جامع الفوائد

مشخصات کتاب

شماره بازیابی : 5-15747

امانت : امانت داده می شود

سرشناسه : یوسفی هروی، یوسف بن محمد، - 950ق .

عنوان و نام پدیدآور : جامع الفواید[نسخه خطی]/ یوسف بن محمد یوسفی هروی

وضعیت استنساخ : پابند بالا من محال هزار جریب چهاردانگه: ابن کربلائی میرقاسم کربلایی میرجعفر، 1241ق.

آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز:بسمله. حمد بیحد حکیمی را که بقانون حکمت و کامل الصناعت رحمت رافع انواع امراض ...

انجام:... شود عاشق آنکس از جان و دل * نخواهد جز آنکس ز آب و ز گل

انجامه:... تمت الکتاب بعون الله الملک الوهاب موسوم به طب یوسفی تحریراً نوزدهم شهر محرم الحرام سنه احد و اربعین و مائتان بعد الالف سنه 1241 کتبه الخاطی حقیر الفقیر ابن کربلایی میرقاسم کربلایی میر جعفر پابند بالارستاق من محال هزارجریب چهاردانگه

مشخصات ظاهری : برگ28-101(218برگ)، 17-19سطر: 100×160 - 123×165؛ قطع: 170× 220

یادداشت مشخصات ظاهری : نوع و درجه خط:شکسته نستعلیق

نوع کاغذ:فرنگی الوان

تزئینات متن:عناوین و خط بالای برخی عبارات به شنگرف

نوع و تز ئینات جلد:تیماج مشکی، یک لا، ترنج و سرترنج با گل و بوته، مجدول، حاشیه دارای گلهای کوچک ضربی، اندرون جلد آستر کاغذی، عطف پارچه ای

معرفی نسخه : بنگرید به شماره بازیابی 14300-5 (1/4300ف) در فهرست همین کتابخانه.

توضیحات نسخه : نسخه بررسی شده .اردیبهشت 86 .شیرازه از هم گسیخته و اوراق از عطف جدا شده و دارای لک زدگی و جلد کاملا فرسوده است.

یادداشت کلی : زبان: فارسی

صحافی شده با : : تحفه المومنین/ حکیم مومن،هزار جریب چهار دانگه،قرن13ق.1075675

عنوانهای دیگر : طب یوسفی

موضوع : پزشکی سنتی -- شعر

گیاهان دارویی -- شعر

شناسه افزوده : حسینی، میرجعفر بن میرقاسم، قرن13ق. کاتب

[مقدمه]

یوسفی هذا کتاب طبّ موسوم بجامع الفواید

بسم اللّه

الرحمن الرّحیم حمد نامحدود حکیمی را که بقانون حکمت و کامل الصناعه رحمت نافع انواع امراض و دافع اصناف اعراض است جلت آلاؤه و عمت نعماؤه و درود نامعدود رسولی را که بهادی رسالت و زبده نبوّت طبیب غیوب امّت و شفاء صدور ملت است صلّی اللّه علیه و آله و اصحابه اجمعین و بعد چنین کوید بنده ضعیف و کمینه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 2

نحیف المستشفی بشفاء النّافع المجیب یوسفی بن محمّد بن یوسف الطبیب ستر اللّه تعالی عیوبه و غفر ذنوبه که چون بتوفیق حضرت فیاض رساله علاج الامراض که علاج هر مرض و دوای هر عرض در وی مذکور است صورت اختتام و سمت انتظام یافت و بشرف مطالعه بعضی از فضلاء نامدار که ایشان را باین ضعیف التفاتی می بود مشرف کردید اشارت فرمودند که کتابی در شرح مشکلات و طرق ترتیب مرکّباتی در آن رساله مبین و معیّن شده با فواید فراید و فراید فواید از علامات امراض و امارات اعراض و غیرها باید نوشت تا از مطالعه آن کافه انام از خواص و عوام مستفید باشند و بهره مند کردند لا جرم عنان قلم بصوب این مرقوم که بجامع الفواید موسوم است مصروف داشت امیدواری بعنایت بی علّت باری عز شانه ان است که بغیر اصغاء و عین رضا مغرر و منّور کرده و الآن دقت الشروع فی المقصود بعون الملک المعبود

[برخی از علامات امراض و امارات اعراض]

علاج امراض سر مطلقا صداع

علاج امراض سر مطلقا صداع خواه سببش خلطی از اخلاط بود و خواه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 3

چیزی دیگر رباعیّه

ای دیده ز درد سر دلت رنج و عناترک حرکت کن و طلب راحت را

خطمی و بنفشه و سبوس گندم مجموع بجوشان

و در آبش نه پا

صفت پاشویه مذکوره کل خطمی و بنفشه از هریک مشتی سبوس کندم سه مشت همه را در پنج کاسه آب جوشانند تا بنیمه آید نیمکرم پاشویه کنند

صداع دموی

اشاره

صداع دموی یعنی درد سریکه از خون باشد علامتش سرخی چشم و روی و شیرینی دهانست

رباعیّه

ای درد سر تو گشته از خون پیداگر بتوانی رک سر از وی بگشا

شربت آبلیمو ترتیب کن و ماش و عدس ساز غذا

صفت شربت

اشاره

صفت شربت مذکور قند سفید ده مثقال در هفت قاشق آب حل کرده و صاف نموده نیم قاشق کلاب و یک قاشق آب لیمو اضافه کنند و بناشتا رغبت فرمایند صداع صفراوی یعنی درد سریکه از صفراء بود علامتش تلخی دهان و زردی چشم و روی است

رباعیّه

درد سر تو اگر بود از صفراصندل می کن به آب کشنیز طلاء

از اشربه می طلب شراب نارنج وز اغذیه کشک جو و ماش

و اگر صفت طلاء مذکور صندل سفید

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 4

نیم مثقال در نیم پیاله آب کشنیز تر حل کرده بلته کتان کهنه زمان زبان طلاء کنند صفت شراب نارنج قند سفید هشتاد مثقال صاف کرده یعنی کف برداشته و نزدیک بقوام آورده بجوشانند تا نیک غلیظ شود و یک را فروگیرند و بیست مثقال آب نارنج اضافه نموده هر صباح یک قاشق در هفت قاشق آب حل کنند و بناشتا میل نمایند

اشارت بمسهلات

اشاره

اشارت بمسهلاتی که در مرضهای صفراوی باید داد بعد از نضج صفراء و ظهور اثر آن از صفای قاروره و غیره صفت منضج و پزنده صفراء بنفشه و کل سرخ و تخم کاسنی نیمکوفته از هریک دو مثقال آلو بخارا پنج عدد سپستان بیست عدد همه را در یک پیاله آب بجوشانند تا به نیمه آید صاف کنند و بقند سفید شیرین کرده نیمکرم ناشتا میل فرمایند و غذا آب نخود نیمکوفته و ماش مقشر و مرغ جوان یا کوشت تغلی با کشنیز تر یا اسفناج قتق آب تمر هندی و در روز دارو بی قتق خورند

رباعیّه

بیماری هرکه شد ز صفراء پیداباید که خورد ز بهر دفع صفراء

یا حبّ بنفشه یا نقوع مسهل یا آب انار و شیرخشت اعلا

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 5

صفت حبّ بنفشه بنفشه دو درم تربه یک درم ربّ السوس و پوست هلیله زرد از هریک نیم درم محموده مشوی و انیسون از هریک دانکی همه را کوفته و پخته به آب خمیر کنند و حبها ساخته فروبرند

صفت نقوع

صفت نقوع مسهل سنامکی خاصه پنج مثقال پوست هلیله زرد سه مثقال تخم کاسنی نیمکوفته و کل نیلوفر دریائی از هریک دو مثقال تمر هندی ده مثقال سپستان سی عدد همه را یک شب در چندان آب که از بالایش بکذرد کذاشته سهر صاف کنند و بیست مثقال شیرخشت شیره دار در آن آب حل کرده و صاف کرده نیمکرم تناول نمایند صفت ترتیب آب انار و شیرخشت شیرخشت بیست مثقال در بیست مثقال کلاب حل کرده و صاف کرده چهل مثقال آب انار میخوش که با شحم آن فشرده باشند اضافه نمایند و سحر نیمکرم بیاشامند

صداع بلغمی

اشاره

صداع بلغمی یعنی دردسری که از بلغم باشد علامتش کرانی سر و بسیاری خواب و سستی اعضا است رباعیّه

آن را که صداع بلغمی شد پیداکو روغن قسطوفرفیون سار طلا

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 6

شربت ز طپخ بادیان سازد و شهدطیار کند کبوتر از بهر غذا

صفت روغن قسط

صفت روغن قسط قسط چهار مثقال سلیخه و فلفل و عاقر قرحاد فرفیون از هریک سه مثقال جند بیدستر دو مثقال همه را نیمکوب ساخته در یک پیاله آب جوشانند تا به نیمه آید صاف کنند و هشتاد مثقال روغن زیت یا کنجد اضافه نموده بجوشانند تا روغن بماند

صفت روغن فرفیون

صفت روغن فرفیون فرفیون و قسط و پودنه کوهی از هریک دو مثقال جندبیدستر و عاقر قرحا از هریک یک مثقال کندش و مویزج از هریک نیم مثقال همه را نیمکوب ساخته در یک پیاله آب یا شراب بجوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و هفتاد مثقال روغن زیت یا کنجد اضافه نموده بجوشانند تا روغن بماند صفت طبخ بادیان نیم مشت در یک پیاله و نیم آب جوشانند تا بنیم پیاله بماند صاف کنند و بده مثقال شهد یعنی عسل شیرین کرده نیمکرم بیاشامند

بیان مسهلاتی

بیان مسهلاتی که در بیماریهای بلغمی دهند بعد از نضج بلغم و ظهور اثر آن از اعتدال قوام قاردره و غیره

صفت منضج

صفت منضج و پزنده بلغم بادیان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 7

و بادربخبویه و انیسون و پرسیاوشان از هریک دو مثقال انجیر پنج عدد همه را در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و ده مثقال کل قند عسلی در آب آن حل کرده و صاف نموده نیم گرم اختیار فرمایند و غذا نخود آب کنند

صفت کل قند عسلی

صفت کل قند عسلی برک کل سرخ تازه نیم من کوفته بیک من عسل آمیزند و چهل روز در آفتاب نهند یا برک کل خشک نیم مشتی بکوبند و بکلاب تر کنند نزدیک بدو ساعت بگذارند و بیک پیاله عسل آمیخته دو سه جوشی دهند رباعیّه

از بلغم اگر ترا مرض شد پیدازان پیش که افکند مشت را از پا

اخراج کفش بحبّ اصطمخیقون یا حبّ ایاره یا حب قوقا یا

صفت حب اصطمخیقون تربد و صبر سقوطری و حبّ النسیل از هریک نیم درم بسفایج و پوست هلیله زرد از هریک ربع درمی شحم و محموده از هریک نیم دانک همه را بکوبند و به پزند و نیم درم غاریقون بموئینه بیز گذراینده و یک درم ایارج فیقرا اضافه نموده به آب کرفس یا بادیان بسرشند و حبها ساخته فروبرند

صفت حبّ ایاره

صفت حبّ

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 8

ایاره تربد یک درم و حبّ النسیل و انیسون از هریک نیم درم شحم حنظل دانکی نمک هندی دو دانک همه را کوفته و پخته نیم درم غاریقون بموئینه بیز کذرانیده و یک درم ایارج فیقرا اضافه نموده به آب بادیان خمیر کنند و حبها ساخته فرو برند

صفت ایارج فیقرا

صفت ایارج فیقرا مصطکی و زعفران و سنبل و حبّ بلسان و عود بلسان و اسارون و سلیخه و دار چینی از هریک مثقالی صبر سقوطری هشت مثقال و بعضی شانزده مثقال می کنند همه را کوفته و پخته در شیشه نگاهدارند

صفت حبّ قوقایا صبر سقوطری

صفت حبّ قوقایا صبر سقوطری و عصاره افستین یا برک او و مصطکی از هریک درمی محموده و شحم حنظل از هریک دانکی همه را کوفته و پخته به آب کرفس یا بادیان بسرشند و حبها ساخته فروبرند

صداع سوداوی

اشاره

صداع سوداوی یعنی دردسری که از سودا باشد علامتش تیرکی رنک روی و فکر فاسد است

رباعیّه

گر درد سر ترا سبب شد سوداءاز دست مده شربت افتیمون را

از شرحه و اکر او نخود ساز غذاوز روغن بابونه و

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 9

بادام طلاء

صفت شربت افتیمون

صفت شربت افتیمون افتیمون هفت مثقال در خریطه کرده در یک پیاله آب جوشان بمالند تا مزه خود را باز دهد پس آب را بهفتاد مثقال قند سفید صاف کرده آمیخته بقوام آورند و هر صباح یک قاشق در هفت قاشق آب حل کرده رغبت فرمایند

صفت روغن بابونه

صفت روغن بابونه بابونه سی مثقال روغن کنجد صد مثقال در شیشه کرده و چهل روز در آفتاب نهند یا بابونه خشک نیم مشتی در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و نیم پیاله روغن کنجد ضم کرده به جوشانند تا روغن بماند

صفت روغن بادام

صفت روغن بادام مغز بادام مقشر سی مثقال قند سفید پنج مثقال بکوبند و قطره چند آب کرم بر وی باشند و در طبق مسین که بر روی آتش گذاشته باشند بمالند تا روغنی که داشته باشد بیرون آید مسهلاتی که در علتهای سوداوی نافع است بعد از نضج سودا و ظهور اثر آن از اجتماع دردی قاروره و غیره

صفت منضج

صفت منضج و پزنده سوداء اسطوخودوس و بادرنجبویه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 10

و گاوزبان و پرسیاوشان و بادیان و اصل سوس مقشر نیم کوفته از هریک دو مثقال همه را در یک پیاله آب جوشانند تا نیمه آید صاف کنند و بقند سفید شیرین کرده نیم کرم رغبت نمایند غذا آب نخود نیمکوفته گوشت ماکیان فربه دارچینی و زعفران و اسفناج کنند رباعیّه

کردد مرض تو چون ز سوداء پیداباشد که تنت پاک شود از سودا

معجون بجناح یا حب افتیمون یا حب سطوخودوس تناول فرما

صفت معجون نجاح

صفت معجون نجاح هلیله سیاه پوست هلیله کابلی و پوست هلیله و آمله از هریک هفت مثقال اسطوخودوس و افتیمون و بسفایج و تربد از هریک سه مثقال و نیم همه را بکوبند و به پزند و لاژورد شسته غاریقون بموئینه بیز کذرانیده از هریک دو درم اضافه نمایند و بدو چندان عسل بسرشند شربتی از سه مثقال تا هیج مثقال غلولها کرده فروبرند

صفت حبّ افتیمون

صفت حبّ افتیمون افتیمون یک مثقال بسفایج نیم درم خربق سیاه و نمک هندی از هریک ربع درمی اسطوخودوس دو دانک ایارج فیقرا که صفتش در صداع بلغمی کذشت

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 11

و غاریقون بموئینه بیز کذرانیده از هریک نیم درم اضافه نموده به آب خمیر کنند و حبها سازند و فروبرند

صفت حب اسطوخودوس

صفت حب اسطوخودوس اسطوخودوس و افتیمون و بسفایج از هریک ربع درمی تربد و پوست هلیله کابلی و پوست هلیله زرد و صبر سقوطری از هر یک نیم درم شحم حنظل دانکی همه را بکوبند و به بیزند و دو دانک غاریقون بموئینه بیز کذرانیده اضافه نموده به آب خمیر کنند و حبها ساخته فروبرند

صداع از گرمی

اشاره

صداع که از کرمی آفتاب حادث شود علامتش تقدم مقارنت آفتاب و کرمی سر و خشکی دهان است

رباعیّه

از کرمی آفتاب هرکه ترابرکشت مزاج و درد سر شد پیدا

آب کل خطمی و لعاب سبنیوش آمیز بیکدیکر و می ساز طلا

صداع از برودت

اشاره

صداع که از برودت هوا حادث شود علامتش تقدم برودت هوا و سردی سر و سفیدی بول است

رباعیّه

کردی متاثر چو ز سردی هواز انسان که از آن شود صداعت پیدا

مرمکی و عنبر و هم لادن و مشک در روغن زیت حل کن و ساز طلا

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 12

صفت ترتیب

اشاره

صفت ترتیب طلاء مذکور مرمکی کوفته نیم مثقال عنبر و لادن کداخته یک مثقال مشک قدری در روغن زیت یا کنجد کرم کرده ده مثقال همه را بهم آمیزند و صلایه کرده نیم گرم طلاء کنند علامت نیک در صداع

رباعیّه

هرکس که صداع رنجه دارد او رابر سر قطرات ورد بارد او را

از بینی او چو ریم آید یا خون

البته صداع واکذارد او را آمدن ریم و خون از بینی در صداع از علامات جیّده است بسبب آنکه دلالت کند بر نضج ماده و دفع طبیعت آن را

درد شقیقه

اشاره

درد شقیقه یعنی درد نیم سر رباعیّه

از درد شقیقه ای که باشی بعذاب بکشا ز رخ علاج و تدبیر نقاب

با صمغ بکوب زعفران و افیون و ز بهر طلاء خمیر سازش بکلاب

صفت طلاء

صفت مذکور صمغ عربی یک مثقال افیون نیم مثقال زعفران نیم دانک همه را کوفته و پخته بکلاب خمیر کنند و بر روی کاغذ؟؟؟

ساخته بر شقیقه چسبانند سرسام یعنی آماس یکی از دو پرده یا هر دو که در روی مغز سرکشیده شده علامتش درد موی تب دائمی و هذیان و خنده و سرخی زبان است

رباعیّه

رباعیّه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 13

سرسام کسی را که بود از احباب باشد چو ز خون بده شراب عناب

از ماش و جوش غذاء کن و لخلخه سازاز صندل و آب سیب و کشنیز و کلاب

صفت شراب عنّاب عناب نیم مشتی در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و بسی مثقال قند سفید صاف کرده آمیزند و بجوشانند تا بقوام آید

صفت لخلخه

صفت لخلخه مذکور صندل سفید نیم مثقال در هفت مثقال آب سیب و ده مثقال آب کشنیز تر و پنج مثقال کلاب حل کرده در شیشه کنند و زمان زمان بدماغ دارند

هم در علاج سرسام

هم در علاج سرسام که از صفراء بود علامتش تب دائمی و هذیان و بدخوئی است رباعیه

سرسام چو عارض شود از صفرایت صفراء و عفونتش برد از جایت

باید که خوری نقوع الو و نهنددر آب کل بنفشه دائم پایت

نقوع آلو عبارت از آبی بود که آلو را شب در آن کذاشته باشند و صباح صاف کرده و مراد به آب کل بنفشه آبی است که کل بنفشه را در آن جوشانیده باشند

هم در علاج سرسام

هم در علاج سرسام چون از بلغم بود علامتش تب نرم دائمی و هذیان رباعیّه

از بلغم

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 14

اکر پدید شد سرسامت از درُدی غم لبالب آمد جامت

تدبیر تب بلغمیت باید کردباشد که ز دفع آن برآید کامت

تدبیر تب بلغمی

تدبیر تب بلغمی در علاج تبها خواهد آمد ان شاء الله تعالی علامت بد در سرسام

رباعیّه

هرکس که ز سرسام ذلیل آمده است بر بستر بیخودی علیل آمده است

بولش چو عیان شده است بر صورت آب بر آمدن مرک دلیل آمده است

مائیت بول در سرسام دال است

بر موت بواسطه آنکه دلالت بر تمامی توجه ماده بجانب دماغ کند علامت نیک در سرسام

رباعیّه

اشاره

سرسام کشد چه رخت علت سویت پلنند پریشان و پریشان کویت

کر مثفخ آیدت عروق مقعدبهبود همان زمان نماید رویت

انتفاخ باد کردن و اماس کردن است

نسیان

نسیان یعنی فراموشی علامتش در بلغمی کرانی سرد رطوبت بینی و آب رفتن از دهان و بسیاری خوابست

رباعیّه

نسیان چو شود منقص اقبالت باشدهمه وقت از آن پریشان حالت

هر روز برای دفع آن بس باشداز ماده الحیوه یک مثقالست

صفت ماده الحیوه

صفت ماده الحیوه که معجون فلاسفه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 15

نیز کویند مغز جلغوزه مغز جوز هندی از هریک ده مثقال مویز دانه بیرون کرده سی مثقال بکوبند و در سی صد مثقال عسل کداخته حل کنند و فلفل و دار فلفل و زنجبیل و دارچینی و پوست هلیله و آمله و شیطرج و زراوند مدحرج و پنج بابونه از هریک ده مثقال بکوبند و به بیزند و همه را بهم سرشته هر صباح از یک مثقال تا دو مثقال غلولها کنند و فروبرند و غذا کباب یا قلیه خشک خورند

حمق و رعونت

اشاره

حمق و رعونت که عبارت از بطلان و نقصان فکر است چون از ماده سرد و تر بود علامتش کرانی سر و بسیاری خواب و ضرر یافتن از چیزهای سرد است رباعیه

ای قدر تو از حمق و رعونت شده ست در کار تو ز این عارضه صد کونه شکست

هر روز ز معجون بلادر درمی می خور که از آن بلا بدین خواهی رست

صفت معجون بلادر

صفت معجون بلادر فلفل و دارفلفل و قسط و وج و شونیز نیز از هریک ده مثقال سداب و جنطیانا و زراوند مدحرج و حبّ الغار و جندبیدستر و شیطرج و خردل از هریک پنج مثقال همه را بکوبند و به بیزند و بدویست و پنجاه مثقال عسل کداخته

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 16

و ده مثقال روغن جوز و چهار مثقال و نیم عسل بلادر سرشته هر صباح یک درم غلوله کنند و فروبرند و غذاء قلیه خشک یا کباب خورند

صفت روغن جوز

صفت روغن جوز مغز جوز سی مثقال قند سفید پنج مثقال بکوبند و قطره چند نمک آب کرم بر وی پاشند و بدستور روغن بادام که در صداع سوداوی مذکور شد روغن کشند

کیفیت گرفتن عسل بلاد

اشاره

کیفیت گرفتن عسل بلاد رانست که طرف بلادر را که از جانب درخت بوده بکیرند چنانکه عسلش نمایان شود پس بانبر گرم کرده افشرده دارند تا عسلی که داشته باشد بیرون آید جمود که کنایت است از باطل شدن حسّ و حرکت بیمار و باقی ماندن وی بر شکلی که قبل ازین حال بوده

رباعیّه

رباعیّه چون پنجرت جمود کرد و حادث رنجی که تو را نبود کردد حادث کر اهل مداوا عملت فرمایند صحت دائم که زود کردد حادث

در علاج جمود

هم در علاج جمود رباعیه

هرکه که برد جمودت از جسم رواج از وی شودت متاع صحت تاراج

آنها که مباشر علاج تو شوندباید که کنند خلط سودا اخراج

اخراج

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 17

سوداء در بی شعوری بحقنه کنند که مذکور می شود و در حین شعور بیکی از مسهلات که در صداع سوداوی کذشت

صفت حقنه

صفت حقنه که اخراج سوداء کند سنامکی خاصه پنج مثقال بسفایج نیمکوفته سه مثقال بنفشه و بادیان و پرسیاوشان و بابونه و ساق نیلوفر از هریک دو مثقال سپستان سی عدد همه را در یک کاسه آب جوشانند تا به نیمه آید صاف کنند و شکر سرخ و مغز فلوس از هریک ده مثقال در آب آن حل کرده و صاف نموده دو مثقال روغن بادام و سه مثقال روغن بابونه که صفت هریک در صداع سوداوی دانسته شد اضافه نمایند و نیمکرم حقنه نمایند

سبات

اشاره

سبات که خوابی است در غایت کرانی

علامتش در بلغمی

علامتش در بلغمی آب رفتن دهان و رطوبت بینی و نرمی نبض و سفیدی بول است رباعیّه

هرکس که بود سباتش از راه صلاح باید که باهتمام در شام و صباح

از بوره و مقل شاف سازی که بوداو را ز برای باب صحت مفتاح

صفت شاف

صفت شاف مذکور مقل ازرق یک مثقال بوره ارمنی یا نمک نیم مثقال بکوبند

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 18

و به بیزند و به آب بادیان سرشته شاف کنند

در علاج سبات

هم در علاج سبات رباعیّه

از عارضه سبات کردی چو کرخ کردد بدنت فسرده بر صورت یخ

ترتیب عمل اکر ز بهر تو کنندناید ز غم تو دوستان را آوخ

ذکر عملی که سبات و جمیع علتهای بلغمی را نافع بود سناء مکی پنج مثقال قنطوریون دقیق و پرسیاوشان و بادیان و شبت و حلبه و بابونه از هریک دو مثقال انجیر پنج عدد همه را در یک کاسه آب جوشانند تا به نیمه آید صاف کنند و ده مثقال فانیذ یا شکر سرخ و دو مثقال مقل ارزق و دو درم بوره ارمنی یا نمک در آن آب حل کنند و صاف کرده یک مثقال تربد و نیم مثقال زنجبیل کوفته و پخته و پنج مثقال روغن بادام یا کنجد اضافه نمایند و نیمکرم عمل کنند

سهر

سهر که بیخوابی است از حدّ اعتدال در کذشته چون از صفراء بود علامتش خشکی چشم و بینی و زردی قاروره است رباعیه

صفراء چو شود سبب که خوابت نایدکر میل شود مسهل آنت شاید

چون مثقیه کرددت ز آب خشخاش هر روز به آب جونطولت باید

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 19

نطول

نطول شئ عبارت از آبی بود که ان بیخوابی تو چونکه فرو نشد از حد

افیون که بود پسنده اهل خرددر دهن بنفشه حل کن و بهر علاج

هر نسب قدری بمال از آن بر سر خودصفت روغن بنفشه برک

کل بنفشه پانزده مثقال روغن بادام که صفتش در جمود کذشت صد مثقال در شیشه کنند و چهل روز در آفتاب نهند یا کل بنفشه خشک نیم مشتی در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و نیم پیاله روغن بادام اضافه نموده بجوشانند تا روغن بماند علامت بد در بیخوابی رباعیّه

بیمار تو هروقت که خوابش نایدگر در پی دفع آن شوی می شاید

با بیخوابی اگر بود سرد خشک بگذار که خواب اجلش برباید

جنون

اشاره

جنون یعنی دیوانکی رباعیه

در ورطه دیوانگی آن کس که فتاداول باید مسهل سودایش داد

وانکه ز معدلات باید دادن چیزی که برد غم از دل و سازد شاد

معدلات مفرّحه سردمزاج را امثال عود و عنبر است و کرم مزاج را نظائر صندل و کافور

علاج جنون

هم در علاج جنون رباعیّه

هر تن که ازو بدیده عقل نمودآثار و علامت جنون باید بود

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 20

چشمش همه بر صورت زیبای بتان کوشش همه بر صدای جنک و نی عود

هم در علاج جنون

چون در بدن تو خلط سودا افزوددیوانکیت از آن سبب روی نمود

باید که مداومت کنی بر می لعل

کزوی رود این مرض چو از آتش دود

عشق

عشق مرضی است سوداوی شیبه بمالیخولیا که مردم لوند و بیکار را بواسطه کثرت اختلاط بجوانان و افراط فکر در حسن و شمایل ایشان عارض شود علامتش زردی روی و خشکی دهن و بیخوابی و کریه و آه و اختلاف نبض خاصه وقتی که معشوق را چند یا نام او را شنود رباعیّه

هرکس که براه صدق عاشق باشددر طور و طریق عشق صادق باشد

نزدیک طبیب حاذق آن شیفته راوصل است علاجی که موافق باشد

و اگر وصل میسر نشود کسان را برکمارند تا از معشوق سخنان زشت ناپسند که عاشق را از آن تنفّر حاصل شود روایت کنند یا عاشق را بقید تا هل مفید سازند که مباشرت و مجامعت مزیل عشق و دافع اندیشه معشوق است و قومی را این مرض حادث کردد که در آئینه صورت خوبان مشاهده جمال معنی کنند و جمعی را عارض شود که صورت را

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 21

نیز در میانه نه پسنند

سدر

سدر یعنی تاریک شدن چشم بوقت برخواستن چون از بخار بلغمی بود علامتش سستی اعضاء و کاهلی و فراموشی بود رباعیّه

آن را که درون او بخار انگیزدتاریک شود چشم چه برپا خیزد

باید که خورد کباب یا قلیه خشک وز سیر و پیاز و مثل آن پرهیزد

دوار

اشاره

دوار یعنی کردیدن سر چون از بخار بلغمی باشد علامتش کرانی سر و رطوبت بینی و نرمی نبض است رباعیه

از دست بخار چون بکردد سر مرداطریفل خورد میل می باید کرد

از اشربه بایدش شراب لیمووز اغذیه اش کباب می باید خورد

صفت اطریفل خورد

که اطریفل کویند هلیله سیاه و آمله و پوست هلیله زرد و پوست بیله از هریک ده مثقال همه را بکوبند و به بیزند و به بیست مثقال روغن بادام که صفتش در سهر کذشت ضم ساخته بدست بمالند و بصد و پنجاه مثقال عسل سرشته هر روز دو مثقال غلوله کنند و فروبرند

صفت شراب لیمو

صفت شراب لیمو قند سفید هشتاد مثقال صاف کرده بجوشانند تا نیک غلیظ شود دیک را فروگیرند

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 22

و بیست مثقال آب لیمو اضافه کنند

صرع

اشاره

صرع که معروف و مشهور است علامتش در جمیع اقسام کرانی سروسبزی رکهای زیر زبان است رباعیّه

آن را که قضا علّت صرع انگیزدباید که ز میوه های تر پرهیزد

از خوردن لحم بز کند قطع نظردر گردن خود عود صلیب آویزد

هم

در علاج صرع

در علاج صرع رباعیّه

کارت ز قدر ای که بصرع انجامیدرک زن چو علامت دمت گشت بدید

در گشت یقین که خلط دیکر سبب است خور مسهل آنکه صحّت این است رسید

سکته

اشاره

سکته که عبارت از باطل شدن حس و حرکت جمیع اعضاء است چون از خون باشد علامتش پری رکها با سایر علامات غلبه خونست

رباعیّه

هرکس که ز رنج سکته از پای فتادهم حسّ وی و هم حرکت رفت بباد

کر سرخی چشم و روی بینی او رادردم باید رک سر از وی بکشاد

علامت آنکه صاحب سکته زنده است یا مرده رباعیّه

چون صاحب سکته را نفس بسته شودز انکونه که از حیوه دلخسته شود

گر عکس تو هنگام نظر افکندن در دیده او دیده شود زنده شود

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 23

کابوس

اشاره

کابوس که عوام هرات عبد الجنه کویند علامتش درد موی سرخی چشم و بسیاری خواب و پری رکها است و در بلغمی فراموشی و کاهلی و در سوداوی خشکی چشم و بینی و تیرگی رنک و فکر فاسد باشد رباعیه

