روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد11

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 11 صفحه : 9

صفحه : 1 [جلد پنجم]

[جلد يازدهم]

بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين

سورة يوسف

- عليه السلام بدان كه«1» اينكه سورت مكّي است و عدد آيات او صد و يازده است و هزار و هفتصد و هفتاد و شش كلمت است و هفت هزار و صد و شصت«2» و شش حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب«3»، گفت كه: رسول - صلّي اللّه عليه و آله - گفت: بندگانتان را سورت يوسف بياموزي كه هر مسلماني كه اينكه سورت يوسف بخواند و اهلش را بياموزد و زير دستانش را، خداي تعالي سكرات مرگ و جان كندن بر او آسان كند و او را توفيق دهد تا هيچ مسلمان را حسد نبرد.

[سوره يوسف (12): آيات 1 تا 21]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

الر تِلك َ آيات ُ الكِتاب ِ المُبِين ِ (1) إِنّا أَنزَلناه ُ قُرآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُم تَعقِلُون َ (2) نَحن ُ نَقُص ُّ عَلَيك َ أَحسَن َ القَصَص ِ بِما أَوحَينا إِلَيك َ هذَا القُرآن َ وَ إِن كُنت َ مِن قَبلِه ِ لَمِن َ الغافِلِين َ (3) إِذ قال َ يُوسُف ُ لِأَبِيه ِ يا أَبَت ِ إِنِّي رَأَيت ُ أَحَدَ عَشَرَ كَوكَباً وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ رَأَيتُهُم لِي ساجِدِين َ (4)

قال َ يا بُنَي َّ لا تَقصُص رُؤياك َ عَلي إِخوَتِك َ فَيَكِيدُوا لَك َ كَيداً إِن َّ الشَّيطان َ لِلإِنسان ِ عَدُوٌّ مُبِين ٌ (5) وَ كَذلِك َ يَجتَبِيك َ رَبُّك َ وَ يُعَلِّمُك َ مِن تَأوِيل ِ الأَحادِيث ِ وَ يُتِم ُّ نِعمَتَه ُ عَلَيك َ وَ عَلي آل ِ يَعقُوب َ كَما أَتَمَّها عَلي أَبَوَيك َ مِن قَبل ُ إِبراهِيم َ وَ إِسحاق َ إِن َّ رَبَّك َ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (6) لَقَد كان َ فِي يُوسُف َ وَ إِخوَتِه ِ آيات ٌ لِلسّائِلِين َ (7) إِذ قالُوا لَيُوسُف ُ وَ أَخُوه ُ أَحَب ُّ إِلي أَبِينا مِنّا وَ نَحن ُ عُصبَةٌ إِن َّ أَبانا لَفِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ (8) اقتُلُوا يُوسُف َ أَوِ اطرَحُوه ُ أَرضاً يَخل ُ لَكُم وَجه ُ أَبِيكُم وَ تَكُونُوا مِن بَعدِه ِ قَوماً صالِحِين َ (9)

قال َ قائِل ٌ مِنهُم لا تَقتُلُوا يُوسُف َ وَ أَلقُوه ُ فِي غَيابَت ِ الجُب ِّ يَلتَقِطه ُ

بَعض ُ السَّيّارَةِ إِن كُنتُم فاعِلِين َ (10) قالُوا يا أَبانا ما لَك َ لا تَأمَنّا عَلي يُوسُف َ وَ إِنّا لَه ُ لَناصِحُون َ (11) أَرسِله ُ مَعَنا غَداً يَرتَع وَ يَلعَب وَ إِنّا لَه ُ لَحافِظُون َ (12) قال َ إِنِّي لَيَحزُنُنِي أَن تَذهَبُوا بِه ِ وَ أَخاف ُ أَن يَأكُلَه ُ الذِّئب ُ وَ أَنتُم عَنه ُ غافِلُون َ (13) قالُوا لَئِن أَكَلَه ُ الذِّئب ُ وَ نَحن ُ عُصبَةٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُون َ (14)

فَلَمّا ذَهَبُوا بِه ِ وَ أَجمَعُوا أَن يَجعَلُوه ُ فِي غَيابَت ِ الجُب ِّ وَ أَوحَينا إِلَيه ِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمرِهِم هذا وَ هُم لا يَشعُرُون َ (15) وَ جاؤُ أَباهُم عِشاءً يَبكُون َ (16) قالُوا يا أَبانا إِنّا ذَهَبنا نَستَبِق ُ وَ تَرَكنا يُوسُف َ عِندَ مَتاعِنا فَأَكَلَه ُ الذِّئب ُ وَ ما أَنت َ بِمُؤمِن ٍ لَنا وَ لَو كُنّا صادِقِين َ (17) وَ جاؤُ عَلي قَمِيصِه ِ بِدَم ٍ كَذِب ٍ قال َ بَل سَوَّلَت لَكُم أَنفُسُكُم أَمراً فَصَبرٌ جَمِيل ٌ وَ اللّه ُ المُستَعان ُ عَلي ما تَصِفُون َ (18) وَ جاءَت سَيّارَةٌ فَأَرسَلُوا وارِدَهُم فَأَدلي دَلوَه ُ قال َ يا بُشري هذا غُلام ٌ وَ أَسَرُّوه ُ بِضاعَةً وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِما يَعمَلُون َ (19)

وَ شَرَوه ُ بِثَمَن ٍ بَخس ٍ دَراهِم َ مَعدُودَةٍ وَ كانُوا فِيه ِ مِن َ الزّاهِدِين َ (20) وَ قال َ الَّذِي اشتَراه ُ مِن مِصرَ لامرَأَتِه ِ أَكرِمِي مَثواه ُ عَسي أَن يَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه ُ وَلَداً وَ كَذلِك َ مَكَّنّا لِيُوسُف َ فِي الأَرض ِ وَ لِنُعَلِّمَه ُ مِن تَأوِيل ِ الأَحادِيث ِ وَ اللّه ُ غالِب ٌ عَلي أَمرِه ِ وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يَعلَمُون َ (21)

[ترجمه]

اينكه آيتهاي دفتر بيان«4» كننده است.

ما فرو فرستاديم قرآني به تازي تا همانا شما بداني.

ما قصّه كنيم«5» بر تو نكوترين قصّه ها به آن وحي كه

-----------------------------------

(1). قم، آو، بم سورت يوسف- عليه السّلام.

(2). قم: شست.

(3). قم، آو، بم كه رسول- عليه السّلام- گفت.

(4). قم: پيدا.

(5). آو، بم: مي كنيم.

صفحه : 2

كرديم«1» بر تو اينكه كتاب را و بدرستي

كه بودي تو از پيش اينكه از جمله نياگاهان«2».

چون گفت يوسف پدرش را اي پدر من، من ديدم يازده ستاره و آفتاب و ماه را، ديدمشان كه مرا مي سجده كردند«3».

گفت اي پسرك من قصّه مكن خوابت را بر برادرانت كه بكنند با تو حيلتي كه ديو مر مردم را دشمني است آشكارا.

و همچنين برگزيند تو را خدايت و بياموزد تو را از تأويل خواب و تمام كند نعمتش بر تو و بر آل يعقوب، چنان كه تمام كرد آن را بر دو پدرت از پيش اينكه ابراهيم و اسحاق كه خداي تو دانا و محكم كار است.

بود«4» در يوسف و برادرانش دليلهايي پرسندگان را.

چون گفتند كه يوسف و برادرش دوست تر است به پدر از ما و ما گروهي ايم پدر ما در گمراهي است روشن.

بكشي يوسف را يا بيندازي او را به زميني [تا خالي شود شما]«5» را روي پدرتان را و باشي از پس او گروهي نيكان.

گفت گوينده اي از ايشان: مكشي يوسف را و در اندازي او را در قعر [چاه تا بر آرد او را بهري]«6» رهگذريان، اگر شما خواهي كردن.

-----------------------------------

(1). قم: به آنچه وحي كرديم، آو، بم: به آنكه وحي كرديم.

(2). قم: غافلان.

(3). قم: مرا سجده مي كردند، آو، بم: مرا سجده كردند.

(4). قم: بدرستي كه بود.

(6- 5). اساس، زير برش صحافي رفته، از قم، افزوده شد.

صفحه : 3

گفتند: [اي پدر]«1» ما چه بوده است تو را كه ايمن نمي داري ما را بر يوسف، و ما او را نصيحت كنيم«2» [1- پ].

«3»

بفرست او را با ما فردا تا بچرد و بازي كند و ما او را نگاهداريم«4».

گفت دژم كند«5» مرا آن كه

ببري شما او را و ترسم كه بخورد او را گرگ و شما از او بي خبر باشي.

گفتند: اگر بخورد او را گرگ- و ما جماعتي ايم- ما آنگه زيان كاران باشيم.

چون ببردند او را و عزم كردند«6» كه كنند او را در قعر چاه، و وحي كرديم به او كه خبر دهي«7» تو ايشان را به كارشان اينكه، و ايشان نمي دانند.

آمدند به پدرشان شبانگاه مي گريستند.

گفتند: اي پدر ما، ما برفتيم«8» و سبق مي برديم و رها كرديم يوسف را بنزديك متاع ما، بخورد او را گرگ و تو باور نداري«9» ما را و اگر چه ما راستيگرايم«10».

آوردند بر پيرهن خوني دروغ، گفت: بل بياراست

-----------------------------------

(1). اساس، زير برش صحافي رفته، از قم، افزوده شد. [.....]

(2). قم: كنندگانيم.

(3). اساس، قم، آو: نرتع و نلعب، كه با توجّه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(4). قم: نگاهداران ايم.

(5). آو، بم: اندوهگن كند.

(6). آو، بم، آج: گرد آمدند.

(7). آو، بم، آج: خبر كردي.

(8). آو، بم: بشديم.

(9). قم: نيستي تو بباور دارنده.

(10). قم: هستيم ما راست گويان، آو، بم، آج: راست گويان ايم.

صفحه : 4

براي شما تنهاي شما كاري، صبري نيكو، و از خداي ياري در خواسته است«1» بر آنچه وصف مي كني.

آمدند رهگذرياني بفرستادند پيشرو«2» ايشان را، فرو گذاشت دلوش، گفت: اي مژده من؟ اينكه غلامي است، و پنهان كردند«3» او را براي بضاعت، و خداي عالم است«4» به آنچه كردند ايشان.

بفروختند او را به بهاي اندك، درمي چند«5» شمرده، بودند در او از زاهدان«6» ناخواهان«7».

گفت آن كه بخريد او را از مصر زنش را: گرامي دار مقام او، باشد«8» كه سود دارد ما را، يا گيريم او را فرزند«9» همچنين تمكين كرديم يوسف

را در زمين و تا بياموزيم او را از تأويل حديثها«10»، و خداي غالب است بر كارش و لكن بيشتر مردمان ندانند«11»

قوله تعالي: الر، اختلاف اقوال مفسّران رفت«12» در حروف مقطّع كه در اوايل سور است. فاما، «الر»، بعضي مفسّران گفتند: چو«13» اوّل اينكه سورت را ضم كني با «حم»«14» و «نون»، الرحمن باشد. و قول بعضي مفسّران آن است كه نام سورت است. تِلك َ، اشارت است بآيات«15»، و الر، بر قول آن كه«16» گفت نام سورت است، در

-----------------------------------

(1). قم: و خداي است كه از او ياري خواهند.

(2). قم: به آب آينده.

(3). آو، بم: كردن.

(4). قم، آو، بم، آج: داناست.

(5). آو، بم، آج: به سيمها. [.....]

(6). قم: ندارد.

(7). آو، بم، آج: ندارد.

(8). قم: شايد.

(9). قم: به فرزند، آو، بم، آج: فرزندي.

(10). آو، بم، آج: خواب.

(11). قم، آو، بم، آج: نمي دانند.

(12). آو، بم، آج، آز: برفت.

(13). قم، آو، بم، آج، آز: چون.

(14). قم: حا و ميم.

(15). آو: با آيات.

(16). قم، آو، بم، آج، آز، آن كس كه.

صفحه : 5

محل ّ رفع است به ابتدا، و تقديره: هذه السّورة. تِلك َ، مبتداي دوم است و آيات ُ خبر اوست، و الر آيتي نيست باتّفاق براي آن كه مضاهي رؤوس آيات نيست بخلاف «طه»، كه آن آيتي است براي آن كه [2- ر]

مطابق رؤوس آيات است، و آيات ُ، دلالات و حجج باشد و روا بود كه مراد آيات«1»، قرآن است و مراد به الكِتاب ِ، قرآن است بلا خلاف، و المُبِين ِ، محتمل است دو معني را: [يكي روشن]

يكي بيان كننده براي آن كه «ابان» هم لازم باشد و هم متعدّي، يقال: ابان الشي ء«2» و ابنته اذا بيّنته.

مجاهده و قتاده

گفتند: «مبين» را معني آن است كه بيان كننده حلال و حرام است و قضايا و احكام است.

إِنّا أَنزَلناه ُ ما فرو فرستاديم اينكه كتاب قرآن. قُرآناً، نصب او بر حال است از ضمير مفعول به. و بيان كرديم كه اشتقاق قرآن من قرأت الشّي ء اذا جمعته باشد.

عَرَبِيًّا، صفت قرآن است و « يا » نسبت است يعني به لغت عرب. لَعَلَّكُم تَعقِلُون َ، تا همانا شما بداني و تعقّل كني و در فهم معاني و اغراض او عقل كار بندي. و «عقل» عبارت است از مجموع علومي كه ممكن بود«3» كه به آن استدلال كنند به شاهد«4» بر غايب، و فرق كنند به آن ميان حسن و قبيح«5». آنگه بر توسّع بر دگر علمها اجرا مي كنند، و در آيت دليل است بر حدوث قرآن براي آن كه خداي تعالي وصف كرد آن را به آن كه منزل است و مجموع است و منسوب است با لغت عرب. [و اتّفاق است كه لغت]«6» به مواضعه«7» شناسد و مواضعه«8» قديم نيست پس در آيت سه دليل است بر حدوث قرآن:

يكي قوله: أَنزَلناه ُ، و دگر: قُرآناً، و سديگر«9»: عَرَبِيًّا از اينكه وجه كه گفتيم كه منزل قديم نباشد، و قرآن جمع بود و مجموع، بعضي بر بعضي مقدّم بود و قديم را

-----------------------------------

(2)

(1). قم، آو، بم، آج، آز: به آيات.

(6). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. [.....]

(2). قم، آو، بم، آج، آز اذا تبيّن.

(3). قم: باشد.

(4). قم: از شاهد، آو، بم: به شاهدي.

(5). آز: حسن و قبح.

(8- 7). قم: مواضعت.

(9). آج: ديگر، آز: سيئم.

صفحه : 6

چيزي بر او مقدّم نباشد و آنچه منسوب بود با عرب و لغت ايشان،

و عرب و لغت ايشان محدّث«1»، محال بود كه منسوب با آن قديم، باشد.

نَحن ُ نَقُص ُّ عَلَيك َ، ما قصّه خواهيم كردن بر تو و اصل قصّه و اشتقاق او، من قص ّ أثره إذا اتّبعه باشد، و منه: القصاص لأنّه اتّباع القاتل للقود، و منه: القصّة للشّعر لتتابع«2» بعضه بعضا علي النّسق. أَحسَن َ القَصَص ِ، نكوترين قصّه ها. و خلاف كردند در آن كه خداي تعالي اينكه قصّه را چرا نكوترين قصّه ها خواند. بعضي گفتند:

«أحسن» به معني حسن است تا لازم نيايد كه كلام خداي را- جل ّ جلاله- در باب حسن بعضي را بر بعضي مزيّتي و تفاضلي هست«3»، چنان كه گويند: هذا اولي بك، چيزي را كه جز او«4» والي نباشد آن را و مالك، و مثله قوله: وَ هُوَ أَهوَن ُ عَلَيه ِ ...«5»، أي هيّن، و قول الشّاعر:

عمرك ما ادري و انّي لاوجل،

اي و جل. و قول الشّاعر:

ان ّ الّذي سمك السّماء بنا«6» لنا بيتا دعائمه أعزّ و أطول

أي عزيزة«7» طويلة.

بعضي دگر گفتند: بر ظاهر خود است علي التفضيل. آنگه در وجه آن«8» خلاف كردند: مقاتل روايت كرد از سعيد جبير، كه او گفت اصحاب رسول- عليه السّلام«9»- بر سلمان رفتند، گفتند: براي ما از توريت حديثي گوي كه توريت را قصّه هاي نيكو در وي است«10». خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و بيان كرد كه: قصّه هاي قرآن نيكوتر است از قصص توريت. بعضي دگر گفتند: براي آنش «أحسن القصص» خواند كه چندان«11» عبر و عجايب كه در اينكه قصّه است، در هيچ قصّه نيست. و از اينكه جا گفت:

لَقَد كان َ فِي يُوسُف َ وَ إِخوَتِه ِ آيات ٌ لِلسّائِلِين َ«12»، و گفت: لَقَد كان َ فِي قَصَصِهِم

-----------------------------------

(1). قم بود، آو، بم،

آج، آز: و آنچه منسوب بود با عرب و لغت ايشان محدث.

(2). آز: لتبليغ.

(3). آو، بم، آج، آز، باشد.

(4). بم: جزاي او.

(5). سوره روم (30) آيه 27.

(6). قم، بم: ندارد.

(7). آو، بم، آج، آز: عزيز.

(8). قم: و حد آن. [.....]

(9). قم: صلّي اللّه عليه.

(10). قم: نيكو است.

(11). قم، آو، آج: چنداني.

(12). سوره يوسف (12) آيه 7.

صفحه : 7

عِبرَةٌ لِأُولِي الأَلباب ِ«1»لا تَثرِيب َ عَلَيكُم ُ اليَوم َ«2»بِما أَوحَينا إِلَيك َ هذَا القُرآن َ، «با» متعلّق است به «نقص ّ»«4»، و «ما» مصدريّه است، أي بوحينا، به وحي كردن ما و القاي ما بر تو اينكه قرآن را. وَ إِن كُنت َ مِن قَبلِه ِ لَمِن َ الغافِلِين َ، و بدرستي كه«5» پيش از اينكه تو از اينكه قصّه و اخبار غافل بوده اي«6» و بي علم. و «غفلت»، سهو«7» باشد، و او عبارت بود از نفي علم، و اگر معني بودي ضدّ علم بودي.

إِذ قال َ يُوسُف ُ، عامل در ظرف فعلي«8» مقدّر است، و التّقدير: اذكر يا محمّد، ياد كن اي محمّد، چون گفت يوسف. و «يوسف» نامي است أعجمي و براي آن لا ينصرف است كه هم أعجمي است و هم علم، و هما السّببان المانعان من الصّرف. و از بعضي علما پرسيدند كه: يوسف چه باشد! گفت: «أسف»«9»، حزن باشد و «أسيف» بنده باشد، و هر دو در يوسف حاصل بود، يعني اشتقاق مي كنم آن را، إمّا از أسف، و إمّا أسيف، و قول اوّل درست تر است. أبو هريره روايت كرد«10» كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله«11»- گفت:

الكريم بن الكريم بن الكريم بن الكريم يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم- عليه السّلام.

و يوسف به كسر السّين، لغة فيه، و بر اينكه

-----------------------------------

(1). سورة يوسف

(12) آية 111.

(2). سوره يوسف (12) آيه 92.

(3). آو، بم، آج، آز: حيلت.

(4). آو، بم، آج، آب: ندارد.

(5). قم: و اگر، آو، بم، آج، آز: و اگر چه.

(6). قم، آو، بم، آز، بودي.

(7). آو، بم، آج: و سهو.

(8). آو، بم، آج، آز: فعل.

(9). آز: ندارد.

(10). قم، آو، بم، آج، آز: كند. [.....]

(11). قم، آو، آج، آز: عليه السّلام.

صفحه : 8

لغت ممكن بود كه به تازي نزديك تر بود. آنگه سبب منع صرف، علميّت باشد و وزن فعل«1»، كه اينكه لفظ بر وزن يفعل باشد«2».

ياد كن چون گفت يوسف پدرش را- يعقوب: يا أَبَت ِ، اي پدر من؟ إبن عامر و ابو جعفر خواندند اينكه جا و در همه قرآن: يا أبت، به فتح التّا«3»، و دگر قرّاء به كسر «تا» خواندند اينكه جا و در همه قرآن: و إبن كثير بر «ها» وقف كرد، « يا أبه». امّا اينكه «تا»، بيشتر نحويان گفتند: بدل است از « يا » ي اضافت الي نفس المتكلّم، و بعضي گفتند: به منزله«4» «ها» ي طلحه و حمزه است، و بعضي دگر گفتند: عوض«5» است از «واو» ساقط براي آن كه اصل «آب» ابو بوده است به دلالت قولك أبوان في التّثنية و لذلك«6» لزمت الإسم حتّي صارت كانّها من نفس الكلمة«7» لأنّها عوض«8» حرف أصل. امّا از آنان كه«9» به كسر «تا» خواندند، گفتند، «تا» دليل باشد بر آن كه بدل است از اضافت. و بعضي دگر گفتند: چون مستعمل شد و بسيار شد استعمال او، صار كنفس الكلمة حذف منها «ياء» الإضافة«10» و بقي الكسر«11» ليدل ّ«12» علي حذف ياء الإضافة. و آنان كه مفتوح خواندند، گفتند: اصل كلمه

« يا ابتا»«13» بوده است چنان كه شاعر گفت«14»:

يا أبتا علّك«15» أو عساكا

و اينكه الف بدل « يا » ي اضافت است چون «الف» بيفگندند فتحه «تا» را دليل حذف «الف» كردند، اي پدر من: إِنِّي رَأَيت ُ، من ديدم، من الرّؤيا. يقال: رأيت، علي ثلاثة معان: من رؤية العين، و رأي القلب و رؤيا المنام، اينكه از رؤياي«16» خواب

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج: سبب منع صرف و وزن فعل باشد، آز: سبب منع صرف وزن فعل باشد.

(2). قم: و وزن فعل اينكه لفظ، يفعل باشد.

(3). آو، بم، آج، آز: به فتح تا.

(4). قم، آو، بم، آج، آز: به منزلت.

(5). قم: عوضي.

(6). قم: كذلك.

(7). قم: من ينسي الظلمة.

(8). قم، آو، آج، بم، آز عن.

(9). آو، بم، آج، آز: آن كه.

(10). آو، بم، آج، آز: منها بالاضافة.

(11). آج: الكسرة.

(12). آو، بم، آج، آز: لتدل ّ.

(13). بم: يا ابتاه. [.....]

(14). آج شعر.

(15). بم: عليك.

(16). قم: اينكه رؤيا.

صفحه : 9

است«1». اهل علم سير گفتند: ابتداي قصّه يوسف و يعقوب آن بود كه در سراي يعقوب«2» درختي بود هر گه كه يعقوب را پسري آمدي از آن درخت شاخي بر آمدي و با آن پسر مي باليدي. چون پسر بزرگ شدي شاخ بزرگ شده بودي و قوي گشته، پدر آن«3» بگرفتي و به او دادي گفتي: اينكه چوب تراست و عصاي تو است«4» كه با تو زاد و رست و بباليد«5». تا آنگه كه يوسف آمد او را از آن«6» هيچ شاخ نرست.

چون يوسف- عليه السّلام«7»- بزرگ شد و برادران او هر يك چوبي و عصايي داشتند- و ايشان ده بودند و يوسف يازدهمين بود و بنيامين«8» دوازدهمين- يوسف پدر

را گفت: اي پدر [3- ر]

برادران من هر يكي را چوبي هست و مرا نيست چرا چنين آمد! از خداي براي من چوبي بخواه از بهشت. يعقوب دعا كرد خداي تعالي جبريل را فرستاد با عصايي از چوب بهشت، گفت: اينكه به يوسف ده. يوسف- عليه السّلام- آن چوب بستد و آن چوبي بود از زبرجد سبز. شبي يوسف- عليه السّلام- در خواب ديد كه آن عصاي خود«9» به زمين فرو زدي«10» و برادران او بيامدندي و عصاهاي خود در پيرامن آن«11» به زمين فرو زدندي«12». عصاي او بلند شدي و برگ بياوردي و شاخها بكشيدي و سايه«13» بگستردي و سر در اعنان«14» آسمان بكشيدي و عصاهاي«15» برادرانش بر حال خود بماندي آنگه بادي برآمدي و عصاهاي برادران از بيخ بركندي و در دريا انداختي و عصاي او بر جاي بماندي او از خواب در آمد ترسيده. پدر گفت: چه بود تو را اي فرزند من و اي قرّة العين من! او اينكه حديث با پدر گفت. برادران بشنيدند از او حقد و كينه در دل گرفتند و گفتند: اي«16» پسر راحيل عجب خوابي ديده اي؟ همانا تو سيّد خواهي بودن و ما بندگان تو و كار تو بلند شود و غالب شود بر كار ما«17».

-----------------------------------

(1). بم: جواب است.

(2). قم عليه السّلام.

(3). آج: آن را.

(4). آو، بم، آج، آز: اينكه چوب و عصاي تو است.

(5). قم: باليد.

(6). قم، آو، بم، آج، آز درخت.

(7). آو، بم بر، آز نيز.

(8). قم: إبن يامين.

(9). قم را.

(10). آو، بم، آج: فرو برد، آز: فرود برد.

(11). آو، بم، آج: در بر آن، آز: در برابر آن. [.....]

(12). آج: فرو بردندي.

(13).

آو، بم، آج، آز: برگ.

(14). قم، آج: عنان.

(15). آو، بم، آج، آز: عصاي.

(16). آو، بم، آج: اينكه.

(17). آو، بم، آز، آج: كارهاي ما.

صفحه : 10

وهب گفت: يوسف چون«1» اينكه خواب ديد، او را هفت سال بود و چون خواب آفتاب و ماه و ستاره ديد او را دوازده سال بود. و يعقوب- عليه السّلام- چنان كه در اخبار آمد يوسف«2» را از چشم فرو نگذاشتي يك ساعت، پيوسته پيش او بودي و پيش او خفتي.

شبي از شبها پيش از خفته بود- و گفتند: شب«3» آدينه بود- در خواب ديد كه يازده ستاره و ماه و آفتاب از قطب آسمان جدا شدي و پيش او سجده كردندي. او از خواب در آمد و گفت: اي پدر خوابي ديدم عجب؟ گفت: چه ديدي! گفت: در خواب ديدم كه درهاي آسمان گشاده شدي و نوري عظيم پديد آمدي چنان كه همه جهان بگرفتي و كوهها و صحرا روشن شدي از او و درياها موج زدي و ماهيان دريا به انواع لغات تسبيح كردندي و مرا جامه اي پوشانيدندي كه«4» دنيا از نور و حسن آن«5» نور گرفتي«6» و پنداشتمي كه كليد گنجهاي زمين پيش من بنهادندي و پنداشتمي كه يازده ستاره و ماه و آفتاب«7» مرا سجده كردندي، و ذلك قوله: إِنِّي رَأَيت ُ أَحَدَ عَشَرَ كَوكَباً.

ابو جعفر خواند تنها: أحد عشر، به سكون «عين» إلي تسعة عشر، جمله به سكون «عين» گويد كَوكَباً، نصب او بر تمييز است بعد تمام الاسم، و تمام اسم اينكه جا تقدير تنوين است، لأن ّ الاصل«8» أحد و عشر، من باب قولهم: قدر راحة سحابا و ثلاثة رطل عسلا. رَأَيتُهُم لِي ساجِدِين َ، ديدم

كه مرا سجده همي كردندي«9». براي آن گفت كه: رأيتهم لي ساجدين و لم يقل رأيتها لي ساجدة، براي آن كه سجده كه«10» كار عقلاست و از شأن ايشان«11» است چون اسناد آن با كواكب كرد آنان را جاري مجراي عقلا داشت.

سدّي روايت كند از عبد الرّحمن بن سابط«12» از جابر بن عبد اللّه الانصاري ّ كه او

-----------------------------------

(1). قم: چون يوسف- عليه السّلام.

(2). قم عليه السّلام.

(3). قم: آن شب.

(4). آو، بم، آب، آز، آج در.

(5). قم: او.

(6). آو، بم، آب، آز، آج: بگرفتي.

(7). قم: آفتاب و ماه.

(8). آو، بم، آب، آز، آج: ان ّ الاصل. [.....]

(9). قم: همي كردند.

(10). آو، بم، آب، آز، آج: سجده كردن.

(11). آج: آن است كه.

(12). آو، بم، آب، آز، آج: سليط.

صفحه : 11

گفت: مردي جهود بنزديك رسول آمد، گفت: يا محمّد؟ مرا خبر ده تا نام آن ستاره ها چه بود كه يوسف را سجده كردند! رسول- عليه السّلام- سر در پيش افگند به انتظار وحي. جبريل«1» آمد و رسول را خبر داد از نامهاي ايشان. رسول- عليه السّلام- جهود را گفت: اگر تو را خبر دهم به نامهاي ايشان و تو داني كه چنان است، اسلام آري!

گفت: آري«2» گفت: نامها«3» اينكه بود: جريان و طارق و ذيال ذو الكتفاف«4» و ذو القرع و ذناب و عموران«5» و قابس و ضروح و مصبح و فليق«6». چنان ديد كه در هوا«7» او را سجده مي كردندي، سجده حقيقي كه معروف و معهود است. و بعضي دگر گفتند [3- پ]

مراد به سجده خضوع و خشوع است. و گفته اند: ميان آن خواب كه يوسف- عليه السّلام- ديد در معني عصا و ميان اينكه خواب هفت

سال بود آنگه اينكه خواب بديد و با پدر بگفت. يعقوب- عليه السّلام- او را گفت: يا پسرك من«8» نگر تا اينكه خواب با برادرانت«9» نگويي كه با تو كيدي كنند و مكري سازند و حيلتي، چه ديو، مردم را دشمني است آشكارا. گفتند يعقوب- عليه السّلام- او را گفت: اينكه خواب با كس مگو، و يعقوب برفت و با زن خود بگفت و با او عهد كرد«10» كه با كس نگويد. راست كه او برفت و فرزندان يعقوب در آمدند آن زن با ايشان بگفت ايشان را حسد زيادت شد. و گفتند: اينكه غلام سر پادشاهي مي دارد گاهي خوابش چنان باشد كه در عصا او ديد«11». گاهي خواب چنين مي بيند كه ماه و آفتاب و ستاره او را مي سجده برد«12». به هر حال ماه و آفتاب مادر و پدر«13» باشد و يازده ستاره ما يازده برادريم، و بر سري پدر او را دوست تر«14» از ايشان داشت. گفتند: با اينكه كيدي بايد كردن، چنان كه خداي تعالي

-----------------------------------

(1). قم عليه السّلام.

(2). قم: آرم، بقيه نسخه ها اينكه جا بيش از يك سطر افتادگي دارد.

(3). آو، بم، آب، آز، آج: يا محمّد نامهاي ايشان.

(4). آو، بم، آب، آج: ذو الكقفات، آز: ذو الكعفات.

(5). قم: عمروان، آو، بم، آب، آز، آج: عمودان.

(6). قم: فيلق.

(7). آو، بم، آب، آز، آج: در خواب.

(8). قم: اي پسرك من، آو، بم، آب، آز، آج: اي پسر من.

(9). آو، بم، آب، آز، آج: اينكه خواب برادرانت را.

(10). قم: و از او عهد ستد. [.....]

(11). قم: در عصا ديد.

(12). قم: سجده مي كند، آب، آز، آج: سجده مي برد.

(13). قم: آفتاب و ماه، پدر و مادر.

(14). آو،

بم، آج: دوستر.

صفحه : 12

حكايت كرد كه يعقوب گفت: فَيَكِيدُوا لَك َ كَيداً، «نون» براي آن بيفتاده است كه جواب نهي است به «فا»«1»، و محل ّ او نصب است و عمل به اضمار «أن» كند. و كسائي خواند- الّا به روايت ابو الحارث- و قتيبه و إبن البريدي«2» و العبسي«3»:

«رؤياك» به اماله، و باقي قرّاء به تفخيم. و قوله: يا بُنَي َّ، در او سه « يا » است:

« يا » ي اصلي و « يا » ي تصغير و « يا » ي اضافت. آنگه « يا »«4» ي اضافت بيفگندند و قناعت كردند از او به كسره، و يك « يا » را در ديگر ادغام كردند. و امّا كسر « يا » و فتح او دو لغت است، يقال: يا بني ّ و يا بني ّ، كسر براي آن تا دليل حذف « يا » ي اضافت كند، و فتح لكونه أخف ّ الحركات«5»، أو لما ذكرنا في قوله: يا أبت بالفتح. و «كيد» طلب أذي و رنج باشد از صاحب غيظ مر غيري را. آنگه حق تعالي حكايت كرد از يعقوب كه او بر سبيل مثل در ميان قصّه گفت إِن َّ الشَّيطان َ، كه ديو مر آدمي را دشمني است آشكارا. و اينكه «لام» اضافت است يقال: هو أب لك و أخ لك و ولي ّ لك و عدوّ لك. و معني «لام» اضافت آن است كه چون اينكه «لام» بيفگني اضافت حاصل باشد«6»، آنگه در معني او دو وجه بود: يكي آن كه شيطان ايشان را إغرا كند به كيد با تو كه شيطان دشمني است آشكارا آدمي را، و وجه«7» دگر آن كه مراد خود

ايشان اند ايشان را شيطان او خواند چون با او فعل شيطان كردند و از شياطين انس بودند. كمال قال: شَياطِين َ الإِنس ِ وَ الجِن ِّ«8» قوله: وَ كَذلِك َ يَجتَبِيك َ رَبُّك َ- الآيه، اجتباء و اصطفاء و اختيار«9» هر سه«10» يكي باشد. اينكه هم حكايت است از يعقوب- عليه السّلام- كه او مي گويد در تعبير خواب يوسف كه خداي تعالي تو را برگزيند و تو را تأويل احاديث در آموزد، و اصل «اجتباء» من جباية الخراج باشد، إذا اخلصته لنفسك او لغيرك، و مراد تعبير خواب است بقول: وَ يُعَلِّمُك َ مِن تَأوِيل ِ الأَحادِيث ِ، في قول مجاهد و قتاده. و إبن زيد

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج: ندارد.

(2). قم: إبن الزّبدي.

(3). آز، العيسي.

(4). قم: و « يا » ي.

(5). آو، بم، آب، آز، آج: من الحركات.

(6). آج، لب: آيد.

(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: وجهي.

(8). سورة انعام (6) آيه 112.

(9). قم: ندارد.

(10). قم: هر دو. [.....]

صفحه : 13

گفت«1»: در عهد او تاويل و تعبير خواب به از او كس ندانست. زجّاج گفت: مراد تأويل آيات است در ادلّه توحيد و جز از آن از علوم دين«2». تأويل آن باشد كه معني با او گردد، من الاول و هو الرّجوع، و گفت: نيز اينكه خواب دليل آن مي كند كه خداي تعالي نعمت خود بر تو و بر آل يعقوب تمام كند چنان كه بر پدرانت تمام كرد، ابراهيم و اسحاق و آن كه ايشان را برگزيد و دو پيغامبر«3» مرسل كرد، آنگه گفت:

خداي محكم كار و داناست آنچه كند به حكمت و مصلحت كند. إبن اسحاق گفت: خداي تعالي هر فصلي«4» و حالي از احوال يوسف [4- ر]

براي

غرضي«5» صحيح با رسول- عليه السّلام- حكايت كرد، و غرض از اينكه فصل«6» آن بود«7» تا رسول- عليه السّلام- متسلّي شود از كيد و حسد قوم او بر او كه پيش از اينكه برادران يوسف بر يوسف حسد بردند و با او كيد كردند.

قوله: لَقَد كان َ فِي يُوسُف َ وَ إِخوَتِه ِ آيات ٌ لِلسّائِلِين َ، آنگه حق تعالي گفت: در يوسف و برادرانش آياتي و علاماتي و عبرتي و دلالاتي«8» هست مر پرسندگان را. و برادران يوسف يازده بودند و نامهاي ايشان اينكه است: روبيل- و او برادر مهتر است«9»- و شمعون، و لاعون«10»، و يهودا، و ريالون و يسجر و مادر او، ليّا- بنت ليان بود- و او دختر خاله«11» يعقوب بود و چهار پسر ديگر او را آمدند«12» از دو سرّيّه«13»: نام يكي زلفه و نام يكي بلهه«14»، دان و تقتالي«15» و حاد«16». و اشر«17» آنگه ليّا را وفات آمد يعقوب خواهرش«18» راحيل«19» بزني كرد از او يوسف آمد او را و بنيامين. پس جمله فرزندان

-----------------------------------

(1). قم: گفتند.

(2). آو، بم، آز، آب، آج، لب، اينكه جا قريب يك سطر افتادگي دارد.

(3). بم: پيغمبر.

(4). بم، آج، لب: فضلي.

(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: غرض.

(6). بم، آج، لب: فضل.

(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: آن است.

(8). آج، لب: دلالتي.

(9). قم: بود.

(10). همه نسخه بدلها: لاوي.

(11). آو، بم، آز، آب، آج، لب: خال.

(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: آمد.

(13). قم، آب، آز: سريت.

(14). قم بود و، آو، بم، آب، آز، آج، لب و. [.....]

(17- 15). كذا: در اساس و بسياري از نسخه بدلها.

(16). آج، لب: جاد.

(18). جميع نسخه بدلها را.

(19). آو، بم، آب، آز، آج، لب

را.

صفحه : 14

يعقوب دوازده بودند«1» و آنان كه در آن كار بودند و با يوسف آن كيد كردند، ده بودند.

و اهل مكّه خواندند: «آية للسّائلين» بر واحد، و باقي قرّاء بر جمع. و براي آن گفت:

«للسّائلين» كه جهودان رسول را- عليه السّلام- پرسيدند از قصّه يوسف، او ايشان را خبر داد همچنان كه در توريت بود. ايشان عجب بماندند و گفتند: يا محمّد؟ اينكه از كجا دانستي! گفت: از وحي خداي تعالي. و بعضي دگر گفتند: معني آن است كه: آيات للسّائلين و لمن لم يسئل. چنان كه شاعر گفت«2»:

ما أدري أرشد طلابها

و إنّما المعني«3»: أرشد طلابها أم غي ّ. و از آيات يوسف- عليه السّلام- آن بود كه حق تعالي او را تخصيص كرد به بهره اي از حسن كه از أهل عصر خود مميّز شد به آن. و گفته اند خداي تعالي حسن قسمت كرد ميان آدميان دو ثلث به يوسف داد و ثلثي به همه جهان و گفته اند: ثلثي به او داد و دو ثلث به همه جهان«4».

و أبو سعيد خدري روايت كرد«5» از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: شب معراج«6» چون مرا به آسمان بردند، يوسف را ديدم جبريل را گفتم: اينكه كيست!

گفت: اينكه يوسف است. گفتند: يا رسول اللّه چگونه ديدي او را! گفت: چنان كه ماه در شب چهارده«7».

و أنس مالك روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: يوسف را و مادرش را نيمه حسن بدادند. اسحاق بن عبد اللّه بن أبي فروه گفت: يوسف- عليه السّلام به جمال تانجا«8» بود كه او در كويهاي«9» مصر مي گذشتي«10» نور روي او بر ديوارها مي تافتي چنان كه نور

آفتاب.

كعب الاحبار گفت: خداي تعالي صورت پيغامبران«11» به آدم نمود تا او يك يك

-----------------------------------

(1). آج، لب: بود.

(2). لب: گويد.

(3). قم: و المعني، آز: انّا المعني.

(4). اينكه جمله اخير در هيچ كدام از نسخه بدلها نيست.

(5). آو، بم: بكرد.

(6). قم، آو، بم، آب، آز: كه.

(7). قم: ماه شب چهارده.

(8). كذا: در اساس و قم، آو، بم، با آن جا، آب، آز، آج، لب: تا آن جا.

(9). آز: كوچه ها.

(10). آو: مي گزشتي. [.....]

(11). بم، آج، لب: پيغمبران.

صفحه : 15

را بديد. در طبقه ششم يوسف را به نمود، تاج و قار بر سر«1» نهاده، و پيرهن«2» بهاء پوشيده و قضيب«3» ملك به دست گرفته و رداي كرامت بر دوش نهاده«4»، بر راست او هفتاد هزار فريشته«5» و بر چپ او هفتاد هزار فريشته«6» و جماعتي از امّت پيغامبران«7» در پي او، و ايشان را زجلي و آوازي بود به تسبيح و تهليل و در پيش او درختي كه آن را درخت سعادت مي خواندند، هر كجا او مي رفت با او مي رفت. آدم گفت: بار خدايا: اينكه كيست از فرزندان من! گفت: يا آدم؟ اينكه مردي است محسود بر آنچه من به او خواهم دادن. گفت: بار خدايا؟ او را چه خواهي دادن! گفت: حظّي تمام از حسن. آدم او را در بر گرفت و بوسه بر چشم او داد و گفت:

لا تأسف يا بني ّ و إنّه يوسف.

پس اوّل كس كه او را يوسف خواند آدم بود«8».

و در خبر هست كه: او بر صورت آدم بود و بر حسن و بهاء و نور او پيش از آن كه«9» از درخت بخورد، چون از درخت بخورد آن نور و بها، از

او برفت، و خداي تعالي به يوسف داد. و گفته اند: [4- پ]

يوسف را چندان نور و بهاء بود كه نور روي او در شب چنان بودي كه شبه«10»، و سپيد لون بود و نكو روي بود و جعد موي بود، فراخ چشم بود راست خلق، ستبر«11» ساق و ستبر«12» ساعد«13»، ميان باريك«14»، تيزبيني«15»، خرد دندان، بر«16» روي راست خالي«17» سياه داشت و بر ميان دو چشم علامتي سپيد داشت پنداشتي كه ماه تابان است، چون بخنديدي يا سخن گفتي نور از دندانهاي او مي تافتي. و هيچ وصّاف وصف او ندانستي كردن. و گفتند: او حسن به ميراث از جدّش اسحاق يافت و اسحاق از مادرش ساره و خداي تعالي ساره را بر صورت حور العين آفريده بود و لكن صفاي حور نداشت جز آن كه يوسف از صفاي لون و رقّت و لطافت اندام به آن جا«18» بود كه اگر از اينكه

-----------------------------------

(1). آج، لب او.

(2). جميع نسخه بدلها: پرهن.

(3). آو، بم، آب، آز، آج: قصب.

(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: افگنده.

(6- 5). آو، بم، آج، لب: فرشته.

(7). آج، لب به آدم نمود تا او يك يك را بديد.

(8). آو، بم، آج، لب عليه السّلام.

(9). جميع نسخه بدلها: پيش از آن كه.

(10). كذا در نسخه اساس، قم، آو، آب، بم، آز: روز، آج، لب: روزي.

(12- 11). آج، لب: سطبر. (15- 14- 13). آب، آز، آج، لب و.

(16). آو، آب، بم، آز، اج، لب جانب.

(17). آج، لب: خالي. [.....]

(18). آج، لب: تا آن جا.

صفحه : 16

خضر چيزي بخوردي سبزي آن در پوست او پيدا بودي كه به گلوش«1» فرو مي شدي«2». و ساره حسن از

حوّا يافت به ميراث«3».

عبد اللّه مسعود روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: جبريل آمد و مرا گفت خداي«4» مي گويد من حسن يوسف از نور كرسي دادم و حسن تو از نور عرش. و بعضي علما را گفتند: يوسف نكوتر«5» بود يا محمّد! گفت: در اوّلينان«6» يوسف نكوتر بود و در آخرينان«7» محمّد- صلّي اللّه عليه و علي آله«8»- و نيز از آيات يوسف- عليه السّلام- علم تعبير خواب بود كه هر خواب كه از او پرسيدند«9» او تعبير آن بگفتي و همچنان بودي كه او بگفتي«10».

قوله تعالي: إِذ قالُوا لَيُوسُف ُ وَ أَخُوه ُ أَحَب ُّ إِلي أَبِينا مِنّا- الآية عامل در «إذ» آن فعلي مضمر است، نحو: اذكر. و روا بود كه عامل در او «كان» باشد، في قوله: لَقَد كان َ فِي يُوسُف َ وَ إِخوَتِه ِ آيات ٌ لِلسّائِلِين َ. «اذ قالوا» اينكه ظرف آن فعل باشد، و «كان» تامّه بود به معني حصل و حدث، چون گفتند برادران يوسف. «ليوسف» «لام» ابتداست و گفتند: جواب قسمي مقدّر است، و التّقدير: و اللّه ليوسف و أخوه، يوسف و برادرش بنيامين، أَحَب ُّ إِلي أَبِينا مِنّا، دوست تر«11» است از ما بنزديك پدر ما، وَ نَحن ُ عُصبَةٌ، و ما جماعتي ايم، ده كس بودند، و «عصبه» از سه باشد تا به ده و گفتند از ميان ده تا چهل، و او را از لفظ خود واحدي نيست، كالقوم و الرّهط، و النّفر«12»، پدر ما در ضلالي است روشن. و مراد به ضلال ذهاب است از ره صواب و راي و تدبير، و ضلال از دين نخواستند. و گفتند: مراد ايشان به ضلال فرط محبّت يعقوب بود يوسف را.

آنگه با يك ديگر بنشستند و

رايي«13» زدند و تدبير كردند و گفتند چاره اي بايد تا

-----------------------------------

(1). آو، آب، بم، آز، آج، لب: به گلويش.

(2). آج، لب: مي رفتي.

(3). آو، آب، بم، آز، آج، لب: ميراث يافت.

(4). آج، لب تعالي.

(5). قم، آو، بم، آج، لب: نيكوتر.

(6). آو، بم، آج، لب: اوّليان.

(7). آج، لب: آخريان.

(8). آو، آب، بم، آز، آج، لب: عليه السّلام.

(9). جميع نسخه بدلها: پرسيدندي.

(10). جميع نسخه بدلها: گفتي.

(11). آو، آب، بم، آز، آج، لب: دوستر.

(12). آب، بم، آج، لب: و النّضر.

(13). جميع نسخه بدلها: راي. [.....]

صفحه : 17

ما او را از پدر دور كنيم، يكي گفت از ايشان: اقتُلُوا يُوسُف َ أَوِ اطرَحُوه ُ أَرضاً، يوسف را بكشي يا او را به زمين افگني دور كه روي پدر، شما را خالي و صافي و مستخلص شود. خلاف كردند در آن كه اينكه گوينده كه بود: بهري گفتند، شمعون گفت.«1» اينكه قول وهب است. كعب گفت: دان بود كه اينكه گفت، و آنگه از پس او يعني از پس كشتن او گروهي صالح نيك باشي تايب. مقاتل گفت: صالح ما بينكم و بين أبيكم، كار ميان شما و پدر سره شود چون او را بكشي.

قال َ قائِل ٌ مِنهُم، يكي از ايشان گفت. و بيشتر مفسّران برآنند كه اينكه گوينده روبيل بود«2»- و او پسر خاله يوسف بود و در حق ّ يوسف نكو راي«3» بود و برادر مهين بود و ايشان در حكم او بودند- گفت: لا تَقتُلُوا يُوسُف َ، يوسف را مكشي كه كشتن برادر عظيم باشد وَ أَلقُوه ُ فِي غَيابَت ِ الجُب ِّ، و او را در چاه افگني. بعضي«4» گفتند: مراد به «غيابة الجب ّ» طاقي باشد كه در چاه بود پيش از آن كه به

آب رسد. حسن گفت:

غيابت چاه قعر چاه باشد«5». بعضي دگر گفتند ظلمت و تاريكي چاه باشد، و بعضي دگر گفتند آن جا كه خير«6» غايب شود. و اصل «غيابت»«7» از غيبت و غيبوبت باشد و اهل مدينه «غيابات» خواندند«8» علي الجمع [5- ر]

و باقي «غيابت» علي الواحد. و «جب ّ» چاهي باشد ناپيراسته و به سنگ بر نياورده. قتاده گفت: چاه بيت المقدّس است. وهب گفت: به زمين اردن بود. كعب گفت: ميان مصر و مدين بود. مقاتل گفت: بر سه فرسنگي خانه يعقوب بود، يَلتَقِطه ُ بَعض ُ السَّيّارَةِ، تا بهري«9» رهگذريان«10» باشد كه او را بر آرند. جمله قرّاء خواندند: «يلتقطه» به « يا » براي آن كه مسند است با «بعض» و حسن بصري تلتقطه به «تا» خواند براي آن كه «بعض» مضاف است با مؤنّث. و گفت: خبر«11» از «بعض»«12» چون خبر«13» از جمله باشد چنان كه شاعر گفت:

-----------------------------------

(1). آو، آب، بم، آز، آج، لب و.

(2). آج، لب: روبيل بود گوينده اينكه.

(3). آج، لب: نيكو راي.

(4). قم دگر.

(5). همه نسخه بدلها: بود.

(6). كذا در نسخه اساس، قم، بم، آج، لب: خبر، آو، آب: حبر.

(7). آو، بم، آج، لب: غايب.

(8). آو، آب، بم، آز، آج، لب: خوانند.

(9). آج، لب: بعضي.

(10). قم: راهگذريان، آو: رهگزريان

(13- 11). كذا در اساس، چاپ شعراني: جزء.

(12). همه نسخه بدلها: بعضي.

صفحه : 18

أري مرّ السّنين أخذن منّي كما أخذ السّرار من الهلال

و قال آخر:

إذا مات منهم سيّد قام سيّد فدانت له أهل القري و الكنايس

و «تا» در «سيّارة» براي مبالغت است كعلّامة و نسّابة. و گفتند: صفت موصوفي محذوف است، نحو: العصبة و الطّايفة و الفرقة و

الجماعة. إِن كُنتُم فاعِلِين َ، اگر لا بدّ اينكه بخواهي كردن.

حسن بصري را گفتند: مؤمن حسد برد! گفت: اي سبحان اللّه؟ برادران يوسف را فراموش كردي! و از اينكه جا گفتند: الأب جلّاب و الأخ سلّاب، پدر جمع كننده باشد و برادر رباينده. آنگه گفتند: به هر حال حيلتي بايد كه ميان او و پدر جدا كنيم.

آنگه گفتند: او را از پدر ببايد خواستن تا با ما به چراگاه«1» آيد، دگر باره گفتند: پدر ما را بر او استوار ندارد و او را به ما ندهد، تدبير آن است كه او را بگوييم. اوّل بيامدند و پيش او با يك ديگر كشتي گرفتند«2» و انواع بازيها از جستن و سنگ دستي«3» و سلاح بازي كردن، او گفت: هر روز به چره گاه«4» چنين كني! گفتند: از اينكه بيشتر و خوشتر، و لكن«5» تو را دل خواهد كه با ما بيايي«6» تا آن جا نظاره ما كني و تو نيز ساعتي بازي كني و او را مشوّق كردند تا او راغب شد. آنگه جمله بجمع بيامدند و پيش پدر بر پاي ايستادند- و اينكه عادت ايشان بود چون حاجتي بودي«7»- ايشان را پدر گفت«8»: چه حاجت است شما را و چه كار را آمده اي! گفتند: يا أَبانا، اي پدر ما، ما لَك َ چه بوده است تو را!- و «ما» استفهامي است- لا تَأمَنّا عَلي يُوسُف َ، كه ما را مأمون نمي داري بر يوسف، جمله قرّاء به ادغام خواندند و اشمام«9» رفع در «نون»، و ابو جعفر خواند: «لا تأمننا»«10» به جزم «نون» اوّل. و يحيي بن وثّاب«11»

-----------------------------------

(4- 1). آج، لب: چراگاه.

(2). آو، بم: گرفتن. [.....]

(3). قم: سنگ انداختن، لب:

سبك دستي.

(5). جميع نسخه بدلها: و اگر.

(6). قم بياي.

(7). آج، لب: داشتند.

(8). آو، آب، بم، آز، آج، لب: پدر ايشان را گفت.

(9). اساس: اتمام، با توجه به اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). آو، آب، بم، آز، آج، لب: لا تأمننا خواند.

(11). قم: روبان. [بي نقطه]

صفحه : 19

در شاذّ«1» لا تيمّنا، علي لغة من قال من تعلم و نعلم«2». وَ إِنّا لَه ُ لَناصِحُون َ، و ما او را نصيحت گريم و بدو خير خواهيم و با او خيانت نكنيم، و النّصح ضدّ الغش ّ، و أصل او اخلاص عمل باشد از خيانت، و منه: التّوبة النّصوح، الخالصة. و نصح اخلاص«3» باشد، و منه: النصاحة للخياطة.

أَرسِله ُ مَعَنا، يوسف را با ما بفرست«4»، فردا. يَرتَع وَ يَلعَب«5»، إبن كثير و أبو عمرو إبن عامر خواندند: «نرتع و نلعب» به «نون» در هر دو فعل و كسر«6» «عين» من الارتعاء، افتعال من الرّعي، و جزم كه باشد به حذف « يا » باشد براي جواب أمر، و أهل الحجاز- إلّا المالكي ّ و العطّار عن الزّينبي ّ- خواندند به اثبات « يا » در حال وصل«7» و وقف.

و نافع خواند: «يرتع و يلعب» بالياء فيهما، حكاية عن يوسف- عليه السّلام- بفرست او را تا با ما چره كند و بازي كند، و يعقوب خواند: «نرتع و يلعب» اوّل به «نون» دوّم به « يا »، چنان كه «رتع» را اضافت با ايشان باشد كه بزرگان بودند و بازي را اضافت كردند«8» با يوسف«9» كه كودك بود. و باقي قرّا «نرتع و نلعب» به «نون» و جزم هر دو فعل من الرّتع«10» و هو الرّعي. وَ إِنّا لَه ُ لَحافِظُون َ، و ما او را

نگاه داريم. [5- پ]«11».

قال َ إِنِّي لَيَحزُنُنِي أَن تَذهَبُوا بِه ِ، گفت مرا دلتنگ بكند آن كه شما او را ببري. «أن» مع الفعل در محل ّ رفع است، علي أنّه فاعل «يحزنني»، و «ني» ضمير منصوب متّصل است، علي انّه مفعول به. وَ أَخاف ُ أَن يَأكُلَه ُ الذِّئب ُ، و ترسم كه او را گرگ بخورد، وَ أَنتُم عَنه ُ غافِلُون َ، و شما از او غافل و بي خبر«12» باشي. خلاف كردند در آن كه«13» يعقوب- عليه السّلام- چگونه گفت ايشان را كه او را گرگ بخورد و اينكه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها خواند.

(2). قم، لب، آز: قال، تعلم و نعلم، آو، بم، آج: قال يعلم و تعلم، آب: قال نعلم و نعلم.

(3). آو، آب، بم، لب، آز، آج: اصلاح.

(4). قم غدا.

(5). اساس، قم، آو، آب، بم، آز: نرتع و نلعب، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(6). قم «تا» و. [.....]

(7). بم، لب، آج: وصف.

(8). آز: كردن.

(9). قم: اضافت با يوسف- عليه السّلام- كرد.

(10). لب: من ارتع.

(11). نسخه اساس از اينكه جا يك برگ افتادگي دارد.

(12). آو، آب، لب، بم، آز، آج: بي خبر و غافل

(13). آو، آب، لب، بم، آز، آج: در آيت كه.

صفحه : 20

غيب است اگر به وحي تقرير كرد و به فرستادن«1» گوييم، از اينكه چند جواب گفته اند«2»: يكي آن كه زمين مسبعه بود و گرگ بسيار بود آن جا، براي اينكه گفت.

وجهي ديگر آن است كه بر دل او بگذشت و بر زبان او براند«3» خداي تعالي، تا وقت احتجاج و اعتلال [ايشان]«4» را دست افزار«5» نباشد. بعضي دگر گفتند: در خواب ديد كه او را گرگ خورده بود، و گفتند: در خواب ديد

كه ايشان او را ببردند و باز نياوردند و چون پرسيد كه او را كجا بردي! گفتند: او را گرگ بخورد، و گفتند: در خواب ديد كه ده گرگ گرد يوسف- عليه السّلام- در آمده بودند و او را تعرّض مي كردند و بر او حمله مي كردند«6» و يكي از آن جمله از او ذب ّ و دفع مي كرد و زمين بشكافت و يوسف به زمين فرو شد و از آن جا بر نيامد إلّا از پس سه روز. چون يعقوب اينكه خواب بديد او را از برادران نگاه مي داشت، چون استدعا كردند گفت: وَ أَخاف ُ أَن يَأكُلَه ُ الذِّئب ُ.

عبد اللّه عمر«7» روايت كرد از رسول- عليه السّلام«8»- كه او گفت مردمان را دروغ تلقين مكني«9» كه فرزندان يعقوب ندانستند كه گرگ آدمي را خورد«10» چون يعقوب بگفت: وَ أَخاف ُ أَن يَأكُلَه ُ الذِّئب ُ، ايشان«11» بياموختند و آن را دست افزار خود كردند و گفتند: فَأَكَلَه ُ الذِّئب ُ. و اينكه آن است كه در مثل گفتند: أذكرتني الطّعن و كنت ناسيا.

پدر را گفتند: لَئِن أَكَلَه ُ الذِّئب ُ، اگر چنان كه گرگ او را بخورد و ما، ده مرد«12» با او، پس ما زيانكار باشيم، و «لام» جواب قسمي مضمر است في قوله: لَئِن، و «واو» حال راست، في قوله: وَ نَحن ُ عُصبَةٌ، و إِذاً ملغاست، لوقوعه بين المبتدأ و الخبر.

فَلَمّا ذَهَبُوا بِه ِ- الآية، در كلام حذفي و اختصاري هست، تقديره: فأجابهم إلي ملتمسهم و أرسله معهم، فلمّا ذهبوا به. يعقوب- عليه السّلام- ايشان را اجابت كرد و

-----------------------------------

(1). آو، آب، لب، آز، آج: تقرير باشد به فرستادن او، بم: تقدير باشد به فرستادن او.

(2). آو، آب، لب، بم، آز، آج: جواب است.

(3).

بم: بر آمد.

(4). قم: ندارد، از آو افزوده شد.

(5). آو، لب، آج: به اقرار، آز: اقرار.

(6). لب، آج: مي بردند.

(7). آو، بم رضي اللّه عنهما. [.....]

(8). آب، آز: صلّي اللّه عليه و آله و سلّم.

(9). آو، آب، لب، بم، آز: مكن، آج: نكن.

(10). آو، آب، بم، آز، آج: آدمي خورد.

(11). آو، لب، بم، آز، آج از او.

(12). بم: ده برادر.

صفحه : 21

يوسف را با ايشان بفرستاد.

راويان اخبار گويند سدّي و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و كعب الاحبار و حسن بصري به اختلاف الفاظ و اتّفاق معاني، كه: چون برادران يوسف را از پدر بخواستند«1» به حيلت و دستان، و پدر ايشان را گفت: من ترسم كه او را گرگ بخورد، ايشان گفتند: گرگ او را چگونه بخورد؟ و نحن عصبة، و ما، ده مرد با اوايم و شمعون با ماست. و او مردي بود كه چون خشم گرفتي نعره اي بزدي«2» هيچيز«3» نبودي از حيوانات كه آواز او بشنيدي نه بيوفتادي«4»، و اگر آبستني«5» بودي بچّه بيفگندي- و يهودا در ميان ماست و او چون خشم گرفتي«6» شير را بدريدي از هم«7».

چون يعقوب- عليه السّلام- از ايشان چون«8» اينكه سخن بشنيد ساكن شد، يوسف- عليه السّلام- بيامد و پيش پدر بايستاد و گفت: اي پدر مرا با برادران بفرست، يعقوب گفت: تو را مي بايد! گفت: آري.

گفت: دستوري دادم. چون روز ديگر«9» بود، يوسف- عليه السّلام- جامه در پوشيد و كمر بر بست و قضيب به دست گرفت و بيرون شد با برادران. يعقوب- عليه السّلام- سلّه اي بگرفت و آن بندي كه ابراهيم زاد اسحاق- عليهما السّلام- در آن جا نهادي و چند گونه

طعام«10» براي يوسف در آن جا نهاد«11» و فرزندان را وصايت خير كرد به يوسف و گفت: اي فرزندان من؟ اينكه پسرك من يوسف امانت است از من به شما، از خداي بترسي و در او هيچ خيانت مكني. به خداي بر شما كه اگر گرسنه شود طعامش دهي و اگر آب خواهد«12» آبش دهي و بر او شفقت و مهرباني كني«13» و او را رها مكني و از چشم فرو مگذاري«14» و در رفتن بر او رنج منهي. گفتند: يا پدر او ما را برادر است و ما

-----------------------------------

(1). آو، آب، بم و.

(2). آو، آب، بم، لب، آز، آج و نعره زدي.

(3). همه نسخه بدلها: هيچ چيز.

(4). همه نسخه بدلها: و الّا بيفتادي.

(5). همه نسخه بدلها: آبستن.

(6). همه نسخه بدلها: گيرد.

(7). همه نسخه بدلها: شير را از هم بدرد.

(8). همه نسخه بدلها: ندارد.

(9). همه نسخه بدلها: دگر روز. [.....]

(10). همه نسخه بدلها: براي يوسف چند گونه طعام.

(11). آو، بم ببجارد، آب، آز بجارد.

(12). آج، لب: تشنه باشد.

(13). همه نسخه بدلها: به جاي آري.

(14). آو: نگزاري، آب، آز: نگزاريد.

صفحه : 22

را بر او شفقت برادران است«1» و يكي از ماست بل مفضّل است بر ما براي دوستي تو او را، يعقوب- عليه السّلام- با ايشان به صحرا پاره اي بيرون رفت و ايشان را به خداي سپرد و يوسف را در بر گرفت و بوسه بر چشم«2» داد و گفت: تو را به خداي و برادران سپردم و عهد وثيقت«3» كردم با آن كه ترسم كه تو را ضايع مي كنم و برگرديد. ايشان او را به صحرا بيرون بردند تا پدر با ايشان بود و به

چشم پدر بودند او را بر دوش گرفته بودند و اكرام مي كردند. چون پاره اي نيك برفتن و او را به بيابان فرو بردند و دور شدند از شهر، سخن بگردانيدند و او را جفا كردن«4» و زدن گرفتند، و هر گه كه برادري او را بزدي او به استعانت به ديگري شدي او نيز او را بزدي و آن طعامي كه پدر براي او ساخته بود چيزي بخوردند و چيزي به سگان دادند و او را چيزي ندادند و او را پياده مي تاختند گرسنه و تشنه«5» و مي زدند، او مي گريست و مي گفت پدر را: بي خبري كه با يوسف تو چه مي كنند؟ عند آن حال فريشتگان بگريستند«6» به رحمت بر يوسف- عليه السّلام.

اينكه حال نيك با حال«7» حسن و حسين- عليهما السّلام- ماند كه تا رسول- صلّي اللّه عليه و آله«8»- در حال حيات«9» بود براي تقرّب او ايشان را اكرام مي كردند تا آن روز كه از حظيره بني النّجّار«10» ايشان را مي آورد بر دوش گرفته، يك يك به تقرّب مي رفتند كه يكي را به ما ده، رسول- عليه السّلام- مي گفت:

نعم المطيّة انا و نعم الرّاكبان هما و أبوهما خير منهما.

چون رسول- عليه السّلام- با جوار رحمت ايزدي شد يكي را«11» به زهر بكشتند و يكي را«12» به تيغ.

چون خواستند كه او«13» را بكشند و راي ايشان بر اينكه درست شد، يهودا«14»- و او

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: برادري است.

(2). آج، لب: بر سرو چشمش.

(3). اصل متن: شفقت، با توجّه به همه نسخه بدلها و فحواي عبارت تصحيح شد.

(4). آو، آب، آز، آج، لب: كردند.

(5). آج، لب: پياده و گرسنه و تشنه مي تاختند.

(6). آو:

بگرستند، آز: بكاء بستند.

(7). همه نسخه بدلها: ماند به حال.

(8). همه نسخه بدلها، بجز آج و لب: عليه السلام.

(9). همه نسخه بدلها: در حيات. [.....]

(10). همه نسخه بدلها رسول.

(11). همه نسخه بدلها: اينكه را.

(12). همه نسخه بدلها: و آن را.

(13). همه نسخه بدلها: يوسف را.

(14). آو، بم را، آج، لب كه.

صفحه : 23

پسر خاله يوسف بود- گفت: نه با من عهد كرده اي كه يوسف را نكشي! گفتند: بلي عهد كرده ايم اكنون چه كنيم او را! گفت: او را در چاهي افگني كه«1» رهگذر كاروان است، باشد كه از اينكه رهگذريان«2» كسي او را بر آرد.

و ذلك قوله: فَلَمّا ذَهَبُوا بِه ِ وَ أَجمَعُوا أَن يَجعَلُوه ُ، «لمّا» در جاي ظرف افتد«3» و «با» تعديت راست و «ها» ضمير يوسف است و إجماع«4» عزم باشد. يقال: أجمع علي كذا و أزمع، و عزم بمعني، و بي حرف جر نيز«5» گويند، يقال: أزمع و أجمع أن يفعل كذا. وَ أَوحَينا إِلَيه ِ، در اينكه وحي خلاف كردند، بعضي گفتند: وحي پيغامبري بود و خداي تعالي عند آن حال او را پيغامبري داد و جبرئل آمد و او را خبر داد و بشارت بآنچه«6» خواست بودن و او را تسليت داد، و بعضي دگر گفتند: القاء القلب«7» است، در دل او افگند خداي تعالي. و قول اوّل قول حسن بصري است و جماعتي مفسّران و اينكه ظاهر آيت است. و قوله: لَتُنَبِّئَنَّهُم، كه خبر دهي ايشان را به كار ايشان و آنچه با تو مي كنند. و مورد اينكه كلمه تهديد و وعيد است. وَ هُم لا يَشعُرُون َ، «واو» حال است، يعني در حالي كه ايشان ندانند. عبد اللّه عبّاس و

حسن و إبن جريج گفتند:

يعني ندانند كه او يوسف است. مجاهد و قتاده گفتند: يعني ايشان ندانند كه او را وحي آمده است. و «شعور» إدراك علم دقيق بود، مشبّه بالشّعر. و دو قول گفتند در جواب «لمّا»: يكي آن كه محذوف است و تقدير آن است كه: و لمّا ذهبوا به و أجمعوا أن يجعلوه في غيابت الجب ّ عظمت فتنتهم و كبر ما قصدوا له. و بعضي دگر گفتند: «أوحينا» جواب «لمّا» ست و «واو» صله است و التّقدير: لمّا ذهبوا به أوحينا إليه، تا جواب را بشايد«8»]«9»، چه اگر «واو» بود عطف باشد و جواب نتواند بودن، و اينكه مذهب كوفيان است. و گفتند: مانند اينكه بيت امرؤ القيس است.

فلمّا أجزنا ساحة الحي ّ و انتحي بنا بطن خبت ذي قفاف«10» عقنقل

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بر.

(2). آو: رهگزريان.

(3). همه نسخه بدلها: افتاد.

(4). بم: اجتماع.

(5). بم: جزم و نيز.

(6). آو، بم: با آنچه.

(7). آو، آج، لب: القاه في القلب، بم: القاه القلب، آب، آز: القيناه في القلب.

(8). بم: نشايد.

(9). نسخه اساس تا اينكه جا افتادگي دارد، از قم آورده شد. [.....]

(10). قم: حقاف، آج: قفاق.

صفحه : 24

و التقدير: انتحي. و قال آخر:

حتّي إذا ثملت بطونكم و رأيتم أبناءكم شبّو«1»

و قلبتم ظهر المجن ّ لنا إن ّ اللّئيم لعاجز خب ّ

التّقدير: قلبتم، و بصريان روا نمي دارند«2».

چون يوسف را به كنار چاه آوردند پيرهن«3» از او بر كردند«4»- و اينكه چاهي بود ميان اردن و مصر«5». و گفتند: تا به خانه يعقوب از آن جا سه فرسنگ بود و بر ره كاروان بود و چاهي بود تاريك و وحش«6» و سر او تنگ«7»، تنگ بود و

بن چاه فراخ«8» و براي آن كردند«9» تا بر نتواند آمدن«10». و گفتند: آب اينكه«11» چاه شور بود، و سام بن نوح كنده بود آن چاه«12» پس دستهايش ببستند و پيراهنش بكندند. گفت: اي برادران؟ پيراهن«13» با من دهي تا عورت پوش من باشد در حيات من و كفن من باشد در مماتم«14»، و دستم بگشايي تا هوام ّ زمين را از خود باز دارم. به«15» او گفتند: آن يازده ستاره را و ماه و آفتاب را كه تو را در خواب سجده مي كردند بخوان تا دستهاي تو«16» بگشايند و پيرهن«17» با تو دهند«18». آنگه رسني در ميان او بستند و او را فرو گذاشتند«19» چون به نيمه رسيد رسن ببريدند و او را در چاه افگندند. خداي تعالي از ميان آن آب سنگي بر آورد بزرگ و ليّن تا يوسف بر آن سنگ آمد و رنج«20» نرسيد او را. و در روايتي ديگر آمد كه خداي تعالي جبريل را گفت: درياب يوسف را، به يك پر زدن به زمين آمد و يوسف

-----------------------------------

(1). قم، لب: شبّوا.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: روا ندارند.

(3). قم: پيراهن، آو، بم: پرهن.

(4). قم: بركشيدند، آو، بم، آز، آج، لب: به در كردند، آب: از بر او به در كردند.

(5). آج، لب: مصر و اردن.

(6). آب، آز: وحشي، آج، لب: موحش.

(7). همه نسخه بدلها، بجز قم: سر تنگ.

(8). آو، بم، آج، لب: بن فراخ، آب، آز: بن او فراخ.

(9). آو: كردن.

(10). قم: آمد، آو، آب، آز، آج، لب: بر نتوان آمدن، بم: بر نتواند آمدند.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: آن.

(12). قم، آب، آز، آج، لب را.

(13). آو، بم، آج، لب:

پرهن. [.....]

(14). قم، آو، آز، آج، لب: ممات من.

(15). قم، آو، بم، آب، آز: او را.

(16). همه نسخه ها بجز قم: دستهايت.

(17). آو، بم، آج، لب: پرهن، آز: پيراهن.

(18). آو، بم: دهد.

(19). آو، بم: گزاشتند.

(20). قم: رنجي.

صفحه : 25

را در ميان چاه گرفت و بآساني بر آن سنگ نهاد و او را تسليت داد و احوالي كه بر سر او«1» خواست رفتن با او بگفت. چون ايشان آواز وقع او نشنيدند او را آواز دادند، او جواب داد. گفتند: او زنده است هنوز، خواستند تا او را سنگسار كنند يهودا رها نكرد و گفت: نه عهد شما با من آن است كه او را نكشي! رها كردند.

در خبر است كه: چون يوسف را- عليه السّلام- به چاه افگندند چاه تاريك بود روشن شد و آبش شور بود خوش شد و او از آن آب مي خورد، آن آب او را به جاي طعام و شراب بود، خداي تعالي فريشته اي را بفرستاد تا أنيس او شد تا مستوحش نباشد و آن بندها از او بر گرفت و پيرهني«2» از حرير بهشت فرستاد خداي تعالي تا در او پوشانيدند«3».

و روايتي ديگر آن است كه: چون ابراهيم را به آتش انداختند او را برهنه بكردند و بند بر دست و پاي او نهادند آتش بندهاي او بسوخت و جبريل آمد و پيرهني«4» از حرير بهشت بياورد و در او پوشانيد. او به ميراث به اسحاق رها كرد و اسحاق به يعقوب و يعقوب آن خواست كه به يوسف رسد در تعويذي نهاد و بر گردن او بست. آن فريشته آن تعويذ بشكافت، آن پيرهن«5» بگرفت و در او پوشانيد.

و

روايتي دگر آن است كه اينكه فريشته او را«6» بهي بياورد تا او بخورد. چون شب درآمد فريشته خواست تا برود. يوسف گفت- عليه السّلام: اگر تو بروي من تنها مانم و مستوحش شوم«7» گفت: من تو را دعايي بياموزم كه چون بخواني وحشت از تو برود.

بگو:

8» يا صريخ المستصرخين يا غوث المستغيثين يا مفرّج كرب المكروبين قد تري مكاني و تعرف حالي و لا يخفي عليك شي ء من أمري«.

يوسف- عليه السّلام- اينكه بگفت. خداي تعالي هفتاد«9» فريشته را بفرستاد تا گرد او در آمدند و او را انس

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب. با او.

(2). آو، بم، آج، لب: پرهني، آز: پيراهني.

(3). آج: پيرهني از حرير بهشت بياورد و در او پوشيد، لب: پرهني از حرير بهشت بياورد و در او پوشانيد، آو، بم، آب: پرهني از حرير بهشت فرستاد تا در پوشيد.

(5- 4). آو، بم، آج، لب: پرهن، آز: پيراهن.

(6). همه نسخه بدلها از بهشت.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.

(8). آج، لب برحمتك يا رب. [.....]

(9). همه نسخه بدلها هزار.

صفحه : 26

مي دادند و يهودا هر روز بيامدي و طعام و شراب بياوردي و به چاه فرو گذاشتي.

[6- ر].

چون سه روز در چاه بود روز چهارم جبرئيل آمد و گفت: تو را كه در اينكه چاه افگند! گفت: برادرانم گفت: چرا! گفت: بر من حسد كردند براي دوستي پدر مرا.

گفت: خواهي تا از اينكه چاه بر آيي«1»! گفت: آري. گفت، بگو:

2»3» « يا صانع كل ّ مصنوع، و يا جابر كل ّ كسير، و يا حاضر كل ّ ملا، و يا شاهد كل ّ نجوي، و يا قريبا غير بعيد، و يا مونس كل ّ وحيد

و يا غالبا غير مغلوب، و يا حيّا لا يموت، و يا محيي الموتي، يا لا إله إلّا أنت، اللّهم ّ إنّي أسئلك بان ّ لك الحمد لا إله إلّا أنت بديع السّموات و الإرض ذو الجلال و الإكرام أن تصلّي علي محمّد و آل محمّد و أن تجعل لي من أمري فرجا و مخرجا، و أن ترزقني« من حيث لا أحتسب«.

يوسف- عليه السّلام- اينكه كلمات بگفت خداي تعالي او را فرج داد از چاه و ملك مصر به او داد از آن جا كه او انديشه نكرد. مجاهد گفت: يوسف«4» از پدر جدا شد شش ساله بود چون با پدر رسيد چهل ساله بود.

قوله: وَ جاؤُ أَباهُم عِشاءً يَبكُون َ- الآية، در آيت محذوفي هست و آن اينكه است:

و لمّا فعلوا«5» ما أجمعوا عليه من إلقائه في الجب ّ جاءوا أباهم عشاء. چون آنچه در دل داشتند و بر آن عزم كرده بودند از آن كه او را در چاه افگنند بكردند، آمدند با نزديك«6» پدر نماز شام گريان. «أباهم» در محل نصب است به مفعول به«7». «عشاء» نصب بر ظرف است. يَبكُون َ، محل او نصب است بر حال. آن روز برفتند همه روز و يعقوب- عليه السّلام- در بند انتظار مي بود و دل مشغول تا ايشان با يوسف چه كردند.

چون ايشان يوسف را به چاه افگندند، حسن بصري گفت: در اينكه وقت او را هفده«8» سال بود و در بندگي و زندان و پادشاهي هشتاد سال بماند و بيست و سه سال ديگر بماند از آن پس، و چون فرمان يافت او را صد و بيست سال بود.

-----------------------------------

(1). بم: بر آهي.

(2). آو، بم، آب، آز، آج: و

ارزقني.

(3). بم: لا يحتسب.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم عليه السّلام.

(5). قم، آب، آز: و فعلوا، آو، بم، آج، لب: و افعلوا 6. بم، آب، آز: تا بنزديك.

(7). قم: لمفعول به، آو، بم، آب، آز، آج، لب: مفعول به.

(8). آو، بم: هوده، آب، آز: هژده.

صفحه : 27

آنگه بيامدند و بزغاله اي را بگرفتند«1» از گلّه و بكشتند و پيرهن يوسف در خون«2» آغشتند و روي با خانه نهادند. يعقوب- عليه السّلام- به سر راه آمده بود به انتظار ايشان، چون پدر را ديدند جمله به يكبار بانگ بر آوردند و گريستن گرفتند. يعقوب بدانست كه ايشان را كاري افتاده است و«3» يوسف را نديد، گفت: يوسف كجاست!

ايشان به يكبار دست بزدند و جامه ها بدريدند و خروش و ناله كردند گرفتند«4». و گفتند: إِنّا ذَهَبنا نَستَبِق ُ، ما برفتيم تا سبق بريم بر يكديگر، و قوله: «نستبق» در جاي حال است، اي مستبقين. وَ تَرَكنا يُوسُف َ عِندَ مَتاعِنا، و يوسف را بنزديك متاع و ثقل خود رها كرديم، فَأَكَلَه ُ الذِّئب ُ، گرگ او را بخورد. وَ ما أَنت َ بِمُؤمِن ٍ لَنا، تو ما را به راست گوي نداري«5» و اگر چه ما راستيگريم«6» در اينكه گفتار. و اصحاب ما به اينكه«7» آيت استدلال كردند«8» بر آن كه ايمان تصديق باشد«9» كه خداي تعالي در اينكه آيت ايمان گفت. و مراد او تصديق بود به اتّفاق. و جواب «لو» محذوف است. براي دلالت كلام بر او، و التّقدير: و لو كنّا صادقين ما صدّقتنا«10». و اهل اشارت گفتند: براي آن نماز شام آمدند تا وقت تاريك باشد، ايشان را از آن دروغ گفتن«11» شرم نيايد در سخن فرو نمانند. و

از اينكه كار«12» گفته اند: چون از كسي حاجتي خواهي به شب مخواه«13» كه حيا در چشم است و چون تاريك بود چشم نگيرد«14». و چون عذرخواهي به روز مخواه كه فرو ماني در عذر خواستن. و اينكه گريه دروغ كه ايشان مي كردند آب از همه گريه هاي براست ببرد.

شعبي گفت: زني بنزديك شريح آمد به حكومت و مي گريست و جزع مي كرد

-----------------------------------

(1). آج، لب: بزغاله اي از گلّه بگرفتند.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: در آن خون.

(3). آج، لب: پس.

(4). آو، بم: خروش كردن گرفتن، آب: خروش كردن گرفتن، آز: خروش كردند گرفتند، آج، لب: خروش كردند.

(5). بم: ما را راست نداري. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: راست گوييم.

(7). بم: با اينكه.

(8). قم: استدلال كردند بدين آيت.

(9). همه نسخه بدلها، بجز قم: بود.

(10). آو، بم، لب: صدّقنا.

(11). بم: درغ گفتن.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: و از اينكه جا.

(13). آب، آز: بخواه.

(14). قم: نبيند، آج، لب: تاريك باشد ايشان را از آن خواستن،

صفحه : 28

پس از آن كه حجت بر او متوجّه شد، يكي گفت«1»: بنگر كه اينكه مسكينه چگونه مي گريد [6- پ]

همانا مظلومه است، شريح گفت: برادران يوسف ظالم بودند و با ظلم مي گريستند و اينكه آيت بخواند. و شاعر در اينكه معني گويد«2»:

أغرك من شيخ بكاء«3» و مملقة أم اللّحية البيضاء للنّتف مطلقة

فان ّ بني يعقوب جاءوا أباهم عشاء و هم يبكون زورا و مخرقة

آنگه آن پيرهن«4» خونالود عرضه كردند و گفتند«5»: اينك پيرهن«6» او خون آلود است.

و ذلك قوله: وَ جاؤُ عَلي قَمِيصِه ِ بِدَم ٍ كَذِب ٍ، اي مكذوب فيه، و آوردند«7» بر پيرهن«8» او خوني دروغ«9». اگر گويند «دروغ» صفت قول باشد و در

خبر شود چون مخبر او بر خلاف خبر باشد، چگونه در خون استعمال فرمود! جواب گوييم كه: مراد به «كذب» مكذوب فيه است لفظ مصدر است و معني مفعول«10»، كقولهم: رجل رضا، اي مرضي، و ماء سكب، و شراب صب ّ، اي مسكوب و مصبوب، و به معني فاعل نيز استعمال كنند چنان كه: ماء غور و رجل صوم و فطر، و بر عكس اينكه مفعول گويند و مراد ايشان مصدر، يقولون: ما له معقول، أي عقل، و ماله علي هذا الأمر مجلود، اي جلد، قال الشاعر:

حتّي إذا لم يتركوا لعظامه«11» لحما و لا لفؤاده معقولا

و قال آخر:

قد و الّذي«12» سمك السّماء بقدره«13» بلغ العزاء و أدرك المجلود

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب كه.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: گفته.

(3). بم، آج: يكاف.

(4). آو، آب، آز: پيراهن، بم: پراهن.

(5). آو، بم: گفتن. [.....]

(6). آو، بم: پراهن.

(7). آو، بم: آوردن.

(8). آو، بم: پرهن.

(9). آب، آز: خونين به دروغ، آج، لب: به خون دروغ.

(10). اساس به، كه با توجه به معني و نسخه بدلها زائد مي نمود.

(11). يتركوا العظامه، با توجّه به معني به قياس قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: قدر الّذي.

(13). آج، لب: بقدرته: آو، بم: بقدرة.

صفحه : 29

و فرّاء گفت و ديگر نحويان كه: بدم كذبا، به نصب«1» روا باشد«2» در نحو جز كه نخوانده اند و نصب او بر مصدري«3» باشد محذوف الفعل، كانّه قال: بدم كذبوا فيه كذبا، و روا بود كه نصب او بر تمييز«4» بود، و براي آن دروغ گفت آن را كه آن، خون«5» يوسف نبود خون بزغاله بود. يعقوب- عليه السّلام- پيرهن«6» به دست

گرفت و گفت: چه حليم گرگي بود«7» كه يوسف را بدريد«8» و پيرهنش«9» نيازرد«10» و ندريد«11»؟ ايشان فرو- ماندند. گفتند«12»: لا، بل قتله اللّصوص، بل دزدان او را بكشتند. گفت: اي سبحان اللّه؟ دزدان او را بكشتند و پيرهن او«13» رها كردند و حاجت ايشان به پيرهن«14» بود نه به كشتن او؟ و گفته اند در پيرهن«15» يوسف سه آيت بود: يكي اينكه روز كه بياوردند خونالود و يعقوب از آن جا بدانست كه دروغ مي گويند. دوم آن جا كه زليخا در او آويخت و پيرهن«16» او بدريد از پس«17» و سه ام«18» آن روز كه بياوردند و بر روي«19» يعقوب فگندند«20» او بينا شد، آنگه پيرهن«21» بستد و بر سر و چشم نهاد و ببوييد«22» و نعره اي بزد و بيوفتاد«23» و هوش از او برفت. روز ديگر«24» كه با چره گاه«25» رفتند گفتند: ديدي كه پدر ما را چگونه«26» خجل و دروغزن كرد«27»! تدبير آن است كه برويم و يوسف را از«28» چاه بر آريم و پاره پاره كنيم و استخانهاي«29» او با پيش«30» پدر بريم تا قول ما راست شود.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: نصب.

(2). قم: بود.

(3). آج، لب: مصدر.

(4). آج، لب: تميز.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: كه خون. (16- 15- 14- 9- 6). آو، بم، آج، لب: پرهن. [.....]

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: بوده.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: بدريده.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: نيازرده: قم: نيازارد.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: ندريده.

(12). بم: گفتن.

(13). آو، بم، آج، لب: پراهنش.

(17). همه نسخه بدلها بجز قم پشت.

(18). آو، آج، لب: سيوم، بم، آب: سيم.

(19). آج، لب: در روي.

(20). همه نسخه بدلها: افگندند.

(21).

بم: پراهن، آز، آب: پيراهن، آج، لب: پرهن.

(22). همه نسخه بدلها بجز قم: ببوسيد.

(23). همه نسخه بدلها بجز قم: بيفتاد.

(24). آو، آب، آز: روزي ديگر، آج، لب: روزي دگر. [.....]

(25). همه نسخه بدلها بجز قم: چراگاه.

(26). همه نسخه بدلها بجز قم: چون.

(27). همه نسخه بدلها بجز قم: دروغزن و خجل كرد. 28. همه نسخه بدلها بجز قم آن.

(29). همه نسخه بدلها: استخوانهاي. 30. آب، بم، آج، لب: او پيش.

صفحه : 30

يهودا گفت: نه«1»، با من عهد كرده اي كه يوسف را نكشي، و ايشان را از آن منع كرد. نماز شام چون با خانه«2» شدند، پدر گفت ايشان را: اگر چنان است كه راست مي گويي اينكه گرگ كه او را بخورد بگيري و پيش من آري. ايشان برفتند و چوب و رسن بر گرفتند«3» و به صحرا شدند و گرگي را بگرفتند و دست و پاي«4» ببستند و پيش يعقوب آوردند و بيفگندند. يعقوب- عليه السّلام- گفت: دست و پاي او بگشايي، او را بگشادند«5»، يعقوب«6» گفت: اي گرگ بياي، او بيامد و پيش يعقوب بايستاد، يعقوب گفت: اي گرگ شرم نداري كه فرزند مرا و ميوه دل مرا و روشنايي چشم مرا بخوري«7»! گرگ به آواز آمد و گفت:

لا، و حق ّ شيبتك يا نبي ّ اللّه ما أكلت لك ولدا و ان ّ لحومكم و دماءكم، معاشر الانبياء محرّمة علينا و إنّي لمظلوم مكذوب علي ّ و إنّي غريب في بلاد مصر،

به حق ّ شيبت تو كه من فرزند تو را نخوردم [7- ر]

و گوشت و خون شما كه پيغامبراني«8» بر ما حرام است و من مظلومم و دروغ بر من نهاده اند و من بدين«9» زمين غريبم.

گفت: براي چه به اينكه زمين آمده اي! گفت: مرا اينكه جا خويشان اند به زيارت ايشان آمده بودم، اينكه پسران تو مرا بگرفتند و ببستند و پيش تو آوردند و اينكه دروغ بر من نهادند.

عند آن يعقوب گفت: بَل سَوَّلَت لَكُم أَنفُسُكُم أَمراً، «تسويل» تزيين نفس باشد كاري«10» كه نيكو نباشد، علي قول قتاده. و گفته اند: تقرير المعني في النّفس باشد. گفت: «بل»، و اينكه كلمه إضراب را باشد و اعراض را از كلامي به كلامي ديگر. سَوَّلَت لَكُم أَنفُسُكُم، نفس شما اينكه كار بياراست در چشم شما. فَصَبرٌ جَمِيل ٌ، أي صبري صبر جميل، أو شأني«11» صبر جميل، مرفوع است بر خبر مبتداي محذوف، كار من امروز و شأن من صبري است نكو«12». و صبر نكو«13» آن باشد كه در

-----------------------------------

(1). بم كه.

(2). آج، لب: به خانه.

(3). آو، بم: بر گرفتن.

(4). آج، لب: پايش.

(5). آو، بم، آب، آز: بگشادند او را.

(6). آج، لب او را.

(7). بم، آج، لب: بخوردي.

(8). آو، بم، آب، آز: گروه پيغامبران. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: در اينكه.

(10). آو، بم، آج، لب: به كاري.

(11). آو، بم، آب، آز: شأن.

(13- 12). همه نسخه بدلها بجز قم: نيكو.

صفحه : 31

خلال آن جزعي«1» نباشد. وَ اللّه ُ المُستَعان ُ، و خداي است كه از او ياري«2» خواهند و به او«3» استعانت كنند بر آنچه شما وصف مي كني، يعني من به خداي استعانت مي كنم و ياري مي خواهم از او.

قوله: وَ جاءَت سَيّارَةٌ- الآية، يوسف- عليه السّلام- سه روز در آن چاه بماند، روز چهارم كارواني مي گذشت آن جا از مدين مي آمدند«4» و به مصر مي شدند«5» به تجارت از جادّه راه بگرديده بودند بنزديك اينكه چاه فرود آمدند و اينكه

چاه بر جادّه راه نبود، مردي را بفرستادند از عرب از بلاد مدين نام او مالك بن الذّعر«6» تا آب آرد براي ايشان، او به كنار«7» چاه آمد و دلو فرو گذاشت«8» تا آب بر كشد. يوسف- عليه السّلام- دست در رسن زد و از چاه بر آمد مرد آب كش نگاه كرد كودكي را ديد، من اجمل«9» اهل زمانه.

و ذلك قوله تعالي: وَ جاءَت سَيّارَةٌ، صفت موصوفي محذوف است، اي رفقة سيّارة، فعّالة من السّير. و روا بود كه «ها»«10» براي مبالغت باشد كه داب و عادت كاروان رفتن باشد. فَأَرسَلُوا وارِدَهُم، حق تعالي گفت: كارواني به آن جا رسيدند وارد ايشان را بفرستادند، و وارد آن كس باشد كه به آب آيد، يقال: ورد«11» الماء، إذا أتاه، و صدر عنه إذا رجع عنه، و رائد گويند آن را كه از پيش بيايد به طلب آب و گياه.

فَأَدلي دَلوَه ُ، اي أرسلها، و دلّاها«12» إذا أخرجها و نزعها، و دلّاها«13» لتكثير الفعل. و دلو آلت سقي باشد و فعل از او بر گرفته اند. قال َ يا بُشري«14»، در كلام حذفي و اختصاري هست و التقدير: فأدلي دلوه فتعلّق يوسف بالحبل و خرج من البئر فلمّا راه الوارد قال: يا بشراي«15»، أهل كوفه خواندند: « يا بشري» بي « يا » علي وزن فعلي من

-----------------------------------

(1). آج، لب: جزع.

(2). آو، بم، آج، لب: ياوري.

(3). آو، بم: وي را و، آج، لب: و بر او.

(4). آو، بم، آج، لب: مي آمد.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: مي رفتند.

(6). آو، بم، آب، آز: الزّعر، آج، لب: الزّعير.

(7). آو، آب، آز: به كناره.

(8). آو: فرو گذاشت.

(9). بم: اجل ّ.

(10). آب: تا. [.....]

(11). اساس: اورد،

با توجّه به قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). آب، بم: دلالها.

(13). بم، آز: دلالها.

(15- 14). بم، آب، آز، آج، لب: بشري.

صفحه : 32

غير اضافة إلي « يا » لمتكلّم«1»، و باقي قرّا خواندند: يا بشراي«2»، به «الف» و « يا » علي الاضافة إلي « يا » لمتكلّم«3»، كقولهم: هواي و عصاي. آنگه در معني او دو قول گفتند: قتادة و سدّي گفتند: معني آن است كه: اي بشارت من، يعني بشارتي است مرا اينكه«4»، كانّه نادي بشارته، پنداري مژده و بشارت خود را مي بخواند. و شايد كه « يا » در«5» اسمي محذوف شده باشد كأنّه قال: يا هذا و يا صاح بشراي. و التقدير: هذا بشراي، أي هذا الغلام أو هذه الحال بشراي«6»، چنان كه: يا عافاك اللّه، و مانند اينكه.

و قول دوّم آن است كه «بشري»«7» نام رفيق او باشد، او را ندا كرد گفت: يا بشراي، بمثابت قولهم: يا صاحبي. و بر قراءت كوفيان يا بشري، يعني يا فلان، هذا غُلام ٌ، اينكه كودكي است وَ أَسَرُّوه ُ بِضاعَةً، و او را پنهان كردند براي بضاعت.

در او دو قول گفتند: يكي آن كه اينان كه آب مي كشيدند پنهان كردند او را از ديگران تا طمع نصيب نكنند. و قول ديگر«8» آن است [7- پ]

كه برادران كار او پنهان كردند و نگفتند او برادر ماست، و قول اوّل درست تر است، لقوله: «بضاعة» يعني أعدّوه بضاعة، و نصب او بر مفعول له باشد. و روا بود كه تمييز بود و روا بود كه حال بود«9» علي تأويل«10»: و أعدّوه بضاعة، و البضاعة، القطعة من المال يتّجر بها، و اشتقاقه من البضع

و هو القطع و البضعة من اللّحم، القطعة منه، و البضع ما بين الثلاثة الي العشرة، و ما بين العقدين«11» فهو بضع. و نيش را مبضع براي آن گويند كه به آن رگ زنند آلت قطع باشد. بعضي دگر گفتند: معني آن است كه كار او پوشيده كردند. و گفتند:

اينكه غلام بضاعتي است كه اهل اينكه آب به ما داده اند تا براي ايشان بفروشيم. آنگه حق تعالي گفت بر سبيل تهديد و وعيد كه آن حال پوشيده نماند بر خداي تعالي و او عالم است به آنچه ايشان كردند«12».

-----------------------------------

(3- 1). همه نسخه بدلها: يا المتكلّم.

(2). آز: بشري اي، آج: بشرا.

(4). آج، لب: معني آن است كه بشارت است مرا.

(5). بم: ياد را.

(6). بم، آج، لب: بشري.

(7). آو، بم، آب، آز: بشراي.

(8). آج، لب: دگر.

(9). آب، آز: حال تمييز بود.

(10). بم: تقدير، آج، لب: تقدير تأويل.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: العقدتين. [.....]

(12). بم: كردن.

صفحه : 33

وَ شَرَوه ُ بِثَمَن ٍ بَخس ٍ، اي باعوه. بر دگر روز يهودا به سر چاه آمد بر عادت و طعام بياورد تا يوسف را طعام دهد، آواز داد. يوسف جواب نداد و در چاه نبود. بيامد به طلب او، آن كاروان را ديد و يوسف در ميان ايشان بنزديك مالك ذعر«1». برادران را خبر داد، بيامدند و مالك را گفتند: اينكه غلام ماست از ما گريخته است. مالك گفت: اگر خواهي«2» با شما دهم او را و اگر خواهي«3» بخرم از شما. گفتند: نخواهيم او«4» را كه با ما دهي، بخر او را تا بفروشيم و لكن«5» اينكه غلامي است دزد و گريزنده و ما اينكه را به اينكه عيب مي فروشيم.

مالك گفت: با اينكه«6» عيبها به چند مي دهي«7»!

گفتند! به چندان كه تو مي خواهي، به شرط آن كه او را از اينكه ولايت ببري تا با نزديك«8» ما نيايد. گفت: آخر به چند بفروشي«9» اينكه را! گفتند: بر حكم تو، و ذلك قوله: وَ شَرَوه ُ، بفروختند او را، يعني برادران. و «شري» هم بيع باشد و فروختن و هم خريدن و منه قوله: وَ لَبِئس َ ما شَرَوا بِه ِ أَنفُسَهُم«10» ...، اي باعوها«11»، و قال الشّاعر:

و شربت بردا ليتني من بعد برد كنت هامة«12»

بِثَمَن ٍ بَخس ٍ، اي باخس، و هو من«13» باب رجل صوم و عدل، به بهاي اندك، آنگه آن را شرح داد كه: درمي چند شمرده بود، و در عدد و مبلغ آن علما خلاف كردند:

عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و قتاده و سدّي گفتند: بيست درم بود، مجاهد گفت:

بيست و دو درم بود، عكرمه گفت: چهل درم بود، و بعضي دگر گفتند: هژده«14» درم بود، بعضي اهل معاني گفتند: زير ده درم بود براي آن كه «دراهم» آن را گويند زير ده باشد تا به ده، چون بر ده بيفزايد درهما گويند. آن درمها بستدند و با يك ديگر

-----------------------------------

(1). قم، لب: مالك بن ذعر، آب، آز: مالك بن زعر، آج: مالك بن زعير، آو، بم: مالك بن زعرا، آج، لب آمد و.

(3- 2). آب، آج، لب: خواهيد.

(4). آج، لب: كه او را.

(5). آج، لب: و ليكن.

(6). آب، آز، آج، لب: به اينكه.

(7). آب، آز، آج، لب: مي دهيد.

(8). آج: بنزديك: لب: نزديك.

(9). آو، بم: فروشي، آب، آز: فروشيد، آج، لب: مي فروشي.

(10). سورة بقره (2) آيه 102.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: باعوا.

(12). بم،

آب، آز: هامد.

(13). آج، لب: ندارد.

(14). آو، بم: هيژده، آج: هشتده، لب: هيجده. [.....]

صفحه : 34

ببخشيدند. يوسف- عليه السّلام- مي نگريد«1» و نيارست گفتن كه خلاف آن است كه ايشان مي گويند كه از كشتن مي ترسيد. و براي اينكه او را به اينكه بهاي اندك بفروختند«2» كه ايشان از جمله زاهدان بودند در او، يعني ايشان را به او رغبت نبود، يقال: زهد في كذا، إذا رغب عنه و لم يرده، و زاهد را براي اينكه«3» خوانند كه در دنيا و مال دنيا رغبت نكنند«4».

و در خبر مي آيد كه يوسف- عليه السّلام- يك روز در آينه نگريد جمال او او را به عجب«5» آورد، گفت: اگر من بنده اي بودمي بهاي من كس ندانستي كه چند است، امتحان كردند او را و بهاي او به او نمودند درمي چند شمرده.

و في قوله: مَعدُودَةٍ دو قول گفتند: يكي آن كه عادت نبود كه درم سنجند، به عدد شمردندي و هنوز در بعضي شهرها چنين است«6»- و قولي دگر آن«7» كه «معدودة» كنايت است از قلّت و حقارت چنان كه أَيّاماً مَعدُودات ٍ«8» در باب روزه، و كذلك قوله حكاية عن اليهود: وَ قالُوا لَن تَمَسَّنَا النّارُ إِلّا أَيّاماً مَعدُودَةً ...«9» آنگه«10» كاروان از آن جا بار بر گرفت و برادران يوسف با ايشان مي رفتند [8- ر]

و مي گفتند اينكه غلام را نگاه داري كه اينكه غلامي گريزنده دزد«11» دروغزن است و ما اينكه را به اينكه عيبها فروخته ايم. مالك او را بر شتري نشاند و روي به مصر نهادند و ره ايشان بر گور مادر يوسف بود- راحيل- يوسف چون از دور گور مادر بديد خويشتن از شتر به

زير افگند«12» و به سر گور مادر آمد و زيارت كرد و بگريست و مي گفت: اي مادر اگر هيچ تواني سر از خاك بردار و بنگر كه با فرزند تو چه معامله كردند«13»، و آنچه با او كرده بودند از سر دل تنگي در آن گور مي گفت: اي مادر بي خبري كه برادران بي رحمت«14» مرا از پدر

-----------------------------------

(1). آج، لب: مي نگريست.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: فروختند.

(3). همه نسخه بدلها زاهد.

(4). قم، آو، بم، آب، آز: نكند.

(5). بم، آج، لب: تعجّب.

(6). بعضي نسخه بدلها و از آن جمله: بم، آج، لب، در اينكه جا قدري مغشوش است.

(7). همه نسخه بدلها است.

(8). سوره بقره (2) آيه 184.

(9). سوره بقره (2) آيه 80.

(10). آو، بم، آب، آز، لب: آنگاه آن.

(11). آج، لب: دزد و گريزنده و.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: در افگند.

(13). بم: كردن.

(14). بم: بي حرمت، آج، لب: بي رحم. [.....]

صفحه : 35

جدا كردند و در چاه افگندند و روي من به تپنچه«1» سياه كردند و مرا در بيابان سنگسار كردند و در «من يزيد» چنان كه بندگان را فروشند، بفروختند و چنان كه اسيران را از شهري به شهري«2» برند بر شتر«3» مرا مي برند«4».

كعب الاحبار گويد: چون يوسف اينكه مي گفت از پس پشت او هاتفي آواز داد:

وَ اصبِر وَ ما صَبرُك َ إِلّا بِاللّه ِ«5». مالك ذعر«6» باز نگريد او را بر شتر نديد، گفت:

آه«7»؟ آن كه گفتند اينكه غلام گريزنده است، راست گفتند. آنگه در كاروان افتاد و بانگ مي كرد و يوسف را طلب مي كرد و مي گفت: اينكه غلام را كه بخريدم بگريخت و با خانه اهل خود رفت. آنگه در آن ميانه طلب كردن

برسيدند«8» او را ديدند بر سر آن گور، آمدند و او را بگرفتند و بزدند و گفتند: ما را باور نبود از آنچه ما را گفتند كه تو گريزنده اي تا بديديم تو را كه بگريختي. او گفت: من نگريختم و لكن اينكه گور مادر من است چون بديدم خواستم تا آن را زيارتي كنم«9». باورش نداشتند و بندي گران بياوردند و بر پاي او نهادند و او را بر شتر نشاندند و به مصر آوردند«10».

مالك ذعر«11» گفت: ما به هيچ منزل فرود نيامديم و الّا بركت او بر من و رحل من و مال من پديد آمد، و به بامداد و شبانگاه مي شنيدم كه فريشتگان بر او سلام مي كردند، آواز ايشان مي شنيدم و شخصان«12» نمي ديدم، و تا در راه بوديم هر روز ابري سپيد بيامدي و بر بالاي سر او بايستادي و او را سايه مي كردي. چون برفتي با او برفتي و چون بايستادي با او بايستادي.

چون در شهر آمدند مالك ذعر او را به گرماوه برد و برآورد و جامه اي نو كرد

-----------------------------------

(1). آج، لب: طپانچه.

(2). آو، آب، آز، آج، لب: از شهر به شهري، بم: از شهر به شهر.

(3). همه نسخه بدلها: ندارد.

(4). لب: مي بردند.

(5). سوره نحل (16) آيه 127.

(6). قم: مالك به ذعر، آو، بم، آب، آز، آج، لب: مالك زعر.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.

(8). آو، آب، آز: در آن ميان برسيدند، بم، آج، لب: در آن ميان پرسيدند.

(9). آج، لب: خواستم كه زيارت كنم آن را.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: بردند.

(11). بم، آب، آز، آج، لب: زعر.

(12). قم: شخص شان، ديگر نسخه بدلها: شخصشان.

صفحه : 36

براي او و او

از شكلي«1» به شكلي«2» دگر شد. او را به بازار آورد و عرض كرد بر بيع.

مردي او را بخريد كه خزينه دار ملك«3» بود و او را لقب عزيز بود و نام قطفير، و گفته اند: اظفر بن رحيب. و ملك مصر در آن روزگار الريّان«4» بن الوليد بن ثروان بن اراشة بن عمرو بن عملان بن لاوذ بن سام بن نوح بود. و گفته اند: اينكه پادشاه به يوسف ايمان آورد و اينكه ملك پيش از يوسف«5» فرمان يافت.«6» از پس او پادشاهي به قابوس بن مصعب افتاد و يوسف- عليه السّلام- او را به اسلام دعوت كرد، ابا كرد و ايمان نياورد.

عبد اللّه عبّاس گفت: چون كاروان به مصر رسيد اينكه قطفير به استقبال كاروان رفت و يوسف را به بيست دينار و جفتي نعلين و دو پاره كمان بخريد. وهب منبّه گفت: چون يوسف را در بازار آوردند و بر بيع عرض كردند، چشمها در او متحيّر بماند كه مانند او به جمال نديده بودند، در بهاي او زيادت مي كردند«7» تا بهاي او به آن جا رسيد كه گفتند«8»: او را برابر به زر بردارند و به سيم و به مشك و به حرير به اينكه چهار جنس او را برابر برداشتند. و قطفير العزيز او را بخريد و به خانه برد، و زني داشت نام او فكا بنت ينوس«9»، او را گفت: آنچه خداي تعالي از او حكايت كرد:

وَ قال َ الَّذِي اشتَراه ُ مِن مِصرَ لِامرَأَتِه ِ أَكرِمِي [8- پ]

مَثواه ُ عَسي أَن يَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه ُ وَلَداً، گفت اينكه را نكو دار كه ما را در اينكه«10» خيري و نفعي باشد يا اينكه را فرزند«11»

گيريم كه ما فرزند نداريم. و ذلك قوله تعالي: وَ قال َ الَّذِي اشتَراه ُ.

چون عزيز او را بخريد و با خانه«12» برد، زنش را گفت: أَكرِمِي مَثواه ُ، اينكه را گرامي دار و مقام او جاي نيكو باز كن. و المثوي، المقام، من قولهم: ثوي بالمكان إذا أقام به، و قال:«13»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: شكل.

(2). آو، بم، آز: به شكل. [.....]

(3). بم ملك.

(4). آج، لب: الوليد بن الرّيّان.

(5). آج، لب: آن.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم و.

(7). همه نسخه بدلها و مي فزودند.

(8). بم، آج، لب: گفت.

(9). آب، آز: ببوس.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: از اينكه.

(11). قم: تا اينكه فرزند، آو، بم، آب: اينكه را به فرزند، آج، لب: اينكه را به فرزندي.

(12). آج، لب: به خانه.

(13). قم الشاعر.

صفحه : 37

رب ّ ثاو يمل ّ منه الثّواء و الثّاوي، المقيم، و الثّوي، المقام. و «عسي» كلمتي است كه براي مقاربت دارند، و فيها طمع و اشفاق، طمع در آن كه باشد، و اشفاق از آن كه«1» نباشد، كه باشد كه ما را از اينكه سود بود، و انّما براي آن گفت كه در فراست او مي ديد. و عبد اللّه مسعود گفت، سه كس فراست نكو كردند: يكي عزيز چون زن را گفت در حق ّ يوسف:

أَكرِمِي مَثواه ُ عَسي أَن يَنفَعَنا. و ديگر، دختر شعيب چون پدر را گفت«2»: يا أَبَت ِ استَأجِره ُ«3» ... و أبو بكر«4» آنگاه كه عمر بن الخطّاب«5» را خليفه كرد.

أَو نَتَّخِذَه ُ وَلَداً، يا «6» باشد كه او را فرزند گيريم، كه ايشان را فرزند نبود.

آنگه حق تعالي گفت: وَ كَذلِك َ مَكَّنّا لِيُوسُف َ فِي الأَرض ِ، و ما همچنين تمكين كرديم يوسف را در زمين. گفتند:

وجه تشبيه در «كاف» آن است كه چنان كه عزيز او را ممكّن كرد و مملّك بر اسباب«7» خود، پس از آن كه او را به بها بخريد، ما او را به اسباب توفيق تمكين داديم تا از اينكه چاهش«8» به سر گاه برآوريم. وَ لِنُعَلِّمَه ُ مِن تَأوِيل ِ الأَحادِيث ِ، اينكه «لام» معطوف است علي تقدير قوله: دبّرنا ذلك لتمكينه، وَ لِنُعَلِّمَه ُ مِن تَأوِيل ِ الأَحادِيث ِ، و مراد به تأويل احاديث«9» تعبير خواب است. وَ اللّه ُ غالِب ٌ عَلي أَمرِه ِ، و خداي- جل ّ جلاله«10»- غالب است بر كارش، مغلوب نيست، كس او را غلبه نتواند كردن. و در «ها» كه ضمير مجرور است، في أمره، خلاف كردند كه راجع با كيست«11»: بعضي گفتند، راجع است با نام خداي تعالي، و بعضي گفتند: راجع است با يوسف. و مرجع غلبه و غالبي«12» راجع است با قادري.

وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يَعلَمُون َ، و لكن بيشتر مردمان ندانند.

-----------------------------------

(1). قم: در آن كه.

(2). آب، آز در حق ّ موسي.

(3). سوره قصص (28) آيه 26. [.....]

(4). بم رضي الله عنه، آب: و ديگر أبو بكر.

(5). قم رضي الله عنهما: بم رضي الله عنه.

(6). آج، لب: تا.

(7). آو، بم، آب، آز: مملّك اسباب.

(8). آج، لب: چاه.

(9). آج: ندارد.

(10). همه نسخه بدلها: تعالي.

(11). آب: راجع است با كيست، آج: راجع كيست.

(12). آج: غالبا.

صفحه : 38

قوله تعالي:

[سوره يوسف (12): آيات 22 تا 42]

[اشاره]

وَ لَمّا بَلَغ َ أَشُدَّه ُ آتَيناه ُ حُكماً وَ عِلماً وَ كَذلِك َ نَجزِي المُحسِنِين َ (22) وَ راوَدَته ُ الَّتِي هُوَ فِي بَيتِها عَن نَفسِه ِ وَ غَلَّقَت ِ الأَبواب َ وَ قالَت هَيت َ لَك َ قال َ مَعاذَ اللّه ِ إِنَّه ُ رَبِّي أَحسَن َ مَثواي َ إِنَّه ُ لا يُفلِح ُ الظّالِمُون َ (23) وَ لَقَد هَمَّت بِه ِ وَ هَم َّ بِها لَو

لا أَن رَأي بُرهان َ رَبِّه ِ كَذلِك َ لِنَصرِف َ عَنه ُ السُّوءَ وَ الفَحشاءَ إِنَّه ُ مِن عِبادِنَا المُخلَصِين َ (24) وَ استَبَقَا الباب َ وَ قَدَّت قَمِيصَه ُ مِن دُبُرٍ وَ أَلفَيا سَيِّدَها لَدَي الباب ِ قالَت ما جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِك َ سُوءاً إِلاّ أَن يُسجَن َ أَو عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (25) قال َ هِي َ راوَدَتنِي عَن نَفسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها إِن كان َ قَمِيصُه ُ قُدَّ مِن قُبُل ٍ فَصَدَقَت وَ هُوَ مِن َ الكاذِبِين َ (26)

وَ إِن كان َ قَمِيصُه ُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَت وَ هُوَ مِن َ الصّادِقِين َ (27) فَلَمّا رَأي قَمِيصَه ُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قال َ إِنَّه ُ مِن كَيدِكُن َّ إِن َّ كَيدَكُن َّ عَظِيم ٌ (28) يُوسُف ُ أَعرِض عَن هذا وَ استَغفِرِي لِذَنبِك ِ إِنَّك ِ كُنت ِ مِن َ الخاطِئِين َ (29) وَ قال َ نِسوَةٌ فِي المَدِينَةِ امرَأَت ُ العَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِه ِ قَد شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ (30) فَلَمّا سَمِعَت بِمَكرِهِن َّ أَرسَلَت إِلَيهِن َّ وَ أَعتَدَت لَهُن َّ مُتَّكَأً وَ آتَت كُل َّ واحِدَةٍ مِنهُن َّ سِكِّيناً وَ قالَت ِ اخرُج عَلَيهِن َّ فَلَمّا رَأَينَه ُ أَكبَرنَه ُ وَ قَطَّعن َ أَيدِيَهُن َّ وَ قُلن َ حاش َ لِلّه ِ ما هذا بَشَراً إِن هذا إِلاّ مَلَك ٌ كَرِيم ٌ (31)

قالَت فَذلِكُن َّ الَّذِي لُمتُنَّنِي فِيه ِ وَ لَقَد راوَدتُه ُ عَن نَفسِه ِ فَاستَعصَم َ وَ لَئِن لَم يَفعَل ما آمُرُه ُ لَيُسجَنَن َّ وَ لَيَكُوناً مِن َ الصّاغِرِين َ (32) قال َ رَب ِّ السِّجن ُ أَحَب ُّ إِلَي َّ مِمّا يَدعُونَنِي إِلَيه ِ وَ إِلاّ تَصرِف عَنِّي كَيدَهُن َّ أَصب ُ إِلَيهِن َّ وَ أَكُن مِن َ الجاهِلِين َ (33) فَاستَجاب َ لَه ُ رَبُّه ُ فَصَرَف َ عَنه ُ كَيدَهُن َّ إِنَّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (34) ثُم َّ بَدا لَهُم مِن بَعدِ ما رَأَوُا الآيات ِ لَيَسجُنُنَّه ُ حَتّي حِين ٍ (35) وَ دَخَل َ مَعَه ُ السِّجن َ فَتَيان ِ قال َ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعصِرُ خَمراً وَ قال َ الآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحمِل ُ فَوق َ رَأسِي خُبزاً تَأكُل ُ الطَّيرُ مِنه ُ نَبِّئنا بِتَأوِيلِه ِ إِنّا نَراك َ مِن َ المُحسِنِين َ

(36)

قال َ لا يَأتِيكُما طَعام ٌ تُرزَقانِه ِ إِلاّ نَبَّأتُكُما بِتَأوِيلِه ِ قَبل َ أَن يَأتِيَكُما ذلِكُما مِمّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكت ُ مِلَّةَ قَوم ٍ لا يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُم كافِرُون َ (37) وَ اتَّبَعت ُ مِلَّةَ آبائِي إِبراهِيم َ وَ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ ما كان َ لَنا أَن نُشرِك َ بِاللّه ِ مِن شَي ءٍ ذلِك َ مِن فَضل ِ اللّه ِ عَلَينا وَ عَلَي النّاس ِ وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يَشكُرُون َ (38) يا صاحِبَي ِ السِّجن ِ أَ أَرباب ٌ مُتَفَرِّقُون َ خَيرٌ أَم ِ اللّه ُ الواحِدُ القَهّارُ (39) ما تَعبُدُون َ مِن دُونِه ِ إِلاّ أَسماءً سَمَّيتُمُوها أَنتُم وَ آباؤُكُم ما أَنزَل َ اللّه ُ بِها مِن سُلطان ٍ إِن ِ الحُكم ُ إِلاّ لِلّه ِ أَمَرَ أَلاّ تَعبُدُوا إِلاّ إِيّاه ُ ذلِك َ الدِّين ُ القَيِّم ُ وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يَعلَمُون َ (40) يا صاحِبَي ِ السِّجن ِ أَمّا أَحَدُكُما فَيَسقِي رَبَّه ُ خَمراً وَ أَمَّا الآخَرُ فَيُصلَب ُ فَتَأكُل ُ الطَّيرُ مِن رَأسِه ِ قُضِي َ الأَمرُ الَّذِي فِيه ِ تَستَفتِيان ِ (41)

وَ قال َ لِلَّذِي ظَن َّ أَنَّه ُ ناج ٍ مِنهُمَا اذكُرنِي عِندَ رَبِّك َ فَأَنساه ُ الشَّيطان ُ ذِكرَ رَبِّه ِ فَلَبِث َ فِي السِّجن ِ بِضع َ سِنِين َ (42)

[ترجمه]

چون برسيد به قوّتش، بداديم او را حكمت و علم و هو چونين«1» پاداشت«2» دهيم نكوكاران را.

مطالبه كرد او را آن كه او در خانه ش«3» بود از نفس او و در بست درها، و گفت: بياي«4»، گفت: پناه با خداي مي دهم كه او خداوند من است، نيكو بكرد جاي من كه فلاح نيابند بيدادگران«5».

همّت كرد زن به او و همّت كرد يوسف به زن اگر نه آن بود كه بديد حجّت خداي، هم چنين«6» تا گردانيم از او بدي و زشتي كه«7» از بندگان خالص ماست«8».

بدويدند«9» به در، بدريد پيرهن«10» او از پس و يافتند شوهر«11» او را بنزديك در، گفت: چيست«12» پاداشت آن كس«13» كه خواهد

به اهل تو بدي! الّا آن كه در زندان كنند او را، يا عذابي دردناك.

گفت: او فريفت مرا از خود«14»، و گوايي«15» داد

-----------------------------------

(1). قم، آو، بم، آج، لب: همچنين.

(2). قم: آج، لب: پاداش.

(3). آج، لب: خانه اش.

(4). قم: فراتر آي، آو، بم، آج، لب: بيا.

(5). قم، آو، بم: ظالمان، آج، لب: ستمكاران. [.....]

(6). قم: همچنين، آو، بم، آج، لب: چنين.

(8- 7). قم: خالص كرده ماست، آو، بم، آج، لب: خاص ّ من است.

(9). آج، لب: بدويد.

(10). آو، بم، لب: پراهن، آج، پيراهن.

(11). آو، بم، آج، لب: خداوند.

(12). آو، بم، آج، لب: چه باشد.

(13). قم: جزاي آن كس، آو، بم، آج، لب: جزاي آن كه.

(14). آو، بم، آج، لب: از تن من.

(15). آو، بم، آج، لب: گواهي.

صفحه : 39

گوايي«1» از اهل زن اگر پيرهن«2» او دريده شده است از پيش زن راست گفت و مرد از جمله دروغزنان است.

و اگر پيرهن«3» او دريده شده است از پس، زن دروغ گفت، و او از راستيگران«4» است.

چون بديد پيرهن«5» او كه دريده بود از پس، گفت: اينكه از كيد شما«6» ست كه كيد شما بزرگ است.

اي يوسف بگرد از اينكه و آمرزش خواه اي زن براي گناهت كه تو از جمله گناهكاراني.

گفتند زناني در شهر، زن عزيز مي فريبد غلامش را از نفس او غلبه كرد او را دوستي ما مي بينيم او را در گمراهي روشن.

چون بشنيد مكر ايشان، بفرستاد به ايشان و بساخت براي ايشان تكيه گاهي و بداد هر يكي را از ايشان، كاردي و گفت: برون شو«7» بر ايشان«8»، چون بديدند او را بزرگ داشتند او را و ببريدند دستهايشان و گفتند:

دور باد خداي«9» نيست اينكه آدمي،

نيست اينكه مگر فريشته اي گرامي«10».

گفت: اينكه آن است كه ملامت

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج، لب: گواهي دهنده. (5- 3- 2). آو، بم، لب: پرهن.

(4). قم، آو، بم، آج، لب: راست گويان.

(6). آو، بم، آج، لب زنان.

(7). قم: بيرون شو، آو، بم: برون آي، آج، لب: بيرون آي. [.....]

(8). آو: ورايشان.

(9). آو، بم، آج، لب: حاش للّه.

(10). قم، آو، بم، آج، لب: بزرگوار.

صفحه : 40

كردي مرا در اينكه و من مطالبه كردم«1» او را از نفس او، خود را نگاه داشت، و اگر نكند آنچه من فرمايم او را، باز دارند او را و«2» باشد از ذليلان«3».

گفت: بار خدايا«4» زندان دوست تر است به من از آنچه مي خوانند مرا به آن«5» و اگر بر نگرداني از من كيد ايشان ميل كنم به ايشان و باشم از نادانان«6».

اجابت كرد او را خدايش، بگردانيد از او«7» كيد ايشان كه او شنوا و داناست.

پس پديد آمد ايشان را از پس آن كه بديدند آيتها كه باز دارند او را تا مدّتي.

و در رفت با او در زندان دو جوان، گفت يكي از ايشان: من مي ديدمي خود را كه مي فشارمي«8» مي«9»، و گفت ديگر: من مي بينمي«10» خود را كه بر گرفتمي«11» بالاي«12» سر خود نان، مي خوردمي مرغ از او. خبر ده ما را به تأويل آن كه ما مي بينيم تو را از نكوكاران.

گفت:

نيارند«13» به شما طعامي كه به روزي كنند شما را، الّا خبر دهم شما را به تأويل آن پيش از آن كه آيد به شما، آن آن است كه بياموخت مرا خدايم، من رها كردم«14» دين

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج، لب: بفريفتم.

(2). قم هر آينه.

(3). قم، آو، بم، آج، لب:

خواران.

(4). قم: اي خداوند من.

(5). قم: با آن، آو، بم: وا آن.

(6). آو، بم، آج، لب: جاهلان.

