفر و العناد،و كينور (11)بر مسلمانى (12)و سخت حسد،بگذشت بر جماعت اوس و خزرج،جمعى عظيم را ديد مجتمع شده و مؤتلف گشته،و كلمه و راى و ديانت يكى كرده،سخت آمد او را از پس آن كه ميان ايشان تا (13)در جاهليّت خونها و عداوتها بود و الفتى نبودى ايشان را با يكديگر،انديشه كرد و گفت:اگر اينان هم بر اين مانند (14)،ما را رها نكنند در اين شهر و بر ما غلبه كنند،و كار بر ما تباه شود.

جوانى را گفت از جهودان كه:برو و (15)بر كناره آن حلقه بايست و حديث كارزار (16)

ص : 453


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:لى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:قد اوعدته.
3- .مج:كلمه به صورت:«ابغى»بوده كه به قلمى ناشناخته تصحيح شده است.
4- .آج،لب،فق،مر:اظلمه.
5- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
6- .دب،مب:عاقليد،مر:عاقلانيد.
7- .سوره ق(50)آيه 37.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:تميز كند.
9- .مر:و دين حق است.
10- .آج،لب،فق،مب،مر+شأن.
11- .مر:كينه ور.
12- .وز و ديگر نسخه بدلها:مسلمانان.
13- .وز و ديگر نسخه بدلها:ندارد.
14- .وز و ديگر نسخه بدلها:بمانند.
15- .مج:برود،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
16- .لب:كالزار.

بعاث درانداز و ياد ده ايشان را وقعه (1)آن روز و كشتگانى كه آن روز بودند، و اشعارى كه در آن روز (2)گفتند.و اين روز كارزارى بود عظيم ميان اوس و خزرج، و ظفر آن روز اوس را بود بر خزرج.اين غلام بيامد و اين بگفت،و ايشان در آن حديث افتادند و در منازعت و مفاخرت افتادند،تا دو مرد از (3)ايشان در زانو افتادند و درهم جستند:اوس بن قنطر (4)از بني حارثه اوسى بود،و جبان (5)بن صخر،احد بني سلمه از خزرج،و در گفت و گوى آمدند و گفتند:اگر خواهى (6)تا اكنون تازه باز كنيم،و آهنگ سلاح كردند و گفتند:موعد ظاهره است-و آن جايى است-تا آنجا بيرون رفتند و روى به يكديگر آوردند برآن كينه كه ميان ايشان بود در جاهليّت.

خبر به (7)رسول-عليه السلام-رسيد.بر خاست با جماعتى مهاجريان بيرون شد و گفت:اى جماعت مسلمانان!با سر دعوى جاهليّت شدى (8)،و من در ميان شما،و خداى تعالى بر شما به اسلام كرامت كرده،و احقاد جاهليّت از ميان شما برداشته و از ميان شما الفت داده،با سر كفر و احوال كافرى خواهيد شدن (9)!اللّه اللّه!از خداى بترسيد.

ايشان چون رسول را بديدند و سخن او بشنيدند دانستند كه آن از نزغات شيطان است و كيد دشمنان ايمان است و انداخت جهودان است.سلاحها از دست بينداختند و بگريستند و دست در گردن يكديگر كردند و صلح كردند و در قفاى پيغامبر-صلّى اللّه عليه و آله-ايستادند و با مدينه آمدند.خداى تعالى اين آيت فرستاد:

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،اى گرويدگان اگر فرمان بريد (10)گروهى از اهل كتاب را،يعنى شأس بن قيس را و اصحاب او را. يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمٰانِكُمْ كٰافِرِينَ ،شما را از پس

ص : 454


1- .وز،لب،فق،مب،مر:واقعه.
2- .مج+بودند،لب+كه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
3- .مب:دو مرد در ميان.
4- .كذا:در مج،وز،دب،ديگر نسخه ها بدلها:قطر،تفسير طبرى 55/7:اوس بن قنظي.
5- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،تفسير طبرى 55/7:جبّار بن صخر.
6- .خواهى/خواهيد.
7- .آج،لب،فق،مب:بر.
8- .آج،لب،فق،مب:بازشديد،مب:رفتيد.
9- .دب،آج،لب،فق:خواهى شدن.
10- .دب،آج،لب،فق:برى/بريد.

ايمانتان كافر باز كنند،و اين بر سبيل مجاز بود،يعنى ايشان چيزى كنند كه آنانى كه از شما بر بصيرت نباشند (1)از سر حميّت جاهليّت كارى كنند كه ظاهر او كفر باشد و ارتداد از معادات و معاندت با يكديگر،و كشتن يكديگر،و معلوم است كه اين هيچ كفر نباشد،بل فعلى بود كه آنان كنند كه مرتدّ باشند.

جابر عبد اللّه انصارى گويد:بينا (2)كه ما در يكديگر افتاده بوديم،رسول -عليه السلام-بر آمد كالقمر الطّالع،چون ماه تابان كه در شب تاريك برآيد،به دست اشارتى كرد،چندانى بود كه اشارت دست رسول بديدند تا اين گروه از اين جانب شدند و آن گروه از آن جانب،پس در جهان هيچ شخصى (3)نيست كه بر ما دوست تر است از رسول خداى،و نديديم روزى كه اوّلش زشت و وحش تر بود كه آن روز و آخرش نكوتر از آن روز.

آنگه حق تعالى بر وجه تعجّب گفت: وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ ،چگونه كافر شوى (4)شما. وَ أَنْتُمْ تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ آيٰاتُ اللّٰهِ ،و آيات خدا بر شما مى خواندند. وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ ، و پيغامبر او در ميان شما است،اى عجب با چنين لفظها در قرآن چگونه روا دارد كسى كه در دين خدا و كتاب خدا جبر گويد؟حق تعالى بر سبيل تعجّب مى گويد:

چگونه كافر شوى به خداى،و در ميان شما كلام خدا و كتاب خداى؟كس نيست تا بگويد چگونه كلامى به ما فرستيد (5)چون قرآن بر دست رسولى چون محمّد با صدهزار حجّت و برهان،آنگه ما را منع كنى به قهر از ايمان،و دلهاى ما خراب و بيران (6)كنى به جحود و كفران،آنگه از ما تعجّب نمايى كه: وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ ،اين تعجّب از تو است! ممكن هست كه اگر كلام خدا نباشد،و رسول خدا نباشد،و عاقل مكلّف را خواطر و دواعى و تجدّد انواع نعمت با اختلاف عقلا بجنباند نظر كند و خداى را بشناسد ما دام،تا او را خداى به جاى باعث مانع نباشد،و به جاى داعى صارف (7).

ص : 455


1- .مج:باشند،با توجّه به وز تصحيح شد.
2- .لب:همانا.
3- ،وز،دب،آج،فق،مب:شخص،مر:كس.
4- .دب،مب:شويد.
5- .دب،آج،لب،فق:فرستى/فرستيد.
6- .مب،مر:ويران.
7- .مج:صادق،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

امّا اگر اين كه يك كتاب است پنجاه باشد،و اين كه يك رسول است صد باشد،و او مانع از ايمان و حايل (1)بر كفر بل محدث و منشئ و خالق كفر و قدرت موجبه كفر (2)اين جمله با اين چه (3)غنا و كفاف كند و كجا سود دارد!نعوذ باللّه من الجهالة و تجويز هذه المقالة.

قتاده گفت:در اين آيت دو حجّت عظيم هست،يكى كتاب خدا،و يكى رسول خدا.رسول خدا رفت و كتاب ماند،در او بيان حلال و حرام (4)و شرايع و احكام،و اين دو چيز هم بر اصل مجبّره روان نيست (5)،براى آن كه اگر كلام است به ذات او قائم است،و اگر رسول است به مرگ از رسالت معزول است،چه او از دعوت معزول است،خواجه به ترك اجابت معذور است،پناه با خداى ده از امثال اين تا مهتدى[445-پ]شوى كه: وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِيَ ،اى يمتنع (6)باللّه و يتمسك به،هركه او معتصم شود به خداى،يعنى تمسك كند به دين خداى،و منه قوله: وَ اعْتَصَمُوا بِهِ (7).و اصله الامتناع،و من قولهم:عصمته فاعتصم،و العصم و العصام،المنع،قال اللّه تعالى: لاٰ عٰاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ (8)،و از اين جا عصمت گويند آن لطف را كه مكلّف عند آن امتناع كند از ساير قبايح،قال الفرزدق:

انا ابن العاصمين بني تميماذا ما (9)اعظم الحدثان نابا

يقول (10):اعتصم بكذا اذا تمسك به،قال الشّاعر:

يظلّ من خوفه الملاح معتصمابالخيزرانة بعد الأين و النّجد

و يقال:اعتصمته (11)بمعنى اعتصم به،قال الشّاعر:

اذا انت جازيت الإخاء بمثلهو آنستني (12)ثمّ اعتصمت حباليا

اى بحبالي.

ص : 456


1- .كذا:در مج،وز و ديگر نسخه بدلها:حامل.
2- .وز و ديگر نسخه بدلها+واردات موجبه كفر.
3- .وز:اين چه.
4- .مج:و حلال،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .دب،مب،مر:روا نيست.
6- .وز:يتمتع،مر:يمتنع يتمتع.
7- .سوره نساء(4)آيه 175.
8- .سوره هود(11)آيه 43.
9- .مج:و امّا،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
10- .وز و ديگر نسخه بدلها:يقال.
11- .مج:اعتصمه،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،تفسير طبرى(62/7):و آسيتني.

فَقَدْ هُدِيَ ،اى ارشد،راه نمايند (1)او را به ره راست.و مراد به«هدايت»در آيت لطف است،يعنى با او الطافي كنند كه عند آن راه حق روشن شود او را و به نظر كردن نزديك شود،و روا بود كه مراد ثواب بود،و معنى آيت آن بود كه:هركه ايمان آرد و دست به دين خداى در آويزد او را راه بهشت بنمايند.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ -الآية،مقاتل بن حيّان گفت:از ميان اوس و خزرج در جاهليّت كارزارى (2)بود و عداوتى،چون رسول-عليه السلام-به مدينه آمد،از ميان ايشان صلح داد و هر دو يكى شدند.

يك روز دو مرد از اوس و خزرج با يكديگر مفاخرت كردند:از اوس ثعلبة بن تميم بود،و اسعد بن زرارة از خزرج.اوس گفتند:خزيمه ثابت ذو الشّهادتين از ماست،و حنظلة غسيل الملائكة از ماست،و زيد بن ثابت (3)بن اقلح حمىّ الدّبر از ماست،و سعد معاذ كه عرش براى او (4)بلرزيد از ماست،و خداى تعالى به حكم او در بني قريظه راضى شد.

و خزرج گفتند:چهار كس از مااند (5)اهل قرآن،ابىّ كعب و معاذ جبل و زيد بن ثابت و ابو زيد،و سعد عباده-كه رئيس و خطيب انصار است-از ماست،و از ميان ايشان در مفاخرت حديث رفت تا خزرجى گفت:اگر رسول خداى نيامدى،ما شما را كشته بوديم و فرزندان شما (6)برده كرده و زنان شما را بى مهر نكاح كرده.