چون زحمت کابوس شود عارض مردآسایش خواب بر دلش گردد سرد

هر ماده که موجب آن شده است آن ماده را ز تن برون باید کرد

یعنی اگر ماده خون بود فصد باید کرد و اگر خلطی دیگر باشد مناسب آن مسهل باید داد

علامت بد در کابوس

هرکس که به بسیاری کابوس بودوز کم خردی پی علاجش نرود

در آخر کار یا شود دیوانه یا صرع کند پدید یا سکته شود

خدر

خدر یعنی کرخ شدن عضوی چون از ماده سرد و تر بود علامتش سردی ملمس و رطوبت دهان و کاهلی و فراموشی است رباعیه

چون عضو کسی را کرخی روی نموداز روی علاج بایدش قی فرمود

باید مالید بعد از آن روغن قسطچندانکه ز صحتش برآید مقصود

صفت داروئی که بلغم را بقی دفع کند تخم ترب و شبت

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 24

پنج مخ تراشیده نیمکوفته و پیاز نرکس براده کرده از هریک ده مثقال همه را در یک کاسه آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و پانزده مثقال عسل و یک درم بوره ارمنی یا نمک در آن آب حل کرده و یک قاشق آب سرکه اضافه نموده نیمکرم بیاشامد و چشم و شکم را بسته کند که قی شود صفت روغن قسط در صداع بلغمی مذکور شد

فالج

اشاره

فالج یعنی باطل شدن حسّ و حرکت نصف بدن در طول

علامتش در بلغمی

علامتش در بلغمی سفیدی روی و رطوبت بینی و فراموشی است رباعیّه

چون عیش ز فلج بر کسی کردد سردنصف بدنش از حرکت آید فرد

از روز نخست تا بروز چارم جز ماء عسل و را نمی باید خورد

صفت ماء العسل

عسل ده مثقال در صد مثقال آب جوشانند تا هفتاد مثقال بماند سه بخش کنند و هر روز یک بخش را به پنج مثقال کلاب آمیخته نیمکرم بیاشامند هم در علاج فالج رباعیّه

چون صاحب فلج را چهارم آیداز ماء اصول شربتش می شاید

از لحم کبوتر بچه و آب نخودبا زیره و زعفران غذا می باید

صفت ماء الاصول

صفت

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 25

ماء الاصول پوست پنج بادیان و پوست پنج کرفس و پوست پنج کبر و پنج اذخر از هریک دو مثقال همه را در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و بده مثقال عسل شیرین کرده نیمکرم رغبت نمایند هم

در علاج فالج

در علاج فالج

چون روز چهارده ز فالج گذردباید که معالج بعمل دست برد

و انگاه دهد داروی مسهل دو سه بارباشد که مریض رو بصحت نکرد

ذکر عملی که فالج و جمیع مرضهای بلغمی را نافع بود سنامکی خاصه پنج مثقال بسفایج نیمکوفته و قنطوریون دقیق از هریک سه مثقال تخم کرفس و اینسون و بابونه و شبت از هریک دو مثقال شحم حنظل دو درم همه را در یک کاسه آب جوشانیده تا بنیمه آید صاف کنند و هفت درم بوره ارمنی یا نمک پانزده درم عسل در آب آن حل کرده و صاف نموده پنج مثقال روغن بابونه که صفتش در جمود تحریر شد اضافه کنند و نیمکرم کرده عمل نمایند هم در علاج فالج مفلوج سوی شفا چو نزدیک رسید و ز منضج و مسهل و عمل فایده دید از روغن قسط و فرفیون و شونیز چندانکه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 26

دهد دست بباید مالید

صفت روغن قسط و فرفیون

صفت روغن قسط و فرفیون در صداع بلغمی دانسته شد صفت روغن شونیز شونیز یعنی سیاه دانه بیست مثقال مغز بادام تلخ مقشر سی مثقال قند سفید پنج مثقال همه را بکوبند و به بیزند و بدستور روغن جوزه که در نسیان گذشت روغن کشند

لقوه

اشاره

لقوه یعنی کجشدن چشم و روی و لب رباعیّه

آنان که بدیشان مرض لقوه رسیدمرغ صحّت ز دام ایشان بپرید

گر جوز بوادر دهن خود شب و روز

دارند نگاه خواهد افتاد مفید هم

در علاج لقوه

در علاج لقوه رباعیّه

لقوه چه بجانب کسی روی نهدصحت رود از دست و مرض روی دهد

باید که خورد حبّ ایارج دو سه باباشد که از این درد و مرض هم برهد

صفت حبّ ایارج در صداع بلغمی مذکور شد هم در علاج لقوه

آن را که رسد از مرض لقوه کزندباید که بیاد دارد از من این پند

آئینه چینی بنظر آورده در خانه تاریک نشیند یک چند

آئینه چنی عبارت از آئینه است که از تال ساخته باشد رعشه یعنی لرزیدن عضو چون از ماده سرد و تر بود علامتش نسیان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 27

و کرانی اعضا و عدم تشنکی است و چون از شرب شراب یا جماع بود وجود سبب رباعیّه

از کثرت بلغم آنکه در رعشه فتادمسهل که معنایش بود باید داد

در شرب شراب یا جماعش سبب است باید ز می و مباشرت باز استاد

اختلاج

اشاره

اختلاج یعنی پریدن عضو چون دائمی شود اکر در روی بود مقدمه لقوه باشد و اکر در شکم بود مقدمه صرع و اکر در پهلوی باشد مقدمه آماس پرده که در نواحی سینه است و اکر در جمیع بدن بود مقدمه سکته است رباعیّه

چون عضو کسی کرد پریدن بنیادباید نمک گرم بر آن عضو نهاد

ور رفع نگردد بطریق مذکورحتی که بدن باک کند باید داد

صفت حبّی

صفت حبّی که بدن را از خلطهای غلیظصبر سقوطری یک مثقال تربد یک درم حب النیل و انیسون از هریک درمی و نیم شحم حنظل و نمک هندی و مقل ازرق و کتیره از هریک دانکی همه را بکوبند و به بیزند و دو درم غاریقون بموئینه پز کذارینده اضافه نمایند و به آب کرفس یا بادیان سرشته حسها کنند و فروبرند

تشنّج

اشاره

تشنّج یعنی درهم کشیده شدن عضو علامتش در بلغمی کرانی اعضاء و فراموشی و سفیدی بول است رباعیّه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 28

چون عضو ترا تشنج از بلغم شدافزود ترا محنت و راحت کم شد

در شقیه گوش زودتر ز آنکه علاج مشکل کردد مرض چو مستحکم شد

تمدد

تمدد یعنی راست ماندن عضو چون از ماده سرد و تر باشد علامتش سردی ملمس و کرانی اعضاء و نرمی نبض است

رباعیه

هرکس که کرفتار تمدد کردیدو آنکه ز حبوب مسهله فایده دید

اندر بدنش روغن پیه کَفتاریا روغن بپه خرس باید مالید

علاج امراض چشم

علاج امراض چشم بباید دانست که چشم مرکب است از هفت طبقه و سه رطوبت بتربیتی که تعداد کرده می شود از جائی که مماس هوا است طبقه ملتحمه طبقه قرنیّه غنیه رطوبت بیضیه طبقه عنکبوتیه رطوبت جلیدیه رطوبت زجاجیه طبقه شبکیه طبقه مشیمیّه طبقه صلبه

برد

برد که دانه ایست در اندرون پلک چشم بموضعی که مژه روید رباعیّه

ای چشم تو مبتلای تشویش بردتدبیر تو نزدیک بتدبیر خرد

سگبینج و حلتیت و اشق با سرکه بر دیده اگر نهی برد را ببرد

شعر منقلب و شعر زاید که بمعنی کج برآمدن مژه و مژه زیادتی است رباعیه

گر شعر بود منقلب و کر زایددر تنقیه دماغ می باش بجد

چون تنقیه تمام حاصل گردد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 29

تشمیر کن ای خداوند ترا ممد

تشمیر بریدن پلک را کویند چنانکه کحالان دانند

سلاق

سلاق که کنایت از غلظت و حمرت کرانه پلک و ریختن مژه است رباعیّه

در پلک تو ای که کرده غلظت بنیاداز من سخن مفید می دار بیاد

اسفیده تخم مرغ و برک خرفه آمیز بروغن کل و ساز ضماد

صفت روغن کل برک کل سرخ تازه پانزده مثقال در شیشه کنند و چهل روز در آفتاب کذارند یا کل سرخ خشک مشتی در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و نیم پیاله روغن کنجد اضافه نموده بجوشانند تا روغن بماند

شرناق

شرناق که زیادتی پیه در پلک بالا است علامتش کرانی پلک در وقت باز کردن چشم است رباعیّه

در پلک تو شرناق چه پیدا گرددتا آن وقتی که دست کاری نکنند

نادر باشد اکر مداوا کردد

غرب

غرب که ریشی بود در کوشه چشم از جانب بینی علامت وی آن بود که چون انکشت بر موضعش فشارند ریم بیرون آید رباعیّه

چون کرد ورم کوشه چشم و بکشودنامش غرب آمد ای دلت معدن جود

کرماش بخانید و برد بگذارندامید بود که رو نماید بهبود

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 30

جرب

جرب که درشتی و سر زدن پلک است و

سبل

اشاره

سبل که پرده است شبیه برکهای درهم بافته بر سفیدی چشم حدوث جرب از رطوبت بورقیه است و تولد سبل از امتلاء دماغ و بزرکی رکهای چشم رباعیه

در دفع جرب شیاف اخضر بایدوز بهر سبل شیاف احمر باید

باشد جرب و سبل چو با یکدیگرتا نفع دهد ذر در اغبر باید

صفت شیاف

صفت شیاف اخضر زنکار سه درم اقلیمیای نقره و صمغ عربی و سفیداب از ریزانه هریک دو درم همه را بکوبند و به بیزند و به آب سداب که دو درم و نیم اشق در او حل کرده باشند بسرشند و شافها کنند

صفت شیاف احمر شادنج

صفت شیاف احمر شادنج مغسول شش درم صمغ عربی پنج درم روی سوخته و زاج سوخته از هریک دو درم زنکار دو درم و نیم زعفران و مرمکی از هریک دانکی و نیم صبر سقوطری و افیون از هریک نیم درم همه را بکوبند و به بیزند و به آب سرشته شافها کنند صفت ذرود اغبر توتیای شسته و شیح ارمنی سوخته از هریک دو درم نبات مصری پنج درم

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 31

همه را کوفته و پخته صلایه کنند تا همچو غبار شود

رمد

رمد یعنی درد چشم رباعیّه

چون از رمد تو بکذرد روزی چندتا آهوی صحتت درآید بکمند

جشمخام و نبات مصری و مامیران بایدجو غبار کرد و در چشم فکند

صفت ادویه مذکوره جشمخام مقشر دو مثقال نبات مصری و مامیران چینی یا انزروت که یک شبانه روز در شیر خر گذاشته باشند و در سایه خشک کرده از هریک مثقالی همه را کوفته و پخته صلایه کنند تا همچو غبار شود

طرفه

طرفه که نقطه سرخ یا کبود بود بر سفیدی چشم رباعیّه

در چشم تو ای که طرفه ظاهر باشدزین نقطه تو را غبار خاطر باشد

چون دیده خود بدود کندر داری کر دفع نکردد از تو نادر باشد

ظفره

اشاره

ظفره یعنی ناخنه رباعیّه

در چشم تو ناخنه چو پیدا باشداز بهر تو تشویش مهیّا باشد

چیزی که در این مرض بود فایده مندنزدیک حکیم روشیانا باشد

صفت روشیانا

صفت روشیانا مس سوخته و شاونج مغسول از هریک دو درم فلفل و دارفلفل و زعفران و شحم حنظل از هریک ربع درم زنگار و صبر سقوطری و بوره ارمنی از هریک

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 32

نیم درم اقلیمیای زر یک درم همه را کوفته و پخته صلایه کنند تا همچو غبار شود

دمعه

دمعه یعنی آب رفتن چشم چون از سردی بود علامتش سفیدی چشم است و چون از کرمی بود علامتش سرخی آن رباعیه دانا مرض و معه چو از گرمی دیده دانست

که بهر آن بود سرمه مفیدور دید که سردی مزاجش سبب است

در دیده بغیر با سلیقون نکشیدصفت باسلیقون روی

سوخته پانزده درم کف دریا و اقلیمیای زر و نمک نیشابوری و شادنج مغسول و جندبیدستر و سرمه و سنبل از هریک دو درم قرنفل داشته از هریک درمی صبر سقوطری و تامیتا از هریک پنج درم مرمکی و نوشادر و زردچوبه از هریک سه درم پوست هلیله زرد چهار درم همه را کوفته و پخته صلایه کنند تا همچو غبار شود

قرحه العین

قرحه العین یعنی ریش چشم رباعیّه قرحه که بود چشم ترا موجب درد و ز درد کند عارض کلکونت زرد چون پاک ز مدّه کشت از بهر علاج ترتیب شیاف کندری باید کرد مده بکسر میم و تشدید دال بینقطه ریم و زرداب است صفت

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 33

شیاف کند ری انزروت که یک شبانه روز در شیر خر گذاشته باشد و در سایه خشک ساخته و افیون و کتیرا از هریک درمی کندر دریائی نیم درم سفیداب از زیر هشت درم صمغ عربی چهار درم همه را بکوبند و به بیزند و بسفیده تخم مرغ سرشته شاف کنند

بیاض

بیاض که سفیدی بود بر سیاهی چشم رباعیّه در چشم تو چون بیاض پیدا کردد دفعش بدوات را تمنا کردد کر آب شقایق به چکانی بعسل تا چشم بهم زنی مداوا کردد شقایق لاله دختریست

انتشار

انتشار یعنی کشاده شدن ثقبه عنبیه که موضع روشنائی چشم است چون ز کثرت رطوبت بیضیه بود علامتش نفع یافتن از جوع و ریاضت است رباعیه در دیده چو انتشار پیدا کردد

اسباب غم و الم مهیّا کرددکر کثرت بیضیه بود موجب ان

چون ثقیه رو دهد مداوا کرددصفت حبّی که تنقیه

دماغ کند صبر سقوطری یک مثقال تربد و پوست هلیله زرد از هریک درمی شحم حنظل و مقل ازرق و مصطکی و کتیرا از هریک دانکی نمک هندی یک دانک و نیم همه را بکوبند و به بیزند و نیم درم غاریقون

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 34

بموئینه بیز کذرانیده اضافه نموده به آب بادیان خمیر کنند و حبها ساخته فروبرند

ضیق الحدقه

ضیق الحدقه یعنی شک شدن ثقبه عنبیه چون از غلبه رطوبت بود علامتش رطوبت بینی و عدم ظهور رکهای چشم است رباعیه

ضیق الحدقه اکر شود عارض مردکویم که چه چیز باشد آن را در خورد

کر غیر رطوبت نبود باعث آن رفعش بشیاف زعفران باید کرد

صفت شیاف زعفران زعفران و زنگار از هریک درمی مامیثا و کل سرخ و صبر سقوطری و مرمکی و نشاسته و صمغ عربی از هریک درمی و نیم همه را بکوبند و به بیزند و بآبی که دو درم اشق در او حل کرده باشند بسرشند و شافها کنند

خیالات

اشاره

خیالات که نمودن چیزها است مثل مکس و پشه در پیش چشم چون از بخار معده باشد علامتش زیاده شدن از امتلاء معده و قصور هضم است رباعیه چشمی که خیالات قرینش باشد صد آفت و فتنه در کمینش باشد هرکه که بخار معده باشد سببش مسهل بطلب دوا همینش باشد

صفت مسهلی

صفت مسهلی که معده را از اخلاط مختلفه پاک کند صبر سقوطری

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 35

کوفته و پخته نیم مثقال غاریقون بموئینه بیز گذرانیده یک مثقال اطریفل صغیر که صفتش دردوار دانسته شد دو مثقال همه را بهم سرشته غلولها کنند و فروبرند

نزول الماء

نزول الماء یعنی فرود آمدن آب در موضع روشنائی چشم آنچه رقیق و صافی باشد در ابتداء بدارو و در انتها بدستکاری رفع شود اما آنچه سیاه و سرخ و سبز و زرد و کبود و غلیظ و تیره و برنک کچ بود نه بدار و علاج پذیرد و نه بدستکاری رباعیه

هرکه که نزول آب بنیاد شودصبر دل مستمند بر باد شود

کر صاحب آن میل کند حبّ ذهب صحت آید و خاطرش شاد شود

صفت حبّ ذهب صبر سقوطری یک مثقال پوست هلیله زرد و مصطکی و کتیره و محموده و زعفران از هریک دانکی کل سرخ دو دانک همه را کوفته و پخته به آب خمیر کنند و حبها ساخته فروبرند

عشا

عشا یعنی شبکوری بیشتر مردمی را حادث شود که چشم ایشان سیاه باشد رباعیه

از غلظت بیضیه چو شبکوری زادصد گونه غم و الم بدل زو می نهاد

کر شهد به آب رازیانج بکشندنزدیک خرد مفید خواهد افتاد

رازیانج بادیان است

جهر

جهر یعنی

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 36

روز کوری اغلب مردمی را عارض شود که چشم ایشان ازرق بود رباعیه

چون عارضه جهر بامر معبوداز رقت باصره روی نمود

از روی علاج صاحب عارضه رالحم بقر و هریسه باید فرمود

ضعف البصر

اشاره

ضعف البصر یعنی نقصان پذیرفتن قوت بینائی چون از رطوبت بلغمی بود علامتش سفیدی چشم با سایر علامات غلبه بلغم است رباعیه

ضعف بصرت چو از رطوبت زایدکر مسهل آن میل کنی می شاید

کردد چو دماغ و بدنت پاک ز خلطدیکر بتو کحل روشیانی باید صفت

کحل روشیانی مروارید ناسفته یک مثقال مامیران چینی یک مثقال و نیم بوره ارمنی دو مثقال قرنفل زعفران سرمه از هریک یک مثقال مسک قیراطی همه را کوفته صلایه کنند تا همچو غبار شود

علاج امراض کوش طرش

علاج امراض کوش طرش یعنی کرانی کوش چون از بلغم باشد علامتش کدورت حواس و کرانی سر و بسیاری خوابست رباعیّه

ای آنکه ترا کرانی از کوش بودکویم سخنی اکر ترا هوش بود

باشد سببش چو بلغم از بهر علاج کردار وی دافعش حوزی نوش بود

صفت داروئی که دافع بلغم باشد

صبر سقوطری نیم

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 37

مثقال شحم حنظل و تربد و محموده و مقل ازرق از هریک دانکی همه را بکوبند و به بیزند و نیم درم غاریقون بموئینه بیز کذرانیده اضافه نموده به آب کرفس خمیر کنند و حبها ساخته فروبرند و بعد از دفع بلغم روغن ترب را صبح و شام نیمکرم در کوش چکانند صفت روغن ترب آب ترب سیاه یا سفید هشتاد مثقال روغن زیت یا کنجد بیست مثقال بهم آمیخته به جوشانند تا روغن بماند یا تخم ترب را بدستور کنجد روغن کشند

طنین

اشاره

طنین یعنی آواز کوش چون از قوت حسّ بود علامتش صفای حواس است و چون از ضعف دماغ باشد کدورت آن رباعیّه از قوت حس اکر طنین کشت پدید نزدیک خرد مغلظات است مفید و ان لحظه که باشد سببش ضعف دماغ بر سر ز مقویات باید مالید مغلظ هر چیزی را کویند که ماده را غلیظ کرداند چون خشخاش و کاهو و مقوی چیزی را کویند که مزاج عضو را باعتدال آورد تا قبول فضول نکند چون روغن کل و مورد صفت روغن کل در سلاق مذکور شد

صفت روغن مورد

صفت روغن مورد آب برک مورد تازه سی مثقال

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 38

روغن کنجد ده مثقال بجوشانند تا روغن بماند با برگ مورد خشک، نیم مشت در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند در نیم پیاله روغن کنجد ضم ساخته به جوشانند تا روغن بماند

وجع الاذن

وجع الاذن یعنی درد کوش رباعیه درد کوشت اکر صفراء باشد زردی ز رخ و چشم تو پیدا باشد کر حب بنفشه بعد منضج بخوری از روی علاج خوب و زیبا باشد صفت حب بنفشه و منضج صفراء در صداع صفراوی گذشت

قرحه الاذن

قرحه الاذن یعنی ریش کوش رباعیّه

ای آنکه بود قرحه کوش تو جدیدگر مرهم ابیض طلبی نیست بعید

و اندم که بود قرحه مذکور قدیم چیزی نبود چو زهره کاو مفید

صفت مرهم ابیض موم کافوری دو درم در چهار درم روغن کل که صفتش در خنین دانسته شد حل کرده شش درم سفیداب قلع اضافه نمایند کیفیت استعمال زهره کاو آن است که زهره کاو دو جزو عسل کداخته یک جزو بهم آمیخته لتّه کهنه شسته را قلیله کنند و بدان آلوده ساخته صبح و شام در کوش نهند

دخول الحیوان فی الاذن و تولّد الدّود

دخول الحیوان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 39

فی الاذن و تولّد الدّود فیها یعنی درآمدن جانور در کوش و پیدا شدن کرم در او علامت مشترکه میان هر دو قسم احساس بحرکت وی بود علامت خاصه قسم ثانی خروجش احیانا رباعیّه

در کوش تو هرگه که بتقدیر ودودآید حیوان یا که پدید آید دود

کر صبر به آب شیح یا آب کبرتقطیر کنی روی نماید بهبود

دخول الماء فی الاذن

اشاره

دخول الماء فی الاذن یعنی درآمدن آب در کوش علامتش تقدم ملاقات آب و درد عظیم است رباعیه

چون آب درون رود بامر معبوددر گوش تو ای دل تو سرچشمه جود

در گوش تو چوب بادیان کر بنهندو آنگه بمکند آب بیرون آید زود

علاج امراض بینی خشم

علاج امراض بینی خشم یعنی باطل شدن حسّی که بویها را دریابد چون از مواد غلیظه باشد علامتش کدورت حواس و کرانی سر و غلیظی بول است رباعیّه

ای آنکه ترا قوت شم باطل شداحساس ببوی نیک و بد مشکل شد

اخلاط غلیظه گر بود موجب آن از داروی مسهل نتوان غافلشد

صفت مسهلی

صفت مسهلی که اخلاط غلیظه را دفع کند صبر سقوطری یک درم شحم حنظل دانکی سنبل و

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 40

و زعفران و دارچینی و اسارون و حبّ بلسان و مصطکی و افسنتین و محموده و تربد و سلیخه از هریک نیم دانک همه را کوفته و پخته و به آب خمیر کنند و حبها ساخته فروبرند

نتن الانف

نتن الانف یعنی بدبوئی بینی چون از تعفّن خلطی بود که در مجرای بینی باشد علامتش آنست که در کرسنکی و سیری زیاد و کم نشود رباعیه

از بینی اکر نتن وزیدن کیردطبع همه کس از او رمیدن کیرد

باید که طبیب سنبل کوفته رااز روی دوا در او دمیدن کیرد

بباید دانست که در نتن الانف آنچه در بینی دمند بعد از آن باید دمید که بینی را بخمر یا بول حمار شسته باشند

جفاف الانف

جفاف الانف یعنی خشکی بینی چون از کرمی صفراء باشد علامتش سوزش دماغ و بیخوابی و بسیاری میل به آب است رباعیّه

ای عیش ز کرمی شده بر طبع تو سردوز خشکی بینی ز خوشی آمده فرو

بر بیش سر تو آب برک خرفه با روغن بادام طلا باید کرد

صفت روغن بادام دردوار مذکور شد

قرحه الانف

اشاره

قرحه الانف یعنی ریش بینی خواه مبدء تولدش نفس دماغ بوده باشد خواه غیر آن

رباعیه

بینی ترا قرحه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 41

چو تر خواهد بودحال تو ازین مرض بتر خواهد بود

داری چو بکار مرهم ابیض راشام مرض ترا سحر خواهد بود

صفت مرهم أبیض در قرحه الاذن معلوم شد

رعاف

اشاره

رعاف یعنی رفتن خون از بینی چون سبب بحران باشد علامتش آن بود که در روز بحران چون چهارم و هفتم و نهم و یازدهم و چهاردهم امراض حادّه عارض شود رباعیه

خون رفتن بینی چو ز بحران باشدگر بند کنی زان خطر جان باشد

و اندم که ز بحران نبود نزد حکیم بستن بدقاق کندر آسان باشد

بستن خون بینی بدقاق کندر و غیر آن از ادویه رعافیه که بعد ازین خواهد آمد چنان باشد که کوفته و پخته در بینی دمند یا در آب کشنیز تر حل کرده بچکانند یا لته کتان کهنه را فتیله کنند و بسفیده تخم مرغ تر کرده بدان آلوده سازند و در سوراخ بینی نهند

تعداد ادویه رعافیه

تعداد ادویه رعافیه

داروی رعاف آنچه مشهور بودگر با تو نگویم ز وفا دور بود

افیون و دقاق کندر و زاک و عدس کلنار و اقاقیا و کافور بود

زکام

اشاره

زکام یعنی فرود آمدن رطوبت از دماغ بجانب کلو یا بینی و بعضی آن را که بجانب کلو فرورود نزله گویند

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 42

چون از کرمی بود علامتش کرمی آنچه از دماغ فرود آید و سوزش کلو و بینی است رباعیّه

آن را که زکام گرم عارض کردیدبس فایده کز شراب نیلوفر دید

چون ساخت پس از شربت مذکور غذااز ماش و جو مقشر افتاد مفید

صفت شراب نیلوفر

صفت شراب نیلوفر کل نیلوفر دریائی چهار مثقال در یک پیاله آب جوشانند تا به نیمه آید صاف کنند و بچهل مثقال قند سفید صاف کرده آمیزند و بجوشانند تا بقوام آید

در علاج زکام

هم در علاج زکام چون از سردی باشد علامتش سردی آنچه از دماغ فرود آید و کرانی سرو روی است رباعیّه

دانا چو زکام راز سردی نکرداز اشربه جز شربت زوفا نخورد

وز اغذیه ترتیب نماید نخود آب تا نفع دهنده این مرض را ببرد

صفت شربت زوفا

صفت شربت زوفا زوفای خشک دو مثقال و پوست پنج کرفس پرسیاوشان از هریک مثقالی انجیر ده عدد همه را در یک پیاله آب جوشانند تا به نیمه آید صاف کنند و بهفتاد مثقال قند سفید صاف کرده آمیزند و بجوشانند تا بقوام آید

علاج امراض روی ماشرا
اشاره

علاج امراض روی ماشرا یعنی آماس سرخ

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 43

که تمام روی را فراگیرد علامتش کرمی موضع و تشنکی و تب و اندوه است

رباعیه

باشی چو بماشرا نباشی نومیدباشد که رسد ز صحّت زود نوید

خون کم کن و مسهل خور تا روز سیم می ساز طلاء ز صندل سرخ و سفید

صفت طلای مذکور صندل سرخ صندل سفید از هریک پنج مثقال در بیست مثقال آب کشنیز تر حل کرده بلته کهنه کتان زمان زمان طلا کنند

صفت مسهلی

صفت مسهلی که ماشرا و جمیع مرضهای صفراوی را مفید باشد و معروف بود بچهار شربت تمر هندی و آلوی بخارا از هریک سی مثقال شب در چندان آب کذاشته که از بالایش بکذرد سحر صاف کنند و بیست مثقال شیرخشت که در ده مثقال کلاب حل کرده باشند و صاف کرده اضافه نمایند و نیمکرم بیاشامند با

دشنام

اشاره

دشنام یعنی سرخی مایل بکدورت که در روی عارض شود حدوث این مرض از حدّت خون سوخته است رباعیّه

آنها که گرفتار ببادشنامندگر رک نزنند در خور دشنامند

مطبوخ هلیله بعد از آن کر نخورنددر طور و طریق پخته کاری خامند

صفت مطبوخ هلیله

صفت مطبوخ هلیله

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 44

هلیله سیاه نیمکوفته و پوست هلیله زرد و پوست هلیله کابلی از هریک چهار درم بنفشه و کل سرخ و تخم کرفس و تخم کاسنی نیمکوفته از هریک دو درم عناب و سپستان از هریک بیست عدد تمر هندی و آلوی بخارا از هریک پانزده درم همه را در یک کاسه آب جوشانند تا بنیمه کمتر آید صاف کنند و بیست مثقال شیرخشت در آب آن حل کرده صاف نموده نیمکرم رغبت نمایند و غذا آب نخود نیمکوفته ماش مقشر و مرغ جوان و کشنیز تر کنند

علاج امراض لب تشقق الشفه

اشاره

علاج امراض لب تشقق الشفه یعنی شق شدن لب چون از صفراء بود علامتش تلخی دهان و خشکی لب و درشتی زبان است

رباعیه

ای آنکه شقاق بر لبت ظاهر شدباید بعلاج ترا حاضر شد

کر ماده صفرا بود از مسهل آن بر دفع چنین مرض توان قادر شد

در آنچه شقاق لب را زیان دارد و مرهم ان رباعیه

هرکس که تشقق لبش آزاردهر خوردنی خشک زیانش دارد

باید که ز پیه مرغ و اسفیده روی مرهم کند و بر لب خود بکذارد

ورم الشفه

اشاره

ورم الشفه یعنی آماس لب

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 45

چون از خون باشد علامتش خمیازه و شیرینی دهان و پری رکها است

رباعیّه

هرکس که ز خون لبش ورم خواهد کردصد کونه شکایت از الم خواهد کرد

کر کم نکند خون و ملین نخوردبر خویش در این مرض ستم خواهد کرد

صفت ملیّنی که جمیع مرضهای و موی و صفراوی را نافع باشد تمر هندی پنجاه مثقال عناب پنجاه عدد شب در آب گذاشته صباح صاف کنند و بقند سفید شیرین کرده و یا همچنان بی قند میل فرمایند و غذا ماش مقشر و اکر او گشنیز ترقتق آب تمر هندی کنند

علاج امراض دهان قلاع

علاج امراض دهان قلاع یعنی جوشش دهان چون از کرمی بود علامتش درد موی سرخی جوشش است و در صفراوی زردی آن رباعیه

از کرمی اکر قلاع کردید پدیداز راه علاج برنباید کردید

کلنار و کل سرخ و سماق سوده بروی که و بیکاه بباید پاشید

علاج قلاع

اشاره

علاج قلاع چون از سردی باشد علامتش در بلغمی سفیدی جوشش است و در سوداوی سیاهی آن

رباعیه

از سردی اکر قلاع پیدا کردداسباب فسردکی مهیّا کردد

پاشی چو بر او حنا و شبّ سوده نبود عجبی اکر مداوا کردد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 46

سیلان الماء من الفم

اشاره

سیلان الماء من الفم یعنی آب رفتن دهان چون از بلغم بود علامتش عدم تشنکی با سایر علامات غلبه بلغم است رباعیه

چون آب ز سردی از دهان تو رودچیزی که بود سرد مفیدت نبود

باید که خوری جوارش زیره و عودتا آن وقتی که این مرض رفع شود

صفت کوارش زیره

صفت کوارش زیره قند سفید یا نبات صاف کرده صد مثقال بجوشانند تا نیک غلیظ شود دیک را فروگیرند و ده مثقال زیره که یک شبانه روز در سرکه گذاشته باشند و در سایه خشک ساخته و تف داده و چهار مثقال زنجبیل و سه مثقال فلفل و یک مثقال بوره ارمنی همه را کوفته و پخته با شیره قند مذکور بسرشند