(7). آو: از ايشان، بم: ازشان.

(8). آو، بم: مي فشاردم، آج، لب: مي فشردم.

(9). آو، بم، آج، لب: خمري.

(10). قم، آو، بم، آج، لب: مي ديدمي.

(11). آو، بم: بر گرم، آج، لب: بر گيرم. [.....]

(12). آو، بم: زور/ زبر.

(13). بم: نيارد، آج، لب: بنيارند.

(14). آو، بم، آج، لب: دست بداشتم.

صفحه : 41

گروهي كه ايمان ندارند«1» به خداي و ايشان به قيامت كافران اند.

و پيروي«2» كردم ملّت پدرانم را ابراهيم و اسحاق و يعقوب، نباشد ما را كه شرك آريم به خداي هيچ چيزي، آن از فضل خداست بر ما و بر مردمان، و لكن بيشترين مردمان شكر نكنند.

اي دو رفيق زنداني، خداونداني پراگنده بهتر باشند يا خداي كه يكي است و قهر كننده!

نمي پرستي شما از فرود او«3» مگر نامهايي كه نام نهادي آن را شما و پدران شما، نفرستاد خداي به آن هيچ حجّتي، نيست حكم مگر خداي را فرمود كه نپرستي مگر او را، آن ديني است راست و لكن بيشتر مردمان ندانند.

اي دو رفيق زنداني؟ امّا يكي از شما بدهد خداوندش را مي«4» و امّا دگر«5» را بردار كنند، خورد مرغ از سر او براندند آن كار كه در او فتوي مي پرسي«6».

گفت آن را كه گمان برد كه او رستگار خواهد بودن«7» از ايشان: ياد كن مرا نزديك خداوندت كه فراموش گردانيد او را ديو«8» ياد خداي او، بماند«9» در زندان اند سالها.

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج، لب: نگروند.

(2). قم، آو، بم: پسروي.

(3). آو، بم، آج، لب: از جز او.

(4). آو، بم، آج، لب: خمر.

(5). قم، آو، بم، آج، لب: ديگر.

(6). آج،

لب: فتوي مي نوشتي.

(7). قم: رستگار بود، آو، بم، آج، لب: خواهد بود.

(8). آج، لب: شيطان.

(9). آج، لب: درنگ كرد.

صفحه : 42

قوله: وَ لَمّا بَلَغ َ أَشُدَّه ُ الآية، «لمّا» در او معني ظرف باشد، «آتيناه» جواب او باشد و عامل در او به منزلت «إذا». چون برسيد به «أشدّ» خود. در «أشدّ» خلاف كردند، مفسّران و اهل لغت نيز، بعضي گفتند: أشدّ جمع است و واحد او شدّ. كفلس و أفلس، و بهري دگر گفتند: واحده شدّ كود و اود يقال فلان ودّي و القوم اودّي.

و بهري دگر گفتند: واحد او شدّت باشد، كنعمة و أنعم، و بهري گفتند: هي«1» جمع لا واحد له، و اينكه از بناء قلّت باشد. امّا معني او: بهري گفتند هژده«2» سال باشد تا شست«3» سال. عبد اللّه عبّاس گفت: بيست سال باشد. مجاهد گفت: سي و سه سال«4» باشد. آتَيناه ُ حُكماً وَ عِلماً، ما او را حكمت و علم داديم و اينكه حكم به معني حكمت است چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت:

ان من الشعر لحكما

، و حكم حكومت و قضا باشد ميان مردمان، و حكم قولي باشد فاصل«5» قاطع كه دعوت كند با حكمت، اينكه قول رمّاني است. و اصل او منع باشد من حكمة اللّجام. و علم اعتقادي باشد كه اقتضاي سكون نفس كند. و بهري دگر در حدّ علم گفتند: معنيي باشد كه يتبيّن به الشّي ء علي ما هو به«6». وَ كَذلِك َ نَجزِي المُحسِنِين َ، و هم چنين جزا كنيم و پاداشت دهيم«7» و وجه تشبيه آن است كه همچنان كه يوسف را پاداشت داديم، دگر نيكوكاران«8» را پاداشت دهيم.

قوله: وَ راوَدَته ُ الَّتِي هُوَ فِي بَيتِها عَن نَفسِه ِ-

الآية، چون يوسف- عليه السّلام- با خانه عزيز رفت و عزيز او را به زن«9» سپرد، و جمال و حسن او به آن حد بود كه شرح داده شد زن عزيز را و نام او«10» زليخا بود چشم در او افتاد و او را دوست بداشت و هر چه روز آمد«11» جمال يوسف زيادت بود [10- ر]

و عشق زليخا زيادت، تا صبر و طاقت

-----------------------------------

(1). قم ندارد.

(2). آج: هشتده، لب: هيجده. [.....]

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: شصت.

(4). آو، بم، آز، آب: سي سال.

(5). آب، آز و.

(6). آج، لب قوله.

(7). آو، بم، آب، آز نكو كاران را، آج، لب نيكوكاران را.

(8). آو، بم، آب، آز: نكوكاران.

(9). آب، آز: با زن.

(10). آب، آز: كه به نام.

(11). قم: بود، آج، لب: هر روز.

صفحه : 43

و قوّت داشت، پنهان مي داشت چون از حد بگذشت«1» و به غايت رسيد بر او اظهار كرد«2» و او را مراودت كرد، و مراودت مخادعه باشد، و گفتند: مطالبه باشد براي كاري به نوعي حيلت تا«3» كاري كند، و مرود«4» گويند ميل را براي آن كه آلت عملي كه به حيلت و تدبير توان كردن، و اصل او من راد يرود باشد إذا جاء و ذهب، آمد و شد«5» كند تا آن كار به چنگ آرد به حيلت و خديعت. «الّتي» اسمي است موصول، و ما بعده صلة له، و صله او هميشه جمله اي باشد از مبتدا و خبر، يا فعل و فاعل. «هو» ضمير مرفوع منفصل است و كنايت است از يوسف- عليه السّلام- فِي بَيتِها، يعني بيت زليخا، يعني بفريفت و مطالبه كرد او را آن كس كه او در

خانه او بود به غلامي، از نفس او، يعني خواست تا او را از دست اوها گيرد«6». يقال: راودته«7» عن كذا، بمعني خادعته«8» عنه. و در تفصيل«9» مراودت او مر يوسف را، مفسّران بسيار سخنها گفتند.

عبد اللّه عبّاس گفت: از جمله مراودت او آن بود كه با يوسف بنشست و او را گفت: اي يوسف چه نيكوست اينكه موي تو؟ گفت: اول چيز كه در خاك پراگنده شود«10»، اينكه موي باشد. گفت: يا يوسف؟ چه نيكوست اينكه روي تو؟ گفت: خداي در رحم مادر نگاشت اينكه را. گفت: يا يوسف؟ حسن صورت تو تن من«11» لاغر بكرد؟ گفت: شيطان تو را بر اينكه معاونت مي كند. گفت: يا يوسف؟ عشق تو آتش در دل من زد آن آتش را بنشان. گفت: اگر آتش تو بنشانم به آتش دوزخ سوخته شوم. گفت:

خيز«12» در آن خانه شو و آبي بيار كه من تشنه شده ام. گفت: در آن خانه آن كس شود كه كليد خانه به دست اوست. گفت: يا يوسف؟ در آن خانه بستر حرير باز كرده ام، خيز در آن خانه آي و مراد من از خود بده. گفت: پس نصيب من از بهشت بشود.

گفت: يا يوسف؟ خيز با من در آن پرده آي كه كس را در آن پرده راه نيست. گفت:

-----------------------------------

(1). آو: بگزشت.

(2). قم: ظاهر كرد.

(3). آو، بم، آج، لب: يا .

(4). آو: مراود.

(5). قم: ندارد، ديگر نسخه بدلها: آمد شد. [.....]

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: فراز گيرد.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: راوده.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: خادعه.

(9). آب، آز: تفسير، آج، لب: تفضيل.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: بريزد.

(11)- همه نسخه بدلها:

مرا.

(12). آب، آز: برخيز.

صفحه : 44

هيچ پرده مرا از خداي نپوشد. گفت: يا يوسف؟ دست بر دل من نه تا از دست تو شفا يابم«1»، گفت: عزيز به اينكه اوليتر است. گفت: چه گويي اگر من عزيز را شربه اي«2» دهم كه در آن شربه«3» زيبق باشد و زرّ سوده«4» تا بميرد و اعضايش پاره پاره شود، آنگه در چيزي پيچم او را و در نهان خانه فگنم او را تا كس نبيند او را نيز و ملك او به تو دهم! گفت: پس چگونه رستگاري يابي از عقاب«5» خداي! گفت: يا يوسف، چنداني كه در شمار تو آيد«6» تو را زر و جواهر دهم تا در رضاي خداي خود صرف كني. گفت: يا هذه، اي زن مرا مسلّم كن.

سدّي و إبن اسحاق گفتند: مراودت او يوسف را آن بود كه خويشتن مي آراست و بر او عرضه مي كرد«7» و محاسن خود پيش او مي گفت و ذكر مي كرد و او را با خود دعوت مي كرد، يك بار به رغبت، يك بار به رهبت، مي گفت: يا يوسف، اينكه روي من نه به جمال است! گفت: در خاك پوسيده شود. مي گفت: اينكه موي من نه نيكوست! گفت: با خاك بر آميخته شود. و چون پيش يوسف بنشستي يوسف روي بگردانيدي به جانب ديگر با آن«8» جانب شدي«9» بايستادي. و خانه اي بساخت از آيينه«10»، زير و بالا و ديوارها همه از آيينه افروخته«11» و يوسف را گفت: اينكه خانه بنگر تا هيچ چنين ديده هستي«12»؟ يوسف در آن خانه رفت او بيامد«13» پيش او بنشست. يوسف روي بگردانيد [10- پ]

با دگر جانب«14»، چون در نگريد زليخا را ديد

از عكس آيينه و به هر جانب كه نگريد هم چونين«15» زليخا را مي ديد خواست تا بيرون آيد از آن جا،

-----------------------------------

(1). قم: ياوم.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: شربتي.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: شربت.

(4). بم: در سوده، آب، آز: زير سوده، آج، لب: زرد شود.

(5). همه نسخه بدلها: عذاب.

(6). همه نسخه بدلها: نيايد.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: عرض مي كرد. [.....]

(8). بم، آز: به آن.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم و.

(10). قم، آبگينه.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: ديوارها همه افروخته.

(12). آو، بم، آب، آز، لب: تا هيچ چنين ديدستي، آج: تا هيچ ديدستي چنين خانه اي.

(13). آب، آز: در آمد.

(14). بم، آج، لب شد.

(15). همه نسخه بدلها: همچنين.

صفحه : 45

درها بسته يافت. و ذلك قوله: وَ غَلَّقَت ِ الأَبواب َ، و در بست درها، و تشديد عين الفعل براي تكثير فعل است، يقال: أغلقت الباب و غلّقت الابواب«1»، براي آن كه أبواب جمع است. و گفته اند براي آن مشدّد گفت تا فايده آن بود كه سخت ببست و نيك ببست و استوا بكرد، اينكه تشديد براي مبالغت است. وَ قالَت هَيت َ لَك َ، ابو عمرو«2» و عاصم و حمزه و كسائي خواندند: هيت لك به فتح «ها» و «تا». إبن كثير خواند: هيت لك به فتح «ها» و ضم ّ «تا». نافع و إبن عامر خواندند: هيت لك به كسر «ها» و فتح «تا». و هشام بن عمّار«3» روايت كرد از إبن عامر: هئت به معني تهيّأت به همز«4»، و أبو عمرو«5» و كسائي همز«6» را منكرند. أمّا قراءت إبن كثير هيت، شاهد«7» او قول طرفه است:

ليس قومي بالأبعدين إذا ما قال داع من العشيرة هيت

هم يجيبون ذا هلم ّ«8» سراعا«9» كالأبابيل لا يغادر بيت

ابو عبيده«10» گفت: معني «هيت لك» هلم ّ باشد كلمت حث ّ و تحريض، و مجاهد گفت: لغت تميم است و معني دعاي غيري است با«11» خود، معناه إلي ّ إلي ّ.

حسن گفت: اينكه كلمتي است سرياني، سدّي گفت: قبطي است، و عكرمه گفت:

لغت اهل حوران«12» است، و معني يكي است. و آنان كه گفتند: كلمت تازي نيست، گفتند حكايت قول اوست، و آنان كه گفتند: كلمه تازي است، گفتند:

أصل او من هيّت فلان بفلان إذا صاح به«13»، قال الشّاعر:

قد رابني«14» أن ّ الكري ّ أسكتا«15» لو كان معنيّا«16» به لهيّتا

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم، اينكه سطر اخير را ندارند.

(2). بم، آب، آز: ابو عمر.

(3). آب، آج، لب: عامر.

(6- 4). آب، آز، آج، لب: همزه.

(5). آب: ابو عمر.

(7). بم: ندارد، آز: شاهدا. [.....]

(8). آز: إذا هم.

(9). آب، آز: مراعا.

(10). آب، آز: إبن عبيده.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: يا .

(12). قم: حوزان، آو، آج، لب: حوازان، آب، آز، جوازان.

(13). قم باشد.

(14). آو، بم، آج، لب: رأتني.

(15). آو، بم، آج، لب: اسكتنا.

(16). بم، لب: مغينا، آب، آز: معينا، آج: مغيتا.

صفحه : 46

أي، صاح به، و أما حجّت ابو عمرو و موافقان او در قراءت «هيت» قول شاعري است كه أمير المؤمنين- عليه السّلام- را مي گويد:

أبلغ أمير المؤمنين أخا العراق إذا أتيتا«1»

إن ّ العراق و أهله عنق«2» إليك فهيت هيتا

أي، أقبل أقبل، و معني قراءت آن كس كه او خواند: «هيت لك» بالكسر، و ضم ّ التّا، گفت معني آن است كه تهيّأت لك، براي تو ساخته بجارده ام«3»، ساخته ام خود را. و ابو القاسم بن حبيب گفت: در بعضي تفاسير ديدم كه

معني آن است«4»: هل لك رغبة في جمالي، و ابو عبيده گفت: اينكه كلمت را تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث نباشد، بل در جمله به يك صورت آيد«5»: يوسف- عليه السّلام- گفت: به جواب«6» او: مَعاذَ اللّه ِ، و نصب او بر مصدر است و تقدير او آن است كه: أعوذ باللّه معاذا، پناه با خداي مي دهم«7» پناه دادني. آنگه فعل بيفگند و مصدر را اضافه كرد با مفعول، كقوله: صنع اللّه، و كتاب الله، و فطرة اللّه في اضافة المصدر إلي الفاعل«8». يعني پناه با خداي مي دهم از آن كه من چنين فعل بكنم و مرا«9» اينكه انديشه باشد. إِنَّه ُ رَبِّي، او سيّد و خواجه من است و ولي ّ نعمت من، يعني شوهر تو عزيز. و «رب ّ» اينكه جا به معني سيّد است أَحسَن َ مَثواي َ، أي أنزلني«10» منزلا حسنا. و المثوي، المنزل و المقام. و روا بود كه مصدر بود، و روا بود كه موضع بود، مرا نيكو«11» داشت و إكرام كرد، و اگر من اينكه انديشه كنم ظالم باشم و ظالمان را بس«12» فلاحي و ظفري و بقايي نباشد. زجّاج گفت: روا باشد كه به «رب ّ» خداي«13» را خواست يعني خداي من- جل ّ جلاله- با من نيكويي كرد و مقام و منزلت«14» رفيع كرد. و قول اوّل اوليتر است.

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج: اتينا.

(2). قم: عنو، آو: عنف، بم، آب، آز، آج، لب: عتق.

(3). قم: ساخته ام، آو، آب، آز، آج، لب: بيجارده ساخته ام.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم كه.

(5). قم: به يك صورت اند. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: جواب.

(7). قم: مي خواهم.

(8). قم: المصدر الفاعل.

(9). همه نسخه بدلها: تو را.

(10). بم: انزلتي.

(11). قم، آو، بم،

آب، آز: نكو.

(12). آز، آج، لب: پس.

(13). همه نسخه ها بجز قم تعالي.

(14). قم: منزل من، ديگر نسخه بدلها من.

صفحه : 47

قوله: وَ لَقَد هَمَّت بِه ِ وَ هَم َّ بِها- الآية، آنگه خداي تعالي حكايت كرد فعل ايشان را كه زليخا به يوسف همّت كرد و يوسف نيز همّت كرد به زليخا، أمّا أصحاب حديث [11- ر]

و حشويان گفتند: شيطان بيامد و يك دست بر پهلوي اينكه نهاد و يك دست بر پهلوي آن دگر، و ايشان را جمع كرد در يك خانه، و چون ايشان با يك ديگر حاضر آمدند، زليخا چنداني مراودت و مخادعت كرد و تضرّع و لابه كه يوسف را نرم كرد و يوسف اجابت كرد او را و عزم كرد بر معصيت. و همّت هر دو را بر يك وجه تفسير كردند و آن عزم است. گفتند: هر دو بر معصيت عزم درست كردند و يوسف- عليه السّلام- جلس منها مجلس الخائن، أو از زليخا«1» آن جا بنشست كه جاي خيانت كنندگان و جاي زانيان باشد و كار ميان ايشان تا حل ّ«2» سراويل برسيد«3» و چون يوسف عزم درست كرد بر معصيت و خواست تا«4» با او خلوت كند، خداي تعالي برهاني به او نمود، و آن برهان را- علي قولهم الفاسد- به چند وجه تفسير كردند«5»:

يكي آن كه جبريل بانگ بر او زد و او را بترسانيد و منع كرد، و قولي دگر«6» گفتند:

فريشته اي بانگ بر او زد و گفت: نام تو در آسمان از جمله صدّيقان است و پيغامبران و جاي تو در زمين جاي خيانت«7» كنندگان است. و قولي دگر«8» به روايتي دگر كه دريچه اي پيدا شد

و صورت يعقوب پديد آمد از او«9» انگشت مي كشت«10» بر او بر وجه تهديد.

و به روايتي دگر«11» آن كه: فريشته اي بر صورت يعقوب از پس پشت او در آمد و لگدي بر پشت او زد چنان كه آب پشت او به پيشاني«12» بيرون آمد و از اينكه ترّهات و محالات، آنچه عقل و شرع و قرآن و اخبار، پيغامبران خداي«13» را از آن منزّه كرده است، و اينكه هيچ بنزديك ما روا نيست بر پيغامبران- عليهم السّلام- از آن جا كه

-----------------------------------

(1). آو، آب، آز: او با زليخا.

(2). قم، بم: خدّ.

(3). بم: برسد.

(4). بم: كه.

(5). قم، آو، بم، آب، آز: كردند. [.....]

(11- 6). آو، بم، آب، آج: قولي ديگر، آز، لب: قول ديگر.

(7). بم: خيانت.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: ديگر.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: بر او.

(10). همه نسخه بدلها: مي گزيد.

(12). آز: شتابي، آج: بتأنّي.

(13). آب، آز تعالي.

صفحه : 48

ايشان معصومان و مطهّرانند و پاكيزگان«1»، و صغيره و كبيره بر ايشان روا نيست از آن جا كه ادلّه عقل دليل كرده است بر عصمت ايشان، چه در عقل مقرّر است كه تجويز صغاير و كباير«2» بر ايشان منفّر بود مكلّفان را از قبول قول ايشان [و استماع وعظ ايشان«3»، و غرض قديم تعالي از بعثت ايشان قبول قول ايشان است]«4» و امتثال أمر و اجابت دعوت ايشان، آنچه قدح كند در آن، واجب بود كه حق«5» تعالي ايشان را از آن معصوم و منزّه دارد، و تجويز زنا، كه من أكبر الكباير است و اعظم الخطايا و امّهات الذّنوب است واجب بود كه از آن منزّه باشند كه حظّ او در تنفير بغايت و

نهايت است.

امّا تفسير آيت بر وجهي كه مطابق ادلّه عقل بود و موافق مذهب حق آن است كه: حق تعالي همّت با هر يك«6» از ايشان اضافت كرد جز كه از قراين ادلّه خالي نكرد آن را، عقلي و قرآني، اگر چه مورد هر دو يكي است«7» از قراين همّت يوسف را حمل كنند، علي أحسن الوجه، و همّت او را علي وجه غير حسن، كما يليق بهما«8» و حكّي اللّه عنهما«9». و اوّل آن است كه گوييم: هم ّ و همّت در كلام عرب بر معاني مختلف آمد: منها، از آن جمله عزم بر كاري، كقوله تعالي: إِذ هَم َّ قَوم ٌ أَن يَبسُطُوا إِلَيكُم أَيدِيَهُم فَكَف َّ أَيدِيَهُم عَنكُم«10» ... و كما«11» قال الشّاعر:

هممت«12» و لم أفعل و كدت و ليتني تركت«13» علي عثمان تبكي حلايله

و كما قالت«14» الخنساء.

و فضّل مرداسا علي النّاس حمله«15» و أن كل ّ هم ّ همه فهو فاعله

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: ندارد.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: كباير و صغاير.

(3). قم: بر ايشان منع استماع وعظ ايشان كند.

(4). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها: خداي.

(6). قم: به هر يك، بم: بر هر يك.

(7). آو، بم، آز، آج كه. [.....]

(8). آو، بم، آب، آز، آج: بها.

(9). بم، آب، آز: عنها.

(10). سوره مائده (5) آيه 11.

(11). اساس: كمال، كه با توجه به ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت تصحيح شد.

(12). بم، آب، آز: همّت.

(13). آو، بم، آب، آز: تراكت.

(14). همه نسخه بدلها بجز قم: قال.

(15). همه نسخه بدلها بجز قم: جملة.

صفحه : 49

و از جمله وجوه «هم» خطور«1» الشّي ء بالبال باشد و اگر چه عزم نبود بر آن، چنان كه

خداي تعالي گفت: إِذ هَمَّت طائِفَتان ِ مِنكُم أَن تَفشَلا وَ اللّه ُ وَلِيُّهُما«2» ...

و اينكه همّت عزم نيست براي آن كه اگر عزم بودي عزم بر معصيت بودي و خداي تعالي والي«3» آن كس نباشد«4» كه او عازم بود«5» بر معصيت، نبيني كه خداي تعالي در حق آنان كه اينكه عزم كردند«6» چه گفت!. وَ مَن يُوَلِّهِم يَومَئِذٍ دُبُرَه ُ إِلّا مُتَحَرِّفاً لِقِتال ٍ أَو مُتَحَيِّزاً إِلي فِئَةٍ فَقَد باءَ بِغَضَب ٍ مِن َ اللّه ِ وَ مَأواه ُ جَهَنَّم ُ وَ بِئس َ المَصِيرُ«7»، و چون فرار رجف«8» معصيت باشد عزم بر معصيت هم معصيت باشد، تا گروهي گفتند: عزم بر كبيره كبيره باشد«9» و عزم بر كفر كفر باشد، و از جمله شواهد اينكه وجه قول كعب بن زهير است كه گفت:

فكم فيهم من سيّد متوسّع و من فاعل للخير إن هم ّ أو عزم

نبيني كه عطف كرد عزم را بر همّت [اگر نه آنستي كه همّت]«10» در بيت جز عزم است و الّا [11- پ]

تكرار بودي بلا فايده. و از وجوه«11» «هم ّ» آنست كه به معني مقاربت«12» استعمال كنند، گويند: هم ّ بكذا إذا كاد أن يفعله، كما قال ذو الرّمّة:

أقول لمسعود بجرعاء مالك و قد هم ّ دمعي أن تلج ّ أوايله

أي كاد و قارب. و قال أبو الاسود الدّؤلي ّ.

و كنت متي تهمم يمينك مرّة لتفعل«13» خيرا تقتفيها شمالكا

و عزم بر دست روا نباشد بر مقاربه حمل كردند«14» و اگر بر عزم حمل كنند، علي التوسّع لا علي الحقيقة، روا باشد. و از وجوه «هم ّ» شهوت باشد، يقول العرب: هذا الأمر من همّي و أربي و وطري«15» و هذا أهم ّ الاشياء إلي ّ، اينكه به معني ميل طباع باشد،

-----------------------------------

(1). آج: خطر.

(2).

سوره آل عمران (3) آيه 122.

(3). همه نسخه بدلها: ولي.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: نبود.

(5). قم: باشد.

(6). لب: عزم كردند بر معصيت. [.....]

(7). سوره انفال (8) آيه 16.

(8). قم، آب، آز، لب: زحف، آو، بم، آج: رحف.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: بود.

(10). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(11). آز: وجه.

(12). بم، آج است.

(13). آو، بم، آب: ليفعل، آز، آج، لب: لنفعل.

(14). همه نسخه بدلها بجز قم: كردن.

(15). آو، بم، آب، آز، لب: و فطري، آج: و فطرتي.

صفحه : 50

و حسن بصري آيت بر اينكه حمل كرد در حق ّ يوسف- عليه السّلام- و در حق ّ زليخا بر عزم.

حسن را از اينكه آيت سؤال كردند، گفت: أمّا همّها فكان أخبث الهم ّ و أمّا همّه فما طبع عليه الرّجال«1» من شهوة النّساء. و چون وجوه «هم ّ» مختلف باشد چنان كه مي بيني در حق ّ يوسف- عليه السّلام- بر آن تفسير بايد دادن«2» كه به او لايق باشد و از اينكه وجوه شهوت و ميل طباع روا باشد، و خطوره«3» بباله روا باشد، و مقاربه هم روا باشد، علي بعض الوجوه، ما دام تا عزم با او«4» نباشد، و عزم روا نباشد به هيچ وجه،«5» إلّا آن است كه اگر بر عزم«6» حمل كنند، آيت را بر وجهي تفسير بايد دادن«7» كه همّت و عزم متعلّق نباشد به معصيت و آن وجه چنين بود: «و لقد همّت به و هم ّ بها» أي، بضربها«8» و دفعها عن نفسه، او همّت كرد به يوسف كه در او آويزد و يوسف همّت كرد به او، به آن معني كه او را بزند و براند و از خويشتن دور كند«9» اگر

گويند بر اينكه«10» تفسير كه شما دادي چه تأويل بود اينكه را كه گفت: لَو لا أَن رَأي بُرهان َ رَبِّه ِ، و دفع او از خويشتن طاعت باشد برهان از آن منع نكند! گوييم ممتنع نباشد«11» كه چون يوسف- عليه السّلام- خواست تا او را بزند و دفع كند«12» و بعنف، براند او را خداي تعالي برهاني بنمود كه يوسف از آن امتناع كرد چه در معلوم چنان بود كه اگر او را بزدي اهل او يوسف را بكشتندي يا تهمت بزدندي«13» بر او به زنا و او آن را حجّت خود كردي گفتي«14» او مرا استدعا كرد با زنا، چون من امتناع كردم«15» مرا بزد، پس بر اينكه وجه معني اينكه بود اينكه آيت را«16». كَذلِك َ لِنَصرِف َ عَنه ُ السُّوءَ وَ الفَحشاءَ، ما هم

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: طبع الرجال.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: داد.

(3). قم: خطور.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: به او.

(5). آج، لب و. [.....]

(6). بم، آج، لب: اگر عزم.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: كرد.

(8). آو، بم، آب، آج: يضربها.

(9). آج، لب و به عنف براند او را.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: كه اينكه.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: نبود.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: و براند و از خويشتن دور كند.

(13). همه نسخه بدلها بجز قم: به تهمت بردندي.

(14). همه نسخه بدلها بجز قم كه.

(15). قم او.

(16). همه نسخه بدلها بجز قم: معني بود آيت را.

صفحه : 51

چونين«1» صرف كنيم سوء و فحشاء، يعني قتل و مكروه را«2» يا تهمت و گمان زنا را«3» چه اينكه معني از ضرب و زجر«4» نابوده او مي گويد اعني زليخا آن

جا كه يوسف از او بگريخت و او در يوسف آويخت و پيراهن«5» او بدرّيد.

ما جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِك َ سُوءاً إِلّا أَن يُسجَن َ أَو عَذاب ٌ أَلِيم ٌ. اگر گويند:

جواب «لو لا» بر اينكه وجه كجاست! گوييم: جواب «لو لا» با اينكه وجه محذوف است و تقدير آن است: و لقد همّت به«6» و هم ّ بضربها«7» و دفعها لو لا أن رأي برهان ربّه لفعلهما«8» و أقدم عليهما«9». و جواب «لو لا» از كلام بسيار حذف كنند چنان كه حق تعالي گفت: وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ وَ أَن َّ اللّه َ رَؤُف ٌ رَحِيم ٌ«10». و تقدير آنست كه: «و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته لهلكتم»، و مثله قوله: كَلّا لَو تَعلَمُون َ عِلم َ اليَقِين ِ، لَتَرَوُن َّ الجَحِيم َ«11»، و تقدير آن كه: لو تعلمون علم اليقين لم تحرصوا«12» علي حطام الدّنيا و لم تنافسوا«13» فيها.

و قال امرؤ القيس:

فلو أنّها نفس تموت«14» سويّة«15» و لكنّها نفس تساقط أنفسا

أراد: لتقضّت و فنيت. اگر گويند اينكه وجه كه شما گفتي مخالف ظاهر است، گوييم: چنين نيست براي آن كه باتّفاق ما و خصم همّت«16» تعلّق دارد به چيزي كه روا نباشد كه عزم متعلّق بود به او، و آن ذوات باقيه موجوده است، و عزم تعلّق ندارد الّا به امري معدوم كه حدوثش صحيح بود [12- ر]

پس لا بدّ است ما را«17» تعليق عزم كردن

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: همچنين.

(2). آو، بم، آج، لب: تو را.

(3). قم: گمان را به زنا. [.....]

(4). آو، بم، آج، لب: جرّ و ضرب، آب، آز: جبر و ضرب.

(5). آو، بم، آج، لب: پرهن، آز، آب: پيرهن.

(6). آو، بم، آب، آز: همّته.

(7). آو، بم،

آز: يضربها.

(8). آو، بم، آب، آز: لفعلها.

(9). بم، آب، آز: عليها.

(10). سوره نور (24) آيه 20.

(11). سوره تكاثر (102) آيه 5 و 6.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: لم يحرصوا.

(13). همه نسخه بدلها بجز قم: يتنافسوا.

(14). آو، بم، آب، آز، آج: يموت.

(15). آو، بم، آب، آج، لب: هويه، آز: موته.

(16). بم، لب در آيت.

(17). همه نسخه بدلها و او را. [.....]

صفحه : 52

به أمري كه صحيح بود كه متعلّق باشد به او از ايقاع فعلي به او جز كه ايشان گفتند متعلّق بود به زنا، و ما گفتيم متعلّق بود به ضرب و دفع، پس ظاهر نيست با ما و ايشان و چون ما را و ايشان را عدول مي بايد كردن از ظاهر، ايشان چه اوليترند از ما كه حمل كنند بر زنا«1» از آن كه ما حمل كنيم بر ضرب و دفع، بعد ما كه ما اوليتريم كه ما حمل به دليل مي كنيم و ايشان بي دليل، و با حمل ما پيغامبر مسلّم است و منزّه و با حمل ايشان پيغامبر ملوم و مذموم و متّهم. اگر گويند هر دو همّت وارد است يك«2» مورد، چرا يكي«3» حمل كردي بر وجهي نيكو- و آن ضرب و دفع است- و يكي علي الزّنا و القبيح«4»! گوييم: براي دليل چنين كرديم كه ادلّه عقل و قرآن و آثار«5» بر اينكه دليل كرد و الّا هر دو را حمل كردندي علي وجه واحد، امّا من حيث العقل دليلي نيست بر عصمت زليخا، حمل كرديم بر آنچه گفتند در حق او از همّت قبيح و زنا، و امّا در حق ّ يوسف- عليه السّلام- چون ادلّه عقل راه

نمود به عصمت او و تنزيه«6» او از صغاير و كبائر، لا بدّ حمل بايست كردن بر وجهي كه لايق باشد به حال او. اما ادلّه قرآن كه دليل مي كند بر عصمت يوسف و براءت او از گناه و بر اتّهام زليخا، چند آيت است:

منها قوله تعالي: وَ قال َ نِسوَةٌ فِي المَدِينَةِ امرَأَت ُ العَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِه ِ قَد شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ«7»، و قوله: وَ راوَدَته ُ الَّتِي هُوَ فِي بَيتِها [عَن نَفسِه ِ]«8» الآن َ حَصحَص َ الحَق ُّ أَنَا راوَدتُه ُ عَن نَفسِه ِ وَ إِنَّه ُ لَمِن َ الصّادِقِين َ«10»، و قوله ايضا: فَذلِكُن َّ الَّذِي لُمتُنَّنِي فِيه ِ وَ لَقَد راوَدتُه ُ عَن نَفسِه ِ فَاستَعصَم َ وَ لَئِن لَم يَفعَل ما آمُرُه ُ لَيُسجَنَن َّ وَ لَيَكُوناً مِن َ الصّاغِرِين َ«11»،

-----------------------------------

(1). بم: به زنا.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: به يك.

(3). آج، لب را.

(4). آو، بم، آز، آج، لب: القبح.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: آيات، آو، بم كه.

(6). همه نسخه ها بجز قم: عصمت و تنزيه.

(7). سوره يوسف (12) آيه 30.

(8). اساس: ندارد، با توجه به قرآن مجيد افزوده شد.

(9). سوره يوسف (12) آيه 23.

(10). سوره يوسف (12) آيه 51.

(11). سوره يوسف (12) آيه 32.

صفحه : 53

قال َ: رَب ِّ السِّجن ُ أَحَب ُّ إِلَي َّ مِمّا يَدعُونَنِي إِلَيه ِ- الي قوله: فَصَرَف َ عَنه ُ كَيدَهُن َّ«1»، و قوله: كَذلِك َ لِنَصرِف َ عَنه ُ السُّوءَ وَ الفَحشاءَ«2» ...، و قوله: ذلِك َ لِيَعلَم َ أَنِّي لَم أَخُنه ُ بِالغَيب ِ«3».، و منها قول العزيز: إِنَّه ُ مِن كَيدِكُن َّ إِن َّ كَيدَكُن َّ عَظِيم ٌ، يُوسُف ُ أَعرِض عَن هذا وَ استَغفِرِي لِذَنبِك ِ«4»، و بر قول ايشان كيد مصروف نبود از او و سوء و فحشاء مدفوع نبود و او خاين«5» و به جاي خيانت«6» كنندگان بنشسته«7»، و چنان كه زن را«8» استغفار فرمود

اگر دانستي كه او نيز گناهكار است او را نيز استغفار فرمودي. و اينكه آيتها جمله دليل مي كند بر براءت ساحت يوسف- عليه السّلام- و بر تهمت«9» زليخا، براي اينكه تعليق كرديم همّت هر يكي بدانچه دليل به آن راه نمود.

پس آيت را بر دو وجه تفسير كردند اهل حق: يكي آن كه جواب «لو لا»«10» در او محذوف باشد و همّت واقع«11»، و لكن متعلّق به ضرب و دفع و مانند اينكه، و تقدير آيت چنين: و لقد همّت بالزّنا و هم ّ- عليه السّلام- بضربها و دفعها«12» عن نفسه و لو لا أن رأي برهان ربّه لفعل ما هم ّ به، و وجه ديگر آن كه جواب «لو لا» متقدّم«13» باشد بر لو لا، و تقدير آن كه: و لقد همّت به، و لو لا ان رأي برهان ربّه، لهم ّ بها، و بر اينكه تقدير همّت واقع نباشد براي آن كه برهان از او منع كرد، پس همّت از زليخا حاصل بوده باشد و از يوسف به هيچ وجه حاصل نباشد. و مثال اينكه كلام چنان بود كه: قد كنت هلكت لو لا أن تداركتك و قتلت لو لا أنّي خلّصتك، و معني آن كه لو لا تداركي لهلكت و لو لا تخليصي«14» لقتلت، و كقول الشّاعر:

-----------------------------------

(1). سوره يوسف (12) آيه 34.

(2). سوره يوسف (12) آيه 24.

(3). سوره يوسف (12) آيه 52. [.....]

(4). سوره يوسف (12) آيه 28 و 29.

(5). همه نسخه ها بجز قم بود.

(6). بم و كار.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: بنشست.

(8). آو، بم، آب: آن را، آز: او را.

(9). آو، بم، آب، آز، آج: همّت بد.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.

(11).

قم: دافع.

(12). آو، بم، آب، آز: بالضّرب و الدّفع.

(13). بم، آب، آج، لب: مقدّم.

(14). آو، بم، آب، آز: تخلّصني.

صفحه : 54

فلا«1» يدعني«2» قومي صريحا«3» لحرّة لئن كنت مقتولا و تسلم«4» عامر«5» [21- پ]

و قال آخر:

فلا يدعني«6» قومي ليوم كريهة لئن لم أعجّل ضربة او أعجّل

و بر هر دو وجه در آيت شرطي هست باتّفاق كه وقوع همّت با آنچه همّت به آن تعلّق داشت بر آن موقوف بود، چون برهان حاصل آمد آنچه بر او موقوف بود بايد تا نباشد كه قضيّت معني «لو لا» اينكه است، نبيني كه: لو لا علي ّ لهلك عمر، چون وجود علي هست هلاك عمر واجب است كه نباشد«7». و كلام در لو و لو لا«8» بيان كرديم كه با نفي معني إثبات دهد«9» و با اثبات نفي.

اگر گويند: آن برهان چه بود كه خداي تعالي بنمود تا يوسف عند آن امتناع كرد از قبيح! گوييم: امّا آنچه ايشان گفتند از مشاهده فريشته و يا صورت يعقوب و نداي فريشته و مانند اينكه، ر [و]

ا نبود«10» براي آن كه اينكه اسباب إلجا باشد و تكليف بالجا«11» روا نباشد و اگر ملجا بودي او را در آن هيچ مدحي و ثوابي نبودي و اينكه قول فاسد باشد.

امّا برهان روا بود كه لطفي باشد كه خداي تعالي با او بكرد عند آن حال كه او منصرف«12» شد از آنچه خواست كردن از ضرب و دفع با«13» همّت آن. و آن لطف كه مكلّف عند آن از قبايح امتناع كند، آن است كه ما آن را عصمت مي خوانيم«14».

و گفته اند: برهان آن ادلّه و حجج بود كه خداي تعالي

نصب كرده بود او را بر تحريم زنا و آن كه فاعل آن مستحق ّ عقاب«15» عظيم بود براي آن كه آن نيز صارف باشد از فعل

-----------------------------------

(1). آب، آز: فلو لا.

(2). همه نسخه بدلها: تدعني.

(3). آو، بم، آب، آز، آج: حريصا. [.....]

(4). اساس: و ليسلم، با توجه به قم و مآخذ بيت تصحيح شد.

(5). آو، بم، آج، آب: عامرا.

(6). بم، آب، آج، لب: تدعني.

(7). قم: واجب نيست، آج: واجب است.

(8). آو، بم، آج: لو و لا.

(9). قم: معني باشد.

(10). قم: روا نبودي.

(11). همه نسخه بدلها: با الجا.

(12). قم، آب، آز، آج: متصرّف.

(13). لب: يا .

(14). آو، بم، آب، آز، لب: خوانيم.

(15). آج، لب: عذاب.

صفحه : 55

قبيح و مقوّي باشد داعي امتناع را. و روا بود كه رؤيت به معني علم بود چنان كه بسيار جايها هست. و اللّه أعلم بمراده.

كَذلِك َ لِنَصرِف َ عَنه ُ السُّوءَ وَ الفَحشاءَ، حق تعالي گفت: ما چنين كنيم كه كرديم براي آن كه تا«1» از او صرف كنيم، يعني چنان كه نموديم اينكه برهان و كرديم اينكه لطف، نيز الطاف كنيم و آيات«2» نماييم تا سوء و فحشاء از او صرف كنيم و برگردانيم.

و در سوء و فحشاء چند قول گفتند: يكي قتل و مكروه، بر قول آن كس كه گفت: همّت تعلّق داشت به ضرب و دفع يا به تهمت«3» و ظن ّ خطا و زنا به او، و گفتند سوء، گمان بد است و فحشاء، زنا. إِنَّه ُ مِن عِبادِنَا المُخلَصِين َ، كه او از بندگان خالص كرده ماست. مكّيان و بصريان مخلصين خواندند به كسر لام، و باقي قرّا به فتح لام،«4» به كسر، فاعل باشد و به فتح، مفعول.

قوله: وَ استَبَقَا

الباب َ- الآية، چون زليخا يوسف را در آن خانه پيخت«5» و درها ببست و در او آويخت و بر او إلحاح كرد و يوسف- عليه السّلام- از او امتناع مي كرد، عبد اللّه بن احمد الطّايي ّ روايت كرد از پدرش از جدّش از زين العابدين علي ّ بن الحسين- عليهما السّلام- كه گفت: چون زليخا بر يوسف الحاح كرد، بتي در گوشه خانه نهاده بود برفت و جامه اي بر روي آن بت افگند، يوسف«6» گفت: چرا چنان كردي! گفت: او معبود من است شرم دارم از او كه به مشاهده او معصيت كنم.

يوسف- عليه السّلام- گفت: عجب از تو؟ شرم مي داري از جمادي كه لا يَسمَع ُ وَ لا يُبصِرُ وَ لا يُغنِي عَنك َ شَيئاً«7»، و من شرم ندارم از خدايي كه خالق و رازق و منعم«8» من است و عالم به سرّ«9» و علانيه من است! گفتند: برهان«10» اينكه بود. قولي ديگر اينكه است«11»: يوسف از دست او بجست و از دري از درهاي خانه بيرون«12» آمد و زليخا به

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم سوء و فحشاء.

(2). آج، لب: الطاف و آيات. [.....]

(3). آج: با تهمت.

(4). آو، بم، آز، آج، لب و.

(5). آو، بم، آب، آز، آج: يافت، لب: تافت.

(6). قم او را.

(7). سوره مريم (19) آيه 42، آب است.

(8). آج، لب: من است و منعم من.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: عالم سرّ.

(10). بم: برها.

(11). همه نسخه بدلها: آن است كه.

(12). آو، بم: برون.

صفحه : 56

قفاي او. و استباق، افتعال باشد از سبق، اي تبادرا و تسارعا، مي شتافتند به جانب در خانه تا كه سبق برد؟ يوسف بر وجه گريختن از او«1» و زليخا

به دنبال او در بر در- آويخته«2».

چون به در خانه رسيد«3»، زليخا به او رسيد و در پيرهن«4» او آويخت. يوسف- عليه السّلام- پيرهن«5» از او در كشيد، پيرهن«6» يوسف دريده شد. يوسف از خانه بدر جست [13- ر]

و زليخا بر پي او و پيرهن«7» يوسف دريده. چون نگاه كردند عزيز را كه خواجه يوسف بود او را«8» بر در خانه يافتند. و ذلك قوله: وَ أَلفَيا سَيِّدَها لَدَي الباب ِ، اي وجدا زوجها. و اينكه جا«9» سيّد به معني شوهر است. زليخا پيش دست شد و سبق«10» برد به سخن گفتن، براي آن كه آن حركات متّهمان بود «و حركة المريب«11» لا تخفي». گفت: ما جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِك َ سُوءاً، چه«12» جزا و مكافات باشد آن را كه به اهل و خانه تو بدي خواهد، يعني زنا. إِلّا أَن يُسجَن َ أَو عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، إلّا آن كه او را به زندان باز دارند يا عذابي مولم كنند او را«13».

عبد اللّه عبّاس گفت: ضرب تازيانه خواست و اينكه آن مثل ساير است كه گفته اند: «رمتني بدايها و انسلّت» و دگر مثل كه گفته اند: «خذ اللّص ّ من قبل«14» أن يأخذك»، و ما گوييم: «دزد باش و مرد باش».

يوسف- عليه السّلام- گفت: هِي َ راوَدَتنِي عَن نَفسِي، او مراوده كرد مرا از خود و مخادعه و مطالبه كرد، و چون از او بگريختم در من آويخت و پيرهن«15» من بدريد.

يكي از جمله علما، نام او نوف«16» الشامي ّ، گفت: اگر زليخا نگفتي:

-----------------------------------

(1). قم: گريخت بر او.

(2). قم: به دنبال او در او آويخته، آو، آب، آج، لب، آز: به دنبال او در آويخته.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: برسيد.

(5- 4).

قم: پيراهن، آو، بم، آج: پرهن، لب: پراهن. [.....]

(7- 6). قم: پيراهن، آو، بم، آج، لب: پرهن.

(8). در هيچكدام از نسخه بدلها نيست.

(9). آج: آن جا.

(10). بم: سبقت.

(11). قم: المستريب.

(12). لب: و.

(13). بم، آب: آن را.

(14). آو، بم، آب، آج، آز: ندارد.

(15). قم، آب، آز: پيراهن، آج، لب: پراهن.

(16). قم: يوف، اساس هم نقطه ندارد.

صفحه : 57

ما جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِك َ سُوءاً، يوسف نگفتي: هِي َ راوَدَتنِي عَن نَفسِي، جز آن كه چون او يوسف را«1» متّهم بكرد، يوسف براي نفي تهمت و براءت ساحت واجب شناخت اينكه قدر گفتن. عزيز كه شوهر زليخا بود گفت: يا يوسف؟ شما هر دو مدّعيي، تو بر دعوي خود گواي«2» داري! گفت: بلي. و ذلك قوله«3»: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها.

در اينكه گواه خلاف كردند: سعيد جبير و ضحّاك گفتند: كودكي بود در گاهواره«4»، يوسف- عليه السّلام- گفت: گواي«5» من آن كودك است. عزيز گفت: آن كودك در گاهواره«6» چگونه گواي«7» دهد! گفت: او براي من گواي«8» دهد. آنگه بنزديك گاهواره«9» كودك شدند، يوسف- عليه السّلام- گفت: يا كودك؟ چنان كه ديدي بگو. به فرمان خداي كودك به سخن در آمد و به زباني درست گفت: إِن كان َ قَمِيصُه ُ قُدَّ مِن قُبُل ٍ فَصَدَقَت وَ هُوَ مِن َ الكاذِبِين َ، اگر پيراهن«10» يوسف از پيش دريده است زن راست مي گويد و مرد دروغ، و اگر پيرهن«11» از پس دريده است مرد راست مي گويد و زن دروغ. چون بنگريدند پيرهن«12» از پس دريده بود. عزيز گفت زن را: إِنَّه ُ مِن كَيدِكُن َّ، اينكه جمله از كيد«13» شماست و كيد شما عظيم باشد.

و دليل اينكه قول حديث«14» عبد اللّه عبّاس«15» است. گفت، چهار كس

پيش از وقت سخن گفتند: پسر ماشطه«16» دختر فرعون، و گواي«17» يوسف- عليه السّلام- و صاحب جريح الرّاهب و عيسي- عليه السّلام- و قصّه اينان در جاي خود بيايد«18».

و در خبر مي آيد كه: يوسف- عليه السّلام- چون پادشاهي با او فتاد«19» و خداي تعالي او را به پيغامبري به اهل آن ولايت فرستاد، يك روز جبريل بنزديك«20» او نشسته بود،

-----------------------------------

(1). قم: يوسف را چون او.

(7- 2). بم، آب، آز: گواهي.

(3). آج: ندارد.

(6- 4). همه نسخه بدلها: گهواره. [.....]

(17- 5). آب، آز، آج، لب: گواه.

(8). آز، آب، آج، لب: گواهي.

(9). قم، آج، لب: گهواره. (12- 11- 10). قم: پيراهن، آو، بم، آب، آج، لب: پرهن.

(13). قم، آو، بم، آب، آز: اينكه از جمله كيد.

(14). قم: ندارد.

(15). آب، آز و صاحب جريح.

(16). آو، بم، آز: ماشط.

(18). همه نسخه ها بجز قم ان شاء اللّه.

(19). قم: با او افتاد، آو، بم، آب، آز: به او افتاد، آج، لب: يافت.

(20). قم: نزد، آج، لب: پيش.

صفحه : 58

جواني از در سراي در آمد، چاكر بعضي مطبخيان او، و جامه شوخگن پوشيده و چيزي از آلت مطبخ به دست گرفته و بگذشت«1». جبريل- عليه السّلام- گفت: يا يوسف؟ اينكه برنا را شناسي! گفت: نه. گفت: اينكه آن كودك است كه براي تو در گاهواره گواي داد«2». يوسف- عليه السّلام- گفت: چون چنين است او را حقّي بر ما«3» ثابت شده است«4». بفرمود تا او را بياوردند و آن جامه از او بركندند«5» و خلعتي گران مايه در او پوشانيد«6» و او را وزارت خود داد.

اينكه جا اشارتي است و در آن اشارت تو را بشارتي است«7»، و آن آن است كه:

اگر كودكي نا بالغ نه باختيار«8» گواهي داد«9» به حق، درجه وزارت يافت، اي موحّدي كه هفتاد سال است كه بر توحيد و عدل باري و تنزيه او از قبايح گواي«10» مي دهي [13- پ]

عجب باشد كه در بهشت درجه امارت و ولايت يابي!

اشارتي ديگر: اگر كودكي گواي«11» داد تنها بر براءت ساحت يوسف، وزارت يافت، چه عجب كه آن كس كه با خداي گواي«12» دهد بر نبوّت رسول- عليه السّلام- في قوله: قُل كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً بَينِي وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَه ُ عِلم ُ الكِتاب ِ«13»، اگر استحقاق وزارت و خلافت«14» يابد؟ اشارت اخري«15»: آن كه بر عصمت يوسف گواي«16» داد وزارت يوسف يافت اگر آن كس كه بر توحيد و عدل خداي- عزّ و جل- گواي«17» دهد، في قوله: شَهِدَ اللّه ُ- إلي قوله: وَ أُولُوا العِلم ِ قائِماً بِالقِسطِ«18» ...، و از جمله اولوا العلم باشد بل سر ايشان و مقدّم

-----------------------------------

(1). بم: بگزشت.

(2). آو، بم، آب، آز: اينكه است كه از براي تو در گهواره گواهي داد، آج، لب: اينكه است كه از براي تو گوايي داد در گهواره.

(3). قم: بر ما حقي. [.....]

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: شده باشد.

(5). همه نسخه بدلها: بجز قم: بركشيدند.

(6). همه نسخه بدلها: پوشانيدند.

(7). قم: ندارد، ديگر نسخه بدلها: اشارت بشارتي.

(8). قم خود.

(9). آب، آز: گواهي.

(11- 10). قم، آز، آب: گواهي.

(12). همه نسخه بدلها: گواهي.

(13). سوره رعد (13) آيه 43.

(14). آج، لب: يا بدو خلافت، آب، آز چه عجب باشد.

(15). همه نسخه بدلها بجز قم: دگر.

(17- 16). همه نسخه بدلها: گواهي.

(18). سوره آل عمران (3) آيه 18.

صفحه : 59

ايشان«1»، چه عجب اگر وزارت و خلافت يابد؟ گفتم«2»: علما

را سر بود آز آن كه مدينه علم را«3» در بود، اخري«4» چو«5» مدينه را باب بود، خلافت را بابت«6» بود. أخري در مدينه بود، و اصل سفينه بود، و صاحب سكينه بود، و مرد هزينه بود، و چونين«7» مناقب او كمينه بود.

حسن و عكرمه و قتادة گفتند: كودك نبود، بل مردي بود بزرگ حليم با وقار كه مردم گواي مثل او بشنوند«8» و قبول كنند«9»، و از جمله خواص ّ ملك بود. سدّي گفت: يكي از بني أعمام را عيل بود كه با قطفر«10» بر در خانه نشسته بود كه اينكه سخن گفت و اينكه حكم كرد خداي تعالي از آن خبر داد.

و قوله: قُدَّ، اي شق ّ«11»، و القدّ، القطع و الشق ّ، و كذلك الخدّ و الجدّ و الجذّ و الحذّ«12» و الجزّ و الحزّ، و كلها متقاربة اللفظ و المعني، و القبل و القبل«13» بالتّخفيف و التّثقيل، و كذلك الدّبر و الدّبر«14» بمعني كالحلم و الحلم«15» و الخلق و الخلق«16».

يُوسُف ُ أَعرِض عَن هذا، و التّقدير: يا يوسف، از اسم منادي چون علم باشد حرف ندا روا بود كه بيفگنند«17»، چنان كه زيد و عمرو، براي آن كه بناء بر ضم ّ در اسماي معربه دليل كند بر حذف حرف ندا. گفت: اي يوسف؟ از سر اينكه حديث برو و اينكه حديث پوشيده دار، و زن را«18» گفت: وَ استَغفِرِي لِذَنبِك ِ، استغفار كن و آمرزش خواه براي گناهانت. اگر خواجگان روزگار ما را معلوم شد كه يوسف گناه كرد و خطاب كرد و همّت و عزم معصيت كرد، عزيز را معلومتر بودي كه مشاهد«19» حال بود او

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم آن نيز. [.....]

(2). قم،

آب، آز: گفتيم.

(3). بم: علم ر/ علم را.

(4). بم: آخر.

(5). همه نسخه بدلها: چون.

(6). بم: نايب، آج: ثابت.

(7). همه نسخه بدلها: چنين خصال در.

(8). آو، آج، لب: بشنودند، قم: بشنود.

(9). آج، لب: كردند.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: قطفير.

(11). آب، آز: شدّ.

(12). قم: الخدّ و الجذّ و الجزّ، آو: بم، آج: الحذ و الحد و الحد و الحرد و الجز، آب، آز: الخدو الجد و الجذ و الجرّ و الحز، لب: الخدّ و الجدّ و الجذ و الحر و الجز و الحز. (16- 15- 14- 13). قم: ندارد.

(17). آو، آب، بم، آز: روا باشد كه حرف ندا بيفگنند، آج، لب: روا باشد كه حرف ندا.

(18). آز: زن ر/ زن را. [.....]

(19). همه نسخه بدلها، بجز قم: شاهد.

صفحه : 60

را نيز گفتي تو هم استغفار كن كه توي«1» عزمي كردي. چون استغفار زن را بفرمود پس«2» و نسبت به خطا او را كرد بس«3» كه: إِنَّك ِ كُنت ِ مِن َ الخاطِئِين َ، كه تو از جمله خطا كنندگاني.

وَ قال َ نِسوَةٌ فِي المَدِينَةِ، و گفتند زناني در شهر، يعني شهر مصر. و براي آن «قال» گفت كه فعل«4» مقدّم است و اگر مؤخّر بودي «قلن» بايستي«5» و اگر گفتي «قالت» هم روا بودي، لاجل الجمع، براي آن كه جمع مؤنث است، و آن زنان گفتند«6». مفسّران گفتند: زن ساقي ملك بود و زن نانواي ملك و زن صاحب زندان و زن صاحب دواب ّ ستور دار، چنان كه عادت زنان باشد در مثل اينكه حديث كه باز گويند با يكديگر، گفتند: زن عزيز يعني عزيز«7» خزينه دار كه قطفر«8» نام بود. و بعضي مفسّران گفتند: عزيز در كلام عرب ملك باشد،

كما قال أبو داود«9»:

درّة غاص عليها تاجر جلبت«10» عند عزيز يوم طل ّ

أي، ملك. تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِه ِ، اي تخادع«11» غلامها الكنعاني ّ مي بخواهد«12» و بخواند و بفريبد غلامش را. و الفتي، الغلام، ها هنا. همانا اهل آن روزگار كه مشاهدان«13» حال بودند آن حال ايشان را مصوّرتر بود كه مردمان اينكه روزگار را، ايشان حوالت به راعيل كردند كه زليخا بود و بر يوسف«14» هيچ حوالت نكردند، گفتند: امرَأَت ُ العَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِه ِ. و الفتي، الغلام الشّاب ّ، و الفتاة، الجارية الشّابّة، قال الشّاعر:

كأنا يوم قري إن ..... - نما نقتل«15» إيانا -----------------------------------

(1). كذا در اساس و آو، جز اينكه كه در آوروي «ي» خطي كشيده شده و بالاي آن «نيز» افزوده اند، قم: توهم، ديگر نسخه بدلها: تو نيز.

(3- 2). قم: و بس.

(4). قم: بر او.

(5). آج، لب گفتن.

(6). همه نسخه بدلها، بجز قم اينكه جمله را ندارند.

(7). قم: زن.

(8). همه نسخه بدلها، بجز قم: قطفير.

(9). قم: أبو دؤاد.

(10). قم: حيلت، آو، بم، آب، آز، آج: حلبت.

(11). آو، بم، آب، آز، آج: يخادع.

(12). آز: مي خواهد.

(13). آج: شاهد.

(14). همه نسخه بدلها: به يوسف. [.....]

(15). قم: نقتله، آو، بم، آب، آز: يقتل.

صفحه : 61

قتلتا منهم«1» كل ّ فتي أبيض حسّانا«2»

[14- ر]

و نيز حوالت عشق و محبّت و غلبه آن بر دل هم به زليخا كردند. قَد شَغَفَها حُبًّا، اي دخل شغاف قلبها، أي داخله. و قيل شغاف القلب، حجابه. سدّي گفت: شغاف.

پوستكي تنك باشد بر دل، آن را «لسان القلب» گويند، يقال: شغفه الحب ّ، اذا علاه من شعاب«3» الجبل و هو أعلاه، و شغفه الحب ّ اذا دخل جوف قلبه، قال النّابغة الذّبياني:

و قد

حال هم دون ذلك داخل دخول الشّغاف تبتغيه الأصابع«4»

عبد اللّه عبّاس گفت: شغفها، اي علقها، حسن و قتاده گفتند: بطنها و استبطنها، دوستي او در دل گرفت پنهان، و عطاردي و شعبي و اعرج در شاذّ خواندند:

«شعفها» بالعين غير المعجمة، و الشّعف«5»، الحب ّ. و قال الفرّاء: أصله من شعف«6» الجبل، و معني آن كه: ذهب بها كل ّ مذهب، و هذا من شعف«7» الدّابّة«8»، چون او را به هر جانب بتازي و ببري. و قال امرؤ القيس:

أ تقتلني و قد شعفت«9» فؤادها كما شعف«10» المهنوءة«11» الرّجل الطّالي

أخفش گفت«12»: برّح بها، اي شدّد بها الحب ّ، دوستي كار بر او سخت كرد.

محمّد بن جرير گفت: غمّها، دل«13» تنگ بكرد او را. إِنّا لَنَراها فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ، ما او را در ضلال«14» و گمراهي و ذهاب از ره صواب مي بينيم و مي دانيم، من الرّأي و الرّؤية. و ضلال نيز حوالت به زن كردند«15» دون يوسف.

فَلَمّا سَمِعَت بِمَكرِهِن َّ، چون راعيل كه زن عزيز بود مكر ايشان و حديث و گفتار ايشان بشنيد، دعوتي ساخت براي ايشان و كس فرستاد و ايشان را بخواند و ديگر زنان

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: قبلنا منهم، لسان (13/ 115): قياما بينهم.

(2). قم: حسبانا. آو، بم، آب، آز، آج، لب: حيانا.

(3). قم، آب، آز، لب: شغاف، آو، بم: شعاف.

(4). آز: الاصابع.

(5). همه نسخه بدلها: و الشغف.

(7- 6). قم، آب، آز: شغف.

(8). آب، آز: الدّار.

(10- 9). آو، بم، آب، آز، آج: شغفت.

(11). آو، بم، آب، آز: المهبّوة، آج: المبهوّة.

(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب اي.

(13). آو، بم، آب، آز، آج: دلها.

(14). قم: ضلالي.

(15). بم: كرد. [.....]

صفحه : 62

را تا جمله خواندگان

و حاضران از آن مهماني چهل زن بر آمدند، و محمّد بن اسحاق گفت: براي آن، حديث ايشان را مكر خواند كه ايشان به آن حديث مكر كردند و حيلت تا يوسف را ببينند، كه يوسف از خانه بيرون نيامدي«1» و ايشان را مراد«2» بود كه او را ببينند از آنچه مي شنيدند از جمال او، اينكه حديث بكردند تا باشد كه راعيل«3» ايشان را بحاضر«4» كند و او را به ايشان«5» نمايد آن چنان آمد كه ايشان انداختند و نيز«6» انديشه ايشان خطا نشد، او دعوت«7» بساخت و ايشان را بخواند. وَ أَعتَدَت لَهُن َّ مُتَّكَأً، و بساخت براي ايشان مجلسي در او بالشها نهاده كه بر او تكيه كنند. و «أعتدت» أفعلت من العتاد و أعتد و أعدّ بمعني واحد، قال اللّه تعالي: إِنّا أَعتَدنا لِلظّالِمِين َ ناراً«8» وَ آتَت كُل َّ واحِدَةٍ مِنهُن َّ سِكِّيناً، و«14» هر يكي را ازيشان«15»

-----------------------------------

(1). آب، آز: بيامدي.

(2). بم آن.

(4). همه نسخه بدلها: حاضر.

(5). آو، بم، آب، آز: با ايشان.

(6- 3). بم، آب، آز، آج، لب: و نيز.

(7). همه نسخه بدلها: دعوتي.

(8). سوره كهف (18) آيه 29.

(9). بم: خورده.

(10). بم: آن.

(11). قم خوردن.

(12). قم: ندارد.

(13). آو: به كار.

(14). بم: او.

(15). آو، بم، آز: ايشان. [.....]

صفحه : 63

كاردي به دست داد، ايشان كارد به دست گرفتند و او يوسف را جامه سپيد«1» پوشانيد و او را گفت: اگر هيچ مرا بر تو حقّي هست از اينكه جاي خود برون آيي«2» و بر اينان گذري كن كه تو را در اينكه زياني نيست. و گفتند: ايشان را در خانه اي نشانده بود«3» و دو دركه«4» آن جا رهگذر يوسف بود به كاري كه او

را بودي او را گفت به آن خانه در رو و گذر كن و فلان كار بكن. او به خانه درآمد و به ايشان بگذشت.

گفتند: براي آنش جامه سپيد«5» پوشانيد تا نگويند كه او به جامه گرانمايه نكوست كه حسني كه به جامه بود حسني«6» عاريتي باشد، چو«7» جامه بكنند«8» برود.

حسن يوسف چنان بود كه اگر جامه گرانمايه پوشيدي جامه از او آراسته شدي، چنان كه شاعر گفت:

و تزيدين طيب الطّيب طيبا إن تمسّيه«9» أين مثلك أينا

و إذا الدّرّزان«10» حسن وجوه كان للدّرّ حسن وجهك زينا

و گفتند: ايشان را در صفّه اي بنشاند«11» كه بر آن صفّه خانه اي بود و يوسف در آن خانه بود و يوسف را گفت: اخرُج عَلَيهِن َّ، برون«12» آي بر اينان. در كلام حذفي و اختصاري هست، و التّقدير: فخرج عليهن فلما رأينه، يوسف- عليه السّلام- بيرون«13» آمد. گفتند، زليخا ايشان را گفت: كه من اينكه جوان را خواهم گفتن كه بر شما گذري كند، اكنون چون او بگذرد هر يكي از شما از اينكه ترنج كه به دست داري«14» پاره اي ببري«15» و او را«16» دهي«17» براي من. فَلَمّا رَأَينَه ُ أَكبَرنَه ُ، چون او را بديدند بزرگ آمد او در چشم ايشان. عبد اللّه عبّاس گفت: «حضن لاجله»، حيض پديد آمد ايشان

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: سفيد.

(2). آب، آز، آج، لب: بيرون آي.

(3). آو، بم، آب، آز، آج: بودند.

(4). آو، بم، آب، آز، آج: و دري كه.

(5). بم، آب، آز، لب: سفيد.

(6). بم، آب، لب: حسن، آج: چون.

(7). همه نسخه بدلها: چون.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: برون كنند.

(9). بم، آب، آز: يمسّه.

(10). بم: الدّررن.

(11). آو، بم، آب، آج،

لب: بنشاندند، آز: بنشانند.

(12). آج، لب: بيرون.

(13). آو، بم: برون.

(14). آب، آز، آج، لب: داريد. [.....]

(15). آب، آز، آج، لب: ببريد.

(16). آو، بم، آب، آز، آج، لب: و به او.

(17). آب، آز، آج، لب: دهيد.

صفحه : 64

را چون او را ديدند. و قال: الاكبار الحيض، قال الشّاعر«1»:

تأتي«2» النّساء لدي أطهارهن ّ و لا نأتي«3» النّساء إذا اكبرن«4» إكبارا

و بر اينكه تأويل تقدير آن باشد كه: «أكبرن له»«5»، اي لاجله، و مثله قول عنتره:

و لقد أتيت علي الطّوي و أظلّه حتّي أنال«6» به كريم المطعم«7»

اي، و أظل ّ عليه. اصمعي گفت: اينكه بيت پيش رسول بخواندند گفت: هيچ شاعر نبود در جاهليّت كه مرا بايست كه او را ببينم مگر عنتره را«8» براي اينكه بيت.

وَ قَطَّعن َ أَيدِيَهُن َّ، دستها ببريدند از دهش و تحيّر، چنان كه بي خبر شدند«9» و هوش از ايشان برفت«10» كه دست مي بريدند و از نظاره جمال يوسف خبر ألم«11» نداشتند. وهب گفت: از آن چهل زن، نه بمردند، قتاده گفت: بعضي از ايشان دست جدا كردند، مجاهد گفت: ايشان از دست بريدن آنگه خبر داشتند كه خون ديدند«12» آنگه از سر تعجّب و تحيّر گفتند: حاش َ لِلّه ِ، پر گست باد«13»؟ ابو عبيده گفت، اينكه كلمت را دو معني است: يكي تنزيه، يكي استثنا، پس بر اينكه قول معني آن باشد كه: سبحان اللّه؟ و التنزيه للّه و المحاشاة له عمّا لا يليق به، يعني منزّها خدايا كه چنين خلق آفريند؟ عامه قرّاء خواندند: «حاش للّه» بي الف.

آنگه در او چند قول گفتند:

يكي آن كه«14» اصل «حاشي» بوده است به الف، براي كثرت استعمال الف بيفگندند، چنان كه گفتند: لا أب لك

و لا أب لشانيك، و الاصل: لا أبا لك،

-----------------------------------

(1). آج، لب شعر.

(2). آو، بم، آب، آز، آج: يأتي، لب: نأتي.

(3). آو، بم، آب، آز، آج: يأتي.

(4). آب، آز: اكبرت.

(5). آو، بم، آج: اكبرنه، آب: اكبرن.

(6). همه نسخه بدلها: اتاك.

(7). آو، بم، آب، آج، آز: المعظم.

(8). آو، بم، آج، لب: عنتره براي.

(9). قم: بي خود شدند، ديگر نسخه بدلها: بي هوش ند.

(10). قم: بشد، آج، لب چنان.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: خبر نداشتند از الم. [.....]

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: بديدند.

(13). آو، بم، آب، آج، لب: بركت باد، آز: برگشت باد.

(14). همه نسخه بدلها بجز قم در.

صفحه : 65

و چنان كه حذف كردند از «لم»«1» و «بم» و «عم ّ». و ابو علي گفت: حاش و حشا و حاشي«2» سه لغت است، قال:«3»:

حشا رهط النّبي ّ فإن ّ فيهم

بحورا لا يقطّعها الدّلاء

و اما «حاشي» فكقول«4» الشّاعر:

حاشي أبي«5» ثوبان إن ّ به ضمنا«6» عن الملحاة«7» و الشّتم

و ابو علي گفت: اينكه كلمت دو معني دارد [15- ر]: يكي حرف جرّ و يكي فعل ماضي. أمّا حرف جرّ صورت نبندد اينكه جا، پس فعل ماضي باشد و فاعل او يوسف باشد، يعني: حاش يوسف- عليه السّلام- ممّا قرف«8» به للّه تعالي، اي صار في حشا و ناحية من ذلك لما نري«9» فيه من العفّة و الصّلاح. گفتند: ما او را از اينكه كار كه بر او تهمت مي كنند«10» دور مي بينيم«11» و بر كناره مي بينيم از آنچه در او ديديم از سيماي خير و علامت رشد و عفّت و صلاح. ما هذا بَشَراً، اينكه نه آدمي است، و اينكه «ما» عمل «ليس» كند، رفع اسم و نصب خبر«12»،

و أعمش خواند: «ما هذا بشر» بر آن كه«13» اعمال «ما» نكرد، و اينكه لغت اهل نجد است و بني تميم، و أنشد الفرّاء:

و يزعم حسل«14» أنّه فرع قومه و ما أنت فرع يا حسيل«15» و لا اصل

و أنشد أيضا:

لشتّان ما أنوي و ينوي بنو أبي جميعا فما هذان مستويان

تمنّوا لي«16» الموت الّذي يشعب الفتي و كل ّ فتي و الموت يلتقيان

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج: الم.

(2). قم: حاشا.

(3). آز الشاعر.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: فلقول.

(5). قم، آو، بم، آز، آج: اي، لب: بي.

(6). قم، آو، بم، آج: ضنّا، آب، آز: صبا.

(7). قم، لب: المحاة، بم، آج: الملجاه.

(8). آو، بم، آب، آز: حرف، آج: صرف.

(9). آز: يري.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: مي نهند.

(11). آو، بم، آب، آز: مي بينم. [.....]

(12). اساس: جر، با توجه به قم و فحواي جمله تصحيح شد.

(13). قم: بدان كه.

(14). بم، آج: حل، آب، آز: جيل.

(15). آب، آز: جبيل، بم، آج: حل.

(16). همه نسخه بدلها بجز بم: تمنّوا الي.

صفحه : 66

و أبو الحويرث«1» الحنفي ّ خواند: «ما هذا بشري ّ«2»» اي بمشتري«3»، چنين شخص خريده نباشد و بنده نتواند بودن. إِن هذا إِلّا مَلَك ٌ كَرِيم ٌ، اينكه نيست إلّا فريشته اي كريم، و «ان» به معني«4» حرف نفي است، و المعني: ما هذا الّا ملك كريم.

قالَت فَذلِكُن َّ الَّذِي لُمتُنَّنِي فِيه ِ، زليخا گفت: آن زنان ملامت كننده را كه تا يوسف را نديده بودند زبان ملامت دراز كرده بودند و چون او را بديدند روي ملامت به ملامت خود نهادند و بدانستند كه ايشان به ملامت اولي ترند، و زليخا دست يافت و عذرش روشن شد«5». فَذلِكُن َّ الَّذِي، «ذا»«6» اشارت است به يوسف

و «كن ّ» خطاب ايشان است، گفت: اينكه آن شخص است كه شما«7» مرا در حق ّ او ملامت مي كردي«8».

أقول قول زليخا من عواذلها هذا العزيز الّذي لمتنّني فيه

آنگه بر«9» خويشتن اقرار داد«10»: وَ لَقَد راوَدتُه ُ عَن نَفسِه ِ فَاستَعصَم َ، و من او را مراودت كردم و مطالبه از نفس او. فَاستَعصَم َ، خويشتن نگاه داشت از من و امتناع كرد، از همه جهان به كار يوسف در اينكه مسألة زليخا نزديك تر بود، او مي گويد:

فاستعصم، و مجبّران مي گويند: فاستعصي. آن زنان او را گفتند: چرا فرمان او نكني!

گفت: فرمان خداي رها نكنم و فرمان او كنم عند آن زليخا گفت: وَ لَئِن لَم يَفعَل ما آمُرُه ُ، اگر آنچه منش فرمايم نكند لَيُسجَنَن َّ، به زندانش باز دارند و از جمله ذليلان و خواران شود. او را تهديد كرد به زندان و مذلّت، و «نون» تأكيد«11» ثقيله و خفيفه و «لام» في قوله: لَيُسجَنَن َّ وَ لَيَكُوناً«12» رَب ِّ السِّجن ُ أَحَب ُّ إِلَي َّ، روي از ايشان و حديث ايشان بگردانيد و با خداي تعالي به مناجات گفت:«1» خداوند«2» من و پروردگار من؟ من«3» زندان دوست تر مي دارم از آنچه ايشان مرا با آن مي خوانند. و اينكه دليل آن مي كند كه هر يكي از ايشان در او طمع كرد«4» و استدعا كرد«5» او را، يا بر عموم«6» مي گويد براي آن كه زليخا از ايشان بود، يعني اگر هر يكي از ايشان«7» هم آن«8» دست يابند كه زليخا، همان كنند از استدعا كه او كرد«9».

اگر گويند چگونه گفت: السِّجن ُ أَحَب ُّ إِلَي َّ مِمّا يَدعُونَنِي«10» وَ إِلّا تَصرِف عَنِّي كَيدَهُن َّ، و اگر كيد ايشان از من برنگرداني به الطاف و مرا با خود رها كني، أَصب ُ إِلَيهِن َّ، من

ميل كنم به ايشان و الصّبّو، الميل، يقال: صبا إليه يصبو صبّوا«6»، و منه الصّبي ّ لميله إلي اللّهو و اللّعب، قال الشّاعر:

إلي هند صبا قلبي و هند مثلها بصبي«7»

و قال آخر:

صبا قلبي و مال إليك ميلا و أرّقني خيالك يا أثيلا«8»

و اگر لطف تو مرا در نيابد من از جمله جاهلان باشم«9»، يعني ممكن بود كه اگر تو لطف نكني من ارتكاب اينكه معصيت كنم چه در مقدور او بود، و آنگه از جمله جاهلان باشم.

حق تعالي گفت: فَاستَجاب َ لَه ُ رَبُّه ُ، خداي او را اجابت كرد و كيد ايشان صرف كرد از او«10». و اگر چنانستي كه مجبّران«11» گفتند، نه دعا را اجابت بودي و نه كيد مصروف، براي آن كه آنچه«12» معصيت بود از عزم بر قبيح، و جلوسه«13» منها مجلس الخائن حاصل بود، علي قولهم الفاسد الشّنيع. و اينكه آيت نيز از جمله ادلّه است بر

-----------------------------------

(1). آب، آز: تقديم.

(2). آو، بم، آب، آز، آج: ضربي.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم دليل.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: نيكو.

(5). قم: باشند.

(6). آب، آز: صبا.

(7). مل: تصبي، همه نسخه بدلها وَ أَكُن مِن َ الجاهِلِين َ

(8). آج: ابتلا. [.....]

(9). آج: هم.

(10). آو، بم، آب، آز، آج، لب: از او صرف كرد.

(11). آو، بم، آب، آز، آج: مجبّره.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: ندارد.

(13). آج، لب: جلوسها.

صفحه : 69

عصمت يوسف- عليه السّلام-. إِنَّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ، كه او شنواست اقوال ايشان«1» را و عالم است به احوال ايشان.

و اهل معاني گفتند، در آيت حذفي هست و تقدير آن است: و إلّا تصرف عنّي ثمرة كيدهن ّ أو عاقبة كيدهن ّ، براي آن كه كيد ايشان دعوت

و مراودت و مطالبه بود و آن حاصل بود و آنچه مدفوع و مصروف بود از او، معصيت بود كه ثمره كيد ايشان بود و اينكه«2» از جمله حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه باشد.

قوله: ثُم َّ بَدا لَهُم مِن بَعدِ ما رَأَوُا الآيات ِ، آنگه روي راي ايشان چنان راه داد و بدا لهم، ظهر لهم باشد پس از آن كه آيات و دلالات بديدند و بدانستند كه مجرم زليخاست- كه يوسف را محبوس كنند- تا ايهام«3» كنند بر مردمان كه گناهكار«4» يوسف است و زليخا بي گناه. و أمّا فاعل «بدا»، رمّاني گفت: فاعل او مضمر است، أي بدا لهم رأي، و اگر چه ذكر زنان رفته است چون عزيز و دگر كس با ايشان مضاف شدند، «لهم» گفت«5»، تغليبا للمذكّر علي المؤنّث. و كذلك: لَيَسجُنُنَّه ُ، فعل جماعت مردان«6» است با «نون» تأكيد مشدّد«7» و «نون» تأكيد هم براي إضمار قسم است، و التّقدير:

بدا لهم ان أقسموا ليسجننّه. و روا بود كه «أن» مع الفعل كه مقدّر است فاعل «بدا» باشد. امّا آيات: پيرهن دريده و گواي«8» گواه و قطع الايدي و اعتراف المرأة. و «حتّي» حرف جرّ است به معني «إلي». و «حين» اينكه جا مدّتي است نا معيّن چنان كه ما گوييم: روزي چند تا بادي به سر اينكه كار بجهد«9».

وَ دَخَل َ مَعَه ُ السِّجن َ فَتَيان ِ، در كلام حذفي هست [16- ر]

و التّقدير: فسجن«10» و دخل معه، اينكه بگفتند و يوسف را به زندان فرستادند. سدّي گفت: سبب حبس يوسف آن بود كه زليخا گفت شوهرش را: اينكه غلام كنعاني مرا رسوا بكرد«11» در ميان

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج: اينان.

(2). آو، بم،

آب، آز، آج: ندارد.

(3). آو، بم، آج: اتّهام.

(4). مل: گناه.

(5). بم: ندارد.

(6). بم: مرد.

(7). بم: نون مشدّد، آب، آز: نون تأكيد، آج، لب: نون تأكيد ثقيله مشدّد.

(8). آو، بم، آب، مل، آز: گواهي.

(9). مل: در گذرد. [.....]

(10). آو، بم، مل، آز، آج، لب: فيسجن، قم: ندارد.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: كرد.

صفحه : 70

مردمان، او مي گويد من مراودت كردم او را، و من نمي توانم با هر يكي تقرير عذر خود كردن«1»، يا مرا دستور باش تا برون«2» روم و عذر خود ظاهر كنم يا او را محبوس كن«3» تا نيز حديث من نكند«4»، و مردم اينكه حديث نيز«5» از زبان فرو نهند«6».

عزيز پيش ملك رفت و گفت: مرا غلامي است اكنون از او گناهي«7» در وجود آمد بفرماي«8» تا او را به زندان برند. ملك بفرمود تا يوسف را به زندان«9» بردند«10» و با او دو جوان«11» را به زندان بردند: يكي خوان سالار ملك بود و يكي شراب دار، و گفتند: دو غلام بودند ملك را«12»، نام خوان سالار«13» مجلث«14» بود و نام شراب دار نبو«15»، و ملك بر ايشان خشم گرفته بود، و سبب خشم او آن بود كه او را خبر دادند كه«16» خوان سالار تدبير آن مي كند كه او«17» را زهر دهد و ساقي در آن«18» خبر مي دارد و با هم راست كرده اند.

و سبب اينكه آن بود كه جماعتي كه ايشان را از ملك رنج بود از اهل مصر و رعايا خواستند تا ملك را زهر دهند، ممكن نشد ايشان را الّا از ره طعام و شراب. اينكه هر دو غلام را بفريفتند و ايشان را مالهاي بسيار وعده دادند، خوان سالار

مال بستد و زهر بستد«19» و در طعام كرد و ساقي پشيمان رسيد«20» و مال نستد و زهر نستد. چون وقت طعام و شراب آمد خوان سالار به عادت طعام پيش آورد«21» و بنهاد. شراب دار

-----------------------------------

(1). قم: با هر يكي عذر خود كردن، ديگر نسخه بدلها: عذر خود تقرير كردن.

(2). آب، مل، آز، آج، لب: بيرون.

(3). بم: او محبوس كن.

(4). آج: نكنند.

(5). آو، بم، آب: ندارد.

(6). آو، بم، آب: از زبان بنهند، مل: من از زبان مردمها اوفتم.

(7). آز: مناهي.

(8). آز: بفرمايي.

(9). آو، بم: ندارد.

(10). آب: يوسف را بزدند.

(11). مل، آج، لب ديگر.

(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: دو غلام ملك. [.....]

(13). قم: نام يكي.

(14). آب، آز: مجلب.

(15). قم: نام ديگر كه شراب دار بود نيو، آب، آز: نمو (بي نقطه)، لب: بنو.

(16). آب، آز: كه گفتند.

(17). آو، بم، آب، آج، لب: تو.

(18). همه نسخه بدلها بجز مل: از آن.

(19). آو، بم، آب، آز، آج، لب: ندارد.

(20). قم: ساقي را پشيماني رسيد، ديگر نسخه بدلها: پشيمان شد.

(21). مل: پيش آورد به عادت.

صفحه : 71

بيامد و گفت: أيّها الملك؟ لا تأكل هذا الطّعام فانّه مسموم، اينكه طعام مخور كه زهر آلود است. خوان سالار گفت: أيّها الملك؟ آن شراب كه او دارد نيز زهر آلود است آن مخور. ملك گفت: چنين است! گفت: دروغ مي گويد. گفت: او نيز دروغ مي گويد.

ملك ساقي را گفت: آن شراب باز خور. او«1» شراب باز خورد، او را گزند نكرد كه در او زهر نبود. صاحب طعام را گفت: اينكه طعام بخور، نخورد و ابا كرد. ملك گفت: تا بهيمه اي را بياوردند و آن طعام به او دادند. بخورد و

در حال بمرد. ملك فرمود تا هر دو را به زندان بردند و يوسف- عليه السّلام«2»- در زندان تعبير خواب كردي چه زندانيان از دل تنگي و دل مشغولي خوابهاي آشفته بسيار بينند و براي اينكه صالح بن عبد القدّوس مي گويد اينكه«3» ابيات، چون مهدي او را در زندان كرد به تهمت زنديقي«4»:

خرجنا من الدّنيا و نحن من أهلها فلسنا من الأحياء فيها و لا الموتي

إذا دخل السّجّان يوما لحاجة عجبنا و قلنا جاء هذا«5» من الدّنيا

و نفرح«6» بالرّؤيا«7» و جل ّ حديثنا اذا نحن اصبحنا«8» الحديث عن الرّؤيا«9»

فإن حسنت لم«10» تأت«11» عجلي و أبطأت و ان قبحت لم تحتبس و أتت عجلي

طوي دوننا الأخبار«12» سجن ممنّع له حارس تهدي«13» العيون و لا يهدي«14»

قبرنا و لم ندفن فنحن بمعزل من النّاس لا نخشي«15» فنغشي و لا نغشي«16»

ألا أحد يأوي لأهل محلّة مقيمين في الدّنيا و قد فارقوا الدّنيا

و گفته اند در وصف زندان و زندانيان«17» به از اينكه ابيات نگفته اند.

-----------------------------------

(1). مل: اينكه، آج، لب: از آن.

(2). آب، آز: عليه الصّلاة و السّلام.

(3). آو، بم، آج، لب: از.

(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: زندقه.

(5). مل: جاهدا. [.....]

(6). بم، آج، لب: تفرح.

(7). بم، آج، لب: بالدّنيا.

(8). آو، بم، مل، آج، لب: اصبحت.

(9). آو، بم، آج: من الحديث الرّؤيا، مل: من الرّؤيا، لب: من الحديث عن الرّؤيا.

(10). آج، لب: فلم.

(11). مل: يأت.

(12). آز: الاخبار.

(13). بم: يهد، آز، آج: يهدي.

(14). مل: تهدي.

(15). آو، بم، مل، آج، لب: لا تخشي.

(16). آو، بم، آج: فيعشي و لا نعشي، مل: فبغشي و لا يغشي، آب، آز: فنغشي و لا يغشي، لب: فنغشي، و لا تغشي.

(17). آج:

زندانبان.

صفحه : 72

چون زندانيان بامداد برخاستند«1» هر يكي چند خواب مختلف ديده و روي به يوسف نهادندي«2» و خوابها پرسيدن گرفتندي«3» و او تعبير مي كردي. ايشان خواستند تا تجربه كنند اينكه خوابها [16- پ]

ببنداختند و گفتند: ما در خواب ديديم- و نديده بودند- خوان سالار گفت«4»: در خواب ديدم كه نان بر سر داشتمي«5» و مرغان هوا نان از سر من مي خوردندي«6» و شراب دار گفت: من در خواب ديدمي«7» كه انگور مي فشاردمي«8» و به خداوندگار«9» مي دامي.

عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله، كه هر كه او خوابي«10» نديده باشد گويد«11» ديدم، و در خواب ديده دروغ گويد«12»، روز قيامت دو جو«13» به دست او دهند و او را تكليف كنند تا بر يك دگر«14» بندد. و هر كه او گوش با حديث قومي«15» كند كه ايشان نخواهند كه او آن شنود«16»، فردا«17» قيامت سرب در گوش او گدازند«18»، اينكه قول عبد اللّه مسعود است«19».

بهري«20» دگر گفتند: خواب راست بود و آن را حقيقتي بود و آنچه گفتند در خواب ديدند. محمّد بن جرير الطّبري گفت: خواب بر عكس ديدند بدل كردند آن را، او خواب اينكه بر خود بست«21» و او خواب آن بر خود.

چون يوسف- عليه السّلام- تعبير كرد، آن كه صاحب خواب بد«22» بود گفت:

-----------------------------------

(1). قم، مل: برخاستندي.

(2). لب: روي يوسف كردندي، آج، روي به يوسف كردندي. [.....]

(3). مل: خوابها پرسيدندي.

(4). قم من.

(5). آز: داشتي.

(6). مل: مي ربودند.

(7). همه نسخه بدلها: ديدم.

(8). آج، لب: مي فشردمي.

(9). آز: خداوند.

(10). آج، لب: خواب.

(11). آو، آج، لب خواب، آب، آز در خواب.

(12). آب، آز: گويد در خواب

ديدم به دروغ.

(13). آو، بم: جودانه، آب، آز، آج، لب: دانه جو.

(14). مل: تا گره بر او.

(15). مل: كسي.

(16). آب، آج، لب: بشنود. [.....]

(17). قم، مل، آب، آز، آج، لب: فرداي، آو، بم: فردا قيامت/ در قيامت.

(18). قم، آز: گذارند، مل: ريزند گداخته.

(19). مل: عبد اللّه مسعود اينكه قول گفت.

(20). آب، آز: بعضي. 21. مل: نهاد.

(22). قم: نيك.

صفحه : 73

حاشا آن خواب نيك من ديده ام و خواب بد او، يوسف- عليه السّلام- گفت: قُضِي َ الأَمرُ الَّذِي فِيه ِ تَستَفتِيان ِ.

مجاهد گفت: اوّل كه اينكه دو غلام آمدند كه«1» از او خواب پرسند، او را گفتند:

اي جوان تو سخت نيكو روي«2» و بخرد و بخير جواني«3»، ما تو را«4» دوست مي داريم. او گفت: به خداي بر شما كه مرا دوست نداري«5» كه هر«6» كه مرا دوست داشت من از محبّت او بلا ديدم«7». عمّه من مرا دوست داشت و خواست تا مرا بر خود باز گيرد كمري از ابراهيم به ميراث يافته بود بر ميان من بست و من خفته«8» و بي خبر از آن، آنگه مرا تهمت دزدي نهاد«9» تا بعلّت آن يك سال مرا بنزد خود باز گرفت- و شرع ايشان، چنان بود كه چون كسي از كسي چيزي بدزديدي يك سال سارق را خدمت مسروق منه بايستي كردن- و اگر پدر مرا دوست داشت«10» در محنت برادران افتادم تا مرا به چاه افگندند و به بندگي بفروختند. و اگر زليخا گفت: تو را دوست دارم مرا به محنت زندان افگند«11». زنهار«12» مرا دوست مداريد«13». گفتند: ما تو را دوست داريم«14» و ما را با تو الف«15» مي باشد.

آنگه همه روز«16» بيامدندي«17» و حديث او مي شنيدندي

و بر او«18» آفرين مي كردندي، تا شبي در خواب ديدند آنچه خداي حكايت كرد از ايشان، بر دگر روز بيامدند و پيش او بنشستند«19» و گفتند: أيّها العالم؟ ما دوش هر يكي خوابي ديده ايم اگر دستور

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: تا.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: نيكورويي.

(3). آو، بم، مل، آج، لب: بخرد جواني.

(4). مل سخت.

(5). آو، آب، آز: مداريد، قم، بم: مداري.

(6). مل كس.

(7). مل: مرا به بلاي عظيم افگند اول.

(8). مل: كه من خفته بودم. [.....]

(9). مل: بنهاد.

(10). مل: داشتي.

(11). آب، آز: گرفتار كرد.

(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: زينهار.

(13). آو، بم: مداري.

(14). همه نسخه بدلها بجز قم: مي داريم.

(15). آج، لب: الفت.

(16). بم: هر روز.

(17). آج، لب: همه آمدندي.

(18). مل ثنا.

(19). آو، بم: آمدند، آب، آز: شدند، آج، لب: ندارد.

صفحه : 74

باشي«1» بپرسيم و تو آن را تعبير فرمايي«2». گفت: بگو«3».

ساقي گفت: من در خواب ديدم كه پنداشتمي كه در بستاني ام«4»، رزي بود«5» و تا كي«6». از آن آن رز سه خوشه انگور داشت من بگرفتمي و كأس ملك به دست من«7» بودي در آن جا فشردمي و ملك را دادمي تا باز خوردي«8».

و خوان سالار گفت: من در خواب ديدمي«9» كه سه سبد نان بر سر نهاده بودمي و بر آن جا ألوان طعامها بودي سباع الطّير و مرغان شكاري از سر من آن نان مي خوردندي، فذلك قوله: وَ دَخَل َ مَعَه ُ السِّجن َ فَتَيان ِ. زجّاج گفت: ايشان مملوك را «فتي» خوانند اگر پير باشد و اگر جوان، و دگر اهل لغت گفتند: «فتي» جوان با قوّت باشد، قال الشّاعر:

يا عزّ«10» هل لك في شيخ فتي أبدا و قد يكون شباب

غير فتيان

قال َ أَحَدُهُما، يكي از ايشان گفت: إِنِّي أَرانِي، حكايت حال است و أفعال شك ّ و يقين از ميان همه افعال متعدّي باشد به نفس فاعل بي آن كه ذكر نفس كنند، يقول القايل [17- ر]: رأيتني و علمتني و وجدتني«11» و زعمتني و كذا الباقي، و رأيتك و زعمتك و وجدتك، و لا يقال ضربتني و«12» قتلتني و اكرمتني، إنّما يقال:

ضربت نفسي و قتلت نفسي. أَعصِرُ خَمراً، أي عنبا. و گفتند: «خمر» به لغت عمان انگور باشد براي آن كه خمر نتوان فشردن چه خمر خود فشرده باشد«13». و در قراءت عبد اللّه مسعود چنين است كه: أعصر عنبا.

اصمعي ّ گفت، معتمر«14» بن سليمان گفت: اعرابيي را ديدم كه انگور داشت.

-----------------------------------

(1). آز، آج، لب: باشد.

(2). مل: كني.

(3). مل، آب: بگوييد. [.....]

(4). آو، بم، آب، آج، آز، لب: در بستانم، مل: در بستاني بودمي.

(5). قم: بودي.

(6). مل: شاخي، آج: ندارد.

(7). قم: بر من.

(8). آو، بم، آب، آز، آج، لب: باز خورد.

(9). مل: ديدم.

(10). آج: ندارد.

(11). قم: و حدثتني.

(12). بم لا.

(13). مل: فشرده است.

(14). مل: مقيم.

صفحه : 75

گفتم: ما معك! قال: خمر، چه داري! گفت: خمر، و از اينكه جا سركه انگور«1» را، «خل ّ خمر» خوانند، يعني خل ّ العنب، و بعضي دگر گفتند: خمر بر جاي خود است و اينكه چنان است كه گويند: فلان يعصر الدّهن و الزّيت، و إنّما هو يعصر«2» ما يستخرج منه الدّهن و الزّيت، يعني تعاطي افعال«3» مي كند«4» از عصر كه از آن جا خمر و دهن و زيت حاصل شود، و اينكه قول سديد«5» است. وَ قال َ الآخَرُ، آن ديگر گفت: من ديدمي كه نان بر سر گرفته ام«6» و از

بالاي سر من مرغان مي خوردندي، تَأكُل ُ الطَّيرُ، در جاي صفت خبز«7» است. نَبِّئنا، ما را خبر ده به تأويل آن. إِنّا نَراك َ مِن َ المُحسِنِين َ، كه«8» ما تو را از جمله محسنان مي بينيم. در او چند قول گفتند:

فرّاء گفت، من المحسنين لتأويل الرّويا، يعني ما تو را مي بينيم كه تأويل خواب نيك«9» مي داني، و عرب كسي را كه صنعتي داند و نيك«10» داند گويند: فلان يحسن كذا، فلان اينكه صنعت نكو مي داند. و بعضي دگر گفتند: من المحسنين إلينا و المنعمين علينا ان عبّرت رؤيانا«11». ما تو را از جمله محسنان و منعمان دانيم اگر تأويل خواب ما بگويي، و اينكه قول محمّد بن اسحاق است. ضحّاك گفت: مراد آن است كه ما تو را از جمله نكوكاران مي بينيم با«12» زندانيان و او همه روز تعهّد ايشان كردي، بيماران را معالجه كردي و آنان را كه«13» جامه دريده بودي بدوختي و جامه ايشان بشستي و ايشان را تسلّي دادي.

در خبر است كه: چون يوسف- عليه السّلام- در زندان شد«14» اهل زندان را يافت دلتنگ و پژمرده«15»، ايشان را گفت: أبشروا و اصبروا، صبر كني و بشارت باد شما را

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: انگوري.

(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: يستعصر.

(3). قم: ندارد، مل: افعالي. [.....]

(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: مي كنند.

(5). آو، آب، آز، آج: سدّي.

(6). مل: بر گرفته ام.

(7). قم، بم، آو، مل، آج: خبر، آب، آز: خمر، لب: خير.

(8). قم: يعني.

(9). آو، بم، آج، لب: نكو، آب: نيكو.

(10). قم: صنعتي نيك.

(11). آو، آج، لب: رؤيا، مل: الرّويا.

(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: از.

(13). مل: كسي را كه.

(14). آج، لب: رفت.

(15). مل: درمانده.

صفحه

: 76

كه خداي شما را بر اينكه مزد«1» دهد و فرج عاجل و ثواب آجل«2»، و رنج و صبر شما ضايع نيست. ايشان دل خوش و آسوده شدند و گفتند: رحمت خداي بر تو باد كه تا«3» تو اينكه جا نبودي ما دلتنگ و رنجور بوديم«4». چون تو در آمدي ما را به ديدار تو راحت و انس«5» حاصل شد«6» و متسلّي شديم، چه نكوست«7» روي تو و خوي تو و حديث تو، ما را خبر مي دهي«8» از مزد ما و كفّارت ما و طهارت ما از گناه، و تا تو اينكه جايي ما نخواهيم تا«9» از صحبت تو مفارقت كنيم. فمن أنت يافتي! تو كيستي اي جوانمرد!

گفت: أنا يوسف بن يعقوب صفي ّ اللّه بن اسحاق ذبيح اللّه بن ابراهيم خليل اللّه. عامل زندان او را گفت: اي پيغامبرزاده؟ و اللّه اگر من توانستمي تو را رها كردمي و لكن به آنچه«10» ممكن باشد در خدمت«11» و مراعات تو تقصير نكنم هر كجا«12» كه اختيار كني و خواهي بنشين. فهذا معني قوله: إِنّا نَراك َ مِن َ المُحسِنِين َ«13».

قال َ لا يَأتِيكُما طَعام ٌ تُرزَقانِه ِ، گفت نيايد به شما طعامي كه به روزي«14» شما كنند«15» و إلّا من خبر دهم شما را به تأويل آن پيش«16» آن كه به شما آيد، اينكه از جمله آن است كه خداي تعالي مرا آموخته است. گفتند: اينكه براي آن گفت كه دانست كه از آن خوابها كه ايشان«17» پرسيدند يكي بد است، و از حق معبّر«18» آن است كه چون از او خوابي پرسند كه بد باشد آن را تعبير نكند [17- پ]

و از آن عدول كند و نگويد براي آن كه

ابو رزين العقيلي ّ«19» گفت كه از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- شنيدم كه

-----------------------------------

(1). بم: ندارد.

(2). آج، لب دهد. [.....]

(3). آج، لب: اگر، آو، بم، آب، آز: ندارد.

(4). مل: ما را همه غم دل تنگي بود.

(5). او، بم، آب، آز، آج، لب: راحتي و انسي، مل: انس و راحت و تسلّي.

(6). آو، آب، آز، آج، لب: پيدا شد.

(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نيكوست.

(8). قم، آو، بم، مل، آج، لب: خبر دهي.

(9). مل: كه.

(10). آج، لب: تا آنچه.

(11). آو، بم، آب، آز، آج، لب تو، مل: خدمت كردن.

(12). همه نسخه بدلها: هر جاي كه.

(13). قم، مل قوله.

(14). آو، بم، آب، آز، آج، لب: كه روزي.

(15). مل: كند.

(16). آو، بم، آب، آز، آج، لب از، مل: از پيش. [.....]

(17). آو، بم، آز، آب، آج، لب: ندارد.

(18). آو، بم، آب، آز، آج: عابر.

(19). مل: أبو ذر العقيلي.

صفحه : 77

گفت:

1»2»3» ان ّ الرّويا علي رجل طائر ما لم يعبّر« فاذا عبّرت وقعت و إن ّ« الرّؤيا جزء من ستّة و أربعين« جزءا من النبوّة فلا تقصّها إلّا علي ذي رأي

، گفت: خواب بر پاي مرغ«4» پرنده باشد تا تعبير نكرده باشند، چون تعبير بكنند بيوفتد«5». و خواب جزوي است از چهل و شش جزء از پيغامبري، خوابي كه بيني جز با خداوند راي مگو.

انس مالك روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت:

الرّؤيا لأوّل عابر

، خواب اوّل تعبير كننده«6» راست، براي اينكه سبب يوسف- عليه السّلام- تعلّل كرد و از تعبير كردن«7» عدول كرد و براي آن آغاز«8» حكايت علم خود كرد تا ايهام نيفگند«9» كه او تعبير آن خوابها نمي داند. گفت وقت مرا«10» اينكه تعبير ناگفتني است

و شما را نبايد«11» كه وهم آيد كه من به تأويل اينكه«12» خواب عالم نيم«13» كه هيچ طعام به شما نيارند.

خلاف كردند«14» در آن كه در خواب خواست يا در بيداري:

محمّد بن اسحاق گفت: مراد آن است كه هيچ طعامي به شما نيارند در خواب براي آن كه او علم تعبير مي گفت. و بيشتر مفسّران بر آنند كه در بيداري خواست و غرض او آن بود تا«15» بنمايد كه او احوال ايشان و علم غيب در باب طعام و شراب ايشان در بيداري داند، بإعلام اللّه تعالي.

إبن جريج گفت: عادت آن ملك آن بود كه كسي را«16» از زندانيان«17» بخواستي كشتن، طعامي مخصوص فرستادي او را تا بخوردي، آنگه او را بفرمودي كشتن. و ابو علي گفت: سبب اينكه گفتار آن بود تا نبوّت خود و علم خود و معجز«18» و دلالت

-----------------------------------

(1). آز: لم تعبر.

(2). قم: فان ّ.

(3). آب، آز: من سبعين.

(4). قم: برنا مرغي.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: بيفتد، قم: ندارد.

(6). آو، بم: كنند.

(7). همه نسخه بدلها: گفتن.

(8). مل: براي آغاز آن.

(9). بم، مل، آب، آز، آج، لب: بيفگند.

(10). همه نسخه بدلها: وقت را.

(11). آو، بم، آب، آز، آج، لب: مبادا، قم، مل: نبادا. [.....]

(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: آن.

(13). آو، بم، مل، آب، آز، آج، لب: نه ام.

(14). قم: كرده اند.

(15). آو، بم، آب، آج، لب: كه.

(16). مل، آب، آز كه.

(17). قم كه.

(18). همه نسخه بدلها بجز آج: علم معجز.

صفحه : 78

نبوّت«1» با ايشان تقرير كند، و اوّل دعوت كند ايشان را با معرفت خداي«2» و توحيد او، ألا تري«3» إلي قوله: ذلِكُما«4» إِنِّي تَرَكت ُ مِلَّةَ قَوم ٍ لا يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ، و

من رها كرده ام دين و طريقت قومي كه ايشان به خداي ايمان ندارند و به سراي باز پسين، يعني به قيامت كافرند. وَ اتَّبَعت ُ مِلَّةَ آبائِي إِبراهِيم َ وَ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ، آن جا«11» كشف كرد هم از نسب و هم از مذهب، و من پيروي مي كنم دين و ملّت پدران خود را كه ابراهيم و اسحاق و يعقوبند. ما كان َ لَنا أَن نُشرِك َ بِاللّه ِ مِن شَي ءٍ، ما را نيست كه هيچ چيز را«12» انباز و شريك او كنيم«13». و قوله: «من شي ء»، «من» زيادت است تأكيد نفي را«14»، و التّقدير: نشرك«15» باللّه شيئا، «ذلك» اشارت است به اينكه كه گفت: مِن فَضل ِ اللّه ِ، «من» تبيين راست، اينكه از فضل خداست بر ما و بر جمله خلايق و لكن بيشتر مردمان شكر اينكه نعمت نكنند، امّا فضل او بر ما از آن جاست كه ما را پيغامبر كرد، بر مردمان از آن جا كه ما را بايشان«16» فرستاد تا ايشان را دعوت كنيم و بيان شرايع كنيم براي ايشان. آنگه با ايشان تقرير توحيد كرد و نقض شرك، صورت استفهام است و مراد تقرير.

گفت: يا صاحِبَي ِ السِّجن ِ، اي دو رفيق زندان؟ أَ أَرباب ٌ مُتَفَرِّقُون َ خَيرٌ، خدايان پراگنده بهتر باشند يا يك خداي«17» قهر كننده! و براي آن گفت ايشان را اينكه سخن

-----------------------------------

(1). لب خود.

(2). آج، لب: ايشان را به خداي تعالي.

(3). مل: يري.

(4). مل: ذلك.

(5). آو، بم، آب، آز، آج: در آموخت.

(6). آج، لب: با آنچه.

(7). آب، آز: اينكه. [.....]

(8). مل: صاحب السّجن.

(9). آب، آز: به تبيين.

(10). آب، آز: باشد.

(11). آو، آب، آز، آج، لب: اينكه جا.

(12). آج، لب به خداي.

(13). مل: شريك گيريم او را.

(14).

آو، بم، آب، آز، آج، لب: تأكيد را.

(15). آو، بم، آب، آز، آج: يشرك.

(16). آو، بم، آب، آز، آج، لب: با ايشان.

(17). آو، بم، آب، آز، آج، لب: يا خداي.

صفحه : 79

كه ايشان در زندان«1» بتان داشتند«2» و آن را مي پرستيدند [18- ر]

و سجده مي كردند، و براي آن پراگنده گفت كه در شكل و صفت«3» متفاوت بودند از كوچك و بزرگ و ميانه از هر نوعي ساخته، و گفتند: معبودان مختلف را خواست از اصنام و آتش و آفتاب و نجوم و جز آن، و آنان كه چنين باشند مقهور و مغلوب باشند و خداي تعالي يكي است بي همتا و«4» انباز، و بي مثل و مانند و قاهر و غالب است و قادر بر هر چه خواهد.

آنگه تنبيه كرد ايشان را بر آنچه مي كردند از فساد راي«5»، چون انديشه كني«6» شما بدون«7» خداي نمي پرستي إلّا نامهايي كه بر نهاده اي شما و پدران شما، يعني شما اينكه اصنام را آلهه«8» مي خواني. و «إله» آن باشد كه مستحق ّ عبادت بود و تا اصول نعم نكند مستحق ّ عبادت نشود و تا قادر نبود بر آن نتواند كردن«9» و از او صحيح نبود، و تا حي ّ نباشد«10» محال است كه قادر بود«11»، چون اينان جمادند اجراي نام «إله» بر اينان«12» جز نام بي معني نباشد. و اينكه دليل است بر آن كه اسم مسمّي نباشد. چه«13» اگر اسم مسمّي بودي به نام إله كه بر ايشان نهادند«14» ايشان إله بودندي و عبادت ايشان واجب بودي و ايشان به صفت إله بودندي، و اينكه محال است. آنچه ادا كند به اينكه هم باطل باشد.

اگر گويند: چگونه گفت كه

شما نام مي پرستي«15» و ايشان مسمّي مي پرستيدند از اصنام و اوثان! گوييم: غرض إلهيّت«16» است يعني چيزي مي پرستي«17» كه بر او از الهيّت و استحقاق عبادت جز نام بي معني نيست و آن نامها«18» كه شما و پدران شما بر

-----------------------------------

(1). مل: و فرزندان.

(2). آز: در زندان داشتند.

(3). آج، لب: صورت.

(4). قم بي. [.....]

(5). همه نسخه بدلها بجز لب گفت.

(6). اساس: كه، با توجّه به قم تصحيح شد.

(7). آز: بدان.

(8). قم، بم، مل: اله.

(9). بم: نتواند كردند.

(10). همه نسخه بدلها بجز مل: نبود.

(11). آج: تا حي ّ نبود قادر نبود.

(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نام اله بر ايشان اجرا كردن.

(13). آو، بم، آج، لب: چرا.

(14). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نهادندي.

(15). قم، پرستي، آب، آز، آج، لب: نام پرستي.

(16). آو، بم، آلهه.

(17). آز: مي پرسيد.

(18). قم، آب، لب: نامهاي، آز: نامي، آج، نامهايي. [.....]

صفحه : 80

اينكه بتان نهاده اي«1» كه خداي تعالي به آن حجّتي نفرستاد. و قوله: سَمَّيتُمُوها و قوله: ما أَنزَل َ اللّه ُ، هر دو در جاي صفت اسماست. آنگه گفت: اينكه احكام كه شما كردي باطل است حكم نيست إلّا خداي را- عزّ و جل ّ- و او فرمود به حكم و به حكمت خود كه جز او را نپرستند«2».

آنگه اشارت كرد به اينكه جمله كه ذكر او برفت و گفت: ذلِك َ الدِّين ُ القَيِّم ُ، اينكه ديني و طريقتي است راست مستقيم و لكن بيشتر مردمان ندانند از آن جا كه نظر و تفكّر نكرده باشند در دليل، و اينكه علمي است كه إلّا به طريق نظر حاصل نشود.

چون يوسف- عليه السّلام- در اينكه حديث خوض كرد در اينكه معني اطناب و استقصا كرد و

بكلّي از سر جواب سؤال ايشان برفت، ايشان گفتند: جواب سؤال ما و تعبير خواب ما بگو«3». او گفت: توقّف كني از آن كه مصلحت در اينكه است، ايشان الحاح كردند، او گفت: أَمّا أَحَدُكُما فَيَسقِي رَبَّه ُ خَمراً، گفت: أمّا يكي از شما- و آن ساقي ملك بود و نام او مجلّث بود- تأويل خواب او آن است كه او بر سر كار خود رود و ملك را خمر دهد، أمّا آن سه خوشه انگور كه ديد«4» تأويل او آن است كه سه روز در زندان بماند«5». و أما تعبير خواب آن ديگر كه سه سبد«6» ديد در خواب و نان بر او مرغان«7» مي خوردند او سه روز در زندان بماند پس از آن او را بر دار كنند و مرغان«8» مغز سر او بخورند.

عبد اللّه مسعود گفت: چون اينكه شنيدند پشيمان شدند گفتند: ما خوابي«9» چيزي نديديم«10» ما بازي مي كرديم تا تو را بيازماييم. يوسف- عليه السّلام- گفت: آن رفت و قضا كرده شد«11». قُضِي َ الأَمرُ الَّذِي فِيه ِ تَستَفتِيان ِ، براندند و حكم بكردند به آن كار

-----------------------------------

(1). قم، بم، آو، نهادي، آج: نهاديد، لب: نهادند، آب: نهاده آيد.

(2). آو، بم، آج، لب: نپرستيدند.

(3). قم: بگوي، آو: بگزار، بم، آب، آز، آج، لب: بگذار.

(4). آج، لب: ديده بود.

(5). آب، آز: بماني.

(6). مل: كه سه نان سپيد، آج، لب: سبد.

(7). قم، مل از آن، آب، آز، آج، لب از او.

(8). آج، لب از.

(9). قم: در خواب:

(10). مل: ما هيچ خواب نديديم، آو، بم، آب، آز: ما خوابي نديديم، آج، لب: ما خوابي نديده بوديم.

(11). مل: گفت: قضا كردند.

صفحه : 81

كه شما در او فتوي پرسيدي«1».

چون مدّت

برفت و سه روز بر آمد روز چهارم گماشتگان ملك آمدند«2» و ايشان را از زندان برون«3» بردند. يوسف- عليه السّلام- گفت ساقي را كه خواب نيك ديده بود [18- پ]، و يوسف دانست كه او را نجات خواهد بودن: اذكُرنِي عِندَ رَبِّك َ، گفت: حديث من ياد ده ملك را و پيش او ذكر من و حديث من بگو. و در آن حال شيطان از ياد يوسف ببرد كه نام خداي برد«4». جبريل آمد و دست يوسف گرفت و او را با گوشه اي برد از زندان و بر زمين زد«5» و زمين اوّل بشكافت، گفت: فرو نگر«6» تا چه مي بيني«7». او فرو نگريد، گفت: زمين دوم مي بينم، آن نيز بشكافت. گفت:

فرونگر. در نگريد زمين سه ام«8» بديد، و هم چونين«9» تا هفت زمين بشكافت. گفت:

فرونگر. تا چه مي بيني«10». فرو نگريد سنگي ديد عظيم. گفت: سنگي مي بينم بزرگ جبريل پر بر آن سنگ زد و سنگ«11» بشكافت. از ميان آن سنگ كرمي بيرون آمد«12» برگي سبز«13» در دهان گرفته. جبريل گفت: خدايت سلام مي كند و مي گويد: چه گمان بردي! پنداشتي من تو را فراموش كرده ام در زندان و اينكه كرم را در زير هفتم زمين در ميان اينكه سنگ فراموش نكردم!«14» اكنون به عزّ عزّت«15» كه هفت سال اينكه جا بماني. يوسف گفت: و خداي از من راضي باشد! گفت: آري. گفت: اگر اينكه كه هفت است«16»، هفتاد باشد، باك ندارم.

در خبر است كه چون يوسف- عليه السّلام- جبريل را ديد در زندان، او را گفت:

-----------------------------------

(1). قم: فتوي كردي.

(2). آو، بم: گماشتگان مي آمدند.

(3). آو، مل، آب، آز، آج، لب: بيرون. [.....]

(4). مل: بردي، آو، بم، لب: ببرد.

(5).

قم: پر بزد بر زمين، آب، آز، آج، لب: پر بر زمين زد، كه بر متن رجحان دارد.

(6). آب، آز: فرو نگريد.

(7). آو: تا چه بيني، بم، آب، آج، لب: تا چه بيني.

(8). قم: سوم، بم، مل: سيم، لب: سيوم.

(9). همه نسخ بدلها: همچنين.

(10). قم، آج، لب: چه بيني.

(11). آج، لب نيز.

(12). آو، بم، آب، آز: برون.

(13). آو، بم، آب، آز، آج، لب: سبزي.

(14). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نكرده ام.

(15). همه نسخه بدلها من.

(16). آو، آب، آز، آج، لب: اينكه كه هفت است اگر، بم: اينكه هفت است، اگر.

صفحه : 82

1» يا أخا المنذرين مالي اراك بين« الخاطئين،

جبريل او را گفت:

2» يا طاهر الطّاهرين يقرأ عليك السّلام رب ّ العالمين، و يقول لك اما استحييت منّي اذ استعنت بالآدميّين« و عزّتي لألبثتك في السّجن بضع سنين.

و كعب الاحبار گفت: جبريل آمد- عليه السّلام- و او را گفت: خدايت سلام مي كند و مي گويد: تو را كه آفريد! گفت: خداي. گفت: صورتت در رحم«3» كه نگاشت! گفت: خداي. گفت«4»: بر پدر دوست و محبوب داشته«5» كه گردانيد!

[گفت: خداي، گفت تو را از محنت و كربت چاه كه رهانيد! گفت: خداي.

گفت: تو را علم تعبير خواب كه آموخت!]«6» گفت: خداي. گفت: چرا استعانت كردي به جز خداي!

اكنون بدان كه در اينكه اعتراضي نيست بر يوسف براي آن كه حبس او در زندان معصيت بود، و بر او بود كه به هر طريق كه گمان برد كه او را در آن خلاص«7» خواهد بود تمسّك كند. امّا عتاب خداي تعالي با او در اينكه معني براي ترك اولي بود و پيغامبران ترك اولي و اخلال به مندوبات بسيار

كنند و معاصي ايشان محمول بود بر اينكه و مأوّل«8» باشد به اينكه معني.

و امّا سبب بماندن او در زندان«9» روا بود كه مصلحت بگشته باشد، عند اينكه سؤال، پس از سؤال صلاح او در اينكه بود و اگر چه پيش از سؤال به خلاف اينكه بوده باشد. و اگر گويند: سبب طول مقام او در حبس نه اينكه بود هم روا باشد براي آن كه در آيت نه بر سبيل تعليل است بل خبر مطلق است في قوله: فَلَبِث َ فِي السِّجن ِ بِضع َ سِنِين َ، و اگر معلّل بودي بر وجه عقوبت بودي و از فعل خداي بودي و بر سبيل مجازات بر فعل او بودي، و خداي تعالي نسيان او را با شيطان حواله كرد و حبس او معلوم است كه از قبل«10» آن ظلمه بود. چگونه توان گفتن كه حبس او از خداي بود بر

-----------------------------------

(1). قم، مل، آج، لب: بين. [.....]

(2). آو، بم، آب، آج، لب: بالادمين، مل: بالادتين.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم مادر.

(4). همه نسخه بدلها تو را.

(5). همه نسخه بدلها: دوست داشته و محبوب.

(6). نسخه اساس افتادگي دارد، از قم آورده شد.

(7). قم، لب: خلاصي.

(8). مل: مأمول.

(9). آو، بم، آب، آز، آج، لب هفت سال.

(10). لب: قيل.

صفحه : 83

جزاي فعل شيطان!

امّا در اينكه معاتبات روا باشد«1» كه لطف باشد او را و بسياري مكلّفان را در عهد او و پس از او چون بشنوند. كلبي گفت: پنج سال بود تا محبوس بود از آن پس هفت سال ديگر بماند تمامي دوازده سال، چون مدّت محنت«2» به سر آمد، و از ره فرج بر سبيل بشارت خبر آمد، حق تعالي سبب

ساخت«3» ملك در خواب ديد كه هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را بخوردندي«4» و هفت خوشه سبز ديدي كه هفت خوشه خشك گرد آن در آمدي و آن را نيست كردي. او از خواب در آمدي«5» ترسيده و مذعور«6» و كس فرستاد و سحره و كهنه و قيّافان را بخواند و خواب برايشان عرضه كرد«7» [19- ر].

قوله تعالي:

[سوره يوسف (12): آيات 43 تا 57]

[اشاره]

وَ قال َ المَلِك ُ إِنِّي أَري سَبع َ بَقَرات ٍ سِمان ٍ يَأكُلُهُن َّ سَبع ٌ عِجاف ٌ وَ سَبع َ سُنبُلات ٍ خُضرٍ وَ أُخَرَ يابِسات ٍ يا أَيُّهَا المَلَأُ أَفتُونِي فِي رُءياي َ إِن كُنتُم لِلرُّءيا تَعبُرُون َ (43) قالُوا أَضغاث ُ أَحلام ٍ وَ ما نَحن ُ بِتَأوِيل ِ الأَحلام ِ بِعالِمِين َ (44) وَ قال َ الَّذِي نَجا مِنهُما وَ ادَّكَرَ بَعدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأوِيلِه ِ فَأَرسِلُون ِ (45) يُوسُف ُ أَيُّهَا الصِّدِّيق ُ أَفتِنا فِي سَبع ِ بَقَرات ٍ سِمان ٍ يَأكُلُهُن َّ سَبع ٌ عِجاف ٌ وَ سَبع ِ سُنبُلات ٍ خُضرٍ وَ أُخَرَ يابِسات ٍ لَعَلِّي أَرجِع ُ إِلَي النّاس ِ لَعَلَّهُم يَعلَمُون َ (46) قال َ تَزرَعُون َ سَبع َ سِنِين َ دَأَباً فَما حَصَدتُم فَذَرُوه ُ فِي سُنبُلِه ِ إِلاّ قَلِيلاً مِمّا تَأكُلُون َ (47)

ثُم َّ يَأتِي مِن بَعدِ ذلِك َ سَبع ٌ شِدادٌ يَأكُلن َ ما قَدَّمتُم لَهُن َّ إِلاّ قَلِيلاً مِمّا تُحصِنُون َ (48) ثُم َّ يَأتِي مِن بَعدِ ذلِك َ عام ٌ فِيه ِ يُغاث ُ النّاس ُ وَ فِيه ِ يَعصِرُون َ (49) وَ قال َ المَلِك ُ ائتُونِي بِه ِ فَلَمّا جاءَه ُ الرَّسُول ُ قال َ ارجِع إِلي رَبِّك َ فَسئَله ُ ما بال ُ النِّسوَةِ اللاّتِي قَطَّعن َ أَيدِيَهُن َّ إِن َّ رَبِّي بِكَيدِهِن َّ عَلِيم ٌ (50) قال َ ما خَطبُكُن َّ إِذ راوَدتُن َّ يُوسُف َ عَن نَفسِه ِ قُلن َ حاش َ لِلّه ِ ما عَلِمنا عَلَيه ِ مِن سُوءٍ قالَت ِ امرَأَةُ العَزِيزِ الآن َ حَصحَص َ الحَق ُّ أَنَا راوَدتُه ُ عَن نَفسِه ِ وَ إِنَّه ُ لَمِن َ الصّادِقِين َ (51) ذلِك َ لِيَعلَم َ أَنِّي لَم أَخُنه ُ بِالغَيب ِ وَ أَن َّ اللّه َ لا يَهدِي كَيدَ الخائِنِين َ (52)

وَ ما أُبَرِّئ ُ نَفسِي إِن َّ النَّفس َ

لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِم َ رَبِّي إِن َّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيم ٌ (53) وَ قال َ المَلِك ُ ائتُونِي بِه ِ أَستَخلِصه ُ لِنَفسِي فَلَمّا كَلَّمَه ُ قال َ إِنَّك َ اليَوم َ لَدَينا مَكِين ٌ أَمِين ٌ (54) قال َ اجعَلنِي عَلي خَزائِن ِ الأَرض ِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيم ٌ (55) وَ كَذلِك َ مَكَّنّا لِيُوسُف َ فِي الأَرض ِ يَتَبَوَّأُ مِنها حَيث ُ يَشاءُ نُصِيب ُ بِرَحمَتِنا مَن نَشاءُ وَ لا نُضِيع ُ أَجرَ المُحسِنِين َ (56) وَ لَأَجرُ الآخِرَةِ خَيرٌ لِلَّذِين َ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُون َ (57)

[ترجمه]

گفت پادشاه: من ديدمي«8» در خواب هفت گاو فربه را كه بخوردي«9» ايشان را هفت گاو لاغر و هفت خوشه سبز و هفت ديگر خشك، اي جماعت فتوي كني مرا در خواب من اگر شما خواب را تعبير مي كني.