اوسى گفت:پيش از اسلام چرا اين نكردى كه از بيم ما از خانه بيرون نمى يارستى آمدن،تا كار به سلاح انجاميد،و در هم افتادند.رسول-عليه السلام- بيامد و ايشان را از هم باز كرد و صلح داد،خداى تعالى اين آيت فرستاد.

عطا گفت:آيت در ايّام افك آمد.رسول-عليه السلام-بر منبر شد و گفت:

يا معشر المسلمين ما لى اوذى في اهلي، چرا مرا در اهلم مى رنجانند؟به خداى كه من

ص : 457


1- .مج:نماينده،با توجّه به آج و لب و معنى آيه تصحيح شد.
2- .آج:كالزارى.
3- .كذا در مج و همه نسخه بدلها،سيره ابن هشام و جمهرة انساب العرب:عاصم بن ثابت.
4- .دب:عرش از براى او،آج،لب،فق،مب،مر:عرش از او.
5- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
6- .دب،آج،لب،مب+را.

بر اهل خود جز خير نمى دانم (1)،و اين مرد را كه بر او حوالت است بى من در خانه من نرفت.

سعد بن معاذ الانصارى بر پاى خاست (2)،و گفت:يا رسول اللّه!اگر از ماست كه اوسيم دستور باش (3)تا من گردنش بزنم،و اگر از خزرج است همچنين بفرماى تا آن كنيم كه تو فرمايى.سعد عباده را سخت آمد و گفت:نتوانى،و تو را اين حكم نباشد،و از (4)ميان ايشان در اين باب گفت و گوى (5)رفت،خداى تعالى اين آيت فرستاد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ ،اين مؤمنان از خداى بترسيد حقّ ترسيدن.

راوى خبر گويد كه رسول-عليه السلام-گفت:

حقّ تقاته ان يطاع فلا يعصى و ان يذكر فلا ينسى و ان يشكر فلا يكفر، حقّ ترسيدن او (6)آن باشد كه طاعتش كنند بى عصيان،و ذكرش كنند بى نسيان،و شكرش كنند بى كفران.

عبد اللّه عبّاس گفت:آن باشد كه طرفة العينى در او عاصى نشوند.مجاهد گفت:آن باشد كه جهاد كنند در راه او حقّ جهاد،و ملامت هيچ لايم (7)دامن او نگيرد،و حق بگويد و اگرچه بر او باشد و بر پدر و برادر و فرزندان او.زجّاج گفت:

آن باشد كه طاعت او به جاى آرد در آنچه بر او واجب بود،و سميع و مطيع باشد اوامر او را.

مفسران گفتند:چون اين آيت آمد،صحابه گفتند:يا رسول اللّه!و من يقوى على هذا؟و كيست كه قوّت و طاقت اين دارد كه حقّ تقوى (8)به جاى آرد؟خداى تعالى (9)آيت فرستاد: فَاتَّقُوا اللّٰهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ (10)،و به او (11)اين آيت منسوخ كرد،و اين قول معتمد نيست.

ص : 458


1- .مب،مر:نمى خواهم.
2- .مج،دب:خواست،با توجّه به وز تصحيح شد.
3- .مب:دستور باشد،مر:دستور بده.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:و در.
5- .دب،آج،لب،فق،مر:گفت و گوى.
6- .مر:ترسيدن از خداى.
7- .مر:لايمى.
8- .مج:يقوى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .مب،مر+اين.
10- .سوره تغابن(64)آيه 16.
11- .مج+به،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.

وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ،و بنايد كه مرگ به شما آيد الّا و شما مسلمان باشيد (1).به ظاهر نهى است از مرگ،و به معنى امر است به استقامت بر اسلام و ايمان،چنان كه يكى از ما گويد:لا اراك الّا قائما،نبايد كه من تو را بينم الّا ايستاده،به ظاهر نهى است خود را از رؤيت،و به معنى امر است او را به قيام و استدامت آن.

وَ أَنْتُمْ ،«واو»حال راست،و از حقّ از آن است كه از پس او مبتدا و خبر آيد در محلّ نصب بر حال يا فعل و فاعل هم در اين محلّ.

گفته اند:مراد به مسلمان (2)اين جا مؤمن است،و گفته اند:مخلص است.و گفتند (3):مفوّضين اموركم الى اللّه،كارهاى خود با خداى افگنده.فضيل گفت:

محسنون الظّنّ باللّه،گمان نيكو برند به خداى.

مجاهد روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:

يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه حقّ تقاته و لا تموتنّ الّا و انتم مسلمون،فلو انّ قطرة من الزّقّوم قطرت في الارض لأمرّت على اهل الارض معيشتهم فكيف بمن هو طعامه، گفت:اى مؤمنان از خداى بترسيد حقّ ترسيدنش،و نبايد كه مرگ به شما آيد [446-ر]الّا و شما مؤمن مخلص باشيد كه اگر قطره اى زقوم (4)دوزخ بر زمين چكد، زندگانى بر اهل دنيا تلخ شود (5)،چگونه بود حال آن كس كه همه طعامش از آن باشد.

انس مالك روايت كند كه:هيچ بنده نباشد كه از خداى بترسد حقّ ترسيدنش،و الّا زبان نگه دارد.

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِيعاً ،حق تعالى گفت:بندگان من!دست در رسن من زنيد (6).و«حبل»كنايت باشد از دين و عهد و امان و مودّت (7)و خويش و قرابت،و اصل او سبب باشد كه به او به چيزى رسند،چنان كه به رسن به آب رسند.آنچه مرد آن را وصله و سبب سازد كه به او به كارى رسد آن را حبل گويند بر سبيل تشبيه و

ص : 459


1- .آج،لب،فق:باشى/باشيد.
2- .دب،مب،مر:مسلمانان.
3- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:گفته اند.
4- .مب:از زقوم.
5- .آج،لب،فق،مب،مر+پس.
6- .آج،لب،فق:زنى/زنيد.
7- .مج:از اين جا بظاهر افتادگى دارد،لكن دنباله مطلب در دو صفحه بعد قرار گرفته يعنى برگ[448-پ].

مجاز،قال اعشى بني ثعلبة:

و اذا تجوّزها حبال قبيلةاخذت من الاخرى اليك حبالها

و قوله: إِلاّٰ بِحَبْلٍ مِنَ اللّٰهِ (1)،اى بامان،و«حبل»به معنى مودّت و عهد آمد في قول ذى الرّمّة:

هل حبل خرقاء بعد اليوم مرمومام هل لها آخر الأيّام تكليم

عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«حبل»در آيت دين است،اى تمسكوا بدين اللّه، دست در دين[448-پ]خداى زنى (2).عبد اللّه مسعود گفت:جماعت است،و هم او گفت:يا ايّها النّاس عليكم بالطّاعة و الجماعة فانّها حبل اللّه الّذي امر به و انّ ما تكرهون في الجماعة خير ممّا تحبّون في الفرقة (3)،گفت:اى مردمان اطاعت خدا و ملازمت جماعت نگاه داريد كه آن حبل و عهد خداست،و آنچه شما آن را كاره باشيد در جماعت بهتر از آن است كه دوست داريد در فرقه (4).

مجاهد و عطا گفتند:مراد عهد است،اى بعهد اللّه.قتاده و سدّى و ضحّاك گفتند:مراد قرآن است، بِحَبْلِ اللّٰهِ ،اى بكتاب اللّه.

حارث اعور گويد:در مسجد رسول شدم،مردم را ديدم در اختلاف احاديث افتاده.به نزديك اميرالمؤمنين على (5)آمدم،گفتم:يا اميرالمؤمنين !مردمان در گفت و گوى افتاده اند.گفت:شنيده ام از رسول-عليه السلام-كه فتنه اى بباشد.گفتم:يا اميرالمؤمنين !خلاص از او به چه باشد؟گفت:

بكتاب اللّه،فانّ فيه نبأ ما قبلكم، خبر ما بعدكم،و حكم ما بينكم،هو الفصل ليس بالهزل،هو حبل اللّه المتين،و هو الذّكر الحكيم،و هو الصّراط المستقيم- في حديث طويل ذكرناه في اوّل الكتاب، گفت:خلاص از اين فتنه به كتاب خداى باشد كه در او حديث پيشينگان است،و خبر بازپسينان،و حكم آنچه در ميان شما باشد فصل است و هزل نيست،او حبل خداست و ذكر حكيم است،و راه راست است-در حديث دراز كه گفته شد در اوّل كتاب (6)في مقدّماته.

ص : 460


1- .سوره آل عمران(3)آيه 112.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:زنيد.
3- .وز:الفرق.
4- .مب:فرقت.
5- .مب:علىّ بن ابى طالب.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:گفته شد كما ذكر في اوّل الكتاب.

و عبد اللّه مسعود روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:

انّ هذا القرآن هو حبل اللّه المتين و النّور المبين (1)و الشّفاء النّافع عصمة من تمسك به و نجاة من تبعه لا يعوج فيقوّم و لا يزيغ فيستعتب و لا تنقضي (2)عجايبه و لا يخلق عن كثرة الرّدّ فاقرءوه فانّ اللّه يأجركم على تلاوته بكلّ حرف عشر حسنات اما انّي لا اقول الم،و لكن الف و لام و ميم ثلاثون حسنة ،گفت:اين قرآن رسن خداست قوى،و نورى روشن،و شفايى نافع،دستاويز آن كه دست در او زند،و نجات آن كس كه او را متابعت كند اكثر نشود تا راست باز كنند و بنچسبد تا با حدّ آرند (3)،عجايبش را بن در نيايد (4)،و از بسيار خواندن كهن نشود،بخوانيد كه خداى تعالى شما را به هر حرفي[ده] (5)حسنه مزد دهد،مراد به حرفي (6)نه الم است،بل اين سه حرف است تا ثوابش سى حسنه باشد.

زيد بن حيّان گفت:در نزديك زيد ارقم شديم،گفتيم (7):تو رسول را ديده اى و با او صحبت كرده اى؟از او چه شنيده اى؟گفت:رسول-عليه السلام-ما را خطبه كرد و در وى گفت:

انّي تارك فيكم كتاب اللّه،هو حبل من الله من اتّبعه كان على الهدى و من تركه كان على الضّلالة، گفت:من در ميان شما كتاب خداى رها مى كنم،او (8)رسنى است از خداى،هركه پى او گيرد به ره راست باشد،و هركه رها كند آن را بر ضلالت و گمراهى بود.

عطيّة العوفيّ روايت كند از ابو سعيد الخدرىّ كه گفت،[از رسول-عليه السلام- شنيدم كه گفت] (9):

يا ايّها النّاس انّي تركت (10)فيكم خليفتين ان اخذتم (11)بهما لن تضلّوا بعدي احدهما اكبر من الآخر كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الأرض و عترتي اهل بيتي و انّ اللّه (12)اللّطيف الخبير اخبرني انّهما لن يتفرّقا حتّى يردا علىّ

ص : 461


1- .آج،لب:و نور مبين.
2- .آج،لب،فق،مر:و لا تنقض.
3- .مج:به صورت«خداوند»هم خوانده مى شود،آج،لب،فق،مب،مر+و.
4- .وز:به صورت«در نيابد»هم خوانده مى شود.
5- .مج،وز:ندارد،از آج افزوده شد.
6- .آج،لب،مب:حرف.
7- .دب:شدم،گفتم.
8- .وز+را،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
9- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
10- .دب:تركتم.
11- .مج:اخذتهم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
12- .وز،آج:ندارد.

