روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد20

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 20 صفحه : 9

[جلد بيستم]

سورة المزمل«1»

اينكه سورت مكي است الا قوله: إِن َّ رَبَّك َ يَعلَم ُ«2» تا به آخر سورت، و بيست آيت است و دويست و هشتاد و پنج كلمت است، و هشتصد و سي و هشت حرف است.

ابي ّ كعب روايت كرد كه رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او سوره المزمل بخواند، خداي تعالي سختي باز دارد از او در دنيا و آخرت.

[سوره المزمل (73): آيات 1 تا 20]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

يا أَيُّهَا المُزَّمِّل ُ (1) قُم ِ اللَّيل َ إِلاّ قَلِيلاً (2) نِصفَه ُ أَوِ انقُص مِنه ُ قَلِيلاً (3) أَو زِد عَلَيه ِ وَ رَتِّل ِ القُرآن َ تَرتِيلاً (4)

إِنّا سَنُلقِي عَلَيك َ قَولاً ثَقِيلاً (5) إِن َّ ناشِئَةَ اللَّيل ِ هِي َ أَشَدُّ وَطئاً وَ أَقوَم ُ قِيلاً (6) إِن َّ لَك َ فِي النَّهارِ سَبحاً طَوِيلاً (7) وَ اذكُرِ اسم َ رَبِّك َ وَ تَبَتَّل إِلَيه ِ تَبتِيلاً (8) رَب ُّ المَشرِق ِ وَ المَغرِب ِ لا إِله َ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذه ُ وَكِيلاً (9)

وَ اصبِر عَلي ما يَقُولُون َ وَ اهجُرهُم هَجراً جَمِيلاً (10) وَ ذَرنِي وَ المُكَذِّبِين َ أُولِي النَّعمَةِ وَ مَهِّلهُم قَلِيلاً (11) إِن َّ لَدَينا أَنكالاً وَ جَحِيماً (12) وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِيماً (13) يَوم َ تَرجُف ُ الأَرض ُ وَ الجِبال ُ وَ كانَت ِ الجِبال ُ كَثِيباً مَهِيلاً (14)

إِنّا أَرسَلنا إِلَيكُم رَسُولاً شاهِداً عَلَيكُم كَما أَرسَلنا إِلي فِرعَون َ رَسُولاً (15) فَعَصي فِرعَون ُ الرَّسُول َ فَأَخَذناه ُ أَخذاً وَبِيلاً (16) فَكَيف َ تَتَّقُون َ إِن كَفَرتُم يَوماً يَجعَل ُ الوِلدان َ شِيباً (17) السَّماءُ مُنفَطِرٌ بِه ِ كان َ وَعدُه ُ مَفعُولاً (18) إِن َّ هذِه ِ تَذكِرَةٌ فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إِلي رَبِّه ِ سَبِيلاً (19)

إِن َّ رَبَّك َ يَعلَم ُ أَنَّك َ تَقُوم ُ أَدني مِن ثُلُثَي ِ اللَّيل ِ وَ نِصفَه ُ وَ ثُلُثَه ُ وَ طائِفَةٌ مِن َ الَّذِين َ مَعَك َ وَ اللّه ُ يُقَدِّرُ اللَّيل َ وَ النَّهارَ عَلِم َ أَن لَن تُحصُوه ُ فَتاب َ عَلَيكُم فَاقرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِن َ القُرآن ِ عَلِم َ أَن سَيَكُون ُ مِنكُم

مَرضي وَ آخَرُون َ يَضرِبُون َ فِي الأَرض ِ يَبتَغُون َ مِن فَضل ِ اللّه ِ وَ آخَرُون َ يُقاتِلُون َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ فَاقرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنه ُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقرِضُوا اللّه َ قَرضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِن خَيرٍ تَجِدُوه ُ عِندَ اللّه ِ هُوَ خَيراً وَ أَعظَم َ أَجراً وَ استَغفِرُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (20)

[ترجمه]

اي خويشتن را به جامه پيچيده.

بر خيز به شب مگر اندكي.

نيمه اش يا بكاهان از او اندكي.

يا بيفزاي بر او و هويدا بخوان قرآن خواندني.

خواهيم كنيم بر تو سخني گران.

برخاستن شب آن سخت تر است.

به موافقت و راست گفتار.

-----------------------------------

(1). اساس به مقدار دو برگ افتادگي دارد كه از آج كامل شده است.

(2). سوره مزمل (73) آية 20، كا در حاشيه آورده است: المجلده العشرون و آغاز جلد بيستم را، كه در ديگر نسخه ها مشخص نشده است، مسلّم مي دارد.

صفحه : 2

تو را هست در آن روز رفتني دراز.

ياد كن نام خدايت و به آن گريز گريختني.

خداي مشرق و مغرب، نيست خداي مگر او، بگير او را وكالت كننده.

صبر كن بر آنچه مي گويند، و رها كن ايشان را رها كردني جميل«1».

و مرا رها كن«2» دروغ دارندگان خداوندان نعمت، و فروگذار ايشان را اندكي.

نزديك ماست بند گران و آتش افروخته.

و طعامي ناگوارنده و عذاب دردناك.

آن روز بجنبد زمين و كوهها، و كوهها«3» ريگ روان باشد«4».

ما فرستاديم به شما پيغمبري گواه بر شما، چنان كه فرستاديم به فرعون پيغمبري

عاصي شد فرعون در پيغمبر، بگرفتيم او را گرفتني گران.

چگونه بترسيد اگر كافر شويد آن روزي كه كند كودكان را پير.

آسمان شكافته باشد«5» به او، باشد وعده او كرده.

-----------------------------------

(1). در متن تفسير آورده است: و از ايشان ببر

بريدني نيكو. [.....]

(2). آج: مرا با، با توجّه به ترجمه عبارت در متن تفسير آورده شد.

(4- 3). دو كلمه: «كوهها» و «باشد» با توجّه به ترجمه عبارت در متن تفسير آورده شد.

(5). در متن تفسير «شكافته شود» آمده است.

صفحه : 3

اينكه ياد كردي است، هر كه آيه 19 خواهد بگيرد به خدايش راهي.

و خداي تو مي داند كه تو برخيزي كمتر از چهار دانگ شب و نيمه اش و ثلثش، و گروهي از آنان كه با تواند، و خداي تقدير كند شب و روز، دانست«1» كه نشماريد آن را، توبه پذيرفت بر شما.

بخوانيد آنچه خوار كرد از قرآن، دانست كه باشند از شما بيماران و ديگران مي زنند در زمين«2»، طلب مي كنند از فضل خداي و ديگران كارزار كنند در راه خداي. بخوانيد آنچه ميسر شود از او و به پاي داريد نماز و بدهيد زكات و قرض بدهيد به خداي قرضي نيكو، و آنچه پيش بدهيد براي خود از مال، بهتر يابيد آن را نزد خداي، آن بهتر و بزرگتر به مزد، و آمرزش خواهيد«3» از خداي كه خداي آمرزنده و بخشاينده است.

قوله تعالي: يا أَيُّهَا المُزَّمِّل ُ، خداي تعالي ندا مي كند رسول را- صلّي اللّه عليه و اله و سلّم- به حالتي كه در«4» آن حال بود، و اينكه سوره در شب فرو آمد در باب نماز شب، گفت: اي مرد خود را به جامه پوشيده؟ واصل او «متزمّل» است،

-----------------------------------

(1). آج: دانستند، با توجّه به اصل عربي، و نيز ترجمه عبارت در متن تفسير، تصحيح شد.

(2)- ترجمه عبارت در متن تفسير چنين است: مسافران باشند كه در زمين بروند.

(3). آج: آمرزش خواه، با توجّه به ترجمه

آيه در متن تفسير تصحيح شد.

(4). آج: بر.

صفحه : 4

چنان كه بيان كرده شد، «تا» را «زا» كردند و ادغام كردند، يقال: تزمّل الرجل و تدثّر إذا تستّر بثيابه، و زمّل غيره إذا ستره، قال امرؤ القيس:

كأن ّ ثبيرا في عرانين وبله كبير اناس في بجاد مزمّل

ابو عبد اللّه الجدلي گفت: از عايشه پرسيدم از اينكه آيت. گفت: اينكه آيت آمد و من و رسول در يك چادر بوديم، طول آن چهارده گز. يك نيمه بر دوش رسول بود«1» و يك نيمه من بر خود پوشيده بودم كه خفته بودم. گفتم: آن چادر از چه بود!

گفت: و اللّه كه از ابريشم و كتان و خز و كج و ريسمان«2» نبود. تا نش«3» موي«4» بز بود و پودش پشم شتر.

سدّي گفت: مراد آن است كه: اي خفته برخيز و نماز كن. عكرمه گفت معني آن است كه: اي مرد خويشتن پوشيده به اعباء رسالت و ملابست و مخالطت كرده به آن«5».

قُم ِ اللَّيل َ إِلّا قَلِيلًا، برخيز در شب الّا اندكي. حسن گفت: رسول را و صحابه او را در بدايت كار فريضه بود برخاستن در شب به نماز«6» ثلثي از شب يا نيمي از شب«7» برخاستندي«8» و نماز كردندي«9» تا پايهاشان بر آماهيد و رنجور شدند. خداي تعالي نسخ كرد آن را براي تخفيف ايشان.

ديگر مفسّران گفتند: اينكه امر نفل و هم بر حد خود مانده است. آن روز سنت بود و امروز هم سنت است، بيانه قوله تعالي: وَ مِن َ اللَّيل ِ فَتَهَجَّد بِه ِ نافِلَةً لَك َ«10».

-----------------------------------

(1). آج: نيمه رسول- صلي اللّه عليه و سلّم- بر دوش مبارك نهاده نماز مي كرد.

(2). آج: كرباس.

(3). آج: تارش.

(4). كا، آد،

گا: پشم.

(5). كا: با آن.

(6). كا، آد، گا: برخاستن به نماز شب.

(7). آد، گا: از آن. [.....]

(8). آج: بر مي خاستند.

(9). آج، كا: نماز مي كردند.

(10). سوره بني اسرائيل (17) آيه 79.

صفحه : 5

امّا مقدار شب به قدر وسع و امكان اگر جمله شب تواند و اگر نيمي و اگر ثلثي و كمابيش او. و مستحب آن است كه نيمه آخرين شب برخيزد به نماز شب كه آن سنتي مؤكّد است و در سفر«1» ثابت است و ساقط نمي شود. رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت«2» امير المؤمنين علي- عليه السلام- را«3» در وصايت او:

عليك بصلاة الليل، عليك بصلاة الليل، عليك بصلاة الليل.

آنگه استثنا كرد و گفت: إِلّا قَلِيلًا، الّا اندكي كه«4» رواست كه در او بخسپي.

نِصفَه ُ، در اينكه خلاف كردند كه اينكه بدل چيست! زجاج گفت: بدل «ليل» است، كأنّه قال: قم الليل نصفه، بدل البعض من الكل ّ، چنان كه:

مررت بالقوم ثلثهم، و بعضي ديگر«5» گفتند: بدل إِلّا قَلِيلًا است، آن قليل را تفسير كرد به نيمه شب، و معني يكي باشد براي آن كه هيچ فرق نبود ميان آن كه يك«6» نيمه شب بخسپد و يك«7» نيمه نماز كند. از«8» ميان آن دو نيمه فرق«9» نيست.

أَوِ انقُص مِنه ُ قَلِيلًا، أي من النصف، يا بكاهان]«10» از نيمه اندكي. «أو» تخيير را باشد.

أَو زِد عَلَيه ِ، يا بيفزاي بر نيمه چيزي. حجري نيست اگر خواهي نيمه اي از شب بر خيز«11» و اگر خواهي كمتر و اگر خواهي بيشتر.

وَ رَتِّل ِ القُرآن َ تَرتِيلًا، و قرآن مي خوان به ترتيل و آهستگي و نهادگي.

-----------------------------------

(1). آد، كا هم.

(2). كا از.

(3). كا: ندارد.

(4). كا: ندارد.

(5). كا، آد، گا: ندارد.

(7- 6). آج:

ندارد.

(8). آد، گا: ندارد.

(9). آج: فرقي.

(10). اساس تا اينكه جا افتادگي دارد، با توجّه به نسخه بدلها، از آج افزوده شد.

(11). آج و ديگر نسخه بدلها به نماز.

صفحه : 6

گفتند: چون اينكه آيت آمد رسول- عليه السّلام- و صحابه نماز مي كردند در شب و نمي دانستند بتحقيق كه ثلث كي است و نيمه«1» كي است، و وقت بود كه شب با روز«2» مي كردند خوف آن را كه نبادا«3» كه آنچه مراد است كرده نشود«4»، خداي تعالي تخفيف كرد در آخر سورت بقوله: عَلِم َ أَن سَيَكُون ُ مِنكُم مَرضي،«5» و گفتند: ميان اوّل سورت و آخر سورت يك سال بود، و سعيد بن المسّيب گفت: ده سال بود. مقاتل و إبن كيسان گفتند: اينكه به مكّه بود پيش از آن كه پنج نماز فريضه كردند، آنگه به پنج نماز اينكه فريضه«6» منسوخ كردند. و «ترتيل» هويدا و گشاده خواندن بود، و اشتقاق او من قولهم: ثغر رتل اذا كان مفلجا، دندان گشاده را رتل و رتل«7» خوانند.

ابو بكر بن طاهر گفت: يعني تأمل كن در لطايف خطاب او و نفس خود را مطالبت كن به قيام كردن به احكام او، و دل را به فهم معاني او، و سرت را به اقبال كردن بر او.

عبد اللّه بن عمرو«8» روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه گفت صاحب قرآن را گويند:

اقرء و ارق و رتل كما كنت ترتل في الدنيا فان منزلك عند آخر اية تقرءوها

، گفت گويند: قران مي خوان و بر بالا مي شو به هر آيتي درجه اي، و به ترتيل خوان چنان كه در دنيا خواندي، يعني ساكن خوان تا بيشتر تواني رفتن درجه ات رفيعتر باشد كه

منزل تو بنزديك آخر آيت است كه بخواني.

إِنّا سَنُلقِي عَلَيك َ قَولًا ثَقِيلًا، ما بر تو خواهيم افگندن سخني [1- پ] گران. قتاده گفت: احكام و فرايض و حدود او ثقيل است. حسن گفت: مرد باشد كه به يك دم سورتي فرو خواند و لكن عمل كردن«9» بر او گران است.

-----------------------------------

(1). آد، گا: نصف. [.....]

(2). آج: تا به روز، كا: تا روز.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: نبايد.

(4). كا و ديگر نسخه بدلها: گزارده نيايد.

(5). سوره مزّمل (73) آيه 20.

(6). كا: فرض.

(7). آد: رتل و رتل.

(8). آج و ديگر نسخه بدلها: عبد اللّه بن عمر.

(9). كا، آد، گا: تحمّل كردن.

صفحه : 7

أبو العاليه گفت: اينكه قرآن است به وعد و وعيد و حلال و حرام: محمّد كعب«1» گفت: گران است اينكه قرآن بر منافقان. فرّاء گفت: مراد آن است كه متين«2» و فصيح است، ركيك و ضعيف نيست. عبد العزيز بن يحيي گفت: متين است چنان كه گويند: فلان رزين راجح. حسين بن الفضل را از اينكه آيت پرسيدند، گفت: خفيف علي اللسان«3» ثقيل في الميزان.

ابو بكر طاهر«4» گفت: يعني قولي كه احتمال نكند آن را الّا دلي مؤيّد به توفيق«5» و نفسي مزيّن به توحيد. بعضي دگر گفتند: قيام كردن به أعباء و تكاليف او گران است. إبن زيد گفت: ثقيل في الدنيا و الاخرة، در دنيا بر نفس گران است و در آخرت گراني ترازو و ميزان است.

الحارث بن هشام رسول را پرسيد، گفت:«6» وحي چون آيد به تو! گفت:

اوقاتي چونان باشد كه آواز جرس، و آن بر من گران بود و سخت«7»، و اوقاتي فريشته«8» بيايد به«9» صورت مردي، من آنچه او

بگويد بشنوم و بدانم.

عايشه گفت كه: ديدمي رسول را در سرماي سخت كه جبرئيل«10» وحي بر او مي گزاردي و او خوي«11» مي ريختي.

إِن َّ ناشِئَةَ اللَّيل ِ، يعني ساعات شب و هر ساعت از او ناشيه اي«12» باشد، براي آن «ناشيه»«13» خوانند او را كه پديد مي آيد كنشأ السحاب، چنان كه ابر پديد آيد، يقال: نشأت السحابة اذا بدت و انشاها اللّه أي أبداها، و جمعها ناشئات.

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: محمّد بن كعب.

(2). كا، آد، گا: مبين.

(3). آج و.

(4). گا: ابو بكر بن طاهر.

(5). كا: توفيقي.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: پرسيد كه. [.....]

(7). آد، گا: صعب.

(8). كا، آد، گا: فرشته اي.

(9). كا، آد، گا: بر.

(10). آج و ديگر نسخه بدلها: جبرئيل.

(11). كا، آد، گا: عرق.

(12). كا، آد، گا: ناشئه اي.

(13). كا، آد، گا: ناشئه.

صفحه : 8

عبد اللّه عبّاس گفت همه شب [2- ر] ناشئه باشد، بعضي دگر گفتند: ناشئة الليل قيامه باشد، و به زبان حبشه «نشأ» اذا قام باشد«1». عكرمه گفت: قيام اوّل شب باشد.

در خبر است كه: زين العابدين علي بن الحسين«2» ميان نماز شام و خفتن نمازهاي بسيار كردي. او را پرسيدند از اينكه، گفت:

إِن َّ

«3» هِي َ أَشَدُّ وَطئاً، ابو عمرو و إبن عامر إبن محيصن خواندند: «وطاء» به كسر «واو» ممدود علي معني المواطاة و هي الموافقة«6»، گفت: آن باشد كه زبانش با دل موافق بود و دل با ساير اعضاء، و باقي قرّاء خواندند: «وطأ» به فتح واو مقصور، أي فراغا للقلب.

عبد اللّه عبّاس گفت: نماز«7» اوّل شب اوليتر باشد براي آن كه نداند كه به آخر شب بيدار شود يا نه. قتاده گفت: أَشَدُّ وَطئاً، أي اثبت قياما. قرظي ّ گفت: بر نماز

كننده گرانتر باشد، و گفت: دليل اينكه تأويل

قوله- عليه السلام:8» اللهم« اشدد وطأتك علي مضر.

إبن زيد گفت: دلش فارغتر بود به شب، چه حوائج و كارها پيشش نيايد«9». حسن گفت: ثابت قدمتر باشد در«10» خير. وَ أَقوَم ُ قِيلًا، اي اصح ّ قولا و قراءة، آنچه خواند و گويد«11» درست تر باشد، گفتند: به نشاطتر باشد و

-----------------------------------

(1). كا، آد: اذا أقام.

(2). كاد، آد، گا عليهما السلام.

(3). كا، آد، گا: هذا.

(4). كا، آد، گا: عبد اللّه عمر.

(5). كا، آد، گا: بود.

(6). اساس: به صورت «مواقعة» هم خوانده مي شود.

(7). آج و ديگر نسخه بدلها به. [.....]

(8). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(9). آج و ديگر نسخه بدلها: پيش نيايد او را.

(10). گا كار.

(11). آد در شب.

صفحه : 9

مخلص تر. إِن َّ لَك َ فِي النَّهارِ سَبحاً طَوِيلًا، گفت: تو را در روز سبحي و سيري باشد دراز در طلب معيشت. و «سبح» رفتن و آمد شدن«1» باشد [2- پ] و منه السباحة في الماء، و فرس سابح شديد الجري، قال الشاعر:

ابا حوالكم شرق البلاد و غربها ففيها لكم يا صاح سبح من السبح

و يحيي بن يعمر در شاذ خواند. «سبحا» به «خا» ي معجم و معني او خفّت و سعت و استراحت باشد، و از اينكه جاست قول رسول- صلي اللّه عليه و علي اله- كه عايشه را گفت كه دعاي بد مي كرد بر دزدي:

لا تسبّخي عنه بدعائك عليه

، أي لا تخفّفي عنه، گفت: تخفيف مكن بر او به اينكه نفرين، يعني چون تو نفرين كني عذاب بر او آسانتر شود. و «تسبيح» توسيع پنبه و پشم باشد كه بازنند«2»، قال الاخطل يصف قنّاصا و كلابا:

فأرسلوهن ّ يذرين التّراب كما

يذري سبائخ قطن ندف أوتار

ثعلب گفت: «سبخ» تردّد و اضطراب باشد، و «سبخ» سكون باشد، و منه

قوله- عليه السلام: الحمي من فيح جهنّم فسبخوها بالماء

، أي سكّنوها.

وَ اذكُرِ اسم َ رَبِّك َ، نام خداي«3» مي گوي. سهل گفت يعني: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ مي خوان در اوايل سور. وَ تَبَتَّل إِلَيه ِ تَبتِيلًا، و با در او گريز گريختني.

عبد اللّه عبّاس گفت: عمل صالح بكن خداي را. حسن گفت: اجتهاد كن. إبن زيد گفت: خويشتن را با عبادت او پرداز. شقيق گفت: توكّل كن بر او، و اصل «تبتّل» انقطاع باشد و خويشتن از همه جهان ببريدن و با او گريختن. و «بتل» و «بتر» قطع باشد. و مرد زاهد را كه از دنيا انقطاع با خداي كند او را متبتّل خوانند، قال امرؤ القيس:

تضي ء الظلام بالعشاء كأنها منارة ممسي راهب متبتّل

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: آمدن و شدن.

(2). آج: پشم و پنبه باشد كه بر آن زنند، كا و ديگر نسخه بدلها: پشم و پنبه را باز زنند.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها و.

صفحه : 10

و منه

الحديث نهي رسول اللّه عن التبتّل

، و مريم و فاطمه را- عليهما السلام- براي اينكه بتول خوانند. زيد أسلمه«1» گفت: تبتّل آن باشد كه دنيا رها كند [3- ر] و طلب رضاي خداي كند. روايت كردند از باقر- عليه السلام كه او گفت: تبتّل آن است كه دست بردارد در نماز، و قوله: تَبتِيلًا، مصدري است لا من لفظ الفعل و حقّه التّبتل.

رَب ُّ المَشرِق ِ وَ المَغرِب ِ، اهل حجاز و ابو عمرو و حفص «رب ّ» خواندند مرفوع الباء علي الابتداء و «لا اله الّا هو خبره»، و التقدير: رب ّ المشرق و

المغرب واحد، و روا بود كه خبر مبتداي محذوف باشد، و التقدير: هو رب ّ المشرق و المغرب، و «لا إِله َ إِلّا هُوَ» در محل ّ حال باشد، و التقدير: وحده لا شريك له. و روا بود كه خبر بعد خبر باشد و محل ّ او رفع بود، أي واحد. و باقي قرّاء مجرور خوانند علي صفة رب ّ في قوله: وَ اذكُرِ اسم َ رَبِّك َ لا إِله َ إِلّا هُوَ، جز او خدايي نيست. فَاتَّخِذه ُ وَكِيلًا، فعيل است به معني مفعول، أي من تكل امرك اليه، او را و كيل گير كه در كارها بر او توكّل كني و كارها با او تفويض كني.

وَ اصبِر عَلي ما يَقُولُون َ، و صبر كن بر آنچه مي گويند اينكه كافران از ايذاء تو به سخنهاي موحش. وَ اهجُرهُم هَجراً جَمِيلًا، و از ايشان ببر بريدني نيكو. به آيت قتال منسوخ است اينكه حكم، أبو الدرداء گفت: ما در بدايت اسلام در روي قومي مي خنديديم و دلهاي ما مستعجل به آن كه كي باشد كه فرصت يابيم كه ما ايشان را بكشيم، و اينكه آن تقيّت است كه گروهي بر ما عيب مي كنند.

وَ ذَرنِي وَ المُكَذِّبِين َ أُولِي النَّعمَةِ، خداي تعالي رسول را گفت: مرا رها كن با اينكه كافران كه تو را دروغ مي دارند. أُولِي النَّعمَةِ، خدوندان تنعّم. «نعمة» به فتح «نون» تنعّم باشد و به كسر «نون» مال و منفعت باشد و به ضم ّ «نون» مسّرت باشد، يقال: نعمة عين و نعمة عين و نعمي عين [3- پ]. مقاتل حيّان گفت:

-----------------------------------

(1). آج: زيد بن اسلم، كا و ديگر نسخه بدلها: زيد اسلم.

صفحه : 11

آيت در آنان آمد كه در غزاة بدر كافران را

طعام دادند و ايشان«1» ده كس بودند و حديث ايشان در سوره الانفال برفت. بعضي دگر گفتند: در صناديد قريش آمد كه مستهزئان بودند. وَ مَهِّلهُم، و مهلت ده ايشان را اندكي«2» از روزگار كه«3» بس برنيايد كه به تيغ تو«4» كشته شوند و به آتش من سوخته. و مورد آيت تهديد و وعيد است، و نصف «قليلا» روا بود كه بر ظرف بود«5»، أي زمانا قليلا، و يا صفت مصدري محذوف، أي مهلا قليلا.

قوله: إِن َّ لَدَينا أَنكالًا وَ جَحِيماً، آنگاه بر سبيل تهديد و وعيد گفت: بنزديك ما انكال است، يعني قيود و بندها. يكي را «نكل» گويند. شعبي گفت: بند دوزخيان نه براي آن است تا بنگريزند، و لكن عادت اهل زندان است كه«6» با بند دارند ايشان را«7» تا نوعي [ديگر]«8» عذاب باشد ايشان را. وَ جَحِيماً، و آتشي بر افروخته.

وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ، و طعامي با غصّه كه در گلو بماند و فرو نشود و بر بالا نيايد، يقال: غص ّ باللقمة، و شرق بالماء و شجي بالعظم اذا بقي في الحلق. و طعام اهل دوزخ غسلين و زقوم باشد و ضريع. وَ عَذاباً أَلِيماً، و عذابي مؤلم.

حمران بن اعين روايت كرد كه: رسول- عليه السلام- اينكه آيت بخواند و بيفتاد و از هوش بشد«9». خليل بن حسّان گفت: شبي حسن بصري بنزديك ما

-----------------------------------

(1). اساس با خطّي متفاوت از متن و به صورت نو نويس افزوده است: «را تقويت كردند و آنان»، كه با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(2). كا: كه.

(3). كا: ندارد.

(4). كا و ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: باشد.

(6). كا: زندانيان آن

است كه. [.....]

(7). كا: ايشان را پايها بند دارند.

(8). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(9). آج و ديگر نسخه بدلها: برفت.

صفحه : 12

بود و روزه داشت«1» وقت روزه گشادن«2» طعامي كه بود پيش برديم، اينكه آيت او را ياد آمد«3»، گفت: طعام بردار«4». شب ديگر«5» هم چنين كرد. شب ديگر«6» ثابت بناني و يزيد ضبّي را بياورديم تا او را شفاعت كردند«7» تا طعامي«8» بخورد.

در خبر است كه وقتي امير المؤمنين را«9» عليه السلام- [4- ر] دندان به درد آمد، و از آن رنجي عظيم مي بود او را، گفت: بار خدايا در پاره اي استخوان اينكه همه الم بتواني آفريدن، تو را با ما دوزخ به چه كار است؟ إِن َّ لَدَينا أَنكالًا وَ جَحِيماً، وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِيماً.

يَوم َ تَرجُف ُ الأَرض ُ وَ الجِبال ُ وَ كانَت ِ الجِبال ُ كَثِيباً مَهِيلًا،«10»: آن روز كه زمين بجنبد و كوهها پشته ريگ روان شود. و مهيل مفعول هلت عليه التراب باشد، و منه

قول النبي- صلي اللّه عليه و آله و سلّم: كيلو الطعام و لا تهيلوا

، أي لا تصبّوا جزافا.

إِنّا أَرسَلنا إِلَيكُم رَسُولًا شاهِداً عَلَيكُم الاية، گفت: ما فرستاديم به شما پيغمبري را تا گواه باشد به شما، چنان كه فرستاديم به فرعون پيغمبري را و آن موسي بود- عليه السلام.

فَعَصي فِرعَون ُ الرَّسُول َ، فرعون در پيغمبر خود«11» عاصي شد. فَأَخَذناه ُ أَخذاً وَبِيلًا، ما او را بگرفتيم گرفتني سخت و گران، و منه طعام، و بيل و مستوبل اذا لم يكن مريئا، و منه الوبال، و قالت الخنساء:

لقد اكلت بجيلة يوم لاقت فوارس مالك اكلا و بيلا

-----------------------------------

(1). كا: به روزه بود.

(2). آج،

كا، گا: وقت افطار.

(3). كا: اينكه آيت برخواند.

(4). كا، آد، گا: برداريد.

(5). كا، گا و سيوم.

(6). كا: ندارد.

(7). كا، آد، گا: تا با او سخن گفتند.

(8). كا: تا او طعام.

(9). كا: علي را.

(10). آج و ديگر نسخه بدلها گفت.

(11). كا، آد، گا: ندارد. [.....]

صفحه : 13

فَكَيف َ تَتَّقُون َ إِن كَفَرتُم يَوماً يَجعَل ُ الوِلدان َ شِيباً، گفت: چگونه بپرخيزي«1» و بگريزي«2» اگر كافر شوي«3» آن روزي كه كودكان را پير كند، يعني از هول آن پير شوند«4». و مراد آن است كه از عذاب آن روز كجا گريزي«5»، و ابو السماك العدوي ّ خواند در شاذّ فَكَيف َ تَتَّقُون َ«6» علي الاضافة الي ياء المتكلّم، چگونه پرخيزي«7» از من يعني از عذاب من. «يوما» نصب بر ظرف باشد، و اينكه آنگاه باشد كه خداي تعالي آدم را گويد: برخيز و اهل دوزخ را از فرزندانت به دوزخ فرست.

إبن السدي«8» گفت: اينكه«9» اولاد الزّنا باشند. بعضي دگر گفتند:

فرزندان مشركان باشند«10». و محققّان [4- پ] گفتند: كنايت است از هول و شدّت.

السَّماءُ مُنفَطِرٌ بِه ِ، گفت: آسمان شكافته شود به او، و گفتند: به آن روز، و گفتند: به هول آن روز، و گفتند: «به»، أي باللّه. و «سماء» هم مذكّر باشد و هم مؤنّث، امّا تذكير او در اينكه آيت است، و تأنيث او في قوله: إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت«11»، و گفتند: «سماء» مؤنّث است، و «منفطر» براي آن گفت كه بر سبيل نسبت است، أي ذات انفطار، كتامر و لابن، و امرأة حايض و طاهر و طامث، أي ذات حيض، و طهر و طمث.

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: بپرهيزيد.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها: بگريزيد.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: شويد.

(4).

آج: پير بكنند.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: گريزيد.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها بكسر نون.

(7). آج، آد، گا: پرخيزيد، كا: پرهيزيد.

(8). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (11/ 30): سدي.

(9). آج، كا: اينان.

(10). آج و ديگر نسخه بدلها و اينكه اقوال معتمد نيست، چه با ايشان خطابي نيست و نه بر ايشان عقابي هست.

(11). سوره انفطار (82) آيه 1.

صفحه : 14

كان َ وَعدُه ُ مَفعُولًا، وعده او كرده بود، يعني آنچه او به وعده داد لا محال كاين و واقع بود، پس همچنان است كه پنداري كرده است.

إِن َّ هذِه ِ تَذكِرَةٌ، اي هذه السورة أو هذه الايات، اينكه سورت يا اينكه ايات يادگاري است ياد دهنده. فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إِلي رَبِّه ِ سَبِيلًا، هر كه او خواهد به خداي خود راهي بگيرد، يعني به ثواب خداي- كه آن به اختيار اوست- اگر طاعت كند به ثواب رسد كه خداي تعالي وعده داده است او را به آن و دعوت كرده است او را با آن، و اگر نكند به سوء اختيار او باشد.

إِن َّ رَبَّك َ يَعلَم ُ أَنَّك َ تَقُوم ُ أَدني مِن ثُلُثَي ِ اللَّيل ِ- الآية، گفت: خداي تو مي داند يا محمّد كه تو بر مي خيزي نزديكتر يا كمتر از چهار دانگ شب. وَ نِصفَه ُ وَ ثُلُثَه ُ، و نيمه او و دو دانگ از او. نافع و ابو عمرو خواندند: «نصفه و ثلثه» به جرّ «فا» و «ثا» عطفا علي قوله: مِن ثُلُثَي ِ اللَّيل ِ، و باقي قرّاء خواندند: نِصفَه ُ وَ ثُلُثَه ُ، نصب بر ظرف، أي تقوم نصف الليل و ثلثه. وَ طائِفَةٌ، و گروهي از آنان كه با تواند.

وَ اللّه ُ يُقَدِّرُ اللَّيل َ وَ النَّهارَ، خداي تعالي مي اندازد«1» شب

و روز به تقديري مقدّر كه گاهي [5- ر] شب آرد و گاهي روز آرد، گاهي شب دراز بود و روز كوتاه، و گاهي روز دراز بود و شب كوتاه، براي آن تا آنچه به شب فايت شود به روز قضا كني، و آنچه به روز فايت شود به شب قضا كني. عَلِم َ أَن لَن تُحصُوه ُ، دانست كه شما احصاي ساعات شب نتواني كردن«2»، يعني طاقت نداري«3» احياء شب كردن. فَتاب َ عَلَيكُم، توبه شما قبول كرد و عذر شما بپذيرفت«4».

فَاقرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِن َ القُرآن ِ، بخواني«5» از قرآن آنچه بر شما خوار باشد از جمله قرآن. سدّي گفت: صد آيت قرآن بخواند، روز قيامت از محاجّت قرآن

-----------------------------------

(1). آج: مي افزايد.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها: نتوانيد كردن.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: نداريد. [.....]

(4). آج، آد، گا: پذيرفت، كا: بپذيرفت.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: بخوانيد.

صفحه : 15

مسلّم بود. كعب گفت: هر كه هر شب صد آيت قرآن بخواند او از جمله قرآن خوانان بنويسند. سعيد«1» گفت: پنجاه آيت. ربيع بن بدر«2» گفت: فَاقرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِن َ القُرآن ِ، بخواني«3» آنچه ميّسر شود از قرآن، گفت: در قراءت نماز شام و خفتن خواست.

عَلِم َ أَن سَيَكُون ُ مِنكُم مَرضي، آنگه بيان كرد كه اينكه تخفيف براي آن كرد كه دانست كه از شما بهري بيماران باشند و بهري مسافران باشند كه در زمين بروند به طلب روزي«4». و باشد«5» كه در سبيل خداي جهاد كنند، ايشان طاقت اينكه تكليف ندارند. بر ايشان آسان كرد و بر شما نيز تا تكليف همه بر يك حدّ باشد: فَاقرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنه ُ، بخواني«6» از قرآن آنچه ميسّر شود.

عبد اللّه مسعود گفت: هر

مردي كه چيزي از شهري به شهري برد و به نرخ روز بفروشد، ثواب او بنزديك خداي تعالي ثواب شهيدان بود. آنگه اينكه آيه بخواند. وَ آخَرُون َ يَضرِبُون َ فِي الأَرض ِ يَبتَغُون َ مِن فَضل ِ اللّه ِ وَ آخَرُون َ يُقاتِلُون َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ. و از صادق عليه السلام- روايت كردند«7» في قوله: ما تَيَسَّرَ [5- پ] مِنه ُ،

قال: خشوع القلب و صفاء السر

، گفت: مراد خشوع دل است و صفاي سرّ.

وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ، نماز به پاي داري«8» و زكات مال بدهي«9».

وَ أَقرِضُوا اللّه َ قَرضاً حَسَناً، و به خداي دهي«10» قرضي نيكو، مراد صدقات است و انواع برّ و معروف و صلات. وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِن خَيرٍ، ما «مجازات» راست،

-----------------------------------

(1). كا، گا: سعد.

(2). كا، آد، گا: ربيع بن زيد.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: بخوانيد.

(4). كذا در اساس و آج، ديگر نسخه بدلها چنان كه گفت: و آخرون يضربون في الارض يبتغون من فضل اللّه و آخرون يقاتلون في سبيل اللّه.

(5). آد، گا: باشند.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: بخوانيد.

(7). همه نسخه بدلها بجز آج كه گفت.

(8). آج و ديگر نسخه بدلها: داريد.

(9). آج و ديگر نسخه بدلها: بدهيد.

(10). آج و ديگر نسخه بدلها: دهيد.

صفحه : 16

گفت: هر چه در پيش فگني«1» براي خود از خيري و برّي و صدقه اي. تَجِدُوه ُ عِندَ اللّه ِ، آن بنزديك خداي بازيابي«2» مدخّر نهاده. هُوَ خَيراً، «هو» فصل است بر مذهب بصريان و عماد خوانند كوفيان اينكه را«3»، و خَيراً وَ أَعظَم َ، منصوب است بر مفعول دوم تَجِدُوه ُ، و نصب «أجرا» بر تميز«4» است، گفت: آن را يابي«5» به از آن كه داده باشي«6» و عظيم و بزرگوارتر به مزد.

وَ

استَغفِرُوا اللّه َ، از«7» خداي آمرزش خواهي«8» كه او آمرزنده و بخشاينده است.

-----------------------------------

(1). آج: در پيش افگني، كا و ديگر نسخه بدلها: در پيش داريد.

(2). كا، آد، گا هو خير مبتدا و خبر است. [.....]

(3). كا، آد، گا: بازيابيد.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: يابيد.

(5). آد، گا: تمييز.

(6). آد، گا: و از.

(7). آج و ديگر نسخه بدلها: داده باشيد.

(8). آج و ديگر نسخه بدلها: خواهيد.

صفحه : 17

سورة المدّثر

اينكه سورت مكّي است«1»، پنجاه و شش آيت است و دويست و پنجاه و پنج كلمت است، و هزار و ده حرف است. و روايت است از أبو امامة از ابي كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و علي آله- گفت: هر كه او يا ايها المدثّر بخواند، خداي تعالي او را به عدد هر كس كه تصديق كرد رسول را در مكّه و هر كس كه تكذيب كرد ده حسنات«2» بنويسد او را«3».

[سوره المدثر (74): آيات 1 تا 56]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

يا أَيُّهَا المُدَّثِّرُ (1) قُم فَأَنذِر (2) وَ رَبَّك َ فَكَبِّر (3) وَ ثِيابَك َ فَطَهِّر (4)

وَ الرُّجزَ فَاهجُر (5) وَ لا تَمنُن تَستَكثِرُ (6) وَ لِرَبِّك َ فَاصبِر (7) فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ (8) فَذلِك َ يَومَئِذٍ يَوم ٌ عَسِيرٌ (9)

عَلَي الكافِرِين َ غَيرُ يَسِيرٍ (10) ذَرنِي وَ مَن خَلَقت ُ وَحِيداً (11) وَ جَعَلت ُ لَه ُ مالاً مَمدُوداً (12) وَ بَنِين َ شُهُوداً (13) وَ مَهَّدت ُ لَه ُ تَمهِيداً (14)

ثُم َّ يَطمَع ُ أَن أَزِيدَ (15) كَلاّ إِنَّه ُ كان َ لِآياتِنا عَنِيداً (16) سَأُرهِقُه ُ صَعُوداً (17) إِنَّه ُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ (18) فَقُتِل َ كَيف َ قَدَّرَ (19)

ثُم َّ قُتِل َ كَيف َ قَدَّرَ (20) ثُم َّ نَظَرَ (21) ثُم َّ عَبَس َ وَ بَسَرَ (22) ثُم َّ أَدبَرَ وَ استَكبَرَ (23) فَقال َ إِن هذا إِلاّ سِحرٌ يُؤثَرُ (24)

إِن هذا إِلاّ قَول ُ البَشَرِ (25) سَأُصلِيه ِ سَقَرَ (26) وَ ما أَدراك َ ما سَقَرُ (27) لا تُبقِي وَ لا تَذَرُ (28) لَوّاحَةٌ لِلبَشَرِ (29)

عَلَيها تِسعَةَ عَشَرَ (30) وَ ما جَعَلنا أَصحاب َ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلنا عِدَّتَهُم إِلاّ فِتنَةً لِلَّذِين َ كَفَرُوا لِيَستَيقِن َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ وَ يَزدادَ الَّذِين َ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرتاب َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ وَ المُؤمِنُون َ وَ لِيَقُول َ الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ وَ الكافِرُون َ ما ذا أَرادَ

اللّه ُ بِهذا مَثَلاً كَذلِك َ يُضِل ُّ اللّه ُ مَن يَشاءُ وَ يَهدِي مَن يَشاءُ وَ ما يَعلَم ُ جُنُودَ رَبِّك َ إِلاّ هُوَ وَ ما هِي َ إِلاّ ذِكري لِلبَشَرِ (31) كَلاّ وَ القَمَرِ (32) وَ اللَّيل ِ إِذ أَدبَرَ (33) وَ الصُّبح ِ إِذا أَسفَرَ (34)

إِنَّها لَإِحدَي الكُبَرِ (35) نَذِيراً لِلبَشَرِ (36) لِمَن شاءَ مِنكُم أَن يَتَقَدَّم َ أَو يَتَأَخَّرَ (37) كُل ُّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت رَهِينَةٌ (38) إِلاّ أَصحاب َ اليَمِين ِ (39)

فِي جَنّات ٍ يَتَساءَلُون َ (40) عَن ِ المُجرِمِين َ (41) ما سَلَكَكُم فِي سَقَرَ (42) قالُوا لَم نَك ُ مِن َ المُصَلِّين َ (43) وَ لَم نَك ُ نُطعِم ُ المِسكِين َ (44)

وَ كُنّا نَخُوض ُ مَع َ الخائِضِين َ (45) وَ كُنّا نُكَذِّب ُ بِيَوم ِ الدِّين ِ (46) حَتّي أَتانَا اليَقِين ُ (47) فَما تَنفَعُهُم شَفاعَةُ الشّافِعِين َ (48) فَما لَهُم عَن ِ التَّذكِرَةِ مُعرِضِين َ (49)

كَأَنَّهُم حُمُرٌ مُستَنفِرَةٌ (50) فَرَّت مِن قَسوَرَةٍ (51) بَل يُرِيدُ كُل ُّ امرِئ ٍ مِنهُم أَن يُؤتي صُحُفاً مُنَشَّرَةً (52) كَلاّ بَل لا يَخافُون َ الآخِرَةَ (53) كَلاّ إِنَّه ُ تَذكِرَةٌ (54)

فَمَن شاءَ ذَكَرَه ُ (55) وَ ما يَذكُرُون َ إِلاّ أَن يَشاءَ اللّه ُ هُوَ أَهل ُ التَّقوي وَ أَهل ُ المَغفِرَةِ (56)

[ترجمه]

اي خويشتن به جامه پوشيده.

برخيز و بترسان.

و خداي را تكبير كن.

: و جامه ات«4» پاك بكن.

و از بت دور شو.

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها و.

(2). آج: حسنه اي، ديگر نسخه بدلها: حسنه.

(3). كا: ندارد، آد، گا: براي او بنويسد، آج صدق رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله.

(4). آج: جامه هاات/ جامه هايت.

صفحه : 18

و منّت منه تا طلب بيشي كني.

و براي خدايت شكيبايي كن.

چون، دردمند در صور.

آن روز روزي باشد سخت.

بر كافران خوار نيست.

رها كن مرا و آن را كه آفريدم تنها.

كردم«1» او را مالي مدد كرده.

و پسراني حاضر.

و بگستردم براي او گستردني.

پس طمع كرد«2» كه بيفزايم.

پرگست او بود

آيتهاي ما را كفران كننده.

و بر او نهم عذاب پاي افراز«3».

او انديشه كرد و به انداخت«4».

بكشاند«5» او را چگونه انداخت.

تا پس بگشاند«6» او را چگونه انداخت.

پس در نگريد،

پس رو ترش كرد و پيشاني در هم كشيد.

پس پشت بر كرد و بزرگي نمود.

گفت: نيست اينكه مگر جادويي كه روايت مي كنند«7».

نيست اينكه مگر سخن آدمي.

بسوزانم او را به دوزخ.

-----------------------------------

(1). آج: و كردم.

(2). آج: طمع دارد.

(3). آج: پا افزاينده.

(4). آج: بينداخت. [.....]

(6- 5). آج: بكشاد.

(7). آج: مي كند.

صفحه : 19

و چه آگاه كرده است تو را كه چه باشد دوزخ.

هيچ باقي نگذارد و رها نكند.

سوزنده پوست تن باشد.

بر آن نوزده زباني اند.

نكرديم«1» خازنان دوزخ را الّا فريشتگان، و نكرديم عدد ايشان را الّا آزمايش آنان كه كافر شدند تا به يقين بدانند آنان كه ايشان را كتاب دادند، و بيفزايند آنان كه ايمان دارند ايمان، و شك نيوفتند آنان كه دادند ايشان را كتاب و نيز مؤمنان، و تا گويند آنان كه در دلهاشان بيماري است و كافران چه خواست خداي به اينكه مثل، همچنين گمره كند خداي آن را كه خواهد و ره نمايد آنان را كه خواهد و نداند لشكرهاي خداي را الّا او، و نيست آن الّا ياد كرد آدميان«2».

حقّا و بحق ّ ماه.

و شب چون پشت بر كند.

و بحق ّ صبح چون روشن شود.

كه آن يكي از كارهاي بزرگ است.

ترساننده آدمي.

آن را كه خواهد از شما كه فرا پيش بود و باز پس ايستد.

-----------------------------------

(1). آج: و نكرديم.

(2). آج: ياد كردي آدميان را.

صفحه : 20

هر كس«1» به آنچه كرده است گرو نهاده است.

مگر اهل دست راست.

در بهشتهااند مي پرسند.

از گناهكاران.

كه برد شما را در دوزخ [7- ر].

گفتند: نبوديم

از نمازكنان.

و ندادگان«2» طعام درويش.

و در رفتماني [با]«3» فرو شوندگان.

و دروغ داشتماني روز«4» جزا.

تا آمد به ما كار درست.

سود ندارد ايشان را شفاعت شفاعت خواهان.

چيست ايشان را كه از ياد كردن فرو مي كردند.

پنداري كه ايشان خرانند رميده.

كه برمد از شير.

بل مي خواهد هر مردي از ايشان كه بدهند او را صحيفه هاي افلاخته«5».

هرگز نباشد اينكه بل نمي ترسند از سراي باز پسين.

حقّا كه اينكه يادگاري است.

هر كه خواهد ياد كند اينكه را.

و يا نكنند الّا

-----------------------------------

(1). آج: نفس.

(2). آج: ندادماني.

(3). اساس: كلمه زير وصالي رفته، با توجّه به آج افزوده شد.

(4). آج: به روز.

(5). آج: افراخته.

صفحه : 21

كه خواهد خداي، او اهل ترسيدن«1» و اهل آمرزش است.

قوله:«2» يا أَيُّهَا المُدَّثِّرُ، بيان كرديم كه: «مدّثر» متدثّر بوده است، «تا» را «دال» كرده اند و در «دال» ادغام كرده، و روايت كرده اند كه: اوّل سورتي كه از قرآن فرود آمد، سورت فاتحه«3» بود، آنگه: يا أَيُّهَا المُدَّثِّرُ، و آنگه: اقرَأ بِاسم ِ رَبِّك َ«4» [7- پ].

جابر بن عبد اللّه انصاري«5» گفت از رسول- عليه السلام شنيدم كه گفت:

در واديي مي گذشتم، مرا آواز دادند از چپ و راست و پس و پيش، نگاه كردم كس را نديدم. بر بالا نگريدم شخصي را ديدم بر سريري كه مرا ندا مي كرد. بترسيدم از او، مستوحش شدم گفتم: جامه بر من افگني«6» و مرا باز پوشي«7». جامه بر من افگندند و من بخفتم. جبريل آمد و اينكه آيات آورد. يا أَيُّهَا المُدَّثِّرُ، قُم فَأَنذِر، و روايتي ديگر«8» بر كوه حرا بودم كه اينكه شخص را ديدم و وحي بر من القا كرد. من با خانه خديجه شدم. گفتم: دثّروني، و مراتب آمد. خديجه مرا به جامه بپوشيد،

جبريل آمد و اينكه سورت آورد: يا أَيُّهَا المُدَّثِّرُ، قُم فَأَنذِر، اي خويشتن به جامه پوشيده برخيز و قوم را بترسان و با خدا خوان.

وَ رَبَّك َ فَكَبِّر، و خداي را تكبير و تعظيم كن.

وَ ثِيابَك َ فَطَهِّر، و جامه پاكيزه كن، عكرمه گفت عبد اللّه عبّاس را پرسيدند از اينكه آيت، گفت: معني آن است كه خويشتن را از غدر و معصيت دور دار و جامه غدر و معصيت مپوش، آنگه گفت كه: نشنيدي كه غيلان بن سلمة الثقفي چگونه گفت:

-----------------------------------

(1). آج: پرستيدن.

(2). آج تعالي.

(3). كا، آد، گا: فاتحة الكتاب.

(4). سوره علق (96) آيه 1.

(5). كا، آد، گا: جابر بن عبد اللّه الانصاري. [.....]

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: افگنيد.

(7). آج: باز بوشانيد، كا و ديگر نسخه بدلها: باز پوشيد.

(8). كا، آد گفت.

صفحه : 22

و انّي بحمد اللّه لا ثوب فاجر لبست و لا من غدرة اتقنّع

و عرب كسي را كه او از غدر دور باشد گويند: فلان طاهر الثّياب نقّي الجيب«1»، چون غدّار باشد گويند: هو دنس الثّياب، ابي ّ كعب گفت: يعني البسها علي نزاهة من الغدر و الجور.

ابراهيم و قتاده و ضحّاك و شعبي گفتند: جامه پاك گردان، يعني خود را از ريب و تهمت و معصيت پاكيزه دار و كنايت [8- ر] كرد به جامه از تن و از عرض، براي آن كه جامه مشتمل است بر تن«2» و عنتره گفت:

فشككت بالرّمح الاصم ّ ثيابه ليس الكريم علي القنا بمحرّم

أراد بالثياب النفس، و قال آخر:

ثياب بني عوف طهاري نقيّة و أوجههم بيض المسافر غرّان

و قال الراجز«3»:

لا هم ّ ان ّ عامر بن جهم اوجب حجّا في ثياب دسم

مجاهد گفت و سعيد جبير

كه: جامه كنايت است از دل، يعني دل پاكيزه بكن«4»، گفت: دليل اينكه«5» بيت امرؤ القيس است:

و ان يك قد ساء تك منّي خليقة فسلّي ثيابي من ثيابك تنسل

اي قلبي من قلبك، حسن و قرظي ّ گفتند: و خلقك فحسّن، خوي نيكودار با مردمان، گفت دليلش قول شاعر«6»:

و يحيي لا يلام بسوء خلق و يحيي طاهر الاثواب حرّ

اي حسن الاخلاق.

عبد اللّه عبّاس گفت: يعني جامه ات بايد تا از وجهي حلال«7» پاكيزه بود.

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا و.

(2). گا، آد: جامه بر او مشتمل است.

(3). آج، كا: الاخر.

(4). آج: پاكيزه دار.

(5). آج: دليل بر اينكه قول.

(6). آج شعر.

(7). آج، كا، دا و.

صفحه : 23

إبن و سيرين و إبن زيد گفتند: جامه ات به آب پاكيزه بشوي«1» و از نجاست و دنس پاك بكن، و اينكه براي آن گفت كه مشركان، نكردندي. گفت: تو جامه بشوي و چنان مكن كه ايشان مي كنند.

طاووس گفت: و ثيابك فقصّر، جامه كوتاه دار، براي آن كه جامه كوتاه پاكيزه باشد، و بيانش آن كه در كلام امير المؤمنين«2» آمده است كه او را گفتند:

چرا جامه كوتاه مي داري! گفت:

لأنّه ابقي و انقي و اتقي

، براي آن كه بهتر بماند و پاكيزه تر باشد و پرهيزگار وارتر«3». بعضي ديگر گفتند [8- پ]: جامه كنايت است از اهل. يعني اهلت را از تهمتها پاكيزه دار، و عرب كنايت كند به جامه و ازار«4» و فراش و لباس از زن، قال اللّه تعالي: هُن َّ لِباس ٌ لَكُم وَ أَنتُم لِباس ٌ لَهُن َّ«5»، بعضي دگر گفتند: يعني دلت پاك كن از هر چه دون اوست.

وَ الرُّجزَ«6» فَاجتَنِبُوا الرِّجس َ مِن َ الأَوثان ِ«8»وَ لا تَمنُن تَستَكثِرُ، حسن بصري خواند: تَستَكثِرُ، به جزم: أي علي جواب

النهي، و اينكه قراءت بد است براي آن كه به جواب لايق نيست. و أعمش به نصب خواند علي تقدير «كي»، المعني لكي تستكثر. و عامّه قرّاء به رفع خواندند.

مفسّران در معني آيت [9- ر] خلاف كردند. بيشتر مفسّران گفتند معني آن است كه: چيزي به كسي مده براي آن كه تا بيش از آن عوض بستاني، قتاده گفت: چيزي به كسي مده براي طمع دنيا. ضحّاك و مجاهد گفتند: اينكه خاص ّ رسول را بود. ضحّاك گفت: با دو گونه است، يكي حلال و يكي حرام. امّا آن كه حلال است هدايا است كه چيزي بدهند تا بيشتر بستانند، امّا آنچه حرام است رباست كه در شرع حرام افتاد، و اوّل را بر سبيل مجاز ربا خواند. حسن گفت:

منّت منه بر خداي به عملي كه كني كه تو را آن عمل بسيار و بزرگ آيد.

ربيع گفت: عمل خود بسيار مدار كه آن در جنب نعمت خداي حقير است. خصيف از مجاهد گفت: ضعيف مباش از آن كه عمل بسيار كني، من قولهم: حبل منين أي ضعيف، دليل اينكه تأويل قراءت عبد اللّه مسعود است: و لا تمنن ان تستكثر، أي لا تضعف عن استكثار العمل. إبن زيد گفت: به نبوّت منّت منه بر مردمان تا بر آن اجرتي بستاني.

وَ لِرَبِّك َ فَاصبِر، و براي خداي صبر كن بر اداي رسالت و بر ايذا و رنجهايي كه تو را مي دهند و بر جهاد كافران و بر انواع بليّات، و حمل او بر عموم كردن اوليتر باشد.

فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ، چون در صور دمند. عبد اللّه عبّاس گفت از رسول

-----------------------------------

(1). كا، آد: كه حب ّ الدّنيا رأس كل ّ خطيئة.

صفحه : 25

عليه السلام- كه او گفت:

كيف انعم و صاحب القرن قد التقم القرن

، گفت:

چگونه لذّت زندگاني دارم و صاحب صور صور«1» در دهن گرفته است منتظر آن تا كي گويند او را كه: در دم. اصحابان«2» گفتند: يا رسول اللّه، چگونه گوييم«3» در پناه دادن از آن با خداي! گفت: بگويي«4»: حَسبُنَا اللّه ُ وَ نِعم َ الوَكِيل ُ عَلَي اللّه ِ تَوَكَّلنا [9- پ].

فَذلِك َ يَومَئِذٍ يَوم ٌ عَسِيرٌ، آن روز روزي است سخت و دشخوار بر كافران، نه روزي آسان و خوار، گفتند: زرارة بن اوفي قرآن مي خواند. چون به اينكه آيت رسيد، يك دو بار باز خواند و نعره اي بزد و جان بداد.

آنگه قديم تعالي گفت: ذَرنِي وَ مَن خَلَقت ُ وَحِيداً، رها كن مرا با آن كه«5» آفريدم او را در شكم مادر تنها بي مال و عددي و عدّتي و اتباعي، آيت در وليد مغيره مخزومي آمد. عبد اللّه عبّاس گفت: او را در قوم خود وحيد خواندندي، بر اينكه قول بدل باشد از «من»، بدل الكل ّ من الكل ّ. و بر قول [اوّل]«6» كه ظاهر دليل او مي كند حال باشد روا بود كه از فاعل بود، و روا بود كه از مفعول.

وَ جَعَلت ُ لَه ُ مالًا مَمدُوداً، و او را مالي دادم با مدد از شتر«7» و گوسفند زاينده و چون زرع و تجارت. در مبلغ آن خلاف كردند: مجاهد و سعيد جبير گفتند: هزار دينار بود. قتاده گفت: چهار هزار دينار بود. سفيان ثوري گفت:

هزار هزار دينار بود. نعمان بن سالم گفت: مال او زميني بود.

عبد اللّه عبّاس گفت: نه هزار مثقال سيم بود. مقاتل گفت: بستاني در طايف كه ميوه او منقطع نشدي سال تا

سال، گفت دليلش قوله: وَ ظِل ٍّ مَمدُودٍ«8»،

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا را.

(2). كا، آد، گا: صحابه.

(3). كا، آد، گا: چگونه كنيم.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: بگوييد.

(5). كا، آد، گا من.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

(7). آد، گا گاو.

(8). سوره واقعه (56) آيه 30. [.....]

صفحه : 26

در دگر جا و«1» اينكه جا [گفت]«2»: و جعلت له مالا ممدودا.

وَ بَنِين َ شُهُوداً، و پسراني كه با او در مكّه حاضر بودند از او غايب نشدندي. سعيد جبير گفت: سيزده پسر بودند مجاهد و قتاده گفتند: پانزده پسر بودند. مقاتل گفت هفت بودند: وليد بن وليد بود، و خالد بن وليد، و عمارة بن الوليد، و هشام بن الوليد، و [10- ر]. عاص بن الوليد و قيس بن الوليد، و عبد شمس بن الوليد. سه از ايشان اسلام آوردند: خالد و هشام و عماره. گفتند: وليد پس از نزول اينكه آيت در نقصان افتاد به مال و به فرزندان و بر«3» عاقبت هلاك شد.

وَ مَهَّدت ُ لَه ُ تَمهِيداً، و او را ممكّن بكردم«4» و دست فراخي دادم او را.

عبد اللّه عبّاس گفت: مالش بگستدم چنان كه بستر گسترند.

ثُم َّ يَطمَع ُ أَن أَزِيدَ، پس طمع مي دارد كه بيفزايم در مال و فرزندان او را.

كَلّا، يعني نباشد اينكه هرگز: إِنَّه ُ كان َ لِآياتِنا عَنِيداً، او به آيات ما و كتب ما و دلايل و بيّنات ما عنيد و معاند و ستيهنده بوده است.

سَأُرهِقُه ُ صَعُوداً، او را تكليف كنم و بر او نهم از عذاب مشقتي كه او طاقت آن ندارد. ابو سعيد خدري گفت از رسول- عليه السلام- كه او گفت: اينكه صعود«5» كوهي باشد از آتش كه او هفتاد

سال بر آن جا مي رود، آنگه هفتاد سال ديگر فرود مي آيد ابدا هم چنين«6». و در خبري ديگر«7» رسول- عليه السلام- گفت:

كوهي باشد از آتش كه او به دست و پاي بر او«8» مي شود«9»، چون دست بردارد نزديك باشد، چون خواهد كه دست در زند دور شود و پاي«10» همچنين.

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا: جاي ديگر.

(2). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به كا، آد، گا افزوده شد.

(3). كا، آد، گا: و به.

(4). كا: تمكيني بكردم.

(5). كا، آد، گا بر.

(6). كا: همچنين. أبد الدهر.

(7). كا، آد، گا آورده اند كه.

(8). كا، آد، گا: بر آن جا.

(9). كا، آد، گا آنگه.

(10). كا، آد، گا او.

صفحه : 27

إِنَّه ُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ، كه او تفكّر كرد و تقدير كرد. سبب نزول اينكه آيات آن بود كه چون خداي تعالي سورة المؤمن فرستاد، قوله: حم، تَنزِيل ُ الكِتاب ِ مِن َ اللّه ِ العَزِيزِ العَلِيم ِ«1»، رسول- عليه السلام- اينكه سورت مي خواند. وليد مغيره بر در مسجد گوش باز كرده بود و اينكه آيت مي شنيد. رسول- عليه السلام- چون بدانست كه وليد مغيره مستمع است، ديگر باره با سر گرفت و باز خواند. وليد مغيره نيك بشنيد، بيامد، به مجمع قريش آمد و گفت: من امروز [10- پ] از محمّد كلامي شنيدم كه نه كلام انس است و نه كلام جن ّ. ان ّ له لحلاوة و ان ّ«2» عليه لطلاوة و ان ّ اعلاه لمثمر و ان ّ اسفله لمغدق و انّه يعلو و ما يعلي، گفت: و اللّه كه اينكه كلام را حلاوتي است و بر او تازگي است و زبر او ميوه دار است و زير«3» شاخ آور است، و اللّه كه او غالب شود و بر او غلبه نكنند.

اينكه بگفت و برفت و باجاي خود شد«4». قريش گفتند: و اللّه كه وليد صابي شد، و اگر او صابي شود همه قريش صابي شوند«5». و او را ريحان قريش گفتندي.

ابو جهل گفت: من كفايت بكنم كار او«6»، برفت و پهلوي وليد نشست دلتنگ. وليد او را گفت: چرا دل تنگي! گفت: چرا دلتنگ نباشم، و قريش مي گويند كه: ما در آنيم كه براي تو كه وليدي نفقه اي جمع كنيم كه تو براي آن كه پير شده اي و كار نمي تواني كردن رغبت مي كني از دين پدرانت، و ميل مي كني بدين محمّد كه تا از فضله طعام ايشان چيزي بستاني. وليد در خشم شد، گفت: قريش نمي دانند كه در ميان ايشان آن مال كه مرا است«7» كس را نيست، و آن عدد كه مرا است«8» كس را نيست، و محمّد و اصحاب او از مقدار طعام او سيري مي يابند«9» از كجا«10»

-----------------------------------

(1). سوره مؤمن (40) آيه 1 و 2.

(2). كا، آد، گا: ندارد.

(3). آج: زير او، كا، آد، گا: زيرش.

(4). كا، آد، گا: جاي خود بنشست. [.....]

(5). آج: شود.

(6). كا، آد، گا پس.

(8- 7). آد: مرا هست، آج، كا، گا: مراست.

(9). كذا: در اساس، كا، آد، گا: سير نمي شوند.

(10). كا، آد، گا: نمي شوند تا.

صفحه : 28

فضله طعامي باشد ايشان را! آنگه برخاست و با أبو جهل به مجمع قريش آمد و ايشان را گفت: شما مي گوييد كه محمّد ديوانه است و داني«1» كه دروغ مي گويي«2» كه محمّد هيچ ديوانگي نكرد و از او عاقلتر و كاملتر مرد نباشد.

گفتند: هم چنين است. گفت: مي گويي«3» كاهن است، كي ديدي«4» كه او كهانت كرد! گفتند: نديديم. گفت: مي گويي«5» كه

شاعر است، هرگز ديدي«6» كه او شعر گفت يا شعر [11- ر] خواند! گفتند: نه. گفت: مي گويي دروغزن است، هرگز بر او دروغي آزمودي«7»! گفتند: لا و اللّه و هو الأمين فينا، و او در ميان ما امين است.

قريش گفتند: وليد را:«8» پس چيست اينكه مرد! او ساعتي انديشه كرد و سر برآورد، گفت: ساحر است، نبيني«9» كه او«10» ميان زن و شوهر تفريق مي افگند و ميان پدر و فرزند همي برد، من او را ساحر مي دانم، فذلك قوله: إِنَّه ُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ، گفت: انديشه كرد و بينداخت. آنگه بر سبيل تعجّب گفت- و طريقتي كه عرب را باشد كه در حال اعجاب و تعجّب نفرين كنند- گويند: قاتل اللّه فلانا ما أشجعه، و مانند اينكه گفت:

فَقُتِل َ كَيف َ قَدَّرَ، بكشاند او را چگونه تقدير كرد و چگونه انداخت اينكه حديث. بعضي مفسرّان گفتند: «قتل» اي لعن، لعنت كناند بر او«11»، [و گفتند]«12»:

«عذّب» عذاب كناند«13» او را.

ثُم َّ قُتِل َ كَيف َ قَدَّرَ، و اينكه تكرار براي آن بود كه او دو فكر كرد و دو تقدير:

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا: مي دانيد.

(2). كا، آد، گا: مي گوييد.

(5- 3). آج و ديگر نسخه بدلها: مي گوييد كه او.

(6- 4). آج و ديگر نسخه بدلها: ديديد.

(7). آج: درو نمي شنيديد، كا، آد، گا: دروغي آزموديد.

(8). كا، آد، گا: پس قريش وليد را گفتند.

(9). آج و ديگر نسخه بدلها: نبينيد.

(10). آج از.

(11). كا: كناند او را، را: كنند او را. [.....]

(12). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(13). آد: كنند.

صفحه : 29

يكي آن كه گفت: ساحر است، يكي آن كه: تعليل كرد آن را بالتفريق بين الرجل و اهله.

ثُم َّ نَظَرَ،

آنگه انديشه كرد. ثُم َّ عَبَس َ وَ بَسَرَ، آنگه روي ترش كرد.

ثُم َّ أَدبَرَ وَ استَكبَرَ، آنگه روي برگردانيد و تكبّر كرد.

فَقال َ، گفت: إِن هذا، أي ما هذا، نيست اينكه قرآن الّا سحري كه روايت مي كنند او را و حكايت مي كنند با او.

إِن هذا إِلّا قَول ُ البَشَرِ، اينكه نيست الّا كلام آدميان، گفتند: سيّار«1» را خواستند و حبر را، دو مرد بودند كه مشركان حوالت قرآن بر ايشان كردند. بعضي دگر گفتند كه: از مسيلمه روايت مي كند كه صاحب يمامه بود، و گفتند: از اهل بابل روايت مي كند.

سَأُصلِيه ِ سَقَرَ، حق تعالي گفت: بسوزانم او را و بچشانم او را عذاب سقر و اينكه نام [11- پ] دركتي«2» از دركات دوزخ و لا ينصرف است براي علميّت و تأنيث است.

ابو هريره روايت كند از رسول- عليه السلام- كه او گفت موسي- عليه السلام- پرسيد از خداي تعالي كه: بار خدايا، درويش ترين بندگان تو كيست! گفت:

صاحب سقر.

وَ ما أَدراك َ ما سَقَرُ، و تو چه داني كه سقر چه باشد! اينكه علي سبيل التغليط و الاستعظام مي گويد.

لا تُبقِي وَ لا تَذَرُ، هيچ رها نكند از آنان كه در او باشند الّا و همه را بسوزد. مجاهد گفت: لا تُبقِي وَ لا تَذَرُ، ايشان را زنده رها نكند و بنميراند. نه زنده باشند و نه مرده و ليكن هرگه كه سوخته شوند خداي تعالي اعادت كند ايشان را.

سدّي گفت كه: ايشان را هيچ گوشت و استخوان رها نكند و ضحّاك گفت: ابقا

-----------------------------------

(1). كا: بسيار، آد: يسار.

(2). آد: دركي است.

صفحه : 30

نكند بر ايشان در اوّل و در وقت اعادت ايشان را رها نكند.

لَوّاحَةٌ، سوزنده باشد پوست آدمي را، و «البشر»

جمع بشرة و هي الجلد الفوقاني، و قال الشاعر:

تقول بنتي لا حني السمايم«1» و قال رؤبة:

لوح منه بعد بدن و شنق تلويحك الضامر يطوي للسبق

مجاهد گفت: سياه كند ايشان را تا از شب تاريك سياهتر شوند. حسن و إبن كيسان گفتند: لَوّاحَةٌ لِلبَشَرِ، أي تلوح للنّاس أي تظهر، پيدا شود آدمي را تا آنچه به خبر مي شنيدند به عيان ببينند، و مثله قوله: وَ بُرِّزَت ِ الجَحِيم ُ لِلغاوِين َ«2» و قوله: لَوّاحَةٌ، مرفوع است بر خبر ابتداء محذوف، أي هي لوّاحة للبشر.

عَلَيها تِسعَةَ عَشَرَ، بر او موكّل باشند نوزده زبانيه از فريشتگان، و ممتنع نباشد كه نوزده فريشته مسلّط باشند بر عذاب اهل دوزخ، چه قبض ارواح همه عالم مفوّض است به يك فريشته و او قوي است بر آن. و در خبر آمده است كه رسول [12- ر]- عليه السلام- گفت: چشمهاي ايشان چون برق باشد و دهنهاي ايشان چون حصارها باشد، يكي را از ايشان قوّت جن ّ و انس باشد«3» يكي از ايشان امّتي را بر گردن گيرد و در دوزخ اندازد و كوهي بر گيرد و به سر ايشان فرو گذارد«4».

عمرو بن دينار گفت: يكي از ايشان به يك دفعه به عدد ربيعه و مضر خلقان را در دوزخ ريزد. عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاك گفتند: چون اينكه آيت آمد، ابو جهل قريش را گفت: نمي شنوي كه محمّد چه مي گويد؟ مي گويد كه:

-----------------------------------

(1). اصل بيت در تفسير قرطبي (19/ 78) چنين است: و تعجب هند ان رأتني شاحبا || تقول لشي ء لوّحته السمائم

(2). سوره شعرا (26) آيه 91.

(3). كا، آد، گا و.

(4). كا: فرو اندازد، دا: بر سر ايشان نهد.

صفحه :

31

خازنان دوزخ نوزده باشند و شما لشكري از شجاعان به هر ده مرد از شما يكي را دفع نتواني كردن«1».

[ابو]«2» الاسد بن كلدة بن خلف بن اسد الجمحي ّ گفت: من هفده را كفايت كنم، شما به همه دو را كفايت كني«3»، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، گفت«4»:

وَ ما جَعَلنا أَصحاب َ النّارِ إِلّا مَلائِكَةً، گفت: ما نكرديم خازنان دوزخ را الّا فريشتگان، و عدد ايشان نكرديم الّا فتنه و اختبار كافران تا پيدا شود كه ايشان چنين محالات گويند، از آن جا كه پندارند كه ايشان چون مردان دنيااند و قوّت ايشان بر حدّ قوّت ايشان باشد، و نيز در آن افتند كه اينكه چه عدد است و چرا اينكه عدد بر عقد نيست و آنگه اينكه عدد اندك با خلايق عالم چگونه مقاومت كنند«5»، و نيز تا اهل كتاب به يقين بدانند كه رسول ما محمّد«6» صادق است و آنچه مي گويد از وحي مي گويد كه اينكه معني در توريت و انجيل هست، و او كتاب ايشان نشنيده است و نديده و نخوانده، چه او مردي است امّي و اينكه اتّفاق نيوفتد كه عددي بگزاف بگويند. راست آيد، چنان كه كما بيشي در او نباشد، چون مطابق حق بود دليل آن باشد كه از وحي است«7»، و نيز تا مؤمنان را ايمان و يقين بيفزايد چون بشنوند از اهل كتاب كه آنچه رسول [12- پ] عليه السلام- گفت مطابق حق است«8»، و نيز تا شك ّ نباشد اهل كتاب را از جهودان و ترسايان و نيز مؤمنان«9»، و نيز براي آن تا منافقان و آنان كه شكّاك و بيمار دل

-----------------------------------

(1). كا: نتوانيد كردن، دا: توانيد كردن.

(2). اساس:

ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: كنيد.

(4). كا، آد، گا: كه.

(5). آد، گا: مقاومت توانند كرد ليستيقن الّذين اوتوا الكتاب.

(6). كا صلّي اللّه عليه و آله و سلّم. [.....]

(7). كا، آد، گا و يزد الّذين امنوا ايمانا.

(8). كا، آد، گا و لا يرتاب الّذين اوتوا الكتاب.

(9). كا، آد، گا: و المؤمنون، و نه مؤمنان را و ليقول الّذين في قلوبهم مرض.

صفحه : 32

باشند«1». و كافران بگويند«2» كه: خدا به اينكه مثل چه خواست«3».

و بعضي مفسّران گفتند: مراد به اينكه مرض خلاف است نه نفاق، براي آن كه سورت مكّي است و در مكّه نفاق نبود، منافقان به«4» مدينه پيدا شدند«5»، خداي تعالي گفت براي آن كردم تا بعضي را اضلال كنم به معني امتحان، و بعضي را هدايت دهم به معني بيان و توفيق. و گفتند: اضلال اينكه جا اظهار فضيحت كافران است به ذم ّ و ملامت ايشان و آن حكم باشد به ضلال ايشان و هدايت اينان. آنگه گفت: وَ ما يَعلَم ُ جُنُودَ رَبِّك َ إِلّا هُوَ، و هر كس نداند كه لشكر خداي چند است الّا او«6». گفتند: اينكه جواب ابو جهل است. چون گفت لشكر خداي محمّد خود اينكه عدد است.

عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- عليه السلام- غنايم حنين مي بخشيد«7» و جبرئيل- عليه السلام- در پهلوي او نشسته بود، فريشته اي آمد و گفت: يا رسول اللّه، خداي مي فرمايد كه فلان كار كن. رسول- عليه السلام- گفت: يا جبرئيل، اينكه را مي شناسي! گفت: دانم كه فريشته است، و نه هر فريشته كه خداي را هست من او شناسم.

اوزاعي گفت كه: موسي- عليه السلام-

در مناجات گفت: بار خدايا در آسمان از خلقان تو كيستند! گفت: فريشتگان. گفت: عدد ايشان چند است!

گفت: دوازده«8» سبط اند. گفت: عدد هر سبطي چند باشد! گفت: عدد ذرّه هاي خاك. و ما هي، نيست آن [13- ر]. گفتند: كنايت است از دوزخ، و گفتند«9»: از جنود. إِلّا ذِكري، الّا ياد دادني آدمي را.

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا و الكافرون.

(2). آج: نگويند، كا: گويند ماذا اراد اللّه بهذا مثلا.

(3). كا، آد، گا: چه خواسته است.

(4). كا، آد: در.

(5). كا، آد، گا كذلك يضل ّ اللّه من يشاء و يهدي من يشاء.

(6). گا و.

(7). آج: قسمت مي كرد.

(8). كا، آد، گا: دوازده هزار.

(9). اساس: گفت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 33

كَلّا وَ القَمَرِ، أي حقّا، و بحق ّ ماه.

وَ اللَّيل ِ إِذ أَدبَرَ، و بحق ّ شب چون پشت بر كند.

و قرّاء در اينكه لفظ خلاف كردند. نافع و حمزه و خلف و يعقوب و حفص «اذ» خواندند ظرفا«1» لما مضي من الزمان. ادبر علي وزن افعل من الادبار، و در شاذّ إبن محيصن هم چنين خواند. باقي قرّاء «اذا دبر» بر ظرف زمان مستقبل، «دبر» علي وزن فعل«2».

و در معني «دبر» خلاف كردند. بعضي گفتند: دبر خلاف«3» ادبر لأن معني دبر اقبل و هو ضدّ ادبر. و بعضي دگر گفتند: دبر أي جاء بعقبه، يقال: دبر الليل النهار اذا جاء في اثره، و ابو الضحي گفت كه: عبد اللّه عباس عيب كردي بر آن كس كه «دبر» خواندي. بي «الف» و گفتي: انما يدبر ظهر البعير، پشت شتر باشد كه ريش شود او از دبر گرفته است، و«4» بعير دبر، و همانا آن لغت

دبر يدبر باشد به كسر «عين»، پس اينكه لازم نيايد كه ابو الضحي گفت از پسر عبّاس، فرّاء گفت: هما لغتان، يقال: دبر و ادبر بمعني، قال الشاعر:

صدعت غزالة قبله بفوارس تركت مسامعه كأمس الدابر

ابو عمرو گفت: «دبر» لغت قريش است و «أدبر» لغت دگر عرب.

وَ الصُّبح ِ إِذا أَسفَرَ، و بحق ّ صبح چون روشن شود. عامّه قرّاء اسفر خواندند اذا اضاء، و إبن السميقع در شاذّ خواند: «سفر» بي «الف» و هما لغتان، يقال:

سفر وجهه و اسفر اذا اضاء، و روا بود كه من سفرت المرأة«5» اذا القت قناعها عن

-----------------------------------

(1). كا، گا: ظرف.

(2). اساس و الصبح إذا اسفر، و به حق ّ صبح چون روشن شود، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد و از مورد و موضع بحث به دور مي نمايد. [.....]

(3). كا، آد، گا: بر خلاف.

(4). كا، آد، گا: يقال.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها باشد.

صفحه : 34

وجهها، و معني آن باشد كه: و الصبح اذا اسفر الليل عن نفسه، بحق ّ صبح چون شب از [13- پ] خويشتن«1» باز كند، و ممكن باشد كه معني آن بود كه صبح تاريكي را نفي مي كند و مي روبد چنان كه خانه روبند«2»، يقال: سفرت البيت اذا كنسته و المسفرة المكنسة.

إِنَّها لَإِحدَي الكُبَرِ، كه آن- يعني سقر- يكي است از كارهاي عظيم. و واحد «كبر» كبري باشد، يقال: امراة كبري و نسوة كبر.

نَذِيراً لِلبَشَرِ، نصب او بر حال است، گفت: ترساننده است آدمي را.

حسن گفت: و اللّه كه خداي تعالي آدمي را به هيچ چيز انذار نكرد از دوزخ سخت تر. خليل گفت: «نذير» مصدر است كالنكير، براي آن مؤنّث را به او وصف

كرد، و گفتند:«3» فعل خدا است«4»، تقدير الكلام: و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة نذير اللبشر. و گفتند«5»: فعل رسول است- عليه السلام- و التقّدير: يا ايها المدّثّر قم فأنذر انذارا للبشر، چنان كه اينكه مصدري باشد منصوب عن قوله:

قُم فَأَنذِر، و اينكه بعيد است. و ابراهيم بن ابي عبله در شاذّ خواند: «نذير» علي تقدير هو نذير.

لِمَن شاءَ مِنكُم أَن يَتَقَدَّم َ أَو يَتَأَخَّرَ، اينكه بدل بشر است بدل البعض من الكل ّ، گفت: نذير است آدميان را و از ايشان آنان را كه خواهند كه تقدّم كنند در خير يا تأخّر كنند از شرّ، و نظيره بقوله«6»: وَ لَقَد عَلِمنَا المُستَقدِمِين َ مِنكُم وَ لَقَد عَلِمنَا المُستَأخِرِين َ«7»، و قوله: فَمَن شاءَ فَليُؤمِن وَ مَن شاءَ فَليَكفُر«8».

كُل ُّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت رَهِينَةٌ، هر نفسي به آنچه كرده باشد گرو نهاده است،

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا: شب را از خود.

(2). اساس: روبد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها از.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها و.

(5). آج از.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: قوله.

(7). سوره حجر (15) آيه 24.

(8). سوره كهف (18) آيه 29.

صفحه : 35

يعني به عمل خود گرفتار است و بستار«1» بمانده و خير گرو نهاده«2».

إِلّا أَصحاب َ اليَمِين ِ، الّا اهل«3» دست راست كه اهل بهشت باشند كه ايشان محاسب و مرتهن نباشند براي خود«4»، براي آن كه خداي بيامرزد ايشان را.

قتاده گفت: مردمان همه بستارند به گناه خود [14- ر] الّا اهل بهشت.

مفسّران خلاف كردند در «اصحاب اليمين» كه مراد كيست در اينكه آيت.

زاذان گفت: از امير المؤمنين علي«5»، او گفت: اطفال مسلمانان اند. أبو ظبيان«6» گفت از عبد

اللّه عبّاس كه او گفت: فريشتگانند«7». ابو حمزة الثمالي ّ روايت كرد از باقر- عليه السلام- كه«8» گفت: كه ما و شيعت ما از اصحاب اليمين ايم«9». حسن گفت: مؤمنان مخلص باشند. يمان گفت: آنان باشند كه فك ّ رهن خود كرده باشند به توبه.

قاسم گفت: هر نفسي مرتهن است به عمل خود از خير و شرّ، الّا آن كس كه اعتماد بر فضل و رحمت كند دون كسب و خدمت، و هر كه بر كسب خود اعتماد كند او گرو نهاده كسب شود«10».

ابو عمرو النّجاري«11» گفت در اينكه آيت: كيف الفرار من القدر و كيف القرار علي الخطر، گفت: از قدر چگونه توان گريختن، و يا بر خطر چگونه قرار توان گرفتن!

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس، ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(2). آج: ندارد، كا: به مانند چيزي، آد، گا: ماننده چيزي به گرو نهاده.

(3). همه نسخه بدلها: اصحاب. [.....]

(4). آج: به گناه خود.

(5). كا، گا عليه السلام كه.

(6). آد، گا: أبو ظبيان، آج: إبن طبيان.

(7). آج و ديگر نسخه بدلها: فرشتگانند.

(8). آج و ديگر نسخه بدلها، ندارد.

(9). آد در حاشيه افزوده است با خطي نزديك به متن اصلي: در تفسير اهل البيت- عليهم السلام- وارد است كه «يمين» امير المؤمنين- عليه السلام- است و «اصحاب يمين» شيعيان اويند.

(10). آد، گا: بود.

(11). آد، گا: بخاري.

صفحه : 36

فِي جَنّات ٍ يَتَساءَلُون َ، در بهشتها باشند و مي پرسند از گناهكاران، يعني از كافران:

ما سَلَكَكُم فِي سَقَرَ، چيست آنچه«1» شما را به دوزخ برد!

قالُوا لَم نَك ُ مِن َ المُصَلِّين َ، يعني چه كردي«2» كه از آن سبب دوزخي شدي«3»!

گويند: سبب آن بود كه ما از جمله نمازكنان نبوديم و درويش را طعام نداديم.

وَ كُنّا نَخُوض ُ مَع َ

الخائِضِين َ، و ما با آنان كه خوض كردند در معاصي خوض كرديم، و با ايشان«4» همكار بوديم.

وَ كُنّا نُكَذِّب ُ بِيَوم ِ الدِّين ِ، و روز قيامت كه روز جزاست دروغ داشتيم و اينكه دليل است بر آن كه مراد به آيات كافرانند، و اينكه حكم ايشان را خواهد بودن«5».

حَتّي أَتانَا اليَقِين ُ، تا يقين درست كه در او هيچ شك نيست، و آن مرگ است كه به ما آمد.

تا به اينكه جا حكايت كلام ايشان است، از اينكه جا خداي تعالي گفت:

فَما تَنفَعُهُم شَفاعَةُ الشّافِعِين َ، هيچ سود ندارد ايشان را [14- پ] شفاعت شفيعان.

عبد اللّه مسعود گفت: فريشتگان و پيغامبران«6» و شهيدان و صالحان. و جمله مؤمنان تا«7» در دوزخ بنمانند، الّا آن كه جامع باشند اينكه چهار خصلت را، و اينكه آيات برخوانند«8». و اينكه آيات دليل است بر آن كه كفّار متعبّدند به شرايع، براي آن كه چون ايشان را پرسيدند. از علّت حصول ايشان در دوزخ، علّت ترك نماز و زكات و خوض در معاصي گفتند و اصرار بر تكذيب قيامت، چنان كه بر كفر گفتند ما

-----------------------------------

(1). اساس: آنچ/ آنچه.

(2). همه نسخه بدلها: چه كرديد.

(3). همه نسخه بدلها: شديد.

(4). همه نسخه بدلها يار و.

(5). آد، گا: بود.

(6). همه نسخه بدلها: فرشتگان و پيغمبران. [.....]

(7). كذا در اساس، آج و گا، آد: ابد.

(8). آج: آيات را برخواند، ديگر نسخه بدلها: آيات برخواند.

صفحه : 37

را عقوبت است، گفت: بر ترك نماز و زكات و ارتكاب فساد عقوبت است«1».

اگر گويند: اينكه حكايت قول دوزخيان است و در گفتار ايشان چه حجّت باشد! گوييم: در قيامت معارف ضروري باشد و مردم ملجأ باشند به آن كه دروغ نگويند،

از آن جا كه دانند كه اگر خواهند تا معصيت كنند، منع كند«2» ايشان را از آن.

حسن گفت ما را حديث كردند كه: يك شهيد در حق ّ هفتاد كس از اهل بيت خود شفاعت كند.

حسن بصري روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: فرداي قيامت مردي بيايد از اهل بهشت و گويد: بار خدايا؟ فلان كس مرا در دار دنيا شربتي آب داد و او در دوزخ است، شفاعت من در او قبول كن و او را به من بخش.

خداي تعالي گويد: به تو بخشيدم او را. او بيايد و او را در دوزخ بجويد تا بيابد و او را بيرون آرد.

و روايت است كه رسول- عليه السلام- گفت كه: از امّت من مرد باشد كه«3» شفاعت كند گناهكاران را بيش از عدد بني تميم. و در خبري ديگر: مرد باشد از امّت من كه به شفاعت او بيشتر از عدد مضر به بهشت روند«4».

فَما لَهُم عَن ِ التَّذكِرَةِ مُعرِضِين َ، آنگه بر سبيل تعجّب گفت: چيست آنها را كه از اينكه«5» تذكره و ياد كرد، كه قرآن است، اعراض [15- ر] مي كنند و بر مي گردند! و نصب او«6» بر حال است و عامل در او استفهام است.

كَأَنَّهُم حُمُرٌ مُستَنفِرَةٌ، پنداري كه اينان خراني اند رمنده«7»، يقال: نفرت و استنفرت، بمعني واحد، و أنشد الفّراء.

-----------------------------------

(1). آد، گا: نيست.

(2). همه نسخه بدلها: منع كنند.

(3). همه نسخه بدلها: مرد باشد از امت من كه.

(4). آد، گا: شوند.

(5). آج: در اينكه.

(6). آد، كا: نصب معرضين.

(7). همه نسخه بدلها: خراني اند رميده.

صفحه : 38

امسك حمارك انّه مستنفر في اثر أحمرة عمدن بغرّب«1»

مدنيان و شاميان خواندند: «مستنفرة»، به فتح «فا»،«2» و باقي

قرّاء به كسر «فا» خواندند. بر قراءت اهل مدينه و شام لفظ مفعول بود، يعني رمانيده و فعل متعدّي باشد.

فَرَّت مِن قَسوَرَةٍ، در اينكه لفظ خلاف كردند مفسّران. مجاهد و قتاده و ضحّاك و إبن كيسان گفتند: مراد به «قسورة» تيراندازانند، و اينكه روايت عطاست از عبد اللّه عبّاس. سعيد جبير گفت: صيّادانند، و اينكه روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس. و ابو حمزة گفت از عبد اللّه عبّاس كه: مراد مردان«3» به خشم آمده اند.

ابو المتوكّل گفت: «قسورة» لغط القوم باشد آواز«4» مردم باشد در گفتاگوي«5».

ابو هريرة گفت: شير باشد. سليمان بن قته«6» گفت از عبد اللّه عبّاس كه: «قسورة» به زبان حبشه شير باشد، و اصل كلمت از «قسر» است و آن جبر و ستم باشد، و وزنها«7» فعوله باشد، اينكه براي آن خوانند او را كه همه سباع را قسر كند و قهر.

عكرمه گفت از عبد للّه عبّاس: مِن قَسوَرَةٍ، أي من حبال الصيادين، از دام صيّادان گريخته باشد.

زيد أسلم گفت: هر چه قوي باشد از آدمي و جز آدمي بنزديك عرب «قسورة» باشد، و قيل: هي ظلمة اللّيل، تاريكي شب باشد. و اصل او آن است كه گفتيم: من «القسر»«8»، قال لبيد بن ربيعة«9» [15- پ]:

-----------------------------------

(1). آج، كا: يغرب، چاپ شعراني (11/ 318): لغرّب.

(2). آد، آج، گا اي منفّره.

(3). آج: مردمان.

(4). آج: آغاز.

(5). كا: گفت: و گوي، آج: گفتاروي. [.....]

(6). اساس: نقطه ندارد، آد، گا: قبه، آج، رقيه، شعراني (11- 319): قنّه.

(7). كا: و وزن آن.

(8). اساس: القصر، كه به نظر مي رسد كلمه دست كاري شده است، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها و عبارت قبلي در همين مورد،

و نيز شواهد شعري تصحيح شد.

(9). آد، گا: امية بن ربيعة.

صفحه : 39

اذا ما هتفنا هتفة في نديّنا اتانا الرّجال العائذون«1» القساور

بَل يُرِيدُ كُل ُّ امرِئ ٍ مِنهُم أَن يُؤتي صُحُفاً مُنَشَّرَةً، گفت: بل هر مردي از ايشان مي خواهد كه او را صحيفه هاي افلاخته دهند«2»، يعني هر يكي را از اينان پيغامبري آرزو مي آيد«3». و سبب نزول آيت آن بود كه گفتند: يا محمّد؟ اگر خواهي تا ما به تو ايمان آريم، كتابي بايد خاص از خداي تعالي به فلان و فلان كه در آن ما را فرموده باشند كه متابعت تو كنيم، بيانه قوله: (لن نؤمن لك حتي تنزل علينا كتابا نقرؤه)«4».

عبد اللّه عبّاس گفت مشركان گفتند: اگر محمّد راستيگر است«5» بايد تا«6» فردا كه ما برخيزيم. بر بالين هر يكي از ما صحيفه اي نهاده باشد«7» افلاخته«8» خاص به هر يكي از ما كه در آن جا برات و امان او باشد از دوزخ.

مطر الورّاق گفت: خواستند تا ايشان را اثري باشد كه از ايشان باز گويند و باز نويسند، بي عملي كه كرده بودند«9».

كلبي گفت مشركان گفتند: ما شنيديم در بني اسرائيل هر مردي را گناه او و كفّارت كه در روز و شب كرده بودي بر جاي نبشته، بامداد بر بالين او نهاده بودي، ما را«10» هم چنين مي بايد. خداي تعالي ردّ كرد بر ايشان و ردع كرد ايشان را، گفت: كلّا، نباشد اينكه كه شما مي خواهي«11». گفتند: (كلّا) أي حقّا. بَل لا يَخافُون َ الآخِرَةَ، ايشان از آخرت نمي ترسند.

-----------------------------------

(1). آد، گا: العابدون، آج: العائدون.

(2). كا، گا، آد: باز كرده باشد.

(3). آج: مي كند.

(4). اشاره است به سوره بني اسرائيل (17) آيه 93 با اندك

اختلافي در ضبط: لَن نُؤمِن َ لِرُقِيِّك َ حَتّي

(5). آج: راستگوي است، آد، گا: راستگير است.

(6). آد: كه.

(7). آد، گا: براي ما هر يك كتابي و صحيفه باشد، آج، با اينكه هر يكي را از ما صحيفه نهاده باشد.

(8). كا، گا، آد: باز كرده.

(9). آج: بر عملي كه كرده باشند.

(10). كا: او را. [.....]

(11). آج: مي گويند، آد، گا: مي خواهند، كا: مي خواهيد.

صفحه : 40

كَلّا إِنَّه ُ تَذكِرَةٌ، حقّا كه اينكه قرآن يادگاري و ياد دهنده اي است شما را.

فَمَن شاءَ ذَكَرَه ُ، هر كه خواهد، بايد تا مي خواند اينكه قرآن و ياد مي كند.

وَ ما يَذكُرُون َ إِلّا أَن يَشاءَ اللّه ُ، آنگه گفت: ياد نكنند الّا آنگه كه خدا خواهد.

در تأويل او چند قول گفتند، يكي آن كه: ايشان قرآن ياد نكنند الّا و خداي تعالي«1» خواهنده آن [16- ر] باشد، براي آن كه طاعت است و خدا مريد است آن را.

و وجهي دگر آن كه: ايشان«2» نكنند، الّا آنگاه كه خدا بفرمايد، و چون بفرمايد لابد مريد باشد آن را.

و وجهي دگر آن كه: آيت در حق ّ آنان بود كه معلوم از حال ايشان آن است كه ايمان نيارند، و گفت: ياد نكنند الّا آنگه خدا خواهد كه«3» ايشان را جبر كند، و اينكه ارادت اضطراري باشد، و مثله قوله: وَ لَو شاءَ رَبُّك َ لَآمَن َ مَن فِي الأَرض ِ كُلُّهُم جَمِيعاً أَ فَأَنت َ تُكرِه ُ النّاس َ حَتّي يَكُونُوا مُؤمِنِين َ«4».

نافع و يعقوب به «تا» ي خطاب خواندند، و ديگران به « يا » خواندند.

هُوَ أَهل ُ التَّقوي وَ أَهل ُ المَغفِرَةِ، او اهل و سزاوار آن است كه از او ترسند، و اهل آن است كه بيامرزد آنان را كه از او بترسند و از معاصي

او اجتناب كنند.

أنس روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- كه او گفت در اينكه آيت كه خداي تعالي«5» گفت:«6» من اهل آدم كه از من بترسند و با من انباز نگيرند، و اهل آنم كه بيامرزم آن را كه با من انباز نگيرد.

و به روايت دگر: من اهل آنم كه از من بترسند بندگان من، اگر ايشان از من نترسند و دليري كنند بر معاصي من، من اهل آنم كه ايشان را بيامرزم.

-----------------------------------

(1). آج: خداي، كا، گا: و الّا خداي تعالي.

(2). آد، كا، گا ذكر آن.

(3). آد، كا، گا: تا.

(4). سوره يونس (10) آيه 99.

(5). همه نسخه بدلها: خداي تعالي.

(6). آد كه.

صفحه : 41

سورة القيامة

اينكه سورت مكّي است، و چهل آيت است، و صد و نود و نه كلمت است، و ششصد«1» و پنجاه و دو حرف است.

و روايتي«2» است از زرّ حبيش، از ابي ّ كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و علي آله- گفت: هر كه او سورة القيامة بخواند، من و جبرئيل گواي«3» دهيم كه او مؤمن بوده است به روز قيامت، و چون در قيامت آيد روي او«4» تابان باشد بر روي همه خلقان«5».

[سوره القيامة (75): آيات 1 تا 40]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

لا أُقسِم ُ بِيَوم ِ القِيامَةِ (1) وَ لا أُقسِم ُ بِالنَّفس ِ اللَّوّامَةِ (2) أَ يَحسَب ُ الإِنسان ُ أَلَّن نَجمَع َ عِظامَه ُ (3) بَلي قادِرِين َ عَلي أَن نُسَوِّي َ بَنانَه ُ (4)

بَل يُرِيدُ الإِنسان ُ لِيَفجُرَ أَمامَه ُ (5) يَسئَل ُ أَيّان َ يَوم ُ القِيامَةِ (6) فَإِذا بَرِق َ البَصَرُ (7) وَ خَسَف َ القَمَرُ (8) وَ جُمِع َ الشَّمس ُ وَ القَمَرُ (9)

يَقُول ُ الإِنسان ُ يَومَئِذٍ أَين َ المَفَرُّ (10) كَلاّ لا وَزَرَ (11) إِلي رَبِّك َ يَومَئِذٍ المُستَقَرُّ (12) يُنَبَّؤُا الإِنسان ُ يَومَئِذٍ بِما قَدَّم َ وَ أَخَّرَ (13) بَل ِ الإِنسان ُ عَلي نَفسِه ِ بَصِيرَةٌ (14)

وَ لَو أَلقي مَعاذِيرَه ُ (15) لا تُحَرِّك بِه ِ لِسانَك َ لِتَعجَل َ بِه ِ (16) إِن َّ عَلَينا جَمعَه ُ وَ قُرآنَه ُ (17) فَإِذا قَرَأناه ُ فَاتَّبِع قُرآنَه ُ (18) ثُم َّ إِن َّ عَلَينا بَيانَه ُ (19)

كَلاّ بَل تُحِبُّون َ العاجِلَةَ (20) وَ تَذَرُون َ الآخِرَةَ (21) وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ باسِرَةٌ (24)

تَظُن ُّ أَن يُفعَل َ بِها فاقِرَةٌ (25) كَلاّ إِذا بَلَغَت ِ التَّراقِي َ (26) وَ قِيل َ مَن راق ٍ (27) وَ ظَن َّ أَنَّه ُ الفِراق ُ (28) وَ التَفَّت ِ السّاق ُ بِالسّاق ِ (29)

إِلي رَبِّك َ يَومَئِذٍ المَساق ُ (30) فَلا صَدَّق َ وَ لا صَلّي (31) وَ لكِن كَذَّب َ وَ تَوَلّي (32) ثُم َّ ذَهَب َ إِلي أَهلِه ِ يَتَمَطّي (33) أَولي لَك َ فَأَولي (34)

ثُم َّ أَولي لَك َ

فَأَولي (35) أَ يَحسَب ُ الإِنسان ُ أَن يُترَك َ سُدي ً (36) أَ لَم يَك ُ نُطفَةً مِن مَنِي ٍّ يُمني (37) ثُم َّ كان َ عَلَقَةً فَخَلَق َ فَسَوّي (38) فَجَعَل َ مِنه ُ الزَّوجَين ِ الذَّكَرَ وَ الأُنثي (39)

أَ لَيس َ ذلِك َ بِقادِرٍ عَلي أَن يُحيِي َ المَوتي (40)

[ترجمه]

سوگند نخورم به روز قيامت.

و سوگند نخورم به تن ملامت كننده.

مي پندارد آدمي كه ما جمع نكنيم استخوانهاي او!

آري، تواناييم«6» بر آن كه راست كنيم سر

-----------------------------------

(1). آج، كا، چاپ شعراني (11/ 321): سيصد.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها: روايت.

(3). همه نسخه بدلها: گواهي.

(4). آج چون ماه.

(5). آج صدق رسول اللّه.

(6). آج: قادريم.

صفحه : 42

انگشتان او.

بل مي خواهد آدمي تا كافر«1» شود پيش او.

مي پرسد كه كي باشد روز قيامت.

چون متحيّر شود چشم.

و گرفته شود ماه.

و جمع كنند آفتاب و ماه را.

گويد آدمي آن روز كه كجاست گريختنگاه«2»!

نباشد«3»، آن روز پناه نبود.

به خداي تو بود آن روز قرارگاه.

خبر دهند آدمي را آن روز به آنچه پيش داشته بود و باز پس داشته بود.

بل آدمي بر خود بيناست.

و اگر«4» بيفگند عذرهاي خود«5».

مجنبان به اينكه قرآن«6» زبانت. تا شتاب كني به او.

بر ماست جمع او و خواندن او.

چون ما خوانيم«7» آن را، تو پسروي كن خواندن آن را.

پس بر ماست بيان او.

-----------------------------------

(1). ترجمه كلمه در متن تفسير: تا فجور كند. [.....]

(2). آج: گريزگاه.

(3). آج: حقّا نباشد.

(4). آج چه.

(5). آج را.

(6). آج: ندارد.

(7). آج: خوانديم.

صفحه : 43

حاشا؟ بل دوست مي داري«1» دنيا«2».

و رها مي كني«3» آخرت«4».

رويهاي آن روز تازه [17- ر].

به خداي خود نگران.

و رويهاي«5» آن روز ترش.

مي داند«6» كه بكنند به او داهيه«7».

پرگست«8»؟ چون برسد به چنبر گردن«9».

و گويند كيست فسون كننده!

و گمان برد كه«10» فراق است.

پيخته شود ساق به ساق.

با خداي تو«11» آن

روز راندن.

نكرد باور و نه نماز كرد.

و لكن دروغ داشت و پشت بركرد.

پس برفت به اهل خود و پشت مي بركشيد.

تهديد و وعيد باد«12» تو را.

و پس وعيد باد تو«13» را.

مي پندارد آدمي كه رها كنند او را مهمل.

نبود آبي از آب پشت كه بيرون آرند؟

-----------------------------------

(1). مي داري/ مي داريد.

(4- 2). آج را.

(3). مي كني/ مي كنيد.

(5). آج: رويها.

(6). آج: مي دارند.

(7). آج عظيم.

(8). آج: حاشا.

(9). آج: به جان كندن. [.....]

(10). آج آن.

(11). آج: بود.

(13- 12). اساس: او، با توجّه به آج تصحيح شد.

صفحه : 44

پس بود خوني بسته بيافريد او را و راست كرد.

كرد از او دو جفت نر و ماده.

نيست او توانا بر آن كه كند زنده مردگان را؟

قوله: لا أُقسِم ُ بِيَوم ِ القِيامَةِ [17- پ]، عامّه قرّاء لا أُقسِم ُ خواندند به حرف نفي، و اقسم «الف» مقطوع و دؤم همچنين.

حسن و عبد الرحمن أعرج خواندند «لا قسم»«1»، به «لامي» موصول با «الف»، چنان كه «لام» تأكيد بود، و قسم مثبت نه منفي، و در دوم چنان خواندند:

كه عامّه قرّاء مي خوانند به «لا» ي نفي، يعني به روز«2» قسم نكنم و به نفس ملامت كننده قسم نكنم. و قوّاس هم چنين روايت كرد از شبل از إبن كثير.

امّا در معني و وجه او خلاف كردند، بعضي گفتند: «لا» صله است، يعني قسم كنم به روز قيامت، و اينكه قول سعيد جبير است.

ابو بكر عيّاش گفت: اينكه «لا» تأكيد قسم است، كقولهم: لا و اللّه. فرّاء گفت: «لا» ردّ كلام مشركان است، آنگه ابتدا كرد و گفت: اقسم، قسم مي كنم«3»، گفت: و هر سوگندي كه وارد باشد مورد كلامي، لابد بايد تا «لا» بر قسم مقدّم بود تا فرق باشد ميان

سوگند جحد و ميان سوگند اثبات، چنان كه كسي مبتدا گويد«4»: و اللّه إن ّ الرسول حق ّ، اينكه كلام فايده آن مي دهد كه رسول حق ّ است، چون گويد: لا و اللّه إن ّ الرسول حق ّ، معني آن است كه: دروغ گفتند«5» آنان كه انكار رسالت او كردند، بل او پيامبر است و انكار ايشان اثر نمي كند

-----------------------------------

(1). اساس، كا: لا اقسم، آج: ندارد، با توجّه به گا، آد تصحيح شد.

(2). آد قيامت.

(3). همه نسخه بدلها و.

(4). آج: چندان كه مبتدا كويد، كا، گا، آد، چنان كه به ابتدا گويند.

(5). آج: ندارد، كا، گا، آد: گويند.

صفحه : 45

در صحّت نبوّت او.

مغيرة بن شعبه گفت مي گويند: قيامت و قيامت، و قيامت هر كس آن وقت است كه بميرد.

أبو قيس گفت: به جنازه اي حاضر بودم كه علقمه آن جا بود. چون مرده را دفن كردند، علقمه گفت: أمّا هذا فقد قامت قيامته، امّا اينكه را قيامت برخاست.

وَ لا أُقسِم ُ بِالنَّفس ِ اللَّوّامَةِ، گفت: قسم نكنم به نفس ملامت كننده. سعيد جبير گفت و عكرمه: معني آن است كه ملامت كننده باشد بر خير و شرّ، و صبر [18- ر] نكند بر سرّاء و ضرّاء.

مجاهد گفت: پشيمان باشد«1» بر آنچه«2» فايت شود و بر آن ملامت كند، بخلاف آن كه شاعر گفت«3»:

لا أشرئب الي ما لم يفت طمعا اقلّب كفّي اثره متندّما«4»

و چنان كه قاضي ابو الحسن علي ّ بن عبد العزيز الجرجاني ّ گويد«5»:

و انّي اذا ما فاتني الأمر لم ازل و لا أبيت«6» علي ما فات خسرانا

و لكنّه«7» ان جاء عفوا قبلته و ان مال لم اتبعه هلّا وليتما

قتاده گفت: «لوّامه» فاجره باشد. إبن عبّاس گفت: مذمومه باشد. فرّاء

گفت: هيچ نفسي نباشد كه او خود را ملامت نكند، اگر برّ باشد و اگر فاجر. اگر مطيع باشد گويد: چرا بيشتر نكردم، و اگر عاصي بود گويد: چرا كردم!

حسن گفت: مؤمن مادام خود را ملامت مي كند، و كافر مبالات نكند به آنچه كند. مؤمن گويد: چرا كردم! چرا گفتم! نبايست گفتن؟ مقاتل گفت: اينكه نفس كافره باشد كه روز قيامت خود را ملامت كند در

-----------------------------------

(1). آج: بود.

(2). آج: آن كه.

(5- 3). آج شعر.

(4). آج: حزانا.

(6). آج: أبت.

(7). آج: و لكن ّ. [.....]

صفحه : 46

آنچه تقصير كرده باشد در طاعت، كقوله: أَن تَقُول َ نَفس ٌ يا حَسرَتي عَلي ما فَرَّطت ُ فِي جَنب ِ اللّه ِ«1».

سهل گفت: «نفس لوّامه» نفس امّاره باشد به بدي كه قرين حرص و امل باشد.

ابو بكر ورّاق گفت: نفس وقتي كافر باشد وقتي منافق، بيشتر اوقات مرائي«2»، از آن جا كافر باشد كه با حق ّ الف ندارد، و از آن جا منافق باشد كه به عهد وفا نكند، و از آن جا مرائي باشد كه هيچ گامي برندارد الّا به رياي خلق. و آن كه چنين باشد، مادام ملامت كننده خود«3» باشد.

قوله: أَ يَحسَب ُ الإِنسان ُ أَلَّن نَجمَع َ عِظامَه ُ، گفت: گمان مي برد اينكه آدمي [كه ما استخوانهاي پوسيده او را جمع نكنيم!]«4». مفسّران گفتند: آيت در شأن عدي ّ بن ربيعة إبن أبي سلمة«5» آمد- داماد أخنس بن شريق [18- پ] حليف بني زهره«6» و همسايه رسول و در مكّه. رسول- عليه السلام- در دعا گفتي:

اللهم اكفني جاري السوء

، بار خدايا مرا«7» شرّ اينكه«8» همسايه بد كفايت كن. عدي ّ را خواست و أخنس را.

و سبب نزول آيت آن بود كه: عدي ّ بنزديك رسول آمد و گفت:

يا محمّد؟ مرا خبر ده از روز قيامت تا كي باشد و چگونه باشد! رسول- عليه السلام- از احوال و اهوال قيامت بعضي بگفت. عدي ّ گفت: اي محمّد؟ اينكه كه تو مي گويي، اگر معاينه ببينم باور ندارم، چگونه ممكن باشد كه استخوانهاي پوسيده پراگنده را جمع كنند؟ خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: چنين مي پندارد عدي ّ كه

-----------------------------------

(1). سوره زمر (39) آيه 56.

(2). آج- باشد.

(3). آج، كا، گا: خلق.

(4). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها و فحواي عبارت افزوده شد.

(5). آج: ابي مسلم.

(6). كا: حليف بن زهير.

(7). آج از.

(8). گا، آد دو.

صفحه : 47

استخوانهاي او جمع نخواهيم كردن و زنده كردن آن را پس از آن كه بمرده باشد«1».

و گفتند: به «عظام» كنايت كرد از جمله تن، براي آن كه قوام تن به استخوانهاي باشد، آن چون قالب است و گوشت و پي و پوست بر او پوشيده است. و گفتند: جواب بر وفق سؤال او«2» آمد، چو«3» بر لفظ او «عظام» رفت، جواب همچنان آمد، چنان كه ديگري گفت: مَن يُحي ِ العِظام َ وَ هِي َ رَمِيم ٌ«4».

آنگه گفت: بَلي قادِرِين َ، آري در آن حال كه قادر باشيم بر جمع و احياء آن. و نصب او بر حال است، عامل در او فعلي است مقدّر، و تقدير آن است كه: (بلي نجمع عظامه قادرين علي أن نسوي بنانه)، قادر باشيم بر آن كه سر انگشتان او راست كنيم.

و إبن أبي عبله خواند«5» «قادرون» علي تقدير: نحن قادرون، و گفتند معني آن است كه: ما قادريم بر آن كه انگشتان او راست كنيم چنان كه دولّا نتواند كردن كه در او بند

گشايي نباشد«6»، چنان كه دست و پاي چهار پايان«7» آفريده ايم تا اينكه تصرّف كه مي كند نتواند«8» كردن.

بَل يُرِيدُ الإِنسان ُ لِيَفجُرَ أَمامَه ُ، حق [19- ر] تعالي گفت: بل اينكه آدمي كه ذكر او رفت مي خواهد تا فجور كند و ارتكاب معاصي«9»، پيشتر از روز قيامت براي آن مي پرسد كه قيامت كي خواهد بودن، اينكه قول حسن است و مجاهد و عكرمه و سدّي.

سعيد جبير گفت: يعني معصيت پيش مي دارد و توبه باز پس، به معاصي مسرع«10» و به توبه مسوّف. ضحّاك گفت: مراد طول امل است، همه اميد در پيش

-----------------------------------

(1). آج: پس از مردن.

(2). آج: ندارد، كا: آن.

(3). آج، آد، گا: چون.

(4). سوره يس (36) آيه 78.

(5). آج، آد، گا بلي.

(6). كا: چنان كه در او بند كشان نباشد و دو تا نتواند كردن. [.....]

(7). آج را.

(8). گا: مي كنند نتوانند.

(9). آج: ارتكاب بيشتر، كا، آد، گا يسأل ايّان يوم القيامة.

(10). همه نسخه بدلها است.

صفحه : 48

گرفته است و از مرگ هيچ انديشه نمي كند.

عبد اللّه عبّاس، و إبن زيد گفتند: مراد به «فجور» تكذيب است، يعني مي خواهد«1» كه دروغ دارد آن را كه در پيش اوست از بعث و نشور و حساب و كتاب و ثواب و عقاب.

إبن كيسان گفت: مراد به «فجور» ظهور است، يعني مي خواهد«2» تا احوال قيامت ظاهر شود او را در دنيا تا آنچه از آن به خبر مي شنود معاينه ببيند.

سدّي گفت: مراد ظلم است تا آنچه تواند كردن از ظلم به حسب طاقت و قدرت خود بكند، و گفتند: «فجور» سر در معاصي نهادن باشد و«3» پي هواي نفس رفتن. و اصل «فجور» در لغت ميل باشد.

آنگه خداي تعالي بيان كرد

كه: قيامت كي خواهد بودن، به ظهور علامات، نه به تعيين وقت، گفت: فَإِذا بَرِق َ البَصَرُ، چون چشمها متحيّر بماند.

ابو جعفر و نافع خواندند: «برق»، به فتح «را»، و ديگر قرّاء «برق»، به كسر «را».

و گفتند: هر دو لغت است، جز آن كه: برق إذا حار معروفتر است، و برق يبرق، من البرق«4» و اللمعان.

قتاده و مقاتل گفتند: معني آن است كه: در وقت مرگ او فريشتگان را ببيند، و درهاي آسمان گشاده، و جاي خود ببيند، امّا در دوزخ و امّا در بهشت [19- پ] چشم او شاخص و متحيّر گردد، چنان كه بر هم نيايد. فرّاء گفت:

«برق» بكسر الرّاء اذا افزع«5»، من قول بعض العرب:

فنفسك فانع و لا تنعني و داو الكلوم و لا تبرق

أي لا تفزع. و به معني دهش«6» و حيرت آمده است، في قول الشّاعر:

-----------------------------------

(1). آج: مي خواهند.

(2). آج: مي خواهند.

(3). كا، آد، گا: و بر.

(4). كا، گا: آد و البريق.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: اذ افزع.

(6). آد: دهشت.

صفحه : 49

و لو أن ّ لقمان الحكيم تعرّضت لعينيه مي ّ سافرا كاد يبرق

أي يتحيّر. و به معني فتح البصر، كه چشم فراخ بر كند«1» نيز آمده است، في قوله:«2»

لمّا اتاني إبن عمير راغبا أعطيته عيساء منها فبرق

أي فتح عينيه.

وَ خَسَف َ القَمَرُ، [و]«3» ماه گرفته شود و نور او برود. إبن كيسان گفت: يعني ناپيدا شود من قوله: فَخَسَفنا بِه ِ وَ بِدارِه ِ الأَرض َ«4»، و ابو حياة در شاذّ خواند:

«خسف»، علي الفعل المجهول، يعني ماه را نور بستانند.

وَ جُمِع َ الشَّمس ُ وَ القَمَرُ، [و]«5» آفتاب و ماه را جمع كنند. در خبر هست كه آفتاب و ماه را جمع كنند بر صورت«6»

دو گاف«7» سياه بي نور.

و در قراءت عبد اللّه مسعود چنين است كه: و جمع بين الشمس و القمر، و گفتند معني آن است كه: مشترك شوند در آن كه نورشان برود.

عطاء بن يسار گفت: هر دو را جمع كنند و در دريا افگنند، آب از مجاورت ايشان آتش شود، فذلك قوله: وَ إِذَا البِحارُ سُجِّرَت«8».

يَقُول ُ الإِنسان ُ يَومَئِذٍ أَين َ المَفَرُّ، آدمي گويد- يعني عدي ّ- كه: گريختن گاه كجاست تا از هول اينكه روز بگريزم«9».

كَلّا، يعني دور است اينكه حديث و نباشد. لا وَزَرَ، مهرب و ملجاي«10» نبود.

حسن گفت: «وزر» كوه باشد، از آن جا كه عرب چون خوفي رسد ايشان را، گويند: الوزر يعنون الجبل، قال الشّاعر [20- ر]:

-----------------------------------

(1). آد: چشم فراخ كند و بگشايد.

(2). گا: في قول الشّاعر.

(5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). سوره قصص (18) آيه 81. [.....]

(6). كا، آد، گا: بر مثال.

(7). آج، آد، گا: گاو.

(8). سوره تكوير (81) آيه 6.

(9). كا: بگريزيم.

(10). آج: ملجأ.

صفحه : 50

لعمرك ما للفتي من وزر من الموت ينقذه و الكبر

ضحّاك گفت: «وزر» حصن باشد.

آنگه گفت: إِلي رَبِّك َ يَومَئِذٍ المُستَقَرُّ، آن روز هيچ قرارگاه نباشد مگر با خداي تعالي، و هيچ مرجع و مقر نبود الّا به جايي كه مرد اهل آن باشد از بهشت يا دوزخ.

آنگه گفت: بر سبيل تهديد و وعيد: يُنَبَّؤُا الإِنسان ُ يَومَئِذٍ بِما قَدَّم َ وَ أَخَّرَ، خبر دهند«1» اينكه كافر را به آنچه كرده باشد در اوّل عمر و آخر عمر، و اينكه قول مجاهد است. و گفتند معني آن است كه: آنچه كرده باشد از معصيت و رها كرده باشد از طاعت، و

اينكه روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس.

زيد إبن أسلم گفت: به آنچه تقديم كرده باشد از مال خود براي خود و به آنچه تأخير كرده باشد«2» و رها كرده بر وارثان، نظيره قوله: عَلِمَت نَفس ٌ ما قَدَّمَت وَ أَخَّرَت«3».

يكي از جمله بزرگان گفت پنج معصيت است در گناه از گناه صعبتر:

اوّلش خذلان خداي بنده را تا عاصي شود. دوّم آن كه حليت اوليا از او بستاند و رقم اعدا بر او كشد. سه ام«4». آن كه در رحمت بر او ببندد و در عقوبت بگشايد.

چهارم آن كه در حال معصيت به او مي نگرد و او در آن فعل باشد. پنجم آن كه او را در پيش خود بدارد در روز قيامت و خبر دهد او را از آنچه كرده باشد، و ذلك قوله: يُنَبَّؤُا الإِنسان ُ يَومَئِذٍ بِما قَدَّم َ وَ أَخَّرَ.

عبد اللّه مسعود گفت: بما قدّم، به آنچه كرده باشد از عمل. و اخّر، آنچه نهاده باشد از سنّت نيك يا بد كه بر آن كار كنند از پس او.

بَل ِ الإِنسان ُ عَلي نَفسِه ِ بَصِيرَةٌ، در او چند قول گفتند، عبد اللّه عبّاس گفت:

-----------------------------------

(1). آج: تا خبر دهد، ديگر نسخه بدلها: خبر دهد.

(2). كا، گا، آد: كرده باشند.

(3). سوره انفطار (82) آيه 5.

(4). آج: سيوم، كا: سئوم.

صفحه : 51

آدمي را بر خود بصيرتي [20- پ] هست، يعني بيّنتي و گواهاني، و او گواه است بر خود به آنچه حجّت به او بايستد، چنان كه گويند: فلان شاهد علي نفسه، و مثله قوله: شاهِدِين َ عَلي أَنفُسِهِم بِالكُفرِ«1»، و قوله: كَفي بِنَفسِك َ اليَوم َ عَلَيك َ حَسِيباً«2».

زجّاج گفت: آدمي بر خود گواه است، يعني اعضا و جوارح او بر او

گواي«3» دهند، چنان كه گفت: يَوم َ تَشهَدُ عَلَيهِم أَلسِنَتُهُم وَ أَيدِيهِم وَ أَرجُلُهُم بِما كانُوا يَعمَلُون َ«4».

بعضي ديگر گفتند معني آن است كه: آدمي احوال خود به داند«5». و «ها» براي مبالغت آورد. كالهاء في قولهم: علّامة و نسّابة.

قتيبي گفت: مراد اعضا و جوارح اوست، براي آن به لفظ تأنيث گفت كه جمع است. بعضي دگر گفتند: براي آن مؤنث گفت كه تأويل آن بر نفس كرد، أي النفس بصيرة. و گفتند: براي آن كه تعليق او به نفس كرد، و نفس مؤنّث است، اينكه تعليق را جاري مجراي اضافت داشت، فهو بمنزلة قولهم: ذهبت بعض أصابعه، و خربت سور المدينة.

بعضي دگر گفتند: «لام» محذوف است از كلام، و التقدير: بل للإنسان«6» علي نفسه بصيرة، أي عين بصيرة، آدمي بر نفس خود بيننده هست و يا بيّنتي از گواهان- بر آن تأويلها كه گفته شد، و اينكه قول فرّاء است، و أنشد:

كأن ّ علي ذي العقل عينا بصيرة بمقعده او منظر هو ناظره

يحاذر حتّي يحسب النّاس كلّهم من الخوف لا يخفي عليه«7» سرائره

و گفت: مثال اينكه آيت در حذف «لام» هم چنان است كه گفت:

-----------------------------------

(1). سوره توبه (9) آيه 17.

(2). سوره بني اسرائيل (17) آيه 14.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: گواهي.

(4). سوره نور (24) آيه 24.

(5). آج: بداند. [.....]

(6). كا: و الانسان.

(7). آج، كا: عليهم.

صفحه : 52

وَ إِن أَرَدتُم أَن تَستَرضِعُوا أَولادَكُم«1»، و المعني: لاولادكم. و قوله: هذا عارِض ٌ [21- ر] مُمطِرُنا«2»وَ لَو أَلقي مَعاذِيرَه ُ، و اگر چه او بيفگند عذرهاي خود، يعني و اگر چه او بسيار تعلّل كند و عذر انگيزد و مجادله كند و مدافعه كند از خود، و مثله

قوله:

يَوم َ لا يَنفَع ُ الظّالِمِين َ مَعذِرَتُهُم«3»، و اينكه قول مجاهد و قتاده و سعيد جبير است و إبن زيد و أبو العاليه و عطا.

فرّاء گفت معني آن است كه: اگر او به تعلّل و عذر انگيختن مشغول شود، از او بر نفس او گواهان«4» باشند كه عذر او باطل كنند«5».

مقاتل گفت: جواب او«6» محذوف است، معني آن كه: اگر عذر آرد نپذيرند، و «القاء» را معني اظهار است، و مثله قوله: فَأَلقَوا إِلَيهِم ُ القَول َ إِنَّكُم لَكاذِبُون َ، وَ أَلقَوا إِلَي اللّه ِ يَومَئِذٍ السَّلَم َ«7».

ضحّاك و سدّي گفتند: معني آن است كه: آدمي را از خود بر خود گواهانند، و اگر چه او همه عذرها برانگيزد و چاره ها«8» بسازد، از درها كه ببندد در وقت معصيت و حجابها كه فرو گذارد، گفت: اهل يمن پرده را «معذار» گويند، يعني آلت عذر است كه به وقت اعذار فرو گذارند.

بعضي دگر گفتند: معني «معاذير» حوالت بعضي است بر بعضي، چنان كه گفت: لَو لا أَنتُم لَكُنّا مُؤمِنِين َ«9»، و«10» در جواب اينكه:

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 233.

(2). سوره احقاف (46) آيه 24.

(3). سوره مؤمن (40) آيه 52.

(4). آج: گواهاني.

(5). اساس: كند، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). آج، گا: لو.

(7). سوره نحل (16) آيات 86 و 87.

(8). اساس: چارها/ چاره ها.

(9). سوره سبأ (34) آيه 31.

(10). كا، گا، آد: ندارد.

صفحه : 53

أَ نَحن ُ صَدَدناكُم عَن ِ الهُدي بَعدَ إِذ جاءَكُم بَل كُنتُم مُجرِمِين َ«1». و كقوله: وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَين ِ أَضَلّانا مِن َ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ«2»- الاية، و مانند اينكه بسيار است.

قوله: لا تُحَرِّك بِه ِ لِسانَك َ لِتَعجَل َ بِه ِ، عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و ضحّاك گفتند [21-

پ]: رسول- عليه السلام- چون وحي آمدي، زبان در دهن مي جنبانيدي از حرص و ولع بر قراءت قرآن و فهم آن، خداي تعالي نهي كرد او را از اينكه به اينكه آيت و بقوله: وَ لا تَعجَل بِالقُرآن ِ مِن قَبل ِ أَن يُقضي إِلَيك َ وَحيُه ُ«3» ...

و روا باشد كه اينكه نهي است كه رسول- عليه السلام- اينكه فعل نكرده باشد، او را نهي كرد تا نكند، چنان كه گفت: وَ لا تُطِع ِ الكافِرِين َ وَ المُنافِقِين َ«4» ...، و معلوم است كه رسول- عليه السلام- هرگز طاعت كافران و منافقان نداشت، و قوله: «به» اينكه ضمير«5» شايد تا راجع بود با قرآن و شايد كه راجع بود با وحي.

إِن َّ عَلَينا جَمعَه ُ، بر ماست كه اينكه قرآن را جمع كنيم. وَ قُرآنَه ُ، و بر تو خوانيم. و اينكه لفظ مصدر است، كالرجحان و النقصان.

فَإِذا قَرَأناه ُ فَاتَّبِع قُرآنَه ُ، چون ما بر تو خوانده باشيم آن را، تو متابعت كن قراءت آن را و احكام آن را.

ثُم َّ إِن َّ عَلَينا بَيانَه ُ، پس بر ماست كه بيان آن كنيم، و حلال از حرام جدا كنيم. عبد اللّه عبّاس گفت و ضحّاك: (ان علينا جمعه في صدرك)، بر ماست كه آن را جمع كنيم در دل تو و بر تو خوانيم تا تو فهم كني. و در آيت دليل است بر آن كه جمع قرآن رسول كرد- عليه السلام- در آخر عمر خود، به قول جبرئيل- عليه السلام- قوله: إِن َّ عَلَينا جَمعَه ُ، و في قوله: وَ قُرآنَه ُ«6»، براي آن كه نتوان خواندن الّا مجموع و مؤلّف و مرتّب، و نيز دليل است در او براي آن كه روا

-----------------------------------

(1). سوره سبأ (34) آيه 32.

(2). سوره

فصّلت (41) آيه 29. [.....]

(3). سوره طه (30) آيه 114.

(4). سوره احزاب (33) آيه 48.

(5). اساس: با اينكه ضمير، كا، گا، آد: اما ضمير به، با توجّه به آج تصحيح شد.

(6). چاپ شعراني (11/ 329): ان ّ علينا جمعه و قرانه.

صفحه : 54

نباشد تفسير قرآن كردن الّا به نصّي از رسول- عليه السلام- لقوله: ثُم َّ إِن َّ عَلَينا بَيانَه ُ.

كَلّا بَل تُحِبُّون َ العاجِلَةَ«1»، گفت بر سبيل ردع و زجر كافران را: «كلّا».

آنگه بيان كرد كه: ايشان منافع عاجل دوست مي دارند و آخرت و عمل او و ساز و اهبت او رها كرده اند«2»، و اينكه بر سبيل وعظ و زجر گفت.

آنگه گفت«3» اهل [22- ر] آخرت را به دو قسمت فرو نهاد، گفت:

وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ، رويهايي«4» باشد تازه به خداي نگران، و اينكه صفت اهل بهشت است كه رويهاي ايشان نكو و تازه باشد تا فريشتگان بدانند كه ايشان اهل ثوابند.

كوفيان و مدنيان «تحبّون» و «تذرون» خواندند به «تا» ي خطاب و باقي قرّاء به « يا » خواندند علي الخبر عن الغائب«5». و «و النضرة» و «و النضّارة» و البهجة و الطلاقة نظاير، و نضر«6» وجهه ينضر«7» نضارة و نضّر اللّه وجهه، أي حسنه، و منه

قول النبي- عليه السلام: نضّر اللّه امرءا سمع مقالتي فوعاها.

إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ، مشبّهه و اشاعره به اينكه آيت تمسّك كردند بر اثبات رؤيت و گفتند: آيت دليل آن مي كند كه خداي را ببينند براي آن كه «نظر» چون به «الي» متعدّي باشد فايده رؤيت دهد و بر اينكه بيتي آوردند- و هو:

نظرت الي من زيّن اللّه وجهه فيا نظرة كادت علي عاشق تقضي«8»

و جواب از اينكه آن است

كه «نظر» در كلام عرب بر وجوه است. از جمله وجوه و اقسام«9» هيچ«10» نيست كه فايده رؤيت مي دهد«11»، نظر آيد به معني تقليب

-----------------------------------

(1). كا و تذرون الاخرة.

(2). كا كوفيان و مدنيان «تحبّون و تذرون» خواندند به تاي خطاب.

(3). همه نسخه بدلها: ندارد.

(4). همه نسخه بدلها: رويها.

(5). كا: گا، آد: خبرا عن الغائب.

(6). كا: نظر.

(7). كا: ينظر.

(8). كا: تقفني.

(9). آج او.

(10). كا، گا، آد آن. [.....]

(11). همه نسخه بدلها: رؤيت دهد.

صفحه : 55

حدقه درست به جهت مرئي طلب رؤيت او را، و آيد به معني فكر و انديشه، و آيد به معني انتظار، و آيد به معني مقابله، و آيد به معني رحمت، و از اينكه وجوه هيچ رؤيت نيست، و انّما تقليب حدقه است كه مشتبه است بر ايشان براي آن كه در رائي به حاسّت سبب رؤيت هست. و دليل بر آن كه «نظر» به معني رؤيت نيامده است آن است كه: عرب اثبات نظر كنند و نفي رؤيت، آن جا كه گويند:

نظرت [22- پ] الي الهلال فلم أره، به ما نگريدم«1» نديدم. و اگر نظر به معني رؤيت بودي اينكه كلام متناقض بودي، به منزله آن بودي كه گفتي: رأيت الهلال و لم أره، و اينكه باطل است.

دليل ديگر آن است كه: رؤيت بغايت نظر كنند، گويند: ما زلت انظر اليه حتّي رأيته، همي نگريدم تا آنگه كه بديدم، و چيز«2» را بغايت نفس خود نكنند و نگويند: ما زلت أراه حتّي رأيته، و اگر نظر رؤيت بودي اينكه كلام مستقيم نبودي«3».

دليل ديگر بر اينكه آن است كه: نظر متنوّع شود و رؤيت متنوّع نشود، بل بر يك حدّ باشد، تعلّق

دارد بهري علي ما هو به، تقول العرب: نظرت إليه نظر راض، و نظر غضبان، و نظر شزرا، و نظر بمؤخّر عينه«4»، و قد أحدّ إليه النظّر، قال الشاعر«5»:

نظروا اليك بأعين محمرّة نظر التّيوس إلي شفار الجازر

و قال آخر«6»:

يخبّرني العينان ما القلب كاتم«7» و لا جن ّ«8» بالبغضاء و النظر الشزر

و نگويند: رأيته و رؤية راض و رؤية غضبان.

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا: نگريستم.

(2). آج، گا: خير، كا: حيرت.

(3). اساس، آج: بودي، با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). كا: نظرا.

(5). كا: عينيه.

(6). آج شعر.

(7). كا: كاتب.

(8). آج، كا، گا: و لا حب ّ، تبيان: و لا حن.

صفحه : 56

دليل ديگر بر اينكه آن است كه: نظر سبب رؤيت باشد، و شي ء سبب نفس خود نباشد، يقولون: لو لا انّي كنت أنظر لما رأيته، اگر نه آن بودي كه مي نگريدم نديدمي او را، اينكه جمله دليل است بر آن كه نظر دگر باشد و رؤيت دگر.

دليل دگر آن است كه: نظر به «إلي» متعدّي است و رؤيت و نظاير او به نفس خود متعدّي است، يقال: نظرت إليه، و لا يقال: رأيت اليه، انّما يقال:

رأيته و أبصرته و احسسته و آنسته، اينكه دليل باشد كه موضوع اينكه لفظ دگر است و موضوع آن ديگر.

دليل ديگر آن است كه رؤيت [23- ر] عطف كنند بر نظر به حرف تعقيب، يقولون: نظرت إليه فرأيته، و چيز«1» را بر نفس خود عطف نكنند، و اگر «نظر» رؤيت بودي به منزله آن بودي كه رأيته فرأيته.

دليل ديگر آن است كه: خداي را- تعالي- رايي گويند و ناظر نگويند، براي آن كه نظر تقليب حدقه درست باشد

به جهت مرئي طلب رؤيت او را، و اينكه بر خداي روا نيست.

امّا قوله: وَ لا يَنظُرُ إِلَيهِم يَوم َ القِيامَةِ«2» ...، معني آن است كه لا يرحمهم. و از اينكه باب در«3» هيچ نيست. امّا بيت خبزرزّي«4» را [ست]«5» و او از جمله شعراي محدّثان است و بغدادي«6» است، نه عربي است تا به شعر او استدلال كنند بر قرآن.

اگر گويند: چون تأويل مخالفان باطل كردي، تأويل درست چيست آيت را! گوييم تأويل درست آن است كه: «نظر» به معني انتظار است، و اينكه تأويل روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده و إبن جريج و ابو صالح

-----------------------------------

(1). آج: خبر.

(2). سوره آل عمران (3) آيه 77.

(3). آج: در او، كا، گا، آد: ندارد.

(4). كا، گا، آد: خبز رزّي طبري.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(6). كذا: در اساس، آج و ديگر نسخه بدلها: طبري.

صفحه : 57

و سعيد بن جبير، و روايت كرده اند از امير المؤمنين علي- عليه السلام- و جماعتي اهل علم«1».

و «نظر» به معني انتظار در قرآن بسيار است، منها قوله تعالي: وَ إِنِّي مُرسِلَةٌ إِلَيهِم بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِم َ يَرجِع ُ المُرسَلُون َ«2»، أي منتظرة، و قوله: وَ إِن كان َ ذُو عُسرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلي مَيسَرَةٍ،«3» أي انتظار، و مانند اينكه بسيار است.