گفتند آميخته خوابهاست، و نيستيم ما به تأويل خوابها دانا«10».

گفت آن كس كه برست از آن دو و ياد آمد او را پس روزگاري، من خبر دهم شما را به تأويل آن«11» بفرستي مرا.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بود.

(2). آو، بم، آب، آز، لب: چون محنت، آج: چون اندوه و محنت.

(3). آو، بم، آب، آز، آج، لب كه.

(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: بخوردي.

(5). آو، بم، آج، لب: در آمد. [.....]

(6). مل: مدهوش.

(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: عرض كرد.

(8). آو، بم، آج، لب: ديدم.

(9). قم: مي خوردي.

(10). قم: به دانايان.

(11). قم: او.

صفحه : 84

اي يوسف اي راستگير«1» فتوي كن ما را در هفت گاو«2» فربه كه مي خورد«3» ايشان را هفت گاو لاغر و هفت خوشه سبز و ديگر خشك تا مگر من باز شوم«4» با مردمان تا مگر ايشان بدانند.

گفت: بكاري هفت سال پيوسته آنچه بدروي رها كني در خوشه الّا اندكي از آنچه«5» بخوري.

پس آيد از آن پس«6»

هفت سال سخت بخورند«7» آنچه از پيش«8» نهاده باشي«9» آن را الّا اندكي از آنچه نگاه داري.

پس آيد از پس آن سالي كه در او فرياد رسند مردمان را و در او انگور فشارند.

گفت پادشاه: بياريدش به من، چون آمد به او رسول، گفت: باز گرد با خداوندت بپرس از او«10» كه چه بود آن زنان را كه ببريدند دستهاشان«11» كه خداي من به كيد ايشان داناست؟

گفت: چه كار بود شما را چون مطالبت كردي يوسف را از تن او«12»!

گفتند: پرگست باد«13»؟ ندانيم بر او هيچ بديي«14». گفت زن عزيز: اكنون پيدا شد«15» حق

-----------------------------------

(1). قم، آو، بم، آج، لب: راستگوي.

(2). قم: گاوان.

(3). قم: مي خورند، آو، بم، آج، لب: بخوردند.

(4). بم، آج، لب: گردم.

(5). بم: كه از آن.

(6). قم، آو، بم، آج، لب: از پس آن.

(7). آج، لب: بخورد.

(8). آج، لب: از پس. [.....]

(9). بم: باشند.

(10). آو، بم: او را.

(11). قم: دستهاي خود را، آو، بم، آج، لب: دستها.

(12). آو، بم، آج، لب: نفس او.

(13). قم: پرگست بادا، آو، آج، لب: باز دارد، بم: ياد دارد.

(14). قم، آو، بم، آج، لب: بر او از بدي.

(15). آو، بم، آج، لب: شود.

صفحه : 85

من مطالبت كردم او را از تن او، و او از جمله راستيگران«1» است.

آن تا بداند«2» كه من خيانت نكردم«3» با او«4» در غيبت و خداي ره ننمايد«5» كيد خيانت كنندگان را.

بري نمي كنم تن«6» خود را كه تن«7» فرماينده است به بدي الّا آنچه ببخشايد خداي من كه خداي من آمرزنده و بخشاينده است.

گفت پادشاه«8» بياريد«9» او را به من تا برگزينم«10» او را براي خود. چون سخن گفت با او، گفت: تو امروز

بنزديك ما ممكّن«11» و استواري.

گفت: كن مرا بر خزينه هاي«12» زمين كه من نگاه دار«13» و داناام.

هم چونين«14» تمكين كرديم يوسف را در زمين تا مقام كند از آن، آن جا كه خواهد برسانيم رحمت ما به آن كه خواهيم و ضايع نكنيم مزد نكوكاران.

و مزد سراي پسين«15» بهتر است آنان را كه ايمان آرند«16» و ترس كار باشند«17».

-----------------------------------

(1). قم، آو، بم، آج، لب: راستگويان.

(2). آو، بم، آج، لب: بدانند.

(3). آج، لب: كردم.

(4). قم: او را.

(5). لب: به راه ننمايد.

(6). آج، لب: نفس.

(7). آو، بم، آج، لب: نفيس [.....] 8. آو، بم، آج، لب: ملك.

(9). آو، بم: بياري، كه با استعمال متن هم سازگارتر مي نمايد.

(10). آو، بم، آج، لب: برگزينيم.

(11). قم: مكين، بم، آج، لب: با تمكين.

(12). اساس، قم، آو، آج، لب: خزينها، بم: خزاينها.

(13). آو، بم، آج، لب: نگاه داري.

(14). قم، آو، بم، آج، لب: همچنين.

(15). قم: باز پسين، آو، بم، آج، لب: آخرت.

(16). قم: آوردند.

(17). قم: و بودند كه پرهيزگاري مي كردند.

صفحه : 86

قوله تعالي: وَ قال َ المَلِك ُ«1»، گفت ريّان بن وليد، يعني ملك مصر كه من در خواب ديدمي«2» هفت گاو فربه كه ايشان را هفت گاو لاغر مي خوردندي«3» و هفت خوشه گندم سبز و هفت«4» ديگر خشك كه اينكه خشك آن تر را بخوردي و نيست كردي. فتوي كني«5» مرا در خواب من، اگر شما تعبير خواب مي داني«6». إِنِّي أَري، من الرّؤيا. سَبع َ بَقَرات ٍ، براي آن «سبع» گفت بي «ها» كه معدود مؤنّث است و بقرات جمع بقره باشد، جمع سلامت، و اصل او از «بقر» باشد و آن شق ّ بود.

سمان، جمع سمين باشد و فعال در جمع فعيل به معني فاعل«7» قياسي

مطّرد باشد، نحو: طويل و طوال، و قصير و قصار، و عريض و عراض، و كريم و كرام. يَأكُلُهُن َّ سَبع ٌ عِجاف ٌ، جمع عجيف. وَ سَبع َ سُنبُلات ٍ خُضرٍ، «واو» عطف است علي «اري»، اي و اري سبع سنبلات خضر، جمع سنبله خضراء، و فعل«8» في جمع افعل صفة و فعلاء للمؤنّث قياسي است مطّرد نحو: احمر و حمراء و حمر، و أصفر و صفراء و صفر. وَ أُخَرَ، اي سبع سنبلات اخر، جمع اخر و اخري، و او لا ينصرف است و علّت منع صرف او صفت است و عدل چه او صفت سنبلات محذوف است، و معدول است از اخريات.

آنگه ايشان را گفت: يا أَيُّهَا المَلَأُ، اي جماعت معروفان؟ أَفتُونِي فِي رُءياي َ، فتوي كني مرا در خواب من، اگر شما تعبير خواب مي كني.

قالُوا، ايشان گفتند: أَضغاث ُ أَحلام ٍ، جمع ضغث، و ضغث دسته گندم«9» باشد و

-----------------------------------

(1). قم ايتوني به، چون مدت محنت يوسف- عليه السّلام- به سر آمد و از ره فرح بر سبيل بشارت خبر آمد، حق تعالي سبب ساخت تا ملك ديد كه هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را بخوردندي و هفت خوشه سبز ديدي كه هفت خوشه خشك گرد آن درآمدي و آن را نيست كردي، او از خواب در آمد ترسيده و مذعور كس فرستاد و سحره و كهنه و قيافان را بخواند و خواب بر ايشان عرضه كرد، پس گفت، يعني ملك مصر.

(2). همه نسخه بدلها: ديدم.

(3). قم، آب: بخوردي، آو، بم، آز، آج، لب: مي خوردي.

(4). قم: كه هفت خوشه. [.....]

(5). آب، آز، آج، لب: كنيد.

(6). قم قوله.

(7). قم بود.

(8). آج، لب: فعيل.

(9). بم: جمع ضغث دسته گندم.

صفحه :

87

رفع او بر خبر مبتداي محذوف است، اي رؤياك اضغاث احلام، و ما ذكرت اضغاث احلام، و ما تأويل خواب ندانيم. عند آن حال ساقي را ياد آمد كه در زندان مردي هست«1» كه او علم تعبير«2» نيك داند، و ذلك قوله: وَ قال َ الَّذِي نَجا مِنهُما، گفت آن كس كه برسته بود از ايشان، يعني از آن دو صاحب سجن: وَ ادَّكَرَ بَعدَ أُمَّةٍ، افتعل من الذّكر. و اصله اذتكر، «تا» را «ذال» كردند لقرب المخرج، آنگه «ذال» را «دال» كردند هم براي اينكه علّت، آنگه ادغام كردند، و ياد آمد او را از پس مدّتي. و «أمّت» اينكه جا به معني «حين» است و در شاذّ خواندند: بعد امد، اي بعد نسيان«3».

أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأوِيلِه ِ فَأَرسِلُون ِ، من خبر دهم شما را به تأويل آن، مرا بفرستي پس از اينكه. در كلام حذفي و اختصاري هست، و التّقدير: فارسلوه فلما وصل الي السجن.

قال ليوسف: يُوسُف ُ أَيُّهَا الصِّدِّيق ُ، او را بفرستادند چون به زندان رسيد، يوسف را گفت: اي يوسف؟ و حرف ندا بيفگند«4» لدلالة الكلام عليه و التّقدير، يا يوسف، اي صدّيق راستيگر«5» در آنچه گويي از تعبير خواب. و فعّيل بناي مبالغت باشد كخمّير و سكّير و شرّيب. أَفتِنا، فتوي كن ما را. رمّاني گفت: فتوي و فتيا دو لغت است، و حدّ او جواب باشد از حكم معني«6»، گفت: براي آن كه جواب از نفس معني آن را فتوي نخوانند، يقال: استفتيته فافتاني«7»، در هفت گاف فربه كه ايشان را مي خورد هفت گاف لاغر، و در هفت خوشه سبز و هفت ديگر خشك تا بين مردم«8» شوم و ايشان را«9» خبر دهم تا

بدانند.

يوسف- عليه السّلام- گفت: تعبير اينكه خواب آن است و تدبير اينكه كار«10» كه در اينكه هفت سال تخمي كه كاري«11» آنچه حاصل آيد از«12» دخل [20- ر]

در خوشه رها

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: است.

(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: كه او تعبير خواب.

(3). آج: اي نسيان.

(4). قم: بينداخت.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: راستگوي.

(6). آج، لب: يعني.

(7). آو، بم: و افتاني.

(8). قم، مل: تا با مردم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: تا بر مردمان.

(9). آو، بم، آز، آب، آج، لب: بايشان. [.....]

(10). قم، آب، آز آن.

(11). مل، آب، آز: كاريد.

(12). آج، لب: از او.

صفحه : 88

كني تا بماند«1»، الّا اندكي كه براي قوت به كار بايد«2». آنگه از پس آن هفت سال قحط آيد قحطي سخت كه هر چه در اينكه هفت سال نهاده باشي«3» ذخيره، همه خرج شود و خورده شود«4» جز اندكي از آنچه نگاه داري. آنچه پس از آن سالي آيد سال فراخي و خصب«5»، سالي كه در او فرياد مردمان رسند و در او عصر«6» كنند و انگور فشارند و آنچه در او آبي و«7» روغني باشد.

قوله: قال َ تَزرَعُون َ، زرع هم«8» كشتن باشد، يقال: زرعت«9» البذر، و هم رويانيدن، يقال: زرعه اللّه، اي أنبته، و الزّرع، النّبات. قال اللّه تعالي: كَزَرع ٍ أَخرَج َ شَطأَه ُ«10»دَأَباً، اي، عادة، قال اللّه تعالي: كَدَأب ِ آل ِ فِرعَون َ«11» فَما حَصَدتُم، حصد و حصاد، قطع زرع باشد، و براي آن فرمود كه در سنبل رها كني تا سوس و شپشه«20» در او نيفتد و مدّتي دراز«21» بماند.

ثُم َّ يَأتِي مِن بَعدِ ذلِك َ سَبع ٌ، اي سبع سنين. شِدادٌ، جمع شديد. و قوله:

-----------------------------------

(1). آو، بم:

نماند.

(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: آيد.

(3). آب، آز: باشيد.

(4). قم: خورده آيد.

(5). آو، بم، آب، آج، لب: خصيب.

(6). قم، بم، آب، آز، آج، لب: عصير.

(7). آب، آز: يا .

(8). بم، آب، آز، آج، لب تخم.

(9). آز: ذرعت.

(10). سوره فتح (48) آيه 29.

(11). سوره آل عمران (3) آيه 11 و سوره انفال (8) آيه هاي 52 و 54. [.....]

(12). آو، بم، آب، آز: دابنا.

(13). آز: نفعل.

(14). آز: و الدّواب.

(15). آو، بم، آب، آز، آج: سمع.

(19- 16). همه نسخه بدلها: همزه.

(17). آج: خواند.

(18). آج، لب: به تخفيف.

(20). كذا در اساس و قم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: شپشه.

(21). آز: در آن.

صفحه : 89

يَأكُلن َ، يعني يفنين«1»، بخورند اينكه سالهاي قحط آنچه نهاده باشي«2» در سالهاي پيشين.

و اينكه بر دو وجه بود: يكي آن كه «اكل» به معني افنا«3» باشد چون سال قحط بود و تخم نروياند و مدد نباشد و خرج«4» بود پنداريي«5» سال قحط آن را به فاني كرد. آنگه آن افنا و اهلاك«6» را كل خواند. و وجه دوم«7» آن كه مراد آن است: تأكلون«8» فيها، كه شما در اينكه سالها بخوري. آنگه سالها را به اكل وصف كرد، لوقوع الاكل فيها، كما يقال: نهار صايم و ليل قايم، و كما قال الشّاعر:

نهارك بطّال و ليلك نايم و عيشك يا مغرور عيش البهايم

و شدّت در وصف سال، كنايت است از قحط. و گفته اند: شدّت در هفت جاي استعمال كنند: در كرّت«9» و در مدّ و زمان«10» و خشم و الم و شراب و تن. و الاحصان، الاحراز، و الجعل في الحصن.

ثُم َّ يَأتِي مِن بَعدِ ذلِك َ عام ٌ فِيه ِ يُغاث ُ النّاس ُ، العام، السّنة، و

اشتقاقه«11» من عام في الماء يعوم عوما، اذا سبح«12» فيه، براي سيرش«13» را. و «الف» او منقلب است از «واو» بدلالة«14» قولهم في الجمع اعوام، و الحول«15»، السّنة لحوله و دوره«16» علي النّاس.

يُغاث ُ النّاس ُ، غوث نفعي باشد بر سر شدّتي و سختيي. و غوث، فرياد رسيدن باشد، و اغاثة، مصدر او باشد. و استغاثة، فرياد خواستن باشد، و غيث باراني باشد كه در وقت حاجت بارد. و آن گياه كه به آن باران رويد آن را «غيث» خوانند. وَ فِيه ِ يَعصِرُون َ، جمله قرّا به « يا » خواندند خبرا عن الغايب. و حمزه و كسائي به «تا» ي خطاب خواندند و مراد به «عصر»، هر چيزي كه از او شرابي بگيرند چون: انگور و

-----------------------------------

(1). آز: يفتين.

(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: بنهاده باشي.

(3). آج: فنا.

(4). آو، بم، آب، آز: خروج.

(5). همه نسخه بدلها: پنداري. [.....]

(6). قم، آب، آز: هلاك.

(7). آج، لب: دگر.

(8). آو، بم، آب، آز، آج: يأكلون.

(9). آو، بم: كر، آب، آز: كوه.

(10). آو، بم، زبان، آج: زبان.

(11). قم: و استعامه.

(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: سبح، مل: شح.

(13). آو، بم، آب، آز: شيرش.

(14). قم: بدلا عن.

(15). آو، بم: الحوال.

(16). بم، آج، لب: لدوره.

صفحه : 90

سيب و بهي و هر چي«1» كه از او روغني بگيرند، چون: كنجيد«2» و زيتون و جز آن«3».

يعني چنان كه در سالها خصب بودي،«4» هم چنان«5» شود.

و روايتي كردند«6» از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: مراد به عصر«7»، حلب است، يعني شير بسيار دوشي از گاف«8» و گوسپند«9» و شتر براي آن كه چون گياه بسيار باشد ايشان را شير بسيار باشد«10». معني سه ام«11»، [20-

پ]

ابو عبيده و زجّاج گفتند:

تعصرون، اي تنجون، نجاة المعتصر، اي الملتجي، و العصرة، الملجأ، و الاعتصار«12»، الالتجاء. قال عدي ّ بن زيد:

لو بغير«13» الماء حلقي«14» شرق كنت كالغصّان بالماء اعتصاري«15»

و قال ابو زبيد«16» الطّائي ّ:

صاديا يستغيث«17» غير معان و لقد كان عصرة المنجود

و اصل اينكه هم«18» از «عصر» است براي آن كه تشنه چون اعتصار كند به آب، اندك اندك مي خورد او بمثابت عاصر باشد، في عصر الماء في فيه. و نيز آن كس«19» كه التجا كند به كسي يا به جايي بمنزلت آن باشد كه: يتخلّص من مضيق الي سعة كالمايع«20» المعصور. و روايت كرده اند از بعضي قرّا: يعصرون، علي الفعل المجهول، اي يمطرون و يغاثون. ابو القاسم بلخي گفت: آيت دليل بطلان قول آنان مي كند كه گويند: الحكم للمعبّر الاوّل، حكم آن را باشد كه اوّل خواب را تعبير كند، براي آن كه ايشان گفتند: «اضغاث احلام» آنگه از پس آن يوسف آن را تعبير كرد و حكم

-----------------------------------

(1). قم: چيز، آو، آب، بم، مل، آج، لب: هر چه، آز: هر جا.

(2). همه نسخه بدلها: كنجد.

(3). قم: غير آن. [.....]

(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: بود.

(5). همه نسخه بدلها: همچنان.

(6). آو، بم، آب، آز، آج، لب: روايت كردند.

(7). قم: عصير.

(8). همه نسخه بدلها: گاو.

(9). آب، مل، آج، لب، آز، گوسفند.

(10). همه نسخه بدلها بجز آب: بود، قم و.

(11). آب، آز: سيوم.

(12). آو، بم، آب، آز: الاعصار.

(13). آو: يغير.

(14). آب، آب: خلقي.

(15). آو، بم، آج، لب: اعصاري.

(16). همه نسخه بدلها بجز قم: ابو زيد.

(17). قم، لب: تستغيث، ديگر نسخه بدلها: مستغيث. [.....]

(18). مل: اينكه همه.

(19). آو، بم، آب، آز: و هر آن كس.

(20).

مل: كالمانع.

صفحه : 91

تعبير او را بود. و ممكن باشد كه از اينكه جواب«1» گويند كه: ايشان تعبير نكردند، ايشان دفع تعبير كردند«2» كه تعبير ندانستند. گفتند: اينكه نه خوابي است كه آن را تعبير كنند. پس از اينكه در«3» كلام حذفي هست و اختصاري، و تقدير آن است كه: فرجع الّذي نجا منهما الي الملك و اخبره بما قال يوسف.

وَ قال َ«4»ما خَطبُكُن َّ، و الخطب، الامر العظيم. و البال، الحال، يقال: ما بالك، اي ما حالك.

و ما خطبك و ما شأنك بمعني واحد. گفت: چه حال بود شما را با يوسف، چون او را مراودت كردي و مطالبت از نفس او، و او شما را مراودت كرد يا نه! گفتند: حاش َ لِلّه ِ، پرگست«6» باد؟ كه ما از او الّا خير و صلاح ندانيم و بر او هيچ بدي و تهمتي نديديم. [21- ر]

عند آن حال زليخا«7» مقرّ آمد و گفت: الآن َ حَصحَص َ الحَق ُّ، اي بان و ظهر.

عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده گفتند: حصحص الامر، اذا حصل علي«8» أمكن وجوهه، و كلمت از مضاعف رباعي است، و أصله من حص ّ شعره اذا استأصله بالقطع، و منه الحصّة، القطعة من الشّي ء، فمعني حصحص، انقطع، بظهوره«9» عن غيره. و مثله:

كبكبوا و كبّوا و كف ّ الدّمع و كفكفه، و ردّه و ردّده. و يقال: حصحص البعير بثفناته في الارض، اذا حكّه بها«10» فيستبين آثارها«11» فيها. و قال حميد بن ثور الهلالي ّ:

و حصحص في صم ّ«12» الحصي ثفناته و رام القيام ساعة ثم ّ صمّما«13»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز مل: آي.

(2). بم، آج، لب: مدّتي.

(3). آو، بم، آز، آج: دستها بريدند.

(4). آز: باز پيش.

(5). آز، آج: بداني.

(6).

آج: ندارد، ديگر نسخه بدلها: برگشت.

(7). مل نيز.

(8). آو، بم، آب، آز، آج، لب ما.

(9). اساس: و ظهوره، با توجّه به آب تصحيح شد.

(10). آز: بما.

(11). آو، بم، آج: مستنيرا نارها، مل: فيسير لنارها، آب، آز: فتبير آثارها. [.....]

(12). قم: ضمير، آو، بم، مل، آب، آز، آج: ضم ّ.

(13). قم، مل، آب، آز، آج: ضمّما.

صفحه : 93

و انحص ّ«1» الوبر«2» عن جنب البعير و انحت ّ«3» اذا انحسر. أَنَا راوَدتُه ُ عَن نَفسِه ِ، مراودت و مطالبت من كردم او را از نفس او و يوسف در آنچه مي گويد راستيگر است«4».

ذلِك َ لِيَعلَم َ أَنِّي لَم أَخُنه ُ بِالغَيب ِ، اينكه براي آن است تا بداند كه من با او در غيبت«5» خيانت نكردم. خلاف كردند در آن كه اينكه«6» كلام كيست. بعضي مفسّران گفتند چون حسن و مجاهد و قتاده و ضحّاك كه: اينكه حكايت كلام«7» يوسف است، گفت: اينكه استكشاف براي آن كردم تا عزيز بداند كه من در غيبت او با او خيانت نكردم در حق ّ زليخا. وَ أَن َّ اللّه َ لا يَهدِي كَيدَ الخائِنِين َ، و خداي تعالي كيد خيانت كنندگان را هدايت نكند و رها نكند كه بر كار شود و پوشيده ماند.

وَ ما أُبَرِّئ ُ نَفسِي، آنگه گفت: من نفس خود را مبرّا نمي كنم كه نفس مردمان را به بدي فرمايد. و اينكه كلام بر سبيل خضوع و خشوع و كسر نفس گفت و انقطاع با خداي تعالي. و بعضي دگر گفتند: اينكه از كلام زليخاست براي آن كه به كلام او متّصل است و بر اينكه تأويل«8» كلام از نسق خود بنمي رود«9»، و معني آن بود كه تا يوسف بداند كه من در غيبت او با او خيانت

نكردم و چون مرا پرسيدند از حديث او، راستي بگفتم«10» و خداي هدايت نكند كيد خاينان را، پس براي اينكه خيانت نكردم با يوسف- آنگه گفت: وَ ما أُبَرِّئ ُ نَفسِي، و من خويشتن را مبرّا نخواهم كرد از بدي تا ديگران متّهم شوند كه نفس مردم را كار بد فرمايد و مردم به آن مسرع باشند«11» كه نفس فرمايد از بدي. إِلّا ما رَحِم َ رَبِّي، الّا آنچه خداي رحمت كند، يعني اگر بعضي مردمان از آفت«12» نفس امّاره به معصيت سلامت يابند به لطف و رحمت خداي بود، و

-----------------------------------

(1). قم: و الحص.

(2). مل: الوتر.

(3). مل: و الحب.

(4). قم، مل، راست مي گويد، آو، بم، آز، آج، لب: راست گوي است.

(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: من در غيبت او، مل: من در غيبت با او.

(6). آو، بم، مل، آز از.

(7). آو، بم، آز: اينكه از كلام، آج، لب: از كلام.

(8). آب، آز: تقدير.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: نمي رود.

(10). آو، بم، آب، آز، آج، لب: او را راست بگفتم.

(11). قم، مل: باشد.

(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب: ندارد. [.....]

صفحه : 94

آن لطف آن است كه آن را عصمت مي خوانند، و خداي تعالي آمرزنده و بخشاينده است.

و در خبر است كه: چون يوسف- عليه السّلام- خواست تا از زندان بيرون آيد، اهل زندان جزع كردند از مفارقت او و گفتند: ما را وجود تو اينكه جا انس بود و راحت و فوايد، اكنون مي بروي ما چه كنيم و كه باشد ما را كه غمگسار ما بود! يوسف- عليه السّلام- ايشان را دعا كرد و گفت:

1» اللّهم ّ اعطف عليهم بقلوب الاخيار و لا تعم« عليهم

الاخبار،

بار خدايا دلهاي ولات و نيكان بر اينان مشفق گردان و اخبار بر اينان پوشيده مدار براي«2» اينكه در همه شهرها خبر«3» شهر ايشان بهتر دانند. چون بيرون آمد«4» بر در زندان بنوشت:

5» هذا قبر« الاحياء و بيت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماته الاعداء،

اينكه گور زندگان است و خانه اندوهان است و تجربت دوستان است و شماتت«6» دشمنان«7» است. آنگه به گرماوه«8» رفت و غسل كرد و خويشتن پاكيزه كرد از درن و وسخ زندان [21- پ]

و خلعت ملك در پوشيد. چون به در سراي ملك رسيد بر در سراي بايستاد و گفت:

9»10»11»12» حسبي ربّي من دنياي« و حسبي ربّي من خلقه عزّ جاره« و جل ّ ثناؤه« و لا اله غيره«،

چون در پيش ملك رفت، گفت:

اللّهم ّ انّي أسئلك بخيرك من خيره و أعوذ بك من شرّه و شرّ غيره.

چون چشمش بر ملك افتاد، سلام كرد بر ملك و او را تحيّت كرد به زبان عرب. ملك او را گفت: اينكه چه زبان است!

گفت: زبان عمّم اسماعيل. آنگه در ميانه زبان بگردانيد و او را به عبراني دعايي گفت«13»، ملك گفت: اينكه چه زبان است! گفت: زبان پدران من است.

وهب منبّه گفت: ملك هفتاد زبان دانست به هر زبان كه با يوسف سخن گفت، يوسف جواب داد و به آن لغت«14» سخن گفت. ملك به عجب فرو ماند از او- و.

-----------------------------------

(1). آد: لا يعم، آب، آز، آج، لب: لا تكتم.

(2). قم: از براي.

(3). قم: ندارد.

(4). آو، بم: برون آمد.

(5). همه نسخه بدلها: قبور.

(6). آب، آز: شاد كامي.

(7). آو، بم: اعداء.

(8). قم، آب، آز، آج، لب: گرمابه.

(9). آو، بم، آب، آز، آج: زيبايي.

(10). قم: جازك.

(11).

قم: ثناءك.

(12). قم: غيرك.

(13). قم: بگفت.

(14). آج، لب: ندارد. [.....]

صفحه : 95

يوسف را آن روز سي سال بود- ملك در جمال او مي نگريد و حداثت سن ّ او و غزارت علم او. با نديمان خود نگريد، گفت: اينكه آن است كه تأويل خواب من بگفت، و كس ندانست. آنگه او را گفت: يا يوسف من مي خواهم تا تأويل اينكه خواب از زبان تو بشنوم، يوسف- عليه السّلام- گفت«1»: اوّل«2» خواب تو به تفصيل بگويم كه تو چه ديدي و چگونه ديدي! گفت«3»: روا باشد. گفت: اي ملك؟ تو هفت كاف«4» ديدي فربه نيكو سپيد روشن ديم«5»، كه رود نيل بشكافت و ايشان از آن جا برآمدند پستانها پر شير. تو در ايشان مي نگريدي و از حسن ايشان متعجّب مي بودي كه نگاه كردي آب نيل به زمين فرو شد و زمين پديد آمد و از ميان گل و خرّ«6» او هفت گاف«7» بر آمدند لاغر و گرد گن موي،«8» خاك رنگ، شكمها با پس«9» شده، بي پستان و بي شير، دندان و پنجه«10» داشتند چون دست و پنجه سگان و خرطومها داشتند چون خرطومهاي«11» سباع با آن گاوان ديگر آميخته شدند و ايشان را بدرّيدند و بخوردند و استخانهاي«12» ايشان بشكستند و مغز استخانهاي«13» ايشان بمكيدند و تو در آن«14» مي نگريدي و متعجّب مي بودي. از آن پس هفت خوشه گندم از زمين بر آمد سبز و هفت ديگر سياه خشك در يك جايگاه«15»، تو به تعجّب با خود مي گفتي كه اينكه خوشه هاي گندم عجب است در يك جاي رسته«16» هفت سبز سير آب، و هفت سياه خشك بي بر«17». در اينكه ميانه بادي بر آمد و

آن خوشه هاي سياه خشك را بر آن خوشه هاي سبزتر زد«18» و آتش در آن زد و آن را بسوخت. اينكه آخر«19» خواب تو است. آنگه از خواب درآمدي ترسيده«20» مذعور. ملك از آن

-----------------------------------

(1). در اساس دو بار تكرار شده است.

(2). آو، بم، آب، آز: به اوّل.

(3). آو، بم: گفتند.

(4). همه نسخه بدلها: گاو.

(5). كذا در اساس و مل، ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(6). قم: ندارد، آو، بم، آب، آز، آج: حمأ.

(7). همه نسخه بدلها: گاو.

(8). قم، مل، آب، آز، آج، لب: گر كن موي، يا گرگن موي، آو: گروكن موي، كه روي واو با قلم مشابه متن خط كشيده شده است.

(9). آب، آز: باز پس.

(10). مل، آب، آز: پنجه اي.

(11). آو، بم، آب، آز، لب: خرطوم.

(13- 12). همه نسخه بدلها: استخوانهاي.

(14). مل: در ايشان.

(15). آو، بم، آب، آز: جاي. [.....]

(16). قم: برسته.

(17). قم: بي برد.

(18). همه نسخه بدلها بجز قم: بر زد.

(19). آو، بم، آج جواب.

(20). آو، بم، آب، آز، آج، لب: مي ترسيدي و.

صفحه : 96

به تعجّب فروماند و گفت: اينكه گفت«1» تو عجب تر از خواب من است تا پنداري كه اينكه خواب تو ديدي«2»، و به خداي كه هيچ خلل نكردي و هيچ خطا نگفتي. اكنون اي صدّيق روزگار؟ چه راي است تو را در اينكه خواب كه من ديده ام! گفت:

مصلحت در آن است كه بفرمايي تا گندم و جو بسيار چندان كه به دست آيد بيارند و بكارند و هر چه تو را در خزينه است همه خرج كني بر تخم كار و عمارت زمين«3»، چه اضعاف اضعاف آن بازيابي. چون به بر آيد«4» و برسد، بفرمايي تا بدروند و در خوشه رها كنند

تا به زيان نيايد و آفت وسوس به او راه نبرد و نيز تا دانه او قوت آدميان باشد و كاه او علف چهار پاي«5» بود. و از اينكه طعامي كه حاصل آيد خمسي برداري براي قوت سال و أربعة أخماس در انبارها بنهي، در اينكه هفت سال چنين كني. چون اينكه سالها«6» برود، هفت سال آيد سالهاي قحط و قحطي عام باشد و به اطراف عالم برسد از اقصاي جهان«7» بيايند و از تو طعام خواهند و بخرند. تو آنچه در اينكه سالها نهاده باشي به حكم و مراد خود بفروشي از آن جا خزينه هايي«8» نهي و گنجهايي كه كس نديده است و نشنيده«9». ملك گفت: به اينكه كار كه قيام كند و اينكه كه داند كردن كه تو گفتي! يوسف- عليه السّلام- [22- ر]

عند آن گفت:

اجعَلنِي عَلي خَزائِن ِ الأَرض ِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيم ٌ، اي كاتب حاسب، من نويسنده و محاسبم به كتابت«10» و حساب نگاه دارم و اينكه علم مرا حاصل است. و گفتند: من حفيظم آن را كه به من سپاري و عالمم به احوال سالهاي قحط.

عبد اللّه عبّاس گفت، رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت:

رحم اللّه اخي يوسف لو لم يقل اجعلني علي خزائن الإرض انّي حفيظ عليم

، اگر نگفتي مرا به عامل خزاين كن، هم در حال عمل به او خواست دادن«11». چون استدعا كرد، يك سال با پس«12» افتاد تا يك سال نرفت عمل به او نداد. و رسول- عليه السّلام- گفت:

انّا لا

-----------------------------------

(1). مل: گفتار.

(2). مل: خود تو ديده اي، بم، آب، آز، آج: ديده اي.

(3). آج، لب: ندارد.

(4). آب، آز: چون بر آيد.

(5). همه نسخه بدلها بجز مل:

چهار پايان.

(6). قم، آج، لب: اينكه هفت سال.

(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: جهان.

(8). قم: خزانه هايي.

(9). آو، بم، مل، آب، آز، آج، لب: نديده باشد. [.....]

(10). لب كردن.

(11). آو، آب، آز، آج، لب: داد.

(12). آو، بم، مل، آب، آج، لب: باز پس.

صفحه : 97

الله نستعمل علي عملنا من اراده}

، ما عمل به آن ندهيم كه او خواهد. يوسف- عليه السّلام- يك سال پيش او مي بود و با او مجالست«1» مي كرد و او از او علوم و آدابي مي ديد«2»، در او«3» متعجّب مي بود. يك روز يوسف را گفت: مرا با تو به هر نوعي مي بايد تا«4» اختلاط كنم، جز آن است كه مرا استنكاف مي باشد از آن كه با تو طعام خورم.

يوسف- عليه السّلام- گفت: من اوليتر«5» كه استنكاف كنم از اينكه«6». من پسر يعقوبم، اسرايل اللّه، پسر اسحاق، ذبيح اللّه، پسر ابراهيم، خليل اللّه. گفت: راست گفتي و از آن پس با او مؤاكله و مشاربه كرد.

عبد اللّه عبّاس گفت: چون يك سال برآمد، ملك يوسف را بخواند و تاج بر سر او نهاد و شمشير خاص ّ خود حمايل كرد او را«7» و او را بر سريري نشاند از زر مرصّع به درّ و ياقوت و كلّه اي استبرق بر بالاي آن بزد. طول آن سرير سي گز بود و عرضش ده گز. بر او سي بستر اوگنده بود و شست«8» مقرمه كرده«9» و او را بر آن سرير نشاند و ملوك را و امرا را در فرمان او كرد و ملك در خانه بنشست و پادشاهي به دست يوسف«10» داد و كار مصر با او گذاشت«11» و قطفر«12» را از آن عمل كه داشت

معزول بكرد و عمل او نيز به يوسف داد. قطفر«13» روزكي چند بماند آنگه بمرد. ملك زليخا را به يوسف داد. چون يوسف در نزديك زليخا شد و با او بنشست، او را گفت: اينكه بهتر است يا آنچه تو مرا به آن استدعا مي كردي! زليخا گفت: اي صدّيق؟ تو مرا بر آن ملامت مكن كه من زني بودم جوان، در نعمت، با جمال و مال چنان كه تو ديدي. و شوهر مرا شهوت به زنان نبود و پيرامن«14» نگشتي و آنگه تو نكوترين اهل روزگار بودي.

من از محبّت تو مبتلا شدم به امري كه مانند آن كس را نبود. چون يوسف دست به او يازيد او را بكر يافت، دانست كه او راست گفت. و يوسف را از او دو فرزند آمد: يكي

-----------------------------------

(1). مل: محاسبه.

(2). قم، مل، لب كه.

(3). مل بود.

(4). قم: كه.

(5). همه نسخه بدلها: اولي ترم.

(6). آو، بم، مل، آب، آز، لب كه.

(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: حمايل او كرد.

(8). همه نسخه بدلها: بجز قم: شصت.

(9). مل، آب، آز بود.

(10). لب: به يوسف.

(11). آو، بم: گزاشت. [.....]

(13- 12). همه نسخه بدلها: قطفير.

(14). همه نسخه بدلها من.

صفحه : 98

افراييم«1» و يكي ميشا«2»، و ملك مصر بر يوسف راست گشت«3»، در ميان رعيّت عدل آشكارا كرد و همه زنان و مردان«4» مصر او را دوست گفتند و شكر گفتند، فذلك قوله تعالي:لا كه وَ قال َ المَلِك ُ ائتُونِي بِه ِ أَستَخلِصه ُ لِنَفسِي- الي قوله: وَ كانُوا يَتَّقُون َ، و قال البحتري ّ:

اما في رسول اللّه [يوسف]«5» اسوة لمثلك محبوسا علي الظّلم و الافك

اقام جميل الصّبر في السّجن برهة فآل«6» به الصّبر الجميل الي«7» الملك

و

كتب بعضهم الي صديق له:

وراء مضيق الخوف متّسع الأمن و اوّل مفروح«8» به آخر الحزن

فلا تيأسن فاللّه ملّك يوسفا خزائنه بعد الخروج من السّجن

قوله:لا كه وَ قال َ المَلِك ُ ائتُونِي [بِه ِ]«9»لا أَستَخلِصه ُ لِنَفسِي، ملك گفت: اينكه مرد را كه علم«10» چنين داند، او را در زندان رها نكنند، او را به من آري تا من او را بخاصّه و خالصه خود كنم. او سزاي«11» آن باشد كه«12» وزارت من كند، چه جاي آن است كه او در زندان با زندانيان عمر مي گذارد! [22- پ]

و الاستخلاص، استفعال من الخلاص و من الخلوص ايضا، و هر دو معني را محتمل است، بياري او را از بند و زندان برهانم براي خود تا او را بخالص و خاصّه خود كنم از همه جهان، و اينكه قريب«13» تر است.لا كه فَلَمّا كَلَّمَه ُ، در كلام حذفي و اختصاري هست، و التّقدير فأتوا به فلمّا جاءه كلّمه، او را بياوردند. چون بيامد و ملك با او سخن گفت و او را در سخن بيازمود، بدانست كه بيش از آن است كه گفته اند، چنان كه«14» گفت:

-----------------------------------

(1). لب: افرايم.

(2). بم، آج: مشا.

(3). آو، بم، آب، آز، آج، لب: شد.

(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: همه مردمان.

(5). آو، بم، آج، لب: البحري، آب، آز شعر.

(6). اساس: ندارد! از قم، افزوده شد.

(7). قم: علي.

(8). بم، آب، آز، آج، لب: مفروج.

(9). اساس و آز، ندارد، با توجه به ضبط قرآن مجيد افزوده شد.

(10). مل علم خواب داند.

(11). مل: سزاوار.

(12). آو، بم، آب، آز، آج، لب او. [.....]

(13). آب: قرين.

(14). آج، لب شاعر.

صفحه : 99

و استكبر«1» الاخبار قبل لقائه فلمّا التقينا صغّر«2»

الخبر الخبر

تا مي شنيد روا داشت«3» كه چنان است«4» يا نه چنان است، چون بديد او را و بديدن او را شناخت تا با او سخن گفت و از او سخن شنيد. و تكليم، خطاب باشد، فرقي نبود ميان كلّمه و خاطبه، چون استنطاق كرد او را و او به سخن در آمد، از سخن او مايه علم او بشناخت و از مايه علم او پايه قدر او بدانست. و از اينكه جا گفت امير المؤمنين«5»- عليه السّلام:

6» المرء مخبوّ« تحت لسانه

، مرد در زير زبان پنهان است.

و هم او گفت- عليه السّلام:

لسان المرء ترجمان عقله

، زبان مرد ترجمان عقل او بود«7». صورت عقل از روي مثل به حاسّه سمع بينند، تا نگويد«8» ندانند كه داناست يا نادان، چون به گفتار در آيد اگر چه غرض او خبر از غيري باشد نهاد كلام اوّل از مقدار عقل او و اندازه علم او خبر مي دهد، اگر نيك گويد ثمره اينكه باشد كه:

فلمّا التقينا صغّر الخبر الخبر و اگر بد آيد و بد گويد«9»، بر او اينكه مثل زنند كه«10»:

و ان ّ لسان المرء ما لم تكن«11» له حصاة علي عوراته لدليل

و از اينكه جا گفت امير المؤمنين«12» عليه السّلام:

لا تنظر الي من قال و انظر الي ما قال،

گفت: به گوينده منگر كه كيست! به سخن او نگر كه او را از سخن او بشناسي. و شاعر«13» پارسيان هم اينكه معني گفت«14»:

سخن آراي هر چه بر دارد مايه خويش«15» از او«16» پديد آرد

بنمايد به خلق پايه خويش«17» آگهيشان دهد ز مايه خويش«18»

-----------------------------------

(1). قم، آو، بم، آج: و استكثر.

(2). آو، بم، آب، آج، لب: استصغر.

(3). قم، بم،

آب، آز، آج، لب: مي داشت، آو: مي داشتم.

(4). همه نسخه بدلها بجز مل: بود.

(5). آو، بم، آب، آز علي، مل، آج، لب علي بن ابي طالب.

(6). آز، مل: مخبوء.

(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: اوست.

(8). قم، آج: نگويند.

(9). آج، لب: بد گويد و بد آيد.

(10). آب، آز، آج، لب شعر.

(11). همه نسخه بدلها: يكن.

(12). آج، لب: علي عليه الصّلوة و السّلام. [.....]

(13). آز: شاعران، آو، بم، آب، لب: شاعر پارسيان گويد.

(14). آب، آز بيت، آج، لب نظم. (18- 17- 15). آو، بم: خوش.

(16). آج، لب: آن.

صفحه : 100

گر چه مردي بزرگوار بود در معاني سخن گذار«1» بود

تا نگويد سخن ندانندش خيره و عمر«2» سار«3» خوانندش

مرد زير زيان بود پنهان ساير است اينكه مثل به گرد جهان

چون از سخن او مايه او بديد، در خور آن او را پايه«4» نهاد، گفت:لا كه إِنَّك َ اليَوم َ لَدَينا مَكِين ٌ أَمِين ٌ، تو امروز بنزديك ما مكين و اميني. عذر آن خواست كه پيش از اينكه تو را نشناختم، چون تو را امروز شناختم«5» لا جرم به قدر امانتت«6» پايه مكانتت«7» نهاديم.

اگر آن كس كه او خوابي را تعبير بگفت مستحق ّ وزارت ملك«8» شد بل«9» ملك مصر به او دادند و بر سرير ملكش«10» بنشاندند و تاج مملكت«11» بر سرش نهادند و نگين ملك در انگشت او كردند. آن كه توريت و انجيل و زبور و قرآن«12» را تفسير و تأويل بگفت سزاوار وزارت و خلافت نباشد! او در هفت گاف«13» سخن گفت و راست گفت، از آن گفت«14» پادشاهي صد هزار هزار مرد يافت. آن كس كه او حكم هر«15» آدمي صورت گاف«16» سيرت بشناخت آن

بر پادشاه حاكم شد كم از آن كه او بر اينكه گاف«17» سيرتان خر بصيرتان حاكم شود. گفت چون اميني است در خويشتن از قبل ما مكين بايد كه نيكو نباشد در عدل پادشاه مرد مؤتمن و از قبل او نا ممكّن، نكو گفت امام زمخشري«18»:

امتحنوه فكان مؤتمنا ثم ّ استشاروه بعد ما امتحنوا

ثم ّ دعوه لذاك«19» مؤتمنا للملك و المستشار مؤتمن

-----------------------------------

(1). كذا در اساس، آب، آز، آج، لب، ديگر نسخه بدلها: گزار.

(2). قم، آو، از، غمر.

(3). آز: ساز، آج: ساي.

(4). آب، آز: مقام.

(5). آو: بشناختيم.

(6). آب، آز: امانت.

(7). آب، آز: مكانت.

(8). آج: ملك.

(9). مل: بل كه.

(10). آج: لب: مملكتش. [.....]

(11). آج، لب: ملك.

(12). آب، آز: فرقان. (17- 16- 13). گاف/ گاو، همه نسخه بدلها: گاو.

(14). مل: گفت خود.

(15). مل: هزار.

(18). آب، آز شعر.

(19). آو، بم، آج، لب: لذلك.

صفحه : 101

يوسف- عليه السّلام- چون آن تمكين ديد، درآمد و گفت: اجعَلنِي عَلي خَزائِن ِ الأَرض ِ. اگر گويند: شايد تا او از قبل ظالم و از دست او ولايت خواهد، گوييم:

ولايت به صورت، ملك مصر را بود، به معني يوسف را بود، جز كه ممكّن نبود [23- ر]

او كه خواست حق ّ خود خواست و آن را كه حقّي بود او را به هر وجه كه تواند بود كه توصّل«1» كند به آن، آنگه آن خواست از پادشاه كه قوام ملك به آن باشد و آن خزانه است«2»، گفت: مرا به سر خزانه زمين موكّل كن و كار خزانه به من مفوّض كن، آنگه چون كسي نبود كه آن جا او را شناختي و تزكيه او كردي او خود تزكيه«3» خود كرد، گفت: إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيم ٌ،

من نگاه دارم و ضايع نكنم و عالمم به وجوه دخل و خرج آن به علم حاصل كنم و به حفظ نگاه دارم و ضايع نكنم و چون وقت خرج باشد، به جاي خود بنهم، چه عالمم به مصالح آن و حافظم آن را از نا اهل.

آنگه حق تعالي گفت: وَ كَذلِك َ مَكَّنّا، اگر چه ملك مي گفت تو نزد ما مكيني، حق تعالي مي گفت تو از جهت من با تمكيني، تمكين تو من كنم و مكان و مكانت تو من دهم كه تو را به حقيقت من شناسم، لا جرم او را در زمين تمكين كرد، يَتَبَوَّأُ مِنها حَيث ُ يَشاءُ، تا جاي سازد آن جا كه خواهد، يقال: تبوّأت الموضع اذا اتّخذته«4» منزلا و مأوي، و اصله من «باء»«5»، اذا رجع، و منه البواء في الدّم لأنّه يرجع اليه في القصاص. آنگه بيان فضل خود گفت كه عام ّ است با همه كس، گفت:

نُصِيب ُ بِرَحمَتِنا مَن نَشاءُ، برسانيم به رحمت خود آن را كه خواهيم. وَ لا نُضِيع ُ أَجرَ المُحسِنِين َ، و مزد نكوكاران ضايع نكنيم، و قوله: مَكَّنّا لِيُوسُف َ، اينكه «لام» صله است و زياده، كقوله: رَدِف َ لَكُم«6» إِن كُنتُم لِلرُّءيا تَعبُرُون َ«7»مَكَّنّاهُم فِيما إِن مَكَّنّاكُم فِيه ِ«8» يَتَبَوَّأُ مِنها، في موضع النّصب، علي الحال.

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: توسّل.

(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: خواست.

(3). قم، آج: تزكيت.

(4). همه نسخه بدلها بجز مل، منه.

(5). همه نسخه بدلها: با.

(6). سوره نحل (27) آيه 72.

(7). سوره يوسف (12) آيه 43. [.....]

(8). سوره احقاف (46) آيه 26.

صفحه : 102

قوله: وَ لَأَجرُ الآخِرَةِ خَيرٌ لِلَّذِين َ آمَنُوا، آنگه گفت: مزد آخرت كه ثواب است به از اينكه ملك

مصر باشد«1» كه به يوسف داديم آنان را كه ايمان دارند و متّقي باشند مجتنب از معاصي.

[سوره يوسف (12): آيات 58 تا 80]

[اشاره]

وَ جاءَ إِخوَةُ يُوسُف َ فَدَخَلُوا عَلَيه ِ فَعَرَفَهُم وَ هُم لَه ُ مُنكِرُون َ (58) وَ لَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم قال َ ائتُونِي بِأَخ ٍ لَكُم مِن أَبِيكُم أَ لا تَرَون َ أَنِّي أُوفِي الكَيل َ وَ أَنَا خَيرُ المُنزِلِين َ (59) فَإِن لَم تَأتُونِي بِه ِ فَلا كَيل َ لَكُم عِندِي وَ لا تَقرَبُون ِ (60) قالُوا سَنُراوِدُ عَنه ُ أَباه ُ وَ إِنّا لَفاعِلُون َ (61) وَ قال َ لِفِتيانِه ِ اجعَلُوا بِضاعَتَهُم فِي رِحالِهِم لَعَلَّهُم يَعرِفُونَها إِذَا انقَلَبُوا إِلي أَهلِهِم لَعَلَّهُم يَرجِعُون َ (62)

فَلَمّا رَجَعُوا إِلي أَبِيهِم قالُوا يا أَبانا مُنِع َ مِنَّا الكَيل ُ فَأَرسِل مَعَنا أَخانا نَكتَل وَ إِنّا لَه ُ لَحافِظُون َ (63) قال َ هَل آمَنُكُم عَلَيه ِ إِلاّ كَما أَمِنتُكُم عَلي أَخِيه ِ مِن قَبل ُ فَاللّه ُ خَيرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرحَم ُ الرّاحِمِين َ (64) وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُم وَجَدُوا بِضاعَتَهُم رُدَّت إِلَيهِم قالُوا يا أَبانا ما نَبغِي هذِه ِ بِضاعَتُنا رُدَّت إِلَينا وَ نَمِيرُ أَهلَنا وَ نَحفَظُ أَخانا وَ نَزدادُ كَيل َ بَعِيرٍ ذلِك َ كَيل ٌ يَسِيرٌ (65) قال َ لَن أُرسِلَه ُ مَعَكُم حَتّي تُؤتُون ِ مَوثِقاً مِن َ اللّه ِ لَتَأتُنَّنِي بِه ِ إِلاّ أَن يُحاطَ بِكُم فَلَمّا آتَوه ُ مَوثِقَهُم قال َ اللّه ُ عَلي ما نَقُول ُ وَكِيل ٌ (66) وَ قال َ يا بَنِي َّ لا تَدخُلُوا مِن باب ٍ واحِدٍ وَ ادخُلُوا مِن أَبواب ٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغنِي عَنكُم مِن َ اللّه ِ مِن شَي ءٍ إِن ِ الحُكم ُ إِلاّ لِلّه ِ عَلَيه ِ تَوَكَّلت ُ وَ عَلَيه ِ فَليَتَوَكَّل ِ المُتَوَكِّلُون َ (67)

وَ لَمّا دَخَلُوا مِن حَيث ُ أَمَرَهُم أَبُوهُم ما كان َ يُغنِي عَنهُم مِن َ اللّه ِ مِن شَي ءٍ إِلاّ حاجَةً فِي نَفس ِ يَعقُوب َ قَضاها وَ إِنَّه ُ لَذُو عِلم ٍ لِما عَلَّمناه ُ وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يَعلَمُون َ (68) وَ لَمّا دَخَلُوا عَلي يُوسُف َ آوي إِلَيه ِ أَخاه ُ قال َ

إِنِّي أَنَا أَخُوك َ فَلا تَبتَئِس بِما كانُوا يَعمَلُون َ (69) فَلَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم جَعَل َ السِّقايَةَ فِي رَحل ِ أَخِيه ِ ثُم َّ أَذَّن َ مُؤَذِّن ٌ أَيَّتُهَا العِيرُ إِنَّكُم لَسارِقُون َ (70) قالُوا وَ أَقبَلُوا عَلَيهِم ما ذا تَفقِدُون َ (71) قالُوا نَفقِدُ صُواع َ المَلِك ِ وَ لِمَن جاءَ بِه ِ حِمل ُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِه ِ زَعِيم ٌ (72)

قالُوا تَاللّه ِ لَقَد عَلِمتُم ما جِئنا لِنُفسِدَ فِي الأَرض ِ وَ ما كُنّا سارِقِين َ (73) قالُوا فَما جَزاؤُه ُ إِن كُنتُم كاذِبِين َ (74) قالُوا جَزاؤُه ُ مَن وُجِدَ فِي رَحلِه ِ فَهُوَ جَزاؤُه ُ كَذلِك َ نَجزِي الظّالِمِين َ (75) فَبَدَأَ بِأَوعِيَتِهِم قَبل َ وِعاءِ أَخِيه ِ ثُم َّ استَخرَجَها مِن وِعاءِ أَخِيه ِ كَذلِك َ كِدنا لِيُوسُف َ ما كان َ لِيَأخُذَ أَخاه ُ فِي دِين ِ المَلِك ِ إِلاّ أَن يَشاءَ اللّه ُ نَرفَع ُ دَرَجات ٍ مَن نَشاءُ وَ فَوق َ كُل ِّ ذِي عِلم ٍ عَلِيم ٌ (76) قالُوا إِن يَسرِق فَقَد سَرَق َ أَخ ٌ لَه ُ مِن قَبل ُ فَأَسَرَّها يُوسُف ُ فِي نَفسِه ِ وَ لَم يُبدِها لَهُم قال َ أَنتُم شَرٌّ مَكاناً وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما تَصِفُون َ (77)

قالُوا يا أَيُّهَا العَزِيزُ إِن َّ لَه ُ أَباً شَيخاً كَبِيراً فَخُذ أَحَدَنا مَكانَه ُ إِنّا نَراك َ مِن َ المُحسِنِين َ (78) قال َ مَعاذَ اللّه ِ أَن نَأخُذَ إِلاّ مَن وَجَدنا مَتاعَنا عِندَه ُ إِنّا إِذاً لَظالِمُون َ (79) فَلَمَّا استَيأَسُوا مِنه ُ خَلَصُوا نَجِيًّا قال َ كَبِيرُهُم أَ لَم تَعلَمُوا أَن َّ أَباكُم قَد أَخَذَ عَلَيكُم مَوثِقاً مِن َ اللّه ِ وَ مِن قَبل ُ ما فَرَّطتُم فِي يُوسُف َ فَلَن أَبرَح َ الأَرض َ حَتّي يَأذَن َ لِي أَبِي أَو يَحكُم َ اللّه ُ لِي وَ هُوَ خَيرُ الحاكِمِين َ (80)

[ترجمه]

قوله- عزّ و علا«2»:

آمدند برادران يوسف و در«3» شدند بر او، بشناخت ايشان را و ايشان او را نشناختند«4».

«5»

چون ببجارد«6» ايشان را سازشان، گفت به من آري برادري را از«7» شما از پدرتان، نمي بيني كه من تمام مي دهم پيمودن«8» و من بهترين

فرود آرندگانم.

اگر«9» نياري به من او را، كيل«10» نيست شما را بنزديك من و پيرامن [من]«11» مگردي.

گفتند: بخواهيم«12» از او پدرش را و ما بكنيم اينكه كار.

و گفت غلامانش«13» را: كني بضاعت ايشان«14» دربارشان تا همانا ايشان بشناسند آن را، چون باز گردند با اهل خود يا باشد كه باز آيند«15».

-----------------------------------

(1). مل: است.

(2). آو، بم، آج، لب: قوله تعالي، آب، آز: قوله: تبارك تعالي، مل: قوله تعالي و تقدّس.

(3). قم: پس درآمدند.

(4). قم: نمي شناختند، آب: نشناسند.

(5). اساس، آب، آز: فلمّا، كه با توجّه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.

(6). قم: بساخت، آب: آماده كرد.

(7). قم آن.

(8). قم، آب، پيمانه را.

(9). قم: پس اگر.

(10). آب: پيمانه.

(11). ساس ندارد، از قم، افزوده شد.

(12). آو، آب، آج، لب: بخواهش.

(13). قم: مر غلامش. [.....]

(14). قم، آب را.

(15). قم: تا مگر ايشان باز گردند.

صفحه : 103

چون بازگشتند با پدرشان«1»، گفتند: اي پدر ما؟ باز داشتند از ما پيمودن«2»، بفرست با ما برادر ما را تا بپيماييم و ما او را نگاه داريم.

گفت: ايمن باشم«3» از شما بر او مگر چنان كه ايمن بودم از شما بر برادرش از پيش اينكه! خداي بهتر است نگاهبان«4» و او بخشاينده تر بخشايندگان«5» است.

چون بگشادند بارشان، يافتند بضاعتشان داده بودند«6» با ايشان، گفتند: اي پدر ما؟ چه جوييم! اينكه بضاعت ماست«7»، باز دادند با ما و طعام آريم اهل ما را و نگاه داريم برادرمان و بيفزاييم پيمودن شتري، آن پيمودني اندك است.

گفت: نفرستم او را با شما تا بدهي مرا استواريي«8» از خداي كه به من آري او را مگر گرد در آيند به شما، چون بدادند«9» به او عهدشان، گفت: خداي بر

آنچه ما مي گوييم و كيل است.

گفت: اي پسران من؟ مشوي«10» از يك در و در شوي از درهاي پراگنده و بنگزيرانم«11» از شما از خداي از چيزي«12» نيست حكم و الّا«13» خداي را، بر او توكّل كردم و بر او بايد تا توكّل كنند«14» توكّل كنندگان.

-----------------------------------

(1). آو، بم: وا پدرشان.

(2). قم: پيمانه را.

(3). قم: اي آمن باشم.

(4). قم: نگاه داشتن را.

(5). قم: مهربانان، آو، بم، آب: رحمت كنندگان.

(6). قم: كه باز داده بودند.

(7). قم: اينكه است بضاعت ما.

(8). قم، آو، بم: استواري.

(9). قم: پس چون دادند.

(10). قم، آو، بم: در مشوي.

(11). قم: بنه گزيرانم، آج، لب: بنگزيرانيدن.

(12). قم كه. [.....]

(13). قم: مگر.

(14). قم: كنندا.

صفحه : 104

چون در شدند از آن جا كه فرمودشان«1» پدرشان بنگزيرانيد«2» از ايشان از خداي از چيزي«3» مگر حاجتي در تن يعقوب كه روا كرد آن را و او خداوند علم است به آنچه ما او را آموختيم و لكن بيشترين مردمان ندانند.

چون شدند«4» بر يوسف، باز گرفت با او«5» برادرش را گفت: من برادر توام، در سختي مباش به آنچه ايشان مي«6» كنند.

چون ببجارد«7» ايشان را به سازشان، كرد آنچه به آن آب خوردي«8» ملك دربار برادرش، پس بانگ كرد كننده اي«9» كه اي كاروان«10» شما دزداني.

گفتند و روي كردند«11» بر ايشان، چه«12» گم كرده اي!

گفتند: گم كرده ايم صاع پادشاه و آن را«13» كه بيارد آن«14»، بار شتري است و من به آن پايندانم.

گفتند: به خدا كه داني شما كه ما نيامديم تا فساد كنيم در زمين و ما نبوديم دزد«15».

گفتند: چه پاداشت بود او را«16» اگر دروغزن

-----------------------------------

(1). قم: فرمودند ايشان را.

(2). قم: نبود كه بگزيراند، آو، بم، آج، لب: بنگزيرانيدن، آب:

مستغني نكرد.

(3). آو، بم: چيزي.

(4). قم، آو: و چون در شدند.

(5). قم: خود.

(6). قم: بودند كه.

(7). قم: بساخت.

(8). قم، آو، بم: خورند.

(9). قم، آو، بم: بانگ كننده اي.

(10). قم بدرستي كه.

(11). قم: روي فرا كردند.

(12). قم: چه چيز. [.....]

(13). قم: راست.

(14). قم را.

(15). قم، آو، بم: دزدان.

(16). قم: چيست پاداش او.

صفحه : 105

باشي«1»!

گفتند:

جزاي«2» او آن بود كه هر كه را يابند«3» دربار او، آن بود جزايش«4»، همچنين پاداشت دهيم بيدادگران را.

ابتدا بكرد به جوالها«5» ايشان پيش جوال«6» برادرش، پس بيرون آورد آن را از جوال«7» برادرش، همچونين كيد كرديم براي«8» يوسف نگرفتي«9» برادرش را در طريقت پادشاه الّا آنگه«10» كه خواست خداي، برداريم، پايها آن كس كه خواهيم و بالاي«11» هر خداوند علمي، دانايي«12» هست.

گفتند: اگر دزدي كرد او، دزدي كرد برادري او را«13» از پيش اينكه پنهان داشت«14» يوسف در نفس«15» خود و نكرد آشكارا برايشان، گفت: شما بدي«16» به جايگاه و خداي عالمتر است به آنچه مي گوييد«17».

[24- ر]

گفتند: اي عزيز؟ او را پدري هست پير، بزرگ، بگير يكي«18» از ما به جاي او كه ما مي بينيم تو را از جمله نكوكاران.

گفت:

-----------------------------------

(1). قم: اگر باشي شما دروغزنان.

(2). قم: پاداش، آو، بم: پاداشت.

(3). آو، آن كه يافت شود، بم: آن كه يافته شود.

(4). قم: پاداشت او.

(5). قم: به باردانهاي.

(7- 6). قم: باردان.

(8). قم: از بهر.

(9). قم: نبود كه بگيرد.

(10). قم: مگر كه.

(11). آو، بم: زور، آج، لب: زبر. [.....]

(12). قم: داناست.

(13). قم: پس بدرستي كه دزدي كرد برادر او.

(14). قم آن را.

(15). قم: تن.

(16). قم، آو، بم: بتر.

(17). قم: وصف كني.

(18). قم: فرا گير يكي را.

صفحه : 106

پناه دهيم به خداي كه نگيريم«1» الّا

آن را كه يافتيم متاع ما بنزديك«2» او كه ما بس«3» بيدادگر باشيم.

چون نوميد شدند از او، تنها برفتند رازگويان، گفت مهتر«4» ايشان: نمي داني«5» كه پدرتان ها گرفت«6» بر شما عهدي از خداي و از پيش آنچه تقصير كردي د«7» يوسف، نروم«8» از اينكه زمين تا دستوري دهد مرا پدرم يا حكم كند خدا«9»، و او بهترين حكم كنندگان است.

قوله تعالي: وَ جاءَ إِخوَةُ يُوسُف َ، چون يوسف- عليه السّلام- ممكّن گشت و بر سبيل نيابت ملك بر سرير ملك بنشست و تدبير و ترتيب سياست مي كرد تا سالهاي خصب و فراخي بگذشت و سال جدب«10» آغاز كرد، شبي از شبها بفرمود تا براي ملك در ميانه شب طعام ساختند. طبّاخان و اصحاب طعام گفتند: ملك عادت ندارد كه باين وقت طعام خورد. يوسف گفت: شما نداني، طعام بسازي، بساختند.

نيم شب ملك از خواب درآمد و گفت: طعامي بياري، هر چه باشد كه مرا گرسنگي غالب شد و مي گفت: الجوع الجوع. يوسف- عليه السّلام- بفرمود تا طعامها كه ساخته بودند بياوردند. او گفت: اينكه طعام كي ساختي! گفتند: درين شب.

گفت: چه دانستي كه مرا طعام خواهد بايست! گفتند: ما را يوسف فرمود. او را گفت: تو چه دانستي! گفت: من دانستم كه امشب اوّل سالها قحط است و از اسباب قحط، يكي آن بود كه خداي تعالي شهوت طعام بيشتر آفريند، من دانستم كه تو را بر خلاف عادت، در ميان شب طعام بايد. بفرمودم تا بساختند. ملك بتعجّب فرو

-----------------------------------

(1). قم، آو، بم: فرا گيريم.

(2). قم: متاع خود را نزديك.

(3). قم، آو، بم: آنگاه.

(4). قم: ميهين، آو، بم، آج، لب: بزرگشان.

(5). قم: اي نمي داني.

(6). قم، آو،

بم: فرا گرفت.

(7). قم، آو، بم: در. [.....]

(8). قم: پس فراتر نروم، بم: نرويم.

(9). قم، آو، بم مرا.

(10). آو، بم، آب، آز و قحط.

صفحه : 107

ماند از علم او در هر كاري. چون سال قحط در آمد و آن سال دخلي نبود و باراني نيامد و نباتي نرست، مردم در آن سال آن ذخيره اي كه داشتند بخوردند و آنان كه ذخيره نداشتند آمدند«1» و از يوسف طعام خريدند به زر و سيم. سال اوّلشان به زر و درم بفروخت به نرخي كه مقرّر بود، و سال دوم به حلّي و جواهر. سال سه ام«2» به چهار پاي از اسب و ستر«3» و شتر«4» و گاف«5» و گوسپند، سال چهارم به بنده و پرستار و مماليك كه داشتند، و سال پنجم به ضياع و عقار و سرايها و املاك، تا با اهل مصر هيچ چيز«6» از مال نماند، سال ششم چيزي نداشتند، فرزندان را بياوردند و به او فروختند و طعام بستدند، سال هفتم هيچ نماند ايشان را، خود را به يوسف فروختند و همه مردان و زنان«7» بنده او شدند و او ايشان را بخريد و طعام بدادشان تا يوسف را ملكي حاصل شد كه كس را نبوده بود، و خزانه اي بنهاد كه كس چنان نديده بود. ملك را گفت:

چگونه ديدي صنع خداي و نعمت او! ملك گفت: رأي ما تبع رأي تو است.

و در خبر آورده اند كه: در اينكه سالهاي قحط، يوسف- عليه السّلام- طعام سير بنخوردي. گفتند: چرا چنين كني! گفت: تا گرسنگان را فراموش نكنم. آنگه طبّاخان ملك را گفت: در شبان روز«8» يك بار طعام سازي براي ملك، نماز پيشين تا

نماز پيشين. ملك گفت: من گرسنه مي باشم، چرا بر عادت دو بار طعام نمي فرماي«9» ما را! گفت: تا تو نيز طعم گرسنگي بيابي«10»، درويشان و گرسنگان را فراموش نكني. گفت نكو رأي ديده اي، همچنين بايد كردن«11»، از آنگه عادت شد كه ملوك يك بار خوان نهند در شبان روز«12»، و چون قحط عام شد، در ديار و اقطار و نواحي زمين به كنعان نيز برسيد و يعقوب را [24- پ]

و فرزندان او را رنج عظيم رسيد. چون شنيدند كه در همه ولايات«13» طعام جايي نمي توان يافتن«14» الّا بنزديك عزيز مصر،

-----------------------------------

(1). قم: بيامدند.

(2). قم: سوّم، آو، بم: سيّم.

(3). آو، بم، آب: استر.

(4). قم: آو، بم: اشتر.

(5). همه نسخه بدلها: گاو.

(6). قم: هيچيز.

(7). آو، بم: آب جمله.

(8). قم: شباروز، آو، بم، آب: شبانه روزي.

(9). آو، بم، آب، آج، لب: نفرمايي.

(10). آج، لب و.

(11). قم: همچنين كن، آو، بم، آب: همچنين بايد كرد. [.....]

(12). قم: شباروز، آو، بم، آب، آز، شبانه روزي.

(13). قم: ولايت.

(14). آو، بم، آب، آز، آج، لب: يافت.

صفحه : 108

پسران را گفت: لا بدّ است شما را از آن كه به مصر روي و چيزي كه«1» ميسّر شود از بضاعت ببري و پاره اي طعام بياري. ايشان را گسيل كرد و بنيامين«2» را- برادر يوسف را- از مادر نزد خود باز گرفت كه او غم يوسف به او گساردي«3» و ده پسر را گسيل كرد و منزل ايشان به عرنات«4» بود از زمين فلسطين به غور شام، و«5» بدوي بودند و چهار پاي داشتند و يوسف- عليه السّلام- منتظر مي بود مقدم ايشان را. ايشان چيزكي بساختند كه آلت شبانان باشد از ماستينه«6» و ترف

و گليمي چند و پاره اي پشم رنگ- كرده، برگرفتند و روي به مصر نهادند.

عبد اللّه عبّاس گفت: بضاعت ايشان اديم بود و نعلها«7». قتاده گفت: درم داشتند دربار«8» تعبيه كرده، و ذلك قوله تعالي: وَ جاءَ إِخوَةُ يُوسُف َ، آمدند برادران يوسف. گفتند: «اخوة»، برادران نسب باشند، و «اخوان» برادران مودّت. فَدَخَلُوا عَلَيه ِ، در پيش او شدند. فَعَرَفَهُم، يوسف- عليه السّلام- ايشان را بشناخت و ايشان او را نشناختند.

عبد اللّه عبّاس گفت: ميان آن كه ايشان يوسف را به چاه افگندند«9» و تا اينكه روز كه با پيش يوسف رفتند«10» به مصر، چهل سال بود، براي آن باز نشناختند او را. و گفتند: براي آن او را نشناختند كه او را كودكي«11» طفل رها كرده بودند، چونش بديدند«12»، پادشاهي را ديدند بر سرير ملك بر مرتبت«13» پادشاهي در زي ّ پادشاهان مصر، جامه هاي«14» گرانمايه پوشيده و تاج زر مرصّع به انواع جواهر بر سر نهاده، طوقي زرّين در گردن كرده.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: چيزي كه.

(2). قم: إبن يامين.

(3). همه نسخه بدلها، بجز قم: گذاردي.

(4). قم: بعرناق، آو، بم: بعزيات، آب، آز، بغزيات، مل: عرفات، آج: بعير باب.

(5). قم ايشان.

(6). آج: ماسينه.

(7). قم: نعال.

(8). آو، بم: پاي، آج: درباري، لب: در بادي.

(9). همه نسخه بدلها، بجز مل: انداختند.

(10). قم: شدند.

(11). قم: كودك. [.....]

(12). قم: چون بديدندنش، آو، بم، آج: چون بديدند.

(13). همه نسخه بدلها: مرتبه.

(14). قم: جامه.

صفحه : 109

و گفته اند: براي آن نشناختند او را كه او برقع به رو«1» فرو گذاشته بود. و گفتند:

براي طول عهد كه ميان ايشان شست«2» سال بود. و بعضي حكما گفتند: براي آن او را نشناختند كه، معصيت، نكره بار آرد

و ديده شناخت را تاريك كند. چون يوسف در ايشان نگريد و با ايشان سخن گفت، و ايشان به زبان عبراني با او سخن گفتند، يوسف- عليه السّلام- چنان نمود كه شما را نمي شناسم، گفت: شما چه مردماني!

گفتند: ما جماعتي شبانانيم، ولايت ما را قحط رسيده است و ما آمده ايم تا ما را طعامي فروشي. يوسف گفت: نبايد تا«3» شما جاسوس باشي، آمده اي تا ملك من بنگري و عورات ولايت من نشان كني! گفتند: لا و اللّه؟ كه ما جاسوس نه ايم، و لكن ما برادرانيم و ما را پدري پير هست پيغامبري از پيغامبران خداي يعقوب گويند او را. گفت: شما چند برادر بودي! گفتند: ما دوازده برادر بوديم. گفت: اكنون چندي! گفتند: ما يازده مانده ايم. گفت: آن يكي كجا رفت! گفتند: روزي با ما به بيابان آمد، آن جا هلاك شد. گفت: آن ديگر كجاست! گفتند: پدر ما آن برادر را از همه دوست تر«4» داشتي، چون او غايب گشت از پدر، اينكه برادر را بيادگار او از چشم فرو نگذارد براي آن كه برادر او بود«5» از مادر. يوسف گفت: كيست كه گواي«6» دهد براي شما كه چنين است كه شما مي گوي! گفتند: ايّها الملك؟ ما درين شهر غريبيم و كس ما را نشناسد. يوسف- عليه السّلام- گفت: من آنگه دانم كه شما راست مي گوي كه آن برادر را كه گفتي بر پدر است از اينكه نوبت او را با خود بياري.

و ذلك قوله: وَ لَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم قال َ ائتُونِي بِأَخ ٍ لَكُم مِن أَبِيكُم. «جهاز» متاع فاخر باشد كه از شهري به شهري برند، و مرد«7» مجاهز از اينكه جا«8» گويند، و منه جهاز

المرأة. حق تعالي گفت: چون ساز برادران بكرد و طعام بداد ايشان را، چون

-----------------------------------

(1). قم، بم، آج، لب: به روي، آو، آب، آز: بر روي، مل: كه معصيت نكرده او را كه او برقع به روي.

(2). آو، بم، آب، آز، مل، آج، لب: شصت.

(3). قم: كه.

(4). همه نسخه بدلها: دوستر.

(5). قم: هم از آن مادر بود.

(6). آو: گوايي، بم، آب، آز، مل، آج، لب: گواهي.

(7). آج، لب را.

(8). آج: آن جا.

صفحه : 110

بخواستند آمدن، گفت: آن برادر را كه گفتي، با خود«1» بياري تا من كيل شما تمامتر بدهم. وَ أَنَا خَيرُ المُنزِلِين َ، اي، المضيفين، و شما مي داني كه من بهترين مهمان دارانم.

فَإِن لَم تَأتُونِي بِه ِ، اگر او را نياري، شما را بنزديك من كيل نيست [25- ر]

و روي طعام دادن نيست و نيز پيرامن«2» مگردي.

ايشان جواب دادند: سَنُراوِدُ عَنه ُ أَباه ُ، بكوشيم و چاره سازيم تا او را از پدر بخواهيم و آنچه توانيم در اينكه معني به جاي آريم.

وَ قال َ لِفِتيانِه ِ، اهل كوفه «لفتيانه» خواندند و باقي قرّاء: «لفتيته» و هما جمعان، كالاخوة و الاخوان. و تفسير «بضاعت» بگفتيم. و «رحال»، جمع رحل باشد.

آنگه غلامان خود را فرمود و عاملان را كه: آن چيزي كه ايشان آورده اند در ميان بار ايشان كني تا چون با خانه شوند متاع خود بشناسند، ايشان را به باز آمدن داعي قويتر باشد كه دانند كه طعام رايگان داده اند ايشان را. و گفته اند: براي آن فرمود كه متاع ايشان در ميان بار ايشان كنند«3» كه گفت: نبايد كه به علّت آن كه چيزي ندارند باز مانند«4»، اگر خواهند تا بيايند نتوانند. گفت: بضاعت ايشان با ايشان دهي

پوشيده، و براي آن «لعل ّ» در دو جايگاه بگفت كه، هر يك از آن«5» مجوّز بود غير مقطوع عليه، پس حرف ترجّي و اشفاق در او برد.

و بعضي دگر گفتند: براي آن بضاعت ايشان رد كرد با ايشان تا بدانند كه استدعاي برادر نه براي طمع است در مال ايشان. بعضي دگر گفتند: براي آن رد كرد كه روا نداشت كه پدر را و برادران را طعام ببها دهد، و خزاين زمين در دست او.

بعضي دگر گفتند: براي آن كرد كه، دانست كه ديانت يعقوب او را رها نكند كه آن بضاعت آن جا باز گيرد، ايشان را باز پس فرستد تا بضاعت باز پس برند.

ايشان از آن جا برفتند، چون به خانه رسيدند، پدر گفت: چون بودي و احوالتان چون بود! گفتند: اي پدر؟ ما از بر مردي مي آييم كه فضل و كرم او را وصف ندانيم

-----------------------------------

(1). قم: خويشتن.

(2). آو، آج، لب: پرامن، همه نسخه بدلها من.

(3). قم: كني، آو، بم، آز، آج، لب: نهند. [.....]

(4). آج، لب و.

(5). قم: ايشان.

صفحه : 111

كردن، و با ما آن كرد از انعام و اكرام كه اگر يكي بودي از فرزندان يعقوب همانا بيش از آن نكردي؟ گفت: پس برادرتان كجاست شمعون كه با شما نيست! گفتند:

ملك مصر او را بگرو دارد تا ما باز پس شويم و بنيامين«1» را از اينكه نوبت با خود ببريم. گفت: او چه داند كه شما را برادري هست! گفتند: ما گفتيم. گفت:

چرا گفتي! گفتند: براي آن كه ما را به جاسوسي متّهم كردند، چون ما شرح حال خود بگفتيم و او مي پرسيد، ما حديث برادر كرديم. گفت: اگر راست

مي گوي، در اينكه نوبت ديگر او را با خود بياري و آن قصّه كه آن جا رفت با پدر بگفتند، آنگه پدر را در آن«2» گرفتند كه بنيامين«3» را با ما بفرست.

و ذلك قوله: فَلَمّا رَجَعُوا إِلي أَبِيهِم قالُوا يا أَبانا مُنِع َ مِنَّا الكَيل ُ، اي پدر منع كردند كيل از ما- و گفته اند: اينكه براي آن گفتند تا تحريض كنند پدر را بر فرستادن برادر با ايشان. اكنون برادر ما را با ما بفرست، نَكتَل، تا كيل تمام بياريم. جمله قرّا «نكتل» خواندند به «نون» خبرا عن انفسهم، و حمزه و كسائي، «يكتل» خواندند به « يا » خبرا عن أخيهم. و كال الطّعام و اكتال، فعل و افتعل گفتند: به يك معني باشد، و گفتند: كال لغيره و اكتال لنفسه، كما يقال: خبز و اختبز«4»، و شوي و اشتوي، يعني تا او نيز به نصيب خود كيلي بيارد. وَ إِنّا لَه ُ لَحافِظُون َ، و ما او را نگاه داريم، براي آن گفتند كه ايشان به كار يوسف متّهم بودند، گفتند: ما او را نگاه داريم و آنچه در كار يوسف تقصير كرديم، در كار او و حفظ او و مراعات او به جاي آريم.

قال َ هَل آمَنُكُم عَلَيه ِ- الاية: يعقوب گفت- عليه السّلام: ايمن باشم بر او؟ صورت، استفهام است و مراد نفي، يعني ايمن«5» نباشم مگر چندان كه«6» بر يوسف. و اينكه بر سبيل توبيخ گفت، آنگه گفت: فَاللّه ُ خَيرٌ حافِظاً، علي تقدير فاللّه خيركم حافظا. و نصب او بر حال است، و حمزه و كسائي و حفص، علي خلاف عنه حافظا خواندند، و باقي قرّا، حفظا بي «الف»، و نصب او علي التمييز«7» باشد.

وَ هُوَ أَرحَم ُ الرّاحِمِين َ، حق تعالي گفت: يوسف را به برادران سپردي، ضايع كردند او را

-----------------------------------

(3- 1). قم: إبن يامين.

(2). قم: در ميان.

(4). آو، بم، آب، آز: اخبر و اختبر، آج: خبر و اختبر.

(5). قم: آمن.

(6). همه نسخه بدلها: چنان كه.

(7). آو، بم، مل، آج، لب: تميز.

صفحه : 112

[25- پ]

و بنيامين را به من سپردي في قولك: فَاللّه ُ خَيرٌ حافِظاً، يوسف بر سري با او«1» با تو دادم تا بداني كه من خدايي ام كه آنچه به من سپارند ضايع نشود، وَ هُوَ أَرحَم ُ الرّاحِمِين َ، و او رحيمتر از همه رحيمان است.

وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُم، آنگه چون متاع و بار خود بگشادند، متاع خود ديدند برمّت كه«2» در ميان بار بود، و قوله: رُدَّت إِلَيهِم، در جاي نصب است، بكونه مفعول الثّاني لوجدوا، اي مردودة اليهم. قالُوا يا أَبانا، گفتند: اي پدر ما؟ ما نَبغِي، ما چه جوييم و چه خواهيم پس از اينكه كه اينكه مرد كرد! از كرمش ما را طعام بداده است و متاع ما با ما داده، و اينكه براي آن گفتند تا دل پدر نرم كنند بر آن كه بنيامين را با ايشان بفرستد. و «ما» استفهامي است و معني او جحد، يعني چيزي دگر نماند كه كار ما بر آن موقوف باشد و ما از تو چيزي دگر نمي خواهيم، چه ما را براي«3» اينكه نوبت اينكه كه داريم كفايت است. هذِه ِ بِضاعَتُنا، اينكه بضاعت ماست كه با ما داده اند. وَ نَمِيرُ أَهلَنا، و براي اهل خود طعام آريم، يقال: ما رهم يميرهم ميرا اذا اتاهم بالطّعام من بلد غير بلده و غارهم يغيرهم«4» ايضا، و الغيرة«5» و الميرة،

الطّعام، و امتار يمتار امتيارا، مثله قال الشّاعر:

بعثتك مايرا فذهبت حولا متي يأتي«6» غياثك من تغيث«7»

و قال آخر:

أتي قرية فيها كثيرا طعامها كعفر«8» التّراب كل ّ شي ء يميرها

و براي اهل خود طعام آريم. وَ نَحفَظُ أَخانا، برادر بنيامين را نگاه داريم، وَ نَزدادُ كَيل َ بَعِيرٍ، و كيل يك شتر وار بيفزاييم به نصيب او كه اينكه كيلي اندك است، و اينكه جمله بر سبيل مراودت مي گفتند، و مراودت ايشان اينكه بود كه خداي تعالي حكايت كرد از ايشان در اينكه آيت.

قال َ لَن أُرسِلَه ُ مَعَكُم، يعقوب- عليه السّلام- گفت: نفرستم او را با شما تا مرا

-----------------------------------

(1). آب، آز: بر سر او، آج، لب: با او.

(2). مل: همچنان، آج: پر هست.

(3). قم: در اينكه.

(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: يعيرهم.

(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: العيرة.

(6). آب، آز: تأتي. [.....]

(7). قم، آو، بم، آج، لب: يغيث.

(8). بم، آب، آز، آج، لب: كعقر.

صفحه : 113

وثيقتي بندهي«1» از عهد و پيمان و سوگند به خداي كه او را با نزديك من آري، آنگه استثنا كرد، گفت: إِلّا أَن يُحاطَ بِكُم، الّا كه گرد شما درآيند، و اينكه كنايتي است از آن كه الاي كه خداي تعالي شما را فرو گيرد به هلاكي، چنان كه گفت:

إن به وَ اللّه ُ مِن وَرائِهِم مُحِيطٌ«2»إن، يا جز خداي تعالي، و معني آن كه: به اختيار خود او را رها نكني و ضايع نكني جز كه كار از دست شما بشود. اينكه قرار بدادند و اينكه شرط بكردند. و در كلام حذفي هست، و التّقدير: فاجابوه الي ما التمسه من ايتاء الموثق.

فَلَمّا آتَوه ُ مَوثِقَهُم، چون سوگند بخوردند و آنچه او خواست

بكردند از عهد و پيمان و سوگند به خداي، او دگر باره- اعني يعقوب- بر سري خداي را گواه كرد و گفت:

وَ اللّه ُ عَلي ما نَقُول ُ وَكِيل ٌ، و خداي بر آنچه ما مي گوييم وَكِيل ٌ اي شاهد و حفيظ، گواه است و نگاهدار. و بعضي دگر گفتند: كفيل، پايندان است.

عبد اللّه عبّاس گفت، اينكه وثيقه و سوگند كه بر سري ايشان را داد، آن بود كه گفت: بگوي«3» به حق ّ محمّد مصطفي- صلّي اللّه عليه و آله«4»- كه خيانت نكني«5».

ايشان به حق ّ محمّد سوگند بخوردند.

آنگه چون خواستند تا«6» بيايند، ايشان را وصايت كرد و گفت: يا بَنِي َّ، اي پسران من؟ چون به مصر رسي همه به يك بار بجمع به يك دروازه در شهر مروي. وَ ادخُلُوا مِن أَبواب ٍ مُتَفَرِّقَةٍ، و از درهاي پراگنده در شوي. گفتند: براي آن گفت كه ايشان يازده برادر بودند، نكو روي، تمام قامت، مردان نيك. گفت تا چشم بد در ايشان نرسد.

آنگه گفت: نه آن كه اگر خداي خواهد كه شما را چيزي رساند اينكه كه من گفتم سود دارد و غنا كند، و قوله: مِن َ اللّه ِ، «من» تبيين راست«7»، و قوله: مِن شَي ءٍ، «من» زيادت است مؤكّد نفي. إِن ِ الحُكم ُ إِلّا لِلّه ِ، «ان» به معني «ما» ي نفي است، حكم نيست مگر خداي را- جل ّ جلاله [26- ر]، بر او توكّل كردم و توكّل

-----------------------------------

(1). قم: ندهي، آب، آز: بندهيد.

(2). سوره بروج (85) آيه 20.

(3). آب، آج، لب: بگوييد.

(4). قم، آز: صلّي اللّه عليه و آله، آو، بم: عليه السّلام.

(5). آب، آز: نكنيم.

(6). قم: كه.

(7). قم: تبييني است.

صفحه : 114

كنندگان بر او توكّل كنند.

و مصر را چهار دروازه بود،

ايشان پراگنده شدند و به هر چهار دروازه در مصر شدند، چنان كه يعقوب فرموده بود. ما كان َ يُغنِي عَنهُم مِن َ اللّه ِ مِن شَي ءٍ، از خداي تعالي هيچ غنا نكرد آن دخول ايشان از درهاي پراگنده مگر حاجتي كه در دل يعقوب بود كه آن حاجت روا شد، و آن شفقت پدران بود بر فرزندان و ترس و انديشه او از چشم بد.

آنگه يعقوب را وصف كرد به علم، گفت: او عالم بود به آنچه ما او را آموختيم، و گفتند: حافظ بود آن علم را كه ما آموختيم او را، و گفتند: عامل بود بر آنچه عالم بود به آن، يعني بر علم عمل كردي و لكن بيشتر مردمان ندانند اينكه حال.

وَ لَمّا دَخَلُوا عَلي يُوسُف َ، چون برادران به مصر رسيدند و در نزديك يوسف شدند و گفتند: ايّها العزيز آن چنان كه فرمودي بكرديم و آن برادر را كه خواستي بياورديم. گفت: نكو كردي و صواب كردي و پاداشت اينكه از من بيابي.

آنگه بفرمود تا ايشان را جايي فرود آوردند و اكرام كردند و مهمانداري فرمود ايشان را، و بفرمود تا براي هر دو برادر خواني بياوردند«1» در پيش ايشان بنهادند، بنيامين تنها بماند، گفت: اگر برادر من يوسف بر جاي بودي، با من بنشستي و من تنها نبودمي. اينكه مي گفت و مي گريست. يوسف- عليه السّلام- گفت: خواهي تا من برادر تو باشم! گفت: تو خود پادشاهي و عزيز مصري، و لكن مرا به جاي او كس نباشد. گفت: اكنون تا تنها نباشي، خيز بر من آيي«2» و با من نان بخور، و او را بر سرير برد و با خود بنشاند تا

با او طعام خورد. چون شب را«3» به طعام بنشستند، هم چنين كرد. چون وقت خفتن بود براي هر دو برادر از ايشان بستري بگستردند، بنيامين«4» تنها ماند، گفت«5»: با من به جامه من در آي، و او را با خود بخوابانيد. بر دگر روز گفت:

اي فرزندان يعقوب؟ من شما را جفت مي بينم و همه را با يكديگر الف«6» مي بينم«7»،

-----------------------------------

(1). بم، آب، آز، آج و.

(2). همه نسخه بدلها: آي.

(3). قم: در آمد.

(4). قم: إبن يامين.

(5). همه نسخه بدلها تو. [.....]

(6). آز، لب: الفتي.

(7). قم: مي يابم.

صفحه : 115

جز اينكه فرد«1» را كه او تنهاست و يار ندارد، من او را با خود گرفتم تا پي من مي باشد. و ايشان را جايي باز كرد«2» و اجرا بفرمود ايشان را«3»، و بنيامين را با خود گرفت، و ذلك قوله: آوي إِلَيه ِ أَخاه ُ، يقال: اويته الي نفسي، اي ضممته الي ّ فاوي اي انضم ّ. چون به خلوت با او بنشست، گفت: نام تو چيست! گفت: إبن يامين.

گفت: إبن يامين چه باشد! گفت: إبن المثكل، پسر مرد مصيبت رسيده. گفت: چرا چنين نام نهاد پدر«4» تو را! گفت: براي آن كه چون من بزادم، مادرم با پيش خداي شد. گفت: مادرت كه بود! گفت: راحيل بنت ليان بن ناحور. گفت: هيچ فرزند داري! گفت: ده پسر دارم. گفت: چه نام است ايشان را! گفت: يكي را «بالعا»«5» نام است و يكي را «اخيرا»«6» و يكي را «اشكل» و يكي را «احيا»«7» و يكي را «خير» و يكي را «نعمان» و يكي را «ارد» و يكي را «ارس» و يكي را «حبتم» و يكي را «ميتم». گفت: اينكه چه نامهاست! گفت:

اشتقاق اينكه نامها از احوال برادرم يوسف گرفته ام:

امّا «بالعا»«8»، از آن جا گرفتم كه او ناپيدا شد، كان ّ الارض ابتلعته، پنداشتي زمين او را فرو برد.

و امّا «اخير»«9» را براي آن كه او بكر فرزندان مادرم بود، يعني اوّل فرزند بود او را.

و امّا «اشكل»، براي آن كه همشكل«10» بود و از مادر و پدر من بود و همسن ّ من بود.

و امّا «خير»«11»، براي آن كه او بهينه ما بود هر كجا بوديم.

و امّا «نعمان»، براي آن كه او متنعّم و با ناز بود بنزديك مادر و پدر.

و امّا «ارد»، براي آن كه او در ميان [26- پ]

ما چون ورد بود، يعني گل.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: مرد.

(2). قم: راست كرد.

(3). قم: فرمودشان.

(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نهادند.

(8- 5). آو، بم، آب، آز: بلعا.

(6). قم: اخيرا.

(7). قم، آو، آب: اخيا.

(9). قم: احيرا، آو، بم، آب، آز، آج، لب: اخيرا.

(10). همه نسخه بدلها من.

(11). آب و امّا احيا.

صفحه : 116

و امّا «ارس»«1»، براي آن كه بمنزلت رأس بود و سر بر تن.

و امّا «حيتم»«2»، براي آن كه گمان ما و اميد ما آن است كه او حي ّ است و زنده.

و امّا «ميتم»«3»، براي آن كه اگر او را باز بينم خورّمي«4» من آنگه تمام شود.

يوسف- عليه السّلام- گفت: خواهي تا من برادر تو باشم به بدل برادرت! گفت:

يا عزيز؟ چون تو برادر كه را باشد! و لكن اگر تو برادر من شوي«5»، چگونه برادر من باشي، و تو را يعقوب و راحيل نزاده اند! عند آن يوسف- عليه السّلام- بگريست و برقع از روي دور كرد و گفت: إِنِّي أَنَا أَخُوك َ، من يوسفم

برادر تو و تو با ايشان هيچ مگوي و پوشيده دار. فَلا تَبتَئِس، اي لا تكن في بؤس و شدّة و حزن، دلتنگ مباش و بر تو سخت مباد آنچه برادران با تو و برادرت كردند.

وهب منبّه گفت: او آنگه اعلام نكرد او را كه من يوسفم و پيش از اينكه بگفت كه: أَنَا أَخُوك َ، من تو را برادرم، يعني به جاي برادرم، و قول اوّل درست تر است.

آنگه بفرمود تا ساز ايشان بكردند و برگشان بساختند و براي هر برادري شتر واري گندم بفرمود، و براي إبن يامين همچونين شترواري گندم بفرمود، آنگه بفرمود تا سقايه در رحل إبن يامين نهادند، و ذلك قوله: فَلَمّا«6» أَنَا أَخُوك َ، من برادر توام، إبن يامين سخت شادمانه«10» شد به ديدار او و خداي را شكر گزارد«11»، و يوسف را گفت: من به هيچ وجه از تو مفارقت نكنم. گفت: پس چگونه

-----------------------------------

(1). بم، مل، آج: آرس.

(2). بم، آب، آز، آج: حيثم. [.....]

(3). آب، آز، ميثم: ميثم.

(4). همه نسخه بدلها: خرّمي.

(5). مل هيچ مگو و پوشيده و تو را يعقوب و راحيل.

(6). اساس: و لمّا، كه با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد. (9- 8- 7). قم: إبن يامين.

(10). آو، بم، آب، آز، آج، لب: شاد.

(11). آو، بم، آب، آز، آج، لب: كرد.

صفحه : 117

باشد احوال پدر كه او را تسلّي از من به ديدار تو بود! تو نيز اينكه جا باز ايستي! گفت:

فرج او نيز نزديك است. گفت: اينكه ميسّر نشود الّا به تهمتي كه آن بر تو نيكو نباشد، و آن تهمت دزدي باشد. گفت: همه رنجي تحمّل كنم اندي«1» كه از تو جدا نشوم. و اينكه

قول بعيد نيست براي آن كه بر اينكه وجه سؤال سايل ساقط شود كه گويد: چگونه روا باشد كه او برادر را متّهم كند به دزدي از وجهي كه او نداند و غم و دلتنگي بر او«2» راه دهد! و چون بر اينكه جمله«3» باشد، اينكه سؤال لازم نيايد.

امّا سؤال كه گويند: چگونه روا باشد كه او غم پدر بيفزايد با آن كه داند كه تسلّي پدر به ديدار إبن يامين است او را باز گيرد تا پدر رنجورتر شود! جواب از اينكه، آن است كه گوييم: يوسف- عليه السّلام- اينكه به فرمان خداي«4» كرد، نه از خويشتن، و خداي تعالي خواست كه كار يعقوب و محنت او بنهايت رسد تا برسد كه هر چيز كه آن بغايت رسد، برسد، چنان كه شاعر گفت:

اذا تم ّ امر دنا نقصه توقّع زوالا اذا قيل تم ّ

و ديگري گفت«5»:

اذا الحادثات بلغن المدي و كادت لهن ّ تذوب«6» المهج

و حل ّ البلاء و قل ّ العزا و عند«7» التّناهي يكون الفرج

و منه

قوله- عليه السّلام: اشتدّي ازمة تنفرجي

، سخت شواي سختي تا بشوي، واي تنگي تا گشاده شوي.

امّا: «صواع» و «صاع» و «سقايت»«8»، اشتباهند و مفسّران در او خلاف كردند:

بهري«9» گفتند، شكل سغراقي«10» بود كه او به آن آب خوردي، زرّين«11»- اينكه قول إبن زيد

-----------------------------------

(1). آج، لب: آن دمي.

(2). قم: به او.

(3). آج: حمل.

(4). همه نسخه بدلها تعالي.

(5). آب، آز، آج، لب شعر.

(6). آو، بم: يذوب، آز: يتذوب.

(7). قم، آب، آز: فعند. [.....]

(8). مل: سقا.

(9). آج، لب: بعضي.

(10). آب، آز، مل، لب: سقراقي، قم، در حاشيه افزوده: يعني مشربه بود.

(11). مل: ذرّين، آز: زترين.

صفحه : 118

است. و گفتند: سيمين بود.

و گفتند«1»: شكل چهار يكي«2» بود سيمين. و بعضي دگر گفتند: شكل كاسي بود زرّين«3»، جوهري گرانمايه در ميان او. ملك به آن آب خوردي چون طعام عزيز شد براي عزّت طعام و حرمت او به اينكه سقايت مي پيمودند.

[27- ر]

و «رحل»، متاع مسافر باشد و بنگاه او. ثُم َّ أَذَّن َ مُؤَذِّن ٌ، اي نادي مناد، پس مناديي ندا كرد، للايذان«4»، و هو الاعلام و الالقاء في الاذن، پس مناديي ندا كرد كه: اي كاروانيان؟ شما دزداني و دزد آن باشد كه چيزي از حرزي بر گيرد كه نه او را باشد بر خفيه«5» و پوشيدگي، امّا«6» در شرع تا به مقداري معلوم نرسد، بر فاعلش«7» قطع واجب نبود- و بيان اينكه رفته است در سورة المائده.

امّا، جَعَل َ السِّقايَةَ فِي رَحل ِ أَخِيه ِ، تعريض برادر نباشد به دزدي براي آن كه وجود «صاع» در رحل او محتمل بود وجوه را حمل كردن بر دزدي بي دليلي وجه ندارد، و گناه آن كس را بود كه اينكه حمل كند.

و امّا نداي منادي بي اذن و دستوري او بود، و اگر چه جَعَل َ السِّقايَةَ فِي رَحل ِ أَخِيه ِ به فرمان و علم او بود، در او چند قول گفتند:

يكي آن كه: مناديي ايشان را نشناخته«8»، چون صواع بر جاي نديد«9»، گفت: شما دزدي، بر سبيل خبر«10»، و گفتند: مراد استفهام است، و حرف استفهام براي آن بيفگند كه حال بر او دليل كرد، براي آن كه ايشان را نيز قطعي نبود، و آن جا كه قطع«11» نباشد استفهام نيكو بود.

و گفتند، مراد آن است كه: انّكم تشبهون السّرّاق، شما با دزدان ماني«12»، و معني آن كه: همانا شما دزديده باشي اينكه

صواع.

و گفتند، مراد آن بود كه: شما دزداني كه يوسف را از پدر بدزديدي، و اينكه قول بعيد است براي آن كه لايق اينكه حال نيست، و بدين جاي در خور نيست.

-----------------------------------

(1). آو، بم، آو، آز، آج بر.

(2). بم، آج: خاركي، لب: چاركي، آز: چادركي.

(3). آو: رزين، مل، آز: ذرّين.

(4). قم: نادي مناد، من الايذان.

(5). مل: به حقيقت.

(6). آب، بم: و لها.

(7). آو، بم، آج، لب: فاعلين.

(8). همه نسخه بدلها: نشناخت.

(9). آب، آز: بديد.

(10). آب، آز: خير. [.....]

(11). آو، بم، آب، آز، آج، لب: قطعي.

(12). آب، آز، مل، آج، لب: مانيد.

صفحه : 119

ايشان گفتند: ما ذا تَفقِدُون َ، چرا چنين مي گوي و چه مفقود كرده اي! و ذلك قوله: قالُوا وَ أَقبَلُوا عَلَيهِم، گفتند: يعني برادران يوسف. وَ أَقبَلُوا، «واو» حال است.

عَلَيهِم، علي اصحاب يوسف در آن حال كه روي در ايشان نهادند و گفتند: چه گم كرده اي، ايشان گفتند: نَفقِدُ صُواع َ [المَلِك ِ]«1» وَ لِمَن جاءَ بِه ِ حِمل ُ بَعِيرٍ، و آن را كه آن با ميان آرد شترواري گندم بدهيم، وَ أَنَا بِه ِ زَعِيم ٌ، و من به آن پايندانم«2». اينكه منادي گفت كه او مهتر آن كيّالان و كساني بود كه تولّاي آن كار مي كردند. و الزّعيم، و الضّمين و الكفيل و القبيل، واحد، قال الشّاعر«3»:

فلست بآمر فيها بسلم«4» و لكنّي علي نفسي زعيم

و «زعيم»«5»، رئيس قوم باشد براي آن كه او ضامن جريره«6» ايشان باشد، چنان كه ليلي اخيليّه«7» گفت:

حتّي اذا برز اللّواء رأيته يوم اللّقاء علي الخميس زعيما«8»

و مصدره: الزّعامة، و اصله: الزّعم و الزّعم، الّذي هو القول لأن ّ الزّعيم هو القايل عنهم و الذّاب عن حريمهم.

ايشان در اينكه معني سوگند خوردند

و از اينكه حال تبرّا كردند، بقولهم: تَاللّه ِ، به خداي سوگند خوردند، و اصل اينكه «با» است، آنگه «واو»، آنگه «تا»، يقال:

حلفت باللّه و تاللّه لأفعلن ّ كذا، آنگه «واو» از «تا» بدل كنند و فعل با او بيفگنند، يقال: و اللّه لأفعلن ّ، آنگه «تا» از او بدل كنند، و «با»«9» عامتر است براي آن كه در ظاهر و مضمر شود«10»، يقال باللّه و بحياتك و بك و به. امّا «واو» در ظاهر شود، در مضمر نشود، يقال: و اللّه، و لا يقال: وك، و وه«11»، آنگه «تا» از همه خاصتر است براي آن كه در يك اسم شود و آن «اللّه» است، يقال: تاللّه، و لا يقال: تا الرّحمن و لا ترب ّ

-----------------------------------

(1). اساس ندارد، با توجه ديگر نسخه ها و معني عبارت آورده شد.

(2). آج: يا بنده ايم.

(3). مل شعر.

(4). قم: بلم، آو، بم، آز، آج، لب: مسلم، مل: مسلم.

(5). آو، بم، آب، آز، آج، مل قوم.

(6). آج: جريده.

(7). بم، آز: احليه، آج: اصله.

(8). اساس: زعيمها، با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). آو، بم، آب، آز: تا.

(10). قم در مظهر و در مضمر شود.

(11). قم، آو، بم: وه، آب، آز: وه.

صفحه : 120

الكعبه. گفتند: به خداي كه شما داني كه ما نه به آن«1» آمده ايم تا در زمين فساد كنيم، يعني راه زنيم، لقوله: وَ يَسعَون َ فِي الأَرض ِ فَساداً«2» ...، وَ ما كُنّا سارِقِين َ، و ما دزد نبوده ايم.

قالُوا فَما جَزاؤُه ُ إِن كُنتُم كاذِبِين َ، گفتند: چه جزا و پاداشت بود آن را، يعني آن دزدي را [27- پ]

يا آن كار كه ذكر آن مي رفت اگر دروغ گوي!

ايشان گفتند: جَزاؤُه ُ مَن وُجِدَ فِي رَحلِه ِ فَهُوَ

جَزاؤُه ُ، و تقدير آن است كه:

جزاؤه استرقاق من وجد في رحله فهذا الجزاء. جَزاؤُه ُ، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه لوضوح«3» الكلام و دلالة الحال عليه، گفت«4»: جزاي او آن بود كه آن را كه اينكه صاع«5» در رحل او بيابند، بندگي كند خداوند صاع«6» را، اينكه جزاي چونين«7» جزاي او باشد.

و وجهي دگر گفتند، و آن آن است كه: جَزاؤُه ُ مبتدا باشد، مَن وُجِدَ فِي رَحلِه ِ مبتداي دوم باشد، فَهُوَ جَزاؤُه ُ، اي الاسترقاق جزاؤه- و اينكه جمله در جاي خبر مبتداي دوم باشد. و از استرقاق بهو كنايت براي آن كرد كه حال بر او دليل كرد.

و وجهي دگر آن است كه: جَزاؤُه ُ مَن وُجِدَ فِي رَحلِه ِ عندنا فهو كجزائه عندكم، گفت: جزاي آن كس كه در رحل او يابند اينكه صاع، آن است كه او را بنده آن كنند كه خداوند صاع«8» است، همچنان كه بنزديك شما هست، يعني در اينكه حكم از ميان ما و شما خلاف نيست. و قوله: مَن وُجِدَ، «من» محتمل است دو وجه را: يكي آن كه موصوله باشد، و يكي آن كه مجازات را باشد، نبيني«9» كه در جواب او «فا» مي آيد في قوله: فَهُوَ جَزاؤُه ُ. كَذلِك َ نَجزِي الظّالِمِين َ، چنين جزا دهيم ستمكاران را. اينكه حكايت قول ايشان است كه گفتند: ما جزاي هر ظالمي چنين كنيم«10» و در تأويل آيت دو وجه گفتند: يكي آن كه اينكه حكم، اعني استرقاق السّارق

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج: براي. [.....]

(2). سوره مائده (5) آيه 64.

(3). آو، بم، آب، آز، آج، لب: لوضع.

(4). قم، مل: گفتند.

(6- 5). آو، آج: متاع.

(7). همه نسخه بدلها: چنين.

(8). آب، آز: متاع.

(9). مل: نمي بيني.

(10).

مل: دهيم.

صفحه : 121

در شرع پيغامبري بود از پيغامبران، و گفتند: عادت ملوك ايشان بود بر سبيل عقوبت، لقوله: ما كان َ لِيَأخُذَ أَخاه ُ فِي دِين ِ المَلِك ِ، اي في عادة الملك.

آنگه بفرمود تا بارهاي ايشان جستن گرفتند و ابتدا به باردان«1» برادرانش بكردند پيش از وعاء إبن يامين«2»، آنگه چون به وعاء او رسيد، از وعاء او بيرون آوردند، و ذلك قوله: ثُم َّ استَخرَجَها، و براي آن به لفظ تأنيث گفت- با آن كه صواع مذكّر است- كه رد كرد با معني و آن سقايت است. و زجّاج گفت: صواع يذكّر و يؤنّث. و از اينكه جا گفت: وَ لِمَن جاءَ بِه ِ، و لم يقل: بها، و مثله قوله: الَّذِين َ يَرِثُون َ الفِردَوس َ هُم فِيها خالِدُون َ«3»، اي في الجنّة، ذهب الي المعني، و قوله: وَ إِذا حَضَرَ القِسمَةَ الي قوله: فَارزُقُوهُم مِنه ُ«4» كَذلِك َ كِدنا لِيُوسُف َ، دليل آن مي كند كه آن به امر خداي بود. گفت:

همچونين«6» ما كيد كرديم، يعني تدبير ساختيم براي يوسف. عبد اللّه عبّاس گفت:

صنعنا. ربيع گفت: الهمنا. إبن الانباري ّ گفت: اردنا. ما كان َ لِيَأخُذَ أَخاه ُ، «ما» نفي است و «لام»، مؤكّد نفي است، كقوله تعالي: ما كان َ اللّه ُ لِيَذَرَ المُؤمِنِين َ عَلي ما أَنتُم عَلَيه ِ«7» ...، وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُعَذِّبَهُم«8» ...، وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُطلِعَكُم عَلَي الغَيب ِ«9» فِي دِين ِ المَلِك ِ، اي في سلطانه، و قيل: في طاعة الملك. و براي آن گفت فِي دِين ِ المَلِك ِ، كه عادت ملك آن بود كه دزد را اند«1» تازيانه بزدي«2» و دو«3» ضعف آنچه دزديده بودي غرامت كردي«4». و گفتند: عادت او آن بود كه دزد را بركشيدي«5» و چشمها به مسمار بدوختي، پس كيد خداي

آن بود كه بر زبان برادران براند، تا گفتند: جزاي دزد [28- ر]

بنزديك ما آن باشد كه او را به بندگي به صاحب متاع دهند، و اينكه مراد يوسف بود، فذلك معني قوله: كَذلِك َ كِدنا لِيُوسُف َ، اي كدنا اخوته ما كان َ لِيَأخُذَ«6» نَرفَع ُ دَرَجات ٍ مَن نَشاءُ، يعقوب خواند: يرفع، به « يا » كنايت عن اسم اللّه، يعني خداي رفع كند«8» درجات آن كس كه او خواهد. و كوفيان، «درجات» به تنوين خواندند، و باقي قرّاء به اضافت. بر قراءت اوّل معني آن بود كه: رفيع گردانيم آن را كه خواهيم به درجاتي و پايه هايي«9». و نصب او بر ظرف بود و «من» در محل ّ نصب بود، علي انّه مفعول«10» ليرفع. و بر قراءت دوم، «درجات» مفعول به«11» باشد، يعني رفيع گردانيم درجات آن كس كه ما خواهيم. وَ فَوق َ كُل ِّ ذِي عِلم ٍ عَلِيم ٌ، و از بالاي هر عالمي، عالمي هست. يعني، عالمان متفاوت الدّرجات اند، از بالاي هر يكي ديگري باشد كه از او عالمتر بود.

در خبر هست كه: برادران يوسف چون در مصر آمدند، دهنهاي چهار پايان ببسته بودند تا زرع كسي نخورند. چون حديث «صاع» رفت، گفتند: ما كي روا داريم اينكه

-----------------------------------

(1). آز: اندك.

(2). آج، لب: بزدندي.

(3). همه نسخه بدلها، بجز قم، لب: دزد را.

(4). همه نسخه بدلها، بجز قم: كردندي.

(5). قم: پي كشيدي، مل: پي بر كشيدي.

(6). اساس: يأخذ، كه با توجه به متن قرآن مجيد و ساير نسخ تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها: آمر، قم: ندارد.

(8). همه نسخه بدلها، بجز قم: رفيع كند.

(9). همه نسخه بدلها: پايها/ پايه ها.

(10). همه نسخه بدلها: مفعول به. [.....]

(11). همه نسخه بدلها، بجز قم: مفعول.

صفحه : 123

كه مي گوي«1»! و گفتند: آن صاعي بود كه آن را جام گيتي نماي گويند«2»، و آن جامي بودي كه ايشان به آن كهانت كردندي و ملك در او نگريدي و به آن كهانت كردي، اينكه مرد كه اينكه صاع به او سپرده بودند، بيامد و گفت: اي قوم؟ اگر اينكه صاع گم شود و با ديد نيايد، خون من در اينكه برود، اينكه صاع كهانت ملك اكبر است، و آن كس كه اينكه با من آرد شترواري گندم از خاص ّ خود به او دهم، و من ضامن و كفيلم به اينكه كه مي گويم: گفتند: معاذ اللّه كه ما دزدي كنيم و روا داريم؟ و اينك بارهاي ما پيش تو است، بجوي اگر خواهي. مرد بايستاد و هر گه كه باريكي بجستي و نيافتي، استغفار كردي و تشوير خوردي تا همه بجست و چيزي نيافت. چون به بار إبن يامين رسيد، رها كرد و گفت: به هر حال اينكه جا نباشد كه او از اينكه معني دورتر است و از او نيايد. ايشان گفتند«3»: نه، ممكن نيست كه رها كنيم تا بار او نيز بنگري«4» تا تو را براءت ساحت ما معلوم شود و دل تو و دل ما خوشتر باشد. چون بار او بگشادند، صاع دربار او بود. ايشان خجل شدند و روي در او نهادند و گفتند: يابن يامين؟ اينكه چيست كه بجاي ما كردي! روي ما سياه كردي و حرمت ما برداشتي. اينكه چه محنت است كه ما را از پسران راحيل پيش آمد؟ اينكه صاع كي برگرفتي! إبن يامين گفت: لا، بل بلاي شما هميشه بر پسران راحيل مي باشد، برادري

را از آن من ببردي و در بيابان هلاك كردي و اكنون مي خواهي تا مرا تهمت دزدي نهي. گفتند: آخر اينكه صاع در بار تو چه مي كند! گفت: اينكه صاع دربار من هم آن كس نهاد كه درم و بضاعت دربار شما نهاد، نه شما از آن بي خبر بودي و تا با خانه نشدي از آن خبر نداشتي؟ آنگه روي به يوسف كردند و گفتند: إِن يَسرِق، اگر او دزدي كرد- يعني إبن يامين. فَقَد سَرَق َ أَخ ٌ لَه ُ مِن قَبل ُ، او را برادري بود پيش از اينكه او نيز دزدي كرد- يوسف را گفتند و او را خواستند. و اينكه، آن مثل است كه گويند: عذره شرّ من جرمه، عذرش از گناه بتر است.

-----------------------------------

.

(1). آو، بم، آج، لب: مي گويي، آب، آز: مي گوييد، مل: مي گويند:

(2). قم: گفتندي، آو، بم، آب، آز، آج، لب: خوانند.

(3). در اساس، عبارت «ايشان گفتند» تكرار شده است.

(4). مل: بنگريد.

صفحه : 124

مفسّران خلاف كردند در آن سرقت كه ايشان بر يوسف حوالت كردند.

سعيد جبير گفت و قتاده: او را پدر«1» مادري بود، او صنمي داشت زرّين. يوسف- عليه السّلام- از آن كه از كودكي بت را و بت پرست را دشمن داشتي، آن بت از او بدزديد و بشكست و بر راه بيفگند.

إبن جريج گفت: مادرش فرمود كه بتي از آن خال او- برادر مادرش- بدزديد و بشكست.

مجاهد گفت: سايلي روزي سؤال مي كرد و يوسف كودك بود، خايه مرغي بدزديد و به آن سايل داد.

وهب منبّه گفت: او را عادت بود«2» كه چون خوان بنهادندي، طعام پنهان برگرفتي و بنهادي براي سايلان.

ضحّاك و جماعتي ديگر [28- پ]

گفتند«3»: اوّل محنت كه يوسف

را بود، آن بود كه مادرش فرمان يافت و او كوچك بود، يعقوب او را به خواهر خود داد- دختر اسحاق- تا او را تربيت كند، او را بستد و مي داشت و اسحاق را كمري بود«4» كه بميراث فرزندان مهين«5» ابراهيم داشتند. به حكم آن كه اينكه خواهر، مهين«6» فرزندان بود، كمر او بر گرفت. چون يوسف بزرگ شد، يعقوب بيامد و گفت: اي خواهر؟ يوسف را به من ده. گفت: ندهم كه من از او نشكيبم. گفت: من اوليترم، و الحاح كرد. عمّه يوسف گفت: اگر لا بدّ است رها كن تا يك دو روز ديگر اينكه جا باشد تا من او را«7» ببينم، آنگه ببر او را اگر خواهي. و شبي يوسف خفته بود، او بيامد و آن كمر اسحاق بر ميان او بست و او بي خبر. چون يعقوب آمد كه يوسف را باز خواهد، گفت: آن كمر من دزديده اند و من به طلب آن دل مشغولم. يعقوب نيز دلتنگ شد، آنگه او در سراي مي جست، آنگه گفت آنان را كه در اينكه سراي اند: برهنه بايد شدن؟ يك يك را برهنه مي كردند تا به يوسف رسيد، كمر بر ميان او بود و از دين ابراهيم استرقاق السّارق بود. يعقوب گفت: اكنون بر تو مي باشد چندان كه تو خواهي. تا زنده بود،

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: پدري.

(2). قم: بودي.

(3). قم كه: 4. قم از آن ابراهيم- عليهما السّلام.

(6- 5). قم: ميهين.

(7). همه نسخه بدلها نيك.

صفحه : 125

يوسف بر او بود بعلّت كمر، فهذا معني قولهم: إِن يَسرِق فَقَد سَرَق َ أَخ ٌ لَه ُ مِن قَبل ُ.

فَأَسَرَّها يُوسُف ُ فِي«1» أَنتُم شَرٌّ مَكاناً، و نصب

او بر تميز است بعد تمام الاسم، امّا بظاهر التّنوين، او بتقدير الاضافة، اي انتم شرّ النّاس مكانا و منزلة، شما بترين«3» مردماني به پايه و منزلت. و قوله: فَأَسَرَّها، براي آن به كنايت تأنيث گفت كه كلمت خواست يا مقالت. و گفتند: سرقه خواست، و گفتند: آن حالت خواست.

آنگه در آن كلمت خلاف كردند: بعضي گفتند اينكه بود كه: أَنتُم شَرٌّ مَكاناً، اينكه در دل گفت«4»، به زبان نگفت. بعضي دگر گفتند: آن حالت و حكايت و حوالت كه ايشان كردند از سرقه بر يوسف. و براي آن گفت كه: أَنتُم شَرٌّ مَكاناً كه آن حديث اگر راست بودي، سعايت بود و غيبت، و اگر دروغ بود، بهتان بود، آن حديث در آن جا مهم نبود گفتن و ايشان را به آن حاجت نبود. وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما تَصِفُون َ«5» أَيُّهَا العَزِيزُ إِن َّ لَه ُ أَباً شَيخاً كَبِيراً- الاية. در خبر مي آيد كه: چون صاع پيش يوسف بردند، يوسف- عليه السّلام- در صاع نگريد«9» و انگشت بر صاع زد و آوازي بيامد از او، روي به برادران كرد و گفت بر طريق تعريض: داني تا

-----------------------------------

(1). اساس: عن، كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(2). قم: اينكه سخن پوشيده داشت در دل و اظهار نكرد و گفت.

(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بدترين. [.....]

(4). قم: گرفت.

(5). اساس و قم: يصفون، كه با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.

(6). اساس: اوصف، با توجه به نسخه بدلها تصحيح شد، مل: ما اوصف.

(7). قم: فهو.

(8). همه نسخه بدلها: سرقه.

(9). قم: نگريست.

صفحه : 126

اينكه صاع من چه مي گويد! گفتند: نه. گفت: مي گويد، شما دوازده برادر

بودي، يكي را ببردي و بفروختي. إبن يامين چون اينكه شنيد، برخاست و گفت: ايّها الملك؟ براي خداي از اينكه صاع بپرس تا برادر من زنده هست! يوسف- عليه السّلام- صاع بزد، گفت:

مي گويد زنده است و تو او را بيني. گفت: اكنون هر چه خواهي مي كن كه چون او حال من بداند مرا برهاند. يوسف- عليه السّلام- برخاست و وضو تازه كرد و باز آمد.

إبن يامين گفت: ايّها الملك؟ از اينكه صاع بپرس تا او را دربار من كه نهاد! گفت:

صاع من خشمگين است از اينكه پس«1» نگويد، و فرزندان يعقوب چون خشم گرفتندي كس طاقت ايشان نداشتي. روبيل گفت: ايّها الملك [29- ر]

رها كن ما را و الّا نعره اي زنم كه هيچ آبستن نماند و الّا بچّه بيفگند- و موي بر اندام او برخاست و از پيراهن«2» او برون آمد، و خداي تعالي عادت چنان رانده بودي كه چون يكي از ايشان خشم گرفتي، يكي از آن نژاد ايشان«3» دست بر او نهادي خشم او ساكن شدي.

يوسف- عليه السّلام- پسرش را گفت: برو و دست بر روبيل نه. كودك از پس پشت او درآمد و دست بر او نهاد، خشم او ساكن شد، گفت: از فرزندان يعقوب كسي اينكه جاست! يوسف گفت: يعقوب كه باشد! گفت: يعقوب اسرايل«4» اللّه بن ذبيح اللّه بن خليل اللّه. يوسف گفت: اينكه سخن راست است«5»، چون به حكم برادران چنان آمد كه بنيامين«6» بر يوسف باشد«7»، يوسف گفت: بروي و برادر را اينكه جا رها كني به حكم شرع شما.

گفتند: يا أَيُّهَا العَزِيزُ، اي عزيز اينكه شهر؟ إِن َّ لَه ُ أَباً شَيخاً كَبِيراً، او پدري دارد پير، و

مردي بزرگوار است، اگر هيچ ممكن باشد يكي را از ما به جاي او باز گير كه ما تو را از جمله محسنان و نكوكاران«8» مي بينيم، و احسان تو عام است با ما و با ديگران.

إبن اسحاق گفت، معني آن است كه: اگر اينكه بكني از جمله محسنان باشي.

يوسف گفت: مَعاذَ اللّه ِ، پناه با خداي مي دهم كه آن را كه متاع ما بنزديك او

-----------------------------------

(1). مل: بيش.

(2). همه نسخه بدلها، بجز قم و آز: پرهن.

(3). قم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: كسي، مل: يكي.

(4). همه نسخه بدلها، بجز قم: اسرائيل.

(5). قم پس.

(6). قم، مل: إبن يامين.

(7). قم: شد.

(8). همه نسخه بدلها: نيكوكاران. [.....]

صفحه : 127

بود رها كنيم و آن را گيريم كه متاع ما بنزديك او نبود. إِنّا إِذاً لَظالِمُون َ، اگر چنين كنيم از جمله ظالمان باشيم. و بيان كرديم كه مَعاذَ اللّه ِ، نصب«1» او بر مصدر است، اي نعوذ باللّه معاذا فحذف الفعل ثم ّ اضاف المصدر الي المفعول، و مثله: سبحان اللّه و ربّما يضاف المصدر الي الفاعل، نحو وعد اللّه و صبغة اللّه، اي وعد اللّه وعدا و صبغ اللّه صبغة«2».