الحوض، گفت:من مى روم و در ميان شما دو خليفه رها مى كنم،يكى از يكى مهتر (1).اگر پى ايشان گيرى گمراه نشوى (2):يكى كتاب خداست رسنى از آسمان به زمين فروگذاشته،و يكى عترت و اهل البيت من،و خداى لطيف خبير مرا خبر داد كه:ايشان از يكديگر جدا نشوند تا بر كتاب حوض با پيش من آيند.

مقاتل بن حيّان گفت:بحبل اللّه،اى بأمر اللّه و طاعته،به فرمان و طاعت خدا.

ابو العاليه گفت:باخلاص توحيد اللّه.ابن زيد گفت:بالإسلام.

وَ لاٰ تَفَرَّقُوا ،و پراگنده مشويد چنان كه جهودان و ترسايان.زيد الرّقاشىّ روايت كند از انس مالك كه رسول-عليه السلام-گفت:بنى اسرايل بر هفتاد و يك فرقه شدند (3)،و امّت من بر هفتاد و دو (4)فرقه شوند،همه به دوزخ شوند مگر يكى از ايشان.

گفتند:يا رسول اللّه!آن يكى كدام است؟دست فراهم گرفت و گفت:جماعت (5)، آنگه بخواند: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِيعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا .

ابان بن تغلب روايت كند از فضل بن عبد الملك الهمدانى (6)از زاذان (7)گفت:

به نزديك اميرالمؤمنين -عليه السلام-حاضر بودم در مسجد كوفه،راس الجالوت را كه سر احبار جهودان بود،و جاثليق را كه امام ترسايان بود پيش او آوردند به مدافعتى عنيف.اميرالمؤمنين گفت:

ارفقوا بهما، مدارا كنيد با ايشان.

آنگه روى به راس الجالوت كرد و گفت:

ويلك يا راس الجالوت، دانى تا جهودان از پس موسى بر چند فرقه شدند؟گفت:نه،در كتاب نگرم و بگويم،گفت:

لعنك اللّه من رئيس قوم اذا اتوك في حلالهم و حرامهم،قلت انظر في كتابي و اقول أ رأيت لو احترق الكتاب او سرق، لعنت بر او (8)باد از رئيس قومى چون با تو رجوع كنند در حلال حرامشان گويى در كتاب نگرم و بگويم،اگر كتاب سوخته شود يا بدزدند چه خواهى كردن؟آنگه با جاثليق نگريد و گفت:ترسايان پس (9)عيسى بر

ص : 462


1- .آج،لب،مب:بهتر.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:گيريد گمراه نشويد.
3- .مر+و نصرانى بر هفتاد و دو فرقه شدند.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:هفتاد و سه.
5- .مر:جماعتى.
6- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:فضيل بن عبد الملك الهمدانى.
7- .كذا:در مج،وز،دب،ديگر نسخه بدلها:ندارد.
8- .آج،مر:بر تو.
9- .دب:از پس،آج،لب،فق،مب+از،مر:بعد از.

چند فرقه شدند (1)؟گفت:بر چهل و پنج فرقه.گفت:دروغ مى گويى.به خداى كه من تورات به از او دانم،و انجيل به از تو دانم.امّت موسى پس از و بر هفتاد و يك فرقه شدند،هفتاد ايشان هالكند و يكى ناجى،و ايشان آنند كه خداى تعالى گفت:

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (2) .و امّت عيسى از پس او بر هفتاد و دو فرقه شدند،يكى از ايشان ناجى و باقى هالك،و ناجى آنانند كه خداى [449-ر]تعالى در حقّ ايشان گفت: وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ (3).

و امّت مصطفي-صلّى اللّه عليه و آله-بر هفتاد و سه فرقه شوند (4)،يكى از ايشان ناجى (5)،و آنان آنند (6)كه خداى تعالى گفت: وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ (7)،

و هم شيعتي، و ايشان شيعه من اند.

اين جا اشارتى است،و در آن اشارت تو را بشارتى است.و آن،آن است كه هركجا سبب نجات آمد در هر امّت كه بود،ثبات برحق بود،نبينى كه در حقّ امّت موسى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ (8)،و در باب امّت عيسى: تَرىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ (9)،و در امّت ما: وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ (10).اكنون اين حق كجا جويند؟آنجا كه رسول-عليه السلام-بيان كرد باتّفاق:

الحقّ مع علىّ و علىّ مع الحق يدور معه حيث ما دار ،گفت:حق با على است و على با حق،حق آنجا گردد كه على باشد.اى عجب همه جهان تبع حق باشند،حقّ نگر (11)كه چگونه تبع اوست كه:

الحقّ مع علىّ، چگونه پس رو و قدم نگاه دار اوست كه:

يدور معه حيث ما دار.

محمّد بن كعب القرظىّ روايت كند عن ابي جعديّه (12)كه رسول-عليه السلام-

ص : 463


1- .وز،فق:شد.
2- .سوره اعراف(7)آيه 159.
3- .سوره مائده(5)آيه 83.
4- .وز:به صورت«شدند»هم خوانده مى شود.
5- .مر+بود.
6- .دب:و آن آنانند،آج،لب،فق،مب،مر:و آنانند.
7- .سوره اعراف(7)آيه 181.
8- .سوره اعراف(7)آيه 159.
9- .سوره مائده(5)آيه 83.
10- .وز:به صورت«شدند»هم خوانده مى شود.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:بگو.
12- .دب:ابن جعده.

گفت:خداى تعالى از شما سه چيز مى پسندد،و سه چيز را كاره است.آنچه مى پسندد آن است كه او را پرستى (1)،و به او شرك نيارى (2)،و به حبل خداى اعتصام كنى (3)و متفرّق نشوى (4)و فرمان برى (5)گماشتگان او را.و آنچه كاره است آن را،قيل و قال است و كثرت سؤال،و (6)اضاعت مال.

سماك الحنفيّ گويد:به نزديك عبد اللّه عبّاس شدم و گفتم:اى پسر عمّ رسول! قومى كه به ما مى آيند و صدقه مى خواهند،تعدّى و بى رسمى مى كنند.روا باشد كه ايشان را منع كنيم؟و مراد به صدقه زكات است.گفت:نه،يا حنفيّ اعطهم صدقتهم (7)،صدقه شان بده،و ان اتاك اهدل (8)الشّفتين منتفش المنخرين،يعنى زنجيّا،و اگر همه زنگى باشد (9)لبها در آويخته و بينى درها دريده (10)،نيك شترى باشد آنچه مرد بر او نشيند بر جان و مال و اهل وعيال ايمن باشد،يعنى زكات كه به نايب امام (11)دهد.

آنگه گفت:يا حنفيّ!الجماعة الجماعة،ملازمت جماعت كن كه امّتان گذشته به مفارقت (12)جماعت هلاك شد (13)،نبينى تا (14)خداى تعالى چگونه گفت:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِيعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا .

[ابان بن تغلب روايت كند از صادق جعفر محمّد (15)-عليهما السلام-كه او گفت:

نحن حبل اللّه الّذين قال اللّه-عزّ و جلّ:و اعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا تفرّقوا] (16)، گفت:ماييم آن حبل خداى كه خداى تعالى گفت[دست] (17)در او زنى (18)و

ص : 464


1- .مب،مر:پرستيد.
2- .مر:نياريد.
3- .مر:كنيد.
4- .مب،مر:نشويد.
5- .مب،مر:بريد.
6- .وز:ندارد.
7- .مر:اعطيهم صدقاتهم.
8- .وز:اهدك،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
9- .دب:زنجى باشد.
10- .كذا:در مج،وز،دب:بينيها دريده،ديگر نسخه بدلها:بينى دريده.
11- .مب:نايب الامام.
12- .وز:بمن رقه.
13- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:شدند.
14- .وز،آج،لب:كه.
15- .دب:جعفر بن محمّد،مر:امام جعفر صادق.
16- .وز:اهدك،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
17- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
18- .مب،مر:زنيد.

از او پراگنده مشوى (1)،يا عجب!دست در كسى زن كه پاى بر جاى باشد،كه آن كه براى خود ثبات قدم ندارد،تو را چگونه دست گيرد؟آن كه به خود مستقلّ نباشد،تو را چگونه مقلّ باشد؟آن كه سر خود بر نتابد،كجا پاى دستگيرى تو دارد،سر آن كس چه دارى كه پاى تو ندارد،امروز پى آن كس چه گيرى كه فردا سر تو ندارد،و سر به تو بر ندارد! إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا (2)،امروز تولاّ به كسى چگونه كنى كه فردا از تو تبرّا كند!پيش ازآن كه در دست تو جز تبرّا يا تمنّا نماند،به بدل آن تبرّا اين تابع بيچاره گويد: يٰا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ (3)،او نيز تبرّا كند،و چون اثر قدم آنان بيند كه بگذرند و او را رها كنند،تمنّا كند كه: يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً (4).

وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ ،و ياد كنى (5)نعمت خدا بر شما. إِذْ كُنْتُمْ أَعْدٰاءً چون شما دشمن يكديگر بودى (6). فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ ،خداى تعالى دلهاى شما با هم آورد (7)بر دوستى جمع كرد. فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً ،در روز آمدى (8)به فضل و نعمت او با يكديگر برادر.

و قصّه اين آن بود كه،محمّد بن اسحاق بن يسار و ديگر علماى سير گفتند:

أوس و خزرج دو برادر بودند از مادر و پدر،از ميان ايشان عداوتى در افتاد به سبب سمير و حاطب (9).سمير پسر زيد بن مالك بود احد بنى عمرو بن عوف.او حليفي را از آن مالك بن عجلان الخزرجىّ بكشت،نام او حاطب (10)بن الحرب من مزينة،به اين سبب از ميان اين دو قبيله كارزار و عداوت افتاد و مدّت دراز بماند،تا اهل علم به اخبار عرب چنين گفتند كه:آن عداوت و حرب ميان ايشان صد و بيست سال بماند،و همچنين متّصل شد تا به عهد رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او به دعوت

ص : 465


1- .مب،مر:مشويد.
2- .سوره بقره(2)آيه 166.
3- .سوره زخرف(43)آيه 38.
4- .سوره نساء(4)آيه 73.
5- .مر:ياد كنيد.
6- .مب،مر:بوديد.
7- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+و.
8- .مر:آمديد.
9- .مج:شمشير و حاطب،دب،آج،لب،فق:خاطب،با توجّه به وز تصحيح شد.
10- .مج و ديگر نسخه بدلها:خاطب،با توجّه به مورد مشابه فوق و منابع خبر تصحيح شد.