صفت کوارش عود

صفت کوارش عود مثل کوارش زیره سازند و اجزایش اینست عود قماری پنج درم پوست ترنج چهار درم قرنفل و بزباز و مصطکی از هریک سه درم قاقله کبار و سنبل و زعفران از هریک دو درم زنجبیل و دار فلفل و جوز بوا از هریک درمی قند سفید یا نبات صد مثقال

بخر

اشاره

بخر یعنی بدبوئی دهان علامتش در صفراوی تشنکی و سرعت

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 47

نبض است و در بلغمی رطوبت بینی و سفیدی بول

رباعیّه

رباعیّه

چون بوی بد از دهان انسان آیداز همدمیش خلق هراسان آید

از خوردن مسهلی که خلط غالب اخراج کند علاج آسان آید

و بعد از اخراج خلط غالب حب المسک را صبح و شام در دهان کیرد و آب آن را فروبرد

صفت حب المسک

صفت حب المسک کبابه و سنبل و پوست ترنج و خولنجان از هریک مثقالی قرنفل و سعد و دارچینی و قرفه از هریک دو مثقال زنجبیل یک مثقال و نیم مشک سه دانک همه را کوفته و پخته هفت مثقال آب بهی و پنج مثقال کلاب که دو مثقال صمغ عربی را در آن حل کرده باشند بسرشند و حبها ساخته هریک مقدار نخودی و در سایه نکاه دارند

نوع دیگر صفت حب المسک

نوع دیکر حب المسک نزدیک باعتدال مخترع و مجرب مؤلف صفت آن مصطکی پنج مثقال نبات هفتاد مثقال مشک نیم مثقال همه را کوفته و پخته بآبی که یک مثقال کتیراء سفید کوفته و پخته در او حل کرده باشند بسرشند و حبها کرده در سایه خشک سازند

علاج امراض دندان وجع السن

علاج امراض دندان وجع السن یعنی درد دندان چون از کرمی بود علامتش راحت یافتن از آب سرد است

رباعیه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 48

دندان ترا چو کیرد از کرمی دردسرکه بکلاب مضمضه باید کرد

از اشربه ات سکنجبین باید جست وز اغذیه ات ماش و کدو باید خورد

صفت سکنجبین

صفت سکنجبین قند سفید یا شکر صد مثقال صاف کرده بجوشانند تا نیک غلیظ شود سی مثقال سرکه اضافه نموده دو سه جوش دیگر دهند و هر صباح یک قاشق در هفت قاشق آب حل کرده میل کنند و چون از سردی باشد

علامتش

علامتش نفع از چیزهای کرم و متضرّر شدن از چیزهای سرد است

علاجش

علاجش زنجبیل یا فلفل یا عاقر قرحا یا خردل کوفته و پخته و مثلش نمک سوده اضافه نموده بر دندان پاشند یا زنجبیل و فلفل بالسویّه نیمکوب ساخته بجوشانند و صاف نمایند و قدری سرکه و مقداری کلاب اضافه نموده نیمکرم مضمضه کنند و غذا شوربای کبوتر بچه یا تیهویا دراج یا کبک بدارچنی و زعفران خورند

ضرس

ضرس یعنی کند شدن دندان رباعیه

دندان تو چون کند شود بی رودردباید سخنم شنید از ما لا بدّ از

خوردن تخم خرفه کن زود علاج ز آن رو که بد است اکر مرض ممتد شد

دود السن

دود السن یعنی کرم دندان حدوث این مرض از تعفنّ

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 49

رطوبتست رباعیه

دندان ترا رسد چو تشویش زدودنومید مباش از شفابخش و دود

ما هر چه بود ز دود ساقط گرددپیه بز و تخم کند نامیکن دود

استرخاء اللثه

استرخاء اللثه یعنی سست شدن کوشت پنج دندان چون از رطوبت خون بود علامتش رطوبت دهان و سرخی زبان و بزرکی نبض و سایر علامات غلبه خونست رباعیه

از سستی لثه هرکه شد حالش بدبدحالی او تا که نکردد ممتد

باید که بکوبد کل و کلنار و از ان هر شب قدری بر بن دندان پاشد

لثه دامسه

لثه دامسه که خلاصه معنیش خون رفتن از کوشت پنج دندانست تولد این علت از کثرت رطوبتست رباعیه

چون لثه دامیه شود عارض مرداز بهتر سنون بدست باید آورد

عفص و عدس و اقاقیا و کندرکلنار شب یمانی و بزر الورد

سنون داروی دندانست و عفص مازد و شب یمانی نرمه بلور و بزر الورد تخم کل

ورم اللثه

ورم اللثه یعنی اماس کوشت پنج دندان علامتش درد موی درد و شیرینی دهانست و در صفراوی سوزش و تیرک زدن و در بلغمی سفیدی و نرمی آماس و در سوداوی سیاهی و محکمی آن رباعیه آن را که ز خون شد ورم لثه پدید کررک نزند بسی الم خواهد دید و ان لحظه که باشد سببش خلط دکر خواهد ز دوای مسهلش نفع رسید

تاکل اللثه

اشاره

تاکل اللثه یعنی خورده شدن کوشت پنج دندان حدوث این علت از ماده حاده خورنده است

رباعیّه

رباعیّه

چون خورده شود لثه ات ای نیکو عهدبشنو ز من و بهر طلا از سر جهد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 50

کندر بکف آور و بکوب و پس از آن تخمیر کنش بسرکه عنصل و شهد

صفت سرکه عنصل

صفت سرکه عنصل بیاز عنصل یک من ریزه کنند و در سایه بکذارند تا هفت شود پس بهشت من آب سرکه کهنه آمیخته دو ماه در آفتاب کرم بکذارند یا ریزه کرده در سرکه بجوشانند تا مهرا شود صاف کنند و در شیشه نکاه دارند

بطلان الدوق

بطلان الدوق یعنی باطل شدن حتی که مزه چیزها را دریابد چون از ماده سرد و تر بود علامتش رطوبت دهان و نرمی نبض و بی رنگی قاروره است

رباعیّه

هرکاه که حسّ ذوق باطل کردددریافتن هر مزه مشکل کردد

اخراج کنی چو خلط غالب ز بدن اندیشه مکن که زود زایل کردد

ثقل اللسان

اشاره

ثقل اللسان یعنی کرانی زبان چون از بلغم باشد

علامتش

علامتش عدم تشنکی و آب رفتن از دهان و سفیدی زبانست رباعیه

ای آنکه کرانی زبانت باشددر چهره ز بلغم چو نشانت باشد

باید که کنی غرغره از خردل و خل چندانکه در این مرض توانت باشد

صفت غرغره

صفت غرغره مذکور خردل که قجی و آهوزی نیز کویند ده مثقال نیمکوب ساخته در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 51

کنند و یک قاشق آب سرکه اضافه نمایند و زمان زمان نیمکرم غرغره کنند غذا شوربای کبوتر بچه به آب نخود و دارچینی و زعفران خورند

ورم اللسان

ورم اللسان یعنی آماس زبان رباعیه

آماس زبان اکر ز خونت باشدسرخی زبان ز حد فزونت باشد

کر رک نزنی و نشنوی قول حکیم نزدیک خردمند جنونت باشد

تشقّق اللّسان

اشاره

تشقّق اللّسان یعنی شق شدن زبان چون از ماده کرم و خشک باشد علامتش خشکی دهان و تشنکی و بی رغبتی است

رباعیّه

هرکس که تشقق زبانش باشد تشویش بهر سخن از آتش باشدباید که کتیره در لعاب سببوش

حل کرده مدام در دهانش باشد

حرقه اللّسان[1]

طب یوسفی (جامع الفوائد) ؛ ص51

قه اللّسان یعنی سوزش زبان چون از غلبه صفرا باشد علامتش تلخی دهان و درشتی زبان و سرعت نبض است رباعیه

هرکاه که سوزش زبانت باشدآتش بدل خسته از آنت باشد

باید که لعاب تخم به پیوسته با شیره خرفه در دهانت باشد

جفاف اللسان

اشاره

جفاف اللسان یعنی خشکی زبان چون از کرمی و خشکی بود علامتش بسیاری میل به آب و محکمی نبض و زردی قاروره است

رباعیه

چون حال ز خشکی زبانت بد شد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 52

گر باعث آن حرارت بیحد شداز مضمضه کردن لعاب سبیوش

با شیره تخم خرفه برطرف خواهد شدعلاج امراض حلق مراد بحلق

فضائی است که در آن لهات و لوزیتن و مری و قصبه شش بود

ورم اللّهاه

اشاره

ورم اللّهاه یعنی آماس ملازه و آن جسمی است از بالای حلق آویخته شبیه به پرده رباعیه

ای از ورم ملازه احوال تو بدکر ماده خون بود رکت باید زد

و آنکه ز سماق غرغره باید ساخت

چندانکه شوی خلاص از این علّت بد

صفت غرغره

صفت غرغره مذکوره سماق مشتی در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و قدری کلاب ضم کرده نیمکرم غرغره کنند

استرخاء اللهاه

اشاره

استرخاء اللهاه یعنی سست شدن ملازه

رباعیه

سستی ملازه گر ترا عارض شدبلغم چو بود ماده ان بی رد ورد

باید ز برای غرغره نزد حکیم

خردل بسکنجبینت از ما لا بدّ

صفت غرغره

صفت غرغره مذکوره خردل ده مثقال نیمکوب ساخته در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و بده مثقال سکنجبین که صفتش در وجع السن مذکور شد آمیخته نیمکرم غرغره کنند

استرخاء اللوذتین

استرخاء اللوذتین یعنی سست

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 53

شدن دو کوده دهان رباعیه

چون سستی لوزتین حادث کردداحوال تو از حدوث آن کردد بد

کر غرغره سازی از کلاب و مازدظاهر شودت فائده بیحدّ و عدّ

صفت غرغره مذکوره زوده عدد نیمکوفته در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و قدری کلاب اضافه نموده نیمکرم غرغره کنند

خناق

اشاره

خناق یعنی درد کلو چون از خون باشد علامتش سرخی چشم و پری رکها است

رباعیه

در درد کلو چو فصد کردی می خورآب الو بشربت نیلوفر از آب

سماق و مثل آن غرغره است هرچند که بیشتر بود نیکوتر

صفت

صفت شربت نیلوفر

شربت نیلوفر در زکام کرم مذکور شد

بباید دانست

بباید دانست که در خناق واجب است فصد را بدفعات کنند تا موجب زیادی ضعیف نشود و تاخیر نکنند فصد رکی که در زیر زبان است و در ابتداء قبل از فصد از غرغره حذر کنند که غرغره در ابتدا مولم است و الم جذب ماده زائده کند و بعد از فصد آب سماق و امثال آن از آب زرک و شاه توت و غوره و سرکه و انار ترش و غیر اینها نیمکرم غرغره کنند و غذا ماش مقشر و رشته اکر او کشنیز تر به آب تمر هندی یا آب آلو

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 54

یا آب نارنج خورند و تلیین طبیعت بحقنه که در شوصه خواهد آمد کنند و نزدیک بانتها ده مثقال مغز فلوس را در یک پیاله شیر کاو یا شیره سبوس گندم حل کرده و صاف کرده دو مثقال روغن بادام که صفتش در صداع سوداوی کذشت اضافه نموده زمان زمان نیمکرم غرغره کنند و غذا آب نخود نیمکوفته و آب مرغ جوان و ماش مقشر و اسفناج بی قتق خورند

دخول العلق فی الحلق

اشاره

دخول العلق فی الحلق یعنی درآمدن زلو در کلو علامتش اندوه و خروج خون رقیق از حلق است رباعیّه

ای خون کلویت از زلو داده خبرخون آمده هردم از کلوی تو بدر

کر غرغره سازی آب خردل نمک چیزی نبود ترا از ان نافع تر

صفت غرغره مذکوره

صفت غرغره مذکوره خردل نیمکوفته ده مثقال در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و پنج مثقال نمک در آب آن حل کرده نیمکرم غرغره کنند

قرحه الحلق

اشاره

قرحه الحلق یعنی ریش کلو علامتش درد و بیرون آمدن ریم به شخح است رباعیه

چو نشد کلوی تو ریش ای نقد بشرگویم سخنی در سخنم درمکذر

تخم کل و انزروت می کوب و از آن اندک اندک بموم روغن می خور

مراد بموم روغن موم

اشاره

مراد بموم روغن موم

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 55

روغنی است که از موم کافوری و روغن کل ساخته باشند و طریق ترتیبش آن است که یک درم و نیم موم کافوری را در سه درم و نیم روغن کل که صفش در قرحه الاذن کذشت حل کرده انزروت دو درم و تخم کل یک درم کوفته و پخته اضافه نمایند و غلولها کرده یکیک را بزرده تخم مرغ آلوده سازند و فروبرند و غذا زرده تخم مرغ نیم برشت کنند

نشب العظم او الشوک فی الحلق

نشب العظم او الشوک فی الحلق یعنی بند شدن استخوان یا خار در کلو رباعیّه

چون ریزه استخوان بماند یا خاردر جوف کلوی کس بامر قهار

هر لقمه که بیحد از فرو بردن آن تشویش رسد مفید باشد بسیار

بلع الابره

اشاره

بلع الابره یعنی فروبردن سوزن علاج این مرض خاصه ناظم است

رباعیه

سوزن چون فروبری و کردی رنجورتدبیر تو تا نباشد از حکمت دور

باید درمی سوده مغناطیست خوردن ز پی دوا به آب انکور

طریق اختیار کردن آب انگور و مغناطیس

طریق اختیار کردن آب انگور و مغناطیس آن است که مغناطیس را که سنک آهن ربا باشد یک درم بکوبند و به بیزند و صلایه کرده بیک قاشق شراب انکوری آمیزند و بناشتا میل کنند و چون نزدیک نیم ساعت

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 56

نجومی بگذرد سنامکی پنج مثقال کل سرخ و بنفشه از هریک دو مثقال سپستان سی عدد همه را در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و شیرخشت شیره دار پانزده مثقال در آب آن حل کرده صاف نموده نیمکرم بیاشامند تا چند مجلس طبیعت اجابت کند و سوزن که مغناطیس سوده آن را بخود جذب کرده باشند و اطراف و جوانبش را فرو کرفته باذن حق سبحانه و تعالی بیرون آید و بعد از خروج سوزن شربت قند و کلاب و تخم ریحان رغبت نمایند و غذا نخود آب خورند

ورم المری

اشاره

ورم المری یعنی آماس مجرای طعام از حلق بمعده علامتش در جمیع اقسام درد میان دو شانه است و درد موی تب و پری رکها و نرمی نبض و در صفراوی تب و سرعت نبض و زردی قاروره و در بلغمی سفیدی بول و رطوبت بینی و در سوداوی خشکی دهان و تیرکی رنک روی

رباعیّه

مجرای غذا بجانب معده اگر آماس کند موجب آماس نکرچون موجب آماس مشخص کردد

تدبیر مناسبش کن ای دانشور

بحه الصّوت

اشاره

بحه الصّوت یعنی کرفتکی آواز چون از کرمی و خشکی بود علامتش بسیاری میل به آب و خشکی دهان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 57

و درشتی زبانست

رباعیه

آواز تو چون کرفت پندم بپذیرجزوی ز نبات و جزوی از مسکه بکیر

آمیز بیکدیکر و میلش فرماکو دشمن اقبال تو از غصّه

بمیر سعال یعنی سرفه

رباعیه

در سرفه تر بقول اهل تدبیرمی کن طلب طبیخ زوفای کبیر

در خشک بود سرفه شراب خشخاش ترتیب کن و ز خویشتن باز بکیر

صفت طبیخ زوفاء

صفت طبیخ زوفاء کبیر زوفا و پنج مخ تراشیده نیمکوفته از هریک دو درم پرسیاوشان و تخم کرفس و پوست پنج بادیان و تخم انجره و فرانسیون از هریک درمی همه را در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و بده مثقال نبات مصری شیرین کرده نیمکرم بیاشامند و غذا نخود آب کنند

صفت شراب خشخاش

صفت شراب خشخاش پوست خشخاش و تخم خشخاش از هریک دو مثقال و نیم در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و بسی مثقال قند سفید صاف کرده آمیزند و بجوشانند تا بقوام آید هر روز از هفت مثقال تا ده مثقال نیمکرم بلیسند و غذا مرغ جوان و عدس مقشر و اگر او گشنیز ترقتق شیره خشخاش کنند

ربو

اشاره

ربو یعنی

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 58

تنکی نفس چون از بلغم بود علامتش عدم تشنکی و متضرر شدن از هوای سرد و نفع یافتن از هوای کرم است

رباعیه

تنگی نفس تو را چو سازد رنجوریابد از وی بصحّتت راه فتور

از بلغم اکر بود بده آنچه شده است در عارضه زکام بارد مذکور

اشارت بانچه تنکی نفس را مضر است

رباعیه

تنکی نفس اکر بکس کردد یاردشمن بودش بوی بد و دود و غبار

از بوی بد و دود و غبارش تبر است آب خنک و امتلی و نوم نهار

نفث الدم

اشاره

نفث الدم یعنی ظاهر شدن خون بسرفه یا تنحنح یا اخ یا تف

رباعیه

از نفث دمت چو کار کرد و دشواراز آب جو و عدس غذا کن زنهار

از شربت انجبار رغبت می کن با سوده صمغ و کهرباد کلنار

صفت شربت انجبار

صفت شربت انجبار انجبار نیمکوفته شش مثقال در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و بسی مثقال قند سفید صاف کرده آمیزند و بجوشانند تا بقوام آید

علاج امراض سینه و شش سل

اشاره

علاج امراض سینه و شش سل یعنی جراحت شش علامتش تب نرم دائمی و برآمدن ریم بسرفه است و فرق میان ریم و بلغم انست که چون ریم را بر آتش افکنند بوی بد ظاهر شود و چون بر روی آب

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 59

اندازند بعد از زمانی به نشیند

رباعیّه

از علت سل کسی که شد زار و نزارآب جو و شیر خر بدوده زنهار

هرچند که این مرض مداوا نشود ازبهر تسلّی ز دوا دست مدار

ذات الریّه

اشاره

ذات الریّه یعنی آماس شش علامتش تب تیز دائمی و تنکی نفس و عدم قدرت بر تکیه زدن الا بر پشت رباعیه در ذات ریه آب کل نیلوفر ممزوج بشربت بنفشه می خور و ان لحظه که خاطر کشدت سوی غذا از آب جو و ماش و عدس در مکذر

صفت شربت بنفشه

صفت شربت بنفشه بنفشه شش مثقال قند سفید سی مثقال بدستور شربت انجبار که صفتش در نفث الدم کذشت بیزند

شوصه

اشاره

شوصه که ذات الجنب نیز کویند آماس پرده که در نواحی پهلو است علامتش تب دائمی و تنکی نفس و خله پهلو است

رباعیه

احوال توام ز شوصه چون داد خبرگویم که چه کن تا رهی از خوف و خطر

بکشارک با سلیق و رغبت می کن آب عناب و شربت نیلوفر

رک باسلیق رکی را گویند که از رک هفت اندام فروتر است

صفت شربت نیلوفر

صفت شربت نیلوفر در خناق مذکور شد

ذات الصّدر

اشاره

ذات الصّدر یعنی آماس پرده که در نواحی سینه بود علامتش تب دائمی و درد سینه است

رباعیه

ای درد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 60

تو در سینه ز اندازه بدراز علت ذات صدر در عین خطر

از اغذیه جوی آب کشک جو و ماش وز اشربه خواه شربت نیلوفر

صفت شربت نیلوفر

صفت شربت نیلوفر در شوصه تحریر یافت اشارت بآنکه در شوصه و ذات الریه و ذات الصدر اخراج ماده بمسهل نتوان کرد و بحقنه اکتفا باید نمود رباعیه

ای آنکه کنی بقوت علم و هنراخلاط زیاده از تن خسته بدر

در شوصه و ذات الریه و ذات الصدرحقنه کن و نام داروی کارمبر

صفت حقنه

صفت حقنه که شوصه و ذات الریه و ذات الصدر را سودمند بود بنفشه و ساق نیلوفر و عنب الثعلب و کل خطمی از هریک دو مثقال عناب و سپستان از هریک سی عدد آلوی بخارا پنج عدد مغز کاجیره نیمکوفته هفت مثقال آب چغندر نیم پیاله همه را در یک کاسه آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و بیست مثقال شیرخشت در آب آن حل کرده و صاف نموده پنچ مثقال روغن کاو بآن اضافه نمایند و نیمکرم حقنه کنند

علاج امراض دل خفقان

اشاره

علاج امراض دل خفقان یعنی طپیدن دل خواه مادی بود و خواه غیر آن

رباعیه

ای در خفقان جسته طریق پرهیزبشنو ز من این نکته حکمت آمیز

هرجا که قضا آتش غم افروزد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 61

برخیز و مثال دود از آنجا بکریز

در علاج خفقان

هم در علاج خفقان چون از غلبه صفراء باشد

علامتش

علامتش خشکی دهان و تشنکی و سرعت نبض و زردی قاروره است رباعیه

ای از خفقان کرم در آتش تیزآبی زره دواء بر این اتش ریز

کافور و کلاب و آب سیب و صندل از بهر طلا بیکدکر می آمیز

صفت طلاء

صفت طلاء مذکور صندل سفید نیم مثقال کافور دو دانک در ده مثقال آب سیب و پنج مثقال کلاب حل کرده بلته کتان کهنه در وقتی که معده از طعام خالی باشد بر بالای دل طلا کنند هم

در علاج خفقان

اشاره

در علاج خفقان چون از استیلاء خون بود علامتش بزرکی نبض و پری رکها و سرخی چشم و رویست

رباعیه

از خون چو ترا طپاک دل کیرد تیزشیرین صنمی طلب نما شوق انکیز

خوش خوش ببرش درکش و هردم کهری در حقه او ز تاخ مرجان می ریز

در علاج خفقان

اشاره

هم در علاج خفقان چون از سردی باشد علامتش در بلغمی نرمی نبض است و در سوداوی محکمی آن

رباعیه

ای کرده ز سردی خفقانت آغازبشنو سخن من و بخود می پرداز

می بوی قشور اترج و عنبر و عودوز غالیه بر سینه طلا می انداز

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 62

صفت غالیه

صفت غالیه عنبر یک مثقال بکدازند قند سفید و مشک از هریک نیم مثقال بسایند و همه را بچهار مثقال روغن حب البان یا روغن نیلوفر آمیخته صلایه کنند

صفت روغن حب البان

صفت روغن حب البان مغز حب البان که پسته غالیه مشهور است سی مثقال قند سفید پنج مثقال بکوبند و بدستور و روغن جوز که در حمق و رعونت مذکور شد روغن کشند صفت روغن نیلوفر برک کل نیلوفر دریائی تازه پانزده مثقال روغن بادام که صفتش دردوار گذشت صد مثقال در شیشه کنند و چهل روز در آفتاب گذارند یا برک کل نیلوفر خشک مشتی در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و نیم پیاله روغن بادام اضافه کنند و بجوشانند تا روغن بماند

غشی

اشاره

غشی که بغش مشهور است رباعیه

در علت غش دیده دانش کن بازبنکر که سبب چیست مکن دور و دراز

کر خون سبب است فی المثل یا صفرابا ماده دگر بدفعش پرداز

در علاج غشی

هم در علاج غشی

از غش دل کس کند چو سستی آغازبر زندکیش در خطر کردد باز

باید که زنی کلاب سردش بر روی باشد که بحال خویشتن آید باز

علاج امراض پستان ورم الثدی

علاج

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 63

امراض پستان ورم الثدی یعنی آماس پستان علامتش درد موی و صفراوی سرخی و زردی آماس است و در بلغمی و سوداوی سفیدی و تیرکی آنست رباعیه

پستان چو ورم کند بدفعش پردازغافل مشو و مکن مرض دور و دراز

روزی دو سه بار باقلا را می کوب وانگه بسکنجبین ضمادش می ساز

صفت سکنجبین

صفت سکنجبین در استرخاء اللهاه کذشت

قله اللبن

اشاره

قله اللبن یعنی کمی شیر

رباعیه

چون کم شودت شیر و شود طعمش تیزسستی منمای در طریق پرهیز

آب جو خور بشربت نیلوفروز خوردن هرچه گرم باشد بکریز

صفت شربت نیلوفر

صفت شربت نیلوفر در ذات الصدر دانسته شد

علاج امراض معده رجع المعده

اشاره

علاج امراض معده رجع المعده یعنی درد معده چون از باد بود علامتش انتقال درد از موضعی بموضعی است

رباعیه

از باد چو درد معده شد عارض کس بشنو ز من ای که داشتی پاس نفس

ریوند بده بشربت دینارش پرهیزدهش ز مثل اکر او عدس

صفت شربت دینار

صفت شربت دینار تخم کاسنی نیمکوفته و کل سرخ از هریک دو مثقال پوست پنج کاسنی و کاوزبان و تخم کشوث از هریک مثقالی همه را در یک پیاله آب

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 64

جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و بسی مثقال قند سفید صاف کرده آمیزند و بجوشانند تا بقوام آید هر صباح دوازده مثقال در آب و کلاب حل کرده یک مثقال ریوند چینی کوفته اضافه نمایند و نیمکرم رغبت فرمایند و غذا نخود آب کنند و بعد از تسکین درد بر معجون کمونی مداومت نمایند

صفت معجون کمونی

صفت معجون کمونی زیره که یک شبانه روز در سرکه کذاشته باشند و در سایه خشک ساخته و بریان کرده صد مثقال فلفل سی مثقال زنجبیل و سداب با پودنه باغی از هریک چهل مثقال بوره ارمنی یا نمک ده مثقال همه را کوفته و پخته بعسل کداخته سه وزن ادویه بسرشند و از یک مثقال تا دو مثقال غلوله کرده فروبرده هم

در علاج درد معده

اشاره

در علاج درد معده چون از غلبه صفراء باشد علامتش تشنکی و تلخی دهان است و چون از استیلاء بلغم بود آب رفتن دهان و عدم تشنکی است

رباعیه

گر موجب درد معده صفرا شد و بس از مسهل آن بمقصد صحت رس

در باعث آن ورای بلغم نبوداخراج کن و مداومت کن بر رسّ

صفت رس زنجبیل و فلفل و دار فلفل و عاقر قرحا و مویزح از هریک مثقالی نبات هفت مثقال

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 65

و پیش بعضی یک مثقال و زنجبیل و فلفل از هریک دو مثقال نبات شش مثقال می کنند و باقی را موقوف می دارند همه را کوفته و پخته هر صباح یکسر انکشت میل کنند هم

در علاج درد معده

در علاج درد معده چون از سوداء باشد علامتش ترشی دهان و سوزش فم معده است رباعیه

در علت درد معده چون داند کس کین رنج ز انصباب سوداء شد و بس

باید که خورد مسهل و پرهیز کنداز لحم قدید و شبه آن مثل عدس

و بعد از شقیه تعدیل مزاج بدواء المسک حلو یا نوشدارو کنند

صفت دواء

صفت دواء

المسک حلو

المسک حلو مروارید ناسفته و کهربا و مرجان سفید و ابریشم مقرض در زرنباد و در ولنج عقربی از هریک مثقالی بهمن سرخ و سفید و سنبل و قاقله و قرنفل و ساذج هندی داشته و جندبیدستر و دارفلفل و زنجبیل از هریک نیم مثقال مشک دانکی همه را کوفته و پخته بعسل کداخته سه وزن ادویه بسرشند و از نیم مثقال تا یک مثقال غلوله کرده فروبرند

صفت نوشدارو

صفت نوشدارو نیز آمله که عبارت از آمله است که یک شبانه روز در شیر کاو کذاشته باشند و در سایه خشک ساخته صد مثقال در نهصد مثقال آب جوشانند تا سی صد مثقال بماند صاف کنند و بدویست

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 66

مثقال قند سفید صاف کرده و هشتاد مثقال عسل کداخته نیک بقوام آورند و برک کل سرخ شش مثقال سعد کوفی پنج مثقال قرنفل و مصطکی و اسارون از هریک سه مثقال قاقله صفار و قاقله کبار و بزباز و قرفه و جوز بواد سنبل و زرنب از هریک دو مثقال کوفته و پخته همه را بهم آمیزند و پنج مثقال زعفران و نیم مثقال مشک را که باندک قندی صلایه کرده باشند در قدری کلاب حل کنند و اضافه نمایند و از یک مثقال تا دو مثقال غلوله کرده فروبرند

ورم المعده

اشاره

ورم المعده یعنی آماس معده علامتش درد موی تب و درد و شیرینی دهانست و در صفراوی تب تیز و قی تلخ و تشنکی و بی رغبتی نرمی آماس و در سوداوی محکمی آن

رباعیه

چون معده کند از سبب خون آماس خون کم کن و ره مده بخود بیم و هراس

ور ماده ورم بود خلط دکرجز شقیه بدن مداوا مشناس

قئ

اشاره

قئ که کنایه از حرکت معده است مع دفع چیزی بسوی خارج از طریق فم علامتش در صفراوی زردی آنچه بقی دفع شود و در بلغمی سفیدی و در سوداوی سیاهی آنست رباعیه

در علت قی کنی چو صفرا احساس چیزی چو شراب به و لیمو مشناس

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 67

ور خلط دکر بقی برآید نبودبهتر ز شراب میبه و حب الآس صفت

صفت شراب به

شراب به آب بهی صد مثقال قند سفید پنجاه مثقال بجوشانند تا بقوام آید یا هشتاد مثقال قند سفید را صاف کنند و به بیست مثقال ربّ بهی آمیخته بقوام آورند

صفت رب

صفت رب بهی آب بهی یکمن بجوشانند تا چهار یکی بماند صفت

شراب لیمو

شراب لیمو در علاج دوار کذشت صفت

شراب میبه

شراب میبه زنجبیل و قاقله و قرنفل و عود از هریک درمی نیمکوب ساخته در لته بندند و در صد مثقال آب بهی و پنجاه مثقال شراب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و بهشتاد مثقال قند سفید بقوام آورند پس مصطکی و مشک و زعفران از هریک دانکی در کلاب یا آب حل کرده اضافه نمایند و دوسه جوش دیکر دهند

صفت شراب حب الاس

صفت شراب حب الاس که بپارسی مورد دانه کویند تخم مورد بیست مثقال در یک پیاله و نیم آب جوشانند تا بنیم پیاله آید صاف کرده با هشتاد مثقال قند سفید آمیزند و بجوشانند تا بقوام آید

قی الدّم

اشاره

قی الدّم یعنی برآمدن خون از معده یا عضوی دیکر بقی رباعیه

ای قی دمت فکنده در بیم و هراس کویم سخنی کر سخنم داری پاس

صمغ عربی و

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 68

کهربای سوده رغبت می کن بشربت حبّ الآس

صفت شربت حبّ الاس

اشاره

صفت شربت حبّ الاس در علاج قی کذشت فواق یعنی مکچه علامتش در امتلائی تقدم خوردن طعامهای غلیظ و کرانی معده است و در استفراغی تقدم قی و اسهال و امثال آن