فَلَمَّا استَيأَسُوا مِنه ُ خَلَصُوا نَجِيًّا، چون نوميد شدند از آن كه يوسف اجابت ايشان خواهد كردن، برفتند و با يكديگر به خلوت بنشستند و به راز با هم سخن گفتند، و قوله: استَيأَسُوا، استفعلوا، من اليأس. و قوله: خَلَصُوا، اي صاروا الي جانب بحيث لم يكن معهم من لم يكن منهم فكانوا بمثابة الشّي ء الخالص، و قوله:

نَجِيًّا، اي متناجين«3»، و نصب او بر حال است از فاعل. خَلَصُوا، از خلوص است و «نجي ّ»، مصدر است واحد را و جمع را و تثنيه

و مؤنّث و مذكّر«4» را به يك لفظ باشد كعدل وزود«5». و اصل «نجي ّ» من النّجو باشد، و هو الارض المرتفع، و اينكه از جمله آيات مشار اليهاست در فصاحت، براي آن كه معاني بسيار در لفظ اندك بياورد با جزالت لفظ و حسن نظم. و اينكه آيت و چند آيت چونين«6» عمده آنان است كه وجه اعجاز، فرط فصاحت گويند. قال َ كَبِيرُهُم، اي اكبرهم، برادر مهترين از ايشان گفت. قتاده و إبن اسحاق گفتند: روبيل بود- و او پسر خاله يوسف بود و به سال از ايشان مه بود و او آن بود كه رها نكرد ايشان را كه يوسف را بكشند.

كلبي و وهب گفتند: يهودا بود- و او عاقلترين ايشان بود، بعضي دگر گفتند: لاوي بود. گفت: نمي داني كه پدر بر شما عهد گرفته است، عهد خداي و سوگند به خداي و پيش از اينكه آن تقصير كه كردي در حق ّ يوسف، وَ مِن قَبل ُ ما فَرَّطتُم فِي يُوسُف َ، در موضع «ما» خلاف كردند: بعضي گفتند: در محل ّ نصب است بوقوع العلم«7» عليه، يعني الم تعلموا ما فرّطتم في يوسف من قبل هذا! و بعضي گفتند: محل ّ او رفع است

-----------------------------------

(1). قم: نصبي.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: صبغ صبغة.

(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و لب: مناجين.

(4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: تذكير و تأنيث.

(5). كذا در اساس و قم، آو، آب، آز، آج، لب: زور، مل: روز.

(6). همه نسخه بدلها: چنين.

(7). آو، بم، آب، آج، لب: الفعل.

صفحه : 128

به ابتداء و خبر او مِن قَبل ُ است مقدّم بر او، يعني، و من قبل هذا تفريطكم في يوسف.

و «ما» بر

اينكه هر دو وجه مصدري باشد. و وجه سه ام«1» در او آن است كه «ما» زيادت است [29- پ]

و او را محلّي نيست از اعراب. فَلَن أَبرَح َ الأَرض َ، من از اينكه زمين بنشوم«2» تا پدر دستوري ندهد«3» يا خداي تعالي حكم كند«4» براي من، و او«5» بهترين حاكمان است. و گفتند، در ميانه آن مشاورت«6» گفتند: اگر«7» جنگ بايد كردن ما را تا برادر را باز ستانيم، اختيار كنيم و اگر چه كشته شويم اينكه جا. دگر باره گفتند: رنج پدر در اينكه بيشتر باشد. پس يك معني اينكه گفتند: او يحكم اللّه لنا بالمحاربة و ردّ أخينا. و بعضي دگر گفتند: او يحكم اللّه لنا بالانصراف و ترك الاخ ها هنا«8»، تا«9» خداي حكم كند ما را برويم و برادر را رها كنيم يا حكم كند كه كالزار«10» كنيم و باز ستانيم او را.

[سوره يوسف (12): آيات 81 تا 101]

[اشاره]

ارجِعُوا إِلي أَبِيكُم فَقُولُوا يا أَبانا إِن َّ ابنَك َ سَرَق َ وَ ما شَهِدنا إِلاّ بِما عَلِمنا وَ ما كُنّا لِلغَيب ِ حافِظِين َ (81) وَ سئَل ِ القَريَةَ الَّتِي كُنّا فِيها وَ العِيرَ الَّتِي أَقبَلنا فِيها وَ إِنّا لَصادِقُون َ (82) قال َ بَل سَوَّلَت لَكُم أَنفُسُكُم أَمراً فَصَبرٌ جَمِيل ٌ عَسَي اللّه ُ أَن يَأتِيَنِي بِهِم جَمِيعاً إِنَّه ُ هُوَ العَلِيم ُ الحَكِيم ُ (83) وَ تَوَلّي عَنهُم وَ قال َ يا أَسَفي عَلي يُوسُف َ وَ ابيَضَّت عَيناه ُ مِن َ الحُزن ِ فَهُوَ كَظِيم ٌ (84) قالُوا تَاللّه ِ تَفتَؤُا تَذكُرُ يُوسُف َ حَتّي تَكُون َ حَرَضاً أَو تَكُون َ مِن َ الهالِكِين َ (85)

قال َ إِنَّما أَشكُوا بَثِّي وَ حُزنِي إِلَي اللّه ِ وَ أَعلَم ُ مِن َ اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ (86) يا بَنِي َّ اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُف َ وَ أَخِيه ِ وَ لا تَيأَسُوا مِن رَوح ِ اللّه ِ إِنَّه ُ لا يَيأَس ُ مِن

رَوح ِ اللّه ِ إِلاَّ القَوم ُ الكافِرُون َ (87) فَلَمّا دَخَلُوا عَلَيه ِ قالُوا يا أَيُّهَا العَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهلَنَا الضُّرُّ وَ جِئنا بِبِضاعَةٍ مُزجاةٍ فَأَوف ِ لَنَا الكَيل َ وَ تَصَدَّق عَلَينا إِن َّ اللّه َ يَجزِي المُتَصَدِّقِين َ (88) قال َ هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِيُوسُف َ وَ أَخِيه ِ إِذ أَنتُم جاهِلُون َ (89) قالُوا أَ إِنَّك َ لَأَنت َ يُوسُف ُ قال َ أَنَا يُوسُف ُ وَ هذا أَخِي قَد مَن َّ اللّه ُ عَلَينا إِنَّه ُ مَن يَتَّق ِ وَ يَصبِر فَإِن َّ اللّه َ لا يُضِيع ُ أَجرَ المُحسِنِين َ (90)

قالُوا تَاللّه ِ لَقَد آثَرَك َ اللّه ُ عَلَينا وَ إِن كُنّا لَخاطِئِين َ (91) قال َ لا تَثرِيب َ عَلَيكُم ُ اليَوم َ يَغفِرُ اللّه ُ لَكُم وَ هُوَ أَرحَم ُ الرّاحِمِين َ (92) اذهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلقُوه ُ عَلي وَجه ِ أَبِي يَأت ِ بَصِيراً وَ أتُونِي بِأَهلِكُم أَجمَعِين َ (93) وَ لَمّا فَصَلَت ِ العِيرُ قال َ أَبُوهُم إِنِّي لَأَجِدُ رِيح َ يُوسُف َ لَو لا أَن تُفَنِّدُون ِ (94) قالُوا تَاللّه ِ إِنَّك َ لَفِي ضَلالِك َ القَدِيم ِ (95)

فَلَمّا أَن جاءَ البَشِيرُ أَلقاه ُ عَلي وَجهِه ِ فَارتَدَّ بَصِيراً قال َ أَ لَم أَقُل لَكُم إِنِّي أَعلَم ُ مِن َ اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ (96) قالُوا يا أَبانَا استغفِر لَنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئِين َ (97) قال َ سَوف َ أَستَغفِرُ لَكُم رَبِّي إِنَّه ُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيم ُ (98) فَلَمّا دَخَلُوا عَلي يُوسُف َ آوي إِلَيه ِ أَبَوَيه ِ وَ قال َ ادخُلُوا مِصرَ إِن شاءَ اللّه ُ آمِنِين َ (99) وَ رَفَع َ أَبَوَيه ِ عَلَي العَرش ِ وَ خَرُّوا لَه ُ سُجَّداً وَ قال َ يا أَبَت ِ هذا تَأوِيل ُ رُءياي َ مِن قَبل ُ قَد جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَد أَحسَن َ بِي إِذ أَخرَجَنِي مِن َ السِّجن ِ وَ جاءَ بِكُم مِن َ البَدوِ مِن بَعدِ أَن نَزَغ َ الشَّيطان ُ بَينِي وَ بَين َ إِخوَتِي إِن َّ رَبِّي لَطِيف ٌ لِما يَشاءُ إِنَّه ُ هُوَ العَلِيم ُ الحَكِيم ُ (100)

رَب ِّ قَد آتَيتَنِي مِن َ المُلك ِ وَ عَلَّمتَنِي مِن تَأوِيل ِ الأَحادِيث ِ فاطِرَ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ أَنت َ

وَلِيِّي فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسلِماً وَ أَلحِقنِي بِالصّالِحِين َ (101)

[ترجمه]

قوله تعالي:

باز شوي«11» با پدرتان، بگوي: اي پدر ما؟ پسرت دزدي كرد و ما گواي«12» نداديم الّا به آنچه دانستيم و نبوديم ما غيب را نگاه دارنده.

بپرس از اينكه شهر كه ما در آن جا بوديم و آن كاروان كه آمديم در او، و ما راستيگرانيم«13».

گفت: بياراست براي شما«14» هواي شما كاري، صبري نيكو بايد كرد تو را، باشد كه خدا بيارد همه را«15» به هم كه او دانا و محكم كار است.

-----------------------------------

(1). قم: سوم، آو، بم، مل: سيم، آب، آز، لب: سيوم.

(2). قم، مل: بنه شوم.

(3). آز، آب: بندهد.

(4). آو، بم، آب، آز: نكند.

(5). آو، بم، آب، آز: كه او.

(6). آو، بم: در ميان مشورت.

(7). آو، بم، آب، آز، لب چه. [.....]

(8). آو، بم، آب، آو، آج، لب: ههنا، مل: هيهنا.

(9). آب، آز، لب: يا .

(10). همه نسخه بدلها: كارزار.

(11). قم: بازگردي، آب: بازگرديد.

(12). قم، آو، بم، آب، آج، لب: گواهي.

(13). همه نسخه بدلها: راستگويانيم.

(14). قم: مر شما را.

(15). قم: ايشان را، آج، لب: مرا.

صفحه : 129

برگرديد از ايشان و گفت: اي انده ها«1» بر يوسف؟ و سپيد«2» شد چشمهاي«3» او از غم«4» و خشم فرو مي برد«5».

گفتند: به خدا كه تو پيوسته ياد كني يوسف را تا باشي بيمار و لاغر يا «6» باشي از هلاك شدگان.

گفت:

شكايت مي كنم غم و اندوهم با خدا و مي دانم از خداي آنچه شما نمي داني.

اي پسران من بروي و خبر پژوهي«7» از يوسف و برادرش و نوميد مشوي از راحت خداي كه نوميد نشود از راحت خداي مگر گروه كافران.

چون در شدند بر او، گفتند: اي عزيز؟ به

ما رسيد و به«8» اهل ما سختي، و آورده ايم«9» بضاعتي اندك، تمام بده ما را كيل«10» و صدقه كن بر ما كه خداي جزا دهد صدقه دهندگان را.

گفت: داني«11» كه چه كردي به يوسف و برادرش آنگه كه نادان بودي.

-----------------------------------

(1). قم، آو، بم، آب: اندوها، آج، لب: اندها.

(2). لب: سفيد.

(3). همه نسخه بدلها: دو چشم، مل: ترجمه آيات را ندارد.

(4). همه نسخه بدلها، بجز لب: اندوه، لب: اي اندوه.

(5). قم: خشم فرو خورنده، آو، بم، آب، آج، لب: فرو مي خورد.

(6). آو، بم، آج: تا. [.....]

(7). آب: برسيد.

(8). آو، بم، آب، آج، لب: با.

(9). آو، بم، آب، آج، لب: آورديم.

(10). قم: پيمانه.

(11). قم: اي داني.

صفحه : 130

گفتند: تو كه توي يوسفي«1»! گفت:

من يوسفم و اينكه برادر من است«2»، منّت نهاد خداي بر ما هر كه پرهيزگار باشد«3» و صبر كند، خداي ضايع نكند رنج نكوكاران«4».

گفت«5»: به خداي كه برگزيد تو را خداي بر ما، و ما خطا كرديم.

گفت:

سرزنش«6» نيست بر شما امروز، بيامرزاد خداي شما را«7»، رحيمتر رحمت كنندگان است.

ببري پيرهن«8» من اينكه برافگني بر روي پدرم تا باز بينا شود و به من آري اهلتان را جمله [30- ر].

چون بازگشت كاروان، گفت پدرشان كه: من مي يابم بوي يوسف اگر نه آنستي كه مرا ملامت كني«9».

گفتند: به خداي كه تو در محبّت«10» قديم ديرينه اي.

چون آمد مژده دهنده بر انداخت«11» آن را بر روي او، بازگشت«12» بينا، گفت: نگفتم«13» شما را كه من دانم از خداي آنچه شما نداني؟

گفتند: اي پدر ما؟ آمرزش

-----------------------------------

(1). قم: اي تو تو، آب: آيا تو توي.

(2). قم بدرستي كه.

(3). آو، بم، آب: بپرهيزد.

(4). قم، آب: مزد نيكوكاران.

(5). همه نسخه بدلها: گفتند.

(6).

آو، بم، آب، آج، لب: سرزنشي.

(7). همه نسخه بدلها واو.

(8). قم: پيراهن، آو، بم، لب: پرهن.

(9). قم: به خرفي منسوب كني مرا، كه مناسبتر مي نمايد. [.....]

(10). آب، آج، لب: محنت.

(11). قم: بيفگند، آو، بم، آب، آج، لب: بر افگند.

(12). قم: پس گشت.

(13). قم: اي نگفتم.

صفحه : 131

خواه براي ما گناه«1» ما را كه ما خطا كرديم.

گفت«2»: آمرزش خواهم براي شما از خدايم كه او آمرزنده و بخشاينده است.

چون در شدند بر يوسف [باز گرفت با خود مادر و پدرش را]«3» و گفت در شوي در مصر اگر خواهد خداي ايمن«4».

برداشت پدر مادرش به سرير، به رو در افتادند براي او به سجده و گفت: اي پدر؟ اينكه تعبير«5» خواب من است از پيش بكرد آن را خداي من درست و نيكوي كرد با من چون بيرون آورد مرا از زندان و آورد شما را از بيابان از پس آن كه تباه كرد ديو ميان من و ميان برادران من، خداي لطف كننده است آن را كه خواهد و او دانا و محكم كار است.

بار خدايا؟ بدادي مرا از پادشاهي و بياموختي مرا از تعبير خواب«6» اي آفريننده آسمانها و زمين؟ تو خداوند«7» مني در دنيا و آخرت، جان بردار مرا مسلمان«8»، و در رسان مرا به نيكان«9».

قوله تعالي: ارجِعُوا إِلي أَبِيكُم- الايه، اينكه حكايت قول بعضي برادران است كه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: گناهان.

(2). قم، آو زود بود، آب، آج زود باشد.

(3). اساس: ناخواناست، از قم، افزوده شد.

(4). قم: آمنان.

(5). آو، بم، آب: تفسير.

(6). قم: خوابها.

(7). آو، بم، آب: خداي.

(8). آب: جان مرا بردار به مسلماني.

(9). قم: به نيكمردان.

صفحه : 132

با يكديگر گفتند عند

آن كه راي مي زدند و مناجات مي كردند، يكي از ايشان گفت:

چون حال چنين است، باز گردي و با نزديك پدر شوي و بگوي كه پسرت- يعني إبن يامين- دزدي كرد، يعني صاع ملك بدزديد.

و عبد اللّه عبّاس و ضحّاك، در شاذّ خواندند: سرّق، به تشديد «را» علي الفعل المجهول، اي نسب«1» الي السّرقة، او را دزد كردند و بر او تهمت دزدي نهادند. و از بعضي قرّاء شاذّ روايت كردند كه او خواند: ان ّ ابنك سرق، علي الفعل المجهول و التّخفيف، پسرت را بدزديدند. وَ ما شَهِدنا إِلّا بِما عَلِمنا، و ما گواي«2» نداديم الّا به آنچه دانستيم، يعني ما گواي«3» نمي دهيم الّا بردانسته، و «الّا»«4» قول محمّد بن اسحاق است.

إبن زيد گفت، پدر ايشان را گفت: ايشان چه دانستند كه دزد را به بندگي بايد گرفتن! گفتند: وَ ما شَهِدنا إِلّا [بِما]«5» وَ ما كُنّا لِلغَيب ِ حافِظِين َ، و ما غيب ياد نداريم«7» كه بايد گفتن كه او دزدي كرد يا به دروغ بايد گفتن كه حكم دزد آن است كه او را به بنده گيرند. و بعضي دگر گفتند: معني آن است كه ما اينكه گواي«8» بر ظاهر حال مي دهيم، و غيب خداي داند، ما حافظ غيب نه ايم.

قولي دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه مراد به «غيب»، شب است، يعني مگر شب«9» كرده باشد و ما نديديم. و «غيب» به لغت «حمير»، شب باشد. قتاده و مجاهد گفتند: ما ندانستيم كه كاري چونين«10» پيش خواهد آمدن، و آنچه گفتيم:

وَ نَحفَظُ أَخانا«11» ما شَهِدنا إِلّا بِما عَلِمنا. ايشان از آن جا برفتند و با نزديك پدر شدند و پدر را خبر دادند«4» به

قصّه إبن يامين و صاع و آنچه رفته بود. پدر گفت: همانا نه چنين باشد. ايشان گفتند: ما گواي«5» از علم داديم و ما غيب ندانيم و ندانستيم.

آنگه به شاهد قول خود و صحّت خبر خود گفتند: وَ سئَل ِ القَريَةَ الَّتِي كُنّا فِيها، بپرس از اينكه ديه«6» كه ما آن جا بوديم، يعني اهل مصر، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، و لكن اينكه طريقت هر جاي مطّرد نبود مگر آن جا كه در كلام دليل بود و لبسي و شبهتي نباشد و نه هر جاي توان گفتن تا«7» اگر گوي جاءني زيد، و آنگه دعوي كني كه من غلام زيد خواستم، محال باشد. وَ العِيرَ الَّتِي أَقبَلنا، و نيز از اهل اينكه كاروان بپرس كه ما با ايشان بوديم. وَ إِنّا لَصادِقُون َ، و ما راستيگريم«8» در آنچه مي گوييم، و به اتّفاق مفسّران، مراد به «قريت» اينكه جا مصر است، و قريه هر جاي باشد مشتمل بر سراها«9» و خانه ها، و اشتقاق او من قريت الماء في الحوض باشد اذا«10» جمعته.

يعقوب- عليه السّلام- ايشان را باور نداشت از آنچه با يوسف كرده بودند و دروغها گفته و خيانت ايشان ظاهر شده، گفت: بَل سَوَّلَت لَكُم أَنفُسُكُم، نه چنين است همانا، بَل سَوَّلَت. قتاده گفت: زيّنت، و ديگران گفتند: سهّلت، بياراست يا آسان كرد بر شما نفس شما كاري، يعني گمان چنان است كه اينكه كاري است كه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز قم: گواهي.

(2). آب، آز، آج، لب: گواهي.

(3). قم: اخبروا له.

(4). آج، لب: خبر كردند.

(5). مل، آب، آز، آج، لب: گواهي. [.....]

(6). قم، بم، آج، لب: ده.

(7). آو، بم، آب، آز، آج: يا

.

(8). آز، بم، آب، آج: راست گوييم.

(9). قم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: سرايها.

(10). همه نسخه بدلها: اذ.

صفحه : 134

شما انداخته اي با خود و نفس شما، شما را به اينكه دعوت كرده است و اينكه كار مزيّن بكرده در چشم شما، و لكن من چه توانم كردن و چاره من چه باشد مگر صبري نيكو، اي شأني و امري صبر جميل، كار من و تدبير من جز صبري نكو نيست، يعني صبري كه در خلال آن جزع نبود. آنگه انديشه كرد و انديشه بس صواب آمد، گفت: همانا غم من بغايت رسيده چون بغايت رسيد نهايتش باشد. عَسَي اللّه ُ أَن يَأتِيَنِي بِهِم جَمِيعاً، باشد، و اميد است كه خداي تعالي همه را با من آرد. و براي آن به جمع گفت كه، يوسف را خواست و بنيامين«1» را و روبيل«2» كه او نيز آن جا مقام كرد تا پدر چه فرمايد، حيث قال: فَلَن أَبرَح َ الأَرض َ«3» حَتّي يَأذَن َ لِي أَبِي«5»وَ تَوَلّي عَنهُم، از ايشان برگشت و روي در گردانيد از ايشان، يعني يعقوب- عليه السّلام- سخن ايشان در بريد و روي از ايشان بگردانيد و گفت: يا أَسَفي، اي اندوها؟ و «اسف»، گفته اند: خشم باشد و اندوه، و گفته اند: سخت تر اندوهي باشد، و اينكه كلمت و مانند اينكه، نحو: يا اسفا، و يا عجبا، و يا ويلي، و يا حسرتي، همه آن است كه اينكه چيزها را ندا مي كند و مي گويد: بيايي«6» كه اينكه حال، حال آن است كه تو بيايي«7» و جاي تو است، و اينكه كنايت باشد از شدّت حال، پنداريي«8» كه او اندوه را ندا مي كند و مي گويد: بيا كه اينكه

جاي تو است و وقت تو است، يقال:

اسف، يأسف، اسفا و تأسّف، تأسّفا. و قوله: وَ ابيَضَّت عَيناه ُ مِن َ الحُزن ِ، و سپيد شد چشمهاي«9» او از اندوه.

آنگه در معني او خلاف كردند، بيشتر مفسّران گفتند: معني آن است كه از غم و اندوه و گريه نابينا شد، [31- ر]

و گروهي گفتند: اينكه كنايت است از طول انتظار، چه نشايد كه پيغامبر نابينا باشد، و قول اوّل درست تر است براي آن كه با آن كلام بر ظاهر خود است و بر حقيقت خود. فامّا امتناع از آن كه پيغامبر نابينا باشد اگر

-----------------------------------

(1). قم، مل: إبن يامين.

(2). همه نسخه بدلها را.

(5- 3). سوره يوسف (12) آيه 80.

(4). قم: بنه روم.

(6). قم: و از.

(7). قم: همه نسخه بدلها: بياي.

(8). همه نسخه بدلها: پنداري.

(9). قم: چشمهاش.

صفحه : 135

ممتنع بود«1»، براي آن بود كه منفّر باشد، و مرجع در آنچه منفّر باشد يا نباشد، با عادت است، ممتنع نبود كه در آن روزگار نابيناي منفّر نبوده باشد، پس منع كردن از اينكه وجهي ندارد. فَهُوَ كَظِيم ٌ، او غم در دل مي داشت و فرو مي خورد و اظهار نمي كرد، و منه قوله: وَ الكاظِمِين َ الغَيظَ«2» إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ«5» يا أَسَفي عَلي يُوسُف َ.

حسن بصري گفت: ميان آن كه يوسف از پدر غايب شد تا آن روز كه او را ديد، هشتاد سال بود كه در اينكه هشتاد سال چشم او از گريه نياسود و اجفان او خشك نشد و بر همه روي زمين از او گراميتر بر خداي تعالي نبود.

فرزندان يعقوب عند آن حال گفتند: تَاللّه ِ، به خداي تَفتَؤُا تَذكُرُ يُوسُف َ، اي لا تزال تَذكُرُ يُوسُف َ، حرف نفي

مضمر است، براي آن كه قسم را لا بد جواب بايد«6»، جواب او يا نفي باشد يا اثبات، اگر اثبات بود، در او «لام» باشد يا ان ّ، و از اينكه خالي نشايد كه باشد، نحو قولهم: و اللّه لأفعلن ّ كذا و اللّه ان ّ زيدا منطلق، و نفي را لا بد باشد از حرف نفي، نحو: و اللّه لا اخرج و و اللّه لن افعل كذا، و و اللّه ما فعلت.

چون جواب او از «لام» و «ان ّ» خالي بود در آيت لا محال گفتند: بايد تا حرف نفي مقدّر باشد، و نيز معني چنين راه مي دهد و دليل مي كند و مانند اينكه در اشعار عرب بسيار است، قال امرؤ القيس:

-----------------------------------

(1). قم: نبود، ديگر نسخه بدلها: باشد. [.....]

(2). سوره آل عمران (3) آيه 134.

(3). قم: فرو مي برند، آج: مي خورند.

(4). اساس: العمد، خوانده مي شود، با توجه به قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). سوره بقره (2) آيه 156.

(6). قم و.

صفحه : 136

فقلت يمين اللّه ابرح قاعدا و لو قطعوا رأسي لديك و أوصالي

اي، لا ابرح، و قال آخر:

اليت اثقف منهم ذالجبة ابدا فينظر عينه في مالها

اي، لا اثقف، و قولهم: ما فتئ، اي ما زال، و يقال: فتأ«1» يفتأ فتأ«2» و فتوؤا، و قال أوس بن حجر:

فما فتئت خيل تثوب و تدّعي و يلحق منها لا حق و تقطّع«3»

فما فتئت حتّي كأن ّ غبارها سرادق يوم ذي رياح ترفّع

و او، از اخوات «كان» باشد و عمل او عمل «كان» بود، من رفع الاسم و نصب الخبر، و قوله: تَذكُرُ يُوسُف َ، در جاي خبر اوست، و التّقدير: لا تزال ذاكرا يوسف، حَتّي تَكُون َ«4» حَتّي

تَكُون َ حَرَضاً، تا خود را به حدّ هلاك رساني و مرگ، يا خود هلاك شوي.

يعقوب- عليه السّلام- عند اينكه حال گفت: مرا اينكه«2» با شما نيست و من از شما با شما شكايت نمي كنم، چه شكايت با شما به منزلت، شكوي الجريح الي الغربان و الرحم باشد، بل شكايت با خداي مي كنم. و گفتند: سبب اينكه آن بود كه، يك روز همسايه اي در نزديك او شد، او را گفت: يا يعقوب؟ بس شكسته و درهم افتاده مي بينم تو را، و تو به آن سن ّ«3» نه اي كه چونين«4» شوي، گفت: آنچه خداي مرا به آن مبتلا كرد از غم يوسف مرا به اينكه حد رسانيد. خداي تعالي جبريل را فرستاد و گفت:

يا يعقوب؟ تشكوني الي خلقي

، شكايت من با بندگان من مي كني؟ گفت: بار خدايا خطا كردم و توبه كردم. از آن پس هر كه او را«5» پرسيدي كه تو را چون است!«6» گفتي:

أَشكُوا بَثِّي وَ حُزنِي إِلَي اللّه ِ.

و در خبر آورده اند كه: در اينكه مدّت يعقوب- عليه السّلام- خانه اي ساخت و آن را بيت الاحزان نام نهاد«7» و در آن جا رفت و با كس نگفت و نخورد و نياسود. و گفتند:

چشم او را آفت نبود، او چشم بر هم نهاد، گفت: نيز نخواهم تا پس از يوسف كس«8» را بينم و جهان بينم.

در خبر مي آيد كه، روزي مردي يعقوب را گفت: چشم تو به چه آفت چنين شد! گفت: به گريه يوسف«9». گفت: پشتت چرا دو تا شد! گفت: به غم يوسف.

گفت: چرا چونين«10» در هم افتاده اي و ضعيف شده! گفت: به فراق يوسف.

خداي تعالي وحي كرد به او، گفت: أ تشكوني الي

خلقي، شكايت من با بندگان من مي كني؟ بعزّت و جلال من كه اينكه غم از تو كشف نكنم تا مرا بنخواني عند آن

-----------------------------------

(1). آب: اراد.

(2). بم، لب: از اينكه.

(3). آو، بم، آب، آز، آج، لب: پيري.

(4). همه نسخه بدلها: چنين.

(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: از او.

(6). مل: چيست.

(7). همه نسخه بدلها: نام كرد.

(8). آب، آز، آج، لب: كسي.

(9). قم، مل، آز، آج، لب: بر يوسف.

(10). قم: چنين.

صفحه : 138

يعقوب- عليه السّلام- گفت:

اشكو بثّي و حزني الي اللّه

، خداي تعالي وحي كرد و گفت: بعزّت من كه اگر مرده بودندي اينكه فرزندان تو، من ايشان را زنده كردمي و با تو دادمي. و سبب اينكه امتحان آن بود كه، روزي گوسپندي در سراي تو بكشتند، درويشي آمد و چيزي خواست، چيزش«1» ندادند، و من از همه خلقان، پيغامبران را دوست تر دارم. پس درويشان را اكنون طعامي بساز و درويشان را بخوان تا بخورند.

يعقوب- عليه السّلام- طعامي بساخت و بفرمود تا منادي در شهر ندا كرد كه: هر كه امروز روزه دار است بايد تا«2» به خانه يعقوب روزه گشايد. جماعتي حاضر آمدند و طعام بخوردند، خداي تعالي كشف آن محنت كرد.

وهب منبّه و سدّي روايت كردند«3» كه: چون يوسف- عليه السّلام- در زندان بود، جبريل بنزديك او آمد و او را گفت: ايّها الصّدّيق؟ مرا مي شناسي! گفت: نه، جز كه روي نكو مي بينم و بوي خوش مي يابم، گفت:«4» روح الامين و رسول رب ّ العالمين ام.

يوسف گفت: چون آمدي به اينكه جاي گناهكاران، و أنت اطيب الاطيبين و رأس المقرّبين و رسول رب ّ العالمين! جبريل گفت: يا يوسف؟ تو نمي داني كه خداي تعالي جايها«5» به مردان

پاك بكند، و هر آن زمين كه شما در آن جا باشي بهترين زمينها باشد، و خداي تعالي اينكه زندان و پيرامن او پاك بكرد به حصول تو در وي«6»، اي سيّد پاكيزگان و پسر صالحان و مخلصان؟ يوسف گفت: يا جبريل؟ مرا چگونه به نام صدّيقان مي خواني و از جمله مخلصان و پاكان مي شماري! و من در جاي گناهكاران گرفتارم و به قهر مفسدان در زندانم! گفت: براي آن كه تو مخالفت هواي نفس كردي [32- ر]

و فرمان آن كه تو را با معصيت خواند نكردي، براي آن نام تو در صدّيقان بنوشتند و تو را از جمله مخلصان شمردند و درجه پدرانت ارزاني داشتند. گفت: اي روح الامين؟ خبر يعقوب چه داري! گفت: خداي او را صبر نكو«7» داد بر مفارقت تو، و او را ابتلا كرده است به حزن و اندوه تو، فَهُوَ كَظِيم ٌ،

-----------------------------------

(1). بم، آب، آز، آج، لب: به چيزيش. [.....]

(2). بم، مل: كه.

(3). آو، بم، آب، آز، آج، لب: گفتند.

(4). قم آنا، آو، بم، آب، آز، آج، لب من.

(5). قم: خانها.

(6). آب: آن، لب: درون.

(7). آو، بم، آب، آز، آج: صبري نيكو.

صفحه : 139

او دلي غمگين دارد«1». گفت: اي جبريل؟ حزن او چه قدر«2» است! گفت: هفتاد چندان كه مادري را باشد كه فرزندش بميرد. گفت: يا جبريل؟ چه مزد است او را!

گفت: مزد صد شهيد. گفت: مرا ملاقات خواهد بودن! گفت: آري؟ يوسف- عليه السّلام- گفت: لا ابالي بعد ذلك بما يصيبني، پس از اينكه بار باز نگيرم«3» به هر چه به من رسد، و دل خوش شد.

قوله: إِنَّما أَشكُوا بَثِّي، شكايت و شكوي، وصف آن باشد

كه آدمي يابد از بليّت، و «بث ّ»، حزني و اندوهي باشد كه خداوندش بر كتمان او«4» صبر ندارد تا آن را باز نگويد«5» و نپراگند«6». و اصل «بث ّ»، تفريق«7» باشد، يقال: بث ّ الشّي ء اذا فرّقه يبثّه بثّا. آنگه نام «بث ّ» كه تفريق است بر اينكه حزن«8» نهادند تا گفتند: ابثّه در جاي احزنه، كما قال ذو الرّمّة:

وقفت«9» علي ربع لمّية«10» ناقتي فما زلت ابكي عنده و اخاطبه

و اسقيه حتّي كاد ممّا ابثّه تكلّمني«11» احجاره و ملاعبه

حسن بصري گفت: «بثّي»، اي حاجتي، حاجت من. محمّد بن جرير گفت:

يعني آنچه من در وي ام. وَ أَعلَم ُ مِن َ اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ، و من از خداي آن دانم كه شما نداني. عبد اللّه عبّاس گفت، معني آن است كه گفت: من دانم كه خواب يوسف درست است، و بس بر نيايد تا من و شما او را سجده بكنيم. بعضي دگر گفتند: مراد آن بود كه، من دانسته ام كه يوسف زنده است. آنگه خلاف كردند كه از كجا گفت، بعضي گفتند: بالهام اللّه، خداي در دل او افگند«12»، و بعضي دگر گفتند: خداي اعلام كرد او را، و بعضي دگر گفتند: او ملك الموت را در خواب ديد، گفت: جان يوسف برداشتي! گفت: لا و اللّه؟ و هو في الاحياء، لا و اللّه او زنده است. بعضي دگر گفتند: از آن جا گفت كه روزي گرگي بيامد و بر او سلام كرد و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: دلي دارد غمگين.

(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: به چه حدّ.

(3). قم، مل: باك ندارم.

(4). قم: آن.

(5). آو، بم، آب، آز، آج: گويد.

(6). قم: تبرّا نكند، آو، بم، آب، آز،

آج: بپراگند.

(7). آج: نفرين.

(8). قم: بر حزن. [.....]

(9). آو، بم، آب، آز، آج، لب: وقعت.

(10). قم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: لبثة.

(11). آو، آز، مل، آج: يكلّمني.

(12). آج، لب: انداخت.

صفحه : 140

با او سخن گفت، يعقوب او را گفت: شما آني«1» كه قرّة العين مرا و ميوه دل مرا بخوردي! گرگ گفت: لا و اللّه؟ اي يعقوب تو ندانسته اي كه گوشت پيغامبران و پيغامبرزادگان بر ما حرام است.

امّا سؤال سايل«2» كه: شايد كه يعقوب- عليه السّلام- اينكه جزع و تهالك كند و ترك صبر و تماسك«3» كند! و از شأن«4» انبيا- عليه السّلام- آن است كه، صبر كنند و جزع نكنند، چه جزع كار سخيفان باشد. گوييم: يعقوب را- عليه السّلام- در كار يوسف- عليه السّلام- واقعه اي«5» عجب افتاد و محنتي غريب اوّل آن كه خداي تعالي او را از يوسف فرزندي«6» داد، من احسن النّاس و اجملهم خلقا و خلقا و اكملهم فضلا و علما و ادبا و عفافا. در اينكه جمله خصال يگانه روزگار بود. آنگه او را مصيبتي افتاد عجبتر مصيبتي«7»، و آن، آن بود كه: او را از پيش او ببردند و حوالت كردند كه مانده نيست، او ندانست كه او زنده است تا اميد«8» دارد، و ندانست كه مرده است تا نوميد شود و طمع بردارد، و اينكه صعبتر حالي باشد كه آدمي را بود، و يكي از ما قادر نباشد بر دفع غم و حزن. و از اينكه جا منهي نيست از آن، بل منهي از نوحه كردن و جامه دريدن و روي خراشيدن و تپنجه«9» بر روي زدن باشد، و آن كه بر زبان چيزي«10» گويد

كه روا نباشد. و از اينكه جا گفت رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- چون پسرش ابراهيم با جوار [32- پ]

رحمت ايزدي شد- و او مي گريست، و مي گفت:

11»12»13» العين تدمع و القلب يخشع« و لا نقول« ما نسخط« الرّب ّ

، با آن كه يعقوب- عليه السّلام- اندكي پيدا كرد از بسياري كه در دل داشت و اظهار نكرد. دگر آن كه: صبر كردن بر مصيبت، و حزن پنهان داشتن از مندوبات است، واجب نيست. و پيغامبران

-----------------------------------

(1). آز: آنيد.

(2). مل: سايلي.

(3). آج: متماسك.

(4). آج، لب: نشان.

(5). آو، بم: واقع.

(6). قم: او را چنو فرزندي آو، بم، آب، مل، آز، آج، لب: او را چون فرزندي.

(7). آو، بم، آب، آز: مصيبتها.

(8). مل مي.

(9). آج، لب: طپانچه، مل: تپانچه.

(10). مل: كبايري. [.....]

(11). آو، بم، مل: يخشع.

(12). قم، لب: نقول.

(13). قم: تسخط، آب، آز: يسقط.

صفحه : 141

- عليهم السّلام- از مندوبات بسيار به جاي آرند و بسياري رها كنند و بر ايشان لومي و ذمّي و عقابي نبود.

آنگه يعقوب- عليه السّلام- پسران را گفت: يا بَنِي َّ اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُف َ وَ أَخِيه ِ، اي پسران من؟ بروي و خبر يوسف و برادرش بجوي و بپرسي و تفحّص كني و «تحسّس»، تفعّل باشد از «حس ّ»، يقال: تجسّس و تحسّس و تبحّث و تفحّص، اذا تطلّبت«1»، پس تحسّس، طلب چيزي باشد به حاسّه، و اينكه لفظ براي مبالغت باشد در طلب. وَ لا تَيأَسُوا مِن رَوح ِ اللّه ِ، نوميد مشوي از رحمت خداي و راحت او. و «الرّوح»، الفرج«2»، و آن نفعي باشد مقرون به لذّت و اصل و اشتقاق او من الرّيح الّتي فيها الرّاحة، از بادي باشد كه در

او راحت«3» بود. إِنَّه ُ لا يَيأَس ُ مِن رَوح ِ اللّه ِ إِلَّا القَوم ُ الكافِرُون َ، چه آيس و نوميد نشود از رحمت خداي الّا گروه كافران. و اينكه آيت دليل مي كند بر آن كه فاسق از رحمت خداي نوميد نباشد، و الّا آيت از فايده بشود.

فَلَمّا دَخَلُوا عَلَيه ِ، در كلام حذفي هست و اختصاري و آن، آن است«4»: فامتثلوا امره و خرجوا الي مصر قاصدين ليوسف، آنچه پدر گفت به جاي آوردند و روي به مصر نهادند به بر يوسف. چون در پيش او شدند، او را خطاب چنين كردند كه: يا أَيُّهَا العَزِيزُ، اي عزيز مصر؟ مَسَّنا وَ أَهلَنَا الضُّرُّ، ما را و اهل ما را سختي و تنگي رسيده است. و «ضرّ»، لفظي است مستعمل در جاي رنج و بيماري و قحط و درويشي. و الضّرّ، خلاف النّفع، و الضّرّ خلاف النّعمة. وَ جِئنا بِبِضاعَةٍ مُزجاةٍ، و بضاعتي آورده ايم اندك بد«5»، و اصل مزجات، مفعله باشد من الازجاء، و هو السّوق.

قال اللّه تعالي: أَ لَم تَرَ أَن َّ اللّه َ يُزجِي سَحاباً«6» فَأَوف ِ لَنَا الكَيل َ، تمام بده ما را كيل، «ايفاء» تمام بدادن باشد، آنگه دانستند كه به استحقاق نرسد، گفتند: وَ تَصَدَّق عَلَينا، صدقه كن بر ما كه خداي تعالي مكافات كند صدقه دهندگان را. حق تعالي در اينكه آيت ما را حاجت خواستن بياموخت تا اگر از خداي خواهيم و اگر از مخلوقان، اينكه شرط ادب به جاي آريم، اوّل، مدح و ثناي مسؤول، في قوله: أَيُّهَا العَزِيزُ، آنگه شرح حال خود و حكايت ضعف حال، في قوله: مَسَّنا وَ أَهلَنَا الضُّرُّ، و ذم ّ«4» آنچه هديه برده باشند [33- ر]

از طاعتي و عملي، بقوله: وَ

جِئنا بِبِضاعَةٍ مُزجاةٍ، آنگه بنمود كه: از كريمان حاجت در خور ايشان بايد خواستن، چنان كه لايق كرم ايشان باشد، بقوله:

فَأَوف ِ لَنَا الكَيل َ، آنگه بيان كرد كه اعتراف بايد دادن كه آن بر سبيل تفضّل باشد دون استحقاق، بقوله: وَ تَصَدَّق عَلَينا، آنگه بر سبيل ترغيب و تقريب به نجح حاجت ايشان گفتند: إِن َّ اللّه َ يَجزِي المُتَصَدِّقِين َ.

و قوله: وَ تَصَدَّق عَلَينا، در او دو قول گفتند: يكي آن كه نقصان سعر خواستند براي آن كه صدقه بر ايشان حرام بود، و اينكه قول سعيد جبير است و سفيان عيينه گفت: در شرع ايشان صدقه حلال بود پيغامبران را. مجاهد گفت، نشايد گفتن:

اللّهم ّ تصدّق علينا، براي آن كه بر صدقه توقّع ثواب باشد، و درست آن است كه بر حقيقت نشايد گفتن، بر سبيل توسّع و مجاز شايد گفتن، بمعني التّفضّل. و بعضي

-----------------------------------

(1). قم: و منفي.

(2). آب، آز، آج، لب: گاو.

(3). بم: از اينكه.

(4). بم، آب، آز، لب: و دوم تحقير، مل: و دوم. [.....]

صفحه : 143

دگر گفتند: معني آن است كه: صدقه كن بر ما به آن كه برادر ما را إبن يامين را با من«1» دهي. و گفتند: براي آن بر عموم گفتند: يَجزِي المُتَصَدِّقِين َ، و نگفتند: ان ّ اللّه يجزيك، كه ندانستند كه او مؤمن است و جزا بر عمل گويد.

قوله: قال َ هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِيُوسُف َ وَ أَخِيه ِ إِذ أَنتُم جاهِلُون َ، چون كار به اينكه جاي رسيد، يوسف- عليه السّلام- خويشتن بر برادران اظهار كرد و گفت ايشان را: هَل عَلِمتُم، شما داني تا چه كردي با يوسف و برادرش آنگه كه جاهل بودي؟ خلاف كردند در آن كه سبب چه بود

كه يوسف- عليه السّلام- اظهار كرد خود را بر برادران، محمّد بن اسحاق گفت: سبب آن بود كه چون برادران شرح حال خود دادند و ذكر بر بي برگي و سختي حال خود و آن پدر كردند، او را رقّت آمد و دلش تنگ شد و گفت: از پس اينكه خويشتن را پوشيده داشتن معنيي«2» ندارد، ايشان را گفت: هَل عَلِمتُم، شما داني كه با يوسف و برادرش چه كردي؟ كلبي گفت:

سبب آن بود كه يوسف گفت با ايشان كه، مالك بن الذّعر«3» گفت: من در فلان سال غلامي را يافتم در چاهي به اينكه صفت و اينكه صفت، او را به چند درم بخريدم از قومش. ايشان گفتند: ايّها الملك؟ آن غلام را ما فروختيم. يوسف- عليه السّلام- از آن به خشم آمد و گفت: اينان را ببري و گردن بزني. چون خواستند تا ايشان را بكشند، يهودا گفت: ايّها الملك؟ يعقوب را فرزندي بود نام او يوسف، از او غايب شد. امروز چند سال است تا او از گريه بياسوده نيست«4»، چندان بگريست كه چشمهايش تباه شد. در بيت الاحزان رفته است و روي به ديوار كرده، با كس نگويد و كس بر او نشود، و با كس انس نباشد او را، به فقد يك فرزند آن كرد، چگونه باشد چون خبر قتل ده فرزند به او رسد او چه كند! همانا خويشتن هلاك كند. آنگه گفتند: ايّها الملك؟ اگر لا بد ما را بخواهي كشتن، اينكه متاعك ما پيش پدر ما فرست كه او فلان جاي است. عند آن حال او را رحمت آمد و دلش رقيق شد و بگريست و ايشان

را گفت: هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِيُوسُف َ.

بعضي دگر گفتند: سبب آن بود كه، چون يوسف- عليه السّلام- إبن يامين را باز

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز آز: با ما.

(2). همه نسخه بدلها: معني.

(3). آب، آز، آج، لب: مالك زعر.

(4). همه نسخه بدلها: نياسوده است.

صفحه : 144

گرفت و برادران با پيش پدر شدند- و او با ايشان نبود- او يك بارگي رنجور شد. چون خواستند تا باز گردند و با پيش«1» او شوند، او نامه اي نوشت به او: من يعقوب اسرائيل اللّه بن اسحاق ذبيح اللّه بن ابراهيم«2» خليل اللّه، بدان اي ملك كه ما اهل البيتي ايم كه بلا موكّل است به ما. امّا جدّ ما را- ابراهيم«3» را- نمرود دست و پاي ببست و به آتش انداخت، خداي تعالي آتش را بر او «برد و سلام«4»» كرد. و امّا پدر مرا دست و پاي ببستند تا براي خداي قربان كنند و كارد بر گلوي او نهادند، خداي تعالي [33- پ]

او را فدا كرد به كبش. و امّا من، مرا فرزندي بود من احسن خلق اللّه و احب ّ اولادي الي ّ، از همه جهان نيكوتر و از همه فرزندان بنزديك من دوست تر،«5» او«6» را از پيش من ببردند بامداد. نماز شام آمدند و پيرهني«7» خونالود«8»، پيش من آوردند و گفتند: او را گرگ بخورد. من در محنت او بماندم و بر او چندان بگريستم كه چشمهام«9» برفت. او را برادري بود از مادر او، من او را بر خويشتن باز گرفته بودم و غم آن فرزند به او مي گساردم، هم برادران او را از پيش من ببردند و باز آمدند و گفتند: او دزدي كرد و

تو او را از من باز گرفتي، و ما اهل البيتي ايم كه در ميان ما دزد نباشد و از فرزندان ما دزدي نيايد. اگر اينكه فرزندك مرا با من فرستي و الّا تو را دعا مي كنم«10» كه به هفتم بطن از فرزندان تو برسد. چون يوسف- عليه السّلام- نامه بر خواند، خويشتن بر جاي نتوانست داشتن تا بسيار گريست، عند آن خويشتن آشكارا كرد.

بعضي دگر گفتند: اينكه براي آن كرد كه او بنيامين«11» را گفت: هيچ فرزند داري! گفت: سه پسر دارم. گفت: چه نام كرده اي ايشان را! گفت: فرزند مهين«12» را يوسف نام كرده ام. گفت: چرا! گفت: براي آن كه مرا برادري بود يوسف نام، برادران او را ببردند و هلاك كردند. از دوستي او فرزند را يوسف نام كردم و ديگر«13» را «گرگ» نام كردم. گفت: چرا! گفت: براي آن كه حوالت كردند كه او را

-----------------------------------

(1). آب، آ، آز، آج، لب: مصر.

(3- 2). اساس: ابراهيم.

(4). اشاره است به سوره انبيا (21) آيه 69.

(5). همه نسخه بدلها برادران.

(6). قم او.

(7). قم: پيراهني، آو، بم، آب: پرهني.

(8). همه نسخه بدلها: خون آلود.

(9). قم: چشمها، بم، آب، آز، آج، لب: چشمهاي من.

(10). قم: گويم.

(11). قم، مل: إبن يامين. [.....]

(12). همه نسخه بدلها، بجز مل: مهتر.

(13). آج، لب: ديگري.

صفحه : 145

گرگ بخورد. و سه ام«1» را «خون» نام كردم. گفت: چرا! گفت:

براي آن كه ايشان پيرهن«2» خونالود«3» آوردند، چون حوالت خون او بر گرگ كردند. عند آن، آن حال گفت اگر دگر باره اينان باز آيند من بيش از اينكه ايشان را ور«4» بند ندارم، جز كه خويشتن اظهار كنم. چون برادران باز آمدند و گفتند: أَيُّهَا

العَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهلَنَا الضُّرُّ، او گفت: هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِيُوسُف َ وَ أَخِيه ِ، گفت:

شما داني كه با يوسف و برادرش چه كردي در وقتي كه جاهل بودي. بعضي گفتند:

يعني جاهل بودي و ندانستي كه كار او به كجا رسد؟ و بعضي دگر گفتند: آنگه كه گناهكار بودي كه گناهكار همه جاهل باشد براي آن كه كار جاهلان كند. عبد اللّه عبّاس گفت: يعني آنگه كه شما كودك بودي كه كودك جاهل باشد. حسن گفت: آنگه كه برنا بودي و برنا جاهل بود،

لقوله- عليه السّلام-: الشّباب شعبة من الجنون

، برناي«5» شاخي«6» ديوانگي است، و آنچه درست است، آن است كه او به فرمان خداي«7» پوشيده داشت و به فرمان خداي خود را اظهار كرد، چه پيغامبران مانند اينكه به فرمان خداي كنند.

اگر گويند: چگونه گفت: بِيُوسُف َ وَ أَخِيه ِ، چه كردي با يوسف و برادرش! و ايشان با برادر يوسف هيچ نكردند، آنچه كردند با يوسف كردند، گوييم: از اينكه چند جواب است:

يكي آن كه چون يوسف را از بر پدر ببردند، پدر را و برادر را به فراق او ممتحن كردند كه از برادران فقد«8» يوسف إبن يامين را سخت آمد، ديگران شادمانه بودند به آن.

جواب ديگر آن كه: چون حديث صاع افتاد، و صاع دربار بنيامين«9» يافتند، زبان دراز كردند و او را دشنام دادند و سفاهت كردند و گفتند: اي بني راحيل؟ ما را از

-----------------------------------

(1). قم: سوم، آو، آب، لب: سيوم، آج: سئوم، بم، مل: سيم.

(2). قم، از، آج، لب: پيراهن، مل: پرهن، آو، آب، بم: پراهن.

(3). همه نسخه بدلها: خون آلود.

(4). همه نسخه بدلها: در.

(5). آو، بم، آب: برنايي، آز: برنائي.

(6). قم

است از، مل، آو، بم، آب، آج، لب از.

(7). همه نسخه بدلها خود را.

(8). آج، لب: فرقت.

(9). قم، مل، آج، لب: إبن يامين.

صفحه : 146

شما چند محنت خواهد بودن؟ جواب ديگر آن است كه: چون ايشان برفتند، يوسف إبن يامين را گفت: اينان با تو چه كردند و چگونه بودند! گفت: همچنان دشمني و معادات كه با تو كردندي با من هم از آن كردند و پيوسته مرا جفا كردند و دشنام دادند، و اگر تمكين يافتندي از من، با من همان كردندي كه با تو.

چون يوسف- عليه السّلام- اينكه بگفت، ايشان گفتند: أَ إِنَّك َ لَأَنت َ يُوسُف ُ، إبن كثير خواند: إنّك لانت، علي الخبر، به يك «الف» بر وجه خبر، و باقي به دو «الف» خواندند بر وجه استفهام.

خلاف كردند در آن كه برادران عند اينكه حال او را چگونه بشناختند: ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس [34- ر]

كه: يوسف- عليه السّلام- مبرقع بودي چون بيرون آمدي، از فرط جمال و صيانت و سياست ملك. چون اينكه بگفت، برقع از روي بر گرفت، ايشان در نگريدند او را بشناختند.

بعضي دگر گفتند: يوسف- عليه السّلام- چون بخنديدي از برق دندانهاي او نوري پيدا شدي، اينكه بگفت و باز خنديد، به برق دندان«1» او را بشناختند.

روايتي دگر«2» از عبد اللّه عبّاس آن است كه، يوسف- عليه السّلام- بر سر علامتي داشت، و يعقوب همچونين و اسحاق همچونين«3» و ساره همچونين«4». يوسف- عليه السّلام- اينكه بگفت و تاج از سر بنهاد. ايشان در نگريدند آن علامت ديدند، او را به آن بشناختند، گفتند: أَ إِنَّك َ لَأَنت َ يُوسُف ُ، تو يوسفي! گفت: من يوسفم، و اينكه برادر من

است- إبن يامين. قَد مَن َّ اللّه ُ عَلَينا، خداي منّت نهاد بر ما به آن كه جمع كرد ميان ما از آن پس كه شما تفريق كردي. و اصل المنّة، القطع من قوله تعالي: لَهُم أَجرٌ غَيرُ مَمنُون ٍ«5» إِنَّه ُ مَن يَتَّق ِ وَ يَصبِر، «ها»، ضمير شأن

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج، لب: دندانها.

(2). قم، آو، بم، مل، آب: ديگر.

(3). همه نسخه بدلها: همچنين. [.....]

(5- 4). سوره فصّلت (41) آيه 8، و سوره انشقاق (84) آيه 25.

(6). قم: نعمته.

صفحه : 147

و كار است، يعني شأن و كار چنين آمد كه هر كس كه او متّقي باشد و از معاصي بپرخيزد«1» و واجبات بگزارد و صبر كند از محارم، فَإِن َّ اللّه َ لا يُضِيع ُ أَجرَ المُحسِنِين َ، خداي تعالي رنج نكوكاران ضايع نكند و مزد ايشان بدهد. اگر گويند نه چون جزاء شرط جمله آيد، لابد بايد كه در او ضميري باشد عايد با جمله شرطي! گوييم: لابد بايد امّا به لفظ و امّا به معني. و اينكه جا اگر چه در لفظ نيست، در معني هست، و معني آن است كه: إِنَّه ُ مَن يَتَّق ِ وَ يَصبِر، فانّه محسن و اللّه لا يُضِيع ُ أَجرَ المُحسِنِين َ، او، إِنَّه ُ مَن يَتَّق ِ وَ يَصبِر فَإِن َّ اللّه َ لا يُضِيع ُ أَجرَ المُحسِنِين َ، لأنّه محسن.

ايشان چون اينكه حال ديدند و اينكه شنيدند، از دست در افتادند و گفتند: تَاللّه ِ لَقَد آثَرَك َ اللّه ُ عَلَينا، به خداي كه خداي تو را برگزيد بر ما به انواع خصال خير از«2» علم و عقل و فضل و حلم و حسن و ملك. وَ إِن كُنّا لَخاطِئِين َ، و ما مخطي و خطا كننده بوده ايم، «ان» مخفّفه است«3» از ثقيله«4»، و اينكه «لام»

ملازم باشد با خبر او. و تقدير آن است كه: و انّا كنّا خاطئين. و كوفيان گفتند: «ان»، به معني «ما» ينفي است و «لام» به معني الّا، و تقدير آن است كه: و ما كنّا الّا خاطئين، يقال: خطأ، يخطأ، خطأ و خطأ، و أخطأ، يخطئ، اخطاء به معني«5» و بعضي اهل لغت فرق كردند، گفتند: اخطأ، اذا لم يتعمّد، و خطي ء، اذا تعمّد، قال الشّاعر:

و ان ّ مهاجرين تكنّفاه غداتئذ لقد خطئا و خابا«6»

و عبد اللّه عبّاس را گفتند، چرا گفتند ايشان: وَ إِن كُنّا لَخاطِئِين َ، و ايشان آن به قصد كردند! گفت: اخطاؤا الحق ّ و ان تعمّدوا، اگر چه فعل به قصد كردند، از حق تخطّي و تجاوز كردند، و هر كس او گناهي كند ره صواب و صلاح خطا كرده باشد.

يوسف- عليه السّلام- حلم كار بست و گفت: لا تَثرِيب َ عَلَيكُم ُ اليَوم َ، امروز بر شما سرزنش نيست و آن گناه با روي شما نمي آرم من. و «تثريب»، سرزنش و ملامت باشد و اينكه لغت اهل حجاز است، و از اينكه جاست قول رسول- عليه السّلام:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بپرهيزد.

(2). قم: و.

(3). قم: مخفّف است.

(4). آج، لب: مثقّله.

(5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بمعني واحدا.

(6). اساس و ديگر نسخه بدلها، بجز آج: خانا، به قياس نسخه آج تصحيح شد.

صفحه : 148

اذا زنت امة احدكم فليجلدها و لا يثربها

، اي لا يعيرها«1»، گفت: چون پرستار يكي از شما زنا كند، بايد تا به تازيانه اش بزند و سرزنش نكند. يَغفِرُ اللّه ُ لَكُم، آنگاه به اينكه رها نكرد تا دعا كرد ايشان را، و گفت: خدا بيامرزاد شما را. لفظ خبر است

و معني دعا. وَ هُوَ أَرحَم ُ الرّاحِمِين َ، و او رحيم تر از همه رحيمان است. عطا روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: روز فتح مكّه حلقه در خانه به دست گرفت و مردم مكّه پناه با خانه [34- پ]

داده بودند. رسول- عليه السّلام- گفت:

الحمد للّه الّذي صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده

، آنگه گفت: اي اهل مكّه كه مرا رنجانيده اي و تكذيب كرده و از زاد و بود خود بيرون كرده؟ چه گمان مي بري به من كه با شما خواهم كردن! گفتند: گمان خير مي بريم به تو، اخ كريم و إبن اخ كريم، تو برادري كريمي و پسر برادري كريم، و امروز قادري و مالكي، دست قدرت تو راست. رسول- عليه السّلام- گفت: من امروز همان خواهم كرد«2» كه برادرم يوسف كرد، و گفت: لا تَثرِيب َ عَلَيكُم ُ اليَوم َ يَغفِرُ اللّه ُ لَكُم وَ هُوَ أَرحَم ُ الرّاحِمِين َ.

سدّي گفت، چون يوسف- عليه السّلام- خويشتن بر ايشان اظهار كرد، اوّل حديث اينكه كرد كه گفت: پدرم چون است! گفتند: چشمهايش برفته است. پيرهن از تن بر كشيد و گفت: اذهَبُوا بِقَمِيصِي هذا، پيرهن من ببري و بر روي پدرم افگني تا بينا شود. و آنان كه گفتند: يعقوب- عليه السّلام- نابينا نشد، و آن كنايت است از طول انتظار، گفت: يَأت ِ بَصِيراً، معني آن است كه: يرجع قرير العين تا پس از آن كه سخين العين بود قرير العين شود، چشمش به اميد ديدار او روشن شود. و آنان كه وَ ابيَضَّت عَيناه ُ بر عمي حمل كردند، گفتند: يَأت ِ بَصِيراً، معني آن است كه: يعد بصيرا، بينا«3» شود.

ضحّاك گفت آن پيرهن از جامه

بهشت بود. مجاهد گفت: يوسف- عليه السّلام- دانست كه پيرهن چشم رفته باز ندهد، و لكن آن پيرهن از بهشت آورد جبريل- عليه السّلام- آن روز كه ابراهيم را به آتش انداختند پيرهن از او بر كشيدند و او را بند و غل نهادند. چون خداي تعالي آتش بر او «برد و سلام»«4» كرد، جبريل آمد

-----------------------------------

(1). لب: يعيّرها.

(2). همه نسخه بدلها، بجز بم: كردن.

(3). آج: بعد بصير و بينا.

(4). اشاره است به سوره انبيا (21) آيه 69.

صفحه : 149

و او را از بهشت آن پيرهن آورد. ابراهيم«1» به اسحاق رها كرد و اسحاق به يعقوب و يعقوب در ميان تعويذي نهاد و بر گردن يوسف بست. چون برادران او را به چاه انداختند، پيرهن از او بر كشيدند و به خون ملطّخ كردند و او را برهنه به چاه افگندند.

جبريل آمد و آن تعويذ بشكافت و آن پيرهن«2» بگرفت و در يوسف پوشانيد. چون يوسف خواست كه پدر را بشارت دهد، جبريل گفت: اينكه پيرهن به او فرست«3» و گفتند، براي آن گفت: اذهَبُوا بِقَمِيصِي هذا، كه سبب محنت يعقوب اوّل از پيرهن بود، آنگه پيرهن خون آلود«4» آوردند، يعقوب را گفت تا راحت هم از آن جا باشد كه محنت بود. وَ أتُونِي بِأَهلِكُم أَجمَعِين َ، و اهل خود را جمله به من آري. و اجمعين، نصب او بر حال است.

وَ لَمّا فَصَلَت ِ العِيرُ، چون كاروان برگرفت. و «فصل»، قطع باشد و او خلاف وصل بود، يعني، و لمّا فارقت و خرجت من مصر. چون كاروان بگسست از آن جا، حق تعالي باد شمال را فرمود- اعني فريشتگان باد را: تا بوي پيرهن«5» در

ربودند«6» و به شام ّ«7» يعقوب رسانيدند.

در خبر است كه چون كاروان از مصر بيرون آمد، برادران يوسف پيرهن«8» بر افلاختند«9»، باد در آمد و بوي پيرهن«10» بر بود و به يعقوب رسانيد.

آنگه خلاف كردند كه يوسف را بوي مخصوص بود«11»، بعضي گفتند: يوسف را بوي بود مخصوص، و اينكه بعيد است براي آن كه بسياري مردمان متنعّم باشند كه اندام ايشان را بوي مخصوص بود كه همه كس بيابد«12»، و بهري دگر گفتند: يوسف را بوي بود و لكن جز يعقوب نشناختي. مجاهد گفت: بوي بهشت مي آمد از پيرهن«13»، و يعقوب- عليه السّلام- چون آن بوي بيافت، بدانست كه بوي پيرهن«14» يوسف است،

-----------------------------------

(1). قم به ميراث.

(2). قم: از او. [.....]

(3). ق م كه از او بوي بهشت مي آيد، بر هيچ بيمار مبتلا و ممتحن نيايد الّا كه شفا يابد.

(4). اساس: خونالود/ خون آلود.

(5). قم يوسف.

(6). آو، بم، آب: بر ربودند، آج، آز، لب: بربودند.

(7). همه نسخه بدلها: به مشام ّ. (14- 13- 10- 8). قم: پيراهن، آو، بم: پرهن.

(9). قم: مي آوردند، مل: بر افراختند، ديگر نسخه بدلها: بيفشاندند.

(11). قم و اگر نه.

(12). آو، بم، مل، آج: نيابند.

صفحه : 150

براي آن كه در آن وقت بوي بهشت جز از آن پيرهن«1» نبودي. عبد اللّه عبّاس گفت:

ميان ايشان هشت روزه راه بود، به روايتي ديگر هم از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:

ميان يوسف و يعقوب چندان بود كه ميان كوفه و بصره، حسن گفت: ميان ايشان هشتاد فرسنگ راه بود، براي آن كه يعقوب به وادي كنعان بود از زمين فلسطين.

[35- ر]

و گفته اند: به زمين جزيره بود و يوسف به مصر بود. يعقوب راست كه بوي

پيرهن«2» يوسف [بيافت]«3» مضطرب شد، گفت بوي آشنايان مي شوم«4». گفتند: چه بوي مي شنوي«5»! گفت: بويي كه اگر بگويم مرا ملامت كني. گفتند: آخر [بگوي]«6» گفت: بوي يوسف مي يابم. لَو لا أَن تُفَنِّدُون ِ، اگر نه آنستي كه شما مرا ملامت كني.

مجاهد گفت: اگر نه آنستي كه مرا سفيه خواني. عبد اللّه عبّاس گفت: مرا جاهل خواني. إبن جريج گفت: گوي«7» عقلت برفته است. سعيد جبير و سدّي و ضحّاك گفتند: مرا به دروغ داري. ضحّاك گفت: مرا گوي«8» خرف گشته است. ابو عمرو بن العلا گفت: بر من زشت«9» كني«10». كسائي گفت: مرا عاجز خواني. اخفش گفت: مرا ملامت كني. و اصل «فند»، فساد باشد، من قول الشّاعر:

الّا سليمان اذ«11» قال المليك له قم في البريّة فاحددها عن الفند

اي امنعها من الفساد، و قال الشّاعر في معني التفنيد، بمعني اللّوم«12»:

يا صاحبي ّ دعا لومي و تفنيدي

فليس ما فات من امر بمردود

و قال جرير بن عطيّة«13»:

يا عاذلي ّ دعا الملام و اقصرا

طال الهوي و اطلتما التّفنيدا

و يقال: افنده الدّهر اذا افسده، و قال إبن مقبل«14»:

دع الدّهر يفعل«15» ما اراد فانّه اذا كلّف الإفناد بالنّاس افندا

-----------------------------------

(2- 1). آو، بم، آب: پرهن، آج، لب: پيراهن.

(6- 3). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(4). قم: مي يابم.

(5). قم: مي يابي.

(8- 7). گوي/ گويي/ گوييد. [.....]

(9). آو، بم، آب، لب: زشتي.

(10). قم: گوي/ گويي.

(11). اساس: اذا، با توجّه به قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14- 13- 12). آب شعر.

(15). همه نسخه بدلها، بجز قم و لب: تفعل.

صفحه : 151

حاضران چون اينكه شنيدند، گفتند: تَاللّه ِ إِنَّك َ لَفِي ضَلالِك َ القَدِيم ِ، گفتند:

ضلال در آيت به معني محبّت«1» است،

يعني تو هنوز در آن محبّت«2» قديمي. و گفته اند:

مراد به ضلال، خروج است از ره صواب، و ايشان چنان اعتقاد كرده بودند كه آن افراط«3» محبّت، به منزلت ضلال است براي افراط را، و اينكه قول قتاده است. و گفتند: اينكه مقالت، پسران او گفتند و پيرهن جماعتي دگر آوردند در وقتي كه فرزندان يعقوب به كنعان بودند. و هر متقدّم الوجودي را، علي التوسّع و التشبيه، عرب قديم خواند، و در عرف متكلّمان عبارت باشد از ذاتي كه در ازل موجود بود. حسن گفت: اينكه براي آن گفتند كه پنداشتند كه يوسف مانده نيست، آنگه او آنچه مي گويد نه از سر بصيرت مي گويد.

بس بر نيامد كه مبشّر در آمد. و «بشير»، فعيل باشد به معني فاعل. و «تبشير»، تكثير فعل را باشد، مژده دهنده در آمد و آن پيرهن«4» بر روي يعقوب افگند، خداي تعالي چشم با يعقوب داد. عبد اللّه عبّاس گفت: آن بشير، يهودا بن يعقوب بود، يهودا گفت: آن پيرهن«5» خونالود كه سبب محنت يعقوب بود، من بردم پيش او و آن خبر گرگ خوردن من دادم، اكنون اينكه خبر هم من برم و اينكه بشارت، و مژدگان«6» هم من دهم.

عبد اللّه عبّاس گفت: يهودا چون پيرهن بستد، سر برهنه كرد و پاي برهنه كرد و بتاختن پياده بيامد و كاروان را بازگذاشت«7» و از زاد هفت نان داشت هنوز تمام نخورده بود كه به«8» يعقوب رسيده بود و بشارت داده. جويبر گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه: آن مبشّر مالك ذعر«9» بود، در آمد و آن پيرهن بر روي يعقوب افگند«10»، يعقوب- عليه السّلام- بينا شد و چشم

بر كرد«11» و آن ملامت كنندگان را گفت: أَ لَم أَقُل لَكُم إِنِّي أَعلَم ُ مِن َ اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ، نه من گفتم شما را كه من از خداي آن

-----------------------------------

(1). اساس و همه نسخه بدلها: و اللّه، كه با توجه به متن قرآن مجيد تصحيح شد.

(2). آو، بم، آب، آز، آج: محنت.

(3). قم: فرط.

(4). آو، بم، آب: پرهن.

(5). بم: پرهن، آب، آز: پيراهن.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: مژدگاني.

(7). آو، بم: باز گزاشت.

(8). آز، آب: با.

(9). آب، آز، آج، لب: زعر. [.....]

(10). آو، آج: پيش يعقوب انداخت.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: باز كرد.

صفحه : 152

دانم كه شما نداني! چه خوش باشد مرد متردّد را، بين اليأس و الطّمع معلّقا بين الباب و الدّار، كه نزديك آن باشد كه يأسش بر اميد غالب شود همي نابيوساني بريد بشارت به سرعت ملاقات محبوب اشارت كند، اگر چشم رفته باز آيد چه عجب«1»؟

جاء البشير مبشّرا بقدومه فملئت من قول البشير سرورا

فكأنّني يعقوب من فرح به اذا«2» عاد من شم ّ القميص بصيرا

و اللّه لو قنع البشير بمهجتي اعطيته و رأيت ذاك يسيرا [53- پ]

يحيي بن سليم روايت كرد كه: يعقوب- عليه السّلام- من اكرم خلق اللّه بود بر ملك الموت، و ملك الموت دستوري خواست از خداي تعالي تا به زيارت يعقوب شود«3»، دستوري يافت. چون بيامد، يعقوب او را گفت: يا ملك الموت؟ به آن خداي كه تو را آفريد كه بگوي تا جان يوسف در ميان جانها قبض كردي! گفت: نه.

گفت: من رنجور از آنم كه هيچ خبر«4» او نمي دارم«5». ملك الموت- عليه السّلام- گفت: تو را كلماتي بياموزم كه به بركات آن

ممكن بود كه ميان شما ملاقات بود، گفت، بگو«6»:

يا ذا المعروف الّذي لا ينقطع ابدا و لا يحصيه غيرك.

يعقوب- عليه السّلام- آن شب اينكه كلمات بگفت. صبح بر آمده نبود«7» كه مبشّر آمد و پيرهن بر روي او«8» افگند و او بينا شد. ضحّاك گفت: چشمش باز آمد پس از آن كه نابينا بود و قوّتش باز آمد پس از آن كه ضعيف شده بود، و جوان شد پس از آن كه پير«9» شده بود، و شادمانه شد پس از آن كه دلتنگ بود. روي در ايشان نهاد و گفت: أَ لَم أَقُل لَكُم إِنِّي أَعلَم ُ مِن َ اللّه ِ ما لا تَعلَمُون َ.

قالُوا يا أَبانَا استَغفِر لَنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئِين َ، عند آن حال، فرزندان تضرّع كردند و گفتند: اي پدر ما؟ براي ما استغفار كن و آمرزش خواه كه ما خطا كرديم.

يعقوب- عليه السّلام- ايشان را وعده استغفار داد و گفت: استغفار كنم براي شما و

-----------------------------------

(1). آب شعر.

(2). قم، آب، مل، آز: اذ.

(3). قم، مل: رود، آو، بم، آب، آز، آج، لب: رود.

(4). بم، خبري از، آو، آب، مل، آز، آج، لب: خبر از.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: نمي دانم.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم گفت.

(7). قم: بر نيامد، آج، لب: بر نيامده بود.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: بروي.

(9). آب، آو: پر.

صفحه : 153

آمرزش خواهم از خداي- جل ّ جلاله.

اگر گويند چرا چون از يعقوب استغفار خواستند، وعده داد«1» و توقّف نمود، و يوسف- عليه السّلام- كه صاحب واقعه بود توقّف نكرد و گفت: لا تَثرِيب َ عَلَيكُم ُ اليَوم َ، گوييم: از اينكه دو جواب گفتند، يكي آن كه: از كار جوانان تعجيل باشد

و از كار پيران تأنّي. جواب ديگر آن كه گفتند: براي آن تأخير كرد تا وقت سحر در آيد براي آن كه وقت سحر، وقت استغفار باشد، نبيني كه حق تعالي چند جاي در قرآن استغفار به وقت سحر باز بست، في قوله: وَ بِالأَسحارِ هُم يَستَغفِرُون َ«2»وَ المُستَغفِرِين َ بِالأَسحارِ«3» سَوف َ أَستَغفِرُ لَكُم رَبِّي! عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول- عليه الصّلاة و السّلام- كه او گفت: وعده ايشان به شب آدينه داد«7». وهب گفت: بيست و اند سال هر شب آدينه اي براي ايشان آمرزش مي خواست. عطاء الخراساني ّ گفت: حاجت از جوانان خواستن اوليتر باشد كه از پيران، نبيني كه يوسف به اوّل وهلت برادران را گفت: لا تَثرِيب َ عَلَيكُم ُ اليَوم َ يَغفِرُ اللّه ُ لَكُم، و يعقوب گفت: سَوف َ أَستَغفِرُ لَكُم رَبِّي. و شعبي گفت: براي آن

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم و مل و گفت استغفار كنم، آو، آب، آز براي شما.

(2). سوره ذاريات (51) آيه 18.

(3). سوره آل عمران (3) آيه 17. [.....]

(4). آب: بگذارد.

(5). از قم افزوده شد.

(6). بم: با او.

(7). قم: بود.

صفحه : 154

توقّف كرد تا بداند كه يوسف از ايشان راضي شده است«1» يا نه.

در خبر است كه چون مبشّر بشارت داد، يعقوب را به حيات يوسف، يعقوب گفت: چون است او! گفت: ملك مصر است. گفت: ملك را چه خواهم كردن؟ بر چه دين است! گفت: بر دين اسلام. گفت: نعمت تمام آن است. يوسف- عليه السّلام- بر دست مبشّر هر ساز و عدّت كه ايشان را به كار بايست بفرستاد، و دويست راحله بچارده و پيغام فرستاد به يعقوب كه: بياي، و اهلت را بيار. يعقوب برگ«2» بكرد

و روي به مصر نهاد با جمله اهل البيت خود [36- ر]. چون بنزديك رسيدند، يوسف- عليه السّلام-«3» پادشاه را كه يوسف نايب او بود، گفت: مرا پدري است كه او پيغامبر خداست، و پيغامبر زاده است و پدران من پيغامبران اند، و او از كنعان به ديدار من مي آيد، توقّع آن است كه به استقبال او آيي. ملك با چهار هزار مرد از خواص ّ خود بر نشست و يوسف با اهل مصر جمله به استقبال يعقوب رفتند.

يعقوب- عليه السّلام- پياده مي رفت، چون نگاه كرد، يوسف را ديد با لشكر جهان، و اهل مصر در زي ّ ملوك. يعقوب يهودا را گفت: اينكه فرعون مصر است. گفت: اينكه پسر تو است يوسف. چون به يكديگر رسيدند، يوسف خواست تا سلام كند بر يعقوب، يعقوب سبق برد و گفت:

السّلام عليك يا مذهب الاحزان،

سلام بر تو باد اي ببرنده«4» اندوهان؟ اگر گويند: چرا يعقوب را گفتند بر يوسف رو، و يعقوب پدر بود و پير بود، اوليتر آن بودي كه يوسف بر يعقوب رفتي! جواب گفتند: اگر يوسف بر يعقوب رفتي، بيت الاحزان ديدي و درويشي و دست تنگي و بي نوايي، يوسف نيز از راحت به رنج افتادي و دلتنگ شدي. يعقوب را گفتند تو دير است كه در بند و رنجي، بر يوسف رو تا مملكت و ولايت بيني كه كودكي طفل را از«5» تو ببردند، امروز پادشاه مصرش با تو خواهم دادن.

در خبر است كه: چون خبر منتشر شد به آمدن يعقوب و استقبال يوسف او را،

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: راضي هست.

(2). مل: ترك.

(3). آب آن.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم و مل:

برنده.

(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب بر، مل پيش.

صفحه : 155

زليخا پير«1» شده«2» بود و نابينا شده بود و درويش شده بود و از يوسف جدا مانده و در غم يوسف چونين«3» شده، كسي را شفاعت كرد تا دست او گرفت و او را به راه يوسف برد و بنشاند«4». هر گه كه كوكبه لشكر بر آمدي، قايد او گفتي: بر خيز كه يوسف آمد، او گفتي: اينكه نه يوسف است، گفتي: تو چه داني! گفتي: من بوي او شناسم، تا چند فوج بگذشت«5» راست كه آن كوكبه پديد آمد كه يوسف در آن ميان بود، آواز داد و گفت: بوي يوسف مي شنوم، إِنِّي لَأَجِدُ رِيح َ يُوسُف َ، مرا پيش بر، او را پيش بردند، يوسف- عليه السّلام- بنگريد، از دور زليخا را بشناخت. از روي حرمت اسپ باز داشت و او را گفت: زليخا؟ چونت است«6»! گفت: چنين كه مي بيني. گفت: كه آن ماليت كجا شد! گفت: رفت و تلف شد. گفت: جمالت كجا شد! گفت: در فراق تو نيست شد. گفت: چشم«7» را چه كردي! گفت: از گريه تباه شد. گفت: ملك نماند و مال نماند و جمال نماند، آن معني كه مي گفتي از محبّت هيچ مانده هست! گفت: هر چه روز مي آيد زيادت است. آنگه گفت:

سبحان من جعل العبيد ملوكا بطاعته و جعل الملوك عبيدا بمعصيته،

سبحان آن خداي كه به طاعت بندگان را پادشاه گرداند و به معصيت پادشاهان را بنده گرداند. يوسف- عليه السّلام- گفت: چه خواهي و چه آرزو كني!

گفت: آن كه خداي را دعا كني تا چشم با من دهد«8» تا يك باري«9» جمال تو باز بينم. يوسف-

عليه السّلام- دعا كرد تا خداي تعالي جواني و جمال و چشم با او داد و او را به نكاح به زني كرد و از او دو فرزندش آمد نرينه«10».

فَلَمّا دَخَلُوا عَلي يُوسُف َ آوي إِلَيه ِ أَبَوَيه ِ، حق تعالي حكايت ملاقات ايشان كرد، گفت: چون در پيش يوسف شدند، پدر و مادر را با خويشتن گرفت، اي ضم ّ، و مراد به مادر باتّفاق خاله است، چه مادرش در اينكه وقت بر جاي نبود. و عرب، عم ّ را پدر خواند و خاله را مادر. وَ قال َ ادخُلُوا مِصرَ إِن شاءَ اللّه ُ آمِنِين َ، اگر گويند، چگونه

-----------------------------------

(1). آو، آب: پر.

(2). قم: گشته.

(3). همه نسخه بدلها: چنين.

(4). قم: آورد و بايستاد.

(5). آو: بگزشت. [.....]

(6). آج، لب: چوني.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: چشمت.

(8). قم، مل: باز دهد.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم، آو، بم: يك بار ديگر.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم و لب: پسرينه.

صفحه : 156

گفت ايشان را پس از آن كه در مصر رفته بودند: ادخُلُوا مِصرَ إِن شاءَ اللّه ُ آمِنِين َ، بعد قوله تعالي: فَلَمّا دَخَلُوا عَلي يُوسُف َ، و چگونه استثنا به مشيّت درآورد، بقوله: إِن شاءَ اللّه ُ، و آن در مستقبل شود، دون ماضي! گوييم، از اينكه چند جواب گفتند:

يكي آن كه، اينكه سخن آنگه گفت كه هنوز بيرون بودند و او به استقبال رفته بود و آن را دخول خواند، و معني ملاقات.

و بعضي دگر مفسّران گفتند: [36- پ]

استثنا به مشيّت از استغفار است. و در كلام تقديم و تأخيري هست، و تقدير آن است: «قال سوف استغفر لكم ربي، ان شاء الله انه هو الغفور الرحيم، فلما دخلوا علي يوسف اوي اليه ابويه

و قال ادخلوا مصر امنين.»

بعضي دگر گفتند: استثنا به مشيّت واقع است از «امن»«1» نه بر دخول.

گفت: در مصر شوي و اگر خداي خواهد ايمن باشي. عبد اللّه عبّاس گفت براي آن گفت آمِنِين َ، كه ايشان پيش از آن از ملوك مصر خايف بودندي و در مصر نيارستندي شدن الّا به جواز. و قوله: أَبَوَيه ِ، محمّد بن اسحاق گفت: مادرش بود و پدرش، و ديگر مفسّران گفتند: مادر«2»، خاله بود- چنان كه گفتيم- چه مادر او راحيل بود و او به نفاس إبن يامين فرمان يافت و او را إبن المثكل خواندند، و يعقوب پس از او خواهر او را- ليّا را- به زني كرد و خداي تعالي اينكه جا خاله را مادر خواند، چنان كه عم را پدر خواند، في قوله: قالُوا نَعبُدُ إِلهَك َ وَ إِله َ آبائِك َ إِبراهِيم َ وَ إِسماعِيل َ وَ إِسحاق َ«3»وَ رَفَع َ أَبَوَيه ِ عَلَي العَرش ِ، يوسف- عليه السّلام- بر سرير ملك بنشست و پدر را و خاله را با خود بر سرير بنشاند. راست چون ايشان بر سرير بنشستند و گفتند سرير به ميدان برده بودند و جمله اهل مصر از مردان و زنان حاضر بودند- الّا ما شاء اللّه- چون ايشان بر سرير بنشستند، جمله زنان و مردان اهل مصر پيش او به سجده شدند و برادران پيش سرير او بر پاي ايستاده بودند به سجده شدند. پدر و مادر چون چنان

-----------------------------------

(1). قم، مل: آمنين.

(2). قم: مراد به مادر، بم، آب، آج، لب: پدر و، مل مادر و.

(3). سوره بقره (2) آيه 133.

صفحه : 157

ديدند، ايشان نيز به سجده شدند، و ذلك قوله تعالي: وَ خَرُّوا لَه ُ سُجَّداً، خرور«1»، به روي

در آمدن باشد، السّقوط علي الوجه، قال اللّه تعالي: فَخَرَّ عَلَيهِم ُ السَّقف ُ مِن فَوقِهِم«2» هذا تَأوِيل ُ رُءياي َ مِن قَبل ُ قَد جَعَلَها رَبِّي حَقًّا، گفت: اينكه تأويل آن خواب است كه من ديدم پيش از اينكه خداي تعالي به درست كرد. يعقوب- عليه السّلام- گفت: يا يوسف؟ اينان كه اند كه تو را سجده كردند!

گفت: اينان همه بندگان و پرستاران من اند، همه را بخريده ام به طعام در ايّام قحط«4»، امروز از كرامت ديدار تو همه را آزاد كردم.

در خبر است كه: جبريل- عليه السّلام- اينكه قصّه با رسول مي گفت. رسول را عجب آمد از كرم يوسف. جبريل برفت و باز آمد، گفت: خدايت سلام مي كند و مي گويد: عجب مي داري؟ به عزّ عزّت من كه فردا قيامت«5» چنداني شفاعت دهم«6» كه تو مي گويي: حسبي حسبي، مرا بس، مرا بس، و ذلك قوله: وَ لَسَوف َ يُعطِيك َ رَبُّك َ فَتَرضي«7» لَه ُ با يوسف كردن اوليتر است براي آن كه كنايات جمله راجع است با او. و دگر آن كه له سجّدا گفت، اليه نگفت. و گفته اند: در عهد ايشان ملوك را بر وجه تحيّت سجده كردندي،

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: خرّوا.

(2). سوره نحل (16) آيه 26.

(3). آب شعر.

(4). قم: گذشته.

(5). قم، مل، آز، آج، لب: فرداي قيامت، آب: فردا قيامت/ در قيامت.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم تو را. [.....]

(7). سوره ضحي (93) آيه 5.

(8). بم، آب، آز، آج، لب: بعضي.

(9). آو، مل: در.

صفحه : 158

چنان كه شاعر گفت«1»:

فلمّا اتانا بعيد الكري سجدنا له و رفعنا العمادا

وَ قال َ يا أَبَت ِ، يوسف- عليه السّلام- عند آن حال گفت: يا أَبَت ِ، در اصل يا ابه [بود]«2» به «هاي» ي استراحت«3».

آنگه در حال وصل با «تا» كردند، آنگه آن را به «تا» ي تأنيث«4» تشبيه كردند، آنگه به « يا » اضافة الي المتكلّم يا ابتي كردند، آنگه « يا » بيفگندند و كسره«5» رها كردند تا دليل كند بر « يا ».

گفت: پدر را«6» اينكه تأويل آن خواب است [37- ر]

كه من پيش از اينكه ديدم. و آن، آن بود كه: إِنِّي رَأَيت ُ أَحَدَ عَشَرَ كَوكَباً«7» قَد جَعَلَها رَبِّي حَقًّا، خداي- عزّ و جل ّ- آن را درست كرد، وَ قَد أَحسَن َ بِي إِذ أَخرَجَنِي مِن َ السِّجن ِ، و با من احسان كرد چون مرا از زندان بيرون آورد.

در خبر است كه چون يعقوب را با يوسف ملاقات افتاد، گفت: يا يوسف؟ بگو تا برادران با تو چه كردند! گفت پدرا«9»: از من چه پرسي كه برادران با من چه كردند، از من آن پرس كه خداي با من چه كرد. گفت: چه كرد! گفت: وَ قَد أَحسَن َ بِي إِذ

-----------------------------------

(1). آب شعر.

(2). از قم افزوده شد.

(3). بم، آب: استراحة بايد، آو، بم، مل، آز، آج بايد.

(4). بم، آب، آز: به تأنيث.

(5). آو، آب: به كسره.

(6). آج، لب كه.

(7). سوره يوسف (12) آيه 4.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم، آو، مل: وقت.

(9). پدرا/ پدر را، با ادغام دو حرف همجنس كه در اينكه نسخه ها نمونه هاي بسيار دارد.

صفحه : 159

أَخرَجَنِي مِن َ السِّجن ِ وَ جاءَ بِكُم مِن َ البَدوِ، با من نكويي كرد چون مرا از زندان بيرون آورد، و شما را از بيابان بنزديك من آورد.

اهل اشارت گفتند، يوسف- عليه السّلام- گفت: إِذ أَخرَجَنِي مِن َ السِّجن ِ و لم يقل: من الجب ّ«1» من كرمه، از كرم گفت: مرا«2»

از زندان بدر آورد، و نگفت مرا از چاه بر آورد تا تذكير گناه برادران نباشد و تعبير ايشان، پس از آن كه ايشان را عفو كرده بود، بقوله: لا تَثرِيب َ عَلَيكُم ُ اليَوم َ. و براي آن گفت: وَ جاءَ بِكُم مِن َ البَدوِ، كه يعقوب و فرزندانش بدوي بودند و اهل باديه و گوسپنددار و طالب آب و گياه. مِن بَعدِ أَن نَزَغ َ الشَّيطان ُ بَينِي وَ بَين َ إِخوَتِي، پس از آن كه شيطان ميان من و برادرانم وحشت و فرقت افگند و دوستي تباه كرد. و النّزغ، التّحريش بين الاثنين و افساد ما بينهما، و منه قوله: وَ إِمّا يَنزَغَنَّك َ مِن َ الشَّيطان ِ نَزغ ٌ«3»إِن َّ رَبِّي لَطِيف ٌ لِما يَشاءُ، يعني لطيف تدبير است و لطف كننده. و لطف آن بود كه مكلّف را به فعل واجب نزديك گرداند و از قبيح دور كند، و عالم است و محكم كار.

مفسّران خلاف كردند در مدّت غيبت يوسف از يعقوب. كلبي گفت: بيست دو سال بود. سلمان پارسي و عبد اللّه شدّاد گفتند: چهل سال بود. حسن بصري گفت:

هشتاد سال بود. محمّد بن اسحاق گفت: هژده«4» سال بود، و عمر يوسف- عليه السّلام- صد و بيست سال بود و از زليخا او را سه فرزند آمد: افراييم و ميشا، دو پسر، و دختري نام او رجمه«5» كه زن ايّوب پيغامبر بود- عليه السّلام.

وهب منبّه گفت: يعقوب- عليه السّلام- و فرزندانش و خويشان او كه در«6» مصر آمدند، هفتاد و دو كس بودند، و آنگه كه با موسي از مصر بيرون شدند«7»، شصد«8» هزار

-----------------------------------

(1). اشاره است به آيات 10 و 15 سوره يوسف (12).

(2). در اساس تكرار شده است. [.....]

(3). سوره اعراف

(7) آيه 200 و سوره فصلّت (41) آيه 36.

(4). بم: هيژذه، آج: هشتده، لب: هيجده.

(5). كذا در اساس، قم: دخمه، آو، بم، آب، آز، آج، لب: رحمه، مل: دو رحمه.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: به.

(7). آب، آز: آمدند.

(8). كذا، در اساس، آو، بم، قم، آب، آز، آج، لب: ششصد، مل: سيصد، ضبط اساس به دو وجه قابل قراءت و توجيه است: شصد/ شصت (با تبديل «د» به «تا»)، يا : شصد/ شصّد (با ادغام دو حرف قريب المخرج).

صفحه : 160

و پانصد و هفتاد و اند مرد مقاتل بودند، جز زنان و كودكان و پيران و بازماندگان و ممتحنان. و اينان كه بازمانده بودند از كودكان و زنان، هزار هزار و دويست هزار بودند، جز آنان كه گفتيم كه مقاتلان بودند.

اهل تاريخ گفتند: يعقوب پس از آن كه با مصر آمد و اهل را با مصر آورد، بيست [37- پ]

و چهار سال بماند در راحت و آسايش و غبطت حال و هناءت عيش. و به مصر فرمان يافت و چون وفاتش نزديك رسيد، وصايت كرد يوسف را كه: مرا بنزديك«1» پدرم بر اسحاق، به شام و آن جا دفن كن. يوسف- عليه السّلام- همچنان كرد، او را ببرد و آن جا دفن كرد و با مصر آمد.

سعيد جبير گفت: يعقوب را- عليه السّلام- در تابوتي از ساج نقل كردند با«2» بيت المقدس، و چون يعقوب را از مصر به بيت المقدس آوردند، هم آن روز«3» باتّفاق برادرش عيص فرمان يافته بود، هر دو را در يك گور نهادند و هر دو بهم زاده بودند و عمرشان صد و چهل و هفت

سال بود. گفتند: چون خداي تعالي يوسف را آنچه مراد و آرزوي او بود بداد و شمل ايشان«4» جمع كرد و ملك و نعمت دنيا بر او تمام كرد انديشه كرد دانست كه آن بنماند و لا بدّ از آن مفارقت بايد كردن. تمنّاي بهشت كرد و انديشه آن گرفت او را نفسش آرزومند بهشت شد، تمنّاي مرگ كرد، و هيچ پيغامبر پيش از او و پس از او تمنّاي مرگ نكردند«5».

گفت: رَب ِّ قَد آتَيتَنِي مِن َ المُلك ِ، «من»، تبعيض راست اينكه جا، بار خدايا مرا بدادي از ملك بهره اي تمام. براي آن كه همه ملك به او نداد خداي- عزّ و جل ّ- وَ عَلَّمتَنِي مِن تَأوِيل ِ الأَحادِيث ِ، و مرا بياموختي از تأويل خواب، فاطِرَ السَّماوات ِ [اي]«6» يا فاطر، اي آفريننده آسمانها و زمين؟ أَنت َ وَلِيِّي فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ، تو خداوند مني و به من اوليتري در دنيا و آخرت، تَوَفَّنِي مُسلِماً، جان من بردار بر مسلماني. و اگر آنان كه گفتند كه يوسف تمنّاي مرگ كرد از اينكه آيت گفتند در آيت اينكه نيست. براي آن كه تَوَفَّنِي مُسلِماً دعا نيست به طلب مرگ،

-----------------------------------

(1). آب: با نزديك.

(2). بم، آج، لب: تا.

(3). قم، آج، لب: همان روز.

(4). آب: ايشا/ ايشان.

(5). قم، بم: نكرد.

(6). از قم افزوده شد، آب تقديره.

صفحه : 161

دعاست به استدامت لطف و توفيق كه او با آن برايمان بايستد تا مرگ به او رسيدن«1»، تَوَفَّنِي مُسلِماً، يعني بار خدايا آن الطاف«2» كه من با آن برايمان بمانم با من پياپي دار. و مُسلِماً، نصب بر حال است از مفعول، وَ أَلحِقنِي بِالصّالِحِين َ، و مرا به«3» صالحان و نيكان در رسان، يعني

مرا با پدران خود حشر كن و به پايه و درجات ايشان برسان. خداي تعالي او را به مصر وفات داد و او را در رود نيل دفن كردند در صندوقي از رخام، و سبب آن بود كه چون فرمان خداي به او رسيد مردمان مصر در او مشاحّت«4» كردند و گفتند هر كس: كه به محلّه ما«5» دفن كنيم او را تاخير و بركه او با ما«6» باشد. در اينكه معني گفتاگوي«7» بسيار كردند تا كار به آن جا انجاميد كه خواستند تا كالزار«8» كنند به اينكه سبب آخر قرار دادند كه او را در رود نيل دفن كنند آن جا كه بخشش آب نيل بود تا آب بر او مي رود و به هر محلّه اي مي شود و بركت و خير او«9» آن جا مي رساند تا مردم در اينكه معني راست باشند- بر اينكه قرار دادند و هم چونين«10» كردند.

انس مالك روايت كرد كه: چون كار يوسف و يعقوب و برادران يوسف به مصر منتظم شد و شمل ايشان مجتمع، مدّتي بودند آنگه برادران يك روز گفتند با يكديگر كه: ما مي دانيم كه چه كارها كرده ايم و چه گناهان كباير ارتكاب كرده ايم؟ گفتند: همچونين است، و اگر چه يوسف ما را عفو كرد و پدر دل خوش كرد، ما ندانيم كه خداي ما را عفو كرده هست«11» يا نه! بيايي تا طلب عفو خداي كنيم. آنگه بيامدند به يك بار پيش پدر آمدند و يوسف- عليهما السّلام- در پهلوي پدر نشسته بود، و گفتند«12»: اي پدر؟ ما را كاري افتاده است كه از آن سخت تر«13» نباشد. گفت: و آن چه كار است! گفتند: آنچه ما

با تو و با برادر«14» كرده ايم و اگر چه شما عفو كرده اي

-----------------------------------

(1). قم: تا رسيدن مرگ به او.

(2). آب: لطف. [.....]

(3). آب: با.

(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: مناقشه، مل: مشاجره.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: خويش.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: به ما، مل: ما به او.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: گفت و گوي.

(8). همه نسخه بدلها بجز آو: كار زار.

(9). آو، بم، آب با.

(10). همه نسخه بدلها: همچنين.

(11). همه نسخه بدلها: كرده است.

(12). قم: گفت.

(13). آو، بم، آب، مل، آز: سختر.

(14). همه نسخه بدلها، بجز قم: با تو و برادر.

صفحه : 162

ما را [38- ر]

و لكن ما را عفو شما سود ندارد، اگر خداي تعالي ما را عفو نكند از خداي در خواهي تا ما را عفو كند، و چون عفو كرده باشد به وحي معلوم شما كند تا چشم ما روشن شود و دل ما بيارامد. يعقوب- عليه السّلام- برخاست و يوسف«1»، و در محراب ايستادند و فرزندان ديگر در قفاي ايشان استادند تا يعقوب دعا كرد و ايشان آمين كردند، اجابت نيامد تا بيست سال دعا كرد«2»، صالح المرّي ّ گفت: تا بيست سال بر آمد دعاي ايشان را اجابت آمد و ايشان دلخوش«3» شدند- اينكه طرفي است از قصّه يوسف كه به آيات متعلّق بود«4».

[سوره يوسف (12): آيات 102 تا 111]

[اشاره]

ذلِك َ مِن أَنباءِ الغَيب ِ نُوحِيه ِ إِلَيك َ وَ ما كُنت َ لَدَيهِم إِذ أَجمَعُوا أَمرَهُم وَ هُم يَمكُرُون َ (102) وَ ما أَكثَرُ النّاس ِ وَ لَو حَرَصت َ بِمُؤمِنِين َ (103) وَ ما تَسئَلُهُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ إِن هُوَ إِلاّ ذِكرٌ لِلعالَمِين َ (104) وَ كَأَيِّن مِن آيَةٍ فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ يَمُرُّون َ عَلَيها وَ

هُم عَنها مُعرِضُون َ (105) وَ ما يُؤمِن ُ أَكثَرُهُم بِاللّه ِ إِلاّ وَ هُم مُشرِكُون َ (106)

أَ فَأَمِنُوا أَن تَأتِيَهُم غاشِيَةٌ مِن عَذاب ِ اللّه ِ أَو تَأتِيَهُم ُ السّاعَةُ بَغتَةً وَ هُم لا يَشعُرُون َ (107) قُل هذِه ِ سَبِيلِي أَدعُوا إِلَي اللّه ِ عَلي بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَن ِ اتَّبَعَنِي وَ سُبحان َ اللّه ِ وَ ما أَنَا مِن َ المُشرِكِين َ (108) وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِك َ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيهِم مِن أَهل ِ القُري أَ فَلَم يَسِيرُوا فِي الأَرض ِ فَيَنظُرُوا كَيف َ كان َ عاقِبَةُ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَيرٌ لِلَّذِين َ اتَّقَوا أَ فَلا تَعقِلُون َ (109) حَتّي إِذَا استَيأَس َ الرُّسُل ُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُم قَد كُذِبُوا جاءَهُم نَصرُنا فَنُجِّي َ مَن نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأسُنا عَن ِ القَوم ِ المُجرِمِين َ (110) لَقَد كان َ فِي قَصَصِهِم عِبرَةٌ لِأُولِي الأَلباب ِ ما كان َ حَدِيثاً يُفتَري وَ لكِن تَصدِيق َ الَّذِي بَين َ يَدَيه ِ وَ تَفصِيل َ كُل ِّ شَي ءٍ وَ هُدي ً وَ رَحمَةً لِقَوم ٍ يُؤمِنُون َ (111)

[ترجمه]

قوله«5»:

آن از خبرهاي غيب است وحي مي كنيم به تو و نبودي تو بنزديك ايشان چون عزم كردند بر كار خود و ايشان مكر مي كردند.

و نيستند بيشترين مردمان و اگر چه تو حريص باشي به مؤمن«6».

نمي خواهي از ايشان بر او هيچ«7» مزدي، نيست آن الّا ياد كردي«8» جهانيان را.

و بس دليلي«9» كه هست در آسمانها و زمين، مي گذرند«10» بر آن و ايشان از آن عدول مي كنند.

ايمان نمي آرند بيشترينه«11» ايشان به خداي، الّا و ايشان مشركند.

-----------------------------------

(1). قم: يعقوب و يوسف برخاستند، آج، لب: برخواست با يوسف.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: كردند. [.....]

(3). قم: خوش دل.

(4). آو، بم، آج، لب: است، قم عليه السّلام.

(5). همه نسخه بدلها، بجز قم تعالي.

(6). قم: به مومنان.

(7). قم، آو، بم: از.

(8). قم، آو، بم،

آب: ياد كردني.

(9). قم: چندا از دليلي.

(10). آو، بم: مي گزرند.

(11). قم، آو، بم، آب، آج، لب: بيشتر.

صفحه : 163

يشعرون، ايمن«1» شده اند از آن كه آيد به ايشان پوششي از عذاب خداي يا به ايشان آيد قيامت بناگاه و ايشان ندانند!

بگو اينكه راه من است، مي خوانم با خداي بر علم و بينايي من و آنان كه پسرو منند«2»، و منزّه است خداي و نيستم من از جمله مشركان.

نفرستاديم ما از پيش تو مگر مرداني را كه وحي كردند به ايشان از اهل شهرها،«3» نمي روند اينان در زمين تا بنگرند كه چون بوده است آخر كار آنان كه از پيش ايشان بودند! و سراي باز پسين بهتر است آنان را كه پرهيزگار باشند،«4» خرد نداري شما!

تا آن كه نوميد شوند«5» پيغامبران و بدانند كه ايشان را دروغ خواهند داشتن، آمد به ايشان ياري ما، برهانيم آنان را كه ما خواهيم و باز ندارند عذاب ما از گروه گناهكاران.

بود در قصّه هاي ايشان عبرتي خداوندان عقلها را، نبود حديثي كه فرو«6» بافند و لكن راستي آنچه از پيش اوست و تفصيل هر چيزي و بياني و بخشايشي گروهي را كه ايمان آرند.

قوله«7»: ذلِك َ مِن أَنباءِ الغَيب ِ- الايه، ذلِك َ، اشارت است به آنچه رفت از

-----------------------------------

(1). قم: اي ايمن.

(2). قم: پسروي كرد مرا.

(3). قم اي.

(4). قم، آو، آب، آز: كذبوا.

(5). قم، آو، آب، بم، آج، لب: شدند. [.....]

(6). قم، آو، بم، آب، آج، لب: فرا.

(7). همه نسخه بدلها، بجز قم تعالي.

صفحه : 164

حديث يوسف و يعقوب و برادران يوسف، يعني آنچه رفت از اخبار غيب است و «من» تبعيض را«1». و «أنباء»، اخبار باشد، واحدها «نبأ». نُوحِيه ِ إِلَيك َ، كه

به تو وحي مي كنيم و القا مي كنيم بر تو. و «غيب»، ذهاب چيز«2» باشد از حس ّ«3»، يعني اخبار غايبات بر تو وحي مي كنيم بر زبان جبريل. آنگه گفت: وَ ما كُنت َ لَدَيهِم، و تو بنزديك ايشان نبودي، چون ايشان اجماع كردند و عزم درست كردند و سازكار جمع كردند و با يوسف- عليه السّلام- مكر كردند به آن كه«4» او را در چاه افگندند، يعني اينكه خبر كه تو اهل كتاب را بگوي. و مخبر بر وجه خبر باشد و تو ايشان را نديده و حاضر نابوده و كتب ناخوانده و از كسي نشنيده و نگرفته دليل آن كند كه اينكه از وحي گفتي كه بر تو كرده اند«5» تا دليل صدق تو كند در نبوّتت [38- پ].

وَ ما أَكثَرُ النّاس ِ وَ لَو حَرَصت َ، يعني تو اينكه ابلاء«6» جهد و افراغ وسع در دعوت براي آن مي كني بر«7» اظهار معجزات، تا اينان ايمان آرند، و حريصي بر ايمان اينان، و احوال ايشان نداني و آنچه در دلها و ضماير ايشان است و آنچه مآل كار ايشان با آن شود تو را خبر مي دهم به آن تا دل عزيز تو در بند نباشد و دل به ايشان رنجور نداري كه بيشترينه«8» ايشان ايمان نخواهند آوردن، و اگر چه تو حريصي بر ايمان ايشان. و گفته اند: اشتقاق «ناس»، از نوس است، و هو الحركة، و حرص طلب چيز«9» باشد بغايت اجتهاد.

وَ ما تَسئَلُهُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ، و تو اي محمّد از ايشان مزدي نمي خواهي بر اداي اينكه رسالت تا ايشان را صارف باشد از اجابت دعوت. و سؤال، قول القايل لمن هو فوقه افعل او اسئلك«10» ان تفعل.

و اگر سؤال استخبار باشد، طلب خبر بود، و «اجر»، جزاي عمل بود به خير. و «ذكر»، حضور المعني للنّفس باشد، اينكه ياد كردي«11» است براي جهانيان كه تا جهان باشد اينكه بخوانند و بدانند و باز گويند.

-----------------------------------

(1). قم، بم، مل، آج، لب است.

(2). آب، آز: چيزي.

(3). آو، بم، آج، لب: چشم.

(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: تا آن كه.

(5). آو، بم، آب، آز: از وجهي گفتي كه بر تو وحي كرده اند، آج، لب: از وجه گفتي.

(6). همه نسخه بدلها، بجز قم: ابلاغ.

(7). همه نسخه بدلها: و.

(8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بيشتر.

(9). همه نسخه بدلها بجز، آو، مل: چيزي.

(10). مل: يسأل.

(11). مل: يا ذكري.

صفحه : 165

آنگه صفت غفلت و جهالت ايشان گفت، اعني كافران: گفت. وَ كَأَيِّن اي كم، مِن آيَةٍ، بس آيت و دليل و حجّت. و «كم» و «كايّن» با «من» استعمال كنند بيشتر، و اينكه «من» زيادت باشد. فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، كه در آسمانها و زمين هست«1» كه اينكه كافران به آن مي گذرند«2» و از آن اعراض و عدول مي كنند و در آن انديشه نمي كنند آيات آسمان آفتاب و ماه و ستاره و سير و دور ايشان است، علي وتيرة لا يختلف«3» الحال فيها. و آيات زمين انواع حيوان و نبات و اشجار و انوار و ازهار«4» و ثمار هر چيزي در وقت و اوان«5» خود.

حسن بصري گفت: مراد به آيات، اهلاك امم ماضي«6» است كه ايشان از انديشه در آن اعراض مي كنند، چنان كه گفت: وَ إِنَّكُم لَتَمُرُّون َ عَلَيهِم مُصبِحِين َ، وَ بِاللَّيل ِ أَ فَلا تَعقِلُون َ«7»وَ ما يُؤمِن ُ أَكثَرُهُم بِاللّه ِ، و بيشترينه«8» ايشان به خداي ايمان

نيارند، الّا و ايشان مشرك باشند.

عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده گفتند: مراد به آيت مشركانند كه ايشان را چون«9» گفتندي: مَن خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ«10» مَن خَلَقَهُم لَيَقُولُن َّ اللّه ُ«12» هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه ِ«14» ما نَعبُدُهُم إِلّا لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّه ِ زُلفي«15» عُزَيرٌ ابن ُ اللّه ِ«3» المَسِيح ُ ابن ُ اللّه ِ«4» وَ ما يُؤمِن ُ أَكثَرُهُم بِاللّه ِ إِلّا وَ هُم مُشرِكُون َ، يعني في التّلبية. و گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه مشركان چون آنچه پيش اينكه آيت است بشنيدند، گفتند: ما ايمان داريم كه

-----------------------------------

(1). آو، بم: مي گويم، آج، لب: مي گرويم.

(2). قم، بم، مل، آز: باو.

(4- 3). سوره توبه (9) آيه 30.

(5). مل: ممّا.

(6). كذا در اساس و قم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: عجبا، مل: نجيحا.

(7). همه نسخه بدلها، بجز لب: بلادك.

(8). مل: بعيدا.

(9). آو، بم، آج، تلقين.

(10). قم: النّوق، مل: الرّيق.

(11). آو، بم: يغادي.

(12). آب، آز، و ردّ.

صفحه : 167

خداي آفريننده اينكه چيزهاست، و لكن گوييم او را«1» شريكانند.

عطا گفت: آيت در دعا آمد كه ايشان در حال رخا«2» و امن وسعت و صحّت، خداي را فراموش كردندي، چون ايشان را رنجي و تنگيي«3» و بيماريي پديد آمدي«4»، در دعا آويختندي و در دعا گرفتندي، چنان كه گفت: وَ ظَنُّوا أَنَّهُم أُحِيطَ بِهِم دَعَوُا اللّه َ مُخلِصِين َ لَه ُ الدِّين َ-«5» وَ إِذا غَشِيَهُم مَوج ٌ كَالظُّلَل ِ دَعَوُا اللّه َ مُخلِصِين َ لَه ُ الدِّين َ«6» وَ إِذا مَس َّ الإِنسان َ الضُّرُّ دَعانا لِجَنبِه ِ«7» وَ إِذا مَسَّه ُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيض ٍ«8» رَبَّنَا اكشِف عَنَّا العَذاب َ إِنّا مُؤمِنُون َ«10» إِنَّكُم عائِدُون َ«12» يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ«13»فَتُؤمِنُون َ بِبَعض ِ الكِتاب ِ وَ تَكفُرُون َ بِبَعض ٍ«16» أَ فَأَمِنُوا، ايمن شده اند اينان كه به ايشان آيد پوششي! يعني عذابي«2»

عام، عذاب استيصال كه به ايشان برسد«3» و جمله ايشان را باز پوشاند. و مراد به «غشيان»«4»، اصابت است، و قوله: مِن عَذاب ِ اللّه ِ، «من» تبيين راست. أَو تَأتِيَهُم ُ السّاعَةُ بَغتَةً، اي فجأة، يا «5» قيامت به ايشان آيد ناگاه. نصب او بر حال است، و بغتة و فلتة و فجأة، ناگاه باشد، و قال الشّاعر:

و لكنّهم بانوا«6» و لم ادر بغتة و افظع«7» شي ء حين يفجؤك«8» البغت

و حق تعالي، قيامت را براي آن، ساعت نام نهاد، و ساعت آن وقت باشد كه تو در وي«9» باشي و نيز عبارت بود از مدّتي اندك از زمان، كساعات«10» اللّيل و النّهار، يا عبارتي باشد منبئ از قرب و سرعت او و تعجيل او در آمدن، چنان كه گفت: ... وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلّا كَلَمح ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب ُ«11»قُل هذِه ِ سَبِيلِي أَدعُوا [إِلَي]

اللّه ِ، خطاب است با رسول- عليه السّلام- و امر است او را به آن كه: بگوي كه، اينكه راه من است، يعني اينكه دين مسلماني راه من است كه من با آن دعوت مي كنم شما را بر بصيرت و علم و يقين. سَبِيلِي، إبن زيد گفت: سنّتي و منهاجي. ربيع گفت: دعوتي. ضحّاك گفت: دعواي. مقاتل گفت: ديني. نظيره قوله: ادع ُ إِلي [39- پ]

سَبِيل ِ رَبِّك َ«12»أَنَا وَ مَن ِ اتَّبَعَنِي، يعني دعوت با اينكه دين من مي كنم و آنان كه بر دين و ملّت من اند، همچونين«1» دعوت با اينكه دين كنند، اينكه قول كلبي است و إبن زيد. بعضي دگر گفتند: معني آن است كه من بر هدايت و بصيرتم و اتباع من نيز همچونين«2». عبد اللّه عبّاس گفت: مراد صحابه رسولند كه

ايشان بر نكوتر طريقتي اند و فاضلتر هدايتي، و معدن علم بودند و كنز ايمان و لشكر خداي رحمان. وَ سُبحان َ اللّه ِ و منزّه است خداي از آن كه به او«3» شرك آرند. آنگه گفت: وَ ما أَنَا مِن َ المُشرِكِين َ، اگر شما مشركي«4»، من نيستم از جمله ايشان.

آنگه حق تعالي به ردّ بر آنان كه گفتند: خداي چرا پيغامبر از بشر«5» فرستاد و چرا پيغامبران او فريشتگان نبودند! و نشايد كه خداي تعالي رسالت دهد«6» آدمي را، گفت: بگو اينكه محمّد كه: وَ ما أَرسَلنا، ما نفرستاديم از پيش تو، إِلّا رِجالًا، الّا مرداني را از جمله آدميان، دون فريشتگان، مِن أَهل ِ القُري، از اهل شهرها دون اهل باديه، كه مردمان شهرها عاقلتر و رحيمتر«7» و مجرّبتر باشند. أَ فَلَم يَسِيرُوا فِي الأَرض ِ، اينكه كافران جاحدان در زمين نمي روند و سفر نمي كنند تا بنگرند عاقبت آنان كه پيش«8» ايشان بودند! و همان كردند كه ايشان مي كنند از كفر و تكذيب كه ما با ايشان چه كرديم از عذاب استيصال به انواع عذاب، و به آن«9» اعتبار برگيرند؟ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَيرٌ، و سراي باز پسين كه سراي ثواب است بهتر باشد متّقيان را كه اداي واجبات كنند و از معاصي اجتناب«10» كنند، أَ فَلا تَعقِلُون َ«11» وَ لَدارُ الآخِرَةِ، اضافت كرد دار را با آخرت، لاختلاف اللّفظين، كقوله تعالي: إِن َّ هذا لَهُوَ حَق ُّ اليَقِين ِ«12»، و قولهم«13»: عام الاوّل و بارحة الاولي و يوم الخميس و ربيع الاخر، و اينكه جمله بمنزلت اضافة الشّي ء الي نفسه

-----------------------------------

(2- 1). همه نسخه بدلها: همچنين.

(3). قم، مل: با او.

(4). مل: مشركانيد. [.....]

(5). مل: از پس.

(6). مل جز.

(7). همه نسخه بدلها: حليمتر.

(8). مل

از.

(9). مل: تا به آن.

(10). همه نسخه بدلها، بجز آج: احتراز.

(11). اساس و بسياري از نسخه بدلها: يعقلون، ترجمه و تفسيرهم با توجّه به همين ضبط صورت گرفته است.

(12). سوره واقعه (56) آيه 95.

(13). مل: قوله.

صفحه : 170

است، جز كه براي اختلاف لفظ روا داشتند«1»، و مثله قول الشّاعر:

و لو اقوت عليك ديار عبس«2» عرفت الذّل ّ عرفان اليقين

اينكه قول ضعيف است، مذهب درست آن است كه بصريان گفتند به هيچ وجه اضافة الشّي ء الي نفسه روا نباشد«3»، و لا اضافة الموصوف الي صفته. و اينكه چيزها و امثال اينكه بر تأويل حذف الموصوف و اقامة الصّفة مقامه باشد، و كذلك يوم الجمعة و بارحة الأولي و جانب الغربي و دار الاخرة و صلاة الاولي و مسجد الجامع و بقلة الحمقاء، و انّما هو علي تأويل يوم صلاة الجمعة و بارحة السّاعة الأولي و جانب المكان الغربي ّ و دار الحيوة الاخرة و صلاة السّاعة الاولي و مسجد الوقت الجامع و بقلة الحبّة الحمقاء، و همچونين«4» اضافت صفت با موصوفش نشايد، فامّا قولهم، عليه سحق«5» عمامة و جرد قطيفة«6»، و اخلاق«7» ثياب، و هل عندك جائية خير«8» بر تأويل انفصال«9» اضافت به معني «من» و التّقدير: سحق من عمامة و جرد من قطيفة و اخلاق«10» من ثياب، كقولك: خاتم فضّة و باب ساج، اي من فضّة و من ساج.

حَتّي إِذَا استَيأَس َ الرُّسُل ُ، تا نوميد شدند رسولان و پيغامبران از ايمان ايشان.

وَ ظَنُّوا أَنَّهُم قَد كُذِبُوا، و گمان بردند كه ايشان را تكذيب خواهند كردن و به دروغ داشتن. و ابو جعفر المدني ّ خواند به تخفيف: كذبوا، كه با ايشان دروغ خواهند گفتن، يعني در خبر

دادن از خويشتن به ايمان، و ايمان ندارند، بل منافق باشند. و قولي دگر گفتند كه: وَ ظَنُّوا، يعني امّتان پيغامبران گمان بردند كه پيغامبران با ايشان دروغ گفتند در آنچه وعده دادند ايشان را، و گفتند: از نزول«11» عذاب به ايشان، و اينكه قول سعيد بن جبير است [40- ر]

و عبد اللّه عبّاس گفت به روايت إبن ابي مليكه كه معني آن است: فظنّوا، يعني امّتان پيغامبران گمان بردند كه آنچه ايشان را وعده دادند از نصر و فتح دروغ است و با ايشان دروغ گفته اند، و مثله قوله:

-----------------------------------

(1). بم: دانستند.

(2). آو، بم، مل، آج: عيش.

(3). قم: درست نباشد.

(4). همه نسخه بدلها: همچنين.

(7- 5). آب، آج، لب من. [.....]

(6). قم: قطنه، آب: قطيعت.

(8). مل: خبير.

(9). همه نسخه بدلها بود.

(10). بم: اختلاف.

(11). آو، آب، آز، آج: زوال.

صفحه : 171

حَتّي يَقُول َ الرَّسُول ُ وَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَه ُ مَتي نَصرُ اللّه ِ«1» وَ ظَنُّوا أَنَّهُم قَد كذبوا، و رسولان را گمان چنان بود«3» كه ايشان را دروغ دارند و تصديق نكنند در آنچه مي گويند، و چنين گفتند كه قراءت به تخفيف، قراءت امير المؤمنين علي است و زين العابدين و باقر و صادق- عليهم السّلام- و زيد بن علي و محمّد بن عبد اللّه بن الحسن و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و سعيد بن جبير و ابو عبد الرّحمن السّلمي ّ و عكرمه و ضحّاك و علقمه و مسروق و نخعي ّ و محمّد بن كعب القرظي ّ و اعمش و طلحة بن مصرّف. جاءَهُم، به ايشان آمد نَصرُنا، نصرت ما. و سياق آيت دليل قراءت به تشديد مي كند«4»، و بر قراءت به تشديد، ظن ّ، به معني

علم باشد چون با پيغامبران مسند خواهد بودن، و يأس با علم اوليتر بود، و اينكه قول قتاده است. و بعضي دگر گفتند، معني آيت آن است بر تشديد قراءت تا رسولان نوميد شدند از كافران قوم خود و گمان بردند كه آنان كه بگرويده اند نيز بر خواهند گشتن«5». از استبطاء نصرت و ظفر. و مجاهد خواند: و ظنوا انهم قد كذّبوا، يعني ظنّت الامم ان ّ الرّسل قد كذبوا، به فتح الكاف و الذّال و التّخفيف. و وجهي دگر اينكه قراءت را حتّي اذا استيأس الرّسل من ايمان قومهم و ظنّت الرّسل ان ّ قومهم قد كذبوا«6» و افتروا علي اللّه. و بر اينكه قول، «ظن»، به معني علم باشد. جاءَهُم نَصرُنا، يعني عند يأس و نوميدي از نصرت، نصرت به ايشان آمد، چنان كه يعقوب را- عليه السّلام- عند اشرافه علي اليأس، اشارت آمد به حيات يوسف و آن كه ايشان را ملاقات خواهد بودن. فَنُجِّي َ مَن نَشاءُ، برهانيم آن را كه خواهيم.

عاصم و إبن عامر خواندند: فنجّي، به ضم ّ «نون» و فتح اليا، علي وزن فعّل بر بناي ماضي علي ما لم يسم ّ فاعله، برهانيدند آن را كه ما خواستيم. و باقي قرّاء

-----------------------------------

(1). سوره بقرة (2) آيه 214.

(2). بم، آو: آو.

(3). آب، آز: بردند.

(4). بم، آب، مل، آز، آج، لب وَ لا يُرَدُّ بَأسُنا عَن ِ القَوم ِ المُجرِمِين َ و عذاب ما بر نگردانند از گروه مجرمان گناهكاران.

(5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: گشت.

(6). آب، مل، آج، لب كه.

صفحه : 172

خواندند: فننجي«1»، برهانيم آن را كه خواهيم از آنان كه مستحق ّ نجات باشند به ايمان. وَ لا يُرَدُّ بَأسُنا، و عذاب ما كس

بنتواند«2» گردانيدن از گروه كافران و گناهكاران.

لَقَد كان َ فِي قَصَصِهِم عِبرَةٌ لِأُولِي الأَلباب ِ، در قصّه هاي اينكه پيغامبران گذشته عبرتي و پندي و عظتي هست خداوندان عقل را كه عقل كار بندند و اختيار خير كنند. و گفتند: ضمير راجع است با يعقوب و فرزندان او از يوسف و جز او. ما كان َ حَدِيثاً يُفتَري، اينكه حديثي نبوده است كه فرا بافته اند و دروغ بر نهاده، و لكن اينكه تصديق و باور دارنده«3» آن است كه پيش از اينكه بود از كتابها و در اينكه كتاب تفصيل و گزارش هر چيز كه مردمان را به آن حاجت باشد هست با آن كه در او نيز هدي است، و اينكه بر دو وجه محمول بود: لطف و بيان و رحمتي است. نيز گروهي را كه ايمان آرند. و تخصيص كرد مؤمنان را با آن كه قرآن لطف است و بيان كافر را و مؤمن را، براي آن كه مؤمنان منتفع شدند به آن دون كافران.

-----------------------------------

(1). آو، آب، آج: فنجي.

(2). همه نسخه بدلها، بجز قم: نتواند.

(3). مل: ياد دارنده. [.....]