برخاست.خداى تعالى به بركت رسول و سعى او آن عداوت بر گرفت از ميان ايشان.

و سبب آن بود كه سويد بن الصّامت من بني عمرو بن عوف به مكّه آمد به حجّ يا به عمره،و قوم سويد او را كامل خواندندى (1)براى جلادت و نسب و شرف و شعر و حكمت كه او را بود.او به مكّه آمد و رسول-عليه السلام-به دعوت برخاسته بود.

رسول-عليه السلام-بيامد و او را دعوت كرد و با خداى و با اسلام خواند او را.سويد گفت:همانا اين كه تو دارى مانند آن است كه من دارم.رسول-عليه السلام-گفت:

تو چه دارى؟گفت:مجلة لقمان،يعنى كتاب حكمت او.

رسول-عليه السلام-گفت:عرضه كن بر من.او عرضه كرد.رسول-عليه السلام- گفت:اين كلامى نيكوست،و آنچه با من است از اين نيكوتر است،آن كلام خداست و خداى از آسمان فرستاده است،على نور و هدى.و قرآن بر او خواند.او از اسلام دور نبود و خوش آمد او را.آنچه بشنيد برگشت و با مدينه آمد،بس روزگار بر نيامد كه او را بكشتند پيش از وقعه بعاث.

او را خزرجيان كشتند و قوم او دعوى كنند كه (2):اسلام آورده بود.پس از آن ابو الحيسر (3)انس بن رافع به مكّه آمد (4)با جماعتى من بني عبد الأشهل و اياس بن[499-پ] معاذ به ايشان بود،مى خواستند تا با قريش همكارى كنند تا يار ايشان باشند بر خزرج.

رسول-عليه السلام-چون بشنيد كه ايشان آمده اند،برخاست و بيامد،ايشان را گفت:رغبت كنيد به چيزى كه به از اين (5)آن است كه شما آمده اى (6)آن را؟گفتند:

و آن چيست؟گفت:آن كه خداى را پرستيد و به او شرك نياريد كه خداى تعالى [مرا به شما فرستاده است.

اياس به معاذ جوانى زيرك بود،او گفت:اى قوم!و اللّه كه راست مى گويد،و آنچه او ما را به آن دعوت مى كند به از اين است] (7)كه ما آن را آمده ايم.ابو الحيسر (8)

ص : 466


1- .مب،مر:خواندند از.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+او.
3- .مج،وز:ابو الحبيس،دب:ابو الحسن،آج،لب،فق،مب،مر:ابو الجيس،با توجّه به منابع خبر تصحيح شد.
4- .وز:آمدند.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
6- .مب،مر:آمده ايد.
7- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
8- .مج،وز:ابو الحبيس،دب:ابو الحس،آج،لب،فق،مب،مر:ابو الجيش،با توجّه به منابع خبر تصحيح شد.

پاره اى ريگ بر گرفت و بر روى آورد و گفت:خاموش،ما اين كار را نيامده ايم.

رسول-عليه السلام-بر خاست و ايشان با مدينه شدند،و پس از آن وقعه بعاث افتاد ميان اوس و خزرج.و اياس بن معاذ فرمان يافت.چون خداى تعالى خواست كه اظهار دين خود و اعزاز پيغامبر خود كند جماعتى آمدند از انصار،و رسول را- عليه السلام-عادت بودى كه در اوقات مواسم چون شنيدى كه جماعتى آمده اند، بيامدى و ايشان را دعوت كردى.رسول-عليه السلام-به نزديك عقبه رسيد،شش مرد را ديد از خزرج:اسعد بن زراره و عوف بن عفراء و رافع بن مالك و قطبة بن عامر و عقبة بن عامر و جابر بن عبد اللّه.رسول-عليه السلام-ايشان را گفت:شما چه قومى (1)؟ گفتند:ما جماعتى ايم از خزرج.گفت:از موالى جهودان؟گفتند:آرى.گفت:

بنشينيد تا با شما سخنى گويم،ايشان بنشستند.

رسول-عليه السلام-ايشان را دعوت كرد با دين اسلام و اسلام برايشان عرض كرد (2)و قرآن برايشان خواند (3).ايشان بشنيدند و انديشه كردند،دور نيامد ايشان را،و از جمله آنچه ايشان را داعى بود با مسلمانى آن بود كه ايشان مخالط و معاشر جهودان بودند،و جهودان اهل كتاب بودند،و اينان بت پرست بودند كتابى نداشتند.ايشان را،جهودان را (4)گفتندى:اينك رسيد نزديك (5)پيدا شدن پيغامبر آخر زمان در مكّه كه ما در تورات مى خوانيم.چون او بيامد ما به او ايمان آريم و تبع او شويم و از شما انتقام كشيم.

اينان با يكديگر گفتند:همانا كه اين پيغامبر كه پيوسته جهودان ما را به او مى ترساندند (6)اين است،بيايى تا ما سبق بريم ايشان را و به او ايمان آريم تا اين دست ما را باشد برايشان،ايشان را نبود بر ما.و باشد كه خداى تعالى به بركت او اين فتنه و شرّ از ميان ما بردارد.ايشان هر شش به رسول-عليه السلام-ايمان آوردند گفتند:اى رسول اللّه!ما با مدينه رويم و قوم را با تو دعوت كنيم و حديث تو بگوييم همانا اجابت كنند قومى (7).چون با مدينه آمدند،حديث رسول كردن گرفتند و دعوت

ص : 467


1- .مب،مر:قوميد.
2- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:عرضه كرد.
3- .فق:برخواند.
4- .وز و ديگر نسخه بدلها:جهودان ايشان را.
5- .وز و ديگر نسخه بدلها:نزديك رسيد.
6- .وز و ديگر نسخه بدلها:بى ترسانند.
7- .آج،لب،فق:قوم.

با او و با دين او.

و حديث او در مدينه فاش شد،تا هيچ سرا از سراهاى انصاريان نماند كه نه در او حديث رسول كردند،تا سال ديگر كه وقت موسم بود دوازده مرد برخاستند:اسعد بن زراره و عوف و معاذ ابناء عفراء و رافع بن مالك و ذكوان بن عبد القيس و عبادة بن الصّامت و يزيد بن ثعلبه (1)و عبّاس بن عباده و عقبة بن عامر و قطبة بن عامر،اينان خزرجى بودند و ابو الهيثم بن التّيّهان و عويم بن ساعدة (2)از اوس بودند.بيامدند رسول را-عليه السلام[هم به عقبه اوّل ديدند.رسول را عليه السلام] (3)بيعت كردند و ايمان آوردند على بيعة النّساء،و معنى اين كه على بيعة النّساء قوله تعالى:

يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين (4) -الآية.

و رسول-عليه السلام-ايشان را گفت:اگر وفا كنى (5)بهشت جزا يابى (6)،و اگر در بعضى خباثت (7)كنى و شما را نكبتى رسد در دنيا،يعنى آن گناه بر شما پيدا شود و حدّ زنند (8)شما را،باشد كه كفّارت آن (9)باشد.و اگر خداى تعالى بر شما بپوشد آنگه يا (10)شما را به قيامت عذاب كند يا عفو بكند،اين در مشيّت خداست،و اين پيش از آن بود كه رسول را-عليه السلام-جهاد فرمودند.ايشان اسلام قبول كردند،و برگشتند با مدينه شدند.و رسول-عليه السلام-مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف را به ايشان بفرستاد تا قوم را دعوت كنند،و اينان را قرآن و شرع آموزد.او بيامد و به سراى اسعد بن زراره فرود آمد و مردم را قرآن مى آموخت و قرآن برايشان خواند (11).او را در مدينه مقرى خواندند،و اوّل كس را كه در مدينه مقرى خواندند او بود.

روزى سعد بن معاذ اسيد بن حضير (12)را گفت:بيا تا برويم و اين دو مرد را كه اغوا و اضلال سفيهان قوم ما مى كنند زجر كنيم و برانيم ايشان را،و الّا تو خود برو

ص : 468


1- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:زيد بن ثعلبه،با توجّه به دب و مآخذ خبر تصحيح شد.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:عويمر بن ساعده.
3- .مج:ندارد،از وز افزوده شد.
4- .سوره ممتحنه(60)آيه 12.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.
6- .مب،مر:يابيد.
7- .دب:خيانتى.
8- .مب:حد رانند.
9- .آج،لب،فق،اين.
10- .آج،لب،فق،مب،مر:تا.
11- .وز و ديگر نسخه بدلها:مى خواند.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:اسيد بن حصين.

كه اسعد پسر خاله من است،من از او شرم دارم.و اين دو مرد،اعنى (1)سعد معاذ و اسيد حضير (2)رئيسان و مهتران قوم بودند و مشرك بودند.اسيد حربه اى بر گرفت و آمد تا به حايطى كه ايشان در آنجا بودند،راست كه اسعد،اسيد را ديد،مصعب را گفت:اين سيّد قوم است تا دانى كه با اين سخن چگونه بايد گفتن!اسيد فراز آمد و روى در مصعب نهاد و گفت-به لفظى درشت و روى ترش:چه كار را آمده (3)و سفيهان ما را گمراهى مى دهى (4)!برخيزيد و از اين شهر بروى (5)اگر شما را هلاك خود آرزو نيست،و جان خود به كار است شما را.

مصعب گفت او را:اگر بنشينى (6)و از من چند سخن بشنوى (7)،اگر با راى تو موافق باشد فهو المراد،و اگر برخلاف آن باشد كه تو را راى بود خود انگار كه نشنيدى.اسيد گفت:با انصاف گفتى.آنگه حربه به زمين فرود زد و بنشست،و مصعب چند آيت (8)قرآن بر او خواند،و وصف اسلام با او بگفت و او مى شنيد و روى او تازه مى شد،و بشاشت و استبشار در او پديد آمد (9)،تا گفتند:و اللّه كه ما مسلمانى در روى او بشناختيم،پيش ازآن كه سخن گفت[450-ر]از اشراق و طلاقت روى او.

آنگه گفت:نيكو كلامى است و نيكوطريقتى (10)است.چگونه كند آن كس كه خواهد كه در دين آمد (11)؟گفتند:اوّل غسل كند و جامه پاكيزه در پوشد،و كلمه شهادت بگويد،و دو ركعت نماز كند (12).او (13)شهادتين بگفت،و برخاست و غسل كرد و جامه پاكيزه در پوشيد (14)و دو ركعت نماز كرد،آنگه گفت:من مى روم تا مردى را بر شما فرستم كه اگر او اجابت كند شما را،و در اين دين آيد،هيچ كس بر شما

ص : 469


1- .آج،لب،فق،مب،مر:يعنى.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:اسيد حصين.
3- .فق:آمده/آمده اى،مب:آمده ايد.
4- .مب:مى دهيد.
5- .فق،مب:برويد.
6- .مج،وز:بنشينيد،با توجّه به دب تصحيح شد.
7- .مب:بشنويد.
8- .دب،آج،لب،فق،مب،مر+از.
9- .وز و ديگر نسخه بدلها:مى آمد.
10- .مب،مر:طريقى.
11- .دب:در اين دين آيد،آج،لب،فق:كه در دين آيد،مر:خواهد به اسلام درآيد و دين اسلام قبول كند.
12- .مب:نماز بگزارد.
13- .مر+كلمه.
14- .دب:از اين جا به بعد چند صفحه افتادگى دارد.