اگر گويند: «نظر» كه به معني انتظار باشد به نفس خود متعدّي بود، يقال«4»: نظرته، بمعني انتظرته. و چون به معني «رؤيت» باشد به حرف جرّ متعدّي باشد«5» چنان [كه]«6»: نظرت اليه گوييم«7»: در «نظر» كه تقليب حدقه است «إلي» گويند، و نيز «نظر» كه به معني انتظار بود يك بار به

خود متعدّي بود و يك بار به حرف جرّ، ألا تري إلي قوله تعالي: فَنَظِرَةٌ إِلي مَيسَرَةٍ،«8» و اينكه نظر بلا خلاف به معني انتظار است [23- پ]. دگر در قول شاعر كه گفت«9»:

وجوه يوم بدر ناظرات الي الرحمن يأتي بالفلاح

و قال جميل بن معمر:

و اذا نظرت اليك من ملك و البحر دونك زدتني نعما

در اينكه بيتها بلا شبهه «نظر» به معني انتظار است، و مع ذلك متعدّي است به «الي».

و جواب ديگر از اينكه سؤال آن است كه بعضي اهل علم گفتند از متأخّران«10»: «إلي» در آيت حرف جرّ نيست، و إنّما واحد «آلاء» است، و در واحد

-----------------------------------

(1). آج: از اهل علم، ديگر نسخه بدلها: و از جماعتي از اهل علم.

(2). سوره نمل (27) آيه 35.

(3). سوره بقره (2) آيه 280.

(4). آج: فقال.

(5). همه نسخه بدلها: بود.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). آج و ديگر نسخه بدلها كه.

(8). سوره بقره (2) آيه 280.

(9). آج شعر، كا: ديگر قول شاعر كه مي گويد.

(10). آج و ديگر نسخه بدلها كه.

صفحه : 58

او سه لغت است: «إلي» مثل معا و «امعاء» او «ألي» مثل: قفا و أقفاء، و «إلي» مثل: حسي و أحساء، و بر اينكه وجه آيت محتاج نباشد به تقدير محذوفي، بل تفسير آيت آن بود كه: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناضِرَةٌ، نعمة ربّها منتظرة. و بر وجه اوّل تقدير محذوفي بايد كردن، و آن از باب حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه باشد، كقوله: وَ سئَل ِ القَريَةَ«1»، و التقدير: إلي ثواب ربّها ناظرة.

دگر آن كه: رؤيت چون از نظر باشد، الّا به انفصال شعاع نباشد و

اتّصال به مرئي، و اينكه متأتّي نبود الّا با مقابله يا حكم مقابله يا مقابله محل ّ، و اينكه بر اجسام و الوان روا بود، بر خداي تعالي روا نبود كه او به«2» صفت اجسام و اعراض نيست.

اينكه جمله اي است در جواب شبهه اي كه مثبتان«3» رؤيت به آن«4» تمسّك كردند.

وَ وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ باسِرَةٌ، و در حق ّ قسم دؤم«5» گفت: رويهايي«6» باشد آن روز عابس«7»، ترش.

تَظُن ُّ أَن يُفعَل َ بِها فاقِرَةٌ، يقين دانند كه به ايشان دواهي و غايت عذاب خواهند كردن. و اصل «فاقرة» كاسره باشد، كفقار الظهر، يقال: فقره إذا ضربة علي فقار ظهره، كما يقال: رأسه و بطنه إذا ضربه [24- ر] علي رأسه و بطنه، آنگه در داهيه به كار دارند و اينكه رويهاي كافران باشد.

كَلّا إِذا بَلَغَت ِ التَّراقِي َ، آنگه زجر كرد كافران را و گفت: چون جان به بالاي سينه رسد و زير حلق، و التقدير: بلغت النفس أو الروح«8»، و ذكر او نكرد لدلالة الكلام عليه، چنان كه شاعر گفت:

-----------------------------------

(1). سوره يوسف (12) آيه 82.

(2). همه نسخه بدلها: بر.

(3). آج: منتسبان. [.....]

(4). آج: بدان.

(5). كا: دويم.

(6). آج، كا، گا: رويها.

(8- 7). كا، آد، گا التّراقي.

صفحه : 59

لعمرك ما يغني الثراء عن الفتي اذا حشرجت يوما و ضاق بها الصدر

يعني حشرجت النفس. و واحد «التّراقي» ترقوة، و براي آن «تراقي» خوانند آن را كه تتراقي النفس إليها. و النفس البخار، و اينكه عبارت باشد از شدّت«1» امر چنان كه دريد بن الصّمة گفت:

و رب ّ عظيمة دافعت عنها«2» و قد بلغت نفوسهم التراقي

وَ قِيل َ مَن راق ٍ، و گويند راقي كيست! در او دو قول گفتند: يكي من الرقية، و ديگر من

الرقي. گويند«3» فسون كننده كيست كه فسون كند براي اينكه بيمار! قتاده گفت: طلب طبيب كنند، طبيب بيايد«4» و از قضاي خدا غنا نكند«5».

مقاتل بن سليمان گفت: اينكه فريشتگان گويند: مَن راق ٍ، كيست كه جان او به آسمان مي برد، فريشتگان رحمتند يا فريشتگان عذاب! يقال: رقيت الصبي أرقيه رقية، فأنا«6» راق، و رقيت في السلم أرقي رقيّا، فأنا«7» راق. اوّل از باب فعل يفعل باشد، و دوم از باب فعل يفعل، و اينكه روايت ابو الجوزاء است از عبد اللّه عبّاس.

ابو العالية گفت: فريشتگان عذاب و رحمت و عذاب در او خصومت كنند تا جان او كه به آسمان برد«8».

وَ ظَن َّ أَنَّه ُ الفِراق ُ، و يقين بدانند«9» كه آن وقت فراق اوست از دنيا و فراق روح از تن او، فراق و أي ّ الفراق [24- پ]، [كما قال الشاعر]«10»:

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا: صعوبت.

(2). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، تفسير قرطبي (19/ 111): عنهم.

(3). اساس: فسون گويند، با توجّه به آج تصحيح شد، و ديگر نسخه بدلها: يعني فسون كننده.

(4). آج: طبيب نباشد، كا، گا: طبيب نيابند.

(5). كا، آد، گا: نكنند.

(7- 6). كا، آد، گا: و أنا.

(8). آج: تا جان به آسمان كه برد.

(9). كا، آد، گا: بداند.

(10). اساس، آج: ندارد، با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 60

فراق ليس يشبهه فراق قد انقطع الرجاء عن التلاقي

أنس مالك روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: چون بنده در سكرات مرگ افتد، اعضاي او بعضي بر بعضي سلام مي كنند و مي گويند:

عليك السلام افارقك و تفارقني إلي يوم القيامة

، و داع مي كنند يك ديگر را و مي گويند: اينكه مفارقتي است تا

به روز قيامت.

وَ التَفَّت ِ السّاق ُ بِالسّاق ِ، و ساق بر ساق ماليدن گيرد از رنج و سختي جان كندن. ربيع أنس گفت: دنيا به آخرت بر پيخته شود، و اينكه روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس.

و البي گفت از عبد اللّه عبّاس و حسن بصري كه: كار دنيا به كار آخرت پيخته«1» شود براي آن كه او در آخر«2» روز باشد از ايّام دنيا و اوّل روز از ايّام آخرت.

ضحّاك گفت: مردم تجهيز تن او كنند و فريشتگان«3» تجهيز روح او.

مجاهد گفت: يعني زندگاني و مرگ جمع شود در اينكه روز: قتاده گفت: سختي بر سختي پيخته شود.

حسن گفت: مراد ساقهاي اوست چون در كفن پيچند. قتاده گفت از حسن: مراد آن است كه ساقهاي او بميرد و باقي تن او زنده باشد.

زيد بن أسلم گفت: يعني ساق كفن به ساق مرده بر پيخته«4» شود.

سعيد جبير گفت: «ساق» عبارت است از شدّت، يعني شدايد بر او متتابع شود. سدي گفت: هر گه رنجي بر او به سر آيد، رنجي ديگرش به سر آيد«5»، و عرب كنايت كنند«6» به ساق از شدّت، و منه قول الشّاعر:

لا يرسل الساق الا ممسكا ساقا

و قال اميّة بن الصلت:

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: بر پيخته. [.....]

(2). آج: آن كه او را آخرت.

(3). همه نسخه بدلها: فرشتگان.

(4). آج: بر پيچيده.

(5). كا، آد: با ديد آيد.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: كند.

صفحه : 61

و قد ارقت لهم بات يطرقني و النفس ذات حزازات و طراق«1» [52- ر].

مستخذيا لقراه«2» حين ارقني ليل التّمام اقاسيه علي ساق

أي علي شدة و تعب.

يكي از صحابه گفت: هيچ منزل فظيع تر از

گور نباشد كه اوّل منزلي است از منازل آخرت و آخر منزلي است از منازل دنيا.

يحيي معاذ گفت: چون بنده را در گور نهند، چهار فريشته«3» بيايند يكي بر سرينان او«4» بايستد، و يكي بر پاينان«5» و يكي بر راست و يكي بر چپ. فريشته«6» سرينان«7» گويد: اجل حاضر آمد و أمل باطل شد، و آنچه بر راست بود گويد: اموال رفت و اعمال ماند. و آن كه بر چپ بود گويد: أشغال رفت و و بال ماند، و آن كه به پاينان«8» بود گويد: خنك تو را اگر كسب«9» حلال بوده است و به خدمت خداوند ذو الجلالت«10» أشغال بوده است.

إِلي رَبِّك َ يَومَئِذٍ المَساق ُ، با خداي تو بود آن روز مرجع و مال خلق و راندن ايشان. فريشتگان خلقان را مي دانند به«11» آن جا كه فرمايند ايشان را.

فَلا صَدَّق َ وَ لا صَلّي، گفت: نه تصديق كرد و نه ايمان آورد و نه نماز كرد.

مفسّران گفتند: مراد أبو جهل است.

وَ لكِن كَذَّب َ وَ تَوَلّي، و لكن تكذيب كرد و بر گرديد.

ثُم َّ ذَهَب َ إِلي أَهلِه ِ يَتَمَطّي، آنگه روي به خانه نهاد تكبّركنان و تبختر كنان.

زيد أسلم گفت: بنو مخزوم چنين رفتندي. و اصل كلمه از «مطا» ست و آن پشت

-----------------------------------

(1). آج: و النفس و امرالرات، كا: ذات حزادات.

(2). آج: مسجّل بالقراء، كا: مسجد بالقراء، كا، آد: ندارد.

(6- 3). همه نسخه بدلها: فرشته.

(4). آد، گا: سر او.

(5). آج: پايان، كا: پايگاه، گا، آد: پاي.

(7). آج، گا، آد: سر.

(8). آج: به پايان، كا: برپاي، گا، آد: برپا.

(9). آج و ديگر نسخه بدلها: كسبت.

(10). همه نسخه بدلها: ذو الجلال. [.....]

(11). آج و ديگر نسخه بدلها: تا.

صفحه : 62

باشد،

يعني«1» يلوي مطاه، پشت مي پيچيد«2» در تبختر كردن. و گفتند: اصله يتمطّط، أي يتمدّد و المدّ و المطّ، و لكن يك «طا» را بدل كرد به « يا » تا اينكه حرف مكرّر نشود، و مثله قولهم: خرجنا نتلعّي، و الأصل نتلعع أي نجني اللعاع. و «العاع» به پارسي هنجيمك«3» باشد. و «تمطّي» آن بود كه مردم چون [25- پ] از خواب برخيزد«4» بر تهزّز آيد و خويشتن بركشد«5».

در خبري آمد كه رسول- عليه السلام- گفت:

اذا مشت امتي المطيطاء و خدمتهم الروم و فارس سلط بعضهم علي بعض

، گفت: چون امّت من [در]«6» رفتن تبختر كنند و روم و پارس ايشان را خدمت كنند، وقت آن باشد كه ايشان را بر يك ديگر مسلّط كنند.

راوي خبر گفت: من پرسيدم از إبن نجيح«7» كه: «مطيطاء» چه باشد! گفت:

رفتن به تبختر، چنان كه خداي تعالي گفت: ثُم َّ ذَهَب َ إِلي أَهلِه ِ يَتَمَطّي.

أَولي لَك َ فَأَولي، ثُم َّ أَولي لَك َ فَأَولي، اينكه تهديد و وعيد است، اينكه لفظ موضوع است اينكه معني را، قالت الخنساء:

هممت بنفسي كل ّ الهموم فأولي لنفسي اولي لها

و قال آخر:

يا ويس لو نالتك أرماحنا

كنت كمن تهوي به الهاوية

العبنا عيناك عند القضاء اولي فأولي لك ذا واقية

بعضي علما گفتند معني آن است كه: تو اوليتري به اينكه عذاب. عرب اينكه كسي را گويد كه او را بلايي رسد كه مستحق ّ آن بود، و گفتند: كسي را گويند كه

-----------------------------------

(1). كا لوي، آد، گا: گويي.

(2). آج: برپيچيده، كا، آد: مي پيچند، گا: مي پيچد.

(3). كا: هنجهنك، آد: هنجمنك.

(4). آج، كا: برخيزند.

(5). آج، كا: بركشند.

(6). اساس، آج: ندارد، با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7).

كا، آد، گا: ابي النّجيح.

صفحه : 63

بلا به او نزديك باشد. و اصل كلمت از «ولي» بود و آن قرب باشد، قال اللّه تعالي: قاتِلُوا الَّذِين َ يَلُونَكُم مِن َ الكُفّارِ«1»، يقال«2»: هذا ثم ّ الّذي يليه، أي يقرب منه. قال الشّاعر:

فصالوا صولهم فيمن يليهم وصلنا صولنا فيمن يلينا

و گفته اند: اينكه كلمت تحذير است، يعني و ليك شرّ فاحذره، شرّي به تو نزديك شد، از او حذر كن. بعضي دگر از علما گفتند: كلمت از مقلوب است، و التقدير: أويل، أي أحق ّ بالويل، و مثله قوله: ما اطيبه و ايطبه [26- ر]، و قولهم: عاقني كذا و عقاني، و جذب و جبذ، و أيّم و أيامي و الاصل أيايم، و قوس و قسّي، و اصله قؤوس.

گفت«3» معني آيت آن است كه ابو جهل را گويند: و اي بر تو آن روز كه زنده بودي؟ و واي بر تو آن روز كه بميري؟ و واي بر تو آن روز كه تو را زنده كنند؟ قتاده روايت كرد كه: چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السلام- در بطحاء مكّه گريبان ابو جهل بگرفت و او را گفت: أَولي لَك َ فَأَولي ابو جهل گفت: يا محمّد؟ مرا تهديد مي كني! به خداي كه تو و خدايت به من هيچ نتواني كردن«4» كه من عزيزتر اهل مكّه ام.

چون روز بدر بود و قريش به كالزار«5» آمدند، قوّت خود ديدند و ضعف رسول. هيچ شك نكردند كه دست ايشان را باشد. ابو جهل رسول را گفت: پس از امروز خداي را نپرستي. خداي تعالي او را بيفگند بتر فگندي تا پسران عفراء بيفگندند او را، و عبد اللّه مسعود تمام بكشتش.

در خبر است

كه: عبد اللّه مسعود پيري«6» بود ضعيف كالزار«7» نمي توانست

-----------------------------------

(1). سوره توبه (9) آيه 123.

(2). آج: و يقال.

(3). آج، گا: گفتند.

(4). آج، كا، آد: نتوانيد كردن.

(5). آج، كا، گا: كارزار.

(6). آج: مردي. [.....]

(7). آج، كا، گا: كارزار.

صفحه : 64

كردن، بر كشتگان مي گرديد و اگر كسي رمقي داشت او را تمام مي كشت، گفت:

برسيدم«1» ابو جهل را ديدم خويشتن«2» در ميان كشتگان پنهان كرده. چون او را بديدم از ميان كشتگانش بيرون كشيدم و پاي بر«3» نهادم و بر پشت او شدم. به من برنگريد، گفت: يا رويعي الغنم لقد ار تقيت مرتقي صعبا، اي شبانك گوسپندان بر بالاي بلند شده اي؟ گفتم: اي ملعون هم تكبّر كني در اينكه جاي! آنگه گفت:

دانم كه مرا بخواهي كشتن. گفتم: بلي. گفت: سه وصيّت مي كنم تو را. گفتم:

بگو. گفت: محمّد را بگو كه من در جهان از تو دشمنتر كسي را نداشتم [26- پ]، و مرا به شمشير من بكش كه شمشير تو كند است، و سر من كه ببري از سينه ببر تا چون پيش محمّد بري از او بشكوهد.

گفتم: امّا حديث دشمني تو محمّد را، خدا تو را از آن دشمنتر دارد. و امّا كشتن تو به تيغ تو، و اللّه كه جز به تيغ خود نكشم تو را بر رغم تو. و امّا سر بريدنت، جز در زنخ نبّرم تا هر كدام«4» حقيرتر باشد.

گفت: آنگه سرش ببريدم و خواستم تا برگيرم. قوّت نداشتم، رسني در او بستم و بر زمين مي كشيدم تا پيش رسول بردم. رسول- عليه السلام- مرا بشارت داد و خداي را شكر كرد.

و در خبر است كه ابو جهل گفت: اگر بدانستمي كه محمّد

پيغامبر است هم ايمان نياوردمي به او براي آن كه استنكاف آمدي مرا از آن كه متابعت كردمي غلامي قرشي را.

و در خبر است كه رسول- عليه السلام- گفت: هر امّتي را فرعوني بوده است، و فرعون اينكه امّت ابو جهل است.

أَ يَحسَب ُ الإِنسان ُ أَن يُترَك َ سُدي ً، گفت: آدمي مي پندارد كه او را مهمل

-----------------------------------

(1). آد، گا و.

(2). آج، آد، گا را.

(3). آج او.

(4). كا: هر چه.

صفحه : 65

فرو خواهند گذاشتن چون گوسفند بي شبان و چهار پاي بي فسار تا آن جا رود كه او خواهد و چرا كند چنان كه خواهد.

أَ لَم يَك ُ نُطفَةً مِن مَنِي ٍّ يُمني، أو نه پاره اي آب بوده است از آب مني كه آن را بيرون آرند! و گفتند: «يمني» أي يقدّر، كه آن را به اندازه كنند. و ابو عمرو و يعقوب و حفص و مفضّل عن عاصم خواند«1»: «يمني» به « يا » رجوعا بها إلي المني ّ، و باقي قرّاء به «تاء» تأنيث رجوعا بها إلي النطفة.

ثُم َّ كان َ عَلَقَةً، آنگه خوني«2» ستبر شده بود نوسنده«3»، من قولهم: علق بالشي ء إذا تعلّق به. فَخَلَق َ فَسَوّي، أي خلقه [27- ر] و سوّاه، بيافريد او را و خلقت او راست كرد«4» و از او دو جفت بيافريد نر و ماده، و زن و مرد.

أَ لَيس َ ذلِك َ بِقادِرٍ عَلي أَن يُحيِي َ المَوتي، آن خدايي كه بر اينكه قادر باشد، قادر نباشد كه مردگان را زنده كند! چون بر ابتدا قادر است، اوليتر كه بر اعادت قادر بود.

البراء بن عازب«5» گفت چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السلام- گفت:

سبحانك و بلي.

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس«6»: هر كه او سورة الاعلي خواند بايد

تا بگويد: سبحان ربّي الاعلي، اگر امام باشد اگر جز امام. و آن كس كه سورة القيامة خواند، به آخر سورت چون بخواند: أَ لَيس َ ذلِك َ بِقادِرٍ عَلي أَن يُحيِي َ المَوتي، بايد تا بگويد: سبحانك اللّهم بلي، اگر امام باشد و اگر جز امام.

-----------------------------------

(1). ديگر نسخه بدلها: خواندند.

(2). آج بسته.

(3). كا، گا: دوسنده.

(4). كا، آد، گا فجعل منه الزوجين الذكر و الانثي.

(5). كا: براء بن العازب.

(6). كا، آد، گا كه.

صفحه : 66

سورة الانسان«1»

اينكه سورت مكّي است و سي و يك آيت است و دويست و چهل كلمت است، و هزار و پنجاه و چهار حرف است.

و روايت است از زرّ حبيش از ابي ّ كعب كه رسول- صلّي اللّه عليه و علي اله- گفت: هر كه سورة الانسان بخواند جزاي او بر«2» خداي بهشت و حرير باشد«3».

[سوره الإنسان (76): آيات 1 تا 31]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

هَل أَتي عَلَي الإِنسان ِ حِين ٌ مِن َ الدَّهرِ لَم يَكُن شَيئاً مَذكُوراً (1) إِنّا خَلَقنَا الإِنسان َ مِن نُطفَةٍ أَمشاج ٍ نَبتَلِيه ِ فَجَعَلناه ُ سَمِيعاً بَصِيراً (2) إِنّا هَدَيناه ُ السَّبِيل َ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً (3) إِنّا أَعتَدنا لِلكافِرِين َ سَلاسِل َ وَ أَغلالاً وَ سَعِيراً (4)

إِن َّ الأَبرارَ يَشرَبُون َ مِن كَأس ٍ كان َ مِزاجُها كافُوراً (5) عَيناً يَشرَب ُ بِها عِبادُ اللّه ِ يُفَجِّرُونَها تَفجِيراً (6) يُوفُون َ بِالنَّذرِ وَ يَخافُون َ يَوماً كان َ شَرُّه ُ مُستَطِيراً (7) وَ يُطعِمُون َ الطَّعام َ عَلي حُبِّه ِ مِسكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً (8) إِنَّما نُطعِمُكُم لِوَجه ِ اللّه ِ لا نُرِيدُ مِنكُم جَزاءً وَ لا شُكُوراً (9)

إِنّا نَخاف ُ مِن رَبِّنا يَوماً عَبُوساً قَمطَرِيراً (10) فَوَقاهُم ُ اللّه ُ شَرَّ ذلِك َ اليَوم ِ وَ لَقّاهُم نَضرَةً وَ سُرُوراً (11) وَ جَزاهُم بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً (12) مُتَّكِئِين َ فِيها عَلَي الأَرائِك ِ لا يَرَون َ فِيها شَمساً وَ لا زَمهَرِيراً (13) وَ دانِيَةً عَلَيهِم ظِلالُها وَ ذُلِّلَت قُطُوفُها تَذلِيلاً (14)

وَ يُطاف ُ عَلَيهِم بِآنِيَةٍ مِن فِضَّةٍ وَ أَكواب ٍ كانَت قَوارِيرَا (15) قَوارِيرَا مِن فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقدِيراً (16) وَ يُسقَون َ فِيها كَأساً كان َ مِزاجُها زَنجَبِيلاً (17) عَيناً فِيها تُسَمّي سَلسَبِيلاً (18) وَ يَطُوف ُ عَلَيهِم وِلدان ٌ مُخَلَّدُون َ إِذا رَأَيتَهُم حَسِبتَهُم لُؤلُؤاً مَنثُوراً (19)

وَ إِذا رَأَيت َ ثَم َّ رَأَيت َ نَعِيماً وَ مُلكاً كَبِيراً (20) عالِيَهُم ثِياب ُ سُندُس ٍ خُضرٌ وَ إِستَبرَق ٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِن فِضَّةٍ وَ

سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً (21) إِن َّ هذا كان َ لَكُم جَزاءً وَ كان َ سَعيُكُم مَشكُوراً (22) إِنّا نَحن ُ نَزَّلنا عَلَيك َ القُرآن َ تَنزِيلاً (23) فَاصبِر لِحُكم ِ رَبِّك َ وَ لا تُطِع مِنهُم آثِماً أَو كَفُوراً (24)

وَ اذكُرِ اسم َ رَبِّك َ بُكرَةً وَ أَصِيلاً (25) وَ مِن َ اللَّيل ِ فَاسجُد لَه ُ وَ سَبِّحه ُ لَيلاً طَوِيلاً (26) إِن َّ هؤُلاءِ يُحِبُّون َ العاجِلَةَ وَ يَذَرُون َ وَراءَهُم يَوماً ثَقِيلاً (27) نَحن ُ خَلَقناهُم وَ شَدَدنا أَسرَهُم وَ إِذا شِئنا بَدَّلنا أَمثالَهُم تَبدِيلاً (28) إِن َّ هذِه ِ تَذكِرَةٌ فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إِلي رَبِّه ِ سَبِيلاً (29)

وَ ما تَشاؤُن َ إِلاّ أَن يَشاءَ اللّه ُ إِن َّ اللّه َ كان َ عَلِيماً حَكِيماً (30) يُدخِل ُ مَن يَشاءُ فِي رَحمَتِه ِ وَ الظّالِمِين َ أَعَدَّ لَهُم عَذاباً أَلِيماً (31)

[ترجمه]

آمد بر آدمي وقتي از روزگار«4» نبود چيزي ياد كرده!

ما«5» بيافريديم آدمي را از آب مني آميخته، مي آزماييم او را، كرديم او را شنوا و بينا.

ما نموديم او را راه، يا شكر كننده بود و يا كفر آرنده.

-----------------------------------

(1). آد: سوره دهر، گا: سورة الدهر.

(2). كا، گا: بنزديك.

(3). كا، گا جعلنا اللّه من العالمين العاملين بها. [.....]

(4). آج كه.

(5). آج: كه ما.

صفحه : 67

«1»

ما بنهاديم براي كافران زنجيرها و بندها و آتش افروخته.

نيكوكاران باز خورند از كاسي كه باشد آميختن آن كافور.

چشمهي كه باز خورند [به آن]«2» بندگان خداي بيرون آرند آن را بيرون آوردني.

وفا كنند به نذر و مي ترسند از روزي كه شرّ او عام باشد.

و مي دهند طعام بر دوستي او به درويش و بي پدر و بند نهاده.

ما طعام مي دهيم [شما را]«3» براي خدا، نمي خواهيم از شما پاداشت و نه شكر.

ما مي ترسيم از خداي ما روزي ترش روي سخت.

بپايد ايشان را خدا از شرّ آن روز و پيش

ايشان برد تازه رويي و خرّمي.

و پاداشت داد ايشان را به صبري كه كردند بهشت و جامه حرير.

تكيه زده باشند در آن جا بر سريرها، نبينند در آن جا آفتابي و نه سرمايي.

نزديك باشد بر ايشان سايه ها آن و مسخّر گردانند ميوه او را [مسخّر]«4» گردانيدني.

-----------------------------------

(1). اساس و آج: سلاسلا كه مبتني بر قراءت ديگري است، با توجّه به آج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (4- 3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

صفحه : 68

و بگردانند بر ايشان جامهاي آب«1» شراب از سيم و كوزه هايي كه باشد آبگينه.

آبگينه از سيم انداخته باشد ايشان را انداختني.

و بدهند ايشان را در آن جا كاسي كه آميختن آن زنجبيل باشد.

چشمهي است در او كه«2» مي خوانند آن را سلسبيل.

گردنده«3» بر ايشان پسراني جاوداني، چون بيني ايشان را، پنداري كه مرواريدند پراگنده.

و چون ببيني، آن جا بيني نعمتي و پادشاهي بزرگ.

بر ايشان بود جامه هاي ديبا سبز و ستبرق و در دست ايشان كنند دستونجنهاي«4» از سيم و بدهد ايشان را خداي ايشان شرابي پاكيزه.

كه اينكه بود شما را پاداشت، و بود سعي شما شكر كرده.

ما، ما بفرستاديم بر تو قرآن را فرستادني.

صبر كن حكم خدايت را [و]«5» طاعت مدار از ايشان بزهكاري يا كافري را.

ياد كن نام خدايت را به بامداد و شبانگاه.

و از شب سجده كن او را و

-----------------------------------

(1). آج: اناهاي.

(2). آج: در آن جا كه.

(3). آج: برگردند.

(5- 4). آج: دستورنهاي.

صفحه : 69

تسبيح شب دراز.

اينان دوست مي دارند سراي نزديك و رها كرده اند باز پس ايشان روزي گران.

ما آفريديم ايشان را و سخت بكرديم خلق ايشان و چون خواهيم بدل كنيم مانند ايشان بدل

كردني.

اينكه يادگاري«1» است هر كه خواهد بگيرد به خداي خود راهي.

و نخواهي«2» الّا آن كه خواهد خداي كه خداي دانا و محكم كار بوده است.

دارد آن«3» را كه خواهد در رحمت خود و ستمكاران را بجارده است براي ايشان«4» عذابي سخت [29- ر].

قوله تعالي: هَل أَتي عَلَي الإِنسان ِ حِين ٌ مِن َ الدَّهرِ، الاية، زجّاج گفت معني آن است كه: ألم يأت علي الانسان، يعني آدم- عليه السلام- «حين»، أي زمان من الدهر و قد كان شيئا ألا أنّه لم يكن مذكورا، گفت: نه روزگاري آمد بر آدم كه او در آن روزگار چيزي«5» مذكور نبود، يعني آن چهل سال كه از ميان مكّه و طائف فگنده بود گاه خاك و گاه گل و گاه حمأ و گاه صلصال.

و گفتند: چهل سال خاك بود، باران بر او آمد گل گشت. چهل سال گل مي بود به گشت روزگار رنگ بگردانيد «حمأ»«6» گشت. چهل سال

-----------------------------------

(1). آج: ياد كردن.

(2). آج: نخواهيد/ نخواهي.

(3). آج: در برد آن.

(4). آج: بچارد ايشان را.

(5). آج: حيني.

(6). كا: خرّه. [.....]

صفحه : 70

«حمأ»«1» بود، آفتاب در او تافت خشك گشت «صلصال» شد. چهل سال «صلصال» بود.

بعضي دگر گفتند: معني «هل»، «قد» است اينكه جا، أي قد أتي علي الانسان، يعني حيني و مدّتي از روزگار بر آدم بگذشت كه او در آن روزگار چيزي مذكور نبود.

بعضي دگر گفتند معني آن است كه: أتي علي الانسان، [علي سبيل]«2» الاستفهام، و اينكه استفهامي بود بر سبيل تقرير، و مراد به «انسان» آدم است في قول الحسن و قتاده و سفيان.

و دگر مفسّران گفتند: مراد دگر آدميانند، و «لام» جنس راست. و در تفسير اهل البيت آمد كه:

مراد به «انسان» علي ّ بن ابي طالب است«3»، و «هل» به معني «ما» ي نفي است، و تقدير كلام اينكه است كه: ما أتي علي الانسان زمان من الدهر إلّا و كان فيه شيئا مذكورا، هيچ روزگار نيامد و الّا او در آن روزگار چيزي بود مذكور، يعني هميشه معروف و مذكور و مشهور بود، و چگونه مذكور نباشد آن كس كه نامش با نام خدا و رسول بر ساق عرش و بر در بهشت و بر سرادقات [29- پ] عرش و اوراق اشجار نبشته باشد- پيش از خلق آدم- علي ما

جاء في الأخبار: مكتوب علي ساق العرش لا اله الا الله محمّ و رسول الله أيدته بعلي و نصرته به.

گفتند دليل بر صحّت اينكه قول آن است كه گفت: إِنّا خَلَقنَا الإِنسان َ مِن نُطفَةٍ، به «لام» تعريف عهد. گفت: ما آن انسان را كه ذكر او رفت از نطفه آفريديم. و معلوم است كه آدم را از نطفه نيافريد. و اصل «نطفه» فعله باشد من نطف الماء إذا قطر«4». و «نطفه»، قطعه اي«5» باشد از او براي آن كه فعله و

-----------------------------------

(1). كا: خرّه.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). آج، كا عليه الصلوة و السلام.

(4). اساس: قدر، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). كا: قطره اي.

صفحه : 71

فعله قطعه باشد، كالفرقة و الزبرة و اللمظة و ما أشبهها، قال الشاعر:

ل أنت إلّا نطفة في شنّة

و جمعها نطاف و نطف. أمشاج، أي أخلاط، واحدها مشج و مشيج، كخدن و خدين، قال رؤبة:

يطرحن كل ّ معجل نشاج لم تكس جلدا في دم أمشاج

و يقال: مشجت

الشي ء بالشي ء إذا خلطته به فهو ممشوج و مشيج، قال أبو ذؤيب:

كأن ّ الرّيش و الفوقين منها خلاف النصل سيط به مشيج

عبد اللّه عبّاس و حسن و عكرمه و مجاهد و ربيع گفتند: مراد آب مرد است كه با آب زن آميخته شود در رحم كه خداي تعالي از آن فرزند آفريند. و در اخبار آمده است كه: آب مرد سپيد باشد و ستبر و آب زن زرد باشد و رقيق، هر كدام كه از آن غالب باشد شبه او را بود.

قتاده گفت: «أمشاج»، أي اطوار، انواع باشد. اوّل نطفه، آنگه علقه و آنگه مضغه و آنگه عظام و آنگه گوشت«1» بر او پوشد و آنگه خلقي نو بيافريند.

ضحّاك گفت: يعني اختلاط الوان [30- ر] نطفه كه آب مرد سپيد باشد و سرخ، و آب زن زرد باشد و سبز، و اينكه روايت و البي است از عبد اللّه عبّاس و روايت إبن نجيح«2» از مجاهد، و قول كلبي است و عطاء خراساني«3».

عبد اللّه مسعود و اسامه زيد گفتند: مراد به «أمشاج» عروقي است كه در نطفه باشد. إبن جريج گفت: از عطا كه: «أمشاج» اخلاطي باشد در نطفه كه خداي تعالي پي از او آفريند. حسن گفت: «أمشاج» يعني نطفه آميخته با خون حيض. نبيني كه چون زن آبستن شود، خون حيض منقطع شود از او.

إبن السّكّيت گفت: «أمشاج» أخلاط بود براي آن خواند آن را كه آدمي

-----------------------------------

(1). آج، آد، گا: و پوست، كا: آنگه پوست.

(2). كا، آد، گا: إبن ابي نجيح.

(3). آج، كا: خوراساني.

صفحه : 72

مركّب است از انواع مختلف، و چون پديد آيد خداوند طباع مختلف باشد. و بعضي اهل لغت

گفتند: بناي أمشاج، بناي جمع است و معني واحد، نبيني كه آن را به صفت نطفه كرد، و نطفه واحد است، و مثله قولهم: ثوب أسمال و أخلاق و حبل أرمام و برمة اعشار.

ابو عبد الرّحمن السلمي ّ گفت از ابو عثمان مغربي شنيدم در مكّه كه او را از اينكه آيت پرسيدند، گفت: خداي تعالي امتحان كرد خلقان را به نه چيز: سه مفتّن و سه كافر و سه مؤمن. امّا سه مفتّن: سمع و بصر و زبان، و امّا سه كافر:

نفس و هوا و شيطان، و امّا سه مؤمن: عقل و روح و فكر اوست، و اينكه حديثي است معلّق و از جنس طامات.

قوله تعالي: نَبتَلِيه ِ، مي آزماييم او را. و بيان، آزمايش خداي تعالي بنده را چند جاي برفت در اينكه كتاب كه مراد از آن تكليف است كه صورت امتحان دارد.

فَجَعَلناه ُ سَمِيعاً بَصِيراً، او را سميع [30- پ] و بصير گردانيديم، شنوا و بينا. و بعضي اهل علم گفتند: در آيت تقديم و تأخيري هست، و تقدير آن كه: فجعلناه سميعا بصيرا لنبتليه، او را سميع و بصير كرديم تا او را به تكليف امتحان كنيم.

إِنّا هَدَيناه ُ السَّبِيل َ، گفت«1»: او را هدايت داديم بر ره راست و راه«2» نموديم به بيان و ارشاد و انواع الطاف تاره حق از ره باطل بداند«3» و صواب از خطا و شر از خير.

إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً، اگر شاكر باشد و اگر كافر، يعني نه براي آن كه در معلوم چنان باشد كه او كافر خواهد بودن، من لطف و بيان از او بازگيرم، بل هدايت او هم بر آن حد كنم كه هدايت شاكران، براي

آن كه هدايت به من تعلّق دارد و شكر و كفران به بنده من، آنچه به من تعلّق دارد به جاي آرم تا اگر او آنچه

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها ما.

(2). ديگر نسخه بدلها با او.

(3). كا، آد، گا: باز داند.

صفحه : 73

تكليف اوست به جاي نيارد حجّت مرا باشد بر او. و اينكه آيت دليل است بر بطلان قول مجبّر، كه ايشان گفتند خداي تعالي هدايت ندهد كافران را، و خداي تعالي در اينكه آيت گفت: من هدايت دهم بنده را اگر شاكر باشد و اگر كافران«1» تهديد كرد كافران را، گفت: إِنّا أَعتَدنا لِلكافِرِين َ سَلاسِل َ وَ أَغلالًا وَ سَعِيراً، گفت: ما ببجارديم«2» براي كافران سلسلها«3» و غلّها و آتش درفشنده و دوزخ تافته. ابو جعفر و شيبه و نافع و عاصم و كسائي خواندند: «سلا سلا و قواريرا» به «الف»، باقي، قرّاء بي «الف» براي آن كه جمعي است بعد الفه حرفان فلا ينصرف.

آنگه وعده داد مؤمنان را، گفت: إِن َّ الأَبرارَ يَشرَبُون َ مِن كَأس ٍ الاية، گفت«4»: نكوكاران و سوگند به راست كنان، يقال: رجل برّ و بارّ، أي محسن و برّ في يمينه [31- ر] إذا صدق. حسن گفت: ابرار آنان باشند كه مورچه از ايشان نيازارد«5» و به هيچ بدي رضا ندهند. واحد او «بارّ» مثل ناصر و انصار، و صاحب و اصحاب. و «برّ» أيضا كنهر و أنهار و ضرب و اضراب. يَشرَبُون َ مِن كَأس ٍ، در آخرت از كأسي خمر خورند كه مزاج و آميختگي آن كافور بود، و عرب إناء خمر را كأس نخوانند الّا آنگه كه در او خمر باشد.

قتاده گفت: مزاجش كافور باشد و مهرش مشك.

عكرمه گفت: مزاجها، أي طعمها. اهل معاني گفتند: مراد آن است كه به سپيدي و بوي كافور باشد نه آن كه عين كافور بود، چه كافور خوردني نباشد، و التقدير: مزاجها شراب كالكافور، مثل قوله: حَتّي إِذا جَعَلَه ُ ناراً«6»، أي كالنّار.

إبن كيسان گفت: شرابي باشد مطيّب به كافور و مشك و زنجبيل. فرّاء گفت: كافور نام چشمه اي آب است، و در مصحف عبد اللّه مسعود هست: من

-----------------------------------

(1). كذا در اساس، آج در اينكه جا افتادگي دارد، ديگر نسخه بدلها، كافر آنكه.

(2). آج: ساخته ايم، آد، گا: ما مهيّا كرديم.

(3). سلسلها/ سلسله ها. [.....]

(4). كا، آد إِن َّ الأَبرارَ

(5). كا: مورچه اي را نيازارند.

(6). سوره كهف (18) آيه 96.

صفحه : 74

كأس صفراء كان مزاجها قافورا. و عرب معاقبه كند ميان «قاف» و «كاف» براي آن كه دو حرف لهوي است. واسطي گفت: چنان كه احوالشان در دنيا مختلف باشد، شرابشان در آخرت مختلف باشد. اهل اشارت گفتند: براي آن مزاج خمر ايشان كافور كنند تا دنيا بر دل ايشان سرد شود.

عَيناً، فرّاء گفت: نصب او بر بدل است از كافور، و كسائي گفت: نصب بر حال است، و گفتند: منصوب است به «يشرب» كه از پس او مي آيد، و گفتند:

نصب بر مدح است، و گفتند: به فعلي محذوف، و التقدير: أعني عينا، و قيل اراد من عين فلمّا حذف الجارّ انتصب الاسم، و اينكه وجوه همه قريب است و محتمل.

يَشرَب ُ بِها، و التقدير: يشربها، «با» صله است [31- پ] و گفت: به معني «من» است، أي منها. يُفَجِّرُونَها تَفجِيراً، آن جا كه خواهند مي برند در منازل و قصور خود، چنان كه يكي از ما آب از جاي به جاي

خود در زير زمين ببرد و آن جا كه خواهد برآرد. و «تفجير» گشادن چشمه آب باشد. و انفجار، گشاده شدن چشمه باشد.

يُوفُون َ بِالنَّذرِ، وفا كنند«1» به نذر و آن نذر كه كرده باشند به جاي آرند. قتاده گفت: يعني به عبادات قيام نمايند از نماز و روزه و زكوة و حج و جهاد. مجاهد و عكرمه گفتند: عام است در جمله نذرها كه مردمان كنند. گفتند: به هر نذر كه كنند وفا كنند. وَ يَخافُون َ يَوماً، و از روزي ترسند كه شرّ آن روز عام باشد به همه كس برسد، يعني روز قيامت. و «مستطير» فاش و شايع باشد، يقال: استطار الشي ء إذا ظهر و قال الاعشي:

فبانت و قد اسأرت في الفؤا د صدعا علي نأيها مستطيرا

وَ يُطعِمُون َ الطَّعام َ، و مي دهند طعام. عَلي حُبِّه ِ، بر دوستي او.

خلاف كردند در اينكه ضمير كه راجع با چيست. داراني گفت: بر دوستي خدا. حسين بن الفضل گفت: علي حب ّ الطعام، با آن كه طعام دوست

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا: وفا كنندگان.

صفحه : 75

داشتند«1» و محتاج بودند به آن، كقوله: وَ يُؤثِرُون َ عَلي أَنفُسِهِم وَ لَو كان َ بِهِم خَصاصَةٌ«2».

بعضي دگر گفتند: علي حب ّ الاطعام، با آن كه طعام دادن دوست داشتند«3»،

كقول امير المؤمنين- عليه السلام-: حبّب إلي من دنياكم ثلاث: اطعام الضيف و الصوم في الصيف، و الضرب بالسيف.

عبد اللّه عبّاس گفت: عَلي حُبِّه ِ، أي علي قلته. «مسكينا»، مفعول دؤم «يطعمون» است. و «مسكين» آن باشد كه آن را بلغه«4» عيش باشد و كفايت نباشد او را، و «فقير» آن كه او را هيچ نباشد- علي خلاف فيه بين [32- ر] أهل اللغة. و «مسكين» مفعيل باشد

من السكون، براي آن كه درويش را حركت اهتزاز نباشد. و يَتِيماً، طفلي باشد كه پدر ندارد. وَ أَسِيراً، آن باشد كه او را در كالزار«5» به دست بگيرند و او فعيل است به معني مفعول من الاسر و هو الشد، براي آن كه چون بگيرند او را ببندند. و ابو سعيد خدري گفت در خبري مرفوع كه رسول- عليه السلام- گفت:

اسير، بنده باشد و مردم زنداني. ابو حمزة الثمالي ّ گفت: مراد به اسير زنانند، بيانه

قوله:6» « استوصوا بالنساء خيرا فانهن عوان عندكم

، أي اسراء.

إِنَّما نُطعِمُكُم لِوَجه ِ اللّه ِ، أي يقولون عطفا علي قوله: «يوفون، و يخافون و يطعمون» و اينكه از جمله جايها است كه قول در او مضمر باشد. سعيد جبير و مجاهد گفتند: اينكه سخن بر زبان نراندند«7». در دل داشتند، حق تعالي از سرّ ايشان و حسن نيّت و خلوص اعتقادشان خبر داد و به اينكه بر ايشان ثنا گفت«8»، ما شما را طعام براي خداي مي دهيم، بر روي خداي نه نه بر روي خلق، يعني براي خداي نه براي خلق«9»، و از شما جز او مكافات و پاداشت نمي خواهيم، و نه نيز

-----------------------------------

(3- 1). آج: داشتندي.

(2). سوره حشر (59) آيه 9.

(4). كا، گا: بلغت.

(5). كا: كارزار.

(6). اساس عليه السلام، كا، آد: صلي اللّه عليه و آله.

(7). كا: براندند.

(8). كا، آد، گا كه.

(9). كا، آد لا نريد منكم جزاء و لا شكورا.

صفحه : 76

شكري كه ما را بگوي«1» و از اينكه بازگوي«2». و در «شكور» دو وجه گفتند: يكي آن كه جمع شكر است، كبرد و برود«3»، و يكي آن كه مصدر است، كالدخول و الخروج.

إِنّا نَخاف ُ مِن رَبِّنا يَوماً عَبُوساً قَمطَرِيراً،

كه ما از خدا مي ترسيم در روزي ترش روي، يعني«4» روزي كه مردم در او ترش روي باشند، من باب قولهم: ليل قائم و نهار صائم، و آن روز قيامت باشد كه مردم در او چنين باشند از كثرت مكاره«5»، و اينكه ظرف متّسع است [32- پ].

[«6» عبد اللّه عبّاس گفت: عبوسي كافران در اينكه روز به حدي برسد كه قطرات از چشمهاي ايشان به جاي آب رفتن گيرد. و گفتند: روز را تشبيه كرد به مردي ترش روي. علي ّ بن طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: العبوس الضيّق، و القمطرير الطويل، تنگ و دراز، كلبي گفت: عبوس آن باشد كه در او گشادگي نبود، و قمطرير سخت باشد. قتاده و مجاهد و مقاتل گفتند: قمطرير آن باشد كه به سختي لبها از هم بردارد و پيشاني به شكنج آرد. اخفش گفت:

قمطرير بغايت سخت باشد و دراز«7»، يقال: يوم قمطرير و قماطر إذا كان شديدا الحرّ طويلا، و لا قال الشّاعر:

ففرّوا إذا ما الحرب ثار غبارها و لج ّ بها اليوم العبوس القماطر

و أنشد الفراء:

بني عمنا هل تذكرون بلاءنا عليكم إذا ما كان يوم قماطر

كسائي گفت: اقمطرّ اليوم و از مهرّ اقمطرارا و از مهرا را فهو قمطرير و

-----------------------------------

(1). كا، گا: گوييد.

(2). كا، آد: يا از آن باز گوييد. [.....]

(3). كا، آد: شكر است كالفلوس.

(4). كا، آد در.

(5). آد و الام.

(6). اساس: يك برگ افتادگي دارد، آج اعني مفعول فيه به جاي مفعول به نهادن، كقوله: يا سارق الليلة اهل الدّار.

(7). كا، آد: سختي باشد و درازي.

صفحه : 77

زمهرير، و يوم مقمطرّ إذا كان صعبا شديدا، قال الهذلي ّ:

بنو

الحرب ارضعنا لهم مقمطرّة فمن يلق منّا ذلك اليوم يهرب

فَوَقاهُم ُ اللّه ُ شَرَّ ذلِك َ اليَوم ِ، گفت: خداي تعالي نگاه داشت ايشان را از شرّ آن روز كه مي ترسيدند از او. وَ لَقّاهُم، به ايشان نمود و به استقبال ايشان ببرد.

نَضرَةً، تازه رويي و شادماني. مفسّران گفتند: نضرة في الوجوه و سرورا في القلوب.

وَ جَزاهُم بِما صَبَرُوا، و پاداشت دهند ايشان را به آن صبر كه كردند. و «ما» مصدري است، أي بصبرهم، و «با» مجازات است. جَنَّةً، بستاني پر درخت كه زمين را سايه كند«1». وَ حَرِيراً، و لباس حرير به آن كه صبر كردند«2» بر طاعت و پرهيز از معصيت. ضحّاك گفت: بما صبروا علي الفقر، و قرظي ّ گفت: بما صبروا علي الصوم. عطا گفت: علي الجوع. عمر گفت«3»: رسول را صلي اللّه عليه و آله پرسيدند از صبر، گفت صبر چهار گونه است: صبر است بنزديك زخم اوّل كه بدايت بلا باشد، و صبر است بر اداي فرايض، و صبر بر اجتناب محارم، و صبري است بر مصائب. حسن گفت: جزاي ايشان آن باشد كه ايشان را به بهشت برد و لباس حرير در ايشان پوشاند.

مُتَّكِئِين َ، نصب او بر حال است، تكيه زده باشند. فِيها، در بهشت. عَلَي الأَرائِك ِ، بر سريرها كه از بالاي او كلّه زده باشند. و سرير را اريكه نخوانند«4» الّا آن كه از بالاي او كلّه باشد. حسن گفت: اينكه لغت اهل يمن است و در آن عهد سرير به اينكه صفت ملوك يمن را بودي. مقاتل گفت: سريرها باشد با كلّه از شاخهاي زر مرصّع به انواع جواهر از درّ و ياقوت. لا يَرَون َ فِيها شَمساً وَ لا زَمهَرِيراً،

در او«5» آفتاب و سرما نبينند. قتاده گفت: خداي تعالي دانست كه گرماي سخت و

-----------------------------------

(1). كا، آد: كه سايه بر زمين افگند.

(2). كا، آد: بر آن صبر كه كردند.

(3). كا، آد: عمر خطّاب روايت كرد كه.

(4). كا، آد: خوانند.

(5). كا، آد: در آن بهشت.

صفحه : 78

سرماي سخت موذي باشد، نفي كرد هر دو را از بهشت تا بدانند كه هواي بهشت معتدل باشد، و مرّة الهمداني ّ گفت: زمهرير سرماي برّنده باشد. مقاتل حيّان گفت: برف خورد باشد به مانند سر سوزن. عبد اللّه مسعود گفت: لوني باشد از عذاب. ثعلب گفت: زمهرير به لغت طي«1» ماه باشد]«2» يعني در او آفتاب و ماه نبينند، قال شاعرهم:

و ليلة ظلامها قد اعتكر قطعتها و الزمهرير ما زهر«3»

أي لم يطلع القمر. مقاتل گفت: آيات در مردي انصاري آمد كه او طعام داد اينكه سه كس را: مسكين و يتيم و اسير را، و عامّه مفسّران و اهل اخبار جمله گفتند: اينكه آيات من قوله تعالي: إِن َّ الأَبرارَ يَشرَبُون َ مِن كَأس ٍ- إلي قوله: وَ كان َ سَعيُكُم مَشكُوراً«4»، در«5» امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين- عليهم السلام- آمد و كنيزكي كه ايشان را بود فضّه نام.

و قصه اينكه آن بود كه: ليث روايت كرد از مجاهد از عبد اللّه عبّاس و اينكه خبر به چند طريق بياورد ثعلبي مفسّر امام اصحاب الحديث كه: حسن و حسين- عليهما السلام- بيمار شدند. جدّشان محمّد مصطفي- صلي اللّه عليه و علي اله- به عيادت ايشان شد با جمله صحابه و معروفان عرب. علي را گفت: اگر نذري كني در حق ّ اينكه فرزندان، و هر نذري كه آن را وفا

نباشد هيچ نبود.

امير المؤمنين علي گفت: با خداي پذرفتم«6» كه اگر خداي اينان را شفا دهد، من سه روز روزه دارم به شكر آن، و فاطمه- عليها السلام- گفت: من نيز هم اينكه نذر كردم، حسن گفت: من نيز هم اينكه نذر كردم اگر خداي ما را عافيت دهد. حسين گفت: من نيز هم اينكه نذر كردم اگر خداي حسن را عافيت دهد. فضّه- خادمه

-----------------------------------

(1). آد آفتاب و.

(2). اساس: تا بدين جا افتادگي دارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). آج: ما ظهر.

(4). سوره انسان (76) آيه 5 تا 23. [.....]

(5). كا، آد حق.

(6). كا: پذيرفتم، دا: نذر گرفتم.

صفحه : 79

ايشان- گفت: من نيز هم اينكه نذر كردم.

چون خداي تعالي ايشان را عافيت داد، علي فاطمه را گفت: وقت آن است كه ما به آن نذر وفا كنيم. بنزديك ايشان هيچ نبود بقليل و كثير«1». امير المؤمنين- عليه السلام- بنزديك همسايه اي [33- ر] رفت جهود و از او قرض خواست.

نام آن جهود شمعون بن جابا«2». او پاره اي پشم بداد و سه صاع جو، گفت: اينكه پشم زنان را ده تا براي من بريسند، و اينكه صاعهاي جو برگيرند به مزد آن. علي آن بستد و به خانه آورد، فاطمه- عليها السلام- صاعي از آن آس كرد«3» و پنج قرص از آن بپخت. هر يكي را قرصي، و هر چه در سراي روزه داشتند«4». امير المؤمنين با رسول- عليه الصلوة و السلام- نماز بگزارد و به خانه باز آمد و طعام در پيش نهادند تا تناول كنند. هنوز دست به طعام نابرده، سايلي به در حجره فراز آمد و گفت: مسكين

من مساكين المسلمين أطعموني أطعمكم اللّه من موائد الجنّة، درويشي ام از درويشان مسلمانان، مرا طعامي دهي«5» كه شما را خداي از خوانهاي بهشت طعام دهد. علي آواز او بشنيد. اينكه بيتها انشاء كرد روي به زهرا كرد«6».

فاطم ذات المجد و اليقين يا بنت خير النّاس أجمعين.

أما ترين البائس المسكين قد قام بالباب له حنين

يشكوا إلي اللّه و يستكين يشكو إلينا جايع حزين

كل ّ امرئ بكسبه رهين و فاعل الخيرات يستدين

موعده جنّة علّيّين حرّمها اللّه علي الضنّين

و للبخيل موقف مهين تهوي به النار إلي سجّين

رابه الصديق و الغسلين

-----------------------------------

(1). كا، آد: طعامي نبود نه اندك و نه بسيار.

(2). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، تفسير قرطبي (19/ 131): حاريا الخيبري ّ.

(3). كا، آد: صاعي از آن جو آرد كرد.

(4). كا، آد: و همه مردم سراي به روزه بودند.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: دهيد.

(6). آد: روي به زهرا عليها السلام آورد و اينكه بيتها انشا كرد.

صفحه : 80

فاطمه- عليها السلام- جوابش داد به اينكه ابيات:

از أمرك سمع يابن عم ّ و طاعة ما بي من لوم و لا وضاعة

از غديت بالبرّ ولي صناعة اطعمه و لا أبالي السّاعة [33- پ]

از أرجوا اذا أشبعت ذا مجاعة أن الحق الأخيار و الجماعة

1»2» از و أدخل الخلد« ولي« شفاعة

آنگه امير المؤمنين دست فراز كرد و قرص خود ايثار كرد و به مسكين داد.

فاطمه نيز موافقت كرد. حسن و حسين نيز موافقت كردند. فضّه نيز موافقت كرد.

و آن شب بر آب قراح«3» روزه بگشادند. روز ديگر صاعي ديگر را معالجه كرد«4» و از او پنج قرص بپخت. چون شب در آمد و وقت افطار بود، طعام در پيش

نهادند.

چون خواستند كه دست به طعام كنند، يتيمي بيامد و گفت: السلام عليكم يا اهل [بيت]«5» النبوة و معدن الرّسالة و مختلف الملائكة، يتيم من أولاد المهاجرين، يتيمي ام از فرزندان مهاجر. پدرم را روز عقبه شهيد كرد [ند]«6»، طعامي دهي«7» مرا كه خدا شما را از مايده بهشت طعام دهاد. امير المؤمنين چون آواز او بشنيد، اينكه بيتها انشاء كرد:

از فاطم بنت السيّد الكريم بنت نبي ّ ليس بالزنيم

از قد جاءنا اللّه بذا اليتيم من يرحم اليوم فهو رحيم

از موعده في جنّة النعيم حرّمها اللّه علي اللئيم

از و للبخيل موقف ذميم تهوي به النّار إلي الجحيم

از شرابه الصديد و الحميم

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا: ادخل الجنة.

(2). آد، كا، گا: لي.

(3). آج: آب تهي.

(4). آد، كا، گا: صاعي از آن جو آرد كرد.

(6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). آج و ديگر نسخه بدلها: دهيد. [.....]

صفحه : 81

فاطمه- عليها السلام- جواب داد:

از اني لأعطيه و لا ابالي و اوثر اللّه علي عيالي

از أمسوا جياعا و هم أشبالي أصغرهم يقتل في القتال

از بكربلا يقتل باغتيال للقاتل الويل مع الوبال [43- ر]

از تهوي به النار إلي سفال مصفّد اليدين بالأغلال

از كبوله زادت علي الأكبال

آن شب نيز جمله طعام بدادند و بر آب قراح«1» روزه بگشادند. چون شب سديگر«2» بود«3»، طعام بساختند و در پيش نهادند. سايلي آمد و گفت: من اسيري ام از اسيران شما، ما را به اسيري گرفته اي«4» و طعامي نمي دهي«5». طعام دهيد مرا.

امير المؤمنين روي به فاطمه كرد«6» و اينكه بيتها انشاء كرد:

7» از فاطم يا بنت النبي ّ أحمد بنت نبي ّ سيّد« مسوّد

از هذا أسير للنبي ّ الأمجد مكبّل في غلّه مقيّد

8» از يشكوا إلينا الّجوع قد تمدّد« من يطعم اليوم يجده

في غد

از عند العلي ّ الواحد الموحّد ما يزرع الزارع سوف يحصد

از فأطعمي في غير من ّ أنكد حتّي تجازي بالذي لا ينفد

فاطمه- عليها السلام- جواب داد:

از لم يبق ممّا جئت غير صاع قد دميت كفّي مع الذّراع

از إبناي و اللّه من الجياع أبو هما للخير ذو اصطناع

از يصطنع المعروف بابتداع عبل الذّراعين طويل الباع

9» از و ما علي رأسي من قناع إلّا قناع نسجه انساع«

-----------------------------------

(1). آج: آب تهي، آد، گا: آب صافي.

(2). آد، گا: سيم.

(3). آد، گا به دستور.

(4). آج: گرفته ايد، آد، گا: گرفته اند.

(5). آج: نمي دهيد، آد، گا: نمي دهند.

(6). آد، گا: آورد.

(7). آد، گا: سديد.

(9- 8). آد، گا: نساع.

صفحه : 82

آن شب نيز«1» طعام بدادند و بر آب تهي روزه گشادند. چون روز چهارم بود، امير المؤمنين برخاست و به يك دست دست حسن گرفت و به يك دست دست حسين، و ايشان را آورد بنزديك رسول، و ايشان از ضعف مي لرزيدند. رسول- عليه السلام [34- پ] دل تنگ شد از اينكه حال، گفت: خيز تا به حجره فاطمه رويم. آمدند و فاطمه- عليها السلام- در محراب شكم با پشت رفته«2» از گرسنگي.

رسول- عليه السلام- چون چنان ديد گفت:

وا غوثاه بالله أهل بيت محمّد يموتون من الجوع.

جبريل- عليه السلام- آمد و اينكه آيات آورد- قوله تعالي:

يُوفُون َ بِالنَّذرِ«3» إلي قوله: إِن َّ هذا كان َ لَكُم جَزاءً وَ كان َ سَعيُكُم مَشكُوراً«4».

إبن مهران گفت: رسول- عليه السلام- چون در نزديك فاطمه شد و او را بپرسيد، چون احوال چنان ديد بگريست و گفت: سه روز است كه شما در اينكه رنجي«5» و من بي خبرم از شما. جبريل آمد و اينكه آيت آورد: إِن َّ الأَبرارَ يَشرَبُون َ مِن كَأس ٍ كان َ مِزاجُها كافُوراً.

عَيناً يَشرَب ُ بِها عِبادُ اللّه ِ،

گفت: چشمه اي است در سراي رسول، از آن جا به سراي پيغامبران و اوصيا مي شود«6». يُوفُون َ بِالنَّذرِ، يعني علي و فاطمه و حسن و حسين و فضّه.

در خبر است از عبد اللّه عبّاس كه: يك روز اهل بهشت در بهشت روشنايي ببينند، چون روشنايي آفتاب، گويند: بار خدايا نه ما را وعده دادي كه:

لا يَرَون َ فِيها شَمساً وَ لا زَمهَرِيراً. اينكه نور آفتاب چيست! حق تعالي گويد: اينكه آفتاب نيست، علي با فاطمه مزاحي كرد، از آن بخنديدند. اينكه نور دندانهاي ايشان است كه همه بهشت از آن منوّر شد.

و اتّفاق اهل قبله است از مخالف و مؤالف كه اينكه سورت در حق ّ علي و

-----------------------------------

(1). آد، گا باتّفاق.

(2). آد، گا: شكم به پشت باز دو سيده.

(3). سوره انسان (76) آيه 7.

(4). سوره انسان (76) آيه 22.

(5). آج، آد، گا: رنجيد.

(6). آج: مي رود، آد، گا: رود. [.....]

صفحه : 83

فاطمه و حسن و حسين آمد تا مثل شد در اخبار و اشعار. شاعري گفت:

ما مولي لفتي انزل فيه هل أتي«1»

و صاحب گفت«2»:

و إذا قرأنا هل أتي قرأت وجوههم عبس

و ابو بكر قهستاني در مرثيت مرتضي علم الهدي- رحمة اللّه عليه- گفت قصيده اي اوّلش اينكه ابيات [35- ر]:

أتي ما أتي لا حين للصبر يافتي مضي سيّد السادات من أهل هل أتي

مضي المرتضي بن المصطفي علم الهدي علي العلي وا حسرتا وا مصيبتا

بر اينكه قول سورت مدني باشد. و علما در اينكه سورت خلاف كردند.

مجاهد و قتاده گفتند: سورت جمله مدني است. حسن و عكرمه گفتند: يك آيت مكّي است و هي قوله: وَ لا تُطِع مِنهُم آثِماً أَو كَفُوراً«3»، و باقي مدني.

و ديگران گفتند: جمله مكّي است.

وَ دانِيَةً عَلَيهِم ظِلالُها، وصف بهشت كرد و آن كه سايه درختان به ايشان نزديك باشد. و در نصب «دانية» چند وجه گفتند: يكي حال«4» بدل قوله: مُتَّكِئِين َ، وجه ديگر عطف علي قوله: لا يَرَون َ فِيها شَمساً وَ لا زَمهَرِيراً، بل يرون دانية عليهم ظلالها. وجه ديگر آن كه نصب مر«5» مدح است، و تأنيث براي [آن]«6» كرد كه «ظلال» جمع است. و در قراءت عبد اللّه مسعود: «و دانيا عليهم ظلالها»، لتقدّم الفعل، و در قراءت أبي ّ: «ودان عليهم» رفع علي الاستيناف.

وَ ذُلِّلَت قُطُوفُها تَذلِيلًا، و ميوه آن را مسخّر كرده باشند اهلش را تا چنان كه

-----------------------------------

(1). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (11/ 350) إلي متي اكتمه إلي متي.

(2). آد، گا: صاحب كافي گفت.

(3). سوره انسان (76) آيه 24.

(4). آد، گا ديگر.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: بر، كه ظاهرا مرجح مي نمايد.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 84

ايشان خواهند مي گيرند ايستاده و نشسته و خفته، چنان كه خواهند بر آن حال كه باشند. مجاهد گفت: زمين بهشت از سيم است و خاكش از مشك است، و اصل درختانش از زرّ است، و شاخهايش از لؤلؤ و زبرجد و ياقوت است، و ميوه در زير برگهاي او، هر كه خواهد كه از او ميوه چيند ايستاده و نشسته و خفته تواند، و ذلك قوله: وَ دانِيَةً عَلَيهِم ظِلالُها وَ ذُلِّلَت قُطُوفُها تَذلِيلًا.

قوله: [وَ]«1» قَدَّرُوها تَقدِيراً، آن را مقدّر كرده باشند. مفسّران گفتند: بر قدر شرب صاحبش چندان كه ري ّ و سير آبي او را كفايت بود.

ربيع و

قرظّي گفتند: به مقدار آن كه در كفّي گنجد.

قراءت عامّه قرّاء «قدّروها» است بر فعل مستقيم، و شعبي در شاذّ خواند:

«قدّروها» علي الفعل المجهول، و اينكه قراءت مضطرب است و«1» بر عربيّت راست نيست براي آن كه كأس مقدّر است نه اصحاب«2» كأس. بعضي دگر گفتند:

مراد آن است كه ايشان [36- ر] با خويشتن انديشه كنند، مقدار آن تقدير كه ايشان انديشه كرده باشند بيايد، نه زيادت نه نقصان.

وَ يُسقَون َ فِيها كَأساً، به ايشان دهند از آن جا كأسي كه مزاج آن زنجبيل باشد. گفتند: زنجبيل براي آن گفت كه نشاط آور باشد. بعضي دگر گفتند: عرب زنجبيل دوست دارد و آن را پسنديده دارد، قال الشّاعر:

كأن ّ جنيّا من الزنجبي ل بات بفيها و أريا مشورا

گفتند: نام چشمه اي است در بهشت كه او را«3» طعم زنجبيل يابند. قتاده گفت: زنجبيل شراب مقرّبان باشد، و بعضي دگر گفتند: مقرّبان را خالص دهند و ديگران را ممزوج.

عَيناً فِيها تُسَمّي سَلسَبِيلًا، چشمه اي«4» در آن جا كه آن را سلسبيل خوانند.

قتاده گفت: معني «سلسبيل» سلس سهل باشد، منقاد بود ايشان را تا آن جا برند كه خواهند.«5» مجاهد گفت: رونده اي تيزرو باشد. يمان گفت: خوش طعم باشد يقول العرب: شراب سلسل و سلسال و سلسبيل إذا كان سائغا سهل الجري

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا: براي آن كه. [.....]

(2). آد، كا، گا: صاحب.

(3). آد، گا: كه از او.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: چشمه اي است.

(5). كا، آد، گا: تا آن جا كه خواهند مي برند.

صفحه : 86

في الحلق. مقاتل حيّان گفت: براي آن سلسبيل خوانند آن را كه در راهها و جايها«1» و سرايها روان باشد. و اصل او از

زير عرش است، از آن جا به بهشت عدن آيد، از آن جا به دگر بهشت مي آيد. و شراب بهشت گفت بر طعم زنجبيل باشد و برد كافور و بوي مشك.

وَ يَطُوف ُ عَلَيهِم وِلدان ٌ مُخَلَّدُون َ، مي گردند بر ايشان غلاماني مخلّد مؤبّد، يعني به آنچه مخلّد باشند به گشت روزگار از آن شكل و هيأت بنشوند. بزرگ نگردند. ملتحي نشوند. إِذا رَأَيتَهُم، چون ايشان را بيني«2» گمان بري«3» كه مرواريدند پراگنده.

وَ إِذا رَأَيت َ ثَم َّ رَأَيت َ [36- پ] نَعِيماً وَ مُلكاً كَبِيراً، گفت: چون بيني آن جايگاه نعمت بيني و ملكي بزرگوار. قرّاء در وقف اينكه«4» خلاف كردند. بعضي بر«5» «رأيت» وقف كردند و گفتند: مفعول «رأيت» محذوف است و «ثم ّ» ظرف است از «رأيت» دوم و بعضي بر «ثم ّ» وقف كردند و ظرف را در جاي مفعول به بنهادند«6»، گفتند: تقدير آن است كه: «و إذا رأيت ذلك المكان رأيت» و اينكه دؤم جواب «اذا» باشد.

در «ملك كبير»«7» خلاف كردند، گفتند: ملكي كمينه آن هزار ساله راه باشد، مرد بر غرفه اي نشسته أقصي ملك خود مي بيند، گفتند: آن ملك آن است كه فريشتگان هر وقت به سلام ايشان مي آيند، و چون بيايند به دستوري در آيند. و گفتند: ملكي باشد بي زوال. ابو بكر ورّاق گفت: ملكي باشد بي هلك. محمّد بن علي ّ الترمذي گفت: ملك تكوين باشد، چون چيزي خواهد گويد: بباش، بباشد.

-----------------------------------

(1). آج، كا، آد، گا: خانها.

(2). آج: بينيد.

(3). آج: بريد.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها آيت.

(5). اساس: دگر، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(6). آج و.

(7). آد، گا: ملكا كبيرا.

صفحه : 87

عالِيَهُم ثِياب ُ سُندُس ٍ خُضرٌ، أبو جعفر و حمزه و

نافع، و در شاذّ قتاده و مجاهد و إبن سيرين و عون العقيلي ّ و إبن محيصن و أعمش و ايوب خواندند:

«عاليهم» به سكون « يا »، أي يعلوهم، و معني آن كه پوشيده باشد«1» جامه هاي«2» سندس سبز، چنان كه گويند: فلانا«3» عليه ثياب كذا يعلوها افضل منه، و دگر قرّاء خواندند: «عاليهم»«4» أي فوقهم، و نصب او بر ظرف بود. و نافع خواند و حفص عن عاصم: «خضر و استبرق» مرفوع بر آن كه «خضر» صفت «ثياب» باشد و «استبرق» عطف باشد بر او.

إبن عامر و ابو عمرو خواندند: «خضر» به رفع و «استبرق» به جرّ، و باقي قرّاء هر دو مجرور خواندند. گفت: لباس ايشان [37- ر] جامه هاي«5» سندس باشد، و آن ديباي تنك گران مايه باشد. آنگه گفت: به لون سبز باشد«6».

و نيز جامه هاي استبرق و آن ديباي ثخين باشد و ستبر. و گفتند: معرّب است ستبررگ«7». وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِن فِضَّةٍ، و به حلي ايشان كنند دستبرنجنهايي«8» از سيم.

امّا سؤال طاعنان كه: چرا حلي ّ از سيم باشد از زرّ نباشد! جواب آن است كه گوييم: فضل زر بر سيم اينكه جا به عرف است نه به عقل و به شرع.

روا بود كه آن جا سيم گرانمايه تر باشد از زرّ، و روا بود كه شهوت به سيم بيشتر باشد از آن كه به زرّ، و روا بود كه سيم نكوتر باشد آن جا از زرّ.

و «أساور» جمع أسوره باشد، و أسوره جمع «سوار» جمع جمع است.

وَ سَقاهُم رَبُّهُم، آب دهد ايشان را خداي ايشان. و براي آن اضافت با او

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: باشند، كه. با ظاهر عبارت سازگارتر مي نمايد.

(2). كا:

جومهاي.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: رأيت فلانا و. [.....]

(4). آج، آد، گا به فتح يا .

(5). اساس: جامها/ جامه ها.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها و استبرق.

(7). آج: سبز رنگ، كا، آد، گا: ستبرگ.

(8). آج: دستورنجهايي، كا: دست افرنجهايي، آد، گا: دست اورنجها.

صفحه : 88

كرد كه«1» همه از اوست از خلق او و به امر او و اباحت او. قول دگر آن است كه:

مراد به «رب ّ» سيّد است، يعني سقاهم سيّدهم علي ّ بن أبي طالب- عليه السلام- ايشان را آب دهد سيّدشان علي ّ بن أبي طالب. و دليل بر آن كه «رب ّ» به معني سيّد آمده است، قوله تعالي في سورة يوسف: اذكُرنِي عِندَ رَبِّك َ«2»، أي عند سيّدك، و قوله: فَيَسقِي رَبَّه ُ خَمراً«3»، أي سيّده. بر اينكه قول او ساقي باشد، و اخبار از جهت مؤالف و مخالف متظاهر است كه او ساقي كوثر خواهد بودن، و در اينكه معني شاعر گفت:

رب ّ هب لي من المعيشة سؤلي و اعف عنّي بحق ّ ال الرسول«4»

و اسقني شربة بكف ّ علي ّ سيّد الأوصياء زوج بتول

و بر قول عامّه مفسّران او آب داده باشد و حق تعالي آب دهنده او [37- پ].

و به سياقت آيت اينكه لا يقتر است و در منقبت بليغتر. شَراباً طَهُوراً، شرابي پاكيزه، يعني آلوده نشود آبش به آنچه آلوده شود آبهاي دنيا از چيزها كه«5» آن را از حكم پاكي«6» ببرد. و گفتند: خمرش پاكيزه باشد از آنچه«7» مستي كند و خمار آرد و داعي بود با قبايح. و گفتند معني آن است كه: پاك بود به وقت دوم«8» مستحيل نشود با بول، بل از اندام ايشان جدا شود به مانند عرقي

كه بوي مشك دارد.

أبو قلابه گفت: خداي تعالي هر مردي را از اهل بهشت چنداني شهوت و نهمت و قوّت دهد كه صد مرد را از اهل دنيا. چون طعامي كه خواهند بخورند، ايشان را شرابي دهند كه شكم ايشان مطيّب كند و به وقت هضم طعام و شراب رشحي بود و از اندام ايشان بيايد به مانند مشك أذفر. باز دگر باره شكم ايشان تهي شود و شهوت طعام باز آيد. و گفتند: شرابي طهور، يعني (مطهر)، پاك كننده،

-----------------------------------

(1). آد: اضافه كرد با خود كه.

(2). سوره يوسف (12) آيه 42.

(3). سوره يوسف (12) آيه 41.

(4). آج: ال رسول.

(5). كا، آد، گا: چيزهايي كه.

(6). كا، آد: پاكيزگي.

(7). كا، آد، گا: آن كه.

(8). كا، آد: پاك بود البتّه.

صفحه : 89

ايشان را از أدناس و أنجاس پاك كند و ايشان را چنان كند كه صلاحيت مقام بهشت دارند.

از صادق- عليه السلام- روايت كردند كه او گفت:«1» كه دل ايشان از هر چه دون خداست پاكيزه كند تا به اغيار مدنّس نباشند. داراني گفت: ايشان را يك شربت دهند به كأس مودّت بر بساط قربت كه ايشان را سير گرداند از صحبت خلق و مستأنس گرداند به جوار حق. آنگه ايشان را بر منابر قدس نشاند و تحفه اي مزيد«2» فرستد و باران تأييد بر ايشان باراند تا سيل شوق به دل ايشان در آيد تا از هموم فرقت برهند، و به سرور قربت برسند.

يكي از جمله عارفان گفت: در قفاي سهل بن عبد اللّه نماز خفتن مي كردند«3»، اينكه [38- ر] سورت مي خواند. چون به اينكه آيت رسيد آواز دهنش مي آمد همچون كسي كه چيزي مزد«4». چون فارغ

شد، گفتم: يا شيخ؟ قرآن مي خواندي يا شراب مي خوردي! گفت: شراب مي خوردم به كأس وَ سَقاهُم رَبُّهُم، و اگر نه آنستي كه از قراءت قرآن لذّت شراب مي يابم بل خوشتر، همانا نخواندمي.

عبد اللّه عمر روايت كرد كه مردي حبشي بنزديك رسول آمد و گفت؟ يا رسول اللّه؟ خداي تعالي شما را بر ما تفضيل داد به حسن صورت و بياض لون و شرف نبوّت، چه گويي اگر من ايمان آرم به آنچه تو ايمان داري و همچنان عمل كه تو مي كني«5» به جاي آرم! با تو در بهشت باشم! رسول- عليه السلام- گفت: آري.

آنگه گفت: به آن خداي كه جان من به امر اوست كه مرد سياه باشد در دنيا كه بياض و نور او در بهشت از هزار فرسنگ مي تابد. آنگه گفت: هر كه بگويد:

لا اله الّا اللّه،

اينكه كلمت او را عهدي باشد بنزديك خداي«6»، و هر كه بگويد:

سبحان اللّه و بحمده،

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها شرابي. [.....]

(2). كا، آد، گا: مژده.

(3). كا: مي كردم، آد: مي گرديم.

(4). كا: مكد، آد: بمكد.

(5). كا، آد: تو فرمايي.

(6). آد، گا: خداي تعالي.

صفحه : 90

او را صد هزار و بيست و چهار هزار حسنه بنويسند. يكي از حاضران گفت: يا رسول اللّه؟ چون حال بر اينكه جملت است، هيچ كس هلاك نشود، رسول- عليه السلام- گفت: مرد باشد كه روز قيامت مي آيد و چندان عمل دارد كه اگر بر كوه نهند گران بار شود، يك نعمت از نعمتهاي خداي بيايد و آن را مستغرق كند تا او بماند با فضل و رحمت خداي. آنگه رسول- عليه السلام- اينكه آيت در صفت بهشت برخواند، چون به اينكه جا

رسيد كه: وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً، حبشي گفت: يا رسول اللّه؟ چشم من در بهشت همان بيند كه چشم تو! رسول- عليه السلام- گفت: آري. حبشي نعره اي بزد و بي هوش [38- پ] شد، از آن بي هوشي در آمد رنجور، در آن رنج با پيش خداي شد. عبد اللّه عمر گفت: به عزّ عزّ او«1» كه رسول را ديدم كه به دست خود او را در لحد مي نهاد.

إِن َّ هذا كان َ لَكُم جَزاءً وَ كان َ سَعيُكُم مَشكُوراً، آنگه حق تعالي گفت: اينكه بهشت به اينكه آراستگي و اينكه نعمت به اينكه غايت و نهايت همه شما را خواهد بودن، و لكن به جزاي عمل شما. و اينكه دليل است بر بطلان مذهب مجبّره چون گفتند: جز ابر عمل نيست، و جزا جز بر عمل نباشد براي آن كه آنچه مبتداء باشد فضل بود و احسان بود، و جزا پاداشت بود، و پاداشت عقيب فعل باشد و به استحقاق باشد. وَ كان َ سَعيُكُم مَشكُوراً، و گفت: سعي شما و رفتن و تاختن- و مراد عمل«2» كار كردن است نه رفتن و تاختن- جز آن كه به سعي كنايت كرد از عمل، مشكور«3» باشد و«4» به موقع شكر افتد. و شكر هم مجاز است، يعني كه عمل شما به منزلت نعمت باشد و رضاي خداي آن را و استحماد او آن را به منزلت شكر باشد، و از آن جا كه تعظيم مقرون بود با اعتراف منعم عليه به نعمت منعم، و اينكه جا نيز اينكه ثواب مقرون باشد با تعظيم و تبجيل، آن را شكر خواند«5».

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا: به عزّت خدا.

(2). كا، آد و.

(3). كا، آد،

گا: و مشكور آن.

(4). كا، آد، گا: كه.

(5). آج: گويند.

صفحه : 91

إِنّا نَحن ُ نَزَّلنا عَلَيك َ القُرآن َ تَنزِيلًا، آنگه گفت: ما فرستاديم اينكه قرآن را بر تو فرستادني. و اينكه بر سبيل منّت و تذكير نعمت گفت: عبد اللّه عبّاس گفت:

منّت نهاد به آن كه قرآن مقرون«1» فرستاد آيت از پس آيت و سورت از پس سورت، و به يك بار نفرستاد تا دشخوار نبود فهم كردن و معني او ياد گرفتن، كقوله تعالي:

وَ قُرآناً فَرَقناه ُ لِتَقرَأَه ُ عَلَي النّاس ِ عَلي مُكث ٍ وَ نَزَّلناه ُ تَنزِيلًا«2». آنگه رسول را عليه السلام- بر سبيل [39- ر] تعليم و توقيف و تأديب و تذكير گفت: فَاصبِر لِحُكم ِ رَبِّك َ، صبر كن بر حكم خداي تعالي. عام است در هر حكمي كه كرد و فرمود، و تكليف به آن متعلّق است. وَ لا تُطِع، و طاعت هيچ كس مدار از اينكه كافران و بزهكاران. و «أو» به معني «واو» عطف است، التّقدير: و كفورا، كما يقال:

لا ترتكب معصية صغيرة أو كبيرة، معني آن كه هيچ دو مكن، نه صغيره و نه كبيره. فرّاء گفت: «أو» به معني «لا» است، يعني و لا كفورا، كقول الشّاعر:

لا وجد ثكلي كما وجدت و لا وجد عجول اضلّها ربع

أو وجد شيخ أضّل ناقته يوم يوافي«3» الحجيج فاندفعوا

أراد: و لا وجد شيخ. قتاده گفت: مراد به «آثم كفور» ابو جهل است، و آن آن بود كه چون فرض نماز فرو آمد، أبو جهل رسول را نهي كرد از نماز كردن و بر آن تهديد كرد او را و گفت: لئن رأيت محمّدا يصلّي لأطأن عنقه، اگر ببينم كه محمّد دگر نماز كند، پاي بر

گردن او نهم. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

مقاتل گفت: وَ لا تُطِع مِنهُم، طاعت مدار از ايشان، يعني از مشركان عرب. آثِماً، يعني عتبة بن ربيعة«4» رسول را گفت كه: اگر تو اينكه براي آن مي كني كه تو را زني نكو مي بايد، در همه عرب از دختران من نكوتر كس نيست، يكي را آن كه تو خواهي«5» به تو دهم بي مهري، تو از اينكه كار باز آي، خداي تعالي آيت

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: مفرّق.

(2). سوره بني اسرائيل (17) آيه 106.

(3). آج: قوافي، چاپ شعراني (11/ 355): ثوي، تفسير قرطبي (19/ 149): توافي.

(4). آج، آد، گا كه. [.....]

(5). كا، آد، گا: يكي را كه تو اختيار كني.

صفحه : 92

فرستاد. وَ لا تُطِع مِنهُم آثِماً، يعني عتبة بن ربيعة. أَو كَفُوراً، يعني الوليد بن المغيرة كه او رسول را گفت: اگر اينكه دعوي نبوّت براي مال مي كني، قريش دانند كه از من بيشتر مال كس ندارد. من تو را [39- پ] چندان مال دهم كه خشنود«1» شوي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

وَ اذكُرِ اسم َ رَبِّك َ بُكرَةً وَ أَصِيلًا، و ذكر خداي كن بامداد و شبانگاه، يعني نماز بامداد و نماز ديگر، و گفتند: نماز پيشين و دگر.

وَ مِن َ اللَّيل ِ فَاسجُد لَه ُ، و از شب سجده كن خداي را، يعني نماز شام و خفتن. وَ سَبِّحه ُ لَيلًا طَوِيلًا، يعني نماز شب، گفت: به شب دراز تسبيح كن او را.

آنگه گفت: إِن َّ هؤُلاءِ، اينان- يعني اينكه كافران- دنيا دوست مي دارند و باز پس«2» پشت فگنده اند روزي گران«3»، يعني روز قيامت.

نَحن ُ خَلَقناهُم، گفت: ما آفريديم ايشان را. وَ شَدَدنا أَسرَهُم، و سخت بكرده ايم خلق ايشان«4». عبد اللّه

عبّاس گفت و مجاهد و قتاده و مقاتل: «الأسر» الخلق، يقال: فرس حسن الأسر، أي الخلق. ربيع أنس گفت: مراد به «أسر» مفاصل است، يعني سخت مفاصل. حسن گفت: اوصال او سخت كرد به عصب و عروق. مجاهد گفت: «أسر» شرج باشد و اصل الأسر الشد، و منه الاسير، فعيل به معني مفعول، و يقال: ما أحسن أسرقتبه، أي شدّة و اخذت ذلك بأسره، أي بجمعه و كلّه لأنّه مجموع مشدود بعضه إلي بعض، كأنّهم ارادوا العكمه«5» و شدّه لم يفتح و لم ينقص منه شي ء، قال لبيد:

ساهم الوجه شديد أسره مشرف الحارك محبوك الكتد

و قال الأخطل:

-----------------------------------

(1). آد: خوشنود.

(2). كا: آد، گا: با پس.

(4- 3). كا، آد، گا را.

(5). كذا: در اساس، كا، آد، گا: بعكمه، چاپ شعراني (11/ 356): العكم، نسخه آد در حاشيه آورده است: العكم تنگ بار. الاعكام و العكوم ج.

صفحه : 93

من كل ّ مجتنب شديد أسره سلس القياد تخاله مختالا

وَ إِذا شِئنا بَدَّلنا أَمثالَهُم تَبدِيلًا، و اگر ما خواهيم اينان را ببريم و به بدل اينان گروهي دگر را بياريم.

إِن َّ هذِه ِ تَذكِرَةٌ، يعني اينكه سورت و اينكه عظمت [40- ر] يادگاري است.

فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إِلي رَبِّه ِ سَبِيلًا، هر كه خواهد، آن را راهي گيرد و سبيلي سازد از آن به خداي تعالي، و مراد آن كه به رضاي خداي تعالي راهي سازد به فعل طاعات و اجتناب معاصي، و اينكه دليل باشد بر آن كه مكلّف مخيّر است و عنان اختيار به دست اوست، مجبر نيست چنان كه مجبّران گفتند:

وَ ما تَشاؤُن َ، ابو عمرو و إبن كثير به « يا » خواندند علي الخبر عن الغائبين، و نخواهند

ايشان، و باقي قراّء به «تا» ي خطاب، نخواهي«1» شما الّا و خداي تعالي آن را مريد باشد. [معني آن است كه شما اتّخاذ سبيل به فعل طاعات و اجتناب معصيت نخواهيد الّا و خداي آنرا مريد باشد]«2» مراد اينكه است، نه آن كه هر چه بنده خواهد خداي خواهد آن را، براي آن كه ما مريد مباحات و قبايح باشيم و خداي تعالي آن را مريد نباشد. براي آن كه ارادت مباح عبث باشد، و ارادت قبيح قبيح، و اينكه صفت نقص باشد و قديم تعالي به حكمت از آن منزّه است- تعالي علوّا كبيرا.

دگر آن كه مشيّت در آيت از ما و از قديم تعالي مبهم است، معلّق نيست به چيزي معيّن، لابد آن را متعلّقي بايد و تعليق آن كردن به آنچه در آيت است من قوله:

فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إِلي رَبِّه ِ سَبِيلًا، اوليتر باشد از آنچه تعليق كنند به آنچه [بر]«3» او دليل نباشد. دگر آن كه خداي تعالي گفت: يُرِيدُ اللّه ُ بِكُم ُ اليُسرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُم ُ العُسرَ«4»، دگر آن كه گفت: ما يُرِيدُ اللّه ُ لِيَجعَل َ عَلَيكُم مِن حَرَج ٍ وَ لكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُم«5»،

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: نخواهيد.

(2). اساس، كا، يك سطر افتادگي دارد، با توجّه به آج و آد افزوده شد.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). سوره بقره (2) آيه 185.

(5). سوره مائده (5) آيه 6.

صفحه : 94

و هيچ عسري و حرجي نيست از كفر عظيمتر. دگر آن كه اگر مريد باشد هر چه بندگان مريد باشند آن را مريد متضادات باشد و مريد جهل و سفه و فضايح و قبايح

و شتم خود و شرك و ساير معاصي باشد، و اينكه منافي حكمت بود. إِن َّ اللّه َ كان َ عَلِيماً حَكِيماً، و صفت او اينكه است كه دانا و محكم كار است و بوده است.

آنگه گفت: يُدخِل ُ [40- پ] مَن يَشاءُ فِي رَحمَتِه ِ، آن را كه خواهد در رحمت خود برد و بيامرزد او را به فضل خود. وَ الظّالِمِين َ أَعَدَّ لَهُم عَذاباً أَلِيماً، و براي ظالمان و كافران بجارده است«1» عذابي دردناك. و نصب «ظالمين» به فعلي است مضمر كه فعل ظاهر بر حذف او دليل است، و التقدير: أعدّ للظالمين أعدّ لهم.

-----------------------------------

(1). آج: ساخته است، آد، گا: آماده كرده است.

صفحه : 95

سورة و«1» المرسلات

اينكه«2» را سورة العرف مي خوانند، و اينكه سورت مكّي است و پنجاه آيت است و صد و هشتاد و يك كلمت است و هشتصد و شانزده حرف است.

و روايت است از زرّ حبيش از ابي ّ كعب كه رسول- صلّي اللّه عليه و علي اله- گفت: هر كه سورت و المرسلات«3» بخواند، خداي تعالي بنويسد كه او از مشركان نيست. و عبد اللّه مسعود روايت كرد كه: اينكه سورت بر رسول- عليه السلام- ليلة الجن ّ انزله بود و ما در راه بوديم.

[سوره المرسلات (77): آيات 1 تا 50]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

وَ المُرسَلات ِ عُرفاً (1) فَالعاصِفات ِ عَصفاً (2) وَ النّاشِرات ِ نَشراً (3) فَالفارِقات ِ فَرقاً (4)

فَالمُلقِيات ِ ذِكراً (5) عُذراً أَو نُذراً (6) إِنَّما تُوعَدُون َ لَواقِع ٌ (7) فإذا النُّجُوم ُ طُمِسَت (8) وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَت (9)

وَ إِذَا الجِبال ُ نُسِفَت (10) وَ إِذَا الرُّسُل ُ أُقِّتَت (11) لِأَي ِّ يَوم ٍ أُجِّلَت (12) لِيَوم ِ الفَصل ِ (13) وَ ما أَدراك َ ما يَوم ُ الفَصل ِ (14)

وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ (15) أَ لَم نُهلِك ِ الأَوَّلِين َ (16) ثُم َّ نُتبِعُهُم ُ الآخِرِين َ (17) كَذلِك َ نَفعَل ُ بِالمُجرِمِين َ (18) وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ (19)

أَ لَم نَخلُقكُم مِن ماءٍ مَهِين ٍ (20) فَجَعَلناه ُ فِي قَرارٍ مَكِين ٍ (21) إِلي قَدَرٍ مَعلُوم ٍ (22) فَقَدَرنا فَنِعم َ القادِرُون َ (23) وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ (24)

أَ لَم نَجعَل ِ الأَرض َ كِفاتاً (25) أَحياءً وَ أَمواتاً (26) وَ جَعَلنا فِيها رَواسِي َ شامِخات ٍ وَ أَسقَيناكُم ماءً فُراتاً (27) وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ (28) انطَلِقُوا إِلي ما كُنتُم بِه ِ تُكَذِّبُون َ (29)

انطَلِقُوا إِلي ظِل ٍّ ذِي ثَلاث ِ شُعَب ٍ (30) لا ظَلِيل ٍ وَ لا يُغنِي مِن َ اللَّهَب ِ (31) إِنَّها تَرمِي بِشَرَرٍ كَالقَصرِ (32) كَأَنَّه ُ جِمالَت ٌ صُفرٌ (33) وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ (34)

هذا يَوم ُ لا يَنطِقُون َ (35) وَ لا يُؤذَن ُ لَهُم فَيَعتَذِرُون َ (36) وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ (37)

هذا يَوم ُ الفَصل ِ جَمَعناكُم وَ الأَوَّلِين َ (38) فَإِن كان َ لَكُم كَيدٌ فَكِيدُون ِ (39)

وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ (40) إِن َّ المُتَّقِين َ فِي ظِلال ٍ وَ عُيُون ٍ (41) وَ فَواكِه َ مِمّا يَشتَهُون َ (42) كُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنتُم تَعمَلُون َ (43) إِنّا كَذلِك َ نَجزِي المُحسِنِين َ (44)

وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ (45) كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُم مُجرِمُون َ (46) وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ (47) وَ إِذا قِيل َ لَهُم ُ اركَعُوا لا يَركَعُون َ (48) وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ (49)

فَبِأَي ِّ حَدِيث ٍ بَعدَه ُ يُؤمِنُون َ (50)

[ترجمه]

به حق ّ فريشتگان فرستاده به معروف.

و به بادهاي جهنده جستني«4».

و به بادهاي پراگنده پراگندني.

و به فريشتگان جدا كننده جدا كردني.

به افگنندگان گفتار.

به اعذار و انذار.

-----------------------------------

(1). كا: ندارد.

(2). كا، آد، گا سورت.

(3). كا، آد، گا: هر كه او سورة المرسلات. [.....]

(4). آج: سخت.

صفحه : 96

كه آنچه وعده مي دهند شما را بودني است.

چون ستارگان نور ببرند.

و چون آسمان بشكافند.

و چون كوهها بر باد دهند.

و چون پيغامبران را وقت زنند.

براي كدام روز وقت دهند ايشان را.

براي روز گزاردن كارها.

و چه داني كه چه باشد روز فصل«1».

واي آن روز دروغ دارندگان را.

نه ما هلاك كرديم پيشينگان را«2».

پس از پس ايشان ببريم دگران را.

چنين كنيم به گناه كاران.

واي آن را روز دروغ دارندگان را.

نه ما آفريديم«3» از آبي خوار؟.

كرديم آن را در قراري مكين.

به قدر دانسته.

بانداختيم«4» نيك تقدير كنانيم.

واي آن روز دروغ دارندگان را.

نه ما كرديم زمين را جاي و وعاي؟.

زندگان و مردگان.

و كرديم در او كوهها

-----------------------------------

(1). آج: روزي داوري.

(2). آج: نخستينان را.

(3). آج شما را.

(4). بانداختيم/ بينداختيم، آج: اندازه كرديم.

صفحه : 97

بلند و بداديم«1» شما را آبي گوارنده.

واي آن روز دروغ دارندگان«2».

بروي به آنچه به آن دروغ داشتي.

بيايي«3» به سايه خداوند سه شاخ.

نه سايه كند و

نه بگزيراند از [زبانه آتش]«4».

كه آن مي اندازد درو [برزها]«5» چون كوشك.

پنداري شتران زرداند.

واي آن روز دروغ دارندگان را؟.

اينكه روز سخن نگويند.

و دستوري ندهند ايشان را تا عذر خواهند.

واي آن روز دروغ دارندگان را؟.

اينكه روز قضاست جمع كرديم شما را و پيشينگان«6» را.

اگر هست شما را كيدي بكني«7».

واي آن روز دروغ دارندگان را؟.

پرهيزگاران در سايه ها باشند و چشمها.

و ميوه ها از آنچه آرزو كنند.

بخوري«8» و باز خوري گوارنده«9» به آنچه كرده بودي«10».

ما چنين پاداشت دهيم نيكوكاران را.

-----------------------------------

(1). آج: و آب داديم. (5- 4- 2). آج را.

(3). بيايي/ بياييد، آج: برويد.

(6). آج: پيشينيان.

(7). آج: حيلت كنيد.

(8). آج: بخوريد.

(9). آج: بياشاميد.

(10). آج: مي كرديد.

صفحه : 98

واي آن روز دروغ دارندگان را؟.

بخوري«1» و برداري«2» اندكي كه شما گناهكاري«3» [42- ر].

واي آن روز دروغ دارندگان را؟.

و چون گويند ايشان را ركوع كني«4» نكنند.

واي آن روز دروغ دارندگان را؟.

به كدام حديث پس از اينكه ايمان خواهند آوردن؟

قوله: وَ المُرسَلات ِ، «واو» قسم است، و خلاف كرده اند در آن كه مراد به او چيست. عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عباس و مجاهد و قتاده و ابو صالح گفتند: مراد به «مرسلات» بادهاست كه خداي تعالي بفرستد آن را. و روايتي ديگر از عبد اللّه مسعود آن است كه: مراد فريشتگانند كه خداي تعالي بفرستد ايشان را، و بعضي دگر گفتند: مراد انبيااند كه ايشان را بفرستاد خداي تعالي به معروف. و قوله:

«عرفا» أي متتابعة، يقال: جاءني القوم عرفا، أي متتابعا علي طريقة واحدة كعرف الفرس، و منه

قول امير المؤمنين- عليه السلام: فما راعني من النّاس إلا و هم رسل إلي كعرف الصبع

، أراد في تتابعهم. گفت: به حق ّ اينكه بادهاي پياپي يا فريشتگان

يا پيغامبران فرستاده يك از پي ديگر. و «ارسال» نقيض امساك باشد، و مثله الاطلاق و نقضيه التقييد. و «ارسال» نيز فرستادن رسول باشد. و نصب او بر حال است.

فَالعاصِفات ِ عَصفاً، بادهاي سخت باشد، يقال: عصفت الريح عصوفا، و به حق ّ اينكه بادهاي جهنده بقوّت و شدّت. و نصب «عصفا» بر مصدر است.

-----------------------------------

(1). آج: بخوريد. [.....]

(2). آج: برخورداري يابيد.

(3). آج: گناهكارانيد.

(4). آج: كنيد.

صفحه : 99

وَ النّاشِرات ِ نَشراً، عبد اللّه مسعود و مجاهد و قتاده و ابو صالح گفتند: مراد بادهاست كه ابر«1» پراگنده كند [42- پ]. و روايتي دگر از ابو صالح آن است كه:

فريشتگانند كه نامها بر افلاجند«2» به فرمان خداي. و روايتي دگر از او آن است كه:

باران است و«3» زمين را به نبات زنده كند.

فَالفارِقات ِ فَرقاً، عبد اللّه عبّاس گفت و ابو صالح: مراد فريشتگانند كه فرق كنند ميان حق و باطل و هدي و ضلال. قتاده گفت: مراد آيات قرآن است كه فرق كند«4» ميان هدي و ضلال.

فَالمُلقِيات ِ ذِكراً، به حق ّ آن فريشتگاني كه القاء ذكر كنند بر پيغامبران. و نصب «ذكرا» بر مفعول به است. و گفتند: مراد پيغامبرانند كه القاء ذكر و بيان كنند بر مردمان. و گفتند: عالمانند كه القاء علوم مي كنند بر مردمان.

اگر گويند: چرا قسم به باد مكررّ كرد! گوييم: براي اختلاف صفات و كثرت فوايد. و جواب ديگر آن است كه: قول بعضي مفسّران آن است كه «و المرسلات» پيغامبرانند، و «عاصفات» بادهاست، و «و الناشرات» بارانهاست، و «فارقات» آيات قرآن است، و «ملقيات» فريشتگانند. بر اينكه قول در او تكرار نباشد، و هر لفظي مستقل باشد به فايده خود.

قوله: عُذراً أَو نُذراً، نصب

او محتمل است دو وجه را: يكي مفعول له، أي للإعذار و الإنذار، و وجه دؤم: بدل ذكر است، و اينكه اختيار ابو علي فارسي است و وجه سيوم«5» در او آن است كه: مفعول «ذكرا» باشد، أي يلقون ما يذكّرون به عذرا أو نذرا.

قرّاء اختلاف كردند در اينكه دو لفظ: ابو عمرو و حمزه و كسائي هر دو«6»

-----------------------------------

(1). كا، آد را.

(2). كا: باز كنند.

(3). كا: كه.

(4). كا: فرق كنند.

(5). كا: سئوم.

(6). اساس: آج و ديگر نسخه بدلها: هر سه، كه گمان كرده اند به فاعلهاي جمله باز مي گردد، حال آن كه معدود «هر دو» و عذر و نذر است.

صفحه : 100

مخفّف خواندند، أعني به تسكين «ذال»«1» فيهما، و معناهما الإعذار و الإنذار مصدر باشند«2»، و عاصم به روايت اعشي و برجمي ّ و اهل شام به روايت وليد [43- ر] و يعقوب به روايت روح مثقّل خواندند: «عذرا أو نذرا» و باقي قرّاء به تخفيف «عذر» و تثقيل «نذر».

ابراهيم اليتمي«3» در شاذّ خواند: «عذرا و نذرا» به «واو» عطف بي «الف».

«عذر» و «نذر» به تخفيف مصدر است، و گفتند به تثقيل لغتي است هم در مصدر، يقال: عذر و عذر و معذرة و عذير بمعني المصدر، و گفتند: «عذر و نذر» به تثقيل جمع عذير و نذير باشد، مثل نكير و نكر«4»، و معني آن است كه:

خداي تعالي پيغامبران را بفرستاد و يا فريشتگان را به پيغامبران تا القاء ذكر كردند بر ايشان براي اعذار و انذار، و شايد كه دو«5» مصدر باشد در جاي حال، أي عاذرين و منذرين، عذر انگيزان و ترسانندگان، يعني بيان بكنند و وعد و وعيد بگويند تا«6» خداي تعالي

پس از آن عقاب كند معذور باشد«7». اينكه قول حسن بصري است.

إِنَّما تُوعَدُون َ لَواقِع ٌ، «إن ّ» جواب قسم است و «ما» موصوله است. گفت:

آنچه شما را وعده مي دهند از بعث و نشور و ثواب و عقاب، لا محاله خواهد بودن و واقع و كايني باشد مجدّد الحدوث. حق تعالي به اينكه همه چيزها قسم ياد كرد كه هر چه من كرده ام«8» و وعده داده، خواهد بودن، در آن خلافي نيست.

آنگه وقت آن به علامات ياد كرد نه به تعيين«9»، گفت: فَإِذَا النُّجُوم ُ طُمِسَت،

-----------------------------------

(1). كا: بتسكين الذّال.

(2). آج، كا: باشد.

(3). اساس: آج و ديگر نسخه بدلها: التيمي ّ.

(4). كا، آد، گا: و عقاب را به دروغ دارد.

(5). آج مثل يكديگر. [.....]

(6). اساس: در او، كه سهو مي نمايد، ضبط منتخب با آج و ديگر نسخه بدلها برابر است.

(7). آج، كا، گا: من گفته ام.

(8). كا، آد، گا: عقاب كنند ايشان را حجّتي نباشد و.

(9). آد، گا: بيقين.

صفحه : 101

آنگه كه ستارگان را نور ببرند و اثر او ناپديد كنند. و «طمس و طلس» محواثر باشد.

وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَت، و آنگه كه آسمان را بشكافند تا در او فرج«1» و شكافها پديد آيد«2».

وَ إِذَا الجِبال ُ نُسِفَت، و آنگه كه كوهها را از جاي ببرند. و «نسف» خاك بر باد دادن [43- پ] باشد، و منسف گويند آلت نسف را، و همچنين نسف الحبوب كه بر افشانند تا پاك شود.

وَ إِذَا الرُّسُل ُ أُقِّتَت، ابو عمرو خواند: وقتت به «واو» و تشديد «قاف» من الوقت علي الأصل. و ابو جعفر خواند: «وقتت» به «واو» و تخفيف «قاف».

و در شاذّ عيسي بن عمر و خالد بن إلياس خواندند: «اقتت» به «الف» و تخفيف

«قاف»، و باقي قرّاء خواندند: «اقّتت» به «الف» و تشديد «قاف». و عرب معاقبه كنند ميان «واو» و «الف»: قالوا: وكدت الامر و اكدته، و رخت الكتاب و أرخته، و وشاح و اشاح و وكاف و إكاف، و أحد و وحد. و معني اقتت، اعلمت وقت الثواب و العقاب، و آنگه كه پيغامبران را اعلام كنند وقت ثواب و عقاب، يعني در قيامت.

لِأَي ِّ يَوم ٍ أُجِّلَت، براي كدام روز ايشان را مهلت داده اند؟ و اينكه استفهامي است به معني استعظام، يعني روز قيامت.

آنگه بيان كرد آن را كه چه روز است، گفت: لِيَوم ِ الفَصل ِ، براي روزگار گذاردن و روزي كه فرق و فصل كنند در او ميان سعيد و شقي و ضال و مهتدي و مؤمن و كافر و مثاب و معاقب.

آنگه گفت: وَ ما أَدراك َ ما يَوم ُ الفَصل ِ، و چه داني تو اي محمّد، و چه اعلام كرده است تو را كه روز فصل چه باشد؟ و اينكه هم بر سبيل استعظام و استكبار گفت.

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: فروج.

(2). اساس: «پديد» هم خوانده مي شود.

صفحه : 102

آنگه گفت: وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ، واي بر مكذّبان و دروغ دارندگان پيغامبران و كتابهاي من در آن روز. و تخصيص مكذّبان براي«1» كرد كه تكذيب پيغامبران كفر باشد و ساير معاصي به دنبال آن شود. و ديگر آن كس كه [44- ر] ثواب و عقاب دروغ دارد«2» او را لطف نبود به كردن واجب و ناكردن قبيح.

أَ لَم نُهلِك ِ الأَوَّلِين َ، آنگه بر سبيل اعذار و انذار گفت: نه ما هلاك كرديم اوّلينان و پيشينگان را از قوم نوح و عاد و ثمود و امّتان گذشته را؟ آنگه

گفت: ثُم َّ نُتبِعُهُم ُ الآخِرِين َ، اينكه باز پسينان را از پي ايشان ببريم، يعني چون اوّلينان را هلاك كرديم، آخرينان را چه امان است.

كَذلِك َ نَفعَل ُ بِالمُجرِمِين َ، همچنين كنيم با گناهكاران.

وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ، وجه تكرار در سورة الرحمن گفته ايم«3».

آنگه تذكير نعمت كرد مكلّفان را گفت: أَ لَم نَخلُقكُم مِن ماءٍ مَهِين ٍ، نه ما آفريديم شما را از آبي ضعيف حقير، يعني نطفه؟.

فَجَعَلناه ُ فِي قَرارٍ مَكِين ٍ، و آن را در قرارگاهي ممكّن مكين گردانيديم.

إِلي قَدَرٍ مَعلُوم ٍ، تا به مدّتي معلوم، و آن نه ماه باشد كه وقت وضع بود.

فَقَدَرنا فَنِعم َ القادِرُون َ، ما تقدير كرديم و نيك تقدير كننده ايم ما. و قادر و مقدّر يكي باشد، يقال: قدّرت الشي ء و قدرته قدرا و قدرا و تقديرا بمعني، يعني تقدير مدّت بودنش در رحم و تقدير اجل و رزق و احوال او كه چه كند و چه گويد و چند ماند و چه خورد، اينكه جمله بر ما مقدّر و معلوم باشد، بر گزاف نبود.

مدنيان و كسائي خواندند: «فقدّرنا» به تشديد، و باقي قرّاء به تخفيف.

آنگه هم بر سبيل منّت گفت: أَ لَم نَجعَل ِ الأَرض َ كِفاتاً، نه ما زمين را به

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها آن، كه ظاهرا لازم است.

(2). كا، آد، گا: و عقاب را به دروغ دارد.

(3). آج: گفته آمد.

صفحه : 103

ضمام ايشان كرديم و به وعاء ايشان تا در او مي باشند«1»، به زندگاني و مرگ. و نصب «أحياء و أمواتا» بر حال است، تا زنده باشند بر پشت زمين باشند، و چون بميرند در شكم [44- پ] زمين باشند، يقال: كفت الشي ء يكفته كفتا و كفاتا إذا ضمّه، و كفت الشي ء و كفاته وعائه. و

ابو عبيده گفت: كفاتا، أي أوعية، و گفتند: «أحياء و أمواتا» حال است از زمين، يعني در آن حال كه زمين مرده باشد و زنده. زمين زنده آن باشد كه نبات روياند، و مرده آن باشد كه نبات نروياند.

وَ جَعَلنا فِيها رَواسِي َ شامِخات ٍ، گفت: بيافريديم در زمين كوهها.

«رواسي»، در زمين سخت شده. «شامخات»، بلند، يقال: جبل شاهق و شامخ و باذخ إذا كان عاليا. وَ أَسقَيناكُم ماءً فُراتاً، و بداديم شما را آبي خوش، يقال:

ماء عذب و فرات و زلال و غدق إذا كان طيّبا، و منه سمّي النهر الكبير بالفرات، قال الشّاعر:

إذا غاب عنّا غاب عنّا فراتنا و إن شهد أجدي نيله و فواضله

عبد اللّه عبّاس گفت جويهاي خوش چهار است: جيحان و سيحان«2» و فرات و نيل مصر، و گفتند: دجله از جيحان«3» است.

وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ، انطَلِقُوا، اينكه حكايت آن است كه خداي تعالي كافران را گويد روز قيامت، أي يقول اللّه لهم انطلقوا، گويد ايشان را: بروي«4» به آن جا كه آن را دروغ مي داشتي«5»، يعني دوزخ.

انطَلِقُوا إِلي ظِل ٍّ، رويس خواند: «إنطلقوا»، به فتح «لام» علي الخبر، و باقي قرّاء به كسر «لام» علي الأمر، بروي«6» به سايهي«7» كه سه شاخ و سه جانب

-----------------------------------

(1). 1. اساس، كا احياء و امواتا.

(2). كا، آد، گا: جيحون و سيحون.

(3). كا، آد، گا: جيحون.

(6- 4). آج و ديگر نسخه بدلها: برويد.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: مي داشتيد. [.....]

(7). سايهي/ سايه اي.

صفحه : 104

دارد. و گفتند معني آن است كه سه شعبه دارد، يكي از چپ يكي از بالا«1» تا محيط باشد به اينكه سه جهت به كافران. مجاهد و قتاده گفتند معني آن است كه:

سايه

دود دوزخ كه بر آيد به سه جهت بشود و آنگه محيط گردد [45- ر] به كافران، چنان كه گفت: أَحاطَ بِهِم سُرادِقُها«2»لا ظَلِيل ٍ، نه سايه گسترد. وَ لا يُغنِي مِن َ اللَّهَب ِ، و سود ندارد و بنگزيراند درفش آتش و منع نكند آن را چنان كه حجاب سايه گستر منع باشد از درفش آتش.

إِنَّها تَرمِي بِشَرَرٍ كَالقَصرِ، يعني دوزخ مي اندازد به هر درفش«3» چند كوشكي.

و «شرر» درفش آتش باشد كه از او مي جهد، و اشتقاق او از ظهور است من قولهم: شررت الثوب إذا نشرته للشمس، به بزرگي چند كوشكي باشد. اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده، و روايتي دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: «قصر» خرما بن«4» باشد، يكي را قصره گويند كجمر«5» و جمرة.

كَأَنَّه ُ جِمالَت ٌ«6»وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ، هذا يَوم ُ لا يَنطِقُون َ، گفت: اينكه [45- پ] روزي«4» كه سخن نگويند، يعني سخني نگويند كه ايشان را در آن غنايي و نفعي باشد تا متناقض نبود آن را كه گفت: يَوم َ تَأتِي كُل ُّ نَفس ٍ تُجادِل ُ عَن نَفسِها«5»، بر اينكه وجه جمع توان كردن«6» اينكه هر دو آيت.

وَ لا يُؤذَن ُ لَهُم فَيَعتَذِرُون َ، زجّاج گفت: عطف است به«7» «و لا يؤذن». فرّاء گفت: عطف است به«8» «لا يَنطِقُون َ»، و التقدير: لا ينطقون و لا يعتذرون. و بعضي دگر گفتند تقدير آن است كه: لا يؤذن لهم في الإعتذار فكيف يعتذرون، و اينكه وجوه براي آن مي بايد تا جواب نفي نباشد، چه اگر جواب نفي بودي، منصوب بايستي و «نون» نبايستي، چنان كه: لا تأتينا فتحدّثنا، و دستوري ندهند ايشان را در آن كه عذر خواهند.

هذا يَوم ُ الفَصل ِ، گفت: اينكه روز فصل

حكم و قضاست كه ميان متحاكمان كارگزارند، يعني روز قيامت خداي تعالي ميان خصمان حكم كند علي حقايق الامور بما لهم و عليهم، نه چنان كه در دنيا حكم حاكم شرع بر ظاهر باشد، از آن جا كه از باطن نداند. جَمَعناكُم وَ الأَوَّلِين َ، جمع كنيم ميان

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا: تويها.

(2). آد، ميان بند.

(3). كا قال الشاعر.

(4). كا است.

(5). سوره نحل (16) آيه 111.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها ميان. [.....]

(8- 7). آج و ديگر نسخه بدلها: بر.

صفحه : 106

ايشان و مردمان اوايل.

آنگه گفت: اگر چنان است كه شما را كيدي و حيله اي و چاره اي هست، به جاي آري«1» با من. صورت امر است و مراد تهديد و تقرير. و «كيد» حيله باشد.

إِن َّ المُتَّقِين َ فِي ظِلال ٍ وَ عُيُون ٍ، گفت: روز قيامت متّقيان و پرهيزگاران در سايه هاي درختان باشند و چشمه هاي آب«2» و ميوه هايي«3» از آنچه آرزو كنند، كُلُوا وَ اشرَبُوا، التقدير يقال لهم: كلوا و اشربوا، ايشان را گويند: بخوري«4» از اينكه ميوه ها«5» و باز خوري«6» از اينكه چشمه ها«7». هَنِيئاً، نوش و گوارنده. نصب او بر حال است، و روا باشد كه صفت مصدري باشد [46- ر] محذوف، و التقدير:

أكلا هنيئا و شربا هنيئا. و در اينكه لفظ خلاف كردند. بعضي محققّان گفتند:

صورت امر است و مراد اباحت. و بعضي دگر گفتند: امر است براي آن كه چون ايشان بدانند كه خداي تعالي مريد است أكل و شرب ايشان را، در سرور و خرّمي ايشان بيفزايد. پس در اينكه فايده اي تمام هست«8»، عبث نيست. بِما كُنتُم تَعمَلُون َ، «با» مجازات راست، و «ما» مصدري است،«9» جزاء علي أعمالكم.

إِنّا كَذلِك َ نَجزِي المُحسِنِين َ، ما چنين پاداشت دهيم

نكوكاران را«10».

كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلًا إِنَّكُم مُجرِمُون َ، [آنگه]«11» با خطاب كافران و گناهكاران آمد در دنيا، گفت: بخوري«12» و برخوردار شوي«13» اندكي، يعني در عمر دنيا كه متاع او قليل است كه شما مشركي«14» و عاصي. صورت امر است و مراد تهديد است«15».

وَ إِذا قِيل َ لَهُم ُ اركَعُوا لا يَركَعُون َ، گفت: چون گويند اينكه كافران را كه

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: به جاي آريد.

(2). كا، آد، گا و فواكه ممّا يشتهون.

(3). اساس: ميوه هاي، آج و ديگر نسخه بدلها: ميوها/ ميوه ها.

(12- 4). آج و ديگر نسخه بدلها: بخوريد.

(5). اساس و ديگر نسخه بدلها: ميوها/ ميوه ها.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: باز خوريد.

(7). اساس: چشمها/ چشمه ها.

(8). كا، آد، گا و.

(11- 9). آج و ديگر نسخه بدلها اي.

(15- 10). كا، آد، گا ويل يومئذ للمكذّبين.

(13). آج و ديگر نسخه بدلها: برخوردار شويد.

(14). آج و ديگر نسخه بدلها: مشركيد.

صفحه : 107

نماز كني«1»، نكنند و فرمان نبرند«2». و «ركوع» كنايت است، از جمله نماز كنايت كرد به بعضي از جمله و براي«3» ركوع را تخصيص كرد كه او ركني است از اركان نماز، و از اينكه جا عدد كه«4» واقع بود بر ركعات، گويد: يك ركعت و دو ركعت و چهار ركعت. و «ركعت» ركوع باشد.

وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ، فَبِأَي ِّ حَدِيث ٍ بَعدَه ُ يُؤمِنُون َ، آنگه گفت بر سبيل تعجّب كه: به كدام حديث و كتاب ايمان خواهي آوردن«5» از پس او، يعني چون به اينكه ايمان نياري«6»، با اينكه همه بلاغت و فصاحت و بيان، به دگر حديث ايمان نخواهي آوردن«7». و آيت«8» دليل است بر آن كه قرآن محدث«9» است«10» براي آن كه تقدير اينكه است«11»: فبأي ّ حديث بعد هذا

الحديث يؤمنون.

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: نماز كنيد. [.....]

(2). كا، آد، گا صورت امر است.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها آن.

(4). آد، كا، گا: ندارد.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: خواهيد آوردن.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: نياريد.

(7). آج و ديگر نسخه بدلها: نخواهيد آوردن.

(8). كا، آد، گا: و اينكه آيت.

(9). آد، گا: حادث.

(10). آد و مخلوق، گا نه قديم.

(11). آد، گا كه.

صفحه : 108

سورة النبأ

«1» اينكه سورت مكّي است و چهل آيت است و صد و نود و سه كلمت«2» است [46- پ] و ششصد و نود«3» حرف است. و روايت است از أبو امامه از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه«4» سورت «عم يتساءلون» بخواند، خداي تعالي او را برد و شراب بچشاند روز قيامت.

[سوره النبإ (78): آيات 1 تا 40]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

عَم َّ يَتَساءَلُون َ (1) عَن ِ النَّبَإِ العَظِيم ِ (2) الَّذِي هُم فِيه ِ مُختَلِفُون َ (3) كَلاّ سَيَعلَمُون َ (4)

ثُم َّ كَلاّ سَيَعلَمُون َ (5) أَ لَم نَجعَل ِ الأَرض َ مِهاداً (6) وَ الجِبال َ أَوتاداً (7) وَ خَلَقناكُم أَزواجاً (8) وَ جَعَلنا نَومَكُم سُباتاً (9)

وَ جَعَلنَا اللَّيل َ لِباساً (10) وَ جَعَلنَا النَّهارَ مَعاشاً (11) وَ بَنَينا فَوقَكُم سَبعاً شِداداً (12) وَ جَعَلنا سِراجاً وَهّاجاً (13) وَ أَنزَلنا مِن َ المُعصِرات ِ ماءً ثَجّاجاً (14)

لِنُخرِج َ بِه ِ حَبًّا وَ نَباتاً (15) وَ جَنّات ٍ أَلفافاً (16) إِن َّ يَوم َ الفَصل ِ كان َ مِيقاتاً (17) يَوم َ يُنفَخ ُ فِي الصُّورِ فَتَأتُون َ أَفواجاً (18) وَ فُتِحَت ِ السَّماءُ فَكانَت أَبواباً (19)

وَ سُيِّرَت ِ الجِبال ُ فَكانَت سَراباً (20) إِن َّ جَهَنَّم َ كانَت مِرصاداً (21) لِلطّاغِين َ مَآباً (22) لابِثِين َ فِيها أَحقاباً (23) لا يَذُوقُون َ فِيها بَرداً وَ لا شَراباً (24)

إِلاّ حَمِيماً وَ غَسّاقاً (25) جَزاءً وِفاقاً (26) إِنَّهُم كانُوا لا يَرجُون َ حِساباً (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذّاباً (28) وَ كُل َّ شَي ءٍ أَحصَيناه ُ كِتاباً (29)

فَذُوقُوا فَلَن نَزِيدَكُم إِلاّ عَذاباً (30) إِن َّ لِلمُتَّقِين َ مَفازاً (31) حَدائِق َ وَ أَعناباً (32) وَ كَواعِب َ أَتراباً (33) وَ كَأساً دِهاقاً (34)

لا يَسمَعُون َ فِيها لَغواً وَ لا كِذّاباً (35) جَزاءً مِن رَبِّك َ عَطاءً حِساباً (36) رَب ِّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما بَينَهُمَا الرَّحمن ِ لا يَملِكُون َ مِنه ُ خِطاباً (37) يَوم َ يَقُوم ُ الرُّوح ُ وَ المَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُون َ

إِلاّ مَن أَذِن َ لَه ُ الرَّحمن ُ وَ قال َ صَواباً (38) ذلِك َ اليَوم ُ الحَق ُّ فَمَن شاءَ اتَّخَذَ إِلي رَبِّه ِ مَآباً (39)

إِنّا أَنذَرناكُم عَذاباً قَرِيباً يَوم َ يَنظُرُ المَرءُ ما قَدَّمَت يَداه ُ وَ يَقُول ُ الكافِرُ يا لَيتَنِي كُنت ُ تُراباً (40)

[ترجمه]

از چه مي پرسند!

از خبر بزرگ.

آن كه ايشان در آن خلاف مي كنند.

پرگست«5» بدانند.

پس پرگست كه بدانند.

نه ما كرديم زمين را گهواره ها؟

-----------------------------------

(1). سورة عم ّ.

(2). آد: صد و هفتاد و سه، گا: صد و هفتاد و دو.

(3). آج، كا: سيصد و نود، آد، گا: هفتصد و هفتاد.

(4). اساس و ديگر نسخه بدلها او. [.....]

(5). آج: نزديك است كه.

صفحه : 109

و كوهها را ميخها؟

«1» بيافريديم شما را جفت؟

«2» كرديم خواب شما راحت.

و كرديم شب را پوشش.

و كرديم روز را جاي عيش.

«3» بنا كرديم بالاي شما هفت آسمان سخت.

و كرديم چراغي روشن.

«4» فرو فرستاديم از ابرها آبي ترنده.

تا بيرون آريم به آن دانه و گياه.

و بستانهايي در هم پيخته.

روز«5» قضا باشد وقت«6».

آن روز كه دمند در صور، آييد گروه گروه.

«7» برگشايند آسمان«8» باشد درها.

و برانند كوهها را باشد زمين آب زاي«9».

دوزخ بوده است رصدگاه.

ظالمان را بازگشتگاه«10».

مقام كنند در او سالها«11» بسيار.

نچشند در آن جا خنكي و نه آب«12».

الّا آب جوشيده«13» و زردابه.

پاداشتي در خورد عمل ايشان.

-----------------------------------

(8- 7- 4- 3- 2- 1). آج و.

(5). آج: كه روز.

(6). آج آن.

(9). آج: باشد سرابي.

(10). آج: بازگشتنگاه.

(11). آج: سالهاي.

(12). آج: و نه آبي.

(13). آج: جوشنده.

صفحه : 110

كه ايشان اوميد نداشتند به شمار.

و دروغ داشتند آيات ما را دروغ داشتني.

و همه چيزي بشمرديم به نبشتن.

بچشي«1» نيفزاييم شما را الّا عذاب.

پرهيزگاران را رستگاري بود.

در خرماستانها و انگورها.

و زناني رسيده همسران.

و كأسي پر از شراب.

نشنوند در آن جا سخني

بي فايده و نه دروغ.

پاداشتي از خداي تو دادني به شمار.

خداوند آسمانها و زمين و آنچه ميان آن است خداست، مالك نباشند از او سخني.

آن روز كه بايستد اينكه فريشته و فريشتگان به صف، سخن نگويند الّا آن كس كه دستوري دهد او را خداي و گويد صواب.

آن روز حق است هر كه خواهد بگيرد به خداي خود بازگشتن گاهي.

، ما ترسانيديم شما را از عذابي نزديك آن روز كه انتظار كند مرد آنچه پيش فرستاده بود دستهاي او و گويد ناگرويده، كاشك من بودمي خاك.

-----------------------------------

(1). آج: بچشيد.

صفحه : 111

قوله: عَم َّ يَتَساءَلُون َ، بيان كرديم كه حرف جرّ چون«1» در«2» ي استفهام شود، «الف» از او بيفگنند، نحو: «لم» و «بم» و «فيم» و «عم ّ» و «علام» و «الام» و «حتّام»«3»، حق تعالي لفظ استفهام بر وجه استعظام گفت: عَم َّ يَتَساءَلُون َ، از چه مي پرسند اينكه كافران! ضمير«4» است قبل الذّكر براي«5» لبس زايل است و معني پوشيده نيست.

آنگه او جواب داد و گفت: عَن ِ النَّبَإِ العَظِيم ِ، از آن خبر بزرگ. مفسّران در اينكه «نباء عظيم» خلاف كردند. بعضي گفتند: قرآن است، و اينكه قول مجاهد است، گفت: دليلش قوله تعالي: قُل هُوَ نَبَأٌ عَظِيم ٌ، أَنتُم عَنه ُ مُعرِضُون َ«6»، قتاده گفت: بعث و نشور است. بعضي گفتند: محمّد است- صلّي اللّه عليه و علي آله.

در تفسير اهل البيت- عليهم السلام- آمد كه: امير المؤمنين علي است. علقمه روايت كرد كه: روز صفّين مردي از لشكر شام بيرون آمد سلاح پوشيده و از بالاي سلاح [48- ر] مصحفي قرآن حمايل كرده و به جاي آن كه عرب را عادت باشد كه«7» رجز خوانند، مي خواند: عَم َّ يَتَساءَلُون َ، عَن ِ النَّبَإِ العَظِيم ِ،

الَّذِي هُم فِيه ِ مُختَلِفُون َ. من خواستم تا پيش او شوم. امير المؤمنين مرا گفت:

مكانك

، بر جاي خود باش، و او به نفس خود پيش او رفت و او را گفت:

أ تعرف النباء ألذي هم فيه مختلفون

! قال: لا، گفت: شناسي آن خبر بزرگ را كه در او خلاف كردند!

گفت: نه؟ گفت:

و الله اني أنا النباء العظيم الذي في اختلفتم و علي ولايتي تنازعتم و عن ولايتي رجعتم بعد ما قبلتم و ببغيكم هلكتم بعد ما بسيفي عن الكفر

-----------------------------------

(1). آج داخل.

(4- 2). آج و ديگر نسخه بدلها ما، كه ظاهرا مرجح است.

(3). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (11/ 369): الي م و حتي م.

(5). كذا در اساس و آج، كا و ديگر نسخه بدلها آن كه. [.....]

(6). سوره ص (38) آيه 67 و 68.

(7). كا، آد، گا شعر. 1»

صفحه : 112

الله نجوتم و يوم غدير قد علمتم قد علمتم قد علمتم و يوم القيامة تعلمون ما علمتم«

، ثم ّ علاه بسيفه فرمي برأسه و يده، گفت: من آن خبر بزرگم كه در من خلاف كردي«2» و در ولايت من منازعت كردي«3» و از ولايت من باز آمدي«4» پس از آن كه قبول كردي«5» و به بغيتان هلاك شدي«6» پس از آن«7» از كفر به تيغ من برستي«8» و روز غدير خود داني، خود داني، خود داني«9» و روز قيامت بداني«10» آنچه كرده اي«11».

آنگه تيغ در بالاي سر برد و بزد و سر و يك دست او بينداخت، آنگه باز آمد و مي گفت«12»:

أبي اللّه إلّا أن ّ صفّين دارنا و داركم ما لاح في الافق كوكب

و حتّي تموتوا أو نموت و ما لنا و

لا لكم عن حومة الموت«13» مهرب

و أصبغ بن نباته گويد: در كازار«14» بصره با امير المؤمنين بودم، سواري از لشكر بصره بيرون آمد و اينكه آيت مي خواند. امير المؤمنين- عليه السلام- پيش او رفت و گفت:

أ تعرف النبأ العظيم

، شناسي آن خبر بزرگ را؟ گفت: نه. گفت:

15» و الله اني انا النباء العظيم ألذي هم« فيه مختلفون [84- پ] كلا سيعلمون حين أقف بين الجنة و النار فأقول هذا لي و هذا لك خذيه فانه من اعدائي و ذريه فانه من اوليائي ثم كلا سيعلمون حين أقف علي الحوض فأذود عنه اقواما كما تذاد الابل الغريب عن الحوض في الدنيا

، گفت: من آن نباء بزرگم كه در من خلاف كردند، و لكن آنگه بدانند كه من از ميان بهشت و دوزخ بايستمي و با دوزخ مقاسمت

-----------------------------------

(1). كذا در اساس، آج و كا، آد: عملتم، كه با معني هم سازگارتر مي آيد. (5- 3- 2). آج: كرديد.

(4). آج: باز آمديد.

(6). آج: شديد.

(7). آج كه.

(8). آج: برستيد.

(9). خود داني/ خود دانيد.

(10). آج: بدانيد.

(11). آج: كرده باشيد.

(12). كا، آد، گا: فلمّا رجع أنشد هذه الأبيات.

(13). كا، آد، گا: حومة الحرب.

(14). آج، كا، گا: كارزار. [.....]

(15). آد، گا: أنتم.

صفحه : 113

كنم، مي گويم«1» اينكه تو را و اينكه مرا. او را بگير كه او از دشمنان است و آن را دست بدار كه او از دوستان است، آنگه بدانند كه بر كناره حوض كوثر بايستم و گروهي را از او باز مي رانم چنان كه در دنيا شتر غريب را از حوض غريب، و آنگه تيغ بر آورد و بزد و او را بكشت و با جاي خود آمد.

الَّذِي هُم فِيه ِ

مُختَلِفُون َ، آن كه در او خلاف كردند- اگر قرآن است، بهري گفتند: سحر است و بهري گفتند: شعر است، و بهري گفتند: فسانه پيشينگان است، بهري گفتند: بافته سلمان است و بهري گفتند: فرو بافته اوّلينان است. و اگر رسول بود، بهري گفتند: ساحر است و بهري گفتند: كاهن است و بهري گفتند: شاعر است و بهري گفتند: ديوانه است. و اگر بعث و نشور است، بهري گفتند: هست و خواهد بودن و بعضي گفتند: نخواهد بودن. و اگر امير المؤمنين علي است، بهري گفتند: امام است و بهري گفتند: پيغامبر است«2» و بهري گفتند:

خداست و بهري گفتند: [كافر است]«3».

آنگه حق تعالي گفت: كَلّا، بر سبيل ردع و زجر كه بدانند اينان«4» و پس بدانند بر سبيل تأكيد. و گفتند: مراد به ضمير اوّل كافرانند و به دوم مؤمنان.

آنگه به تذكير نعمت و تعداد آن در آمد«5»، گفت: ألم نجعل الإرض مهادا، نه ما زمين را به گاهواره شما [49- ر] [كرديم]«6» تا چنان كه كودك در گهواره بخسپد و بياسايد و آرام گيرد، شما همچنين در زمين بيارامي«7» و قرار گيري«8».

وَ الجِبال َ أَوتاداً، و نه كوهها را به ميخهاي زمين كرده ايم تا زمين را دوخته

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس و آج، ديگر نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعراني (11/ 370): من گويم.

(2). كا، آد، گا: امام است، بعضي گفتند نيست و غلاة و روافضه گفتند پيغمبر است.

(3). عبارت «كافر است» را ظاهرا خواننده اي معتقد از متن محو كرده است، امّا به هر حال با زحمت خوانده مي شود.

(4). كا، آد، گا ثم ّ كلّا سيعلمون.

(5). كا: آن گرفت.

(6). در اساس نيست، از آج افزوده شد.

(7). آد: بياساييد، آج

و ديگر نسخه بدلها: بياراميد.

(8). آج و ديگر نسخه بدلها: قرار گيريد.

صفحه : 114

مي دارد تا بنجنبد از جاي خود چنان كه مثقله بر كناره بساط نهند تا باد برندارد آن را؟ من اينكه كوهها به ميخ زمين كردم تا زمين را دوخته مي دارد.

تعالي كه وَ خَلَقناكُم أَزواجاً، و شما را بيافريديم جفت نر و ماده. و گفتند: «أزواجا»، أي أصنافا، بر اجناس و انواع مختلف.

وَ جَعَلنا نَومَكُم سُباتاً، و نه ما خواب شما را سبب راحت كرديم و سبب آسايش؟ و خواب بيمار را از اينكه جا «سبات» گويند كه سبب آسايش او باشد، و منه سبت اليهود لاستراحتهم عن العمل، و گفتند: جَعَلنا نَومَكُم سُباتاً، أي نعاسا، و آن اوّل خواب باشد كه مردم به آن طلب آسايش كنند، و معني راجع است با قول اوّل. و گفتند: جعلنا نومكم طويلا ممتدّا، خواب شما دراز كردم. و منه عاش فلانا سبتا و سبتة من الدهر، أي زمانا طويلا.

ابو عبيده گفت: سُباتاً، أي ليس بموت، من خواب شما را خواب كردم، مرگ نكردم، من قولهم: رجل مسبوت إذا كان فيه الروح، و اينكه وجوه جمله جواب است از آن سؤال كه گفتند: «سبات» خواب باشد و «نوم» همچنين به منزلت آن است كه گفت: و جعلنا نومكم نوما. و سبت رأسه إذا حلقه. و السبت الجلد المدبوغ بالقرظ، قال«1»:

حذي نعال السبت ليس بتوأم

وَ جَعَلنَا اللَّيل َ لِباساً، ما شب را لباس كرديم، يعني به تاريكي همه چيز را بپوشد«2» به منزلت لباس باشد [49- پ]. و گفتند: مراد آن است كه شب را به وقت و آلت لباس كرديم كه مردم در او خويشتن

را به جامه بپوشند چنان كه گفت: وَ جَعَلنَا النَّهارَ مَعاشاً، أي وقتا و محلا و آلة للمعاش و طلبه، و روز به وقت و محل ّ طلب معاش كرديم، و هذا من باب قولهم: نهار صائم و ليل قائم، و مثله قال الشاعر:

-----------------------------------

(1). كا الشاعر.

(2). آج: به تاريكي چيزها بپوشند، كا: به تاريكي همه چيزها پوشيده شود، آد، گا: به تاريكي او همه چيزها پوشيده شود پس.

صفحه : 115

و أخو الهموم إذا الهموم تحضرت جنح الظلام و ساده لا يرقد

أراد صاحب الوسادة«1».

وَ بَنَينا فَوقَكُم سَبعاً شِداداً، و بنا كرديم از بالاي شما هفت آسمان محكم، يك از«2» بالاي ديگر.

وَ جَعَلنا سِراجاً وَهّاجاً، و بر او چراغي كرديم درخشان، يعني آفتاب.