صفحه : 173

سورة الرّعد

بدان كه اينكه سورت مكّي است بر قول بيشتر مفسّران. و قتاده گفت: مدني است، مگر يك آيت كه مكّي است و آن اينكه است: وَ لا يَزال ُ الَّذِين َ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ«1»

[سوره الرعد (13): آيات 1 تا 14]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِالمر تِلك َ آيات ُ الكِتاب ِ وَ الَّذِي أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ الحَق ُّ وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يُؤمِنُون َ (1) اللّه ُ الَّذِي رَفَع َ السَّماوات ِ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَونَها ثُم َّ استَوي عَلَي العَرش ِ وَ سَخَّرَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ كُل ٌّ يَجرِي لِأَجَل ٍ مُسَمًّي يُدَبِّرُ الأَمرَ يُفَصِّل ُ الآيات ِ لَعَلَّكُم بِلِقاءِ رَبِّكُم تُوقِنُون َ (2) وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الأَرض َ وَ جَعَل َ فِيها رَواسِي َ وَ أَنهاراً وَ مِن كُل ِّ الثَّمَرات ِ جَعَل َ فِيها زَوجَين ِ اثنَين ِ يُغشِي اللَّيل َ النَّهارَ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِقَوم ٍ يَتَفَكَّرُون َ (3) وَ فِي الأَرض ِ قِطَع ٌ مُتَجاوِرات ٌ وَ جَنّات ٌ مِن أَعناب ٍ وَ زَرع ٌ وَ نَخِيل ٌ صِنوان ٌ وَ غَيرُ صِنوان ٍ يُسقي بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّل ُ بَعضَها عَلي بَعض ٍ فِي الأُكُل ِ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِقَوم ٍ يَعقِلُون َ (4)

وَ إِن تَعجَب فَعَجَب ٌ قَولُهُم أَ إِذا كُنّا تُراباً أَ إِنّا لَفِي خَلق ٍ جَدِيدٍ أُولئِك َ الَّذِين َ كَفَرُوا بِرَبِّهِم وَ أُولئِك َ الأَغلال ُ فِي أَعناقِهِم وَ أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ (5) وَ يَستَعجِلُونَك َ بِالسَّيِّئَةِ قَبل َ الحَسَنَةِ وَ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم ُ المَثُلات ُ وَ إِن َّ رَبَّك َ لَذُو مَغفِرَةٍ لِلنّاس ِ عَلي ظُلمِهِم وَ إِن َّ رَبَّك َ لَشَدِيدُ العِقاب ِ (6) وَ يَقُول ُ الَّذِين َ كَفَرُوا لَو لا أُنزِل َ عَلَيه ِ آيَةٌ مِن رَبِّه ِ إِنَّما أَنت َ مُنذِرٌ وَ لِكُل ِّ قَوم ٍ هادٍ (7) اللّه ُ يَعلَم ُ ما تَحمِل ُ كُل ُّ أُنثي وَ ما تَغِيض ُ الأَرحام ُ وَ ما تَزدادُ وَ كُل ُّ شَي ءٍ عِندَه ُ بِمِقدارٍ (8) عالِم ُ الغَيب ِ وَ الشَّهادَةِ الكَبِيرُ المُتَعال ِ (9)

سَواءٌ مِنكُم مَن أَسَرَّ القَول َ وَ مَن جَهَرَ

بِه ِ وَ مَن هُوَ مُستَخف ٍ بِاللَّيل ِ وَ سارِب ٌ بِالنَّهارِ (10) لَه ُ مُعَقِّبات ٌ مِن بَين ِ يَدَيه ِ وَ مِن خَلفِه ِ يَحفَظُونَه ُ مِن أَمرِ اللّه ِ إِن َّ اللّه َ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوم ٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم وَ إِذا أَرادَ اللّه ُ بِقَوم ٍ سُوءاً فَلا مَرَدَّ لَه ُ وَ ما لَهُم مِن دُونِه ِ مِن وال ٍ (11) هُوَ الَّذِي يُرِيكُم ُ البَرق َ خَوفاً وَ طَمَعاً وَ يُنشِئ ُ السَّحاب َ الثِّقال َ (12) وَ يُسَبِّح ُ الرَّعدُ بِحَمدِه ِ وَ المَلائِكَةُ مِن خِيفَتِه ِ وَ يُرسِل ُ الصَّواعِق َ فَيُصِيب ُ بِها مَن يَشاءُ وَ هُم يُجادِلُون َ فِي اللّه ِ وَ هُوَ شَدِيدُ المِحال ِ (13) لَه ُ دَعوَةُ الحَق ِّ وَ الَّذِين َ يَدعُون َ مِن دُونِه ِ لا يَستَجِيبُون َ لَهُم بِشَي ءٍ إِلاّ كَباسِطِ كَفَّيه ِ إِلَي الماءِ لِيَبلُغ َ فاه ُ وَ ما هُوَ بِبالِغِه ِ وَ ما دُعاءُ الكافِرِين َ إِلاّ فِي ضَلال ٍ (14)

[ترجمه]

اينكه آيتها«5» قرآن است و آنچه فرو فرستادند به تو از خداي تو حق است و لكن بيشتر مردمان ايمان نمي آرند.

-----------------------------------

(1). سوره رعد (13) آيه 31.

(2). از قم، افزوده شد با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها.

(3). قم، آو، بم، آب، آز: حسنه، مل: حسنه اش، آج، لب: در نامه اعمال او ده حسنه.

(4). آج، لب امّت پيغمبر.

(5). بم، آج، لب: آيات.

صفحه : 174

خداي آن است كه برداشت آسمانها را بي ستوني كه مي بيني آن را، آنگه مستولي شد بر عرش و مسخّر كرد آفتاب و ماه را، همه مي روند«1» براي وقتي نام زد«2»، تدبير مي كند كار را، گزارش مي دهد آيتها را تا همانا شما به ثواب خدايتان به يقين شوي.

او آن خداست كه بكشيد زمين را و كرد«3» در آن كوهها و جويها و از همه ميوها كرد در آن جا دو جفت، مي پوشاند شب را به روز،

در اينكه دليلهايي هست گروهي را كه انديشه كنند.

و در زمين پاره هاست پيوسته به يكديگر و بستانهايي از انگور و كشتزار و درختان خرما همتا و ناهمتا«4»، آب مي دهند آن را به يك آب و فزوني مي دهيم بهري را بر بهري در ميوه. در آن دلالاتي هست گروهي را كه خرد دارند.

و اگر بشگفت مي باشي، شگفت سخن ايشان است كه چون ما خاك شويم، ما در آفرينشي نو خواهيم بودن! ايشان آنانند كه كافرند به خدايشان و ايشان را غلها در گردن باشد و ايشان اهل دوزخ اند، ايشان هميشه آن جا بمانند.

تعجيل مي كنند بر توبه بدي«5» پيش نيكي و گذشت«6» از پيش ايشان عقوبتها و خداي تو خداوند آمرزش است«7»

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج، لب: مي رود.

(2). قم: نام برده، آو: نام زده.

(3). آو، بم، آج، لب: بكرد.

(4). قم: نه همتا، آج، لب: غير همتا.

(5). آو، بم، آج، لب: به تو بدي را.

(6). آو، بم: بگزشت.

(7). قم مر.

صفحه : 175

مردمان را بر بيدادشان، و خداي تو سخت عقوبت است.

و مي گويند آنان كه كافر شدند، چرا نفرستادند بر او دليلي از خدايش! تو ترساننده اي و هر گروهي را رهنماي باشد«1».

خداي داند آنچه بار بردارد هر ماده اي و آنچه بكاهاند«2» رحمها و آنچه بيفزايد و هر چيزي بنزديك او به اندازه است.

داناي«3» نهان و آشكار است، بزرگوار است و افراشته«4».

راست باشد«5» از شما آن كه پنهان كند سخن، و آن كه آشكارا گويد و آن كه او پوشيده بود به شب و رونده«6» بود به روز.

او را بندگاني«7» هستند بر پي يكديگر از پيش او و از پس او كه نگاه مي دارند او را از فرمان خداي، خداي

بنگرداند آنچه به قومي باشد تا بنگردانند«8» ايشان آنچه به ايشان باشد، و چون خواهد خداي به گروهي بديي، ردّ نباشد«9» آن را، و نيست ايشان را از فرود او از خداوندي.

او آن است كه با شما مي نمايد بخنوه«10» را به ترس و اميد و مي آفريند ابرها گران.

-----------------------------------

(1). قم: راهنمايي است.

(2). آو، بم، آج، لب: بكاهد. [.....]

(3). قم: داننده.

(4). قم: برتر از همه چيزها.

(5). قم: يكسان است.

(6). آو، بم، آج، لب: دزديده.

(7). آو، بم، آج، لب: آيندگان.

(8). آو، بم، آج، لب: بگردانند.

(9). قم: بازگردانيدن نبود.

(10). آج، لب: برق.

صفحه : 176

تسبيح مي كند رعد به شكر او، و فريشتگان از ترس او و فرو فرستد صاعقه ها، برساند به آن، آن را كه خواهد، ايشان جدل مي كنند در خدا، و او سخت عذاب است.

او راست خواندن حق و آنان كه مي خوانند جز او را«1» اجابت نكنند ايشان را به چيزي الّا چون گسترنده اي دستهايش را به آب تا برسد به دهنش و آن نرسد، و نيست دعاي كافران مگرر گمراهي«2».

قوله«3»: المر، هيچ كس اينكه را آيتي نشمرد، و كوفيان طه و حم را آيت شمردند، براي آن كه بروزان«4» سرهاي آيت است، كلام در حروف مقطّع در اول سورة البقرة باستقصا برفت.

و عبد اللّه عبّاس گفت در اينكه سورة، كه معني المر آن است: انا اللّه اعلم و اري، من آن خدايم كه احوال شما مي دانم و مي بينم. تِلك َ آيات ُ الكِتاب ِ، در او دو قول گفتند: يكي آن كه، تلك، به معني هذه است، و مراد به كتاب، قرآن است، يعني اينكه آيات كه مي بيني و مي خواني آيتهاي كتاب قرآن است. و قولي دگر آن است كه،

اينكه اخبار و قصّه ها كه رفت، آيات كتاب اوايل است از توريت و انجيل.

وَ الَّذِي أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ الحَق ُّ، و اينكه قرآن كه بر تو فرستاده اند«5» از خداي تو، حق ّ است و درست است و صدق است، وَ الَّذِي در محل ّ رفع است بر ابتدا، و الحَق ُّ خبر اوست، يعني بر آن كار كن و به آن تمسّك كن و آن را دست آويز خود كن، اينكه معني قول مجاهد و قتاده است. و بعضي دگر گفتند: وَ الَّذِي در محل ّ جرّ است، عطفا علي قوله: الكِتاب ِ، يعني، و ايات الّذي أنزل اليك، و الحق مرفوع باشد، خبر

-----------------------------------

(1). قم: از فرود او.

(2). د گمراهي/ در گمراهي.

(3). همه نسخه بدلها تعالي.

(4). كذا در اساس و مل، قم: ما بعد آن، آو: بر وزن آن، بم، آب، آج، لب، آز: بر وزن.

(5). همه نسخه بدلها بجز، قم و مل: فرستاده آمد.

صفحه : 177

ابتداي«1» محذوف، و التّقدير: ذلك الحق ّ، او هو الحق ّ. و فرّاء گفت: روا بود كه گويي محل ّ او جرّ است علي صفة الكتاب و اگر چه «واو» در اوست، چنان كه گوي: اخذت هذا الحديث عن ابي الحسن و ابي تراب، و امير المؤمنين، و مراد علي ّ بن ابي طالب باشد، و مثله قول الشّاعر:

الي الملك القرم و إبن الهمام و ليث الكتيبة في المزدحم

و اينكه عطف الشّي ء علي نفسه نباشد، بل اختلاف صفات را جاري مجراي اختلاف موصوفان كرد، و اينكه وجه«2» ضعيف است، و وجه اوّل درست«3» است و ظاهر بر آن دليل مي كند، وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يُؤمِنُون َ، آنگه گفت: با آن كه حق ّ است و درست است،

بيشترين مردمان آن را تصديق نمي كنند و باور نمي دارند. [مقاتل گفت: آيت در مشركان مكّه آمد، چون گفتند: محمّد اينكه قرآن از بر خود مي گويد]«4» و آيات ُ الكِتاب ِ، چنان است كه گفتيم: مسجد الجامع و يوم الخميس. و كتاب، صحيفه اي باشد كه در او چيزي نوشته بود. و مصدر «كتبت» باشد و «انزال»، نقل باشد من علو الي سفل.

اللّه ُ الَّذِي رَفَع َ السَّماوات ِ، او آن خداست كه اينكه هفت آسمان معلّق در هوا بداشت بي عمادي كه از زير او هست يا علاقه اي كه از بالاي او هست.

گفتند: اينكه آيت از جمله صد و هشتاد آيت است كه به جواب مشركان كرد خداي تعالي، چون گفتند رسول را كه خداي تو چه كرد و چه صنع«5» است او را!

عمد گفتند، جمع عمود باشد، مثل: اديم و ادم، و عمد همچونين«6» جمع اوست، كرسول [و رسل]«7» و گفتند: عمد، جمع عماد باشد، [41- پ]

كاهاب و اهب، قال النّابغة«8»:

و خيّس الجن ّ«9» انّي قد اذنت لهم يبنون«10» تدمر بالصّفّاح و العمد

-----------------------------------

(1). قم، آب: به خبر مبتداي. [.....]

(2). اساس: دو وجه، كه با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها بجز، قم و آو، درست تر.

(4). اساس، ندارد، از قم، آورده شد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: فعل.

(6). همه نسخه بدلها، بجز لب: همچنين.

(7). از قم، افزوده شد.

(8). آب شعر.

(9). آب، بم، آج: جيش الحق.

(10). آب، آز: تبنون.

صفحه : 178

قوله: بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَونَها، در او دو قول گفتند: قولي آن كه، آسمان برداشت بي عمادي كه شما مي بيني، يعني عمادي هست آسمان را و لكن شما نمي بيني«1».

اثبات عماد كردند«2» و نفي رؤيت.

فرّاء گفت:

اينكه تأويل بر مذهبي باشد كه عرب را هست كه تقديم حرف جحد كنند از آخر كلمت به اوّل، چنان كه شاعر گفت:

و لا أراها تزال«3» ظالمة تحدث لي نكبة و تنكأها

اراد و أراها، لا تزال«4» ظالمة. و بر اينكه قول تقدير آيت چنين باشد كه: رفع السّموات بعمد لا ترونها.

اياس«5» بن معاويه گفت: آسمان بر مثال قبّه اي بر سر زمين نهاده است«6»، و گروهي بسيار از اوايليان و مسلمانان گفتند: آسمان محيط است از جمله جوانب به زمين، و زمين بر سبيل كره اي است گويي«7» در ميان آسمان نهاده و آسمان بر مثال دو طاس است كه بر روي يكديگر نهند و زمين در ميان او چون نقطه دايره است، جز كه مسلمانان گفتند: آسمان و زمين به خداي بر پاي است، و اوايليان- عليهم لعائن اللّه«8»- گفتند: زمين به دور فلك«9» ساكن است به اعتمادات متكافي«10»، و فلك به اعتماد فلكي دگر كه بالاي آن است تا به فلك نهم كه آن را «فلك الافلاك» مي گويند و فلك اثير مي گويند«11»، و بر اينكه قاعده ما لا يتناهي از افلاك به كار بايد تا هر يكي آن ديگر را نگاه مي دارد، و آن خباطي است كه ايشان گفتند. و نيز قول آن كس كه اثبات عماد كرد و نفي رؤيت، قولي ركيك است، و درست آن است كه مراد به نفي رؤيت عماد، نفي عماد است براي آن كه اگر عمادي بودي ديدندي، براي آن

-----------------------------------

(1). بم، آب، آز، آج، لب: ما نمي بينيم.

(2). آب، آز: كرد.

(3). آو، بم، مل، آج: يزال.

(4). مل، آز: لا يزال.

(5). آب، آز: ايناس. [.....]

(6). آو، آب، آز، آج، لب:

قبّه است بر سرزمين نهاده.

(7). اينكه عبارت در نسخه بدلها به صورتهاي گوناگون و نا موافق ضبط شده است بدين ترتيب، قم: و زمان و مثال كره است گويي، آو، بم، آب، مل، آز، لب: و زمين بر مثال كره است كه، آج: و زمين بر مثال كوره است كه.

(8). مل: عليهم اللعنه.

(9). آز: به دو فلك.

(10). مل: ساكن به اعتماد ذات متكافي.

(11). آو، بم: و فلك را تأثير مي گويند، آب، آز: و فلك را تأثير اثير مي گويند.

صفحه : 179

كه عمادي كه هفت آسمان را بدارد به كثافت در خور آن باشد و محال باشد كه آن باشد«1» و نبينند. پس نفي رؤيت، نفي عماد است، و مثله قول الشّاعر:

علي لا حب لا يهتد [ي]«2» بمناره

اي، لا منار هناك فيهتدي به، پس نفي اهتداء به عبارت كرد از نفي منار، چه اگر مناري بودي آن جا اهتدا كردندي به او، و قوله:

ثل الزّجاجة لم تكحل من«3» الرّمد

اي لا رمد بها فتكحل«4» لاجله، مراد به نفي كحل، نفي رمد است، چه اگر رمد بودي، كحل بايستي. و اينكه را نظاير بسيار است و كلام در اينكه معني برفته است. ثُم َّ استَوي عَلَي العَرش ِ، اي استولي«5» عليه و اقتدر و لم يعجزه خلقه و لا ضبطه«6»، و كلام در اينكه برفت. وَ سَخَّرَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ، و آفتاب و ماه را مسخّر بكرد و مذلّل تا به فرمان و ارادت او مي روند، چنان كه او خواهد. كُل ٌّ يَجرِي، هر يكي از ايشان مي روند به وقتي مسمّي، معيّن. در او دو قول گفتند: يكي آن كه به برجي«7» و منازلي معيّن مسمّي مي رود،

آفتاب به يك سال اينكه دوازده برج ببرد، و ماه به يك ماه، و هر يكي هر روز به مطلعي«8» دگر بر آيند و به مغربي دگر فرو شوند. و قولي دگر آن است كه، تا به وقتي مسمّي يعني، تا به روز قيامت كه آفتاب منكسف شود و ماه منخسف و ستارگان منكدر. يُدَبِّرُ الأَمرَ، كار جهان را تدبير مي كند به خلق و موت و ارزاق و آجال، گروهي را از كتم عدم به وجود مي آرد و گروهي را از اصلاب آبا به ارحام امّهات مي رساند و گروهي را از شكم مادران به پشت زمين مي كرد و گروهي را از پشت زمين به شكم زمين«9» مي برد به تدبير و تقدير بر وفق حكمت و صلاح. يُفَصِّل ُ«10» لَعَلَّكُم، تا همانا باشد كه شما به ايمان نزديك شوي و ايمان آري، و «لعل ّ» براي آن گفت كه اينكه دلالات موجب نيست براي آن كه علم عند او«2» موقوف است بر نظر، و نظر از فعل تو است، و فعل تو موقوف بر قصد و داعي«3» تو باشد، بود كه كني و باشد كه نكني. و مراد به «لقاء» اينكه جا ثواب است، براي آن كه لعل ّ ترجّي را باشد، و رجاء، در ثواب و منافع شود، و اگر حمل كنند «لقاء» را علي لقاء الجزاء، شامل باشد ثواب و عقاب را.

و مراد به يقين، تحقيق است، يعني بداني بر وجهي كه از شك دورتر باشد«4» و از اينكه كار يقين را در نقيض شك نهند«5».

قوله: وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الأَرض َ، او آن خداست كه بكشيد زمين را، يعني بگسترد و بسط كرد، و حق تعالي در

بدايت خلق زمين«6» بيافريد بر جاي كعبه، و آنگه بفرمود تا جمله زمين از زير كعبه بيرون آوردند چنان كه جامه نوشته، لا از زير لا«7» بيرون آرند، فهذا معني قوله: مَدَّ الأَرض َ. آنگه زمين بر متن آب بود به مانند آن كه كشتي باشد بر سر آب، مي جنبيد و آرام نمي گرفت، حق تعالي كوهها را بيافريد و به مثقّله زمين كرد و به مثابت سنگهاي گران كه بر كنارهاي«8» بساط بنهند تا باد در ننوردد آن را، يا به منزلت ميخ كه آن را بدوزد به زمين«9». و قوله: رَواسِي َ، اي ثوابت، من قوله:

وَ الجِبال َ أَرساها«10» فِيها، اي في الارض. وَ أَنهاراً، اي و جعل فيها انهارا. و همچونين در زمين جويها ساخت از آب روان، جمع نهر، و اشتقاق او از فراخي باشد، و منه النّهار لاتّساع الضّوء فيه، يقال: انهر الفتق اي وسّعه و استنهر، اي اتّسع. وَ مِن كُل ِّ الثَّمَرات ِ، اي و جعل، بمعني خلق، بيافريد از هر نوعي از ميوه ها، زَوجَين ِ اثنَين ِ، دو جفت، يعني دو صنف

-----------------------------------

(1). آج، لب از.

(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: عند آن.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: دواعي.

(4). آو، بم، آب، آج: دور باشد.

(5). قم: آرند.

(6). قم را.

(7). آو، بم، آج، لب: تو از زير تو.

(8). آو، بم، آب، آز، آج، لب: كناره.

(9). قم، آو، بم، آب، آز، آج، لب: بر زمين.

(10). سوره نازعات (79) آيه 32.

صفحه : 181

و دو نوع. قتيبي گفت: دو لون خواست: ترش و شيرين. حسن بصري گفت: يعني دولون از هر نبات كه خداي آفريد، و زوج گفتند يكي باشد و دو باشد، يقول العرب.

عندي زوجان

من الحمام، مراد ايشان به اينكه، نر و ماده باشد. و كل ّ واحد من القرينين زوج لصاحبه و زوج المرأة بعلها و زوج الرّجل عرسه و زوج النّعل قرينته. يُغشِي اللَّيل َ النَّهارَ، شب را در روز مي پوشاند، يعني شب به سر روز مي درآرد«1»، يعني يكي را مي آرد و يكي مي برد، و مثله قوله: يُكَوِّرُ اللَّيل َ عَلَي النَّهارِ[براي ما «2»وَ فِي الأَرض ِ قِطَع ٌ مُتَجاوِرات ٌ، آنگه گفت: و در زمين پاره هايي هست متقارب متداني بهري به بهري نزديك همسايه يكديگر به شكل و صورت و مسافت به هم نزديكند، و لكن در تفاضل[براي ما «4» مختلف اند، بهري خوش است و بهري شوره است و بهري نبات روياند و بهري نروياند، وَ جَنّات ٌ مِن أَعناب ٍ، و بستانهايي هست از انگور، و زَرع ٌ، و كشتزار، وَ نَخِيل ٌ صِنوان ٌ، إبن كثير و اهل بصره و حفص خواندند: و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان، به رفع [عطفا][براي ما «5» علي قوله: قِطَع ٌ مُتَجاوِرات ٌ، و التّقدير: و في الارض أيضا زرع و نخيل. و باقي قرّاء به جرّ خواندند عطفا علي قوله:

مِن أَعناب ٍ، گفت: در زمين نيز درختان خرمااند، صِنوان ٌ وَ غَيرُ صِنوان ٍ، از يك بنه[براي ما «6» بر آمده و بعضي دگر نه از آن اصل [42- پ]

يُسقي[براي ما «7» وَ نُفَضِّل ُ بَعضَها، آنگه گفت: بهري را بر بهري در ميوه تفضيل مي دهيم. و حق تعالي ما را در اينكه آيت وجه استدلال باز آموخت[براي ما «9» بر ملحدان و دهريان و طبايعيان و هر كه او اثبات صانعي حكيم نكند. گفت: اگر چنانستي كه از زمين بودي يا از آب يا از هوا، بايستي تا چون آب

و هوا و زمين هر سه يكي بودي،

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: پس روز مي دارد.

(2). سوره زمر (39) آيه 5. [.....]

(3). آج، لب: دلالاتي.

(4). قم، آب، مل، آز، لب: تفاصيل.

(5). با توجه به اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد.

(6). آب، آز: تنه.

(7). اساس: تسقي، با توجه به قرآن مجيد و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). مل: به يك بار.

(9). آو، بم، آب، آز، آج، لب: بياموخت.

صفحه : 182

از او يك نوع ميوه بيشتر نياوردي، نه آن كه از يك آب و يك زمين و يك هوا هزار نوع نبات و گياه و درخت و ميوه پديد آرد[براي ما «1»؟ اگر طبع بودي يا امري موجب اينكه قضيّه[براي ما «2» در او محال بودي، چون بر اينكه جمله مي باشد، دليل كند كه اينكه را صانعي و مدبّري هست قادر[براي ما «3»، مختار كه به حسب اختيار و ارادت خود چنان كه مي خواهد مي آرد و مي آفريند. و عاصم خواند و إبن عامر: يسقي بماء واحد، به « يا » خواندند، علي معني يسقي ذلك كلّه بماء واحد، و باقي قرّاء، تسقي خواندند، اي تلك الجنّات و النّخيل تسقي، و اينكه اختيار ابو عبيد است. و گفت: دليل آن كه مؤنّث است و تأنيث وجه است[براي ما «4»، قوله تعالي: بَعضَها عَلي بَعض ٍ، و نگفت بعضه. و جابر عبد اللّه انصاري ّ گفت، از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه علي را گفت:

النّاس من شجر شتّي و انا و انت من شجرة واحدة

، آنگه بخواند: وَ فِي الأَرض ِ قِطَع ٌ مُتَجاوِرات ٌ- الي قوله:

نسقي[براي ما «5» بِماءٍ واحِدٍ، به «نون» مضموم، ما را به يك آب آب مي دهند. قوله:

وَ نُفَضِّل ُ بَعضَها عَلي بَعض ٍ فِي الأُكُل ِ. ابو هريره گفت، رسول- عليه السّلام- گفت:

مراد تفاضل است از ميان انواع خرما و ميوه چون: نارسي[براي ما «6» و دقل و ترش و شيرين.

مجاهد گفت: در ميوه ها همچنان تفاضل نهاد كه در بني آدم همه از يك پدر و مادرند و آنگه اينكه همه اختلاف در ايشان: يكي دراز و يكي كوتاه، و يكي سياه و يكي سپيد، و يكي سرخ و يكي زرد، و يكي مستوي الخلق و يكي متفاوت الخلق، و يكي خوشخوي و يك بد خوي، و يكي عاقل و يكي ابله، و يكي سعيد و يكي شقي، و يكي سازنده[براي ما «7» و يكي ناساز، الي غير ذلك من الاختلاف.

حسن بصري گفت: اينكه مثلي است كه خداي تعالي بزد براي دلهاي ما. زمين

-----------------------------------

(1). بم: پديدار آورد.

(2). قم: قصّه.

(3). همه نسخه ها بجز، قم و بم: قادري.

(4). قم: و وجه تأنيث او، كه از ضبط متن و اتّفاق ديگر نسخه بدلها روشن تر مي نمايد.

(5). كذا، در اساس و همه نسخه بدلها، متن قرآن مجيد: يُسقي.را

(6). كذا، در اساس و قم، آو: فارسي، كه با قلمي بعدي به «بارسي» تصحيح شده است، بم، آب، آز، آج: انار ملبسي، لب: چيز ديگري بوده كه با خطي بعدي به «انار ملبسي» تصحيح شده است. در لهجه سبزوار «پرسي» به معني نوعي زردآلو و در فرهنگ آنندراج «بارسين» و در زبان امروز شمال افغانستان «پارسي» به معني «كدوي تلخ» رايج است. كلمه مورد بحث مي تواند «نارسي/ نارس»، و يا «پارسي» باشد.

(7). آز، آج، لب: سازمند، آو، بم: نيازمند. [.....]

صفحه : 183

در اصل يكي[براي ما «1» گل بود، خداي تعالي

بگسترد آن را و آن را پاره هاي متجاور ساخت متقارب، پس[براي ما «2» باران بر او بارانيد، بهري نبات رويانيد و بهري نرويانيد، اگر آب باران بهري خوش بودي و بهري شور[براي ما «3»، گفتندي: اينكه اختلاف زمين در انبات نبات از آب آمد همچونين[براي ما «4» دلهاي بني آدم، حق تعالي ما را از يك پدر آفريد و يك مادر، آنگه از آسمان بر ايشان كتاب فرستاد و با ايشان الطاف كرد، بعضي را دل رقيق شد ايمان آوردند و بهري[براي ما «5» را دل قاسي بود بر كفر اصرار كردند، آنگه گفت: و اللّه كه هيچ كس نباشد كه جليس و همنشين او قرآن باشد و الّا چون برخيزد با زيادتي برخيزد يا با[براي ما «6» نقصاني. قال اللّه تعالي: وَ نُنَزِّل ُ مِن َ القُرآن ِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِين َ، وَ لا يَزِيدُ الظّالِمِين َ إِلّا خَساراً[براي ما «7» إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِقَوم ٍ يَعقِلُون َ، در اينكه جمله كه بر شمرد، آياتي و دلالاتي و علاماتي هست آنان را كه عاقل باشند و عقل كار بندند در نظر و تفكّر.

قوله: وَ إِن تَعجَب فَعَجَب ٌ قَولُهُم، آنگه حق تعالي خطاب كرد با رسولش و گفت: يا محمّد؟ اگر تو را عجب مي آيد از اينكه كافران كه با اينكه همه ادلّه و براهين و حجج و آيات و علامات كفر مي آرند و بر كفر اصرار مي كنند و چيزهايي مي پرستند از

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: يك.

(2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل از آن.

(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل و ناخوش.

(4). همه نسخه بدلها: همچنين.

(5). همه نسخه بدلها: بعضي.

(6). آو، بم،

آب، آز، آج: بي.

(7). سوره بني اسرائيل (17) آيه 82.

(8). همه نسخه بدلها، بجز قم: برآيند.

(9). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مثله.

(10). كذا در اساس و همه نسخه بدلها: لسان العرب: ما تصل.

صفحه : 184

جمادات كه هيچ نفعي و ضرّي نتواند كردن، نيز عجب دار از گفتارشان كه مي گويند: أَ إِذا كُنّا تُراباً أَ إِنّا لَفِي خَلق ٍ جَدِيدٍ، كه ما چون خاك شده باشيم و در زير خاك پوسيده گشته و خاك وار شده، ما را دگر باره خلقي نو باز خواهند آفريدن!

إبن عامر و ابو جعفر خواندند: اذا به يك همزه و باقي قرّا به دو همزه خواندند، يكي براي استفهام. و كوفيان بر دو همزه محقّق[براي ما «1» كردند و روح نيز همچنين كرد. و نافع و إبن كثير و ابو عمرو و رويس به تحقيق[براي ما «2» اوّل و تليين دوم خواندند، و نافع ميان هر دو همزه فصل كرد به الفي تا مدّي حاصل شد: أ ئذا، و قوله: إِنّا، نافع و كساني و يعقوب به يك همزه خواندند علي الخبر، و باقي به دو همزه خواندند علي الاستفهام.

آنگه إبن عامر و عاصم و حمزه و خلف، هر دو همزه محقّق[براي ما «3» كردند، و هشام ميان هر دو فرق كرد به الفي، و إبن كثير و ابو جعفر و ابو عمرو به تحقيق[براي ما «4» اوّل و تليين دوم خواندند، و ابو عمرو و ابو جعفر فصل كردند به «الف» و إبن كثير نكرد. أُولئِك َ الَّذِين َ كَفَرُوا بِرَبِّهِم، آنگه گفت: اينان آنان اند. كه به خداي كافر شدند، وَ أُولئِك َ الأَغلال ُ فِي أَعناقِهِم، و ايشان آنان اند كه فردا قيامت

در گردنهاي ايشان غلها باشد، و الَّذِين َ، مقدّر است اينكه جا، و التّقدير: و اولئك الّذين الاغلال في اعناقهم، براي آن كه در جمله اوّل بياورد، در دوم اكتفا كرد به ذكر او در اوّل و اگر اينكه تقدير نكنند[براي ما «5» روا باشد، چه أُولئِك َ اوّل مبتدا باشد و الَّذِين َ خبر او باشد، الصّلة مع الموصول: و أُولئِك َ دوم مبتدا باشد و الأَغلال ُ فِي أَعناقِهِم جمله اي مبتدا و خبر باشد در جاي خبر او، أُولئِك َ سه ام[براي ما «6» مبتدا باشد و أَصحاب ُ النّارِ خبر او، و هُم فِيها خالِدُون َ مبتدا و خبري ديگر. وَ أُولئِك َ أَصحاب ُ النّارِ هُم فِيها خالِدُون َ، و ايشان اهل دوزخ اند و هميشه آن جا باشند مخلّد مؤبّد عقوبة علي كفرهم.

قوله: وَ يَستَعجِلُونَك َ بِالسَّيِّئَةِ قَبل َ الحَسَنَةِ، حق تعالي در اينكه آيت گفت اينكه مشركان استعجال مي كنند به عذاب پيش احسان و نعمت، و آن آن بود كه ايشان بر

-----------------------------------

(1). قم، آو، مل، آج، لب: مخفّف.

(2). قم، آو، بم، مل، آج، لب: به تخفيف.

(3). قم، آو، آج، لب: مخفّف.

(4). قم، آو، مل، آج، لب: به تخفيف. [.....]

(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: تا اگر تقدير كنند.

(6). قم: سوم، آو، بم، آب، آز: سيم، آج، لب: سيوم.

صفحه : 185

سبيل استهزا گفتند[براي ما «1»: اگر اينكه عذاب كه ما را وعده مي دهي«2» آن را اصلي هست بيار، چنان كه حكايت كرد از ايشان: وَ إِذ قالُوا اللّهُم َّ إِن كان َ هذا هُوَ الحَق َّ مِن عِندِك َ«3»كه كه.

وَ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم ُ المَثُلات ُ، و از پيش ايشان بر امّتان گذشته عقوبتها رفت از انواع عذاب. و واحد مثلات، مثله باشد بفتح الميم و ضم ّ الثّاء،

و مثله: صدقة و صدقات. و بنو تميم گفتند: مثلات به دو ضمّه، و واحدش مثله باشد. مثل: غرفة و غرفات، و فعل او مثلت به مثلا كضربته ضربا، آيد. وَ إِن َّ رَبَّك َ لَذُو مَغفِرَةٍ لِلنّاس ِ عَلي ظُلمِهِم، و خداي تو اي محمّد؟ خداوند آمرزش است مردمان را بر ظلمشان، و اينكه از جمله آياتي است كه به او استدلال كردند بر اصحاب وعيد براي آن كه خداي تعالي بر اطلاق گفت: من بيامرزم مردمان ظالم را، و توبه شرط نكرد، آنگه بر عادت خود وعيد با اينكه وعد«5» مقرون كرد و گفت: خداي سخت عقوبت است تا بدانند كه هر دو باوست«6» و متعلّق به مشيّت و ارادت اوست.

سعيد بن المسيّب گفت، چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السّلام- گفت: اگر نه عفو خداي بودي و تجاوز او، هيچ آدمي را عيش خوش نبودي [43- پ]

و اگر نه وعيد و عقاب او بودي، همه آدميان پشت با عفو«7» او گذاشتندي«8».

وَ يَقُول ُ الَّذِين َ كَفَرُوا لَو لا أُنزِل َ عَلَيه ِ آيَةٌ، حق تعالي گفت، كافران مي گويند:

لَو لا أُنزِل َ، و المعني، هلّا انزل، و اينكه كلمت تحضيض است. اينكه حكايت قول ايشان است كه گفتند بر سبيل طعن: چرا آيتي و دلالتي از خداي فرو نمي آيد بر او اگر پيغامبر است تا حجّت نبوّت او باشد و دليل صحّت قول او باشد! حق تعالي براي او جواب داد، گفت: إِنَّما أَنت َ مُنذِرٌ، تو پيغامبري و ترساننده اي، آنچه به تو تعلّق دارد اداي رسالت و اعذار و انذار است، نه انزال آيات، چه آن به خداي تعلّق دارد و به حسب مصلحت انزال كند. وَ لِكُل ِّ قَوم ٍ هادٍ،

و هر گروهي را رهنمايي و دعوت

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: مي گفتند.

(2). آو، بم، آز، آج، لب: مي دهند.

(3). اساس: عندنا، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(4). سوره انفال (8) آيه 32.

(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: وعده.

(6). مل، آج، لب: با اوست.

(7). آج، لب: به عفو.

(8). آو، بم: گزاشتندي.

صفحه : 186

كننده اي باشد و امامي كه به او اقتدا كنند.

كلبي گفت: داع يدعوهم الي الضّلال او الي الحق ّ، و اينكه نيك نيست براي آن كه داعي با ضلالت را هادي نخوانند. سعيد جبير گفت: مراد به هادي، خداست- جل ّ جلاله. عكرمه و ابو الضّحي گفتند: مراد رسول خداست- محمّد مصطفي صلّي اللّه عليه و علي آله. امير المؤمنين علي«1»- عليه السّلام- گفت كه، رسول- عليه السّلام- گفت«2»: هادي مردي است از بني هاشم، و اشارت به خود كرد، گفت: رسول مرا«3» خواست. عبد اللّه عبّاس گفت: چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السّلام- دست بر سينه خود نهاد، گفت:

انا المنذر

، و دست بر دوش علي نهاد و گفت:

4» انت الهادي يا علي ّ بك يهتدي« المهتدون من بعدي.

و حذيفة بن اليمان«5» روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: اگر اينكه كار، يعني كار خلافت با«6» علي فگني«7» او هادي«8» مهدي«9» است. اينكه جا اشارتي است و در آن اشارت تو را بشارتي است، و آن آن است كه: چون امام اوّلت هادي است و امام آخرت مهدي، دليل نجات و خلاص تو آن است«10»،

لقوله- عليه السّلام:11» لن يهلك« الرّعيّة و ان كانت ظالمة مسيئة اذا كانت الولاة هادية مهديّة

، نبيني كه شاعر چگونه مي گويد«12»:

تلقي الامان علي حياض محمّد ثولاء مخرفة و ذئب اطلس

لاذي

تخاف«13» و لا لذلك جرأة تهدي«14» الرّعيّة ما استقام«15» الرّيّس

وثاقت به اينكه هدايت كه را باشد، جز آن كه امامش معصوم باشد.

-----------------------------------

(1). مل، آج، لب بن ابي طالب.

(2). مل: از رسول- عليه السّلام- شنيدم، آج، لب: رسول- عليه السّلام- فرمود كه.

(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل خدا.

(4). قم: تهتدي. [.....]

(5). آز، آج، لب: اليماني.

(6). آج، لب امير المؤمنين.

(7). قم، مل: افگني، آب، آز، آج، لب: فگنيد.

(8). همه نسخه بدلها، بجز قم، مل و.

(9). بم: مهتدي، مل تو.

(10). همه نسخه بدلها: تو است.

(11). ساس و قم نقطه ندارد، با توجّه به ديگر نسخه بدلها ضبط كامل شد.

(12). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: گفت، آب آز شعر.

(13). آو، بم، آب، آز، لب: يخاف.

(14). آو، بم، آب، آز، لب: يهدي.

(15). آو، بم، آب، آز، لب: ما استدام.

صفحه : 187

آنگه حق تعالي از كمال قدرت خود و كمال عالمي«1» خود خبر داد، گفت: اللّه ُ يَعلَم ُ ما تَحمِل ُ كُل ُّ أُنثي، خداي داند كه هر ماده اي از حيوانات چه بار برگيرد و كي بار برگيرد، يعني حملي كه در شكم دارد، نر است يا ماده، تمام است يا نا تمام، نيك است يا بد، سعيد است يا شقي، نيز عالم است به آنچه در رحم او حاصل آيد از نطفه، آنگه علقه شود، آنگه مضغه شود، آنگه استخان«2» در او پيدا شود، آنگه گوشت بر او پوشند، آنگه حيات در او آفرينند. قديم- جل ّ جلاله- به اوقات و مقادير اينكه و كمّيّت و كيفيّت اينكه عالم است كه چند گاه نطفه بود و چند گاه علقه و چند گاه مضغه بوده وَ ما تَغِيض ُ الأَرحام ُ، و

آنچه بكاهاند«3» رحمها و حمل، به فتح «حا»، بار آبستن بود در شكم، و آنچه مردم بر سر گيرد و«4» پشت از بار، حمل باشد به كسر «حا»، و آنچه بر سر درخت بود، آن را نيز حمل گويند به فتح «حا»، و امرأة حامل و حاملة اذا كانت«5» حبلي فاذا حملت شيئا علي ظهرها او رأسها فهي حاملة لا غير فاذا بنيت علي «حملت» قلت حاملة فيهما«6» اعني في الحمل و الحبل، قال«7»:

تمخّضت المنون له بيوم اني و كل ّ حاملة تمام

و قوله: وَ ما تَغِيض ُ الأَرحام ُ، در او سه قول گفتند: يكي آن كه گفتند معني آن است كه: آنچه از مدّت حمل بكاهد از نه ماه تا شش ماه و از نه ماه بيفزايد تا به يك سال و دو سال و بيشتر علي خلاف فيه بين الفقهاء، اينكه قول ضحّاك است.

قول دوم حسن بصري گفت: داند آنچه بكاهد به سقط و بي وقت از شكم بيفتد يا بيفزايد بر مدّت نقصان تا بتمامي«8» نه ماه رسد [44- ر]. قول سه ام«9» آن است كه إبن زيد گفت: ما تَغِيض ُ الأَرحام ُ، آنچه رحم بكاهاند از نطفه به ظهور خون حيض آن مدّت كه در او خون بيند معدود نباشد در ايام حمل.

و اصحاب شافعي به اينكه آيت استدلال كردند بر آن كه، زن آبستن حيض بيند و

-----------------------------------

(1). آج، لب: علم.

(2). همه نسخه بدلها: استخوان.

(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بكاهد. [.....]

(4). همه نسخه بدلها، بجز قم بر.

(5). اساس، آو، بم، آب، آز، آج، لب: كان، به قياس با قم تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها، بجز قم جميعا.

(7). آب، آز الشاعر شعر.

(8).

همه نسخه بدلها: بتمام.

(9). بم، آب، مل: سيم.

صفحه : 188

در آيت اينكه دليل نيست براي آن كه در آيت بيشتر از زياده و نقصان نيست، امّا آن كه به حيض باشد يا بجز حيض در آيت نيست، امّا مدّت حمل بنزديك ما كمتر از شش ماه نباشد و بيشتر از نه ماه نباشد و به يك روايت يك سال.

و مذهب ابو حنيفه و جماعتي آن است كه: بيشتر مدّت حمل دو سال باشد، و مذهب شافعي آن است كه: چهار سال باشد و چنين گفت كه، حمّاد بن سلمة گفت هرم بن حيّان به چهار سال بزاد، و چون بزاد دندانهايش تمام بر آمده بود.

و در خبر است كه در عهد عمر خطّاب زني را پيش او آوردند كه به شش ماه بار بنهاده بود و بر او دعوي كرد شوهر كه كودك نه مراست«1» به علّت آن كه به شش ماه وضع افتاده بود. عمر«2» بفرمود تا زن را رجم كنند. امير المؤمنين علي گفت- عليه السّلام: ان خاصمتك بكتاب اللّه خصمتك، اگر اينكه زن به كتاب خداي با تو خصومت كند تو را غلبه كند. گفت: چگونه! گفت: قال اللّه تعالي: وَ حَملُه ُ وَ فِصالُه ُ ثَلاثُون َ شَهراً«3» وَ الوالِدات ُ يُرضِعن َ أَولادَهُن َّ حَولَين ِ كامِلَين ِ«4» وَ ما تَغِيض ُ الأَرحام ُ، اي ما تنقص، و الغيض، النّقصان، يقال: غاض الماء يغيض غيضا [، و منه الحديث: لا تقوم السّاعة حتّي يكون الولد غيظا«8» و المطر قيظا و يغيض الكرام]«9» و تفيض اللّئام فيضا، و قال«10» تعالي: وَ غِيض َ الماءُ«11» وَ كُل ُّ شَي ءٍ عِندَه ُ بِمِقدارٍ، و هر چيزي بنزديك خداي- جل ّ جلاله- به اندازه باشد. در معني

او دو قول گفتند: يكي آن كه،

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: از من نيست.

(2). قم رضي اللّه عنه.

(3). سوره احقاف (46) آيه 15.

(4). سوره بقره (2) آيه 233.

(5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: دو سال باشد.

(6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: گفت.

(7). آو، بم راست گفتي، آج، لب: فرمودي.

(8). ديگر نسخه بدلها: غيضا. [.....]

(9). اساس، افتادگي دارد، از قم آورده شد.

(10). همه نسخه بدلها، بجز مل اللّه.

(11). سوره هود (11) آيه 44.

صفحه : 189

هر چه خداي تعالي كند به مقدار آن كند كه حكمت اقتضا كند بي زيادت و نقصان.

قول ديگر قتاده گفت: آجال و ارزاق بنزديك او مقدّر است به مقداري معلوم، و المقدار، مفعال من القدر و هو مثال يقدّر به غيره.

آنگه بيان كرد كه: او عالم است به غيب، يعني به كارهاي پوشيده و نهاني، وَ الشَّهادَةِ، و آنچه آشكارا و مشاهد بود. غيب آن بود كه چيز«1» آن جا بود كه غايب بود از حس ّ. و «شهادت»، مصدر شهد اذا حضر باشد، و در آيت مراد حصول الشّي ء بحيث يظهر للحس ّ، يعني معدوم و موجود داند. و گفتند: نهان و آشكارا داند، الكَبِيرُ المُتَعال ِ، و او خداوندي بزرگوار است كه همه چيزي در منزلت و مرتبت دون او باشد، قاهر و مستعلي بر همه چيز و متعالي از آنچه مشركان گفتند و نادانان در حق ّ او.

إبن كثير خواند: المتعالي به « يا » در حال وصل و وقف، و يعقوب همچونين«2»، و ديگران بي « يا » در حال وصل و وقف. ابو علي گفت: قياس آن است كه « يا » بيارند

در حال وصل و وقف، و گفت: حكم اسمي كه در او «الف» باشد، به خلاف اسمي است كه در او «الف» و «لام» نباشد، نحو: قاض و غاز. سيبويه گفت: چون اسم فاعل نه در جاي تنوين باشد، نحو: القاضي و الدّاعي، بالالف و اللّام، اثبات « يا » اوليتر باشد از حذفش در وقف، و كذلك نحو: العمي في قولك عم، امّا چون «الف» و «لام» نباشد در او و اسم در جاي تنوين باشد، « يا » بيفگنند در وصل، و چون در وصل بيفگنند در وقف اوليتر، و علّت حذف التقاء ساكنين باشد «نون» تنوين و « يا ». امّا آن جا كه «الف» و «لام» باشد، ضرورت نيست، پس قياس آن بودي [44- پ]

كه نكردندي و لكن لرأس الاية، براي آن كه سر آيتها چون فواصل بود.

قوله: سَواءٌ مِنكُم مَن أَسَرَّ، آنگه خواست تا بيان كند و بند زند و تأكيد كند آن آيت گذشته را در باب عالمي، گفت: سَواءٌ، راست است بنزديك او آن كس كه سخن پنهان گويد از شما و آن كه آشكارا گويد و آن كه او به شب پوشيده باشد در تاريكي شب، و الاستخفاء، طلب الاخفاء، وَ سارِب ٌ بِالنَّهارِ، اي ظاهر، و آن كه به

-----------------------------------

(1). آو، بم، آج، لب: جز، آز: خير، مل: خبر.

(2). همه نسخه بدلها: همچنين.

صفحه : 190

روز پيدا باشد.

ابو عبيد«1» گفت: سارِب ٌ بِالنَّهارِ«2»براي ما «4» في حوائجه، آن كه او به روز به حاجتهاي خود مي رود و تصرّف مي كند، و قال«5»:

اري كل ّ قوم قاربوا قيد فحلهم و نحن خلعنا قيده فهو سارب

زجّاج گفت معني آيت آن است

كه: نهان و آشكارا و پوشيده و ظاهر و آن كه در تاريكي شب باشد و يا در روشنايي روز در علم و معلوم او«6» يكي است، به بعضي عالمتر نيست از آن كه به بعضي، و چون درست شد كه عالمي، قديم را تعالي صفت ذات است، صفت ذات متزايد نباشد.

عبد اللّه عبّاس گفت، مراد آن است كه: من عالمم به آن كس كه او به شب در تاريكي و پوشيدگي به ريبتي و تهمتي رود، و آنگه به روز نمايد كه من از آن تهمت بري ام و اظهار حسن سمت كند. و بر اينكه تفسير آيت بر وجه وعيد و تهديد باشد آنان را كه اينكه معني كنند، و بر اينكه معني گفت شاعر:

و جاءني في قميص اللّيل مستترا مستعجل الخطو من خوف و من حذر

و لاح ضوء هلال«7» كاد يفضحه مثل القلامة قد قصّت من الظّفر

و بعضي دگر از مفسّران گفتند: مستخف باللّيل، اي ظاهر و بارز من خفيت الشّي ء، اذا اظهرته، و سارِب ٌ، اي متوار داخل في السّرب، و اينكه بر عكس معني اوّل باشد، يعني آن كه به شب بيرون آيد و به روز در جاي پوشيده شود.

لَه ُ مُعَقِّبات ٌ، او را، يعني خداي را- جل ّ جلاله- فريشتگاني هستند متعاقب در شب و روز كه چون جماعتي بروند به عقب ايشان جماعتي ديگر بيايند و ايشان

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: ابو عبيده.

(2). آب، مل، آز اي ظاهر و انك.

(3). اساس و همه نسخه بدلها: الحطيم، با توجه به ضبط اسم در كتب عربي مربوط تصحيح شد.

(4). آو، بم، آب، آز، آج: منصرف.

(5). آو، بم، آب، آز، آج، لب الشاعر.

(6). آو،

بم، آب، آز، آج، لب: مرا.

(7). آو، بم، آز، آج، لب: هلالي.

صفحه : 191

فريشتگان شب و روز باشند كه چون فريشتگان روز بشوند، از آن شب بيايند و چون فريشتگان شب بروند، فريشتگان«1» روز بيايند به عقب يكديگر، براي آن معقّبات«2» خواند ايشان را. و تعقيب، چيزي به عقب ديگر آوردن باشد، و منه التّعقيب في الصّلاة، و براي آن به لفظ تأنيث گفت كه، معقّبات جمع معقّبه باشد و معقّبه جمع معقّب، پس اينكه لفظ جمع جمع است و گفتند: اينكه مبالغت در جمع باشد، كرجالات و بيوتات. مِن بَين ِ يَدَيه ِ، از پيش او، و ضمير، راجع است با هر يكي از مستخفي«3» به شب و سارب به روز، وَ مِن خَلفِه ِ، و از پس او، يَحفَظُونَه ُ مِن أَمرِ اللّه ِ، او را نگاه مي دارند به فرمان خداي. گفتند: «من» به معني «با» است، و كوفيان گفتند: عرب حروف صفات بعضي به جاي بعضي بنهد، منها قوله تعالي:

وَ لَأُصَلِّبَنَّكُم فِي جُذُوع ِ النَّخل ِ«4» عَيناً يَشرَب ُ بِها عِبادُ اللّه ِ«5» ما يَلفِظُ مِن قَول ٍ إِلّا لَدَيه ِ رَقِيب ٌ عَتِيدٌ«2» لَه ُ مُعَقِّبات ٌ مِن بَين ِ يَدَيه ِ وَ مِن خَلفِه ِ يَحفَظُونَه ُ مِن أَمرِ اللّه ِ، و فريشته اي ديگر هست موي پيشاني توبه دست اوست، يعني مسلّط است بر تو. چون تو تواضع كني تو را رفيع كند، چون تكبّر كني تو را فرو شكند، و دو فريشته ديگر كه بر لب تو موكّل اند، هيچ چيز نگاه ندارند جز صلات«3» تو بر محمّد و آل محمّد، و فريشته اي ديگر بر دهن تو موكّل است رها نمي كند كه مار در دهن تو شود، و دو فريشته بر چشمهات موكّل اند. اينكه ده فريشته اند موكّل بر

هر آدميي. به شب ده ديگر بيايند و دهگانه روز بروند، فريشتگان شب بروند ده ديگر براي روز بيايند، جمله بيست فريشته اند ده به روز و ده به شب، و ابليس به روز متعرّض وسوسه آدميان باشد و فرزندانش به شب.

قتاده و إبن جريح گفتند: اينكه فريشتگاني اند متعاقب كه به شب و روز به آدميان آيند و در نماز بامداد و نماز شام جمله مجتمع شوند و به هم حاضر آيند.

همّام بن منبّه روايت كند از ابو هريره كه رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت:

خداي را فريشتگاني هستند براي شب بر ما موكّل و فريشتگاني براي روز بر ما موكّل، به نماز ديگر و نماز بامداد مجتمع شوند چون با آسمان شوند. فريشتگان شب، خداي تعالي گويد ايشان را: بنده مرا چگونه رها كردي! گويند: بار خدايا؟ تو عالمتر«4»، در نمازش رها كرديم. اينكه ديگر فريشتگان را گويد: بنده مرا چگونه ديدي! گويند: بار خدايا؟«5» كه آمديم در نمازش يافتيم«6».

سعيد جبير گفت: از عبد اللّه عبّاس كه: مراد بقوله: لَه ُ، پادشاهي است كه او را

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز قم: پشيمان.

(2). سوره ق (50) آيه 18.

(3). بم، آز، آج، لب: صلوات.

(4). قم، آو، بم، آب، آج، مل: عالمتري.

(5). بم، آز، آب، آج، لب ما.

(6). بم، آج، لب: ديديم.

صفحه : 193

نگاهبانان و حرس باشند، به شب و روز. عكرمه گفت: مراد«1» امرااند. ضحّاك گفت: مراد پادشاهان كافراند«2» كه گمان برند كه حرس ايشان را از خداي نگاه توانند داشتن، و بر اينكه قولها، مِن بر ظاهر خود باشد و تعلّق به حفظ دارد. آنگاه مورد آيت تهكّم باشد و خبر از قلّت غناي

ايشان از او با قضاي مقدّر.

ليث روايت كرد از مجاهد كه: هيچ بنده يا پرستاري نبود الّا و بر او فريشته اي موكّل باشد كه او را در خواب و بيداري نگاه مي دارد و جن ّ و انس و هوام ّ زمين را از او دور مي كند. اگر چيزي آيد كه«3» او را برنجاند، اينكه فريشته گويد: بازگرد از او، الّا چيزي كه به فرمان خداي آيد كه آن به او رسد.

و كعب الاحبار گفت: [45- پ]

اگر نه آنستي كه خداي- عزّ و جل ّ- فريشتگاني را برگماشته است به نگاه داشتن شما در وقت طعام خوردن و شراب خوردن و قضاء حاجت كردن، كه شياطين را از شما باز مي رانند، جنّيان شما را بربودندي.

بدان كه آنچه خداي تعالي بر بنده قضا كرده باشد از افعال او، چون: مرگ و بيماري و آنچه مختص ّ است«4» به قديم تعالي، آن بر دو ضرب باشد: بعضي آن كه حتم«5» بود بر او، آن لا بد برسد و آن را مردّي نبود، و ذلك قوله تعالي: وَ إِذا أَرادَ اللّه ُ بِقَوم ٍ سُوءاً فَلا مَرَدَّ لَه ُ، و ضربي دگر آن بود كه مشروط بود حصول آن به امري چنان كه در معلوم چنان بود كه اگر دعايي كند يا طاعتي كند يا صدقه اي بدهد آن مكروه از او بگردد، و اگر چه در لوح بر او نوشته باشند بسترند و به بدل آن ديگري بنويسند، و ذلك قوله: يَمحُوا اللّه ُ ما يَشاءُ وَ يُثبِت ُ«6»براي ما «7» الفارس الحامي حقيقة جعفر آنگه از مدينه برون رفت و در صحرا مي«8» تاخت و مي«9» گفت: يا ملك الموت؟ در ميدان آيي تا طعن و

ضرب مردان«10» بيني، و اينكه بيتها بگفت:

الا قرّب«11» المرنوق اذ جدّ«12» ما اري لتعريض يوم شرّه غير خامد

الا قرّباه ان ّ غاية حربنا اذا قرب المرنوق بين الصّفايد

بنو عامر قومي اذا ما دعوتهم اجابوا و لبّي«13» كل ّ ابيض ماجد

و مي گفت: به حق ّ لات و عزّي اگر محمّد با من به صحرا برون آيد و صاحبش، يعني ملك الموت، هر دو را به نيزه بدوزم. خداي تعالي فريشته اي را بفرستاد تا يك پر بزد او را و بينداختش و در حال غدّه اي از زانوي او بر آمد بزرگ«14»، او با خانه آن زن سلولي آمد و مي گفت: غدّة كغدّة البعير و موت في بيت سلوليّة. آنگه اسب بخواست و

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نزول كرد.

(2). چاپ شعراني (6/ 469): كب ّ.

(3). بم، آب، آز، لب: برخواست.

(4). آز: المستر.

(5). قم: مقصّر، آو، بم، آب، آج، آز: مقعر.

(6). قم، آو، لم تبل.

(7). آز، آب، آج: ان ّ.

(9- 8). همه نسخه ها بجز قم و مل: همي. [.....]

(10). آب، آز: ميدان.

(11). قم: فرّت.

(12). لب: اوجد.

(13). همه نسخه بدلها: لرأيي.

(14). آج، لب: و بزرگ شد.

صفحه : 196

بر نشست و خواست تا با قبيله خود شود، در راه بر پشت ستور«1» بمرد و به دوزخ رفت، و خداي تعالي دعاي رسول«2» اجابت كرد در هر دو: عامر را به ضرب فريشته بكشت و اربّد را به صاعقه.

وليد بن ربيعه چند مرثيه گفت برادرش را اربد را، از جمله آن اينكه بيتهاست«3»:

قضي اللّبانة لا انالك فاذهبني«4» و الحق ّ باسرتك الكرام الغيّب

ذهب الّذين يعاش في اكنافهم و بقيت في خلف كجلد الاجرب

يتلذّون لذاذة و مجانة و يعاب قائلهم«5»

و ان لم يشغب

فتعدّ عن هذا و قل في غيره و اذكر شمايل من اخ لك معجب«6»

ان ّ الرّزيّة لا رزيّة مثلها فقدان كل ّ اخ كضوء الكوكب«7»

من معشر سنّت لهم آبائهم و العزّ لا يأتي بغير تطلّب

يا اربد الخير الكريم جدوده

افردتني امشي بقرن اعضب«8»

و از جمله مراثي او مرا [ر]

بد را اينكه بيتهاست:

ما ان يبقّي«9» المنون من احد لا والد مشفق و لا ولد

اخشي«10» علي اربد الحتوف«11» و لا ارهب نوء السّماك و الاسد

عيني هلا بكيت اربد اذ قمنا و قام الخصوم في كبد

فجّعني الرّعد و الصّواعق بال فارس يوم الكريهة النّجد

خداي تعالي اينكه آيات در اينكه قصّه بفرستاد، من قوله تعالي: سَواءٌ مِنكُم مَن أَسَرَّ القَول َ وَ مَن جَهَرَ بِه ِ، الي قوله: وَ ما دُعاءُ الكافِرِين َ إِلّا فِي ضَلال ٍ.

قوله: إِن َّ اللّه َ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوم ٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم، آنگه حق تعالي باز نمود كه خداي حال بر هيچ كس بنگرداند تا او حال بر خود بنگرداند، يعني تا ايشان بر استقامت باشند خداي با ايشان بر سر فضل و رحمت باشد، چون نيّت بگردانند،

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز قم: اسپ.

(2). همه نسخه بدلها را.

(3). قم: اينكه بيتها از جمله آن است.

(4). قم: فاذهبي، ديگر نسخه بدلها: فاذهبن.

(5). همه نسخه بدلها غير از قم و مل: قاتلهم.

(6). آو، بم، آب، آج، آز: محجب.

(7). آب، آز: الكواكب.

(8). قم: اعصب، آو، بم، آب، آز، آج: اغضب، لب: اغصب.

(9). آب، آز: تبقي. [.....]

(10). قم: اخش، آو، آب، آج: اخني.

(11). آو، بم، آج: الحتوق.

صفحه : 197

خداي تعالي حال بگرداند، و اگر بر سر ناقوامي و ناراستي باشد«1»

و نيّت نيكو كند«2» خداي تعالي حال با او«3» بگرداند.

در خبر است كه: چون آيت تحريم خمر آمد و تحريم خمر مؤكّد شد، رسول- عليه السّلام- زجر مي فرمود آن را كه خمر مي خورد، و هر كجا مي يافتند مي ريختند.

يك روز- رسول- عليه السّلام- در كويي از كويهاي«4» [46- پ]

مدينه مي رفت، برنايي انصاري از آن سو مي آمد قرابه اي خمر بر سر گرفته چون رسول را بديد بترسيد و متغيّر شد و مفرّي طلب كرد تا بگريزد يا راه بگرداند، راه نبود. در دل نيّت با خداي تعالي راست كرد و گفت: بار خدايا اگر اينكه يك بار ديگر پرده فروگذاري«5»، دگر با سر اينكه خطا نروم. آنگه ترسان و لرزان مي آمد تا به رسول رسيد، سلام كرد، رسول- عليه السّلام- گفت: اي فلان؟ چيست اينكه كه داري! نيارست گفتن كه خمر است، گفت: پاره اي سركه است يا رسول اللّه؟ رسول- عليه السّلام- گفت: مرا ده. او قرابه از سر بگرفت«6» و با دلي خايف و دستي لرزان پاره اي بر دست رسول ريخت. راوي خبر گويد كه: سركه صافي پاكيزه بود. رسول- عليه السّلام- از آن بچشيت«7» و ياران بچشيتند«8». مرد متعجّب فرو ماند و گفت: يا رسول اللّه؟ به آن خداي كه تو را بحق به خلقان فرستاد كه من خمر در اينكه قرابه كردم. گفت: راست مي گويي«9»، و لكن چون مرا ديدي در دل چه نيّت كردي! گفت: توبه نصوح كردم و گفتم: بار خدايا؟ اگر اينكه يك بار ديگر مرا رسوا نكني، با سر مانند اينكه نروم. گفت: لا جرم چون خداي تعالي از نيّت تو صدق شناخت حال بگردانيد و خمر در قرابه

سركه كرد، آنگه اينكه آيت برخواند: إِن َّ اللّه َ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوم ٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم.

مفسّران گفتند: لا يغيّر ما بقوم، من النّعمة و العافية، حتّي يغيّروا ما بانفسهم، من حسن النّيّة، تا تو به عصيان حال بنگرداني، حق تعالي نعمت به نقمت بدل نكند و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: باشند.

(2). آب، آج، لب: كنند.

(3). بم، آج، لب: حال ايشان را.

(4). مل: در كوچه اي از كوچه هاي.

(5). آو: گزاري.

(6). مل: برگرفت: ديگر نسخه بدلها بجز قم: فرو گرفت.

(7). همه نسخه بدلها: بچشيد.

(8). همه نسخه بدلها: بچشيدند.

(9). همه نسخه بدلها: بجز قم و مل: گفتي.

صفحه : 198

عافيت به بليّت. و اينكه آيت دليل است بر فساد قول مجبّره كه گفتند: خداي تعالي نامستحق را عقوبت كند و ثواب و عقاب نامعلّل باشد، اگر خداي تعالي در دنيا نعمت و عافيت بر بنده بنمي گرداند«1» تا او حال بر خود بنگرداند اوليتر كه ثواب ابد و عقاب مخلّد نامستحق را«2» نا معلّل نباشد. و «ما»، موصوله است در هر دو جايگاه. وَ إِذا أَرادَ اللّه ُ بِقَوم ٍ سُوءاً، مراد به اينكه «سوء»،«3» هلاك است و عذاب، چون خداي تعالي به قومي بديي خواهد از عذابي و هلاكي و قحطي و مانند اينكه، فَلا مَرَدَّ لَه ُ، آن را مردّي و مدفعي نباشد. و السّوء، خلاف الحسن«4»، و السّؤي، خلاف الحسني، و السّوء، البرص في قوله: تَخرُج بَيضاءَ مِن غَيرِ سُوءٍ«5» ...، وَ ما لَهُم مِن دُونِه ِ مِن وال ٍ، و ايشان را بدون خداي واليي نباشد كه آن بلا بگرداند از ايشان و حمايت كند ايشان را. و «والي»، ولي ّ بود، كعالم و عليم من ولي كذا يلي

ولاية.

قوله: هُوَ الَّذِي يُرِيكُم ُ البَرق َ خَوفاً وَ طَمَعاً، آنگه گفت: او آن خداي است كه برق از ابر در مقدّمه باران با شما مي نمايد كه«6» هم خوف است و هم طمع. و نصب او بر مفعول له است، و اراءت از قديم تعالي به دو چيز بود: يكي آن كه بيننده را چنان كند كه ديدني ببيند از آن كه او را حيات دهد و حاسّه درست و«7» مدرك بيافريند و موانع زايل گرداند«8»، يقال: رأيته اراه رؤية، و اريته كذا اريه اراءة. و «برق»، آتشي بود كه از ابر پديد آيد، و جمعش بروق بود، و فعل از او برقت السّماء تبرق برقا. و «برق»، هم است باشد و هم مصدر. و «الخوف»، انزعاج النّفس لتوهّم وقوع الضّرر، تقول«9»: خافه يخافه خوفا، فهو خائف و ذاك مخوف. و «الطّمع»، تقدير النّفس لوقوع ما يتوهّم من المحبوب، و مثله: الرّجاء و الامل. و در معني او دو قول گفتند: يكي آن كه: خوفا من الصّواعق و طمعا في«10» الغيث. به ترس از صاعقه آتش و به طمع در باران كه قحط را ببرد.

-----------------------------------

(1). آو، آب، بم، آز، آج، لب: بنگرداند، مل: همي گرداند.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: و.

(3). قم در ايت آيت. [.....]

(4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: الخير.

(5). سوره نمل (27) آيه 12 و سوره قصص (28) آيه 32.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم و مل در او.

(7). قم ديگر آن كه.

(8). مل: ذيل كند.

(9). قم: يقال، آو، آب، بم، آز: يقول.

(10). آو، بم، آب، آز، آج: من.

صفحه : 199

قتاده گفت: خوفا للمسافر من اذاه«1»، مسافر خايف باشد از آن

كه رنج بود او را از بارانش، و طمع بود مقيم را در روزي. وَ يُنشِئ ُ السَّحاب َ الثِّقال َ [47- ر]، و بيافريد«2» مبتدا«3» و مخترع ابرهاي گران را به باران، و ابر را براي آن سحاب خوانند كه خويشتن در هوا مي كشد، و «ثقال»، جمع ثقيل«4»، كشراف و شريف و كرام و كريم، و «ثقل»، اعتمادي باشد لازم از جهت سفل.

وَ يُسَبِّح ُ الرَّعدُ بِحَمدِه ِ، و رعد به حمد و شكر [ا]

و تسبيح مي كند، «تسبيح»، تنزيه خداي تعالي باشد از آنچه بر او روا نبود.

و در «رعد»، چند قول گفتند: يكي آن كه رعد تسبيح كند، يعني يدل ّ علي خالق«5» له مستحق ّ للتّسبيح، كقوله تعالي: وَ إِن مِن شَي ءٍ إِلّا يُسَبِّح ُ بِحَمدِه ِ«6» وَ لِلّه ِ يَسجُدُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ«7» اللّه ُ عَلي ما نَقُول ُ وَكِيل ٌ«10» وَ المَلائِكَةُ مِن خِيفَتِه ِ، و فريشتگان تسبيح كنند از ترس او. گفتند«8»: مراد فريشتگان اند كه موكّل ابراند و اعوان رعدند، ايشان جمله خايف و خاضع اند و مطيع فرمان او را.

جويبر«9» روايت كرد«10» از ضحّاك، از عبد اللّه عبّاس كه گفت: «رعد»، نام

-----------------------------------

(1). مل: بر دست.

(2). آو، بم، آز، آج، لب: چنان كه خداي.

(3). مل: برابر.

(4). همه نسخه بدلها بجز مل را.

(5). آز: بخواندي.

(6). قسمت اخير سخن پيامبر ناظر است بر آيه 13 سوره رعد (13).

(7). آز الرّعد.

(8). مل: گفت.

(9). قم: جبير، آو، بم، آب، آج: چونين جبير، مل، لب: جوهر، آز: چون جبير.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: كند.

صفحه : 201

فريشته اي است كه ابر مي راند به آن جا كه فرمايند او را، و او خداي را تسبيح مي كند.

چون او تسبيح كند، هيچ فريشته در آسمان بنماند و

الّا آواز بردارد«1» به تسبيح، عند آن خداي تعالي باران فرستد. قوله: وَ يُرسِل ُ الصَّواعِق َ، بفرستد صواعق، و آن جمع صاعقه باشد، و آن آتشي بود كه از آسمان فرود آيد، بر هر جاي كه آيد بسوزد«2» [47- پ]

و گفته اند: به زمين فرو شود. فَيُصِيب ُ بِها مَن يَشاءُ، به آن رساند كه خواهد.

باقر- عليه السّلام- گفت: صاعقه به مؤمن و كافر رسد، به ذاكر نرسد كه ذكر خداي كند- جل ّ جلاله. وَ هُم يُجادِلُون َ فِي اللّه ِ، «واو» حال است، در آن حال كه ايشان جدل مي كنند. گفتند كه: آيت در قصّه اربد آمد و عامر- چنان كه برفت. و گفتند: در بعضي كفّار عرب آمد، و آن آن است كه، اسحاق الحنظلي ّ روايت كرد عن زياد بن سعيد الشّامي ّ عن عبّاد بن منصور النّاجي كه او گفت، از حسن بصري پرسيدم«3» اينكه آيت«4»، گفت: مردي بود از طواغيت عرب. رسول- عليه السّلام- جماعتي را بر او فرستاد تا او را با اسلام دعوت كنند، برفتند و او را با خداي خواندند«5» و با رسول او، گفت: مرا بگوي تا اينكه خداي محمّد كه شما مرا با او مي خواني چيست!

از زر است يا از سيم يا از مس يا از آهن! ايشان گفتند: اينكه چه سخن است؟ او خدايي است بي مثل و مانند، او را به هيچ چيز تشبيه نشايد كردن. او گفت: من ندانم تا شما چه مي گويي. برگشتند و با نزديك رسول آمدند و گفتند: يا رسول اللّه؟ ما از اينكه كافرتر مرد نديديم، ما را چنين گفت. رسول- عليه السّلام- گفت: بروي و دگر باره او را دعوت كني. برفتند و

او را دعوت كردند، او گفت: من اجابت نكنم محمّد را تا خداي او را نبينم و ندانم كه چيست. باز آمدند و رسول را خبر دادند. رسول- عليه السّلام- گفت: دگر باره بروي تا حجّت بر او متوجّه تر باشد، بيامدند و با او در دعوت و مناظره و مجادله گرفتند و او هم آن«6» مقالت اوّل مي گفت كه: من تا خداي را نبينم اجابت نكنم دعوت كسي را با او اينكه مي گفت و جدل مي كرد، ابري بر آمد و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: بردارند. [.....]

(2). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: بسوزاند.

(3). قم از.

(4). مل را.

(5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: دعوت كردند.

(6). قم، مل، آز: همان، آو، بم: هم.

صفحه : 202

رعدي پديد آمد و برقي، و يكي شرر از آن برق بيوفتاد و بر آن كافر آمد«1» و او را بسوخت. ياران بازگشتند تا رسول را خبر دهند. در راه جماعتي صحابه پيش ايشان بر- افتادند«2» و گفتند: چگونه سوخت صاحب شما به صاعقه! گفتند: شما چه داني!

گفتند: خداي تعالي آيت فرستاد كه: وَ يُرسِل ُ الصَّواعِق َ فَيُصِيب ُ بِها مَن يَشاءُ وَ هُم يُجادِلُون َ فِي اللّه ِ، يعني آن كافر را، وَ هُوَ شَدِيدُ المِحال ِ. حسن را گفتند:

«شديد المحال»، چه باشد! گفت: شديد الحقد، سخت كينه است. امير المؤمنين علي«3» گفت: شديد الاخذ، سخت گرفتن است. مجاهد گفت: شديد القوّة، سخت قوّت است. ابو عبيد«4» گفت: سخت عقوبت است. و «محال»، مماحله«5» بود، و آن مماكره و مغالبه باشد، و اصل او از سختي و قوّت است، تقول العرب: محّلني علي فلان، اي قوّني عليه، و المحل، شدّة

القحط، و قال الاعشي:

فرع نبع يهتزّ«6» في غصن المج ... د عزيز«7» النّدي شديد المحال

لَه ُ دَعوَةُ الحَق ِّ، او راست، يعني خداي را- جل ّ و عزّ- دعوت حق و صدق و درستي و راستي. و اضافت دعوت با حق، چنان است كه اضافت يوم الجمعة و مسجد الجامع، لاختلاف اللّفظين. و روا بود كه، معني آن باشد كه: له دعوة الي الحق ّ، او را دعوتي است با حق، يعني او دعوت مي كند با حق ّ و پيغامبران او به فرمان او.

امير المؤمنين علي- عليه السّلام- گفت: دعوت حق توحيد است، و عبد اللّه عبّاس گفت: شهادة ان لا اله الّا اللّه. وَ الَّذِين َ يَدعُون َ مِن دُونِه ِ، و آنان را كه ايشان مي خوانند،- يعني مشركان- از اينكه اصنام خود بدون خداي- عزّ و جل ّ، لا يَستَجِيبُون َ لَهُم بِشَي ءٍ، اجابت نكنند ايشان را، يعني داعيان را از خيري و نفعي و دفع مضرّتي، إِلّا كَباسِطِ كَفَّيه ِ إِلَي الماءِ لِيَبلُغ َ فاه ُ، الّا چون كسي كه دست به آب

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: افتاد.

(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: باز آمدند، مل: باز بودند.

(3). آو، بم عليه السّلام.

(4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: ابو عبيده.

(5). اساس: محاوله، كه با توجه به اجماع نسخه بدلها و كتب لغت تصحيح شد.

(6). آج: يهز.

(7). كذا در اساس و نسخه بدلها، چاپ شعراني (6/ 475): غزير.

صفحه : 203

گسترد تا به دهنش رسد، و نرسد. در معني او خلاف كردند [48- ر]، امير المؤمنين علي گفت و عطا: يعني مثال او چنان باشد كه مرد تشنه بر كنار چاه نشسته، دست به چاه فرو مي كند به آب نرسد

و هيچ سود ندارد او را و هيچ غنا نكند، همچونين«1» مرد بت پرست گمان برد كه او را در عبادت اصنام سودي خواهد بودن، و سودش هم چندان بود كه اينكه كس را كه وصف كرد.

مجاهد گفت: يعني عابد اصنام چنان باشد كه آن كس كه او آب را به دست به خويشتن خواند به اشارت تا به دهنش رسد، و نرسد، چه«2» آب به دعوت او اجابت نكند او را و پيش او نيايد.

علي ّ بن ابي طلحه«3» گفت از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: اينكه مثل مشرك است كه با خداي انباز گيرد، او را مثل زد به مردي تشنه كه او بر كنار آب بنشيند خيال خود در آب مي بيند چندان كه خواهد كه او را به دست گيرد نتواند.

عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس: مثل اينكه اصنام كه مشركان مي پرستند در عدم نفع و قلّت خير به عابدان خود، با تشنه اي مانند كه دست او در آب باشد و او از تشنگي بر هلاك مشرف بود و آب به دهن او نرسد، دست او در آب، او را سود ندارد.

ضحّاك گفت هم از عبد اللّه عبّاس كه: مثال او چون كسي باشد كه تشنه دست در ميان آب نهد كفّها گسترده«4»، آب به دهن او نرسد الّا كه دست چنان كند كه آب در او بايستد و آنگه آب بر گيرد و غرف كند آنگه به دهن رساند و باز خورد تا سود دارد او را، و الّا مادام تا كف ّ او مبسوط باشد، سود ندارد او را، همچونين«5» اند اصنام در آن كه نفع و ضرّ نتوانند.

و اهل معاني

گفتند: معني آن است كه: چون كسي باشد كه خواهد كه آب در قبض گيرد، آب در دست او بنايستد. و اينكه مثلي است عرب را معروف: فلان كالقابض علي الماء اذا طلب امرا مستحيلا. و گفته اند امير المؤمنين علي- عليه السّلام- به اينكه بيت تمسّك«6» كردي:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: همچنين.

(2). بم، آب، آز، آج، لب آن. [.....]

(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: علي بن طلحه.

(4). قم: بگسترده.

(5). همه نسخه بدلها: همچنين.

(6). قم، آو، بم، تمثّل، آب، مل، آج، آز، لب: تمثيل.

صفحه : 204

و من يصحب الدّنيا يكن مثل قابض علي الماء خانته فروج الاصابع

و قال الشّاعر في هذا المعني:

فانّي و ايّاكم و شوقا اليكم كقابض ماء لم تسقه انامله

و قال آخر:

فاصبحت ممّا كان بيني و بينها من الودّ مثل القابض الماء باليد

وَ ما دُعاءُ الكافِرِين َ إِلّا فِي ضَلال ٍ، يعني نيست خواندن كافران آن بتان را الّا در گمراهي، يعني به ايشان نرسد و آن را اجابتي نباشد چون كسي كه بر بي راهي مي رود به مقصد نرسد.

و ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه: مراد آن است كه، دعاي كافران خداي را نيست الّا در ضلال و گمراهي، به حكم آن كه دعاي ايشان محجوب باشد از خداي تعالي و آن را اجابت نبود.

[سوره الرعد (13): آيات 15 تا 30]

[اشاره]

وَ لِلّه ِ يَسجُدُ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ طَوعاً وَ كَرهاً وَ ظِلالُهُم بِالغُدُوِّ وَ الآصال ِ (15) قُل مَن رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ قُل ِ اللّه ُ قُل أَ فَاتَّخَذتُم مِن دُونِه ِ أَولِياءَ لا يَملِكُون َ لِأَنفُسِهِم نَفعاً وَ لا ضَرًّا قُل هَل يَستَوِي الأَعمي وَ البَصِيرُ أَم هَل تَستَوِي الظُّلُمات ُ وَ النُّورُ أَم جَعَلُوا لِلّه ِ

شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلقِه ِ فَتَشابَه َ الخَلق ُ عَلَيهِم قُل ِ اللّه ُ خالِق ُ كُل ِّ شَي ءٍ وَ هُوَ الواحِدُ القَهّارُ (16) أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً فَسالَت أَودِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحتَمَل َ السَّيل ُ زَبَداً رابِياً وَ مِمّا يُوقِدُون َ عَلَيه ِ فِي النّارِ ابتِغاءَ حِليَةٍ أَو مَتاع ٍ زَبَدٌ مِثلُه ُ كَذلِك َ يَضرِب ُ اللّه ُ الحَق َّ وَ الباطِل َ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَب ُ جُفاءً وَ أَمّا ما يَنفَع ُ النّاس َ فَيَمكُث ُ فِي الأَرض ِ كَذلِك َ يَضرِب ُ اللّه ُ الأَمثال َ (17) لِلَّذِين َ استَجابُوا لِرَبِّهِم ُ الحُسني وَ الَّذِين َ لَم يَستَجِيبُوا لَه ُ لَو أَن َّ لَهُم ما فِي الأَرض ِ جَمِيعاً وَ مِثلَه ُ مَعَه ُ لافتَدَوا بِه ِ أُولئِك َ لَهُم سُوءُ الحِساب ِ وَ مَأواهُم جَهَنَّم ُ وَ بِئس َ المِهادُ (18) أَ فَمَن يَعلَم ُ أَنَّما أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ الحَق ُّ كَمَن هُوَ أَعمي إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الأَلباب ِ (19)

الَّذِين َ يُوفُون َ بِعَهدِ اللّه ِ وَ لا يَنقُضُون َ المِيثاق َ (20) وَ الَّذِين َ يَصِلُون َ ما أَمَرَ اللّه ُ بِه ِ أَن يُوصَل َ وَ يَخشَون َ رَبَّهُم وَ يَخافُون َ سُوءَ الحِساب ِ (21) وَ الَّذِين َ صَبَرُوا ابتِغاءَ وَجه ِ رَبِّهِم وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنفَقُوا مِمّا رَزَقناهُم سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدرَؤُن َ بِالحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِك َ لَهُم عُقبَي الدّارِ (22) جَنّات ُ عَدن ٍ يَدخُلُونَها وَ مَن صَلَح َ مِن آبائِهِم وَ أَزواجِهِم وَ ذُرِّيّاتِهِم وَ المَلائِكَةُ يَدخُلُون َ عَلَيهِم مِن كُل ِّ باب ٍ (23) سَلام ٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم فَنِعم َ عُقبَي الدّارِ (24)

وَ الَّذِين َ يَنقُضُون َ عَهدَ اللّه ِ مِن بَعدِ مِيثاقِه ِ وَ يَقطَعُون َ ما أَمَرَ اللّه ُ بِه ِ أَن يُوصَل َ وَ يُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ أُولئِك َ لَهُم ُ اللَّعنَةُ وَ لَهُم سُوءُ الدّارِ (25) اللّه ُ يَبسُطُ الرِّزق َ لِمَن يَشاءُ وَ يَقدِرُ وَ فَرِحُوا بِالحَياةِ الدُّنيا وَ مَا الحَياةُ الدُّنيا فِي الآخِرَةِ إِلاّ مَتاع ٌ (26) وَ يَقُول ُ الَّذِين َ كَفَرُوا لَو لا أُنزِل َ عَلَيه ِ آيَةٌ مِن رَبِّه ِ قُل إِن َّ اللّه َ يُضِل ُّ مَن يَشاءُ وَ يَهدِي

إِلَيه ِ مَن أَناب َ (27) الَّذِين َ آمَنُوا وَ تَطمَئِن ُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِ اللّه ِ أَلا بِذِكرِ اللّه ِ تَطمَئِن ُّ القُلُوب ُ (28) الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ طُوبي لَهُم وَ حُسن ُ مَآب ٍ (29)

كَذلِك َ أَرسَلناك َ فِي أُمَّةٍ قَد خَلَت مِن قَبلِها أُمَم ٌ لِتَتلُوَا عَلَيهِم ُ الَّذِي أَوحَينا إِلَيك َ وَ هُم يَكفُرُون َ بِالرَّحمن ِ قُل هُوَ رَبِّي لا إِله َ إِلاّ هُوَ عَلَيه ِ تَوَكَّلت ُ وَ إِلَيه ِ مَتاب ِ (30)

[ترجمه]

قوله تعالي: و خداي را سجده كند هر كه در آسمانها«1» و زمين است به اختيار و خواست و ناخواست«2» و سايه هاي ايشان به بامداد و شبنگاه«3».

بگو كه كيست خداي آسمانها و زمين! بگو كه خداي. بگو: بگرفتي«4» فرود«5» او خداونداني كه نتوانند براي خود سودي و نه زياني! بگو راست باشد نابينا و بينا! يا راست باشد تاريكي«براي ما «6» و روشناي«براي ما «7»! يا كردند خداي را انبازان، آفريدند چون آفريدن او، پوشيده گشت آفرينش بر ايشان! بگو:

-----------------------------------

(1). اساس: آسمان، به قياس با نسخه قم، تصحيح شد.

(2). قم: و غير اختيار.

(3). قم، آو، بم، آج، لب: شبانگاه.

(4). قم، آو، بم، آج، لب: فرا گرفتي.

(5). قم، آو، بم، آج، لب: از فرود.

(6). قم، آو، بم، آج، لب: تاريكيها.

(7). قم: روشني.

صفحه : 205

خداي آفريدگار همه«براي ما «1» چيز است، و او يكي است قهر كننده.

«براي ما «2»

بفرستاد از آسمان آبي، روان گشت رودهاي به اندازه خود، برگرفت رود كفي بر آمده و از آنچه مي برافروزي«براي ما «3» بر او در آتش طلب آرايش«براي ما «4» را يا متاعي كفي مانند آن، همچونين«براي ما «5» بزند خداي درست و نادرست، امّا كف برود به رود آورد«براي ما «6» و اما آنچه سود دارد مردمان را، بايستد

در زمين، همچونين«براي ما «7» بزند خداي مثلها.

آنان را كه پاسخ كنند خداي«براي ما «8» را نيكوتر باشد و آنان كه اجابت نكنند او را اگر ايشان را بود هر چه در زمين هست جمله و مانند آن با آن«براي ما «9» فدا كنند به آن، ايشان آنند كه ايشان را بود بدي حساب«براي ما «10» و جاي ايشان دوزخ بود و بد بستر«براي ما «11» است.

آن كس كه داند كه آنچه فرستادند به تو از خدايت، درست است، چنان باشد كه نابينا بود اينكه انديشه كند«براي ما «12» خداوندان خردها.

آنان كه وفا كنند به عهد خداي و نشكافند«براي ما «13» پيمان.

-----------------------------------

(1). قم، آو، بم، آج، لب: آفريننده هر.

(2). اساس و ديگر نسخه بدلها: توقدون، به قياس با متن قرآن مجيد تصحيح شد.

(3). آو، بم، آج، لب: بر مي افروزند. [.....]

(4). آو: جستن آرايشي.

(7- 5). آو، بم، آج، لب: همچنين.

(6). آو: بر آورد.

(8). قم، آو، آج، لب خود.

(9). آب: وا او، آج، لب: با او.

(10). آو، آج، لب: شمار.

(11). قم: جاي، آو، آج، لب: جايگاه.

(12). آو، آج، لب: كنند.

(13). قم: بشكنند، آو، آج، لب: بنشكنند.

صفحه : 206

و آنان كه بپيوندند آنچه فرمود خداي به آن كه بپيوندند«براي ما «1» و ترسند از خدايشان و ترسند از بدي شمار.

و آنان كه صبر كردند طلب روي«براي ما «2» خدايشان و به پاي داشتند نماز و هزينه كردند از آنچه روزي داديم ايشان را پنهان و آشكارا، و باز دارند به نيكي بدي را، ايشان را بود عاقبت سراي«براي ما «3».

بهشتهاي مقام در او شوند«براي ما «4» و آنان كه نيك باشند«براي ما «5» از پدر ايشان«براي ما

«6» و زنانشان و فرزندانشان و فريشتگان در مي شوند«براي ما «7» بر ايشان از هر دري.

سلام بر شما باد به آنچه صبر كردي كه نيك عاقبت سراست«براي ما «8».

و آنان كه بشكافند عهد خداي از پس استواريش«براي ما «9»، و ببرند آنچه فرمود خداي كه بپيوندند و تباهي كنند در زمين، ايشان را بود لعنت، و ايشان را بود بدي سراي.

خداي بگسترد«براي ما «10» روزي آن را كه خواهد و تنگ كند«براي ما «11»، شادمانه شدند به زندگاني نزديكتر، و نيست زندگاني نزديكتر در آخرت مگر برخورداريي.

و مي گويند آنان كه كافر شدند: چرا نفرستادند بر او حجّتي از

-----------------------------------

(1). قم، آو: بپيوندد.

(2). آو، آج، لب: كردند رضاي.

(3). آج، لب: خانه.

(4). قم: مي شوند در آن جا، آو: مي درآنيد در آن.

(5). قم، آو، آج، لب: آن كه نيك باشد. [.....]

(6). قم، آو، آج، لب: پدرانشان.

(7). آو، آج، لب: مي درآنيد.

(8). آو، آج، لب: عاقبتي است اينكه سرا.

(9). قم: پيمان او.

(10). قم: بگستراند.

(11). آو، آج، لب: اندازه كند.

صفحه : 207

خدايش، بگو كه خداي گمراه بكند آن را كه خواهد، و راه نمايد به او آن را كه با او شود.

آنان كه بگروند«براي ما «1» و بيارامد دلهايشان به ذكر«براي ما «2» خداي، به ذكر«براي ما «3» خداي بيارامد دلها.

آنان كه ايمان آرند«براي ما «4» و كار نكو كنند«براي ما «5»، خنك ايشان را و نيكو باز گشتنگاه«براي ما «6».

همچنين بفرستاديم [تو را]«براي ما «7» در امّتي كه بگذشتند از پيش ايشان جماعاتي تا بخواني بر ايشان آنچه وحي كرديم به تو، و ايشان كافر شدند«براي ما «8» به خداي، بگو او خداي من است، نيست خداي مگر او، بر

او توكّل كردم و با اوست بازگشت من.

قوله تعالي: وَ لِلّه ِ يَسجُدُ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ طَوعاً وَ كَرهاً- الاية، حق تعالي در اينكه آيت بيان كرد كه: هر كه هست از عقلا در آسمانها و زمين [49- ر]، همه خداي را سجده مي كنند امّا بطوع و رغبت و امّا بكراهت و جبر. و در او چند قول گفتند:

حسن بصري و قتاده و إبن زيد گفتند: مؤمنان خداي را سجده مي كنند بطوع و رغبت بي اكراه و اجباري، و كافران بر رغم و كراهت خود از بيم شمشير. و عبد اللّه مبارك گفت از سفيان ثوري كه: ربيع خثيم چون اينكه آيت خواندي، گفتي: بل طوعا يا ربّاه، بل ما تو را سجده بطوع و رغبت مي كنيم اي خداي.

قولي دگر آن است كه: مؤمنان خداي را سجده كنند بطوع، و كافران از روي حاجت و افتقار به او و مذلّت و انقياد او را در حكم ساجدند، از آن جا كه خاشع و

-----------------------------------

(1). قم: ايمان آوردند، آو، آج، لب: بگرويدند.

(3- 2). قم، آو، آج، لب: ياد كرد.

(4). قم، آو، آج، لب: ايمان آوردند.

(5). آو، آج، لب: كردند.

(6). قم: بازگشتنگاهي: آو، آج، لب: بازگشتن.

(7). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد.

(8). قم: مي شوند، آو، آج، لب: شوند.

صفحه : 208

ذليل اند به احتياج به او.

و قول سه ام«1» آن است كه ابو علي گفت: سجود كره به تذليل و تسخير بود و تصريف از حال محبوب به حال مكروه، چنان كه تندرست را بيمار كند و توانگر را درويش كند و زنده را بميراند، كذلّة الاكم للحوافر، في قول الشّاعر:

ري الاكم فيها سجّدا للحوافر

و زجّاج گفت،

معني آن است كه: بعضي مردمان آنند كه ايشان را سجده كردن آسان بود، و بعضي آنند كه بر ايشان سخت آيد تا چون كارهي بود آن را، و مثله قوله: حَمَلَته ُ أُمُّه ُ كُرهاً وَ وَضَعَته ُ كُرهاً«2»وَ ظِلالُهُم بِالغُدُوِّ وَ الآصال ِ، و سايه هاي ايشان به بامداد و شبانگاه.

عبد اللّه عبّاس گفت: مراد سايه هاي ساجدان است كه چون ايشان سجده كنند سايه هاي مؤمنان چنان كه ايشان طايع باشند بطوع سجده كنند، و آنان كه كافر باشند و سجده بكره كنند، سايه هاي ايشان هم بطوع سجده كنند«3». و كلبي هم اينكه گفت.

و قولي دگر آن است كه: مراد به سجده آن است كه، سايه ايشان بر زمين افتاده باشد بر مثال ساجد كه روي بر خاك نهد.

و قولي دگر آن است كه: مراد به سجده سايه تصريف و تذليل آن است در طول و قصر. و «ظلال»، جمع ظل باشد، و ظل، باز پوشيدن شخص باشد آن را كه به برابر او بود از آفتاب يا از روشنايي. و آن را كه بامداد تا نماز پيشين بود آن را ظل ّ«4» خوانند، و آنچه از نماز پيشين تا نماز شام بود آن را في ء خوانند، چنان كه شاعر گفت:

فلا الظّل ّ من برد الضّحي نستطيعه«5» و لا الفي ء من برد العشي ّ نذوق«6»

و گفته اند: «ظل ّ»«7»، آن باشد كه لازم باشد«8» و بنرود و في ء آن باشد كه گاهي برود و باز«9» باز آيد، و اشتقاقه من فاء، اذا رجع. و «آصال»، جمع اصل باشد، و اصل

-----------------------------------

(1). قم: سوم، آب، آز، لب: سيوم. [.....]

(2). سوره احقاف (46) آيه 15.

(3). قم: كند.

(4). آو، بم، آب، آز، آج: ضلال.

(5). قم، بم، آب:

يستطيعه، آج، لب: تستطيعه.

(6). قم، آو، بم، آب، آز، آج: يذوق.

(7). آو، بم، آب، آز، آج: ظلال.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مل: بود.

(9). مل: گاه.

صفحه : 209

جمع اصيل، پس او جمع جمع است، و اصايل جمع اوست، فهو اذا جمع جمع الجمع، و آن از وقت نماز ديگر باشد تا به آفتاب فرو شدن، قال ابو ذؤيب:

لعمري لانت المرء اكرم اهله و اقعد في افيائه بالاصايل

قوله: قُل مَن رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ قُل ِ اللّه ُ، حق تعالي در اينكه آيت رسول خود را- محمّد را- مي فرمايد كه: بگو اينكه كافران و مشركان و جاحدان را بر سبيل حجاج و مجادله«1» كه: كيست خداي آسمانها و زمين! صورت استفهام است و مراد تقرير. آنگه گفت: اگر ايشان جواب ندهند و حق بنگويند، تو بگو كه: خداست.

آنگه گفت: بگو: أَ فَاتَّخَذتُم، كه شما بگرفته اي، مِن دُونِه ِ، از جز او، و گفتند: از فرود او أَولِياءَ! و آن جمع «ولي ّ» باشد، و ولي ّ آن بود كه تولّاي كار كند و اوليتر او بود به آن. آنگه، باز نمود كه: آن اوليا كه شما گرفتي بدون او از بتان كه مي پرستي ايشان را، مالك نباشند براي خود و قادر نباشد بر هيچ نفعي«2» [49- پ]

و ضرّي و سودي و زياني و بدي و نيكي، و آن كه او براي خود مالك خير و شر و نفع و ضرّ نباشد«3»، براي ديگران هم نبود«4». آنگه مثل زد براي ايشان، گفت، بگو اي محمّد كه: هَل يَستَوِي الأَعمي وَ البَصِيرُ، راست باشد بينا و نابينا، يا : راست باشد تاريكي و روشنايي! لفظ استفهام است و مراد نفي و

جحد، يعني راست نباشد. و غرض از اينكه مثل زدن آن است كه، مثل كافران به نابينا زد و تاريكي، و مثل مؤمنان به بينا«5» زد و روشنايي، چه مؤمن چون بيناست در روشنايي كه منتفع باشد به روشنايي چشم خود در روشنايي، و كافر منتفع نباشد به آن، از آن جا كه بمنزلت كوري است در تاريكي شب. و اگر از دوگانه يكي بودي، اينكه فايده حاصل بودي، و لكن هر دو جمع كرد تأكيد و مبالغت را. و تلخيص معني آن كه: لا يستوي الكافر و المؤمن، كافر با مؤمن راست نباشد.

كوفيان خواندند، مگر حفص: يستوي الظّلمات، به « يا » براي آن كه فعل مقدّم است و تأنيث غير حقيقي. و باقي قرّاء، به «تا» خواندند علي تأنيث اللّفظ.

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج، لب: جدال و حجاج.

(2). مل: چيزي از.

(3). مل: براي خود قادر نباشد بر هيچ خير و شرّ و نفع و ضر، نيز قادر نباشد.

(4). آو، بم، آب، آز: نباشند، آج، لب: نباشد.

(5). قم: به بيناي.

صفحه : 210

أَم جَعَلُوا لِلّه ِ شُرَكاءَ، يا اينكه مشركان با خداي انبازان بداشتند. آنگه بر سبيل انكار بر ايشان گفت: خَلَقُوا كَخَلقِه ِ، اينكه بتان شما چيزي آفريدند چون آفريده هاي او از آسمان و زمين و كوه و دريا و جماد و حيوان و اصناف خلق از جواهر و اعراض مخصوص«1» كه قديم تعالي مختص است به قدرت بر آن كه پس مشتّبه شد خلق ايشان به خلق او. آنگه گفت، بگو كه: خداي آفريدگار همه چيز است و مجبّره را به اينكه«2» تمسّك نيست در اضافت فعل بندگان با خلق خداي، كه اينكه

مخصوص است به افعالي«3» كه خداي تعالي به آن مستحق ّ عبادت است و به آن اله است از قرينه آيت.

دگر آن كه فحواي آيت دليل مي كند بر خلاف اينكه، و آن آن است كه: آيت وارد است مورد ذم ّ و توبيخ بت پرستان«4»، آنگه اگر خالِق ُ كُل ِّ شَي ءٍ حمل كنند بر آن كه خالق عبادت اصنام است، اينكه عذري باشد ايشان را و ملامت كردن و عذر خواستن متناقض«5» باشد. و در كلام خداي تعالي مناقضه روا نباشد، پس مراد آن افعال است كه خداي تعالي متفرّد«6» است به آن، كالجواهر و الاعراض المخصوصة.

قوله: أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً، حق تعالي در اينكه«7» دو مثل زد حق و باطل را، يكي آن كه گفت: خداي تعالي فرو فرستاد از آسمان آبي به اندازه، يعني آب باران.

فَسالَت أَودِيَةٌ بِقَدَرِها، برفت رودهايي به مقدار آن باران، يا به مقدار رودها«8» در مسيل تنگ آب كم باشد به حسب انحدار آب و در مجرا و مسيل فراخ كه سيل رود«9» آن جا دارد، آب بسيار بود، فَاحتَمَل َ السَّيل ُ زَبَداً رابِياً، آنگه سيل آن رود بر گرفته باشد كفي بر سر آمده. و قوله: رابِياً، اي عاليا، من قوله تعالي: اهتَزَّت وَ رَبَت ...،«10» مِمّا يُوقِدُون َ«12» وَ أَمّا ما يَنفَع ُ النّاس َ، و لقوله: أَم جَعَلُوا لِلّه ِ شُرَكاءَ. و باقي قرّاء، به «تا» خواندند علي الخطاب لقوله: قُل أَ فَاتَّخَذتُم، و از آنچه بر آن آتش مي كني از زر و سيم، ابتِغاءَ حِليَةٍ، طلب حلي را. و نصب او بر مفعول له است، أَو مَتاع ٍ، يا براي متاعي از اواني كه از برنج و رود«1» و مس و ارزيز باشد، و

التّقدير: او ابتغاء متاع. «زبد»، كفي باشد آن را، يعني اينكه چيزها را كه بگذارند آن را خبثي بود و صافيي، چنان كه آب رود را كفي باشد و صافيي [50- ر]، و رفع او بر ابتداست و خبر او في قوله: وَ مِمّا يُوقِدُون َ«2» مِثلُه ُ، ضمير راجع است با زيد آب، اي مثل زبد الماء. كَذلِك َ يَضرِب ُ اللّه ُ الحَق َّ وَ الباطِل َ، خداي تعالي حق و باطل را مثل چنين زند«3»، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَب ُ جُفاءً، امّا كف برود و باطل شود و نيست شود. و قيل: سريعا متفرّقا، پراگنده شود. ابو عمرو گفت: من قولهم: اجفأت القدر و جفأت اذا غلت فالقت زبدها، چون ديگر بجوشد و كف بيندازد. و قتيبي گفت: جفاء، آن كف بود كه به كناره هاي رود باز ايستد، چون رود كم شود، آن نيست شود. و «جفا»، از اينكه جا باشد كه تو كسي را از دوستي و خير خود دور كني. إبن الانباري ّ گفت: جُفاءً، اي باليا متفرّقا، من قولهم: جفأت الرّيح الغيم اذا فرّقته، و اينكه فعال، به معني مفعول است، و مثله: القماش و الحطام و الدّقاق و الغثاء. وَ أَمّا ما يَنفَع ُ النّاس َ فَيَمكُث ُ فِي الأَرض ِ، و آنچه مردمان را سود دارد در زمين بايستد، معني آيت آن است كه، خداي تعالي حق ّ و باطل را دو مثل زد: يكي، به آبي كه از باران بيايد و سيل شود و در مسيل و مجراي خود كف برآرد. و نيز آن را مثل زد به چيزهاي گداختني كه از معادن برون آيد«4» كه از آن حلي ّ و متاع سازند مردمان، چون: زر و سيم و روذ«5» و مس

و برنج و ارزيز كه چون بگدازند آن جا نيز كفي باشد و صافيي.

آنچه كف آب و خبث آهن و مس و روذ«6» باشد، مثل باطل است، با باطل ماند كه برود

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، مل، لب: رود، آز، آج: رو.

(2). اساس و همه نسخه بدلها: توقدون، كه با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(3). قم، مل، آج، لب: زد. [.....]

(4). قم: آرند.

(6- 5). آو، بم، آب، آز، لب، مل: رود.

صفحه : 212

و پراگنده و ناچيز شود، و آنچه از آن آب صافي و زر و سيم صافي باشد و صافي از دگر اجناس آن مثل حق است كه نافع بود مردمان را همچنان كه اينكه چيزها نافع است. كَذلِك َ يَضرِب ُ اللّه ُ الأَمثال َ، چنين زند«1» خداي تعالي مثلها براي مردمان تا در او تأمّل كنند و فرق بشناسند ميان حق ّ و باطل. و كلام تمام شده است آن جا كه گفت: يَضرِب ُ اللّه ُ الأَمثال َ.. و بهري مقريان آيتي شمردند اينكه را«2».

آنگه ابتدا كرد، گفت: لِلَّذِين َ استَجابُوا لِرَبِّهِم ُ الحُسني، آنان را كه خداي را اجابت كنند به آنچه ايشان را با آن خوانده است از اسلام و راه حق و قبول شرع و عمل به اركان او، ايشان را چه باشد: الحُسني، و آن تأنيث احسن بود، نيكوتر«3»، يعني نكوتر آنچه ايشان كرده باشند، چنان كه گفت: لِلَّذِين َ أَحسَنُوا الحُسني وَ زِيادَةٌ«4» ...

وَ الَّذِين َ لَم يَستَجِيبُوا لَه ُ، و آناني كه او را اجابت نكنند و بر كفر اصرار كنند، حال«5» ايشان چه باشد، لَو أَن َّ لَهُم ما فِي الأَرض ِ جَمِيعاً، اگر ايشان را بود آنچه در همه زمين است، يعني آن كه ملك و

ملك زمين است. وَ مِثلَه ُ مَعَه ُ، و مانند آن با آن باشد، يعني ملك زمين مضاعف«6». و ضمير راجع است با لفظ «ما». لَافتَدَوا بِه ِ، ايشان خويشتن را به آن فدا كنند و خواهند تا باز خرند، و اگر در دست ايشان باشد، بدهند و فديه كنند سود ندارد ايشان را. و اينكه تهديدي است كه از اينكه بليغتر ممكن نباشد و يأسي و نوميديي مر كافران را از خلاص و نجات. آنگه گفت: أُولئِك َ لَهُم سُوءُ الحِساب ِ، ايشان آنند«7» كه ايشان را سوء الحساب باشد. و حساب و شمار بد كنند و مناقشت كنند و مسامحه نكنند و هيچ فرو نگذارند و محابا نكنند. جبّائي گفت: معني آن است كه حساب ايشان بر وجه توبيخ و تقريع كنند، وَ مَأواهُم جَهَنَّم ُ، و جاي ايشان دوزخ باشد، و آن بد بستري است و جايي«8»، كه جاي مبيت و

-----------------------------------

(1). آج، لب: زد.

(2). آز، آب: اينكه را آيتي شمرند.

(3). آو، بم، آب: نيكي تر.

(4). سوره يونس (10) آيه 26.

(5). آو، بم، آب، آز، آج: مثال.

(6). آب، آز گردد.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل: آنان اند.

(8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بد بستري و جايي است كه.

صفحه : 213

مقام ايشان باشد. و مأوي [50- پ]

جايي باشد كه مرد با او شود، و «مهاد»، فراش باشد.

آنگه هم بر طريق مثل گفت: أَ فَمَن يَعلَم ُ، آن كس كه او داند كه آنچه خداي تعالي فرو فرستاد، و آنچه از قبل او به فرمان او فرود آوردند، حق ّ است و صدق است و درست و راست است، چنان باشد كه او نابينا بود، يعني او كافر و جاهل و

نادان. و عمي و كوري، كنايت است از اينكه چيزها. و لفظ استفهام است و مراد جحد و تقريع، يعني، اينكه چونان«1» نباشد. آنگه گفت: إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الأَلباب ِ، اينكه انديشه و تفكّر و تذكّر خداوندان عقل كنند.

الَّذِين َ يُوفُون َ بِعَهدِ اللّه ِ، محل ّ الَّذِين َ، رفع است براي آن كه صفت اولوا الالباب است، و صفت اينكه عاقلان«2» آن است كه به عهد خداي وفا كنند و بر اوامر او كار كنند و از مناهي«3» او اجتناب كنند و عهد و ميثاق بنشكافند. و «ميثاق»، مفعال باشد از وثيقت و استواري.

وَ الَّذِين َ يَصِلُون َ ما أَمَرَ اللّه ُ بِه ِ أَن يُوصَل َ، و نيز صفت ايشان آن بود كه بپيوندند به آنچه خداي فرمود كه پيوند كنند. بعضي مفسّران گفتند: مراد ايمان است به جمله پيغامبران و جمله كتابها، چنان كه گفت: لا نُفَرِّق ُ بَين َ أَحَدٍ مِن رُسُلِه ِ«4» نُؤمِن ُ بِبَعض ٍ وَ نَكفُرُ بِبَعض ٍ«5»براي ما «1» ببرم.

ابو ايّوب انصاري روايت كرد كه، مردي رسول را- عليه السّلام- گفت: مرا خبر ده اي رسول اللّه، به عملي كه مرا به بهشت رساند. مردمان گفتند: مال ببخش.

رسول- عليه السّلام- گفت: خداي را پرست و با او شرك مياور و نماز به پاي دار و زكات بده و رحم بپيوند تا همچنان باشد كه بر راحله اي باشي كه به بهشت مي رود.

كعب الاحبار گفت: به آن خداي كه دريا بشكافت براي موسي كه در توريت نوشته است كه: اي فرزند آدم از خداي بترس و با پدر و مادر نيكويي كن و رحم بپيوند تا عمرت دراز و كارهايت آسان كنم و بلا از تو بگردانم.

مكحول روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و علي

آله- كه گفت:

اعجل الطّاعة ثوابا صلة الرّحم

، زودتر طاعت به ثواب، رحم پيوستن باشد و زودتر معصيت به عقاب، بغي باشد و سوگند به دروغ سرايها خالي و بيران«2» كند.

وَ يَخشَون َ رَبَّهُم، از خداي خود بترسند و از حساب بد بترسند.

وَ الَّذِين َ صَبَرُوا، و آنان كه صبر كنند بر طاعت و صبر كنند از معصيت. عبد اللّه عبّاس گفت: صبر كنند بر آنچه خداي فرمود. عطا گفت: بر مصايب. ابتِغاءَ وَجه ِ رَبِّهِم، اي طلب ثواب ربّهم، طلب ثواب خداي را. و نصب او بر مفعول له بود«3».

وَ أَنفَقُوا مِمّا رَزَقناهُم، و نفقه كنند از آنچه ما ايشان را روزي داديم. سِرًّا وَ عَلانِيَةً، نصب او بر تمييز است و شايد كه در جاي حال بود، اي مسرّين و معلنين، و شايد كه مصدري محذوف الفعل باشد، اي و اسرّوا سرّا و اعلنوا علانية. وَ يَدرَؤُن َ بِالحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ، و به حسنة سيئة باز دارند، و الدّرء، الدّفع. إبن زيد گفت، معني آن است كه: مكافات شر به شر نكنند و لكن دفع شر به خير كنند. قتيبي گفت معني آن است كه: چون برايشان سفاهت كنند، ايشان حلم كار بندند [51- ر]. قتاده گفت:

جواب نكو باز دهند، نظيره قوله: وَ إِذا خاطَبَهُم ُ الجاهِلُون َ قالُوا سَلاماً.«4» حسن بصري گفت: آنان باشند كه چون ايشان را ندهند، ايشان بدهند، و چون بر ايشان ظلم

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، مل، آج: از او.

(2). قم، آج، لب: ويران.

(3). آو، بم، آب، آز، آج، لب وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز به پاي دارند.

(4). سوره فرقان (25)، آيه 63.

صفحه : 215

كنند، عفو بكنند و چون از ايشان ببرند، ايشان بپيوندند. إبن

كيسان گفت: آنان باشند كه، اذا اذنبوا تابوا و اذا هربوا انابوا، چون گناه كنند، توبه كنند و چون از درگاه بشوند باز آيند تا به توبه معرّت«1» گناه از خويشتن بگردانند، و اينكه روايت ضحّاك است از عبد اللّه عبّاس كه گفت: به عمل صالح عمل بد دفع كنند. و قوّت اينكه قول آن است كه معاذ جبل گفت: يا رسول اللّه؟ مرا وصيّتي كن. گفت: چون گناهي كني، عقيب«2» آن طاعتي كن تا آن را محو كند، اگر گناه به سرّ باشد، طاعت به سرّ كن، و اگر آشكارا باشد آشكارا كن. عبد اللّه مبارك گفت: اينكه هشت خصلت است اشارت كننده به هشت در بهشت. ابو بكر ورّاق گفت: اينكه هشت پل است، هر كه خواهد كه به ثواب خداي رسد، اينكه هشت پل باز گذارد، أُولئِك َ لَهُم عُقبَي الدّارِ، اينان آنان اند كه خداي تعالي عاقبت سراي ثواب به ايشان دهد كه«3» وعده داد صابران را. جَنّات ُ عَدن ٍ، رفع او بر يكي از دو وجه باشد، امّا بدل عُقبَي الدّارِ بود و امّا خبر مبتدايي بود محذوف، و التقدير: أُولئِك َ لَهُم عُقبَي الدّارِ و هي جَنّات ُ عَدن ٍ، يا مبتداي بود محذوف الخبر اي لهم جنات عدن، ايشان را بهشتها«4» مقام باشد، من قولهم: عدن بالمكان اذا اقام به يَدخُلُونَها، كه ايشان در آن جا شوند.

قراءت عامّه قرّاء يدخلونها، به فتح « يا » و ضم ّ «خا» علي الفعل المستقيم.

و إبن كثير و ابو عمرو خواندند: به ضم ّ « يا » و فتح «خا»، علي الفعل المجهول، يعني ايشان را در آن جا برند. و يَدخُلُونَها، در محل ّ رفع است به صفت جنّات«5».

گفت:

ايشان به آن بهشتها شوند. وَ مَن صَلَح َ مِن آبائِهِم، و آنان كه نيكان بوده باشند از پدران ايشان و زنان ايشان و فرزندان ايشان، وَ المَلائِكَةُ يَدخُلُون َ عَلَيهِم مِن كُل ِّ باب ٍ، و فريشتگان بر ايشان در مي شوند از هر دري و مي گويند ايشان را: سَلام ٌ عَلَيكُم. و اينكه از جمله آن جايهاست كه قول در و حذف كردند و آن محذوف در محل ّ حال است، و التّقدير: يقولون لهم اي قائلين لهم: سَلام ٌ عَلَيكُم. و رفع او بر ابتداست، و عَلَيكُم در جاي خبر. و براي آن روا داشتند كه مبتدا نكره گويند«6»، و اگر چه شرايط

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مضرّت.

(2). آو، بم، آب، آج، آز، لب: عقب.

(3). مل: آنگه.

(4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل عدن.

(5). آب، آز: خيرات.

(6). قم: بود. [.....]

صفحه : 216

جواز او هيچ نيست كه مورد كلام مورد دعاست، و التّقدير: اسلّم عليكم سلاما، آنگه خواست تا كلام را از دعا ببرد و سلام را ثابت مستقر كند، رفع كرد بر ابتدا و گفت:

سلام عليكم، هم بر آن تنكير كه در حال مصدريّه بود رها كرد. بِما صَبَرتُم، «ما»، مصدريّه است، اي بصبركم. مقاتل گفت: به مقدار هر روزي از روزهاي دنيا، سه بار«1» فريشتگان در پيش مؤمنان روند با تحفه ها و هديّه ها، مي گويند: سَلام ٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم.

در خبر است كه انس مالك اينكه آيت بخواند: جَنّات ُ عَدن ٍ يَدخُلُونَها- الي قوله:

فَنِعم َ عُقبَي الدّارِ، گفت: اينكه جنّات عدن، خيمه اي«2» است از درّي مجوّف، طولش در هوا شست«3» ميل است. در آن جا شكافي و پيوندي نباشد. در هر ذاوبه«4» از او اهلي باشد و آن

را چهار هزار مصراع بود از زر، به«5» هر دري هفتاد هزار فريشته باشند، با هر فريشته اي تحفه اي و هديّه اي باشد كه با صاحبش«6» آن نباشد، و ايشان همه در فرمان او باشند، ميان ايشان و او حجاب باشد«7».

ارطاة بن المنذر روايت كرد از يكي [از]«8» جمله مشايخ جند«9»، از [51- پ]

ابو الحجّاح، كه او گفت از ابو امامه شنيدم كه او گفت: مؤمن در بهشت بر سرير بنشيند و در صف«10» خادمان از پيش بايستند و آن جا كه كنار صف بود، دري بود گشاده، فريشته بيايد و دستوري خواهد، آن را كه نزديك در باشد از خدم، او را بگويد، او ديگري را بگويد، يك ديگر«11» را مي گويند تا به مؤمن رسانند، او دستوري دهد باز يك ديگر«12» را مي گويند تا به فريشته اي رسد. او در آيد و سلام كند و باز گردد.

و عبد اللّه بن عمرو«13» روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت صحابه را: شما

-----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آج: صد بار.

(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: چشمه.

(3). همه نسخه بدلها، بجز قم: شصت.

(4). قم: زاويه.

(5). آو، بم، آب: و از زبر، مل: بر.

(6). همه نسخه بدلها از.

(7). آو، بم، آز، آج: نباشد، آب: نباشند.

(8). از قم افزوده شد.

(9). مل: چند، ديگر نسخه بدلها، از يكي از مشايخ.

(10). همه نسخه بدلها، بجز مل: دو صف.

(11). همه نسخه بدلها: يك يك را.

(12). قم: يك يك، بم، آب، مل، آز، آج، لب: يكديگر.

(13). همه نسخه بدلها، بجز قم: عبد اللّه عمر.

صفحه : 217

داني كه به بهشت كه شود! گفتند: اللّه و رسوله اعلم، خداي و پيغامبر عالمتر.

گفت: آن

مهاجران«1» كه سدّ ثغور كنند به ايشان و دفع مكاره كنند، يكي از ايشان بميرد و حاجت او در دل او باشد كه قضاي آن نتواند«2» كردن. فريشتگان بيايند و از هر دري مي درآيند«3» و مي گويند: سَلام ٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم فَنِعم َ عُقبَي الدّارِ.

محمّد بن ابراهيم روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه«4»: هر سال يك بار با جماعت صحابه بيامدي به زيارت گور شهيدان، و گفتي: سَلام ٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم فَنِعم َ عُقبَي الدّارِ.

وَ الَّذِين َ يَنقُضُون َ عَهدَ اللّه ِ مِن بَعدِ مِيثاقِه ِ، آنگه گفت: آنان كه عهد خداي بشكافند«5» پس از آن كه استوار كرده باشند، و ببرند از آن كه خداي فرمود كه با ايشان بپيوندند و در زمين تباهي كنند. بيشتر مفسّران بر آنند كه: مراد به اينكه آيت، خارجيان اند كه بغي كنند و بر امام عدل بيرون آيند، و آن، آنان اند كه رسول- عليه السّلام- با امير المؤمنين علي گفت:

يا علي ّ انّك ستقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين.

و اگر حمل كنند بر عموم، اوليتر باشد. وَ يَقطَعُون َ ما أَمَرَ اللّه ُ بِه ِ أَن يُوصَل َ، هم بر عموم گرفتن اوليتر باشد. وَ يُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ، گفتند: مرا محاربان اند، في قوله: إِنَّما جَزاءُ الَّذِين َ يُحارِبُون َ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ وَ يَسعَون َ فِي الأَرض ِ فَساداً«6» اللّه ُ يَبسُطُ الرِّزق َ لِمَن يَشاءُ وَ يَقدِرُ، حق تعالي در اينكه آيت ذكر آن كرد كه رازق بر حقيقت اوست، و قبض و بسط آن به فرمان اوست. گفت: خداي بگستراند روزي بر آن كه«7» خواهد، و تنگ كند بر آن كه«8» خواهد. و القدر و القتر، التّضييق، و منه قوله تعالي: وَ مَن قُدِرَ عَلَيه ِ رِزقُه ُ«9»وَ أَمّا إِذا مَا ابتَلاه ُ فَقَدَرَ عَلَيه ِ

رِزقَه ُ«1»براي ما «2». وَ فَرِحُوا بِالحَياةِ الدُّنيا، و ايشان به زندگاني دنيا شادمانه اند.

مجاهد گفت: مراد مشركان مكّه اند. وَ مَا الحَياةُ الدُّنيا فِي الآخِرَةِ إِلّا مَتاع ٌ، و حيات دنيا در جنب آخرت نيست الّا متاعي كه به او تمتّع كنند و بر برگيرند. إبن سابط گفت: يعني به مقدار كفي از خرما كه مردم به مزد شبان دهند«3» يا قدري آرد.

كلبي گفت: مانند متاعي خسيس است كه آن را قدري و قيمتي و بقايي نبود، چون كاسه اي و سكره اي و قدحي و آنچه به اينكه ماند.

وَ يَقُول ُ الَّذِين َ كَفَرُوا، آنگه حكايت آن كرد كه كافران مكّه گفتند: لَو لا أُنزِل َ، اي هلا«4» انزل، چرا فرو نفرستد بر او آيتي و دلالتي و علامتي كه دليل صدق او كند در اينكه دعوي كه مي كند!

مفسّران گفتند: مرا به آيت، عبد اللّه بن ابي اميّه است و اصحابش. و لو لا، اينكه جا كلمت تحضيض است. قُل إِن َّ اللّه َ يُضِل ُّ مَن يَشاءُ، بگو كه خداي تعالي اضلال كند آن را كه خواهد به تمكين و تخليت يا به خذلان بر وجه عقوبت يا به حكم و تسميه يا به معني اهلاك، نحو قوله: وَ يُضِل ُّ اللّه ُ الظّالِمِين َ«5» وَ يَهدِي إِلَيه ِ مَن أَناب َ [52- ر]، و هدايت كند به خويشتن، يعني به ثواب خود آنان را كه ايشان«7» انابت كنند و با خداي شوند و با درگاه او. و مراد به هدايت اينكه جا لطف است.

الَّذِين َ آمَنُوا، محل ّ او نصب است براي آن كه بدل است از من، في قوله: وَ يَهدِي إِلَيه ِ مَن أَناب َ، و از صفت ايشان آن است كه ايمان دارند. وَ تَطمَئِن ُّ قُلُوبُهُم، و دلهاي

ايشان بيارامد به ذكر خداي. آنگه گفت: أَلا [بِذِكرِ اللّه ِ]«8» به ذكر خداي و نام خداي دلها بيارامد. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد سوگند است كه آن

-----------------------------------

(1). سوره فجر (89) آيه 16.