خلاف نكند-سعد معاذ را خواست.

آنگه حربه بر گرفت و برفت و با نزديك قوم شد.قوم در او نگريدند (1)،گفتند:

و اللّه كه اسيد نه به آن روى بازآمد كه از اين جا برفت!سعد معاذ او را گفت:چه كردى؟گفت:برفتم،و اين مردمان را بديدم،چيزى نمى گويند (2)كه ما را زيان دارد، و گفتم:چيزى مكنيد (3)و مگوييد كه ما را زيان دارد.گفتند:همچنين كنيم،و لكن دانى كه چه شنيدم؟شنيدم كه:جماعتى از بنى حارثه برخاسته اند تا اسعد را (4)بكشند براى آن كه پسر خاله تو است،تا عهدى كه از (5)ميان شما هست تباه كنند به كشتن او،اگر بروى و مراقبتى كنى صواب باشد.

سعد معاذ برخاست و حربه بر گرفت و آمد تا به آن ديوار سر بست (6)كه ايشان در آنجا بودند.ايشان را يافت ساكن نشسته،بدانست كه اسيد خواسته است تا او آنجا رود و سخن ايشان بشنود.بيامد-شتيم الوجه،با غلظت،و بانگ بر ايشان زد و گفت:چرا اين جايگاه رها نمى كنى و نمى رود (7)و اضلال (8)و اغواى ضعيفان ما مى كنى (9)؟اگر (10)نه آنستى كه تو پسر خاله منى،و الّا به اين حربه خطاب كردمى با شما.

اسعد بن زراره مصعب را گفت:اين رئيس قوم است،و اگر اين مرد اجابت كند ما را،ما را در اين شهر هيچ مخالف نماند.مصعب گفت:اى جوانمرد!اگر بنشينى و سخنى بشنوى و انديشه كنى اگرت صواب آيد (11)،و الّا آنچه راى تو باشد مى كنيم (12).سعد گفت:انصاف دادى،آنگه بنشست و مصعب حديث اسلام و طريقه (13)مسلمانى و مكارم اخلاق وصف كردن گرفت،و از قرآن پاره اى بر خواند.او مى گفت و روى سعد مى شكفيد (14)و تازه مى شد تا محبّت اسلام در روى او ظاهر شد

ص : 470


1- .آج،لب،فق،مب،مر:نگريستند.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:نمى گفتند.
3- .فق:مكنى.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:تا سعد را.
5- .مر:كه در.
6- .وز،دب:ديوار بست،آج،لب،فق،مب،مر:بدان ديار.
7- .مب،مر:نمى كنيد و نمى رويد.
8- .وز:اخلال.
9- .مب،مر:مى كنيد.
10- .مب،مر:و اگر.
11- .مر+عمل كن.
12- .فق:بكن،مب،مر:آن كنيم.
13- .مب:طريق،مر:طريقت.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:مى شكفت.

پيش ازآن كه بر زبان راند (1).

آنگه گفت:شما چگونه كنيد چو (2)خواهيد كه در اين دين آييد (3)؟گفتند:كلمه شهادت گوييم و غسل كنيم،و جامه پاكيزه (4)پوشيم،و دو ركعت نماز كنيم.

سعد همچنان كرد،آنگه حربه (5)بر گرفت و با مجمع قوم شد.چو (6)از دور پديد آمد،قوم گفتند:و اللّه كه نه سعد به آن روى بازآمد كه از اين جا رفت،بيامد و بنشست و روى به قوم كرد و گفت:يا بنى عبد الأشهل!چگونه دانيد (7)مرا؟گفتند:

سيّد و رئيس و مطاع مايى،و راى تو از راى ما همه قوى تر،و نقيبه تو خجسته تر.

گفت:چون چنين مى دانى (8)مرا،حرام است بر من كه از شما هيچ حديث شنوم تا به خداى و پيغامبر ايمان نيارى (9).گفتند (10):سمعا و طاعة لك،ما دانيم كه تو به ما جز خير نخواهى،و اگر به ما نخواهى به خود خير خواهى به هر حال،آنگه همه ايمان آوردند تا در بني عبد[الأشهل] (11)هيچ مردى و زنى نماند الّا كه اسلام آورد.

و مصعب و اسعد زراره همچنين دعوت مى كردند تا هيچ سراى انصارىّ در مدينه نماند كه نه در آنجا جماعتى مسلمانان بودند از مردان و زنان،الّا به سراى (12)بني اميّة بن زيد و حطمه وائل،كه ايشان متوقّف بودند،براى آن كه ابو قيس بن الأسلت الشّاعر در ميان ايشان بود،و ايشان را منع مى كرد.

آنگه مصعب بن عمير برخاست با مكّه آمد و هفتاد مرد مسلمان با او بيامدند به مكّه،همه مجادل با مشركان قوم خود،و ميعاد ايشان با رسول-عليه السلام-به عقبه بود در روز ميانين ايّام تشريق (13)،و اين روز را روز بيعت عقبه دوم گويند (14)كعب بن مالك گفت:چون از حج فارغ شديم،و آن شب بود كه با رسول وعده

ص : 471


1- .مر:تا محبّت اسلام بر وى غلبه كرد تا پيش ازآن كه كلمه عرضه كند.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:كه.
3- .مر:كه در دين اسلام درآييد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:پاك.
5- .آج:حربه/حربه اى.
6- .فق،مب،مر:چون.
7- .فق:دانى/دانيد.
8- .مب،مر:مى دانيد.
9- .آج،لب:نياريد،مر:نياوريد.
10- .مب،مر:همه گفتند.
11- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:الّا سراى.
13- .مب،مر:ايّام التّشريق.
14- .مب:دويم خوانند.

كرده بوديم،عبد اللّه بن عمرو بن حرام الانصارى (1)پدر جابر با ما بود،و ما اين كار از مشركان قوم خود پنهان مى داشتيم،او را به حاكم كرديم و گفتيم:تو از جمله سادات و اشراف مايى،و ما را نمى بايد كه چون تو مردى با اين عقل و راى و حصافت كه تو راست فردا هيزم دوزخ شوى.اسلام آر و با ما به دين محمّد درآى،و ما را امشب ميعاد است به عقبه با رسول اللّه حاضر آى تا بشنوى.گفت:روا باشد.

پس ما رها كرديم تا از شب ثلثى برفت.برون آمديم (2)به ميعاد رسول -عليه السلام-پوشيده،يك يك و دودو مى رفتيم تا همه در آن شعبى كه نزديك عقبه است مجتمع شديم،هفتاد مرد بوديم و دو زن با ما بودند:يكى امّ عماره بنت كعب احدى نساء بنى النّجار،و يكى اسماء بنت عمرو بن عدىّ احدى نساء بني سلمه.

نگاه كرديم رسول-عليه السلام-مى آمد و عمّش عبّاس بن عبد المطّلب با او بود،و او هنوز در اسلام نبود،و لكن براى خويش و قرابت با رسول بيامده بود.

چون بنشستيم،اوّل عبّاس سخن گفت،و گفت:يا معشر الخزرج-و عرب هر دو قبيله را خزرج خواندنى-بدانى كه (3)محمّد از ما آنجاست (4)كه مى دانى (5)،و ما خود او را از قوم خود حمايت مى كنيم از آنان كه بر دين مااند،و او در قوم و شهر خود در عزّ و منعت (6)است،و لكن مى خواهد كه با نزديك شما (7)آيد.اگر دانيد (8)كه به اين قول كه به او كنى (9)موافقت و وفا خواهى كردن (10)،و او را حمايت خواهى كردن (11)و تحمّل احوال او كردن تا بيايد (12)،و الّا اگر به اين كه من گفتم قيام نتوانى كردن (13)و او را بسيارى (14)و خذلان كنى (15)،اكنون بگوى (16)تا او رحلت نكند و شهر خود رها نكند.

ص : 472


1- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:عبد اللّه بن عمرو بن حزام الانصارى.
2- .مر:بيرون آمديم.
3- .مب،مر:بدانيد كه،فق:كه مى دانى.
4- .مب،مر:اينجاست.
5- .مب،مر:مى دانيد.
6- .مب،مر:و رفعت.
7- .مب،مر:كه به شهر شما.
8- .آج،لب،فق:دانى/دانيد.
9- .فق،مب،مر:كه با او كنيد.
10- .مب،مر:خواهيد كردن.
11- .مب،مر:خواهيد كردن.
12- .مب مر+به شهر شما.
13- .مب،مر:نخواهيد نمودن.
14- .بسپارى/بسپاريد.
15- .مب،مر:كنيد.
16- .مب،مر:بگوييد.

ما گفتيم[450-پ]:شنيديم آنچه گفتى اى رسول اللّه!تو سخن خود بگو،و آنچه تو را راى است و شرط است (1)براى خداى و براى خود التماس كن.رسول -عليه السلام-سخن گفت و چند آيت (2)قرآن بخواند (3)،و قوم را دعوت كرد و در مسلمانى ترغيب داد (4).

آنگه گفت:من اين تبليغ در ميان شما به آن شرط مى كنم كه حمايت من چنان كنى (5)كه حمايت زنان و فرزندان خود.براء بن معرور دست رسول به دست گرفت و گفت:يا رسول اللّه!تو را بيعت مى كنيم (6)بر آنكه تو را چنان حمايت كنيم كه از آن خود،يعنى عورت خود را.ما اهل مجمع و محفل و كارزاريم (7)،و اين معانى به ميراث از پدران يافته ايم.

و ابو الهيثم بن التّيّهان گفت:يا رسول اللّه!تو دانى كه از ميان ما و مردمان عهود و مواثيق است و ما آن همه بر هم خواهيم زدن،چنان باشد كه اگر خداى تعالى تو را قوّت و نصرت دهد بر قوم خود ما را رها كنى و با شهر خود شوى.رسول-عليه السلام- بخنديد و گفت:

لا بل الدّم الدّم و الهدم الهدم انتم منّي و انا منكم،احارب من حاربتم و اسالم من سالمتم، گفت:نه خونهاى (8)و خانهاى ما و شما (9)به يكديگر پيوست؟خونهاى ما با (10)يكديگر ريزند و خانهاى ما با يكديگر بيران (11)كنند.شما از منيد (12)و من از شما،حرب كنم به آن كه محارب شما باشد،و صلح كنم با آن كه مصالح شما باشد.

آنگه گفت:دوازده نقيب را اختيار كنيد كه كفلاى قوم باشند،چنان كه حواريّان عيسى.نه از خزرج و سه از اوس.

آنگه گفت:دوازده نقيب را اختيار كنيد كه كفلاى قوم باشند،چنان كه حواريّان عيسى:نهاز خزرج و سه از اوس.