وَ أَنزَلنا مِن َ المُعصِرات ِ، و فرود آورديم از معصرات آبي ترنده«3». مفسّران در او خلاف كردند. مجاهد و قتاده و مقاتل گفتند: يعني بادها كه ابر را مي فشارد و باران از آن بيرون مي آرد، و بر اينكه تأويل «من» به معني «با» باشد، التقدير:

«بالمعصرات». كقوله: مِن كُل ِّ أَمرٍ«4» ماءً ثَجّاجاً، آبي ترنده، يعني باران.

مجاهد و قتاده گفتند: متتابع، إبن زيد گفت: بسيار.

لِنُخرِج َ بِه ِ حَبًّا وَ نَباتاً، وَ جَنّات ٍ أَلفافاً، تا بيرون آريم به او دانه ها«5» و گياهها و بستانها كه در او درختان باشد بر هم پيخته«6». واحدها «لف ّ» و «لفيف» و گفتند: ألفاف جمع جمع است، يقال: جنّة لفّاء و نبت الف ّ و جنّات لف ّ و الجمع ألفاف.

إِن َّ يَوم َ الفَصل ِ كان َ مِيقاتاً، گفت: روز فصل«7» قضا ميقات است، يعني وقت انجاز آنچه خداي وعده كرده است.

يَوم َ يُنفَخ ُ فِي الصُّورِ، آن روز كه در صور دمند. در او دو قول گفتند: يكي آن كه

بر شبه قرني است در دست اسرافيل، و يكي آن كه جمع صورت است، يعني مردگان را زنده كند. فَتَأتُون َ أَفواجاً، مي آيند«8» گروه گروه. معاذ جبل گفت: به خانه أبو أيّوب انصاري بوديم با رسول- عليه السلام- من پرسيدم رسول را از اينكه آيت، گفت: يا معاذ؟ از كاري [50- پ] عظيم پرسيدي، آنگه بگريست و گفت:

روز قيامت مردمان را بر ده نوع حشر كنند، خداي ايشان را به آن علامت كه بر

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها باشد، كه عبارت را به فارسي خوانده اند.

(2). كا: الفاطر، آد، گا: القاطر.

(3). كا، آد: مي افشارد.

(4). كا، آد، گا: ندارد.

(5). اساس و ديگر نسخه بدلها: دانها/ دانه ها.

(6). آج: در هم پيچيده.

(7). آج و.

(8). آد، گا: مي آييد.

صفحه : 117

ايشان بود تمييز كرده باشد از مؤمنان و مسلمانان: بعضي را حشر كند بر صورت بوزنگان«1» و بهري را بر صورت خوكان، و بعضي را سرنگون، و بعضي را كوران كه به اينكه جانب و آن جانب مي روند و مي افتند«2» راه نبينند، و بعضي كرّ و گنگ باشند چيزي نشنوند و ندانند، و بعضي را زبان«3» از دهن بر سينه افتاده باشد«4»، زبان مي خايند، و بهري را دستها و پايها بريده باشند، و بعضي را بر درختاني«5» كرده باشند از آتش، و بعضي را از ايشان نتني آيد«6» به مانند مردار، و بعضي را لباس قطران پوشانند.

امّا آنان كه بر صورت بوزنگان«7» باشند، سخن چينان باشند كه نميمه كنند.

و امّا آنان كه بر صورت خوكان باشند. اهل سحت و رشوت باشند، و آنان كه سرنگون باشند رباخوارگان باشند. و امّا كوران، قاضيان باشند كه حكم به ناحق كرده باشند. و

لالان و كرّان آنان باشند كه به اعمال خود معجب باشند. و امّا آنان را كه زبان مي خايند، عالمان باشند كه بر آنچه گويند كار نكنند. و امّا آنان كه دست و پاي بريده باشند، آنان باشند كه همسايگانان«8» را رنجه دارند«9». و آنان را كه بر درختان آتش كنند، آنان باشند كه سعايت كنند«10» و مردم را به سلطان فرا كنند. و آنان كه از ايشان بوي مردار آيد، آنان باشند كه به شهوات و لذّات مشغول باشند و حق ّ خداي منع كنند. و آنان كه جامه هاي«11» قطران پوشند ايشان را، ايشان اهل كبر و فخر باشند.

وَ فُتِحَت ِ السَّماءُ، كوفيان «فتحت» خواندند به تخفيف [51- ر]، و باقي

-----------------------------------

(7- 1). كا، آد، گا: بوزينگان.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها و. [.....]

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: زبانها.

(4). آج، آد، گا و.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: درختان.

(6). كا، آد، گا: بعضي گنديده.

(8). آج و ديگر نسخه بدلها: همسايگان.

(9). كا، آد، گا: رنجانيده باشند.

(10). كا، آد: گا مردم را.

(11). اساس و ديگر نسخه بدلها: جامهاي/ جامه هاي.

صفحه : 118

قرّاء به تشديد خواندند. گفت: آسمانها بگشايند، يعني بشكافند تا درها گردند، گفتند معني آن است: هر شكافي در او پديد آيد به مانند دري«1». و گفتند: درها بر او بگشايند تا فريشتگان به او فرود آيند. و گفتند مراد آن است كه: هر بنده را دو در باشد در آسمان، دري كه مصعد عملش باشد، و دري كه مهبط روزي او باشد. چون بميرد آن درها ببندند، و چون روز قيامت باشد آن درها بازگشايند.

وَ سُيِّرَت ِ الجِبال ُ، و كوهها را به رفتن آرند بر روي زمين تا

چون سراب گردد.

إِن َّ جَهَنَّم َ كانَت مِرصاداً، گفت: دوزخ جاي رصد ايشان باشد، ره ايشان و گذر ايشان جز بر او نبود. مقاتل گفت: نشستنگاه بود.

لِلطّاغِين َ مَآباً، مرجع طاغيان و باغيان باشد. و «طغيان» مجاوزة الحدّ باشد، يعني كافران و آنان كه [از]«2» فرمان خداي تعالي تعدّي كرده باشند.

لابِثِين َ فِيها أَحقاباً، در آن جا مقام كنند، واحدها حقب، و واحد الحقب حقبة قال متمّم بن نويره التميمي ّ:

و كنّا كندماني جذيمة حقبة من الدهر حتّي قيل لن يتصدّعا

و علما در معني «حقب» خلاف كردند. بعضي گفتند: حقب نامي است روزگار را، أي دهورا و أزمنة، روزگارها آن جا بمانند. عبد اللّه مسعود گفت: عدد أحقاب جز خداي نداند. و آنان كه گفتند: محدود است هم خلاف كردند.

عبد اللّه عمرو«3» گفت: چهار سال باشد، هر روزي هزار سال. عمّار الدهني گفت:

امير المؤمنين علي، هلال الهجري ّ«4» را گفت: شما در كتاب خود مقدار حقب چند يافتي«5»! گفت: هشتاد سال، هر سالي دوازده ماه، هر ماهي سي روز، هر روزي هزار سال.

-----------------------------------

(2- 1). كا، آد باشد.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: عبد اللّه عمر.

(4). كا: هلال خيري.

(5). آج: يافتيد، كا، آد، گا: يافته ايد.

صفحه : 119

عبد اللّه عمر روايت كرد [51- پ] از رسول- عليه السلام- كه او گفت: هر كه به دوزخ شود تا احقاب بنگذرد هر حقبي هشتاد و اند سال، هر سالي سيصد و شصت روز، هر روزي هزار سال«1» تا اعتماد نكني بر آن كه ما از دوزخ بيرون خواهيم آمدن. مجاهد گفت: احقاب، چهل و سه حقب باشد هر حقبي هفتاد خريف، هر خريفي هفتصد سال، هر سالي سيصد و شصت روز، هر روزي

هزار سال.

حسن بصري گفت: خداي تعالي هر چيزي را حدّي نهاد مگر مدّت احقاب«2» اهل دوزخ را كه گفت: لابِثِين َ فِيها أَحقاباً، هر كه حقبي به سر آيد از پس«3» حقبي ديگر آيد. پس همچنين تا أبد الأبدين تفسير أحقاب به خلود و تأييد كرد، آنگه گفت: چنين گفته اند كه:«4» حقبي هفتاد هزار سال باشد هر روزي از او چند هزار سال. مقاتل بن حيّان گفت: حقب، هفده هزار سال باشد، و گفتند:

اينكه آيت منسوخ است بقوله: فَلَن نَزِيدَكُم إِلّا عَذاباً«5»، و اوليتر آن است كه نسخ نگويند براي آن كه تخصيص آيت كنند به كفّار جمع توان كردن ميان اينكه دو آيت از دو وجه: يكي بر تأويل حسن بصري كه«6»: كلّما مضي حقب تبعه حقب، و دگر آن كه: فَلَن نَزِيدَكُم إِلّا عَذاباً، تا فايده تأييد ندهد، انّما تزايد آلام«7» باشد. و بعضي دگر گفتند: لابِثِين َ فِيها أَحقاباً، لا يَذُوقُون َ فِيها بَرداً وَ لا شَراباً، أي في تلك الأحقاب، اينكه جمله در جاي صفت أحقاب باشد، يعني أحقابي و مدّتي إلّا حميم و غسّاق نچشند از آن پس، احقاب ديگر باشد كه در او انواع عذاب.

چشند [52- ر] كه نه حميم و غسّاق باشد. او گفت:«8» آيت در حق ّ فسّاق باشد، ما در حق ّ ايشان عذاب ابد نگوييم.

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها از دوزخ به در نيايد.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها: عذاب. [.....]

(3). آج او، كا و ديگر نسخه بدلها آن.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها هر.

(5). سوره نبأ (78) آيه 30.

(6). آد، كا گفت.

(7). كا: تزايد ايّام، آد، گا: تزايد الايّام.

(8). كذا: در اساس، آج و ديگر نسخه بدلها: و

اگر.

صفحه : 120

آنگه گفت: لا يَذُوقُون َ فِيها بَرداً وَ لا شَراباً، گفت: در آن جا نچشند هيچ سرمايي و شرابي سرد كه ايشان را راحت باشد از آن و تسكين گرماي آتش كند بر ايشان. و گفتند: بردا، أي نوما. عبد اللّه عبّاس گفت: عرب گويد: منعني البرد البرد، سرما خواب از من باز داشت. و أنشد الكسائي:

بردت مراشفها علي ّ فصدّني عنها و عن قبلاتها البرد

و قال آخر:

و ان شئت حرمّت النّساء سواكم و إن شئت لم اطعم نقاخا و لا بردا

گفتند: «برد» در اينكه دو بيت خواب است، و ظاهر چنان مي نمايد كه بر ظاهر خود است، و فرّاء گفت: براي آن خواب را «برد» خوانند كه خواب مردم را سرد بكند، و از اينكه جاست كه آن كس كه بخسپد او را جامه اي ديگر بايد بيرون آن كه«1» دارد، و الّا سرما يابد. و نيز آن كه تشنه باشد چون بخسپد تشنگي او ساكن شود«2».

إِلّا حَمِيماً، الّا آب جوشانيده. وَ غَسّاقاً، گفتند: زمهرير باشد، و گفتند:

خون و ريم اهل دوزخ باشد. ثمالي ّ گفت: «غسّاق» آب چشم ايشان باشد. شهر بن حوشب گفت: «غسّاق» نام واديي است در دوزخ، در وي سيصد و سي شعب است در هر شعبي سيصد و سي خانه است، هر خانه اي را چهار زاويه است، در هر زاويه ماري است بر«3» عظيمتر خلقي، در سر هر ماري چندان زهر است كه خداي داند.

جَزاءً، نصب بر مصدري باشد محذوف الفعل، أي جازيناهم جزاء، و روا بود كه مفعول له باشد، أي للجزاء، يعني اينكه عذاب بر ايشان براي جزاست.

وِفاقاً، أي موافقا [52- پ] لأعمالهم، بر وفق كردار

ايشان، بيشتر نه تا ظلم نباشد.

-----------------------------------

(1). كا: بيرون از آن جامه كه، آد، گا: بيرون از آن كه.

(2). آج: زايل شود، كا، آد، گا: كمتر شود.

(3). كا، آد، گا: چند.

صفحه : 121

أخفش گفت: مصدر است، و فعال مصدر فاعل باشد. فرّاء گفت: جمع وفق، و الوفق و اللّفق واحد. ربيع گفت: جزاء حسب«1» أعمالهم. ضحّاك گفت:

علي قدر اعمالهم. مقاتل گفت: چنان كه از شرك عظيمتر گناهي نيست، از دوزخ عظيمتر عقوبتي«2» نيست.

إِنَّهُم كانُوا لا يَرجُون َ حِساباً، گفت: ايشان اميد حساب نمي دارند، يعني به حساب ايمان ندارند و اعتقاد نكرده اند براي آن كه اميد تبع داعي باشد. و گفتند:

اميد«3» به معني خوف است، يعني از عذاب نمي ترسند، چنان كه گفت: ما لَكُم لا تَرجُون َ لِلّه ِ وَقاراً«4»، أي لا تخافون له عظمة.

وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذّاباً، و دروغ«5» داشتند آيات ما را دروغ داشتني. و تخفيف و تشديد لغت است. و گفتند: مصدر فعّل است«6» به معني تكذيب است. فرّاء گفت: اينكه لغتي است يماني، يقال خرّقت القميص خرّاقا و خراقا، و گفت:

اعرابيي را ديدم به منا«7»، مرا گفت: الحلق أحب إليك أم القصار، يعني التقصير.

وَ كُل َّ شَي ءٍ أَحصَيناه ُ كِتاباً، آنگه گفت: ما هر چيز«8» به شمار در آورده ايم به نوشتن، نه آن كه او را حاجت باشد به آن، و لكن براي آن تا بر تو مضبوط باشد.

و نصب او بر تمييز باشد، كقوله: أَحاطَ بِكُل ِّ شَي ءٍ عِلماً«9»، وَ أَحصي كُل َّ شَي ءٍ عَدَداً«10».

فَذُوقُوا فَلَن نَزِيدَكُم إِلّا عَذاباً، گفت: بچشي«11» كه ما شما را نمي فزاييم الّا عذاب. أبو بردة«12» الاسلمي ّ گفت: رسول را پرسيدم از سخت تر آيتي بر اهل

-----------------------------------

(1). آج، آد، گا: بحسب.

(2). آج: عذابي.

(3). كا،

آد، كا: گفتند جا اينكه جا.

(4). سوره نوح (71) آيه 13.

(5). كا، آد، گا: و بدروغ. [.....]

(6). كا: ندارد.

(7). كا، آد، گا: مني/ منا.

(8). كا، آد، گا: هر چيزي را.

(9). سوره طلاق (65) آيه 12.

(10). سوره ص (72) آيه 24.

(11). آج و ديگر نسخه بدلها: بچشيد.

(12). كذا: در اساس، آج، و ديگر نسخه بدلها: أبو برزة الاسلمي.

صفحه : 122

دوزخ، گفت قوله: فَذُوقُوا فَلَن نَزِيدَكُم الاية.

إِن َّ لِلمُتَّقِين َ مَفازاً، گفت: پرهيزگاران را نجاتي و رستگاريي باشد [53- ر].

و «مفاز» مفعل بود، اينكه لفظ اينكه جا مصدر است. عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند:

متنزّها، تماشا گاهي.

آنگه آن را بيان كرد، گفت: حَدائِق َ وَ أَعناباً، جمع حديقه، و حديقه فعيله باشد من، احدق بالشي ء إذا احاط به، زميني كه ميان آن رز باشد و گرداگرد آن درختان، آن را حديقه خوانند، پيرامن درختان باشد و ميان انواع انگور.

وَ كَواعِب َ أَتراباً، و زناني پستانها فرود آمده«1» بمانند كعبي«2» همه به يك شكل و به يك سال. واحدتها كاعب، من باب لابن و تامر. و واحد الأتراب، ترب. قال بشر بن ابي حازم في الكواكب«3»:

فهن ّ ركود كالكواعب حوله لهن ّ صرير تحت ظلماء حندس

و قد تكعّبت ثدي الجارية، إذا صارت كالكعب.

وَ كَأساً دِهاقاً، و كأسي پر از خمر. اينكه قول عبد اللّه عبّاس و حسن و إبن زيد است. سعيد جبير گفت: و مجاهد: پياپي. أبو رافع روايت كرد كه پارسي زباني ابو هريره را پرسيد كه: «دهاق» چه باشد به پارسي! جواب داد گفت: دمادم.

عكرمه گفت: صافي. مقاتل گفت: به مقدار كفايت.

لا يَسمَعُون َ فِيها لَغواً، گفت: نشنوند در آن جا- يعني در بهشت- لغوي، سخني كه آن را فايده

نباشد. وَ لا كِذّاباً، و نه دروغ داشتني. قراءت عامّه قرّاء به تشديد است، و كسائي مخفّف خواند، و گفتند: اينكه قراءت امير المؤمنين علي است، و اينكه دو مصدر است تكذيب را«4». «كذاب» به تخفيف مكاذبه باشد، كالقتال و الجدال، و گفتند: كذب، قال الأعشي:

-----------------------------------

(1). كا، آد: باديد آمده.

(2). كا، آد، گا: لعبتي.

(3). آج، آد، گا: في الكواعب.

(4). در اساس كلمه «قومي» آمده امّا روي آن خط كشيده شده است. ديگر نسخه بدلها: قومي گفتند.

صفحه : 123

فصدقتها و كذبتها و المرء ينفعه كذابه

أي كذبه.

جَزاءً مِن رَبِّك َ عَطاءً حِساباً، گفت: اينكه بر سبيل جزاء و مكافات باشد از خداي [53- پ] تعالي، و عطاي كافي بود، يقال: أحسبت فلانا إذا أعطيته ما يكفيه حتّي قال حسبي، قال الشاعر:

و نقفي وليد الحي ّ إن كان جايعا و نحسبه إن كان ليس بجايع

و گفتند: جزاي به حسب اعمال ايشان، و در شاذّ ابو ابراهيم خواند: عطاء حسّابا. أصمعي گفت عرب گويد: حسّبت الرجل بالتشديد اذا اكرمته و أنشد:

إذا أتاه ضيفه و يحسّبه من حاقن أو من صريح يحلبه

و معني بيت به آن ماند كه مراد هم معني لغت اوّل است: يحسّبه، أي يعطيه ما يكفيه و عبد اللّه عبّاس خواند: عطاء حسنا«1» به «نون».

رَب ِّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما بَينَهُمَا الرَّحمن ِ، گفت: خداوند آسمان و زمين و آنچه در ميان آن هر دو است خداست«2». نافع و ابو عمرو و يعقوب و ابو جعفر و شيبه و سلام و أشهب و عبد اللّه مسعود خواندند: رب السموات و الإرض و ما بينهما الرحمن، به رفع «با» و «نون» علي الابتداء و الخبر، أي رب

السموات و الارض و ما بينهما و إبن عامر و اعشي و عاصم خواندند: رَب ِّ السَّماوات ِ ... الرَّحمن ِ، هر دو به كسر، و إبن كثير و يحيي و حمزه و كسائي و حفص و إبن محيصن خواندند: «رب ّ» به كسر«3»، «الرحمن» به رفع «نون».

آن كه هر دو مجرور خواند بدل «من ربّك» باشد، و آن كه «رب ّ» مجرور خواند، گفت: بدل است، و «رحمن» مرفوع خواند علي أنّه خبر مبتداء محذوف، أي هو الرحمن، گفت: خداوند آسمانها و زمين خداوند بخشاينده روزي دهنده است.

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها: تفسير قرطبي (19/ 185): حسانا.

(2). كا: خدا راست.

(3). كا، آد، گا و. [.....]

صفحه : 124

لا يَملِكُون َ مِنه ُ خِطاباً، شما از او مالك«1» نباشي«2» هيچ خطاب را و هيچ سخن را [54- ر]، يعني نتوانند كه از«3» خداي سخني باشد بر مراد ايشان، بل بر وفق و استحقاق باشد. كلبي ّ گفت: يعني شفاعت نتوانند كردن الّا به فرمان.

يَوم َ يَقُوم ُ الرُّوح ُ وَ المَلائِكَةُ صَفًّا، گفت: آن روز كه بايستد روح. در او خلاف كردند، مجاهد گفت: از عبد اللّه عبّاس كه: جماعتي جهودان بيامدند و رسول را پرسيدند از «روح». گفت: روح لشكري است از لشكرهاي خداي تعالي، فريشتگان نه اند«4»، ايشان را سر و دست و پاي باشد و طعام خورند، آنگه اينكه آيت بخواند: يَوم َ يَقُوم ُ الرُّوح ُ وَ المَلائِكَةُ- الاية.

عبد اللّه عبّاس گفت: فريشتهي است«5» از همه فريشتگان عظيم خلقتر.

عبد اللّه مسعود گفت: فريشتهي است«6» از آسمانها و كوهها بزرگتر و از همه فريشتگان عظيمتر، و جاي او در آسمان چهارم است. خداي را تعالي هر روز چهار هزار تسبيح گويد«7» از هر تسبيحي

خداي تعالي فريشتهي بيافريند كه روز قيامت به صفّي بايستد. شعبي و ضحّاك گفتند: جبريل است.

ضحّاك روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه: خداي را تعالي بر راست عرش دريايي است از نور مانند آسمانها هفت و زمينها هفت و درياها«8» هفت. جبريل- عليه السلام- هر وقت سحر در او شود، نورش بر نور بيفزايد و جمالش بر جمال بيفزايد. از آن جا بيايد«9»، پرّها بيفشاند، خداي تعالي از هر قطره اي كه از پرّ او بچكد فريشتهي بيافريند. از ايشان هفتاد هزار در بيت المعمور شوند و هفتاد هزار در خانه كعبه كه تا روز قيامت نوبت به اوّلينان نرسد.

وهب گفت: جبريل پيش خدا ايستاده است، فرايص او از بيم خداي

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا: ايشان مالك.

(2). آج: نباشيد، آج و ديگر نسخه بدلها از او.

(3). كا: در.

(4). آد، گا: نيند.

(6- 5). آج و ديگر نسخه بدلها: فرشته اي است.

(7). كا، آد، گا: دوازده هزار بار تسبيح كند.

(8). آد، گا: آسمانهاي هفت و زمينهاي هفت و درياهاي.

(9). آج و ديگر نسخه بدلها: برآيد.

صفحه : 125

مي لرزد از هر رعده اي از آن او خداي تعالي صد هزار فريشته را مي آفريند. ايشان از پيش خداي ايستاده [54- پ] باشند، سر برندارند و سخن نگويند. چون ايشان را دستوري دهند، در سخن گفتن گويند: (لا اله الا الله)، و ذلك قوله: يَوم َ يَقُوم ُ الرُّوح ُ وَ المَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُون َ إِلّا مَن أَذِن َ لَه ُ الرَّحمن ُ وَ قال َ صَواباً، يعني (لا اله الا الله).

مجاهد گفت: «روح» خلقي است بر صورت بني آدم، طعام و شراب خورند. ابو صالح گفت: خلقي اند به آدميان مانند، و آدمي نه اند. قتاده گفت: اينكه از آن جمله

است كه عبد اللّه عبّاس«1» بنگفتي. عبد اللّه عبّاس گفت: به روايت مجاهد كه: «روح» خلقي است بر صورت آدميان و از آسمان هيچ فريشته فرو نيايد و الّا از ايشان يكي با او باشد. عطيّه گفت: از عبد اللّه عبّاس كه: مراد ارواح آدميان است بين النفختين با فريشتگان به يك صف بايستند. إبن زيد گفت: قرآن است و اينكه آيت بخواند: وَ كَذلِك َ أَوحَينا إِلَيك َ رُوحاً مِن أَمرِنا«2».

وَ المَلائِكَةُ صَفًّا، و فريشتگان به صفّي بايستند«3». شعبي گفت: اينكه سماطين خداي باشد، سماطي روح باشد و سماطي فريشتگان. لا يَتَكَلَّمُون َ إِلّا مَن أَذِن َ لَه ُ الرَّحمن ُ، سخن نگويند الّا آنچه خداي«4» دستوري دهد. وَ قال َ صَواباً، و آنگه«5» جز حق و صدق نگويد، و اينكه آن است كه ما گفتيم: روز قيامت خلق ملجأ باشند به ترك قبايح، و قال صوابا في الدنيا. ابو صالح گفت: كلمت (لا اله الا الله) است.

ذلِك َ اليَوم ُ الحَق ُّ، آن روز حق باشد. فَمَن [شاءَ]«6»إِنّا أَنذَرناكُم عَذاباً قَرِيباً، گفت: ما مي ترسانيم شما را [55- ر] از عذابي نزديك، و آن روز قيامت است و عذاب او، و گفتند: عذاب روز بدر است.

يَوم َ يَنظُرُ المَرءُ ما قَدَّمَت، آن روز كه مرد نگران باشد آن عمل را كه كرده باشد، يعني منتظر باشد جزاي آن عمل«1» كه كرده باشد. و به اتّفاق اينكه «نظر» به معني انتظار است. وَ يَقُول ُ الكافِرُ يا لَيتَنِي كُنت ُ تُراباً، و كافر گويد: كاشك من خاك بودمي، وقت را«2» چون در خاك خاك شده بودم اعادت نكردندي مرا و به شمارگاه نياوردندي.

عبد اللّه بن عمرو گفت:«3» چون روز قيامت باشد و زمين را همچنان كه اديم گسترند

بگسترند و دواب ّ و بهايم و وحوش را جمع كنند براي قصاص، و خداي تعالي مقاصّت كند ميان ايشان تا انتصاف كنند از گوسفند سرو دار كه از او تعدّي رفته باشد بر آن گوسفند بي سرو، آنگه چون انتقام كشيده باشد و عوض بستده و به او داده فرمان دهد تا خاك شوند ايشان، كافر عند آن حال گويد: يا لَيتَنِي كُنت ُ تُراباً، تمنّاي حال ايشان كند.

و عكرمه گفت: در بعضي كتب ديدم كه عند آن حال كه كافر تمنّاي آن كند كه كاشك تا خاك بودمي، حيوانات ديگر از بهايم و وحوش چون غم و اندوه و شدّت حال آدميان بينند، گويند: سپاس خداي را كه ما را تكليف نكرد چنان كه شما را تا چنان كه ما را اميد بهشت نيست، بيم دوزخ نباشد.

ابو القاسم بن حبيب گفت: در بعضي تفاسير ديدم كه مراد به «كافر» ابليس است كه استنكاف كرد از سجده آدم و گفت: خَلَقتَنِي مِن نارٍ وَ خَلَقتَه ُ مِن طِين ٍ«4»، سجده نكنم او را كه او از خاك است، آنگه كه مرتبت او بيند تمنّاي حال

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها را.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها: و مرا.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: عبد اللّه عمر گفت.

(4). سوره اعراف (7) آيه 12.

صفحه : 127

او كند، گويد: كاشك تا من هم خاك بودمي كه آن روز پنداشتم كه آتش از خاك به باشد [55- پ]. ابو هريره گفت: چون كافر اينكه گويد، خاك گويد: لا و لا كرامة، هرگز مبادا كه تو چون من باشي، و اينكه بر سبيل مثل باشد. و در بعضي قراات«1» آمد: يا ليتني

كنت ترابيّا، أي من شيعة أبي تراب.

-----------------------------------

(1). كا، آد، گا: قراءت.

صفحه : 128

سورة النازعات

اينكه سورت مكّي است در قول عبد اللّه عبّاس و ضحّاك، و چهل و شش آيت است در عدد كوفيان، و چهل و پنج در عدد بصريان و مدنيان. و صد و نود و نه كلمت است و هفتصد و پنجاه و سه حرف است.

و روايت است از أبو أمامة از ابي ّ كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و علي اله- گفت: هر كه سورت و النازعات بخواند«1»، خداي تعالي او را از عذاب خود ايمن كند.

[سوره النازعات (79): آيات 1 تا 46]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

وَ النّازِعات ِ غَرقاً (1) وَ النّاشِطات ِ نَشطاً (2) وَ السّابِحات ِ سَبحاً (3) فَالسّابِقات ِ سَبقاً (4)

فَالمُدَبِّرات ِ أَمراً (5) يَوم َ تَرجُف ُ الرّاجِفَةُ (6) تَتبَعُهَا الرّادِفَةُ (7) قُلُوب ٌ يَومَئِذٍ واجِفَةٌ (8) أَبصارُها خاشِعَةٌ (9)

يَقُولُون َ أَ إِنّا لَمَردُودُون َ فِي الحافِرَةِ (10) أَ إِذا كُنّا عِظاماً نَخِرَةً (11) قالُوا تِلك َ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ (12) فَإِنَّما هِي َ زَجرَةٌ واحِدَةٌ (13) فَإِذا هُم بِالسّاهِرَةِ (14)

هَل أَتاك َ حَدِيث ُ مُوسي (15) إِذ ناداه ُ رَبُّه ُ بِالوادِ المُقَدَّس ِ طُوي ً (16) اذهَب إِلي فِرعَون َ إِنَّه ُ طَغي (17) فَقُل هَل لَك َ إِلي أَن تَزَكّي (18) وَ أَهدِيَك َ إِلي رَبِّك َ فَتَخشي (19)

فَأَراه ُ الآيَةَ الكُبري (20) فَكَذَّب َ وَ عَصي (21) ثُم َّ أَدبَرَ يَسعي (22) فَحَشَرَ فَنادي (23) فَقال َ أَنَا رَبُّكُم ُ الأَعلي (24)

فَأَخَذَه ُ اللّه ُ نَكال َ الآخِرَةِ وَ الأُولي (25) إِن َّ فِي ذلِك َ لَعِبرَةً لِمَن يَخشي (26) أَ أَنتُم أَشَدُّ خَلقاً أَم ِ السَّماءُ بَناها (27) رَفَع َ سَمكَها فَسَوّاها (28) وَ أَغطَش َ لَيلَها وَ أَخرَج َ ضُحاها (29)

وَ الأَرض َ بَعدَ ذلِك َ دَحاها (30) أَخرَج َ مِنها ماءَها وَ مَرعاها (31) وَ الجِبال َ أَرساها (32) مَتاعاً لَكُم وَ لِأَنعامِكُم (33) فَإِذا جاءَت ِ الطَّامَّةُ الكُبري (34)

يَوم َ يَتَذَكَّرُ الإِنسان ُ ما سَعي (35) وَ بُرِّزَت ِ الجَحِيم ُ لِمَن يَري

(36) فَأَمّا مَن طَغي (37) وَ آثَرَ الحَياةَ الدُّنيا (38) فَإِن َّ الجَحِيم َ هِي َ المَأوي (39)

وَ أَمّا مَن خاف َ مَقام َ رَبِّه ِ وَ نَهَي النَّفس َ عَن ِ الهَوي (40) فَإِن َّ الجَنَّةَ هِي َ المَأوي (41) يَسئَلُونَك َ عَن ِ السّاعَةِ أَيّان َ مُرساها (42) فِيم َ أَنت َ مِن ذِكراها (43) إِلي رَبِّك َ مُنتَهاها (44)

إِنَّما أَنت َ مُنذِرُ مَن يَخشاها (45) كَأَنَّهُم يَوم َ يَرَونَها لَم يَلبَثُوا إِلاّ عَشِيَّةً أَو ضُحاها (46)

[ترجمه]

به حق ّ فريشتگان جان ستاننده جان ستدني.

و فريشتگان گشاينده گشادني.

و فريشتگان سنا برنده سنا بردني«2».

و به فريشتگان سبق برنده سبق بردني.

و به فريشتگان تدبير كننده كاري.

آن روز كه بجنبانند جنباننده.

از پس او آيد از پس آينده.

-----------------------------------

(1). آد: بخواند او را حساب در روز قيامت نبود الّا به مقدار نماز واجبي گزاردن.

(2). آج: و به حق فرشتگان تسبيح كننده تسبيح كردني.

صفحه : 129

دلها آن روز مضطرب باشد.

چشمهاشان ذليل باشد.

مي گويند: ما را رد كنند در گور!

چو باشيم استخوانهاي پوسيده!

گويند: از پس رجعتي باشد زيانكار.

آن يك باز زدن باشد«1».

كه بنگري ايشان به زمين فتاده باشند.

آمد به تو حديث موسي!

چون ندا كرد خداي او را به وادي پاكيزه كه طوي نام است.

برو به فرعون كه او طاغي شد.

بگو هست تو را كه پاكيزه«2» شوي.

و راه نمايم تو را به خدايت تا بترسي.

با او نمود علامت مهتر.

دروغ داشت و فرمان نبرد.

پس پشت بر كرد و مي شتافت.

جمع كرد و آواز داد.

گفت: من خداي شماام برتر.

بگرفت او را خداي به عقوبت آخرت و دنيا.

در اينكه عبرتي هست آن را كه بترسد.

شما سخت خلقتري«3» يا آسمان كه بنا كرد آن را.

-----------------------------------

(1). آج: باززدني و بيمي باشد يگانه.

(2). آج: پاك.

(3). آج: سخت ترايد.

صفحه : 130

برداشت سقف آن، راست كرد آن را.

تاريك بكرد

شبش و بيرون آورد چاشتگاهش [56- پ].

و زمين پس از آن بگسترد.

بيرون آورد از او آبش و گيازارش«1».

و كوهها ثابت بكرد.

برخورداري شما را و چهار پايانتان را.

چون آيد طامّه مهتران«2».

آن روز كه ياد كند آدمي آنچه كرده باشد.

و بيرون آرند دوزخ براي آن كه بيند.

امّا آن كه از حد بگذرد.

و اختيار كند زندگاني نزديكتر را.

دوزخ مأواي او باشد.

و امّا آن كس كه ترسد از ايستادن پيش خداي و نهي كند خود را از هوا.

بهشت مأواي او باشد«3».

مي پرسند تو را از قيامت كه كي است بودن آن.

در چه اي تو از ياد كردن آن.

با خداي توست غايت آن.

تو«4» ترساننده اي آن را كه بترسد.

-----------------------------------

(1). آج: چراگاه آن.

(2). آج: آيد قيامت بزرگتر.

(3). آج: بهشت آن است جايگاه.

(4). آج: بدرستي كه تو. [.....]

صفحه : 131

پنداري ايشان آن روز بينند آن را مقام نكرده اند«1» الّا شبانگاهي يا چاشتگاهش«2».

«واو» قسم است. و در معني «نازعات» خلاف كردند. مسروق گفت:

فريشتگانند كه نزع و جذب ارواح بني آدم كنند، و اينكه روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس. امير المؤمنين علي گفت: فريشتگانند كه جان كافران نزع كنند.

عبد اللّه مسعود گفت: جانهاي كافران است كه ملك الموت از زير هر موي و«3» زير هر ناخني بيرون مي آرد تا آنگه كه تمام به حلق آرد، آنگه رها كند تا«4» باز جاي شود، باز دگر باره نزع كند.

مقاتل گفت: ملك الموت است و اعوانش كه جان كافران از تن مي برآرند به مانند سفودي كه«5» در پشم تر فگنند و آن را شاخه ها و شعبه ها باشد، هر شاخي از آن به پاره اي در آويزد و از آب بركشد«6». مجاهد گفت: اسباب مرگ است كه به او جان

از تن بر آيد. سدّي گفت: جانهاي كافران است كه در سينه غرق شود گفتند معني آن است كه: كافر خود را در وقت مرگ چون غرقي بيند. حسن و قتاده و إبن كيسان و ابو عبيده و أخفش گفتند: ستارگانند كه نزع مي كنند از افقي به افقي تا فرو شدن.

عطا و عكرمه گفتند: كمانهاي تير اندازان است كه نزع مي كنند تير را. و گفتند: غازيانند كه تير مي اندازند. و قوله: غَرقاً، أي اغراقا، و هو المبالغة في النزع، آن باشد كه كمان چندان در آرند كه به فوق«7» رسد. و نصب او بر مصدري باش لا من جنس الفعل. و اصل نزع جذب چيزي باشد از عميق«8» كنزع الدلو من البئر. و إغراق، غرق كردن [57- پ] باشد و در جاي مبالغت

-----------------------------------

(1). آج: درنگ نكنند.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها قوله: و النازعات غرقا.

(3). كا از.

(4). كا ديگر باره.

(5). كا: سفّودي گرم كه.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: بركشند.

(7). كا، آد، گا تير.

(8). آج و ديگر نسخه بدلها: عمق

صفحه : 132

استعمال كنند و اينكه معني بر همه تأويلها راست است.

وَ النّاشِطات ِ نَشطاً، عبد اللّه عبّاس گفت: فريشتگانند كه جان از تن مؤمنان بازگشايند چنان كه عقال از دست شتر بازگشايند، و فرّاء اينكه قول حكايت كرد و گفت: آنچه من از عرب شنيده ام «أنشطت العقد» است و قولهم: كأنّما أنشط من عقال، و نشطت العقد إذا عقدته«1» و إذا حللته فقد انشطته، به«2» «الف» ازالت را باشد- چنان كه بيان كرده ايم. و النّاشط، هو الرابط، و المنشط ألذي يحل.

و روايت ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: مراد جانهاي مؤمنان است چون

نشاط كند بيرون آمدن را از تن، براي آن هيچ مؤمن نباشد و الّا در در مرگ بهشت بر او عرض كنند تا او بهتر و نكوتر از آن جايها و نعمتها كه در او باشد ببيند. و حوريان او را مي خوانند كه: إلينا، إلينا، به ما آي، به ما آي. او نشاط كند رفتن آن جايگاه را.

امير المؤمنين علي گفت: فريشتگانند كه جانهاي كافران از اجزاي اعضاي ايشان باز مي گشايند و جداي مي كنند تا از تن ايشان بيرون آرند به رنج و غم. مجاهد گفت: مرگ است كه جان آدمي را برون آرد. قتاده گفت: و أخفش:

ستارگانند كه از اينكه افق به آن افق مي شوند، چنان كه كسي از جايي به جايي شود، يقال: نشط الحمار إذا ذهب من بلد إلي بلد، قال الطرماح:

و هل بحليف الخيل ممّن عهدته به غير اخدان النواشط روع

يعني بقر الوحش و الهم ّ ينشط بصاحبه، أي يزعجه، قال هميان:

باتت همومي تنشط المناشطا الشّام بي طورا و طورا واسطا [85- ر]

خليل گفت: «نشط» و «أنشط» هر دو لغت است، و آن چيزي به جانب خود كشيدن باشد تا گشاده شود.

وَ السّابِحات ِ سَبحاً، روايتي از امير المؤمنين علي آن است كه: فريشتگانند

-----------------------------------

(1). كا با نشوطة.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها: تا.

صفحه : 133

كه جانهاي مؤمنان در هوا مي برند به مانند كسي كه سباحت كند. كلبي گفت:

جان مؤمنان از تن همچنان بيرون مي آرند كه كسي مرد سنا و كننده«1» را از آب به رفق بيرون مي آرد و ساعتي رها مي كند تا بياسايد. مجاهد گفت و ابو صالح:

فريشتگانند كه به شتاب فرود آيند از آسمان چنان كه اسپان چون به

نشاط روند.

گفتند: مراد اسبان غازيانند كه در غزوات تاختن كنند، يقال: فرس سابح إذا كان شديد الجري. قال امرؤ القيس:

مسح ّ إذا ما السابحات علي الوني أثرن الغبار بالكديد الموكل

قتاده گفت: مراد آفتاب و ماه و ستارگانند كه در فلك خود سنا و مي برند«2»، قال اللّه تعالي: كُل ٌّ فِي فَلَك ٍ يَسبَحُون َ«3»، مجاهد گفت و أبو روق و عطا: مراد كشتيهاست كه بر روي آب روند مثال مرد سنا و كن«4».

فَالسّابِقات ِ سَبقاً، مجاهد گفت: مراد سوابق اعمال صالح است كه بندگان كنند. عبد اللّه مسعود گفت: جانهاي مؤمنان است كه سابق مي شود به بهشت مي برند.

عطا گفت: اسپانند كه مسابقت مي كنند و بر يك دگر سبق مي برند. قتاده گفت:

ستارگانند كه بهري بهري را سبق مي برند در رفتن.

فَالمُدَبِّرات ِ أَمراً، تدبير كنندگان كارها. مفسّران گفتند: مراد فريشتگانند.

عبد الرّحمن سابط«5» گفت: تدبير كار دنيا چهار فريشته مي كنند جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت.

امّا جبرئيل موكّل است بر بادها و لشكرها [58- پ] و ميكائيل موكّل است بر قطر«6» باران و نبات زمين. و امّا اسرافيل فرمان خداي به ايشان مي رساند.

و امّا ملك الموت موكّل است به قبض ارواح.

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس، آج و ديگر نسخه بدلها: شنا و كننده.

(2). آج: شنا و كنند، كا: فلك خود مي روند.

(3). سوره انبيا (21) آيه 33.

(4). آج: شناوگر، كا: شنا و كن، آد، گا: شنا كننده. [.....]

(5). آد، گا: عبد الرحمن بن ثابت.

(6). آج، كا: قطره، ديگر نسخه بدلها: قطرات.

صفحه : 134

و جواب قسم محذوف است از كلام، كأنّه قال: بحق ّ هذه الأشياء لأجزين كل ّ نفس بما كسبت، گفت: به حق ّ اينكه چيزها كه هر نفسي را به آنچه كرده باشد

جزا دهم. بصريان گفتند: جواب قسم قوله: إِن َّ فِي ذلِك َ لَعِبرَةً لِمَن يَخشي«1»، و اينكه بهتر است. و بعضي در كلام گفتند«2»: تقديم و تأخيري هست، و التّقدير: (إن يوم ترجف الراجفة، تتبعها الرادفة، و النازعات غرقا).

آنگه بيان كرد كه اينكه جزا كي باشد، گفت: يَوم َ تَرجُف ُ الرّاجِفَةُ، گفت: آن روز كه بجنباند جنباننده زمين را. گفتند: عند نفخ اوّل بود كه زمين مزلزل شود، و زمين و هر چه بر زمين باشد متحرّك شود.

تَتبَعُهَا الرّادِفَةُ، از پي آن آيد آنچه پسر و باشد و رديف او و آن نفخ دوم باشد.

گفتند: ميان اينكه دو نفخ چهل سال باشد. قتاده گفت: اينكه دو صيحت است، امّا اوّل«3» همه چيز را بميراند و امّا دؤم همه چيز را زنده كند به فرمان خداي- جل ّ جلاله.

مجاهد گفت: «راجفه» زلزال زمين بود به وقت فنا، و «رادفه» انشقاق آسمان باشد. عطا گفت: «راجفه» قيامت است و «رادفه» بعث و نشور. إبن زيد گفت: «راجفه» مرگ است و «رادفه» قيامت. و اصل «رجفة» حركتي باشد با آواز اضطراب، و «رادفه» پس رو باشد و از اينكه جا رديف گويند آن را كه از پس ديگري برنشيند.

أبي ّ كعب روايت كرد كه: چون ربعي از شب برفتي، رسول- عليه السلام- برخاستي و آواز دادي:

4» ( يا ايها« النّاس اذكروا الله اذكروا الله جاءت الراجفة تتبعها الرادفة جاء الموت بما فيه جاء الموت بما فيه [95- ر])

، اي مردمان ذكر خداي

-----------------------------------

(1). سوره نازعات (79) آيه 26.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها: گفتند در كلام.

(3). كا: اوّلين.

(4). اساس: يا أيّها/ يا أيّها.

صفحه : 135

كني«1» كه راجفه آمد و از پي او رادفه

است، مرگ آمد و آنچه با او باشد.

قُلُوب ٌ يَومَئِذٍ واجِفَةٌ، دلها آن روز ترسان باشد، اينكه قول مجاهد است.

سدّي گفت: از جاي خود زايل بشود، نظيره قوله: إِذِ القُلُوب ُ لَدَي الحَناجِرِ كاظِمِين َ«2»، مؤرّج گفت: قلقة. قطرب گفت: مستوفزة. يمان گفت: مضطرب باشد، يقال: وجف القلوب وجيفا و وجوفا، مثل: وجب وجوبا و وجيبا.

أَبصارُها خاشِعَةٌ، چشمهاي ايشان ذليل باشد در پيش فگنده چنان كه بر بالا نشود.

يَقُولُون َ، مي گويند- يعني كافران كه به بعث و نشور ايمان ندارند: أَ إِنّا لَمَردُودُون َ فِي الحافِرَةِ، ما را با اينكه گورها برند.

أَ إِذا كُنّا عِظاماً نَخِرَةً، و آنگه كه ما استخوانها«3» پوسيده شويم. پس از اينكه در كلام محذوفي هست، و التقدير: نبعث بعد ذلك أحياء، ما را از اينكه پس زنده كنند. و بر اينكه قول «حافره» به معني محفوره باشد، كقولهم«4»: ماءٍ دافِق ٍ«5»، بمعني مدفوق، و عِيشَةٍ راضِيَةٍ«6»، أي مرضية، و اينكه قول مجاهد است و خليل احمد. و گفتند: «حافره» نامي است از نامهاي زمين، قال الشاعر:

اليت لا أنساكم فاعلموا حتّي يردّ النّاس في الحافرة

و گفتند: زمين را «حافر» و «حافره» براي آن خوانند كه موضع حوافر است، چنان كه قوايم الإرض خواندند براي آن كه بر ارض است، قال«7»:

و أحمر كالدينار أمّا سماؤه فخصب و أمّا ارضه فمحول

أي قوائمه، يعني ما را باز پس آرند. إبن زيد گفت: «حافره» نامي است از نامهاي دوزخ، يعني [59- پ] محمّد مي گويد: ما را به دوزخ خواهند بردن و

-----------------------------------

(1). كني/ كنيد.

(2). سوره مؤمن (40) آيه 18.

(3). آج، آد، گا: استخوانهاي.

(4). كذا در اساس، آج و كا، آد: كقوله.

(5). سوره طارق (86) آيه 6.

(6). سوره حاقّه (69) آيه

21.

(7). چاپ شعراني (11/ 385) الشّاعر.

صفحه : 136

زنده داشتن آن جا پس از آن كه استخوانهاي«1» پوسيده باشيم. و گفتند: عبارت است از آن كه ما را زنده خواهند كردن، من قول العرب: رجع فلان في الحافرة إذا رجع من حيث جاء«2»، قال الشّاعر:

أحافرة علي صلع و شيب معاذ اللّه من سفه و عار

يعني أ رجوعا إلي المعصية بعد الصلع و الشيب. و قولهم: النقد عند الحافره، يعني في العاجل و أوّل السوم، كما قالوا التقي القوم فاقتتلوا عند الحافرة، أي عند أول كلمة. و قيل معناه إذا قلت بعتك يرجع عليك بالثمن فهو من الرجوع أيضا. و قالوا معناه النقد عند حافر الدابة.

أَ إِذا كُنّا عِظاماً نَخِرَةً، و كوفيان خواندند: «ناخرة» به «الف» و اينكه قراءت عبادله است: إبن عبّاس و إبن عمر و إبن مسعود و إبن الزبير لوفاق رءوس الاي، و باقي قرّاء «نخره» خواندند بي «الف». و اينكه دو لغت است، مثل قولهم: طمع و طامع و فره و فاره، و حذر و حاذر، بر سبيل استبعاد«3» گفتند: چون ما پوسيده شده باشيم«4»، ما را باز خواهند آفريدن، قالُوا تِلك َ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ، آنگه گفت: اينكه رجعت، رجعتي باشد زيانكار، يعني اگر چنان است كه محمّد مي گويد«5»، در اينكه رجعت زيانكار باشيم، كقولهم: صفقة خاسرة و رابحة أي ذات خسران و ربح، و قريب منه قوله: فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم«6».

آنگه حق تعالي به جواب ايشان گفت: فَإِنَّما هِي َ زَجرَةٌ واحِدَةٌ، آن يك آواز باشد و يك نفخت.

فَإِذا هُم بِالسّاهِرَةِ، كه تو نگاه كني ايشان به زمين قيامت باشند. مفسّران گفتند: «ساهرة» نام [60- ر] زمين قيامت است، و گفتند: «ساهرة»

پشت زمين

-----------------------------------

(1). كا: استخوانها. [.....]

(2). كا: حيث شاء.

(3). آج و.

(4). آج: ما استخوانهاي پوسيده و ريزيده باشيم.

(5). كا، آد، گا ما.

(6). سوره بقره (2) آيه 16.

صفحه : 137

باشد، يعني بر پشت زمين آيند پس از آن كه در شكم زمين باشند. و عرب بيابان و زمين ساده را «ساهره» گويد، و بعضي ائمّه لغت گفتند: براي آن «ساهره» خوانند زمين را كه خواب و سهر خلقان بر او باشد، قال اميّة بن أبي الصلت في أن ّ السّاهرة هي البر:

و فيها صيد ساهرة و بحر و ما فاهوا به لهم مقيم

أي برّ و بحر، و قال امرؤ القيس:

و لا وقيتم بعده غبها فضاقت عليكم به الساهرة

أي الإرض، و قال أبو ذؤيب:

يرتدن ساهرة كأن جميمها و عميمها أسداف ليل مظلم

وهب گفت: «ساهره» نام كوهي است به نزديك بيت المقدّس. إبن ابي العاتكه گفت: ساهره نام زميني است ميان كوه حسان و ميان كوه اريحا. سفيان گفت: زمين شام است. قتاده گفت: نامي است از نامهاي دوزخ.

قوله: هَل أَتاك َ حَدِيث ُ مُوسي، آنگه با رسول عليه السلام- خطاب كرد به صورت استفهام و مراد تقرير، گفت: به تو آمد حديث موسي.

إِذ ناداه ُ رَبُّه ُ بِالوادِ المُقَدَّس ِ طُوي ً، چون خداي تعالي او را ندا كرد به وادي مقدّس پاك بكرده. «طوي» گفتند: نام وادي است و لا ينصرف است براي آن كه علم است و مؤنّث«1» اسم بقعه است. مجاهد و قتاده گفتند: «طوي» معني آن است كه طوي بالتقديس و البركة، به پاكي و بركت در پيخته است، و اينكه بر لغت طي ّ باشد كه ايشان كسر را فتح كنند، قالوا في بقي: «بقي» و في

رضي:

«رضي»، و في رمي: «رمي». و حسن بصري خواند: «طوي» به كسر «طا»، قال طرفه:

أعاذل إن ّ اللوم في غير كنهه علي ّ طوي من غيّك المتردّد [06- پ]

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها يعني.

صفحه : 138

أراد اللوم المطوي ّ بعضه علي بعض، أي المكرر. و زجّاج گفت: منع صرف براي علميّت است. و عدل كه اسم معدول است من طاو، كعمر من عامر.

إبن كثير و نافع و ابو عمرو خواندند: «طوي» بي تنوين، و باقي قرّاء «طوي».

اذهَب إِلي فِرعَون َ إِنَّه ُ طَغي، گفت موسي را: به فرعون رو كه او طاغي شد.

فَقُل، بگو او را. هَل لَك َ إِلي أَن تَزَكّي، هيچ افتد تو را كه پاكيزه شوي، يعني از اينكه كفر كه در اويي. نافع خواند: «تزّكي» مشدّد الزّاء علي تقدير تتزكّي، و ابو عمرو گفت: اينكه قراءت ضعيف است براي آن كه «تزكّي»، زكات دادن باشد، و موسي فرعون را با زكات دادن نخواند و او بر كفر مصر«1»، بل او را با زكا و طهارت اسلام خواند. پس قراءت مخفّف بهتر است.

وَ أَهدِيَك َ إِلي رَبِّك َ فَتَخشي، و من تو را با خداي مي خوانم و هدايت و ارشاد مي كنم به او به بيّنات و ادلّت و معجزات تا از او و از عقاب او بترسي.

صخر بن ابي جويريه گفت خداي موسي را گفت: به فرعون شو و او را دعوت كن، و من دانم كه او اجابت نكند. موسي گفت: بار خدايا؟ تو داني كه او اجابت نكند، جرا مي فرستي مرا! گفت: بر تو رفتن است و گفتن. چون او اجابت نكند، تاوان بر او باشد، بر تو نباشد. برو تا حجّت مرا باشد بر

او، و او را بر من حجّت نباشد.

فَأَراه ُ الآيَةَ الكُبري، در كلام محذوفي هست، و تقدير آن كه: فذهب إليه و دعاه إلي اللّه فطالبه، فرعون بالبيّنة فأريه الاية الكبري، گفت: موسي رفت و فرعون را دعوت كرد. فرعون از او معجز خواست. موسي با او نمود آيت و معجزه مهتر از عصا و يد بيضا.

فَكَذَّب َ وَ عَصي، او تكذيب كرد و دروغ داشت [61- ر] آن را و عصيان كرد در فرمان او.

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها بود.

صفحه : 139

ثُم َّ أَدبَرَ يَسعي، آنگه اعراض كرد از موسي و سر در فساد نهاد.

فَحَشَرَ فَنادي، قوم خود را جمع كرد و ندا در ايشان داد و گفت: من خداي بزرگترم شما را، يعني از وراي من خدايي نيست. بعضي دگر گفتند: آن خواست كه بتان خدايان شمااند و من خداي ايشانم. و گفتند: آن خواست كه اينكه اشراف و قوّاد و سادات ارباب شمااند، و من خداي همه ام.

فَأَخَذَه ُ اللّه ُ نَكال َ الآخِرَةِ وَ الأُولي، خداي تعالي او را بگرفت و نكال كرد به او در دنيا و آخرت. نكال دنيا به غرق و نكال آخرت به دوزخ، يكي به آب و يكي به آتش، يكي به غرق و يكي به حرق. و نصب نكال بر مصدري باشد لا من لفظ الفعل، كأنّه قال: اخذ الدنيا و الاخرة أي أخذا في الدنيا و الاخرة«1»، گفتند: به اضمار فعل آن مصدر، و التقدير: فنكل به نكال الاخرة و الاولي. و گفتند تقدير آن است كه: بنكال الاخرة و الاولي، نصب او به حذف حرف جرّ است. و بعضي مفسّران گفتند: نكال از فعل فرعون است، نكال اوّل

قوله: ما عَلِمت ُ لَكُم مِن إِله ٍ غَيرِي«2»، و نكال دوم: أَنَا رَبُّكُم ُ الأَعلي«3»، گفتند: ميان اينكه دو كلمت چهل سال بود.

بر اينكه قول نصب «نكال» به حذف حرف جرّ بود، أي بنكال الاخرة و الاولي.

إِن َّ فِي ذلِك َ لَعِبرَةً لِمَن يَخشي، در اينكه عبرتي هست آن را كه بترسد، يعني در حديث موسي و فرعون و دعوت موسي و عصيان فرعون و هلاك فرعون و نجات موسي.

آنگه بر سبيل تذكير و تنبيه با مكلّفان عهد رسول گفت: أَ أَنتُم أَشَدُّ خَلقاً أَم ِ السَّماءُ بَناها، شما سخت تري«4» به خلق [61- پ] يا آسمان كه خداي تعالي آن را بنا كرد! يعني چون از آفريدن آسمان با رفعت و شدّت او عاجز نيست، از آفريدن شما هم عاجز نباشد.

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها و.

(2). سوره قصص (28) آيه 38.

(3). سوره نازعات (79) آيه 24.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: سخت ترايد.

صفحه : 140

رَفَع َ سَمكَها فَسَوّاها، سقف آن برداشت و آن را راست كرد، و مثله في المعني قوله: لَخَلق ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ أَكبَرُ مِن خَلق ِ النّاس ِ«1» رَفَع َ سَمكَها، قيل: سقفها.

فرّاء گفت: هر بنا كه از بالاي او چيزي باشد آن را سمك گويند. بناء مسموك. و گفتند: «سمك» ذهاب باشد در جهت علوّ بر خلاف عمق، و قيل:

سمك أي رفع، قال«2»:

إنّي و من سمك السماء مكانها و البدر ليلة نصفها و هلالها

فَسَوّاها، راست كرد آن را بي شطوري و فطوري.

وَ أَغطَش َ لَيلَها، تاريك بكرد شب او را. و الغطش و الغبش، الظلمه، و رجل أغطش و أغبش إذا كان أعمي. وَ أَخرَج َ ضُحاها، و روز او«3» بيرون آورد و روشن كرد.

وَ الأَرض َ بَعدَ ذلِك َ دَحاها، زمين

را پس از آن دحو كرد و بگسترد. در تأويل اينكه خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس گفت: خداي اوّل زمين بيافريد ناگسترده، آنگه آسمان بيافريد، آنگه جبرئيل بيامد و زمين از زير خانه كعبه بيرون آورد چنان كه نامه«4» نوشته پيخته كه لا از زبر لا بيرون آرند«5».

عبد اللّه بن عمرو گفت: خداي تعالي زمين كعبه بيافريد بر چهار ركن و بر آب نهاد پيش از آن كه عالم آفريد به دو هزار«6» سال. بعضي دگر گفتند: «بعد» به معني مع است، أي و الإرض مع ذلك دحيها، چنان كه كسي گويد ديگري را:

فلان احمق و هو بعد ذلك لئيم النسب، قال اللّه تعالي: عُتُل ٍّ بَعدَ ذلِك َ زَنِيم ٍ«7»، قال الشاعر [62- پ]:

-----------------------------------

(1). سوره مؤمن (40) آيه 57.

(2). آج: و قال، كا الشّاعر.

(3). كا، آد، گا را. [.....]

(4). كا، آد، گا: نامه.

(5). كا، آد، گا: كه طي آن باز كنند.

(6). كا، آد، گا: به هزار.

(7). سوره قلم (68) آيه 13.

صفحه : 141

فقلت لها فيئي إليك فإنني حرام و إنّي بعد ذاك لبيب

و مجاهد خواند: «و الإرض عند ذلك» و گفتند: بعد ذلك، أي قبل ذلك، كقوله: وَ لَقَد كَتَبنا فِي الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ«1»، أي من قبل الذّكر، يعني القرءان، و قال الشاعر:

حمدت إلهي بعد عروة إذ نجا خراش و بعض الشر أهون من بعض

گفتند: تقدير آن است كه: إذ نجا خراش قبل عروة. و عامّة قرّاء «و الإرض» به نصب خواندند. حسن بصري خواند: «و الإرض» به رفع علي الإبتداء«2»، «دحيها» خبرش باشد. و الدحو، و البسط، و المدّ و المطّ واحد، و دحي يدحي لغتان، كطفا يطفو و يطفي،

و محايمحو و يمحي، و يقال: دحوت الشي ء و دحيته و لحوت العود و لحيته.

أَخرَج َ مِنها ماءَها وَ مَرعاها، از زمين آب بيرون آورد و گياه زار گفتند: بنگر كه خداي تعالي آنچه آدمي و جمله حيوان«3» به آن محتاج باشد در زير اينكه دو كلمت نهاد از آب و گياه و درخت و ميوه و حبوب و كاه و هيزم و نمك و پنبه و لباس و آتش.

وَ الجِبال َ أَرساها، و كوهها را بر روي زمين ثابت گردانيد.

مَتاعاً لَكُم، نصب او بر مفعول له باشد. آنگه بيان كرد كه: اينكه چيزها براي تمتّع و استمتاع و برخورداري شما و چهار پايان شما آفريدم«4».

فَإِذا جاءَت ِ الطَّامَّةُ الكُبري، چون طامّه مهمترين در آيد، يعني قيامت. و «طامّه» به نزديك عرب داهيه باشد و أصله من طم ّ الفرس طميما إذا استفرغ جهده في الجري. و طامّه همچنين فاعله باشد من طم ّ البئر، چاه بينباشت براي آن كه آن را آوازي هايل [62- پ] باشد. بعضي اهل علم گفتند: اينكه طامّه كبري آنگه

-----------------------------------

(1). سوره انبيا (21) آيه 105.

(2). آج، آد، گا و.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: حيوانات.

(4). آد، گا: آفريديم.

صفحه : 142

باشد كه اهل بهشت را به بهشت برند و اهل دوزخ را به دوزخ برند.

يَوم َ يَتَذَكَّرُ الإِنسان ُ ما سَعي، آن روز كه ياد كند آدمي آن سعي كه كرده باشد از خير و شرّ، و بر هر دو تأسّف خورد، گويد: شرّ چرا كردم و خير چرا بيش«1» نكردم؟ وَ بُرِّزَت ِ الجَحِيم ُ لِمَن يَري، و دوزخ را بيرون آرند براي بينندگان، يعني دوزخ عرض كنند بر خلقان.

فَأَمّا مَن طَغي، امّا آن كس كه او طاغي

باشد و پاي از فرمان خداي بنهاده بود.

وَ آثَرَ الحَياةَ الدُّنيا، و اختيار متاع دنيا كند و ساز قيامت نكند.

فَإِن َّ الجَحِيم َ هِي َ المَأوي، دوزخ مأواي و مرجع او باشد. مفعل من أوي إذا رجع.

وَ أَمّا مَن خاف َ مَقام َ رَبِّه ِ وَ نَهَي النَّفس َ عَن ِ الهَوي، و امّا آن كس كه ترسد از وقوف و ايستادن پيش خداي تعالي و نفس را نهي كند از هواي خود، بهشت مأواي او باشد.

يَسئَلُونَك َ عَن ِ السّاعَةِ أَيّان َ مُرساها، مي پرسند تو را از قيامت كه كي خواهد بودن وقت آمدن او. و قوله: مُرساها، أي مثبتها، و مفعل بضم ّ الميم و فتح العين هم مصدر را شايد هم موضع را، هم مفعول را، هم وقت را. اينكه جا هم وقت را محتمل است و هم مصدر را، أي متي إثباتها أو وقت إثباتها.

فِيم َ أَنت َ مِن ذِكراها، در چه چيزي تو از ياد كرد آن«2»، به تو تعلّق ندارد«3».

إِلي رَبِّك َ مُنتَهاها، غايت و منتهاي علم آن با خداست، يعني جز خداي نداند.

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: بيشتر.

(2). كا يعني آن.

(3). كا: دارد.

صفحه : 143

إِنَّما أَنت َ مُنذِرُ مَن يَخشاها، آنچه كار تو است و به تو تعلّق دارد آن است كه تو ترساننده آني كه از قيامت بترسد«1». قراءت عامّه قرّاء به اضافت است [63- ر]:

مُنذِرُ مَن. و ابو جعفر و إبن محيصن«2» خواندند: «منذر» بالتنوين.

كَأَنَّهُم يَوم َ يَرَونَها لَم يَلبَثُوا إِلّا عَشِيَّةً أَو ضُحاها، پنداري كه آن روز قيامت بينند مقام نكرده باشند الّا نماز شامي يا چاشتگاهي. و اينكه عبارت است از استقلال و استحقار مدّت مقام ايشان در گور. و بعضي مفسّران گفتند: از مدّت مقام ايشان در دنيا.

فرّاء گفت: اگر چه «عشيّه» را ضحي نباشد، إنما ضحي روز را باشد و لكن اينكه سايغ«3» است در كلام عرب كه گويند: اتيك العشية أو غداتها«4»، معني آن كه آخر روز يا اوّلش بيايم، قال الفرّاء و أنشدني بعض بني عقيل:

نحن صبحنا عامرا في دارها جردا تعاطي«5» طرفي نهارها

شيّة الهلال أو سرارها أراد: و عشية سرار العشيّة. و حقيقت اينكه اضافت از آن جاست كه «ضحي» پيوسته است با «عشيّة» و اضافت به أدني ملابست حاصل شود. ----------------------------------- (1). كا: تو بترستيم كه از قيامت بترساند. (2). اساس، آج، كا: به صورت «محيص» هم خوانده مي شود. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: شايع. [.....] (4). كا، آد، گا: غداها. (5). كذا: در اساس، آج و كا، تفسير قرطبي (19/ 210): تعادي.

صفحه : 144

سوره عبس

اينكه سورت مكّي است و چهل و يك آيت است به عدد بصريان و چهل و دو«1» عدد كوفيان و مدنيان، و صد«2» و سي و سه كلمت است و پانصد و سي و سه حرف است. و روايت است از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او سورة عبس بر خواند، روز قيامت روي او خندان و روشن باشد«3».

[سوره عبس (80): آيات 1 تا 42]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ عَبَس َ وَ تَوَلّي (1) أَن جاءَه ُ الأَعمي (2) وَ ما يُدرِيك َ لَعَلَّه ُ يَزَّكّي (3) أَو يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَه ُ الذِّكري (4) أَمّا مَن ِ استَغني (5) فَأَنت َ لَه ُ تَصَدّي (6) وَ ما عَلَيك َ أَلاّ يَزَّكّي (7) وَ أَمّا مَن جاءَك َ يَسعي (8) وَ هُوَ يَخشي (9) فَأَنت َ عَنه ُ تَلَهّي (10) كَلاّ إِنَّها تَذكِرَةٌ (11) فَمَن شاءَ ذَكَرَه ُ (12) فِي صُحُف ٍ مُكَرَّمَةٍ (13) مَرفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14) بِأَيدِي سَفَرَةٍ (15) كِرام ٍ بَرَرَةٍ (16) قُتِل َ الإِنسان ُ ما أَكفَرَه ُ (17) مِن أَي ِّ شَي ءٍ خَلَقَه ُ (18) مِن نُطفَةٍ خَلَقَه ُ فَقَدَّرَه ُ (19) ثُم َّ السَّبِيل َ يَسَّرَه ُ (20) ثُم َّ أَماتَه ُ فَأَقبَرَه ُ (21) ثُم َّ إِذا شاءَ أَنشَرَه ُ (22) كَلاّ لَمّا يَقض ِ ما أَمَرَه ُ (23) فَليَنظُرِ الإِنسان ُ إِلي طَعامِه ِ (24) أَنّا صَبَبنَا الماءَ صَبًّا (25) ثُم َّ شَقَقنَا الأَرض َ شَقًّا (26) فَأَنبَتنا فِيها حَبًّا (27) وَ عِنَباً وَ قَضباً (28) وَ زَيتُوناً وَ نَخلاً (29) وَ حَدائِق َ غُلباً (30) وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا (31) مَتاعاً لَكُم وَ لِأَنعامِكُم (32) فَإِذا جاءَت ِ الصَّاخَّةُ (33) يَوم َ يَفِرُّ المَرءُ مِن أَخِيه ِ (34) وَ أُمِّه ِ وَ أَبِيه ِ (35) وَ صاحِبَتِه ِ وَ بَنِيه ِ (36) لِكُل ِّ امرِئ ٍ مِنهُم يَومَئِذٍ شَأن ٌ يُغنِيه ِ (37) وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ (38) ضاحِكَةٌ مُستَبشِرَةٌ (39) وَ وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ عَلَيها غَبَرَةٌ (40)

تَرهَقُها قَتَرَةٌ (41) أُولئِك َ هُم ُ الكَفَرَةُ الفَجَرَةُ (42)

[ترجمه]

روي ترش بكرد و برگرديد. كه آمد به او نابينا. و چه داني تو همانا او پارسا گردد. يا ياد كند خداي را سود دارد او را ياد كرد. امّا آن كه توانگر باشد [63- پ]. تو او را تعريض كني. ----------------------------------- (1). آج، آد، گا در. (2). كذا در اساس و آج، كا و ديگر نسخه بدلها: صد، كه به واقعيت نزديكتر مي نمايد. (3). آج صدق رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله.

صفحه : 145 و نيست بر تو كه او پارسا بنباشد. و امّا آن كه آيد به تو مي شتابد. و او مي ترسد. تو از او مشغول مي شوي. نبايد چنين، اينكه يادگاري است. هر كه خواهد ياد كند او را. در صحيفه ها«1» گرامي كرده. افراشته پاكيزه. به دستهاي سفيراني«2». كريمان نكوكاران. بكشاند آدمي را چه كافر است. و از چه چيز آفريد او را. از آب مني آفريد او را به انداخت«3» او را. پس راه خوار بكرد او را. پس بميرانيد او را و گورش پديد كرد. پس چون خواهد زنده كند او را. پرگست نگذارد آنچه فرمودند او را. گو در نگر آدمي را در طعامش. ما بريختيم آب را ريختني. پس بشكافتيم زمين را شكافتني. برويانيديم در او دانه. و انگور و سپست«4» [64- ر]. ----------------------------------- (1). آج: در نامها/ در نامه ها. (2). آج: فرشتگاني. (3). آج: پس اندازه كرد. (4). آج: اسپست.

صفحه : 146 و زيتون و درخت خرما. و درختستانهاي ستبر. و ميوه و گياه. برخورداري شما و چهار پايانتان«1» را. چون آيد قيامت. آن روز

كه برمد مرد از برادرش. و مادرش و پدرش. و زنش و پسرانش. هر مردي را از ايشان آن روز كاري بود بگزيراند او را. رويها آن روز روشن باشد. خندان خرّم. و رويهايي باشد آن روز بر او گرد باشد«2». باز پوشد آن را به گرد. ايشان كافران و فاسقان باشند«3». قوله: عَبَس َ وَ تَوَلّي، بعضي مفسّران گفتند: سبب نزول آيات«4» آن بود كه عبد اللّه إبن ام ّ مكتوم- و او مردي بود مكفوف و هو عبد اللّه بن شريح بن مالك بن ربيعة الفهري ّ من بني عامر بن لؤي ّ- بنزديك رسول آمد، و او با عتبة بن ربيعة و ابو جهل بن هشام و عبّاس، و عبد المطلب«5» و پسران اميّة بن خلف سخني مي گفت و ايشان را دعوت ----------------------------------- (1). اصل: چهار پانتان. (2). آج: بر آن باشد غباري. (3). آج: آن گروه ايشانند كافران بي سامان كاران. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: آيت. (5). كا و ديگر نسخه بدلها: عباس بن عبد المطلّب، كه ظاهرا بر متن رجحان دارد. [.....]

صفحه : 147 مي كرد با اسلام [64- پ] و از سر حرص او بر ايمان ايشان خويشتن با آن داده بود«1»، اينكه مرد نابينا بود، نمي ديد كه رسول- عليه السّلام- مشغول است، گفت: يا رسول اللّه؟ أقرئني و علّمني ممّا علّمك اللّه، چيزي از قرآن بر من خوان و مرا از آنچه خداي تو را آموخت مرا«2» بياموز از شرايع اسلام. يك بار و دو بار بگفت و رسول- عليه السلام- روي بگردانيد و او را از آن كراهت آمد كه سخن او قطع مي كرد، و ديگر آن كه نخواست كه

آن كافران گويند: اتباع و مجيبان دعوت او نابينا ان«3» و سفله اند، از اينكه سبب كراهت در روي رسول پديد آمد، خداي تعالي«4» آيات«5» فرستاد: عَبَس َ وَ تَوَلّي، أَن جاءَه ُ الأَعمي، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاك است. امّا خلاف ميان مفسّران در آن افتاد كه مراد به وصف به عبوس و اينكه صفات كيست. جماعتي گفتند: مراد رسول است، و محقّقان گفتند: مراد رسول نيست براي آن كه اينكه صفاتي است مذمومه، و اگر در حق ّ بعضي فقها و علما گويند«6» منفّر باشد، فكيف در حق ّ رسول- عليه السّلام- كه خداي تعالي او را از اينكه صفات مذمومه تنزيه كرد بقوله: وَ لَو كُنت َ فَظًّا غَلِيظَ القَلب ِ لَانفَضُّوا مِن حَولِك َ«7»، و او را به حسن خلق و كرم طبع وصف كرد في قوله: وَ إِنَّك َ لَعَلي خُلُق ٍ عَظِيم ٍ«8». و اخبار متواتر است بر آن كه عادت رسول- عليه السّلام- با دشمنان و كافران بر خلاف اينكه بود، فكيف با دوستان و مؤمنان و محققّان. و در اخبار آمده است كه: رسول- عليه السّلام- دست در دست غلامي سياه نهادي كريه الخلق [65- ر] و الرّائحه، روا نداشتي كه دست از دست او ببرد«9» تا هم«10» آغاز كردي و دست از دست رسول ببردي از فرط حيا و كرم ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: خود را به ايشان داده بود. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: نابينايان. (4). آج: و ديگر نسخه بدلها اينكه. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: آيه. (6). كا، آد، كا: بعضي از انباء دنيا. (7). سوره آل

عمران (3) آيه 159. (8). سوره قلم (68) آيه 4. (9). كا، آد، گا: بر گيرد. (10). آج و ديگر نسخه بدلها او.

صفحه : 148 خلق. دگر آن كه بلاشك منفّر باشد و رسول- عليه السّلام- از منفّرات اخلاق منزّه است. روايت كردند كه اينكه عبوس و اعراض از مردي بود اموي كه بنزديك رسول حاضر بود. چون اينكه مرد نابينا آن جا آمد، او خويشتن را فراهم گرفت به تقزّز«1» و ترفّع و روي ترش بكرد و روي بگردانيد، خداي تعالي در حق ّ او اينكه آيات فرستاد، و اينكه قول به صواب نزديكتر است از قول اوّل لدلالة القرءان و تواتر اخبار«2» علي خلافه. امّا «عبوس» و «قطوب» و «كلوح» به يك معني باشد و آن تقبّضي بود كه در روي پيدا شود عند آن كه چيزي بينند يا بشنوند كه طبع از او نافر شود. و «تولّي» اعراض باشد، يقال: تولّاه إذا أقبل عليه و تولّي عنه إذا أعرض عنه. أَن جاءَه ُ الأَعمي، أي لأن جاءه الأعمي، گفت: روي ترش كرد و برگرديد براي آن كه اينكه نابينا نزد او آمد. آنگه گفت: و ما يدريك، چه داني تو و تو را چه آگاه كرده است از حال او. لَعَلَّه ُ يَزَّكّي، همانا او پارسا باشد، و التّقدير: يتزكّي، فأدغم التّاء في الزّاء لقرب المخرج. أو يذكر، أو«3» يتذكر، [تا] او انديشه و تفكّر كند. فَتَنفَعَه ُ الذِّكري، أي التذكّر، و آن تفكّر او را سود دارد. و «ذكري» مصدري است مؤنّث اللفظ براي اينكه «تنفعه» گفت، و كذا قوله: فَإِن َّ الذِّكري تَنفَع ُ المُؤمِنِين َ«4»، و اينكه لفظ مصدر فعّل را شايد و مصدر تفعّل

را، چنان كه در اينكه دو آيت پيدا كرديم«5» [65- پ] گفت كه: او متفكّر ----------------------------------- (1). آج، گا: تقذّر. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: الاخبار. (3). آد، گا: أي. (4). سوره ذاريات (51) آيه 55. [.....] (5). كا، آد، گا فتنفعه الذّكري.

صفحه : 149 شود و آن تفكّر و تدبّر او را سود دارد. أَمّا مَن ِ استَغني، فَأَنت َ لَه ُ تَصَدّي، گفت: امّا آن كس كه توانگر باشد تو او را تعرّض كني و اقبال كني بر او. بعضي دگر گفتند: مراد عتبه و شيبه اند پسران ربيعه. سفيان گفت: مراد عبّاس«1» عبد المطلّب است. وَ ما عَلَيك َ أَلّا يَزَّكّي، گفت: اگر او زكّي و پارسا نباشد، بر تو چيزي نباشد. و «ما» رواست كه نفي باشد، و رواست كه استفهام بود. و إنّما آنچه بر تو است، بلاغ و رسانيدن است. وَ أَمّا مَن جاءَك َ يَسعي، وَ هُوَ يَخشي، فَأَنت َ عَنه ُ تَلَهّي، و امّا آن كه به تو آيد شتابزده، و او ترسان باشد از خداي تعالي، تو از او مشغول مي شوي، يعني إبن أم ّ مكتوم. و التلهّي، تفعّل من لهيت عن الشي ء اذا تركته و تركت ذكره. كَلّا، آنگه بر سبيل ردع و زجر گفت مكلّفان را: إِنَّها تَذكِرَةٌ، كه آن- يعني سورت يا موعظت- تذكره اي و يادگاري است. فَمَن شاءَ ذَكَرَه ُ، هر كه خواهد كه ياد كند و متّعظ شود به آن و مستبصر شود. فِي صُحُف ٍ مُكَرَّمَةٍ، در صحيفه هاي مكرّم معظم ّ. گفتند: مراد لوح محفوظ است، و گفتند: مراد كتب انبياست، دليله قوله: إِن َّ هذا لَفِي الصُّحُف ِ الأُولي صُحُف ِ إِبراهِيم َ وَ مُوسي«2». مَرفُوعَةٍ، يعني رفيع القدر، بلند منزلت بنزديك خداي

تعالي. مُطَهَّرَةٍ، پاكيزه كرده. بِأَيدِي سَفَرَةٍ: به دست سفيراني از فريشتگان، عبد اللّه عبّاس گفت: جمع سافر«3» و جمعه اسفار، فعل به معني مفعول، يعني كرام الكاتبين. قتاده گفت: مراد قرّاءاند، و باقي مفسّران گفتند: فريشتگانند كه سفير باشند ميان خداي و پيغامبران. ----------------------------------- (1). آد، گا بن. (2). سوره اعلي (87) آيه 18 و 19. (3). كذا در اساس و آج، كا و ديگر نسخه بدلها يعني نويسندگان و سفرت الكتاب اذا كتبته، و منه السفر للكتاب.

صفحه : 150 و سفير القوم آن باشد كه سعي كند ميان [66- ر] ايشان براي صلح، و سفرت بين القوم إذا اصلحت بينهم، قال الشّاعر: و ما أدع السّفارة بين قومي و ما أمشي بغش ّ إن مشيت وهب منبّه گفت: يعني اصحاب محمّد- صلّي اللّه عليه و علي آله و رضي عنهم. كِرام ٍ، جمع كريم، كريمانند. بَرَرَةٍ، نكوكارانند، جمع «بارّ» و «برّ» و فعله في جمع فاعل قياسي است مطرّد، كساحر و سحرة، و كافر و كفرة. قُتِل َ الإِنسان ُ ما أَكفَرَه ُ، إبن عطا گفت: ممنوع باد آدمي از طريق خيرات، مقاتل گفت: مراد به انسان عتبة بن ابي لهب است. و دگر مفسّران گفتند: هذا علي طريق الدعاء عليه، كقولهم: قاتله اللّه، كشته باد آدمي. ما أَكفَرَه ُ، چه كافر است به خداي و نعمتهاي خداي. مِن أَي ِّ شَي ءٍ خَلَقَه ُ، از چه آفريد او را. مِن نُطفَةٍ خَلَقَه ُ، از آب مني آفريد او را. «ما» تعجّب راست و «أي ّ» صورت استفهام دارد و معني اينكه جا تقرير است. فَقَدَّرَه ُ، يعني از آب مقدّر بكرد به اندازه آن كه از او خلق آفريند نه زايد و نه ناقص.

و گفتند: تقدير كرد كه چند روز معيّن نطفه باشد و چه مدّت علقه و چه مقدار مضغه و كي عظام شود و به چه قدر گوشت بر او پيدا شود، و از پس چهار ماه خلقي دگر در او آفريند، يعني حيات. ثُم َّ السَّبِيل َ يَسَّرَه ُ، آنگه راه بر او آسان كرد، يعني به راه برون آمدن از شكم مادر. حسن و مجاهد گفتند: ره حق و باطل بيان كرد او را و علم به آن بر او سهل كرد. ابو بكر بن طاهر گفت: معني آن است كه ميسّر كرد هر كس را براي آن كه او را براي آن آفريد، بيانش قوله- عليه السلام:1» اعملوا كل ميسّر لما خلق له«. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: و دد و دام.

صفحه : 151 ثُم َّ أَماتَه ُ فَأَقبَرَه ُ، پس بميرانيد او را [66- پ] و او را گور پديد كرد، يقال: قبره إذا دفنه، و أقبره إذا جعل له قبرا، تقول العرب: بترت ذنب البعير و أبتره اللّه و عضب اذنه و أعضبه اللّه، يعني آنچه فعل ما است از بناي فعل گويند، و آنچه فعل خداست به اينكه معني از بناي أفعل، و بر اينكه وجه معني يكي باشد. فرّاء گفت: جعله مقبورا، يعني او را گوري پديد كرد تا دفن كنند او را و بر روي زمين رها نكرد او را تا سباع و دده«1» نخورند«2»، يا بر عادت گبران كه در نواويس افگنند. پس گور از جمله كرامت مسلمانان است. ابو عبيده گفت: أقبره، يعني امر بقبره و دفنه، بفرمود و واجب كرد بر مكلّفان كه دفنش كنند. و گفتند: چون عمر بن

هبيره، صالح بن عبد الرحمن را بكشت، بنو تميم بيامدند و گفتند: أقبرنا صالحا، يعني مرنا و ائذن لنا في دفنه«3». ثُم َّ إِذا شاءَ أَنشَرَه ُ، آنگه كه خواهد زنده كند او را پس از مرگ. كَلّا، حسن گفت: معناه حقّا، و ديگران گفتند: كلمت ردع و زجر است كافران را كه منكرند بعث و نشور را. لَمّا يَقض ِ ما أَمَرَه ُ، بنه گذارد اينكه كافر آنچه خداي فرمود او را، و ادا نكرد فرايضي كه خداي بر او واجب كرد. فَليَنظُرِ الإِنسان ُ إِلي طَعامِه ِ، بگو اينكه آدمي را تا احوال طعام خود نگرد كه من روزي او را از چه ساختم و چه سببها كردم«4» تا روزي به او رسيد. مجاهد گفت: إلي مدخله و مخرجه، كه چگونه«5» مي رود و چگونه بيرون مي آيد. أَنّا صَبَبنَا الماءَ صَبًّا، گفت: ما بريختيم آب را ريختني، يعني آب باران«6». ثُم َّ شَقَقنَا الأَرض َ شَقًّا، پس بشكافتيم زمين را شكافتني، يعني به نبات. فَأَنبَتنا فِيها حَبًّا [67- ر]، برويانيديم در زمين دانه. مراد جنس«7» است يعني ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: و دد و دام. (2). كا، آد، گا: نخورد او را. (3). كا، آد، گا: لنا بدفنه. (4). كا، آد، گا: سببها پديد كردم. (5). كذا در اساس و آج، كا و ديگر نسخه بدلها فرو. (6). كا، آد، گا را. (7). كا، آد، گا: اجناس.

صفحه : 152 انواع حبوب. كوفيان خواندند: «أنّا صببنا»، به فتح «الف» علي تكرير العامل، كأنّه قال: فلينظر الإنسان إلي طعامه و إلي أنّا صببنا، و باقي قرّاء به كسر «الف» خواندند علي الابتداء. وَ عِنَباً، و نيز انگور برويانيديم. حبوب براي طعامت و

فواكه براي ادامت«1». وَ قَضباً، و سپست براي چهار پايانت. وَ زَيتُوناً، و زيتون براي روغن. وَ نَخلًا، و درختان خرما. وَ حَدائِق َ غُلباً، و درختاني ستبر گردن، جمع اغلب و هو الغليظ الرقبة. عبد اللّه عبّاس گفت: دراز بالا. مجاهد گفت: بر هم پيخته«2» قتاده گفت: درختان خرماي گرانمايه. وَ فاكِهَةً، و ميوه. وَ أَبًّا، و گياه زار. و الأب ّ الكلأ و المرعي. ضحّاك گفت: أب ّ، كاه«3» باشد. عكرمه گفت: «فاكهه» آن است كه آدميان خورند و «أب ّ» آن است كه چهار پاي خورد. ابراهيم التيمي ّ روايت كرد كه از أبو بكر الصّديّق پرسيدند كه: «أب ّ» چه باشد! گفت: أي ّ سماء تظلّني أي ّ«4» أرض تقلّني اذا قلت في كتاب اللّه برأيي، أمّا الفاكهة فأعرفها و أمّا الأب ّ فلا اعرفها، گفت: كدام آسمان مرا سايه كند يا كدام زمين مرا برگيرد چون در كتاب«5» خداي به رأي خود گويم. «فاكهه» مي دانم، «أب ّ» نمي دانم. و أنس مالك روايت كرد كه يك روز عمر خطاب اينكه آيت بخواند، آنگه گفت: اينكه همه مي دانيم، أب ّ چه باشد! آنگه گفت: آنچه از اينكه كتاب روشن است آن را متابعت كني«6» و آنچه روشن نيست دست بداري«7» و اينكه هر دو خبر ثعلبي امام أصحاب الحديث در تفسير بياورده است به اسناد. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: ادام. (2). آج: بر هم پيچيده. [.....] (3). آج و ديگر نسخه بدلها: گياه. (4). آج، آد، گا: واي، كا: فاي ّ. (5). كا، آد، گا: چو تفسير كتاب. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: متابعت كنيد. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: دست بداريد.

صفحه : 153 مَتاعاً لَكُم وَ لِأَنعامِكُم، نصب او

بر مفعول له است [67- پ]، گفت: تا تمتّع باشد و برخورداري شما را و چهار پايان شما را، تا اوّل به او انتفاع عاجل«1» برگيري«2» به طعام و غذا و خوردن آن و انتفاع آجل به نظر كردن در او تا شما را به علم به صانع رساند و تفكّر كردن در اوّل و آخر، و تا اعتبار گيري«3» و بداني«4» كه دنيا را محلّي نيست. سفيان الكلابي ّ گفت رسول- عليه السلام- مرا گفت: طعامت«5» چيست تو را! گفتم: يا رسول اللّه؟ گوشت و شير. گفت: آنگه چه شود! گفتم: يا رسول اللّه؟ آنچه داني. گفت: خداي تعالي طعام آدمي را در مدخل و مخرج مثل زد دنيا را به آن، به اوّل نكو و لذيذ باشد و به آخر وحش و منتن. أبي ّ كعب روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: خداي تعالي مطعم بني آدم را مثل زد به دنيا كه آدمي اگر چه طعام خورد مقزّح«6» مملّح كند، يعني به افزار و نمك خوش گرداند، عاقبت آن شود كه مي داند، گفت: دنيا به آن ماند. عبد اللّه عمر وقتي در وعظ مي گفت: چون آدمي در طهارت جاي شود و براز از او جدا شود، فريشته اي او را از روي اعتبار گويد: يا هذا: اينكه آن است كه به او بخل مي كردي، بنگر كه چه شده است؟ فَإِذا جاءَت ِ الصَّاخَّةُ، آنگه كه آواز«7» صيحه نفح صور بر آيد. و براي آن «صاخّه» خواند آن را كه گوشها كر بكند. و گفتند: براي آن كه به همه گوشها برسد بر وجهي هر كدام بليغتر. يَوم َ يَفِرُّ المَرءُ مِن أَخِيه ِ، آن روز كه بگريزد

مرد از برادرش. وَ أُمِّه ِ وَ أَبِيه ِ، و مادر و پدرش. ----------------------------------- (1). كذا: در اساس، آج، كا: عامل، ديگر نسخه بدلها: عاجلا. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: برگيريد. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: بدانيد. (5). آج، گا: طعام. (6- 2). آج و ديگر نسخه بدلها: مفرّح و. (7). كا: كه او را.

صفحه : 154 وَ صاحِبَتِه ِ وَ بَنِيه ِ، وزن و فرزندانش، يعني شفقه خويش«1» و رحم ميان ايشان برجاي نباشد از آن جا كه به خويشتن مشغول باشند. و گفتند: براي آن كه ترسند از مطالبت [68- ر] تبعاتي و مظالمي كه از ميان ايشان باشد. و گفتند: براي آن كه دانند كه ايشان يكديگر را غناي نكنند از خداي تعالي. قتاده گفت: از حسن بصري كه گفت: اوّل كس كه از پدر بگريزد ابراهيم باشد، و اوّل كس كه از فرزند بگريزد نوح باشد، و اوّل كس كه از زن بگريزد نوح باشد و لوط، و اوّل كس كه از برادر بگريزد هابيل بن آدم باشد كه از قابيل بگريزد. و بعضي مفسّران گفتند آيت در اينان آمد. لِكُل ِّ امرِئ ٍ مِنهُم يَومَئِذٍ شَأن ٌ يُغنِيه ِ، [هر كسي را از ايشان كاري افتاده باشد كه او به آن مشغول بود و به ديگري نپردازد، و اينكه آيت دليل قول اوّل مي شود، و نيز ظاهر آيت به آن لايق است. و مفسّران گفتند: معني «يغنيه» يشغله باشد بدلالة قول الشّاعر: سيغنيك حرب بني مالك عن الفحش و الجهل في المحفل إبن محيصن«2» در شاذّ خواند: «شأن يغنيه» به فتح « يا » و «غين»«3» معجم. عطاء بن يسار گفت از سوده جفت رسول

اللّه شنيدم كه رسول- صلّي اللّه عليه و اله- گفت: 4» يحشر النّاس حفاة عراة غرلا يلجمهم العرق و يبلغ شحوم الاذان« ، روز قيامت خلقان را حشر كنند پاي برهنه و تن برهنه و ختنه ناكرده، عرق لگام در دهن ايشان كند و تا به گوش ايشان برسد. سوده گفت: يا رسول اللّه؟ چون برهنه باشند در عورت يكديگر نگرند! رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: آن روز به آن نپردازند كه در عورت يكديگر نگرند، آنگاه اينكه آيت بر خواند: لِكُل ِّ امرِئ ٍ مِنهُم يَومَئِذٍ شَأن ٌ يُغنِيه ِ]«5». ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: شفقت خويشي. (2). آج، كا: إبن محيص. (3). آج با، (شايد كه «نا»!). [.....] (4). كا، آد، گا: شحمة آذانهم. (5). شائبه افتادگي در اساس بمقدار يك صفحه مي رفت، بنا بر اينكه تفسير آيه از آد آورده شد كه با ديگر نسخه بدلها بجز آج همخواني دارد.

صفحه : 155 وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُستَبشِرَةٌ، آنگه باز نمود كه خلقان در قيامت برد و وجه باشند رويهايي بود روشن و خندان و خرّم و گشاده. وَ وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ عَلَيها غَبَرَةٌ، و رويهايي باشد گرد زده. عطا گفت: رويهاي ايشان روشن باشد در دنيا در راه خداي و جهاد گرد زده شده باشد، و آنان كه بر عكس اينكه باشند از تنعّم و رغبت ناكردن در جهاد و صيانت روي از آن كه گرد آلود شود روز قيامت خداوند«1» آن رويها گرد آلود باشند، و ذلك قوله: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ عَلَيها غَبَرَةٌ. تَرهَقُها، أي تغشاها. قَتَرَةٌ، خاك بر او نشسته باشد و در خاك پنهان شده. در اخبار آمد كه: چون خداي تعالي

مقاصّت كند ميان بهايم و ايشان را خاك گرداند، آن خاك گرد شود و بر روي كافران نشيند، و قوله: قَتَرَةٌ، أي ظلمة و سواد. و القترة الظلمة. إبن زيد گفت: فرق«2» ميان «غبره» و «قتره» آن باشد كه قتره گردي بود كه در هوا برود، و غبره گردي باشد كه بر روي زمين پهن مي شود. آنگه گفت آنان كه با ايشان اينكه معامله«3» رود كافران و فاجران باشند: أُولئِك َ هُم ُ الكَفَرَةُ الفَجَرَةُ، واحد هما كافر و فاجر. ----------------------------------- (1). كا: خداوندان. (2). آج و ديگر نسخه بدلها از. (3). كا: معاملت.

صفحه : 156

سورة إذا الشمس كوّرت

«1» [68- پ]

اينكه سورت مكي ّ است و بيست و هشت«2» آيت است و صد و چهار«3» كلمت است و پانصد و سي و سه حرف است. و عبد اللّه عمر«4» روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او اينكه سورت بخواند، خداي تعالي او را با پناه گيرد از آن كه رسوا شود، و روز قيامت چون صحيفه ها بر افلاجند«5».

[سوره التكوير (81): آيات 1 تا 29]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ إِذَا الشَّمس ُ كُوِّرَت (1) وَ إِذَا النُّجُوم ُ انكَدَرَت (2) وَ إِذَا الجِبال ُ سُيِّرَت (3) وَ إِذَا العِشارُ عُطِّلَت (4) وَ إِذَا الوُحُوش ُ حُشِرَت (5) وَ إِذَا البِحارُ سُجِّرَت (6) وَ إِذَا النُّفُوس ُ زُوِّجَت (7) وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت (8) بِأَي ِّ ذَنب ٍ قُتِلَت (9) وَ إِذَا الصُّحُف ُ نُشِرَت (10) وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَت (11) وَ إِذَا الجَحِيم ُ سُعِّرَت (12) وَ إِذَا الجَنَّةُ أُزلِفَت (13) عَلِمَت نَفس ٌ ما أَحضَرَت (14) فَلا أُقسِم ُ بِالخُنَّس ِ (15) الجَوارِ الكُنَّس ِ (16) وَ اللَّيل ِ إِذا عَسعَس َ (17) وَ الصُّبح ِ إِذا تَنَفَّس َ (18) إِنَّه ُ لَقَول ُ رَسُول ٍ كَرِيم ٍ (19) ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي العَرش ِ مَكِين ٍ (20) مُطاع ٍ ثَم َّ أَمِين ٍ (21) وَ ما صاحِبُكُم بِمَجنُون ٍ (22) وَ لَقَد رَآه ُ بِالأُفُق ِ المُبِين ِ (23) وَ ما هُوَ عَلَي الغَيب ِ بِضَنِين ٍ (24) وَ ما هُوَ بِقَول ِ شَيطان ٍ رَجِيم ٍ (25) فَأَين َ تَذهَبُون َ (26) إِن هُوَ إِلاّ ذِكرٌ لِلعالَمِين َ (27) لِمَن شاءَ مِنكُم أَن يَستَقِيم َ (28) وَ ما تَشاؤُن َ إِلاّ أَن يَشاءَ اللّه ُ رَب ُّ العالَمِين َ (29)

[ترجمه]

چون آفتاب را سياه كنند. و چون ستارگان ريخته شوند«6». و چون كوهها را برانند. و چون شتران ده ماهه آبستن را رها كنند. «7» و چون وحش را جمع كنند. و چون درياها پر كنند. ----------------------------------- (1). آج: سورة كوّرت، كا: سورة الكوّرت. (2). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، قرآنهاي چاپي: بيست و نه آيت كه برابر است با تصريح تفسير التبيان: تسع و عشرون آيه بلاخلاف. (3). آج: صد و چهارده. (4). آج: عبد اللّه بن عمر. (5). كا، آد، گا: چون نامهاي خلايق باز كنند. (6). آج: ستارگان تاريك شوند. (7). آج:

حشّرت.

صفحه : 157 و چون تنها را جفت گردانند. و چون دختران در گور كرده را پرسند كه. به كدام گناه كشتند او را. و چون صحيفه ها بر افلاجند«1». و چون آسمان در نوردند. و چون دوزخ را بتابند. و چون بهشت نزديك كنند. بداند تني آنچه حاضر كرده باشد [69- ر]. سوگند نمي خورم به ستارگان باز پس مانده. روندگان در برج شدگان. و به شب چون تاريك شود. و بام چون دم زند. كه او گفتار پيغامبري است گرامي. خداوند قوّت بنزديك خداوند عرش ممكّن. فرمان برده آن جا استوار. و نيست صاحب شما ديوانه. ديد او را به كناره هاي آسمان ظاهر. و نيست او بر وحي متهّم. و نيست او گفتار ديوي«2» رانده. كجا مي شوي«3»! نيست او الّا يادگاري جهانيان را. ----------------------------------- (1). آج: چون نامه هاي عمل باز كرده شود. (2). آج: به گفتاري ديو. [.....] (3). آج: پس كجا مي رويد.

صفحه : 158 آن را كه خواهد از شما كه راست باشد. و شما نخواهي«1» الّا آن كه خواهد خداوند جهانيان. قوله: إِذَا الشَّمس ُ كُوِّرَت، حق تعالي در اينكه سورت طرفي از احوال و اهوال قيامت ياد كرد، گفت: ياد كن اي محمّد آن روز كه آفتاب را تكوير كنند. مفسّران خلاف كردند در معني اينكه لفظ. علي ّ بن ابي طلحه گفت از عبد اللّه [69- پ] عبّاس«2»: تاريك كنند. عطيّه گفت از او كه: ببرند. مجاهد گفت: نيست كنند. قتاده گفت: نورش ببرند. سعيد جبير گفت: لفظ معرّب است، يعني كور بكنند او را. ابو صالح گفت: نگونسار كنند، و روايت ديگر از او آن است كه: از فلك خودش

بيندازند، من قول العرب: طعنه فكوره اذا القاه. ربيع خثيم گفت: اصل تكوير«3» چيزي بر هم پيختن باشد، كتكوير العمامة، و پشته جامه گازر را كاره از اينكه جا گويند. گفتند«4» معني آن است كه: بر هم پيچند«5» و نورش بستانند. وَ إِذَا النُّجُوم ُ انكَدَرَت، و چون ستارگان بيفتند، من قولهم: انكدر الطاير إذا سقط عن عشّه، چون از آشيانه خود بيفتد. و انكدر إذا انقض علي الصيد، قال العجّاج: ابصر خربان فضاء فانكدر و انكدر القوم اذا انصبّوا علي غير هم، قال ذو الرمة: فانصاع جانبه الوحشي و انكدرت يلحبن«6» لا يأتلي المطلوب و الطلب عبد اللّه عبّاس گفت: متغيّر شود من الكدرة و الكدارة. ----------------------------------- (1). آج: نخواهيد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها كه. (3). اساس: كلمه در زير وصالي محو شده است، آج و ديگر نسخه بدلها در كلام عرب. (4). آج: و بعضي گفتند. (5). اساس: به صورت «پيخند» هم خوانده مي شود. (6). اساس: و الحر، آج: و الحس، كا: و الحبن، با توجّه به مآخذ شعري تصحيح شد.

صفحه : 159 وَ إِذَا الجِبال ُ سُيِّرَت، چون كوهها به رفتن در آرند به روي زمين بر زمين مي روند به مانند گرد و در هوا به مانند پشم زده. وَ إِذَا العِشارُ عُطِّلَت، و آنگه كه شتران آبستن ده ماهه را فرو گذارند«1» يكي را از آن عشراء گويند، و از ده ماه تا تمامي يك سال اينكه نام بر او باشد، و از اينكه نفيس تر عرب را مالي نبود و عزيزتر بر ايشان، در اينكه وقت نه بر او نشينند و نه از او شير دوشند. وَ إِذَا الوُحُوش ُ حُشِرَت،

و آنگه كه وحوش را جمع كنند [70- ر]. عبد اللّه عبّاس گفت: حشرشان و مرگشان باشد، و حشر هر چيزي مرگ باشد مگر حشر جن ّ و انس كه حشر ايشان بعث باشد. أبي ّ كعب گفت: اختلطت، آميخته شوند. قتاده گفت: جمع كنند ايشان را. وَ إِذَا البِحارُ سُجِّرَت، اهل بصره«2» به تخفيف خواندند، و باقي قرّاء به تشديد. إبن زيد و سفيان گفتند: او قدت، به آتش بتابند تا آب او آتش شود. عبد اللّه عبّاس گفت: خداي تعالي چون قيامت خواهد بودن، آفتاب و ماه و ستارگان را در دريا فگند، آنگه بادي از بادهاي دبور بفرستد تا بر او جهد و آن را آتش كند. مجاهد و ضحّاك و مقاتل گفتند: سجّرت، أي فجّرت، در هم گشايند. درياها را تا مختلط شوند، عذب با ملح آميخته شود، همه درياها يك دريا شود. كلبي ّ گفت: سجّرت، أي ملئت، مملو كنند آن را. ربيع خثيم گفت: زيادت گيرد تا زمينها بر بستاند. قتاده گفت: آبش به زمين فرو شود تا يك قطره نماند به خلاف آن كه ديگر مفسّران گفتند. و گفته اند: آبش حميم شود و تافته براي اهل دوزخ. أبي ّ كعب گفت شش آيت باشد از اعلام قيامت پيش از قيامت: يكي آن كه مردم ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: شتران ده ماهه آبستن بچگان را بيفگنند. (2). اساس: كلمه زير وصّالي رفته است، آج و ديگر نسخه بدلها و مكّه.

صفحه : 160 ناگاه در بازارها به كار خويش مشغول باشند، روشنايي آفتاب بشود«1». ايشان در اينكه باشند انديشه مي كنند تا چه رسيد آفتاب را، ستاره«2» كه پديد آمده باشد فرو ريزد.

در اينكه باشند كه كوهها بر زمين افتند، بجنبند و مضطرب شوند و سوخته گردند، و جنيّان با انسيان گريزند و انسيان با جنيّان و دواب ّ و وحوش و طيور آميخته شوند [70- پ] فذالك قوله: وَ إِذَا الوُحُوش ُ حُشِرَت، عند اينكه حال، جنيّان انسيان را گويند: ما برويم و خبري با شما آريم. بروند، درياها بينند كه به آتش مي بشخند، و ذلك قوله: وَ إِذَا البِحارُ سُجِّرَت، ايشان در اينكه باشند، زمينها شكافته شود تا به زمين هفتم و آسمانها شكافته شود تا به آسمان هفتم. ايشان در اينكه باشند، بادي برآيد و همه را هلاك كند. وَ إِذَا النُّفُوس ُ زُوِّجَت، و آنگه كه نفسها را جفت كنند. نعمان بن بشير«3» گفت رسول- عليه السلام- گفت در اينكه تفسير اينكه آيت كه: هر قومي را با قرين خود مقرون كنند از آنان كه عمل او كنند، صالح با صالح و فاجر با فاجر. عبد اللّه عبّاس گفت: آنگه كه مردمان سه صنف«4» شوند، و ذلك قوله: وَ كُنتُم أَزواجاً ثَلاثَةً«5». حسن و قتاده گفتند: هر نفسي را با اهل ملّت خود جفت كنند، جهودان را با جهودان و ترسايان را با ترسايان. مقاتل گفت: نفسهاي مؤمنان را جفت كنند«6» با حور العين و نفسهاي كافران را جفت كنند با شياطين، نظيرها قوله: احشُرُوا الَّذِين َ ظَلَمُوا وَ أَزواجَهُم«7»، بعضي دگر گفتند: نفسها را جفت كنند با اعمال خود از خير و شرّ. عكرمه گفت: جانها را جفت كنند با تنها. ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: برود. (2). كا: ستاره/ ستاره اي. (3). اساس: كلمه زير وصالي رفته و به صورت «ابي ّ كعب» باز نويسي شده است،

با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). كا، آد، گا: صف. (5). سوره واقعه (86) آيه 7. [.....] (6). آج: جمع كنند. (7). سوره صافّات (37) آيه 22.

صفحه : 161 وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت، و آنگه«1» بپرسند«2» آن دخترك در گور كرده را زنده«3». و وأد«4» آن بود كه عرب چون ايشان را دختري آمدي او را زنده در گور كردندي ترس درويشي را و استنكاف آن را كه كسي او را بخواهد«5»، چنان كه حق تعالي از ايشان حكايت كرد: يَتَواري مِن َ القَوم ِ مِن سُوءِ ما بُشِّرَ بِه ِ أَ يُمسِكُه ُ عَلي هُون ٍ أَم يَدُسُّه ُ فِي التُّراب ِ«6»، و اصل او ثقل بود، و منه قوله [71- ر] تعالي: وَ لا يَؤُدُه ُ حِفظُهُما«7»، أي لا يثقله، و اده اذا اثقله براي آن كه خاك بر او انبار كنند ثقل باشد بر او. مفسّران گفتند: عرب چون خواستي«8» كه دختر را بنكشد«9»، پيراهني بكردي او را از پشم شتر يا پشم گوسفند و او را قفاي شتر و گوسفند فگندي«10» تا شباني مي كردي، و چون بخواستي«11» كشتن، نكو مي داشتي او را تا شش ساله شدي. [آنگه] مادرش را گفتي: اينكه دخترك را بياراي و طيب بر او كن تا اينكه را به خانه شوهر [بريم]«12». مادر همچنان كردي، آنگه او را بياوردي و گوري كنده بودي در بيابان، او را گفتي: در اينكه جا نگر. او در آن جا نگريدي، دست به او زدي و او را در آن جا افگندي«13» و خاك بر او راست كردي. عبد اللّه عبّاس گفت: عرب را در جاهليّت عادت بودي كه چون زنان ايشان آبستن

شدندي، و وقت وضع نزديك شدي، چاله اي«14» بكندندي تا چون زن را درد آمدي بر سر آن چاله«15» بنشستي. اگر پسر بودي برگرفتندي، و اگر دختر ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها كه. (2). آج و ديگر نسخه بدلها از. (3). كا، آد، گا: دخترك زنده در گور كرده. (4). كذا: در اساس، آج و ديگر نسخه بدلها: و اينكه. (5). آج: نخواهد. (6). سوره نحل (16) آيه 59. (7). سوره بقره (2) آيه 255. (8). آد، گا: خواستندي. (9). آد، گا: نكشند. (10). كا، آد، گا: داشتندي. (11). آج و ديگر نسخه بدلها آنگه. (12). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (13). آج و ديگر نسخه بدلها: انداختي. (14). كا: گوري، آد، گا: گوي. (15). كا: گور، آد، گا: گو.

صفحه : 162 بودي در آن جا انداختندي و خاك بر او راست كردندي. و گفتند: قبايلي مخصوص بود از عرب كه اينكه كردندي، و شاعرشان در اينكه معني گفت: سميتها إذ ولدت تموت و القبر صهر ضامن زمّيت و شاعر ديگر گفت در اينكه معني: لكل ّ ابي بنت اذا هي ادركت ثلثة اصهار اذا ذكر الصّهر فزوج يواعيها و بيت يكنّها و قبر يواريها و خيرهم القبر و ديگري گفت: القبر أخفي سترة للبنات و دفنها يروي من المكرمات أما تري الرحمن سبحانه قد وضع النعش بجنب البنات [17- پ] قتاده گفت: از جهل عرب يكي آن است كه سگ را پرورند و فرزند را بكشند، خداي تعالي ايشان را بر اينكه تعيير كرد و تهديد، في قوله: وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت، بِأَي ِّ ذَنب ٍ قُتِلَت،

گفت: آنگه كه بپرسند آن دخترك در گور كرده را كه تو را به چه گناه گشتند؟ و اينكه كلامي است متضمّن تهديد و وعيد آن كس را كه اينكه كرده باشد. و سؤال اگر چه به ظاهر تعلّق به «موؤودة» دارد، بر حقيقت وائد را باشد چنان كه گفت در حق ّ عيسي بن مريم: أَ أَنت َ قُلت َ لِلنّاس ِ اتَّخِذُونِي«1»، و غرض از اينكه تخجيل آنان باشد كه اينكه حديث بر او حوالت كردند، و مثله قوله: يَوم َ يَجمَع ُ اللّه ُ الرُّسُل َ فَيَقُول ُ ما ذا أُجِبتُم«2»، و سؤال بر حقيقت به امّتان متوجّه باشد. و اينكه طريقتي است معروف عرب و عجم را. راوي خبر گويد: قيس بن عاصم پيش رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ هفت دختر را در جاهليّت زنده در خاك كرده ام. رسول- عليه السلام- گفت: از هر يكي برده اي آزاد كن. گفت: يا رسول اللّه: من خداوند شترم. گفت: به عدد هر يكي شتري هدي كن به خانه خداي. ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آيه 116. (2). سوره مائده (5) آيه 109.

صفحه : 163 قوله: سُئِلَت، بِأَي ِّ ذَنب ٍ قُتِلَت«1»، قراءت عامّه قرّاء بر فعل مجهول است، و در شاذّ جابر و أبو الضحي خواندند: سألت، بأي ّ ذنب قتلت، امّا وجه «سئلت» بيان كرديم. و قوله: قُتِلَت، علي المجهول و الخبر من الغائب، وجه او آن است كه اينكه نوع كلام و وجه«2» در او روا بود: هم قتلت و هم قتلت بر خطاب، چنان كه گويند قال زيد إنّه ذاهب و إنّي ذاهب. و قال عبد اللّه: بأي ّ ذنب ضربت«3» و بأي ّ ذنب ضربت و وجهي دگر گفتند در «سئلت»

[72- ر] و آن است كه گفتند: سئلت بمعني طلبت است، أي طلبت من قاتليها، ايشان را باز خواهند از آنان كه ايشان را كشته باشند، گويند: كجااند آن فرزندان شما و چه كردي«4» ايشان را! و به چه گناه كشتي«5» ايشان را! و اينكه هم وجهي لطيف است. وَ إِذَا الصُّحُف ُ نُشِرَت، و آنگه كه صحفها«6» بر افلاجند«7» اهل مدينه و شام و بصره به تشديد خواندند الّا ابو عمرو علي تكثير الفعل، و باقي قرّاء به تخفيف. ام ّ سلمه گفت شنيدم از رسول- عليه السلام- كه مي گفت: (يحشر النّاس حفاة عراة) ، مردمان را حشر كنند برهنه و پاي برهنه. ام ّ سلمه گفت: زنان هم برهنه باشند! گفت: بلي، گفت: وا سوأتاه: رسول- عليه السلام- گفت: آن روز مردم به خود مشغول باشند. گفت«8»: به چه مشغول باشند! گفت: به صحيفه هاي افلاخته«9» كه در آن جا مثقال ذرّها باشد، و مِثقال َ حَبَّةٍ مِن خَردَل ٍ«10» باشد. وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَت، از جاي بركنند«11» و آنگه در نوردند. و كشط، قلع و ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: قوله سئلت و قتلت. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: دو وجه. (3). اساس: ضرب، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: چه كرديد. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: كشتيد. (6). كذا: در اساس، آج و ديگر نسخه بدلها: صحيفها/ صحيفه ها. (7). آج: بر افراخته شود، كا، آد، گا: باز كنند. (8). كا، آد، گا: گفتم. (9). آج: افراخته، كا، آد، گا: باز كرده. [.....] (10). سوره انبياء (21) آيه 47، نيز سوره لقمان (31) آيه 16. (11).

آج، آد، گا آسمان.

صفحه : 164 نزع پوست باشد از شدّت التزاق، يقال: كشط جلد رأسه إذا نزعه. و الكشط أبلغ من الكشف، و كشف و كشر و كشط و قشط أخوات«1». و در قراءت عبد اللّه مسعود «قشطت» بالقاف، و عرب معاقبه كند بين القاب و الكاف لقرب مخرجيهما، تقول: الكافور و القافور، و القف ّ و الكف ّ. وَ إِذَا الجَحِيم ُ سُعِّرَت، و آنگه كه دوزخ بتابند. و «سعر» تافتن تنور باشد، و التسعير المبالغة. و سعير، فعيل باشد به معني مفعول، يعني دوزخ تافته. قال«2»: و لو رأتني في نار مسعرة ثم ّ استطاعت لزادت فوقها حطبا [27- پ] وَ إِذَا الجَنَّةُ أُزلِفَت، و آنگه كه بهشت نزديك گردانند، و «زلفة» قربت باشد، و ازدلاف اقتراب بود، و مزدلفه براي آن خوانند كه به مكّه نزديك است. عَلِمَت نَفس ٌ ما أَحضَرَت، اينكه جواب «إذا» است در اينكه آيات. گفت: چون چنين باشد، بداند هر نفسي آنچه حاضر كرده باشد، و مثله قوله: يَوم َ تَجِدُ كُل ُّ نَفس ٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَراً«3» الاية. عبد اللّه عبّاس گفت در اينكه آيات: اينكه دوازده خصلت است، شش در دنيا و شش در آخرت. فَلا أُقسِم ُ، گفت: قسم نكنم گفتند: «لا» صله است، يعني قسم كنم به آن پنج ستاره كه مشتري است و زهره و زحل و مرّيخ و عطارد. و «خنس» جمع خانس باشد، و الخنوس، التّأخر و الرجوع، براي آن «خنّس» خواند آن را كه رجوع ايشان باز پس باشد، كرجوع القهقري. و گفتند: براي آن كه گاه رفتنش بر استقامت بود و گاه راجع باشد. الجواري، روندگان، جمع جارية «الكنّس» جمع كانس أي داخل

في الكناس، يعني في بروجها، در برجها مي شوند از بروج دوازده. و اصل آن در آهو و وحوش باشد كه در خانه شود، و خانه او را كناس خوانند، ----------------------------------- (1). آج، آد، گا باشند، كا اند. (2). آج و ديگر نسخه بدلها الشّاعر. (3). سوره آل عمران (3) آيه 30.

صفحه : 165 قال طرفة بن العبد: كأن كناسي ضالة يكنفانها و أطر قسي تحت صلب مؤيّد و كذلك المكنس و جمعه«1» مكانس، و قال الأعشي: فلمّا لحقنا الحي ّ اتلع آنس كما اتلعت تحت المكانس ربرب و قال أوس بن الحجر: الم تر ان ّ اللّه أنزل مزنة و عفر الظباء في الكناس تقمع وَ اللَّيل ِ إِذا عَسعَس َ، و به حق ّ شب چون تاريك شود. حسن گفت«2»: أقبل بظلامه. ديگران گفتند: أدبر، تقول العرب: عسعس و سعسع اذا ادبر و لم يبق منه إلّا اليسسير [73- ر]، قال علقمة: حتّي إذا الصبح له تنفسا و انجاب عنها ليلها و عسعسا و قال رؤبة: يا هند ما أسرع ما تسعسعا من بعد ما كان فتي سرعرعا وَ الصُّبح ِ إِذا تَنَفَّس َ، و به حق ّ صبح چون دم بزند، يعني آغاز كند به آمدن. إِنَّه ُ، كه اينكه قرآن، لَقَول ُ رَسُول ٍ كَرِيم ٍ، يعني وحي و تنزيل و آورده رسولي است كريم، و آن جبريل است. و قوله«3» بر سبيل توسّع گفت: و إنّما بر حقيقت قول خداست جل ّ جلاله و معني آن است كه: اينكه قرآن از جبريل شنيد، از خويشتن نگفت: و «إنّه» جواب قسم است. و بعضي مفسّران گفتند: مراد به «رسول كريم» محمّد است- صلي اللّه عليه و علي آله، و قول اوّل درست تر است و

موافقتر به اظهار«4». ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي العَرش ِ مَكِين ٍ، گفت: خداوند قوّت است و مكين و ممكن است بنزديك خداي عرش. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: جمعها. (2). آج، آد، گا: سعيد جبير. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: و قول. (4). آج: به ظاهر، كا، آد، گا: به ظاهر آيت.

صفحه : 166 مُطاع ٍ، فرمان روان است«1». ثَم َّ، آن جايگاه، يعني بر آسمان. أمين، استوار است، بر وحي خداي تعالي زيادت و نقصان نكند و دروغ نگويد. آنگه خطاب كرد با كافران، گفت«2»: اينكه صاحب شما كه محمّد است ديوانه نيست چنان كه شما گفتي«3». وَ لَقَد رَآه ُ بِالأُفُق ِ، و بديد او را، يعني رسول- عليه السلام- بديد جبريل را بر آن صورت كه خداي تعالي او را آفريده است. و «افق» كناره آسمان باشد. حسن و قتاده گفتند: افق مبين آن جاست كه آفتاب برآيد. عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: رسول- عليه السلام- جبريل را گفت: مي خواهم تا تو را ببينم بر آن شكل كه در آسمان باشي. گفت«4»: آن قوّت نباشد و طاقت نداري. گفت: علي حال«5»، گفت: اكنون كجا خواهي كه خود را به تو نمايم! گفت: به ابطح. گفت: در نگنجم. گفت: به منا. گفت: در نگنجم. گفت: به عرفات. گفت [73- پ]: در نگنجم، اگر لابد است به كوه حري. آن روز كه موعود بود، رسول- عليه السلام- به كوه حري رفت و بنشست، نگاه كرد جبريل مي آمد از كوههاي عرفات با هيئتي و جثتي«6» و آوازي از خشخشه و جلجله، همه روي آسمان بپوشيد از مشرق تا به مغرب، سرش در آسمان بود و پايها در

زمين. رسول- عليه السلام- بيفتاد بي هوش. جبريل- عليه السلام- هم با آن صورت شد كه به عادت پيش رسول آمدي، و بيامد و بنشست و رسول را با بر گرفت«7» تا رسول با هوش آمد، آنگه گفت: يا رسول اللّه؟ تو را خلق من عظيم مي آيد، اگر ميكايل را بيني كه سر او در زير عرش است و پايهاي او در زير هفتم زمين است و عرش با عظمت بر دوش او نهاده است و هر وقت از ترس ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: فرمان رواست، كا: فرمان رواي است. (2). كا، آد، گا و ما صاحبكم بمجنون. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: گفتيد. (4). آج و ديگر نسخه بدلها تو را. (5). آد: البته. [.....] (6). كا، آد، گا: بآهستگي و جثّه. (7). كا: آد، گا: را در كنار گرفت.

صفحه : 167 خداي تعالي چنان متضايل و حقير شود كه گنجشكي تا عرش خداي بنايستد«1» جز بر عظمت خداي تعالي. وَ ما هُوَ، نيست او، يعني محمّد- صلّي اللّه عليه و علي آله عَلَي الغَيب ِ بِضَنِين ٍ، گفت: او بر غيب متّهم نيست، يعني بر وحي و آنچه او را بر آن اطّلاع مي كنند از علم غيب. حمزه و عاصم و مدنيان و شاميان و زيد بن ثابت و حسن و عبد اللّه عمر و اشهب و اعمش و عبد اللّه عبّاس به روايت مجاهد «ضنين» خواندند به «ضاد»، يعني بخيل نيست به اينكه وحي كه بر او انزال مي كنند و علم غيب كه بر او القاء مي كنند بخل نمي كند به آن بر شما، با شما مي گويد و از شما هيچ پوشيده

نمي دارد، يقول: ضننت بالشي ء أضن ّ به ضنّا و ضنّة و ضنانة، فأنا ضنين أي بخيل، قال الشاعر: اجود بمضنون التّلاد«2» و إنني بسرك عمّن سالني لضنين و باقي [74- ر] به «ظا» خواندند، و اينكه قراءت عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه زبير و عروة و عمر عبد العزيز، و روايت سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس. معني«3» «ظنين» متهم باشد، يقال: فلان يظن بكذا أو يزن، أي يتهم به. و الظنّة التهمة، قال الشّاعر: اما و كتاب اللّه لا عن شناءة هجرت و لكن ّ الظنين ظنين و ابو عبيد اينكه قرائت اختيار كرد، گفت: عرب رسول را به بخل نسبت نكردند، انّما او را بر وحي متّهم داشتند، اينكه جواب ايشان است و ردّ است بر ايشان، فرّاء و مبرّد گفتند: بظنين، أي بضعيف، من قولهم: بئر ظنون إذا كانت قليلة الماء. وَ ما هُوَ بِقَول ِ شَيطان ٍ رَجِيم ٍ، و اينكه قرآن قول ابليس ملعون رانده دور كرده نيست. ----------------------------------- (1). اساس و ديگر نسخه بدلها: بنه ايستند/ بنا ايسيد. (2). كلمه در اساس به صورت «البلاد» هم خوانده مي شود. (3). آج و ديگر نسخه بدلها و.

صفحه : 168 فَأَين َ تَذهَبُون َ، كجا مي روي«1»، يعني به ره شبهه ها«2» و گمانهاي خطا در اينكه قرآن كه گاه گوي«3» سحر است و گاه گوي«4» كهانت است، و گاه گوي«5» فسانه اوّلينان است. و گفتند: معني آن است كه كجا مي روي«6» و عدول مي كني«7» از اينكه قرآن، و بيان و شفاي شما در اوست. فرّاء و كسائي گفتند كه تقدير آن است كه: إلي أين تذهبون، تقول العرب: انطلق به الغور يعنون الي الغور، و ذهبت الشّام

و خرجت العراق، و انطلقت السوق، أي إلي هذه المواضع. قال و أنشدني بعض بني عقيل: تصيح بنا حنيفة إذ رأتنا و أي الإرض تذهب بالصياح يريد إلي أي ّ الإرض تذهب. واسطي گفت معني آن است كه: كجا مي روي«8» از ضعفي به ضعفي! از ضيق عبوديت به فسحت ربوبيّت روي«9» تا به مقرّ عزّ برسي«10». جنيد گفت: معني اينكه آيت مقرون است به آيت دگر، و هي قوله: وَ إِن مِن شَي ءٍ إِلّا عِندَنا خَزائِنُه ُ«11». فَأَين َ تَذهَبُون َ، يعني خزاين هر چيز بنزديك من است، شما [74- پ] كجا مي روي«12» كه هر كجا روي«13» جز بنزديك من به نجح نرسي«14». إِن هُوَ إِلّا ذِكرٌ لِلعالَمِين َ، اينكه قرآن نيست الّا ذكري و ياد كردي جهانيان را، و اينكه آيت دليل قول اوّل است و مقوّي و مبيّن آن. لِمَن شاءَ مِنكُم أَن يَستَقِيم َ، قوله: «لمن» بدل «للعالمين» است، بدل البعض من الكل ّ، كقولك: مررت بالقوم ثلثيهم، يعني ذكري است از جمله جهانيان آنان را كه خواهند كه مستقيم باشند و بر ره استقامت بايستند. ----------------------------------- (12- 8- 6- 1). آج و ديگر نسخه بدلها: مي رويد. (2). اساس: شبهها/ شبهه ها، آج و ديگر نسخه بدلها: شبهتها. (5- 4- 3). آج و ديگر نسخه بدلها: گوييد. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: مي كنيد. (13- 9). آج و ديگر نسخه بدلها: رويد. (10). آج و ديگر نسخه بدلها: برسيد. (11). سوره حجر (15) آيه 21. (14). آج و ديگر نسخه بدلها: نرسيد.

صفحه : 169 وَ ما تَشاؤُن َ إِلّا أَن يَشاءَ اللّه ُ رَب ُّ العالَمِين َ، گفت: شما نخواهي«1» تا خداي نخواهد. بيان كرديم كه: مجبّران را به اينكه آيت تمسّكي نيست

براي آن كه مشيّت هم از ما و هم از خداي تعالي متعلّق نيست به چيزي، لابدّ تعليق بايد كردن آن را به چيزي تا آيت معني دار شود و كلام را فايده پديد آيد و اوليتر چيز كه تعليق كنند مشيّت را به او استقامت است كه مذكور است در آيت تا معني آيت ملايم بود و متناقض نبود. و بر اينكه وجه معني آن باشد كه: شما استقامت نخواهي«2» الّا آنگه كه خداي خواهد. و اينكه با مذهب عدل راست است. وجهي دگر آن است كه: و ما تشاءون الإستقامة الّا اذا شاء اللّه تمكينهم«3» منها. و اگر بجز استقامت تعليق كنند روا باشد بر اينكه وجه و معني آن باشد كه: شما هيچ نخواهي«4» الّا آنگه كه خداي خواهد كه تمكين كند شما را از آن فعل يا از فعل ارادت كه به آن مريد باشي«5». و وجهي دگر آن است كه: شما نخواهي«6» هيچ فعل از طاعات الّا پس از آن كه خداي خواهد كه شما آن كني«7»، براي آن كه تا امر نكند به آن ما نكنيم، و امر نكند الّا آنگه كه مريد باشد. و اينكه وجهي است قريب. و اگر گويند: چرا تخصيص كردي«8» آيت را به طاعت! گوييم [75- ر]: تخصيص به ادلّه عقل و آيات محكم كرديم، و تخصيص به دليل روا باشد. و روايت است كه رسول- عليه السلام- گفت: شيبتني سورة هود و أخواتها ، گفت: سوره هود و أخوات او مرا پير بكرد. و أخوات او «واقعه» است و «إذا الشمس كوّرت». ----------------------------------- (6- 4- 2- 1). كا، آد، گا: نخواهيد. [.....] (3).

آج و ديگر نسخه بدلها: تمكينكم. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: باشيد. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: كنيد. (8). آج، آد، گا: كرديد، كا: كرد.

صفحه : 170

سورة إذا السماء انفطرت

«1» اينكه سورت مكّي است و نوزده آيت است و هشتاد كلمت است و سيصد و بيست و نه«2» حرف است. و روايت است از أبو امامه از ابي ّ كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و علي آله- گفت: هر كه إذا السماء انفطرت بخواند، خداي تعالي او را به عدد هر گوري كه در دنيا هست و به عدد هر قطره اي باران كه از آسمان آيد، او را حسنتي بنويسد و كار او نيكو كند روز قيامت«3».

[سوره الانفطار (82): آيات 1 تا 19]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت (1) وَ إِذَا الكَواكِب ُ انتَثَرَت (2) وَ إِذَا البِحارُ فُجِّرَت (3) وَ إِذَا القُبُورُ بُعثِرَت (4) عَلِمَت نَفس ٌ ما قَدَّمَت وَ أَخَّرَت (5) يا أَيُّهَا الإِنسان ُ ما غَرَّك َ بِرَبِّك َ الكَرِيم ِ (6) الَّذِي خَلَقَك َ فَسَوّاك َ فَعَدَلَك َ (7) فِي أَي ِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَك َ (8) كَلاّ بَل تُكَذِّبُون َ بِالدِّين ِ (9) وَ إِن َّ عَلَيكُم لَحافِظِين َ (10) كِراماً كاتِبِين َ (11) يَعلَمُون َ ما تَفعَلُون َ (12) إِن َّ الأَبرارَ لَفِي نَعِيم ٍ (13) وَ إِن َّ الفُجّارَ لَفِي جَحِيم ٍ (14) يَصلَونَها يَوم َ الدِّين ِ (15) وَ ما هُم عَنها بِغائِبِين َ (16) وَ ما أَدراك َ ما يَوم ُ الدِّين ِ (17) ثُم َّ ما أَدراك َ ما يَوم ُ الدِّين ِ (18) يَوم َ لا تَملِك ُ نَفس ٌ لِنَفس ٍ شَيئاً وَ الأَمرُ يَومَئِذٍ لِلّه ِ (19)

[ترجمه]

چون آسمان«4» شكافته شود. و چون ستارگان پراگنده شوند. و چون درياها در هم گشايند. و چون گورها باز شيبانند«5». بداند هر نفسي آنچه پيش داشته بود و آيه آنچه باز پس داشته بود. ----------------------------------- (1). گا: سورة الإنفطار. (2). گا: و هفت. (3). آج صدق رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم. (4). اساس كلمه را با خطّي ديگر به صورت «آسمانها» نگاشته است، با توجّه به آج و ترجمه آيه در متن تصحيح شد. (5). آج: بر انگيزانند.

صفحه : 171 اي آدمي چه فريب است«1» تو را به خداي كريمت. آن كه بيافريد تو را راست كرد تو را، راست كرد«2» تو را. در هر كدام صورت كه خواست مركّب كرد تو را. پرگست«3»، بل دروغ مي دانيد به جزا. و بر شما نگاهبانانند. كريماني نويسندگان. مي دانند آنچه شما مي كني«4». نيكوكاران در بهشت نعيم باشند.

و كافران در دوزخ باشند. ملازم باشند با آن روز جزا. و نباشند از آن جا غايب. و چه داني تو كه چيست روز جزا. پس چه داني كه چيست روز جزا. آن روز كه مالك نباشد كسي از كسي چيزي، و فرمان آن روز خداي را باشد. قوله:«5» إِذَا السَّماءُ انفَطَرَت، حق تعالي در اينكه آيات هم ذكر اعلام و آثار قيامت گفت، گفت: ياد كن اي محمّد آن روز كه آسمان شكافته شود«6» و ستارگان ----------------------------------- (1). آج: بفريفت. (2). آج: و به اعتدال كرد. (3). آج: حقّا. (4). آج: مي كنيد. (5). آج تعالي. [.....] (6). كا، آد، گا و اذات الكواكب انتثرت.

صفحه : 172 ريزيده گردند«1» و فشانده شوند. و الفطر، الشق ّ، و الانفطار و الانشقاق و الانتثار التفرق، و انفعال هميشه مطاوع فعل بود، يقال: شققته فانشق ّ، و نثرته فانتثر«2»، و درياها در يكديگر گشايند تا يك دريا شود. حسن گفت: آبش بشود. كلبي ّ گفت: مملو كنند. وَ إِذَا القُبُورُ بُعثِرَت، و آن روز كه گورها باز شيبانند«3» و زير و زبر كنند تا مردگان را از او بيرون آرند زنده كرده. و البعثرة و البحثرة، البحث. و اصل كلمت بحث است، «را»«4» در او زيادت كردند، و بحث و بعث، متقارب [76- ر] المعني است، جز آن است كه «را» ي بر«5» مبالغت زيادت كردند، اينكه بحثي باشد كه زير و زبر كند. عَلِمَت نَفس ٌ، اينكه جواب «إذا» است و عامل است در او. گفت: آنگه كه اينكه كارها پيدا شود بداند هر نفسي آنچه كرده باشد از افعالي كه در مقدّم عمر كرد و افعالي كه آخر عمر

كرد. عكرمه گفت: آنچه تقديم كرد از فرايض و آنچه ضايع كرد. و گفتند: آنچه تقديم كرد از اعمال و باز گذاشت از مظالم. و گفتند: آنچه تقديم كرد از صدقات و تأخير كرد از تركات. و گفتند: آنچه در پيش افگند از فرزندان كه فرط كرده باشد تا شفيع او باشد، و آنچه تأخير كرده باشد تا وارث او باشند. و گفتند: ما فعلت و تركت، آنچه كرده باشد و آنچه رها كرده باشد از كردني و ناكردني. يا أَيُّهَا الإِنسان ُ، آنگه خطاب كرد با آدمي، گفت: يا آدمي، اي فرزند آدم؟ چه غرّه كرد تو را و چه بفريت«6» تو را و مغرور كرد به خداي كريم. در خبر است كه رسول- عليه السلام- اينكه آيت بخواند و گفت: غره جهله آدمي را جهل به خداي مغرور كرد. قتاده گفت: عدوّه البائس المسلط، دشمن ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: ريخته كردند. (2). كا، آد، گا و إذا البحار فجرّت. (3). آج: باز شيارند. (4). كا، آد را. (5). كا: آد، گا: را براي. (6). كذا در اساس، همه نسخه بدلها: بفريفت.

صفحه : 173 بي نواي مسلّطش، يعني ابليس. فضيل عياض را گفتند: اگر خداي تعالي روز قيامت تو را بدارد و گويد: ما غَرَّك َ بِرَبِّك َ الكَرِيم ِ، چه جواب دهي! گفت گويم: ستورك المرخاة، پرده هاي فرو گذاشته ات. اينكه معني إبن السّماك به نظم كرد، گفت: يا كاتم الذنب اما تستحيي و اللّه في الخلوة ثانيكا غرّك من ربّك امهاله و ستره طول مساويكا مقاتل گفت: غرّه عفو اللّه، او را مغرور بكرده است عفو خداي براي آن كه تعجيل عقوبت نكرد بر او. سري«1»

گفت: غرّه رفق اللّه، به مدارايي كه خداي با او كرد او را غرّه بكرده است. يحيي بن معاذ گفت: برّه به سالفا و انفا [76- پ]، نيكوي او با بنده به اوّل و آخر او مغرور بكرد. بعضي دگر گفتند از اهل اشارات: غرّه حلمه به، حلم خداي او را مغرور كرد«2». ابو بكر ورّاق گفت: جواب در آيت است في قوله: بربّك الكريم، پنداري سايل را باز آموخت تا گويد: غرّني كرمك منصور گفت: غرّني فضلك علي عبادك و صفحك عنهم، گفت: فضل تو بر بندگان و عفو تو از ايشان مرا مغرور بكرد. عبد اللّه عبّاس گفت: هيچ بنده نباشد و الّا خداي تعالي او را بدارد روز قيامت و گويد: يا بن ادم ما غرّك بي، اي آدم زاده«3» تو را چه مغرور كرد به من! يا بن آدم چه كردي با آن علم كه دانستي! يا بن آدم چه جواب دادي پيغامبران را! ذو النون مصري گفت: كم مغرور تحت السّتر و هم لا يشعرون«4»، بس مغرور كه در پس پرده است و احوال نمي داند. ابو بكر بن طاهر الأبهري ّ گفت اينكه معني در دو بيت: يا من علا«5» في العزّ و التّيه و غرّه طول تماديه املي لك اللّه فبادرته و لم تخف غب ّ معاصيه ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: سري ّ سقطي. (2). آج: بكرد. (3). آج، آد، آدمي زاده. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: و هو لا يشعر. (5). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسير قرطبي (19/ 246): غلا.