رباعیه

از امتلی آنکه مکچه کرد و یارش باید که کند مقّئ در کارش

و آن را که بود هکجه استفراغی بکذرز علاج او مجو آزارش

تعذر علاج مکجه استفراغی بواسطه تعذر اعاده رطوبات اصلیه است که باستفراغ دفع شده

ضعف المعده

اشاره

ضعف المعده که عبارت است از ضعیفی قوه هاضمه علامتش دلشورا و دیر کذشتن طعام از فم معده است

رباعیه

چون معده بود ضعیف اکر داری هوش تحقیق مواد کرده در شقیه کوش

چون شقیه تمام حاصل کرددتعدیل مزاج کن معدل مینوش

معدل چیزی را کویند که مزاج سرد یا کرم را مثلا باعتدال آورد چون عسل و کدو

جوع البقر

اشاره

جوع البقر کنایت از کرسنکی جمیع اعضا است با تنفر معده از طعام چون از بلغم زجاجی بود که بفم معده ریزد علامتش دلشورا و عدم تشنکی و رطوبت دهانست

رباعیه

هرکس که بود

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 69

علّت جوع البقرش هر لحظه شود ضعف بدن بیشترش خوشحالی

او فزون شود روز به روزمیسوسن اکر دهند شام و سحرش

صفت

صفت مسیوس

مسیوس رباعیه کل سوسن چهل عدد قسط نیمکوفته و قرنفل نیمکوفته و قصب الرزیره نیمکوفته و اسارون نیمکوفته و سنبل و مصطکی از هریک دو درم ملح انذرانی و سلیخه نیمکوفته از هریک سه درم عود بلسان نیمکوفته چهار درم زعفران نیم درم مشک دو دانک روغن بلسان یا زیت یک درم و نیم مثلث شرعی که شربت یوسفی کویند چهار من شرعی همه را در شیشه کنند و شش ماه بگذارند

صفت مثلث

صفت مثلث مذکور شیره انکور سی و سه من بجوشانند و کف بردارند تا ده من بماند بیست من آب اضافه نموده یک دو جوش دیگر بدهند و در خم کرده کرم بپوشانند تا بجوش آید و از جوش بازایستد

شهوت کلبیه

اشاره

شهوت کلبیه که عبارت از بسیاری میل بغذاء و عدم سیری از آنست چون از بسیاری ریختن سوداء بفم معده باشد

علامتش

علامتش تیرکی رنک و خشکی دهان و ترشی آروغ است علامتش

رباعیه

در شهوت کلبیه ترا کویم فاش آب نخود و شرحه و اکرا خورد ماش

هر چیز که شور یا ترش یا تیز است از خوردن

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 70

آن چیز گریزان می باش

فساد شهوه

فساد شهوه که کنایه از میل کردن بکل و امثال آن است رباعیه

آن را که بود میل کل و امثالش بینی بره مرض دگرگون حالش

هر خلط بدی که باعث آن شده است از معده برون کن بقی و اسهالش

هیضه

اشاره

هیضه یعنی حرکت مواد فاسده که بقی و اسهال دفع شود رباعیه از هیضه کسی که شد قی و اسهالش شد از قی و اسهال دکرکون حالش از ماش و برنج و بال مرغش ده و ساز از زحمت این عارضه فارغ بالش

علاج امراض جکر ورم

اشاره

علاج امراض جکر ورم الکبد یعنی آماس جکر علامتش درد موی تب دائمی و درد و کرانی و سرفه خشک و مکچه است و در صفراوی تب تیز و زردی زبان و برآمدن صفراء بقی و در بلغمی نرمی آماس و در سوداوی محکمی آن

رباعیه

هرکس که جکر ورم کند از خونش رک زن که رسد نفع ز حد افزونش

ور ماده اش خلط دگر آمده است مسهل طلب و کن ز بدن بیرونش

عطش مفرط

اشاره

عطش مفرط یعنی تشنکی که از حد اعتدال درگذرد چون از کرمی معده یا جگر باشد علامتش آنست که به آب سرد زیاده از هوای سرد راحت یابد و چون

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 71

از گرمی دل بود آنکه بهوای سرد زیاده از آب سرد منتفع شود

رباعیه

از کرمی اکر نمود تشویش عطش از راه علاج آن قدم باز مکش

از اغذیه آش غوره رغبت می کن وز اشربه شربت انار میخوش

صفت شربت انار

صفت شربت انار مذکور آب انار میخوش یک من قند سفید نیم من بجوشانند تا بقوام آید یا قند سفید یکمن صاف کرده بجوشانند تا غلیظ شود ربّ انار ربع قند اضافه کنند و دو سه جوش دیکر دهند صفت ربّ انار آب انار میخوش هشتاد مثقال بجوشانند تا بیست مثقال شود

ضعف الکبد

اشاره

ضعف الکبد یعنی ضعف جکر علامتش زردی روی و تیرکی رنک و بی رغبتی است رباعیه

ضعف جکر آنکه برده صبر از جانش از شربت رزک ساز کن درمانش

ترتیب غذا کن چو خورد شربت رااز مرغ و مویز و از حب رمّانش

شربت زرک و ربّ زرک چون رب انار و شربت انار که صفت هریک در عطش مفرط مذکور شد پزند

در علاج ضعف جکر رباعیه

هم در علاج ضعف جکر رباعیه

هرکس که شود پدید ضعف جکرش از ضعف جکر بچهره بینی اثرش

فرما که خورد انار لیکن نخوردنارنج که بی شبهه رساند ضررش

سؤ القنیه

اشاره

سؤ القنیه که مقدمه استسقا است

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 72

علامتش

علامتش سفیدی رنک مائل بزردی و آماس دست و پا و قرقر شکم است رباعیه

هرکس که ز سوء قنیه بینی اثرش فرمای ریاضت بطریق سفرش

چون منشأ این مرض بود ضعف جکرباید که دهی مقویات جکرش

مقوی جگر چیزی را گویند که تقویت جگر کند بخاصیت یا عطریت یا غیر آن چون کاسنی و دارچینی

استسقاء

اشاره

استسقاء که معروف و مشهور است علامتش در لحمی آماس جمیع اعضا است و درزقی آنست که چون دست بر شکم صاحبش زنند آواز مشکی دهد که پرآب بود و در طبلی آنکه آواز طبل دهد

رباعیه

مستسقی اکر طلب کند درمانش ریوند و سکنجبین مناسب دانش

درّاج و کبوتر بچه اش ساز غذاوز میوه بافراط بده رمّانش

صفت سکنجبین

صفت سکنجبین در ورم الثدی مذکور شد بباید دانست که شربت بزوری نیز در استسقاء کثیر النّفع است بعضی کفته اند که یک روز بملاحظه ورم بزوری کرم دهند و یک روز بملاحظه تشنگی بزوری سرد و بعضی کفته اند که هر روز بزوری سرد و کرم را بملاحظه ورم و تشنکی بهم ممزوج دهند

صفت شربت گرم

صفت شربت بزوری کرم بادیان رسمی و بادیان رومی و تخم کرفس از هریک پنج مثقال پوست پنج

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 73

بادیان و پوست پنج کرفس از هریک ده مثقال همه را نیمکوب ساخته در یک کاسه آب جوشانند تا بنیمه کمتر آید صاف کنند بهفتاد مثقال قند سفید صاف کرده بقوام آورند و هر صباح یک قاشق در هفت قاشق عرق کاسنی حل کرده میل کنند

صفت شربت سرد

صفت شربت بزوری سرد تخم کاسنی نیمکوفته و تخم خیار نیمکوفته و تخم بادرنک نیمکوفته و تخم خربزه چکانی نیمکوفته از هریک پنج مثقال پوست پنج کاسنی دو مثقال قند سفید هشتاد مثقال بدستور بزوری کرم بپزند و هر صباح یک قاشق در هفت قاشق عرق بادیان حل کرده رغبت نمایند و اکر ممزوج خواهند نیم قاشق از بزوری کرم و نیم قاشق از بزوری سرد و سه قاشق و نیم عرق کاسنی و سه قاشق و نیم عرق بادیان حل کرده اختیار فرمایند هم

در علاج استسقا رباعیه

در علاج استسقا رباعیه هرکس که بود علت استسقایش آبش مده و شیر شتر فرمایش از روی دوا اکر میسّر گردد دائم بمیان شتران کن جایش

یرقان اصفر

اشاره

یرقان اصفر یعنی زردی سببش کثرت صفرا یا امثاع استفراغ صفرا است

رباعیه

هرکس یرقان ربود صبر از جانش اسهال و قی و عرق موافق دانش

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 74

هر روز پس از آب انارین بده مرغ و نخود و قتق حب رمانش

در علاج یرقان رباعیه

هم در علاج یرقان رباعیه

در علت زردی چه عوام و چه خواص جویند به آب کاسنی راه خلاص

ور زانکه خلاصی نشود حاصل ازونوشند سکنجبین دیناری خاص

صفت سکنجبین دیناری

صفت سکنجبین دیناری زرک و بزر الورد نیمکوفته از هریک هشت درم تخم کاسنی نیمکوفته پنج درم پوست پنج کاسنی و پوست پنج کرفس و پوست پنج کبر و پوست پنج بادیان و بادیان از هریک سه درم همه را نیمکوب نموده در دویست و هشتاد مثقال آب و سی مثقال سرکه یک شب و یک روز کذاشته بجوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و بسی صد مثقال قند سفید صاف کرده آمیزند و بجوشانند تا بقوام آید و هر صباح یک قاشق در هفت قاشق عرق کاسنی یا آب حل کرده رغبت فرمایند و غذا آب نخود نیمکوفته و مرغ جوان و ماش مقشر و کشنیز ترقتق آب زرک یا انار یا تمر هندی کنند به

باید دانست

باید دانست که یرقان اسود نیز می باشد و سببش کثرت سوداء یا امتناع استفراغ سوداء است

علاجش

و علاجش اخراج سوداء و تعدیل مزاج بر وجهی که دانسته شد

علاج امراض سپرز

علاج امراض سپرز

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 75

ورم الطحال

اشاره

ورم الطحال یعنی آماس سپرز علامت وی آن بود که چون دست بر موضعش فشارند درد زیاده شود

رباعیه

آماس سپرز اکر ترا شد عارض پرهیز نماز هرچه باشد قابض

با قرص کبر سکنجبین خور که شودبر جان تو فیض شد رستی فایض

صفت قرص کبر پوست پنج کبر پنج درم زراوند طویل دو درم فنخبکشت و فلفل سیاه از هریک شش درم همه را کوفته و پخته بسی درم سرکه کهنه که چهار درم اشق در آن حل کرده باشند بسرشند و قرصها کنند و هر صباح یک مثقال شربت سکنجبین که صفتش در استسقاء تحریر یافت و بیست مثقال عرق بادیان یا آب بادیان حل کرده میل فرمایند و غذا نخود آب قتق سرکه کبر کنند

نفخه الطحال

اشاره

نفخه الطحال یعنی بادسپرز علامت وی آنست که چون دست بر موضعش فشارند درد کم شود

رباعیه

چون باد سپرز شد دلت را ضاغطاز باد ترا بقرقر آید غایط

باید که خوری شربت دیناری رازان پیش که قوت تو گردد ساقط

صفت شربت دیناری

صفت شربت دیناری در علاج درد معده مذکور شد علاج امراض

امعاء

اشاره

امعاء امعا جمع معا است و معاروده است

و عدد امعا شش است

و عدد امعا

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 76

شش است

اول معا اثنی عشریست

اول معا اثنی عشریست که طولش بقدر دوازده انکشت صاحب او است و متصلّت بقعر معده و او را فمی است نزدیک بمعده که بواب کویند مندفع می شود غایط از معده بسوی آن

دویم معاء صائم

دویم معاء صائم که اکثر اوقات خالی است و متصل است بمعاء اثنا عشری

سیّم معاء دقاق

سیّم معاء دقاق که متصل است بمعا صائم

چهارم معاء اعور

چهارم معاء اعور که اعوجاجات و کنجها دارد و نیست او را جز فم واحدی

پنجم معاء قولون

پنجم معاء قولون که متصل است بمعاء اعور و منفعتش تدریج دفع فضلاتست

ششم معاء مستقیم

اشاره

ششم معاء مستقیم که از جانب فوق بمعاء اعور متصل است و از جانب تحت بد برد و منفعتش منفعت معاء قولونست و اللّه اعلم مطلق اسهال خواه سببش صفراء بود و خواه خلطی دیکر

رباعیه

داری چو در اسهال مداوا ملحوظمی دار ز باد سرد خود را محفوظ

از غسل به آب سرد هم دوری جوی باشد که تنت شود ز صحت محفوظ

اسهال صفراوی

اشاره

اسهال صفراوی یعنی بسیاری اجابت طبیعت که از صفراء بود

علامتش

علامتش زردی آنچه باسهال دفع شود و تشنکی و سوزاند رونست

رباعیه

اسهال ترا

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 77

که شد ز صفراء واقع بهتر ز شراب زِرک نبود دافع

از اغذیه کر برنج تف داده خوری ممزوج برب زرک باشد نافع

صفت

شربت زرک و ربّ

شربت زرک و ربّ ان در علاج ضعف جکر کذشت

اسهال دموی

اشاره

بباید دانست که اسهال و موی نیز می باشد و آن منقسم می شود بدو قسم کبدی که آن را ذو سنطاریای کبدی کویند علامتش آنست که اکثر در شب واقع شود و مقدارش بسیار بود و معوی که که ذو سنطاریای معوی کویند

علامتش

علامتش آنست که بیشتر در روز واقع شود و مقدارش اندک بود

علاج مشترک

علاج مشترک میان هر دو قسم آنست که هر صباح پنج مثقال تخم خرفه تف داده شیره کشند و بده مثقال شربت صندل شیرین کرده و آبی که یک مثقال انجبار نیمکوفته با پنج مثقال حب الآس در او جوشانیده باشند و صاف کرده اضافه نموده بدهند و غذا برنج ناشسته تف داده کشنیز خشک تف داده و قتق آب زرک با سماق یا چکیده جغرات کاو

سحج

اشاره

سحج یعنی ریش روده علامتش ظاهر شدن خون باجابت طبیعت و درد حوالی ناف است

رباعیه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 78

ای قرحه روده ات ز دل برده فراغ روزت شده از شب مرض چون پر زاغ

تا تیرکی شب مرض دور شوداز شربت انجبار افروز چراغ

صفت شربت انجبار

صفت شربت انجبار در نفث الدم دانسته شد

علاج سحج رباعیه

هم دو علاج سحج رباعیه

در قرحه روده ای ز دانش زده لاف خشخاش بجوشان و نکو سازش صاف

و آنکه بشراب آس با شربت سیب کن میل که در منفعتش نیست خلاف

صفت شراب اس

صفت شراب اس در فی الدم مذکور شد صفت شربت سیب آب سیب شیرین شصت مثقال قند سفید سی مثقال بجوشانند تا بقوام آید

مغص

اشاره

مغص یعنی درد روده و گِرد ناف

علامتش

علامتش در ریحی قرقر شکم و انتفاع بخروج ریح است و در صفراوی تشنکی و شدت درد و در بلغمی خروج بلغم و در سوداوی ظهور سودا رباعیه

باشد چو ترا ز باد پیچیدن ناف بهر تو بود شربت دینار کفاف

در ماده بلغم است یا خلط دگراز داروی کارت نتوان داشت معاف

صفت شربت دینار

صفت شربت دینار در نفخه الطحال گذشت

قولنج

اشاره

قولنج یعنی درد روده که با قبض طبیعت بود رباعیه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 79

قولنج ترا نخست از بهر شیاف باشد که بود بوره و فانیذ کفاف

ظاهر نشود چو از شیافت عملی خود را ز عمل نمی توان داشت معاف

ذکر عملی که انواع قولنج را نافع بود

ذکر عملی که انواع قولنج را نافع بود سناء مکی پنج مثقال انیسون و بادیان و تخم کرفس و شبت و حلبه از هریک سه مثقال بنفشه و کل خطمی از هریک دو مثقال مغز کاچره نیمکوفته ده مثقال آب برک چغندر نیم پیاله همه را در یک کاسه آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و شکر سرخ و مغز فلوس از هریک ده مثقال بوره ارمنی یا نمک هفت درم در آب آن حل کرده و صاف کرده روغن بادام که صفتش در جفاف الانف کذشت دو مثقال اضافه نموده نیمکرم اماله کنند و شوربای خروس پیر خورند و چون قولنج بکشاید استیصال ماده بمعجون خیار شنبر کنند

صفت معجون خیار شنبر

صفت معجون خیار شنبر تربد سفید چهل مثقال نمک هندی و رب سوس از هریک هفت مثقال بادیان رسمی و بادیان رومی و مصطکی از هریک پنج مثقال همه را بکوبند و به بیزند و بیست مثقال بنفشه که با پنج مثقال محموده مشوی صلایه کرده باشند آمیزند و بچهل

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 80

مثقال روغن بادام چرب نمایند و بصد مثقال مغز خیار شنبر سرشته صد مثقال عسل کداخته ضم سازند دلت کنند تا بهم سرشته شود از پنج مثقال تا هفت مثقال غلوله کرده فروبرند

حیّات

اشاره

حیّات که کرم معده کویند علامتش نفور از طعام چرب و دلشورا و پیچیدن ناف و خشکی لبها در بیداری و آب رفتن دهان در خوابست

رباعیه

از بهر علاج کرم معده چو سلف قنبیل و برنج و حب نیل آر بکف

با تربد و قسط و سرخس و ترمس و شیح می کوب بشیر کاو و می خور ز شعف

صفت ترتیب ادویه

صفت ترتیب ادویه مذکوره فتیبل و برنک و سرخس و ترمس از هریک درمی حب النیل و تربد و شیح از هریک نیم درم همه را کوفته و پخته و بیک پیاله شیر کاو آمیخته شیر کرم بیاشامند

حبّ القرع

اشاره

حبّ القرع که کدو دانه خوانند

علامتش

علامتش خروجش باجابت طبیعت و غیر آنست رباعیّه

از بهر کدو دانه بدستور سلف خرما و برنک و مغز جوز آر بکف

معجون کن و وقت خواب میلش فرماکاین ادویه را در این مرض نیست خلف

صفت معجون مذکور

صفت معجون مذکور برنک دو مثقال مغز جوز ده مثقال خرمای هسته بیرون کرده پنج مثقال

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 81

و این فقیر یک مثقال تربد بدستوری که از استاد خود رحمه الله دیده اضافه می نماید و نفع عظیم می بیند همه را جدا جدا کوفته بهم آمیزند و در وقت خواب میل کنند

الدود الذی یشبه دود الخل

الدود الذی یشبه دود الخل یعنی کرمی که شبیه بود بکرم سرکه

علامتش

علامتش خاریدن سر سفره و ظهور وی باجابت طبیعت است

رباعیه

در روده اکر پدید شد کرم ضعیف خارد همه دم موضع مخصوص حریف

چون شاف کنی ز صبر و شونیز رهداز کرم ضعیف جسم بیمار نحیف

زحیر صادق

اشاره

زحیر صادق یعنی کناک راستین

علامتش

علامتش آن بود که بعد از این طبیعت عارض شود و چون تخم ریحان و کنوچه و اسپغول و بارهنک و امثال اینها بشربت قند و کلاب دهند زود دفع شود رباعیه

از کرمی اکر بود زحیر صادق رب بهی و انار باشد لایق

باشد چو ز سردی نتوان مانع شدکر برش عثا دهد طبیب حاذق

صفت ربّ بهی

صفت ربّ بهی در علاج قی تحریر یافت

صفت برش عثا

صفت برش عثا فلفل سفید و بزر النبج از هریک بیست مثقال افیون ده مثقال زعفران پنج مثقال سنبل و عاقر قرحا و فرفیون از هریک مثقالی همه را بکوبند

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 82

و به بیزند و بصد و شصت مثقال عسل سرشته هر صباح دانکی غلوله کرده فروبرند و غذا برنج تف داده و زیره تف داده کنند

زحیر کاذب

اشاره

زحیر کاذب یعنی گناک دروغین علامتش آنست که بعد از قبض طبیعت حادث کردد و چون تخم ریحان و کنوچه و اسپغول و بارشک و امثال اینها بشربت قند و کلاب دهند زود دفع نشود

رباعیه

عارض چو شود زحیر نبود صادق میدان که بنزدیک طبیب حاذق

از خوردن معجون بنفسج کرددبر ماده مرض طبیعت فائق

صفت معجون بنفسج

صفت معجون بنفسج بنفشه ده مثقال تربد پنج مثقال رب السوس دو مثقال محموده یک درم بادیان و انیسون از هریک نیم درم همه را بکوبند و به بیزند و بده مثقال عسل و بیست مثقال قند سفید صاف کرده بقوام آورده بسرشند شربتی سه مثقال غلوله کرده فروبرند و مقداری آب کرم از عقب آن بیاشامند غذا ماش مقشر و اکر او اسفناج

علاج امراض مقعد بواسیر

علاج امراض مقعد بواسیر که دانه چند بود بر سر سفره رباعیه

در رنج بواسیر طبیب حاذق هم خربزه هم انار داند لائق

فصد صافن کند

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 83

نماید تجویزمرغ و اکر او آب زِرکش قاتق

معنی صافن در آماس رحم خواهد آمد ان شاء اله

علاج بواسیر

هم در علاج بواسیر در رنج بواسیر علیل صادق

چون کوش کند قول طبیب حاذق محفوظ بحب مقل چندان کردد

کردیدن خال دلبر خود عاشق

صفت حب مقل

صفت حب مقل پوست هلیله کابلی و هلیله سیاه از هریک ده درم سکپنج سه درم همه را کوفته و پخته بسی درم آب کند ناکه پانزده درم مقل ارزق حل کرده باشند سرشته حبها کنند و هر صباح دو درم فروبرند غذا آب مرغ جوان و ماش مقشر و اکر او اسفناج کنند بباید دانست که همچنانکه حب مقل در بواسیر نافع است

اطریفل مقل

اطریفل مقل نیز نافع است و نافعتر از هر دو بزعم بسیاری از مجربان خوردن افتیمون بماء الجبن است

صفت اطریفل مقل

صفت اطریفل مقل مقل سی مثقال در آب کرم حل کرده و صاف کرده بهشتاد مثقال عسل کداخته بقوام آورند و پوست هلیله کابلی و پوست هلیله زرد و آمله منقی از هریک ده مثقال کوفته و پخته بدان بسرشند و از یک مثقال تا دو مثقال غلوله کرده فروبرند

کیفیت خوردن افتیمون بماء الجبن

کیفیت خوردن افتیمون بماء الجبن

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 84

آنست که پنج مثقال افتیمون را در خریطه کرده در هفتاد مثقال ماء الجبن کرم ساخته چندان بمالند که مزه خود را تمام باز دهد پس هشت مثقال شیر خشت را در او حل کرده و صاف کرده و سه قاشق آب آلوی بخارا اضافه نموده نیمکرم بیاشامند و اگر قوی تر خواهند پنج مثقال سنای مکی را بجوشانند و صاف کرده اضافه آن نمایند و ماء الجبن چنین کیرند که یک کاسه شیر بز زرد ازرق چشم را کرم کرده بسه قاشق سرکه تند آمیزند ولت کنند تا زردابش از پنیر جدا شود و صاف کنند و اکر بواسطه بواسیر سر سفره ورم کند و قولنج و درد عظیم عارض شود رک با سلیق بکشایند و بر هر دو سرون شلوک بکذارند یا حجامت کنند و شربت بنفشه در آب و کلاب حل کرده با تخم ریحان بیاشامند و غذا ماش مقشر با کرای باریک شبت سبز انداخته خورند و کل خطمی یا تخم خطمی و نان کلاغ یا تخم نان کلاغ و شبت تر یا خشک و بنفشه و اکلیل الملک همه یا آنچه میسر شود بجوشانند و صاف کنند و نیمکرم زمان زمان در آن آب بنشینند تا وقتی که ماده ورم تحلیل یابد

یا نضج تمام یافته بخود منفجر شود و اکر منفجر نشود نیشتر زنند

تشقق المقعد

اشاره

تشقق

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 85

المقعد یعنی شق شدن سر سفره

رباعیّه

در مقعد اکر پدید شد رنج شقاق بیمار ترا که شد بصحت مشتاق

باید که ز قابضات پرهیز کندچون سیب و بهی و زرک و لیمو و سماق

بیان مرهمی که شقاق مقعد را رفع کند

رباعیّه

هرکه سر سفره کسی کردد شق کوهان شتر باید و مقل ازرق

هر روز بموم زرد مرهم کردن صحت پس از آن طلب نمودن از حق

صفت مرهم

صفت مرهم مذکور موم زرد یک مثقال و نیم در روغن کوهان شتر پانزده مثقال حل کرده و بده مثقال آب کند تا که سه مثقال

مقل ازرق

مقل ازرق در او حل کرده باشند آمیخته صلایه کنند تا مرهم شود

ورم المقعد

اشاره

ورم المقعد یعنی آماس سر سفره

علامتش

علامتش درد موی درد و کرانی مقعد است و در صفراوی خلیدن و تیرک زدن

رباعیّه

مقعد چو ورم کند سبب کن تحقیق رک زن چو ز خون بود که اینست طریق

در خوردن مسهل چو ز صفرا باشدتقصیر مکن بقول یاران شفیق

صفت مسهلی

صفت مسهلی که اسهال صفرا کند سناء مکی سه مثقال تمر هندی ده مثقال بنفشه و کل سرخ و تخم کاسنی نیمکوفته از هریک دو مثقال سپستان سی عدد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 86

همه را در یک کاسه آب جوشانند تا بنیمه کمتر آید صاف کنند و بیست مثقال شیرخشت در آب آن حل کرده صاف کرده بیاشامند

علاج امراض کرده و مثانه حصاه الکلی

علاج امراض کرده و مثانه حصاه الکلی یعنی سنک کرده علامتش ظهور ریکهای سرخ یا زرد یا سبز در بول است رباعیه

چون سنک درون کرده کردد مدرک زان درد زند کرده چو ناوک تیرک

باید که بناشتا خورد صاحب آن خاکستر چوب تاک در آب خسک

ریح الکلیه

ریح الکلیه یعنی باد کرده علامتش انتقال درد از موضعی بموضعی و عدم کرانی است رباعیه

در کرده کس چو باد کردد مدرک نافع باشد کماد اسبوس و نمک

هر روز بناشتا خورد ماء اصول بیمار در این مرض چو افتد زیرک

صفت ماء الاصول

صفت ماء الاصول در علاج فالج کذشت

ضعف الکلیه

اشاره

ضعف الکلیه یعنی ضعیفی کرده علامتش آنست که رنک بول مشابه آبی بود که کوشت تازه در آن شسته باشند

رباعیه

چون کرده شود ضعیف بی مکث و درنک از بهر دوا فلوینا آر بچنک

کز سستی اگر قضیب چون موم بوداز قوت کرده سخت کرد و چون سنگ

صفت فلونیا

صفت فلونیا فلفل و بزر البنج

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 87

از هریک بیست درم افیون ده درم زعفران پنج درم سنبل و عاقرقرحا و قرقیون از هریک دو درم جند بیدستر یک درم زربناد و درد یخ عقربی از هریک نیم درم مشک و مروارید ناسفته از هریک نیم مثقال همه را بکوبند و به بیزند و به نود مثقال عسل سرشته هر روز دانکی غلوله کرده فروبرند غذا زرده تخم نیم برشت بصمغ عربی سوده خورند

ورم الکلیه

اشاره

ورم الکلیه یعنی آماس کلیه علامتش درد موی تب تیز و درد و یری رکها و نرمی نبض است و در صفراوی تب تیز و فراشا و بیخوابی و زردی قاروره است و در بلغمی کرانی و قلت درد و در سوداوی رقت بول

رباعیه

چون کرده ورم کند نباشی غمناک کارت چو بود برسم اهل ادراک

کر ماده خون بود و کر خلط دکر

از وی تن خویش بایدت کردن پاک

قرحه الکلیه

اشاره

قرحه الکلیه یعنی ریش کلیه علامتش خروج ریم و طهور قشور لحمی در بول است

رباعیه

ای آنکه ز ریش کرده باشی دل تنک در بول تو قشرها بود لحمی رنک

تا چنک تنت کند بصحت آهنک یک چند مده رشته اکر از چنک

ورم المثانه

اشاره

ورم المثانه یعنی آماس مثانه

علامتش

علامتش در جمیع اقسام

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 88

عسر بول است و درد موی تب دائمی و درد عانه و در صفراوی تب و هذیان و درد زهار بر وجهی که کوئی سوزن می زنند

رباعیّه

رباعیّه

ای از ورم مثانه در عین و بال بر عارضه تو عسر بول آمد دال

کر نیست بغیر خون و صفرا سببش اخراج مواد کن بفصد و اسهال

حصاه المثانه

اشاره

حصاه المثانه یعنی سنک مثانه علامتش ظهور ریکهای سفید یا خاکستری رنک در بول است

رباعیه

از سنک مثانه ات چو بد کردد حال هر دم المت کند بجان استقبال

از بهر علاج این مرض نزد حکیم نبود حجر الیهود را شبه و مثال

طریق اختیار کردن حجر الیهود

طریق اختیار کردن حجر الیهود را انست که تخم خطمی و تخم کرفس و سنبل از هریک مثقالی بجوشانند و صاف کنند و نیم مثقال شلم آلو یا صمغ عربی در آب آن حل کرده و بقند سفید شیرین کرده سه دانک حجر الیهود سوده اضافه نمایند و نیمکرم بیاشامند و غذا نخود آب کنند

قرحه المثانه

اشاره

قرحه المثانه یعنی ریش مثانه علامتش خروج ریم و خون و سوزاک و بدبوئی بولست

رباعیه

از ریش مثانه ات چو کرده حاصل دردی که علاج آن نماید مشکل

چون پاک شود مثانه از مدّه بده در شربت ریواج

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 89

سفوف مدمل

صفت سفوف مدمل

صفت سفوف مدمل مغز تخم خیار مغز تخم بادرنک مغز تخم خربزه از هریک دو مثقال کل ارمنی و کتیره و نشاسته و شلم آلو و تخم خرفه و طباشیر از هریک نیم مثقال ریوند چینی یک مثقال همه را کوفته و پخته هرروزه دو مثقال در ده مثقال شربت ریواج حل کرده میل کنند و شربت ریواج را مثل شربت انار که صفتش در علاج عطش تحریر یافت سازند

ریح المثانه

اشاره

ریح المثانه یعنی باد مثانه علامتش درد و غسر بول و عدم کرانی است

رباعیه

چون درد مثانه شد ز نفحت حاصل یکدم مشو از طریق حکمت غافل

با ماء اصول روغن بیدانجیردرکش که خدا دهد شفای عاجل

صفت ماء الاصول

صفت ماء الاصول در علاج فالج کذشت

صفت روغن بیدانجیر

صفت روغن بیدانجیر مغز بیدانجیر را کوفته در آب بجوشانند تا روغن خود را باز دهد پس بقاشق اندک اندک از روی آب بردارند