عاصم عمر بن قتاده گفت:چون ما به بيعت رسول-عليه السلام-بنشستيم،

ص : 473


1- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
2- .مب،مر+از.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:برخواند.
4- .مب،مر:ترغيب نمود.
5- .مب،مر:كنيد.
6- .وز:مى كنم.
7- .لب:كالزاريم.
8- .آج،لب،فق:خونها.
9- .كذا:در مج و ديگر نسخه بدلها،چاپ شعرانى(136/3):نه خون ما و خون شما.
10- .وز:ندارد.
11- .فق،مب،مر:ويران.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:منى/منيد.

عبّاس بن عبادة بن نضله گفت (1):اى مردمان!شما دانيد (2)كه اين مرد را بر چه بيعت مى كنيد؟على حرب الأحمر و الأسود،بيعت او بر كارزار (3)عرب و عجم مى كنى (4).اگر چنان كه مالتان را نكبتى رسد،يا اشراف شما را بكشند،از او بر خواهى گرديدن (5).

اكنون انديشه كنى (6)،اگر به هيچ وجه او را بسپارى (7)و به عهد او وفا نكنى (8)خزى باشد در دنيا و آخرت،و اگر چنان كه به او وفا خواهى كردن (9)و يار (10)بازنگيرى به آن كه شما را بكشند و مالتان را ببرند و وفا كنى (11)و از او نگردى (12)آن (13)خير دنيا و آخرت است.

گفتند:ما او را به جان و مال و قتل اشراف قبول مى كنيم (14).اى رسول اللّه! اگر ما به اين وفا كنيم،ما را بر اين چه باشد؟گفت:بهشت،گفتند:يا رسول اللّه! دست باز كن (15).رسول-عليه السلام-دست باز كرد بيعتش كردند.اوّل كس كه دست بر دست رسول زد البراء بن معرور بود.آنگه جمله بيعت كردند.چون از بيعت فارغ شدند،ابليس از سر عقبه آواز داد به آوازى بلند كه:يا اهل الجباجب (16)! نمى دانى (17)كه مذمّمى (18)با جماعتى صابيان بر حرب شما مجتمع شدند.

رسول-عليه السلام-گفت:اين دشمن خداست (19)ابليس،آنگاه گفت:يا عدوّ اللّه،اى دشمن خدا با تو پردازم.آنگه رسول-عليه السلام-گفت:با رحلهاى خود روى (20)به سلامت.

ص : 474


1- .آج،لب،فق،مر:عبّاس گفت،مب:عبد اللّه عبّاس گفت.
2- .آج،لب:دانى/دانيد.
3- .لب:كالزار.
4- .مب،مر:مى كنيد.
5- .مب،مر:خواهيد گرديدن.
6- .آج،لب:كنيد.
7- .بسپارى/بسپاريد.
8- .نكنى/نكنيد.
9- .خواهى كردن/خواهيد كردن.
10- .آج،لب،فق:يارى.
11- .كنى/كنيد.
12- .وز،آج،لب:برنگردى/برنگرديد.
13- .آج،لب،فق:اين.
14- .مب+گفتند.
15- .مب،مر:دست بگشاى.
16- .مج،وز:الحاجب،آج،لب،فق،مب،مر:اهل الحاجة،چاپ شعرانى(136/3):اهل الحجاز،آنچه در متن آمده است براساس سيره ابن هشام(چاپ گوتينگن ج 300/1)و توضيح آن است.
17- .مب،مر:نمى دانيد.
18- .مب،مر:مدلجى.
19- .مب+يعنى.
20- .آج،لب،فق،مب،مر:رويد.

عبّاس بن عبادة بن نضله گفت:يا رسول اللّه!به آن خداى كه تو را بفرستاد به حق كه اگر فرمايى بامداد با شمشير به سر اينان رويم به منا.رسول-عليه السلام- گفت:مرا نفرموده اند،و لكن با رحل خود روى (1).گفت: (2):برفتيم.چون بر دگر روز بود،اجلاّى قريش آمدند به نزديك ما و گفتند:يا معشر الخزرج!ما شنيديم كه شما بيامده اى (3)تا صاحب ما را-يعنون (4)محمّد را-از ميان ما ببرى و به شهر (5)خود برى (6)، با او عهد كرده اى بر قتال ما.چيست كه شما را بر اين حمل كرده است؟و شما را عداوت و قتال ما چرا اختيار است؟و ما را به برگ نيست اختيار عداوت و قتال شما (7)، مشركان قوم ما كه اين شنيدند (8)،سوگند خوردند كه:ما از اين خبر نداريم،و راست گفتند،براى آن كه ايشان بى خبر بودند از اين،و ما هيچ سخن نگفتيم و در يكديگر مى نگريديم (9).

آنگه برخاستند،و حارث بن هشام بن المغيرة المخزومىّ در ميان ايشان بود،و او نعلينى نو در پاى داشت.من پدر جابر را-عبد اللّه بن عمرو بن حرام را-گفتم:يا جابر!نه سيّد قوم خودى؟چرا جفتى نعل (10)چنين كه اين جوان قرشى (11)دارد تو ندارى؟گفت و بشنيد،نعل از پاى بكند و بينداخت و گفت:در پاى كن.ابو جابر گفت:چرا چنين سخنها گويى؟ برگير نعلين و با پيش او بر.من گفتم:لا و اللّه كه نبرم،و نعلين بر گرفتم و گفت:اين فالى است كه من زدم،چه اگر او ندادى (12)،ما خود عن قريب گرفتمانى (13)از او،و انصاريان با مدينه شدند و عهد از ميان ايشان و رسول-عليه السلام-محكم بود.چون با مدينه شدند اسلام آشكارا كردند و دعوت آشكارا كردند،و خبر منتشر شد و به مكّه رسيد.قريش اصحاب رسول را مى رنجانيدند.

ص : 475


1- .آج،لب،فق،مب،مر:رويد.
2- .آج،لب،فق،مب:گفتند.
3- .فق:آمده اى،مب،مر:آمده ايد.
4- .كذا:در وز،آج،لب،فق،مب،مر:يعنى.
5- .وز،مب،مر:شهرى.
6- .آج،لب،فق:بريد.
7- .مب،مر:بر قتال ما شما را چه بر اين عمل داشته است و شما عداوت و قتال ما از براى چه اختيار كرده ايد و ما را به شما هيچ عداوتى نيست.
8- .مب،مر+همه.
9- .آج،لب،فق:مى نگريستيم.
10- .آج،لب،فق،مب:نعلينى،مب،مر:نعلين.
11- .آج،لب،فق،مب،مر:قريش.
12- .آج،لب،فق،مب:مر:او نداند.
13- .آج،:لب،فق،مب،مر:گرفتيم.

رسول-عليه السلام-گفت:بس مهمّ نيست (1)ما را اين جا مقام كردن،برخيزيد تا به مدينه شويم و آنجا مقام كنيم كه ايمن باشيم بر خود.و اصحاب رسول -عليه السلام-يك يك و دودو هجرت مى كردند و به مدينه مى رفتند،و اوّل كس كه هجرت كرد ابو سلمة بن عبد الاسد المخزومىّ بود،پس عامر بن ربيعه با عيال خود ليلى بنت ابي حثمه (2)،پس عبد اللّه بن جحش بود.

آنگه گروه گروه اصحاب رسول هجرت مى كردند،و رسول-عليه السلام-به مكّه مقام كرد تا آنگه كه خداى فرمايد كه تو نيز هجرت كن.چون خداى تعالى فرمود كه تو (3)نيز هجرت كن (4)،بر خاست و با مدينه آمد،و اهل مدينه به آمدن او شادمانه (5)شدند متبجّح و متبرّك شدند،و خداى تعالى به بركت او و بركت مقدم او آن عداوت و دشمنى[451-ر]از ميان اوس و خزرج برداشت،چنان كه گفت: وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ يا معشر الانصار! إِذْ كُنْتُمْ أَعْدٰاءً قبل الاسلام، فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ بالإسلام، فَأَصْبَحْتُمْ ،اى صرتم.و مراد نه«صباح»است كه خلاف«مسا»باشد، مراد صيرورت است،نظيره: فَأَصْبَحَ مِنَ النّٰادِمِينَ (6)، فَأَصْبَحَ مِنَ الْخٰاسِرِينَ (7)، فَأَصْبَحَ هَشِيماً (8)، أَوْ يُصْبِحَ (9)مٰاؤُهٰا غَوْراً (10)الى امثال (11)ذلك من الآيات.اخوانا في الدّين،نظيره قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (12)،و

قوله-عليه السلام: المؤمن اخ (13)المؤمن.

ابو هريره روايت كند (14)از رسول-عليه السلام-كه گفت:مسلمان برادر مسلمان است،

لا يظلمه و لا يسلمه ،بر او ظلم نكند و نگذارد كه كسى بر او ظلم كند.

ص : 476


1- .مب،مر:مصلحت نيست.
2- .مج،وز:ليلى بن ابى خيثمه،آج،لب،فق،مب،مر:ليلى بنت ابى حيثمه،با توجه به منابع خبر تصحيح شد.
3- .آج،لب،فق،مب،مر:فرمايد كه توهم.
4- .آج،لب،فق+چون خداى گفت.
5- .لب:شادمان.
6- .سوره مائده(5)آيه 31.
7- .سوره مائده(5)آيه 30.
8- .سوره كهف(18)آيه 45.
9- .مج،وز،آج،لب،فق،مب،مر:اصبح،با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
10- .سوره كهف(18)آيه 41.
11- .وز:مثال.
12- .سوره حجرات(49)آيه 10.
13- .مج،آج،لب،فق،مب،مر:اخو.
14- .آج،لب،فق،مب،مر:كرد.

لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا تدابروا و كونوا عباد اللّه اخوانا التّقوى ههنا-و اشار بيده الى صدره-حسب امرئ من الشّرّ ان يحفر (1)اخاه (2)،بر يكديگر حسد مبريد و با يكديگر دشمنى مكنيد،و پشت بر يكديگر مكنيد،به معنى خذلان و هجران (3)،و اى بندگان خداى چون برادران باشيد،پرهيزگارى در دل است.بس باد مرد را از شرّ و بدى آن كه عهد برادر مسلمان بشكافد.

و

قال-عليه السلام: المؤمن للمؤمن كالبنيان يشدّ بعضه بعضا و شبّك بين اصابعه ،گفت:مؤمن مؤمن را چون بنيان است كه بهرى را محكم دارد و انگشتان درهم افگند.و

قال-عليه السلام: المؤمنون كنفس واحدة ،مؤمنان چون يك تن اند (4).

و

قال-عليه السلام: مثل المؤمنين في توادّهم و تراحمهم كمثل الجسد اذا اشتكى بعضه تداعى سائره بالسهر و الحمّى، مثل مؤمنان در دوستى ايشان با يكديگر و رحمت ايشان بر يكديگر چون مثل تن است كه چون بعضى از او بنالد و رنجور شود،جمله را دعوت كند و بخواند به بى خوابى و تب.