صفحه : 174 الَّذِي خَلَقَك َ، آن خداي كه بيافريد تو را و تو را راست خلقت

آفريد و تو را راست بداشت. قوله: فَسَوّاك َ، دو«1» معني دارد: يكي آن كه تو را خلقي آفريد سوي ّ تمام بي نقصاني، و دگر تو را راست قامت آفريد و منبطح«2» نكرد بر شكل چهارپايان. قوله: فَعَدَلَك َ، كوفيان به تخفيف «دال» خواندند: (أي صرفك و امالك) فِي أَي ِّ صُورَةٍ ما شاءَ، تو را باز گردانيد به آن صورت كه او خواست از طول و قصر و حسن و قبح، يكي را دراز آفريد و يكي را كوتاه و يكي را سپيد و يكي را سياه، و يكي را زشت و يكي را نيكو به حسب مصلحت. و دگر قرّاء به تشديد خواندند، يعني قوّمك و جعلك معتدل الخلق، تو را راست خلق كرد، و اينكه«3» اختيار فرّاء و ابو عبيده [77- ر] و ابو حاتم است، و مثله قوله: لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ فِي أَحسَن ِ تَقوِيم ٍ«4». مجاهد گفت: في أي ّ شبه شاء، در آن شبه و مانند كه خواست از عم ّ و خال. راوي خبر گويد كه رسول- عليه السلام- يك روز مرا گفت«5»: فرزندي آمده است! گفتم: آري يا رسول اللّه؟ گفت: با كه ماند! گفتم: يا رسول اللّه؟ با كه ماند، با مادر و پدر ماند. گفت: مگو كه نطفه چون در رحم قرار گيرد، خداي هر شبهي كه ميان آن مرد و زن باشد تا به آدم جمع كند و او را بر آن شبه آفريند كه خواهد از ايشان، نبيني كه خداي تعالي چه گفت: فِي أَي ِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَك َ، يعني فيما بينك و بين آدم. عكرمه و ابو صالح گفتند: فِي أَي ِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَك َ، در هر صورت كه خواست

تو را تركيب كرد. چون صورت آدمي خواست چنين آمدي، اگر صورت دگر«6» خواستي بودي«7»، براي آن كه به اختيار فاعلي مختار است نه به ايجاب موجبي كه خلاف آن روا نباشد. و قوله: «ما» رواست كه زيادت باشد، و رواست كه ايهامي باشد، كقولهم: لأمر ما جدع قصير انفه. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: اينكه كلمه دو. (2). آج: مسطّح. [.....] (3). آد قراءت. (4). سوره تين (95) آيه 4. (5). آج و ديگر نسخه بدلها يا فلان تو را. (6). كا، آد، گا: ديگر حيوانات. (7). كا، آد، گا: خواستي چنين آمدي.

صفحه : 175 كَلّا، كلمت«1» زجر است كافران را. بَل تُكَذِّبُون َ بِالدِّين ِ، عامّه قرّاء به «تا» ي خطاب خواندند، و ابو جعفر به « يا » خواند خبرا عن الغائبين، گفت: شما كه كافراني«2» تكذيب مي كني«3» و دروغ مي داري«4» جزا را و روز قيامت را. وَ إِن َّ عَلَيكُم لَحافِظِين َ، و بر شما نگاهباناني هستند از فريشتگان كه اعمال شما نگاه مي دارند. كِراماً، كريمانند و دبيرانند، دبيراني كه كريمند و كرم ايشان آن است كه در خبر آمد كه: چون بنده طاعتي كند، فريشته دست راست شادمانه شود و بشتابد و يكي را ده بنويسد، و چون معصيتي كند و فريشته دل تنگ شوند. فريشته [77- پ] دست چپ خواهد تا بر او نويسد، آن ديگر گويد: توقّف كن يك ساعت باشد كه پشيمان شود. يك ساعت توقّف كند. به دوم ساعت خواهد كه بر نويسد، هم رها نكند. همچنين تا هفت ساعت. پس از هفت ساعت گويد: جاهل است اينكه بنده، بنويس يكي را، يكي«5». يَعلَمُون َ ما تَفعَلُون َ، مي دانند آنچه شما

مي كني«6». إِن َّ الأَبرارَ لَفِي نَعِيم ٍ، نيكوكاران«7» و آنان كه با مادر و پدر مبرّت كنند«8». عبد اللّه عمر گفت: از رسول- عليه السلام- كه گفت: خداي تعالي اينان را براي آن أبرار خواند كه با پدران و فرزندان نيكوي كنند. آنگه گفت: چنان كه پدران را بر فرزندان حق ّ است، فرزندان را بر پدران حق ّ است. و گفتند: مراد آنان اند كه سوگند و عهد به راست كنند، من قولهم: (بر في يمينه)، و بر اينكه قول وفا به جمله او امر و نواهي داخل باشد در اينكه، و اينكه عامتر است و به فايده بيشتر، آنان كه چنين باشند در بهشت خواهند بودن و جاي ايشان بهشت باشد. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا ردع. (2). كا، آد، گا: كافرانيد. (3). كا، آد، گا: مي كنيد. (4). كا، آد، گا: مي داريد. (5). كا، آد، گا نويسد. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: مي كنيد. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: گفت نيكوكاران. (8). كا، آد، گا در بهشت خواهند بود و جاي ايشان بهشت است.

صفحه : 176 وَ إِن َّ الفُجّارَ لَفِي جَحِيم ٍ، و آنان كه كافران و فاسقان باشند، جاي ايشان دوزخ باشد. يَصلَونَها يَوم َ الدِّين ِ، ملازم باشند با دوزخ روز قيامت كه روز جزا بود. وَ ما هُم عَنها بِغائِبِين َ، و ايشان از آن جا غايب نباشند. و آيت به اينكه قرينه مخصوص باشد به كافران براي آن كه كافر هم فاسق باشد، هم از روي لغت و هم از روي شرع. امّا فاسق كافر نباشد به اتّفاق، و پيش از اينكه به مواضع خود بيان كرده ايم كه: فسّاق اهل صلات در دوزخ مؤبّد نباشند. آنگه

بر سبيل استعظام و استهوال گفت: وَ ما أَدراك َ ما يَوم ُ الدِّين ِ«1»، پس چه داني اي محمّد كه آن روز چه روز باشد؟ و اينكه بر سبيل مبالغت گفت در باب تهديد«2» و تعظيم اينكه روز. آنگه هم او بيان كرد، گفت: يَوم َ لا تَملِك ُ نَفس ٌ لِنَفس ٍ شَيئاً، مكّيان [78- ر] و بصريان خواندند: «يوم» به رفع ردّا علي قوله: ما يَوم ُ الدِّين ِ، و باقي قرّاء خواندند به نصب علي تقدير فعل مضمر، و التقّدير: أعني يوم لا تملك، گفت: روزي باشد كه هيچ نفس مالك نباشد هيچ نفس را چيزي و«3» نتواند تا از او عذاب دفع كند تا«4» از او غناي كند«5». و اصل «ملك» قدرت باشد- چنان كه بيان كرده ايم. وَ الأَمرُ يَومَئِذٍ لِلّه ِ، و فرمان آن روز خداي را باشد براي آن كه همه فرمانها كه امروز [به]«6» ولات و حكّام كرده است، فردا باطل شود و باز ستاند از ايشان و معزول كند ايشان را از آن و آن كه«7» گفت: يَومَئِذٍ«8»، آن روز دليل نكند كه امروز او را فرماني نباشد، براي آن كه اينكه دليل الخطاب بود، و آن درست نيست بنزديك محقّقان. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها تو چه داني كه روز جزا چه روزي باشد، ثم ّ ما ادريك ما يوم الدّين. [.....] (2). آج و ديگر نسخه بدلها: تهويل. (3). آد، گا: يعني. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: يا . (5). كا، آد، گا: غنايي. (6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). كا، آد، گا: آنگه. (8). آج: يومئذ گفت.

صفحه : 177

سورة المطففين

اينكه

سورت مكي ّ است و سي و شش آيت است و [صد]«1» و شصت و نه كلمت است و هفتصد«2» و سي حرف است. و روايت است از أبو امامه از ابي ّ كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و علي آله- گفت: هر كه او سورة المطففين بخواند، خداي تعالي او را از رحيق مختوم آب دهد روز قيامت«3».

[سوره المطففين (83): آيات 1 تا 36]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ وَيل ٌ لِلمُطَفِّفِين َ (1) الَّذِين َ إِذَا اكتالُوا عَلَي النّاس ِ يَستَوفُون َ (2) وَ إِذا كالُوهُم أَو وَزَنُوهُم يُخسِرُون َ (3) أَ لا يَظُن ُّ أُولئِك َ أَنَّهُم مَبعُوثُون َ (4) لِيَوم ٍ عَظِيم ٍ (5) يَوم َ يَقُوم ُ النّاس ُ لِرَب ِّ العالَمِين َ (6) كَلاّ إِن َّ كِتاب َ الفُجّارِ لَفِي سِجِّين ٍ (7) وَ ما أَدراك َ ما سِجِّين ٌ (8) كِتاب ٌ مَرقُوم ٌ (9) وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ (10) الَّذِين َ يُكَذِّبُون َ بِيَوم ِ الدِّين ِ (11) وَ ما يُكَذِّب ُ بِه ِ إِلاّ كُل ُّ مُعتَدٍ أَثِيم ٍ (12) إِذا تُتلي عَلَيه ِ آياتُنا قال َ أَساطِيرُ الأَوَّلِين َ (13) كَلاّ بَل ران َ عَلي قُلُوبِهِم ما كانُوا يَكسِبُون َ (14) كَلاّ إِنَّهُم عَن رَبِّهِم يَومَئِذٍ لَمَحجُوبُون َ (15) ثُم َّ إِنَّهُم لَصالُوا الجَحِيم ِ (16) ثُم َّ يُقال ُ هذَا الَّذِي كُنتُم بِه ِ تُكَذِّبُون َ (17) كَلاّ إِن َّ كِتاب َ الأَبرارِ لَفِي عِلِّيِّين َ (18) وَ ما أَدراك َ ما عِلِّيُّون َ (19) كِتاب ٌ مَرقُوم ٌ (20) يَشهَدُه ُ المُقَرَّبُون َ (21) إِن َّ الأَبرارَ لَفِي نَعِيم ٍ (22) عَلَي الأَرائِك ِ يَنظُرُون َ (23) تَعرِف ُ فِي وُجُوهِهِم نَضرَةَ النَّعِيم ِ (24) يُسقَون َ مِن رَحِيق ٍ مَختُوم ٍ (25) خِتامُه ُ مِسك ٌ وَ فِي ذلِك َ فَليَتَنافَس ِ المُتَنافِسُون َ (26) وَ مِزاجُه ُ مِن تَسنِيم ٍ (27) عَيناً يَشرَب ُ بِهَا المُقَرَّبُون َ (28) إِن َّ الَّذِين َ أَجرَمُوا كانُوا مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا يَضحَكُون َ (29) وَ إِذا مَرُّوا بِهِم يَتَغامَزُون َ (30) وَ إِذَا انقَلَبُوا إِلي أَهلِهِم ُ انقَلَبُوا فَكِهِين َ (31) وَ إِذا رَأَوهُم قالُوا إِن َّ هؤُلاءِ لَضالُّون َ

(32) وَ ما أُرسِلُوا عَلَيهِم حافِظِين َ (33) فَاليَوم َ الَّذِين َ آمَنُوا مِن َ الكُفّارِ يَضحَكُون َ (34) عَلَي الأَرائِك ِ يَنظُرُون َ (35) هَل ثُوِّب َ الكُفّارُ ما كانُوا يَفعَلُون َ (36)

[ترجمه]

واي آنان كه كم پيمايند و كم سنجند. آنان كه چون پيمايند براي خود بر مردمان تمام بستانند. و چون پيمايند بر ايشان يا سنجند بر ايشان كم پيمايند و سنجند. گمان نمي برند اينان كه ايشان را بر انگيزند. براي روزي بزرگ. آن روز كه بايستند مردمان براي خداي جهانيان. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد، گا: نهصد. (3). كا و اللّه اعلم.

صفحه : 178 حقّا كه نامه كافران در درك سجين باشد«1». و چه داني تو كه چيست سجّين«2». نامه اي علامت كرده. واي آن روز دروغ دارندگان را. آنان كه تكذيب مي كنند روز جزا را. و دروغ ندارد آن را الّا هر ظالمي بزهكار. چون خوانند بر او آيتهاي ما گويد«3»: فسانه پيشينگان است. پرگست«4»، بل غلبه كرده است بر دلهاشان آنچه كرده بوده اند. حقّا كه ايشان از خدايشان آن روز باز داشته باشند. پس ايشان بشوند به دوزخ. پس گويند: اينكه آن است كه به آن تكذيب كردي«5». حقّا كه نامه نيكوكاران در علّيّين باشد. و چه داني تو كه چيست علّيّون. نامه اي علامت كرده«6». كه حاضر باشند به او فريشتگان مقرّب. نيكوكاران در بهشت نعيم اند. ----------------------------------- (1). آج: نامه بي سامان كاران در دوزخ است. (2). آج: دوزخ. (3). آج: گويند. (4). آج: حقّا. [.....] (5). آج: به دروغ مي داشتند. (6). آج: نامه اي است نوشته.

صفحه : 179 بر سريرها مي نگرند. بشناسي در رويهاشان تازگي

نعمت. بدهند ايشان را از شرابي مهر كرده. كه مهر آن مشك باشد و در اينكه بايد تا رغبت كنند رغبت كنان«1». و آميختن او از تسنيم باشد. چشمه اي كه باز خورند به آن نزديكان. آنان كه گناه كرده باشند، باشند از آنان كه مؤمنانند مي بخندند«2». و چون بگذرند به ايشان يكديگر را به چشم نمايند. «3»، و چون باز گردند با اهل خود باز گردند بطر كنان«4». و چون ببينند ايشان را، گويند: اينان گمراهانند. و نفرستاديم«5» ايشان بر آنان نگاهبانان. امروز آنان كه ايمان دارند از كافران مي خندند. بر سريرها مي نگرند. ----------------------------------- (1). آج: رغبت كنندگان. (2). آج: مي خنديدند. (3). اساس، آج: فاكهين. (4). آج: خوش منشان و نازان. (5). آج: نفرستادند، چاپ شعراني (12/ 19): فرستاده نشد.

صفحه : 180 جزا دادند«1» كافران را به آنچه كرده بودند [79- پ]! قوله: وَيل ٌ لِلمُطَفِّفِين َ، الايات، حق تعالي در اينكه آيت تهديد كرد و وعيد آنان را كه چون چيزي سنجند يا پيمايند كم سنجند و به كم پيمايند. و التطفيف، التقليل، و اشتقاقه من الطّفيف و هو القليل اليسير، يقال: هذه تافة نزر قليل طفيف زهيد براض وتح نكد حقير به يك معني. گفت: واي آنان كه حق ّ مردمان به تمام به ايشان ندهند«2» نقصان كنند. آنگه وصف كرد ايشان را، گفت: الَّذِين َ، آنان كه چون چيزي پيمايند بر مردمان تمام بستانند. در «علي» دو قول گفتند. كوفيان گفتند: «علي» به معني «من» است، يعني إذا اكتالوا من النّاس، و ايشان گويند حروف الصّفات يقوم بعضها مقام بعض، و اينكه قاعده بنزديك بصريان درست نيست. بصريان گفتند: آيت بر ظاهر خود است، و

معني قوله: عَلَي النّاس ِ، يعني إذا اكتالوا لأنفسهم علي النّاس، چون براي خود پيمايند بر مردمان، و «علي» متناقض «لام»«3» باشد، يقال: هذا الأمر له أو عليه، و شهد له خلاف شهد عليه، و دعا له خلاف دعا عليه و مانند اينكه بسيار است. پس معني آن باشد كه چنان پيمايند«4» كه او را باشد و بر خصم او باشد. يَستَوفُون َ، تمام بستانند. وَ إِذا كالُوهُم، و چون خود پيمايند براي ايشان، يعني ايشان را بايد دادن به مردمان تا بر ايشان سنجند. يُخسِرُون َ، كم پيمايند و كم سنجند، يقول العرب: كلته و كلت [له]«5» و وزنته الطعام و وزنت له بمعني، و فرّاء گفت: اينكه لغت اهل ----------------------------------- (1). آج: هيچ ثواب دهند. (2). كا، آد، گا و. (3). اساس: لازم كه چون خطا مي نمود، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). كا، آد، گا: پيمايد. (5). اساس: ندارد، كه چون ضرور مي نمود با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 181 حجاز است خاص. و ابو عبيد«1» گفت: عيسي بن عمر وقف كردي بر «كالوا» و «وزنوا» و «هم» ابتدا كردي«2»، چنان كه «هم» ضمير مرفوع منفصل باشد بدلا من الضمير المرفوع المتّصل ألذي هو الواو، و بر قول اوّل «هم» ضمير [80- ر] منصوب منفصل باشد، آن كه مفعول اوّل بود از «كالوا»، يقال: كلته الطعام. و ابو عبيد«3» گفت: وجه اوّل اختيار است براي خطّ«4» مصحف كه اگر «هم» ضمير بودي، بدل از فاعل بايستي از پي هر دو «واو»، «الف» نوشته بودي كه اينكه را «الف» فصل خوانند براي آن كه فاصل

بود ميان«5» ضمير فاعل و ضمير مفعول، يقال: ضربوهم، بي «الف» چون «هم» ضمير مفعول به باشد«6»، و ضربوا هم به «الف» چون ضمير، بدل فاعل باشد. عبد اللّه عبّاس گفت سبب نزول آيت آن بود كه: چون رسول- عليه السلام- به مدينه آمد، اهل مدينه در باب كيل و وزن بغايت خبيث بودند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. قرظي گفت: معاملان مدينه مبايعت و تجارت ايشان به شكل قمار بودي به انواع حيلتها كه ايشان را بود، و نامهاي آن بنزديك ايشان «منابذه» و «ملامسه» و «مخاطره» بود. رسول- عليه السلام- به بازار آمد و اينكه آيات بر ايشان خواند. سدّي گفت: رسول- عليه السلام- به مدينه آمد و مردي بود كنيت او أبو جهينه، دو صاع داشت: يكي زيادت، يكي ناقص. به يكي بستدي و به يكي بدادي. خداي تعالي اينكه آيات در حق ّ او بفرستاد و گفت: واي آنان كه كم سنجند و كم پيمايند؟ چون به مردمان دهند و چون از ايشان بستانند، تمام بستانند. عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: خمس ----------------------------------- (3- 1). كا، آد، گا: ابو عبيده. (2). كا، آد، گا: اووزنوهم ابتدا كردي. [.....] (4). آج: حفظ. (5). آج الف. (6). آج: مفعول نباشد.

صفحه : 182 الله بخمس} ، پنج چيز به پنج چيز. گفتند: يا رسول اللّه: كدام است آن پنج چيز كه به پنج چيز باشد! گفت: هيچ قوم نباشد كه نقص عهد كند و الّا خداي تعالي دشمن را بر ايشان مسلّط كند. و هيچ قوم نباشد كه به خلاف راستي حكم كند و الّا درويشي بر ايشان

مسلّط [80- پ] شود. و فواحش در ميان هيچ قوم ظاهر نشود و إلّا مرگ بر ايشان مسلّط شود. و عادت نكنند كم سختن«1» و كم پيمودن الّا نبات از ايشان منع كنند و ايشان را به قحط امتحان كنند. و هيچ قوم زكات منع نكنند و الّا باران از ايشان منع كنند. مالك دينار گفت: مرا همسايه اي بود، بيمار شد. من در عيادت او رفتم، او را در نزع يافتم و بانگ مي داشت، مي گفت: دو كوه از آتش«2» قصد من مي كنند. من گفتم: يا هذا؟ اينكه چه خيال است كه تو را مي نمايد، يا هذياني است كه مي گويي! گفت: نه، حقيقت است، و اينكه از آن جاست كه مرا دو مكيال بود: يكي زيادت، يكي ناقص. به زيادت بستدمي و به ناقص بدادمي. اينكه جزاي آن است مي دانم. عكرمه گفت: گواي«3» دهم بر هم كيّالي و وزّاني كه از اهل دوزخ است. گفتند: نه پسر تو هم كيّال است و هم وزّان! گفت: دوزخي است. اصمعي ّ گفت از اعرابيي شنيدم كه مي گفت: مروّت طمع مدار از آن كس كه مروّت او از سر مكيال است و چشمه ترازو باشد، و شاعر گويد در اينكه معني: ما للتجار و للسخاء و انما نبتت لحومهم علي قيراط و ديگري گويد: خذوا مال التّجار و سوّفوهم«4» فإن جميع ما جمعوا حرام«5» و راوي خبر گويد كه: امير المؤمنين- عليه السلام- چون از حكومات فارغ ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: كم سنجيدن. (2). كا، آد، گا: دو كوه آتشين. (3). كا، آد، گا: گواهي. (4). آج مصرع دوم بيت چنين است: إلي وقت فانّهم لئام. (5). آج: مصراع

مربوط مي شود به مصراع دوم بيتي ديگر كه مصراع اول آن چنين است: و ليس عليكم في ذاك اثم.

صفحه : 183 شدي، به بازار كوفه در آمدي و گفتي: يا أيها النّاس اتقوا الله، و ... أوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا النّاس أشياء هم و لا تعثوا في الإرض مفسدين «1». و يك روز به بازار در آمد، مردي را ديد زعفران مي سخت«2» و چرب مي سخت«3»، بنگريد بدانست كه ترازوي او راست نيست. زعفران از كفّه [81- ر] بريخت و گفت: اوّل ترازو راست كن، آنگه اگر خواهي كه چرب سنجي تو داني. و عبد اللّه عمر به مردي بگذشت كه چيزي مي سخت«4» و كم مي سخت«5». گفت: از خداي بترس و انصاف بده در اينكه سختن«6» كه فردا قيامت مطفّفان را بدارند تا«7» عرق، لگام بر دهن ايشان كند. قوله: أَ لا يَظُن ُّ أُولئِك َ، نمي دانند ايشان. و «ظن ّ» به معني علم است اينكه جا چنان كه بيان كردم چندين جاي. أَنَّهُم مَبعُوثُون َ، لِيَوم ٍ عَظِيم ٍ، ايشان را بر خواهند انگيختن براي روزي بزرگ، يعني روز قيامت. يَوم َ يَقُوم ُ النّاس ُ لِرَب ِّ العالَمِين َ، آن روز كه مردم بايستد«8» براي خداي تا از حقوق او به در آيند و از حقوق اصحاب حقوق و مظالم به در آيند، و حساب باز دهند كه چه كردند و چه گفتند و چرا كردند، و گفتند«9»، و غرض ايشان به آن چه بود. هر مثقال ذرّه اي از كجا جمع كردند و كجا صرف كردند و از چه طريق كسب كردند! راوي خبر گويد: يك روز عبد اللّه عمر اينكه سورت مي خواند«10»، به اينكه آيت رسيد. چندان بگريست كه

بيفتاد و دگر نتوانست خواندن. كَلّا إِن َّ كِتاب َ الفُجّارِ لَفِي سِجِّين ٍ، گفت: حقّا كه نامه كافران و فاجران و بي سامان كاران- كه اعمال ايشان بر او نوشته باشند- در سجين باشد. عبد اللّه ----------------------------------- (1). سوره هود (11) آيه 85. (2). آج: مي سخيت، آد، گا: مي سنجيد. (5- 4- 3). آد، گا: مي سنجيد. (6). آد، گا: سنجيدن. (7). آج: با. (8). كا، آد: بايستند. [.....] (9). كا، آد، گا: ندارد. (10). آد، گا چون.

صفحه : 184 عمر گفت و معتّب بن سمني«1» و قتاده و مجاهد و ضحّاك و إبن زيد كه: «سجّين» زمين هفتم است، جانهاي كافران و نامه هاي اعمال ايشان آن جا باشد. و براء بن عازب روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه گفت: «سجّين» نام زمين هفتم است. عطيّه گفت، عبد اللّه عبّاس از كعب الأحبار پرسيد كه سجّين چه باشد! گفت: بدان كه جانهاي كافران به آسمان برند [81- پ]، آسمان قبول نكند، با زمين آرند قبول نكند، فرو برند به زمين ديگر قبول نكند تا به هفتم زمين. از آن جا به سجّين برند، و آن سر حدّ ملك ابليس است. و عطا گفت و سعيد جبير كه: سجّين زير روي ابليس است، آنگه از زير روي ابليس رقّي بگيرند و احوال و اعمال اينكه كافران بر آن جا نويسند و در زير روي ابليس نهند. روايت ديگر از عبد اللّه عبّاس از كعب الأحبار آن است كه: عبد اللّه عبّاس از او پرسيد كه، گفت: مرا خبر ده از «سجّين» و «علّيّين»، گفت: امّا «سجّين» چنان كه در تورات يافتم نام درختي است در زير هفتم زمين، نام

هر شيطاني بر آن جا نوشته. چون جان كافر«2» بر دارند به آسمان برند، درهاي آسمان ببندند«3» در پيش آن و آن را اندر آرند«4» بنزديك اينكه درخت. و امّا «علّيّين» چون جان بنده اي مؤمن بردارند، درهاي آسمان بگشايند براي آن تا به زير عرش. چون به زير عرش رسد، دستي از عرش بيرون [آيد]«5» و نزل و كرامت او در خور او بنويسد، فذلك قوله: كِتاب َ الفُجّارِ لَفِي سِجِّين ٍ، و: كِتاب َ الأَبرارِ لَفِي عِلِّيِّين َ«6». كلبي گفت: سنگي است«7» در زير هفتم زمين سبزي«8»، كه سبزي آسمان از اوست، نامهاي كافران در آن سنگ نهند. وهب گفت: سجّين آخر مملكت ابليس ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: معتّب بن سمن، چاپ شعراني (12/ 22): معتّب بن سمرة. (2). آد، گا: كافران. (3). آد، گا: بربندند. (4). كا، آد، گا: پيش آن پس آن را به سجّين اندازند. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره مطففّين (83) آيه 18. (7). كا، آد سبز. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 185 است. محمّد بن كعب القرظي ّ روايت كرد از ابو هريره از رسول- عليه و علي اله السلام- كه گفت: «فلق» نام چاهي است در دوزخ سرگرفته، و «سجّين»«1» چاهي است در دوزخ سرگشاده. مجاهد گفت: سنگي است در زير هفتم زمين، نامهاي كافران در زير آن سنگ نهند. عكرمه گفت: يعني لفي ضلال و خسار، يعني اعمال ايشان را موقع نباشد و به جاي [82- ر] قبول نيوفتد، چنان كه ما گوييم: نام ايشان به خاك افتاد و به زمين افتاد. أخفش گفت: لفي

حبس و ضيق«2»، در تنگي و سختي باشد، و هو فعّيل من السجن، و اينكه بناي مبالغت باشد، كقولهم: سكّير و خمّير، قال إبن مقبل: و رفقة يضربون السفن ضاحية ضربا تواصت به الابطال سجّينا ابو عبيد«3» تفسير او به شديد كردي، أي ضربا شديدا. آنگه بر سبيل استعظام و تعجّب گفت: وَ ما أَدراك َ ما سِجِّين ٌ، تو چه داني اي محمّد كه سجّين چه باشد؟ آنگه گفت: كتاب مرقوم، نامه اي باشد نبشته يكي«4» علامت كرده بر او چون رقم خامه كه بنسترند«5» فراموش نكنند تا جزا دهند خداوندش را به حسب آن: قتاده گفت: رقم شرّ دارد. و گفتند: «مرقوم»، مختوم بود به لغت حمير. وَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ، واي دروغ دارندگان در آن روز. الَّذِين َ يُكَذِّبُون َ بِيَوم ِ الدِّين ِ، آنان كه روز جزا به دروغ دارند و به بعث و نشور ايمان ندارند. آنگه وصف كرد كافران به بعث را، گفت: وَ ما يُكَذِّب ُ بِه ِ إِلّا كُل ُّ مُعتَدٍ، گفت: تكذيب نكند الّا هر متعدّي«6» ظالمي، يقال: اعتدي و تعدّي إذا تجاوز الحد.«7» أَثِيم ٍ، ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها نام. (2). آج و ديگر نسخه بدلها وضنك. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: ابو عبيده. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: و. [.....] (5). آج و ديگر نسخه بدلها و. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: معتدي. (7). كا، گا فعيل بمعني مفعول.

صفحه : 186 أي مأثوم، بزهكاري«1». إِذا تُتلي عَلَيه ِ آياتُنا، چون آيات ما بر او خوانند، گويد: اينكه فسانه پيشينگان است. اينكه جمله صفات مشركان عرب است. آنگه گفت بر سبيل زجر ايشان كه: كَلّا بَل ران َ، أي غلب، گفت: غالب

شد بر دلهاي ايشان آن اعمال بد كه ايشان كردند. ابو هريره گفت از رسول عليه السلام- شنيدم كه گفت: چون بنده گناهي كند، نكته اي سياه بر دلش پيدا شود. اگر توبه كند، آن سياهي افروخته شود [82- پ]، و اگر با سر گناه شود آن سياهي زيادت مي شود تا جمله دلش سياه شود، فذلك قوله: كَلّا بَل ران َ عَلي قُلُوبِهِم ما كانُوا يَكسِبُون َ. و مفسّران هم اينكه گفتند، اينكه گناه بر گناه باشد چندان كه دل سياه شود. حذيفة بن اليمان گفت: دل به مانند كفّي است. چون بنده گناهي بكند، مقدار يك انگشت از او منقبض شود. چون گناهي ديگر بكند، انگشتي ديگر منقبض شود تا آنگه كه جمله دل فراهم آيد. چون چنين شود مطبوع شود و مغلوب گناه گردد، آنگه اينكه آيت بر خواند. بكر بن عبد اللّه گفت: چون بنده گناه كند، به مانند سر سوزني سوراخي در دل او پيدا شود و به هر گناهي همچنين سوراخي پيدا مي شود تا به مانند غربال شود. حسن بصري گفت: «رين» آن باشد كه گناه بر گناه«2» مي كند تا دلش بميرد. عبد اللّه عبّاس گفت: پوششي به سر او در آيد«3» تا چون چيزي شود بي خبر، ترس و انديشه و خشيت در او بنماند. و گفتند: «رين» قلب باشد[لهم ما «4» برگردانند تا زير و زبر شود، نظيره قوله: وَ نُقَلِّب ُ أَفئِدَتَهُم وَ أَبصارَهُم[لهم ما «5» الاية. و اصل «رين» در كلام عرب غلبه ----------------------------------- (1). آد فعيل بمعني مفعول. (2). كا: كه مرد گناه. (3). كا، آد، گا: به سر او در آرند. (4). كا، آد، گا: رين آن باشد كه.

(5). سوره انعام (6) آيه 110.

صفحه : 187 باشد، يقال: رانت الخمر[لهم ما «1» علي عقله، أي غلبت. و قال ابو زيد الطائي: ثم ّ لمّا راه رانت به الخمرو ما ان[لهم ما «2» ترينه باتّقاء معني آيت آن است كه: شومي گناه بر دل ايشان غالب شد تا در حجاب خذلان بماندند و مسلوب التوفيق گشتند. و آيت دليل است بر صحّت مذهب اهل عدل براي آن كه اضافه «رين» با عمل و كسب ايشان است، معلوم شد كه از ايشان بر ايشان آمد. و «ما» در محّل رفع است باسناد [83- ر] الفعل إليه. «ما» شايد كه موصوله باشد، و شايد تا مصدريّه باشد. كَلّا إِنَّهُم عَن رَبِّهِم يَومَئِذٍ لَمَحجُوبُون َ، گفت: حقّا كه ايشان روز قيامت از ثواب خداي محجوب و ممنوع باشند، علي حذف المضاف و اقامة المضاف [اليه][لهم ما «3» مقامه. و بدين آيت تمسّك نرسد اشاعره را بر اثبات رؤيت، براي آن كه حجاب بر حقيقت بر اجسام روا باشد، و ايشان خداي را جسم نگويند. و امّا با مجسمّه سخن نگويند در نفي رؤيت سخن در نفي تجسيم گويند، چون باطل شد كه جسم است باطل شود كه مرئي است، براي آن كه رؤيت[لهم ما «4» مستحيل است الّا بر اجسام يا بر الوان، و قديم تعالي نه از قبيل اجسام و الوان است. دگر آن كه حجاب نقيض رؤيت باشد[لهم ما «5»، نقيض وصول باشد[لهم ما «6»، و اينكه جز در حق ّ اجسام مصوّر[لهم ما «7» نشود. دگر آن كه[لهم ما «8» تسليم كنند حجاب از كجاست كه چون كافران محجوب باشند ديگران موصول باشند، و اينكه دليل

الخطاب باشد و آن معتمد نيست بنزديك بيشتر اهل علم. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: ران الخمر. (2). كذا: در اساس، آج، آد، تفسير قرطبي (19/ 260): و ان لا. (3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (4). آد، كا، گا: ندارد، آج و. (5). آج و. (6). آد، كا، گا: اينكه جمله را ندارد. [.....] (7). آد: متصوّر. (8). همه نسخه بدلها اگر، در اساس نيز با خطي متفاوت از متن الحاق شده است.

صفحه : 188 ثُم َّ إِنَّهُم لَصالُوا الجَحِيم ِ، آنگه ايشان به دوزخ شوند و مقيم مانند آن جا. ثُم َّ يُقال ُ، آنگه گويند ايشان را: اينكه آن عذاب است كه شما دروغ داشتي[لهم ما «1» آن را. كَلّا إِن َّ كِتاب َ الأَبرارِ لَفِي عِلِّيِّين َ،[لهم ما «2» چون ذكر كافران و احوال و صفات و مآل ايشان طرفي بگفت، و ذكر مؤمنان و نكوكاران گفت، گفت: حقّا كه نامه ابرار و نكوكاران در علّيّين باشد. براء بن عازب روايت كرد كه رسول- عليه السلام گفت: علّيّين از بالاي هفت[لهم ما «3» آسمان است در زير عرش[لهم ما «4». عبد اللّه عبّاس گفت: او لوحي است از زبرجد سبز در زير عرش [اعمال ابرار بر آن جا نوشته باشد. كعب و قتاده گفتند: قائمه اي است][لهم ما «5» آويخته، از قوايم عرش. مقاتل گفت: ساق عرش است. عطا گفت از عبد اللّه عبّاس [83- پ] كه بهشت است. ضحّاك گفت: سدرة المنتهي است. و اهل معاني گفتند: علي علوّ بعد علو و شرف بعد شرف، بر بلنديي از پس بلنديي و بر شرفي از پس شرفي. گفتند: براي آن جمع كرد آن را بر جمع سلامت

كأنّه جمع علّي ّ علي فعيل، مبالغة في العلوّ، كسكّير و خمّير، و التثنية علّيّان و الجمع علّيون في حال الرفع، و علّيّين في حالتي النصب و الجرّ. فرّاء گفت: علّيّين اسمي است موضوع بر صيغت جمع كه او را واحدي نيست از لفظ او، كعشرين و ثلثين. عبد اللّه بن عمرو[لهم ما «6» گفت در اينكه آيت كه اهل علّيّين از چند ساله راه به سر اهل بهشت فرونگرند. چون يكي از ايشان بر كوشك خود آيد و به بهشت فرونگرد، از نور روي او بهشت روشن شود و اهل بهشت[لهم ما «7» بدانند، گويند: اينكه نور روي اهل علّيّين است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: داشتيد. (2). كا، آد، گا خداي تعالي. (3). كا، آد، گا: هفتم. (4). آد، گا عظيم. (5). اساس: افتادگي دارد، از آج آورده شد. (6). همه نسخه بدلها: عمر. (7). آد، گا: او.

صفحه : 189 وَ ما أَدراك َ ما عِلِّيُّون َ، و چه داني تو اي محمّد كه علّيّان[لهم ما «1» كه باشند: كِتاب ٌ مَرقُوم ٌ، آنگه هم او بيان كرد و گفت: نوشته اي باشد رقم بر زده[لهم ما «2»، قليل: مكتوب و قيل مختوم، گفتند: مرقوم نبشته باشد، و گفتند: مهر كرده باشد. بعضي اهل معاني گفتند: در كلام تقديم و تأخيري هست، و التقدير: كلّا إن ّ كتاب الأبرار كتاب مرقوم في علّيّين، و آن محل ّ فريشتگان است. گفت: نامه عمل ايشان به محل ّ شرف و مرتبت[لهم ما «3» باشد تا بدانند كه آنان را كه نامه اعمال ايشان را اينكه تشريف باشد، منزلت ايشان بنزديك خداي چه باشد[لهم ما «4». آنگه گفت: يَشهَدُه ُ المُقَرَّبُون َ، و نزديكان حضرت آن

جا حاضر باشند كه نامه عمل ايشان است. آنگه وصف محل ّ ايشان كرد، گفت: إِن َّ الأَبرارَ لَفِي نَعِيم ٍ، گفت: نكوكاران در بهشت نعيم باشند. عَلَي الأَرائِك ِ، بر سريرها مي نگرند [84- ر] به آن كرامت و مملكت كه خداي تعالي ايشان را داده باشد[لهم ما «5». مقاتل گفت: به دشمنان خود مي نگرند از اهل دوزخ كه خداي تعالي چگونه عذاب مي كند[لهم ما «6» ايشان را. عطا گفت: بر سريرهاي معرفت به معروف مي نگرند و بر سريرهاي قربت به رأفت ملك رءوف مي نگرند[لهم ما «7». تَعرِف ُ فِي وُجُوهِهِم نَضرَةَ النَّعِيم ِ، در روي ايشان بشناسي نضارت و تازگي نعمت. عامّه قرّاء «تعرف» خواندند به فتح «تا» و كسر «را» و نصب «تا» نضرة. و ابو جعفر و يعقوب «تعرف» خواندند علي الفعل المجهول[لهم ما «8»، بشناسند روي ايشان. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: علّيّون. (2). آد، گا: رقم زده. (3). گا: قربت. (4). آد، گا: چون باشد. (5). كا، آد، گا: برسريرها به آن كرامتها مي نگرند و مملكتي خداي تعالي ايشان را داده باشند مي بينند كه مغشوش است. [.....] (6). اساس: مي كنند، كه ظاهرا نادرست مي نمايد. با توجه به آج و ديگر نسخه ها تصحيح شد. (7). آد، گا: مي بينند. (8). آد، گا يعني.

صفحه : 190 يُسقَون َ مِن رَحِيق ٍ، بدهند ايشان را از خمري صافي، پاكيزه، خوش[لهم ما «1». گفتند: خمر كهن باشد. مقاتل گفت: خمر سپيد باشد، قال حسّان: يسقون من ورد البريص عليهم بردا[لهم ما «2» يصفّق بالرحيق[لهم ما «3» السلسل و قال آخر: ام لا سبيل إلي الشباب و ذكره اشهي إلي ّ من الرحيق السلسل مَختُوم ٍ، مهر بر نهاده. آنگه بگفت كه: مهر او مشك

باشد. مجاهد گفت: يعني سر به گل كرده، جز آن است كه به جاي گل مشك باشد، و براي كرامت او مهر بر او نهند تا دست هيچ كس به او نرسد كه خداوندش را بود كه از او نفار طبعي باشد[لهم ما «4». عبد اللّه مسعود گفت: مختوم، أي ممزوج، ختامه، أي مزاجه، گفت: آميخته باشد به مشك، به جاي آن كه اينكه جا مزج به آب كنند، آن جا به مشك باشد[لهم ما «5» بعضي دگر گفتند: ختامه، عاقبته و خاتمته، و آخر طعمه مشك، يعني چون از دهن باز گيرند بوي مشك دهد. قتاده گفت: به كافور مزاجش[لهم ما «6» كنند و به مشك مهرش كنند. أبو الدّراء گفت: اينكه ختام شرابي باشد سپيد كه ايشان شراب خود به آن ممزوج كنند و بوي او چون بوي مشك باشد تا اگر كسي يك انگشت در او زند [84- پ] و در دنيا دارد[لهم ما «7»، همه دنيا معطّر شود و همه جانوران نصيب يابند از آن بوي، و اصل «ختم» در لغت آخر كار بود«8»، و منه ختم القرآن و قوله- عليه السلام: الامور بخواتيمها ، أي بعاقبتها«9»، و منه قيل للنّبي- عليه السلام: خاتم الأنبياء، و مهر را از اينكه جا «ختم» گويند كه مهر به آخر كار باشد عند الفراغ من ----------------------------------- (1). آج: خوش بوي. (2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، قرطبي (19/ 265) و تبيان (10/ 303): بردي. (3). اساس: الرحيق، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و ضبط مشترك قرطبي و تبيان تصحيح شد. (4). كا، آد، گا: نفرت طبعي حاصل آيد. (5).

آج: كنند. (6). كا، آد، گا: مزجش. (7). آج: آرد. (8). آد، گا: باشد. (9). كا همه نسخه بدلها: بعواقبها.

صفحه : 191 وضع جميع ما يحتاج إليه في البيت و الكيس«1». و انگشتري را براي [آن]«2» خاتم خوانند كه مهر نهنده باشد، و كسائي خواند«3»: خاتمه مسك، علي وزن الفاعل. و اينكه قراءت امير المؤمنين علي است و علقمه. و «ختام» كه قراءت عامّه قرّاء است جمع خاتم باشد«4». و گفتند: ختام مصدر باشد و خاتم اسم. و گفتند: ختام و خاتم به يك معني باشد، كقولهم: رجل كريم الطباع و الطابع، قال الفرزدق: فبتن بجانبي ّ مصرّعات و بت ّ افض ّ اغلاق الختام وَ فِي ذلِك َ فَليَتَنافَس ِ المُتَنافِسُون َ، گفت: بايد تا راغبان در او رغبت كنند و چيزي نفيس مرغوب باشد. و «تنافس» آن باشد كه هر يكي از دو نفس رغبت كنند كه چيزي نفيس ايشان را باشد. و نفست بالشي ء اذا بخلت به لشدة الرغبة فيه، و مثله قوله: لِمِثل ِ هذا فَليَعمَل ِ العامِلُون َ«5»، و در ضمن او تحريض است مكلّفان را بر طاعت و عمل صالح كردن. مقاتل بن سليمان گفت: فليتنازع المتنازعون، بايد تا منازعت در او كنند منازعت كنندگان، يعني به مسارعت به اعمال صالحه تا از يكديگر بربايند كه هر كس را كه عمل بيش باشد و به باشد اينكه منفوس مرغوب او را بود. عطا گفت: منافسه، مسابقه باشد. زيد أسلم گفت: مشاحّه باشد. إبن جرير گفت: جد كردن در طلب باشد و حريصي نمودن«6» بر او [85- ر]. و اينكه اصل كلمت است در لغت: وَ مِزاجُه ُ مِن تَسنِيم ٍ، و مزاج او گفت: از تسنيم باشد، و گفتند:

«تسنيم» شرابي باشد كه از بالا بر ايشان فرود آيد، مشتقّا من سنام البعير. ضحّاك گفت: تسنيم شريفترين شرابها باشد. مقاتل گفت: تسنيم چشمه اي باشد كه از آن بهشت عدن بر ايشان فرود آيد في منازلهم و غرفهم. عبد اللّه مسعود و عبد اللّه ----------------------------------- (1). آد، كا، گا: او في الكيس. (2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. [.....] (3). آد: گفت. (4). چنين جمعي براي كلمه «خاتم» در معاجم و فرهنگها يافته نشد. (5). سوره صافات (37) آيه 61. (6). آج، كا، آد، گا: حرص نمودن.

صفحه : 192 عبّاس گفتند: تسنيم شرابي باشد كه مقرّبان را صرف دهند از آن و ديگران را ممزوج. عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه از جمله آن است كه خداي تعالي گفت: فَلا تَعلَم ُ نَفس ٌ ما أُخفِي َ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعيُن ٍ«1». بعضي دگر مفسّران [گفتند]«2»: آبي باشد كه در هوا معلّق مي آيد و در قدحهاي اهل بهشت ريخته مي شود به اندازه قدحها، چون پر شود باز ايستد چنان كه قطره اي بر زمين نيايد تا ايشان را تكلّف استقا نبايد كردن، و اينكه قول قتاده است. و اصل او از علوّ و رفعت است من سنام البعير، و اينكه اسمي است همچونين مع اللّام«3» كالتنعيم لجبل معروف. و نصب «عينا» بر حال باشد و روا بود كه مفعول دوم باشد از يُسقَون َ، أي يسقون عينا، و قوله: يَشرَب ُ بِهَا المُقَرَّبُون َ، كه مقرّبان و نزديكان باز خورند«4». گفتند: «با» زيادت است، و التقدير: يشربها. و گفتند: «با» به معني «من» است. اهل اشارت گفتند: شربه اي«5» باشد صرف ناممزوج كه مقرّبان باز خورند بر بساط قرب در مجلس انس، در

بستان عيش، به كأس رضا، بر مشاهده مصطفي- عليه السلام. إِن َّ الَّذِين َ أَجرَمُوا كانُوا مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا يَضحَكُون َ، گفت: مجرمان- يعني مشركان أبو جهل و اصحابش [85- پ] و وليد مغيره و عاص وائل و جماعت مشركان- گفت«6»: اينكه جماعت از مؤمنان صحابه رسول خنديدندي«7» بر طريق استهزاء از جماعت«8» درويشان چون: سلمان و أبو ذر و مقداد و عمّار و بلال. مقاتل و كلبي گفتند: آيت در شأن امير المؤمنين علي آمد كه يك روز با جماعتي بنزديك رسول مي رفت. اينكه جماعت مشركان، چون او بگذشت«9» گفتند: ضحكنا من هذا الأصلع. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. ----------------------------------- (1). سوره سجده (32) آيه 17. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). كا، آد، گا: مع الكلام. (4). آد، گا: از آن خورند. (5). كا، آد، گا: شربتي. (6). آد، گا: گفتند. (7). كا، آد و. (8). آج مؤمنان و. (9). آج و ديگر نسخه بدلها بر او بخنديدند و.

صفحه : 193 وَ إِذا مَرُّوا بِهِم يَتَغامَزُون َ، و چون مؤمنان به ايشان بگذشتندي، ايشان يكديگر را به چشم بزدندي بر طريق استهزاء و سخريّت چنان كه مستهزيان كنند از چشم شكستن. وَ إِذَا انقَلَبُوا إِلي أَهلِهِم ُ انقَلَبُوا فَكِهِين َ«1»، گفت: چون با خانه ها رفتندي با بطر و مزاح و دل، خوش و بازي كنان رفتندي. وَ إِذا رَأَوهُم، و چون مؤمنان را ديدندي، گفتندي: اينان گمراهانند براي آن بر دين محمّدند«2». وَ ما أُرسِلُوا عَلَيهِم حافِظِين َ، آنگه حق تعالي بر سبيل انكار بر ايشان گفت: ما ايشان را نفرستاديم به نگاهباني بر ايشان تا موكّل باشند. فَاليَوم َ، امروز، يعني

روز قيامت. الَّذِين َ آمَنُوا مِن َ الكُفّارِ يَضحَكُون َ، به عوض آن، مؤمنان از آن كافران بخندند. عَلَي الأَرائِك ِ، بر سريرها قرار گيرند و اهل دوزخ در دوزخ باشند. حق تعالي بفرمايد تا از دوزخ دري در بهشت گشايند. كافران چون بنگرند آن در بينند گشاده تاختن گيرند، مي تازند و مي افتند و مي خيزند تا«3» به آن در رسند. چون برسند خواهند تا در بهشت شوند، آن در بر ايشان ببندند و ايشان نوميد شوند. مؤمنان از ايشان بخندند، فذلك قوله: فَاليَوم َ الَّذِين َ آمَنُوا الاية. آنگه گفت: هَل ثُوِّب َ الكُفّارُ ما كانُوا يَفعَلُون َ، صورت [86- ر] استفهام است و معني تقرير، گفت: جزا دادند كافران را به آنچه كردند! و اينكه لفظ بر وضع لغت حمل كرد كه ثواب جزا باشد، براي آن كه يثوب علي مستحقّه، أي يرجع«4»، جز آن است كه [د]«5» ر شرع مخصوص شد به جزاي خير، امّا به قرينه كفّار لابد حمل بايد كردن بر عقاب. ----------------------------------- (1). اساس و ديگر نسخه بدلها: فاكهين، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. [.....] (2). آج، كا: محمّداند. (3). كا: تاختن گيرند تا، آد، گا: افتادن و خيزان. (4). اساس: رجع، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 194

سورة انشقّت

«1» اينكه سورت مكّي است و بيست و سه«2» آيت است و صد و نه«3» كلمت است و چهار صد و سي حرف است. أبو امامه روايت كرد از رسول- عليه السلام كه گفت: هر كه او سورة انشقّت«4» بخواند، خداي تعالي با پناه گيرد او

را از آن كه نامه يش«5» از پس پشت دهند.

[سوره الانشقاق (84): آيات 1 تا 25]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ إِذَا السَّماءُ انشَقَّت (1) وَ أَذِنَت لِرَبِّها وَ حُقَّت (2) وَ إِذَا الأَرض ُ مُدَّت (3) وَ أَلقَت ما فِيها وَ تَخَلَّت (4) وَ أَذِنَت لِرَبِّها وَ حُقَّت (5) يا أَيُّهَا الإِنسان ُ إِنَّك َ كادِح ٌ إِلي رَبِّك َ كَدحاً فَمُلاقِيه ِ (6) فَأَمّا مَن أُوتِي َ كِتابَه ُ بِيَمِينِه ِ (7) فَسَوف َ يُحاسَب ُ حِساباً يَسِيراً (8) وَ يَنقَلِب ُ إِلي أَهلِه ِ مَسرُوراً (9) وَ أَمّا مَن أُوتِي َ كِتابَه ُ وَراءَ ظَهرِه ِ (10) فَسَوف َ يَدعُوا ثُبُوراً (11) وَ يَصلي سَعِيراً (12) إِنَّه ُ كان َ فِي أَهلِه ِ مَسرُوراً (13) إِنَّه ُ ظَن َّ أَن لَن يَحُورَ (14) بَلي إِن َّ رَبَّه ُ كان َ بِه ِ بَصِيراً (15) فَلا أُقسِم ُ بِالشَّفَق ِ (16) وَ اللَّيل ِ وَ ما وَسَق َ (17) وَ القَمَرِ إِذَا اتَّسَق َ (18) لَتَركَبُن َّ طَبَقاً عَن طَبَق ٍ (19) فَما لَهُم لا يُؤمِنُون َ (20) وَ إِذا قُرِئ َ عَلَيهِم ُ القُرآن ُ لا يَسجُدُون َ (21) بَل ِ الَّذِين َ كَفَرُوا يُكَذِّبُون َ (22) وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما يُوعُون َ (23) فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ (24) إِلاَّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ لَهُم أَجرٌ غَيرُ مَمنُون ٍ (25)

[ترجمه]

چون آسمان شكافته شود. و گوش با فرمان خداي كند و سزاوار باشد. و چون زمين بكشند«6». بيندازد آنچه در او باشد و خالي شود. و گوش با فرمان خداي كند و سزاوار بود. ----------------------------------- (1). گا: انشاق، ضبط قرآن كريم: الانشقاق. (2). كذا: در اساس، آج، آد، ديگر نسخه بدلها: بيست و پنج كه مرجّح مي باشد. (3). اساس: صد و نود، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). كا، آد، گا: اذا السماء انشقّت. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: نامه اش. (6). آج: كشيده شود.

صفحه : 195 اي آدمي تو رنج برنده اي به

خدايت رنج بردني دشواران«1». امّا آن را كه دهند نامه به دست راستش. شمار كنند شماري آسان. و باز گردد با اهل خود شادمان. و امّا آن كس كه دهندش نامه ايش از پشت او. بخواند ويل و واي«2». و ملازم شود با دوزخ. او بود در اهل خود شادمانه. او گمان برد كه باز نيايد. آري خدا به او داناست. سوگند نخورم به شفق. و به شب و آنچه جمع كرد. و ماه چون تمام شود. كه بر نشيني«3» شما بر طبقه اي از طبقه اي. چيست ايشان را كه ايمان نمي آرند. و چون خوانند بر ايشان قرآن سجده نكنند. بل آنان كه كافر شدند دروغ دارند. و خداي داناتر است به آنچه ايشان در دل دارند. بشارت«4» ايشان را به عذابي دردناك. الّا آنان كه ايمان ----------------------------------- (1). آج: پس فرا رسنده است او را. (2). آج: بخواند هلاك را. (3). آج: بر نشينيد. (4). آج: مژده ده. [.....]

صفحه : 196 آرند و كنند نيكيها، ايشان را باشد مزدي ناكاسته. قوله: إِذَا السَّماءُ انشَقَّت، حق تعالي وصف كرد قيامت را و آثار و اعلام او طرفي بگفت، گفت: چون آسمان شكافته شود. وَ أَذِنَت لِرَبِّها، و گوش با فرمان خدا كند. يقال: أذنت لكذا اذا سمعت«1» إليه، و منه قول النبي- عليه السلام:2» لا يأذن اللّه لشي ء كأذنه للقرآن« ، و قول عدي ّ: في سماع يأذن الشيخ له و حديث مثل ما ذي ّ مشار و أصله من اصغاء الاذن إليه، اينكه را دو تأويل [87- ر] بود: امّا آن كه گويد«3» مراد به آسمان اهل آسمان است- علي حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه-

و امّا مراد تسخير و تذليل بود، يعني به منزلت بنده اي مطيع كه او گوش با فرمان خداوندش كند، آسمان خداي را تعالي مسخرّ و مذلّل بود، و يجري مجري قوله: ائتِيا طَوعاً أَو كَرهاً«4»، يعني در شكافتن فرمان بردار شود. وَ حُقَّت، و سزاوار است كه فرمان برد براي آن كه مخلوق و آفريده اوست. وَ إِذَا الأَرض ُ مُدَّت، و آنگه كه زمين را بكشند كشيدن اديم عكاظي ّ و فراختر كنند از آن كه اكنون هست. وَ أَلقَت ما فِيها، بيندازد آنچه در اوست از مردگان. وَ تَخَلَّت، و خالي شود از آن. و گفتند: بيندازد آنچه در او باشد از گنجها، و هو قوله- عليه السلام: اذا ظهرت اعلام السّاعة تقي ء الإرض أفلاذ كبدها مثل الاسطوانة فيجي ء القاتل فيقول في مثله قتلت و يجي ء السارق فيقول في مثل هذا قطعت ثم ّ خرجوا و تركوها ، گفت: چون علامت قيامت ظاهر شود زمين قي كند به پاره هاي جگر خود، يعني گنجهاي فكنده«5» در زير زمين به مانند ستونهاي زرّين، قاتل گويد: براي اينكه و مانند اينكه ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: اي استمعت. (2). كا، آد، گا: الي القرآن. (3). كا، آد، گا: گويند. (4). سوره فصّلت (41) آيه 11. (5). آج: فگنده، آد، گا: آگنده.

صفحه : 197 قتل كردم، و دزد بيايد و گويد: براي مانند اينكه مرا دست بريدند، آنگه بروند و رها كنند«1». وَ أَذِنَت لِرَبِّها وَ حُقَّت، و فرمان خداي انقياد كند و سزاوار است تا كند. و در جواب «إذا» خلاف كردند. بعضي گفتند: جوابش محذوف است لدلالة الكلام عليه، و گفتند: جوابش در ضمن اينكه است كه:

يا أَيُّهَا الإِنسان ُ إِنَّك َ كادِح ٌ، و التقدير: إذا السماء انشقّت لقي كل ّ كادح ما كدحه. و مبرّد گفت: در كلام تقديم و تأخيري هست، و تقدير آن است كه: يا أيها الإنسان إنك كادح إلي ربّك [87- پ] كدحا فملاقيه إذا السماء انشقت. و گفتند: جوابش «أذنت» است و «واو» زايد، و مثله قوله: حَتّي إِذا جاؤُها وَ فُتِحَت أَبوابُها«2». و قوله: إِنَّك َ كادِح ٌ، أي كاسب بالتعب و النصّب و عامل واصل إلي ربّك و ثوابه، گفت: اي آدمي؟ تو را عمل به رنج مي بايد كردن، تا به آن عمل به خداي و ثواب خداي رسي. و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه تو را رنج مي بايد بردن در طلب روزي تا با پيش خداي شدن. و اصل «كدح» اثر بود و علامت خراشيدگي، و منه قوله- عليه السلام:3» [من سأل]« و له ما يغنيه جاءت مسألته يوم القيامة خدوشا أو خموشا أو كدوحا في وجهه ، گفت: هر كه او سؤال كند و مستغني باشد از سؤال كردن آن سؤالهاي او مي آيد روز قيامت و در روي او اثرها خراشيدگي شود، قال إبن مقبل: هل العيش الّا تارتان«4» فمقبل«5» اموت و اخري ابتغي العيش اكدح عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: پشيمان منتظر رحمت باشد و معجب منتظر مقت باشد و خشم خداي، و هر كس كه با آن عمل ----------------------------------- (1). كا او را. (2). سوره زمر (39) آيه 73. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: الارتان، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). كذا

در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (12/ 32): و ما الدهر الّا تارتان فمنهما.

صفحه : 198 گردد كه كرده باشد جزا گيرد بر آن. آنگه بر سبيل وعظ و زجر و ترغيب و ترهيب گفت: فَأَمّا«1»فَأَمّا مَن أُوتِي َ كِتابَه ُ بِيَمِينِه ِ، فَسَوف َ يُحاسَب ُ حِساباً يَسِيراً، گفت: آن عرض بر حساب باشد، من نوقش«3» الحساب عذّب، هر كه با او مناقشت كنند در حساب و خورد نگرشي او را عذاب كنند [88- ر]. وَ يَنقَلِب ُ إِلي أَهلِه ِ مَسرُوراً، او با اهل و منزل خود شود شادمانه. وَ أَمّا مَن أُوتِي َ كِتابَه ُ وَراءَ ظَهرِه ِ، و امّا آن كس كه او را نامه از پس پشت دهند. مجاهد گفت: دست چپ او از پس پشت بيرون آرند و نامه بدو دهند. فَسَوف َ يَدعُوا ثُبُوراً، او ثبور و ويل خواند، گويد: و اويلا و اهلاكاه، ايشان را گويند: لا تدعوا اليوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا كثيرا. وَ يَصلي سَعِيراً، و به دوزخ باز تفسد، يعني به دوزخ سوخته شود. ابو جعفر خواند و كوفيان جز كسائي بفتح الياء علي اضافة«4» الفعل إلي الفاعل، و اينكه اختيار ابو عبيد است لقوله: إِلّا مَن هُوَ صال ِ الجَحِيم ِ«5»، و قوله: يَصلَي النّارَ الكُبري«6». و باقي قرّاء «يصلي» خواندند علي الفعل المجهول، و اينكه اختيار ابو حاتم است، لقوله: ثُم َّ الجَحِيم َ صَلُّوه ُ«7»، و قوله: وَ تَصلِيَةُ جَحِيم ٍ«8». إِنَّه ُ كان َ فِي أَهلِه ِ مَسرُوراً، آنگه گويند او در خانه خود و در ميان اهل و ----------------------------------- (1). اساس، آج: و امّا، با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (2). كا، آد، گا: فسوف يحاسب حسابا يسيرا. (3).

آج و ديگر بدلها في. (4). اساس: اصالة، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (5). سوره صافات (37) آيه 163. (6). سوره اعلي (87) آيه 12. (7). سوره حاقّه (69) آيه 31. (8). سوره واقعه (56) آيه 94.

صفحه : 199 عيال خود شادمانه بودي، از اينكه جا گفت حق تعالي: لا تَفرَح إِن َّ اللّه َ لا يُحِب ُّ الفَرِحِين َ«1»، و قال النبي- عليه السلام: إن ّ اللّه يحب ّ كل ّ قلب حزين ، خداي تعالي هر دلي اندوهگين دوست دارد. إبن عطا گفت در اينكه آيت متابع نفس باشد و در«2» مراتع هوا چرنده«3» باشد از پي هودا رود و در چراگاه شهوت چرد و در هواي هوا پرواز كند و از مراد مراد«4» آغاز كند و همه روز با نفس خود اينكه راز كند و همه شب نفس بر او اينكه ناز كند، لا جرم فردا كه نامه عمل باز كند نامه سياه بيند و حالي تباه بيند و صحايفي پر گناه بيند، و از عمر گذشته در دست خود آه بيند، بر خويشتن نوحه كردن گيرد كه: فَسَوف َ يَدعُوا ثُبُوراً، وَ يَصلي سَعِيراً، در ثبور ماند و از حور [88- پ] و قصور دور ماند. اينكه كه را باشد و چرا باشد«5»؟ إِنَّه ُ ظَن َّ أَن لَن يَحُورَ، از گمان كژ چون گمان خود در اينكه افتد، گمانش چنان است در دنيا كه او را باز گشتني نيست با ما. و «حور» رجوع باشد، يقال: حار يحور إذا رجع. و كلّمته فما احار جوابا، أي ما ردّ، و منه المثل و قيل هو من قول النبي- عليه السلام. نعوذ بالله من الحور

بعد الكور ، گفتند: معني آن است كه: من النقصان بعد الزيادة. و محقّقان گفتند معني آن است كه: من الرّجوع إلي النقّصان بعد الزّيادة، براي آن كه در اصل ناقص بوده است. پس معني آن است كه: من التراجع، و اينكه معني لطيف است. عبد اللّه عبّاس گفت: نمي دانستم كه معني «يحور» چه باشد، تا شنيدم كه زني اعرابي دختر كش را مي گفت: حوري حوري، أي ارجعي، قال الشّاعر: ان كنت عاذلتي فيسري نحو العراق و لا تحوري ----------------------------------- (1). سوره قصص (28) آيه 76. (2). كا: متابع نفس در، آد، گا: متابع نفس كه. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: چريده. (4). كذا در اساس با همين اعراب، آد، كا، گا، و از مراد. (5). كا، آد، گا زيرا كه.

صفحه : 200 و قال«1»: و ما المرء الّا كالشّهاب وضوءه يحور رمادا بعد ما هو ساطع آنگه گفت: بَلي، آري- ردّا عليه- يعني نه چنان است كه او گمان برد. او با نزديك ما آيد و حساب او كرده شود كه خداي تعالي به احوال او عالم است«2». فَلا أُقسِم ُ بِالشَّفَق ِ، آنگه گفت: قسم مي كنم به شفق. مجاهد گفت: مراد به «شفق» همه روز است، گفت: بيانش قوله في مقابلته «و الليل». عكرمه گفت: بقيّت روز خواست، و باقي مفسّران گفتند: مراد سرخي است كه بر جاي آفتاب بماند چون آفتاب فرو شود. و در لغت «شفق» اسمي است مشترك ميان حمره و بياض، و بيشتر فقها و اهل علم بر آنند كه «شفق» حمره است و آن اوّل نماز خفتن باشد، و آخر وقت نماز شام به روايت اصحابان«3» ما، و

اينكه قول عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه زبير [89- ر] و عبد اللّه عمر و عباده صامت و شدّاد بن أوس و أنس مالك و أبو قتاده انصاري و ابو هريره و جابر عبد اللّه انصاري از جمله صحابه، و از تابعين: سعيد بن المسيّب و سعيد جبير و طاووس و عبد اللّه دينار و مكحول، و از فقها: مالك و اوزاعي و شافعي و ابو يوسف و ابو ثور و ابو عبيد و احمد و اسحق. بعضي دگر گفتند: بياض باشد، و اينكه قول عمر و عبد العزيز است و مذهب ابو حنيفه، و قول اوّل مذهب اهل البيت است و قول درست آن است براي اجماع اهل البيت و صحابه و قول عامّه اهل علم و شواهد لغت. فرّاء گفت: از عرب شنيدم كه جامه سرخ را تشبيه كردند به شفق، و قال«4»: حمر اللون كمحمرّ الشّفق و قال آخر: ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها الاخر. (2). كا، آد، گا و دانا. (3). آج، كا: اصحاب. (4). تفسير قرطبي (19/ 275) الشّاعر.

صفحه : 201 قم يا غلام اعنّي غير محتشم علي الزمان بكأس حشوها شفق و گل سرخ را شفق گويند. و بعضي علما گفتند: بياض خود فرو نشود، و خليل احمد گفت: بر مناره اسكندريّه شدم در وقت مغيب بياض«1» بياض ديدم كه از اينكه افق به آن افق مي رفت و فرو نشد. قوله: وَ اللَّيل ِ وَ ما وَسَق َ، سوگندي دگر است اينكه، گفت«2»: قسم كنم به شب و اتّساق او. و گفتند: وسق أي جمع ما كان منتشرا بالنّهار، يعني شب و آنچه جمع كند از

حيوانات كه پراگنده باشد«3» به روز. و اصل «وسق» جمع بود، يقال: وسقت الشي ء اسقه وسقا، و از اينكه جا «وسق» گويند طعام مجموع را، و «وسق» شست«4» صاع بود، و طعام موسق أي مجموع في وعاء. ضحّاك گفت: ما جمع من الظلمة، و آنچه شب جمع كند از تاريكي. بعضي دگر گفتند: اينكه از مقلوب است، أي ما ساق من الحيوان [89- پ] إلي مأواه، و آنچه او با خانه برد از حيوانات الّا آن است كه قلب كردند، «فا» را به جاي «عين» بردند. مقاتل حيّان گفت: وسق اقبل به حق ّ شب و آنچه روي«5» فراز كند از او و تاريكي او. عبد اللّه عبّاس گفت: اجمع«6»، گفت نبيني كه شاعر چگونه گفت: ان ّ لنا قلائصا حقائقا مستوسقات لو يجدون سائقا وَ القَمَرِ إِذَا اتَّسَق َ، اينكه قسمتي ديگر است، و به حق ّ ماه چون مجتمع شود، يعني تمام شود. و اتّساق مطاوع وسق باشد، يقال: و سقته فاتّسق، أي جمعته فاجتمع و انتظم. قتاده گفت إذا استدار، چون گرد شود- و اينكه در ايّام البيض باشد، يقال: اتّسق الشي ء و استوسق إذا تتابع و اطرد. لَتَركَبُن َّ طَبَقاً عَن طَبَق ٍ، اينكه «لام» و «نون» تأكيد در اوّل و آخر اينكه كلمت ----------------------------------- (1). آج: در مغيب شمس نگاه كردم. [.....] (2). آج: إبن زيد گفت. (3). آج: پراگنده و برون باشند. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: شصت. (5). كا، آد، گا را. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: جمع.

صفحه : 202 براي جواب قسم است. مكّيان و كوفيان إلّا عاصم خواندند: «لتركبن ّ» به فتح «با»، و اينكه قراءت عمر خطّاب است و

عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس. و بر اينكه قراءت خطاب با رسول باشد- عليه السلام- و معني آن است كه: تو اي محمّد ركوب كني بر طبقات آسمان طبقي از پس طبقي و يكي از پس ديگر، و درجه اي از پس درجه اي و رتبتي از پس رتبتي. بعضي دگر گفتند: خبر است از آسمان، يعني آسمان مي گردد از حال به حال، يك بار چون دهان باشد و يك بار چون مهل و يك بار متشقق شود به ابر و يك بار در نوردند. و دگر قرّاء به ضم ّ «با» خواندند، و بر اينكه قراءت خطاب با جمله مكلّفان باشد، و اينكه اختيار ابو عبيد«1» است، گفت: براي آن كه اينكه خطاب لا يقتر است به مردمان از آن كه به رسول- عليه السلام. و در پيش آيت ذكر اختلاف ايشان كرد در نامه گرفتن به دست راست و به دست چپ، و از پس آيت هم حديث مكلّفان كرد: فَما لَهُم [90- ر] لا يُؤمِنُون َ، گفت: چه بوده است اينان را كه ايمان نمي آرند پس از آن كه من اينان را از حال به حال گردانيده ام و از عدم به وجود آورده. بعضي مفسّران گفتند: اختلاف حالات خواست روز قيامت و اختلاف منازل و مقامات كه: در موقفي بدارند ايشان را، و در موقفي عرض كنند، و در موقفي حساب كنند، و در موقفي سؤال كنند، و در موقفي برانند، و در موقفي به دوزخ يا به بهشت فرستند. مقاتل گفت: يك بار عدم و دگر باره وجود و دگر باره مرگ و دگر باره حيات در گور و دگر باره مرگ هم

در گور و دگر باره بعث و نشور به قيامت. عطا گفت: اختلاف او خواست در دنيا، يك بار درويش و يك بار توانگر و يك بار ضعيف و يك بار قوي. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد طبق عن طبق [عبارت است از ----------------------------------- (1). آج، كا: ابو عبيده.

صفحه : 203 احوال و شدايد، عرب آن را كه در بلا افتد، گويند«1» وقع في بنات طبق]«2» و داهيه را ام ّ طبق و ام ّ الربيق گويند. ابو عبيده گفت: ركوب كني«3» طريق آنان را كه پيش شما بوده اند. عكرمه گفت: اختلاف احوال او خواست در خلقت، يك بار خرد باشد و يك بار بزرگ و يك بار جوان و يك بار پير، و حكما گفته اند: از آنگه كه آدمي نطفه باشد تا آنگه كه بميرد او را سي و هفت حال بود و هر حالتي را نامي بود: اوّل نطفه باشد، أعني آب مني، آنگه علقه شود خوني بسته، آنگه مضغه شود چو«4» گوشتي خاييده، آنگه استخوان شود، آنگه گوشت بر او پوشيده شود، آنگه خلقي دگر در او آفرينند«5» يعني حيات، آنگه چون ولادت او نزديك شود جنين گويند او را، چون بزايد «وليد» گويند او را، چون شير خورد «رضيع» گويند او را، چون از شيرش باز كنند «فطيم» گويند او را، چون مهترك شود «صبّي» گويند او را، چون بزرگ«6» شود «يافع» گويند او را، چون برتر شود «ناشي ء» گويند او را، چون تمام باليده شود [90- پ] «مترعرع» گويند. چون از آن حالت در گذرد «حزور» گويند او را، چون به حلم نزديك شود «مراهق» گويند او را، چون به حلم

رسد «محتلم» گويند او را آنگه بالغ گويند او را، چون مرد شود آنگه«7» «امرد» گويند، چون شارب سبز كند«8» «طارّ» گويند او را، چون آغاز محاسن كند «باقل» گويند او را، چون ستبر شود «مسبطّر» گويند او را، آنگه «مطرحم ّ» گويند او را بين الصبي و الرجوليّة، آنگه چون خط دارد«9» «مختطّ» گويند او را، چون پيوسته كند «مجتمع» گويند، چون تمام در آرد او را «صمل ّ» گويند آنگه «ملتحي» گويند، آنگه مستوي گويند او را ميان سي سال و چهل ----------------------------------- (1). كا: گويد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: كنيد. (4). آج: چون. (5). كا، آد، گا: آفريند. (6). آد، گا: بزركترك. (7). كا، آد، گا: آنگه چون مرد. (8). كا، آد، گا: چون سبلت پديد آرد. [.....] (9). آج: خط در آرد، آد، گا: خط بر آورد.

صفحه : 204 سال، آنگه «مصعد» گويند«1». و شاب ّ جامع بود اينكه اسماء را«2». چون آغاز سپيدي كند«3» «ملهوز» گويند او را، چون آميخته شود «اشمط» گويند، آنگه «كهل» گويند، چون پير شود «أشيب» گويند آنگه شيخ گويند، آنگه «حوقل» گويند، آنگه صفتات، پس «هم ّ»، آنگه «هرم»، آنگه خرف، آنگه چون بميرد «ميّت»، فهذا معني قوله: لَتَركَبُن َّ طَبَقاً عَن طَبَق ٍ. و «طبق» در لغت حال باشد، قال الأقرع بن حابس: إنّي امرؤ قد حلبت الدهر اشطره و ساقني طبق منه إلي طبق فلست اصبو الي خل ّ يفارقني و لا تقبّض احشائي من القلق و قال آخر: الصبّر أجمل و الدنيا مفجّعة من ذا ألذي لم يذق من عيشه رتقا اذا صفا

لك من مسرورها طبق اهدي لك الدهر من مكروهها طبقا مكحول گفت معني آن است كه: هر بيست سال آدمي از حالي به حالي شود، و اينكه تنبيه است خلايق را بر حدوث عالم و آن كه صانعي محدثي مدبّري حكيم«4» هست. حكما گفته اند: هر كه امروز بر حالتي باشد و فردا بر حالتي دگر، بايد كه بداند [91- ر] كه تدبير او به او نيست. ابو بكر ورّاق را گفتند: چه دليل است بر آن كه عالم را صانعي هست! گفت: تحويل حالات و عجز قوّت و ضعف اركان و قهر منّت و فسخ عزيمت. ابو القاسم گفت، در نزديك محمّد بن زيد العلوي ّ شدم«5» به عيادت از بيماريي كه او را بود، اينكه بيتها بر من«6» خواند: إنّي اعتللت و لا كانت بك«7» العلل و هكذا الدهر فيه«8» الصّاب و العسل ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: آنگه مصعد پس شاب ّ. (2). كا، آد، گا اينكه اسامي را كه ياد كرده شد. (3). آد، گا: موي كند. (4). كا، آد، گا: حكيمي. (5). اساس: شدند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). گا: ندارد. (7). كا، آد، گا: لك. (8). كا، آد، گا: فيها.

صفحه : 205 ان ّ ألذي لا يحل ّ الحادثات به و لا تغير فيه اللّه لا الرجل [فَما لَهُم لا يُؤمِنُون َ، چه بوده است اينان را كه ايمان نمي آورند]«1». وَ إِذا قُرِئ َ عَلَيهِم ُ القُرآن ُ لا يَسجُدُون َ، گفت: چون قرآن بر ايشان خوانند سجده نكنند. [در او]«2» دو قول گفتند: يكي آن كه خضوع نكنند و خشوع، و آن را بر توسّع سجده خواند، كقول الشّاعر: ري الأكم

فيها سجّدا للحوافر أي خاضعة لها. و قولي ديگر آن كه: به جاي سجده سجده نكنند، چنان كه مؤمنان كنند. راوي خبر گفت كه: ابو هريره اينكه سورت مي خواند، به اينكه جا رسيد و گفت: رسول- عليه السلام- اينكه سورت بخواند و اينكه جا سجده كرد، و اينكه محمول باشد بر استحباب، از آن ده جاي است كه سجده در او مستحب است. بَل ِ الَّذِين َ كَفَرُوا يُكَذِّبُون َ، گفت: بل كافران تكذيب مي كنند و دروغ مي دارند اينكه قرآن را. وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما يُوعُون َ، و خداي عالمتر است به آنچه ايشان در دل مي دارند. مجاهد گفت: يكتمون في قلوبهم، قتاده گفت: يوعون في صدورهم، من قولهم: اوعيت المتاع اذا جعلته في الوعاء، و وعيت العلم اذا حفظته. إبن زيد گفت: به آنچه جمع كرده اند. از اعمال نيك و بد. فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ، بشارت ده ايشان را به عذابي مولم. و بشارت در عذاب مجاز باشد من حيث العرف، و اگر چه من حيث اللغة خبري باشد كه اثر او بر بشره پيدا شود از مسّرت و مساءت [91- پ]. إِلَّا الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، اينكه استثنا«3» منقطع است، گفت: الّا ----------------------------------- (2- 1). اساس، آج: ندارد، با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج: مستثناي.

صفحه : 206 آنان را كه ايمان آرند و عمل صالح كنند كه بشارت ايشان بر خلاف اينكه باشد، و استثنا منقطع باشد به معني «لكن»، و معني او آن باشد كه مستثني از جنس مستثني منه نباشد. لَهُم أَجرٌ غَيرُ مَمنُون ٍ، ايشان را مزدي باشد نامنقوص نا منقطع، و گفتند: بي منّت براي آن كه مستحق

باشند.

صفحه : 207

سورة البروج

اينكه سورت مكي ّ است و بيست و دو آيت است و صد و نه كلمت است و چهار صد و پنجاه و هشت حرف است، و سعيد بن جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سورت و السمّاء ذات البروج بخواند، خداي تعالي به عدد هر روز آدينه اي و روز عرفه اي كه در دار دنيا بوده باشد، ده حسنه بنويسد او را«1».

[سوره البروج (85): آيات 1 تا 22]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ وَ السَّماءِ ذات ِ البُرُوج ِ (1) وَ اليَوم ِ المَوعُودِ (2) وَ شاهِدٍ وَ مَشهُودٍ (3) قُتِل َ أَصحاب ُ الأُخدُودِ (4) النّارِ ذات ِ الوَقُودِ (5) إِذ هُم عَلَيها قُعُودٌ (6) وَ هُم عَلي ما يَفعَلُون َ بِالمُؤمِنِين َ شُهُودٌ (7) وَ ما نَقَمُوا مِنهُم إِلاّ أَن يُؤمِنُوا بِاللّه ِ العَزِيزِ الحَمِيدِ (8) الَّذِي لَه ُ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ شَهِيدٌ (9) إِن َّ الَّذِين َ فَتَنُوا المُؤمِنِين َ وَ المُؤمِنات ِ ثُم َّ لَم يَتُوبُوا فَلَهُم عَذاب ُ جَهَنَّم َ وَ لَهُم عَذاب ُ الحَرِيق ِ (10) إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ لَهُم جَنّات ٌ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ ذلِك َ الفَوزُ الكَبِيرُ (11) إِن َّ بَطش َ رَبِّك َ لَشَدِيدٌ (12) إِنَّه ُ هُوَ يُبدِئ ُ وَ يُعِيدُ (13) وَ هُوَ الغَفُورُ الوَدُودُ (14) ذُو العَرش ِ المَجِيدُ (15) فَعّال ٌ لِما يُرِيدُ (16) هَل أَتاك َ حَدِيث ُ الجُنُودِ (17) فِرعَون َ وَ ثَمُودَ (18) بَل ِ الَّذِين َ كَفَرُوا فِي تَكذِيب ٍ (19) وَ اللّه ُ مِن وَرائِهِم مُحِيطٌ (20) بَل هُوَ قُرآن ٌ مَجِيدٌ (21) فِي لَوح ٍ مَحفُوظٍ (22)

[ترجمه]

به آسمان«2» خداوند برجها. و به حق ّ روز وعده داده. و گواه و آن كه بر او گواه است. بكشاند اهل خندقها را«3». آتش خداوند بشخيدن«4». چون ايشان بر آن نشسته باشند. ----------------------------------- (1). آج صدق رسول اللّه. (2). آج: به حق ّ آسمان. (3). آج: گوآتش. [.....] (4). آج: هيمه سوخته.

صفحه : 208 و ايشان بر آنچه مي كنند به مؤمنان گواه باشند. و چه انكار كردند از ايشان الّا آن كه ايمان آوردند به خداي قوي ستوده. آن كه او راست پادشاهي آسمانها و زمين و خداي بر همه چيزي گواه است. آنان كه به فتنه آوردند مردان مؤمن را و

زنان مؤمن«1» را، پس توبه نكردند، ايشان را باشد عذاب دوزخ و ايشان را باشد عذاب آتش سوزنده. آنان كه ايمان آوردند كار نيكو كردند ايشان را باشد بهشتهايي كه«2» مي رود از زير آن جويها، آن ظفر بزرگوار است. گرفت«3» خداي تو سخت است. او ابتدا كند«4» و اعاده كند. و او آمرزنده و دوستدار است. خداوند عرش بزرگوار است. كننده آنچه خواهد. آمد به تو حديث لشكرهاي. فرعون و ثمود. بل آنان كه كافر شدند در دروغ داشتن اند. و خداي از پس ايشان عالم است و قاهر. ----------------------------------- (1). آج: مؤمنه. (2). آج: بستانهايي كه. (3). آج: بدرستي كه فراگرفتن. (4). آج: بدرستي كه او اوست كه اوّل بيافريد.

صفحه : 209 بل اينكه قرآن است شريف. در لوح«1» نگاه داشته. قوله: وَ السَّماءِ ذات ِ البُرُوج ِ، حق تعالي قسم كرد به آسمان كه خداوند بروج است [92- پ] كه منازل اينكه هفت سيّاره«2» باشد، و بروج دوازده است و كواكب هفت- و ذكر آن رفته است. وَ اليَوم ِ المَوعُودِ، بيشتر مفسّران بر آنند كه روز موعود روز قيامت است كه خلقان را بدو وعده دادند. و أبو هريره روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: روز موعود روز قيامت است. وَ شاهِدٍ، روز آدينه. وَ مَشهُودٍ، روز عرفه. آنگه گفت: آفتاب برنيامد و فرو نشد بر هيچ روز فاضلتر از روز آدينه، در او ساعتي است كه هيچ كس نباشد كه در آن وقت دعاي كند«3» الّا اجابت كنند او را و يا استعاذت كند و الّا پناه دهد«4» او را. عبد اللّه عبّاس گفت: «شاهد» رسول است- عليه السلام- و «مشهود»

روز قيامت است، آنگه اينكه آيت بر خواند: فَكَيف َ إِذا جِئنا مِن كُل ِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئنا بِك َ عَلي هؤُلاءِ شَهِيداً«5». روايتي ديگر از رسول- عليه السلام- آن است كه: «شاهد» روز عرفه است و «مشهود» روز جمعه«6». ابو الدرداء روايت كرد كه: رسول- عليه السلام- گفت: صلوات بر من بسيار فرستي«7» روز آدينه كه آن روزي است مشهود فريشتگان حاضر باشند در او و هيچ كس نباشد كه بر من صلوات فرستد الّا«8» صلوات او بر ----------------------------------- (1). آج: در تخته. (2). كا، آد، گا: ستاره. (3). آج: دعايي كند. (4). آج، گا: دهند. (5). سوره نساء (4) آيه 41، آج و ديگر نسخه بدلها و آيتي دگر: ذلك: يوم مجموع له النّاس و ذلك يوم مشهود (سوره هود 11/ 103). (6). آد، گا: آدينه. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: فرستيد. (8). آد، گا آن.

صفحه : 210 من عرض كنند چون فارغ شود از آن. گفتند: يا رسول اللّه؟ و پس از وفات تو هم چنين باشد! گفت: خداي تعالي بر زمين حرام كرده است كه گوشت پيغامبران خورد، پيغامبران خداي زنده باشند و روزي خورند. راوي خبر گويد: در مسجد«1» رسول شدم- عليه السلام- مردي را ديدم پشت باز داده و حديث مي كرد از رسول- عليه السلام- از او بپرسيدم كه: «شاهد و مشهود» چه باشد [93- ر]! گفت: شاهد روز آدينه است، و مشهود روز عرفه. از آن جا بگذشتم، مردي دگر را ديدم حديث مي كرد از رسول. از او پرسيدم، گفت: «شاهد» روز آدينه است و «مشهود» روز«2» نحر است. از او بگذشتم، كودكي را ديدم با رويي چون

ماه، از رسول- عليه السلام- حديث مي كرد. از او پرسيدم، گفت: شاهد رسول است- عليه السلام- لقوله عزّ و جل ّ: إِنّا أَرسَلناك َ شاهِداً«3»، و «مشهود» روز قيامت است لقوله تعالي: ذلِك َ يَوم ٌ مَجمُوع ٌ لَه ُ النّاس ُ وَ ذلِك َ يَوم ٌ مَشهُودٌ«4». از مردمان«5» پرسيدم كه اينان كي اند! گفتند: اوّل عبد اللّه عبّاس است و دوم عبد اللّه عمر«6»، و سه ام«7» حسن بن علي ّ«8» بن ابي طالب. مجاهد گفت: شاهد آدم است و مشهود روز قيامت است. ليث گفت: شاهد فرزند آدم است و مشهود روز قيامت. و البي ّ گفت از عبد اللّه عبّاس: شاهد خداست- جل ّ جلاله- و مشهود روز قيامت. عكرمه گفت: شاهد احسان است و مشهود روز قيامت، روايتي دگر از او آن است كه: شاهد فريشته است كه بر بني آدم گواه است، و مشهود روز قيامت است و اينكه دو آيت بخواند: وَ جاءَت كُل ُّ نَفس ٍ مَعَها سائِق ٌ وَ شَهِيدٌ«9»، وَ ذلِك َ يَوم ٌ مَشهُودٌ«10». ----------------------------------- (1). گا: مجلس. [.....] (2). آد، گا عيد. (3). سوره احزاب (33) آيه 45. (10- 4). سوره هود (11) آيه 103. (5). آد، گا: از يكي. (6). كذا: در اساس، كلمه به صورت مشدّد. (7). آج، كا: سيوم، گا: سيم. (8). آج: حسين بن علي. (9). سوره ق (50) آيه 21.

صفحه : 211 جابر عبد اللّه انصاري گفت: شاهد روز قيامت است و مشهود مردمانند. محمّد بن كعب گفت: شاهد آدمي است و مشهود خداست- جل ّ جلاله- كه آدمي بر توحيد و يگانگي او گواهي مي دهد«1». عطاء بن يسار گفت: شاهد آدم است و فرزندانش، و مشهود روز قيامت«2». ابو مالك گفت: شاهد عيسي است و مشهود

امّتش، بيانه قوله: وَ كُنت ُ عَلَيهِم شَهِيداً ما دُمت ُ [93- پ] فِيهِم«3». عبد اللّه بن يحيي گفت«4»: شاهد رسول است- عليه السلام- و مشهود امّتش، بيانه قوله: وَ جِئنا بِك َ شَهِيداً عَلي هؤُلاءِ«5». حسين بن الفضل گفت: شاهد اينكه امّت اند و مشهود دگر امّتان، بيانه قوله: وَ كَذلِك َ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاس ِ«6». سعيد بن المسّيب گفت: شاهد روز ترويه است و مشهود روز عرفه سعيد جبير گفت: شاهد خداست و مشهود ماايم، بيانه قوله: وَ كَفي بِاللّه ِ«7»، قُل أَي ُّ شَي ءٍ أَكبَرُ شَهادَةً قُل ِ اللّه ُ شَهِيدٌ بَينِي وَ بَينَكُم«8». و گفتند: شاهد اعضاي بني آدم است و مشهود بني آدم، بيانه قوله: يَوم َ تَشهَدُ عَلَيهِم أَلسِنَتُهُم وَ أَيدِيهِم وَ أَرجُلُهُم بِما كانُوا يَعمَلُون َ«9». بعضي دگر گفتند: شاهد حجر الأسود است و مشهود حاجيان كه او را استلام كرده باشند، گفت: بيانش قوله- عليه السلام- و له لسان ذلق يوم القيامة يشهد لمن وافاه، گفت: روز قيامت سنگ سياه را زباني باشد فصيح گواي دهد براي آنان كه به او رفته باشند. و گفتند«10»: شاهد شب و روز است و مشهود بني آدم، بيانش آن خبر كه رسول- عليه السلام- گفت: هيچ روزي نو نشود الّا و ندا مي كند كه من روزي ام ----------------------------------- (1). آج: گواهي دهند. (2). آج: شاهد آدم است و مشهود فرزندانش در روز قيامت. (3). سوره مائده (5) آيه 117. (4). آد، كا، گا: عبد العزيز يحيي گفت. (5). سوره نحل (16) آيه 89. (6). سوره بقره (2) آيه 143. [.....] (7). سوره فتح (48) آيه 28. (8). سوره انعام (6) آيه 19. (9). سوره نور (24) آيه 24. (10).

اساس: گفت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 212 نو، و من گواهم بر تو بر آنچه كني در من، اگر آفتاب من فرا شود«1» مرا در نيابي هرگز تا به روز قيامت، و اينكه ابيات با حسين بن علي- عليهم السلام- نسبت كنند: مضي امسك الماضي شهيدا معدّلا و خلّفت في يوم عليك شهيد فان كنت بالامس اقترفت اساءة فثن ّ بإحسان و انت حميد و لا ترج فعل الخير يوما الي غد لعل ّ غدا يأتي و انت فقيد [49- ر] فيومك ان اعتبته عاد نفعه عليك و ماضي الامس ليس يعود محمّد بن علي ّ الترمذي ّ گفت: شاهد حفظه و نگاهبانان تواند، و مشهود تويي«2» كه ايشان بر تو گواهند، و أنشد أبو بكر بن الأنباري ّ: ان ّ من يركب الفواحش سرّا حين يخلوا بذنبه غير خال كيف يخلوا و عنده كاتباه حافظاه و ربّه ذو المحال بعضي دگر گفتند: شاهد پيغامبرانند و مشهود پيغامبر ماست- عليه و عليهم السلام- بيانه قوله: وَ إِذ أَخَذَ اللّه ُ مِيثاق َ النَّبِيِّين َ«3» الي قوله: قال َ فَاشهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُم مِن َ الشّاهِدِين َ«4». و گفتند: شاهد خداست- جل ّ جلاله- و فريشتگان و اولوا العلم، و مشهود كلمت توحيد است: لا اله إلّا اللّه، بيانه قوله: شَهِدَ اللّه ُ أَنَّه ُ لا إِله َ إِلّا هُوَ«5» الاية. و گفتند: شاهد خلق است و مشهود حق ّ است، و فيه يقول«6» الشاعر: ايا عجبا كيف يعصي الاله ام كيف يجحده الجاحد و للّه في كل ّ تحريكة و تسكينة ابدا شاهد و في كل ّ شي ء له آية تدل ّ علي انّه واحد و معني آيت و«7» اختلاف اينكه اقوال آن باشد كه: «شهد»«8» دو

معني دارد: ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: فرو شود. (2). اساس: توي/ تويي، كا، آد، گا: تو. (4- 3). آل عمران (3) آيه 81. (5). سوره آل عمران (3) آيه 18. (6). آج: قول. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: بر. (8). آج: شهيد.

صفحه : 213 گواي داد و حاضر آمد«1». آن جا كه حمل توان كردن بر گواي«2» حمل بايد كردن، و آن جا كه«3» محتمل آن معني باشد حمل بايد كردن«4» امّا بر حقيقت و امّا بر توسّع. آنچه از آن حقيقت بود، چون شهادت فريشتگان و شهادت پيغامبران، و آنچه مجاز باشد كشهادة القرءان و الحجر الأسود و يوم الجمعة و اعضاء الإنسان، و روز [94- پ] عرفه و روز قيامت كه آن را «مشهود» خواند«5» از حضور باشد، يعني خلايق در اينكه روزها حاضر باشند«6». حق تعالي به اينكه چيزها قسم ياد كرد براي شرف و فضلش را. قُتِل َ أَصحاب ُ الأُخدُودِ، عبد اللّه عبّاس گفت: هر كجا در قرآن «قتل» است به معني «لعن» باشد. و اخدود شكاف باشد و جمعه أخاديد، و الخدّ الشق. امّا قصّه «اصحاب الاخدود»، عبد الرحمن إبن ابي ليلي روايت كرد از صهيب كه رسول- عليه السلام- گفت: پادشاهي بود در امّت سلف و او را ساحري بود، چون پير شد پادشاه را گفت: من پير شدم، كودكي بايد تا من او را سحر بياموزم كه من از دنيا بروم، مرا قايم مقامي باشد، پادشاه غلامي را پيش او فرستاد تا او را سحر آموزد. غلام آن جا رفت و حديث او مي شنيد، در او نمي گرفت و دلش به آن ميل نمي كرد. بر

راه او راهبي بود. مردم بنزديك او حاضر آمدندي و از او علم آموختندي. اينكه غلام يك دو بار آن جا بنشست و حديث او بشنيد. خوش آمد او را و ميل تمام كرد به او و به دين او، هر روز بيامدي و پيش او بنشستي و حديث او مي شنيدي تا دين او بگرفت و به دين او در شد. پادشاه بر او هيچ اثر سحر نمي ديد و نه نيز ساحر او را جفا مي كرد. اتّفاق افتاد كه يك روز مي رفت در راه خلقي عظيم را ديد، باز ماند. گفت: اينان را چه بوده است! گفتند: ماري ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: گواهي دادن و حاضر آمدن. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: گواهي. (3). گا: و آن جا كه حمل نبايد كردن بر حضور كه. [.....] (4). آج، كا، گا: بر آن. (5). كا: خوانند. (6). كا، آد، گا: حاضر آيند.

صفحه : 214 عظيم در راه است و كس نمي يارد«1» گذشتن. او گفت: امروز تجربه كنم كار راهب را و كار ساحر را تا خود بر حق كيست. آنگه سنگي بر گرفت و روي به او نهاد و گفت: با خدايا؟ اگر دين راهب حق است، اينكه مار را بر دست من كشته گردان، و اگر ساحر بر حق است [95- ر] كار او مرا پيدا كن. آنگه سنگ بينداخت و مار را بكشت و مردم بر او ثنا كردند و بگذشتند. بيامد و راهب را خبر داد. راهب گفت: يا غلام؟ بشارت باد تو را كه كار تو به جايي رسد و تو را ذكري پديد آيد، و لكن تو را

ابتلا كند. بايد تو بر آن صبر كني، و اگر تو را گويند: اينكه دين از كه آموختي، مرا به دست باز مده. كار غلام به جايي رسيد كه مجاب الدعوه«2» شد و مردم از اطراف مي آمدند و دعا مي خواستند، و او دعا مي كرد و اجابت مي آمد. ملك را نديمي بود نابينا. اينكه خبر بشنيد، برخاست و بنزديك غلام آمد، گفت: يا هذا؟ اگر اينكه چشم مرا شفا دهي، من تو را مالي عظيم دهم. گفت: من كس را شفا نتوانم دادن، شفا خداي دهد. اگر به خداي ايمان آري، من دعا كنم تا خداي شفا دهد تو را. مرد ايمان آورد، او دعا كرد، خداي تعالي اجابت كرد و چشم او درست كرد. بر دگر روز پيش ملك رفت. ملك او را گفت: اينكه چشم تو كه درست كرد! گفت: خداي- جل ّ جلاله. گفت: تو را خداي هست جز من! گفت: آري، خداي تو و آن همه جهانيان. گفت: اينكه سخن از كه شنيدي، و تو را اينكه كه گفت! گفت: تو را با اينكه چه سبيل است! او را عذابها سخت كرد تا بگفت: اينكه غلام تو كه او را سحر مي آموختي. او كس فرستاد و غلام را بخواند و گفت: اي پسر؟ كار تو در سحر به جايي رسيد كه چشم رفته باز مي آري! گفت: اينكه نه من مي كنم، اينكه خدا مي كند. گفت: تو را كه گفت اينكه! گفت: تو را با اينكه چه كار است! چندان عذاب كرد او را تا بگفت: فلان راهب مرا بيان كرد. راهب ----------------------------------- (1). آد، كا، گا: نمي تواند. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: مستجاب

الدعوه.

صفحه : 215 را بياورد و گفت: از اينكه دين برگرد. گفت: برنگردم. بفرمود تا دستره«1» بياوردند و بر سر او [95- پ] نهادند و او را به دو نيمه كردند. آنگه بفرمود تا نديم او را بياوردند و گفتند: بر گرد از اينكه دين. گفت: برنگردم، او را نيز به دو نيمه كردند. آنگه غلام را بياوردند و گفتند: از اينكه دين برگردم، گفت: برنگردم [او را]«2» به دست جماعتي داد، گفت: اينكه را به فلان كوه بري و بگوي«3» كه از اينكه دين برگرد. اگر برگردد«4» و الّا از كوهش بيندازي«5». غلام را ببردند تا بر سر كوه بردند. گفتند: از دين برگرد. گفت: برنگردم، خواستند تا او را از كوه بيندازند، گفت: اللّهم اكفينهم، گفت: بار خدايا شرّ اينان مرا كفايت كن. در حال زلزله بر آمد و كوه پاره پاره شد و ايشان هلاك شدند و او باز آمد. ملك را خبر دادند. او را بخواند و گفت: چه كردي آنان را كه با تو بودند! گفت: خداي شرّ ايشان از من كفايت بكرد. او را به دست جماعتي ديگر داد و گفت: اينكه را ببري«6» و در كشتي نشاني«7» چون به ميان دريا رسد، بگوي«8»: از اينكه دين برگرد. اگر بر نگردد در دريايش افگني«9». ببردند او را، چون به ميان دريا رسيدند، گفتند: برگرد از اينكه دين. گفت: بر نگردم. خواستند تا او را به دريا افگنند. او دعا كرد و گفت: بار خدايا شرّ اينان مرا كفايت كن؟ در حال بادي«10» بر آمد و موجي عظيم برخاست و كشتي برگرديد و جمله قوم غرق شدند، و غلام

با كنار افتاد. با پيش ملك آمد. ملك گفت: چه كردي آن قوم را كه با تو بودند! گفت خدا شرّ ايشان از من كفايت كرد. پادشاه به كار غلام فروماند. غلام گفت: خواهي تا من تو را بياموزم كه مرا ----------------------------------- (1). كا: دست ارّه، گا: ارّه. (2). اساس: ندارد، كا، آد، گا: پس غلام را، با توجّه به آج افزوده شد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: بريد و بگوييد. (4). كا، آد، گا فهو المراد. (5). بيندازي/ بيندازيد، كا: از كوه در اندازيد. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: ببريد. (7). آج و دير نسخه بدلها: نشانيد. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: بگوييد. (9). افگني/ افگنيد، كا، آد، گا: در دريا اندازيد. [.....] (10). كا، آد، گا عظيم.

صفحه : 216 چگونه توان كشتن! گفت: بلي. گفت: يك روز موعدي كن و جمله مردم را به صحرا حاضر كن، و درختي بلند بزن و مرا بر آن درخت كن، و تيري در كمان نه و بگو: بسم اللّه رب ّ الغلام، كه من جز [96- ر] به نام خداي من چيزي بر من كار نكند. پادشاه همچنان كرد، چون تير بينداخت و گفت: بسم اللّه رب ّ الغلام، تير بر روي غلام آمد و غلام دست بر روي نهاد و جان بداد. مردم كه آن بديدند، همه از دين پادشاه برگشتند و گفتند: امنّا برب ّ الغلام و ردنا بدينه. پادشاه گفت: آه، كه در افتادم بدانچه از آن مي ترسيدم؟ مردم به يك بار از او برگشتند و دين غلام گرفتند. پادشاه تهديد كرد و وعيد كرد ايشان را، برنگشتند. بفرمود تا بر سر

هر راهي خندقي بكندند و آتش در او بر افروختند و مردم را به آن آتش تهديد كردند. كس برنگشت. همه را در آن آتش مي فگندند تا آخر قوم زني را بياوردند با كودكي طفل. زن باز پس مي گريخت، كودك«1» آواز داد و گفت: يا اماه اصبري فإنك علي الحق ّ، صبر كن كه تو بر حقّي. زن بجست و خويشتن را در آتش افگند. ضحّاك گفت: شش كس پيش از وقت سخن گفتند: گواه يوسف و پسر مشّاطه«2» دختر فرعون، و عيسي- عليه السلام- و يحيي و صاحب جريح«3» و صاحب الاخدود- و قصّه اينان رفته است. سعيد بن المسيّب گفت: بنزديك عمر خطّاب بودم كه اينكه حديث مي رفت آن جا، يكي از جمله حاضران گفت: من ديدم اينكه غلام را دست بر آن جراحت نهاده، هر گه كه دست او از آن جا برگرفتندي، دست او با آن جا رفتي. إبن ابي بزي«4» روايت كرد كه: چون مسلمانان اهل اسفندهان را به هزيمت بكردند و بياوردند، عمر را گفتند: بگو تا اينكه گبركان«5» را چه كنيم كه اهل كتاب ----------------------------------- (1). آج: غلام، كا، آد، گا: طفل. (2). آج، كا: پسر ماشطه. (3). كا، آد، گا: جرع. (4). آج: إبن ابي ليلي، كا، گا، آد: إبن ابي. (5). كا: كنيزكان.

صفحه : 217 نه اند«1» و مشرك نه اند«2»! امير المؤمنين علي گفت: ايشان اهل كتاب بوده اند، و خمر حلال بود ايشان را، يكي از جمله پادشاهان ايشان خمر خورد و مست شد، در مستي به خواهر خود در آويخت و با او خلوت كرد [96- پ]. چون هشيار شد پشيمان گشت و تشوير خورد و

خواهر را گفت: چيست اينكه كه مرا كرده شد! خلاص چه باشد از اينكه! گفت: تدبير آن است كه خطبه اي كني و در آن خطبه بگوي«3» مردمان را كه: خداي تعالي نكاح خواهر«4» حلال كرد. چون مدّتي بر آيد و مردم اينكه حديث ما فراموش كنند، آنگه خطبه اي كني و بگويي كه: نكاح خواهر حرام است. بيامد و مردم را جمع كرد و خطبه كرد و گفت: خداي نكاح خواهر حلال كرد. مردم چون آن شنيدند، گفتند: حاشا كه ما از تو اينكه قبول كنيم، و پيغامبران به خلاف اينكه گفتند: و در كتابها خداي انزله نكرد. باز آمد و خواهر را گفت: و ويحك؟ مردم از من اينكه قبول نمي كنند، گفت: بفرماي تا ايشان را به تازيانه بزنند. بفرمود تا مردم را به تازيانه بزدند، هم قبول نكردند. گفت: اينان را به شمشير ادب كن. شمشير بر آهخت و قومي بسيار را بكشت، هم قبول نكردند. گفت: بفرماي تا خندقها بكنند و آتش بر افروزند در او و ايشان را در آن جا فگن آنان را كه قبول نكنند. همچنان كرد و ايشان را به آتش تهديد كرد، قبول نكردند. بفرمود تا همه را بسوختند. خداي تعالي ايشان را خواست. و روايت كردند كه: اينكه مؤمنان كه اينكه حديث قبول نكردند، دانيال بود و اصحاب او. روايتي دگر از امير المؤمنين علي آن است كه: اصحاب الاخدود جماعتي بودند به جانب يمن مسلمانان و كافران، جنگ كردند. مؤمنان را ظفر داد خداي تعالي بر كافران. بار ديگر چنان كردند، دست هم مسلمانان را بود، آنگه صلحي كردند و عهدي بر آن كه با يكديگر

غدر نكنند. كافران غدر كردند و مؤمنان را ضعيف كردند، آنگه خندقي بكندند [97- ر] و مردم را در او مي انداختند. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: نيستند. (2). آج: مشرك اند، كا، آد، گا: نيستند. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: بگويي. (4). كا، آد، گا: خواهران.

صفحه : 218 عكرمه گفت: قومي بودند از نبط. كلبي ّ. گفت: ترسايان نجران بودند و ايشان را پادشاهي بود. مردم را بگرفت و با ترسايي دعوت كرد و بفرمود تا هفت خندق بكندند، طول هر يكي چهل گز در عرض دوازده گز. آنگه هيزم«1» و نفط«2» در او فگند«3» و آتش عظيم در آن جا بر افروخت«4»، هر كه قبول نكرد در آن جا انداخت، ابتدا به مردي كرد نام او عمرو بن زيد، او را پرسيد كه: تو را توحيد كه آموخت! او راه نمود بر استادش. آنگه پادشاه بفرمود تا بتي زرّين بپيراستند، آنگه موكّلان بر مردم گماشت و ايشان را گفت: چون آواز مزامير بشنوي«5»، اينكه بت را سجده كني«6»، و هر كه نكند او را به آتش افگني«7». امّا ترسايان چون آواز بشنيدند، سجده كردند، و امّا مؤمنان سجده نكردند بن را. موكّلان، ايشان را در آتش افگندند، فهم أصحاب الاخدود. مقاتل گفت: اخدود سه بود«لهم ما «8»: يكي به نجران يمن، و يكي به شام و ديگر به پارس. آن كه به شام بود از طبا خوش«لهم ما «9» را بود، و آن كه به پارس بود بخت نصّر را بود، و آن كه در عرب بود يوسف بن ذي نواس را بود- و هو يوسف بن ذي نواس إبن شراحيل بن تبّع الحميري ّ.

و خداي در اينكه اخدود قرآن فرستاد، و سبب آن بود كه: دو مرد بودند مؤمن كه انجيل دانستند و خواندندي، از اينكه دو يكي به مزدوري رفت به جايي كار مي كرد و انجيل مي خواند- و اينكه پيش از بعثت رسول بود- و انجيل مي خواند و نوري عظيم از او مي تافت. دختر اينكه كار خدا«لهم ما «10» بديد، پدر را خبر داد. پدر بديد، شگفت ماند. بيامد و او را سوگند داد. او بگفت: من به عيسي ايمان [97- پ] ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: هيمه. (2). نفط/ نفت. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: افگندند. (5- 4). كا، آد، گا: بشنويد. [.....] (6). كا، آد، گا: سجده كنيد. (7). آد، اأد، گا: افگنند. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: بودند. (9). كذا در اساس، آج: ابطنا خوش، آد: انطيا خوش، كا: ارطيا خوش، قرطبي (19/ 290) انطنيانوس. (10). آج: دختر آن كار خداي، كا، آد، گا: چون دختر آن كار خداي.

صفحه : 219 دارم و اينكه كتاب اوست، انجيل مي خوانم و اينكه نور از بركت آن است. آن مرد ايمان آورد و هشتاد و هفت كس از اهل بيت او. يوسف بن ذي نواس احوال ايشان بشنيد، بفرمود تا براي ايشان خندقي بكندند و آتش در او فگندند و ايشان را در آن جا مي فگندند«لهم ما «1». آخر كسي زني بود با كودكي شيرخواره. يك دو بار او را به كنار خندق بردند، بترسيد. خواست تا رجوع كند از دين عيسي، آن كودك شير خواره آواز داد و گفت: يا امّاه، اي مادر؟ سخت باش بر دين خود كه اينكه دين حق ّ است.

او خود را با كودك به آتش انداخت. مقاتل گفت در اخبار هست كه: در يك روز هفتاد و هفت كس را به آتش انداختند. عبد اللّه عبّاس گفت: جانهاي ايشان به بهشت رسيد پيش از آن كه تنهاشان به آتش رسيد. محمّد بن اسحق بن يسار گفت از وهب منبّه كه: مردي ترسا به زمين نجران افتد و ايشان را با دين عيسي دعوت كرد، اجابت كردند او را. ذو نواس اليهودي خبر يافت، بر خاست و لشكري را از حمير برگرفت و آن جا رفت و آن مردمان را مخيّر بكرد ميان سوختن و جهودي. اختيار جهودي نكردند، خندقها بكند و آتش در او فگند و به يك روز دوازده هزار مرد را بسوخت. كلبي ّ گفت: هفتاد هزار مرد بودند اصحاب اخدود. وهب گفت«لهم ما «2»: ارباط بر يمن غالب شدند و نواس بگريخت و اسپ در دريا و غرق شد، و عمرو بن معدي كرب در حق ّ او مي گويد: أ توعدني كأنّك ذورعين بأنعم عيشة او ذو نواس و كاين كان قبلك من نعيم و ملك ثابت في النّاس راس [89- ر] ازال الدهر ملكهم فأضحي تنقّل في اناس من اناس حق تعالي گفت: كشته باداند«لهم ما «3» اصحاب اخدود كه چنان معامله كردند با مؤمنان. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: مي افگندند. (2). آج و ديگر نسخه بدلها چون. (3). آج، آد، گا: كشته باد، كا: كشته اند.

صفحه : 220 النّارِ ذات ِ الوَقُودِ، مجرور است بر بدل، و هو بدل الاشتمال كأنّه قال: اصحاب النّار ذات الوقود، خداوندان خندقها، خداوندان آتش افروخته. إِذ هُم عَلَيها قُعُودٌ، آنگه كه ايشان نشسته

بودند آن جا و ايشان گواه بودند و حاضر بودند بر آنچه ايشان مي كردند با مؤمنان، مقاتل گفت: گواي«لهم ما «1» مي دادند بر مؤمنان به كفر. آنگه گفت: وَ ما نَقَمُوا مِنهُم، اينكه كافران از مسلما [نا]«لهم ما «2» ن چه انكار كردند، الّا آن كه ايشان به خداي ايمان داشتند، خدايي كه او عزيز است كه مذلّت به او راه نيابد. و حميد و ستوده و پسنديده و مستحق ّ حمد و شكر است آن خدايي كه ملك آسمان و زمين او راست و او بر همه چيزي گواه است، و هيچ از او و از علم او فرو نشود و غايب نگردد. إِن َّ الَّذِين َ فَتَنُوا المُؤمِنِين َ وَ المُؤمِنات ِ، گفت: آنان كه به فتنه آوردند مؤمنان را از مردان و زنان، مفسّران گفتند: مراد به اينكه فتنه، عذاب است و سوختن به آتش كه اصحاب اخدود كردند با مؤمنان، ثُم َّ لَم يَتُوبُوا، آنگه توبه نكنند، ايشان را عذاب دوزخ باشد و عذاب آتش سوزنده، بيانش قوله: يَوم َ هُم عَلَي النّارِ يُفتَنُون َ، ذُوقُوا فِتنَتَكُم هذَا الَّذِي كُنتُم بِه ِ تَستَعجِلُون َ«لهم ما «3». حذيفة؟ بن اليمان روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: يا حذيفه؟ در دوزخ شيرانند و سباع از آتش، و سگانند از آتش، و شمشيرهاست از آتش، و كلّابها«لهم ما «4» ست از آتش، خداي تعالي [98- پ] فريشتگان را بفرستد تا به آن كلّابها«لهم ما «5» اهل دوزخ را بركشند، به آن شمشيرها پاره پاره كنند و بخورد آن سگان و سباع دهند. هر گه كه عضوي بخورند، خداي تعالي دگر باره باز آفريند. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: گواهي.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). سوره ذاريات (51) آيه 13 و 14. (5- 4). آج: قلّابها.

صفحه : 221 آنگه گفت: إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، چون ذكر طرفي از عذاب كفّار بگفت، ذكر مؤمنان و ثواب ايشان كرد، گفت: آنان كه ايمان آرند و عمل نيكو كنند، ايشان را بهشتهايي باشد كه در زير درختان از جويها مي رود. ذلِك َ الفَوزُ الكَبِيرُ، آن ظفري بزرگوار است. إِن َّ بَطش َ رَبِّك َ لَشَدِيدٌ، آنگه بر سبيل تهديد گفت: گرفتن خداي تو اي محمّد سخت باشد. و اينكه جواب قسم است، چه از حق ّ قسم آن است كه جواب چون موجب باشد، به «لام» باشد يا به «إن ّ». بعضي دگر گفتند: جواب قسم قُتِل َ أَصحاب ُ الأُخدُودِ، است به اضمار «لقد»، و التّقدير: لقد قتل. و بعضي دگر گفتند كه: كلام مقدّم مؤخّر است، و التّقدير: قتل أصحاب الاخدود. وَ السَّماءِ ذات ِ البُرُوج ِ. در اينكه دو وجه كه گفته شد، «قتل» به معني خبر باشد نه به معني دعا عليهم، و قول اوّل درست تر است. إِنَّه ُ هُوَ يُبدِئ ُ وَ يُعِيدُ، او آن خداست كه ابتدا او كند و اعادت او كند. اوّل او آفريد و دگر باره هم او باز آفريند. وَ هُوَ الغَفُورُ الوَدُودُ، و او«لهم ما «1» خداي است آمرزنده و دوستدار مطيعان و معني دوستي خداي تعالي ارادت نفع و ثواب باشد به مستحقّش، و گفتند: به معني مودود است. ذُو العَرش ِ المَجِيدُ، خداوند عرش و سرير بزرگوار است، و گفتند: مجيد، شريف باشد. حمزه و كسائي و خلف خواندند: المجيد، مجرور علي أنّه صفة للعرش، و

باقي قرّاء خواندند به رفع علي انّه صفة للّه تعالي. فَعّال ٌ لِما يُرِيدُ، كننده است [99- ر] آنچه خواهد. هَل أَتاك َ حَدِيث ُ الجُنُودِ، آنگه خطاب كرد با رسول گفت: آمد به تو حديث لشكرهاي امّت متقدّم! ----------------------------------- (1). آج او.

صفحه : 222 آنگه بيان كرد كه: كيستند ايشان! گفت: فِرعَون َ وَ ثَمُودَ، فرعون«لهم ما «1» موسي است و ثمود كه قوم صالح بودند. آنگه اضراب كرد از اينكه حديث و با حديث كافران عهد رسول شد، گفت: بَل ِ الَّذِين َ كَفَرُوا فِي تَكذِيب ٍ، بل آنان كه كافرانند در تكذيب و دروغ داشتن اند تو را و كتاب تو را دروغ مي دارند. إن كه وَ اللّه ُ مِن وَرائِهِم، و خدا از پس ايشان محيط است به ايشان. بيان كرديم كه: «وراء» هم خلف باشد و هم قدّام، و نيز رفته است كه «محيط» به دو معني باشد: به معني عالم و به معني مقتدر، و اينكه جا به معني اقتدار و قهر است، يعني از قبضه قدرت او بيرون نه اند. و از او نتوانند گريختن و از ملك او بيرون نتوانند شدن. آنگه گفت: بَل هُوَ قُرآن ٌ مَجِيدٌ، اينكه كتاب قرآني است شريف و بزرگوار و كريم. فِي لَوح ٍ مَحفُوظٍ، در لوحي نوشته كه آن لوح فريشتگان نگاه مي دارند. يحيي بن يعمر در شاذّ خواند: «في لوح»، بضم ّ اللام من لاح يلوح، يعني منوّر است. نافع خواند: «محفوظ» به رفع «ظا» علي انّه صفة القران، و باقي قرّاء مجرور خواندند علي انّه صفة اللوح. إبن جريح روايت كرد از مجاهد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: بر سر لوح نوشته است: لا اله إلّا اللّه وحده دينه

الإسلام و محمّد عبده و رسوله فمن امن باللّه- عز و جل- و صدّق صدّق بوعده و اتّبع رسله أدخله الجنّة، خداي يكي است و دين او اسلام است و محمّد بنده و رسول اوست. هر كه به خداي ايمان آرد و وعده او راست دارد [99- پ] و متتابعت«لهم ما «2» پيغامبران او كند به بهشت برد. آنگه گفت: لوح محفوظ لوحي است از درّي سپيد، طولش چندان است ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها و. [.....] (2). اساس: به صورت «متتابعت» هم خوانده مي شود.

صفحه : 223 كه از آسمان تا به زمين، و عرضش چندان است كز مشرق تا به مغرب، و كنارهاي او از درّ و ياقوت است، و قلم او از نور است، و اصل او در كنار فريشته اي است كه او را «ماطريون» گويند، و آن لوح محفوظ است از شياطين، فذلك قوله: بَل هُوَ قُرآن ٌ مَجِيدٌ فِي لَوح ٍ مَحفُوظٍ. و خداي را در شبان روز«لهم ما «1» سيصد و شصت نظر است به او كه در آن نظرها احيا و اماتت كند و اعزاز و اذلال«لهم ما «2». أنس مالك گفت: لوح محفوظ كه خداي تعالي گفت، بر پيشاني اسرافيل است. مقاتل گفت: جاي لوح محفوظ بر راست عرش است. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: شبانروزي. (2). آد، گا نمايد.

صفحه : 224

سورة الطّارق

اينكه سورت مكّي است و شانزده آيت است در مدني و هفده در عدد باقي قرّاء و شصت و يك كلمت است و دويست و سي و نه حرف است. و روايت است از أبو امامه از ابي ّ كعب كه رسول- صلي

اللّه عليه و علي اله- گفت: هر كه او سورة الطّارق بخواند، خداي تعالي او را به عدد هر ستاره اي كه بر آسمان است ده حسنت بنويسد«لهم ما «1».

[سوره الطارق (86): آيات 1 تا 17]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ وَ السَّماءِ وَ الطّارِق ِ (1) وَ ما أَدراك َ مَا الطّارِق ُ (2) النَّجم ُ الثّاقِب ُ (3) إِن كُل ُّ نَفس ٍ لَمّا عَلَيها حافِظٌ (4) فَليَنظُرِ الإِنسان ُ مِم َّ خُلِق َ (5) خُلِق َ مِن ماءٍ دافِق ٍ (6) يَخرُج ُ مِن بَين ِ الصُّلب ِ وَ التَّرائِب ِ (7) إِنَّه ُ عَلي رَجعِه ِ لَقادِرٌ (8) يَوم َ تُبلَي السَّرائِرُ (9) فَما لَه ُ مِن قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (10) وَ السَّماءِ ذات ِ الرَّجع ِ (11) وَ الأَرض ِ ذات ِ الصَّدع ِ (12) إِنَّه ُ لَقَول ٌ فَصل ٌ (13) وَ ما هُوَ بِالهَزل ِ (14) إِنَّهُم يَكِيدُون َ كَيداً (15) وَ أَكِيدُ كَيداً (16) فَمَهِّل ِ الكافِرِين َ أَمهِلهُم رُوَيداً (17)

[ترجمه]

به حق ّ آسمان و ستاره«لهم ما «2». و چه آگاه كرده است تو را كه چيست آن ستاره. [ستاره]«لهم ما «3» درفشاني است. هر نفسي الّا بر او گواهي است. گو در نگر آدمي را كه از چه آفريدند او را. ----------------------------------- (1). آج صدق رسول اللّه- صلي اللّه عليه و آله و سلّم. (2). آج به شب در آينده. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ترجمه آيه در متن تفسير افزوده شد.

صفحه : 225 آفريدند او را از آبي جهنده [100- ر]. كه بيرون آيد از ميان پشت و استخوانهاي سينه. كه او باز آوردنش«لهم ما «1» تواناست. آن روز كه آشكار كنند نهانها را. نباشد او را قوّتي و نه ياوري. و به حق ّ آسمان خداوند باران كه وا در ايستد. و به حق زمين خداوند شكاف. كه او گفتاري گزارده است. و نيست او هزل«لهم ما «2». ايشان كيد مي كنند كيدي. و كيد كنم من كيدي. مهلت ده كافران را، مهلت ده ايشان را

مهلت دادني. قوله: وَ السَّماءِ وَ الطّارِق ِ، ابو عاصم روايت كرد از پدرش كه گفت: رسول را ديدم- عليه السلام- در مشرقه ثقيف تكيه زده بر كماني و اينكه سورت مي خواند. من ياد گرفتم. به جماعتي از ثقيف بگذشتم- و قومي از قريش در ميان ايشان بودند- مرا گفتند: چه شنيدي از محمّد! من اينكه سورت بر ايشان خواندم. ثقيفيان گفتند: ما را چنين مي آيد كه اينكه حق ّ است و رشاد«لهم ما «3». [قريشيان«لهم ما «4»] گفتند: [ما صاحب خود را بشناسيم، اگر دانستماني«لهم ما «5» كه حق است، متابعت كردماني«لهم ما «6»]«لهم ما «7». [قوله]«لهم ما «8»: وَ السَّماءِ وَ الطّارِق ِ، قسم است كه خداي تعالي كرد به آسمان و ----------------------------------- (1). آج: بر بازگرداندان او. (2). اساس: ندارند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد. (7- 4). آج: سخن نافرجام. (5). آج: دانستيمي. (8- 6). آج: كرديمي.

صفحه : 226 ستاره اي كه به شب پيدا شود. و «طرق»«لهم ما «1» آمدن باشد به شب، قالت هند يوم احد: نحن بنات طارق نمشي علي النمارق يعني پدر من در معروفي چون ستاره بود، و قال إبن الرّومي ّ [100- پ]: يا راقد الليل مسرورا بأوله ان ّ الحوادث قد يطرقن أسحارا لا تفرحن ّ بليل طاب اوّله فرب ّ آخر ليل أجّج النّارا بعضي مفسران گفتند سبب نزول«لهم ما «2» سورت آن بود كه: يك روز ابو طالب عم ّ رسول- عليه السلام- با رسول نان مي خورد. ستاره اي از آسمان بيوفتاد، هر چه آن جا نهاده بود«لهم ما «3» پر آتش شد و ابو طالب بترسيد و گفت: يا

فرزند؟ اينكه چيست! گفت: ستاره اي از آسمان بينداختند، و اينكه آيتي است از آيات خداي تعالي، و خداي تعالي اينكه سورت فرستاد. وَ ما أَدراك َ مَا الطّارِق ُ، آنگه رسول را گفت بر وجه استعظام و استكبار كه: تو چه داني كه طارق چه باشد؟ آنگه تفسير كرد و گفت: النَّجم ُ الثّاقِب ُ، ستاره اي درفشان باشد، و منه ثقوب النّار توهجها و التهابها، و مجاهد گفت: ثاقب از ثقب است كه سوراخ كند، يعني كه آن ستاره كه به آن رجم شياطين كنند كه چون بر او آيد سوراخ كند او را. إبن زيد گفت: مراد نجم ثاقب، ثريّاست و عرب آن را نجم خوانند«لهم ما «4». او اسمي است علم ثريّا ر [ا]«لهم ما «5» با «لام»«لهم ما «6» تعريف، مخالف دگر اعلام. بعضي دگر گفتند: مراد به نجم ثاقب، زحل است كز«لهم ما «7» آسمان هفتم مي آيد. و براي آن ثاقب ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: طروق. (2). آج اينكه. [.....] (3). آج: بودند. (4). كا، آد، گا: گويد، آج اي طارق. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). كا، آد، گا: به الف و لام. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: كه از.

صفحه : 227 خواند آن را كه جاي او بلند است، من قول العرب: ثقب الطائر إذا ارتفع في جوّ السماء غاية الارتفاع. عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه نجم ستاره اي است در آسمان هفتم، چون ستارگان جاي خود بگيرند، از آسمان او«لهم ما «1» فرود آيد و با ايشان باشد، و چون روز باشد، با جاي خود شود، پس او طارق باشد

در آمدن و شدن، و نام آن ستاره زحل است [101- ر]. إِن كُل ُّ نَفس ٍ لَمّا عَلَيها حافِظٌ، ابو جعفر و إبن عامر و عاصم و حمزه و حسن بصري «لمّا» خواندند به تشديد «ميم» و معني آن باشد كه: ما كل ّ نفس الّا عليها حافظ، هيچ نفس نيست و الّا حافظي و نگاهباني هست بر او. «إن» به معني «ما» ي نفي باشد و «لمّا» به معني الّا في لغة هذيل، يقولون: نشدتك اللّه لمّا فعلت كذا، أي الّا فعلت كذا. و دگر قرّاء به تخفيف «ميم» خواندند، و بر اينكه قراءت «ما» صله باشد و «إن» مخفّفه باشد از ثقيله، و اينكه «لام» در خبر او ملازم باشد، و التّقدير: إن كل ّ نفس لعليها حافظ. إبن عوف گفت: بر إبن سيرين خواندم «لمّا» به تشديد، انكار كرد بر من و گفت: لمّا و اللّه بزائد لعليها حافظ من ربّها يحفظ عملها و يحصي عليها، گفت معني آن است كه: هر نفسي را از خداي بر او نگاهباني هست كه عمل او نگاه مي دارد و بر او مي شمارد از خير و شر. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «حافظ» فريشتگانند كه اعمال بر او نگاه مي دارند. قتاده گفت: حفظه اند كه اعمال و آجال و ارزاق بندگان نگاه مي دارند. كلبي ّ گفت: حافظ من اللّه، اينكه حافظ خدا است كه بنده را نگاه مي دارد تا از مقادير خداي در نگذرد. ابو امامه روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: خداي را بر هر آدمي صد و شصت فريشته موكل ّاند كه آفات از او صرف مي كنند، از آن جمله هفت فريشته بر چشمهاي او -----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 228 موكّل اند شياطين را از او چنان باز مي دارند چنان كه يكي از ما مگس از انگبين بپراند كه اگر يك ساعت او را از حفظه خود فروگذارند [101- پ]، شياطين او را بربايند. آنگه تذكير كرد و ياد داد ما را«1» از نعم او طرفي گفت: فَليَنظُرِ الإِنسان ُ مِم َّ خُلِق َ، آدمي را بگو بنگر تا او را از چه آفريده اند؟ آنگه هم او بيان كرد، گفت: خُلِق َ مِن ماءٍ دافِق ٍ، او را از آبي جهنده آفريده اند، يعني آب مني. كوفيان گفتند: دافق يعني مدفوق است و مثله قوله: فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ«2»، أي مرضيّة، و مثله قولهم: سرّ كاتم و ليل نائم و هم ّ ناصب، قال النابغة: كليني لهم يا اميمة ناصب و ليل اقاسيه بطي ء الكواكب و بصريان گفتند: اينكه به معني نسبت است، أي ذو دفق و ذات رضا و ذو كتمان و [ذو]«3» نصب، من باب قولهم: لابن و تامر، أي ذو تمر و لبن، و اينكه قول بهتر است براي آن كه با او كلام بر ظاهر خود است. و «دفق»، ريختن باشد به قوّت، تقول العرب للموج إذا علا و ارتفع: تدفق و اندفق. و قوله: يَخرُج ُ مِن بَين ِ الصُّلب ِ وَ التَّرائِب ِ، يعني صلب الرجل و ترائب المرأة، آبي كه بيرون آيد از پشت مرد و سينه زن، مفسّران خلاف كردند در معني ترائب. عبد اللّه عبّاس گفت: جاي قلاده باشد. و البي ّ گفت: از عبد اللّه عبّاس: ميان دو پستان زن باشد. عوفي روايت كرد از او كه: مراد به «ترائب» دست و پاي و چشم است. عكرمه گفت: سينه

است. سعيد جبير گفت: گردن است. مجاهد گفت: ميان دوش و سينه«4». سفيان گفت: بالاي دستهاست، يمان گفت: زير چنبر گردن باشد. قتاده گفت، گلو باشد. سعيد بن مسيّب گفت: پهلوها باشد. معمّر المزني ّ ----------------------------------- (1). آج: آدمي را. (2). سوره حاقه (69) آيه 21، و قارعه (101) آيه 7. (3). اساس و ديگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به چاپ شعراني افزوده شد. (4). آج و ديگر نسخه بدلها است.

صفحه : 229 گفت: جاي دل باشد، و آنچه ظاهر است از كلام عرب آن است [102- ر] كه: استخوان سينه باشد و يكي را تريبه گويند، قال الشّاعر: و بدت كأن ّ علي ترائب نحرها جمر الغضا في ساعة يتوقد و قال الاخر: و الزعفران علي ترائبها شرقا به اللبّات و الصدر و قال الثقّب العبدي ّ: و من ذهب لبس علي تريب كلون العاج ليس بذي غصون إِنَّه ُ عَلي رَجعِه ِ لَقادِرٌ، قتاده گفت معني آن است كه: خداي تعالي قادر است بر اعادت آدمي پس از مرگ«1». عكرمه گفت: يعني قادر است بر آن كه آب با پشت مرد برد پس از آن كه از آدمي بيامده باشد. مجاهد گفت: قادر است كه با احليل برد. ضحّاك گفت: يعني قادر است بر آن كه آدمي را آب گرداند«2»، چنان كه بود بعد خلقه شخصا سويّا. مقاتل حيّان گفت: يعني قادر است كه از پيري با برنايي برد او را و از برنايي با كودكي و از كودكي با نطفه. إبن زيد گفت: مراد رجع«3»، حبس است، يعني قادر است كه آب باز دارد در پشت و رها نكند تا برون آيد. و قريبتر قولي

قول قتاده است لدليل الظاهر عليه و لقوله: يَوم َ تُبلَي السَّرائِرُ، و نصب او بر ظرف باشد من قوله: عَلي رَجعِه ِ لَقادِرٌ، گفت: قادر است بر اعادت او آن روز كه سرّها آشكارا كنند. قتاده و مقاتل و سفيان گفتند: مراد به «سرائر» خفاياي اعمال است از نماز و روزه و غسل جنابت و وضوي نماز«4»، چه اگر مرد گويد: روزه دارم، يا نماز كردم و غسل و طهارت كردم- و نكرده باشد- كس نداند جز خداي. دليل اينكه تأويل حديث عبد اللّه عمر است كه روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: سه چيز آن است كه هر ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: پس از آن كه نيست شده باشد. (2). آج: خاك گرداند. (3). كا، آد، گا: به رجع. (4). كا، آد، گا: وضو و نماز. [.....]

صفحه : 230 كه بدان محافظت كند دوست خداي باشد: نماز و روزه و غسل جنابت، و حمل كردن بر عموم اوليتر باشد [102- پ]. فَما لَه ُ مِن قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ، گفت:«1» اينكه آدمي كافر را در اينكه روز كه روز قيامت باشد هيچ ياري و ياوري نباشد. آنگه قسم كرد به آسمان، گفت: وَ السَّماءِ ذات ِ الرَّجع ِ، به حق ّ آسمان كه خداوند باران متراجع است كه يك بار بيايد و يك باز باز ايستد، و گفتند: مراد به «سماء» ابر است، و عرب بر سبيل مقاربت ابر را «سماء» گويند و باران را نيز سماء گويند، يقال: اصابنا«2» سماء، أي مطر. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «سماء» ابر است و مراد به «رجع» باران است. ابو عبيده گفت: «رجع» آب باشد،

قال المتنخّل الهذلي ّ في صفة سيف«3»: ابيض كالرجع رسوب اذا ما ثاخ في محتفل يختلي إبن زيد گفت: مراد به «رجع» آن است كه آفتاب و ماه گاهي بر آيد و گاهي فرو شود. وَ الأَرض ِ ذات ِ الصَّدع ِ، و به حق ّ زمين كه خداوند شكاف است، يعني شكافته مي شود به نبات و درختان و جويها، و مثله قوله: ثُم َّ شَقَقنَا الأَرض َ شَقًّا«4» إلي آخرها. مجاهد گفت: مراد به اينكه هر جايي است كه دو كوه باشد و در ميان آن راهي بود، چنان كه مأزمين عرفات. إِنَّه ُ، جواب قسم است، كه او، يعني قرآن قولي است فصل، يعني فاصل- فصل كننده ميان حق و باطل و حلال و حرام. وَ ما هُوَ بِالهَزل ِ، و اينكه قرآن هزل نيست، جدّ است. ----------------------------------- (1). اساس: لك، آج: ندارد، با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). كا، آد، گا: اصابتنا. (3). آج: السيف. (4). سوره عبس (80) آيه 26.

صفحه : 231 إِنَّهُم يَكِيدُون َ كَيداً، گفت: ايشان، يعني مشركان مكّه كيد مي كنند و من نيز كيد مي كنم، يعني افعالي كه صورت كيد دارد از امهال براي استدراج- چنان كه بيان كرده ايم در جايهاي ديگر. آنگه رسول را گفت: فَمَهِّل ِ الكافِرِين َ، مهلت ده اينكه كافران را و ايشان را مهلت ده مهلت دادني«1»، و براي تأكيد تكرار كرد لاختلاف البنائين، چه يكي افعال است و يكي تفعيل. و قوله: رُوَيداً، مصدري باشد لا من لفظ الفعل، كأنّه قال [103- ر]: أمهلهم اروادا، آنگه آن را زوايد بيفگند، آنگه تصغير كرد او را، فصار «رويدا»، و گفتند: در جاي ظرف است، أي زمانا قليلا، و مراد

آن است كه تا به روز بدر آنگه ايشان را به دست مسلمانان باز داد. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: اينكه كافران را تا من نيز ايشان را مهلت دهم.