(2). آو، بم، آب، آز، آج، لب: يضيق.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل: دهد.

(4). مل: هذا.

(5). سوره ابراهيم (14) آيه 28.

(6). اساس و همه نسخه بدلها: بغيره، با توجّه به چاپ شعراني و معني عبارت تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل را. [.....]

(8). اساس: ندارد، با توجه به نسخه بدلها، افزوده شد.

صفحه : 219

كس را كه هزار دينار بر كسي باشد يا بيشتر، او منكر شود و اينكه مرد بر او گواه ندارد دلش به هيچ آرام نگيرد چون او گويد:«1» اللّه، كه نبايد دادن آن«2» يك سوگند از او بستاند«3» و دلش خوش شود از آن كه واثق باشد به عوض آن بر خداي. و گفتند:

چون كسي سخني گويد و مردم از آن در شك باشند، چون گويد: و اللّه كه چنين است، او را باور دارند و دلشان ساكن شود. قولي دگر آن است كه: چنان كه دل دوستان به ياد كرد دوستان ساكن شود، دل مؤمنان به خداي و نام خداي و ذكر خداي ساكن شود تا«4» به ذكر او از همه رنجها متسلّي شوند. مجاهد گفت: آيت خاص ّ است در اصحاب رسول.

الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، مبتداست، طُوبي لَهُم، خبر اوست. گفت:

آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند از اداي واجبات و اجتناب مقبّحات، طُوبي لَهُم، جمله اي است از مبتدا و خبر، در جاي خبر مبتداي اوّل.

اهل علم خلاف كردند در معني طُوبي، والبي گفت

از عبد اللّه عبّاس: فرح لهم و قرّة اعين، خورّمي«5» باشد و روشنايي چشم. عكرمه گفت: نعم ما لهم، نيك نعمتي باشد ايشان را، ضحّاك گفت: غبطة لهم، خورّمي«6» باشد ايشان را. قتاده گفت:

حسني لهم، نكوتر باشد ايشان را. معمر گفت، معني او آن است كه: اصبت خيرا، به خيري رسيدي. ابراهيم گفت: خير و كرامت باشد. شميط گفت: دوام الخير. فرّاء گفت: من الطيّب، الّا آن كه براي ضمّه «طا»، « يا »، را «واو» كردند، يقول العرب: طوباك و طوبي لك. سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس: طُوبي، نام بهشت است به لغت حبشه. سعيد مسجوح گفت: نام بهشت است به لغت هند. ربيع گفت: بستان باشد به لغت هند. ابو سعيد خدري گفت، از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- كه: مردي از او پرسيد كه: «طوبي» چه باشد يا رسول اللّه! گفت: نام درختي است در بهشت سايه او چندان كه صد ساله راه است جامه هاي اهل بهشت از اكمام آن بيرون آيد. معاوية بن قرّه روايت كرد از پدرش كه رسول- صلّي اللّه عليه و

-----------------------------------

(1). مل.

(2). مل: از.

(3). مل: نستاند.

(4). همه نسخه بدلها، بجز قم: يا .

(5). قم: فرح، ديگر نسخه بدلها: خرّمي.

(6). همه نسخه بدلها: خرّمي.

صفحه : 220

علي آله- [گفت]«1»: «طوبي» درختي است در بهشت كه خداي جل ّ جلاله- به دست قدرت خود«2» غرس كرد و روح خود در او دميد. بار و ميوه او حلي ّ و حلل اهل بهشت باشد، شاخهاي او از وراي باره بهشت بينند. ابو هريره گفت: طوبي درختي است در بهشت، خداي تعالي گويد او را كه شكافته شو براي بنده

من از هر چه او خواهد. آن درخت بشكافد و از او ساخت مراكب و انواع جامه ها و حلي ّ و حلل و هر چه بنده تمنّا كند از آن جا بيرون آيد. مغيث بن سمي ّ گفت: طوبي درختي است در بهشت كه اگر سواري بر شتري«3» حقّه يا جذعه نشيند خواهد تا گرد او بگردد پير شود و بميرد با آن جاي نرسد كه از او رفته باشد، و در بهشت هيچ جايي و بقعه اي و خطّه اي نباشد و الّا شاخي از شاخهاي آن درخت سر آن جا دارد، چون ايشان را ميوه آن درخت آرزو كند، شاخ سر فرود آرد تا ميوه بچينند«4» و بر آن درخت مرغاني باشند چندان كه شتران بختي. چون مرد را آرزو كنند«5» آن مرغان [52- پ]

برشته شوند«6» و پخته تا مؤمن از او بخورد و لذّت خود بر دارد، و آنگه زنده شوند و بپرند. عبيد بن عمر«7» گفت: درختي است اصل آن در سراي رسول است- صلّي اللّه عليه و علي آله- و هيچ سراي و كوشكي و غرفه اي در بهشت نيست و الّا شاخي از آن درخت سر آن«8» جا دارد و خداي تعالي هيچ شكوفه و بهار و ميوه نيافريد و الّا بر آن جا باشد و هيچ لون نيست و الّا بر آن درخت باشد، مگر سياهي. و از اصل آن درخت دو چشمه بيرون مي آيد:

يكي كافور و يكي سلسبيل. مقاتل گفت: هر برگي از او خلايقي«9» را سايه كند فريشته اي بر او موكّل است كه خداي را تسبيح مي كند به انواع لغات تسبيح«10». عتبة بن عبد السّلام گفت، اعرابيي بنزديك رسول آمد

و گفت: يا رسول اللّه؟ در بهشت ميوه باشد! گفت: آري، در بهشت درختي است كه آن را «طوبي» گويند برابر فردوس است. گفت: يا رسول اللّه؟ از درختان زمين هيچ با او«11» ماند! گفت: نه، و لكن به

-----------------------------------

(1). از قم، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل آن را.

(3). همه نسخه بدلها بجز مل و قم: اشتري.

(4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: باز كنند.

(5). مل: شود.

(6). آب، آز: آن مرغ بريان شود.

(7). قم: عبد اللّ عمر، ديگر نسخه ها بجز مل، عبيد بن عمير. [.....]

(8). بم در.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: خلقي.

(10). قم و مل: ندارد.

(11). همه نسخه بدلها، بجز مل: آن.

صفحه : 221

شام رسيده اي! گفت: نه. گفت: از درختان شام با درخت جوز ماند آن را يك ساق باشد، آنگه«1» از آن جا شاخها منتشر و متشعّب«2» شده باشد. گفت: يا رسول اللّه؟ عظم اصل آن چند باشد! گفت: چندان كه اگر شتري جذعه از شتران قبيله تو خواهد تا گرد آن در گردد پاهايش و دستهايش شكسته شود از ضعف و پيري. وهب منبّه گفت: در بهشت درختي است كه آن را «طوبي» گويند كه سوار«3» نيكرو اگر صد سال در سايه او مي رود آن را نبرد. شكوفه او رياط«4» و چادرها باشد و برگهايش برود باشد و شاخهايش عنبر باشد و زمينش ياقوت باشد و خاكش كافور باشد و گل او مشك باشد از اصل آن جوي مي و شير و انگبين بيرون مي آيد و آن نشستگاه«5» اهل بهشت بود ايشان در مجلس خود نشسته باشند كه فريشتگاني با ايشان آيند با نجيباني از نور به

زمامهاي زر، رويهاشان«6» چون چراغ رخشان بود و پر ايشان چون خزّ مرعزي ّ«7» بود به نرمي بر پشتهاي ايشان رحلهايي باشد كه الواح آن از ياقوت بود و دفّهاي آن از زر بود و جامه هاي آن از سندس و استبرق بود. اشتران«8» فرو خوابانند و گويند:

خداي تعالي ما را به زيارت شما فرستاده است تا بر شما سلام كنيم. آنگه بر آن شتران نشينند و ايشان از مرغ پرنده سريعتر باشند و از بستر نرم خوارتر«9» در پهلوي يكديگر چنان مي روند كه سواران ايشان با يكديگر سخن مي گويند و راز مي گويند و هيچ ركاب ايشان در يكديگر نسايد. و اگر درختي در راه ايشان افتد«10»، چون ايشان آن جا رسند از ره ايشان دور شود تا ايشان از يكديگر جدا نشوند بيايند«11» به جوار رحمت رب ّ العزّه، چون به مقرّ عزّ خود برسند، گويند:

اللّهم ّ انت السّلام و منك السّلام و حق ّ لك الجلال و الاكرام،

حق تعالي گويد: 12» انا السّلام و منّي السّلام و عليكم« رحمتي ----------------------------------- (1). آو، آب، آز: كه. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم: منشعب. (3). بم: سواري. (4). بم، آو، آب، مل، آز، آج: رباط. (5). آو، بم، آب، آز، آج، لب: نشست، مل: نشستنگاه. (6). مل: رويشان. (7). آب، آز: پر مرعزي، آج، لب: چون مرغزي. (8). قم: شتران. (9). قم: تن نرم خوارتر، آو، نرمتر و خوارتر، بم: نرمتر خوارتر، آب، آز: نرم تو خوارتر، مل: نرم خوارتر، آج: نرمتر و رهوار، لب: نرم خوارتر و رهوار. (10). قم: اوفتد. [.....]

(11). قم، مل تا. (12). همه نسخه بدلها بجز قم و مل السّلام. 1» صفحه : 222

الله و محبّتي مرحبا،« بندگان من كه در غيب از من بترسيدند و طاعت من داشتند، گويند: بار خدايا؟ ما تو را نپرستيديم حق ّ پرستيدن تو و تو را تعظيم نكرديم حق ّ تعظيم تو. بار خدايا؟ دستور باشي تا تو را سجده كنيم. حق تعالي گويد: اينكه نه سراي رنج و تعب است، اينكه سراي ملك و نعيم است من رنج عبادت از شما برداشته ام هر چه خواهي بخواهي از من تا آرزوهاتان بدهم. ايشان آرزوها مي كنند و حاجتها مي خواهند و خداي تعالي مي دهد تا آن كس كه آرزوي او كمتر بود، گويد: بار خدايا؟ اهل دنيا در دنياشان منافّسه«2» و محاسده كردند. بار خدايا؟ هر چه ايشان در آن منافسه«3» كردند، مرا مانند آن بده. حق تعالي گويد: آرزوي تو بس مختصر است و اينكه كه خواستي دون منزلت تو است، من آنچه خواستي بدهم تو را و تو را به پايه خود برسانم [53- ر]

كه تو مستحق ّ آني براي آن كه در عطاي من تنكيد«4» و تقليل«5» نبود. آنگه حق تعالي گويد: عرض كني بر بندگان من آنچه و هم و خاطر ايشان به آن نرسد«6» و به دل ايشان نگذرد. برايشان عرض كنند. ايشان بدانند كه آنچه در دل ايشان بود از اماني ّ و آرزو هيچ نيست. در جمله«7» آنچه برايشان عرضه كنند«8» اسپاني باشند و شتراني، بر هر جهاز از ايشان سريري نهاده از ياقوتي به يكي«9» پاره بر هر سريري قبّه اي از زر ريخته«10»، در هر قبّه اي فرشي از فرشهاي بهشت گسترده باظهاره«11» و بطانه در هر قبّه اي دو كنيزك از حور العين بر هر كنيزكي دو جامه از جامه هاي

بهشت كه هيچ لون در بهشت نباشد كه نه بر آن جامه بود و هيچ بوي خوش نباشد و الّا از آن مي دمد روشنايي روي ايشان از وراي قبّه مي تابد، و ايشان به لطافت چنان باشند كه مغز استخان«12» ايشان در استخان«13» پيدا بود بمانند مرواريد سپيد كه بتابد از ميان ياقوت سرخ، فضل او بر ديگران در حسن چنان بود كه آفتاب بر سنگ. آنگه مؤمن در ----------------------------------- (1). قم، آز به. (3- 2). همه نسخه بدلها، بجز قم: مناقشه. (4). آب، آز: تنكير. (5). آو، بم، آب، آز، آج: تثقيل. (6). آب: باز برآيد. (7). آب، آز: از جمله. (8). قم، مل، آج، لب: عرض كنند، آب، آز: عرض كردند. (9). همه نسخه بدلها: به يك. (10). آو، بم، آج: بخته. (11). قم: ظهار، آو، بم، آب، آز: ظهارت و بطانت، آج، لب: طهارت و لطافت. (13- 12). همه نسخه بدلها: استخوان. صفحه : 223 نزد ايشان شود، ايشان برخيزند و دست در گردن او كنند و او را گويند: و اللّه كه ما گمان نبرديم كه خداي تعالي چون تو خلقي آفريده است. آنگه حق تعالي فرمايد تا فريشتگان در پيش ايشان روند و ايشان را به منازل و درجات خود رسانند و با اجلال و اكرام آن جا فرود آرند. كلبي ّ روايت كرد از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: «طوبي» نام درختي است در بهشت، اصل آن در سراي علي است و در سراي هر مؤمني شاخي از آن باشد. قوله: وَ حُسن ُ مَآب ٍ، اي حسن المرجع، و نيز ايشان را باشد حسن مرجع. جابر روايت كرد

از ابو جعفر الباقر- عليه السّلام- كه او گفت، رسول را«1» پرسيدند عن«2» قوله: طُوبي لَهُم وَ حُسن ُ مَآب ٍ، گفت: «طوبي»، درختي است در بهشت اصل آن در سراي من است و شاخهاي آن بر«3» اهل بهشت. پس از آن يكي ديگر درآمد و هم اينكه سؤال كرد كه «طوبي» چيست! رسول- عليه السّلام- گفت: درختي است در بهشت اصل آن در سراي علي و شاخهاي آن بر«4» اهل بهشت. گفتند: يا رسول اللّه؟ نه تو را پرسيدند هم اينكه ساعت گفتي: درختي است اصل آن در سراي من است و اكنون مي گوي اصل آن در سراي علي است! چگونه باشد! گفت: نه سراي من و سراي علي در بهشت يكي است و ما هر دو در يك سراي باشيم! قوله: كَذلِك َ أَرسَلناك َ فِي أُمَّةٍ، حق تعالي در اينكه آيت با رسول- عليه السّلام- خطاب كرد گفت: يا محمّد؟ ما تو را بفرستاديم به پيغامبري، فِي أُمَّةٍ، در جماعتي كه پيش ايشان جماعات و امّتان ديگر گذشته بودند، يعني تو نه اوّل پيغامبري تا اينان تعجّب نمايند از كار تو، و مثله قوله: قُل ما كُنت ُ بِدعاً مِن َ الرُّسُل ِ«5»لِتَتلُوَا«6» وَ هُم يَكفُرُون َ بِالرَّحمن ِ، و ايشان به رحمن ----------------------------------- (1). آج، لب: از رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم. [.....]

(2). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: من. (3). همه نسخه بدلها بجز قم: در سراي. (4). آز: در خانه هاي، آج، لب: در سراي. (5). سوره احقاف (46) آيه 9. (6). اساس: ليتلو، كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. صفحه : 224 كافراند براي آن گفت كه چون عرب را

گفتندي رحمن، گفتندي ما اللّه شناسيم، رحمن نشناسيم. و از اينكه جا گفت حكايت از ايشان: وَ إِذا قِيل َ لَهُم ُ اسجُدُوا لِلرَّحمن ِ قالُوا وَ مَا الرَّحمن ُ أَ نَسجُدُ لِما تَأمُرُنا وَ زادَهُم نُفُوراً«1» عَلَيه ِ تَوَكَّلت ُ، بر او توكّل كردم، وَ إِلَيه ِ مَتاب ِ، اي مرجعي، و با اوست بازگشت من. و الاصل: متابي، فاسقط الياء و اكتفي بالكسرة عنها لموافقة رؤوس الآي. قوله تعالي:

[سوره الرعد (13): آيات 31 تا 43]

[اشاره]

وَ لَو أَن َّ قُرآناً سُيِّرَت بِه ِ الجِبال ُ أَو قُطِّعَت بِه ِ الأَرض ُ أَو كُلِّم َ بِه ِ المَوتي بَل لِلّه ِ الأَمرُ جَمِيعاً أَ فَلَم يَيأَس ِ الَّذِين َ آمَنُوا أَن لَو يَشاءُ اللّه ُ لَهَدَي النّاس َ جَمِيعاً وَ لا يَزال ُ الَّذِين َ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَو تَحُل ُّ قَرِيباً مِن دارِهِم حَتّي يَأتِي َ وَعدُ اللّه ِ إِن َّ اللّه َ لا يُخلِف ُ المِيعادَ (31) وَ لَقَدِ استُهزِئ َ بِرُسُل ٍ مِن قَبلِك َ فَأَملَيت ُ لِلَّذِين َ كَفَرُوا ثُم َّ أَخَذتُهُم فَكَيف َ كان َ عِقاب ِ (32) أَ فَمَن هُوَ قائِم ٌ عَلي كُل ِّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت وَ جَعَلُوا لِلّه ِ شُرَكاءَ قُل سَمُّوهُم أَم تُنَبِّئُونَه ُ بِما لا يَعلَم ُ فِي الأَرض ِ أَم بِظاهِرٍ مِن َ القَول ِ بَل زُيِّن َ لِلَّذِين َ كَفَرُوا مَكرُهُم وَ صُدُّوا عَن ِ السَّبِيل ِ وَ مَن يُضلِل ِ اللّه ُ فَما لَه ُ مِن هادٍ (33) لَهُم عَذاب ٌ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ لَعَذاب ُ الآخِرَةِ أَشَق ُّ وَ ما لَهُم مِن َ اللّه ِ مِن واق ٍ (34) مَثَل ُ الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُون َ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ أُكُلُها دائِم ٌ وَ ظِلُّها تِلك َ عُقبَي الَّذِين َ اتَّقَوا وَ عُقبَي الكافِرِين َ النّارُ (35) وَ الَّذِين َ آتَيناهُم ُ الكِتاب َ يَفرَحُون َ بِما أُنزِل َ إِلَيك َ وَ مِن َ الأَحزاب ِ مَن يُنكِرُ بَعضَه ُ قُل إِنَّما أُمِرت ُ أَن أَعبُدَ اللّه َ وَ لا أُشرِك َ بِه ِ إِلَيه ِ أَدعُوا وَ إِلَيه ِ مَآب ِ (36) وَ كَذلِك َ أَنزَلناه ُ حُكماً عَرَبِيًّا وَ لَئِن ِ

اتَّبَعت َ أَهواءَهُم بَعدَ ما جاءَك َ مِن َ العِلم ِ ما لَك َ مِن َ اللّه ِ مِن وَلِي ٍّ وَ لا واق ٍ (37) وَ لَقَد أَرسَلنا رُسُلاً مِن قَبلِك َ وَ جَعَلنا لَهُم أَزواجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كان َ لِرَسُول ٍ أَن يَأتِي َ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذن ِ اللّه ِ لِكُل ِّ أَجَل ٍ كِتاب ٌ (38) يَمحُوا اللّه ُ ما يَشاءُ وَ يُثبِت ُ وَ عِندَه ُ أُم ُّ الكِتاب ِ (39) وَ إِن ما نُرِيَنَّك َ بَعض َ الَّذِي نَعِدُهُم أَو نَتَوَفَّيَنَّك َ فَإِنَّما عَلَيك َ البَلاغ ُ وَ عَلَينَا الحِساب ُ (40) أَ وَ لَم يَرَوا أَنّا نَأتِي الأَرض َ نَنقُصُها مِن أَطرافِها وَ اللّه ُ يَحكُم ُ لا مُعَقِّب َ لِحُكمِه ِ وَ هُوَ سَرِيع ُ الحِساب ِ (41) وَ قَد مَكَرَ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم فَلِلّه ِ المَكرُ جَمِيعاً يَعلَم ُ ما تَكسِب ُ كُل ُّ نَفس ٍ وَ سَيَعلَم ُ الكُفّارُ لِمَن عُقبَي الدّارِ (42) وَ يَقُول ُ الَّذِين َ كَفَرُوا لَست َ مُرسَلاً قُل كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً بَينِي وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَه ُ عِلم ُ الكِتاب ِ (43)

[ترجمه]

و اگر قرآني برفت آرنده«2» به آن كوهها را يا ببرند به آن زمين را يا سخن گويند به آن با مردگان، بل خدا راست كار همه نمي دانند آنان كه ايمان آوردند كه اگر خواهد خداي ره نمايد مردمان همه را به زايل«3» نباشند آنان كه كافراند مي رسد به ايشان به آنچه كردند مصيبتي يا فرود مي آيد نزديك از«4» سرايشان تا آيد نويد خداي، خداي خلاف نكند وعده را. افسوس داشتند به رسولاني از پيش تو، فرو گذاشتم«5» آنان را كه كافر ----------------------------------- (1). سوره فرقان (25) آيه 60. (2). قم، آو، بم، آج، لب: به رفتن آرند. (3). آو، بم، آج، لب: و آنان كه. (4). اساس: او خوانده مي شود، با توجّه به قم تصحيح شد. (5). آو: فرو گذاشتيم. صفحه :

225 شدند، پس بگرفتم ايشان را، چون بود عقوبت من! آن كس كه او ايستاده باشد بر هر تني به آنچه كند«1»! و كردند خداي را انبازان، بگو نام ببري ايشان را يا خبر مي دهي او را به آنچه نداند در زمين، يا به پيدايي از گفتار، بل بياراستند براي كافران دستان ايشان و باز داشتند ايشان را از ره و هر كه را گمراه كند خداي نيست او را رهنمايي. ايشان را عذابي است در زندگاني دنيا و عذاب آخرت سخت تر است و نيست ايشان را از خداي«2» نگاه داري. مثل بهشت آن كه نويد دادند پرهيزگاران را مي رود از زير آن جويها، ميوه«3» آن هميشه بود و سايه آن، آن عاقبت آنان است كه پرهيزگاران باشند و عاقبت كافران دوزخ است. و آنان كه ما داديم به ايشان كتاب، شادمانه اند بر آنچه فرستادند به تو و از جماعت هستند كه انكار مي كنند بهري را، بگو كه فرموده اند مرا كه پرستم خداي را و انباز نگيرم«4» با او، با او دعوت كنم و با اوست بازگشت من. و همچونين«5» بفرستاديم آن را حكمي تازي و اگر پيروي«6» كني هواهاي ايشان را، پس آن كه آمد به تو از دانش، نيست تو ----------------------------------- (1). قم، آو، بم، آج، لب: كنند. (2). آج، لب: خداي. (3). آو، بم، آج، لب: ميوه هاي. (4). قم: نه انباز گيرند، آو، بم، آج، لب: شرك نيارم. [.....]

(5). قم، آو، بم، آج، لب: همچنين. (6). آو، بم، آج، لب: پسروي. صفحه : 226 را از خداي هيچ ياري و نه نگاه داري. بفرستاديم پيغامبراني از پيش تو و كرديم ايشان

را زناني«1» و فرزنداني و نباشد هيچ پيغامبر را كه بيارد آيتي مگر به فرمان خداي. هر وقتي را نوشته اي هست. بسترد«2» خداي آنچه خواهد و درست كند و بنزديك اوست اصل نوشته، يعني لوح محفوظ. و اگر با تو نماييم بهري آنچه نويد مي دهيم ايشان را يا جان برداريم تو را، بر تو رسانيدن است و بر ما حساب كردن است. نمي بينند كه ما مي آييم«3» به زمين، مي كاهانيم آن را از كنا [ر]

هايش«4» و خداي حكم كند بر گرداننده نيست حكم او را، و او زود شمار است. دستان«5» كردند آنان كه پيش ايشان بودند خداي راست دستان«6» همه، داند آنچه كند هر تني و بدانند كافران كه راست عاقبت سراي. و مي گويند آنان كه كافر شدند، نيستي پيغامبر بگو بس است خداي گواه ميان من و شما و آن كس كه بنزديك او علم كتاب است [54- ر]. قوله: وَ لَو أَن َّ قُرآناً سُيِّرَت بِه ِ الجِبال ُ- الايه، حق تعالي در اينكه آيت عظم شأن قرآن بيان فرمود و آن كه قرآن در علوّ منزلت و رفعت طبقت به جايي است كه وراي آن ----------------------------------- (1). آو، بم، آج، لب: جفتان. (2). قم: ببرد. (3). آو، بم، آج، لب: بياييم. (4). آو، بم، آج، لب: كناره هاش. (6- 5). آو، بم، آج، لب: مكر. صفحه : 227 چيزي نباشد، تا گفت: اگر قرآني باشد كه كوهها را به او به رفتن آرند يا زمين به او ببرند يا «1» مردگان را به آن به سخن آرند اينكه قرآن باشد، و جواب «لو» از كلام محذوف است و التّقدير: لكان هذا القرآن، و عرب جواب

«لو» و «لو لا» بسيار بيفگنند چون در كلام بر او دليلي بود، و منه قولهم في المثل: لو ذات سوار لطمتني، اي لو لطمتني ذات سوار لهان علي ّ، و منه قول امرء القيس: فلو انّها نفس تموت«2» سويّة و لكنّها نفس تساقط انفسا و جواب «لو» از كلام بيفگند براي آن كه اينكه آخر بيت است از قصيده و تقدير آن است كه: لهان«3» علي ّ، و منه قول الاخر: فاقسم لو شي ء اتانا رسوله سواك و لكن لم تجد لك مدفعا يعني لدفعناه و رددناه. و بعضي دگر گفتند: تقدير جواب «لو» كه محذوف است اينكه است كه: وَ لَو أَن َّ قُرآناً سُيِّرَت بِه ِ الجِبال ُ أَو قُطِّعَت بِه ِ الأَرض ُ أَو كُلِّم َ بِه ِ المَوتي لكفروا بالرّحمن ايضا، و اينكه جواب براي آن بيفگند«4» كه ما قبل الآية دليل اينكه حذف كرد«5»، من قوله: وَ هُم يَكفُرُون َ بِالرَّحمن ِ.. جماعتي مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، ابو جهل هشام و عبد اللّه بن ابي اميّه با جماعتي مشركان قريش بيامدند و در پس خانه كعبه بنشستند و كس فرستادند و رسول را حاضر كردند و گفتند: اگر تو دعوي مي كني كه اينكه قرآن را بر خداي قدري و منزلتي هست، به قرآن اينكه كوههاي مكه را از اينكه زمين ما بروان«6» كه زمين ما تنگ است و اينكه زمين بشكاف به او تا چشمه هاي«7» آب روان گردد تا ما بر آن كشت كنيم و غرس نشانيم كه تو دعوي مي كني كه من بر خداي گراميترم كه داود كه كوهها او را مسخّر كردند تا با او مي رفت و تسبيح مي كرد علي زعمك«8»، يا بادها را

مسخّر ما كن تا ما بر او نشينيم و به شام و ديگر سفرها رويم تا ما را مؤونت ----------------------------------- (1). مل: تا. (2). مل: بموته. (3). آو، بم، آب، آز، آج: لكان. (4). مل: بيفگنند. (5). مل: مي كند. (6). كذا در اساس و قم، ديگر نسخه بدلها: بران، مل: دور كن. (7). مل از او. [.....]

(8). آب، آز: رغمك. صفحه : 228 كرا و رنج چهار پاي«1» نباشد و از شهرها طعام و آلت تجارت بياريم«2» كه تو مي گويي من بهتر از سليمانم، و باد را مسخّر سليمان بكردند و با ما بيايي به گورستان تا قصي ّ را- جدّت را«3»- يا بعضي مردگان را زنده كني تا ما از او بپرسيم تا اينكه كه تو مي گويي حق ّ است يا نه، كه تو دعوي مي كني كه من از عيسي بهترم و بر دست او مرده زنده شد. خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد بر اينكه قصّه. آنگه به جواب اينكه گفت: بَل لِلّه ِ الأَمرُ جَمِيعاً، اينكه معاني به من نيست و به فرمان من نيست، بل«4» فرمان همه خداي راست. أَ فَلَم يَيأَس ِ الَّذِين َ آمَنُوا، عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و مجاهد و قتاده و إبن زيد و ابو عبيد«5» كه: معني آن است كه: افلم يعلم، نمي دانند مؤمنان! و گفتند: «يأس» به معني علم در كلام عرب آمده است. كلبي گفت: لغت نخع است و قاسم«6» گفت: لغت هوازن است، و منه قول الشّاعر: اقول لهم بالشعب اذ يأسرونني«7» [الم]«8» تيئسوا انّي إبن فارس زهدم معناه الم تعلموا، و قال آخر: الم ييأس الاقوام انّي انا ابنه و ان كنت عن ارض العشيرة

نائيا و دليل اينكه تأويل قراءت عبد اللّه عبّاس است كه خواند: افلم يتبيّن، و گفت: نويسنده چون اينكه كلمت نوشت ناعس بود يك دندانه زيادت نوشت. فرّاء گفت: معني «يئس» بر جاي خود است و هو انقطاع الطّمع، يعني طمع ايشان منقطع نشد از خلاف اينكه از بهر علم به صحّت اينكه، و انشد [54- پ]

قول لبيد: حتّي اذا يئس الرّماة فارسلوا غضفا دواجن قافلا اعصامها اي يئسوا من خلاف ذلك علما بصحّة ما ظهر لهم، و علم به چيزي ايجاب يأس و نوميدي كند از خلاف او، در اينكه نيز تعسّفي هست و قول اوّل در معني ظاهرتر است و از روي لغت بر آن شواهد شعر هست، پس معني آن بود كه نمي دانند مؤمنان كه ----------------------------------- (1). مل: تا ما را از رنج سفرها و چهار پاي. (2). آب: بيارم، مل: سازيم. (3). آو، بم، آب، آز، آج، لب: كه جدّ تو بود. (4). مل: بلك. (5). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: ابو عبيده. (6). اساس، قم و مل: قسم، ديگر نسخه بدلها: قتيبه. (7). اساس: يأمرونني، با توجه به اتّفاق نسخه بدلها و منابع شعر تصحيح شد. (8). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. صفحه : 229 اگر من خواهم جمله مردمان را و كافران را هدايت دهم بر سبيل الجاء و اكراه و ايشان را بر آن«1» دارم به خلق علم ضروري در ايشان. آنگه گفت: كافران بي نصيب نيستند از عذاب عاجل، نيز وَ لا يَزال ُ الَّذِين َ كَفَرُوا، به زايل نمي باشند كافران، يعني پيوسته مي رسد به ايشان آنچه كرده ايشان است نه مبتدا نه به ظلم

و ستم. قارِعَةٌ، گفتند: داهية، و قيل: مصيبة، و هي الخصلة القارعة«2»، من القرع، چيزي كه ايشان را بكوبد. و كوفت و شكست ايشان باشد، و منه: المقرعة لآلة القرع، و القرعة فعله، بمعني مفعوله خشيبة يقرع بها، و القراع، المقارعة. أَو تَحُل ُّ قَرِيباً مِن دارِهِم، مفسّران گفتند: مراد به قارِعَةٌ، نزول رسول بود- عليه السّلام- در وقت غزا و سراياي او در وقت قتال به فناي ايشان يا اينكه قارعه بر ايشان آيد يا بنزديك سرايشان فرود آيد. و گفتند: مراد انواع بلاست از جدب«3» و قحط كه آن جا بودي، پس مادام ممتحن مي بودند يك بار به قحط و يك بار به درويشي و يك بار به حرب و يك بار به اسر و يك بار به قتل، حَتّي يَأتِي َ وَعدُ اللّه ِ، تا وعده خدا بيايد. قتاده گفت: مراد فتح مكّه است، و بعضي گفتند: أَو تَحُل ُّ قَرِيباً مِن دارِهِم، ضمير «قارعه» است. و بعضي گفتند: خطاب رسول است- عليه السّلام- يا تو بنزديك ايشان فرود آيي و هم اينكه سرايا و بلايا و قوارع بر ايشان متتابع مي باشد تا وعده خداي آمدن كه فتح مكّه است بر قول قتاده. و گفتند: مراد نصرت و ظفر است كه خداي تعالي رسول را وعده داد. و حسن بصري گفت: مراد قيامت است، يعني تا روز قيامت. إِن َّ اللّه َ لا يُخلِف ُ المِيعادَ، خداي خلف وعده نكند. و الميعاد، مفعال من الوعد. آنگه بر سبيل تسليت رسول- عليه السّلام- اينكه آيت فرستاد و گفت: دل خوش دار كه اينكه معني كه اينان مي كنند نه با تو تنها كرده اند، با رسولان«4» كه پيش تو بوده اند هم استهزا

كردند به ايشان و از ايشان فسوس«5» داشتند و سخريّت كردند. من تعجيل عقوبت نكردم و ايشان را امهال كردم و فرو گذاشتم«6». و الاملاء، الامهال و اطالة ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: اينكه. (2). آو، بم، آب، آز، آج، لب فعله. (3). مل: حرب. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: رسولاني. (5). آب، آز: وسوس، مل: افسوس. [.....]

(6). آو، بم: فرو گذاشتم. صفحه : 230 المدّة، و منه قوله: أَنَّما نُملِي لَهُم«1» وَ أُملِي لَهُم«2» ثُم َّ أَخَذتُهُم، پس بگرفتم«4» ايشان را به عقوبت. آنگه بر سبيل تعجّب گفت: فَكَيف َ كان َ عِقاب ِ، چگونه بود عقاب من، و عقاب مضرّتي بود مستحق مقرون به استخفاف«5» و اهانت، و « يا »، از «عقابي» بيفگند اكتفاء بالكسرة عنها لمطابقة رؤوس الاي تا با سر آيتها مطابق بود. أَ فَمَن هُوَ قائِم ٌ، آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت: آن كس كه او قائم بود و استاده بود بر هر نفسي به آنچه كرده باشد و كند. و جواب او حذف كرد، لدلالة الكلام عليه، و تقديره: كمن ليس كذلك، و مثله: أَمَّن هُوَ قانِت ٌ آناءَ اللَّيل ِ ساجِداً وَ قائِماً يَحذَرُ الآخِرَةَ وَ يَرجُوا رَحمَةَ رَبِّه ِ«6» وَ جَعَلُوا لِلّه ِ شُرَكاءَ، آنگه گفت«8»: بگو تا نامهاي ايشان بگويند [55- ر]

تا ايشان به چه چيز استحقاق اهليّت عبادت دارند و سزاوار پرستش اند! أَم تُنَبِّئُونَه ُ بِما لا يَعلَم ُ فِي الأَرض ِ، يا شما آمده اي تا خداي را خبر دهي به چيزي كه او نداند در زمين از آن كه او را شريكي است يا شبيهي«9»، و خداي تعالي خود را شريكي نمي داند در زمين.

أَم بِظاهِرٍ مِن َ القَول ِ، يا خبر خواهي دادن به ظاهر قول«10» و مجرّد دعوي، عاري از دليل و حجّت، اينكه قول مجاهد و قتاده است. ابو علي گفت، معني بِظاهِرٍ مِن َ القَول ِ آن است: يا خبر«11» خواهي دادن به آنچه خداي بر پيغامبران انزله كرد«12». ابو القاسم حبيبي گفت، ----------------------------------- (1). سوره آل عمران (3) آيه 178. (2). سوره اعراف (7) آيه 183 و قلم (68) آيه 45. (3). آو، بم: بنگزاشتم. (4). آج، لب: بگرفتيم. (5). بم، آب، آز: استحقاق. (6). سوره زمر (39) آيه 9. (7). آو، آز: آن كه. (8). همه نسخه بدلها اي محمّد. (9). قم: شبهي، ديگر نسخه بدلها بجز لب: شبهتي. (10). آب، آز: بِظاهِرٍ مِن َ القَول ِ (11). بم: كه يا خبري. (12). آز: انزال كرده. صفحه : 231 معني آيت آن است«1»: أ تنبّئون اللّه، خداي را خبر مي دهي به باطني و پوشيده اي«2» كه او نداند يا به ظاهري كه او داند! اگر گويند: به باطني كه او نداند، محال گويند كه او عالم الذّات است، و معلومات جمله، معلوم اوست به جميع وجوه و حقايق، و اگر گويند: به ظاهري كه خداي داند، بگو ايشان را كه: نامهاي ايشان بگويي و صفتشان پيدا كني تا بداني كه اهليّت الهيّت ندارند و سزاوار عبادت نيستند. آنگه گفت: بَل زُيِّن َ لِلَّذِين َ كَفَرُوا مَكرُهُم، بياراسته اند براي كافران مكرشان و كيدشان، يعني نفس ايشان و هواي ايشان و شياطين ايشان از جن ّ و انس مي آرايند براي ايشان، و اينكه فعل مجهول«3» حوالت كردن به شيطان و دعات و پيشوايان كفر«4» اوليتر است كه به خداي تعالي، چه او به خلاف اينكه

كرده است و گفته في قوله: وَ لكِن َّ اللّه َ حَبَّب َ إِلَيكُم ُ الإِيمان َ وَ زَيَّنَه ُ فِي قُلُوبِكُم وَ كَرَّه َ إِلَيكُم ُ الكُفرَ وَ الفُسُوق َ وَ العِصيان َ«5»وَ صُدُّوا عَن ِ السَّبِيل ِ، كوفيان خواندند: و صدّوا، بر فعل مجهول مطابقة لما قبله من قوله: بَل زُيِّن َ، و باقي قرّاء خواندند: و صدّوا به فتح «صاد» علي الفعل المستوي. ابو علي گفت: «صدّ» هم لازم است و هم متعدّي، چون رجع، جز كه به مصدر پيدا شود، «صدود» مصدر لازم بود و «صدّ» مصدر متعدّي، كالرّجوع و الرّجع، و «صدود» اعراض باشد و «صدّ» منع، يقال: صددته فصدّ كما يقال: رجعته فرجع. [بر قراءت آن]«6» كه صدّوا خوانند، معني آن بود كه: ايشان از ره خداي بگرديدند و بر قراءت كوفيان معني آن باشد كه ايشان را از ره خداي برگردانيدند. وَ مَن يُضلِل ِ اللّه ُ فَما لَه ُ مِن هادٍ، و هر كه خداي او را گمراه كند، او را هادي و رهنماي نباشد. و اضلال اينكه جا خذلان و تخليت بود او بمعني الحكم عليهم بالضّلال علي وجه الذّم ّ و التّوبيخ، يا به معني اضلال از ره بهشت و ثواب«7»، كس را بر هدايت او راهي نبود. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها كه. [.....]

(2). آو، بم، آج، لب: پوشيدگي، آز، آب: پوشيدني. (3). همه نسخه بدلها را. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: كافران. (5). سوره حجرات (49) آيه 7. (6). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و. صفحه : 232 آنگه گفت: لَهُم عَذاب ٌ، ايشان را يعني اينكه كافران را كه ذكر ايشان رفت، ايشان را عذابي بود در زندگاني دنيا از قتل

و اسر و نهب و غارت و استرقاق، وَ لَعَذاب ُ الآخِرَةِ، و عذاب دوزخ در سراي آخرت، أَشَق ُّ، سخت تر«1» باشد. و مشقّت، رنجي بود كه نزديك بود كه دل را بشكافد، و الشّق، الصّدع، و الشّق، النّصف، و الشّق ّ، المشقّة ايضا. وَ ما لَهُم مِن َ اللّه ِ مِن واق ٍ، و ايشان را از خداي حاميي«2» و مانعي نبود. «من» اوّل استدعاي«3» غايت است، و دوم زيادت است براي تأكيد نفي. مَثَل ُ الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُون َ، خلاف كردند در رافع«4» مثل، بعضي گفتند: مرفوع است بر ابتدا و خبر او محذوف است، و تقدير آن است كه: مَثَل ُ الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُون َ، مثل جنّة تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، گفت: مثل آن بهشت كه متّقيان و پرهيزگاران را وعده كردند، مثل بستاني است پر درخت كه در زير آن جويها مي رود. و بعضي دگر گفتند: «مثل» به معني صفت است، اي صفة الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُون َ صفة جنّة تجري، و تقدير همان كه در اوّل گفتيم، و نظير مثل بمعني صفة، قوله: وَ لِلّه ِ المَثَل ُ الأَعلي«5» ذلِك َ مَثَلُهُم فِي التَّوراةِ وَ مَثَلُهُم فِي الإِنجِيل ِ«6» الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُون َ [55- پ]

تَجرِي خبر اوست. گفت: آن بهشت كه متّقيان را وعده كردند در زير آن جويها مي رود. و عرب مثل و مثل بسيار صله كنند«8»، نحو قوله: لَيس َ كَمِثلِه ِ شَي ءٌ«9» مَثَل ُ الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُون َ في الخلود و الدّوام و البقاء، كمثل النّار الّتي وعد الكافرون. گفت: صفت اينكه بهشت كه متّقيان را وعده دادند در دوام و خلود و بقا، چون مثل و صفت دوزخ است كه كافران را وعده دادند، و اينكه وجهي«10» ----------------------------------- (1). همه نسخه

بدلها، بجز قم و مل: سختر. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: حايلي. (3). همه نسخه بدلها: ابتداي. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: رفع. (5). سوره نحل (16) آيه 60. (6). سوره فتح (48) آيه 29. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: صفت. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم: كند. [.....]

(9). سوره شوري (42) آيه 11. (10). بم: وجه. صفحه : 233 بعيد است براي آن كه اينكه حذفي است كه در كلام بر او دليل نيست. أُكُلُها دائِم ٌ، ميوه او هميشه باشد، و «أكل» و «أكل» دو لغت است، كالخلق و الخلق، و الجبن و الجبن، و به معني مفعول است. و در معني او دو قول گفتند، يكي آن كه: ميوه او به اوقات منقطع نشود، چنان كه ميوه دنيا كه جز به وقت خود نباشد، چون آن وقت برود منقطع«1» شود، و قولي دگر آن است كه: منقطع نشود به فنا و انقطاع اهلش. وَ ظِلُّها، و سايه اش نيز دايم بود، چنان نباشد كه سايه دنيا، كه به زوال و انتقال آفتاب زايل و منقطع شود. تِلك َ عُقبَي الَّذِين َ اتَّقَوا، آن كه وصف«2» برفت عاقبت متّقيان و پرهيزگا [را]

ن باشد و عاقبت كافران دوزخ بود. قوله: وَ الَّذِين َ آتَيناهُم ُ الكِتاب َ يَفرَحُون َ، آنان كه ما ايشان را كتاب داديم، يعني قرآن، شادمانه مي باشند به آنچه بر تو فرو مي آيد از قرآن و وحي و شرايع، وَ مِن َ الأَحزاب ِ، و از آن جماعت كه بر رسول- عليه السّلام- متحزّب«3» شدند از جهودان و ترسايان كس هست كه انكار مي كند بهري را، اينكه قول مجاهد و قتاده است،

و دگر علما گفتند: مراد به اهل كتاب في قوله: آتَيناهُم ُ الكِتاب َ، عبد اللّه سلام است و اصحاب او، و سبب نزول آيت آن بود كه حق تعالي در بدايت كار در قرآن ذكر رحمن كمتر كرده بود. چون عبد اللّه سلام ايمان آورد و جماعتي اصحاب او، گفتند: يا رسول اللّه؟ در توريت ذكر رحمن بسيار است و در قرآن اندك است، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: قُل ِ ادعُوا اللّه َ أَوِ ادعُوا الرَّحمن َ أَيًّا ما تَدعُوا فَلَه ُ الأَسماءُ الحُسني«4» وَ هُم بِذِكرِ الرَّحمن ِ هُم كافِرُون َ«5» وَ هُم يَكفُرُون َ بِالرَّحمن ِ«6» وَ مِن َ الأَحزاب ِ، يعني قريش. مَن يُنكِرُ بَعضَه ُ، هستند كه انكار مي كنند بعضي را از آن، يعني ذكر رحمن. قُل إِنَّما أُمِرت ُ، تو جواب ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: چون از وقت منقطع. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: وصفش. (3). مل: متحرف. (4). سوره بني اسرائيل (17) آيه 110. (5). سوره انبيا (21) آيه 36. (6). سوره رعد (13) آيه 30. صفحه : 234 ده اي محمّد و بگو كه: مرا فرموده اند كه خداي را پرستم و با او شرك«1» نگويم و انباز نگيرم، إِلَيه ِ أَدعُوا، من خلقان را با او دعوت مي كنم، وَ إِلَيه ِ مَآب ِ، و مرجع و بازگشت من با اوست. وَ كَذلِك َ أَنزَلناه ُ، و همچونين«2» انزله كرديم و فرو فرستاديم. وجه تشبيه آن است كه چنان كه اهل كتاب را كتاب داديم، همچونين«3» قرآن بر تو انزال كرديم و آن حكمي است عربي، يعني ديني عربي. و براي آن دين را عربي گفت كه، بر رسولي عربي انزله كرد، احزاب به اينكه حكم و دين

و شرع كافر شدند. و «ها» راجع است با قرآن و نصب «حكما» بر حال است، و حكم، حكمت باشد في قوله- عليه السّلام: و ان ّ من الشّعر لحكما ، و حكم نيز قضا باشد ميان دو مخاصم«4»، وَ لَئِن ِ اتَّبَعت َ أَهواءَهُم، و اگر تو متابعت هوا و مراد ايشان كني، يعني احزاب، بَعدَ ما جاءَك َ مِن َ العِلم ِ، پس از آن كه علم به تو آمد و حجّت و بيّنت. در متابعت اهوا خلاف كردند كه در چه معني بود، بعضي گفتند: في شأن القبلة، و بعضي گفتند: في باب الملّة ما لَك َ مِن َ اللّه ِ مِن وَلِي ٍّ وَ لا واق ٍ، تو را از خداي ياري و مانعي و حاميي نباشد كه حمايت كند و با پناه گيرد. وَ لَقَد أَرسَلنا رُسُلًا مِن قَبلِك َ- الايه، سبب نزول آيت آن بود كه: [56- ر]

عبد اللّه ابي اميّه و جماعتي مشركان گفتند: اينكه چه پيغامبر باشد كه او را زن بود و فرزند«5» بود! و هم بر اينكه جمله كه ما را حاجت و شهوت بود او را بود! چرا فريشته اي نبود يا او به طبع فريشتگان نيست! حق تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: ما پيش«6» تو پيغامبران فرستاديم و ايشان را زنان داديم و فرزندان همه همچون تو آدمي بودند و شهواني، و ايشان را زنان بودند و فرزندان. وَ ما كان َ لِرَسُول ٍ أَن يَأتِي َ بِآيَةٍ إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ، اينكه جواب آن كافران مقترح«7» است كه اقتراح آيات و بيّنات و معجزات كردند، من قوله: وَ قالُوا لَن نُؤمِن َ لَك َ حَتّي تَفجُرَ لَنا مِن َ الأَرض ِ يَنبُوعاً«8» لِكُل ِّ أَجَل ٍ كِتاب ٌ، هر اجلي و وقتي را نوشته اي

هست، يعني هر اجلي و وقتي از آجال اعمار بني آدم و جز آن بر لوح محفوظ نوشته است، و ضحّاك گفت: اينكه مقلوب است و تقدير چنان است كه، لكل ّ كتاب اجل، هر نوشته اي را وقتي هست كه چون به آن وقت رسد آنچه نوشته باشند در وجود آيد. آنگه بيان كرد كه همه نوشته بر يك حد بنماند، بهري آن بود كه بماند و بهري آن بود كه محو كنند و بسترند و به جاي آن چيزي دگر اثبات كنند و بنويسند. يَمحُوا اللّه ُ ما يَشاءُ، گفت: بسترد خداي آنچه خواهد و بنويسد آنچه خواهد از آجال و ارزاق. إبن كثير و ابو عمرو و يعقوب خواندند: يُثبِت ُ، به تخفيف من الاثبات، و باقي قرّاء به تشديد من التّثبيت و معني تكثير فعل بود، وَ عِندَه ُ أُم ُّ الكِتاب ِ، و بنزديك اوست «ام ّ الكتاب» و «اصل الكتاب» كه لوح محفوظ است. مفسّران خلاف كردند در معني آيت، عبد اللّه عمر روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: خداي تعالي همه چيز محو كند و اثبات از آنچه او خواهد چنان كه خواهد، مگر شقاوت و سعادت و مرگ. عكرمه گفت از عبد اللّه عمر كه: بر آسمان دو نوشته است، يكي لوح محفوظ و چيزي ديگر كه بر او نويسند. آنچه بر لوح محفوظ نويسند آن را تغيير و تبديل نبود و آنچه بر نوشته ديگر نويسند آن را تغيير و تبديل كنند به محو و اثبات. ابو صالح و ضحّاك گفتند: يَمحُوا اللّه ُ ما يَشاءُ معني آن است كه خداي تعالي بسترد از ديوان حفظه اعمال ما آنچه بر آن ثواب

و عقابي نبود از مباحات. كلبي گفت: اينكه محو در«2» دو چيز باشد«3»، در ارزاق و آجال، بسترد آن نوشته را و زيادت كند. همّام گفت، او را گفتم: اينكه كه گفت تو را! گفت: ابو صالح عن جابر بن عبد اللّه عن النّبي ّ- صلّي اللّه عليه و علي آله. پس از آن كلبي را ديدم از اينكه آيت سؤال كردم او را، گفت: معني آن است كه، كرام الكاتبين در نامه اعمال ما همه چيز بنويسند«4» از اقوال و افعال. چون روز پنج شنبه باشد هر چه در او ثواب و عقاب نبود از مباحات بيفگنند و محو كنند و ----------------------------------- (1). قم: آرد. (2). آب، آز او. (3). قم: بود. (4). آب، آز: بنويسد. صفحه : 236 آنچه در او ثواب و عقاب بود رها كنند. كلبي روايت كرد از باذان«1» از جابر عبد اللّه انصاري كه رسول- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي محو كند آنچه خواهد و اثبات كند آنچه خواهد بي استثنا. و در خبر مي آيد كه رسول- عليه السّلام- گرد خانه طواف مي كرد و مي گريست و مي گفت: بار خدايا؟ اگر من از اهل سعادتم مرا بر آن ثابت دار و اگر از اهل شقاوتم و تو چنين نوشته اي، بفرماي تا بسترند و از اهل سعادتم بنويسند«2»، فانك تمحوا [ما تشاء]

و تثبت و عندك ام الكتاب. و غرض از اينكه گفتن او را- عليه السّلام- آن بود تا ما بياموزيم و در دعا بگوييم، و الّا او از اهل شقاوت نبود و ممكن بود كه او را تعبّد«3» كرده باشند به گفتن اينكه، تا در اينكه گفتن [56- پ]

او

را ثواب بود چنان كه ما را فرمود گفتن كه بگوييم: رَب ِّ احكُم بِالحَق ِّ«4» يَمحُوا اللّه ُ ما يَشاءُ وَ يُثبِت ُ وَ عِندَه ُ أُم ُّ الكِتاب ِ. و از امير المؤمنين- عليه السّلام- روايت كردند در تفسير اينكه آيت كه گفت: احوال قرون خواست قرنا بعد قرن«6»، در هر عصري قرني باشند«7» چون مدّت ايشان به سر آيد نام ايشان بسترند و نام قرني ديگر بنويسند. سعيد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: ندارد. (2). آج، لب: بنويس. (3). آب: متعبّد. (4). سوره انبيا (21) آيه 112. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: گفتار. (6). آب، آز كه. (7). همه نسخه بدلها: باشد. صفحه : 237 جبير و قتاده گفتند: مراد شرايع است و نسخ«1» آن كه خداي تعالي آنچه خواهد محو كند به نسخ و آنچه خواهد به بدل آن اثبات كند تا به محو«2» منسوخ باشد و مثبت«3» ناسخ، يا آنچه خواهد نسخ كند و آنچه خواهد بر حكم خود رها كند. حسن بصري گفت: آجال بندگان است لقوله: لِكُل ِّ أَجَل ٍ كِتاب ٌ، همه را آجال نوشته باشد، آنگه آنچه خواهد از آن محو كند به نقصان يا اثبات كند به زيادت. مجاهد گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ ما كان َ لِرَسُول ٍ أَن يَأتِي َ بِآيَةٍ إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ«4» لِكُل ِّ أَجَل ٍ كِتاب ٌ، اگر چه آجال نوشته است، تصرّف آن به خداي است و تغيير و تبديل آن به اوست تا آنچه خواهد محو كند و آنچه خواهد اثبات كند كه لوح محفوظ بنزديك اوست و به فرمان و حكم اوست، تصرّف او را باشد در آن. به هر

ماه رمضان قسمت ارزاق و تقدير آجال بفرمايد و فريشتگان را اعلام كند. محمّد بن كعب القرظي ّ گفت: چون كودكي از مادر بزايد، اجل و رزق او بنويسند، چون بميرد، اجل و رزق او بسترند. سعيد جبير گفت: مراد آن است كه محو سيّئات كند«7» و به بدل آن حسنات نويسند«8» چنان كه گفت: فَأُولئِك َ يُبَدِّل ُ اللّه ُ سَيِّئاتِهِم حَسَنات ٍ«9» يَمحُوا اللّه ُ ما يَشاءُ، محو كند يعني پدران را ببرد و فرزندان را بيارد. سدّي گفت: محو كند، يعني قمر را و اثبات كند آفتاب را، و ذلك قوله تعالي: وَ جَعَلنَا اللَّيل َ وَ النَّهارَ آيَتَين ِ فَمَحَونا آيَةَ اللَّيل ِ وَ جَعَلنا آيَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً«10»اللّه ُ يَتَوَفَّي الأَنفُس َ حِين َ مَوتِها وَ الَّتِي لَم تَمُت فِي مَنامِها«1»- الآيه. ابو الدّردا روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي را نوشته اي باشد، در آخر شب از شب سه ساعت مانده پيش خواهد و در او نظر كند، و آن نوشته اي باشد كه جز او كس را بر آن اطّلاع نبود، از آن جا آنچه [خواهد]«2» محو كند و آنچه خواهد اثبات كند. إبن جريج گفت از عطا از عبد اللّه عبّاس كه گفت: خداي تعالي لوحي آفريده است كه آن را لوح محفوظ گويند، از درّي سپيد طول آن پانصد ساله راه است آن را دو دفّه هست«3» از ياقوت هر روز سيصد و شصت بار به آن لوح نظر كند آنچه خواهد بسترد و آنچه خواهد رها كند [57- ر]. قيس بن عبّاد گفت: روز دهم رجب باشد آن روز كه خداي تعالي محو و اثبات كند. وَ عِندَه ُ أُم ُّ الكِتاب ِ، يعني اللّوح المحفوظ. و ام ّ كل ّ شي ء،

اصله، و منه: ام ّ الولد، و أم ّ الكتاب، و ام ّ القري لمكّة، و ام ّ المثوي للمضيف. و حق تعالي اينكه محو و اثبات بحسب«4» مصلحت فرمايد و آنچه تعلّق به مصلحت دارد به اوقات و اشخاص و اسباب بگردد، كمصلحة المريض و التّاجر و غيرهما. حق تعالي اجلي بنويسد بنده اي را، آنگه مصلحت در آن داند كه اگر او را دعايي كند يا صدقه اي دهد يا طاعتي كند مدّتي در عمر او فزايد«5» آن نوشته بفرمايد ستردن و به جاي آن ديگري بنوشتن چنان كه در خبر آورده اند كه: يك روز عيسي مريم- عليهما السّلام-«6» نشسته بود و جبريل بنزديك او نشسته بود. و حواريّان پيش او بودند، مردي مي آمد پشته اي هيزم در پشت گرفته و ناني چند در هم پيخته«7» و مي خورد و نشاط مي كرد. جبريل- عليه السّلام- گفت: عجب از اينكه مرد كه نشاط مي كند و او را يك ساعت عمر بيشتر مانده نيست«8». عيسي- عليه السّلام- به تعجّب حواريّان را بگفت«9». روز ديگر آن مرد را ديدند رسن بر دوش افگنده به هيزم آوردن مي رفت، گفتند: يا روح اللّه؟ نگفتي كه اينكه مرد را يك ----------------------------------- (1). سوره زمر (39) آيه 42. (2). با توجه به قم و اتّفاق نسخه بدلها آورده شد. (3). قم: باشد. (4). مل: به حكم. (5). بم: افزايند، آب: بيفزايد، مل: افزايد. (6). همه نسخه بدلها: عيسي- عليه السّلام. [.....]

(7). آو، بم، آب، آز، آج، لب: پيچيده. (8). قم، آو، بم: عمر بيش نمانده است، آب: از عمر بيش نمانده است، مل: بيش از عمر نمانده، آج، لب: عمر بيش نمانده. (9). مل: عيسي- عليه السّلام-

اينكه با حواريان بگفت بتعجّب. صفحه : 239 ساعت عمر مانده است«1»! گفت: مرا جبريل گفت. گفتند: از خداي درخواه تا معلوم كند كه سبب چه بود. عيسي- عليه السّلام- دعا كرد، جبريل آمد و گفت: من كه بيامدم در لوح نگاه كردم عمر او يك ساعت مانده بود، چون از پيش ما بگذشت، از آن نان كه مي خورد نواله اي در دست او مانده بود، سايلي بر او سؤال كرد، او آن نواله نان به او داد: خداي تعالي بفرمود تا انقضاي اجل او از لوح محو كردند و پنجاه سال در عمر او بيفزود. و سبب مرگ«2» از آن خواست بودن كه در آن پشته هيزم ماري سياه قتّال بود«3» و هنوز در پشته هيزم است چون خواست كه او را بزند، خداي به آن صدقه از او دفع كرد. عيسي- عليه السّلام- آن مرد را باز خواند و گفت: آن پشته هيزم دينه«4» را چه كردي! گفت: همچنان«5» نهاده است. گفت: همچنان پشته«6» پيش من آر. او برفت و پيش عيسي آورد. بفرمود تا بگشادند، ماري سياه عظيم از ميان آن«7» بيرون آمد. حواريان از آن بعجب«8» ماندند و مرد را قصّه بگفتند و او شادمانه گشت و در صدقه بيفزود- و اخبار مانند اينكه بسيار است. و محو، اذهاب اثر باشد، و اثبات، اخبار باشد به وجود چيزي، و نقيض او نفي«9» بود و مراد اينكه جايگاه نوشتن است، و مفعول محو بگفت و مفعول اثبات حذف كرد، اكتفاء بالاوّل، و التّقدير: و يثبت ما يشاء، و مثله قوله: وَ الحافِظِين َ فُرُوجَهُم وَ الحافِظات ِ«10» وَ الذّاكِرِين َ اللّه َ كَثِيراً وَ الذّاكِرات ِ«11» وَ إِمّا«12»ما

«1» نيست كه لا بد بايد تا تو بيني، انّما بر تو بلاغ و رسانيدن است پيغام ما را، و بر ما شمار كردن ايشان است. و آيت وارد است مورد تهديد و وعيد كافران، عاجلا و آجلا. قوله: أَ وَ لَم يَرَوا أَنّا نَأتِي الأَرض َ- الآيه، حق تعالي گفت: نمي بينند اينكه كافران، يعني نمي دانند، أَنّا نَأتِي الأَرض َ، كه ما به زمين آييم، يعني قصد كنيم به زمين، نَنقُصُها مِن أَطرافِها [57- پ]، و آن را«2» كم باز مي كنيم از كنارهايش، يعني از ديار كفر كم مي كنيم و در ديار اسلام مي فزاييم«3» به فتح و ظفر، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس و حسن و ضحّاك است. مقاتل سليمان گفت: مراد به زمين مكّه است، و مراد به نقصان اطراف، فتح پيرامن آن، و بر اينكه وجه آيت را مورد تنبيه و تهديد بود، يعني نترسند اهل مكّه كه با ايشان همان كنيم كه با ديگران كرديم! مجاهد گفت: مراد به زمين جمله زمين است، ننقصها بموت اهلها، آن را نقصان و بيران«4» كنيم به مرگ اهلش، و عكرمه هم اينكه گفت كه. نقص زمين به هلاك اهلش باشد، و چنداني نقصان مي كند خداي تعالي زمين«5» تا مانند اينكه گردد و به دست عقد نود ببست«6». و روايتي ديگر از عبد اللّه عبّاس و عطا كه گفتند: خراب و نقصان«7» زمين به مرگ«8» علما و فقها باشد. ابو الدّردا روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: خذوا العلم قبل ان يذهب ، علم بياموزي پيش از آن كه بشود. گفتند: علم چگونه بشود و قرآن در ميان ما بشاد و در دلهاي ما مي خوانيم و

فرزندان را مي آموزيم! رسول- عليه السّلام- خشم گرفت و گفت: جهودان و ترسايان كه ضال ّ شدند، كتاب در ميان ايشان نبود! 9» ذهاب العلم ذهاب« العلماء ، رفتن علم به رفتن عالمان باشد. عبد اللّه بن عمرو«10» روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- كه گفت: ان ّ ----------------------------------- (1). قم: آن از جمله آن. (2). قم، مل: آنان را. (3). آو، بم، آج، لب: مي افزاييم، آب، آز: بيفزاييم. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: ويران. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم را. (6). بم: بود بگرفت، آج: عقل بود بگرفت، بم، لب: عقد بود بگرفت، مل: عقد بود نيست. (7). مل: خراب نقصان. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نقصان. (9). آب، آز، لب: بذهاب، آج: يذهب. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: عمر. 1»2»3» صفحه : 241 الله اللّه لا يقبض« العلم انتزاعا ينتزعه من النّاس و لكن يقبض« العلم بقبض« العلماء، گفت: خداي تعالي علم باز نگيرد چنان كه از ميان مردمان بر كند و لكن علم بر دارد و باز گيرد به باز گرفتن عالمان، حتّي اذا لم يبق عالم اتّخذ النّاس رؤساء جهّالا فأفتوا بغير علم فضلّوا و اضلّوا ، تا آنگه كه عالمي نماند، مردمان رئيسان جاهل گيرند ايشان فتوي كنند بي علم گمراه شوند و گمراه كنند. ابو الدّردا گفت اهل حمص را: يا اهل حمص؟ عالمانتان«4» مي روند و جاهلانتان علم نمي آموزند، اقبال كرده اي بر آنچه شما را به آن ضمان كرده اند، و ضايع فرو گذاشته اي«5» آنچه شما را فرموده اند. علم بياموزي پيش از آن كه برود، كه رفتن علم به رفتن علما باشد. و

عبد اللّه مسعود روايت كند كه، رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: موت العالم ثلمة في الاسلام لا يسدّها شي ء الي يوم القيامة، مرگ عالم رخنه اي باشد در مسلماني«6» كه آن را هيچ چيز بنبندد تا به روز قيامت. اهل اشارت گفتند: موت الأنبياء يقرح به العين و موت الاباء مصيبة للبنين، و موت الابناء يقطع الوتين و موت الأكفاء يعرق منه الجبين، و موت العلماء ثلمة في الدّين، و قيل: موت النّسوان خلل الاوطان، و موت الولدان حرقة الجنان و موت السّلطان تشويش البلدان، و موت الاخوان مهيّج الاحزان، و موت الاقران هدّ«7» الاركان، و موت العالم ثلمة في الايمان. انس مالك روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: مثال علما در زمين مثال ستاره است در آسمان به او راه برند در برّ و بحر. وَ اللّه ُ يَحكُم ُ لا مُعَقِّب َ لِحُكمِه ِ، و خداي حكم كند و حكم او را معقّب و مغيّر نباشد. و معقّب آن باشد كه چيزي به عقب چيزي بيارد، يعني كس حكم او را مخالفت نتواند كردن به چيزي كه آن را بشكافد. وَ هُوَ سَرِيع ُ الحِساب ِ، و او زود شمار است. قوله: وَ قَد مَكَرَ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم، آنگه براي تسلّي رسول را مي گويد: آنان كه ----------------------------------- (1). مل: لا ينقص. [.....]

(3- 2). مل: نقص. (4). آب، آز: عالمانتا/ عالمانتان. (5). آو: ضايع گذاشته. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: در اسلام و دين. (7). آو، بم: هدام، آب، مل، آز، آج، لب: هدم. صفحه : 242 پيش اينان بودند نيز مكر كردند و هيچ اثر نكرد و هيچ غنا نكرد با مكر

خداي كه مكر همه خداي راست. در «مكر خداي» چند قول گفتند: يكي آن كه، مراد به مكر، عذاب است كه از عذاب او بهري آن است كه صورت مكر دارد، چنان كه چند جاي بيان كرديم. و گفتند: اسباب مكر خواست، چه مكر همه ماكران به اسباب او ميسّر شود [58- ر]

از اقدار و تمكين و تخليت و مانند اينكه. و گفتند: مراد جزاي مكر است، چنان كه در دگر جا شرح داده شده است. يَعلَم ُ ما تَكسِب ُ كُل ُّ نَفس ٍ، او داند آنچه هر نفسي كند، و مورد او«1» مورد وعيد است. وَ سَيَعلَم ُ الكُفّارُ لِمَن عُقبَي الدّارِ، و بدانند كافران كه عاقبت سراي كه را خواهد بودن. إبن كثير و ابو عمرو و نافع خواندند: الكافر، علي لفظ الواحد، و باقي قرّاء علي لفظ الجمع كفّار خواندند. ابو علي گفت: قوله: سَيَعلَم ُ، از آن بابست كه تعدّي كند به دو مفعول به دلالت آن كه از پس او جمله استفهامي مي آيد، و تقدير آن است كه: و سيعلم الكافر ان ّ عقبي الدّار لايّهما، او«2» لاي ّ الفريقين تكون. و آن كه «الكافر» خواند، گفت: «لام» جنس است و جنس مشتمل بود بر واحد و جمع. پس در معني فرق نيست ميان هر دو قراءت. وَ يَقُول ُ الَّذِين َ كَفَرُوا لَست َ مُرسَلًا، حق تعالي در اينكه آيت انكار كرد بر كافراني كه منكر بودند نبوّت رسول را- صلوات اللّه عليه و علي آله- گفت مي گويند كافران كه: تو پيغامبر نه اي. تو جواب ده و بگو: كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً بَينِي وَ بَينَكُم، بس است خداي گواه ميان من و شما و آن كس كه علم كتاب

بنزديك اوست. بعضي مفسّران گفتند: عبد اللّه سلام است، و بيشتر مفسّران از قدما و محدّثان و اهل اخبار و اسناد و روايات از موافقان و مخالفان بر آنند كه امير المؤمنين علي است. عبد اللّه بن عطا گفت كه، از باقر- عليه السّلام- پرسيدم كه: و من عنده علم الكتاب، كيست آن كه علم كتاب بنزديك اوست! گفت: علي ّ بن ابي طالب، ----------------------------------- (1). آو، بم، آب، بم، آج، لب: آيت. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: اي. صفحه : 243 و محمّد بن الحنفيّه هم اينكه گفت. و راوي خبر گويد كه با ابو جعفر در مسجد نشسته بودم، عبد اللّه سلام در گوشه اي نشسته بود، گفتم ابو جعفر را كه، مردمان مي گويند كه: و من عنده علم الكتاب اينكه است. گفت: نه، ذاك علي بن ابي طالب. و در شاذّ حسن بصري و سعيد جبير خواندند: و من عنده علم الكتاب، چنان كه «من» حرف جرّ باشد، و «علم» فعل ما لم يسم ّ فاعله، بود، و معني آن كه از او بدانستند كتاب، و ضمير راجع است با نام خداي«1» من عند اللّه علم الكتاب. و روايت كرده اند كه: اينكه قراءت رسول- عليه السّلام- خوانده است. و اللّه اعلم«2». ----------------------------------- (1). قم، آب اي، ديگر نسخه بدلها، بجز مل او. (2). همه نسخه بدلها بصحّته. صفحه : 244 سورة ابراهيم - عليه السّلام اينكه سورت مكّي است در قول مجاهد، و قتاده گفت: مكّي است الّا دو آيت، و هما قوله: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ بَدَّلُوا نِعمَت َ اللّه ِ كُفراً«1» وَ بِئس َ القَرارُ«2»ما «3» دو آيت است در عدد كوفيان، و پنجاه

و چهار در عدد مدنيان، و پنجاه و يك در عدد بصريان. و هشتصد و سي و يك كلمت است، و سه هزار و چهار صد و چهار حرف است. و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه، رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: هر كه سورت ابراهيم بخواند، خداي تعالي«4» از مزد بدهد ده حسنه به عدد هر كه بت پرستند«5» و به عدد هر كه بت نپرستند«6».

[سوره إبراهيم (14): آيات 1 تا 12]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ الر كِتاب ٌ أَنزَلناه ُ إِلَيك َ لِتُخرِج َ النّاس َ مِن َ الظُّلُمات ِ إِلَي النُّورِ بِإِذن ِ رَبِّهِم إِلي صِراطِ العَزِيزِ الحَمِيدِ (1) اللّه ِ الَّذِي لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ وَيل ٌ لِلكافِرِين َ مِن عَذاب ٍ شَدِيدٍ (2) الَّذِين َ يَستَحِبُّون َ الحَياةَ الدُّنيا عَلَي الآخِرَةِ وَ يَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ وَ يَبغُونَها عِوَجاً أُولئِك َ فِي ضَلال ٍ بَعِيدٍ (3) وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول ٍ إِلاّ بِلِسان ِ قَومِه ِ لِيُبَيِّن َ لَهُم فَيُضِل ُّ اللّه ُ مَن يَشاءُ وَ يَهدِي مَن يَشاءُ وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم ُ (4) وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسي بِآياتِنا أَن أَخرِج قَومَك َ مِن َ الظُّلُمات ِ إِلَي النُّورِ وَ ذَكِّرهُم بِأَيّام ِ اللّه ِ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِكُل ِّ صَبّارٍ شَكُورٍ (5) وَ إِذ قال َ مُوسي لِقَومِه ِ اذكُرُوا نِعمَةَ اللّه ِ عَلَيكُم إِذ أَنجاكُم مِن آل ِ فِرعَون َ يَسُومُونَكُم سُوءَ العَذاب ِ وَ يُذَبِّحُون َ أَبناءَكُم وَ يَستَحيُون َ نِساءَكُم وَ فِي ذلِكُم بَلاءٌ مِن رَبِّكُم عَظِيم ٌ (6) وَ إِذ تَأَذَّن َ رَبُّكُم لَئِن شَكَرتُم لَأَزِيدَنَّكُم وَ لَئِن كَفَرتُم إِن َّ عَذابِي لَشَدِيدٌ (7) وَ قال َ مُوسي إِن تَكفُرُوا أَنتُم وَ مَن فِي الأَرض ِ جَمِيعاً فَإِن َّ اللّه َ لَغَنِي ٌّ حَمِيدٌ (8) أَ لَم يَأتِكُم نَبَؤُا الَّذِين َ مِن قَبلِكُم قَوم ِ نُوح ٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِين َ

مِن بَعدِهِم لا يَعلَمُهُم إِلاَّ اللّه ُ جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنات ِ فَرَدُّوا أَيدِيَهُم فِي أَفواهِهِم وَ قالُوا إِنّا كَفَرنا بِما أُرسِلتُم بِه ِ وَ إِنّا لَفِي شَك ٍّ مِمّا تَدعُونَنا إِلَيه ِ مُرِيب ٍ (9) قالَت رُسُلُهُم أَ فِي اللّه ِ شَك ٌّ فاطِرِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ يَدعُوكُم لِيَغفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُم وَ يُؤَخِّرَكُم إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي قالُوا إِن أَنتُم إِلاّ بَشَرٌ مِثلُنا تُرِيدُون َ أَن تَصُدُّونا عَمّا كان َ يَعبُدُ آباؤُنا فَأتُونا بِسُلطان ٍ مُبِين ٍ (10) قالَت لَهُم رُسُلُهُم إِن نَحن ُ إِلاّ بَشَرٌ مِثلُكُم وَ لكِن َّ اللّه َ يَمُن ُّ عَلي مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ وَ ما كان َ لَنا أَن نَأتِيَكُم بِسُلطان ٍ إِلاّ بِإِذن ِ اللّه ِ وَ عَلَي اللّه ِ فَليَتَوَكَّل ِ المُؤمِنُون َ (11) وَ ما لَنا أَلاّ نَتَوَكَّل َ عَلَي اللّه ِ وَ قَد هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصبِرَن َّ عَلي ما آذَيتُمُونا وَ عَلَي اللّه ِ فَليَتَوَكَّل ِ المُتَوَكِّلُون َ (12) «7»

[ترجمه]

دفتري كه فرو فرستاديم«8» به تو تا بيرون آري مردمان را از تاريكيها به روشنايي به فرمان خدايشان به راه«9» خداي بي همتا ستوده«10». ----------------------------------- (1) و 2. سوره ابراهيم (14) آيات 28 و 29. (3). از قم افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل او را. (5). آب، آز: پرستيدند، آج: پرستيد. (6). آب، آز: نپرستيدند، آج: نپرستيد، بم، آب قوله تعالي، مل و اللّه اعلم بصوابه، آج، لب قوله. [.....]

(7). آج، لب ترجمه كرده است به: به نام خداي بخشاينده مهربان. (8). آو، بم، آج، لب آن را. (9). قم: با راه. (10). آو، بم: بستوده، قم: سزاوار حمد. صفحه : 245 خداي است آن كه او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، و واي كافران را از عذابي سخت. آنان كه بگزينند«1» زندگاني نزديكتر«2»

بر باز پسين، و بگردند از راه خداي و طلب كنند آن را كژي، ايشان در گمراهيي دورند. نفرستاديم ما هيچ«3» پيغامبري مگر به زبان قومش تا بيان كند ايشان را. اضلال كند خداي آن را كه خواهد و راه نمايد آن را كه خواهد، و او خداي قادر است و محكم كار. بفرستاديم موسي را به حجّتهاي«4» ما كه بيرون آر قومت را از تاريكيها به روشنايي، و«5» ياد ده ايشان را روزهاي خداي، در آن دليلهايي هست هر صبر كننده اي شكر كننده را. چون گفت موسي قومش را. ياد كني نعمت خداي بر شما، چون برهانيد شما را از آل فرعون كه مي نهادند بر شما«6» بدي عذاب، مي كشتند پسرانتان را و زنده مي كردند زنانتان را، و در آن محنتي بود از خدايتان بزرگ. و چون آگاه كرد خداي شما، اگر شكر كني، بيفزايم شما را و اگر كفران كني عذاب من سخت است. ----------------------------------- (1). قم: برگزيدند. (2). قم: دنيا را، آو، بم، آج، لب: دنيا. (3). قم، آو، بم، آج، لب: از. (4). قم: به نشانهاي. (5). قم، آو، بم، آج، لب با. (6). قم: مي نمودند شما را. صفحه : 246 گفت موسي: اگر كفر آري شما و آنان كه در زمين اند همه، خداي بي نياز و ستوده است. نيامد به شما خبر آنان كه از پيش شما بودند امّت نوح و قوم هود«1» و قوم صالح«2» و آنان كه از پس ايشان بودند! نداند ايشان را مگر خداي آمد به ايشان پيغامبرانشان به حجّتها، باز بردند«3» دستهايشان در دهانهاشان، و گفتند ما كافريم به آنچه فرستاده اند شما را به آن و

ما در شكّيم از آنچه مي خواني ما را با آن به تهمت آرنده. گفتند پيغامبرانشان: در خداي شك ّ است آفريننده آسمانها و زمين، مي خواند شما را تا بيامرزدتان از گناهانتان و باز پس دارد شما را تا به وقتي نام زد«4»! گفتند: نيستي شما مگر آدمي همچو ما، مي خواهي كه برگرداني ما را از آنچه پرستيدند پدران ما، بياري به ما حجّتي روشن«5». گفتند ايشان را پيغامبرانشان: نيستيم ما مگر آدميي مانند شما و لكن خداي منّت نهد بر آن كه خواهد از بندگانش، نباشد ما را كه آريم به شما حجّتي مگر به فرمان خداي، و بر خداي بايد كه توكّل كنند مؤمنان. و چيست«6» ما را كه توكّل نكنيم بر خداي و بنمود ما را ----------------------------------- (1). قم، آو، بم، آج، لب: و عاد. (2). آو، بم، آج، لب: و ثمود. (3). آو، بم، آج، لب: بازردند. (4). قم، آج، لب: نام برده، بم: نام زده. [.....]

(5). قم: هويدا. (6). قم: نيست. صفحه : 247 راه ما، و صبر كنيم بر آنچه رنجه داشتي«1» ما را، و بر خداي بايد تا توكّل كنند توكّل كنندگان. قوله تعالي: الر، بنزديك آن كه گفت، «الر» نام«2» سورت است، گفت: محل ّ او رفع است بر ابتدا، و قوله: كِتاب ٌ، خبر اوست. و آن كه گفت نام قرآن است، همچونين. و آن كه جز اينكه گفت، گفت: او را موضعي نيست از اعراب و مبتداي مقدّري است، و «كتاب» خبر اوست، اي هذا كتاب، أَنزَلناه ُ صفت اوست. حق تعالي گفت: در اينكه آيت و خطاب كرد با رسول كه: اينكه كتاب قرآن، كتابي است كه ما

فرو فرستاديم آن را به تو تا تو مردم را برون آري به او از تاريكيهاي كفر به نور ايمان. و ظلمت و نور، كنايت است از كفر و ايمان. بِإِذن ِ رَبِّهِم، به فرمان خدايشان، إِلي صِراطِ العَزِيزِ الحَمِيدِ، با راه خداي، و آن اسلام است. رمّاني گفت: «ظلمت»، تاريكيي بود در هوا كه منع كند از رؤيت مرئيّات، گفت: و «نور» بياضي باشد شعاعي كه با آن رؤيت صحيح بود. قتاده گفت: مِن َ الظُّلُمات ِ إِلَي النُّورِ، يعني من الضّلالة الي الهدي، و امّا «عزيز»، مرجع او با قادري است [59- ر]، و عزيز گويند مرد قاهر و غالب را من قولهم: من عزّ بزّ، اي من غلب سلب، و نيز عزيز گويند آن را كه ممتنع بود از آن كه بر او ظلم كنند، و اينكه هر دو در حق ّ خداي تعالي روا بود. و عزيز نيز، سخت صعب باشد، يقال: عزّ علي ّ كذا، اي شق ّ و صعب، و عزيز نيز نايافت باشد، من قولهم: اعزّ من الكبريت الاحمر، و اينكه به استقصاتر«3» اينكه رفته است«4». و «حميد»، محمود باشد، فعيل به معني مفعول. اللّه ِ الَّذِي، إبن عامر و نافع خواندند«5» مرفوع بر ابتدا و خبر و الّذي و آنچه از پس اوست از صله او. و باقي قرّاء خواندند: «اللّه» به جر علي انّه بدل من العَزِيزِ الحَمِيدِ، خداي آن است كه هر چه در آسمان و زمين هست او راست به ملك و ملك، ملك از آن جا كه آفريده اوست، به ملك از آن جا كه تصرّف او راست در ----------------------------------- (1). آو، بم، آج، لب: برنجانيد. (2). قم: سر. (3).

همه نسخه بدلها، بجز قم و مل پيشتر از. (4). قم: برفته است. (5). همه نسخه بدلها اللّه. صفحه : 248 آن«1». آنگه گفت: واي بر كافران از عذاب سخت كه برايشان خواهد بودن در دوزخ. آنگه وصف كرد كافران را به آن كه اختيار مي كنند دنيا را و منافع آن را بر آخرت. و محل ّ «الّذين»«2» جرّ«3» است براي آن كه صفت «كافرين» است. و استحباب، طلب محبّت چيز باشد به تعرّض آن، و محبّت ارادت منافع محبوب باشد. و استحباب اينكه جا به معني اختيار است به قرينه «علي»«4»، يقال: استحب ّ كذا علي كذا، اذا اختاره عليه، و منه قوله: وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيناهُم فَاستَحَبُّوا العَمي عَلَي الهُدي«5» وَ يَصُدُّون َ عَن سَبِيل ِ اللّه ِ، بيان كرديم كه: «صدّ»، هم لازم است و هم متعدّي، از راه خداي مي برگردند و ديگران را بر مي گردانند، يعني مسلماني. و سبيل و طريق يكي باشد، و هم مذكّر است و هم مؤنّث. وَ يَبغُونَها عِوَجاً، و طلب كنند آن را كژّي، يعني خواهند تا كژ كنند آن را و در دين و كار و كلام «عوج» گويند به كسر«10» و در چوب و ديوار و آنچه اجسام باشد به فتح «عين» عوج گويند. ----------------------------------- (1). آو، بم، آج، لب به ملك، آب، آز ملك. (2). آج، لب: الذي. (3). مل: خبر. (4). مل ما. (5). سوره فصلت (41) آيه 17. (6). آو، بم، فردا د قيامت/ در قيامت. (7). آج، لب: گذارده. [.....]

(8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: باز جستندي. (9). قم: حريصي. (10). آو، بم، آب، آز عين. صفحه : 249 أُولئِك َ فِي ضَلال ٍ

بَعِيدٍ، ايشان در گمراهي اند دور از ره راست. و «ضلال»، ذهاب باشد از ره صواب، و اصل او هلاك باشد- و كلام در او به استقصاء برفته است. وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول ٍ إِلّا بِلِسان ِ، «ما» نفي است و «من» مؤكّد اوست، حق تعالي گفت: ما نفرستاديم هيچ پيغامبر را الّا به زبان قومش، يعني به لغت ايشان، تا چون با ايشان خطاب كند، خطاب او بدانند. و «لام» در او لام غرض است، گفت: پيغامبران را براي بيان فرستاديم«1». آنگه گفت: فَيُضِل ُّ اللّه ُ مَن يَشاءُ، و خداي اضلال كند، و وجوه آن بگفتيم از: خذلان و تخليت و حكم و تسميت«2» و حرمان ثواب و منع از طريق بهشت، و اهلاك. وَ يَهدِي مَن يَشاءُ، و هدايت دهد آن را كه خواهد، و معني لطف باشد و توفيق و بيان [59- پ]

و حكم و تسميت و راه بهشت و ثواب نمودن. و «فا» براي استيناف آورد، نه براي عطف، و مثله: لِنُبَيِّن َ لَكُم وَ نُقِرُّ فِي الأَرحام ِ«3» وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم ُ، و او عزيز و حكيم است. مجاهد گفت: مورد آيت، مورد منّت است بر رسول- عليه السّلام- كه خداي تعالي گفت: هر پيغامبري را كه فرستادم به قومي فرستادم كه بر لغتي و زباني بودند، مگر تو را كه به كافّة النّاس فرستادم از عرب و عجم و ترك و روم و هند و ساير بلاد، علي اختلاف السنتهم و الوانهم. وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسي بِآياتِنا، و بفرستاديم ما موسي را به آيات ما و دلالات و معجزات، و قوله: أَن أَخرِج، در كلام مخدوفي هست، و التّقدير: و قلنا له ان

اخرج قومك، و گفتيم او را: بيرون آر قومت را از ظلمات كفر به نور ايمان به دعوت به طريق ترغيب و ترهيب. وَ ذَكِّرهُم بِأَيّام ِ اللّه ِ، و ياد ده ايشان را ايّا [م]«4» خداي. «با» زيادت است. و در معني او دو قول گفتند، حسن و قتاده و مجاهد و سعيد جبير گفتند: اي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز آج: فرستاديم. (2). قم و اقدار و تمكين، ديگر نسخه بدلها، بجز لب: و حكمت و تسميت. (3). سوره حج (22) آيه 5. (4). به قياس با نسخه بدلها افزوده شد و نيز فحواي عبارت. صفحه : 250 بنعم اللّه، ايّام كنايت كرد از نعم، و اينكه كنايت معروف است عرب و عجم را«1»، يكي از ما گويد: آن روزگار ما، و دريغا روزگار ما؟ تأسّف خورند بر ايّام در نعمت گذشته، و قول الشاعر: قي اللّه ايّامنا باللّوي و قوله: قي اللّه ايّاما لنا و لياليا و قوله: و]«2» ايّامنا باللّوي هل تعود و قول ابي تمّام من هذا الباب: ء ايّامنا ما كنت«3» الّا مواهبا و كنت باسعاف الحبيب حبايبا و قول ديگر آن است: و ذكّرهم بنقم اللّه في اعدائه، و ياد ده ايشان را كه خداي با امّت سلف چه كرد از كافران، و منه قول الشّاعر: و ايّامنا مشهورة في عدوّنا لها غرر معلومة و حجول و قول عمرو بن كلثوم: و ايّام لنا غرّ طوال عصينا الملك فيها ان ندينا«4» و اگر حمل كنند بر هر دو، اوليتر باشد لاستغراقه المعنيين، و اينكه شاملتر بود فايده را، چنان كه گويند: خذه بالشّدّة و اللّين. آنگه گفت: در اينكه

تذكير و ياد دادن، يا در آن احوال كه در آن ايّام بود، آياتي و علاماتي و دلالاتي و عجايبي هست، هر صبر كننده اي شكر كننده را، و فعّال و فعول، هر دو بناي مبالغت است. وَ إِذ قال َ مُوسي لِقَومِه ِ، آنگه گفت: ياد كن اي محمّد چون گفت موسي قومش را: اذكُرُوا نِعمَةَ اللّه ِ عَلَيكُم، ياد كني نعمت خداي بر شما، چون برهانيد شما را از فرعون و قوم او چون بر شما مي نهادند، يقال: سامه الخسف اذا كلّفه احتمال الضّيم و الظّلم، و محل ّ اينكه جمله نصب است علي الحال. سُوءَ العَذاب ِ، اي شدّة الضّيم ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم چنان كه. (2). از، دا افزوده شد. (3). آو، آز، آب، آج: هل كنت. (4). آز، آب: تدينا. صفحه : 251 ظلم سخت. آنگه تفسير داد آن را بقوله: وَ يُذَبِّحُون َ أَبناءَكُم، و اگر آن را مستقل«1» كنند به فايده اوليتر باشد براي «واو» عطف، چه ميان بدل و مبدل «واو» عطف نباشد، و قبطيان، اسرائيليان را استخدام كرده بودند و خدم خود گرفته، هر كاري سخت ايشان را فرمودندي«2»، چون: سنگ كشيدن و كار گل كردن و ستور داري و بار گران بر گرفتن و مانند اينكه. آنگه گفت«3»: و نيز پسران ايشان را مي كشتند به تهمت وجود موسي- چنان كه قصّه آن برفته است«4»- و دختران را رها مي كردند. و الاستحياء، استبقاء الحي ّ حيّا، و زنان را نمي كشتند كه از اينكه تهمت بري بودند، و نيز تا نسل بني اسرايل به يك بار منقطع«5» نشود. وَ فِي ذلِكُم بَلاءٌ، و در اينكه كه گفته شد، امتحاني و ابتلايي عظيم

بود از خداي تعالي. و «بلاء»، مستعمل بود در نعمت و محنت براي آن كه مراد از او ابتلاست، و ابتلا به هر دو باشد، و اينكه جا«6» هر دو محتمل است، يعني به نجات از آن بلا از خداي نعمتي عظيم بود بر ايشان، يا صبر كردن بر آن، امتحاني بود از خداي تعالي. وَ إِذ تَأَذَّن َ رَبُّكُم، و ياد كن اي محمّد؟ اينكه آيت عطف است [60- ر]

بر آيت اوّل به «واو»، و نيز ياد كن چون اعلام كرد خداي تعالي شما را. و تفعّل، به معني افعل آمده است، نحو قولهم: توعّدته و اوعدته، پس تأذّن به معني آذن«7» است، و الايذان، الاعلام، و اصله: ايقاع الشّي ء في الاذن، و اينكه نيز نعمتي است از خداي تعالي كه اعلام كرد شما را كه اگر شكر من كني، نعمت بر شما زيادت كنم. و گفته اند: الشّكر، قيد النّعمة و صيد لها، قيد است و صيد است نعمت حاصل را، قيد است و بند است. رها نكند«8» تا برود، و نا آمده را صيد است بگيرد و به دام آرد، و از اينكه جاست حديث امير المؤمنين- عليه السّلام- كه گفت: اذا وصلت اليكم اطراف النّعم فلا تنفّروا اقصاها بقلّة الشّكر لها ، گفت: چون اوايل نعمت به شما رسد، اواخر آن را بمرماني به اندكي شكر كردن. و بيان كرديم كه: شكر، اعتراف ----------------------------------- (1). بم، آب، آز: مستقبل. (2). قم: و ايشان را كارهاي سخت فرمودندي. (3). آز، آب: كه همه گفت. [.....]

(4). آو، بم، آب، آز، آج، لب: برفت. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل: بريده. (6). آب، آز:

آن جا. (7). قم، آو، بم: اذّن. (8). آو، بم، آب، آز، آج، لب آن را. صفحه : 252 بود به نعمت منعم با ضربي تعظيم او، و وجوب او از بديهه عقل دانند بضرورت. و وجه وجوب او آن است كه شكر نعمت است، خداي تعالي وعده داد به شكر كردن زيادت نعمت، و تهديد كرد به كفران نعمت انقطاع او، گفت: و اگر كفران كني، عذاب من سخت است، يعني عذاب كنم«1» آن را كه كفران نعمت مي كند، چه بر ترك واجب مستحق ّ عقوبت باشد. وَ قال َ مُوسي إِن تَكفُرُوا، آنگه حكايت كرد از آن كه موسي- عليه السّلام- با آن كافر نعمتان گفت: إِن تَكفُرُوا، اگر كفران كني نعمت خداي را شما، و هر كه در زمين هست به يك بار، خداي«2» هيچ نقصان نبود«3» كه خداي بي نياز است از شكر شما. ابو ادريس الخولاني ّ گفت از أبو ذرّ الغفاري ّ از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- كه گفت: خداي تعالي وحي كرد به بعضي انبياء در بعضي كتب خود: 4»5» عبادي لو ان ّ اوّلكم و آخركم و انسكم و جنّكم اجتمعوا علي اتقي قلب رجل لم يزد ذلك في ملكي شيئا، عبادي لو ان ّ اوّلكم و آخركم و انسكم و جنّكم اجتمعوا علي افجر قلب رجل منكم لم ينقص ذلك من ملكي شيئا، عبادي لو ان ّ اوّلكم و آخركم و انسكم و جنّكم اجتمعوا في صعيد واحد فسألوني حوائجهم«. فاعطيت كلّا منهم ما سأل« لم ينقص ذلك من ملكي شيئا الّا بمقدار ما يغمس احدكم الابرة في اليم ّ فلينظر بم يرجع ، گفت: بندگان من؟ اگر اوّلتان و آخرتان

و انستان و جنّتان«6» مجتمع شوند بر پرهيزگارتر دل مردي، در ملك من هيچ نيفزايد. بندگان من؟ اگر اوّلتان و آخرتان و انستان و جنّتان«7» مجتمع شوند بر فاجرتر دل مردي، از ملك من هيچ نكاهد. بندگان من؟ اگر اوّلتان و آخرتان و انستان و جنّتان مجتمع شوند«8» در يك صعيد، و جمله از من حاجتهاي خود بخواهند و من همه را حاجت روا كنم، از ملك من هيچ نكاهد«9» الّا به ----------------------------------- (1). آب، آز: كنيم. (2). همه نسخه بدلها را. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: نكند. (4). قم: حوائجكم. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: سالوا. (6). آو، بم، آج، لب: پري و آدميان، آب: آج، آز: آدمي و پري. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم: آدمي و پري تان جمع شوند. (8). آو، بم: آدمي و پري تان جمع شوند. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم: بنكاهد. [.....]

صفحه : 253 مقدار آن كه يكي از شما سوزني در دريايي زند، بنگر تا چه آب برگيرد به سوزن از دريا. و قوله: حَمِيدٌ، محتمل است كه به معني مفعول باشد و به معني فاعل، و به معني مفعول، چنان است كه بيان كرديم كه مستحق ّ حمد و شكر باشد و ستوده و پسنديده، و به معني فاعل چنان باشد كه حمد كند آنان را كه شكر نعمت او كنند، و غني است از شكر شاكران تا اگر نكنند او را نقصاني نباشد، و اوّل لا يقتر است اينكه جا براي آن كه معني آن بود كه: اگر خلايق همه كافر شوند و شكر او نكنند، او بي نياز است از شكر ايشان و

در ذات خود حميد است، اگر حمد او كنند و اگر نه. او مستحق ّ حمد است، و به كفران كافران او از آن بنشود كه مستحق ّ حمد و شكر باشد. قوله: أَ لَم يَأتِكُم، آنگه حق تعالي بر سبيل تنبيه گفت: أَ لَم يَأتِكُم، به شما نيامد و به شما نرسيد خبر آنان كه پيش شما بودند از امم سالفه و قوم گذشته«1»! آنگه بدل كرد بر سبيل بيان ايشان را گفت: قوم نوح بودند و قبيله عاد بودند- كه قوم هود پيغامبر بودند- و قبيله ثمود- كه قوم صالح بودند، و آنان كه پس از ايشان«2» بودند كه عدد ايشان و تفاصيل احوال ايشان كس [60- پ]

نداند مگر خداي- جل ّ جلاله. جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنات ِ، پيغامبران ايشان به ايشان آمدند با«3» حجج و بيّنات و آيات و علامات و ادلّه و معجزات، ايشان رد كردند دستهاشان با دهنهاشان. در او چند قول گفتند، عبد اللّه مسعود گفت و إبن زيد: معني آن است كه، انگشت به خشم بر ايشان بكشند«4»، چنان كه گفت: وَ إِذا خَلَوا عَضُّوا عَلَيكُم ُ الأَنامِل َ مِن َ الغَيظِ«5» وَ قالُوا إِنّا كَفَرنا بِما أُرسِلتُم بِه ِ، و گفتند: اينكه كافران پيغامبران را كه: ما كافريم به آنچه شما را به آن فرستاده اند، و ما در شكّيم از آنچه شما ما را با آن دعوت مي كني، شكّي مريب، يعني موجب ريبت و تهمت. قالَت«1» أَ فِي اللّه ِ شَك ٌّ، در خداي شكّي هست كه آفريدگار آسمانها و زمينهاست! براي آن گفتند كه ايشان مقرّ بودند كه: آسمان و زمين خداي آفريد نه بتان جماد، في قوله: وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ

لَيَقُولُن َّ اللّه ُ«2» مِن ذُنُوبِكُم، اوليتر آن است كه «من» صله باشد، و سيبويه گفت: نشايد در«3» موجب «من» زيادت كردن. و ابو علي گفت: تبعيض است، و گروهي گفتند: «من» بدل است، يعني با مغفرت بدل كند از گناه شما [61- ر]. و آن كه گفت: «من» تبعيض است، گفت: تا بعضي گناهانتان بيامرزد، و شايد كه «من»، تبيين باشد و شما را تأخير كند تا به وقتي مسمّي و نام برده، يعني آجال وفات«4» ايشان و وقت مرگشا«5» تا تعجيل نبايد كردن عذاب برايشان به كفرشان پيش حلول اجل مرگشان«6»، ايشان جواب دادند پيغامبران را و گفتند: شما هم چون«7» ما آدمياني، فريشتگان نه اي«8»، و غرض شما در اينكه آن است تا ما را از دين و طريقت پدران ما برگرداني و از معبوداني كه ايشان مي پرستيدند«9». بر اينكه دعوي كه مي كني حجّتي روشن بياري. رسولان ايشان را جواب دادند و گفتند: همچنين است، ما آدميانيم همچون شما ----------------------------------- (1). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، قرآن مجيد لهم. [.....]

(2). سوره لقمان (31) آيه 25 و زمر (39) آيه 38. (3). قم: كه. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: اوقات آجال. (5). مرگشا مرگشان، همه نسخه بدلها: مرگشان. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: آجالشان. (7). قم، آو، بم، آب، آز: همچون، آج، لب: همچو. (8). آو، بم، آج، لب: فرشتگان نه، آب، آز: نه ايد. (9). آو، بم، مي پرستدند. صفحه : 256 و لكن ما را بر شما مزيّتي هست از فضل و منّت خداي كه خداي منّت نهد بر آن كه خواهد از بندگانش، و آن نعمت

اختيار و اجتباء ماست به تحميل رسالت و تخصيص ما به نعمت نبوّت. و آنچه گفتي حجّتي بياري، ما را نباشد كه از خويشتن حجّت آريم مگر به فرمان خداي، چه آنچه شما اقتراح مي كني از معجزات جز مقدور خداي نيست. آنگه گفتند: مؤمنان بر خداي توكّل كنند و بر جز او توكّل نكنند براي اينكه معني ذكر خداي بر توكّل تقديم كرد، كقوله: إِيّاك َ نَعبُدُ وَ إِيّاك َ نَستَعِين ُ«1» وَ ما لَنا، ما را نباشد كه توكّل نكنيم بر خداي، و خداي تعالي ما را هدايت داد از الطاف و توفيق و تمكين و از إزاحت علّت و نصب ادلّت كه ما به اينكه آلات و اسباب طريق حق و ره راست يافتيم به نظر در ادلّه. قوله: وَ قَد هَدانا، «واو» حال است، يعني تا حال اينكه باشد، ما را نرسد كه توكّل بر جز خداي كنيم و ما تن بر آن نهاديم كه بر رنج و بلا و مشقّت شما صبر كنيم، و جمله متوكّلان كه خواهند كه متوكّل ايشان معتمد بود و بر جاي، بر خداي توكّل كنند. قوله تعالي:

[سوره إبراهيم (14): آيات 13 تا 34]

[اشاره]

وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّكُم مِن أَرضِنا أَو لَتَعُودُن َّ فِي مِلَّتِنا فَأَوحي إِلَيهِم رَبُّهُم لَنُهلِكَن َّ الظّالِمِين َ (13) وَ لَنُسكِنَنَّكُم ُ الأَرض َ مِن بَعدِهِم ذلِك َ لِمَن خاف َ مَقامِي وَ خاف َ وَعِيدِ (14) وَ استَفتَحُوا وَ خاب َ كُل ُّ جَبّارٍ عَنِيدٍ (15) مِن وَرائِه ِ جَهَنَّم ُ وَ يُسقي مِن ماءٍ صَدِيدٍ (16) يَتَجَرَّعُه ُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُه ُ وَ يَأتِيه ِ المَوت ُ مِن كُل ِّ مَكان ٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّت ٍ وَ مِن وَرائِه ِ عَذاب ٌ غَلِيظٌ (17) مَثَل ُ الَّذِين َ كَفَرُوا بِرَبِّهِم أَعمالُهُم كَرَمادٍ اشتَدَّت بِه ِ الرِّيح ُ فِي يَوم ٍ

عاصِف ٍ لا يَقدِرُون َ مِمّا كَسَبُوا عَلي شَي ءٍ ذلِك َ هُوَ الضَّلال ُ البَعِيدُ (18) أَ لَم تَرَ أَن َّ اللّه َ خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ بِالحَق ِّ إِن يَشَأ يُذهِبكُم وَ يَأت ِ بِخَلق ٍ جَدِيدٍ (19) وَ ما ذلِك َ عَلَي اللّه ِ بِعَزِيزٍ (20) وَ بَرَزُوا لِلّه ِ جَمِيعاً فَقال َ الضُّعَفاءُ لِلَّذِين َ استَكبَرُوا إِنّا كُنّا لَكُم تَبَعاً فَهَل أَنتُم مُغنُون َ عَنّا مِن عَذاب ِ اللّه ِ مِن شَي ءٍ قالُوا لَو هَدانَا اللّه ُ لَهَدَيناكُم سَواءٌ عَلَينا أَ جَزِعنا أَم صَبَرنا ما لَنا مِن مَحِيص ٍ (21) وَ قال َ الشَّيطان ُ لَمّا قُضِي َ الأَمرُ إِن َّ اللّه َ وَعَدَكُم وَعدَ الحَق ِّ وَ وَعَدتُكُم فَأَخلَفتُكُم وَ ما كان َ لِي عَلَيكُم مِن سُلطان ٍ إِلاّ أَن دَعَوتُكُم فَاستَجَبتُم لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنفُسَكُم ما أَنَا بِمُصرِخِكُم وَ ما أَنتُم بِمُصرِخِي َّ إِنِّي كَفَرت ُ بِما أَشرَكتُمُون ِ مِن قَبل ُ إِن َّ الظّالِمِين َ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (22) وَ أُدخِل َ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها بِإِذن ِ رَبِّهِم تَحِيَّتُهُم فِيها سَلام ٌ (23) أَ لَم تَرَ كَيف َ ضَرَب َ اللّه ُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصلُها ثابِت ٌ وَ فَرعُها فِي السَّماءِ (24) تُؤتِي أُكُلَها كُل َّ حِين ٍ بِإِذن ِ رَبِّها وَ يَضرِب ُ اللّه ُ الأَمثال َ لِلنّاس ِ لَعَلَّهُم يَتَذَكَّرُون َ (25) وَ مَثَل ُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجتُثَّت مِن فَوق ِ الأَرض ِ ما لَها مِن قَرارٍ (26) يُثَبِّت ُ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا بِالقَول ِ الثّابِت ِ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ فِي الآخِرَةِ وَ يُضِل ُّ اللّه ُ الظّالِمِين َ وَ يَفعَل ُ اللّه ُ ما يَشاءُ (27) أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ بَدَّلُوا نِعمَت َ اللّه ِ كُفراً وَ أَحَلُّوا قَومَهُم دارَ البَوارِ (28) جَهَنَّم َ يَصلَونَها وَ بِئس َ القَرارُ (29) وَ جَعَلُوا لِلّه ِ أَنداداً لِيُضِلُّوا عَن سَبِيلِه ِ قُل تَمَتَّعُوا فَإِن َّ مَصِيرَكُم إِلَي النّارِ (30) قُل لِعِبادِي َ الَّذِين َ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ

يُنفِقُوا مِمّا رَزَقناهُم سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِن قَبل ِ أَن يَأتِي َ يَوم ٌ لا بَيع ٌ فِيه ِ وَ لا خِلال ٌ (31) اللّه ُ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً فَأَخرَج َ بِه ِ مِن َ الثَّمَرات ِ رِزقاً لَكُم وَ سَخَّرَ لَكُم ُ الفُلك َ لِتَجرِي َ فِي البَحرِ بِأَمرِه ِ وَ سَخَّرَ لَكُم ُ الأَنهارَ (32) وَ سَخَّرَ لَكُم ُ الشَّمس َ وَ القَمَرَ دائِبَين ِ وَ سَخَّرَ لَكُم ُ اللَّيل َ وَ النَّهارَ (33) وَ آتاكُم مِن كُل ِّ ما سَأَلتُمُوه ُ وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَت َ اللّه ِ لا تُحصُوها إِن َّ الإِنسان َ لَظَلُوم ٌ كَفّارٌ (34)

[ترجمه]

گفتند: آنان كه كافر شدند پيغامبرانشان را«2» بيرون كنيم شما را از زمين ما، يا باز آيي در دين ما، وحي كرد به ايشان خدايشان كه ما هلاك كرديم«3» ظالمان را. و بنشانيم شما را در زمين از پس ايشان، آن آن راست كه بترسد از مقام من و بترسد او وعيد من. طلب فتح كردند و نوميد«4» شد هر متكبّري ستيزه گري. از پس او دوزخ است، و آب دهند او ----------------------------------- (1). سوره فاتحه (1) آيه 5. (2). قم تا. (3). آو، بم، آج، لب: هلاك بر آريم. (4). بم، آج، لب: نوميد شدند. صفحه : 257 را از آبي ز [ر]

دابه«1». فرو برد آنرا و نزديك نبود كه آسان فرو شود آيد به او مرگ از هر جايي و او نباشد مرده و از پس او عذابي بود درشت. مثل آنان كه كافر شدند به خدايشان كارهايشان چون خاكستر«2» بود كه سخت شود به او باد در روز باد سخت«3»، توانايي ندارند از آنچه كرده باشند بر چيزي آن است گمراهيي دور. نبيني كه خداي بيافريد آسمانها و زمين را

به حق و درستي! اگر خواهد ببرد شما را و بيارد خلقي دگر را«4». و نيست آن بر خداي دشخوار«5». برون آيند براي خداي جمله، گويند ضعيفان آنان را كه تكبّر كردند«6»: ما بوديم شما را پسرو، هستي شما بگزيراننده«7» از ما از عذاب خداي! چيزي گويند اگر راه نمودي ما را خداي، راه نمودماني شما را راست است بر ما اگر زاري كنيم يا شكيبايي كنيم، نيست ما را جاي گريزي. ----------------------------------- (1). قم، آو، بم، آج، لب: زرداب. (2). قم، آو، بم، آج، لب: خاكستري. [.....]

(3). قم: روزي كه باد سخت جهد. (4). قم: خلقي نو، آو، بم: خلقي دگر نو. (5). آج، لب: دشوار. (6). قم: گردن كشي كردند. (7). قم: كفايت كنندگان، آو، بم، آج، لب: بگريزنده. صفحه : 258 گويد ابليس چون گزارده شود«1» كار خداي وعده داد شما را وعده اي درست، و من وعده دادم شما را و خلاف كردم و نبود مرا بر شما دستي و قوّتي«2» جز آن كه بخواندم شما را اجابت كردي مرا، و ملامت مكني مرا و ملامت كني خود را، من نيستم فريادرس شما«3»، و شما نيستي فريادرس من، من كافر شدم به آنچه انباز كردي مرا از پيش، اينكه بيدادگران را بود عذابي دردناك. و ببرند«4» آنان را كه ايمان آرند و كار نكو كنند«5» در بهشتهايي كه مي رود از زير آن«6» جويها، هميشه باشند در آن جا به فرمان خدايشان، تحيّت ايشان در آن جا سلام بود. نبيني چگونه زد خداي مثل، سخني پاكيزه چون درختي پاكيزه اصل آن درست بود و شاخ آن در آسمان! بدهد ميوه اش«7» هر سال

به فرمان خداي، بزد خداي مثلها براي مردمان تا مگر ايشان انديشه كنند. و مثل سخني پليد چون درختي پليد باشد كه بكنند از بالاي زمين، نبود آن را«8» قراري. بدارد خداي آنان را كه ايمان آرند به سخن درست در زندگاني دنيا و در آخرت و گمراه كند خداي بيدادگران را، و بكند خداي آنچه خواهد. ----------------------------------- (1). آج، لب: گذارده بود. (2). قم: از حجّتي. (3). آو، بم، آج، لب را. (4). آو، بم: در آرند. (5). قم: كردند نيكيها. (6). آو، بم: در زير آن، آج، لب: از فرود آن. (7). قم، آو: ميويش، آج، لب: بار دهد ميوه اش. (8). قم، آو، آج، لب از. صفحه : 259 نبيني آنان را كه بدل كردند«1» نعمت خداي را به كفران، فرود آورند قوم خود را به سراي هلاك. «2» دوزخ ملازم شوند آن را، و بد جاي«3» است آن. كردند خداي را همسران«4» تا گمراه شوند از راه او، بگو كه برخوردار شوي كه بازگشت شما با دوزخ است. بگو بندگان مرا آنان كه ايمان آوردند تا نماز به پاي دارند و نفقه كنند از آنچه روزي كنيم ما ايشان را پنهان و آشكارا از پيش آن كه آيد روزي كه فروخت نبود در او و نه دوستي. خداي آن است«5» كه بيافريد آسمانها و زمين را و بفرستاد از آسمان آبي، بيرون آورد به او از ميوه ها روزي براي شما و فرمانبردار كرد براي شما كشتي تا بروي«6» در دريا به فرمان او، مسخّر بكرد شما را جويها. و مسخّر بكرد«7» شما را آفتاب و ماه دو ايستاده، و مسخّر بكرد«8» شما

را شب و روز. بداد شما را از هر چه خواستي ازو و اگر بشماري نعمت خداي، بنشماري آن را كه آدمي بيداد كار«9» كافر نعمت است. ----------------------------------- (1). اساس: بدل كرديم، با توجه به اصل عربي و ضبط نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(2). آو، بم، آج، لب در. (3). قم قرار. (4). قم، آو، بم، آج، لب: همتايان. (5). آو، بم: خداي راست، آج، لب: خداست آن. (6). قم، آو، بم، آج، لب: برود. (8- 7). قم: رام كرد. (9). قم، آج، لب: بيدادگر. صفحه : 260 قوله تعالي [62- ر]: وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا لِرُسُلِهِم«1» أَو لَتَعُودُن َّ فِي مِلَّتِنا، يا با دين ما آيي. اينكه «او» به معني «الي ان» او «الّا ان» است، نظير قول القائل: لالزمنّك او تعطيني حقّي، المعني الي ان تعطيني، او الّا ان تعطيني حقّي، و اينكه جا «الّا» لا يقتر است. و اگر گويند كه بر قاعده خود است، بمعني التّخيير«3» روا باشد، و معني آن بود كه شما مخيّري، خواهي با دين ما آيي و در شهر«4» مقام كني، و خواهي بر دين خود مي باشي و از زمين ما بروي. چون ايشان از اينكه دلتنگ شدند، خداي تعالي وحي كرد«5» كه من اينكه كافران را هلاك بر آرم و شما را در زمين بنشانم به جاي ايشان از پس مرگ ايشان تا آنچه ايشان را تمنّا بود در حق ّ پيغامبران، پيغامبران در حق ّ ايشان بديدند. مِن بَعدِهِم، اي من بعد موتهم. ذلِك َ لِمَن خاف َ مَقامِي، اينكه آن راست كه از مقام من بترسد، يعني من قيامه بين يدي ّ«6»، از ايستادن او پيش من، و مثله

قوله: وَ أَمّا مَن خاف َ مَقام َ رَبِّه ِ«7» لا يَسأَم ُ الإِنسان ُ مِن دُعاءِ الخَيرِ«8» وَ تَجعَلُون َ رِزقَكُم«9» لِمَن خاف َ مَقامِي، اي قيامي عليه و حفظي اسبابه و اعماله، اينكه آن راست كه بترسد از قيام من بر او و حفظ من«11» احوال و اعمال او، بيانه قوله: أَ فَمَن هُوَ قائِم ٌ عَلي كُل ِّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت«12» ...، اي حافظ عليها اعمالها. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل الآية. (2). قم، آو، آب، آز: برون. (3). آو، بم، آب، آز، آج: التخيّر. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل ما. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل ايشان. (6). قم السّاعة. (7). سوره نازعات (79) آيه 40. [.....]

(8). سوره فصّلت (41) آيه 9. (9). سوره واقعه (56) آيه 82. (10). همه نسخه بدلها كه ذلك. (11). آو، بم، آب، آز، آج، لب به، مل بر. (12). سوره رعد (13) آيه 33. صفحه : 261 اخفش گفت: ذلك لمن خاف مقامي، اي عذابي. و مراد به «مقام» دوزخ باشد، اي مقامي«1» المخلوق المعدّ للعذاب. وَ خاف َ وَعِيدِ، و از وعيد من بترسد. قوله: وَ استَفتَحُوا، اي استنصروا و طلبوا الفتح و النّصر، و مثله قوله: وَ كانُوا مِن قَبل ُ يَستَفتِحُون َ عَلَي الَّذِين َ كَفَرُوا«2» رَبَّنَا افتَح بَينَنا وَ بَين َ قَومِنا«3»ائتِنا بِعَذاب ِ اللّه ِ إِن كُنت َ مِن َ الصّادِقِين َ«4» وَ إِذ قالُوا اللّهُم َّ إِن كان َ هذا هُوَ الحَق َّ مِن عِندِك َ فَأَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِن َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ«5» ... رَبَّنَا افتَح بَينَنا وَ بَين َ قَومِنا بِالحَق ِّ وَ أَنت َ خَيرُ الفاتِحِين َ«7» أَنِّي مَغلُوب ٌ فَانتَصِر«8»وَ خاب َ كُل ُّ جَبّارٍ عَنِيدٍ، و خائب و نوميد شد هر جبّاري معاند حق كه با حق

بستهيد و از حق برگردد، اينكه قول مجاهد است. قتاده گفت: عنيد آن بود كه استنكاف كند از گفتن: لا اله الا الله. مقاتل گفت: متكبّر باشد. إبن زيد گفت: مخالف حق باشد، و «عنيد» و «عنود» و «معاند»، هر سه يكي باشد، و اصله من العند و هو الجانب، قال الشّاعر: اذا نزلت فاجعلاني وسطا انّي كبير لا اطيق العندا قوله: مِن وَرائِه ِ جَهَنَّم ُ، لفظ «وراء»، مستعمل است هم در پيش و هم در پس، و اينكه جا نيز محتمل است هر دو را. و خلف، لا يقتر است، يعني [62- پ]

دوزخ از ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم، لب: مقام. (2). سوره بقره (2) آيه 89. (3). سوره اعراف (7) آيه 89. (4). سوره عنكبوت (29) آيه 29. (5). سوره انفال (8) آيه 32. (6). همه نسخه بدلها: استعانت. (7). سوره اعراف (7) آيه 89. (8). سوره قمر (54) آيه 10. صفحه : 262 پيش ايشان است و بر ره ايشان است، و ايشان را گذر بر آن جا«1» ست، و اينكه چنان است كه گويند: الموت وراك«2»، مرگ در پيش تو است. و بر امام تفسير دادند اينكه آيت را كه: وَ كان َ وَراءَهُم مَلِك ٌ«3» وَراءَهُم مَلِك ٌ«5» وَ يُسقي مِن ماءٍ صَدِيدٍ، و ----------------------------------- (1). قم: برنجا/ بر آن جا، ديگر نسخه بدلها، بر اينكه جا. [.....]

(2). آب، آز: ورائك. (5- 3). سوره كهف (18) آيه 79. (4). قم: قال. (6). همه نسخه بدلها: ابو عبيده. (7). قم: او. (8). آب، آز: وراءك. صفحه : 263 ايشان را آب دهند از آبي كه زردآبه باشد از خون و ريم

كه از زير كافران بيايد. قتاده گفت: آنچه از قروح و ريشهاي ايشان پالوده شود. محمّد بن كعب و ربيع انس گفتند كه: غساله اهل دوزخ باشد، و آن خون و ريمي باشد كه از فروج زانيان بيايد«1». در خبر مي آيد كه: وليد عبد الملك روزي در بعضي حجره هاي زنان رفت مست، جامعي قرآن نهاده بود، بر گرفت و باز كرد بر سبيل تفأّل تا چه بر آيد، بر آمد: وَ استَفتَحُوا وَ خاب َ كُل ُّ جَبّارٍ عَنِيدٍ، از آن به خشم آمد و جامع بنهاد و كمان بخواست و تير و چندان تير بر آن جا زد تا«2» پاره پاره كرد، و اينكه بيتها مي خواند: أ توعد عد كل ّ جبّار عنيد فها انا ذاك جبّار عنيد اذا ما جئت ربّك يوم حشر فقل يا رب ّ مزّقني الوليد و بعضي اهل سير گفتند كه اينكه وليد يزيد عبد الملك مروان بود. و از جمله زنادقه بود، و از جمله اشعار او در زندقه اينكه بيتهاست: أ توعدني الحساب و لست ادري أ حقّا«3» ما تقول من الحساب فقل للّه يمنعني طعامي و قل للّه يمنعني شرابي قوله: يَتَجَرَّعُه ُ، فرو برد آن را، يعني اينكه كافران جرعه و شربه را، من الجرع، و هو شرب الماء جرعة جرعة. وَ لا يَكادُ يُسِيغُه ُ، و نزديك نباشد كه فرو برد آن را. بعضي گفتند: يكاد، زيادت است، يعني و لا يسيغه، و اينكه قول نيك نيست براي آن كه يكاد را فايده اي جليل هست، و آن آن است كه: نه گوارنده بود و نه نزديك آن بود كه«4» بگوارد، و مانند اينكه در كلام عرب و قرآن بسيار است،

قال اللّه تعالي: وَ لا يَكادُ يُبِين ُ«5» لَم يَكَد يَراها ...«7» وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّع َ أَمعاءَهُم«2»، و قال: يَشوِي الوُجُوه َ بِئس َ الشَّراب ُ«3» [63- ر]. وَ يَأتِيه ِ المَوت ُ مِن كُل ِّ مَكان ٍ، عبد اللّه عبّاس گفت: من كل ّ جهة، از هر جهتي و جانبي. حق تعالي گفت: مرگ به او آيد از هر جانبي و از هر جايي از جهات ست، از پيش و پس و چپ و راست و زير و بالا. إبن جريج گفت و ابراهيم التّيمي ّ كه: از هر جايي از اندامش تا از زير«4» هر موي مرگي بر آيد او را، و اينكه بر طريق مبالغت است. ضحّاك گفت: حتّي من ابهام رجله«5»، تا انگشت پايش، و اينكه را كه موت خواند گفتند: مراد شدايد و بلاياست. وَ ما هُوَ بِمَيِّت ٍ، با اينكه همه مرده نباشد و بنميرد تا باز رهد، و جمع كردن ميان اينكه و آن، اعني نفي و اثبات از دو وجه بود: يكي از اينكه وجه كه گفتيم كه مراد به موت، نه مرگ است، بل مراد اهوال و شدايد است، آن را مرگ خواند بر توسّع تا مناقضه نباشد به نفي و اثبات، و امّا اگر موت بر حقيقت حمل كنند، خداي تعالي هر گه«6» كه او بميرد او را زنده مي كند، چنان كه گفت: كُلَّما نَضِجَت جُلُودُهُم بَدَّلناهُم جُلُوداً غَيرَها«7»وَ مِن وَرائِه ِ عَذاب ٌ غَلِيظٌ، و در پيش او عذابي ستبر«8» باشد. و گفتند: از پس او عذابي باشد عظيم. و گفتند: از پس اينكه عذاب او را عذابي بود غليظ. مَثَل ُ الَّذِين َ كَفَرُوا بِرَبِّهِم- الاية، حق تعالي در اينكه آيت مثل زد اعمال كافران را و

تشبيه كرد آن را به خاكستري كه بادي سخت بر او مسلّط شود تا هيچ بر جاي نماند. و در رفع «اعمالهم» دو قول گفتند: يكي آن كه بدل «مثل» است- بدل اشتمال- و التّقدير: مثل اعمال الّذين كفروا، و از حق ّ بدل اينكه«9» باشد كه آن را اصل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: شربتي. (2). سوره محمّد (47) آيه 15. (3). سوره كهف (18) آيه 29. (4). همه نسخه بدلها: بن. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: رجليه. (6). مل كه خواهد. (7). سوره نساء (4) آيه 56. (8). آل: سطبر. (9). آب، آز بدل اشتمال. صفحه : 265 كنند و مقصود، چنان كه سلب زيد ثوبه، اي سلب ثوب زيد. و جاءني القوم اشرافهم، اي جاءني اشراف القوم، و قوله: يَسئَلُونَك َ عَن ِ الشَّهرِ الحَرام ِ قِتال ٍ فِيه ِ«1» اشتَدَّت بِه ِ الرِّيح ُ، باد به او سخت شود، در روزي كه باد سخت آيد كس نتواند كه از آن چيزي باز دارد، و غرض«2» تشبيه آن است كه: آن عمل كه ايشان مي كنند، همچنان باطل و بي حكم باشد و آن را اثبات«3» و ثوابي نبود كه چنان كه خاكستر خرد را در روز باد سخت. و قوله: يَوم ٍ عاصِف ٍ، در او دو قول گفتند: يكي آن كه يوم عاصف ريحه، روزي كه بادش سخت باشد، و يكي آن كه: يوم ذي ريح عاصف، كقولهم: ليل نائم و يوم ماطر، اي ذات نوم و ذو مطر، و ظاهر آيت صورت احباط دارد و عند تأمّل دليل است بر بطلان احباط، و آن كه هر كجا در قرآن احباط است، مراد نفي وقوع«4» و

قبول است از اصل و بن، براي آن كه باتّفاق اعمال كافران را هيچ وقوعي نباشد تا«5» چيزي بايد«6» كه آن را احباط كند، با اينكه همه حق تعالي بر توسّع آن را تشبيه كرد به رماد حاصل كه باد آن را متفرّق كند به ظاهر حصول اعمال نه به وقوع حكم و استحقاق ثواب بر او، و كذلك قوله: وَ قَدِمنا إِلي ما عَمِلُوا مِن عَمَل ٍ فَجَعَلناه ُ هَباءً مَنثُوراً«7» ذلِك َ هُوَ الضَّلال ُ البَعِيدُ، اختيار كفر و اصرار بر او ضلالي و گمراهي باشد دور«8». أَ لَم تَرَ أَن َّ اللّه َ خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ بِالحَق ِّ، گفت: نبيني كه خداي تعالي آسمان و زمين بيافريد بحق ّ و حكمت، نه به عبث و«9» بازي! ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 217. (2). قم به. (3). قم، لب: اثبات. (4). آب، آز: ندارد. (5). آب، آز: يا . [.....]