وَ كُنْتُمْ عَلىٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ ،و شما اى جماعت اوس و خزرج بر كناره كنده از دوزخ بودى. فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا ،خداى تعالى شما را برهانيد،و اين مثل است، يعنى شما نزديك بوديد (5)كه در دوزخ افتيد (6)،و از ميان شما و افتادن در دوزخ هيچ نمانده بود جز آن كه مرگ به شما رسيدى.چون كسى كه بر كناره چاهى يا خندقى باشد،به هر آسيبى كه به او رسد در افتد.خداى تعالى ايشان را تشبيه كرد و احوال ايشان به حال كسى كه بر كناره[حفره اى] (7)باشد،هر ساعت خوف آن بود كه در

ص : 477


1- .كذا در مج و ديگر نسخه بدلها كه ترجمه حديث هم با همين ضبط سازگار مى نمايد،امّا ضبط اين كلمه در منابع حديث به صورت«يحقر»آمده است.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:لاخيه.
3- .آج،لب،فق،مب:يعنى خذلان و هجران،مب:و با يكديگر خذلان و هجران مكنيد.
4- .وز:در حاشيه افزوده+للعارف الشيرازى: بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهراند چو عضوى به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
5- .آج،لب،فق:بودى،مب،مر:بوديد.
6- .آج،لب،فق:افتى/افتيد.
7- .مج،وز:ندارد،از آج افزوده شد.

افتد.و شفا البئر جانبه كشطّ النّهر و ساحل البحر و طرّة الثّوب و طرف الرّمح،كناره اين چيزها باشد جز كه«طرف»عام تر است.و«شفا»چاره را باشد و خندق را و مانند آن،قال اللّه تعالى: عَلىٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ (1)،و قال الرّاجز:

نحن حفرنا للحجيج سجلهنابتة فوق شفاها بقله

و اگرچه حكم مضاف را باشد دون المضاف اليه،اين جا ردّ كنايت با مضاف اليه كرد كه«حفره»است و با«شفا»نكرد،چنان كه عجاج شاعر گفت:

طول اللّيالي اسرعت في نقضيطوين طولي و طوين عرضي

و يقول العرب:خرجت سور المدينة.

و در آثار آمده است كه اعرابى شنيد از عبد اللّه عبّاس كه اين آيت مى خواند:

وَ كُنْتُمْ عَلىٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا ،گفت:و اللّه ما انقذهم منها و هو يريد (2)ان يوقعهم فيها،گفت:به خداى كه خدا ايشان را از دوزخ بنزهانيد،و خواست كه ايشان را در اندازد.

عبد اللّه عبّاس گفت:خذوها من غير فقيه،اين كلمه حكمت بگيريد از كسى كه فقيه نيست،و نكو آمد او را آن،حكمت حكمت باشد بر زبان هركه رود،از اين جا گفت اميرالمؤمنين -عليه السلام:

انظر الى ما قال و لا تنظر الى من قال، به آن نگر كه (3)مى گويد،به آن منگر كه مى گويد،يعنى به سخن نگر (4)به گوينده منگر، كه گوينده از سخن قيمت گيرد،و سخن از گوينده قيمت نگيرد.

اعرابى گفت و نكو گفت،و عدل گفت،و از عقل گفت.و عبد الله عبّاس كه ربّانى امّت است اعجاب كرد و پسنديد،و اين حديث خلاف آن آمد كه مجبر (5)گفت:«لام»غرض است في قوله: وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ (6)،براى آن كه آن نه غرض حكيم باشد نه فعل كريم (7)باشد،غرض حكيم چنين باشد: مٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لٰكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ (8)،

ص : 478


1- .سوره توبه(9)آيه 109.
2- .آج+هم.
3- .آج،لب،فق+چه.
4- .مب،مر+و.
5- .مب:مجيره.
6- .سوره اعراف(7)آيه 179.
7- .آج،لب،مب،مر:حكيم.
8- .سوره مائده(5)آيه 6.

يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ، وَ اللّٰهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوٰاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً، يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسٰانُ ضَعِيفاً (1) ،عجب ازآن كه (2)با چنين آيات محكم مؤكّد به ادلّه عقل روا دارد كه جبر گويد.

كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ ،خداى تعالى چنين بيان كند آيات خود را براى شما،چه كار او بيان است نه تلبيس، لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ،و المعنى لكى تهتدوا،براى آن (3)تا شما مهتدى شويد و راه يافته.اين جا به ره اسلام،و آنجا به ره بهشت.اين غرض حكيم (4)باشد. فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهٰا ،فعل كريم باشد و اللّه يوفقنا لمرضاته.

وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ ،«لام»امر غايب راست،و اصل او كسر است،و لكن با«واو»و«با»ساكن كنند تا مؤذن باشد به آن كه عمل او جزم است، و با«ثمّ»اسكان نكردند،و اگرچه او نيز حرف عطف است،براى آن كه او بمثابت كلمتى است مفرد،و«لام»اضافه را اسكان نكردند و بر كسر رها كردند تا ايذان كنند (5)كه عمل او جرّ است.

و قوله: مِنْكُمْ ،بيشتر مفسران برآنند كه«من»تبعيض راست،و اين قول آن كس باشد[451-پ]كه گويد:امربه معروف و نهى منكر از فروض كفايات است نه از فروض اعيان،چون بعضى به او قيام كنند از ديگران بيوفتد (6)،و گفتند:اين امر متوجّه است به فرقتى نامعيّن.

و زجّاج گفت:و ليكن (7)جميعكم امّة،و«من»براى تخصيص مخاطبان در آمده است از ساير اجناس،چنان كه گفت: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ (8)،و قال الشّاعر:

اخور غايب يعطيها و يسلبها (9)يأبى الظّلامة منه النّوفل الزّفر

ص : 479


1- .سوره نساء(4)آيه 26 تا 28.
2- .آج،لب،فق،مب،مر:آنان.
3- .آج،لب،فق،مب،مر+كه.
4- .مج،وز:حكم،با توجّه به آج تصحيح شد.
5- .وز،آج،لب:كنند.
6- .آج،لب،فق،مب،مر:بيفتد.
7- .آج،لب:و لتكن،فق،مب،مر:و لكن.
8- .سوره حج(22)آيه 30.
9- .وز:تسلبها،لسان العرب:ماده(زفر)

اى هو النّوفل الزّفر (1)،براى آن كه او را وصف كرد باعطاء الرّغائب،و«نوفل» مرد بسيار عطا باشد من النّافلة،و آن عطيّتى باشد كه دادن آن واجب نبود.و«زفر» آن باشد كه غنيمتها جمع كند.

و«من»در آيت في قوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ (2)،تبيين راست،و در بيت تجريد را،و اگرچه نزديكند به يكديگر،ميان ايشان فرقى هست براى آن كه تجريد چنان بود كه گويد:رايته فرايت منه الاسد،از او شير،ديدم يعنى او خود (3)شير بود،و من چو (4)او را ديده بودم شير ديده.و آيت را معنى اين است كه:اجتناب كنى از رجس و ارجاس بسيار است.آنگه بيان كرد آن را به«من»تبيين كه (5)از جنس اوثان.

و بعضى دگر گفتند:«من»در آيت ما زيادت است،و تقدير آن كه:و لتكونوا امّة يدعون الى الخير،و اين قول تأويل آنان باشد كه امربه معروف و نهى منكر از فروض اعيان گويند و بر همه مكلّفان واجب شناسند،و اين مذهب ماست و اختيار زجّاج و جبّائى.

و«امّت»بر هشت قسم (6)است.يكى جماعت،في قوله: وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النّٰاسِ (7)،و يكى به معنى حين و مدّت (8)،و في قوله: وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ (9)،اى بعد حين و مدّة.و به معنى مقتدا و قدوه (10)في قوله: إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ كٰانَ أُمَّةً (11)،و به معنى قامت بود في قولهم (12):هو حسن الامة،اى القامة،و قول الشّاعر:

حسان الوجوه طوال (13)الامم

و به معنى دين،في قوله: إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ (14)،و الامّة،اتباع الانبياء- عليهم السلام. وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّٰ خَلاٰ فِيهٰا نَذِيرٌ (15)،و الامّة،الرّجل المنفرد بدين،في

قول

ص : 480


1- .دب:از چند صفحه پيش تا بدين جا افتادگى دارد.
2- .سوره حج(22)آيه 30.
3- .دب+گفت.
4- .دب،مب،مر:چون.
5- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد.
6- .وز،دب،آج،لب،فق،مب،مر:قسمت.
7- .سوره قصص(28)آيه 23.
8- .آج،لب،فق،مب،مر+باشد.
9- .سوره يوسف(12)آيه 45.
10- .مج،وز:قدرة،آج:رئيس قوم،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
11- .سوره نحل(16)آيه 120.
12- .آج،لب،فق،مب،مر:قوله.
13- .وز:طول.
14- .سوره زخرف(43)آيه 23.
15- .سوره فاطر(35)آيه 24.

النّبىّ-عليه السلام: يحشر زيد بن نفيل امّة واحدة يوم القيامة. و الأمّة الأم،من قولهم:هى امّ فلان،و امّته بمعنى واحد،و اصل همه من الأمّ باشد و هو القصد.

جماعت را (1)براى آن امّت خوانند كه اجتماع ايشان على مقصد واحد[باشد] (2)و كذا الباقي.

و«معروف»فعلى باشد حسن كه صفتى زايد بر حسن دارد امّا بأن يكون واجبا او مندوبا اليه،يا فريضه باشد يا سنّت.پس امربه معروف [بواجب] (3)واجب باشد،و امر به سنّت سنّت باشد.و«منكر»قبيح باشد،و نهى از جمله او واجب باشد براى آن كه ترك همه قبايح واجب است،و همچنين منع كردن از همه واجب باشد.و«انكار» اظهار كراهت چيز (4)باشد براى وجهى از وجوه قبح كه در او باشد.و نقيض او «اقرار»باشد،و آن اظهار قبول چيزى باشد براى آن كه صواب و نكو باشد،و باتّفاق امربه معروف و نهى منكر هر دو واجب است.

و بيشتر متكلّمان برآنند كه:فرض بر كفايت است،و مذهب ما آن است كه:

فرض بر اعيان است.و بعضى علما گفتند:طريق وجوب انكار منكر عقل است، براى آن كه چون كراهتش[واجب] (5)باشد،منع از او واجب باشد.و الّا تاركش به منزله راضى باشد به منكر،و مذهب ما آن است كه:طريق وجوبش سمع[است] (6)و اجماع امّت.

و امربه معروف و نهى منكر به سه مرتبه باشد:باليد و اللّسان و القلب،به دست و زبان و دل،اگر ممكن باشد به هر سه بكند:هم به دل،هم به دست،هم به زبان.

اگر به دست نتواند،به زبان.و اگر به زبان نتواند،به دل منكر باشد فعل منكر را و ترك معروف را.

اگر گويند:استعمال سلاح (7)در اين باب روا باشد؟گوييم:اگر حاجت

ص : 481


1- .وز:ندارد.
2- .مج،وز،دب:ندارد،با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
3- .مج،وز،مر:ندارد،از دب افزوده شد،ديگر نسخه بدلها:واجب.
4- .آج،لب،فق،مر:چيزى.
5- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
6- .مج،وز:ندارد،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
7- .دب،مب،مر:صلاح.