جرب المثانه

اشاره

جرب المثانه یعنی کری مثانه علامتش خاریدن مثانه و بدبوئی بول و سوزاک است

رباعیه

ای از جرب مثانه کردیده ملول باید سخن مرا بجان کرد قبول

می خور لبن الاتان دمادم که شودمامول تو از علاج مقرون بحصول

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 90

لبن الاتان شیر خر است

خلع المثانه

اشاره

خلع المثانه یعنی از جای رفتن مثانه علامتش عسر بول است بعد از وقوع سقصه یا ضربه بر پشت

رباعیه

یابد چو مثانه تو از خلع خلل نزدیک مجرب که کند دفع علل خاکستر

حلقوم خروست چو دهندواقع شود از ره مداوا بمحل تقطیر

تقطیر البول

البول یعنی قطره قطره آمدن بول چون از سردی مثانه بود علامتش بیاض بول و متضرر شدن از چیزهای سرد و نفع یافتن از چیزهای کرم است

رباعیه[2]

طب یوسفی (جامع الفوائد) ؛ ص90

ای کشته کرفتار تبقطیر البول ز اندیشه این مرض دلت اندر هول

می خور ز پی علاج اطریفل رادر شام و صباح یاد می دار این قول

مراد باطریفل اطریفل کبیر است و کیفیت ساختنش آنست که پوست هلیله کابلی و هلیله سیاه و پوست هلیله زرد و آمله و فلفل و دارفلفل از هریک سی درم زنجبیل و بوزیدان و بزباز و شیطرح هندی و شقاقل مصری و تودری زرد و کلکون و بهمن سرخ و سفید و لسان العصافیر و تخم خشخاش از هریک ده درم همه را کوفته و پخته بروغن بادام که صفتش در قولنج کذشت چرب کنند و بسه چندان عسل کف کرفته بسرشند شربتی از یک مثقال تا دو مثقال غلوله کرده فروبرند

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 91

و غذا کباب کنند

حبس البول

اشاره

حبس البول یعنی بند شدن بول چون از سردی مزاج بود علامتش عدم تشنکی و دیر جستن نبض و سفیدی بول است

رباعیه

هرکس که ز حبس بول کردید ذلیل بر سوء مزاج سرد یابد چو دلیل

بولش بکشاد آید از راه علاج گر بوره ارمنی نهی در احلیل

و اکر بوره ارمنی میسر نشود نمک نیشابوری را بصورت هسته سنجد تراشیده در احلیل یعنی سوراخ ذکر کذارند یا دو دانک حلتیت را که انکوژه کویند در نیم پیاله شیر خر حل کرده نیمکرم رغبت نمایند و تا بناف در آب نیمکرم نشینند یا آب نیمکرم زمان زمان بر زهار و قضیب و خصیه ریزند و غذا آب مرغ جوان و آب نخود نیمکوفته و شیره مغز کاجیره کنند و هرگاه که بول تقاضا کند برپای خیزند تا دفع شود

خرقه البول

اشاره

خرقه البول یعنی سوزاک خواه سببش کثرت صفراء بود و خواه غیران رباعیه

آن را که رسد ز رنج سوزاک الم بیند المی از سبب آن هردم

باید که خورد بشیره خرفه و قندهر روز ز قرص کاکنج یک دو درم

صفت قرص کاکنج

صفت قرص کاکنج مغز تخم خیار و مغز تخم بادرنک و مغز بادام مقشر و رب سوس و نشاسته و صمغ عربی و کتیره و خون سیاوشان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 92

و کندز دریائی و کاکنج که عروسک در پرده کویند از هریک ده درم تخم کرفس دو درم افیون یک درم همه را کوفته و پخته به آب بادیان بسرشند و قرصها سازند و هر روز دو رم در نیم پیاله شیره خرفه که بده مثقال قند سفید شیرین کرده باشند حل کرده میل فرمایند و غذا ماش مقشر و اکر او کشنیز تر بشیره خشخاش خورند

سلس البول

سلس البول یعنی بی اختیار آمدن بول چون از سردی مثانه بود علامتش عدم تشنکی و خروج بول بی سوزش است رباعیه

چون در سلس البول ز کندر دو درم وز سعد برابرش نه افزون و نه کم

سائی و بقند سوده اش میل کنی آسوده شوی رهی بصحت از غم

البول فی الفراش

البول فی الفراش یعنی بی اختیار آمدن بول در خواب چون از سستی عضله مثانه بواسطه غلبه رطوبت بود علامتش سردی زهار و بی رنکی قاروره است رباعیه

در خواب کنی چو بول آن به که مدام پرهیز کنی ز کثرت میل طعام

وز بهر مداوا خوری از برش عثادانکی دم صبح و دانک دیکر دم شام

صفت برش عثا در علاج زحیر تحریر یافت

ذیابیطس

اشاره

ذیابیطس که عبارت از عطش مفرط

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 93

و آب خوردن دائمی و خروجش اندک زمان بی آنکه متغیر کردد

رباعیه

ای بوده پی علاج مرضی دائم کر آمده بعلم حکمت عالم فرمای

که صاحب ذیابیطس را با قلیه کدو دهند ربّ حصرم صفت

صفت ربّ حصرم

ربّ حصرم غوره ترش و شیرین را فشرده صاف کنند و بجوشانند تا غلیظ شود

بول الدّم

بول الدّم یعنی آمدن خون بطریق بول چون از ضعف جگر باشد علامتش مائل بودن برقت است رباعیه

باشد چو ز ضعف جگرت بول الدم ضعف تو از آن زیاد کردد هردم

کر شربت زرک و آب خرغوله کنی میدان که بزودی این مرض کردد کم

صفت شراب زرک

اشاره

صفت شراب زرک در علاج اسهال مذکور شد

امراضی که خاص مردانست

علاج امراضی که خاص مردانست

ضعف الباه

اشاره

ضعف الباه یعنی نقصان قدرت بر صحبت چون از سردی آلات منی بود

علامتش

علامتش دشواری خروج منی است

رباعیه

باشی چو ز ضعف باه دلخسته مدام کارت نرسد بوقت صحبت بتمام

هرکاه که خاطرت کشد سوی طعام مغز سر عصفور خورد بیض حمام

عصفور کنجشک است و بیض حمام بیضه

کبوتر

کثره الاحتلام

اشاره

کثره الاحتلام یعنی بسیاری انزال در خواب تولد این مرض

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 94

از انجماد منی است

رباعیه

در کثرت احتلام خواهی چو طعام با زیره و زنجبیل خور فرخ حمام

از یابس حار میل می کن همه دم وز بارد رطب محترز باش مدام

فرخ کبوتر بچه است و یابس حار امثال زنجبیل و بارد رطب نظائر خرفه

ابنه

اشاره

ابنه که آن را علت مشایخ کویند علامتش حکه و راحت یافتن از جماع دادنست

رباعیه

ای علت ابنه از خصالت معلوم محمود بود علاج امر مذموم

گر یکدو سه بار حب صبرت بدهندموجود شود صحت و علت معدوم

صفت

صفت حب صبر

حب صبر صبر سقوطری یک درم تربد و حب النیل و انیسون از هریک نیم دانک شحم حنظل و نمک هندی و مقل ارزق و کتیره از هر یک نیم دانک همه را بکوبند و به بیزند و نیم درم غاریقون بموئینه بیز کذراینده اضافه نمایند و به آب کرفس یا بادیان خمیر کنند و حبها ساخته فروبرند و غذا آب نخود نیمکوفته و مرغ جوان و ماش مقشر و اسفناج کنند

عذیطه

اشاره

عذیطه یعنی علتی که چون صاحبش مجامعت کنند غایطش بوقت انزال دفع شود حدوث این علت از سستی عضلات مقعد و کثرت تلذذ است

رباعیه

هرکس

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 95

که ازو غدیطه کرد و مفهوم بر لوح بیان کنم علاجش مرقوم مکسور

کنی چو مازویش بهر شیاف مرفوع شود علت و صحت مضموم

صفت شیاف مذکور

صفت شیاف مذکور مازوی سبز را که سوراخ نداشته باشد بقدر حاجت بکیرند و کوفته و پخته بشربت حب الاس که صفتش در علاج قی کذشت بسرشند و شافها ساخته صبح و شام بکار برند و غذا آش سماق خورند

فتق

اشاره

فتق که بباد فتخ مشهور است

رباعیه

بر صاحب فتق نزد عقل است حرام اقبال بمرخیات حتی الحمام

تا علت مذکوره زیادت نشودباید برفاده بستنش وقت قیام

مرخی چیزی را کویند که عضو را بحرارت و رطوبت نرم کرداند چون آب کرم ورم

الخصیه

اشاره

الخصیه یعنی آماس خصیه علامتش درد موی سرخی آماس است و در صفراوی زردی آن

رباعیّه

در خصیه ز صفرا چو عیان کشت ورم باید که منضج آن مسهل هم

بسیاری خون اکر بود موجب آن فصاد طلب کن که کند خونت کم

قرحه القضیب

اشاره

قرحه القضیب یعنی ریش ذکر

رباعیه

از قرحه کسی که بر ذکر و ید الم کر ز آنکه بود پاک ز اصناف ورم

فرما که کند ز مرتک و سرکه و موم وز روغن کل بحبّ رمان مرهم

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 96

صفت مرهم مذکور

صفت مرهم مذکور موم کافوری یک مثقال و نیم در هفت مثقال روغن کل که صفتش در قرحه الحلق دانسته شد و سه مثقال آب سرکه حل کنند و حب الرمان مقلو یعنی دانه انار بریان کرده و مرتک یعنی مردار سنک از هریک چهار مثقال کوفته و پخته اضافه نمایند و صلایه کنند تا مرهم شود

معظمات ذکر

معظمات ذکر یعنی چیزهائی که ذکر را بزرک کند

رباعیه

چون زفت نهی بر ذکر از بهر عظم کردد عظمش پدید بی رنج و الم

ور زفت میسر نشود بهر طلامی جوی علق را و خراطین را هم

طریق طلا کردن زفت بر ذکر آنست که زفت را بقدر حاجت بکیرند و بکارد کرم کرده بر روی کرباس آب نارسیده تنک سازند و نیمکرم طلاء کنند و بکذارند که سرد شود و بجسفد پس بعنف بردارند و باز نیمکرم طلا کنند همچنین هر روز ده نوبت طلا کنند و بردارند تا عظم پیدا کند و طریق طلا کردن علق که زلو و شلوک نیز کویند و خراطین که کرمی سرخ و دراز است که در میان کل می باشد آنکه به آب پاک بشویند و در سایه خشک کرده بکوبند و به بیزند و بروغن کنجد سرشته صبح و شام طلا کنند

علاج امراضی که خاصّ زنانست

علاج امراضی که خاصّ

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 97

زنانست

کثرت الطمث

اشاره

کثرت الطمث یعنی بسیار آمدن حیض چون از غلبه خون بود علامتش سرخی چشم و پری رکها است و چون از رقت خون باشد سرعت خروج دم و مائل بودن وی بر ردی

رباعیه

در کثرت طمث چون بود حمرت عین چیزی نبود چو فصد و شد ثدیین

یا رقت دم مغلظّش کرندی بسیار شود سیل دم و کردد شین

شدّ بستن است و ثدی پستان و مغلظه چیزی که ماده را غلیظ کرداند چون هریسه و کوشت کاو احتباس الطمث یعنی بسته شدن خون حیض چون از افراط سمن بود علامتش وجود سبب است و چون از سده باشد که سببش بلغم بود علامتش سستی اعضاء و دیر جستن نبض و بی رنکی قاروره است رباعیه

چون حیض شود بسته ز افراط سمن باید که کنی بجوع تهزیل بدن

از سده اکر بود پی تفتیحش میده رهفتحات در سرّ و علن

سمن فربهی است و تهزیل لاغر کردانیدن و مفتّح چیزی را کویند که دفع کند ماده را که سبب سدّه شده چون کرفس و کاسنی

رتق

رتق یعنی پرده که بر دهن فرج حادث کردد و مانع جماع شود رباعیه

هرکه زرتق ناتوان کردد زن مردش نتواند که شود ضربت زن

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 98

میدان که علاج آن بنزدیک حکیم ممکن نبود بهیچ غیر از آهن

نتوّ

نتو الرّحم

اشاره

الرّحم یعنی پیش آمدن زهدان علامتش درد عظیم در عانه و مقعد و تهیکاه و پشت و لرزیدن اعضا است

رباعیه

هرزن که نتو رحمش کشت عیان باشدچو رطوبت رحم باعث آن

از بهر ازاله اش بروزی دو سه بارمی کن قبلش ز غالیه غالیه دان

صفت غالیه

صفت غالیه در خفقان سرد مذکور شد رجاء که صاحبش مشابه زن البتن بود از بزرکی شکم و بستکی حیض و غیر آن چون از باد غلیظ بود علامتش انتفاع بفشردن و مالیدنست

رباعیه

از باد غلیظ اکر رجا کشت عیان بشنو سخنم که سود بینی نه زیان

کر دست دهد که درکشی ماء اصول بینی ز دواره مرض را پایان

صفت ماء الاصول

صفت ماء الاصول در علاج ریح مثانه دانسته شد

اختناق الرّحم

اشاره

اختناق الرّحم که چون صرع بهر چند وقت عارض شود و از روی بیخودی دست دهد چون از حبس منی باشد علامتش راحت یافتن از سیلان رطوبت رحم در وقت ظهور علت است و فرق میان این علت و صرع آنست که در این علت عقل بکلی زائل نشود

رباعیه

زن را چو شد از حبس

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 99

منی در زهدان رنجی که ز خود رود بهر چند از آن

او را ز پی جماع در بیکه و کاه مردی باید قوی و پرزور و جوان

نفخه الرّحم

اشاره

نفخه الرّحم یعنی باد زهدان علامتش درد زیر ناف و متضرر شدن از چیزهای بادانکیز چون باقلا و لوبیا و نفع یافتن از چیزهای بادشکن چون بادیان و انیسونست

رباعیه

از باد رحم چو مضطرب کردد زن ز انسان که ز کرد باد نسرین و سمن

باید که بشکل غنچه ترتیب کندپرزی که بود چو بادیان باد شکن

صفت پرزی

صفت پرزی که باد رحم را بشکند بادیان و انیسون و تخم کرفس و سداب و سعتر بالسویه کوفته و پخته بعسل سرشند و پرزها ساخته یکیک را بردارند

حکه الرّحم

اشاره

حکه الرّحم یعنی خاریدن رحم چون از صفراء بود علامتش کرمی رحم با سایر علامات غلبه صفرا است

رباعیه

هر که که ز بسیاری صفرا در تن خارد رحم زن بنکر قوت زن

وانکاه بقدر قوتش مسهل ده تا باز رهد دلش بصحت ز حزن

بواسیر الرّحم

اشاره

بواسیر الرّحم که دانه چند بود بر کناره زهدان

رباعیه

کردد چو بواسیر رحم عارض زن دردم پی فصد او طلب نشتر زن

وانکه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 100

ز پی دهن دهان رحمش می کش ز لبوب خوخ و مشمش روغن

دهن بفتح دال بی نقطه مالیدن روغن است و لبوب جمع لب و لب مغز و خوخ شفتالو و زرد الو

تشقق الرّحم

اشاره

تشقق الرّحم یعنی شق شدن زهدان علامتش درد دائمی و بخون آلوده شدن ذکر وقت مجامعت است

رباعیه

زن را برحم شقاق کردد چو عیان پند المی که در نکنجد به بیان

سودش دارد ملین از راه دوالیکن نرسد ز قابضش غیر زیان

صفت ملیّنی

صفت ملیّنی که شقاق رحم را سودمند بود بنفشه و تخم خطمی و تخم خبازی از هریک سه درم سپستان سی عدد همه را در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و بده مثقال ترنجبین سفید شیرین کرده نیمکرم بیاشامند و غذا اکر او اسفناج با پیه ماکیان یا بط کنند

قرحه الرّحم

اشاره

قرحه الرّحم یعنی ریش زهدان علامتش درد و خروج ریم و زردابست

رباعیه

از ریش رحم زنی که آید بفغان زان پیش که از تنش رود تاب و توان

چون پاک شد از مده پیش فرزجه سازاز کندر و کلنار و قشور الرمان

صفت فرزجه

صفت فرزجه مذکوره کندر دریائی دو مثقال کلنار

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 101

و قشور الرمان یعنی نار پوست از هریک نیم مثقال همه را بکوبند و به بیزند و به آب بسرشند و فرزجه سازند و در میان پشم پیچیده در فرج نهند

ورم الرّحم

اشاره

ورم الرّحم یعنی آماس زهدان علامتش در جمیع اقسام عسر بولست و درد موی تب و سرخی قاروره و در صفراوی تب تیز و شدت درد و در بلغمی نرمی آماس و در سودا وی محکمی آن رباعیه

آماس رحم اکر ز خون کشت عیان فصد صافن همان زمان نافع دان

وان لحظه که خلط دکر آید سببش نافع باشد اکر دهی دافع آن

صافن رک کلّه است از جانب اندرون

اشارت

اشارت هر دوائی که چون زن بعد از ظهر بردارد او را فرزند شود رباعیه

کر انفحه بعد طهر بردارد زن و انکاه رسد بمرد بروجه حسن

چون در تن زن ز مرد ره یابد آب

نبود عجبی که زن شود آبستن

انفحه بکسر همزه و فتح فاء پنیر مایه است و طریق برداشتن آن آنست که در سایه خشک کرده بکوبند و به بیزند و بعسل سرشته فرزجه کنند و بعد از آنکه از حیض پاک شده باشد بردارند داروئی که چون بخورد زن دهند او را هرکز فرزند نشود

رباعیه

در منع قبول حمل یک نکته ز من بشنو

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 102

که نکوتر از درّ عدن هر زن که برَوث فیل شهدش بدهند

هرکز نشود ز هیچ کس آبستن

روث بفتح راء سرکین است

ذکر ادویه

اشاره

ذکر ادویه که فرج را تنک و خوش بو گرداند

رباعیه

کر سوده زرّ ورد بردارد زن چون غنچه شود قبل کهش تنک دهن

در سنبل سوده را در آن دخل دهدخوشبوی شود چو نافه مشک ختن

طریق استعمال ادویه

طریق استعمال ادویه مذکوره آنست که بزر الورد یعنی تخم کل سه درم سنبل دو درم کوفته و پخته و صلایه کرده انکشت میانین را بکلاب یا آب تر کنند و بدان آلوده ساخته در فرج نهند و انکشت را تاب داده بیرون آرند

علامت آنکه فرزند در رحم، مادر پسر است یا دختر

اشاره

علامت آنکه فرزند در رحم، مادر پسر است یا دختر

رباعیه

بشنو سخن از ابو علی صاحب فن در ماده که زن بود آبستن

فرزند کرش نرینه باشد اول

ظاهر کردد عظم ثدی ایمن عظم بزرکی و ثدی ایمن پستان راست است

اشارت بتدبیر زن حامله

اشاره

اشارت بتدبیر زن حامله

رباعیه

کر کوش کنی سخن بوجه احسن کویم بتو تدبیر زن آبستن

باید که بوقت حمل پرهیز کنداز رک زدن و داروی مسهل خوردن

بیان تدبیر زنی که دشوار زاید

اشاره

بیان تدبیر زنی

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 103

که دشوار زاید

رباعیه

کیرد چو بدست چپ زن ابستن سنکی که بخاصیت رباید آهن

نزدیک بوضع حمل اکر باشد زودفرزند بیاید و رهد زن ز حزن

علاج امراض در پشت و سردن و دست و پای

اشاره

علاج امراضی که در پشت و سردن و دست و پای حادث کردد حدبه که صاحبش را غک خوانند چون از رطوبت مزلقه سست کننده بود علامتش کرانی اعضاء و سردی موضع علت است

رباعیه

ای از حدبه قد تو خم همچو کمان بر پشت تو قبصه از ورم کشته عیان

می کن قصب الرزیره هر روز طلاتاثیر مداوای تو آید بنشان

قصب الرزیره فی است باریک شبیه بچوب کنجد و کیفت طلاء کردنش آنست که بکوبند و به بیزند و بعسل سرشته نیمکرم طلاء کنند

وجع الظّهر

اشاره

وجع الظّهر یعنی درد پشت چون از بلغم باشد علامتش سردی ملمس و انتفاع بحرکت است و چون از بار کران برداشتن بود علامتش تقدم سبب

رباعیه

از بلغم اکر شد وجع الظهر عیان باید که دهی علیل را مسهل آن

باشد چو ز برداشتن بار کران مالیدن روغن کلش نافع دان

صفت روغن کل

صفت روغن کل در قرحه القضیب

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 104

دانسته شد

وجع المفاصل

اشاره

وجع المفاصل یعنی درد بندها علامتش درد موی و صفراوی سرخی و زردی موضع درد است و در بلغمی و سوداوی سفیدی و تیرکی آن

رباعیه

چون درد مفاصل تو باشد از خون خون کن بطریق فصد از تن بیرون

در خلطه دکر باعث این عارضه شدمی جوی ز بهر ثقیه غاریقون

طریق

اختیار کردن غاریقون

اختیار کردن غاریقون در وجع المفاصل مادی خواه مفرد و خواه مرکب آنست که سنامکی خاصه پنج مثقال کل نیلوفر دریائی و کل سرخ و پرسیاوشان و بادیان و تخم کاسنی نیمکوفته از هریک دو مثقال سورنجان نیمکوفته یک مثقال و نیم سپستان سی عدد آلوی بخارا پنج عدد همه را در یک کاسه آب جوشانند تا بنیمه کمتر آید صاف کنند و شانزده مثقال شیرخشت در آب آن حل کرده و صاف کرده یک مثقال غاریقون سفید بموئینه بیز گذرانیده اضافه نمایند و نیم کرم بیاشامند و غذا آب نخود نیمکوفته و مرغ جوان و ماش مقشر و کشنیز تر کنند

وجع الورک

اشاره

وجع الورک یعنی درد سرون چون از خون بود علامتش کرمی موضع درد و سرخی چشم و روی با سائر علامات

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 105

غلبه خونست

رباعیه

از درد سرون کسی که کردید زبون کر در بدنش خون بود از حد افزون

از راه مداوای تو صحت یابدکردی چو به فصد صافنش راه نمون

معنی صافن در آماس رحم دانسته شد

هم

در علاج وجع الورک

اشاره

در علاج وجع الورک چون از بلغم باشد علامتش سردی ملمس و کرانی سرون و زیاده شدن درد در شب و کم شدن در روز با سایر علامات غلبه بلغم است

رباعیه

ای کشته عیان ز بلغمت درد سرون حالت شده از درد سرون دیگرکون نافع بود از بهر تو اطریفل خورد

هر که گه دهی تقویت از غاریقون

صفت

صفت اطریفل خورد

اطریفل خورد در خیالات کذشت کیفیت تقویتش بغاریقون ان است که دو مثقال از آن بیک مثقال غاریقون بموئینه بیز کذرانیده آمیزند و غلولها کرده فروبرند و غذا نخود آب خورند

عرق النّسا

اشاره

عرق النّسا یعنی درد رکی که آن را رک کجوک خوانند و قوین نیز کویند

رباعیه

از عرق نسا کسی که کردد محزون تا دم بدمش الم نکردد افزون

خلطی که سبب شده است این عارضه راباید که کنی از بدن او بیرون

نقرس

اشاره

نقرس که دردی بود در بندهای

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 106

انکشت پای حدوث این علت بیشتر از ماده حاده رقیقه است

رباعیه

سازم بعلاج نقرست راه نمون باشد که ازین ورطه بری راه برون

فی می کن درک می زن و مسهل می خورکر ماده صفرا بود و بلغم و خون

داء الفیل

داء الفیل یعنی بیماری که ساق پای چون پای فیل بزرک کردد

علامتش

علامتش در سوداوی جراحت است و در بلغمی عدم آن رباعیه

ای کشته ز داء فیل جانت محزون هر دم غلظ پای تو کردد افزون

خون از تن خود بفصد بیرون می کن وز خلط غلیظ پاک می ساز درون

دوالی

اشاره

دوالی یعنی علتی که رکهای ساق پای قوی کردد و بروی کره کره ظاهر شود چون از خون سوداوی باشد علامتش سرخی رنک مایل بسیاهی است و چون از خون بلغمی بود سفیدی رنک مائل بسرخی

رباعیه

کردد چو دل تو از دوالی محزون زان پس که رهی بفصد از کثرت خون

کاهی بقی و که بطریق اسهال می کن ز بدن بلغم و صفرا بیرون

علاج

علاج تبها حمی یوم و سونوخس

تبها حمی یوم و سونوخس یعنی تب یکروزه و تبی که از غلیان خون باشد

علامت حمی یوم

علامت حمی یوم که از غم حادث کردد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 107

وقوعش بعد از غم مفرط است و علامت سونوخس تب دامی و سرخی چشم و روی و عدم بدبوئی بول رباعیه

از غم تب یومیت چو کردید قرین شادی طلب و مباش زنهار غمین

وانکه که پدید کرددت سونوخس رک زن که علاجی نبود بهتر ازین

حمی مطبقه

اشاره

حمی مطبقه یعنی تبی که از عقوبت خون باشد علامتش تب دائمی و سرخی رنک روی و کرانی اعضاء و بدبوئی بولست

رباعیه

ای از تب مطبقه دلت کشته غمین آثار دم از رخ و جبین تو مبین

باید زدنت رک و ملین خوردن تا روز سیم که رسم و عادت شده این

صفت ملینی

صفت ملینی که در تب مطبقه موافق بود تمر هندی و آلوی بخارا و کشته ترش از هریک پانزده مثقال عناب و سپستان از هریک سی عدد شب در آب گذاشته صباح آب آن را بیاشامند و غذا ماش مقشر و اکر او کشنیز ترقیق آب تمر هندی کنند

غب

اشاره

غب یعنی تب صفراوی خواه لازم باشد یعنی دائمی و خواه دائر یعنی یک روز باشد و یک روز نباشد

علامتش

علامتش تشنکی مفرط و درد سر و بیخوابی و زردی قاروره است

رباعیه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 108

از غب دل خسته ات چو کردید غمین مینوش سکنجبین و نفعش می بین

در اول اکر طبیعتت قبض بوداز حقنه مناسبت نماید تلیین

صفت سکنجبین

صفت سکنجبین در ورم الطحال معلوم شد صفت حقنه که در ابتداء غب مناسب است بنفشه و خطمی و خبازی و ساق نیلوفر و عنب الثعلب از هریک دو مثقال عناب سپستان از هریک بیست عدد مغز کاجیره نیمکوفته ده درم همه را در یک کاسه آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و قره قروت پنج مثقال ترنجبین بیست مثقال در آب آن حل کرده و صاف کرده دو درم روغن کاو اضافه کنند و نیمکرم حقنه کنند و غذا ماش مقشر و اکر او کدو و کشنیز تر به آب تمر هندی خورند و روز هشتم یا دهم یا دوازدهم یا شانزدهم تب مسهل خورند

صفت مسهلی

صفت مسهلی که در غب نزدیک بسیاری از مجربان نافعترین مسهلاتست تمر هندی سی مثقال بنفشه دو مثقال عناب بیست عدد شب در آب کذاشته سحر صاف کنند و بیست مثقال شیرخشت و ده مثقال مغز فلوس در آب آن حل کرده و صاف کرده و یک مثقال روغن بادام که صفتش در تقطیر البول دانسته شد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 109

ضم ساخته میل کنند و اکر غب غیر خالص باشد

علامتش

علامتش آنست که نوبتش از دوازده ساعت تجاوز نماید پس در آن حالت پنج مثقال سنامکی خاصه را جوشانیده و صاف کرده اضافه نمایند و غذا آب نخود نیمکوفته و مرغ جوان و ماش مقشر و دارچینی و کشنیز تر بی قتق خورند

در تب لرز مطلقا

و در تب لرز مطلقا بعد از ثقیه هر روز دو مثقال جزء اعظم یا پوست خشخاش با دارفلفل کوفته و پخته بچهار مثقال عسل گداخته سرشته بدو ساعت بیش از نوبه تب میل نمایند یا عرق یوسفی خورند و عرق یوسفی را از شربت یوسفی کشند که صفتش در جوع البقر دانسته شد و غذا ماش مقشر و نخود نیمکوفته با کرای باریک یا برنج و دارچینی و دارفلفل خورند

حمی بلغمی

اشاره

حمی بلغمی یعنی تبی که از بلغم باشد خواه لازمه و لثقه یعنی دائمی و خواه نائبه و مواظبه یعنی هرروزه

علامتش

علامتش نرمی نبض و بی رنکی قاروره و کرانی اعضا و قلت تشنکی و کثرت خوابست

رباعیه

ای از تب بلغمی دلت کشته غمین کردیده غمت بجان غمدیده قرین

نافع بودت سکنجبین بسیارکر میل کنی بشربت؟؟؟ افسنتین

صفت شربت افسنتین

صفت شربت

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 110

افسنتین افسنتین چهار درم تخم کرفس سه درم سلیخه نیم کوفته دو درم همه را در یک پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف کنند و بهفتاد مثقال قند سفید صاف کرده آمیزند و بجوشانند تا بقوام آید و ازین شربت هر صباح پنج مثقال و از شربت سکنجبین که صفتش در غب گذشت پنج مثقال در هفت قاشق آب حل کرده میل نمایند و غذا آب نخود نیمکوفته و ماش مقشر و زنجبیل فلفل و اسفناج کنند و اگر خوف ضعف باشد مرغ جوان اضافه نمایند و بعد از نضج ماده مسهل مناسب دهند

صفت مسهلی

صفت مسهلی که حمی بلغمی را نافع بود سنامکی خاصه پنج مثقال بسفایج نیمکوفته و تخم کاسنی نیمکوفته و پرسیاوشان و بادیان و تخم کرفس از هریک دو مثقال بزرک سه مثقال سپستان سی عدد همه را در یک کاسه آب جوشانند تا بنیمه کمتر اید صاف کنند و ترنجبین و شکر سرخ و مغز فلوس از هریک ده مثقال در آب آن حل کرده و صاف کرده نیم مثقال غاریقون بموئینه بیز کذرانیده و یک مثقال روغن بادام که صفتش در غبّ مذکور شد ضم کرده نیمکرم بیاشامند

حمی سوداوی

اشاره

حمی

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 111

سوداوی یعنی تبی که از سوداء باشد خواه ربع لازم یعنی دائمی و خواه دائر که دو روز تب نکیرد و روز سیّم کیرد و خواه غیر آن از تب خمس که سه روز نکیرد و روز چهارم کیرد و از تب سدس که چهار روز نکیرد روز پنجم کیرد و از تب سبع که پنج روز نکیرد روز ششم کیرد و هلم جرا