(6). آب، آز: باشد، آو، بم، آج: ماند. (7). سوره فرقان (25) آيه 23. (8). اساس: درو، كه تحريف به نظر رسيد، با توجّه به معني و نسخه بدلها تصحيح شد. (9). آب، آز به. صفحه : 266 حمزه و كسائي: خالق السّموات و الإرض خواندند بر اسم فاعل، و باقي قرّاء خواندند: خلق، بر فعل ماضي. إِن يَشَأ يُذهِبكُم [63- پ]، اگر خداي خواهد شما را ببرد و خلقي و جماعتي دگر را بيارد نو. وَ ما ذلِك َ عَلَي اللّه ِ بِعَزِيزٍ، و اينكه بر خداي تعالي دشخوار«1» نيست. وَ بَرَزُوا لِلّه ِ جَمِيعاً، حق تعالي گفت: بيرون آيند از گورها روز قيامت براي خداي، يعني براي عرض بر خداي. آنگه وصف آن مناظره و مجادله كرد كه ميان ايشان

رود، گفت: فَقال َ الضُّعَفاءُ، ضعيفان و مستضعفان گويند متكبّران و جبّاران را: ما در دنيا تبع شما بوديم و به شما اقتدا كرديم ما را از عذاب هيچ كفايت خواهي كردن و بعضي از عذاب ما بر خواهي داشتن! و تبع جمع تابع باشد كحارس و حرس و غايب و غيب و راصد و رصد و باقر و بقر. زجّاج گفت: روا باشد كه مصدر بود به جاي وصف نهاده. متبوعان و مستكبران«2» گويند: لَو هَدانَا اللّه ُ، اگر خداي ما را هدايت دادي و راه نمودي به خلاصي، ما نيز شما را راه نمودماني«3» چون ما را براي خود ره خلاص پيدا نيست براي شما چه خواهيم كردن؟ سَواءٌ عَلَينا، راست است بر ما و بنزديك ما، اگر جزع و زاري كنيم و اگر صبر و شكيبايي كنيم. ما لَنا مِن مَحِيص ٍ، ما را محيصي و مهربي نيست، يقال: حاص فلان عن كذا يحيص حيصا و حيوصا و حيصانا، و منه قولهم: وقع فلان في حيص بيص، اي في امر لا يدري يتقدّم او يتأخّر. مقاتل گفت: اينكه آنگاه گويند كه در دوزخ با يكديگر قرار دهند كه بيايي تا جزع كنيم. پانصد سال جزع كنند هيچ سود ندارد، گويند: بيايي تا صبر كنيم، پانصد سال صبر كنند هم سود ندارد، عند آن گويند: سَواءٌ عَلَينا أَ جَزِعنا أَم صَبَرنا ما لَنا مِن مَحِيص ٍ. وَ قال َ الشَّيطان ُ، لفظ ماضي است و مراد مستقبل، يعني سيقول الشّيطان، ابليس گويد: لَمّا قُضِي َ الأَمرُ، چون كارگزارده«4» شود و ميان مردمان حكم بكنند و اهل بهشت را به بهشت برند و اهل دوزخ را به دوزخ برند. مقاتل گفت:

اينكه سخن در دوزخ گويد چون اهل دوزخ در دوزخ گرفتار شوند، منبري از آتش در دوزخ بنهند، ----------------------------------- (1). بم، آج، آب، لب، آل: دشوار. (2). قم، آب، آز: متكبّران. (3). بم: نموديمي، آج، لب: مي نموديم. (4). آب، آز، آج، لب، مش: گذارده. صفحه : 267 ابليس بر آن منبر شود و كافران و اهل دوزخ در زير منبر او بنشينند و او را ملامت كردن گيرند در آن اضلال و اغواء كه او كرده باشد او گويد: إِن َّ اللّه َ وَعَدَكُم، خداي شما را وعده داد، وعده حق و نويد درست«1»، و من نيز شما را وعده اي دادم و آن وعده خلاف كردم و مرا بر شما دستي و حجّتي و سلطاني نبود بيش از آن كه شما را دعوت«2» كردم مرا اجابت كردي. فَلا تَلُومُونِي، مرا ملامت مكني، خود را ملامت كني. و اينكه آيت من ادل ّ الدّليل است علي فساد مذهب المجبّره، كه اگر خداي تعالي كفر و معاصي در ايشان آفريده بودي، ابليس نگفتي: وَ لُومُوا أَنفُسَكُم، گفتي: خداي را ملامت كني كه مرا و شما را گناهي نيست. ما أَنَا بِمُصرِخِكُم، من فرياد شما نرسم، و شما نيز فرياد من نرسي، چه هر يكي از ما به جرم خود گرفتار است، من به دعوت و شما به اجابت، يقال: استصرخني فأصرخته، اي استغاثني فأغثته، و اصله من الصّراخ و هو الصّياح، و الصّريخ، المصرخ. إِنِّي كَفَرت ُ، من كافرم امروز به آن شرك كه به من آوردي و مرا شريك خداي گفتي، شما در دنيا به من ايمان داشتي، من امروز به ايمان شما كافرم. و حمزه خواند: بمصرخي ّ، به كسر

« يا » و اصل بمصرخيني بوده است، «نون» جمع براي اضافت بيفتاد، دو « يا » مجتمع شدند: يكي « يا » ي جمع و يكي « يا » ي اضافت. آنگه « يا » در « يا » ادغام كردند و « يا » ي دوم را تحريك بايست كردن براي ادغام. آن كه تحريك به كسر كرد، حمل كرد علي المجزوم، فانّه اذا حرّك حرّك الي الكسر«3»، و آن كه به فتح خواند، اختار اخف ّ الحركات«4». آنگه حق تعالي از«5» حكايت بگذشت«6» [64- ر]

از خود مي گويد كه ظالمان و كافران را عذابي مولم سخت باشد. عقبة بن عامر روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- كه او گفت در حديث شفاعت كه عيسي- عليه السّلام- گويد: ذلكم ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: وعده و نويد حق و درست. (2). اساس: وعده، با توجه به معني آيه و اتفاق نسخه بدلها تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: بالكسر. (4). قم، مل، آل، مش: اختيار أخف الحركات كرد، آج، لب كرد. (5). آب، آز، آج، لب، آل، مش اينكه. (6). آو، بم: بگزشت. [.....]

صفحه : 268 النبي الأمي، اينكه آن پيغامبر مكّي است كه من بشارت دادم به او. خداي تعالي مرا گويد: برخيز و شفاعت كن، من برخيزم براي شفاعت، از مجلس من بويي بر آيد كه شنوندگان از آن خوشتر هيچ بوي نشنيده باشند و شفاعت كنم، خداي تعالي قبول شفاعت من كند و مرا نوري دهد از فرق تا قدم و كافران گويند ابليس را كه: مؤمنان را شفيعي پديد آمد و براي ايشان

شفاعت كرد و ايشان را بخواست و مشفّع شد«1» ما را شفيعي نيست جز تو، برخيز و براي ما شفاعت كن كه ما به تو اقتدا كرديم. او برخيزد از مجلس«2» نتني و گندي برآيد كه كس چنان نشنيده باشد. آنگه ايشان را به طعمه دوزخ كنند، عند آن ابليس گويد: إِن َّ اللّه َ وَعَدَكُم وَعدَ الحَق ِّ. قوله: وَ أُدخِل َ الَّذِين َ آمَنُوا، آنگه حق تعالي وصف كرد جاي مؤمنان را، گفت: امّا مؤمنان كه عمل صالح كنند ايشان را به بهشتهايي برند كه در زير درختان آن جويها مي رود و ايشان در آن جا مخلّد«3» مؤبّد باشند، بِإِذن ِ رَبِّهِم، به فرمان خداي«4». و «با» تعلّق دارد بقوله: وَ أُدخِل َ، يعني ايشان را به بهشت به فرمان خداي برند، و روا بود كه به خالِدِين َ تعلّق دارد. تَحِيَّتُهُم فِيها سَلام ٌ، تحيّت ايشان با يكديگر سلام باشد كه بر يكديگر كنند. و تحيّت فريشتگان ايشان را سلام بود، و تحيّت خداي ايشان را سلام بود. آنگه حق تعالي ايمان و كفر را مثل زد به دو درخت، گفت: نمي بيني اي محمّد؟ يعني نمي داني كه چگونه مثل زد خداي تعالي، گفت: كلمتي پاكيزه چون درختي پاكيزه«5» است. مفسّران گفتند: مرا به كلمت پاكيزه، گفتن لا اله الا الله است، بيانه: إِلَيه ِ يَصعَدُ الكَلِم ُ الطَّيِّب ُ«6» أَ لَم تَرَ كَيف َ ضَرَب َ اللّه ُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ. آنگه انس گفت: روزي رسول را- عليه السّلام- قناعي بسر بياوردند، او«6» اينكه آيت برخواند، غرض آن بود كه درخت پاكيزه درخت خرماست. و در كلام محذوفي هست، و التّقدير: كشجرة طيّبة ثمرتها، براي آن كه معلوم است كه درخت خوش نباشد، ميوه او

خوش باشد، و اگر بر عموم حمل كنند و گويند: طيّب«7» منظرها«8» و نضارتها و ظلّها«9» و ثمرتها، بهتر باشد. و بعضي دگر گفتند كه: مرا به «كلمت» دعوت رسول است خلق را با ايمان و عمل صالح، و براي آن «كلمت» خواند آن را كه آن دعوت به كلمات و كلام راست شود. ابو ظبيان گفت از عبد اللّه عبّاس كه: اينكه درختي است در بهشت، اصل آن ثابت و راسخ است در زمين، چه اگر اصلي ثابت ندارد در زمين بر جاي بنماند و برگ و بر نيارد، چه درخت آب از عروق خورد و عروق او در زمين باشد، وَ فَرعُها فِي السَّماءِ، و شاخ آن درخت گفت از بلندي و رفعت در آسمان است، اصلها ثابت و فرعها نابت، اصلها راسخ و فرعها شامخ، اصلها اصيل و فرعها طويل، اصلها منيع و فرعها رفيع، اصلها [غير]

بال و فرعها متعال، اصلها راس و فرعها نام، شعر [64- پ]: رسا اصله تحت الثّري و سمابه الي النّجم فرع لا ينال طويل همچنين اينكه كلمت، اعني شهادت: ان لا اله الّا اللّه در دل مؤمن ثابت و راسخ ----------------------------------- (1). مل: نگزارده بودم. (2). آو، بم، آب، آز، مل: برخاستم، آج، لب، آن: برخواستيم، مش: برخواستم. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: بياورد. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: بنهاد. (5). آج، لب، مش: ابو العاليه. (6). آب، آز، مل: و. (7). قم: طيّبة. [.....]

(8). مش: منظرتها. (9). آو، بم، آب، آز، آج، آل: ظلّتها، مل: طلعها. صفحه : 270 است اصل او، و آن ايمان است«1»: توحيد و عدل و نبوّت

و امامت، تصديق آن به دل است، و فرع او كه گفت اوست«2» بر زبان است چون از زبان بر آيد تا به آسمان رسيدن او را هيچ حجاب نباشد«3»، بيانه: إِلَيه ِ يَصعَدُ الكَلِم ُ الطَّيِّب ُ وَ العَمَل ُ الصّالِح ُ يَرفَعُه ُ«4» تُؤتِي، اي تعطي. و اكل، ميوه باشد، و در «حين»، خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس گفت: به يك روايت مراد به «حين» شش ماه است، و اينكه قول سعيد جبير و قتاده و حسن است، و روايت از باقر و صادق- عليهما السّلام- و مذهب ما اينكه است. و اگر كسي نذر كند كه حيني روزه دارد بنزديك ما شش ماه روزه بايد داشتن«2» او را براي اينكه آيت و بما ثبت عن آل محمّد عليه و عليهم السّلام. و مجاهد و عكرمه و إبن زيد گفتند: مراد يك سال است. عكرمه گفت: عمر عبد العزيز كس فرستاد به من و گفت: من نذر كرده ام كه غلامي در خيانتي«3» كه كرده است يا دستش ببرم يا حيني باز دارم او را. گفت: دستش مبر و لكن يك سال باز دارش كه من از عبد اللّه عبّاس شنيدم كه «حين»، دو است: حيني است كه شناسند و حيني كه نشناسند. امّا آن حين كه نشناسند قوله: وَ مَتاع ٌ إِلي حِين ٍ«4» وَ لَتَعلَمُن َّ نَبَأَه ُ بَعدَ حِين ٍ«5»تُؤتِي أُكُلَها كُل َّ حِين ٍ بِإِذن ِ رَبِّها، از ميان يك سال تا سر«6» سال باشد. ربيع انس گفت: هر بامداد و شبانگاه«7» باشد براي آن كه هر بامداد و شبانگاه اينكه كلمت با عملي كه مؤمن كرده باشد به آسمان برند. سعيد بن المسيّب گفت: مراد دو ماه است براي آن كه خرما بر

درخت بيشتر از دو ماه نباشد. و ضحّاك گفت: هر ساعتي از ساعات شب و روز اگر تابستان باشد و اگر زمستان آن را «حين» خوانند و مراد آن است كه مؤمن خالي نباشد در هيچ وقتي از اوقات از اعمال خير. اهل اشارت گفتند: وجه حكمت«8» در تشبيه اسلام و ايمان به درخت از ----------------------------------- (1). مل: درختي. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: داشت. [.....]

(3). قم، مل: جنايتي. (4). سوره هاي بقره (2) آيه 36 و اعراف (7) آيه 24 و انبياء (21) آيه 111. (5). سوره ص (38) آيه 88. (6). قم: به سر، مل، مش: سه. (7). قم: شبانگاهي. (8). آو، بم، آب، آز، مش: حكم. صفحه : 272 آن جاست [65- ر]

كه درخت تمام نباشد الّا به سه چيز: عرقي ثابت و اصلي قايم و فرعي عالي، همچونين«1» ايمان و اسلام به سه چيز تمام شود: تصديق بالقلب، و اقرار باللّسان، و عمل بالاركان، بيانش حديث رضا- عليه السّلام- از پدرش از پدرانش- عليهم السّلام- از امير المؤمنين از رسول- عليه السّلام- كه گفت: الإيمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالأركان. حميد طويل روايت كرد از انس مالك كه رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: 2»3»4»5»6» مثل هذا الدّين كمثل شجرة« نابتة« الايمان اصلها و الزّكوة فرعها، و الصّيام عرقها«، و التّأخّي« في اللّه ثباتها« و حسن الخلق و رقها و الكف ّ عن محارم اللّه ثمرها فكما لا يكمل الشّجرة الّا بثمرة طيّبة لا يكمل الايمان الّا بالكف ّ عن محارم اللّه ، گفت: مثل اينكه دين چون درختي است رسته، ايمان به خداي

اصل اوست و زكات شاخ اوست، و روزه بيخ اوست. و برادري كردن«7» براي خداي ثبات اوست، و خوي نيكو برگ اوست، و باز ايستادن از محارم«8» ميوه اوست چنان كه درخت تمام نشود الّا به ميوه همچونين«9» ايمان تمام نشود الّا به باز ايستادن از محارم. و حكمت در آن كه آن را به درخت خرما تشبيه كرد آن است كه از همه درختان درخت خرماست كه با آدمي«10» به ماند«11» از آن جا كه هر درخت را كه سر ببرند بار«12» ديگر شاخه ها از او و پيرامن او برآيد جز درخت خرما را كه چون سر او ببرند خشك شود و نيز برگ بر«13» نيارد چون آدمي كه بعد آن كه سرش ببرند نيز زنده نماند، دگر آن كه تا او را بر«14» بر نيفگنند و پيوند نكنند بر«15» نيارد، و آدمي هم چونين«16» بود. و رسول ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: همچنين. (2). مل طيّبة. (3). آج، آل: ثابتة. (4). همه نسخه بدلها: عروقها. (5). آج: التآخي، مل: و الاخ. (6). بم، مش: نباتها، آز: ثيابها. (7). قم، آو، آج، لب، بم، آز با يكديگر. (8). آج، لب: حرام. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: همچنين. (10). آو، لب، بم، آج، آب، مل، آز، مش: به آدمي. (11). مش: بماند. (12). آو، بم، آج، لب، آب، آز، آل، مش: بارهاي. (13). لب: برگ و ب ر، مل: برگ و بار. (14). كذا در اساس و بسياري نسخه بدلها، چاپ شعراني (7/ 23): ابر. (15). آج، آل بر. (16). قم، آو، بم، آب، آز، مش: همچنين. صفحه : 273 - عليه السّلام- گفت: 1»

خير المال سكّة مأبورة و فرس مأسوره«، گفت: بهترين مال رده اي«2» نخل بود پيراسته بر«3» بر افگنده و اسپي كه بسيار زايد. و عبد اللّه عمر گفت روزي رسول- عليه السّلام- صحابه را گفت: آن كدام درخت است كه برگ بنيفگند«4» و آن درخت ماننده ترچيز است به مؤمن! هر كسي از درختان بدوي چيزي مي گفتند، مرا در دل آمد كه درخت خرما باشد، شرم داشتم گفتن. رسول- عليه السّلام- گفت: درخت خرماست. من پدر را گفتم اينكه حال«5»، گفت: اگر بگفته بودي، كان احب ّ«6» الي ّ من حرم النّعم، دوستر داشتمي از شتران سرخ موي. دگر آن كه درخت خرما از فضله تربت آدم بر آمد، چنان كه روايت كردند از رسول- عليه السّلام- كه گفت: اكرموا عمّاتكم، عمّگان خود را گرامي داري. گفتند: يا رسول اللّه؟ عمّگان ما كدامند! گفت: درختان خرما. گفتند: چگونه يا رسول اللّه! گفت: خداي تعالي چون آدم را بيافريد از گل او فضله اي بماند، خداي تعالي از آن درخت خرما آفريد. وَ يَضرِب ُ اللّه ُ الأَمثال َ لِلنّاس ِ، و خداي تعالي براي مردمان مثل مي زند تا همانا ايشان انديشه كنند. آنگه كفر و شرك را در برابر آن بر عكس آن مثل زد به درختي پليد، گفت: وَ مَثَل ُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ، و هي كلمه الكفر و الشرك، كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ، با درختي ماند پليد كه بيخ آن از زمين بر كنده باشند. و الاجتثاث، الاستيصال، بر كنند«7» و بر زمين بيندازند آن را قراري نباشد و از او هيچ نيايد اگر چه برگ سبز دارد و شاخ تر«8» دارد چون بيخ آبخور ندارد، نه برگش سبز بماند نه شاخش تر بماند. مؤرّج

گفت: اشتقاق «اجتثّت» از «جثّه» است اي اخذت جثّتها، اي اصلها و نفسها، او را ثباتي و بقايي نباشد، همچونين«9» اعتقاد و مذهب و طريقت كافر«10» را هيچ اصلي و بقايي نبود [65- پ]. ----------------------------------- (1). آب، آز: مأبورة. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: رسته. (3). قم: پر (با سه نقطه در اصل متن)، آز: تره. (4). آب، آز، آل، مش: نيفگند. (5). قم: من پدر را اينكه حال بگفتم. (6). آو: لعب. [.....]

(7). آب، آز، آل: بركنده. (8). بم، آج، آب: بر. (9). همه نسخه بدلها: همچنين. (10). آو، بم، آج، لب، آب، آز، آل، مش: كافران. صفحه : 274 آنگه گفت: يُثَبِّت ُ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا بِالقَول ِ الثّابِت ِ، گفت: خداي- جل ّ جلاله- به فضل و كرمش مؤمنان را بر جاي بدارد به سخن درست، يعني قول لا اله الا الله. چون اينكه قول از ايشان درست و بر جاي باشد لطف گردد ايشان را و قدم ايشان بر جاي بدارد و آن لطف از قبل خداي بود براي آن كه مكلّف اوست و ممكّن و مبيّن، براي آن با خود حوالت كرد. فِي الحَياةِ الدُّنيا، در زندگاني دنيا و در آخرت. و گفتند: در آخرت عند سؤال گور كه گور اوّل منزل است از منازل آخرت. و گفته اند: فِي الحَياةِ الدُّنيا، في القبر، در گور مي خواهد كه گور در دنيا باشد، وَ فِي الآخِرَةِ عند البعث، چون بر انگيزد«1» او را. مقاتل گفت: اينكه «تثبيت»، آن است كه چون بنده مؤمن را در گور نهند و خاك بر او راست كنند، خداي تعالي فريشته اي را فرستد نام او «دومان»«2»، تا

بيايد و بر او سلام كند و گويد: هم اينكه ساعت دو فريشته سياه«3» منكر به بالين تو خواهند آمدن تا تو را از دين و اعتقاد تو بپرسند. نگر تا نترسي از ايشان و چنان كه در دنيا دانستي جواب ده«4» از خداي و رسول و امام و كتاب، اينكه بگويد و برود. بر اثر او دو فريشته مي آيند: سياه غليظ منكر، از رق چشم، چشمهاي ايشان چون برق خاطف باشد و آواز ايشان چون باد قاصف. هر يكي مقمعه اي از آتش به دست گرفته ايشان را منكر و نكير گويند، در گور آيند و خداي تعالي بنده را زنده كند. او را باز نشانند و گويند: من ربّك و من نبيّك و من امامك و ما دينك و ما كتابك!، خدايت كيست و پيغامبرت كيست و امامت كيست و دينت چيست و كتابت كدام است! او چنان كه داند بگويد كه: اللّه ربّي و محمّد نبيّي، و الإسلام ديني و القران كتابي و علي ّ امامي. آن فريشتگان او را گويند: مرحبا بك عشت سعيدا و مت ّ شهيدا، تا زنده بودي سعيد بودي و چون بمردي شهيدي. اللّهم ارضه كما ارضاك، بار خدايا خشنودش كن چنان كه تو را خشنود كرد. آنگه دريچه اي از بهشت در گور او گشايند تا نسيم بهشت بر او مي جهد«5» و ----------------------------------- (1). آز: برانگيزاند. (2). بم: دودمان، آب، آز: دوما، مل: رومان. (3). قم و. (4). آو، بم، آج، آب، آز، آل، مش: دهي. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مي وزد. صفحه : 275 تحفه هاي بهشت به او«1» مي آرند. آنگه او را گويند: نم نومة العروس،

بخسپ چنان كه عروسان در خوابگاه خود، فذلك قوله: يُثَبِّت ُ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا بِالقَول ِ الثّابِت ِ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ فِي الآخِرَةِ. و اگر مرد كافر بود، خداي تعالي اينكه تلقين نفرمايد و آن فريشته را نفرستد، ناگاه منكر و نكير بيايند«2» و او را گويند: من ربّك و من نبيّك و ما دينك و ما كتابك و من امامك! او گويد: لا أدري، ندانم. او را گويند: لا دريت و لا كنت«3»، مداناش و مباداش«4»، عشت عصيّا و مت ّ شقيّا، تا زنده بودي عاصي بودي، چون بمردي شقي مردي، نم نومة المنهوس«5»، بخسپ چنان كه مارگزيده خسپد. آنگه دري از درهاي دوزخ بر گور او گشايند و از آن مقمعه آتش يكي به سر او فرو كوبند كه همه گور او آتش فرو گيرد. او شهقه اي بزند كه همه حيوانات بشنوند الّا جن ّ و انس، و هر چه بشنود او را لعنت كند، فذلك قوله: وَ يُضِل ُّ اللّه ُ الظّالِمِين َ، يعني خذلان كند كافران را و با خود رها كند. و گفتند: مراد آن است كه خداي هلاك كند ظالمان را. عبد اللّه عبّاس گفت در اينكه آيت: چون بنده مؤمن را وفات رسد، فريشتگان به بالين او حاضر آيند و بر او سلام كنند و او را به بهشت بشارت دهند. و چون جنازه او برگيرند تشييع كنند [66- ر]. چون وقت نماز كردن بود بر او نماز كنند. چون او را دفن كنند، با او در گور شوند و خداي او را زنده باز كند، او را در گور باز نشانند و از او سؤال كنند كه: من ربّك و من نبيّك و ما

شهادتك! خداي تو كيست و پيغامبر تو كيست و گوايي«6» تو چيست! گويد: اللّه ربّي و محمّد نبيّي اشهد«7» ان لا اله الّا اللّه و ان ّ محمّدا رسول اللّه. آنگه گور بر او فراخ كنند، مدّ بصره، چندان كه چشم زخم او باشد. ابو سعيد خدري ّ«8» روايت كند كه: ما با پيغامبر بوديم در جنازه اي، گفت: ايّها النّاس؟ بداني كه اينكه امّت را ابتلا«9» كنند در گور. چون مرد«10» را در گور نهند و قوم ----------------------------------- (1). آب، آز: بر او. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: در آيند. (3). قم، لب: لا ابتليت. (4). لب: راه مياباش. (5). قم، آو، بم، آز، آل، آج: النّهوس، مل: المنهوش، مش: النّموس. [.....]

(6). آو، بم، آز، مش: گواهي. (7). آل، آج: شهادت. (8). آو، بم، آب: خودري. (9). قم: مبتلا. (10). آب، مل، آز: مرده. صفحه : 276 از او برگردند، فريشته اي مي آيد به دست او مطراق«1» سر كجي باشد و خداي او را زنده كند و آن فريشته او را باز نشاند و گويد: چه مي گويي! اگر مرد مؤمن بود گويد: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له و اشهد ان ّ محمّدا عبده و رسوله. آن فريشته گويد: صدقت، راست گفتي. آنگه دري از دوزخ برگشايد و گويد: بنگر اگر كافر بوديت«2» اينكه جاي تو بودي امّا چون مؤمني خداي تعالي آن جاي بدين جاي بدل كرد براي تو، و دري از بهشت در گور او گشايد«3» و گور بر او فراخ كند«4». و امّا كافر و منافق را گويد: چه مي گويي! او گويد: لا ادري، ندانم. او را گويند:

لا دريت«5» و لا اهتديت، مداناش و راه مياباش«6». آنگه دري از بهشت برگشايند و او را گويند«7»: در نگر اگر مؤمن بوديت«8» اينكه جاي تو بودي، امّا چون كافر شدي بدل كردند جاي تو را به اينكه جاي و دري از دوزخ بر او گشايد«9». آنگه آن فريشته از آن مطراق يكي به سر او فرو كوبد كه همه خلايق بشنوند مگر جن ّ و انس. بعضي اصحابان«10» گفتند: يا رسول اللّه؟ هيچ كس نباشد كه فريشته اي با مطراقي بر سر او بايستد و الّا بترسد او و چيزي نتواند گفتن. رسول- عليه السّلام- گفت: يثبّت اللّه الّذين امنوا بالقول الثّابت في الحيوة الدّنيا و في الاخرة. ابو هريره گفت: مرد در گور آواز نعل آنان كه از گور«11» او باز گردند بشنود، اگر مرد مؤمن باشد، نماز او بر سرينانش«12» باشد و زكات او بر راستش و روزه او بر چپش و افعال خير و صدقه و صله«13» و فعل معروف و احسان با مردمان بر پاينانش«14». چون ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مطرقه. (2). قم، آب، مل، آز، آل، مش: بودي، آو، بم: بوديتي. (3). آو، آب، آز، آل، مش: گشايند. (4). آو، بم، آب، آز، آل: كنند. (5). آب، آز، لا ادريت. (6). آو، بم، آب، آز، آج، آل: مدانيا و راه ميابيا. (7). قم: بگشايد و او را گويد. (8). قم، آب، آز، آج: آل، بودي، بم: مي بودي، آو، بوديتي. (9). قم: بم: برگشايد، آب، برگشايند، مل، آز، آل، آج، مش: بر او گشايند. [.....]

(10). آو، بم، آز، آل، آب، آج، لب، مش: صحابه. (11). همه نسخه بدلها، بجز آب:

جنازه. (12). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل و لب: بر بالينش. (13). همه نسخه بدلها، بجز قم رحم. (14). آو، آب، آز، آل: پاينش، بم، آج، لب، مش: پائينش، مل: پايانش. صفحه : 277 فريشته عذاب خواهد تا از قبل سرينان«1» او فراز شود، نمازش گويد تو را از قبل من بر او مدخل نيست و من رها نكنم تو را و راه ندهم به او. به دست راست شود زكات گويد: از پس«2» من راه نيست تو را بر او. به دست چپ فرو شود«3» روزه بر گرداندش، به پاينان«4» شود، فعل خيرات رها نكند او را، گويند: باز نشين. او باز نشيند. او را چنان نمايد كه آفتاب فرو خواهد شدن، گويد: رها كني تا نماز كنم كه نبايد كه فايت شود. گويند: نماز بتوان«5» كردن. آنچه ما تو را پرسيم جواب ده تا چه مي گويي. گويد: چه مي پرسي! گويند: چه گويي در اينكه مرد كه بيامد و اينكه دعوت«6» كرد! گويد: محمّد را مي گويي! گويند: آري. گويد كه: گوايي«7» دهم كه او پيغامبر خداست، صادق و راستيگر«8» است در آنچه گويد. گويند: بر اينكه بودي و بر اينكه مردي و بر اينكه خيزي- ان شاء اللّه. آنگه گور بر او فراخ كنند مقدار هفتاد گز و نوراني كنند. آنگه دري از بهشت بر گور او گشايند و گويند: بنگر كه خداي تعالي براي تو چه بجارده است«9». او شادمانه شود. آنگه دري از دوزخ برگشايند و گويند: بنگر كه خداي تعالي از تو چه صرف كرده است، اگر كافر و عاصي بوديت«10»، جاي تو اينكه جا بودي. او را غبطت

و سرور«11» بيفزايد. آنگه روح او در مرغي از مرغان بهشت نهند [66- پ]

كه در بهشت مي پرد و جسم او خاك شود تا باز آفريدن، و ذلك قوله: يُثَبِّت ُ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا بِالقَول ِ الثّابِت ِ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ فِي الآخِرَةِ. ابو رافع روايت كرد كه: رسول- عليه السّلام- در بقيع غرقد مي رفت و من با او بودم، سه بار گفت: 12» لا هديت، لا هديت« ابو رافع گفت: من پنداشتم كه مرا مي گويد، گفتم: يا رسول اللّه؟ چه جرم كرده ام! گفت: خطاب با تو نيست، خداوند اينكه گور را ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بجز مل و قم و لب: بالين. (2). آب، آز، مش: پيش. (3). آب، آج، آز، آل، مش: فرار شود. (4). آو، بم، آز، آل، آج، لب، مش: به پائين. (5). مل: بتواند، ديگر نسخه بدلها: نتوان. (6). آو، آب، آز، آل، بم، مش كه. (7). آو، بم، مل، آز، آل، آج، لب، مش: گواهي. (8). آو، بم، آب، آز، آل، آج، لب: مش: راست گوي، مل: راست گر. (9). آو، بم، آب، آج، آز، آل، لب، مش: معهد نهاده است، [.....]

(10). همه نسخه بدلها: بودي. (11). آو، بم: سووري (!)، مش: غيظ و سروري. (12). آو، بم، آب، آج، آز، آل، مش لا هديت. صفحه : 278 از من مي پرسند، مي گويد: نشناسم او را. چون نگاه كردند گوري بود كه آن ساعت آب بر او ريخته بودند و صاحبش را دفن كرده. سهل بن عمّار العتكي ّ«1» گفت: يزيد بن هارون را پس مرگ او در خواب ديدم، گفتم: ما فعل اللّه بك، خداي با تو چه كرد! گفت:

دو فريشته به بالين من آمدند- غليظ، منكر- مرا گفتند: خداي تو كيست و دين تو چيست و پيغامبر تو كيست! من محاسن سپيد به دست گرفتم و گفتم: اينكه از من مي پرسي، و من هشتاد سال خلقان را با اينكه دعوت كرده ام؟ برگشتند و برفتند. وَ يُضِل ُّ اللّه ُ الظّالِمِين َ، و اضلال كند خداي«2» ظالمان را، بمعني الخذلان و الحرمان و التّخلية و التّمكين و المنع من الثّواب و الاهلاك. وَ يَفعَل ُ اللّه ُ ما يَشاءُ، و خداي آن كند كه او خواهد. قوله: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ بَدَّلُوا نِعمَت َ اللّه ِ كُفراً«3» وَ أَحَلُّوا قَومَهُم دارَ البَوارِ، و فرود آوردند قوم خود را به سراي هلاك. ----------------------------------- (1). آب، مش: العتلي، مل، آل، آج: العكي. (2). آب، آز مر. (3). آو، بم، آب، آج، لب، آز، آل، مل، مش گفت. (4). قم: مي بايست. (5). قم، كشته شدند، آو، بم، آج، لب، آل: كشته آمدند. (6). آب، آز، خداي تعالي بدر ايشان را به روي در آورد. (7). آو، بم، آب، آج، آز، آل، مش: فرا گذاشت. صفحه : 279 آنگه بيان كرد آن سراي هلاك را، گفت: دوزخ است، جَهَنَّم َ يَصلَونَها، كه ايشان ملازم آن باشند«1»، و بد جاي قرار است آن. و «بوار»، هلاك بود، يقال: بار الشّي ء يبور بورا و بوارا، اذا هلك و بطل، قال إبن الزّبعري: يا رسول المليك ان ّ لساني راتق ما فتقت اذ انا بور وَ جَعَلُوا لِلّه ِ أَنداداً، و كردند خداي را انداد، جمع ندّ، و النّد، المثل، و النّد، الضّد. و گفتند: كلمت از اضداد است. و گفتند: يد، مثلي باشد كه مقاومه و مقابله ديگري را

بشايد«2» كه با او مضادّت كند تا جمع بود ميان هر دو معني. لِيُضِلُّوا عَن سَبِيلِه ِ، كوفيان خواندند به ضم ّ « يا » و كسر «ضاد»، من الاضلال، يعني تا مردمان را گمراه«3» مي كنند از راه او. و باقي قرّاء خواندند: ليضلّوا، به فتح « يا » و كسر «ضاد» من الضّلال، تا گمراه شوند از راه او. قُل تَمَتَّعُوا، بگو كه برخوردار شوي روزي چند به متاع دنيا كه بازگشت شما با دوزخ است، و اگر چه صورت امر است، مراد تهديد است. قُل لِعِبادِي َ الَّذِين َ آمَنُوا، آنگه امر كرد رسول را- عليه السّلام- تا مردمان را نماز فرمايد، گفت: بگو بندگان مرا- آنان كه ايمان آورده اند- تا نماز به پاي دارند و از آنچه ما ايشان را روزي كرده ايم نفقه كنند پنهان و آشكارا، پيش از آن كه روزي آيد [67- ر]

كه در آن روز نه بيع و فروختن باشد و نه دوستي با يكديگر. و فعال مصدر فاعل باشد، يقال: خالّه يخالّه مخالّة و خلالا، من الخلّة، و هي المودّة، قال امرؤ القيس:«4» صرفت الهوي عنهن ّ من خشية الرّدي و لست بمقلي ّ الخلال و لا قالي و مثله قوله: مِن قَبل ِ أَن يَأتِي َ يَوم ٌ لا بَيع ٌ فِيه ِ وَ لا خُلَّةٌ«5» اللّه ُ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً، خداي تعالي داين«6» آيت نعمتهايي كه به آن منّت نهاد بر خلقان بر شمرد، گفت: او آن ----------------------------------- (1). آب، آز و جماعتي. (2). آب، مل، آز، لب: نشايد. (3). آو، بم، آب، آز، آج، لب: اضلال. (4). آز، آل، آج، لب شعر. [.....]

(5). سوره بقره (2) آيه 254.

(6). همه نسخه بدلها: در اينكه، داين/ در اينكه. صفحه : 280 خداي است كه بيافريد آسمانها و زمين و فرو فرستاد از آسمان آبي، يعني آب باران، و به آن آب درختان برويانيد، و از درختان ميوه بر آورد«1» تا روزي بود شما را. و نصب او بر مفعول له باشد، و روا بود كه مصدري بود در جاي حال، اي رازقا لكم. و از نعمتهاي او بر شما آن است كه مسخّر بكرد شما را كشتي تا در دريا مي رود به فرمان او، و نيز جويهاي آب شما را مسخّر بكرد از: فرات و نيل و جيحون و سيحون و جز آن، تا مي رود به آن جا كه شما خواهي و مي راني به آن جا كه خواهي. و نيز آفتاب و ماه را مسخّر بكرد، دائِبَين ِ، دؤوب، مرور الشّي ء علي عادة«2» باشد من الدّأب، و هو العادة. عبد اللّه عبّاس گفت: دؤوبهما في طاعة اللّه، و دگر مفسّران گفتند: دؤوب و سير ايشان در منافع خلقان است از ميوه پختن و كشت پروردن و جز آن، و نيز شب و روز شما را مسخّر بكرد و مذلّل تا متعاقب مي باشند، چون شب برود روز در آيد، و چون روز برود شب در آيد با تعاقب ضياء و ظلمت و زيادت و نقصان. وَ آتاكُم مِن كُل ِّ ما سَأَلتُمُوه ُ، و بداد شما را از هر چه خواستي از او، و «من» تبعيض راست و در محل ّ نصب افتاد، علي انّه مفعول به، و التّقدير: و اتاكم بعض ما سألتموه، بداد شما را بعضي آنچه از او خواستي. و گفتند: مفعول به از كلام محذوف

است، و التّقدير: و اتاكم من كل ّ شي ء سالتموه شيئا. و «ما» نكره موصوفه است، چنان كه مي بيني. و گفته اند مراد به «كل ّ» جل ّ الشّي ء و معظمه است، چنان كه گفت: وَ أُوتِيَت مِن كُل ِّ شَي ءٍ«3» فَتَحنا عَلَيهِم أَبواب َ كُل ِّ شَي ءٍ«4» وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَت َ اللّه ِ لا تُحصُوها، و اگر ----------------------------------- (1). آو، بم، آب، آز، آج، لب، آل، مش: بياورد. (2). قم: عادته، مش: عادات. (3). سوره نمل (27)، آيه 23. (4). سوره انعام (6) آيه 44. (5). كذا، در اساس و قم و مل، ديگر نسخه بدلها ما. (6). آو، بم، آج، آل، مش: راه به آن بنمود. صفحه : 281 نعمت خداي خواهي تا بشماري«1» به آن نرسي«2» و نتواني شمردن آن را از كثرتش، و به شكر آن نرسي«3» به دل و زبان و جهد جهيد. إِن َّ الإِنسان َ لَظَلُوم ٌ كَفّارٌ، آدمي از دأب«4» و عادت او آن است كه ظلم كند و چيز نه به جاي خود نهد، و نعمت بر او خداي كند، او ديگري را شكر و عبادت كند. و گفتند: ظالم نفس خود است و كافر است به نعمت منعمش. و بناي فعول و فعّال مبالغت را باشد، و گفته اند معني آن است كه: آدمي موصوف است به اينكه دو صفت: في حالتي النعمة و الشدّة، در شدّت ظلوم است به جزع و شكايت، و در نعمت كفّار«5» است به جمع و منع. قوله تعالي:

[سوره إبراهيم (14): آيات 35 تا 52]

[اشاره]

وَ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ رَب ِّ اجعَل هَذَا البَلَدَ آمِناً وَ اجنُبنِي وَ بَنِي َّ أَن نَعبُدَ الأَصنام َ (35) رَب ِّ إِنَّهُن َّ أَضلَلن َ كَثِيراً مِن َ النّاس ِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّه ُ مِنِّي وَ مَن عَصانِي فَإِنَّك َ

غَفُورٌ رَحِيم ٌ (36) رَبَّنا إِنِّي أَسكَنت ُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيرِ ذِي زَرع ٍ عِندَ بَيتِك َ المُحَرَّم ِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجعَل أَفئِدَةً مِن َ النّاس ِ تَهوِي إِلَيهِم وَ ارزُقهُم مِن َ الثَّمَرات ِ لَعَلَّهُم يَشكُرُون َ (37) رَبَّنا إِنَّك َ تَعلَم ُ ما نُخفِي وَ ما نُعلِن ُ وَ ما يَخفي عَلَي اللّه ِ مِن شَي ءٍ فِي الأَرض ِ وَ لا فِي السَّماءِ (38) الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي وَهَب َ لِي عَلَي الكِبَرِ إِسماعِيل َ وَ إِسحاق َ إِن َّ رَبِّي لَسَمِيع ُ الدُّعاءِ (39) رَب ِّ اجعَلنِي مُقِيم َ الصَّلاةِ وَ مِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّل دُعاءِ (40) رَبَّنَا اغفِر لِي وَ لِوالِدَي َّ وَ لِلمُؤمِنِين َ يَوم َ يَقُوم ُ الحِساب ُ (41) وَ لا تَحسَبَن َّ اللّه َ غافِلاً عَمّا يَعمَل ُ الظّالِمُون َ إِنَّما يُؤَخِّرُهُم لِيَوم ٍ تَشخَص ُ فِيه ِ الأَبصارُ (42) مُهطِعِين َ مُقنِعِي رُؤُسِهِم لا يَرتَدُّ إِلَيهِم طَرفُهُم وَ أَفئِدَتُهُم هَواءٌ (43) وَ أَنذِرِ النّاس َ يَوم َ يَأتِيهِم ُ العَذاب ُ فَيَقُول ُ الَّذِين َ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرنا إِلي أَجَل ٍ قَرِيب ٍ نُجِب دَعوَتَك َ وَ نَتَّبِع ِ الرُّسُل َ أَ وَ لَم تَكُونُوا أَقسَمتُم مِن قَبل ُ ما لَكُم مِن زَوال ٍ (44) وَ سَكَنتُم فِي مَساكِن ِ الَّذِين َ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم وَ تَبَيَّن َ لَكُم كَيف َ فَعَلنا بِهِم وَ ضَرَبنا لَكُم ُ الأَمثال َ (45) وَ قَد مَكَرُوا مَكرَهُم وَ عِندَ اللّه ِ مَكرُهُم وَ إِن كان َ مَكرُهُم لِتَزُول َ مِنه ُ الجِبال ُ (46) فَلا تَحسَبَن َّ اللّه َ مُخلِف َ وَعدِه ِ رُسُلَه ُ إِن َّ اللّه َ عَزِيزٌ ذُو انتِقام ٍ (47) يَوم َ تُبَدَّل ُ الأَرض ُ غَيرَ الأَرض ِ وَ السَّماوات ُ وَ بَرَزُوا لِلّه ِ الواحِدِ القَهّارِ (48) وَ تَرَي المُجرِمِين َ يَومَئِذٍ مُقَرَّنِين َ فِي الأَصفادِ (49) سَرابِيلُهُم مِن قَطِران ٍ وَ تَغشي وُجُوهَهُم ُ النّارُ (50) لِيَجزِي َ اللّه ُ كُل َّ نَفس ٍ ما كَسَبَت إِن َّ اللّه َ سَرِيع ُ الحِساب ِ (51) هذا بَلاغ ٌ لِلنّاس ِ وَ لِيُنذَرُوا بِه ِ وَ لِيَعلَمُوا أَنَّما هُوَ إِله ٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الأَلباب ِ (52)

[ترجمه]

چون گفت ابراهيم

بار خدايا؟ كن اينكه شهر را ايمن«6» و بپهريزان«7» مرا و پسران مرا از آن كه پرستيم«8» بتان را. بار خدايا؟«9» ايشان گمراه بكردند«10» بسياري را از مردمان، هر كه پسروي كند مرا، او از من است و هر كه عاصي شود در من«11» تو آمرزنده«12» و بخشاينده اي. [67- پ]

بار خداي ما؟ من بنشاندم«13» از فرزندان خود به بياباني«14» بي كشت بنزديك خانه حرامت، بار خدايا تا نماز به پاي دارند كن دلها از مردمان كه فرو ----------------------------------- (1). آو، بم، آب، آز، آل، آج، لب، مش: بر شماريد. (2). آو، بم، آب: برسي. (3). آو، بم، آج، آب: نرسد، مش، لب: نرسيد. (4). آو، بم، آب، آج، آل، آز، مش: ذات. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: كافر. (6). قم: امن. [.....]

(7). قم، آج، آل، لب، مش: بپرهيزان، آو، بم: بپرخيزان. (8). آو، بم، آج، لب، آل: نپرستيم. (9). قم، بم، آج، آل، لب كه. (10). آو، بم: بيراه كردند. (11). قم: نافرماني كند، آو، آج، لب، آل، مش: فرمان نبرد مرا. (12). آو، بم، آج، لب، آل، مش: آمرزگاري. (13). آو، بم، آج، آل: بياراميدم. (14). آو، بم، آج، آل، لب، ش: رودكده. صفحه : 282 شود«1» به ايشان، و روزي ده ايشان را از ميوه ها تا همانا«2» ايشان شكر كنند. خداي ما تو داني آنچه پنهان داريم و آنچه آشكارا د [ا]

ريم و پوشيده نباشد«3» بر خداي هيچ چيز در زمين و نه در آسمان. سپاس خداي را كه داد«4» مرا بر پيري اينكه دو فرزند«5»، خداي من شنونده دعاست. بار خداي من كن مرا به پاي

دارنده نماز و از فرزندانم بار خدايا بپذير دعاي من. بار خداي ما بيامرز مرا و پدر و مادر مرا و مؤمنان را آن روز كه برخيزد«6» شمار. و مپندار خداي را غافل [از]«7» آنچه مي كنند ستمكاران باز پس مي داريم ايشان را«8» براي روزي كه متحيّر ماند«9» در او چشمها. شتابنده برداشته سرهايشان باز نيايد با ايشان چشم ايشان و دلهاشان معلّق بود«10». و ترسان مردمان را از روزي كه آيد به ايشان عذاب. گويند آنان كه ظلم كردند«11»: خداي ما؟ باز پس دار«12» ما را تا به وقتي نزديك تا اجابت كنيم دعاي«13» تو، و ----------------------------------- (1). آو، بم، آج، لب، آل، مش: آرزو كند. (2). قم، آو، بم، آج، لب، آل، مش: مگر. (3). آو، بم، آج، آل، لب، مش: نپوشد. (4). آو، بم، آج، آل، لب: پيدا كرد. (5). آو، بم، آج، لب، آل، مش: اسماعيل و اسحاق كه. (6). آو، بم، آج، لب، آل: ش: به پاي خيزد. [.....]

(7). جاي اينكه كلمه در اساس خالي است، از قم افزوده شد. (8). آو، بم، آج، لب، آل، مش: همي باداريمشان. (9). آو، بم، آج، لب، آل، مش: بيرون خيزد. (10). آو، بم، آب، آج، لب، آل: آرزوي باشد. (11). آو، بم، آب، آج، لب، آل: آن كسها كه ستم كردند. (12). آو، بم، آب، آج، لب، آل: باز هل. (13). آو، بم، آب، آخ، لب، آل: خواندن. صفحه : 283 پسروي كنيم پيغامبران را، نه شما سوگند خورده بودي«1» از پيش از اينكه كه نباشد شما را زوالي! بنشستي«2» در خانه هاي آنان كه ظلم كردند بر خود و پديد آمد شما

را كه چگونه كرديم به ايشان، بزديم براي شما مثلها. و مكر كردند مكرشان«3» و بنزديك خداست مكر ايشان و نه مكر ايشان زايل شود«4» از او كوهها. مپندار خداي را كه خلاف كند وعده خود را با پيغامبرانش، خداي عزيز«5» است، خداوند كينه كشيدن. روزي كه بدل كنند زمين را به جز زمين و آسمانها، و بيرون آيند براي خداي بي همتاي قهر كننده«6». و بيني گناهكاران را آن روز با هم بسته«7» در بندها. پيراهن ايشان از قطران باشد و باز پوشد«8» رويهاي ايشان را آتش. تا جزا كند«9» خداي هر نفسي آنچه كرده باشد كه خداي زود شمار است. ----------------------------------- (1). قم: اي نبودي كه سوگند خوردي، آو، بم، آز، آج، لب، آل، مش، همي نبوديد كه سوگند خورديد. (2). آو، بم، آب، آج، لب، آل: بياراميديد. (3). آو، بم، مش، بسگاليدند سگاليدن ايشان. (4). آو، بم، مش: سگالش ايشان بگردد. (5). آو، بم، آج، آل، لب، ش: بي همتا. (6). آل: قهّار كننده. (7). قم: گردن بسته، آو، بم، آب، آج، لب، آل: هم بستگان، مش: همگنان. [.....]

(8). آو، بم، آج، لب: بر شد، مش: بپوشد. (9). آو، بم: پاداشت دهد، آج، آل، مش: پاداش كند. صفحه : 284 اينكه رسانيدني«1» است براي مردمان و تا بترسانند ايشان را«2» به آن و تا بدانند كه او خدايي است بي همتا«3»، و تا انديشه كنند«4» خداوندان عقلها. قوله«5»: وَ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ رَب ِّ اجعَل هَذَا البَلَدَ آمِناً، حق تعالي گفت: ياد كن اي محمّد، و اينكه فعل مقدّر عامل باشد در ظرف زمان كه «اذ» است. چون گفت ابراهيم بر سبيل دعا

و تضرّع: رَب ِّ، خداي من و پروردگار من؟ كن اينكه شهر را- يعني شهر مكّه را- ايمن«6»، يعني شهري كه مردم در او ايمن«7» باشند، و هذا من باب قولهم: ليل نائم و نهار صائم، اي ينام فيه و يصام فيه، بلدا امنا، اي يؤمن فيه، شهري كه مردم در او ايمن«8» باشند. حق تعالي اينكه دعا به اجابت مقرون كرد و اينكه شهر را كه مكّه است چنان ايمن«9» كرد [68- ر]

كه هيچ وحش و مرغ در او خايف نباشد از خصم خود تا گرگ و ميش و شير و گاف«10» و باز و كبوتر در او به يك جاي«11» باشند و از ايشان گزندي نيايد بر يكديگر، و اگر كسي ده كس بكشد و در آن جا گريزد، تا آن جا بود ايمن«12» بود، و اگر خداوندان خون او را بينند تعرّض نكنند«13» چه آن حرم خداست- جل ّ جلاله- و هر كه در او بود محرّم«14» و محترم بود. وَ اجنُبنِي وَ بَنِي َّ، و بپرخيزان«15» مرا و پسران مرا از آن كه بت پرستيم، يقال: جنبته السّوء اجنبه و اجنبته اجنابا و جنّبته تجنيبا، هر سه بنا متعدّي باشد به دو مفعول، قال الشاعر في الثّلاثي: و تنفض مهده شفقا عليه و تجنبه قلا«16» يصنا الصّعابا«17» ----------------------------------- (1). آو، بم، آج، آل، لب، مش: رسيدني. (7- 2). آو، بم، آج، لب، آل، مش: بيم كنندشان. (3). آو، بم، آج، آل، لب، مش: يگانه است. (4). آو، بم، آج، آب، آل، لب، مش: پنديذيرند. (5). آو، بم، آج، لب، مل، آل، مش تعالي، آب، آز تبارك و تعالي. (6). قم: امن. (12- 9-

8). قم، بم: امن. (10). همه نسخه بدلها: گاو. (11). مل: جمله يك جاي. (13). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نرسانند. (14). مل: عزيز. (15). آب، آج، لب، آل، آز، مش: بپرهيزان، مل: بپنيران، آو كه متن آن با اساس برابر است، در حاشيه با خطّي كهن افزوده: بپريزان. [.....]

(16). آو، بم، آب، آج، مش، آل، آز: فلا. (17). آل، آج: نصب الصّعابا، لب: يصنا الصعابا، ش: يساء الصّوابا. صفحه : 285 و اصنام جمع صنم باشد و آن تمثالي بود مصور به صورتي، قال رؤبة: و هنانة«1» كالزّور يجلي«2» صنمه تضحك عن اشنب عذب ملثمه و معني آيت آن است كه الطافي كه عند آن ايشان اجتناب كنند از عبادت اصنام با ايشان پياپي دار«3». آنگه گفت: رَب ِّ إِنَّهُن َّ أَضلَلن َ كَثِيراً مِن َ النّاس ِ، بار خدايا اينكه بتان گمراه بكردند بسياري مردمان را، يعني به عبادت ايشان بسيار مردمان گمراه شدند چون عند وجود ايشان بود با ايشان حوالت كرد. آنگه گفت: فمن تبعني فانّه منّي، بار خدايا هر كه تابع و پسرو«4» من باشد او از من است و از خودش جدا نمي كنم و فرق«5» نمي كنم او را بر خود. از اينكه جاي گفت رسول- عليه السّلام- سلمان را كه: سلمان منّا اهل البيت. وَ مَن عَصانِي، و هر كه در من عاصي شود تو خداونديي«6» آمرزنده بخشاينده«7». تأويل اينكه بر دو وجه باشد: امّا آن كه «عصيان» او به كفر و عبادت اصنام باشد، آنگه اينكه مشروط بود به توبه، يعني تو بيامرزي و رحمت كني چون توبه كند كه تو آمرزنده و بخشاينده اي. و وجه ديگر آن كه «عصيان»

را حمل كنند به دون«8» كفر، و گويند مراد آن است كه: هر كه به من ايمان آرد«9» و آنگه نافرماني كند مرا به آنچه دون كفر باشد تو خداي او را بيامرزي. و وجه سه ام«10» در آيت آن است كه: روا بود كه در شرع ابراهيم قطع نبود بر عقاب كفّار لا محال، چه اينكه به عقل ندانند به سمع دانند، و روا بود كه در شرع او قطع نبود بر اينكه. و قوله: فَإِنَّك َ غَفُورٌ«11»رَبَّنا، بار خداي ما«1»؟ من بنشاندم از فرزندان خود بعضي را. و «من»، تبعيض راست، اي اسكنت بعض ذريّتي، و شايد كه معني آن بود كه از فرزندان خود يكي را بنشاندم، بر اينكه وجه «من» تبيين بود«2»، و التّقدير: اسكنت واحدا من ذرّيّتي، چنان كه پيش از اينكه بيان كرديم. بِوادٍ، به واديي كه در آن جا زرعي«3» و كشتي نيست، يعني زمين مكّه، عِندَ بَيتِك َ المُحَرَّم ِ، بنزديك خانه حرام تو. قتاده گفت: يعني خانه اي كه تو حرام كرده اي آن را به حرمات تا استحلال نكنند محرّمات تو آن جا از صيد و قطع اشجار و جز آن. اگر گويند، چگونه گفت: عِندَ بَيتِك َ المُحَرَّم ِ، و آن جا خانه نبود، خانه از آن پس بنا كردند، جواب گوييم معني آن است كه: به جاي خانه حرام كه در اوّل بيت المعمور آن جا نهاده بود تا به عهد طوفان نوح با آسمان بردند. و جواب ديگر آن كه: بنزديك جايي كه آن جا خانه حرام بنا خواهند كردن. و قصّه آيت آن است كه سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: چون ابراهيم را-

عليه السّلام- از ساره فرزند نمي بود- از آن جا كه او پير شده بود- و ابراهيم- عليه السّلام- دل در فرزند بسته بود، ساره كنيزكي داشت جوان و پاكيزه با ابراهيم داد و گفت: اينكه را به تو دادم تا باشد كه خداي تعالي تو را از اينكه«4» فرزندي دهد كه از من نمي باشد [68- پ]. ابراهيم- عليه السّلام- با هاجر خلوت كرد، خداي تعالي او را از هاجر اسماعيل داد، و آن نور محمّدي كه در پيشاني پدران پيغامبر- عليه و عليهم السّلام- بودي انتقال افتاد به اسماعيل. ساره را از آن رشكي پديد آمد عظيم«5»، و دلتنگ شد كه او را«6» بايست كه آن شرف او را بودي و آن فرزند از نسل و نژاد او بودي. با ابراهيم ناخوش شد و گفت: نخواهم تا هاجر پيش من باشد، و نيز او را بينم. حق تعالي گفت ابراهيم را كه: او را دو رنج منماي، و چون او با تو اينكه مروّت كرد با او مانند اينكه كن، اينان را از پيش او ببر. ابراهيم- عليه السّلام- گفت: بار خدايا؟ كجا برم اينان را! گفت: آن جا كه تو را فرمايم. آنگه جبريل را فرستاد و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بار خدايا. (2). قم: باشد، آو، بم، مل، آب، آز، مش: را بود. (3). آو، بم، آب، آز: ذرعي. (4). قم: از او، ديگر نسخه بدلها، بجز مل: ندارد. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: رشك عظيم آمد. (6). آو، بم، آب، آج، آز، آل، لب، مش مي. صفحه : 287 گفت: ايشان را به زمين مكّه بر.

جبريل«1» در پيش ايستاد و مي رفت، و ابراهيم- عليه السّلام- بر اثر«2» مي رفت با هاجر و اسماعيل. هر كجا به جايي خوش برسيد آبي و گياهي و عمراني و آبادانيي و خصبي و نعمتي بودي، گفتي: يا جبريل؟ اينكه جا فرود آرم اينان را! گفتي: نه، كه فرمان نيست، تا برسيد«3» به زمين مكّه، و آن زميني است كه در او آبي و گياهي نباشد، و زميني است شوره سنگلاخ كه كشت«4» نرويد. جبريل گفت: اينكه جا فرو نه اينان را و برو. ابراهيم- عليه السّلام- ايشان را آن جا بنهاد و برگرديد به فرمان خداي، هاجر گفت: يا خليل اللّه؟ ما را بر كه رها مي كني! او هيچ جواب نداد. آخر گفت: خداي فرمود تو را كه ما را«5» اينكه جا رها كن«6»! گفت: آري. گفت: خداي تعالي ما را ضايع نكند«7». آنگه آن قدري آب كه در بن«8» مشكي مانده بود«9» به ايشان رها كرد و برفت. ايشان آن آب باز خوردند و تشنه شدند، و كودك تشنه شد و او را شير نماند. نگاه كرد نزديكتر كوه به او و كوتاهتر صفا بود. بر آن جا دويد تا هيچ كسي را بيند و يا آوازي شنود. كس«10» را نديد. از آن جا فرود«11» دويد«12» تا همچونين«13» هفت بار بكرد«14» در بار هفتم آوازي شنيد«15» از اينكه جانب و از آن جانب بنگريد«16» كس را نديد. دگر باره هم آن«17» آواز بشنيد، گفت: اي خداوند اينكه آواز؟ من تو را نمي بينم و آوازت مي شنوم، اگر تواني تا فرياد رسي«18» بكني بكن كه ما هلاك شديم. آن فريشته ظاهر شد و بنزديك اسماعيل آمد

و پاي او بگرفت و پاشنه او در زمين ماليد، چشمه اي آب از زير پاي او روان شد و سر در بيابان نهاد. ----------------------------------- (1). قم، مش عليه السّلام. (2). قم، آز او. (3). آو، بم، آب، آج، آز، آل، لب، مش: برسيدند 4. همه نسخه بدلها، بجز قم و آل بر او. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مرا. (6). آو، بم، آب، آج، آز، آل. لب: كني، مش: كنيد. [.....]

(7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نگذارد. (8). مش، آز، آب، آل: در اينكه. (9). قم، آو، آب، آج، بم، مل، آز، آل، لب: مشك مانده بود، مش: مشك بود. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: هيچكس. (11). همه نسخه بدلها: فرو. (12). همه نسخه بدلها و بر كوه مروه دويد، كس را نديد، دگر باره بر كوه صفا دويد و دگر باره با كوه مروه دويد. (13). قم، مل: همچنين، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (14). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بگرديد. (15). همه نسخه بدلها، بجز آب ضعيف. (16). آو، آج، بم، مل، آل، لب، مش: نگريد، آب، آز: بگرديد. (17). قم: هم از آن، مل، آل، آج، لب، مش: همان. (18). قم، آو، بم، مل، آز، آل، مش: رسي. صفحه : 288 هاجر از آن«1» رنج كه ديده بود و عزّت آب در آن جاي پاره اي ريگ گرد آن بر كرد تا ضايع و پراگنده نشود. رسول- عليه السّلام- گفت: رحم اللّه امّي هاجر ، خداي بر مادرم هاجر رحمت كناد، اگر آن آب رها كردي همه باديه برسيدي و آب روان بودي

در همه باديه. چون خاك گرد آن بر كرد آب بايستاد، از آن جا آب مي گرفت تا چاله اي«2» شد، اينكه است كه امروز چاه زمزم است و اينكه«3» فريشته او را بشارت داد و گفت: اينكه چاهي خواهد بودن كه حاجيان اينكه جا از اينكه جا«4» آب خورند، و اينكه جا خانه اي كند پدر اينكه كودك كه خلايق عالم از جوانب«5» به زيارت اينكه خانه آيند. پس حق تعالي از آن رفتن هاجر از صفا به مروه و از مروه به صفا آن را ركني كرد از اركان حج، و آن سعي است بين الصّفا و المروة. جماعتي از قبيله جرهم آن جا مي گذشتند«6» از دور مرغان را ديدند كه گرد آن جايگاه مي پريدند، گفتند: به هر حال«7» بايد كه آن جايگاه آب بود، كه مرغان جايي گردند«8» كه آب بود. كسي را بفرستادند تا بنگرند«9». زني را ديد و كودكي را تنها. بيامد و ايشان را خبر داد. ايشان بيامدند و گفتند: اي زن؟ تو كيستي! و اينكه جا چه كني تنها«10»! و آن كودك كه راست! و اينكه آب از كجا آمد اينكه جا! كه اينكه زميني است كه تا سيصد چهارصد گز نكنند آب نباشد. گفت: اينكه پسر ابراهيم است- خليل خداي، و او ما را اينكه جا آورد به فرمان خداي. گفتند: اينكه آب كه راست! گفت«11»: آب مراست، و خداي تعالي براي ما پديد كرده است اينكه جا، [69- ر]

گفتند: شايد تا اينكه جا فرود آييم و تو ما را از اينكه آب نصيب كني«12»، و ما تو را متاعي كه ما ----------------------------------- (1). آو، بم، آب، آز: آنچه،

آج، آل، لب: از آن جا. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: غديري. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: آن. (4). قم: اينكه جاي از اينكه جا، آو، بم، آب، آج، آلب، لب، مش: اينكه جا از اينكه چاه، مل: اينكه جاي. (5). مل: از همه جانب. (6). آو: مي گزشتند. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل مي. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل: گردآيند. (9). كذا در اساس و مل، ديگر نسخه بدلها: بنگرد، آب، بم، آو، آج، آز، آل، لب، مش چون بيامد. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: تنها چه مي كني! 11. بم، آج، آل، لب اينكه. (12). آج، لب: دهي. صفحه : 289 داريم نصيب كنيم، و همسايه تو باشيم تا تو تنها نباشي! گفت: روا باشد. ايشان آن جا فرود آمدند- و باقي قصّه در سورة البقرة گفته شده است- و آن كه اسماعيل از ايشان زني بخواست، و هاجر فرمان يافت، و ابراهيم آن جا آمد، في قوله: وَ اتَّخِذُوا مِن مَقام ِ إِبراهِيم َ مُصَلًّي«1» رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ، از جمله دعاي ابراهيم يكي دگر آن بود كه گفت: بار خدايا؟ براي آن تا فرزندان من نماز به پاي دارند، چنان ساز كه دلهاي گروهي مردمان به ايشان مايل شود. «من» تبعيض راست. سعيد جبير گفت: اگر نگفتي من النّاس، و گفتي: افئدة النّاس، همه عالم از گبر و جهود و ترسا و مسلمان به حج آن جا رفتندي. و قوله: تَهوِي إِلَيهِم، اي تميل اليهم و تنحدر اليهم، من هوي اذا انحدر، يقال: هوي يهوي هويّا اذا سقط، و هوي يهوي هوي، اذا اشتهي«2» و احب ّ.

مجاهد گفت: اگر دعا بر اطلاق بودي، پارس و روم و ترك و هند مزدحم شدندي آن جا. وَ ارزُقهُم مِن َ الثَّمَرات ِ، بار خدايا؟ و از ميوه هايي كه اهل دگر شهرها را- كه خداوندان آبند«3»- روزي كرده اي، روزي كن ايشان را تا همانا شاكر شوند نعمت تو را. رَبَّنا إِنَّك َ تَعلَم ُ، آنگه گفت: بار خدايا؟ تو داني آنچه ما پنهان داريم و آنچه آشكارا داريم. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد يأس و اندوه كار هاجر و اسماعيل است، اگر بر زبان رانيم و يا نرانيم تو داني. و دگر مفسّران حمل بر عموم كردند از همه نهانيها و آشكاراها«4»، و آن اوليتر است، لعموم الفائدة. آنگه گفت: وَ ما يَخفي عَلَي اللّه ِ مِن شَي ءٍ، «ما» نفي است، و پوشيده نماند بر خداي- جل ّ جلاله- هيچ چيز در آسمان و زمين. و «من» زيادت است مؤكّد نفي. آنگه اسپاس«5» داري كرد خداي را و شكر گزارد«6»، گفت: اسپاس«7» آن خداي را كه مرا بر پيري اسماعيل و اسحاق بداد- اسماعيل از هاجر و اسحاق از ساره- و اينكه از ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 125. (7- 2). آج: اشهي. (3). آو، بم، آب، آج، آز، آل، مش: آنند. (4). آب، آج، آز: آشكارها. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: سپاس. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: شكر كرد. صفحه : 290 آن پس گفت كه خداي تعالي او را اسحاق بداد از ساره- و قصّه آن در سورت هود برفت. إِن َّ رَبِّي لَسَمِيع ُ الدُّعاءِ، كه خداي من شنونده دعاست، يعني اجابت كننده دعاست، و منه قولهم: سمع اللّه لمن حمده، اي اجاب اللّه لمن

دعاه. رَب ِّ اجعَلنِي، بار خدايا؟ مرا چنان كن كه نماز به پاي دارم، يعني آن الطاف كه به آن نماز به پاي دارم با من پياپي دار«1». وَ مِن ذُرِّيَّتِي، و از فرزندان من، و «من» تبعيض راست. رَبَّنا وَ تَقَبَّل دُعاءِ، بار خدايا بپذير دعاي من، يعني نماز و عبادت من، و از اينكه جاست قول رسول- عليه السّلام-: الدّعاء هو العبادة، و في رواية اخري«2»:3» الدّعاء مخ ّ« العبادة، و بعضي دگر گفتند: چنان كه دعا را نماز خواند«4»، في قوله: وَ صَل ِّ عَلَيهِم إِن َّ صَلاتَك َ سَكَن ٌ لَهُم«5»رَبَّنَا اغفِر لِي، بار خداي ما«6»؟ بيامرز مرا و مادر و پدر مرا، و اينكه دليل مي كند بر آن كه مادر و پدر ابراهيم مؤمن بودند، چه نشايد كه او كافران مصرّ را بر كفر دعا كند به غفران. وَ لِلمُؤمِنِين َ، و مؤمنان را نيز بيامرز آن روز كه حساب بايستد، و مراد به «قيام» ظهور است، كقيام السّاعة و قيام السّوق و قيام الحرب علي ساقها، روزي كه حساب ظاهر شود و سخت گردد. آنگه حق تعالي بر سبيل تهديد و وعيد گفت: وَ لا تَحسَبَن َّ اللّه َ غافِلًا، گمان مبر كه خداي غافل است از آنچه ظالمان مي كنند. و سهو و غفلت يكي باشد و مرجع هر دو با انتفاي«7» علم باشد، و معني آيت آن است كه: به حق ّ ايشان برسم و جزاي ايشان بسزا بدهم، و لكن تأخير مي كنيم. إِنَّما يُؤَخِّرُهُم، جمله قرّاء «يؤخرهم» به « يا » خواندند، خبرا عن اللّه تعالي، و ابو عمرو خواند: نؤخرهم، به «نون»، خبرا منه تعالي [69- پ]

عن نفسه علي سبيل التّعظيم، و تأخير مي كنم ايشان

را براي روزي كه چشمها در او شاخص و متحيّر شود. و شخوص البصر، آن باشد كه چشم گشاده بماند كه بر هم نيايد، و چشم متحيّر چنين باشد، و اينكه كنايت است از هول و فزع و شدّت روز. ----------------------------------- (1). آو، آب، آز، با آن نماز پياپي دارم. (2). آب: آخر. (3). مل: هو. (4). قم: گويند، ديگر نسخه بدلها: خوانند. (5). سوره توبه (9) آيه 103. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم: بار خدايا. (7). همه نسخه بدلها: نفي. صفحه : 291 مُهطِعِين َ، اي مسرعين، شتابزدگان باشند، و نصب او بر حال باشد. سعيد جبير گفت: دويدني باشد چون دويدن گرگ. مجاهد گفت: مديمي«1» النّظر. كلبي گفت: ناظرين. ضحّاك گفت: شديدي النّظر«2» من غير ان يطرف، مي نگرند و چشم برهم نزنند. مقاتل گفت: مقبلين الي النّار، روي به دوزخ نهاده باشند. و اصل اهطاع، اسراع بود، قال الشّاعر: في مهطع سرح كأن ّ زمامه في رأس جذع من اوال«3» مشذّب مُقنِعِي رُؤُسِهِم، سرها برداشته. قتيبي گفت: مقنع آن باشد كه سر بردارد و چشم در پيش دارد و در چيزي مي نگرد چنان كه چشم از او برندارد، و منه: الاقناع في الصّلوة. حسن بصري گفت: روز قيامت همه كس را روي به جانب آسمان بود، كس با كس ننگرد. و اصل كلمت من قنع باشد و اقنع غيره، من باب حفرت«4» بئرا و احفرت زيدا بئرا، اذا جعلته حافرا لها، همچونين«5» اقنع، اي جعل نفسه قانعة«6» في النّظر الي السّماء او الي ما بين يديه لا يرفع طرفه منه. آنگه استعمال كردند في الرّأس و النّظر الي السّماء، قال الشّمّاخ: يباكرن العضاة«7» بمقنّعات

نواجذهن ّ كالحدا«8» الوقيع يصف ابلا ترعي شجر العضاه، يقول يباكرن العضاه بابل مرفوعات الرّؤس، مواجذها كالفؤوس الواقعة عليها، و قال الرّاجز: انغض«9» نحوي رأسه و أقنعا كأنّما أبصر شيئا اطمعا لا يَرتَدُّ إِلَيهِم طَرفُهُم، نظر ايشان با ايشان نيايد، كالشّاخص ببصره، چشم بر هم نزنند. وَ أَفئِدَتُهُم هَواءٌ، عبد اللّه عبّاس گفت: يعني دلهاي ايشان خالي باشد از همه خير«10». مجاهد گفت و إبن زيد: دلهاي ايشان چون هواست، در او هيچ خيري و ----------------------------------- (1). آج: مدين. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و لب: شديد النظر. (3). مل: اواك. (4). مل: حفر. (5). همه نسخه بدلها، همچنين. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: قانعا. (7). اساس و بيشتر نسخه بدلها: العضاة، با توجه به منابع بيت و لغت و مل، تصحيح شد. (8). قم، آب، آج، لب: كالحدّ. (9). اساس و لب، انقض، قم: ابعض، آو، بم، آب، آز، آل، آج، ابعض، مش: ابغض، با توجه به معني بيت تصحيح شد. (10). آو، بم، آج، لب، مش: چيز، آب، آز: چيزها. صفحه : 292 علمي«1» جاي نمي گيرد. سعيد جبير گفت: دلهاي ايشان مضطرب«2» است، آن را قراري نيست در سينه ايشان از خوف و فزع، و اينكه همه وصف روز قيامت است به شدّت و صعوبت و هولناكي. وَ أَنذِرِ النّاس َ يَوم َ يَأتِيهِم ُ العَذاب ُ، و بترسان مردمان را اي محمّد از روزي كه عذاب با ايشان آيد. و نصب «يوم»، بر مفعول دوم «انذر» است نه بر ظرف. قتاده گفت، معني قوله: وَ أَفئِدَتُهُم هَواءٌ، گفت: دلهاي ايشان به حلق رسيده است«3»، كقوله تعالي: وَ بَلَغَت ِ القُلُوب ُ الحَناجِرَ«4» فَيَقُول ُ الَّذِين َ ظَلَمُوا، گويند ظالمان و

كافران: رَبَّنا أَخِّرنا إِلي أَجَل ٍ قَرِيب ٍ، بار خدايا؟ ما را باز پس دار تا به وقتي نزديك. معني آن است كه ما را با دنيا بر و در دنيا ما را مهلتي ده. نُجِب دَعوَتَك َ، تا ما اجابت دعوت تو كنيم و متابعت پيغامبران كنيم«10»، و جزم اينكه فعلها بر جواب امر است، ايشان را بر سبيل تقريع و ملامت گويند: نه سوگند خورده بودي پيش از اينكه كه ما را از والي«11» نخواهد بودن از دنيا و انتقالي با سراي آخرت! و آيت دليل است بر آن كه اهل آخرت مكلّف نباشند، چه اگر مكلّف ----------------------------------- (1). بم، آز، آل، آج: علمي و چيزي. (2). آو، بم، آب، آ، مش: سطبر. (3). قم: رسيده باشد. (4). سوره احزاب (33) آيه 10. (5). آو، بم، آب، آج، آز، آل، مش: الرّجل. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: الظّلمات. (7). نسخه اساس با خط اصلي در حاشيه اينكه كلمه افزوده: اي خالية. (8). كذا در اساس و قم و بم و آج و لب، آب، آز، مش: النّار، آل: الباب، چاپ شعراني (7/ 37): البان. (9). كذا در اساس و آو، بم، آب، آج، آز، آل، مش، قم، لب: مكاسره. [.....]

(10). قم: متابعت كنيم پيغامبران را. (11). از والي: از زوالي، با ادغام دو حرف همجنس، همه نسخه بدلها: زوالي. صفحه : 293 بودندي، ايشان را [70- ر]

حاجت نبودي به آن كه از خداي خواستندي كه ما را با دنيا بر تا ما توبه كنيم و عمل صالح كنيم، بل«1» هم آن جا«2» توبه بكردندي و ايمان آوردندي و به مقصود رسيدندي.

فَيَقُول ُ الَّذِين َ ظَلَمُوا، جز به رفع نشايد براي آن كه اگر به نصب خوانند جواب باشد، و جواب لايق نبود به معني، براي آن كه قول ايشان موقوف نباشد«3» بر انذار رسول- عليه السّلام- ايشان را، في قوله: وَ أَنذِرِ النّاس َ. قوله: وَ سَكَنتُم فِي مَساكِن ِ الَّذِين َ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم، حق تعالي گفت: شما در خانه آن ظالمان كه [بر خود]«4» ظلم كردند بنشستي. وَ تَبَيَّن َ لَكُم كَيف َ فَعَلنا بِهِم، و روشن شد شما را كه ما با ايشان چگونه كرديم«5» انواع عذاب. و قوله: كَيف َ فَعَلنا بِهِم، در جاي فاعل تبيّن است، اي و تبيّن لكم«6» كيفيّة عذابهم. وَ ضَرَبنا لَكُم ُ الأَمثال َ، و براي شما مثلها زديم. وَ قَد مَكَرُوا مَكرَهُم، و ايشان- يعني كافران- مكر خود بكردند، وَ عِندَ اللّه ِ مَكرُهُم، و بنزديك خداست مكر ايشان، يعني جزاي مكر ايشان يا ابطال مكر ايشان، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. وَ إِن كان َ مَكرُهُم لِتَزُول َ مِنه ُ الجِبال ُ، قراءت عامّه به كسر «لام» است، «لام» اوّل، و نصب «لام» دوم. و «ان» به معني «ما» ي نفي است، و المعني: و ما كان مكرهم لتزول منه الجبال، و «لام» براي تأكيد نفي است، مثل قوله: ما كان َ اللّه ُ لِيَذَرَ المُؤمِنِين َ«7» ...، وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُعَذِّبَهُم«8» وَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً«3» وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ«4» وَ مَكَرُوا مَكراً كُبّاراً«5» تَكادُ السَّماوات ُ يَتَفَطَّرن َ مِنه ُ وَ تَنشَق ُّ الأَرض ُ وَ تَخِرُّ الجِبال ُ هَدًّا«6»براي ما «7» و عبد اللّه مسعود و ابي ّ خواندند: و ان كاد«8» مكرهم، و اگر چه نزديك آن است كه از مكر ايشان كوهها زايل شود. و در بعضي تفسيرها آورده اند از امير المؤمنين«9» و

جماعتي مفسّران كه: مراد به اينكه مكر، مكر نمرود است كه خداي تعالي به آن مثل زد، و آن آن بود كه ابراهيم- عليه السّلام-«10» گفت: من تو را دعوت مي كنم با خداي آسمان. او گفت: من خداي زمينم و نمي دانم كه در آسمان خدايي هست. او گفت: خداي آسمان و زمين خداي من ----------------------------------- (1). آو، آب، آج، آز، آل، لب: مش كه. (2). آو، بم، آب، آج، آز، لب، مش، آل: اينكه. [.....]

(3). سوره بقره (2) آيه 143. (4). سوره بقره (2) آيه 45. (5). سوره نوح (71) آيه 22. (6). سوره مريم (19) آيه 90. (7). آو، بم، آب، آج، آز، آل، لب، مش، مل علي. (8). آج، آل: كان. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم علي. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل او را. صفحه : 295 است و اگر تو در ملك زمين دعوي مي كني داني كه تو را در ملك آسمان هيچ بنرود«1»، چه«2» اينكه آفتاب و ماه و ستارگان بر اينكه صفت به فرمان خداي روانند. او گفت: به آسمان روم و بنگرم تا اينكه خداي آسمان چيست، آنگه [70- پ]

چهار بچه كركس بگرفت و ايشان را مي پرورد و گوشت مي داد تا بزرگ شدند و قوي گشتند، و تابوتي بساخت و آن را دو در ساخت: يكي به بالا«3»، يكي به زير. و در آن تابوت نشست و ديگري را با خود در آن جا نشاند و آن تابوت در پاي آن كركسان بست و عصاي ها گرفت«4» و پاره اي گوشت بر سر آن عصا بست و از بالاي آن تابوت بر بست«5» چنان كه

آن كركسان به آن گوشت مي نگريدند و به طمع آن گوشت به جانب بالا«6» مي پريدند. چون در هوا دور برفتند، نمرود صاحبش«7» را گفت: آن در كه بر بالاست بگشاي و بنگر تا به آسمان نزديك شديم يا نه! او در بگشاد و بنگريد، گفت: آسمان هم آن جاست كه بود و هيچ اثر نكرده است اينكه رفتن ما. گفت: در زير بگشاي و بنگر تا از زمين چون افتاده ايم. او در بگشاد و فرو نگريد، گفت: زمين مانند دريايي سپيد«8» مي بينم و كوهها مانند دودي سياه. گفت: رها كن تا برويم. درها فرو كردند و كركسان مي پريدند تا چندان بپريدند كه باد منع كرد ايشان را از پريدن. گفت: درها بگشا و بنگر. او در بالا بگشاد و بنگريد، گفت: آسمان همچنان«9» مي نمايد كه از زمين مي نمود، و در زير بگشاد و بنگريد، گفت: زمين چون دودي سياه مي نمايد، و آوازي شنيد كه گفت: ايّتها الطّاغية«10» اينكه تريد، اي طاغي كجا مي روي! عكرمه گفت«11»: با او در تابوت غلامي بود با كمان و تير. چون به آن جا رسيد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نرود. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: جز. (3). همه نسخه بدلها و. (4). كذا در اساس و قم، مل: و عصايي ترتيب داد، ديگر نسخه بدلها: عصايي فرا گرفت. (5). آو، بم، آب، آج، آل، آز، لب، مش: آن تابوت بر پشت تابوت فرو برد. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بر با، مل: قصد بالا مي كردند. [.....]

(7). آج، آل، لب: مصاحبش. (8). آو، بم، آب، آج، آل، آز، لب،

مش: سبز. (9). آج، لب، آل: همان. (10). كذا، در اساس و قم و مل، ديگر نسخه بدلها: ايّها الطّاغي. (11). آو، بم، آب، آج، لب، آل، مش كه. صفحه : 296 كه بيش از آن نتوانست«1» رفتن، تير بينداخت، باز پس آمد خونالود او گفت: كفيت امر السّماء، كار آسمان كفايت شد مرا. فرّاء گفت: تير در مرغي آمد كه در هوا بود، و گفتند: در ماهيي آمد كه در دريايي از درياهاي هوا بود. آنگه نمرود بفرمود تا عصا باشگونه«2» كردند و آن سركه بر او گوشت بود به زير كردند. كركسان سر به زير نهادند«3»، حق تعالي اينكه مكر را وصف كرد به آن كه به حدّي است كه كوه از او زايل شود، علي سبيل التّوسّع و المبالغة. فَلا تَحسَبَن َّ اللّه َ مُخلِف َ وَعدِه ِ رُسُلَه ُ، گفتند: در كلام تقديم و تأخيري هست، و التّقدير: فلا تحسبن ّ اللّه مخلف رسله وعده، و مثله قول الشّاعر: تري الثّور«4» فيها مدخل الظّل رأسه و سائره باد الي الشّمس اجمع و التّقدير: مدخل رأسه الظّل، و اگر اينكه تقدير نكنند در آيت روا باشد«5»، چه وعد متعدّي است به دو مفعول، اضافت فاعل روا باشد با هر يكي از او. و اگر چه معني آنگه روشنتر بود كه اضافت با مفعول اوّل«6» كنند، چنان كه با فعل صريح«7» هر كدام تقديم كني رواست، يقال: اختلفت فلانا الوعد و اخلفت«8» الوعد فلانا. و در شاذّ خواندند: مخلف وعده رسله، علي تقدير: مخلف رسله وعده، و استشهاد كردند بر اينكه قراءت به قول شاعر: فزججتها بمزجّة زج ّ القلوص ابي مزادة اي زج ّ ابي مزادة القلوص، و اينكه قراءت

معتمد نيست براي آن كه فصل نشايد كردن بين المضاف و المضاف اليه الّا بالظّرف، كقول الشّاعر: كان ّ اصوات من ايغالهن ّ بنا اواخر الميس اصوات الفراريج«9» حق تعالي در اينكه آيت خطاب كرد با رسول، گفت: مپندار كه خداي تعالي وعده اي كه داد«10» پيغامبران خود را، خلاف كند چه خلف وعد بر او روا نباشد و وعده ----------------------------------- (1). آب، آز: نتوانستن. (2). آج، آل، مل: واژگونه. (3). آج، لب: رو به زير نهادند، آل: رو به زير كردند. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و قم و لب: الظّل ّ. (5). آو، بم، آج، آل، مش: نباشد، آب، آز، نبود. (6). آو، بم، آب، آز: او. (7). آج، لب، آل با، آو، بم، آب، آز تا. (8). آج، آل: اختلفت، آز: اخلف. (9). قم: الفراريخ. [.....]

(10). آب، آز: وعده داد كه. صفحه : 297 او پيغامبران را نصرت و ظفر و دولت دادن بر كافران بود. إِن َّ اللّه َ عَزِيزٌ ذُو انتِقام ٍ، كه خداي تعالي عزيز است، ظلم به او راه نبرد«1» و خداوند انتقام و كينه كشيدن است از ظالمان. يَوم َ تُبَدَّل ُ الأَرض ُ غَيرَ الأَرض ِ، گفتند: عامل در «يوم» انتقام است، اي ينتقم من الظّلمة يوم. حق تعالي گفت: من انتقام كشم از ظالمان روزي كه زمين را بدل كنند بجز اينكه زمين [71- ر]، يعني روز قيامت. و در تبديل زمين خلاف كردند، بعضي گفتند: صورت اينكه زمين بگردانند با صورتي و شكلي ديگر، و مرجع اينكه قول با اختلاف تأليف«2» بود. عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و انس مالك و مجاهد گفتند: زمين را بدل كنند به زميني از سيم

سپيد كه بر او گناه نكرده باشند. و روايت كرده اند از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه او گفت: زمين را سيم گرداند خداي تعالي و آسمان را زر«3». سعيد جبير و محمّد بن كعب گفتند: زمين را بدل كنند به زميني چون قرص سپيد تا مؤمن«4» از زير پاي خود مي گيرد«5» آن«6» نان و مي خورد، و اينكه از آن جاست كه سهل بن سعد گفت كه رسول- عليه السّلام- گفت: 7» يحشر النّاس يوم القيامة علي ارض بيضاء عفراء« كقرصة النّقي ّ ليس فيها معلم لاحد. روايتي ديگر از عبد اللّه مسعود آن است كه زمين قيامت از آتش باشد و اهل قيامت از آن جا مي نگرند و غرفات بهشت مي بينند و حوريان«8» را مي بينند، و مردم از گرماي آن آتش چنان شوند كه عرق لگام بر دهن ايشان كند. عبد اللّه عبّاس گفت: زمين همان باشد«9» آكا [م]«10» و جبال«11» بلندي«12» و كوههاي او بدل كنند، چنان كه شاعر گفت: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل، ظلم را به او راه نبود. (2). آب، آز، مش: تأويل. (3). آب، مش سپيد. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مؤمنان. (5). آب، آج، آل، آز، لب، مش: مي گيرند. (6). آو: از. (7). آو، آج، آل، لب، مش: غرّاء، آز، اغرّ. (8). قم، آب، آز: حوران. (9). مش كه. (10). با توجه به قم افزوده شد، آو، آب، آز، مش آجام، آج، آل: آهام. (11). كذا در اساس و قم، آو، بم، آب، آز، ديگر نسخه ها و. (12). آز، مش: بلند. صفحه : 298 فما النّاس بالنّاس الّذين عهدتهم و لا الدّار الّتي كنت

اعرف و بيان اينكه قول، قوله تعالي: وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ الجِبال ِ فَقُل يَنسِفُها رَبِّي نَسفاً، فَيَذَرُها قاعاً صَفصَفاً، لا تَري فِيها عِوَجاً وَ لا أَمتاً«1» يَوم َ تُبَدَّل ُ الأَرض ُ غَيرَ الأَرض ِ، گفتم: يا رسول اللّه؟ خلقان در اينكه وقت كجا باشند كه زمين را بدل كنند! گفت: بر صراط. وَ السَّماوات ُ، و تقدير آن است كه: و تبدّل السّموات غير السّموات، و لكن براي دلالت كلام بر او بيفگند و تبديل آسمان به انتشار كواكب و تكوير آفتاب و خسوف قمر و انفطار و انشقاق آسمان باشد، و قرآن به اينكه جمله ناطق است. وَ بَرَزُوا لِلّه ِ الواحِدِ القَهّارِ، و خلقان بيرون«2» آيند از گورها براي خداي، يعني عرض بر خداي و براي محاسبت با او و براي ثواب و عقاب او، و اينكه حذف كرد لدلالة الكلام عليه. آنگه وصف كرد خداي را به آن كه يكي است بي مثل و مانند، و قهّار است مسلّط بر قهر بندگان، و معني او راجع باشد با قادري. وَ تَرَي المُجرِمِين َ، حق تعالي در اينكه آيت گفت كه«3»: از اهوال و شدايد اينكه روز، يعني روز قيامت، آن باشد كه تو خلقان را بيني و گناهكاران را. و مجرم فاعل جرم باشد، كالمذنب فاعل الذّنب«4». مُقَرَّنِين َ فِي الأَصفادِ، كه دستهاي ايشان به غل با گردن بسته باشند. و گفته اند: مقرّنين، اي مشدودين الي قرنائهم، هر يكي را از ايشان با قريني از آن او در هم بسته باشند. و گفته اند: هر يكي را با ديوي در سلسله اي با هم بسته باشند، و قرنت الشّي ء بالشّي ء و قرنت بينهما، اي جمعت بينهما. و التّقرين، تكثير الفعل منه، و

هذا قرين ذلك، اي مثله و ممّا«5» يقرن«6» اليه. فِي الأَصفادِ، جمع صفد، و صفد قيد باشد و غل باشد همچنين. و صفدت الرّجل اذا قيّدته و صفّدته لتكثير الفعل. و قال عمرو بن كلثوم: ----------------------------------- (1). سوره طه (20) آيات 105 تا 107. [.....]

(2). آو، بم، آب، آز: برون. (3). آو، بم، آب، آج، لب، آز، مش: يكي. (4). قم: ندارد. (5). آو، بم، آب، آز: كما. (6). مل: لب: يقرب. صفحه : 299 فابوا بالنّهاب و بالسّبايا و ابنا بالملوك مصفّدينا [71- پ]

و اصفدته اذا اعطيته، و قال الأعشي: تضيّفته يوما فاكرم مجلسي«1» و اصفدني علي الزّمانة قائدا و قال الذّبياني: هذا الثّناء فان تسمع لقائله فما عرضت أبيت اللّعن بالصّفد و عطا را از اينكه جا صفد خوانند كه بند پاي معطي شود، چنان كه متنبّي گفت: من وجد الاحسان قيدا تقيّدا سَرابِيلُهُم مِن قَطِران ٍ، پيرهنهاي«2» ايشان از قطران باشد، واحدها سربال، قال امرؤ القيس: عوب تنسّيني اذا قمت سربالي و قطران اينكه«3» باشد كه كه در شتر مالند. و در او چند لغت است: قطران، و قطران، و قطران، به فتح «قاف» و كسر او و اسكان «طا»، و فتح «قاف» و كسر «طا»، قال ابو النّجم: جون كأن ّ العرق المنتوحا«4» البسه القطران و المسوحا و براي آن گفت كه پيرهن«5» ايشان از قطران باشد كه آتش به او مسرعتر باشد. و از عبد اللّه عبّاس روايت كردند كه او خواند: سرابيلهم من قطران، اي من نحاس ذائب، پيرهنهاي«6» ايشان از مس گداخته باشد، و القطر، النّحاس، من قوله: آتُونِي أُفرِغ عَلَيه ِ قِطراً«7» وَ تَغشي وُجُوهَهُم ُ النّارُ، و آتش

روي ايشان باز پوشد. لِيَجزِي َ اللّه ُ كُل َّ نَفس ٍ ما كَسَبَت، تا خداي جزا كند هر كس را به آنچه كرده ----------------------------------- (1). كذا در اساس و همه نسخه بدلها و تفسير طبري و تفسير مجمع البيان، ديوان اعشي (بيروت 1980) ص 103 و لسان العرب: فقرّب مقعدي. (2). آو: پرهنا، قم، مل، لب: پيراهنها. (3). همه نسخه بدلها، بجز آج و لب: آن. (4). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، ضبط قرطبي و طبري نيز چنين است، چاپ شعراني: المسفوحا. (5). آو، بم، پراهن، ديگر نسخه بدلها: پيراهن. (6). بم: پرهنها، آو، پراهنها، ديگر نسخه بدلها: پيراهنها. (7). سوره كهف (18) آيه 96. صفحه : 300 باشد«1»، و آيت دليل استحقاق مي كند و آنچه«2» جزا بر عمل باشد. إِن َّ اللّه َ سَرِيع ُ الحِساب ِ، كه خداي تعالي زود شمار است بر آن معاني كه گفته شده است. هذا بَلاغ ٌ لِلنّاس ِ، إبن زيد و جماعتي مفسّران گفتند: هذا، اشارت است به قرآن، اينكه قرآن بلاغ است، يعني بيان است مردمان را. و گفتند: تبليغ است از توبه مردمان و رسانيدن. وَ لِيُنذَرُوا، و تا ايشان را به آن بترسانند و اعلام كنند با تخويف. وَ لِيَعلَمُوا أَنَّما هُوَ إِله ٌ واحِدٌ، و تا بدانند كه او يك خداست، او را مثل و مانند و شريك و شبيه نيست. وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الأَلباب ِ، و تا انديشه كنند خداوندان آن«3» عقلها كه فكر و انديشه و نظر برايشان واجب است- و اللّه ولي ّ التّوفيق. ----------------------------------- (1). قم: بود، آو، آب، مل، آز، مش: باشند. (2). همه نسخه بدلها: بجز قم و مل: بر آنچه. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 301 سورة الحجر اينكه سورت مكّي است في قول قتاده و مجاهد، و عدد آياتش نود و نه است و كلماتش شصد«1» و پنجاه و چهار كلمت است، و حروفش دو هزار و هفصد«2» و شست«3» حرف است. و روايت است از زرّ حبيش، از ابي ّ كعب كه رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله گفت: هر كه سورة الحجر بخواند خداي تعالي او را ده حسنه بنويسد به عدد مهاجر و انصار و به عدد آنان كه به«4» رسول استهزا كردند.

[سوره الحجر (15): آيات 1 تا 44]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ الر تِلك َ آيات ُ الكِتاب ِ وَ قُرآن ٍ مُبِين ٍ (1) رُبَما يَوَدُّ الَّذِين َ كَفَرُوا لَو كانُوا مُسلِمِين َ (2) ذَرهُم يَأكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلهِهِم ُ الأَمَل ُ فَسَوف َ يَعلَمُون َ (3) وَ ما أَهلَكنا مِن قَريَةٍ إِلاّ وَ لَها كِتاب ٌ مَعلُوم ٌ (4) ما تَسبِق ُ مِن أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَستَأخِرُون َ (5) وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّل َ عَلَيه ِ الذِّكرُ إِنَّك َ لَمَجنُون ٌ (6) لَو ما تَأتِينا بِالمَلائِكَةِ إِن كُنت َ مِن َ الصّادِقِين َ (7) ما نُنَزِّل ُ المَلائِكَةَ إِلاّ بِالحَق ِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنظَرِين َ (8) إِنّا نَحن ُ نَزَّلنَا الذِّكرَ وَ إِنّا لَه ُ لَحافِظُون َ (9) وَ لَقَد أَرسَلنا مِن قَبلِك َ فِي شِيَع ِ الأَوَّلِين َ (10) وَ ما يَأتِيهِم مِن رَسُول ٍ إِلاّ كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ (11) كَذلِك َ نَسلُكُه ُ فِي قُلُوب ِ المُجرِمِين َ (12) لا يُؤمِنُون َ بِه ِ وَ قَد خَلَت سُنَّةُ الأَوَّلِين َ (13) وَ لَو فَتَحنا عَلَيهِم باباً مِن َ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيه ِ يَعرُجُون َ (14) لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَت أَبصارُنا بَل نَحن ُ قَوم ٌ مَسحُورُون َ (15) وَ لَقَد جَعَلنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرِين َ (16) وَ حَفِظناها مِن كُل ِّ شَيطان ٍ رَجِيم ٍ (17) إِلاّ مَن ِ استَرَق َ السَّمع َ فَأَتبَعَه ُ شِهاب ٌ مُبِين ٌ (18)

وَ الأَرض َ مَدَدناها وَ أَلقَينا فِيها رَواسِي َ وَ أَنبَتنا فِيها مِن كُل ِّ شَي ءٍ مَوزُون ٍ (19) وَ جَعَلنا لَكُم فِيها مَعايِش َ وَ مَن لَستُم لَه ُ بِرازِقِين َ (20) وَ إِن مِن شَي ءٍ إِلاّ عِندَنا خَزائِنُه ُ وَ ما نُنَزِّلُه ُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعلُوم ٍ (21) وَ أَرسَلنَا الرِّياح َ لَواقِح َ فَأَنزَلنا مِن َ السَّماءِ ماءً فَأَسقَيناكُمُوه ُ وَ ما أَنتُم لَه ُ بِخازِنِين َ (22) وَ إِنّا لَنَحن ُ نُحيِي وَ نُمِيت ُ وَ نَحن ُ الوارِثُون َ (23) وَ لَقَد عَلِمنَا المُستَقدِمِين َ مِنكُم وَ لَقَد عَلِمنَا المُستَأخِرِين َ (24) وَ إِن َّ رَبَّك َ هُوَ يَحشُرُهُم إِنَّه ُ حَكِيم ٌ عَلِيم ٌ (25) وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ مِن صَلصال ٍ مِن حَمَإٍ مَسنُون ٍ (26) وَ الجَان َّ خَلَقناه ُ مِن قَبل ُ مِن نارِ السَّمُوم ِ (27) وَ إِذ قال َ رَبُّك َ لِلمَلائِكَةِ إِنِّي خالِق ٌ بَشَراً مِن صَلصال ٍ مِن حَمَإٍ مَسنُون ٍ (28) فَإِذا سَوَّيتُه ُ وَ نَفَخت ُ فِيه ِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَه ُ ساجِدِين َ (29) فَسَجَدَ المَلائِكَةُ كُلُّهُم أَجمَعُون َ (30) إِلاّ إِبلِيس َ أَبي أَن يَكُون َ مَع َ السّاجِدِين َ (31) قال َ يا إِبلِيس ُ ما لَك َ أَلاّ تَكُون َ مَع َ السّاجِدِين َ (32) قال َ لَم أَكُن لِأَسجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقتَه ُ مِن صَلصال ٍ مِن حَمَإٍ مَسنُون ٍ (33) قال َ فَاخرُج مِنها فَإِنَّك َ رَجِيم ٌ (34) وَ إِن َّ عَلَيك َ اللَّعنَةَ إِلي يَوم ِ الدِّين ِ (35) قال َ رَب ِّ فَأَنظِرنِي إِلي يَوم ِ يُبعَثُون َ (36) قال َ فَإِنَّك َ مِن َ المُنظَرِين َ (37) إِلي يَوم ِ الوَقت ِ المَعلُوم ِ (38) قال َ رَب ِّ بِما أَغوَيتَنِي لَأُزَيِّنَن َّ لَهُم فِي الأَرض ِ وَ لَأُغوِيَنَّهُم أَجمَعِين َ (39) إِلاّ عِبادَك َ مِنهُم ُ المُخلَصِين َ (40) قال َ هذا صِراطٌ عَلَي َّ مُستَقِيم ٌ (41) إِن َّ عِبادِي لَيس َ لَك َ عَلَيهِم سُلطان ٌ إِلاّ مَن ِ اتَّبَعَك َ مِن َ الغاوِين َ (42) وَ إِن َّ جَهَنَّم َ لَمَوعِدُهُم أَجمَعِين َ (43) لَها سَبعَةُ أَبواب ٍ لِكُل ِّ باب ٍ مِنهُم جُزءٌ مَقسُوم ٌ (44)

[ترجمه]

[به نام خداي بخشاينده مهربان]«5» اينكه آيتهاي كتاب است و

قرآني روشن. بود كه تمنّا كنندا كافران«6»، اگر بودندي مسلمان. رها كن ايشان را تا ----------------------------------- (1). قم، آج، لب، مش: ششصد، مل: سيصد. (2). قم، آو، بم، آب، مل، آل، مش: هفتصد. (3). قم: شش، ديگر نسخه بدلها: شصت. (4). قم، آج، لب، مش، آل: بر. (5). اساس ترجمه ندارد، از قم آورده شد، مش: به نام خداي بسيار بخشايش و بسيار آمرزش. (6). قم: كند آنان كه كافر شدند، آو، بم، آج، لب، آل، مش: كنند آنان كه كافر شدند. صفحه : 302 بخورند و برخوردار شوند، و مشغول كند ايشان را اميد كه«1» بدانند. و به هلاك نكرديم«2» هيچ شهري و الّا آن را نوشته اي بود دانسته. سبق نبرد«3» هيچ گروه وقتش را و باز پس نمانند. و گفتند: اي آن كه فرو فرستادند بر او قرآن، تو ديوانه اي. چرا نياري به ما فريشتگان را اگر هستي از جمله راست گويان. نفرستيم ما فريشتگان را مگر به راستي، و نباشند ايشان مهلت داده«4». [72- ر]

ما بفرستاديم قرآن و ما آن را نگاه مي داريم. بفرستاديم از پيش تو در جماعات پيشين«5». نيامد به ايشان هيچ«6» پيغامبري الّا بودند از او فسوس دارنده«7». همچونين«8» بريم آن را در دل«9» گناهكاران. ايمان نيارند به آن و گذشت«10» ----------------------------------- (1). قم: آو، بم، آج، لب: زود بود كه، مش: زود باشد كه. (2). قم، آو، بم، آج، لب، آل، مش: و هلاك نكرديم. (3). قم از. (4). قم: پس مهلت دادگان. (5). قم: جماعت پيشينيان، آو، بم، آج، لب، آل: جماعت پيشين، مش: جماعات پيشينيان. (6). قم: آو، بم، آز: از. (7). قم: به او

افسوس مي داشتند. [.....]

(8). قم: همچنين. (9). قم، مش، آو، بم، آج، لب، مش، آل: دلهاي. (10). قم: بدرستي كه بگذشت، آو: گزشت. صفحه : 303 ره پيشينگان«1». و اگر گشاييم برايشان دري از آسمان، همه روز باشند در او بر بالا مي شوند. گويند: بفسوده اند«2» چشمهاي ما«3» بل ما مردماني ييم«4» با ما جادوي كرده. كرديم ما در آسمان برجها و بياراستيم آن را براي نگرندگان. نگاه داشتيم آن را از هر ديوي رانده. الّا آن كه بدزدد سمع را از پي او برود ستاره اي روشن. و زمين، بكشيديم آن را و افگنديم در او كوهها و برويانيديم در او هر چيزي سخته. كرديم شما را در آن جا وجوه معيشت و آن را كه شما او را روزي ندهي«5». و نيست هيچ چيز و الّا و نزديك ماست خزينه هاي او، و ما فرو نفرستيم آن را مگر به اندازه اي شناخته. و بفرستاديم بادها«6» باردار، فرود آورديم از آسمان آبي به شما داديم آن را و نيستي شما آن را نگاهدارنده. ما زنده كنيم و مرده«7»، و ما ميراث گيريم. ----------------------------------- (1). قم، آج، لب: پيشينيان. (2). كذا در اساس، قم: ببسته اند، آو، بيسوده اند، بم، مش: پسوده اند، آج، لب، آل: پوششي بر نهاده اند. (3). آو، بم: آج، لب، مش را. (4). قم، گروهي ايم، آو، بم، آج، لب: مردمانيم. (5). قم: كه نيستي شما او را روزي دهنده. (6). قم، آو، بم، آج، لب: مش را. (7). قم: بميرانيم، آو، بم، آج، لب كنيم. صفحه : 304 بدانسته ايم ما پيشينگان را از شما و بدانسته ايم باز پسينان«1» را. خداي تو اوست كه حشر كند ايشان را، كه

او محكم كار و داناست. بيافريديم آدم را از گل خشك از خري«2» سالخورد«3». و جنّيان«4» را بيافريديم از پيش اينكه، از آتش بغايت گرمي. چون گفت خداي تو فريشتگان را: من آفريننده ام آدم را از گل خشك از خزي«5» سالخورده. چون راست كنم«6» او را و در دمم در او از روح خود در افتي«7» براي او سجده كننده. سجده كردند فريشتگان همه بجمله، مگر ابليس كه سر با زد«8» كه باشد«9» با سجده كنندگان. گفت: اي ابليس؟ چه بوده است«10» تا كه نمي باشي با سجده كنندگان! گفت نكنم سجده خلقي را كه بيافريده اي او را از گل خشك از خزي«11» سالخورده. ----------------------------------- (1). آو، بم، آج، لب: باز پسين نيان. (2). آو، بم، آج، لب، آل: لوش. (3). قم، بم، آج، لب، مش، آل: سالخورده. (4). قم: پري. [.....]

(5). آج، لب، مش، آل: لوش. (6). آو، بم، آج، لب: راست كرديم. (7). قم، آو، بم، در اوفتي، مش، آج، لب: در افتيد. (8). كذا در اساس با ادغام دو حرف همجنس، قم، آو، بم، آج، لب، مش، آل: سرباز زد. (9). كذا در اساس و قم، آو، بم، نبوده است، آج، لب: نبود. (10). قم: چو بودست تو را. (11). آو، بم: آج، لب، آل، مش: لوش. صفحه : 305 گفت: برو از اينكه جاي كه تو ملعوني«1». و بر تو باد لعنت تا به روز شمار«2». گفت: خداي من مهلت ده مرا تا به آن روز كه بر انگيزند ايشان را. گفت: تو از جمله مهلت دادگاني، تا به روز وقت دانسته. گفت: بار خدايا به آنچه مرا گمراه كردي بيارايم

براي ايشان در زمين و گمراه كنم ايشان همه را«3». مگر بندگاني«4» تو را از ايشان خالص«5». گفت: اينكه راهي است بر«6» من راست. بندگان من نيست تو را برايشان حجّتي الّا آن كه پسر وي كنند تو را از گمراهان. و دوزخ وعده گاه ايشان است جمله. آن را هفت در است هر دري را از آن جزئي بخشيده هست [72- پ]. و قوله تعالي: الر، تِلك َ آيات ُ الكِتاب ِ وَ قُرآن ٍ مُبِين ٍ، «تلك» به معني «هذه» است، اشارت به آيات قرآن. اگر گويند، چگونه عطف كرد قرآن را بر كتاب، و هر دو يكي است و اينكه عطف الشّي ء علي نفسه باشد- جواب آن است كه گوييم: لاختلاف اللّفظين، كقوله: هند اتي من دونها النّأي و البعد ----------------------------------- (1). قم رانده. (2). قم: نفرين تا به روز قيامت. (3). قم: بجمله. (4). قم: آو، بم، آج، لب: بندگان. (5). قم: ويژگان. (6). آو: ور. صفحه : 306 و مبين، من ابان باشد«1»، و او هم لازم است و هم متعدّي كه«2» لازم بود، معني آن باشد كه، كتابي روشن، و چون متعدّي باشد«3»، معني آن بود كه، روشن كننده. رُبَما يَوَدُّ الَّذِين َ كَفَرُوا، اهل مدينه و عاصم خواندند: رُبَما به تخفيف «با»، و باقي قرّاء به تشديد. و از ابو عمرو هر دو روايت كرده اند. قطرب گفت و سكّري«4»: رب ّ و ربّت و ربت ّ و ربّما و ربما و ربّتما ربتما، همه لغت است. سيبويه گفت كه، «ما» در رب بر دو وجه شود: يكي نكره موصوفه باشد، يكي كافّه. چون نكره موصوفه باشد مفصّل«5» نويسند رب ّ ما«6»، كقول الشّاعر: رب ّ ما تكره النّفوس من

الأمر له فرجة كحل ّ العقال اي رب ّ شي ء تكرهه النّفوس، و «ما» در اينكه وجه اسم باشد، و چون كافّه بود «ما» در او حرف بود و پيوسته نويسند. چنان كه شاعر گفت: ربما اوفيت في علم يرفعن ثوبي شمالات و براي آن كافّه گويند كه اينكه حرف را از عمل منع كند و او را معدّ كند«7» للدّخول علي الفعل، چه رب ّ از خصائص اسماست و در فعل نشود، چون «ما» ي كافّه به او پيوندد در فعل شود، چنان كه بيني چنان كه«8» در «ان ّ» و اخواتش، في قولك: انّما و انّما و كانّما و لكنّما و ليتما«9» و لعلّما هم منع كند اينكه حروف را از عمل و همچنان كند او را كه در افعال شود. و «ربما» در فعل ماضي شود، چنان كه در بيت ديدي. بما اوفيت في علم و در آيت در فعل مستقبل شده است براي آن كه آن حكايت حالي است آينده كه در حكم و معني چون ماضي است، يعني انگار كه احوال قيامت از آنچه لا محاله ----------------------------------- (1). قم: است. [.....]

(2). كذا در اساس و قم و آو بم و آج و لب و مش و آل، آب، آز: اگر، مل: چون. (3). قم: بود. (4). كذا در اساس و قم و لب و مل، ديگر نسخه بدلها: سدّي. (5). كذا در اساس و قم: ديگر نسخه بدلها: منفصل. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم: رب ّ ما (بدون تشديد). (7). كذا در اساس و قم و مل، ديگر نسخه بدلها: مقيّد كند. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم «چنان كه» دوم را ندارد.

(9). اساس: لمّا، با توجه به نسخه قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 307 خواهد بودن، در وجود آمد و ماضي و منقضي«1» شد و كان قد«2» از اينكه جا حق تعالي بسيار جايها خبر داد از احوال قيامت به لفظ ماضي چنان كه«3»، قوله: وَ نادي أَصحاب ُ النّارِ«4» ...، وَ نادي أَصحاب ُ الجَنَّةِ«5» ...، وَ نادي أَصحاب ُ الأَعراف ِ«6»الَّذِين َ كَفَرُوا لَو كانُوا مُسلِمِين َ، و معني آن باشد كه: اي بس تمنّا كه خواهند كردن كافران كه كاشك«7» ايشان مسلمان بودندي در دنيا، تا ايشان را به قيامت سود داشتي. امّا تخفيف، بر قراءت آن كه تخفيف كرد براي آن كرد كه حرف مضاعف است، و حروف مضاعف را تخفيف بسيار كنند، چون: «ان» و «ان» و «كان» و «لكن». قال الهذلي ّ في التّخفيف: ازهير، ان يشب القذال فانّني رب هيضل لجب لفعت بهيضل و«8» معني «رب ّ» تقليل باشد بر عكس معني «كم» كه تكثير باشد، چنان كه ابو تمّام گفت: عسي وطن يدنو بهم و لعلّما و ان تعتب الأيّام فيهم فربّما يعني كه اعتاب و ارضاي روزگار كم باشد، و معني آن كه گويند: رب ّ رجل لقيته، يعني منكر مباش كه من نيز مردي را ديده باشم. و معني آن بود آيت را كه: مستبدّع«9» نبود اگر چه اندك بود كه كافران از آن حال كه در قيامت بينند تمنّا آن كنند«10» كه كاشك«11» ايشان مسلمان بودندي. ابو موسي روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- كه او گفت: روز قيامت چون اهل دوزخ را به دوزخ برند در ميان ايشان فاسقان اهل نماز و قبله باشند. -----------------------------------

(1). آو، بم، آب، آز، آل، آج، مش: مقتضي. (2). كذا در همه نسخه بدلها، بجز قم كه ندارد، مل: قدام، چاپ شعراني: قد وقع. (3). لب: نحو. (4). سوره اعراف (7) آيه 50. (5). سوره اعراف (7) آيه 44. (6). سوره اعراف (7) آيه 48. [.....]

(7). سوره نسخه بدلها، بجز قم: كاشكي. (8). مل: و لكن. (9). همه نسخه بدلها: بجز قم، مبتدع. (10). مل: تمنّا كنند. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم: كاشكي. صفحه : 308 كافران بر سبيل طعن گويند آن مسلمانا را: نه شما مسلمان بودي و نماز مي كردي و روزه مي داشتي امروز آن اسلام شما و نماز و روزه يتان«1» از شما غنايي نكرد با ما گرفتاري اينكه جا! ايشان را سخت آيد، حق تعالي براي ايشان خشم گيرد [73- ر]

بفرمايد تا همه مسلمانان را كه اهل قبله باشند از دوزخ بيارند، عند آن اهل دوزخ از كافران تمنّا كنند كه كاشك«2» تا ايشان مسلمان بودندي تا از دوزخ بيامدندي، چنان كه مسلمانان بيامدند. و آنگه رسول- عليه السّلام- اينكه آيت بخواند. عبد اللّه عبّاس گفت: روز قيامت خداي تعالي چندان رحمت كند بر مسلمانان و رسول شفاعت كند و مومنان به بهشت شوند كه كافران تمنّاي آن كنند كه كاشك«3» تا مسلمان بودندي. آنگه حق تعالي بر سبيل تهديد و وعيد با رسول مي گويد: ذَرهُم، رها كن اينكه كافران را، لفظ امر است و مراد تهديد و وعيد. يَأكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا، تا بخورند و برخوردار شوند و آرزوهاي خود بدهند و كام برانند، وَ يُلهِهِم ُ الأَمَل ُ، و اميد ايشان را مشغول كند، فَسَوف َ يَعلَمُون َ، كه روز آيد«4» كه

ايشان بدانند و بال عاقبت فعلشان، و آن روز قيامت باشد كه احوال خود و احوال مؤمنان بينند. و آنان كه گفتند اينكه آيت منسوخ است به آيت قتال خطا گفتند، براي آن كه گمان بردند كه، مراد به اينكه صيغت امر است، يعني كه اوّل در بدايت كار، خداي رسول را گفت: اينان را فرو گذار«5» تا هر چه خواهند مي كنند. آنگه اينكه به آيت قتال منسوخ كرد و گفت:«6»ع كه ع كه ...، و اينكه آنگه بودي كه ذَرهُم يَأكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا، امر بودي بر حقيقت، و اينكه امر نيست تهديد است و مراد نهي است، چنان كه گفت: اعمَلُوا ما شِئتُم«8» وَ استَفزِز مَن ِ استَطَعت َ مِنهُم بِصَوتِك َ«9» وَ ما أَهلَكنا مِن قَريَةٍ إِلّا وَ لَها كِتاب ٌ مَعلُوم ٌ، حق تعالي گفت: ما هيچ شهر هلاك نكرديم الّا و آن را نوشته اي معلوم بود و اجلي مسمّي كه ايشان را تا به آن وقت مهلت داده بود [ند، از مقتضاي حكمت پيش از آن هلاك نفرمود ايشان را و نيز باز پس نداشت، و ذلك قوله:]«1» ما تَسبِق ُ مِن أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَستَأخِرُون َ«2»وَ قالُوا، گفتند، يعني كافران: يا أَيُّهَا الَّذِي«4» إِنَّك َ لَمَجنُون ٌ، تو ديوانه اي. از استبعاد ايشان دعوي نبوّت را اينكه سخن گفتند، و عجب از ايشان كه يك بار مي گفتند ساحر است و يك بار مي گفتند ديوانه است، و ديوانگي به آن لايقتر باشد كه يك شخص را به آن دو وصف«5» متناقض وصف«6» كند، چه سحر به غايت زيركي و حيلت و عقل كار بستن توان كردن و ديوانگي ضدّ اينكه باشد؟ لَو ما تَأتِينا بِالمَلائِكَةِ، چرا به ما نياري فريشتگان را؟ «لو لا»

و «لو ما» كلمت تحضيض باشد و «ما» نفي است و معني هر دو «الّا»«7» باشد. قال الشّاعر: تعدّون عقر النّيب افضل مجدكم بني ضوطري لو لا الكمي ّ المقطّرا«8» و قال إبن مقبل: لو ما الحياء و لو ما الدّين عبتكما ببعض ما فيكما اذ عبتما عوري و اگر چه «لو ما» در اينكه بيت نه به معني تحضيض است، براي آن آورد تا بدانند ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجه به اجماع نسخه بدلها از قم افزوده شد. [.....]

(2). اساس: تستأخرون، با توجه به قرآن مجيد و اجماع نسخه بدلها، تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: باز پس دارند ايشان را. (4). اساس: يا ايّه الذي. (6- 5). آو، بم، آب، آز، آل، آج، صفت. (7). همه نسخه بدلها: هلّا. (8). قم: المسعّفا، لسان و قرطبي: المقنّعا. صفحه : 310 كه «ما» به جاي «لا» به «لو» پيوندد، يعني اگر راست مي گويي در اينكه دعوي نبوّت، چرا فريشتگان را به ما نيازي! حق تعالي جواب داد و گفت: ما نُنَزِّل ُ المَلائِكَةَ إِلّا بِالحَق ِّ، حمزه و كسائي و حفص عن عاصم خواندند به «نون»، خبرا عن اللّه تعالي، علي سبيل التّعظيم، و باقي قرّاء به «تا» خواندند: ما تنزّل، علي وزن تفعّل، و التّقدير: تتنزّل، و ملائكه مرفوع خواندند به اسناد اينكه فعل با او. و أبو بكر عن عاصم خواند: ما تنزّل الملائكة، به ضم ّ «تا» و فتح «نون»، علي ما لم يسم ّ فاعله، و رفع الملائكة، باسناد [73- پ]

الفعل المجهول اليه. حجّت حمزه و كسائي، قوله: إِنّا نَحن ُ نَزَّلنَا الذِّكرَ«1» وَ لَو أَنَّنا نَزَّلنا إِلَيهِم ُ المَلائِكَةَ ...«2» تَنَزَّل ُ المَلائِكَةُ

وَ الرُّوح ُ فِيها«3» وَ نُزِّل َ المَلائِكَةُ تَنزِيلًا«4» إِلّا بِالحَق ِّ، ما فريشتگان را فرو نفرستيم مگر به حق و راستي. در اينكه حق خلاف كردند«5»، بعضي گفتند: مراد «حق» است كه خلاف «باطل» باشد، يعني براي حكمت«6» و مصلحتي كه ما دانيم، نه براي اقتراح محال ايشان. و بعضي گفتند: مراد به اينكه حق مرگ است، يعني ما فريشتگان را براي جان ستدن«7» ايشان فرستيم. حسن و مجاهد گفتند: مراد عذاب استيصال است، چنان كه در عهد پيغامبران متقدّم بود. وَ ما كانُوا إِذاً مُنظَرِين َ، آنگه ايشان را مهلت و تأخير نباشد براي آن كه چون فريشتگان را معاينه بينند ملجا شوند و چون ملجا شوند تكليف از ايشان زايل شود وقت هلاكشان باشد ايشان را هيچ مهلت نبود. و «اذا» اينكه جا ملغاست عمل نيست او را، براي آن كه ميان اسم و خبر «كان» افتاده است، و ممكن است كه «انظار» كه به معني امهال است از روي اشتقاق افعال بود از «نظر» كه انتظار باشد، اي جعله منتظرا لذلك الاجل المؤخّر. و روا بود كه مشتق بود ----------------------------------- (1). سوره حجر (15) آيه 9. (2). سوره انعام (6) آيه 111. (3). سوره قدر (97) آيه 4. (4). سوره فرقان (25) آيه 25. (5). آج، لب: اختلاف كردند. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: حكمتي. (7). مل: ستاندن. صفحه : 311 از نظر«1» تفكّر، و همزه ازالت را باشد، اي ازلت عنه الفكر في ذلك الشّي ء لترفيهه و امنه منه لاجل الامهال. و در وجه اوّل من باب: احفرت زيدا بئرا باشد، و در وجه دوم من باب: عربت معربته و اعربتها،

اذا اصلحتها. إِنّا نَحن ُ نَزَّلنَا الذِّكرَ، آنگه گفت: ماييم كه اينكه قرآن فرو فرستاده ايم نه آن كه شما گمان بردي كه بافته و انداخته محمّد است، يا اساطير اوّلينان است. وَ إِنّا لَه ُ لَحافِظُون َ، و ما نگاهدارنده اوييم از زيادت و نقصان و زوال و بطلان. چنان كه گفت: لا يَأتِيه ِ الباطِل ُ مِن بَين ِ يَدَيه ِ وَ لا مِن خَلفِه ِ تَنزِيل ٌ مِن حَكِيم ٍ حَمِيدٍ«2» وَ اللّه ُ يَعصِمُك َ مِن َ النّاس ِ«3»وَ لَقَد أَرسَلنا مِن قَبلِك َ فِي شِيَع ِ الأَوَّلِين َ، گفت: اي محمّد ما از پيش تو رسولان فرستاديم در امم سالفه، مفعول به بيفگند از كلام، لدلالة الكلام عليه، و التّقدير: و لقد ارسلنا من قبلك رسلا. و شيع جمع «شيعت» باشد، و هي الفرقة و الطّائفة. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: شيع، امم باشد، لمتابعة بعضهم بعضا. وَ ما يَأتِيهِم مِن رَسُول ٍ إِلّا كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ، و از ايشان هيچ پيغامبر به امّتش نيامد، الّا به او استهزا كردند و از او فسوس داشتند، و اينكه براي تسليت رسول- عليه السّلام- گفت تا او بداند كه اينكه معامله كه كافران با او مي كنند پيش از اينكه با دگر پيغامبران كرده اند. كَذلِك َ نَسلُكُه ُ فِي قُلُوب ِ المُجرِمِين َ، همچنين بريم در دل كافران. «سلوك» لازم باشد و سلك متعدّي، يقال: سلك فلان الطّريق و سلكته انا. و فرق ميان ايشان به مصدر پيدا شود، چنان كه گفتيم. و مراد به «سلك» ادخال است، علي تأويل الاخطار«4» بالقلب، ما«5» به دل ايشان بگذرانيم«6» و ما در دل ايشان افگنيم. ----------------------------------- (1). لب و. [.....]