صفحه : 232

سورة الأعلي

اينكه سورت مكّي است و نوزده آيت است و هفتاد و دو كلمت«1» است، و دويست و هفتاد و يك حرف است، ابو امامه روايت كرد از أبي ّ كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او سورة الأعلي بخواند، خداي تعالي به عدد هر حرفي كه بر ابراهيم و موسي و محمّد- عليه و عليهم السلام- انزله كرد او را ده حسنت بنويسد«2». عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- عليه السلام- هر گه اينكه سورت خواندي، گفتي: سبحان ربي الأعلي، و همچنين [روايت است]«3» از علي- عليه السلام- و عبد اللّه عمر و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه زبير. و امير المؤمنين- عليه السلام- گفت: رسول- عليه السلام- اينكه سورت دوست داشتي و گفت: اوّل كس كه سبحان ربي الأعلي ، گفت، ميكايل بود. و رسول- عليه السلام- جبريل را گفت: مراد خبر ده از ثواب آن كس كه اينكه كلمت بگويد: در نماز و يا بيرون نماز. گفت: يا محمّد؟ هيچ مؤمن و ----------------------------------- (1). آج: هفتاد كلمت. (2). آج صدق رسول صلّي اللّه عليه و آله و سلّم، و پس از آن به نقل آيات مي پردازد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به كا، آد، گا افزوده شد.

صفحه : 233 مؤمنه اي نباشد كه اينكه كلمت بگويد در سجود يا جز سجود و الّا ثواب اينكه كلمت در ترازوي حسنات او از عرش

و كرسي و كوههاي دنيا گرانتر باشد. و خداي تعالي گويد: راست گفت: بنده من، أنا الأعلي فوق كل شي ء منهم ، آن كه بلند ترم از بالاي همه چيز، و از بالاي من هيچ چيز نيست. گواه باشيد فريشتگان من كه او را بيامرزيدم و بهشتش كرامت كردم. چون بميرد ميكايل زيارت او كند هر روز. چون روز قيامت باشد، او را بر پرّ«1» خود گيرد [103- پ] و بيارد و پيش خداي آرد و گويد: بار خدايا؟ شفاعت من در حق ّ او قبول كن. خداي تعالي قبول كند و گويد: او را به تو بخشيدم، به بهشتش بر. عقبة بن عامر گفت چون آيت آمد: فَسَبِّح بِاسم ِ رَبِّك َ العَظِيم ِ«2»، رسول- عليه السلام- گفت: اجعلوها في ركوعكم، و چون اينكه سورت آمد: سَبِّح ِ اسم َ رَبِّك َ الأَعلَي، رسول- عليه السلام- گفت: اجعلوها في سجودكم ، گفت: آن را در ركوع مي گويي«3» و اينكه را در سجود.

[سوره الأعلي (87): آيات 1 تا 19]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ سَبِّح ِ اسم َ رَبِّك َ الأَعلَي (1) الَّذِي خَلَق َ فَسَوّي (2) وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدي (3) وَ الَّذِي أَخرَج َ المَرعي (4) فَجَعَلَه ُ غُثاءً أَحوي (5) سَنُقرِئُك َ فَلا تَنسي (6) إِلاّ ما شاءَ اللّه ُ إِنَّه ُ يَعلَم ُ الجَهرَ وَ ما يَخفي (7) وَ نُيَسِّرُك َ لِليُسري (8) فَذَكِّر إِن نَفَعَت ِ الذِّكري (9) سَيَذَّكَّرُ مَن يَخشي (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الأَشقَي (11) الَّذِي يَصلَي النّارَ الكُبري (12) ثُم َّ لا يَمُوت ُ فِيها وَ لا يَحيي (13) قَد أَفلَح َ مَن تَزَكّي (14) وَ ذَكَرَ اسم َ رَبِّه ِ فَصَلّي (15) بَل تُؤثِرُون َ الحَياةَ الدُّنيا (16) وَ الآخِرَةُ خَيرٌ وَ أَبقي (17) إِن َّ هذا لَفِي الصُّحُف ِ الأُولي (18) صُحُف ِ إِبراهِيم َ وَ مُوسي (19)

[ترجمه]

تسبيح كن نام خدايت را بلندتر. آن كه بيافريد و راست كرد. و آن كه تقدير كرد و راه نمود. و آنچه بيرون آورد گياه«4». كرد آن را خاشاك خشك سياه. خواننده كنيم تو را«5» فراموش نكني. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: به زير. (2). سوره حاقّه (69) آيه 52. (3). كا، آد، گا: بگوييد. (4). آج: چراگاه. (5). آج: زود باشد كه بر تو خوانيم بايد كه.

صفحه : 234 مگر آنچه خواهد خداي كه او داند آشكارا و آنچه پوشيده باشد. و خوار گردانيم تو را براي كار خوارتر. ياد ده اگر سود دارد ياد دادن. ياد كند آن كه بترسد. و بپرخيزد«1» از آن بدبخت تر. آن كه ملازم شود آتش بزرگتر را. پس نميرد در آن جا و نه زنده شود. ظفر يافت آن كه پاكيزه شد. و ياد كرد نام خدايش و نماز كرد. بل اختيار مي كني«2» زندگاني نزديكتر. و سراي باز

پسين بهتر است و پاينده تر. اينكه در صحيفه هاي پيشتر«3» است. صحيفه هاي«4» ابراهيم خليل و موسي كليم- عليهم السلام. قوله: سَبِّح ِ اسم َ رَبِّك َ الأَعلَي، جماعتي از صحابه و تابعين گفتند معني آيت آن است كه: بگويي: سبحان ربّي الأعلي، و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه: تسبيح و تنزيه كن نام خداي برتر را، و بر اينكه قول «اسم» صله باشد، يعني تنزيه كن خداي را تعالي از آنچه به او لايق نباشد از صفات نقص. و عرب اسم بسيار صله آرند و زيادت، منها قول لبيد: ----------------------------------- (1). آج: و دور شود. [.....] (2). آج: اختيار مي كنيد. (3). آج: كتابهاي پيشين. (4). آج: كتابهاي.

صفحه : 235 الي الحول ثم ّ اسم السلام عليكما و من يبك حولا كاملا فقد اعتذر فرّاء گفت: «با» مقدّر است، و التقدير: سبح باسم ربّك، تسبيح كن به نام خداي، يعني در تسبيح ذكر نام خداي بگو. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «تسبيح» نماز است و به «اسم» امر، يعني صل ّ بأمر ربّك، نماز كن به فرمان خداي. الَّذِي خَلَق َ فَسَوّي، آن خداي كه خلقان را بيافريد و راست آفريد به حسب مصلحت چنان كه صلاح دانست. وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدي، و آن خداي كه تقدير كرد و هدايت داد و راه نمود. كسائي «قدر» خواند به تخفيف «دال»، و باقي قرّاء به تشديد. مجاهد گفت: مراد آن است كه خلق آدمي تقدير كرد و راه خير و شرّ بنمود او را. بعضي دگر گفتند: قدر المقادير، تقديرها بكرد و هدايت داد و الهام چهار پاي را به مراتع خود [104- پ]. مقاتل گفت: مراد آن است كه

هدايت داد هر نوع از حيوان را كه چه گونه خلوت كند با جفت خود تا از او فرزند آفريند. عطا گفت: هر جانوري را به مصالح خود ره نمود، و گفتند: هدايت داد آدمي را در كسب و روزي. و گفتند: منافع در دريا«1» آفريد و آدمي را هدايت كرد و باز نمود كيفيّت استخراج آن، و گفتند: هدايت در دين حق ّ است، يعني الطاف و توفيق و اقدار و تمكين و ازاحت علّت و نصب ادلّت. سدّي گفت: تقدير كرد آدمي را و دگر حيوان را در رحم مادر نه ماه و كمتر و بيشتر، آنگه هدايت داد او را و ره نمود بيرون آمدن. و گفتند: تقدير روزيها بكرد و هدايت هر كسي را به ره طلب او. وَ الَّذِي أَخرَج َ المَرعي، و او آن خداست كه گياه را«2» بيرون آورد براي چهار پايان تا ايشان را انتفاع عاجل باشد و تو را به نظر كردن در او و منافع آجل. فَجَعَلَه ُ غُثاءً أَحوي، آنگه او را بخوشانيد و سياه كرد به اوّل سبز و سرخ و ----------------------------------- (1). آج: در چيزها. (2). آج: گياه زار.

صفحه : 236 زرد و الوان مختلف باشد، آنگه چون خشك شود از آن لون بگردد. آنگه وعده داد رسول را به انزال آيات بر او، گفت: سَنُقرِئُك َ، ما تو را خواننده گردانيم به قرآن كه بر تو فرو فرستيم تا تو يادگيري و از حفظ مي خواني، يقال: قرأت الكتاب و أقرأته غيري إذا جعلته قاريا، امّا بالتعليم أو التمكين. فَلا تَنسي، تا فراموش نكني. إِلّا ما شاءَ اللّه ُ، الّا آنچه خدا خواهد كه منسوخ كند

آن را، چو«1» منسوخ كرد از ياد تو و ديگران ببرد. اينكه قول قتاده است. و مجاهد [105- ر] گفت: سبب آن بود كه چون جبريل- عليه السلام- آيتي يا سوتي بر رسول- عليه السلام- خواندي، چون به آخر آوردي رسول با سرگرفتي و باز خواندي تا فراموش نكند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و او را ايمن كرد از اينكه. پس از آن رسول- عليه السلام- باز نخواند«2» و دانست كه فراموش نكند. و وجه استثناء بر اينكه قول آن باشد كه بيان كرديم في قوله: إِلّا ما شاءَ رَبُّك َ«3»، يكي آن كه راجع باشد با روزگار ماضي، و دوم آن كه براي آن تا كلام«4» منع كند از نفوذ. إِنَّه ُ يَعلَم ُ الجَهرَ وَ ما يَخفي، كه او آشكارا داند، و آنچه نهان و پوشيده است هم داند. محمّد بن حامد گفت: يعني صدقه سرّ و علانيه داند، و گفتند: معني آن است كه او داند آن«5» قراءت به جهر كه جبريل بر تو خواند و آنچه پنهان در نفس خود خواني يا «6» با خود مقرّر كني. وَ نُيَسِّرُك َ لِليُسري، گفت: ما ميّسر بكنيم تو را براي كار خوارتر. مفسّران گفتند: معني آن است كه ما توفيق دهيم تو را براي عمل صالح كه به آن به بهشت ----------------------------------- (1). آج: چون. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: نخواندي. (3). سوره هود (11) آيه 107 و 108. (4). آج و ديگر نسخه بدلها را. (5). آج: از، كا: او. (6). كا: تا.

صفحه : 237 رسي. و گفتند: معني آن است كه ما وحي بر تو آسان كنيم تا ياد گيري آنچه جبريل

بر تو القاء كند. و گفتند: معني آن است كه تو را توفيق دهيم براي شريعتي خوارتر، و مثله قوله- عليه السلام: بعثت بالحنيفية السمحة. آنگه امر كرد و«1» رسول را به تذكير قوم، گفت: فَذَكِّر، ياد ده قوم را اگر هيچ سود خواهد داشت اينان را، «تذكير» و «ذكري» از بناهاي مصدر است بمعني التفعيل. سَيَذَّكَّرُ، أي سيتذكر، «تا» را در «ذال» ادغام كردند لقرب المخرج. و بصريان گفتند: اوّل قلب كردند «تا» را با «ذال» آنگه ادغام كردند. و «تذكر»«2»، با ياد آوردن باشد به انديشه. گفت: ياد دارد و انديشه كند آن كه او از خداي بترسد [105- پ]. و تذكر مطاوع تذكير باشد، يقال: ذكرته فتذكر. وَ يَتَجَنَّبُهَا الأَشقَي، بپرخيزد«3» از تذكّر و ياد كردن آن كس كه در شقاوت بغايت بليغ باشد، آن كه قول خداي و رسول«4» دروغ دارد و از آن اعراض كند و برگردد او ملازم باشد با آتش مهتر، يعني آتش دوزخ، و آن را براي آن «كبري» خواند به اضافت با آتش ما«5». و فرّاء گفت: مراد به آتش بزرگتر، طبقه زيرين است كه از آن عظيمتر عذاب نباشد در دوزخ، و آن جاي منافقان و مشركان است. ثُم َّ لا يَمُوت ُ فِيها وَ لا يَحيي، پس حال او چنان باشد در دوزخ كه بنميرد تا بياسايد از عذاب، و زنده نشود زندگاني كه او را در آن راحتي باشد. إبن عطا گفت: بنميرد تا از رنج قطيعت برهد و زنده نباشد تا اميد وصلت دارد. قَد أَفلَح َ مَن تَزَكّي، گفت: فلاح يا بد و ظفر و بقا آن كس كه او پاكيزه باشد از شرك

و ايمان آرد به خداي تعالي. اينكه قول عطا و عكرمه است و روايت و البي ّ و سعيد جبير از عبد اللّه عبّاس. حسن بصري گفت: تزكّي بالأعمال الصّالحة و الورع ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد. (2). آج: تذكير. (3). آج: و نيز خبر داد، آد، گا: و بپرهيزد. [.....] (4). آد، گا را. (5). آد، گا: آتش دنيا.

صفحه : 238 عمّا حرّم اللّه، پارسا باشد به عمل صالح كردن و اجتناب از معاصي و محرّمات. وَ ذَكَرَ اسم َ رَبِّه ِ فَصَلّي، و نام خداي برد و نماز كند. عبد اللّه مسعود گفت: بر او آسان است كه زكات مال بدهد و نماز به پاي دارد، و گفتي: رحم اللّه امرءا تصدّق ثم ّ صلّي، آنگه اينكه آيت بخواندي. بعضي دگر گفتند: صدقه فطر«1» است و تكبيرات روز عيد و نماز عيد و عبد اللّه عمر نافع را گفتي: صدقه بدادي اگر گفتي: آري؟ به مصلّي رفتي، و اگر گفتي: نه، گفتي: صدقه بده تا به مصلّي رويم، آنگه اينكه آيت بخواندي. ابو خالد گفت: در نزديك [106- ر] ابو العاليه شدم، مرا گفت: روز عيد پيش از آن كه به نماز عيد روي اينكه جا آي. گفتم: آري. چون عيد بود پيش او رفتم، مرا گفت: چيزكي بخوردي! گفتم: آري. گفت: غسل كردي! گفتم: آري. گفت: صدقه بدادي! گفتم: آري. گفت: تو را براي اينكه خواندم تا اينكه چيزها بكني آنگه به مصلّي روي، آنگه اينكه آيت بخواند و گفت: اهل مدينه هيچ صدقه از اينكه فاضلتر نديدند و از آن كه كسي را آب دهند و بعضي دگر گفتند: اينكه تأويل

ضعيف است براي آن كه سورت مكّي است و در مكّه فرض نماز عيد و زكات نيامده بود و اوليتر حمل باشد بر عموم تا زكات و صدقه و نمازها در او داخل باشد. و جابر بن عبد اللّه انصاري روايت كرد كه: رسول- عليه السلام- اينكه آيت بخواند و تفسير چنين كرد و گفت: من تزكي، أي شهد ان لا اله الّا اللّه و خلع الاندادا، تزكّي آن باشد كه ايمان آرد و به شهادتين اقرار دهد و انداد و اضداد«2» نفي كند از خداي تعالي. و قوله: فَصَلّي، نماز كند، يعني محافظت كند بر پنج نماز و مواقيت آن را مراقبت كند. و بعضي دگر گفتند: مراد به صلات«3»، دعاست. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: فطره. (2). كا، آد، گا را. (3). آد، گا اينكه جا.

صفحه : 239 بَل تُؤثِرُون َ الحَياةَ الدُّنيا، آنگه ملامت كرد آنان را كه ايشان دنيا را بر آخرت ايثار و اختيار كنند، گفت: شما اختيار اينكه زندگاني نزديكتر مي كني«1» و از آن زندگاني باز پسين كه آخرت است بي خبري«2» و نمي داني«3» كه آخرت بهتر است و باقيتر، چه اينكه را فنا به دنبال است و آن دائما لا يزول باشد. و ابو عمرو «يؤثرون» به « يا » خواند خبرا عن الغائبين«4»، و باقي قرّاء به «تا» ي خطاب عرفجة الأشجعي گفت: روزي بنزديك عبد اللّه مسعود بوديم، اينكه آيت بخواند و آنگه گفت: داني«5» تا ما چرا اختيار دنيا مي كنيم بر آخرت! گفتند: بگو: گفت: براي آن كه منافع و شهوات دنيا از [106- پ] مطاعم و مشارب مناكح و مشتهيات او عاجل است،

و آخرت ما را وصف كردند، اينكه را نقد مي شناسيم و آن را نسيه. و نمي دانيم كه آن نسيه بهتر از اينكه نقد است. آنگه حق تعالي گفت: إِن َّ هذا لَفِي الصُّحُف ِ الأُولي، اينكه حديث در كتب اوايل است. يكي را صحيفه گويند. آنگه بيان اينكه صحفها كرد كه راست از اوايل، گفت: صُحُف ِ إِبراهِيم َ وَ مُوسي، صحف ابراهيم است و موسي- عليهما السلام. در خبر آمده است كه در صحف ابراهيم نوشته است: ينبغي للعاقل ان يكون حافظا للسانه، عارفا بزمانه، مقبلا علي شأنه ، گفت: عاقل بايد تا زبان نگاه دارد و روزگار بشناسد و روي به كار خود آرد. أبو ذر غفاري ّ گفت: پرسيدم از رسول- عليه السلام- گفتم: يا رسول اللّه؟ پيغامبران چند بودند! گفت: صد و بيست و چهار هزار پيغامبر بودند. گفتم: يا رسول اللّه؟ مرسل چند بودند! گفت: سيصد و شصت، و باقي انبياء بودند، ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: مي كنيد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: بي خبريد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: نمي دانيد. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: عن الكافرين. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: دانيد.

صفحه : 240 گفتم: يا رسول اللّه؟ آدم پيغامبر بود! گفت: «بلي» خداي او را به خودي خود آفريد و با او سخن گفت: آنگه گفت: يا با ذر؟ از جمله اينكه پيغامبران، چهار عربي بودند: هود و صالح و شعيب، و پيغامبر تو. گفتم: يا رسول اللّه؟ خداي تعالي چند كتاب فرستاد! گفت صد و چهار كتاب، از آن ده به آدم داد و پنجاه به شيث داد، و سي به اخنوخ داد- و او

ادريس پيغامبر است- و او اوّل كسي بود كه چيزي به قلم نوشت. و ده به ابراهيم داد، و توريت به موسي داد و انجيل به عيسي داد و زبور به داود و فرقان به من داد.

صفحه : 241

سورة الغاشية

اينكه سورت مكّي است و بيست و شش آيت است و هفتاد و دو كلمت است و سيصد و هشتاد و يك حرف است. عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول- عليه السلام [107- پ] كه گفت: هر كه او سورة الغاشية بخواند، خداي تعالي او را حسابي«1» آسان كند«2».

[سوره الغاشية (88): آيات 1 تا 26]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ هَل أَتاك َ حَدِيث ُ الغاشِيَةِ (1) وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ خاشِعَةٌ (2) عامِلَةٌ ناصِبَةٌ (3) تَصلي ناراً حامِيَةً (4) تُسقي مِن عَين ٍ آنِيَةٍ (5) لَيس َ لَهُم طَعام ٌ إِلاّ مِن ضَرِيع ٍ (6) لا يُسمِن ُ وَ لا يُغنِي مِن جُوع ٍ (7) وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناعِمَةٌ (8) لِسَعيِها راضِيَةٌ (9) فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ (10) لا تَسمَع ُ فِيها لاغِيَةً (11) فِيها عَين ٌ جارِيَةٌ (12) فِيها سُرُرٌ مَرفُوعَةٌ (13) وَ أَكواب ٌ مَوضُوعَةٌ (14) وَ نَمارِق ُ مَصفُوفَةٌ (15) وَ زَرابِي ُّ مَبثُوثَةٌ (16) أَ فَلا يَنظُرُون َ إِلَي الإِبِل ِ كَيف َ خُلِقَت (17) وَ إِلَي السَّماءِ كَيف َ رُفِعَت (18) وَ إِلَي الجِبال ِ كَيف َ نُصِبَت (19) وَ إِلَي الأَرض ِ كَيف َ سُطِحَت (20) فَذَكِّر إِنَّما أَنت َ مُذَكِّرٌ (21) لَست َ عَلَيهِم بِمُصَيطِرٍ (22) إِلاّ مَن تَوَلّي وَ كَفَرَ (23) فَيُعَذِّبُه ُ اللّه ُ العَذاب َ الأَكبَرَ (24) إِن َّ إِلَينا إِيابَهُم (25) ثُم َّ إِن َّ عَلَينا حِسابَهُم (26)

[ترجمه]

آمد به تو حديث قيامت! رويها آن روز ذليل كننده. [كار كننده]«3» به رنج افتاده. ملازم بود آتش گرم كننده. بدهند ايشان را از چشمه هاي گرم كرده. نباشد ايشان را طعامي الّا از شتر خواره«4». ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: حساب. (2). آج صدق رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم تسليما كثيرا ابدا دائما، كا جعلنا اللّه من الّذين يتلونها و يعملون بها. (3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (4). آج: شبرق. [.....]

صفحه : 242 فربه نكند و بنگزيراند از گرسنگي. رويها آن روز نازك«1». كردارش را خشنود. در بهشتي بلند. نشنوند در او سخن لغو. در آن جا چشمهايي باشد روان. در آن جا سريرها باشد فراشته«2». و كوزه ها«3» نهاده. و بالشها

بازنهاده. و بساطها«4» افگنده. نمي نگرند در شتر كه او را چگونه آفريده اند. و به آسمان كه چگونه برداشته اند«5». و به كوهها كه چگونه بداشتند«6». و به زمين كه چگونه بگستردند. ياد ده تو ياد دهنده اي. «7» نيستي بر ايشان نگهبان. الّا آن كه پشت بر كند و كافر شود. عذاب كند او را خداي عذاب مهتر. ----------------------------------- (1). آج و نرم. (2). آج: افراشته. (3). اساس: كوزها/ كوزه ها. (4). آج: و زيلوها. (5). آج: افراشته شد. (6). آج: برداشته شد. (7). اساس: بمسيطر، با توجّه به آج و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

صفحه : 243 با ماست بازگشت ايشان. پس بر ماست شمار ايشان. قوله: هَل أَتاك َ حَدِيث ُ الغاشِيَةِ، حق تعالي بر سبيل وعظ و تذكير گفت: به تو آمد اي محمّد حديث غاشيه! يعني روز قيامت كه همه چيز را به هول و هيبت باز پوشد، يعني غالب و قاهر شود بر همه چيزها. اينكه قول بيشتر مفسّران است. سعيد جبير و محمّد بن كعب گفتند: غاشيه، دوزخ است بيانش قوله: وَ تَغشي وُجُوهَهُم ُ النّارُ«1». آنگه گفت: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ خاشِعَةٌ، عامِلَةٌ ناصِبَةٌ، رويهايي باشد آن روز خاشع، ذليل. «عاملة»، حسن بصري و سعيد جبير گفتند: مراد آنانند كه عمل كرده باشند در دنيا نه براي خداي، و روز قيامت خداي تعالي ايشان را در عمل دارد به مقاسات سلاسل و اغلال. عبد اللّه عبّاس گفت: آنان را خواست كه در دنيا تكبّر كردند از اطاعت خداي و عمل كردن«2» براي او، و ايشان را ذليل كند روز قيامت، و اعمال شاقّه بر ايشان نهد در دوزخ تا [108- ر] از آن به رنج

آيند. كلبي ّ گفت: ايشان را بر روي به دوزخ كشند. ضحّاك گفت: تكليف كنند ايشان را تا بر كوههايي مي شوند در دوزخ. چون به سر كوه رسند به زير افتند. و «ناصب»، در نصب باشد«3»، و آن تعب بود و رنج كقول النّابغة: ليئي«4» لهم ّ يا اميمة ناصب و نصب آن باشد كه در كار رنجور شود، قال اللّه تعالي: لا يَمَسُّهُم فِيها نَصَب ٌ«5»، عبد اللّه مسعود گفت: به دوزخ فرو شوند چنان كه شتر به حوض فرو ----------------------------------- (1). سوره ابراهيم (14) آيه 50. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: عمل نكردند. (3). آج: و نصب ذو نصب باشد، آد، كا، گا: ناصبة أي ذو نصب. (4). كا: ذريني. (5). سوره حجر (15) آيه 48.

صفحه : 244 شود. عكرمه و سدّي گفتند: يعني معاصي كنند در دنيا، ناصب باشند در قيامت، يعني رنجور. سعيد جبير گفت: مراد اخبار و رهبانانند، زاهدان جهودان و ترسايان كه ايشان خود را رنجور دارند در دنيا به اعمالي كه پندارند كه عبادت است و نباشد براي آن كه بر خلاف امر خداي باشد. تَصلي ناراً حامِيَةً، ملازم باشند با دوزخي تافته. ابو عمرو و ابو بكر و يعقوب «تصلي» خواندند به ضم ّ «تا» اعتبارا بقوله: تُسقي، و باقي قرّاء به فتح «تا» خواندند. تُسقي مِن عَين ٍ آنِيَةٍ، آب دهند ايشان را از چشمه اي«1» گرم. و قوله: تَصلي، بر قراءت آن كس كه به ضم ّ «تا» خواند، آن است كه ملازم گردانند ايشان را، متعدّي باشد به دو مفعول، و قراءت ديگر متعدّي باشد به يك مفعول، يقال: صليت النّار«2» و أصليته النّار. و قوله: آنِيَةٍ، يعني بغايت

رسيده در گرمي، من قوله تعالي: غَيرَ ناظِرِين َ إِناه ُ«3»،: يعني نضجه. قتاده گفت: آبي باشد كه مي جوشانند از آن كه خداي عالم آفريد تا به روز قيامت، آنگه وقت بلوغ و رسيدن آن باشد به حدّ خود. لَيس َ لَهُم طَعام ٌ إِلّا مِن ضَرِيع ٍ، گفت: ايشان را هيچ طعامي نباشد الّا از ضريع. مجاهد [108- پ] و عكرمه و قتاده گفتند: نوعي تيه است لاحق به زمين«4» عرب آن را شبرق خوانند تا تر باشد، چون خشك شود آن را ضريع گويند. ما آن را شتر خواره گوييم«5»، و آن خبيثتر طعامي باشد و ناخوشتر طعامي: إبن زيد گفت: در دنيا ضريع شوكي باشد كه آن را برگ نبود، امّا در آخرت از آتش باشد. كلبي ّ گفت: ضريع گياهي باشد كه چون خشك شد هيچ چهارپاي بنخورد. سعيد جبير گفت: سنگ باشد. عطا گفت: از عبد اللّه عبّاس كه: چيزي بود كه موج دريا با كنار افگند، اهل يمن آن را ضريع گويند. و عبد اللّه عبّاس روايت ----------------------------------- (1). اساس: چشمهي/ چشمه اي. (2). كا، آد، گا و بالنار. [.....] (3). سوره احزاب (33) آيه 53. (4). كا، آد، گا: نوعي از خار است بر زمين پهن باز شده. (5). كا، آد، گا: شتر غاز گوييم.

صفحه : 245 كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: ضريع چيزي باشد در دوزخ با تيه ماند«1» از صبر تلختر باشد و از مردار گنده تر و از آتش گرمتر باشد. عمرو عبيد گفت: حسن بصري در ضريع چيزي نگفت الّا آن كه نوعي است از عذاب كه خداي براي اهل دوزخ نهاده باشد. إبن كيسان گفت: طعامي باشد

كه عذر آن ضريع و ذليل شوند و در خداي تضرّع كنند، بر اينكه تأويل فعيل به معني مفعول باشد. ابو الدّرداء گفت: خداي تعالي روز قيامت روز اهل بهشت نيكو كند چون فعلشسان، و روي اهل دوزخ زشت كند همچون عملشان. آنگه گرسنگي بر اهل دوزخ مسلط كند تا چنان شوند كه آن عذاب كه در او باشد بر ايشان آسان شود استغاثت كنند و فرياد خواهند. پس از ساليان بسيار ايشان را ضريع آرند از آن استغاثت كنند، ايشان را طعام ذا غصّه آرند كه در گلو ايشان بماند هزار سال فرياد مي خواهند، ياد آيد ايشان را كه در دنيا غصّه فرو بردندي، آب خواهند [109- ر] هزار سال همچنين فرياد مي خواهند. آنگه ايشان را از اينكه چشمه آنيه شربتي دهند كه روي ايشان از آن بريان شود، و ذلك قوله: يَشوِي الوُجُوه َ بِئس َ الشَّراب ُ وَ ساءَت مُرتَفَقاً«2»، چون به شكم ايشان رسد، احشا و امعا را پاره پاره كند، و ذلك قوله: وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّع َ أَمعاءَهُم«3». مفسرّان گفتند: چون اينكه آيت آمد، مشركان گفتند: امّا شتران ما به خوردن ضريع فربه شوند، خداي تعالي آيت فرستاد و گفت: لا يُسمِن ُ وَ لا يُغنِي مِن جُوع ٍ، گفت: فربه نكند خورندهش«4» را و بنگزيراند از گرسنگي. و دروغ گفتند كه اينكه شوك شتر چندان خورد«5» تا تر باشد، چون خشك شد هيچ گرد آن نگردد. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: دوزخ كه با خار ماند. (2). سوره كهف (18) آيه 29. (3). سوره محمّد (47) آيه 15. (4). آج: خوردنش. (5). كا، آد، گا: كه شتران اينكه خار را آنگه خورند.

صفحه

: 246 قوله: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناعِمَةٌ، آنگه در برابر آن وصف اهل بهشت كرد، گفت: رويهايي باشد آن روز ناعم، تازه، نازك با نعمت و تازگي. و گفتند: با نعمت، و مراد به «وجوه» اصحاب وجوه باشند- چنان كه رفته است پيش از اينكه. لِسَعيِها راضِيَةٌ، خشنود«1» سعيي كه كرده باشند در دار دنيا در سبيل خداي چون جزاي عمل بينند و ثواب و نعيم بهشت. فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ، در بهشت بلند. لا تَسمَع ُ فِيها لاغِيَةً، در آن جا هيچ لغو نشنود، أي كلمة ذات لغو. و «لغو»، كلمه اي باشد كه آن را فايده اي نباشد. و گفتند: به «لغو» سوگند دروغ خواست. فِيها عَين ٌ جارِيَةٌ، در آن جا چشمه اي روان باشد، يعني از هر جانبي و در هر بقعه اي و خطّه اي«2» چشمه اي«3» روان باشد، يكي از آب و يكي از شير، يكي از مي، يكي از انگبين. فِيها سُرُرٌ مَرفُوعَةٌ، در آن جا سريرها«4» بلند باشد. وَ أَكواب ٌ مَوضُوعَةٌ، و كوزه ها«5» نهاده باشد. و اكواب جمع كوب باشد و آن كوزه اي«6» باشد [كه]«7» آن را دسته و خرطوم نباشد. وَ نَمارِق ُ مَصفُوفَةٌ، و بالشها«8»، واحدها نمرقة مَصفُوفَةٌ، در نزد يكديگر نهاده. وَ زَرابِي ُّ، زيلوها، واحدتها [109- پ] زربيّة. عبد اللّه عبّاس گفت: طبقها باشد. مَبثُوثَةٌ، أي مبسوطة، گسترده. و گفتند: پراگنده در مجالس مختلف، و قال الشّاعر في النمارق: كهول و شبّان حسان وجوههم علي سرر مصفوفة و نمارق ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: خوشنودي. (2). اساس: بقعهي و خطهي. (3). اساس: چشمهي. (4). آد، گا: سريرهاي. (5). اساس: كوزها/ كوزه ها، آج: كوزهاي، كا: كوزه ها. (6). اساس: كوزهي/ كوزه اي. [.....] (7). اساس: ندارد، با توجّه

به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). كا، آد، گا در جنب يكديگر نهاده.

صفحه : 247 قوله: أَ فَلا يَنظُرُون َ إِلَي الإِبِل ِ كَيف َ خُلِقَت، مفسّران گفتند: چون خداي تعالي وصف بهشت بگفت، مشركان را عجب آمد و دروغ داشتند. خداي گفت: اگر شما را اينكه عجب مي آيد از خلقت بهشت، در شتر نمي نگري«1» كه من چگونه آفريدم. و گفتند: در جمله صفت بهشت رسول- عليه السلام- گفت: در بهشت سريرها باشد بغايت بلندي 2» مسيرة مائة« سنة و أقل ّ و اكثر ، طول«3» آن صد ساله راه كمتر و بيشتر. مشركان گفتند: پس چگونه بر او شوند! رسول- عليه السلام- گفت: سر فرود آرد تا مؤمنان پاي بر او نهند. ايشان را عجب آمد و دروغ داشتند، خداي تعالي آيت فرستاد و گفت: أَ فَلا يَنظُرُون َ إِلَي الإِبِل ِ، نگاه نمي كني«4» در اينكه شتر كه او را چگونه آفريده اند به بالا تمام، آنگه چون خواهند تا بر او نشينند، گردن فرود آرد و تمكين كند، و اينكه قول قتاده است. و علما در تخصيص شتر چند قول گفتند: مقاتل گفت: براي آن كه عرب از شتر بزرگتر هيچ خلق نديده بودند و در ولايت ايشان پيل نبود. كلبي ّ گفت: براي آن كه شتر باشد كه با بار برخيزد پس از آن كه فروخفته باشد، و هيچ چهارپاي نباشد كه سايق او [از]«5» پيش او بود. حسن بصري را گفتند: خلق پيل عجبتر است و عظيمتر، چرا ذكر شتر كرد! گفت: اگر چه چنين است او شكل خوك دارد و گوشتش بنشايد خوردن و به شيرش انتفاع نباشد، و شتر عزيزتر مالي باشد عرب

را و نفيستر چيزي. دگر آن كه او گياه خورد و استخوان خرما و شير دهد. و گفتند: براي [110- ر] آن كه«6» به وقت بار بار گران بردارد، و به وقت انقياد منقاد كودكي خرد شود تا چنان كه خواهد مي گرداند او را، چنان كه شاعر گفت: ----------------------------------- (1). آج: مي نگريد، كا، آد، گا: نگريد. (2). آج: عام. (3). كا، آد، گا: طولا. (4). آج: نمي كنيد، كا، آد، گا: نگه نمي كنند. (5). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج با بار برخيزد.

صفحه : 248 و يصرفه الصبي ّ بكل ّ وجه و يحبسه علي الخسف الجرير و تضربه الوليدة بالهراوي فلا غير لديه و لا نكير و در بعضي تفسيرها آمد كه: يك روز موشي بيامد و زمام شتري گرفت و مي برد و شتر بر اثر او مي رفت تا موش به سوراخ فرو شد. شتر هم آن جا بايستاد. چون مردم بر آن واقف شدند، گفتند: سبحان«1» آن خداي كه جانوري به اينكه بزرگي را مسخّر ضعيفي كرد. در اثر«2» هست كه شريح قاضي هر وقت گفتي: بيايي«3» تا به كناسه كوفه رويم. و ننظر إِلَي الإِبِل ِ كَيف َ خُلِقَت، و در شتر نگريم كه خداي چگونه آفريد. بعضي مفسّران گفتند: مراد به «ابل» ابر است جز آن كه اينكه را در لغت اصلي نيست و بر اينكه شاهدي نيست از اشعار، و از ظاهر لفظ اينكه معني مفهوم نيست و نه نيز قرينه اي دارد. وَ إِلَي السَّماءِ كَيف َ رُفِعَت، و نيز در آسمان نگري«4» كه چگونه برداشته اند. وَ إِلَي الجِبال ِ، و به كوهها كه چگونه نصب كرده اند

و بداشته. وَ إِلَي الأَرض ِ، و به زمين كه چگونه بگسترده اند. فَذَكِّر، ياد ده اي محمّد اينكه غافلان را كه تو مذكّري و ياد دهنده آن چيزها كه ايشان ياد ندارند. كار تو اينكه تذكير و تنبيه است. لَست َ عَلَيهِم بِمُصَيطِرٍ«5»، تو بر ايشان نگهبان و مسلّط و جبار نه اي. ابو عبيده گفت: در كلام عرب بر وزن مفيعل«6» هيچ چيز نيست جز دو اسم: مسيطر و مبيطر، و ابو عمرو و كسائي به «سين» خواندند و حمزه به اشمام، و باقي قرّاء به «صاد» و علّت، چنان كه در «صراط» گفتيم. گفتند: اينكه منسوخ است به آيت قتال. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: سبحان اللّه. (2). اساس: آيت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). بيايي/ بياييد. (4). نگري/ نگريد، آج و ديگر نسخه بدلها: نمي نگريد. (5). اساس: بمسيطر، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (6). اساس: تفعيل، آج: مفتعل، كا، آد، گا: مفعيل، با توجّه به منابع لغت تصحيح شد. [.....]

صفحه : 249 إِلّا مَن تَوَلّي وَ كَفَرَ، الّا آن كه بر گردد و كافر شود. در اينكه استثناء خلاف كردند كه راجع [با]«1» چيست [110- پ] بعضي گفتند: راجع است إلي قوله: فَذَكِّر، يعني تذكير كن آنان را كه قوم تواند، الّا آنان را كه بر گشته اند و كافر شده كه ايشان را تذكير تو سود ندارد، و اينكه قول خطاست براي آن كه رسول- عليه السلام- خود مبعوث به كافران است. اگر او مؤمنان را تذكير كردي به اوّل كس نبود كه به او ايمان داشت تا

او را تذكير كردي، درست آن است كه راجع است إلي قوله: لَست َ عَلَيهِم بِمُصَيطِرٍ«2»، تو نگاهبان نه اي و مسلّط بر ايشان الّا بر كافران. و بر اينكه وجه استثناء متّصل بود، و التقدير: إلّا من تولّي و كفر فانّك مسلّط عليه بالجهاد و اللّه يعذّبه العذاب الأكبر بعد ذلك. و بعضي دگر گفتند: استثناء منقطع است بمعني لكن و تعلّق دارد به ما بعد او، و التقدير: لكن من تولّي و كفر فان ّ اللّه يعذّبه العذاب الأكبر، لكن كافران خدا ايشان را عذاب مهتر كند، يعني در دوزخ. و براي آن كه گفت: «عذاب اكبر» كه ايشان را در دنيا عذابي، بود اصغر از قحط و تنگي و درويشي و كشتن و اسير كردن. و قراءت عبد اللّه مسعود چنين است كه ما گفتيم: فإنّه يعذّبه اللّه العذاب الأكبر، و «ها» ضمير شأن و كار باشد. إِن َّ إِلَينا إِيابَهُم، بازگشت ايشان با ماست. و ابو جعفر خواند: «إيّابهم» به تشديد « يا » و گفت: فعّال لغة في الفعال، و هما لغتان بالتّخفيف و التّشديد. ثُم َّ إِن َّ عَلَينا حِسابَهُم، شمار«3» ايشان با من است به قيامت«4». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس: بمسيطر، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: پس شمار. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: است روز قيامت.

صفحه : 250

سورة الفجر

اينكه سورت مكي ّ است و سي آيت است و صد و سي و نه كلمت است و پانصد و نود و هفت«1» حرف است، روايت است

از زرّ حبيش از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سورة الفجر بخواند در ايّام عشر، خداي تعالي او را بيامرزد. و هر كه در دگر روزها بخواند، او را نوري باشد روز قيامت«2» [111- ر].

[سوره الفجر (89): آيات 1 تا 30]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ وَ الفَجرِ (1) وَ لَيال ٍ عَشرٍ (2) وَ الشَّفع ِ وَ الوَترِ (3) وَ اللَّيل ِ إِذا يَسرِ (4) هَل فِي ذلِك َ قَسَم ٌ لِذِي حِجرٍ (5) أَ لَم تَرَ كَيف َ فَعَل َ رَبُّك َ بِعادٍ (6) إِرَم َ ذات ِ العِمادِ (7) الَّتِي لَم يُخلَق مِثلُها فِي البِلادِ (8) وَ ثَمُودَ الَّذِين َ جابُوا الصَّخرَ بِالوادِ (9) وَ فِرعَون َ ذِي الأَوتادِ (10) الَّذِين َ طَغَوا فِي البِلادِ (11) فَأَكثَرُوا فِيهَا الفَسادَ (12) فَصَب َّ عَلَيهِم رَبُّك َ سَوطَ عَذاب ٍ (13) إِن َّ رَبَّك َ لَبِالمِرصادِ (14) فَأَمَّا الإِنسان ُ إِذا مَا ابتَلاه ُ رَبُّه ُ فَأَكرَمَه ُ وَ نَعَّمه ُ فَيَقُول ُ رَبِّي أَكرَمَن ِ (15) وَ أَمّا إِذا مَا ابتَلاه ُ فَقَدَرَ عَلَيه ِ رِزقَه ُ فَيَقُول ُ رَبِّي أَهانَن ِ (16) كَلاّ بَل لا تُكرِمُون َ اليَتِيم َ (17) وَ لا تَحَاضُّون َ عَلي طَعام ِ المِسكِين ِ (18) وَ تَأكُلُون َ التُّراث َ أَكلاً لَمًّا (19) وَ تُحِبُّون َ المال َ حُبًّا جَمًّا (20) كَلاّ إِذا دُكَّت ِ الأَرض ُ دَكًّا دَكًّا (21) وَ جاءَ رَبُّك َ وَ المَلَك ُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جِي ءَ يَومَئِذٍ بِجَهَنَّم َ يَومَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الإِنسان ُ وَ أَنّي لَه ُ الذِّكري (23) يَقُول ُ يا لَيتَنِي قَدَّمت ُ لِحَياتِي (24) فَيَومَئِذٍ لا يُعَذِّب ُ عَذابَه ُ أَحَدٌ (25) وَ لا يُوثِق ُ وَثاقَه ُ أَحَدٌ (26) يا أَيَّتُهَا النَّفس ُ المُطمَئِنَّةُ (27) ارجِعِي إِلي رَبِّك ِ راضِيَةً مَرضِيَّةً (28) فَادخُلِي فِي عِبادِي (29) وَ ادخُلِي جَنَّتِي (30)

[ترجمه]

به حق ّ بام«3». و شبها ده«4». و جفت و تاق. و شب چون برود. ----------------------------------- (1). آج: پانصد و نه. (2). آج صدق رسول اللّه- صلي اللّه عليه و آله و سلّم تسليما كثيرا. (3). آج: صبح. (4). آج، و به حق ّ شبهاي دهه ذي حجّه.

صفحه : 251 هست در آن سوگندي خداوند عقل را! نبيني«1» كه چگونه

كرد خداي تو به عاد؟ مدينه خداوند ستون. آن كه نيافريدند! مانند آن در شهرها. و ثمود آنان كه برند«2» سنگ به وادي. و فرعون خداوند ميخها. آنان كه از اندازه برفتند در شهرها. به بسيار كردند در او فساد. بريخت بر ايشان خداي تو تازيانه عذاب. خداي تو بر راه ايشان است. امّا آدمي چون بيازمايد او را خدايش، گرامي كند او را و نعمت دهد گويد: خداي من گرامي كرد مرا. و امّا چون بيازمايدش و تنگ كند بر او روزي اش، گويد: خداي من خوار بكرد مرا. پرگست، بل اكرام نمي كني«3» شما يتيم را. و حثّه نمي كني«4» بر طعام درويش. و مي خوري«5» ميراث خوردني بجمله. و دوست مي داري«6» خواسته دوستي جمله. پر گست؟ چون بكوبند زمين را كوفتني كوفتني. ----------------------------------- (1). آج: اي نديدي. (2). آج: ببريدند. (3). نمي كني/ نمي كنيد، آج: نه چنين است گرامي مي كنند. (4). نمي كني/ نمي كنيد. (5). مي خوري/ مي خوريد. (6). مي داري/ مي داريد. [.....]

صفحه : 252 و آيد خداي تو و فريشته صف صف. آرند آن روز دوزخ آن روز ياد كند آدمي، و چگونه باشد او را ياد كردن. گويد كاشكي من پيش داشتمي«1» براي زندگانيم. آن روز نكند عذاب او كس را. و بند ننهد بند او كس را. اي جان آرميده. باز گرد با خدايت خشنود پسنديده. در شود در بندگان من. و در شو در بهشت من [112- ر]. قوله: وَ الفَجرِ، وَ لَيال ٍ عَشرٍ، الايات. قديم- جل ّ جلاله- قسم كرد به فجر، و اينكه «واو» قسم راست. مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد چيست به فجر. عبد اللّه عبّاس گفت: جمله روز خواست چنان

كه در سورة و الليل قسم كرد به جمله شب، و چنان كه در عقيب اينكه آيت قسم كرد به جمله شب. عطيّه گفت: قسم است به نماز بامداد. عثمان بن محيصن گفت: قسم است به صبح محرّم، و قتاده هم اينكه گفت براي آن كه اوّل سال است، كأن ّ السنة تتفجر منه. ضحّاك گفت: مراد صبح ذو الحجة است به مناسبت وَ لَيال ٍ عَشرٍ. عكرمه گفت و زيد بن أسلم كه: مراد صبح همه روزهاست. مقاتل گفت: بامداد همه سال است. بعضي دگر گفتند: سنگهاست كه آب از او بيرون مي آيد، لقوله: وَ إِن َّ مِن َ الحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنه ُ الأَنهارُ وَ إِن َّ مِنها لَما يَشَّقَّق ُ فَيَخرُج ُ مِنه ُ الماءُ«2». بعضي دگر گفتند: ----------------------------------- (1). آج: فرا پيش فرستادمي. (2). سوره بقره (2) آيه 74.

صفحه : 253 انفجار الماء من الصخرة علي يد موسي- عليه السلام- لقوله تعالي: اضرِب بِعَصاك َ الحَجَرَ«1» فَانفَجَرَت مِنه ُ اثنَتا عَشرَةَ عَيناً«2» الاية. وَ لَيال ٍ عَشرٍ، مجاهد و قتاده و ضحّاك و سدّي و كلبي ّ گفتند: مراد به شبها«3» دهه ذو الحجّه است. عكرمه گفت: براي شرف اينكه ايّام را كه ايّام حج ّ است. مسروق گفت: اينكه ايّام فاضلترين ايّام سال است، و اخبار بسيار آمد در فضايل اينكه عشر، از آن جمله آن كه أنس روايت كرد كه رسول عليه السلام گفت: هيچ ايّام نيست كه خداي تعالي دوست تر دارد كه بنده در او عمل صالح كند فاضلتر از اينكه ايّام، و روزه هر روزي از او برابر است به روزه يك سال، و قيام هر شبي از او به قيام شب قدر. و در خبر است كه رسول را-

عليه السلام- گفتند: جواني هست كه اينكه ده روز پيوسته [112- پ] روزه دارد. او را بخواند و گفت: چه شنيده اي در فضل اينكه ايّام! گفت: يا رسول اللّه؟ چيزي نشنيده ام، جز آن است كه اينكه ايّام حج ّ است و حاجيان در اينكه ايّام در افعال حج ّ باشند، من نيز خواهم تا در خيري باشم. گفت: بشارت باد تو را كه هر كه يك روز از اينكه دهه روزه دارد، همچنان باشد كه صد برده آزاد كرده و صد شتر قربان كرده و صد اسب در ره خداي بر غازيان وقف كرده. چون روز ترويه باشد و روزه دارد، چنان باشد كه هزار برده آزاد كرده و هزار شتر قربان كرده و هزار اسپ در سبيل خداي وقف كرده. و چون روز عرفه روزه دارد، چنان باشد كه دو هزار برده آزاد كرده و دو هزار شتر قربان كرده و دو هزار اسپ وقف كرده بر مجاهدان و دو سال روزه بنويسند او را، يك سال از پيش و يك سال از پس. سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه رسول- عليه السلام- گفت: هيچ ايّام نيست كه عمل در او فاضلتر باشد از اينكه ايّام، و خداي دوست تر دارد. ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آيه 160. (2). سوره بقره (2) آيه 60. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: شبهاي عشر.

صفحه : 254 گفت: يا رسول اللّه؟ و لا الجهاد في سبيل اللّه، گفت: و لا الجهاد في سبيل اللّه، و نه جهاد كردن در سبيل خداي الّا آن كه مردي برود و مال ببرد، جان و مال در جهاد بذل كند.

و در كتاب يواقيت الحكمة مي آيد كه: هر كه اينكه ده روزه دارد، خداي تعالي او را ده كرامت دهد: البركة في عمره و الزّيادة في ماله و الحفظ لعياله و التكفير لسيئاته و التضعيف لحسناته و التسهيل لسكراته و الضّياء لظلماته و التثقيل لميزانه و النجاة من دركاته و الصعود علي درجاته، بر عمرش بركت كند و در مالش بيفزايد و عيالش را نگه دارد و سيّئاتش مكفّر كند و حسناتش مضاعف كند، و سكرات مرگ [113- ر] بر او آسان كند و تاريكي گور بر او روشن كند، و ترازوي حسناتش گران بار كند، و از دركات دوزخش نجات دهد و به درجات بهشتش برساند. هر كه در اينكه دهه صدقه اي دهد، همچنان بود كه به پيغامبران خداي داده، و هر كه بيماري را بپرسد چنان باشد كه پيغامبران را عيادت كرده. و هر كه از پي جنازه اي برود [همچنان باشد]«1» كه، از پي جنازه شهيدي رفته«2»، و هر كه مؤمني را مهمان كند همچنان بود كه رسول خداي را ميزباني كرده. و هر كه برهنه اي را باز پوشد، خداي تعالي او را به حلّه هاي بهشت باز پوشد. و هر كه با يتيمي لطف كند، خداي تعالي با او لطف كند. و هر كه به مجلس ذكر حاضر آيد، چنان باشد كه به مجلس مصطفي- صلي اللّه عليه و آله- حاضر آمده، و اينكه ايّامي است كه در اينكه ايّام بسيار پيغامبران را كرامت بوده است. در خبر آمده است كه: روز اوّل از او مولد ابراهيم خليل بوده است، و هم در مثل اينكه روز خداي تعالي او را خليل خود گرفت.

و در اينكه روز خداي تعالي ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها باشد.

صفحه : 255 توبه آدم قبول كرد. هر كه در اينكه روز روزه دارد، خدا بيامرزد او را. و عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه: هر كه روز اوّل از عشر ذي الحجّه روزه دارد، خداي تعالي او را روزه هشتاد ماه بنويسد، و در اوّل اينكه ماه رسول- عليه السلام- فاطمه را به علي داد به روايت، و به ديگر روايت روز ششم ماه، و روز اوّل از اينكه دهه رسول- عليه السلام- ابو بكر صديق را بفرستاد تا سورت براءت بر مشركان خواند و عهد ايشان بيندازد، جبريل آمد و گفت: خداي مي گويد: لا يؤديها عنك الا أنت أو رجل منك ، اينكه سورت كس از تو ادا نكند الّا تو يا مردي از تو. رسول- عليه السلام- امير المؤمنين علي را بفرستاد، و او را باز خواند [113- پ]. از پي او برفت، روز سه ام او را دريافت به روحا، سورت از او بستد. او گفت: در من آيتي آمد! گفت: نه، و لكن جبريل آمد، گفت: اينكه سورت از تو ادا نكند الّا تو يا مردي از تو. گفت: مرا چه فرمود! گفت: تو را مخيّر بكرد، خواهي با من بياي و اگر خواهي باز گردي. گفت: باز گردم، باز گشت و رسول را گفت: يا رسول اللّه: اهلتني لامر طالت الاعناق لاجله إلي، مرا اهل كاري كردي كه گردنها براي آن به من دراز گشت، هنوز به ولايت نارسيده عزل كردي مرا، گفت:

من نكردم، خداي فرمود، گفت. ء انزل في قرآن، در من قرآني فرود آمد! گفت: نه، و لكن جبريل آمد و گفت: لا يؤديها عنك الا انت أو رجل منك. و علي برفت و سورت بر ايشان بخواند روز عرفه و عهد ايشان بينداخت. و در اينكه ايّام خداي تعالي رسم خانه به ابراهيم نمود تا بنا كرد بر او في قوله: وَ إِذ بَوَّأنا لِإِبراهِيم َ مَكان َ البَيت ِ«1». و ابراهيم در اينكه ايّام بناي خانه كرد في قوله: وَ إِذ يَرفَع ُ إِبراهِيم ُ القَواعِدَ مِن َ البَيت ِ«2» الاية. و در اينكه ايّام ندا كرد و مردم را به حج خواند به فرمان خداي تعالي في قوله: وَ أَذِّن فِي النّاس ِ بِالحَج ِّ«3» الاية. در اينكه ماه فرمود او را در خواب كه فرزند را قربان كن، في قوله: فَلَمّا بَلَغ َ مَعَه ُ السَّعي َ«4» ----------------------------------- (1). سوره حج (22) آيه 26. (2). سوره بقره (2) آيه 127. (3). سوره حج (22) آيه 37. (4). سوره صافّات (37) آيه 102.

صفحه : 256 الاية. در اينكه، آيت خدا آمد اسمعيل را في قوله: وَ فَدَيناه ُ بِذِبح ٍ عَظِيم ٍ«1»، به اينكه ايّام وعده موسي تمام كردند في قوله: وَ أَتمَمناها بِعَشرٍ«2»، و در اينكه ايّام توبه داود قبول كردند در شب عرفه. در خبري كه صولي آورد در كتاب الوزراء باسناد از رسول- عليه السلام- كه گفت: در ذي الحجّة شبي است كه آن سيّد شبهاست و آن شب ابراهيم خليل است و در اينكه شب خداي تعالي توبه داود قبول كرد و آن شب عرفه است. هر كه در اينكه شب عملي كند از عبادت، او را مزد صد و هفتاد سال

عبادت دهند [114- ر] و دعايش را اجابت كنند. و در اينكه شب دعا و تضرّع و استغفار بسيار كني«3» كه اينكه شب مباهات است. و در اينكه شب توبه تائبان قبول كنند، و هر نمازي و روزه اي و صدقه اي كه در اينكه ايّام باشد مضاعف كنند يكي به هفتصد. و اخبار در اينكه معني بسيار است، و اينكه قدر كفايت است اينكه جا. أبو روق گفت از ضحّاك كه: مراد به عشر، دهه ماه رمضان است. أبو ظبيان گفت از عبد اللّه عبّاس كه: مراد دهه باز پسين ماه رمضان است. يمان بن رباب گفت: دهه اوّل محرّم است كه روز دهمش عاشورا باشد، عطيّة العوفي ّ را پرسيدند از اينكه آيات، گفت: فجر، اينكه صبح است كه مي بيني.«4» و شبهاي عشر، دهه ذو الحجّه است. و شفع، خلقانند، لقوله:تعالي به وَ خَلَقناكُم أَزواجاً«5»، و وتر خداست كه يكي است بي مثل و مانند. گفتم: اينكه حديث از كسي روايت مي كني از صحابه رسول! گفت: بلي، از ابو سعيد خدري، از رسول- عليه السلام. جابر عبد اللّه انصاري روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه گفت: فجر، صبح ذي الحجّه، و ليالي عشر دهه اوست«6»، و شفع روز عيد است، و وتر روز ----------------------------------- (1). سوره صافّات (37) آيه 107. (2). سوره اعراف (7) آيه 142. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: كنيد. [.....] (4). كا، آد، گا: مي بينيد. (5). سوره نبأ (78) آيه 8. (6). آج، آد، گا: اوّل است.

صفحه : 257 عرفه. و أبو ايوب روايت كرد كه رسول را پرسيدند از «شفع» و «وتر»، گفت: شفع عرفه است و عيد، و وتر

شب عيد است. عمران بن حصين گفت از رسول- عليه السلام- كه او گفت: شفع و وتر نماز است، بعضي از آن جفت و بعضي از آن تاق«1». عبد اللّه زبير گفت: شفع نفر اوّل است، و وتر نفر دوم. مروان الفزاري ّ گفت عبد اللّه زبير را ديدم بر منبر مكّه مي گفت: [ يا ]«2» معشر الحاج ّ؟ از ره دور و نزديك آمده اي«3» با ضعف و قوّت، شبها نخفته اي«4» و روزها نياسوده اي«5» و خويشتن رنجور كرده اي«6»، نبايد تا حج ّ خود باطل گرداني«7» و نداني«8» به نظري كه بنگري«9» يا چيزي كه بگوي«10»، يا چيزي كه بگيري«11»، يا گامي كه بنهي«12». يا اهل مكّه [114- پ]؟ فراخ داري«13» بر حجّاج آنچه خدا بر شما فراخ كرده است، و اعانت كني«14» ايشان را به آنچه ياري خواهند كه اينان وفد خدايند و حجّاج خانه خدايند، و ايشان را بر شما حق ّ است. مردي بر پاي خاست از جانب زمزم و گفت: بگو تا ليالي عشر كدام است! و «شفع» و «وتر» چيست! گفت: امّا ليالي عشر دهه ذي الحجّه است، و امّا شفع و وتر قوله: فَمَن تَعَجَّل َ فِي يَومَين ِ فَلا إِثم َ عَلَيه ِ وَ مَن تَأَخَّرَ فَلا إِثم َ عَلَيه ِ«15»، يعني در نفر اخير گفت بگو تا يوم الحج ّ الاكبر كدام است! گفت: روز عيد نحر است. مجاهد و مسروق و ابو صالح گفتند: شفع كه جفت است هر چيز است كه ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: طاق. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: آمده ايد. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: نخفته. (5).

آج و ديگر نسخه بدلها: نياسوده. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: رنجور كرده. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: كنيد. (8). آج: ندانيد. (9). آج و ديگر نسخه بدلها: بنگريد. (10). بگوي/ بگوييد. (11). بگيري/ بگيريد. [.....] (12). آج و ديگر نسخه بدلها: بنهيد. (13). آج و ديگر نسخه بدلها: داريد. (14). آج و ديگر نسخه بدلها: كنيد. (15). سوره بقره (2) آيه 203.

صفحه : 258 جز خداي باشد از ايمان و كفر و هدي و ضلال، و سعادت و شقاوت، و آسمان و زمين و برّ و بحر و سهل و جبل و خير و شرّ و آفتاب و ماه و جن ّ و انس. و وتر، خداست- جل ّ جلاله- كه او را همتا و انباز نيست، قال اللّه تعالي: قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ«1». حسن و إبن زيد گفتند: مراد به شفع و وتر خلقانند كه بعضي جفتند و بعضي تاق«2». عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: شفع نماز بامداد است، و وتر نماز شام. قتاده گفت: شفع و وتر عدد است، بهري جفت و بهري تاق«3». مقاتل گفت: شفع، آدم و حوّاست، و وتر خداي تعالي، و گفتند: وتر آدم است كه خداي تعالي او را شفع كرد به حوّا. ابو العاليه گفت: شفع دو ركعت نماز شام است، و وتر ركعت سه ام«4» است از او، و گفتند: شفع صفا و مروه است، و وتر خانه كعبه. حسين بن الفضل گفت: شفع درجات بهشت است كه هشت است، و وتر دركات دوزخ است كه هفت است، و اينكه قسم به بهشت و دوزخ است. مقاتل حيّان گفت: شفع روز و شب

است كه هر روزي مشفوع است به شبي [115- ر]، و وتر روز قيامت است كه آن را شب نباشد. سفيان عيينه گفت: شفع و وتر خداست- جل جلاله- وتر است از آن جا كه يكي بي همتاست، و شفع است از آن جا كه دؤم هر يكي است«5» في قوله: ما يَكُون ُ مِن نَجوي ثَلاثَةٍ إِلّا هُوَ رابِعُهُم«6» الاية. ابو بكر ورّاق را پرسيدند از اينكه آيت، گفت: شفع متضادّ مخلوقات است چون عزّ و ذل ّ و ضعف و قوّت و علم و جهل و قدرت و عجز، و وتر انفراد خداست تعالي به صفات كمال. و گفتند: شفع مسجد مكّه و مسجد مدينه است، و وتر مسجد بيت المقدّس. و گفتند: شفع حج ّ قارن است و متمتّع، و وتر ----------------------------------- (1). سوره اخلاص (112) آيه 1. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: طاق. (3). آج: سيوم، آد، گا: سيم. (5). آج: باشد. (6- 4). سوره مجادله (58) آيه 7.

صفحه : 259 حج ّ مفرد است. و گفتند: شفع عباداتي است مكرّر چون نماز و روزه و زكات، و وتر عبادتي است كه يك بار باشد چون حج. و قرّاء خلاف كردند در اينكه لفظ. حمزه و كسائي و خلف و أعمش و يحيي «وتر» خواندند به كسر «واو» و باقي قرّاء به فتح «واو» خواندند، و هر دو لغت [است، و فتح لغت]«1» اهل حجاز است، و كسر لغت باقي عرب، و اينكه عامتر است و معروفتر. وَ اللَّيل ِ إِذا يَسرِ، و به حق ّ شب چون رود. قتاده گفت: إذا جاء و اقبل، چون روي نهد. مجاهد و كلبي گفتند: شب مزدلفه است، و

قرّاء در اينكه لفظ خلاف كردند. مدنيان و ابو عمرو «يسري» خواندند به « يا » در حال وصل، و اينكه قراءت قتيبه و نصير است از كسائي، و ابو عبيد«2» گفت: [كسائي]«3» در اوّل در حال وصل بي « يا » خواندي و در حال وقف با « يا »، آنگه از آن رجوع كرد و در هر دو حال بي « يا » خواند براي آن كه سر آيت است، و اينكه قراءت إبن عامر است و عاصم و اختيار ابو عبيد«4» اتّباعا للمصحف. و إبن كثير و يعقوب في حالتي الوصل و الوقف بي « يا » خواندند. و خليل احمد علّت حذف « يا » اتّفاق سر آيت گفت، و اهل معاني گفتند: مراد آن است [115- پ] كه به حق ّ شب كه در او روند، من باب قولهم: ليل قائم و نهار صائم. فرّاء گفت: عرب « يا » بسيار بيفگنند و اكتفا كنند به كسره، چنان كه مهتد و المتعال، قال الشّاعر: كفّاك كف ما تليق درهما جودا و اخري تعط بالسيف دما اراد تعطي فاكتفي بالكسرة عن الياء، و قال آخر: ليس تخفي يسارتي قدر يوم«5» و لقد تخف شيمتي اعساري ----------------------------------- (3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4- 2). آج: ابو عبيده. (5). اساس و همه نسخه بدلها: قومي، چاپ شعراني (12/ 76): يوما، با توجّه به منابع شعري تصحيح شد.

صفحه : 260 مؤرّج گفت: أخفش را پرسيدم از اينكه مسأله. گفت: نگويم تا يك سال«1» خدمت در سراي من نكني. گفت: يك سال تمام خدمت او كردم،

آنگه گفتم: بيار تا وجه اينكه چيست! گفت: براي آن كه مصروف است از وجه خود، چه شب به روز و روز به شب روند«2» چون او را صرف كردند از وجه خود حظّ او ناقص كردند، و مثله: وَ ما كانَت أُمُّك ِ بَغِيًّا«3»، چون صرف كردند اينكه را از باغية «تا» ي تأنيث از او بيفگندند. آنگه گفت: هَل فِي ذلِك َ قَسَم ٌ لِذِي حِجرٍ، در اينكه كه ذكرش رفت جاي سوگند است خداوند عقل را، يعني عاقلان را. لفظ استفهام است و مراد تقرير. و عقل را براي آن «حجر» خواندند كه خداوندش را حجر كند از نابايست، چنان كه عقلش خواندند براي آن كه عقل كند، يعني منع كند، و نهي خواندند او را براي آن كه نهي كند خداوندش را. و «حجر» منع باشد و محجور ممنوع. آنگه گفت: أَ لَم تَرَ كَيف َ فَعَل َ رَبُّك َ بِعادٍ، گفت: نبيني كه خداي تعالي چه كرد به عاد كه قوم هود بودند؟ إِرَم َ ذات ِ العِمادِ، مفسّران خلاف كردند در معني «إرم». سعيد بن المسيّب و خالد الرّبعي ّ و أبو سعيد المقري و عكرمه گفتند: نام دمشق است. محمّد بن مالك القرظي ّ گفت: اسكندريّه است [116- ر]. مجاهد گفت: امّتي اند از امم سلف. قتاده گفت: قبيله اي است از عاد. محمّد بن اسحق گفت: جدّ عاد است و هو عاد بن عوص بن إرم بن سام بن نوح. و محل ّ او از اعراب جرّ است الّا آن كه لا ينصرف است براي علميّت و تأنيث و عجمه كه او اسم قبيله است و يا اسم بقعه، و اگر اسم شخص«4» كنند علم باشد و اعجمي، و او

بدل است از عاد، امّا بدل الكل ّ من الكل ّ، أو بدل البعض ----------------------------------- (1). آج تمام. (2). آج: در آورند. [.....] (3). سوره مريم (19) آيه 28. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: شخصي.

صفحه : 261 من الكل ّ علي اختلاف اقوال المفسّرين فيه. و قوله:«1» ذات ِ العِمادِ، در او خلاف كردند. بعضي گفتند: ذات القوّة و الشّدة و الصلابة، خداوند قوّت و سختي، و اينكه قول«2» آنان است كه گفتند: ارم، نام مرد است يا نام قبيله. مقداد روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: از قوم عاد مردان بودند كه چون ايشان را با حيي و قبيله اي خصومتي بودي هر يكي از ايشان بيامدي و سنگي عظيم از كوه بكندي بر طول و عرض آن قبيله و بياوردي و به سر ايشان فروگذاشتي و هلاك كردي ايشان را. كلبي گفت: طول هر يكي از ايشان چهار صد گز بودي. و گفتند: عرب مرد دراز را معمّد گويند تشبيها لعظامه باعمدة الخباء. و بعضي دگر گفتند: ذات ِ العِمادِ، خداوند ستون«3»، و اينكه قول آنان است كه گفتند: نام ارم بقعه و مدينه است، و براي آن «ذات العماد» خواند ايشان را كه بدوي بودند اهل خيمه به انتجاع رفتندي به طلب آب و گياه، چون بيافتندي آن جا مقام كردندي. و بر اينكه تفسير شايد تا إرم نام قبيله باشد. و چون به اسم بقعه و مدينه كنند، مراد به «عماد» ستونهاي بنا باشد. كلبي گفت: إرم نام پدر زبرين«4» است از پدران عاد و ثمود [116- پ]، و اهل سواد و جزيره از ايشانند، ايشان را عاد إرم گفتند و ثمود إرم. خداي

تعالي عاد و ثمود را هلاك كرد و اهل سواد و جزيره بماندند، و ايشان اهل وبر«5» بودند- اهل خيمه و طالب آب و گياه بودند. و در شاذ ضحّاك خواند: أرم ذات العماد، أي هلاك ذات العماد. و الأرم الهلاك، يقال: أرم الشي ء يأرم أرما إذا هلك، و هم از او روايت كردند كه خواند: إرم ذات العماد، أي اهلكها و جعلها رميما، يعني هلاك كرد قوم عاد را. و گفتند: براي آن «ذات العماد» خواند ايشان ----------------------------------- (1). اساس: لها، با توجّه به آج تصحيح شد. (2). اساس و اينكه نام، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). آد، گا: خداوندان استون. (4). آج: بزرگترين. (5). كا: دير.

صفحه : 262 را كه بعضي از ايشان بنايي كرد«1» بر ستونهاي محكم بكنده«2». و عماد«3» و عمد و عمد جمع عمود باشد. و وهب منبّه روايت كرد از عبد اللّه بن قلابه كه او گفت: مرا شتري گم شد، به طلب او در بيابان مي گرديدم. در بيابان عدن افتادم، شهري ديدم در آن ميان بيابان و حصني در ميان آن شهر و پيرامن آن حصن كوشكهايي بنا كرده بلند. گفت: فرا شدم آن جا و گمان بردم كه آن جا كسي باشد كه من احوال شتر از او بپرسم. بر در آن حصن بنشستم. كس در نمي شد و بيرون نمي آمد و هيچ حسّي و حركتي نبود. گفت: از اسپ فرود آمدم و اسپ را ببستم و شمشير بركشيدم و از در حصن در رفتم، دو بنا ديدم بغايت بلند و محكم، و دو در بر او آويخته از زرّ سرخ

مرصّع به انواع جواهر. گفت: مدهوش بماندم. در يكي باز كردم، شهرستاني ديدم كه مثل آن كس نديده است و در او كوشكهاي معلّق بداشته بر ستونهاي زبرجد و ياقوت و بر بالاي كوشك غرفها بود و بر بالاي آن غرفهاي ديگر ديدم كرده از زرّ و سيم و لؤلؤ و ياقوت، و درها جمله از زرّ و سيم مرصع ّ به انواع جواهر، و در ميان اينكه [117- ر] كوشكها به جاي خاك مشك و زعفران بود«4» و به جاي سنگ ريزه انواع جواهر از درّ و ياقوت و زبرجد، و در ميان سراها بستانها ساخته و انواع درختان ميوه نشاخته«5» و ميوه ها«6» به بر آمده«7» و جويهاي آن ساخته از زرّ و سيم، و به جاي ريگ مرواريد و ياقوت و زبرجد در قعر جويها ريخته، و آن از زير آب پيدا بود. گفت: چون چنان ديدم و مي گرديدم و كس را نمي ديدم، بترسيدم. آنگه انديشه كردم، گفتم: مانند اينكه در دنيا هيچ جاي نيست، اينكه الّا بهشت نيست كه ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: بنا كردند. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: بلند. (3). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، ظاهرا «عماد» جمع عمد است نه عمود (!). (4). آج و ديگر نسخه بدلها: ريخته بود. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: نشانده. (6). اساس: ميوها/ ميوه ها. (7). كا، آد، گا: بيرون آمده. [.....]

صفحه : 263 خداي ما را وعده داد. گفت: از آن بنادق مشك و عنبر و از آن جواهر كه بر زمين ريخته بود مشتي برگرفتم و چندان كه خواستم تا جوهري از آن جوهرها كه

در درها نشانده بود بركنم نتوانستم، و برگشتم و با يمن آمدم و با مردمان حكايت كردم و آن جواهر كه آورده بودم اظهار كردم و بعضي بفروختم. اينكه حديث ظاهر شد و در زبانها افتاد تا به معاويه رسيد. كس فرستاد و مرا بخواند، و اينكه حال در خلوت از من بپرسيد. گفت: من چنان كه ديده بودم بگفتم. معاويه را باور نمي بود. كس فرستاد به كعب الأحبار و او را بخواند و گفت: يا كعب الاحبار، در دنيا مدينه اي هست از زرّ و سيم و ياقوت و انواع جواهر بر اينكه شكل و بر اينكه هيأت! گفت: بلي، هست و من تو را خبر دهم به آن، و آن كس كه آن بنا كرد آن شدّاد عاد كرد، و ذكر اينكه مدينه در قرآن است في قوله: إِرَم َ ذات ِ العِمادِ، الَّتِي لَم يُخلَق مِثلُها فِي البِلادِ. معاويه گفت: آن حديث براي من بگو. گفت: بدان كه عاد اولي قوم هود نبودند و انّما قوم هود از فرزندان عاد اوّل بودند، و اينكه عاد نخستين را دو پسر بودند«1» [117- پ]: يكي شديد نام بود و يكي«2» شدّاد. چون عاد هلاك شد، ايشان به پادشاهي بنشستند و مردم را قهر كردند و شهرها بگشادند و به ستم به دست فرو گرفتند. آنگه شديد بمرد و شدّاد بماند و پادشاهي با او افتاد، و پادشاهان زمين مطيع او شدند و او را گردن نهادند، و او مولع بود به كتابها خواندن، هر جا كه به ذكر بهشت رسيدي خوش آمدي او را و بخواندي و بر آن واقف شدي تا آرزو خاست او را كه

در دنيا بهشتي بنا كند. صد مرد قهرمان را بخواند، با هر قهرماني هزار مرد استاد و مزدور، و ايشان را بر اينكه گماشت. و به اقصاي عالم نامه ها بنوشت و خبر داد كه من بنايي مي سازم چونين. هر كس به آن مقدار كه در خزانه اوست از زرّ و درم و انواع جواهر، بايد تا مرا ياري دهد. از ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: بود. (2). گا را.

صفحه : 264 جوانب روي نهادند و آنچه داشتند بياوردند. و او را دويست و شست«1» پادشاه زير دست بودند. اينكه قهرمانان برفتند و آغاز كردند«2» و اساسها برفتند«3» در بياباني ساده راست«4» خوش هوا، كاريزها بياوردند و بستانها بساختند و بناها مي كردند از زرّ و سيم و مرصّع مي كردند به جواهر چنان كه شدّاد فرمود بود. و ششصد«5» سال در بناي آن روزگار برفت. چون تمام بكردند«6» با پيش شدّاد آمدند و گفتند: تمام بساختيم، و در آن وقت شدّاد عاد را نهصد سال بود. چون فارغ شدند پيش شدّاد آمدند و گفتند: تمام كرديم. شدّاد گفت: برويد و پيرامن آن حصني كني«7» و گرد بر گرد آن كوشكها بنا كني«8». برفتند و آن چنان كه او فرموده بود بكردند، چون تمام شد، هزار وزير را بفرمود تا برگ«9» ساز آن كردن گرفتند [118- ر] كه انتقال كنند با آن جا كه او براي هر وزيري كوشكي«10» فرموده بود. جمله هزار كوشك و هر كوشكي را هزار خانه بر بالاي او بود تا در هر خانه اي پاسباني باشد. ده سال در آن رفت كه ايشان ساز انتقال بكردند، آنگه برخاست با جمله لشكر

تا آن جا رود. چون نزديك آن جايگاه برسيد، خداي تعالي صيحتي فرستاد از آسمان و جمله هلاك شدند و كس از ايشان در آن جايگاه نشد. و در اينكه روزگار يكي از جمله مسلمانان در آن جا شود، مردي كوتاه باشد سرخ روي سرخ موي، خالي بر ابرو دارد و خالي بر گردن، به طلب شتري در بيابان مي گردد، با آن جايگاه افتد و در او شود و ببيند، و مرد حاضر بود، كعب الأحبار باز نگريد مرد را ديد، گفت: هذا ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: شصت. (2). آد، گا: آغاز كار كردند. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: بررفتند. (4). آد، گا هموار. (5). آج: سيصد، آد، گا: پانصد. (6). اساس بكردند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (8- 7). آج و ديگر نسخه بدلها: كنيد. (9). آج و ديگر نسخه بدلها و. (10). كا، آد، گا: هر وزيري هزار كوشك.

صفحه : 265 و اللّه الرجل«1»، به خداي كه مرد اينكه است. و شعبي روايت كرد از دغفل الشيباني از جماعتي اهل علم«2»: چون شدّاد هلاك شد و آنان كه با او بودند به صيحت، او را پسري بود به حضر موت نام او مرثد بن شدّاد. او را بر ملك خود خليفه كرده بود، بيامد و پدر را بر گرفت و با حضرموت برد و او را به صبر و كافور بيندود و او را در غاري برد و بر سريري از زرّ بخوابانيد، و هفتاد حلّه منسوج به شمشاي زرّ بر او افگند و لوحي بزرگ از زير«3» بالين او بنهاد- اينكه بيتها

بر او نقش كرده: اعتبر بي ايّها المغرور بالعمر المديد أنا شداد بن عاد صاحب الحصن العميد و اخوا القوة و البأساء و الملك المشيد دان اهل الارض لي من خوف وعدي و وعيد [811- پ] و ملكت الشرق و الغرب بسلطان شديد و بفضل الملك و العدة فيه و العديد فاتي هود و كنّا في ضلال قبل هود فدعانا لو قبلناه الي الأمر الرشيد فعصيناه و ناديت الاهل من محيد فاتتنا صيحة تهوي من الافق البعيد توافينا كزرع وسط«4» بيداء حصيد قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِين َ جابُوا الصَّخرَ بِالوادِ، اينكه عطف است بر عاد، يعني نديدي كه خداي تعالي با عاد چه كرد و با ثمود آنان كه سنگ ببريدند به وادي، يعني به وادي القري، و آن بود كه ايشان خانه ها در سنگ كندند، چنان كه خداي تعالي گفت: وَ تَنحِتُون َ مِن َ الجِبال ِ بُيُوتاً فارِهِين َ«5». اهل سير گفتند: اوّل كس كه سنگ تراشيد و از او خانه گرفت و متاع و اثاث كرد از رخام و جز آن ثمود بود، و هزار هزار و هفتصد هزار خانه در كوهها در سنگ كندند. و ابو جعفر و ورش «بالوادي» به اثبات « يا » خواندند، و إبن كثير هم چنين ----------------------------------- (1). آد، كا، گا: ذاك الرجل. (2). آج و ديگر نسخه بدلها كه. (3). آج: از زر زير، كا: از زر بزرگ بر. [.....] (4). كا، آد، تحت. (5). سوره شعرا (26) آيه 149.

صفحه : 266 به روايت بزّي و قوّاس، و يعقوب همچنين خواند«1» در حال وصل و وقف، و باقي قرّاء « يا » بيفگندند في حالتي الوصل و الوقف، براي

موافقت سر آيات. وَ فِرعَون َ ذِي الأَوتادِ، و فرعون كه خداوند ميخها بود. مفسّران خلاف كردند در او. بعضي گفتند: مراد آن است كه خداوند لشكرها بود كه خيمه هاي موتد داشتند، از كثرت خيام و اوتاد او را ذو الأوتاد خواند، و اينكه روايت [119- ر] عطيّه است از عبد اللّه عبّاس. قتاده گفت: براي آن ذو الأوتاد خواند او را كه او را مضاربي و خيمه هايي بود كه بزدندي براي او و در زير آن براي او انواع ملاعب ساخته بودندي جنس شب بازي، و آن نوعي شعبذه بود كه اهل آن روزگار تعاطي كردندي. مجاهد گفت: ذو الأوتاد، يعني ذو الأبنية المحكمة، خداوند بناهاي محكم بود و براي آن كه استواري خيمه ها به اوتاد باشد بناي محكم را موتد خوانند، و براي احكام«2» كوهها را اوتاد زمين خواند في قوله: وَ الجِبال َ أَوتاداً«3». مجاهد گفت: براي آن ذو الأوتاد خواند او را كه او مردم را در عقوبت«4» چهار ميخ كردي«5»، دستها و پايهاشان به ميخها بدوختي بر زمين و ايشان را عذاب كردي. عطاء روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه: فرعون را براي آن ذو الأوتاد خواند كه: زني بود زن خازن فرعون حزبيل بن نوخاييل، و حزبيل مؤمن آل فرعون بود و ايمان خود پنهان مي داشت صد سال. او آن است كه خداي تعالي مي گويد او را: وَ قال َ رَجُل ٌ مُؤمِن ٌ مِن آل ِ فِرعَون َ يَكتُم ُ إِيمانَه ُ«6» و زن، ماشطه دختر فرعون بود و مؤمنه بود. يك روز دختر فرعون را سر به شانه مي كرد. شانه از دستش بيفتاد، گفت: كور باد آن كه به خداي كافر باشد. دختر فرعون گفت:

تو را خداي هست جز پدر من! گفت: اي«7» و اللّه خداي من و خداي پدرت و خداي آسمانها و زمينها ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: خواندند. (2). آد، گا: استحكام. (3). سوره نبأ (78) آيه 7. (4). كا، آد، گا كردن. (5). كا، آد، گا: چهار ميخ بستي. (6). سوره مؤمن (40) آيه 28. (7). آج: آري.

صفحه : 267 و آفريدگار عالم و عالميان او يكي است بي همتا و انباز. دختر از آن جا برفت و پدر را خبر داد. فرعون كس فرستاد و او را بخواند، گفت: چه گفتي! آنچه گفته بود باز گفت. فرعون گفت: از اينكه دين باز آي و كافر شو به اينكه خداي [119- پ] كه مي گويي و الّا تو را عذابي كنم كه جهانيان از آن باز گويند: گفت: من به خداي خود كافر نشوم، تو هر چه خواهي مي كن. بفرمود تا او را به چهار ميخ بدوختند و مار و كژدم بر او گماشت«1»، هيچ رجوع نكرد [و]«2» باز نيامد. دو كودك داشت، ايشان را بياوردند و گفتند: اگر برنگردي از اينكه دين، اينكه كودكان را از«3» پيش تو بكشيم، آنگه تو را بكشيم. گفت: هر چه خواهي مي كن كه من از دين حق ّ برنگردم. كودكان را بياوردند و مهتر را پيش او بكشتند و كهتر طفلي بود شير خواره. او را بياوردند تا بر سينه مادر كشند، آواز داد كه: اي مادر سخت باش در دين خود و هيچ بر مگرد از آن و بر اينكه بلا صبر كن كه عن قريب با رحمت خداي شويم، و اينكه برسد و ثواب خداي بنرسد.

فرعون بفرمود تا كودك را بكشتند و آنگه مادر را بكشتند، و اينكه كودك از آن چهار يكي بود كه پيش از وقت سخن گفتند. آنگه فرعون كس«4» به طلب شوهر او فرستاد- حزبيل«5». او بگريخت و در بعضي كوهها پنهان شد. فرعون چند كس را به طلب او فرستاد هر گروهي به رهي برفتند. دو مرد به او رسيدند و او نماز مي كرد و سه صف از سباع و وحوش در قفاي او نماز مي كردند به يك روايت، و به يك روايت پيرامن او صف زده بودند و او نماز مي كرد. چون چنان ديدند، برگشتند تا فرعون را خبر دهند. حزبيل چون ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: گماشتند، كه بر اساس مرجّح مي نمايد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: در. (4). آج: چند كس را. (5). آج و ديگر نسخه بدلها از او. [.....]

صفحه : 268 ايشان را بديد كه بر احوال او مطلّع شدند، گفت: بار خدايا؟ داني كه صد سال است كه من ايمان خود پنهان مي دارم«1». از اينكه هر دو آن كس كه اينكه حال بر من پوشيده دارد و خبر ندهد، با [ر]«2» خدايا؟ او را توفيق ده و هدايت به دين تو و مرادهاي دنيا حاصل كن او را، و آن كس كه اينكه حال من اظهار كند بار خدايا! هلاك او معجّل كن [120- ر] و باز گشت او با دوزخ كن. يكي از ايشان در راه كه مي آمد، در آن حال انديشه مي كرد و در آن كه سباع و وحوش چگونه

مراقبت و محافظت مي كردند حزبيل را، اينكه حديث او را لطف شد ايمان آورد در دل، و آن ديگر برفت و فرعون را خبر داد از آنچه ديده بود. فرعون گفت: بر اينكه كه مي گويي با تو كه گواي مي دهد! گفت: فلان. او را بياوردند، گفت: چه گويي در اينچ«3» اينكه مرد مي گويد! گفت: من خبر ندارم از آنچه او مي گويد، و اينكه گواي نداد. فرعون بفرمود تا آن را كه سعايت كرده بود بر دار كردند، و اينكه را كه خبر نداد عطا دادند و بنواختند و رها كردند. چون اينكه حال [برفت]«4» آسيه بنت مزاحم- كه زن فرعون بود و مؤمنه بود- و ساليان دراز ايمان خود پنهان داشت، فرعون را ملامت كرد و گفت: زني بي گناه را كه مدّتها حق ّ خدمت داشت بر ما، او را بكشتي؟ فرعون گفت: همانا تو نيز ديوانه شده اي چنان كه او. گفت: من ديوانه نشده ام، و لكن خداي تو و خداي من و خداي جهانيان آن است كه آسمان و زمين آفريد و كوه و دريا. فرعون خشم گرفت و او را از پيش خود براند و كس فرستاد و پدر و مادر او را حاضر كرد و گفت: همان ديوانگي كه ماشطه را گرفته بود، اينكه را گرفته است. مادر و پدر بر او رفتند و او را گفتند: تو را چه رسيد! گفت: خير و سلامت، جز آن است كه مرا از ----------------------------------- (1). كا، آد، گا بار خدايا. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4- 3). آج و ديگر نسخه بدلها: آنچه.

صفحه : 269 كفر

و ظلم فرعون دل بگرفت و بيش از اينكه طاقت نيست مرا از اينكه ديدن و تحمّل كردن. گفتند: مكن كه شوهر تو خداي آسمان و زمين است. گفت: اگر چنان است كه شما گفتي«1»، بگويي«2» تا براي من تاجي كند و آفتاب بر مقدّمه او نهد و ماه مؤخّره و ستارگان گرد برگرد او. گفتند: او اينكه نتواند كردن. گفت: خداوند [120- پ] و آفريدگار اينكه چيزها آن باشد كه بر اينكه قادر باشد و اينكه چيزها مسخر او باشند. فرعون بفرمود تا او را نيز چهار ميخ كردند. عند آن حال آسيه گفت: رَب ِّ ابن ِ لِي عِندَك َ بَيتاً فِي الجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِن فِرعَون َ وَ عَمَلِه ِ«3»، يعني اينكه نوع عذاب كه او بدعت نهاده بود. وَ نَجِّنِي مِن َ القَوم ِ الظّالِمِين َ«4»، يعني قوم فرعون. خداي تعالي درهاي آسمان برگشاد و جاي آسيه باز نمود در بهشت تا آن عذاب بر او آسان شد. و جان او برداشت و او را به جاي خود برسانيد در بهشت. و بعضي دگر گفتند: «اوتاد» عبارت است از طول مدّت و ثبات مملكت او چنان كه اوتاد باشد در زمين، و علي هذا قول الشاعر: في ظل ّ ملك ثابت الأوتاد. الَّذِين َ طَغَوا فِي البِلادِ، آنان كه در زمين طغيان كردند و از حد و اندازه خود برفتند. فَأَكثَرُوا فِيهَا الفَسادَ، و در زمين فساد بسيار كردند. فَصَب َّ عَلَيهِم رَبُّك َ سَوطَ عَذاب ٍ، خداي تو محمّد تازيانه عذاب بر ايشان ريخت. قتاده گفت: «سوط» نوعي است از عذاب. سدّي گفت: هر روز ايشان را لوني عذاب باشد، و گفتند: آلت عذاب باشد. و درست آن است كه: استعاره است، چون

تازيانه آلت عذاب باشد، استعاره كرد آن را براي عذاب كيد القدرة و يد النعمة، قال الشّاعر: ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: گفتيد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: بگوييد. (4- 3). سوره تحريم (66) آيه 11.

صفحه : 270 ألم تر ان ّ اللّه أظهر دينه و صب ّ علي الكفّار سوط عذاب إِن َّ رَبَّك َ لَبِالمِرصادِ، جواب قسم است. عبد اللّه عبّاس گفت: بحيث يري و يسمع، يعني مي بيند و مي شنود افعال و اقوال شما. مقاتل گفت: يعني بر رصد ايشان است بر صراط، و آن فريشتگاني اند خداي را بر كناره دوزخ با كلّابها و معاليق و محاجن. ضحّاك گفت: به مرصد است ظالمان را [121- ر]. حسن و عكرمه گفتند: راصد است اعمال بني آدم را. مقاتل گفت: يعني گذر خلقان بر من است. عطا گفت: يعني كس از او فوت نشود. يمان گفت: از او محيص نيست. و مرصاد و مرصد، جاي رصد باشد كه باج به آن بايستد براي آن تا باج كاروان ستاند«1». و جمع، «مرصد»، مراصد بود و جمع «مرصاد» مراصيد بود. مقسم روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: بر جسر دوزخ هفت جاي است كه مردم را بدارند و بپرسند. در اوّلش بپرسند از شهادت «أن لا اله إلّا اللّه»، اگر از عهده آن بيرون آيد رها كنند تا به دوم رود و الّا از آن جا در دوزخش اندازند. چون به دوم رسد، از نمازش بپرسند، اگر از عهده بيرون آيد، و الّا همان معامله كنند با او. و چون به سه ام رسد، از زكاتش بپرسند، اگر از عهده بيرون آيد به چهارمش گذارند

آن جاش از روزه بپرسند، اگر جواب دهد به پنجم گذارند. او را، آن جاش از حج بپرسند. چون جواب دهد از آن جاش به ششم گذارند. آن جاش از عمره بپرسند. چون به هفتم رسد، آن جاش از مظالم بپرسند، اگر از عهده بيرون آيد و الّا مطالبت كنند او را به آن، و آن اعواض او بگيرند و به حضمان دهند و او را به بهشت برند. و قول درست آن است كه: اينكه كنايت است از آن كه حكم و امر خداي تعالي خلقان را به مرصد است بر وجهي كه ايشان را از آن محيص نيست، چنان كه مرد رهرو«2» را در مضيق راه از باج بان«3» محيص نباشد، و ره جز آن نبود. ----------------------------------- (1). كا: كه باج آن جايگه ستانند. (2). آج: راه. (3). كا: باج وان/ با جوان.

صفحه : 271 فَأَمَّا الإِنسان ُ إِذا مَا ابتَلاه ُ رَبُّه ُ، گفت: امّا آدمي چون خداي تعالي او را به نعمت ابتلا كند، اكرام كند و منعّم دارد، او را تن درستي دهد و نعمت و مال بسيار. فَيَقُول ُ رَبِّي أَكرَمَن ِ، گويد: خداي مرا اكرام كرد، آن مر خويشتن بر خداي«1» حقّي شناسد و چنان داند [121- پ] كه آن بر خداي در حق ّ«2» واجب بوده است. وَ أَمّا إِذا مَا ابتَلاه ُ فَقَدَرَ عَلَيه ِ رِزقَه ُ، امّا چون او را امتحان كند به درويشي و روزي بر او تنگ كند، يقال: قدر عليه و قتر يقدر و يقدر قدرا و قترا«3» إذا ضيّق عليه فاذا بالغ في ذلك قالوا: قدّر و قتر. فَيَقُول ُ رَبِّي أَهانَن ِ، به شكايت برون آيد و گويد: خداي مرا

اهانت كرد. بيان احوال آدمي كرد كه نه در نعمت شاكر باشد نه بر محنت صابر. عامّه قرّاء به تخفيف «دال» خواندند، و إبن عامر و ابو جعفر به تشديد خواندند من التقدير. آنگه حق تعالي رد كرد بر او و گفت: كَلّا، و اينكه كلمت ردع و تنبيه است، يعني خلاف آن است كه او گفت من او را توانگري نه براي كرامت او دادم، و درويشي نه براي هوان او، بل براي مصالحي كه من شناختم در تكليف. و اكرام و اهانت من به درويشي و توانگري نباشد، و إنما اكرام و اهانت من به توفيق و خذلان باشد و آن نيز هم مبتدأ نبود. فرّاء گفت: معني «كلّا» آن است كه نبايست تا چنين كند كه كرد، و لكن چنان بايست تا شاكر باشد از من در همه حال. آنگه گفت: لا تُكرِمُون َ اليَتِيم َ، بيان كرد كه: من اهانت آنان را كه كردم براي آن كردم كه يتيم را اكرام نكنند و يكديگر را حثّه نكنند بر طعام دادن درويش. اهل بصره «يكرمون» و «يحاضون» و «يأكلون» و «يحبون» جمله افعال به « يا » خواندند خبرا عن الغائبين، و باقي قرّاء به «تا» ي خطاب خواندند. و كوفيان ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: و از خود بر خداي. (2). كا، آد، گا او. (3). كا، آد، گا: يقال: قتر يقتر قترا.

صفحه : 272 خواندند: «و لا تحاضون» به فتح «تا» و به «الف» و التقدير: تتحاضون، أي لا يحض بعضكم«1» بعضا، و باقي قرّاء «و لا يحضون» خواندند از بناي ثلاثي من الحض ّ و هو الحث، يقال: حض

و حث و حرض لمعني واحد [122- ر]. و شيزري از كسائي روايت كرد: «تحاضون» به «تا» ي مضموم از بناي مفاعله به «تا» ي خطاب. وَ تَأكُلُون َ التُّراث َ أَكلًا لَمًّا، گفت: ميراث مي خورند، يا بر خطاب: ميراث مي خوري«2» خوردني مجموع. و اللم، الجمع لم شعثه يلمه لما و الم به إذا نزل به كأنّه إذا نزل به حمله علي ان يلم له شيئا يأكله. حسن گفت: معني آن است كه نصيب خود و نصيب ديگران بخورد. إبن زيد گفت: أكل لم ّ«3» آن باشد كه هر چه يابد فراهم روبد«4» و بخورد و حلال و حرام نپرسد، مال خود و مال ديگران بخورد. گفتند: براي آن گفت: خداي تعالي كه ايشان زنان را و كودكان را ميراث ندادندي، گفتندي: ميراث مردان تيغ زن«5» را باشد، و اينكه آيت بخواند: يَستَفتُونَك َ فِي النِّساءِ قُل ِ اللّه ُ يُفتِيكُم فِيهِن َّ«6» الاية. وَ تُحِبُّون َ المال َ حُبًّا جَمًّا، أي كثيرا من جمام الماء في الحوض و اجتماعه فيه، و مال دوست مي دارند دوستي بسيار، يعني دوستي بغايت. آنگه خبر داد تلهف و تحسّر ايشان، گفت: كَلّا، يعني نه چنين بايست كه بودندي، بر خلاف اينكه بايست بودن ايشان را«7»، آنگه گفت: إِذا دُكَّت ِ الأَرض ُ، چون زمين را خورد كنند. دَكًّا دَكًّا، أي مرّة بعد اخري، يك بار پس از ديگر. و الدك و الدق واحد. ----------------------------------- (1). اساس، كا: بعضهم، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: مي خوريد. [.....] (3). آد، گا: و لم. (4). آج: كرد، كا، آد، گا: گيرد. (5). آج: تيغ زنان. (6). سوره نساء (4) آيه 127. (7).

اساس گفت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

صفحه : 273 وَ جاءَ رَبُّك َ، أي أمره و حكمه و قضاءه، علي حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه، براي دلالت عقل كه برخاسته است تو را بر آن كه خداي تعالي جسم نيست كه حركت و انتقال بر او روا باشد از جايي به جايي، چه اجسام محدث است و او قديم است- تعالي علوّا كبيرا. وَ المَلَك ُ صَفًّا صَفًّا، و فريشتگان مي آيند صف از پس صف. وَ جِي ءَ يَومَئِذٍ [122- پ] بِجَهَنَّم َ، آن روز دوزخ را بيارند. ابو سعيد خدري ّ گفت: چون اينكه آيت آمد، رسول را- عليه السلام- لون بگرديد و بغايت متغيّر شد چنان كه بر او ظاهر شد و صحابه بدانستند و كس زهره نداشت تا رسول را از آن حال بپرسد. نزديك امير المؤمنين علي آمدند و گفتند: يا أبا الحسن كاري فتاده است كه رسول- عليه السلام- از آن دل تنگ شد و متغيّر اللون، و ما را انبساط آن نيست كه بپرسيم از او. بيا تا بپرسي تا چه افتاده است. امير المؤمنين بيامد و رسول نشسته بود، از پس پشت او در آمد و او را در بر گرفت و بوسه اي بر ميان دو كتف رسول داد و گفت: يا رسول اللّه؟ تن و جان من فداي تو باد؟ چرا متغيّر شده اي، و چه افتاد كه از آن دل تنگ شدي! گفت: جبريل آمد و آياتي آورد بر من سخت، آنگه اينكه آيت برخواند: كَلّا إِذا دُكَّت ِ الأَرض ُ، إلي قوله: وَ جِي ءَ يَومَئِذٍ بِجَهَنَّم َ. امير المؤمنين«1» گفت: يا رسول اللّه: دوزخ را چگونه

آرند! گفت: دوزخ [را]«2» هفتاد هزار فريشته به هفتاد هزار زمام به عرصه قيامت آرند. و دگر خبر چنان است كه: جمره اي از جمرات دوزخ به هفتاد هزار زمام به عرصات آرند. آنگه گفت: يك شرر از او پديد آيد كه اگر آن فريشتگان دفع نكنند جمله اهل جمع بسوزند. آنگه خازنان گويند: يا رسول اللّه بشارت باد تو را كه خداي تعالي گوشت و پوست تو بر آتش حرام كرده است. عند آن حال هر كسي ----------------------------------- (1). آج: امير المؤمنين علي. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 274 گويد: إلهي نفسي نفسي، مگر رسول ما- عليه السلام- كه او گويد: امتي امتي. عبد اللّه مسعود و مقاتل گفتند: در اينكه آيت: روز قيامت دوزخ را بيارند به هفتاد هزار زمام، هر زمامي به دست هفتاد هزار فريشته و دوزخ را [123- ر] تغيّظ و زفيري باشد تا او را بر چپ عرش بدارند. يَومَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الإِنسان ُ، گفت: آن روز آدمي حال خود انديشه كند. آنگه گفت: وَ أَنّي لَه ُ الذِّكري، آن جا چه جاي انديشه باشد، يعني سود ندارد او را، چه وقت تفكّر و تذكّر نباشد براي آن كه تكليف زايل باشد و إلجاء حاصل. يَقُول ُ يا لَيتَنِي، آدمي يعني آدمي كافر گويد و تمنّا كند كه: كاشك.«1» تا من در حيات دنيا براي اينكه حيات عقبي چيزي حاصل كرده بودمي و تقديم كرده و اينكه جا فرستاده تا مرا ذخيره اي بودي. آنگه بيان كرد كه اينكه تحسّر و تلهّف او را سود ندارد و اينكه تمنّا از او غنا نكند: فَيَومَئِذٍ، چه

آن روز روزي باشد كه آن عذاب كه خداي كند كس نكند«2»، و آن بند كه او نهد كس ننهد«3». بر قراءت بيشتر قرّاء«4»، چه عامّه قرّاء «يعذّب» و «يوثق» خواندند به كسر «ذال» و «ثا» علي اضافة الفعل الي «احد» و [ردّ]«5» الضمير إلي اللّه، و التقدير: لا يعذّب احد في الدنيا كعذاب اللّه في الاخرة و لا يوثق أحد كوثاقه. و كسائي و يعقوب خواندند: به فتح «ذال» و «ثا» علي الفعل المجهول، يعني آن روز كه اينكه انسان را عذابي كنند كه مانند آن كس را نباشد، و بندي نهند كه چنان بند كس را نباشد. فرّاء گفت: اينكه مردي است معيّن و «لام» در او تعريف عهد راست نه تعريف جنس، يعني«6» مفسّران گفتند: اميّة بن خلف ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: كاشكي. (2). آج، كا و لا يوثق وثاقه احد. (3). كا، گا اينكه معني. (4). گا است. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (6). آد، گا: بعضي.

صفحه : 275 الجمحي ّ است، و روايت كرده اند كه: اينكه قراءت باز پسين، قراءت رسول است- عليه السلام. و گفتند: ابو عمرو بن العلاء از قراءت اوّل بازگشت و با اينكه قراءت آمد، [و اينكه قراءت]«1» اختيار ابو عبيد«2» و ابو حاتم است. يا أَيَّتُهَا النَّفس ُ المُطمَئِنَّةُ، آنگه خطاب كرد با آن كه نفس او ساكن باشد [123- پ] به وعد خداي تعالي و آن را تصديق كند. إبن زيد گفت: نفس مطمئنّه آن است كه به هيچ طاعت خلل نكرده باشد و هيچ معصيت را ارتكاب نكرده باشد، او را در در مرگ بشارت دهند به بهشت. نفس

او ساكن شود به آن. و گفتند: نفس مطمئنّه، نفسي باشد مؤمن متيقّن به خداي تعالي. نفس او به علم ساكن باشد از خطرات شبهات. كلبي ّ و أبو روق گفتند: اينكه خطاب در قيامت باشد آن را كه او را روي سپيد باشد و نامه به دست راست دهند. او به اينكه علامات ايمن باشد و ساكن نفس بود و داند كه از اهل بهشت است به وعده سابق در حق ّ اينان به بهشت. عطيّه گفت: نفسي باشد راضي به قضاي خداي تعالي كه آنچه قضاء محتوم باشد به او برسد. إبن كيسان گفت: نفسي باشد مخلص، و گفتند: مطمئن باشد و ساكن به نام خداي، بيانه قوله: أَلا بِذِكرِ اللّه ِ تَطمَئِن ُّ القُلُوب ُ«3»، و گفتند: متوكل ّ بر خداي واثق به ضمان او روزي را. ارجِعِي إِلي رَبِّك ِ راضِيَةً مَرضِيَّةً، با نزديك خداي شو راضي از خداي و خداي از تو راضي. علما خلاف كردند در تأويل اينكه آيت و وقت اينكه مقالت. بعضي گفتند: اينكه آنگه باشد كه بنده در نزع بود. اسمعيل بن أبي صالح گفت: اينكه آن ساعت باشد كه جان مي سپارد، چون به قيامت آيد گويند: فَادخُلِي«4» ارجِعِي إِلي رَبِّك ِ، أي صاحبك يعني [124- پ] جسد تلك النفس، در وقت آن كه خداي تعالي جانها باز آفريند در اجساد و گويد: اي جانها: با تنها روي«1» خشنود و [من]«2» از شما خشنود، و اينكه قول عكرمه و ضحّاك است و روايت عوفي از عبد اللّه عبّاس، و دليل اينكه تأويل قراءت عبد اللّه عبّاس است كه او خواند: فادخلي في عبدي، بر توحيد. حسن گفت معني [آن است]«3» كه: ارجعي إلي ثواب

ربك و كرامته، با ثواب و كرامت خداي شو. بعضي دگر گفتند: اينكه خطاب در دنيا باشد، يعني اي نفس ساكن شده به دنيا؟ با درگاه خداي شو به ترك دنيا و طلب آخرت. و نصب «راضية مرضية» بر حال است. فَادخُلِي فِي عِبادِي، گفت: در ميان بندگان من شو، يعني آن كن كه بندگان من كنند و شرط بندگي به جاي آر و آنگه در بهشت مي شو، يعني در باب دخول بهشت حاجت جز به آن نيست تا به شرط بندگي باشد. و جمله داخل است در اينكه از فعل طاعات و اجتناب مقبّحات. مقاتل و قرظي گفتند: «في» به معني «مع» است، أي أدخل جنتي مع عبادي. و در آيت تقديم و تأخيري هست، و اينكه قول بعيد است براي آن كه بر اينكه تقدير «و ادخلي» دوم زيادت باشد، و نيز ترك ظاهر كردن بي دليل روا نباشد. صالح بن حيّان گفت: آيت در حمزه عبد المطلب«4» آمد روز احد كه روح او در روضه اي است از روضه هاي بهشت، مكرّم و مشرّف بنزديك خداي تعالي تا روز قيامت كه با او دهند. و گفتند: در خبيب بن عدي ّ آمد آنگه كه اهل مكّه او را بياويختند، و روي او به مدينه كرد [ند]، او گفت: بار خدايا؟ اگر مرا بنزديك تو ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: رويد، آد، گا از من. (3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). كا، آد، گا: حمزة بن عبد المطلّب.

صفحه : 278 خيري هست، روي من با قبله گردان. خداي تعالي روي او با قبله گردانيد بي

آن كه كسي دست به او [125- ر] برد، و اگر آيت خاص بود در يك شخص، حكم او عام بود جمله آنان را كه به اينكه صفت باشند از مؤمنان«1». ----------------------------------- (1). اساس و الموفق، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد، كا، آد، گا خداي تعالي ما را از ايشان كناد، آد، گا ان شاء اللّه تعالي.

صفحه : 279 (

سورة البلد

) اينكه سورت مكي است و بيست آيت است و هشتاد و دو كلمت است و سيصد و بيست حرف است. و روايت است از زر«1» از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه اينكه سورت بخواند، خداي تعالي او را ايمن كند روز قيا [مت]«2» از خشم خود.

[سوره البلد (90): آيات 1 تا 20]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ لا أُقسِم ُ بِهذَا البَلَدِ (1) وَ أَنت َ حِل ٌّ بِهذَا البَلَدِ (2) وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (3) لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ فِي كَبَدٍ (4) أَ يَحسَب ُ أَن لَن يَقدِرَ عَلَيه ِ أَحَدٌ (5) يَقُول ُ أَهلَكت ُ مالاً لُبَداً (6) أَ يَحسَب ُ أَن لَم يَرَه ُ أَحَدٌ (7) أَ لَم نَجعَل لَه ُ عَينَين ِ (8) وَ لِساناً وَ شَفَتَين ِ (9) وَ هَدَيناه ُ النَّجدَين ِ (10) فَلا اقتَحَم َ العَقَبَةَ (11) وَ ما أَدراك َ مَا العَقَبَةُ (12) فَك ُّ رَقَبَةٍ (13) أَو إِطعام ٌ فِي يَوم ٍ ذِي مَسغَبَةٍ (14) يَتِيماً ذا مَقرَبَةٍ (15) أَو مِسكِيناً ذا مَترَبَةٍ (16) ثُم َّ كان َ مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ وَ تَواصَوا بِالمَرحَمَةِ (17) أُولئِك َ أَصحاب ُ المَيمَنَةِ (18) وَ الَّذِين َ كَفَرُوا بِآياتِنا هُم أَصحاب ُ المَشأَمَةِ (19) عَلَيهِم نارٌ مُؤصَدَةٌ (20)

[ترجمه]

قسم نكنم به اينكه شهر. و تو فرود آمده اي به اينكه شهر. و پدري و آنچه زاد. بيافريديم آدمي را در سختي. مي پندارد كه توانا نشود بر او كسي. مي گويد هلاك كردم مالي بسيار. مي پندارد كه نمي بيند او را كسي. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: زرّ حبيش. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

صفحه : 280 نكرديم او را دو چشم. و زباني و دو لب. و ره نموديم او را به دوره«1». در نشد در عقبه. و چه آگاه كرده است تو را كه چيست آن عقبه. گشادن گردني. يا طعام دادني در روزي خداوند گرسنگي. بي پدري را خداوند خويشي. يا درويشي را خداوند درويشي. پس بود از آنان كه ايمان آوردند و اندرز كردن به صبر و اندرز كردند به

بخشايش. ايشان اهل دست راست اند. و آنان كه كافرند به آيتهاي ما ايشان اهل چپ اند. بر ايشان آتش باشد در فرو گرفته«2». قوله: لا أُقسِم ُ، اختلاف اقوال در اينكه باب«3» برفته است كه بعضي گفتند: «لا» صله است، و بعضي گفتند: همزه استفهام مقدّر است بر سبيل تقرير و انكار، و مراد به شهر مكّه است، گفت: قسم نكنم به اينكه شهر. وَ أَنت َ حِل ٌّ، و الحل ّ الحلال، و تو حلالي در اينكه شهر، يعني آن يك ساعت كه خداي تعالي رسول را حلال كرد كه آن جا كافران را كشد و اسير كند. ----------------------------------- (1). آج: او را راه حق و باطل. (2). آج: آتشي است باز بسته. (3). كا، آد، گا: در لا اقسم.

صفحه : 281 و اينكه روز فتح بود كه رسول را حلال كردند در حرم كه قتال كند و قتل كند. إبن خطل را بكشتند و او دست در استار كعبه زده بود. و مقيس بن صبابه را و جماعتي ديگر را. آنگه رسول- عليه السلام- گفت: ان ّ اللّه حرّم مكّة يوم خلق السموات و الإرض فهي حرام الي ان تقوم السّاعة لم تحل لأحد من قبلي و لا تحل لاحد بعدي و لم تحل لي الّا ساعة من نهار فلا يعضد شجرها و لا يختلي خلاها و لا ينفر صيدها و لا تحل لقطتها الا لمنشد ، گفت: خداي تعالي مكه [حرام]«1» كرد آن روز [126- ر] كه آسمان و زمين آفريد، و حرام است تا به روز قيامت پيش از من حلال نبود كس را و پس از من حلال نباشد، و مرا نيز يك ساعت از

روز حلال بود، درختان او نشايد بريدن و گياه او نشايد بريدن و صيدش نشايد رمانيدن، و آنچه در او بيابند برنشايد گرفتن، و حلال نباشد. برگرفتن الّا منشدي را كه تعريف كند. عبّاس گفت: يا رسول اللّه؟ إلا الاذخر. رسول- عليه السلام- گفت: إلا الإذخر، اذخر را استثنا كرد. اگر گويند: شايد تا رسول- عليه السلام- به قول عبّاس تحليل و تحريم كند، گوييم از اينكه دو جواب است: يكي آن كه رسول- عليه السلام- اينكه استثنا خواست كردن براي مساس حاجت مردم به اذخر عبّاس سبق برد به سؤال رسول- عليه السلام- آنچه در دل داشت از استثنا اذخر بگفت. جواب ديگر از او آن است كه: ممتنع نباشد كه خداي تعالي اينكه ضرب تحليل و تحريم در اينكه روز با رسول افگنده باشد و اعلام كرده او را«2» كه آنچه بر لفظ تو برود، صلاح به آن متعلّق است. و جواب اوّل معتمد است. قولي دگر آن است: وَ أَنت َ حِل ٌّ، أي حال نازل مقيم، يقال: رجل حل، أي حلال و الشي ء حل بل، أي حلال مباح، و رجل حل أي حال، يعني و تو به اينكه شهر فرود آمده اي. وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ، و نيز قسم نكنم«3» به پدر و آنچه زاده. مجاهد و قتاده و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (2). اساس آنچ/ آنچهه، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). آج: بكنم، كا، آد، گا: كنم.

صفحه : 282 ضحّاك و ابو صالح گفتند: مراد به «والد» آدم است، و «ما ولد» يعني فرزندان آدم. ابو عمران الجوني«1» گفت:

«و والد» ابراهيم، «و ما ولد» فرزندانش. عكرمه و سعيد جبير گفتند: «و والد» آن كه او را فرزند باشد، «و ما ولد» آن كه او را فرزند نباشد كه عاقر بود. و بر اينكه قول «ما» نفي باشد و معني مستقيم نشود الّا به اضماري. لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ، اينكه جواب قسم است، گفت [126- پ]: به حق ّ اينكه چيزها كه ما آدمي را در شدّت و سختي و مقاسات و مكابده آفريديم. اوّل مضيق رحم بود، آنگه در بند قماط بود، آنگه در بند مكتب و تعلّم، آنگه در بند تكليف، آنكه در بند انواع مصايب و حوادث تا اينكه همه را مكابدت و مقاسات مي كند. عبد اللّه عبّاس گفت: في نصب و تعب. حسن گفت: مكابدت مي كند شدايد دنيا و آخرت را، و روايتي دگر از او آن است [كه]«2»: مكابدت شكر كند بر سرّاء و مكابدت صبر كند بر ضرّاء. عمرو بن دينار گفت: مراد آن است كه دندانهاي او به درد آيد. و اصل «كبد» در لغت شدّت باشد و غلظت، يقال: تكبد اللبن اذا غلظ، و منه الكبد لانه كالدم المتكبد، مانند خوني بسته باشد، قال لبيد: [ يا ]«3» عين هلّا بكيت اربداذ قمنا و قام الخصوم في كبد مجاهد و ابراهيم و عكرمه و عبد اللّه شداد و عطيّه و ضحّاك گفتند: يعني [في]«4» انتصاب قامة و اعتدال خلق، ما آدمي را قايم منتصب آفريديم، منبطح«5» نيافريديم. عبد اللّه عبّاس گفت: هيچ حيوان نيافريد خداي تعالي منتصب مگر آدمي را، و الّا جمله بر چهار پاي روند و بيشتر. مقاتل گفت: في قوّة، و مراد به انسان اسيد

بن كلدة بن اسيد بن خلف است و او را إبن الأشدين گفتندي، و او به قوّت به صفتي بود كه اديمي عكاظي بياوردندي، او پاي بر آن جا نهادي، به ده ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: ابو عمران الجويني. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به كا افزوده شد. (5). آج: مسطّح.

صفحه : 283 مرد خواستندي تا از زير پاي برون آرند. اديم پاره پاره شدي، و چندان كه پاي او بر آن بودي در زير قدم او بماندي. و بعضي دگر گفتند: في شدّة الأمر و النهي و الثواب و العقاب [127- ر]. إبن زيد گفت: خَلَقنَا الإِنسان َ، يعني آدم را. فِي كَبَدٍ، أي في وسط السماء. و كبد السماء و كبده واحد. ابو بكر ورّاق گفت: لا يبلغ هواه و لا يدرك مناه، چندان كه پيش تا زد مراد خود در نيابد. إبن كيسان گفت: يعني منتصب باشد در شكم مادر، چون خواهد تا برون آرد نگوسار كند«1» او را و سرنگون كندش. بعضي دگر گفتند: أي في غلظة كبد و قساوة قلب، ما او را سخت دل ستبر جگر آفريديم با ضعف تركيب او، وصف خبث دخيله«2» او كرد. جعفر گفت: في بلاء و محنة. إبن عطا گفت: في ظلمة و جهد. أَ يَحسَب ُ الإنسان«3»، يعني اسيد بن كلدة بن الاسيد، اينكه مردمي پندارد كه كس بر او قادر نباشد، براي آن كه او قوتي تمام دارد، و گفتند: مراد به انسان وليد مغيره است. يَقُول ُ أَهلَكت ُ مالًا لُبَداً، مي گويد: مالي بسيار هلاك كردم در خصومت محمّد.

مقاتل گفت: آيت در حارثة بن عامر بن نوفل بن عبد مناف [آمد]«4»، و او به ظاهر در مسلماني آمده، رسول او را كفّارت فرمودي، گفت: مال من در كفّارات و نفقات تلف شد تا در دين محمّد رفتم. و اصل «لبد» من تلبّد الشعر اذا تركب و تكاثف فصار كاللبد. و ابو جعفر خواند: «لبدا» به تشديد «با» و هو جمع لا بد، كراكع و ركع و ساجد و سجد. و مجاهد خواند: «لبدا» به دو ضمّه مخفّف، كقولهم: أمر نكر و رجل خبث، و باقي قرّاء به ضم ّ «لام» و فتح «با» ي ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: نگونسار كند. (2). آج، كا: و حيله. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعراني (12/ 92): أَ يَحسَب ُ أَن لَن يَقدِرَ عَلَيه ِ أَحَدٌ (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

صفحه : 284 مخفّف. و آن را دو وجه باشد: يكي آن كه جمع «لبدة» باشد كغرفة و غرف و ظلمة و ظلم، و يكي آن كه واحد باشد، كقثم و حطم. و اينكه اسم معدول نيست [127- پ] براي آن كه مصروف است. أَ يَحسَب ُ أَن لَم يَرَه ُ أَحَدٌ، مي پندارد كه كس او را نمي بيند، يعني اينكه هر دو گمان خطاست: آن كه پنداشت كه [كس]«1» بر او قادر نباشد و كس او را نبيند، بل خداي تعالي بر او قادر است و او را بيند«2». و گفتند: مراد به «أحد» محمّد است- صلي اللّه عليه«3»، يعني مي پندارد كه محمّد او را نمي بيند در انفاق كه اينكه مال كه دعوي مي كند نفقه نكرده

است و دروغ مي گويد. سعيد جبير و قتاده گفتند معني آيت آن است كه: او گمان مي برد كه هيچ كس نمي بيند او را كه فرداي قيامت او را مطالبت كند كه اينكه مال از كجا جمع كرد و كجا وضع كرد و از چه منع كرد و در چه صرف كرد، يعني خداي- جل جلاله. عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: روز قيامت«4» بنده را رها نكنند كه قدم از قدم بردارد تا از عهده چهار چيز بيرون نيايد«5»: از عمر كه در چه به سر برد، و از مالش كه از كجا كسب كرد و كجا خرج كرد، و از علمش كه چگونه بر آن كار كرد، و از دوستي ما كه اهل البيتيم. و يحسب و يحسب خوانده اند، يقال: حسب يحسب و يحسب جميعا. عمر عبد العزيز«6» گفت كه: مرا مردي از بني عامر روايت كرد از پدرش كه او گفت: در قفاي رسول نماز كردم، اينكه سورت بخواند و در هر دو جاي «يحسب» خواند به كسر «سين». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: مي بيند. (3). آج و اله و سلّم. (4). آج و ديگر نسخه بدلها هيچ. (5). كا، آد، گا: برنيايد. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: عمر بن عبد العزيز.

صفحه : 285 أَ لَم نَجعَل لَه ُ عَينَين ِ، آنگه او را ياد داد نعمتهايي كه با او كرد و بر او شمرد آنچه او را فراموش بود، گفت: نه ما او را دو چشم داديم و زبان داديم، و

دو لب. قتاده گفت: نعمتهاي خدا بر ما متظاهر است، خداي ما را بر آن تقرير مي كند تا شكر او [128- ر] كنيم. ابو حازم روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت، خداي تعالي گفت: در بعضي كتب: يا بن آدم؟ اگر زبانت با تو منازعت كند در آنچه با تو حرام كرده ام، در پيش او دو طبقه نهادم، يعني دو لب تا اطباق كني و فراهم آري. و اگر چشم با تو منازعت كند در آنچه بر تو حرام كرده ام، در پيش او دو طبقه كردم از جفن و كفله او تا اطباق كني. و اگر فرج با تو منازعت كند در محرّمات، در پيش او دو طبقه كردم از پايهاي تو تا اطباق كني بر او. وَ هَدَيناه ُ النَّجدَين ِ، و هدايت كرديم او را به دو طريق. بيشتر مفسّران بر آنند كه مراد به دو طريق، ره خير و شرّ است. و اينكه قول روايت كرده اند از رسول عليه السلام- و از امير المؤمنين علي، و رسول- عليه السلام- گفت: إنما هما نجدان نجد الخير و نجد الشر فما يجعل نجد الشر احب اليكم من نجد الخير ، گفت: آن دو طريق است، طريق خير و طريق شرّ، چيست آن كه راه شرّ بنزديك شما دوست«1» كرده است از راه خير. و محمّد بن كعب گفت از عبد اللّه عبّاس و سعيد مسيّب و ضحّاك گفتند: مراد به «نجدين» پستانهاي مادر است كه كودك را در طفوليّت به او هدايت كرد. و «نجد» در لغت ره بلند باشد من قول الشّاعر: غداة غدوا افسالك بطن نخلة و آخر منهم جازع نجد

كبكب اگر سؤال كنند بر قول اوّل و گويند: چرا طريق شرّ بلند خواند، و در شرّ علوّ و ارتفاع نباشد، گوييم: ممتنع نباشد كه آن را «نجد» خواند براي ظهورش كه خداي تعالي پيدا كرده است و اعلام كرده و به دليل پيدا كرده تا مكلّفان اجتناب كنند، پس به ظهور به مثابت بلندي است. و روا بود كه براي آن «نجد» [128- پ] ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج، كا افزوده شد.

صفحه : 286 خواند آن را كه در اجتناب او رفعت و شرف حاصل شود. و جواب سه ام [از]«1» اينكه آن است كه: براي اشتراك ايشان در آن كه طريقند«2» و اگر چه متباين اند از يك وجه بر عادت عرب كه ايشان دو اسم را به يك نام بيارند و ضم ّ كنند با هم و به لفظ تثنيه بگويند چون مشترك باشند در بعضي صفات، كالقمرين للشمس و القمر، و المعرين لابي بكر و عمر، و الحسنين للحسن و الحسين و الجديدين و العصرين و البردين و غير ذلك. فَلَا اقتَحَم َ العَقَبَةَ، در او چند قول گفتند: يكي آن كه مراد نفي است، أي لم يقتحم عقبة، باز نگذاشت. اگر گويند: نه عرب اينكه لفظ استعمال نكند مگر به تكرير «لا» نحو قوله: فَلا صَدَّق َ وَ لا صَلّي«3»، و قولهم: لا جئتني و لا زرتني، قال الحطيئة: و ان كانت النعماء فيهم جزوا بها و ان انعموا لا كدروها و لا كدوا جواب آن است«4» اگر چه در ظاهر كلام اينكه تكرار نيست در معني هست كه عقبه در آيت مفسر است [به]«5» چند چيز من قوله: فَك ُّ رَقَبَةٍ،

فكأنه قال: و لا فك رقبة و لا اطعم مسكينا، و گفتند: اينكه اضمار «لا» در آن جاست كه گفت: ثُم َّ كان َ مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا«6»، و التقدير: و لا كان من الّذين امنوا. و قول اوّل قريب تر«7» است براي آن كه در اينكه قول بايد گفتن «ثم ّ» به معني «واو» است و آنگه «لا» اضمار بايد كردن. وجهي ديگر گفتند: كلام معني دعاست، چنان كه: لا أصلحه اللّه، و لا جعل فيه البركة، يعني باز مگذاراد عقبه. و وجهي دگر آن است كه: كلام متضمن معني استفهام است، و التقدير: فهلّا اقتحم العقبة، چرا اينكه عقبه باز نگذاشت! و اينكه [كه]«8» گفت: أَهلَكت ُ مالًا لُبَداً، اينكه مال كه در دشمني رسول و اطفاء نور او و ----------------------------------- (2- 1). آج: در طريقند، كا، آد، گا: در يك طريقند. (3). سوره قيامت (71) آيه 31. (8- 5- 4). آج و ديگر نسخه بدلها كه. (6). سوره بلد (90) آيه 17. (7). اساس: مرتّب تر، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 287 اخفاء كلمت او صرف كرد [129- ر]، چرا در فك ّ رقاب و اطعام مساكين صرف نكرد، و اينكه وجه به نسبت معني نيك است، اگر نه آن است كه عرب حذف حرف استفهام نكنند«1» الّا آن جا كه در كلام دلالتي باشد بر حذف او از عوضي يا قرينه اي. آنگه گفت: وَ ما أَدراك َ مَا العَقَبَةُ، و تو چه داني اي محمّد كه آن چه عقبه است؟ در «عقبة» چند قول گفتند: عبد اللّه عمر گفت: كوهي است در دوزخ. كعب الأحبار گفت: دركه اي است در دوزخ كه از هفتاد

دركه به او رسند. حسن و قتاده گفتند: عقبه اي است پيش از صراط كه آن عقبه جز به طاعتي گران باز«2» نگذارند، و از اينكه جا گفت- رسول عليه السلام: ان امامكم عقبة كؤدا لا يجوزها المثقلون و اني اريد أن أتخفف لتلك العقبة. مجاهد و ضحّاك و كلبي ّ گفتند: صراط است كه صراط بر سر دوزخ بنهند مانند جسري كه بر جوي نهند به تيزي شمشير، سه هزار سال، راه، بهري نشيب و بهري فراز و بهري راست. و بر پهلوهاي او خطا طيف و معاليق و كلاليب باشد به مانند تيه هاي سعدان، بهري از او به سلامت برهند و بهري برهند مخدوش و مجروح و بهري در دوزخ افتند منكوس. مردم بر او بهري چون برق جهنده مي روند و بهري چون باد بزنده، و بهري چون سواري نيكرو، و بهري مانند مردي كه به تاختن تازد، و بهري چون كسي كه آسان رود، و بهري افتان و خيزان روند، و بهري به قدم اوّل كه پاي بر صراط نهند، پاي ايشان بر جاي نايستد، در دوزخ افتند. و اقتحام او بر مؤمنان چندان باشد كه از نماز ديگر تا نماز شام. بعضي دگر گفتند: مراد [129- پ] به عقبه نفس دوزخ است. قتاده گفت: اينكه مثلي است كه خداي تعالي بزد سالك سبيل تكليف را از فك ّ رقاب و اطعام مساكين كه او در مشقّت اينكه تكليف با كسي ماند كه او را اقتحام عقبه اي بايد كردن. و يكي را از جمله بزرگان پرسيدند كه: اينكه عقبه چيست! گفت: هي ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: نكند. (2). كا، آد، گا: كران بار. [.....]

صفحه : 288 نفسك فجاوزها و قد فزت، گفت: نفس تو است، از او در گذر و رستي. و اينكه معني نزديك است به قول قتاده، براي آن كه مراد مخالفت هواي نفس است و تكلّف«1» او با صعود عقبه ماند، و معني آيت و نظم او علي احد الوجهين باشد بر اختلاف اينكه اقوال كه رفت، براي آن كه قديم تعالي تفسير داد عقبه را في قوله: وَ ما أَدراك َ مَا العَقَبَةُ، فَك ُّ رَقَبَةٍ، كأنّه قال: هي فك ّ رقبة. بر قول آنان كه گفتند: مراد به «عقبه» تكليف است، گفتند: اينكه شرح و بيان آن است كه اينكه عقبه، آزاد كردن گردني باشد با«2» طعام دادن مسكيني بر آن تأويل كه از قتاده حكايت كرده شد. و بر قول آنان كه گفتند: «عقبه» دوزخ است يا صراط است، يا واديي است، يا عقبه قيامت است، تقدير محذوفي كرد، گفت تقدير آن است كه: و ما أدريك ما اقتحام العقبة إنّها من«3» فك ّ رقبة أو اطعام، تو چه داني اي محمّد كه اينكه عقبه به چه گذارند، به اينكه چيزها كه در عقب آيت هست: از فك ّ رقبت و طعام دادن مسكين علي حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه لدلالة الكلام عليه چه اگر اينكه تقدير نكنند معني مستقيم نشود. حق تعالي گفت: اقتحام اينكه عقبه و باز گذاشتن او به اينكه توان كردن كه اينكه تكاليف را امتثال كنند، منها: فَك ُّ رَقَبَةٍ، از آن جمله آن كه گردن [130- ر] آن كه در بند بندگي او باشد، يا در بند وام يا ديت يا مانند اينكه باشد، آزاد كند و بگشايد. و «فك ّ»

و «فتق» و «فرق» و «فلق» نظايراند. و قرّاء خلاف كردند در اينكه. إبن كثير و ابو عمرو و كسائي و رشاد«4» و ابو رجاء و حسن بصري بخواندند: و فك ّ رقبة و أطعم، علي الفعل، و رقبة منصوب بوقوع الفعل عليه. باقي قرّاء بر اسم خواندند مرفوع علي انّه خبر المبتدإ المحذوف«5»، تقديره هي فك ّ رقبة أو ----------------------------------- (1). آج: تكليف. (2). آج يا . (3). آج و ديگر نسخه بدلها: هو. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: و در شاذّ. (5). كا، آد، گا: خبر مبتدا محذوف.

صفحه : 289 اطعام. و ابو عبيده«1» و ابو حاتم اختيار اينكه كردند براي آن كه تفسير اسم است، و تفسير اسم، به اسم، اوليتر باشد از آن كه به فعل. فرّاء و بعضي دگر گفتند«2» اختيار آن كردند لعطف الفعل عليه في قوله: ثُم َّ كان َ مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا«3». أَو إِطعام ٌ فِي يَوم ٍ ذِي مَسغَبَةٍ، يا طعام دادن در روزي خداوند گرسنگي«4» روزي گرسنه، من باب قولهم: ليل قائم و نهار صائم. يَتِيماً ذا مَقرَبَةٍ، نصب «يتيما» بر عمل مصدر است كه مصدر عمل فعل خود كند، تقول: عجبت من ضرب زيد عمرا، أي من أن يضرب زيد عمرا. ذا مَقرَبَةٍ، خداوند خويشي و نزديكي، چنان كه گفت: وَ آتَي المال َ عَلي حُبِّه ِ ذَوِي القُربي«5». و بعضي دگر گفتند: ذا مَقرَبَةٍ، از قرابت نيست، بل از قرب است كه تهيگاه«6» باشد، يعني ذا خاصرة مطويّة متلاصقة من الجوع، تهيگاه«7» به هم آمده از گرسنگي. أَو مِسكِيناً ذا مَترَبَةٍ، [اي]«8» ذا فقر و حاجة، يقال: ترب الرجل إذا افتقر حتّي لصق بالتراب من الفقر و الذلة، از

درويشي با خاك برابر باشد به مذلّت، چنان كه مسكين گويند لسكون حركاته، و فقير گويند لانكسار فقار ظهره. و گفتند: براي آن كه مأواي او خاك باشد [130- پ]، فرش و بسطي ندارد. و ابو حامد الخارزنجي گفت: «متربة» از تربت است، و هي شدّة الحال، قال الشّاعر: و كنّا اذا ما الضيف حل بأرضنا سفكنا دماء البدن في تربة الحال براء بن عازب روايت كرد كه: اعرابيي بنزديك رسول آمد- صلوات اللّه عليه- و گفت: يا رسول اللّه؟ علمني عملا يدخلني الجنة، گفت: يا رسول اللّه مرا علمي بياموز كه مرا به بهشت برد، رسول- عليه السلام- گفت: اگر چه سؤال به لفظ ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: ابو عبيد. (2). اساس گفتند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (3). سوره بلد (90) آيه 17. (4). كا، آد، گا و. (5). سوره بقره (2) آيه 177. (7- 6). اساس: تهي گاه. (8). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 290 مختصر گفتي، به معني بزرگ است. برو عتق نسمت كن و فك ّ رقبت. گفت: يا رسول اللّه: نه هر دو يكي باشد! گفت: نه، «عتق» آن باشد كه تو برده خود را آزاد كني، و «فك ّ» آن باشد كه او را بر بها دادن خود ياري دهي، يعني مكاتب را و منحت روان داري، يعني شتر و گوسفند بدهي تا يك دو روز مردمان درويش بدوشند و به شير آن منتفع شوند، و عطا و مبرت بازنگري از خويشان و اگر چه ظالم باشند. اگر اينكه نتواني كردن، گرسنه را طعام ده

و تشنه را آب ده و مرا معروف كن و نهي منكر كن. اگر اينكه نيز نتواني كردن، زبان نگاه دار الّا از خيري. ثُم َّ كان َ مِن َ الَّذِين َ آمَنُوا، عطف است علي قوله: فَلَا اقتَحَم َ، و «فك ّ» و «أطعم» علي قراءة من قرأبهما، پس از آنان باشد كه ايمان آرند به خداي و عمل صالح كنند. وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ، و يكديگر را اندرز كنند به صبر كردن«1» و به رحمت كردن بر يكديگر. و «مرحمت«2»» مصدر است و هي مفعلة من الرحمة. أُولئِك َ أَصحاب ُ المَيمَنَةِ، ايشان مردمان دست راست باشند، مفعلة من اليمين، و اينكه به موضع لايق باشد، يعني به ره«3» دست راست به بهشت روند [131- ر]. وَ الَّذِين َ كَفَرُوا بِآياتِنا هُم أَصحاب ُ المَشأَمَةِ، و آنان كه به آيات ما كافر باشند، اصحاب دست چپ باشند، يقال: خرجت يمنة و شأمة، و لا يقال شملة، و منه اليمن في التقوي و الشوم في التطير، و منه اليمن و الشّام لانهما علي يمين القبلة و شمالها. عَلَيهِم نارٌ مُؤصَدَةٌ، بر ايشان آتشي باشد در فروگرفته و بسته. ابو عمرو و حمزه و يعقوب «مؤصدة» خواندند به همز«4»، و دگر قرّاء بي همز. فرّاء و ابو عبيد گفتند: اينكه دو لغت است. اصدت الباب و أوصدته لغتان، و بعضي دگر گفتند: همز«5» به معني اطباق باشد، و ترك همز«6» به معني اغلاق- و اللّه الموفّق. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا و تواصوا بالمرحمة، و اندرز كنند. (2). كا: رحمت. [.....] (3). كا، آد، گا: به جانب. (6- 5- 4). آج: همزه.