علامتش

علامتش محکمی نبض و تیرکی بول و کرانی اعضاء و فکر فاسد است

رباعیه

سوداوی اکر بود تب از کاوزبان و از قند و کل بنفشه شربت جوشان

هر روز یکی از آن اندر آب حل می کن و مینوش تخم ریحان

صفت شربت مذکور

صفت شربت مذکور کاوزبان کوهی و بنفشه کبود از هریک پنج مثقال در یک پیاله و نیم آب جوشانند تا بنیمه آید صاف و بشصت مثقال قند صافی بقوام آورند و هر صباح یک قاشق در هفت قاشق آب حل کرده دو مثقال تخم ریحان و قدری کلاب ضم ساخته میل فرمایند بباید دانست که ماده حمی سوداوی اکر سودای دموی بود فصد باید کرد و اکر صفراوی یا غیر آن بود مسهلی که مناسب آن باشد باید داد

صفت مسهلی

صفت مسهلی که حمّای سودا ویرا مفید بود خواه آن سوداء محترق از صفراء بود

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 112

خواه غیر آن سنامکی خاصه پنج مثقال بسفایج نیمکوفته و کاوزبان و پرسیاوشان و بادیان و شاهترج و تخم کاسنی نیمکوفته از هریک دو مثقال عناب بیست عدد آلوی بخارا ده عدد همه را در یک کاسه آب جوشانند تا بنیمه کمتر آید صاف کنند و چهارده مثقال شیرخشت و ده مثقال مغز فلوس در آب آن حل کرده و صاف کرده و نیم مثقال غاریقون بموئینه بیز گذرانیده و یک مثقال روغن بادام که صفتش در حمای بلغمی تحریر یافت اضافه نموده نیمکرم رغبت نمایند و غذا آب نخود نیمکوفته و مرغ جوان و ماش مقشر و دارچینی و اسفناج کنند

حمی دقی

اشاره

حمّی دقی علامتش تب نرم دائمی و محکمی و باریکی نبض و بی رنکی قاروره و برافروختن رخساره بعد از غذا است

رباعیه

آن را که زول رود بدق تاب و توان میده ز پی علاج آن تا بتوان

قرص کافور و شیره خرفه و قند آب جو و ماش و عدس و مرغ جوان

صفت

صفت قرص کافور

قرص کافور مغز تخم کدو و مغز تخم خیار مغز تخم خربزه مغز تخم بهی از هریک پنج درم کل سرخ و رب سوسن و طباشیر از هریک سه درم صمغ عربی و صندل سفید و نشاسته از هریک دو درم بادیان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 113

و کافور از هریک درمی همه را بکوبند و به بیزند و بلعاب اسپغول سرشته قرصها کنند و هر صباح یک مثقال در نیم پیاله شیره خرفه که بقند سفید شیرین کرده باشند حل کرده بیاشامند

علاج امراض ظاهر اعضاء

علاج امراضی که بظاهر اعضاء پدید اید از جوششها و آماسها و غیر ان اورام یعنی آماسها

رباعیه

عضوت چو ورم کند چه پشت و پهلوچه دست و چه پا و چه بناکوش و چه رو

کر ماده خون بود رک خود بکشاور خلط دکر بود پیش مسهل جو

قلغمونی

اشاره

قلغمونی که آماسی بود در غایت سرخی

علامتش

علامتش تب تیز و درد و تیرک زدن است

رباعیه

آن را که نمود فلغمونیش روباید که بحقنه آوری طبع فرو

از اشربه اش دهی شراب نارنج وز اغذیه اش آب جو و ماش و کدو

صفت شراب نارنج

صفت شراب نارنج در صداع صفراوی دانسته شد

حمره

اشاره

حمره بحاء یعنی سرخ باد علامتش سرخی بود که چون انکشت بر وی نهند مائل شود بزردی و چون بردارند باز سرخ کردد

رباعیه

حمره چو شود عارض کس مسهل جوتا پاک شود ز خلط صفرا تن او

در شام و صباحش پی تعدیل مزاج شربت

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 114

شربت ز سکنجبین کن و آب کدو

صفت شربت سکنجبین

صفت شربت سکنجبین در حمی بلغمی مذکور شد

کیفیت کرفتن آب کدو

کیفیت کرفتن آب کدو آنست که کدو را در خمیر کرفته در زیر آتش کنند تا بیزد بیرون آرند و آبی که داشته باشد بکیرند

ورم ریحی

اشاره

ورم ریحی یعنی آماسی که از باد بود علامتش انتفاع بآروغ و خروج ریح است

رباعیه

ریحی چو بود ورم ز نفاخ مده کز وی نشود بتازکی باد کره

میده ز لطف و ز بهر تحلیل خاکستر کرم کرده بر وی می نه

نفاخ

نفاخ چیزی را کویند که از وی نفخ تولد کند چون لوبیا و ملطف چیزی را کویند که ماده را رقیق کرداند چون زوفا

ورم رخو

اشاره

ورم رخو یعنی آماس نرم تولد این علت از بلغم رقیق بود رباعیه

چون با ورم رخو شوی همخانه به زان نبود که قی کنی مستانه

وانکاه طلا کنی ز خل و نطرون ممزوج به آب مورد یا دو لانه

صفت طلاء مذکور

صفت طلاء مذکور نطرون یعنی بوره ارمنی پنج مثقال بکوبند و به بیزند و بدو چندان آب سرکه و آب مورد یا آب دو لانه و قدری عسل سرشته نیمکرم طلاء کنند

خنازیر

اشاره

خنازیر آماسی بود خورد و محکم برنک

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 115

اعضاء و بکوشت چسبیده حدوث این مرض از امتلاء و قصور هضم است

رباعیه

هرکس که کرفتار خنازیر شده درمانده این مرض بتقدیر شده

چون کرد ضماد خطمی و فلفل و زفت کارش بره علاج و تدبیر شده

صفت ضماد

صفت ضماد مذکور فلفل دو مثقال کل خطمی یک مثقال بکوبند و به بیزند و زفت ده درم بکدازند و همه را بهم سرشته ضماد کنند

سلعه

اشاره

سلعه که آماسی باشد بشکل خنازیر اما بکوشت چسبیده نه باشد و کاه باشد که مقدار خربزه شود تولد این علت از بلغم غلیظ است

رباعیه

رباعیه

هر خسته ولی که سلعه پیدا کرده در دائره خسته دلان جا کرده

چون ادویه معفنه کرده طلاآورده بکف آنچه تمنا کرده

ذکر ادویه

ذکر ادویه معفنه و صفت طلا کردن آن آهک آب نرسیده و توفال مس از هریک دو مثقال زرنیخ و بوره ارمنی از هریک مثقالی بکوبند و به بیزند و بده مثقال روغن کل که صفتش در وجع الظهر معلوم شده سرشته نیمکرم طلا کنند

غدّه

اشاره

غدّه که آماسی بود شبیه بسلعه اما از مقدار فندقی زیاده نشود

رباعیه

غده که بود بسلعه در شکل شبیه چون عارض کس شود چه جاهل چه فقیه

باید که بمالی و به بندی اسرب

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 116

بر موضع آن بقول اهل تنبیه

سرطان

اشاره

سرطان که آماسی بود کرد شکل مایل بسبزی و تیرکی و حوالی آن را رکهای ممتلی بود برخواسته

رباعیه

رنج سرطان کسی که پیدا کرده اندوه و غمش بجان و دل جا کرده

دفعش نتوان ولی مساوی نبوددر تنقیه سعی کرده و ناکرده

فایده تنقیه منع وی از تراید است

جذام

اشاره

جذام که آن را سرطان جمیع اعضاء گویند

علامتش

علامتش سرخی رنک مائل بسیاهی و تیرکی و تنکی نفس و کرفتکی آواز و بسیاری عطسه و بسته شدن منفذ بینی و ظهور غدها در اعضا است رباعیه

آن را که بود رنج جذام از که و مه باشد غرضش کاز این مرض کردد به

باشد چو علامت فزونی ز دمش بکشای رک و طبیخ افتیمون ده

صفت طبیخ افتیمون

صفت طبیخ افتیمون سنامکی خاصه هفت درم پوست هلیله کابلی پنج درم بسفایج نیمکوفته و بنفشه و بادیان و پرسیاوشان و تخم کاسنی نیمکوفته از هریک دو مثقال عناب و سپستان از هریک بیست عدد آلوی بخارا پنج عدد همه را در یک کاسه آب جوشانند تا بنیمه کمتر آید صاف کنند و پنج درم افتیمون در خربطه کرده در آب آن بمالند تا مزه خود را باز دهد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 117

پس بیست مثقال ترنجبین سفید و ده مثقال مغز فلوس در آب آن حل کرده و صاف کرده یک مثقال روغن بادام که صفتش در حمی سوداوی مرقوم شد اضافه نمایند و نیمکرم رغبت فرمایند و غذا آب نخود نیمکوفته و کوشت ماکیان فربه و دارچینی و زعفران و اسفناج کنند

جمره

اشاره

جمره بجیم یعنی آتشک

علامت

علامت وی آن بود که پوست را بخورد و بسوزاند و اندکی بکوشت فرورود و چون خشک شود داغهای سیاه بماند

رباعیه

از جمره تن تو چون شود فرسوده بشنو که ابو علی چنین فرموده

باید ز پی طلا ز بعد مسهل ممزوج کنی بسرکه عفص سوده

نمله

اشاره

نمله یعنی جوششهای ریزه که با خارش و سوزش بود حدوث این مرض از صفرای حریف لطیف است

رباعیه

ای تن ز حدوث نمله ات فرسوده تشویش تو دمبدم از آن افزوده

صفرا چو برون کنی بمسهل ز بدن سودت کند و از آن شوی آسوده

نفاطه

اشاره

نفاطه که جوششی بود پرآب شبیه بآبله که از سوختن آتش حادث کردد و تولد این مرض از تصعد مائیه و محتبس شدن وی در تحت جلد است

رباعیه

کردد ز نفاطه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 118

چون تنت فرسوده رک زن که همان زمان شوی آسوده

میاز شکاف یکیکش راودر آن مپاش روانی انرزوت سوده

شری

اشاره

شری که آن را دلم کویند چون از غلبه خون بود علامتش سرخی رنکست

رباعیه

رباعیه

ای کشته دل تو از دُلمُ آزرده آزردکیت از دم طغیان کرده

یا هم بصحتت چو بینیم ترابکشاده رک خود و ملین خورده

صفت ملینی

صفت ملینی که شری و جمیع مرضهای دموی را نافع بود عناب و سپستان از هریک پنجاه عدد تمر هندی و آلوی بخارا از هریک ده مثقال عنب الثعلب و تخم کاسنی نیمکوفته و کل نیلوفر دریائی از هریک سه درم همه را در یک پیاله و نیم آب جوشانند تا نیم پیاله آید صاف کنند و چهارده مثقال ترنجبین سفید در آب آن حل کرده و صاف کرده نیمکرم بیاشامند و غذا عدس مقشر و اکر او کشنیز ترقتق آب تمر هندی کنند و بعد از فصد و تلیین طبیعت هر شب آب لیمو یا غوره یا سرکه بیست مثقال به پنج مثقال روغن کل که صفتش در وجع الظهر معلوم شد یا روغن کنجد و قدری کلاب آمیخته نیمکرم بمالند و صباح بحمام روند

حصف

اشاره

حصف یعنی جوششهای سرخ ریزه که عضو را

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 119

یکزد چنانکه کوئی که سوزن می زنند حدوث این علت از بخارهای غلیظ تیز است

رباعیه

آن را که حصف بود چه درویش و چه شاه باید که بحمام رود بیکه و کاه

در خارج حمام رسد فایده اش از غسل به آب سرد ان شاء الله

بنات اللّیل

اشاره

بنات اللّیل یعنی جوششهای خورد که با خارش بود و شبهای سرد بواسطه بسته شدن مسام عارض شود

رباعیه

چون عارضه نبات لیلت ناکاه آید بظهور داروی مسهل خواه

وانکه بکلاب و سرکه و روغن کل می مال دقیق باقلا بیکه و کاه

صفت ترتیب

اشاره

صفت ترتیب ادویه مذکوره آرد باقلا پانزده مثقال کلاب پنج مثقال روغن کل که صفتش در سلعه مذکور شد ده مثقال سرکه قدری همه را بهم آمیخته نیمکرم بمالند سعفه یعنی جوششی که اکثر در سر پدید آید و از وی ریمی ظاهر شود بشکل عسل و کاه باشد که رقیق تر بود و کاه باشد که خشک باشد و قسمی را که از وی ریم رقیق ظاهر شود شیر ینج کویند

رباعیه

از علت سعفه ات چو شد حال تباه کر میل بصحت بودت مسهل خواه

مسهل چو شود خورده زراک اشنان با سرکه ضماد ساز در بیکه و کاه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 120

صفت ضماد

صفت ضماد مذکور زاک سیاه دو مثقال اشنان پنج مثقال بکوبند و به بیزند بسرکه سرشته ضماء کنند

بلخیه

بلخیه که از جنس سعفه است و آن را پشه خوردکی کویند رباعیه

بلخیه ترا چو عارض آید ناکاه رنج و المت بجان و دل یابد راه

باید که پس از تنقیه از صبر و اشق با سرکه کنی ضماد در بیکه و کاه

اشق ده مثقال در شصت مثقال سرکه حل کرده پنج مثقال صبر سقوطری سوده اضافه نمایند و ضماد کنند

نفطه فرنکیه

اشاره

نفطه فرنکیه یعنی آبله فرنک علامتش جوشش اعضاء و درد بندها است

رباعیّه

در ابله فرنک ای صاحب جاه برز غم عدو قوت خود دار نکاه

قی می کن و افراط مکن در صحبت می خور همه چیز جز طعام بیکاه

در علاج ابله فرنگ

هم در علاج ابله فرنگ

رباعیه

رباعیه

ای ز ابله فرنک حال تو تباه دستت شده از دامن صحت کوتاه

در هر دو سه ماه فصد کن کاین علت از فصد شود دفع بوجه دلخواه و بعد از فصد و نضج مواد مسهلی دهند که مخرج اخلاط ثلثه باشد

صفت مسهل

صفت مسهل مذکور غاریقون بموئینه بیز کذرانیده

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 121

یک مثقال ایارج فیقرا دو دانک بهم آمیخته بشربت بنفشه سرشته حبها سازند و بشربت مذکور غلطانیده سحر فروبرند و چون بعمل درآید و طبیعت سه چهار مرتبه اجابت کند سنامکی پنج مثقال بسفایج نیمکوفته عنب الثعلب از هریک سه مثقال کل سرخ و پر سیاوشان و شاهترج از هریک دو مثقال کل نیلوفر دریائی یک مثقال سپستان سی عدد اجزاء را در یک کاسه آب به جوشانند تا نیمه کمتر بماند صاف کنند و پنج مثقال شیرخشت در آب آن حل کرده و باز صاف نموده نیمکرم بیاشامند و چون عمل دارو آخر شود شربتی از کلاب و قند و تخم ریحان رغبت نمایند و غذا نخود آب خورند

در علاج ابله فرنک

اشاره

هم در علاج ابله فرنک

رباعیه

در دفع فرنکیه چه درویش و چه شاه باید بحدیث بنده نیکوخواه

یا از حب سیماب خورد یاز سفوف یا دود کند جیوه سخن شد کوتاه

صفت حبّ جیوه

صفت حبّ جیوه فلفل چهار مثقال هلیله زنکی سه مثقال کوفته و پخته سیماب هفت مثقال قند سیاه پانزده مثقال اردمیده و روغن کاو از هریک شش مثقال همه را بهم آمیزند و کف مال کنند تا سیماب

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 122

کشته شود پس چهارده بخش سازند هر روز دو بخش را غلولها کرده یک بخش صباح و یک بخش را آخر روز فروبرند و خود را باعتدال بپوشد و تا وقتی که صحت پیدا شود غذا شیر برنج بی نمک بقند سفید سوده یا نبات سوده و نان مایه دار بی نمک و پاچه بره و بزغاله بی نمک خورند

صفت سفوف سیماب

صفت سفوف سیماب هلیله زنکی و پوست هلیله زرد و پوست هلیله کابلی و پوست هلیله و فلفل از هریک دو مثقال کوفته و پخته سیماب هفت مثقال شکر شانزده مثقال همه را بهم امیخته و کف مال کنند تا سیماب کشته شود پس چهارده قسم سازد و هر روز دو قسم را یک قسم صباح و یک قسم آخر روز کفه زنند و قدری کلاب از عقب آن بیاشامند و خود را باعتدال بپوشند و تا وقتی که صحت پدید شود غذای مذکور خورند

صفت دود کردن جیوه

صفت دود کردن جیوه جیوه یعنی سیماب شش مثقال سه بخش کنند و هر روز یک بخش را در ظرف آهنین کرده در زیر دامن دود کنند و خود را باعتدال بپوشند و پیش از دود کردن پارچه کرباس برگرد گریبان و کردن خود پیچیده تا دود از گریبان بدماغ نرود و قوت

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 123

بینائی را ضرر نرساند و تا وقتی که صحت شود غذای مذکور خورند و اکر در هفته سه روز پی درپی مقدار ماشی از سیماب پخته سفید یا سرخ ببرک تنبول خورند با صلایه کرده بسه دانک دارچینی سوده بشیره قند سرشته آمیزند و حب کرده فروبرند و بدین مداومت نمایند هم جراحت آبله را درهم آورد و هم درد اعضا را دفع کند باذن الله تعالی و اکر قوت باصره بواسطه بخار سیماب ضعیف شود اقلیمیای زرکه کوفته و پخته و صلایه کرده باشند هر صباح بمیل طلا در چشم کشند تا بخار سیماب را بخود جذب کند و باصره بحال اصلی باز آید و این علاج نیز خاصه مؤلف است

در علاج ابله فرنک

اشاره

هم در علاج ابله فرنک

رباعیّه

از رنج فرنکیه ات ای حال تباه کویم سخنی در دل خود در انکاه

نزدیک مجربان موافق افتدقیروطی جیوه ات بوجه دلخواه

صفت

صفت قیروطی جیوه

قیروطی جیوه موم نیم مثقال در سه مثقال روغن کاو و پنج مثقال روغن بیه کرده بز که بسه آب شسته باشند حل کرده و شش مثقال سیماب و چهار مثقال حنای سوده اضافه نموده کف مال کنند تا سیماب کشته شود پس سه بخش کنند و هر روز یک بخش را بمالند

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 124

و به پس کوش و زیر بغل و کش ران نرسانند و خود را باعتدال بپوشند تا وقتی که صحت شود غذای مذکور خورند و اکر جوشش دهان تشویش دهد اول چند روز جهت تسکین درد آبی که خطمی یا خبازی یا بنفشه را در آن جوشانیده باشند و صاف کرده زمان زمان در دهان کیرند و آخر که لعاب رفتن دهان کمتر شود جهت دفع جوشش تخم خرفه و طباشیر و سماق را بالسویه کوفته و پخته بر موضع جوشش پاشند و اکر جراحت آبله مزمن شده باشد مرهم نوره را صبح و شام کذارند

صفت مرهم نوره

صفت مرهم نوره موم سفید یا زرد سه مثقال در روغن کل که صفتش در وجع الظهر مذکور شد یا روغن کنجد ده مثقال حلّ کرده و آهکی که بسه آب شسته باشد و در سایه خشک کرده و پخته و صلایه کرده دوازده مثقال کتیرا سفید سوده یک مثقال اضافه نموده صلایه کنند تا مرهم شود و اکر خشکیهای سفید رنک بشکل کریون بر دست یا پای یا عضوی دیکر پیدا شود فلفل سیاه را در آب جوشانیده عضو مأوف را به بخار آن دارند یا آب آن را بلته کهنه تر کرده طلا کنند

قوباء

اشاره

قوباء یعنی کریون چون از ماده رقیق بود

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 125

علامتش ظهور زردابست

رباعیه

ای از قوباره خلاصی جسته جسته تن خویش را ز علت رسته

از خردل و خل ضماد می کن که شوددر باغ امل نهال صحت رسته

صفت ضماد مذکور

صفت ضماد مذکور خردل پنج مثقال بکوبند و به بیزند و با سرکه سرشته ضماد کنند و این ضماد وقتی باید که کریون غائر یعنی بکوشت فرورفته باشد و احتیاج بآن بود که جراحت کنند اما هرکاه غائر نباشد کوکرد زرد کوفته و پخته و سیماب از کرباس دوته کذرانیده از هریک دو مثقال روغن کاو خالص و روغن پیه کرده بزکه بسه آب شسته باشند از هریک پنج مثقال همه را بهم آمیخته کف مال کنند تا سیماب کشته شود سه بخش سازند و هر روز یک بخش را در آفتاب کرم یا پیش آتش مالیده یک ساعت صبر کنند و سبوس کندم و سرکه مالیده به آب نیمکرم در حمام یا خارج بشویند و این دارو جرب و خارش اعضا را نیز مجربست

جرب

اشاره

جرب یعنی کر خواه خشک بود و خواه تر رباعیه

کردی چو ز رجمت جرب دلخسته باید که بحمام روی پیوسته

سر رسُته صحبت بکف خود مطلب پیوند تو از مباشرت بکسسته

در علاج جرب

هم در علاج

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 126

جرب

رباعیه

دانا شده چونکه از جرب دلخسته خورده است ز آب شهترج پیوسته

اخراج مواد کرده و بهر طلاکوکرد و قروت و دهن کنجد جسته

صفت طلاء

صفت طلاء مذکور قروت کوفته و پخته که نزدیک بدو ساعت در آب کرم کذاشته باشد و بدست مالیده تا وقتی که همچو مرهم شده باشد یا جغرات ترش یا دردی سرکه سی مثقال کوکرد زرد کوفته و پخته ده مثقال روغن کنجد پنج مثقال همه را بهم آمیخته سه بخش کنند و هر شب یک بخش را بمالند و صباح در حمام یا در خارج حمام سبوس کندم و سرکه مالیده به آب نیمکرم بشویند

حکه الاعضاء من غیر جرب

اشاره

حکه الاعضاء من غیر جرب یعنی خاریدن اعضا که بی کر بود

رباعیه

از خارش اعضا چو شوی دلخسته تشویش رسد ترا از آن پیوسته

پرهیز کن از مولدات صفراءچون شهد و شراب حلو و مغز پسته

علاج خارش اعضا

اشاره

هم در علاج خارش اعضا

رباعیه

بی زحمت اکر ای که در این منزلکه خاریدن اعضا است ترا بیکه و که

از مسهل پی درپی و حمام دوام زین ورطه بری بجانب صحت ره

و بعد از ارتکاب مسهل هر شب

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 127

آب لیمو یا غوره یا سرکه بروغن کل یا کنجد و قدری کلاب بر وجهی که در شری مذکور شد آمیخته نیمکرم بمالند و صباح بحمام روند

ثؤلول

اشاره

ثؤلول یعنی رخ

تولد این مرض

تولد این مرض از ماده غلیظ بلغمی یا سوداوی یا مرکب از هر دو است رباعیه

در علت ثؤلول شنو مسئله داری پی فهم آن اکر حوصله

سازی چو فتیله بهر داغش روشن شام مرض ترا بود مشعله

داخس

داخس یعنی کژدمه و آن روئیده بود نزدیک ناخن که مایل باشد بسرخی و درد عظیم کند رباعیه

در کژدمه ات بیان کنم قاعده کز بهر شفا ترا بود فائده بکشا

رک و مسهل خور و می ساز طلااز سرکه و افیون که بری فایده

دمّل

اشاره

دمّل که بدنبل مشهور است بدترین انواعش آن بود که غور بیشتر داشته باشد

رباعیه

ذمل اکرت غنچه صفت نکشاده دل تنکی تو رو بکمی ننهاده

تضمید کن از خردل و انجیر و مویزکز قید مرض رهی شوی آزاده

صفت ضماد مذکور

صفت ضماد مذکور انجیر تر یا خشک را جوشانیده تا مهرا شده ده عدد مویز دانه بیرون کرده هفت مثقال بکوبند تا مرهم شود سه مثقال خردل کوفته و پخته اضافه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 128

نمایند و نیمکرم ضماد کنند

خراج

اشاره

خراج که آماسی بود کرم که در داخلش موضعی بود که مواد بجانب آن ریخته باشد

رباعیه

هرکس که پی خراج رک بکشاده در راه مرض داد مداوا داده

باید که کند ضماد انجیر و بوداز خوردن تلخ و تیز باز استاده

صفت ضماد

صفت ضماد مذکور انجیر تر یا خشک جوشانیده مهرا شده بقدر حاجت بکیرند و بکوبند تا مرهم شود نیمکرم ضماد کنند

دبیله

اشاره

دبیله که آماسی بود شبیه بخراج الا آنکه کرم نباشد

رباعیه

باشی ز دبیله چون بدرد افتاده از درد عنان صبر از کف داده

تضمید کن از بوره و صابون و عسل کر سر نکند بخویش نیش استاده

صفت ضماد مذکور

صفت ضماد مذکور بوره و صابون از هریک چهار مثقال بکوبند و به بیزند و بده مثقال عسل سرشته ضماد کنند اکله یعنی جراحتی که عضو را بخورد

رباعیه

از آکله هرکه ناتوان کردیده هر لحظه ز افزون شدنش ترسیده

باید که کل ارمنی و سرکه مدام برکرد جراحتش بود مالیده

طاعون

اشاره

طاعون یعنی آماس سیاه یا سبز یا خاکستری رنک یا زرد یا سرخ که در پس کوش یا زیر بغل یا کش ران حادث کردد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 129

رباعیه

طاعون چو شود عارضت ای غمخواره صبرت ز دل خسته شود آواره

خواهی که شود بر تو در صحت بازبشکاف که غیر ازین نباشد چاره

بثور لبنیه

اشاره

بثور لبنیه که بردی خاره مشهور است و آن جوششهای سفید ریزه بود که چون بفشرندریم برآید

شعر

شعر

هر آنچه آید از آنها برون بهیئت و شکل بود چو دانه خشخاش نارسیده و تر

رباعیه

آن را که بثور لبنی شد انبوه کردید از این مرض دلش پراندوه

کر از پس ثقیه ز خل و شونیزتضمید کنی ز صحت آید بشکوه

صفت ضماد مذکور

صفت ضماد مذکور شونیز یعنی سیاه دانه ده مثقال کوفته و پخته بسرکه بقدر حاجت بسرشند و شب ضماد و صباح به آب نیمکرم بشویند

عرق مدنی

اشاره

عرق مدنی یعنی علت رشته

رباعیه

ای دیده ز رشته درد بی اندازه اجزاء تنت را شده چون شیرازه

کر مرتکب داروی مسهل کردی کردد بتو عهد تندرستی تازه

و بعد از ارتکاب داروی مسهل

و فصد نیز اکر علامت زیادتی خون باشد تقلیل و تلطیف غذا کرده بر آب نخود نیمکوفته و ماش مقشر و سیر سبز ریزه کرده

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 130

یا خشک کوفته بروغن کاو اقتصار نمایند و آب دریائی شیرین که سه روز در ظرفی کذاشته باشند تا اجزاء ارضی آن بته نشسته باشد خورند و پیه بز جهار مثقال سیر سبز سه شاخ یا خشک یک مثقال جداجدا کوفته بهم آمیزند و صلایه کرده بر موضع جراحت نهند تا جراحت را بیشتر از آنکه رشته بتمام بیرون آید نکذارد که درهم آید و صبح و شام روغن کاو را که سیر سبز ریزه کرده یا خشک کوفته را در او دو سه جوش داده باشند و صاف کرده در عضو مأوف مالند تا وقتی در رشته به گردد و باندک مددی بی مشقت و دردی بتمام بیرون آید

جددی

اشاره

جددی بنی آبله بچکان

علامتش

علامتش[3]

طب یوسفی (جامع الفوائد) ؛ ص130

متش تب دائمی و درد پشت و از جا در آمدن در خوابست

رباعیه

ای از جدری در ره جان فرسائی با اش و عدس به به آنکه مائل آئی

از شربت عناب شود بهبودت با آب و کلاب رغبت ار فرمائی

شراب عناب

شراب عناب در سرسام دانسته شد و اگر آبله در روز ششم و هفتم بروز نکند هر روز دو مثقال بادیان و پنج عدد انجیر بجوشانند و صاف کنند و شربت عناب داخل نمایند و بخورند و در غذا بادیان سبز یا شبت سبز اندازند و اکر

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 131

بیمار طفل باشد مادرش را بدستوری که مذکور شد پرهیز نمایند و نزدیک بظهور آبله کف پایش را حنا بندند و کافور و سرمه در آب کشنیز حل کرده در چشمش چکانند تا آبله از چشمش بیرون نیاید و در سیزدهم و چهاردهم آبله را بسوزن طلا یا نقره خالی کنند تا روی بخشکی نهد و اکر دیر تر روی بخشگی آورد چوب صندل در هوای کرم و چوب کز در هوای سرد در زیر دامنش دود کنند

حصبه

اشاره

حصبه یعنی سرخجه علامتش تب دائمی و بدبوئی نفس و اندوه و اضطراب و بیخوابی و تشنکی است

رباعیه

در سرخجه بعد روز ثالث ترشی زنهار مده و کرنه بیمار کشی

در تنقیه سعی کن بروز اول رک زن چو دویم شود اکر تیزبینی

در علاج حصبه

هم در علاج حصبه

رباعیه

از علت حصبه ای که خونین جکری از بودن این مرض باندوه دری

میدان که علاج تست نزدیک حکیم در شربت و در غذا علاج جدری

بباید دانست

بباید دانست که صاحب جدری و حصبه را باید در بلادی که هوایش مایل بکرمی و خشکی بود چون اکثر بلاد خراسان یا غیر ان شربت و غذائی که مذکور شد دهند و آب هندوانه رخصت فرمایند و اما در بلادی که هوایش مایل بسردی و تری بود چون سمرقند

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 132

و بخارا و کابل و غیر آن و در بلادی که هوایش مایل بتری بود چون هرمز و قندهار و اکثر بلاد هند و غیر آن باید که هر صباح عناب بیست دانه بادیان یا تخم کرفس دو مثقال و اکر انبوه باشد تخم کاسنی نیمکوفته یک مثقال و نیم همه را در یک پیاله آب جوشانیده تا بنیمه آید صاف کنند و بده مثقال قند سفید شیرین کرده و قدری کلاب ضم ساخته دهند و غذا آب نخود نیمکوفته و ماش مقشر و بادیان سبز یا شبت سبز مقرر کنند و از هندوانه منع نمایند

کلف

کلف که تاش کویند و برش که کنجدک خوانند و

خیلان

اشاره

خیلان که مشابه کلف بود الا آنکه از جلد بلندتر باشد و نمش که نقطهای سرخ رنک بود بر ظاهر جلد حدوث این امراض از کشاده شدن سرهای رکها است که در تحت جلد است

رباعیه

ار با مرض کلف و کر با برشی ور با خیلانی و کر با نمشی

تا مرتکب داروی مسهل نشوی از جام دو اشربت صحت نچشی

و بعد از ارتکاب داروی مسهل بر هلیله پرورده مداومت نمایند و غذا آب مرغ جوان و ماش مقشر و کشنیز تر خورند و هر شب نشاسته و باقلا

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 133

و پوست تخم مرغ و صدف سوخته و مردار سنک و تخم ترب و مغز تخم خیار و مغز تخم خربزه و مغز بادام مقشر بالسویه بکوبند و به بیزند و به آب کشک جو سرشته طلا کنند و هر صباح بحمام روند