(2). سوره فصّلت (41) آيه 42. (3). سوره مائده (5) آيه 67. (4). آج، لب، آز، آل،

مش: الاحضار. (5). آو، آب، مش، تا. (6). آو: بگزرانيم. صفحه : 312 و در ضمير خلاف كردند كه راجع با كيست، حسن بصري گفت و بلخي و جبّائي كه: ضمير راجع است با «ذكر» كه قرآن است، يعني: ما حديث قرآن و انديشه در او در دل ايشان افگنيم تا به او ايمان آرند و نيارند، چنان كه با امّت سلف كرديم براي بلاغ حجّت را، تا حجّت برايشان متوجّه شود، و اينكه از باب لطف باشد. [74- ر]

و بعضي دگر گفتند: ضمير عايد است با «استهزا»، يعني ما استهزا به قرآن به دل«1» ايشان بگذرانيديم«2» تا اجتناب كنند نه براي آن تا استعمال كنند، ايشان بر كار گرفتند و اجتناب نكردند، و نشايد تا اينكه «سلك» به معني خلق كفر باشد در دل ايشان چنان كه مجبّران«3» گفتند، براي آن كه لا يُؤمِنُون َ بِه ِ نفي ايمان حوالت به ايشان«4» است و اضافت با ايشان، و دگر مورد اينكه لفظ مورد ملامت و مذمّت است و اگر خلق كفر او كردي در دل ايشان، بايستي تا ايشان معذور بودندي نه ملوم. و يقال: سلكه يسلكه سلكا، و سلك هو سلوكا. قال عدي ّ بن زيد: و كنت لزاز خصمك لم اعرّد و قد سلكوك في يوم عصيب و قال آخر: حتّي اذا سلوكهم«5» في قتائدة شلّا كما تطرد الجمّالة الشّردا وَ قَد خَلَت سُنَّةُ الأَوَّلِين َ، و سنّت و طريقه پيشينگان بر اينكه گذشته«6» است. در معني اينكه دو قول گفتند: يكي آن كه در هلاك آنان كه بر كفر اصرار كردند بعد ظهور آيات و اعلام معجزات، و گفته اند«7» سنّت اوّلين بر اينكه رفته

است كه اينان مي كنند از تكذيب رسولان و كفران نعمت خداوند جهان. وَ لَو فَتَحنا عَلَيهِم باباً مِن َ السَّماءِ- الآيه، حق تعالي در اينكه آيات«8» قطع طمع رسول كرد از ايمان ايشان عند نزول آيات و ظهور معجزات، گفت: اگر ما دري از درهاي آسمان بر گشاييم و اينكه كافران همه روز بر آسمان مي شوند بر وجه خرق ----------------------------------- (1). قم، مل: بر دل، ديگر نسخه بدلها: در دل. (2). آو: بگزرانيم. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مجبّره. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: با ايشان. (5). كذا در اساس، آو، بم، آز، آج، مش، قم، لب: اسلكوهم، ضبط چاپ شعراني (7/ 52)، لسان العرب (10/ 442)، طبري (14/ 8) هم «اسلكوهم» است. (6). آو، بم: گرسنه. (7). قم: دگر آن كه. (8). همه نسخه بدلها: آيت. [.....]

صفحه : 313 عادت، هم ايمان نيارند. بل گويند: إِنَّما سُكِّرَت أَبصارُنا، ابو عبيد«1» گفت: معني «سكّرت» غشّيت باشد، چشم ما را پوششي بر نهاده اند، و اينكه آن است كه در عبارت ما گويند: چشم افسا مي كند«2» فلان، يعني چشم ما را به جادوي چيزي بكرد كه ما مرئيّات، علي حقائقها، ادراك نمي توانيم كردن«3»، و اينكه اصلي ندارد، اينكه حديث عوام است و در اينكه آيت حكايت كافران است. عبد اللّه عبّاس گفت: سكّرت ابصارنا اي سدّت، چشمهاي ما ببسته اند، من السّكر، و هو سدّ البثق«4»، و السّكر، خلاف البثق«5». و حسن گفت: سحّرت، ما را مسحور كرده اند و با ما جادوي كرده اند. قتاده گفت: اخذت، چشمهاي ما فرو گرفته اند. و إبن كثير تنها خواند: سكرت، به تخفيف «كاف»، من السّكر الّذي هو السّدّ،

و هو سكر النّهر. و السكر، الفعل بمعني المفعول، بند«6» بسته را سكر خوانند و سكر، به فتح «سين» [مصدر]«7» باشد، كالقبض و القبض، و النّفض و النّفض«8». و بعضي مفسّران«9» گفتند: معني آيت آن است كه اگر در آسمان برگشاييم بر آنان«10» كه گفتند: لَو ما تَأتِينا بِالمَلائِكَةِ«11» فَظَلُّوا فِيه ِ يَعرُجُون َ نسبت اينكه فعل با فريشتگان كردند، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و بيشتر مفسّران. بَل نَحن ُ قَوم ٌ مَسحُورُون َ، بل ما مردماني ايم با ما سحر كرده، و اينكه محمّد بر ما سحر و جادوي كرده است. وَ لَقَد جَعَلنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً، حق تعالي در اينكه آيت دلايل و آيات و آثار بيان كرد كه به آن استدلال كنند بر خداي تعالي، گفت: ما كرديم در آسمان برجها و منازل كواكب، و آن دوازده برج است كه منازل كواكب سيّاره است، و آن: حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و ميزان و عقرب و قوس و جدي و [دلو]«12» و حوت ----------------------------------- (1). كذا در اساس و قم و مل، ديگر نسخه بدلها: ابو عبيده. (2). آو، بم، آز، آل: مي كنند. (5- 3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: كرد. (4). آو، آب، آز، الثيف، آل، آج، الثيق. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل و قم: بند بر بسته. (7). اساس ندارد، با توجه به اتّفاق نسخه بدلها افزوده شد. (8). قم: النّفض (معا)، بم، آب، آج، آل: و النّقض و النّقض. (9). بم: مفسرا/ مفسّران. (10). بم، آب، آز: آنا/ آنان. (11). سوره حجر (15) آيه 7. (12). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. صفحه :

314 است. وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرِين َ، و ما بياراستيم آسمان را به اينكه ستارگان، براي آنان كه نظر كنند و تأمّل كنند در آن. وَ حَفِظناها، و ما نگاه داشتيم آن را از هر شيطاني و ديوي ملعون مطرود. إِلّا مَن ِ استَرَق َ السَّمع َ، الّا آن كس از شياطين كه او سمع دزدد كه از پس او [74- پ]

برود ستاره اي روشن. و استثنا منقطع است اينكه جا، به معني «لكن»، براي آن كه حكم مستثني به خلاف مستثني منه است. و روا بود كه استثنا متّصل بود براي آن كه از ايشان نيز محفوظ باشد و اگر چه به شهاب ممنوع باشند. عبد اللّه عبّاس گفت: شياطين از آسمان محجوب نبودند بر آسمان شدندي و خبر آسمان به زمين آوردندي و القا كردندي به كهنه. چون عيسي- عليه السّلام- از مادر بزاد ايشان را از سه آسمان منع كردند. چون رسول ما- عليه السّلام- به رسالت بيامد، ايشان را از همه آسمانها منع كردند، هيچ كس از ايشان نبود كه خواست تا خبري از اخبار آسمان دزديده بشنود الّا و ستاره اي كه آن را شهاب مي خوانند، چون آتشي در آسمان كشيده شود و او را بسوزد. چون اينكه حال پديد آمد شياطين بر ابليس آمدند و اينكه حال با او«1» بگفتند. او گفت: در زمين حادثه اي پديد آمده است. در زمين بگرديدند چون به مكّه رسيدند رسول را ديدند كه قرآن مي خواند. بعضي دگر گفتند كه: اينكه شهاب ايشان را بنسوزد چنان كه بكشد، بل عضوي از اعضاي ايشان تباه كند و بهري را مخبّل«2» گرداند تا«3» غول بياباني شود كه مردم را در بيابان گمراه

كند. يعقوب بن عتبة بن المغيرة بن الاخنس بن شريق«4» گفت: اوّل كسي كه از اينكه قذف«5» نجوم بترسيد«6» قبيله ثقيف«7» بود، بنزديك عمرو بن اميّه آمدند- و او مردي بود از بني علاج و داهي و زيرك بود- او ر«8» گفتند كه اينكه حادثه كه در آسمان پديد آمده ----------------------------------- (1). بم، به او. (2). قم، آو، بم، آب، مش، مختل، آل، آج: مخيّل. (3). آو، بم، آب، آج، مل، آز: با. [.....]

(4). قم: يعقوب عتبة بن المغيرة بن الاخفش بن شريق، آو، بم، آب، آج، آز، آل، مش: يعقوب بن عتبه بن اخنس إبن شريف. (5). بم: ندارد. (6). قم: پرسيد، مل: پرسيد، ديگر نسخه بدلها: بپرسيدند. (7). آز، سقيف. (8). اور/ او را، همه نسخه بدلها: او را. صفحه : 315 است عجب است از قذف نجوم. او گفت: بنگري اگر از اينكه نجوم معروف است كه مردم شناسند و به آن راه برند. و از جمله انواء«1» باشد در تابستان و زمستان، اينكه آخر دنياست و هلاك خلق خواهد بودن، و اگر آن بر جاي خود است و اينكه دگر ستاره هاست آن كاري است كه خداي تعالي به اينكه خلق«2» مي خواهد. وَ الأَرض َ مَدَدناها، و زمين را بكشيديم، يعني بگسترديم. وَ أَلقَينا فِيها رَواسِي َ، و بر او افگنديم كوههاي برجا«3». و «رواسي» جمع راسيه باشد، من الرّسوّ، و هو الثّبوت. وَ أَنبَتنا فِيها مِن كُل ِّ شَي ءٍ مَوزُون ٍ، و برويانيديم در زمين هر چيزي سخته و وزن كرده. إبن زيد گفت: مراد حبوب است كه موزون باشد. و گفته اند«4»: فِيها، اي في الجبال، در كوهها برويانيديم معادن چون زر و سيم

و رود«5» و مس و ارزيز و سرمه و زرنيخ و هر چه از معادن بيرون آرند«6». اگر گويند چرا موزون گفت و مكيل و معدود نگفت- و بيشتر از اينكه نبات و حبوب مكيل باشد يا معدود- گوييم: اما ابو مسلم محمّد بن بحر او گفت: براي آن كه غايت و انتهاي مكيلات هم با وزن شود چون طعام گردد، و همچونين«7» معدودات چون مغز او برون كنند. و جواب معتمد از اينكه سؤال آن است كه مراد به موزون نه سخته بر حقيقت است، انّما مراد آن است كه حاصل و واقع بود به مقدار حاجت من غير زيادة عليها و لا نقصان منها، تا پنداري بقصد بر سخته اند بر وفق حاجت به حسب اقتضاء مصلحت، و از اينكه جاست قول مالك بن اسماء بن خارجة الفزاري ّ، كه گفت: و حديث الذّه هو ممّا ينعت النّاعتون يوزن وزنا منطق صائب و تلحن احيانا و خير الحديث ما كان لحنا ----------------------------------- (1). آج: نوا. (2). قم: از اينكه خلق. (3). قم: بر جاي بداشته. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: و گفت. (5). قم: روي، مل: رو، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (6). آو، بم، هر چه و از معادن بيرون آيد، آج، لب: هر چه او از معادن بيرون آيد. (7). همه نسخه بدلها: همچنين. صفحه : 316 اي تعريضا غير مصرّح به، و مثله في المعني قول الشّاعر: لها بشر مثل الحرير و منطق رقيق الحواشي لا هراء و لا نزر«1» وَ جَعَلنا لَكُم فِيها مَعايِش َ، و كرديم شما را در زمين وجوه معايش«2»، و معايش جمع معيشه«3» باشد، يعني وجوه مكسب و

تجارت و آنچه [75- ر]

به آن چيزي به دست آرند و تعيّش كنند. وَ مَن لَستُم لَه ُ بِرازِقِين َ، و نيز آنان را كه شما روزي ايشان ندهي، يعني وحوش و دواب ّ و انعام، و «من» در آيت به معني «ما» باشد براي آن كه نه عقلا راست اينكه جا، چنان كه گفت: فَمِنهُم مَن يَمشِي عَلي بَطنِه ِ«4» لَكُم، اي و لمن لستم، يعني شما را و وحوش را، اينكه قول كوفيان است، و انشدوا فيه: هلّا سألت بذي الجماجم عنهم و ابي نعيم ذي اللّواء المحدق«5» و اينكه بنزديك بصريان درست نيست چه عرب نگويند: مررت به و زيد تا حرف جرّ باز نيارند و گويند: و بزيد. و گفتند: محل ّ «من» رفع است عطفا علي محل ّ قوله: مَعايِش َ، يعني، و لكم معايش و من لستم له برازقين من الوحوش و الدّواب ّ و الأنعام. و اگر گويند: محل ّ او نصب است، عطفا علي قوله: معايش، اوليتر باشد و روشنتر و بي تعسّف تر، و التّقدير: و جعلنا اي خلقنا«6» لكم في الارض معايش و انعاما و دواب ّ«7» لستم له برازقين. وَ إِن مِن شَي ءٍ إِلّا عِندَنا خَزائِنُه ُ، و هيچ چيز نيست و الّا خزائن آن بنزديك ماست. گفتند: مراد به خزائن خداي مقدورات اوست، و از اينجاست در دعاء ائمّه- عليهم السّلام:8» يا من لا تنفد« خزائنه ، يعني مقدوراته، و مقدورات او را نهايت نيست تا در هر وقت چندان كه خواهد ايجاد كند از هر جنسي. آنگه با آن كه در مقدور چنين است ايجاد جز به حسب مصلحت باندازه نفرمايد، و ما نفرستيم آن را الّا به ----------------------------------- (1). كذا در اساس

و قم و آو، و بم و آب و لب، آج، آل: يرد، آز: يند، مش: نور. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: معايش. [.....]

(3). همه نسخه بدلها، بجز قم: معيشت. (4). سوره نور (24) آيه 45. (5). كذا در اساس و همه نسخه بدلها: تفسير طبري (ج 14 ص 13) المخرق. (6). كذا در اساس و قم، مل: ندارد، ديگر نسخه بدلها: جعلنا. (7). دوابّاه. (8). همه نسخه بدلها: لا ينفد. صفحه : 317 اندازه اي معلوم«1» مقدّر. وَ أَرسَلنَا الرِّياح َ لَواقِح َ، حمزه تنها خواند: الرّيح، بر لفظ واحد. ابو عبيد«2» گفت: اينكه را وجهي نشناسم كه موصوف واحد باشد و صفت جمع من قوله: و ارسلنا الرّيح لواقح، جز كه اختلاف باد در جهات به جاري مجري جمع كند. مبرّد گفت: روا بود كه ريح به جنس كند«3». آنگه آن صالح بود جمع را و واحد را و هذا علي ضعف، گفت: اينكه هم ضعيف است. و كسائي گفت: هذا من باب قولهم ارض اعفار«4» و ثوب اخلاق است و اينكه وجهي باشد براي آن كه موصوف واحد است و صفت جمع، و اينكه را نظاير دگر هست، و اگر چه بسيار نباشد، منها قولهم: ارض سباسب«5». و فرّاءهم اينكه وجه گفت، و انشد: جاء الشّتاء، و قميصي اخلاق شراذم، يضحك منه التّوّاق«6» اسم ابنه، و باقي قرّاء «رياح» خواندند به جمع، امّا قوله: لَواقِح َ، جمع لاقح«7» باشد و آن آبستن بود و اينكه جا ملقح بايست از روي معني، يعني آبستن كننده، جز كه عن«8» باب ليل نائم و سرّ كاتم باشد. و گفته اند «لقح» هم لازم است و هم متعدّي، و

رياح لواقح آن بود كه ميغ را جمع كند تا از او باران زايد و درخت را باردار كند، و آن كه ابر بپراگند و برگ ريزد ضدّ اينكه باشد، آن را عقيم خوانند. و گفته اند لواقح به معني ملاقح است، چنان كه نهشل بن حري گفت: ليبك يزيد ضارع لخصومة و مختبط ممّا تطيح الطّوائح اي، المطاوح. و گفتند: علي معني النّسبه«9» باشد، كقولهم: حائض و طاهر و طامث، اي ذات حيض و طهر و طمث. و منه: هم ّ ناصب، اي ذو نصب، قال النّابغة: كليني لهم ّ، يا اميمة، ناصب و ليل أقاسيه بطي الكواكب اي، منصب ذي«10» نصب. ----------------------------------- (1). آب و. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: ابو عبيده. (3). آب: كنند. (4). قم: اعقال، آو، آب، آز، آل، مش: اعفال، مل، لب: اغفال. (5). قم: سباب. (6). همه نسخه بدلها: النواق. (7). آو، آج، مش: لاقحه. (8). كذا در اساس و قم: ديگر نسخه بدلها: من. [.....]

(9). آو، آب، آز، آج، مش، آل، مل: التشبيه. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: ذو. صفحه : 318 اي، و ارسلنا الرّياح ذوات القاح«1». قتاده و ابراهيم و ضحّاك گفتند: يعني باد آب در ابر نهد، و اينكه بر آن قول باشد كه لاقح به معني ملقح بود، چنين كه گفتيم. و عبد اللّه مسعود گفت: باد هم لاقح باشد و هم ملقح، لاقح بود چون آب بردارد، [75- پ]

ملقح بود چون القا كند«2» برابر. فَأَنزَلنا«3» فَأَسقَيناكُمُوه ُ، و آن را به سقي و شرب«4» و خوره«5» زمين و كشت شما كرديم، يقال: سقيته لما«6» يشربه بفيه، چون به دست بدهي تا به

دهن باز خورد «سقيت» گويي، و چون بدهي تا بكشت دهد، «اسقيته» گويي. و گفتند: هر دو يكي«7» معني دارد، چنان كه سري و اسري. قال الشّاعر: سقي قومي بني مجد، و اسقي نميرا و القبائل من هلال و روا بود كه مراد آن است كه مكّنّاكم، ما تمكين كرديم شما را از خوردن، پس اسقا به معني تمكين باشد از خوردن و دادن. وَ ما أَنتُم لَه ُ بِخازِنِين َ، و شما آن را نگاه نتواني داشتن، چه در مقدور شما اينكه نباشد، و سفيان گفت: يعني منع نتواني كردن آن را. وَ إِنّا لَنَحن ُ نُحيِي وَ نُمِيت ُ، و ما زنده كنيم مردگان را و مرده كنيم زندگان را، و مرگ و زندگاني به امر ماست، و چون خلايق عالم را بميرانيده باشيم، ميراث ايشان برداريم و آنچه ايشان دارند از اموال و املاك به ما بماند، ما به منزلت وارث باشيم آن را وَ لَقَد عَلِمنَا المُستَقدِمِين َ مِنكُم، و ما دانيم از شما«8» هم متقدّمان را و هم متأخّران را. عبد اللّه عبّاس گفت: [مراد به متقدّمان مردگانند و به مستأخران زندگانند. ----------------------------------- (1). قم: لقاح. (2). اساس: بود، با توجه به اجماع نسخه بدلها، تصحيح شد. (3). اساس و همه نسخه بدلها: و انزلنا، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد. (4). آو، آب، آز، مش: غرب. (5). كذا در اساس با همين اعراب، قم: خورده، آو، آب، آز، آج، آل، مش: خورد. (6). آو، آب، آز، آل، آج، لب: اي، مش: آن. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل: يك. (8). آب: شمان. صفحه : 319 عكرمه گفت:]«1» مستقدمان آنانند كه آفريده نه اند و

مستأخران آنانند كه آفريده اند«2». قتاده گفت: مستقدمان گذشتگانند«3» و مستأخران آنان كه در اصلاب پدرانند. شعبي گفت: اوايل و اواخر خلقان را خواست. مجاهد گفت: مستقدمان قرون اوّلند«4» و مستأخران امّت محمّدند. حسن گفت: مستقدمان مقدّمانند«5» در طاعت و مستأخران آنانند كه متخلّف بودند در عمل صالح. و گفته اند: مراد متقدّمان در صفّهاي نماز و قتالند و متأخّران در آن صفوف. عبد اللّه عبّاس گفت: در عهد رسول- عليه السّلام- مردان به نماز جماعت آمدندي و زنان نيز، مردان در صفهاي اوّل بايستادندي«6» و زنان به صفهاي آخر، آن كس كه در دل او ريبتي و تهمتي بودي از مردان، خويشتن باصف آخر داشتي تا دزديده به زنان نگاه مي كند«7»، از زنان همچونين آن كه در دل او تهمتي بودي خود را در صف اوّل زنان بداشتي تا به مردان نگاه كند«8». و در ميان آن زنان زني بود سخت بجمال و مردان در حق ّ او بر دو وجه بودند: بعضي آن بودند كه خويشتن به صف اوّل انداختندي بقصد تا او را نديدندي و دل به او مشغول نبودي، و بعضي آن بودندي كه خود«9» را با صف آخر افگنندي«10» تا دزديده به او نگاه كنند«11». چون مردم به سجود شدندي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: من به احوال هر دو عالمم و قصد و نيّت هر دو گروه مي دانم«12»، از اينكه جا رسول- عليه السّلام- گفت: خير صفوف الرّجال اوّلها و شرّها آخرها، و خير صفوف النّساء آخرها و شرّها اوّلها. ربيع انس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه رسول- عليه السّلام- مردمان را تحريض كرد«13» بر صف اوّل، مردم

مبادرت و مزاحمت كردند و بنو عذرة سرايهاي ايشان دور بود از مسجد چون ايشان رسيدندي صف اوّل و دوم بگرفته بودندي. ايشان ----------------------------------- (1). اساس: افتادگي دارد، از قم افزوده شد. (2). قم، مل: در اصلاب پدرانند. (3). آو، گذشتگانند. (4). آو، بم، آج، لب: اوّل را خواست. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: متقدّمانند. (6). آو، آب، باستادندي. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم: مي كردي و. (8). قم: مي كند. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: خويشتن. (10). همه نسخه بدلها: افگندندي. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم: كردندي. (12). همه نسخه بدلها: دانم. (13). قم: مي كرد، مل: رسول- عليه السّلام- گفت مردمان را و تحريض كرد. صفحه : 320 گفتند: يا رسول اللّه؟ ما آن سرايها بفروشيم و در نزديك مسجد سرايها بخريم تا فضل صف اوّل ما را فوت نشود، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: من عالمم به احوال و نيّت شما و نيز به احوال آنان كه پيش از شما به مسجد آيند. به اينكه حاجت نيست، چه«1» اگر سراي شما دور است تا به مسجد، خطوات شما بيشتر است [76- ر]

در رفتن تا به مسجد، به هر خطوه اي خداي تعالي شما را حسنتي مي فرمايد. ايشان دلخوش شدند. اوزاعي گفت: مراد آن است كه من دانم كه اند كه«2» نماز تقديم كنند به اوّل وقت و آنان كه اند كه نماز تأخير كنند با«3» آخر وقت؟ مقاتل گفت: مراد متقدّمان و متأخّرانند در صف ّ قتال و كالزار«4». إبن عيينه گفت: مراد به آيت كافر و مسلمان است يعني آن كه اقدام كند بر اسلام يا متأخّر شود از«5» اسلام.

آنگه گفت: خداي تو با اختلاف احوال و درجات و منازل اينان از تقدّم و تأخّر همه را بميراند و باز همه را زنده كند و در موقف عرض جمع كند، كه او خدايي است كه آنچه كند به حكمت كند و در آنچه كند مصلحت داند. آنگه از آنجا به قصّه آدم آمد تا چون واسطه احوال و آخر كار بگفت از اوّل چيزي گفته باشد تا مكلّفان در همه انديشه كنند. گفت: وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ، ما بيافريديم آدم را، مِن صَلصال ٍ، از گلي خشك شده كه آن را صلصله اي و صوتي باشد. پيش«6» آن كه آتش به او رسد [چون آتش به او رسد]«7» آن را فخّار خوانند. عبد اللّه عبّاس گفت: «صلصال» گلي پاكيزه باشد كه آب از او برود«8» متشقّق شود، چون بر هم زنند آن را قعقعه اي باشد و آوازي. مجاهد گفت: گلي باشد بوي بگردانيده، من قولهم: صل ّ اللّحم اذا انتن«9»، گوشت را چون بوي ناخوش كند، گويند: صل ّ، پس اينكه بنا مضاعف رباعي باشد از او، ----------------------------------- (1). آب، آج، لب: كه. (2). آب، آز: آنان كه اندك، قم: آنان كه اندكي. (3). همه نسخه بدلها: تا. (4). همه نسخه بدلها: كارزار. (5). قم: بر. [.....]

(6). قم، آل، مل از. (7). اساس: ندارد، از قم آورده شد. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل و. (9). قم: اذ انتن. صفحه : 321 مِن حَمَإٍ، از خري«1»، گلي باشد آب بسيار با او ملازمت كرده تا سياه شده باشد، مَسنُون ٍ، سالخورده«2»، من السّنين. عبد اللّه عبّاس گفت: گلي باشد متغيّر الّلون و الرّائحة، معني همين است

كه خري«3» بوي بگردانيده. و مجاهد و قتاده هم اينكه گفتند. فرّاء گفت: اصله من سننت الحجر بالحجر، اذا حككته«4» به، چون سنگ بر سنگ سايند سننت گويند، و آن را كه حاصل آيد از آن سونش«5» آن را سنين و سنانه گويند، يعني از گلي«6» سوده كه در او هيچ سنگي و ريگي نبود«7»، و منه المسن ّ، آبسان را از اينكه جا مسن ّ گويند كه كارد با او بسايند. سيبويه گفت: المسنون، المصوّر من سنّة الوجه«8»، و آن نهاد روي«9» باشد، و قال ذو الرّمّة: تريك سنّة وجه غير مقرفة ملساء، ليس بها خال و لا ندب ابو عبيده«10» گفت: مسنون، اي مصبوب، من سننت الماء اذا صببته. وَ الجَان َّ خَلَقناه ُ مِن قَبل ُ مِن نارِ السَّمُوم ِ، عبد اللّه عبّاس گفت: جان ّ، ابو الجن ّ است، پدر جنّيان. مقاتل گفت: ابليس است، او را خداي تعالي بيافريد پيش آدم«11» از آتش و سموم«12». عبد اللّه عبّاس گفت: گرمي گرم باشد، چنان كه گرماي او كشنده بود. كلبي گفت از ابو صالح، از عبد اللّه عبّاس كه: «سموم» آتشي باشد كه آن را دود نبود و صواعق از آن بود، و آن آتشي است ميان آسمان و زمين حجاب«13». چون خداي تعالي عذابي فرمايد حجاب بدرد و به زمين«14» آيد و بسوزد آن را كه فرموده باشند، و آن هدّه اي«15» كه پيش از آن شنوند او از خرق حجاب باشد. ضحّاك گفت از عبد اللّه ----------------------------------- (1). آو، آب: خرّءي، مل: حري. (2). آو، بم، آج، آز: سالخورد. (3). آب، مل: خرّي، همه نسخه بدلها، بجز مل بود. (4). آج، لب: اذا احككته. (5). مل: سودنش. (6).

آب، مل: آن گلي. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نباشد. (8). آو، آب: الوجوه. (9). آب: و آنها در وي. (10). قم، مل: ابو عبيد. [.....]

(11). آج، لب، آل پيش از آدم. (12). قم: او را بيافريد از آتش و سموم پيش از آدم. (13). آب باشد. (14). آو، آب، آج، لب: بر زمين. (15). قم: مدّه اي، آب، مل، آز: هذّه. صفحه : 322 عبّاس: ابليس از جمله حيّي است از احياي فريشتگان كه ايشان را جان ّ خوانند و براي آن او را جان ّ خواند«1» كه از چشم ما پوشيده است، من، جنّه اذا ستره. ابو اسحاق گفت: در نزديك عمر [و]

بن«2» الاصم ّ شدم، گفت: تو را حديثي گويم! گفتم: بگو. گفت: از عبد اللّه مسعود شنيدم كه او گفت: اينكه باد سموم كه مي بيني جزوي است از هفتاد جزء آن سموم كه خداي تعالي گفت وَ الجَان َّ خَلَقناه ُ مِن قَبل ُ مِن نارِ السَّمُوم ِ. وَ إِذ قال َ رَبُّك َ لِلمَلائِكَةِ، [76- پ]

عامل در ظرف مضمر است، يعني و اذكر، ياد كن اي محمّد چون گفت خداي تو فريشتگان را: إِنِّي خالِق ٌ بَشَراً، من بخواهم آفريدن خلقي را، حيّي از صلصال و حمأ مسنون، بر آن تفسير كه گفتيم. فَإِذا سَوَّيتُه ُ، چون راست بيافرينم«3» او را و تمام كنم خلق او، و منه خلق سوي ّ، اي تام ّ. وَ نَفَخت ُ فِيه ِ مِن رُوحِي، و روح خود در او دمم، و اضافت «روح» با او اضافة الفعل الي فاعله باشد، چه او مختص ّ است به قدرت بر آن. فَقَعُوا لَه ُ ساجِدِين َ، به روي در آيي پيش او به سجده، امر، من وقع يقع

وقوعا، و نصب «ساجدين» بر حال باشد«4». و سجود فريشتگان آدم را سجود اكرام و اجلال بود نه سجود عبادت. فَسَجَدَ المَلائِكَةُ كُلُّهُم أَجمَعُون َ، فريشتگان جمله به يك بار پيش آدم به سجده در آمدند«5»، و قوله: «كلّهم» تأكيد است «ملائكة» را و «اجمعون» همچونين«6» تأكيد تأكيد است«7». و فرق ميان «كل ّ» و «اجمعون» آن است كه كل ّ يك بار تأكيد باشد و يك بار نباشد، و «اجمعون» هرگز نبود كه نه تأكيد بود. يقال: جاءني كل ّ القوم و جاءني القوم كلّهم، و لا يقال: جاءني اجمعون، و لا رأيت اجمعين، حتّي يكون تأكيدا تابعا لما قبله. ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: خوانند. (2). با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و پاره اي منابع تفسيري تصحيح شد. (3). آب، آز، بيافريدم. (4). قم: است. (5). قم: سجود كردند، ديگر نسخه بدلها: به سجود در آمدند. (6). همه نسخه بدلها: همچنين. (7). قم: اينكه جمله را ندارد، مل: همچنين تأكيد است. صفحه : 323 إِلّا إِبلِيس َ، همه سجده كردند مگر ابليس كه ابا كرد و امتناع از آن كه سجده كند، و كلام در آن كه ابليس از جمله فريشتگان بود يا نه به استقصا برفته است و نيز اينكه قصّه بتمامي در سوره البقر [ة]، امّا اجماع است بر آن كه مأمور بود به سجود آدم. آنان كه گفتند از فريشتگان بود، گفتند: استثناء متّصل است و آنان كه گفتند نبود، گفتند: استثناء منقطع است. قال َ يا إِبلِيس ُ، خداي تعالي«1» گفت: اي ابليس چيست تو را كه با«2» ساجدان سجده نكردي آدم را! جواب داد كه: لَم أَكُن لِأَسجُدَ، من سجده نكنم خلقي را كه تو

او را از گلي خشك آفريده اي«3»، از خري«4» سالخورده«5»، يا «6» بر آن اقوال كه برفت. حق تعالي گفت او را: فَاخرُج مِنها، برون رو از بهشت، و گفتند: از آسمان. فَإِنَّك َ رَجِيم ٌ، كه تو رانده و ملعون و مطرودي. و لعنت بر تو است تا به روز جزا، يعني روز قيامت. ابليس گفت: رَب ِّ فَأَنظِرنِي، بار خدايا اكنون كه مرا براندي و لعنت كردي، مرا مهلت ده و تأخير كن تا به روز قيامت. حق تعالي گفت: فَإِنَّك َ مِن َ المُنظَرِين َ، تو از جمله مهلت دادگاني تا به روز وقت معلوم«7». بعضي گفتند: مراد روز قيامت است بر حسب سؤال«8»، و بعضي گفتند: مراد نفخ اوّل است، چه به نفخ اوّل تكليف زايل شود و به دوم خلقان همه هلاك شوند، و به سه ام«9» بعث باشد ايشان را. و ابليس را، من بين الخلائق، تنها به اجماع تا آنگه ابقا نكند خداي تعالي. و بعضي دگر گفتند: اينكه وقتي است كه خداي را معلوم است ما را«10» معلوم نيست. و حق تعالي اينكه را بياني نفرمود و ما روا داريم«11» كه آن وقت ----------------------------------- (1). قم، آو، آب، مل، آز، مش او را. (2). قم، آو، آب، آج، لب، آز، آل، مش اينكه. [.....]

(3). مل: آفريدي. (4). آو، آب، آز، مش: لوشي. (5). مل: سياه سالخورده. (6). قم: ندارد، مل: تا. (7). آل، مل: به روز قيامت. (8). قم، آو، آز، آج، لب، مش او. (9). قم، آل، آج، سوم، مل، لب، سيوم، مش: سيم. (10). مل او. (11). آب: دارم. صفحه : 324 بگذشت«1» و ابليس هلاك شد چه ما را طريقي نيست

بر ابقاء او«2»، و اينكه هر دو قول قريب است. و گفتند: نشايد كه خداي تعالي اعلام كند مكلّف را مدّت اجل او تا مغري«3» نشود به قبيح«4»، امّا آن كه شايد كه دعاي كافر«5» اجابت كند«6» يا نه! اجابت او بر سبيل مصلحت بود نه بر وجه تعظيم. و همانا«7» اگر او دعا نكردي صلاح در بقاي او بودي، ابلاغا للحجّة و اعذارا و انذارا و تعريضا في التّكليف لعظم المنزلة«8». آنگه گفت ابليس: رَب ِّ بِما أَغوَيتَنِي، بار خدايا به آن اغوا و اضلال كه مرا كردي تا بداني كه اوّل كس كه جبر گفت ابليس بود و اوّل كس كه عدل گفت آدم بود، في قوله: رَبَّنا ظَلَمنا أَنفُسَنا ...«9» يَوم َ نَدعُوا كُل َّ أُناس ٍ بِإِمامِهِم«14» لَأُزَيِّنَن َّ لَهُم فِي الأَرض ِ، در زمين بر فرزندان آدم تزيين كنم وَ لَأُغوِيَنَّهُم أَجمَعِين َ، و همه را گمراه كنم. چون در اينكه حديث انديشه كني«15» ابليس در جبر با مجامله«16» تر است، چه او اغواي خود«17» تنها به خدا حوالت كرد و اغواي جمله خلقان به خود حوالت كرد و «با» في قوله: بِما أَغوَيتَنِي، بعضي گفتند قسم است، كقولهم: باللّه، و درست آن است كه «با» مجازات است، چنان كه: و اللّه بما اوليتني لأشكرنّك. آنگه استثنا كرد از خلقان ----------------------------------- (1). آو: بگزشت. (2). آو، آب، آز، آل، آج: فر ابقاء او، لب: ها بقاء او، مل: با بقاء او. (3). قم، آج: معزّي. (4). قم: ندارد، آز: به قبح. (5). قم، آو، آب، آز، آل، آج، لب، مش: كافران. [.....]

(6). قم، آو، آب، آل، مل، آج، لب، مش: كنند. (7). آب، مل كه. (8).

مل، لب و اينكه هر دو قول قريب است. (9). سوره اعراف (7) آيه 23. (10). آب، مش: كني. (11). آج: اگر از. (12). آو، آب، آز، آل، آج، لب، مش: خواهد آمد. (13). مل: همه كس. (14). سوره بني اسرائيل (17) آيه 71. (15). مل: كنيد. (16). قم، مل: مجاملت، آب، آز، آل: مجاهله. (17). مل، مش به. صفحه : 325 جماعتي را كه دانست كه مكر او و كيد او برايشان كار نكند. گفت: مگر بندگان مخلص تو، و آن معصومانند كه هر كس كه جز معصوم باشد كيد ابليس بر او كار كند. مدنيان و كوفيان و شاميان خواندند به فتح «لام» بر آن كه مفعول باشد، يعني آنان را كه تو ايشان را برگزيده«1» و خالص كرده اي به توفيق«2» و هدايت، و نگاه داشته اي به لطف و عصمت، و مكّيان و بصريان به كسر «لام» خواندند، علي انّهم فاعلون، يعني بندگاني كه عبادت خالص بكرده اند تو را. خداي تعالي گفت ابليس را: هذا صِراطٌ عَلَي َّ مُستَقِيم ٌ، يعقوب خواند در عشر، و در شاذّ إبن سيرين و قيس بن«3» عباد و حميد خواندند: صراط علي ّ به تنوين، بر آن كه «علي ّ» صفت «صراط» باشد، اي رفيع، كقوله: وَ رَفَعناه ُ مَكاناً عَلِيًّا«4»، و عامّه قرّاء خواندند: علي ّ مستقيم، بر آن كه «علي» حرف جر باشد، دخل علي ضمير المتكلّم عن نفسه. آنگه در معني او دو قول گفتند: يكي آن كه معني او تهديد و وعيد است، كقول القايل لمن يهدده: طريقك علي ّ، ره تو بر من است و گذر«5» تو بر من است و من بر ره توام و تو را از

من گزير نيست، كقوله تعالي: إِن َّ رَبَّك َ لَبِالمِرصادِ«6» إِن َّ عِبادِي لَيس َ لَك َ عَلَيهِم سُلطان ٌ، بندگان من تو را برايشان دستي و فرماني نباشد و قوّتي، چه ايشان به عصمت من معصوم باشند. و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه تو را بر بندگان من سبيلي نباشد جز وسواسي، امّا به قهر و غلبه بايشان چيز«8» نتواني«9» كردن. بعضي دگر گفتند: تو را بر دل ايشان راهي نيست. سفيان عيينه گفت: معني آن است كه تو بندگان مرا در گناهي نيفگني«10» كه عفو من ----------------------------------- (1). قم، مل: ايشان را گزيده. (2). آو، آب، آج، مش: و توفيق. [.....]

(3). قم: لقه بن. (4). سوره مريم (19) آيه 57. (5). آو، گزر. (6). سوره فجر (89) آيه 14. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم: ندارد. (8). همه نسخه بدلها: با ايشان چيزي. (9). مل: نتوانيد. (10). آو، آب، آل، آج، لب، مش: نه افگني. صفحه : 326 از آن تنگ شود تا كام تو بر آيد از تو اغوا و از من غفران، تا هر چه تو به طول عمر اغوا كني من به يك ساعت بيامرزم. آنگه استثنا كرد از ايشان بندگان عاصي را كه متابعت ابليس كنند، گفت: إِلّا مَن ِ اتَّبَعَك َ مِن َ الغاوِين َ، الّا آنان كه پسرو«1» تو باشند از غاويان و نادانان. آنگه وعيد كرد متابعان ابليس را، گفت: وَ إِن َّ جَهَنَّم َ لَمَوعِدُهُم أَجمَعِين َ، دوزخ موعد ايشان است جمله، و آن را هفت در باشد، هر دري را«2» جماعتي بخشيده. مِنهُم، يعني«3» من اتباع ابليس. روايت كردند از امير المؤمنين علي«4» كه او گفت: داني كه درهاي دوزخ چگونه باشد! گفتند: هم

چنان كه درهاي ماست. گفت: نه، درهاي دوزخ چنين باشد، و دستها بر هم نهاد و گفت: خداي تعالي بهشتها بر عرض نهاده است و دوزخ بر دركات و طبقات يك از زير«5» ديگر، دركه اسفل را «جهنّم»«6» گويند و بالاي آن «لظي» است و بالاي آن [77- پ]

«حطمه» است و بالاي آن «سقر» است و بالاي آن «جحيم» است و بالاي آن «سعير» است و بالاي آن «هاوية»«7». عبد اللّه بن سنان روايت كرد از ضحّاك در اينكه آيت كه او گفت: دوزخ را هفت در است و آن هفت دركه است، بهري بر بالاي بهري نهاده، بر دركه اوّل اهل توحيد باشند ايشان را بر اندازه گناه عقوبت كنند، آنگه«8» بيايند و در دركه دوم«9» جهودان«10» باشند و در سيم«11» ترسايان«12» باشند و در چهارم صابيان باشند و در پنجم گبركان«13» باشند و در ششم مشركان عرب باشند و در هفتم منافقان باشند، و ذلك قوله: إِن َّ المُنافِقِين َ فِي الدَّرك ِ الأَسفَل ِ مِن َ النّارِ«14» وَ إِن َّ جَهَنَّم َ لَمَوعِدُهُم أَجمَعِين َ، لَها سَبعَةُ أَبواب ٍ لِكُل ِّ باب ٍ مِنهُم جُزءٌ مَقسُوم ٌ، اينكه كلام خداست«9» يا كلام تو است! گفت: لا بل كلام خداست«10». اعرابيّه گفت: واويلاه، هر عضوي از اعضاي من بخشيده خواهد بودن بر دري از درهاي دوزخ! رسول- عليه السّلام- گفت: خلقان را بر هر دري از درهاي دوزخ عذاب كنند، علي قدر اعمالهم، بر اندازه عملشان. گفت: يا رسول اللّه؟ من زني درويشم و مالي ندارم جز هفت بنده دارم«11» تو را گواه كردم يا رسول اللّه كه همه را آزاد كردم، هر يكي را بر دري از درهاي دوزخ. جبريل«12» آمد و گفت:

يا رسول اللّه؟ بشارت ده اعرابيّه را«13» كه خداي تعالي درهاي دوزخ بر تو حرام كرد و«14» درهاي بهشت بگشاد«15» بر تو.

[سوره الحجر (15): آيات 45 تا 99]

[اشاره]

إِن َّ المُتَّقِين َ فِي جَنّات ٍ وَ عُيُون ٍ (45) ادخُلُوها بِسَلام ٍ آمِنِين َ (46) وَ نَزَعنا ما فِي صُدُورِهِم مِن غِل ٍّ إِخواناً عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلِين َ (47) لا يَمَسُّهُم فِيها نَصَب ٌ وَ ما هُم مِنها بِمُخرَجِين َ (48) نَبِّئ عِبادِي أَنِّي أَنَا الغَفُورُ الرَّحِيم ُ (49) وَ أَن َّ عَذابِي هُوَ العَذاب ُ الأَلِيم ُ (50) وَ نَبِّئهُم عَن ضَيف ِ إِبراهِيم َ (51) إِذ دَخَلُوا عَلَيه ِ فَقالُوا سَلاماً قال َ إِنّا مِنكُم وَجِلُون َ (52) قالُوا لا تَوجَل إِنّا نُبَشِّرُك َ بِغُلام ٍ عَلِيم ٍ (53) قال َ أَ بَشَّرتُمُونِي عَلي أَن مَسَّنِي َ الكِبَرُ فَبِم َ تُبَشِّرُون َ (54) قالُوا بَشَّرناك َ بِالحَق ِّ فَلا تَكُن مِن َ القانِطِين َ (55) قال َ وَ مَن يَقنَطُ مِن رَحمَةِ رَبِّه ِ إِلاَّ الضّالُّون َ (56) قال َ فَما خَطبُكُم أَيُّهَا المُرسَلُون َ (57) قالُوا إِنّا أُرسِلنا إِلي قَوم ٍ مُجرِمِين َ (58) إِلاّ آل َ لُوطٍ إِنّا لَمُنَجُّوهُم أَجمَعِين َ (59) إِلاَّ امرَأَتَه ُ قَدَّرنا إِنَّها لَمِن َ الغابِرِين َ (60) فَلَمّا جاءَ آل َ لُوطٍ المُرسَلُون َ (61) قال َ إِنَّكُم قَوم ٌ مُنكَرُون َ (62) قالُوا بَل جِئناك َ بِما كانُوا فِيه ِ يَمتَرُون َ (63) وَ أَتَيناك َ بِالحَق ِّ وَ إِنّا لَصادِقُون َ (64) فَأَسرِ بِأَهلِك َ بِقِطع ٍ مِن َ اللَّيل ِ وَ اتَّبِع أَدبارَهُم وَ لا يَلتَفِت مِنكُم أَحَدٌ وَ امضُوا حَيث ُ تُؤمَرُون َ (65) وَ قَضَينا إِلَيه ِ ذلِك َ الأَمرَ أَن َّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقطُوع ٌ مُصبِحِين َ (66) وَ جاءَ أَهل ُ المَدِينَةِ يَستَبشِرُون َ (67) قال َ إِن َّ هؤُلاءِ ضَيفِي فَلا تَفضَحُون ِ (68) وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ لا تُخزُون ِ (69) قالُوا أَ وَ لَم نَنهَك َ عَن ِ العالَمِين َ (70) قال َ هؤُلاءِ بَناتِي إِن كُنتُم فاعِلِين َ (71) لَعَمرُك َ إِنَّهُم لَفِي سَكرَتِهِم يَعمَهُون َ (72) فَأَخَذَتهُم ُ الصَّيحَةُ مُشرِقِين َ (73) فَجَعَلنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمطَرنا

عَلَيهِم حِجارَةً مِن سِجِّيل ٍ (74) إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِلمُتَوَسِّمِين َ (75) وَ إِنَّها لَبِسَبِيل ٍ مُقِيم ٍ (76) إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً لِلمُؤمِنِين َ (77) وَ إِن كان َ أَصحاب ُ الأَيكَةِ لَظالِمِين َ (78) فَانتَقَمنا مِنهُم وَ إِنَّهُما لَبِإِمام ٍ مُبِين ٍ (79) وَ لَقَد كَذَّب َ أَصحاب ُ الحِجرِ المُرسَلِين َ (80) وَ آتَيناهُم آياتِنا فَكانُوا عَنها مُعرِضِين َ (81) وَ كانُوا يَنحِتُون َ مِن َ الجِبال ِ بُيُوتاً آمِنِين َ (82) فَأَخَذَتهُم ُ الصَّيحَةُ مُصبِحِين َ (83) فَما أَغني عَنهُم ما كانُوا يَكسِبُون َ (84) وَ ما خَلَقنَا السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما إِلاّ بِالحَق ِّ وَ إِن َّ السّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصفَح ِ الصَّفح َ الجَمِيل َ (85) إِن َّ رَبَّك َ هُوَ الخَلاّق ُ العَلِيم ُ (86) وَ لَقَد آتَيناك َ سَبعاً مِن َ المَثانِي وَ القُرآن َ العَظِيم َ (87) لا تَمُدَّن َّ عَينَيك َ إِلي ما مَتَّعنا بِه ِ أَزواجاً مِنهُم وَ لا تَحزَن عَلَيهِم وَ اخفِض جَناحَك َ لِلمُؤمِنِين َ (88) وَ قُل إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ المُبِين ُ (89) كَما أَنزَلنا عَلَي المُقتَسِمِين َ (90) الَّذِين َ جَعَلُوا القُرآن َ عِضِين َ (91) فَوَ رَبِّك َ لَنَسئَلَنَّهُم أَجمَعِين َ (92) عَمّا كانُوا يَعمَلُون َ (93) فَاصدَع بِما تُؤمَرُ وَ أَعرِض عَن ِ المُشرِكِين َ (94) إِنّا كَفَيناك َ المُستَهزِئِين َ (95) الَّذِين َ يَجعَلُون َ مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ فَسَوف َ يَعلَمُون َ (96) وَ لَقَد نَعلَم ُ أَنَّك َ يَضِيق ُ صَدرُك َ بِما يَقُولُون َ (97) فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّك َ وَ كُن مِن َ السّاجِدِين َ (98) وَ اعبُد رَبَّك َ حَتّي يَأتِيَك َ اليَقِين ُ (99)

[ترجمه]

پرهيزگاران در بهشتها باشند و چشمه ها. ----------------------------------- (1). آو، بگزشت. (2). مل: كه از پس او كسي. (3). مل: به خواندن گرفت. (4). آو، آز، آل، آب، مل، آج، لب، مش: بيفتاد. (5). آب، مل، آز، و بيهوش شد. (6). مل: حالت بود. [.....]

(7). آو: بگزشتم. (8). مل: خواندي. (9). مل به ما. (10). مل زن. (11). كذا در اساس

و قم: ديگر نسخه بدلها اينكه كلمه را ندارد. (12). قم، ملي، مش عليه السّلام. (13). مل: اينكه زن را. (14). مل: درهاي دوزخ حرام كرد از بهر تو. (15). قم: بر گشاد، آل، آج، لب: بر روي تو بگشاد، آو، مل، آز، آل، آج، لب قوله تعالي. صفحه : 328 در شوي در آن جا بسلامت، ايمن«1». بكنيم ما آنچه در دلهاي ايشان باشد از كينه، برادران باشند بر سريرها«2» برابر يكديگر. نرسد به ايشان در آن جا رنجي و نباشند ايشان از آن جا برون كرده«3» خبر ده بندگان مرا كه من آمرزنده بخشاينده ام. و عذاب من«4» عذابي است دردناك. و خبر ده ايشان را از مهمانان«5» ابراهيم. چون در شدند«6» در او، گفتند«7»: سلام بر تو. گفت: ما از شما ترسانيم. گفتند: مترس كه ما تو را مژده مي دهيم به پسري دانا. گفت: مژده دادي مرا با آن كه به من رسيد پيري! به چه بشارت مي دهي مرا! گفتند: مژده داديم تو را به درستي«8»، مباش از نوميدان. گفت: و كه«9» نوميد شود از رحمت خدايش مگر گمراهان! گفت: چيست كار شما اي فرستادگان! گفتند: ما را فرستاده اند به گروه«10» ----------------------------------- (1). قم: آمنان. (2). قم، آل، آج، لب، مش: بر تختها، آو: در تختها. (3). قم: بيرون كردگان. (4). قم آن. (5). آو، مش، مهماني، آل: مهمان. [.....]

(6). قم: در آمدند. (7). قم: پس گويند. (8). آج، لب، آل: به راستي. (9). مش: و كيست كه. (10). قم، آو، مش، آج، لب: به گروهي. صفحه : 329 گناهكاران. مگر آل لوط كه ما برهانيم ايشان را جمله. مگر زنش را

كه ما تقدير كرديم كه او از جمله ماندگان باشد«1» در عذاب«2». چون آمدند به قوم لوط فرستادگان. گفت: شما گروهيي«3» ناشناخته. [78- ر]

گفتند«4»: آورده ايم به تو آنچه در آن شك مي كنند. و آورده ايم«5» به تو حق ّ و ما راستيگريم«6». ببر اهلت«7» به پاره اي از شب و برو از پي ايشان، و نبايد كه باز نگرد«8» از شما كسي، بروي«9» آن جا كه مي فرمايند شما را. و وحي كرديم به او آن كار«10» كه اصل ايشان بريده است«11» در بامداد آمده. آمدند اهل شهر شادي كننده«12». گفت: ايشان مهمان«13» من اند مرا رسوا مكني. و بترسي از خداي و مرا خوار مكني. گفتند: نه ما نهي كرديم تو را از جهانيان! گفت: اينان دختران من اند اگر ----------------------------------- (1). قم: است. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). قم: گروهي اي، آج، لب: گروهي ايد. (4). قم بل، مش بلكه. (5). مش: آمده ايم. (6). قم، آو، آل، آج، لب، متن: راستگويائيم. (7). قم، آو، آج، لب، آل، مش را. (8). آو، آج، لب، آل، مش: و بايد كه باز ننگرد. (9). آج، لب: مش: برويد. [.....]

(10). مش را. (11). آو، آج، لب، آل، مش: بريده شود. (12). قم، مش: شادي مي كردند. (13). قم: مهمانان. صفحه : 330 كننده اي«1». به جان تو كه ايشان در مستي شان سر در نهاده اند«2». بگرفت ايشان را بانگ در بامداد آمده«3». كرديم زبرش«4» زيرش، ببارانيديم برايشان سنگها«5» يي از سنگ گل. در اينكه دليلهايي هست«6» انديشه كنندگان را. و آن به راهي است ايستاده. در اينكه دليلي هست گروندگان را«7». و«8» بودند مردمان بيشه بيدادگر. ما كينه كشيديم از ايشان و آن هر

دو به راهي است روشن. «9» دروغ داشتند مردمان شهرهاي ثمود پيغامبران را. بداديم ايشان را حجّتها، بودند از آن برگشته«10». و مي تراشيدند از كوهها خانه ها ايمن«11». بگرفت ايشان را آواز در بامداد آمده«12». نگريزانيد از ايشان آنچه اندوخته بودند«13». ----------------------------------- (1). قم: اگر هستي شما كنندگان. (2). آن: در يك مستي و جهالت متحيّر شوند. (3). قم: در روشني دور آمده: آو، مش: در بامدادان، آل: در وقت آفتاب بر آمدن. (4). آو: زورش. (5). آو، آج، لب، مش: سنگ. (6). قم: دليلي است، آو، آج، لب، مش: دليلهاست. (7). قم: مؤمنان را. (8). اساس و برخي نسخه بدلها: ندارد، با توجه به اصل آيه از مش افزوده شد. (9). قم بدرستي كه. (10). قم: برگرديدگان. [.....]

(11). قم: آمنان. (12). آج، لب: آمدن. (13). قم: آنچه بودند كه كسب مي كردند، آو، آج، لب: آنچه كسب كرده بودند. صفحه : 331 و نه آفريديم آسمانها را و زمين را و آنچه در ميان آن است الّا به حق ّ، و قيامت آمدني است عفو كن عفو كردني نيكو. خداي تو آفريننده و دانا است. ما بداديم تو را هفت آيت از «الحمد» و قرآن بزرگوار. مكش چشمهايت به آنچه ما متمتّع كرديم«1» به آن اجناسي را از ايشان، و اندوه مدار برايشان، فرو نه«2» بالت براي مؤمنان. بگو كه من ترساننده ام بيان كننده. چنان كه فرستاديم بر قسمت كنندگان. آنان كه كردند قرآن را پاره پاره. به حق ّ خداي تو كه بپرسيم ايشان را جمله. از آنچه كرده باشند. برخيز به آنچه تو را فرمودند و برگرد از مشركان. ما كفايت كرديم تو را فسوس

دارندگان«3». آنان كه كنند با خداي خدايي ديگر«4» بدانند. ما دانيم كه تو را تنگ مي شود دلت به آنچه مي گويند. تسبيح كن به شكر خدايت و باش از سجده كنندگان. و بپرست خدايت را تا به تو آيد مرگ. ----------------------------------- (1). قم: ممتّع گرديم، آو، آج، لب، آل: تمتّع كرديم. (2). آو، آج، لب با. (3). قم، آج، لب، آل: افسوس دارندگان. (4). قم، آو، آج، لب، آل زود بود كه. صفحه : 332 قوله تعالي: إِن َّ المُتَّقِين َ فِي جَنّات ٍ وَ عُيُون ٍ، حق تعالي چنان كه دأب اوست در ترغيب و ترهيب مكلّفان چون ذكر دوزخ [78- پ]

بكرد و وعيد او، ذكر بهشت كرد و نعيم او، گفت: إِن َّ المُتَّقِين َ، متّقيان و پرهيزگاران و خداي ترسان فرداي قيامت در بهشتهايي باشند پر درختان و چشمه ها از آب و مي و شير و انگبين. ادخُلُوها بِسَلام ٍ، اينكه از جمله آن جايهاست كه گفتيم عرب اضمار قول كنند«1»، و التّقدير: يقال لهم، گويند ايشان را كه در اينكه بهشتها رويد«2» به سلامت امن«3» از همه آفت. و حسن بصري در شاذّ خواند: ادخلوها، علي الخبر عمّا لم يسم ّ«4» فاعله، يعني ببرند«5» ايشان را به آن جا، و باقي قرّاء بر امر. وَ نَزَعنا، ما بكنيم آنچه در دلهاي ايشان باشد از حقد و كينه و حسد و خيانت«6»، از آنچه در ميان ايشان بوده باشد. إِخواناً، نصب بر حال است از مفعول، و ايشان در آن حال برادراني باشند يكديگر را بر سريرها روي به روي كرده. و «سرر» جمع سرير باشد، كجديد و جدد. لا يَمَسُّهُم فِيها نَصَب ٌ، ايشان را در آن جا رنجي نرسد

و ايشان را از آن جا بيرون نكنند. و «نصب» تعب و ماندگي باشد از كار گران كردن. نَبِّئ عِبادِي، آنگه رسول را گفت: خبر ده بندگان مرا كه من غفور و رحيمم و آمرزگار و بخشاينده ام و عذاب من عذابي سخت است. و اينكه غايت وعد و وعيد است كه حق تعالي مختصر در اينكه دو آيت بگفت. إبن ابي رباح روايت كند- و از جمله صحابه است«7»- كه رسول- عليه السّلام- يك روز در بني شيبه در مسجد الحرام آمد، و ما جماعتي حديثي«8» مي كرديم و مي خنديديم. ما را گفت: چرا مي خندي! و بگذشت«9». چون بنزديك سنگ سياه ----------------------------------- (1). قم، آو، آب، آج، لب، آل: كند. (2). مل: روند. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: ايمن. (4). كذا در اساس و مل، آب، لب، آز، مش: علي ما لم يسم ّ، ديگر نسخه بدلها: علي ما يسم. (5). مل: ببرد. (6). همه نسخه بدلها و. (7). قم: إبن ابي رباح كه از جمله صحابه است روايت كند. [.....]

(8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: حديث. (9). آو: بگزشت. صفحه : 333 رسيد باز گرديد و گفت: جبريل آمد اينكه ساعت و گفت خداي مي گويد چرا بندگان مرا نوميد مي كني! و اينكه آيت آورد: نَبِّئ عِبادِي أَنِّي أَنَا الغَفُورُ الرَّحِيم ُ. قتاده گفت، ما را روايت كردند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: اگر بندگان قدر عفو خداي بدانند هيچ كس از هيچ حرام نپرخيزد«1»، و اگر مقدار عذاب او بدانند خويشتن در عبادت هلاك كنند. وَ نَبِّئهُم عَن ضَيف ِ إِبراهِيم َ، آنگه در قصّه ابراهيم- عليه السّلام- و آمدن فريشتگان به او

بر صورت مهمانان گرفت، گفت: خبر ده نيز ايشان را از مهمانان ابراهيم. و لفظ «ضيف» صالح باشد واحد را و تثنيه و جمع را و مذكّر و مؤنّث را، براي آن كه مصدر است من ضافه يضيفه ضيفا اذا نزل به، و اضافه يضيفه اضافة، اذا انزله، مهمان ضيف باشد و ميزبان مضيف، و اينكه جايگه مراد جمع است، لقوله: إِذ دَخَلُوا عَلَيه ِ، و مراد آن فريشتگانند كه به ابراهيم آمدند به بشارت اسحاق- عليه السّلام- و به اهلاك«2» قوم لوط. إِذ دَخَلُوا، يعني و اذكر حين دخلوا عليه، و شايد تا «نبّئهم» عامل باشد در او يعني و نبّئهم وقت دخولهم، اي عن وقت دخولهم، آنگه ظرف متّسع فيه باشد«3» بمعني مفعول به، چون در پيش ابراهيم رفتند و سلام كردند، اي«4» قالوا نسلم سلاما، نصب او بر مصدري باشد محذوف الزّوائد، اي قالوا نسلّم تسليما. ابراهيم- عليه السّلام- گفت: إِنّا مِنكُم وَجِلُون َ، ما از شما مي ترسيم. و سبب ترس او بگفتيم در سورت هود. و آن آن بود كه ايشان طعام نمي خوردند او گمان برد كه ايشان مكري خواهند كردن. فريشتگان جواب دادند: لا تَوجَل، مترس كه ما آمده ايم تا تو را بشارت دهيم به پسري عالم دانا. ابراهيم- عليه السّلام- گفت: أَ بَشَّرتُمُونِي، مرا بشارت مي دهي! عَلي أَن مَسَّنِي َ الكِبَرُ، اي مع ان مسّني الكبر، كقولهم: فلان علي صغر سنّه يقول الشّعر، اي مع صغر سنّه، چگونه بشارت مي دهي مرا«5»، و من پير شده ام! و به چيز مرا بشارت مي دهي! ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نپرهيزد. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: و اهلاك. (3). آب: است. (4). آب:

و. (5). آب: ما را. صفحه : 334 نافع خواند: فبم تبشرون، علي تقدير: فبم تبشرونني، من البشر [79- ر]

من الثّلاثي ّ المجرّد من الزّيادة، و اكتفا كرد به يك «نون» از «نون» جمع و به كسره او از « يا » ي اضافت، و باقي قرّاء تبشّرون، اي تبشّرونني، بتشديد«1»، من التّبشير، يعني عجب باشد كه ما را پس از اينكه پيري و عمر كه بر ما گذشت«2» فرزند باشد. ايشان گفتند: بَشَّرناك َ بِالحَق ِّ، ما تو را بشارت به حق ّ و راستي و درستي مي دهيم، نگر كه«3» از جمله نوميدان نباشي. ابراهيم- عليه السّلام- گفت: و كه باشد كه از رحمت خداي نوميد شود الّا گمراهان؟ آنگه گفت: فَما خَطبُكُم، چه حال است شما را و چه قصّه است اي فرستادگان ايزد تعالي! گفتند: بدان كه ما را به قومي كافران فاسقان فرستاده اند، و آن قوم لوط بودند تا ايشان را هلاك كنيم مگر آل لوط را از پيوستگان و خويشان مؤمن و اتباعي كه او را هستند از مؤمنان كه ما ايشان را برهانيم و نجات دهيم از آن عذاب الّا زن لوط را از جمله آل او كه او نيز در عذاب گرفتار خواهد بودن. و اينكه استثناست از استثنا، براي آن كه قوم مهلكند مگر آل لوط، و زن از ايشان مستثني است و ملحق به هالكان، براي آن كه مستثناي دوم ملحق باشد به جمله اوّل. و مثال او چنان بود كه گويند: لفلان علي ّ عشرة الّا خمسة الّا ثلاثة، اوّل پنج بيرون بايد بردن تا پنج ماند بر او، آنگه از آن پنج سه بيرون بايد آوردن و اضافه

كردن با پنج مستثني تا بر او هشت درم بماند«4». قَدَّرنا إِنَّها لَمِن َ الغابِرِين َ، كه ما تقدير كرديم كه او از جمله گذشتگان و هالكان باشد، و قيل: من الغابرين، اي باقين في العذاب، كه او در عذاب بماند. و إبن كثير خواند، قدرنا بتخفيف، و هما لغتان: قدرت الشّي ء اقدره و اقدره قدرا، و قدّرته«5» تقديرا. فَلَمّا جاءَ آل َ لُوطٍ المُرسَلُون َ، چون فريشتگان به خانه لوط آمدند. لوط ايشان را گفت: شما قوميي«6» كه من شما را نمي شناسم. ايشان جواب دادند كه ما آن كار را آمده ايم كه اينكه كافران قوم تو در آن شك ّ ----------------------------------- (1). قم خواند. (2). آو: گزشت. (3). قم: كه تا، ديگر نسخه بدلها: تا. (4). قم: تا هشت درم باشد. (5). قم: قدّره. (6). قم: قومي اي، مل: قوميد. صفحه : 335 مي كنند، و آن عذاب است. وَ أَتَيناك َ بِالحَق ِّ، و ما راستي و درستي به تو آورده ايم، و ما در اينكه خبر از جمله راستيگرانيم«1». از حق ّ تو آن است اي لوط كه از ميان اينكه قوم بروي و اهلت را كه مؤمنانند و به تو گرويده اند با خود ببري. آنگه گفت: «با» تعديه راست في قوله: فَأَسرِ بِأَهلِك َ، گفت «اسري» لازم است به «با» متعدّي كرد و آن كه گفت «اسري» متعدّي است، گفت «با» به معني «مع» است، كقولهم: اشتريت الدّار بآلاتها، اي مع آلاتها. بِقِطع ٍ مِن َ اللَّيل ِ، اي في قطع من اللّيل، در پاره اي از شب شده«2». وَ اتَّبِع أَدبارَهُم، يعني تو نيز بر پي ايشان برو و نبايد«3» تا از شما كسي باز پس نگرد. بعضي گفتند:«4» حقيقت است و ايشان منهي بودند

از آن كه باز پس نگرند«5»، چه اگر باز پس نگريدندي عاصي بودندي. و درست آن است كه بر توسّع و مجاز است يعني تيمار باز پس ماندگان مبري و به هيچ وجه باز نه ايستي«6». وَ امضُوا حَيث ُ تُؤمَرُون َ، و بروي به آن جا كه شما را فرموده اند. عبد اللّه عبّاس گفت: شام بود. مقاتل گفت: جايي بود آن را صغر«7» خواندند. وَ قَضَينا إِلَيه ِ ذلِك َ الأَمرَ، و ما بپرداختيم از آن كار، يعني كار اهلاك قوم لوط. و گفتند: «قضا«8»» به معني وحي است، يعني اوحينا اليه، و دليلش آن كه به صله «الي» تعديه فرمود. نظيره قوله: وَ قَضَينا إِلي بَنِي إِسرائِيل َ فِي الكِتاب ِ«9»أَن َّ دابِرَ هؤُلاءِ، و «ان ّ» مع اسمها و خبرها، در محل ّ نصب باشد، علي انّه بدل من «ذلك الأمر» و روا بود كه فعلي دگر اضمار كنند، و التّقدير: و اخبرنا ان ّ دابر هؤلاء، و خبر داديم كه بيخ ايشان بريده باشد و عذاب استيصال به ايشان«10» رسيده، ----------------------------------- (1). كذا در اساس و قم، مل: راستگيرانيم، ديگر نسخه بدلها: راست گويانيم. [.....]

(2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: از شب. (3). آب: نباشد. (4). آو، آب، مش امر بر. (5). آب: نگرد. (6). قم: باز مه ايستي. (7). كذا در اساس و لب با همين اعراب، قم: صمغ، آو، آب، مل، آز: بجمع، آج، آل: اصجع. (8). قم: قضي. (9). سوره بني اسرائيل (17) آيه (10). آب: با ايشان. صفحه : 336 چون در صبح آيند، و نصب مصبحين بر حال است از مفعول، چون اهل شهر خبر يافتند [79- پ]

كه جماعتي مهمانان به لوط فرود آمده اند

شادمانه شدند. و در شادي ايشان دو قول گفتند: يكي آن كه اينكه فريشتگان بر صورت أمر داني«1» پاكيزه بودند، و قول بعد آن كه ايشان اينكه معامله خبيث از فجور با غريبان كردندي. و قوله يَستَبشِرُون َ، محل ّ او نصب است بر حال يعني مستبشرين. لوط- عليه السّلام- گفت: اينان مهمانان منند، مرا رسوا مكني عند آن كه ايشان به در سراي آمدند و الحاح كردند كه اينان را به دست ما ده. وَ اتَّقُوا اللّه َ وَ لا تُخزُون ِ، و از خداي بترسي و مرا به خزي و شرمساري مياري و خجل مگرداني، من الخزاية، و قيل من الخزي، يقال: خزاه اللّه فهو مخزي ّ فاخزاه فهو مخزي، لغتان: فعل و افعل، بمعني. قالُوا أَ وَ لَم نَنهَك َ عَن ِ العالَمِين َ، گفتند: نه ما تو را از جهانيان نهي كرده ايم! و آن آن بود كه ايشان با لوط شرط كرده بودند كه آن معني از فجور كه كردندي با اهل شهر نكنند و لوط را گفتند: ما را با تو«2» شرط آن است كه غربا را حمايت نكني و در خانه خود نبري تا دست ما برايشان مطلق باشد، مراد به عالمين، غربااند. قال َ هؤُلاءِ بَناتِي إِن كُنتُم فاعِلِين َ، لوط- عليه السّلام- گفت: من اينكه دختران خود را فدا مي كنم تا مهمانان من محروس باشند. اينكه دختران را به نكاح به شما«3» دهم بر مهري كه شما خواهي، اگر شما آنچه من گويم بكني. گفتند: مراد ايمان است، يعني اگر اوّل ايمان آري. روا باشد كه معني آن بود كه اگر اينكه معني كه من مي گويم بكني من نكاح البّنات. و امّا اسلام ايشان، روا باشد كه

مشروط بود در ضمن آيت و ذكر نكرد براي آن كه ايشان را معلوم بود. و نيز روا باشد كه از شرع او تحريم انكاح الكفّار نبود، دختر به كافر شايستي دادن. و گفتند: اينكه خطاب با يك دو رئيس كرد، چه دختران او به همه قوم بنرسيدندي. و گفتند: دختران امّت را خواست كه پيغامبر پدر امّت باشد، تا جواب سؤال سايل باشد اگر گويد دختران او به همه قوم نرسيدندي به نكاح. ----------------------------------- (1). مل: مرداني. (2). آب: به تو. (3). آب: به نكاح شما. صفحه : 337 و گروهي به اينكه«1» آيت تمسّك كردند، في جواز اتيان النّساء في ادبارهن ّ، و تفسير چنين دادند كه: ان كنتم فاعلين لما انتم فاعلون من مواقعة الغلمان. و آن درست نيست براي آن كه در آيت اينكه شرح و تفصيل نيست، وجهي ندارد حمل كردن بر آن. آنگه قديم تعالي براي قبيلت لوط- عليه السّلام- به جان او قسم ياد كرد گفت: لَعَمرُك َ إِنَّهُم لَفِي سَكرَتِهِم يَعمَهُون َ.، گفت: به جان تو كه اينان در اينكه مستي و جهالت متحيّر شوند و راه نبرند. و گفتند: خطاب با رسول ماست و بيشتر مفسّران بر اينند. و اينكه حديثي باشد معترض«2» در ميان«3» اينكه قصّه، علي سبيل الاعذار و الانذار. و العمر و العمر لغتان، يقول العرب: اطال اللّه عمرك و عمرك. و رفع او بر ابتداست و خبر مضمر، و التّقدير: لعمرك. قسمي چنان كه لزيد منطلق، و اينكه را «لام» ابتدا گويند و «لام» تأكيد گويند. و اگر به جاي «لام»، «واو» قسم بودي اسم مجرور بودي، چنان كه: [و]«4» عمرك و حياتك، و مراد

به «سكرت» جهل و غفلت است و العمه: التّحيّر و التّردّد. مجاهد گفت: يتردّدون، عبد اللّه عبّاس گفت: يتمادون«5». قتاده گفت: يلعبون. ابو الجواز روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه گفت: خداي تعالي هيچ خلقي نيافريد گرامي تر بر او از محمّد- صلّي اللّه عليه و علي آله- نبيني كه به حيات هيچ كس از انبيا و ملائكه قسم نكرد«6» مگر به جان او، گفت: لَعَمرُك َ إِنَّهُم لَفِي سَكرَتِهِم يَعمَهُون َ. فَأَخَذَتهُم ُ الصَّيحَةُ مُشرِقِين َ، بگرفت ايشان را بانگ و آواز، و آن«7» آن بود كه جبريل- عليه السّلام- بانگ بر ايشان زد، مُشرِقِين َ، در وقت آفتاب بر آمدن. و «اشرق»«8» اينكه جا به جاي «اصبح» است، و نظيره: اضحي و امسي، اذا دخل ----------------------------------- (1). آب: با اينكه. (2). مل: متعرض. [.....]

(3). قم: شأن. (4). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (5). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني: يتمارون. (6). قم، مل: قسم ياد نكرد، ديگر نسخه بدلها: سوگند ياد نكرد. (7). قم: واو. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل و مش: اشراق. صفحه : 338 في الشّروق و الصّباح و الضّحي و المساء، و مثله: اعرق و انجد و اغار، اذا دخل العراق و نجدا [80- ر]

و الغور، و نصب او بر حال است از مفعول. فَجَعَلنا عالِيَها سافِلَها، ما آن شهرهاي ايشان«1» زير و زبر كرديم- و اينكه قصّه در سورت هود بتمامي بگفته ايم- وَ أَمطَرنا عَلَيهِم، ببارانيديم«2» بر ايشان سنگهايي از سنگ گل. گفته اند: معرّب است، و گفته اند: مراد به سجّيل موسوم است من السّجل، و هو الكتابة، و منه السّجل ّ لكتاب العهدة، بيانه قوله: حِجارَةً مِن طِين ٍ

مُسَوَّمَةً«3»إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ، در اينكه كه رفت آياتي و علاماتي هست و اعتباري متوسّمان را. مجاهد گفت: للمتفرّسين. قتاده گفت: للمعتبرين، يقال: توسّمت فيه الخير و تفرّست، بمعني. إبن زيد گفت: للمتفكّرين. ضحّاك گفت: للنّاظرين. ابو عبيده گفت: للمتبصّرين و اقوال از روي معني متقارب است و «متوسّم» متفعّل باشد از وسم و وسم نشان بود، يعني آن كه در علامات نگاه كند تا از او استدلال كند. و مرجع معني با تفكّر بود. قال الشّاعر: او كلّما وردت عكاظ قبيلة بعثوا الي ّ عريفهم يتوسّم و قال آخر: توسّمت فيه الخير لمّا عرفته و قلت لعرسي المرء من آل هاشم اي تطلّبت«4» الوسم، و هو العلامة. وَ إِنَّها لَبِسَبِيل ٍ مُقِيم ٍ، و آن، يعني مدينه سدوم كه هلاك كردند به عذاب، راهي است مقيم«5» ثابت. و گفتند: «انّها» يعني آن آيات و دلالات زايل نيست بل بر جاي است آن را كه خواهد كه در او انديشه كند. إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً لِلمُؤمِنِين َ، در اينكه حديث كه رفت آيتي و دلالتي«6» هست ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل را. (2). آب، آز: ببارانيدم. (3). سوره ذاريات (51) آيات 33 و 34. (4). آب، آز: تطلّب، آل: يطلب. (5). آب، آز: مستقيم. (6). آب، آز، مش: دلالاتي. صفحه : 339 مومنان را، و تخصيص ايشان به آن كرد كه منتفع ايشانند. وَ إِن كان َ أَصحاب ُ الأَيكَةِ لَظالِمِين َ، و جماعت و اصحاب ايكه و ريشه«1» و درختان ظالم بودند و «ان» مخفّفه است از ثقيله به دلالت لزوم «لام» در خبر او، و التّقدير: و انّه كان، اي ان ّ الشأن و الأمر كان اصحاب

الايكة لظالمين. حسن گفت: «ايكة» درختان باشد و جمعش ايك بود، كشجرة و شجر. و گفته اند درختان درهم- پيخته«2» باشد، و گفته اند: ويشه«3» باشد. قال اميّة: كبكاء«4» الحمام علي فرو ع الآيك في الطّير الجوانح و مراد قوم شعيب اند كه ايشان اصحاب درختستان و ويشه ها«5» بودند و وجه معاش«6» ايشان از آن بود و خداي تعالي شعيب را به ايشان فرستاد و به اهل مدين، امّا اهل مدين چون ايمان نياوردند خداي ايشان را به صيحه هلاك كرد و اصحاب ايكه را به ظلّة، و آن ابري بود كه بر آمد و از او آتشي بيامد و ايشان را بسوخت. فَانتَقَمنا مِنهُم، ما از ايشان كينه بكشيديم به عذاب، و آن آن بود كه خداي تعالي«7» گرمايي بر ايشان گماشت هفت روز، كه هيچ آسايش نبود ايشان را از آن ايكه«8» ابري بر آمد ايشان به سايه آن ابر گريختند و چنان دانستند كه ايشان را در آن آسايشي و راحتي خواهد بودن. از آن ابر آتشي بيامد«9» و ايشان را بسوخت. وَ إِنَّهُما، و آن هر دو، يعني اينكه دو مدينه: يكي مدين و يكي سدوم، كه شهر قوم لوط بود، لَبِإِمام ٍ مُبِين ٍ، راهي روشن است«10». و راه را «امام» خواند براي آن كه بدو اقتدا كنند. وَ لَقَد كَذَّب َ أَصحاب ُ الحِجرِ المُرسَلِين َ، و اصحاب حجر رسولان ما را دروغزن داشتند«11». گفتند: شهرهاي ثمود را «حجر» خوانند، و آن«12» ميان شام و مدينه است. ----------------------------------- (1). كذا در اساس و مل، ديگر نسخه بدلها: بيشه. (2). آو، آل، آج، مش: به هم در شده، آب، آز: به هم شده، لب: به هم ريخته. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: بيشه. (4). مل: كبكبا. (5). همه نسخه بدلها: بيشها. (6). آو، آب، آز، آج: معايش. (7). مل شعيب (!). (8). كذا در اساس و مل، قم، آو، آج، لب: از آن آنكه، ديگر نسخه بدلها: از آنكه. (9). آب، آز: بر آمد. (10). آب، آز: بود. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم: به دروغ داشتند. (12). آب، آز: اينكه. صفحه : 340 قتاده گفت: «حجر» نام واديي است. جابر بن عبد اللّه الانصاري ّ و عبد اللّه عمر«1» و گفتند: ما با رسول- عليه السّلام- به حجر ثمود بگذشتيم«2». ما را گفت: در سراي اينكه ظالمان مشوي الّا گريان، ترس آن را كه نبايد كه به شما رسد آنچه به ايشان رسيد. آنگه گفت: اينكه قوم صالح بودند، خداي تعالي همه را هلاك كرد [80- پ]

الّا يك مرد كه او در حرم خداي بود، كه به حرمت حرم او را هلاك نكردند. گفتند: يا رسول اللّه؟ او چه مردي بود! گفت: نام او أبو رغال«3» بود. آنگه رسول- عليه السّلام- بانگ بر ناقه زد و او را بجنبانيد و سبك از آن جا برفت. وَ آتَيناهُم آياتِنا، ما آيات و دلالات خود به ايشان داديم، يعني به اصحاب حجر، و مراد ناقه است كه قصّه آن فته است. فَكانُوا عَنها مُعرِضِين َ، ايشان از آن عدول و اعراض كردند، يعني از تفكّر در آن. وَ كانُوا يَنحِتُون َ مِن َ الجِبال ِ بُيُوتاً آمِنِين َ، و بايستادند و از كوه خانه ها در سنگ كندند ايمن از آن كه آب آن را بيران«4» نكند و آتش نسوزد و به گشت روزگار بيران«5» نشود، و نصب «آمنين» بر

حال باشد از فاعل. فَأَخَذَتهُم ُ الصَّيحَةُ مُصبِحِين َ، آواز بگرفت ايشان را، يعني صيحه عذاب و هلاك در وقت آن كه در بامداد آمدند. يقال: اصبح اذا دخل في الصّباح، و نصبش بر حال است از مفعول. فَما أَغني عَنهُم ما كانُوا يَكسِبُون َ، هيچ غنا و كفايت«6» نكرد از ايشان آنچه ايشان مي كردند از كسب مال و ملك. و گفته اند: آن«7» عمل كه پنداشتند كه چيزي هست از عبادت اصنام. آنگه چون طرفي از قصص اوايل بگفت، خلقان را بر نعمت خود تنبيه كرد گفت: وَ ما خَلَقنَا السَّماوات ِ وَ الأَرض َ، ما نيافريديم آسمان را و زمين را و آنچه در ميان آن است الّا به حق ّ و راستي و درستي. وَ إِن َّ السّاعَةَ لَآتِيَةٌ، و قيامت لا محال ----------------------------------- (1). مل، آل: عبد اللّه بن عمر. (5- 2). آو: بگزشتيم. (3). مل: ابو رعان. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: ويران. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: كفاف. (7). همه نسخه بدلها: از. صفحه : 341 خواهد آمدن. فَاصفَح ِ الصَّفح َ الجَمِيل َ، تو اينان را عفو كن عفو كردني نكو«1». گفتند: اينكه آيت منسوخ است به آيت قتال. إِن َّ رَبَّك َ هُوَ الخَلّاق ُ العَلِيم ُ، كه خداي تو آفريننده اي داناست، آنچه كند به علم و حكمت و مصلحت فرمايد كردن. آنگه بر طريق منّت نهادن بر رسول- عليه السّلام- گفت: وَ لَقَد آتَيناك َ، ما داديم تو را اي محمّد، سَبعاً مِن َ المَثانِي، هفت از مثاني. مفسّران در معني اينكه خلاف كردند. بعضي مفسّران گفتند: مراد سورت فاتحه است، براي آتش سبع المثاني خواند كه هفت آيت است و الفاظش مثنّي و مكرّر است. و گفته اند براي آتش مثاني خواند

كه در دو ركعت نماز قراءتش مثنّي شود، و اينكه قول روايت كرده اند از امير المؤمنين علي و عمر خطّاب و عبد اللّه مسعود و ابو هريره و سعيد جبير و كلبي و إبن جريج و عطا و حسن و ابو العاليه و ابراهيم و إبن ابي مليكه و عبد اللّه بن عبيد بن عمير و مجاهد و ضحّاك و ربيع«2» انس. و ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«3» هفت آيت است: يك آيت از او، بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، و آن سبع المثاني است و ام ّ القرآن است و فاتحة الكتاب است. ابي ّ كعب گفت: من نماز مي كردم نمازي تطوّع، رسول- عليه السّلام- مرا آواز داد. من جواب ندادم. چون فارغ شدم پيش رسول- عليه السّلام- رفتم گفتم: لبّيك يا رسول اللّه؟ گفت: چرا جواب ندادي مرا چون تو را بخواندم! گفتم: يا رسول اللّه نماز مي كردم. گفت: الم تسمع اللّه تعالي يقول: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا استَجِيبُوا لِلّه ِ وَ لِلرَّسُول ِ إِذا دَعاكُم لِما يُحيِيكُم «4»، آنگه مرا گفت: تو را خبر دهم به عظيمتر«5» سورتي كه در قرآن هست پيش آن كه از مسجد بيرون شوي. چون ساعتي بود دست من گرفت و بر پاي خاست. من گفتم: يا رسول اللّه؟ آن وعده كه مرا دادي. گفت: آري، الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ «6» هي سبع المثاني، سورت فاتحه است كه سبع المثاني است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نيكو. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل و. (6- 3). سوره فاتحه (1) آيه 2. (4). سوره انفال (8) آيه 24. (5). همه نسخه بدلها: بجز

مل و قم و لب: عظيمترين. صفحه : 342 هم ابي ّ روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: به آن خداي كه جان من به امر اوست كه خداي تعالي در توريت و انجيل و زبور و قرآن هيچ سورت [81- ر]

از اينكه فاضلتر و بزرگوارتر انزله نكرد كه تو بر خواندي، و من فاتحة الكتاب بر رسول خوانده بودم. آنگه گفت: انها السبع المثاني و القرآن العظيم الذي اعطيت، اينكه سبع مثاني است و قرآن عظيم آن كه مرا دادند، و اخبار در اينكه معني بسيار است، و اگر اينكه سورت را هيچ فضل نبودي جز آن كه خداي تعالي اينكه را در يك حيّز نهاد و همه قرآن را در يك حيّز، گفت: وَ لَقَد آتَيناك َ سَبعاً مِن َ المَثانِي وَ القُرآن َ العَظِيم َ، كفايت بودي. و عباده صامت روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: فاتحة الكتاب عوض است از همه قرآن، و هيچ سورت از او عوض نيست، از اينكه جاست كه اگر مثلا همه قرآن در يك ركعت نماز بخواند«1» بي فاتحه، آن ركعت درست نباشد، و اگر فاتحه بخواند تنها و هيچ دگر نخواند نماز درست باشد، لقوله- عليه السّلام: لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب. و بعضي دگر گفتند: اينكه سورت را براي آن «مثاني» خواند«2» كه بخشيده است ميان خداي تعالي و بنده به دو قسمت در آن خبر كه روايت كردند كه، خداي تعالي گفت: قسمت الصّلاة بيني و بين عبدي نصفين، فنصفها لي و نصفها لعبدي. چون بنده گويد: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، خداي تعالي گويد: مجّدني عبدي. چون گويد: الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«3»، خداي

گويد: حمدني عبدي ، بنده من شكر من گفت. چون گويد: الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ«4»، خداي تعالي گويد: اثني علي ّ عبدي ، بنده من بر من ثنا گفت. چون گويد: مالِك ِ«5» إِيّاك َ نَعبُدُ وَ إِيّاك َ نَستَعِين ُ«1»، گويد: هذا بيني و بين عبدي ، اينكه ميان من و ميان بنده من است. چون گويد: اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِيم َ«2»، حق تعالي گويد: هذا لعبدي و لعبدي ما سأل «3»، اينكه بنده مراست و بنده مراست آنچه خواست. و گفته اند: براي آن كه منقسم است به دو قسمت، يك نيمه ثنا و يك نيمه دعا، يك نيمه حق ّ ربوبيّت و يك نيمه حظّ عبوديّت. و گفته اند: براي آن كه اهل آسمان نماز به آن كنند چنان كه اهل زمين نماز به آن كنند. و گفته اند: براي آن كه دو بار انزله بود، يكي بار«4» به مكّه و يكي بار«5» به مدينه. حسين بن الفضل گفت: هر يك بار كه اينكه سورت فرود آمد«6»، هفتاد هزار فريشته«7» با آن فرود آمد«8». و سبب آن بود كه هفت كاروان به يكبار از بصري و اذرعات از آن جهودان بني قريظه و بني النّضير به يك روز در آمدند در مدينه و در آن جا انواع مال بود از جواهر و طيب و متاع دريا و انواع اموال مسلمانان گفتند: كاشك«9» اينكه هفت كاروان ما را بودي تا در سبيل خداي صرف كردماني«10». جبريل آمد و يك بار ديگر فاتحة الكتاب بياورد و گفت: اينكه هفت آيت شما را بهتر است از آن هفت كاروان، و دليل اينكه تأويل قوله تعالي: لا تَمُدَّن َّ عَينَيك َ إِلي ما مَتَّعنا بِه ِ«11»- الايه. و گفته اند: براي آن سبع

المثاني خواند آن را كه اوّل او الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ است، و اينكه اوّل كلمتي بود كه آدم گفت چون او را عطسه اي آمد، و آخر كلمتي باشد كه اهل بهشت گويند، چنان كه گفت: وَ آخِرُ دَعواهُم أَن ِ الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ«12». و گفته اند: براي آن كه خداي تعالي اينكه سورت مستثني كرد و مدّخر براي اينكه ----------------------------------- (1). سوره فاتحه (1) آيه 4. [.....]

(2). سوره فاتحه (1) آيه 5. (3). آب، آز: ساله. (4). همه نسخه بدلها: يك بار. (6). قم: فرو آمد. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم: فرشته. (8). قم: فرو آمد، ديگر نسخه بدلها: فرود آمدند. (9- 5). همه نسخه بدلها: كاشكي. (10). آل: كرديمي. (11). سوره حجر (15) آيه 88. (12). سوره يونس (10) آيه 10. صفحه : 344 امّت، چنان كه در چند خبر برفت. و گفته اند: براي آن كه تثني، اي تصرف«1» اهل الزّعارة الشّرارة عنها، اهل شرّ را از شرّ باز دارد. و گفته اند: براي آن كه نيمه او ثناست بر خداي تعالي. و بعضي دگر از علما گفتند: مراد به «سبع مثاني» اينكه هفت سورت دراز است و آن: «سورة البقرة» و «آل عمران» و «النّساء» و «المائدة» و «انعام» و «اعراف» [81- پ]

و «انفال» و «توبه» به يك جاست. و مجاهد روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه: سبع المثاني، هي السّبع الطّوال، و اينكه قول عبد اللّه عمر است و ابو بشر و جعفر بن المغيرة و مسلم بن المطير«2»، و سعيد بن جبير در يك روايت و مجاهد و عبيد بن سليمان«3» از ضحّاك. ثوبان روايت كرد از رسول-

عليه السّلام- كه او گفت: ان ّ اللّه تعالي اعطاني السّبع الطّوال مكان التّوريه و اعطاني المئين مكان الانجيل و اعطاني المثاني مكان الزّبور و فضّلني بالمفصّل ، گفت: خداي تعالي مرا به جاي نوريت اينكه هفت سورت دراز داد، و به جاي انجيل مرا «مئين» داد، يعني سورتهايي كه كما بيش صد آيت است، و به جاي زبور مرا «مثاني» داد و آنگه مرا تفضيل داد به سورتهاي مفصّل. عايشه«4» روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او اينكه هفت سورت دراز«5» بگيرد، او حبر باشد، يعني عالمي. عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه هفت سورت را براي آن «سبع مثاني» خواند كه فرايض و احكام و حدود در او مثنّي است. طاووس گفت و ابو مالك و عوفي از عبد اللّه عبّاس كه قرآن همه مثاني است، گفت: نبيني كه خداي تعالي مي گويد: اللّه ُ نَزَّل َ أَحسَن َ الحَدِيث ِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِي َ«6». ----------------------------------- (1). اساس: يصرف، به قياس با نسخه بدلها تصحيح شد. (2). كذا در اساس و قم، مل: البطر، ديگر نسخه بدلها: البطين. (3). كذا در اساس و قم، ديگر نسخه بدلها: سلمان. (4). قم رضي اللّه عنها. [.....]

(5). آب، مل، آز، مش ياد. (6). سوره زمر (39) آيه 23. صفحه : 345 و گفتند: قرآن را براي آن مثاني خواند كه احكام و قصص در او مثنّي است، و بر اينكه قول مراد به سبع مثاني هفت سبع قرآن باشد. آنگه در كلام محذوفي باشد و هو: و هي القرآن العظيم. و بعضي اهل معاني گفتند: بر اينكه قول «واو» مقحم«1» است، و التّقدير: و لقد آتيناك سبعا من المثاني القرآن

العظيم، علي البدل بدل الكل ّ من الكل ّ. و بعضي دگر گفتند: عطفه علي نفسه لاختلاف اللّفظين، كما قال: هند اتي من دونها النأي و البعد و كما قال آخر: الي الملك القرم و إبن الهمام و ليث الكتيبة في المزدحم و بعضي دگر گفتند: مراد به سبع مثاني هفت معني«2» است كه قرآن بر آن مشتمل است از: امر و نهي و بشارت و انذار و مثل و قصص و تذكير النّعم. قوله: لا تَمُدَّن َّ عَينَيك َ، حق تعالي بر سبيل دلخوشي و تسليت رسول گفت: يا محمّد: خطاب با او- و مراد او و امّت- گفت: چشم كوتاه دار، چشم مكش به آنچه«3» ما اينكه كافران را به آن ممتّع كرده ايم. أَزواجاً مِنهُم، اي اصنافا من الكفّار. و مراد به «زوج» صنف و نوع است اينكه جا، كقوله تعالي: سُبحان َ الَّذِي خَلَق َ الأَزواج َ كُلَّها«4». انس مالك روايت كرد كه يك روز در ايّام ربيع گلّه اي شتر«5» به رسول- عليه السّلام- بگذشت سخت نكو، بغايت حسن. رسول- عليه السّلام- دست بر چشم نهاد و گفت: خداي تعالي مرا چنين فرمود و اينكه آيت بخواند. وَ لا تَحزَن عَلَيهِم، و اندوه مدار بر ايشان. در معني او دو قول گفتند: يكي آن كه اندوه مدار بر نعمتي كه ايشان را دادم و تو را ندادم، و قول دگر آن كه اندوه مدار بر ايشان كه مآل ايشان با چه خواهد بودن. وَ اخفِض جَناحَك َ، و نرم دار بالت، يعني جانب با ايشان نرم دار و به رفق و مدارا با ايشان زندگاني كن، با آنان كه پسر و تواند از مؤمنان. وَ قُل إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ المُبِين ُ،

و بگو اي محمّد كه: منم آن ترساننده بيان كننده. ----------------------------------- (1). مل: معجم. (2). آب آن. (3). آو، آب، آز: با آنچه. (4). سوره يس (36) آيه 36. (5). قم، آو، آب، آز، آج، لب، مش: اشتر. صفحه : 346 در خبر است كه يك روز عبد اللّه مسعود به در حجره رسول آمد و در بزد. رسول گفت: من علي الباب! كيست بر در! گفت: انا يا رسول اللّه، منم اي رسول خدا، رسول- عليه السّلام- به خشم آمد و مي گفت: 1» انا و انا و هل« لمخلوق يقول انا!. چون در بگشادند و عبد اللّه مسعود در آمد و اثر خشم به روي رسول ديد، گفت: يا رسول اللّه: [82- ر]

چه گناه«2» كرده ام! گفت: يابن مسعود؟ نداني كه هيچ مخلوق را نرسد كه گويد: انا! گفت: يا رسول اللّه توبه كردم كه نيز نگويم. حق تعالي چون او اينكه ادب نگاه داشت، گفت: اينكه همه جهان را حرام است جز تو را، بر اطلاق بگو كه: انّي انا النّذير المبين، كما انزلنا علي المقتسمين. فرّاء گفت: وجه تشبيه آن است كه: انّي انذركم عذابا كعذاب المقتسمين، گفت: من شما را از عذابي مي ترسانم كه فرود آيد بر شما چنان كه به مقتسمان فرود آمد«3». آنگه خلاف كردند«4» كه مقتسمان كه بودند. عبد اللّه عبّاس گفت: مقتسمان جهودان و ترسايان اند كه قرآن مجزّا و مبعّض كردند و مقسّم، به بعضي ايمان آوردند و به بعضي كافر شدند، و گفتند: نُؤمِن ُ بِبَعض ٍ وَ نَكفُرُ بِبَعض ٍ«5». عكرمه گفت: مقتسمان كافران قريش بودند كه بر طريق استهزاء قرآن بر خود ببخشيدند سورت سورت، يكي مي گفت:

اينكه سورت مراست، و ديگري مي گفت: آن سورت مراست. مجاهد گفت: جهودان و ترسايان اند كه كتاب خود مقسّم و مبدّد بكردند. مقاتل گفت: شانزده مرد بودند كه وليد مغيره ايّام موسم ايشان را بفرستاد تا راههاي مكّه ببخشيدند«6» تا چون حاج ّ روي به مكّه نهادند، مي گفتند: نگر دعوت اينكه مرد كه برخاسته است قبول نكني كه او جادوست«7»، و يكي مي گفت: شاعر است، و يكي مي گفت: كاهن است، و يكي مي گفت: عرّاف«8» است. و وليد مغيره بر در مسجد الحرام نشسته بود، چون او را پرسيدندي از رسول، ----------------------------------- (1). مل: و علي. (2). آب: چگناه. (3). آج، لب: آيد. (4). قم، لب، مل در آن. (5). سوره نساء (14) آيه 150. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بخشيدند. (7). همه نسخه بدلها: ساحر است. [.....]

(8). آز: اعراف. صفحه : 347 گفتي: او چنان است كه ايشان گفتند. مقاتل بن حيّان گفت: قومي بودند كه قرآن ببخشيدند«1»، بعضي گفتند: سحر است، و بعضي گفتند: سمر است، و بعضي گفتند: شعر است، و بعضي گفتند: فسانه اوّلينان«2» است، و بعضي گفتند: بافته اوست«3». إبن زيد گفت: آنان بودند كه سوگند خوردند كه صالح را شبيخون كنند و اينكه آيات بر خواند، وَ كان َ فِي المَدِينَةِ تِسعَةُ رَهطٍ يُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ وَ لا يُصلِحُون َ، قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّه ِ لَنُبَيِّتَنَّه ُ وَ أَهلَه ُ«4» ...، و اصل كلمه اقتسام است، افتعال باشد، امّا من القسم او من القسم، يا از بخشش يا از سوگند. الَّذِين َ جَعَلُوا القُرآن َ عِضِين َ، «الّذين»، در موضع جرّ است بدل مقتسمين، آنان كه قرآن را معضّي بكردند، يعني عضو عضو و جزء جزء. بعضي

گفتند: اصل او من عضّيت الشّي ء تعضية اذا جعلته اعضاء و اجزاء. قال رؤبة: ليس دين اللّه بالمعضّي اي المفرّق. و قال آخر: و عضّي بني عوف فأمّا عدوّهم فارضي و امّا العزّ فيهم فغيّرا قوله: بني عوف، اراد«5» سباهم و فرّقهم في البلاد، و قيل: اراد عضّههم«6» بلسانه و قطّعهم، ثم ّ ابدل «الياء» من «الهاء». بعضي دگر گفتند: جمع عضة و عضون، ككرة«7» و كرين، و قلة و قلين، و عزة«8» و عزين، و اصله: عضهة، لام الفعل«9» بيفگندند چنان كه بيفگندند من الشّفة و اصلها: شفهة بدلالة قولهم في الجمع شفاه و حذفوا من الشّاة، و اصلها شاه و جمعها شياه. و معني عضه، دروغ و بهتان باشد، و منه الحديث: لا يعضه بعضكم بعضا، و [ا]

لعضيهة، البهتان. يعني قرآن را نسبت با دروغ كردند، و معني قول اوّل آن است كه قرآن را ----------------------------------- (1). آب، آز: بخشيدند. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: اوّليان. (3). آب، آز، بافته است. (4). سوره نمل (27) آيات 48 و 49. (5). قم: قوله عضي ّ بني عوف قيل اراد. (6). قم: عضّهم. (7). آو، آب، آج، لب، مش: ككروة. (8). قم: عزّة، با تشديد. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل او، مل ازو. صفحه : 348 مفرّق بكردند علي احد معنيين: امّا ايمان به بعضي و كفر به بعضي، و امّا در تسميت او چون سحر و كهانت و اساطير الاوّلين خواندن«1» قرآن را. فَوَ رَبِّك َ، «فا» تعقيب راست، و «واو» قسم را، گفت: به خداي تو كه ما بپرسيم ايشان را به قيامت از آنچه در دنيا كرده باشند«2». انس روايت

كرد كه رسول- عليه السّلام- در اينكه آيت گفت: ايشان را بپرسند [82- پ]

از كلمت: لا اله الا الله. عبد اللّه مسعود گفت: هيچ كس نباشد و الّا خداي تعالي او را بپرسد، فيما بينه و بينه، گويد«3»: يابن آدم؟ ماذا غرّك منّي، چه مغرور كرده است تو را از من! يابن آدم؟ ما ذا عملت«4» و فيما عملت«5» و ماذا اجبت المرسلين، چه كردي و چرا كردي و پيغامبران مرا«6» چه جواب دادي! و در خبر است از صادق- عليه السّلام- كه گفت: هيچ كس نباشد و الّا در قيامت از او«7» چند چيز بپرسند: عن عمره فيما افناه، و عن شبابه فيما ابلاه، و عن ماله من اينكه اكتسبه و اينكه وضعه، و عن ولايتنا اهل البيت، گفت: او را از اينكه پنج چيز بپرسند: از عمرش كه در چه فاني كرد«8»، و از جوانيش كه در چه به سر آورد«9»، و از مالش كه از كجا جمع كرد و كجا نهاد«10»، و از ولايت ما اهل البيت. سؤال كردند كه: مناقضه از ميان اينكه آيت و قوله تعالي: فَيَومَئِذٍ لا يُسئَل ُ عَن ذَنبِه ِ إِنس ٌ وَ لا جَان ٌّ«11»، به چه زايل كني«12»! گوييم، از اينكه چند جواب گفتند: يكي آن كه عبد اللّه عبّاس گفت: نپرسند ايشان را كه چه كردي براي آن كه او عالمتر است از ايشان به احوال ايشان، و انّما«13» ايشان را پرسد كه چرا كردي، و قطرب بر اينكه وجه اعتماد كرد و گفت: سؤال بر دو وجه باشد: سؤال استعلام و استفهام باشد، و سؤال ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: خواند، آج، لب: خواندند. (5- 2).

قم: كرده داشتند. (3). آب، آز، گويند. (4). آو، آب، آج، لب: علمت، آز: علمت ... عملت. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: بجز قم و مل: پيغامبران را. (7). همه نسخه بدلها: او را از. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: كردي. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بردي. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نهادي. (11). سوره رحمن (55) آيه 39. (12). آج، لب: كنيد. (13). آل: و امّا. صفحه : 349 تقريع و توبيخ. آيت نفي را معني آن است كه نپرسد«1» از ايشان چيزي كه نداند تا بداند، و معني آيت اثبات آن است كه بپرسد از ايشان بر سبيل تقريع و توبيخ كه چرا كردي«2» و به چه دليري و ايمني كردي«3»! جواب ديگر آن است كه عكرمه گفت از مولاام«4» پرسيدم عبد اللّه عبّاس«5» اينكه سؤال، گفت: روزي«6» قيامت روزي است دراز و در او مواقف باشد. مكلّفان را در يك موقف نپرسند و در ديگر موقف بپرسند، گفت نظير اينكه آيتها قوله تعالي: هذا يَوم ُ لا يَنطِقُون َ. وَ لا يُؤذَن ُ لَهُم فَيَعتَذِرُون َ«7»، و قوله: ثُم َّ إِنَّكُم يَوم َ القِيامَةِ عِندَ رَبِّكُم تَختَصِمُون َ«8». جوابي ديگر اينكه گفتند«9» نپرسند ايشان را از آنچه در حال طفوليّت و نقصان عقل كرده باشند، و بپرسند ايشان را از آنچه در حال تكليف و كمال عقل كرده باشند. فَاصدَع بِما تُؤمَرُ، قيام كن به آنچه تو را فرموده اند. عبد اللّه عبّاس گفت: اظهار كن آنچه تو را فرموده اند. ضحّاك گفت: اعلم، اعلام كن. اخفش گفت: افرق. مؤرّج گفت: افصل، فصل كن. سيبويه گفت: اقض، حكم كن. و اصل كلمت

من الصّدع، و هو الفصل و الفرق، قال ابو ذؤيب: و كانّهن ّ ربابة«10» و كانّه يسر يفيض علي القداح و يصدع و «ما» مصدريّه است، و التّقدير: اصدع بالأمر، و تحقيق معني آن است كه قيام كن به آنچه تو را فرموده اند كه آن كار كه مأمور به است بشكافي به بيان و روشن كني آن را. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نپرسند. (2). آل، مل، آج، لب: كرديد. (3). آب، مل، آج، لب: كرديد. (4). قم، مل: مولام. (5). مل از. (6). همه نسخه بدلها: روز. [.....]

(7). سوره مرسلات (77) آيات 35 و 36. (8). سوره زمر (39) آيه 31. (9). قم: جوابي دگر گفتند، مل: جواب ديگر آن كه. (10). اساس: ريابة، خوانده مي شود، با توجّه به اجماع نسخه ها و منابع بيت تصحيح شد. صفحه : 350 عبد اللّه بن«1» عبيده گفت: رسول- عليه السّلام- كار نبوّت پوشيده مي داشت تا اينكه آيت فرود آمد، برخاست و اظهار دعوت كرد. مجاهد گفت: مراد آن است كه در نماز به قراءت آواز بردار. وَ أَعرِض عَن ِ المُشرِكِين َ، و از مشركان اعراض كن و برگرد. آنگه اينكه را به آيت قتال منسوخ كرد، و ممكن است حمل كردن آيت را بر وجهي كه نبايد گفتن كه منسوخ است، و آن چنان بود كه گويند: مراد به اعراض نه آن است كه ايشان را با خود رها كن تا هر چه خواهند كنند، بل مراد آن است كه از دوستي و خويشي و طمع به ايمان ايشان و استمالت ايشان بر اينكه وجه اعراض كن. و آيت مخصوص بود به مشركاني كه معلوم از حال ايشان

آن بود كه ايمان نيارند، به قرينة قوله: إِنّا كَفَيناك َ المُستَهزِئِين َ، ما كفايت كرديم تو را كار اينكه مستهزيان. و نظم معني آيت آن است كه، قيام كن به اظهار دعوت چنان كه تو را فرموده ام، و«2» از كس مترس [83- ر]

كه ما كفايت كنيم تو را شرّ و اذيّت دشمنان، چنان كه كفايت كرديم تو را شرّ مستهزيان- و ايشان پنج كس بودند از رؤساي قريش: وليد مغيرة مخزومي، و عاص وائل سهمي، و الاسود بن المطّلب- و او آن بود كه رسول- عليه السّلام- بر او دعا كرد و گفت: اللّهم ّ اعم بصره، بار خدايا چشمش كور كن و او را به مرگ فرزند بنشان- و اسود بن عبد يغوث بود و الحارث بن قيس بن الطّلاطله«3». راوي خبر گويد كه: اينان هر پنج گرد خانه طواف مي كردند. جبريل آمد و رسول را گفت: كيف تجد هذا، چگونه مي يابي اينكه را! و اشارت كرد به وليد مغيره، گفت: بد بنده اي است؟ گفت: خداي كفايت كرد تو را شرّ اينكه«4». او از آن جا بيامد، بردي يمني پوشيده و جامه به پاي مي زد«5». به مردي تير تراش بگذشت از خزاعه. پاره اي از آن چوبها كه از تير بيوفتاده«6» بود در دامن او نوسيد«7». او را كبر رها نكرد كه بچسبد«8» و آن از دامن بگيرد. همچنان برفت، آن ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بجز قم: عبيدة بن. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل تو. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: الطلاله. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: او. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: جامه

در پاي مي كشيد. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بيفتاده. (7). كذا در اساس و قم، مل: دوسيد، ديگر نسخه بدلها: آويخت. (8). كذا در اساس و قم و آط و مل: بچسبد ميل كند، خم شود، آب، آز: بجنبد، آج، لب، مش: بخسبد، آل: بنشيند. صفحه : 351 برايه«1» تير به ساق او بسود و بخراشيد و ريش شد و سرايت كرد و از آن بيمار شد و بمرد. كلبي گفت: تيري در دامن او آويخت، پيكان تير به ساقش در شد از آن بمرد. عاص وائل بگذشت، جبريل گفت: يا محمّد؟ چگونه مي يابي اينكه را! گفت: بد بنده اي است خداي را اينكه؟ جبريل- عليه السّلام- اشارت كرد به زير پاي او و گفت: كفيت هذا، تو را كفايت كردند شرّ اينكه. او بر نشست و با دو پسر خود«2» به تماشا رفت. چون به جاي مقصد«3» رسيدند، فرود آمد و پاي بر زمين نهاد، تيهي«4» در پاي او شد، او بانگ بر گرفت كه: مرا كژدم بزد. بجستند چيزي نبود، پايش از آن بياماهيد«5» تا چند گردن شتري شد و از آن بمرد بر جاي. اسود بن المطّلب بگذشت«6»، جبريل گفت: يا رسول اللّه؟ چگونه مي يابي اينكه را! گفت: بد بنده اي است اينكه خداي را. جبريل گفت: تو را كفايت كردند و اشارت كرد به چشم او، خداي تعالي او را كور كرد. عبد اللّه عبّاس گفت: جبريل برگي سبز بر چشم او زد او كور شد و چشمش درد گرفت چنان كه سر بر ديوار مي زد تا بمرد. كلبي گفت: جبريل بيامد- و او در زير درختي نشسته بود- او

جبريل را بديد كه آهنگ او كرد. غلامي با او بود«7»، او استغاثه كرد به غلام، گفت: مرا از اينكه نگاه دار، و سر بر آن درخت مي زد و روي بر خار و خاشاك مي زد و فرياد مي خواست. غلام مي گفت: ما كس را نمي بينيم كه به تو«8» چيزي مي كند، مگر تو را«9»، چندان سر بر آن درخت مي زد تا«10» بمرد و مي گفت: قتلني رب ّ محمّد، خداي محمّد مرا بكشت. و اسود بن عبد يغوث بگذشت، جبريل- عليه السّلام- گفت: چگونه مردي است اينكه! گفت- عليه السّلام: بد بنده اي است خداي را با آن كه خال من است. گفت: ----------------------------------- (1). كذا در اساس، قم، آو، آب، مل: پرانه، آج، لب، مش، ال: پيرايه. برايه، جمع «براء» به معني تراشه. (2). آج لب: بر نشست با دو پسر خود و. [.....]

(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و صل: چون به مقصد. (4). كذا در اساس و قم، ديگر نسخه بدلها: خاري. (5). مل: بياماسيد. (6). آو: بگزشت. (7). آب با. (8). آو، آب، آج، لب: با تو. (9). آو، آب، آج، لب: مگر تو. (10). قم، مش: زد كه، آو، آب، آج، لب، آز: زد تا. صفحه : 352 شرّ اينكه نيز كفايت شد از تو، و اشارت كرد به شكم او، مستسقي شد و آب«1» آما«2» بر او پيدا گشت«3» و از آن بمرد. كلبي گفت: از سراي به در آمد، باد سمومش بزد، سياه شد تا چون حبشي گشت، با خانه آمد. او را بنشناختند«4» و از سرايش بيرون كردند و او در كويها«5» و بازارها مي گشت و مي گفت: قتلني رب ّ محمّد، خداي

محمّد مرا بكشت، تا آن گه كه بمرد. حارث بن قيس آمد بگذشت«6»، جبريل گفت: چگونه مي يابي اينكه را! گفت: بد بنده اي است اينكه خداي را. جبريل اشارت به سر او كرد و گفت: كفايت كردند تو را. چنداني خون و ريم از بيني او بيامد«7» كه بمرد. عبد اللّه عبّاس گفت: او ماهي شور بخورد، تشنگي بر او غالب شد، چنداني آب باز خورد تا شكمش بطركيد«8» و بمرد، فذلك قوله: إِنّا كَفَيناك َ المُستَهزِئِين َ الَّذِين َ يَجعَلُون َ مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ، محل ّ او نصب است بر بدل «مستهزيان»، آنان كه با خداي تعالي خداي دگر بدارند«9» در عبادت. فَسَوف َ يَعلَمُون َ، بدانند ايشان آنچه [83- پ]

كرده باشند. و مورد او تهديد و وعيد است. آنگه بر سبيل تسليت رسول- عليه السّلام- گفت: وَ لَقَد نَعلَم ُ، ما مي دانيم و بر ما پوشيده نيست كه تو را دل تنگ مي شود به آنچه اينكه كافران مي گويند از تكذيب تو و استهزاء بر تو. پناه با من ده كه خداي توام، و تسبيح كن به شكر و حمد من و از جمله سجده كنندگان باش. عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه نماز كن به فرمان خداي و از جمله نماز كنان باش. و در خبر آمده است كه: چون رسول را كاري پيش آمدي، پناه با نماز دادي، به ----------------------------------- (1). مل: از آب، قم: و آب مي خورد. (2). كذا در اساس، قم، مل: و آماس، ديگر نسخه بدلها: آماه. (3). آو، آج، لب، آل: آمد، ديگر نسخه بدلها، بجز قم: شد. (4). آو، آز، آل، آج، لب: نشناختند. (5). مل: كوچها. (6). آو: بگزشت. [.....]

(7).

آل، آج، لب: آمد. (8). آو، آب، مش، آز: بتركيد، آج، لب، آل: بترقيد. (9). آو، آب، آج، لب، آز، آل: گيرند. صفحه : 353 نماز مشغول شدي. وَ اعبُد رَبَّك َ، و خداي را پرست تا آنگه كه يقين به تو آيد، يعني مرگ، و تقدير او آن كه يقين به او تعلّق دارد. ام ّ العلا روايت كند- زني از جمله انصاريان- كه: عثمان بن مظعون را وفات آمد. ما او را تجهيز كرديم«1»، و رسول- عليه السّلام- در آمد، من گفتم: رحمت بر تو باد اي عثمان مظعون، گوايي«2» دهم كه خداي تو را اكرام كرد. گفت: تو چه داني كه خداي با او چه خواهد كردن! ما گفتيم: چگونه بايد گفتن يا رسول اللّه! گفت: امّا هذا فقد جاءه اليقين، اما اينكه را يقين به او آمد، يعني مرگ. و اللّه انّي لأرجو له الخير ، به خداي كه من براي او خير اميد مي دارم. آنگه گفت: 3» من مات علي خير عمله فارجو [ا]

له خيرا، و من مات علي سيّئ« عمله فخافوا عليه و لا تيئسوا، هر كه بر عمل خيري ميرد، براي او اميد خير داري، و هر كه بر عمل بد ميرد، بترسي بر او و نوميد مشوي. و امير المؤمنين- عليه السّلام- گفت: ما رأيت يقينا اشبه بالشّك ّ من الموت ، من هيچ يقين نديدم كه به شك بهتر ماند از مرگ، يعني يقين است به حقيقت، و مردمان با او چنانند كه كسي كه شاك ّ باشد، يعني نه عمل آنان مي كنند كه مرگ به يقين دانند. و در خبر است كه چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه

السّلام- گفت: مرا نفرمودند كه مال جمع كنم و از جمله تاجران باشم و لكن مرا وحي چنين آمد كه: تسبيح كن به حمد خداي و از جمله ساجدان باش و مرا پرست تا مرگ به تو آمدن. و بعضي اهل معاني گفتند: يعني تا آنگه كه علم ضروري حاصل آيد تو را به نزول مرگ به تو، چه عمل تا آنگه نافع باشد و پس از آن عمل را اثري نبود، و در معني فرقي نيست- و اللّه يوفّقنا لما يحب ّ و يرضي عنه«4». ----------------------------------- (1). قم: تحيه كرديم. (2). آو، آب، آج، لب، مش: گواهي. (3). آو، آب، آز، آج، لب، مش: شرّ. (4). قم: نحب ّ و ترضي. صفحه : 354 تمّت المجلّدة الحادية عشر، و يتلوه في الثّانية عشر سورة النّحل. و وقع الفراغ منه في العاشر من صفر سنة ثلاث و ثلاثين و خمس مائة، و اللّه المستعان علي اتمامه و هو المتفضّل باحسانه و فرغ منه في يوم الخامس الثّاني من صفر سنة تسع و سبعين و خمس مائة. و هذا خطّ احقر عباد اللّه، الحسين بن محمّد بن الحسن بن ابراهيم بن محمّد بن منكا«1» العمّار«2»، حامدا للّه و شاكرا لنعمه و مصلّيا علي نبيّه محمّد و آله. [84- ر]

----------------------------------- (1). كذا بدون نقطه در اساس (!). (2). در اساس، العيار هم مي توان خواند. صفحه : 355 استدراك و توضيح ص 66 س 19: عبارت «يرجع الي لفرقة الملحقة» درست به همين صورت در اساس آمده و در هيچ كدام از نسخه بدلها و چاپهاي موجود ديده نمي شود. خود عبارت هم خالي از ابهام نيست. شايد در اصل

بوده است: «يرجع الي الورقة الملحقّة»، كه در اينكه صورت محتمل است عبارات و ابيات زير در ورقه اي جداگانه به نسخه اصلي كه اساس ما از روي آن نوشته شده منضم بوده و كاتب از آن غفلت كرده است- و اللّه اعلم بالصّواب. هر چند حذف عبارات و ابيات زير به كلّيّت متن داستان لطمه اي نمي زند و احتمال الحاقي بودن آن هست، لكن نظر به اينكه كه در همه نسخه بدلها موجود است، ما آن را از روي نسخه قم در اينكه جا آورديم و به شيوه معمول با ديگر نسخه. بدلها مقابله كرديم تا نكته اي فرو گذاشته نيايد. و از قصّه يوسف تا اينكه جا كه رسيده ايم من قوله: وَ لَقَد هَمَّت بِه ِ وَ هَم َّ بِها«1» إِن َّ كَيدَكُن َّ عَظِيم ٌ«14». و در اخلاق زنان نيك گفته است متنبّي، آن جا كه مي گويد«15»: اذا غدرت حسناء اوفت بعهدها و من عهدها أن لا يدوم لها عهد و ان عشقت كانت اشدّ صبابة و ان فكرت فاذهب فما فركها قصد و ان حقدت لم يبق في قلبها رضا و ان رضيت لم يبق في قلبها حقد كذلك اخلاق النّساء و ربّما يضل ّ بها الهادي و يخفي بها«16» الرّشد ----------------------------------- (1). آو، بم، آز: ازنيها، آج، لب: ازنتها. [.....]

(2). آو، آب، آج، بم، آل: ازمانا. (3). آو، آل، آج، لب، كيثانا. (4). آو، بم، آج، لب، آز، آز: اغترر. (5). آو، بم، آج، آل، آز: يملك. (6). قم: رأي، با توجه به آو، تصحيح شد. (7). آج، آل: فيتانا. (8). آج، آل: الفتي. (9). قم: ليعمري، با توجه به آو، تصحيح شد. (10). قم: ندارد، با توجه

به آو، و ديگر نسخه بدلها آورده شد. (11). آج، آل: الفتاء. (12). همه نسخه بدلها: يغرركم. (13). آج، لب، آل: او از، آو، آز، آب، بم: او در. (14). سوره يوسف (12) آيه 28. (15). آج شعر. [.....]

(16). همه نسخه بدلها: به. (16). همه نسخه بدلها: به.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109