صفحه : 291

سورة الشمس

اينكه سورت مكّي است و پانزده«1» آيت است و

پنجاه و چهار كلمت است و دويست و چهل و هفت حرف است. و ابي كعب روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: هر كه او سورة الشمس بخواند، خداي تعالي او را چندان ثواب دهد كه ثواب آنان باشد كه هر چه آفتاب و ماه«2» بر او تابد«3» به صدقه داده باشند«4».

[سوره الشمس (91): آيات 1 تا 15]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ وَ الشَّمس ِ وَ ضُحاها (1) وَ القَمَرِ إِذا تَلاها (2) وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها (3) وَ اللَّيل ِ إِذا يَغشاها (4) وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5) وَ الأَرض ِ وَ ما طَحاها (6) وَ نَفس ٍ وَ ما سَوّاها (7) فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها (8) قَد أَفلَح َ مَن زَكّاها (9) وَ قَد خاب َ مَن دَسّاها (10) كَذَّبَت ثَمُودُ بِطَغواها (11) إِذِ انبَعَث َ أَشقاها (12) فَقال َ لَهُم رَسُول ُ اللّه ِ ناقَةَ اللّه ِ وَ سُقياها (13) فَكَذَّبُوه ُ فَعَقَرُوها فَدَمدَم َ عَلَيهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوّاها (14) وَ لا يَخاف ُ عُقباها (15)

[ترجمه]

به حق ّ آفتاب و چاشتش. و به حق ّ ماه چون از پي او مي رود. و روز چون روشن كند. و به حق ّ شب چون بپوشاند آن را. و به آسمان و بناي آن. ----------------------------------- (1). اساس: هشده/ هجده، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها. (2). آج: ماهتاب. (3). كا: تافته باشد، آد، گا: تابيده باشد ثواب. (4). كا، آد، گا: صدقه بنويسند، آج صدق رسول اللّه- صلي اللّه عليه و آله.

صفحه : 292 و زمين و گستردگي آن. و تن و راستي آن. الهام داد او را بي ساماني و پرهيزگاري اش«1». ظفر يافت آن كس كه پاك داشت آن را. و نوميد شد آن كه بپالود آن را. دروغ داشتند ثمود به عصيانشان. چون انگيخته شد بدبخت ترين ايشان. گفت ايشان را پيغامبر خداي، شتر خداي و آبخورش«2» او. دروغ داشتند او را و بكشتند آن را هلاك كرد بر ايشان خدايشان به گناهشان راست بكرد آن را. و نترسيد عاقبت آن. قوله: وَ الشَّمس ِ وَ ضُحاها، حق تعالي قسم كرد به

اينكه چيزها«3» و بيان قسم او رفته است پيش از اينكه. اوّل قسم كرد به آفتاب و چاشت او، و براي آن اينكه وقت را تخصيص كرد به او و اضافت كرد با او كه در آن وقت ارتفاع او باشد و نزديك استواي او در قطب آسمان. مجاهد گفت: ضُحاها، ضوءها، روشناي«4» آفتاب خواست. قتاده گفت: به «ضحي» جمله روز خواست [مقاتل گفت: گرماي او خواست]«5»، بيانش قوله: لا تَظمَؤُا فِيها وَ لا تَضحي«6». ----------------------------------- (1). اساس: پرهيزگاريش. (2). اساس: آب خورش. (3). آد، گا: دو چيز. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: روشنايي. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره طه (20) آيه 119.

صفحه : 293 وَ القَمَرِ إِذا تَلاها، أي تبعها، به حق ّ ماه چون از پي آفتاب برود، يقال: تلوت الرجل اذا تبعته اتلوه تلوا. إبن زيد گفت: ماه از پي او«1» رود، و در اوّل ماه چون آفتاب بر آيد، ماه از پي ماه او بر آيد، و در آخر ماه تابع او باشد. در غروب چون آفتاب فرو شود [132- ر]، ماه از پي او فرو شود. حسن بصري گفت: إذا تليها ليلة الهلال، چون از پي او رود آن شب كه نو شود. و گفتند: از پي او مي رود و از او نور مي ستاند، چه«2» ماه هم آن رنگ دارد كه در اوايل ماه بينند او را بي نور، چندان كه ملاقات او بيشتر باشد با آفتاب، نوراني تر بود تا شب بدر كه به يكديگر«3» مقابل شوند جمله نوراني شود. وَ النَّهارِ إِذا جَلّاها، و به حق ّ روز كه

آفتاب را روشن كند، يعني آفتاب را پديد آرد و پيدا كند، چه آفتاب در روز پديد آيد و در شب در زير زمين بود- علي اختلاف الأقوال فيه. و گفتند«4»: «ها» كنايتي است از نامذكوري، يعني إذا جلّي الظلمة، چون روشن كند تاريكي را. وَ اللَّيل ِ إِذا يَغشاها، و به حق ّ شب چون باز پوشد آفتاب را، چه آفتاب در شب نا پيدا بود. وَ السَّماءِ وَ ما بَناها، در او [دو]«5» قول گفتند: يك قول آن است كه «ما» به معني «من» است، چنان كه گفت: فَانكِحُوا ما طاب َ لَكُم مِن َ النِّساءِ«6»، أي من طاب، و قوله: وَ لا تَنكِحُوا ما نَكَح َ آباؤُكُم مِن َ النِّساءِ«7». و قولي ديگر آن است كه: «ما» مصدري است، يعني و السماء و بنائها، به حق ّ آسمان و آن كه آن را بنا كرد، بر قول اوّل يعني خداي- عز و جل. و بر قول دوم: به حق ّ آسمان و بناي آن، چنان ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: آفتاب. (2). آج و ديگر نسخه بدلها جرم. [.....] (3). آج: كه نيك. (4). كا، آد، گا ضمير. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). سوره نساء (4) آيه 3. (7). سوره نساء (4) آيه 22.

صفحه : 294 كه گفت: وَ ضاقَت عَلَيكُم ُ الأَرض ُ بِما رَحُبَت«1»، أي برحبها، و قوله: بِما غَفَرَ لِي رَبِّي«2»، أي بغفران الله. وَ الأَرض ِ وَ ما طَحاها، و به حق ّ زمين. و «ما» همچنان محتمل است آن دو وجه را. و به حق ّ آن خداي كه زمين بگسترد، يا به حق ّ زمين و بسط او و گستريدگي«3»

او، يقال: طحا يطحو طحوا، و دحا يدحوا دحوا إذا بسط و مد، قال علقمة: حا بك قلب في الحسان طروب و تطاحي القوم اذا تدافعوا دفعا [132- پ] شديد الانبساط. وَ نَفس ٍ وَ ما سَوّاها، «ما»«4» محتمل است آن دو وجه را«5»، چنان كه«6» مصدري و [يكي به]«7» معني «من»، و به حق ّ نفسي و تسويت او و استقامت و تعليل او در خلقت، يا به حق ّ نفسي و به حق ّ خدايي كه او را بيافريد نكو آفريد. حسن گفت: مراد به «نفس» آدم است و تسويت او در خلقت كه خداي تعالي او را منتصب«8» آفريد و دگر حيوان را منبطح«9». فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها، الهام داد، يعني اعلام كرد و تعريف كرد او را ره خير و شر و طريق طاعت و معصيت، و او را مخيّر كرد در اينكه هر دو تا اگر خواهد اختيار خير كند مستحق ّ ثواب شود يا اختيار شرّ كند مستحق ّ عقاب شود. و گفتند: مراد به الهام توفيق و خذلان است كه تقوي و فجور به توفيق و خذلان او كنند. قَد أَفلَح َ مَن زَكّاها، اينكه جواب قسم است و «لام» در او مضمر است، و التقّدير«10»: لقد أفلح، چه جواب قسم چون موجب باشد از «لام» مستغني نباشد، ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آيه 25. (2). سوره يس (36) آيه 27. (3). آج: گسترگي، كا، آد، گا: گستردگي. (4). كا، آد، گا هم. (5). آج: از دو وجه. (6). كا، آد، گا: يكي. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). كا، آد، گا: مستوي. (9). آج: مسطّح. [.....]

(10). آج و اللّه.

صفحه : 295 گفت: به حق ّ اينكه چيزها كه فلاح و ظفر يابد آن كس كه او نفس را از كفر و معاصي پاكيزه دارد. و قومي دگر گفتند: لقد أفلح من زكّاه اللّه، آن كه او را خداي پاك گرداند، و اينكه قول ضعيف است براي آن كه مخالف ظاهر است. وَ قَد خاب َ مَن دَسّاها، و خايب و نوميد شود آن كس كه او نفس خود را مدن ّ) س و مذلّل و خامل بكند. و معني «دسيها» دسسها أي جعلها مجهولا خاملا بالمعصية، من الدسيس، يقال: دس ّ فلان نفسه في القوم إذا أخفاها فيهم، و عرب را عادت باشد كه چون حرفي مشدّد با حرفي دگر از جنس او مجتمع بود از«1» [133- ر] حرف باز پسين«2» « يا » بدل كنند، كقولهم: تظنيت لكذا، أي تظننت و تقضي البازي أي تقضض، و خرجنا نتلعّي أي نتلعّع إذا خرجوا لاجتناء اللعاع، و آن نبتي باشد ناعم پارسيان انجيمك«3» گويند آن را. سعيد جبير مجاهد گفتند: «زكّيها» اصلحها و طهرها، و دسيها أضلّها و أغواها، و معاني متقاربند. قتاده گفت: افجرها، فاجر بكند او را. عبد اللّه عبّاس گفت: أبطلها و أهلكها، به هلاك كند او را. سعيد بن ابي هلال روايت كرد كه رسول- عليه السلام- چون اينكه آيت بخواندي، وقف كردي، آنگه گفتي: اللهم ات نفسي تقويها و زكها أنت خير من زكيها و أنت وليها و مولاها «4». كَذَّبَت ثَمُودُ بِطَغواها، دروغ داشت ثمود و قبيله ايشان پيغامبر خود را كه صالح بود به طغيان و عصيان خود. و عطاء خراساني«5» روايت كرد از عبد اللّه عبّاس

كه گفت: طغوي، نام آن نوع عذاب بود كه ايشان را كردند، يعني ايشان به عذاب كافر بودند و اعتقاد نداشتند كه ايشان را عذاب خواهند كردن. حسن بصري و حماد سلمه در شاذ خواند [ند]«6»: «بطغويها»، به ضم ّ «طا» و عامّه قرّاء ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: آن. (2). آج و ديگر نسخه بدلها به. (3). كا، آد، گا: ندارد، آج: نجتيك. (4). كا: موليها. (5). كا، آد، گا: خوراساني. (6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 296 به فتح«1»، و هما لغتان: كالفتوي و الفتيا. إِذِ انبَعَث َ أَشقاها، چون انگيخته شدي شقي ترين ايشان، و آن قدار بن سالف بود كه ناقه صالح را بكشت، و او مردي بود- علي ما جاء في الأخبار- اشقر موي، ازرق چشم، كوتاه بالا، ملتزق الخلق«2». و نام مادرش قديره بود. امير المؤمنين علي- عليه السلام- گفت: چند بار رسول- عليه السلام- مرا گفت: ان أشقي الأوّلين عاقر النّاقة و أشقي الاخرين من يقتلك، گفت: شقي ترين اولينان آن بود كه ناقه صالح را [133- پ] كشت، و شقي ترين آخرينان آن باشد كه تو را بكشد. و در خبر هست كه: هر وقت كه او را دل تنگ شدي، محاسن به دست گرفتي و گفتي: ما يمنع أشقاها أن يخضبها من فوقها بدم ، چه گوش مي دارد آن شقي ترين امّت و چه منع مي كند او را از آن كه خضاب كند اينكه محاسن را از خون اينكه سر. فَقال َ لَهُم رَسُول ُ اللّه ِ، گفت ايشان را پيغامبر خداي، يعني صالح- عليه السلام ناقة اللّه، نصب او بر اغراء و تحذير است، يعني

احفظوا ناقة اللّه و راعوها و احذروا عقرها. وَ سُقياها، أي سقيها اياكم اللبن«3»، و دادن او شما را شير، و فعلي از ابنيه مصادر«4» است: كالفتيا و اللقيا، و گفت: سقيا نصيب و شرب باشد من قوله، تعالي: قال َ هذِه ِ ناقَةٌ لَها شِرب ٌ وَ لَكُم شِرب ُ يَوم ٍ مَعلُوم ٍ«5»، يعني احفظوها و شربها، او را«6» نگاه داري«7» و آن نصيب كه شما [را] هست از شير او يا حذر كني«8» از كشتن او، و آن نصيب كه او را هست از آب شما- چنان كه در قصّه رفته است- از«9» ميان ----------------------------------- (1). آد، گا طا. (2). كا، آد، گا: با هم رسته. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: بللبن. (4). اساس: او مبليه، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). سوره شعراء (26) آيه 155. (6). اساس: اوّل، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). كا، آد، گا: نگه داريد. [.....] (8). آج و ديگر نسخه بدلها: حذر كنيد. (9). كا، آد، گا: آب از.

صفحه : 297 ايشان و ناقه بخشيده بود، يك روز ايشان را بود و يك روز ناقه را. آنگه حق تعالي گفت: ايشان اصغاء نكردند با قول صالح و او را باور نداشتند. فَكَذَّبُوه ُ، به دروغ داشتند او را، يعني صالح را و ناقه را پي بكردند. و اينكه عبارت باشد از نحر او براي آن كه شتر را چون بخواستندي كشتن، اوّل پي بكردندي به شمشير. فَدَمدَم َ عَلَيهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوّاها، خداي تعالي ايشان را هلاك بر آورد«1» به گناهشان، و آن كفر ايشان بود به صالح و كشتن ناقه.

آنگه«2» در معني «دمدم» خلاف كردند. بعضي گفتند: دمدم [134- ر] و دمر به يك معني باشد. و گفتند معني آن است كه: أطبق عليهم العذاب، عذاب به سر ايشان فرو آورد چنان كه به همه برسيد، من قولهم: [ناقة]«3» مدمومة«4» إذا كانت ملبسة بالشحم«5». و گفتند: دمدم عليهم، أي غضب عليهم، چه «دمدمه» ترديد الحال المكروهة باشد. و مؤرج گفت: دمدمه هلاك«6» استيصال باشد. و گفتند: دمدمة، ادامت باشد، يعني ادام العذاب عليهم، عذاب بر ايشان دايم كرد. فَسَوّاها، راست بكرد آن دمدمه و عذاب بر ايشان تا كس از آن بنجست. و گفتند: ضمير راجع است با مدينه ايشان شهر بر ايشان راست كرد، يعني بيران كرد«7» بر ايشان كقوله: فَخَرَّ عَلَيهِم ُ السَّقف ُ مِن فَوقِهِم«8». وَ لا يَخاف ُ عُقباها، عبد اللّه عبّاس و حسن«9» و قتاده و مجاهد گفتند: خداي تعالي از تبعت و عاقبت آن عذاب نترسيد كه از آن مضرّتي يا لائمتي با او ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: هلاك كرد. (2). كا، آد، گا: مفسّران. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). اساس: فدمدمه، آج، آد، گا: مدمومه، با توجّه به كا تصحيح شد. (5). آج: باللحم. (6). آج و ديگر نسخه بدلها و. (7). آج، آد، گا: ويران، كا: بيرون. (8). سوره نحل (16) آيه 26. (9). كا، آد، گا: حسن بصري.

صفحه : 298 گردد. ضحّاك گفت: يعني كشنده ناقه از عاقبت آن دمدمه و هلاك نترسيد، يا از عاقبت آن فعله«1» كه كرد از عقر ناقه. و شايد تا بر اينكه قول ضمير راجع [بود]«2» با ناقه علي

تأويل عقبي عقرها، من باب خربت سور المدينة. مدنيان و إبن عامر: «فلا يخاف» خواندند به «فا» عطفا علي قوله: فَكَذَّبُوه ُ فَعَقَرُوها فَدَمدَم َ، فَسَوّاها»، فلا يخاف، چه اينكه حوادث يك از پس ديگر بود و به عقب يكديگر. و «فا» تعقيب را باشد. و آن كه به «واو» خواند، گفت: «واو» حال است و جمله فعلي در جاي حال است، أي غير خائف عقباها«3»، و العقبي العاقبة [134- پ]. ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: فعل. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). عقباها/ عقبيها. [.....]

صفحه : 299

سورة والليل

«1» بدان كه اينكه سورت مكي ّ است و بيست و يك آيت است و هفتاد و يك كلمت است و سيصد و دو حرف است. و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: [هر كه او سورت و الليل بخواند، خداي تعالي روز قيامت چندان ثواب دهد او را كه]«2» راضي شود، و او را از دشخواري«3» و سختي عافيت [دهد]«4» و خواري«5» ميسّر كند براي او.

[سوره الليل (92): آيات 1 تا 21]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ وَ اللَّيل ِ إِذا يَغشي (1) وَ النَّهارِ إِذا تَجَلّي (2) وَ ما خَلَق َ الذَّكَرَ وَ الأُنثي (3) إِن َّ سَعيَكُم لَشَتّي (4) فَأَمّا مَن أَعطي وَ اتَّقي (5) وَ صَدَّق َ بِالحُسني (6) فَسَنُيَسِّرُه ُ لِليُسري (7) وَ أَمّا مَن بَخِل َ وَ استَغني (8) وَ كَذَّب َ بِالحُسني (9) فَسَنُيَسِّرُه ُ لِلعُسري (10) وَ ما يُغنِي عَنه ُ مالُه ُ إِذا تَرَدّي (11) إِن َّ عَلَينا لَلهُدي (12) وَ إِن َّ لَنا لَلآخِرَةَ وَ الأُولي (13) فَأَنذَرتُكُم ناراً تَلَظّي (14) لا يَصلاها إِلاَّ الأَشقَي (15) الَّذِي كَذَّب َ وَ تَوَلّي (16) وَ سَيُجَنَّبُهَا الأَتقَي (17) الَّذِي يُؤتِي مالَه ُ يَتَزَكّي (18) وَ ما لِأَحَدٍ عِندَه ُ مِن نِعمَةٍ تُجزي (19) إِلاَّ ابتِغاءَ وَجه ِ رَبِّه ِ الأَعلي (20) وَ لَسَوف َ يَرضي (21)

[ترجمه]

و به حق ّ شب چون باز پوشد. و به حق ّ روز چون روشن كند. و به آنچه آفريد نر و ماده را. كه عمل شما مختلف است. امّا آن كه عطا دهد و پرهيزگار باشد. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: سورة اللّيل. (4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، كا: دشواري. (5). كا، آد، گا: آساني را.

صفحه : 300 و راست دارد ثواب را. توفيق دهيم او را به كار خوارتر. و امّا آن كه بخل كند و توانگر شود. و دروغ دارد ثواب را. خذلان كنيم او را به كار دشخوارتر. و بنگزيراند از او مالش چون هلاك شود. بر ماست بيان«1». و ما راست آخرت و دنيا. بترسانيدم شما را از آتشي كه مي بشخد«2». ملازم نشود با آن الّا بدبخت تر. آن كه دروغ دارد و

بر گردد. و بپرخيزد از آن پرهيزگارتر. آن كه بدهد مالش زكات دهد«3». و نيست كسي را بنزديك او نعمتي كه پاداشت كند. الّا طلب رضاي خداي بلندتر را. و خشنود«4» شود. قوله: وَ اللَّيل ِ إِذا يَغشي، حق تعالي قسم كرد به شب چون بپوشد روشنايي روز را«5»، و نيز قسم مي كند به روز چون روشن شود. ----------------------------------- (1). آج: بدرستي كه بر ماست راه نمودن. (2). آج: كه زبانه مي كشد. (3). آج: مال خود تا پاك شود. (4). آج: و زور بود كه خشنود. (5). كا و النهار اذا تجلّي.

صفحه : 301 وَ ما خَلَق َ الذَّكَرَ وَ الأُنثي، در «ما» دو قول گفتند: يكي آن كه به معني مصدر است، يعني و خلق الذكر و الأنثي، نيز«1» قسم كرد به آفريدن او نر و ماده را براي تناسل و توالد. و بعضي دگر گفتند: «ما» به معني «من» است، يعني و من خلق، و به حق ّ آن خداي كه نر و ماده آفريد، و مقوّي اينكه تأويل قراءت عبد اللّه مسعود است كه خواند: و ألذي خلق الذكر و الأنثي. إِن َّ سَعيَكُم لَشَتّي، «إن ّ» جواب قسم است، سوگند خورد به اينكه چيزها كه سعي شما كه مكلّفاني«2» مختلف است، بهري سعي مي كنند در آن كه گردن خود [آزاد كنند، بهري سعي مي كنند در آن كه گردن خود]«3» ببندند، و بهري سعي مي كنند در نجات خود، و بهري سعي مي كنند در هلاك خود. بيان [اينكه]«4» قول رسول است- عليه السلام- كه گفت: النّاس رجلان فمبتاع نفسه فمعتقها و بايع نفسه فموبقها ، گفت مردم دواند: يكي آن است كه خود را بخرد و آزاد

كند، و يكي آن است كه خود را بفروشد و هلاك كند [135- پ]. فَأَمّا مَن أَعطي وَ اتَّقي، آنگه بيان كرد آن دو نوع مردم را گفت: امّا آن كه مال بدهد و از خداي بترسد و از محارم و معاصي او بپرخيزد«5». وَ صَدَّق َ بِالحُسني، و ايمان دارد به ثواب و جزاء و مكافات، كقوله: لِلَّذِين َ أَحسَنُوا الحُسني«6»، و«7» اينكه قول عكرمه است و شهر بن حوشب از عبد اللّه عبّاس. و بهري ديگر گفتند:«8» به اينكه «حسني» خلف و عوض خواست در دنيا، بيانش قوله- عليه السلام-: ما طلعت شمس قط الا و بجنبتيها ملكان يقولان اللهم عجل لمنفق خلفا و لممسك تلفا ، گفت: آفتاب برنيامد هيچ روز الّا بر پهلويهاي او دو فريشته ----------------------------------- (1). اساس: نه، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: مكلفانيد. (4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج: پرخيزد، كا، آد، گا: بپرهيزد. (6). سوره يونس (10) آيه 26. [.....] (7). كا، آد، گا زيادت. (8). آج مراد.

صفحه : 302 باشند، مي گويند: بار خدايا تعجيل كن هر نفقه كننده اي را خلف و هر باز گيرنده اي را تلف و هلاك مال. آنگه گفت: مصداق اينكه در قرآن هست، في قوله: فَأَمّا مَن أَعطي وَ اتَّقي، إلي قوله: فَسَنُيَسِّرُه ُ لِلعُسري«1» أبو عبد الرحمن السلمي و ضحّاك گفتند: وَ صَدَّق َ بِالحُسني«2» «لا اله إلّا اللّه» [است]«3» مجاهد گفت: مراد به «حسني» بهشت است. مقاتل و قتاده و كلبي گفتند: به موعود خداي تعالي كه او را وعده داد. فَسَنُيَسِّرُه ُ«4»، ما

او را ميسّر و مهنّا بكنيم براي كار خوارتر. و «يسري» تأنيث ايسر باشد، و عسري تأنيث اعسر، اعني افعل تفضيل باشد، و معني بر دو وجه محتمل: يكي آن كه ما او را ميسّر بكنيم تا به ثواب رسد، يعني تمكين كنيم او را تا به ثواب رسد. و وجه ديگر آن كه: توفيق دهيم او را و ره تكليف بر او آسان كنيم. و عرب گويد: يسّرت الغنم اذا تهيّأت للولادة، قال الشّاعر [136- ر]: همّا سيدانا يزعمان و إنما يسوداننا ان يسرت غنما هما و مراد به «يسري» امّا بهشت و ثواب باشد و امّا طاعتي كه طاعتي ديگر در او لطف باشد. وَ أَمّا مَن بَخِل َ وَ استَغني، گفت: و امّا آن كس كه او بخل كند و خويشتن«5» از خداي بي نياز دارد، يعني اعتقاد كند كه او را به خداي نياز نيست. وَ كَذَّب َ بِالحُسني، و ثواب بهشت دروغ دارد، ما او را تيسير كنيم براي كار دشخوارتر، يعني تمكين كنيم او«6» خذلان تا عملي كند كه به آن مستحق ّ دوزخ باشد. اگر گويند: تيسير در اوّل به جاي خود است، در اينكه آيت چگونه تيسير كند بنده را تا به دوزخ رسد! گوييم: معني او امّا تمكين باشد و امّا خذلان. و خذلان را تيسير خواند امّا بر توسّع چنان كه: فَبَشِّرهُم بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ«7» خبر بد را ----------------------------------- (1). سوره ليل (92) آيه 10. (2). كا، آد، گا: گفتند: مراد به حسني كلمه. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). كا، آد، گا لليسري. (5). آج و ديگر نسخه بدلها را. (6).

كا، آد، گا: و. (7). سوره آل عمران (3) آيه 21.

صفحه : 303 بشارت خواند و امّا بر سبيل ازدواج تا كلام مزدوج و مطابق شود. امير المؤمنين«1»- عليه السلام- روايت كرد كه: يك روز رسول- عليه السلام- به جنازه اي حاضر بود و چوبي به دست داشت و در زمين مي زد چنان كه مرد متفكّر كند، آنگه گفت: هيچ كس نباشد و الّا او را در بهشت جاي بود و در دوزخ جاي. مردي گفت: يا رسول اللّه: پس ما عمل رها كنيم. گفت: نه، اعملوا فكل ميسر لما خلق له ، آنگه اينكه آيات بر خواند في قوله: فَأَمّا مَن أَعطي، إلي قوله: لِلعُسري. قوله: وَ ما يُغنِي عَنه ُ مالُه ُ إِذا تَرَدّي، گفت: ما [ل]«2» او از او غنا نكند چون او افتاده باشد. مجاهد گفت: [چون]«3» بميرد. قتاده و ابو صالح گفتند: چون به دوزخ فرو شود. كلبي گفت: آيت در أبو سفيان حرب«4» آمد. إِن َّ عَلَينا لَلهُدي، گفت: هدي بر ماست و [136- پ] ره نمودن مكلّفان به بيان و انواع الطاف، و اينكه دليل است بر آن كه لطف واجب است بر خداي تعالي، براي آن كه لفظ«5» «علي» منبي ء باشد از وجوب، نبيني كه يكي از ما چون گويد: لفلان علي ّ حق ّ، فلان را بر من حقّي هست، معني آن باشد كه حقّي واجب است او را بر من. فرّاء گفت: معني آن است كه هر كه طالب حق باشد و سالك سبيل او بر خداي واجب باشد كه تسهيل سبيل او كند به الطاف و بيان. وَ إِن َّ لَنا لَلآخِرَةَ وَ الأُولي، و ما راست آخرت و دنيا.

آنگه گفت: فَأَنذَرتُكُم ناراً تَلَظّي، من بترسانيدم و اعلام كردم شما را از آتشي كه زبانه مي زند و مي بخشد«6». و الأصل تتلظّي، فحذفت احدي التائين طلبا للتخفيف. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: علي. (3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: أبو سفيان بن حرب. (5). اساس: لطف، كا: يعلي گفت و، با توجّه به آج تصحيح شد. (6). آد، گا: و مي افزوزد. [.....]

صفحه : 304 لا يَصلاها إِلَّا الأَشقَي، الَّذِي كَذَّب َ وَ تَوَلّي، ملازم نشود با اينكه آتش الّا شقي تري كه او دروغ دارد خداي و پيغامبر را. روايت است كه ابو هريره گفت: فرداي قيامت به بهشت روند جمله خلايق الّا آن كس كه نخواهد. گفتند: و آن كه باشد كه نخواهد! گفت: إِلَّا الأَشقَي الَّذِي كَذَّب َ وَ تَوَلّي. وَ سَيُجَنَّبُهَا الأَتقَي الَّذِي يُؤتِي مالَه ُ يَتَزَكّي، و بپرخيزانند«1» از دوزخ آن را كه او پرهيزگارتر باشد و مال بدهد تا از گناه پاكيزه شود، نظيره قوله: خُذ مِن أَموالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وَ تُزَكِّيهِم بِها«2». و گفتند: معني آن است كه مال بدهد بر وجه زكات. و محل ّ اينكه فعل- اعني يتزكي- حال است، أي متزكيّا. و بعضي اهل معاني گفتند: مراد به «أشقي و اتقي» در آيت، شقي و تقي است بي تفضيل، و مثله قوله: وَ هُوَ أَهوَن ُ عَلَيه ِ«3» ... أي هيّن [137- ر]، قال طرفة: تمنّي رجال آن اموت و ان امت فتلك سبيل لست فيها باوحد وَ ما لِأَحَدٍ عِندَه ُ مِن نِعمَةٍ تُجزي، گفت: كسي را بر او نعمتي نبود كه او را بر آن مكافات بايست كردن،

يعني بنزديك اينكه مال بخشنده. گفتند: آيت در شأن ابو بكر الصّدّيق«4» آمد، و عطا گفت: در ابو الدحداح آمد. و سبب نزول«5» آن بود كه مردي انصاري بود و در سراي او درختي خرما بود و شاخهاي او بعضي در سراي همسايه اي«6» آويخته بود، كودكان آن همسايه از آن خرما بخوردندي كه درويش بودند. او به شكايت به«7» رسول آمد. رسول او را گفت: آن درخت به من فروش به درختي در بهشت. گفت: نفروشم. رسول از او برگشت. ابو الدحداح اينكه حديث بشنيد، بيامد ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: و بپرهيزد. (2). سوره توبه (9) آيه 103. (3). سوره روم (30) آيه 27. (4). كا: در حق صديق اكبر، اساس رضي اللّه عنه. (5). آج او. (6). اساس: همسايهي/ همسايه اي. (7). آج: بر، كا: بنزديك.

صفحه : 305 و گفت: يا رسول اللّه، من مي خرم«1» آن درخت به درختي از تو در بهشت. گفت: چگونه فروشي و درخت تو را نيست! گفت:«2» از او بخرّم. بيامد و انصاري را گفت: آن درخت به من فروش به خرماستاني كه مرا هست بر در مدينه. او بفروخت و درخت به عوض به او داد. او بيامد، گفت: يا رسول اللّه؟ درخت مراست، اكون از من بخر به درختي خرما در بهشت. پيغامبر- عليه السلام- گفت: خريدم، و وقف كرد بر آن درويشان. خداي تعالي اينكه سورت فرستاد إلي قوله: إِن َّ سَعيَكُم لَشَتّي«3»، يعني سعي انصاري و ابو الدحداح. فَأَمّا مَن أَعطي، إلي آخر الاية، يعني أبا الدحداح. فَسَنُيَسِّرُه ُ لِليُسري، يعني و نهديه إلي الجنة و نوفقه لاعمال اهلها. وَ أَمّا مَن بَخِل َ وَ

استَغني، يعني انصاري. و بر اينكه قول بايد تا منافق بوده باشد، لقوله: وَ كَذَّب َ بِالحُسني، أي بالجنة و الثواب. فَسَنُيَسِّرُه ُ لِلعُسري، أي نسوقه إلي النار. وَ ما يُغنِي عَنه ُ [137- پ] مالُه ُ إِذا تَرَدّي، أي مات إلي قوله: لا يَصلاها إِلَّا الأَشقَي الَّذِي كَذَّب َ وَ تَوَلّي، يعني ذلك المنافق. وَ سَيُجَنَّبُهَا الأَتقَي الَّذِي يُؤتِي مالَه ُ يَتَزَكّي، يعني ابا الدحداح. وَ ما لِأَحَدٍ عِندَه ُ، أي عند أبي الدحداح، گفت: كسي را پيش او نعمتي نيست و بر او دست منّتي تا اينكه مكافات آن باشد. إِلَّا ابتِغاءَ وَجه ِ رَبِّه ِ الأَعلي«4»، استثناي منقطع است، يعني لكنه فعل ما فعله طلب ثواب ربّه الأعلي لكن آنچه كرد براي طلب ثواب خداي«5». و نصب «ابتغاء» بر مفعول له باشد. وَ لَسَوف َ يَرضي، و او راضي شود از خداي تعالي به قيامت چون به ثواب او برسد. رسول- عليه السلام- هر وقت به آن خرماستان ابو الدّاح بگذشتي، گفتي: عوض اينكه در بهشت به از اينكه خواهد بودن ابو الدّحداح را. ----------------------------------- (1). اساس: من مي فروشم، كه كلمه «فروشم» با خطي متفاوت از متن آمده است، با توجّه به آج تصحيح شد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها من. (3). سوره ليل (92) آيه 4. (4). آج و ديگر نسخه بدلها اينكه. (5). آج و ديگر نسخه بدلها كرد.

صفحه : 306

سورة و الضحي

«1» اينكه سورت مكي ّ است و يازده آيت است و چهل كلمت است و صد و نود و دو حرف است. و روايت است از زرّ حبيش از ابي ّ كعب كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او سورت و الضحي بخواند،

او از جمله آنان باشد كه خداي پسندد كه رسول شفيع او باشد، و به عدد هر يتيمي وسايلي كه در دار دنيا بودند و باشند، او را ده حسنت بنويسند«2».

[سوره الضحي (93): آيات 1 تا 11]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ وَ الضُّحي (1) وَ اللَّيل ِ إِذا سَجي (2) ما وَدَّعَك َ رَبُّك َ وَ ما قَلي (3) وَ لَلآخِرَةُ خَيرٌ لَك َ مِن َ الأُولي (4) وَ لَسَوف َ يُعطِيك َ رَبُّك َ فَتَرضي (5) أَ لَم يَجِدك َ يَتِيماً فَآوي (6) وَ وَجَدَك َ ضَالاًّ فَهَدي (7) وَ وَجَدَك َ عائِلاً فَأَغني (8) فَأَمَّا اليَتِيم َ فَلا تَقهَر (9) وَ أَمَّا السّائِل َ فَلا تَنهَر (10) وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّك َ فَحَدِّث (11)

[ترجمه]

به حق ّ چاشتگاه. و شب چون تاريك شود. كه وداع نكرد تو را خداي و نبريد. و آخرت بهتر است تو را از دنيا. بدهد تو را خداي تو و خشنود شوي. ----------------------------------- (1). كا: سورة الضحي. (2). آج و صدق رسول اللّه- صلي اللّه عليه و آله و سلّم و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا. [.....]

صفحه : 307 نيافت تو را بي پدر با خود گرفت. و يافت تو را گمره، ره نمود. و يافت تو را درويش، توانگرت كرد. امّا يتيم را ستم مكن. و امّا سايل را باز مزن. و امّا به نعمت خدايت حديث كن. قوله: وَ الضُّحي، مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه جماعتي جهودان بنزديك رسول آمدند و او را پرسيدند از ذو القرنين و اصحاب الكهف و از روح. رسول- عليه السلام- گفت: ساخبركم غدا، و لم يقل: إن شاء اللّه ، فردا شما را خبر دهم، و ان شاء اللّه نگفت. وحي باز ايستاد چند روز. زيد أسلم گفت: سبب احتباس وحي آن بود كه بعضي زنان سگ بچه اي را در سراي برده بودند و مي پروردند بي علم رسول. چون وحي آمد،

رسول- عليه السلام- جبريل را گفت: چرا چندين روز نيامدي! گفت: نداني كه ما در سرايي نرويم كه در او سگ باشد يا صورت باشد. و در مدّت احتباس [وحي]«1» خلاف كردند. إبن جريج گفت: دوازده روز بود. عبد اللّه عبّاس گفت: پانزده روز بود، و گفتند: بيست و پنج روز بود. مقاتل گفت: چهل روز بود، مشركان طعنه زدند و گفتند: إن ّ محمّدا و دعه ربه و قلاه، خداي محمّد«2» را ببريد و وداع كرد او را، و اگر كار او چنان بودي كه كار ديگر پيغامبران، وحي از او منقطع نشدي، مسلمانان گفتند: يا رسول اللّه؟ وحي نمي آيد به تو! گفت: وحي چگونه آيد، و شما دست نمي شوري«3» و ناخن نمي گيري«4» ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها محمّد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: نمي شوييد. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: نمي گيريد.

صفحه : 308 [138- پ]، خداي تعالي جبريل را فرستاد و اينكه سورت [آورد]«1» و باز نمود كه خلاف آن است كه مشركان گمان بردند. رسول- عليه السلام- چون جبريل را ديد، گفت: يا برادر كجا بودي كه ياسه«2» من به تو سخت شد! گفت: يا رسول اللّه ياسه«3» من به ديدار تو سخت تر بود، و لكن من بنده اي مأمورم وَ ما نَتَنَزَّل ُ إِلّا بِأَمرِ رَبِّك َ«4». و به روايتي ديگر، رسول- عليه السلام- چون طعنه مشركان شنيد، دل تنگ شد. بيامد و بر كوه حري شد و بنشست و انديشه مي كرد. آنگه سر بر زمين نهاد و گفت: بار خدايا؟ تو داني كه اينكه دشمنان تو چه

مي گويند مرا. او هنوز در سجده بود كه جبريل آمد و اينكه سورت آورد. رسول- عليه السلام- چون جبريل را ديد، تكبير كرد. از اينكه جا سنت شد كه چون كسي كسي را نديده باشد مدّتي، چون ببيند او را تكبير كند، و سنّت شد كه از اينكه سورت تا به آخر قرآن در اوّل هر سورت اوّل تكبير كند. جندب بن سفيان گفت: مشركان سنگي بر انگشت رسول زدند و خونالود«5» كردند. رسول- عليه السلام- گفت: هل انت الا اصبع دميت و في سبيل الله ما لقيت. دو روز يا سه روز از خانه بيرون نيامد، زني گفت- و گفتند: آن زن ام ّ جميل بود- زن ابو سفيان، گفت: يا محمّد: چند روز گذشت كه آن شيطان تو نمي آيد بر تو. خداي تعالي آيت فرستاد: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، وَ الضُّحي، وَ اللَّيل ِ إِذا سَجي. بعضي گفتند: مرا به «ضحي» جمله روز است، نبيني كه جمله شب در برابر او نهاد، گفت: وَ اللَّيل ِ إِذا سَجي، بيانش: أَن يَأتِيَهُم بَأسُنا بَياتاً وَ هُم نائِمُون َ«6»، أو: يَأتِيَهُم بَأسُنا ضُحًي وَ هُم يَلعَبُون َ«7»، يعني ليلا أو نهارا. قتاده و مقاتل گفتند: مراد به «ضحي» [139- ر] وقت چاشت است، و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3- 2). كا، آد، گا: اشتياق. (4). سوره مريم (19) آيه 64. (5). آج: خون آلود. (6). سوره اعراف (7) آيه 97. (7). سوره اعراف (7) آيه 98.

صفحه : 309 براي آن تخصيص كرد او را كه او صدر و معظم روز است و وقت ارتفاع آفتاب بود و اعتدال روز

بود از سرما و گرما در تابستان و زمستان. بعضي دگر گفتند: مراد به «ضحي» آن ساعت است كه خداي تعالي با موسي سخن گفت براي شرف وقت را به او قسم كرد. بعضي دگر گفتند: مراد آن وقت است كه سحره فرعون به صحرا آمدند و چوبها و رسنها بينداختند، قوله: وَ أَن يُحشَرَ النّاس ُ ضُحًي«1»، حق تعالي قسم كرد، گفت: به حق ّ آن ساعت از«2» روز. وَ اللَّيل ِ إِذا سَجي، و به حق ّ شب چون ساكن شود. حسن گفت: سجي أقبل بظلامه، در آيد و تاريك دارد«3». و البّي گفت از عبد اللّه عبّاس: إِذا سَجي، إذا ذهب، چون شود. ضحّاك گفت: همه چيز را بپوشد. مجاهد و قتاده و إبن زيد گفتند: إِذا سَجي، إذا سكن«4»، قال الرّاجز: يا حبّذا القمراء و الليل السّاج و طرق مثل ملاء النساج و قال الأعشي: فما ذنبنا ان جاش بحر إبن عمكم و بحرك ساج ما يواري الدعا مصا ما وَدَّعَك َ رَبُّك َ وَ ما قَلي، جواب قسم است كه خداي تو تو را وداع نكرد و بنبريد، ردّ بر مشركان كه به اينكه طعنه كه زدند تو را. آنگه او را تسليت داد و گفت: آخرت تو را بهتر است از دنيا، كه اينكه فاني است و آن باقي. وَ لَسَوف َ يُعطِيك َ رَبُّك َ فَتَرضي، و خداي تعالي تو را چندان عطا دهد كه«5» راضي شوي. گفتند: مراد آن است كه چنداني ثواب دهد. و گفتند: مراد نصرت ----------------------------------- (1). سوره طه (20) آيه 59. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: و آن. (3). آج: تاريكي در آرد. (4). آج چون ساكن شود و يقال بحر

ساج و ليل ساج أي ساكن. [.....] (5). آج تو.

صفحه : 310 و تمكين است و كثرت اتباع. عبد اللّه عبّاس گفت كه رسول- عليه السلام- گفت: با من نمودند آنچه امّت مرا خواستند دادن از ظفر و نصرت و فتح شهرها، من خرم شدم. جبريل آمد و براي زيادت خرّمي من اينكه آيت آورد: وَ لَسَوف َ يُعطِيك َ رَبُّك َ فَتَرضي. گفتم: آن چيست كه خداي [139- پ] مرا خواهد دادن تا راضي شوم! گفت: هزار كوشك است از مرواريد كه خاك او مشك أذفر باشد، در هر كوشكي آنچه لايق باشد آن را. عبد اللّه عبّاس را پرسيدند از اينكه آيت، گفت: رضاي محمّد- عليه السلام- آن باشد كه هيچ كس را از اهل البيت او به دوزخ نبرند. بعضي دگر گفتند: مراد به تحصيل اينكه رضا، شفاعت امّت است. ابو جعفر الباقر روايت كرد از پدرش زين العابدين از عمّش محمّد بن الحنفيّه از پدرش امير المؤمنين علي- عليه السلام- كه رسول- عليه السلام- گفت: روز قيامت كه من در موقف شفاعت بايستم، چندان گناهكاران را بخواهم كه خداي تعالي گويد: أرضيت يا محمّد، راضي شدي اي محمّد! من گويم: رضيت رضيت. آنگه امير المؤمنين روي با اهل كوفه كرد و گفت: شما كه اهل عراقي«1»، گويي«2» كه اوميدوارتر«3» آيتي در قرآن اينكه آيت است كه: قُل يا عِبادِي َ الَّذِين َ أَسرَفُوا عَلي أَنفُسِهِم«4» الاية. گفتند: بلي، ما چنين گوييم، گفت: و ما كه اهل البيتيم گوييم: اوميدوارتر«5» آيتي در قرآن اينكه آيت است كه: وَ لَسَوف َ يُعطِيك َ رَبُّك َ فَتَرضي، و مراد به او شفاعت است. عبد اللّه بن عمر روايت كرد كه: رسول-

عليه السلام- يك روز اينكه آيت بر خواند كه خدا از ابراهيم حكايت كرد: فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّه ُ مِنِّي وَ مَن عَصانِي فَإِنَّك َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ«6»، و اينكه آيت كه از عيسي حكايت كرد كه: ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: عراقيد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: گوييد. (5- 3). آج و ديگر نسخه بدلها: اميدوارتر. (4). سوره زمر (39) آيه 53. (6). سوره ابراهيم (14) آيه 36.

صفحه : 311 إِن تُعَذِّبهُم فَإِنَّهُم عِبادُك َ وَ إِن تَغفِر لَهُم فَإِنَّك َ أَنت َ العَزِيزُ الحَكِيم ُ«1»، آنگه دست برداشت و گفت: رب امتي امتي ، و بگريست. خداي تعالي جبريل را بفرستاد و گفت: يا جبريل: محمّد را بگو كه: چرا مي گويي! و او عالمتر. جبريل بيامد و رسول را گفت: خدايت سلام مي كند [140- ر] و مي گويد: ما يبكيك! رسول- عليه السلام- گفت: بار خدايا امّتي گناهكار دارم؟ حق تعالي گفت: برو و او را بگو كه: من رضاي تو بجويم در امّت تو، و تو را دل تنگ نكنم و اينكه آيت آورد. و در خبر آمده است كه: چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السلام- گفت: 2» إذا لا أرضي« و واحد من امتي في النار ، گفت: لا جرم راضي نشوم و يكي از امّت من در دوزخ باشد. و روايت است از صادق جعفر بن محمّد- عليهما السلام- كه: يك روز رسول- عليه السلام- در نزديك«3» فاطمه زهرا شد، او را ديد گليمي از پشم شتر در دوش بسته و به يك دست آس مي كرد و به دگر دست كودك را تعهّد مي كرد. رسول- عليه السلام- بگريست و آنگه گفت: اي دختر؟ اينكه

مرارت و تلخي دنيا فرو بر به اميد حلاوت آخرت كه خداي تعالي آيتي بر من فرستاد، و هي قوله: وَ لَسَوف َ يُعطِيك َ رَبُّك َ فَتَرضي. و در خبر است كه رسول- عليه السلام- گفت: روز قيامت چندان شفاعت [دهند]«4» مرا كه گويم: حسبي حسبي. و در خبر آمد كه: چون رسول- عليه السلام- اينكه بگويد، حق تعالي آواز او به گوش آن جماعت برساند كه در دوزخ مانده باشند از امّت او، ايشان فرياد برآرند و گويند: بار خدايا؟ شفاعت رسول برسيد و به ما نرسيد، حق تعالي گويد: اگر شفاعت رسول برسيد، رحمت من بنرسيد، و بفرمايد تا همه را از دوزخ بيارند. ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آيه 118. (2). كا: لا ارتضي. (3). كا، آد، گا: در حجره. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 312 قوله: أَ لَم يَجِدك َ يَتِيماً فَآوي، آنگه حق تعالي تذكير كرد و ياد داد رسول را از نعمتهايي كه بر او كرده بود، گفت: نه خداي تو را يتيم يافت، ايوا كرد تو را و ضم ّ كرد با عمّت ابو طالب. عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: من از خداي سؤالي كردم كه خواستمي تا [140- پ] نكرده بودمي. گفتم: بار خدايا، نه سليمان را ملكي عظيم دادي؟ نه با فلان كس فلان نعمت كردي؟ نه با فلان چنين كردي؟ حق تعالي گفت: يا محمّد ألم أجدك يتيما فاويتك ، نه من تو را يتيم يافتم، تو را با عمّت ابو طالب ضم ّ كردم؟ و وجدتك ضالا فهديتك ، و تو را ضال ّ يافتم،

هدايتت كردم؟ و وجدتك عائلا فأغنيتك ، و نه تو را درويش يافتم، توانگرت كردم؟ من در هر يكي مي گفتم: بلي يا سيدي و مولاي ، حق تعالي به اينكه آيت منّت نهاد بر رسولش به آن نعمتها كه بر او كرد، گفت: نه از پدر و مادر بازماندي كوچك و ضعيف؟ تو را موئلي و مأواي نبود، من عمّت را- ابو طالب را- مشفق تو كردم«1» تا تو را بر كنار خود بپرورد مانند پدري مشفق. از صادق- عليه السلام- پرسيدند كه: چرا رسول را- عليه السلام- يتيم كردند از مادر و پدر! گفت: تا تولّا«2» و تربيت او خداي كند، هيچ مخلوق را بر او منّت نباشد. مجاهد گفت: در اينكه آيت كه يتيم در حق ّ رسول- عليه السلام- از قول عرب است كه گويند: (درة يتيمة إذا كانت لا نظير لها)، درّي بي همتا را درّ يتيم خوانند، و در شعر بياوردند في قول القائل: لا و لا درّة يتيمة بحر تتلألأ في جونة البيّاع و معني آن باشد كه نه ما تو را يگانه اهل دنيا يافتيم. فأويناك إلينا، تو را با خود گرفتيم و براي خود برگزيديم؟ و در شاذّ أشهب العقيلي خواند: «فاوي مقصور از بناي ثلاثي، أي رحمك، بر تو رحمت كرد، تقول العرب: أويت فلانا أية و مأوية إذا رحمه«3». ----------------------------------- (1). آج: بر تو مشفق گردانيدم. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: تولّاي. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: اي رحمته.

صفحه : 313 وَ وَجَدَك َ ضَالًّا فَهَدي، و تو را گمراه يافت، راه داد تو را. سدي گفت: رسول- عليه السلام- چهل روز بر ملّت و

طريقت قوم بود، پس از آن خداي هدايت [141- ر] كرد او را، و اينكه به هيچ وجه روا نباشد و نه يك ساعت. حسن بصري و ضحّاك و شهر بن حوشب و إبن كيسان گفتند: مراد آن است كه ضال ّ يافت تو را از معالم نبوّت و احكام شريعت، تو را هدايت كرد به آن، بيانه قوله: وَ إِن كُنت َ مِن قَبلِه ِ لَمِن َ الغافِلِين َ«1»، و قوله: ما كُنت َ تَدرِي مَا الكِتاب ُ وَ لَا الإِيمان ُ«2». ابو الضحي روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: مراد آن است كه رسول- عليه السلام- كودك بود، در بعضي شعاب مكّه گم شد و ره ندانست. ابو جهل- عليه اللّعنه«3» از بر گوسفندان«4» باز گشته بود. او را دست گرفت و با نزديك جدّش عبد المطلّب آورد. خداي تعالي منّت نهاد بر رسول كه او را بر دست دشمن با نزديك جدّش رسانيد. كثير بن سعد روايت كرد از پدرش گفت: در جاهليت به حج رفتم، مردي را ديدم با بهاء و جمال طواف مي كرد و مي گفت: يا رب ّ ردّ راكبي محمّدا ردّ الي و اصطنع عندي يدا گفتم: اينكه كيست! گفتند: عبد المطّلب بن هاشم است، او را پسر زاده اي هست محمّد نام كه هرگز او را به كاري نفرستد الّا مفلح و منجح باز آيد. اكنون شتري گم شد، او را، محمّد را بفرستاد به طلب آن شتر، دير مي آيد دلش مشغول است، دعا مي كند تا خدا او را باز رساند، گفت: ما در اينكه بوديم كه محمّد مي آمد كالقمر الطالع، زمام شتر گرفته. عبد المطلب گفت: اي قرة العين من، از غيبت تو رنجي

به دل من رسيد كه هرگز فراموش نكنم. كعب الأحبار گفت: مراد آن است كه رسول- عليه السلام- چون مادر او را رها كرد- و او شيرخواره بود- عبد المطلّب حليمه را بخواند و محمّد را با او ----------------------------------- (1). سوره يوسف (12) آيه 3. [.....] (2). سوره شوري (42) آيه 52. (3). كا، آد، گا: ندارد. (4). آج: از پي گوسفندان.

صفحه : 314 سپرد. او محمّد را برگرفت و با قبيله خود برد بني سعد [141- پ] و آن جا شير بداد. چون مدّت رضاع تمام شد و رسول- عليه السلام- باليده گشت، او را برگرفت و با نزديك عبد المطلّب برد. حليمه گفت: چون به در مكّه رسيدم، هاتفي آواز داد: هنيئا لك يا بطحاء، مكّه نوش باد تو را اي«1» بطحا مكّه كه امروز نور و بهاء و جمال و زين عالم با تو آمد. گفت: آنگه رسول را بنهادم تا قضاي حاجتي كنم. چون باز نگريدم، او را نديدم. از جوانب بتاختم، هيچ جاي نيافتم. او را فرياد كردم و جامه چاك كردم و مي گشتم و اله شده، و هر كه را ديدم مي پرسيدم و مي گفتم: كودكي را بر اينكه صفت و بر اينكه شكل ديدي«2»! كس خبر نداد مرا. چون آيس شدم، با خود گفتم: من با عبد المطلب چه عذر آرم؟ گويم: پسري را چون محمّد كه در عالم نظير نداشت به من دادي، او را بپروردم و به در سراي تو آوردم. از پيش چشم من او را بر بودند و من بي خبر؟ آنگه گفتم: اگر باز نيابم او را، خويشتن را از بن كوه بيندازم

تا بميرم و از اينكه غم برهم. گفت: پيري بيامد و مرا گفت: چه رسيد تو را، و اينكه جزع براي چه مي كني! قصّه با او بگفتم. گفت: بياي تا بنزديك صنم بزرگتر رويم كه هبل است و از او در خواهيم تا هدايت كند ما را بر او. گفت: برخاستم و با او بنزديك هبل رفتم. آن پير گرد بر گرد هبل در گرديد و بر او بوسه داد و گفت: اي دستگير مادر نوايب و شدايد: تو را بر قريش منّتها بسيار است، و اينكه زن سعدي در تو مي نالد از آن كه كودكي داشت بر در مكّه گم شده است. ما را بر او ره نماي، و او محمّد نام است، بر ما منّت نه به ردّ او با ما. حليمه گفت: راست چون پير نام محمّد گفت: هبل به روي در آمد و اصنام جمله بيوفتادند، و هاتفي آواز داد و گفت: اي [142- ر] پير بي خرد؟ دور باش، اينكه چه حديث است كه مي گويي؟ نمي داني كه هلاك ما بر دست محمّد ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: اينكه. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: ديديد.

صفحه : 315 خواهد بودن؟ گفت: پير بر جاي بلرزيد و متغيّر شد و عكّازه از دستش بيفتاد و روي به من كرد و گفت: يا حليمه؟ دل مشغول مدار كه اينكه محمّد را كه تو مي گويي، خدايي هست كه او را ضايع نكند، برو او را پا كني طلب كن، گفت: چون اينكه حديث آشكارا شد، به عبد المطّلب رسيد. نگاه كردم مي آمد، مرا گفت: يا حليمه؟ چه كردي محمّد را! گفتم: او را

در ميان جان بپروريدم. چون به در مكّه رسيدم، ناپيدا شد. عبد المطلب گمان برد كه بعضي قريش بر او اغتيالي كردند، تيغ بر آهخت«1» و آواز داد: يا آل غالب؟ قريش جمله پيش او جمع شدند و گفتند: يا سيّد؟ تا چه رسيد تو را! گفت: فرزند من محمّد مفقود شده است. آنگه بر نشست و قريش با او بر نشستند و در شعاب مكّه بگرديدند. چون نيافتند، عبد المطلب بيامد و سلاح بينداخت و روي به بيت الحرام نهاد و طواف كرد در گرد خانه اسبوعي و گفت: يا رب ّ ردّ راكبي محمّدا ردّ إلي و اتّخذ عندي يدا يا رب ّ ان محمّد لن يوجدا يصبح قريش كلّهم مبددا مناديي از آسمان ندا كرد و گفت: اي قوم جزع مكني«2» كه محمّد را خدايي هست كه او را نگاه دارد. عبد المطلب گفت: يا هاتف؟ كجاست او! گفت: به وادي تهامه بنزديك فلان درخت. عبد المطّلب بر نشست و روي آن جا نهاد. در راه ورقه نوفل پيش«3» بر افتاد با او برگرديد«4»، چون برسيدند به آن جا، رسول- عليه السلام- شاخ آن درخت بگرفته بود و به برگ درخت بازي [142- پ] مي كرد. عبد المطّلب گفت: من أنت يا غلام، تو كيستي اي كودك! چه عبد المطّلب او را نشناخت كه مدّتي دراز از او غايب بود. گفت: أنا محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب. عبد المطلب گفت: فديتك نفسي، جان من فداي تو باد. آنگه او را با ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: تيغ بركشيد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: مكنيد. (3). كا، آد، گا او. (4).

كا، آد، گا: باز گشت.

صفحه : 316 پيش خود گرفت و با مكّه آورد. سعيد بن المسيّب گفت: آن خواست كه رسول- عليه السلام- با عمش ابو طالب در قافله ميسره بود- غلام خديجه. در شبي تاريك ابليس بيامد و يك پر بزد او را، و او را به حبشه افگند. جبريل بيامد و زمام ناقه رسول گرفت و او را با راه آورد، خداي تعالي به اينكه منّت نهاد بر او. و گفتند: مراد آن است كه تو را«1» شب معراج چون گمشده اي يافت. چون جبريل از تو برگشت، تو ره ندانستي، او تو را ره نمود به مقصد خود. بعضي دگر گفتند: مراد به «ضال ّ» مضلول عنه است، چندان كه عِيشَةٍ راضِيَةٍ«2»، أي مرضية. و ماءٍ دافِق ٍ«3»، أي مدفوق. گفت: مردم از تو گم شده بودند، تو را با ايشان ره نمود و ايشان را به تو. ابو بكر ورّاق گفت: مراد افراط است در محبّت، بيانش قوله تعالي حكاية عن اخوة يوسف: إِن َّ أَبانا لَفِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ«4»، و قوله: تَاللّه ِ إِنَّك َ لَفِي ضَلالِك َ القَدِيم ِ«5»، أي في محبتك ليوسف، يعني تو را مفرط يافتيم در دوستي ابو طالب تو را هدايت كرديم به دوستي خود. بعضي دگر گفتند: مراد به «ضلال» نسيان است، بيانه قوله في حق ّ الشّاهدين: أَن تَضِل َّ إِحداهُما فَتُذَكِّرَ إِحداهُمَا الأُخري«6»، يعني ما تو را ناسي يافتيم از كلمت استثنا به «إن شاء اللّه»، چون جهودان تو را از روح پرسيدند و از ذو القرنين، تو گفتي: (ساخبركم غدا و لم تقل ان شاء الله). فهداك، أي [43- ر] ذكرك بقوله: وَ لا تَقُولَن َّ لِشَي ءٍ إِنِّي فاعِل ٌ ذلِك َ غَداً

إِلّا أَن يَشاءَ اللّه ُ«7». جنيد گفت: يعني تو بيان كتاب ندانستي. ما كُنت َ تَدرِي مَا الكِتاب ُ وَ لَا الإِيمان ُ«8»، تو را باز ----------------------------------- (1). آج در. (2). سوره حاقّه (69) آيه 21. (3). سوره طارق (86) آيه 6. (4). سوره يوسف (12) آيه 8. (5). سوره يوسف (12) آيه 95. [.....] (6). سوره بقره (2) آيه 282. (7). سوره كهف (18) آيه 23 و 24. (8). سوره شوري (42) آيه 52.

صفحه : 317 آموخت بقوله: وَ عَلَّمَك َ ما لَم تَكُن تَعلَم ُ«1». وَ وَجَدَك َ عائِلًا فَأَغني، و تو را درويش يافت توانگر كرد تو را به مال خديجه و به مال غنايم. مقاتل گفت: تو را توانگر كرد به قناعت كه «القناعة مال لا ينفد و من قنع شبع و من لا يقنع لا يشبع. إبن السميقع خواند: «عيلا» به تشديد، كالطيب و السيد و الميت. و گفتند: درويش نفس بودي تو را توانگر دل كرد. بعضي دگر گفتند: عائلا تعول الخلق فاغناك بالقران و علمه، تو را يافت كه خلقان عيال تو بودند در علم، تو عيال بان ايشان بودي تا توانگر كردي به علم قرآن. أخفش گفت: عائِلًا، أي ذا عيال، كقولهم: تامر و لابن، أي ذو تمر و لبن. إبن عطا گفت: يعني درويش بودي از كتاب و حكمت، توانگر كرد تو را به علم و حكمت. و «كاف» خطاب از اينكه افعال بيفگند براي استقامت سر آيات، و الّا تقدير تا كلام مبيّن«2» باشد اينكه است: فاواك و هداك و اغناك، اينكه «كافها» بيفگند براي وضوح معني را كه معني ملتبس نيست. فَأَمَّا اليَتِيم َ فَلا تَقهَر، گفت: يتيم را باز مزن

و بر او ستم مكن و يتيمي خود ياد كن. نخعي و شعبي خواندند: «فلا تكهر» به «كاف». و عرب معاقبه كند ميان «قاف» و «كاف» و گفتند: مرا [د]«3» به «كهر» زجر است، أي لا تزجره. و رسول- عليه السلام- گفت: أنا و كافل اليتيم كهاتين في الجنة و أشار بالسبابة و الوسطي ، گفت: من و آن كس كه كفالت يتيم [143- پ] كند همچنانيم در بهشت كه اينكه دو انگشت، يعني انگشت دوم و ميانين، يعني تفاوت از ميان منزلت ما هم اينكه قدر باشد. و رسول- عليه السلام- گفت: إذا بكي اليتيم اهتز العرش لبكائه ، گفت: چون يتيم بگريد، عرش از گريه او بلرزد، خداي تعالي گويد: ملائكتي ، فريشتگان؟ كيست اينكه كه يتيم را مي گرياند كه من پدر او را در طفوليّت او با پيش خود بردم! ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آيه 113. (2). كا، آد، گا: چنين. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 318 گويند: بار خدايا؟ تو بهتر داني. گويد: فريشتگان من بر من گواه باشيد كه هر كه او را خاموش كند و رضاي او بجويد، من او را راضي كنم روز قيامت. راوي خبر گويد: تا من اينكه حديث از رسول بشنيدم، هيچ يتيم را نديدم و الّا بنواختم و دست به سر او فرو آوردم و چيزي بدادم او را. و أنس مالك روايت كند كه هر كس كه او يتيمي را با خود گيرد و بكار او قيام نمايد، روز قيامت ميان او و ميان دوزخ حجابي پديد آيد، و هر كه دست

به سر يتيمي فرود آرد، به هر موي كه دست او بر آن برود، او را حسنتي«1» بنويسند. وَ أَمَّا السّائِل َ فَلا تَنهَر، وسايل را نهر و زجر مكن و بانگ بر مزن، يا چيزيش بده يا جوابي نكوش بده و درويشي خود ياد كن. حسن بصري گفت: به اينكه سايل، نه سايل مال را خواست، سايل علم را خواست، يعني طالب علم را زجر مكن. رسول- عليه السلام- گفت: للسائل حق و ان جاء علي فرس ، گفت: سايل را حقّي هست و اگر چه بر اسپ آيد. و ابو هريرة روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: نبايد تا منع كند شما را از آن كه سايل را چيزي بدهي«2» آن كه او در دست [144- ر] وست و نجن«3» زرّين دارد، و رسول- عليه السلام- گفت: لو لا ان السؤال يكذبون ما قدس من ردهم ، گفت: اگر نه آنستي كه سايلان دروغ مي گويند، هر كه ايشان را ردّ كردي مقدّس نبودي. ابراهيم أدهم گفت: نيك مردمان اند اينكه سايلان، زاد ما مي بردارند تا به قيامت برند براي ما. هم او گفت: سايل پيك ماست، چون به در سراي ما فراز آيد، چنان است كه مي گويد: چيزي«4» هست كه من براي شما به قيامت برم! وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّك َ فَحَدِّث، و امّا به نعمت خداي«5» حديث كن و بازگوي. و ----------------------------------- (1). آج: حسناتي، كا، آد، گا: حسنه/ حسنه اي. (2). آج: ندهيد، كا، آد، گا: بدهيد. (3). آج: دست ورنجن، كا: دست افرنجن، آد، گا: دست فرنجن. (5). آج: خدايت. (4). كا، آد، گا: چيزكي.

صفحه : 319 رسول- عليه السلام- گفت: التحدث بالنعم

شكر ، حديث كردن به نعمت شكر است. نعمان بشير روايت كرد كه رسول- عليه السلام- بر منبر گفت: من لم يشكر القليل لم يشكر الكثير، و من لم يشكر النّاس لم يشكر الله، و التحدث بنعمة الله شكر و تركه كفر، و الجماعة رحمة و الفرقة عذاب ، گفت: هر كه شكر اندكي نكند، شكر بسيار نكند. و هر كه شكر مردمان نكند، شكر خداي نكند. و حديث كردن به نعمت شكر است و ترك او كفران نعمت است. و جماعت رحمت است و فرقت عذاب است«1». و رسول- عليه السلام- گفت: من اولي معروفا فليكاف به، هر كه را عطايي دهند، بايد تا مكافات كند بر آن. فان لم يجد فليذكره فمن ذكره فقد شكره و من كتمه فقد كفره ، اگر نيابد كه مكافات كند، باز گويد، اگر باز گويد شكر كرده باشد، و اگر پنهان كند كفران باشد- و اخبار در اينكه معني بسيار است. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: معني حديث را ندارد.

صفحه : 320

سورة ألم نشرح

اينكه سورت، مكي ّ است و هشت آيت است و بيست و نه كلمت است و صد و سه حرف«1»، زر بن حبيش روايت كرد از عبد اللّه مسعود كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه«2» سورت [144- پ] ألم نشرح بخواند، همچنان باشد كه به من آيد و من دل تنگ باشم، مرا دل شاد كند«3».

[سوره الشرح (94): آيات 1 تا 8]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ أَ لَم نَشرَح لَك َ صَدرَك َ (1) وَ وَضَعنا عَنك َ وِزرَك َ (2) الَّذِي أَنقَض َ ظَهرَك َ (3) وَ رَفَعنا لَك َ ذِكرَك َ (4) فَإِن َّ مَع َ العُسرِ يُسراً (5) إِن َّ مَع َ العُسرِ يُسراً (6) فَإِذا فَرَغت َ فَانصَب (7) وَ إِلي رَبِّك َ فَارغَب (8)

[ترجمه]

نه ما روشن كرديم براي تو سينه ات. و فرو نهاديم از تو بار گرانت. آن كه بشكست پشت تو. و برداشتيم براي تو نام تو. با دشخواري خواري است. و با دشخواري خواري است. چون بپردازي رنج بر خود گير. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها است. (2). كا، آد، گا او. [.....] (3). آج صدق رسول اللّه- صلي اللّه عليه و آله و سلّم- و الحمد للّه.

صفحه : 321 و با خدايت رغبت كن. بدان كه اخبار اصحاب ما چنان است كه اينكه دو سورت يكي است و ميان ايشان فصل نكنند به بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، براي تعلّق بعضي به بعضي از جهت معني، چون گفت: به نعمت او حديث كن، آنگه آن نعمت باز گفت و در تعداد آن نعمتها گرفت، قوله:«1» أَ لَم نَشرَح،- إلي آخر السورة. و بنزديك ما اگر در فريضه خواند در يك ركعت، اينكه هر دو به يك بار بايد خواندن، و همچنين گفتند در: أَ لَم تَرَ كَيف َ«2» و: لِإِيلاف ِ«3»، و معني آن است كه خداي تعالي سبيل تذكير نعمت«4» گفت: أَ لَم نَشرَح لَك َ صَدرَك َ، نه ما دل تو روشن كرديم، [و «شرح» روشن كردن]«5» معني باشد، و «شرح» تنك كردن گوشت باشد، و طباهه را«6» شريح و شريحه«7» گويند. أبو القاسم بلخي گفت: معني آيت

آن است كه: رسول را دل: تنگ شده بود به مقاسات جن ّ و انس. خداي [145- ر] تعالي به آيات و وعده فتحها دل او خوش گردانيد و روشن كرد. جبّائي گفت معني آن است كه: با او الطافي كرد عند آن اختيار ايمان كرد و از معاصي امتناع كرد، بيانه قوله: أَ فَمَن شَرَح َ اللّه ُ صَدرَه ُ لِلإِسلام ِ«8»، و قوله: فَمَن يُرِدِ اللّه ُ أَن يَهدِيَه ُ يَشرَح صَدرَه ُ لِلإِسلام ِ«9»، و قوله حكاية عن موسي- عليه السلام: قال َ رَب ِّ اشرَح لِي صَدرِي«10». و مراد به «صدر» دل است براي آن صدر خواند آن را كه محل ّ دل است و جاي اوست. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: بقوله. (2). سوره فيل (105) آيه 1. (3). سوره قريش (106) آيه 1. (4). اساس و، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). اساس: ها، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). كا: شرح و شرحه، آد، گا: شرح و شريحه. (8). سوره زمر (39) آيه 22. (9). سوره انعام (6) آيه 125. (10). سوره طه (20) آيه 25.

صفحه : 322 وَ وَضَعنا عَنك َ وِزرَك َ، فعل ماضي براي آن عطف كرد بر فعل مستقبل كه «لم» مستقبل را در معني ماضي آرد، گفت: فرونهاديم از تو بار گرانت. معني آن است كه: تكليف تو آسان كرديم به تخفيف اعباء رسالت از تو. و گفتند مراد آن است كه: بارگران از دل تو برداشت به غفران گناه امتت كه گناه ايشان بار بود بر دل تو، و گفتند:

معني آن است كه: ما عصمت كرديم تو را از گناه، «وضع» به معني عصمت است و «وزر» به معني گناه. و اصل او در لغت ثقل و گراني باشد، و منه اوزار الحرب للسّلاح، و الوزر الذّنوب لأنها تثقل«1» صاحبها. الَّذِي أَنقَض َ ظَهرَك َ، آن كه پشت تو را گران بار بكرد تا نقيض و آواز او بشنيدند. و اينكه بر سبيل توسّع است. و «نقض» هدم بنا باشد. و «نقض»، شتر لاغر باشد، كأنه نقض لحمه. وَ رَفَعنا لَك َ ذِكرَك َ، و ذكر تو را و نام تو را بلند بكرديم، ابو سعيد الخدري روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه گفت جبريل از خداي پرسيد كه: نام محمّد به چه بلند كردي! گفت: بانگ نام او با نام خود بپيوستم تا هر كس كه گويد: أشهد أن لا اله إلا الله ، از او مقبول نباشد تا [154- پ] نگويد: محمدا رسول الله. حسن بصري و مجاهد گفتند: به گفتن خطيبان بر منبرها و مؤذّنان بر منارها: (أشهد ان لا اله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله). حسّان ثابت گويد در اينكه معني: أغرّ عليه بالنبوة خاتم من اللّه مشهود يلوح و يشهد«2» و ضم ّ الإله اسم النبي إلي اسمه إذا قال في الخمس المؤذّن اشهد و گفتند: مراد آن است كه نام او در ملا اعلي بر فريشتگان رفيع بكرديم و بر ساق عرش نقش كرديم. بعضي گفتند: به آن كه عهد و ميثاق او از پيغامبران بستدم و تكليف كردم ايشان را كه به او بگروند و به فضل او اقرار دهند. و بعضي ----------------------------------- (1). اساس: يتثقل، آج: ثقل،

با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). كا: يصعد.

صفحه : 323 دگر گفتند: به آن كه مفزع خلق با او باشد در قيامت به اوميد«1» شفاعت، چنان كه با خداي باشد به اوميد«2» رحمت. فَإِن َّ مَع َ العُسرِ يُسراً، گفت: با دشخواري«3» خواري است. گفتند: معني آن است كه اينكه رنج را كه تو در اويي از مقاسات رنج مشركان، از پس آن آسايش خواهد بودن تو را به فتح و ظفر تو بر ايشان. و گفتند: عام است جمله شدايد و منافع را. گفت: با هر سختي«4» خواري«5» هست و با هر رنجي راحتي«6» و با هر دشخواري«7» خواري«8»، و با هر بيماري تن درستي«9». امّا وجه تكرار او آن است كه برفت در آيات مكرّر، چون سورة الرحمن و المرسلات. و مرجع او به اختلاف باشد، و آنچه روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: لا يغلب عسر واحد يسرين، يك عسر غلبه نكند دو يسر را، يعني كه «عسر» معرّف است به «لام» تعريف، و «يسر» منكّر است. معرّف يكي باشد و منكّر دو، چيزي نيست [146- ر] براي آن كه اينكه نه قياسي مطرّد است، و به دلالت و قرينه حمل توان كردن بر اينكه. و اگر اينكه قياسي مطّرد بودي، بايستي كه چون قايلي گفتي: إن ّ مع الفارس سيفا، إن ّ مع الفارس سيفا، سوار يكي بودي و تيغ دو. و اينكه وضع اينكه فايده نمي دهد. آنچه اختيار است آن است كه: با عسر دنيا يسري هست از راحت و فرج و آسايش، و از عسر آخرت همچنين به رحمت و بخشايش و شفاعت است

و خلاص و فوز. امّا تعريف «عسر» براي تعريف عهد است، يعني اينكه عسر معلوم معهود كه ما در ميان آنيم در دنيا از انواع بليّات، و امّا تنكير«10» يسر براي ابهام اوست ----------------------------------- (2- 1). آج و ديگر نسخه بدلها اميد. [.....] (7- 3). آج: دشواري. (4). آج: سختيي. (8- 5). آج: خواريي. (6). آج: راحتيي. (9). آج: تندستي اي. (10). اساس: شكر، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 324 تعظيم را، كأنّه قال: يسر لا تعرفونه و لم تعهدوا مثله و هو غير موصوف يسرا و أي ّ يسر، و اينكه فايده جليل است. و بعضي علما قول عبد اللّه عبّاس را تأويل كردند بر خلاف آنچه رفته است، و آن است كه گفتند: لن يغلب عسر واحد، يعني: العسر المعرّف المعروف في الدنيا يسرين، يعني يسر الدنيا من الفرج و الفرح و الفتح و الظفر و الصحة و الغناء، و يسر الاخرة من الرحمة و المغفرة، و اينكه قولي است قريب به صواب، يعني رنج دنيا اگر چه سخت تر باشد، يعني غالب نشود دو راحت و دو نعمت را، يكي دنياوي و يكي آخرتي. و قراءت عامّه قرّاء «عسر» است به تسكين «سين» و ابو جعفر خواند: «عسر» به ضم ّ «سين» در هر دو جاي و در مصحف عبد اللّه مسعود مكرّر نيست، يكي است. عبد اللّه عبّاس گفت: يك روز رسول- عليه السلام- در بعضي سفرها بر شتري نشسته بود و مرا رديف كرده، مرا گفت: يا غلام؟ گفتم [146- پ]: لبيك يا رسول اللّه. گفت: احفظ الله يحفظك احفظ الله تجده امامك تعرف الله في الرخاء

يعرفك في الشدة و اذا سألت فاسئل الله و اذا استعنت فاستعن بالله قد جري القلم بما هو كائن و لو اجتمع الخلايق علي ان يعطوك شيئا لم يرد الله ان يعطيك لن يقدروا عليه أو يصرفوا عنك شيئا اراد الله ان يصيبك به لن يقدروا علي ذلك، و اعلم ان النصر مع الصبر و ان الفرج مع الكرب و أن مع العسر يسرا ، گفت: خداي را نگاه دار تا تو را نگاه دارد، و خداي را نگاه دار تا او را در پيش خود يابي، و با خداي آشنا شو در خواري تا تو را شناسد در سختي، و چون چيزي خواهي از خداي خواه، و چون ياري خواهي از خداي خواه، و بدان كه قلم برفت به آنچه بودنين«1» است، و اگر خلايق جمع شوند تا تو را چيزي دهند كه خداي نخواهد كه تو را آن دهد، نتوانند، و يا از تو بگردانند آنچه خواهد كه به تو رساند نتوانند، بدان كه نصرت با صبر باشد و فرج با غم و با دشخواري«2» خواري. ----------------------------------- (1). كذا: در اساس، كا، آد، گا: ندارد، آج: بودني. (2). آج: دشواري.

صفحه : 325 عتبي«1» گفت: در باديه بودم و دل تنگ بودم سخت، اينكه بيت در دلم افتاد: ري الموت لمن اصبح مغمورا له اروح چون شب در آمد، هاتفي از آسمان آواز داد: الا يا ايها المرء الذي الهم ّ به برّح و قد أنشد بيتا لم يزل في فكره يسنح إذا اشتدّ بك العسر ففكّر في الم نشرح و عسر بين يسر بن اذا فكّرتها فافرح و أنشد البهول القاضي«2» في هذا

المعني: فلا تيأس و ان اعسرت يوما فقد ايسرت في دهر طويل و لا تظنن بربك ظن سوء فان الله اولي بالجميل [741- ر] و ان ّ العسر يتبعه يسار و قول اللّه اصدق كل ّ قيل و أنشد ابو بكر الأنباري: اذا بلغ العسر مجهوده فثق عند ذلك«3» بيسر سريع الم تر نحس الشتاء الفظيع يتلوه سعد الربيع البديع و لزيد بن محمّد العلوي: ان يكن نالك الزمان ببلوي عظمت شدة عليك و جلّت و تلتها قوارع ناكبات سئمت دونها الحياة و ملّت فاصطبر و انتظر بلوغ مداها فالرزايا اذا توالت تولّت و اذا اوهنت قواك و حلّت كشفت عنك جملة فتجلّت و قال الراجز: اذا الحادثات بلغن المدي و كادت لهن تذوب المهج و جل ّ البلاء و قل العزاء و عند التناهي يكون افرج و لسليمان بن أحمد الرّقّي: ----------------------------------- (1). آج: عتبه. (2). كا: بطول القاضي (!). (3). كا، آد، گا: ذاك.

صفحه : 326 توقع اذا ما عرتك الخطوب سرورا يشردها عنك قسرا تري اللّه يخلف ميعاده و قد قال إن ّ مع العسر يسرا فَإِذا فَرَغت َ فَانصَب، عبد اللّه عبّاس گفت: چون از نماز فارغ شوي خود را منصوب كن براي دعا، يعني به دعا و تعقيب قيام نماي و ارغب إليه، و رغبت كن با خداي. حسن گفت: چون از جهاد فارغ شوي خود را نصب كن براي دعا و نماز و عبادت. مجاهد گفت: چون از كار دنيا فارغ شوي، خود را نصب كن براي عبادت. و قوله: فَانصَب، امر است من النصب و هو التعب يعني خود را برنجان، قال النابغة: ليني لهم يا اميمة ناصب أي ذي نصب و

تعب، كلبي گفت: چون از اداي رسالت فارغ شوي استغفار كن براي امتت. جنيد گفت: چون از كار خلق فارغ شوي به عبادت حق رنج بردار. وَ إِلي رَبِّك َ فَارغَب، و رغبت [147- پ] از مخلوقات«1» بگسل و«2» در خداي بند«3». ----------------------------------- (1). آج: مخلوقات. (2). آج و ديگر نسخه بدلها دل. (3). كا، آد، گا كه او كافي است تو را. [.....]

صفحه : 327

سورة و التين

«1» بدان كه اينكه سورت مكّي است و هشت آيت است و سي و چهار كلمت است و صد و پنجاه حرف است. روايت است از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سورت و التين بخواند، خداي تعالي او را دو خصلت بدهد: عافيت و يقين تا در دنيا باشد، و در قيامت به عدد هر كس كه اينكه سورت خواند، او را روزي روزه بنويسند«2».

[سوره التين (95): آيات 1 تا 8]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ وَ التِّين ِ وَ الزَّيتُون ِ (1) وَ طُورِ سِينِين َ (2) وَ هذَا البَلَدِ الأَمِين ِ (3) لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ فِي أَحسَن ِ تَقوِيم ٍ (4) ثُم َّ رَدَدناه ُ أَسفَل َ سافِلِين َ (5) إِلاَّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ فَلَهُم أَجرٌ غَيرُ مَمنُون ٍ (6) فَما يُكَذِّبُك َ بَعدُ بِالدِّين ِ (7) أَ لَيس َ اللّه ُ بِأَحكَم ِ الحاكِمِين َ (8)

[ترجمه]

به«3» انجير و به زيتون. و به كوه طور سينا. و اينكه شهر استوار. كه بيافريديم آدمي را در نيكوتر راستيي. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: سورة التين. (2). آج صدق رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلّم الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا. (3). آج: به حق ّ.

صفحه : 328 پس باز گردانيديم او را فروتر آنان كه فرو باشند. مگر آنان كه ايمان آرند و كارهاي نيكو كنند كه ايشان را مزدي باشد ناكاسته. چه دروغ مي دارد تو را پس از اينكه به جزا. نه هست خداي حاكمتر حاكمان. قوله: وَ التِّين ِ وَ الزَّيتُون ِ، قسم است به انجير و زيتون. عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و مجاهد و عكرمه و عطا و مقاتل و كلبي كه: مراد اينكه انجير است كه ما مي خوريم و اينكه زيتون كه ما از او روغن مي گيريم. أبو ذر [148- ر] غفاري ّ رحمة اللّه عليه- روايت كرد كه: رسول را- عليه السلام- طبقي انجير به هديّه آوردند. او در پيش اصحابان بنهاد و مي خورد و مي گفت: بخوري«1» كه اگر گويم كه ميوه اي از بهشت آورده اند انجير باشد، براي آن كه در وي استخوان نيست، و انجير بواسير ببرد و نقرس را سود دارد. عبد

اللّه بن غنم«2» گفت: با معاذ جبل به سفري بودم. هر گه كه به درخت زيتون بگذشت، مسواكي از او بگرفت و گفت: از رسول- عليه السلام- شنيدم: 3» نعم السواك« الزيتون من الشجرة المباركة ، نيك مسواك است درخت زيتون كه درخت مبارك است. بوي دهن خوش بكند و شوخ داندانها را«4» ببرد. آنگه گفت: اينكه مسواك من است و مسواك پيغامبران كه«5» پيش از من بودند. كعب الأحبار و قتاده و إبن زيد گفتند: «تين» مسجد دمشق است و «زيتون» مسجد بيت المقدّس است، و آن دو مسجد است در شام. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: بخوريد. (2). آج: عبد اللّه عمر. (3). آج: المسواك. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد. (5). كا: جميع پيغمبراني كه.

صفحه : 329 محمّد بن كعب گفت: «تين» مسجد اصحاب الكهف است، و «زيتون» مسجد ايليا، و بر اينكه اقوال تقدير چنان باشد كه: و منابت التين و الزيتون، براي آن كه اينكه جايها معدن انجير و زيتون باشد، علي حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه. عكرمه گفت: نام دو كوه است به شام. عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: «تين» مسجد نوح است- عليه السلام- و «زيتون» بيت المقدّس. ضحّاك گفت: «تين» مسجد الحرام است و «زيتون» مسجد اقصاست. فرّاء گفت: از بعضي علماء تفسير شنيدم كه «تين» كوههاست ميان حلوان تا همدان، و «زيتون» كوههاي شام است، و «طور سينين«1»» قسمي دگر است به كوه موسي- آن كوه كه خداي با او مناجات كرد و او بر آن كوه بود. سينين، گفتند: به زبان حبشه [148- پ] نكو باشد. حكم

و نصر گفتند: هر كوهي كه بر آن جا درخت باشد آن را طور سينين گويند. مجاهد گفت: طور، كوه است و سينين مبارك. قتاده گفت: مبارك و نيكو هر كوهي«2» كه بر او درخت ميوه باشد آن طور سينين باشد، و سينا همچنين و اينكه لفظ«3» نبط است. شهر بن حوشب گفت: «تين» كوفه است و «زيتون» شام است، و طور سينين كوهي است بر او انواع درختان. عبد اللّه بن عمر گفت: چهار كوه است كه مقدّس است بنزديك خداي تعالي: طور «تينا» و طور «زيتا» و طور «سينا» و طور «تيمانا». امّا طور تينا دمشق است و طور زيتا بيت المقدس و طور سينا آن كوه است كه موسي- عليه السلام- بر او«4» با خداي مناجات كرد. و طور تيمانا«5» مكّه است. وَ هذَا البَلَدِ الأَمِين ِ، قسمي ديگر است به مكّه كه شهري استوار است. و گفتند: امين به معني ايمن است و أنشد الفرّاء: ----------------------------------- (1). آج: سينا. (2). آج: نيكوتر كوهي، كا، آد، گا: نيكو بود هر كوهي. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: لغت. (4). كا، آد، گا: آن جا. (5). اساس: زيتا، با توجه به كا، آد، گا تصحيح شد.

صفحه : 330 الم تعلمي اسماء و ويحك أنني خلقت امينا لا أخون امينا«1» أي من يأمنني و كان امنا منّي«2». لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ فِي أَحسَن ِ تَقوِيم ٍ، اينكه جواب قسم است، و حق تعالي قسم كرد به اينكه چيزها كه ما آدمي را در نيكوتر تركيبي و اعتدال«3» قامتي آفريديم، براي آن كه دگر حيوانات را منبطح«4» آفريد«5» و آدمي را منتصب. ابو بكر بن طاهر گفت: يعني

به عقل مزّين كرديم او را، و به امر و نهي مؤدّب، و به تمييز مهذّب، تمام قامت، تناول طعام و شراب به دست كند كه دگر حيوانات به دهن كنند. ابو عبيده گفت بشار بني برد زنديق بود و دميم الخلق بود و نابينا بود و در چشمهاي او گوشتي سرخ، بود، حمّاد عجرد هم زنديق بود، بشّار را هجا كرد«6» و گفت: و اللّه ما الخنزير في نتنه بربعه في النتن او خمسه [941- ر] بل ريحه اطيب من ريحه و مسّه الين من مسّه و وجهه احسن من وجهه و نفسه افضل من نفسه و عوده اكرم من عوده و جنسه اكرم من جنسه بشّار چون اينكه بيتها بشنيد، گفت: و يلي علي الزّنديق لقد نفث بما في صدره، آنچه در دل داشت آشكارا كرد. گفتند: چگونه! گفت: ما اراد الزنديق إلّا قول اللّه تعالي: لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ فِي أَحسَن ِ تَقوِيم ٍ، فاخرج الجحود بها مخرج الهجاء. ثُم َّ رَدَدناه ُ أَسفَل َ سافِلِين َ، آنگه او را برگردانيديم با حالتي كه فروتر از همه فروتران باشد، از جواني به پيري و از تن درستي به بيماري و از قوّت به ضعف، و از كمال عقل به خرف. و بعضي دگر گفتند: آيت در حق ّ گروهي است كه در ----------------------------------- (1). آج: اميني. [.....] (2). كا، آد، گا: بي. (3). آج: اعتدال تر، كا، آد، گا: معتدل تر. (4). آج: مسطّح. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: آفريديم. (6). كا، آد، گا: امتحان كرد.

صفحه : 331 عهد رسول- عليه السلام- پير شدند و خرف گشتند، و قوله: أَسفَل َ سافِلِين َ، معني آن است: أسفل من كل ّ سافل، آنگه لفظ

منكّر را جمع كرد بر سبيل ايهام«1» تا بليغتر باشد. أنس مالك روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: كودك تا بالغ شدن و به حدّ كمال رسيدن، هر آن طاعتي و خيري كه كند، مزد آن مادر و پدرش را بنويسند. مراد آن است كه: چون به تعليم و تأديب«2»، امر و نهي«3»، ترغيب ايشان باشد، و هر آن گناه كه كند بر او ننويسند و نه بر مادر و پدرش، چون به حدّ بلوغ رسد و قلم تكليف بر او برانند، آن دو فريشته را كه بر او بر موكّل باشند«4»، بفرمايد تا او را نگاه دارند و مسدّد كنند. چون به چهل سال رسد در اسلام، خداي تعالي او را از سه بلا ايمن كند: از جنون و جذام و برص، چون به پنجاه سال رسد، خداي تعالي تخفيف حسابش كند. چون به شصت سال رسد [149- پ] خداي تعالي توفيق تو به دهد او را. چون به هفتاد سال رسد، اهل آسمان او را دوست دارند. چون به هشتاد سال رسد، خداي تعالي حسناتش مضاعف كند و سيّئاتش مكفّر«5». چون به نود سال رسد، گناه مقدّم و مؤخّرش بيامرزد و شفاعت او در اهل بيتش قبول كند و او را أسير اللّه في أرضه نام كند. چون به حدّ خرف رسد في قوله: ثُم َّ .. يُرَدُّ إِلي أَرذَل ِ العُمُرِ لِكَي لا يَعلَم َ بَعدَ عِلم ٍ شَيئاً«6»، خداي تعالي مثل آن عمل كه در تن درستي و تمام عقلي كردي بنويسد«7» او را. و اگر سيّئتي كند بر او ننويسند«8». حسن و قتاده و مجاهد گفتند: ثم ّ رددناه أسفل سافلين في

النار، آنگه او را به أسفل سافلين به«9» دوزخ بريم. ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: ابهام. (3- 2). آج و ديگر نسخه بدلها و. (4). آج: بر او موكّل اند، كا، آد، بر او موكّل باشند. (5). كا، آد، گا كند. (6). سوره نحل (16) آيه 70. (7). كا: بنويسند. (8). آد، گا: ننويسد. (9). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 332 آنگه استثنا كرد مؤمنان را از آن، گفت: إِلَّا الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، ابو العاليه گفت: با دوزخش برند در بتر صورتي، و آن صورت خوك باشد. از امير المؤمنين علي«1» روايت كردند كه: دوزخ«2» هفت طبقه است. ابتدا به اسفل سافلين كنند و آن را پر كنند، و آنگه آنچه از بالاي اينكه باشد، ثم ّ الأعلي فالأعلي، بعضي دگر گفتند: آيت خاص ّ است به كافران، گفت: اينكه آدمي«3» مشرك را بر اينكه صورت نيكو بيافريدم، آنگه به«4» زشت تر صورتي تا در دركت زيرين دوزخ برم. آنگه استثنا كرد مؤمنان را از ايشان- استثناء منقطع به معني لكن- براي آن گفت«5»: ... فَلَهُم أَجرٌ غَيرُ مَمنُون ٍ، و التّقدير لكن الّذين امنوا و عملوا الصّالحات فلهم أجر غير ممنون، جز كه مؤمنان كه عمل صالح كنند ايشان را مزدي باشد پيوسته ناگسسته. و «فا» براي آن آورد كه كلام متضمّن است [150- ر] به معني شرط و جزا، و التقدير: من آمن باللّه و عمل صالحا فلهم أجر غير ممنون. آنگه گفت: فَما يُكَذِّبُك َ بَعدُ بِالدِّين ِ، خطاب كرد با آن آدمي مشرك، گفت«6»: چيست كه تو را حمل كرد بر آن كه آيات مرا تكذيب كردي پس از اينكه همه، و مراد

به اينكه«7» جزا و حساب است، يعني منكرند بعث و نشور را. آنگه گفت: أَ لَيس َ اللّه ُ بِأَحكَم ِ الحاكِمِين َ، خداي«8» حاكمتر همه حاكمان نيست؟ صورت استفهام است و مراد تقرير، يعني هست و حاكمترين همه حاكمان است. و همه حاكمان حكم«9» از او آموختند و به تحكيم«10» او حاكمند و لا حاكم فوقه. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها عليه السلام. [.....] (2). كا، آد، گا: كه گفت دوزخ را. (3). آج: آدم. (4). كا، آد، گا: او را بر. (5). آج و ديگر نسخه بدلها الّا الّذين آمنوا و عملوا الصالحات. (6). كا، آد، گا فما يكذبك. (7). آج، آد، گا: به دين. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: خداي تعالي. (9). كا، آد، گا: همه حاكمان در تحت حكم اويند و حكم از او. (10). آج: به حكم، كا، آد: تحكّم.

صفحه : 333

سورة اقرأ

«1»اينكه سورت مكي ّ است و نوزده آيت است و هفتاد و دو كلمت است و دويست و هشتاد حرف است. و روايت است از ابي ّ كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او سورة اقرأ بخواند، همچنان باشد كه جمله«2» مفصّل بخوانده«3».

[سوره العلق (96): آيات 1 تا 19]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ اقرَأ بِاسم ِ رَبِّك َ الَّذِي خَلَق َ (1) خَلَق َ الإِنسان َ مِن عَلَق ٍ (2) اقرَأ وَ رَبُّك َ الأَكرَم ُ (3) الَّذِي عَلَّم َ بِالقَلَم ِ (4) عَلَّم َ الإِنسان َ ما لَم يَعلَم (5) كَلاّ إِن َّ الإِنسان َ لَيَطغي (6) أَن رَآه ُ استَغني (7) إِن َّ إِلي رَبِّك َ الرُّجعي (8) أَ رَأَيت َ الَّذِي يَنهي (9) عَبداً إِذا صَلّي (10) أَ رَأَيت َ إِن كان َ عَلَي الهُدي (11) أَو أَمَرَ بِالتَّقوي (12) أَ رَأَيت َ إِن كَذَّب َ وَ تَوَلّي (13) أَ لَم يَعلَم بِأَن َّ اللّه َ يَري (14) كَلاّ لَئِن لَم يَنتَه ِ لَنَسفَعاً بِالنّاصِيَةِ (15) ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ (16) فَليَدع ُ نادِيَه ُ (17) سَنَدع ُ الزَّبانِيَةَ (18) كَلاّ لا تُطِعه ُ وَ اسجُد وَ اقتَرِب (19)

[ترجمه]

بخوان به نام خدايت آن خداي كه بيافريد. بيافريد آدمي را از خون بسته. بخوان و خداي تو كريمتر است. آن كه بياموخت به قلم. بياموخت آدمي را آنچه ندانست. ----------------------------------- (1). آج، گا: سورة العلق. (2). كا، آد، گا صورتهاي. (3). آج و ديگر نسخه بدلها باشد، آج صدق رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

صفحه : 334 حقّا كه آدمي طاغي شود. چون كه بيند كه توانگر شود. با خداي تو است باز گشت. ديدي آن را كه نهي مي كند! بنده را چون نماز كند [150- پ] بيني اگر او بر ره راست باشد! يا بفرمايد پرهيزگاري. بيني«1» اگر دروغ دارد و بر گردد! نمي داني«2» كه خداي بيند! حقّا كه اگر باز نه ايستد، بكشيم او را به موي پيشاني. و پيشاني دروغزن خطا كننده. گوييم بخوان اهل مجمع خود را. تا ما

بخوانيم زبانيكان دوزخ را. نگر تا فرمان نبري او را سجده كن و نزديك شو. قوله: اقرَأ بِاسم ِ رَبِّك َ- الاية، امر كرد خداي- جل ّ جلاله- رسولش را محمّد، خطاب با او مراد او و جمله امّت، گفت: بخوان، يعني اينكه كتاب قرآن به نام خداي- عزّ و جل ّ، يعني در ابتدا قراءت نام خداي بر. عايشه گفت«3» و عطاء بن يسار و مجاهد كه: اوّل از قرآن كه آمد اينكه آيات بود- إلي قوله: ما لَم يَعلَم«4». ----------------------------------- (1). آج: اي ديدي. (2). آج: اي نمي داند. [.....] (3). كا، آد، گا: روايت كرد. (4). سوره علق (96) آيه 5.

صفحه : 335 زهري روايت كرد از عروه از عايشه كه: اوّل كار رسول- عليه السلام- خواب بود، خوابهاي راست. هيچ چيز در خواب نديد الّا هم بروفق آن كه ديده بودي پديد آمدي، آنگه چون تنها بودي او را ندا كردندي تا يك روز بر كوه حري نشسته بود، جبريل آمد و او را گفت: يا محمّد؟ اقرَأ، بخوان. رسول گفت: ما أنا بقارئ ، من خواننده نه ام. رسول گفت: مرا بگرفت و بيفشرد سخت، پس باز گذاشت [151- ر] و گفت بخوان، گفتم: خواننده نيم«1». گفت: بار ديگر مرا بيفشرد و باز گذاشت، و بار سديگر همچنين اينكه آيات بر او خواند: اقرَأ بِاسم ِ رَبِّك َ، الي قوله: ما لَم يَعلَم، و برفت. رسول گفت: از آن رنج و تعب مراتب آمد و بترسيدم و لرزه بر اندام من افتاد و با حجره خديجه رفتم و گفتم: زملوني دثروني «2»، بپوشي«3» مرا. خديجه جامه بر من افگند و من بخفتم. جبريل آمد دگر بار آيت

آورد: يا أَيُّهَا المُدَّثِّرُ، قُم فَأَنذِر«4». من برخاستم و اينكه حال با خديجه بگفتم و گفتم: مي ترسم تا اينكه خيالي سودايي است؟ مرا خديجه گفت: حاشاك، دور باد از تو اينكه حديث، خداي تو تو را از اينكه آفت دور دارد كه مردي راستيگري و صلت رحم كني و رنج از مردمان برداري و مهمان را طعام دهي و مردم را بر نوايب روزگار معاونت كني. آنگه گفت: بر خيز تا بنزديك عم ّ من رويم و اينكه حديث با او بگوييم تا او در اينكه چه گويد: برخاستيم و نزديك ورقه نوفل شديم- و او كتب اوايل خوانده بود- چون اينكه حديث بشنيد، گفت: هنيئا لك يا محمّد أنت الناموس الأعظم، تو ناموس اعظمي كه ما در كتب اوايل خوانده ايم از توريت و انجيل، و تو پيغامبر آخر زماني كه ختم نبوّت به تو كند خداي تعالي، و يا كاشك من در روزگار تو بودمي تا تو را نصرتي كردمي تمام، پنداري در آن مي نگرم كه تو را از اينكه شهر بيرون كنند و برنجانند. گفت: مرا بيرون كنند! گفت: آري، و هيچ پيغامبر، خداي ----------------------------------- (1). كذا در اساس: نيم/ نه ام. (2). آج، آد، گا: زملوني و دثروني. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: بپوشيد. (4). سوره مدّثر (74) آيه 1 و 2.

صفحه : 336 نفرستاد و الّا او را برنجانيدند. آنگه رسول- عليه السلام- گفت: هر گه كه در خلوتي و بر كوهي و جايي بودمي، جبريل مرا پيش آمدي [151- پ]، من خواستمي تا خود را بيندازم«1»، او مرا بگرفتي. برفتم دگر باره ورقه را خبر دادم. مرا گفت: يا محمّد؟

چون اينكه ندا بشنوي مگريز، بر جاي باش تا چه گويد تو را، آنچه گويد بشنو و يادگير. گفت: برفتم، دگر نوبت آمد، گفت: يا محمّد انك نبي حقا ، تو پيغامبري به درست. بخوان؟ گفتم: چه خوانم! گفت: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«2» تا به آخر سورت. من ياد گرفتم و برفتم و ورقه نوفل [را]«3» خبر دادم، مرا گفت: 4» أبشر فانّك أنت النبي ألذي بشر به موسي- عليه السلام- و عيسي بن مريم و إنّك [نبي]« مرسل و إنّك ستؤمر بالجهاد ، بشارت باد تو را كه تو آن پيغامبري كه موسي و عيسي به تو بشارت دادند، و تو پيغامبر مرسلي و تو را جهاد فرمايند. و اگر من روزگار تو دريابم«5» در پيش تو جهاد كنم. آنگه روي به خديجه كرد و اينكه بيتها بگفت: فان يك حقّا يا خديجه فاعلمي حديثك ايّانا فأحمد مرسل و جبريل يأتيه و ميكال معهما من اللّه وحي يشرح الصدر منزل يفوز به من فاز عزا لدينه و يشقي به الغاوي الشقي المضلل فريقان منهم فرقة في جنانه و اخري بأغلال الجحيم مغلل ألذي«6» خَلَق َ الإِنسان َ مِن عَلَق ٍ، به نام خدايي كه آدميان را بيافريد از «علق» و هي جمع علقه، آن خونهاي بسته. و براي علق به لفظ جمع گفت با آن كه انسان لفظ واحد است، براي آن كه «لام» جنس در اوست، صالح بود واحد را و جمع را. ----------------------------------- (1). آج: بينداختمي. (2). سورة فاتحه الكتاب (1) آيه 1 و 2. (4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج:

بودمي. (6). كا، آد، گا، ندارد.

صفحه : 337 اقرَأ، آنگه امر مؤكّد كرد به تكرار وَ رَبُّك َ الأَكرَم ُ، الَّذِي عَلَّم َ بِالقَلَم ِ، أي علّم الكتابة بالقلم. و خداي«1» آن كريمتر است كه مردم را [152- ر] نوشتن به قلم بياموخت. كلبي، كرم«2» را به حلم تفسير كرد كه تعجيل عقوبت نكند بر مستحّقان. عبد اللّه بن عمرو«3» گفت، رسول را گفتم: يا رسول اللّه؟ شايد«4» تا آنچه از تو مي شنوم از احاديث بنويسم تا فراموش نشود! گفت: روا باشد، بنويس فإن الله علم بالقلم. قتاده گفت: قلم از خداي نعمتي است عظيم، و اگر نه قلم بودي همانا دين و ملك استقامت نگرفتي و عيش صالح نبودي. عَلَّم َ الإِنسان َ ما لَم يَعلَم، بياموخت آدمي را آنچه او ندانست. گفتند: مراد به انسان، آدم است، بيانه قوله: وَ عَلَّم َ آدَم َ الأَسماءَ كُلَّها«5» و گفتند: رسول ماست- عليه السلام- بيانش. وَ عَلَّمَك َ ما لَم تَكُن تَعلَم ُ«6». كَلّا، كلمت زجر و ردع است. إِن َّ الإِنسان َ لَيَطغي، گفت: آدمي طاغي شود و پاي از حد بنهد چون بيند كه توانگر شده و در دعاي رسول هست: اللهم اني اعوذ بك من فقر ينسي و من غني يطغي ، بار خدايا پناه با تو مي دهم از درويشي كه مرا از ياد مردم ببرد، و از توانگريي كه مرا طاغي كند. آنگه گفت: إِن َّ إِلي رَبِّك َ الرُّجعي، أي الرجوع، و اينكه لفظ از بناي مصادر«7» است، مرجع خلقان و بازگشت ايشان با خداست تا جزاي ايشان بدهد به آن طغيان كه كرده باشند. أَ رَأَيت َ الَّذِي يَنهي عَبداً إِذا صَلّي، گفت: ديدي اي محمّد آن را كه نهي مي كند بنده اي را

كه نماز مي كند. مفسّران گفتند: آيت در ابو جهل آمد كه رسول را ----------------------------------- (1). اساس تو. (2). آج: اكرم، كا، آد، گا: اكرام. (3). كا، آد، گا: عبد اللّه عمر. [.....] (4). آج: نشايد. (5). سوره بقره (2) آيه 31. (6). سوره نساء (4) آيه 113. (7). آج: مصدر.

صفحه : 338 نهي كردي از نماز كردن. ابو هريره روايت كرد كه يك روز ابو جهل گفت: اينكه محمّد در ميان شما نماز مي كند و روي در خاك مي مالد و شما رها مي كني«1»، آنگه گفت: و ألذي يحلف به، به آن [152- پ] خداي كه سوگند به او خورند كه اگر دگر بينم كه او نماز كند، گردن او به پاي بمالم. گفتند: اينكه ساعت نماز مي كند. بيامد تا رسول را زجر كند نزد او رفت، آن ديدند كه او باز گشت دست به روي باز گرفته. گفتند: چه بود تو را! گفت: چون خواستم كه آهنگ او كنم يا چيزي بر او زنم خندقي ديدم ميان من و او پر از آتش، و شخصي ديدم با پرها كه به پر آن آتش بر من خواست ريختن«2»، باز پس گريختم، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد. آنگه گفت: أَ رَأَيت َ إِن كان َ عَلَي الهُدي، گفت بيني«3» از«4» رأي، يعني چه گويي و چه رأي بيني كه اگر اينكه محمّد كه تو او را از نماز نهي مي كني بر هدي و ره راست باشد و امر به تقوي و پرهيزگاري كند، و تو را از اينكه معروف نهي مي كني، بگو تا بر تو چه لازم آيد! و حال آن كس كه او را از كار خير

و نماز باز دارد نگر تا چه باشد، و مراد به «هدي» در آيت ايمان است. أَ رَأَيت َ، خطاب مي كند با مخاطبي مبهم، گفت: نبيني اگر اينكه نهي كننده از نماز و طاعت خداي اگر تكذيب كند پيغامبر صادق را«5»، او مستحق ّ اينكه تهديد باشد او را بايد گفتن: أَ لَم يَعلَم بِأَن َّ اللّه َ يَري، و جزاي اينكه دو شرط كه در آيت هست في قوله: «إن كان» و «إن كذّب» محذوف است، تقدير آن كه: أ رأيت إن كان محمّد علي الهدي و أمر بالتقوي و أنت تنهاه عن الصلوة أ لست مستحق ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: رها مي كنيد. (2). آج: كه آتش بر من خواست ريختن، كا كه به پر خواست آتش به من ريزد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: نه بيني/ نبيني. (4). كا، آد، گا: آن. (5). آج و ديگر نسخه بدلها و روي از فرمان خداي بگرداند چه گويند او را.

صفحه : 339 الذم و الملامة و أ رأيت ان كذّب ابو جهل و اعرض عن دين اللّه أ ليس يستحق ّ العقوبة، اينكه جمله حذف كرد لدلالة الكلام عليه. قوله: أَ لَم يَعلَم بِأَن َّ اللّه َ يَري، نمي داند او كه خداي او را مي بيند و بر احوال او مطلّع است. آنگه گفت: كَلّا لَئِن لَم يَنتَه ِ، حقّا اگر باز نايستد از اينكه كه مي كند از كفر و تكذيب [153- ر] صادق و اعراض از طريق حق. لَنَسفَعاً، بسوزانيم او را و بگردانيم حال او«1» و گونه روي او، من قولهم: سفعته الشمس و النار اذا احرقته و غيرت وجهه، و قيل: لنسفعن [لنأخذن]«2» بگيريم موي پيشاني

او، آنگه بدل كرد از آن و گفت: ناصِيَةٍ، موي پيشانيي موصوف به اينكه صفات: كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ، دروغزن مخطي. و صفت در لفظ مقصور است بر بعضي و در معني راجع است با جمله. فَليَدع ُ نادِيَه ُ، بگو او را تا بخواند اهل مجلس خود را. گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه چون ابو جهل رسول را نهي كرد از نماز، رسول- عليه السلام- او را زجر كرد و سخن گفت: ابو جهل گفت: و اللّه لأملأن ّ عليك ان شئت هذا الوادي خيلا جردا و رجالا مردا، گفت: اگر خواهم اينكه وادي را پر باز كنم از اسپان اجرد و مردان امرد تا با تو قتال كنند، خداي تعالي آيت فرستاد و گفت: بگو او را تا لشكر خود را و اهل مجلس خود را بخواند. و الندي و النادي، أهل المجلس. سَنَدع ُ الزَّبانِيَةَ، تا ما زبانيكان دوزخ را بخوانيم. آنگه حق تعالي رسول را گفت: كَلّا، خطاب [با]«3» رسول و زجر ابو جهل را. لا تُطِعه ُ، فرمان او مبر در ترك صلات«4». وَ اسجُد وَ اقتَرِب، و بر رغم او سجده ----------------------------------- (1). اساس لنأخذن، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج: صلوات، كا، آد، گا و طاعت او مدار.

صفحه : 340 مي كن و نزديك مي شو به رحمت خداي و ثواب او. و اينكه از جمله آن چهار جاي است كه سجده در او واجب باشد بر قاري و مستمع، و تركش

نشايد كردن، يكي به ظاهر امر و دگر به اجماع اهل البيت. و در نماز فريضه خواندن مكروه است«1» و در نماز سنّت چون بخوانند به جاي سجده سجده ببايد كردن و بر پاي خاستن و الحمد بر خواندن و آنگه به ركوع شدن [153- پ]. ----------------------------------- (1). آد، گا: خواندن نشايد. [.....]

صفحه : 341

سورة القدر

بدان كه اينكه سورت مدني است بر قول بيشتر مفسّران، و علي ّ بن الحسين بن واقد«1» گفت: اوّل سورت كه به مدينه فرود آمد اينكه سورت بود. قتاده گفت«2»: سورت مكي ّ است و اينكه روايت إبن ابي عفره«3» است از عبد اللّه عبّاس. و پنج آيت است و سي«4» كلمت است و صد و دوازده حرف است. و روايت است از زرّ حبيش از ابي ّ كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و علي اله- گفت: هر كه او سورة القدر بخواند، او را چندان ثواب بود كه ماه رمضان روزه داشته و شب قدر با روز كرده«5».

[سوره القدر (97): آيات 1 تا 5]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ إِنّا أَنزَلناه ُ فِي لَيلَةِ القَدرِ (1) وَ ما أَدراك َ ما لَيلَةُ القَدرِ (2) لَيلَةُ القَدرِ خَيرٌ مِن أَلف ِ شَهرٍ (3) تَنَزَّل ُ المَلائِكَةُ وَ الرُّوح ُ فِيها بِإِذن ِ رَبِّهِم مِن كُل ِّ أَمرٍ (4) سَلام ٌ هِي َ حَتّي مَطلَع ِ الفَجرِ (5)

[ترجمه]

ما فرستاديم آن را در شب قدر. و چه داني تو كه چيست شب قدر. ----------------------------------- (1). اساس: واقف، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها اينكه. (3). اساس، آج: عقرب، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آج: سي و سه. (5). آج، كا باشد، آج صدق رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلّم- الحمد للّه رب ّ العالمين علي كل ّ حال.

صفحه : 342 شب قدر بهتر است از هزار ماه. فرود آيند فريشتگان و روح«1» در او به فرمان خدايشان از هر فرماني. سلام است«2» اينكه شب تا بر آمدن صبح. قوله تعالي: إِنّا أَنزَلناه ُ، گفت: ما فرو فرستاديم قرآن را. «ها» كنايت است از نامذكوري به حكم آن كه اشتباه«3» نخواهد بودن، در شب قدر، يعني در شب قدر فرو فرستاديم آن را از لوح محفوظ به آسمان دنيا به بيت العزة، و جبريل- عليه السلام- بر سفره املا كرد. آنگه به نجوم فرود مي آورد آيت آيت و سورت سورت به حسب حاجت بر وفق مصلحت. اگر گويند خداي تعالي مي گويد: من قرآن در شب قدر فرستادم، پس در دگر اوقات چه فرستاد گوييم. [154- ر] يك جواب آن است كه در متن كتاب برفت. و جواب ديگر آن است: إنّا أنزلناه،

أي ابتدأنا انزاله في ليلة القدر، چنان كه يكي از ما گويد: أنا أخرج غدا إلي الحج ّ، من فردا به حج مي روم، و باشد كه به دو ماه آن جا رسد، يعني ابتداي رفتن به حج فردا خواهم كردن. امّا «شب قدر» را در او خلاف كردند كه براي چه شب قدر خوانند او را، و كلام در اينكه شب منقسم شود بر پنج فصل: فصل اوّل در سبب اينكه نام و اصل و مأخذ او علما در او خلاف كردند. بيشترينه ايشان گفتند: يعني شب تقدير«4» و فصل ----------------------------------- (1). آج: جبرئيل. (2). آج: سلامي باشد. (3). آج: استثنا. (4). آج و ديگر نسخه بدلها است.

صفحه : 343 احكام و تقدير قضايا آنچه خواهد بودن در سال از آجال و ارزاق و اقسام، همه در اينكه شب كنند، من قول العرب: قدرت الشي ء قدرا و قدرا و قدّرته تقديرا، و القدر و القدر لغتان بمعني التقدير، قال الشاعر في القدر: كل ّ شي ء حتّي اخيك متاع و بقدر تفرّق و اجتماع و قال آخر: نال الخلافة إذ كانت له قدرا كما اتي ربّه موسي علي قدر فهما لغتان، كالشعر و الشعر، و النهر و النهر، و الشمع و الشمع. و گفتند قوله: فِي لَيلَةٍ مُبارَكَةٍ«1» هم اينكه شب است. و روايت كرد ابو الضحي از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: خداي تعالي حكمها در شب نيمه ماه شعبان«2» فصل كند و در شب قدر به فريشتگان سپارد، و براي آن مبارك خواند او را كه در او خيرهاي بسيار و بركت بسيار از آسمان فرود آيد بر امّت محمّد- صلي اللّه عليه و

آله. سعيد جبير گفت: در اينكه شب نامهاي حجّاج بنويسند آنان كه آن سال حج خواهند كردن، چنان كه يكي زيادت نباشد و يكي نقصان«3» [154- پ]. بعضي دگر گفتند: مراد به «قدر» عظمت است، يعني اينكه شب عظمت و بزرگواري است، من قولهم: لفلان قدر و منزلة و رفعة، و منه قوله تعالي: ما قَدَرُوا اللّه َ حَق َّ قَدرِه ِ«4»، أي ما عظموه حق ّ عظمته. ابو بكر ورّاق گفت: براي آن شب قدر خواند اينكه شب را كه هر بي قدري در اينكه شب با قدر و منزلت شود چون طاعت كند و اينكه شب را احيا كند«5». و گفتند: براي آن كه طاعت در اينكه شب بنزديك خداي تعالي قدر و منزلت تمام ----------------------------------- (1). سوره دخان (44) آيه 3. (2). كا، آد، گا: رمضان. (3). آج نشود. (4). سوره انعام (6) آيه 91، سوره حج (22) آيه 74، سوره زمر (39) آيه 67. (5). آد، گا و به طاعت قيام نمايد. [.....]

صفحه : 344 دارد. سهل بن عبد اللّه گفت: براي آن كه خداي تعالي رحمت در اينكه شب بر بندگان تقدير كند. بهري دگر گفتند: براي آن كه در اينكه شب فريشتگان با قدر و منزلت از آسمان به زمين آيند. خليل احمد گفت: براي آن كه در اينكه شب زمين بر فريشتگان تنگ شود از بسياري كه فرود آيند، من قول العرب: قدرت عليه قدرا إذا ضيّقت عليه، و منه قوله: وَ مَن قُدِرَ عَلَيه ِ رِزقُه ُ«1». فصل دويم در ذكر اختلاف علما در وقتش صحابه خلاف كردند در او«2». بعضي گفتند: اينكه در عهد رسول بود. چون رسول- عليه السلام- برفت، اينكه

معني برداشتند، و بعضي دگر گفتند«3»: تا به قيامت باشد. ابو مرثد گفت از أبو ذر غفاري- رحمة اللّه عليه- پرسيدم حديث شب قدر و آن كه مرفوع است يا نيست؟ گفت، من از رسول- عليه السلام- پرسيدم و گفتم: اينكه چيزي است كه در عهد انبيا باشد يا پس از ايشان باشد! گفت: لا بل تا به قيامت باشد. ديگري گفت از ابو هريره پرسيدم كه، مي گويند: شب قدر برداشتند از ميان ما! گفت: دروغ گفت آن كه اينكه دعوي كرد. گفتم: كي باشد در سال! گفت: در ماه رمضان. بعضي دگر [155- ر] از صحابه گفتند: او مرفوع نيست، و لكن در جمله سال باشد تا اگر كسي طلاق خورد يابنده را آزاد كند تا به شب قدر طلاق و عتق موقوف باشد بر يك سال، تا يك سال تمام بنگذرد واقع نباشد، و اينكه يك روايت است از عبد اللّه مسعود، و مذهب ابو حنيفه است. امّا جمهور علما برانند كه اينكه شب در ماه رمضان باشد هر سال، و اينكه قول عبد اللّه عمر است و حسن بصري و سعيد جبير. آنگه خلاف كردند در ماه رمضان كه كدام شب باشد. ابو رزين گفت: ----------------------------------- (1). سوره طلاق (65) آيه 7. (3- 2). كا، آد، گا: اينكه.

صفحه : 345 شب اوّل ماه رمضان باشد. حسن بصري گفت: شب هفدهم ماه رمضان باشد و آن شب بود كه بر دگر روز وقعه بدر بود، و درست آن است كه در عشر اواخر بود از ماه رمضان- و اينكه مذهب اهل البيت است و شافعي. و ابو هريره خبري دگر روايت كرد

كه رسول گفت: 1» فالتمسوا هذه في العشر الغوابر« ، گفت: در دهه باقي طلب بايد كردن. و امير المؤمنين علي- عليه السلام- گفت«2»: رسول- صلي اللّه عليه و علي اله- در عشر اواخر اهل خود را بيدار كردي در ماه رمضان. آنگه خلاف كردند كه كدام شب باشد از اينكه شبها؟ ابو سعيد خدري ّ گفت: رسول- عليه السلام- شب بيست و يكم ماه رمضان تا روز نماز كرد، و آن شب باران از آسمان مي آمد، و كان المسجد علي عريش، و مسجد به چفته پوشيده بود، آب فرو مي آمد و رسول- عليه السلام- سجده مي كرد در ميان آب و گل. بامداد چون از مسجد بيرون آمد، اثر آب و گل بر روي رسول بود. بعضي دگر گفتند: شب بيست و سه ام باشد و اينكه در اخبار اهل البيت است. مردي بنزديك رسول آمد از جهينه [155- پ] و گفت: يا رسول اللّه؟ از قبيله ما تا به مدينه راه دور است، مرا راه نماي بر شب قدر در ماه رمضان گفت: عليك بليلة ثلث، و عشرين ، گفت: شب بيست و سه ام نگاه دار. و عبد اللّه عمر گفت: در عهد رسول چند كس در خواب ديدند از صحابه كه شب قدر شب بيست و سه ام است. رسول- عليه السلام- گفت: خوابهاي شما متواطي است بر شب بيست و سه ام، هر كه او خواهد كه قيامي كند و عبادتي، فعليه بليلة ثلث و عشرين. ضمرة بن عبد اللّه«3» گفت: من در«4» جماعتي بودم از بني سلمه. گفتند: كيست كه برود و براي ما رسول را بپرسد از شب قدر! گفتم: من بروم، بيامدم«5»، -----------------------------------

(1). كا، آد، گا، فالتمسوها في العشر الاخر، و في رواية الغوابر. (2). آد، گا كه. (3). كا، آد، گا: حمزة بن عبد اللّه. (4). آد، گا ميان. (5). كا، آد، گا در.

صفحه : 346 شب به مدينه رسيدم، به در سراي رسول رسيدم. رسول بفرمود تا مرا طعام آوردند. من طعام بخوردم. گفت: نعل«1» من بياري«2». من نعليني پيش رسول نهادم. بپوشيد و بيرون آمد تا به مسجد آيد. مرا گفت: كاري داري! گفتم: يا رسول اللّه؟ بنو سلمه مرا فرستاده اند تا بپرسم كه شب قدر كدام شب باشد! گفت: امشب چندم است از ماه! گفتم: شب بيست و دوم است. گفت: فردا شب باشد- شب بيست و سه ام. و بعضي دگر گفتند: شب بيست و پنجم باشد از خبري كه روايت كردند كه قرآن فرود آمد بيست و چهارم«3» روز گذشته از ماه رمضان، و خداي تعالي گفت: إِنّا أَنزَلناه ُ فِي لَيلَةِ القَدرِ، بر اينكه موجب بايد تا شب بيست و پنجم باشد. بعضي دگر گفتند: شب بيست و هفتم«4». عبد اللّه عبّاس گفت: عمر خطّاب صحابه رسول را پرسيد از شب قدر، گفتند: ما از رسول چنين شنيديم [156- ر] كه در عشر اواخر باشد در وتر شبها، آنگه هر كسي شبي مي گفتند و من هيچ نمي گفتم. گفت: يا بن عبّاس؟ چه گويي تو! گفتم: از رأي خود گويم! گفت: آري، از رأي تو مي پرسم. گفتم: خداي تعالي بيشتر چيزها هفت آفريد، آسمانها هفت است و زمينها هفت است و كوهها و درياها هفت است، و طواف هفت است و رمي جمار هفت است و خلق آدمي از هفت چيز است،

و روزي او از هفت چيز، همانا شب بيست و هفتم باشد. و عبد اللّه عمر گفت، رسول- عليه السلام- گفت: هر كه تحرّي شب قدر كند- يعني طلب كند آن را- گو در شب بيست و هفتم بجويي«5» آن را. ابي ّ كعب را پرسيدند، گفت: شب بيست و هفتم باشد. گفتند: از كجا گفتي! گفت: علامتي هست آن را كه ما آن علامت به اينكه روز يافتيم. گفتند: آن علامت ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: نعلين. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: بيار. (3). كا، آد، گا: چهار. (4). آج، كا باشد، آد، گا است. (5). آج: بجوييد.

صفحه : 347 چيست! گفت رسول- عليه السلام- گفت: علامت شب قدر آن باشد كه بامداد آفتاب بر آيد بر مثال طشتي، آن را شعاع نباشد، و بعضي دگر از اصحابه گفتند: رسول- عليه السلام- شب بيست و سه ام ثلثي از شب نماز كرد و شب بيست و پنجم دو بهر از شب نماز كرد و شب بيست و هفتم تا روز نماز كرد. ابو بكر ورّاق را پرسيدند، گفت: عدد كلمات اينكه سورت بر عدد شبهاست«1». سورت سي كلمت است و ماه سي شب. آنگه پرسنده را گفت: بشمر. او مي شمرد، چون برسيد به «هي»، گفت: چند داري! گفت: بيست و هفت. گفت: هي هي. و بعضي دگر گفتند: به شب بيست و نهم باشد. و خبري روايت كردند كه رسول- عليه السلام- گفت: شب بيست و نهم فريشتگان از آسمان به عدد ريگ بيابان فرود آيند، [156- پ] و خبر«2» بيشتر بر ابهام است. يكي را از بزرگان صحابه پرسيدند از اينكه شب، گفت:

من در تعيين اينكه شب سخن نگويم پس از آن كه از رسول- عليه السلام- شنيدم كه گفت: التمسوها في تسع بقين أو سبع بقين أو خمس بقين أو ثلث بقين أو آخر ليلة ، گفت: در اينكه او تار عشر اواخر طلب كني«3». و حكمت در آن كه خداي تعالي اينكه شب باز پوشيد در ميان شبهاي ماه رمضان آن است تا بندگان در جمله شبها اجتهاد كنند بر يك شب اعتماد نكنند. يكي را از بزرگان پرسيدند كه: چرا«4» شب قدر پوشيده كرد! گفت: لطفا للعباد في الاجتهاد و ترك الاعتماد و اعداد الزاد في هذه الأعداد ليوم المعاد. و خداي تعالي چند چيز در چند چيز پنهان كرد: شب قدر«5» در شبها، و نماز وسطي در نمازها، و وقت قيام السّاعه در اوقات، و نام مهمترين در ميان ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: شبهاي ماه است. (2). آج: اختيار. [.....] (3). آج و ديگر نسخه بدلها: كنيد. (4). كا، آد، گا خداي تعالي. (5). آج در ميان.

صفحه : 348 نامها، و ساعت اجابت در ساعات روز آدينه، و رضاي خود در طاعات، و سخط خود در سيّئات، و دوست خود را در ميان بندگان، و حكمت آن كه تا مكلّفان اجتهاد كنند در نمازها و همه به جاي مي آرند طمعا في إدراك الوسطي، و شبهاي ماه رمضان عبادت كنند طمعا في ادراك ليلة القدر، و ساعات آدينه به دعا مستغرق دارند طمعا في ساعة الإجابة، و خداي را به همه نامها بخوانند رغبة في اسمه الأعظم، و در همه طاعات مواظبت كنند طمعا في إدراك الرضا، و از همه

معاصي اجتناب كنند حذرا من حلول السخط، و در هيچ حال از قيام ساعت ايمن نباشد، هميشه مستعدّ رفتن مي باشد. و ولي ّ خود را پنهان كرد تا جمله بندگان او را حرمت دارند تجويزا [157- ر] أن يكون ذلك. فصل سه ام«1» در علامات او حسن بصري روايت كرد كه- رسول- عليه السلام- گفت: شب قدر شبي باشد خوش و روشن، نه گرم باشد و نه سرد باشد، بامدادش آفتاب برآيد و او را شعاع نباشد. عبيد بن عمير گفت: در اواخر ماه رمضان در كشتي بودم، شبي از شبها آب دريا برگرفتم و باز خوردم، عذب زلال يافتم، بدانستم كه آن شب شب قدر است. فصل چهارم در فضائل و خصايص اينكه شب ابو هريره روايت كرد كه از رسول- عليه السلام- كه او گفت: هر كه شب قدر نماز كند از سر ايمان و احتساب، خداي تعالي گناهان گذشته بيامرزد او را. و در ----------------------------------- (1). آد: سيم.

صفحه : 349 خبر است كه: شيطان در اينكه شب بيرون نيايد و بر دگر روز تا چاشتگاه و نتواند كه كسي را رنجي رساند از خيالي و فسادي. و سحر هيچ ساحر در اينكه شب اثر نكند. عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه: خداي تعالي در اينكه شب فريشتگان را فرمايد تا با جبريل از سدرة المنتهي به زمين آيند. هفتاد هزار فريشته به زمين آيند بالواهاي نور. چون به زمين آيند لواها به چهار جايگاه بزنند: بر پشت خانه كعبه و بر سر تربت رسول- عليه السلام- و به مسجد بيت المقدّس و به كوه طور سينا. آنگه جبريل گويد: پراگنده شوي«1»، پراگنده شوند.

هيچ سراي و حجره اي و خانه اي و سفينه اي«2» بنماند كه در آن جا مؤمني يا مؤمنه اي باشد الّا كه فريشتگان در آن جا شوند الّا خانه اي كه در او سگي يا خوكي يا خمري يا جنبي از حرام يا صورتي باشد. همه تسبيح و تهليل و استغفار مي كنند براي امّت محمّد. چون وقت صبح باشد، روي با آسمان نهند [157- پ]. ساكنان آسمان دنيا به استقبال آيند و گويند: از كجا مي آيي«3»! گويند: از زمين كه دوش شب قدر بود امّت محمّد را. گويند: ما فعل الله بحوائج امة محمّد! خداي تعالي با حوايج امّت محمّد چه كرد! گويند: ان الله تعالي غفر صالحيها و شفع صالحيها في طالحيها ، خداي تعالي امّت محمّد را بيامرزيد و صالحان را در طالحان شفاعت قبول كرد. فريشتگان آسمان دنيا آواز بلند كنند به تسبيح و تهليل و ثناي خداي شكر آنچه خداي كرد از كرامت با امّت محمّد. آنگه فريشتگان آسمان دنيا به تشييع با ايشان بروند تا به آسمان دوم، به آسمان دوم همچنين گويند. فريشتگان بپرسند كه: از كجا مي آيي«4»! گويند: دوش شب قدر بود امّت محمّد را گويند: ما فعل الله بحوائجهم! گويند: ان الله غفر صالحيها و شفع صالحيها في طالحيها. فريشتگان آسمان دوم با ايشان موافقت كنند و به آسمان سه ام هم اينكه حديث ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: شويد. (2). كا: گوشه اي. (4- 3). آج و ديگر نسخه بدلها مي آييد.

صفحه : 350 بشنوند و جواب دهند تا به آسمان هفتم رسند. اهل هر آسمان با ايشان بر موافقت و تشييع مي روند تا به سدره منتهي.«1» چون به سدره

منتهي رسند، اينكه حديث بپرسند و هم اينكه جواب بشنوند و آواز به تسبيح و تهليل بردارند. آواز ايشان اهل بهشت عدن بشنوند، رضوان را گويند: اينكه چه آواز است! گويند: فريشتگان اند كه خداي را تسبيح و تهليل مي كنند، براي امت محمّد. ايشان نيز آواز بردارند به تسبيح و تهليل. حاملان عرش بشنوند، هم اينكه پرسند و جواب شنوند، به شكر خداي آواز بلند كنند به تسبيح و تهليل. خداي تعالي گويد: اينكه چه آواز است- و او عالمتر«2»! گويند، بار خدايا؟ ما شنيديم كه دوش گناه [158- ر] كاران امّت محمّد را بيامرزيدي و شفاعت صالحان در طالحان قبول كردي. حق تعالي گويد: آري، و لأمة محمّد عندي ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علي قلب بشر ، و امّت محمّد را بنزديك من است آنچه هيچ چشم چنان نديده باشد و هيچ گوش چنان نشنيده باشد و بر خاطر هيچ آدميي چنان نگذشته باشد. عبد اللّه عبّاس گفت از رسول- عليه السلام- شنيدم كه گفت: چون شب قدر باشد، خداي تعالي جبريل را با كوكبه فريشتگان به زمين فرستد- و او لواي سبز دارد- او لوا بر بام كعبه بزند، و او را شصّد«3» هزا [ر]«4» پر باشد، دو پرّ بردارد كه جز اينكه شب باز نكند. اينكه پرّها بر افلاجد«5» از مشرق تا به مغرب بپوشد. آن فريشتگان مي روند در هر جاي و سلام مي كنند بر هر قايمي و قاعدي و نماز كني و ذاكري، و دست در دست ايشان مي نهند و بر دعاي ايشان آمين مي كنند. چون ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: سدرة المنتهي. (2). آج

و ديگر نسخه بدلها باشد. (3). كا، آد، گا: سيصد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج: بر افراشد، كا، آد، گا: باز كند.

صفحه : 351 صبح بر آيد، جبريل ندا كند كه خداي تعالي با حوايج امّت محمّد چه كرد! خداي تعالي گويد: نظر كرد به ايشان و ايشان را بيامرزيد و عفو كرد الّا چهار كس را: مدمن خمر را، و آن را كه عاق باشد در مادر و پدر، و قاطع رحم را، و جادو را. در خبري دگر آمد كه: اينكه شب جبريل به زمين آيد با هفتاد هزار فريشته، و ميكايل با هفتاد هزار، و لواي حمد بيارند و آن را چهار ذوابه«1» باشد: يكي به مشرق و يكي به مغرب و يكي در زير عرش و يكي در زير هفتم زمين. بر لواي حمد نوشته باشد: امة مذنبة و رب غفور ، امّتي گناهكار و خداي آمرزگار. هيچ جاي نباشد كه جبريل يا فريشته اي از اينكه فريشتگان در آن جا شوند و بر ايشان [158- ر] سلام كنند و الّا سلام به ايشان رسد در پنج جايگاه: اوّل در در مرگ في قوله: تَتَوَفّاهُم ُ المَلائِكَةُ طَيِّبِين َ يَقُولُون َ سَلام ٌ عَلَيكُم«2»، دوم«3» در بهشت في قوله: وَ قال َ لَهُم خَزَنَتُها سَلام ٌ عَلَيكُم طِبتُم«4»- الاية. سه ام در بهشت في قوله: وَ المَلائِكَةُ يَدخُلُون َ عَلَيهِم مِن كُل ِّ باب ٍ، سَلام ٌ عَلَيكُم«5». چهارم در عرصات في قوله: سَلام ٌ قَولًا مِن رَب ٍّ رَحِيم ٍ«6». پنجم بنزديك لقا، في قوله: تَحِيَّتُهُم يَوم َ يَلقَونَه ُ سَلام ٌ«7». فصل پنجم در آنچه مستحب ّ است كه در اينكه شب كنند و گويند در خبر

است كه يكي از زنان رسول گفت: يا رسول اللّه؟ اگر شب قدر يابم، چه گويم! گفت، بگو: اللهم انك عفو تحب العفو فاعف عني. و شريح بن هاني ----------------------------------- (1). آج: زاويه. (2). سوره نحل (16) آيه 32. [.....] (3). آج بر. (4). سوره زمر (39) آيه 73. (5). سوره رعد (13) آيه 23 و 24. (6). سوره يس (36) آيه 58. (7). سوره احزاب (33) آيه 43.