بهق

اشاره

بهق که لکه سفیدی یا سیاهی بود بر ظاهر جلد و کاه باشد که در کوشت نفوذ کند علامت وی آن بود که چون سوزن بر موضعش فروبرند خون بیرون آید

رباعیه

کردد چو بهق پدید و مالی بروی تیزآب ز بعد مسهل پی درپی

علت ز علیل رخ نهد سوی عدم صحت آید بساط غم کردد طی

مراد تیزاب فاروق است و کیفیت کرفتن آن آنست که یکمن نرمه بلور و نیم من شوره را بکوبند و بقرع و انپق و قابله بچکانند چنانکه کیمیاکران دانند

برص

اشاره

برص که سفیدی یا سیاهی بود که از ظاهر جلد در کوشت نفوذ کرده باشد و باستخوان رسیده باشد علامتش ضدّ علامت بهقت

رباعیه

ای آنکه پی دفع برص نوشی می در صیف و خزان و در بهار و دردی

این عارضه قابل دوا کر بودی بمیت ره خلاصی از وی

قمقام

اشاره

قمقام یعنی چهار پا یک تولد این مرض از تعفن رطوبت است

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 134

رباعیه

ای آنکه که گرفتار غم از قمقامی از ساغر غم مدام درد آشامی

صحت طلب و طلا کن از زیبق و زیت تا کی بمرض روی ره ناکامی

صفت طلاء مذکور

صفت طلاء مذکور زیبق یعنی سیماب سه مثقال حنای سوده و روغن زیت یا روغن کاو از هریک پنج مثقال روغن کرده پیه بز که بسه آب شسته باشند ده مثقال همه را بهم آمیخته کف مال کنند تا سیماب کشته شود شب در اعضاء مالند و احتیاط کنند که بزیر بغل و کش ران و پس کوش نرسد و صباح بحمام روند

کثره العرف

اشاره

کثره العرف یعنی عرق کردن بسیار

رباعیه

ای آنکه ز کثرت عرق می نالی ظاهر شده زین عارضه ات بدحالی

بدبو چو نباشد عرقت می شایدکر صندل و آب غوره در تن مالی

صنان

صنان یعنی بدبوئی بغل حدوث این علت از تعفن خلطی است که در حوالی قلب است

رباعیه

بشنو ز من ای که از صنان در تابی مسهل خور و آب سیب و آب آبی

بامر تک و توتیا بیامیز و بمال باشد که ازین مرض خلاصی یابی

حرق النار

اشاره

حرق النار یعنی سوختن عضو از آتش

رباعیه

از آتش اکر دست تو سوزد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 135

کر پای ور عضو دگر بگیر کافور و بسای

آمیز بسرکه و پنج ساز خنک وانکاه زمان زمان طلا می فرمای

داء الحیه

داء الحیه که ریختن موی و پاشیدن قشرهای رقیق بود

داء الثعلب

اشاره

داء الثعلب که ریختن موی باشد

علامت هریک

و بس علامت هریک درد موی و صفراوی سرخی وز زدی موضع علت است و در بلغمی و سوداوی سفیدی و تیرکی آن رباعیه

باشد چو ز داءحیّه ات بد حالی یا خود ز حدوث داء ثعلب نالی

بهبود بزودیت پدید آید اگربر موضع آن پیاز عنصل مالی

شیب غیر طبیعی

شیب غیر طبیعی که عبارت از سفید شدن موی در جوانی است چون از خشکی باشد علامتش بسیاری میل به آب و خشکی دهان و لاغری بدنست رباعیه

هرکه که طبیعی نبود شیب کسی در راه دوا گرش بود دست رسی

چون غیر مرطبات رغبت نکند در مدت اندکی برد نفع بسی

مرطب

مرطب چیزی را کویند که رطوبت از وی تولد کند چون انکور و خربزه افراط

جعوده

جعوده شعر که بسیاری درهم رفتن موی بود چون موی زنکیان چون از کرمی و خشکی بود علامتش نفع یافتن

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 136

از چیزهای سرد و تر چون خرفه و کاهو و متضرر شدن از چیزهای کرم و خشک چون زنجبیل و عسل است رباعیه

آن را که بود جعودت شعر بسی کر در دلش از علاج باشد هوسی

کو روغن بادام و لعاب سپوش می مال ز روی دست در هر نفسی

تشقق الشعیر

اشاره

تشقق الشعیر یعنی شق شدن موی چون از خشکی مزاج باشد علامتش عدم رطوبت بینی و خشکی دهان است

رباعیه

چون خسته دل از تشقق شعر شوی گویم سخنی کر سخن من شنوی

با مسکه لعاب خطمی آمیزدبمال کز بهر چنین مرض علاجی است قوی

هزال مفرط

هزال مفرط یعنی لاغری بسیار خواه سببش کمی خون بود و خواه غیر آن رباعیه

ای کشته عیان لاغریت بسیاری در راه مداوا کنمت اخباری

باید که بعیشت کذرد عمر ولی با کثرت صحبتت نباشد کاری

افراط

السّمن

اشاره

السّمن یعنی بسیاری فربهی تولد این مرض از کثرت رطوبت است

رباعیه

از کثرت فربهی ترا بیماری خود را بره علاج کن غمخواری

چون عیش در این مرض مناسب نبودباید تو ز جام راحتت بیزاری

علاج کزیدن جانوران

لدغ الحیه

اشاره

لدغ الحیه یعنی کزیدن

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 137

مار

رباعیه

باشد چو ز لدغ حیه ات غمناکی کر حامل علم و صاحب ادراکی

فرما که بشیشه حجامت بمکندزان پس که زنند موضعش را پاکی

لدغ العقرب

لدغ العقرب یعنی کزیدن کژدم

رباعیه

اشاره

هرکه که رسد ز عقرب از بیخبری زخمی که دلت را کند از عیش بری

چون قصد تو بهبود بود سیر و نمک می ساز طلا که ره بمقصود بری

اشارت بانکه خوردن کرفس عقرب کزیده را مهلک است

رباعیه

ای آنکه بشیوه خر دره بردی کویم بتو کر بزرکی دکر خوردی

عقرب چو ترا کزد بهر رنک که هست هش دار که کر کرفس خوردی مردی

نهش الرّتیلا

اشاره

نهش الرّتیلا یعنی کزیدن دلمه بدترین انواعش آنکه مشابه مکسی بود که کرد چراغ و شمع کردد

رباعیه

آن را که کزد دلمیه از بهر بهی باید که سفوف کرده شونیز دهی

وانکاه به آب کرم و اشخار و نمک مرهم کنی و بموضع نهش نهی

سفوف داروی سوده را کویند که کفه زنند یا بشیرینی از شیرینیها آمیخته میل کنند

لسع الزنبور

اشاره

لسع الزنبور یعنی کزیدن کلیز از جمله خواص وی آن است که چون بر موش مرده نشیند و بکزد انسان را در همان روز هلاک

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 138

کند

رباعیه

آن را که کزد کلیز اکر سر برهی باید که ز روی دست از بهر بهی

سبیوش و سکنجبین دهی و پس از آن بر موضع زخم دردی سرکه نهی

صفت سکنجبین

صفت سکنجبین در حمره بجا مذکور شد

عض الکلب الکلب

اشاره

عض الکلب الکلب یعنی کزیدن سک دیوانه علامت سک دیوانه آنست که چشمش سرخ کردد و لعاب از دهانش رفتن کیرد و سر در پیش افکنده و دم در میان هر دو پای دزدیده در زمین کشد و در رفتن مثل مستان و بهر چه رسد حمله کند و آواز نکند و سکان از وی بکریزند و چون باو رسند تملق کنند بحرکت دم و غیره چنانچه رسم کلاب است و کزیده سک دیوانه را بعد از یک هفته حالتی بود مثل دیوانکی از دوست داشتن بتنهائی و گریزان بودن از روشنائی و ترسیدن از هرچه بیند خاصه از آب

رباعیه

هر که که تن ترا در این وحشت جای زخم سک دیوانه کند غم فرسای

از بهر طلا بسای سیر و پس از آن خاکستر تاک و سرکه بر وی افزای

علاج کسی که او را زهر داده باشند

علاج کسی که او را زهر داده باشند ز هر سه نوع است معدنی و نباتی و حیوانی معدنی چون سیماب و سم الفار و مردار سنک

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 139

و زنکار و زاک و آهک و نرمه بلور و نباتی چون بیش و بلادر و تربد سیاه و افیون و مرتک و تفت بزد و حیوانی چون زراریح و زهره افعی و زهره پلنک و سر دم کوزن و مکل سبز که در نیستان بود و وزغ سرخ که در دریا باشد

رباعیه

چون دست دهد ز شرب سمّت حالی کز رنج شوی براه غم پا مالی

از بهر خلاصیت بنزدیک حکیم کافی بود از مخلصه مثقالی

شرب آشامیدن و سم زهر است و مخلصه تخمیت شبیه بتخم کشنیز و طریق اختیار کردنش آن است که یک مثقال از وی نیمکوب ساخته در نیم پیاله آب جوشانند تا بنیمه آید صاف نموده و بدو مثقال قند سفید شیرین کرده دو درم روغن زیت یا روغن کاو اضافه نمایند و نیمکرم بیاشامند و غذا اکر ابشیر کاو خورند نافع باشد ان شاء الله تعالی خاتمه باتمام و اختتام انجامید تسوید این

[اشعار]

[فی باب الألف]

بدان چونکه کفتی سپاس و درودکه در فن طبّ است این نفعها

فوائد شدش نام دهر حرف ازو است ز دریای حکمت دری بی بها

بیا یکدم ای بخت فرخنده ام که فرخند کی از تو نبود جدا

بلطفم چنان کن از آن پیشترکه از ارجعی سویم آید ندا

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 140

کز اتمام این نسخه دل فریب فواید رسانم بخلق خدا

غرض از طب دو چیز آمد است بشنو از یوسفی بسمع رضا

حفظ صحت یکی از آن باشدوان دکر دفع علت مرضی

یادگیر از من ای که می خواهی که کنی در علاج نشو و نما

دفع هر علتی بضد می کن حفظ صحت بمثل می فرما

خلط چهار است زان یکی خوبست که بود کرم و تربسان هوا

بلغم است آمد کر که آب صفت سردی و تریش بود پیدا

هست آن دیکری که چون آتش کرم و خشک است نام آن صفرا

دیکری هست سرد و خشک چو خاک کفته اند اهل حکمتش سوداء

افضل خلطها است خون که از ان بیشتر می رسد تنت بغذا

وانکهی بلغمت و از پی آن هست صفرا و بعد از ان سوداء

سرخی رنک شد علامت خون زردی آن علامت صفراء

شد سفیدی

علامت بلغم تیرکی هم علامت سوداء

بول چون سرخ آید از خون است ور بود زرد باشد از صفرا

ور سفید است بلغمش سبب است ور سیاه است هست از سودا

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 141

کرده ات ای که سست آمده است کوش کن کوش کفته حکما

نخود و انکبین و تخم کرفس ساز معجون و میل می فرما

کر بانکیز تو ره یابد فتوری چند روزبه که از لحم کبوتر وز نخود سازی غذا

و رفته با سرعت انزال کارت بهر ان بایدت هر روز خوردن دانکی از بر شعثا

غسل کردن پنج کس را ز اب سردافکند از رنج و علت در بلا

کویمت هر پنج را پیر و صبی صاحب اسهال و زکام و امتلا

درمی میل اگر کنند اشنان نزد داما چه پیر و چه برنا

حیض را راند و کشاید بول نیک باشد ز بهر استسقا

چو آویزند طفلان را طلای خالص از کردن نترسند و نکردد صرعشان در هیچ که پیدا

ز محلولش خورد هر روز اگر بیمار قراطی شود از ضعف دل ایمن رهد از علت سودا

کر پر مرغ خانکی سوزی پس بسائی و از برای دوا

بر جراحت فشانیش دو سه روزآورد درهم آن جراحت را

آب آبی شکند تشنکیت بکند قطع قی و دفع جشاء

ببرد نفت دم در بود کندمنع سیلان فضول از احشا

بر ثآلیل چو سلخ حیّه بکذارند به آب خرما

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 142

دو سه روزی کذرد چونکه بران نزد دانا شود البته دوا

آب شهتره را چهل مثقال کیرد هر روز رغبتش فرما

که جرب را بود مفید و بردقوبا را و خارش اعضا

هست ریحان بدل نکو و بودبرز و برکش مقوی امعاء

دیده از روی منفعت اثرش هرکه بر داء فیل کرده طلا

خوردن شیطرج مفید بودبهر درد مفاصل و قوبا

سودمند آید از برای

بهق سازیش چون به آب سرکه طلا

استخوان آدمی را چون بسوزد آدمی با کلاب آنکه خمیرش سازد و سازد طلا

دردسر را نیک باشد صرع را باشد مفیدریش به سازد بود درد مفاصل را دوا

شراب اسطوخودوس از خورد کس ز من بشنو حدیث بی ریا را

بواسیر و کریون را دهد نفع برد هم علت ماخولیا را

کر خوری یک درم از سکپنج پاک سازد ز فضول امعاء را

ببرد نقرس و قولنج و دوارصرع و دردسر و استسقا را

سماق و آب او هریک بمعده موافق آید آرد اشتها را

شکم بندد کند به ریش روده برد تشویش ذو سنطاریا را

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 143

کند چون دود فنجنکشت رازن بزیر خود کند کم شهوتش را

دکر مردش کند در زیر خود دودبرانکیزد همان دم قوتش را

صدف سوخته سازی چو سنون پاک سازد ز وسخ دندان را

ور بچشم افکنمیش دفع کندریش چشم و غلظ اجفان را

اگر بر موی مالی آب برک سرو با سرکه کند مو را سیه در یکدم و قوت و مو را

دگر از درد دندان کس بود در رنج چو نکیردزمانی در دهان خویشتن نافع بود او

فی حرف الباء

کر دماغ خویش را خواهی سلامت کوشدارنکته از من که باشد بهتر از در خوشاب

محتر ز باش از غذاهائی که انکیز و بخارشب مبر بسیار بیداری مکن در روز خواب

در آبله فرنک و دردش بهر تو که آمدی ز احباب

نزدیک معالج مجرب بهتر نبود ز حبّ سیماب

یک درم هرکه هر صباح خوردبهمن سوده را بشربت سیب

شهوتش آن چنان قوی کرددکه ز جانش برد قرار و شکیب

فی حرف التاء

چو پنج سوسن آزاد را جوشی ازو آبش بشوئی روی خود را پاک سازد از کلف رویت

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 144

و گر بویش کنی هردم کدازد فضله را در سرنباشد از برای دفع آن حاجت بدارویت

خوردن خرچنک از بهر سعال وز برای قرحه شش نافع است

ز هر کژدم را کند بی شبهه دفع ور نهی بر زخمش آنهم دافع است

معدهای کرم را چیزی که قوت می دهدآب لیمو و سماق و تمر هندی و بهی است

و آنچه از وی معدهای سرد می گردد قوی زنجبیل و دار فلفل نانخواه و مصطکی است

فی حرف الحاء

یک عدد آمله پرورده هر که هر روز خورد وقت صباح

دفع سودا کند و در بدنش خلط فاسد شده آید بصلاح

ضعف دل را بکند رفع و رسدقوت از وی بقوی و ارواح

فی حرف الدال

باقلا چون طلا کنی بر روی وسخ از روی در زمان ببرد

ور مکرر کنی ز رخسارت اثر زخم و غیر آن ببرد

کف دریا بموم و روغن کل چون بمالی ز تن برش ببرد

ببرد از رخ تو داغ کلف رنک صافی کند نمش ببرد

پردرر آن زنی که حامله است بنشادر شیاف چون سازد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 145

پس کند کرم و ناشتا خوردش بچه مرده را بیندازد

کچ گذاری بسرکه چون بر سرخون بینی همان زمان بندد

ور بود خون ز زخم تازه روان چون فشانی بر آن روان بندد

شش رو به بسرکه عنصل ناشتا چون خورند روزی چند

از برای سعال و ضیق نفس خواهد افتاد نیک فائده مند

شبت پزنده خلط و مسکن درد است فواق را ببرد شیر و طبع را راند

شود چو ریش ذکر کهنه زود کردد به بسوزد ار کسی آن را و بروی افشاند

آب انار شیرین در شیشه ریزد بگذاردر آفتاب کرمش تا با قوام آید

می کش میل آن را دو چشم خویش بچندخارش برد ز دیده نور بصر فزاید

سپستان از برای سرفه نیکست برد تب را عطش را هم نشاند

نشاند خلط صفرا را و سینه کند نرم و طبیعت را براند

شلغم ز برای سینه نیکست انکیز کند منی فزاید

طبع تو شود از آن ملایم بولت رود اشتها فزاید

که صحت کن زنهار پرهیزتنت را کر بصحت کار باشد

که پرهیز تو در هنگام صحت چو ناپرهیزی بیمار باشد

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 146

با شاهد سروقد کل رخ نماصحبت چو باعتدال باشد

احوال بدن مباشرش رادر مرتبه کمال باشد

امور طبیعیه هفت

آمده بهر هفت کن به که دانا بود

یکی هست ارکان دکر امزجه دوی دیکر اخلاط و اعضا بود

قوی باشد ارواح آنکه بدان که افعال هفتم از آنها بود

زنجبیلی که نبودش ریشه نبود کهنه هم جدید بود

بادهای غلیظ را شکندفالج و لقوه را مفید بود

هرکه هرروزه اش خورد او راقوت باه بر مزید بود

روغن کاو دفع زهر کندزهر هرچند زهرمار بود

ببرد سرفه را ز خوردن اوسرفه را با کسی چه کار بود

درد امعاء قرار کیرد از آن درد هرچند بیقرار بود

در بیاض بیضه مرغ انرزوت اریروندچون کشی در چشم درد چشم را نافع بود

ور زنا پرورده اش رغبت نما یک درم مرّه صفرا و خلط خام را دافع بود

از سر دانش حجامت کر کنی بر ساق پای رنج صرع و علت سرسام را درمان بود

بر پس سر هم صداع و درد چشم و کوش راسودمند آید و لیکن موجب نسیان بود

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 147

کر کند شاف صمغ و سرمه زنی که ز ادرار حیض خسته شود

چون نهد یک دو روز اندر فرج حیض او رفته رفته بسته شود

هرکه عارض شد تب ربعش پس از نضج تمام چون کند اخراج سودا صحتش پیدا شود

ور کند تخلیط یعنی بر خلاف حکمتش هرچه پیش آید خورد منجر باستسقا شود

ترب نیکو باشد از بهر سعال بول راند چشم از آن روشن شود

آنکه نتوان برد نامش فی المثل کر بود چون موم چون آهن شود

کلعذاری که از دو نرکس اوکار خلقی بیک نکاه شود

کر کشد وسمه دار بر ابروموی ابروی او سیاه شود

ور غذای خویش اکر هر روز اندازی پیازکرده را قوت دهد انکیز را زیبا کند

ابکردش را مفید آید برد آواز کوش طبع را هم نرم دارد اشتها پیدا کند

می خور شراب زرک که

از روی منفعت دفع زحیر و علت اسهال و غش کند

قوت دهد دل و جکر و کرم معده راصفرا فرونشاند و دفع عطش کند

دار فلفل جوهر صباح خورندکر بود ضعف باه نفع کند

معده را پاک سازد از بلغم ورم دست و پای رفع کند

پنج مثقال از سنا چون طبخ یابد آب آن بلغم و سوداء و صفرا را از تن بیرون کند

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 148

به کند نقرس برد درد مفاصل راست مرد از اینها فکر اکر در حکمت بیچون کند

خوردن هائی که باشد شورسینه از نقش خلط ساده کند

در بود تازه فربهی آر و راقوت باه را زیاده کند

هرکس علاج موی سفیدش بود هوس کو خوش بیا که یوسفیش روبره کند

آب سماق و آمله دو سمه و حناموی سفید را بدو ساعت سیه کند

ناخن دیو را پریرویان چونکه در زیر خویش دود کنند

صرع را نافع آید و یا بدحیض ایشان کشاد و سود کنند

دارچینی بناشتا چو خوری سرفه کهنه دفع خواهد کرد

مکچه و درد کرده و نسیان همه را نیز رفع خواهد کرد

فی حرف الراء

جماع پنج کس ممنوع باشدنکردد کرد ایشان مرد هشیار

یکی ز انها زن پیر است و دیکرصغیر و حایض و بدشکل و بیمار

ستاند زن اکر مازوی سوده پس آنکه در قبل هر روز یکبار

بریزد با شراب ارغوانی کلش را غنچه سازد چهره کلنار

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 149

اعضا رئیسه چار باشدبهر تو کنم شمار هر چار

قلب و کبد و دماغ و خصیه کفتم بتو جمله یاد می دار

نیم مثقال اکر ز ماه پروین حل کنی در کلاب و پس بنهار

درکشی بخشدت بدل قوت فرح آرد فروزدت رخسار

معده و کرده را قوی داردنکذارد ز ضعف تن آثار

درد قولنج را دهد تسکین حیض بکشاید

و کند ادرار

بشکند بادها و دفع کندزهرها را چو زهر کژدم و مار

کم شود ضعف معده ات ببردقوت شهوت از دل تو قرار

موش را چون شکافی و بنهی موضعی را که مانده در وی خار

خار آرد برون از آن موضع نرساند بصاحبش آزار

بر فنا زیر اگر گذاری نیزدفع کردد ز غم رهد بیمار

از زهار خود کند هرکس که موی پس کذارد شوکران را بر زهار

چونکه تکرارش نماید موی رابازها را و نباشد هیچ کار

خطمی از راه منفعت آیددر ضمادات ذات صدر بکار

ورم ثدی را دهد تحلیل نکذارد علیل را بیمار

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 150

نباشد غیر چهار امراض ترکیب شنو از من بکوش هوش هر چهار

یکی خلقت یکی دیکر بود وضع عدد باشد دکر آنکاه مقدار

براز طفل کاول بار آیدبکیرد چند که در سایه بکذار

شود چون خشک نیکش سای آمیزنبات سوده نصفش پس نکهدار

کشی در دیده چون هنکام حاجت سفیدی را برد از چشم بیمار

چون مزاجت سرد گردد چیزهای گرم خورسرد رغبت کن مزاجت چون شود گرمی بدیر

سرد باشد هرچه باشد ترش و بیطعم وز محنت گرم باشد تلخ و تیز و شور و شیرین یادکیر

میل کردن باشد از بیدانشی مرد دانشور چه برنا و چه پیر

مرغ با ترب و کبوتر با پیازکله با انکور و با انجیر شیر

سه درم هرکه برک بالنکوجو شد و شربتش کند بشکر

نافع آید ز بهر صرع و جنون وز برای جرب چه خشک و چه تر

حال رنجور بلغم و سوداءکردد از وی زمان زمان خوش تر

ببرد ضعف تن دهد قوت بدل و معده و دماغ و جکر

شستن اعضا بکو گردآب هست دافع این هفت علت بر شمر

خارش اعضا و نسیان و جرب رعشه و قوبا و افلیج و خدر

طب یوسفی

(جامع الفوائد)، ص: 151

جاکسو را بکوب و ساز از آن خشک دار وز بهر ریش ذکر

کز برای علاج این تشویش نبود داروئی مجرب تر

چو قیراطی از مشک رغبت کنی نکو باشد از بهر پشت و کمر

دماغت کند تقویت ذهن تیزبرد چون ز سردی بود دردسر

ناشتا چون ترا شود هر روزدر می خورد جند بیدستر

برهاند ز بعد ثقیه است از سبات و صداع و صرع و سدر

ببر و رعشه را و دفع کنددرد قولنج و درد پشت و کمر

جکر خر چو بمصروع دهی نبود هیچ از آتش بهتر

چرک کوشش چو دهی طفلی راکریه کمتر کند آن طفل دکر

مژه زیادتی را چو کنی و خون خربش بنهی و چند روزی کنی این عمل مکرر

دکر آن مژه نروید و کرش بخورد مجنون بدهی جنون او را نبود از آن نکوتر

آب سداب را بعسل چون خورد کسی باشد نکو برعشه و درد سرین و سر

زایل کند تشنج و صرع و سدر برددرد مفاصل و وجع و کرده و کمر

سنبل الطیب معده را نیکست نیک باشد سپرز را و جکر

بدماغ و بدل بود نیکوشود از وی زیاده نور بصر

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 152

بشکند باد و طبع را بنددببرد درد پشت و درد کمر

خاکستر موی آدمی زادریزند چو بر جراحت سر

یا بهر جرب کشند در چشم کردد دو سه روز زان نکوتر

فی حرف الزاء

از زراوند طویل اریکدرم با عسل نوشی کند دفع کزاز

حیض راند بچه بیرون آوردحب قرع انداز دو کرم دراز

هرکه را کرمی جکر باشدکو طلب آب بوستان افروز

پس بیاشام با شراب زرشک وانکهی میل می کنش هر روز

خوردن شیر کاو با خرمارنک نیکو کند کند انکیز

فربهی آورد ولی وقتی که ز ترشی کند کسی پرهیز

فی حرف السّین

در سبوی نوی کل حکمت چون سم کور خر بسوزد کس

پس خورد یک درم از آن هر روزنافع افتد ز بهر ضیق نفس

فی حرف الشین

چون درد سرت بود ز کرمی از هرچه نه سرد محترر باش

وانکه ز پی طلا طلب کن خطمی و کل سفید و خشخاش

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 153

بر درم چون نهی افکنده کاوکر کند نفع نه بینی دورش

نافع افتد چو ضمادش سازی موضعی را که کزو زنبورش

کل سنجد چو ساید مرد وانکه به آب پشت خود سازد خمیرش

بخورد زن دهد او بی ترددز فرط دوستی کردد اسیرش

بیاض بیضه مرغ آنکه مالدز خیل نیکوان بر روی مهوش

جمال عارضش محفوظ ماندز تاب آفتاب و تاب آتش

زن چو ماند دارچینی در قبل از سحر که تا بوقت خفتنش

چون رسد نزدیک او مردانه جماع لذتی یابد که نتوان کفتنش

فی حرف الصاد

هرکه اندازدش بورطه بیم خوردن مثل شوکران در صاص

فلفل سوده را بروغن کاوچون خورد باشدش امید خلاص

فی حرف العین

سیر را چون پزی و میل کنی سرفه کهنه را بود نافع

در خوری خام بر نهار بودکرمهای دراز را دافع

دو درم هیل اکر کنی رغبت از برای بهق بود نافع

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 154

معده را تقویت کند باشدغشیان و قی ترا دافع

ای که بینم تب نکنای جهان که بتشویش مانده ز صداع

کر شفا بایدت جماع مکن که مضر است در صداع جماع

فی حرف الغین

روز و شب مکذران به بیداری خواب می کن کهی ز بهر فراغ

ز آنکه بیخوابی مدام شودسبب سوء هضم و ضعف دماغ

فی حرف الکاف

زن دهد چون پرورش کرباس رادر طبیخ عود و سنبل سعد و مشک

پس گذارد ساعتی در فرج خویش سازدش تنک و معطر کرم و خشک

فی حرف اللّام

در مداوای مرض خواهم کفت سخنی پاک تر از آب زلال

بهر امراض اسافل قی به بهر امراض اعالی اسهال

از برای بهق ز عاقرحادانکی و یک درم ز اطریلال

بستان و بکوب و با عسلش دو سه حب ساز و میل کن فی الحال

باش در آفتاب کرم و به بین باقدرت ذی الجلال و الافضال

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 155

یک درم عود و مثل آن سنبل مشک دانکی و سعد یک مثقال

ساز معجون بشهد و میلش کن که برد از دل تو رنج و ملال

کمر و پشت را دهد قوت بکند دفع سرعت انزال

صمغ عربی بسرفه نیک است نیکست برای دفع اسهال

آواز کرفته را کشایدیک شربت از آن بود دو مثقال

بر اینسون مداومت چه کننددر شکم باد را کند تحلیل

کند ادرار بول و حیض و عرق برد آماس دست و پا ز علیل

سده را که در جکر باشدبکشاید بامر رب جلیل

بود چون معده خالی خواب کم کن که یابد در بدن روح تو تحلیل

چو روحت در بدن تحلیل یابدبرودت غالب آید بر تو بی قیل

ز بهر صحتت باید ضرورت مزاجت را بکرمی کرد تعدیل

خاکستر پیدا کر بسر که بر نمله نهند و برثآلیل

زین هر دو مرض که کفته شد زودصحت یابد علیل بی قیل

همیشه ای که ز تشویش هرّه صفرابود بجانب کرمی طبیعتت مایل

زکر مخانه حمام محترز مپاش که بی مجال شوی ناکه از طپیدن دل

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 156

سه درم از شقاقل مصری بستان و بکوب و خور بعسل

یکدو ساعت چو بکذرد با زن شو مقارب که دیکر است محل

از پرستوک خوری کر لحمش دیده را

روشنی آید حاصل

خون او را چو بیاشامد زن شهوت زن همه کردد زایل

فی حرف المیم

خوردن آب در چهار محل نزد ارباب حکمت است حرام

بعد هر میوه وز بعد جماع بعد داروی کار و بعد طعام

آدمی را شود چو موجب رنج ناشتا و بر امتلا حمام

به که رغبت کند طعام درودسوی حمام بعد هضم طعام

خس که کاهو خوانیش هرکس خوردآب کردش را دهد نفع تمام

کوشا دل می کنش بیکاه و کاه هرکه بسیار افتد او را اختلام

تشنکی بنشاند و خواب آوردمعده را باشد موافق و السّلام

در می چونکه خورند از ریوندپاک ساز و بدن از بلغم خام

ببرد ضعف دل و نفخ جگرورم کلیه و درد ارحام

به شود نفث دم و فتق و فواق سدّها هم بکشاید به تمام

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 157

یک درم از زعفران هرکه خورد هر صباح معده کند تقویت غم برد از دل تمام

سدّه کشاید دهد قوت پشت و کمردرد دل و معده را نیک بود و السلام

خوردن خشخاش آرد خواب رارغبتش کن ای ز بیداری سقیم

سرعت انزال اکر داری دهدسرعت انزال را نفع عظیم

کر بکیری ز مقل یک مثقال اندکی زعفران کیترا هم

پس بکوبی و حب کنی بعسل مسهل بلغمت و سودا هم

سدّه بکشاید و براند حیض تن کند فربه و توانا هم

دفع درد کمر کند بتمام ببرد درد دست و پا را هم

عضو و موی سه جنس آمدکویم بتوزان یکی بود لحم

باشد دکری سمین و نبودیک جنس دکر که ماند جز شحم

جوشی چو انجبارد کنی شربتش بقندقوت دهد بعضو و کند قطع نفث دم

دافع بود زکام و سعال و رعاف رانافع بود جراحت شش را و سینه هم

در شیوه شهوت مکن افراط که افراطاحداث تشنج کند و ضعف بصر هم

عارض شودت

رعشه و قوت رود از پاتشویش دهد عرق نسا درد کمر هم

کشنیز و بنفشه و کل سرخ هریک درمی نه بیش و نه کم

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 158

بستان و بکوب و مثل مجموع از قند سفیده سوده کن ضم

پس میل کنش که نافع افتددرد سر و درد کوش را هم

کشنیز بود مقوی دل خون بندد و درد سر کند کم

در رنج سدر مفید باشدتشویش دوار را برد هم

آب موردانه سرفه را ببردعرقت بندد و شکم را هم

معده قوت دهد براند بول نیک باشد ز بهر نفث الدم

بادیان باد معده را به بردروشنائی بدیده بخشد هم

قوت باه را نکو باشدشربتی آمده است از آن دو درم

کر خورند از ز باد قیراطی کرده مثلش ز مشک با آن ضم

به شود بعد خوردن مسهل خفقانی که باشد از بلغم

زراوند مدحرج سودمند است فواق و نقرس و وسواس را هم

دماغ و معده را باشد مقوی صداع و درد پهلو را کند کم

برد درد سرین عرق النسا رادهد دندان جلا و الله اعلم

یک درم رزنب اکر کوبی صباح پس خوری با شربت به ده درم

قوت دل بخشد و آرد فرح بادها را بشکند بندد شکم

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 159

دو لانه سرخ بوستانی نیکت بمعده و جکر هم

صفرا شکند مفید باشدار بهر نهوع و قی الدم

قوت بخشد بکرده و پشت اسهال قدیم را کند کم

اکر کنجد شود هر روز میلت کند بی شبهه رنج سرفه ات کم

منی افزاید و شهوت کند تیزشود چیزی که نتوان کفت محکم

چون شود خون ز بینی تو روان آب سرکین خرچکان در دم

در کزو عقربت بقول حکیم جرم آن را بکیر و کن مرهم

که در آن علتت به بند و خون و اندرین فارغت کند زالم

نیم مثقال اکر ز

سورنجان دانکی از زعفران نه بیش و نه کم

کوبی و کفه اش زنی بنهارپس کلاب اندکی بنوشی هم

چون تصرف کند در آن معده کند اسهال و آورد بلغم

بصلاح آورد مزاجت راببرد از مفاصل توالم

شیخ از برای ضیق نفس نیک آمده وز بهر حبس قرع بود بی نظیر هم

رغبت کنی چو یک درم از وی بخاصیت کمتر رسد ز زخم رتیلا ترا الم

حنای سوده را با آب صابون چو بر زانو نهی دردش کند کم

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 160

دکر بر ریش سرسازی طلایش فراهم آردش و الله اعلم

سه درم صبر زرد و نصف نبات سای و بیزد نکاهدار از نم

که برد هر کهش کشی در چشم جرب چشم و خارش را هم

اویشه خوری چو نیم مثقال بیرون برد از تن تو بلغم

نیکو بود از برای معده قوت یابد از آن جکر هم

فارغ کندت ز درد سینه تشویش سپر زرا کند کم

شود خورده چون سرکه بیشبهه صفرانشاند برد تشنکی را ز مردم

ز دردش خلاصی دهد دردیش راکذاری چو بر موضع زخم کژدم

فی حرف النّون

برک تنبول چون خوری هر روزسخت کردد چو کرده ات دندان

برفروزد رخت چو کل آیدبوی خوش همچو غنچه ات ز دهان

فرح آرد ترا و در خاطرغم نماند شوی خوش و خندان

بدل و معده و جکر برسدنفع بیرونت از حد امکان

اشتها آرد و دهد یاری هضم را کردمت تمام بیان

عضو دان بی ترددی مفرددر حد و اسم چون نمود عیان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 161