باشد،جز كه اين نوع به دستورى امام شايد كردن به نزديك ما،و به نزديك مخالفان بى اذن امام روا باشد.ابو القاسم بلخىّ گفت:عند وجوب امام و بى دستورى امام نشايد،الّا عند الضّرورة،فامّا عند عدم الامام روا باشد-و اللّه اعلم.

بدان كه امربه معروف و نهى منكر از فروع ابواب امامت است،و ابواب امامت از اصول دين است،و اخلال به او روا نباشد،و اخبار به وجوب و تأكيد او متظاهر است.

حسن بصرى روايت كند،كه رسول-عليه السلام-گفت:هركه او امربه معروف و نهى منكر كند،او در زمين خليفه خدا باشد و خليفه رسول و خليفه كتاب.

راوى خبر گويد:مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!من خير النّاس،بهترين مردمان كيست (1)؟گفت:

آمرهم بالمعروف و انهاهم عن المنكر و اتقاهم للّه و اوصلهم للرّحم، آن كه امربه معروف بيشتر كند و نهى منكر و از خدا بترسد و صله رحم كند.

عبد اللّه عبّاس گفت،رسول را-عليه السلام-گفتم:يا رسول اللّه!اگر ما همه معروف به جاى آريم و از همه مناكير اجتناب كنيم تا از آن هيچ رها نكنيم (2)،و از اين هيچ ارتكاب نكنيم (3)،و لكن امربه معروف و نهى منكر نكنيم ديگران را،روا باشد؟ گفت:امربه معروف كنى (4)و اگرچه بمعنى معروف (5)نكنى (6)،و نهى منكر كنى (7)و اگرچه بعضى منكر ارتكاب كنى (8).

نعمان بن بشير روايت كرد كه رسول-عليه السلام-گفت:مثل فاسق در ميان قوم چنان باشد كه كشتيى بود در دريا يا (9)ميان (10)قومى،بروند و آن كشتى ببخشند و قسمت كنند و هركس به نصيب و حصّه خود بنشيند.آنگه يكى از ايشان تبرى

ص : 482


1- .مب:بهتر آدميان كيستند،مر:بهترين آدميان كيستند.
2- .مب،مر:كه هيچ فرونگذاريم.
3- .وز:ندارد.
4- .مب،مر:كنيد.
5- .وز+است،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها زايد مى نمايد.
6- .مج:كنى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
7- .مج:كنى،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
8- .مب،مر:كنيد.
9- .كذا:در مج:ديگر نسخه بدلها:ندارد.
10- .آج،لب،فق+بود در ميان دريا.

بر دارد و آن نصيب خود را سولاخ (1)كند،ديگران او را گويند[452-ر]:چه مى كنى؟ گويد:در نصيب خود تصرّف مى كنم.شما را با من و نصيب من چه كار است؟اگر او را به اين گفتار رها كنند،و دستش به دست نگيرند (2)،كشتى بيران (3)كند و آب درآيد،و او و ايشان غرق شوند (4).

و اميرالمؤمنين على-عليه السلام-گفت:فاضل تر جهادى امربه معروف و نهى منكر است و دشمنى كردن با فاسقان.هركه امربه معروف كند،پشت مؤمن قوى كرده باشد،و هركه نهى منكر كند منافق را به رغم آورده باشد،و هركه با فاسق معادات كند و براى خداى خشم گيرد،خداى تعالى براى او خشم گيرد.

ابو الدّرداء گفت:اگر امربه معروف و نهى منكر كنى (5)،و الّا خداى تعالى سلطان ظالم را بر شما گمارد كه بزرگتان را (6)حرمت ندارد،[و بر كودكان رحمت نكند] (7)،و نيكان و صالحان شما دعا كنند اجابت نيايد،و نصرت خواهند نصرت نيابد (8)،و آمرزش خواهند (9)خداى نيامرزد ايشان را (10).

حذيفة بن اليمان (11)گفت:روزگارى آيد بر مردمان كه مردار خرى (12)برايشان دوست تر بود از كسى كه امربه معروف و نهى منكر كند.

سفيان ثورى گفت:هرآن مردى كه همسايگان او دوست او باشند و او را مدح كنند،بدان كه او مداهن است،چه اگر (13)امربه معروف و نهى منكر كردى،همه دشمنش بودندى،و معنى آيت آن است كه:جمله شما كه امّت مصطفى ايد،يا بهرى از شما بايد تا (14)خلقان را با خداى و ره خير و طاعت دعوت كنى (15)و امربه معروف

ص : 483


1- .دب،آج،لب،فق،مب،مر:سوراخ.
2- .آج،لب،فق:و دستش نگيرند،فق،مب،مر:رها كنند و مانع او نشوند.
3- .دب،فق،مب:ويران.
4- .مج:غرق كنند،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
5- .آج،لب،فق:نكنى،مب:نكنيد،مر:ندارد.
6- .آج،لب،فق:بر بزرگان.
7- .مج:ندارد،با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد،مب،مر+و چون.
8- .مب،مر:ندهد شما را.
9- .مب،مر:و چون آمرزش خواهيد.
10- .مب،مر:شما را.
11- .آج،لب،فق،مر:حذيفة اليمانى.
12- .دب:مردار خوارى،مر:مردار خورى.
13- .دب+او.
14- .مب،مر:كه.
15- .آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.

كنى (1)،يعنى مردمان را طاعت فرمايى (2).

وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ،و از (3)قبايح و فضايح و ناشايست و نابايست نهى و منع كنى (4). وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،آنگه گفت:آنان كه اين (5)كنند و آن (6)كار بندند، ايشان مفلحان و ظفريافتگان و فايزان و به نصيب تمام رسيدگان باشند.

وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْبَيِّنٰاتُ ،و چنان مباشيد (7)كه آنان كه ايشان پراگنده شدند و مختلف گشتند پس ازآن كه حجّت برايشان متوجّه شد و آيات و دلايل به ايشان آمد.بيشتر مفسران گفتند:مراد جهودان و ترسايانند.و بعضى مفسران گفتند:مراد مبتدعان امّت اند.

عبد اللّه بن شدّاد روايت كند كه:من با ابو امامه بودم-صاحب رسول اللّه-به در شام يا دمشق بيامد و بر سر آن كشتگان حروريان بايستاد-يعنى خارجيان-و گفت:

كلاب النّار،كلاب النّار (8)،سگان دوزخند-دو بار سه بار (9).بترين (10)كشتگان اند كه آسمان سايه برايشان افگند،و كشتن بهتر ايشان را.آنگه بگريست.

من گفتم:يا ابا امامة!اين كه گفتى از خود گفتى،يا از پيغامبر در اين باب چيزى شنيده (11)؟گفت:اگر من چنين چيزها به راى خود گويم،انّى اذا لجريء،پس من دلير باشم بر خداى و پيغامبر،از رسول شنيدم،نه يك بار و دو بار و سه بار،تا به هفت (12)رسيد كه گفت:اين كه من گفتم و تو شنيدى.

من گفتم:پس چرا بگريستى؟گفت:رحمة لهم،براى رحمت برايشان،كه اينان مسلمانان بودند پس مرتد شدند.آنگه اين آيت بر خواند:و وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا -و الآيات-الى قوله: أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمٰانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ آنگه ابو امامه گفت:هم الحروريّة،ايشان خارجيان اند.

ص : 484


1- .آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.
2- .مب،مر:فرماييد.
3- .مج،وز،و آن،با توجّه به دب و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
4- .آج،لب،فق،مب،مر:كنيد.
5- .مب،مر:چنين.
6- .دب+را.
7- .دب،آج،لب،فق:مباشى/مباشيد.
8- .آج،لب،فق،مب،مر:ندارد،مب،مر+ايشان.
9- .دب:سه بار گفت،آج،لب،فق،مب،مر:دو بار يا سه بار،كه مقدّم بر لفظ«كلاب النّار»آمده است.
10- .فق،مب:بدترين.
11- .آج،لب،فق:شنيده/شنيده اى.
12- .مب،مر+بار.

قبيصة بن جابر گويد:يا عمر بن الخطّاب بوديم (1)به درى از درهاى دمشق (2)كه آن را جابيه گويند،بايستاد و خطبه كرد و گفت:رسول خداى تعالى در ما بايستاد، همچنان كه من ايستاده ام،و گفت:

من سرّه (3)ان يسكن بحبوحة الجنّة فليلزم الجماعة فانّ الشّيطان مع الفذّ (4)و هو (5)من الاثنين ابعد، گفت:هركه او خواهد كه در ميان سراى بهشت بنشيند،بايد كه با جماعت به يك جاى باشد،كه شيطان با مرد (6)تنهاست و از دو دورتر (7)باشد.

وَ أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ،و ايشان آنانند كه ايشان را عذابى عظيم باشد در دنيا به تيغ امام وقت،و در آخرت عذاب دوزخ به بقاى خدا (8).

و هذا اخرى المجلّدة الرّابعة و يتلوه في المجلّدة الخامسة قوله تعالى: يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ ان شاء اللّه تعالى و به الثّقة و الحمد لله حمد الشّاكرين و الصّلاة على محمّد و آله الطّاهرين [452-پ] (9)

ص : 485


1- .دب،مب،مر:ندارد،آج،لب:گويد با اميرالمؤمنين على بوديم رضى اللّه عنه،فق:گويد با اميرالمؤمنين على-عليه السلام-بوديم.
2- .مب،مر+رسيديم.
3- .آج،لب،فق:سرّ به.
4- .دب:مع الوجد،آج،لب،فق:مع العدو،چاپ شعرانى(143/3):مع الواحد.
5- .مج:و هى،با توجّه به وز تصحيح شد.
6- .دب،آج،لب،فق:مب،مر:مردم.
7- .وز،دب:دور.
8- .مب+تعالى جلّ جلاله عمّ نواله و عظم شانه.
9- .نسخه مج در صفحه مقابل آورده است:صورة ما كان مكتوبا على ظهر المجلّدة الخامسة من نسخة الأصل. المجلّدة الخامسة من روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن جمعها الشّيخ الأجلّ الإمام العالم جمال الدّين قطب الاسلام فخر العلماء شرف الائمة ابو الفتوح الحسين بن على بن محمّد بن احمد الخزاعى،حرس اللّه علوّه و كبت عدوّه بمحمّد و آله الطّاهرين،في شهر ربيع الثّانى سنة تسع و تسعين و تسع مائة سبع و خمسون و الف،آج، لب+المجلدة الخامسة من روضة الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن،جمعها الشّيخ الأجلّ الاعظم الامام العالم العامل جمال الدين قطب الاسلام فخر العلماء شرف الائمّة ابو الفتوح الحسين بن علي بن محمد بن احمد الخزاعىّ-حرس اللّه علوّه و كبت عدوّه بمحمّد و آله الطّاهرين المعصومين،مر:و الصّلاة على نبيّنا محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و سلّم تسليما كثيرا كثيرا،نمقه محمد تقىّ ابن ابو الحسن بن نور الورى الواعظ-عفي عنهم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109