صفحه : 352 روايت كرد از عايشه كه او گفت: اگر شب قدر دريابم، از خداي جز عافيت نخواهم. عامر بن ربيعه گفت: هر كه او در شب قدر نماز شام و خفتن بكند«1»، حظّ خود گرفته باشد از شب قدر. و نمازي معيّن نيست در اخبار اصحاب ما جز كه روايت كرده اند كه در اينكه شب صد ركعت نماز بايد كردن، اعني شب بيست و سه ام. و از جمله نوافل ماه رمضان است، از جمله هزار ركعت. و صادق- عليه السلام گفت: هر كه او شب بيست و سه ام ماه رمضان سورتي الروم و العنكبوت بخواند، غفر اللّه له البتة ، خداي تعالي او را بيامرزد به قطع، استثنا نمي كنم و نمي ترسم كه خداي تعالي به اينكه گفتار مرا حرجي كند. و در خبر است كه هم او گفت كه: هر كه اينكه شب هزار بار «إنا انزلناه» بخواند در روز آيد و او شديد الاعتراف باشد به حق ّ ما، و آن نباشد [159- ر] الّا از چيزي كه خداي با او نمايد در خواب. و دعوات در اينكه شب بسيار است، از جمله آن دعواتي كه در ركعات نوافل بايد خواندن، و آن در

كتب عبادات مشروح است. قوله: إِنّا أَنزَلناه ُ فِي لَيلَةِ القَدرِ، خداي تعالي در حق ّ قرآن پنج چيز گفت، آنگه رسول را پنج چيز تكليف كرد. امّا آنچه خود گفت در حق ّ قرآن: يكي انزال است، يكي تعليم، يكي تثبيت، يكي تيسير، يكي حفظ، أمّا الإنزال في شهر رمضان، و التعليم بالبيان، و التثبيت في الجنان، و التيسير باللّسان، و الحفظ من الشيطان. اما الإنزال في قوله: إِنّا أَنزَلناه ُ، و التعليم في قوله: الرَّحمن ُ، عَلَّم َ القُرآن َ«2»، و التثبيت«3»: كَذلِك َ لِنُثَبِّت َ بِه ِ فُؤادَك َ«4» امّا التيسير في قوله: فَإِنَّما يَسَّرناه ُ بِلِسانِك َ.«5» امّا الحفظ في قوله: إِنّا نَحن ُ نَزَّلنَا الذِّكرَ وَ إِنّا لَه ُ لَحافِظُون َ«6». ----------------------------------- (6- 1). آد، گا: بگذارد/ بگزارد. (2). سوره رحم (55) آيه 1 و 2. (3). آج و ديگر نسخه بدلها في قوله. (4). سوره فرقان (25) آيه 32. (5). سوره دخان (44) آيه 58.

صفحه : 353 و امّا آن پنج كه رسول را فرمود در حق ّ قرآن: يكي ابلاغ في قوله: بَلِّغ ما أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ«1» دوم قراءت في قوله: اقرَأ بِاسم ِ رَبِّك َ«2» سه ام تلاوت في قوله: وَ اتل ُ ما أُوحِي َ إِلَيك َ مِن كِتاب ِ رَبِّك َ«3» چهارم بشارت: لِتُبَشِّرَ بِه ِ المُتَّقِين َ«4». پنجم انذار: وَ تُنذِرَ بِه ِ قَوماً لُدًّا«5». قوله: وَ ما أَدراك َ ما لَيلَةُ القَدرِ، آنگه بر وجه استعظام گفت: تو چه داني كه شب قدر چه باشد؟ آنگه هم او بيان كرد، گفت: لَيلَةُ القَدرِ خَيرٌ مِن أَلف ِ شَهرٍ، شب قدر بهتر است از هزار ماه. مفسّران خلاف كردند كه چرا اينكه مدّت تعيين كرد. بعضي مفسّران گفتند: رسول- عليه السلام- چهار عابد را نام برد كه هشتاد سال خداي را پرستيدند،

طرفة العيني در او عاصي نشدند: ايّوب [159- پ] و زكريّا و حزقيل و يوشع. صحابه را از آن عجب آمد. جبريل آمد و اينكه سورت آورد و باز نمود كه يك ساعت«6» عبادت تو بهتر است از هزار ماه عبادت ايشان. أنس مالك گفت: سبب آن بود كه اعمار امّت رسول اللّه بر او عرض كردند، او را كم آمد در اعمار امم«7» گذشته، خداي تعالي او را اينكه سورت فرستاد و باز نمود كه: به عمر اندك ايشان بر طاعت اندك ثواب بسيار دهم تا يك شب ايشان به باشد از هزار ماه ديگران. مجاهد گفت سبب«8» آن بود كه رسول را گفتند: در بني اسرايل مردان بودند كه هشتاد سال به روز روزه داشتند و به شب قيام كردند. تمنّا كرد كه در امّت او مانند آن بودي، خداي تعالي اينكه سورت فرستاد. بعضي دگر گفتند: در ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آيه 67. (2). سوره علق (96) آيه 1. (3). سوره كهف (18) آيه 27. (4). سوره مريم (19) آيه 95. [.....] (5). سوره مريم (19) آيه 97. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: شب. (7). آج: امت. (8). آج نزول.

صفحه : 354 بني اسرايل هيچ كس را عابد نخواندندي تا هزار ماه تمام عبادت نكردي. خداي تعالي گفت: اينكه نام امت تو را به يك شب حاصل شود. ابو بكر ورّاق گفت: ملك سليمان هزار ماه بود و ملك ذو القرنين هزار ماه بود، معني آيت آن باشد كه اينكه شب كه مرد مؤمن، در يابد او را به بود از ملك سليمان و ملك ذو القرنين. وهب رسول

را گفت كه: در بني اسرايل مردي بود كه«1» سلاح بر دوش نهاد، هزار ماه قتال كرد، رسول را عجب آمد، خداي تعالي اينكه سورت فرستاد. وهب گفت: آن مرد«2» شمسون نام بود و خداي او را قوّتي عظيم داده بود و او قتال به استخوان ريزه شتري كردي، و چون در كارزارگاه«3» تشنه شدي، از آن استخوان [160- ر] چشمه اي آب بيرون آمدي تا او بخوردي و سير آب شدي، هم بر اينكه گونه قتال مي كرد«4» تا كافران از او عاجز شدند. برفتند«5»، زن او را بفريفتند به مال و گفتند: چون او بخسپد او را ببند تا ما بر او كيدي كنيم. زن او را به رسني محكم ببست. از خواب در آمد و قوّت كرد و رسنها بگسست. دگر باره چون بخفت، زن برفت و زنجيري بياورد و دست و پاي او به آن سخت ببست. از خواب در آمد و قوّت كرد و بگسست«6» و زن را گفت: چرا چنين مي كني! زن گفت: قوّت تو مي آزمايم. آنگه گفت: به خداي بر تو كه مرا بگوي تا تو به چه بسته شوي كه وقت تو آن را غالب نشود! گفت: به هيچ چيز بسته نشوم مگر به سوي سر خود، و او را مويهايي دراز بود. چون بخفت، زن برفت و به موي«7» او دستهاي او ببست و كافران را خبر كرد. بيامدند و او را بگرفتند اسير و به شهر خود بردند و گوش و بيني او ببريدند و ----------------------------------- (1). آج ي. (2). آج: را. (3). كا: كالزار. (4). آج: مي كردي. (5). آج و. (6). آج: و زنجير بگسست. (7).

آج: مويهاي.

صفحه : 355 چشمهاي او بر كندند و او را در بازار بداشته بودند و مردم بر او نظاره شده«1». او خداي را بخواند و در خداي بناليد، و ملك ايشان بر كوشكي نشسته بود و نظاره او مي كرد و شماتت مي كردند به او. او خداي را بخواند، خداي تعالي چشم با او داد و گوش و بيني او درست كرد و موي از دستهاي او جدا كرد، او بر آن قوم حمله كرد. ايشان از او بگريختند و پراگنده شدند. و كوشك ملك بر چند ستون نهاده بود. دست بكرد و آن ستوني كه جاي«2» ملك بر بالاي او بود بجنبانيد و بيران كرد«3» و كوشك فرو اوفتاد و ايشان هلاك شدند. اينكه خبر ثعلبي ّ در تفسير آورد- و اللّه اعلم بصحته. يوسف [160- پ] إبن مازن الرّاسبي«4» گفت: چون حسن بن علي- عليهما السلام با معاويه صلح كرد، جماعتي زبان ملامت در او دراز كردند و گفتند: روي ما سياه كردي و ما را«5» ذليل كردي. او گفت: مرا ملامت مكني«6» كه مصلحتي به اينكه تعلّق داشت، و من از رسول- عليه السلام- شنيدم كه گفت: من در خواب ديدم كه جماعتي قرده- أعني بوزنگان- بر منبر من مي رفتند و به زير مي آمدند. چون جبريل آمد، من اينكه خواب از او بپرسيدم، گفت: بني اميّه باشند كه از پس تو به نا حق بر منبر تو شوند. من گفتم: يا جبريل؟ مدّت ملك ايشان چند ماه باشد! گفت: هزار ماه. من دل تنگ شدم. جبريل آمد و مرا تسلّي داد و: إِنّا أَعطَيناك َ الكَوثَرَ«7» آورد و: إِنّا أَنزَلناه ُ فِي لَيلَةِ القَدرِ،

و فضيلت شب قدر با رسول تقرير كرد و باز نمود كه: شب قدر بهتر است از هزار ماه كه مدّت ملك بني اميّه باشد. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: نظاره مي كردند. (2). آج: خانه. (3). آج: ويران كرد. [.....] (4). كا: يوسف بن مازن الرّاسيبي. (5). آج: و كار ما. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: مكنيد. (7). سوره كوثر (108) آيه 1.

صفحه : 356 قتيبي گفت: از اوّل«1» عهد بني اميّه شمار نگاه مي داشتم، مدّت ملك ايشان هزار ماه بود، بيش نه و كم نه«2». بعضي دگر گفتند: معني آن است كه عمل اينكه شب بهتر است از عمل هزار ماه [كه در او شب قدر نباشد. ابو العاليه گفت: معني آن است كه ثواب عمل شب قدر بهتر است از هزار ماه]«3» عمر دنيا. مجاهد گفت: سلام فريشتگان در اينكه شب بر مؤمنان بهتر است از سلام ديگران بر ايشان هزار ماه، فذلك قوله: تَنَزَّل ُ المَلائِكَةُ، و التقدير تتنزل بك، «تا» بيفگند استثقال را، گفت: فريشتگان فرود آيند. وَ الرُّوح ُ، يعني جبريل بر قول بيشتر مفسّران. و اخبار بر اينكه بسيار آمده است«4» 5» و إن ّ جبريل تنزل في هذه الليلة في كبكبة« من الملائكة چنان كه رفت. كعب گفت و مقاتل حيّان: «روح» جماعتي فريشتگان باشند كه ايشان را جز اينكه شب نبينند [161- ر]. واقدي ّ گفت: «روح» آن فريشته است كه روز قيامت در يك صف بايستد و جمله فريشتگان در يك صف في قوله: يَوم َ يَقُوم ُ الرُّوح ُ وَ المَلائِكَةُ صَفًّا«6» فيها، أي في ليلة القدر. بِإِذن ِ رَبِّهِم، به فرمان خدايشان. مِن كُل ِّ أَمرٍ، قيل معناه بكل ّ

امر قدرّه اللّه و قضاه، به هر كاري كه خداي تعالي قضا كرده باشد. و «من» به معني «با» است، چنان كه گفت: يَحفَظُونَه ُ مِن أَمرِ اللّه ِ«7»، أي بأمر اللّه. و ابو صالح روايت كرد از عبد اللّه [عبّاس]«8» كه او خواند: من كل ّ امرئ به « يا » و گفتند: اينكه قراءت امير المؤمنين علي- عليه السلام- است. و او را دو معني باشد: يكي آن كه من كل ّ ملك، از هر فريشته اي، و وجه دوم آن كه: ----------------------------------- (1). آج: تداول. (2). آج: نه بيش و نه كم. (8- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). كا منها. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: كوكبة. (6). سوره نبأ (78) آيه 38. (7). سوره رعد (13) آيه 11.

صفحه : 357 [من]«1» به معني «علي» باشد، أي علي كل ّ رجل سلام، و «علي» متعلّق باشد به «سلام». و قراءت عامّه قرّاء اوليتر است براي موافقت مصاحف را، و براي آن كه بر اينكه وجه معني مستقيم نمي شود. و قوله: سَلام ٌ هِي َ، جمله اي است از مبتدا و خبر، يعني هذه الليلة سلام، اينكه شب سلام است. در او چند قول گفتند: يكي آن كه اينكه شب سلامت است و خير. در اينكه شب خداي تعالي هيچ تقدير نكند جز خير و سلامت. مجاهد گفت: يعني اينكه شب سلامت است از شياطين و وسواس ايشان. شيطان در اينكه شب ممنوع باشد از آنچه رنجي به كسي رساند. شعبي و منصور باذان گفتند: يعني اينكه سلام فريشتگان باشد«2»، تا صبح برآمدن، سلام مي كنند بر هر قايمي و قاعدي و راكعي

و ساجدي. كسائي و خلف خواندند و يحيي بن وثاب و أعمش «مطلع» به كسر «لام» و باقي قرّاء به فتح «لام» و اينكه قراءت اختيار است براي آن كه «مطلع» به فتح «لام» مصدر باشد [161- پ]، و به كسر «لام» موضع. و اينكه جا مصدر لايق است جز كه مفعل را بر وقت حمل كنند- و اللّه أعلم. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). كا، آد، گا حتّي مطلع الفجر.

صفحه : 358

سورة لم يكن

«1» اينكه سورت مدني است و هشت«2» آيت است و نود و چهار كلمت است و سيصد و نود و نه حرف است، و روايت است از سعيد مسيّب از أبو الدّرداء كه رسول- عليه السلام- گفت: اگر مردمان بدانستندي كه در اينكه سورت چه فضيلت و منقبت است، اهل و مال رها كردندي و اينكه سورت بياموختندي. مردي از خزاعه گفت: يا رسول [اللّه]«3»؟ بگو تا در اينكه سورت چه ثواب است خواننده را! رسول- عليه السلام- گفت: اينكه سورت است كه هيچ منافق نخواند و نه آن كس كه در دل او شكّي باشد، آنگه گفت: به خداي كه فريشتگان مقرّب اينكه سورت خوانند از آنگه كه خدا فرو فرستاد و از قراءت اينكه سورت فراتر نشوند، و هيچ بنده نباشد كه اينكه سورت بخواند به شب و الّا خداي تعالي فريشتگان را بفرستد تا او را نگاه دارند در دين و دنيا و او را دعا كنند به رحمت و مغفرت. اگر به روز بخواند، چندان ثواب دهند او را كه روشناي روز به او رسد

و تاريكي شب، يعني چندان كه ملك دنياست. مردي از قيس عيلان گفت: يا رسول اللّه، زيادتي كن ما را در اينكه ----------------------------------- (1). گا: سورة بينه. [.....] (2). اساس: به صورت «بيست» هم خوانده مي شود. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 359 حديث. رسول اللّه- عليه السلام- گفت: عَم َّ يَتَساءَلُون َ«1» بياموزي«2»، و ق وَ القُرآن ِ المَجِيدِ«3»، وَ السَّماءِ ذات ِ البُرُوج ِ«4»، وَ السَّماءِ وَ الطّارِق ِ«5»، كه اگر شما بداني«6» كه در اينكه سورتها چه فضيلت و ثواب است، آنچه در دست داري رها كني«7» و به تعليم و حفظ اينكه سورتها مشغول شوي«8» و به اينكه سورتها تقرّب كني«9» به خداي تعالي كه خداي تعالي به اينكه سورتها جمله [162- ر] گناه«10» بيامرزد الّا شرك به خداي. و بداني«11» كه سورة الملك مجادله كند روز قيامت از خداوندش و استغفار كند براي او از گناه. زرّ حبيش روايت كرد از ابي ّ كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او سورت لم يكن بخواند، روز قيامت با خير البريّة باشد در سفر و اقامت. أنس مالك گفت رسول- عليه السلام- ابي ّ كعب را گفت: خداي مرا فرمود كه اينكه سورت بر تو خوانم. ابي ّ«12» گفت: يا رسول اللّه«13»، نام من«14» برد! گفت: آري، ابي ّ بگريست«15».

[سوره البينة (98): آيات 1 تا 8]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ لَم يَكُن ِ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن أَهل ِ الكِتاب ِ وَ المُشرِكِين َ مُنفَكِّين َ حَتّي تَأتِيَهُم ُ البَيِّنَةُ (1) رَسُول ٌ مِن َ اللّه ِ يَتلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (2) فِيها كُتُب ٌ قَيِّمَةٌ (3) وَ ما تَفَرَّق َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ إِلاّ مِن بَعدِ ما جاءَتهُم ُ البَيِّنَةُ (4) وَ ما أُمِرُوا

إِلاّ لِيَعبُدُوا اللّه َ مُخلِصِين َ لَه ُ الدِّين َ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِك َ دِين ُ القَيِّمَةِ (5) إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن أَهل ِ الكِتاب ِ وَ المُشرِكِين َ فِي نارِ جَهَنَّم َ خالِدِين َ فِيها أُولئِك َ هُم شَرُّ البَرِيَّةِ (6) إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ أُولئِك َ هُم خَيرُ البَرِيَّةِ (7) جَزاؤُهُم عِندَ رَبِّهِم جَنّات ُ عَدن ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها أَبَداً رَضِي َ اللّه ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه ُ ذلِك َ لِمَن خَشِي َ رَبَّه ُ (8)

[ترجمه]

نبودند آنان كه كافرند از اهل كتاب و بت پرستان به زايل تا آمد به ايشان حجّت. ----------------------------------- (1). سوره نبأ (78) آيه 1. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: بياموزيد. (3). سوره ق (50) آيه 1. (4). سوره بروج (85) آيه 1. (5). سوره طارق (86) آيه 1. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: بدانيد. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: داريد رها كنيد. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: شويد. (9). آج و ديگر نسخه بدلها: كنيد. (10). كا، آد، گا: گناهان. (11). آج و ديگر نسخه بدلها: بدانيد. (12). آج و ديگر نسخه بدلها: أبي كعب. [.....] (13). كا، آد، گا خدا. (14). آج در اينكه سوره. (15). آج و صلي اللّه علي خير خلقه محمّد و اله.

صفحه : 360 پيغامبري از خداي مي خواند مصحفها«1» پاك. در آن جا كتابهايي هست راست. پراگنده نشدند آنان كه دادند ايشان را كتاب الّا از پس آن كه آمد به ايشان حجّت. نفرمودند ايشان را الّا كه پرستند خداي را خالص كنندگان«2» او را عبادت، مسلمانان و به پاي دارند نماز و بدهند زكات، و آن دين راست است. آنان كه كافر

شدند از اهل كتاب و انباز گويان در آتش دوزخ هميشه باشند در آن جا، ايشان بترين خلق باشند. آنان كه ايمان آرند و كارهاي نيكو كنند، ايشان بهترين خلق باشند. پاداشت ايشان بنزديك خدايشان بهشتها«3» مقام است، مي رود در زير آن جويها، هميشه باشند در آن جا هميشه«4»، خشنود باشد خداي از ايشان و خشنود شوند ايشان از او، آن، آن را بود كه از خداي ترسد. قوله تعالي: لَم يَكُن ِ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن أَهل ِ الكِتاب ِ، الاية، حق تعالي گفت: ----------------------------------- (1). آج: نامها/ نامه ها. (2). اساس: خالص كردند، با توجّه به آج تصحيح شد، متن تفسير: خالص كننده. (3). آج: بستانهاي بهشت. (4). آج: جاويدان.

صفحه : 361 نبودند كافران اهل كتاب از جهودان و ترسايان و از مشركان كه با خداي انباز گيرند و بت پرستند. مُنفَكِّين َ، أي زائلين منتهين عن كفر هم، زايل نشدند و باز نايستادند«1» از كفر تا به ايشان آمد حجّت، يعني بر كفر مصرّ بودند تا آن كه رسول- عليه السلام- به ايشان آمد. آنگه بدل كرد رسول را از بيّنت و بيان كرد بيّنت را«2» بدل النكرة من المعرفة كقوله: بِالنّاصِيَةِ«3» رَسُول ٌ مِن َ اللّه ِ يَتلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً«5»، صفت رسول است گفت: مي خواند بر ايشان صحيفهاي«6» پاكيزه از باطل و دروغ. فِيها، در آن صحيفها. كُتُب ٌ قَيِّمَةٌ، كتابهايي همه مستقيم. وَ ما تَفَرَّق َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ، گفت: پراگنده نشدند اهل كتاب در حق ّ رسول- عليه السلام- و در نبوّت او. إِلّا مِن بَعدِ ما جاءَتهُم ُ البَيِّنَةُ، الّا پس از آن كه حجّت و بيان به ايشان آمد در كتابهايشان بر صحّت نبوّت او. و معني تفرّق ايشان

آن است كه بعضي به او ايمان آوردند و بعضي كافر شدند، و آيت دليل است بر بطلان قول مجبره كه گفتند: كافران را در اصل كافر آفريدند، براي آن كه خداي گفت: متفرّق نشدند الّا از پس آن كه حجّت به ايشان آمد، و لازم نيايد بر اينكه آيت كه بيّنت ورود او مفسدت«7» باشد براي آن كه فساد عند آن«8» حاصل آيد، ----------------------------------- (1). اساس، آج، كا: نه ايستادند/ نايستادند. (2). آج از. (4- 3). سوره علق (96) آيه 15 و 16. (5). كا، آد، گا فرستاده از خدا. (6). اساس و ديگر نسخه بدلها: صحيفها/ صحيفه ها. (7). آج: بيّنت داعي مفسدت. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: نزد آن. [.....]

صفحه : 362 براي آن كه مفسدت آن باشد كه فساد حاصل آيد عند آن«1»، و لولاه لم يحصل و لا يكون من باب التمكين، و معجزات از باب تمكين است، و ممكن باشد كه اگر آن نيز نبودي كافر شدندي. وَ ما أُمِرُوا إِلّا لِيَعبُدُوا اللّه َ، گفت: نفرمودند ايشان را الّا آن كه خداي را پرستند. مُخلِصِين َ لَه ُ الدِّين َ، أي العبادة، خالص كننده او را عبادت. و نصب او بر حال است. و «دين» نصب بر مفعول به، و اسم فاعل در او عمل فعل كرده است. حُنَفاءَ، مسلمانان، جمع حنيف باشد، و نصب او بر حال است [163- پ]. وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ، عطف است بر «ليعبدوا»، نماز به پاي دارند و زكات مال دهند. وَ ذلِك َ دِين ُ القَيِّمَةِ، أي دين الملّة القيّمة، أو الشريعة القيمة، او«2» صفت موصوفي محذوف است و هر دو يكي است و اضافه كرد يكي را

با دگر لاختلاف اللفظين، چنان كه گفت: حندس الظلم. بعضي دگر گفتند: و ذلك دين الإسلام القيمة، و [تا]«3» تأنيث را نباشد، مبالغت را باشد كقولهم: رجل راوية«4» للشّعر و علامة و نسّابة. بعضي دگر گفتند: صفت كتب است، أي و ذلك دين الكتب القيمة، يعني طريقة الكتب القيمة. نضر بن شميل گفت: خليل احمد را پرسيدم از اينكه آيت، گفت: القَيِّمَةِ جمع القايم أي الفرقة القيمة، كالمجبرة و المشبهة و المعتزلة رجوعا بها إلي الفرقة و الطائفة و الجماعة، معني آن باشد: و ذلك دين الطائفة القائمين بتوحيد اللّه. إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن أَهل ِ الكِتاب ِ، الاية، گفت: آنان كه كافر شدند از جهودان و ترسايان و مشركان در آتش دوزخ باشند و آن جا مخلّد«5» مؤبّد بمانند«6»، و ايشان بترين خلقان باشند. نافع «بريئة» خواند به همز«7» در هر دو جايگاه. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: نزد آن. (2). آج: تا. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). كا، آد، گا: روّايه. (5). آج و ديگر نسخه بدلها و. (6). كا، آد، گا اولئك هم شر البريه. (7). كا، آد، گا: همزه.

صفحه : 363 إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، و آنان كه ايمان دارند«1» و عمل صالح كنند«2»، ايشان بهترين خلقان باشند. و «بريئة» به همز من برأ اللّه الخلق، أي خلقهم. و بي همز من البري و هو التراب، يعني بهترين آدميان باشند كه ايشان را از خاك آفريده اند. و روا بود كه«3» به معني خليقه باشد به تخفيف همز. جَزاؤُهُم عِندَ رَبِّهِم جَنّات ُ عَدن ٍ، گفت: جزا و پاداشت آن بنزديك خداي بهشتهاي

اقامت باشد«4» كه در زير درختان او جويها [164- ر] مي رود در آن جا مخلّد مؤبّد باشند. رَضِي َ اللّه ُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنه ُ، خداي از ايشان خشنود است و ايشان از خدا خشنودند. رضاي خداي از ايشان ارادت ثواب و خير باشد در حق ّ ايشان، و رضاي ايشان از خداي آن باشد كه خشنود باشند به آنچه خداي كند به ايشان از آنچه ايشان مستحق ّ آن باشند، و گفتند: رضاي خداي از ايشان آن بود كه فعل ايشان بپسندد و رضاي ايشان از خداي همچنين. و رضا، ارادت باشد به شرط آن كه مرادش در وجود آيد و كراهتي از پي آن نبود. ذلِك َ لِمَن خَشِي َ رَبَّه ُ، اينكه آن را باشد كه از خداي بترسد. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: آرند. (2). كا، آد، گا اولئك هم خير البرية. (3). آج و ديگر نسخه بدلها هم. (4). كا، آد، گا تجري من تحتها الأنهار.

صفحه : 364

سورة زلزلت

«1» اينكه سورت مدني است در قول عبد اللّه عبّاس، و ضحّاك گفت: مكي ّ است، و هشت آيت است در عدد كوفيان و مدنيان، و نه آيت است در عدد بصريان. و سي و پنج كلمت است و صد و شصت و نه حرف است. و روايت است از علي ّ بن موسي الرّضا- عليهما السلام- از پدرانش از امير المؤمنين علي كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او اينكه سورت چهار بار بخواند، همچنان باشد كه جمله قرآن بخوانده«2». و عطّار روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه رسول- عليه السلام- گفت: إِذا زُلزِلَت ِ، معادل بود نيمه قرآن را، و قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ«3» معادل

باشد ثلث قرآن را و قُل يا أَيُّهَا الكافِرُون َ«4» معادل بود ربع قرآن را.

[سوره الزلزلة (99): آيات 1 تا 8]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ إِذا زُلزِلَت ِ الأَرض ُ زِلزالَها (1) وَ أَخرَجَت ِ الأَرض ُ أَثقالَها (2) وَ قال َ الإِنسان ُ ما لَها (3) يَومَئِذٍ تُحَدِّث ُ أَخبارَها (4) بِأَن َّ رَبَّك َ أَوحي لَها (5) يَومَئِذٍ يَصدُرُ النّاس ُ أَشتاتاً لِيُرَوا أَعمالَهُم (6) فَمَن يَعمَل مِثقال َ ذَرَّةٍ خَيراً يَرَه ُ (7) وَ مَن يَعمَل مِثقال َ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه ُ (8)

[ترجمه]

چون بجنبانند«5» زمين«6» جنبانيدنش. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: سورة الزّلزال. (2). كا، آد، گا: قرآن ختم كرده باشد. (3). سوره اخلاص (112). [.....] (4). سوره كافرون (109). (5). آج: بلرزد. (6). در ترجمه آيه در قسمت تفسير آمده است: زمين را.

صفحه : 365 و بيرون آرد زمين بارهاي گرانش [164- پ]. و گويد آدمي چيست آن را. آن روز حديث كند به خبرهايش. به آن كه خدايت وحي كرد به او. آن روز بيايند مردمان پراگنده تا با ايشان نمايند كارهايشان. هر كه بكند به سنگ«1» مورچه اي خرد نيكي ببيند. و هر كه كند به سنگ ذرّه اي«2» بدي، ببيند«3». قوله: إِذا زُلزِلَت ِ، حق تعالي در اينكه سورت ذكر قيامت كرد و احوال او و بعضي احوال او«4»، گفت: ياد كن اي محمّد چون بجنبانند زمين را جنبانيدنش«5»، يعني آن جنبانيدن مخصوص كه از آن بيران شود«6». و زلزل اللّه الإرض فتزلزلت، و «زلزال» به فتح «زا» اسم باشد و به كسر «زا» مصدر. گفتند: به فتح نيز مصدر باشد، كالقلقال و البلبال و هما الاضطراب و الوسواس. و عاصم الجحدري ّ در شاذّ به فتح خواند. وَ أَخرَجَت ِ الأَرض ُ أَثقالَها، و بيرون آرد زمين بارهاي گرانش. گفتند: مراد گنجهاي مدفون باشد در زمين، و گفتند: مراد مردگانند، كه آدميان

ثقل زمين اند تا زنده باشند بر پشت او، و چون بميرند ثقل زمين اند در شكم او. وَ قال َ الإِنسان ُ ما لَها، گويد آدمي: ما لَها، و چيست اينكه زمين را و چه افتاد،«7» ----------------------------------- (1). آج: همسنگ. (2). آج: همسنگ مورچه اي خورد. (3). آج او را. (4). كا، آد، گا: باز. (5). كا، آد، گا: جنبانيدني. (6). آج، آد، گا: ويران شود. (7). كا، آد: افتاده است.

صفحه : 366 او را كه چنين مضطرب و مزلزل شده است. يَومَئِذٍ، آن روز باشد كه حديث كند زمين به اخبار خود. مفسّران گفتند: يعني خبر دهد به آنچه بر او رفته باشد و آدميان كرده باشند بر او از خير و شرّ [165- ر]. أنس مالك روايت كند كه«1»: رسول- عليه السلام- اينكه آيت بخواند و گفت: داني«2» تا به چه«3» خبر دهد! گفتند«4»: اللّه و رسوله أعلم. گفت: خبر دهد به آنچه كرده باشند بر او از خير و شرّ و گواي دهد كه: فلان چنين كرد و فلان چنين كرد در فلان روز«5» و فلان روز. عبد الرّحمن بن أبي صعصعه گفت از پدرش كه: من در حجره«6» ابو سعيد الخدري ّ بودم، مرا گفت: يا بني ّ؟ چون بانگ نماز كني در صحرا، آواز بلند بردار كه هيچ جنّي و انسي و حجر و مدر نباشد و الّا بر صدق تو و براي تو گواي«7» دهد. راوي خبر گفت: ابو اميّه را ديدم كه در مسجد الحرام در هر بقعه اي نماز مي كرد دو ركعت دو ركعت. گفتند«8»: چرا چنين مي كني، بر يك جا بنايستي«9»! گفت: براي آن«10» تا روز قيامت براي من گواي«11» دهد و

اينكه آيت بخواند: بِأَن َّ رَبَّك َ أَوحي لَها، يعني ألهمها، قال الرّاجز: اوحي لها القرار و استقرت«12» و شدّها بالرّاسيات الثّبّت يعني خبر دهد زمين كه خداي او را الهام داد تا سخن گفت و گواي«13» دهد. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: روايت كند كه. (2). كا، آد، گا: دانيد. (3). آج: به آن چه. (4). آج: گفتم. [.....] (5). آج: وقت. (6). آج: حجره هاي، كا: حجر. (13- 11- 7). آج و ديگر نسخه بدلها: گواهي. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: گفتم. (9). اساس: بنه ايستي، ديگر نسخه بدلها: نه ايستي. (10). آج كه. (12). آج، كا، آد: فاستقرّت.

صفحه : 367 يَومَئِذٍ يَصدُرُ النّاس ُ أَشتاتاً، آن روز كه مردمان باز آيند. گفتند: از گورها، و گفتند: از شمار گاه پراگنده، يعني مختلف الاحوال، بعضي سعيد و بعضي شقي ّ و بعضي ره دست راست گرفته و بعضي ره دست چپ. و نصب «أشتاتا» بر حال است. لِيُرَوا أَعمالَهُم، تا با ايشان نمايند كردارهاي ايشان. و حسن و أعرج خواندند: «ليروا» به فتح « يا »، تا ببينند. و عامّه قرّاء به ضم ّ « يا » خواندند. فَمَن يَعمَل مِثقال َ ذَرَّةٍ خَيراً يَرَه ُ، هر كه به سنگ ذرّه اي نيكي كرده باشد [165- پ] ببيند، و هم چونين«1» بدي. عبد اللّه عبّاس گفت: هيچ مؤمن نباشد كه او عملي كرده باشد از خير و شرّ در دنيا الّا خداي با او نمايد، امّا مؤمن را: حسنات و سيّئات با او نمايد، سيّئاتش بيامرزد و حسناتش ثبت كند. و امّا كافر را: حسناتش رد كند و به سيّئاتش عذاب كند. محمّد بن كعب گفت در اينكه آيت

معني آن است كه: هر چيز كه كافر كند در دنيا، جزاي آن ببيند در نفس و اهل و ولدش«2»، تا چون از دنيا بشود او را هيچ خير نباشد بنزديك خداي. و«3» مثقال ذرّه اي كه«4» مؤمن بكند«5»، جزاي آن بدهند او را«6» در دنيا، عقوبت آن هم در دنيا ببيند به نكبتي و حادثه اي كه بباشد در نفس و اهل و ولد او«7». گفت: دليل اينكه تأويل آن است كه روايت كردند كه چون اينكه آيت آمد، بعضي صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ اينكه كاري عظيم است كه به هر مثقال ذرّه اي شرّ، ما را جزا خواهند كردن؟ گفت: اينكه مكاره كه در دنيا به شما مي رسد، از رنج و بيماري و مصيبت، در برابر مثاقيل شرّ شما باشد، و امّا مثاقيل خير مدّخر باشد براي شما تا در قيامت به شما دهند. و تأويل درست آيت را آن است كه: از ظاهر عدول نكنند و مراعات ظاهر ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: هم چنين/ همچنين. (2). كا، آد، گا: اهل و مال و فرزندش. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: و هر. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: ذرّه شر كه. (5). آج و ديگر نسخه بدلها در دنيا. (6). آج هم. (7). كا و. [.....]

صفحه : 368 كنند الّا آنچه دليل از آن منع كند. گويند معني آن است كه: خداي تعالي مبالغت فرمود در وعد و وعيد، گفت: هر كه مثقال ذرّه اي خير بكند در دنيا، جزاي آن ببيند از ثواب، و هر كه مثقال ذرّه اي بكند از شرّ، جزاي آن ببيند از عقاب الّا آنچه خداي خواهد

كه عفو كند [166- ر] او را از آن چون مؤمن باشد. امّا كافر«1» چون خيري كند آن را موقعي نبود براي آن كه ايمان ندارد، و خير نه بر وجه قربت و عبادت كند، پس لفظ «من» را تخصيص بايد كردن به اجماع. مقاتل گفت: آيت در«2» دو مرد آمد كه يكي از ايشان دست بداشت از خيرات و گفت: آيتي از قرآن منع مي كند مرا از اينكه خير، و آن آن است كه گفت: وَ يُطعِمُون َ الطَّعام َ عَلي حُبِّه ِ«3»، گفت: من اينكه كسره نان و پاره اي طعام و يك خرما و يك ميويز«4» دوست نمي دارم، اينكه را موقع نباشد و مال بسيار ندارند كه بدهند«5»، منع مي كرد سائلان را. و ديگري مي گفت: همانا اينكه گناهان خرد كه ما مي كنيم چون: دروغ و غيبت و نظرت«6»- كه ايشان پنداشتند كه خرد است- ما را زيان ندارد. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و بيان كرد كه: هم اينكه سود دارد، و هم آن زيان دارد، و هم اينكه را ثواب باشد، و هم آن را عقاب باشد. و به مثقال ذرّه اي حساب خواهد بودن، آنگه اگر درست شود كه آيت بر سببي آمد و در حق ّ دو شخص معيّن، منع نكند از آن كه حكم او عام باشد در ايشان و در ديگر مكلفّان. امّا «ذرّة» ثعلب را پرسيدند از او، گفت: صد نمله يك حبّه باشد، و ذرّه يكي باشد از صد. بر اينكه قول تفسير«7» ذرّه به مورچه سرخ كرده است. يزيد بن هارون گفت، گفته اند: ذرّه را هيچ وزن نباشد، و گفته اند: چون آفتاب به سوراخي در ----------------------------------- (1). آج: امّا چون

كافر، كا، آد، گا: و اگر كافر. (2). آج حق ّ. (3). سوره دهر (76) آيه 8. (4). آج: ميوه، كا، آد، گا: مويز. (5). آج، آد، گا. ندارم كه بدهم. (6). كا، آد، گا: نظر. (7). اساس با خطي متفاوت از متن: همه، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 369 افتد، آنچه در ميان شعاع آفتاب ببينند از دنه«1»، آن را ذرّه خوانند. و گفتند: ذرّه عبارت است از جزوي كه متجزّي نشود. و در خبر است كه سعد بن وقّاص«2» دو خرما [166- پ] به سايلي داد. او رد كرد. سعد«3» گفت: ويحك؟ خداي از«4» مثقال ذرّه اي قبول مي كند، تو از من دو خرما قبول نمي كني، و آن را مثاقيل ذرّات در او باشد؟ المطّلب بن حنطب«5» روايت كرد كه: رسول- عليه السلام- اينكه آيت در مجلسي بخواند كه در آن جا اعرابيي بود. اعرابي گفت: يا رسول اللّه: مثقال ذرّه اي«6»! گفت: بلي، برخاست و مي گفت: وا سوأتاه، و اي رسواييا- و مي گريست؟ رسول- عليه السلام- گفت: اعرابي را دلش از ايمان با خبر است. حسن بصري گفت: صعصعه- عم ّ فرزدق- نزديك رسول- عليه السلام- رفت. رسول- عليه السلام- اينكه سورت بر خواند. چون به آخر رسيد، صعصعه گفت: حسبي من القرآن ما سمعت لا ابالي بعد هذه الاية ان لا اسمع من القران شيئا، گفت: مرا از قرآن اينكه آيت بس است اگر نيز نشنوم«7» روا باشد«8». و شاعر گفت: ان ّ من يعتدي و يكسب إثما وزن مثقال ذرّة سيراه و يجازي بفعله الشّرّ شرّا و بفعل الجميل أيضا جزاه هكذا قوله تبارك ربّي في اذا زلزلت

و جل ّ ثناه«9» ----------------------------------- (1). آج: رنه، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: سعد ابو و قّاص. (3). اساس: سعيد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و قرينه لفظي تصحيح شد. (4). آج ما، كا: خداي ما. (5). آج: عبد المطّلب بن حنطب، كا: مطلّب بن جندب. (6). آج از ما بگيرند. (7). اساس نشنوم، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. [.....] (8). كا، آد، گا: مرا كفايت باشد. (9). كا، آد، گا و قال آخر في معناه: اذا قربت ساعة يا لها ...، با توجّه به نسخه اساس، اينكه مورد در پايان بحث آمده است.

صفحه : 370 و در آخرت دليل است بر بطلان احباط، براي آن كه خداي تعالي گفت: هر خيري و شرّي تا به مثقال ذرّه اي آن را جزا باشد و صاحبش ببيند و دليل نكند بر آن كه خداي تعالي مرتكب كبيره را نيامرزد، براي آن كه اينكه آيت مخصوص است به آيات ارجاء. عاصم خواند به روايت أبان «يره» بضم ّ الياء في الموضعين. و إبن عامر به روايت هشام و كسائي از أبو بكر خواند «يره» به اسكان «ها» بي اشباع. ابو الحسن گفت: اينكه لغتي است بد، و ابو جعفر خواند از طريق [167- ر] علّاف و روح «يره» به ضم «ها» بي اشباع، و شاعري ديگر گفت هم در صفت اينكه روز، و بعضي از الفاظ اينكه سورت به نظم آورد، مي گويد: اذا قربت ساعة يا لها و زلزلت الإرض زلزالها تسير الجبال علي سرعة كمرّ السّحاب تري حالها و تنفطر الإرض من سحقة هنالك تخرج

اثقالها و لا بدّ من سائل قائل من النّاس يومئذ ما لها تحدّث أخبارها ربّها و ربّك لا شك ّ أوحي لها و يصدر كل ّ الي موقف يقيم الكهول و اطفالها تري النفس ما عملت محضرا و لو ذرّة كان مثقالها تري النّاس سكري بلا قهوة و لكن تري العين اهوالها

صفحه : 371 (

سورة و العاديات

) اينكه سورت مكّي است در قول عبد اللّه عبّاس، و ضحّاك گفت: مدني است، و يازده آيت است و چهل كلمت است، و صد و شصت و سه حرف است. و روايت است از زرّ حبيش از ابي ّ كعب كه رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: هر كه او سورة و العاديات بخواند، خداي تعالي او را«1» حسنه بنويسد به عدد هر كس كه به مزدلفه و منا حاضر آيد«2».

[سوره العاديات (100): آيات 1 تا 11]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ وَ العادِيات ِ ضَبحاً (1) فَالمُورِيات ِ قَدحاً (2) فَالمُغِيرات ِ صُبحاً (3) فَأَثَرن َ بِه ِ نَقعاً (4) فَوَسَطن َ بِه ِ جَمعاً (5) إِن َّ الإِنسان َ لِرَبِّه ِ لَكَنُودٌ (6) وَ إِنَّه ُ عَلي ذلِك َ لَشَهِيدٌ (7) وَ إِنَّه ُ لِحُب ِّ الخَيرِ لَشَدِيدٌ (8) أَ فَلا يَعلَم ُ إِذا بُعثِرَ ما فِي القُبُورِ (9) وَ حُصِّل َ ما فِي الصُّدُورِ (10) إِن َّ رَبَّهُم بِهِم يَومَئِذٍ لَخَبِيرٌ (11)

[ترجمه]

به حق ّ دوندگان«3» به آواز. برون آرندگان آتش. غارت كنندگان بامداد. مي انگيزند«4» به او گرد. در ميانه مي برند به او لشكر را. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها ده. (2). آج صدق رسول اللّه. (3). آج: اسپان دونده. (4). آج: برانگيزانيدند.

صفحه : 372 آدمي خداي را ناشاكر است. و او بر آن گواه است. و او دوستي مال را سخت است. نمي داند چون برانگيزند آنچه در گورهاست! و حاصل كنند«1» آنچه در سينه هاست. [كه پروردگار]«2» ايشان به ايشان آن روز دانا باشد. قوله: وَ العادِيات ِ ضَبحاً، «واو» قسم است، حق تعالي ياد كرد به دوندگان. مفسّران در او خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و عطا و مجاهد و عكرمه و حسن و كلبي ّ و ابو العاليه و ربيع و عطيّه و قتاده گفتند و مقاتلان و إبن كيسان كه: مراد به «عاديات» اسبانند كه [در]«3» جهاد در سبيل خداي تاختن مي كنند، و در حال تاختن از گلوي ايشان آواز مي آيد. عبد اللّه عبّاس گفت: هيچ چيز از چهار پاي ضبح نكند جز اسب. اهل لغت گفتند: اصل«4» ضبح و ضباح در آواز روباه باشد، براي اسپ به رعايت خواستند. عبد اللّه عبّاس را پرسيدند كه: ضبح چون باشد! او

حكايت آن آواز بكرد، گفت: أخ أخ«5»؟ قال الشاعر في العاديات: و العاديات اسابي ّ الدّماء بها كأن ّ اعناقها انصاب ترجيب [861- ر] يعني الخيل، و قال آخر في الضّبح: لست بالتبّع اليماني ّ ان ّ لم تضبح الخيل في سواد العراق مقاتل گفت: سورت در حق ّ سريّتي آمد كه رسول- عليه السلام- ايشان را ----------------------------------- (1). آج: بيرون آورند. (3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (4). اساس: اهل، با توجّه به آج تصحيح شد. (5). كا، آد، گا: اح اح.

صفحه : 373 به حيّي فرستاد از بني كنانه، و منذر بن عمرو الانصاري ّ را بر ايشان امير كرد. و بعضي دگر گفتند: سريّتي كه ايشان را به ذات السلاسل فرستاد، و امير المؤمنين علي از«1» ايشان امير كرد. او برفت و با فتح باز آمد، پس از آن كه دو معروف از صحابه برفتند و بي مقصود باز آمدند. عمرو بن العاص گفت: يا رسول اللّه: مرا بفرست كه «الحرب خدعة فلعلّي اخدعهم، او را بفرستاد هم باز آمد و چيزي نكرد«2». امير المؤمنين را بر آن سريّه امير كرد، و آن هر سه را در زير رايت او كرد. امير المؤمنين ره بگردانيد و رهي بگرفت كه باز پس ايشان افتاد، و همه شب راه كرد در زمين سنگ لاخ. به وقت صبح به سر ايشان رسيد و ايشان غافل و بيشتر خفته، بر ايشان زد و قومي را بكشت و قومي را اسير گرفت«3» و مالشان را به غارت برگرفت، فذلك قوله: فَالمُغِيرات ِ صُبحاً. و از امير المؤمنين علي روايت كردند كه: مراد به «عاديات» شترانند كه روي به حج

نهند. ابو صالح گفت: مرا خلاف افتاد با عكرمه در «عاديات». او گفت: اسپانند. و من گفتم: شترانند. او گفت: من از مولاي خود شنيدم عبد الّله عبّاس كه«4» اسپانند، ابو صالح گفت: من نيز از مولاي خود شنيدم [168- پ] علي ّ بن ابي طالب، و مولاي من از مولاي تو عالمتر است. شعبي ّ گفت: اينكه اختلاف برفت ميان عبد اللّه عبّاس و امير المؤمنين علي. عبد اللّه عبّاس گفت: ضبح، اسپ را باشد«5» و نيز گرد به سنب«6» اسپ برآيد از زمين. امير المؤمنين گفت: نمي داني كه آيت در روز بدر آمد و روز بدر در ميان ما هيچ كس اسپ نداشت مگر مقداد بن الأسود كه او اسپي داشت أبلق. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: علي را بر. (2). آج: كاري نكرد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: اسير كرد. (4). آج او گفت، [.....] (5). كا، آد، گا: گويند. (6). كا، آد، گا: سبب.

صفحه : 374 سعيد بن جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: من در حجره نشسته بودم، مردي بيامد و مرا پرسيد از «عاديات». من گفتم: اسپان باشند كه به غزا روند و به شب با قبيله آيند. از آن جا برفت. امير المؤمنين علي در زير سقايه زمزم نشسته بود. از او بپرسيد. او گفت: از كسي پرسيدي! گفت: آري، از عبد اللّه عبّاس. گفت: چه گفت! مرد گفت كه او گفت: اسپان غازيان باشند. گفت: برو و او را پيش من خوان. مرد بيامد، مرا گفت: علي ابو طالب تو را مي خواند، من برخاستم و پيش او رفتم. او مرا گفت: چرا فتوي مي كني

به چيزي كه نداني؟ نمي داني كه اينكه آيت در اوّل غزايي آمد كه بود در اسلام، و آن غزات بدر بود كه در ميان ما دو اسپ بيش نبود: يكي از آن مقداد اسود، و يكي از آن زبير. و دو اسپ «عاديات» نباشد، إنّما مراد شتران حاجيانند كه از عرفات به مزدلفه شوند و از مزدلفه به منا«1» و عبد اللّه عبّاس گفت: من از قول خود باز آمدم و با قول علي بن ابي طالب شدم، و اينكه قول عبد اللّه مسعود است و عبيد عمير و محمّد كعب و سدّي، و آنان كه اينكه قول گفتند، [گفتند]«2»: ضبح به معني ضبع است [169- ر] و آن گردن كشيدن شتر باشد در سير، يقال: ضبحت الإبل و ضبعت إذا مدّت اعناقها في السّير، و قالت: صفية بنت عبد المطّلب في العاديات الّتي هي الإبل. اما و العاديات غداة جمع بايديها اذا سطع«3» الغبار و نصب «ضبحا» بر مصدر باشد از فعلي مقدّر، و التّقدير: تضبح ضبحا أو كأنّه ضمّن العاديات«4» معني الضّابحات فنصبه بها لأن العاديات قل ّ ما ----------------------------------- (1). منا/ مني. (2). اساس، آج: ندارد، با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). كا، آد، گا: صدع. (4). اساس ضبح، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

صفحه : 375 يخلون من الضّبح. قوله: فَالمُورِيات ِ قَدحاً، قسمي ديگر است. و موريات، مخرجات باشند«1»، يقال: اوريت النّار إذا اخرجتها من الزّند بالقدح. عكرمه و ضحّاك گفتند: مراد اسپانند كه بر سنگ مي روند و به آهن نعل از سنگ آتش بيرون مي آرند. و نصب «قدحا» هم بر اينكه

دو وجه باشد. مقاتل و كلبي گفتند: عرب آن آتش را نار ابي حباحب گويند، قال النّابغة: تقدّ السّلوقي ّ المضاعف نسجه و يوقدن بالصّفّاح نارا الحباحب و ابو حباحب مردي بود مضري ّ در جاهليّت و بغايت بخيل بود، و او را عادت بود كه از بخل آتش نيفروختي تا مردم بنخفتندي، آنگه آتش ضعيف بر افروختي كه گاه بتافتي و گاه بمردي، و اگر آوازي بشنيدي آتش بنشاندي«2» تا كس به او«3» منتفع نشود، به آتش او مثل زدند. و آتش سنب ستور را به آن مانند كردند. قتاده گفت: كلام بر وجه مجاز است، مراد اسپان اند كه آتش كالزار«4» فروزند«5» و ميان خصمان شرّ افگنند. سعيد جبير گفت: مراد اسپانند كه به روز به جهاد روند و به شب باز آيند، ارباب«6» ايشان آتش بر افروزند يا طعامي سازند براي خود، اينكه قدح و اينكه را اضافه كرد با«7» اسپان [169- پ] بر سبيل مجاز. مجاهد گفت و زيد اسلم كه: اينكه كنايت است از مكر مردان با يكديگر، نبيني كه عرب گويند چون با كسي مكري خواهند كردن: و اللّه لاقدحن ّ لك و لاورين لك. و نيز پارسيان گويند در اينكه معني: من آتشي در دامن تو نهم، من براي تو ديگي بپزم، ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: باشد. (2). كا، آد، گا: بشنيدي فرونشاندي. (3). كا، آد، گا: به آتش او. (4). كا، گا: كارزار. (5). كا، آد، گا: بر افروزند. (6). كا: از بهر، گا: از براي. (7). كا، آد، گا: اينكه اضافه با.

صفحه : 376 و اينكه كنايات باشد از كيد و مكر. سعيد جبير گفت: مراد

زبان مردان«1» است كه به آنچه گويند«2» آتش عداوت ميان مردم افروخته شود، و عرب گويند«3»: رب ّ كلمة اوقدت نارا، و ما نيز گوييم: فلان كس را آتش مي بارد از زبانش إبن جريج گفت«4»: مراد آن است فالمنجحات عملا كنجاح الزّند، يعني به حق ّ آنان كه ايشان كار رواي«5» برآرند«6» و حاجت به اجابت مقرون كنند تا مقصود از او حاصل شود، چنان كه از آتش زنه چون قدح كنند آتش را از او. فَالمُغِيرات ِ صُبحاً، قسمي ديگر است به اسپان غارت كننده در وقت صبح. و عرب را عادت آن است كه غارت در وقت صبح كنند براي آن كه ناگاه كنند«7»، و اينكه چنان باشد كه همه شب«8» روند تا بامداد وقت صبح به مقصد رسيده باشند، آنگه غارت كنند. و در اشعار ايشان اينكه«9» بسيار است، منها قوله: لقد علم الحي ّ المصبّح انّنا غداة لقينا بالشّريف الأحامسا و منها: قد صبّحت معن بجيش ذي لجب يقال صبّحته اذا اغرت عليه صباحا«10»، و از اينكه جاست: وا صباحاه و لهم صباح سوء، و كذلك قوله: فَساءَ صَباح ُ المُنذَرِين َ«11»، علي هذا المنوال و صبحته اذا سقيته صبوحا و اصبحت دخلت في الصّباح. و نصب «صبحا» بر ظرف ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: مرد. [.....] (2). كا، آد، گا: گويد. (3). كا، آد، گا: گويد. (4). كا، آد، گا: إبن زيد گفت. (5). كا، آد، گا: كارروايي. (6). كا. اأد، گا: بيارند. (7). آج: ناگاه شبيخون كنند. (8). كا، آد، گا راه. (9). كا، آد، گا معني. (10). اساس: حاصبا، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). سوره صافّات (37) آيه

177.

صفحه : 377 است أي وقت الصّبح، و منه المثل: اشرق ثبير كيما نغير. فَأَثَرن َ بِه ِ نَقعاً، بر انگيزند به آن جايگاه [170- ر] گرد. نصب او«1» بر مفعول به است، و «به» كنايت است عن غير مذكور. ابو حيوه«2» در شاذّ خواند: «فأثرن» به تشديد و باقي قرّاء به تخفيف«3». و قتاده خواند: «فوسطن» به تشديد «سين» و باقي قرّاء به تخفيف، و اينكه هم شاذّ است، يعني به اينكه جايگاه در ميان جمع مي شوند اينكه اسپان يا «4» اينكه شتران- و قرظي ّ گفت: مراد به جمع، جمع منا«5» است، يعني در ميان اينكه جايگاه مي شوند در منا«6». إِن َّ الإِنسان َ لِرَبِّه ِ لَكَنُودٌ، اينكه جواب قسم است كه قسم براي اوست. سوگند خورد به اينكه چيزها كه آدمي كنود است خداي خود را. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ربيع گفتند: يعني كفور است نعمتهاي خداي را، يقال: كند النّعمة إذا كفرها. كلبي ّ گفت: اينكه لغت لغت كنده و حضرموت و معدّ است، و نيز لغت ربيعه و مضر و قضاعه است. سماك خرشه«7» گفت: قبيله كنده را براي اينكه كنده خواندند كه كفران نعمت پدر كردند. إبن سيرين گفت: آن باشد كه خداي را ملامت كند. حسن گفت: آن باشد كه مصايب بشمرد و نعمت فراموش كند، و شاعري اينكه معني«8» به نظم آرد«9» في قوله: يا ايّها الظّالم في فعله و الظّلم مردود علي من ظلم الي متي انت و حتّي متي تشكو المصيبات و تنسي النّعم ابو امامه گفت كه رسول- عليه السّلام- گفت: داني تا كنود چه باشد! گفتم خداي و رسولش عالمتر«10»: گفت: آن باشد كه يأكل

وحده و يمنع رفده و يضرب ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: نصب نقعا. (2). كا: ابو حياه. (3). كا، آد، گا فوسطن به جمعا. (4). آج: ما، كا: با. [.....] (6- 5). آر، گا: مني. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: سماك بن خرثه. (8). گا را. (9). آج و ديگر نسخه بدلها: آورد. (10). آج: عالمتراند.

صفحه : 378 الله عبده} ، تنها نان خورد و عطا ندهد و بنده را بزند. ابو عبيده گفت: كنود قليل الخير باشد من قولهم: أرض كنود إذا كانت«1» لا تنبت شيئا [170- پ] ابو زيد الطّائي ّ گفت: غير انّا آمنّا بدهر كنود فضيل عياض گفت: كنود آن باشد كه به يك مصيبت همه نعمتها فراموش كند. ابو بكر ورّاق گفت: آن باشد كه نعمت از خود بيند، نه از خداي. محمّد بن علي التّرمذي گفت: آن باشد كه نعمت شناسد و منعم را نشناسد. واسطي گفت: آن باشد كه نعمت خداي«2» بر معصيت او صرف كند. سام بن عبد اللّه«3» گفت: آن باشد كه طاعت براي عوض كند. ذو النّون گفت: كنود، هلوع باشد و هلوع در قرآن مفسّر است بقوله: إِذا مَسَّه ُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذا مَسَّه ُ الخَيرُ مَنُوعاً«4». گفتند آن باشد كه: اندك را كفران كند و بسيار را شكر نكند. ديگري گفت: آن باشد كه سر او بر بالين نعمت باشد و دلش در ميدان غفلت. و جمع كنود، كند«5» باشد، قال الأعشي: احدث لها تحدث لوصلك انّها كند لوصل الزّائر المعتاد وَ إِنَّه ُ عَلي ذلِك َ لَشَهِيدٌ، بيشتر مفسّران گفتند: خداي تعالي بر كفران اينكه كافر نعمت گواست. إبن كيسان گفت: ضمير راجع است هم

با كنود، يعني او بر خود گواست. وَ إِنَّه ُ لِحُب ِّ الخَيرِ لَشَدِيدٌ، أي لحب ّ المال، مراد به «خير» مال است، يعني او مال سخت دوست مي دارد، بيانه قوله: إِن تَرَك َ خَيراً«6»، أي مالا. گفتند معني آيت آن است كه: او بخيل است، و عرب بخيل را «شديد» خوانند، و ما نيز بخيل ----------------------------------- (1). اساس، آج: كان، با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها را. (3). كا، آد، گا: بسّام بن عبد اللّه. (4). سوره معارج (70) آيه 20 و 21. (5). جمع «كنود» در معاجم لغوي نيامده، و «كند» وصف است براي مفرد مؤنّث، بيت نيز شاهد براي جمع نيست، بل شاهدي است براي مفرد مؤنّث. (6). سوره بقره (2) آيه 180.

صفحه : 379 را «سخت» خوانيم، قال طرفة. اري الموت يعتام لكرام و يصطفي عقيلة مال الفاحش المتشدّد [171- ر] و «فاحش» در بيت بخيل است، بيانش قوله: الشَّيطان ُ يَعِدُكُم ُ الفَقرَ وَ يَأمُرُكُم بِالفَحشاءِ«1»، أي بالبخل، بعضي دگر گفتند: او بر دوستي مال سخت قوي است و دل در او بسته و در طلب كردن حريص و مجد. فرّاء گفت: در تقدير كلام تقديم و تأخيري هست، و التّقدير: و إنّه لشديد الحب ّ للخير، پس شديد صفت حب ّ است نه صفت مرد، و لكن براي سر آيت را چنين كرد، و مثله قوله: فِي يَوم ٍ عاصِف ٍ«2»، أي عاصف الرّيح، براي آن كه «عصوف» صفت روز نباشد. أَ فَلا يَعلَم ُ، نمي داند اينكه كافر نعمت بخيل دنيا دوست. إِذا بُعثِرَ ما فِي القُبُورِ، كه آنگاه كه بر انگيزند مردگان را از گورها. فرّاء گفت: بعثر

و بحثر، لغتان، و يقال: بعثر أي بعث، و الرّاء زيدت لا لحاقه بالرّباعي ّ، و قيل: بحثر مركب ّ من بحث و اثير«3» و اينكه اقوال قريب است. وَ حُصِّل َ ما فِي الصُّدُورِ، و حاصل كنند آنچه در دلها باشد، يعني آشكارا كنند، بيانه: يَوم َ تُبلَي السَّرائِرُ«4». إِن َّ رَبَّهُم، نمي دانند كه خداي ايشان اينكه روز، يعني روز قيامت عالم باشد به احوال ايشان. و همزه«5» از پس علم و ظن ّ مفتوح بايد الّا آن كه «لام» در خبر او باز آيد، چنان كه: علمت ان ّ زيدا لمنطلق، كه آنگه مكسور شود. و گويند: حجّاج اينكه سورت در نماز مي خواند: «أن ّ» به فتح بخواند براي «يعلم» چون به آخر رسيد «لام» ديد نخواست كه با سرگيرد «لام» از خبر كه «خبير» است بيفگند، بخواند: «خبير»، اعراب نگاه داشت و شرع و جانب خداي فروگذاشت. ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 268. (2). سوره ابراهيم (14) آيه 18. (3). اساس، كا، آد، گا: ابثر. [.....] (4). سوره طارق (86) آيه 9. (5). كا او، آد، گا إن ّ.

صفحه : 380 (

سورة القارعة

[171- پ]) اينكه سورت مكّي است و يازده آيت است و سي و شش كلمت است و صد و پنجاه و دو حرف است. و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او سورة القارعة بخواند، خداي تعالي روز قيامت كفّه حسناتش گران بار كند«1».

[سوره القارعة (101): آيات 1 تا 11]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ القارِعَةُ (1) مَا القارِعَةُ (2) وَ ما أَدراك َ مَا القارِعَةُ (3) يَوم َ يَكُون ُ النّاس ُ كَالفَراش ِ المَبثُوث ِ (4) وَ تَكُون ُ الجِبال ُ كَالعِهن ِ المَنفُوش ِ (5) فَأَمّا مَن ثَقُلَت مَوازِينُه ُ (6) فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ (7) وَ أَمّا مَن خَفَّت مَوازِينُه ُ (8) فَأُمُّه ُ هاوِيَةٌ (9) وَ ما أَدراك َ ما هِيَه (10) نارٌ حامِيَةٌ (11)

[ترجمه]

قيامت. و چه قيامت. و چه داني تو كه چيست قيامت«2»؟ آن روز كه باشند مردمان چون پروانه چراغ پراگنده. و باشد كوهها چون پشم زده. ----------------------------------- (1). آج صدق رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و الحمد للّه رب ّ العالمين. (2). آج: رستخيز.

صفحه : 381 امّا آن كه گران باشد ترازويش«1». او در زندگاني باشد پسنديده. و امّا آن كه سبك باشد ترازويش«2». جاي او هاويه«3». و چه داني تو كه چيست آن؟ آتشي تافته است. قوله: القارِعَةُ، حق تعالي اينكه سورت در وصف قيامت فرستاد. و «قارعه» نامي است از نامهاي او. و اصل او از «قرع» و كوفتن باشد، و او صفت موصوفي محذوف است، تقدير آن است كه: السّاعة القارعة، أو الدّاهية القارعة، او الخصلة القارعة. آنگه براي استعظام گفت [172- ر]: وَ ما أَدراك َ مَا القارِعَةُ، و تو چه داني كه قيامت چه روزي باشد؟ آنگه وصف آن را گفت: يَوم َ يَكُون ُ النّاس ُ كَالفَراش ِ المَبثُوث ِ، آن روز كه مردمان [مانند]«4» پروانه چراغ باشند و پراگنده باشند. گفتند: براي آن تشبيه كرد مردم را به پروانه كه پروانه خود را بر آتش زند، مردم اينكه روز در آتش افتند. فرّاء گفت: چون ملخ پراگنده كه به زحمت بر

يكديگر مي افتند. وَ تَكُون ُ الجِبال ُ كَالعِهن ِ المَنفُوش ِ، و كوهها چون پشم زده باشند، باد در آيد و آن را در هوا مي برد. آنگه گفت: فَأَمّا مَن ثَقُلَت مَوازِينُه ُ، امّا آن را كه ترازوي او گران باشد به طاعت. علما در «ترازو» خلاف كردند. محقّقان گفتند: ترازو كنايت است از ----------------------------------- (2- 1). آج: ترازوش. (3). آج: مادر دوزخ باشد. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 382 عدل، يعني خداي تعالي ميان خلقان انصاف كند و رها نكند كه ظلمي رود و حيفي نمايند، آنچه«1» به ترازو بر سنجند كه در او حيف و نقصاني نباشد. فرّاء گفت: ميزان چنان كه ترازو باشد، وزن [نيز]«2» باشد. يعني من ثقل وزن طاعته أو معصيته، يقال: ما ميزان درهمك، أي ما وزنه. گفتند: بر حقيقت حمل نتوان كردن، براي آن كه اعمال ما عرض است و ثقل و خفّت در اعراض مصوّر نباشد. و اينكه در توسّع چنان است كه گويند: كلام فلان موزون إذا كان بقدر الحاجة، و قال الشّاعر: قد كنت قبل لقاء كم ذا مرّة عندي لكل ّ مخاصم ميزانه يعني معادلته و مقاومته. و حسن بصري و مفسّران مقدّم«3» گفتند: در قيامت ترازو باشد با كفّه ها«4» و شاهين، آنگه خداي تعالي [172- پ] در يكي نوري پديد آرد و در يكي ظلمتي. هر كدام كه بر يكديگر زيادت شود حكم آن را باشد. بعضي ديگر گفتند: در اينكه ترازو صحفهاي«5» اعمال سنجند، صحفهاي«6» طاعت در كفّه اي باشد و صحفهاي«7» معصيت در كفّه اي. هر كدام كه بچربد، حكم آن را باشد، فذلك قوله: فَأَمّا مَن ثَقُلَت مَوازِينُه ُ

فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ، گفت: هر كه ترازوي طاعتش گران باشد، او در عيشي [باشد] پسنديده. كوفيان گفتند: «راضي» به معني مرضي ّ است، كقولهم: ماءٍ دافِق ٍ«8»، أي مدفوق. و بصريان گفتند: راضية، أي ذات رضي، و مثله قولهم: تامر و لابن و نابل و سايف، أي ذو تمر و لبن و نبل و سيف، قال الشّاعر: و غدرتني و زعمت أن ّ ك لابن في الصّيف تامر أي ذو لبن و تمر. وَ أَمّا مَن خَفَّت مَوازِينُه ُ، فَأُمُّه ُ هاوِيَةٌ، و امّا آن را كه ترازوي طاعتش سبك ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: بمانند آنچه. (2). اساس: ندارد، با توجّه به كا، آد، گا افزوده شد. (3). كا، آد، گا: متقدّم. (4). اساس: كفّها/ كفّه ها. (7- 6- 5). كا، آد، گا: صحيفهاي/ صحيفه هاي. (8). سوره طارق (86) آيه 6.

صفحه : 383 باشد، مادر او هاويه بود. در او چند قول گفتند: يكي آن كه اينكه كلمتي است معروف بنزديك عرب في اللّعن و الدّعاء علي الرّجل، تقول العرب: هوت امّه، كما تقول: ثكلته امّه يعنون ماتت امّه و سقطت من علوّ. و بعضي دگر گفتند معني آن است«1»: تهوي علي ام ّ رأسه في النّار، به سر«2» به آتش فرو شوند. و بعضي دگر گفتند: فَأُمُّه ُ هاوِيَةٌ، أي مأويه جهنم ّ. و عرب «مأوا» را «ام ّ» خوانند و «هاويه» نام دركه اي [است]«3» از دركات دوزخ آنگه بر سبيل استعظام گفت: وَ ما أَدراك َ ما هِيَه، و تو چه داني اي محمّد كه آن چه باشد! «ما» استفهامي است و «ها» ي آخر براي استراحت است، و الأصل: ما هي. آنگه هم او بيان كرد [173- ر] گفت: نارٌ

حامِيَةٌ، آتشي باشد بغايت گرم. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها كه. [.....] (2). آج: پس. (3). اساس: ندارد، با توجّه به كا، آد، گا افزوده شد.

صفحه : 384 (

سورة التكاثر

) اينكه سورت مكّي است و هشت آيت است و بيست و هشت كلمت است، و صد و بيست حرف است. و روايت است از أبو امامه از أبي ّ كعب كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او سورت ذلك به أَلهاكُم ُ«1» بخواند، خداي تعالي او را از آنان كند كه او را بر نعمت حساب نكند، و چندان ثواب دهد او را كه ثواب آن كس باشد كه هزار آيت از قرآن بخواند«2».

[سوره التكاثر (102): آيات 1 تا 8]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ أَلهاكُم ُ التَّكاثُرُ (1) حَتّي زُرتُم ُ المَقابِرَ (2) كَلاّ سَوف َ تَعلَمُون َ (3) ثُم َّ كَلاّ سَوف َ تَعلَمُون َ (4) كَلاّ لَو تَعلَمُون َ عِلم َ اليَقِين ِ (5) لَتَرَوُن َّ الجَحِيم َ (6) ثُم َّ لَتَرَوُنَّها عَين َ اليَقِين ِ (7) ثُم َّ لَتُسئَلُن َّ يَومَئِذٍ عَن ِ النَّعِيم ِ (8)

[ترجمه]

مشغول باز كرد«3» شما را فخر به بسياري«4». تا زيارت كردي«5» گورستانها را. حقّا كه بداني«6». پس حقّا كه بداني«7». ----------------------------------- (1). كا:ذلك قال أَلهاكُم ُ التَّكاثُرُ . (2). آج صدق رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- و الحمد للّه رب ّ العالمين. (3). آج: مشغول كرد. (4). آج مال. (5). آج: كرديد. (7- 6). آج: بدانيد.

صفحه : 385 حقّا كه اگر بداني«1» دانستن درست. ببيني«2» دوزخ را. پس ببيني«3» آن را به چشم دانش. پس بپرسند شما را آن روز از نعمت«4». قوله:ذلك كه أَلهاكُم ُ التَّكاثُرُ، حق تعالي گفت و خطاب كرد با كافراني كه اينكه فعل كردند: مشغول كرده است شما را تفاخر به كثرت عدد و كثرت مال از طاعت خداي و آنچه شما را برهاند از عقاب او«5». حَتّي زُرتُم ُ المَقابِرَ، در اينكه خلاف كردند، بعضي گفتند: معني آن است كه تا به مردن و شما را در گورها«6» دفن كردن، اينكه طريقت شماست، يعني بر اينكه اصرار كني«7» [173- پ] تا به مردن. قتاده گفت: آيت در جهودان«8» آمد كه اينكه معني مراعات كردندي و به اينكه مشغول بودند تا بر ضلال بمردند. إبن زيد گفت: در قبيله اي آمد از انصا [ر]«9». مقاتل و كلبي گفتند: در دو قبيله آمد از قريش بني عبد مناف و بني سهم بن عمر بن هصيص بن كعب،

كه ايشان بانگ مفاخرت و منافرت كردند، هر يكي از ايشان گفتند: سادات و اشراف از ما بيشترند و بيشتر بوده اند«10» در زندگاني: بنو عبد مناف غالب شدند ايشان را«11». بنو سهم گفتند: اكنون بيايي«12» تا به گورستان رويم و گورها بشماريم تا گور اشراف ما بيشتر است يا گورها اشراف شما، يقال: لهيت عن الشّي ء اذا غفلت عنه، و منه قولهم: اذا ----------------------------------- (3- 2). آج: ببينيد. (4). آج: از بهشت. (5). آج مشغول كرد. (6). آج: در خاك. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: اصرار كنيد. (8- 1). آج و ديگر نسخه بدلها: جهوداني. [.....] (9). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). آد، گا: از ما پيش بودند و بيشتراند. (11). آد، گا: بر ايشان. (12). آج و ديگر نسخه بدلها: بياييد.

صفحه : 386 استأثر اللّه بشي ء فاله عنه و لهوت من اللّهو. آنگه بر سبيل زجر و ردع گفت: كَلّا سَوف َ تَعلَمُون َ، ثُم َّ كَلّا سَوف َ تَعلَمُون َ. بيان كرديم كه «كلّا» به دو معني استعمال مي كنند: يك معني آن كه انز جروا، منزجر شدي«1» كه بداني«2»، و يكي آن كه حقّا كه بداني«3» و ثم ّ حقّا كه بداني«4». تكرار گفتند: براي تأكيد است، و گفتند: براي اختلاف معني، يعني بداني«5» در گور چون عذاب گور بيني«6». آنگه بداني«7» در دوزخ چون عذاب دوزخ بيني«8». و بيان اينكه قول آن است كه روايت كردند از امير المؤمنين«9» كه گفت: جماعتي مردمان از عذاب گور در شك بودند تا اينكه آيت آمد كه: كَلّا سَوف َ تَعلَمُون َ. آنگه گفت: كَلّا لَو تَعلَمُون َ عِلم َ اليَقِين ِ، اگر بداني«10» به علم

يقين، اضافه كرد با يقين. گروهي گمان بردند كه اينكه اضافت موصوف است با صفت، و نه چنين است. بل موصوف [174- ر] محذوف است، و مثله: يوم الجمعة و مسجد الجامع، و التّقدير: يوم السّاعة الجمعة و مسجد اليوم الجامع و علم الأمر اليقين، و جواب «لو» از كلام بيفگند لدلالة الكلام عليه، و التقّدير: لعلمتم أمرا فظيعا و شأنا عظيما. و گفتند: جواب «لو» مقدّر است در ضمن «الهيكم» و المعني لو تعلمون علم اليقين لم يلهكم التّكاثر. آنگه گفت بر سبيل وعيد و تهديد: لَتَرَوُن َّ الجَحِيم َ، ببيني«11» دوزخ، بر وجه قسمي مضمر و «لام» براي اضمار قسم آورد، گفت: و اللّه كه دوزخ ببيني«12»، آنگه ببيني«13» آن را به عين اليقين، يعني به معاينه. گفتند: تكرار براي تأكيد است، و اوليتر آن باشد كه براي اختلاف معني باشد. رؤيت اوّل«14» علم بود، و دوم به معني ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: شويد. (4- 3- 2). آج و ديگر نسخه بدلها: بدانيد. (10- 7- 5). آج و ديگر نسخه بدلها: بدانيد. (6). بيني/ بينيد، كا، آد، گا: بينند. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: بينيد. (9). كا، آد علي عليه السّلام. (13- 11). آج، آد، گا: بينيد. (12). آج، آد، گا: بينيد، كا، آد، گا ثم ّ لترونّها. (14). آد، گا به معني.

صفحه : 387 رؤيت بصر، بيان اينكه تأويل قوله: عَين َ اليَقِين ِ، و قيل: بعين اليقين، و قيل: رؤية تؤدّي إلي اليقين. و «يقين» علمي باشد كه حاصل آيد پس از شك، براي آن خداي را تعالي متيّقن نخوانند، يعني علمي حاصل آيد ايشان را ضروري كه با آن شكّي

نبود چون به چشم ببينند. ثُم َّ لَتُسئَلُن َّ يَومَئِذٍ عَن ِ النَّعِيم ِ، آنگه بپرسند ايشان را از نعيم. علما در اينكه«1» بسيار بگفته اند و در اخبار مرفوعه«2» آورده اند. ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: اينكه نعيم، آب سرد است. و رضا- عليه السّلام«3»- روايت كرد از پدرانش از رسول- عليه السّلام- كه گفت: اينكه نعيم، رطب است و آب سرد. عبد اللّه عمر گفت: آب سرد است در تابستان گرم. أنس روايت كرد كه: رسول- عليه السّلام- به مهمان«4» مقداد«5» رفت، چون [174- پ] طعام بخورد آبي سرد پيش آورد. رسول- عليه السّلام- آب باز خورد، خوش آمد او را، گفت: ما أبردها علي الكبد ، چه سرد است اينكه آب بر جگر. آنگه گفت: چون يكي از شما خواهد تا خورد، بايد كه جهد كند تا هر كدام سردتر باشد، كه آب سرد صفراء را بنشاند و تشنگي ببرد و مرد را بر شكر كردن بعث كند. ابو حاتم گفت: آب سرد در وقت تشنگي، شكر از ميان جان بيرون آرد. مالك دينار گفت: مردي بنزديك حسن بصري آمد و گفت: ما را همسايه اي هست«6»، پالوده نمي خورد، مي گويد: به شكر آن قيام نتوانم كردن. گفت: جاهل است، او نمي داند كه خدا را بر ما نعمت به آب سرد بيشتر است به آن كه به جمله حلواها. ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: در اينكه آيت هر كه را نان گندمين باشد و آب سرد و سايه اي كه در او نشيند، اينكه سه چيز از آن ----------------------------------- (1). آد، گا سخن. [.....] (2). كا: مرفوع. (3). آج:

امام رضا عليه التّحية و الدّعاء. (4). آج: مهماني. (5). آج: مقداد بن اسود. (6). آد، گا: پالوده.

صفحه : 388 نعيم است كه خداي تعالي گفت شما را از آن بپرسند. عبد اللّه مسعود گفت از رسول- عليه السّلام- كه: اينكه نعيم، ايمني است و تن درستي. عبد اللّه عبّاس گفت از عمر خطّاب شنيدم كه او گفت: يك روز بيرون آمدم به گرمگاه. رسول را ديدم- عليه السّلام- بيرون آمده، مرا گفت: يا عمر؟ به اينكه وقت براي چه بيرون آمده اي! گفتم: يا رسول اللّه؟ براي آنچه تو بيرون آمده اي. ساعتي بود، ابو بكر بيرون آمد. رسول گفت: چه كار را بيرون آمده اي! گفت: يا رسول اللّه؟ هم براي آن كه شما بيرون آمده اي. و سبب آن بود كه در خانه هيچ سه طعامي نبود و گرسنه بودند. ساعتي بنشستند و حديث مي كردند، آنگه رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ قوّت داري«1» [175- پ] تا برويم تا به اينكه خرماستان، و اشارت كرد به خرماستاني كه ابو الهيثم بن التيهان را بود. برخاستند و روي آن جا«2» نهادند. چون برفتند با رسول- عليه السّلام. رسول- عليه السّلام- سلام كرد بر ايشان. ابو الهيثم حاضر نبود، أم ّ الهيثم حاضر بود، مي شنيد، جواب نداد طمع آن را كه رسول عليه السّلام- سلام بر ايشان زيادت كند. چون رسول- عليه السّلام- خواست تا برگردد، در بگشاد و از قفاي رسول- عليه السّلام- بتاخت و گفت: يا رسول اللّه؟ من آواز سلام تو شنيدم، براي آن جواب ندادم تا سلام زيادت كني تا خير و بركت ما زيادت گردد. رسول گفت: ابو الهيثم كجاست! گفت: يا رسول اللّه؟

به طلب آب است«3»، هم اينكه ساعت آيد، در آي كه هزار صلات و رحمت بر تو باد؟ رسول- عليه السّلام- و ابو بكر و عمر در آن جا رفتند. او برفت و بساطي در زير درختي خرما بيفگند تا ايشان بنشستند. ابو الهيثم در آمد. رسول را آن جا يافت. سخت خرّم شد و بر درخت رفت و شاخي پر بار ببريد از درخت و بياورد و ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: داريد. (2). كا، آد، گا: روي را به آن جا. (3). آج، آد، گا: آب رفته، كا: رفته است.

صفحه : 389 پيش رسول- عليه السّلام- بنهاد و گفت: يا رسول اللّه؟ بخوري«1» از اينكه شاخ آنچه نيكوتر است از رطب و بسر و تذنوب رسول- عليه السّلام- و صحابه از آن بخوردند، و ام ّ الهيثم آرد بسرشت و به نان پختن مشغول شد، و ابو الهيثم خواست تا گوسپندي بكشد. رسول- عليه السّلام- رها نكرد. ايشان به قيلوله بخفتند. چون برخاستند، طعام تمام شده بود«2»، طعام بخوردند و از آن آب سرد باز خوردند. ابو الهيثم آن شاخ باز آورد تا باقي خرما كه بر او بود بخوردند. آنگه رسول- عليه السّلام- [175- پ] گفت: اينكه سايه و طعام و شراب و آب سرد آن است كه خداي تعالي بپرسد از اينكه في قوله: ثُم َّ لَتُسئَلُن َّ يَومَئِذٍ عَن ِ النَّعِيم ِ. گفتند: چون اينكه آيت آمد، صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ خداي ما را از اينكه أسودين- يعني خرما و آب- بخواهد پرسيدن، و ما تيغ بر دوش نهاده در ره او قتال مي كنيم! گفت: بلي، بخواهد پرسيدن. إبن سيرين گفت

از عبد اللّه عمر كه: اينكه «نعيم» گرماوه«3» است. رسول- عليه السّلام- گفت: روز قيامت خداي تعالي نعمتهاي خود بر بنده شمارد تا در ميان آن گويد: نه از من خواستي كه فلانه را روزي من كن تا به زني كنم او را، من اجابت كردم تو را، به نام و نسب بگويد او را. عبد اللّه عبّاس گفت: چون اينكه آيت آمد، صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ خداي ما را از كدام نعمت خواهد پرسيدن، و ما نان جوين نيم شكم مي يابيم«4»! خداي تعالي وحي كرد، گفت: بگو اينان را نه نعلين در پاي كرده اي«5» و آب سرد مي خوري«6». أنس مالك گفت: چون اينكه آيت آمد، مردي درويش بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ همانا ما معافيم از اينكه سؤال كه ما را نعيمي نيست كه از آن بپرسند. ----------------------------------- (1). آج: بخور، كا، آد، گا: بخوريد. (2). آج: طعام رسيده بود. (3). آج، آد، گا: گرمابه. (4). آج، آد، گا: نمي يابيم، كا: نان جونيم سير يابيم. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: كرده ايد. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: مي خوريد. [.....]

صفحه : 390 رسول گفت: نه نعلين در پاي مي كني«1» و آب سرد مي خوري و در سايه مي نشيني؟ إبن سيرين گفت«2»: رسول- عليه السّلام- اينكه سورت بر اصحاب خواند. گفتند: يا رسول اللّه؟ اينكه نعيم چيست كه ما را از آن بپرسند! گفت: خانه اي كه در او بنشيني«3». و جامه اي كه به او عورت بپوشي«4» و قوتي كه به آن پشت راست باشد. عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت [176- ر]: رسول- عليه السّلام- اينكه سورت بخواند و

تفسير او باز كرد، گفت:ذلك كه أَلهاكُم ُ التَّكاثُرُ، مشغول كرده است شما را كثرت مال. حَتّي زُرتُم ُ المَقابِرَ، تا آن گه كه شما را به گور برند مال جمع مي كني«5»، به ناحق، و منع مي كني«6» از حق و دروغها مي نهي«7»، دأب شما اينكه است تا به مردن. كَلّا سَوف َ تَعلَمُون َ، بداني«8» آنگه كه در گور شوي«9». ثُم َّ كَلّا سَوف َ تَعلَمُون َ، پس بداني«10» آنگه كه از گورها برخيزي«11». كَلّا لَو تَعلَمُون َ عِلم َ اليَقِين ِ، اگر بداني«12» علم يقين آنگه كه نامه ها«13» پراگنده مي آيد در قيامت، و خلايق بعضي سعيد و بعضي شقّي باشند. ثُم َّ لَتَرَوُنَّها عَين َ اليَقِين ِ، آنگه ببيني«14» آن را به عين اليقين، آنگه كه صراط نصب كنند بر سر دوزخ به مانند پل. ثُم َّ لَتُسئَلُن َّ يَومَئِذٍ عَن ِ النَّعِيم ِ، آنگه بپرسند شما را از «نعيم» و آن پنج چيز است: سيري شكم است، و سردي آب است، و لذّت خواب است، و سايه مسكن است«15»، و اعتدال خلق است«16». ابراهيم گفت: هر كه او طعامي خورد يا شرابي و عقيب آن خداي را شكر ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: در پاي داري. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: إبن كثير گفت. (3). آج: بنشينيد. (4). آج: بپوشيد، كا: بازپوشي، آد، گا: باز پوشيد. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: جمع مي كنيد. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: مي كنيد. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: مي نهيد. (10- 8). آج و ديگر نسخه بدلها: بدانيد. (9). آج و ديگر نسخه بدلها: شويد. (12- 11). آج و ديگر نسخه بدلها: برخيزيد. (13). آج و ديگر نسخه بدلها: نامها/ نامه ها. (14). آج و ديگر نسخه بدلها: ببينيد. (15).

آج و ديگر نسخه بدلها: سايه مساكن. (16). آج: اعتدال خلقت. [.....]

صفحه : 391 كند، خداي تعالي [او را از نعيم آن طعام پرسد. عبد اللّه عبّاس گفت: آن نعيم تن درستي و صحت و سمع و بصر است و سلامت دل، خداي تعالي]«1» بنده را از آن بپرسد به قيامت كه [چه]«2» كردي آن را و در چه به كار بردي- و او عالمتر«3» بيانش قوله«4»: إِن َّ السَّمع َ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ كُل ُّ أُولئِك َ كان َ عَنه ُ مَسؤُلًا«5». باقر- عليه السّلام- گفت: مراد عافيت است. گفتند: كسي آمد و پاره اي انگبين پيش سعيد جبير آورد، او گفت: اينكه از آن نعيم است كه خداي بندگان را از آن بپرسد. محمّد بن كعب گفت: مراد به نعمت، نبوّت و بعثت رسول ماست كه او رحمتي و نعمتي است بر جهانيان، بيانش قوله: يَعرِفُون َ نِعمَت َ اللّه ِ ثُم َّ يُنكِرُونَها«6». و از صادق و باقر عليهما السّلام- روايت كرده اند كه: مراد به اينكه نعمت ولايت امير المؤمنين علي است، بيانش قوله: وَ أَتمَمت ُ عَلَيكُم نِعمَتِي«7»، اگر آنچه نا تمام باشد از آن سؤال كنند، اوليتر كه آنچه كمال دين باشد و تمام نعمت [176- پ] باشد و رضاي خداي از مكلّفان در مسلماني به آن باشد، چنان كه آيت متضمّن آن است، اوليتر كه نعمت باشد. و اينكه دو بيت يك جا«8» رفته است و اينكه جا«9» لايق است: مواهب اللّه عندي جاوزت أملي و ليس يبلغها قولي و لا عملي لكن ّ اشرفها عندي و افضلها ولايتي لأمير المؤمنين علي ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج است،

آد، گا باشد. (4). كا، آد، گا تعالي. (5). سوره بني اسرائيل (17) آيه 36. (6). سوره نمل (16) آيه 83. (7). سوره مائده (5) آيه 3. (8). آج: يكي جاي. (9). كا، آد، گا هم.

صفحه : 392 (

سورة العصر

)«1» اينكه سورت مكّي است و سه آيت است و چهار ده كلمت است و شست و هشت حرف است. و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او سورة و العصر بخواند، خداي تعالي خاتمت او بر صبر كند، و روز قيامت با اصحاب حق باشد«2».

[سوره العصر (103): آيات 1 تا 3]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ وَ العَصرِ (1) إِن َّ الإِنسان َ لَفِي خُسرٍ (2) إِلاَّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ وَ تَواصَوا بِالحَق ِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ (3)

[ترجمه]

به حق ّ روزگار«3». كه آدمي در زيانكاري است. الّا آنان كه ايمان آرند و كار كنند به نيكيها و اندرز كنند يكديگر را به حق و اندرز كنند به شكيبايي. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: و العصر. (2). آج صدق رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم. (3). آج: نماز ديگر.

صفحه : 393 قوله: وَ العَصرِ، اينكه قسمي است كه خداي تعالي كرد به عصر. مفسرّان در او خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به عصر، دهر است و روزگار. إبن كيسان گفت: مراد به عصر، شب و روز است، و بامداد و شبانگاه را عصران خوانند و نيز شب و روز را، بيانش قول شاعر و هو حميد بن ثور: و لن يلبث العصران يوم و ليلة اذا طلبا ان يدركا ما تيمّما حسن بصري گفت: ما بعد الزّوال، ساعتي كه از پس زوال باشد تا به آفتاب [177- پ] فرو شدن آن را عصر خوانند. قتاده گفت: آخر ساعتي از ساعات روز. مقاتل گفت: نماز ديگر است و هي الصّلاة الوسطي. إِن َّ الإِنسان َ لَفِي خُسرٍ، جواب قسم است، گفت: به حق ّ عصر كه آدمي در خسران و نقصان و زيانكاري است. أخفش گفت: لفي عقوبة، در عقوبت است. أعرج گفت: به دو ضم ّ خوانند: خسرا. إِلَّا الَّذِين َ آمَنُوا، آنگه استثنا كرد مؤمنان را از آن نقصان و خسران، گفت: الّا آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند. گفتند: معني

آن است كه آدمي چون پير شود و ضعيف گردد، از عمل باز ماند و قوّت و عقلش ناقص شود، كارهايش متراجع شود، الّا مؤمنان كه ايشان آنگه كه پير شوند و قوّت ايشان ساقط شود، همان عمل كه در جواني كرده باشند«1» ايشان را مي نويسند، و مثله قوله: لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ فِي أَحسَن ِ تَقوِيم ٍ، ثُم َّ رَدَدناه ُ أَسفَل َ سافِلِين َ، إِلَّا الَّذِين َ آمَنُوا«2»- الاية. و در قراءت عبد اللّه مسعود آمد: وَ العَصرِ إِن َّ الإِنسان َ لَفِي خُسرٍ، و إنّه فيه إلي آخر الدّهر. ابي ّ كعب گفت: من اينكه سورت بر رسول- عليه السّلام- خواندم و گفتم: يا رسول اللّه؟ تفسير اينكه سورت. را بگو. گفت: وَ العَصرِ، قسم است از خداي تعالي به آخر روز بر آن كه انسان- يعني ابو جهل در خسارت و زيانكاري ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: كرده باشد. (2). سوره تين (95) آيه 4 تا 6.

صفحه : 394 است. إِلَّا الَّذِين َ آمَنُوا، يعني صحابه رسول و اهل البيت او، و سر ايشان امير المؤمنين علي است، چه اينكه اوصاف به او لايق است. امّا قوله: الَّذِين َ آمَنُوا، كقوله: إِنَّما وَلِيُّكُم ُ اللّه ُ وَ رَسُولُه ُ وَ الَّذِين َ آمَنُوا«1»، و قوله: وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، كقوله: يُقِيمُون َ الصَّلاةَ وَ يُؤتُون َ الزَّكاةَ«2». وَ تَواصَوا بِالحَق ِّ، كقوله- عليه السّلام: الحق مع علي و علي مع الحق. وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ، كقوله: الصّابِرِين َ وَ الصّادِقِين َ«3» [177- پ]. قوله: [وَ تَواصَوا بِالحَق ِّ]«4»

وَيل ٌ لِكُل ِّ هُمَزَةٍ

بخواند، خداي تعالي او را به عدد هر كسي كه استهزاء كرد به رسول و صحابه رسول ده حسنت بنويسد«3»

[سوره الهمزة (104): آيات 1 تا 9]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ وَيل ٌ لِكُل ِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذِي جَمَع َ مالاً وَ عَدَّدَه ُ (2) يَحسَب ُ أَن َّ مالَه ُ أَخلَدَه ُ (3) كَلاّ لَيُنبَذَن َّ فِي الحُطَمَةِ (4) وَ ما أَدراك َ مَا الحُطَمَةُ (5) نارُ اللّه ِ المُوقَدَةُ (6) الَّتِي تَطَّلِع ُ عَلَي الأَفئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَيهِم مُؤصَدَةٌ (8) فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)

[ترجمه]

واي هر عيب كننده اي بدگوي. آن كه جمع كند مال و بشمارد«4». پندارد كه«5» مال او هميشه بدارد او را«6». پرگست«7»، در فگنند او را در دوزخ. و چه داني تو كه چيست اينكه دوزخ؟ ----------------------------------- (1). اساس، آج، كا: هفت، با توجّه به آد، گا و ملاحظه ضبط آيات در قرآن مجيد تصحيح شد. (2). كا، آد، گا و. (3). آج صدق رسول اللّه. (4). آج: بر شمارد آن را. (5). آج: مي پندارد كه. (6). آج: مال او هميشه جاويد باشد. (7). آج: حقّا.

صفحه : 396 آتش خداست افروخته. آن كه مطّلع بود بر دلها. بر ايشان در فراز كرده شود«1». در عمودهاي كشيده. قوله: وَيل ٌ لِكُل ِّ هُمَزَةٍ، الاية، حق تعالي بر سبيل تهديد و وعيد گفت: واي هر«2» عيّابي«3» غمّازي. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد سخن چينان اند كه ميان مردمان سعي كنند به فساد و تفريق كنند ميان دوستان و خويشان [178- ر] و دروغ بر بي گناهان نهند. سعيد جبير و قتاده گفتند: مراد مغتابانند كه غيبت كنند مردم را در غيبت«4». ابو العاليه و حسن و عطا گفتند: «همزه» آن باشد كه عيب مردم كند در روي، و «لمزه» آن بود كه عيب [مردم]«5» كند در غيبت. مقاتل گفت: هر دو يكي باشد و معني آن كه عيب كند مردم

را از پس ايشان، گفت بيانش قول زياد الأعجم كه گفت: اذا لقيتك عن شحط تكاثرني و ان تغيّبت كنت الهامز اللّمزة إبن زيد گفت: «همزه» آن باشد كه مردم را رنجاند«6» به دست، و «لمزه» آن باشد كه ايشان را به زبان رنجاند. سفيان ثوري گفت: «همزه» آن باشد كه به زبان عيب كند«7»، و «لمزه» آن كه به چشم شكستن عيب كند. إبن كيسان گفت: «همزه» آن باشد كه همنشين را به زبان رنجاند، و «لمزه» آن كه به چشم و ابرو و اشارت طعن زند بر او. ----------------------------------- (1). آج: باز بسته باشد. (2). كا، آد، گا: بر. (3). آج: غيّابي. [.....] (4). كا، آد، گا: مراد غيبت كنندگان اند مردمان را در غيبت. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج: زند. (7). آج: گويد.

صفحه : 397 و اصل كلمت ضغط و فشردن و زدن باشد، و منه المهماز الحديدة في اسفل الخف ّ، و كذلك اللّمز و الغمز، انمّا يكون بالعين. آنگه هر سه لفظ در عيب كردن استعمال كنند، و اينكه بنايي است براي فاعل، و مثله رجل هزأة و ضحكة و سحرة، بفتح العين للّذي يهزأ من النّاس و يضحك و يسخر منهم. چون خواهي كه مفعول گوي، عين الفعل را ساكن بايد كردن، تقول: سخرة و هذءة و ضحكة، آن را كه از او سخريّت كنند و استهزاء و بر او بخندند، و الهمز، أيضا العض ّ و الدّفع، و منه همز الحرف و اعرابي را گفتند: أ تهمز الفارة قال: الهرّ يهمزها، قال العجّاج: من همزنا رأسه تهشّما مفسّران خلاف كردند

در آن كه آيت در كي آمد.«1» بعضي گفتند: در جميل بن عامر الجمحّي آمد، و كلبي گفت: در أخنس بن شريق [178- پ] آمد. بعضي دگر گفتند: در وهب بن عمر الثقفي آمد. محمّد بن اسحاق بن يسار گفت: در اميّة بن خلف الجمحّي آمد. مقاتل گفت: در وليد مغيره آمد كه او رسول را عيب كردي«2» و چون بگذشتي چشم بر او شكستي. مجاهد گفت: عام است در جمله آنان كه به اينكه صفت باشند. الَّذِي جَمَع َ، آن كه مال جمع كند. شيبه و عاصم و نافع و إبن كثير و ابو عمر و خواندند به تخفيف «ميم» و باقي قرّاء به تشديد من التّجميع و لتكثير الفعل. و راويان از يعقوب خلاف [كردند]«3» در تخفيف و تشديد. وَ عَدَّدَه ُ، مي شمارد آن را، من التّعديد لتكثير أيضا، و قيل: استعدّه و اعدّه و جعله اعتدادا«4» و ذخيرت«5»، آن را ذخيرت و اندوخته مي كند. و حسن بصري خواند: «و عدده»، به تخفيف علي فك ّ الادغام و ترك التّضعيف، كقول الشّاعر: ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: كه آمد/ كي آمد. (2). آج: غيبت كردي. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج، كا: عتادا، آد، گا: عداة. (5). كا، آد، گا: ذخيرة.

صفحه : 398 مهلا امامة قد جرّبت من خلقي انّي اجود لاقوام و ان ضننوا أي«1» بخلوا ففك ّ الادغام. آنگاه رد [179- ر] كرد به«2» بر او به كلمه زجر و ردع، گفت: كَلّا، آنگاه قسم اضمار كرد [و گفت]«3»: لَيُنبَذَن َّ، به خداي كه او را در اندازند. و النبذ، الطّرح، و منه النبيذ،

و فعيل به معني مفعول. فِي الحُطَمَةِ، و هي دركة من دركات النّار، [در اندازند او را] در حطمه. و آن دركه اي است از دركات دوزخ، و اشتقاق او از حطم باشد، و آن شكستن بود كه آتش شكننده باشد، و اينكه هم از [آن]«4» بناست كه بيان كرديم در (همزه و لمزه). آنگه بر سبيل استهوال و استعظام گفت: وَ ما أَدراك َ مَا الحُطَمَةُ، اي محمّد تو چه داني كه حطمه چه باشد؟ آنگه هم او تفسير كرد [و گفت]«5» نارُ اللّه ِ المُوقَدَةُ آتش افروخته خداي«6» براي آن با خداي اضافت كرد كه خلق اوست و به امر و فرمان اوست. الَّتِي تَطَّلِع ُ عَلَي الأَفئِدَةِ، آن كه بر دلها مطلّع شود، يعني الم و ضرر آن به دلها رسد، يعني با آن كه مكان دل در چند پوشش است از همه بگذرد و به او [179- پ] رسد، يقول العرب: اطّلعت علي ارض كذا، اي بلغتها. إِنَّها، ضمير راجع است با حطمه. عَلَيهِم، بر ايشان، يعني بر كافران. مُؤصَدَةٌ، در فراز گرفته«7» و بسته [باشد]«8»، يقال: آصدت و أوصدته اذا اطبقته، و منه و صيد الباب في قوله: وَ كَلبُهُم باسِطٌ ذِراعَيه ِ بِالوَصِيدِ«9». ----------------------------------- (1). كا، آد، گا ظنّوا و. (2). اساس كلمه، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (5- 4- 3). اساس كه به صورت نو نويس است: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آج است. (7). كا، آد، گا است. [.....] (8). اساس: ندارد، كا، آد، گا: شده، با توجّه به آج افزوده شد. (9). سوره كهف (18) آيه 18.

صفحه :

399 فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ، قرّاء در او خلاف كردند. كوفيان خواندند الّا حفص: في عمد، به ضمّتين، يعني جمع عمود، كقدوم و قدم، باقي قرّاء خواندند: فِي عَمَدٍ، به فتحتين في جمع عمود، أيضا كأديم و أدم و إهاب و أهب. آنگه در معني او خلاف كردند. عبد اللّه [عبّاس]«1» گفت: يعني اينكه عمادها بر ايشان بندند و غل كنند، چنان كه ما گوييم: فلان در بند است، و التقّدير: و هم في عمد ممدّدة، آنگاه آن بندها و زنجيرها بر ايشان باشد يكسر، و يكسر در دوزخ در پاي او استوار [180- ر] گردد. قتاده گفت: مراد عمودهاست كه ايشان را به آن عذاب كنند در دوزخ. و گفتند: عمودها باشد به مسمار بر در دوزخ دوخته«2» تا نوميد«3» باشند از آن كه بيرون خواهند آمدن. بعضي دگر گفتند، معني آن است كه: درها بر ايشان بسته باشد به عمودهاي آهن«4». و «في» به معني «با» است، أي (انها عليهم مؤصدة بعمد ممددة). أنس مالك روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و آله- كه او گفت: المؤمن كيس فطن حذر و قاف مثبت لا يعجل عالم ورع و المنافق [081- پ] همزة لمزة، حطمة كحاطب الليل لا يبالي من أين يكسب و فيما ينفق گفت: مؤمن زيرك است و حذر كننده و ساكن و بر جاي، و شتابزدگي نكند، و عالم و پارسا باشد. و منافق عبّاب«5» و شكننده باشد چون هيزم كننده به شب، باك ندارد كه از كجا كسب كند و در چه نفقه كند. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). كا،

آد، گا: به سمار بردوخته. (3). اساس: نامند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). كا، آد، گا: آهنين. (5). آج: غيّاب و غمّاز.

صفحه : 400 (

سورة الفيل

) اينكه سورت مكّي است و پنج آيت است و بيست كلمت است و نود و شش حرف است، و روايت است از زرّ حبيش از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: هر كه او سورة الفيل بخواند، خداي تعالي در دنيا او را ايمن كند از خسف و قذف و مسخ«1».

[سوره الفيل (105): آيات 1 تا 5]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ أَ لَم تَرَ كَيف َ فَعَل َ رَبُّك َ بِأَصحاب ِ الفِيل ِ (1) أَ لَم يَجعَل كَيدَهُم فِي تَضلِيل ٍ (2) وَ أَرسَل َ عَلَيهِم طَيراً أَبابِيل َ (3) تَرمِيهِم بِحِجارَةٍ مِن سِجِّيل ٍ (4) فَجَعَلَهُم كَعَصف ٍ مَأكُول ٍ (5)

[ترجمه]

نبيني كه چگونه كرد خداي تو به خداوندان پيل؟ نكرد مكر ايشان در هلاك؟ و بفرستاد بر ايشان مرغاني جمله شده. مي انداختند ايشان را به سنگهايي از سنگ گل«2». كرد ايشان چون برگي كشتي«3» خورده«4». ----------------------------------- (1). آج در دنيا. (2). آج: از گل خشك. (3). كشتي/ كاشتي. (4). آج: برگ خورد گشته.

صفحه : 401 قوله: أَ لَم تَرَ كَيف َ فَعَل َ رَبُّك َ بِأَصحاب ِ الفِيل ِ، حق تعالي گفت بر سبيل تنبيه و تحذير و تنكير: نبيني اي محمّد، يعني نمي داني كه خداي تعالي چه كرد با اصحاب الفيل- با خداوندان پيل؟ و «لام»«1» جنس است واقع باشد بر يكي و بر جماعتي. و قصّه او چنان كه محمّد بن اسحق و سعيد جبير و عكرمه [181- ر] از عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر گفتند، آن بود كه گفتند: پادشاهي بود از پادشاهان حمير، او را زرعه ذو نواس گفتند، جهود بود و جماعتي از قبيله حمير با او بر آن ملّت بودند، مگر جماعتي از اهل نجران كه ترسا بودند و بر حكم انجيل بودند و ايشان را مهتري بود نام او عبد اللّه التّامر«2» ايشان را دعوت كرد با جهودي و گفت: اگر فرمان نبري«3» بكشم شما را. ايشان اختيار قتل كردند و ملّت خود رها نكردند. بفرمود تا براي ايشان خندقها بكندند، و ايشان«4» بهري را بكشت و در آن خندقها فگندند«5»

و بهري را به صبر بكشت، و بهري را در آتش افگند و از ايشان كس را رها نكرد الّا يك مرد را از اهل سبأ كه او را أوس بن ثعلبان«6» گفتند. او بجست بر اسبي كه داشت و بنزديك قيصر رفت و قصّه با او بگفت و او را به ياري در خواست. قيصر گفت: شهر تو از شهر ما دور است، و لكن نامه اي نويسم به ملك حبشه كه او بر دين ماست تا تو را ياري كند. نامه اي نوشت براي او به نجاشي و گفت: چون اينكه نامه به تو رسد، بايد كه اينكه قوم را نصرت كني. چون نامه به او رسيد، او مردي را از اهل حبشه نصب كرد نام او ارياط«7»، و او را گفت: چون به يمن رسي، ثلثي مردان او را بكش و ثلثي از شهر خراب كن، و ثلثي را به بردگي ----------------------------------- (1). آج: و فيل اسم. (2). آج: عبد اللّه الباقي. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: نبريد. [.....] (4). آج: و از ايشان، كا، آد، گا: و ايشان را. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: در آن خندق افگند. (6). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (12/ 169): اوس ذو ثعلبان. (7). آج: ارباط.

صفحه : 402 بياور و بنزديك من فرست. چون اينكه مرد با أوس برفت و به آن جا رفتند و قتال كردند، لشكر ذو نواس متفرّق شدند و او بگريخت و به كنار دريا آمد و لشكر به دنبال او. او اسپ در دريا زد و هلاك شد و ارياط«1» در يمن آمد و آنچه

ملك حبشه فرموده بود نجاشي بكرد، و قوم را [181- پ] ثلثي بكشت و ثلثي شهر بسوخت و ثلثي از مردم را به بردگي ببرد، مردي از قبيله حمير نام او ذوجدن در آن [نكبت و بلا]«2» كه به يمن و اهل يمن رسيد، اينكه بيتها بگفت: دعيني لا ابا لك لم تطيقي لحاك اللّه قد أنزفت ريقي لدي عزف«3» القيان اذ انتشينا و اذ نسقي من الخمر الرّحيق و شرب الخمر ليس علي ّ عارا اذا لم يشكني فيها رفيقي و غمدان الّذي نبّئت عنه«4» بنوه ممسّكا في رأس نيق مصابيح السّليط يلحن فيه اذا يمسي كتوماض البروق فاصبح بعد جدّته رمادا و غيّر حسنه لهب الحريق و اسلم ذو نواسس مستنيبا«5» و حذّر قومه ضنك المضيق أرياط«6» در يمن مقام كرد و نجاشي را خبر كرد به آنچه كرده بود. او نامه نوشت كه: آن جا مقام كن با لشكري كه داري. پس از آن به مدّتي أبرهة بن الصّباح را با أرياط«7» كراهتي افتاد. جماعتي از حبشه را باز بريد«8» و با ارياط«9» خصومت آغاز كرد و ساز جنگ بساختند. چون برابر يكديگر فرود آمدند، أبرهه كس فرستاد به أرياط«10» و گفت: خصومتي كه هست مار است با يكديگر و لشكر ----------------------------------- (10- 9- 7- 6- 1). آج: ارباط. (2). اساس: مطلب زير وصّالي رفته است، با توجّه به آج افزوده شد. (3). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (12/ 169) لدي عرف. (4). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (12/ 169) نبّئت عنه. (5). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (12/ 169) مستميتا.

(8). آج: باز بردند.

صفحه : 403 را گناهي نيست. برون آي تا يك باري با يكديگر بگرديم. اگر تو مرا بكشتي لشكر و ولايت تو را مستخلص باشد، و اگر من تو را بكشم همچنين باشد. بر اينكه قرار دادن. و به«1» روي يكديگر بيرون آمدند. و أرياط مردي بود جسيم و وسيم، و حربه اي به دست داشت. و ابرهه مردي بود كوتاه و حقير و دميم، و از پس او غلامي از آن او مي آمد سلاح او بر گرفته [182- ر] يك دو بار بگرديدند. أرياط«2» حربه بزد ابرهه را بر روي او آمد، دهن و بيني او ببريد، او را براي اينكه أشرم خواندند، و او بيفتاد. غلام چون ديد كه ابرهه بيوفتاد، حمله اي بر ارياط برد و او را زخم زد و بكشت و لشكر بر ابرهه جمع شد. اينكه خبر به نجاشي رسيد- ملك حبشه. خشم گرفت و نامه اي نوشت به ابرهه و گفت: تو را كه دستوري داده است كه با ارياط قتال كني و او را بكشي! من لشكري فرستم كه تو را بگيرند و موي پيشاني تو ببرند و خاك ولايت [تو]«3» با شهر خود«4» آرم. ابرهه نامه برخواند، در حال بفرمود تا سر او بتراشيدند و موي سر جمع كرد و بفرمود تا پاره اي خاك از زميني«5» بر گرفت و در انباني كرد«6» و هر دو پيش نجاشي فرستاد و گفت: آنچه تو بر آن سوگند خوردي، من به جاي آوردم، و من بنده توام، اگر فرمايي از قبل تو اينكه جا مي باشم و اينكه ولايت نگاه مي دارم و عمارتي مي كنم، و الّا آنچه راي تو

باشد مي فرماي«7». نجاشي خشنود شد و او را در آن ولايت قرار داد. آنگه ابرهه در صنعا كنشتي كرد و مال جهان بر او خرج كرد، چنان كه مانند آن كس نكرده بود. و نام ----------------------------------- (1). آج: بر. (2). آد، كا: ارباط. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). كا، آد، گا: خويش. [.....] (5). آج و ديگر نسخه بدلها: زمين. (6). آج: در ظرفي كرد. (7). آج: بفرماي.

صفحه : 404 آن كنيسه«1» قليّس نهاد، و نامه اي نوشت به نجاشي كه من براي تو و به نام تو كنيسه اي كردم كه در بسيط زمين چنان كس نكرد، و چندان حرمت نهادم آن را كه خلايق عالم از راههاي دور آن جا مي آيند و آن«2» مي بينند، و عن قريب چنان سازم كه مردم اينكه حج كه به جانب مكّه مي روند و آن جا زيارت مي كنند، اينكه جا مي آيند. نجاشي شاد شد و اينكه حديث در عرب پراگنده شد. مردي من بني مالك بن كنانه برخاست و آن جا رفت و آن جايگاه را بديد و به شب در زاويه اي [182- پ] از آن آن جايگاه پنهان شد و حدث كرد آن جا بر طريق استخفاف، براي آن كه ابرهه گفته بود: حج ّ عرب با آن جا گردانم، و در شب از آن جا بگريخت. خادمان آن جايگاه آن بديدند، ابرهه را خبر دادند. او دل تنگ شد بغايت و گفت: اينكه كه كرده باشد! گفتند: مردي از عرب روزي چند اينكه جا بود، و اكنون گريخته است. اينكه جز او نكرده است. ابرهه سوگند خورد كه ننشيند

تا كعبه بيران نكند«3» به عوض آن كه آن عربي«4» بي حرمتي كرده بود. آنگه لشكري بسيار را از حبشه جمع كرد و روي به بلاد عرب نهاد. اينكه خبر برسيد، عرب نيز ساز و اهبت جنك بكردند. اوّل پادشاهي از ملوك حمير لشكر جمع كرد و به روي او شد«5»، و نام اينكه پادشاه ذو نفر بود، و قتل كرد«6» با او. ابرهه غالب آمد و عرب را هزيمت كرد و پادشاه را بگرفت و خواست تا او را بكشد. اينكه مرد گفت: مرا مكش كه من تو را به كار آيم در اينكه عزم كه كرده اي. بفرمود تا او را بند كردند و با خود ببرد. از آن جا برفت به قبايل خثعم رسيد. نفيل بن حبيب بيرون آمد با جماعتي خثعم، و قتال كرد. ابرهه غالب آمد و نفيل را بگرفتند و پيش او بردند. او را«7» ----------------------------------- (1). آج: كنش. (2). آج را. (3). آج: ويران نكند، آد، گا: ويران كنم، كا: بيرون نكنم. (4). آج، آد، كا: عرب. (5). آد، كا: بنزديك وي شد. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: قتال كرد. (7). آج، آد، گا: ندارد.

صفحه : 405 گفت: مرا مكش كه من دليل تو باشم در زمين عرب كه تو احوال اينكه ولايت نداني. او را نيز بند كرد«1» و با خود ببرد. از آن جا به طايف آمد. مسعود بن معتّب بيرون آمد با لشكري«2» ثقيف و گفت: أيّها الملك؟ ما را با تو جنگي نيست، و تو به قصد ما نيامده اي و ما را بتخانه اي است آن را «بيت اللّات» گويند، آن خانه نيز مطلوب

[183- ر] تو نيست، مطلوب تو خانه مكّه است. اگر خواهي ما«3» دليلي بفرستيم تا تو را رهنموني كند بر آن خانه. گفت: روا باشد. مردي را با او بفرستادند كه او را أبو رغال گفتند. چون به جايي رسيد كه آن را مغمّس گويند، در آن منزل بمرد و گورش آن جا نهاده است، و هر چه«4» آن جا بگذرد عادت كرده اند كه«5» سنگي بر گور او اندازد«6». و ابرهه از اينكه منزل مردي را فرستاد با لشكري عظيم به جانب مكّه، و نام اينكه مرد الأسود بن مقصود بود، تا بر مقدّم برفت و مال حرم بر گرفت و دويست شتر از آن عبد المطّلب بگرفت. عبد اللّه بن عمر بن مخزوم در حق ّ او گويد: يا رب ّ اخز الاسود بن مقصود الآخذ الآخذ الهجمة ذات التّقليد من الحري ثم ثبير فالبيد فضمها الي طماطم سود قد اجمعوا ان لا يكون«7» عيد«8» و يهدموا البيت الحرام المعهود و المروتين و المشاعر السّود حقّر بهم ربّي و انت محمود آنگه ابرهه رسولي فرستاد به اهل مكّه نام او حناطة الحميري ّ، و او را گفت: به نزد رئيس مكّه رو و پيغام من به او گذار و بگو كه: من نه به قتال تو ----------------------------------- (1). آج، كا: كردند. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: لشكر. (3). كا، آد، گا: تاما. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: هر كه. [.....] (5). كا، آد، گا: عادت رفته است كه. (6). آج: اندازند. (7). آج: لا اكون. (8). كذا: در اساس، كا، آج: عبيد، چاپ قرطبي (20/ 191): معبود.

صفحه : 406 آمده ام. من آمده ام تا اينكه

خانه بيران كنم«1» و برگردم. اگر منع نكني«2»، مرا با تو كاري نيست. و اگر منع كني، با تو قتال كنم. عبد المطّلب گفت: اينكه به پيغام راست نيايد، من بيايم و او را بگويم آنچه جواب است. آنگه برخاست و با جماعتي فرزندان و خدم خود آن جا رفت. چون ذو نفر- كه ملك حمير بود- بشنيد كه عبد المطّلب آن جا آمد، برخاست و پيش [183- پ] ابرهه رفت و گفت: أيّها الملك؟ بدان كه اينكه عبد المطّلب سيّد قريش است و در همه عرب از او بزرگوارتر مرد«3» نيست، و آن آن«4» است كه مردمان را طعام دهد و وحوش و طيور را در سهل و جبل، و كرم و بزرگواري او در عرب مشهور است. اينكه براي آن گفتم تا او را حرمت داري و نيكو بنشاني و سخن او نيكو بشنوي و به آنچه ممكن بود رضاي او بجويي كه او سرفراز عرب است. اينكه تعريف بكرد و برخاست و عبد المطّلب را پيش ابرهه برد. و عبد المطّلب مردي تمام بالا و نيكو روي و فصيح زبان بود و با هيبت. ابرهه چون او را بديد، عظيم وقعي ببود او را در چشم او و از سرير فرود آمد و او را اكرام كرد و در زير سرير بنشست و او را زبر خود بنشاند و اكرام تمام كرد و ترجمان پيش ايشان بنشست و گفت: كسان ملك شتري چند گرفته اند از آن من، تا بفرمايد تا آن شتران با من دهند«5». ابرهه ترجمان را گفت: يا عجب؟ من اينكه مرد را بديدم و در چشم من وقوعي ببود

او را«6»، گمان بردم كه مردي عاقل است. من با لشكري به اينكه عظيمي آمده ام تا خانه اي كه شرف ايشان و شرف و مفخر عرب در آن است بيران كنم«7». او را خود هيچ همّت آن نيست، براي شتري چند ----------------------------------- (1). آج: خراب كنم، كا: بيرون كنم، آد: ويران كنم. (2). آج: منعم نكني، كا، آد، گا: منعي نكني. (3). آد، گا: مردي. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: و او آن. (5). آج: بفرمايد تا شتران باز دهند، كا: بفرمايد كه رد كنند. (6). كا، آد، گا: وقعي افتاد. (7). آج: ويران كنم، كا: بيرون كنم.

صفحه : 407 گرناك«1» سخن مي گويد. او از چشم من بيوفتاد. ترجمان بگفت. عبد المطّلب جواب داد و گفت: اينكه شتران مراست، و للبيت رب ّ يحفظه و يمنعه إن شاء اللّه، خانه را خداي«2» هست كه اگر خواهد نگاه دارد و باز پايد. ابرهه گفت: روا باشد، و بفرمود [184- ر] تا شتران با عبد المطّلب دادند، و آن دويست شتر بستد«3» و در كوه به چره«4» فرستاد و روي به مكّه نهاد. أبرهه از آن منزل منزلي پيشتر آمد. عبد المطّلب برخاست و عمرو بن نفاشه«5» را برگرفت- و او سيّد بني كنانه بود- و خويلد بن واثله را- و او سيّد هذيل بود- با جماعتي رؤساي قبايل و پيش ابرهه رفتند و قرار دادند با او كه ثلثي از مال اهل حجاز و تهامه بستاند و برگردد و خانه بيران نكند«6». قبول نكرد. عبد المطّلب باز آمد و قريش را گفت: شما را در شعاف اينكه كوهها بايد رفتن تا از اينكه لشكر مضرّتي به

شما نرسد. عبد المطّلب بيامد و حلقه در خانه به دست گرفت و تضرّع كرد در خداي تعالي و اينكه بيتها بگفت: يا رب ّ لا ارجو لهم سواكا يا رب ّ فامنع منهم حماكا ان ّ عدوّ البيت من عادا كا فامنعهم«7» ان يخربوا قراكا و اينكه بيتها نيز بگفت: لا هم ّ ان ّ العبد يمنع رحله و حلاله فامنع حلالك«8» لا يغلبن صليبهم و محالهم عدوا محالك جروا جموع بلادهم و الفيل كي يسبوا عيالك ----------------------------------- (1). آج: گرگ، كا: گرگن، آد: گركين. (2). آج: خدايي، كا: را خود خدايي، آد: خداوندي. (3). آج: باز گرفت، كا: باز ايستد، آد، باز استد. [.....] (4). كا، آد، گا: چرا. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: عمرو بن نفايه. (6). آج: ويران نكند، گا: خراب نكند. (7). آج، كا: امنعهم، چاپ قرطبي (20/ 191): انهم. (8). ضبط قرطبي (20/ 191) چنين است: لا هم ّ ان ّ العبد يتم || نع رحله فامنع حلالك

صفحه : 408 عمدوا حماك بكيدهم جهلا و ما رقبوا حلالك ان كنت تاركتهم و كعبتنا فامر ما بدا لك آنگه بيرون آمد و به جانبي برفت و متواري شد با قوم خود. و ابرهه لشكر برگرفت و روي به مكّه نهاد با پيلان. و گفتند: دوازده پيل داشت و در ميان [184- پ]، [ايشان فيلي بود عظيم«1» و هايل كه نجاشي فرستاده بود نام او محمود. و او پيشرو پيلان بود، و آن جا كه رفتندي تا او نرفتي«2» نرفتندي، و چون بايستادي بايستادندي. نفيل بيامد- كه سيّد خثعم بود- و در گوش آن پيل گفت كه: اي محمود؟ داني كه اينكه چه زميني است! اينكه

حرم خداي است و خانه خداست، نگر تا گرد آن نگردي كه هلاك شوي. چون پيلان را بياراستند و آهنگ خانه خواستند كردن، آن پيل مهتر فرو خفت و چندان كه او را زدند از آن جانب يك گام ننهاد«3»، و اگر روي او به راهي ديگر مي كردند، به شتاب مي رفت، و چون روي او با كعبه مي نهادند فرو مي خفت. ايشان را از آن حال شگفت آمد. نفيل از آن جا بگريخت و در بعضي كوهها پنهان شد و خداي تعالي از جانب دريا مرغاني را بفرستاد بر شكل خطّاف«4»، هر يكي سه سنگ داشتند: يكي در منقار و دو در چنگال، هر يكي بر مقدار نخودي. بر بالاي سر هر مردي يكي از ايشان بايستاد، هر كس را كه سنگي از آن بر او آمد«5»، بيفتاد و هلاك شد. و روي را به هزيمت نهادند و آن مرغان از پي ايشان مي شدند و سنگ بر ايشان مي زدند و مي كشتند ايشان را. نفيل بن حبيب چون چنان ديد، گفت: أين المفّر و الإله الطّالب و الاشرم المغلوب غير غالب و نيز گفت: ----------------------------------- (1). كا: سخت عظيم. (2). كا ايشان. (3). كا: گام بر نگرفت. (4). كا، آد، گا اعني پرستك. (5). كا: مي آمد.

صفحه : 409 الا حيّيت عنّا يا ردينا نعمناكم من الاصباح«1» عينا ردينة لو رأيت و لن تريه لدي جبل المحصّب ما رأينا اذن لعذرتني و حمدت امري و لم تأسي علي ما فات منّا«2» حمدت اللّه اذا عاينت طيرا و خفت حجارة تلقي علينا و كل ّ القوم يسأل عن نفيل كأن ّ له علي ّ للحبشان«3» دينا و نفيل در آن كوه

كه بود در ايشان مي نگريد و ايشان هلاك مي شدند و در هم مي افتادند. و خداي تعالي بر ابرهه دردي مسلّط بكرد كه جمله انگشتان او بيفتاد و خون و ريم از او آمدن گرفت تا به صنعا بيامد بر اينكه حال، آن جا بيماري بر او سخت شد و شكمش بياماهيد و بطرقيد و اعضايش از هم بيفتاد«4». مقاتل سليمان گفت: سبب حديث اصحاب الفيل آن بود كه جماعتي از قريش با بازرگاني به زمين نجاشي رسيدند. چون به ساحل دريا رسيدند، فرود آمدند. كليسيايي بود از آن ترسايان كه قريش آن را هيكل خواندند. و به زبان ترسايان آن را ماسرجان گفتند«5». اينكه جماعت آتش بركردند و چيزي بپختند و آتش رها كردند و برفتند. بادي بر آمد و آتش در آن صومعه بزد و آتش در گرفت و آن صومعه بسوخت. فرياد بر آمد و صريخ و استغاثت به نجاشي رسيد. نجاشي خشم گرفت و ابرهه را نامزد كرد تا برود با لشكري و كعبه ويران كند«6». و در اينكه وقت ابو مسعود الثقفي به مكّه بود و مكفوف شده بود. تابستان به طايف شدي و زمستان به مكّه. و مردي بود با قدر و خطر، خداوند راي و بصيرت و حرمت و دوست عبد المطّلب بود. عبد المطّلب او را گفت: يا أبا مسعود؟ چه ----------------------------------- (1). ضبط كلمه در برخي روايات به صورت «مع الاصباح» آمده است. (2). ضبط كلمه در سيره إبن هشام به صورت «بينا». (3). ضبط مصرع در سيرت رسول اللّه (1/ 80) چنين است: كأن علي للحبشان دينا. (4). كا: در افتاد. [.....] (5). چاپ شعراني (12/

174): ماسرجسان. (6). آد: بيران كند.

صفحه : 410 راي بيني در اينكه كار! گفت: بيا تا به يك جاي به كوه حري شويم و آن جا راي زنيم. آن جا رفتند. ابو مسعود گفت: راي آن است كه صد شتر بگيري و آن را هدي خانه خدا كني، و هر يكي را نعلي در گردن كني بر رسم هدي، باشد كه اينكه سپاهان يكي را از آن بكشند؟ خداي خشم گيرد براي خانه خود. عبد المطّلب همچنان كرد. ايشان چون برسيدند، اوّل آهنگ شتران كردند و چند شتر را پي بكردند و بكشتند. ابو مسعود گفت: اكنون تعرّض كردند سخط خداي را، و ابو مسعود عبد المطّلب را گفت: دل مشغول مدار كه اينكه خانه خداست خداي را هست كه او را نگاه دارد، نه تبّع با لشكري تمام آن جا فرو آمد و خواست تا اينكه خانه ويران كند«1»، خداي تعالي جهان بر وي تاريك كرد سه روز. تبّع پشيمان شد و توبه كرد و خانه را جامه قباطّي در پوشيد و تعظيم كرد و شتر بسيار بكشت آن جا. آنگه گفت: بنگر به جانب يمن تا چه بيني؟ او بنگريد، گفت: مرغاني مي بينم سپيد كه از كنار دريا روي به مكّه نهاده اند. گفت: بنگر تا كجا فرو آيند! گفت: به بالاي سر ما رسيدند، گفت: مي شناسي اينكه مرغان را! گفت: نه. گفت: مرغان بلاد مااند، عربي نيست و نجدي و تهامي و شامي. گفت: بر چه شكل اند! گفت: به شكل منج انگبين اند و در منقار هر يكي سنگي هست. هر گروهي را يكي مرغ در پيش ايستاده است سياه سر، دراز گردن،

سرخ منقار. بيامدند اينكه مرغان و گرد لشكرگاه ابرهه درآمدند. چون ايشان صف بركشيدند و آهنگ كعبه كردند، هر مرغي از ايشان آنچه در منقار داشت بينداخت، بر هر سنگي نام صاحب او نوشته. بر هر يكي كه سنگ او بر او زدند، بر سرش آمد و از زيرش بيرون آمد، و اگر بر پشتش افتاد به سينه اش بيرون آمد، و اگر بر سينه اش آمد، بر پشتش بيرون رفت تا همه بر جاي بمردند، و گفتند: از آن ----------------------------------- (1). كا: بيران كند.

صفحه : 411 جمع كس بنماند الّا أبرهه- و كنيت او ابو يكسوم بود. او تنها بجست و روي«1» به حبشه نهاد و مرغي بالاي سر او مي رفت تا آنگه كه او به حبشه رسيد پيش تخت نجاشي، و اينكه قصّه باز گفت كه اينكه لشكر به اينكه شوكت از سنگ ريزه مرغان ضعيف هلاك شدند. نجاشي تعجّب نمود«2». آن مرغ آن سنگ كه در منقار داشت بر سر او زد و او را بر جاي بكشت تا نجاشي بدانست كه هلاك ايشان چه بود. آنگه چون شب در آمد و ابو مسعود و عبد المطّلب بر كوه حري بودند، هيچ آوازي و حسّي نشنيدند و هيچ روشنايي نديدند از لشكر ابرهه. چون روز بود، فرود آمدند، و اندك اندك مي آمدند و تفحّص مي كردند، هيچ آوازي نبود. چون به لشكرگاه رسيدند، همه را مرده ديدند، بيامدند و آنچه بود از سيم و زر و جواهر برگرفتند، و عبد المطّلب دو چاه بركند و از آن زر و سيم و جواهر پر باز كرد«3» و ابو مسعود را گفت: يكي مرا و يكي

تو را. گفت: مرا آن ده كه تو براي خود برگرفته اي. گفت: رواباشد كه من خود قسمت به انصاف كرده ام. آنگه آواز دادند و مردم را خبر كردند. بيامدند و آن فضلات غنايم و متاع و اثاث كه بود برداشتند. عبد المطّلب و ابو مسعود هر دو توانگر شدند از آن مالها و بر قوم خود سيادت يافتند. عبد اللّه بن عمر بن مخزوم در قصّه اصحاب الفيل اينكه بيتها بگفت: انت الجليل ربنا لم تدنس انت حبست الفيل بالمغمس ّ من بعد ما هم ّ بشرّ مبلس حبسته في هيئة المكركس]«4» ما لهم من فرج و منفس قال المكركس المنكوس المطروح، و قال ابو الصّلت بن اميّة بن مسعود ----------------------------------- (1). كا را. (2). آج: او از آن تعجّب مي نمود. (3). آج: دو چاه بكند و پر كرد از آن زر و سيم. (4). اساس: تا بدين جا افتادگي دارد، با توجّه به آج، كا افزوده شد.

صفحه : 412 في ذلك: ان ّ ايات ربنا بيّنات ما«1» يماري بهن ّ«2» الّا الكفور حبس الفيل بالمغمّس حتّي ظل ّ يحبو كأنّه معقور حوله من رجال كندة فتيان مصاليت في الحروب صقور غادروه ثم ّ ابذعرّوا سرا عا كلّهم عظم ساقه مكسور واقدي گفت: ابرهه«3» جدّ آن نجاشي بود كه در عهد رسول ما بود. اصحاب تواريخ در تاريخ عام الفيل خلاف كردند. مقاتل گفت: پيش از مولد رسول بود- عليه السّلام- به چهل سال. كلبي ّ گفت و عبيد عمير: پيش از مولد رسول بود به شست و سه سال«4»، و بعضي دگر گفتند: رسول- عليه السّلام- هم آن سال زاد. ابو الحويرث گفت: عبد الملك مروان پرسيد قتّات بن اشتم

الكنّاني ّ اللّيثي ّ را- و او از معمّران بود- كه تو مهتري يا رسول- عليه السّلام! گفت: رسول از من مهتر بود، و لكن مولد من پيش از مولد رسول بود، كه رسول- عليه السّلام- عام الفيل زاد و من بزرگ بودم، پدرم مرا دست گرفته و آثار پاي پيل و روث او به من مي نمود. عايشه گفت: من سايق و قايد پيل را ديدم به مكّه كور شده و مقعد گشته از مردم سؤال مي كردند، قوله: أَ لَم تَرَ كَيف َ فَعَل َ رَبُّك َ بِأَصحاب ِ الفِيل ِ، حق تعالي اينكه نعمت رسول را ياد كرد و اعلام كرد، گفت: نديدي، يعني ندانستي كه خداي تو با اصحاب الفيل چه كرد؟ لفظ پيل، بر واحد گفت براي آن كه بر جنس حمل [185- ر] كرد. و گفتند: مراد آن كه يك پيل بود كه آن را «محمود» خواندند. أَ لَم يَجعَل كَيدَهُم فِي تَضلِيل ٍ، نه كيد ايشان در ضلال و خسار و هلاك ----------------------------------- (1). اساس: ممّا، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). كذا: در اساس، آج: بها، كا، آد، گا: تبلك، چاپ شعراني (12/ 176): فيهن ّ. (3). آج از. (4). كا، آد، گا: به سي سال.

صفحه : 413 كرد، و رها نكرد كه بر كار شود، بل«1» باطل كرد؟ وَ أَرسَل َ عَلَيهِم طَيراً، بر ايشان فرستاد مرغاني و لفظ او هم جنس است و جمع شايد«2» واحدها طائر علي طريقة راكب و ركب، و صاحب و صحب. أَبابِيل َ يعني جماعتي در تفرقه«3» گروه گروه و حفال حفال، قال الأعشي: طريق و جبّار رواء اصوله عليه ابابيل من الطيّر تنعب و قال امرء

القيس: تراهم الي الدّاعي سراعا كانّهم ابابيل طير تحت دجن مسخر و قال آخر: كادت تهدّ من الأصوات راحلتي اذا سالت«4» الارض بالجرد الابابيل در واحد او سه قول گفتند: «ابّول«5»»، كسنّور و سنانير، و «ابّيل»، كإحليل و احاليل، و «إبّال»، كدنّار و دنانير، فان ّ اصل دينار، «دنّار» بدلالة تضعيف النون. عبد اللّه عبّاس گفت: مرغاني بودند كه ايشان را منقار مرغاني بود و چنگالها چون چنگال سگان و سرها چون سر شير. عايشه گفت: مرغان بودند همچون پرستك. سعيد جبير گفت: مرغاني بودند سبز با منقارها«6» زرد. ابو الجوزاء گفت: خداي تعالي در حال بيافريد. [آن را]«7» در هوا. تَرمِيهِم، مي انداختند به ايشان. قراءت عامّه«8» «تا» است راجع با طير، و در شاذّ طلحة بن مصرّف و أشهب العقيلي ّ به « يا » خواندند رجوعا به الي اللّه تعالي، و قيل: الي لفظ الطيّر. بِحِجارَةٍ مِن سِجِّيل ٍ، به سنگها«9» از سنگ گل. عبد اللّه مسعود ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: ندارد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: و جمع را نشايد. (3). كا، آد، گا: يعني جماعات في تفرقة. [.....] (4). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (12/ 177) و تفسير قرطبي (20/ 197): اذ سالت. (5). چاپ شعراني (12/ 177) و ابابيل. (6). آج منقار. (7). اساس: ناخواناست، با توجّه به آج، كا افزوده شد. (8). كا، آد، گا قرّاء. (9). آج: سنگهايي.

صفحه : 414 گفت: مرغاني بودند كه بانگ مي كردند و سنگ مي انداختند، و گفت: خداي تعالي بادي [185- پ] فرستاد سخت تا به قوّت انداختن ايشان شد، هيچ سنگ از آن بر سنگ و آهن نيامد و

الّا بگذشت. در معني «سجّيل» خلاف كردند. ابو عبيد گفت: «سجّيل» سخت باشد. قال إبن مقبل: ضربا تواصي«1» به الابطال سجّيلا و گفتند: مراد به «سجّيل» سجّين است، و عرب بدل كنند «لام» را از «نون»، يعني سنگهايي از دوزخ. و گفتند: از اجر بود، و گفتند: لفظ معرّب است، يعني سنگ گل. فَجَعَلَهُم«2»، كرد ايشان را چون برگ كشت«3». ابو عبيده گفت: «عصف» برگ كشت باشد براي آن كه باد آن را ببرد، و آن را نيز «عصيفه» خوانند. و گفت: عصف، كاه باشد به لغت بني حنيفة، و به لغت قريش «نخاله» باشد، و گفتند: غلاف زرع باشد. و قوله: مَأكُول ٍ، در او دو قول گفتند: يكي آن كه مأكول بعضه، يعني خود شكسته«4» و بعضي از او خورده. و گفتند: مراد آن است كه مأكول ثمرته، كما يقال: فلان حسن أي حسن الوجه. و علما در قصّه اصحاب الفيل خلاف كردند كه معجز كه بود، بعضي گفتند: از فضايل كعبه بود، و بعضي گفتند از معجز پيغامبري بود كه در آن روزگار بود نام او خالد بن سنان، و گفتند: او وصي ّ وصي ّ«5» عيسي بود. و گفتند: مقدّمات و ترشّح«6» نبوّت رسول ما بود- عليه السّلام- كه او عام الفيل زاد. ----------------------------------- (1). كا، تواصوا، چاپ قرطبي (20/ 198): تواصت. (2). آج و ديگر نسخه بدلها كعصف مأكول. (3). آد، گا: كشتي. (4). كا، آد، گا: خورد شكسته. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد. (6). آج: ترشيح.