جزو محسوس او مشارک کل در نباشد چنین مرکب دان

بریشم یک درم هرکس که هر روزکند مقراض و با شهدش سه چندان

بیامیزد بیاشامد دلش رافرح بخشد شود خوشحال و خندان

توانا کردد و شهوت کند زورشود چیزی که می دانی چو سندان

طلب کن شربت اسکنجبین رادقیق

باقلا یک مشت بستان

بهم آمیز و از بهر مداواطلا می ساز بر آماس پستان

اکر بیکان بماند در تن کس چه آن کس از بدان باشد چه نیکان

چو پنج نی طلاسازی بشهدش برون آید ز تن بیشبهه بیکان

بیزد نیکو و ما میل و دبیله طلا سازند اکر از بزرکتان

کند تلیین پزندش چونکه در آب شکم بند و کرش سازند بریان

پنیرمایه خرکوش اکر خوری بشراب بود مفید پی ز هر جمله جانوران

و کر بسرکه خوری صرع را بود نافع شود علاج سدرر ادوار را درمان

و کر بطفل دهی اندکی بسوده قندز صرع ایمنیش باشد و ز سکته امان

سائی اکر هلیله زرد و کشی بچشم کم کرد و آب رفتن چشم تو در زمان

در هر صباح کفه کنی یک درم بقندقوت دهد بمعده بدل نیز بیکمان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 162

در ده درم نقوع کنی وانکهش خوری صفرا و بلغم ار نکند دفع من صمان

سرکین موش دفع کند سنک کرده راچون حل کنی در آب خسک در شبی روان

در چشم اگر کشی برد از دیده ات بیاض سازی چو شاف نرم کند طبع درمان

تخم ریوا جزا کنی کر میل رنج اسهال را بود درمان

ور بمالی بروغن کنجدجرب و حکه را مجرب دان

آب آهن تاب را هرکس خوردمعده اش قوت پذیرد بیکمان

قرحه الامعا و ضعف باه راسود دارد آشکارا و نهان

هیضه را نافع بود بندد شکم کم رسد از خوردن زهرش زیان

کر کشی انکوژه را در چشم خویش چشم تو از تیرکی یابد امان

در خورندش کرد حبّ یک دانک و نیم بادها را بشکند اندر زمان

دفع هر زهری کند آرد نعوظبول راند حیض را هم بیکمان

چند روزی چو مغز جوز خوری کویم از صد یکی منافع آن

از کدو دانه ات خلاص کندبرهاند ترا ز درد میان

کرمهای

دراز را بکشدپیچش ناف را شود درمان

کر بدشواریت شود انکیزکار دشوار تو شود آسان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 163

در بانجیر ضم کنی از زهرنه ضرر عایدت شود نه زیان

مو نروید کر کشی خفاش راپس کذاری بر زهار کودکان

زن اکر دشوار زاید زهره اش مال در فرجش که زاید در زمان

شادنج را اکر کنی مغسول پس بیامیزیش بشیر زنان

ریزی آن را بچشم خود ببردخارش چشم را و سوزش آن

زهره سنک پشت را چو خوری بکند دفع زهر جانوران

ببرد سرفه امتحانش کن کر دلت را تردّدیست در آن

دو درم کر خوری ز جوزبواشودت بوی خوش عیان ز دهان

جکر و معده را دهد قوت نیک باشد ز بهر درد میان

اشتها آرد و کند ادرارفرحت بخشد و کند خندان

کرم سرخی که خراطین کویندخشک سازی چو پس از شستن آن

نرم سازی و بدهن کنجدبنهی بر ذکر مرد جوان

ذکرش کردد از آنکونه بزرک که زن آید ز دخولش بفغان

ز ورد و برک شفتالو برابربکیرد آب آن را نیک بستان

فروکش در صباحی یک پیاله که حب القرع را اندازد آسان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 164

و کر کرم دراز و خورد باشدکشد نکدارد آثاری ار ایشان

درد قولنج برد در و کلو درد کمردرد پا درد درون درد سر و درد سرون

شاخ کوزن را چو بسوزی و کوبیش وانکه صلایه کرده بیزی کنی سنون

دندان سفید سازد و قوت دهد دکرنول آیدت ز لثه کند زود حبس خون

معده از خلط کند پاک اکر میل کنی ده درم آب چغندر درمی غاریقون

بر شکم چون بنهی حنظل رابسیه دانه و خل و نطرون

هرچه از کرم چه خورد و چه درشت در درون باشدت آرد بیرون

کر شربت سلیخه خورد ناشتا کسی زایل کند الم که بود

در سر و سرون

تسکین دهد وجع که بود در رحم ز بادآرد مشیمه و بچه مرده را بردن

فی حرف الواو

آدمی باید که باشد مجثب از چار چیزتا برد از اهل دانش در ره حکمت گرو

ز امتلأ معده و ازرک زدن بر امتلاوز جماع ناشتا و رفتن حمام نو

فی حرف الهاء

فندق ار سوزی و بسریشی بربت پس نهی بر فرق طفل بیکناه

چون بماند چند روزی بر سرش چشمش ار ازرق بود کردد سیاه

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 165

نخود را خواه خام و خواه پخته خورد چون کس فزاید قوت باه

برد رنج سعال بلغمی راکند آواز را صافی بدلخواه

تخم شلغم چو پس از کوفتنش بعسل میل کنی بیکه و کاه

نرم ساز و شکم و نیک بوددفع سم را و قوی کردد باه

مورد چون در روغن کنجد پزی وانکهی صافش کنی پس کاه کاه

ریزیش بر موی و مالی موی راموی را از ریختن دارد نکاه

سکه هر روز اکر کسی مالدبر تن خویشتن شود فربه

ور بمالد بر آن ورم که بودبرکش ران و خصیه کردد به

قوت جسم و جان اکر خواهی زیر این نه رواق فیروزه

نان یکروزه بایدت خوردن لحم دو روزه آب سه روزه

فی حرف الیاء

شوصه هرکس که عارضش کرددغله و سرفه کرددش طاری

شورش اختلاط عقل پدیدنفس او رود بدشواری

نفث دم حادث آید و شودش نبض صلب و سریع و منشاری

ور تن آدمی سه روح بوداولش آمده است حیوانی

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 166

دویم آن طبیعی آمده است سیمش نیست غیر تفانی

جای اول دل و دویم جکر است جای ثالث دماغ تا دانی

خصیه الثعلب ار خوری بعل کرده معجون چنانکه می دانی

ور کنی نرم و درکشی بشراب سخت کردد همان که می دانی

سقمونیا به آب جو و آب باقلانافع بود چو بر کلف رو طلا کنی

ور دانکی اختیار کنی با کتیره اش بیماریت بود چو ز صفرا دوا کنی

مغز خفاش را که تازه بودبر کف پای مرد اکر مالی

پیر صد ساله کر بود آن مردسر برآرد عصای او حالی

بموم و روغن کنجد چو زرنیخ بیامیزی ز بهر ریش بینی

پس آنکه مالی

اندک فرصتی راعجب دارم که دیکر ریش بینی

چون بجوشی نیم مثقال از حناپس بقندش کرده شیرین درکشی

ناخوشی کر باشدت از درد پشت ناخوشی کر دو مبدل با خوشی

چو مرجان سوزی شوئی و نصفش نبات مصر اعلا را فزائی

پس آنکاهش کشی در دیده خودفزاید دیده ات را روشنائی

کبوتر را چو سر با پر بسوزی بکوبی و به بیزی و بسائی

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 167

کشی در دیده شبکوری کند دفع برد ظلمت فزاید روشنائی

پیاز نرکس ار جوشی و آبش بیاشامی بشهد آید تراقی

بقی آید برون از معده اخلاطز تن بینی بساط ثقل را طی

بدست یاری کلکم شد این رساله تمام که آفتی نرسد ز انقلاب ایامش

ز صحبتش بفواید رسند چون اخیاربود فواید 913 اخیار سال اتمامش

قصیده یوسفی در حفظ صحت

اشاره

ای که داری تندرستی از در حکمت دراتا بعلتهای کوناکون نکردی مبتلا

شیر را بسیار خوردن ای که عادت کرده ترک عادت کن که خواهد شد برص پیدا ترا

کرد انکور آنکه خواهد خورد با لحم قدیدزندکانیش بمرک فجاه خواهد شد هبا

ای ز ترشی خوردن بسیار اعصاب تو سست جای آن دارد ترا کر برنمیخیزد عصا

کر عدس بیحه کنی رغبت باندک مدتی زرد و زار و لاغرت سازد بعکس لوبیا

با تو خواهد بود شبکوری و تاریکی چشم کر فراوان میل خواهی کرد سیر و کندنا

تدبیر مشروب

ای برودت بر تو مستولی عسل می خور مدام کز بدایت کفته حق در وصف ادفیه شفا

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 168

آب نارنج از حد افزون ای که رغبت می کنی آخر از ضعف جکر افتی بصد رنج و عنا

می برد شرم و حیا می چون ز حد افزون خورندچند خواهی بلوه خوردن خوش بود شرم و حیا

تدبیر حرکت بدنی

چون ریاضت معتدل باشد پدید آید از ان خفتی دل را و دل قابل شود بهر غذا

تدبیر سکون بدنی

ای بفضلت معترف خلقی سکون بیحد مورزاز برای آنکه در تن جمع کرد و فضلها

تدبیر حرکت نفسانی

فکر چون ز اندازه بیرون می شود نبود عجب کر فرو گیرد ترا ناکاه مالیخولیا

تدبیر سکون نفسانی

حمق می کردد پدید آن را که بیفکری کندگاه گاهی فکر می کن تا نیفتی در بلا

تدبیر نوم

چون ز خواب روز کردد ذهن صافی تیره رنک دیکر آن آئینه را مشکل توان دادن صفا

هرکه را عادت چنان باشد که در هنکام خواب روی او تا وقت بیداری بود سوی سما

از سعال و نزله در تشویش باشد روز و شب سربسر اعضای او با درد باشد دائما

هرکه بیداری برد بسیار خواهد ساختن در دماغ خود رطوبات غریزی را فنا

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 169

تدبیر احتباس

شور با خور چون طبیعت محکمت کردد ولی اسفناج و شلغم بسیار کن در شوربا

تدبیر استفراغ

در طبیعت از حد افزون نرم کردد میل کن از قوابض مثل تفاحیه و افلونیا

مرد باشد چون بنای صحبتش بر پیر زال کر بقوت رستم دستان بود افتد ز ما

روی کردان شو از آن شاهد که باشد زشت روور بدست افتد ز خوبان دلبر حوری لقا

تقویت کن کرده را اول بمعجونی که هست جمله اجزایش کرفس و فلفل و جوز بوا

بازباز و قرفه و هلیون و مغز نارجیل بهمنین و زنجبیل و تو دری و مصطکا

از برای قوت دل می توان ضم ساختن لعل و مروارید و مرجان و عقیق و کهربا

لاجورد و یشم و عود و عنبر و افرنجمشک سنبل و سعد و لسان الثور و جوز الهندبا

کاه کاه از بهر دفع سرعت انزال هم می توانی میل کردن اندکی بر شعثاء

پیش اهل دانش و بینش بچشم خویشتن خون خود ریزی اکر خون کم کنی بر امتلا

تدبیر هواء

چون وبا پیدا شود در خانه باید سوختن مصطکی و عود و عنبر بهر اصلاح هوا

کر بود شاهد در آن اوقات رشک نقش چین رفتنت با او بخلوت نیست جز عین خطا

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 170

مسائل مختلفه

چون بود کوه از شمال شهر و دریا از جنوب هرکه خواهد جان خود زان شهر باید شد جلا

کر زن آبستن از حلتیت مسحوقش دهنددر زمان فرزند او کردد با مر حق جدا

چون کنی آلوده خون کثیف اعضای طفل موی را هرکز نباشد بر تنش نشو و نما

در نخواهی موی بر عضوی ز بعد کندنش باید از افیون و آب سرکه اش کردن طلا

هرکه را در اصل باشد معده و امعا ضعیف غایت جهل است او را خوردن سقمونیا

کر بمالی بر قضیب خویش پیه سوسمارسر برآرد کاه صحبت بر مثال اژدها

از مرضها در امان هرکس که خواهد چشم خویش چشم خود را که کهی باید کشیدن توتیا

از درون چشم او بیرون نیاید آبله هرکه نزدیک ظهورش پای خود بندد حنا

یوسفی را بکر معنی جلوه کر آمد ز فکرتا مکر سویش گشاده پادشه چشم رضا

حامی شرع محمد پادشه با برکه هست آفتاب و ماه را از رای او نور و ضیا

از خدا امیدارم که گیرد هر زمان دشمنش را آن چنان دردی که نپذیرد دوا

قصیده یوسفی در اسماء اجناس ادویه

اشاره

کر کنی کوش سویم از دل و جان مشکلات ترا کنم آسان

کنم از بهر خدمت تو رقم نام هر داروئی بکلک بیان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 171

کویم اسماء ادویه ز اجناس که نبات است و معدن و حیوان

عون از آن کس طلب کنم که بودآفریننده زمین و زمان

بلکه نبود جز او چو درنکری ظاهر و باطن اشکار و نهان

ساذج هندی آمده بسترح لعبت بربریه سورنجان

اسطوخودوس موقف الارواح روح جان بسّد آمده مرجان

جند بیدستراش بچکان است که کند دفع علت صبیان

نیت جدوار غیر ماه پروین که ملطف بود چو بوزیدان

نرمه را کوی شب و مازد عفص قلی اشخار و حرض دان اشنان

ساج نام درخت سال شده دارو روی آمده سولان

بزرگتان

و برز خبازیست تخم نان کلاغ و تخم کتان

بصل الفار آمده اسقیل کو بر و جان فاره را بزیان

لوز بادام و خوخ شفتالوپسته فستق انار دان رمان

لحیه التیس ریش بز می کوی کوریا را فراسیون می خوان

سیر ثوم آمد و پیار بصل مغد و غدو حصیل بادنجان

بزبان عجم بود تنبول پان که آن بوی بد برد ز دهان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 172

پنج مح اصل سوس آمده است که فزاید ازوقی و غیتان

خصیته الثور خایه کاو است که کند کرده سخت چون سندان

نیست اسراش غیر ان سرشی که بکارش برند کفشکران

داروی علت رمد باشداصل آنجا چشم کبود مامیران

تخم نیلوفر است حب النیل پسته غالیه است حب البان

بهمن احمر است بهمن سرخ کش بدل آمد است خولنجان

نبود غیر دارچینی تج که مفید آمده است در خفقان

هند بادلسان ثور بودبیقین کاسنی و کاوزبان

قصب السکر آمده نی قندکه از آن تازه می شود دل و جان

توتیا سنک بصری امده است سرمه اثمد بود حضض خولان

غوره حصرم که بی نظیر بوددر زمانی که دم کند طغیان

نبود غیر زعفران کر کم که غم از دل برد چو شاریحان

نام سقمونیا است محموده که شکم می کند از آن سیلان

اسد و ثعلبند روبه و شیرحوت و خرچنک ماهی و سرطان

سقم بیماری و شفا صحت درد باشد وجع دوا درمان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 173

تفسره بول و غایطست برازنبض باشد عبارت از شریان

راح باشد شراب انکوری که از آن منبسط شود انسان

جزء اعظم عبارت از هنگت که کند عقل و فهم را نقصان

باشد افیون عصاره خشخاش که رسد نفع از آن بخلق جهان

سرفه و نزله را مفید بودنفث دم را زند بینم زمان

دردها را برد تمام از تن لیک نبود بر او نکو اذمان

چار مثقال ملعقه ز عسل لیک از ادویه یکی میدان

ربع مثقال

دانکی و نیم است این چنین آمده است در اوزان

قلب چبود دل و طهال سپرزرکبه زانو فخذ چه باشد ران

خد رخ و ناصیه جبین باشدشفه وسن بود لب و دندان

کلیه کرده کبد جگر باشدصد رو ثدیست سینه و پستان

چشم گرینده عین باکیه است قلب مشوی بود دل بریان

یوسفی این قصیده از بهرت زد رقم بر صحیفه دوران

که بخوانی و حظ بری کوئی که بر او باد از خدا غفران

دارد امید مغفرت ارچه نامه ادسیه شد از عصیان

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 174

زبان را چو در اول این کلام ز حمد و تحیت رساندی بکام

بده ای خردمند روشن ضمیرکه گوید چنین یوسفی فقیر

که این نسخه بهر تو کردم رقم ز تدبیر ماکول و مشروب هم

در آن دم که این نسخه منظوم شدبماکول و مشروب موسوم شد

چو از چهره این ماه برقع گشودمرا سال تاریخ آن خوش نمود

فرود آمد این خوان چو شد خاسته بصد نعمتش بخت آراسته

خدایا بمجرومی مفلسان کزین خوان بهر کس نصیبی رسان

در تدبیر ماکول

اشاره

ز حکمت اگر هیچ داری خبرغم خویشتن خورد گر غم مخور

همی کن غذا انقدر اختیارکه در معده وقتی که گیرد قرار

شود هضم و زان تن توانا شودنه چندان کزان تخمه پیدا شود

چو از تخمه کارت بمحنت کشیدازو رغبت کاذب آمد پدید

نمپایدت هیچ خورد آن زمان که ضعفت مضاعف شود بیکمان

دگر رغبت صادق آید تراغذا ساختن لایق آید ترا

چو پیدا شود رغبت صادقت نباشد صبوری در آن لایقت

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 175

رطوبات صفرا بود مشتعل بمعده چو از جوع شد مشتغل

وز آن جمله زرواب حاصل شودتوانائیت زود باطل شود

الا ای که خواهی غذا انقدرکه از وی بود نفع و نبود ضرر

دمی بایدت کرد ترک غذاکه باقی بود چیزی از

اشتها

مکن میل اگر حافظ صحتی غذا را بوقتی که بی رغبتی

فائده اولی غذائی که چربست از آن کن حذر

غذائی که چربست از آن کن حذرو کرنه رسد معده ات را ضرر

مخور چون هوا کرم شد زان غذاکه بالفعل باشد حرارت نما

که باطن شود کرم چون ظاهرت پشیمانی آید از آن آخرت

که در تن حرارت چو بسیار کشت همی بایدت زار و بیمار کشت

فائده اخری هوا را برودت چو دارد شود

هوا را برودت چو دارد شودمخور آنچه بالفعل بارد بود

که کرد و درونت خنک چون برون برودت پدید آید از حد فزون

حرارت شود در تو نقصان پذیربعصیان هضم آئی آخر اسیر

فائده بروزی چو خو کردی ای کامکار

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 176

بروزی چو خو کردی ای کامکارکه یکبار چیزی خوری یا دو بار

مکن ترک چیزی که خوشد تراو کرنه درافتی برنج و عنا

فائده چو خوردی غذای غلیظ ای پسر

چو خوردی غذای غلیظ ای پسرغذای لطیف از پی آن مخور

غذا را بتعجیل خور آن چنان که در یک زمان فارغ آئی از آن

فائده غذا ناکذشته ز معده ترا

غذا ناکذشته ز معده ترادکرباره منمای میل غذا

ز تکثیر الوان حذر کن حذرکه زد ای بسی رنجت آید بسر

فائده غذائی که نازک بود زینهار

غذائی که نازک بود زینهارز بعد ریاضت مکن اختیار

مکن جز غذای لذیذ اختیارمیسر کرت می شود زینهار

تناول مکن لیک بسیار از ان که بسیار بیمار کشته شد از ان

فائده طعامی که از طعم خالی بود

طعامی که از طعم خالی بودترا ای که مقدار عالی بود

تناول نباید نمودن مدام که ساقط کند رغبتت را تمام

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 177

فائده طریق حکیمانه مسلوک دار

طریق حکیمانه مسلوک دارز ترشی فراوان مکن اختیار

که پیری بزودی پدید آیدت دمادم ضعیفی بیفزایدت

فائده ز چیزی که شور است افزون ز حد

ز چیزی که شور است افزون ز حدمخور گر نه دشمن جان خود

که ناکه شود زار و لاغر تنت شود تیره هم دیده روشنت

فائده ز قانون حکمت عنان برمتاب

ز قانون حکمت عنان برمتاب مخور آنچه شیرین بود بیحساب

که کردد حرارت بسی حاصلت بجان آید از ناتوانی دلت

فائده چو حوزوی ز چیزی که بیطعم بود

چو حوزوی ز چیزی که بیطعم بودبشور از پیش میل باید نمود

ور از چیز شوری خوری زان چه غم تناول کنی چون ز بیطعم هم

و کر خورده کردد ز ترشی ترابشیرینی آن لحظه رغبت نما

اکر خورده ز آنچه شیرین بودترش از پیش خور که رسم این بود

مخور سرکه را با برنج ای فقیرکه ناکه بقولنج کردی اسیر

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 178

بصحت نماند ترا هیچ قرب تناول کنی تخم مرغ ار تبرب

بانکس که از عقل نور و ضیا است بهم ترب و جفرات خوردن خطا است

تناول مکن خربزه با عسل که در تندرستیت آید خلل

مخور شیر و انجیر با یکدکرکه خواهد رسانید از آنت ضرر

مکن جمع در اکل قیجی و سیرمکن بیضه مرغ هم با پنیر

ز صحت ندانم چسان برخوری که انکور و کله بهم درخوری

انار و هریسه بهم خوردنت مرضها پدید آورد در تنت

نباشد بجز شیوه جاهلی بجفرات اگر کس خورد باقلی

کند مرد حکمت شناس احترازز اکل کبوتر بچه با پیاز

پیاز ار خورد مرد با پودنه از آتش زیانها رسد سود نه

منه جز براه سلامت قدم تناول مکن شیر و ماهی بهم

که آخر تولد کند زان جذام تو دانی دگر گفتمت و السلام

اگر صحتت باید ای هوشیارنه تدبیر بد خویش را هوشدار

مخور آب و امثال آن ناشتاکه کردی برنج و عنا مبتلا

مرو تا توان جز براه صواب مکن در میان غذا میل آب

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 179

که در هضم نقصان پدید آیدت ندامت بسی زان بدید آیدت

دکر معده کرم باشد ترامیان غذا آب خوردن ردا

مخور آب در پی چو خوردی طعام که کردد از

آن معده را کار خام

چو خوردی غذا و زمانی کذشت همی شایدت مایل آب کشت

بتشریف صحبت چو داد تو دادنکار پری پیکری حور زاد

مخور آب و یکدم صبوری نمای بدانش ترا گر محیطست رای

کز این شیوه حالات بدید زات مرضهای بیحد و عد آیدت

بحمام اگر درکشی آب سردکشاند ترا جانب رنج و درد

ز حمام هرکه برون آمدی اگر نه ز اهل جنون آمدی

مخور یک زمان آب از بیش و کم فراوان مکن بر تن خود ستم

کرت هست کوش نصیحت شنوبه آب از پی میوه مایل مشو

که در تن رطوبات حاصل شودز بیماریت کار مشکل شود

به بیش آیدت از مرض مشکلات خوری آب چون از پی مسهلات

کشد ناتوانی فزون از حساب هر آن کس که در شب کند میل آب

تنت را کشاید بدق نرم نرم اکر خو کنی خوردن آب کرم

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 180

دکر کرم باشی و از آب سردبیاشامی آئی کرفتار درد

مرا و ترا واجب است اجتناب ز کوکرد آب کچ آب و مس آب

ز اشجار آب وز آبی که هست بطرف نیستان فرو شویدست

بآبی که شور است یا تیره هم نباید شدن مائل ای محترم

اکر عاقلی دار خود را نکاه هم از آب چشمه هم از آب چاه

که این هر دو خالی ز غلظت نیندتنت را بجز عین علت نیند

دلت را ز دانش اکر هست بوی مکن جمع با آب چه آب جوی

که از نفح امعا و درد درون قد چون الف کرددت همچو نون

رسانم بسمع شریفت سخن رو از آب کاریز پرهیز کن

که دور است بیشک لطافت از ان ز راحت رسد بیش آفت از ان

چو خاطر کشد سوی آبت نخست بباید ترا آب انهار جنست

که بر آب انهار شد مستزادلطافت ز تاثیر خورشید و باد

ور از

آب انهار آن آب راطلب داری اصحاب و احباب را

که موجود باشد در آن چند چیزنکوتر بود نزد اهل تمیز

یکی آنکه بر سنک جاری بوددویم از بلندی به پستی رود

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 181

سیم آنکه وزنش سبکتر فتادچهارم رود تند مانند باد

فراوان بود پنجم از بهر آن که یابد ز تاثیر مفسد امان

ششم آنکه شیرین وش آید تراچو لعل بتان دلکش آید ترا

بود هفتمین آنکه آید ز دوربدانسان که از چشمه مهر نور

نباشد جز از هشتم ای هوشیارکه باشد بسوی شمالش گذار

ازینکونه کر آب افتد بدست ترا حافظ و محدث صحت است

چو می داخل جنس مشروب بودو ذکرش یکی شمه واجب نمود

مشو مائل می چو آمد حرام بشرع محمد علیه السلام

بدانسان که می در شریعت بد است بحکمت بود هم بدای حق پرست

چو از آنکه نفع از قلیلش بودقلیلش به بسیار مفضی بود

ز اندازه چون خورده شد بیشترباعضای باطن رساند ضرر

ورت کثرت شرب شد بر دوام کرفتار مانی برنج مدام

تشنج فرو گیردت استوارتولد کند رعشه پایان کار

خاتمه: ندانم که آخر چه آرم بجای

ندانم که آخر چه آرم بجای بر اتمام این نامه شکر خدای

طب یوسفی (جامع الفوائد)، ص: 182

خدائی که لطف و کرم ان اوست غذای دل و جانم از خوان اوست

رحیمی که از دانهای لطیف مهیا کند رزق مور ضعیف

لطیفی که نتوان بصد روزگارز الطاف او اندکی را شمار

مرا از کرم داد توفیق آن که کردم ازینگونه نظمی عیان

برآورد از لطف خود حاجتم عطا کرد بیحد و عد نعمتم

ز غمهای او باد سامان من فدای ره او دل و جان من

در زمان دولت بیزوال واوان سلطنت بیمثال سلطان بن السلطان بن السلطان ناصر الدین شاه قاجار ولی نعمت کل ممالک محروسه ایران مکّن الله اعاویه

فی درکات النّیران الذی قال فی حقه الادیب الآتی ذکره لناصر الدّین شاهنشاه ایران

علوّ قدر تمنّی کلّ سلطان افنی سمّ الظّلم احیی العدل حضرته

و صیّر الأرض روض العدن للرّانی برهان ذا القول یا هذا و شاهده

صندوق عدل ترفی وسط میدان از جهت اسعاف مدعّو بعض اولیا و انجاح

مرجو من لا یلیق مخالفته من الاصدقاء ادیب کامل دانشور و ادیب فاضل هنرپرور و طبیب عامل معتبر میرزا عبد المطّلب کاشانی در صدد تهذیب و تنقیح و توضیح و تصحیح نسخه طب یوسفی برآمده بسعی و اهتمامش صورت اتمام و سمت اختتام پذیرفت سنه 1285[4]

________________________________________

[1] یوسفی هروی، یوسف بن محمد، طب یوسفی (جامع الفوائد)، 1جلد، دانشگاه علوم پزشکی ایران - تهران، چاپ: اول، 1382 ه.ش.

[2] یوسفی هروی، یوسف بن محمد، طب یوسفی (جامع الفوائد)، 1جلد، دانشگاه علوم پزشکی ایران - تهران، چاپ: اول، 1382 ه.ش.

[3] یوسفی هروی، یوسف بن محمد، طب یوسفی (جامع الفوائد)، 1جلد، دانشگاه علوم پزشکی ایران - تهران، چاپ: اول، 1382 ه.ش.

[4] یوسفی هروی، یوسف بن محمد، طب یوسفی (جامع الفوائد)، 1جلد، دانشگاه علوم پزشکی ایران - تهران، چاپ: اول، 1382 ه.ش.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109