صفحه : 415

(

سورة لإيلاف

)«1» اينكه سورت مكّي است در قول عبد اللّه عبّاس، و ضحّاك گفت: مدني است. و چهار آيت است و

هفده كلمت است و نود حرف است [186- ر]، و زرّ حبيش روايت كرد از ابي ّ از رسول- عليه السّلام- كه: هر كه او سورة لايلاف بخواند، خداي تعالي او را به عدد هر كه به كعبه طواف كند در حج ّ و عمره، ده حسنه بنويسد. و ام ّ هاني بنت ابي طالب- رحمة الله عليهما- روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت: خداي تعالي قريش را تفضيل داد بر دگر قبايل عرب به هفت چيز كه پيش«2» ايشان كس را نبود و پس«3» ايشان كس را نباشد: يكي آن كه مرا از ايشان كرد، و دوم آن كه نبوّت در قبيله ايشان كرد، و حجابت كعبه و سقايت الحاج ّ و نصرت ايشان بر فيل و امامت. و در ايشان سورتي فرستاد كه كس را با ايشان در آن شركت نبود«4».

[سوره قريش (106): آيات 1 تا 4]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ لِإِيلاف ِ قُرَيش ٍ (1) إِيلافِهِم رِحلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيف ِ (2) فَليَعبُدُوا رَب َّ هذَا البَيت ِ (3) الَّذِي أَطعَمَهُم مِن جُوع ٍ وَ آمَنَهُم مِن خَوف ٍ (4)

[ترجمه]

براي نگاهداشت«5» قريش. ----------------------------------- (1). آد، گا: سورة القريش. (3- 2). آج و ديگر نسخه بدلها از. [.....] (4). آج صدق رسول الله، كا و الله اعلم. (5). آج: از براي الفت.

صفحه : 416 و خفارت ايشان در رفتن زمستان و تابستان. بپرستي«1» خداوند اينكه خانه را. آن كه طعام داد شما را«2» از گرسنگي و ايمن كرد از ترس. قوله: لِإِيلاف ِ قُرَيش ٍ، قرّاء خلاف كردند در اينكه دو لفظ. إبن عامر خواند: لالاف، علي وزن لعلاف بي « يا »، إِيلافِهِم، به « يا » علي خلاف لفظ الأوّل. باقي قرّاء هر دو به « يا » خواندند و إبن فليح، و ابو جعفر خواند«3»: الا فهم، علي وزن علافهم بي « يا »، و باقي «إيلافهم» بالياء. زهري گفت: «الايلاف» بالياء الاجارة بالخفارة، گفت: ايلاف آن باشد كه كس را به خفارت در راهي«4» ببرد«5»، يقال: آلف مؤلف ايلافا الف يوالف، و گفتند: مراد به ايلاف، الف دادن باشد من [186- پ] قولهم: الفت بكذا و الفني فلان بكذا. و اصل كلمت اينكه است و اينكه قول مشتمل است بر هر دو معني براي آن كه خفير الف دهد كاروان را و انس دهد و خوف و وحشت ببرد، يعني كار قريش را نظام داديم. و علما خلاف كردند در آن كه «لام» به چه تعلّق دارد، و در تفسير اهل البيت و اخبار ايشان آمد كه اينكه هر دو سورت

يكي است و ميان ايشان فصل نبايد كردن به بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ. و در يك ركعت نماز فريضه هر دو به يك جا بايد خواندن. و در قراءت ابي ّ و مصحف او هم چنين است. ----------------------------------- (1). آج: بپرستيد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: ايشان را، كه با ظاهر عبارت سازگارتر است. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: خواندند. (4). اساس: آيتي، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (5). آج: ببرند.

صفحه : 417 سفيان بن عيينه گفت: ما را امامي بود اهل علم و اهل فضل. او نيز اينكه هر دو سورت به يك جا خواندي بلافصل. و عمرو بن ميمون الأودي ّ گفت: در قفاي عمر خطّاب نماز كردم، نماز خفتن اينكه هر دو سورت به يك جا بخواند و بسم اللّه نگفت: بر اينكه قول، «لام» تعلّق دارد بقوله: فَجَعَلَهُم، أي جعل هلاك اصحاب الفيل سببا لايلاف قريش و نظاما لأحوالهم، و اينكه قول حسن است و مجاهد و فرّاء. بعضي دگر گفتند: تعلّق دارد بقوله: كَيف َ فَعَل َ رَبُّك َ، يعني انّما فعل ذلك لا لايلاف قريش. و گفتند: متعلّق او أَ لَم يَجعَل، است، يعني انمّا جعلنا كيدهم في تضليل لايلاف قريش. و گفتند: تعلّق دارد بما بعدها، يعني فَليَعبُدُوا رَب َّ هذَا البَيت ِ لايلاف، و هو كقولهم: لاكرام زيد فاضرب عمرا و كسائي و أخفش گفتند: اينكه «لام» تعجّب است و تعلّق دارد به فعلي مقدّر، يعني اعحبوا لايلاف قريش، شگفت داريد از كار قريش«1» و ايلاف [187- ر] خداي تعالي ايشان را، و لايلافهم رحلة الشّتاء و الصيّف و عبادتهم غير اللّه. و از اينكه وجوه

وجه اوّل قريبتر است. و ايلاف، نقيض، ايحاش بود، و نظير او ايناس بود. امّا قريش فرزندان نضر بن كنانه اند، هر چه نه از فرزندان نضر است، قرشي نيست. رسول- عليه السلام- گفت: ما فرزندان نضر بن كنانه ايم، نسبت با مادر نكنيم، با پدر كنيم. وائلة بن الاسقع روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: خداي تعالي از فرزندان اسمعيل بني كنانه برگزيد و از بني كنانه قريش را و از قريش بني هاشم را، و از بني هاشم مرا، فأنا خيرهم نفسا و أبا و أما. و اشتقاق قريش از «قرش» است و آن كسب و جمع و طلب باشد براي آن كه ايشان بازرگانان بودند و اصحاب تجارات و كسب اموال، ايشان را قريش خواندند. و گفتند: معاويه، عبد اللّه عبّاس را پرسيد كه قريش را چرا قريش ----------------------------------- (1). آج: شگفت دارند كار قريش را.

صفحه : 418 خواندند! گفت: قريش نام جانوري است در دريا كه جانوران دريا را بخورد و او را نخورند، و او سفاد كند با ايشان و با او نكنند، و او غالب بود بر ايشان و بر او غلبه نكنند، قريش به اينكه صفت بودند، ايشان را به نام او نام كردند. معاويه گفت: اينكه كه گفتي در كلام عرب و اشعار ايشان هست! گفت هست في قول الشّاعر«1»: و قريش هي التّي تسكن البحر بها سميت قريش قريشا سلّطت بالعلوّ في لجّة البحر علي سائر البحور جيوشا تأكل الغث ّ و السّمين و لا تترك فيه لذي الجناحين ريشا [781- پ] هكذا في البلاد حي ّ قريش يأكلون البلاد اكلا كشيشا«2» و لهم آخر الزّمان نبي يكثر

القتل فيهم و الخموشا يملأ الارض خيله و رجالا يحسرون المطي حسرا كميشا إِيلافِهِم، بدل لايلاف است و تفسير اوست. و آن كس كه «الاف» خواند، استشهاد كرد به قول ابو طالب- رحمة الله عليه- كه وصيّت مي كند عبّاس را يا حمزه را به رسول- عليه السلام- في قوله: و لا تتركنه ما حييت لمعظم و كن رجلا ذا نجدة و عفاف تذود العدي عن عصبة هاشمية الافهم في النّاس خير الاف در نصب «رحلة» خلاف كردند. بعضي گفتند: مصدري است لا من لفظ الفعل، و بعضي دگر گفتند: مفعول ايلافهم است، مفعول دوم، يقال: آلفته كذا، الف دادم او را با فلان چيز، و گفتند: ظرف است، أي في رحلة الشّتاء و الصيّف. و در بعضي مصاحف يافتند: رحلتا الشّتاء و الصّيف، به «الف» تثنيه و محل ّ او رفع بود علي تقدير هما رحلتا الشّتاء و الصّيف. و اينكه معتمد نيست لمخالفة المصاحف. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: گفت بلي قال شاعرهم. (2). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (12/ 180): كبيشا، تفسير قرطبي (20/ 203) كميشا.

صفحه : 419 عكرمه و سعيد جبير گفتند از عبد اللّه عبّاس كه: قريش را در سال«1» دو رحلت بودي: در زمستان به مكّه و در تابستان به طايف. خداي تعالي ايشان را فرمود كه: از حرم مفارقت مكني«2». ابو صالح گفت: در شام دو جايگاه بود، يكي سردسير و يكي گرمسير. در تابستان به سردسير شدندي و در زمستان به زمين گرمسير. و ديگر [188- ر] مفسّران گفتند: ايشان را در تجارت دو رحلت بودي، يكي در زمستان به يمن، و يكي در

تابستان به شام. و در حرم مقام نكردندي«3» زميني خشك بود بي آب و نبات و زرعي و ضرعي و آبي و درختي نبودي. و معيشت قريش از تجارت بودي و هيچ كس قريش را تعرّض نكردندي، گفتندي: ايشان اهل حرم خدااند و همسايگان خانه اويند، اگر اينكه دو رحلت نكردندي كس به مكّه مقام نتوانستي كردن. و اگر حرمت حرم نبودي، ايشان رحلت نتوانستندي كردن كه ايمن نبودندي دشخوار آمد بر ايشان اختلاف كردن از يمن به شام و از شام به يمن. خداي در تباله و جرش و چند شهر از بلاد يمن خصبي و خيري بداد بسيار تا ايشان طعام و متاع به مكّه آوردند. اهل ساحل به كشتي مي آوردند و اهل برّ به چهارپاي مي آوردند. اهل ساحل به جدّه بار بيفگندندي و اهل تباله به محصّب. و در شام نيز خصبي تمام بداد خداي تعالي تا اهل شام طعام و متاع به ابطح«4» آوردندي و اهل مكّه بيامدندي و بخريدندي و خداي تعالي ايشان را مؤونت آن دو رحلت كفايت كرد و ايشان را فرمود كه: به عبادت خداوند اينكه خانه مشغول شوي«5» كه خانه كعبه است، بقوله: فَليَعبُدُوا رَب َّ هذَا البَيت ِ الَّذِي أَطعَمَهُم مِن جُوع ٍ، گفت: بگو تا قريش و جمله عرب خداوند اينكه خانه را پرستند كه اوست كه ايشان را طعام داد از گرسنگي. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: سالي. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: مكنيد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها كه. (4). كا، آد، گا: با ابطح. [.....] (5). شوي/ شويد.

صفحه : 420 سعيد جبير روايت كرد كه: يك روز رسول- عليه السلام-

با ابو بكر صدّيق بگذشت به جماعتي [188- پ] مكّيان، يكي در ميان ايشان مي خواند: قل للّذي طلب السّماحة و النّدي هلّا مررت بآل عبد الدّار هلّا مررت بهم تريد قراهم منعوك من جهد و من اقتار رسول- عليه السلام- ابو بكر را گفت: اينكه ابيات چنين گفته اند! گفت: نه، بل چنين گفته اند: قل للذي طلب السماحة و الندي هلّا مررت بآل عبد مناف هلّا مررت بهم تريد قراهم منعوك من جهد و من اكناف«1» الرّائشين و ليس يوجد رائش و القائلين هلم للأضياف و الخالطين غنيهم بفقيرهم حتي يكون فقيرهم كالكاف و القائمين بكل وعد صادق و الراحلين لرحلة الأيلاف عمرو العلي هشم الثريد«2» لقومه و رجال مكة مسنتون عجاف سفرين سنهما و لقومه سفر الشّتاء و رحلة الأضياف كلبي گفت: اول كس كه از مكه سفر كرد به جانب شام و از آن جا متاع آورد، هاشم بن عبد مناف بود، و «هاشم» لقب بود او را براي اينكه لقب نهادند كه در ايام قحط او طعام دادي مهمان را و ثريد شكستي براي ايشان، و نام عمر و العلي بود. و قوله: وَ آمَنَهُم مِن خَوف ٍ، يعني به حرمت حرم ايمن بودندي هر كجا رفتندي، و اگر چنان كه ايشان جنايتي كردندي در حيي از احياء عرب، كسي خواستي كه مكافات كند ايشان را، گفتندي: حرمي است، رها [189- ر] كردندي براي حرمت حرم، و ديگر قبايل بر يكديگر غارت كردندي قوي بر ضعيف. ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها: چاپ شعراني (12/ 181): و من ايجاف. (2). آج: التريد.

صفحه : 421 ضحاك و ربيع و شريك و

سفيان گفتند: ايمن بكرد ايشان را از جذام، كه در مكه هرگز جذام نباشد. سالم روايت كرد كه: رسول- عليه السلام- گفت«1»: و گرد مدينه جذام را سود دارد. و امير المؤمنين علي«2» گفت: ايمن كرد ايشان را از آن كه خلافت در جز ايشان خواهد بودن. ----------------------------------- (1). آج ايمن كرد ايشان را. (2). كا، آد، گا عليه السلام.

صفحه : 422

سورة أ رأيت

«1» اينكه سورت مكي است در قول عبد الله عباس، و ضحاك گفت: مدني است. هفت آيت است در عدد كوفيان و بصريان، و شش آيت است در عدد مكيان و مدنيان. كوفيان و بصريان يُراؤُن َ آيتي شمردند، و باقيان نشمردند. و بيست و پنج كلمت است و صد و بيست و پنج حرف است. و روايت است از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سورة أ رأيت بخواند، خداي تعالي بيامرزد او را اگر زكات مال داده باشد «2».

[سوره الماعون (107): آيات 1 تا 7]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ أَ رَأَيت َ الَّذِي يُكَذِّب ُ بِالدِّين ِ (1) فَذلِك َ الَّذِي يَدُع ُّ اليَتِيم َ (2) وَ لا يَحُض ُّ عَلي طَعام ِ المِسكِين ِ (3) فَوَيل ٌ لِلمُصَلِّين َ (4) الَّذِين َ هُم عَن صَلاتِهِم ساهُون َ (5) الَّذِين َ هُم يُراؤُن َ (6) وَ يَمنَعُون َ الماعُون َ (7)

[ترجمه]

ديدي«3» آن را كه دروغ داشت حساب و جزا را! او آن است [كه]«4» باز زند يتيم را. و حثه نكند«5» بر طعام درويش. واي بر نماز كنان؟ ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: سورة الماعون. (2). آج ان شاء الله تعالي، صدق رسول الله. (3). آج: اي بديدي. (4). آج: ندارد، با توجه به آج افزوده شد. (5). آج: حريص نمي شود.

صفحه : 423 آنان كه ايشان از نمازشان غافل باشند؟ آنان كه ريا كنند در او. و منع كنند زكات را«1» [189- پ]. قوله: أَ رَأَيت َ، مراد به اينكه سورت وليد بن المغيره است. ضحاك گفت: سورت در عمرو بن عامر بن عمران«2» آمد، و گفتند: در هبيرة بن ابي وهب المخزومي آمد. إبن جريج گفت: آيات در ابو سفيان آمد كه او هر هفته شتري بكشتي، چون يتيمي بيامدي و طعام خواستي از او، او را به عصا بزدي. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، گفت: ديدي يا محمّد آن را كه قيامت به دروغ مي دارد و جزا و حساب؟ فَذلِك َ الَّذِي يَدُع ُّ اليَتِيم َ، او آن است كه يتيم را باز مي زند و زجر مي كند. و الدع الدفع بجفوة. و ابو رجاء العطاردي خواند: يدع اليتيم، أي يتركه، به فتح «دال» و تخفيف «عين». وَ لا يَحُض ُّ، و تحريض نكند و حثه كس را بر طعام دادن درويش را از بخل

و خساست، و مثله قوله: يَبخَلُون َ وَ يَأمُرُون َ النّاس َ بِالبُخل ِ«3»فَوَيل ٌ، گفت: واي آنان كه نماز كنند و از نماز ساهي باشند. مجاهد گفت: غافل باشند، يقال: سهيت عن كذا و لهيت عنه اذا غفلت عنه. سعد«4» گفت، رسول را- عليه السلام- پرسيدم از اينكه آيت، گفت: آنان باشند كه در نماز تأخير كنند [از اول وقت؟ عبد الله عباس گفت: مراد منافقان اند كه چون مردم را بينند نماز كنند]«5»، و چون نبينند نكنند، بيانه قوله: ----------------------------------- (1). آج: كار فرماي. (2). آج: عمرو بن عاصم بن عمران. (3). سوره حديد (57) آيه 24. (4). آج، كا: سعيد، آد، گا: سعيد جبير، تفسير قرطبي (20/ 211): سعد بن ابي وقاص. [.....] (5). اساس: ندارد، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 424 وَ إِذا قامُوا إِلَي الصَّلاةِ قامُوا كُسالي يُراؤُن َ النّاس َ«1» عَن صَلاتِهِم، گفت، و نگفت في صلاتهم، و الا كه«7» سلامت يافتي از اينكه؟ حسن گفت: آن باشد كه نماز به ريا كند، و اگر فوت شود باك ندارد. ابو العاليه گفت: آن باشد كه نماز بد كند به ركوع و سجود ناقص، و در نماز از اينكه جانب و آن«8» جانب مي نگرد. وَ يَمنَعُون َ الماعُون َ. در «ماعون» خلاف كردند. امير المؤمنين علي گفت: مراد زكات است، يعني زكات ندهند«9»، و اينكه قول عبد الله عمر است و حسن و قتاده و محمّد بن الحنفيه و ضحاك. عبد الله مسعود گفت: چيزهايي است كه«10» همسايگان از يكديگر بخواهند، چون تبر و ديگ و آلتي كه در سراي به كار بايد«11». مجاهد گفت: عاريت است. محمّد بن كعب و كلبي گفتند:

«ماعون» جمله عطا باشد، عام است بر همه برافتد. سعيد جبير و مقاتل و زهري گفتند: «ماعون» به لغت قريش مال باشد، قال شاعرهم: بأجود منه بماعونه«12» اذا ما سماؤهم لم تغم مج صبيره الماعون صبا ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آيه 142. (6- 2). كا و آد گفت. (5- 4- 3). كلمه در اساس زير وصالي رفته است، با توجه به كا، آد افزوده شد. (7). كا: و اگر نه. (8). آج: و از آن. (9). آج: ندهد. (10). كا، آد، گا: چيزها باشد كه. (11). آج: به كار دارند. (12). آج: بما عونهم.

صفحه : 425 و فراء حكايت كرد از بعضي عرب كه: «ماعون» فاعول باشد من الماء المعين، و قال آخر. اي الماء ابو عبيده و مبرد گفتند: «ماعون» در جاهليت هر چيزي بود كه«1» در او منفعت بود، چون متاع خانه، و در اسلام زكات و صدقه باشد. و بعضي دگر گفتند: «ماعون» طاعت باشد، تقول العرب: رض ناقتك حتي يعطيك الماعون، أي الطاعة و الانقياد، و قال الراجز: مهما تجاهد هن في البرين يخضعن او يعطين بالماعون«2» [091- پ] قطرب گفت: «ماعون» فاعول باشد من المعن و هو الشيي ء القليل قال الشاعر: ان هلاك مالك غير معن أي غير قليل و براي قلت «ماعون» خوانند اينكه چيزها را هو كالماء و النار و الملح و ما لا قيمة له سعيد بن المسيب گفت از عايشه كه او گفت از رسول- صلي الله عليه و آله و سلّم- كه پرسيدم كه: ماعون چه باشد! گفت: چيزي كه به او به انتفاع گيرند، و حلال نباشد منع كردن از كسي، چون

آب و آتش و نمك. عايشه گفت: آب آري، آتش چيست و نمك! گفت: يا عايشه؟ هر كه«3» پاره اي آتش به كسي دهد، همچنان باشد كه هر چه به اينكه آتش پخته شود، صدقه داده، و هر كه پاره اي نمك به كسي دهد، همچنان باشد كه هر طعام كه به آن خوش شود به صدقه داده باشد، و هر كه شربتي آب به كسي دهد در جايي كه آب يابند، همچنان باشد كه بيست«4» برده آزاد كرده. و اگر جايي بود كه آب نبود«5»، همچنان بود كه نفسي را زنده كرده، قال الراعي: قوم من الاسلام«6» لما يمنعوا ماعونهم و يضيعوا التهليلا ----------------------------------- (1). آج: چيزي باشد كه. (2). از اينكه جا به بعد به مقدار يك برگ اساس افتادگي دارد، از آج آورده شد. (3). كا، آد، گا او. (4). كا، آد، گا: شصت. [.....] (5). كا، آد، گا: نيابند. (6). تفسير قرطبي (20/ 214): علي الاسلام.

صفحه : 426 (

سورة الكوثر

) اينكه سورت مكي است در قول عبد الله عباس و در قول ضحاك مدني است. و سه آيت است بي خلاف، و ده كلمت است و چهل و دو حرف«1». و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه رسول- صلي الله عليه و آله- گفت: هر كه او إِنّا أَعطَيناك َ، بخواند، خداي تعالي او را از جويهاي بهشت آب دهد، و به عدد هر قرباني كه روز عيد كردند و كنند، او را ده حسنت بنويسند از جمله مسلمانان و اهل كتاب و مشركان. جابر بن مكحول روايت كرد كه رسول- صلي الله عليه و آله و سلّم- گفت: هر

كه او اينكه سورت بخواند، خداي تعالي چندان ملك و ملك دهد او را در بهشت كه اگر وصف آن بر دفترها نويسند به چندان شتران«2» بر نتوانند گرفتن كه از مشرق تا به مغرب برسد، هر دفتري چندان كه دنيا و هر چه در اوست- صدق رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم.

[سوره الكوثر (108): آيات 1 تا 3]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ إِنّا أَعطَيناك َ الكَوثَرَ (1) فَصَل ِّ لِرَبِّك َ وَ انحَر (2) إِن َّ شانِئَك َ هُوَ الأَبتَرُ (3)

[ترجمه]

بدرستي كه ما بداديم تو را حوض كوثر. ----------------------------------- (1). كا است. (2). كا، آد، گا: شتر.

صفحه : 427 پس نماز كن بر پروردگار تو و شتر كش. بدرستي كه دشمن تو اوست ابتر. عبد الله عباس گفت: اينكه سورت در عاص بن وائل السهمي آمد كه يك روز بر در مسجد الحرام رسول را- صلي الله عليه و آله- ديد كه از مسجد بيرون مي آمد. او در مسجد مي رفت، ساعتي با هم حديث كردند. چون عاص در مسجد شد، جماعتي از قريش گفتند: با كه«1» مي گفتي! گفت: با اينكه أبتر، و مراد رسول بود- صلي الله عليه و آله. و اينكه آنگه بود كه عبد الله پسر مصطفي- صلي الله عليه و آله- كه از خديجه بود فرمان يافته بود، و ايشان كسي را كه عقب نداشتي «ابتر» خواندندي. قريش از آن سبب او را أبتر مي خواندند و صنبور، خداي تعالي اينكه سورت فرستاد در حق«2» آنان كه رسول را- صلي الله عليه و آله و سلّم- اينكه گفتند قوله تعالي: إِنّا أَعطَيناك َ الكَوثَرَ. عامه قراء به «عين» خواندند: «اعطيناك» و در شاذ حسن بصري و طلحة إبن مصرف خواندند: إنا أعطيناك»، به «نون»، تقول العرب: اعطاك الله و أنطاك و اينكه قراءت روايت كرده اند از رسول- عليه السلام- و «كوثر» فوعل باشد من الكثرة]«3» كالحوفزان من الحفز، و هو الطعن، و قال«4»: و نحن حفزنا الحوفزان بطعنة و نوفل من النفل و هو الزيادة. و اينكه بناي مبالغت است هر

چيزي كه سخت بسيار باشد، آن را كوثر گويند. سفيان بن عيينه گفت: زني را پسرش«5» از سفر باز آمده بود. او را گفتند: ----------------------------------- (1). آد، گا سخن. (2). كا، آد، گا: فرستاد رد بر. (3). اساس تا اينكه جا به مقدار يك برگ افتادگي دارد، از آج افزوده شد. (4). كا، آد، گا الشاعر. (5). كا، آد، گا: زني را پسر.

صفحه : 428 چگونه آمد و چيزي آورد! گفت: اب بكوثر اي، مال كثير، و اينكه قول مطابق سبب نزول سورت است، يعني دل تنگ مكن از آنچه«1» تو را أبتر مي خوانند كه ما تو را كثرتي دهيم در عقب و نسل و فرزندان كه بر زمين هيچ بقعه اي و خطه اي نماند و الا آن جا جماعتي فرزندان تو باشند. نبيني كه روز طف كربلا كه آن جماعت اهل البيت را بكشند از فرزندان حسين«2»- عليه السلام- جز علي اكبر- زين العابدين- نماند. خداي تعالي از نسل او تنها عالم پركرد. اكنون تو شكر كن خداي را و نماز«3» و روز عيد شتر بكش كه دشمنان و عيابان تو ابتر و دنبال بريده خواهند بودن، تا از آنان كه اينكه گفتند در جهان اثر بنماند ايشان را و«4» اعقاب ايشان را. اينكه قول سورت از اول تا آخر يك حديث باشد. و قول دگر در «كوثر» آن است كه او نام حوضي است كه رسول را باشد در بهشت. أنس مالك روايت كرد كه يك روز رسول- عليه السلام- نشسته بود، اغماي وحي بدو در آمد و سر در پيش افگند. چون سر برداشت، خرم روي و خندان بود، گفت: داني«5» تا

چرا مي خندم! گفتند: نه يا رسول الله؟ گفت: خداي تعالي سورتي فرستاد بر من، و اينكه سورت بر خواند. آنگه گفت: داني«6» تا كوثر چه باشد! گفتند: خداي و رسول عالمتر«7». گفت: جويي است در بهشت و حوضي است«8» در بهشت [191- ر] كه خداي تعالي مرا وعده داد كه امت من به كنار او روند، به عدد ستاره آسمان بر كنار او اواني و اقداح باشد. گروهي به كنار آن حوض فراز آيند از امت من، فريشتگان ايشان را برانند، من گويم: امت منند. گويند: از پس تو احداث كردند كه تو نداني. عبد الله عباس گفت: چون اينكه سورت آمد، رسول- عليه السلام- بر منبر ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: آن كه. (2). آد، گا: حسين علي. (3). آج و ديگر نسخه بدلها كن. (4). آد، گا: نه ايشان را و نه. (6- 5). آج و ديگر نسخه بدلها: دانيد. [.....] (7). كا، آد، گا: خدا و رسولش عالمتر است. (8). آج: جويي و حوضي است، كا: جويي هست در بهشت و حوضي است.

صفحه : 429 رفت و خطبه كرد و اينكه سورت بخواند. صحابه گفتند: يا رسول الله«1»؟ كوثر چيست كه خدا تو را بداد! گفت: جويي است در بهشت از شير سپيدتر و از قدح راست تر، بر كنارهاي او«2» قبه هاي«3» در و ياقوت است، مرغاني سبز به آب خور به آن جوي آيند، گردنهاي ايشان چون گردن شتران بختي. گفتند: يا رسول الله؟ چه ناعم باشند. اينكه مرغان؟ گفت: از ايشان ناعمتر آنان باشند كه اينكه مرغان را خورند و از اينكه آب خورند و رضوان خداي دريابند. عبد الله

عمر روايت كرد كه- رسول- عليه السلام- گفت: «كوثر» جويي است در بهشت كنارهاي او از زر سرخ است و ريگ او مرواريد و ياقوت است، و خاك او از مشك خوشتر است و آبش از انگبين شيرينتر و از برف سپيدتر. عايشه گفت: «كوثر» نام جويي است كه آب از او در حوض مي شود، هر كه خواهد كه آواز او بشنود بايد تا انگشت در گوش نهد. رسول- عليه السلام- گفت: آب كوثر از اصل سدرة المنتهي بيرون مي آيد، طول او از مشرق تا مغرب است، بر كنار او زعفران رسته است، ريگ او در و مرجان و ياقوت است، و خاك او مشك أذفر. بر كنار او درختهاست«4» از در و مرجان، هر كه در او شد از [191- پ] غرق ايمن باشد. هر كه از او باز خورد هرگز تشنه نشود. و هيچ كس از او وضو نكند و الا هرگز أشعث و أغبر نشود. امت من بر اينكه حوض چنان ازدحام كنند كه چهار پايان تشنه. أنس مالك گفت: در نزديك عبيد الله زياد شدم و جماعتي حاضر بودند و در «كوثر» مجادله مي كردند. مرا گفتند: چه گويي يا با حمزه؟ من گفتم: ندانستم كه من بمانم تا روزگار كه در او مردماني باشند كه اينكه قدر ندانند. من پيرزناني را باز گذاشته ام كه ايشان در پنج نماز مي گويند: اللهم اسقنا من حوض محمّد، ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها اينكه. (2). آج: بر كناره او، كا: بر كنارها. (3). اساس و همه نسخه بدلها: قبها/ قبه ها. (4). آج: قبهاست/ قبه هاست، كا، آد، گا: پشتهاست.

صفحه : 430 و شاعر

گويد در اينكه باب«1»: يا صاحب الحوض من يدانيكا و انت حق«2» حبيب باريكا سعيد جبير و مجاهد گفتند: «كوثر» خير باشد. حسن بصري گفت: مراد قرآن است، سماه الله كوثرا لكثرة منافعه. عكرمه گفت: نبوت است و كتاب. ابو بكر عياش گفت و يمان بن رباب: كثرت امت است. از صادق- عليه السلام- روايت كردند كه او گفت: شفاعت امت است، و هم از او روايت كردند كه او گفت: تيسير قرآن است و تخفيف شرايع. هلال بن يساف گفت: قول لا اله إلا الله محمّد رسول الله است، و گفتند: فقه در دين است، و گفتند: پنج نماز است. و اهل علم بر آن دو قول پيشين اند«3» از حوض و كثرت اهل البيت، و حوض، حوض رسول است و ساقي حوض امير المؤمنين علي است في قوله: وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً«4» فَصَل ِّ لِرَبِّك َ وَ انحَر، محمّد بن كعب گفت: معني آن است كه اگر گروهي هستند كه جز خداي را نماز مي كنند و نحر مي كنند نه براي او، تو براي او نماز كن و نحر كن. عكرمه و عطا و قتاده گفتند: يعني نماز عيد بكن و شتر بكش روز عيد نحر. أنس مالك گفت: رسول- عليه السلام- در بدايت اسلام اول نحر كردي آنگه نماز. خداي تعالي گفت: اول نماز كن آنگه نحر كن. سعيد جبير و مجاهد ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: محمّد قال الشاعر. (2). آد، گا: حقا. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: پيشتراند. (4). سوره دهر (76) آيه 21.

صفحه : 431 گفتند: معني آن است كه نماز بامداد بكن به جمع و شتر بكش و به

منا، و بعضي دگر گفتند: اينكه سورت روز حديبيّه آمد كه رسول را منع كردند از حج ّ خانه، خداي تعالي اينكه سورت فرستاد و گفت: هم اينكه جا كه هست نماز بكن و قربان بكن و برگرد. أصبغ بن نباته روايت كرد كه امير المؤمنين- عليه السلام- گفت: چون اينكه سورت آمد، رسول- عليه السلام- گفت: يا جبريل؟ اينكه نحيره چيست كه خداي تعالي مرا فرموده است! گفت: نحيره نيست، خداي تعالي مي فرمايد كه در نماز دست به تكبيرها بردار تا به نحر در تكبير افتتاح و تكبير ركوع و تكبير سجود. و چون سر برداري از او كه اينكه نماز ماست و نماز فريشتگان در آسمانهاي هفت. آنگه گفت: هر چيزي را زينتي هست و زينت نماز دست برداشتن است به تكبيرها. و رسول- عليه السلام- گفت: در نماز دست برداشتن به تكبير از جمله استكانت و خشوع است. آنگه گفت: اينكه آيت نمي خواني«1»: فَمَا استَكانُوا لِرَبِّهِم وَ ما يَتَضَرَّعُون َ«2»إِن َّ شانِئَك َ، كه دشمن«1» ابتر و بريده«2» بي عقب خواهد بودن. گفتند: عاص وائل است، و گفتند: عقبة بن ابي معيط. عبد الله عبّاس گفت كه كعب اشرف به مكّه آمد و قريش او را گفتند: نحن أهل السّقاته و السّدانة و أنت سيد اهل المدينة، ما اهل سقايت و سدانت كعبه ايم و تو سيّد اهل مدينه اي، بگو تا ما بهتريم يا اينكه صنبور أبتر از قوم خود! گفت: بلي شما بهتري«3» از او، در كعب [193- ر] اشرف اينكه آيت آمد: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ أُوتُوا نَصِيباً مِن َ الكِتاب ِ يُؤمِنُون َ بِالجِبت ِ وَ الطّاغُوت ِ«4» إِن َّ شانِئَك َ هُوَ الأَبتَرُ، گفت: دشمن تو است كه ابتر

و بي عقب خواهد بودن. و گفتند: منقطع از همه چيزها. و گفتند: منقطع آمد از آنچه در حق ّ تو مي انديشد. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها تو. (2). آج و ديگر نسخه بدلها و. [.....] (3). آج و ديگر نسخه بدلها: بهتريد. (4). سوره نساء (4) آيه 51.

صفحه : 433

سورة الكافرون

اينكه سورت مكّي است در قول عبد اللّه عبّاس، و در قول ضحّاك مدني است. و شش آيت است بي خلاف و بيست و شش كلمت است و نود و چهار حرف است. و روايت است از جبير مطعم كه او گفت، رسول- عليه السلام- مرا گفت: يا جبير؟ خواهي كه چون به سفري شوي از همه همراهان تو را بهتر بود و زاد بيشتر! من گفتم: آري يا رسول اللّه: گفت: اينكه پنج سورت بخوان: (قل يا أيها الكافرون، و اذا جاء نصر الله«1»، و قل هو الله أحد«2»، و قل اعوذ برب الفلق«3»، و قل اعوذ برب النّاس«4»). و افتتاح قراءت به بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ كن جبير گفت: مرا مالي نبود، و چون به سفر رفتم، متاعم كم بودي و زادم كمتر. چون رسول مرا اينكه بياموخت و من كار بستم، مالم از همه بيشتر شد و حالم از همه بهتر. و رسول- عليه السلام- يكي از صحابه را گفت: چون بخواهي خفتن، اينكه سورت بخوان كه اينكه برات است از شرك. و زرّ حبيش روايت كرد از ابي كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه اينكه سورت بخواند، چنان باشد كه ربعي«5» قرآن بخواند، و مرده شياطين از او دور شوند، و -----------------------------------

(1). سوره سفر (110) آيه 1. (2). سوره اخلاص (112) آيه 1. (3). سوره فلق (113) آيه 1. (4). سوره ناس (114) آيه 1. (5). آج و ديگر نسخه بدلها از.

صفحه : 434 از شرك بري باشد [193- پ] و از فزع اكبر ايمن شود. و رسول- عليه السلام- گفت: كودكان را بگوي«1» تا چون بخواهند خفتن، اينكه سورت بخوانند تا هيچ چيز ايشان را تعرّض نكند. و عبد اللّه عبّاس گفت: در قرآن هيچ سورت نيست كه شيطان دشمنتر دارد و از او بهتر به خشم آيد كه اينكه سورت، براي آن كه اينكه سورت براءت است از شرك«2».

[سوره الكافرون (109): آيات 1 تا 6]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ قُل يا أَيُّهَا الكافِرُون َ (1) لا أَعبُدُ ما تَعبُدُون َ (2) وَ لا أَنتُم عابِدُون َ ما أَعبُدُ (3) وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدتُّم (4) وَ لا أَنتُم عابِدُون َ ما أَعبُدُ (5) لَكُم دِينُكُم وَ لِي َ دِين ِ (6)

[ترجمه]

بگو«3» اي ناگرويدگان. من نپرستم آنچه شما مي پرستي«4». و نه نيز شما پرستي«5» آنچه من پرستم. آنچه شما پرستي من نپرستم«6». و نه شما پرستي«7» آنچه من پرستم. شما راست دينتان و مرا دين من. مفسّران گفتند: اينكه سورت در جماعتي از قريش آمد، از ايشان حارث بن قيس السّهمي ّ و العاص بن وائل و الوليد بن المغيره و الأسود بن يغوث«8» و الأسود بن المطّلب و اميّة بن خلف، رسول را گفتند: با ما موافقتي كن تا با تو موافقتي كنيم. بعضي«9» دين و طريقت ما را اتّباع كن تا ما بعضي دين تو را متابعت كنيم. يك سال خدايان ما را عبادت كن تا ما يك سال خداي تو را عبادت كنيم، اگر دين ----------------------------------- (1). آد، گا: بگوييد. (2). آج صدق رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله. (3). آج اي محمّد. (5- 4). آج: پرستيد. (6). آج: و نه من پرستنده ام آنچه پرستيد شما. (7). آج: پرستنده ايد. (8). آج: الاسود بن عبد اليغوث. [.....] (9). آج: تو بعضي.

صفحه : 435 ما به باشد تو بي نصيب نباشي از آن خير، و اگر دين تو بهتر باشد، ما بي نصيب نباشيم از آن خير. رسول- عليه السلام- گفت: و نه يك ساعت. گفتند: اينكه بتان ما را يك بار سلام كن تا ما به تو ايمان [194-

ر] آريم و دين تو گيريم و خداي تو را پرستيم. رسول- عليه السلام- گفت: من هيچ كار نكنم بي فرمان خداي. جبريل آمد و اينكه سورت آورد و رسول را خبر داد كه ايشان آنچه مي گويند دروغ مي گويند، و غرض ايشان آن است تا تو را مدنّس كنند و معلوم«1» ايشان آن است كه هرگز اختيار ايمان نكنند و بر كفر ميرند. رسول- عليه السلام- اينكه سورت بر ايشان خواند و طمع ايشان از موافقت خود منقطع كرد. چون آيس شدند، در آن گرفتند كه رسول- عليه السلام- ايذا مي كردند و مي رنجانيدند. امّا وجه تكرار در اينكه سورت، در او سه قول گفتند«2»: يكي آن كه تكرار براي تأكيد نوعي است از انواع و فنّي از فنون كلام عرب، براي آن كه ايشان چنان كه حذف مي كنند و اختصار براي تخفيف، نيز تكرار مي كنند براي تأكيد. و اشعاري كه در اينكه معني آمده است و در اينكه كتاب برفت چند جاي، من قولهم: م نعمة عندي لكم كم كم و كم و قول الاخر: هلّا سألت جموع كندة يوم ولّوا أين أينا و مانند اينكه بسيار است و در جاي خود رفته است در سورة الرحمن و دگر جاي، جز آن است كه چون حمل توان كردن بر فايده مستقل«3» بر تأكيد حمل نبايد كردن«4». وجهي دگر آن است كه لفظ أفعل صالح باشد حال را و استقبال را، [گفت]«5»: لا أعبد ما تعبدون في الحال، و لا أنتم كذلك تعبدون ما أعبد في الحال، ----------------------------------- (1). آج، آد، گا از. (2). آج: مي گفتند. (3). كا: مستقبل. (4). آج بر او. (5). اساس: كلمه زير

وصّالي رفته است، با توجّه به كا، آد، افزوده شد.

صفحه : 436 گفتم«1»: من در حال نپرستم آن را كه شما پرستي«2» و [نه نيز شما پرستيد]«3» مرا«4» در حال. آنگه براي [نفي]«5» استقبال كلام از سرگرفت، گفت: وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدتُّم، و نه من پرستم آن معبود را كه شما پرستي«6» در مستقبل ايّام، و نه نيز شما [194- پ] معبود مرا پرستي«7» در مستقبل. و بر اينكه وجه در كلام تكرار نباشد، و اينكه وجهي است نيكو. و اينكه وجه حكايت كرده اند از ابو العباس ثعلب. و جواب سه ام«8» از آيت آن است كه اختلاف معني مستفاد است از «ما»، براي آن كه «ما» در آيات اوّل موصوله است، يعني لا أعبد معبودكم و لا أنتم تعبدون معبودي. و در آيات ديگر «ما» مصدري است. و لا أنا عابد عبادتكم، أي مثل عبادتكم، گفت: عبادت من چون عبادت شما نباشد، چه عبادت من بر وجه قربت و شكر نعمت باشد، و عبادت شما بر وجه متابعت پدران، اقتدا باشد به ايشان بر سبيل تقليد. پس عبادت ما مختلف است از اينكه وجه، و «ما» مصدري«9» در كلام عرب معروف و مشهور است و در قرآن و اشعار بسيار آمده است، منها قوله: وَ ضاقَت عَلَيكُم ُ الأَرض ُ بِما رَحُبَت«10»، أي برحبها، و قوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها، وَ الأَرض ِ وَ ما طَحاها، وَ نَفس ٍ وَ ما سَوّاها«11»، و طحوها«12» و تسويتها، و قال الشّاعر: يا رتع سلامة بالمنعتي بخيف سلع جادك الوابل«13» ----------------------------------- (1). آج: گفت. (7- 6- 2). آج و ديگر نسخه بدلها: پرستيد. (3). اساس: ندارد، با توجّه

به آج افزوده شد. (4). آج: معبودي را. (5). اساس: كلمه زير وصّالي رفته است، با توجّه به كا، آد افزوده شد. (8). آج، كا، آد، گا: سيوم. (9). آج است. (10). سوره توبه (9) آيه 25، اصل آيه چنين است: (و ضاقت عليكم الارض رحبت): نيز چنين است در همين سوره (9) آيه 118: إِذا ضاقَت عَلَيهِم ُ الأَرض ُ بِما رَحُبَت [.....] (11). سوره شمس (91) آيه 5 تا 7. (12). آج: اي بناءها و طحوها؟ (13). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (12/ 193): الوبل.

صفحه : 437 ان تمس وحشيّا«1» فما قد تري و انت معمور بها آهل«2» اي فرؤيتك معمورا اهلا. اگر گويند، چه معني دارد اينكه كه گفت لَكُم دِينُكُم وَ لِي َ دِين ِ، و ظاهر او اقتضاي آن مي كند كه ايشان را رخصت داده است و اباحت كرده اصرار بر كفر! گوييم از اينكه سه جواب است: يكي صورت كلام، صورت اباحت است و معني نهي و تهديد، چنان كه گفت: اعمَلُوا ما شِئتُم«3». و جواب دوم آن كه بدين جزاي دين خواست، أي لكم جزاء دينكم [195- ر] ولي جزاء ديني، علي حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه و جواب سه ام«4» از او آن است كه دين خود جزاست، كه دين در كلام عرب به معني جزا آمده است في قولهم: كما تدين تدان، أي كما تجزي تجزي، أي لكم جزاوكم ولي جزائي، جزاي شما شما را خواهد بودن، و جزاي من مرا. و بر اينكه تأويل آيت محكم باشد، منسوخ نبود به آيت السيف، براي آن كه جمع مي توان كردن ميان او و ميان آيت

سيف. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: وحشا. (2). كذا: اساس، آج و ديگر نسخه بدلها: اهل. (3). سوره فصّلت (41) آيه 40. (4). آج، كا: سيوم.

صفحه : 438

سورة النّصر

«1» اينكه سورت مكّي است بلا خلاف، و سه آيت است و شانزده كلمت و هفتاد و هفت حرف است. و روايت است از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سورة الفتح بخواند، همچنان باشد كه با محمّد مصطفي- صلي اللّه عليه و آله- حاضر بوده روز فتح مكّه«2».

[سوره النصر (110): آيات 1 تا 3]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ إِذا جاءَ نَصرُ اللّه ِ وَ الفَتح ُ (1) وَ رَأَيت َ النّاس َ يَدخُلُون َ فِي دِين ِ اللّه ِ أَفواجاً (2) فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّك َ وَ استَغفِره ُ إِنَّه ُ كان َ تَوّاباً (3)

[ترجمه]

چون بيايد ياري خداي و گشادن مكّه. و بيني مردمان را كه مي آيند«3» در دين خداي گروه گروه. تسبيح كن به ستايش خدايت و آمرزش خواه از او كه او توبه پذيرنده است. حق تعالي اينكه سورت در فتح مكّه فرستاد. در خبر است كه: رسول ----------------------------------- (1). آج، كا: سورة الفتح. (2). آج و الحمد للّه رب ّ العالمين. (3). آج: در مي روند.

صفحه : 439 - عليه السلام- چون اينكه سورت آمد بگريست و گفت: نعيت إلي ّ نفسي، خبر مرگ من با من دادند. گفتند: براي آن گفت كه او را خبر داده بودند كه چون مكّه بگشايند براي تو، آخر [195- پ] عهد تو باشد. و گفتند: براي آن كه دانست كه هر كاري كه به نهايت رسد، برسد«1» و وقت زوال بود آن را، چنان كه شاعر گفت: اذا تم ّ امر دنا نقصه توقّع زوالا اذا قيل تم ّ و شاعر پارسيان گفت: يمانه چون پر شود بگرداند سر«2» امّا قصّه فتح مكّه چنان كه محمّد بن اسحق و علماي سير روايت كردند، آن بود كه: چون رسول- عليه السلام- عام الحديبيه صلح كرد با قريش، شرط اينكه بود ميان ايشان كه هر كه خواهد كه در عهد رسول باشد، ايشان را بر او اعراض«3» نبود، و هر كه خواهد در عهد قريش شود، رسول او را تعرّض نرساند. بنو بكر در عهد قريش رفتند و بنو خزاعه در عهد

رسول آمدند براي شرّي قديم كه ميان ايشان بود. و بنو بكر بر خزاعه خوني چند دعوي مي كردند كه در جاهليّت رفته بود. چون در عهد قريش شدند، خويشتن را به ايشان مستظهر مي ديدند، طلب فرصت مي كردند تا به بني خزاعه كيدي كنند و وقعتي، و قريش ياري مي دادند ايشان را به نفس و سلاح و كراع. شبي بنو بكر بيامدند به قوّت قريش و شبيخون آوردند بر خزاعه و كارزار كردند و مردي از بنو خزاعه كشته شد، و اينكه بيرون از حرم بود. بنو خزاعه تن با حرم دادند، و از جمله قريش آنان كه به نصرت بني بكر آمده بودند صفوان بن اميّه بود و عكرمه ابو جهل و سهيل بن عمرو با اتباع خود. چون به حرم رسيدند، نوفل را گفتند: چاره چيست! ما به زمين حرم در آمديم و حرمت حرم هتك نتوان كردن. نوفل گفت: بروي«4» و ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: بگردانندش. (3). آج، كا، آد، گا: اعتراض. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: برويد. [.....]

صفحه : 440 [196- ر] كينه خود بتوزي«1» كه ما در حرم بتر از اينكه كارها مي كنيم از دزدي و فساد. بنو خزاعه چون در مكّه آمدند، پناه با سراي بديل و رقاء دادند، و او سيّد قوم بود- و او از پدران مصنّف اينكه كتاب است. او بيرون آمد و گفت: يا قوم؟ اينكه آن عهد است كه با محمّد كرده اي«2»؟ هنوز چه مدّت گذشت كه عهد تباه كردي«3» و حرمت حرم برداشتي«4»، و اگر نه آنستي كه من حرمت حرم بيشتر

از آن دارم و دانم بدانستني«5» كه تيغها نصيب خود چون گرفتي«6» و حالي مردي به جانب مدينه گسيل كرد«7» تا رسول را خبر دهد، نام او عمرو بن سالم الخزاعي ّ. او به مدينه آمد، و چون در آمد در مسجد رسول شد و رسول- عليه السلام- با صحابه نشسته بود، و اينكه بيتها آغاز كرد: لا هم ّ انّي ناشد محمّدا و اينكه بيتها در سورة التّوبة رفته است. چون به اينكه بيتها رسيد«8»: هم بيّتونا بالوتير هجّدا فقتلونا ركّعا و سجّدا سبب فتح مكّه اينكه بود. چون رسول اينكه بيت بشنيد، گفت: يا عمرو بن سالم، هيچ انديشه مدار كه من از وراي كينه شماام. و نصرت خداي در پيش من است. و در اينكه حال كه رسول- عليه السلام- اينكه مي گفت، ابري برآمد، رسول- عليه السلام- گفت: اينكه ابر به نصرت بني كعب باران خواهد دادن، و آن«9» رهطي بودند از بني خزاعه. آنگه بديل بن ورقاء برخاست با جماعتي بسيار از خزاعه و روي به مدينه نهادند به شكايت قريش و نقض ايشان عهد رسول را. به مدينه در آمد«10» و رسول ----------------------------------- (1). آج: بتوزيد، كا، آد، گا: بورزيد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: كرده ايد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: كرديد. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: برداشتيد. (5). كذا: در اساس، كا، آج: دانستن، آد، گا: بدانستيد. (6). آج: گرفتن، كا، آد، گا: گرفتيد. (7). آج: گسي كرد. (8). آج فنقضوا ميثاقك المؤكّدا. (9). آد، گا: و ايشان. (10). آج: در آمدند.

صفحه : 441 را اينكه حال بگفت«1». رسول او را اكرام كرد و دل خوشي داد

و گفت: باز گرد كه من بر اثر مي آيم و اينكه انتقام مرا مي بايد كشيدن، و قريش پشيمان شدند«2» بر آن كه كردند و بترسيدند [196- پ] از آن حال، ابو سفيان را گفتند: تو را ببايد رفتن و با محمّد عهد تازه كردن و در مدّت زيادت خواستن. ابو سفيان از مكّه بيرون آمد. رسول- عليه السلام- گفت: پنداري در آن مي نگرم كه ابو سفيان از اينكه در در آيد و خواهد تا عهد تازه كند. ابو سفيان در راه بديل بن ورقاء را ديد با رهط خزاعه، گفت: از كجا مي آيي«3»، گفتند: از بعضي جايها كه شتر«4» ما آن جاست. برفتم«5» تا مطالعه اي كنم آن را، او را نگفت كه ما به مدينه بوديم. ابو سفيان را وهم آمد كه او به مدينه بوده است با آنان كه با او بودند، گفت: بديل به مدينه بوده است و استعداء شكايت ما رفته است و او از ما بپوشيد، و اگر خواهي«6» تا به تحقيق اينكه بداني«7»، بر پي شتران«8» ايشان بروي«9» تا بعر«10» بيفگنند، بشكني«11» اگر در او استخوان خرما باشد لابد از مدينه مي آيند كه مدنيان شتر را استخوان خرما دهند. برفتند و بعر«12» بديدند در او استخوان خرما بود. بدانستند كه او بنزديك محمّد بوده است. ابو سفيان برفت تا به مدينه رسيد. در مسجد آمد و با رسول بسيار سخن بگفت. رسول- عليه السلام- سر به او برنداشت و يك كلمت را جواب نداد. برخاست و بنزديك ابو بكر آمد و گفت: براي من با محمّد سخني گو. گفت: ----------------------------------- (1). آج: بگفتند. (2). آج: شده بودند. (3). آد، گا:

مي آييد. (4). كا، آد، گا: شتران. [.....] (5). آج: برفتيم. (6). آج و ديگر بدلها: خواهي. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: بدانيد. (8). آج: اشتران. (9). آج و ديگر نسخه بدلها: برويد. (12- 10). آج: بعره. (11). بشكني/ بشكنيد.

صفحه : 442 نتوانم گفتن. بنزديك عمر رفت، هيچ اجابت نديد. بنزديك علي آمد«1»- و او در حجره فاطمه بود و حسن علي كوچك«2» بود- پيش ايشان نشسته بود- او را گفت: يا بن ابي طالب؟ چه راي بيني مرا! گفت: راي«3» نمي بينم كه تو را سود دارد. گفت: يا دختر محمّد؟ اينكه فرزندت را بگو تا ما را حمايتي كند و اينكه فخر تا قيامت بود بماند. گفت: يا هذا؟ پسر من كودك است، و خود در جهان كه باشد [197- ر] كه بر پيغامبر خداي حمايت كند؟ باز علي را گفت: راي چيست! گفت: من هيچ چيز نمي دانم«4» جز آن كه تو سيّد بني كنانه اي، برخيز«5» و در مسجد رسول رو و بگو كه«6» من حمايت مي كنم. اگر رسول اجابت كند«7» مراد تو است، و اگر نكند جز اينكه راي نيست. او بيامد و در مسجد اينكه بگفت. رسول- عليه السلام- با او التفات نكرد. او بيامد تا دخترش ام ّ حبيبه را كه زن رسول بود ببيند. چون در آن جا شد، خواست تا پاي بر جامه رسول نهد، ام ّ حبيبه بجست و جامه در نورديد. ابو سفيان گفت: يا بنيّه؟ نمي شايد تو را كه من پاي بر جامه تو نهم! گفت: آن جاي رسول است و تو مشركي و مشرك پليد باشد، و من روا ندارم كه تو پاي بر جامه رسول

نهي. او برون«8» رفت و به مكّه شد. گفتند: چه كردي! قصّه باز گفت. گفتند: پس محمّد اجابت كرد! گفت: لا و اللّه. گفتند: پس علي بر تو خنديده است؟ گفت: راي جز اينكه نبود، و هيچ تدبير و چاره جز اينكه نبود. آنگه رسول- عليه السلام- صحابه را گفت: زنهار نبايد تا احوال ما كس داند تا ما ناگاه به در مكّه فرود آييم كه من از خداي در خواسته ام تا خبر من بر مكّيان پوشيده دارد. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: علي عليه السلام آمد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: كودك. (3). آج: رايي. (4). آد، گا: هيچ راي نمي بينم. (5). كا، آد، گا: برخيزي. (6). آد، گا: بگويي كه. (7). آد، كا، گا: اجازت دهد. [.....] (8). كا، آد، گا: بيرون.

صفحه : 443 در آن ميان حاطب إبن«1» بلتعه نامه اي نوشت بر دست زني سياه و به مكّه فرستاد تا مكّيان را خبر كند از عزم رسول، جبريل بيامد و خبر داد رسول را. رسول- عليه السلام- علي را و زبير را بفرستاد تا نامه از او بستدند، و اينكه حديث به شرح رفته است در سورة الممتحنه. و حاطب از آن [197- پ] عذر خواست«2» و رسول او را عفو كرد. و رسول- عليه السلام- از مدينه بيرون آمد، دهم ماه رمضان سال هشتم از هجرت. و مردي را بر«3» مدينه خليفه كرد از بني غفار- نام او كلثوم بن الحصين. چون به كديد رسيد«4» ميان عسفان و امج روزه بگشاد. از آن جا به مرّ الظهران آمد با ده هزار مرد از مهاجر و انصار، هيچ

كس از ياران باز ايستاده«5» نبود از رسول در راه ابو سفيان بن الحارث بن عبد المطّلب را«6» ديد و عبد اللّه بن اميّة بن المغيره. چون آن بديدند، بترسيدند و دانستند كه اهل مكّه را طاقت اينكه لشكر نباشد. خواستند تا در نزديك رسول آيند. رسول- عليه السلام- بار نداد ايشان را و گفت: نخواهم تا ايشان را بينم از آن جفاها كه از ايشان ديده ام. ام ّ سلمه گفت: يا رسول اللّه؟ يكي پسر عم ّ است و يكي پسر عمّه«7»، اگر دستور باشي«8» تا در آيند و از تو اماني مي جويند! گفت: نخواهم تا ايشان را بينم. و ابو سفيان بن الحارث پسركي خرد«9» با خود داشت، گفت: به خداي كه اگر محمّد مرا به خود راه ندهد، دست اينكه پسرك گيرم و در اينكه بيابان بروم تا از گرسنگي و تشنگي هر دو بميريم. رسول- عليه السلام- چون اينكه بشنيد، رحمت آمد او را، دستوري داد تا در آمدند و اسلام آوردند. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها ابي. (2). كا، آد، گا و استغفار كرد. (3). كا، آد، گا: در. (4). آج: رسيدند. (5). آج: نايستادند. (6). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (12/ 197): رسول را. (7). اساس: عم ّ، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج: دستور باشد، آد، گا: دستوري باشد. (9). آج: خورد.

صفحه : 444 و خبر رسول- عليه السلام- بر قريش پوشيده بود، هيچ خبر نمي داشتند از آمدن او و سخت خايف بودند. ابو سفيان بن حرب و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء از مكّه بيرون

آمده بودند تا هيچ كس را ببينند«1» از او خبري پرسند. عبّاس بن عبد المطّلب گفت [198- ر]: من انديشه كردم كه اگر رسول- عليه السلام- بر اينكه هيأت ناگاه در مكّه رود، از«2» قريش كس بنماند. گفت:«3» استر«4» رسول بر نشستم و مي راندم- و شب بود- گفتم باشد كه كسي را بينم تا خبري باز دهم تا بيايند و از رسول اماني بخواهند؟ و اينكه سه مرد كه از مكّه بيامده بودند، بر بلندي شدند. آتشهاي عظيم ديدند، گفتند: اينكه چه آتش است! بديل گفت: اينكه آتش بني خزاعه است. گفتند: بيش از آن است، و بديل را گمان مي بود كه رسول است و پوشيده مي داشت. عبّاس گفت: به ايشان رسيدم در شبي تاريك، و ايشان با يكديگر حديث مي كردند. آواز ايشان بشناختم، گفتم: يا أبا سفيان تواي«5»! گفت: يا أبا الفضل تواي«6»! گفتم: آري. گفت: چه خبر داري! گفتم: رسول خداي است«7» با ده هزار مرد كه شما را با آن طاقت نباشد. گفت: پس راي چيست! گفتم: بر پس اينكه استر«8» نشين تا براي تو اماني خواهم از رسول- عليه السلام. گفت: او را در لشكر آوردم، به هر آتشي كه بگذشت، مي گفتند: عم ّ رسول اللّه- عليه السلام- علي بغلة رسول اللّه. بردم او را تا به در خيمه رسول- عليه السلام- او را بنشاندم، و من در رفتم و گفتم: يا رسول اللّه؟ ابو سفيان از در تو در آمده است اسير وار، و من در حق ّ او شفاعت مي كنم، اگر او را به من ----------------------------------- (1). آج: تا كسي را ببينند كه. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: اثر. (3).

آج و ديگر نسخه بدلها بر. (4). آج: شتر. [.....] (6- 5). آج، آد، گا: تويي. (7). كا، آد، گا: رسول خدا مي آيد. (8). آج: تن شتر من.

صفحه : 445 بخشي و امان دهي او را؟ گفت: برو تا فردا پيش من آري«1». گفت: بر دگر روز او را پيش رسول بردم. او در آمد. رسول گفت او را: ويحك يا با سفيان؟ وقت نيامد كه بگويي: لا إله إلّا اللّه؟ ابو سفيان گفت: پدرم [198- پ] و مادرم و تن و جانم فداي تو باد كه بس حليم و كريم و رحم پيوندي. من بدانستم كه جز خدا خدايي نيست، كه اگر بودي به فرياد ما«2» رسيدي در اينكه حال. گفت: وقت نيست كه گواي«3» دهي كه من رسول خدايم! گفت: تن و جان من فداي تو باد، چه حليم و كريمي و رحم پيوند. مرا در اينكه حديث دو ماه مهلت ده. گفت: چهار ماه مهلت دادم تو را. عبّاس گفت، من گفتم: و ويحك يا با سفيان، ايمان آر و گواي«4» حق بگو. گفت: در مهلتم. آنگه رسول گفت: ببر او را و بر گذرگاه لشكر بدار تا مردم او را ببينند و بدانند كه او را امان است. گفتم: يا رسول اللّه؟ تو داني كه او مردي است كه فخر دوست دارد، طمع تشريفي مي دارد بيش از اينكه. گفت: برو بگو كه من مي گويم كه هر كه در سراي او رود ايمن است، و هر كه در مسجد الحرام رود ايمن است، و هر كه در خانه خود رود و در ببندد ايمن است. عبّاس گفت: او را ببردم و

در رهي«5» تنگ بداشتم تا گروه گروه لشكر بر او مي گذشت و او مي گفت: اينان كيستند! من مي گفتم: بنو فلان و بنو فلان، تا آنگه كه رايت رسول پيدا شد و سواد اعظم و كتيبه خضرا. گفت: اينان كه اند! گفتم: رسول خداي است با جماعت مهاجر و انصار. گفت: يا عبّاس؟ ملكي عظيم بيافت پسر برادرت. گفتم: ويحك؟ اينكه نبوّت است. آنگه گفتم: برو و قومت را خبر ده. او برفت و در مسجد الحرام آمد و آواز داد و گفت: يا معشر قريش؟ محمّد اينكه جا رسيد با لشكري كه هيچ كس قوّت ايشان ندارد. گفتند: پس ما را ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: فردا او را پيش من آور. (2). آج: من. (4- 3). آج و ديگر نسخه بدلها: گواهي. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: راهي.

صفحه : 446 تدبير چيست! گفت: چنين. گفت كه: هر كه در سراي من شود [199- ر] ايمن است. گفتند: سراي تو كه در او شود! گفت، گفته است كه: هر كه در مسجد الحرام شود ايمن است، و هر كه در سراي خود شود ايمن است. آنگه گفت: حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء بيامدند و اسلام آوردند و بيعت كردند. رسول- عليه السلام- ايشان را بفرستاد تا مردم را دعوت كنند و با اسلام خوانند و بگويند كه: هر كه به أعلي مكّه در سراي ابو سفيان شود ايمن است، و در زير مكّه در سراي حكيم بن حزام، و در ميان مكّه در مسجد الحرام. ايشان برفتند و مردم را اينكه بگفتند. آنگه رسول- عليه السلام- رايت به سعد عباده انصاري داد-

و او رئيس انصاريان بود- تا در مكّه برد. او رايت بستد و مي برد و مي گفت: اليوم يوم الملحمة، اليوم تسبي الحرمة. عبّاس بشنيد، بيامد و رسول را بگفت، و گفت: يا رسول اللّه؟ ترسم كه امروز سعد را بر قريش صولتي و اثري باشد كه عار آن بر ما بماند. رسول- عليه السلام- علي را گفت: برو و رايت از او بستان و در مكّه بر. او بيامد و رايت بگرفت و در مكّه برد. چون به در سراي پدر رسيد، ام ّ هاني در او بود. او را گفتند: جماعتي كافران به حمايت ام ّ هاني شده اند. او ترك بر سر داشت و روي پوشيده بود، آواز داد: اي اهل اينكه سراي؟ بيرون كني«1» اينكه دشمنان خداي را از اينكه جا. ام ّ هاني بيرون آمد و او را نشناخت. گفت: يا جوانمرد؟ دختر عم ّ رسولم و خواهر علي ابو طالبم، مرا حرمتي بدار. او مي گفت: بيرون كن اينان را از اينكه سراي. او گفت: و اللّه لاشكونّك إلي رسول اللّه، به خداي كه شكايت تو با رسول بگويم. او دست كرد و ترك از سر برگرفت. ام ّ هاني در نگريد [199- پ] علي را ديد، بجست و بوسه بر ران و ركاب او مي داد. آنگه گفت: يا علي؟ چه كنم كه سوگند خوردم كه شكايت تو با رسول بگويم! گفت: برو بگو كه رسول ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: بيرون كنيد.

صفحه : 447 به أعلي الوادي فرود آمده است. گفت: بيامدم. رسول- عليه السلام- در خيمه بود غسل مي كرد تا در مكّه آيد گفتم: يا رسول اللّه؟ ما ذا لقينا اليوم من

علي، چه ديديم ما امروز از علي. فاطمه گفت: يا ام ّ هاني شرم نداري بيامده اي شكايت علي مي كني براي آن كه او دشمنان خداي بترساند؟ رسول- عليه السلام- بخنديد و گفت: يا ام ّ هاني؟ آنان كه در سراي تواند و در حمايت تواند، در امان و حمايت منند لمكانك من علي، براي آن كه تو خواهر عليي. و رسول- عليه السلام- گفته بود: هيچ كس را مكشي«1» و با كس قتال مكني«2»، الّا با آن كه با شما قتال كند. جماعتي قريش در أسفل مكّه مجتمع بودند با بني بكر. خالد وليد به ايشان رسيد با لشكري، قتال كردند. مسلمانان را خداي تعالي ظفر داد، و از مشركان جماعتي كشته شدند، دوازده يا سيزده مرد را و يك دو مرد مسلمان را بكشتند. محمّد بن اسحق گفت كه: حماس بن قيس بن خالد، يكي از جمله بني بكر در خانه رفت و سلاح برگرفت و ساز قتال مي كرد. زني عاقل«3» داشت. زن او را گفت: كجا مي روي! گفت: به قتال محمّد و اصحاب او. گفت: نه همانا تو و امثال تو قوّت او داري«4»؟ گفت: برو كه من آيم و تو را از ايشان خادمي«5» آرم كه تو را خدمت كند، آنگه گفت: ان يقبلوا اليوم«6» فما لي علّة هذا سلاح كامل و ألّة [002- ر] ذو غرارين سريع السّلّة ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: مكشيد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: مكنيد. (3). آج: عاقله. (4). كا، آد، گا: همانا تو و امثال تو قوّت او نداريد. (5). كا، آد، گا: خادمه اي. (6). آج: نقتل اليوم، با توجّه به آج و ديگر

نسخه بدلها تصحيح شد، چاپ شعراني (12/ 199): تقلوا اليوم، نيز كلمه به صورت «ان يقتلوا اليوم» هم خوانده مي شود. [.....]

صفحه : 448 آنگه حاضر آمد با صفوان و سهيل و عكرمه. چون ايشان به هزيمت برفتند، او نيز به هزيمت برفت و در خانه گريخت و در ببست. زن گفت: كجاست آنچه گفتي«1»! مرد گفت: انك لو شهدت يوم الخندمة اذ فرّ صفوان و فرّ عكرمة ابو يزيد قائم كالموتمة و استقبلتهم بالسّيوف المسلمة يقطعن كل ساعد و جمجمة ضربا فلا تسمع الّا غمغمة لهم نهيت خلفنا و همهمة لم تنطقي في القوم ادني كلمة و- رسول- عليه السلام- گفته بود كه: كس را نكشند الّا مقاتل را يا قاتل را يا جماعتي مستهزيان را و تني چند را كه مرتد شده بودند، منهم: عبد اللّه بن سعد بن ابي سرح. او به حمايت«2» عثمان رفت. عثمان بيامد و او را بياورد و در حق ّ او شفاعت كرد. رسول- عليه السلام- سر در پيش افگند و آنگه گفت: كس نيست در ميان شما كه اينكه را بكشد! سعد معاذ گفت: يا رسول اللّه؟ چشم من در چشم تو بود تا اشارت كني تا من او را بكشم. گفت: نداني كه پيغامبران خاينة الأعين نباشند، و اشارت به چشم. و نيز فرموده بود تا: عبد اللّه بن خطل را بكشند كه مرتد شده بود و از مدينه به مكّه گريخته بود. به حمايت مشركان، و نيز دو زن مغنيّه را فرموده بود تا بكشند كه به هجاي رسول- عليه السلام- غنا كردندي. و حويرث بن نقيذ«3» را نيز گفته بود تا بكشند، او از

جمله مؤذيان رسول بود. و مقيس بن ضبابه مردي انصاري را كشته بود و مرتد شده و عكرمه ابو جهل را نيز گفته بود، او به يمن [200- پ] گريخت و زنش ام ّ حكيم بنت الحارث بن هشام ايمان آورد و از رسول- عليه السلام- امان خواست براي او، و كس فرستاد و او باز آمد و اسلام آورد. او را ----------------------------------- (1). آج: آن كه گفتي، كا، آد، گا: آن كه مي گفتي. (2). آج: به خانه. (3). اساس و ديگر نسخه بدلها: حويرث بن نفيل، با توجّه به مآخذ خبري تصحيح شد.

صفحه : 449 گفتند: سبب اسلام تو چه بود! گفت: چون به يمن رسيدم، خواستم كه در دريا نشينم. كشتي پيش آوردند. مرد كشتي بان مرا گفت: اگر با خداي انباز مي گويي در كشتي من منشين كه اينكه كشتيي است كه جز موحّدان«1» به كنار«2» نبرد، و هر گه كه مشركي در اينكه كشتي نشيند، اينكه كشتي غرق شود و در بلا افتد. من در كشتي نشستن رها كردم و باز آمدم و به رسول ايمان آوردم. و امّا عبد اللّه بن خطل [را]«3»، سعيد بن حريث و ابو برزة الأسلمي بكشتند، و مقيس بن ضبابه را نميلة بن عبد اللّه بكشت، خواهرش در مرثيه او گفت: لعمري لقد اخزي نميلة رهطه و فجّع اضياف الشّتاء بمقيس فللّه عينا من رأي مثل مقيس إذا النفساء اصبحت لم تخرّس [امّا آن دو]«4» كنيزك«5» يكي را بكشتند و يكي بگريخت. پس از آن براي او امان خواستند از رسول- عليه السلام- او را ايمن كرد و باز آمد و در عهد عمر خطّاب او را

اسپي در پاي گرفت و بمرد به ابطح. و امّا حويرث را علي بن ابي طالب بكشت. رسول- عليه السلام- در مكّه آمد و بر در خانه كعبه بايستاد و گفت: لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له صدق وعده و نصر عبده و هزم الأحزاب وحده الا و هر مأثره و خوني و مالي كه دعوي مي كنند امروز در زير قدم من است، الّا سدانه كعبه [201- ر] و سقاية الحاج ّ، الا و هر كه بعمد كسي را بكشد در او ديت مغلّظه لازم باز آيد، از جمله آن چهل شتر آبست«6» كه بچّه در شكم دارد. يا معشر قريش؟ خداي نخوت جاهليّت از سر شما ببرد. بداني«7» كه مردم همه از آدم و حوّااند، و خداي آدم را از خاك آفريد، آنگه اينكه آيت برخواند: ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها را. (2). آج: كناره. (4- 3). اساس: ندارد، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). كا، آد، گا مغنيه. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: آبستن. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: بدانيد.

صفحه : 450 يا أَيُّهَا النّاس ُ إِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ أُنثي«1»- الاية. آنگه گفت: يا اهل مكه؟ شما را چه گمان است كه من با شما كنم! گفتند: آنچه لايق كرم تو باشد. تو برادر مايي و پسر برادر مايي. رسول- عليه السلام- گفت: من امروز شما را آزاد بكردم، از آن روز اهل مكّه را طلقاء خواندند. آنگه اهل مكّه جمع شدند تا رسول را بيعت كنند، و رسول- عليه السلام- در زير صفا بنشست و امير المؤمنين علي- عليه السلام-

در زير او بنشست و مردم مي آمدند و بيعت مي كردند بر سمع و طاعت. چون مردان بيعت بكردند، زنان آمدند و بيعت كردند- چنان كه ذكر آن برفت در سوره الممتحنه. و صفوان بن اميّه بگريخت تا در دريا به جدّه رود. عمير بن وهب در حق ّ او شفاعت كرد. رسول- عليه السلام- او را امان داد و به وثيقه عمامه خود بفرستاد بدو. او باز آمد و ايمن نمي بود، آخر او را گفتند: محمّد از آن كريمتر و رحيمتر و حليمتر است«2». و«3» عبد اللّه بن الزّبعري به نجران گريخت، حسّان«4» در حق ّ او يك بيت مي گفت«5»، بيشتر نه، و بيت اينكه است: لا تعد من رجلا احلّك بغضه نجران في عيش احذّ لئيم چون اينكه بيت به او رسيد، برخاست و بيامد و ايمان آورد، اينكه بيتها بخواند«6» [201- پ]: يا رسول المليك ان ّ لساني راتق ما فتقت اذ أنا بور اذ اباري الشّيطان في سنن الغّي و من مال ميله مثبور آمن اللّحم و العظام لربّي ثم ّ نفسي«7» الشّهيد انت النذير ----------------------------------- (1). سوره حجرات (39) آيه 13. (2). آج بيامد. (3). كا، آد، گا: امّا. (4). آد، گا: حسّان بن ثابت. (5). آج: بيت گفت، كا، آد، گا: يك بيت بگفت. [.....] (6). آج، آد، گا: بيتها بگفت. (7). كذا: در اساس، آج و ديگر نسخه بدلها، سيرت رسول اللّه (2/ 896)، قلبي.

صفحه : 451 و امّا هبيرة المخزومي ّ آن جا بماند به نجران بر كفر، و ام ّ هاني زن او بود اسلام آورد و از او بريده شد چون از اسلام او خبر يافت، گفت: أ شاقتك هند ام

اتاك سؤالها كذاك النّوي اسبابها و انفتالها«1» اينكه طرفي است از فتح مكّه«2». حق تعالي گفت: ياد كن اي محمّد چون نصرت و ياري خداي بيامد، و فتح معروف و مشهور كه فتح مكّه بود. و «لام» در او تعريف عهد است. عرب چون فتح مكّه بشنيدند، گفتند: چون محمّد اهل حرم را منقاد كرد، و ايشان را از اصحاب الفيل نگاه داشتند، دليل آن است كه او حق ّ است و صادق است. از اينكه پس كس طاقت او ندارد«3». مي آمدند فوج فوج و ايمان مي آوردند، فذلك قوله: وَ رَأَيت َ النّاس َ يَدخُلُون َ فِي دِين ِ اللّه ِ أَفواجاً. عكرمه و مقاتل گفتند: مراد به «ناس» اهل يمن اند. عبد اللّه عبّاس گفت: چون اينكه سورت فرود آمد، رسول- عليه السلام- گفت: الله اكبر جاء نصر اللّه و الفتح و جاء أهل اليمن رقيقة قلوبهم ليّنة طاعتهم الايمان يمان و الحكمة يمانية. ابو عمّار روايت كرد، گفت: من همسايه جابر عبد اللّه انصاري بودم، در نزديك او شدم. مرا پرسيد از احوال مردمان. من مي گفتم آنچه ديده و دانسته بودم از فرقت و اختلاف ايشان. او بگريست و گفت، از رسول- عليه السلام- شنيدم [202- ر] كه گفت: مردم در دين خدا آيند فوج فوج و از دين بيرون شوند فوج فوج. و گفتند: يكي از محبّان«4» در نزديك معاويه شد. معاويه گفت: قرآن چيزي داني! گفت: الكثير الطيب. گفت: بخوان تا بشنوم. گفت: ----------------------------------- (1). اساس، آج و ديگر نسخه بدلها: انتقالها، با توجّه به ضبط بيت در سيرت رسول اللّه (2/ 898) تصحيح شد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها آمديم با تفسير، كا، آد، گا إِذا

جاءَ نَصرُ اللّه ِ وَ الفَتح ُ (3). آد، گا بعد از آن. (4). آج: محران مسخره، كا: بعضي از عقلاي محانين، آد، گا: يكي از عقلاي مجانين.

صفحه : 452 «بسم اللّه الرحمن الرحيم، إذا جاء نصر اللّه و الفتح، و رأيت النّاس يخرجون من دين اللّه أفواجا»، گفت«1»: هي؟ خطا مي خواني، يَدخُلُون َ«2». گفت: كان ذلك في عهد رسول اللّه، فأمّا الان فيخرجون. عبد اللّه عبّاس گفت«3»: عمر خطّاب مرا چه«4» حرمت داشتي و با اهل بدر و پيران صحابه مرا مساوات كردي. او را گفتند: اينكه كودك را بيش از او پايه«5» مي نهي. او گفت: مرا سؤالي است از شما! گفتند: بگو. گفت: مرا بگويي«6» كه آن جا كه خداي گفت در سورة الفتح: فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّك َ وَ استَغفِره ُ، براي فتح مكّه چرا پيغامبر را استغفار بايست كردن! هر كسي چيزي مي گفت نه بر قاعده. مرا گفت: چه گويي تو! گفتم: اينكه سورت به نعي رسول آمد«7»، گفتند عمرت به آخر رسيد، استغفار كن. گفت: ديدي«8» كه او به از شما داند. عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- عليه السلام- اينكه سال فرمان يافت. قتاده و مقاتل گفتند: دو سال ديگر بماند«9». عبد اللّه مسعود گفت: چون اينكه سورت آمد، رسول- عليه السلام- پس از آن بسيار گفتي: سبحانك اللهم و بحمدك اغفر لي انك انت التواب. عايشه گفت: رسول- عليه السلام- در آخر عمر اينكه كلمات بسيار مي گفتي. من گفتم: يا رسول اللّه؟ اينكه كلمات بسيار مي گويي. گفت: خداي فرمود مرا اينكه گفتن در سورة الفتح. ام ّ سلمه گفت: پس از نزول اينكه سورت، رسول [202- پ] عليه السلام- در هيچ حالت نبودي الّا مي گفتي:

سبحانك اللهم و بحمدك استغفرك و اتوب إليك. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: معاويه گفت. (2). كا، آد، گا آمده است. (3). كا، آد، گا كه. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد. (5). آد، گا: بيش از پايه او. (6). بگويي/ بگوييد. (7). كا، آد، گا: سورت خبر وفات رسول بود، او را. (8). ديدي/ ديديد. [.....] (9). كا، آد، گا: بزيست.

صفحه : 453 روايت است كه: چون اينكه سورت آمد و رسول برخواند، صحابه شادمانه شدند. عبّاس بگريست. گفتند: چرا مي گريي! گفت: براي آن كه من شنيده ام كه اينكه خبر مرگ رسول است. رسول گفت: راست مي گويد. پس از آن رسول را كس خندان نديد. عبد اللّه عبّاس گفت: چون رسول- عليه السلام- از غزات حنين«1» باز آمد و اينكه سورت فرود آمد. رسول- عليه السلام- به حجره فاطمه شد و گفت: يا علي ّ يا فاطمة؟ اينكه سورت فرود آمد، و أنا اقول سبحان الله و بحمده و استغفر الله و أتوب إليه ، آنگه گفت: يا علي: از پس من جهاد مي بايد كردن تو را. علي گفت: يا رسول اللّه با كه! گفت: با اصحاب احداث كه در دين براي خود سخن گويند، و در دين راي نيست، انّما دين اوامر و نواهي است از خداي تعالي. آنگه گفت: اگر از پس من خليفتي باشد، جز تو نبود براي آن كه از تو سزاوارتر كس نيست به خلافت، براي خويشي و قرابت و مصاهرت و تزويج فاطمه [كه]«2» سيّده زنان جهان است و علي الخصوص آن نعمت كه پدرت را بود بر من در جاهليّت و اسلام، و همه راي من

آن است كه اينكه كار در تو و فرزندان تو باشد. اينكه خبر«3» ثعالبي امام اصحاب الحديث در تفسيرش بياورده است به اسناد. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: خيبر. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). كا، آد، گا: اينكه حديث را.

صفحه : 454 (

سورة تبت

)«1» اينكه سورت مكّي است و پنج آيت است و بيست كلمت است و هفتاد و نه حرف است. و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السلام- گفت [203- ر]: هر كه اينكه سورت بخواند، اوميد«2» دارم كه خداي تعالي روز قيامت جمع نكند ميان او و بو لهب.

[سوره المسد (111): آيات 1 تا 5]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ تَبَّت يَدا أَبِي لَهَب ٍ وَ تَب َّ (1) ما أَغني عَنه ُ مالُه ُ وَ ما كَسَب َ (2) سَيَصلي ناراً ذات َ لَهَب ٍ (3) وَ امرَأَتُه ُ حَمّالَةَ الحَطَب ِ (4) فِي جِيدِها حَبل ٌ مِن مَسَدٍ (5)

[ترجمه]

زيانكار شد دستهاي«3» ابو لهب [و هلاك باد]«4». و او نيز غنا نكرد از او مالش و آنچه اندوخت. ملازم شود با آتشي خداوند درفش«5». و زنش بردارنده هيزم است. در گردن او رسني باشد از ليف. ----------------------------------- (1). كا: سورة اللّهب، گا: سورة المسد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: اميد. (3). آج: هلاك باد دو دست. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (5). آج: زبانه زننده.

صفحه : 455 قوله: تَبَّت يَدا أَبِي لَهَب ٍ، مفسّران گفتند: سبب نزول اينكه سورت آن بود كه چون خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ أَنذِر عَشِيرَتَك َ الأَقرَبِين َ«1»، رسول- عليه السّلام- كس فرستاد و فرزندان عبد المطّلب را بخواند. و گفتند: بر منبر آمد و گفت: يا صباحاه، به منزله مستغيثي. مردم بر او جمع شدند بسيار«2»، گفتند: چه رسيد تو را! گفت: يا بني عبد المطّلب، يا بني عبد مناف، يا بني هاشم، يا بني فهر؟ اگر من گويم شما را كه در زير اينكه كوه لشكري فرود آمد بر شما، غارت خواهد كردن، مرا باور داري«3»! گفتند: آري. گفت: من انذار مي كنم شما را به عذابي سخت و آن عذاب دوزخ است. ابو لهب گفت: تبّا لكم اذا دعوتموني سائر اليوم، امروز همه روز«4» براي اينكه خواندي«5»؟ خداي تعالي ردّ بر او اينكه سورت فرستاد، گفت: «تباب» و خسار و هلاك و زيان او

دستهاي ابو لهب راست و او را. و اضافت تباب [203- پ] با دست او براي آن كرد كه تولّاي فعل به آلت دست كنند، و مثله قوله: بِما قَدَّمَت يَداك َ«6»، و گفتند: «يد» صله است و المعني تب ّ هو، تقول العرب: يد الدّهر و يد الرزايا، قال الشّاعر: لمّا اكبت يد المنايا عليه نادي الا مجير و قيل: اراد تبّت ذات يده، أي ماله و ملكه، يقال: فلان قليل ذات اليد، أي قليل المال علي حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه. و قول اوّل معتمد است لموافقة الظّاهر. و «تباب» خسار و خيبت و هلاك باشد، تقول العرب: تبّا له، قال الشّاعر في مخذول خذله اصحابه: لقد خلّوك و انصدعوا فما عطفوا ولا رجعوا ----------------------------------- (1). سوره شعرا (26) آيه 214. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: بشتاب. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: باور داريد. (4). آج و ديگر نسخه بدلها مرا. (5). خواندي/ خوانديد. [.....] (6). سوره حج (22) آيه 10.

صفحه : 456 و لم يوفوا بنذرهم فتبّا للّذي صنعوا و ابو لهب پسر عبد المطّلب بود و نام«1» عبد العزّي بود، و گفتند: نام و كنيت او يكي بود. و گفتند: ابو لهب براي آن خواندند«2» او را كه روي چون درفش آتش مي تافتي. و در قراءت عبد اللّه مسعود و ابّي چنين است كه: تبت يدا أبي لهب و قد تب ّ، چنان كه لفظ اوّل بر سبيل دعا عليه باشد، و دوم خبر«3»، چنان كه گويند: غفر اللّه له و قد فعل، و چنان كه گفت«4»: و هذا دعاء لو سكت كفيته لأنّي سألت اللّه فيه و قد

فعل و جمله قرّاء «أبي لهب» خواندند به فتح «ها» مگر مكّيان كه ايشان «لهب» خواندند به سكون «ها». و در «ذات لهب» خلاف نكردند لموافقة رءوس الآي [204- ر]. عبد اللّه عبّاس گفت: چون خداي تعالي قلم بيافريد، وحي كرد به او كه كاينات بنويس، فكتب فيما كتب: تَبَّت يَدا أَبِي لَهَب ٍ، در جمله چيزها بنوشت كه دستهاي ابو لهب خايب و خاسر خواهد بودن. ما أَغني عَنه ُ مالُه ُ وَ ما كَسَب َ، گفت: غنا نكند مال او از او و اندوخته او از او و سود ندارد او را. عبد اللّه مسعود گفت: چون رسول- عليه السّلام- ابو لهب را دعوت كرد و تهديد كرد به دوزخ، گفت: اگر چنان كه تو مي گويي و اينكه حديث راست است، من خويشتن را از دوزخ به مال باز خرم، و خداي تعالي به اينكه آيت رد كرد بر او و گفت: مال از او هيچ غنا نكند. «ما» نفي است، و گفتند: استفهام است، چه غنا كند؟ يعني نكند و معني يكي باشد. گفتند: اينكه براي آن گفت كه او مواشي بسيار داشت، و مال بنزديك عرب مواشي باشد. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها او. (2). كا، آد، گا: خواندندي. (3). اساس خبر، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). آد، گا: متنبّي گفت.

صفحه : 457 وَ ما كَسَب َ، گفتند: مراد هم مال است، يعني مال موروث و مكتسب. و گفتند: فرزندان خواست، و منه قوله- عليه السّلام: ان ّ اطيب ما اكل الرّجل من كسبه و ان ّ ولده من كسبه. اعمش خواند: و ما اكتسب در شاذّ. و در

خبر است كه: يك روز پسران ابو لهب به خصومتي كه ايشان را بود پيش عبد اللّه عبّاس آمدند و او در مسجد الحرام بود، با هم خصومت كردند و بر آويختند. يكي از ايشان بيوفتاد«1» و بر عبد اللّه عبّاس آمد. او گفت: اخرجوا عنّي الكسب الخبيث، لقوله: وَ ما كَسَب َ. سَيَصلي ناراً ذات َ لَهَب ٍ، «سين» براي خلوص فعل است استقبال [را]«2» گفت: ملازم شود و سوخته گردد به آتش«3» خداوند درفش. و در شاذّ ابو رجاء العطاردي ّ خواند: «سيصلي» به ضم ّ « يا » [204- پ] علي الفعل المجهول، بتفساند او را و بسوزند به آتش. و أشهب خواند به ضم ّ « يا » و فتح «صاد» و تشديد «لام» من التّصلية لقوله: وَ تَصلِيَةُ جَحِيم ٍ«4». وَ امرَأَتُه ُ، و زن او- ام ّ جميل«5» بنت حرب بن اميّه بود خواهر ابو سفيان- و يك چشم بود. در اخبار هست كه: چون عقيل بن ابي طالب بنزديك معاويه رفت، ميان ايشان مزاحات«6» رفتي و عقيل به حاضر جوابي معروف بود. يك روز عقيل در پيش معاويه رفت، جماعتي حاضر بودند. معاويه با ايشان نگريد، گفت: هذا عقيل عمّه أبو لهب. عقيل گفت: هذا معاوية عمّته حمّالة الحطب. يك روز ديگر عقيل را گفت: يا عقيل؟ أين تري عمّك أبا لهب في النّار! قال«7»: اذا دخلت النّار تراه عن يسار الدّاخل مفترشا عمتك حمّالة الحطب، ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: بيفتاد. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: آتشي. (4). سوره واقعه (56) آيه 94. (5). كا، آد، گا: ام ّ جميله. (6). كا، آد،

گا: مزاحها. (7). كا، آد، گا: عقيل گفت.

صفحه : 458 فانظر ايّهما اسوء حالا النّاكح و المنكوح«1». قوله«2»: حَمّالَةَ الحَطَب ِ، گفتند«3»: حقيقت است، او از خساست و دناءت همّت به نفس خود برفتي و هيزم آوردي از دشت. خداي تعالي«4» از او باز گفت و اينكه بر او لقبي شده بود. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده گفتند: حمل حطب كنايت است از وشايت و نميمت و سخن چيني و نقل احاديث و ايقاع شرّ و وحشت ميان مردم، و اينكه زنك را اينكه عادت بود، يقول العرب: فلان يحطب علي فلان اذا كان يسعي بينهم بالنميمة، قال شاعرهم«5»: من البيض لم تصطد علي ظهر لأمّة و لم تمش بين الحي ّ بالحطب الرطب يعني لم تمش بالنمائم، و قال آخر: فلسنا كمن ترخي المقالة شطره بفرق العضاه الرّطب و العبل اليبس [502- ر] ضحّاك گفت: براي آنش «حمّالة الحطب» خواند كه«6» عادت داشتي كه خار و خاشاك بياوردي به شب و در رهگذر«7» رسول افگندي. ربيع أنس گفت: آن خار و خاشاك در زير پاي رسول از خزّ و حرير نرمتر بودي. مرّة الهمداني ّ روايت كرد كه او يك شب پشته اي از آن خار خلنده«8» در پشت داشت«9»، به سنگي باز نهاد«10» تا بياسايد. فريشته اي بيامد و او را بر آن خار مي زد تا پاره پاره شد و بمرد. سعيد جبير گفت: حمّالة الحطب الخطايا، حمّال گناهان بود، بيانه قوله: وَ هُم يَحمِلُون َ أَوزارَهُم عَلي ظُهُورِهِم«11»، يقال: فلان يحطب علي ظهره اذا اساء ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: ام المنكوح. (2). كا، آد، گا: امّا. [.....] (3). آد، گا: بعضي گفتند. (4). كا،

آد، گا اينكه. (5). كا، آد، گا: قال الشّاعر. (6). كا، آد، گا: خواندند كه. (7). كا، آد، گا: راه گذر. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: خليده. (9). كا، آد، گا مانده شد. (10). آج: از تشنگي بار بنهاد. (11). سوره انعام (6) آيه 31.

صفحه : 459 و أثم. و براي اينكه گناه را «وزر» خوانند، و وزر ثقل باشد، و فلان حاطب قوم إذا كان جانيا«1» عليهم و فلان محطوب عليه إذا كان مجنيّا عليه. و عامّه قرّاء «حمّالة الحطب» خواندند به رفع، و آن را دو وجه است: يكي مبتدا و خبر، و يكي صفت و موصوف. و حسن بصري و إبن ابي يحيي«2» و إبن محيص«3» و الأعرج و عاصم خواندند: حَمّالَةَ الحَطَب ِ، به نصب، و آن را دو وجه باشد: يكي حال، و يكي نصب علي الذّم، كأنّه قال اعني حمّالة الحطب و اخصّها، و مثله قوله: مَلعُونِين َ«4». و «حطب» اسم جنس است و واحد او حطبة باشد. و بعضي اهل لغت گفتند: حطب، جمع حاطب است كحارس و حرس و راصد و رصد، يعني او حمل كردي كسان را بر وشايت و نميمت و أكثم بن صيفي پسران را وصيّت كرد و گفت: إيّاكم و النميمة فانّها نار محرقة. آنگه گفت: نمّام به يك ساعت آن بكند كه ساحر به يك سال نكند، و قال الشّاعر [205- پ]: ان ّ النميمة نار ويك محرقة فعدّ عنها و حارب من تعاطاها پس گفتند: وجه تشبيه نميمه به هيزم اينكه است كه به هيزم آتش فروزند و از نميمه عداوت افروخته شود. و وجهي دگر آن را گفتند كه: هيزم آلت

افروختن باشد و آتش را اثر در تفريق«5» بود، همچنين [نميمت]«6» سبب تفريق«7» باشد، و قال بعضهم«8»: ان ّ بني الأدرم«9» حمّالوا الحطب هم الوشاة في الرّضا و في الغضب عليهم اللّعنة تتري و الحرب«10» ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: خاينا. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: إبن ابي اسحق. (3). آد: إبن محيصن. (4). سوره احزاب (33) آيه 61. (7- 5). آد، گا: تفرّق. [.....] (6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). كا، آد، گا: قال الشّاعر. (9). آج: بني الادم. (10). آد، گا: اللّعنة حمّالة الحطب.

صفحه : 460 قوله: فِي جِيدِها، در گردن او«1»، قال ذو الرّمة: فعيناك عيناها و لونك لونها وجيدك الّا انّها غير عاطل حَبل ٌ مِن مَسَدٍ، در او خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و عروة بن الزّبير گفتند: زنجيري آهنين باشد، طولش هفتاد گز باشد، در دهنش كنند و از زيرش بيرون آرند و باقي بر گردنش پيچند. سدّي گفت: اينكه زنجيري باشد از آهن كه در دوزخ مي آيد و مي شود، چنان كه دلو و رسن در چاه شود و آيد. مجاهد گفت: «مسد، اينكه آهن بود كه در ميان چرخ چاه باشد كه آن را محور گويند، و اينكه قول عطا و عكرمه است. شعبي گفت و مقاتل: رسني باشد از ليف، و آن رسني بود كه او به آن هيزم آوردي، خداي تعالي گلوي او به آن باز گرفت و هلاك كرد او را به آن، و در قيامت رسني مانند آن در گردن او كنند و لكن از آتش. سعيد مسيّب گفت: قلاده اي گران مايه بر گردن داشت، گفت:

اينكه در عداوت محمّد خرج خواهم كردن. إبن زيد گفت: «مسد» رسني باشد از پوست درختي كه آن درخت به يمن رويد. و «مسد» در كلام عرب هر رسني باشد كه محكم بتابند، اگر ليف باشد و اگر جز ليف بود«2»، و [206- ر] اشتقاق او از «مسد» است، و آن فتل و تافتن بود، و فلان ممسود الخلق إذا كان محكم الخلق، قال الرّاجز: و مسد امرّ من أيانق ليس بانياب و لا حقائق اراد من جلدها جمع اينق [و انياب]«3» جمع ناب و هي النّاقة المسنّة [و حقائق]«4» جمع حقّة و جمع «مسد» امساد بود، قال الشّاعر«5»: تمشي«6» فتضرب بابها من دوننا علفا«7» صريف محالة الأمساد ----------------------------------- (1). آج باشد. (2). كا، آد، گا: جز از ليف. (4- 3). اساس، آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد، با توجّه به سياق عبارت و فحواي كلام آورده شد. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: قال الأعشي. (6). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، تفسير طبري: تمسي. (7). تفسير طبري: غلقا.

صفحه : 461 اصمعي گفت: چهار شاعر در قفاي«1» امامي نماز مي كردند. نام او يحيي. او قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ«2» بخواند، درماند و ساعتي نيك توقّف كرد. يكي از آن شاعران گفت: اكثر يحيي [غلطا]«3» في قل هو اللّه احد ديگري گفت: قام طويلا ساكتا حتّي اذا اعيا سجد سه ام«4» گفت: يزحر في محرابه زحير حبلي للولد چهارم گفت: كأنّما لسانه«5» شدّ لحبل من مسد و در سورت«6» دليل است بر نبوّت رسول- عليه السّلام- براي آن كه او خبر داد كه: ايشان بر كفر بميرند و به دوزخ شوند، و همچنان بود كه

او خبر داد، و اينكه نباشد الّا از اعلام عالم الغيب«7». ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: از پس. (2). سوره اخلاص (112) آيه 1. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج: سيوم. [.....] (5). آج: اسنانه. (6). آد، گا: و سوره. (7). آج، آد، گا: علّام الغيوب، آد، گا و هو عليم بما في القلوب.

صفحه : 462 (

سورة الإخلاص

)«1» اينكه سورت مكّي است و چهار آيت است و پانزده كلمت است و چهل و هفت حرف است. و روايت است از ابو الدّرداء كه رسول- عليه السّلام- گفت: عاجز باشد يكي از شما كه هر شب ثلثي«2» قرآن بخواند! گفتند: يا رسول اللّه! كه طاقت دارد؟ گفت: يك بار قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ بخواند، همچنان باشد كه ثلثي«3» قرآن بخوانده«4». جابر عبد اللّه انصاري روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه«5» قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ بخواند، چون در خانه شود خداي تعالي درويشي از آن خانه و از آن [206- پ]، [همسايگان دور كند. أنس مالك روايت كرد كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ بخواند يك بار خدا بر او بركت كند، و چون دو بار بخواند بر او و اهل بيت او بركت كند، و هر كه او سه بار بخواند، بر او و در اهل بيت او و بر همسايه«6» او بركت كند. و هر كه دوازده بار بخواند، خداي تعالي براي او در بهشت دوازده كوشك بنا كند، و ----------------------------------- (1). آد: سورة الأحد. (3- 2). آج و ديگر نسخه بدلها از.

(4). آج: بخوانده باشد. (5). آد، گا او. (6). آج: همسايگان.

صفحه : 463 حفظه گويند: بياييد تا كوشكهاي برادرمان ببينيد«1» اگر صد بار بخواند، خداي تعالي به كفّارت گناه بيست و پنج ساله كند او را. اگر چهار صد بار بخواند، كفّارت چهار صد ساله گناه بود او را جز خون به ناحق و مظالم«2». اگر هزار بار بخواند، بنميرد تا جاي خود در بهشت نبيند، يا «3» ديگري بيند و او را خبر دهد. سهل بن سعيد«4» روايت كرد كه: مردي بنزديك رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- آمد و شكايت درويشي كرد با او. رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت چون در خانه شوي«5» بر اهل خانه خود سلام كن، و اگر كسي نباشد«6»، بر من صلوات فرست و قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ يك بار بخوان. مرد همچنان كرد، توانگر شد و روزي بر او فراخ شد تا با همسايگان خير كرد. أنس مالك گفت: ما با رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- به تبوك بودم، يك روز آفتاب بر آمد با نوري و ضيائي كه هرگز چنان نديديم.«7» رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- جبريل را گفت: امروز چيست كه آفتاب را اينكه همه همه شعاع است! و هيچ روز چنين نبود! گفت: بدان كه معاوية بن معاوية اللّيثي در مدينه فرمان يافته است، خداي تعالي هفتاد هزار فريشته را فرستاده«8» تا بر او نماز كنند. رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: يا جبريل؟ او اينكه پايه به چه دريافت! گفت: به آن كه قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ بسيار

خواندي در آمدن و نشستن و برخاستن«9» و در شب و روز، و لكن يا رسول اللّه؟ خواهي تا زمين در نوردم تا بر او نماز كني! گفت: خواهم. پس رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- برفت و بر او نماز كرد و باز آمد. ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: ببينيم. (2). آد، گا: مظلمه مردم. (3). كا، آد، گا اگر نه. (4). آج: سهل بن سعد. (5). كا، آد، گا: روي. (6). كا، آد، گا آن جا. [.....] (7). كا: نديدم، آد، گا: نديده بودم. (8). كا، آد، گا: فرستاده است. (9). كا، آد، گا: در آمد و نشست و خاست.

صفحه : 464 أنس مالك روايت كرد كه: در عهد رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- مردي بود كه در نماز جز قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ نخواندي. رسول را بگفتند«1» آن مرد را گفت: چرا چنين كني! گفت: من اينكه سورت را دوست دارم«2». گفت: دوستي تو اينكه سورت را تو را«3» به بهشت برد. محمّد بن المنكدر روايت كرد كه رسول صلّي اللّه عليه و آله و سلّم گفت: يك روز دو فريشته در هوا به يكديگر رسيدند، يكي از آسمان هفتم«4» مي آمد و يكي از زير هفتم زمين«5» آن كه از آسمان مي آمد، گفت: امروز چندان عمل به آسمان بردم كه هرگز نبرده ام. فريشته دگر گفت: آن چيست! گفت: مردي صد بار قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ بخواند«6». گفت: خداي تعالي با او چه كرد! گفت: بيامرزيد او را. ابو هريره روايت كرد كه: يك روز رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم مردي را ديد كه

يك بار قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ بخواند، گفت: وجبت، واجب شد. گفتند: يا رسول اللّه؟ چه واجب شد! گفت: بهشت واجب شد او را«7». أنس مالك روايت كرد كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت: هر كه او يك بار قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ بخواند، خداي تعالي چندان ثواب دهد او را كه هفتاد قطار شتر از ياقوت سرخ آفريده و روح در او دميده و پر از نوشته ها كرده، تنكتر از موي زنگيان و باريكتر از تار مويي«8». أبي ّ كعب روايت كرد كه: رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- را پرسيدند«9» از ثواب قُل هُوَ]«10» قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: خبر دادند. (2). كا، آد، گا رسول- صلّي اللّه عليه و آله. (3). كا، آد، گا: دوستي اينكه سوره تو را. (4). آج: ندارد. (5). آج: از زمين. (6). آد، كا، گا: بر خواند. (7). آج: عبارت «ابو يره روايت كرد ...» را ندارد. (8). آد، گا: تار موي مردمان. (9). آد، گا: پرسيدم. (10). اساس: تا بدين جا افتادگي دارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 465 خواند«1»، خداي تعالي از آسمان رحمت و خير بر او بارد و سكينت فرو فرستد به او، و او را به رحمت بپوشد، و آواز او به مانند آواز نحل در زير عرش افتد، از خداي هيچ چيز نخواهد و الّا بدهد او را، و او را در حراست و حمايت خود گيرد«2».

[سوره الإخلاص (112): آيات 1 تا 4]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ (1) اللّه ُ الصَّمَدُ (2) لَم يَلِد وَ

لَم يُولَد (3) وَ لَم يَكُن لَه ُ كُفُواً أَحَدٌ (4)

[ترجمه]

بگو اوست خداي يكي است. خداي پناه نيازمندان است. نزاد«3» و نزادند«4». و نبوده است او را هيچ كس همتا. ابي ّ كعب گفت: سبب نزول اينكه سورت آن بود كه مشركان رسول را گفتند: انسب لنا ربّك، نسبت خدايت با ما بگو. خداي تعالي اينكه سورت بفرستاد. عبد اللّه عبّاس گفت: عامر بن الطّفيل و أربد بن ربيعه بنزديك رسول آمدند و گفتند: ما را بگو تا با چه مي خواني! گفت: با خداي. گفتند: بگو ما را تا خداي تو از چيست! از زر است يا از سيم يا از روي يا از آهن! خداي تعالي اينكه سورت فرستاد و آتشي از آسمان بيامد و أربد را بسوخت و عامر بجست. در وقعتي نيزه اي بر پهلوي او زدند و بر جاي«5» بمرد- و قصّه ايشان در سورة الرّعد رفته است. قتاده و ضحّاك و مقاتل گفتند: جماعتي از احبار جهودان بنزديك رسول ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: بخواند، كا: برخواند. [.....] (2). آج صدق رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و سلّم- و الحمد للّه رب ّ العالمين. (3). آج: كسي را نزاييد. (4). آج: و كسي نزاده. (5). آج: در حال.

صفحه : 466 آمدند و گفتند: يا محمّد؟ ما را بگو تا خداي [207- ر] تو چون است! ما لغت و صفات او در توريت خوانده ايم تا موافق آن هست يا نه! خداي تعالي اينكه سورت بفرستاد به جواب ايشان، قوله«1»: قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ، بگو اي محمّد اينكه كافران«2» جاهلان را كه خداي يكي است. در قراءت عبد اللّه مسعود

هست: قل هو اللّه الواحد [و واحد و احد]«3» يكي باشد به معني. و اصل «أحد»«4» وحد بوده است من الوحدة و عرب «واو» را به همزه بدل كنند في قولهم: و شاح و إشاح، و وكاف و إكاف، و اقتّت و وقّتت«5». بعضي دگر گفتند: أحد بليغتر است از واحد، و بعضي دگر گفتند: «واحد» اسم باشد و «أحد» صفت، و قول اوّل درست تر است و اختيار محقّقان، و أنشد إبن الأنباري ّ شاهدا لذلك«6»: رمته اناة من ربيعة عامر نوؤم الضّحي في مأتم اي ّ مأتم يعني وناة من الونية و هي الفتور. بعضي دگر گفتند: اصل يكي است الّا آن كه در بعضي وجوه ميان ايشان فرقي هست، و آن آن است كه «واحد» در اثبات گويند و «أحد» در نفي، تقول«7» العرب: ما جاءني احد و ما جاءني من أحد«8» و لا احدها هنا، و جاءني واحد من القوم، رأيت واحدا منهم، و قال النّابغة شاهدا في ان ّ احدا اصله وحد: كأن رحلي و قد زال النّهار بنا بذي الجليل علي مستأنس وحد عامّه قرّاء «أحد» خواندند به تنوين. و در شاذّ جماعتي- منهم: حسن بصري و ابان بن عثمان«9» و نضر بن عاصم و إبن ابي اسحق و هارون ----------------------------------- (1). آج تعالي. (2). آج و. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج: واحد. (5). آج: اقيت و وقيت. (6). آج قول الشّاعر. (7). آج، كا، آد، گا: يقول. (8). آج: واحد. (9). اساس: ابان بن عباس، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 467 بن عيسي خواندند:

«أحد» بي تنوين براي تخفيف، قياسا علي قوله: عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ«1»، و قول الشّاعر: لا ذاكر اللّه الّا قليلا«2» و در اعراب او دو وجه گفتند: يكي آن كه «هو» [مبتداست و «اللّه» بدل«3» است]«4» [207- پ] و «أحد» خبر مبتداست كقولك: هو الرّجل منطق«5» و وجهي [ديگر]«6» آن كه «هو» مبتداست و «اللّه» خبر اوست و «أحد» خبر بعد خبر است، كقولهم: هذا حلو حامض و وجه سديگر«7» آن است كه: «هو» ضمير شأن و كار است، «اللّه» مبتداست و «أحد» خبر اوست«8». قوله: اللّه ُ الصَّمَدُ، در «صمد» خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و حسن و سعيد جبير گفتند: «صمد» آن بود كه مجوّف نباشد، از اينكه جا بسته را مصمّد گويند. سعيد مسيّب گفت: آن بود كه در او حشو نبود. شعبي گفت: آن بود كه طعام و شراب نخورد. عكرمه گفت: آن بود كه او را حاجت نبود به حدث، و اينكه هر سه قول را مرجع با آن است كه مجوّف نيست، و اينكه تفسير از جهت لغت باشد. ابي ّ كعب گفت: تفسير «صمد» آن است كه از پي اوست، من قوله: لَم يَلِد وَ لَم يُولَد، براي آن كه هر چه زاده باشد مرگ بر او روا باشد. شقيق بن سلمه ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آيه 30. [.....] (2). اساس: اينكه بيت را در چهار سطر بعد نقل كرده است. چون اينكه شاهد براي استدلال بر حذف تنوين در «احد» آورده شده است، نقل آن در اينكه جا مناسب مي نمايد. (3). آد، گا: خبر. (4). اساس: زير وصّالي رفته است، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده

شد. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: منطلق. (6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). آد، گا: سيم. (8). اساس و قول الشّاعر: و لا ذاكر اللّه الا قليلا، كه محّل آن- چنان كه در سطور بالا گذشت- در اينكه جا زايد مي نمايد.

صفحه : 468 گفت: «صمد» سيّدي باشد كه سودد او به نهايت رسيده باشد، و اينكه روايت علي ّ بن طلحه است از عبد اللّه عبّاس. و قولي دگر از او آن است كه: سيّدي بود كه در حوايج قصد به او كنند و رجوع با او كنند. بعضي دگر گفتند: سيّدي تمام شرف باشد، و اينكه اقوال متقارب است از جهت معني. و اصله من صمدت فلانا اصمده صمدا، و الصمّد المصمود كالقبض [208- ر] و النّفض بمعني المقبوض و المنفوض، و بيت مصمود و مصمّد اذا كان مقصودا في الحوائج، قال طرفة: و ان يلتقي الحي ّ«1» الجميع تلاقني«2» الي ذروة البيت الرّفيع المصمّد و قال آخر في الصمّد: الا بكّر النّاعي بخيري بني اسد بعمرو بن مسعود بالسيّد الصمد و قال آخر: علوته بحسام ثم ّ قلت له خذها فانّك انت السيّد الصمّد قتاده گفت: «صمد» باقي باشد پس از فناي خلق. عاصم گفت: دايم باشد. از رضا«3»- عليه السّلام- روايت كردند كه او گفت: آن باشد كه آيس«4» باشند از اطّلاع بر او. محمّد بن علي الترّمذي ّ گفت: هو الأزلّي بلا عدد و الباقي بلا أمد و القائم بلا عمد، و گفتند: آن بود كه با خلق نماند. و گفتند: آن بود كه تجزّي نپذيرد و جزي«5» نباشد. عكرمه گفت: آن كه از بالاي

او فرمان نباشد، و اينكه قول از امير المؤمنين علي روايت كرده اند. كعب الأحبار گفت: آن كه او را از خلق نظير نباشد. سدّي گفت: هو المقصود في الرّغائب المستغاث به عند النّوائب. مقاتل بن حيّان گفت: آن كه در او عيب نباشد. ربيع گفت: آن كه آفت بدو نرسد. ----------------------------------- (1). اساس: يلتقي، با توجّه به كا تصحيح شد. (2). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، مجمع البيان: يلاقني. (3). آج: از امام رضا. (4). آج: ايمن. (5). كذا: در اساس (جزي/ جزء)، آج و ديگر نسخه بدلها: جزو.

صفحه : 469 از صادق«1»- عليه السّلام- روايت كردند كه او گفت: غالبي باشد كه او را غلبه نتوان كردن. ابو هريره گفت: مستغنيي كه خلقان بدو محتاج باشند. مرّة الهمداني ّ گفت: ألذي لا يفني و لا يبلي. حسين بن الفضل گفت: آن بود كه آنچه خواهد كند، كس حكم او بنگرداند. ترمذي ّ گفت: ألذي لا تدر كه الأبصار و لا تحويه الأفكار و لا تحيط به الأقطار، وَ كُل ُّ شَي ءٍ [208- پ] عِندَه ُ بِمِقدارٍ«2». بعضي دگر گفتند: «الصمد» پنج حرف است. در هر حرف دليلي است بر صفات كمال او. «الف» دليل احديّت اوست، و «لام» دليل الهيّت و «صاد» از صدق است، و «ميم» از ملك، و «دال» از دوام. لَم يَلِد، او نزاد و ولادت بر او محال است براي آن كه شهوت بر او محال است، كه اينكه صفات اجسام است و او خالق اجسام است. وَ لَم يُولَد، و او از كس نزاد، چه مؤدّي باشد با اينكه فساد. و نيز اگر مولود باشد، محدث بود. وَ لَم يَكُن

لَه ُ كُفُواً أَحَدٌ، و هيچ كس با او همتا و همسر نيست. «أحد»، اسم «كان» است- و اگر چه نكره است و روا بود براي آن كه منفي است و حرف نفي در اوست. و «كفوا» خبر «كان» است. و «له» از صله كفو است. و قرّاء در اينكه لفظ خلاف كردند. حمزه و يعقوب به سكون «فا» خواندند و به همز، و اينكه روايت عبّاس است از ابو عمرو و روايت اسمعيل از نافع و حفص عن عاصم مشبع خواند بي همز«3». و دگر قرّاء مضموم الفاء خواندند به همز«4»، و همه لغات صحيح [و]«5» فصيح است، و معني او مثل و نظير باشد. و روايت كردند كه: سايلي پرسيد از امير المؤمنين علي تفسير اينكه سورت، گفت: هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ ، بلا تأويل عدد، اللّه ُ الصَّمَدُ بلا تبعيض بدد، لَم يَلِد فيكون موروثا هالكا، وَ لَم يُولَد فيكون إلها مشاركا، وَ لَم يَكُن لَه ُ من خلقه كُفُواً أَحَدٌ. ----------------------------------- (1). آج: از امام همام صادق. (2). سوره رعد (13) آيه 8. [.....] (3- 4). آج: همزه. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 470

سورة الفلق

اينكه سورت مدني است و پنج آيت است و بيست و سه كلمت است و [209- ر] هفتاد«1» و چهار حرف است. و روايت است از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او معوّذتين بخواند، همچنان باشد كه جمله كتابها كه خداي فرستاده است بخوانده. عقبة بن عامر روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: خبر دهم به فاضلتر چيزي كه پناه دهندگان به او پناه جويند!

گفتند: بلي يا رسول اللّه؟ گفت اينكه دو سورت: قُل أَعُوذُ بِرَب ِّ الفَلَق ِ، و قُل أَعُوذُ بِرَب ِّ النّاس ِ«2». هم عقبة بن عامر روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: خبر دهم تو را به دو سورت كه فاضلترين سورتهاي قرآن است! گفتم: بلي يا رسول اللّه؟ گفت: معوّذتين. گفتم: مرا بياموز. بياموخت و مرا گفت: اينكه سورتها مي خوان چون بخواهي خفت و چون برخيزي. هم او روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت مرا كه: يا عقبه؟ هيچ سورت«3» نيست از قرآن كه تو خواني بهتر و فاضلتر از قُل أَعُوذُ بِرَب ِّ الفَلَق ِ. اگر ----------------------------------- (1). كا، آد، گا: هشتاد. (2). سوره ناس (114) آيه 1. (3). آج: سورتي.

صفحه : 471 تواني در نماز بسيار خوان«1» هم او روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: امشب دو سورت بر من انزله كردند كه«2» مثل آن نديده ام، يعني المعوّذتين«3».

[سوره الفلق (113): آيات 1 تا 5]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ قُل أَعُوذُ بِرَب ِّ الفَلَق ِ (1) مِن شَرِّ ما خَلَق َ (2) وَ مِن شَرِّ غاسِق ٍ إِذا وَقَب َ (3) وَ مِن شَرِّ النَّفّاثات ِ فِي العُقَدِ (4) وَ مِن شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ (5)

[ترجمه]

بگو پناه مي دهم به خداي صبح. از آفت آنچه آفريده است. و از آفت در آينده به مضرّت«4» چون در آيد. و از آفت دمندگان در بندها. و از بدي حسد برنده چون حسد برد«5» [209- پ]. قديم- جل ّ جلاله- امر كرد رسول را، و مراد او جمله امّت كه: پناه با خداي دهند«6» از شرّ اينكه چيزها، پناه دهد به خداي فلق. در او«7» خلاف كردند. عوفي روايت كرد از عبد اللّه عبّاس، و نيز مجاهد و قتاده و قرظي ّ و إبن زيد گفتند: «فلق» صبح باشد لا نفلاقه، براي آن كه شكافته مي شود شب از او، يقال: هو أبين من فلق الصّبح و فرق الصّبح، قال اللّه تعالي: فالِق ُ الإِصباح ِ«8». و روايت ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: «فلق» زنداني است در دوزخ. بعضي دگر گفتند: نامي است از نامهاي دوزخ. روايت كردند كه: مردي از ----------------------------------- (1). آج: خواني، كا، آد، گا: مي خوان. (2). آج: فرو فرستادند كه. (3). آج صدق رسول اللّه- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم. (4). آج: از بدي تاريكي شب. (5). اساس: كلمه ناخواناست، با توجّه به ترجمه در متن تفسير آورده شد، آج: از بدي حاسدان چون حسد برند. (6). آج: دهيد. (7). آج: در تفسير اينكه. (8). سوره انعام (6) آيه 96.

صفحه : 472 اصحاب رسول به شام رسيد، سراهاي اهل ذمّت

ديد و زينت و يسار«1» ايشان، گفت: نه از وراي ايشان فلق است، يعني دوزخ. و گفتند: فلق، خانه اي است در دوزخ كه چون در او باز كنند اهل دوزخ از او به فرياد آيند. وهب گفت: چاهي است در دوزخ. كلبي ّ گفت: واديي است در دوزخ. عبد اللّه عمر گفت: درختي است در دوزخ، و گفتند«2»: «فلق» كوه«3» است كه شكافته مي شود از چشمه هاي آب«4»، و گفتند«5»: رحم است كه شكافته مي شود از حيوان، و گفتند: دانه است كه شكافد از نبات و درختان. ضحّاك گفت و والبي ّ از عبد اللّه عبّاس كه: «فلق» خلق باشد، فعل است به معني مفعول براي آن كه در «خلق» معني شكافتن در است«6»، پنداري موجود از عدم شكافته مي شود و از او بيرون مي آيد. و اينكه بر توسّع باشد، و از اينكه جا «فطر» هم خلق باشد و هم شكافتن. مِن شَرِّ ما خَلَق َ عام است در جمله مخلوقات [210- ر] كه آن را شر باشد از آدمي و سباع و هوام ّ. وَ مِن شَرِّ غاسِق ٍ إِذا وَقَب َ، عايشه گفت: رسول- عليه السّلام- يك شب اشارت كرد به ماه و گفت: هذا الغاسق إذا وقب فتعوذي باللّه منه، اينكه غاسق است پناه به خداي ده از او. ابو هريره گفت: الغاسق، النجم إذا طلع. عبد اللّه عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده و محمّد بن كعب گفتند: يعني الليل، از شرّ شب چون در آيد. إبن زيد گفت: ثريّا إذا وقع، چون بيوفتد«7». و تأويل اينكه اقوال آن باشد ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: زينت بسيار. [.....] (2). آج: جماعتي ديگر از مفسّران گفتند.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: كوهي است. (4). كا، آد، گا: كه چشمهاي آب از او بيرون مي آيد. (5). آج: و قومي ديگر گفتند. (6). اساس: درست دراست، آج و ديگر نسخه بدلها: است. (7). آد: بيفتد.

صفحه : 473 كه رسول- عليه السّلام- از جهت وحي مطّلع شده باشد بر آفاتي و امراضي كه آن سال خواست بودن عند طلوع بعض النّجوم. و «غاسق» در لغت هاجمي باشد به مضرّت كسي كه در جاي شود بر جهت مضرّت. و آن كه گفت: شب است، گفت: براي آن كه در شب سباع و حشرات از جايگاههاي«1» خود بيرون آيند، و هي من طوارق اللّيل. و اصل «غسق» جريان باشد، يقال: غسقت القرحة إذا سال صديدها، و غسقت عينه إذا دمعت. و «غسق» همچنين تاريكي باشد. و قوله: وَقَب َ، أي دخل و الوقوب، الدّخول. وَ مِن شَرِّ النَّفّاثات ِ فِي العُقَدِ، و از شرّ زنان دمنده در بندها بر سبيل سحر. امّا شرّ ايشان و اثر آن از آن جا باشد كه كسي اعتقاد كند كه آن را اثري خواهد بودن، از آن اعتقاد ممكن بود كه رنجي به دل او رسد. و امّا چيزي بدهد تا كسي بخورد كه خداي تعالي عادت رانده است كه عند آن«2» رنجي و بيماري بدهد«3»، آنگه [بيايد]«4»، [210- پ] و ايهام فگند«5» كه اينكه رنج به سحر و فسون و دميدن من است. و امّا آنچه قصّاص روايت كردند كه دختران لبيد بن أعصم اليهودي ّ رسول را- عليه السّلام- جادوي كردند و پاره اي از موي او و دندانه اي چند از شانه او بستدند و رشته اي بگرفتند و يازده گره

بر او زدند«6» و در بعضي چاهها بنهادند در زير سنگي، و رسول از آن بيمار شد و موي او بريزيد«7»، تا در خواب بديد كه: دو فريشته با يكديگر بگفتند بر بالين او و او مطّلع شد بر آن. و امير المؤمنين علي«8» را و زبير عوّام را بفرستاد تا بر آوردند و آن بندها بگشاد، و هر گاه كه بندي بگشاد ----------------------------------- (1). كا: جايگاه، آد، گا: جاي. (2). كا: نزد خوردن او. (3). كا، آد: بيماري به خورنده آن رسد. (4). اساس: كلمه در زير وصّالي رفته است، با توجّه به كا، آد افزوده شد. (5). آد: كند. (6). آد: بر افگندند. (7). آد: بريخت. (8). آد: و علي عليه السّلام. [.....]

صفحه : 474 سبكتر«1» مي شد. چون بندها تمام بگشاد جمله رنج بر [خاست و نيك شد. اينكه را اصلي]«2» نيست، براي آن كه مخالف ادلّه عقل است، و نيز اگر تسليم كنند كه«3» در حق ّ جز رسول به ايهام رنجي برسانند، در حق ّ رسول نشايد، براي آن كه مشركان در حق ّ رسول به دروغ اينكه طعن زدند و گفتند: إِن تَتَّبِعُون َ إِلّا رَجُلًا مَسحُوراً«4»، پس آن طعن راست شود. دگر آن كه مسحور مخبّل باشد و ناقض عهد«5» و مؤوف، و اينكه بغايت تنفير بود. امّا اگر گويند: جهودان از اينكه معني چيزي كردند، و لكن اثري نبود آن را و خداي رسول را بر آن اطّلاع داد تا اينكه حديث آشكارا كرد بر ايشان، اينكه روا باشد و در اينكه نوعي معجز باشد از اخبار به غيب. امّا بيرون از اينكه روا نباشد از اينكه وجوه كه گفته شد.

وَ مِن شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ، و از شرّ حاسد چون حسد برد. «حسد»، تمنّاي حال مرد باشد و «غبطت» [تمنّاي]«6» [211- ر] مثل حال او باشد بي آن كه از او منتقل شود، براي اينكه حسد مذموم است و غبطت محمود. و گفتند: اينكه دختران لبيد، رشته اي بگرفتند«7» و يازده گره بر او زدند«8» خداي تعالي رسول را بر آن مطّلع كرد و اينكه دو سورت بر او«9» فرستاد، يازده آيت تا«10» هر آيتي گرهي بگشاد«11» و باطل كرد آن را«12». ----------------------------------- (1). آد، هر بند كه مي گشادند اندام رسول صلّي اللّه عليه و آله سبكتر. (2). اساس: عبارت زير وصّالي رفته است، با توجه به آج افزوده شد. (3). آد: اگر توانند كه. (4). سوره بني اسرائيل (17) آيه 47. (5). آج: كا، آد: ناقص عقل. (6). اساس: كلمه در زير وصّالي رفته است، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). كا، آد: رشته بتافتند. (8). آد: بر او افگندند. (9). كا، آد: به او. (10). كا، آد: به. (11). كا، آد: گشاده شد. (12). كا: او را.

صفحه : 475

سورة النّاس

اينكه سورت مدني است و شش آيت است و بيست كلمت است و نود و نه«1» حرف است«2».

[سوره النّاس (114): آيات 1 تا 6]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ قُل أَعُوذُ بِرَب ِّ النّاس ِ (1) مَلِك ِ النّاس ِ (2) إِله ِ النّاس ِ (3) مِن شَرِّ الوَسواس ِ الخَنّاس ِ (4) الَّذِي يُوَسوِس ُ فِي صُدُورِ النّاس ِ (5) مِن َ الجِنَّةِ وَ النّاس ِ (6)

[ترجمه]

بگو پناه مي برم به خداي مردمان. پادشاه مردمان. خداوند مردمان. از شرّ ديو وسوسه كننده باز دارنده. آن كه وسوسه فگند در دلهاي مردمان. از پريان و از مردمان. خداي تعالي رسول را فرمود و جمله مكلّفان را كه پناه با او دهند كه آفريدگار و پروردگار آدميان است«3» و پادشاه و خداوند ايشان است«4» از آن جا كه ----------------------------------- (1). آد: هشتاد و نه. (2). كا، آد فضيلت او ياد كرده شد. [.....] (3). كا ملك النّاس. (4). كا اله النّاس.

صفحه : 476 از ايشان مستحق ّ عبادت است به اصول نعم كه با ايشان كرد«1» از شرّ و آف و وسواس. گفتند: «وسواس» نام ديو موسوس است، و گفتند: مصدر«2» است كه بر شخص نهادند مبالغت را، كصوم و فطر و عدل في وصف النّاس به. و «وسواس» و «وسوسه»، هر دو مصدر باشد، و آن حديث النّفس باشد [به چيز]«3» ي كه مانند آوازي پوشيده بود، و قال الأعشي: [تسمع للحلي]«4» وسواسا إذا انصرفت كما استعان [بريح عشرق]«5» زجل [112- پ] و قال رؤبة في وصف صائد: وسوس يدعو مخلصا رب ّ الفلق سرّا و قد أوّن تأوين العقق و وسوسه چون همهمه باشد. و رجل موسوس آن باشد كه سودا بر او غالب شود، خطرات و خيالات سوداوي در دل او مي افتد. و تفسير او بر يك تقدير باشد از سه تقدير: يكي آن كه «وسواس» نام

ديو است، أي من شرّ الشّيطان. دوم آن كه به معني وسوسه است، يعني من وسوسة الجن و الإنس. و وجه سه ام من شرّ ذي الوسواس، بر آن تأويل كه اينكه لفظ مصدر باشد. الخَنّاس ِ«6»، آن بود كه پوشيده باشد، و «الخنوس» الخفاء و التّأخّر أيضا، و منه قوله: فَلا أُقسِم ُ بِالخُنَّس ِ«7»، يعني آن ستاره ها كه يك بار پوشيده بود و يك بار پيدا. و گفته اند: معني وسوسه شيطان آدمي را آن بود كه إلقاء كند چيزي در سمع او به كلام خفي كه به دل او رساند بي آن كه او بشنود، و آن كار بر دل او مزين كند و او را وعده دهد و تعجيل شهوت و تسويف توبه فرمايد. و در اخبار آمده است كه: عيسي مريم- عليه السّلام- از خدا در خواست كه موضع شيطان از فرزندان به او نمايد. حق تعالي اطّلاع داد او [را بر آن. او ----------------------------------- (1). كا من شر الوسواس. (2). آج: مصدري. (5- 4- 3). اساس: كلمه بريده شده است، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). كا الذّي يوسوس في صدور النّاس. (7). سوره تكوير (81) آيه 15.

صفحه : 477 شيطان را ديد، سرش به مانند سر ماري بر دل او نهاده، هر گاه كه بنده ذكر خدا كردي او گريختي«1» و باز پس شدي، و هو قوله: الخَنّاس ِ، و چون بنده غافل شدي و ذكر خداي نكردي با او در حديث آمدي، و ذلك قوله صلّي اللّه عليه و آله:2» إن ّ الشيطان يجري من بني ادم مجري الدّم« [212- ر]. و مالك«3» روايت كرد كه رسول- عليه

السّلام- گفت: شيطان دهن و بيني بر دل فرزند آدم نهاده است. چون او ذكر خداي كند، شيطان دور شود، و چون خداي را فراموش كند دل او«4» در دهن گيرد به مانند لقمه اي. مِن َ الجِنَّةِ وَ النّاس ِ، گفت: اينكه موسوسان هم از جنّيان باشند و هم از مردمان«5»، و مثله قوله: شَياطِين َ الإِنس ِ وَ الجِن ِّ«6». و وسوسه آدمي يكديگر را بليغتر باشد از وسوسه ديو، براي آن كه [او]«7» به كلام خفي كند و اينكه به كلام صريح به صوت جهير«8»- اعاذنا اللّه من شرّ ما امرنا بالاستعاذة منه من القبيلين«9» بمحمّد و آله«10». تم ّ ----------------------------------- (1). آج: بگريختي. (2). اساس: ناخواناست، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج، كا، آد، گا: انس مالك. (4). كا، آد، گا را. (5). آد، گا: انسيان. (6). سوره انعام (6) آيه 112. (7). اساس: ندارد، آج: كلام آن، با توجّه به كا و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (8). آج: و به صوت جهر. (9). آج، آد: القبيلتين، كا: القانتين. (10). كا، آد، گا اجمعين، كا الخط بقي زمانا بعيدا و كاتب الخط تحت الارض مدفونا، آد، گا تمام شد ربع آخر از كتاب روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن كه ابتداي آن از سوره سبأ است و پنج مجلّد است از جمله بيست مجلّد تصنيف شيخ المولي الامام ملك العلماء في الايّام جمال الحق ّ و الحقيقه و اليقين ابي الفتوح الحسين بن محمّد الخزاعي ّ الرّازي ّ تغمّده اللّه بغفرانه و اسكنه في جنانه. نيز آد بر دست پر گناه خاك قدم صلحا محمّد شفيع بن حيدر علي حسيني سبزواري

ساكن دار الفضل شيراز در بلده مذكوره در محلّه خلجان، در شب يك شنبه بيستم ماه ربيع الثاني سال هزار و هفتاد و دو از هجرت سيّد المرسلين- صلّي اللّه عليه و آله. جهت خود اميد به كرم اكرم الاكرمين كه به فوايد اينكه كتاب ساير كتب دينيه كمينه را و ساير موالي اهل بيت را منتفع و متمتّع گرداند و توفيق علم و عمل كرامت فرمايد همگنان را و از جمله مقرّبان درگاه خود گرداند و به سعادت نشأتين جمله را مستعد فرمايد- انّه علي ما يشاء قدير و بالاجابة جدير آمين اله الحق رب ّ العالمين.

صفحه : 478 الكتاب بحمد اللّه و حسن توفيقه و الصلوة علي خير خلقه و اله الطاهرين، و حسبنا اللّه و نعم الوكيل، نعم المولي و نعم النصير. و وقع الفراغ منه عند طلوع الشمس يوم الاحد الرّابع و العشرين من جمادي الآخرة سنة سبع و خمسين و خمس مائة هجرية. كتبه العبد الضعيف المحتاج الي رحمة اللّه تعالي ابو زيد إبن«1» بندار بن محمّد بن الحسين بن الحسن بن محمّد بن يونس البراوستاني مقيم بسننده«2» من بشاپويه«3». و آيات قرآن در عدد بصريان شش هزار و دويست و چهار آيت است، [و در عدد]«4» مدنيان اول شش هزار و دويست و هفده آيت است، و در اخير«5» چهار [ده آيت است، و در عدد كوفيان بيست و] شش هزار و دويست و سي و شش آيت [است]«6» و جمله [آنچه در مكّه فرود آمده است هشتاد و پنج سورت است بر اختلاف كه ميان راويان است و به مدينه بيست و نه سورت- علي خلاف ذلك]«7» [212-

پ] بينهم. و عدد سورتها صد و چهارده سورت است، و [به روايتي از]«8» اصحاب ما صد و دوازده سورت. جمله كلمات قرآن هفتاد [هزار و نه]«9» هزار و دويست و هفتاد و هفت كلمت است، و گفتند: هشتاد و هفت«10»، و گفتند: سي و نه. و جمله حروف قرآن سيصد هزار و بيست و سه هزار و پانزده حرف است، و تكلّف اينكه شمردن براي آن كردند كه مردم بر قرآن خواندن حريص باشند كه رسول- عليه السّلام- گفت: بكل حرف عشر حسنات لا ----------------------------------- (1). كذا در اساس «إبن» با همزه. (3- 2). در اساس، كلمه ناخواناست و بدون نقطه. (9- 8- 7- 6- 4). در اساس كلمه بريده شده است، با توجّه به نسخه آج افزوده شد. (5). آج: آخر. (10). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد. 1»2»

صفحه : 479 الله أقول الم« عشر حسنات، انمّا أقول الف و لام و ميم ثلثون حسنة«. و الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمّد صلّي اللّه عليه و آله و سلّم [213- ر]«3». ----------------------------------- (1). آج: الف و لام و ميم. (2). آج تمّت بعون اللّه تعالي و الحمد للّه رب ّ العالمين و صلّي اللّه علي خير الأنام محمّد و اله الكرام في شهر ذي الحجّة الحرام سنه سبع و أربعين و تسعمائة حرّره العبد الاقّل فريد- عفا اللّه تعالي عنه. (3). اساس: با خطّي متفاوت از متن و به صورت نو نويس افزوده است: دعاء مستجاب لا شك ّ فيه. بسم اللّه و باللّه و الحمد للّه و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلّي العظيم ... الخ. (3). اساس: با

خطّي متفاوت از متن و به صورت نو نويس افزوده است: دعاء مستجاب لا شك ّ فيه. بسم اللّه و باللّه و الحمد للّه و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلّي العظيم ... الخ.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109